سلسله پژوهش های اعتقادی

مشخصات کتاب

سرشناسه: حسینی میلانی، علی، 1326 -

عنوان قراردادی: سلسله پژوهش های اعتقادی. فارسی.

عنوان و نام پدیدآور: سلسله پژوهش های اعتقادی/علی حسینی میلانی.

مشخصات نشر: قم: حقائق اسلامی، 1385.

مشخصات ظاهری:

فروست: سلسله پژوهش های اعتقادی؛

شابک:

یادداشت: فیپا

موضوع: سلسله پژوهش های اعتقادی

رده بندی کنگره:

رده بندی دیویی:

شماره کتابشناسی ملی:

ص: 1

ازدواج ام کلثوم باعمر (1)

سرآغاز …

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

… آخرین و کامل ترین دین الهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 2

شماره صفحه در کتاب - ص: 10

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 3

شماره صفحه در کتاب - ص: 11

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیاء آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 4

شماره صفحه در کتاب - ص: 13

***

درآمد

هدف از نگارش این کتاب، پژوهشی پیرامون روایات ازدواج امّ کلثوم- دختر امیر مؤمنان علی علیه السلام- با عمر است. رویدادی که همواره گروهی برای انکار وقایع تلخ و حوادث ناگوار صدر اسلام در رابطه با حضرت علی علیه السلام و حضرت زهرا علیها السلام بدان استدلال می کنند و می گویند:

اگر آنچه مشهور است که عمر به خانه حضرت علی علیه السلام هجوم آورد و منجر به شهادت حضرت صدّیقه علیها السلام گردید؛ صحّت داشت، چنین ازدواجی صورت نمی گرفت، ولی این ازدواج واقع شده؛ از این رو، آن حوادث، اصلی ندارند و بین حضرت علی علیه السلام و عمر رابطه حسنه برقرار بوده است …

این نوشتار تحقیقی درباره روایات ازدواج امّ کلثوم با عمر است تا معلوم گردد که آیا استدلال مذکور تمام است و یا پوچ و بی حاصل می باشد؟

ص: 5

شماره صفحه در کتاب - ص: 14

***

بدیهی است که چنین استدلالی وقتی مجال طرح دارد که:

1- اصل موضوع تمام باشد. یعنی حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام دختری به نام امّ کلثوم داشته باشد. پس اگر اصلًا همچو دختری وجود نداشته، یا از حضرت زهرا علیها السلام نباشد- آن سان که برخی از علما قائل هستند- استدلال مذکور ناتمام خواهد بود.

2- اطلاق وقوع ازدواج بین امّ کلثوم و عمر، به صرف اجرای خطبه عقد، جایز باشد. پس اگر وقوع ازدواج بین آن دو، منوط به تحقّق عمل زناشویی باشد، این استدلال دوباره ناتمام خواهد شد و خواهید دید که دلیل معتبری بر وقوع عمل زناشویی وجود ندارد.

3- استدلال به این ازدواج با فرض تمامیّت موضوع، وقتی موجّه خواهد بود که این ازدواج با کمال میل و رغبت واقع شده باشد. پس اگر- آن سان که در روایات فریقین آمده است- ثابت شد که این ازدواج با ارعاب، تهدید و فشار صورت گرفته است، هرگز استدلال به آن تمام نخواهد بود. بلکه این واقعه، مورد دیگری از موارد مظلومیّت اهل بیت علیهم السلام محسوب خواهد شد.

ص: 6

شماره صفحه در کتاب - ص: 17

***

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للَّه ربّ العالمین والصلاة والسلام علی سیّدنا محمّد وآله الطاهرین المعصومین ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین

از قرن های آغازین اسلام تا کنون، پژوهش ها، پرسش ها و پاسخ های بسیاری پیرامون این روایت که: «امیر مؤمنان علی علیه السلام دخترش را به ازدواج عمر بن خطّاب درآورد»، مطرح شده است.

در این زمینه، کتاب ها و رساله های گوناگونی نیز نگارش یافته است.

برای مثال، شیخ مفید- رضوان خدا بر او باد- دو رساله جداگانه را در این مورد، تحقیق و به رشته تحریر درآورده است که یکی از آن ها در کتاب اجوبة المسائل السَرَویّه در پاسخ به پرسش دهم و دیگری در کتاب اجوبة المسائل الحاجبیّه در پاسخ به پرسش پانزدهم بیان شده است.

ص: 7

شماره صفحه در کتاب - ص: 18

***

نوشتاری که اینک فرا روی شماست، پژوهشی پیرامون این ماجرا است.

در این تحقیق، نخست اصل روایت را از مشهورترین کتاب های اهل سنّت آورده ایم؛ آن گاه با دید تحقیقی، سندها و چگونگی دلالت آن ها را مورد بررسی و نقد قرار داده ایم.

نوشتار حاضر سعی دارد تا به ژرفا و عمق ماجرا پرداخته، پرده از حقیقت آن برداشته، واقعیّت آن را توضیح داده و به گفت و گوها و مجادله ها در این زمینه پایان بخشد.

واللَّه الموفق وهو المستعان

ص: 8

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

بخش یکم: راویان خبر و روایات آنان …

اشارة

یکی از روایات مشهور در بین اهل سنّت، روایتی است که بر اساس آن ادّعا گردیده که «امیر مؤمنان علی علیه السلام دخترش امّ کلثوم علیها السلام را به ازدواج عمر بن خطّاب درآورده است». آنان این روایت را در کتاب هایشان نقل کرده اند و ما اصل آن را از مشهورترین کتاب هایشان نقل می نماییم:

1. روایات ابن سعد در الطبقات الکبری …

قدیمی ترین راوی و ناقل این روایت- تا جایی که ما می دانیم- محمّد بن سعد بن مَنیع زُهْری- درگذشته 230- نویسنده کتاب الطبقات الکبری است. او در این کتاب، چند روایت را در این موضوع نقل می نماید که بدین قرارند:

روایت یکم: امّ کلثوم، دختر علی بن ابی طالب بن عبدالمطَّلِب بن

ص: 9

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

هاشم بن عبدمناف بن قُصَی؛ مادرش فاطمه، دختر رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله (1)

بود که مادر او خدیجه، دختر خُوَیْلِد بن اسد بن عبدالعُزّی بن قُصَی بود. او هنوز دختر نابالغی بود که عمر بن خطّاب او را به همسری گرفت. ثمره این ازدواج یک پسر به نام زید و یک دختر به نام رقیّه است. امّ کلثوم همسر عمر بود تا این که او کشته شد.

پس از عمر، عون بن جعفر بن ابی طالب بن عبدالمطَّلِب او را به همسری خود برگزید (!!) (2)؛ ولی عون نیز درگذشت. سپس برادر عون، محمّد بن جعفر بن ابی طالب همسر او شد (!!). او نیز درگذشت.

آن گاه برادرش عبداللَّه بن جعفر بن ابی طالب، پس از وفات خواهرِ امّ کلثوم، زینب دختر علی بن ابی طالب، او را به همسری خود درآورد. امّ کلثوم در این باره می گفت: من از اسماء بنت عُمَیْس شرم دارم که دو پسر او نزد من مُردند و من برای این سومی بیم دارم (!!).

با این حال، امّ کلثوم در خانه عبداللَّه بن جعفر درگذشت و از هیچ یک از آن ها فرزندی به دنیا نیاورد (!!).

ص: 10


1- علی رغم این که در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارک پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمایش حضرتش، درود و صلوات را به صورت کامل آورده ایم. از طرفی در مقابل ترجمه عبارات مندرج در منابع آن ها که محل تأمّل و دقّت نظر می باشند، علامت (!!) را نهاده ایم.
2- علی رغم این که در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارک پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمایش حضرتش، درود و صلوات را به صورت کامل آورده ایم. از طرفی در مقابل ترجمه عبارات مندرج در منابع آن ها که محل تأمّل و دقّت نظر می باشند، علامت (!!) را نهاده ایم.

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

روایت دوم: انس بن عیاض از جعفر بن محمّد (امام صادق علیه السلام) از پدر بزرگوارش نقل می کند که حضرتش فرمود: عمر بن خطّاب، از امّ کلثوم دختر علی بن ابی طالب خواستگاری کرد.

علی اظهار داشت: من دخترانم را برای پسران جعفر نگه داشته ام.

عمر گفت: ای علی! او را به ازدواج من درآور، به خدا سوگند! در روی زمین مردی را سراغ ندارم که همنشینی و حُسن صحبت با او را همانند من رعایت کند (!!).

علی در پاسخ فرمود: این کار را انجام می دهم (!!).

آن گاه عمر به جایگاه مهاجرین- که بین قبر و منبر رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله بود و علی، عثمان، زبیر، طلحه، عبدالرحمان بن عوف آن جا می نشستند و هر گاه خبری از گوشه و کنار به عمر می رسید، به نزد آن ها می آمد و ایشان را آگاه می کرد و درباره آن با ایشان مشورت می کرد- رفت و گفت: به من تهنیت بگویید.

آن ها به او تهنیت گفته و پرسیدند: ای امیر مؤمنان! برای چه کسی به تو تهنیت بگوییم؟

گفت: برای دختر علی بن ابی طالب.

سپس آن ها را از قضیّه آگاه ساخت و گفت: پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله فرمود:

ص: 11

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

«کلّ سبب و نسب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی»

«هر پیوند خویشاوندی- نسبی باشد یا سببی- در روز رستاخیز گسسته خواهد شد، جز نسب و خویشاوندی من».

من با پیامبر همنشین بودم و دوست دارم که این- خویشاوندی- هم برقرار باشد.

روایت سوم: وکیع بن جَرّاح از هُشام بن سعد از عطاء خراسانی نقل می کند که:

عمر برای امّ کلثوم دختر علی، چهل هزار [درهم] مهریّه قرار داد (!!).

روایت چهارم: محمّد بن عمر واقدی و دیگران گفته اند: هنگامی که عمر بن خطّاب، از دختر علی خواستگاری کرد، علی فرمود:

ای امیر مؤمنان! او دختربچّه است.

عمر گفت: به خدا سوگند! هدف تو این نیست؛ ولی من می دانم که هدف تو چیست!

پس از آن علی، امّ کلثوم را خواست. پس او را آماده کردند و آراستند (!!) آن گاه حضرتش پارچه ای خواست و آن را تا کرد و به امّ کلثوم فرمود: با این پارچه به نزد امیرالمؤمنین برو و بگو: پدرم مرا فرستاد و سلام رساند و گفت: اگر پارچه را پسندیدی، آن را بگیر وگرنه

ص: 12

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

آن را باز گردان (!!).

وقتی امّ کلثوم نزد عمر آمد، عمر گفت: خدا به تو و به پدرت برکت دهد، من پسندیدم.

امّ کلثوم به نزد پدرش بازگشت و گفت: او پارچه را باز نکرد و جز من، به چیز دیگری نگاه ننمود (!!).

پس از آن، علی، امّ کلثوم را به ازدواج عمر درآورد و او پسری به نام زید برایش به دنیا آورد.

روایت پنجم: وکیع بن جَرّاح از اسماعیل بن ابی خالد از عامر شَعْبی روایت کرده است که:

زید بن عمر و امّ کلثوم دختر علی، هر دو مُردند. ابن عمر با چهار تکبیر بر آن دو نماز گزارد و زید را در سمتی که خودش ایستاده بود و امّ کلثوم را در سمت قبله قرار داد و نماز خواند.

روایت ششم: عبیداللَّه بن موسی گوید: اسرائیل از ابی حصین از عامر نقل می کند که:

ابن عمر بر امّ کلثوم دختر علی و پسرش زید نماز خواند و زید را در سمت خود قرار داد و بر آن دو چهار تکبیر گفت.

نظیر همین روایت را وکیع بن جَرّاح از زید بن حبیب از شعبی نقل کرده و افزوده است: به هنگام نماز، حسن و حسین پسران علی،

ص: 13

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

محمّد بن حنفیّه، عبداللَّه بن عبّاس و عبداللَّه بن جعفر پشت سر ابن عمر بودند.

روایت هفتم: عبیداللَّه بن موسی و اسرائیل از جابر، از عامر شَعْبی نقل کرده اند که:

عبداللَّه بن عمر به هنگام نماز بر جنازه زید بن عمر بن خطّاب چهار تکبیر گفت و حسن و حسین پشت سرش بودند. اگر او صلاح می دانست که بهتر است بیشتر تکبیر گوید، تکبیر بیشتری می گفت.

روایت هشتم: عبیداللَّه بن موسی از اسرائیل از سُدّی از عبداللَّه بن بَهیّ نقل می کند که:

من شاهد بودم که ابن عمر بر امّ کلثوم و زید بن عمر بن خطّاب نماز گزارد و زید را در سمتی که امام می ایستد، قرار داد و حسن و حسین شاهد بودند.

روایت نهم: وکیع بن جَرّاح از حَمّاد بن سَلَمه نقل می کند که عمّار بن ابی عمّار- مولی (1) بنی هاشم- می گفت:

من در آن روز حاضر بودم که سعید بن عاص- که در آن زمان امیر مدینه بود- بر آن دو نماز گزارد و هشتاد نفر از اصحاب محمّد صلّی اللَّه علیه وآله

ص: 14


1- بنده آزاد شده را «مولی» می گویند.

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

پشت سرش بودند.

روایت دهم: جعفر بن عون از ابن جُریج از نافع نقل می کند که:

جنازه امّ کلثوم دختر علی بن ابی طالب- همسر عمر بن خطّاب- و پسرش زید برای نماز آورده شد. در آن روز سعید بن عاص امام بود.

روایت یازدهم: عبداللَّه بن نُمیر از اسماعیل بن ابی خالد از عامر نقل می کند که:

ابن عمر بر جنازه برادرش زید و جنازه امّ کلثوم دختر علی، نماز گزارد. جنازه آن دو در یک تابوت بود و جنازه زید در سمت نزدیک به امام قرار داشت (1).

2. روایات دُولابی در کتاب الذرّیة الطاهره …

از دانشمندان دیگری که در این زمینه، روایاتی نقل کرده اند، ابو بُشر دولابی، درگذشته 310 است. وی در کتاب الذرّیة الطاهره در بخش مربوط به امّ کلثوم دختر فاطمه علیها السلام دخت رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله، روایاتی چند به قرار ذیل نقل کرده است:

روایت یکم: دُولابی گوید: از احمد بن عبدالجبّار شنیدم که می گفت: از یونس بن بُکِیر شنیدم که او از ابن اسحاق شنیده بود که

ص: 15


1- الطبقات الکبری: 8/ 338- 340.

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

فاطمه دختر رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله، از علی بن ابی طالب، سه پسر به نام های حسن، حسین و مُحسن- که مُحسن در دوران کودکی از دنیا رفت- و دو دختر به نام های امّ کلثوم و زینب به دنیا آورد.

روایت دوم: ابن اسحاق گوید: عاصم بن عمر بن قَتاده برای من این گونه روایت کرد: عمر بن خطّاب از علی بن ابی طالب، دخترش امّ کلثوم را خواستگاری کرد.

علی رو به او کرده و گفت: او کوچک است.

عمر گفت: نه، به خدا سوگند! این نیست … (1) بلکه تو می خواهی مرا از این کار باز داری، اگر آن طور است که تو می گویی، او را به نزد من بفرست.

علی بازگشت و امّ کلثوم را خواست و پارچه ای به او داده و گفت:

این را به نزد امیرالمؤمنین ببر و بگو: پدرم می گوید: این پارچه به نظر شما چه طور است؟

امّ کلثوم پارچه را برد و پیام پدرش را به عمر رساند. عمر بازوی او را گرفت (!!)، ولی امّ کلثوم دستش را از دست عمر کشید و گفت:

ص: 16


1- در نسخه چاپ شده کتاب، در این جا چنین آمده است: «این جا کلمه ای است که خوانده نمی شود»!؟ ولی اصل عبارت این است: «نه، به خدا سوگند! هدف تو این نیست».

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

***

رهایم کن.

عمر دست او را رها کرد و گفت: چه خوش اندام و ظریف (!!)؛ برو به او بگو: عجب خوب … (1) و زیباست (!!). به خدا سوگند! آن طور که تو گفتی، نیست.

پس از آن علی او را به ازدواج عمر درآورد.

روایت سوم: احمد بن عبدالجبّار از یونس بن بُکِیر، از خالد بن صالح از واقد بن محمّد بن عبداللَّه بن عمر از بعضی از خویشانش نقل می کند که:

عمر بن خطّاب از علی بن ابی طالب، دخترش امّ کلثوم را- که مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله بود- خواستگاری کرد.

علی به او فرمود: او اولیای دیگری نیز دارد، باشد تا از آن ها اجازه بگیرم. آن گاه حضرتش نزد پسران فاطمه علیها السلام آمد و قضیّه را برای آن ها بازگو کرد.

آن ها گفتند: او را به ازدواجش درآور.

علی، امّ کلثوم را- که در آن هنگام دختربچّه ای بود- صدا زد و گفت: به نزد امیرالمؤمنین برو و به او بگو: پدرم به تو سلام می رساند و

ص: 17


1- در این جا در نسخه چاپ شده، آمده است: «در این جا کلمه ای است که خوانده نمی شود»!؟ ولی در روایت محب الدین طبری هیچ کلمه ای وجود ندارد.

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

***

می گوید: ما حاجتت را که خواسته بودی، برآوردیم.

پس [از آن که امّ کلثوم به نزد عمر رفت و پیام پدرش را رساند] عمر او را گرفت و به خود چسبانید (!!) و گفت: من امّ کلثوم را از پدرش خواستگاری کردم و پدرش او را به ازدواج من درآورد.

به عمر گفتند: ای امیرالمؤمنین! منظورت چیست؟ او که دختربچّه کوچکی است؟!

عمر گفت: از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله شنیده ام که می گفت:

«کلّ سبب و نسب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی»

«هر پیوند و خویشاوندی در روز رستاخیز گسستنی است، جز پیوند و خویشاوندی با من».

من می خواستم بین من و رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله پیوند خویشاوندی و دامادی باشد.

روایت چهارم: عبدالرحمان بن خالد بن منیع گوید: حبیب- کاتب مالک بن انس- از عبدالعزیز دَراوِردی از زید بن اسلم از پدرش- که از موالی عمر بن خطّاب بود- نقل می کند که:

عمر از علی بن ابی طالب، امّ کلثوم را خواستگاری کرد. علی با عبّاس، عقیل و حسن مشورت کرد.

عقیل عصبانی شد و به علی گفت: سپری شدن روزها و ماه ها فقط

ص: 18

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

در عدم بصیرت تو در کارت می افزاید. به خدا سوگند! اگر چنین کنی، قطعاً چنین و چنان خواهد شد.

علی به عبّاس گفت: به خدا سوگند! این سخنان او خیرخواهانه نیست، ولی تازیانه عمر او را به آن چه می بینی، واداشته است (1).

آن گاه حضرتش رو به عقیل کرد و فرمود: ای عقیل! به خدا سوگند! این به خاطر رغبت و تمایل به تو و نظرت نیست، بلکه عمر بن خطّاب به من خبر داد که از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله شنیده است که حضرتش فرمود:

«کلّ سبب و نسب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی»

«هر پیوند- نسبی و سببی- در روز رستاخیز گسستنی است، مگر پیوند نسبی و سببی من».

ص: 19


1- از جمع میان روایات معتبر و عبارات فوق، چنین برمی آید که حضرت علی علیه السلام با این ازدواج مخالف بودند و عقیل به دلیل تهدید عمر، خواستار تحقّق این ازدواج گردیده است و عصبانیّت او نیز به همین دلیل می باشد. از این رو، حضرت امیر علیه السلام موافقت وی با این ازدواج را «خیرخواهانه» قلمداد نفرموده اند. البتّه جای تعجّب و مایه شگفتی است که در ادامه نقل مذکور، مشاهده می نماییم که موضع گیری امیر مؤمنان علی علیه السلام به یک باره تغییر یافته است؛ آن هم نه به دلیل تهدید عمر؛ بلکه به دلیل تمایل عمر به انتساب با رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله (!!).

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

روایت پنجم: عبدالعزیز بن منیع از ابو الدرداء مَرْوَزی از خالد بن خِداش؛ همچنین اسحاق بن ابراهیم بن محمّد بن سلیمان بن بلال بن ابی الدردای انصاری از ابو جماهیر محمّد بن عثمان نقل کرده است که:

عبداللَّه بن زید بن اسلم از پدرش، از جدّش روایت کرده است که عمر بن خطّاب، امّ کلثوم، دختر علی بن ابی طالب را با چهل هزار درهم (!!) مهریّه، به ازدواج خود درآورد.

روایت ششم: ابو اسامه عبداللَّه بن محمّد از حَجّاج بن ابی منیع از جدش از زُهْری روایت کرده است که:

عمر بن خطّاب، امّ کلثوم دختر علی از همسرش فاطمه را به ازدواج خود درآورد و از او پسری به نام زید متولّد شد.

روایت هفتم: احمد بن عبدالجبّار از یونس بن بُکِیر، از ابن اسحاق روایت کرده است که:

عمر بن خطّاب، امّ کلثوم دختر علی بن ابی طالب را به ازدواج خود درآورد و او پسری به نام زید و دختری را به دنیا آورد و عمر در زمان او مُرد.

روایت هشتم: ابو اسامه عبداللَّه بن محمّد حلبی از حَجّاج بن ابی منیع، از پدرش از زُهْری روایت کرده است که:

بعد از عمر بن خطّاب، عون بن جعفر بن ابی طالب، امّ کلثوم را به

ص: 20

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

همسری گرفت (!!) و او فرزندی از عون به دنیا نیاورد، تا از دنیا رفت.

روایت نهم: احمد بن عبدالجبّار از یونس بن بُکِیر از ابن اسحاق روایت کرده است که:

هنگامی که عمر، همسر امّ کلثوم دختر علی، از دنیا رفت، امّ کلثوم به ازدواج عون بن جعفر درآمد (!!) و عون نیز در دوران حیات او درگذشت و فرزندی از عون به دنیا نیاورد.

روایت دهم: ابن اسحاق گوید: پدرم اسحاق بن یَسار از حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب نقل کرده است که:

آن گاه که امّ کلثوم دختر علی بن ابی طالب، از عمر بن خطّاب بیوه شد، برادرانش حسن و حسین به نزد او آمدند و گفتند: تو کسی هستی که به سروری زنان مسلمان و دختریِ بانو و سرور آن ها شناخته شده ای. به خدا سوگند! اگر اختیارت را به علی بسپاری، قطعاً تو را به ازدواج یکی از یتیمانش درمی آورد (!!) و اگر بخواهی که به مال و ثروت فراوان دست یابی، حتماً خواهی رسید.

به خدا سوگند! هنوز از جایشان برنخاسته بودند، که علی در حالی که بر عصایش تکیه کرده بود، رسید. نشست و حمد و ثنای خدا را به جای آورد، سپس منزلت و شأن آنان در نزد رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله را بیان کرد و گفت: ای فرزندان فاطمه! از منزلت و شأن خودتان آگاهید و می دانید

ص: 21

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

که من شما را به خاطر موقعیتتان نسبت به رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و خویشاوندی با او، بر سایر فرزندانم برتری داده ام.

آن ها گفتند: راست گفتی، خدا رحمتت کند، و خداوند از جانب ما به تو پاداش خیر دهد.

علی رو به دخترش کرد و گفت: دخترم! خداوند امر تو را در اختیار خودت قرار داده، ولی من دوست دارم آن را در اختیار من بگذاری.

امّ کلثوم گفت: پدرجان! به خدا سوگند! من هم زنی هستم و به آن چه که زنان تمایل دارند، رغبت دارم (!!)، دوست دارم آن گونه که زنان از دنیا بهره مند می شوند، بهره ببرم (!!)، می خواهم خودم در این مورد تصمیم بگیرم.

علی گفت: دخترم! به خدا سوگند! این نظر تو نیست، بلکه این نظر این دو نفر است (!!).

سپس از جای خود برخاست و گفت: یا این کار را انجام می دهی، یا دیگر با هیچ یک از این دو، سخن نخواهم گفت (!!).

حسن و حسین، لباس حضرتش را گرفتند و گفتند: پدرجان! بنشین، به خدا سوگند! ما توان دوری از تو را نداریم.

سپس به امّ کلثوم گفتند: امر ازدواجت را به او واگذار کن.

ص: 22

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

امّ کلثوم گفت: چنین کردم.

علی گفت: من تو را به ازدواج عون بن جعفر- که نوجوانی است- درمی آورم.

پس از آن، علی به نزد امّ کلثوم بازگشت و چهار هزار درهم برای او آورد، سپس برای پسر برادرش پیغام داد و امّ کلثوم را به نزد او فرستاد.

حسن بن حسن گوید: به خدا سوگند! از آغاز آفرینش تا کنون، عشقی به سان عشق او به عون سراغ ندارم.

روایت یازدهم: ابو اسحاق، ابراهیم بن یعقوب بن اسحاق جوزجانی از یزید بن هارون از حَمّاد بن سَلَمه از عمّار بن ابی عمّار روایت کرده است که:

امّ کلثوم دختر علی و زید پسر عمر، هر دو مُردند. ما آن دو را کفن کردیم و سعید بن عاص بر آن ها نماز گزارد و حسن و حسین و ابو هریره پشت سر او بودند.

روایت دوازدهم: ابراهیم بن یعقوب از یزید بن هارون، از اسماعیل بن ابی خالد روایت کرده است که:

در نزد عامر در مورد چگونگی برگزاری مراسم نماز بر جنازه های مردان و زنان سخن به میان آمد.

ص: 23

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

عامر گفت: وقتی آمدم، عبداللَّه بن عمر بر برادرش زید و مادر او امّ کلثوم دختر علی بن ابی طالب، نماز می خواند (1).

3. روایت حاکم نیشابوری در المستدرک …

حاکم، ابو عبداللَّه نیشابوری، متوفّای سال 405، در این زمینه فقط یک روایت را بدین گونه نقل کرده است:

حسن بن یعقوب و ابراهیم بن عصمت- که هر دو عادل هستند- از سَرّی بن خُزَیمه، از مُعَلّی بن اسد (2) از وُهَیب بن خالد، از جعفر بن محمّد [یعنی امام صادق علیه السلام] از پدرش، او از علی بن حسین روایت کرده است که حضرتش فرمود: عمر بن خطّاب، امّ کلثوم را از علی خواستگاری کرد و گفت: او را به ازدواج من درآور.

علی فرمود: او را برای پسر برادرم، عبداللَّه بن جعفر نگه داشته ام.

عمر گفت: او را به ازدواج من درآور! به خدا سوگند! هیچ کس شأن او را رعایت نمی کند، آن سان که من رعایت می کنم (!!).

علی او را به ازدواج عمر درآورد.

عمر به نزد مهاجرین آمد و گفت: آیا به من تهنیت نمی گویید؟

ص: 24


1- الذرّیة الطاهره: 157- 165.
2- در متن المستدرک آمده است: «مُعَلّی بن راشد» و آن غلط است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

آن ها گفتند: برای چه کسی ای امیر مؤمنان؟!

او گفت: برای امّ کلثوم دختر علی و دختر فاطمه بنت رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله. من از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله شنیدم که می گفت:

«کلّ سبب و نسب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی»

«هر پیوند و خویشاوندی در روز رستاخیز گسستنی است، مگر پیوند و خویشاوندی من».

و من دوست داشتم که بین من و رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله پیوند و خویشاوندی برقرار باشد.

حاکم پس از نقل این حدیث می گوید:

این حدیث، از نظر سندی صحیح است، ولی بُخاری و مُسلم آن را روایت نکرده اند (1).

4. روایات بیهقی در السنن الکبری …

ابو بکر بیهقی، متوفّای سال 458 در مورد این ماجرا، چند روایت به قرار ذیل نقل کرده است:

روایت یکم: ابو عبداللَّه، حافظ- یعنی حاکم، صاحب المستدرک-

ص: 25


1- المستدرک: 3/ 153، معرفة الصحابه (مناقب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام شماره 4684).

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

از حسن بن یعقوب و ابراهیم بن عصمت روایت کرده است که:

سَرّی بن خُزَیمه از مُعَلّی بن اسد، از وُهَیب بن خالد روایت کرده است که:

جعفر بن محمّد [امام صادق علیه السلام] از پدرش از علی بن حسین نقل کرده است؛ همچنین از ابو العبّاس، محمّد بن یعقوب، از احمد بن عبدالجبّار، از یونس بن بُکِیر، از ابن اسحاق از ابو جعفر [یعنی امام باقر علیه السلام] از پدرش از علی بن حسین نقل کرده است که:

هنگامی که عمر بن خطّاب، امّ کلثوم دختر علی بن ابی طالب را به همسری گرفت، به جایگاه ویژه مهاجرین- که در مسجد رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله بین قبر و منبر بود- رفت، آن ها برایش برکت و خیر خواستند.

عمر گفت: هان! به خدا سوگند! آن چه مرا به ازدواج با او واداشت، روایتی بود که از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله شنیده بودم که می گفت:

«کلّ سبب و نسب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی»

«هر پیوند و خویشاوندی در روز رستاخیز گسستنی است، مگر آن پیوند و خویشاوندی که از من باشد».

ص: 26

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

بیهقی بعد از نقل این روایت می گوید:

این، متن حدیث ابن اسحاق بود، ولی این روایت، از نظر سندی مُرْسَل و حَسَن است؛ چرا که از وجوه دیگری نیز با سلسله سند و ارسال روایت شده است.

روایت دوم: ابو حسین بن بِشران از دَعْلَج بن احمد، از موسی بن هارون از سُفیان از وکیع بن جَرّاح از روح بن عُباده از ابن جُریج از ابن ابی ملیکه از حسن بن حسن و او از پدرش نقل کرده است که:

عمر بن خطّاب، امّ کلثوم را از علی بن ابی طالب، خواستگاری کرد.

علی فرمود: او هنوز برای ازدواج کوچک است.

عمر گفت: از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله شنیده ام که گفت:

«کلّ سبب و نسب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی»

«هر پیوند و خویشاوندی در روز رستاخیز گسستنی است، جز پیوند و خویشاوندی من».

من دوست دارم که از جانب رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله پیوند و خویشاوندی داشته باشم.

علی رو به حسن و حسین کرد و فرمود: امّ کلثوم را به ازدواج عمویتان درآورید!

ص: 27

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

آن ها گفتند: امّ کلثوم چون سایر بانوان، مختار است و می تواند هر شوهری را که می خواهد انتخاب نماید.

علی با خشم از جا برخاست (!!)، ولی حسن دامن لباسش را گرفت و گفت: پدرجان! ما تحمّل دوری از تو را نداریم.

علی فرمود: پس او را به ازدواج عمر درآورید (1).

بیهقی این روایت را بار دیگر در بخش: «روایاتی که درباره شوهر دادن پدران، دختران باکره خودشان می باشد» آورده است (2).

ترکمانی، نویسنده کتاب الجوهر النقی گوید:

بیهقی در این بخش از کتاب خود، ازدواج پیامبر با عایشه- که شش ساله بود-، ازدواج عمر با دختر علی- که خردسال بود- و شوهر دادن برخی از اصحاب دختران کوچک خود را، بیان کرده است … این در حالی است که عایشه و دختر علی، هر دو کوچک بودند (و به سنّ بلوغ نرسیده بودند).

5. روایات خطیب بغدادی در تاریخ بغداد …

خطیب بغدادی متوفّای سال 463 در کتاب تاریخ بغداد در

ص: 28


1- السنن الکبری: 7/ 101 و 102 شماره های 13393 و 13394.
2- همان: 7/ 185 شماره 13660.

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

ضمن شرح حال ابراهیم بن مهران مَرْوَزی، روایتی را با سلسله سند او نقل کرده است که:

لیث بن سعد قِیسی- از نوکران بنی رَفاعه- در سال 171 در مصر از موسی بن علی بن رَباح لَخْمی از پدرش، از عُقْبَة بن عامر جُهَنی روایت کرده است که:

عمر بن خطّاب، از علی بن ابی طالب، دخترش را- که از فاطمه بود- خواستگاری کرد و در این مورد رفت و آمد زیادی انجام داد و به علی می گفت: ای ابوالحسن! آن چه مرا وادار کرد تا نزد تو بسیار رفت و آمد کنم، فقط سخنی است که از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله شنیدم که می گفت:

«کلّ سبب و نسب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی»

«هر پیوند و خویشاوندی در روز رستاخیز گسستنی است، مگر پیوند و خویشاوندی من».

من دوست دارم از طرف شما اهل بیت، خویشاوندی و پیوند دامادی داشته باشم.

علی برخاست و دخترش را خواست، او را زینت کردند (!!) آن گاه حضرتش او را به نزد امیرالمؤمنین عمر، فرستاد.

وقتی که عمر، امّ کلثوم را دید، برخاست و دست به ساق پای (!!)

ص: 29

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

او زد و گفت: به پدرت بگو: به راستی راضی شدم، راضی شدم، راضی شدم.

وقتی که دختر به نزد پدرش آمد، علی به او گفت: امیرالمؤمنین به تو چه گفت؟

امّ کلثوم گفت: مرا پیش خود خواند و بوسید (!!) و وقتی برخاستم دست به ساق پایم زد (!!) و گفت: به پدرت بگو راضی شدم.

آن گاه علی او را به ازدواج عمر درآورد. او زید بن عمر بن خطّاب را به دنیا آورد. زید زنده بود تا به سن رشد رسید، سپس مُرد … (1).

6. روایات ابن عبدالبرّ در الإستیعاب …

ابن عبدالبرّ قُرْطُبی، متوفّای سال 643 نیز در این زمینه چند روایت را این گونه نقل کرده است:

روایت یکم: امّ کلثوم دختر علی بن ابی طالب، پیش از وفات رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله به دنیا آمد.

مادرش فاطمه زهرا دختر رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله بود.

عمر بن خطّاب او را از علی بن ابی طالب خواستگاری کرد.

علی گفت: او کوچک است.

ص: 30


1- تاریخ بغداد: 6/ 180.

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

عمر گفت: او را به ازدواج من درآور! من بهتر از هر کس عزّت و کرامت او را مراعات می کنم.

علی فرمود: من او را نزد تو می فرستم، اگر پسندیدی او را به ازدواج تو درمی آورم.

آن گاه علی علیه السلام او را با پارچه ای به نزد عمر فرستاد و گفت:

به او بگو: این، همان پارچه ای است که به تو گفتم.

امّ کلثوم پیغام پدرش را رساند. عمر به او گفت: به پدرت بگو:

راضی شدم، خدا از تو راضی شود.

آن گاه دستش را بر ساق پای او گذاشت و لباس را از آن کنار زد (!!).

امّ کلثوم گفت: چرا چنین می کنی؟! اگر تو امیرالمؤمنین نبودی، دماغت را می شکستم.

امّ کلثوم بیرون آمد و به نزد پدرش رفت و او را از ماجرا آگاه کرد و گفت: مرا به نزد پیرمرد بدی فرستادی؟!

علی علیه السلام فرمود: دخترم! او شوهر توست.

پس از آن، عمر وارد جایگاه مهاجرین در روضه پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله شد- که مهاجران نخستین در آن مکان گرد هم می آمدند- و نزد آن ها نشست و گفت: به من تهنیت بگویید.

گفتند: به چه جهت ای امیر مؤمنان؟

ص: 31

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

گفت: با امّ کلثوم دختر علی بن ابی طالب، ازدواج کردم.

از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله شنیده بودم که می گفت:

«کلّ سبب و نسب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی»

«هر پیوند و خویشاوندی و دامادی در روز رستاخیز گسستنی است، مگر پیوند و خویشاوندی و دامادی من».

من نسبت به پیامبر، پیوند و خویشاوندی داشتم، ولی می خواستم دامادی او را نیز با آن جمع کنم.

مهاجرین به او تهنیت گفتند.

روایت دوم: عبدالوارث از قاسم از خُشَنی از ابن ابی عمر از سُفیان از عمرو بن دینار از محمّد (بن حنفیه) پسر علی، نقل کرده است که:

عمر بن خطّاب از علی، دخترش امّ کلثوم را خواستگاری کرد.

حضرتش کم سن و سالی امّ کلثوم را یادآور شد.

به عمر گفتند: علی تو را رد کرده است.

عمر دوباره به خواستگاری رفت. علی علیه السلام فرمود: او را به نزد تو می فرستم، اگر او را پسندیدی، همسر توست.

سپس حضرتش دختر خود را به نزد عمر فرستاد و عمر لباس از ساق پای امّ کلثوم کنار زد (!!).

ص: 32

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

امّ کلثوم گفت: دستت را بکش! اگر تو امیر مؤمنان نبودی، چشمت را کور می کردم.

روایت سوم: ابن وهب از عبدالرحمان بن زید بن اسلم از پدرش از جدّش روایت کرده است که:

عمر بن خطّاب امّ کلثوم دختر علی بن ابی طالب، را با چهار هزار درهم مهریّه (!!) به ازدواج خود درآورد.

روایت چهارم: ابو عمر می گوید: امّ کلثوم دختر علی، از عمر بن خطّاب، دو فرزند به نام های زید بن عمر اکبر و رقیّه به دنیا آورد و آن بانو و پسرش زید در یک روز مُردند.

زید در جنگی که شبانه میان بنی عَدی روی داد، صدمه دید. او رفته بود تا بین آن دو گروه آشتی برقرار کند؛ ولی در تاریکی، یکی از آن ها ضربه ای به او زد و او را زخمی کرد و بر زمین انداخت. زید مدّتی زنده بود، سپس او و مادرش در یک روز مُردند.

ابن عمر به پیشنهاد حسن بن علی بر آن ها نماز گزارد.

آن سان که می گویند: در مورد این دو نفر، دو سنّت و روش اجرا شد:

1- هیچ یک از آن ها از دیگری ارث نبرد، زیرا معلوم نشد کدامیک اول مُرده است.

ص: 33

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

2- جنازه زید جلوی جنازه مادرش در سمتی که امام می ایستد، قرار گرفت (1).

7. روایات ابن اثیر در أُسد الغابه …

ابن اثیر جَزَری متوفّای 630 نیز در کتاب أُسد الغابه روایاتی چند در این زمینه نقل کرده است و می گوید:

روایت یکم: امّ کلثوم دختر علی بن ابی طالب، مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله بود.

او پیش از وفات رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله به دنیا آمد.

عمر بن خطّاب او را از پدرش علی بن ابی طالب خواستگاری کرد.

علی گفت: او کوچک است.

عمر گفت: او را به ازدواج من درآور، چرا که من کرامت و عزّت او را بهتر از هر کسی رعایت می کنم.

علی گفت: من او را نزد تو می فرستم، اگر راضی شدی، او را به ازدواج تو درمی آورم.

ص: 34


1- الإستیعاب: 4/ 509 و 510.

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

آن گاه علی، امّ کلثوم را با پارچه ای نزد عمر فرستاد و گفت: به عمر بگو: این، همان پارچه ای است که به تو گفته بودم.

امّ کلثوم این پیام را به عمر رساند.

عمر به او گفت: به پدرت بگو: راضی شدم، خدا از تو راضی شود.

سپس دستش را بر او زد (!!).

امّ کلثوم گفت: چرا این طور می کنی؟! اگر تو امیر مؤمنان نبودی، دماغت را می شکستم.

آن گاه نزد پدرش آمد و او را از قضیّه آگاه ساخت و گفت: مرا نزد پیرمرد بدکاری فرستادی.

علی گفت: دخترم! او شوهر توست.

عمر نزد مهاجرین آمد و در روضه پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله- که به طور معمول مهاجرین نخستین در آن جا می نشستند- کنار آنان نشست و رو به آن ها کرد و گفت: به من تهنیت بگویید.

آن ها گفتند: برای چه ای امیر مؤمنان؟

گفت: با امّ کلثوم دختر علی، ازدواج کردم. از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله شنیده بودم که می گفت:

ص: 35

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

«کلّ سبب و نسب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی»

«هر پیوند و خویشاوندی و دامادی در روز قیامت گسستنی است، جز پیوند و خویشاوندی و دامادی من».

من نسبت به پیامبر پیوند و خویشاوندی داشتم و می خواستم که دامادی او را نیز به آن بیفزایم.

آن گاه مهاجرین به او تهنیت گفتند.

عمر با چهل هزار درهم مهریّه (!!)، امّ کلثوم را به عقد خود درآورد. ثمره این ازدواج دو فرزند به نام های زید بن عمر اکبر و رقیّه بود. این در حالی است که این مادر و فرزند- یعنی پسرش زید- در یک زمان مُردند.

زید در جنگی که میان بنی عَدی درگرفت، برای برقراری صلح و آشتی، نزد آن ها رفته بود که در تاریکی مورد هدف یکی از آن ها قرار گرفت و ضربه ای به او خورد و زخمی شد و بر زمین افتاد. او مدّتی زنده بود، سپس در روز وفات مادرش از دنیا رفت.

عبداللَّه بن عمر به پیشنهاد حسن بن علی بر آن ها نماز خواند.

وقتی عمر کشته شد، عون بن جعفر با امّ کلثوم ازدواج کرد (!!).

روایت دوم: عبدالوهّاب بن علی بن علی امین، از ابو فضل محمّد بن ناصر از خطیب ابو طاهر محمّد بن احمد بن ابی صَقَر از

ص: 36

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

ابو البرکات احمد بن عبدالواحد بن فضل بن نظیف بن عبداللَّه فَرّاء روایت کرده است که به احمد گفتم: آیا ابو محمّد حسن بن رَشیق، برای شما روایت کرده است؟

گفت: آری، ابو بُشر محمّد بن احمد بن حَمّاد دُولابی از احمد بن عبدالجبّار از یونس بن بُکِیر از ابن اسحاق از حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب روایت کرده است که:

هنگامی که امّ کلثوم دختر علی بن ابی طالب، از عمر بن خطّاب بیوه شد، برادرانش حسن و حسین نزد او آمدند و گفتند: تو به سَروَری زنان مسلمان و دختر سَروَر و بانوی آنان، شناخته شده ای. به خدا سوگند! اگر اختیارت را به علی بسپاری، به طور قطع تو را به ازدواج یکی از یتیمانش درمی آورد (!!) و اگر خودت تصمیم بگیری و بخواهی به ثروت و مال بسیاری دست یابی (!!)، حتماً خواهی رسید.

به خدا سوگند! هنوز از جایشان برنخاسته بودند که علی- در حالی که بر عصایش تکیه کرده بود- سر رسید. او نشست و حمد و ثنای خدای را به جا آورد، سپس منزلت آن ها را نسبت به رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله یادآوری کرد و گفت: ای فرزندان فاطمه! از منزلت خود در نزد من آگاهید، من شما را به جهت موقعیّتتان نسبت به رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و خویشاوندی شما با او، بر سایر فرزندانم برتری داده ام.

آن ها گفتند: راست می گویی، خدا تو را رحمت کند و خدا از

ص: 37

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

جانب ما به تو پاداش نیک دهد.

علی گفت: دخترم! خدای تعالی امر تو را در دست خودت قرار داده است، و من دوست دارم که آن را به من بسپاری.

امّ کلثوم گفت: پدرجان! من هم زن هستم و به سان زنان، آرزوهایی دارم (!!). دوست دارم آن گونه که زنان از دنیا بهره می برند، بهره ببرم (!!). می خواهم خودم در مورد کارم، تصمیم بگیرم.

علی گفت: نه، به خدا سوگند! دخترم! این نظر خودت نیست، قطعاً این، رأی این دو نفر است (!!).

سپس برخاست و گفت: یا این کار را انجام می دهی، یا دیگر با هیچ یک از این دو سخن نمی گویم (!!).

حسنین دامن لباس او را گرفتند و گفتند: پدرجان! بنشین، به خدا سوگند! ما تحمّل دوری از تو را نداریم.

آن گاه رو به امّ کلثوم کردند و گفتند: کارت را به دست او بسپار.

علی گفت: من تو را به ازدواج عون بن جعفر- که نوجوانی است- درمی آورم.

سپس چهارهزار درهم به امّ کلثوم داد و او را به نزد عون فرستاد.

این روایت را ابو عمر نیز نقل کرده است (1).

ص: 38


1- أُسد الغابه: 7/ 377 و 378.

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

8. روایات ابن حجر در …

الإصابه

ابن حجر عسقلانی درگذشته سال 852 نیز به چند روایت در این زمینه اشاره کرده است و می گوید:

روایت یکم: امّ کلثوم دختر علی بن ابی طالب، از نژاد هاشم، مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله بود. وی در زمان رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله به دنیا آمد.

ابو عمر گوید: او پیش از وفات پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله پا به عرصه وجود نهاد.

ابن ابی عمر مَقْدِسی گوید: سُفیان از عمر از محمّد بن علی (امام باقر علیه السلام) نقل کرده است که حضرتش فرمود: عمر بن خطّاب از علی علیه السلام دخترش امّ کلثوم را خواستگاری کرد. علی علیه السلام کم سن و سالی دخترش را یادآور شد.

به عمر گفتند: علی تو را رد کرده است.

عمر دوباره به نزد او آمد. علی فرمود: او را نزد تو می فرستم، اگر راضی شدی، او همسر توست.

سپس دخترش را به نزد عمر فرستاد. عمر ساق پای او را برهنه کرد (!!).

امّ کلثوم گفت: دستت را بکش، اگر تو امیر مؤمنان نبودی،

ص: 39

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

چشمت را کور می کردم.

روایت دوم: ابن وهب از عبدالرحمان بن زید بن اسلم از پدرش از جدّش نقل کرده است که عمر، امّ کلثوم را با چهل هزار درهم مهریّه (!!) به ازدواج خود درآورد.

روایت سوم: زبیر گوید: امّ کلثوم برای عمر، دو فرزند به نام های زید و رقیّه به دنیا آورد. امّ کلثوم و پسرش در یک روز مُردند.

زید در جنگی که بین بنی عَدی روی داد و او برای برقراری صلح و آشتی میان آن ها رفته بود، صدمه دید. مردی در تاریکی شب او را نشناخت و زخمی کرد. زید مدّتی زنده بود، مادرش نیز در بستر بیماری بود و هر دو در یک روز مُردند.

روایت چهارم: ابو بُشر دُولابی در کتاب الذرّیة الطاهره از طریق ابن اسحاق، این گونه نقل می کند:

حسن بن حسن بن علی گوید: وقتی عمر همسر امّ کلثوم دختر علی، از دنیا رفت و امّ کلثوم بیوه شد، برادرانش حسن و حسین نزد او آمدند و گفتند: تو اگر در مورد خودت تصمیم بگیری و بخواهی به ثروت فراوانی دست یابی (!!)، قطعاً خواهی رسید.

سپس علی وارد خانه شد و حمد و ثنای خدا را به جای آورد و گفت: دخترم! خداوند امر تو را در اختیار خودت قرار داده است، اگر

ص: 40

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

دوست داری آن را به دست من بسپار.

امّ کلثوم گفت: پدرجان! من هم زنی هستم، به سان زنان آرزوهایی دارم (!!)، دوست دارم من هم از دنیا بهره مند شوم (!!).

علی گفت: این، نظر خودت نیست، بلکه نظر این دو نفر است (!!).

سپس برخاست و گفت: به خدا سوگند! یا این کار را انجام می دهی، یا دیگر با هیچ یک از این دو، سخن نخواهم گفت (!!).

آن ها دور امّ کلثوم را گرفته و از او خواستند که بپذیرد. او چنین کرد و با عون بن جعفر ازدواج کرد.

روایت پنجم: دارقُطْنی در کتاب الإخوه امّ کلثوم را نام برده و می نویسد:

هنگامی که عون مُرد، برادرش محمّد، امّ کلثوم را به همسری گرفت (!!). پس از مدّتی او نیز از دنیا رفت و برادرش، عبداللَّه او را به همسری گرفت و امّ کلثوم در خانه عبداللَّه درگذشت.

نظیر این روایت را ابن سعد نیز نقل کرده و در آخر آن گفته است:

امّ کلثوم می گفت: من از اسماء دختر عُمَیْس، شرم دارم که دو پسر او در نزد من مُردند و من بر سومی بیمناکم.

وی می افزاید: امّ کلثوم در خانه عبداللَّه از دنیا رفت و برای هیچ

ص: 41

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

یک از آن ها، فرزندی به دنیا نیاورد.

روایت ششم: ابن سعد از انس بن عیاض از جعفر بن محمّد از پدرش روایت کرده است که:

عمر، امّ کلثوم را از علی خواستگاری کرد.

علی گفت: من دخترانم را برای پسران جعفر نگه داشته ام.

عمر گفت: او را به ازدواج من درآور! به خدا سوگند! مردی روی زمین نیست که کرامت او را بهتر از من رعایت کند.

علی گفت: پذیرفتم.

عمر به نزد مهاجرین آمد و گفت: به من تهنیت بگویید. آن ها تهنیت پرسیدند: با چه کسی ازدواج کرده ای؟

عمر گفت: با دختر علی، به راستی که پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله می گفت:

«کلّ سبب و نسب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی»

«هر پیوند و خویشاوندی در روز قیامت گسستنی خواهد شد، مگر پیوند و خویشاوندی من».

من به پیامبر دختر داده بودم، ولی این را هم دوست داشتم (که از خانواده او دختری بگیرم) (1).

ص: 42


1- الإصابه: 8/ 464 و 465.

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

بخش دوم بررسی سندهای روایات …

اشارة

روایاتی که از دید خوانندگان گذشت، مهمترین سندهای این حکایت، به نقل از مشهورترین کتاب های اهل سنّت بود. برخی از این روایات به اصل ماجرا- یعنی قضیّه تزویج امیر المؤمنین علیه السلام دخترش را به عمر- مربوط می شد. برخی به قضایای ازدواج امّ کلثوم پس از مرگ عمر و برخی دیگر نیز به جریان وفات او و پسرش مربوط بود.

با توجّه به اصول و قواعد علمی اهل سنّت در علم حدیث و با استناد به سخنان علمای آن ها در علم رجال؛ اگر کسی با دقّت به سندهای این روایات بنگرد و آن ها را بررسی نماید، برای او روشن می گردد که اصل این داستان، پایه و اساسی ندارد. چه رسد به جزئیّات امور و موارد فرعی وابسته به آن (1).

ص: 43


1- راویان این ماجرا را می توان به دو گروه تقسیم نمود: 1- افرادی که از سوی علمای اهل سنّت به شدّت تضعیف شده و به دروغ گویی متّهم گردیده اند. 2- افرادی که هر چند مورد اعتماد اهل سنّت می باشند؛ ولی بغض و دشمنی آنان با امیر مؤمنان علی علیه السلام از مسلّمات تاریخ است. شایان ذکر است که قول این گروه- آن هم علیه حضرت علی علیه السلام- مورد پذیرش شیعیان نمی باشد.

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

اکنون، پیش از آن که سندهای یاد شده را بررسی کنیم، چند نکته را پیرامون این روایات یادآوری می نماییم:

1- ماجراها و حکایت هایی که ملاحظه فرمودید، در دو کتاب معروف صحیح بُخاری و صحیح مُسلم موجود نیست. مؤلّف این دو کتاب، از این روایات اعراض کرده و آن ها را در صِحاحشان نیاورده اند.

2- این روایات در کتاب های روایی دیگر اهل سنّت- که به صِحاح معروفند- نیز نقل نشده است. بنا بر این، همه نویسندگان صِحاح ششگانه اهل سنّت بر ترک و عدم نقل این روایات، اتّفاق نظر داشته اند.

3- این حکایت، حتّی در کتاب های روایی مانند مُسند احمد بن حنبل هم نیامده است و خودِ احمد و عدّه ای دیگر به تبعیّت از او، اظهار داشته اند که آن چه در این کتاب- مُسند احمد- نیامده است، صحیح نیست … (1)

ص: 44


1- ر. ک: نفحات الأزهار: 2/ 27 به بعد.

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

قابل توجّه این که اهل سنّت در موارد بسیار و در بحث های مختلف، به احادیثی که از حیث سندی صحیح هستند، استدلال و احتجاج نمی کنند، فقط به دلیل این که بُخاری و مُسلم آن ها را نقل نکرده اند و در صِحاح دیگر آن ها نیامده است!

سخن اساسی در این زمینه …

اشارة

اساسی ترین مطلبی که می توان در این مورد مطرح کرد، این است که:

این داستان در برخی از روایات، از قول امامان اهل بیت علیهم السلام و از طریق راویان آن ها، نقل شده است. این روایت ها در کتاب های الطبقات ابن سعد، المستدرک حاکم، السنن الکبری بیهقی و الذرّیة الطاهره دُولابی آمده است.

در مورد این روایات دو نکته، لازم به ذکر است:

نکته نخست: ما در طول سال ها بررسی و مطالعه بر روی روایات و احادیث اهل سنّت، دریافتیم: آن گاه که اهل سنّت و مخالفان اهل بیت علیهم السلام خواسته اند مطلبی را به اهل بیت علیهم السلام نسبت دهند که تناسبی با عقیده و مرام آن بزرگواران ندارد، همواره آن مطلب را از قول یکی از بزرگان این خاندان مطهّر جعل و نقل کرده اند.

ص: 45

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

زمانی که می خواستند بر پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله و پاره تن مصطفی، فاطمه زهرا علیها السلام و جانشین او امیر مؤمنان علی مرتضی علیه السلام خرده و ایرادی بگیرند؛ داستان خواستگاری حضرت علی علیه السلام از دختر ابوجهل را از زبان اهل بیت علیهم السلام جعل کردند (1).

آن گاه که خواستند قول به حرمت متعه زنان را ترویج کنند و بر ابن عبّاس- که تا آخرین لحظات عمرش قائل به حلال بودن آن بود- طعنه زده و ایراد بگیرند، قول به حرمت متعه و طعن بر ابن عبّاس را به امیر مؤمنان علی علیه السلام نسبت دادند، و روایتی را در این زمینه از قول فرزندان او جعل کردند (2).

و زمانی که خواستند حدیثی در فضیلت اصحاب بسازند، این حدیث را از زبان امام جعفر صادق علیه السلام ساختند و صحابه را به ستارگان تشبیه کردند (3).

بنا بر این، تردیدی نیست که حکایت ازدواج امّ کلثوم با عمر نیز از همان روایت های ساختگی و بی اساس است.

نکته دوم: اهل سنّت این خبر را از امام صادق علیه السلام از پدرش

ص: 46


1- به رساله ای که در این موضوع نگاشته ایم، نگاه کنید.
2- به پژوهشی که در این زمینه انجام داده ایم، بنگرید.
3- به نوشتاری که در این مورد نگاشته ایم، نگاه کنید.

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

- آن گونه که در الطبقات ابن سعد آمده- یا از امام صادق علیه السلام از پدرش از امام سجّاد علیه السلام- آن سان که حاکم در المستدرک آورده- یا از طریق حسن بن حسن- آن طور که در الذرّیة الطاهره آمده- و یا از طریق حسن بن حسن از پدرش- آن سان که بیهقی در السنن الکبری آورده است- روایت کرده اند.

بنا بر این، اگر منظور اهل سنّت از نقل این روایت، استدلال به آن باشد، بنا به اصول و قواعد خودشان، این امر به تمامیّت و صحّت سند حدیث در نزد آن ها بستگی دارد …

طبق این مبنا، استدلال به روایاتِ مذکور از اهل بیت علیهم السلام، امکان پذیر نمی باشد؛ چرا که ابن سعد، نویسنده الطبقات الکبری به امام صادق علیه السلام گستاخانه جسارت نموده است و می گوید:

او احادیث بسیاری دارد که به آن ها احتجاج و استدلال نمی شود و تضعیف می شوند. یک بار از او پرسیدند: آیا این احادیث را از پدرت شنیده ای؟

گفت: آری.

بار دیگر از او پرسیدند، گفت: من آن ها را در کتاب های او یافتم (1).

ص: 47


1- تهذیب التهذیب: 2/ 94.

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

همچنین است حدیثی را که حاکم از طریق امام صادق علیه السلام از امام سجّاد علیه السلام در المستدرک نقل کرده و آن را صحیح دانسته است که ذهبی بعد از نقل آن گوید: حدیثی منقطع است (1).

بیهقی نیز در مورد آن حدیث گوید: حدیث مرسلی است (2).

و حدیثی که از طریق حسن بن حسن در کتاب الذرّیة الطاهره نقل شده، همین گونه است؛ افزون بر آن که راویان آن نیز تضعیف شده اند، که به زودی روشن خواهد شد.

البتّه، در روایتی که در السنن الکبری بیهقی آمده که از طریق حسن بن حسن از پدرش نقل شده است، انقطاعی وجود ندارد؛ ولی سند آن به چند وجه ساقط و بدون اعتبار است. به خصوص آن که راوی این حدیث از حسن بن حسن، ابن ابی ملیکه است. ما در این مورد به زودی مطالبی را ارائه خواهیم کرد.

از سوی دیگر، اگر منظور آن ها از نقل این روایات، الزام شیعیان به پذیرش آن ها باشد- به دلیل این که از طریق ائمّه اهل بیت علیهم السلام و راویان عترت مکرّم رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله نقل شده است-؛ چنین التزام و پذیرشی منوط به این است که پیروان اهل بیت علیهم السلام نیز

ص: 48


1- تلخیص المستدرک: 3/ 142.
2- السنن الکبری: 7/ 102.

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

راویان سند این روایات را- طبق نظر خودشان- توثیق کنند و این، آغاز بحث شیعیان با اهل سنّت است.

از این رو، سقوط و عدم اعتبار مهم ترین روایاتی که عامّه در این مورد آورده اند، آشکار شد.

(و روایات دیگر آنان در این زمینه نیز- با اولویّت قطعی- ساقط و بدون اعتبار خواهند بود).

با وجود این، ما به طور مفصّل در این باره سخن خواهیم گفت.

در آغاز در مورد سند روایتی که در السنن الکبری بیهقی از طریق امام باقر علیه السلام از پدر بزرگوارش امام سجّاد علیه السلام و در الإستیعاب از امام باقر علیه السلام و در السنن الکبری نیز از طریق «حسن بن حسن» روایت شده است، مباحثی را مطرح می نماییم. آن گاه به سندهای دیگر می پردازیم تا سیر بحث را به پایان رسانیم و با حجّت و برهان، راه را بر خصم ببندیم. بر اساس این اصل می گوییم:

این روایت را بیهقی در السنن الکبری به نقل از حاکم ابو عبداللَّه نیشابوری، از امام باقر علیه السلام از پدرش امام سجّاد علیه السلام نقل کرده است که در سلسله سند آن، احمد بن عبدالجبّار دیده می شود؛ اینک ما به شرح حال او می پردازیم.

ص: 49

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

احمد بن عبدالجبّار در گفتار رجال شناسان …

بخشی از سخنانی که رجال شناسان در مورد احمد بن عبدالجبّار گفته اند، از این قرار است:

ابن ابی حاتِم گوید: از احمد روایاتی نوشته ام، ولی به جهت سخنان بسیارِ مردم در مورد او، از نقل آن ها خودداری کردم.

ابن مَعین گوید: او دروغ می گفت.

ابو احمد حاکم، نیز در مورد او گوید: احمد بن عبدالجبّار در نزد رجال شناسان قوی نیست. از این رو، ابن عُقده روایات او را ترک کرده است.

ابن عَدی نیز درباره او گوید: اهل عراق همگی بر ضعف او اتّفاق نظر دارند … (1).

یونس بن بُکِیر در گفتار رجال شناسان …

یونس بن بُکِیر نیز در سلسله سند این روایت قرار دارد که گفتار رجال شناسان در مورد او بدین گونه است:

آجُری از ابی داوود نقل کرده است که یونس بن بُکِیر در نزد من حجّت نیست. او سخنان ابن اسحاق را می گرفت و به احادیث

ص: 50


1- تهذیب التهذیب: 1/ 47.

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

وصل می کرد.

نَسایی درباره او گوید: یونس در نقل حدیث قوی نیست.

نَسایی در تعبیر دیگری گوید: یونس در نقل حدیث ضعیف است.

جوزجانی در مورد یونس گوید: شایسته است که در کار او به دقّت اندیشید.

ساجی گوید: ابن مَدِینی از یونس روایت نمی کرد، در عین حال، او در نزد اهل سنّت از راستگویان است.

احمد بن حنبل در مورد او گوید: دوری و تنفّر مردم از او به گونه ای بود که در غیر او، دیده نشده است.

ابن ابی شِیبه گوید: در او ضعف بود.

ساجی گوید: یونس فرد راستگویی بود، تنها ایرادی که داشت این بود که از امرا پیروی می کرد و مُرجِئی (1) مذهب بود (2).

مطالبی که گفته شد، با صرف نظر از سخنانی است که در مورد محمّد بن اسحاق گفته شده است.

ص: 51


1- مُرجِئه: گروهی از مسلمانان بودند که می گفتند: با ایمان هیچ گناهی ضرر نرساند.
2- تهذیب التهذیب: 11/ 383.

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

عمرو بن دینار در گفتار رجال شناسان …

این روایت را ابن عبدالبرّ و ابن حجر نیز با سندی از طریق امام باقر علیه السلام روایت کرده اند که در سلسله سند آن، عمرو بن دینار قرار دارد. گفتار برخی از رجال شناسان را در مورد او می آوریم:

میمونی از احمد بن حنبل نقل می کند که عمرو بن دینار از جهت نقل روایت، ضعیف و منکر الحدیث است.

اسحاق بن منصور از ابن مَعین نقل کرده است که او از نظر رجال شناسی قابل توجّه نیست.

یعقوب بن شِیبه نیز از او نقل کرده است که عمرو بن دینار، ذاهبُ الحدیث (1) است.

عمرو بن علی در مورد او گوید: احادیث عمرو از نظر نقل روایت ضعیف است. او از طریق سالم از ابن عمر از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله احادیث منکری را نقل کرده است.

همین سخن را ابو حاتِم نیز نقل کرده و افزوده است: همه احادیث او منکر است.

ابو زُرعه در مورد عمرو گوید: حدیث او واهی است.

ص: 52


1- یعنی حدیث او بی ارزش است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

بُخاری گوید: در او جای تأمّل است.

ابو داوود درباره حدیث او گوید: قابل توجّه نیست.

تِرمذی گوید: او از نظر نقل حدیث، قوی نیست.

نَسایی درباره عمرو این گونه اظهار نظر می کند: او موثّق نیست، چرا که از سالم احادیث منکری را روایت کرده است.

در تعبیر دیگری گوید: او از نظر نقل حدیث ضعیف است.

جوزجانی و دارقُطْنی نیز در مورد او، همین گونه اظهار نظر کرده اند.

ابن حِبّان گوید: هر که به نوشته های او نگاه کند؛ متعجّب می شود، او احادیث موضوعه ای را از راویان مورد اعتماد روایت می کرد.

بُخاری نیز در کتاب الأوسط در مورد او این گونه می نگارد:

نمی توان از روایات او پیروی کرد و آن ها را معتبر دانست.

ابن عمّار موصلی در مورد عمرو گوید: او از نظر نقل حدیث ضعیف است.

ساجی نیز به این امر اشاره می کند و می گوید: او از نظر نقل حدیث، ضعیف است، چرا که از سالم روایت منکری نقل کرده است (1).

ص: 53


1- تهذیب التهذیب: 8/ 27.

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

این ها نمونه ای از گفتار رجال شناسان درباره عمرو بن دینار بود.

از این رو، این روایت اعتبار ندارد، گذشته از این که سُفیان بن عُیَیْنَه نیز در این سند وجود دارد.

سُفیان بن عُیَیْنَه در گفتار رجال شناسان …

بیهقی نیز این روایت را از طریق حسن بن حسن از پدر بزرگوارش علیه السلام نقل کرده است که سُفیان بن عُیَیْنَه از راویان آن حدیث به شمار می آید. در احوالات او چنین می خوانیم:

ابن عمّار می گوید: از یحیی بن سعید قَطّان شنیدم که می گفت:

شاهد باشید که سُفیان بن عُیَیْنَه در سال 197 عقلش را از دست داد. پس هر کس در این سال، یا بعد از آن، از او حدیثی شنیده است، شنیدار او اعتباری ندارد.

ابن حجر عسقلانی پس از نقل کلام ابن عمّار- در پاسخ به اشکالی از ذهبی- می گوید: این مطلب را تنها ذهبی مطرح کرده است؛ چرا که ابن عمّار از صاحب نظران مورد اعتماد و با دقّت است. چه مانعی دارد که یحیی بن سعید آن را از گروهی از حاجیان همان سال شنیده باشد و چون تعداد آن ها زیاد بوده، به گفته آن ها اعتماد کرده و بنا به مستفیض بودن قولشان، به آن شهادت داده است.

ص: 54

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

من سخنی از یحیی بن سعید یافتم که می تواند سبب و علّت نقل ابن عمّار از وی، در مورد ابن عُیَیْنَه باشد. ابو سعد بن سمعانی در شرح حال اسماعیل بن ابی صالح مؤذّن، در کتاب ذیل تاریخ بغداد با سندی قوی از طریق عبدالرحمان بن بُشر بن حَکَم نقل کرده است که:

از یحیی بن سعید شنیدم که می گفت: به ابن عُیَیْنَه گفتم: تو احادیثی را نوشته ای و امروز که آن ها را روایت می کنی، در سند آن ها کم و زیاد می کنی!

او گفت: تو احادیث را آن گونه که قبلًا شنیده ای اخذ کن، زیرا که من اکنون پیر و کهن سال شده ام.

ابو مُعین رازی در اضافاتی که بر کتاب الإیمان احمد بن حنبل دارد، می نویسد:

هارون بن معروف، به احمد گفت: ابن عُیَیْنَه در پایان عمر، حالش دگرگون شده بود. سلیمان بن حرب نیز به او گفت: ابن عُیَیْنَه در بیشتر روایاتی که از ایّوب نقل نموده، اشتباه کرده است (1).

وکیع بن جَرّاح در گفتار رجال شناسان …

یکی دیگر از راویان این روایت، وکیع بن جَرّاح است. ذهبی در

ص: 55


1- تهذیب التهذیب: 4/ 108 و 109.

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

میزان الإعتدال از او نام برده و از احمد بن حنبل مواردی را در بی اعتباری و قدح او- از دشنام دادن به پیشینیان، نوشیدن مسکرات و فتوا دادن به باطل- نقل کرده است (1).

خطیب بغدادی با سلسله سند خود از نعیم بن حَمّاد نقل کرده است که شام- یا صبحانه- را در نزد وکیع خوردیم. گفت: کدامیک را می خواهید برایتان بیاورم: نبیذ (2) پیرمردان، یا نبیذ جوانان؟

گفتم: تو هم از این حرف ها می زنی؟

گفت: به نظر من، این از آب فرات هم حلال تر است (3).

ابن حجر از احمد نقل کرده است که وکیع در پانصد حدیث اشتباه کرده است (4).

وی از محمّد بن نصر مَرْوَزی نقل کرده است که وکیع در واپسین روزهای زندگی خود، احادیث را از حفظ نقل می کرد و عبارت های آن ها را تغییر می داد (5).

ص: 56


1- میزان الإعتدال: 7/ 127.
2- نبیذ: نوعی شراب از انگور و خرما است.
3- تاریخ بغداد: 13/ 477.
4- تهذیب التهذیب: 11/ 111.
5- همان: 11/ 114.

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

ابن جُریج در گفتار رجال شناسان …

ابن جُریج نیز یکی از راویان این حدیث است. ابن حجر در شرح حال او می نویسد: مالک گوید: ابن جُریج در نقل حدیث مانند کسی است که شب هنگام و در تاریکی، هیزم جمع می کند (1).

ابن مَعین گوید: روایاتی که از زُهْری نقل کرده است، قابل توجّه نیست.

احمد گوید: هنگامی که ابن جُریج می گوید: فلانی گفت، فلانی گفت و من خبر می دهم، روایات منکری را نقل می کند.

یحیی بن سعید گوید: هر گاه ابن جُریج بگوید: فلانی گفت، همانند باد هوا است.

ابن مَدِینی گوید: از یحیی بن سعید در مورد روایات ابن جُریج به نقل از عطاء خراسانی پرسیدم.

گفت: روایات او ضعیف است.

به یحیی گفتم: ابن جُریج می گوید: عطاء خراسانی به من خبر داد.

یحیی گفت: سخن او قابل توجّه نیست، همه آن ها ضعیف هستند. عطاء فقط کتابی را به او سپرده است.

ص: 57


1- در کتاب های علمی این عبارت را به هنگام کنایه از خلط کردن حق و باطل و راست و دروغ، مطرح می کنند.

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

ابن حِبّان گوید: ابن جُریج تدلیس می کرد.

دارقُطْنی گوید: از تدلیس و فریبکاری ابن جُریج پرهیز کن، چرا که تدلیس های او قبیح است (1).

ذهبی در میزان الإعتدال در شرح حال ابن جُریج می نویسد: او در نقل حدیث تدلیس می کرد (2).

ابن حجر در این زمینه گوید: ابن جُریج در نقل حدیث تدلیس می کرد و به طور مرسل روایت می نمود (3).

بلکه مهمتر از همه، احمد بن حنبل درباره او گوید: برخی از احادیثی که ابن جُریج به طور مرسل روایت کرده است، احادیث ساختگی است. او پروایی نداشت که از کجا آن ها را روایت می کند (4).

ابن ابی ملیکه در گفتار رجال شناسان …

نام او، عبداللَّه بن عبیداللَّه است و در عدم اعتبارش همین بس که او قاضی ابن زبیر و مؤذّن خاصّ او بود (5).

ص: 58


1- تهذیب التهذیب: 6/ 354 و 355.
2- میزان الإعتدال: 4/ 404.
3- تقریب التهذیب: 1/ 617.
4- میزان الإعتدال: 4/ 404.
5- تهذیب التهذیب: 5/ 272.

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

اکنون یکبار دیگر به حدیث مراجعه می نماییم و در حدّ ضرورت به راویان سندهای دیگر آن می نگریم.

در روایات ابن سعد و روایاتی که ابن حجر از او در کتاب الإصابه نقل کرده است، وکیع بن جَرّاح وجود دارد که شرح حال او را بیان کردیم.

هُشام بن سعد در گفتار رجال شناسان …

و از جمله راویان این ماجرا، هُشام بن سعد می باشد. ذهبی در میزان الإعتدال در شرح حال او می نویسد:

احمد در مورد او گفته است: هُشام، حافظ (1) نبود. از طرفی، یحیی بن قَطّان از او روایت نمی کرد.

ذهبی در ادامه می نویسد: احمد در مورد دیگری گوید: در احادیث هُشام، حدیث محکم و متقن وجود ندارد.

ابن مَعین در مورد او گوید: احادیث او نه بسیار قوی است و نه قابل ترک.

ص: 59


1- بنا بر برخی از اقوال، حافظ در علم درایه و حدیث شناسی اهل سنّت به فردی گویندکه یکصد هزار حدیث را با سند حفظ کرده باشد.

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

نَسایی او را این گونه توصیف می کند: هُشام از نظر نقل حدیث ضعیف است.

در عبارت دیگری گوید: هُشام از نظر نقل حدیث، قوی نبود.

ابن عَدی در مورد او گوید: علی رغم این که هُشام در نقل حدیث ضعیف بود، در عین حال، احادیث او قابل نگارش است.

ابن حجر در مورد هُشام گوید: دُوری، از ابن مَعین نقل کرده است که هُشام از نظر نقل حدیث ضعیف است.

ابو حاتِم نیز در مورد او این گونه اظهار نظر می نماید: احادیث هُشام نوشته می شود، ولی در آن ها قابلیّتی برای احتجاج و استدلال وجود ندارد.

ذهبی می افزاید: ابن عبدالبرّ، نام او را در بخش کسانی که منسوب به ضعف هستند و روایاتشان نوشته می شود، آورده است و یعقوب بن سُفیان نیز او را از جمله ضعفاء ذکر کرده است.

ابن سعد در مورد هُشام گوید: احادیث زیادی نقل می کرد؛ ولی مورد تضعیف قرار می گرفت، او گرایش به تشیّع داشت (1).

ص: 60


1- میزان الإعتدال: 7/ 81 و تهذیب التهذیب: 11/ 37 و 38.

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

ابن وهب در گفتار رجال شناسان …

در روایتی که ابن عبدالبرّ و ابن حجر با سندهای خود از اسلم- مولای عمر بن خطّاب- نقل کرده اند، نام ابن وهب نیز آمده است که اینک شرح حال او را می خوانیم:

ابن وهب، همان عبداللَّه بن وهب قرشی است که اصل او مصری و از همپیمانان قریش است.

ابن عَدی او را در الکامل فی الضعفاء (1)

و ذهبی در میزان الإعتدال وارد کرده اند (2).

ابن مَعین نیز در نکوهش او سخنانی گفته است (3).

ابن سعد در مورد ابن وهب گوید: او تدلیس می نمود (4).

احمد بن حنبل در مورد او گوید: احادیثی که ابن وهب از ابن جُریج نقل کرده، قابل تأمّل است.

ابو عَوانه در تأیید این گفتار گوید: احمد درست گفته است، زیرا ابن وهب مطالبی را بیان کرده که غیر از او، کسی بیان نکرده است (5).

ص: 61


1- الکامل فی الضعفاء: 5/ 336.
2- میزان الإعتدال: 4/ 223.
3- الکامل فی الضعفاء: 5/ 336 و 337، و میزان الإعتدال: 4/ 223 و 224.
4- تهذیب التهذیب: 6/ 67 و 68.
5- همان: 6/ 67.

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

موسی بن علی لَخْمی در گفتار رجال شناسان …

این روایت را خطیب بغدادی با سند خود از لیث بن سعد از موسی بن علی بن رَباح لَخْمی از پدرش از عُقْبَة بن عامر جُهَنی نقل کرده است، که راویان آن قابل بررسی اند.

بنا به گفته سیوطی: موسی بن لَخْمی از سال 155 تا سال 161 والی و استاندار مصر بود (1).

ابن حجر درباره او می گوید: موسی از سال 161 امارت مصر را به دست گرفت (2).

سمعانی در مورد موسی لَخْمی گوید: او والی و استاندار مصر بود (3).

ابن مَعین در مورد او این گونه اظهار نظر کرده است: موسی در نقل حدیث قوی نیست.

ابن عبدالبرّ در این زمینه می نویسد: روایاتی که موسی به تنهایی نقل کرده است، قوی نیستند (4).

ص: 62


1- حسن المحاضره: 2/ 12.
2- تهذیب التهذیب: 10/ 323.
3- الأنساب: 5/ 134.
4- تهذیب التهذیب: 10/ 324.

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

علی بن رَباح لَخْمی در گفتار رجال شناسان …

ابن حجر به شرح حال علی لَخْمی پرداخته که به اختصار چنین است:

1. او به عنوان نماینده به نزد معاویه آمد.

2. او می گفت: کسی را که مرا علی نامید، حلال نمی کنم (!!) چرا که اسم من عُلَی است.

3. او در نزد عبدالعزیز (پسر مروان و برادر عبدالملک که مدّتی امارت مصر را به عهده داشت) منزلت و مقامی داشت، تا این که عبدالعزیز بر او برآشفت و او را برای جنگ به آفریقا فرستاد و آن جا بود تا از دنیا رفت (1).

عُقْبَة بن عامر جُهَنی در گفتار رجال شناسان …

در قدح و طعن عقبه همین بس که:

1. او از والیان و کارگزاران معاویة بن ابی سُفیان بود …

سمعانی در این زمینه گوید: عقبه در فتح مصر حاضر بود و اراضی آن را اندازه گیری کرد، در سال 44 بعد از مرگ عتبة بن ابو سُفیان، فرماندهی سپاهیان معاویه را در مصر به دست گرفت. آن گاه

ص: 63


1- تهذیب التهذیب: 7/ 271 و 272.

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

معاویه در سال 47 او را به نبرد دریایی فرستاد (1).

ابن حجر در مورد عقبه گوید: او در سال 44 از جانب معاویه امارت مصر را به دست گرفت (2).

سیوطی نیز همین گونه اظهار نظر کرده است (3).

2. او قاتل- یا از قاتلان- عمّار بن یاسر بود.

ابن سعد در این زمینه می نویسد: عمّار رحمة اللَّه علیه در سن 91 سالگی کشته شد. او پیش از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله متولّد شده بود. (در جنگ صفّین) سه نفر با عمّار رو به رو شدند: عُقْبَة بن عامر جُهَنی، عمر بن حارث خولانی و شریک بن سَلَمه مرادی. آن گاه که در برابر او قرار گرفتند، عمّار، خطاب به آن ها گفت: به خدا سوگند! اگر ما را مورد حمله قرار دهید و تا منطقه نخلستان های هَجَر عقب برانید، یقین دارم که ما بر حق هستیم و شما بر باطل.

در این هنگام، آن افراد به او حمله کردند و او را کشتند. برخی از مردم گمان کردند که عُقْبَة بن عامر، عمّار را کشته است.

3. او کسی است که به دستور عثمان، عمّار را کتک زد.

ص: 64


1- الأنساب: 2/ 134.
2- تهذیب التهذیب: 7/ 209 و 210.
3- حسن المحاضره: 2/ 8.

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

ابن سعد پس از گفتار فوق چنین می گوید:

عُقْبَه، کسی است که طبق دستور عثمان بن عَفّان، عمّار را کتک زد (1).

با توجّه به آن چه بیان شد، دیگر نیازی به بررسی و شرح حال لیث بن سعد و کسان دیگری که در سلسله سند روایت خطیب بغدادی هستند، نمی بینیم.

عطاء خراسانی در گفتار رجال شناسان …

از جمله راویان این روایت، عطاء خراسانی است. بُخاری او را در کتاب الضعفاء الصغیر آورده است (2).

ابن حِبّان او را در کتاب المجروحین ذکر کرده است (3).

عُقَیلی نام او را در کتاب الضعفاء الکبیر خود آورده است (4).

ذهبی شرح حال او را در دو کتاب میزان الإعتدال و المغنی فی الضعفاء آورده است (5).

ص: 65


1- الطبقات الکبری: 3/ 196.
2- الضعفاء الصغیر: 178 و 179.
3- کتاب المجروحین: 2/ 130 و 131.
4- الضعفاء الکبیر: 3/ 405.
5- میزان الإعتدال: 5/ 92، المغنی فی الضعفاء: 2/ 59.

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

سمعانی در مورد عطاء خراسانی گوید: او بدحافظه بود، اغلاط زیادی داشت، اشتباه می کرد و خودش نمی فهمید و این روایات از او نقل می شد. زمانی که این امور در روایات او زیاد شد، احتجاج و استدلال به آن ها از بین رفت و باطل شد (1).

افزون بر این ها، در این روایتِ او، بریدگی و انقطاعی است، چرا که عطاء در سال 50 به دنیا آمده و در سال 133- یا 150- درگذشته است. بنا بر این، ناگزیر بایستی این روایت را از طریق شخص دیگری نقل نموده باشد که نام او را ذکر نکرده است.

محمّد بن عمر واقدی در گفتار رجال شناسان …

یکی دیگر از راویان این روایت، محمّد بن عمر واقدی است.

رجال شناسان در مورد او نیز سخنان بسیاری گفته اند:

احمد بن حنبل گوید: او بسیار دروغگو است و احادیث را دگرگون می سازد.

بُخاری و ابو حاتِم در مورد او گویند: محمّد بن عمر فرد متروکی است.

همچنین ابو حاتِم و نَسایی گفته اند: او حدیث وضع می کرد.

ص: 66


1- الأنساب: 2/ 337.

شماره صفحه در کتاب - ص: 81

***

ابن راهْوَیْه گوید: به نظر من او از کسانی است که حدیث وضع می کنند.

ابن مَعین گوید: او فرد موثّق و مورد اطمینانی نیست.

دارقُطْنی گوید: در او، از نظر نقل حدیث، ضعفی است.

ابن عَدی گوید: احادیث او محفوظ و منضبط نیستند و بلا و گرفتاری از آن هاست.

سمعانی گوید: سخن درباره او بسیار است.

ابن خَلّکان گوید: رجال شناسان او را در نقل روایت تضعیف کرده اند و در مورد او سخنانی گفته اند.

یافعی گوید: پیشوایان حدیث او را تضعیف کرده اند.

ذهبی گوید: بر ترک روایات او اتّفاق نظر هست (1).

عبدالرحمان بن زید در گفتار رجال شناسان …

یکی دیگر از راویان این حدیث، عبدالرحمان بن زید است.

ابوطالب گوید: احمد بن حنبل در مورد عبدالرحمان بن زید گوید: او از

ص: 67


1- نگاه کنید به: میزان الإعتدال: 6/ 273، المغنی فی الضعفاء: 2/ 354، الکاشف: 3/ 65، مرآة الجنان: 2/ 36، در حوادث سال 207، الأنساب: 5/ 567، تقریب التهذیب: 2/ 117 و طبقات الحفّاظ: 149 و منابع دیگر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 82

***

نظر نقل حدیث، ضعیف است.

عبداللَّه بن احمد گوید: از پدرم شنیدم که عبدالرحمان را تضعیف می کرد و می گفت: احادیث منکری را روایت می کند.

دُوری گوید: ابن مَعین در مورد عبدالرحمان گوید: روایت او قابل توجّه نیست.

بُخاری و ابو حاتِم در مورد او گویند: علی بن مَدِینی او را به شدّت تضعیف کرده است.

ابو داوود گوید: فرزندان زید بن اسلم همگی از نظر نقل حدیث ضعیف هستند.

نَسایی و ابو زُرعه در مورد عبدالرحمان گفته اند: او از نظر نقل حدیث، ضعیف است.

ابو حاتِم گوید: عبدالرحمان در نقل روایت، قوی نیست.

ابن حِبّان در مورد عبدالرحمان این گونه اظهار نظر می نماید:

او روایات را از روی نادانی، وارونه نقل می کرد؛ تا این که احادیث مرسل بسیاری را به صورت مرفوعه و احادیث موقوف زیادی را با اسناد نقل کرد و به سبب این امور، روایات او شایسته ترک گردید.

ابن سعد گوید: روایات بسیاری نقل کرده است؛ ولی به طور جدّ،

ص: 68

شماره صفحه در کتاب - ص: 83

***

از نظر نقل حدیث، ضعیف است.

ابن خُزَیمه گوید: عبدالرحمان از کسانی است که به جهت ناتوانی حافظه اش، اهل علم به روایات او احتجاج و استدلال نمی کنند.

ساجی گوید: روایات او منکر است.

طَحاوی گوید: روایات او در نزد علمای حدیث شناس در نهایت ضعف است.

جوزجانی گوید: فرزندان زید از نظر نقل حدیث، ضعیف هستند.

حاکم و ابو نعیم گویند: عبدالرحمان از پدرش احادیث ساختگی را نقل کرده است.

ابن جَوزی گوید: رجال شناسان بر ضعف او اتّفاق نظر دارند (1).

زید بن اسلم در گفتار رجال شناسان …

یکی دیگر از راویان این روایت، زید بن اسلم است.

شرح حال نویسان نگاشته اند که او از جابر بن عبداللَّه انصاری و ابو هریره روایاتی را نقل کرده است. در حالی که ابن مَعین گفته است:

ص: 69


1- این مطالب را همراه با سخنان دیگر می توانید در تهذیب التهذیب: 6/ 162 و 163 بیابید.

شماره صفحه در کتاب - ص: 84

***

زید هیچ روایتی را از جابر و ابو هریره نشنیده بود.

به همین گونه، مطالبی را از دیگر اصحاب، به او نسبت داده اند که مفهوم آن ها بیانگر این است که زید، روایاتی را از آن افراد نقل کرده که هرگز از ایشان نشنیده است.

ابن عبدالبرّ به این نکته تصریح کرده است و ابن حجر از او نقل کرده و سخن او را پسندیده است؛ آن جا که می گوید:

ابن عبدالبرّ در مقدّمه کتاب التمهید مطالبی را بیان کرده که نشانگر این است که زید در نقل حدیث تدلیس می کرده است.

افزون بر این ها، از ابن عمر نقل شده است که عیبی بر او نمی دانم جز این که او قرآن را به رأی و نظر خود تفسیر می کند و در این کار زیاده روی می نماید (1).

آن چه بیان شد، با چشم پوشی از بررسی راویان این روایت است که بین ابن عبدالبرّ، ابن حجر و ابن وهب واقع شده اند.

زبیر بن بَکّار در گفتار رجال شناسان …

این روایت را ابن حجر در الإصابه از زبیر بن بَکّار نقل کرده است.

ص: 70


1- تهذیب التهذیب: 3/ 345- 346.

شماره صفحه در کتاب - ص: 85

***

زبیر بن بَکّار، قاضی شهر مکّه و از افرادی بود که از امیر مؤمنان علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام سر برتافته و راه انحراف را می پیمود و با این ویژگی، در نزد اهل سنّت نیز مورد قدح و طعن قرار گرفته است. زبیر در سال 256 درگذشت.

از ابن ابی حاتِم نقل شده است که من زبیر را دیدم، ولی حدیثی از او ننوشتم.

احمد بن علی سلیمانی، زبیر بن بَکّار را در کتاب ضعفاء آورده و گفته است: حدیث او منکر است (1).

افزون بر این، روایت ابن حجر از زبیر، به طور مرسل نقل شده است.

بررسی سند روایات ازدواج امّ کلثوم بعد از عمر …

آن چه بیان شد به اصل ماجرا مربوط بود که با توجّه به بررسی های رجالی، روشن شد که چنین حکایتی هیچ پایه و اساسی ندارد.

ص: 71


1- تهذیب التهذیب: 3/ 278.

شماره صفحه در کتاب - ص: 86

***

اکنون سند روایاتی را که بیانگر ازدواج امّ کلثوم بعد از مرگ عمر می باشد، بررسی می نماییم.

منابع اهل سنّت، روایاتی را در شرح حال امّ کلثوم نقل کرده اند که به موجب آن ها، امیر مؤمنان علی علیه السلام بعد از مرگ عمر، امّ کلثوم را به ازدواج عون بن جعفر … درآورد. جایگاه اصلی و اساسی این روایت، کتاب الذرّیة الطاهره است که در کتاب های أُسد الغابه، الإصابه، ذخائر العقبی و دیگر منابع … نیز از این کتاب، نقل شده است.

این روایت از حسن بن حسن … که از طریق:

احمد بن عبدالجبّار؛

یونس بن بُکِیر؛

ابن اسحاق؛

از حسن بن حسن … روایت شده است.

البتّه ما پیشتر در مورد سند این روایت سخن گفتیم.

این روایت را دُولابی با سند خود از ابن شهاب زُهْری- که از مشاهیر منحرفان از اهل بیت طاهرین علیهم السلام است (1) - نقل

ص: 72


1- به رساله ای که در مورد روایت خواستگاری حضرت علی علیه السلام از دختر ابو جهل نگاشته ایم، مراجعه کنید.

شماره صفحه در کتاب - ص: 87

***

کرده است.

ما در این تحقیق از بررسی راویان دیگر در این سند، چشم پوشی می نماییم و فقط این نکته را یادآوری می کنیم که ابن منیع- که از زُهْری روایت کرده است- برادرزن هُشام بن عبدالملک بود (1).

بررسی سند روایات وفات امّ کلثوم …

اشارة

روایاتی که در مورد وفات امّ کلثوم به دست ما رسیده، به طور عمده توسّط ابن سعد، در کتاب الطبقات الکبری نقل شده است. در این جا به سند آن ها نگاهی می نماییم و پس از آن، دلالت آن ها را بررسی می کنیم.

بی تردید بخش عمده سندهای این روایت، به عامر شَعْبی منتهی می شود. بنا بر این، به بررسی احوالات او می پردازیم.

نگاهی به شرح حال عامر شَعْبی …

شش سال از خلافت عمر باقی مانده بود که عامر شَعْبی پا به عرصه وجود نهاد.

وی بعد از سال صدم، دار فانی را وداع گفت.

ص: 73


1- تهذیب التهذیب: 7/ 13.

شماره صفحه در کتاب - ص: 88

***

از این رو، روایت او مرسل است.

شعبی، قاضی مروانیان بود.

او از منحرفان از امیر مؤمنان علی علیه السلام به شمار می آمد، به طوری که نزد حَجّاج آمد و از آن حضرت بدگویی کرد و به ایشان دشنام داد (!!).

حسن بَصری از این کارش خشمگین شد و به پند و اندرز او پرداخت (1).

این کینه و دشمنی او را واداشت تا بگوید: علی، قرآن نخوانده بود و آن را از حفظ نداشت (!!)؛ این سخن نسنجیده او موجب گردید که عدّه ای در برابر او قرار گرفته و این مطلب را رد کردند (2).

همین دشمنی، او را واداشت تا روایاتی به این مضمون را جعل کند که:

1- ابوبکر بر فاطمه دختر رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله، نماز خواند و چهار تکبیر گفت (!!).

2- آن گاه که فاطمه درگذشت، علی او را شبانه دفن کرد و زیر

ص: 74


1- احیاء العلوم: 2/ 346.
2- غایة النهایة فی طبقات القراء: 1/ 541.

شماره صفحه در کتاب - ص: 89

***

بغل های ابوبکر را گرفت و او را جلو فرستاد تا بر او نماز بخواند (!!).

ساختگی بودن این روایت آن قدر آشکار است که ابن حجر ناگزیر شده است که در ذیل آن بگوید: در این روایت ضعف و انقطاعی است (1).

همچنین این دشمنی، او را واداشت تا شخصیّتی همانند حارث همدانی را دروغگو بشمارد- که این فقط به جهت تشیّع حارث بود- تا جایی که عدّه ای به او اعتراض کردند.

ابن حجر در این مورد گوید: ابن عبدالبرّ در کتابش به نام العلم، آن جا که از ابراهیم نقل می کند که شعبی، حارث را تکذیب کرده است، می نویسد:

گمان می کنم که شعبی به این سبب که حارث را تکذیب کرده و از وی به «دروغگو» یاد کرده است، مجازات شود؛ چرا که دروغی از حارث آشکار نشده بود و تنها جرمش، زیاده روی او در مهرورزی به علی علیه السلام است (2).

ص: 75


1- الإصابه: 8/ 267.
2- تهذیب التهذیب: 2/ 135.

شماره صفحه در کتاب - ص: 90

***

نگاهی به شرح حال عمّار بن ابی عمّار …

از آن جایی که برخی از این روایات به عمّار بن ابی عمّار منتهی می شود، در یک نگاه کوتاه به شرح حال او معلوم می گردد که:

عدّه ای از پیشوایانِ جرح و تعدیل، مانند شُعبة بن حَجّاج، بُخاری، ابن حِبّان و دیگران بر او طعن و قدح زده اند (1).

نگاهی به شرح حال نافع …

برخی دیگر از این روایات به نافع مولای ابن عمر، می رسد. از این رو، لازم است به شرح حال او نیز نگاهی اجمالی داشته باشیم.

کافی است که بدانیم عبداللَّه بن عمر به او گفته بود:

ای نافع! از خدا بترس و بر من دروغ نبند، آن سان که عِکْرَمه بر ابن عبّاس دروغ می بست.

این سخن ابن عمر در شرح حال نافع و عِکْرَمه مشهور است.

افزون بر این، سخن احمد بن حنبل در مورد نافع قابل توجّه است، آن جا که می گوید: روایات نافع از عمر منقطع است (2).

ص: 76


1- تهذیب التهذیب: 7/ 341، تقریب التهذیب: 1/ 707.
2- تهذیب التهذیب: 10/ 370.

شماره صفحه در کتاب - ص: 91

***

نگاهی به شرح حال عبداللَّه بَهی …

برخی از این روایات به عبداللَّه بَهیّ می رسد و او همان عبداللَّه بن یَسار است.

ابن حجر در مورد وی گوید: عبداللَّه، مولای مصعب بن زبیر بود … پس روایت او مرسل است.

این مرد هر گاه از عایشه روایت کرده است، می گوید: عایشه برای من روایت کرد. علما او را تکذیب کرده و گفته اند: او فقط از عُرْوَة بن زبیر روایت می کند.

ابن ابی حاتِم نیز در کتاب العلل از عبداللَّه یاد کرده و از پدرش نقل کرده است که به روایات بَهیّ احتجاج نمی شود و احادیث او مضطرب اند (1).

آن چه بیان شد، مطالبی بود در مورد سندهای روایات مربوط به امّ کلثوم.

البتّه ما در این جا راه اختصار را پیمودیم و از بررسی راویان دیگر این روایت، چشم پوشیدیم.

ص: 77


1- تهذیب التهذیب: 6/ 82 و 83.

شماره صفحه در کتاب - ص: 95

***

بخش سوم بررسی متن روایات و دلالت آن ها …

اشارة

جستجوگرِ حق! با من بیا تا پس از بررسی راویان این داستان، نگاهی به متون روایات و دلالت های آن ها داشته باشیم … تا از نزدیک شاهد غرض ورزی های به عمل آمده از سوی دشمنان اهل بیت علیهم السلام …

- در تمام مراحل داستان- باشیم.

این بررسی را از چند محور پی می گیریم:

محور یکم: …

در روایت هایی که بیان شد، چنین آمده است:

امام علیه السلام علّت مخالفت خود با عمر را کم سنّ و سال بودن امّ کلثوم بیان کرده و این که دخترش را برای پسر برادرش جعفر بن ابی طالب، نگه داشته است.

در روایت ابن سعد می خوانیم: علی علیه السلام فرمود: من دخترانم را برای پسران جعفر نگه داشته ام.

ص: 78

شماره صفحه در کتاب - ص: 96

***

در روایت حاکم آمده است که حضرتش فرمود: من او را برای پسر برادرم مهیّا کرده ام.

در روایت دیگر از ابن سعد می خوانیم که حضرتش فرمود: او دختربچّه است.

البتّه ابن عبدالبرّ، ابن اثیر و دیگران نیز همین گونه نقل کرده اند.

و در روایت بیهقی آمده است که امام علیه السلام فرمود: او برای این کار، کوچک است.

پس در این روایات مطلب دیگری از امام علیه السلام نیامده است، مگر این که عمر دوباره بازگشت و گفت: او را به ازدواج من درآور؛ به خدا سوگند! در روی زمین کسی نیست که …

و امام علیه السلام- آن سان که در این روایات آمده است- کاری نکرد مگر این که دخترش را به نزد عمر فرستاد تا عمر او را ببیند … (!!).

و در برخی روایات این مطلب اضافه شده است که امام علیه السلام امر کرد تا وی را آماده سازند؛ پس او را آراستند و زینت کردند و امام علیه السلام او را به نزد عمر فرستاد … تا اگر مورد پسند او واقع گردید و به او راضی شد، همسر او باشد … (!!).

شگفت آور است که چگونه موضع امام علیه السلام نسبت به این قضیّه، از عدم پذیرش صریح و قاطع، به پذیرش دگرگون می شود و

ص: 79

شماره صفحه در کتاب - ص: 97

***

حضرتش به سرعت از سخن خود باز می گردد و نظرش به این سادگی و تا این حدّ تغییر می کند؟

چه کسی باور می کند؟! حدّ اقل این موضوع تردید برانگیز است و نیاز به تأمّل و اندیشه دارد.

از لا به لای روایات پراکنده، حقایقی برای خواننده اندیشمند، آشکار می شود، حقایقی که کوشیده اند تا در آثار قدمای اهل حدیث، هم چنان به صورت مخفی نگه داشته شود. اینک برخی از آن روایات را بیان می نماییم:

در روایتی که ابن مَغازلی- متوفّای 483- با سند خود از طریق عبداللَّه بن عمر نقل کرده، چنین آمده است:

عمر بن خطّاب بر فراز منبر رفت و گفت: ای مردم! به خدا سوگند! آن چه مرا به اصرار و پافشاری بر علی بن ابی طالب درباره دخترش واداشت، فقط این بود که از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله شنیده بودم که می گفت:

«کلّ سبب و نسب وصهر منقطع [یوم القیامة] إلّانسبی وصهری، فإنّهما یأتیان یوم القیامة؛ یشفعان لصاحبهما»

«هر نسب و خویشاوندی و دامادی در روز قیامت گسستنی است، مگر نسب و دامادی با من، و این دو، در روز قیامت

ص: 80

شماره صفحه در کتاب - ص: 98

***

می آیند و برای صاحبانشان شفاعت می کنند» (1).

از این روایت معلوم می شود که این قضیّه، مورد تعجّب و شگفتی صحابه و تابعین شده بود، و در سطح شهر درباره آن گفت و گو می شد، به گونه ای که عمر را ناگزیر کرد تا آشکارا و به طور علنی، هدف خود از این خواستگاری را بیان کند و به خداوند سوگند یاد نماید که این کار او دلیلی نداشته است جز آن چه که وی از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله شنیده بود و از این رو، بر این کار اصرار و پافشاری داشت …

ولی این متن، درباره اصرار و پافشاری او مطلبی را اضافه نکرده و توضیح نداده است که اصرار و پافشاری او چگونه بوده و عکس العمل امام علیه السلام نسبت به آن، به چه نحو بوده است؟!

در روایت خطیب بغدادی آمده است:

عمر بن خطّاب از علی بن ابی طالب دخترش را- که از فاطمه علیها السلام بود- خواستگاری کرد و بارها به نزد علی می آمد و می گفت: ای ابا الحسن! آن چه مرا واداشته است تا زیاد به نزد تو بیایم، فقط سخنی است که از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله شنیده ام …

در این روایت تصریح شده است که عمر بارها به نزد علی علیه السلام می آمد.

ص: 81


1- مناقب الإمام علی بن ابی طالب علیه السلام، ابن مغازلی: 134 و 135.

شماره صفحه در کتاب - ص: 99

***

در برخی روایات دیگر، مطالبی است که از آن ها بوی تهدید احساس می شود. در یکی از نقل های ابن سعد آمده است:

عمر در پاسخ به امام علیه السلام که فرمود: او دختربچّه است، گفت:

به خدا سوگند! عذر تو این نیست، ولی ما می دانیم که هدف تو چیست.

در روایت دُولابی و محبّ طبری که از ابن اسحاق نقل کرده اند، آمده است: عمر گفت: به خدا سوگند! هدف تو این نیست، بلکه می خواهی مرا از این امر بازداری (1).

در برخی روایت ها به صراحت بیان شده است که «تازیانه عمر» نیز در این قضایا نقش مهمّی داشته است. در روایتی که دُولابی با سند خود از اسلم، مولای عمر نقل کرده است، این گونه می خوانیم:

عمر از علی بن ابی طالب، امّ کلثوم را خواستگاری کرد. علی با عبّاس، عقیل و حسن مشورت کرد.

عقیل عصبانی شد و به علی گفت: سپری شدن روزها و ماه ها فقط بر عدم بصیرت تو در کارت می افزاید. به خدا سوگند! اگر این کار را انجام دهی چنین و چنان می شود.

علی به عبّاس گفت: به خدا سوگند! این سخن او از روی نصیحت و خیرخواهی نبود، بلکه تازیانه عمر او را به آن چه می بینی،

ص: 82


1- ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی: 286.

شماره صفحه در کتاب - ص: 100

***

واداشته است (1).

از طرفی، ابو نعیم اصفهانی نیز این خبر را از زید بن اسلم از پدرش روایت کرده، ولی قضیّه مخالفت عقیل و سخن از «تازیانه عمر» را حذف کرده است. با هم این روایت را می خوانیم:

زید بن اسلم از پدرش نقل می کند که عمر بن خطّاب، علی بن ابی طالب را به نزد خود فراخواند و با او پنهانی سخن گفت. پس از آن، علی برخاست و به صُفّه (2) آمد و با عبّاس، عقیل و حسین درباره تزویج امّ کلثوم به عمر، مشورت کرد.

علی گفت: عمر به من خبر داد که از پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله شنیده است که آن حضرت فرمود:

«کلّ سبب و نسب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی»

«هر نسب و خویشاوندی روز قیامت گسستنی است، مگر نسب و خویشاوندی من» (3).

گذشته از این ها، در برخی از روایات آمده است که امام علیه السلام

ص: 83


1- الذرّیة الطاهره: 160. به پاورقی مندرج در صفحه (31) مراجعه فرمایید.
2- جایگاهی بلندتر از زمین که سقف آن از جریده خرما پوشیده است و محل آسایش فقرا و بینوایان می باشد.
3- حلیة الاولیاء: 2/ 42.

شماره صفحه در کتاب - ص: 101

***

علاوه بر موضوع کوچک بودن سنّ امّ کلثوم و نگه داشتن او برای پسر برادرش، علّت دیگری نیز برای مخالفت و امتناع خود آورده است.

آن جا که حضرتش فرمود: او با من، دو امیر و ولیّ دیگری نیز دارد (1).

منظور حضرت از آن دو، امام حسن و امام حسین علیهما السلام بود و بنا بر روایتی، امیر مؤمنان علی علیه السلام با حسنین علیهما السلام، عقیل و عبّاس مشورت کرد.

این روایت که از اسلم نقل شده است، حاکی از سکوت امام حسن علیه السلام در این باره است، که این سکوت به منزله رضایت ایشان تلقّی شده است.

بلکه در روایت دیگری آمده است:

حسین ساکت ماند و حسن شروع به سخن کرد. حمد و ثنای خدای را به جا آورد و گفت: پدرجان! چه کسی پس از عمر شایستگی چنین امری را دارد؟ او با رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله همنشین بود و آن گاه که پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله از دنیا رفت، از او راضی بود. او خلافت را به دست گرفت و به عدالت رفتار کرد (!!).

علی گفت: راست گفتی پسرم! ولی دوست نداشتم کاری را بدون

ص: 84


1- ذخائر العقبی: 289.

شماره صفحه در کتاب - ص: 102

***

رأی شما دو نفر تمام کرده باشم (1).

ولی این روایت، با روایتی که بیهقی از ابن ابی ملیکه از حسن بن حسن نقل کرده است، منافات دارد. در آن روایت آمده است: علی به حسن و حسین گفت: او را به ازدواج عمویتان درآورید.

آن ها گفتند: او هم زنی مانند دیگر زنان است و حقّ انتخاب دارد.

علی با خشم برخاست و حسن دامن لباس او را گرفت و گفت:

پدرجان! تحمّل دوری از تو را نداریم.

علی گفت: پس او را به ازدواج عمر درآورید (2).

با این حال، گروهی از روی عمد و آگاهانه به تحریف این داستان دروغین پرداخته اند. دقّت کنید! عین همین اختلاف را از قول حسن بن حسن، در ماجرای ازدواج امّ کلثوم با عون بن جعفر روایت کرده اند؛ در آن روایت می خوانیم:

وقتی که امّ کلثوم دختر علی بن ابی طالب، از عمر بن خطّاب بیوه شد، برادرانش حسن و حسین، نزد او آمده و به او گفتند … (3).

این روایتی طولانی است که دروغ هایی شرم آور و مطالب باطل و خنده آوری را در بر گرفته است.

ص: 85


1- ذخائر العقبی: 289.
2- السنن الکبری: 7/ 185 شماره 13660.
3- الذرّیة الطاهره: 162 و 163 و ذخائر العقبی: 290.

شماره صفحه در کتاب - ص: 103

***

محور دوم: …

پیش از این بیان شد که در بسیاری از روایات، امام علیه السلام علّت مخالفت خود با ازدواج امّ کلثوم را کوچک بودن سنّ او بیان می فرمود … آن چه از این روایت ها آشکار می گردد، این است که عمر، سخن امام علیه السلام را تصدیق نمی کرد. از این رو بارها نزد حضرتش می آمد و اصرار و پافشاری می نمود … تا جایی که کار به تهدید رسید.

حتّی در برخی از روایات به این امر تصریح شده است. در روایت دُولابی و محبّ طبری آمده است:

علی گفت: او کوچک است.

عمر گفت: نه، به خدا سوگند! عذر تو این نیست، ولی تو می خواهی مرا از این امر باز داری. اگر این طور است که تو می گویی، او را به نزد من بفرست … (1).

و از آن جایی که صدور چنین اعمالی از عمر، در نزد علمای اهل سنّت زشت و ناپسند می نمود … بعضی از محدّثان و راویان آن ها، از نقل علّت خودداری امیر مؤمنان علی علیه السلام، اصرار، تهدید و تکذیب عمر پرهیز کرده اند … کسی که به روایت خطیب بغدادی مراجعه کند، این موضوع از دیده او پنهان نخواهد ماند.

ص: 86


1- الذرّیة الطاهره: 157 و 158، ذخائر العقبی: 286.

شماره صفحه در کتاب - ص: 104

***

محور سوم: …

ابن سعد از واقدی و دیگران نقل می کند و می گوید: … آن گاه علی پارچه ای خواست و آن را پیچید و به امّ کلثوم گفت: با این، نزد عمر برو …

در عبارت محبّ طبری به نقل از ابن اسحاق آمده است: علی، امّ کلثوم را صدا زَد و پارچه ای را به وی داد و گفت: با این، نزد او برو …

این کار به این جهت بود که عمر او را ببیند. از این رو، وقتی امّ کلثوم به نزد پدرش بازگشت، گفت: او پارچه را باز نکرد و جز من، به چیزی نگاه نکرد.

آری، چنین رفتاری از خلیفه مسلمانان در نظر برخی از علمای اهل سنّت- همانند سبط بن جَوزی- زشت و ناپسند جلوه کرده است که به زودی سخنان او را بیان خواهیم کرد.

روی این اساس، برخی دیگر از محدّثان، این موضوع را در روایاتشان، نیاورده اند.

ابو بُشر دُولابی این گونه روایت کرده است:

… علی، امّ کلثوم را- که در آن وقت دختربچّه ای بود- صدا زد و گفت: به نزد امیرالمؤمنین برو و به او بگو: پدرم به تو سلام می رساند و می گوید: ما حاجتی را که خواسته بودی برآوردیم …

ص: 87

شماره صفحه در کتاب - ص: 105

***

خطیب بغدادی نیز این گونه روایت کرده است:

عمر از علی، امّ کلثوم را خواستگاری کرد و گفت: او را به ازدواج من درآور.

علی فرمود: من او را برای پسر برادرم عبداللَّه بن جعفر نگه داشته ام.

عمر گفت: به خدا سوگند! کسی بهتر از من، حال او را رعایت نمی کند.

پس از آن، علی او را به ازدواج عمر درآورد و عمر به نزد مهاجرین آمد …

محور چهارم: …

در این داستان امور زشت و شنیعی را نقل کرده اند، از جمله:

در روایت ابن سعد از واقدی آمده است: علی دستور داد تا امّ کلثوم را آرایش کنند تا به نزد عمر برود؛ پس او را آماده کردند.

در روایت خطیب بغدادی از عُقْبَة بن عامر آمده است: او را آراستند.

در روایت ابن عبدالبرّ و دیگران از امام باقر علیه السلام آمده است:

وقتی که امّ کلثوم به نزد عمر آمد، عمر، ساق پای او را برهنه کرد (!!).

ص: 88

شماره صفحه در کتاب - ص: 106

***

آری، این مطالب در اوج زشتی و شناعت است.

به راستی، آیا دروغ پردازان و جاعلان این روایات شرم نمی کنند که چنین اعمال زشتی را می سازند؟! اعمال زشتی که اگر یکی از مردم عادی آن ها را بشنود، از آن ها متنفّر شده و به زشتی اعمالشان اعتراف می کند!

آیا شرم نمی کنند که این قضایای زشت را از زبان امام باقر علیه السلام جعل و نقل می کنند؟!

آری، به راستی شرم آور است. روی همین اساس، می بینیم برخی از محدّثان اهل سنّت دست به تحریف این قضایا زده اند. ابن اثیر این قضیّه را تلطیف کرده است و می گوید: عمر دستش را بر او گذاشت.

دُولابی و محبّ طبری در این مورد، این گونه آورده اند: عمر، بازوی او را گرفت.

در جای دیگر می گویند: عمر او را گرفت و به آغوش کشید (!!).

برخی نیز چون بیهقی و حاکم نیشابوری در این زمینه چیزی نقل نکرده اند.

محبّ طبری، آن گاه که این قبیل روایات را نقل می کند، می گوید:

ابن سمّان مضمون این قضیّه را به طور اختصار آورده است …

امّا آن چه او نقل کرده است، چیزی از این مطالب را ندارد (1).

ص: 89


1- نگاه کنید به: ذخائر العقبی: 289.

شماره صفحه در کتاب - ص: 107

***

از طرفی، برخی از ناقلان داستان، به طور صریح، این قضیّه را تکذیب کرده اند. سبط بن جَوزی (درگذشته 654) در این زمینه می گوید:

جدّ من در کتاب المنتظم می نویسد: علی، امّ کلثوم را به نزد عمر فرستاد، تا عمر او را ببیند. عمر ساق او را برهنه کرد و به آن دست زد و لمس کرد (!!).

سبط ابن جَوزی می افزاید: به نظر من- به خدا سوگند!- این کار زشت و قبیحی است؛ اگر او کنیز هم بود (1)، با او چنین رفتاری نمی کرد.

از طرفی، مسلمانان اتّفاق نظر دارند که لمس کردن زن نامحرم جایز نیست؛ پس چگونه این کارها را به عمر نسبت می دهند؟ (2).

نگارنده گوید: ای کاش تنها لمس کردن بود. در روایت خطیب بغدادی از بوسیدن و گرفتن ساق پا سخن به میان آمده است (!!).

ص: 90


1- شایان ذکر است که در فقه مسلمانان- اعمّ از شیعه و سنّی- احکام خاصّی برای رفتاربا کنیز مطرح است که هرگز قابل قیاس با احکام رفتار با زن آزاد نمی باشد. به هر حال، قبح و شناعت فعل عمر، در جای خود باقی است و مقصود ابن جَوزی حنفی از عبارت فوق، اشاره به همین نکته است.
2- تذکرة الخواص: 288 و 289.

شماره صفحه در کتاب - ص: 108

***

محور پنجم: …

متن روایتی که ابن سعد و دیگران نقل کرده اند، در برگیرنده نوعی تهنیت است. خواندیم که عمر به مهاجرین گفت: به من تهنیت بگویید و آن ها به او تهنیت گفتند (1)؛ به این معنا که عمر از آن ها تهنیت ویژه ای را درخواست کرد و گفت: به من، به اتّفاق و همدلی بین همسران و داشتن فرزندان بسیار، تبریک و تهنیت گویید (2).

پر واضح است که این نوع تهنیت گفتن، از رسم های دوران جاهلیّت بود که به اتّفاق نظر همه مسلمانان، رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله از گفتن آن نهی فرموده بود.

در این زمینه، احمد بن حنبل به سند خود، این گونه روایت می کند:

عبداللَّه بن محمّد بن عقیل گوید: عقیل، پسر ابوطالب ازدواج کرده بود، او به نزد ما آمد و ما با آن تهنیت دوران جاهلی، به او تهنیت و تبریک گفتیم.

ص: 91


1- الطبقات الکبری: 8/ 339، کنز العمّال: 13/ 269 شماره 37586، الإستیعاب: 4/ 509، أُسد الغابه: 7/ 378، الإصابه: 8/ 465.
2- ذخائر العقبی: 287. برای آگاهی از معنای این گونه تهنیت، به کتاب لسان العرب و دیگر کتاب های لغت واژه «رفاء» مراجعه نمایید.

شماره صفحه در کتاب - ص: 109

***

عقیل گفت: آرام باشید! این گونه تهنیت نگویید، چرا که پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله ما را از این گونه تهنیت باز داشت و فرمود: بگویید:

خدا برای تو مبارک گرداند. خدا بر تو مبارک کند، این امر بر تو مبارک باشد (1).

و از آن جایی که این سخن عمر، نشانگر جهل و نادانی او نسبت به اوامر و نواهی رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله است، یا بیانگر این است که او می خواسته سنّت های دوران جاهلی را زنده کند؛ علمای اهل سنّت ناگزیر شده اند تا این متن را تحریف نمایند و در آن تصرّف کنند. بنا بر این، در مستدرک حاکم چنین می خوانیم:

عمر به نزد مهاجرین آمد و گفت: آیا به من تهنیت نمی گویید؟.

در السنن الکبری بیهقی آمده است:

عمر به نزد مهاجرین آمد … و آن ها برای او به برکت و خیر، دعا کردند.

از طرفی، خطیب بغدادی اصلًا این قضیّه را در تاریخ خود نقل نکرده است.

ص: 92


1- مسند احمد بن حنبل: 4/ 484. نگاه کنید به وسائل الشیعه: 14/ 183 حدیث 25550.

شماره صفحه در کتاب - ص: 110

***

محور ششم: …

محور دیگری از این داستان که قابل بررسی است، ثمره این ازدواج دروغین است.

در تعدادی از این روایت ها آمده است: امّ کلثوم پس از ازدواج با عمر، پسری به نام زید به دنیا آورد.

در روایت سعد و گروه دیگری چنین آمده است: او، زید بن عمر و رقیّه، دختر عمر را به دنیا آورد.

نَوَوی در بخش تعداد فرزندان عمر، این گونه نقل می نماید: … و فاطمه و زید که مادر آن ها امّ کلثوم بود … (1).

در روایت ابن قُتَیْبَه، درباره دختران امیر مؤمنان علی علیه السلام چنین آمده است:

… امّ کلثوم فرزندانی به دنیا آورد که آن ها را ذکر کردیم (2).

محور هفتم: …

یکی از محورهای قابل بررسی در این داستان ساختگی، ازدواج امّ کلثوم پس از مرگ عمر است.

ص: 93


1- تهذیب الاسماء واللغات: 2/ 334.
2- المعارف: 122.

شماره صفحه در کتاب - ص: 111

***

در چندین روایت بیان شده است که پس از عمر، عون، سپس محمّد پسران جعفر، امّ کلثوم را به همسری گرفتند؛ ولی همین کسانی که قائل به ازدواج آن دو با امّ کلثوم شده اند، گفته اند: عون و محمّد در نبرد شوشتر کشته شدند و این نبرد در دوران خلافت عمر روی داد.

ابن عبدالبرّ در این زمینه گوید:

عون بن جعفر بن ابی طالب در زمان رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله به دنیا آمد. مادر او- و برادرانش عبداللَّه و محمّد، پسران جعفر بن ابی طالب- اسماء بنت عُمَیْس خَثْعَمی بود. عون و برادرش محمّد، در جنگ شوشتر شهید شدند و هیچ فرزندی نداشتند (1).

وی در ادامه می گوید:

محمّد بن جعفر بن ابی طالب در زمان رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله به دنیا آمد … او همان کسی است که بعد از مرگ عمر بن خطّاب، با امّ کلثوم دختر علی بن ابی طالب، ازدواج کرد … و در جنگ شوشتر شهید شد (2).

ابن حجر در این مورد می گوید: عون بن جعفر در جنگ شوشتر شهید شد. این جنگ در زمان خلافت عمر روی داد و عون هیچ

ص: 94


1- الإستیعاب: 3/ 315.
2- الإستیعاب: 3/ 423 و 424.

شماره صفحه در کتاب - ص: 112

***

فرزندی نداشت (1).

ابن اثیر نیز همین گونه اظهار نظر کرده است (2).

شایان ذکر است که این نبرد در دوران خلافت عمر روی داده است و تاریخ نگاران، به صراحت این موضوع را بیان کرده اند (3).

ابن حجر نیز در این عبارتی که از او نقل کردیم، به این موضوع تصریح کرده است.

آری، پژوهشگرِ حقیقت جو، به سخنان متناقض اینان توجّه دارد و در شگفت خواهد بود!

محور هشتم: …

سخن دیگر این که، به راستی کدام یک از این دو برادر با امّ کلثوم ازدواج کرد: عون بن جعفر یا محمّد بن جعفر؟!

روایات اهل سنّت در این مورد، به صورت های مختلفی وارد شده است. ابن سعد و دارقُطْنی- آن سان که در الإصابه آمده است- گویند: عون در دوران زندگی امّ کلثوم از دنیا رفت و برادرش، محمّد او

ص: 95


1- الإصابه: 4/ 619.
2- أُسد الغابه: 4/ 302.
3- تاریخ طبری: 3/ 174، الکامل فی التاریخ: 2/ 550.

شماره صفحه در کتاب - ص: 113

***

را به همسری گرفت. سپس محمّد نیز درگذشت و عبداللَّه او را به ازدواج خود درآورد.

ابن سعد این گونه روایت می کند: امّ کلثوم می گفت: من از اسماء بنت عُمَیْس، شرم می کنم، چرا که دو پسرش در نزد من مُردند و من بر این سومی می ترسم. ولی امّ کلثوم در نزد عبداللَّه از دنیا رفت (1).

ابن قُتَیْبَه این داستان را به گونه دیگری نقل می کند. او می گوید:

هنگامی که عمر کشته شد، محمّد بن جعفر، با امّ کلثوم ازدواج کرد و در دوران زندگی او مُرد. سپس عون بن جعفر با او ازدواج کرد و امّ کلثوم در نزد او از دنیا رفت (2).

ملاحظه می کنید که ابن قُتَیْبَه ازدواج محمّد بن جعفر با امّ کلثوم را پیش از ازدواج عون با او دانسته است و وفات او را در نزد عون ذکر کرده و هیچ نامی از عبداللَّه به میان نیاورده است.

از طرفی، گرچه ابن عبدالبرّ در شرح حال امّ کلثوم، به جریان ازدواج او بعد از عمر و نیز به مسأله ازدواج عون با او، هیچ اشاره ای نکرده است، با این وجود، در شرح حال محمّد بن جعفر می گوید:

ص: 96


1- الطبقات الکبری: 8/ 338.
2- المعارف: 122.

شماره صفحه در کتاب - ص: 114

***

محمّد بن جعفر بن ابی طالب همان کسی است که بعد از مرگ عمر بن خطّاب، با امّ کلثوم دختر علی بن ابی طالب، ازدواج کرد (1).

محور نهم: …

در این بخش، نگاه کوتاهی به شرح حال عبداللَّه بن جعفر می نماییم.

او همسر عقیله بنی هاشم، زینب دختر امیر مؤمنان علی علیه السلام بود. حضرت زینب علیها السلام با همسرش عبداللَّه می زیست تا این که بعد از واقعه کربلا از دنیا رفت.

ابن سعد در شرح حال زینب علیها السلام می نویسد:

زینب، دختر علی بن ابی طالب بود، عبداللَّه بن جعفر بن ابی طالب بن عبدالمطَّلِب با او ازدواج کرد. ثمره این ازدواج، چهار پسر به نام های علی، عون اکبر، عبّاس و محمّد و یک دختر به نام امّ کلثوم بود.

ابن سعد در ادامه، روایتی را از محمّد بن اسماعیل بن فَدیک از ابن ابی ذِئب نقل می کند و می گوید:

عبدالرحمان بن مهران به من این گونه گفت: عبداللَّه بن جعفر بن

ص: 97


1- الإستیعاب: 3/ 424.

شماره صفحه در کتاب - ص: 115

***

ابی طالب، با زینب دختر علی، ازدواج کرد. او هم زمان با همسر [بیوه] علی، لیلا بنت مسعود نیز ازدواج کرد که هر دو، همسر عبداللَّه بودند (1).

نَوَوی در شرح حال عبداللَّه، پس از شمارش نام فرزندان او می گوید: مادر آن ها زینب دختر علی بن ابی طالب، از فاطمه دختر رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله بود (2).

ابن حجر درباره حضرت زینب علیها السلام می نویسد: زینب، دختر علی بن ابی طالب بن عبدالمطَّلِب، هاشمی و نواده رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و مادرش فاطمه بود.

وی در ادامه می نویسد: ابن اثیر، زینب را این گونه معرّفی می نماید:

او در دوران زندگی پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله پا به عرصه وجود نهاد.

وی دختری خردمند، فهمیده و سخنور بود. پدرش او را به ازدواج پسر برادرش عبداللَّه بن جعفر، درآورد، فرزندانی برای او به دنیا آورد.

هنگامی که برادرش امام حسین علیه السلام کشته شد، همراه او بود. سپس به شام برده شد. او در مجلس یزید بن معاویه حاضر شد. هنگامی که در

ص: 98


1- الطبقات الکبری: 8/ 340.
2- تهذیب الاسماء واللغات: 1/ 249.

شماره صفحه در کتاب - ص: 116

***

آن مجلس، آن مرد شامی، خواهرش فاطمه را به عنوان کنیز خواست، زینب لب به سخن گشود و یزید را مورد خطاب قرار داد و سخنانی ایراد کرد که نشانگر خرد و قوّت قلب اوست. این داستان معروف و مشهور است (1).

بنا بر این … اگر آن امّ کلثومی که در زمان معاویه درگذشته، همان امّ کلثوم دختر امیر مؤمنان علی علیه السلام باشد … که بعد از مرگ عون و محمّد، همسر عبداللَّه بن جعفر شده است … - آن سان که در این روایات آمده بود- … مفهوم چنین سخن، این است که عبداللَّه بن جعفر، دو خواهر را با هم، به همسری گرفته است … و این امری است که انجام آن، جایز نیست و حتّی سخن گفتن به آن نیز روا نمی باشد …

از این رو، ابن سعد این فراز را با دقّت بیان کرده است. او می گوید:

امّ کلثوم، همسر محمّد بن جعفر بود که پس از او، برادرش عبداللَّه بن جعفر بن ابی طالب، بعد از درگذشت خواهرش زینب، با او ازدواج کرد.

محور دهم: …

پرسش دیگری که در این میان مطرح است، این است که پس از

ص: 99


1- الإصابه: 8/ 166 و 167.

شماره صفحه در کتاب - ص: 117

***

مرگ امّ کلثوم، چه کسی بر او نماز خواند؟

پاسخ این پرسش از روایاتی که در این زمینه رسیده اند، به دست می آید؛ ولی بین این روایات نیز اختلافات و تناقضاتی وجود دارد … به گونه ای که حتّی در روایاتی که «یک راوی» آن ها را نقل کرده است نیز این اختلاف و تناقض به چشم می خورد.

ابن سعد از شعبی و عبداللَّه بَهیّ در مورد نماز بر جنازه امّ کلثوم و زید پسر او، چنین روایت کرده اند: ابن عمر بر آن دو نماز گزارد.

او از عمّار بن ابی عمّار و نافع نیز همین داستان را روایت کرده است و می گوید: سعید بن عاص بر آن ها نماز گزارد.

جالب است که برخی از تاریخ نگاران به نقل از عمّار بن ابی عمّار نقل کرده اند که سعد بن ابی وَقّاص بر آن ها نماز خوانده است (1).

به هر حال، نمازگزار بر امّ کلثوم هر که باشد؛ روایات نشانگر این است که او در زمان معاویه درگذشت؛ چرا که در این روایات تصریح شده است که امام حسن و امام حسین علیهما السلام در نماز حضور داشته اند.

امّا آنچه از تاریخ ثابت شده این است که امّ کلثوم به همراه

ص: 100


1- تاریخ الخمیس: 2/ 285.

شماره صفحه در کتاب - ص: 118

***

خواهرش زینب علیها السلام در واقعه کربلا حضور داشت. هنگامی که به عنوان اسیر به کوفه برده شد، خطبه معروفی در آن شهر ایراد کرد که متن آن در کتاب ها نقل شده است.

این خطبه را ابن طیفور- متوفّای 280- در کتاب بلاغات النساء ذکر کرده است. ابن اثیر و عدّه دیگری از بزرگان علما و محدّثان نیز آن را در ذیل واژه «فَرْث» در کتاب هایشان همچون: النهایه، لسان العرب و تاج العروس آورده اند.

شاید به همین جهت بوده که در روایت ابو داوود از عمّار بن ابی عمّار آمده است:

عمّار بن ابی عمّار گوید: من بر سر جنازه امّ کلثوم و پسرش حاضر بودم، جنازه پسر را در سمتی که امام می ایستد، قرار دادند. من به این کار ایراد گرفتم. امّا در میان مردم، ابن عبّاس، ابو سعید خُدری، ابو قُتاده و ابو هریره نیز بودند. آن ها گفتند: این کار سنّت است (1).

عمّار بن ابی عمّار این داستان را بدون ذکر نام امامی که بر آن دو نماز خواند، به پایان می برد. همچنین بی آن که توضیحی دهد که این امّ کلثوم چه کسی است؟ و پسر او کیست؟

ص: 101


1- سنن ابی داوود: 2/ 416 شماره 3193.

شماره صفحه در کتاب - ص: 119

***

باز در روایت نَسایی از عمّار بن ابی عمّار آمده است که گوید:

من بر سر جنازه زنی و پسربچّه ای حاضر بودم. جنازه پسربچّه را در جلو، در جهتی که امام می ایستد، گذاشتند و جنازه زن را در پشت او قرار دادند و بر آن دو نماز خوانده شد. در میان مردم ابو سعید، ابن عبّاس، قُتاده و ابو هریره بودند. من در این مورد از آن ها پرسیدم.

گفتند: این کار از سنّت است (1).

در این جا، عمّار بن ابی عمّار فقط همان روایت را نقل کرده است و به نام امام، نام دو مُرده ای که بر جنازه آن ها نماز خوانده شد و این که آیا میان آن زن و پسربچّه نسبتی بود یا نه؟ هیچ اشاره ای نمی کند.

ص: 102


1- سنن نَسایی: 4/ 374 شماره 1976.

شماره صفحه در کتاب - ص: 120

***

چکیده بحث و پژوهش …

آن سان که ملاحظه شد، سندهای مختلف این روایت که امیر مؤمنان علی علیه السلام دخترش را به ازدواج عمر بن خطّاب درآورد، و روایات دیگری را- که مربوط به این بانوی بزرگوار اهل بیت علیهم السلام بود- ارائه کردیم و آن ها را مورد بررسی و دقّت نظر قرار دادیم، ولی در آن ها سندی نیافتیم که بتوان به آن احتجاج و استدلال نمود و بر آن تکیه کرد.

آن گاه به بررسی و تحقیق درباره متن این روایت ها پرداختیم و با دید ریزبین و دقیق، سخنان علمای اهل سنّت و گفتار آن ها را در این موضوع ملاحظه نمودیم. مشاهده کردیم که سخنان آنان رو در روی هم قرار گرفته و با هم تناقض دارند و یکدیگر را تکذیب می کنند.

از طرفی، از جهت دلالت روایت نیز معلوم شد که این داستان هیچ اصل و اساسی ندارد.

احتمالی که در این زمینه قوی به نظر می رسد این است که سازندگان این داستان، در پی ساختن فضیلتی برای عمر بن خطّاب بوده اند، چرا که وقتی متوجّه شدند که عمر بن خطّاب خود از راویان این حدیث نبوی است که حضرتش فرموده است:

ص: 103

شماره صفحه در کتاب - ص: 121

***

«کلّ سبب و نسب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی»

«هر نسب و خویشاوندی، در روز رستاخیز گسستنی است، مگر نسب و خویشاوندی من».

و این حدیث نشانگر فضیلت و منقبتی برای اهل بیت علیهم السلام، به خصوص برای امیر مؤمنان علی علیه السلام است، به طوری که بنا به گفته مَناوی، حتّی حاکم نیشابوری آن را در ردیف فضایل امیر مؤمنان علی علیه السلام آورده است (1)؛ از این رو، آن ها خواسته اند تا با ساختن داستان خواستگاری عمر از دختر امیر مؤمنان علی علیه السلام، این قضیّه را با این حدیث شریف، مرتبط ساخته و بدین گونه، فضیلتی برای عمر بن خطّاب بتراشند.

شاهد بر آن چه گفتیم، این است که تعدادی از محدّثان بزرگ اهل سنّت، همین حدیث را بی آن که ذکری از این داستان آمده باشد، از عمر بن خطّاب نقل می کنند، آن سان که همین حدیث را از افراد دیگری نیز به همین گونه نقل کرده اند.

متّقی هندی این حدیث را از چند طریق نقل می کند که پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله فرمود:

ص: 104


1- فیض القدیر: 5/ 27.

شماره صفحه در کتاب - ص: 122

***

«کلّ سبب و نسب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی»

«هر نسب و خویشاوندی، در روز رستاخیز گسستنی است، مگر نسب و خویشاوندی من».

ولی در ذیل حدیث می نویسد:

این حدیث را خطیب بغدادی، حاکم، … از عمر؛ همچنین خطیب بغدادی از ابن عبّاس و مِسْوَر نقل کرده اند.

وی در ادامه می گوید: ابن عساکر نیز از ابن عمر نقل کرده است که پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله فرمود:

«کل نسب وصهر ینقطع یوم القیامة إلّانسبی وصهری»

«هر نسب و پیوند دامادی، در روز رستاخیز گسستنی است، مگر نسب و پیوند دامادی من» (1).

ابن مغازلی در مناقب الإمام علی بن ابی طالب علیه السلام این حدیث را نقل کرده است که پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله فرمود:

«کلّ سبب ونسب منقطع یوم القیامة …»

«هر سبب و نسبی در روز رستاخیز گسستنی است …».

آن گاه این حدیث را با سلسله سند خود از سعید بن جُبَیر از

ص: 105


1- کنز العمّال: 11/ 184 شماره 31911 و 31912.

شماره صفحه در کتاب - ص: 123

***

ابن عبّاس از عمر نقل کرده است (1).

نظیر این حدیث، روایتی است که در شأن فاطمه علیها السلام از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله نقل شده است که حضرتش می فرماید:

«فاطمة بضعة منّی …»

«فاطمه پاره تن من است …».

این حدیث از طریق عدّه ای از اصحاب، از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله در مواضع متعدّد روایت شده است.

زمانی که برخی از مخالفان اهل بیت علیهم السلام دلالت های متعدّد و جنبه های متفاوت این حدیث متقن را- که در کتاب های صحاح خودشان نقل شده است- مشاهده کردند، … از روی عمد، به ساختن قصّه خواستگاری امیر مؤمنان علی علیه السلام از دختر ابوجهل پرداختند و آن را به این حدیث ربط دادند … (2).

بدین ترتیب، هر دو حدیث … داستان خواستگاری است.

یکی خواستگاری عمر، از دختر امیر مؤمنان علی علیه السلام …

دیگری خواستگاری علی علیه السلام از دختر ابوجهل (!!).

ص: 106


1- مناقب الإمام علی بن ابی طالب علیه السلام: 133 و 134.
2- رجوع کنید به رساله ای که پیرامون این موضوع نگاشته ایم.

شماره صفحه در کتاب - ص: 124

***

خواستگاری عمر موجب خویشاوندی و دامادی با فاطمه زهرا علیها السلام بود و خواستگاری علی علیه السلام موجب آزار و اذیّت او (!!).

خواستگاری عمر، به سبب سخنی بود که از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله شنیده بود که حضرتش فرمود:

«کلّ سبب و نسب منقطع یوم القیامة إلّاسببی ونسبی»

«هر نسب و خویشاوندی، در روز رستاخیز گسستنی است، مگر نسب و خویشاوندی من …».

و خواستگاری حضرت علی علیه السلام، به جهت مخالفت با رأی و خواست رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله … تا جایی که رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله از حضرت علی علیه السلام خواست تا دخترش را طلاق دهد (!!).

کوتاه سخن این که … با توجّه به پژوهشی که انجام شد، وضعیّت سندی این داستان معلوم شد …

راویان این داستان عبارتند از:

غلام عمر، قاضی ابن زبیر، قاتل عمّار یاسر و علمای درباری امویان؛

رجال سند آن عدّه ای دروغگو، جعل کننده و از نظر نقل حدیث، ضعیف و تدلیس گر هستند.

به احتمال زیاد آن چه موجب جعل این داستان شده است؛ همان

ص: 107

شماره صفحه در کتاب - ص: 125

***

چیزی است که گفتیم … به خصوص که … برخی از راویان، در نقل هر دو ماجرا حضور دارند.

یک پرسش …

اینک این پرسش مطرح می شود که با توجّه به آن چه بیان شد، آیا هیچ وجه احتمالی وجود ندارد که بتوان روایت های این داستان را- بر فرض قبول صحّت سند آن ها- بر آن حمل کرد؛ به خصوص که این داستان در میان اهل سنّت مشهور است و روایاتی از طریق راویان شیعه- اگر چه به صورت شاذّ و واحد- پیرامون این قضیه نقل شده است؟

پاسخ …

در پاسخ به این پرسش می گوییم: بی تردید روایات و گفتارهایی که در این مورد، بیان شده اند، حاوی مطالبی است که تصدیق آن ها به هیچ صورتی جایز و روا نیست.

به عنوان نمونه، به این روایتی که نقل کرده اند، توجّه کنید:

علی، امّ کلثوم را با پارچه ای به نزد عمر فرستاد تا عمر او را ببیند! و دستور داد تا امّ کلثوم را آماده سازند و او را زینت کنند! … و موارد دیگر.

پرواضح است که دلیل بطلان این ها روشن است.

ص: 108

شماره صفحه در کتاب - ص: 126

***

نمونه دیگر، قضیّه وفات امّ کلثوم در زمان معاویه است … چرا که عدم اعتبار آن به واسطه حضور وی در واقعه کربلا و جایگاه آشکار وی در حوادث آن، محقّق می شود.

بنا بر این، آن زنی که همراه پسرش زید، در یک روز مُردند … و فلانی، یا فرد دیگری بر آن ها نماز گزارد … یکی از زن های عمر بوده است، خواه این که نامش امّ کلثوم بوده- که نام تعدادی از همسران او، یا کنیه آن ها امّ کلثوم بود (1) - یا نامش امّ کلثوم نبوده است.

این احتمال را- بر فرض صحّت روایات آن ها و سندشان- روایت های ابو داوود، نَسایی و دیگران تأکید می کنند …

بدین ترتیب، هیچ سند یا مدرکی دالّ بر این گفته آن ها وجود ندارد که امّ کلثوم دختر امیر مؤمنان علی علیه السلام، برای عمر، زید را به دنیا آورد … چرا که مستندی جز همین روایت ها- که بیان شد- وجود ندارد و وضعیّت آن ها معلوم گردید …

همین طور، هیچ مستندی بر این گفته نیز وجود ندارد که او دختری به دنیا آورد … علاوه بر این که خود محدّثانِ آن ها در اصل این خبر و نام آن دختر، اختلاف نظر دارند.

ص: 109


1- إفحام الأعداء والخصوم: 2/ 72- 212.

شماره صفحه در کتاب - ص: 127

***

تأکید بر این مطلب، سخنان دانشمندان اسلام است که گفته اند:

وقتی عمر مُرد، امّ کلثوم هنوز کوچک و نابالغ بود.

یکی از آن دانشمندان شیخ ابو محمّد نوبختی از پیشینیان امامیّه است.

وی در کتاب الإمامه خود می نویسد: امّ کلثوم، صغیر و نابالغ بود و عمر پیش از این که با او زفاف نماید، مُرد (1).

همچنین شیخ ابو عبداللَّه محمّد بن عبدالباقی زرقانی مالکی- درگذشته 1122- (2) … در گفتاری که پیرامون معنای قرابت پیامبر گرامی صلّی اللَّه علیه وآله دارد، به این نکته اشاره کرده است و می گوید:

منظور از قرابت و خویشاوندی، کسانی هستند که به جدّ نزدیک پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، یعنی عبدالمطَّلِب منسوب می باشند؛ چرا که حضرتش فرمود:

«من صنع إلی أحد من ولد عبدالمطَّلِب یداً فلم یکافئه بها فی الدنیا، فعلی مکافأته غداً إذا لقینی»؛

«هر کس به یکی از فرزندان عبدالمطَّلِب خوبی کند و کاری برای او انجام دهد و او پاداش وی را در دنیا ندهد، پاداش او فردای قیامت به هنگام دیدار من، بر عهده من است».

ص: 110


1- بحار الأنوار: 42/ 91.
2- شرح حال او در کتاب سِلْکُ الدُرَر فی أعیان القرن الثانی عشر: 4/ 32 آمده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 128

***

این روایت را طبرانی در المعجم الأوسط از عثمان نقل کرده است.

بنا بر این، کسانی که به افراد پیش از عبدالمطَّلِب منسوب هستند؛ مانند فرزندان عبد مناف، یا کسانی که همسان با آن ها هستند، مانند فرزندان هاشم، برادر عبدالمطَّلِب، یا کسانی که به او منسوب هستند؛ ولی وی را ندیده و با او همنشینی نداشتند، از قرابت و خویشاوندی او خارج می شوند.

به نظر می رسد که منظور، مردان و زنانی نیستند که با پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله همنشین بوده و او را دیده اند؛ بلکه منظور از قرابت و خویشاوندی، علی و فرزندان او، حسن، حسین و مُحَسِّن- به ضمّ میم، حاء مفتوحه و سین مکسوره مشدّده- و امّ کلثوم، همسر عمر بن خطّاب است.

البتّه عمر پیش از آن که امّ کلثوم به سنّ بلوغ برسد، مُرد و عون بن جعفر او را به همسری گرفت. او نیز مُرد، سپس به ازدواج برادر او، محمّد درآمد و محمّد نیز مُرد و عبداللَّه- برادر آن دو- او را به همسری گرفت و امّ کلثوم نزد او مُرد و از هیچ یک از آن سه نفر، فرزندی نیاورد، جز محمّد که از وی دختری به دنیا آورد که در کوچکی مُرد. بدین ترتیب، امّ کلثوم هیچ نسل و فرزندی ندارد؛ همان گونه که نگارنده کتاب در مقصد دوم بیان کرده بود (1).

ص: 111


1- شرح مواهب اللدنیّه: 7/ 9 و 10 مبحث قرابة النبی صلّی اللَّه علیه وآله.

شماره صفحه در کتاب - ص: 129

***

از سوی دیگر و بر فرض ثبوت اصل ازدواج، گواه بر این مطلب، پافشاری خود عمر بر این امر است؛ چرا که هدف او از این خواستگاری، تنها این بود که داماد پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله باشد و می گفت:

دوست دارم یکی از خاندان رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله، در نزد من باشد.

وی در سخنان خود بر این نکته تأکید می کرد که من به جز انتساب به رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله به دنبال چیز دیگری نیستم.

ص: 112

شماره صفحه در کتاب - ص: 133

***

بخش چهارم ازدواج امّ کلثوم با عمر در روایات امامیّه (1) …

اشارة

در ضمن پرسشی که پیشتر مطرح کردیم، اشاره نمودیم که حکایت ازدواج عمر بن خطّاب با امّ کلثوم، در نزد اهل سنّت، مشهور است و روایاتی حاکی از این ازدواج، در کتاب های دانشمندان شیعه نیز نقل شده است. ولی علی رغم شهرت این روایات نزد اهل سنّت و نقل برخی احادیث در منابع امامیّه، عدّه ای از بزرگان ما، اصل این روایت را انکار کرده اند، به گونه ای که اگر کسی به منابع شیعه مراجعه کند، این انکار را در آثار شیخ مفید، سیّد مرتضی و سیّد ناصر حسین فرزند نویسنده عبقات الانوار رحمهم اللَّه و آثار افراد دیگری که در نقد و

ص: 113

شماره صفحه در کتاب - ص: 134

***

بررسی این موضوع، قلم به دست گرفته اند، خواهد دید.

ما در این جا به تأکید می گوییم که آن چه با سند معتبر از طریق راویان شیعه نقل شده اند، بیانگر همان است که در پاسخِ پرسش پیشین مطرح نمودیم. در این زمینه سخن نوبختی از دانشمندان شیعه و گفتار زرقانی از علمای اهل سنّت را نقل کردیم.

اینک روایاتی را که در این موضوع، در منابع شیعه و با سند معتبر نقل شده اند بیان می نماییم (1):

حدیث یکم: …

در روایتی آمده است: امام جعفر صادق علیه السلام در مورد ازدواج امّ کلثوم فرمود:

«إنّ ذلک فرج غُصِبناه»

«این ناموسی است که از ما غصب شده است».

حدیث دوم: …

در روایت دیگری آمده است: امام صادق علیه السلام فرمود:

ص: 114


1- البتّه در این موضوع، روایات دیگری هم در منابع امامیّه نقل شده است که پس از بررسی های دقیق، دریافتیم که از لحاظ سندی مخدوش و مردود می باشند.

شماره صفحه در کتاب - ص: 135

***

«لمّا خطب إلیه قال له أمیر المؤمنین علیه السلام: إنّها صبیّة.

قال: فلقی العبّاس فقال له: مالی؟ أبی بأس؟

قال: وما ذاک؟

قال: خطبت إلی ابن أخیک فردّنی، أما واللَّه! لأعورنّ زمزم، ولا أدع لکم مکرمة إلّاهدمتها، ولأُقیمنّ علیه شاهدَین بأنّه سرق، ولاقطعنّ یمینه.

فأتاه العبّاس وسأله أن یجعل الأمر إلیه. فجعله إلیه» (1)

«آن گاه که عمر به خواستگاری آمد، امیر مؤمنان علی علیه السلام به او فرمود: او دختربچّه است.

پس از آن، عمر، عبّاس را دید و به او گفت: چه شده؟ آیا من عیبی دارم؟

عبّاس گفت: چرا می پرسی؟

عمر گفت: از پسر برادرت، دخترش را خواستگاری کردم، او مرا رد کرد. به خدا سوگند! چشمه زمزم را پُر خواهم کرد، همه کرامت های شما را نابود خواهم ساخت و دو شاهد علیه علی اقامه می کنم که او دزدی کرده است و دستش را

ص: 115


1- الکافی: 5/ 346 حدیث 1 و 2.

شماره صفحه در کتاب - ص: 136

***

قطع خواهم کرد.

عبّاس به نزد امیر مؤمنان علی علیه السلام آمد و او را از سخنان عمر آگاه کرد و از او خواست تا این موضوع را به او بسپارد، امام علیه السلام نیز پذیرفت».

حدیث سوم: …

در روایت دیگری که از سلیمان بن خالد و دیگران نقل شده، این گونه آمده است:

سلیمان گوید: از امام صادق علیه السلام درباره زنی که شوهرش مرده، پرسیدم که کجا عِدّه (1) نگه دارد؟ آیا در خانه شوهرش عِدّه نگه دارد، یا هر جا که بخواهد؟

امام علیه السلام فرمود: آری، هر جا که بخواهد می تواند عِدّه اش را نگه دارد.

آن گاه حضرتش فرمود:

«إنّ علیّاً علیه السلام لمّا مات عمر أتی امّ کلثوم فأخذ بیدها،

ص: 116


1- عدّه: مدّت زمانی (چهار ماه و ده روز) که زن پس از فوت شوهرش بایستی از ازدواج خودداری نماید.

شماره صفحه در کتاب - ص: 137

***

فانطلق بها إلی بیته» (1)

«هنگامی که عمر مُرد، علی علیه السلام به نزد امّ کلثوم آمد، دست او را گرفت و به خانه خویش برد».

با همه این تفاصیل، بر فرض پذیرش این روایات، می گوییم:

طرفِ مقابلِ ما، نمی تواند به این روایات احتجاج کند و ما را به پذیرش موضوعی در این زمینه ملزم سازد، زیرا نهایت مطلبی که از این روایات استفاده می شود، این است که پس از ارعاب و وعده های تهدیدآمیز عمر، عقدِ ازدواجی صورت گرفت و پس از این تهدیدها بود که امّ کلثوم به خانه عمر منتقل شد و آن گاه که عمر کشته شد، امام علیه السلام به نزد امّ کلثوم آمد، دست او را گرفت و به خانه خویش برد.

از طرفی، شاید همین عبارت از حدیث که حضرتش فرمود:

«علی علیه السلام دست او را گرفت و به خانه خویش برد»؛

شاهدی باشد بر آن چه که عدّه ای از دانشمندان بدان تصریح کرده اند؛ مبنی بر این که عمر پیش از رسیدن امّ کلثوم به سنّ بلوغ، از دنیا رفت.

ص: 117


1- الکافی: 6/ 115 و 116 حدیث 2، این خبر به جهت اشتمال بر حکم مزبور، در کتاب های فقهی نیز مطرح شده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 138

***

از این رو، این خواستگاری و ازدواج تحمیلی و تهدیدآمیز، چه فضیلتی را برای عمر پدید می آورد؟ و چنین خواستگاری و ازدواجی، چه نقص و عیبی را بر امیر مؤمنان علی و اهل بیت علیهم السلام وارد می سازد؟

آیا چنین ازدواجی می تواند دلیلی بر صمیمیّت و دوستی طرفین باشد؟!

وقتی عمر برای غصب و به دست آوردن این دختر، امیر مؤمنان علی علیه السلام را بدان گونه که در روایت آمده است، تهدید می کند؛ پس تهدیدهای او برای غصب خلافت چگونه بوده است که امیر مؤمنان علی علیه السلام و پیروانش را سرانجام ناگزیر به سکوت کرده و به بیعت اجباری ناچار ساخته است؟!

بلکه می توان گفت که این غصب، به منظور از بین بردن آثار آن غصب، بود.

آری، همین شیوه را حَجّاج بن یوسف ثَقَفی از عمر آموخت.

به این نقل تاریخی توجّه کنید:

محمّد بن ادریس شافعی (متوفّای 204) می گوید: هنگامی که حَجّاج بن یوسف با دختر عبداللَّه بن جعفر ازدواج کرد، خالد بن یزید بن معاویه به عبدالملک بن مروان گفت: تو حَجّاج را واگذاشتی تا

ص: 118

شماره صفحه در کتاب - ص: 139

***

با دختر عبداللَّه بن جعفر ازدواج کند؟

او گفت: آری، این کار چه عیبی دارد؟

خالد گفت: به خدا سوگند! این بدترین عیب است.

عبدالملک گفت: چه طور؟

خالد گفت: به خدا سوگند! ای امیر مؤمنان! از وقتی که من با رمله دختر زبیر، ازدواج کردم، دشمنی ها و عداوت هایی که نسبت به زبیر در قلب من بود، از بین رفت.

خالد در ادامه می گوید: گویا عبدالملک خواب بود و من با گفتن این سخن، بیدارش کردم. پس از آن نامه ای به حَجّاج نوشت و او را به طلاق دختر عبداللَّه واداشت. حَجّاج نیز او را طلاق داد (1).

سخن پایانی درباره ازدواج امّ کلثوم …

با توجّه به پژوهشی که انجام شد، اینک این پرسش مطرح است که سرانجام، امّ کلثوم با چه کسی ازدواج کرد؟

در پاسخ به این پرسش می گوییم:

پیشتر، از سخنان امیر مؤمنان علی علیه السلام معلوم شد که آن حضرت دخترانش را برای پسران برادرش جعفر نگه داشته بود.

ص: 119


1- مختصر تاریخ دمشق: 6/ 205.

شماره صفحه در کتاب - ص: 140

***

بلکه این کار به امر رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله صورت پذیرفته بود. به این صورت که روزی پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله به فرزندان علی و جعفر علیهما السلام نگاه کرد و فرمود:

«بناتنا لبنینا وبنونا لبناتنا»

«دختران ما، برای پسران ما و پسران ما، برای دختران ما هستند» (1).

امّا در خصوص امّ کلثوم در روایتی چنین آمده است:

عمر از علی، دخترش امّ کلثوم را خواستگاری کرد. علی کوچک بودن او را یادآور شد و گفت: او را برای پسر برادرم- یعنی جعفر- تربیت کرده ام … (2).

چنانچه در این روایت ملاحظه می شود، حضرت تعیین نکرده که کدام یک از پسران جعفر مورد نظرش بوده است … ولی می دانیم که منظور آن حضرت یا عون بوده است، یا محمّد؛ چرا که- همان گونه پیشتر گفتیم- امیر مؤمنان علی علیه السلام دخترش زینب علیها السلام را به همسری عبداللَّه- که از همه برادرانش بزرگتر بود- درآورده بود.

ص: 120


1- من لا یحضره الفقیه: 3/ 249 حدیث 1184.
2- ذخائر العقبی: 288، کنز العمّال: 13/ 269 شماره 37586.

شماره صفحه در کتاب - ص: 141

***

در میان علمای اهل سنّت- که بحث پیرامون روایات و گفتار آن هاست- اختلاف نظری نیست که عون در جنگ شوشتر، در زمان عمر، کشته شد، که بر حسب روایات مذکور- بر فرض صحّت آن ها- امّ کلثوم در این زمان در عقد عمر بود.

ولی در مورد محمّد، ابن حجر این گونه اظهار نظر می کند:

ابو عمرو از واقدی نقل کرده است که کنیه محمّد، ابوالقاسم بود.

او بعد از عمر، با امّ کلثوم دختر علی، ازدواج کرد.

وی در ادامه می گوید: محمّد در جنگ شوشتر شهید شد.

گفته شده است: محمّد، تا زمان علی زنده بود و در رکاب حضرتش در جنگ صفّین حضور داشت.

دارقُطْنی در کتاب الإخوه می نویسد:

گفته می شود: محمّد، در جنگ صفّین کشته شد. در این جنگ او با عبیداللَّه بن عمر بن خطّاب درگیر شد و هر یک، دیگری را از پای درآورد.

مرزبانی نیز در این زمینه در معجم الشعراء می نویسد:

محمّد، همراه با محمّد بن ابی بکر در مصر بود، زمانی که محمّد بن ابی بکر کشته شد، محمّد مخفی شد. شخصی از قوم «عَکْ» و قبیله «غافق» او را راهنمایی کرد و محمّد بن جعفر، به سوی فلسطین

ص: 121

شماره صفحه در کتاب - ص: 142

***

فرار کرد. در آن جا نزد یکی از دایی های خود از قبیله خَثْعَم رفت. او، محمّد را از شرّ معاویه باز داشت. محمّد نیز در این زمینه شعری سرود.

وی در ادامه می نویسد: این مطلب ثابت شده است و گفتار واقدی را که می گوید: او در جنگ شوشتر به شهادت رسید، رد می کند (1).

بنا بر این، فردی که پس از مرگ عمر- بنا بر فرض مذکور- با امّ کلثوم ازدواج کرد، محمّد بن جعفر است و آن سان که گذشت، ابن عبدالبرّ بر این مطلب تصریح کرده است.

در مورد عبداللَّه نیز باید دانست که امکان دارد او پس از مرگ همسرش زینب علیها السلام و پس از مرگ شوهر امّ کلثوم، با او ازدواج کرده باشد، چرا که طبق قول ابن عبدالبرّ، عبداللَّه تا سال 80 زنده بود و نود سال زندگی کرد (2).

ص: 122


1- الإصابه: 6/ 7.
2- الإستیعاب: 3/ 17.

شماره صفحه در کتاب - ص: 143

***

چکیده کتاب …

… سخن از ازدواج امّ کلثوم با عمر بود. این حکایت از مشهورترین کتاب های اهل سنّت آورده شد و در این پژوهش، پرده از پنهان ترین زوایای آن برداشته شد و با ژرف نگری و دقّت تمام، سندها و چگونگی دلالت آن ها و راویان و اهداف آن ها مورد بررسی قرار گرفت. واقعیّت امر توضیح داده شد و گفت و گوها و مجادله ها به پایان رسید.

… با فرض این که حضرت زهرا علیها السلام دختری به نام امّ کلثوم داشته باشد و اگر قائل شویم که ازدواج در شرع مقدّس، فقط به صرف اجرای عقد نکاح، مصداقیّت پیدا می کند؛

بنا بر صحّت معدود روایاتی که در کتاب کافی آمده است، می توان این گونه نتیجه گیری کرد:

عمر از امّ کلثوم دختر امیر مؤمنان علی علیه السلام، خواستگاری

ص: 123

شماره صفحه در کتاب - ص: 144

***

کرد و آن حضرت کوچکی این دختر و این که او نامزد پسرعموی خود می باشد را عذر آورد. پس از رفت و آمدهای مکرّر عمر، سرانجام با تهدید امیر مؤمنان علی علیه السلام و ارعاب بنی هاشم، آن حضرت امر این دختر را به نظر عمویش عبّاس موکول کرد و این ازدواج به معنای تحقّق صرفِ عقد و با کمال بی میلی و اکراه واقع شد.

از این رو، به مجرّد مرگ عمر، حضرت علی علیه السلام دخترش را به خانه خود برگرداند.

بنا بر این، تمام آن چه در کتب اهل سنّت روایت شده است: از آرایش کردن آن دختر و فرستادن او نزد عمر به بهانه ارائه قطعه پارچه، تا خبر وفات این دختر همزمان با مرگ فرزندش از عمر، همه و همه از نظر علمی، بی اساس و بی پایه می باشند.

بنا بر این، برای سرپوش گذاری بر رفتارهایی که از عمر نسبت به اهل بیت علیهم السلام در زمان حضرت زهرا علیها السلام سرد زده است و برای ادّعای وجود صفا و صمیمیّت بین امیر مؤمنان علی علیه السلام و عمر، نمی توان به چنین داستانی استدلال و استناد کرد …

ص: 124

شماره صفحه در کتاب - ص: 145

***

کتاب نامه …

حرف «الف»

1. احیاء علوم الدین: ابو حامد غزالی، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

2. الإستیعاب: ابن عبدالبرّ، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

3. أُسد الغابه: ابن اثیر، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان.

4. الإصابه: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

5. إفحام الأعداء والخصوم: علّامه سید ناصر حسین موسوی هندی، مکتبه نینوا جدید.

6. الأنساب: سمعانی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1408.

حرف «ب»

7. بحار الأنوار: محمّد باقر مجلسی، دار الإحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1403.

حرف «ت»

8. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1417.

9. تاریخ الخمیس: دیاربکری، دار صادر، بیروت، لبنان.

10. تاریخ الطبری: طبری، از منشورات کتابفروشی ارومیّه، قم، ایران.

ص: 125

شماره صفحه در کتاب - ص: سبط بن جَوزی، مؤسّسه اهل البیت علیهم السلام، بیروت، لبنان، سال 1401.

***

ص: 126

شماره صفحه در کتاب - ص: 146

***

12. تقریب التهذیب: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1415.

13. تلخیص المستدرک: ذهبی، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

14. تهذیب الأسماء واللغات: نَوَوی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

15. تهذیب التهذیب: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

حرف «ح»

16. حسن المحاضره: سیوطی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.

17. حلیة الاولیاء: ابو نعیم اصفهانی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.

حرف «ذ»

18. ذخائر العقبی: محبّ الدین طبری، مکتبة الصحابه، جدّه، الشرقیّه، مکتبة التابعین، قاهره، چاپ اول، سال 1415.

19. الذرّیة الطاهره: محمّد بن احمد انصاری رازی دولابی، تحقیق سیّد محمّد جواد حسینی جلالی، مؤسّسه نشر اسلامی، قم، ایران، سال 1407.

حرف «س»

20. سِلْکُ الدُرَر فی أعیان القرن الثانی عشر: مرادی، مکتبة المثنی، بغداد، عراق.

ص: 127

شماره صفحه در کتاب - ص: 147

***

21. سنن ابی داود: ابی داود، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

22. السنن الکبری: بیهقی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.

23. سنن النسائی: نسائی، با شرح سیوطی و حاشیه سِنْدی، دار المعرفه، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1414.

حرف «ش»

24. شرح المواهب اللدنیّه: قسطلانی، دار المعرفه، بیروت، لبنان، سال 1414.

حرف «ض»

25. الضعفاء الکبیر: عُقَیلی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان.

حرف «ط»

26. طبقات الحفّاظ: سیوطی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.

27. الطبقات الکبری: ابن سعد، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418.

حرف «غ»

28. غایة النهایه فی طبقات القراء: جَزَری شافعی، مکتبة خانجی، مصر، سال 1351.

ص: 128

شماره صفحه در کتاب - ص: 148

***

حرف «ف»

29. فیض القدیر: مَناوی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

حرف «ک»

30. الکاشف: ذهبی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.

31. الکافی: محمّد بن یعقوب کلینی، دار صعب، دار التعارف، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1401.

32. الکامل: ابن اثیر، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1399.

33. الکامل فی ضعفاء الرجال: ابن عَدی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.

34. کتاب المجروحین: ابن حِبّان، دار المعرفه، بیروت، لبنان، سال 1412.

35. کنز العُمّال: متّقی هندی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1419.

حرف «ل»

36. لسان العرب: ابن منظور افریقی، بیروت، لبنان.

حرف «م»

37. مجلّة تراثُنا: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، قم، ایران.

38. مجمع الزوائد و منبع الفوائد: هیثمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.

ص: 129

شماره صفحه در کتاب - ص: 149

***

39. مختصر تاریخ دمشق: ابن منظور، دار الفکر، سوریه، دمشق، چاپ اول، سال 1404.

40. مرآة الجنان: یافعی، دار الکتب الإسلامیّه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1413.

41. المستدرک: حاکم نیشابوری، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1411.

42. مسند احمد بن حنبل: احمد بن حنبل، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

43. المعارف: ابن قُتَیْبَه، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1407.

44. معرفة الصحابه: ابو نعیم اصفهانی، بیروت، لبنان.

45. المغنی فی الضعفاء: ذهبی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.

46. المناقب: ابن مغازلی، دار الأضواء، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1214.

47. من لا یحضره الفقیه: شیخ صدوق، دار صعب، دار التعارف، بیروت، لبنان، سال 1401.

48. میزان الإعتدال: ذهبی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

حرف «و»

49. وسائل الشیعه: شیخ حرّ عاملی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ پنجم، سال 1403.

. سلسله پژوهش های اعتقادی، ازدواج ام کلثوم باعمر، ص: 150

tcartsbA

hamitaF tarzaH taht esoppus ew fI.dehsinif stnemugra dna setabed dna،debircsed saw rettam eht fo ytilaer eht،htped ni deiduts ylluferac erew lla evah noitarran hcae fo noitatoned fo yaw eht dna،slaog rieht،srotarran fo sniahc sti dna yrots eht fo stcepsa neddih eht hcraeser siht nI.skoob etinnuS nwonk -llew tsom eht morf detarran neeb sah yrots ehT.muohtluK a -mmU dnaramU neewteb egairram eht si hceeps eht fo tcejbus ehT

ti،ifaK -la ni denoitnem shtidah fo rebmun llams eht gniredisnoc oS.daer si alumrof egairram nehw tsuj ecalp sekat malsI ni egairram taht eveileb dna muohtluK a -mmU deman rethguada sah(reh nopu eb ecaep)

ilA،lufhtiaf eht fo rednammoCeht tsniaga staerht lanif sih،snoitatneuqerf suoremun sramU ggretfA.ecnaif s nisuoc reh saw ehs taht dna lrig elttil a saw ehs taht desucxe dna lasoporp sih nwod denrut mamI ehT.ilAmamI fo rethguad eht،muohtluK a -mmU desoporp ramU.taht dedulcnoc si

nopu oS.yltnatculer dna ylgnilliwnu ecalp kootegairram eht oS.elcnu sih،sabbA ot riaffa taht tfel mamI eht،mihsaH inaB dna(mih nopu eb ecaep)

yb nwohs sroivaheb(elbatpeccanu)eht pu r evoc ot redro ni،yltneuqesnoC.seussi laernu dna sselesab lla era ramU saw rehtaf esohw dlihc reh fo htaed eht htiw ylsuoenatlumis swen htaed reh ot htolc fo eceip a gnitneserp fo esucxeni ramU ot reh gnidnes dna pu gnisserds lrig eht morf skoob metinnuS eht ni detarran neeb sah t ahw،eroferehT.esuoh sihot rethguad sih denruter ilA mamI،htaed sramU

ilA mamI neewteb ytilaidroc dna ytirecnis detsixe erehttaht mialc ot oslo dna(reh nopu eb ecaep)hamitaF tarzaH fo emit ehtta(meht nopu eb ecaep)tyaB -la lhA sdrawot ramU

(mih nopueb ecaep)

.no deiler dna denosaer eb tonnac yrots siht mih dna

ص: 130

مظلومیت برترین بانو (2)

سرآغاز …

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

… آخرین و کامل ترین دین الهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 131

شماره صفحه در کتاب - ص: 10

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 132

شماره صفحه در کتاب - ص: 11

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیاء آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 133

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للَّه ربّ العالمین، والصلاة والسلام علی سیّدنا محمّد وآله الطیّبین الطّاهرین، ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین

پیش گفتار …

سخن را از مظلومیّت حضرت فاطمه زهرا علیها السلام آغاز می کنیم؛ راستی چرا موضوع سخن ما، در مناقب و فضایل آن بانوی بزرگوار نیست؟

چرا محور سخن ما، زندگی آن بانوی بانوان نیست؟

چرا از «مظلومیّت زهرا علیها السلام» سخن می گوییم؟

در پاسخ به این پرسش خاطرنشان می گردد:

برخی گویند: چون اتّفاقات زندگانی حضرت زهرا علیها السلام صرفاً یک قضیّه تاریخی است، شایسته آن نیست که مطرح شود و افکار

ص: 134

شماره صفحه در کتاب - ص: 16

***

عمومی، با طرح آن، تحریک گردد؛ چرا که هر قضیّه تاریخی، می تواند راست و یا دروغ باشد (!!).

ما درباره نقد این سخن، بدون هیچ تعصّب و تشنّجی سخن خواهیم گفت؛ گرچه شکیبایی بر آن چه واقع شده و خواندن و سخن گفتن درباره آن ها، بسیار تلخ است.

ما در این نوشتار در حدّ امکان سعی داریم که پاسخ خود را با استفاده از مهم ترین، مشهورترین، صحیح ترین و کهن ترین کتاب ها و منابع اهل سنّت به اثبات رسانیم.

به راستی، اگر قضیّه ای با این اهمیّت صرفاً به صورت واقعه ای تاریخی مطرح شود، لازمه اش این نیست که به جنگ های رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله، به جایگاه امیر مؤمنان علی علیه السلام در این نبردها، به خوابیدن آن حضرت در جایگاه پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، به ازدواج امیر مؤمنان علی علیه السلام با فاطمه زهرا علیها السلام، به جنگ هایی که در دوران امیر مؤمنان علی علیه السلام رخ داد، به واقعه کربلا و شهادت سیّدالشهدا علیه السلام، فقط به عنوان قضیّه هایی تاریخی نگریسته شود؟!

پس برای چه در این قبیل موارد بحث های اعتقادی و تحقیقی مطرح و کتاب ها و مقاله ها نوشته می شود؟

ص: 135

شماره صفحه در کتاب - ص: 17

***

همچنین با این مبنا، دیدگاه های اهل سنّت نظیر: همراهی ابوبکر در غار با پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله،- به پندار آن ها- نماز او در جایگاه پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله به هنگام بیماری آن حضرت و موارد دیگری که- به پندارشان- در کتاب های خود برای برتری پیشوایان و مناقب امیران خود، بدان ها استدلال می کنند، همگی بایستی واقعه هایی صرفاً تاریخی تلقّی گردند و از سخن گفتن درباره آن ها پرهیز شود.

از این رو، قضایای اتّفاق افتاده در زندگی حضرت زهرا علیها السلام صرفاً تاریخی نیستند. بلکه آن رویدادها، با اساس مذهب ما پیوند خورده است و تمام رویدادهایی که به این ماجرا ملحق می شوند و بعد از آن واقع شده اند، همه با این ماجرا گره خورده است.

اگر از مذهب شیعه اثنا عشری قضیّه مظلومیّت حضرت زهرا علیها السلام و آثاری که بر آن مترتّب می شود، گرفته شود؛ بخش بسیار مهم و سرنوشت سازی از تاریخ اسلام، حذف می شود؛ و مذهب ما نیز به مذهبی همچون سایر مذاهب تبدیل خواهد شد.

بنا بر این، نباید گفته شود که «این هم یک قضیه تاریخی است و تحقیق در آن فقط جنبه تاریخی دارد»، چرا که قضیه مظلومیّت آن حضرت علیها السلام، ارتباط مستقیم با عقیده و اصل مذهب جعفری دارد.

ص: 136

شماره صفحه در کتاب - ص: 18

***

ما در این نوشتار، درباره ماجرای مظلومیّت حضرت زهرا علیها السلام مطالبی را به تفصیل بیان خواهیم داشت که همه این مطالب، اگر چه در پی هم هستند؛ امّا غالباً مستقل اند و یقین داریم که در پایان این مطالب، روشن خواهد شد که این واقعه، از جایگاهی عقیدتی برخوردار است و تأثیر مستقیمی در سیر و هدف این مکتب دارد؛ به نحوی که پیروان این مذهب را در پیمودن صراط مستقیم، استوارتر می نماید.

ص: 137

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

بخش یکم: جایگاه و منزلت حضرت زهرا علیها السلام در پیشگاه خدا و فرستاده او (صلی الله علیه و آله) …

نگاهی به جایگاه و منزلت حضرت زهرا علیها السلام از دیدگاه روایات …

اشارة

بدیهی است که احادیث فراوانی در شناسایی شخصیّت حضرت فاطمه زهرا علیها السلام، و منزلت و شؤونات آن حضرت در پیشگاه خدا و رسولش صلّی اللَّه علیه وآله وجود دارد، تا جایی که بزرگانی از شیعه و سنّی، به منظور جمع آوری آن ها، کتاب های جداگانه ای را سامان داده اند.

ما پیش از ورود به مباحث مورد نظر، ابتدا به ذکر چند روایت در این زمینه می پردازیم. این احادیث- که در کهن ترین منابع اهل سنّت مندرج است- نقش مهمّی را در زمینه شناخت آن حضرت علیها السلام ایفا می نماید.

ص: 138

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

فاطمه علیها السلام، سرور بانوان …

در حدیثی که از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله نقل شده است، حضرتش می فرماید:

«فاطمة سیّدة نساء أهل الجنّه»

«فاطمه سرور بانوان بهشتیان است».

این حدیث با تعابیر دیگری نیز از آن حضرت صلّی اللَّه علیه وآله نقل شده است؛ مثلًا: در سخنی می فرماید:

«فاطمة سیّدة نساء هذه الأُمّه»

«فاطمه سرور بانوان این امّت است».

در تعبیر دیگری می فرماید:

«فاطمة سیّدة نساء المؤمنین»

«فاطمه سرور بانوان مؤمن است».

در سخن دیگری آمده است:

«فاطمة سیّدة نساء العالمین»

«فاطمه سرور بانوان جهانیان است».

شایان ذکر است که این حدیث با الفاظ مختلف، در کتاب های:

صحیح (تألیف: بُخاری)، المسند (تألیف: احمد بن حنبل)،

ص: 139

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

الخصائص (تألیف: نَسایی)، المسند (تألیف: ابی داوود طیالسی)، صحیح (تألیف: مُسلم)، بخش فضائل الزهرا علیها السلام، المستدرک (تألیف: حاکم نیشابوری)، صحیح (تألیف: تِرمذی)، صحیح (تألیف: ابن ماجه) و دیگر منابع (1) آمده است.

بر اساس این سخنانِ پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله که از منبع وحی سرچشمه می گیرد، حضرت فاطمه زهرا علیها السلام سرور بانوان جهانیان از پیشینیان و پسینیان است.

فاطمه علیها السلام، پاره تن پیامبر خدا …

صلّی اللَّه علیه وآله

در حدیث دیگری که در منابع معتبر شیعه و سنّی آمده است، پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله می فرماید:

«فاطمة بضعة منّی من أغضبها أغضبنی»

«فاطمه، پاره تن من است؛ هر کس او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است».

ص: 140


1- صحیح بُخاری: 4/ 209، کتاب بدء الخلق، باب مناقب قرابة رسول اللَّه، الخصائص: 34، المسند ابی داوود طیالسی: 197، صحیح مُسلم: 7/ 143، الطبقات: 2/ 40، مسند احمد: 6/ 282، حلیة الأولیاء: 2/ 39، المستدرک: 3/ 151، صحیح ابن ماجه: 1/ 518، سنن تِرمذی: 5/ 326.

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

این حدیث، با همین متن، در کتاب صحیح (تألیف: بُخاری) (1) و دیگر مصادر دیده می شود.

در تعبیر دیگری پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله فرمود:

«فاطمة بضعة منّی یریبنی ما أرابها و یؤذینی ما آذاها»

«فاطمه، پاره تن من است؛ مرا آشفته می کند، هر آن چه او را آشفته کند و مرا ناراحت می سازد، هر چه که او را ناراحت کند».

این تعبیر در کتاب های صحیح (تألیف: بُخاری)، مسند (تألیف:

احمد بن حنبل)، صحیح (تألیف: ابی داوود)، صحیح (تألیف: مُسلم) و دیگر مصادر آمده است (2).

در صحیح مُسلم آمده است که پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله فرمود:

«إنّما فاطمة بضعة منّی یؤذینی ما آذاها» (3)

«به طور حتم، فاطمه، پاره تن من است؛ آن چه که او را بیازارد، مرا می آزارد».

ص: 141


1- صحیح بُخاری: 4/ 210، کتاب بدء الخلق، باب مناقب قرابة الرسول و منقبة فاطمه علیها السلام.
2- صحیح بُخاری: 6/ 158، مسند احمد: 4/ 328، صحیح مُسلم: 7/ 141، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل فاطمة بنت النبی صلّی اللَّه علیه وآله، سنن ابی داوود: 1/ 460.
3- صحیح مُسلم: 7/ 141، باب فضایل فاطمه علیها السلام.

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

احمد بن حنبل در المسند نقل می کند که پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله فرمود:

«إنّما فاطمة بضعة منّی یؤذینی ما آذاها وینصبنی ما أنصبها»

«بی تردید، فاطمه، پاره تن من است؛ آن چه که او را بیازارد، مرا می آزارد و آن چه که او را اندوهگین سازد، مرا اندوهگین می کند» (1).

همین حدیث را تِرمذی نیز در کتاب صحیح خود نقل کرده است (2). حاکم نیشابوری نیز پس از نقل این حدیث در المستدرک می گوید:

این حدیث بر مبنای بُخاری و مُسلم، صحیح است (3).

احمد بن حنبل در جای دیگری از کتاب المسند این گونه نقل می کند که پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله فرمود:

«فاطمة بضعة منّی یقبضنی ما یقبضها و یبسطنی ما یبسطها»

«فاطمه، پاره تن من است؛ آن چه که او را اندوهگین کند، مرا

ص: 142


1- مسند احمد: 4/ 5.
2- سنن ترمِذی: 5/ 360.
3- المستدرک: 3/ 158.

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

اندوهگین می کند و آن چه که او را شاد کند، مرا شاد می کند» (1).

همین تعبیر در المستدرک و دیگر منابع نیز آمده است و حاکم نیشابوری در ذیل آن می گوید:

اسناد آن، صحیح هستند (2).

خشم و خشنودی فاطمه علیها السلام، خشم و خشنودی خداست …

در حدیث زیبایی، پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، دختر گرامی خود را این گونه توصیف می نماید:

«إنّ اللَّه یغضب لغضب فاطمة ویرضی لرضاها»

«خداوند به خشم فاطمه، خشمگین و به خشنودی او، خشنود می گردد».

این حدیث را در کتاب های: المستدرک، الإصابه و تهذیب التهذیب می توانید بیابید؛ البتّه نویسنده کنز العمّال نیز آن را از ابی یَعْلی، طَبَرانی و ابی نعیم، روایت می کند. همچنین نویسندگان دیگری نیز این حدیث را روایت کرده اند (3).

ص: 143


1- مسند احمد: 4/ 323.
2- المستدرک: 3/ 153، کنز العمّال: 12/ 111، 13/ 674.
3- المستدرک: 3/ 158، الاصابه: 8/ 266، تهذیب التهذیب: 12/ 392، کنز العمّال: 12/ 111 و 13/ 674.

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

نخستین فردی که به پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله ملحق می گردد …

سرانجام، هنگام وفات پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله فرا رسید، حضرتش در آن لحظات حسّاس، دخترش فاطمه علیها السلام را خواند و آهسته به او چیزی گفت؛ فاطمه علیها السلام گریست. دیگر بار او را فرا خواند و آهسته به او چیزی گفت؛ فاطمه علیها السلام خندید (1).

هنگامی که پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله دار فانی را وداع گفت، عایشه، فاطمه علیها السلام را سوگند داد تا این راز را باز گوید تا بداند که پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله به او چه گفته است.

فاطمه علیها السلام فرمود:

«سارّنی رسول اللَّه (أو: سارّنی النبیّ) فأخبرنی أنّه یقبض فی وجعه هذا فبکیتُ، ثمّ سارّنی فأخبرنی أنّی أوّل أهل بیته أتْبعه فضحکتُ»

«پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله (2)

آهسته به من گفت که در این

ص: 144


1- در برخی از عبارات این حدیث آمده است که راز گویی پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله با فاطمه علیها السلام، بر عایشه گران آمد.
2- علی رغم این که در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارک پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمایش حضرتش، درود و صلوات را به صورت کامل آورده ایم.

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

بیماری، دار فانی را وداع خواهد گفت؛ من گریستم. آن گاه دیگر بار آهسته به من خبر داد که من نخستین فرد از اهل بیتش هستم که در پی او خواهم رفت؛ پس من خندیدم».

این حدیث در صحیح مُسلم و بُخاری و سنن تِرمذی و المستدرک حاکم و کتاب های دیگر نیز آمده است (1).

راستگوترین فرد پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله …

عایشه در مورد شخصیّت والای حضرت فاطمه زهرا علیها السلام لب به سخن گشوده و می گوید:

«ما رأیت أحداً کان أصدق لهجة منها غیر أبیها»

«هیچ شخصی را راستگوتر از فاطمه، جز پدرش ندیدم».

حاکم نیشابوری این روایت را در المستدرک آورده است و در ذیل آن می گوید: این روایت بر مبنای بُخاری و مُسلم، صحیح است و ذهبی نیز بر صحّت آن اقرار دارد؛ همچنین این حدیث در کتاب های الإستیعاب و حلیة الأولیاء نیز آمده است (2).

ص: 145


1- صحیح بُخاری: 4/ 183، صحیح مُسلم: 7/ 142، المستدرک: 4/ 272، مسند احمد: 6/ 282، این حدیث در سنن ترمِذی: 5/ 369 با اندکی تفاوت نقل شده است.
2- المستدرک: 3/ 160، حلیة الأولیاء: 2/ 41، الإستیعاب: 4/ 1896.

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

***

استقبال پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله از فاطمه زهرا علیها السلام …

عایشه در روایت دیگری می گوید:

«کانت إذا دخلت علیه- علی رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله- قام إلیها فقبّلها ورحّب بها وأخذ بیدها فأجلسها فی مجلسه»

«هنگامی که فاطمه، حضور رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله شرفیاب می شد؛ پیامبر به استقبالش برمی خاست، او را می بوسید و به او خوش آمد می گفت و دستش را می گرفت و او را در جایگاه خود می نشاند».

حاکم نیشابوری پس از نقل این روایت می نویسد: این روایت، بنا بر مبنای بُخاری و مُسلم، صحیح است و ذهبی نیز بر صحّت آن اقرار دارد (1).

محبوب ترین بانو …

طَبَرانی روایت می کند و می گوید: پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله به علی مرتضی علیه السلام فرمود:

«فاطمة أحبّ إلیّ منک وأنت أعزّ علیّ منها»

«فاطمه نزد من محبوب تر از توست، و تو در نزد من، از او عزیزتری».

ص: 146


1- المستدرک: 3/ 154.

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

***

هیثمی پس از آن که این روایت را در مجمع الزوائد نقل می کند، می گوید: رجال این حدیث، رجال صحیح هستند (1).

نگاهی به گفتارهای علمای اهل سنّت …

آن چه گذشت، احادیثی بود که آن ها را به عنوان مقدّمه ای برای بحث های آینده برگزیدیم و در مطالبی که بیان خواهد شد و در تحلیل رویدادهایی که مطرح خواهد شد، از این احادیث بهره های بسیار خواهیم برد.

همان گونه که ملاحظه گردید، این احادیث از مصادر مهمّ اهل سنّت و با اسنادی که نزد آن ها صحیح است، گزینش شده بود؛ البتّه در دلالت آن ها نیز هیچ گونه مناقشه ای راه ندارد.

یکی از دلالت های این احادیث، اثبات عصمت حضرت فاطمه علیها السلام است، افزون بر آن که آیه تطهیر و دیگر دلایل نیز این نکته را ثابت می کند.

علاوه بر این، افراد بسیاری از محدّثانِ حافظ و بزرگان علمای اهل سنّت قائل اند که حضرت زهرا علیها السلام از خلیفه اول و دوم، برتر است.

ص: 147


1- مجمع الزوائد: 9/ 202.

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

حتّی برخی از آن ها با استدلال به دلالت این احادیث، به ویژه حدیثی که از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله نقل شده است که حضرتش فرمود: «فاطمة بضعة منّی»، فاطمه علیها السلام را از همه خلفای چهارگانه نیز برتر شمرده اند و دلیل آن ها، فقط همین احادیثی است که بیان کردیم.

اکنون، جا دارد که عبارت «مَنّاوی» را که مشتمل بر اقوال برخی از علمای بزرگ اهل سنّت است، ذکر کنیم.

او در کتاب فیض القدیر و در شرح حدیث «فاطمة بضعة منّی» مطلبی را از «سُهیلی» - از بزرگان علمای حافظ اهل سنّت که سیره ابن هُشام و کتاب های دیگری را شرح کرده است- می آورَد و می گوید:

«استدلّ به السهیلیّ علی أنّ من سبّها کفر، لأنّه یغضبه وأنّها أفضل من الشیخین»

«سُهیلی، طبق این روایت، بر کفر کسی که به فاطمه دشنام دهد، استدلال می کند. و می گوید: هر کس او را دشنام دهد، رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله را به خشم آورده است و فاطمه علیها السلام برتر از ابوبکر و عمر است».

به راستی ملاحظه چه امری را کردند؟ مگر نه این است که سبّ او موجب خشم پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله است؟ و هر کس موجب خشم

ص: 148

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

پیامبر شود، کافر محسوب می گردد.

اگر این لام در «لأنّه یغضبه» لام علّت باشد، با توجّه به این که علّت، یا عمومیّت دهنده است و یا تخصیص دهنده؛ ناگزیر و به دلایل مختلف، لام علّت در این جا، عمومیّت دهنده خواهد بود که کفر را به اثبات می رساند.

پس هر چه موجب خشم فاطمه علیها السلام شود، موجب کفر خواهد بود.

پس آزار فاطمه علیها السلام نیز موجب کفر است، چون بی تردید، آزار فاطمه علیها السلام، رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله را به خشم می آورَد.

مَنّاوی در ادامه می گوید:

«قال ابن حجر: وفیه- أی فی هذا الحدیث- تحریم أذی من یتأذّی المصطفی بأذیّته، فکلّ من وقع منه فی حقّ فاطمة شی ء فتأذّت به فالنبیّ (صلّی اللَّه علیه وآله) یتأذّی به بشهادة هذا الخبر، ولا شی ء أعظم من إدخال الأذی علیها فی ولدها، ولهذا عرف بالاستقراء معاجلة من تعاطی بالعقوبة بالدنیا ولعذاب الآخرة أشد»

«ابن حجر گوید: در این حدیث، تحریم آزار کسی است که با آزار او، رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله مورد آزار قرار می گیرد. بنا بر این، هر کوتاهی و آزاری که در حقّ فاطمه علیها السلام واقع شود و او را

ص: 149

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

آزار دهد، به گواهی این حدیث، رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله را مورد آزار قرار داده است و چیزی فاطمه علیها السلام را بیش از آن نمی آزارد که فرزندانش را بیازارند. به همین دلیل، با استقراء به دست می آید: کسی که چنین کند، به زودی در دنیا کیفر خود را خواهد دید و البتّه عذاب جهان آخرت شدیدتر خواهد بود».

از این رو، این حدیث، حکم به حرمت آزار فاطمه علیها السلام می نماید، چرا که او، پاره تن رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله است؛ بلکه- آن سان که گذشت- آزار او، موجب کفرورزی است.

سپس مَنّاوی می افزاید:

«قال السُبکی: الّذی نختاره وندین اللَّه به أنّ فاطمة أفضل من خدیجة ثمّ عائشه.

قال شهاب الدین ابن حجر: ولوضوح ما قاله السُبکی تبعه علیه المحقّقون.

وذکر العَلَم العراقی: إنّ فاطمة وأخاها إبراهیم أفضل من الخلفاء الأربعة باتّفاق» (1) «سُبکی گوید: آن چه ما اختیار می کنیم و در برابر خداوند، آن را بر

ص: 150


1- فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر: 4/ 421.

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

گردن می گیریم، این است که فاطمه علیها السلام برتر از خدیجه و عایشه است.

شهاب الدین ابن حجر گوید: به دلیل روشنی سخنِ سُبکی، محقّقان و پژوهشگرانِ پس از او، در این نظر از او پیروی کرده اند.

علم الدین عراقی گوید: فاطمه و برادرش ابراهیم- به اتّفاق علما- از خلفای چهارگانه برتراند».

بنا بر این، بین ما و اهل سنّت در این که فاطمه علیها السلام از ابوبکر و عمر برتر است و آزار او موجب دخول در آتش است، هیچ اختلافی مشاهده نمی شود.

همان گونه که ملاحظه کردید، این احادیث به طور کامل، مطلق هستند و هیچ گونه قیدی در آن ها به چشم نمی خورد؛ وقتی پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله می فرماید: «خداوند، به غضب فاطمه، غضب می کند»؛ نمی فرماید: اگر چنین و چنان بود، یا به فلان شرط، یا اگر غضبش به فلان علّت بود؛ بلکه بدون هیچ قیدی می فرماید: «خداوند، به غضب فاطمه، غضب می کند».

این غضب به چه سببی باشد؟ نسبت به چه کسی باشد؟ در چه زمانی باشد؟ هیچ اشاره ای ندارد و به طور کامل، مطلق است.

و آن گاه که حضرتش می فرماید: «آن چه او را اذیت می کند، مرا

ص: 151

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

اذیت می کند»؛ دیگر نمی فرماید: اگر چنین بود، یا اگر اذیّت کننده فلانی بود، یا اگر در فلان وقت بود، بلکه حدیث به طور کامل، مطلق است و هیچ قید و شرطی ندارد.

از طرفی، این احادیث بیانگر آن است که پذیرش سخن فاطمه علیها السلام- هر چه باشد- ضروری است و تکذیب او- در هر ادّعایی که بنماید- حرام است. همچنین ملاحظه شد که عایشه گواهی می دهد که او بعد از پدرش، راستگوترینِ مردم است.

آری! پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله با علم به آن چه که بعد از او اتّفاق خواهد افتاد، این سخنان را فرمود و دیگران را بر این خصوصیّات آگاه نموده است.

ص: 152

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

بخش دوم نگاهی به جایگاه و منزلت امیر مومنان علی علیه السلام در پیشگاه پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) …

آزار علی علیه السلام، آزار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله است …

پیش تر، سخن در این بود که به راستی، آزار فاطمه علیها السلام در واقع، آزار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله است، اینک روایتی را می خوانیم که در آن، آزار علی علیه السلام، همان آزار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله دانسته شده است.

احمد بن حنبل در المسند می گوید: پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله فرمود:

«من آذی علیّاً فقد آذانی»

«هر که علی را بیازارد، در واقع مرا آزرده است» (1).

این حدیث، در منابع بسیاری از جمله: صحیح (تألیف: ابن حِبّان)،

ص: 153


1- مسند احمد: 3/ 483.

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

المستدرک (تألیف: حاکم نیشابوری)، الإصابه (تألیف: ابن حجر) و أُسد الغابه (تألیف: ابن اثیر) نقل شده است (1).

متّقی هندی این روایت را در کتاب کنز العمّال از ابن شِیبه و احمد بن حنبل نقل کرده است (2).

بُخاری در تاریخ خود، و طبرانی و دیگران نیز این حدیث را آورده اند (3).

کینه ورزی با علی علیه السلام، نفاق است …

مُسلم در صحیح خود، روایتی را از علی علیه السلام- با تأکید و سوگند- نقل کرده است که آن حضرت فرمود:

«والّذی فلق الحبّة وبرأ النسمة! إنّه لعهد النبیّ الأُمیّ إلیّ: أن لا یحبّنی إلّامؤمن ولا یُبغضی إلّامنافق» (4)

ص: 154


1- صحیح ابن حِبّان: 15/ 365، المستدرک: 3/ 121، الإصابه: 4/ 534، أُسد الغابه: 4/ 114.
2- کنز العمّال: 11/ 601.
3- المستدرک: 3/ 122، مجمع الزوائد: 9/ 129، در أُسد الغابه و الإصابه، در شرح حال عدّه ای از ائمّه نقل شده است.
4- صحیح مُسلم: 1/ 61، کتاب الإیمان، باب بیان اطلاق اسم الکفر علی من ترک الصلاة.

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

«سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید! عهد و پیمانی است از پیامبر امّی به من، که: جز مؤمن مرا دوست نمی دارد و جز منافق مرا دشمن نمی شمارد».

این روایت، با همین متن و نظیر آن، در منابع بسیاری از پیشوایان اهل سنّت از جمله: نَسایی، تِرمذی، ابن ماجه نقل شده است (1).

همچنین احمد در المسند، حاکم در المستدرک و متّقی هندی در کنز العمّال، آن را نقل کرده اند (2).

در مسند احمد و صحیح تِرمذی این گونه آمده است:

امّ سلمه گوید که پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله همواره می فرمود:

«لا یحبّ علیّاً منافق ولا یبغضه مؤمن»

«منافق هرگز علی را دوست نمی دارد و مؤمن، هیچ گاه او را دشمن نمی شمارد».

جالب توجّه این که از این احادیث، چنین استفاده می شود که:

دوست داشتن علی علیه السلام با دوستی منافقان، قابل جمع نیست؛ لذا، اگر کسی به امامت علی علیه السلام و ولایت آن حضرت پس از

ص: 155


1- سنن ابن ماجه: 1/ 42، سنن نَسایی: 8/ 117، سنن ترمِذی: 5/ 299.
2- مسند احمد: 1/ 84، 128، کنز العمّال: 13/ 120 شماره 36385.

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله معتقد باشد و از طرفی، منافقان را دشمن ندارد، چنین فردی، خودش منافق است و از جانب هر دو گروه مؤمنان و منافقان نیز رانده خواهد شد؛ چرا که از یک سو، منافقان، به ولایت علی علیه السلام معتقد نیستند و این فرد، معتقد است؛ از طرفی، مؤمنان، منافقان را دوست نمی دارند و این فرد، منافقان را دشمن نمی دارد.

بنا بر این، در هیچ حالی و به هیچ شکلی، این دو موضوع با یکدیگر قابل جمع نیستند.

پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله از خیانت امّت خبر می دهد …

حاکم نیشابوری در المستدرک، روایتی را از علی علیه السلام نقل می کند که حضرتش فرمود:

«إنّه ممّا عهد إلیّ النبیّ صلّی اللَّه علیه وآله أنّ الأُمّة ستغدر بی بعده»

«از پیمان هایی که پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله از من گرفته این است که امّت پس از او، به من خیانت خواهند کرد» (1).

حاکم نیشابوری پس از نقل این روایت می نویسد: اسناد این روایت صحیح است.

ص: 156


1- المستدرک: 3/ 140.

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

ذهبی نیز در تلخیص المستدرک می نویسد: این روایت صحیح است (1).

این در حالی است که علمای اهل سنّت مقرّر کرده اند که هر حدیثی که در تصحیح آن، ذهبی با حاکم نیشابوری همراه و موافق باشند، در حکم دو حدیث صحیح است.

گفتنی است که این حدیث را ابن ابی شِیبه، بزّار، دارقُطْنی، خطیب بغدادی، بیهقی و دیگران نیز نقل کرده اند (2).

ص: 157


1- تلخیص المستدرک: 3/ 140.
2- تاریخ بغداد: 11/ 216، تاریخ مدینة دمشق: 42/ 447، تذکرة الحفاظ: 3/ 995.

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

بخش سوم کینه پنهانی کینه هایی در دل مردم …

کینه هایی در دل مردم …

ابو یَعلی و بزّار- به سندی که حاکم، ذهبی، ابن حِبّان و دیگران آن را صحیح دانسته اند- از علی علیه السلام روایت کرده اند که آن حضرت فرمود:

«بینا رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وسلم آخذ بیدی ونحن نمشی فی بعض سکک المدینه، إذ أتینا علی حدیقة، فقلت:

یا رسول اللَّه! ما أحسنها من حدیقه!

فقال: إنّ لک فی الجنّة أحسن منها.

ثمّ مررنا بأُخری، فقلت: یا رسول اللَّه! ما أحسنها من حدیقه!

قال: لک فی الجنّة أحسن منها.

حتّی مررنا بسبع حدائق، کلّ ذلک أقول ما أحسنها ویقول:

لک فی الجنّة أحسن منها، فلمّا خلا لی الطریق اعتنقنی، ثمّ

ص: 158

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

أجهش باکیاً.

قلت: یا رسول اللَّه! ما یبکیک؟

قال: ضغائن فی صدور أقوام لا یبدونها لک إلّامن بعدی.

قال: قلت: یا رسول اللَّه! فی سلامة من دینی؟

قال: فی سلامة من دینک»

«روزی رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله دست مرا گرفت و با هم در برخی از کوچه های مدینه راه می رفتیم، تا به باغی رسیدیم؛ من گفتم: ای رسول خدا! چه باغ زیبایی!

رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله فرمود: تو در بهشت، باغی زیباتر از این داری.

سپس به باغ دیگری برخوردیم، من گفتم: ای رسول خدا! چه باغ زیبایی!

رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله فرمود: تو در بهشت، باغی زیباتر از این داری.

تا به هفت باغ گذر کردیم که من می گفتم: چه باغ زیبایی! و رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله می فرمود: تو در بهشت، باغی زیباتر از این داری. هنگامی که راه خلوت شد، رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله مرا در آغوش خود کشید و گریست؛ گفتم: ای رسول خدا! برای

ص: 159

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

چه گریه می کنید؟

فرمود: کینه هایی از تو، در دل این قوم است که آن ها را آشکار نمی کنند مگر بعد از من.

گفتم: ای رسول خدا! آیا در آن هنگام، دین من سالم است؟

فرمود: آری، دین تو سالم است».

این حدیث با همین عبارت در مجمع الزوائد از ابی یَعلی و بزّار نقل شده است (1) و همچنین به همین سند، در المستدرک (2)

موجود است و حاکم نیشابوری و ذهبی (3)، هر دو آن را صحیح دانسته اند.

بنا بر این، به طور یقین، سند آن صحیح است؛ گرچه در کتاب المستدرک، سند به صورت اختصار ذکر شده است.

خدا می داند که آیا این تصرّف از سوی خود حاکم بوده است و یا نسخه برداران، یا ناشران کتاب!

با ملاحظه می توان دریافت که سند، همان سندی است که در نزد ابو یَعلی، بزّار و حاکم بوده است؛ حاکم این سند را صحیح شمرده و ذهبی نیز با او موافقت نموده است.

ص: 160


1- مجمع الزوائد: 9/ 118.
2- المستدرک: 3/ 139.
3- میزان الاعتدال: 3/ 355.

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

تنها فرقی که بین این دو منبع ملاحظه می شود، در این نکته است که در کتاب حاکم نیشابوری، حدیث، به صورت ناقص نقل شده است.

یعنی حدیث به جمله «تو در بهشت، باغی زیباتر از این داری» پایان می یابد.

همچنین احادیث صریحی وجود دارد که نشان می دهند: مراد از «اقوام» در این حدیث، قریش است که در عنوان بعدی، برخی از آن ها، نقل خواهد شد.

عاملان هلاکت مردم پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله چه کسانی بودند؟ …

موضوع دیگری که قابل ذکر است این که سبب اصلی هلاکت مردم پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله همان قریش بودند. در روایتی آمده است که ابو هریره گوید: پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله فرمود:

«یهلک أُمّتی هذا الحیّ من قریش»

«گروهی از قریش، امّت مرا به نابودی و هلاکت خواهند کشاند».

گفتند: چه دستور می فرمایید؟

فرمود:

«لو أنّ الناس اعتزلوهم»

«مردم از آنان دوری گزینند».

ص: 161

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

ابو هریره در روایت دیگری گوید که از پیامبر راستگوی تصدیق شده شنیدم که می فرمود:

«هلاک أُمّتی علی یدی غلمة من قریش»

«هلاکت و نابودی امّت من، به دست شهوت رانانی از قریش است».

گفتند: مروان از آن هاست؟

ابو هریره گفت: اگر بخواهم می توانم یکایک آن ها را نام ببرم و بگویم که هر یک، از کدام قبیله اند.

این دو حدیث، حدیث صحیح هستند (1).

کینه های قریش و بنی امیّه نسبت به پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله و اهل بیت او علیهم السلام …

پیش تر بیان شد که پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله در مورد بروز کینه ها و خیانت ها خبر داده بود؛ اکنون می خواهیم نمونه هایی از کینه های قریش به ویژه بنی امیّه را نسبت به پیامبر و اهل بیت علیهم السلام ارائه دهیم. برخی از این کینه ها، حتّی در زمان خود آن حضرت صلّی اللَّه علیه وآله نیز بروز کرده بود و چون آن ها نمی توانستند از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله

ص: 162


1- مسند احمد: 2/ 288 و 301 و 324 و 328.

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

انتقام بگیرند، از اهل بیت او علیهم السلام انتقام گرفتند؛ تا بدین وسیله از پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله انتقام گرفته باشند.

امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

«اللهمّ إنّی أستعدیک علی قریش، فإنّهم أضمروا لرسولک ضروباً من الشر والغدر، فعجزوا عنها، وحُلت بینهم وبینها، فکانت الوجبة بی والدائرة علیّ.

اللهمّ احفظ حسناً وحسیناً، ولا تمکّن فجرة قریش منهما ما دمت حیّاً، فإذا توفّیتنی فأنت الرقیب علیهم وأنت علی کلّ شی ء شهید» (1)

«بارخدایا! از تو در برابر قریش، یاری می طلبم؛ آن ها، شرارت ها و کینه هایی را نسبت به رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله در دل هایشان پنهان کرده بودند که از ابراز آن، عاجز ماندند. تو نگذاشتی که آسیبی به او برسانند، اکنون نوبت به من رسیده و آن کینه ها بر من فرود آمده و مرا در بر گرفته است.

خدایا! حسن و حسین را نگهداری کن و تا زمانی که من زنده هستم، فاجرانِ قریش را بر آن ها مسلّط مکن، و آن گاه که مرا

ص: 163


1- شرح نهج البلاغه: 20/ 298.

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

میراندی، تو خود نگهبان آنان باش که تو بر هر چیز گواه هستی».

در این سخن، امیر مؤمنان علی علیه السلام از شرارت ها و کینه هایی سخن می گوید که در دل قریش پنهان بود و خداوند تا زمانی که رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله زنده بود، از بروز آن ها جلوگیری کرد و پس از ایشان، آن کینه ها بر امیر مؤمنان علی علیه السلام بارید و وی را در بر گرفت.

همچنین آن حضرت علیه السلام در این سخن، اشاره می نماید که قریش، حسن و حسین علیهما السلام را به عنوان انتقام گرفتن از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، خواهند کشت.

حضرتش در خطبه ای دیگر می فرماید:

«وقال قائل: إنّک یا بن أبی طالب! علی هذا الأمر لحریص.

فقلت: بل أنتم- واللَّه- أحرص وأبعد، وأنا أخص وأقرب، وإنّما طلبت حقّاً لی وأنتم تحولون بینی وبینه، وتضربون وجهی دونه، فلمّا قرّعته بالحجّة فی الملأ الحاضرین هبّ کأنّه بهت لا یدری ما یجیبنی به.

اللهمّ إنّی استعدیک علی قریش و من أعانهم، فإنّهم قطعوا رحمی، وصغّروا عظیم منزلتی، وأجمعوا علی منازعتی أمراً

ص: 164

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

هو لی، ثمّ قالوا: ألا إنّ فی الحقّ أن تأخذه وفی الحقّ أن تترکه» (1)

«شخصی به من گفت: ای پسر ابو طالب! تو به خلافت حریص هستی.

گفتم: به خدا سوگند! شما حریص ترید و حال آن که خلافت، ربطی به شما ندارد و من از همه به آن سزاوارتر و نزدیک تر هستم. من حقّ خودم را می طلبم و شما بین من و آن، جدایی می افکنید و نمی گذارید به آن برسم.

وقتی در جمع حاضران، آن شخص را با دلیل و برهان کوبیدم، به خود آمد، گویی حیران ماند و نتوانست پاسخ مرا بگوید.

خدایا! من در برابر تو، از قریش و آنان که قریش را یاری می نمایند، دادخواهی می نمایم. چرا که آنان پیوند خویشاوندی مرا بریدند، بزرگی مقام و منزلت مرا کوچک شمردند و به پیکار با من- در آن چه حقّ من بود- هم پیمان شدند. سپس گفتند: هان! که گاهی باید حق را بگیری و گاهی باید آن را رها کنی».

ص: 165


1- نهج البلاغه: 2/ 84.

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

آن بزرگوار در ضمن نامه ای به عقیل می نویسد:

«فدع عنک قریشاً وترکاضهم فی الضلال، وتجوالهم فی الشقاق، وجماحهم فی التیه، فإنّهم قد أجمعوا علی حربی إجماعهم علی حرب رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله قبلی، فجزت قریشاً عنّی الجوازی، فقد قطعوا رحمی وسلبونی سلطان ابن أُمّی» (1)

«قریش و پیشتازی آن ها را در گمراهی، و تلاش هایشان را در جدایی افکندن، و سرکشی هایشان را در سرگردانی، از خود دور کن؛ چرا که آن ها بر جنگِ با من هم پیمان شده اند؛ آن سان که پیش از من، برای جنگ با رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله چنین کرده بودند. قریش از من پاداش هایی گرفتند، آنان پیوند خویشاوندی مرا قطع کردند و حکومت پسر مادرم را از من، به تاراج بردند».

ابن عَدی در کتاب الکامل روایت می کند:

روزی ابوسفیان گفت: مَثَل محمّد در میان بنی هاشم، به سان گُل خوش بویی در میان گندزار است (!!) (2).

ص: 166


1- شرح نهج البلاغه: 16/ 151.
2- شایان یادآوری است که ما در مقابل ترجمه عبارات مندرج در منابع آن ها که محل تأمّل و دقّت نظر می باشند، علامت (!!) را نهاده ایم.

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

عدّه ای از مردم، سخن او را به پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله رساندند.

پیامبر در حالی که خشم در چهره اش دیده می شد؛ آمد، ایستاد و فرمود:

«ما بال أقوام تبلغنی عن أقوام …»

«این ها چه سخن هایی است که از برخی شنیده می شود»؟! (1) این روایت به این صراحت در الکامل ابن عَدی از ابوسُفیان نقل شده است.

در برخی از کتاب های دیگر، همین روایت با همین سند، ذکر شده است، ولی به جای ابوسُفیان آمده است: مردی گفت. برای نمونه به مجمع الزوائد (2)

بنگرید.

در روایت دیگری آمده است:

عبدالمطَّلِب بن ربیعه بن حارث بن عبدالمطِّلِب می گوید که گروهی از انصار نزد رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله آمدند و گفتند: ما سخن های زشتی از مردم قبیله شما می شنویم، حتّی یکی از آن ها می گوید: محمّد مانند درخت خرمایی است که در زباله دانی روییده است (3) (!!).

ص: 167


1- الکامل فی الضعفاء: 3/ 28.
2- مجمع الزوائد: 8/ 215.
3- همان.

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

البتّه این روایت نیز در برخی از منابع تحریف شده است.

این همه کینه توزی برای چیست؟ …

به راستی آیا در این همه کینه توزی، سببی به جز ارتباط مخصوص بین پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله و امیر مؤمنان علی علیه السلام وجود دارد؟ پس، اینان از علی علیه السلام انتقام می گیرند؛ تا از این طریق، از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله انتقام گرفته باشند.

البتّه بر این ارتباطِ مخصوص، نقش امیر مؤمنان علی علیه السلام در جنگ ها و کشتن قهرمانان قریش را نیز باید افزود.

عثمان در سخنی به امیر مؤمنان علی علیه السلام به همین مطلب تصریح کرده است. آبی در کتاب نثر الدرر (1)

از قول ابن عبّاس می گوید:

بین علی علیه السلام و عثمان گفت و گو شد، عثمان گفت:

«ما أصنع إن کانت قریش لا تحبّکم، وقد قتلتم منهم یوم بدر سبعین کأنّ وجوههم شنوف الذهب»

«چه کنم که قریش تو را دوست نمی دارد! تو در جنگ بدر، هفتاد

ص: 168


1- این کتاب چاپ شده و در دست رس می باشد. برای آگاهی بیشتر به شرح نهج البلاغه: 9/ 23 مراجعه شود.

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

تن از آن ها را- که هر یک چون گوهری از طلا بودند (!!)- کشته ای».

آنان، نتوانستند این کینه ها و دشمنی ها را نسبت به رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله بروز دهند، از این رو، پس از ایشان، از اهل بیت آن حضرت علیهم السلام انتقام گرفتند؛ آن سان که رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله از آن خبر داده بود.

آری، وقایع همچنان یکی پس از دیگری بروز می کردند؛ آنان از حضرت زهرا علیها السلام و امیر مؤمنان علی علیهما السلام انتقام گرفتند، از امام حسن و امام حسین علیهما السلام انتقام گرفتند … و این کینه توزی آنان، همچنان تا به امروز ادامه دارد.

برخی کینه توزی ها نسبت به علی و زهرا علیهما السلام …

شکی وجود ندارد که با کنترل شدیدی که نسبت به نشر روایات و احادیث معصومین علیهم السلام بود و با وجود دخل و تصرّف هایی که از سوی محدّثان و راویان اهل سنّت، در احادیث اعمال می گردید و نیز با توجّه به منعِ خلفا از نقل احادیث مهم و نیز سوزاندن، پاره کردن و از بین بردن کتاب هایی که چنین احادیثی در آن ها درج شده بود، لذا نمی توان انتظار داشت که وقایع مربوط به مظلومیّت حضرت زهرا علیها السلام با تمام جزئیّات آن، به صورت صحیح نقل شده و به دست ما رسیده باشد،

ص: 169

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

بلکه ما فقط می توانیم به اندکی از آن اندک، که تنها برخی از محدّثان و مورّخان- با تمام آن مشکلات و موانع و از پس آن همه پرده پوشی ها و درگیری ها- روایت کرده اند، دست یابیم.

رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله به اهل بیتش خبر داده بود که این امّت، بعد از من به شما خیانت خواهند کرد و اینان، کینه های خود را بروز داده و انتقام خواهند گرفت.

یعنی با آزار دادن پاره تن پیامبر علیها السلام از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله انتقام خواهند گرفت؛ چرا که او پاره تن و تکه ای از وجود پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله است و به همین دلیل، انتقام از حضرت زهرا علیها السلام، همان انتقام از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله است. این پاره تن در میان این امّت باقی مانده بود تا آن که این امّت، امتحان شوند و آن ها، آن چه در دل نهفته دارند، آشکار سازند.

آری، زودتر از زود این امتحان واقع شد و پس از مدّت زمانی کوتاه، این پاره تن رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله به سوی او بازگشت و به او ملحق شد.

ما هرگز انتظار نداریم که به تمام این مسائل، آن هم به صورت تفصیلی، دسترسی پیدا کنیم؛ بلکه اگر پنجاه درصد آن را نیز بیابیم، می توانیم پنجاه درصد دیگر را استنباط کنیم و بفهمیم.

ص: 170

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

اکنون آشنا شدیم که چگونه روایات را تحریف می کردند، تا جایی که نقل حاکی از سخن تند و ناگوار ابوسُفیان در مورد پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله را تحریف کردند و نام ابوسفیان را از آن میان برداشتند و به جای آن، عبارت «مردی گفت» را نهادند!

بنا بر این، شما چگونه انتظار دارید که راویان، همه رخدادهایی را که پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله واقع شده است را برای ما بازگو کنند؟ چگونه توقّع دارید که راویان اخبار، بتوانند همه آن حوادث تلخ و ناگوار را بازگو نمایند؟

امّا از سوی دیگر، خداوند لطف خود را از بندگانش دریغ نفرموده و با وجود آن همه دیوارهای بلند و جلوگیری های شدید و تهدیدهای فراوانی که در نقل روایات رخ نموده است، باز هم در این باره، گوشه هایی از اخبار و احادیث به دست ما رسیده است تا راه حقّ و باطل از یکدیگر تمیز داده شود.

گفتنی است که ما در این نوشتار فقط از مصادر مهمّ اهل سنّت نقل قول می کنیم و به هیچ عنوان به آن چه در کتاب های شیعه آمده است، استناد نمی نماییم. تلاش ما در این است که تا حدّ امکان، از کهن ترین منابع استفاده کنیم و از تألیفاتی که در قرن های اخیر سامان یافته اند، مطلبی را نقل ننماییم.

ص: 171

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

بخش چهارم تحریف و سانسور حقایق …

تحریف و سانسور حقایق …

به راستی از کینه ها، جنایت ها و خیانت های رخ داده، در کتاب ها- جز اندکی- اثری دیده نمی شود؛ علّت آن هم واضح است، چرا که خلفا، سالیان درازی تدوین حدیث را منع کردند و آن گاه که دوران تدوین آغاز شد، این عمل، به دست حاکمان و با نظارت و کنترل آن ها صورت پذیرفت.

در چنین شرایطی، هر کسی در این زمینه، روایتی از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله در اختیار داشت، آن را نقل نکرد و اگر هم کسی چیزی نقل کرد، نوشته نشد. همچنین از نشر آن و از این که به دیگران منتقل شود نیز جلوگیری شد؛ تا جایی که اگر نزد کسی کتابی بود که در آن، خبر و اثری از این قبیل مسائل وجود داشت، آن کتاب را از او گرفتند و نابود ساختند، یا خودِ او، آن کتاب را مخفی کرد و برای احدی آشکار ننمود.

ص: 172

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

مواردی از این قبیل را به عنوان نمونه بیان می نماییم:

ابن عَدی در بخش پایانی کتاب الکامل فی الضعفاء در شرح حال «عبدالرزاق بن هَمّام صَنعانی» - که استاد بُخاری بود- می نویسد:

صَنعانی احادیث گوناگون بسیاری داشت و دانشمندان مورد اعتماد مسلمانان و پیشوایان آن ها، به نزد او رحل سفر بسته و احادیث او را تدوین کردند؛ ولی از ترس، حدیثی از او نقل نکردند. البتّه او را به تشیّع نیز نسبت داده اند. او احادیثی را در فضایل نقل کرده است که هیچ یک از راویان ثقات، موافق نقل آن ها نبودند و همین امر، مهمترین دلیل بر کنار گذاشتن احادیث اوست.

البتّه وی در مثالب و عیب های دیگران نیز احادیثی نقل کرده بود که من در این جا آن ها را نمی آورم؛ ولی در مورد صدق او امیدوارم که مشکل نداشته باشد. تنها کاری که از او سر زده این است که احادیثی در فضایل اهل بیت علیهم السلام و معایب دیگران، نقل کرده است (1).

ابن عَدی در شرح حال حافظ بزرگ، عبدالرحمان بن یوسف بن خَراش می نویسد:

از عبدان شنیدم که می گفت: ابن خَراش دو جلد کتاب- که در

ص: 173


1- الکامل فی الضعفاء: 6/ 545.

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

معایب و مثالب شیخین نوشته بود- به بندار تحویل داد و با دو هزار درهم اجازه نقل آن ها را داد.

پس این کتاب دو جلدی کجاست؟

ابن عَدی در ادامه گوید: به نظر من ابن خَراش از روی عمد دروغ نمی گوید (1).

بنا بر این، وی دروغگو نیست.

حال اگر به کتاب سیر أعلام ذهبی یا تذکرة الحفّاظ او مراجعه کنید، این مطلب را ملاحظه خواهید کرد که ذهبی، چگونه به ابن خَراش حمله می کند و به او دشنام می دهد و به سان سبّ کفرورزان، او را سبّ می کند (2).

کسی نپندارد که ابن خَراش شیعه بوده، چرا که او از بزرگان دانشمندان اهل سنّت و از پیشوایان جرح و تعدیل است. آن ها در پذیرش و عدم پذیرش قول راوی، به رأی و نظر او اعتماد می کنند.

به نمونه هایی در این زمینه توجّه کنید:

1- ابن خَراش در شرح حال عبداللَّه بن شقیق- که ابن حَجَر

ص: 174


1- الکامل فی الضعفاء: 5/ 519.
2- سیر أعلام النبلاء: 13/ 509، تذکرة الحفّاظ: 2/ 684، میزان الإعتدال: 2/ 600.

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

عَسقلانی در تهذیب التهذیب آورده است- می گوید: عبداللَّه بن شقیق فرد مورد اعتمادی بود، او عثمانی بود و نسبت به علی علیه السلام کینه می ورزید (1).

از این رو، ابن خَراش شیعه نبود، چرا که او این راوی را توثیق می نماید و به صراحت می گوید که او عثمانی بوده و نسبت به علی علیه السلام کینه توزی داشته است.

آری او شیعه نبود، بلکه از بزرگان اهل سنّت و از حافظان بزرگ بود، در عین حال، دو جلد کتاب نیز در مثالب ابوبکر و عمر نگاشته بود.

احمد بن حنبل در کتاب العلل می گوید: ابو عَوانه (2) کتابی در معایب و بلایای اصحاب رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله نوشته بود.

سلّام بن ابی مطیع (3) نزد او آمد و گفت: ای ابی عَوانه! آن کتاب را به من بده.

ابو عَوانه کتاب را به او داد و سلّام آن را گرفت و سوزاند (4).

ص: 175


1- تهذیب التهذیب: 5/ 223.
2- ابو عَوانه، یکی از بزرگان حُفّاظ و محدّثان اهل سنّت است، وی کتابی به نام صحیح ابی عَوانه تألیف کرده است.
3- که ذهبی او را چنین توصیف می کند: پیشوای رهبران و از رجال صحیحین است. سیر أعلام النبلاء: 7/ 428.
4- کتاب العلل والرجال: 1/ 60.

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

2- احمد بن حنبل در همان کتاب نقل می کند که عبدالرحمان بن مهدی (1) گوید: از این که نگاهی به کتاب ابی عَوانه کرده ام، از خدا آمرزش می طلبم (2).

جالب است! یکی از این که به آن کتاب نگریسته، از خدا آمرزش می طلبد و دیگری، کتاب را از او می گیرد و بدون اجازه و رضایت او، آن را به آتش می کشد.

3- در میزان الإعتدال در شرح حال ابراهیم بن حکم بن زهیر کوفی آمده است:

ابو حاتِم گوید: او روایاتی در معایب معاویه نقل کرده است که ما آن ها را پاره کردیم (3).

4- در شرح حال حسین بن حسن اشقر ذکر کرده اند:

احمد بن حنبل از او حدیث نقل می کرد و می گفت: به نظر من او دروغگو نبود (4).

ص: 176


1- ذهبی در توصیف او می گوید: او پیشوای نقد پرداز نیکو و سرور حافظان بود. سیر أعلام النبلاء: 9/ 192.
2- کتاب العلل والرجال: 3/ 92.
3- میزان الإعتدال: 1/ 27.
4- دقّت کنید! احمد بن حنبل از او حدیث نقل می کند و می گوید: به نظر من او دروغگو نبود.

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

به احمد گفتند: «اشقر» احادیثی علیه ابوبکر و عمر روایت می کند و بابی در ذکر معایب آن ها نگاشته است.

احمد بن حنبل چون چنین شنید، گفت: پس شایستگی آن را ندارد که از او حدیث نقل شود (1).

به راستی آن دو جزء از کتاب، یا آن بابی که مشتمل بر معایب ابوبکر و عمر بود، کجاست؟

چرا چیزی از آن برای ما روایت نشده و به دست ما نرسیده است؟

چرا به محض این که احمد بن حنبل می فهمد که «اشقر» درباره شیخین چنان احادیثی را روایت می کند و آن ها را در کتاب خود می آورَد، نظر خود را درباره او تغییر می دهد و به ناگاه، در نگاه او «اشقر»، دروغگو و غیر قابل اعتماد می شود و شایستگی نقل و روایت حدیث را از دست می دهد؟

از طرفی، علمای اهل سنّت در شرح حال بسیاری از بزرگان حدیث- که جزو راویان صحاح ششگانه هستند-، گفته اند: آن ها به ابوبکر و عمر دشنام می داده اند.

برای نمونه، شرح حال اسماعیل بن عبدالرحمان السُدّی (2)،

ص: 177


1- تهذیب التهذیب: 2/ 291.
2- همان: 1/ 274.

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

تلید بن سلیمان (1)، جعفر بن سلیمان الضبعی (2) و دیگران را ملاحظه نمایید.

به راستی چرا به شیخین دشنام می دادند؟

آیا روایتی- بلکه روایت هایی- به آن ها رسیده بود که آنان را وادار به دشنام گویی می کرد و آن ها با دیدن آن روایات، به خود اجازه می دادند که به عمر و ابوبکر لعن و فحش نثار کنند؟

آن روایات اکنون کجاست؟

همچنین، در شرح حال رجال، بزرگان و حافظانشان، دشنام گویی به عثمان و معاویه فراوان دیده می شود؛ به اندازه ای که شاید غیر قابل شمارش باشد.

خاطرنشان می گردد که در نیمه دوم قرن سوم، لعن و طعن بر شیخین بسیار گزارش شده است. زائدة بن قدامه- که در نیمه دوم قرن سوم می زیسته است- می گوید:

چه زمانه ای شده است؟! مردم، ابوبکر و عمر را دشنام می دهند (3).

ص: 178


1- تهذیب الکمال 4/ 264.
2- تهذیب التهذیب 2/ 82 83
3- همان 3 264.

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

این امر همچنان گسترش می یافت، تا در قرن ششم، یکی از محدّثان بزرگ اهل سنّت به نام عبدالمغیث بن زهیر بن حرب حنبلی بغدادی، کتابی در فضیلت یزید بن معاویه و جلوگیری از لعنِ بر او، نگاشت و چون از او علّت تألیف چنین کتابی را پرسیدند، پاسخ گفت:

هدف من این بود که زبان ها را از لعن خلفا باز دارم (1).

در اواخر قرن هشتم هجری، به تفتازانی می رسیم؛ او در شرح المقاصد چنین می گوید:

«فإن قیل: فمن علماء المذهب من لم یجوّز اللعن علی یزید مع علمهم بأنّه یستحق ما یربو علی ذلک ویزید؟

قلنا: تحامیاً عن أن یرتقی إلی الأعلی فالأعلی» (2) «اگر گفته شود که چرا برخی از علمای مذهب، با این که می دانند یزید مستحقّ لعن است، لعن او را جایز نمی شمارند؟

در پاسخ می گوییم: به خاطر این که از لعن افراد بالاتر از یزید، جلوگیری کرده باشند».

در عصر ما نیز نویسندگانی در مناقب یزید، حَجّاج و هند

ص: 179


1- سیر أعلام النبلاء: 21/ 161.
2- شرح المقاصد: 5/ 311.

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

کتاب هایی تألیف می کنند. به نظر من تمام این نویسندگان می دانند که فضایل و مناقبی را که به این قبیل افراد نسبت داده اند، سراسر دروغ است و آن افراد، سزاوار لعن هستند؛ تنها هدف اصلی، مشغول کردن نویسندگان، پژوهشگران، اندیشمندان و افراد دیگر به این موضوعات است؛ شاید که لعن و نفرین به افراد بالاتر از آن ها و خلفای نخستین سرایت نکند.

و از همین جا می فهمیم: هدف کسانی که با شعائر حسینی و مراسم عزاداری و نقل وقایع عاشورا مخالفت می کنند، این است که یزید لعن نشود و لعن، از او به خلفای نخستین، سرایت نکند.

ص: 180

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

بخش پنجم مصادره فدک و پیامدهای آن …

مصادره فدک و تکذیب حضرت زهرا …

علیها السلام

یکی از رخدادهای مهمّی که پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله در رابطه با خاندان آن حضرت علیهم السلام رخ داد، مصادره فدک بود که ملک شخصی حضرت زهرا علیها السلام محسوب می شد. از مهم ترین پیامدهای این رفتار، تکذیب دختر پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله بود.

به اعتقاد ما، تکذیب حضرت زهرا علیها السلام و نپذیرفتن سخن او، خود به تنهایی، یکی از بزرگترین مصیبت ها است (1).

ص: 181


1- به راستی که مصیبت بزرگی است. در حالات یکی از فقهای بزرگ شیعه نقل شده است که در ایّام عزاداری امام حسین علیه السلام، یکی از سخنرانان در محضر وی، به هنگام ذکر مصیبت این جمله را گفت: «حضرت زینب علیها السلام وارد مجلس ابن زیاد شد». او می خواست این صحنه را توضیح دهد که آن فقیه به سخنران اشاره کرد که اندکی صبر کند و بقیّه ماجرا را نخواند؛ سپس فرمود: ما بایستی حقّ این جمله را که «حضرت زینب علیها السلام وارد مجلس ابن زیاد شد» به شایستگی ادا کنیم. به راستی مصیبتی ناگوار و بس بزرگ است!!

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

ماجرای فدک تنها مسئله مِلک و زمین نیست، بلکه مسئله ظلم به حضرت زهرا علیها السلام، تضییع حق و عدم احترام به او، بلکه فراتر از آن، مسئله اذیّت، تکذیب و به خشم آوردن اوست. اکنون خلاصه ماجرا را- آن سان که در کتاب های مهم و معتبر آمده است- از چند محور بازگو می نماییم.

فدک ملک حضرت زهرا علیها السلام بود …

فدک در زمان رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله مِلک حضرت زهرا علیها السلام بود و آن حضرت صلّی اللَّه علیه وآله در دوران حیات خود، فدک را به فاطمه علیها السلام بخشیده بود و این مطلب، در کتاب های شیعه و سنّی دیده می شود. روایات این بخش را از کتاب های اهل سنّت نقل می نماییم:

بزّار، ابو یَعلی، ابن ابی حاتِم و ابن مُردَوَیْه این گونه نقل می کنند که ابو سعید خُدری گوید:

هنگامی که آیه «وَآتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ» (1) نازل شد، رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله، فاطمه علیها السلام را فرا خواند و فدک را به وی بخشید.

ص: 182


1- سوره اسراء: آیه 26.

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

این حدیث از ابن عبّاس نیز روایت شده است، می توانید آن را به روایت از این بزرگان و محدّثان در کتاب الدر المنثور ببینید (1). همچنین حاکم، طَبَرانی، ابن النجار، هیثمی، ذهبی، سیوطی، متّقی هندی و دیگران نیز از راویان این حدیث محسوب می شوند.

ابن ابی حاتِم این حدیث را در تفسیرش روایت می کند، تفسیری که ابن تیمیّه در کتاب منهاج السنّه آن را خالی از هر حدیث جعلی می داند (2).

بسیاری از علما و بزرگان اهل سنّت اقرار دارند که فدک در زمان حیات رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله، مِلک فاطمه علیها السلام بوده و به عنوان عطیّه ای از سوی رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله به فاطمه زهرا علیها السلام شناخته می شده است.

سعدالدین تفتازانی و ابن حَجَر مکّی از آن جمله اند.

ابن حَجَر مکّی در الصواعق می نویسد:

«إنّ أبابکر انتزع من فاطمة فدکاً» (3) «ابوبکر فدک را از فاطمه گرفت».

ص: 183


1- الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور: 4/ 177.
2- منهاج السنّه: 7/ 13.
3- الصواعق المحرقه: 31.

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

از این رو، فدک در دست حضرت زهرا علیها السلام بود و ابوبکر آن را گرفت.

چرا؟ و به چه دلیل؟

فرض می کنیم که ابوبکر نمی دانست که فدک، مِلک زهرا علیها السلام بوده است و رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله آن را به ایشان بخشیده و وی را مالک فدک قرار داده است، آیا پیش از گرفتن فدک از فاطمه زهرا علیها السلام نبایستی در این باره از وی سؤال کند؟

چرا شهادت شهود پذیرفته نشد؟ …

اگر ابوبکر نمی دانست که فاطمه علیها السلام مالک فدک است، آیا نمی بایست شهادت شهود را می پذیرفت؟

هر چند به اتّفاق همه، در این شرایط، خواستن شاهد خلاف قاعده عرفی، فقهی و حقوقی «ید» است؛ امّا با فرض این که او بتواند شاهد بخواهد، تاریخ گواه است که امیر مؤمنان علی علیه السلام بر مالکیّت فاطمه علیها السلام شهادت داده است؛ پس چرا نباید شهادت او پذیرفته شود؟

در کتب اهل سنّت برای دفاع از ابوبکر در این مسئله گفته اند:

«لعلّه کان من اجتهاده عدم قبول الشاهد الواحد، وإن کان یعلم بصدق

ص: 184

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

هذا الشاهد»

«شاید از اجتهاد ابوبکر این بوده است که شهادت یک شاهدِ تنها را نپذیرد، گرچه علم به راستگویی این شاهد داشته باشد» (1).

امّا می بینیم که رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله در ماجرای «خزیمه ذو الشهادتَین»، شهادت یک شاهدِ تنها را پذیرفته است و این مطلب در کتاب های شیعه و سنّی آمده است (2).

افزون بر این، در روایتی آمده است که پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله در قضیّه ای که تنها شاهد آن، عبداللَّه بن عمر بوده است، شهادت او را پذیرفته است. این روایت در صحیح بُخاری نقل شده است (3).

ابن اثیر در جامع الأُصول می گوید: رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله به گواهی شاهدِ تنها- که عبداللَّه بن عمر بود-، قضاوت کرده است (4).

آیا در نظر ابوبکر، علی علیه السلام از عبداللَّه بن عمر کمتر است؟

ص: 185


1- شرح المواقف: 8/ 356.
2- الکافی: 7/ 401 باب النوادر، من لا یحضره الفقیه: 3/ 108، المجموع: 20/ 223، المبسوط: 16/ 114.
3- صحیح بُخاری: 3/ 143.
4- جامع الأُصول: 10/ 557.

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

داوری با سوگند …

فرض می کنیم که ابوبکر می تواند در ملکیّت حضرت زهرا علیها السلام تردید کند و فرض می کنیم که به گواهی علی علیه السلام نیز شک کند؛ چرا از فاطمه علیها السلام نمی خواهد که سوگند یاد کند تا سوگند او در کنار شهادت علی علیه السلام قرار گیرد و مطلب تمام شود؟

این در حالی است که ما می دانیم رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله بارها به شاهد و سوگند قضاوت کرده است. چنانکه در صحیح ابو داوود (1) و صحیح مُسلم (2) روایت شده است؛ بلکه قضاوت به شاهد و سوگند را جبرئیل برای پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله آورده است و این نوع قضاوت، در کتابُ الخلافه کنز العمّال موجود است.

صاحب المواقف و شارح آن، در توجیه رفتار ابوبکر می گویند:

«لعلّه لم یر الحکم بشاهد و یمین» (3) «شاید ابوبکر حکم شاهد و قَسَم را قبول نداشت».

در پاسخ می گوییم: اگر چنین باشد، پس باید خود ابوبکر سوگند یاد می کرد؛ پس چرا سوگند یاد نکرد؟ و حال آن که فاطمه علیها السلام

ص: 186


1- صحیح ابی داوود: 3/ 419.
2- صحیح مُسلم: 5/ 128.
3- شرح المواقف: 8/ 356.

شماره صفحه در کتاب - ص: 81

***

همچنان مِلک خود را مطالبه می نمود.

همه این مواردی که مطرح شد، بدون در نظر گرفتن عصمت حضرت زهرا و حضرت علی علیهما السلام است و بررسی مسئله، به عنوان یک موضوع حقوقی بیان شد، پس باید تمام موازین حقوقی، که در کتاب های قضایی ذکر شده اند، بر آن منطبق باشد.

همچنین در این ماجرا، امام حسن و امام حسین علیهما السلام و نیز امّ ایمن- که رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله به بهشتی بودن او گواهی داده بود (1) - نیز شهادت داده اند، امّا شهادت آن ها نیز پذیرفته نشد.

دو قضیّه مشابه و حکم متفاوت …

اکنون این قضیّه را در شکل دیگری بحث می نماییم و می گوییم:

اگر به فرض مُحال، بپذیریم که فاطمه و اهل بیت علیهم السلام معصوم نیستند و فاطمه علیها السلام نیز پاره تن رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله نیست و فدک هم در زمان حیات رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله در دست او نبوده است، در این مطلب که ایشان یکی از بزرگان صحابه بوده است، شکّی نیست.

بی تردید آن حضرت علیها السلام مانند یکی از صحابه است، ولی

ص: 187


1- ر. ک: شرح حال او در طبقاتِ ابن سعد، و الإصابه ابن حَجَر: 4/ 432.

شماره صفحه در کتاب - ص: 82

***

می بینیم که در قضیّه ای کاملًا مشابه که درباره یکی دیگر از صحابه رخ داده است، ابوبکر سخن آن صحابی را می پذیرد و او را تصدیق می کند و به سخنش ترتیب اثر می دهد؛ در حالی که به سخن حضرت زهرا علیها السلام وقعی نمی نهد؟!

بُخاری و مُسلم از جابر بن عبداللَّه انصاری روایت کرده اند که هنگامی که اموال بحرین را نزد ابوبکر آوردند، جابر نزد او بود و به او گفت: رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله به من فرموده بود: هر گاه اموال بحرین بیاید، مقداری از آن را به تو می بخشم.

ابوبکر به جابر گفت: برو هر اندازه که پیامبر به تو وعده داده بود، بردار (1).

آری، رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله در قید حیات نیست، جابر ادّعا می کند که رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله به او وعده داده است که: «اگر اموال بحرین بیاید، فلان مقدار به تو می دهم». حال که اموال بحرین رسیده است، ابوبکر جانشین رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله شده است؛ و فقط با شنیدن ادّعای جابر، سخن او را تصدیق می کند، به گفته او ترتیب اثر می دهد و مقداری را که ادّعا می کند، به او می پردازد.

ص: 188


1- صحیح بُخاری: 3/ 58، صحیح مُسلم: 7/ 75.

شماره صفحه در کتاب - ص: 83

***

توجیه واقعه …

در این ماجرا- که در صحیح بُخاری و مُسلم آمده است- دقّت کنید و ببینید که شارحان صحیح بُخاری، چگونه کار ابوبکر را در پذیرش ادّعای آن صحابی درباره وعده رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله به او- آن هم بدون مطالبه هیچ شاهد و سوگندی در ادّعایش- توجیه می کنند:

الف- کرمانی در کتاب الکواکب الدراری فی شرح صحیح البُخاری که یکی از مشهورترین شرح های بُخاری است، می گوید:

«وأمّا تصدیق أبی بکر جابراً فی دعواه، فلقوله صلّی اللَّه علیه وسلم: من کذب عَلَیّ متعمداً فلیتبوّأ مقعده من النار»، فهو وعید، ولا یُظنّ بأنّ مثله- مثل جابر- یقدم علی هذا» (1) «تصدیق جابر در این ادّعایش از سوی ابوبکر، به دلیل سخن پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله بوده است که فرمود: «هر کس از روی عمد بر من دروغ ببندد، آتش را جایگاه خویش ساخته است» و این یک وعده عذاب است و گمان نمی رود که کسی چون جابر، اقدام به چنین کاری کند».

شما که گمان نمی کنید جابر اقدام به چنین کاری کند و به

ص: 189


1- الکواکب الدراری فی شرح البُخاری: 10/ 125.

شماره صفحه در کتاب - ص: 84

***

رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله دروغ ببندد، بلکه بر عکس گمان می کنید که او در ادّعایش صادق باشد، چرا درباره حضرت زهرا علیها السلام- فقط به عنوان یک صحابی همانند دیگر صحابه- چنین گمانی را ندارید؟

ب- ابن حَجَر عسقلانی در فتح الباری می گوید:

«وفی هذا الحدیث دلیل علی قبول خبر الواحد العدل من الصحابة، ولو جرّ ذلک نفعاً لنفسه» (1) «این حدیث دلیلی است بر این که سخن صحابی عادل به صورت انفرادی باید مورد قبول باشد، گرچه این سخن سودی برای او در پی داشته باشد».

پس، این توجیه، بر قبول سخن او دلالت می کند؛ چرا که ابوبکر از جابر شاهدی بر صحّت ادّعایش نخواسته است؛ امّا این برخورد کجا و برخورد او با زهرا علیها السلام که می گفت: «رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله فدک را به او بخشیده است و فدک را مِلک او قرار داده است»، کجا؟!

ج- عینی در کتاب عمدة القاری فی شرح صحیح البُخاری می گوید:

«إنّما لم یلتمس شاهداً منه- أی من جابر- لأنّه عدل، بالکتاب والسنّه، أمّا الکتاب فقوله تعالی: «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ

ص: 190


1- فتح الباری فی شرح البُخاری: 4/ 375.

شماره صفحه در کتاب - ص: 85

***

لِلنَّاسِ» (1) وقوله تعالی: «وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً» (2) فمثل جابر إنْ لم یکن من خیر أُمّة فمن یکون؟ وأمّا السنّه، فلقوله صلّی اللَّه علیه وسلم: «من کذب عَلَیّ متعمداً» … ولا یظنّ بمسلم فضلًا عن صحابی أنْ یکذب علی رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وسلم متعمّداً» (3) «چون جابر به دلیل قرآن و سنّت «عادل» است، پس ابوبکر هم از او شاهد نخواسته است، دلایل قرآنی نیز بر این، حکم می کند؛ آن جا که می فرماید: «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» و یا در آیه دیگر که می فرماید: «وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً».

بنا بر این، اگر کسی چون جابر از «خَیْرَ أُمّةٍ» نباشد، پس چه کسی چنین است؟ و دلیل از سنّت هم روایتی است که رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله فرموده است: «هر کس از روی عمد بر من دروغ ببندد، جایگاه خود را آتش قرار داده است».

بنا بر این، گمان نمی رود مسلمانی از روی عمد به رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله دروغ ببندد، تا چه رسد به یک صحابی».

ص: 191


1- سوره آل عمران: آیه 110.
2- سوره بقره: آیه 143.
3- عمدة القاری فی شرح البُخاری: 12/ 121.

شماره صفحه در کتاب - ص: 86

***

چگونه ابوبکر، جابر را در ادّعایش تصدیق می کند، ولی حضرت زهرا علیها السلام را در ادّعایش تصدیق نمی کند؟

آیا حضرت زهرا علیها السلام کمتر از جابر است؟

آیا او از مصادیق «خَیْرَ أُمَّةٍ» به شمار نمی رود؟

آیا گمان می رود که ایشان به رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله دروغ ببندد؟ در حالی که شما نسبت به هیچ مسلمانی- تا چه رسد به یک صحابی- چنین گمانی ندارید.

فرق بین ادّعای جابر و ادّعای فاطمه علیها السلام- با صرف نظر از همه مقاماتش و تنها بر این اساس که وی نیز یکی از صحابه است- چیست؟

چرا ادّعای جابر پذیرفته می شود؟

چگونه خبر واحد، آن جا حجّت می شود؟

چرا ادّعای فاطمه علیها السلام با وجود قاعده «ید» و شاهدهای متعدّد پذیرفته نمی شود، امّا ادّعای جابر بدون هیچ شاهد و قَسَمی پذیرفته می شود؟!

بنا بر این، در ورای این قضیّه، موضوع دیگری وجود دارد …

ص: 192

شماره صفحه در کتاب - ص: 87

***

مطالبه فدک به عنوان ارث …

فاطمه علیها السلام ناامید به خانه برمی گردد …؛ آن گاه روزی دیگر می آید تا فدک و دیگر اموال بازمانده از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله را به عنوان ارثِ پدرش مطالبه نماید.

فدک از سرزمین هایی بود که رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله برای تصرّف آن ها، لشکرکشی نکرده بود؛ و چنین سرزمین هایی به اتّفاق همه علما از آنِ شخص رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله است و دیگر مسلمانان، هیچ گونه سهمی در آن ندارند. از سوی دیگر، هر مال و حقّی که از مسلمانی پس از مرگ او بماند، از آنِ ورثه اوست و- به اتّفاق نظر- حضرت زهرا علیها السلام نزدیک ترین وارث پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله است؛ لذا آن حضرت علیها السلام وقتی با تکذیب ادّعای مالکیّت فدک مواجه می شود، آن را به عنوان میراث مطالبه می فرماید.

آن چه بیان شد، چهار مقدّمه بود که به طور مرتّب و پی در پی آورده شد.

قضیّه ذیل را بُخاری و مُسلم از عایشه روایت کرده اند. ما روایت بُخاری را نقل می کنیم:

عایشه گوید:

ص: 193

شماره صفحه در کتاب - ص: 88

***

«إنّ فاطمة علیها السلام بنت النبی أرسلت إلی أبی بکر تسأله میراثها من رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله، ممّا أفاء اللَّه علیه بالمدینة وفدک وما بقی عن خمس خیبر، فقال أبوبکر: إنّ رسول اللَّه قال: «لا نورّث ما ترکناه صدقة»، إنّما یأکل آل محمّد فی هذا المال، وإنّی واللَّه لا أُغیّر شیئاً من صدقة رسول اللَّه عن حالها التی کان علیها فی عهد رسول اللَّه، ولأعلمنّ فیها بما عمل به رسول اللَّه.

فأبی أبو بکر أن یدفع إلی فاطمة منها شیئاً، فوجدت فاطمة علی أبی بکر فهجرته، فلم تکلّمه حتّی توفّیت، وعاشت بعد النبی ستّة أشهر، فلمّا توفّیت دفنها زوجها علی لیلًا ولم یؤذن بها أبا بکر وصلّی علیها …» (1) «فاطمه، دختر رسول خدا برای ابوبکر پیغام فرستاد و اموال «فی ء» موجود در مدینه، فدک و آن چه از خمس خیبر مانده بود را به عنوان میراث باقی مانده از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله، مطالبه کرد.

ابوبکر در پاسخ گفت که رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله گفته است:

«ما ارث نمی نهیم، هر چه از ما بماند، صدقه است»؛ آل محمّد

ص: 194


1- صحیح بُخاری: 5/ 82، کتاب المغازی، باب غزوه خیبر، صحیح مُسلم: 5/ 153، کتاب الجهاد والسیر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 89

***

فقط می توانند از آن مال استفاده کنند؛ به خدا سوگند! چیزی از صدقه ای را که رسول خدا قرار داده و در زمان خود او بوده است، تغییر نمی دهم و درباره آن ها همان گونه رفتار خواهم کرد که رسول خدا رفتار می کرد.

ابوبکر از این که چیزی از آن اموال را به فاطمه علیها السلام بدهد، خودداری کرد.

فاطمه علیها السلام بر ابوبکر خشم گرفت و او را ترک کرد و با او سخن نگفت تا از دنیا رفت. او بعد از پیامبر، شش ماه زندگی کرد و هنگامی که فوت کرد، همسرش علی، شبانه بر او نماز خواند، او را دفن کرد و ابوبکر را خبر ننمود».

ماجرای مطالبه فدک به عنوان ارث، از سوی حضرت زهرا علیها السلام، از موضوعاتی است که در طول تاریخ و از زمان های قدیم محور نگارش کتاب های زیادی بوده است و خطبه حضرت زهرا علیها السلام در این باره، خطبه ای جاودانی است که بر پیشانی روزگار خواهد ماند.

در این جا نیز پرسش هایی مطرح است:

- چگونه گفته ابی سعید و ابن عبّاس، شهادت علی و حسنین علیهم السلام و سخن دیگران درباره این که رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله فدک را به فاطمه علیها السلام بخشیده است، پذیرفته نمی شود، ولی سخن ابوبکر که

ص: 195

شماره صفحه در کتاب - ص: 90

***

به تنهایی می گوید: «پیامبران ارث نمی نهند» پذیرفته می شود؟

- چرا سخن آن همه صحابی بزرگ، بر سخن یک تن ترجیح داده می شود؟

آرا و نظریّات علما را در این زمینه ملاحظه کنید، نظریّات آن ها متفاوت و کلماتشان به طور جدّ مضطرب است.

آن ها از توجیه این مطلب درمانده شده اند، مهم ترین چیزی که شاید بتوان گفت این است که می گویند: «ابوبکر تنها راوی این حدیث نیست، بلکه این حدیث از متواترات است و ابوبکر فقط آن را روایت کرده است».

نکاتی قابل تأمّل …

این نظریه را در قالب چند نکته بررسی می کنیم:

نکته نخست

چرا تا آن زمان، کسی این سخن را از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله نشنیده بود؟

چرا کسی آن را نقل نکرده بود؟ و حتّی تا آن لحظه، کسی این روایت را از خود ابو بکر نیز نشنیده بود؟

ص: 196

شماره صفحه در کتاب - ص: 91

***

نکته دوم

چرا تا آن روز، هیچ یک از اهل بیت پیامبر علیهم السلام این حدیث را نشنیده بودند؟ و حتّی وارثان پیامبر از وجود چنین سخنی خبر نداشتند؟ چرا همسران پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله عثمان را نزد ابوبکر فرستادند و سهم ارث خود را مطالبه کردند؟ چرا عثمان این سخن پیامبر را به آن ها گوشزد نکرد؟ چرا عثمان نزد ابوبکر رفت و خواسته همسران پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله را به او گفت؟

پس عثمان هم مانند اهل بیت علیهم السلام و همسران رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله از وجود این حدیث بی خبر بوده است.

فخر رازی در این مورد، نکته ظریفی در تفسیرش آورده است؛ او می گوید:

«إنّ المحتاج إلی معرفة هذه المسألة ما کان إلّافاطمة وعلی والعبّاس، وهؤلاء کانوا من أکابر الزهّاد والعلماء وأهل الدین، وأمّا أبوبکر، فإنّه ما کان محتاجاً إلی معرفة هذه المسأله، لأنّه ما کان ممّن یخطر بباله أنّه یورّث من الرسول، فکیف یلیق بالرسول أن یبلّغ هذه المسألة إلی من لا حاجة له إلیها، ولا یبلّغها إلی من له إلی معرفتها أشدّ الحاجة؟» (1)

ص: 197


1- التفسیر الکبیر: 9/ 210.

شماره صفحه در کتاب - ص: 92

***

«دانستن مسئله ارث پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله مورد نیاز کسی جز فاطمه، علی و عبّاس (1) نبوده است و این ها خود از بزرگان علما، اهل دین و از زاهدان روزگار بوده اند، ولی ابوبکر نیازمند دانستن این مسئله نبوده و به ذهنش هم خطور نمی کرده است که از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله ارث ببرد؛ پس چگونه زیبنده رسول خداست که این مسئله را به کسی که نیازمند آن نیست، بیاموزد و به کسانی که بیشترین نیاز را به دانستن آن دارند، نیاموزد؟».

نکته سوم

از همه این موارد که صرف نظر کنیم، ادّعای تواتر حدیث، چیزی جز یک ادّعای دروغ نیست؛ چرا که علمای اهل سنّت، خود تصریح دارند که ابوبکر، تنها ناقل این حدیث است و به همین دلیل، در بحث حجیّت خبر واحد، به عنوان نمونه و مثالی برای خبر واحد، همین خبر را مطرح می کنند (2).

ص: 198


1- تذکّر به این نکته ضروری است که بر اساس فقه جعفری عمو، در طبقه اول قرارنمی گیرد و با وجود اولاد، از برادرزاده اش ارث نمی برد.
2- اگر تردید دارید به منابع ذیل بنگرید: ابن حاجب در المختصر فی علم الأُصول: 2/ 59، فخر رازی در المحصول فی علم الأُصول: 2/ 85، غزالی در المستصفی فی علم الأُصول: 2/ 121، آمدی در الإحکام فی اصول الأحکام: 2/ 75 و 348، بُخاری در کشف الأسرار فی شرح أُصول البزودی و دانشمندان دیگر عامه در کتاب های اصول فقه همین مطلب را بیان کرده اند.

شماره صفحه در کتاب - ص: 93

***

افزون بر این، در احادیث دیگر نیز شواهدی بر انفراد ابوبکر در نقل این حدیث، وجود دارد (1)؛ و حتّی متکلّمان نیز اقرار دارند که ابوبکر در نقل این حدیث، منفرد است (2).

نکته چهارم

بی تردید، ابوبکر هم از راویان این حدیث نیست؛ حتّی به صورت منفرد؛ بلکه این سخن، حدیثی جعلی است که برخی برای دفاع از ابو بکر ساخته اند. ابوبکر در آن ماجرا هیچ جوابی نداشته که ارائه دهد و به این حدیث نیز استدلال نکرده است.

این نکته ای است که آن را حافظ عبدالرحمان بن یوسف ابن خَراش گفته است.

او می گوید: این حدیث، حدیث باطلی است که مالک بن اوس بن حدثان آن را جعل کرده است و همو، راوی این داستان است.

ص: 199


1- برای نمونه بنگرید به: کنز العمّال: 12/ 605 ح 14071.
2- بنگرید: شرح المواقف: 8/ 355 و شرح المقاصد: 5/ 278.

شماره صفحه در کتاب - ص: 94

***

ابن عَدی در شرح حال حافظ، ابن خَراش (1) می نویسد:

«سمعت عبدان یقول: قلت لابن خَراش: حدیث ما ترکناه صدقه؟

قال: باطل، أتّهم مالک بن أوس بالکذب» (2) «از عبدان شنیدم که می گفت: به ابن خَراش گفتم که درباره حدیث «ما ترکناه صدقه» چه می گویی؟ گفت: سخن باطلی است؛ به نظر من، مالک بن اوس آن را ساخته و او دروغگو است».

آری، به راستی می بینید که چگونه محکمات قرآن را با یک حدیث جعلی- که این حافظ بزرگ آن را باطل دانسته است- کنار می نهند؟

ص: 200


1- درگذشته سال 283 ه ق. او در معایب شیخین، دو جلد کتاب نوشته است. به جهت همین دو جلد کتاب، وی را به شیعه بودن متّهم کرده اند؛ این در حالی است که همه کتاب های عامّه از قول و آرای ابن خَراش در علم حدیث و رجال، پر است. ملاحظه کنید و ببینید که چگونه ذهبی بر او حمله می کند و می گوید: به خدا سوگند! این شیخی که پایش لغزیده، هموست که کوشش و تلاشش تباه شده است؛ چرا که او حافظ عصر خود بود و در تحصیل علم، سفرهای طولانی داشت، دارای اطّلاعات بسیار بود و احاطه در علم داشت؛ امّا بعد از این، از علمش بهره نبُرد (گویی آن گاه از علم و دانش خود بهره می برند که فقط به نفع خلفا سخن بگویند).
2- الکامل فی الضعفاء: 5/ 518.

شماره صفحه در کتاب - ص: 95

***

بنا بر آن چه گفته شد، روشن گردید که ماجرای غصب فدک و تکذیب حضرت زهرا و اهل بیت علیهم السلام، از قضایایی بوده است که پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله از آن خبر داده بود.

به راستی، هنگامی که انسان آزاد، چنین قضایایی را می نگارد یا می خواند و یا بازگو می کند، دلش خون می شود؛ امّا اکنون بخشی از قضایایی را که تحقیق و بررسی کرده ایم، بازگو می نماییم؛ تا به بینش و بصیرت خود و خوانندگان، بیفزایم.

ص: 201

شماره صفحه در کتاب - ص: 99

***

بخش ششم: آتش به خانه وحی …

سوزاندن خانه حضرت زهرا علیها السلام …

اشارة

پیش تر بیان شد که این قوم، از بازگویی حوادث و نقل جزئیّات امور و درج تفصیل وقایع، جلوگیری کردند. آیا با وجود این شما توقّع دارید که بُخاری برایتان نقل کند: فلانی، فلانی و فلانی با دست خودشان خانه زهرا علیها السلام را آتش زدند؟

آیا انتظار مشاهده چنین جملاتی را در کتب عامّه دارید؟!

دیدید که بُخاری، مُسلم و دیگران، احادیثی را که یک دهم این مسائل نیز اهمیّت ندارد، چگونه تحریف می کنند؛ تا چه رسد به این وقایع؟!

سوزاندن خانه زهرا علیها السلام از مسائل قطعی در احادیث و کتاب های ما است، علما، راویان و نویسندگان ما، بر آن اتّفاق نظر دارند و کسی که آن را انکار کند، یا در آن تردید نماید، یا دیگران را به تردید

ص: 202

شماره صفحه در کتاب - ص: 100

***

وادارد،- هر که باشد- از محدوده علمای ما، بلکه از جمع شیعیان، خارج است.

در کتب اهل سنّت این مسئله به شکل های مختلفی آمده است.

در این نوشتار قضایا، اخبار و روایات این مسئله به گونه ای مرتّب شده که هیچ نکته ای بر خوانندگان و حقیقت جویان مشتبه نگردد و نکات بحث، به هم نیامیزد؛ تا هشیارانه ملاحظه شود که در نقل این ماجرا و حوادث مربوط به آن، چه ها که نکرده اند!

و در همین مقداری هم که نقل کرده اند، چه دسیسه ها که به کار نبرده اند!؟ و آن چه را که نقل نکرده اند، یا از نقل آن جلوگیری شده است، و یا از روی عمد، نقل آن را ترک کرده اند؛ خود بحث دیگری است.

اینک مطالبی را که در این مورد نقل کرده اند؛ تحت چند عنوان بیان می کنیم.

1- تهدید به سوزاندن

بعضی از اخبار و روایات می گوید: عمر بن خطّاب به سوزاندن تهدید کرد.

پس نخستین عنوان بحث، «تهدید» است. این مطلبی است که در کتاب المصنّف نوشته ابن ابی شِیبه- یکی از اساتید و مشایخ بُخاری

ص: 203

شماره صفحه در کتاب - ص: 101

***

(درگذشته سال 235 ه ق)- دیده می شود.

او ماجرا را به سند خود از زید بن اسلم و زید هم از پدرش اسلم، روایت می کند.

اسلم- که غلام عمر بوده است- می گوید:

«حین بویع لأبی بکر بعد رسول اللَّه، کان علی والزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول اللَّه، فیشاورونها ویرتجعون فی أمرهم.

فلمّا بلغ ذلک عمر بن الخطّاب، خرج حتّی دخل علی فاطمة فقال: یا بنت رسول اللَّه! واللَّه! ما أحد أحبّ إلینا من أبیک، وما من أحد أحبّ إلینا بعد أبیک منک، وأیم اللَّه ما ذاک بمانعی إنْ اجتمع هؤلاء النفر عندک أن أمرتهم أن یحرّق علیهم البیت» (1) «هنگامی که پس از رسول خدا، با ابوبکر بیعت شد؛ علی و زبیر وارد خانه فاطمه، دختر رسول خدا می شدند و با او درباره وضعیّتشان مشورت می کردند.

«چون این خبر به عمر بن خطّاب رسید، او نزد فاطمه رفت و گفت: ای دختر رسول خدا! به خدا سوگند! شخصی محبوب تر از پدرت، نزد ما نیست و بعد از پدرت، شخصی محبوب تر از تو،

ص: 204


1- المصنَّف: 7/ 432.

شماره صفحه در کتاب - ص: 102

***

نزد ما نیست؛ به خدا سوگند! اگر این افراد نزد تو جمع شوند، چیزی مانع من نمی شود که فرمان دهم تا خانه را به رویشان بسوزانند».

این مطلب در تاریخ طبری نیز با سند دیگری آمده است:

«أتی عمر بن الخطّاب منزل علی، وفیه طلحة والزبیر ورجال من المهاجرین فقال: واللَّه! لأُحرقنّ علیکم أو لتخرجنّ إلی البیعة.

فخرج علیه الزبیر مصلتاً سیفه، فعثر فسقط السیف من یده، فوثبوا علیه فأخذوه» (1) «عمر بن خطّاب به خانه علی آمد، طلحه و زبیر (2) و گروهی از مهاجرین، در خانه علی جمع شده بودند؛ عمر گفت: به خدا سوگند! یا برای بیعت خارج می شوید، یا خانه را بر شما می سوزانم.

زبیر با شمشیر آخته بیرون آمد، لیز خورد و شمشیر از دستش افتاد. به سویش حمله کردند و او را گرفتند».

ص: 205


1- تاریخ طبری: 3/ 202.
2- به این نکته مهمّ و حسّاس دقّت شود که طلحه نیز در این جمع حضور داشته است؛ زبیر [در آن زمان] از نزدیکان اهل بیت علیهم السلام است؛ ولی طلحه، از تیره «تیم»، قبیله ابوبکر است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 103

***

ما در این مبحث، به همین دو مأخذ اکتفا می کنیم؛ امّا برخی از بزرگان و حُفّاظ حدیث اهل سنّت، تا این حد هم نقل نکرده اند؛ بلکه بیشتر به تحریف و سانسور حقایق اقدام کرده اند.

«ابن عبدالبر» در کتاب الإستیعاب همین خبر را از طریق ابی بکر بزّار، به همان سندی که نزد ابن ابی شِیبه بود؛ از زید بن اسلم و او هم از اسلم، بدین صورت روایت می کند:

«إنّ عمر قال لها: ما أحد أحبّ إلینا بعده منک.

ثمّ قال: ولقد بلغنی إنّ هؤلاء النفر یدخلون علیک ولأن یبلغنی لأفعلنّ لأفعلنّ» (1) «عمر به فاطمه گفت: بعد از پدرت کسی محبوب تر از تو، نزد ما نیست.

سپس افزود: به من خبر رسیده است که آنان نزد تو می آیند؛ اگر بیرون نیایند، چنین و چنان می کنم».

همان خبر، همان سند، همان راوی، و تا این حد تصرّف!

کسانی که تا این حد، روایات را تحریف می کنند؛ چگونه توقّع دارید که برایتان نقل کنند که: «او خانه را آتش زد»؟!

ص: 206


1- الإستیعاب فی معرفة الأصحاب: 3/ 975.

شماره صفحه در کتاب - ص: 104

***

کدام عاقل می تواند چنین توقّعی از اینان داشته باشد؟ و اگر کسی چنین توقّعی داشته باشد، یا نادان است یا خود را به نادانی زده است و قصد شوخی دارد.

2- آوردن آتش گیره و فِتیله

در برخی دیگر از روایاتی که به این ماجرا پرداخته اند، عنوان «آتش گیره آورْد» یا «فتیله آورْد» دیده می شود که برخی از مصادر آن را بیان می نماییم:

بَلاذری (درگذشته سال 224 ه ق) در أنساب الأشراف با سلسله سند خود، این گونه روایت می کند:

«إنّ أبا بکر أرسل إلی علی یرید البیعة، فلم یبایع، فجاء عمر ومعه فتیله.

فتلقّته فاطمة علی الباب، فقالت فاطمة: یابن الخطّاب! أتراک محرّقاً عَلَیّ بابی؟!

قال: نعم، وذلک أقوی فیما جاء به أبوک» (1) «ابوبکر برای علی پیام فرستاد و از او خواست که بیعت کند، او بیعت نکرد؛ عمر با فتیله ای آمد.

ص: 207


1- أنساب الأشراف: 1/ 586.

شماره صفحه در کتاب - ص: 105

***

فاطمه پشت در ایستاد و گفت: ای پسر خطّاب! می خواهی دَرْ را بر من آتش بزنی؟

عمر گفت: آری! و این از آن چه پدرت آورده، قوی تر است».

ابن عبدربّه (درگذشته سال 328 ه ق) در العقد الفرید می نویسد:

«وأمّا علی والعبّاس والزبیر، فقعدوا فی بیت فاطمة حتّی بعث إلیهم أبوبکر لیخرجوا من بیت فاطمة وقال له: إنْ أبوا فقاتلهم.

فأقبل بقبس من نار علی أنْ یضرم علیهم الدار، فلقیته فاطمة فقالت:

یابن الخطّاب، أجئت لتحرق دارنا؟

قال: نعم، أو تدخلوا ما دخلت فیه الأُمّه» (1) «علی، عبّاس و زبیر در خانه فاطمه نشستند تا این که ابوبکر شخصی را (2) فرستاد و از آن ها خواست تا برای بیعت خارج شوند و به او گفت: اگر نپذیرفتند، آن ها را بکش.

عمر با شعله هایی از آتش آمد تا خانه را بر آن ها آتش زند؛ فاطمه او را دید و گفت: ای پسر خطّاب! آیا آمده ای که خانه

ص: 208


1- العقد الفرید: 5/ 13.
2- فردی که ابتدا رفته است، شخصی غیر از عمر بوده است و ابوبکر بعد از او، عمر رافرستاده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 106

***

ما را بسوزانی؟

عمر گفت: آری! مگر، آن چه را که مردم پذیرفته اند، شما هم بپذیرید».

عبارات نقل شده را با یکدیگر مقابله کنید تا تفاوت های آن ها و میزان تحریفات و تصرّفات، مشخّص شود.

تاریخ نگار اهل سنّت، ابو الفداء (درگذشته سال 732 ه ق) نیز در کتاب المختصر فی أخبار البشر این روایت را نقل کرده است و در انتهای آن این گونه می نویسد:

«وإنْ أبوا فقاتلهم، ثمّ قال: فأقبل عمر بشی ء من نار علی أن یضرم الدار» (1) «… اگر نپذیرفتند، آن ها را بکُش، پس عمر با مقداری آتش آمد تا خانه را بسوزاند».

3- حاضر کردن هیزم برای سوزاندن خانه

مسعودی در مروج الذهب می نویسد:

«عُرْوَة بن زبیر» برای توجیه اعمال برادرش «عبداللَّه بن

ص: 209


1- المختصر فی أخبار البشر: 1/ 156.

شماره صفحه در کتاب - ص: 107

***

زبیر» - که بنی هاشم را در شِعْب محصور ساخته و هیزم جمع کرده بود تا آن ها را بسوزاند، مگر این که با او بیعت کنند؛- می گوید: عمر نیز هیزم آماده کرده بود تا خانه را بر کسانی که از بیعت با ابوبکر سر باز زده بودند، بسوزاند (1).

عُرْوَة بن زبیر گوید: «هیزم حاضر کرد»، دیگران می گویند:

«مقداری آتش آورد». آری، هیزم آماده بود، آتش نیز آوردند؛ آیا می خواهید تصریح کنند که آتش را بر هیزم نهادند؟

یعنی اگر تصریح نکنند- که هرگز هم تصریح نمی کنند- در این خبر (آتش زدن در خانه)، شک- یا تشکیک- می کنیم؟

خبری که امامانِ ما، آن را قطعی می دانند و علما و طائفه شیعه، بر آن اتّفاق نظر دارند؟!

4- آمدن برای سوزاندن

عبارت دیگری که دیده می شود، این است: «عمر به خانه علی آمد تا آن را به آتش بکشاند».

این عبارت در برخی از کتاب ها، از جمله کتاب روضة المناظر فی

ص: 210


1- مروج الذهب: 3/ 86، این سخن را ابن ابی الحدید نیز از قول مسعودی در شرح نهج البلاغه (2/ 147) آورده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 108

***

أخبار الأوائل والأواخر (1)

نوشته ابن شحنه (درگذشته سال 882) وجود دارد؛ او می گوید:

«إنّ عمر جاء إلی بیت علی لیحرّقه علی من فیه، فلقیته فاطمة فقال:

أُدخلوا فیما دخلت فیه الأُمّه»

«عمر به خانه علی آمد تا آن را بر کسانی که داخل آن بودند، بسوزاند؛ فاطمه او را دید، او به فاطمه گفت: شما نیز آن چه را که امّت پذیرفته اند، بپذیرید».

نویسنده الغارات، ابراهیم بن محمّد ثقفی، در کتاب خود درباره وقایع سقیفه، از احمد بن عمرو بجلی، و او از احمد بن حبیب عامری و از حمران بن أعین و او از امام جعفر صادق علیه السلام روایت می کند که حضرتش فرمود:

«واللَّه، ما بایع علیّ حتّی رأی الدخان قد دخل بیته»

«به خدا سوگند، علی بیعت نکرد تا این که دید دود خانه اش را فرا گرفته است».

البتّه کتاب این محدّث بزرگ که حاوی این روایت بوده، به دست

ص: 211


1- این کتاب، در حاشیه برخی از چاپ های الکامل ابن اثیر: 164- که تاریخ معتبری است- چاپ شده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 109

***

ما نرسیده است. این عبارات را شریفِ مرتضی قدّس سرّه در کتاب الشافی فی الإمامه از وی نقل نموده است (1).

وقتی به شرح حال ابراهیم بن محمّد ثقفی (درگذشته سال 280 یا 283) مراجعه می کنیم، در تألیفات او دو اثر به نام های: السقیفه و المثالب دیده می شود؛ امّا این دو کتاب به دست ما نرسیده است.

البتّه علمای اهل سنّت نیز برای وی شرح حال نگاشته اند و هیچ گونه جرح و ایرادی بر او وارد نکرده اند؛ مهم ترین چیزی که گفته اند، این است که: «او رافضی است».

آری، او رافضی است و کتاب های السقیفه و المثالب را نگاشته و روایتی از این دست را به صورت مستند، از امام صادق علیه السلام نقل کرده است.

یکی از دلایل صحّت روایت ثقفی، سخن حافظ، ابن حَجَر عسقلانی است؛ او می گوید:

«لمّا صنّف کتاب المناقب والمثالب أشار علیه أهل الکوفة أن یخفیه ولا یظهره.

فقال: أیّ البلاد أبعد عن التشیّع؟

ص: 212


1- الشافی فی الامامه: 3/ 241.

شماره صفحه در کتاب - ص: 110

***

فقالوا له: إصفهان.

فحلف أنْ یخفیه ولا یحدّث به إلّافی إصفهان ثقةً منه بصحّة ما أخرجه فیه، فتحوّل إلی إصفهان وحدّث به فیها» (1) «زمانی که ثقفی کتاب المناقب و المثالب را تألیف کرد.

اهل کوفه به او گفتند تا آن ها را مخفی کند و آشکار نسازد.

او گفت: کدام شهر از مبانی تشیّع دورتر است؟

گفتند: اصفهان (2).

او سوگند خورد که کتاب را مخفی سازد و حدیثی از آن را نگوید مگر در اصفهان و تمام آن چه از این کتاب روایت می کند، از افراد موثّق باشد و روایاتش همه صحیح.

پس به اصفهان رفت و روایات کتابش را در آن جا بازگو کرد».

این ماجرا را ابو نعیم اصفهانی نیز در أخبار اصفهان آورده است.

در روایت اخیر، سخن از «دود» است که حضرتش فرمود:

«واللَّه ما بایع علی حتّی رأی الدخان قد دخل بیته»

«به خدا سوگند! علی بیعت نکرد تا دید دود خانه اش را فرا گرفته است».

ص: 213


1- لسان المیزان: 1/ 102.
2- البتّه اصفهان در آن زمان.

شماره صفحه در کتاب - ص: 111

***

هر چند ناقلان، در روایات پیشین از این که تا این حد به ماجرا تصریح کنند، خودداری کرده بودند؛ ولی از «هیزم»، «آتش»، «شعله»، «فتیله» و به صراحت سخن گفته بودند؛ فقط ننوشته بودند: «آتش بر هیزم نهاد».

آیا شما می خواهید این را هم تصریح کنند؟

آیا راویان این اخبار، عاقل نیستند؟

آیا آن ها نمی خواهند زنده بمانند و زندگی کنند؟

همه می دانیم که شرایط موجود، به آن ها اجازه نمی داد که به بیش از این، تصریح کنند.

از طرف دیگر، آنان می دانستند که خوانندگان کتاب هایشان و کسانی که این روایات به دست آن ها می رسد، عاقل هستند و فهم دارند و از آن چه گفته شده است، مطالب دیگری را که به میان نیامده است، حدس زده و خواهند فهمید.

آیا می خواهید بگویند: چنین اتّفاقی رخ داده است و به صراحت به تمام موارد و جزئیّات آن تصریح کنند؟

یعنی اگر تصریح آشکار و نصّ کامل نیافتید، تردید می کنید و دیگران را به تردید وامی دارید؟ به خدا این رویّه، شگفت انگیز است.

ص: 214

شماره صفحه در کتاب - ص: 115

***

بخش هفتم سقط حضرت محسن (علیه السلام) …
پسران علی علیهم السلام …

روایات علمای اهل سنّت در مورد سقط جنین فاطمه علیها السلام بسیار آشفته و مشوّش است و هر کس به روایات، اقوال و سخنان آنان در این زمینه مراجعه کند، به این نکته پی خواهد برد.

این روایات، تصریح دارند که علی علیه السلام سه پسر داشت:

حسن، حسین و محسن- یا محسِّن، یا محسَّن- که رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله این نام ها را با تشبیه به نام های فرزندان هارون: (شبر، شبیر، مبشر)، بر آن ها نهاده بود.

این مطالب در المسند احمد بن حنبل (1) و المستدرک حاکم نیشابوری (2) و دیگر مصادر عامّه موجود است؛ حاکم نیشابوری،

ص: 215


1- مسند احمد: 1/ 118.
2- المستدرک: 3/ 165.

شماره صفحه در کتاب - ص: 116

***

روایت را صحیح دانسته و ذهبی (1) نیز صحّت آن را تأیید کرده است.

اکنون این پرسش مطرح است که آیا علی علیه السلام پسری به این نام داشته است؟

می گویند: آری، او فرزندی به نام محسن داشت.

می پرسیم: چگونه زیست؟ و سرانجامش چه شد؟

آن ها وجود او را می پذیرند، امّا در ادامه مطلب، دچار اختلاف می شوند. آیا شما انتظار دارید که آشکارا و بدون هیچ گونه پرده پوشی و با صراحت و شفّافیّت کامل سخن بگویند؟!

دیدیم و در بحث های آینده نیز خواهیم دید که این ها نمی توانستند همه حقایق را بگویند؛ لذا، اخبار و احادیث را بازیچه خود ساختند؛ با این فرض، آیا توقّع دارید که در این خصوص، به صراحت سخن بگویند؟!

البتّه گاهی در این میان افرادی پیدا شده اند که حقیقت را بازگو کرده اند و البتّه با مشکلاتی نیز رو به رو می شدند و تاوان سنگینی برای بازگویی حقیقت دادند. یکی از آن ها ابن ابی دارم (درگذشته سال 352 ه ق) است.

ص: 216


1- تلخیص المستدرک: 3/ 165.

شماره صفحه در کتاب - ص: 117

***

ذهبی در شرح حال او می گوید:

«الإمام الحافظ الفاضل أبوبکر أحمد بن محمّد السری بن یحیی بن السری بن أبی دارم التمیمی الکوفی الشیعی [أصبح شیعیاً!!] محدّث الکوفه، حدّث عنه الحاکم، و أبوبکر بن مردویه، و یحیی بن إبراهیم المزکّی، وأبو الحسن بن الحمّامی، والقاضی أبوبکر الجیلی، وآخرون. کان موصوفاً بالحفظ والمعرفة، إلّاأنّه یترفّض [لماذا یترفض؟!]، قد ألّف فی الحطّ علی بعض الصحابة» (1) «امام، حافظ، فاضل، ابوبکر احمد بن محمّد السری التمیمی الکوفی، الشیعی [شیعی شده]؛ از محدّثان کوفه. حاکم، ابوبکر بن مردویه، یحیی بن ابراهیم مزکّی، ابوالحسن بن الحمّامی، قاضی ابوبکر جیلی و دیگران، از او حدیث نقل کرده اند. او متّصف به حفظ و معرفت است [در وثاقت او مشکلی نیست] جز این که رافضی گری می کند، و درباره معایب برخی از صحابه، کتابی نگاشته است».

ذهبی در این کتاب، بیش از این نمی گوید و به اتّهام رافضی گری و اشاره به نگاشتن کتاب در معایب صحابه اکتفا می کند؛ امّا وقتی به کتاب

ص: 217


1- سیر أعلام النبلاء: 15/ 576.

شماره صفحه در کتاب - ص: 118

***

دیگر ذهبی به نام میزان الإعتدال مراجعه می کنیم، می بینیم که در آن جا نیز از این شخص یاد کرده است و از حافظ محمّد بن احمد کوفی، ابی بشر دولابی (1) نقل می کند و می گوید:

«… کان مستقیم الأمر عامّة دهره، ثمّ فی آخر أیّامه کان أکثر ما یقرأ علیه المثالب، حضرتُه ورجل یقرأ علیه: إنّ عمر رفس فاطمة حتّی أسقطت بمحسن» (2) «او در طول زندگانی خود دارای عقیده مستقیم بود؛ امّا در روزهای پایانی عمر، بیشترین روایاتی که بر او خوانده می شد درباره کارهای ننگ آور صحابه بود. روزی بر او وارد شدم، دیدم شخصی نزد او چنین می خواند: عمر با لگد به فاطمه زد و او محسن را سقط کرد».

ملاحظه می کنید! این راوی در طول زندگانی دارای عقیده مستقیم بود؛ امّا چون در پایان زندگانی، روایات مربوط به کارهای ننگ آور صحابه را نقل می کند، از عقیده مستقیم خارج می شود!!

آری! اگر در آن هنگام، این راوی نمی آمد و آن روایت را برای او

ص: 218


1- سیر أعلام النبلاء: 14/ 309.
2- میزان الإعتدال: 1/ 139.

شماره صفحه در کتاب - ص: 119

***

نمی خوانْد، شاید روایت مذکور، هیچ گاه به دست ما نمی رسید.

عمران بن حصین نیز از بزرگان صحابه است. از او بسیار تمجید کرده اند و در شرح حالش آورده اند: به خاطر گرانقدری و جلالت شأن، فرشتگان با او سخن می گفته اند (1).

هنگامی که این شخص مرگ را احساس کرد، یکی از یارانش را خبر کرد و برای او درباره متعه حج- که عمر بن خطّاب آن را حرام کرده بود و او این تحریم عمر را زشت می شمرد- حدیث نقل کرد؛ ولی با او شرط کرد که تا زنده است، این حدیث را از قول او نقل نکند و فقط پس از مرگش، این حدیث بازگو شود (2).

ص: 219


1- بنگرید: الإصابه فی تمییز الصحابه: 3/ 26.
2- متن روایت این گونه است که مطرف گوید: عمران در بستر بیماری بود- همان بیماری که در اثر آن از دنیا رفت- به من پیغام فرستاد و گفت: من احادیثی را برای تو نقل می کنم که شاید پس از من، خداوند به وسیله آن ها تو را بهره مند سازد. اگر از این بیماری بهبودی یافتم، آن ها را پنهان دار و اگر از دنیا رفتم، می توانی بازگو کنی. آن ها به دست من رسیده است؛ بدان که پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله بین حج و عمره را جمع کرد و در این مورد آیه ای نیاورد و پیامبر نیز از این کار نهی نکرد، بلکه مردی آن چه می خواست در مورد آن، با رأی و نظر خود بیان کرد. (مسند احمد: 4/ 434).

شماره صفحه در کتاب - ص: 120

***

سقط حضرت محسن علیه السلام …

یکی دیگر از افرادی که بر وقوع چنین جنایتی نسبت به حضرت زهرا علیها السلام تصریح دارد، نَظّام معتزلی (درگذشته سال 231) است. نَظّام یکی از بزرگان معتزله و از افراد بی باک و نترس بوده است. وی از بزرگانِ علما به شمار می آید. و در مسائل کلامی، نظرات خاصّی دارد که گاه، خلاف مشهور است. نظریات او در لابه لای کتاب ها مطرح شده است. او می گوید:

«إنّ عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتّی ألقت الجنین من بطنها، وکان یصیح عمر: أحرقوا دارها بمن فیها!!

وما کان بالدار غیر علی وفاطمة والحسن والحسین»

«در روز بیعت، عمر به شکم فاطمه زد و در اثر این ضربه، جنین از شکم فاطمه افتاد و عمر فریاد می زد: خانه را بر هر که در آن است، بسوزانید!!

و در خانه، کسی جز علی، فاطمه، حسن و حسین نبود».

این سخن نَظّام را شهرستانی در الملل والنحل (1)

و صَفَدی در

ص: 220


1- الملل والنحل: 1/ 59.

شماره صفحه در کتاب - ص: 121

***

الوافی بالوفیات (1)

نقل کرده اند و در کتاب های دیگر نیز دیده می شود.

ابن قُتَیْبَه نیز در کتاب المعارف این موضوع را آورده بود، امّا اکنون که به چاپ جدید و موجود از کتاب المعارف مراجعه می کنیم، عبارت مورد نظر را نمی یابیم؛ چرا که کتاب تحریف شده است!

ابن شهرآشوب (درگذشته سال 585) از کتاب المعارف این گونه نقل می کند: «محسن با ضربه قنفذ عدوی سقط شد» (2).

ولی در متنی که اخیراً چاپ و تحقیق شده (!!) این گونه آمده است:

«محسن بن علی در دوران کودکی از دنیا رفت».

سبط بن جَوزی در تذکرة الخواص می گوید: «او در دوران کودکی مُرد» (3).

از میان محدّثانِ متأخّر، حافظ، محمّد بن معتمدخان بَدَخْشانی در کتاب نزل الأبرار فیما صحّ من مناقب أهل بیت الأطهار می گوید: «او در کوچکی مُرد» (4).

ص: 221


1- الوافی بالوفیات: 6/ 17.
2- مناقب آل أبی طالب: 3/ 358.
3- تذکرة الخواصّ: 54.
4- نزل الأبرار: 74.

شماره صفحه در کتاب - ص: 122

***

وقتی به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید مراجعه می کنیم، می بینیم که او از شیخ و استاد خود نقل می کند که وقتی ماجرای هَبّار بن الأسود- که زینب، دختر رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله را ترساند و او سقط جنین کرد و رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله هَبّار را مهدور الدّم خواند- در نزد او نقل شد؛ شیخ گفت: اگر هنگامی که این مردم به خانه فاطمه هجوم آوردند و او را ترساندند- تا آن چه در شکم داشت سقط شد- رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله زنده بود؛ به یقین، به مهدور الدّم بودن کسی که فاطمه را ترسانده بود، حکم می فرمود.

ابن ابی الحدید به او می گوید: آیا آن چه را که برخی از محدّثان روایت کرده اند که: «فاطمه ترسید و محسن سقط شد» از قول شما روایت کنیم؟

شیخ به او گفت: از من، نه این روایت و نه بطلان آن را نقل نکنید! (1) آری، آنان روایت نمی کنند و هر گاه که روایت کنند، تحریف می نمایند و اگر کسی چنین روایاتی را ذکر کند، انواع تهمت ها را بر او می بندند.

ص: 222


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 14/ 192.

شماره صفحه در کتاب - ص: 125

***

بخش هشتم حرمت خانه خدا حضرت زهرا علیه السلام …
هجوم به خانه وحی …

شکّی نیست که هواداران خلیفه، به خانه حضرت زهرا علیها السلام هجوم آوردند و حرمت آن را شکستند. این موضوع از امور مسلّمی است که هیچ شک و شبهه ای در آن راه ندارد و حتّی شخصی مثل ابن تیمیّه نیز در آن تردید نمی کند.

ابن تیمیّه نیز اصل قضیّه را منکر نمی شود، امّا دست به توجیه می زند و می گوید: «او به خانه حمله کرد تا ببیند آیا از اموال خداوند که باید تقسیم شود، چیزی در آن جا یافت می شود که آن را به مسلمانان برساند (!!)» (1).

به راستی، اگر کسی در این امر تردید کند، بدتر از ابن تیمیّه نخواهد بود؟ چنین فردی چگونه می تواند ادّعا کند که شیعه است یا از

ص: 223


1- منهاج السنة: 8/ 291.

شماره صفحه در کتاب - ص: 126

***

فرزندان پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله و حضرت فاطمه زهرا علیها السلام است؟

از ابوبکر روایت کرده اند که پیش از مرگ و در آخرین لحظات زندگی خود گفته است:

من بر چیزی از امور دنیا تأسّف نمی خورم مگر سه کاری که کرده ام و ای کاش نمی کردم، و سه کاری که ترک کرده ام و ای کاش ترک نمی کردم؛ و ای کاش سه سؤال از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله پرسیده بودم …

این روایت بسیار مهمّی است و ما تنها به نکاتی از آن- که به آن ها نیاز داریم-، اشاره می کنیم:

«1- وددت أنّی لم أکشف بیت فاطمة عن شی ء وإن کانوا قد غلقوه علی الحرب.

2- وددت أنّی کنت سألت رسول اللَّه لمن هذا الأمر فلا ینازعه أحد»

«1- ای کاش خانه فاطمه را نمی گشودم، اگر چه برای جنگ، آن را بسته بودند.

2- ای کاش از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله می پرسیدم که بعد از شما، خلافت از آنِ کیست؛ تا کسی در آن نزاع نکند».

آیا گمان می برید که او در این آرزویش صادق بود؟ مگر او در روز

ص: 224

شماره صفحه در کتاب - ص: 127

***

غدیر، وقایع دیگر و جایگاه های دیگر از زمره نخستین بیعت کنندگان نبود؟!

این آرزوهای ابوبکر در تاریخ طبری نیز دیده می شود؛ البتّه ابن عبدربّه در العقد الفرید، محدّث بزرگ حافظ امام ابی عبید قاسم بن سلّام در کتاب الأموال، مسعودی در مروج الذهب و ابن قُتَیْبَه دینوری در الإمامة والسیاسه نیز آن ها را نقل کرده اند (1).

البتّه در این مورد نیز قلم تحریف فعّال بوده است؛ به کتاب الأموال مراجعه کنید، در آن، به جای «ای کاش! خانه فاطمه را نمی گشودم» آمده است: «ای کاش! چنین و چنان نمی کردم»!

ببینید چطور جمله واقعی را حذف می کنند و به جای آن «چنین و چنان» می گذارند!

آیا با این وضع انتظار دارید حقایق را همان گونه که بوده است، نقل کنند؟ از چه کسی چنین توقّع و انتظاری را دارید؟

آری، این چنین فریبکارانه، دست به تحریف می زنند و این گونه سخن می رانند.

ص: 225


1- کتاب الأموال: 131، الإمامه والسیاسه: 1/ 18، تاریخ طبری: 3/ 430، مروج الذهب: العقد الفرید: 2/ 254.

شماره صفحه در کتاب - ص: 131

***

بخش نهم نگاهی به چند قضیه دیگر …
چند نکته ضروری …

در پایان این مجموعه، یادآوری چند نکته- به طور اختصار- ضروری به نظر می رسد.

نکته اول: …

فاطمه علیها السلام هرگز با ابوبکر بیعت نکرد و در حالی که از ابوبکر خشمگین بود، از دنیا رفت (1).

این نکته در کتاب های صحاح و دیگر کتاب های عامّه، موجود است و ما آن را از عایشه نقل کردیم.

در این جا چند پرسش مطرح است:

- به نظر شما، آیا فاطمه علیها السلام، بدون شناخت و بیعت با امام زمانش از دنیا رفت؟

- آیا می توان پذیرفت که فاطمه- اویی که علمای اهل سنّت وی را

ص: 226


1- ر. ک: مسند احمد: 1/ 6، صحیح بُخاری: 4/ 42، السنن الکبری للبیهقی: 6/ 300، فتح الباری: 6/ 139، عمدة القاری: 15/ 19.

شماره صفحه در کتاب - ص: 132

***

برتر از ابوبکر و عمر می دانند- به مرگ جاهلیّت از دنیا رفته باشد؟

- آیا او که اذیّت کردنش حرام و موجب کفر است، بدون بیعت با امام زمانش از دنیا رفته است؟

چه کسی می تواند چنین سخنی را بگوید؟

پس، اگر چنین نیست، امام زمان او کیست؟

نکته دوم: …

علی علیه السلام ابوبکر را از درگذشت حضرت زهرا علیها السلام آگاه نساخت؛ لذا، نه ابوبکر و نه هیچ کس دیگر از آن قوم، در نماز بر جنازه فاطمه علیها السلام حاضر نشدند.

می دانید که در آن روزگار خواندن نماز بر میّت، یکی از کارهای خلیفه بوده و با وجود او یا حاکم مدینه، هیچ کسی حق نداشته است بدون اجازه آن ها، بر میّت نماز بخواند.

هنگامی که عبداللَّه بن مسعود از دنیا رفت، بدون اطّلاع و اجازه عثمان، او را به خاک سپردند؛ بدین جهت، عثمان مأموری را نزد عمّار فرستاد و او را مورد ضرب و شتم قرار داد؛ نظیر این امر در تاریخ بسیار اتّفاق افتاده است.

بنا بر این، عدم دعوت از ابوبکر برای حضور در نماز حضرت زهرا علیها السلام، نشانه و رمزی حاکی از نپذیرفتن امامت و خلافت اوست.

ص: 227

شماره صفحه در کتاب - ص: 133

***

از این رو، اهل سنّت می دانند که نماز نخواندن ابوبکر بر جنازه شریف حضرت زهرا علیها السلام، دلیل بر عدم خلافت اوست، حدیثی جعل کردند مبنی بر این که علی علیه السلام فردی را نزد ابوبکر فرستاد و ابوبکر با عمر و عدّه ای از اصحاب آمدند و بر حضرت زهرا علیها السلام نماز خواندند؛ علی علیه السلام نیز در این نماز به ابوبکر اقتدا کرد (!!) و ابوبکر در نماز چهار تکبیر گفت (!!)

اکنون پس از مطالعه این دروغ ها، این متن را نیز ملاحظه کنید:

حافظ ابن حَجَر عسقلانی در شرح حال عبداللَّه بن محمّد قدامه قدامی مصیصی می نویسد: او یکی از ضعفا است که از مالک بن انس، مطالب فاجعه آمیزی را از جعفر بن محمّد نقل کرده است (1).

آنان در مورد اهل بیت علیهم السلام سخنان ناروایی می گویند و روایات بسیاری را از زبان اهل بیت سلام اللَّه علیهم علیه آنان جعل می نمایند، از جمله این که آن ها بیشتر اوقات روایاتی را از زبان امیر مؤمنان و فرزندان ایشان و یا از زبان فرزندش محمّد حنفیّه نقل کرده اند که نمونه ای از آن ها، این روایت است:

جعفر بن محمّد از پدرش محمّد باقر از جدّش نقل می کند که:

فاطمه شب هنگام از دنیا رفت. ابوبکر، عمر و گروه بسیاری برای

ص: 228


1- لسان المیزان: 3/ 334.

شماره صفحه در کتاب - ص: 134

***

مراسم نماز او حاضر شدند. ابوبکر به علی گفت: جلو برو و نماز بگزار!

علی گفت: نه، به خدا سوگند! بر تو که خلیفه پیامبر خدا هستی پیشی نمی گیرم!

ابوبکر جلو ایستاد و نماز خواند و در این نماز چهار تکبیر گفت (1).

این ها از مصیبت های امّت ماست، که نه تنها قضایا را به طور واقعی نقل نکرده اند؛ بلکه در برابر آن، روایاتی را جعل نموده اند.

نکته سوم: …

فاطمه علیها السلام وصیت کرد که شبانه دفن شود تا مظلومیّت او در طول تاریخ جاودان بماند. سخنان امیر مؤمنان علی علیه السلام به هنگام دفن آن حضرت، بسیاری از جوانب تاریخی این مسئله را باز می نماید و در بردارنده حقایق زیادی است. این سخنان، بسیاری از مصائب را بازگو می کند؛ آن سان که زیبنده است که هر مؤمنی در این خطبه دقّت و تأمّل کند (2).

ابن تیمیّه در توجیه وصیّت حضرت زهرا علیها السلام به دفن شبانه، گوید: افراد بسیاری شبانه دفن شدند.

ص: 229


1- لسان المیزان: 3/ 334، الکامل: 4/ 258، میزان الاعتدال: 2/ 488.
2- نهج البلاغه: 2/ 182.

شماره صفحه در کتاب - ص: 135

***

ولی پرواضح است که فاطمه علیها السلام وصیّت کرد که شبانه غسل داده شود و شبانه دفن شود و افرادی که ایشان را مورد آزار قرار دادند، باخبر نشوند.

آری، همان طور که گفتیم، برخی از طرفداران ابوبکر، خبری با مضمون نمازگزاردن ابوبکر بر جنازه آن حضرت علیها السلام را جعل کرده اند؛ ولی خوشبختانه شخصیّتی چون ابن حَجَر عسقلانی، به دروغ بودن آن خبر، تصریح نموده است (1).

ص: 230


1- لسان المیزان: 3/ 334.

شماره صفحه در کتاب - ص: 136

***

سخن پایانی …

آن چه در این نوشتار آمد، نگاهی گذرا به قضایایی بود که پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله رخ داده. روشن است که به جزئیّات مطالب پرداخته نشد و تفاصیل اقوال و روایات در این قضایا، بیان نشده است.

البتّه در منابع شیعی از طریق اهل بیت علیهم السلام و شیعیان آن ها، این قضایا به طور مفصّل بررسی و نقل شده است.

امید است آن چه که بیان شد، برای راه یابی خردمندان و کاوشگرانی که با دیده انصاف در پی تحقیق و پژوهش درباره این قضایا هستند، کافی باشد.

درود خداوند بر پیامبر رحمت، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله و خاندان معصوم او باد.

ص: 231

شماره صفحه در کتاب - ص: 137

***

کتاب نامه …

1. قرآن کریم.

2. نهج البلاغه.

حرف «الف»

3. الإحکام فی اصول الأحکام: علی بن محمّد آمدی، دار الکتاب العربی، بیروت، چاپ دوم، سال 1406.

4. الإستیعاب فی معرفة الأصحاب: ابن عبدالبرّ، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

5. أُسد الغابه: ابن اثیر، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان.

6. الإصابه فی تمییز الصحابه: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

7. الإمامه والسیاسه: ابن قتیبه، مؤسسه نشر و پخش حلبی و شرکاءه.

8. أنساب الأشراف: سمعانی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1408.

حرف «ت»

9. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، چاپ اول، سال 1417.

10. تاریخ الطبری: طبری، از منشورات کتابفروشی ارومیّه، قم، ایران.

11. تاریخ مدینة دمشق: ابن عساکر، دار الفکر، بیروت، سال 1415.

12. تذکرة الحفّاظ: ذهبی، دار احیاء التراث العربی بیروت، لبنان.

ص: 232

شماره صفحه در کتاب - ص: 138

***

13. تذکرة الخواصّ: سبط بن جَوزی، مؤسّسه اهل البیت علیهم السلام، بیروت، لبنان، سال 1401.

14. التفسیر الکبیر: فخر رازی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1415.

15. تلخیص المستدرک: ذهبی، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

16. تهذیب التهذیب: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415 و دار الفکر، بیروت، سال 1404.

حرف «ج»

17. جامع الأُصول: ابن اثیر، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1417.

حرف «ح»

18. حلیة الأولیاء: ابونعیم اصفهانی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.

حرف «خ»

ص: 233

شماره صفحه در کتاب - ص: نَسایی، مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیة، قم، ایران، چاپ اول، سال 1419.

***

حرف «د»

20. الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور: جلال الدین سیوطی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1421.

حرف «س»

21. سنن ابن ماجه: محمّد بن یزید قزوینی، دار الفکر، بیروت.

ص: 234

شماره صفحه در کتاب - ص: 139

***

22. سنن ابی داوود: سلیمان بن اشعث سجستانی، دار الفکر، بیروت، چاپ اول، سال 1410.

23. سنن تِرمذی: ترمِذی، دار الفکر، بیروت، سال 1403.

24. السنن الکبری: بیهقی، دار الفکر، بیروت.

25. سیر أعلام النبلاء: ذهبی، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ نهم، سال 1413.

حرف «ش»

26. شرح المقاصد: تفتازانی، از منشورات شریف رضی، قم، ایران، چاپ اول، سال 1409.

27. شرح المواقف: سیّد شریف جرجانی، از منشورات شریف رضی، قم، ایران، چاپ اول، سال 1412.

28. شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید معتزلی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1387.

حرف «ص»

29. صحیح ابی داوود: سلیمان بن اشعث سجستانی (أبی داوود)، دار الکتاب العربی، بیروت.

30. صحیح بُخاری: بُخاری، دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، یمامه، چاپ پنجم، سال 1414 و دار الفکر، بیروت، سال 1401.

31. صحیح مُسلم: مُسلم نیشابوری، مؤسسه عز الدین و دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1407.

ص: 235

شماره صفحه در کتاب - ص: 140

***

32. الصواعق المحرقه: ابن حجر هیتمی مکّی، مکتبة القاهرة، قاهره، مصر.

حرف «ط»

33. الطبقات الکبری: ابن سعد، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418.

حرف «ع»

34. العقد الفرید: ابن عبد ربّه، دار الکتاب العربی بیروت، لبنان.

35. عمدة القاری فی شرح البُخاری: بدر الدین عینی، دار الفکر، و دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان.

حرف «ف»

36. فتح الباری فی شرح البُخاری: ابن حجر، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1410 و دار المعرفه، چاپ دوم.

37. فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر: مَناوی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

حرف «ک»

38. الکافی: شیخ محمّد بن یعقوب کلینی رازی، دار الکتب اسلامیه، تهران، چاپ پنجم، سال 1363 ش.

39. الکامل فی الضعفاء: ابن عدی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.

40. کتاب الأموال: محدّث و حافظ کبیر ابو عبید القاسم بن سلّام.

ص: 236

شماره صفحه در کتاب - ص: 141

***

41. کتاب العلل ومعرفة الرجال: احمد بن حنبل.

42. کشف الأسرار فی شرح أُصول البزودی: بُخاری.

43. کنز العمّال: متقی هندی، دار الکتب العلمیّه، و مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1419.

44. الکواکب الدراری فی شرح البُخاری: کرمانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1401.

حرف «ل»

45. لسان المیزان: ابن حجر، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

حرف «م»

46. المبسوط: سرخسی، دار المعرفه، بیروت، سال 1406.

47. مجمع الزوائد: هیثمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.

48. المجموع: محی الدین نَوَوی، دار الفکر، بیروت.

49. المحصول فی علم الأُصول: فخرالدین محمّد بن عمر بن حسین رازی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، چاپ اول، سال 1408.

50. المختصر فی أخبار البشر: عمادالدین اسماعیل بن ابی الفداء، دار عبداللطیف، مصر.

51. المختصر فی علم الأُصول: ابن حاجب.

52. مروج الذهب: مسعودی، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

53. المستدرک: حاکم نیشابوری، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1411.

ص: 237

شماره صفحه در کتاب - ص: 142

***

54. المستصفی فی علم الأُصول: غزالی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان.

55. مسند ابو داوود: سلیمان بن داوود طیالسی، دار المعرفه، بیروت.

56. مسند احمد بن حنبل: احمد بن حنبل، دار احیاء التراث العربی و دار صادر، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

57. المصنَّف: ابن ابی شیبة، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1414.

58. الملل والنحل: شهرستانی، دار السرور، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1368.

59. مناقب آل أبی طالب: ابی جعفر محمّد بن علی بن شهراشوب سروی مازندرانی، انتشارات ذوی القربی، قم، چاپ اول، سال 1421.

60. من لا یحضره الفقیه: محمّد بن علی بن بابویه، معروف به شیخ صدوق، انتشارات جامعه مدرسین، قم، چاپ دوم.

61. منهاج السنّه النبویّة: ابن تیمیّه، مکتبة ابن تیمیّه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.

62. میزان الإعتدال: ذهبی، دار الکتب العلمیّه و دار المعرفه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

حرف «ن»

63. نزل الأبرار: حافظ محمّد بن معتمدخان بدخشانی حارثی، انتشارات نقش جهان، تهران، چاپ اول، سال 1403.

حرف «و»

64. الوافی بالوفیات: صفدی، بیروت، شرکت متحد پخش، سال 1420.

ص: 238

خواستگاری ساختگی (3)

سرآغاز …

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

… آخرین و کامل ترین دین الهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 239

شماره صفحه در کتاب - ص: 10

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 240

شماره صفحه در کتاب - ص: 11

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیاء آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 241

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

بسم اللَّه الرحمن الرحیم

الحمد للَّه ربّ العالمین والصلاة والسلام علی محمّد وآله

الطّاهرین ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین.

پیش گفتار …

سنّت نبوی و اخبار زندگانی رسول اکرم صلّی اللَّه علیه وآله و اصحاب آن حضرت و رویدادهای صدر اسلام که در کتاب های حدیثی، تاریخی و سیره و سرگذشت نگاری منعکس شده، به جهت اهمیّت و تأثیر به سزایی که در حوزه عقیدتی و علمی دارند نیازمند پژوهش، پیرایش و بررسی عمیق و دقیق هستند که البتّه باید دور از غرض ورزی ها، تعصّب ها، هواخواهی ها و گرایش های گوناگون باشد، و این نخستین گامی است که اقدام به آن در راه خدمت به میراث اسلامی ما و احیا و نشر آن، لازم و ضروری است.

ص: 242

شماره صفحه در کتاب - ص: 16

***

اینک دوران تعصّبات کور سپری شده، چشم ها گشوده شده، اندیشه ها روشن گردیده و امکانات اطّلاع رسانی فراوان شده است، و در همه زمینه ها کتاب های بسیاری نیز چاپ و منتشر می شوند؛ از این رو، نباید در این اقدامِ ضروری، سستی و کوتاهی کنیم، و یا سنگینی بار پرداختن به این امر مهم را به دوش دیگران بیندازیم. به عنوان نمونه، ما نباید به درستیِ همه مطالبی که در کتاب های مختلف- به خصوص در کتاب های پیشینیان- آمده است، اذعان کنیم، مگر آن که برای نقد و بررسی آن ها به اندازه لازم تلاش نماییم.

محدّثان، تمام آن چه را که روایت کرده اند و شنیده اند در کتاب های خود نیاورده اند؛ بلکه در مصنّفات، صحاح، سنن، مسانید و معاجم خود مطالبی را که با کوشش به ثبوت آن ها پی برده اند، پس از تنقیح و تصحیح به رشته تحریر درآورده اند. ولی این امر ما را از نقد و بررسی احادیث آن ها بی نیاز نمی سازد و آگاهی از تحقیقات آنان عذر قابل قبولی برای عدم نقد و بررسی مجدد نیست؛ مخصوصاً زمانی که پیرو و مقلّد اندیشه ها و نظرات آن ها نباشیم …

داستان خواستگاری امیر مؤمنان علی علیه السلام از دختر ابوجهل، در زمان حیات رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و در حالی که زهرای طاهره سلام اللَّه علیها همسر آن حضرت بود، از آشکارترین شواهد و کامل ترین مصادیق بر

ص: 243

شماره صفحه در کتاب - ص: 17

***

صحّت گفته های ماست.

ما در بررسی این موضوع به روایت هایی که به پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه وآله، امیر مؤمنان علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام اللَّه علیها مربوط می شود- در کلیه منابع روایی که در اختیار داشتیم- مراجعه کردیم. سندها و عبارات مختلف متن آن ها را بررسی نمودیم و در شرح حال راویان آن، در پرتو گفتار علمای بزرگ رجال شناس اندیشیدیم.

سپس مدلول این حدیث را بر اساس قواعدی که در کتاب های علوم حدیثی مقرّر شده، و با استناد به آن چه که محقّقان و شارحان اخبار و روایات گفته اند، به دقّت نگریستم. نتیجه این بود که این حدیث را روایتی جعلی، داستانی و ساختگی، و حکایتی ساخته و پرداخته یافتیم؛ و در پس این دسیسه، دیدم که در درجه نخست جسارت کردن و طعنه زدن به پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، سپس به علی مرتضی علیه السلام و صدّیقه کبری سلام اللَّه علیها مورد نظر بوده است.

این حدیث، حدیثی است که همه محدّثان اهل سنّت بر روایت آن در کتاب هایشان اتّفاق کرده اند؛ ولی بنا بر تحقیقات انجام شده، لازم است که از سنّت نبوی بیرون رانده شود!

آن چه بیان شد، نتیجه تحقیق و پژوهشی است که در مورد این

ص: 244

شماره صفحه در کتاب - ص: 18

***

حدیث انجام شده است، و البتّه طبق بررسی ها، تا کنون درباره این موضوع به گونه ای که در این مجموعه بحث و بررسی کرده ایم، تحقیقی انجام نشده است. توفیقی جز از جانب خدای مهربان نیست و بر او اعتماد و توکّل می نماییم.

ص: 245

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

بخش یکم: حدیث خواستگاری در صحاح …

حدیث خواستگاری و مصادر آن …

همان گونه که پیش تر اشاره کردیم، نخستین نکته ای که درباره این حدیث، جلب توجّه می کند، این است که نه تنها محدّثان بزرگ اهل سنّت، همچون مُسلم نیشابوری و بُخاری، بلکه تمام نویسندگان صحاح شش گانه بر این روایت اتّفاق کرده اند. همچنین نویسندگان مسندها و سنن از متقدّمین و متأخّرین نیز- به جز معدودی از آن ها- آن را روایت کرده اند.

ما در آغاز، روایاتی را بیان می کنیم که در معتبرترین و مهم ترین کتاب های آن ها آمده است، کتاب هایی که روایات آن ها به درستی و صحّت معروف شده اند. سپس آن چه را که حاکم در المستدرک علی الصحیحین آورده، و آن گاه مطالبی را که دیگران روایت کرده اند، مورد بررسی قرار می دهیم.

ص: 246

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

روایت بُخاری …

بُخاری این موضوع را به شکل های متفاوت در چند جای صحیح روایت کرده است که اینک متن روایات او را از نظر می گذرانیم.

1- در کتاب الخمس چنین آمده است:

سعید بن محمّد جرمی از یعقوب بن ابراهیم روایت کرده که گوید: پدرم از ولید بن کثیر و او از محمّد بن عمرو بن حلحلة دؤلی روایت کرد که ابن شهاب زُهْری گوید: هنگامی که علی بن الحسین بعد از کشته شدن حسین بن علی رحمة اللَّه علیه از نزد یزید بن معاویه به مدینه آمد، مِسْوَر بن مخرمه به دیدار او رفت و گفت: آیا درخواستی از من داری که آن را انجام دهم؟

علی بن الحسین می گوید: به او گفتم: نه.

مِسْوَر گفت: آیا شمشیر رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله (1)

را به من می دهی؟ من می ترسم که این قوم به سبب آن، بر تو مسلّط شوند. به خدا سوگند! اگر آن را به من بدهی تا زنده ام به دست آن ها نخواهد رسید.

ص: 247


1- علی رغم این که در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارک پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمایش حضرتش، درود و صلوات را به صورت کامل آورده ایم.

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

مِسْوَر در ادامه می گوید: علی بن ابی طالب، دختر ابوجهل را در زمان فاطمه خواستگاری کرد. من در آن زمان به سنّ بلوغ رسیده بودم، پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله در این باره بر بالای منبر برای مردم خطبه خواند و فرمود: «فاطمه از من است و من می ترسم که او در دینش به فتنه بیفتد».

سپس پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله از دامادش- که از طایفه بنی عبد شمس بود- یاد کرد و او را به خاطر خوش رفتاریش، ستود و گفت:

«او به هنگام گفت و گو با من راست می گفت و به وعده ای که می داد، وفا می کرد. من حلالی را حرام و حرامی را حلال نمی کنم، ولی به خدا سوگند! دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا هیچ گاه با هم جمع نمی شوند» (1).

2- در کتاب النکاح آمده است:

قُتَیْبَه از لیث از ابن ابی مُلَیکه، از مِسْوَر بن مخرمه روایت می کند که گوید: از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله شنیدم که بر فراز منبر می فرمود:

«خانواده هُشام بن مغیره (ابوجهل) از من اجازه خواستند که دخترشان را به ازدواج علی بن ابی طالب درآورند! من اجازه نمی دهم،

ص: 248


1- صحیح بُخاری: 3/ 1132 شماره 2943.

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

اجازه نمی دهم، هرگز اجازه نمی دهم!! مگر این که پسر ابو طالب بخواهد دختر مرا طلاق دهد و با دختر آن ها ازدواج کند، چرا که او پاره تن من است، کسی که او را پریشان سازد، مرا پریشان کرده و کسی که او را بیازارد مرا آزرده است» (1).

3- در کتاب المناقب- به هنگام ذکر دامادهای پیامبر، از جمله ابوالعاص بن ربیع- این گونه آمده است:

ابویمان از شعیب، از زُهْری نقل می کند که گوید: علی بن الحسین برای من از مِسْوَر بن مخرمه روایت کرد که او گفت: علی، از دختر ابوجهل خواستگاری کرد.

وقتی فاطمه این خبر را شنید، به نزد رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله آمد و گفت: خاندان تو چنین می پندارند که تو به خاطر دخترانت خشمگین نمی شوی، اینک علی، دختر ابوجهل را به عقد خود درآورده است (!!) (2).

مِسْوَر گوید: رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله از جا برخاست. من شنیدم در حالی که شهادتین می گفت، فرمود:

ص: 249


1- صحیح بُخاری: 5/ 2004 شماره 4932.
2- یادآوری می کنیم که ما در مقابل ترجمه عبارات مندرج در منابع اهل سنّت که به تأمّل و دقّت نظر نیاز دارند، علامت (!!) را نهاده ایم.

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

«امّا بعد، من دخترم را به ازدواج ابو العاص بن ربیع درآوردم، او به هنگام گفت و گو با من، مرا تصدیق می نمود. به راستی فاطمه، پاره تن من است. من دوست ندارم به او بدی برسد. به خدا سوگند! نباید دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در نزد یک مرد جمع شوند».

پس از آن، علی خواستگاری او را رها کرد.

محمّد بن عمرو حلحله بعد از نقل این روایت می افزاید:

ابن شهاب از علی از مِسْوَر نقل می کند که گوید: از پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله شنیدم که درباره دامادش- از خاندان عبد شمس- سخن می گفت که او را به سبب خوش رفتاریش ستایش کرد و از او به نیکی یاد نمود و فرمود: «او با من سخن می گفت، مرا تصدیق می کرد و به من وعده می داد و به آن وفا می کرد» (1).

4- در باب «شقاق و جدایی» از کتاب طلاق آمده است:

ابوالولید از لیث از ابن ابی مُلَیکه از مِسْوَر بن مخرمه زُهْری نقل می کند که از پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله شنیدم که می فرمود:

«خانواده مغیره (ابوجهل) از من اجازه خواستند که علی، دخترشان را به ازدواج خود درآورد و من اجازه نمی دهم» (2).

ص: 250


1- صحیح بُخاری: 3/ 1364 و 1365 شماره 3523.
2- همان: 3/ 2022 شماره 4974.

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

روایت مُسلم …

مُسلم نیشابوری نیز در مورد این داستان روایاتی نقل کرده است.

وی در صحیح خود در بخش فضایل فاطمه سلام اللَّه علیها چنین می گوید:

1- احمد بن عبداللَّه بن یونس و قتیبة بن سعید از لیث بن سعد روایت کرده اند که ابن یونس می گفت: عبداللَّه بن عبیداللَّه بن ابی مُلَیکه قرشی تیمی به نقل از مِسْوَر بن مخرمه می گفت که از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله شنیده است که حضرتش بر فراز منبر می فرمود:

«بدانید! خانواده هُشام بن مغیره از من اجازه خواستند که دخترشان را شوهر دهند …».

2- احمد بن حنبل به من نقل کرد که یعقوب بن ابراهیم به نقل از پدرش از ولید بن کثیر از محمّد بن عمرو بن حلحله دؤلی روایت کرده که ابن شهاب از علی بن الحسین نقل کرده که هنگامی که آن ها وارد مدینه شدند …

3- عبداللَّه بن عبدالرحمان دارمی از ابوالیمان نقل کرد که شعیب از زُهْری به نقل از علی بن الحسین روایت کرده که مِسْوَر بن مخرمه به او خبر داد که علی بن ابی طالب از … خواستگاری کرد …

4- ابو معن رقاشی برای من نقل کرد که وهب- یعنی ابن جریر- به نقل از پدرش گفت: از نعمان- یعنی ابن راشد- شنیدم که نظیر همین

ص: 251

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

روایت را با همین اسناد از زُهْری نقل کرد (1).

روایت تِرمذی …

تِرمذی نیز یکی از راویان این داستان است. او در صحیح خود در کتاب مناقب در بخش فضایل فاطمه علیها السلام در این زمینه دو روایت نقل کرده و گفته است:

1- قُتَیْبَه از لیث از ابن ابی مُلَیکه از مِسْوَر بن مخرمه نقل کرده است: از پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله شنیدم که بر فراز منبر می فرمود:

«خانواده هُشام بن مغیره از من اجازه خواستند که دخترشان را به ازدواج … درآورند …».

ابوعیسی می گوید: این حدیث، حدیثی صحیح و حسن است.

البتّه این روایت را عمرو بن دینار نیز از ابن ابی مُلَیکه از مِسْوَر بن مخرمه روایت کرده است.

2- احمد بن مَنیع از اسماعیل بن عُلَیَّه از ایّوب از ابن ابی مُلَیکه از عبداللَّه بن زبیر روایت کرده که گوید: علی، در مورد دختر ابوجهل سخن گفت …

ابوعیسی می گوید: این، حدیثی صحیح و حسن است.

ص: 252


1- صحیح مُسلم: 5/ 53- 55.

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

ایّوب نیز به نقل از ابن ابی مُلَیکه از زبیر همین گونه نقل کرده است. افراد دیگری نیز از ابن ابی مُلَیکه و مِسْوَر بن مخرمه روایت کرده اند، و احتمال دارد که ابن ابی مُلَیکه از هر دو نفر روایت کرده باشد (1).

روایت ابن ماجه …

یکی دیگر از ناقلان این داستان، ابن ماجه است. او در سنن خود در کتاب نکاح باب «غیرت» می نویسد:

1- عیسی بن حَمّاد مصری می گوید: لیث بن سعد از عبداللَّه بن ابی مُلَیکه از مِسْوَر بن مخرمه نقل می کند: از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله شنیدم که بر فراز منبر می فرمود:

«خانواده هُشام بن مغیره از من اجازه خواستند تا دخترشان را به ازدواج علی درآورند …».

2- محمّد بن یحیی می گوید: ابو یمان از شعیب از زُهْری نقل می کند که علی بن الحسین به او گفته بود: مِسْوَر بن مخرمه به او خبر داده است که علی بن ابی طالب از … خواستگاری کرد … پس از آن،

ص: 253


1- سنن تِرمذی: 5/ 464 و 465 شماره های 3893 و 3895.

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

***

علی از خواستگاری دست کشید (1).

روایت ابوداوود …

ابوداوود نیز با سه سند این داستان را بازگو کرده و در کتاب نکاح می گوید:

1- احمد بن محمّد بن حنبل از یعقوب بن ابراهیم بن سعد از پدرش از ولید بن کثیر از محمّد بن عمرو بن حلحله دؤلی روایت کرده است که ابن شهاب برای او نقل کرد که علی بن الحسین گفته است:

«هنگامی که وارد مدینه شدیم …».

2- همین روایت را محمّد بن یحیی بن فارس از عبدالرزّاق از معمر از زُهْری از عروه، از ایّوب از ابن ابی مُلَیکه نقل کرده است.

وی در ادامه می گوید: سپس علی درباره این ازدواج سکوت کرد.

3- احمد بن یونس و قتیبة بن سعید مَعَنی (2) روایت کرده اند که احمد گفت: لیث از عبداللَّه بن عبیداللَّه بن ابی مُلَیکه قرشی تیمی نقل کرده که مِسْوَر بن مخرمه گفته است: از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله بر فراز منبر شنیدم که می فرمود:

ص: 254


1- سنن ابن ماجه: 3/ 412 و 413 شماره های 1998 و 1999.
2- در مصدر همین گونه آمده، ولی درست آن، ثقفی است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

***

«خانواده هُشام بن مغیره از من اجازه خواستند تا دخترشان را به ازدواج علی بن ابی طالب درآورند. من اجازه نمی دهم، هرگز اجازه نمی دهم، مگر این که پسر ابوطالب بخواهد دختر مرا طلاق دهد و با دختر آن ها ازدواج کند؛ چرا که دختر من، پاره تن من است. هر که او را پریشان کند، مرا پریشان کرده و هر که او را بیازارد، مرا آزرده است» (1).

روایت حاکم نیشابوری …

حاکم نیشابوری نیز در نقل این داستان نقش دارد، او از سه طریق این روایت را نقل می کند و می گوید:

1- احمد بن جعفر قطیعی از عبداللَّه بن احمد بن حنبل از پدرش از یحیی بن زکریا بن ابی زائده از پدرش از شَعْبی و او از سوید بن غفله نقل می کند: علی، دختر ابوجهل را از عمویش حارث بن هُشام خواستگاری کرد، آن گاه درباره این موضوع با پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله مشورت کرد.

پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله به او فرمود: «آیا از حَسَب و شرافت خانوادگی او می پرسی؟».

علی عرض کرد: از حَسَب و شرافت خانوادگی او آگاهم، ولی آیا

ص: 255


1- سنن ابی داوود: 2/ 91 و 92 شماره های 2069 و 2071.

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

اجازه این کار را به من می دهی؟

پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله فرمود: «نه، فاطمه پاره ای از گوشت من است و گمان می کنم که او از این امر ناراحت می شود و بی تابی خواهد کرد».

علی عرضه داشت: من کاری که او را ناراحت کند، انجام نخواهم داد.

حاکم پس از نقل این روایت می گوید: این حدیث صحیح است به شرط این که شیخین نیز آن را نقل کرده باشند، در حالی که آن ها به این صورت نیاورده اند.

2- ابوالعبّاس محمّد بن احمد محبوبی از سعید بن مسعود از یزید بن هارون؛ و احمد بن جعفر قطیعی از عبداللَّه بن احمد بن حنبل از پدرش از یزید بن هارون از اسماعیل بن ابی خالد از ابی حنظله از مردی از اهالی مکّه (1) نقل کرده اند:

علی، از دختر ابوجهل خواستگاری کرد. خانواده او به علی گفتند: او را بر سر دختر رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله به ازدواج تو در نمی آوریم.

این خبر به رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله رسید. حضرتش فرمود:

ص: 256


1- در این مورد با نکته لطیفی آشنا خواهید شد.

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

«فاطمه پاره ای از گوشت من است، هر کس او را بیازارد مرا آزرده است».

3- بکر بن محمّد صیرفی از موسی بن سهل بن کثیر از اسماعیل بن عُلَیَّه از ایّوب سَختیانی از ابن ابی مُلَیکه از عبداللَّه بن زبیر نقل می کند:

علی، از دختر ابوجهل سخن می گفت.

این خبر به رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله رسید و حضرتش فرمود:

«فاطمه پاره تن من است. هر کس او را بیازارد، مرا آزرده است و هر کس او را ناراحت کند، مرا ناراحت کرده است».

حاکم در ذیل این روایت می نویسد: این حدیث، مطابق شرط شیخین صحیح است، ولی آن را نقل نکرده اند (1).

روایت ابن ابی شِیبه …

ابوبکر بن ابی شِیبه نیز با یک سند، این داستان را در المصنّف خود آورده است. وی چنین روایت می کند:

محمّد بن بُشر از زکریّا از عامر نقل می کند که گوید: علی، دختر ابوجهل را از عمویش حارث بن مغیره خواستگاری کرد، آن گاه در این

ص: 257


1- المستدرک علی الصحیحین: 3/ 173 شماره های 7449- 4751.

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

مورد از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله اجازه خواست.

پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله فرمود: «آیا از حَسَب و شرافت خانوادگی او می پرسی؟».

علی عرضه داشت: از حَسَب و شرافت خانوادگی او آگاهم، ولی آیا اجازه این کار را به من می دهی؟

فرمود: «نه! فاطمه پاره تن من است و دوست ندارم که اظهار ناراحتی کند».

علی گفت: من هم کاری نمی کنم که او ناراحت شود (1).

روایت احمد بن حنبل …

احمد بن حنبل، امام حنبلی ها بیش از دیگران به این داستان پرداخته و آن را در دو کتاب مسند و فضائل الصحابه آورده است. متن روایات او این گونه است:

1- عبداللَّه از پدرش از وهب بن جریر از پدر او نقل می کند که از نعمان شنیدم که از زُهْری از علی بن الحسین از مِسْوَر بن مخرمه نقل می کرد که می گفت: علی از … خواستگاری کرد …

2- عبداللَّه از پدرش از ابو یمان از شعیب از زُهْری از علی بن

ص: 258


1- المصنف: 7/ 527 شماره 6.

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

الحسین نقل کرده که مِسْوَر بن مخرمه به او خبر داده بود که علی بن ابی طالب از … خواستگاری کرد …

3- عبداللَّه از پدرش از یعقوب- پسر ابراهیم- از پدرش از ولید بن کثیر از محمّد بن عمرو از ابن حلحله دؤلی (1) از ابن شهاب نقل می کند که علی بن الحسین به او گفت: زمانی که آن ها بعد از کشته شدن حسین بن علی از نزد یزید بن معاویه به مدینه آمدند، مِسْوَر بن مخرمه به دیدن او آمد و گفت علی بن ابی طالب از … خواستگاری کرد …

4- عبداللَّه از پدرش از هاشم بن قاسم از لیث- پسر سعد- نقل می کند که عبداللَّه بن عبیداللَّه بن ابی مُلَیکه از مِسْوَر بن مخرمه نقل کرده است:

رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله بر فراز منبر بود، شنیدم که حضرتش می فرمود:

«خانواده هُشام بن مغیره از من اجازه خواستند تا دخترشان را به ازدواج علی بن ابی طالب درآورند …» (2).

5- عبداللَّه از پدرش از اسماعیل بن ابراهیم از ایّوب از عبداللَّه بن

ص: 259


1- احمد بن حنبل در این جا محمّد بن عمرو را غیر از ابن حلحله دؤلی دانسته است.
2- مسند احمد: 5/ 427- 430 شماره 18433.

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

ابی مُلَیکه از عبداللَّه بن زبیر نقل می کند:

علی از دختر ابوجهل یادی کرد.

این مطلب به رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله رسید و حضرتش فرمود:

«فاطمه پاره تن من است، آن چه او را بیازارد، مرا آزرده است و آن چه او را ناراحت کند، مرا ناراحت کرده است» (1).

همچنین در فصل «فضایل فاطمه دختر رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله» از کتاب مناقب الصحابه چند گونه روایت آمده است:

6- عبداللَّه از پدرش از یحیی بن زکریّا از پدرش از شَعْبی نقل می کند:

علی علیه السلام از … خواستگاری کرد …

7- عبداللَّه از پدرش از یزید از اسماعیل از ابی حنظله روایت می کند:

مردی از مردم مکّه به او خبر داد که علی از … خواستگاری کرد …

8- عبداللَّه از پدرش از سُفیان از عمرو از محمّد بن علی نقل می کند:

ص: 260


1- مسند احمد: 4/ 571 شماره 15691.

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

علی خواست با دختر ابوجهل ازدواج کند. وقتی این خبر به پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله رسید، حضرتش بر فراز منبر چنین فرمود:

«علی می خواهد با عوراء، دختر ابوجهل ازدواج کند. او حق ندارد دخترِ دشمن خدا و دخترِ رسول خدا را در یک جا جمع کند؛ فاطمه پاره گوشت من است».

9- عبداللَّه از پدرش از اسماعیل بن ابراهیم از ایّوب از عبداللَّه بن ابی مُلَیکه از عبداللَّه بن زبیر نقل می کند:

علی در مورد دختر ابوجهل سخن می گفت، این مطلب به رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله رسید، حضرتش فرمود:

«إنّما فاطمة بضعة منّی، یؤذینی ما آذاها، وینصبنی ما أنصبها»

«فاطمه پاره تن من است، آن چه او را بیازارد مرا آزرده است و آن چه او را ناراحت کند، مرا ناراحت کرده است».

10- عبداللَّه از پدرش از هاشم بن قاسم از لیث از عبداللَّه بن عبیداللَّه بن ابی مُلَیکه از مِسْوَر بن مخرمه نقل می کند:

از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله بر فراز منبر شنیدم که می فرمود:

«خانواده هُشام بن مغیره از من اجازه خواستند تا دخترشان را به ازدواج علی بن ابی طالب درآورند …».

11- عبداللَّه از پدرش از ابو یمان از شعیب از زُهْری نقل می کند:

ص: 261

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

علی بن الحسین به من خبر داد که مِسْوَر بن مخرمه به او گفته بود که علی بن ابی طالب از دختر ابوجهل خواستگاری کرد، در حالی که فاطمه همسر او بود …

وی در ادامه گفت: سپس علی از این خواستگاری دست کشید.

12- عبداللَّه از پدرش از عبدالرزاق از معمر از زُهْری از عروه از ایّوب از ابن ابی مُلَیکه نقل می کند:

علی بن ابی طالب از دختر ابوجهل خواستگاری کرد و وعده ازدواج گذاشته شد … سپس علی از این ازدواج دست کشید و آن را رها کرد.

13- عبداللَّه از پدرش از وهب بن جریر روایت می کند که: پدرم گفت: از نعمان شنیدم که از زُهْری از علی بن الحسین از مِسْوَر بن مخرمه نقل می کرد که علی از … خواستگاری کرد … (1).

ص: 262


1- فضایل الصحابه: 2/ 754- 759.

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

بخش دوم حدیث خواستگاری در مستندها و معجم های متاخر …

روایت های مختلف از حدیث خواستگاری …

روایت هیثمی …

هیثمی یکی از علمای متأخّر اهل سنّت، در کتاب مجمع الزوائد روایت می کند که ابن عبّاس می گوید: علی بن ابی طالب از دختر ابوجهل خواستگاری کرد.

رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله فرمود: «اگر قصد ازدواج با او را داری پس دختر ما را به ما برگردان».

حدیث خالد حذّاء در این جا پایان می یابد؛ اما در این حدیث اضافاتی هست که می گوید:

پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله فرمود: «به خدا سوگند! دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در زوجیّت یک فرد جمع نمی شوند».

این روایت را طبرانی در هر سه معجم خود آورده و در معجم کبیر

ص: 263

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

خود آن را به اختصار نقل کرده است. بزّار نیز این روایت را به اختصار نقل کرده است.

هیثمی در ذیل این روایت می گوید:

یکی از راویان آن، عبیداللَّه بن تمام است که او در نقل حدیث ضعیف است (1).

روایت ابن حجر عسقلانی …

ابن حجر عسقلانی در کتاب المطالب العالیه به نقل این داستان می پردازد و می گوید که علی بن الحسین گفت: علی بن ابی طالب می خواست از دختر ابوجهل خواستگاری کند.

عدّه ای گفتند: فکر نمی کنی که رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله از این کار ناراحت شود؟

عدّه ای دیگر گفتند: او هم زنی مانند زن های دیگر است.

گروه دیگری گفتند: البتّه پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله از این کار ناراحت خواهد شد، که علی بن ابی طالب دخترِ دشمنِ خدا را بر سر دختر رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله به ازدواج خود درمی آورد.

ص: 264


1- مجمع الزوائد: 9/ 327 شماره 15201.

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

در مورد این مطالب به رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله خبر دادند.

حضرتش پس از حمد و ثنای خدا فرمود:

«اینک چگونه برخی می پندارند که من به خاطر فاطمه ناراحت نمی شوم، در حالی که فاطمه پاره تن من است. کسی حق ندارد که دختر دشمنِ خدا را بر سر دختر رسول خدا به ازدواج خود درآورد».

عسقلانی بعد از نقل این روایت می گوید: این حدیث مرسل است. اصل حدیث- که در صحیح آمده- به روایت مِسْوَر است که او برای علی بن الحسین نقل کرده است (1).

آری، علی بن الحسین علیهما السلام آن را برای زُهْری نقل کرده است (!!!).

روایت متّقی هندی …

متّقی هندی نیز این داستان را به دو سند در کنز العمّال نقل کرده است:

1- شَعْبی گوید: علی به نزد رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله آمد و درباره دختر ابوجهل و خواستگاری او از عمویش حارث بن هُشام پرسید.

ص: 265


1- مطالب العالیه بزوائد المسانید الثمانیه: 4/ 67 شماره 3981.

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

پیامبر گرامی صلّی اللَّه علیه وآله فرمود: در چه مورد از او می پرسی؟

آیا از حَسَب و شرافت خانوادگی او می پرسی؟

گفت: نه، ولی می خواهم با او ازدواج نمایم، آیا این کار را دوست نداری؟

پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله فرمود: «فاطمه پاره تن من است. من دوست ندارم که او غمگین یا خشمگین گردد».

علی گفت: هرگز کاری نمی کنم که باعث ناراحتی تو شود.

این روایت از طریق عبدالرزّاق بن همام صنعانی نقل شده است.

2- ابن ابی مُلَیکه گوید: علی بن ابی طالب از دختر ابوجهل خواستگاری کرد، تا آن جا که قرار ازدواج هم گذاشته شد.

وقتی این خبر به فاطمه رسید به پدرش گفت: مردم خیال می کنند که تو به خاطر دخترانت ناراحت و خشمگین نمی شوی. اینک ابوالحسن از دختر ابوجهل خواستگاری کرده و قرار ازدواج نیز گذاشته شده است.

پیامبر گرامی صلّی اللَّه علیه وآله خطبه ای آغاز کرد و حمد و ثنای خدا را- آن چنان که شایسته است- به جای آورد. آن گاه از ابوالعاص بن ربیع یاد کرد و او را به جهت خوش رفتاریش ستود و گفت:

ص: 266

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

«فاطمه پاره تن من است. من می ترسم که او را به فتنه بیندازند.

به خدا سوگند! دخترِ رسول خدا و دختر دشمن خدا تحت اختیار یک فرد قرار نمی گیرند».

پس از آن، علی درباره این ازدواج سکوت نمود و آن را رها کرد (1).

این روایت نیز از طریق عبدالرزّاق بن همام صنعانی نقل شده است.

ص: 267


1- کنز العمال: 3/ 291 و 292 شماره های 37734 و 37736.

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

بخس سوم نگاهی به اسناد حدیث خواستگاری …

طُرق گوناگون حدیث خواستگاری …

اشارة

با توجّه به آن چه نقل شد، طُرق گوناگون روایت این حدیث را از صحاح، مسانید و دیگر منابع روایی ارائه نمودیم، و چنان که ملاحظه می شود، این سندها به ده نفر منتهی می شوند:

1- مِسْوَر بن مخرمه

2- عبداللَّه بن عبّاس

3- علی بن الحسین علیهما السلام

4- عبداللَّه بن زبیر

5- عُرْوَة بن زبیر

6- محمّد بن علی

7- سوید بن غفله

8- عامر شَعْبی

ص: 268

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

9- ابن ابی مُلَیکه

10- مردی از مکّه

اینک چگونگی و موارد نقل این افراد را به دقّت بررسی می نماییم.

ابن عبّاس …

روایت ابن عبّاس فقط از طریق ابوبکر بزّار و طبرانی نقل شده است، همان گونه که در مجمع الزوائد آمده بود. البتّه همان جا متوجّه شدیم که ابوبکر هیثمی بعد از نقل این روایت گفت:

یکی از راویان آن، عبیداللَّه بن تمام است که او در نقل حدیث ضعیف است.

نگارنده می گوید: ابن حجر از همین عبیداللَّه بن تمام یاد کرده و گفته است که این روایت از روایات منکر اوست.

ابن حجر در ادامه می گوید: دارُقْطنی، ابوحاتِم، ابوزُرعه و دیگران او را تضعیف کرده اند.

ابوحاتِم در مورد او می گوید: عبیداللَّه در نقل حدیث قوی نیست، او احادیث منکری را روایت کرده است …

ساجی او را این گونه توصیف می کند: او فرد دروغگویی است، و احادیث منکری را نقل کرده است.

ص: 269

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

ابن جارود و عُقَیلی این حدیث را نقل کرده و به جای عبیداللَّه بن تمام، از خالد از عِکْرَمه از ابن عبّاس روایت کرده اند که می گوید: علی، از دختر ابوجهل خواستگاری کرد.

پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله برای او پیغام فرستاد که اگر می خواهی ازدواج کنی، دخترمان را به نزد ما بازگردان (1).

علی بن الحسین علیهما السلام …

ابن حجر عسقلانی این روایت را از طریق علی بن الحسین علیهما السلام نقل کرده است. او پس از نقل روایت می گوید: اصل این روایت- که در صحیح آمده- به روایت مِسْوَر است که او برای علی بن الحسین روایت کرده است.

در پاورقی چنین آورده است:

«بوصیری می گوید: حارث آن را با سندی منقطع و ضعیف- به جهت تضعیف علی بن زید بن جدعان- روایت کرده است و اصل آن- که در صحیح آمده- روایت مِسْوَر است».

گفتنی است که ما در مورد روایت مِسْوَر به تفصیل سخن خواهیم گفت.

ص: 270


1- لسان المیزان: 4/ 117.

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

عبداللَّه بن زبیر …

تِرمذی، احمد بن حنبل، حاکم و ابو نعیم (1) این داستان را از ایّوب سَختیانی از ابن ابی مُلَیکه از عبداللَّه بن زبیر نقل کرده اند.

تِرمذی می گوید: احتمال دارد که ابن ابی مُلَیکه آن را، هم از مِسْوَر و هم از عبداللَّه بن زبیر شنیده باشد.

ابن حجر می گوید: دارُقْطنی و دیگران طریق روایت مِسْوَر را ترجیح داده اند و بدون شک این طریق محکم تر است؛ زیرا مِسْوَر در این حدیث، داستانی طولانی را نقل کرده که در باب دامادهای پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله بیان شده است. آری، امکان دارد که ابن زبیر فقط همین فراز از داستان را شنیده باشد، یا این که آن را از مِسْوَر شنیده و به طور مرسل نقل کرده است (2).

اگر ابن زبیر روایت را از مِسْوَر شنیده باشد، ما درباره حدیث او در بحث درباره روایت مِسوَر به تفصیل سخن خواهیم گفت. امّا اگر او خودش راوی حدیث باشد، بدین معنا که خودش آن را از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله شنیده باشد، این امر غیر ممکن است؛ چرا که او در سال اول هجری

ص: 271


1- حلیة الأولیاء: 2/ 50.
2- فتح الباری: 7/ 132.

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

به دنیا آمده و در آن زمان کودکی خردسال بوده است (1). گذشته از این، موقعیّت او در دشمنی با علی و اهل بیت علیهم السلام و بلکه با خود پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله آشکار و معلوم است.

او مدّت ها از بردن نام پیامبر در خطبه های نماز جمعه خودداری می کرد. وقتی مردم در این مورد بر او خرده گرفتند، در پاسخ گفت: من از بردن نام پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله روگردان نیستم؛ ولی او خاندان بدی دارد که هر گاه از او یاد می کنم، گردن هایشان را می کشند و من دوست دارم آن ها را به زمین بکوبم (!!!).

ناگفته نماند کسی که از عبداللَّه بن زبیر روایت کرده، مؤذّن خاصّ او ابن ابی مُلَیکه است، و شرح حالش در ادامه بیان خواهد شد.

عُرْوَة بن زبیر …

این داستان را ابوداوود به سند خود از طریق زُهْری از عُرْوَة بن زبیر نقل کرده است. ما روایت او را از طریق دیگری نیافتیم.

این روایت، از چند جهت منکر است:

1- روایت مرسل است، چون عروه در دوران حکومت عمر، در سال 19 به دنیا آمد.

ص: 272


1- به شرح حال او در «الإصابه» و «أُسد الغابه» نگاه کنید.

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

2- عروه از کسانی است که به دشمنی و کینه توزی با امیر مؤمنان علی علیه السلام مشهور و معروف است. شاگرد ویژه اش (یعنی زُهْری) او را به جعل و وضع حدیث برای عیب جویی و طعنه زدن بر علی علیه السلام توصیف کرده است.

معمر گوید: زُهْری دو روایت از عروه و عایشه در مورد علی داشت. روزی از او درباره آن ها پرسیدم.

گفت: با آن ها و روایاتشان چه کار داری؟ خدا نسبت به آن ها آگاه تر است؛ ولی من آن ها را در مورد حقوق بنی هاشم متّهم می کنم (1).

فراتر این که فرزندش یحیی نیز او را به بدگویی و دشنام دادن به علی علیه السلام متّهم می سازد. این ویژگی حسّاسی است که از مصادیق این حدیث صحیح- که در آن اختلافی نیست- قرار می گیرد که پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله به علی علیه السلام فرمود:

«لا یحبّک إلّامؤمن ولا یبغضک إلّامنافق» (2)

«تو را دوست نمی دارد مگر مؤمن و دشمن نمی دارد مگر منافق».

ص: 273


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 4/ 64.
2- البدایة والنهایة: 7/ 391، تاریخ الاسلام: 3/ 634، الوافی بالوفیات: 21/ 179، الکامل: 4/ 226، تاریخ بغداد: 8/ 416.

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

یحیی بن عروه همواره می گفت: هر گاه پدرم به یاد علی می افتاد به او دشنام می داد (1).

یادآوری می شود که در شرح حال زُهْری مطالب بیشتری در این زمینه بیان خواهد شد و همه آن ها همین مطلب را تأکید می کنند که دشمنی او با حضرت علی علیه السلام سابقه داشته است تا جایی که او، با وجود کم بودن سنش، به همراه عدّه ای از یاران خود، در جنگ جمل شرکت کرد و در برابر آن حضرت قرار گرفت (2).

عروه، حدیثی در فضیلت زینب، دختر رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله جعل کرده که در آن چنین آمده است:

رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله می گفت: «زینب، بهترین دختران من است» (3).

هنگامی که این حدیث ساختگی به علی بن الحسین علیهما السلام رسید، به نزد او رفت و فرمود: این چه حدیثی است که از قول تو شنیده ام، تو آن را نقل می کنی تا از مقام و منزلت فاطمه بکاهی؟!

عروه گفت: دیگر آن را نقل نمی کنم.

ص: 274


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 4/ 102.
2- تهذیب التهذیب: 7/ 161.
3- المعجم الاوسط: 5/ 80.

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

هیثمی می گوید: راویان این حدیث، راویان حدیث های صحیح هستند (1).

بنا بر این، روایت کسی که حال و وضعش این گونه است در موضوعی با این اهمیّت پذیرفته نمی شود. البتّه این نکته بر کسانی که به نقد حدیث و رجال آگاه هستند، معلوم و آشکار است.

گذشته از این ها، کسی که این روایت را از ابن زبیر نقل کرده، همان زُهْری است که به تفصیل در مورد او سخن خواهیم گفت.

محمّد بن علی …

محمّد بن علی، همان محمّد بن حنفیه است که روایت او را احمد بن حنبل از طریق سُفیان بن عُیَیْنَه از عمرو بن دینار نقل کرده است. این سند حدیث را فقط در کتاب فضایل احمد بن حنبل یافتیم، و از بزرگان حدیث عامّه فرد دیگری آن را روایت نکرده است و خود او نیز در مسندش آن را نیاورده است. محقق کتاب فضایل در پاورقی آن گفته است:

این حدیث مرسل است و محمّد بن حنفیه آن را به کسی اسناد نداده است.

ص: 275


1- مجمع الزوائد: 9/ 342 شماره 15231.

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

مرسل بودن این حدیث به این جهت است که نوشته اند: اساساً عمرو بن دینار از محمّد بن حنفیه روایتی نشنیده است. از این رو، نام محمّد در میان کسانی که عمرو از آن ها روایت کرده، نیامده است، بلکه تصریح شده است که او این حدیث را از کسانی که در زمره مشایخ او به شمار می آیند نشنیده است.

به عنوان نمونه: ابن عبّاس، نخستین کسی است که ابن حجر نام او را در ردیف کسانی که عمرو بن دینار از آن ها روایت کرده، آورده است.

آن گاه ابن حجر از تِرمذی نقل می کند که می گوید بُخاری گفت:

عمرو بن دینار حدیث عمر در مورد گریه بر مردگان را از ابن عبّاس نشنیده است.

ابن حجر می گوید: به نظر من، مقتضای این سخن این است که عمرو بن دینار، تدلیس گر باشد (1).

آن چه بیان شد از جهت ارسال روایت به محمّد بن حنفیه بود.

گذشته از این، محمّد بن علی علیه السلام از اصحاب رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله نبود؛ بلکه امیر مؤمنان علی علیه السلام مدّتی بعد از وفات حضرت زهرا سلام اللَّه علیها با مادر او ازدواج کرد. بنا بر این، روایات او از پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه وآله مرسل خواهند بود، و این جنبه دیگری از ارسال این روایت است.

ص: 276


1- تهذیب التهذیب: 8/ 25 و 26.

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

سوید بن غفله …

حاکم نیشابوری روایت سوید را از احمد بن حنبل به سندش از شَعْبی از سوید نقل کرده است، ولی ما آن را نزد دیگران نیافتیم. البتّه حاکم آن را صحیح دانسته است، امّا ذهبی در کتاب تلخیص خود می گوید: این حدیث، حدیثی مرسل قوی است.

مرسل بودن آن روشن است، چرا که سوید، رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله را درک نکرده بود؛ او هنگامی به مدینه آمد که مردم دست هایشان را از کار دفن جنازه پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله تکانده بودند.

شگفتا از حاکم! چگونه آن را صحیح دانسته است!

همچنین شگفتا از ذهبی! چرا که این حدیث را از احمد بن حنبل از طریق شَعْبی از سوید بن غفله نقل می کند … و درباره آن سکوت می نماید (!!) (1).

و شگفتا از ابن حجر و قسطلانی! چگونه بر صحّت سند این حدیث با حاکم موافقت می کنند، با این که تصریح می نمایند که سوید، رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله را ندیده است! (2) البتّه عینی نیز به همین ترتیب عمل کرده است! (3)

ص: 277


1- سیر اعلام النبلاء: 2/ 124 و 125.
2- ارشاد الساری: 11/ 517، فتح الباری: 9/ 410.
3- عمدة القاری: 20/ 212.

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

عامر شَعْبی …

آن سان که در کنز العمّال آمده و ابن ابی شِیبه نیز در المصنّف آورده است- چنان که گذشت- عبدالرزّاق بن همام روایت عامر شَعْبی را نقل کرده است؛ زیرا منظور او از عبارتِ «… از عامر» که در سند روایت آمده، همین عامر شَعْبی است و احمد حنبل نیز آن را در کتاب فضایل آورده است.

امّا مسلّم است که مرگ شَعْبی بعد از سال صد بوده و مشهور است که او شش سال قبل از پایان حکومت عمر متولّد شده است (1).

از این رو، این روایت با این سند، مرسل است، هر چند ممکن است عامر آن را از سوید بن غفله روایت کرده باشد. البتّه حاکم و احمد نیز آن را این گونه روایت کرده اند؛ و روشن شد که در این صورت نیز، مرسل است.

این در صورتی است که از طعن ها و قدح هایی که بر شَعْبی وارد شده است چشم پوشی کنیم، که مهم ترین آن ها این است که او از جمله جعل کنندگان حدیث علیه اهل بیت علیهم السلام بوده است. از همو روایت شده است که گفت: «ابوبکر صدیق! بر جنازه فاطمه، دختر

ص: 278


1- تهذیب التهذیب: 5/ 62.

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله نماز گزارد و بر او چهار تکبیر گفت» (1).

همچنین او گفته است: «وقتی که فاطمه درگذشت، علی او را شبانه دفن کرد و زیر بغل های ابوبکر را گرفت و او را برای نماز بر جنازه او جلو انداخت» (2).

بی تردید این مطلب دروغ است تا جایی که ابن حجر ناگزیر شده است که بگوید: در حدیث او ضعف و انقطاعی وجود دارد (3).

همچنین شَعْبی از بسیاری از اصحاب روایت کرده است که در میان آن ها افرادی همچون علی علیه السلام، ابو سعید خُدری، زید بن ثابت، عبداللَّه بن عمر، امّ سَلَمه و عایشه وجود دارند، و علما تصریح کرده اند که او اصلًا آن ها را ندیده و سخنی از آن ها نشنیده است (4).

گذشته از این، کسی که در این جا از شَعْبی روایت کرده، زکریّا بن ابی زائده است. او کسی است که رجال شناسان و اصحاب جرح و تعدیل بر او طعن زده اند.

ص: 279


1- طبقات ابن سعد: 8/ 24.
2- کنز العمال: 13/ 295 شماره 37756.
3- الإصابه: 8/ 267.
4- این در حالی است که هر دو روایت از احمد بن حنبل و با یک سند نقل شده است که یکی را احمد در کتاب فضایل و دیگری را حاکم در المستدرک آورده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

ابن ابی لیلی در مورد زکریّا می گوید: او ضعیف است.

ابوزُرعه می گوید: او در حدیث از شَعْبی بسیار تدلیس کرده است.

ابوحاتِم در مورد زکریّا این گونه اظهار نظر می کند: حدیث او سست است. او همواره تدلیس می کرد و گفته شده است که مسائلی را که از شَعْبی روایت می کرده، از او نشنیده بود.

ابوداوود می گوید: او تدلیس می کرد.

پسرش یحیی بن زکریّا می گوید: اگر می خواستم، راوی میان پدرم (زکریّا) و شَعْبی را برای تو نام می بردم (1).

و از این جا معلوم می شود که این شخص- علاوه بر این که ضعیف بوده- کارش نسبت دادن احادیث بی اساس به شَعْبی بوده، و- چنان که می دانیم- حدیث مورد بحث ما نیز از شَعْبی است!

فراتر این که، کسی که در این جا از زکریّا بن ابی زائده روایت کرده، پسرش یحیی است. و یحیی قاضی هارون در مدائن بود و همان جا دار فانی را وداع گفت.

ابوزُرعه در مورد زکریا می گوید: به ندرت اشتباه می کرد، اما

ص: 280


1- تهذیب التهذیب: 3/ 293.

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

هر گاه که اشتباه می کرد، خطاهای بزرگی از او سر می زد.

ابونعیم می گوید: زکریّا اهلیّت و شایستگی ندارد که از او روایت شود (1).

این وضعیّت روایت عامر شَعْبی و طریق روایت از اوست. آن چه بیان شد صرف نظر از این است که شَعْبی از قاضیان و ندیمان سلاطین ستم پیشه، همچون عبدالملک بن مروان و دیگران بود، که همگی از دشمنان اهل بیت طاهرین علیهم السلام بودند (2).

ابن ابی مُلَیکه …

این داستان ساختگی از ابن ابی مُلَیکه به سه گونه نقل شده است:

1- با اسناد به مِسْوَر بن مخرمه، آن سان که بُخاری در دو مورد، و مُسلم، تِرمذی و دیگران در یک مورد نقل کرده اند.

2- با اسناد به عبداللَّه بن زبیر، همان گونه که تِرمذی روایت کرده است.

3- به صورت مرسل، آن سان که در المصنف عبدالرزّاق آمده است.

ص: 281


1- تهذیب التهذیب: 11/ 184 و 185.
2- نگاه کنید به: تاریخ یعقوبی: 2/ 280.

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

این روایتِ مرسل به یکی از دو نفر برمی گردد: یا مِسْوَر یا عبداللَّه بن زبیر و یا هر دو تن، که بعضی چنین احتمال داده اند. ما در این مورد به هنگام بحث از روایت تِرمذی از عبداللَّه بن زبیر، سخن گفتیم.

در مورد روایت او از ابن زبیر باید بگوییم که به جهت عدم اعتبار ابن زبیر، این روایت از درجه اعتبار ساقط است، و پیش از این درباره آن بحث کردیم.

ولی درباره حدیث مِسْوَر با تفصیل بیشتری سخن خواهیم گفت.

مردی از مکّه …

درباره این راویِ گمنام مکّی، در سند روایت احمد بن حنبل در کتاب فضایل این گونه آمده است: «ابی حنظله از مردی از اهل مکّه نقل می کند».

در روایتی که حاکم نقل کرده، چنین آمده است: «از ابی حنظله از مردی از اهل مکّه».

در این جا لازم است این سند از چند جهت بررسی شود:

1- در سند این روایت اضطراب مشاهده می شود.

در یک جا ابو حنظله حدیث را از مردی مکّی و او از علی علیه السلام

ص: 282

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

روایت می کند، و در جای دیگر ابو حنظله خودش همان مرد مکّی است که به طور مستقیم از علی علیه السلام روایت می کند (!!).

افزون بر این، هر دو روایت از احمد بن حنبل با یک سند نقل شده است که او یکی را در کتاب الفضایل آورده و دومی را حاکم در المستدرک آورده است.

2- ابوحنظله کیست؟ و این مرد مکّی چه کسی است؟

حاکم این روایت را نقل کرده، بدون آن که بعد از نقل آن چیزی بگوید.

ولی ذهبی پس از نقل آن می گوید: من می گویم که این حدیث، مرسل است.

این بدان معناست که ابو حنظله به طور مستقیم از علی علیه السلام روایت نکرده، بلکه از مردی از اهل مکّه- که معلوم نیست چه کسی است- روایت کرده است.

3- تنها طریق این روایت از ابو حنظله چنین است: «یزید بن هارون از اسماعیل بن ابی خالد از ابو حنظله».

در این طریق یزید بن هارون در اول سلسله سند قرار دارد و در مورد او آن قدر طعن و جرح شده که برای رد کردن روایاتش کافی است.

ص: 283

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

یحیی بن مَعین درباره یزید می گوید: او در روایت از اصحاب حدیث، تدلیس می کرد؛ چرا که آن ها را از یکدیگر تمییز نمی داد و پروایی نداشت که از چه کسی روایت می کند (1).

این وضعیت حدیثی است که حاکم آن را بر صحیح مُسلم و بُخاری استدراک کرده است (!!).

ص: 284


1- تهذیب التهذیب: 11/ 321.

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

بخش چهارم سخنی در مورد روایت مسور …

بررسی روایت مِسْوَر …

اشارة

با توجّه به آن چه بیان شد، طریقی که اصحاب صحاح همگی بر آن اتّفاق نظر دارند، همان طریق روایت نخست (روایت مِسوَر) است و این تنها طریقی است که بُخاری، مُسلم، نَسایی (1) و ابن ماجه آن را نقل کرده اند.

البتّه تِرمذی تنها کسی است که این روایت را از ابن زبیر نقل کرده، که با احتمالی که او درباره این حدیث داده است آشنا شدیم.

ابو داوود نیز تنها کسی است که این روایت را از عروه نقل کرده است که وضعیّت او نیز بیان شد.

بنا بر این، حدیثی که در نزد همگی آن ها قابل اعتماد و صحیح است، همان حدیث مِسْوَر بن مخرمه است.

ص: 285


1- خصائص امیرالمؤمنین علی علیه السلام: 183 و 184 شماره های 133 و 134.

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

از بررسی های گذشته، روشن شد که روایاتی که اینان از مِسْوَر نقل کرده اند، به دو نفر منتهی می شود:

1- علی بن الحسین، امام زین العابدین علیه السلام.

2- عبداللَّه بن عبیداللَّه بن ابی مُلَیکه.

تنها راوی که روایت خواستگاری را از امام زین العابدین علیه السلام روایت کرده است کسی جز محمّد بن شهاب زُهْری نیست.

ولی راویانی که از ابن ابی مُلَیکه نقل کرده اند دو نفر هستند:

1- لیث بن سعد.

2- ایّوب بن ابی تیمیه سَختیانی.

دارمی، بُخاری، مُسلم، احمد، ابن ماجه و … این حدیث را از ابو یمان (1) از شعیب از زُهْری روایت کرده اند.

همچنین بُخاری، مُسلم، ابوداوود و احمد … این حدیث را از ولید بن کثیر از محمّد بن عمرو بن حلحله از زُهْری روایت کرده اند.

مُسلم این روایت را از طریق نعمان از زُهْری نقل کرده است.

ما در این نوشتار مختصر در صدد بحث در مورد ابو یمان،

ص: 286


1- همان گونه که گذشت ابویمان در سلسله سند حدیث سوم بُخاری و مُسلم، حدیث دوم ابن ماجه و احمد بن حنبل قرار دارد.

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

حَکَم بن نافع و روایت او از شعیب- که همان ابن حمزه کاتب زُهْری است- (1) و روایات خودِ شعیب نیستیم و تنها اشاره می کنیم که علما در این باره سخنان بسیاری گفته اند، تا جایی که بعضی گفته اند: ابو یمان، هیچ حدیث یا حتّی کلمه ای از شعیب نشنیده است!! (2) نکته دیگر این که، این دو نفر از مردم شهر «حمِص» بودند و مردم آن شهر سرسخت ترین دشمنان امیر مؤمنان علی علیه السلام در آن زمان بودند و حماقت آن ها ضرب المثل بوده است (3).

همچنین در صدد بررسی احوالات ولید بن کثیر نیستیم که از فرقه های خوارج و اباضی مذهب بوده است (4).

همچنین درباره ایّوب و لیث، که از مردم مصر بودند، سخن نمی گوییم، بلکه فقط متذکر می شویم که مردم مصر از عثمان، عیب جویی و بدگویی می کردند اما از زمانی که لیث در مصر موقعیت و شهرت پیدا کرد و به بیان روایاتی در فضیلت عثمان پرداخت، مردم از عیب جویی و بدگویی عثمان دست برداشتند (5).

ص: 287


1- تهذیب التهذیب: 4/ 318 و 319.
2- همان: 2/ 396 و 397.
3- معجم البلدان: 2/ 349.
4- تهذیب التهذیب: 11/ 131.
5- همان: 8/ 404.

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

همچنین درباره نعمان بن راشد جَزَری بحث نمی کنیم، او کسی است که علما در مورد او گفته اند:

- قَطّان او را به شدّت تضعیف کرده است.

- احمد بن حنبل درباره اش گفته که حدیث او مضطرب است.

- ابن مَعین گفته است که او در نقل حدیث ضعیف است.

- بُخاری و ابوحاتِم گفته اند که در روایات او غلطهای بسیاری است.

- ابن ابی حاتِم در مورد دیگری گفته است: بُخاری او را در ردیف ضعفا آورده است.

- ابو داوود گفته است که او ضعیف است.

البتّه نَسایی و عُقَیلی نیز درباره او همین را گفته اند (1).

از همه این مطالب می گذریم، و قبل از کنکاش درباره مِسوَر و حدیث او، فقط به بحث و تحقیق در احوال ابن ابی مُلَیکه و زُهْری- بر اساس نظرات بزرگان اهل سنّت- بسنده می کنیم.

ابن ابی مُلَیکه …

درباره ابن ابی مُلَیکه همین بس که بدانیم او قاضیِ عبداللَّه بن

ص: 288


1- تهذیب التهذیب: 10/ 404.

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

زبیر و مؤذّن خاص او در دوران حکومتش بوده است. ابن زبیر بعد از هلاکت یزید، در مکّه و در بعضی از شهرهای حجاز حکومت تشکیل داد (1).

البتّه قبل از این، به سیاست عملی ابن زبیر در دشمنی با اهل بیت علیهم السلام اشاره ای کردیم و دقّت در آن برای آگاهی از وضعیت ابن ابی مُلَیکه که قاضی و شخص مورد اعتمادش بوده، کافی است.

زُهْری …

زُهْری یکی از راویان اصلی در بیشتر روایات این داستان است.

او کسی است که خبر مورد اعتماد حدیث شناسان اهل سنّت را به نقل از امام زین العابدین علیه السلام روایت کرده است (!!). بنا بر این، درباره او به تفصیل سخن می گوییم.

زُهْری از جمله منحرفان از امیر مؤمنان علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام بود. این دشمنی در مورد او شهرت بسیاری یافت، به طوری که تاریخ نویسان و محدّثان او را در ردیف منحرفان از اهل بیت علیهم السلام شمرده اند.

ابن ابی الحدید معتزلی به این مطلب اشاره می کند و می گوید:

ص: 289


1- تهذیب التهذیب: 5/ 272.

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

جریر بن عبدالحمید از محمّد بن شِیبه روایت کرد و گفت: وارد مسجد مدینه شدم، زُهْری و عُرْوَة بن زبیر نشسته بودند و از علی بدگویی می کردند. این مطلب به گوش علی بن الحسین رسید. به مسجد آمد و کنار آن ها ایستاد و گفت: اما تو ای عروه! پدرم از دست پدرت به خدا شکایت کرد و او را به داوری فرا خواند و خداوند به نفع پدرم و علیه پدر تو حکم کرد.

اما تو ای زُهْری! اگر در مکّه بودی، دم آهنگری پدرت را به تو نشان می دادم (1).

و این کلام از آن حضرت اشاره به یهودی زاده بودن زُهْری است زیرا حرفه مذکور در آن تاریخ شغل یهودیان مکّه بود، و دشمنی یهود با رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله و خاندان او برای همگان ثابت و آشکار است.

موضوعی که دشمنی زُهْری با امیر مؤمنان علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام را تأکید می کند، تلاش او برای انکار مناقب امیر مؤمنان علی علیه السلام- از جمله انکار تقدم آن حضرت در اسلام بر عموم یاران رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله- است.

ابن عبدالبرّ می گوید که معمر در کتاب جامع خود از زُهْری نقل می کند که گفته است: کسی را نمی شناسیم که پیش از زید بن حارثه

ص: 290


1- شرح نهج البلاغه: 4/ 102.

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

اسلام آورده باشد.

عبدالرزّاق می گوید: کسی را سراغ نداریم که چنین گفته باشد، مگر زُهْری (1).

در تکمیل آگاهی از دشمنی زُهری با امیر مؤمنان علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام همین بس که او از عمر بن سعد ملعون، قاتل امام حسین علیه السلام روایت نقل می کرد. ذهبی در این باره می گوید:

عمر بن سعد بن ابی وَقّاص از پدرش روایت کرده، ابراهیم و ابو اسحاق از او روایت کرده اند، و زُهْری و قَتاده به طور مرسل از او روایت نقل کرده اند.

ابن مَعین می گوید: چگونه کسی که حسین را کشته است، می تواند موثّق باشد؟! (2).

از طرفی، زُهْری از عمّال و کارگزاران بنی امیّه و محکم کنندگان پایه های سلطنت آن ها بود، به طوری که این امر را تمام دانشمندان و زاهدان زمانش بر او عیب می گرفتند.

علّامه عبدالحق دهلوی در کتاب رجال المشکاة در شرح حال زُهْری می گوید:

ص: 291


1- الإستیعاب: 2/ 117.
2- الکاشف: 2/ 301.

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

او به واسطه همنشینی با امرا، به کمیِ دیانت و دینداری دچار شده بود و دانشمندان و زاهدان معاصر او، این امر را بر او عیب می گرفتند و او را سرزنش می کردند.

وی در پاسخ می گفت: من در خیر آن ها شریک هستم، با شرّ آن ها کاری ندارم (!!).

به او می گفتند: آیا نمی بینی آن ها به چه کارهایی مشغول هستند؟

اما او ساکت می ماند و پاسخ نمی داد.

بر همین اساس، ابن مَعین او را طعن و قدح کرده است. حاکم از ابن مَعین نقل می کند و می گوید: محکم ترین سندها، طریق اعمش از ابراهیم از علقمه از عبداللَّه است.

کسی به او گفت: اعمش هم مثل زُهْری است؟

ابن مَعین گفت: آیا می خواهی اعمش همانند زُهْری باشد؟!

زُهْری در مال و ثروت غرق بود و برای امویان کار می کرد، در حالی که اعمش فقیری صبور بود که از سلاطین و امرا دوری می جست و به وسیله قرآن راه ورع و پارسایی را می پیمود (1).

به همین مناسبت امام زین العابدین علیه السلام نامه ای به زُهْری نوشت و در آن، او را موعظه فرمود، و خدا و روز رستاخیز را به او تذکر

ص: 292


1- تهذیب التهذیب: 4/ 204.

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

داد و او را از آثار بدِ حضور در کاخ های سلاطین، آگاه ساخت. در بخشی از این نامه چنین آمده است:

«إنّ أدنی ما کتمتَ وأخفَّ ما احتملتَ أنْ آنستَ وحشة الظالم، وسهّلت له طریق الغیّ …

جعلوک قطباً أداروا بک رحی مظالمهم، وجسراً یعبرون علیک إلی بلایاهم، وسُلّماً إلی ضلالتهم، داعیاً إلی غیّهم، سالکاً سبیلهم …

احذَرْ فقد نُبِّئْت، وبادِرْ فقد أُجِّلْت …

ولا تحسب أنّی أردت توبیخک وتعنیفک وتعییرک، لکنّی أردت أن ینعش اللَّه ما فات من رأیک، ویردّ إلیک ما عزب من دینک …

أما تری ما أنت فیه من الجهل والغرّة؟! وما الناس فیه من البلاء والفتنة؟! …

فأعْرِض عن کلّ ما أنت فیه حتّی تلحق بالصالحین؛ الّذین دُفِنوا فی أسمالهم، لاصقةً بطونهم بظهورهم …

ما لک لا تنتبه من نعستک وتستقیل من عثرتک فتقول: واللَّه! ما قمتُ للَّه مقاماً واحداً ما أحییتُ به له دیناً، أو أمَتُّ له فیه باطلا؟!»

ص: 293

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

«کمترین چیزی که پنهان داشتی و سبک ترین چیزی که از آن چشم پوشیدی، این است که با تنهایی ستمگران خو گرفته ای و راه سرکشی را برای آنان هموار کرده ای …

آن ها تو را محوری قرار دادند که سنگ آسیای ستمگریشان را به دور تو بچرخانند و پلی که از روی آن به سوی گرفتاری هایشان عبور کنند. آنان تو را نردبانی به سوی گمراهیشان، دعوت کننده ای به سرکشی هایشان و پیماینده راهشان برگزیده اند …

من اکنون به تو هشدار دادم پس ترتیب اثر بده و تا مهلتی که [از خدا] داری تمام نشده، عجله کن!

گمان نکن که قصد توبیخ، سرزنش و عیب جویی تو را دارم، بلکه خواستار آن هستم که خداوند تو را از غفلتی که تا کنون داشتی خارج کرده و هر چه از دینت را که از دست داده ای به تو برگرداند …

آیا این جهل و غروری که خود در آن هستی و این بلا و فتنه ای که مردم در آن هستند، نمی بینی؟! …

بنا بر این، از همه آن چه که در آن هستی، روی بگردان و آن ها را رها کن تا به صالحان و شایستگان بپیوندی؛ همان هایی که در

ص: 294

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

لباس های کهنه خود دفن شدند در حالی که شکم هایشان به پشتشان چسبیده بود …

تو را چه شده است که از این چرت و خواب بیدار نمی شوی و جلوی سقوط خودت را نمی گیری؟! و نمی گویی: به خدا سوگند! یک بار هم در مقامی برای رضای خدا به پا نخاستم تا در آن مقام برای او دین حقی را زنده کنم، یا باطلی را بمیرانم» (1).

ص: 295


1- تحف العقول عن آل الرسول: 274- 277، نوشته ابن شُعبه حرّانی از علمای امامیه در قرن چهارم هجری. غزالی این نامه را در کتاب احیاء علوم الدین (2/ 143) آورده، ولی گفته است: «هنگامی که زُهْری با امرا همنشین شده بود، یکی از برادران دینی او نامه ای برای وی نوشت». او این نامه را به یک برادر دینی نسبت می دهد و نام امام زین العابدین علیه السلام را نمی آورد. در هر حال، از عبارت غزالی نیز همین مقصود حاصل می شود که همان نامه امام زین العابدین علیه السلام است. بسیاری از کسانی که در این موضوعات و نظایر این ها مطالبی نوشته اند، هر گاه به آثار امامان اهل بیت علیهم السلام رسیده اند، نام آن ها را- به جهتی یا هدفی دیگر- مخفی کرده اند. به عنوان نمونه مَناوی در کتاب الکواکب الدریّه (1/ 208) همین گونه عمل کرده است. او قضیه توبه بُشر حافی به دست امام کاظم علیه السلام را نقل می کند، ولی نام امام علیه السلام را ذکر نمی کند. البتّه نظیر این مطالب زیاد است که بیان آن ها به طول می انجامد.

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

گذشته از این ها، زُهْری دشمنی با اسلام و پیامبر و اهل بیت علیهم السلام را از پدرانش به ارث برده بود. ابن خَلّکان در شرح حال او می نویسد:

پدر پدربزرگ او، عبداللَّه بن شهاب، در جنگ بدر در سپاه مشرکان حاضر شد. وی از افرادی بود که در جنگ احد پیمان بستند که اگر رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله را دیدند، حتماً او را بکشند، مگر این که کشته شوند.

نقل شده است که به زُهْری گفتند: آیا جدّ تو در جنگ بدر شرکت داشت؟

گفت: آری، ولی از آن طرف. یعنی او در سپاه مشرکان بود.

پدر او همراه مصعب بن زبیر بود. خود زُهْری از ملازمان عبدالملک بود و پس از او با هُشام بن عبدالملک بود. یزید بن عبدالملک از او خواست تا مقام قضاوت را بپذیرد (1).

اکنون که وضعیّت زُهْری و جایگاه او نزد امام علی بن الحسین علیهما السلام روشن شد، آیا می توان پذیرفت که امام علیه السلام چنین حدیثی را که در آن عیب جویی و کاستی بر جدّش رسول امین صلّی اللَّه علیه وآله، مادرش

ص: 296


1- وفیات الاعیان: 4/ 178.

شماره صفحه در کتاب - ص: 81

***

زهرا علیها السلام و پدرش امیر مؤمنان علی علیه السلام است، برای او بیان کرده باشد؟

ولی نکته این جاست که روش زُهْری چنین است که هنگامی که می خواهد حدیثی را که به ضرر پیامبر و عترت او علیهم السلام یا بر خلاف سنّت ایشان است، جعل کند، آن را از زبان یکی از همین خاندان نقل می کند تا آن را به مردم بقبولاند.

یک روایت را به عنوان نمونه نقل می کنیم: زُهْری حدیثی را از قول پسر محمّد بن علی (ابن حنفیه) جعل کرده است که او از پدرش امیر مؤمنان علی علیه السلام روایت کرده که وقتی آن حضرت شنید که ابن عبّاس متعه را جایز می داند به او گفت: «تو مردی پریشان و گمراه هستی، رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله در روز خیبر از متعه و از خوردن گوشت چهارپایان اهلی نهی کرد».

این همان حدیثی است که بزرگان اهل سنّت همانند بیهقی، ابن عبدالبرّ، سهیلی، ابن قیّم، قسطلانی، ابن حجر عسقلانی و دیگر شارحان احادیث، حکم به بطلان آن داده اند (1).

ولی او- که می دانست حلال بودن متعه از مذهب اهل بیت علیهم السلام

ص: 297


1- ما در مورد متعه حج و متعه نساء نوشتار جداگانه ای داریم که به چاپ رسیده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 82

***

است- این حدیث را از زبان فردی از خود اهل بیت علیهم السلام از قول سیّد و سرور آن ها، امیر مؤمنان علی علیه السلام، آن هم در ردّ بر ابن عبّاس و به این تعبیر جعل می کند.

البتّه اگر چه او از مشهورترین افرادی است که به کار زشت و قبیحِ جعل روایت اقدام کرده است!! اما هرگز نباید چنین تصوّر کرد که جعل روایت از قول اهل بیت علیهم السلام مختص به زُهْری بوده است.

یکی از محدّثان اهل سنّت، عبداللَّه بن محمّد بن ربیعه بن قدامه قدامی است. ذهبی و ابن حجر در شرح حال او می نویسند: او یکی از ضعفا است.

وی مطالب فاجعه آمیزی را از مالک نقل کرده است. به عنوان نمونه می گوید که از جعفر بن محمّد از پدرش از جدّش روایت شده است که:

فاطمه رضی اللَّه عنها شبانه وفات کرد. ابوبکر، عمر و عدّه بسیاری برای مراسم نماز او حاضر شدند. ابوبکر از علی خواست نماز به امامت او برگزار شود.

علی گفت: نه، به خدا سوگند! بر تو که خلیفه رسول اللَّه هستی پیشی نمی گیرم.

ص: 298

شماره صفحه در کتاب - ص: 83

***

ابوبکر جلو ایستاد و در این نماز چهار تکبیر گفت (1).

ابن حجر می گوید: این روایت را برخی از متروکین در حدیث، از مالک و او از جعفر بن محمّد (یعنی امام صادق علیه السلام) و او از پدرش روایت کرده اند. دارقُطْنی و ابن عَدی آن را ضعیف و سست دانسته اند (2).

آن ها با این همه تلاش می خواهند بر جنایاتی که انجام داده اند، سرپوشی قرار داده و مفاسدی را که پدید آورده اند، به گونه ای اصلاح کنند. ولی، هرگز! «هل یصلح العطّار ما افسده الدهر».

مِسْوَر بن مخرمه …

درباره مِسوَر همین بس که چند نکته را بدانیم:

1- او از ملازمان ابن زبیر بود و ابن زبیر کاری را بدون مشورت او انجام نمی داد.

وی پس از این که با سپاهیان شام جنگید، در جریان سنگباران کعبه به دستور حَجّاج کشته شد و ابن زبیر خود به کار غسل و کفن او پرداخت.

ص: 299


1- لسان المیزان: 3/ 392.
2- الإصابه: 8/ 267.

شماره صفحه در کتاب - ص: 84

***

2- هر گاه نام معاویه را بر زبان جاری می کرد، بر او درود و صلوات می فرستاد.

3- خوارج با او رفت و آمد و مذاکرات خصوصی داشتند. آن ها مذهب و نظرات او را پذیرفته و خود را به او منسوب می کردند (1).

اکنون که به طور اجمال از احوال مِسْوَر و ارتباط او با سه گروه سرسخت از دشمنان اهل بیت علیهم السلام آشنا شدیم، به آسانی به درستی و واقعیّت حدیث مِسْوَر در موضوع خواستگاری پی ببریم.

ولی آن چه ذکر شد قسمتی از مطالبی است که می توان در خصوص این راوی و این روایت بیان کرد. بلکه علّت دیگری وجود دارد که پرده از رسوایی و پستی راوی افترا زننده این حدیث برمی دارد؛ نکته چهارم را ملاحظه کنید:

4- مِسْوَر دو سال بعد از هجرت به دنیا آمد. بنا بر این، زمانی که پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله آن خطبه را می خواند، چند سال داشته است؟!

این نکته ای است که در بخش آینده، در مورد آن- و مباحث دیگری که به این حدیث مربوط می شود- بحث جامع و کاملی ارائه خواهیم کرد.

ص: 300


1- سیر اعلام النبلاء: 3/ 390- 394، تهذیب التهذیب: 10/ 138.

شماره صفحه در کتاب - ص: 87

***

بخش پنجم بررسی متن حدیث و مدلول آن …

اندیشه ای در متن حدیث و مدلول آن …

اشارة

اکنون، پس از بررسی سند حدیث، ناگزیر باید در مورد متن حدیث و مدلول آن نیز بیندیشیم و متن حدیث را به دقّت بنگریم؛ زیرا در مواردی که با وجود معتبر بودنِ سندِ حدیث، متنِ آن ها متفاوت باشد، علمای حدیث ناچار به تکرار واقعه قائل می شوند.

ولی هنگامی که تکرار و تعدّد واقعه ممکن نباشد، و جمع کردن میان عبارت های مختلفِ حدیث مقدور نشود، این امر در نظر آن ها، قرینه و نشانه ای بر این است که چنین قضیّه ای، اصلًا واقعیّت نداشته است.

علمای حدیث چنین تقریر کرده اند و همین را مبنای بسیاری از احادیث فقهی، اخبار، قضایای تاریخی و مانند آن ها، قرار داده اند و بدان عمل می کنند. از این رو، چاره ای جز بررسی دلالات حدیث نیست.

ص: 301

شماره صفحه در کتاب - ص: 88

***

گاهی حدیث از جهت سند صحیح است ولی از جهت دلالت، با ضرورت عقلی یا محکمات قرآن یا سنّت قطعی و یا حقیقت قضیّه مخالف است.

ما در این جا با فرض صحّتِ سندِ حدیث و قبولِ آن، متن این حدیث و مدلول آن را در چند قسمت مورد بررسی قرار می دهیم.

تأمّلی در متن حدیث مِسْوَر بن مخرمه …

همان گونه که اشاره شد حدیث مِسْوَر از چند جهت قابل بررسی است:

نخست: در این روایت آمده است که مِسْوَر می گوید: من از پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله شنیدم در حالی که بالغ بودم.

ابن حجر می گوید: در روایت زُهْری از علی بن الحسین از مِسْوَر- که در بحث وجوب خمس گذشت- چنین آمده است که مِسوَر می گوید: پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله بر فراز منبر برای مردم خطبه می خواند و من در آن روز بالغ شده بودم.

ابن سیّد الناس می گوید: این متن نادرست است بلکه صحیح همان است که اسماعیلی آورده است که مِسوَر گفت: «من مانند افراد بالغ و نوجوان بودم». اسماعیلی این روایت را از طریق یحیی بن مَعین

ص: 302

شماره صفحه در کتاب - ص: 89

***

از یعقوب بن ابراهیم با سند مذکور از علی بن الحسین علهیما السلام آورده است.

ابن سیّد الناس در ادامه می گوید: مِسوَر در زمان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله به سنّ بلوغ نرسیده بود، زیرا او پس از ابن زبیر به دنیا آمده بود. پس هنگام وفات پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله هشت ساله بود (1).

همچنین ابن حجر در شرح حال مِسوَر می گوید: در صحیح مُسلم حدیثی از او درباره خواستگاری علی از دختر ابوجهل آمده است (2) که در آن حدیث مِسوَر می گوید: من به سن بلوغ رسیده بودم که شنیدم پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله برای مردم خطبه می خواند؛ سپس این حدیث را بیان کرده است.

امّا این حدیث مشکلی دارد که نمی شود به آن اعتماد کرد، زیرا تاریخ نویسان هیچ اختلافی ندارند که ولادت مِسوَر بعد از هجرت بوده و قضیّه خواستگاری علی، شش یا هفت سال بعد از تولّد مِسوَر روی داده است. پس چگونه می توان به او بالغ گفت؟ (3)

ص: 303


1- فتح الباری: 9/ 409.
2- پیش تر گفته شد که این روایت در صحیح بُخاری هم هست؛ ولی معلوم نیست چراابن حجر آن را به مُسلم اختصاص داده است؟!
3- تهذیب التهذیب: 10/ 138.

شماره صفحه در کتاب - ص: 90

***

این نخستین اشکالی است که در متن حدیث دیده می شود! چه بسا بتوان از همین ناحیه در سند آن نیز اشکال وارد کرد. و شگفتا از ذهبی که چگونه بر اساس این حدیث پنداشته است که مِسوَر در آن زمان بالغ بوده است (1).

دوم: مِسوَر، داستان خواستگاری دختر ابوجهل را هنگام درخواست شمشیر پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله از علی بن الحسین علیهما السلام بیان کرده است، و علمای حدیث در وجه مناسبت بین این دو قضیّه نیز اختلاف دارند. آن ها وجوهی را بیان نموده و اعتراف کرده اند که برخی از آن ها تکلّف و بیراهه است؛ ولی حقیقت این است که همه آن وجوه باطل و غیر قابل قبول است آن سان که ملاحظه خواهید کرد.

کرمانی در الکواکب پس از نقل این داستان می گوید: وجه مناسبت این داستان با درخواست شمشیر رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله چیست؟

آن گاه پاسخ این پرسش را از سه راه بیان می دارد:

1- شاید غرض مِسوَر این بوده است که پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله از هر چیزی که موجب کدورت میان خویشاوندانش می شد، دوری می کرد و تو نیز (امام سجّاد علیه السلام) شایسته است که از این امور

ص: 304


1- سیر اعلام النبلاء: 3/ 393.

شماره صفحه در کتاب - ص: 91

***

دوری کنی و این شمشیر را به من بدهی تا به واسطه آن، کدورت دیگری پیش نیاید.

2- همان گونه که رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله حال پسرعموهای عبشمی خود را رعایت می کرد، تو نیز جانب حالِ پسرعموهای نوفلی خود را رعایت کن؛ زیرا مِسوَر نوفلی بود.

3- همان گونه که پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله آسایش خاطر فاطمه را دوست می داشت، من نیز آسایش خاطر تو را دوست می دارم، پس آن شمشیر را به من بده تا برای تو نگه دارم (1).

این ها وجوهی است که کرمانی برای دفع این اشکال بیان کرده است.

ابن حجر عسقلانی این وجوه را ذکر کرده و مورد اول را رد می کند و می گوید که تکلّف آن آشکار و واضح است. مورد دوم را به طور کامل نقض می کند و بیان می نماید که مِسوَر، زُهْری است و نوفلی نیست! اما مورد سوم را می پذیرد و از آن به عنوان وجه «مورد» و قابل اعتماد تعبیر می کند؛ ولی در پی آن می گوید: به زودی در کتاب مناقبِ

ص: 305


1- الکواکب الدراری: 13/ 88 و 89.

شماره صفحه در کتاب - ص: 92

***

اشکالی را بیان خواهیم کرد که مربوط به این وجه است (1).

این وجهِ قابل اعتماد (!!)، صاحب عمدة القاری را قانع نکرده است.

او بر این وجه تکیه نمی کند و مناسبت میان این دو قضیّه را به گونه ای دیگر تفسیر می نماید.

عینی می گوید: مِسوَر داستان خواستگاری علی از دختر ابوجهل را بیان کرد تا میزان محبّت خود به فاطمه و ذریّه او را به واسطه آن چه که از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله شنیده است، به علی بن الحسین زین العابدین بفهماند (2).

ولی با وجود این، باز هم اشکال به جای خود باقی است، یعنی اگر مِسوَر این داستان را بیان کرده است تا زین العابدین علیه السلام بداند که او آسایش خاطر وی را دوست دارد، و یا از محبّت و مهرورزی او نسبت به فاطمه و فرزندان او آگاه شود، پس قضیّه شمشیر رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و درخواست آن از امام علیه السلام چه ارتباطی با این موضوع دارد؟

آیا آسایش خاطر امام زین العابدین علیه السلام- که با آن حال و وضعیّت همراه زنان و کودکان از عراق آمده بود- از همه جهات

ص: 306


1- فتح الباری: 6/ 264.
2- عمدة القاری: 15/ 34.

شماره صفحه در کتاب - ص: 93

***

فراهم شده بود، و دیگر چیزی غیر از آن شمشیر نمانده بود که خاطر وی را مشوّش سازد؟! آیا مِسْوَر می خواست آسایش خاطر آن حضرت را فراهم کند، یا محبّتش را به آن حضرت اعلام نماید تا شمشیر را بگیرد و خاطرش آسوده شود؟!

سوم: آیا عقلایی است که انسان برای کسی که در پی فراهم ساختن آسایش خاطر اوست و می خواهد محبّت خود را نسبت به او ابراز کند، سخنی بگوید که او را اندوهگین کند و عواطفش را جریحه دار سازد؟

همان گونه که ملاحظه می شود این حدیث، اگر چه کرامت و بزرگی را برای فاطمه زهرا سلام اللَّه علیها، مادر امام زین العابدین علیه السلام بیان می کند، ولی موجب طعن و قدح بر پدر بزرگوارش امیر مؤمنان علی علیه السلام است.

این همان اشکالی است که ابن حجر در گفتار پیشین خود به آن اشاره کرده است. وی در کتاب المناقب می گوید:

من همچنان از مِسْوَر در شگفتم که چگونه شدّت اهتمام خود را نسبت به علی بن الحسین اظهار می کند و می گوید: اگر علی بن الحسین شمشیر رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله را به وی بسپارد، تا روح در بدن دارد، از او دفاع می کند. از آن جهت که فرزند فاطمه است؛ اما خاطر علی بن

ص: 307

شماره صفحه در کتاب - ص: 94

***

الحسین را با سخن درباره خواستگاری مراعات نکرده و او را آزرده است!!

در ظاهرِ عبارتِ این روایت، تحقیر و کاستی بر علی بن الحسین دیده می شود، زیرا به تحقیر و کاستی نسبت به جدّ او علی بن ابی طالب اشاره ای دارد که آن حضرت با وجود فاطمه زهرا علیها السلام به خواستگاری دختر ابوجهل رفت و موجب شد که پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله کار او را آن گونه انکار نماید؟

بلکه از مِسْوَر باز هم تعجّب می کنم که عمیق تر از تعجّب قبل است، او حاضر است برای رعایت خاطر فرزند پسر فاطمه، جانش را بدهد، ولی برای پسر فاطمه- یعنی حسین و فرزند همان علی که این داستان بر او واقع شده است- جانش را فدا نمی کند، تا این که به دست والیان ستمگر کشته می شود (1).

سخن دیگر؛ آن گاه که حسن، پسر امام حسن مجتبی علیه السلام از دختر مِسوَر بن مخرمه خواستگاری کرد، مِسْوَر پس از به جا آوردن حمد و ثنای خدای سبحان چنین گفت:

هیچ نسب و خویشاوندی و دامادی در نزد من محبوب تر از

ص: 308


1- فتح الباری: 9/ 168.

شماره صفحه در کتاب - ص: 95

***

نسب شما و دامادی با شما نیست، ولی رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله فرمود:

«فاطمة بضعة منّی، یقبضنی ما یقبضها ویبسطنی ما یبسطها، وإنّ الأنساب یوم القیامة تنقطع إلّانسبی وسببی وصهری»

«فاطمه پاره تن من است. آن چه او را دلتنگ کند مرا دلتنگ کرده و آن چه او را خوشحال کند مرا خوشحال کرده است، و همه خویشاوندی ها در روز قیامت گسسته می گردد جز نسب، خویشاوندی و دامادی با من».

اینک دختر رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله نزد توست (چون حسن داماد عمویش امام حسین علیه السلام بود)، من اگر دخترم را به ازدواج تو درآورم او را ناراحت و دلتنگ می کند.

پس از سخنان مِسْوَر، حسن بن حسن از او عذرخواهی کرد و رفت (1).

اگر مِسْوَر داستان خواستگاری از دختر ابوجهل را دیده و یا شنیده بود، به طور قطع در ماجرای خواستگاری دخترش آن را به عنوان شاهد بیان می کرد و حدیث را به طور کامل روایت می کرد؛ زیرا

ص: 309


1- مسند احمد: 5/ 423 شماره 18428، المستدرک: 3/ 172 شماره 4747، السنن الکبری: 7/ 102 شماره های 13395 و 13396.

شماره صفحه در کتاب - ص: 96

***

بین قضیّه خواستگاری حضرت علی علیه السلام از دختر ابوجهل- با این که فاطمه علیها السلام همسرش بود- و خواستگاری حسن پسر امام حسن علیه السلام از دختر مِسْوَر- که دختر عمویش همسرش بود- مناسبت بسیاری وجود داشت.

این ها اشکالاتی است که علمای حدیث اهل سنّت در حلّ معقول آن ها در حیرت هستند.

نگرشی به عبارت های متن حدیث …

اکنون عبارت های گوناگون حدیث را مورد بررسی قرار می دهیم و این بحث را با چند پرسش ادامه می دهیم:

1- آیا به راستی امیر مؤمنان علی علیه السلام از دختر ابوجهل خواستگاری کرد؟

توجّه کنید! در حدیث لیث که از طریق ابن ابی مُلَیکه از مِسْوَر نقل شده چنین آمده است:

مِسوَر می گوید: از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله شنیدم که می گفت:

«خانواده مغیره از من اجازه خواستند تا علی، دختر آن ها را به ازدواج خود درآورد …».

در بیشتر روایات زُهْری- و برخی روایات دیگر- از طریق امام زین العابدین علیه السلام از مِسْوَر چنین نقل شده است: «علی بن

ص: 310

شماره صفحه در کتاب - ص: 97

***

ابی طالب از … خواستگاری کرد …».

در روایت عبداللَّه بن زبیر آمده است: «علی، در مورد دختر ابوجهل سخن می گفت …».

این ها فقط اختلاف در تعبیر نیست بلکه بر این اساس تعارضاتی در دلالت به وجود می آید.

2- آیا وعده ازدواج به علی علیه السلام داده شده بود؟

متن صریح برخی از روایات زُهْری چنین است: «به او وعده ازدواج داده شد».

ظاهر روایات دیگر- و سایر روایت های زُهْری نیز- همین است که در آن ها آمده است: «فاطمه زهرا سلام اللَّه علیها نزد پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله آمد و گفت: این علی ازدواج کرده است»، یا «او ازدواج کرده است».

با توجّه به ظهور این عبارات در تحقّق امر ازدواج، بایستی خواستگاری انجام شده و قرار ازدواج نیز گذاشته شده باشد.

ولی در روایت ابی حنظله آمده است: «خانواده دختر ابوجهل به علی گفتند: ما دخترمان را بر سر دختر رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله به ازدواج تو در نمی آوریم».

بنا بر این روایت، کجا قرار ازدواج گذاشته شده بود؟

ص: 311

شماره صفحه در کتاب - ص: 98

***

3- آیا در این مورد از پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله اجازه خواستند؟

در روایت لیث از مِسْوَر تصریح شده است که او از پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله شنید و آن حضرت به صراحت می فرماید که آن ها از وی اجازه خواستند، ولی حضرتش اجازه نداد.

ولی در متن صریح روایت زُهْری چنین آمده است: مِسْوَر از پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله شنید که حضرتش شهادتین گفت، سپس فرمود:

«امّا بعد، ابوالعاص بن ربیع را به دامادی گرفتم، او به هنگام گفت و گو با من، راست می گفت …».

یا نظیر همین عبارات که در آن ها تعریض ها و کنایه هایی به علی علیه السلام است و هیچ اشاره ای به مشورت، یا اجازه خواهی از پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه وآله وجود ندارد.

روایت ایّوب از ابن زبیر نیز همین گونه است. در آن روایت اشاره ای به اجازه خواهی آن ها نشده است، در عین حال کنایه و تعریضی هم وجود ندارد، در آن روایت چنین آمده است: «این موضوع به پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله رسید و او فرمود: فاطمه، پاره تن من است …».

4- چه کسی از پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله اجازه خواست؟

همان گونه که معلوم شد در روایات زُهْری به طور مطلق هیچ مطلبی درباره اجازه خواستن از پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله وجود ندارد.

ص: 312

شماره صفحه در کتاب - ص: 99

***

صرف نظر از این روایات، بسیاری از روایات دیگر تصریح دارند که خانواده دخترِ ابوجهل برای اجازه گرفتن نزد پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله آمدند.

در برخی از روایات اشاره شده است که حضرت علی علیه السلام خودش از پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله اجازه خواست و به آن حضرت عرض کرد: آیا مرا به انجام این کار اجازه می دهی؟

پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله فرمود: «نه، فاطمه پاره ای از گوشت من است …».

علی گفت: پس کاری نمی کنم که او ناراحت شود.

5- به راستی چه کسی این خبر را به پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله رسانید؟

در روایت ایّوب از ابن زبیر آمده است: «این خبر به پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله رسید …».

در حدیث لیث از ابن ابی مُلَیکه از مِسْوَر آمده است: «خانواده دختر برای اجازه گرفتن نزد پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله می آیند و این خبر را به آن حضرت می رسانند».

و در روایت سوید بن غفله آمده است: «خود حضرت علی علیه السلام زمانی که برای اجازه گرفتن نزد پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله می رود، آن بزرگوار را از این ماجرا آگاه می سازد».

ص: 313

شماره صفحه در کتاب - ص: 100

***

ولی بنا به روایت زُهْری، شخص گزارشگر، حضرت فاطمه سلام اللَّه علیها است، هنگامی که او این خبر را می شنود، از خانه بیرون می آید و نزد پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله می رود و به گونه ای ناشایست (!!) حضرتش را مورد خطاب قرار می دهد.

زُهْری می گوید: «علی از دختر ابوجهل خواستگاری کرد، وقتی فاطمه این خبر را شنید نزد رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله رفت و گفت:

مردم می گویند که تو نسبت به دخترانت بی تفاوت هستی و به خاطر آن ها ناراحت و خشمگین نمی شوی. اکنون علی، با دختر ابوجهل ازدواج کرده است (!!) پس رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله برخاست و …».

عجیب تر این که روایت دیگر زُهْری حاکی از شیوع این خبر در میان مردم است (!!) او می گوید:

«عدّه ای گفتند: گمان می کنید رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله از این امر عصبانی می شود؟ عدّه ای دیگر گفتند … و گروه دیگری گفتند …».

البتّه در بررسی متن حدیث پرسش های دیگری نیز قابل طرح است، ولی ما به همین مقدار بسنده می کنیم.

بدین ترتیب ملاحظه می شود که عبارت های حدیث با هم بسیار متناقض هستند، و بر این اساس شارحان حدیث نیز دچار حیرت شده و سخنان مضطرب و آشفته ای بیان کرده اند، و هر چه به نیرنگ و تقلّب

ص: 314

شماره صفحه در کتاب - ص: 101

***

دست زده اند، موفّق نشده اند تناقض و اختلاف این عبارات را از بین ببرند.

بررسی مدلول حدیث …

پس از بحث در عبارات متن حدیث- با فرض ثبوت اصل قضیّه- لازم است این حدیث از دیدگاه فقهی، مسائل اخلاقی و عاطفی به دقّت مورد بررسی قرار گیرد.

اکنون در این بررسی چند پرسش مطرح است:

به راستی علی علیه السلام چه کرده بود؟

فاطمه زهرا سلام اللَّه علیها چه کار کرده بود؟

واکنش پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله در این ماجرا چه بود؟

بنا بر آن چه روایت کرده اند، علی علیه السلام از دختر ابوجهل خواستگاری کرده بود. فاطمه سلام اللَّه علیها آزرده خاطر شد و پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله بر فراز منبر رفت و مطالبی را فرمود.

طبق این روایت، این پرسش مطرح می شود:

آیا ازدواج کردن علی علیه السلام با وجود فاطمه زهرا علیها السلام بر او حرام بود، یا حرام نبود؟

بنا بر فرض نخست، اگر این ازدواج حرام بود، آیا امام علیه السلام از آن آگاهی داشت یا آگاهی نداشت؟

ص: 315

شماره صفحه در کتاب - ص: 102

***

شکی نیست که علی علیه السلام با آگاهی از حرمت این کار، به چنین کار حرامی دست نمی زد. بنا بر این یا این کار حرام نبوده، یا او از حرمت آن آگاه نبوده است.

اگر فرض دوم یعنی عدم آگاهی از حرمت آن را- نعوذ باللَّه- بپذیریم، می گوییم که جایز نیست جهل به حکم شرعی به دیگر مردمان نسبت داده شود، تا چه رسد به علی علیه السلام که باب مدینه علم نبوی صلّی اللَّه علیه وآله بود.

از این رو، زمانی که علی علیه السلام- با فرض ثبوت قضیّه- به این کار اقدام کرد، کار خلاف شرعی را انجام نداده است، چرا که برای او نیز همانند مسلمانان دیگر ازدواج با چهار زن جایز بود، و اگر نسبت به شخص او حکمی سوای دیگر مردان مسلمان صادر شده بود، به طور قطع حضرتش از آن آگاهی داشت.

بنا بر این، آیا جایز بود که حضرت صدّیقه طاهره، فاطمه زهرا سلام اللَّه علیها به مجرّد شنیدن این خبر از خانه بیرون شده و نزد رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله بیاید تا از همسرش شکایت کند و پدرش را با آن سخنان نیش دار مورد خطاب قرار دهد؟!

چرا که علی علیه السلام کار حرامی انجام نداده بود که فاطمه علیها السلام بخواهد او را نهی از منکر نماید.

ص: 316

شماره صفحه در کتاب - ص: 103

***

آیا به راستی مقام و شخصیّت فاطمه علیها السلام نیز همانند زنان دیگر است و غیرت و حسادتی که زنان دارند، او نیز داشت؟

و آیا غیرت او در ازدواج علی علیه السلام به این جهت بود که آن زن، دختر ابوجهل بود؟!

از طرفی، آیا عکس العمل پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله و بر فراز منبر رفتن و خواندن خطبه هنگامی بود که حضرتش فاطمه علیها السلام را پریشان و ناراحت دید، و یا- به روایت دیگر- بعد از این که خاندان ابوجهل از او اجازه خواستند تا دخترشان را عروس کنند؟!

به راستی پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله در خطبه خود چه فرمود؟

خطبه ای که به آن حضرت نسبت داده اند، حاوی مطالب زیر است:

1- ستایش و مدیحه سرایی برای دامادش که از طایفه بنی عبد شمس بود!

2- ترس از این که فاطمه علیها السلام در دینش گرفتار فتنه شود.

3- او حلالی را حرام و حرامی را حلال نمی کند؛ ولی اجازه این کار را هم نمی دهد.

4- قطعاً دختر رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و دختر دشمن خدا با هم جمع نمی شوند.

ص: 317

شماره صفحه در کتاب - ص: 104

***

در یکی از عبارت ها چنین آمده است که آن حضرت فرمود:

«کسی حق ندارد بر سر دختر رسول خدا با دختر دشمن خدا ازدواج کند».

در عبارت دیگری آمده است که فرمود: «او این حق را ندارد که میان … جمع کند …».

5- این ازدواج در صورتی انجام شدنی است که پسر ابوطالب بخواهد دختر پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله را طلاق دهد آن گاه با دختر آن ها ازدواج کند.

در عبارت دیگری آمده: «اگر می خواهی با او ازدواج کنی، دختر ما را به ما باز گردان (!!)».

آیا این قضایا باورکردنی است؟

شارحان حدیث- که می گویند: علی علیه السلام از دختر ابوجهل خواستگاری کرد و این کار بر او حرام نبود اما غیرت زنانگی تمام وجود فاطمه علیها السلام را- همانند دیگر زنان- فرا گرفت- در توجیه سخنان رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و روایاتی که در مورد این داستان نقل شده است گرفتار حیرت و سرگردانی شده اند.

بدین ترتیب- با فرض صحّت این روایت- علی علیه السلام به عمومیّت جواز در این مسئله عمل کرده است.

ص: 318

شماره صفحه در کتاب - ص: 105

***

از طرفی، فاطمه زهرا علیها السلام کسی نیست که در دینش گرفتار فتنه شود، یا اموری که زنان دیگر به آن دچار می شوند، او را نیز فرا گیرد؛ او کسی است که آیه تطهیر در شأن و مقام او نازل شده است و به جهت عصمت و کمالاتش سَرور زنان عالم شده است و بر فرض که چنین بوده باشد- بنا بر آن چه که این روایات می گویند- دختر ابوجهل در این قضیّه هیچ خصوصیّت و ویژگی ندارد.

از طرف دیگر، پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله در خطبه اش اذعان می فرماید که علی علیه السلام کار حرامی انجام نداده است، ولی او به علی علیه السلام این اجازه را نمی دهد.

به راستی آیا اجازه دادن پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله- که پدرزن علی علیه السلام است- در صحّت ازدواج او شرط است؟

اگر فردی بخواهد با وجود همسر اولش با زن دیگری ازدواج کند، آیا جایز است که پدرزنش او را به طلاق همسر اولش وادار سازد؟

به طور قطع همه این امور نه جایز است و نه واقع شدنی.

بر فرض این که بپذیریم فاطمه سلام اللَّه علیها را غیرت زنانگی فرا گرفته باشد (1) و بپذیریم که غیرت پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله به واسطه

ص: 319


1- که بر همین اساس، ابن ماجه این روایت را در سنن: 3/ 412 و 413 شماره های 1998 و 1999 در باب غیرت آورده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 106

***

دخترش، برانگیخته شده باشد (1)، چرا پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله بر فراز منبر رفت و این قضیّه را علنی و آشکار بیان فرمود؟

ابن حجر در پاسخ این پرسش می گوید:

پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله برای مردم خطبه خواند تا این حکم میان مردم شایع شده و به آن عمل کنند، خواه بر سبیل وجوب، یا بر سبیل اولویّت (2).

عینی نیز از او پیروی کرده و همین مطلب را گفته است (3).

بدیهی است که منظور از حکم، در عبارت ابن حجر، حکم «جمع کردن میان دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا» ست.

البتّه عبارت های حدیث در این حکم، مختلف است:

- در عبارتی چنین است: «جمع نمی شوند».

- در عبارت دیگری آمده است: «کسی حق ندارد …».

- در عبارت سومی آمده است: «او این حق را ندارد …».

ص: 320


1- که بر همین اساس، بُخاری در صحیحش بابی را تحت این عنوان آورده: «باب ذبّ الرجل عن ابنته فی الغیرة والانصاف» و در آن مطلبی جز این حدیث نمی آورد. صحیح بُخاری: 5/ 2004 شماره 4932.
2- فتح الباری: 7/ 108.
3- عمدة القاری: 16/ 230.

شماره صفحه در کتاب - ص: 107

***

از این رو، سخنان علما نیز در این حکم متفاوت و مختلف شده است.

نَوَوی در این زمینه می گوید:

«علما گفته اند: این حدیث بیانگر حرمت آزار پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله در زمان حیاتش است، به هر صورت و حالتی که باشد، اگر چه این آزار و اذیّت ناشی از کاری باشد که اصل آن مباح است. البتّه این حکم، به خلاف دیگر احکام است.

آن ها گفته اند که پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله مباح بودن ازدواج علی علیه السلام با دختر ابوجهل را با این سخن بیان کرد که فرمود: «من حلالی را حرام نمی کنم»، ولی به دو علّت- که به آن ها تصریح شده- از جمع میان آن دو نهی فرمود.

نخست آن که، این امر منجر به آزار و اذیّت فاطمه می شود که در این صورت، پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله اذیّت می شود و هر کس پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله را بیازارد، هلاک می شود؛ و حضرتش به واسطه کمال دلسوزی که بر علی علیه السلام و فاطمه سلام اللَّه علیها داشت، این کار را نهی کرد.

دوم ترس از فتنه ای بود که- نعوذ باللَّه- به دلیل غیرت زنانه، در دین فاطمه سلام اللَّه علیها پدید می آید.

گفته شده است: مقصود از گفته پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله، نهی از جمع

ص: 321

شماره صفحه در کتاب - ص: 108

***

آن دو مورد نبوده است، بلکه منظور حضرتش این بود که من به فضل خدا، می دانم که آن دو با هم جمع نمی شوند. همان طور که انس بن نضر گفته است: به خدا سوگند! دندان ربیع شکسته نمی شود.

همچنین احتمال دارد که منظور، حرام بودن جمع میان آن دو نفر باشد. بنا بر این، معنای این سخن پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله که فرمود: «من حلالی را حرام نمی کنم» این است که من سخنی نمی گویم که با حکم خدا مخالف باشد. پس اگر خداوند چیزی را حلال کند، من آن را حرام نمی کنم و هر گاه آن را حرام کند، من آن را حلال نمی کنم و از تحریم آن هم ساکت نمی مانم؛ زیرا سکوت من، موجب حلال شدن آن می شود و از جمله محرّمات در ازدواج، جمع میان دختر دشمن خدا و دختر پیامبر خداست (1).

عینی نیز همین مطلب را بیان کرده و می گوید: «پیامبر به دو علّت- که به آن تصریح شده- از جمع میان دختر ابوجهل و دختر خودش فاطمه نهی کرد …» (2).

نگارنده می گوید: سخن ما این است:

- عبارت: «جمع نمی شوند» تصریح به حرمت ندارد بلکه از این رو

ص: 322


1- المنهاج فی شرح صحیح مُسلم بن حَجّاج: 16/ 3.
2- عمدة الباری: 15/ 34.

شماره صفحه در کتاب - ص: 109

***

گفته شده است که: «مقصود از آن عبارت، نهی از آن دو مورد نبوده، بلکه منظور حضرتش این بوده است که من به فضل خدا می دانم که آن دو با هم جمع نمی شوند».

- عبارت: «کسی حق ندارد» ظاهرش حکم به حرمت برای تمام مسلمانان است که به واسطه عمومیّت ادلّه جواز، حکمی مخصّص می باشد، ولی هیچ کس به این امر فتوا نداده است.

بلکه سیره عمر بن خطّاب نیز آن را تکذیب می کند؛ زیرا آن گونه که خود اهل سنّت روایت می کنند، او دختر امیر مؤمنان علی علیه السلام را خواستگاری کرد، در حالی که چند تن از دختران دشمنان خدا همسر او بودند. این نکته بر کسی که به شرح حال او مراجعه کند، مخفی نمی ماند.

- عبارت: «او این حق را ندارد» به اختصاص این حکم، درباره علی علیه السلام تصریح دارد. ولی آیا این نهی، تنزیهی است یا تحریمی؟!

اگر نهی تحریمی باشد، ناگزیر باید به عدم آگاهی علی علیه السلام از آن، اعتراف کنیم؛ ولی بنا به آن چه که از گفتار نَوَوی و دیگران استفاده می شود، نهی تنزیهی است، و دیگر این که آن حضرت صلّی اللَّه علیه وآله به دو علّت مذکور، از جمع میان آن ها نهی کرده است.

امّا علّت دومی که بیان کرده اند (غیرت زنانه) در مورد بسیاری از

ص: 323

شماره صفحه در کتاب - ص: 110

***

زنان مؤمن قابل تصوّر نیست تا چه رسد به حضرت زهرا سلام اللَّه علیها که طاهره و معصومه است.

نَوَوی علّت نخست را رد می کند و می گوید: قرار گرفتن پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله بر فراز منبر و ستایش کردن از داماد دیگر- ابوالعاص بن ربیع- و سپس بیان این عبارت که: «مگر این که پسر ابوطالب بخواهد دخترم را طلاق بدهد …»، با شفقت و دلسوزی آن حضرت، نسبت به علی و فاطمه منافات دارد.

به نظر می رسد آن چه بیان کردیم، همان توجیه اقوال دیگری است که در این زمینه مطرح شده است.

ابن حجر در شرح صحیح بُخاری در توضیح سخن پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله که فرمود: «مگر این که علی بن ابی طالب بخواهد دخترم را طلاق بدهد» می نویسد:

این سخن محمول بر این است که برخی از دشمنان علی نزد پیامبر سخن چینی کرده باشند، که علی در این کار مصمم است، وگرنه گمان نمی رود که علی پس از این که با پیامبر مشورت کرد و حضرتش او را منع کرد، باز هم بر خواستگاری پافشاری کند.

از طرفی، سیاق کلام سوید بن غفله بیانگر این است که گفتگوی پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله و علی علیه السلام پیش از آگاهی فاطمه از آن، واقع شده

ص: 324

شماره صفحه در کتاب - ص: 111

***

بود. گویا زمانی که این مطلب به گوش فاطمه رسیده و او به پیامبر شکایت کرده است، پس از آن بوده است که علی علیه السلام پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله را آگاه کرده بود، و ایشان علی علیه السلام را از خواستگاری نهی کرده، و او را بر این کارش سرزنش کرده بود.

در روایت زُهْری این عبارت افزوده شده است که پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله فرمود:

«من حلالی را حرام و حرامی را حلال نمی کنم؛ ولی- به خدا سوگند!- هیچ گاه دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا نزد مردی جمع نمی شوند».

در روایت مُسلم آمده است: «هیچ گاه در یک مکان جمع نمی شوند».

در روایت شعیب نیز آمده است: «هرگز نزد یک مرد جمع نمی شوند».

ابن التین در این مورد می گوید:

صحیح ترین چیزی که می توان این داستان را بر آن حمل کرد، این است که پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله، بر علی حرام کرد که دختر او و دختر ابوجهل را با هم به همسری بگیرد. زیرا پیامبر دلیل آورد که این کار، او را می آزارد، و آزار پیامبر به اتّفاق مسلمانان حرام است.

ص: 325

شماره صفحه در کتاب - ص: 112

***

و این که حضرتش فرمود: «من حلالی را حرام و حرامی را حلال نمی کنم» به این معنا است که دختر ابوجهل بر تو حلال است، اگر فاطمه در نزد تو نبود؛ ولی جمع کردن میان آن دو که به اذیّت فاطمه بینجامد، مستلزم آزار و اذیّت پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله است، و جایز نیست.

برخی دیگر از علما این گونه پنداشته اند:

سیاق کلام، اشعار دارد که این امر برای علی مباح بوده، ولی پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله او را به جهت رعایت خاطر فاطمه منع کرد و او نیز به جهت فرمانبرداری از امر پیامبر، پذیرفت.

ابن حجر پس از نقل سخنان علما می نویسد:

به نظر می رسد که بعید نیست این امر از خصایص پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله شمرده شود که دامادهای او با وجود دخترانش، نباید ازدواج کنند. و احتمال دارد این حکم اختصاص به فاطمه داشته باشد (1).

ملاحظه می فرمایید که در این مدارک، اضطراب و آشفتگی سخنان اینان آشکار است و تکلّفی که در هر یک از این وجوه به کار رفته است بر کسی پوشیده نیست. و اگر بخواهیم تناقضات دیگر آن ها را بیان کنیم، این بحث به درازا خواهد انجامید.

ص: 326


1- فتح الباری: 9/ 410 و 411.

شماره صفحه در کتاب - ص: 113

***

از نکات نادر و کم نظیر این است که بُخاری این سخن پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله را به منزله طلاق خلعی قرار داده است. از این رو، این حدیث را در بخش «الشقاق» کتاب طلاق آورده است (!!) ولی علمای بزرگ دیگر این معنا را نپذیرفته و در توجیه آن، حیران و سرگردان مانده اند.

عینی نظرات مختلف را بررسی می کند و می گوید که ابن التین در این مورد گفته است: «این حدیث بیانگر عنوانی که به آن داده شده، نیست».

مقصود او این است که میان محتوای حدیث و عنوان آن- یعنی قرار دادن این حدیث در این باب- تطابقی وجود ندارد.

عینی می گوید که از مهلّب نقل شده است: بُخاری این سخن پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله را که فرمود: «من اجازه نمی دهم» به عنوان خلع در نظر گرفته، و در این نظریه افکار را فریب داده است.

این مطلب کاملًا بی پایه است. زیرا در همین روایت پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله گفته است: «مگر این که پسر ابوطالب بخواهد دخترم را طلاق بدهد»؛ این سخن بیانگر طلاق است، و استدلال بُخاری به آن بر اراده خلع ضعیف است.

او ادامه می دهد: از طرفی، در بیان وجه مطابقت حدیث با عنوان،

ص: 327

شماره صفحه در کتاب - ص: 114

***

گفته شده است:

می توان تصوّر کرد که پیامبر از این گفته اش: «و من اجازه نمی دهم» اشاره به این داشته باشد که علی رضی اللَّه عنه این خواستگاری را رها کند. پس اگر جواز اشاره به عدم نکاح جایز باشد، جواز اشاره به قطع نکاح نیز به آن ملحق می شود.

در این زمینه بهترین وجوه را کرمانی گفته است. آن جا که می گوید:

این که بُخاری این حدیث را در باب «الشقاق» آورده، به جهت آن است که فاطمه رضی اللَّه عنها به این امر راضی نمی شد و انتظار می رفت که میان او و علی جدایی پدید آید. از این رو پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله خواست تا از وقوع آن، جلوگیری کند.

در نهایت می گوید که برخی گفته اند: ممکن است وجه مطابقت در ادامه حدیث باشد. یعنی در عبارات: «مگر این که علی بخواهد دخترم را طلاق بدهد». بدین ترتیب این حدیث از باب اشاره به طلاق خلعی است … البتّه این سخن جای تأمّل دارد (1).

قسطلانی در این مورد می گوید:

در وجه مطابقت حدیث و عنوان آن، اشکالی پیش آمده است. در

ص: 328


1- عمدة القاری: 20/ 265.

شماره صفحه در کتاب - ص: 115

***

کتاب الکواکب به آن پاسخ خوبی داده شده که فاطمه به این امر راضی نمی شد و انتظار می رفت که میان او و علی دشمنی و کدورتی پدید آید.

از این رو پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله خواست تا با ممانعت علی از این کار، به طریق ایما و اشاره، از وقوع این دشمنی جلوگیری کند. البتّه آن چه غیر از این در این مورد گفته شده، تکلّف است و بی دلیل (1).

در عین حال آیا مطالبی که کرمانی در الکواکب گفته و عینی و قسطلانی آن را پذیرفته و تحسین کرده اند، خالی از تکلّف و یاوه گویی است؟!

آن کلام بر دو احتمال استوار است:

نخست آن که فاطمه زهرا سلام اللَّه علیها به این امر راضی نمی شد.

دوم آن که این امر منجر به دشمنی و جدایی میان آن ها می شد.

پرسش این است که آیا ممانعت پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله از خواستگاری، برای جلوگیری از وقوع این دشمنی و جدایی، به طریق ایما و اشاره بود؟ یا این که با ایراد خطبه علنی، عیب جویی و تحقیر و تهدید علی علیه السلام همراه بود؟

ص: 329


1- ارشاد الساری: 12/ 46.

شماره صفحه در کتاب - ص: 116

***

نتیجه بررسی ها …

نتیجه بررسی هایی را که در مورد متن این روایت انجام شده است، در چند مورد می توان خلاصه کرد:

1- گفتار مِسْوَر که: «و من بالغ بودم» موجب شک و تردید در اصل شنیدن این حدیث از پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله است، و همچنین نبودِ مناسبت معقول بین درخواست او در مورد شمشیر پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله از امام زین العابدین علیه السلام و حکایت آن داستان، چون پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله فرمود: «فاطمه پاره تن من است».

2- اختلاف متون روایت، و معانی آن ها به گونه ای است که شارحان این روایت نتوانسته اند وجه معقولی برای جمع میان این عبارات بیان کنند. و هنگامی که در یک داستان چنین حالتی وجود داشته باشد، ناگزیر در صحّت اصل حدیث شکّ و تردید پدید می آید.

3- مدلول حدیث، متناسب با شأن امیر مؤمنان علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام اللَّه علیها نیست. فراتر این که با شأن پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله صاحب شریعت والا نیز، سازگاری ندارد. حتّی اگر امیر مؤمنان علی علیه السلام کاری را که جایز نبود، انجام می داد، چنین رفتاری با شؤون پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه وآله تناسب نداشت، چرا که در سیره و روش آن حضرت آمده است:

ص: 330

شماره صفحه در کتاب - ص: 117

***

- وقتی سخنی از کسی به حضرتش می رسید، نمی فرمود: فلانی را چه شده که چنین می گوید؟ بلکه می فرمود: این مردم را چه شده است که چنین و چنان می گویند.

- پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله به ندرت با کسی به شیوه ای رفتار می کرد که آزرده شود.

- آن حضرت در سخنی فرمود:

«من رأی عورة فسترها کان کمن أحیا مؤودة» (1)

«هر کس عیب و بدی از دیگری ببیند و آن را بپوشاند، بسان کسی است که دختر زنده به گور شده ای را از مرگ نجات داده است».

البتّه ابن حجر متوجّه این نکته شده است، آن جا که می گوید:

پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله به ندرت با کسی رو به رو می شد و به گونه ای عمل می کرد که موجب هتک حرمت او شود.

آن گاه برای توجیه آن چه به رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله نسبت داده شده است می گوید: شاید پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله عتاب با علی را به خاطر

ص: 331


1- این احادیث مورد اتّفاق همه هستند و همه نویسندگان صحاح ششگانه، این روایات را در بخش «الادب» و بخش های دیگر نقل کرده اند. به عنوان نمونه نگاه کنید به سنن ابی داوود: 3/ 278 شماره های 4891 و 4892.

شماره صفحه در کتاب - ص: 118

***

رضایت بیشتر فاطمه، به صورت علنی و آشکار مطرح کرد (1).

ولی همان گونه که ملاحظه می شود این توجیه و عذرخواهی به دلایلی چند مورد پذیرش نیست:

الف- علی علیه السلام کار ناشایستی انجام نداده بود.

ب- آن چه که از پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله صادر شد، بالاتر از عتاب و سرزنش بود.

ج- تلاش برای رضایت فاطمه سلام اللَّه علیها هنگامی پسندیده است که مستلزم هتک حرمت مؤمنی نشود، تا چه رسد به هتک حرمت امیر مؤمنان علی علیه السلام؛ اگر علی علیه السلام در نزد پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله عزیزتر از فاطمه زهرا سلام اللَّه علیها نبود، منزلتش از وی کمتر هم نبود.

4- همان گونه که احکام شریعت اسلامی، سنّت نبوی و آداب محمّدی صلّی اللَّه علیه وآله این روایت را تکذیب می کنند، همان طور اخبار صحیح دیگری که وارد شده نیز آن را تکذیب می کنند، آن جا که آمده است:

خداوند، خود امیر مؤمنان علی علیه السلام را برای ازدواج با فاطمه سلام اللَّه علیها برگزید؛ و این که پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه وآله بزرگان

ص: 332


1- فتح الباری: 7/ 108.

شماره صفحه در کتاب - ص: 119

***

اصحاب را- که به خواستگاری زهرا سلام اللَّه علیها آمده بودند- رد کرد (1).

پرواضح است که خداوند برای همسری زهرای مرضیّه سلام اللَّه علیها کسی را انتخاب می کند که وی را به کوچک ترین چیزی نیازارد.

5- همچنین سیره و روش امیر مؤمنان علی علیه السلام و حالات او با برادرش محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله از دوران کودکی تا واپسین لحظات زندگی گرامی پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله این روایت را تکذیب می کند. چرا که در تمام این دوران، عملی از وی دیده نشد که مخالف با خواست پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه وآله باشد، یا رفتاری از او سر زند که پیامبر آن را دوست نداشته باشد.

دو نکته قابل توجّه …

در این بخش از پژوهش، توجّه به دو نکته لازم و ضروری است:

نکته یکم

به راستی فاطمه زهرا سلام اللَّه علیها پاره تن پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله بود و پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله همواره می فرمود:

ص: 333


1- ر. ک: مجمع الزواید: 9/ 329 و 330 شماره های 15207 و 15208، وکنز العمال: 13/ 294 و 295 شماره های 37752- 37754، وذخایر العقبی: 69- 72، والریاض النضره: 3/ 142- 146، والصواعق: 141 و 142.

شماره صفحه در کتاب - ص: 120

***

«فاطمة بضعة منّی …»

«فاطمه پاره تن من است».

حضرتش این سخن را بارها تکرار کرده بود و این تکرار فقط به جهت تأکید بر این بود که: آزار و اذیّت فاطمه سلام اللَّه علیها حرام است.

پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله این حدیث را با عبارت های گوناگون و معانی نزدیک به هم بیان فرموده است:

خشم و غضب فاطمه سلام اللَّه علیها خشم و غضب پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله است و خشم و غضب او، خشم و غضب خداست.

البتّه این حدیث را چند تن از اصحاب پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله روایت کرده اند. یکی از آن ها، شخص امیر مؤمنان علی علیه السلام است؛ ابن حجر می گوید:

علی بن الحسین از پدرش از علی روایت می کند که می گوید:

رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله به فاطمه فرمود:

«إنّ اللَّه تعالی یرضی لرضاک ویغضب لغضبک» (1)

«به راستی خدای تعالی به رضایت تو، راضی می شود و به خشم تو خشم می گیرد».

ص: 334


1- تهذیب التهذیب: 12/ 392، الإصابه: 8/ 265.

شماره صفحه در کتاب - ص: 121

***

ابن حجر در ادامه می گوید: ابن ابی صارم از عبداللَّه بن عمرو بن سالم مفلوج با سندی از طریق اهل بیت، از علی نقل می کند و می گوید که پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله به فاطمه فرمود:

«إنّ اللَّه یغضب لغضبک ویرضی لرضاک» (1)

«خداوند به خشم تو خشمگین می شود و به رضایت تو راضی می گردد».

بدیهی است که ما در این جا در صدد بیان تفصیلی راویان این حدیث و سندهای آن از طریق اصحاب، و بیان این گفتار پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله در مناسبت های مختلف و متعدّد نمی باشیم، چرا که این امری آشکار است و نیازی به شرح و بسط کلام ندارد.

از طرفی، صحّت و کثرت این روایت به گونه ای است که مسلمانان از زمان صحابه، برخی احکام فقهی را بر مبنای این روایات مترتّب می کردند و حتّی احکامی را که مخصوص پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه وآله بود، برای فاطمه زهرا سلام اللَّه علیها نیز در نظر می گرفتند، و این امر آشکار و معلوم است.

از این رو، حافظ سهیلی این گونه حکم کرده است:

هر کس به فاطمه سلام اللَّه علیها ناسزا بگوید کافر است. هر کس بر او

ص: 335


1- الإصابه: 8/ 266.

شماره صفحه در کتاب - ص: 122

***

درود فرستد، در واقع بر پدرش، پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه وآله درود فرستاده است.

حافظ بیهقی نیز چنین حکمی داده است، و شارحان صحیح بُخاری و مُسلم نیز به دلالت این حدیث، بر حرمت آزار و اذیّت زهرای مرضیّه علیها السلام قائل شده اند (1).

زرقانی مالکی در این زمینه می گوید:

فاطمه بر کسی که به وی ناسزا بگوید خشم می کند، و خشم او با خشم پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله برابر است. و هر کس پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله را خشمگین کند، کفر ورزیده است (2).

مَناوی نیز در این رابطه می گوید:

سهیلی به این حدیث استدلال کرده است که هر کس به فاطمه ناسزا گوید، کافر شده است؛ زیرا که پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله را به خشم آورده است. از طرفی، فاطمه از شیخین برتر است.

شریف سمهودی می گوید: روشن است که فرزندان فاطمه پاره

ص: 336


1- رجوع شود به فتح الباری: 7/ 132 و 9/ 411، ارشاد الساری: 8/ 245 و 11/ 517، عمدة القاری: 16/ 249 و 20/ 212، المنهاج: 16/ 3 و منابع دیگر …
2- شرح المواهب اللدنیه: 3/ 205.

شماره صفحه در کتاب - ص: 123

***

تن او هستند و به واسطه او، پاره تن پیامبر می شوند (1).

البتّه پیش از این ها ابو لبابه انصاری به امر رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله فاطمه را در جایگاه و منزلت آن حضرت قرار داد.

حافظ سهیلی می گوید: ابو لبابه، رفاعة بن منذر برای پذیرش توبه اش، خود را [به ستونی] بسته بود. هنگامی که توبه او پذیرفته شد و در این مورد آیه ای نازل شد، فاطمه خواست تا او را آزاد کند.

ابو لبابه گفت: من سوگند یاد کرده ام که فقط رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله مرا [از ستون] باز کند.

رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله فرمود:

«إنّ فاطمة بضعة منّی»

«به راستی فاطمه پاره تن من است».

درود خدا بر او و بر فاطمه باد. از این رو، این حدیث بیانگر این است که هر کس به او دشنام دهد، در واقع کافر است و هر کس بر او درود بفرستد، در واقع بر پدرش درود فرستاده است.

البتّه هدف ما در این جا بیان این حدیث و دلالت آن نیست، بلکه منظور ما بیان این نکته است که این حدیث، در بخش فضایل فاطمه سلام اللَّه علیها در

ص: 337


1- فیض القدیر: 4/ 554.

شماره صفحه در کتاب - ص: 124

***

صحیح بُخاری و مُسلم و منابع روایی دیگر از طریق مِسْوَر بن مخرمه- بی آن که سخنی از داستان خواستگاری علی علیه السلام از دختر ابوجهل باشد- نقل شده است.

ابن حجر می گوید: در صحیح بُخاری و مُسلم از مِسْوَر بن مخرمه نقل شده که می گوید: از رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله شنیدم که بر فراز منبر می فرمود:

«فاطمة بضعة منّی، یؤذینی ما آذاها، ویربینی ما رابها» (1)

«فاطمه پاره تن من است، آن چه او را بیازارد، مرا آزرده است و هر چه او را پریشان کند، مرا پریشان کرده است».

بُخاری و مُسلم این روایت را از سُفیان بن عُیَیْنَه از عمرو بن دینار از ابن ابی مُلَیکه از مِسْوَر بن مخرمه روایت کرده اند.

فراتر این که بیهقی و خطیب تبریزی این روایت را فقط به همین شکل روایت کرده اند (2). در الجامع الصغیر نیز همین گونه آمده است که نه در متن و نه در شرح آن، به داستان خواستگاری اشاره ای

ص: 338


1- الإصابه: 8/ 265.
2- السنن الکبری: 1027 شماره 13395 و 10/ 340 شماره 20862، مشکاة المصابیح: 3/ 369.

شماره صفحه در کتاب - ص: 125

***

نشده است (1).

قابل ملاحظه این که در این سلسله سند، این حدیث، نه یک راوی از خاندان زبیر و نه زُهْری، شَعْبی، لیث و مانند این ها وجود ندارد (!!).

ما اگر چه مِسْوَر و ابن ابی مُلَیکه را مورد طعن و قدح قرار دادیم، ولی به این حدیث- مانند احادیث دیگر- احتجاج و استدلال می کنیم، چرا که:

«الفضل ما شهدت به الأعداء»

«فضل و برتری همان است که دشمنان به آن گواهی دهند».

ولی ظنّ قوی، این است که آن ها داستان خواستگاری را به جهت غرض ورزی و بیماری که در دلشان بوده است جعل کرده اند و آن را به مِسْوَر و روایات او ملحق کرده اند. به طوری که ابن تیمیه، مجدّد آثار خوارج و احیاگر اباطیل و موضوعات آنان، می گوید:

این حدیث با این متن، روایت نشده است بلکه با متن دیگری روایت شده است، همان طور که در حدیث خواستگاری علی از دختر ابوجهل بیان شده، که پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله برخاست و خطبه ای خواند و گفت: خانواده هُشام بن مغیره …

این حدیث را بُخاری و مُسلم در صحیحین به روایت علی بن

ص: 339


1- فیض القدیر: 4/ 554.

شماره صفحه در کتاب - ص: 126

***

الحسین و مِسْوَر بن مخرمه روایت کرده اند. پس علّت ایراد این حدیث، خواستگاری علی از دختر ابوجهل است (1).

ولی حقیقت بر اهل آن پوشیده نمی ماند، و توفیق از خدای سبحان است.

نکته دوم

همان گونه که در مقدّمه بحث اشاره کردیم که تنها بودن حدیث- هر حدیثی که باشد- در کتاب بُخاری و مُسلم و کتاب های دیگری که به صحیح معروف هستند، ما را ملزَم به پذیرش صحّت آن ها نمی کند و از بررسی سند آن ها، ما را بی نیاز نمی سازد.

بنا بر این، صرفِ نقل احادیث در کتاب های آنان، نباید انسان پژوهشگر را فریب دهد. از طرفی، حکم به بطلان حدیثی که در این کتاب ها آمده، نباید او را بیمناک سازد …

این موضوعی است که محقّقان اهل سنّت به آن آگاهی داده اند و عدّه ای از علمای حدیث و نویسندگان معاصر در مورد آن بحث کرده اند … ما نیز در این موضوع، بحث های مفصّل و قانع کننده ای داریم که- به حمد اللَّه- چاپ و منتشر شده است (2).

ص: 340


1- منهاج السنه: 4/ 250 و 251.
2- نگاه کنید به: کتاب های استخراج المرام، جلد دوم، نفحات الازهار، جلد ششم و التحقیق فی نفی التحریف عن القرآن الشریف.

شماره صفحه در کتاب - ص: 129

***

بخش پایانی …

جعل حدیثی دیگر …

اشارة

آری، آنان حدیث خواستگاری از دختر ابوجهل را جعل کردند ولی گویا این امر آنان را ارضا نکرده است، از این رو حدیث دیگری نیز جعل کردند که در آن آمده است:

امیر مؤمنان علی علیه السلام از اسماء بنت عمیس خواستگاری کرد! …

ولی ضعف و بی ارزشی این حدیث ساختگی به طور کامل روشن است تا آن جا که نویسندگان صحاح … آن را روایت نکرده اند، بلکه محقّقان آن ها بر ابطال و سقوط آن تصریح کرده اند.

ابن حجر می گوید که اسماء بنت عمیس گفته است: علی بن ابی طالب از من خواستگاری کرد. این مطلب به گوش فاطمه رسید، او به نزد پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله رفت و گفت: علی، اسماء را به ازدواج خود

ص: 341

شماره صفحه در کتاب - ص: 130

***

درآورده است (!!).

پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله به او گفت: «اسماء، حق ندارد که خدا و پیامبرش را بیازارد» (1).

هیثمی در این مورد می گوید: این روایت را طبرانی در معجم کبیر و معجم اوسط نقل کرده و در سند آن ها کسی هست که من نمی شناسم (2).

بدیهی است که ما درباره این حدیث بحث نمی کنیم، بلکه فقط اشاره می نماییم به این که جعل کننده حدیث گفته است:

«فاطمه نزد پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله رفت و گفت: علی، اسماء را به ازدواج خود درآورده است» و نگفته است: «فاطمه گفت: این علی با دختر ابوجهل ازدواج کرده است».

همچنین از قول پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله نقل کرده است که به فاطمه فرمود: «اسماء، حق ندارد که خدا و رسولش را بیازارد» و نقل نکرده است که پیامبر بر فراز منبر رفت و خطبه خواند و گفت: «علی، حق ندارد …».

ص: 342


1- المطالب العالیه: 4/ 67 شماره 3979.
2- مجمع الزواید: 9/ 328 شماره 15202.

شماره صفحه در کتاب - ص: 131

***

سخن پایانی …

به یاری خدای تعالی تمام طرق نقل این حدیث را ارائه کردیم.

راوی ها، سندها، متن ها و مدلول آن ها را به دقّت و ژرف نگری مورد بررسی قرار دادیم، و در نتیجه، آن را حدیثی ساختگی از جانب خاندان زبیر یافتیم، چرا که راویان آن عبارتند از:

- عبداللَّه بن زبیر.

- عُرْوَة بن زبیر.

- مِسْوَر بن مخرمه، که از یاران و یاوران عبداللَّه و همراهان او بود که در کعبه کشته شد. او از خوارج بود و …

- عبداللَّه بن ابی مُلَیکه، که قاضی ابن زبیر و اذان گوی ویژه او بود.

- زُهْری، که در کنار عُرْوَة بن زبیر می نشست و از امیر مؤمنان علی علیه السلام بدگویی می کردند و دشنام می دادند! …

- شعیب بن راشد، که راوی حدیث زُهْری بود.

- ابویمان، که راوی شعیب بود.

اینان، سران جعل کنندگان این روایت دروغین هستند … البتّه آن ها را جداگانه شناختیم و دیدیم که همگی بر شیوه پیشوایشان

ص: 343

شماره صفحه در کتاب - ص: 132

***

عبداللَّه بن زبیر هستند؛ همان فردی که به دشمنی با اهل بیت علیهم السلام مشهور است.

به قضایای او در جنگ جمل و موارد دیگر بنگرید. او بنی هاشم را در مکّه در شعب ابوطالب محاصره کرد که یا با او بیعت کنند، یا آماده مرگ شوند.

از کارهای دیگر او تبعید محمّد بن حنفیه از مکّه و مدینه، و تبعید ابن عبّاس به طائف است و …، و دشمنی او با شخص پیامبر گرامی صلّی اللَّه علیه وآله بود.

امیر مؤمنان علی علیه السلام در سخن کوتاه و معروف خود فرمود:

«ما زال الزبیر رجلًا منّا أهل البیت، حتّی نشأ ابنه المشؤوم عبداللَّه» (1)

«زبیر همواره از ما اهل بیت بود، تا این که پسر ناخجسته او عبداللَّه، بزرگ و جوان شد».

سخن آخر این که: اگر پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله در موضوعی خطبه ای عمومی ایراد کرده است تا حکم جدیدی را به یارانش برساند،

ص: 344


1- نهج البلاغه (صبحی صالح): 555، الإستیعاب: 3/ 40 با اندکی تفاوت.

شماره صفحه در کتاب - ص: 133

***

پس چرا این خطبه را جز دو کودک که هنوز به سن بلوغ نرسیده اند، فرد دیگری از حضرتش روایت نکرده است؟

کودکی به نام مسوَر که هنوز هفت سالش را تمام نکرده بود و ابن زبیر که هنوز سنّش از ده سالگی نگذشته بود.

از این رو، بر حامیان غیور قرآن و سنّت است که سنّت شریف نبوی را از این افتراها و دروغ های زشت پاک نمایند. از خداوند سبحان خواستاریم که مخلصان را برای علم و عمل توفیق دهد و کردار ما را خالص برای وجه کریم خود قرار دهد که او نیکوکار و مهربان است.

ص: 345

شماره صفحه در کتاب - ص: 135

***

کتاب نامه …

حرف «الف»

1. إحیاء علوم الدین: ابوحامد غزالی، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

2. الإستیعاب: ابن عبدالبر، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

3. أُسد الغابه: ابن الاثیر، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان.

4. الإصابه: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

5. إرشاد الساری: احمد بن محمّد بن ابو بکر قسطلانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

حرف «ب»

6. البدایه والنهایه: ابن کثیر، دار احیاء، بیروت، چاپ اول، سال 1408.

حرف «ت»

7. تاریخ الاسلام: ذهبی، دار الکتاب العربی، بیروت، سال 1408.

8. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، چاپ اول، سال 1401.

ص: 346

شماره صفحه در کتاب - ص: 136

***

9. تحف العقول: ابن شعبه الحرانی، مؤسسه نشر الاسلامی، قم، ایران، چاپ چهارم، سال 1416.

10. تهذیب التهذیب: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

حرف «ح»

11. حلیة الأولیاء: ابونعیم اصفهانی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.

حرف «خ»

12. خصائص أمیر المؤمنین علی علیه السلام: عبدالرحمان احمد بن شعیب نَسایی، دار الثقلین، قم، چاپ اول، سال 1419.

حرف «ذ»

13. ذخائر العقبی: محب الدین طبری، مکتبة الصحابه، جدّه، الشرقیّه، مکتبة التابعین، قاهره، چاپ اول، سال 1415.

حرف «ر»

14. ریاض النضره: محب الدین الطبری، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان.

ص: 347

شماره صفحه در کتاب - ص: 137

***

حرف «س»

15. سنن ابن ماجه: ابن ماجة القزوینی وبهامشة مصباح الزجاجه للبوصیری، دار الجیل، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.

16. سنن ابی داود: ابی داود، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

17. سنن تِرمذی: محمّد بن عیسی تِرمذی، دار الفکر، بیروت.

18. السنن الکبری: بیهقی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.

19. سنن النسایی: نَسایی، با شرح سیوطی و حاشیه سندی، دار المعرفه، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1414.

20. سیر اعلام النبلاء: الذهبی، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ نهم، سال 1413.

حرف «ش»

21. شرح المواهب اللدنیّه: قسطلانی، دار المعرفه، بیروت، لبنان، سال 1414.

22. شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1387.

ص: 348

شماره صفحه در کتاب - ص: 138

***

حرف «ص»

23. صحیح مُسلم: مُسلم النیشابوری، مؤسسه عز الدین، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1407.

24. الصحیح من السنن المصطفی: ابی داوود سجستانی، دار الکتب العربی، بیروت.

25. الصواعق المحرقة: ابن حجر هیتمی مکّی، مکتبة القاهرة، قاهره، مصر.

حرف «ط»

26. الطبقات الکبری: ابن سعد، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418.

حرف «ع»

27. عمدة القاری: بدر الدین العینی، دار الفکر، بیروت، لبنان.

حرف «ف»

28. فتح الباری فی شرح البخاری: ابن حجر، دار الکتب العلمیّة، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1410.

29. فضائل الصحابة: احمد بن حنبل، جامعة ام القری، مرکز البحث

ص: 349

شماره صفحه در کتاب - ص: 139

***

العلم واحیاء التراث الاسلامی، مکة السعودیّة، چاپ اول، سال 1403.

30. فیض القدیر: مَناوی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

حرف «ک»

31. الکامل: عبداللَّه بن عدی، دار الفکر، بیروت، چاپ سوم، سال 1409.

32. الکاشف: ذهبی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.

33. کنز العمّال: متقی هندی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1419.

34. الکواکب الدراری: الکرمانی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1401.

حرف «ل»

35. لسان المیزان: ابن حجر، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

حرف «م»

36. مجمع الزوائد و منبع الفوائد: هیثمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.

ص: 350

شماره صفحه در کتاب - ص: 140

***

37. المستدرک علی الصحیحین: حاکم نیشابوری، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1411.

38. مسند احمد بن حنبل: احمد بن حنبل، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

39. مشکاة المصابیح: خطیب تبریزی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1411.

40. المصنّف: ابن ابی شیبة، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1414.

41. المطالب العالیه: ابن حجر عسقلانی، دار المعرفه، بیروت، لبنان، سال 1414.

42. المعجم الأوسط: طبرانی، دار الحرمین، سال 1415.

43. المنهاج فی شرح صحیح مُسلم بن حَجّاج: یوسف بن عبدالرحمان مزی.

44. میزان الاعتدال: ذهبی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

حرف «و»

45. الوافی بالوفیات: صفدی، دار احیاء، بیروت، چاپ اول، سال 1420.

46. وفیات الاعیان: ابن خَلّکان، دار صادر، بیروت، لبنان.

. سلسله پژوهش های اعتقادی، خواستگاری ساختگی، ص: 141

tehporP yloH eht fi taht si drow lanif ehT ".. gnuoy tog halludbA،nos suoicipsuani sihlitnu،ylimaF citehporP eht،su gnoma syawla saw ryabuZ "،dias

.luficreM dnatneloveneB si eH esuaceb fles sih rof tsuj erup snoitca ruo ekamot dna ti htiw ecnadrocca ni gnivaheb dna egdelwonk gniriuqcarof erecnis eht ot sseccus tnarg ot،deifirolG eht،doG ksa eW.seil dna seinmulac enecsbo hcusmorf yawa noitidart citehporP yloh eht peek ot noitidart dnana'ruQ eht fo sretroppus evarb eht fo ytud eht si ti،eroferehT.net dehcaer ton dah ohw ryabuZnbI dna neves woleb saw ohw،rawsuM dellac،yob gnuoy A ?ega lagel eht woleb era ohw syob gnuoy owt tub snoinapmoc sih fo yna yb detarran neeb ton sah nomres siht yhw os،dnammoc wen a tuoba snoinapmocsih mrofni ot eussi na no nomres lareneg a dereviled(ynegorp sihdna mih nopu eb ecaep)

ص: 351

شماره صفحه در کتاب - ص: 142

***

droW laniF

،srotarran ehT.denoitnem erew htidah eht fo snoissimsnartfo sniahc eht lla،ythgimlA eht،hallA fo ecnatsissA eht yB

: era htidah eht fo srotarran esuaceb،riabuZ fo ylimaF eht yb htidah detacirbaf a eb ot dnuof ti،tluser a sa؛deiduts yldnuoforp dna ylluferac erew htidah eht fo stnetnoc dna،stxet،secnerefer

ryabuZ.b halludbA

ryabuZ.b tawrU

saw eH.hab`aK ni dellik saw taht hallludbA fo snoinapmocdna snasitrap eht gnoma saw ohw،hamarhkaM.b raosyiM

.lufhtiaF eht fo rednammoC eht،ilA mamI erows dna detibkcabneht fo htob dna ryabuZ.b tawrU ediseb tas ohw،irhaZ nizzeum sih dna ryabuZ nbI yb detnioppasegduj fo eno saw ohw،hakyaluM ibA.b halludbA … snaijirahK eht gnoma

… (mih nopu eb ecaep)

.sgniyas s'irhaZ fo rotarran eht saw ohw،dihsaaR.b bya`uhS

.e.i،redael rieht fo srewollof eht erew meht fo llataht raelc emaceb dna dezingocer yletarapes erew yeht،esruocfO.htidah eslaf siht fo s rotacirbaf fo sdaeh eht era esehT.rotarran s'bya`uhS saw ohw،namaY ubA

.(meht nopu eb ecaep)yaB -la lhA fo eof a eb ot nwonk -llew si ohw eno eht،ryabuZ.b halludb

،(ynegorp sih dna mih sselb doG yam)tehporP yloH eht htiw ytimnesih dna fi'aT ot sabbA nbI elixe ot dna anide Mdna acceM morfhayyifanaH.b dammahuM elixe ot si skrow rehto sih gnomA.htaed rof ydaer teg ot ro mih htiw ecnaigella raews ot elifeD bilaT ubA ni mihsaH inaBdelcricne eH.sesac rehto dna elttaB lamaJ ni seirots sih eeS

(mih nopu eb ecaep)ilA mamI،sgniyas nwonk -llew dna trohs sih nI

ص: 352

نگاهی به آیه ولایت (4)

سرآغاز …

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

… آخرین و کامل ترین دین الهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 353

شماره صفحه در کتاب - ص: 10

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 354

شماره صفحه در کتاب - ص: 11

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیاء آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 355

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للَّه ربّ العالمین والصلاة والسلام علی سیّدنا محمّد وآله الطاهرین المعصومین ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین

پیش گفتار …

از آیاتی که شیعیان همواره برای اثبات امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام به آن استدلال می کنند، آیه ولایت است. خداوند متعال در این آیه می فرماید:

«انّما ولیّکم اللَّه ورسوله والّذین آمنوا الّذین یقیمون الصّلاة ویؤتون الزّکاة وهم راکعون» (1)

«تنها ولی و صاحب اختیار شما خدا، پیامبر او و کسانی هستند

ص: 356


1- سوره مائده: آیه 55.

شماره صفحه در کتاب - ص: 16

***

که ایمان آورده اند؛ همان کسانی که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند». برای استدلال به این آیه، ابتدا باید به روایات مراجعه نماییم تا روشن شود که این آیه در مورد چه کسی نازل شده است؛ آن گاه چگونگی استدلال به آیه شریفه مورد بحث قرار می گیرد، و در پایان به اشکالات و اعتراضات دانشمندان اهل سنّت پاسخ داده می شود. بنا بر این، سخن در سه بخش مطرح خواهد شد:

بخش یکم: شأن نزول آیه ولایت

بخش دوم: چگونگی استدلال به آیه ولایت

بخش سوم: پاسخ به شبهه ها

ص: 357

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

***

بخش یکم: شأن نزول آیه ولایت …

شأن نزول آیه ولایت …

اشارة

همه شیعیان دوازده امامی اتّفاق نظر دارند که این آیه مبارکه هنگامی نازل شد که امیر مؤمنان علی علیه السلام انگشترش را در حال رکوع به مستمند بخشید.

این مطلب در روایات متواتری از طریق آنان نقل شده است. بنا بر این از نظر آنان مسلّم است، و جای هیچ تردیدی در آن نیست.

ولی این استدلال برای اهل تسنّن کافی نیست و پرسش هایی برای آنان مطرح خواهد شد از جمله این که:

- آیا این روایات در کتاب های محدّثان و مفسّران اهل سنّت آمده است؟

- آیا آنان این روایات را صحیح و قابل اعتماد می دانند؟

- آیا برای اثبات آن دلیل قانع کننده ای وجود دارد؟

ص: 358

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

***

ما ضمن مراعات اصول بحث و مناظره، در این بخش به نام برخی از بزرگان اهل سنّت- که پذیرفته اند که این آیه در شأن امیر مؤمنان علی علیه السلام نازل شده است- اشاره می کنیم تا پیروان آنان و کسانی که کتاب های آنان را معتبر و روایات آن ها را مستند می دانند و به اصول مذهب آن ها پایبند هستند، نیز قانع شوند.

با بیان این مطلب، شأن نزول آیه شریفه روشن خواهد شد، و همچنین معلوم خواهد شد که این روایات مورد اتّفاق شیعه و سنّی، و مورد پذیرش آنان است.

اتفاق نظر مفسّران در شأن نزول آیه …

طبق آن چه که از بزرگان اهل سنّت نقل شده است، همه مفسّران در شأن نزول آیه ولایت اتفاق نظر دارد. این اتفاق نظر از سوی چهار تن از دانشمندان اهل سنّت نقل شده است.

1- قاضی ایجی (متوفای سال 756) نویسنده کتاب المواقف فی علم الکلام، که از مهم ترین کتاب های اهل سنّت در علم کلام و اصول دین است. او می نویسد:

«تمامی مفسران اتّفاق نظر دارند که این آیه مبارکه در ماجرای بخشیدن انگشتر امیر مؤمنان علی علیه السلام در حال رکوع نماز نازل

ص: 359

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

شده است» (1) 2- میر سیّد شریف جرجانی (متوفای سال 816 ه) در شرح المواقف به این اجماع اعتراف کرده است (2).

3- سعدالدّین تفتازانی (متوفای سال 793 ه) در شرح المقاصد اجماع مفسّران را بر این که آیه شریفه در شأن امیر مؤمنان علی علیه السلام نازل شده، نقل کرده است (3).

شرح المقاصد از کتاب های مهم اهل سنّت در علم کلام است. این کتاب در مدارس آن ها تدریس می شود و در محافل علمی آن ها از جایگاه ویژه ای برخوردار است، به همین دلیل بسیاری از بزرگان اهل سنّت بر این کتاب شرح و تعلیق نوشته اند.

4- علاء الدّین قوشجی سمرقندی نیز از کسانی است که به اجماع مفسران بر این که آیه مبارکه در شأن امیر مؤمنان علی علیه السلام نازل شده، اعتراف کرده است (4).

بنا بر این، تمامی مفسّران اهل سنّت معتقدند که این آیه مبارکه در

ص: 360


1- المواقف: فی علم الکلام/ 405.
2- شرح المواقف: 8/ 360.
3- شرح المقاصد: 5/ 170، برای آگاهی از اهمیت این کتاب ر. ک: کشف الظنون.
4- شرح التجرید: 368.

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

شأن امیر مؤمنان علی علیه السلام، و زمانی که آن حضرت در رکوع انگشترش را به مستمند بخشید، نازل شد. این اجماع و اتّفاق نظر را بزرگان و دانشمندان اهل سنّت نقل کرده و به آن اعتراف نموده اند، یعنی همان کسانی که سخنان آن ها مورد اعتماد است و به کتاب هایشان استناد می شود.

آلوسی در تفسیر خود می نویسد:

«اکثر راویان اخبار معتقدند که این آیه در شأن علی کرم اللَّه وجهه نازل شده است» (1).

ابن کثیر در تفسیر خود برخی از این روایات را در ذیل آیه مبارکه نقل نموده و حکم به صحّت بعضی از آن ها داده است (2).

ابن کثیر کسی است که در تفسیر و تاریخ خود، تا آن جا که می توانسته، بر شیعیان خُرده گرفته و سعی کرده است تا اعتقاد آن ها را باطل جلوه دهد. اعتراف چنین شخصی به صحّت این روایات، ارزش علمی فراوانی دارد و راه فرار را بر خصم ما می بندد.

هنگامی که به کلمات بزرگان اهل سنّت در علم رجال مراجعه شد

ص: 361


1- تفسیر روح المعانی: 6/ 168.
2- تفسیر ابن کثیر: 2/ 64.

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

و سخنان آن ها در مورد راویان و ناقلان این احادیث بررسی گردید، این نتیجه به دست آمد که تعدادی از این احادیث بنا بر نظر آن ها- که از ناقدان معروف اهل سنّت در سند روایات هستند- صحیح بوده و قابل اعتماد است.

یکی از آن روایات، حدیثی است که ابن ابی حاتِم در تفسیر خود آورده است. وی از ابی سعید اشبح از فضل بن دکین از موسی بن قیس حضرمی از سلمة بن کهیل این گونه نقل می کند:

علی در حال رکوع انگشترش را به فقیر بخشید و این آیه نازل شد: «انما ولیّکم اللَّه ورسوله …» (1).

تا این جا به خوبی روشن شد که صحّت این حدیث مورد اتفاق مفسّران بوده و بنا بر گفته آلوسی بیشتر محدّثان آن را نقل کرده اند که به نام برخی از آن ها اشاره شد و کلام ابن کثیر در صحّت بعضی از آن ها نیز نقل گردید.

علمای علم کلام نیز- که در مورد دلایل امامت بحث کرده و دلیل های هر طرف را برای اثبات نظر خود ذکر کرده اند- می گویند که این آیه در همان جریان خاصّ نازل شده است.

ص: 362


1- تفسیر ابن ابی حاتِم: 4/ 1162.

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

آیه ولایت در سخن محدّثان …

بزرگان از پیشوایان محدّثان نیز در قرن های مختلف، این حدیث را در کتاب های خود نقل کرده اند. اکنون به اسامی برخی از کسانی که این حدیث را در آثار خود آورده اند اشاره می کنیم:

1- حافظ عبدالرّزاق صنعانی

وی نویسنده کتاب المصنّف، و استاد بُخاری (مؤلف کتاب صحیح بُخاری) است.

2- حافظ عبد بن حمید نویسنده کتاب المسند

3- حافظ رزین بن معاویة عبدری اندلسی

وی کتاب الجمع بین الصحاح الستّه را تالیف کرده است.

4- حافظ نَسایی

وی نویسنده کتاب صحیح است و این حدیث را در صحیح خود نقل کرده است.

5- حافظ ابو جعفر محمّد بن جریر طبری

وی مؤلّف دو کتاب مشهور و معروف تاریخ و تفسیر طبری است.

6- حافظ ابن ابی حاتِم رازی

وی محدّث و مفسّر پرآوازه ای است، و ابن تیمیّه در منهاج السّنّه

ص: 363

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

معتقد است که تفسیر او از هر روایت جعلی و ساختگی خالی است.

7- حافظ ابو الشیخ اصفهانی

8- حافظ ابن عساکر دمشقی

9- حافظ ابو بکر بن مردویه اصفهانی

10- حافظ ابو القاسم طبرانی

11- حافظ خطیب بغدادی

12- حافظ ابو بکر هیثمی

13- حافظ ابو الفرج ابن جوزی حنبلی

14- حافظ محب طبری

وی استاد حرم مکّی است.

15- حافظ جلال الدّین سیوطی

اهل سنّت معتقدند که وی پایه گذار نوین و احیاکننده سنّت در قرن دهم به شمار می رود.

16- حافظ شیخ علی متّقی هندی

وی نویسنده کتاب کنز العمّال است.

با معرفی این بزرگان که از علمای زمان بُخاری تا قرن یازدهم

ص: 364

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

هستند نتیجه می گیریم که صاحبان تفسیر بر این واقعه اجماع داشته و بیشتر محدّثین و ناقلین اخبار بر آن تصریح کرده اند.

با مراجعه و بررسی سند آن روایات، و صحّت و اعتبار آن ها، اعتبار روایات نیز بنا بر مبانی ایشان به وضوح آشکار می گردد.

آیه ولایت در سروده شاعر شهیر انصاری …

آوازه خوش این حدیث به گونه ای است که شاعر شهیر انصاری، حسّان بن ثابت نیز- که صحابی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بوده است- این منقبت امیر مؤمنان علی علیه السلام را به نظم کشیده است.

آلوسی بغدادی در کتاب روح المعانی می نویسد: حسّان بن ثابت در این زمینه، خطاب به امیر مؤمنان علی علیه السلام چنین سروده است:

فأنت الّذی أعطیت اذ کنت راکعاً زکاة فدتک النفس یا خیر راکع

فأنزل فیک اللَّه خیر ولایة وأثبتها أثنی کتاب الشرایع

تو همان کسی هستی که در حال رکوع زکات دادی جان به قربانت ای بهترین رکوع کننده!

از این رو، خداوند بهترین ولایت را در مورد تو فرو فرستاد و آن را در کتاب شرایع (قرآن) ثبت فرمود (1).

ص: 365


1- تفسیر روح المعانی: 6/ 168.

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

آیه ولایت از دیدگاه ابن تیمیّه …

با توجّه به آن چه بیان شد نه راهی برای خدشه دار کردن در سند این اخبار وجود دارد، نه جایی برای تکذیب آن باقی مانده، و نه تضعیف روایاتش ممکن است.

ابن تیمیّه نیز در این مورد و درباره این استدلال اظهار نظر کرده است. او می نویسد:

«بعضی از دروغ پردازان، حدیثی دروغین ساخته اند و گفته اند که این آیه هنگامی نازل شد که علی در حال نماز انگشترش را به فقیر بخشید. این خبر به اتّفاق و اجماع دانشمندان حدیث، دروغ است و دروغ آن آشکار است».

سپس می افزاید:

«تمامی دانشمندان درایت و حدیث شناس اتفاق نظر دارند که این آیه در شأن علی نازل نشده، و علی هیچ گاه انگشترش را در حال نماز به فقیر نداده است.

از طرف دیگر همه محدّثان اتفاق نظر دارند که آن قصّه ای که در این مورد نقل شده، دروغین و جعلی است و جمهور امّتِ پیامبر چنین

ص: 366

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

حدیثی را نشنیده اند» (1).

چه قدر قابل توجه است!! ما به همه کسانی که در بحث های علمیِ خود چشم و گوش بسته از ابن تیمیّه پیروی می کنند و نظرات او را می پذیرند می گوییم که متنبّه شوند و ببینند که از چه شخصی عقاید، احکام، سنن و آداب شان را می آموزند.

بنا بر نظرات ابن تیمیّه، قاضی ایجی، شریف جرجانی و بزرگان دانشمندان کلام- که به نام آن ها اشاره شد- هیچ یک عالم به حدیث نیستند، و لذا از زمره امّت محمّد خارجند. آن ها تصریح کرده اند که تمامی مفسّران، اجماع و اتّفاق نظر دارند که این آیه در شأن امیر مؤمنان علی علیه السلام نازل شده است، ولی ابن تیمیه می گوید: «این حدیث دروغین را بعضی دروغ گویان جعل کرده اند و تمامی عالمان حدیث معتقدند که علی انگشترش را به فقیر نداده است».

گویا مراد او از اهل علم- که ادّعا می کند بر کذب این حدیث اجماع کرده اند- تنها خود او یا بعضی از کسانی است که گرد او جمع شده اند؛ و چون دو- سه نفر از اطرافیانش چنین نظری داده اند، ادّعا می کند که نه تنها تمامی اهل حدیث و ناقلان اخبار بر نظریه وی اجماع

ص: 367


1- منهاج السنه: 2/ 30.

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

***

و اتّفاق نظر دارند بلکه تمامی امّت بر آن اجماع کرده اند.

گویا اجماع در جیب اوست، و هر گاه بخواهد آن را از جیب خود بیرون آورده و به مردم عرضه می کند، و از طرفی بر مردم نیز لازم دانسته است که هر چه او ادّعا کرده بپذیرند.

برداشت آخر …

از آن چه بیان شد می توان این گونه نتیجه گرفت که این قضیّه معروف و مشهور است، هم در کتاب های شیعیان و هم در کتاب های اهل سنّت.

ما در این نوشتار به برخی از آن ها اشاره کردیم، ولی راویان این حدیث، که برخی با سند و برخی دیگر به صورت مرسل این حدیث را نقل کرده اند بیش از این ها هستند (1). آیا هیچ یک از آن ها عضوی از امت محمّدی محسوب نمی شود؟

ص: 368


1- برای آگاهی بیشتر ر. ک به تفسیر طبری: 6/ 186، تفسیر ابن ابی حاتِم: 4/ 1162، تفسیر المعانی: 2/ 47، اسباب النزول: 113، تفسیر العز الدمشقی: 1/ 393، تفسیر ابن کثیر: 2/ 64، کشاف: 1/ 649، الدر المنثور: 3/ 105 و همچنین تفسیر فخر رازی، تفسیر بغوی، تفسیر نسفی، تفسیر قُرْطُبی، تفسیر أبی السعود، تفسیر شوکانی، تفسیر آلوسی و از کتاب های حدیثی ر. ک: جامع الاصول: 9/ 478، المعجم الاوسط: 7/ 129، تاریخ دمشق: 42/ 356.

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

***

بنا بر این هیچ شک و شُبهه، و جای هیچ گونه مناقشه ای- چه از نظر سند، و چه از نظر شأن نزول آیه شریفه و چه از نظر دلالت آن- در مورد این حدیث وجود ندارد، و این آیه در شأن امیر مؤمنان علی علیه السلام و در زمانی که آن حضرت در حال رکوع انگشترش را به فقیر بخشیده، نازل شده است.

ص: 369

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

بخش دوم امامت علی علیه السلام درآیه ولایت …

آیه ولایت و امامت علی علیه السلام …

اشارة

پیش تر بیان شد که آیه ولایت، از جمله آیه هایی است که بیانگر امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام است. برای روشن شدن چگونگی استدلال به این آیه مبارکه در آغاز باید معنای برخی از واژگان آیه توضیح داده شود و یک بار دیگر آیه شریفه بررسی گردد. در قرآن کریم می خوانیم:

«انما ولیّکم اللَّه ورسوله والّذین آمنوا الّذین یقیمون الصّلاة ویؤتون الزّکاة وهم راکعون»

«تنها ولی و صاحب اختیار شما خدا، فرستاده او و کسانی هستند که ایمان آورده اند؛ همان کسانی که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند».

ص: 370

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

در نگاه آغازین دو واژه قابل بررسی است؛ واژه «إنّما» و واژه «ولیّکم». بی تردید واژه «إنّما» در زبان عربی به معنای «حصر» است و حصر یعنی منحصر کردن حکمی به مورد خاصّی، به طوری که آن حکم تنها اختصاص به همان مورد داشته باشد و هیچ کس یا هیچ چیز دیگری آن حکم را نداشته باشد.

این معنا درباره واژه «إنّما» مورد قبول همه بوده، و کسی آن را انکار نکرده است.

«ولایت» چیست؟ …

دوّمین واژه مورد بررسی، واژه «ولیّکم» یعنی «ولیّ شما» است.

اکنون این پرسش مطرح است که معنای «ولایت» چیست؟

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در حدیثی که به نام «حدیث ولایت» معروف شده است می فرماید:

«علی منّی وأنا من علیّ وهو ولیّکم بعدی» (1)

«علی از من و من از علی هستم، و او بعد از من ولی شماست».

ص: 371


1- سنن ابن ماجه: 1/ 89، مسند احمد بن حنبل: 5/ 171، کنز العمّال: 11/ 603، حدیث 32913.

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

بنا بر این، واژه ولایت، هم در این آیه مبارکه و هم در این حدیث، با تعبیر «ولیّکم» آمده است.

واژه ولایت از نظر لغوی دارای معانی مختلفی است؛ این معانی مختلف یا در یک معنا مشترک هستند و یا خیر. اگر مشترک باشند هر کدام از آن ها مورد و مصداقی از آن معنا خواهند بود که به آن مشترک معنوی گفته می شود، و اگر هیچ اشتراکی با هم نداشته باشند، تنها در لفظ مشترکند که به آن مشترک لفظی گفته می شود.

معنای اول ولایت، مشترک معنوی است؛ یعنی ولایت همیشه به یک معنا می آید و معانی دیگر هر کدام مصداقی از آن معنای واقعی خواهد بود یعنی: عهده دار شدن کار دیگری.

به عنوان مثال وقتی گفته می شود: فلانی ولیّ فلانی است یعنی او عهده دار کارهای فرد دوم است، و یا وقتی گفته می شود: این شخص ولیّ این طفل صغیر است یعنی او مسئولیّت کارهای طفل را به عهده گرفته است.

و نیز ولیّ امر به کسی گفته می شود که تمامی کارهای آن امر به عهده او باشد. به همین علّت است که به سلطان و پادشاه «ولیّ» گفته می شود؛ زیرا تمامی امور مملکت به عهده اوست و او این مسئولیت کشورداری را به عهده گرفته است.

ص: 372

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

این معنا همان معنای واقعی ولایت است. از این رو در هر مورد که واژه ولایت به کار رفته باشد، این معنا در آن لحاظ شده است.

به عنوان نمونه به دوست و رفیق و همسایه ولیّ گفته می شود. به شخصی که با شما هم پیمان بوده و قسم خورده که شما را یاری کند، ولیّ می گویند. پدر ولیّ است، خداوند متعال ولیّ است و پیامبر او نیز ولیّ است و موارد دیگری در همین معنا وجود دارد که به آن ها ولیّ گفته می شود.

این معنا در تمامی موارد کاربرد واژه ولایت وجود دارد، وقتی که به همسایه ولیّ گفته می شود یعنی او سزاوارترین کسی است که کارهای همسایه اش را انجام داده و عهده دار امور او گردد.

اگر برای کسی مشکلی پیش آید نزدیک ترین کسی که به یاری او می شتابد و در برطرف کردن آن مشکل او را کمک می کند و کارهای آن شخص را به عهده می گیرد همسایه اوست، که به آن حقّ همسایگی نیز گفته می شود.

کسی که هم پیمان کسی می شود، یا کسی که به یاری دیگری می آید، و یا برادر انسان، هر کدام دارای نوعی ولایت هستند، اما یک معنای واحد در تمامی این موارد موجود است که همان معنای قیام به امر و عهده دار شدن کارهای دیگری است.

ص: 373

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

با بررسی کتاب های لغت و سخن بزرگان این فنّ، به خوبی روشن می شود که همه آن ها همین معنای اساسی را برای واژه ولایت بیان کرده اند.

اگر گفتیم: واژه ولایت مشترک لفظی است، یعنی لفظ ولایت معانی و مصادیق مختلفی دارد، بدون این که بین آن معانی وجه اشتراکی وجود داشته باشد؛ مانند واژه «عین» که در زبان عربی به آن مشترک لفظی می گویند، چرا که در معانی مختلفی به کار می رود از جمله:

چشمه آب، چشم انسان، خورشید و …

می بینید که این معانی گوناگون دارای معنای مشترک نیستند، بلکه هر کدام معنای خاص خود را دارند. این مطلب در کتاب های علم اصول به تفصیل مطرح شده است.

بنا بر این، واژه ولایت، بر فرض این که از آن چه گفتیم صرف نظر کنیم و بگوییم: مشترک لفظی است، دارای معانی گوناگونی خواهد بود که یکی از آن معانی این است: سزاوارتر بودن به چیزی، و اولویّت داشتن نسبت به امری.

در مشترک لفظی برای این که بفهمیم آن لفظ در کدام یک از معانیِ آن به کار برده شده است، باید به قرائن و شواهدی که مراد و مقصود گوینده را مشخص می کند، توجّه کنیم.

ص: 374

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

بنا بر این بایستی در پی قرینه هایی باشیم که در این آیه مبارکه وجود دارد، تا روشن شود که واژه ولایت در این آیه، به چه معنایی به کار رفته است.

معنای ولایت در آیه شریفه …

بنا بر آن چه که بیان شد قرائن و شواهد متعدّدی در این آیه وجود دارد که اثبات می کند ولایت به همان معنایی است که شیعیان می گویند؛ یعنی: اولویّت، برتری و سزاوارتر بودن برای به عهده گرفتن امور مسلمانان.

قرینه ها بر دو گونه اند: قرائن مقامیّه و قرائن لفظیّه. قرائن مقامیّه همان دقّت در مقام و زمانی است که آیه نازل شده است، و با آن قرائن روشن می شود که واژه ولایت در معنای اولویّت و برتری در سرپرستی امور مسلمانان است.

برخی دیگر از قرائن تصریحات خود پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله است که قرائن «لفظیّه» خوانده می شوند. پاره ای از این قرائن لفظی، روایاتی است که در این مورد آمده است.

ص: 375

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

دیدگاه فضل بن روزبهان در مورد معنای ولایت و آیه مبارکه …

فضل بن روزبهان نیز در این مورد اظهار نظر کرده است. وی در ردّ نظر علامه حلی رحمه اللَّه می نویسد:

«قرائن و شواهد دلالت دارند که مراد از ولایت در این جا نصرت و یاری است. بنا بر این منظور از آیه «انّما ولیّکم اللَّه ورسوله والّذین آمنوا …»، این است که یاور شما خدا، پیامبرش و کسانی هستند که نماز می خوانند و در حال رکوع صدقه می دهند» (1).

ردّ دیدگاه ابن روزبهان …

درست است که نصرت و یاری یکی از معانی ولایت است، هم چنان که در کتاب های لغت نیز آمده است، اما روایاتی که در این مورد رسیده بیانگر این است که در این جا مراد از ولایت، نصرت و یاری نیست.

به نمونه ای از این روایات که در تفسیر فخر رازی، تفسیر ثعلبی و دیگر کتاب ها آمده توجّه کنید:

«أنَّ النّبیّ لمّا علم بأنّ علیاً تصدّق بخاتمه للسّائل تضرّع إلی

ص: 376


1- احقاق الحق: 2/ 408.

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

اللَّه وقال: اللهم إنّ أخی موسی سألک قال: «ربّ اشرح لی صدری ویسّرلی أمری واحلل عقدةً من لسانی یفقهوا قولی واجعل لی وزیراً من أهلی هارون أخی اشدُد به أزری وأشرکه فی أمری کی نسبّحک کثیراً ونذکرک کثیراً انک کنت بنا بصیراً».

فأوحیت إلیه: «قد اوتیت سُؤلک یا موسی» (1).

اللهم وإنّی عبدک ونبیّک فاشرح لی صدری ویسّرلی أمری واجعل لی وزیراً من أهلی علیّاً اشدد به ظهری …

قال ابوذر: فواللَّه، ما استتمّ رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله الکلمة حتّی هبط علیه الأمین جبرائیل بهذه الآیة: «إنّما ولیکم اللَّه ورسوله …» إلی آخر الآیة» (2)

«وقتی پیامبر فهمید که علی انگشتر خود را به فقیر داده، دست به دعا برداشت و با تضرّع به درگاه خداوند چنین عرضه داشت:

«پروردگارا! برادرم موسی از تو درخواست نمود و گفت:

«خداوندا! سینه ام را گشاده و پرتحمّل کن و کارم را آسان نما و گره را از زبانم بگشا تا سخن مرا بفهمند، و برای من از خانواده ام

ص: 377


1- سوره طه: 25- 36.
2- تفسیر فخر رازی، 11/ 25. تفسیر ثعلبی.

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

وزیری قرار ده، هارون برادرم را؛ پشت مرا به او محکم کن و او را در امر من شریک گردان تا تو را بسیار تسبیح کنیم و بسیار به یاد تو باشیم، همانا تو به ما بینا هستی».

پس تو به او وحی کردی: «ای موسی! آن چه را می خواستی قطعاً به تو داده شد».

پروردگارا، من هم بنده و پیامبر تو هستم، پس سینه ام را گشاده و پرتحمّل کن و کار مرا آسان نما و برای من از خانواده ام وزیری قرار ده، علی را، و به وسیله او پشت مرا محکم کن …

ابوذر گوید: به خدا سوگند! هنوز دعای پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله (1)

تمام نشده بود که جبرئیل امین نازل شد و این آیه را آورد:

«تنها ولی شما خداست و پیامبرش..» تا پایان آیه».

آیا هیچ انسان عاقل و فهمیده ای، که کمترین توجّه به لغت و روش قرآن و آن چه از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله وارد شده داشته باشد، می پذیرد که ولایت در این آیه، با این قرائن، به معنای نصرت و یاری باشد؟

ص: 378


1- علی رغم این که در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارک پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمایش حضرتش، درود و صلوات را به صورت کامل آورده ایم.

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

آیا عقل انسان چنین کاری را می پذیرد که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به درگاه خداوند تضرّع و زاری کند تا خداوند به مردم اعلام کند که علی یاور شماست؟!

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله با چنین حالی و در چنین حالتی دست به دعا برداشته است تا خواسته او آن باشد که خداوند آیه ای را نازل کند و به مردم بفهماند که علی علیه السلام یاور مؤمنان است؟

آیا کسی شک داشته که علی علیه السلام یاور مؤمنین است تا پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله ناگزیر شود که دست به دعا بردارد و این گونه به راز و نیاز بپردازد، و پیش از آن که دعای حضرتش تمام شود، این آیه نازل شود:

«انما ولیکم اللَّه ورسوله والذین آمنوا..»

«تنها ناصر و یاور شما خدا و رسول او و مؤمنین هستند، …».

با وجود این همه قرائن و شواهد، آیا صحیح است که بگوییم:

منظور از «ولیّکم» ناصر و یاور است؟

ص: 379

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

حاصل بررسی …

سخن پایانی در زمینه بررسی معنای واژه ولایت این است که اگر ولایت مشترک لفظی باشد و ما برای تعیین آن معنا که خداوند اراده نموده است، نیاز به قرینه داشته باشیم، قرائن لفظیّه و مقامیه، معنی کلمه ولایت را واضح و آشکار می سازد.

در این صورت معنای واژه ولایت اولویّت و سزاوارتر بودن در به عهده گرفتن امور مسلمان ها خواهد بود و این اولویّت برای خدا، رسولش و برای مؤمنانی که نماز می خوانند و در حال رکوع صدقه می دهند، ثابت خواهد بود.

پس از بررسی واژه «إنّما» و واژه «ولایت» در این آیه شریفه می توان گفت که به راستی واژه «و» در «والذین آمنوا» برای عطف است؛ یعنی به جز خدا و پیامبر صلی اللَّه علیه وآله این عدّه نیز بر شما ولایت دارند.

ولی واوی که در «و هم راکعون» آمده واو حالیه است، یعنی در حال رکوع زکات می پردازند.

با توجّه به تمامی این نکات می توان گفت که «انّما ولیکم» یعنی تنها خدا، پیامبرش و مؤمنانی که نماز به پا می دارند و در حال رکوع

ص: 380

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

زکات می دهند، بر شما اولویّت دارند.

تا کنون این نتیجه را به دست آوردیم که هم قرآن و هم روایات این معنا را روشن کردند که چه کسی در حال رکوعِ نماز صدقه داده، و این آیه در مورد چه کسی نازل شده است.

ص: 381

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

بخش سوم شبهه هایی درباره آیه ولایت …

چند شبهه در مورد آیه ولایت …

اشارة

با توجّه به استدلال متقنی که در مورد آیه ولایت انجام پذیرفت معنای آن روشن شد. در این بین اعتراض ها و اشکال هایی نیز بر این استدلال وارد شده که لازم است به آن ها پاسخ بگوییم تا جای هیچ شکّ و شبهه ای باقی نماند.

ما در ضمن بیان مطالب گذشته به اعتراض شیخ الاسلام «ابن تیمیّه» اشاره کردیم و گفتیم که پیش از آن که سخن او اعتراض باشد، افترا و تهمتی است که بر شیعیان روا داشته است. در واقع این اعتراض نه تنها افترا بر شیعه است بلکه افترا و تهمت بر بیشتر مفسّران، محدّثان، بزرگان علما و متکلّمان اهل سنّت نیز به شمار می رود تا آن جا که تمامی آن ها را دروغگو دانسته است.

البته روش ابن تیمیّه در کتابش همین گونه است. من از آغاز تا

ص: 382

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

پایان کتاب او را با دقّت بررسی کردم و به نکاتی دست یافتم که اگر کسی از آن ها آگاه شود نه تنها او را کافر دانسته، بلکه- بالاتر از آن- هر کس که او را «شیخ الاسلام» نامیده است نیز کافر خواهد دانست.

نخستین شبهه: معنای ولایت …

نخستین شبهه، در معنای ولایت است که پیش تر به آن اشاره شد و به طور مختصر به آن پاسخ دادیم. این شبهه را فضل بن روزبهان در کتاب ابطال الباطل مطرح کرده است. او این کتاب را در ردّ کتاب علّامه حلّی رحمه اللَّه نوشته است.

پس از او سیّد قاضی نوراللَّه تستری در کتاب احقاق الحق و شیخ محمّد حسن مظفّر در کتاب دلائل الصّدق کتاب او را نقد کرده و به اشکال های او پاسخ داده اند.

دومین شبهه: «واو» حالیه یا عاطفه؟ …

شبهه دیگری که در این زمینه مطرح شده است این است که برخی احتمال داده اند که «واو» در «و هم راکعون»، «واو» عاطفه است نه «واو» حالیّه (1). بنا بر این، آیه را این گونه می خوانیم:

ص: 383


1- پیش تر گفتیم که مراد از «واو» عاطفه آن است که جمله بعدی را به وسیله عطف به جمله قبلی مرتبط سازد و آن را در حکم جمله قبلی شریک می سازد؛ اما «واو» حالیه حالت وقوع کار را بیان می کند. به عنوان مثال وقتی می گوییم: جاء زید وعَمْرو یعنی زید و عمرو آمدند، حرف «واو» عاطفه است اما وقتی می گوییم: جاء زید وهو قائم یعنی زید آمد در حالی که ایستاده بود؛ حرف «واو» در این مثال حالیه است و با این دو نظر معنای آیه با هم متفاوت خواهد بود.

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

«انّما ولیّکم اللَّه ورسوله والّذین آمنوا الّذین یقیمون الصّلاة ویؤتون الزّکاة وهم راکعون»

«تنها ولی و صاحب اختیار شما خداست و پیامبرش و کسانی که ایمان آورده اند؛ همان کسانی که نماز برپا می دارند و زکات می دهند و رکوع می کنند».

نه این که در حال رکوع زکات می دهند، بلکه آن ها سه کار جدا از هم انجام می دهند: هم نماز می خوانند، هم زکات می دهند و هم در مقابل خدا به رکوع می روند.

از این رو این آیه شریفه هیچ ارتباطی با قضیه بخشیدن انگشتر نخواهد داشت.

حقیقت آن است که اگر این احتمال وارد باشد و احتمال صحیحی هم باشد، دیگر نمی توانیم به این آیه استدلال کنیم؛ زیرا معروف است که اگر احتمالی بر خلاف استدلال باشد، آن استدلال مخدوش خواهد شد و از بین خواهد رفت.

ص: 384

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

پاسخ …

این احتمال با نگاه اجمالی به روایاتی که در مورد این قضیّه وارد شده، خیلی زود از بین می رود و جایی برای آن باقی نمی ماند.

اگر به تفسیر الدرُّ المنثور مراجعه نماییم و آن روایات را ملاحظه کنیم به این نتیجه خواهیم رسید که این «واو»، واو حالیّه است نه «واو» عاطفه.

در این کتاب و همچنین در سایر کتاب ها در ذیل آیه ولایت این گونه روایت شده است:

«تصدّق علیّ وهو راکع» (1)

«علی علیه السلام در حال رکوع صدقه داد».

همچنین در روایت دیگری که در الدرُّ المنثور آمده است چنین می خوانیم:

«أنّ النبی صلی اللَّه علیه وآله سأل السائل، سأل ذلک المسکین الّذی أعطاه الإمام خاتمه، سأله قائلًا: «علی أیّ حال أعطاکه» - أی الخاتم-؟

قال: أعطانی وهو راکع» (2)

ص: 385


1- تفسیر ابن ابی حاتِم: 4/ 1162.
2- الدرُّ المنثور فی التفسیر بالمأثور: 3/ 105.

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

«پیامبر از فقیری که امام انگشترش را به او بخشیده بود، پرسید:

«در چه حالی انگشتر را به تو داد؟»

گفت: «در حال رکوع آن را به من داد». آری، شخص پیامبر صلی اللَّه علیه وآله از فقیر می پرسد که در چه حالی علی علیه السلام انگشتر را به تو داد. بنا بر این «واو» حالیه است و هیچ جایی برای این اشکال و احتمال باقی نمی ماند.

سومین شبهه: علی علیه السلام به خدا توجه داشت یا به سائل؟ …

سومین شبهه ای که درباره استدلال به آیه ولایت مطرح شده از سه جهت بیان شده است:

1- علی علیه السلام این انگشتر را از کجا آورده بود؟ و چگونه صاحب این انگشتر شده بود؟

2- ارزش این انگشتر چقدر بوده؟ در آن زمان قیمت آن چقدر بوده است؟

بدیهی است که این گونه اعتراض ها شایسته بحث و استدلال نیستند و همان بهتر که با بزرگواری از کنار آن بگذریم.

3- امیر مؤمنان علی علیه السلام کسی بود که در حال نماز تمام توجّه او به خدای سبحان بود، و هیچ توجّهی به غیر آن نداشته است تا آن جا که در برخی از روایات آمده است: در یکی از جنگ ها تیری به پای آن

ص: 386

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

حضرت فرو رفت. می خواستند آن تیر را بیرون بکشند، کسی گفت:

صبر کنید تا آن بزرگوار به نماز بایستد، آن گاه تیر را از پایش بیرون آورید، زیرا او در حال نماز درد را احساس نمی کند.

با توجّه به این روایت چگونه آن حضرت صدای آن مستمند را شنید و به او توجّه کرد؟ چگونه به او اشاره کرد که نزدیک بیا، و بعد دستش را دراز کرد تا او انگشتر را از انگشت او خارج کند؟

همه این کارها مشغول شدن به امور دنیا است، و شایسته نیست انسان در هنگام راز و نیاز با خدا به امور این دنیا توجّه کند.

اشکال قبلی که می خواستند «واو» را عاطفه بدانند نه حالیه، اشکالی نحوی بود، و اشکال اول، که در معنای واژه ولایت بحث کرده بودند، اشکال لغوی بود، اما این اشکال، اشکالی عرفانی است؛ زیرا وقتی امیر مؤمنان علی علیه السلام با خدای خود صحبت می کند، و با یکدیگر نجوا می نمایند، او غرق در توجّه به خدا و مشغول خواندن نماز است، در چنین شرایطی چگونه آن حضرت به این دنیا توجّه می کند؟

پاسخ …

این شبهه را از چند جهت می توان پاسخ داد:

نخست: خداوند متعال این واقعه را از مناقب امیر مؤمنان علی علیه السلام

ص: 387

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

دانسته و آن حضرت را در قرآن مدح کرده است.

پیامبر اکرم صلّی اللَّه علیه وآله نیز خاتم بخشی امیر مؤمنان علی علیه السلام در حال رکوع را از فضایل او برشمرده است.

مؤمنان و مسلمانان، از زمان نزول این آیه تا به امروز، آن را از فضیلت ها و ویژگی های منحصر به فرد آن امام همام دانسته اند.

بدیهی است اگر این کار امام کوچک ترین اشکالی داشت، هیچ گاه این عمل از مناقب و فضایل امیر مؤمنان علی علیه السلام به شمار نمی آمد. دوم: امیر مؤمنان علی علیه السلام در نماز به امور دنیوی توجّه نکرده، بلکه تمام توجّه او به خدا و انجام وظایف بندگی بوده است. در واقع صدقه دادن به فقیر عبادتی در ضمن عبادت دیگر بوده و کاری است که خدا آن را دوست دارد.

شاید بهتر باشد در پاسخ به این شبهه به بزرگان اهل سنّت که دارای ذوق عرفانی بوده اند مراجعه کنیم.

آلوسی در این مورد می نویسد: همین سؤال را از ابن جوزی (1)

ص: 388


1- گفتنی است که ابن جوزی، جدّ سبط بن جوزی است، توجّه به این نکته لازم است، چرا که گاهی بین ابن جوزی و سبط بن جوزی اشتباه می شود. مراد در این جا ابو الفرج ابن جوزی حنبلی است که حافظ حدیث بوده و صاحب تألیفات زیادی است و در سال 597 ه درگذشته است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

پرسیدند، او در پاسخ، این دو بیت شعر را خواند:

یسقی و یشرب ولا تلهیه سکرته عن الندیم ولا یلهو عن الناس

اطاعه سُکرُهُ حتّی تمکّن من فعلِ الصحاةِ فهذا واحد الناس

می نوشد و می نوشاند و مستی او، او را از توجّه به ساقی باز نمی دارد و از مردم غافل نمی سازد.

مستی او در اختیار اوست تا جایی که توانسته همانند انسان های هوشیار عمل کند؛ پس او یگانه و منحصر به فرد از این مردم است (1).

این شعر از ابن جوزی حنبلیِ متعصّب است، همان فردی که امثال ابن تیمیّه و فضل بن روزبهان برای ردّ کردن فضایل امیر مؤمنان علی علیه السلام به کتاب های او اعتماد می کنند، ولی او نیز در پاسخ این اشکال و شبهه ساکت نمی ماند و با این شعر شبهه را پاسخ می دهد.

از طرفی امیر مؤمنان علی علیه السلام در ویژگی های خود «جامع الأضداد» بوده، یعنی خصوصیّت های متضادّ را در خود جمع کرده است. اگر چنین نبود یگانه دوران نمی شد، و این همه فضایل و مناقب به او اختصاص نمی یافت و اگر چنین نبود، وصیّ رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله

ص: 389


1- تفسیر روح المعانی: 6/ 169.

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

و کفو و هم شأن فاطمه زهرا علیها السلام نمی شد.

بنا بر این، هیچ کس این اشکال را در مورد امیر مؤمنان علی علیه السلام نمی پذیرد که علی علیه السلام در نماز به کارهای دنیوی توجّه کرده باشد و از انس و توجّه به خدا غافل شده باشد.

آری، در روایات ما آمده است که عمر بن خطّاب می گوید: من چهل بار انگشترم را به فقیر بخشیدم، ولی یک آیه هم در شأن من نازل نشد! (1) بنا بر آن چه بیان گردید روشن شد که این اشکال نیز مانند اشکال های پیشین بی مورد بوده و قابل پذیرش نیست.

چهارمین شبهه: آیه مذکور، جمع را خطاب می کند اما علی علیه السلام فرد است …

اعتراض مهمّی که صورت علمی دارد و بر آیه ولایت مطرح کرده اند این است که معترضین گفته اند: علی علیه السلام یک نفر است، اما در این آیه خداوند به لفظ جمع سخن گفته است و این بدین معنا است که مخاطبین آیه بیش از یک نفر بوده اند. خداوند متعال می فرماید:

«والّذین آمنوا الّذین یقیمون الصّلاة ویؤتون الزّکاة وهم راکعون»

«آن کسانی که ایمان آورده اند، نماز برپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند».

ص: 390


1- البتّه این روایت را تا کنون در کتاب های اهل سنّت ندیده ام.

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

پاسخ …
اشارة

این اشکال ظاهر زیبایی دارد و در موارد دیگری نیز وارد شده است؛ زیرا آیات دیگری نیز وجود دارند که در آن ها لفظ جمع به کار رفته، ولی مراد یک نفر است، مانند آیه مباهله که خداوند در آن جا می فرماید:

«وانفسنا وانفسکم …» «و بیاوریم جان های خود و جان های شما را».

در حالی که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله فقط حضرت علی علیه السلام را با خود برد. همچنین پیامبر صلی اللَّه علیه وآله از بین زنان، تنها حضرت فاطمه علیها السلام را با خود بُرد در حالی که در آیه شریفه می فرماید:

«ونسائنا ونسائکم»

«زن هایمان و زنهایتان».

این اعتراض ممکن است در سایر مباحث علمی نیز مطرح شود، لذا ممکن است در برخی از آیات لفظ جمع آمده باشد اما مراد یک نفر باشد.

ص: 391

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

پاسخ زمخشری …

پرواضح است که دانشمندان زیادی به این اعتراض پاسخ داده اند از جمله زمخشری که از بزرگان علمای اهل سنّت است و در علوم مختلف تألیفاتی دارد.

او کتاب معروفی به نام کشاف در تفسیر قرآن دارد، و امتیاز آن از سایر تفسیرها به این است که قرآن را از لحاظ ادبی و بلاغی تفسیر می نماید و این در نزد اهل فن و خبره مبرهن و واضح است. وی در آن کتاب به این سؤال این گونه پاسخ می دهد:

«این که در چنین مواردی لفظ جمع آورده می شود به این جهت است که بقیّه مردم به انجام دادن این کار تشویق شوند و توجه مردم را به این نکته معطوف سازد که مؤمن باید تا این حدّ بر احسان به فقرا و بیچارگان حریص باشد که حتی در حال نماز از کمک رسانی و احسان به مستمندان غافل نشود، و این چیزی است که از تمامی مؤمنان خواسته شده است. به همین جهت این آیه به صورت لفظ جمع آمده است».

این پاسخ زمخشری را بسیاری دیگر از دانشمندان پسندیده اند.

اگر این وجه برای ایجادکنندگان شبهه قانع کننده نباشد خواهیم گفت

ص: 392

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

که باید بر بسیاری از آیات و روایات و سخنان فصحای عرب این ایراد وارد باشد.

همه ما می دانیم که در قرآن کریم و در احادیث صحیحه ای که از پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله روایت شده، و همچنین در زبان عربی فصیح، موارد متعدّدی دیده شده است که لفظ به صورت جمع به کار رفته، اما مقصود از آن یک نفر است.

پاسخی دیگر …

گروهی از علمای ما و بعضی از دانشمندان اهل سنّت در پاسخ این اشکال چنین گفته اند:

در چنین مواردی خداوند متعال، می خواهد این فضیلت و منقبت امیر مؤمنان علی علیه السلام را بزرگ نشان دهد. از این رو، از یک نفر به صیغه جمع حکایت می کند تا از علی علیه السلام و آن چه انجام داده به بزرگی یاد کند؛ هم چنان که مرسوم است که گاهی برای بزرگداشت یک نفر لفظ جمع به کار می رود.

دیدگاه علّامه سیّد عبدالحسین شرف الدین رحمه اللَّه …

علّامه سید عبدالحسین شریف الدین رحمه اللَّه در این زمینه دیدگاه دیگری دارد. وی می نویسد:

ص: 393

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

اگر این آیه با صیغه مفرد می آمد منافقان و دشمنان امیر مؤمنان علی علیه السلام در صدد تصرّف در قرآن برمی آمدند و به خاطر دشمنی با آن حضرت دست به تحریف قرآن می زدند، زیرا آیات دیگری نیز به صورت صیغه جمع به کار رفته است ولی مقصود از آن تنها علی علیه السلام است؛ اگر در تمام این موارد صیغه مفرد به کار می رفت آن ها به فکر تصرّف در قرآن کریم می افتادند.

در چنین شرایطی بیان مطلب با کنایه و صیغه جمع بسیار شیواتر و رساتر از تصریح به لفظ مفرد است. قرآن به طور اجمال بیان می فرماید: کسانی که در حال نماز صدقه دادند، ولیّ شما هستند، آن گاه روایات موجود معیّن می کنند که آن شخص علی بن ابی طالب علیه السلام است. چنین بیانی شیواتر است چرا که به اسم شخص معیّنی تصریح نشده و به قول معروف: کنایه رساتر از تصریح است (1).

روایتی از امام صادق علیه السلام …

در این زمینه روایتی معتبر از امام صادق علیه السلام نقل شده که نظر علّامه سیّد شرف الدین رحمه اللَّه را تأیید می کند.

راوی از امام علیه السلام پرسید، چرا نام علی علیه السلام به همین

ص: 394


1- المراجعات: 263.

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

صراحت که من می گویم در قرآن ذکر نشده است؟

امام علیه السلام در پاسخ می فرماید: اگر نام آن حضرت با صراحت و وضوح در قرآن می آمد، منافقان نام او را حذف می کردند و دست تحریف در قرآن باز می شد، در حالی که خداوند سبحان خواسته است که قرآن را از هر دخل و تصرّفی محافظت نماید. آن جا که می فرماید:

«إنّا له لحافظون»

«به راستی که ما حافظان قرآنیم».

پاسخی مورد پسند …

به نظر می رسد که بهترین پاسخی که وجود دارد همین است که بگوییم:

نظایر فراوانی در قرآن، حدیث و سخنان فصیح عرب وجود دارد که چنین به کار رفته است. از طرفی در تمام روایات صحیح و معتبر آمده است که این آیه تنها در شأن علی علیه السلام نازل شده است.

اما پاسخ این سؤال را که چرا به جای لفظ مفرد صیغه جمع به کار رفته است، زمخشری به گونه ای، طبرسی به گونه دیگر و سیّد شرف الدین به گونه دیگر مطرح نموده اند.

ص: 395

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

اگر به کتاب گران سنگ الغدیر علّامه امینی رحمه اللَّه مراجعه کنید، خواهید دید که این بزرگوار آیات فراوانی را ذکر می کند که در آن ها از صیغه جمع استفاده شده امّا مراد و مقصود آن ها تنها یک نفر است. او تمامی آن آیات را با استناد به روایات و مصادری که مورد قبول و اعتماد است بیان می کند.

بنا بر این، هیچ جای شگفتی نیست که آیه با لفظ جمع آمده، اما مراد از آن یک نفر است.

ص: 396

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

سخن پایانی …

بحمد اللَّه شأن نزول و کیفیّت استدلال به آیه ولایت را به اختصار بیان نمودیم و در این بین به مهم ترین اعتراض ها و اشکال هایی که در مورد این آیه مبارکه بیان شده بود پاسخ دادیم.

چنانچه پیش تر نیز اشاره نمودیم، روایات دیگری مانند حدیث غدیر، حدیث ولایت و … در اسناد و مدارک وجود دارند که هر کدام بیانگر امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام هستند و استدلال ما به این آیه را تأیید می کنند.

البته گمان نمی کنیم که هیچ انسان آزاداندیشی، که در جست و جوی حق باشد و از مسیر انصاف منحرف نباشد، در صحّت و پذیرش استدلال شیعیان به این آیه تردیدی به خود راه دهد و در امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام شک کرده و متحیّر بماند؛ زیرا این آیه یکی از دلیل های اثبات امامت آن حضرت و اولویّت او بر مؤمنان است؛ و

ص: 397

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

همان اولویّتی که برای خدا و پیامبر صلی اللَّه علیه وآله ثابت است برای علی علیه السلام نیز ثابت خواهد بود. بنا بر این علی علیه السلام، ولیّ و صاحب اختیار مؤمنان است همان طور که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله بر مؤمنان ولایت دارد.

بدیهی است که چنین منقبت و فضیلتی برای فرد دیگری جز امیر مؤمنان علی علیه السلام ثابت نشده است و ما در همه پژوهش های خود تأکید کرده ایم که هر گاه امر ولایت بین امیر مؤمنان علی علیه السلام و ابوبکر دائر باشد، چنان منقبت و فضیلت اختصاص به حضرت علی علیه السلام دارد و ابوبکر هیچ گاه چنین فضیلت و منقبتی ندارد. بنا بر این امامت و ولایت در حضرت علی علیه السلام تعیّن خواهد داشت.

ص: 398

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

کتاب نامه …

1. قرآن کریم.

حرف «الف»

2. احقاق الحق: قاضی نور اللَّه مرعشی شوشتری، کتابفروشی اسلامیه، تهران.

3. اسباب النزول: امام واحدی نیشابوری، عالم الکتب، بیروت.

حرف «ت»

4. تاریخ دمشق الکبیر: ابن عساکر، دار الفکر، بیروت، سال 1421.

5. تفسیر ابن ابی حاتِم: (تفسیر القرآن العظیم) امام عبدالرحمان بن محمّد بن ادریس رازی بن ابی حاتم، مکتبة نزار مصطفی الباز، مکه مکرمه، چاپ دوم، سال 1419.

6. تفسیر ابن کثیر: امام ابن کثیر، دار المعرفه، بیروت، چاپ سوم، سال 1409.

7. تفسیر أبی السعود: قاضی القضاة امام ابی سعود، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

8. تفسیر العز الدمشقی: امام عزالدین دمشقی شافعی، دار ابن حزم، بیروت، چاپ اول، سال 1416.

ص: 399

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

9. تفسیر بغوی: (معالم التنزیل فی التفسیر والتأویل) ابی محمّد حسین بن مسعود فراء بغوی، دارالفکر، سال 1405.

10. تفسیر ثعلبی: (الکشف والبیان) امام ثعلبی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ اول، سال 1422.

11. تفسیر روح المعانی: شهاب الدین سید محمود آلوسی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ چهارم، سال 1405.

12. تفسیر شوکانی: (فتح القدیر) محمّد بن علی بن محمّد شوکانی، دار المعرفه، بیروت.

13. تفسیر طبری: (جامع البیان فی تفسیر القرآن) محمّد بن جریر طبری، دارالمعرفه، بیروت، سال 1412.

14. تفسیر فخر رازی: امام فخر رازی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم.

15. تفسیر قُرْطُبی: (الجامع لاحکام القرآن) محمّد بن احمد انصاری قرطبی، دار احیاء التراث العربی، افست از چاپ دوم.

16. تفسیر نسفی: (مدارک التنزیل) امام عبداللَّه بن احمد بن محمود نسفی، دار المعرفه، بیروت.

حرف «ج»

17. جامع الأُصول: ابن اثیر، دار الفکر، بیروت، چاپ اول، سال 1417.

حرف «د»

18. الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور: دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، سال 1421.

حرف «ش»

19. شرح التجرید: قوشجی، تبری، سال 1307.

20. شرح المقاصد: تفتازانی، منشورات شریف رضی، قم، چاپ اول، سال 1409.

21. شرح المواقف: سیّد شریف جرجانی، منشورات شریف رضی، قم، چاپ اول، سال 1412.

حرف «ک»

22. الکشاف: امام زمخشری، دار الکتاب علمیّه، بیروت، چاپ اول، سال 1415.

23. کشف الظنون: حاجی خلیفه، دار احیاء التراث العربی و دار الفکر، بیروت، سال 1414.

حرف «م»

24. المراجعات: سید عبدالحسین شرف الدین، چاپ دوم، سال 1402.

25. المعجم الاوسط: الطبرانی، دار الحرمین، سال 1415.

26. منهاج السنّه النبویّة: ابن تیمیّه، مکتبة ابن تیمیّه، مصر، چاپ دوم، سال 1409.

27. المواقف فی علم الکلام: قاضی عبدالرحمن بن احمد ایجی، عالم الکتب، بیروت.

ص: 400

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

،htidahridahG sa hcus shtidah rehto emos era ereht،denoitnem ydaerla saw ti sA.derewsna erew esrev siht tuoba desiar snoitseuq dna stnemugra tnatropmi tsom eht،emit emas eht tA.ne vaeH knaht،feirb ni denoitnem erew denosaer si ti yaw eht osla dna esrev(hayaliw)pihsnaidraug eht fo secnatsmucric noitalever ehT droW laniF

revo gninosaer ruo yfitrec lla taht(mih nopu eb ecaep)lufhtiaF eht fo rednammoC eht،ilA mamI fo etamami eht tuoba skaepshcihw fo hcae؛secruos htidah ni.cte،htidah hayaliW

.mih ot gnoleb ylevisulcxe pihsnaidraug dna etamami oS.knara hcus syojne reven rkaB ubA dna(mih nopu eb ecaep)ilAmamI ot sgnoleb ylevisulcxe eutriv dna tirem a hcus،rkaB ubAro(mih nopu eb ecaep)ilA mamI،lufhtiaF eht fo rednammoCeht fo rehtie neewteb pihsnaidraug eht ezilaiceps ot evahew revenehw taht dezisahpme neeb sah ti sehcraeser lla ni dna(mih nopu eb ecaep)lufhtiaF eht fo rednammoC eht tub enoon rof devorp neeb sah tirem dna eutriv hcus taht suoivbo si tI.sreveileb lla revo pihsnaidraug sah(ynegorp sih dna mihnopu eb ecaep)dammahuM tehporP sa emas eht sreveileb foretsaM dna naidraug eht si ilA،eroferehT.(mih nopu eb ecaep)ilA rof devorp eb lliw(ynegorp sih dna mih nopu eb ecaep)tehporP yloH eht dna doG rof demialc ecnereferp emas eht dnalufhtiaf eht ot ecnereferp sih dna(mih nopu eb ecaep)bilaT ibA.b ilA fo etamami eht sevorp taht snosaer eht fo eno si esrev sihtesuaceb luftbuod sniamer dna،etamami s'ilA mamI ni setatisehehs /eh dna na'rruQ yloH eht fo esrev siht revo tnemugraetiihS eht fo ecnatpecca dna،sseneurt،yticitnehtua eht tuoba tbuod yna sah htap ecitsujeht morf yarts ton seod dna hturt eht rof gnikees si ohw namuhgnikniht -eerf yna taht desoppus eb yldrah nac ti،esruoc fO.esrev eht

ص: 401

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

(4)

A Glance at Guardianship Verse

ص: 402

خلافت ابوبکر در ترازوی نقد (5)

سرآغاز …

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

… آخرین و کامل ترین دین الهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 403

شماره صفحه در کتاب - ص: 8

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 404

شماره صفحه در کتاب - ص: 9

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیاء آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 405

شماره صفحه در کتاب - ص: 13

***

بسم اللَّه الرحمن الرحیم

الحمد للَّه ربّ العالمین والصلاة والسلام علی محمّد وآله

الطّاهرین ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین.

پیش گفتار …

با توجّه به سلسله پژوهش هایی که ارائه شد، برگزیده دلیل های امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام را از دیدگاه قرآن کریم، سنّت پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله و عقل بیان کردیم. ما در تمام این موارد از روش دانشمندان علم کلامِ اهل سنّت خارج نشدیم و شرطهایی را که آن ها درباره امامت معتبر و لازم می دانند، رعایت کردیم.

اهل سنّت امامت را به اختیار و انتخاب مردم می دانند و بر همین اساس برای امام خصوصیات و شرطهایی را لازم می دانند تا به سبب دارا بودن آن ها برای امامت صلاحیّت پیدا کند.

ص: 406

شماره صفحه در کتاب - ص: 14

***

ما این نوشتار را طبق همان شروط معتبر و لازم و بر اساس گفتار بزرگان و علمای اهل سنّت تحقیق و بررسی کرده و امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام را ثابت نمودیم.

اکنون برای تکمیل آن مطالب، در مورد دلایل اهل سنّت بر امامت ابوبکر بحث می کنیم، زیرا آن سان که ما بر امامت امیر مؤمنان علیه السلام دلیل های متعدّدی داریم، اهل سنّت نیز به نظر خودشان برای امامت ابوبکر دلایلی دارند، لذا به بررسی آن ها می پردازیم تا ارزش آن ها بر حسب معیارهای علمی آشکار گردد.

ما در این نوشتار نیز به آداب و روش بحث و مناظره ملتزم خواهیم بود و بدیهی است که اساس مناظره این گونه است که یا دلیل های ارائه شده بایستی مورد قبول هر دو طرف باشد، و یا دلیل هر گروه مورد قبول طرف مقابل باشد، تا به این وسیله بتواند با طرف مقابل مناظره نموده و او را به پذیرش وادارد.

ما در این موضوع بر اساس کتاب ها و گفتار دانشمندان اهل سنّت به بحث و مناظره می نشینم و به آداب بحث و مناظره، متانت در کلام و عدم تعصّب ملتزم هستیم تا روشن شود که دلایل ایشان در خلافت ابوبکر، طبق گفتار علمای آنان نیز تمام و کامل نیست. و اگر چنین باشد پس چگونه می توانند ما را به پذیرش دلیل هایی وادار کنند که حتّی

ص: 407

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

بزرگان خودشان آن ها را قبول نداشته و به آن استدلال نمی کنند؟!

در این بحث بر مهم ترین و مشهورترین کتاب های علم عقاید اهل سنّت استناد می کنیم که عبارتند از:

کتاب مواقف در علم کلام، شرح مواقف و شرح مقاصد.

این کتاب ها در قرن هشتم و نهم هجری تألیف شده و در حوزه های علمیّه تدریس می شده اند. اساتید فنّ از اهل سنّت شرح ها و حاشیه های زیادی بر این کتاب ها نوشته اند.

اگر به کتاب کشف الظنون مراجعه کنید خواهید دید که صاحب کتاب درباره آن سه کتاب چه گفته است، و می یابید که حاشیه ها و شرح های بسیاری بر این کتاب ها نوشته شده است.

از طرفی این کتاب ها از لحاظ اعتباری محوریت دارند و بقیّه کتاب ها بر اساس آن ها گرد آمده اند و همچنین مورد قبول همگان هستند و اهل سنّت به آن ها استناد و اعتماد می کنند.

ص: 408

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

***

بخش یکم مهم ترین دلایل های خلافت ابوبکر …

مهم ترین استدلال های اهل سنّت بر امامت ابوبکر …

اکنون مهم ترین دلیل هایی را که اهل سنّت بر امامت ابوبکر ارائه کرده اند بررسی می کنیم. متن شرح مواقف این گونه است:

مقصد چهارم: در مورد امام به حق بعد از رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله (1)

است. امامت طبق اعتقاد ما مخصوص ابوبکر است ولی به اعتقاد شیعه امام به حق پس از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله علی است.

ما در این موضوع دو راه ارائه می نماییم:

1- راه تعیین امام سخن صریح پیامبر است.

2- راه تعیین امام اجماع مردم است.

ص: 409


1- علی رغم این که در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارک پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمایش حضرتش، درود و صلوات را به صورت کامل آورده ایم.

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

***

اما درباره امامت بعد از پیامبر سخنی از خدا و رسولش دیده نشده است (1) و اما اجماع نیز بر غیر ابوبکر- که امّت اتفاق کرده اند- نداریم.

فقط بر حقانیّت امامت سه نفر اجماع تحقّق می یابد: ابوبکر، علی و عباس (2). سپس آن دو نفر [علی و عباس] به جهت این که مخالفتی با ابوبکر نکردند؛ پس اگر ابوبکر بر حق نبود به طور حتم آن ها با او منازعه می کردند.

بنا بر این دلیل امامت ابوبکر از طریق اجماع، کامل و تمام می شود (3).

در این استدلال اعتراف شد که کلام صریحی از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در مورد امامت ابوبکر یافت نشده است. از این رو نخستین دلیل بر امامت ابوبکر، همان اجماع و نبودن سخن صریح از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است.

ص: 410


1- نویسنده شرح مواقف در این فراز اعتراف می کند که هیچ روایتی درباره امامت ابوبکروجود ندارد؛ گرچه ادّعا می کنند که برای امامت علی علیه السلام نیز هیچ روایتی وجود ندارد.
2- منظور این است که این شبهه بین این سه نفر منحصر می شود.
3- شرح المواقف: 8/ 354.

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

نویسنده شرح مقاصد در بحث سوم در راه های ثبوت امامت می گوید:

راه تعیین امام یا سخن صریح است، یا اختیار امّت (1). امّا سخن صریح در حق ابوبکر موجود نیست، ولی او با اتّفاق و اجماع مردم به امامت نصب شده است (2).

پس آشکار شد که درباره امامت ابوبکر کلام صریحی از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نرسیده و تنها دلیل بر امامت او همان اجماع و اتفاق امّت است.

راه سومی که اهل سنّت در این زمینه مطرح می کنند راه افضلیّت است. لذا همان گونه که ما از افضلیّت بحث می کنیم آن ها نیز بحث می کنند، ولی در این مورد آن ها اختلاف نظر دارند، بعضی افضلیّت را برای دارنده مَسند امامت شرط می دانند و بعضی هم منکر آن هستند.

بنا بر این کسی که اعتبار افضلیّت را در امام انکار می کند، اصراری بر افضل و برتر بودن ابوبکر ندارد، مثل فضل بن روزبهان؛ ولی کسی

ص: 411


1- جالب توجّه این که نویسنده کتاب مواقف می گوید: اجماع، و شارح کتاب مقاصدمی گوید اختیار. و معنای این دو واژه متفاوت است که در جای خود توضیح داده خواهد شد.
2- شرح المقاصد: 5/ 255.

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

که افضلیّت را در امام معتبر می داند ناگزیر است که بر افضلیّت و برتر بودن ابوبکر اصرار ورزد، چرا که چنین کسی به امامت ابوبکر معتقد است.

از کسانی که افضلیّت را در امام معتبر می داند ابن تیمیّه است و به خاطر همین مطلب اصرار دارد که ابوبکر از همه اصحاب برتر است و آن چه را که امامیّه بر افضلیّت و برتری علی علیه السلام استدلال کرده اند تکذیب می کند.

ص: 412

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

بخش دوم مهمترین دلیل های فضیلت و برتری برتری ابوبکر …

دلیل های اهل سنّت در برتری ابوبکر …

اشارة

در کتاب مواقف و شرح مواقف چنین آمده است:

مقصد پنجم: درباره برترین مردم بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است. ما و بیشتر علمای پیشین معتزله ابوبکر را برتر می دانیم و به اعتقاد شیعه و بیشتر علمای متأخر معتزله، علی برترین فرد پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است (1).

بنا بر آن چه که پیش تر گفتیم، روشن شد که دلایل اهل سنّت بر امامت ابوبکر اجماع و افضلیّت است، البتّه اگر افضلیّت او را معتبر بدانند و هیچ حدیث و سفارشی از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله بر امامت ابوبکر نداشته باشند.

ما در اثبات امامت امیر مؤمنان علی علیه الصلاة والسلام از هر سه

ص: 413


1- شرح المواقف: 8/ 365.

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

طریق (نص صریح پیامبر صلی اللَّه علیه وآله، اجماع و افضلیت) می توانیم به نتیجه برسیم اما این جا از ذکر آن ها صرف نظر می کنیم.

آنان اعتراف می کنند که هیچ حدیث و کلام صریحی از پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله بر امامت ابوبکر وجود ندارد.

بنا بر این بر امامت ابوبکر فقط دو طریق ادعای افضلیت و اجماع باقی می ماند.

اینک دلیل هایی را که در مورد افضلیت ابوبکر ارائه کرده اند بررسی می کنیم:

دلیل اول …

اولین دلیلی که برای برتری ابوبکر استدلال شده آیه ای از قرآن است. آن جا که خداوند متعال می فرماید:

«وَسَیُجَنَّبُهَا الاتْقَی* الَّذی یُؤتی مالَهُ یَتَزَکّی* وَما لِاحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزی» (1).

«به زودی باتقواترین مردم از آن [آتش سوزان] دور داشته می شود. همان کسی که مال خود را می بخشد تا پاک شود و هیچ کس را نزد او حق نعمتی نیست تا بخواهد او را جزا دهد».

ص: 414


1- سوره لیل: آیه های 17- 19.

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

نویسنده شرح مواقف می گوید:

بیشتر مفسّران گفته اند- و دانشمندان نیز به این سخن تکیه کرده اند- که این آیه در شأن ابوبکر نازل شده است. او باتقواترین مردم است و کسی که تقوایش از همه بیشتر باشد در نزد خدا گرامی تر است، زیرا خداوند عزّ وجلّ می فرماید:

«انَّ اکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ اتْقاکُمْ» (1).

«همانا گرامی ترین شما در نزد خداوند، باتقواترین شماست».

از این رو ابوبکر در پیشگاه خداوند سبحان بافضیلت ترین مردم است.

از طرفی، شکّی نیست کسی که در نزد خدا گرامی تر و بافضیلت تر است. چنین فردی باید بعد از رسول خدا امام و پیشوای مردم باشد و این مطلبی است که اشکالی در آن نیست. پس ابوبکر از همه اصحاب برتر است و کسی که بر همه امّت فضیلت و برتری دارد، همان برای خلافت بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله معیّن شده است (2).

ص: 415


1- سوره حجرات: آیه 13.
2- شرح المواقف: 8/ 365.

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

دلیل دوم …

دومین دلیل بر افضلیّت و برتری ابوبکر سخن پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله است که می فرماید:

«إقتدوا باللّذین من بعدی ابوبکر وعمر» (1).

«پس از من به دو نفر اقتدا کنید: ابوبکر و عمر».

واژه «اقتدوا» فعل امر است از سویی تمام مسلمانان مورد خطاب پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله هستند و این خطاب شامل علی هم می شود. پس او هم مأمور است که به شیخین (ابوبکر و عمر) اقتدا کند. بنا بر این بر علی واجب است که بر آن دو اقتدا کند و کسی که دیگران به او اقتدا می کنند همان امام و پیشواست.

اهل سنّت این حدیث نبوی را در کتاب هایشان روایت کرده اند.

از این رو، این سخن پیامبر دلیل بر امامت ابوبکر خواهد بود و خلافت عمر فرع خلافت ابوبکر است. اگر خلافت ابوبکر ثابت شود خلافت عمر نیز ثابت خواهد شد. گرچه اکنون درباره خلافت عمر نقد و بررسی نمی کنیم.

ص: 416


1- مسند احمد: 5/ 382، 385، صحیح ترمِذی: 5/ 572، مستدرک حاکم: 3/ 75.

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

***

دلیل سوم …

سومین دلیل برای برتری ابوبکر، حدیثی است که از پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله نقل شده است که حضرتش به ابی الدرداء فرمود:

«واللَّه ما طلعت شمس ولا غربت بعد النبیین والمرسلین علی رجل أفضل من أبی بکر».

«به خدا سوگند! بعد از پیامبران، خورشید بر مردی بهتر از ابوبکر طلوع و غروب نکرده است» (1).

در حقیقت این حدیث صلاحیّت دارد که بر امامت ابوبکر صراحت و تأکید داشته باشد و با این حدیث، ابوبکر از علی علیه السلام افضل و برتر خواهد بود و عقل نیز مقدم کردن انسان معمولی را بر صاحب فضیلت و یا مقدم کردن صاحب فضیلت را بر کسی که فضیلتش بیشتر است قبیح می داند. پس تنها کسی که باید بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به خلافت برسد ابوبکر است.

ص: 417


1- کنز العمال: 11/ 557، تاریخ بغداد: 12/ 433، تاریخ مدینة دمشق: 30/ 208.

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

***

دلیل چهارم …

چهارمین دلیل روایتی است که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله درباره ابوبکر و عمر بیان کرد، آن جا که فرمود:

«هما سیّدا کهول أهل الجنّة ما خلا النبیّین والمرسلین» (1).

«ابوبکر و عمر غیر از پیامبران و رسولان، آقای پیرمردان اهل بهشت می باشند».

کسی که آقا و بزرگ قومی شد، امام و پیشوای آن ها نیز خواهد بود یعنی دیگران باید به او اقتدا کرده و از او پیروی کنند و علی نیز چون از همان قوم بوده، باید از ابوبکر و عمر تبعیّت کند، چرا که آنان آقای پیرمردان اهل بهشت هستند.

دلیل پنجم …

پنجمین دلیل سخن پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله است که فرمود:

«ما ینبغی لقوم فیهم ابوبکر أن یتقدّم علیه غیره» (2).

«گروهی که ابوبکر در میان آن هاست، شایسته نیست کسی بر او مقدّم شود».

ص: 418


1- تاریخ مدینة دمشق: 3/ 171، سنن ترمِذی: 5/ 272 و 273، المصنّف: 7/ 473.
2- سنن ترمِذی: 5/ 276، الکامل: 5/ 240.

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

بنا بر این، جایز نیست کسی خود را بر ابوبکر مقدّم کند و این شامل علی نیز می شود.

پس بر علی جایز نیست که بر ابوبکر مقدّم شود و هیچ کس حقّ ندارد ادّعا کند که علی بر ابوبکر مقدّم است زیرا این کلام، مخالف با سخن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است.

دلیل ششم …

ششمین دلیل رفتاری است که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله درباره ابوبکر انجام داد. آن حضرت در نماز جماعت- که بهترین عبادت هاست- ابوبکر را مقدّم فرمود، از این رو ابوبکر در زمان بیماری پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در محراب آن حضرت با مردم نماز خواند و نمازی که ابوبکر در آن شرایط خواند- بنا بر آن چه روایت کرده اند- به دستور پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله بود.

پس اگر کسی در جایگاه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نماز بخواند و به امر ایشان امام جماعت مسلمانان شود، صلاحیّت دارد که بعد از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نیز امام و پیشوای مسلمانان باشد.

دلیل هفتم …

هفتمین دلیل سخنی است که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله در مورد

ص: 419

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

شیخین بیان نمود، آن جا که فرمود:

«خیر امّتی ابوبکر ثمّ عمر» (1).

«بهترین امّت من، ابوبکر و پس از او عمر می باشند».

این حدیثی است که اهل سنّت در کتاب هایشان آن را روایت کرده اند.

دلیل هشتم …

هشتمین دلیل سخنی است که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله درباره دوستی با ابوبکر بیان کرده، آن جا که فرمود:

«لو کنت متّخذاً خلیلًا دون ربّی لاتّخذت أبوبکر خلیلًا» (2).

«اگر بعد از پروردگارم دوستی برای خود برمی گزیدم، البتّه ابوبکر را به عنوان دوست برمی گزیدم».

دلیل نهم …

نهمین دلیل سخنی است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حضور ابوبکر ابراز کرده، آن جا که فرمود:

ص: 420


1- تاریخ مدینة دمشق: 30/ 376.
2- مسند احمد: 1/ 412، 432، 439 و 4/ 4 و 5، صحیح بُخاری: 4/ 191، صحیح مسلم: 7/ 108 و 109.

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

«وأین مثل أبی بکر کذّبنی الناس وصدّقنی وآمن بی وزوّجنی ابنته وجهّزنی بماله وَ واسانی بنفسه وجاهد معی ساعة الخوف» (1).

«کجاست همانند ابوبکر آن گاه که مردم مرا تکذیب می کردند، او مرا تصدیق کرد، به من ایمان آورد، دخترش را به ازدواج من درآورد، با جان و مالش مرا یاری کرد و با من در ساعت تنهایی و ترس در جبهه جنگ جهاد کرد».

دلیل دهم …

دهمین دلیل گفتار علی علیه السلام است، آن جا که فرمود:

«خیر الناس بعد النبیّین أبوبکر ثمّ عمر ثمّ اللَّه أعلم» (2).

«بعد از پیامبران ابوبکر و پس از او عمر بهترین مردم هستند و پس از آن دو نفر، خدا داناتر است» (!!) (3).

آن چه بیان شد، دلایلی بود که اهل سنّت بر افضلیّت و برتری ابوبکر آورده اند. این دلیل ها در مدارک معتبری از جمله کتاب های فخر

ص: 421


1- تاریخ مدینة دمشق: 30/ 110، 155.
2- کنز العمال: 13/ 8، تاریخ مدینة دمشق: 30/ 351.
3- شایان یادآوری است که ما در مقابل ترجمه عبارات مندرج در منابع آن ها که محل تأمّل و دقّت نظر می باشند، علامت (!!) را نهاده ایم.

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

رازی، و کتاب های الصواعق المحرقه، شرح مواقف، شرح مقاصد آمده است.

البتّه دلیل های مذکور در بیشتر کتاب های علمای اهل سنّت چه در گذشته و چه در عصر حاضر وجود دارد. معتزله نیز در استدلال به این دلایل، با اشاعره مشارکت دارند، مگر علمای معتزله ای که در دوران اخیر هستند که آن ها معتقد به افضلیّت و برتری ابوبکر نیستند، آنان علی علیه السلام را از دیگر صحابه برتر می دانند ولی می گویند:

مصلحت اقتضا می کرد که در امر امامت، ابوبکر بر علی مقدّم شود.

ص: 422

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

بخش سوم نارسانایی دلایل های ارائه شده در برتری ابوبکر ابوبکر …

ناتمام بودن دلیل های اهل سنّت بر افضلیّت ابوبکر …

اشارة

آن چه بیان شد دلیل های اهل سنّت بر افضلیّت ابوبکر بود، حال اگر کسی بپرسد که از میان دلیل های یاد شده، مهم ترین دلیل آن ها چیست، در پاسخ او می گوییم: از میان ده دلیل ذکر شده، ماجرای نماز خواندن ابوبکر بر مردم، و حدیث:

«اقتدوا باللذین من بعدی أبی بکر وعمر».

«بعد از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنید».

از همه آن ها مهم ترند، ولی ما یکایک این دلیل ها را بر اساس روایات و نظریات دانشمندان اهل سنّت مورد بحث و بررسی قرار می دهیم.

نقد و بررسی دلیل اول …

نخستین دلیلی که ارائه شد گفتار خداوند متعال بود، آن جا که می فرماید:

ص: 423

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

«وَسَیُجَنَّبُهَا الاتْقَی* الَّذی یُؤتی مالَهُ یَتَزَکّی* وَما لِاحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزی» (1) «به زودی باتقواترین مردم از آن (آتش جهنّم) دور داشته می شود، همان کسی که مال خود را می بخشد تا پاک شود و هیچ کس را نزد او حق نعمتی نیست تا بخواهد او را جزا دهد».

این یک آیه قرآنی است. ما در بحث های گذشته، درباره آیاتی که مربوط به امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام بود این گونه یادآور شدیم:

دلالت این آیه بر امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام به این بستگی دارد که با دلیل معتبر ثابت کنیم که این آیه در شأن و منزلت علی علیه السلام نازل شده است، وگرنه این آیه نیز، آیه ای از آیات قرآنی است که هیچ نامی از حضرت علی علیه السلام و غیر ایشان در آن برده نشده است.

بنا بر این، استدلال به این آیه بستگی به مقدّماتی دارد تا بر امامت ابوبکر دلالت نماید:

الف- استدلال به این آیه برای امامت ابوبکر منوط بر این است که تمام دلیل هایی که بر معصوم بودن امیر مؤمنان علی علیه السلام اقامه شده است از اعتبار ساقط شوند. زیرا شخص معصوم در نزد خدای سبحان

ص: 424


1- سوره لیل: آیات 17- 19.

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

گرامی تر از کسی است که مالش را در راه خدا می بخشد.

بنا بر این، اگر این آیه درباره ابوبکر نازل شده باشد، استدلال به آن بستگی دارد بر باطل کردن ادلّه ای که امامیه بر عصمت امیر مؤمنان علی علیه السلام اقامه کرده اند، وگرنه اگر یکی از آن ادلّه ثابت شود، مقام و منزلت علی علیه السلام نزد خدا بالاتر و گرامی تر خواهد بود و استدلال به این آیه برای امامت ابوبکر باطل خواهد شد.

ب- استدلال به این آیه بر گرامی تر بودن ابوبکر نزد خداوند، آن گاه تمام خواهد بود که ادلّه ای که بر افضلیّت امیر مؤمنان علی علیه السلام اقامه شده است تمام نباشد، وگرنه آن ادلّه صحیح و تمام، با احادیثی که در تفسیر این آیه و دلالت آن بر گرامی تر بودن ابوبکر وجود دارد، معارض خواهند بود و هر دو حجّت خواهند بود و پس از تعارض هر دو ساقط خواهند شد و لذا این آیه دلالتی بر امامت ابوبکر نخواهد کرد. البته به شرط آن که استدلال به این دلایل صحیح باشد و احادیث مربوط به آیه حجیّت داشته باشد.

از مواردی که نیاز به استدلال و دلیل ندارد این است که:

علی علیه السلام هرگز بر هیچ بُتی سجده نکرده، ولی ابوبکر بر بُت سجده کرده است. و به همین دلیل است که اهل سنّت هنگامی که نام علی علیه السلام را ذکر می کنند، می گویند: «کرّم اللَّه وجهه» یعنی خداوند

ص: 425

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

روی او را گرامی دارد؛ و همین اقتضا می کند که علی علیه السلام در پیشگاه خداوند سبحان گرامی تر از دیگران باشد.

ج- استدلال به این آیه مبارکه به این بستگی دارد که آیه قطعاً در شأن ابوبکر نازل شده باشد و حال آن که مفسّران در تفسیر آیه اختلاف نظر دارند و سه نظریّه درباره آن ذکر کرده اند:

نظریه یکم: آیه برای عموم مؤمنان است و اختصاص به یک مؤمن ندارد.

نظریه دوم: آیه درباره قصّه ابودحداح و مردی که صاحب درخت خرما بود نازل شده است، که در تفسیر در المنثور آمده است و هیچ ارتباطی به امامت ابوبکر ندارد.

نظریّه سوم: آیه در شأن ابوبکر نازل شده است.

بنا بر این، امکان نزول آیه درباره ابوبکر، یکی از نظریات سه گانه است، و همین نظریّه نیز بستگی دارد به این که سند این روایت صحیح باشد، و اگر سند آن تمام نباشد، استدلال به این آیه درباره ابوبکر باطل خواهد شد.

حال شما را با سند این روایت و تصریحی که به ضعف آن شده است، آشنا می سازیم:

این روایت را طبرانی نقل کرده است و حافظ هیثمی در

ص: 426

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

مجمع الزوائد پس از نقل طبرانی می گوید:

در سند این روایت، مصعب بن ثابت است و او از نظر نقل حدیث ضعیف است (1).

پس نظریّه سوم که یکی از نظریّات سه گانه بود، به این روایت استناد دارد و چون این روایت ضعیف است آن نظریه نیز از درجه اعتبار ساقط می شود.

از طرفی مصعب و فرزندان زبیر همان گونه که در کتاب های مفصّل بیان شده است، از اهل بیت علیهم السلام منحرف بودند. یحیی بن مَعین، احمد بن حنبل و ابوحاتِم، مصعب را ضعیف شمرده اند.

نَسایی در مورد او می گوید: مصعب از نظر نقل حدیث قوی نیست. البته دیگر دانشمندان نیز درباره او سخنانی گفته اند (2).

حال چگونه می توان برای گرامی تر بودن و افضلیّت ابوبکر به آیه ای استدلال کرد که در تفسیر آن اولًا سه نظر مختلف وجود دارد، ثانیاً نظری که می گوید آیه در شأن ابوبکر است به روایتی ضعیف استدلال کرده است؟

ص: 427


1- مجمع الزوائد: 9/ 50.
2- تهذیب التهذیب: 10/ 144.

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

افزون بر این، باز هم تکرار می کنیم که اقامه این استدلال بستگی دارد به این که ادلّه امامیّه بر افضلیّت و برتری امیر مؤمنان علی علیه السلام و امامت آن حضرت، تمام نباشد.

نقد و بررسی دلیل دوم …

دومین دلیل آن ها حدیثی از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله است آن جا که می فرماید:

«اقتدوا باللذین من بعدی أبی بکر وعمر».

«بعد از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنید».

این حدیث از بهترین دلیل هایی است که اهل سنّت برای امامت ابوبکر و عمر به آن استناد می کنند و در کتاب های کلامی و اصولی به آن استدلال می نمایند. آن ها با استناد به این حدیث اتّفاق نظر ابوبکر و عمر را در هر امری حجّت می دانند و با تکیه بر این حدیث، حجت بودن سیره و روش ابوبکر و عمر را ثابت می کنند.

بنا بر این، حدیث از اهمیّت خاصی برخوردار است به خصوص که احمد بن حنبل در مُسند، ترمِذی در صحیح و حاکم در مستدرک آن را نقل کرده اند (1). از این رو، این حدیث در کتاب های معتبر و مشهور

ص: 428


1- مُسند احمد: 5/ 382، 385، صحیح ترمِذی: 5/ 572، مستدرک حاکم: 3/ 75.

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

آمده است و آن ها در بحث های مختلف به آن استدلال می کنند.

یادآوری می کنیم که اگر پژوهشگری منصف سندهای این حدیث را بررسی کند و با دقّت و ژرف نگری نظریات دانشمندان اهل سنّت را درباره حالات کسانی که این حدیث را روایت کرده اند کاوش نماید ملاحظه خواهد کرد که تمام کسانی که این حدیث را روایت کرده اند، افرادی ضعیف هستند؛ این مطلب آن قدر آشکار است که بزرگان علمای اهل سنّت نیز بسیاری از راویان این حدیث را ضعیف شمرده و با انواع جرح و تعدیل های رجال شناسی کاستی های آن ها را بیان کرده اند.

ما برای هموار کردن این راه، و دسترسی آسان پژوهشگران به نظریات آنان خلاصه ای از سخنان دانشمندان اهل سنّت را درباره راویان این حدیث بیان می کنیم.

مَناوی در کتاب فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر (1)

در شرح این حدیث می گوید:

ص: 429


1- ما پیش تر یادآور شدیم که برای آگاهی و بررسی سندهای این حدیث ناگزیریم به منابعی که آن را شرح و توضیح داده اند و کتاب هایی که در شرح احادیث نگاشته شده است- از قبیل: المرقات، فیض القدیر، شروح الشفاء قاضی عیاض و نظایر این ها، مراجعه نماییم.

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

ابوحاتِم این حدیث را نپذیرفته و آن را علیل شمرده و گفته است:

بزّار همانند ابن حزم این حدیث را صحیح نمی داند (1).

طبق این نقل، سه تن از بزرگان اهل سنّت یعنی ابوحاتِم، ابوبکر بزّار و ابن حزم اندلسی این حدیث را رد کرده اند.

از طرفی ترمِذی که این حدیث را در کتابش به بهترین طریق آن نقل کرده است با صراحت راویان، آن را ضعیف می شمارد (2).

از سوی دیگر اگر به کتاب الضعفاء الکبیر ابی جعفر عُقیلی مراجعه کنید خواهید دید که او این گونه اظهار نظر کرده است:

این حدیث انکار شده است و هیچ اصل و اساسی ندارد (3).

نگارنده میزان الاعتدال به نقل از ابوبکر نقّاش می گوید: این حدیث بی ارزش است (4).

دارقُطْنی که در نقل احادیث لقب امیرالمؤمنین را در قرن چهاردهم هجری به خود اختصاص داده است درباره این حدیث می گوید: این حدیث ثابت نیست (5).

ص: 430


1- فیض القدیر: 2/ 56.
2- صحیح ترمِذی: 5/ 572.
3- الضعفاء الکبیر: 4/ 95.
4- میزان الاعتدال: 1/ 142.
5- لسان المیزان: 5/ 237.

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

علّامه عبری فرغانی- درگذشته سال 743- در شرحی که بر کتاب منهاج بیضاوی نگاشته است می گوید: این حدیث، جعلی است (1).

حافظ ذهبی در میزان الاعتدال در موارد مختلفی این حدیث را نقل می کند، آن گاه آن را تکذیب و باطل می سازد (2).

وقتی که به تلخیص مستدرک مراجعه می کنیم، ملاحظه می نماییم که حاکم پس از نقل این حدیث می گوید: به طور جدّ سند این حدیث بی ارزش است (3).

هیثمی در مجمع الزوائد این حدیث را از طریق طبرانی نقل می کند و می نویسد: در سند این حدیث کسانی هستند که آن ها را نمی شناسم (4).

ابن حجر عسقلانی حافظ و شیخ الإسلام نیز در لسان المیزان در موارد متعدّدی این حدیث را ذکر کرده و در هر بار به سقوط آن حکم کرده است (5). همچنین علمای قرن دهم هجری همانند شیخ الإسلام هروی در کتاب الدر النضید من مجموعة الحفید- که در دسترس است-

ص: 431


1- شرح المنهاج: مخطوط.
2- میزان الاعتدال: 1/ 105، 141 و 43/ 610.
3- تلخیص المستدرک: 3/ 75.
4- مجمع الزوائد: 9/ 53.
5- لسان المیزان: 1/ 188، 272 و 5/ 237.

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

می گوید: این حدیث، جعلی است (1).

ابن درویش حوت نیز در کتاب أسنی المطالب فی احادیث مختلفة المراتب این حدیث را آورده است و نظرهایی را که علما درباره ضعف و بطلان این روایت ابراز داشته اند ذکر کرده است (2).

جالب این است که حافظ ابن حزم اندلسی در استدلال به این حدیث سخن مهمّی را بیان می کند، وی می گوید:

اگر تدلیس و یا بیان امری را که اگر دشمنان ما به آن دست می یافتند، از خوشحالی پرواز می کردند یا از ناراحتی ساکت و مبهوت می شدند جایز می دانستیم، به طور قطع به این روایتی که نقل شده است احتجاج می کردیم که حضرتش فرموده باشد: «پس از من به آن دو- یعنی ابوبکر و عمر- اقتدا کنید»؛ ولی این حدیث صحیح نیست و خداوند ما را از احتجاج و استدلال به آن چه صحیح نیست در امان دارد (3).

بنا بر آن چه گفته شد، شایسته نیست برای مباحث امامت به این حدیث استدلال شود، خواه از جانب امامیّه باشد یا از اهل سنّت؛ حتّی

ص: 432


1- الدرر النضید من مجموعة الحفید: 97.
2- اسنی المطالب فی أحادیث مختلفة المراتب: 48.
3- فصلی در ملل و نحل: 4/ 88.

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

اگر ما نیز بخواهیم برای امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام به چنین احادیثی که عموم دانشمندان آن را رد کرده و باطل می دانند، استدلال کنیم هرگز نمی توانیم بر اهل سنّت احتجاج کرده و برای اثبات امامت دلیل بیاوریم و در هیچ مورد نمی توان به چنین حدیثی استدلال کرد.

برخی از اهل سنّت اگر چه می دانند که این حدیث از درجه اعتبار ساقط است و ارزشی ندارد اما وقتی آن را از لحاظ دلالت و معنا برای اثبات امامت ابوبکر مفید می بینند از روی ناچاری و به دروغ، آن را به شیخین و یا به دو کتاب صحیح مسلم و صحیح بُخاری نسبت می دهند.

به عنوان نمونه قاری در کتاب شرح الفقه الاکبر الی صحیحی البُخاری والمسلم این حدیث را به کتاب صحیح مسلم و صحیح بُخاری نسبت می دهد با این که این حدیث در آن دو کتاب موجود نیست، و اگر چه آن ها اعتراف کرده اند که این حدیث باطل است ولی این گروه غافلند از این که روزی مردم به کتاب های آن ها مراجعه می کنند و مطالب آن را تحقیق و بررسی خواهند کرد.

از طرفی چگونه ممکن است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به مردم امر کند که به ابوبکر و عمر اقتدا کنید با این که آن دو نفر در بسیاری از موارد با هم اختلاف نظر داشتند.

به راستی مسلمانان باید به چه کسی اقتدا کنند؟

ص: 433

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

چگونه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله امر می کند که به آن دو اقتدا کنید با آن که صحابه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در بسیاری از گفته ها و عملکردهای ابوبکر و عمر با آن ها مخالفت می کردند؟

آیا می توانیم بگوییم همه کسانی که با ابوبکر و عمر مخالفت کرده اند فاسق هستند؟

نقد و بررسی دلیل سوم …

سومین دلیل حدیثی است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به ابی الدرداء فرمود: «آفتاب بعد از پیامبران و رسولان بر هیچ مردی بهتر از ابوبکر طلوع و غروب نکرده است».

این حدیث نزد اهل سنّت به شدّت ضعیف است. طبرانی آن را در اوسط با سندی روایت کرده است که هیثمی درباره آن می گوید: در سند حدیث، اسماعیل بن یحیی تیمی است و او مردی دروغگوست.

هیثمی همین حدیث را در مجمع الزوائد با سند دیگری از طبرانی روایت کرده و می گوید: یکی از راویان این حدیث بقیّة بن الولید است و او مردی ضعیف و حیله گر است (1).

ص: 434


1- مجمع الزوائد: 9/ 44.

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

از این رو، این حدیث در نزد علمای علم رجال اعتبار و ارزشی ندارد.

نقد و بررسی دلیل چهارم …

یکی دیگر از دلیل های اهل سنّت بر برتری ابوبکر سخن پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله است که فرمود: «ابوبکر و عمر آقای پیرمردان اهل بهشت هستند».

این حدیث را بزّار و طبرانی از ابی سعید روایت کرده اند، و آن گاه که هیثمی این حدیث را از آن دو در مجمع الزوائد روایت می کند، می گوید: یکی از راویان این حدیث، علی بن عابس است که او در نقل حدیث ضعیف است.

هیثمی در مورد دیگر این حدیث را از بزّاز از عبیداللَّه بن عمر نقل کرده و درباره یکی از راویان آن به نام عبدالرحمان ملک می گوید:

به قول او عمل نمی شود (1).

ناگفته نماند که برای این حدیث غیر از این دو سند، سند دیگری نزد هیثمی وجود ندارد.

ص: 435


1- مجمع الزوائد: 9/ 53.

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

نقد و بررسی دلیل پنجم …

اهل سنّت به عنوان پنجمین دلیل به این حدیث استدلال کرده اند که حضرتش فرموده است: «در اجتماعی که ابوبکر در میان آن هاست سزاوار نیست غیر از او کسی بر دیگران مقدّم شود».

در ردّ این دلیل بهره خوبی که نصیب ما شده این است که حافظ ابن جوزی این حدیث را در کتاب الموضوعات آورده و بعد چنین گفته است: این حدیث از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله جعل شده است (1).

از آن جا که فتواهای ابن جوزی برای کسانی مثل ابن تیمیّه و امثال او معتبر است، بایستی این گفتار او نیز درباره این حدیث حجّت و معتبر باشد.

نقد و بررسی دلیل ششم …

ششمین دلیل اهل سنّت نماز ابوبکر است. این دلیل به دو جهت، مهمّ است:

اول: روایت نماز ابوبکر در صحیح مسلم و صحیح بُخاری به سندهای مختلف آمده است و در مسندها، سنن ها و بیشتر کتاب های معتبر و مشهور آنان ذکر شده است.

ص: 436


1- کتاب الموضوعات: 1/ 318.

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

دوم: نماز بافضیلت ترین عبادات است. حال اگر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حال بیماری خویش و در واپسین لحظه های زندگیشان ابوبکر را برای اقامه نماز جماعت بفرستد، دلیلی است که آن حضرت می خواست او را به عنوان نامزد خلافت پس از خود معرفی کند.

بنا بر این حدیث مورد نظر درباره نماز ابوبکر در جایگاه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از بهترین دلیل هایی است که می توان بر امامت ابوبکر اقامه کرد. و اگر شما به کتاب های اهل سنّت مراجعه کنید، خواهید دید که آن ها برای این حدیث اهمیّت بسیاری قائل هستند و نخستین و محکم ترین دلیلی که برای امامت ابوبکر استدلال می کنند، همین حدیث نماز ابوبکر است.

آن ها این حدیث را از عدّه ای از اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله روایت کرده اند، نخستین راوی آن عایشه دختر ابوبکر است ولی اگر شما در سندهایی که آورده اند، تأمّل کنید خواهید دید که این حدیث را از اشخاصی مجهول و ناشناس روایت کرده اند، یا خبر را از عایشه شنیده اند و او واسطه نقل این روایت است.

بنا بر این تمام سندهای این روایت به عایشه برمی گردد و او نیز در نقل این روایت به دو سبب مورد اتّهام است:

1- مخالفت او با علی علیه السلام.

ص: 437

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

2- این که او دختر ابوبکر است.

با چشم پوشی از مخالفت او با علی علیه السلام، اگر به خصوصیّات این واقعه و شواهدی که در متن روایت وجود دارد، و همچنین شواهدی که مربوط به این قضیّه است با دقّت بنگریم، به خوبی خواهیم دید که فرستادن ابوبکر برای نماز، از طرف رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نبوده، بلکه عایشه از طرف خود پدرش را برای نماز فرستاده است.

مهم ترین شاهد بر این امر- که تأثیر به سزایی در فهم این قضیّه دارد- فرمان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برای خروج اصحابش از مدینه به همراه اسامه است. پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله تا لحظه پایانی زندگی خویش اصرار داشتند که آن ها با سپاه اسامه از مدینه بیرون بروند.

در مورد تأکید پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله بر فرستادن اسامه تا لحظه آخر زندگانیشان هیچ اختلافی نیست و کسی در این مورد مخالفت نکرده است و این موضوع در کتاب های ما و کتاب های اهل سنّت بیان شده است.

از طرفی درباره تأکید پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله بر شرکت بزرگان اصحاب مثل ابوبکر و عمر در لشکر در اسامه نیز اختلافی نیست و در کتاب های معتبری که این روایت را نقل کرده اند ثابت است. حال چگونه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله تا پایان عمر شریفش به ابوبکر امر

ص: 438

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

می کند که در لشکر اسامه حاضر شود و از مدینه بیرون برود و از طرف دیگر به او دستور می دهد در مکان خودش نماز بخواند؟

به همین جهت افرادی مثل ابن تیمیّه ناگزیر شده اند که وجود ابوبکر را در لشکر اسامه انکار کنند و بگویند که چنین امری دروغ است، چون می دانند که وجود ابوبکر در لشکر اسامه به معنای دروغ بودن خبر فرستادن او برای نماز جماعت است.

ولی از آن جایی که مسئله نماز ابوبکر از مهم ترین دلیل های آنان بر امامت اوست، برای همین ناچارند بودن او را در لشکر اسامه انکار کنند و حال آن که وجود ابوبکر در لشکر اسامه انکارناپذیر است.

اکنون به عنوان نمونه فقط یک عبارت را در این مورد نقل می کنیم:

حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب فتح الباری بشرح البُخاری می گوید: روایت حضور ابوبکر در لشکر اسامه را واقدی، ابن سعد، ابن اسحاق، ابن جوزی، ابن عساکر و دیگران نقل کرده اند (1).

پس زمانی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از دنیا رفتند اسامه در بیرون مدینه در لشکرگاه خود به سر می برد و آن گاه که ابوبکر بر اوضاع

ص: 439


1- فتح الباری: 8/ 124.

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

مسلّط شد، اسامه با او بیعت نکرد و گفت: من امیر ابوبکر هستم چگونه با او بیعت کنم. بر همین اساس ابوبکر از اسامه اجازه گرفت که عمر در مدینه بماند تا در تدبیر امور به او کمک کند.

شواهد داخلی و خارجی گویای این است که خبر فرستادن ابوبکر برای نماز دروغ و خلاف واقع است. ولی ما به همین مقدار بسنده نمی کنیم، بلکه می افزاییم که علی علیه السلام همچنین اهل بیت علیهم السلام اعتقاد داشتند که آمدن ابوبکر برای نماز به امر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نیست، بلکه عایشه او را فرستاده است.

ابن ابی الحدید معتزلی در این مورد می گوید: از استادم درباره این واقعه سؤال کردم که آیا شما می گویید که عایشه پدرش را برای نماز معیّن کرده و رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله او را تعیین نکرده است؟

گفت: من چنین سخنی را نمی گویم ولی علی اعتقادش چنین بود و تکلیف او غیر از تکلیف من است چرا که او در آن جا حاضر بود، ولی من حضور نداشتم.

ما در این بررسی به همین مقدار نیز بسنده نمی کنیم بلکه می گوییم:

اگر بپذیریم کسی که به ابوبکر چنین دستور داده رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بوده است، باز هم نمی تواند دلیلی بر این مدّعا باشد، چرا که

ص: 440

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در طول عمر شریفش به بسیاری از اصحاب خود امر می کرد که در مسجد و محل عبادت ایشان با مردم نماز بخوانند و هیچ کس با نماز خواندن آن صحابی در محراب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله ادّعای امامت او را نکرده است.

شاید کسی بگوید که خواندن نماز در پایانی ترین لحظات زندگانی پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله با نمازهای دیگر فرق می کند، البتّه اهل سنّت نیز بین این نمازها چنین فرقی را قائل شده اند و گفته اند که این نماز با این خصوصیّت که در پایان عمر شریف آن حضرت بوده است، نوعی اعلام به منصوب بودن ابوبکر برای امامت بعد از ایشان می باشد.

در پاسخ این مطلب، واقع قضیّه را برای حق جویان بازگو می کنیم و می گوییم:

اگر چنین باشد که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به نماز امر کرده است، ما روایات زیادی داریم که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله خود با آن حال بیماری از منزل خارج شد و در حالی که زیر بغل های ایشان را گرفته بودند و پاهای مبارکش روی زمین کشیده می شد، به محراب آمد و ابوبکر را کنار زد و خود با مردم نماز خواند.

اهل سنّت در پاسخ می گویند: ابوبکر مدّتی بود که در مکان

ص: 441

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نماز می خواند و رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فقط یک مرتبه او را کنار زد و خود نماز خواند.

ما این موضوع را از دو جهت پاسخ می دهیم و می گوییم:

1- ابوبکر فقط یک مرتبه در محراب پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله قرار گرفت و آن هم در نماز صبح روز دوشنبه بود. پس همین یک نماز بیشتر نبوده است.

2- بر فرض این که ابوبکر نمازهای زیادی در مکان پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله خوانده باشد این عمل رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در آخرین روز عمرش و بیرون آمدنش با چنین حالی که پاهای مبارکش روی زمین کشیده می شد، دلیل محکمی است که اگر در گذشته او را به امامت نصب کرده بود و این امر صحّت داشت اکنون او را عزل و برکنار کرده است.

بنا بر این اگر بپذیریم که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله چنین دستوری داده است، پس رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می دانست که آن ها بعد از وفاتش به همین نماز استدلال خواهند کرد و آن را دلیل محکمی برای خلافت و امامت ابوبکر خواهند دانست، لذا در حال بیماری از خانه بیرون آمد تا این توهّم را از ذهن های مردم پاک سازد.

مطلب خروج رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از بستر بیماری و کنار

ص: 442

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

زدن ابوبکر، در همه روایاتی که- به پندار آن ها- ابوبکر به امر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برای نماز رفته است وجود دارد.

نکته های قابل توجّه در این روایات …

در بررسی این روایات نکته های قابل توجّهی وجود دارد که اینک بیان می نماییم:

نکته اول: آن سان که گفته شد راوی همه این روایات عایشه است، طبق بیان آن ها رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حالی از منزل بیرون آمد که به دو تن تکیه کرده بود و پاهای مبارکش به زمین کشیده می شد.

حضرتش با این حال وارد مسجد شد و ابوبکر را از محراب کنار زد و خود با مردم نماز خواند.

خارج شدن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله با حال بیماری دلیل محکمی است که اگر در گذشته مقامی به ابوبکر داده بود، اینک او را از آن مقام برکنار نموده است.

در این روایات عایشه نام یکی از آن دو نفری که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله به کمک آن ها به مسجد آمدند، ذکر کرده است و از نفر دوم نامی به میان نیاورده است.

بدیهی است که نفر دوم همان علی علیه السلام بوده و همین انکار

ص: 443

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

نشانگر این است که عایشه از بردن نام علی و بیان فضیلت های او ناراحت بوده است.

ابن عباس به راوی گفت: آیا عایشه نام نفر دوم را برای تو ذکر کرد؟ گفت: نه.

ابن عبّاس گفت: آن شخص علی بود، ولی عایشه دوست ندارد علی را به خیر و خوبی یاد کند.

نکته دوم: وقتی برخی اهل سنّت متوجه شدند که خارج شدن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در شرایط بیماری و کسالت، و کنار زدن ابوبکر و نماز خواندن آن حضرت با مردم، اساس استدلال به امامت ابوبکر را مخدوش خواهد کرد، حدیثی را جعل کردند که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله ابوبکر را کنار نزد، بلکه آن حضرت با چنین حالی وارد مسجد شد و پشت سر ابوبکر به نماز ایستاد.

آنان با این حدیث ساختگی قضیّه خلافت ابوبکر را ثابت و تقویت کردند، به عبارت دیگر: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله همان گونه که با زبان، ابوبکر را به نماز خواندن امر کرد، در مقام عمل نیز او را به عنوان امام بعد از خود نصب نمود، زیرا با آن حالت بیماری به مسجد آمد و پشت سر ابوبکر نماز خواند.

حال با این حدیث چه کسی می تواند در امامت ابوبکر و خلافت او

ص: 444

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله مناقشه کند که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله به او اقتدا کرده است؟ آیا این کافی نیست که دلیل محکمی بر امامت ابوبکر باشد؟

آری، آنان با جعل احادیث دروغین و ساختگی می توانند بگویند که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله در آخرین نمازش به ابوبکر اقتدا کرده است، ولی این بخش از حدیث در صحیح مسلم و صحیح بُخاری وجود ندارد و آن چه که در این دو کتاب آمده است این است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله ابوبکر را کنار زد- یا خود ابوبکر کنار رفت و پشت سر ایستاد- و شخص پیامبر گرامی صلی اللَّه علیه وآله با مردم نماز خواند.

این حدیث ساختگی در مسند احمد وجود دارد و به طور قطع دروغ است و بسیاری از بزرگان و حافظان اهل سنّت نیز آن را تکذیب کرده اند، تا جایی که برخی از آن ها همچون حافظ ابی الفرج ابن جوزی در بطلان حدیثِ اقتدا کردن پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به ابوبکر کتاب مستقلی نوشته اند (1).

ص: 445


1- حافظ ابوالفرج ابن جوزی حنبلی (درگذشته سال 597) در ردّ معاصر خود حافظ عبدالمغیث حنبلی رساله ای نگاشته و آن را به نام «آفة اصحاب الحدیث فی الردّ علی عبدالمغیث» نام نهاده است. این کتاب در حدود 20 سال پیش توسط نگارنده تحقیق و برای نخستین بار چاپ و منتشر شد.

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

به راستی آیا عقل می پذیرد که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله به یکی از افراد امّتش اقتدا کند و او امام بر پیامبر صلی اللَّه علیه وآله باشد؟! بدیهی است که عقل هرگز این مطلب را نمی پذیرد.

نکته سوم: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بعد از این که برای نماز از منزل خارج شد و ابوبکر را کنار زد و خود با مردم نماز خواند به این مقدار اکتفا نکرد بلکه بعد از نماز بر فراز منبر قرار گرفت و خطبه ای برای مردم ایراد نمود و در این خطبه قرآن و اهل بیت علیهم السلام را معرفی کرد و به مردم امر نمود که از آن ها پیروی کنند و در کارهای خود به آنان اقتدا نمایند.

بنا بر این آمدن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برای نماز و کنار زدن ابوبکر از محراب نماز برای این بود که در این لحظات پایانی عمر خویش نیز با ایراد سخنرانی در مورد اهل بیت خود به مردم وصیت کند و مجدداً امام بعد از خود را معرفی نماید.

حضرتش پس از پایان خطبه به همه مسلمانان امر فرمود که همراه اسامه از مدینه بیرون روند و تأکید زیادی داشت که مردم به لشکر اسامه بپیوندند و در این امر شتاب کنند.

به راستی پس از این دلایلی که گفته شد باز هم راهی برای استدلال به حدیث مقدّم شدنِ ابوبکر برای نماز باقی می ماند.

ص: 446

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

نقد و بررسی دلیل هفتم …

هفتمین دلیل آن ها فرمایش رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است که:

«بهترین امّت من ابوبکر و عمر هستند».

این حدیث را با همین عبارت قاضی ایجی و شارح آن و دیگران روایت کرده اند، ولی این حدیث چنین نیست، بلکه ادامه ای دارد، ولی آن ها دنباله آن را ذکر نکرده اند تا بتوانند استدلالشان را تمام کنند. متن کامل حدیث این گونه است:

«عن عائشة قلت: یا رسول اللَّه! من خیر الناس بعدک؟

قال: ابوبکر.

قلت: ثمّ من؟

قال: عمر».

«عایشه می گوید: به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله گفتم: ای رسول خدا! بعد از شما بهترین مردم چه کسی است؟

فرمود: ابوبکر.

گفتم: پس از او چه کسی بهترین امّت شماست؟

فرمود: عمر».

این همان بخش از حدیث است که اهل سنّت به آن استدلال

ص: 447

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

کرده اند، ولی در آن مجلس حضرت زهرا سلام اللَّه علیها نیز حضور داشت و ایشان از پدر بزرگوارش سؤال کرد: ای رسول خدا! چرا درباره علی چیزی نفرمودید؟

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«یا فاطمة! علی نفسی، فمن رأیتیه یقول فی نفسه شیئاً؟».

«ای فاطمه! علی به منزله جان من است، تو چه کسی را دیده ای که درباره خودش سخنی بگوید».

پس اهل سنّت به بخش اول این حدیث به خاطر این که نام ابوبکر و عمر آمده است، استدلال می کنند و آن را دلیل بر امامت آن ها می دانند، ولی دنباله حدیث را ساقط کرده و گویا نمی دانستند که روزی کسی به این حدیث نگاه خواهد کرد و تمام روایت را خواهد دید و به منابع آن دسترسی خواهد یافت.

با همه این سخنان، این حدیث از جهت سند ضعیف است، برای آگاهی از این موضوع می توانید به کتاب تنزیه الشریعة المرفوعة عن الاحادیث الشنیعة الموضوعة (1)

مراجعه کنید.

ص: 448


1- تنزیه الشریعة المرفوعة عن الاحادیث الشنیعة الموضوعة: 1/ 367.

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

نقد و بررسی دلیل هشتم …

دلیل هشتم آن ها حدیثی از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است که فرمود:

«لو کنت متّخذاً خلیلًا دون ربّی لاتّخذت ابابکر».

«اگر من غیر از پروردگارم کسی را به عنوان دوست انتخاب می کردم، البتّه ابوبکر را دوست خود قرار می دادم».

در جواب این حدیث کافی است بگوییم که اگر این حدیث درباره ابوبکر آمده است و پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله او را دوست خود قرار داده است، پس درباره حدیث عثمان چه بگوییم که خود اهل سنّت روایت کرده اند که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حق عثمان نیز چنین فرموده است، و او را به عنوان دوست خود برگزیده است، در واقع در حدیث مربوط به ابوبکر آمده است که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله می فرماید: «اگر»، ولی در حقّ عثمان آمده است که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله او را دوست خود قرار داده است و متن آن چنین است:

«انّ لکلّ نبیّ خلیلًا من امّته وإنّ خلیلی عثمان بن عفّان».

«هر پیامبری از میان امّتش یک نفر را به عنوان دوست خود قرار می داد و همانا دوست من عثمان بن عفّان است».

بنا بر این طبق این حدیث، عثمان برتر از ابوبکر می شود.

ص: 449

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

آری، اعتقاد نگارنده نیز بر این است که بر اساس مدارک اهل سنّت عثمان از ابوبکر و عمر برتر است، چون در کتاب های خودشان احادیثی در مناقب عثمان آورده اند که گویای این مطلب است از جمله همین حدیثی که بیان شد، ولی تمام این احادیث- مثل حدیثی که گذشت- باطل و بی اساس هستند (1).

نقد و بررسی دلیل نُهُم …

نُهمین دلیل آن ها سخنان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله درباره ابوبکر است که فرمود:

«وأین مثل ابی بکر کذّبنی الناس وصدّقنی وآمن بی و … و واسانی بنفسه وجاهد معی ساعة الخوف».

«کجا همانند ابوبکر پیدا می شود در زمانی که مردم مرا تکذیب می کردند او مرا تصدیق کرد و به من ایمان آورد و … و با جان و مالش مرا یاری کرد و در ساعت تنهایی و ترس در جبهه جنگ در کنار من می جنگید».

سیوطی در کتاب اللّالی المصنوعه بالأحادیث الموضوعه (2)

و حافظ

ص: 450


1- تنزیه الشریعة المرفوعة عن الاحادیث الشنیعة الموضوعة: 1/ 392.
2- اللآلی المصنوعه فی الأحادیث الموضوعه: 1/ 295.

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

ابن عرّاق نویسنده کتاب تنزیه الشریعه (1)

در کتابشان این حدیث را از حدیث های ساختگی و دروغین شمرده اند.

این حدیث از جهت دلالت هم گویای این مطلب است که ابوبکر از اموالش به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می بخشید و از اموال شخصی خود به پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله می داد و رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به مال ابوبکر و بخشش او نیازمند بود.

بدیهی است که این هم از قضایای دروغین است به گونه ای که ساختگی بودن آن به حدّی است که افرادی همانند ابن تیمیّه را وادار کرده است که به دروغ بودن آن تصریح کند (2) و رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نیازی به اموال ابوبکر نداشت.

آری، جعل کنندگان احادیث این چنین فضایل و مناقب می تراشند تا آن جا که حاضر می شوند به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله اهانت کنند.

بنا بر آن چه بیان شد، دروغ بودن این حدیث از نظر سند و دلالت ثابت شد.

ص: 451


1- تنزیه الشریعه المرفوعه: 1/ 344.
2- منهاج السنه: 4/ 289.

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

نقد و بررسی دلیل دهم …

دلیل دهم آن ها روایتی است که از علی علیه السلام در فضیلت ابوبکر و عمر نقل کرده اند. در آن روایت آمده است:

«خیر الناس بعد النبیین ابوبکر ثمّ عمر ثمّ اللَّه أعلم».

«بعد از پیامبران بهترین مردم ابوبکر و پس از او عمر هستند و بعد از آن دو، خداوند آگاه تر است».

این روایت تنها به این متن نقل نشده است، بلکه آن ها این روایت را به متن های دیگری هم درباره ابوبکر و عمر نقل کرده اند.

ما به این روایت دو گونه پاسخ می دهیم:

1- ابوبکر خود اعتراف می کرد که بهترین مردم نیست آیا او نمی گفت: من بر شما ولایت پیدا کردم، ولی بهتر از شما نیستم؟ (1) یا چنین نمی گفت:

«أقیلونی فلست بخیرکم».

«در امر خلافت از من صرف نظر کنید، چون من بهترین شما نیستم».

ص: 452


1- الطبقات الکبری: 3/ 139.

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

این روایت نیز در منابع بسیاری نقل شده است (1).

2- نویسنده کتاب الإستیعاب، در شرح حال امیر مؤمنان علی سلام اللَّه علیه، ابن حزم در کتاب الفصل فی الملل والنحل و افراد دیگری از بزرگان حافظان اهل سنّت گفته اند: گروه بسیاری از اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله علی را بر ابوبکر فضیلت و برتری می دادند (2).

پس اگر خود امیر مؤمنان علی علیه السلام اعتراف می کند که ابوبکر و عمر از او برتر هستند پس چگونه اصحاب، علی را بر آن دو برتری می دادند؟

آری، آنان نام برخی از کسانی را ذکر کرده اند که می گفتند: علی علیه السلام برتر است؛ ابوذر، سلمان، مقداد، عمّار و … از آن گروهند. با این حال علی علیه السلام اعتراف می کند که ابوبکر و عمر از او برترند (!!) این ها روایاتی هستند که به دروغ بر امیر مؤمنان علی علیه السلام نسبت داده شده است.

بنا بر این، ما از میان استدلال های اهل سنّت دلیلی که از طعنه و اشکال خالی باشد و هیچ شبهه و ایرادی در آن نباشد، پیدا نکردیم. همه

ص: 453


1- مجمع الزوائد: 5/ 183، سیره ابن هُشام: 2/ 661، تاریخ الخلفاء: 71.
2- الإستیعاب: 3/ 1090، الفصل فی الملل والنحل: 4/ 181.

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

دلیل هایی که آورده اند- طبق منابع آن ها و بر اساس سخنان دانشمندانشان- یا از جهت سند ضعف دارد و یا از جهت دلالت، تمام و کامل نیست.

از این رو، این احادیث از حدیث های ساختگی و جعلی است که به اعتراف خودشان اساس و بنیانی ندارند، به ویژه حدیثی که می گوید:

«بعد از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنید».

کوتاه سخن این که مهم ترین دلیل آن ها، قضیه نماز ابوبکر است که می گویند: نماز ابوبکر در حال حیات رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بر امامت او دلالت می کند؛ ولی بر اساس مطالبی که گفته شد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله او را از محراب کنار زد و خودش با مردم نماز خواند. صحت این مطلب در صورتی قابل استناد است که خبر فرستادن ابوبکر برای نماز نیز صحیح باشد.

افزون بر این که درباره امامت ابوبکر و عمر باید از ناحیه دیگری نیز بحث شود و آن این که در امامت آن دو جریان هایی وجود دارد که مانع امامت آن ها بر مسلمانان می شود. این جریان ها بسیارند و در کتاب های بسیاری ذکر شده اند، ولی روش ما چنین نیست که متعرّض این روایات شویم.

ص: 454

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

بخش جهارم نقد و بررسی دلیل اجماع …

نقد و بررسی دلیل اجماع بر خلافت ابوبکر …

اشارة

تنها دلیل اهل سنّت بر خلافت ابوبکر که در این کتاب تا کنون از ترازوی نقد و بررسی ایمن مانده است اجماع یعنی اتفاق اصحاب بر خلافت ابوبکر است.

دانش پژوهان حق جو از چگونگی این دلیل نیز به خوبی آگاهند، که اجماع بر خلافت ابوبکر چگونه اتفاقی بوده است، و مناسب نیست که در این بحث وارد شویم، چون به ناچار به بیان جریان هایی کشیده می شود که این نوشتار گنجایش بیان آن ها را ندارد. ولی به مقداری که این نوشتار اقتضا می کند به بررسی و نقد آن می پردازیم، و با این پرسش آغاز می کنیم:

به راستی آن ها چه اجماع و اتّفاقی را بر امامت ابوبکر ادّعا می کنند؟

ص: 455

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

اینان می گویند: قضایایی در سقیفه رخ داد که گروهی در آن جا جمع شدند و با ابوبکر به عنوان خلیفه بیعت کردند و او را روی کار آوردند (1).

درباره این دلیل، سخن صاحب شرح المقاصد از بزرگان علم کلام کافی است که می گوید:

ما وقتی که می گوییم بر امامت ابوبکر اجماع و اتّفاق داریم، ادّعای اجماع حقیقی و واقعی نمی کنیم چرا که مدّعی هستیم بر خلاف ابوبکر هم عدّه ای اتّفاق داشتند. و چنین نیست که همه مردم راضی به امامت ابوبکر بودند، بلکه امامت او در حقیقت بعد از اختلاف بین مهاجرین و انصار و القای کشمکش بین انصار اوس و خزرج، و تنها با بیعت عمر در سقیفه آغاز شد (2). و اشاره به این مطلب کافی است.

ولی اهل سنّت با این که می دانند گروه زیادی با خلافت ابوبکر موافق نبودند در مراجعه به کتاب هایشان می گویند: بهتر است که از سخن گفتن در چنین اموری پرهیز کنیم، چرا که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در مورد مسائلی که بین اصحاب رخ خواهد داد به سکوت امر فرموده است لذا نیازی به مطرح کردن این گونه امور نیست.

ص: 456


1- البته ما در این مورد در پژوهشی به نام «نقش شوری در امامت» درباره شوری سخن گفته ایم.
2- رجوع شود به: شرح المقاصد: 5/ 254- 267.

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

در این جا مناسب است که متن کلام سعد تفتازانی را در کتاب شرح المقاصد نقل کنیم تا ببینید که چگونه به اضطراب افتاده اند و به کجا پناه برده اند.

سعد تفتازانی چنین می گوید:

تمامی دانشمندان مسلمان بر امامت ابوبکر اتّفاق نظر دارند و با گمان نیکو به آنان، چنین استفاده می شود که اگر به این امر با دلیل های روشن معرفت پیدا نمی کردند، هرگز همه آن ها بر امامت ابوبکر اتّفاق نظر نداشتند (1).

ما در پاسخ او چنین می گوییم:

اگر در امامت ابوبکر چنین بگوییم ناچار باید به خاطر گمان نیکو به اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از ایشان تقلید کنیم و اگر بحث تقلید به میان آید، دیگر چه نیازی است که خود را به زحمت انداخته و با بررسی آیات قرآن و روایات این مسئله را مورد بحث و گفت و گو قرار دهیم، بلکه از همان ابتدا می گوییم: در این امر از اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله تقلید می کنیم، و آن ها چنین کردند ما هم به پیروی از آنان راه ایشان را ادامه می دهیم.

ص: 457


1- شرح المقاصد: 2/ 298.

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

تفتازانی در ادامه می گوید:

باید احترام اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله حفظ شود و از طعن و تنقیص آن ها خودداری گردد و باید حدیث هایی که به گونه ای نقصی را برای آنان ثابت می کند توجیه کرد، و آن ها را به غیر ظاهر تأویل نمود و آن حدیث را در ویژه مواردی که به مهاجران و انصار مربوط می شود توجیه کنیم (1).

سخن تفتازانی درباره دلایل امامیه …

سعد تفتازانی در کتاب خود سخن امامیّه را نقل می کند و می گوید: آن ها می گویند که بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله امامی جز علی نیست، زیرا امام دارای شرایطی از قبیل معصوم بودن از گناه، سفارش رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و برتر بودن نسبت به همگان است، و در هیچ کدام از اصحاب چنین شرایطی دیده نشده است.

وی پس از نقل این گفتار، به بزرگ امامیّه شیخ محقق خواجه نصیرالدین طوسی و دانشمندان دیگر امامیه هجوم برده و به ساحت آن ها بی ادبی و جسارت می کند. اکنون عین عبارت او را نقل می کنیم تا

ص: 458


1- شرح المقاصد: 2/ 303.

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

حقیقت جویان از میزان فهم و درک و ادب آن ها آگاه شوند، و سپس این کلام را با سخنان علمای شیعه مقایسه کنند.

سعد تفتازانی چنین می گوید:

«احتجّت الشیعة بوجوه لهم فی إثبات إمامة علی بعد النبی من العقل والنقل، والقدح فیما عداه من أصحاب رسول اللَّه الّذین قاموا بالأمر.

ویدّعون فی کثیر من الأخبار الواردة فی هذا الباب التواتر، بناء علی شهرته فیما بینهم، وکثرة دورانه علی ألسنتهم، وجریانه فی أندیتهم، وموافقته لطباعهم، ومقارعته لأسماعهم.

ولا یتأمّلون کیف خفی علی الکبار من الأنصار والمهاجرین، والثقات من الرواة والمحدّثین، ولم یحتجّ البعض علی البعض، ولم یبرموا علیه الإبرام والنقض.

ولم یظهر إلّابعد انقضاء دور الإمامة وطول العهد بأمر الرسالة، وظهور التعصّبات الباردة، والتعسّفات الفاسدة، وإفضاء أمر الدین إلی علماء السوء، والملک إلی أُمراء الجور، ومن العجائب أنّ بعض المتأخّرین من المتشغّبین، الّذین لم یروا أحداً من المحدّثین ولا رووا حدیثاً فی أمر الدین، ملؤوا کتبهم من أمثال هذه الأخبار والمطاعن فی الصحابة الأخیار، وإن شئت فانظر فی کتاب التجرید المنسوب إلی

ص: 459

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

الحکیم نصیر الدین الطوسی، کیف نصر الأباطیل وقرّر الأکاذیب …» (1).

شیعه در اثبات امامت علی با دلیل های عقلی و روایی به چند وجه اقامه دلیل کرده است و به تمام کسانی که بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله امر امّت را به دست گرفتند طعنه وارد کرده و درباره آنان عیب ها و نقص های زیادی گرفته اند، حتّی در بسیاری از حدیث هایی که در این زمینه وارد شده ادّعای تواتر می کنند.

چرا که این احادیث در میان آن ها شهرت پیدا کرده و در همه زمان ها این روایات بر سر زبان هایشان بوده و با طبیعت درونی آن ها هماهنگی داشته و همواره این طعن ها و ایرادها را می شنیدند، ولی هرگز فکر نمی کردند که چگونه این عیب ها از بزرگان مهاجر و انصار و روایت کنندگانی که مورد اطمینان همه بوده اند مخفی مانده، و هیچ کدام از آن ها بر دیگری دلیل نیاورده و چیزی که دلالت بر درست یا نادرست بودن آن روایات باشد را بیان نکرده اند.

ص: 460


1- شرح المقاصد: 2/ 287.

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

این طعنه ها و عیب ها از زمانی آغاز شد که دوران امامت آنان گذشت و سرسختی های بی ارزش و کج روی های باطل آشکار شد و امر دین به دانشمندان بدکردار، و ریاست بر مردم به پادشاهان ستم کار کشیده شد.

خیلی عجیب است که یکی از دانشمندان آن ها- که اهل فتنه و آشوب بوده و از کسانی است که گویا هیچ یک از گویندگان حدیث را ندیده و هیچ حدیثی در دین روایت نکرده است- کتاب هایش را از این گونه روایت ها و خبرهایی که به اصحاب خوب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله طعنه و ایراد وارد کرده پر نموده است. حال اگر می خواهی به کتاب التجرید- که نوشته نصیرالدین طوسی است- نگاه کن ببین چگونه از اباطیلی حمایت کرده و دروغ هایی را مقرر نموده است …».

نقد سخن تفتازانی …

در پاسخ تفتازانی می گوییم:

ما از تفتازانی سپاسگزاریم که به همین مقدار ناسزا و ناروا گفتن به خواجه نصیرالدین طوسی رحمه اللَّه اکتفا کرد، چرا که ابن تیمیّه به خاطر این که آن دانشمند نامی در کتاب التجرید از کتاب های اهل سنّت بر

ص: 461

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام دلیل آورده، نسبت هایی به او داده است که هیچ مسلمانی در حقّ پست ترین مردم آن گونه سخن نمی گوید، و گناهان بزرگی به او نسبت داده که گفتنی نیست (1).

کلام آخر …

اصل این موضوع از این قرار است که ما- در برخی از مجلدات سلسه پژوهش های اعتقادی- بر امامت علی علیه السلام از کتاب های اهل سنّت دلیل اقامه کرده ایم و از کتاب های خودشان صحیح بودن آن دلیل ها را بیان نموده ایم و تمام استدلال خود را با کمال ادب و متانت مطرح کرده و به هیچ یک از دانشمندان اهل سنّت ناسزا و بی ادبی نکرده ایم. امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام را با سفارش و حدیث معتبر از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و معصوم بودن ایشان، و برتری آن حضرت را نسبت به تمام اصحاب ثابت کرده ایم.

تمام این استدلال ها را از کتاب های خود اهل سنّت و نظریات دانشمندان آن ها و معروف ترین کتاب های ایشان بازگو کردیم و هرگز ناسزا و سرسختی بی جا و کج روی نداشتیم.

ص: 462


1- یادآوری می شود که ما تحقیقی در این موضوع به نام «از افترائات ابن تیمیّه» انجام داده ایم.

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

آن گاه در کتاب حاضر دلیل های خود اهل سنّت در امامت ابوبکر را مورد بررسی قرار دادیم که گفته بودند: سفارش و حدیث جداگانه ای از پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله در این باره نداریم؛ درباره اجماع و اتّفاق هم- با سختی و ناچاری- اعتراف کردند که چنین اتّفاقی واقع نشده است.

مهم ترین دلیل آن ها را نیز که برتر بودن ابوبکر از همه اصحاب بود بررسی نمودیم و از یکایک کتاب های خودشان ناتمام بودن آن را بیان کردیم.

به راستی گناه ما چیست که دلیل آن ها بر امامت ابوبکر ناتمام، و دلیل امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام بر امامتش از کتاب های آن ها تمام است؟

چرا آنان از حقیقت بحث نمی کنند؟

چرا حقیقت و واقعیّت تلخ می شود؟

برای چه به ناسزاگویی پناه می برند؟

چرا علمای شیعه را مورد هجوم سخنان خود قرار می دهند؟

آیا دشنام ها و شماتت ها، کشتارها و زندانی کردن دانشمندان شیعه از آغاز تا کنون برای آن ها کافی نیست؟

ص: 463

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

تا کی می خواهند به این گونه رفتار ادامه دهند؟

چرا چنین رفتار می کنند؟

ما می خواهیم از حقیقت بحث کنیم و بدانیم بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به چه کسی اقتدا کنیم تا او را در اعتقادات و مشکلات علمی و احکام و دستورات واسطه بین خود و خدا قرار دهیم.

ما می خواهیم واقعیّت امر را برای خود روشن کنیم تا به پروردگار خود چنین بگوییم:

خدایا! ما در دلیل ها دقّت کردیم و جویای حقیقت شدیم و به این نتیجه رسیدیم که این شخص امام و پیشوای ما بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است و به وسیله این پیشوای معصوم می توانیم به تو نزدیک شویم و ارتباط برقرار کنیم. امیدواریم همین تحقیق ما عذر پذیرفته شده ای در پیشگاه خداوند سبحان باشد.

بنا بر این، آن چه نقد و بررسی شد برای دوستی و دشمنی نبود، هیچ غرضی از مطرح کردن این سخنان نداریم و نیازی هم به ناسزا گفتن و دشنام دادن نمی بینیم.

راستی با این حال، تا کی حقیقت تلخ خواهد بود؟

تا کی حق را نخواهند پذیرفت و از آن پیروی نخواهند کرد؟

ص: 464

شماره صفحه در کتاب - ص: 81

***

برای چه ناسزا می گویند؟ آیا جز افراد پست و نادان، این گونه سخن می گویند؟

از خداوند سبحان می خواهیم به ما توفیق دهد تا خشنودی او را فراهم آوریم. از حضرت باری تعالی می خواهیم ما را هدایت کند تا حقیقت ها را درک کرده و به آن عمل کنیم و پیرو حق و حقیقت باشیم.

از او می خواهیم در روز ملاقات با او و به هنگام رو به رو شدن با رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله صورت هایمان را نورانی و سفید گرداند.

صلوات و درود خدا بر حضرت محمّد صلی اللَّه علیه وآله و خاندان پاک آن حضرت باد.

ص: 465

شماره صفحه در کتاب - ص: 83

***

کتاب نامه …

1. قرآن کریم.

حرف «الف»

2. الإستیعاب: ابن عبدالبرّ، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

3. أسنی المطالب فی أحادیث مختلفة المراتب: ابن درویش حوت، مکتبه التجاریة الکبری، مصر، چاپ اول، سال 1355.

حرف «ت»

4. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، دار الکتب علمیّه، بیروت، سال 1417.

5. تاریخ الخلفاء: جلال الدین سیوطی، منشورات شریف رضی، قم، ایران، چاپ اول، سال 1411.

6. تاریخ مدینة دمشق: ابن عساکر، دار الفکر، بیروت، سال 1415.

7. تلخیص المستدرک: ذهبی، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

8. تهذیب التهذیب: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

9. تنزیه الشریعة المرفوعة عن الأحادیث الشنیعة الموضوعه: ابن عرّاق کنانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1401.

ص: 466

شماره صفحه در کتاب - ص: 84

***

حرف «س»

10. سنن ترمِذی: ترمِذی، دار الفکر، بیروت، چاپ دوم، سال 1403.

11. سیره ابن هشام: ابن هشام، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

حرف «ش»

12. شرح المقاصد: تفتازانی، منشورات شریف رضی، قم، ایران، چاپ اول، سال 1409 و دار المعارف نعمانیه، پاکستان، چاپ اول سال 1401.

13. شرح المنهاج: (مخطوط) عبری فرقانی.

14. شرح المواقف: سید شریف الجرجانی ویلیه حاشیة السیالکوتی والحلبی، منشورات شریف رضی، قم، ایران، چاپ اول، سال 1412.

حرف «ص»

15. صحیح بُخاری: بُخاری، دار الفکر، بیروت، سال 1401.

16. صحیح مسلم: مسلم نیشابوری، دار الفکر، بیروت.

حرف «ض»

17. الضعفاء الکبیر: عُقَیلی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

ص: 467

شماره صفحه در کتاب - ص: 85

***

حرف «ط»

18. الطبقات الکبری: ابن سعد، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418.

حرف «ف»

19. فتح الباری: ابن حجر، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1410.

20. الفصل فی الأهواء والملل والنحل: ابن حزم اندلسی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

21. فیض القدیر: مناوی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

حرف «ک»

22. الکامل: عبداللَّه عدی، دار الفکر، بیروت، چاپ سوم، سال 1409.

23. کنز العمّال: متقی هندی، دار الرساله، بیروت، سال 1409.

حرف «ل»

24. اللآلی المصنوعه فی الأحادیث الموضوعه: جلال الدین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1417 ه.

25. لسان المیزان: ابن حجر عسقلانی، مؤسسه اعلمی بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1390.

ص: 468

شماره صفحه در کتاب - ص: 86

***

حرف «م»

26. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد: هیثمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.

27. المستدرک: حاکم نیشابوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1411.

28. مسند احمد بن حنبل: احمد بن حنبل، دار احیاء التراث العربی و دار صادر، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

29. المصنّف: ابن ابی شیبه کوفی، دار الفکر، بیروت، چاپ اول، سال 1409.

30. منهاج السنة النبویة: ابن تیمیّة، مکتبه ابن تیمیّه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.

31. میزان الإعتدال: ذهبی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

32. الموضوعات: ابن الجوزی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

ص: 469

شماره صفحه در کتاب - ص: 88

***

(5)

Criticizing AbuBakr's Caliphate

ص: 470

دستبردی درحدیث ثقلین (6)

سرآغاز …

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

… آخرین و کامل ترین دین الهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 471

شماره صفحه در کتاب - ص: 8

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 472

شماره صفحه در کتاب - ص: 9

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 473

شماره صفحه در کتاب - ص: 13

***

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للَّه ربّ العالمین والصلاة والسلام علی سیّدنا محمّد وآله الطاهرین المعصومین ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین

پیش گفتار …

حدیث ثقلین از جمله احادیث معروف و مشهوری است که عامه و خاصه آن را نقل کرده اند. این حدیث را صدها پیشوا و حافظ حدیث از قرون مختلف، از حدود چهل زن و مرد صحابی از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به طرق زیادی نقل کرده اند.

از آن جا که در ثبوت سند این حدیث و محتوای آن تردیدی نیست؛ برخی از مغرضان به جعل روایت وصیّت به کتاب و سنّت پرداخته و آن را به عنوان حدیث ثقلین مطرح کرده اند. در این راستا روایتی از اهل تسنّن نقل شده که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ص: 474

شماره صفحه در کتاب - ص: 14

***

«من در میان شما دو چیز گران بها را باقی می گذارم: کتاب خدا و سنّتم».

گفتنی است که در برخی از کتاب ها آمده است که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله این سخن را در سخنرانیش در حجّة الوداع گفته است.

نوشتاری که پیش رو دارید پژوهشی در مورد اصل روایت و راویان آن است که ما آن را بررسی و نقد نموده و حقیقت امر را برای حقیقت جویان روشن ساخته ایم.

ص: 475

شماره صفحه در کتاب - ص: 17

***

بخش اول راویان خبر و روایات آنان …

بررسی راویان خبر و روایات آنان …

اشارة

تردیدی نیست که روایت ثقلین به صورت: «کتاب اللَّه وسنّتی» تنها در چند کتاب حدیثی و سیره نقل شده است. اکنون ما به بررسی آن ها می پردازیم.

روایت مالک بن انس …

بر اساس تحقیقات انجام شده قدیمی ترین راوی این خبر مالک بن انس (متوفای سال 179 هجری قمری) است. او در کتاب الموطّأ این گونه نقل کرده است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله (1)

فرمود:

ص: 476


1- علی رغم این که در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارک پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمایش حضرتش، درود و صلوات را به صورت کامل آورده ایم.

شماره صفحه در کتاب - ص: 18

***

«من در بین شما دو امر را باقی می گذارم، مادامی که به آن دو چنگ زنید، گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و سنّت پیامبرش».

روایت ابن هشام …

یکی دیگر از افرادی که این روایت را نقل کرده است ابن هشام (متوفای سال 218) است. وی در کتاب السیرة النبویه که تهذیب کتاب سیره محمّد بن اسحاق است می نویسد:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حجة الوداع خطبه ای را ایراد کرد و در آن خطبه فرمود:

«… و در بین شما چیزی را باقی گذاشتم که اگر بر آن چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد، آن امری روشن است: کتاب خدا و سنّت پیامبرش».

روایت حاکم …

حاکم نیشابوری (متوفای سال 405) نیز در نقل این روایت نقش داشته است. وی این حدیث را در المستدرک نقل کرده است و در مورد آن اظهار نظر می کند. او می گوید:

ابوبکر احمد بن اسحاق فقیه از عبّاس بن فضل اسقاطی از اسماعیل بن ابی اویس و او از محمّد بن فضل شعرانی از جدّش از

ص: 477

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

***

ابن ابی اویس از پدرش از ثور بن زید دیلی از عکرمه از ابن عبّاس این گونه نقل کرده است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حجّة الوداع سخنانی ایراد کرد و فرمود:

«شیطان از این که در سرزمین شما پرستیده شود، مأیوس شده است، ولی او راضی شده که در اعمالی غیر از عبادت که آن ها را کوچک و کم می شمارید، مورد اطاعت شما قرار گیرد. پس بر حذر باشید.

ای مردم! من در بین شما دو چیز را به یادگار گذاردم که اگر به آن ها چنگ بزنید هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و سنّت پیامبرش.

به راستی که هر مسلمانی برادر مسلمان است، و مسلمانان با هم برادرند. بر کسی مال برادرش حلال نیست مگر آن را با رضایت خاطر ببخشد.

و ستم نکنید و مبادا بعد از من به حالت کفر برگردید و به کشتن یکدیگر بپردازید».

حاکم نیشابوری پس از نقل این روایت به سند آن می پردازد و می نویسد: بُخاری در نقل احادیث، به احادیث عکرمه احتجاج کرده است. مسلم نیز به ابن ابی اویس احتجاج کرده است. البته در مورد

ص: 478

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

***

راویان دیگر همه علما اتّفاق نظر دارند.

حاکم پس از بررسی سند حدیث به متن آن می پردازد و می گوید:

این حدیث که از خطبه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله است، همه در نقل آن در صحیح اتّفاق نظر دارند که آن حضرت فرمود: ای مردم! من در میان شما چیزی را باقی گذاردم که بعد از من در صورتی که به آن چنگ زنید، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا که شما در مورد آن از من بازخواست خواهید شد، پس [در آن موقع] چه خواهید گفت؟

البته ذکر «اعتصام به سنّت» (تمسک و چنگ زدن به سنّت) در این خطبه سخنی غریب است و به راستی به آن نیاز است.

حاکم پس از این می گوید:

البته من بر این موضوع شاهدی از حدیث ابو هریره یافتم که ابوبکر بن اسحاق فقیه از محمّد بن عیسی بن سکن واسطی از داوود بن عمرو ضبّی از صالح بن موسی طلحی از عبدالعزیز بن رفیع از ابی صالح از ابو هریره نقل می کند که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«من در میان شما دو چیز را باقی می گذارم که بعد از آن ها هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و سنّتم و این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا در کنار حوض نزد من آیند» (1).

ص: 479


1- المستدرک: 1/ 93.

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

روایت بیهقی …

ابوبکر بیهقی (متوفای سال 458) نیز با دو سند به نقل این حدیث پرداخته است:

سند یکم

ابوعبداللَّه حافظ از اسماعیل بن محمّد بن فضل شعرانی از جدش از ابن ابی اویس از پدرش از ثور بن زید دیلی از عکرمه از ابن عباس رضی اللَّه عنهما نقل می کند که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حجّة الوداع خطبه ای خواند و در آن خطبه فرمود:

«ای مردم! بی شک من در میان شما چیزی را باقی می گذارم که اگر به آن چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و سنّت پیامبرش».

سند دوم

ابوالحسین بن بشران العدل در بغداد، از ابو احمد حَمزة بن محمّد بن عباس از عبدالکریم بن هیثم از عبّاس بن هیثم از صالح بن موسی طلحی از عبدالعزیز بن رفیع از ابی صالح از ابو هریره نقل می کند که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«بی تردید من در میان شما پس از خود چیزی را به جا گذاشتم که مادامی که آن دو را بگیرید یا به آن دو عمل کنید، هرگز گمراه

ص: 480

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

نخواهید شد: کتاب خدا و سنّتم. این دو از یکدیگر جدا نخواهند شد تا کنار حوض بر من وارد شوند» (1).

روایت ابن عبدالبر …

یکی دیگر از افرادی که این روایت را نقل کرده است ابن عبدالبرّ قرطبی (متوفای سال 463) است که با دو سند این روایت را نقل کرده است (2).

سند یکم

در این سند ابن عبدالبرّ این روایت را از داوود بن عمرو ضبّی از صالح بن موسی طلحی از عبدالعزیز بن رفیع از ابی صالح از ابو هریره … نقل می کند.

این روایت همان روایتی است که حاکم نیشابوری در کتابش آورده است و ما در ادامه بررسی درباره آن سخن خواهیم گفت.

ص: 481


1- السنن الکبری: 10/ 114.
2- گفتنی است که ابن عبدالبرّ، در مورد احادیث کتاب الموطّأ و سندهای آن، دو کتاب نگاشته است. نویسنده کشف الظنون هر دو کتاب را متذکر شده است. رجوع شود به کشف الظنون: 2/ 1907. یکی از آن دو کتاب التمهید لما فی الموطّأ من المعانی والاسانید است. حدیثی که در این جا نقل کردیم، سی و دومین حدیث از احادیثی است که تحت عنوان «بلغنی» از نسخه ای خطی نقل شده است. البته برای ما امکان نداشت که سند آن را به طور کامل قرائت نماییم.

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

سند دوم

در این سند ابن عبدالبرّ روایتی را به خبر کتاب الموطّأ پیوند داده و این گونه گفته است که عبدالرحمان بن یحیی از احمد بن سعید از محمّد بن ابراهیم از علی بن زید عرایضی از حنینی از کثیر بن عبداللَّه بن عمرو بن عوف از پدرش از جدّش نقل می کند که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«من در میان شما دو امر را باقی گذاردم که مادامی که به آن چنگ بزنید هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و سنّت پیامبرش».

روایت قاضی عیاض …

قاضی عیاض یحصبی (متوفای سال 544) نیز این روایت را این گونه نقل کرده است:

من این روایت را در حضور قاضی ابو علی حسین بن محمّد رحمه اللَّه قرائت کردم، او گفت: من این روایت را از شیخ امام ابوالفضل احمد بن احمد اصفهانی از ابو نعیم احمد بن عبداللَّه حافظ از عبداللَّه بن محمّد بن جعفر از بنان بن احمد قطّان از عبداللَّه بن عمر بن ابان از شعیب بن ابراهیم از سیف بن عمر از ابان بن اسحاق اسدی از صباح بن محمّد از ابو حازم از ابو سعید خدری نقل می کنم که وی می گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ص: 482

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

«ای مردم! من در میان شما دو چیز گران بها را به جا می گذارم:

کتاب خدا و سنتم. پس آن را تباه نسازید، چرا که مادامی که آن دو را نگه دارید هرگز دیدگانتان نابینا نخواهد شد، گام هایتان نخواهد لغزید و دست هایتان کوتاه نخواهد شد» (1).

روایت سیوطی …

جلال الدین سیوطی (متوفای سال 911) نیز این روایت را نقل کرده است. وی در کتاب الجامع الصغیر خویش این گونه می نگارد که در المستدرک حاکم به نقل از ابوهریره آمده است که حضرتش فرمود:

«من در میان شما دو چیز را باقی می گذارم که بعد از آن دو گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و سنّتم. این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا کنار حوض بر من وارد شوند» (2).

روایت متّقی هندی …

شیخ علی متّقی هندی (متوفای سال 975) بخش دوم از جلد نخست کتاب کنز العمّال را به عنوان «چنگ زدن به کتاب و سنّت»

ص: 483


1- الالماع فی ضبط الروایة وتقیید السماع: 8 و 9.
2- فیض القدیر، شرح الجامع الصغیر: 3/ 240.

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

اختصاص داده و در آن بخش این روایت را از چند طریق نقل می کند:

الف- ابوبکر شافعی در کتاب غیلانیات می نویسد که ابوهریره می گوید: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«من در میان شما دو چیز را پس از خودم به جا گذاردم که هرگز بعد از آن دو، گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و سنّتم. این دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا کنار حوض بر من وارد شوند».

ب- حاکم نیشابوری در المستدرک می نویسد که ابو هریره می گوید: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«من در میان شما دو چیز را باقی گذاردم که بعد از آن دو، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و سنّتم. آن دو هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا کنار حوض بر من وارد شوند».

ج- حاکم نیشابوری در المستدرک می نویسد: ابن عبّاس می گوید:

حضرتش فرمود:

«شیطان از این که در سرزمین شما پرستیده شود، مأیوس گشته …».

د- بیهقی از ابن عبّاس نقل می کند که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ص: 484

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

«ای مردم! من در میان شما چیزهایی را باقی می گذارم که اگر به آن ها چنگ زنید هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و سنّت پیامبرش».

ه- ابو نصر سجزی در کتاب الابانه می نویسد که ابوهریره می گوید: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«کتاب خدا و سنّت من هرگز از یکدیگر جدا نخواهند شد تا کنار حوض بر من وارد شوند».

وی پس از نقل این روایت می گوید: این روایت جدّاً غریب است (1).

ص: 485


1- کنز العمال: 1/ 173 حدیث 875 و 876 و 184 حدیث 941 و 187 حدیث 954 و 955.

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

***

بخش دوم بررسی هایی در اسناد روایت …

نگرشی به اسناد روایت …

در بخش اول، مهم ترین سندهای روایت ساختگی «ثقلین» را از کتاب های اهل سنّت نقل کردیم. پیش از آن که به بررسی سندهای این روایت بپردازیم اشاره به چند مورد، ضروری به نظر می رسد.

1- این روایت، از روایت هایی است که بُخاری و مسلم، از آن اعراض کرده اند و در دو کتاب شان که به صحیحین معروف هستند آن را نیاورده اند.

این در حالی است که اهل سنّت احادیث صحیح السند بسیاری را فقط به بهانه این که این دو شیخ بر ترک آن اتفاق نظر دارند مورد استناد قرار نداده اند.

2- این روایت در هیچ یک از کتاب های دیگری که نزد اهل سنّت به صحاح معروف هستند، آورده نشده و در واقع این روایتی است که نویسندگان صحاح شش گانه و نویسندگان دیگر بر ترک آن اتفاق نظر دارند.

ص: 486

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

***

3- این روایت، در هیچ یک از مسانید معتبری همچون مسند احمد بن حنبل نیامده است. از طرفی از احمد نقل کرده اند که گفته است: روایاتی که در مسند نیامده اند، صحیح نیستند.

4- بیشتر راویان این روایت، به غرابت آن تصریح کرده اند.

حاکم نیشابوری در این مورد می نویسد: «بیان اعتصام به سنّت در این خطبه، غریب است».

آن گاه حاکم نیشابوری بر صحّت سندِ خطبه مشتمل بر اعتصام به «عترت» تصریح می کند.

سجزی- همان طور که در کنز العمال آمده است- می گوید: این روایت به طور جدّ غریب است.

اکنون بایستی به بررسی اسناد این روایت در کتاب های مذکور بپردازیم.

سند روایت در کتاب …

اشارة

الموطّأ

جایگاه اصلی این روایت، همان روایت مالک در کتاب الموطّأ است. در این مورد از سه محور به بررسی و پژوهش می پردازیم.

الف- بررسی کتاب الموطّأ …

نویسنده کشف الظنون در مورد این کتاب چنین می نویسد:

ص: 487

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

همان گونه که در کتاب النکت الوفیّه آمده است: الموطّأ کتابی کهن و پر خیر و برکت است که نویسنده آن قصد داشت که احادیث صحیح را در آن گرد آورد، ولی آن چه در کتابش گرد آورده است از نظر خود مالک صحیح است نه طبق اصطلاح اهل حدیث؛ چرا که مالک، مراسیل و بلاغات (1) را صحیح می داند (2).

جلال الدین سیوطی نیز در مورد کتاب الموطّأ این گونه اظهار نظر می کند:

خطیب بغدادی و دانشمندان دیگر تصریح کرده اند که الموطّأ بر همه کتاب های جوامع و مسانید تقدّم دارد.

وی سپس می گوید: بنا بر این کتاب الموطّأ از نظر رتبه بندی تاریخی بعد از صحیح حاکم نیشابوری است (3).

سیوطی در کتاب تنویر الحوالک در این زمینه می نویسد:

ابن حزم در کتاب مراتب دیانت می نویسد که روایاتی را که در کتاب

ص: 488


1- مراسیل: جمع مُرسل است و به روایتی می گویند که در سلسله سند آن یک یا چند راوی حذف شده باشد. بلاغات: به روایات هایی اطلاق می شود که به عنوان «بلغنی» آمده باشند.
2- کشف الظنون: 2/ 1907.
3- تدریب الراوی: 1/ 83.

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

الموطّأ مالک آمده است شمردم، در آن 500 و اندی حدیث مسند و 300 و اندی حدیث مرسل یافتم و 70 و اندی حدیث در آن است که مالک خودش به آن ها عمل نکرده است. البته در آن، احادیث ضعیفی وجود دارد که بیشتر علما آن ها را تضعیف کرده اند (1).

ب- نگاهی به شرح حال مالک …

محور دوم در مورد شرح حال مالک بن انس است. وی از جهاتی مورد تضعیف و نقد قرار گرفته است. اکنون نگاهی کوتاه به شرح حال مالک می نماییم:

1- مالک از خوارج بوده است

ابو العبّاس المبرّد در بحثی در مورد خوارج می گوید:

عدّه ای از فقها به خوارج منتسب هستند، از جمله عکرمه غلام آزاد شده ابن عبّاس. همین سخن درباره مالک بن انس نیز گفته می شود.

زبیریون معتقدند که مالک بن انس از عثمان، علی علیه السلام، طلحه و زبیر بدگویی می کرد و می گفت: به خدا سوگند! آنان جز بر سر آبگوشت خاک آلود با هم نجنگیدند (2).

ص: 489


1- تنویر الحوالک: 1/ 9.
2- الکامل فی الادب: 1/ 159.

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

2- مالک از مدلّسین (1) بوده است

خطیب بغدادی در شرح حال برخی مدلّسین، گفته است که مالک بن انس از مدلّسین بوده است (2).

3- پیوستن مالک به امرای حکومت و سکوت او در برابر منکرات آنان

عبداللَّه بن احمد می گوید که از پدرم شنیدم که گفت: ابن ابی ذئب و مالک همواره نزد امرا حاضر می شدند. ابن ابی ذئب با آنان سخن می گفت و به آنان امر و نهی می کرد، در حالی که مالک ساکت بود.

پدرم گفت: ابن ابی ذئب از مالک بهتر و از او برتر است (3).

ص: 490


1- مدلّس: یعنی کسی که تدلیس می کند وعیب را می پوشاند. تدلیس در اصطلاح علم حدیث در یک تقسیم بندی کلّی دو نوع است: الف) تدلیس در اسناد، به این معنا است که راوی، حدیث را از کسی نقل می کند که او را ندیده یا حدیث را از او نشنیده باشد، یا یک راوی ضعیف را اسقاط کند، تا حدیث «حسن» یا «صحیح» تلقی شود. در مورد تدلیس گفته شده است: تدلیس برادر دروغ است. ب) تدلیس در صفات راوی توسّط ناقلین، به این معنا است که به قصد مخفی داشتن حقیقت راوی را با صفاتی یا کنیه ای غیر واقعی وصف کند یا بنامد.
2- الکفایة فی علم الروایه: 365.
3- العلل و معرفة الرجال: 1/ 179.

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

4- غنا با آلات موسیقی

ابوالفرج اصفهانی در کتاب الأغانی می نویسد: مالک با آلات موسیقی به غنا می پرداخت (1).

5- سخن پیشوایان در نقد و طعن او

خطیب بغدادی در این زمینه می گوید: گروهی از دانشمندان در زمان مالک از او انتقاد کرده و به او خرده گرفته اند.

وی در این زمینه از ابن ابی ذئب، عبدالعزیز ماجشون، ابن ابی حازم و محمّد بن اسحاق نام می برد (2).

ابن عبدالبرّ در مورد مالک می گوید:

ابن ابی ذئب درباره مالک به بدی و با تندی و خشونت سخنانی گفته است که از ذکر آن کراهت دارم (3).

افراد دیگری نیز درباره مالک سخن گفته اند؛ ابراهیم بن سعد مالک را نفرین می کرد.

البتّه عبدالرحمان بن زید بن اسلم و ابن ابی یحیی نیز در مورد

ص: 491


1- الأغانی: 2/ 75.
2- تاریخ بغداد: 10/ 224.
3- جامع بیان العلم وفضله: 2/ 157.

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

مالک سخنانی دارند (1).

ج- بررسی سند روایت مالک …

سومین محور بررسی روایت مالک از نظر سند است. این روایت در الموطّأ سندی ندارد. سیوطی در شرح الموطّأ می نویسد:

ابن عبدالبرّ اسناد این کتاب را از طریق حدیث کثیر بن عبداللَّه بن عمرو بن عوف از پدرش از جدّش متّصل کرده است (2).

ما در ادامه درباره این سند طبق روایت ابن عبدالبرّ در کتاب التمهید سخن خواهیم گفت.

سند روایت در السیرة النبویه ابن هشام …

این روایت در السیرة النبویه ابن هشام نیز بدون سند نقل شده است.

در آن کتاب عنوانی با عبارت «خطابه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حجّة الوداع» آمده است. آن گاه نگارنده در ذیل این عنوان می نویسد:

ابن اسحاق می گوید: سپس رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به سفر حج رفت … و [در پایان مراسم حج] برای مردم خطبه خواند (3).

ص: 492


1- جامع بیان العلم وفضله: 2/ 158.
2- تنویر الحوالک: 2/ 208.
3- السیرة النبویه: 4/ 603.

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

راوی این خطابه ابن اسحاق است. به نظر اکثر علمای بزرگ و رجال شناسان، ابن اسحاق فرد مقدوح و مجروحی بوده که مورد نقد و تضعیف قرار گرفته است. وی به تدلیس (فریبکاری در حدیث) و به قَدَری بودن و تشیّع متّهم است. تعداد بسیاری از علما از جمله: سلیمان تیمی، یحیی قطّان، وهب بن خالد و مالک بن انس در مورد ابن اسحاق گفته اند که او فرد بسیار دروغگویی است (1).

سند روایت در المستدرک …

همان گونه که پیش تر گفته شد، این روایت در المستدرک حاکم نیز آمده است. در این کتاب روایت از دو طریق نقل شده است:

1- طریق ابن عباس

مدار روایت حاکم از ابن عباس بر «اسماعیل بن ابی اویس» است.

بنا بر این ما فقط به بررسی ابن ابی اویس، اکتفا می کنیم. او پسر خواهر مالک و خویشاوند اوست. گروهی از پیشوایان «جرح و تعدیل» (2)

ص: 493


1- شرح حالش را در کتاب های رجالی بنگرید. همچنین برای آگاهی بیشتر از شرح حال ابن اسحاق می توانید به مطالبی مراجعه کنید که حافظ ابن سیّد الناس (متوفای سال 734) در مقدمه سیره خود به نام عیون الاثر در مورد او نگاشته است.
2- جرح و تعدیل شاخه ای است از علم رجال: جرح به معنای تضعیف کردن و تعدیل به معنای عادل دانستن.

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

درباره این مرد سخنانی را اظهار کرده اند که اینک این مطالب را به نقل از ابن حجر عسقلانی می آوریم (1):

معاویة بن صالح درباره ابن ابی اویس می گوید که ابن معین در مورد او گفته است: او و پدرش از نظر نقل حدیث ضعیف هستند.

همچنین از ابن معین نقل می کند: ابن ابی اویس و پدرش حدیث می دزدند.

و نیز از او نقل می کند که ابن ابی اویس احادیث را به هم می آمیزد، دروغ می گوید و مورد اعتنا نیست.

نسایی در مورد ابن ابی اویس اظهار نظر می کند و می گوید که او از نظر نقل حدیث ضعیف است.

وی در جای دیگری می گوید: ابن ابی اویس ثقه و مورد اعتماد نیست.

لالکائی به نظرات نسایی اشاره می کند و می گوید: نسایی در سخن گفتن علیه اسماعیل بن ابی اویس کوتاه نیامده است و به شدّت در مورد او سخن گفته تا آن جا که منجر به ترک حدیث او شده است. شاید مطلبی برای نسایی روشن شده که برای غیر او معلوم نشده است، چرا که سخن همه رجال شناسان به این ختم می شود که او از نظر نقل حدیث ضعیف است.

ص: 494


1- تهذیب التهذیب: 1/ 271.

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

ابن عدیّ در مورد ابن ابی اویس می گوید که از دایی خودش احادیثی غریب نقل کرده که هیچ کس دیگری در نقل آن احادیث از او پیروی نکرده است.

دولابی نیز در کتاب الضعفاء یادی از او کرده و می نویسد: از نصر بن سلمه مروزی شنیدم که می گفت: ابن ابی اویس دروغگو است.

او از مالک، مسائل ابن وهب را نقل می کرد.

عقیلی نیز در کتاب الضعفاء او را توصیف می کند و می گوید که اسامه زفّاف بصری به ما نقل کرد که از یحیی بن معین شنیدم که می گفت: ابن ابی اویس به اندازه دو پول ارزش ندارد.

دارقطنی نیز در مورد او این گونه اظهار نظر می کند: او را در نقل سلسله سند حدیث صحیح انتخاب نمی کنم.

ابن حزم در کتاب المحلّی می نویسد که ابوالفتح ازدی می گوید:

سیف بن محمّد به من حدیث کرد که ابن ابی اویس حدیث جعل می کرد.

سلمة بن شبیب نیز در مورد او چنین می گوید: از اسماعیل بن ابی اویس شنیدم که می گفت: هنگامی که مردم مدینه در مورد مسئله ای اختلاف نظر داشتند، من احادیث بسیاری را برای آن ها جعل می کردم.

2- طریق ابو هریره

در سند روایت از ابو هریره شخصی به نام «صالح بن موسی

ص: 495

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

طلحی کوفی» وجود دارد. پیشوایان جرح و تعدیل اهل سنّت درباره او سخنانی گفته اند که آن ها را- مثل ابن ابی اویس- به نقل از ابن حجر عسقلانی می آوریم (1):

ابن معین در مورد صالح بن موسی می گوید: او قابل اعتنا نیست.

همچنین در مورد دیگری می گوید: صالح و اسحاق دو پسر موسی قابل اعتنا نیستند و حدیث آن دو، نوشته نمی شود.

هاشم بن مرثد از ابن معین نقل می کند که صالح بن موسی از نظر نقل حدیث ثقه و مورد اعتماد نیست.

جوزجانی نیز در مورد او این گونه اظهار نظر می کند: وی با وجود خوب بودن، از نظر نقل حدیث ضعیف است.

از ابن ابی حاتم نقل شده که گفته است: پدرم درباره صالح بن موسی گفت: او به طور جدّ از نظر نقل حدیث ضعیف است. او از افراد مورد اعتماد و ثقه، احادیث منکَر نقل می کند.

گفتم: می توان حدیث او را نوشت؟

گفت: من حدیث او را نمی پسندم.

بُخاری در مورد او می گوید: احادیث صالح از طریق سهیل بن

ص: 496


1- تهذیب التهذیب: 4/ 354.

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

ابی صالح، منکر است.

نسایی صالح را این گونه توصیف می کند: حدیث او نوشته نمی شود. ضعیف است.

در جای دیگری می گوید: او متروک الحدیث است.

ابن عدیّ از صالح یاد کرده و در مورد او می نویسد: هیچ کسی روایاتی را که صالح نقل کرده است نقل نمی کند. او نزد من از کسانی است که به عمد دروغ می گوید، این گونه نیست که چیزی بر او مشتبه شود و دچار خطا و اشتباه گردد. بیشتر روایاتی را که در فضایل جدّش نقل می کند، کسی نقل نکرده است.

ترمذی نیز در مورد صالح می گوید: برخی از دانشمندان علیه او سخن گفته اند.

عبداللَّه بن احمد می گوید: از پدرم در مورد صالح بن موسی پرسیدم؛ او گفت: من چیزی درباره او نمی دانم؛ گویی او را نمی پسندید.

عقیلی نیز در مورد او اظهار نظر کرده و می گوید: در چیزی از احادیثش پیروی نمی شود.

ابن حبّان در مورد صالح می گوید: او از افراد ثقه روایت هایی را نقل می کرد که به حدیث افراد مورد اعتماد شبیه نبود، به گونه ای که شنونده حدیث گواهی می دهد که آن حدیث ساختگی یا مقلوب است.

ص: 497

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

و نمی توان به آن احتجاج کرد.

ابو نعیم نیز درباره او این گونه سخن گفته است: صالح از نظر نقل حدیث متروک است و احادیث منکری را روایت می کند.

سند روایت در السنن الکبری بیهقی …

این روایت در السنن الکبری بیهقی نیز با دو سند نقل شده است.

یکی از طریق ابن عبّاس و دیگری از طریق ابو هریره. در سلسله سند نخستین ابن ابی اویس است و در دومی صالح بن موسی طلحی. وضعیت هر دو راوی نیز در بررسی سند روایت المستدرک حاکم روشن شد.

سند روایت در التمهید …

ابن عبدالبرّ نیز این روایت را در التمهید آورده است؛ در سند آن افراد بسیاری که لازم است مورد جرح و نقد قرار گیرند وجود دارد ولی بررسی شرح حال کثیر بن عبداللَّه کافی است. همو که ابن عبدالبرّ روایت مرسل را از طریق او به صورت متّصل نقل کرده است.

اکنون شرح حال او را به نقل از ابن حجر عسقلانی بررسی می کنیم (1):

ابو طالب نقل می کند که احمد در مورد کثیر بن عبداللَّه می گوید:

ص: 498


1- تهذیب التهذیب: 8/ 377.

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

او منکر الحدیث است، قابل اعتنا نیست.

عبداللَّه بن احمد می گوید: پدرم از حدیث کثیر بن عبداللَّه در مسند ممانعت نمود و از او چیزی برای ما نقل نکرد.

ابو خیثمه نیز این گونه اظهار نظر می کند که احمد به من گفت: از کثیر بن عبداللَّه چیزی نقل نکن.

دوری از ابن معین نقل می کند: جدّش مصاحبتی با رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله داشته، ولی خودش از نظر نقل حدیث ضعیف است.

مرّه در مورد کثیر گوید: او قابل اعتنا نیست.

دارمی نیز درباره او همین اظهار نظر را دارد.

آجری در این زمینه می گوید: از ابو داوود درباره او پرسیدند.

پاسخ داد: او یکی از بسیار دروغگویان است.

ابن ابی حاتم نیز می گوید: از ابو زرعه در مورد او پرسیدم.

گفت: حدیثش سست و بی ارزش است.

ابو حاتم در جای دیگر می گوید: او فرد استواری نیست.

نسایی می گوید: او ثقه و مورد اعتماد نیست.

ابن عدیّ در مورد کثیر این گونه اظهار نظر می کند: عموم روایت او قابل تبعیّت نیست.

ابو نعیم اصفهانی در مورد کثیر می گوید: علی بن مدینی او را

ص: 499

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

تضعیف کرده است.

ابن سعد درباره او می گوید: کثیر بن عبداللَّه قلیل الحدیث بود و ضعیف شمرده می شد.

ابن حجر او را این گونه توصیف می کند: ساجی کثیر را تضعیف کرده است.

ابن عبدالبرّ ادّعای اجماع بر ضعفش می کند و می گوید: کثیر در نقل حدیث ضعیف است، بلکه گفته شده که ضعف او در نقل حدیث مورد اتّفاق نظر علما است.

کثیر از پدرش و از جدّش روایت نقل می کند!! و ابن حبان در این مورد می گوید: او از پدرش و از جدّش نسخه ای ساختگی را نقل می کند، که ذکرش در کتاب ها جایز نیست و جز به جهت تعجّب نباید از او نقل حدیث کرد.

ابن سکن در این زمینه می گوید: کثیر از پدرش از جدّش احادیثی را روایت می کند که جای تأمّل و نظر دارد.

حاکم نیز در مورد وی می گوید: کثیر از پدرش از جدّش نسخه ای نقل کرده که در آن احادیث منکر وجود دارد.

آن چه بیان شد سخنان علما و رجال شناسان در جرح و تضعیف کثیر بن عبداللَّه بود. از میان این سخنان، سخن ابن عبدالبرّ کفایت می کند که می گوید: ضعف او در نقل حدیث مورد اتّفاق نظر علما است.

ص: 500

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

سند روایت در کتاب الالماع …

این روایت در کتاب الالماع نیز نقل شده است. در سند آن، بیش از یک فرد ضعیف و مورد انتقاد وجود دارد، چرا که یکی از راویان آن شعیب بن ابراهیم است. وی راوی کتاب های «سیف بن عمر» است، ابن عدی او را جرح و تضعیف می کند و می گوید:

او فردی معروف و شناخته شده نیست (1).

راوی دیگر این سند ابان بن اسحاق اسدی است؛ ازدی درباره او می گوید: وی متروک الحدیث است (2).

راوی دیگر این سند، «صباح بن محمّد احمسی» است که جز ترمذی کسی از او روایت نکرده است. البتّه ترمذی یکبار از او از ابن مسعود حدیثی را نقل کرده و آن را غریب خوانده است. او از کسانی است که از راویان ثقه و مورد اعتماد، احادیث ساختگی نقل می کردند.

عقیلی در مورد صباح می گوید: حدیث او غلط و نادرست است.

او روایات موقوف را به صورت مرفوعه نقل می کند (3).

از طرفی در نقد این سند همین بس که «سیف بن عمر» یکی از

ص: 501


1- لسان المیزان: 3/ 145.
2- تهذیب التهذیب: 1/ 84.
3- تهذیب التهذیب: 4/ 358.

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

راویان آن است، ابن حجر عسقلانی درباره او این گونه اظهار نظر می کند:

ابن معین در مورد سیف می گوید که او از نظر نقل حدیث ضعیف است.

ابو حاتم او را این گونه توصیف می کند: حدیثش متروک است.

ابو داوود درباره سیف می گوید: حدیث او قابل اعتنا نیست.

نسایی درباره او می گوید: از نظر نقل حدیث ضعیف است.

دارقطنی نیز او را همین گونه توصیف می کند.

ابن عدی در مورد او می گوید: بعضی از احادیثش مشهور است و عموم احادیث او منکر است که قابل پیروی نیست.

ابن حبّان در مورد سیف بن عمر می گوید: وی احادیث ساختگی را از افراد ثقه و مورد اعتماد نقل می کند.

ابن حبّان در جای دیگر می گوید: گفته شده که او حدیث می سازد.

ابن حجر در ادامه می نویسد: بقیه کلام ابن حبّان در مورد سیف این گونه است: وی به زندیق بودن متّهم شده است.

برقانی از دارقطنی نقل می کند و می گوید: حدیث او متروک است.

حاکم نیشابوری نیز در مورد او اظهار نظر کرده و می گوید: سیف به زندقه بودن متّهم شده است و در نقل روایت بی ارزش است (1).

ص: 502


1- تهذیب التهذیب: 4/ 259.

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

سند روایت در کتاب الجامع الصغیر …

این روایت در کتاب الجامع الصغیر به نقل المستدرک حاکم نیشابوری آمده است. البتّه ما به تفصیل در این مورد سخن گفته ایم و آن را تکرار نمی کنیم.

سند روایت در کنز العمّال …

یکی دیگر از راویان این روایت متّقی هندی است. وی این روایت را از حاکم نیشابوری و ابی بکر شافعی از ابو هریره نقل کرده است.

بدیهی است که با توجّه به آن چه بیان شد وضعیّت حدیث ابی هریره روشن شد. متّقی هندی این روایت را از حاکم نیشابوری به نقل از ابن عبّاس آورده که وضعیّت آن سند نیز معلوم شد. بیهقی نیز این روایت را از ابن عبّاس نقل کرده که وضعیّت آن را نیز روشن نموده ایم.

متّقی هندی این روایت را از کتاب الابانه از ابو هریره نقل کرده است. وی پس از نقل حدیث می نویسد:

نویسنده کتاب الابانه به غرابت حدیث تصریح کرده، چرا که این روایت از ابو هریره نقل شده است (1).

ص: 503


1- ر. ک صفحه 26 از همین کتاب.

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

بخش سوم اندیشه های در متن روایت به معنای آن …

روایت ساختگی …

با توجّه به آن چه گذشت روشن شد که این روایت با واژه «ثقلین» و موارد شبیه آن، اصل ندارد و صحیح نیست. زیرا اثری از وصیّت به «کتاب و سنّت» با واژه «ثقلین» و مانند آن وجود ندارد، نه در کتاب های صحیح و نه در مسندها. روایاتی نیز که در برخی از کتاب ها- که جایگاه اصلی آن کتاب الموطّأ و المستدرک حاکم است- آمده، هیچ اساس صحیحی ندارد، به خصوص موارد نادری از کتاب ها که در آن ها آمده است: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله این سخن را در سخنرانی خود در حجّة الوداع فرموده است.

انگیزه و هدف جاعلان …

گمان قوی و غالب این است که هدف از جعل این روایت با این متن، این بوده است که به وسیله آن با حدیث واقعی «ثقلین» مقابله و

ص: 504

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

معارضه شود؛ حدیثی که مورد پذیرش و اتّفاق نظر مسلمانان است و نسبت به صدور آن از پیامبرِ پروردگار جهانیان یقین وجود دارد.

حدیث واقعی «ثقلین» …

آری، پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله حدیث ثقلین را در موارد متفاوتی بیان فرموده است و مشهورترین جایگاه، در حجة الوداع در خطبه معروف غدیر است. همان جا که امّت را به کتاب و عترت سفارش فرمود و آنان را به پیروی از آن دو چیز خطیر امر نمود و از مخالفت با آن دو، بر حذر داشت.

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در ضمن سخنانی فرمود:

«… و قد ترکت فیکم ما إن أخذتم بهما لن تضلّوا بعدی:

کتاب اللَّه وأهل بیتی» (1).

«من پس از خود برای شما چیزی را باقی گذاشتم که مادامی که پس از من به آن ها چنگ بزنید هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و اهل بیتم».

حضرتش در آن خطابه تأکید فرمود که مادامی که امّت به قرآن و عترت چنگ زنند گمراه نخواهند شد، و آن دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا کنار حوض بر پیامبر صلی اللَّه علیه وآله وارد شوند.

ص: 505


1- کنز العمّال: 13/ 140 حدیث 36441.

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

حدیث ثقلین و راویان آن …

راویان بسیاری حدیث ثقلین را نقل کرده اند، این حدیث را صدها پیشوا و حافظ حدیث از قرون مختلف، از حدود چهل زن و مرد صحابی از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به طُرق زیادی نقل کرده اند تا آن جا که برخی از علما و دانشمندانِ بزرگ کتابی را برای گرد آوردن طُرق این حدیث نگاشته اند. به عنوان نمونه افراد ذیل این حدیث را نقل کرده اند:

مسلم بن حجّاج، احمد بن حنبل، ترمذی، ابو داوود، ابن ماجه، نسایی، حاکم نیشابوری، طبری، طبرانی و …

حدیث ثقلین و دلالت آن …

حدیث ثقلین به روشنی بر وجوب پیروی امّت از ائمّه عترت از اهل بیت علیهم السلام در همه شئون دینی و دنیوی، دلالت می کند.

از آن جا که در ثبوت سند این حدیث و روشنی محتوایی (متنی) آن بر امامت اهل بیت علیهم السلام تردیدی نیست برخی متعصّبین بیهوده تلاش کرده اند که در سند یا دلالت آن خدشه وارد کنند، و یا لفظ و متن آن را تحریف نمایند. برخی دیگر از آنان با جعلِ روایت وصیّت به کتاب و سنّت را به عنوان ثقلین معرفی کرده اند و بدان پناه برده اند، به این خیال که این حدیث با حدیث ثقلین که مقطوع الصدور است،

ص: 506

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

معارضه خواهد کرد (!!!).

ما به حمد و سپاس خدا- پس از پژوهش و بررسی روشن کردیم که روایت وصیّت به کتاب و سنّت، ساختگی و جعلی است.

یک احتمال فرضی …

علی رغم اثبات ساختگی بودن حدیث کتاب و سنّت، فرض می کنیم که این روایت دارای اصل و صحّت باشد، با این حال باز هم هیچ منافاتی بین وصیّت به کتاب و سنّت، با وصیّت به کتاب و عترت وجود ندارد، زیرا بین مسلمانان در وجوب التزام و عمل به کتاب و سنّت شریف نبوی هیچ گونه اختلافی نیست، جز این که مفاد حدیث (کتاب و عترت)، وجوبِ گرفتن سنّت از عترت نبوی است- و نه غیر از ایشان- و این همان چیزی است که علمای حدیث و شارحان آن فهمیده اند. به عنوان نمونه متّقی هندی هر دو حدیث را تحت عنوان باب دوم: «در چنگ زدن به کتاب و سنّت» می آورد، و این موضوع بر مراجعه کننده پنهان نخواهد بود.

درود خدا بر محمّد و خاندان پاکش باد، والحمد للَّه ربّ العالمین.

ص: 507

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

کتاب نامه …

حرف «الف»

1. الإلماع فی ضبط الروایة وتقیید السماع: قاضی عیاض بن موسی یحصبی.

حرف «ت»

2. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1417.

3. تدریب الراوی: جلال الدین سیوطی، دار الکتاب العربی، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1414.

4. التمهید لما فی الموطّأ من المعانی والأسانید: ابن عبدالبر قرطبی، دار الفاروق الحدیثه، قاهره، مصر، چاپ اول، سال 1420.

5. تنویر الحوالک: جلال الدین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

6. تهذیب التهذیب: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

ص: 508

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

حرف «ج»

7. جامع بیان العلم وفضله: ابن عبدالبرّ، دار ابن الجوزی، عربستان، چاپ دوم، سال 1416.

8. الجامع الصغیر: جلال الدین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1410.

حرف «س»

9. السنن الکبری: بیهقی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.

10. السیرة النبویه: ابن هشام، قاهره، مصر، سال 1383.

حرف «ع»

11. العلل و معرفة الرجال: احمد بن حنبل، المکتب الاسلامی، دار الخانی، بیروت، ریاض، چاپ اول، سال 1408.

حرف «ف»

12. فیض القدیر، شرح الجامع الصغیر: مَناوی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

ص: 509

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

حرف «ک»

13. الکامل فی الأدب: مبرّد، دار النصر، ریاض، عربستان، سال 1386.

14. کشف الظنون: حاجی خلیفه، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1414.

15. الکفایة فی علم الروایه: خطیب بغدادی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1409.

حرف «ل»

16. لسان المیزان: ابن حجر، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

حرف «م»

17. المستدرک: حاکم نیشابوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1411.

ص: 510

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

(6) in Hadith al- ThaqalaynAn Alteration

ص: 511

فدک در فراز و نشیب (7)

سرآغاز …

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

… آخرین و کامل ترین دین الهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 512

شماره صفحه در کتاب - ص: 10

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 513

شماره صفحه در کتاب - ص: 11

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 514

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للَّه ربّ العالمین والصلاة والسلام علی سیّدنا محمّد وآله الطاهرین المعصومین ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین

پیش گفتار …

چندی پیش، از طریق اینترنت نامه ای از یک دانشور اهل سنّت را دریافت کردم که در ضمن آن نامه از این جانب درباره ماجرای فدک درخواست گفت و گو کرده بود. وی در بخشی از نامه خود چنین نوشته بود:

… به شرط آن که ماجرای فدک را تنها از منظری که شایسته آن است بنگریم و آن را با معیار احساس و عاطفه- که شایستگی قضاوت بین دو مدعی را ندارد- نسنجیم، بلکه نگرشی اندیشمندانه

ص: 515

شماره صفحه در کتاب - ص: 16

***

بر آن داشته باشیم و با دیده انسانِ با انصافی که بر احساس خود گردن نمی نهد، آن را نظاره کنیم و نگاه خویش را سوی حق بداریم، و آن را بپذیریم، در نزد هر که باشد. البتّه بایستی این نگرش در پرتو منابع موثق و اخبار معتبر اهل سنّت باشد.

وی در بخش دیگری از نامه نوشته بود:

بایسته است که در این گفت و گو بی طرف و آزاداندیش باشیم و حقایق را آن گونه که هست و با بی طرفی تمام بیان کنیم؛ مانند هر مشکل دیگری که بین دو شخص به وجود می آید و نگاهی بر اساس معیارهای صحیح را می طلبد، تا به واقعیت و حقیقت دست یازیده شود.

پرسش های مطرح شده …

این دانشور سنّی در بخشی از نامه خود پرسش هایی را مطرح نموده بود که چکیده آن ها چنین است:

1- چرا ماجرای فدک این همه مورد توجّه علمای شیعه قرار گرفته و حال آن که در تاریخ اسلام موضوعات شبیه به آن به فراوانی یافت می شود؟ … آنان در پسِ این همه تلاش و توجّه در پی یافتن چه چیزی هستند؟

ص: 516

شماره صفحه در کتاب - ص: 17

***

2- ادّعای زهرا در این ماجرا چند گونه است: گاهی مدّعی شده که فدک بخشیده پیامبر صلی اللَّه علیه وآله (1)

است و گاه ادّعا نموده که فدک ارث است. علّت این گونه ادّعاها چیست؟ و چگونه می توان همه آن ها را با هم توجیه نمود؟

3- با آن که علی [علیه السلام] را محترم می شماریم، ولی او همسر زهرا [علیها السلام] است و گواهی او در این ماجرا- که شهادت یک نفر به تنهایی است- دلیل کافی نخواهد بود.

4- بی تردید ابوبکر به گوش خود شنیده بود که پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله فرموده است:

إنّا معاشر الأنبیاء لا نورث وما ترکناه صدقة.

ما گروه پیامبران ارث نمی گذاریم و آن چه از ما بر جا می ماند صدقه است.

از این رو بر او لازم بوده که به فرموده پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله عمل کند، و لذا فرق نمی کند که مدّعیِ ارث پیامبر، دختر او باشد یا

ص: 517


1- علی رغم این که در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارک پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمایش حضرتش، درود و صلوات را به صورت کامل آورده ایم.

شماره صفحه در کتاب - ص: 18

***

شخصی دیگر؟

5- حقیقت آن است که زهرا [علیها السلام] زنی همانند دیگر زنان و بشری مانند دیگران بوده است که گاه خوشنود می شود و گاه خشم می گیرد؛ حال چه می شود اگر به سبب واگذار نشدن فدک به او، بر ابوبکر خشم گرفته باشد؟

6- در برخی روایات ما آمده است: کسی که بر جنازه زهرا [علیها السلام] نماز خوانده، ابوبکر بوده و این موضوع نشانه خوشنودی او از ابوبکر است.

7- شیعیان چیزی از مِلک به عنوان ارث به زن نمی دهند، چنان که این موضوع در روایات آنان نیز مطرح شده است.

8- کلینی در کتاب کافی از ابو عبداللَّه [امام صادق علیه السلام] نقل کرده است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرموده اند:

وإنّ العلماء ورثوا الأنبیاء، إنّ الأنبیاء لم یورثوا دیناراً ولا درهماً …

به راستی که علما و دانشمندان از پیامبران ارث می برند، همانا پیامبران دینار و درهمی به ارث نمی گذارند …

ص: 518

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

***

9- اگر در این ماجرا حق با زهرا [علیها السلام] بوده است، پس چرا هنگامی که علی [علیه السلام] به حکومت رسید فدک را باز پس نگرفت؟

مبانی پاسخ گویی …

در پاسخ به موارد مطرح شده، این گونه نوشتم: بر هر پژوهشگر آزاداندیش و منصف، روشن و آشکار است که علمای شیعه دوازده امامی همواره با شرح صدر از هر پرسش و پژوهشی در مورد اندیشه و اعتقاد شیعه، که در ورای آن دست یازیدن به حق و پرده افکندن از چهره حقیقت بوده است، استقبال نموده اند.

آنان پیوسته در گفت و گوها و مناظره ها خود را به حفظ شؤون و آداب بحث و مناظره متعهّد دانسته اند و جز با استناد به شواهد روشن و استوار، و برگرفته از دلایل مورد اتّفاق دو طرف و یا اخبار موجود در مصادر و منابع قرون نخست و مورد اعتماد طرف مقابل سخن نرانده اند.

بدیهی است که در این بحث نیز با وجود حساسیت و اهمیّت بسیارش، همین شیوه و سیره، آشکار و هویدا خواهد بود. به طور کلّی پاسخ ما در چهار بخش بیان می گردد:

ص: 519

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

***

بخش یکم: نگاهی کوتاه به ماجرای فدک

بخش دوم: نقد و بررسی حدیث انحصاری

بخش سوم: نگاه فاطمه زهرا علیها السلام به غاصبین فدک

بخش چهارم: بررسی سه مورد مهمّ

از خداوند می خواهم که به حق محمّد و خاندان مطهّرش علیهم السلام مؤمنان را با این بحث سود بخشد و آن را وسیله ای برای کسانی که شایسته هدایت هستند قرار دهد.

سیّد علی حسینی میلانی

ص: 520

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

نگاهی کوتا به ماجرای فدک …

علّت توجّه خاص به مسائل مربوط به حضرت زهرا علیها السلام …

بررسی مسائل صدر اسلام به طور عام، و مسائل مربوط به پاره تن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، حضرت زهرا علیها السلام به طور خاص همواره مورد اهتمام بزرگان علمای امامیّه بوده و هست، و البتّه ماجرای فدک از حساس ترین آن هاست.

حساسیت و اهتمام ویژه ما به قضایا و مسائل مربوط به حضرت زهرا علیها السلام به دو علت است:

نخست: به سبب یقینی بودن عصمت آن حضرت به استناد کتاب خدا و سنّت رسول او، و نیز جایگاه و منزلت آن بانوی بزرگوار در پیشگاه خدا، پیامبر صلی اللَّه علیه وآله و مؤمنان.

دوم: ارتباط جدّی و تنگاتنگ قضایای ایشان با مسئله امامت و خلافتِ پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله.

بسیار واضح است که توجّه خاص آن بانو و ائمّه اهل البیت علیهم السلام

ص: 521

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

و شیعیان ایشان از همان روز نخست به این ماجرا، از آن رو نبوده که سرزمین فدک در آن زمان باغ و بستانی بوده و ارزش اقتصادی در خور توجّه و محصولات زراعی بسیار از آن به دست می آمده، بلکه هدف از این اهتمام، آشکار نمودن موضوع دیگری است که با اصل و اساس دین و رویکرد مسلمانان تا روز رستاخیز بستگی دارد.

ولی خواسته شما در این پژوهش این است که گفت و گو با قطع نظر از جایگاه و منزلت زهرای بتول علیها السلام انجام شود و گفته ای که:

بایستی در این موضوع بی طرفانه عمل نماییم و فراموش کنیم که مدّعی این ماجرا زنی است که چون دخترِ پیامبر ماست، ما او را دوست می داریم و بزرگش می شماریم و نزد ما و خدای متعال جایگاه و شأنی خاص دارد؛ همچنین فراموش کنیم که طرف مقابل او ابوبکر است که دشمن شیعه است و تا هنگامی که دشمن به شمار آید تمام بدی ها در او و تمام خطاها در اندیشه و نظر اوست؛ بلکه فقط بایسته است بگوییم: کلام و کردار محمّد صلی اللَّه علیه وآله برتر از گفتار و رفتار همگان است و بس …

آری باید به این مسئله «بی طرفانه» نگاه کنیم و «باید فراموش کنیم که مدّعی این ماجرا زنی است که ما او را دوست می داریم و بزرگش می شماریم» و او جایگاهی خاص دارد. همچنین باید موقعیّت

ص: 522

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

جغرافیایی، مساحت، عایدات و دیگر خصوصیات «فدک» را نیز فراموش کنیم.

امّا در مورد ارتباط این موضوع با مسئله امامت و ولایت و با توجّه به این دید، نمی توان چند نکته را نادیده گرفت و باید آن ها را در نظر داشت. اکنون ما به اختصار این مطلب را توضیح می دهیم.

ارتباط ماجرای فدک با امامت …

همان گونه که اشاره شد، قضیّه فدک ارتباط تنگاتنگی با مسئله امامت دارد. از این رو دانشمندان اسلامی در طول تاریخ به این موضوع عنایت داشتند. به عنوان نمونه چند مورد را می آوریم:

1- نویسنده کتاب شرح المواقف در این زمینه چنین می نگارد:

فصل چهارم درباره امام به حق پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است. از نظر ما امام به حق پس از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله ابوبکر است و از نظر شیعه علی رضی اللَّه عنه. ما بر عقیده خود دو دلیل داریم:

نخست آن که راه اثبات امامت یا کلام خدا و سخن صریحی است که از جانب پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله باشد و یا اجماع و اتّفاق نظر بر بیعت. سخن صریحی از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله [در مورد امامت ابوبکر] وجود ندارد، چنان که خواهد آمد، ولی هیچ

ص: 523

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

اتّفاق نظری نیز از جانب امّت پیامبر جز بر ابوبکر یافت نمی شود … (1).

بسیار واضح است که شریف جرجانی در این استدلال، به نبودِ هر گونه سخن صریح و بیان آشکار از سوی خدا و پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله بر امامت ابوبکر اعتراف دارد. وی تنها دلیل بر امامت ابوبکر را اجماع و اتّفاق نظر امت می داند.

2- همچنین وی در جای دیگری از شرح المواقف چنین می نویسد:

فصل دوم درباره شروط امامت است.

عموم علمای ما بر این باورند که کسی اهلیّت و استحقاق امامت را دارد که در اصول و فروع دین مجتهد باشد تا بتواند امور دین را برپا دارد و قادر باشد که اقامه حجّت نموده و شبهات وارده بر عقاید دینی را حل کند … همچنین بایستی شجاع باشد تا قدرت بر دفاع و حمایت از حوزه دین و حفظ حریم اسلام را با ثبات قدم در نبردها داشته باشد …

همچنین امام باید عادل باشد تا بر کسی ستم روا ندارد، چرا که گاهی فاسق، اموال مردم را برای اهداف شخصی به کار می گیرد و حقوق دیگران را تباه می سازد؛ و نیز امام باید عاقل باشد تا

ص: 524


1- شرح المواقف: 8/ 354.

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

صلاحیّت تصرّف در امور شرعی و کشورداری را داشته باشد؛ و نیز امام باید بالغ باشد که عقل بچگی راه به جایی نبرد …

این صفات هشتگانه یا پنجگانه، شروط معتبر امامت هستند که از طریق اجماع و اتّفاق نظر علما به اثبات رسیده است (1).

آن سان که روشن است وی در این سخن نیز تصریح کرده است که شرط امامت علم و عدالت است و … البتّه این شروط با اتّفاق نظر علما به اثبات رسیده است …؛ هر چند بهتر است که شرط شجاعت در امام و «با ثبات قدم در نبردها بودن» را از شرایط امامت- که شریف جرجانی بدان اشاره نموده است- به فراموشی بسپاریم و حال و روز ابوبکر در جنگ احد (2)، خیبر (3) و … را یادآور نشویم (!!) (4).

ص: 525


1- شرح المواقف: 8/ 349- 350.
2- برای آگاهی از ماجرای ابوبکر در این جنگ می توانید روایت ابو داوود طیالسی، ابن سعد، طبرانی، ابن حِبّان، دارقُطْنی، ابن عساکر، ضیاء مَقْدِسی و دیگران را در کنز العمال: 10/ 424 حدیث 30025 ببینید.
3- برای آگاهی از ماجرای ابوبکر در جنگ خیبر به روایت احمد، ابن ابی شیبه، بزّار، طبری، حاکم، بیهقی، ضیاء مَقْدِسی، هیثمی و دیگران در کنز العمال: 10/ 461 حدیث های 30117- 30135 مراجعه کنید که روایات متعددی نقل کرده است.
4- شایان یادآوری است که ما در مقابل ترجمه عبارات مندرج در منابع اهل تسنّن که محل تأمّل و دقّت نظر می باشند، علامت (!!) را نهاده ایم.

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

بخشش فدک به فاطمه علیها السلام به وسیله پیامبر صلی اللَّه علیه وآله …

آن چه به روشنی از روایات برمی آید این است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فدک را در حالی به فاطمه علیها السلام بخشیده که مِلک شخصی خودش بوده است؛ زیرا فدک زمینی نبوده که با تازاندن اسب و شتر و با جنگ و نبرد به دست آمده باشد.

در این جا دو ادّعا وجود دارد:

ادعای نخست

هر چیزی که این گونه به دست آمده باشد، مِلک شخص پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله خواهد بود.

و این یک حکم اسلامی است که همه علما و دانشمندان بیان کرده اند که اینک برای اثبات این مطلب به خلاصه ای از کلام قُرْطُبی در کتاب تفسیرش الجامع لأحکام القرآن بسنده می کنیم. در سوره حشر آمده است:

«وَما أَفاءَ اللَّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَلا رِکابٍ وَلکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلی مَنْ یَشاءُ وَاللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ» (1).

ص: 526


1- سوره حشر: آیه 6.

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

***

و آن چه را خدا از آنان به رسم غنیمت عاید پیامبر خود گردانید، [شما برای تصاحب] اسب یا شتری بر آن نتاختید، ولی خدا فرستادگانش را بر هر که بخواهد چیره می گرداند، و خدا بر هر کاری تواناست.

قُرْطُبی در تفسیر این آیه می گوید:

خدای تعالی می فرماید: «وَما أَفاءَ اللَّهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْهُمْ» یعنی: آن چه را خداوند از اموال بنی نضیر به رسولش برگرداند «فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ» یعنی: و شما چهارپا بر آن نراندید.

واژه «ایجاف» مترادف «ایضاع» به معنای شتاب نمودن در حرکت و سواری با چهارپایان است، و مراد از چهارپا، شتر است.

می فرماید: شما برای به دست آوردن آن، هیچ سختی و زحمتی را تحمّل نکرده اید، و به خاطر آن با جنگ و مشقّت مواجه نشده اید مگر پیامبر صلی اللَّه علیه وآله که بر شتری- بعضی گفته اند: بر الاغی پوشیده از لیف خرما- سوار شده و آن جا را بدون درگیری فتح کرده، آنان را پراکنده نموده و اموالشان را گرفته است.

از این رو مسلمانان از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله خواستند که آن اموال را بین آنان تقسیم کنند، امّا این آیه نازل شد که: «وَما أَفاءَ اللَّهُ …».

به این ترتیب خداوند متعال اموال بنی نضیر را مِلک شخصی

ص: 527

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

***

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله برشمرد و آن ها را در اختیار آن که خواسته بود قرار داد و پس از این اختصاص، پیامبر صلی اللَّه علیه وآله آن اموال را میان مهاجران تقسیم نمود.

در صحیح مسلم از عمر این گونه نقل شده است:

اموال بنی نضیر از جمله اموالی بود که خداوند به پیامبرش برگرداند و از آن هایی بود که مسلمانان بر آن اسب و شتر نرانده بودند و به پیامبر صلی اللَّه علیه وآله اختصاص داشت.

این روایت بیان می دارد که آن اموال به شخص رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله تعلّق داشته و اصحاب نصیبی از آن نداشته اند (1).

نکته مهم در این جا این است که آیه مبارکه ادّعای نخست ما را که همان کبرای قضیّه است تأیید می کند، اگر چه بین مفسّران این سخن به میان آمده که آیا اموال بنی نضیر این گونه بوده است یا نه؟

در سخن فخر رازی در تفسیر این آیه همین مسئله آمده، آن جا که ردّ این مطلب را از مفسّران نقل کرده و فقط فدک را مصداق آیه مبارکه قرار داده است. در این صورت ادّعای دوم به اثبات می رسد.

ص: 528


1- تفسیر قُرْطُبی، الجامع لأحکام القرآن: 9، الجزء 18، ص 9- 10.

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

ادّعای دوم

اکنون برای اثبات ادّعای دوم متن عبارت فخر رازی را نقل می نماییم؛ وی می نویسد:

در تفسیر آیه مورد بحث این پرسش مطرح است که: اموال بنی نضیر بعد از جنگ و نبرد به دست آمده است، زیرا آنان مدّتی را در محاصره به سر برده و جنگیده اند و کشته داده اند آن گاه بر ترک سرزمین خود مصالحه کرده اند. از این رو لازم است که آن اموال غنیمت به شمار آید نه جزء اموال فی ء.

در پاسخ به این پرسش مفسّران دو وجه را بیان نموده اند:

1- این آیه درباره آبادی های بنی نضیر نازل نشده است، چرا که به وسیله مسلمانان بر آن ها اسب و شتر تازانده شد و آنان مدّتی را در محاصره رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و مسلمانان بودند، لذا شاید این آیه درباره فدک نازل شده است، زیرا ساکنان فدک سرزمین خود را ترک نمودند و آبادی ها و دیگر اموال آن ها بدون جنگ و نبرد در اختیار رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله قرار گرفت … (1).

کوتاه سخن آن که هر آن چه بدون نبرد و ستیز و به صورت

ص: 529


1- التفسیر الکبیر: 15/ 284.

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

مصالحه در اختیار رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله قرار گرفته، مِلک شخصی ایشان بوده و فدک نیز از این قبیل است؛ همچنان که رازی به نقل از مفسّران بدان تصریح کرده است.

البتّه به این مطلب در سخنان بسیاری دیگر از بزرگان اهل تسنن از جمله حدیث نگاران و مغازی نویسانی مانند زُهْری و ابن اسحاق- چنان که از جوهری نقل شده است- (1) و مورخان و جغرافی نویسان مانند یاقوت حموی تصریح شده است.

یاقوت حموی درباره فدک چنین می نویسد:

در منطقه حجاز روستایی است که از آن جا تا مدینه دو یا سه روز راه است. خداوند این روستا را در سال هفتم بدون نبرد و به صورت فی ء در اختیار پیامبرش قرار داد. این ماجرا هنگامی بود که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به خیبر رفته و قلعه های آن را فتح نمود. فقط سه قلعه باقی ماند تا آن که حضرتش با محاصره کار را بر آنان سخت کرد.

آنان پیکی نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرستادند و درخواست نمودند که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله آن ها را به حال خودشان واگذارد تا سرزمین خود را ترک کنند. پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نیز با آنان چنین رفتار کرد.

ص: 530


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 16/ 210.

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

این خبر به اهالی فدک رسید، آنان نیز پیکی به جانب پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرستادند و درخواست کردند که با پذیرفتن نصف محصولات و اموالشان با آنان مصالحه کند. پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله این مصالحه را پذیرفت. از این رو بر آن جا هیچ اسب و شتری تازانده نشد و فدک به شخص رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله تعلق گرفت.

در آن جا چشمه ای جوشان و درختان نخل بسیاری است. این همان جا است که فاطمه رضی اللَّه عنها در مورد آن به ابوبکر گفت که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آن را به او بخشیده است. ابوبکر رضی اللَّه عنه پاسخ داد: بر این مطلب شاهد می خواهم.

البته این ماجرا خود قصه جداگانه ای دارد، تا آن که پس از ابوبکر عمر بن خطّاب حکومت را به دست گرفت و سرزمین هایی فتح شد و مسلمانان گشایشی یافتند و توانگر شدند، و عمر به اجتهاد خود تصمیم گرفت که آن را به ورثه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله باز گرداند. ولی علی بن ابی طالب رضی اللَّه عنه و عبّاس بن عبدالمطلب بر سر آن اختلاف پیدا کردند.

علی می گفت: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله آن را در زمان حیاتش برای فاطمه علیها السلام قرار داده است، اما عبّاس این سخن را نمی پذیرفت و می گفت: این مِلک رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بوده و من وارث او هستم.

ص: 531

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

آنان اختلاف خود را نزد عمر بردند و او از حکم و داوری بین آن دو خودداری کرد و گفت: شما دو نفر خودتان شأن و موقعیّت خود را بهتر می دانید. من این مسئله را به خود شما واگذار می کنم.

سرانجام هنگامی که عمر بن عبدالعزیز حکومت را به دست گرفت نامه ای به فرماندار خود در مدینه نوشت و به او دستور داد که فدک را به فرزندان فاطمه علیها السلام باز گرداند … (1).

همچنین در مراصد الاطلاع آمده است:

فدک روستایی است در حجاز که از آن جا تا مدینه دو یا سه روز راه است و خداوند آن را بدون نبرد به پیامبرش واگذار نموده است و در آن چشمه ای جوشان و … است (2).

آری، همان گونه که ملاحظه نمودید در سخن یاقوت حموی در مورد فدک آمده است که امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود: «پیامبر در زمان حیاتش فدک را برای فاطمه علیها السلام قرار داده است».

همچنین از عبّاس نیز نقل کرده که آن جا مِلک رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بوده و من وارث او هستم.

ص: 532


1- معجم البلدان: 4/ 270- 271 شماره 9053.
2- مراصد الاطلاع علی الأمکنة والبقاع: 3/ 1020.

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

این دو مطلب به حدیثی که مسلم در صحیح آورده اشاره دارد که در ادامه آن را نقل خواهیم کرد.

واضح است که نقل کننده قصد داشته است که به سخن امیر مؤمنان علی علیه السلام و عبّاس استدلال کند که فدک مِلک شخصی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بوده است، زیرا در غیر این صورت عبّاس نمی توانسته مدّعی شود که از باب ارث بردن مستحق آن است.

به این ترتیب، از آن چه بیان داشتیم روشن شد که به دلالت کتاب خدا و سنّت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، فدک مِلک شخصی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله بوده است و امیر مؤمنان و حضرت زهرا علیها السلام از آن رو آن را مطالبه کرده اند که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله «در زمان حیاتش آن را برای فاطمه علیها السلام قرار داده بود» و بدین گونه جای هیچ شک و تردیدی در این موضوع نمی ماند، نه در کبرای قضیّه و نه در صغرای آن.

افزون بر این در روایات آمده است:

بخشش فدک از سوی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به حضرت صدیقه کبری علیها السلام به فرمان خدای متعال بوده است …

شهرستانی در کتاب ملل و نحل به این مطلب اشاره نموده است آن جا که می نویسد:

ص: 533

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

اختلاف ششم درباره فدک و ارث بردن از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله و ادّعای ارث بردن فاطمه علیها السلام و تملیک شدن آن در ادّعای دیگر اوست (1).

بنا بر این حضرت زهرا علیها السلام مدّعی بود که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فدک را به او بخشیده است. این مطلب در منابع دیگر نیز مانند تفسیر رازی، الصواعق المحرقه، الریاض النضره، وفاء الوفا بأخبار دار المصطفی و … آمده است.

البتّه ادّعای آن بانوی گرامی با دلایلی که حتّی از طریق اهل تسنن نیز می توان بر آن ارائه کرد به یقین صحیح است. زیرا هنگامی که از سوی خدای متعال این آیه شریفه نازل شد که:

«وَآتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ» (2).

حق ذوی القربی را بپرداز.

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فدک را به فاطمه علیها السلام عطا نمود …

این موضوع را پیشوایان و حافظان نامدار حدیث اهل تسنن روایت نموده اند که از جمله آنان می توان افرادی را نام برد:

ص: 534


1- الملل والنحل: 1/ 13.
2- سوره اسراء: آیه 26.

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

ابوبکر بزار (متوفای 291)

ابویعلی موصلی (متوفای 307)

ابن ابی حاتِم رازی (متوفای 327)

ابن مردویه اصفهانی (متوفای 410)

حاکم نیشابوری (متوفای 405)

ابوالقاسم طبرانی (متوفای 360)

ابن نجّار بغدادی (متوفای 643)

نورالدین هیثمی (متوفای 807)

شمس الدین ذهبی (متوفای 748)

جلال الدین سیوطی (متوفای 911)

علی متقی هندی (متوفای 975) و جمعی دیگر (1).

بنا بر آن چه بیان شد، تا این جا سه موضوع ثابت شد:

1- رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فدک را به فاطمه علیها السلام بخشیده است.

ص: 535


1- الدر المنثور: 5/ 273، مجمع الزوائد: 7/ 49، میزان الاعتدال: 2/ 288، کنز العمّال: 3/ 767.

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

2- این بخشش به فرمان خدای متعال بوده است.

3- ابوبکر فدک را به زور و اکراه از فاطمه علیها السلام گرفته است.

آری، از این روست که افرادی مانند نویسنده کتاب الصواعق المحرقه این ماجرا را قطعی دانسته و نوشته است:

إنّ أبا بکر انتزع من فاطمة فدکاً.

به راستی ابوبکر فدک را به زور از فاطمه علیها السلام گرفت (1).

همچنین تفتازانی هنگامی که موضوع بازگرداندن فدک را به فرزندان فاطمه علیها السلام توسّط عمر بن عبدالعزیز نقل می کند- که در ادامه روایتش را نقل خواهیم کرد- می نویسد:

ثمّ ردّها عمر بن عبدالعزیز أیّام خلافته إلی ما کانت علیه.

آن گاه عمر بن عبدالعزیز در روزگار حکومتش فدک را به آنان که تعلّق داشت بازگرداند (2).

تا این جا روشن شد که:

حضرت زهرا علیها السلام مالک و صاحب ید بر فدک بوده و در این موضوع هیچ معترضی نداشته است، بلکه تنها ابوبکر شاکی این ماجرا

ص: 536


1- الصواعق المحرقه: 31.
2- شرح المقاصد: 5/ 279.

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

بوده و او نیز این ملک شخصی را از دست مالک آن به ستم ستانده، و باید بر این کردار خود دلیل اقامه کند.

مطالبه فدک و ارائه دلیل …

نویسنده نامه در فرازی دیگر می نویسد:

ما به جهتی دیگر نمی توانیم این مطلب را از او (یعنی حضرت زهرا علیها السلام) بپذیریم، و آن جهت لزوم عدالت بین فرزندان است.

در پاسخ به این بخش از نامه کافی است بگوییم که این سخن اعتراض به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است در آن چه فرموده و انجام داده؛ چرا که روایات و اخبار بسیاری دلالت دارند بر این که آن حضرت صلی اللَّه علیه وآله این کار را به پیروی از کلام خدای متعال که می فرماید: «وَآتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ» (1)

انجام داده است، چنان که دانستید.

افزون بر این، باید گفت که این سخن، مشکل تصرّف فدک توسّط ابوبکر را حل نمی کند، زیرا به هر حال تصرّف در ملک غیر است و همین موضوع بحث کنونی ماست: یعنی مطالبه فدک و ارائه دلیل.

هنگامی که فدک به وسیله ابوبکر تصرّف شد، حضرت زهرا علیها السلام

ص: 537


1- سوره اسراء: آیه 26.

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

بر این رفتار اعتراض کرد و مِلک خویش را طلب نمود. ابوبکر در پاسخ، از ایشان شاهد و دلیل خواست تا ثابت شود که فدک مِلک شخصی و عطای پدر بزرگوار ایشان است (!!).

بدیهی است که در احکام اسلام- در فقه تمام فرق و مذاهب آن- بیان شده است که از کسی که مِلکی در اختیار اوست دلیل و شاهد طلب نمی شود، بلکه ارائه دلیل بر آن کسی لازم است که خلاف آن ملکیّت را ادّعا می کند.

این موضوع چنان روشن است که حتّی کسانی که اندکی از تعالیم شریعت اسلام را آموخته اند نیز آن را می دانند. از این رو اگر ابوبکر این حکم را می دانسته و خلاف آن عمل کرده است «ظالم» و اگر نمی دانسته «جاهل» است …

البتّه پیش از این بیان شد که به اتّفاق همه دانشمندان کسی که ظالم و یا جاهل باشد هرگز شایستگی امامت را ندارد. پس با کمال بی طرفی ملاحظه می کنید که چگونه مسئله فدک به امامت مسلمین ارتباط دارد!

با این حال، آن بانو به عنوان شاهد امیر مؤمنان علی، امام حسن و امام حسین علیهم السلام و امّ ایمن را نزد ابوبکر آورد تا آنان گواهی دهند که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فدک را به آن گرامی بخشیده است …

البتّه این قضیّه در روایت ابو سعید خُدری و ابن عبّاس- چنان که

ص: 538

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

در مصادر عامه آمده- نیز نقل شده است (1).

آری فقط اینان بودند که به چشم خود دیدند که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فدک را به حضرت زهرا علیها السلام بخشیده است، زیرا آن حضرت این بخشش را در منزل آن بانو و در حضور این گرامیان انجام داده بود، نه در مسجد و در میان مردم.

جایگاه شاهدان مسئله فدک …

همگامی و همراهی علی علیه السلام با حق …

از جمله احادیث قطعی که درباره امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل شده این حدیث است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرموده است:

علی مع الحق والحق مع علی …

علی با حق است و حق با علی است.

این حدیث از روایات قطعی است که بیش از بیست تن از صحابه آن را روایت کرده اند، از جمله:

امیر مؤمنان علی علیه السلام، ابوبکر، ابوذر، عمّار، عبداللَّه بن عبّاس، ابو سعید خُدری، سلمان، ابو ایّوب انصاری، جابر بن عبداللَّه، سعد بن ابی وَقّاص، عایشه، امّ سَلَمه و …

ص: 539


1- الدر المنثور: 5/ 273 و 274.

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

این حدیث را بیش از یکصد نفر از حافظان، عالمان و محدّثان اهل تسنن آورده اند که برخی از نامداران و موثّقین آن ها در نظر اهل تسنّن عبارتند از:

1- تِرمذی با سند خود از امیر مؤمنان علی علیه السلام این گونه نقل می کند که علی علیه السلام می فرماید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در سخنی فرمود:

رحم اللَّه علیّاً، اللهمّ أدر الحق معه حیث دار.

رحمت خداوند بر علی باد، خداوندا! حق را بر گرد علی قرار ده هر جا که هست (1).

2- حاکم نیشابوری این حدیث را با سند خود روایت نموده است. وی پس از نقل آن می گوید:

این حدیث با شرط مسلم صحیح است ولی مسلم و بُخاری آن را نقل نکرده اند (2).

همچنین با سند خود نقل می کند که عمره دختر عبدالرحمان می گوید:

ص: 540


1- صحیح تِرمذی: 5/ 592 حدیث 3714.
2- المستدرک علی الصحیحین: 3/ 134 و 135 حدیث 4629.

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

هنگامی که علی علیه السلام قصد عزیمت به بصره را داشت به منزل امّ سَلَمه، همسر پیامبر صلی اللَّه علیه وآله آمد تا با او وداع کند.

امّ سَلَمه به او گفت: در سایه حفظ و حمایت خداوند به سفر برو.

سوگند به خدا! که یقیناً تو بر حق هستی و حق با توست؛ و اگر [فرموده رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله] نبود و دوست نمی دارم فرمان خدا و رسولش را سرپیچی کنم- زیرا که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله ما را امر فرموده در خانه هایمان بمانیم- به طور حتم همراه تو می آمدم، امّا به خدا سوگند! کسی را که برتر و عزیزتر از جان من است، پسرم عمر را همراه تو خواهم فرستاد.

حاکم پس از نقل این حدیث- که سومین حدیث در این مورد است- می نویسد:

همه این احادیث با شرط مسلم و بُخاری صحیح هستند، گرچه هیچ یک این احادیث را نقل نکرده اند (1).

البتّه ذهبی نیز در این مورد با حاکم هم نظر است.

3- ابویعلی این حدیث را از ابوسعید خُدری این گونه نقل کرده است:

ص: 541


1- المستدرک علی الصحیحین: 3/ 129 حدیث 4611.

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

همراه عدّه ای از مهاجران و انصار در خانه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و در نزد ایشان بودیم که فرمود:

ألا اخبرکم بخیارکم؟

آیا به شما خبر بدهم که بهترین شما چه کسانی هستید؟

پاسخ دادند: آری.

فرمود:

الموفون، المطیّبون، إنّ اللَّه یحبّ الحفی التقی.

وفا کنندگان به عهد و پاکیزگان. همانا خداوند تقوا پیشه گانِ نکته سنج را دوست می دارد.

ابو سعید می گوید: در این هنگام علی بن ابی طالب علیه السلام از آن جا عبور کرد و پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

الحق مع ذا، الحق مع ذا.

حق با این شخص است، حق با این شخص است (1).

4- بزّار نیز این حدیث را نقل کرده است. وی می گوید که سعد بن ابی وَقّاص در ضمن صحبت با معاویه به وی گفت: از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیدم که می فرمود:

ص: 542


1- مجمع الزوائد: 7/ 234.

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

علی مع الحق.

علی با حق است.

یا حضرتش فرمود:

الحق مع علی حیث کان.

حق با علی است هر گونه که باشد.

معاویه پرسید: چه کسی این سخن را از پیامبر شنیده است؟

سعد پاسخ داد: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله این سخن را در خانه امّ سَلَمه فرموده است.

پس معاویه شخصی را نزد امّ سَلَمه فرستاد و این موضوع را از وی پرسید.

او در پاسخ گفته بود: آری، این سخن را پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در خانه من فرمود … (1).

5- طبرانی نیز نقل کرده که امّ سَلَمه همواره می گفت:

علی بر حق است، هر که از او پیروی کرد از حق پیروی کرده و هر که او را رها نموده حق را ترک کرده است، این پیمانی است که پیش از این گرفته شده است (2).

ص: 543


1- مجمع الزوائد: 7/ 235.
2- مجمع الزوائد: 9/ 134 بخش «الحق مع علی علیه السلام».

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

6- خطیب بغدادی نیز با سند خود این حدیث را این گونه نقل کرده است: ابو ثابت مولا ابی ذر می گوید:

روزی به نزد امّ سَلَمه رفتم و او را دیدم که علی علیه السلام را یاد می کند و می گرید و می گوید: از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیدم که می فرمود:

علی مع الحق والحق مع علی ولن یفترقا حتّی یردا علیَّ الحوض یوم القیامة.

علی با حق است و حق با علی است و این دو از یکدیگر جدا نمی شوند تا آن که روز رستاخیز کنار حوض بر من وارد شوند (1).

7- ابن عساکر نیز با سند خویش مانند همین ماجرا را از ابو ثابت نقل کرده است (2).

8- زمخشری نیز همین حدیث را همراه با عبارات مهمی افزون بر نقل خطیب بغدادی روایت نموده است. وی چنین می نگارد:

ابو ثابت از امّ سَلَمه اجازه ورود خواست. امّ سَلَمه اجازه داد و

ص: 544


1- تاریخ بغداد: 14/ 320 شماره 7643.
2- تاریخ دمشق: 42/ 449.

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

گفت: خوش آمدی ابو ثابت!

سپس ادامه می دهد: ای ابو ثابت! هنگامی که دل ها به سوی خواستگاه های خود رو کرد دل تو به کدام سو متمایل شد؟

ابو ثابت پاسخ داد: در پی علی بود.

امّ سَلَمه گفت: توفیق یافته ای. سوگند به آن که جانم در دست قدرت اوست! از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیدم که می فرمود:

علی مع الحق والقرآن، والحق والقرآن مع علی، ولن یفترقا حتّی یردا علیَّ الحوض.

علی با حق و با قرآن است، و حق و قرآن با علی هستند و این دو از یکدیگر جدا نمی شوند تا کنار حوض بر من وارد شوند (1).

با توجّه به حدیث اخیر می توان گفت که این دو حدیث یکی است:

«علی مع الحق والحق مع علی».

و «علی مع القرآن والقرآن مع علی».

همچنین می توان گفت که هر یک از این دو حدیث عبارت دیگری از آن یکی است. البتّه حدیث دوم را بسیاری از پیشوایان

ص: 545


1- ربیع الابرار: 1/ 828 و 829.

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

اهل تسنّن نقل نموده اند که از جمله ایشان حاکم نیشابوری و ذهبی هستند که هر دو آن را صحیح دانسته اند (1).

حسن و حسین علیهما السلام دو آقا و سرور جوانان اهل بهشت …

درباره امام حسن و امام حسین علیهما السلام همین بس که از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله روایت شده است:

الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّة.

حسن و حسین دو آقا و سرور جوانان اهل بهشت هستند (2).

امّ ایمن از بهشتیان است …

در مورد امّ ایمن همین نکته کافی است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بهشتی بودن او را گواهی داده است، چنان که ابن سعد با اسناد خود از

ص: 546


1- المستدرک علی الصحیحین: 3/ 124 ح 4628.
2- سنن تِرمذی: 5/ 614 حدیث 3768، الخصائص، نَسایی: 99 حدیث 124، مسند احمد: 3/ 3، مستدرک حاکم: 3/ 182 حدیث های 4778، 4779 و 4780، المعجم الکبیر طبرانی: 3/ 35 حدیث 2605، المعجم الاوسط طبرانی: 1/ 173 حدیث 368، مسند ابو یعلی: 2/ 359 حدیث 1169، المصنّف: 7/ 512 حدیث 2، سنن ابن ماجه: 1/ 44 حدیث 118، حلیة الاولیاء: 4/ 139 حدیث 206، الاحسان: 9/ 55 حدیث 118، مشکل الآثار طَحاوی: 2/ 269 حدیث 2103، شرح السنه بغوی: 8/ 104 حدیث 3935 و …

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

سُفیان بن عقبه این گونه نقل می کند:

امّ ایمن نسبت به پیامبر صلی اللَّه علیه وآله خوش رفتار و مهربان بود و به کارهای ایشان رسیدگی می کرد. روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله درباره او فرمود:

من سرّه أن یتزوّج امرأة من أهل الجنّة فلیتزوّج امّ أیمن.

هر که خوش داد که زنی از بهشتیان را به همسری برگزیند با امّ ایمن ازدواج کند.

پس زید بن حارثه با او ازدواج کرد و او اسامه را به دنیا آورد (1).

این روایت را ابن حجر نیز به هنگام معرفی امّ ایمن، از همین راوی نقل کرده است (2).

البته باید تمام این ها را به فراموشی بسپاریم … چنان که نویسنده نامه خواسته است …

گفتنی است که تعداد زیادی از نامداران اهل سنّت، به هنگام مطالبه حضرت زهرا علیها السلام سپس شهادت دادن امام علیه السلام و دیگران، حضور امّ ایمن را نزد ابوبکر گزارش کرده اند، از جمله: فخر

ص: 547


1- الطبقات الکبری: 10/ 213 حدیث 11899.
2- الإصابه: 8/ 172 شماره 11899.

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

رازی (1)، ابن حجر مکّی (2)، حلبی شافعی (3)، یاقوت حموی (4)، سمهودی مدنی (5)، قاضی ایجی وجرجانی (6) و برخی دیگر. آنان به اتفاق گفته اند: ابوبکر گواهی و شهادت اهل بیت و امّ ایمن را نپذیرفت و آن را رد کرد.

چرا ابوبکر شهادت شاهدان را نمی پذیرد؟ …

اکنون بار دیگر ماجرا را با دقّت مورد توجّه قرار می دهیم. البتّه «باید بی طرف باشیم». می پرسیم: چرا ابوبکر شهادت آن ها را رد کرد؟

پاسخ این پرسش را در سخنان علما جست و جو می نماییم.

سعدالدین تفتازانی به هنگام بیان ایرادهای وارده بر امامت ابوبکر می گوید:

یکی دیگر از ایرادهای وارده این است که ابوبکر مانع تصرّف فاطمه علیها السلام در فدک شد. فدک روستایی در نزدیک خیبر بود که

ص: 548


1- التفسیر الکبیر: 29/ 284- 286.
2- الصواعق المحرقه: 25.
3- السیرة الحلبیه: 3/ 486- 489.
4- معجم البلدان 4/ 270- 273 شماره 9053.
5- وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی: 3/ 995 شماره 1001.
6- شرح المواقف: 8/ 356.

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

علی رغم این که فاطمه علیها السلام ادّعا می کرد که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله آن را به او بخشیده و واگذار نموده است علی علیه السلام و امّ ایمن نیز بر این موضوع گواهی دادند؛ ابوبکر سخن آنان را نپذیرفت، امّا ادّعای همسران پیامبر صلی اللَّه علیه وآله درباره مالکیت خانه را بدون شاهد قبول کرد.

بدیهی است که این گونه ستم و روی گردانی از حق، شایسته امام و رهبر نیست. از همین رو عمر بن عبدالعزیز در دوران خلافتش فدک را از مروانیان ستانده و به فرزندان فاطمه علیها السلام باز گرداند.

آن گاه تفتازانی این اشکال را چنین پاسخ می دهد:

پاسخ این است که بر فرض که صحّت و درستی ماجرا را بپذیریم، باز هم بر حاکم لازم نیست که شهادت یک مرد و یک زن را بپذیرد، گرچه فرض کنیم که ادّعاکننده و شاهد، عصمت داشته باشند (1).

شریف جرجانی نیز در این مورد می گوید:

شاید ابوبکر معتقد بود که برای حکم در این موضوع، شاهد و سوگند لازم نیست (2).

ص: 549


1- شرح المقاصد: 5/ 278 و 279.
2- شرح المواقف: 8/ 356.

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

ما در پاسخ این دو نفر و کسانی که این گونه می اندیشند می گوییم:

ما از عصمت ثابت شده و یقینی امیر مؤمنان علی علیه السلام و حضرت زهرا علیها السلام نیز صرف نظر می کنیم، زیرا برخی از کسانی که به امامت ابوبکر معتقدند، در این موضوع تردید دارند، با این حال می گوییم:

ابوبکر می توانست تنها با شهادت امیر مؤمنان علی علیه السلام در این قضیّه حکم کند، همچنان که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فقط با گواهی خزیمة بن ثابت حکم فرمود و او به «ذو الشهادتین» ملقّب شد (1).

در مورد دیگر آن گرامی فقط با گواهی عبداللَّه بن عمر قضاوت نمود (2).

آیا مقام امیر مؤمنان علی علیه السلام از خُزَیمه و عبداللَّه بن عمر هم کمتر بود؟!

اگر ابوبکر در این مسئله از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله پیروی

ص: 550


1- سنن ابی داوود: 3/ 306 حدیث 3607.
2- جامع الاصول: 10/ 187 حدیث 7686. در این منبع آمده است: بُخاری روایت می کند که مروان بن حکم همان فردی است که در داوری فقط شهادت عبداللَّه بن عمر را پذیرفت، نه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله.

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

می کرد چه زیان می دید؟

دیگر این که بر طبق احکام قضاوت، ابوبکر می توانست علاوه بر شهادت امیر مؤمنان علی علیه السلام از فاطمه علیها السلام نیز سوگند بخواهد، همچنان که در زمان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در ماجرایی که فقط یک شاهد داشت، جبرئیل به نزد آن گرامی فرود آمد (1) و حکم آورد که به همان یک شاهد و با سوگند دادن مدّعی قضاوت نماید و ایشان نیز همان گونه حکم کرد (2). پس چرا ابوبکر این گونه عمل نکرد؟

قرآن از پذیرش شهادت و گواهی امیر مؤمنان علی علیه السلام سخن می گوید …

آری، آنان شهادت و گواهی امیر مؤمنان علی علیه السلام را نپذیرفتند، در حالی که خداوند سبحان شهادت و گواهی آن حضرت را به تنهایی پذیرفت.

جلال الدین سیوطی در تفسیر آیه شریفه ای که خدا می فرماید:

ص: 551


1- کنز العمّال: 5/ 585 حدیث 14040.
2- جامع الاصول: 10/ 184 و 185 حدیث های 7681- 7685. این حدیث را مالک، مسلم، ابو داوود و تِرمذی نقل کرده اند.

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

«أَفَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» (1).

آیا کسی که بیّنه ای از پروردگارش دارد و شاهدی در پی دارد.

این گونه نقل می کند:

ابن ابی حاتِم، ابن مردویه و ابو نعیم نقل کرده اند که علی ابن ابی طالب علیهما السلام فرمود:

ما من رجل من قریش الّا نزل فیه طائفة من القرآن.

هیچ مردی از قریش نیست مگر آن که چیزی از قرآن درباره اش نازل شده است.

شخصی پرسید: درباره خودت چه نازل شده است؟ فرمود:

أما تقرأ سورة هود؟

آیا سوره هود را نخوانده ای [که می فرماید]:

«أَفَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ».

آیا کسی که بیّنه ای از پروردگارش دارد و شاهدی در پی دارد؟

به راستی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بر بیّنه پروردگارش بود و من شاهد او هستم.

ص: 552


1- سوره هود: آیه 17.

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

ابن مردویه این روایت را به صورت دیگری نیز نقل کرده است:

علی علیه السلام فرمود:

رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله «عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ» وأنا «شاهِدٌ مِنْهُ».

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله «بیّنه ای از پروردگارش دارد» و من «شاهد آن هستم».

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«أَفَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ» من هستم و «وَیَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» علی است (1).

آری، ابوبکر این گونه فاطمه زهرا و امیر مؤمنان علی علیهما السلام و دیگر شاهدان را تکذیب نمود …

چرا تکذیب علی علیه السلام و زهرا علیها السلام، و تصدیق جابر؟ …

به نگارنده نامه می گوییم که اکنون پرسش دیگری مطرح می شود:

چگونه ابوبکر، علی و زهرا علیهما السلام را تکذیب می کند امّا جابر بن عبداللَّه انصاری را تصدیق می نماید!؟

بُخاری در صحیح خود از جابر بن عبداللَّه انصاری این گونه

ص: 553


1- الدر المنثور: 4/ 409- 412.

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

آورده است:

إنّ النبی صلّی اللَّه علیه وآله قال:

إذا أتی مال البحرین حثوت لک ثمّ حثوت لک- ثلاثاً-.

ماجرا از این قرار است که به هنگام رسیدن اموال بحرین نزد ابوبکر، جابر نیز حضور داشت. جابر رو به ابوبکر کرد و گفت که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به من فرمود: هنگامی که اموال بحرین را آوردند، سه مشت از آن مال توست.

ابوبکر به او گفت: جلو بیا و هر مقدار به تو وعده داده اند بردار.

جابر بدون شاهد و فقط با ادّعا از بیت المال مسلمانان برداشت کرد (1).

پس چگونه است که ادّعای جابر بن عبداللَّه به تنهایی پذیرفته می شود، امّا ادّعای فاطمه علیها السلام دختر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله که به گواهی آیه تطهیر و دیگر شواهد کتاب و سنّت، معصوم است و فدک نیز در دست اوست و شاهدانی مانند امیر مؤمنان، حسن و حسین علیهم السلام نیز دارد، پذیرفته نمی شود؟!

اگر از تمام این موارد نیز صرف نظر کنیم این اشکال مطرح

ص: 554


1- صحیح بُخاری: 3/ 57 و 58 کتاب الاجاره باب من تکفّل عن میّت دیناً …

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

خواهد شد که جابر یک نفر از صحابه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بوده و فاطمه علیها السلام نیز فرد دیگری از صحابه بوده است؛ در این صورت آیا برای برخورد دوگانه ابوبکر، پاسخی عاقلانه و قابل قبول در پیشگاه خدا و رسولش یافت می شود؟

بزرگان حدیث به یاری ابوبکر برمی خیزند …

حال، ببینیم که بزرگان محقّقین اهل حدیث در دفاع از ابوبکر چه گفته اند:

کرمانی از طَحاوی این گونه نقل کرده است:

امّا این که ابوبکر ادّعای جابر را تصدیق نمود از آن جهت بوده که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرموده بود:

من کذب علیّ متعمّداً فلیتبوّأ مقعده من النار.

هر کس به عمد سخن دروغی به من نسبت دهد، جایگاهش آتش خواهد بود.

روشن است که این وعده عذابی است که گمان نمی رود شخصی مانند جابر سوی آن برود (1).

ص: 555


1- شرح کرمانی بر صحیح بُخاری: 10/ 125.

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

ابن حجر عسقلانی نیز در این مورد می نویسد:

وجه این مسئله، در جواز پذیرش خبر واحد از یک صحابی عادل است، گرچه این خبر به نفع او بوده باشد، زیرا ابوبکر از جابر شاهدی بر ادّعایش نخواست (1).

عینی نیز پس از نقل سخن ابن حجر می نویسد:

ابوبکر از جابر شاهد نخواست، زیرا که او بر طبق کتاب و سنّت عادل است. خدا در قرآن فرموده است:

«کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» (2).

شما بهترین امّتی بودید که به نفع انسان ها آفریده شده اید.

و در آیه دیگر می فرماید:

«وَکَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطًا» (3).

و همین گونه شما را امّت میانه ای قرار دادیم.

پس اگر شخصی مانند جابر از بهترین امّت نباشد. پس چه کسی هست؟

ص: 556


1- فتح الباری: 4/ 559 حدیث 2296.
2- سوره آل عمران: آیه 110.
3- سوره بقره: آیه 143.

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

در سنّت، به سبب کلام پیامبر صلی اللَّه علیه وآله که فرموده:

هر که از روی عمد به من دروغ نسبت دهد جایگاه او در آتش است.

و چنین کاری از یک مسلمان عادی نیز گمان نمی رود تا چه رسد به یک صحابی. امّا اگر امروزه چنین مسئله ای پیش آید جز با دلیل و شاهد پذیرفتنی نیست (1).

پس «بی طرف و منصف باشیم» و بگوییم: اگر این دو آیه نشانگر عدالت جابر باشد، به این دلیل که او از صحابه است، پس به یقین نسبت به فاطمه زهرا علیها السلام نیز چنین خواهد بود.

و هر گاه این سخن صحیح باشد که «اگر شخصیّتی همانند جابر از بهترین امّت نباشد پس چه کسی هست؟» به یقین این سخن در حق فاطمه زهرا علیها السلام نیز صحیح خواهد بود.

و هر گاه که در آن حدیث «وعده عذابی است که گمان نمی رود شخصی مانند جابر سوی آن برود» به یقین از شخصیّتی مانند فاطمه زهرا علیها السلام نیز گمان نمی رود که سوی آن گام نهد.

و هر گاه که «چنین کاری حتّی از یک مسلمان عادی نیز احتمال

ص: 557


1- عمدة القاری: 6/ 120 حدیث 5.

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

نمی رود تا چه رسد به یک صحابی» پس فاطمه زهرا علیها السلام و جابر هر دو از آن منزه و دور هستند.

سرانجام، چگونه است که نسبت دادن سخنی دروغ به پیامبر از جابر- بلکه از یک مسلمان عادی نیز- گمان نمی رود، امّا درباره فاطمه زهرا علیها السلام چنین نیست؟

پس «باید بی طرف باشیم» و اقرار کنیم که حق با آن بانوی مطهّر علیها السلام بوده و بی گمان بر او ستم شده است. از این رو بایسته است که بدانیم در ورای ماجرای فدک، مسائل دیگری مطرح بوده که از خود فدک و قضایای آن با اهمیّت تر و بزرگ تر بوده است (!!).

مطالبه فدک به عنوان ارث …

آری، سخن صدّیقه طاهره علیها السلام پذیرفته نمی شود و شاهدان او نیز رد می شوند … و این برخورد بدان معناست که فدک از جمله آن چیزهایی است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بر جا گذاشته است.

پس اگر آن دلایل پذیرفته نشد، اکنون این حق فاطمه علیها السلام است که آن را به عنوان ارث پدری مطالبه کند، زیرا با نپذیرفتن سخن گذشته آن بانو آن سرزمین تا پایان عمر در تملّک پیامبر صلی اللَّه علیه وآله و پس از فوت جزء ماتَرَک ایشان بوده است، و بی تردید آن چه از شخص

ص: 558

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

فوت شده بر جا می ماند- از مملوکات و حقوق- از آنِ وارث او خواهد بود، و زهرا علیها السلام یگانه فرزند رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بوده است.

پس چرا باید از ارث پدرش محروم گردد؟

ابوبکر که بر ممانعت از این کار پافشاری داشت، برایش ممکن نبود که هیچ یک از این امور را انکار کند:

- نه می توانست بگوید که فدک از آن آبادی هایی نیست که بدون نبرد مِلک پیامبر صلی اللَّه علیه وآله شده است.

- نه می توانست منکر شود که زهرا علیها السلام تنها فرزند پیامبر است.

- و نه می توانست حق ارث آن بانو را از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله انکار کند …

با این حال، بر منع فدک از آن بانو مصمّم بود. پس برای این کار چه باید می کرد؟

حضرت زهرا علیها السلام به نزد ابوبکر آمد، در حالی که زبان حالش چنین بود:

تو اقرار داری که فدک مِلک پدرم بوده؟ اقرار داری که من تنها وارث او هستم؟ پس چرا بر آن دست گذاشتی با آن که می دانی آن جا اکنون به عنوان ارث، مِلک من است؟

ص: 559

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

حضرت زهرا علیها السلام رو به ابوبکر کرد و فرمود:

یابن أبی قحافة! أترث أباک ولا أرث أبی؟

ای پسر ابو قحافه! آیا تو از پدر خویش ارث می بری، امّا من از پدر خود ارث نمی برم؟

این سخن در روایات شیعه و اهل تسنن در ضمن فرمایشات طولانی حضرت زهرا علیها السلام خطاب به انصار و گفت و گو با ابوبکر آمده است. استواری متن، این سخن را از پی گیری سند بی نیاز می کند؛ ولیکن طبیعی است که پیروان ابوبکر امثال این روایات را نقل نکنند؛ در عین حال ما آن را نزد عدّه ای از دانشمندان یافته ایم.

آن خطبه را احمد بن ابی طاهر بغدادی مشهور به ابن طیفور (متوفای 280 ه) (1) در کتاب بلاغات النساء آورده است (2).

همچنین ابوبکر احمد بن عبدالعزیز جوهری (متوفای 323 ه) در کتاب السقیفه و فدک آن را نقل کرده، آن گونه که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه آورده و درباره وی گفته است:

ابوبکر جوهری دانشمند و محدّثی ادیب، موثق و پارسا است که

ص: 560


1- شرح حال او را خطیب بغدادی در تاریخ بغداد: 4/ 211 و 212 شماره 1900 آورده و از او تمجید کرده است، شرح حال نویسان دیگر نیز از ابن طیفور تمجید نموده اند.
2- ر. ک بلاغات النساء: 58.

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

محدّثین او را ستوده و آثارش را روایت کرده اند (1).

ابو عبیداللَّه محمّد بن عمران مرزبانی (متوفای 384 ه) نیز آن خطبه را با اسناد خویش از عروه و او از عایشه نقل کرده است، چنان که در الشافی فی الامامه و شرح نهج البلاغه آمده است (2).

احمد بن حنبل نیز حدیث یاد شده را با این عبارت نقل نموده است:

آن بانو خطاب به ابوبکر گفت:

أنت ورثت رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله أم أهله؟!

تو از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله ارث می بری یا اهل او؟!

او پاسخ داد: البتّه اهلش (3).

حلبی نیز با این عبارت حدیث را نقل کرده است: در نقلی آمده است: فاطمه رضی اللَّه تعالی عنها به ابوبکر گفت:

من یرثک؟

چه کسی از تو ارث می برد؟

ابوبکر گفت: خانواده و فرزندانم.

ص: 561


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 16/ 210.
2- الشافی: 4/ 69 و 70، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 16/ 249.
3- مسند احمد: 1/ 4.

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

فاطمه علیها السلام گفت:

فمالی لا أرث أبی؟

پس چرا من از پدرم ارث نمی برم؟

حلبی می نویسد: ابوبکر نامه فدک را برایش نوشت، در این هنگام عمر وارد شد و پرسید: این چیست؟

ابوبکر پاسخ داد: نامه ای برای فاطمه درباره ارث پدرش نوشته ام؟

عمر گفت: برای مسلمانان چه خواهی داد؟ مگر نمی دانی که عرب علیه تو قیام کرده است؟ (1) آن گاه عمر نامه را گرفت و آن را پاره کرد (!!)

این قضیّه را بُخاری و مسلم نیز از عایشه نقل کرده اند. عبارت بُخاری چنین است: عایشه گوید:

إنّ فاطمة علیها السلام بنت النبی صلی اللَّه علیه وآله أرسلت إلی أبی بکر تسأله میراثها من رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله، ممّا أفاء اللَّه علیه بالمدینة وفدک وما بقی عن خمس خیبر، فقال أبوبکر: إنّ رسول اللَّه قال: «لا نورث ما ترکناه صدقة»، إنّما یأکل آل محمّد فی هذا المال،

ص: 562


1- سیره حلبیه: 3/ 488.

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

وإنّی واللَّه لا أُغیّر شیئاً من صدقة رسول اللَّه عن حالها الّتی کان علیها فی عهد رسول اللَّه، ولأعلمنّ فیها بما عمل به رسول اللَّه.

فأبی أبو بکر أن یدفع إلی فاطمة منها شیئاً، فوجدت فاطمة علی أبی بکر فهجرته، فلم تکلّمه حتّی توفّیت، وعاشت بعد النبی ستّة أشهر، فلمّا توفّیت دفنها زوجها علی لیلًا ولم یؤذن بها أبا بکر وصلّی علیها … (1).

فاطمه علیها السلام دختر پیامبر صلی اللَّه علیه وآله برای ابوبکر پیغام فرستاد و ارث خود را از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از آن چیزهایی که خداوند در مدینه به ایشان بخشیده بود و نیز باقی مانده خمس خیبر، مطالبه نمود.

ابوبکر به او گفت: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله گفته است: «ما چیزی به ارث نمی گذاریم، آن چه از ما می ماند صدقه است».

آل محمّد فقط می توانند از آن مال استفاده کنند. به خدا سوگند! من صدقه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را از همان حال که در زمان حیاتش بوده هیچ تغییر نخواهم داد و درباره آن همان کاری را خواهم کرد که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله انجام می داد.

ص: 563


1- صحیح بُخاری: 5/ 82، کتاب المغازی، باب غزوه خیبر، صحیح مُسلم: 5/ 153، کتاب الجهاد والسیر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

بدین وسیله ابوبکر از دادن حتی بخشی از آن ها به فاطمه علیها السلام خودداری کرد، و فاطمه علیها السلام نیز بر ابوبکر خشم گرفت و او را طرد کرد و با وی سخن نگفت تا از دنیا رفت.

فاطمه علیها السلام بعد از وفات پیامبر صلی اللَّه علیه وآله شش ماه زندگی کرد و هنگامی که فوت نمود، همسرش علی علیه السلام او را شبانه دفن کرد و به ابوبکر خبر نداد و خود بر او نماز خواند، و تا وقتی فاطمه علیها السلام در قید حیات بود علی علیه السلام در بین مردم وجهه ای داشت، و چون از دنیا رفت مردم از او روی برگرداندند.

ص: 564

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

بخش دوم نقد و بررسی حدیث انصاری …

اقرار به منحصر بودن این سخن از ابوبکر …

در این بخش نظر نویسنده نامه را به این نکته معطوف می داریم که حدیث «لا نورث» تنها از سوی ابوبکر نقل شده است و نه هیچ صحابی دیگر:

فقط ابوبکر گفته است که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

إنّا معاشر الأنبیاء لا نورث وما ترکناه صدقة.

ما پیامبران ارث نمی گذاریم و آن چه از ما می ماند صدقه است.

و تنها بودن ابوبکر را در نسبت دادن این کلام به رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله حافظان و محدّثان بزرگ اهل سنّت تصریح نموده اند، کسانی مانند:

ابو القاسم بغوی (متوفای 317)، ابوبکر شافعی (متوفای 354)، ابن عساکر (متوفای 571)، جلال الدین سیوطی (متوفای 911)، ابن حجر مکی (متوفای 973) و متقی هندی (متوفای 675).

ص: 565

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

دیدگاه حدیث شناسان …

حافظ جلال الدین سیوطی (متوفای 911) چنین می گوید:

ابو القاسم بغوی و ابوبکر شافعی در کتاب فوائد خود و همچنین ابن عساکر این گونه نقل کرده اند: عایشه می گوید: هنگامی که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله از دنیا رفت مسلمانان درباره میراث پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به اختلاف افتادند و هیچ کدام سخنی در این باره نمی دانستند.

ابوبکر گفت: من از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیدم که فرمود:

إنّا معاشر الأنبیاء لا نورث ما ترکناه صدقة.

ما گروه پیامبران ارثی به جا نمی گذاریم آن چه از ما باقی می ماند، صدقه به شمار می آید (1).

ابن حجر مکی نیز در الصواعق می نویسد:

مسلمانان درباره میراثِ پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به اختلاف افتادند و نزد هیچ کدام سخنی در این باره یافت نشد.

ابوبکر گفت: من از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیده ام که فرمود:

ص: 566


1- تاریخ الخلفاء: 86 و ر. ک تاریخ دمشق: 30/ 311، در این منبع آمده است: «ما ترکنا».

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

إنّا معاشر الأنبیاء لا نورث (1).

متّقی هندی نیز پس از نقل این روایت می گوید: این روایت را احمد، مسلم، ابی داوود، ابن جریر و بیهقی نقل کرده اند (2).

دیدگاه اصولیون …

از طرفی دانشمندان بزرگ اصولی اهل تسنن نیز در مبحث خبر واحد، بر انفراد ابوبکر در نقل این سخن تصریح کرده اند و آن را از مهم ترین و مشهورترین روایاتی شمرده اند که صحابه به طور انفراد نقل کرده اند. اکنون متن عبارت برخی از آن ها را ملاحظه نمایید.

قاضی عضد الدین ایجی در شرح عبارت ابن حاجب که گفته است: عمل به خبر واحد عادل واجب است بر خلاف گفته کاشانی و …؛

می گوید:

از نظر ما بسیاری از صحابه و تابعین بارها به چنین خبری عمل کرده اند و این کار مشهور و آشکار بوده و مخالفی نداشته است.

ص: 567


1- الصواعق المحرقه: 19.
2- ر. ک کنز العمال: 5/ 604 حدیث 1409 به نقل از ابن سعد، احمد بن حنبل، بُخاری، مسلم، ابی داوود، ابن الجارود، ابوعوانه، ابن حبان و بیهقی و 11/ 20 حدیث 30458 به نقل از احمد بن حنبل و بیهقی.

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

وی می افزاید: جواز پذیرفتن و معتقد شدن به خبر واحد، ثابت و واقع شده است …

از جمله این موارد می توان موارد ذیل را برشمرد:

1- عمل کردن ابوبکر به خبری که مغیره درباره میراث جدّه (مادربزرگ) نقل کرد که عمر نیز بدان عمل کرد و …

2- عمل کردن صحابه به روایاتی که ابوبکر نقل کرد و گفت:

- الأئمّة من قریش.

- الأنبیاء یدفنون حیث یموتون.

- نحن معاشر الأنبیاء لا نورث.

و روایات و موارد دیگری که نقل آن ها موجب طولانی شدن کلام خواهد گردید (1).

فخر رازی نیز در بحث حجّیت خبر واحد به اجماع صحابه استدلال نموده، و پس از کلامی طولانی گفته است:

صحابه به روایتی که ابوبکر از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نقل کرده که «الأنبیاء یدفنون حیث یموتون» و به روایت «الائمّة من قریش» و به روایت

ص: 568


1- شرح المختصر: 2/ 58 و 59.

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

«نحن معاشر الأنبیاء لا نورث» عمل کرده اند … (1).

غزالی نیز در این باره اظهار نظر کرده است. وی می گوید:

ادّعای کسی که منکر خبر واحد است و آن را حجّت نمی داند در نهایت سستی است. به همین جهت ارث بردن فاطمه به دلیل نقل ابوبکر حدیث «نحن معاشر الأنبیاء لا نورث …» رد شد (2).

آمِدی نیز در این مورد سخنی دارد، وی در بحث حجیّت خبر واحد می نویسد:

دلیل این مطلب، خبرهایی است که در وقایع مختلف بی شماری از صحابه نقل شده، که همگی به اتّفاق به خبر واحد عمل می کردند و وجوب را در آن لازم می دانستند، از جمله این موارد همان است که از ابوبکر نقل شده که وی به حدیثی که مغیره نقل نمود، عمل کرد؛ همچنین همه صحابه به روایت ابوبکر که: «الأئمّة من قریش» و «الأنبیاء یدفنون حیث یموتون» و «نحن معاشر الأنبیاء لا نورث ما ترکناه صدقة» عمل کرده اند (3).

علاء الدین بُخاری در این باره می گوید:

ص: 569


1- المحصول فی علم الاصول: 2/ 180 و 181.
2- المستصفی فی علم الاصول: 2/ 121 و 122.
3- الاحکام فی اصول الاحکام: 2/ 297 و 298.

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

اصحاب پیامبر به خبرهای واحد عمل می کردند و در موارد بی شماری به آن ها احتجاج می کرده اند و هیچ کس منکر این عمل نمی شده … از جمله این موارد عمل صحابه به آن حدیثی است که ابوبکر از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نقل کرد که حضرتش فرمود: «نحن معاشر الأنبیاء لا نورث ما ترکناه صدقة» (1).

عبدالعلی انصاری نیز در این زمینه سخن گفته است. وی می گوید:

دلیل دوم بر نظر ما این است که صحابه بر وجوب عمل به خبر عدل اتفاق نظر داشته اند. از جمله موارد آن، عمل کردن صحابه به حدیثی است که خلیفه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله ابوبکر نقل کرد که «الأئمة من قریش» و «نحن معاشر الأنبیاء لا نورث …» (2).

نظام الدین انصاری در بحث وجوب پذیرش خبر واحد در شرح المنار فی علم الاصول می نویسد:

دلیل دیگر قائلین به حجّیت خبر واحد اجماع و اتّفاق نظر علما است. تفصیل این موضوع- آن سان که در کتاب تحریر آمده است- بدین

ص: 570


1- کشف الاسرار فی شرح اصول البزدوی: 2/ 688.
2- فواتح الرحموت- شرح مسلم الثبوت- هامش المستصفی: 2/ 132.

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

قرار است: به طور متواتر از صحابه نقل شده که آن ها در موارد بی شماری به خبر واحد عمل می کرده اند که مجموع این موارد، اجماع و اتّفاق نظر آنان را بر وجوب پذیرش خبر واحد می رساند … و از جمله این موارد می توان برشمرد که امیرالمؤمنین ابوبکر به حدیث مغیره و …

عمل کرد.

همچنین اتّفاق نظر بر پذیرش حدیث ابوبکر که گفت: «الأئمّة من قریش» و «نحن معاشر الأنبیاء لا نورث» ثابت شده است.

ولی لازمه پذیرش چنین خبر واحدی (حدیث «لا نورث») آن است که احکام قرآن با خبر واحد نسخ شود، زیرا حدیث ابوبکر- پیش از آن که اجماع بر آن حاصل شود- صرفاً یک خبر واحد بوده و حال آن که حکم ارث بردن دختر در قرآن، اطلاق دارد.

آری! وقتی ابوبکر این سخن را از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیده هیچ تردیدی برای او نمانده، به طوری که حجّیت آن از تواتر تمام تر بوده پس این حدیث را مخصّص یا ناسخ قرآن قرار داد …

دیدگاه متکلمان …

دانشمندان کلام نیز در کتاب های کلامی خود- مثل علمای فقه و حدیث- اقرار نموده اند که نقل این حدیث از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله

ص: 571

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

منحصر به ابوبکر بوده است. اینک به نقل عبارت برخی از آن ها اکتفا می کنیم.

قاضی ایجی و شارح کتابش، شریف جرجانی این گونه می نویسند:

شرایط امامت همان است که گفتیم و ابوبکر واجد تمام آن ها بوده است و کتاب های تاریخ و سیره گواه این مطلب است. ما نمی پذیریم که ابوبکر ظالم و ستمگر بوده است … که با حکم قرآن در مورد ارث مخالفت کرده است. البته ما پیش تر توضیح دادیم و گفتیم که ظالم کسی است که معصیتی را مرتکب شود که عدالت از او ساقط گردد و توبه نکند و خود را اصلاح ننماید، ولی کسی که پس از بعثت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله ایمان آورده و خود را اصلاح نموده، ظالم نیست.

او ادامه می دهد و می گوید: ایراد دیگری که درباره ابوبکر گفته اند این است که او با ممانعت از ارث، با آیه قرآن مخالفت نموده است.

در پاسخ می گوییم: این عمل وی به سبب معارض شدن کلام رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله با آیه بوده است؛ چرا که آن حضرت فرموده بود: «نحن معاشر الأنبیاء لا نورث ما ترکناه صدقة».

اگر گفته شود: شما بایستی وجه حجّیت این حدیث را بیان کنید، زیرا این حدیث از جمله احادیث آحاد است، و همچنین باید وجه

ص: 572

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

ترجیح آن بر آیه قرآن روشن شود.

در پاسخ می گوییم: ما در این مورد به حجّیت خبر واحد و وجه ترجیح آن نیاز نداریم، زیرا ابوبکر به مقتضای آن چه از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله شنیده بود عمل کرد و هیچ شبهه ای در آن چه شنیده بود، نداشت (1).

سعدالدین تفتازانی نیز در این مورد اظهار نظر کرده و می نویسد:

از جمله ایرادهایی که بر امامت ابوبکر گرفته شده این است که او با کتاب خدا در جریان ممانعت از ارث پیامبر صلی اللَّه علیه وآله مخالفت کرده است. اینان می گویند که او به سبب حدیث «نحن معاشر الأنبیاء» که تنها خودش نقل کرده است به این کار دست یازیده است، در حالی که تخصیص کتاب فقط با خبر متواتر جایز است، نه با خبرهای آحاد.

در پاسخ این اشکال می گوییم: خبر واحد- گرچه متنش ظنّی است- ولی گاهی دلالت آن قطعی است. در این صورت عموم کتاب خدا به آن خبر تخصیص می خورد، زیرا که دلالت عموم کتاب ظنّی است، گرچه صدور متن آن قطعی باشد. این عمل به هنگام جمع بین دو دلیل صورت می پذیرد.

بدیهی است که تحقیق این موضوع در اصول فقه آمده است بر

ص: 573


1- شرح المواقف: 8/ 355.

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

این اساس که خبری که از دهان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیده شود (!!) اگر آن را فوق متواتر ندانیم به منزله متواتر خواهد بود. بنا بر این برای شنونده ای که مجتهد است جایز خواهد بود که عموم کتاب را به وسیله آن خبر تخصیص زند (1).

آری- چنان که نوشته اید- «باید آزاداندیش باشیم» و در این سخنان بیندیشیم تا گوشه ای از واقعیّت برایمان آشکار گردد.

موضوعات محوری حدیث «لا نورث» …

با توجّه به آن چه درباره حدیث مذکور بیان شد و رفتاری که طبق این حدیث از ابوبکر سر زد این موضوع در چند محور قابل بررسی است:

محور اول: چه کسی بیشتر به این حدیث نیاز داشت؟ …

اشارة

محدّثان، متکلّمان و اصولیان همگی اتّفاق نظر دارند که این حدیث را فقط ابوبکر از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل کرده، و هیچ فرد دیگری آن را از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نشنیده است. نه دامادش امیر مؤمنان علی علیه السلام، نه عمویش عباس، نه دخترش

ص: 574


1- شرح المقاصد: 5/ 278.

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

فاطمه زهرا علیها السلام، و نه همسرانش و نه حتّی عایشه دختر ابوبکر، بلکه تا آن لحظه هیچ فردی حتّی عایشه نیز چنین حدیثی را از ابوبکر نشنیده بود … با آن که آنان به این موضوع و این حدیث بیشتر از هر کسی نیاز داشتند، و ابوبکر هیچ احتیاجی به دانستن آن حکم نداشت.

فخر رازی در این مورد می گوید:

به راستی کسانی که به دانستن این حکم نیاز داشتند تنها علی، فاطمه علیهما السلام و عبّاس بودند. اینان از زاهدان، عالمان و دینداران بزرگ بودند. ولی به طور حتم ابوبکر هیچ نیازی به شناخت این حکم نداشت؛ زیرا ابوبکر در زمره کسانی نبوده است که حتّی احتمال ارث بردن وی از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله وجود داشته باشد، و این مطلب هرگز بر دل او خطور نمی کرد. پس چگونه می توان شایسته دانست که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله این حکم را به کسی که هیچ نیازی به آن نداشته است رسانده، و به کسانی که کاملًا به آن نیاز داشته اند نرسانده باشد (1).

به این ترتیب، هنگامی که در اصل صدور این خبر شک و تردید وجود دارد، چگونه می توان به آن چه در قرن های بعدی نقل شده و

ص: 575


1- التفسیر الکبیر: 5/ 218.

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

تلاش هایی که برای متواتر جلوه دادن این خبر از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله انجام گرفته اطمینان کرد …؟!

سه حدیث انحصاری …

در کتاب های اصولی سه حدیث نقل شده است که تنها ابوبکر آن ها را روایت نموده است:

- حدیث یکم، حدیث ارث است که موضوع نوشتار ماست.

- حدیث دوم، حدیث «الأئمّة من قریش» است، که به نظر می رسد این همان حدیثی است که ابوبکر در ماجرای سقیفه گفت و انصار را بدان مجاب نمود.

- حدیث سوم، حدیث «الأنبیاء یدفنون حیث یموتون» است.

حدیث اول موضوع اصلی بحث است و آن را تکمیل خواهیم کرد، امّا این جا به اختصار در مورد دو حدیث دیگر نیز مطالبی را مطرح می نماییم.

درباره حدیث دوم جای بحث مهمّی وجود دارد، زیرا ظاهر کلمات اهل تسنّن نشان می دهد که این حدیث را فقط ابوبکر از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیده، و هیچ فرد دیگری نشنیده است، و این موضوعی شگفت است، زیرا چگونه ممکن است رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله

ص: 576

شماره صفحه در کتاب - ص: 81

***

تنها ابوبکر را از این مطلب- که به سرنوشت اسلام و مسلمانان تا روز رستاخیز بستگی دارد- آگاه کرده باشد و به دیگر مسلمانان خبر نداده باشد؟ از طرفی، چگونه ممکن است این مطلب را هیچ کس تا آن زمان و تا تشکیل سقیفه از ابوبکر نشنیده باشد؟

مگر گفته شود: دانشمندانی که این حدیث را جزء احادیث آحاد شمرده اند به خطا رفته اند، چرا که این حدیث همان حدیثی است که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرموده:

الائمّة من بعدی اثنا عشر کلّهم من قریش.

پیشوایان پس از من دوازده نفرند که همگی از قریش هستند.

و همین حدیث منظور ابوبکر بوده است. امّا در این صورت پرسش دیگری مطرح خواهد شد، که اگر انصار این سخن را از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیده بودند، چگونه در سقیفه جمع شدند تا برای آن حضرت جانشین تعیین کنند، آن گونه که نقل شده است.

از طرفی، اگر چنین حدیثی را از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیده اند و مخالفت کرده اند پس فاسق و غیر عادل خواهند بود، و اگر تا آن زمان نشنیده بودند همان سؤال نخست باقی است، زیرا فرض بر این است که چنین حدیثی دست کم در میان عدّه ای از اصحابی که در مدینه بودند از سوی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بیان شده باشد. مگر

ص: 577

شماره صفحه در کتاب - ص: 82

***

آن که در توجیه آن بگوییم: بخشی از حدیث- که عبارت «کلّهم من قریش» است- قطعی نیست، زیرا راوی به سبب هیاهوی حاضران، آن را از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نشنیده بوده، بلکه دیگران به او رسانده اند.

چنان که در کتاب های صحاح اهل سنّت و منابع دیگر آمده است، و نقل این حدیث بدون آن عبارت در دیگر کتاب ها گواه این مطلب است.

و یا آن که بگوییم: گرد هم آمدن انصار در سقیفه برای تعیین جانشین برای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نبوده است، و البتّه تحقیق این موضوع مهم و خطیر فرصتی دیگر می طلبد.

گفتیم که سومین حدیث انحصاری ابوبکر این روایت است:

الأنبیاء یدفنون حیث یموتون.

پیامبران هر جا از دنیا روند همان جا دفن می شوند.

به نظر می رسد که ابوبکر این روایت را به مناسبت وفات رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و به منظور تعیین محل دفن آن حضرت گفته است. البتّه ما این حدیث را نیز به چند دلیل نمی توانیم بپذیریم:

- نخست آن که ابوبکر بیش از علی و اهل بیتِ پیامبر علیهم السلام به این مطلب نیاز نداشته است.

- دوم آن که ابوبکر جنازه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را بر زمین رها

ص: 578

شماره صفحه در کتاب - ص: 83

***

کرد و به سقیفه رفت تا بر سر ریاست نزاع کند، و از این ماجرا بیرون نیامد مگر بعد از دفن پیامبر صلی اللَّه علیه وآله. در این صورت چه کسی از او درباره محل دفن پیامبر صلی اللَّه علیه وآله پرسیده؟ و کجا چنین پرسشی از او شده تا او چنین پاسخی گفته باشد؟

- سوم آن که کسی که کارهای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را بر طبق وصیّت آن حضرت بر عهده داشت امیر مؤمنان علی علیه السلام بود، او نیز غسل و کفن و دفن آن گرامی را انجام داد و محل دفن پیامبر صلی اللَّه علیه وآله را هنگامی که بر سر آن اختلاف افتاده بود، تعیین کرد. چنان که در روایتی این گونه آمده است:

«برخی از آنان گفتند: در بقیع دفن شود.

بعضی دیگر گفتند: در صحن مسجد دفن گردد.

امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود:

إنّ اللَّه لم یقبض نبیّه إلّافی أطهر البقاع فینبغی أن یدفن فی البقعة الّتی قبض فیها.

خداوند هیچ پیامبری را قبض روح نمی کند مگر در پاکیزه ترین بقعه ها. پس شایسته است در همان بقعه ای که قبض روح گردیده دفن شود.

ص: 579

شماره صفحه در کتاب - ص: 84

***

از این رو همه آن گروه بر سخن آن حضرت هم نظر شدند و پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در خانه خودش دفن گردید» (1).

محور دوم: قرآن حدیث «لا نورث» را تکذیب می کند …

دومین محور قابل بررسی در مورد حدیث ابوبکر این است که قرآن کریم آن حدیث را تکذیب می کند. ابوبکر از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نقل می کند که حضرتش فرمود: «إنّا معاشر الأنبیاء لا نورث».

در حالی که قرآن مجید می فرماید:

«وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُودَ» (2).

و سلیمان وارث داوود شد.

همچنین قرآن از زبان زکریّا علیه السلام این گونه نقل می نماید:

«وَإِنّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائی وَکانَتِ امْرَأَتی عاقِرًا فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا* یَرِثُنی وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا» (3).

و من پس از خود از بستگانم بیمناکم و در حالی که زنم نازا و عقیم است. پس تو از جانب خود ولیّ و جانشینی به من ببخش،

ص: 580


1- تهذیب الاحکام: 6/ 2 و 3.
2- سوره نمل: آیه 16.
3- سوره مریم: آیات 4 و 5.

شماره صفحه در کتاب - ص: 85

***

که از من ارث برد و از خاندان یعقوب نیز ارث برده و او را ای پروردگار من مورد پسند و رضایت خود گردان.

بدیهی است که هر چه بر خلاف کتاب خدا باشد به طور حتم و ضرورت مردود است، زیرا حقیقتِ معنای میراث در لغت و در شرع عبارت است از انتقال آن چه که از ارث گذارنده بر جای مانده است به وارثان او بعد از فوتش- چه مِلک باشد چه حق- آن هم مطابق با حکم الهی که در فقه بیان شده است.

روشن است که حمل کردن این موضوع بر نبوّت و علم خلاف ظاهر است. چرا که نبوّت از اموری نیست که بتوان آن را از خداوند طلب کرد، زیرا نبوّت به انتخاب و گزینش الهی است و هیچ فردی در آن نقشی ندارد و درخواست و طلب هیچ فردی نیز در آن اثری نخواهد گذاشت.

فراتر این که در آیات قرآن قرینه های متعدّدی وجود دارد که تأکید می کند که مقصود از میراث، مال و دارایی است، نه نبوّت و علم.

در آیه ای از قرآن درباره داوود و سلیمان علیهما السلام آمده است:

«وَکُلًّا آتَیْنا حُکْمًا وَعِلْمًا» (1).

و به هر یک از آنان داوری و دانش فراوان دادیم.

ص: 581


1- سوره انبیاء: آیه 79.

شماره صفحه در کتاب - ص: 86

***

قرآن کریم درباره یحیی علیه السلام می فرماید:

«وَآتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا» (1).

و ما در کودکی حکم (پیامبری) به او دادیم.

در آیه دیگر زکریّا علیه السلام در دعای خود از خداوند فرزندی خواست تا ولیّ او باشد و موالی او را از میراث وی محروم نماید و این جز در مال و دارایی محقّق نمی گردد، همچنین زکریّا از خداوند فرزندی خواست که مورد رضایت باشد، در حالی که هیچ پیامبری نیست مگر آن که مورد رضایت است (2).

این جا نظر نگارنده نامه را به این نکته جلب می نماییم که از چیزهایی که سخن ما را تأکید می کند بیان صریح عدّه ای از مفسّران بزرگ اهل تسنن است. آن ها می گویند: مقصود در این آیات، ارثِ مال و دارایی است، نه علم و نبوّت.

این نکته برای پژوهشگری که در ذیل این آیات به تفسیر طبری، رازی و دیگر تفاسیر نامدار مراجعه کند هویداست. از این رو، تلاش برخی از افراد برای منصرف کردن آیات از ظواهرشان در راه دفاع از ابوبکر ساقط شده و بی ثمر می گردد.

ص: 582


1- سوره مریم: آیه 12.
2- اشاره به سوره مریم: آیات 4 و 5.

شماره صفحه در کتاب - ص: 87

***

محور سوم: تکذیب حدیث به وسیله علی علیه السلام و عبّاس …

اشارة

سومین محور بررسی این روایت این است که به طور مسلّم امیر مؤمنان علی علیه السلام و عبّاس آن را نپذیرفته و تکذیبش کرده اند، چنان که در حدیثی که مسلم نقل کرده، آمده است:

عن مالک بن أوس قال: قال عمر لهما: فلما توفّی رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله، قال أبو بکر: أنا ولی رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله، فجئتما تطلب میراثک من ابن أخیک، ویطلب هذا میراث امرأته من أبیها.

فقال أبو بکر: قال رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله: لا نورث ما ترکناه صدقة، فرأیتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً، واللَّه یعلم أنّه لصادق بارّ راشد تابع للحقّ. ثمّ توفّی أبو بکر وأنا ولی رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله وولی أبی بکر، فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً.

مالک بن اوس می گوید: عمر بن خطّاب به علی علیه السلام و عبّاس گفت: هنگامی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از دنیا رفت ابوبکر گفت که من ولیّ رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هستم. شما دو نفر آمدید، تو ارثِ پسر برادرت را می خواستی و او ارث همسرش از پدرش را، ابوبکر گفت: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرموده:

«لا نورث وما ترکناه صدقة».

پس او را دروغگو، خطاکار، پیمان شکن و خائن دانستید، امّا

ص: 583

شماره صفحه در کتاب - ص: 88

***

به خدا سوگند که او صادق، درستکار و در راه راست و پیرو حق بود (!!) …» (1).

همچنین در روایت دیگری- که احمد و بزّار نقل کرده اند و بزّار آن را حسن الاسناد (2) دانسته- این گونه آمده است:

عن ابن عبّاس، قال: لمّا قبض رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله واستخلف أبو بکر، خاصم العبّاس علیّاً فی أشیاء ترکها رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله.

فقال أبو بکر: شی ء ترکه رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله فلم یحرّکه فلا أُحرّکه، فلمّا استخلف عمر رضی اللَّه عنه اختصما إلیه، فقال: شی ء لم یحرّکه فلا أُحرّکه، فلمّا استخلف عثمان اختصما إلیه، فأسکَتَ عثمان ونکّس رأسه.

قال ابن عبّاس: فخشیت أن یأخذه، فضربت بیدی بین کتفی العبّاس، فقلت: یا أبت أقسمت علیک إلّاسلّمته لعلیّ.

ابن عبّاس گوید: هنگامی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از دنیا رفت و ابوبکر در جای او قرار گرفت، عبّاس با علی علیه السلام بر سر چیزهایی که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله از خود به جا گذاشته بود

ص: 584


1- صحیح مسلم: 5/ 152، کتاب جهاد باب حکم فی ء.
2- حَسَن الاسناد در اصطلاح اهل تسنّن روایتی است که سند آن حسن باشد، ولی متن حدیث به واسطه شذوذ یا علّت، حسن نباشد.

شماره صفحه در کتاب - ص: 89

***

اختلاف کردند.

ابوبکر گفت: چیزی را که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به جا گذاشته و اقدامی نسبت به آن نکرده، من نیز هیچ اقدامی نسبت به آن نمی کنم.

هنگامی که عمر جانشین او شد، آن ها اختلاف خود را نزد عمر بردند. او گفت: چیزی را که ابوبکر تغییر نداده، من هم تغییر نمی دهم.

و آن گاه که عثمان جانشین او شد آن ها اختلاف خود را نزد عثمان بردند، امّا عثمان سکوت کرد و سرش را پایین انداخت.

ابن عبّاس می گوید: من ترسیدم که پدرم مال را بردارد، پس با دست به پشت عبّاس زدم و گفتم: ای پدر! تو را سوگند می دهم که مال را به علی علیه السلام واگذاری (1).

توجّه به تحریف بُخاری …

بُخاری حدیث سابق را چند مرتبه نقل کرده، ولی عبارت: «پس شما او را دروغگو، خطاکار و خائن دانستید» را حذف نموده و یا به شکل های مختلف در آن تصرّف کرده است. وی در باب وجوب

ص: 585


1- کنز العمال: 5/ 586، حدیث 14044.

شماره صفحه در کتاب - ص: 90

***

خمس آن را چنین روایت می کند:

قال عمر: ثمّ توفّی اللَّه نبیّه صلّی اللَّه علیه وآله، فقال أبو بکر: أنا ولی رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله فقبضها أبو بکر فعمل فیها بما عمل رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله، واللَّه یعلم أنّه فیها لصادق بارّ راشد تابع للحقّ، ثمّ توفّی اللَّه أبا بکر، فکنت أنا ولی أبی بکر، فقبضتها سنتین من إمارتی، أعمل فیها بما عمل رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله وما عمل فیها أبو بکر، واللَّه یعلم أنّی فیها لصادق بارّ راشد تابع للحق.

عمر بن خطّاب گفت: آن گاه که خداوند پیامبرش را قبض روح نمود. ابوبکر گفت: من ولیّ رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هستم؛ پس اموال را در اختیار گرفت و همان گونه رفتار کرد که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در آنان عمل می کرد و خدا می دانست که او در ادّعایش صادق و درستکار و در راه راست و پیرو حق بود (!!) … (1).

وی در این جا آن عبارت را اصلًا نیاورده، امّا در کتاب مغازی، باب حدیث بنی نضیر و در کتاب نفقات و در کتاب الفرائض و در کتاب الاعتصام به طور گوناگون تحریف کرده است (2).

ص: 586


1- صحیح بُخاری: 4/ 108.
2- صحیح بُخاری: 5/ 207، 7/ 114، 8/ 267 و 9/ 187.

شماره صفحه در کتاب - ص: 91

***

محور چهارم: تکذیب عملی حدیث توسّط عمر بن خطّاب …

اشارة

عمر بن خطّاب با باز گرداندن فدک به علی علیه السلام و عبّاس، در عمل این حدیث را تکذیب نموده است.

در صحیح بُخاری و مسلم، در ذیل حدیثی که ما با عنوان «تکذیب حدیث به وسیله علی علیه السلام و عبّاس» بیان کردیم، این گونه آمده است:

عمر در زمان حکومت خود فدک را به علی علیه السلام و عبّاس باز گرداند.

در آن روایت آمده است:

عمر علی علیه السلام و عبّاس را مخاطب قرار داد و گفت: سپس تو و این همراهت با هم، نزد من آمدید در حالی که کار شما یکی بود و گفتید: فدک را به ما بده و من گفتم: اگر بخواهید به شما می دهم، امّا با این شرط که با خدا عهد کنید که درباره فدک همان کاری را انجام دهید که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله انجام می داد؛ و شما نیز آن را به این شرط گرفتید؛ آیا چنین نیست؟

گفتند: آری (1).

ص: 587


1- صحیح مسلم: 5/ 152 و 153، کتاب الجهاد والسیر، باب حکم فی ء.

شماره صفحه در کتاب - ص: 92

***

اندیشه ای در روایت …

حال که این روایت را به گونه های متفاوت از بُخاری و مُسلم نقل کردیم و از چگونگی تصرّفات و تحریفات بُخاری آگاه شدیم، جا دارد که ما و نگارنده نامه در این نقل ها بیندیشیم و به نکات آن توجّه نماییم.

نکات جالبی در آن ها دیده می شود:

1- ظاهر روایت چنین است که علی علیه السلام و عبّاس فدک را مطالبه کرده بودند، بنا بر این، مرجع ضمیر «ها» فدک است.

2- پر واضح است که مطالبه امیر مؤمنان علی علیه السلام به عنوان نیابت از طرف حضرت زهرا علیها السلام، و مطالبه عبّاس از باب ارث خودش بوده است.

این موضوع آشکارا در سخن یاقوت حموی در معجم البلدان- آن سان که نقل کردیم- دیده می شود و نمی توان گفت: شاید آنان اموال دیگرِ رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله غیر از فدک را خواسته بودند.

3- عمر فدک را به آنان بازگرداند و گفت: «با این شرط که با خدا عهد کنید که …».

این رفتار وی دروغ شمردن عملی حدیث «إنّا معاشر الأنبیاء …»

است.

همچنین این نکته را به ذهن می آورد که چرا خود ابوبکر با گرفتن

ص: 588

شماره صفحه در کتاب - ص: 93

***

تعهّد فدک را به زهرا علیها السلام باز نگرداند؟

4- در این حدیث از اختلاف میان علی علیه السلام و عبّاس درباره فدک، رفتن آن ها به نزد ابوبکر و عمر برای داوری و توهین عبّاس به علی علیه السلام سخن به میان آمده است. این موضوعی است که هرگز نمی توان آن را تصدیق کرد و پذیرفت.

5- عمر بن خطّاب در جریان گرفتن فدک و باز نگرداندن آن به حضرت علی و حضرت زهرا علیهما السلام شخصاً همکار اصلی ابوبکر بود، با این حال چگونه ممکن است در زمان حکومتش آن را باز گردانده باشد؟

البتّه باید گفت: این مطلب از جمله قراین و شواهدی است که نشان می دهد که مقصود آنان از گرفتن فدک در آن زمان، خود فدک نبوده، بلکه غرض دیگری در میان بوده است، چنان که مطالبه آن از جانب حضرت علی علیه السلام و سیّدة النساء فاطمه زهرا علیها السلام نیز هدف دیگری داشته است.

روایات نقل شده و اضطراب علما …

با توجّه به نکات مطرح شده، دانشمندان اهل تسنّن در مقابل این حدیث به اضطراب افتاده اند، زیرا این روایت نقض ماجرا را، هم

ص: 589

شماره صفحه در کتاب - ص: 94

***

توسّط عمر و هم توسّط علی علیه السلام و عباس در خود دارد، چرا که هم اقرار و پذیرش روایت «إنّا معاشر الأنبیاء …» را توسّط آن دو، و هم مطالبه فدک را در همان زمان (!!) در بر دارد. علاوه بر این ها ناسزاگویی عبّاس به علی علیه السلام (!!) را نیز در بر دارد.

نَوَوی می نویسد که قاضی عیاض از مازری این گونه نقل می کند:

ظاهر این ماجرا شایسته عبّاس نیست، و هیهات که حتّی برخی از این اوصاف در علی علیه السلام باشد.

وی می افزاید: اگر راهی برای تأویل آن نیابیم ناگزیریم که راویان آن را دروغگو بدانیم.

در ادامه می گوید: و این باعث شده که برخی از محدّثین آن الفاظ حدیث را از نسخه خود حذف کرده است (1).

و ابن ابی الحدید در این مورد می نویسد:

این حدیث آشکارا نشان می دهد که علی علیه السلام و عبّاس آمده اند تا ارثشان را طلب کنند، نه ولایت و حکومت را، و این موضوع از مشکلات است. چرا که ابوبکر در همان ابتدای کار موضوع را از ریشه برید و نزد عبّاس و علی علیه السلام و دیگران تأکید کرد که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله هیچ

ص: 590


1- شرح صحیح مسلم: 12/ 59 حدیث 1757، باب حکم فی ء از کتاب الجهاد والسیر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 95

***

ارثی نگذاشته، و عمر نیز او را در این ماجرا کمک کرد. پس چگونه ممکن است عبّاس و علی علیه السلام بعد از وفات ابوبکر بازگشته باشند و برای موضوعی که تمام شده و امیدی به دست یابی آن نیست، تلاش کنند؟!

مگر آن که بگوییم: علی علیه السلام و عبّاس گمان کرده اند که شاید عمر حکم ابوبکر را در این ماجرا نقض کند که این نیز بعید است، زیرا علی علیه السلام و عبّاس در ماجرای گرفتن فدک، عمر را به همدستی با ابوبکر متّهم می کردند.

مگر نمی بینید که عمر می گوید: «من و ابوبکر را به ظلم و خیانت متّهم کردید»، بنا بر این چطور ممکن است که آن دو گمان کرده باشند که شاید عمر حکم ابوبکر را نقض کند و ارث آن دو را بدهد؟! (1).

محور پنجم: مطالبه میراث توسّط همسران پیامبر صلی اللَّه علیه وآله …

طبق نقل هایی، ثابت شده است که همسران پیامبر صلی اللَّه علیه وآله عثمان را نزد ابوبکر فرستادند و ارث خودشان از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را مطالبه کردند. این ماجرا را عدّه ای از بزرگان با سندهایشان نقل کرده اند:

ص: 591


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 16/ 229 و 230.

شماره صفحه در کتاب - ص: 96

***

عبدالرزّاق از معمر از زُهْری نقل می کند که عروه و عمره می گویند: همسران پیامبر صلی اللَّه علیه وآله شخصی را نزد ابوبکر فرستاده و ارثشان را درخواست کردند.

عایشه کسی را نزد آنان فرستاد و گفت: چرا تقوای خدا پیشه نمی کنید؟ مگر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نگفت که ما ارث نمی گذاریم و آن چه بر جای می گذاریم صدقه است؟!

راوی می گوید: همسران پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله با این سخن عایشه راضی شده و درخواست خود را رها کردند (1).

ابن راهویه نیز این گونه نقل می کند: عبدالرزّاق از معمر از زُهْری نقل می نماید که عروه و عمره می گویند: همسران پیامبر صلی اللَّه علیه وآله شخصی را نزد ابوبکر فرستاده و ارث خود را طلب نمودند … (2).

این روایت را رافعی نیز آورده است. وی می گوید که از عبدالرزّاق از معمر از زُهْری نقل شده که عروه و عمره گفته اند: … (3).

البتّه در این روایات نامی از شخص فرستاده شده نیامده است، ولی ابن شبه با سند خود از زُهْری از عروه از عایشه نقل می کند که

ص: 592


1- المصنّف: 5/ 471 حدیث 9773.
2- مسند ابن راهویه: 2/ 362.
3- التدوین فی أخبار قزوین: 4/ 27.

شماره صفحه در کتاب - ص: 97

***

همسران پیامبر عثمان را فرستادند … (1).

بلاذری (2)، یاقوت حموی (3) و برخی دیگر نیز این چنین نقل کرده اند، پس پنهان نگه داشتن نام «عثمان» نکته ای ناپنهان دارد!

نکته دیگر این که در تمام این روایات واژه «فرستادند» آمده است. ولی بُخاری، مسلم، احمد، نَسایی و عدّه ای دیگر با همین سند چنین نقل کرده اند: «آن ها قصد داشتند که عثمان را بفرستند» (4)؛ و البتّه راز تغییر عبارت واضح و آشکار است.

نکته دیگر این که در تمام این روایات کسی که مانع شده و آن ها را از این مطالبه منصرف کرده «عایشه» است، بلکه در عبارت طبرانی آمده است که عایشه گفت: ومن بودم که آن ها را از این درخواست منصرف کردم (5).

و در روایت ابن شبه آمده است که عایشه گفت: تصمیم همسران رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در اثر گفته من پایان یافت (6).

ص: 593


1- تاریخ المدینة المنورة: 1/ 207.
2- فتوح البلدان: 1/ 43.
3- معجم البلدان: 4/ 272.
4- صحیح بُخاری: 8/ 268 حدیث 7، صحیح مسلم: 5/ 153، مسند احمد: 6/ 262، سنن نَسایی: 4/ 66 حدیث 6311.
5- المعجم الاوسط: 4/ 270 و 271.
6- تاریخ المدینة المنورة: 1/ 205.

شماره صفحه در کتاب - ص: 98

***

و در روایت رافعی آمده است: پس آنان به سخن او رضایت داده و تصمیم خود را رها کردند (1).

این در حالی است که ما پیش تر مطلبی را از عایشه نقل کردیم که نشان می داد عایشه نیز مانند سایر همسران پیامبر از آن چه پدرش ابوبکر به پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نسبت داده بود، بی خبر بود؛ و این موضوع جای تأمّل دارد.

محور ششم: تکذیب گفتاری و رفتاری حدیث به وسیله ابوبکر …

ما به نگارنده نامه قول داده ایم که «بی طرف باشیم» و از خودمان چیزی نگوییم، امّا ابوبکر خودش با گفتار و کردارش این حدیث را تکذیب نمود.

تکذیب رفتاری: تکذیب عملی او آن گونه بود که هنگامی که صدّیقه طاهره فاطمه زهرا علیها السلام از ابوبکر پرسید:

أفی کتاب اللَّه أن ترثک ابنتک ولا أرث أبی؟!

آیا در کتاب خدا آمده است که دخترت از تو ارث می برد و من از پدرم ارث نمی برم؟

آن سان که پیش از این در روایت نورالدین حلبی نویسنده

ص: 594


1- التدوین فی اخبار قزوین: 4/ 27.

شماره صفحه در کتاب - ص: 99

***

کتاب سیره نقل کردیم ابوبکر در پاسخ، نامه فدک را برای آن بانو نوشت.

در همان زمان عمر وارد شد و پرسید: این چیست؟ پاسخ داد: نوشته ای است برای فاطمه درباره ارث پدرش.

عمر گفت: به مسلمانان چه خواهی داد در حالی که می دانی عرب به ستیز با تو برخواهند خواست؟

آن گاه عمر نوشته را گرفت و پاره کرد (1).

همچنین ابوبکر خود با احکامی که درباره اشیای بر جای مانده از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله صادر کرده، حدیث خود را تکذیب نموده است؛ از جمله آن ها عبارت است از: حکم ابوبکر- و همچنین عمر- در مورد مَرکب، شمشیر و عمامه پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله.

احمد بن حنبل روایتی نقل کرده که با صراحت بیان می دارد که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله چیزهایی را نزد امیرالمؤمنین علیه السلام گذاشته بود.

احمد می گوید: یحیی بن حَمّاد برای من نقل کرد که ابو عَوانه از اعمش از اسماعیل بن رجاء از عمیر مولی عبّاس نقل کرد که ابن عبّاس می گوید: هنگامی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله قبض روح شد و ابوبکر

ص: 595


1- سیره حلبیه: 3/ 488.

شماره صفحه در کتاب - ص: 100

***

جانشین وی گشت عبّاس با علی علیه السلام بر سر چیزهایی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از خود بر جا گذاشته بود اختلاف کرد.

ابوبکر گفت: هر چه را رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بر جای گذاشته و اقدامی نسبت به آن نکرده من نیز هیچ اقدامی نمی کنم.

هنگامی که عمر جانشین وی شد علی علیه السلام و عبّاس اختلاف خود را نزد وی بردند.

عمر گفت: چیزی را که ابوبکر تغییر نداده، من نیز تغییر نمی دهم.

و هنگامی که عثمان جانشین او شد آنان اختلاف خود نزد وی بردند. عثمان سکوت کرد و سر خود را پایین افکند.

ابن عبّاس می گوید: من ترسیدم که عبّاس آن ها را بگیرد. از این رو با دست به پشت او زدم و گفتم: پدرجان! تو را سوگند می دهم که آن ها را به علی علیه السلام واگذاری. او نیز چنین کرد (1).

در این حدیث به آن چه پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نزد امیر مؤمنان علی علیه السلام گذاشته بود، تصریح نکرده اند، امّا در دیگر روایات و گفتار علما به برخی از این اموال بر جای مانده تصریح شده است.

ص: 596


1- مسند احمد: 1/ 13. این روایت پیشتر نقل گردید.

شماره صفحه در کتاب - ص: 101

***

قاضی عبدالجبّار معتزلی در یک حدیث قطعی آن چه را پیامبر صلی اللَّه علیه وآله برای امیر مؤمنان علیه السلام گذاشته این گونه نام برده است: شمشیر، مرکب، عمامه و چیزهایی دیگر. و در این زمینه سخنی را از ابو علی جبّایی نقل کرده که سیّد مرتضی رحمه اللَّه نیز آن را پاسخ داده است (1). و این گفت و گو را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه آورده است (2).

همچنین قاضی فقیه ابویعلی ابن فَرّاء حنبلی (درگذشته 458)- که در مواردی مورد اعتماد ابن تیمیّه قرار گرفته- در مبحث صدقات رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نوشته است:

صدقات رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله معیّن است، زیرا از او گرفته شده و مشخص شده است و آن ها هشت مورد بوده است. سپس آن ها را می شمارد و می گوید: امّا اموالی که غیر از این هشت صدقه بوده اند، عبارتند از …

او آن ها را نام می برد تا آن که می گوید: امّا خانه های همسران رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در مدینه؛ آن حضرت به هر کدامشان همان خانه ای را که ساکن بودند بخشید و نیز آن را برایشان وصیت کرد.

ص: 597


1- المغنی فی الامامه: 20، ق 1، 331، والشافی فی الامامه: 4/ 82.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 16/ 261.

شماره صفحه در کتاب - ص: 102

***

پس اگر این بخشش از سوی پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به عنوان تملیک بوده، از صدقات پیامبر صلی اللَّه علیه وآله بیرون است، و اگر این بخشش برای سکونت و برای مدارای با آن ها بوده از صدقات به شمار می آید. امروزه آن ها بخشی از مسجد پیامبر صلی اللَّه علیه وآله شده و گمان نمی کنم چیزی از آن ها بیرون از مسجد باشد.

وی در ادامه می نویسد: هُشام کلبی از عَوانة بن الحکم در مورد اسباب سفر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله این گونه نقل کرده است: ابوبکر از اسباب سفر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، بیرق و کفش ایشان را به علی علیه السلام داد و گفت: غیر از این ها صدقه است.

اسود نیز نقل کرده است که عایشه می گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حالی از دنیا رفت که زره خود را در عوض 30 صاع جو نزد یک یهودی به امانت گذاشته بود.

اگر زرهش همان بوده باشد که به «بتراء» معروف است، نقل شده که این زره در روزی که حسین بن علی علیه السلام کشته شد بر تنش بوده … و اما برده …، چوب دستی … و انگشتر ایشان …

این مجموعه چیزهایی است که به عنوان صدقه و ماترک رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بر جای ماند. واللَّه اعلم (1).

ص: 598


1- الاحکام السلطانیه: 221- 226.

شماره صفحه در کتاب - ص: 103

***

در شرح نهج البلاغه- به نقل از ابوبکر جوهری در کتاب سقیفه- آمده است:

وسایل نبرد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، مَرکب و کفش او به علی داده شد … (1).

فضل بن روزبهان نیز به این روایت اعتراف کرده و منکر آن نشده، امّا سعی کرده است به اشکال وارد شده پاسخ دهد. البتّه سخن وی از ابن تیمیّه که اصل این خبر را منکر شده، به انصاف نزدیک تر است.

در این مورد ابن کثیر نیز در تاریخ خودش در بخش «آن چه از لباس، سلاح و مرکب از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله بر جا مانده و در دوران حیاتش به وی اختصاص داشته است» سخن به میان آورده و از انگشتر، شمشیر، کفش، ظرف، سرمه دان، لباس، اسب ها و مرکب های پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نام برده است.

ولی ابن کثیر کلامش را بسیار مجمل بیان کرده و نخواسته است که هیچ سخنی در مورد وضعیّت آن ها پس از وفات پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به میان آورد. با این حال وی از بیهقی نقل کرده که در روایات آمده است:

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله وفات کرد و از او استر سفید، سلاح، قطعه ای

ص: 599


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 16/ 214.

شماره صفحه در کتاب - ص: 104

***

زمین، لباس و انگشتر بر جا ماند.

آری، البته گفته است: استر پیامبر صلی اللَّه علیه وآله- که همان شهباء باشد- سال ها پس از وی زنده بود، تا این که در دوران حکومت علی بن ابی طالب علیه السلام نزد وی بود (1).

تکذیب گفتاری: همان گونه که اشاره شد ابوبکر با گفتار خود حدیثی را که خودش به پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نسبت داده بود تکذیب کرد.

در روایتی آمده است که هنگامی که مرگ ابوبکر نزدیک شد گفت:

من برای هیچ چیز از دنیا اندوهگین نیستم جز برای سه کاری که انجام دادم، و ای کاش آن ها را ترک می کردم. و سه کاری که ترک کردم و ای کاش آن ها را انجام می دادم. و سه چیزی که ای کاش از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله می پرسیدم. سپس ادامه داد:

دوست می داشتم که با خانه فاطمه کاری نداشتم و آن را نمی گشودم اگر چه با اعلام جنگ آن را بر من می بستند.

و دوست داشتم که از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می پرسیدم که این

ص: 600


1- البدایه والنهایه: 6/ 2.

شماره صفحه در کتاب - ص: 105

***

امر (خلافت) از آنِ کیست تا هیچ کس بر سر آن نزاع نکند (!!) (1).

بنا بر این کسی که در شایستگی خود برای امامت و جانشینی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله تردید دارد، چگونه به خود اجازه می دهد در کارها تصرّف کند، به ویژه در آن چه به میراث رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله تعلّق دارد؟

این روایت در کتاب اموال نیز ذکر شده، امّا دست خوش تحریف قرار گرفته است، و به جای جمله: «ای کاش خانه فاطمه را نمی گشودم» چنین آمده است:

«ای کاش فلان کار و فلان کار را انجام نمی دادم». البتّه محقّق کتاب متوجّه تحریف شده و در پاورقی این موضوع را تذکّر داده است.

محور هفتم: تکذیب عملی عمر بن عبدالعزیز و دیگران …

هفتمین محور مورد بررسی درباره این حدیث، تکذیب عملی برخی زمامداران است. عمر بن عبدالعزیز با باز گرداندن فدک به فرزندان زهرا علیها السلام و به همان صورت اولش، به طور عملی این حدیث را دروغ شمرد؛ و البته ماجرای عمر بن عبدالعزیز از قضایای

ص: 601


1- تاریخ طبری: 2/ 353 و 354، الامامه والسیاسه: 1/ 36 و 37، الاموال تألیف ابی عبید: 174 و 175 حدیث های 353 و 354، العقد الفرید: 3/ 279 و 280 و دیگر منابع.

شماره صفحه در کتاب - ص: 106

***

ثابت شده تاریخ است. همچنین رفتار برخی دیگر از زمامداران که در کتاب های مفصّل نقل شده، گویای این مطلب است.

محور هشتم: تکذیب صریح حدیث توسّط حافظ ابن خراش …

محور پایانی بحث و بررسی این حدیث، کاوش در راویان این حدیث است.

همان گونه که در محور چهارم گفتیم: برخی از حافظان بزرگ، راویان حدیث «إنّا معاشر الأنبیاء» را به دروغگویی متّهم کرده اند، و یکی از راویان آن، مالک بن اوس است.

فراتر این که حافظ ابن خراش که یکی از حافظان بزرگ از دانشمندان اهل تسنّن در قرن سوم است بر بطلان حدیث «إنّا معاشر الأنبیاء لا نورث …» و بر متّهم بودن مالک بن اوس به دروغگویی به طور خاص، تصریح نموده است.

نگاهی به شرح حال حافظ ابن خراش …

در این جا بهتر است که سخن حافظ ذهبی را در شرح حال حافظ عبدالرحمان بن یوسف بن خراش مرور کنیم. ذهبی در شرح حال این حافظ بزرگ می نویسد:

ابن خراش ابو محمّد عبدالرحمان بن یوسف بن سعید بن خراش

ص: 602

شماره صفحه در کتاب - ص: 107

***

مَرْوَزی بغدادی، حافظ، فاضل و ناقد از فلان و فلان حدیث نقل کرده است. ابو سهل قَطّان، ابو العبّاس ابن عُقده، بکر بن محمّد صیرفی و برخی دیگر نیز از او حدیث نقل کرده اند.

بکر بن محمّد درباره او می گوید: از ابن خراش شنیدم که می گفت: برای اخذ حدیث و به دست آوردن آن (متحمل رنج ها شدم تا جایی که) پنج بار ادرار خود را نوشیده ام!

ابو نعیم در مورد ابن خراش می گوید: در قدرت حافظه، کسی را تواناتر از ابن خراش ندیدم.

ابن عَدی جرجانی نیز درباره او اظهار نظر کرده و می گوید:

او چیزهایی درباره تشیّع بیان کرده که امیدوارم تعمّدی بر دروغ نداشته باشد. از ابن عُقده شنیدم که می گفت: ابن خراش با ما چنان بود که وقتی چیزی درباره شیعه می نوشت، می گفت: این پیش من و تو بماند.

از عبدان شنیدم که می گفت: ابن خراش دو جلد کتابی را که در عیوب و مثالب شیخین تألیف کرده بود، نزد تاجری که پیش ما بود بُرد تا به دو هزار درهم مکانی برای او بسازد، و هنگامی که تمام شد از دنیا رفت.

ابو زُرعه محمّد بن یوسف در مورد ابن خراش می گوید: عیوب و

ص: 603

شماره صفحه در کتاب - ص: 108

***

مثالب شیخین را نقل کرده و رافضی بوده است.

ابن عَدی نیز درباره او اظهار نظر می کند و می گوید: از عبدان شنیدم که می گفت: به ابن خراش گفتم: حدیث «ما ترکناه صدقة» چگونه است؟

گفت: باطل است. مالک بن اوس به جعل این حدیث متّهم است.

ذهبی در ادامه خطاب به ابن خراش می نویسد:

از جاهلان رافضی که نه حدیث می فهمند و نه سیره (!!) عجیب نیست، امّا تو ای حافظ فاضل- که اگر راست گفته باشی در سفر برای اخذ حدیث ادرار نیز نوشیده ای- چه عذری در پیشگاه خدا داری؟ با این که به مسائل آگاه بوده ای؟ پس تو یک زندیق و دشمن حق هستی که خدا از تو راضی نباشد (!!)

آن گاه ذهبی در پایان شرح حال ابن خراش این گونه می نگارد:

ابن خراش در سال 283 مُرد و به غیر رحمت خدا پیوست (!!) (1).

ذهبی در کتاب سیر اعلام النبلاء نیز به نگارش شرح حال ابن خراش می پردازد و پس از بیان آن چه که نقل کردیم این گونه می نویسد:

این شخص لغزیده و خوار شده است. علم و آگاهی او موجب

ص: 604


1- تذکرة الحفاظ: 2/ 684.

شماره صفحه در کتاب - ص: 109

***

بدبختی، و تلاشش سبب گمراهی او گشته است. از سوء عاقبت به خدا پناه می بریم (!!) (1).

وی در میزان الاعتدال نیز نامی از ابن خراش به میان آورده و این گونه می نگارد:

به خدا سوگند! این مرد شیخی است که لغزیده و تلاشش به گمراهی رفته است. او حافظ روزگار خود بوده، (برای اخذ علم و دانش) سفرهای بسیاری نموده و آگاهی و احاطه زیادی داشته است، و با این حال از دانش خود نفعی نبرده است … (2).

دو نکته درباره حافظ ابن خراش …

با توجّه به شرح حالی که از حافظ ابن خراش آوردیم، اکنون نظر نگارنده نامه، و همچنین خوانندگان را در مورد او به دو نکته جلب می نماییم:

نکته یکم: عدم اعتماد مصلحتی

حافظ خطیب بغدادی نیز به شرح حال ابن خراش می پردازد. وی پس از ذکر مشایخ و راویان در توصیف وی چنین می نویسد:

ص: 605


1- سیر اعلام النبلاء: 13/ 510.
2- میزان الاعتدال: 2/ 330.

شماره صفحه در کتاب - ص: 110

***

ابن خراش از کسانی است که برای اخذ حدیث سفرهای زیادی را به عراق، شام، مصر و خراسان رفته است. او به قدرت حافظه و شناخت حدیث وصف شده است.

گفتنی است که خطیب بغدادی سخن ابن خراش را درباره حدیث «إنّا معاشر الأنبیاء» نقل نکرده است. فقط همان را که ذهبی از ابن عَدی و او از عبدان روایت کرده نقل نموده است. البتّه همان روایت را نیز تحریف کرده و متن آن را تغییر داده و چنین نوشته است:

ابو سعد مالینی به ما خبر داد که عبداللَّه بن عَدی به او گفت: از عبدان شنیدم که او می گفت: تاجری دو هزار درهم به ابن خراش بخشید تا در بغداد مکانی بسازد و در آن جا حدیث بگوید. امّا ابن خراش از آن استفاده نکرد، هنگامی که تمام شد از دنیا رفت (1).

این در حالی است که ابن جوزی هیچ یک از این دو سخن را نیاورده است. وی در شرح حال ابن خراش این گونه گفته است:

او از کسانی است که برای اخذ حدیث سفرهای زیادی را به شهرهای مختلف رفته، و به قدرت حافظه و شناخت حدیث وصف شده است. تنها عیبی که دارد این است که او به رافضی بودن

ص: 606


1- تاریخ بغداد: 10/ 280.

شماره صفحه در کتاب - ص: 111

***

متّهم است (1).

جلال الدین سیوطی نیز به شرح حال ابن خراش پرداخته و سخن او را درباره آن حدیث نقل کرده است، ولی آن را تحریف نموده و نوشته است:

عبدان می گوید که به ابن خراش گفتم: حدیث «ما ترکناه صدقة» چگونه است؟

پاسخ داد: باطل است.

عبدان گوید: او احادیث مرسل را نقل می کرد و … (2).

سیوطی این عبارت را که ابن خراش مالک بن اوس را متّهم به دروغگویی می نمود، حذف کرده است.

نکته دوم: اعتماد مصلحتی

دانشمندان اهل تسنّن به ابن خراش در موارد دیگر اعتماد کرده اند.

با وجود تمام این سخنان، این عالم و حافظ مورد بی اعتمادی علمای اهل تسنّن قرار نگرفته است، بلکه در موضوعات دیگر، نظرات

ص: 607


1- المنتظم: 7/ 291.
2- طبقات الحفاظ: 301.

شماره صفحه در کتاب - ص: 112

***

وی در احادیث و جرح و تعدیل راویان آن ها از درجه اعتبار ساقط نگردیده و همواره آراء و دیدگاه های او نقل شده و مورد توجّه قرار گرفته است.

برای اطمینان بیشتر می توانید به کتاب های آنان مانند: تهذیب التهذیب و هدی الساری- مقدمه فتح الباری فی شرح صحیح البُخاری- نوشته حافظ ابن حجر عسقلانی که متأخّر از ذهبی نیز می باشد، مراجعه کنید.

به راستی با این وصف آیا یک انسان منصف و محقق می تواند با این خطاب ذهبی نسبت به ابن خراش موافق باشد که گفت: «پس تو یک زندیق و دشمن حق هستی که خدا از تو راضی نگردد»؟!

ص: 608

شماره صفحه در کتاب - ص: 115

***

بخش سوم نگاه فاطمه زهرا علیهاالسلام به غاصبین فدک …

روی برگرداندن زهرا سلام اللَّه علیها از ابوبکر …

تا این جا در بخش های گذشته نگارنده نامه را با دو موضوع مهم یعنی جزئیات مربوط به ماجرای فدک و احادیث ساختگی و تحلیل آن ها آشنا کردیم، و در ارائه این مطالب بی طرفی و انصاف را با نقل مدارک معتبر اهل سنّت همراه کردیم. اینک بخش دیگری از نامه را توضیح می دهیم که در مورد غضب فاطمه علیها السلام پس از غصب فدک است.

آری، ابوبکر با حدیث ساختگی، فدک را از فاطمه زهرا علیها السلام، آن مطهّر و پاره تن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله ربود. آن بانوی بزرگوار همواره تا آخرین لحظات حیات خود حق خویش را خواهان بود و سرانجام- همچنان که کمی پیش تر به نقل از کتاب بُخاری و مسلم بیان کردیم- در حالی از دنیا رفت که بر ابوبکر خشمناک بوده و از او روی

ص: 609

شماره صفحه در کتاب - ص: 116

***

برمی گرداند. آن حضرت وصیّت نمود که شبانه دفن گردد و هیچ یک از آن گروه بر او نماز نگزارند.

البتّه این ماجرا نیز از مطالب مسلّم تاریخ اسلام است که برخی از راویان آن عبارتند از:

- بُخاری در باب فرض الخمس (1) - مسلم در کتاب الجهاد والسیر (2) - ابن سعد در الطبقات الکبری (3) - ابو جعفر طَحاوی (4) - محمّد بن جریر طبری (5) - حاکم نیشابوری (6) - ابوبکر بیهقی (7)

ص: 610


1- صحیح بُخاری: 4/ 177 و 178 حدیث 2.
2- صحیح مسلم: 5/ 153 و 154.
3- الطبقات الکبری: 10/ 28.
4- شرح معانی الآثار: 2/ 4 و 3/ 308.
5- تاریخ طبری: 2/ 236.
6- مستدرک حاکم: 3/ 178 حدیث 4764.
7- السنن الکبری: 6/ 300 و 396.

شماره صفحه در کتاب - ص: 117

***

- ابو نعیم اصفهانی (1) - ابن عبدالبر قُرْطُبی (2) - محی الدین نَوَوی (3) - ابوبکر هیثمی (4) - ابن اثیر جَزَری (5) - ابن حجر عسقلانی (6)

حدیث ساختگی دیگر …

ماجرای غصب فدک به طور مسلّم پیامدهای ویژه ای در پی داشت از آن رو برای آن گروه سخت بود که پاره تن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله این گونه دنیا را ترک کند، و برایشان ناگوار بود که آن بانو به خاک سپرده شود و ابوبکر- که به گمانشان جانشین پدرش بود- و اصحابش حتّی نتوانند بر جنازه او حاضر شوند و بر او نماز بخوانند. از این رو، برخی

ص: 611


1- حلیة الاولیاء: 2/ 43.
2- الإستیعاب: 4/ 1897.
3- تهذیب الاسماء واللغات: 2/ 353.
4- مجمع الزوائد: 9/ 311.
5- أُسد الغابه: 6/ 226.
6- الإصابه: 8/ 60.

شماره صفحه در کتاب - ص: 118

***

از آنان حدیثی را از زبان فرزندان آن بانو ساختند تا حضور ابوبکر و نماز گزاردن او را بر آن بانوی بزرگوار و حتّی گفتن چهار تکبیر را از سوی او نشان دهد … (!!).

امّا از حسن اتّفاق شخصیتی مانند ابن حجر عسقلانی بر بطلان این حدیث تصریح نموده است. وی به هنگام بیان شرح حال عبداللَّه بن محمّد بن ربیعه بن قدامه قدامی مصیصی می نویسد:

وی یکی از ضعفاء است، از مالک احادیث باطلی را نقل کرده، و از جمله آن ها این حدیث است که از جعفر بن محمّد از پدرش از جدّش آورده:

فاطمه شبانگاه از دنیا رفت. پس ابوبکر، عمر و عدّه بسیاری آمدند. ابوبکر به علی گفت: جلو بایست و نماز بخوان.

علی پاسخ داد: به خدا سوگند! چنین نمی کنم و نمی توانم بر تو مقدّم شوم تو خلیفه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هستی (!!).

پس نماز جنازه به امامت ابوبکر برگزار شد و او چهار تکبیر گفت (1).

ص: 612


1- لسان المیزان: 3/ 334.

شماره صفحه در کتاب - ص: 119

***

خشم فاطمه علیها السلام همان خشم خداوند است …

با توجّه به آن چه بیان شد که فاطمه زهرا علیها السلام، پاره تن پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله، همواره تا واپسین لحظه های زندگی خود خواهان حق خویش بود، و در حالی از دنیا رفت که بر ابوبکر خشمناک بود و از او روی برگرداند.

نگارنده نامه گفته است: زهرا زنی مانند دیگر زنان است … حال چه تفاوتی می کند اگر به سبب واگذار نشدن فدک به او، بر ابوبکر خشم گرفته باشد؟

در این جا برای روشن شدن ذهن ایشان جا دارد که به این حدیثِ صحیح توجّه کنیم:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله- آن گونه که تمام دانشمندان مسلمان روایت نموده اند- فرموده بود:

یا فاطمة! انّ اللَّه تعالی یغضب لغضبک ویرضی لرضاک …

ای فاطمه! خداوند به غضب تو غضبناک و به خوشنودی تو خوشنود می گردد …

و بسیاری از بزرگان اهل تسنّن این حدیث را نقل کرده اند، برخی از راویانِ بزرگ این حدیث عبارتند از:

ص: 613

شماره صفحه در کتاب - ص: 120

***

- حافظ ابو موسی ابن مثنّی بصری (252) (1).

- حافظ ابوبکر ابن ابی عاصم (287) (2).

- حافظ ابو یعلی موصلی (307) (3).

- حافظ ابو القاسم طبرانی (360) در (4).

- حافظ حاکم نیشابوری (405) (5).

- حافظ ابو سعد خرکوشی (406) (6).

- حافظ ابو نعیم اصفهانی (430) (7).

- حافظ ابو الحسن ابن اثیر (630) (8).

- حافظ محبّ الدین ابن نجّار بغدادی (643) (9).

ص: 614


1- ذخائر العقبی: 82 و 83.
2- الإصابه: 8/ 57، شرح المواهب الدنیّه: 4/ 330.
3- کنز العمّال: 12/ 111 حدیث 34238.
4- معجم الکبیر: 1/ 108 حدیث 182 و 22/ 401 حدیث 1001.
5- مستدرک حاکم: 3/ 167 حدیث 4730.
6- ذخائر العقبی: 82 و 83.
7- فضائل الخلفای ابی نُعیم: 124 و 125 حدیث 140، کنز العمّال: 12/ 111 حدیث 34238.
8- اسد الغابة: 6/ 224.
9- کنز العمّال: 13/ 674 حدیث 37725.

شماره صفحه در کتاب - ص: 121

***

- حافظ ابو المظفّر سبط ابن جوزی (654) (1).

- حافظ محبّ الدین طبری (694) (2).

- حافظ ابو حَجّاج مزّی (742) (3).

- حافظ ابن حجر عسقلانی (852) (4).

- حافظ ابن حجر مکّی (954) (5).

- حافظ علی متّقی هندی (975) (6).

- حافظ ابو عبداللَّه زرقانی مالکی (1122) (7).

ص: 615


1- تذکرة خواص الامّة: 279.
2- ذخائر العقبی: 82 و 83.
3- تهذیب الکمال: 22/ 379.
4- الإصابه: 8/ 56، تهذیب التهذیب: 12/ 442.
5- الصواعق المحرقه: 105.
6- کنز العمّال: 12/ 111 حدیث 34238 و 13/ 674 حدیث 37725.
7- شرح مواهب الدنیّه: 4/ 3030.

شماره صفحه در کتاب - ص: 125

***

بخش چهارم بررسی سه مورد مهم …

اشارة

مطالبی در مورد فدک بررسی و حق مطلب آشکار شد امّا از اشکالات و پرسش های نگارنده نامه سه مورد بی پاسخ باقی مانده است که در این بخش به آن ها می پردازیم.

شیعه از زمین به زنان ارث نمی دهد …

نگارنده در فراز دیگری از نامه خویش می نویسد:

شگفت تر از همه این ها نکته ای است که بر بسیاری پنهان مانده و آن نکته چنین است:

در مذهب شیعه امامیّه زنان از زمین هیچ ارثی نمی برند. بنا بر این چگونه شیعیان امامی ارث بری فاطمه رضوان اللَّه علیها را از فدک روا می دانند در حالی که آنان طبق مذهبشان به زنان از زمین ارث نمی دهند؟

کلینی در کتاب کافی بخش جداگانه ای با این عنوان باز کرده است:

ص: 616

شماره صفحه در کتاب - ص: 126

***

«زنان از زمین هیچ ارثی نمی برند». وی در آن بخش روایت می کند که ابو جعفر (امام باقر سلام اللَّه علیه) فرمود: «زنان از زمین و ملک هیچ ارثی نمی برند» (1).

همچنین طوسی در تهذیب (2)

و مجلسی در بحار الانوار (3)

از میسر … و از محمّد بن مسلم … و از عبدالملک بن اعین از یکی از آن دو (امام باقر یا امام صادق سلام اللَّه علیهما) این گونه نقل کرده اند که برای زنان هیچ سهمی از خانه ها و زمین نیست.

توضیح اشتباه …

در پاسخ به این فراز از نامه می گوییم: شگفتا از بی توجّهیِ این محقق و پژوهشگرِ حقیقت- اگر نگوییم تظاهر به نادانی- زیرا در مذهب شیعه امامیه زن فقط از همسرش از زمین و ملک ارث نمی برد، نه از طرف پدرش و دیگران. پس چگونه این محقّق و پژوهشگری که مدّعی است «باید آزاداندیش و بی طرف باشیم» چنین نسبتی را بر مذهب شیعه امامیّه روا می دارد که آنان قائل به آن نیستند؟

آری، شیعیان زن را از زمین و ملک، ارث می دهند، مگر آن که

ص: 617


1- کافی: 7/ 127- 130 حدیث های 1- 11.
2- تهذیب الاحکام: 9/ 298 و 299 حدیث های 26- 31.
3- بحار الانوار: 104/ 351 و 352 حدیث های 4، 6 و 7.

شماره صفحه در کتاب - ص: 127

***

شخص فوت شده شوهرش باشد، و کتاب های فقه و حدیث شیعیان- که نزد همگان یافت می شود- شاهد این سخن است.

موضوعی که در کتاب کافی و دیگر کتاب ها نیز آمده از همین موارد است، زیرا موضوع ارث نبردن زنان، پس از این عنوان مطرح شده است که: «مردی که بمیرد و بازمانده ای جز همسرش نداشته باشد». همچنین در ذیل عنوان «زنان از زمین هیچ ارث نمی برند» یازده روایت آمده است که متن روایت دوم آن چنین است.

زراره گوید: ابی جعفر (امام باقر علیه السلام) فرمود:

إنّ المرأة لا ترث ممّا ترک زوجها من القری.

به زن از آن چه از شوهرش بر جا مانده از زمین ها (ی آباد شده) ارث داده نمی شود.

متن روایت سوم نیز این گونه است: زراره، بُکِیر، فضیل و محمّد بن مسلم می گویند که ابی جعفر و ابی عبداللَّه علیهما السلام- که برخی از ابی عبداللَّه علیه السلام و بعضی از یکی از آن دو روایت کرده اند- فرمود:

إنَّ المرأة لا ترث من ترکة زوجها من تربة دار أو أرض.

زن از آن چه شوهرش بر جا گذاشته، از زمین منزل و از زمین ارث داده نمی شود (1).

ص: 618


1- ر. ک کافی: 7/ 126- 130.

شماره صفحه در کتاب - ص: 128

***

بررسی حدیث «إنّ الأنبیاء لم یُورّثوا دیناراً ولا درهماً» …

اشارة

یکی دیگر از مواردی که نگارنده نامه اشاره کرده است حدیث:

«إنّ الأنبیاء لم یورثوا دیناراً ولا درهماً» است. وی می نویسد:

«کلینی در کافی از ابی عبداللَّه علیه السلام نقل کرده است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

وإنّ العلماء ورثة الأنبیاء، إنّ الأنبیاء لم یورّثوا دیناراً ولا درهماً ولکن ورّثوا العلم، فمن أخذ منه أخذ بحظّ وافر.

همانا علما از پیامبران ارث می برند؛ به راستی که پیامبران دینار و درهم به ارث نگذاشته اند، بلکه علم به ارث گذاشته اند.

پس کسی که از آن برگیرد سهم بسیار برده است (1).

وی ادامه می دهد که مجلسی در مرآة العقول (2)

از کلینی نقل می کند و می گوید:

این حدیث دو سند دارد که سند نخست آن مجهول و دومین سند آن حسن یا موثّق است که از صحیح کمتر نمی باشند.

به این ترتیب، این حدیث در یکی از سندهایش موثّق است

ص: 619


1- کافی: 1/ 34 حدیث 1، باب ثواب العالم والمتعلّم.
2- مرآة العقول: 1/ 111 حدیث 1.

شماره صفحه در کتاب - ص: 129

***

و می توان به آن احتجاج کرد. پس چرا علمای شیعه علی رغم شهرت این حدیث از آن چشم پوشی می کنند؟

و شگفت تر آن که این حدیث در نزد شیعه به حدّی از صحّت رسیده که خمینی در کتاب خود حکومت اسلامی برای جواز ولایت فقیه بدان استناد کرده است.

پس چرا به حدیثی که انتساب آن به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله صحیح است توجّه نمی شود با آن که ما اتّفاق نظر داریم که با وجود نص، اجتهاد جایی ندارد؟

و چرا از این حدیث در بحث ولایت فقیه بهره گرفته می شود، امّا در مسئله فدک واگذاشته می شود؟

پس آیا در این قضیّه خوش آمدن دل (مزاج) قضاوت نمی کند؟».

پاسخ به اشکال …

ما در پاسخ این پرسش می گوییم:

ما به این حدیث عمل می نماییم و با بودن نص، اجتهاد نمی کنیم و در قضیّه فدک آن را وا نمی گذاریم، ولی نگارنده نامه به معنای روایت نرسیده و به کلمات علمای شیعه درباره آن توجّه نکرده است.

وی گمان کرده که معنای این حدیث مضمون همان حدیثی است

ص: 620

شماره صفحه در کتاب - ص: 130

***

که به پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نسبت داده اند: «إنّا معاشر الأنبیاء لا نورث».

البتّه این جا یک خطای بزرگ است؛ چرا که در روایت کلینی رحمه اللَّه آمده است: «لم یورّثوا»؛ «به ارث نگذاشتند»، در حالی که در روایتی که آنان نقل کرده اند آمده است: «لا نورث»؛ «ارث نمی گذاریم».

چقدر بین این دو عبارت تفاوت وجود دارد؟

این روایت- با توجّه به ظاهر عبارت «لم یورّثوا»؛ «به ارث نگذاشتند» - خود دلیلی است بر این که فدک هدیه و بخششی از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به پاره تنش فاطمه زهرا علیها السلام بوده است، و این دلیلی است بر این که فدک در زمان حیات پیامبر صلی اللَّه علیه وآله از ملکیّت ایشان خارج شده بود. به این ترتیب، این روایت با روایاتی که اهل تسنّن در ذیل آیه شریفه: «وَآتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ» (1)

نقل کرده اند، یکدیگر را تصدیق می کنند.

با این حال آن گونه که در روایات و کلمات علمای هر دو طایفه آمده است، پیامبر ما صلی اللَّه علیه وآله چیزهایی مثل شمشیر، عمامه و … را از خود بر جای گذاشته و دیگران آن ها را از او به ارث برده اند و این موضوع نیز از جمله دلایل بطلان سخنی است که به آن حضرت

ص: 621


1- سوره اسراء: آیه 26.

شماره صفحه در کتاب - ص: 131

***

نسبت داده اند …

احمد بن حنبل با سند صحیح این گونه نقل می کند که ابن عبّاس می گوید:

هنگامی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از دنیا رفت و ابوبکر جانشین وی شد، عبّاس و علی علیه السلام درباره آن چه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از خود به جا گذاشته بود اختلاف پیدا کردند و … (1).

چنان که ملاحظه می کنید در این نقل تصریح شده است که آن حضرت چیزهایی از خود به جا گذاشته بود، گرچه ما درباره اختلافات مطرح شده بین امیر مؤمنان علی علیه السلام و عبّاس و روایات و نظریه هایی از این دست- که کمی پیش تر نیز نقل کردیم- تردید داریم.

به این ترتیب معنای روایت شیخ کلینی رحمه اللَّه- به ویژه به قرینه عبارت نخست که فرمود: «إنّ العلماء ورثة الأنبیاء»؛ «همانا علما وارثان پیامبرانند» و عبارت پایانی آن که فرمود: «فمن أخذ منه أخذ بحظٍّ وافرٍ»؛ «پس هر کس که از آن برگیرد سهم فراوانی برده است» - چنین می شود:

پیامبران نیامده اند که مال جمع کنند و دینار و درهم ذخیره نمایند و آن ها را پس از خود برای وارثان خویش بگذارند، بلکه آنان با دانش و

ص: 622


1- مسند احمد: 1/ 13.

شماره صفحه در کتاب - ص: 132

***

حکمت به سوی امّت هایشان آمده اند، و همواره همّتشان تزکیه جان ها و تعلیم دانش بوده است «پس کسی که از آن برگیرد سهم فراوانی برده است».

البتّه این منافاتی ندارد با این که پیامبران چیزهایی را که همچون دیگر مردمان در زندگی دنیایی خویش حتّی در واپسین لحظات آن بدان ها نیاز داشته اند، مانند شمشیر، مرکب و موارد دیگر بر جا گذاشته باشند و پس از آن ها وارثان شرعیشان آن ها را به ارث برده باشند.

به این ترتیب هویداست که استناد نگارنده نامه به این روایت، برای دفاع از ابوبکر در ماجرای فدک، هیچ ثمری ندارد، بلکه- چنان که پنهان نیست- زیان این روایت برای آن چه او قصد نموده بیشتر است.

چه بسا این روایت و مانند آن اشاره ای باشد به این که بایستی اصحاب و یاران پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نیز در علم، اخلاق و کردار همچون پیامبران باشند تا عالمانی در امّت باشند که نقش ایشان را پس از آن حضرت در تزکیه امّت و تعلّم کتاب و سنّت ایفا کنند، نه آن که صحابه پیامبر بودن را فرصتی برای دستیابی به اهداف دنیایی خویش قرار دهند.

همچنین این روایت اشاره دارد به احوال ناپسند برخی از بزرگان صحابه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله که بر خلاف سیره نبوی و آموزه های اسلام،

ص: 623

شماره صفحه در کتاب - ص: 133

***

اموال بسیار و هزاران قطعه طلا و نقره از خود به ارث گذاردند. آن چنان که در شرح حال کسانی همچون طلحه، زبیر، عبدالرحمان بن عوف و امثال ایشان سخنان تأسّف باری آمده است.

حافظ ذهبی می نویسد: ابن سعد به سند خود این گونه نقل می کند:

هنگامی که طلحه کشته شد یک میلیون و دویست هزار درهم نزد خزانه دارش بود و درختان و املاکش به سی میلیون درهم قیمت گذاری شد.

آن گاه ذهبی می نویسد:

عجیب تر از این نقل، سخنی است که ابن جوزی در ذیل حدیثی درباره او آورده که طلحه سیصد بار شتر طلا از خود به ارث گذاشت (1).

همچنین ذهبی می افزاید:

ابن قُتَیْبَه گفته است که محمّد بن عتبه از ابو اسامه، از هُشام از پدرش روایت نموده که زبیر پنجاه میلیون درهم املاک و پنجاه میلیون درهم أعیان از خود به ارث گذاشت.

و نیز ابن عُیَیْنَه از هُشام از پدرش نقل نموده که اموال زبیر به

ص: 624


1- سیر اعلام النبلاء: 1/ 39 و 40.

شماره صفحه در کتاب - ص: 134

***

چهل میلیون درهم تقسیم شد (1).

احمد بن حنبل نیز با سندی که راویان آن ثقه و مورد اعتماد هستند از شقیق چنین نقل می کند:

روزی عبدالرحمان نزد امّ سَلَمه رفت و گفت: ای مادر مؤمنان! من می ترسم که از دنیا بروم در حالی که اموالم از اکثر قریش بیشتر است، زمینی برای خود خریده ام به چهل هزار دینار.

امّ سَلَمه گفت: فرزندم! انفاق کن که من از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیدم که می فرمود:

إنّ من أصحابی من لن یرانی بعد أن افارقه (2).

از میان اصحاب من کسانی هستند که بعد از آن که از آنان جدا شوم هرگز مرا نخواهند دید.

آری، اینان همان کسانی هستند که هرگز رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را نخواهند دید، و هرگز در جهان آخرت با او نخواهند بود، بلکه از کنار حوض کوثر رانده می شوند آن سان که چهارپایان رانده می شوند …؛

آن گونه که در حدیث صحیح نزد عموم مسلمین آمده است.

ص: 625


1- سیر اعلام النبلاء: 1/ 65.
2- مسند احمد: 6/ 298، 312، 317.

شماره صفحه در کتاب - ص: 135

***

این در حالی است که اینان در آغاز، از شمار فقیرانی بودند که هیچ چیزی نداشتند. به عنوان نمونه می توانید وضعیّت زبیر را ببینید.

همسرش اسماء دختر ابابکر- آن گونه که در روایت بُخاری و مسلم آمده است- می گوید:

هنگامی که زبیر مرا به همسری خود گرفت، هیچ چیز- جز اسبش- نداشت، من آن را نگه داری می کردم و علوفه می دادم …؛ تا این که ابوبکر خدمتکاری برایم فرستاد و رسیدگی اسب از دوشم برداشته شد، گویا مرا آزاد نمود (1).

امّا آن دسته از اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله که خود را از دنیا فارغ کرده بودند و هیچ سیم و زری از خود به ارث نگذاردند، تنها آنان پس از پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله شایستگی پیش گامی و الگو بودن برای امّت را داشتند و اینان امیر مؤمنان علی علیه السلام و شیعیان او مانند ابوذر، سلمان، مقداد، عمّار و امثال آن ها هستند.

شیعه و سنّی نقل کرده اند که امام حسن علیه السلام فردای خاکسپاری پدرش حضرت امیر علیه السلام خطبه ای خواند و فرمود:

لقد فارقکم بالأمس رجل ما سبقه الأوّلون بعلم ولا یدرکه الآخرون.

ص: 626


1- سیر اعلام النبلاء: 2/ 290.

شماره صفحه در کتاب - ص: 136

***

کان رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله یعطیه الرایة فلا ینصرف حتّی یفتح له، ما ترک بیضاء ولا صفراء، إلّاسبعمائة درهم فضل من عطائه کان یرصدها لخادم لأهله (1).

دیروز مردی شما را ترک کرد که گذشتگان در علم و دانش بر او پیشی نگرفتند و آیندگان او را درک نمی کنند.

آن گاه که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله پرچم خویش را به او می داد، او باز نمی گشت تا آن که فاتح و پیروز گردد. او هیچ زر و سیمی از خود بر جای نگذاشت جز هفتصد درهم که از فزونی حقوق خود (از بیت المال) پس انداز کرده بود تا برای خانواده اش خدمتکاری خریداری کند.

چرا علی علیه السلام در دوران حکومتش فدک را پس نگرفت؟ …

سومین نکته ای که باید بررسی شود این پرسش است که چرا علی علیه السلام در دوران حکومتش فدک را پس نگرفت؟

در پاسخ می گوییم که امیر مؤمنان علی علیه السلام در نامه ای که به سهل بن حنیف نوشته فرموده اند:

ص: 627


1- سنن نَسایی: 5/ 112 حدیث 8418، معجم الکبیر 3/ 80 حدیث های 2722- 2725، حلیة الأولیاء: 1/ 65 و دیگر منابع.

شماره صفحه در کتاب - ص: 137

***

بلی، کانت فی أیدینا فدک من کلّ ما أظلّته السماء، فشحّت علیها نفوس قوم وسخت عنها نفوس آخرین، ونعم الحکم اللَّه، وما أصنع بفدک وغیر فدک والنفس مظانّها فی غدٍ جدث … (1).

آری، از تمام آن چه آسمان بر آن سایه افکنده بود تنها فدک در دست ما بود. پس عدّه ای به همان نیز حرص ورزیدند و عدّه ای دیگر سخاوتمندانه از آن گذشتند. البتّه خداوند بهترین حکم کننده است. من با فدک و غیر آن چه کاری دارم که جایگاه فردای هر کس قبر است …

همچنین محمّد بن بابویه معروف به شیخ صدوق رحمه اللَّه با سند خود روایت نموده که ابو بصیر می گوید: به امام صادق علیه السلام گفتم:

چرا امیر مؤمنان علی علیه السلام هنگامی که حکومت بر مردم را در دست داشت فدک را باز پس نگرفت؟ برای چه آن را رها کرد؟

آن حضرت فرمود:

لأنّ الظالم والمظلوم کانا قدما علی اللَّه عزّوجل وأثاب اللَّه المظلوم وعاقب الظالم، فکره أن یسترجع شیئاً قد عاقب اللَّه

ص: 628


1- نهج البلاغة: 417.

شماره صفحه در کتاب - ص: 138

***

علیه غاصبه وأثاب علیه المغصوب (1).

زیرا ظالم و مظلوم هر دو در پیشگاه خداوند عزّوجل قرار گرفتند و خداوند به مظلوم پاداش داد و ظالم را عقاب نمود. او خوش نداشت چیزی را باز ستاند که خداوند غاصبش را به سبب آن کیفر کرد و آن را که حقّش غصب شده جزا داد.

راز مطالبه فدک در دو عبارت …

با توجّه به پژوهشی که در مورد مسئله فدک انجام یافت باید گفت: حقیقت امر این است که قضیّه غصب فدک تنها غصب یک باغ و مِلک نبود، بلکه هدف چیز دیگری بود.

به همین جهت وقتی حکمران عبّاسی از امام کاظم علیه السلام می خواهد که محدوده فدک را مشخص کنند، امام علیه السلام می فرمایند:

أمّا الحدّ الأوّل: فعریش مصر، والثانی: دومة الجندل، والثالث: أُحد، والرابع: سیف البحر (2).

حد نخست آن صحرای مصر و حدّ دیگرش دومة الجندل، حدّ سوم آن کوه احد و حدّ چهارم آن کرانه دریا است.

ص: 629


1- علل الشرایع: 1/ 185 حدیث 1.
2- بحار الانوار: 48/ 144.

شماره صفحه در کتاب - ص: 139

***

امام کاظم علیه السلام از راز مطالبه فدک این گونه پرده برمی دارند، و می توان آن را در دو عبارت خلاصه کرد:

1- اعلام حق امیر مؤمنان علی علیه السلام بر امامت و خلافت پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و این که قریش به آن حضرت خیانت کردند و انصار او را وانهادند.

2- اعلام ناشایستگی ابوبکر برای خلافت و امامت پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به سبب نداشتن شرطهای لازم آن و محقّق نشدن اجماع بر او. اگر محقّق شدن امامت را به غیر نص بپذیریم.

این همان راز طلب کردن فدک است، ولی منافقان و دورویان این نکته را نمی فهمند و یا خود را به نادانی می زنند، البته «خداوند بهترین حکم کننده است». آن سان که امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز فرمودند (1).

«إنّا للَّه وإنّا إلیه راجعون، وسیعلم الّذین ظلموا أیّ منقلب ینقلبون،

والعاقبة للمتّقین، والحمد للَّه ربّ العالمین».

ص: 630


1- ر. ک صفحه 137 از همین کتاب.

شماره صفحه در کتاب - ص: 143

***

کتاب نامه …

1. قرآن کریم.

2. نهج البلاغه.

حرف «الف»

3. الاحسان بترتیب صحیح ابن حبان.

4. الاحکام السلطانیه: قاضی ابو یعلی، دار الکتب علمیّه، بیروت، سال 1403.

5. الإحکام فی اصول الأحکام: علی بن محمّد آمدی، دار الکتاب عربی، بیروت، چاپ دوم، سال 1406.

6. الإستیعاب: ابن عبدالبرّ، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

7. أُسد الغابه: ابن الاثیر، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

8. الإصابه: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

9. الإمامة والسیاسه: ابن قتیبه، مؤسسه نشر و پخش حلبی و شرکای او.

10. الأموال: ابو عبید قاسم بن سلام، دار الفکر، بیروت، چاپ دوم، سال 1395.

ص: 631

شماره صفحه در کتاب - ص: 144

***

11. انسان العیون: (السیرة الحلبیه) حلبی، دار المعرفه، بیروت، سال 1400 و مکتبه تجاری کبری، قاهره، مصر، سال 1382.

حرف «ب»

12. البدایة والنهایة: ابن کثیر، دار احیاء التراث العربی ومؤسسة التاریخ العربی، بیروت، لبنان.

حرف «ت»

13. تاریخ الخلفاء: سیوطی، منشورات شریف رضی، قم، ایران، چاپ اول، سال 1411.

14. تاریخ الطبری: محمّد بن جریر طبری، از منشورات کتابفروشی ارومیّه، قم، ایران.

15. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1417.

16. تاریخ دمشق الکبیر: ابن عساکر، دار الفکر، بیروت، سال 1421.

17. التدوین فی اخبار قزوین: ابو القاسم عبدالکریم بن محمّد رافعی قزوینی، دار الکتب علمیّه، بیروت، سال 1408.

18. تذکرة الحفّاظ: ذهبی، دار احیاء التراث العربی بیروت، لبنان.

ص: 632

شماره صفحه در کتاب - ص: 145

***

19. التفسیر الکبیر: فخر رازی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1415 و دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم.

20. تفسیر قُرْطُبی: (الجامع لاحکام القرآن) محمّد بن احمد انصاری قرطبی، دار احیاء التراث العربی، افست از چاپ دوم.

21. تهذیب الاحکام: شیخ الطائفه محمّد بن حسن طوسی، دار الکتب اسلامیه، تهران، چاپ سوم، سال 1364 ش.

22. تهذیب الأسماء واللغات: نَوَوی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

حرف «ج»

23. جامع الأُصول: ابن اثیر، دار الفکر، بیروت، چاپ اول، سال 1417.

حرف «ح»

24. حلیة الأولیاء: ابونعیم اصفهانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.

حرف «خ»

ص: 633

شماره صفحه در کتاب - ص: نَسایی، مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیة، قم، ایران، چاپ اول، سال 1419.

***

ص: 634

شماره صفحه در کتاب - ص: 146

***

حرف «د»

26. الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور: جلال الدین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، چاپ اول، سال 1421.

حرف «ر»

27. ربیع الابرار ونصوص الاخبار: ابو القاسم محمود بن عمر زمخشری، از منشورات شریف رضی، قم، چاپ اول، سال 1410.

حرف «س»

28. السنن: ابن ماجه قزوینی، دار الجیل، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.

29. السنن: ابو داود، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

30. السنن الکبری: بیهقی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.

31. سیر اعلام النبلاء: ذهبی، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ نهم، سال 1413.

ص: 635

شماره صفحه در کتاب - ص: 147

***

حرف «ش»

32. الشافی فی الامامه: سید مرتضی، اسماعیلیان، قم، چاپ دوم، سال 1410.

33. شرح السنه: حسین بن مسعود بغوی، مکتب اسلامی، بیروت، سال 1403.

34. شرح المختصر: ابن حاجب، مکتبه امیریه، مصر، چاپ اول، سال 1316.

35. شرح المقاصد: تفتازانی، منشورات شریف رضی، قم، چاپ اول، سال 1409.

36. شرح المواقف: سیّد شریف جرجانی، منشورات شریف رضی، قم، چاپ اول، سال 1412.

37. شرح کرمانی بر صحیح بُخاری: دار احیاء التراث، بیروت، چاپ دوم، سال 1401.

38. شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1387.

ص: 636

شماره صفحه در کتاب - ص: 148

***

حرف «ص»

39. الصحیح: بُخاری، دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، یمامه، چاپ پنجم، سال 1414.

40. الصحیح: (سنن تِرمذی)، دار الفکر، بیروت، چاپ دوم، سال 1403.

41. الصحیح: مسلم النیشابوری، مؤسسه عز الدین، بیروت، لبنان، چاپ اول، 1407.

42. الصواعق المحرقه: ابن حجر هیتمی مکّی، مکتبه القاهره، قاهره، مصر.

حرف «ط»

43. طبقات الحفّاظ: جلال الدین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.

44. الطبقات الکبری: ابن سعد، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418.

حرف «ع»

45. العقد الفرید: ابن عبد ربّه، دار الکتاب العربی بیروت، لبنان.

46. عمدة القاری فی شرح البُخاری: بدر الدین عینی، دار الفکر، بیروت، لبنان.

ص: 637

شماره صفحه در کتاب - ص: 149

***

حرف «ف»

47. فتح الباری فی شرح صحیح البُخاری: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب العلمیّة، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1410.

48 فتح القدیر: محمّد بن علی بن محمّد شوکانی، عالم الکتب.

49. فواتح الرحموت: محب اللَّه بن عبدالشکور، مطبوع در حاشیه المستصفی.

حرف «ک»

50. الکافی: محمّد بن یعقوب کلینی، دار صعب، دار التعارف، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1401.

51. کشف الأسرار فی شرح أُصول البزدوی: عبدالعزیز بُخاری.

52. کنز العمّال: متقی هندی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1419.

حرف «ل»

53. لسان المیزان: ابن حجر، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

ص: 638

شماره صفحه در کتاب - ص: 150

***

حرف «م»

54. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد: هیثمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.

55. المحصول فی علم الاصول: محمّد بن عمر بن حسین رازی، دار الکتب علمیّه، بیروت، چاپ اول، سال 1408.

56. مراصد الاطلاع علی اسماء الأمکنة والبقاع: عبدالمؤمن بن عبدالحق بغدادی، دار احیاء الکتب، چاپ اول، سال 1373.

57. مرآة العقول: علامه محمّد باقر مجلسی، دار الکتب اسلامیه، تهران، چاپ دوم، سال 1404.

58. المستدرک علی الصحیحین: حاکم نیشابوری، دار الکتب العلمیه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1411.

59. المستصفی فی علم الاصول: محمّد غزالی، دار الکتب علمیّه، بیروت، چاپ اول، سال 1413.

60. المسند: اسحاق بن راهویه.

61. المسند: حافظ ابو یعلی احمد بن علی بن مثنی تمیمی موصلی، دار المأمون للتراث، دمشق.

62. المسند: احمد بن حنبل، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

ص: 639

شماره صفحه در کتاب - ص: 151

***

63 مشکل الآثار: ابو جعفر طحاوی مصری حنفی، حیدرآباد، سال 1333.

64. المصنّف: ابن ابی شیبه، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1414.

65. المعجم الاوسط: سلیمان بن احمد لخمی طبرانی، دار الحرمین، سال 1415.

66. معجم البلدان: یاقوت حموی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1410.

67. المعجم الکبیر: سلیمان بن احمد لخمی طبرانی، دار احیاء التراث، چاپ دوم، سال 1404.

68. المغنی فی الامامه: قاضی عبدالجبار بن احمد معتزلی.

69. الملل والنحل: شهرستانی، دار السرور، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1368.

70. المنتظم فی تاریخ الملوک والامم: ابن جوزی، دار الکتب علمیه، چاپ اول، سال 1413.

71. میزان الإعتدال: ذهبی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

ص: 640

شماره صفحه در کتاب - ص: 152

***

(7)

A Research on Fadak with Respect to a Sunnite Scholar's Question Fadak in Rising Falling

ص: 641

حدیث اقتدا به شیخین (8)

سرآغاز …

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

… آخرین و کامل ترین دین الهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 642

شماره صفحه در کتاب - ص: 10

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 643

شماره صفحه در کتاب - ص: 11

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 644

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للَّه ربّ العالمین، والصلاة والسلام علی خیر خلقه وأشرف بریّته محمّد وآله الطیّبین الطاهرین، ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین، من الأوّلین والآخرین.

پیش گفتار …

بر کسی پوشیده نیست که سنّت نبوی، دومین منبع از منابع احکام اسلامی نزد مسلمانان است- گرچه بین آن ها در نحوه رسیدن به سنّت آن حضرت اختلاف نظر وجود دارد- از این رو پس از قرآن کریم، احکام الهی و اصول عقاید دینی و معارف بی نظیر اسلامی و اخلاق کریمه از سنّت نبوی استخراج می گردد.

فراتر این که سنّت نبوی بیانگر مطالبی است که در قرآن به صورت اجمال بیان شده است و همان مفسّر ابهامات موجود در قرآن،

ص: 645

شماره صفحه در کتاب - ص: 16

***

مقیّد مطلق های آن و توضیح مطالب سربسته آن است.

بنا بر این، ما وظیفه داریم از سنّت- از بخشی که ثابت شده و به ما رسیده است- تبعیّت کرده و به آن عمل کنیم. ما در تمام شئون و مراحل زندگی فردی و اجتماعی به آن نیازمندیم، امّا دست های گنهکار بر اساس هوی و هوس و اهداف خود، سنّت شریف نبوی را به بازی گرفته اند … و این مطلبی است که حقیقت آن به ثبوت رسیده است و همه به آن اعتراف دارند.

بنا بر این دلایل و موارد دیگر، علما و دانشمندان حدیث شناس به احادیثی که به دستشان رسیده پرداخته اند و به تشخیص درست از نادرست و حق از باطل اقدام کرده اند. و بدین ترتیب کتاب های صحاح (که حاوی احادیث صحیحند) و کتاب های موضوعات (که حاوی احادیث جعلی هستند) به وجود آمد.

ولی حقیقت این است که اغراض و انگیزه های جعل و تحریف، در معیارهایی که برای جداسازی و پیرایش اتّخاذ شده نیز رخنه کرده است … از این رو کتاب های «صحاح» نیز از احادیث جعلی و اباطیل خالی نیستند. از طرفی حقایق و احادیث صحیحی در کتاب های «موضوعات» نیز یافت می شود … و همین موضوع عدّه ای را به تألیف کتاب هایی واداشته است که در آن ها، درباره اشکالاتی که در کتاب های

ص: 646

شماره صفحه در کتاب - ص: 17

***

«صحاح» آمده است سخن گویند، و عدّه دیگر را واداشته است تا در کتاب های «موضوعات» به کنکاش پرداخته و آن ها را بررسی نمایند …

البتّه ما در برخی از سلسله پژوهش های اعتقادی منتشر شده، به این موضوع پرداخته ایم.

اینک موضوع دیگری را در این زمینه بررسی می نماییم.

عدّه ای از نویسندگان کتاب های صحاح اهل سنّت، حدیثی را از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل کرده اند که آن حضرت فرمود:

اقتدوا باللذین من بعدی- أبی بکر وعمر-؛

پس از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنید.

و افراد دیگری نیز به تبعیّت از آن ها این را صحیح دانسته اند … از این رو علمای آن ها در مباحث علمی به این حدیث استناد کرده اند.

آنان در کتاب های عقاید، و در بحث امامت این را از قوی ترین دلایل بر امامت ابوبکر و عمر پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله قرار داده اند.

در فقه نیز با استدلال به این حدیث فتوای شیخین را در موارد اختلافی، بر نظر دیگر صحابه ترجیح داده اند.

همچنین در اصول، در بحث اجماع … به این حدیث احتجاج واستدلال می کنند؛ چرا که اتّفاق نظر آن دو را حجّت می دانند

ص: 647

شماره صفحه در کتاب - ص: 18

***

و مخالفت با آن دو را در موردی که بر آن اتّفاق نظر دارند، جایز نمی دانند.

اینک این پرسش مطرح است: آیا به راستی این حدیث صحیح است؟

ما در پاسخ به این پرسش، به بررسی و نقد این حدیث پرداختیم و در کتاب های عامّه در اسانید آن تتبّع نمودیم و در پرتو کلام علمای بزرگشان در این اسانید دقّت نظر کردیم و در این راستا، به تصریحاتی از گروهی از بزرگان و پیشوایان آن ها در مورد آن حدیث دست یافتیم.

آن گاه در متن و معنای آن اندیشیدیم و نظریّاتی را در این زمینه ارائه دادیم.

کتابی که فراروی شما است در بردارنده تحقیقی درباره این حدیث است که در سه بخش تنظیم شده و به دانشمندان و پژوهشگران تقدیم می گردد.

از خدای سبحان می خواهیم که ما را به صراط مستقیم خود راهنمایی کند و اعمال ما را برای خودش خالص گرداند. به راستی که او بهترین درخواست شونده است.

علی حسینی میلانی

ص: 648

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

بخش یکم دقّت ها و تأمّلاتی در اسناد حدیث اقتدا …

تأمّلاتی در اسناد حدیث اقتدا …

اشارة

یکی از احادیث مشهوری که در فضایل ابوبکر و عمر نقل شده، حدیث اقتدا است. اهل تسنّن این حدیث را از تعدادی از صحابه، و با سندهای گوناگون نقل کرده اند؛ ولی بُخاری و مسلم آن را در صحیح خود نقل نکرده اند.

این حدیث در هیچ یک از صحاح جز از حذیفه و عبداللَّه بن مسعود نقل نشده است. بیشتر بزرگان اهل سنّت به پذیرش مناقبی که بُخاری و مسلم آن را نقل نکرده اند اعتقاد ندارند و بیشتر آن ها معتقدند که آن چه صاحبان صحاح از آن اعراض کرده اند صحیح نیست.

بنا بر این، حدیث اقتدا یا به طور کلّی از درجه اعتبار ساقط است، و یا حداقل روایاتی که از غیر از حذیفه و ابن مسعود نقل شده است بی اعتبار خواهد بود.

ص: 649

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

ما در این مجموعه، تمام سندهایی را که از صحابه نقل شده است به دقّت بررسی می کنیم. البتّه بیشتر به سندهایی که از حذیفه و ابن مسعود نقل شده است اهتمام خواهیم ورزید، و در مورد دیگران به قدر ضرورت اکتفا می کنیم.

حدیث اقتدا از این افراد نقل شده است:

1- حذیفة بن یمان؛

2- عبداللَّه بن مسعود؛

3- ابو الدّرداء؛

4- انس بن مالک؛

5- عبداللَّه بن عمر؛

6- مادر بزرگ عبداللَّه بن ابی هذیل.

در این بخش ضمن معرفی اسناد مختلف این حدیث، راویان آن را به دقّت مورد بررسی قرار می دهیم.

روایت حذیفه …
سند احمد بن حنبل …

حدیث اقتدا را احمد بن حنبل این گونه روایت می کند:

سُفیان بن عُیَیْنَه، از زائده، از عبدالملک بن عمیر، از ربعی بن

ص: 650

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

خراش، از حذیفه برای ما نقل می کند که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«پس از من از ابوبکر و عمر پیروی کنید» (1).

وی هم چنین می گوید:

وکیع از سُفیان، از عبدالملک بن عمیر، از فردی که مولای (2) ربعی بن خراش بود، از ربعی بن خراش، از حذیفه برای ما نقل می کند که ما در حضور پیامبر صلی اللَّه علیه وآله (3)

نشسته بودیم که حضرتش فرمود:

«نمی دانم چه قدر در میان شما هستم. به آن دو فردی که پس از من هستند اقتدا کنید- و به ابوبکر و عمر اشاره کرد- و به پیمان عمّار تمسّک کنید و آن چه را که ابن مسعود برای شما نقل کرد، تصدیق کنید» (4).

ص: 651


1- مسند احمد: 6/ 528، حدیث 22734.
2- کلمه «مولی» در سلسله اسانید، به معنای «برده آزاد شده» یا «کسی که توسط فرددیگری- یعنی فردی که نامش بعد از کلمه مولی قرار می گیرد- مسلمان شده» و گاهی به معنای «هم پیمان» آمده است.
3- علی رغم این که در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارک پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمایش حضرتش، درود و صلوات را به صورت کامل آورده ایم.
4- مسند احمد: 6/ 533.

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

سند تِرمذی …

تِرمذی نیز این حدیث را روایت می کند، آن جا که می گوید:

حسن بن صباح بزّاز از سُفیان بن عُیَیْنَه از زائده از عبدالملک بن عمیر از ربعی از حذیفه برای ما نقل می کند که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«پس از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنید».

وی این حدیث را در همان بخش از ابن مسعود نقل می کند، آن گاه در ذیل آن می نویسد: ابوعیسی گوید: این حدیث، «حدیث حَسَن» (1) است.

تِرمذی در ادامه می گوید: سُفیان بن ثوری نیز این حدیث را از عبدالملک بن عمیر از فردی که مولای ربعی بود، از ربعی، از حذیفه از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله روایت کرده است.

هم چنین می گوید: احمد بن مَنیع و عدّه دیگری برای ما نقل کردند که نظیر این روایت را سُفیان بن عُیَیْنَه از عبدالملک بن عمیر، روایت کرده است. سُفیان بن عُیَیْنَه در این حدیث تدلیس می کرد. گاهی حدیث را از زائده، از عبدالملک بن عمیر نقل کرده است و گاهی نیز از

ص: 652


1- حدیث حسن به اصطلاح اهل تسنّن، خبر مسندی است که راویان آن، نزدیک به درجه وثاقت باشند.

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

زائده نقل نکرده است. از طرفی، این حدیث را ابراهیم بن سعد، از سُفیان ثوری، از عبدالملک بن عمیر، از هلال مولای ربعی، از ربعی از حذیفه از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نقل کرده است (1).

تِرمذی ادامه می دهد که محمود بن غیلان، از وکیع، از سُفیان، از عبدالملک بن عمیر، از مولای ربعی، از ربعی بن خراش، از حذیفه برای ما نقل کرد و گفت: «نشسته بودیم …» (2).

این حدیث را ابن ماجه نیز با سند خود این گونه نقل کرده است:

از عبدالملک بن عمیر، از مولای ربعی بن خراش، از ربعی بن خراش نقل شده که حذیفة بن یمان می گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

إنّی لا أدری ما قدر بقائی فیکم … (3).

نمی دانم چه قدر در میان شما هستم …

اسناد حاکم …

حاکم نیز با اسناد خود چنین نقل کرده است:

ص: 653


1- سنن تِرمذی: 5/ 374- 375، کتاب مناقب، باب مناقب ابی بکر و عمر.
2- سنن تِرمذی: 5/ 439، کتاب مناقب، باب مناقب عمّار بن یاسر، حدیث 3825.
3- سنن ابن ماجه: 1/ 117 و 118، باب فضائل اصحاب رسول اللَّه، فضل ابی بکر، حدیث 97.

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

از عبدالملک بن عمیر از ربعی بن خراش نقل شده که حذیفه رضی اللَّه عنه می گوید: از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیدم که می فرماید:

«بعد از من به آن دو؛ یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید، و از روش عمّار پیروی نمایید و راه یابید، و به دستور و سفارش ابن امّ عبد تمسّک کنید».

هم چنین وی از ربعی نیز نقل کرده است که حذیفه رضی اللَّه عنه می گوید که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«پس از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنید، و از روش عمّار پیروی نمایید و راه یابید، و هر گاه ابن امّ عبد برای شما حدیث گفت، تصدیقش کنید».

او هم چنان از هلال مولای ربعی، از ربعی بن خراش از حذیفه نقل می کند که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«بعد از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنید».

وی با سند خود از عبدالملک بن عمیر، از ربعی بن خراش نقل می کند که حذیفة بن یمان می گوید که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«بعد از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنید، و از روش عمّار پیروی نمایید و راه یابید، و به دستور و سفارش ابن امّ عبد تمسّک کنید».

حاکم پس از نقل این حدیث می گوید:

ص: 654

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

این حدیث، از جمله گرانقدرترین احادیثی است که در فضایل شیخین روایت شده است. این سند را یحیی حمّانی از ثوری و مسعر تقویت کرده است. و وکیع و حفص بن عمر الابّلی (1) نیز از مسعر تقویت کرده اند. آن گاه حمیدی و دیگران فقط به روایتش از ابن عُیَیْنَه اکتفا کرده اند، و هم چنین اسحاق بن عیسی بن طبّاع نیز این اسناد را از ابن عُیَیْنَه تقویت کرده است. با توجّه به آن چه ذکر کردیم، صحّت این حدیث بر ما ثابت می شود، گرچه آن دو (بُخاری و مسلم) این حدیث را ذکر نکرده باشند (2).

ص: 655


1- در نقد سند، تنها به عبدالملک بن عمیر اکتفا می کنیم که محور این حدیث است؛ همان حدیثی که حاکم سعی بسیار کرده است که آن را صحیح جلوه دهد؛ زیرا که حرص حاکم در به کار بردن تعابیر اغراق آمیز پیرامون روایاتی که در مدح شیخین آمده است از بُخاری و مسلم بیشتر بوده است. در حالی که ابن عدی، نام «حفص بن عمر ابّلی» را که در روایت آمده است، در الکامل فی الضعفاء آورده و پس از نقل حدیث «اقتدا» می گوید: «احادیث او یا همه منکر المتن هستند و یا منکر الإسناد، و او به ضعف نزدیک تر است»؛ الکامل: 3/ 288. و حافظ هیثمی در مورد «یحیی حمّانی» - پس از نقل حدیث از تِرمذی و طبرانی- در الأوسط می گوید: «در آن [سند] یحیی بن عبدالحمید حمانی آمده است و او ضعیف است»؛ مجمع الزوائد: 9/ 484- 485، کتاب مناقب، باب فضل عمّار بن یاسر واهل بیته.
2- مستدرک: 3/ 79- 80، کتاب معرفت صحابه، باب ابوبکر بن ابی قحافه، حدیث 4451 و 4455.

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

نقد سند …

اکنون که حدیث اقتدا از طریق حذیفة بن یمان و از منابع متفاوت نقل شد، اینک سند این حدیث را بررسی می نماییم. این چند سند از دو محور نقد می شود:

1- مشهورترین طریق این حدیث از حذیفة بن یمان است، و خواننده گرامی ملاحظه می نماید که همه سندها به: «عبدالملک بن عمیر» منتهی می شود.

عالمان رجالی او را فردی مُدَلّس (1)، پراشتباه، مضطرب الحدیث (2) و بسیار ضعیف دانسته اند. احمد می گوید: با وجود نقل

ص: 656


1- مدلّس: یعنی کسی که تدلیس می کند وعیب را می پوشاند. تدلیس در اصطلاح علم الحدیث در یک تقسیم بندی کلّی دو نوع است: الف) تدلیس در اسناد، به این معنا است که راوی حدیث را از کسی نقل می کند که او را ندیده یا حدیث را از او نشنیده باشد، یا یک راوی ضعیف را اسقاط کند، تا حدیث «حسن» یا «صحیح» تلقّی شود. در مورد تدلیس گفته شده است: «التدلیس اخو الکذب». ب) تدلیس در صفات راوی توسّط ناقلین، بدین معنا است که به قصد مخفی داشتن حقیقت، راوی را با صفاتی یا کنیه ای غیر واقعی وصف کند یا بنامد.
2- مضطرب الحدیث: یعنی کسی که احادیث مضطرب نقل می کند. حدیث مضطرب حدیثی است که متن یا سندش به گونه های مختلف نقل شده باشد، به گونه ای که شکل اصلی و واقعی آن مشخص نشود.

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

***

روایات اندک، مضطرب الحدیث است. از او بیش از پانصد حدیث ندیدم که در بسیاری از آن ها خطا و اشتباه کرده است (1).

اسحاق بن منصور، عبدالملک را این گونه توصیف می کند و می گوید: احمد او را واقعاً ضعیف می داند (2).

احمد بن حنبل در مورد دیگری نیز گفته است: او ضعیف است و خطا می کند (3).

به راستی عجیب است که احمد بن حنبل در مسند؛ خود حدیث اقتدا و احادیث دیگری را از عبدالملک که خودش او را به «ضعف» و «اشتباه و خطا داشتن در نقل حدیث» وصف کرده است نقل می کند وبا این حال این کتاب را بین خود و خدا حجّت قرار داده است!.

ابن مَعین در مورد او می گوید: مخلّط (4) است (5).

ابوحاتِم می گوید: عبدالملک حافظه قوی نداشت، حفظ او

ص: 657


1- تهذیب التهذیب: 6/ 360 و منابع دیگر.
2- تهذیب التهذیب: 6/ 360، میزان الاعتدال: 4/ 406.
3- میزان الاعتدال: 4/ 406.
4- در اصطلاح حدیث شناسی، مخلّط به کسی گویند که اهمیّت نمی دهد از چه کسی نقل کند و صحیح و ناصحیح را با هم مخلوط می کند و نقل می نماید.
5- میزان الاعتدال: 4/ 406، تهذیب التهذیب: 6/ 360.

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

***

دستخوش تغییر شد (1).

وی در مورد دیگری می گوید: او را به داشتن حافظه قوی وصف نکرده اند (2).

ابن خراش می گوید: شعبه او را نمی پسندید (3).

ذهبی می گوید: ابن جوزی نام او را ذکر کرده و در موردش از دیگران جرح (4) را حکایت کرده است؛ ولی درباره توثیق (5) او چیزی ذکر نکرده است (6).

ابن حجر عسقلانی در وصف عبدالملک می گوید: او مدلِّس بود (7).

از طرفی همین عبدالملک کسی است که عبداللَّه بن یقطر- یا قیس بن مسهّر صیداوی- را که فرستاده امام حسین علیه السلام به کوفه بود، سر برید.

ص: 658


1- میزان الاعتدال: 4/ 406.
2- تهذیب التهذیب: 6/ 360.
3- میزان الاعتدال: 4/ 406.
4- جرح: ذکر کردن عیوب و موارد منفی یک راوی.
5- توثیق: موثّق دانستن.
6- میزان الاعتدال: 4/ 406.
7- تقریب التهذیب: 1/ 618.

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

در تاریخ آورده اند که وقتی به فرمان ابن زیاد، فرستاده و سفیر امام حسین علیه السلام را از بالای قصر به پایین انداختند، هنوز رمقی در جان او بود؛ عبدالملک بن عمیر کنار بدن او حاضر شد و سر او را برید.

وقتی به او ایراد گرفتند، گفت: من فقط می خواستم او را راحت و آسوده نمایم!! (1).

2- عبدالملک بن عمیر این حدیث را از ربعی بن خراش نشنیده است و ربعی نیز از حذیفة بن یمان نشنیده است.

این مطلب را مَناوی ذکر کرده و گفته است که ابن حجر می گوید:

به خاطر عبدالملک در این حدیث اختلاف است. ابوحاتِم آن را دارای اشکال دانسته است و بزّار نیز مانند ابن حزم می گوید: این حدیث صحیح نیست؛ زیرا عبدالملک آن را از ربعی و ربعی از حذیفه نشنیده است؛ امّا برای حدیث شاهدی وجود دارد (2).

آری، اگر شاهد حدیثِ ابن مسعود است- همان طور که حاکم نیشابوری و مَناوی بر آن تصریح کردند- به زودی اشکال آن را مطرح خواهیم کرد؛ و اگر شاهد حدیث، طبق سند دیگری از ربعی، حذیفه

ص: 659


1- تلخیص الشافی: 3/ 33- 35، روضة الواعظین: 1/ 177 و 178، مقتل الحسین علیه السلام: 186.
2- فیض القدیر: 2/ 72 و 73.

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

است، آن حدیث را تِرمذی این گونه نقل می کند:

سعید بن یحیی بن سعید اموی، از وکیع، از سالم بن علاء مرادی، از عمرو بن هرم، از ربعی بن خراش، از حذیفه نقل می کند که می گوید:

حضور پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نشسته بودیم حضرتش فرمود:

«نمی دانم چقدر در میان شما خواهم بود».

آن گاه در حالی که اشاره به ابوبکر و عمر می کرد فرمود: «پس از من به آن دو اقتدا کنید» (1).

این روایت را ابن حزم این گونه نقل می کند:

این حدیث را از یکی از اصحابمان، از قاضی ابی ولید بن فرضی، از ابن دخیل، از عُقَیلی، از محمّد بن اسماعیل بن فضیل، از وکیع، از سالم مرادی، از عمرو بن هرم، از ربعی بن خراش و ابی عبداللَّه- مردی است از اصحاب حذیفه- از حذیفه اخذ کرده ایم (2).

نگاهی به سند این حدیث …

در سند این حدیث نام سه تن از راویان وجود دارد که قابل بررسی و دقّت نظر است. اکنون آن ها را طبق نظر رجال شناسان

ص: 660


1- سنن تِرمذی: 5/ 375، کتاب مناقب، باب مناقب ابی بکر و عمر، حدیث 3683.
2- الإحکام فی اصول الأحکام: 6/ 809.

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

بررسی می نماییم:

1- سالم بن علاء مرادی

این راوی محور حدیث است. ابن حزم پس از نقل آن روایت- همان طور که پیش از این آمد- می گوید: سالم از نظر نقل حدیث ضعیف است.

ذهبی در میزان الاعتدال درباره وی می گوید: ابن مَعین و نَسایی او را ضعیف دانسته اند (1).

در کتاب الکاشف در شرح حال او آمده است: سالم ضعیف شمرده شده است (2).

صاحب کتاب تهذیب التهذیب نیز درباره او این گونه گفته است:

دُوری از ابن مَعین نقل می کند که سالم ضعیف الحدیث است (3).

در کتاب لسان المیزان آمده است: عُقَیلی او را ذکر کرده و ابن جارود وی را ضعیف دانسته است (4).

ص: 661


1- میزان الاعتدال: 3/ 166.
2- الکاشف: 1/ 297.
3- تهذیب التهذیب: 3/ 338.
4- لسان المیزان: 3/ 8.

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

2- عمرو بن هرم

یکی دیگر از راویان حدیث مزبور عمرو بن هرم است که قَطّان او را ضعیف دانسته است (1).

3- وکیع بن جَرّاح

سومین راوی وکیع بن جَرّاح است که رجال شناسان او را مورد طعن و عیب قرار داده اند (2).

غیر از این سه راوی، در بیشتر طرق سند حدیثی که از حذیفه نقل شده است، فردی با عنوان «مولای ربعی بن خراش» وجود دارد که طبق تصریح ابن حزم فرد مجهولی است.

البتّه در بعضی از طرق از این مولی با نام «هلال» اسم برده شده که او نیز مجهول است. ابن حزم در این مورد می گوید:

برخی این فرد را با نام هلال، مولای ربعی ذکر کرده اند در حالی که این شخص مجهول و ناشناخته است و اصلًا معلوم نیست که او کیست (3).

ص: 662


1- میزان الاعتدال: 5/ 349.
2- همان: 7/ 127.
3- الإحکام فی اصول الأحکام: 6/ 809.

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

روایت ابن مسعود …

تِرمذی روایت ابن مسعود را این گونه نقل می کند:

ابراهیم بن اسماعیل بن یحیی بن سلمة بن کهیل برای ما روایت کرد: پدرم، از پدرش، از سلمة بن کهیل، از أبی الزّعراء، از ابن مسعود نقل کرد که ابن مسعود می گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«پس از من به آن دو صحابی من؛ یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید و از روش عمّار پیروی نمایید و به دستور و سفارش ابن مسعود تمسّک کنید» (1).

حاکم پس از نقل این حدیث از حذیفه می گوید:

شاهدی برای این حدیث با سند صحیح از عبداللَّه بن مسعود یافتیم که ابوبکر بن اسحاق، از عبداللَّه بن احمد بن حنبل، از ابراهیم بن اسماعیل بن یحیی بن سلمة بن کهیل برای ما روایت کرد که گفت: برای ما پدرم، از پدرش، از ابی الزّعراء، از عبداللَّه بن مسعود رضی اللَّه عنه روایت کرد که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«پس از من به آن دو؛ یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید و از روش عمّار پیروی نمایید و به دستور و سفارش ابن مسعود تمسّک کنید» (2).

ص: 663


1- سنن تِرمذی: 5/ 442، کتاب مناقب، باب مناقب عبداللَّه بن مسعود، حدیث 3831.
2- مستدرک حاکم: 3/ 80، کتاب معرفت صحابه، باب ابوبکر بن ابی قحافه، حدیث 4456.

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

نقد و بررسی این سند …

این روایت نیز مانند روایت حذیفه، از چند جهت قابل نقد و بررسی است:

1- تِرمذی این سلسله سند را ناشناخته می داند و می گوید: این سند را فقط از طریق حدیث یحیی بن سلمة بن کهیل می شناسیم.

تِرمذی پس از بیان این سخن، یحیی را با این تعبیر ضعیف می شمرد و می گوید:

این حدیث از طریق ابن مسعود «غریب» (1) است. ما آن حدیث را تنها از طریق یحیی بن سلمة بن کهیل می شناسیم و یحیی بن سَلَمه در حدیث تضعیف شده است (2).

2- طبق نظر رجال شناسان، یحیی بن سلمة بن کهیل در این اسناد، فردی ضعیف، متروک، منکر الحدیث (3) و بی اهمیّت است.

تِرمذی درباره او می گوید: یحیی در حدیث تضعیف شده است.

ص: 664


1- روایت غریب روایتی است که از عدّه ای از صحابه نقل شده و مشهور شود؛ ولی راوی، آن را با سندی که به آن عدّه منتهی نمی شود نقل می کند.
2- سنن تِرمذی: 5/ 442، کتاب مناقب، باب مناقب عبداللَّه بن مسعود، حدیث 3831.
3- منکر الحدیث: کسی که حدیث منکَر نقل می کند. حدیث منکَر حدیثی است که مضمونش مورد تأیید نباشد.

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

مَقْدِسی نظر دیگران را در مورد او این گونه بیان می کند:

ابن مَعین، یحیی را ضعیف می داند. ابو حاتِم در مورد او می گوید: قوی نیست. بُخاری می گوید: در احادیث او احادیث منکر وجود دارد.

نَسایی می گوید: یحیی ثقه نیست. تِرمذی می گوید: او در نقل حدیث ضعیف است (1).

ذهبی نیز از او سخن به میان می آورد و می گوید: یحیی از نظر نقل حدیث ضعیف است (2).

ابن حجر سخنان رجال شناسان را در مورد یحیی مطرح کرده و می گوید: ابن حِبّان نیز او را در میان ضعفا ذکر کرده و گفته است: وی بسیار منکر الحدیث است و به احادیث او احتجاج نمی شود. نَسایی در الکنی در مورد او می گوید: یحیی متروک الحدیث است. ابن نُمیر درباره او این گونه ابراز نظر می کند: یحیی از کسانی نیست که حدیثش نوشته شود. دارقُطْنی در دو مورد از او سخن می آورد و می گوید: یحیی متروک است؛ و در مورد دیگر می گوید: ضعیف است. عجلی نیز درباره او می گوید: او از نظر نقل حدیث ضعیف است … (3).

ص: 665


1- الکمال فی أسماء الرجال- نسخه خطی- تهذیب الکمال: 31/ 362 و 363.
2- الکاشف: 3/ 244.
3- تهذیب التهذیب: 11/ 196.

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

3- در این سلسله سند، نام اسماعیل بن یحیی بن سَلَمه نیز به چشم می خورد که او فردی ضعیف و متروک (1) است. دارقُطْنی، ازدی و دیگران در مورد او می گویند: روایات اسماعیل متروکند (2).

4- فرد دیگری که در این سند قابل بررسی است، ابراهیم بن اسماعیل بن یحیی است. او در نقل حدیث سهل انگار، متروک، ضعیف و مدلِّس است.

ذهبی او را این گونه معرفی کرده و می گوید: ابو زُرعه او را در نقل حدیث سهل انگار دانسته و ابو حاتِم او را متروک دانسته است (3).

ابن حجر درباره ابراهیم می گوید: ابن ابی حاتِم گفت: پدرم حدیث او را نوشت؛ ولی چون علاقه ای به او نداشت، به نزد او نمی رفت و مرا نیز به نزد او نمی برد. من از ابو زُرعه درباره او سؤال کردم. او پاسخ داد: گفته می شود که او احادیث را از پدرش نقل می کرد؛ سپس پدرش را رها کرد و آن احادیث را به عمویش نسبت داد؛ زیرا عمویش نزد مردم مشهورتر بود.

ص: 666


1- راوی متروک کسی را گویند که محدّثین از عمل به حدیث او روی برگردانند.
2- میزان الاعتدال: 1/ 417، المغنی فی الضعفاء: 1/ 134، تهذیب التهذیب: 1/ 303.
3- میزان الاعتدال: 1/ 136، المغنی فی الضعفاء: 1/ 17.

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

ابن حجر به نقل از عُقَیلی در مورد او می گوید: از مطیّن نقل شده است که ابن نُمیر او را نمی پسندید و ضعیف می شمرد. و نیز می گفت:

او احادیث منکر روایت می کرد.

عُقَیلی در مورد ابراهیم می گوید: احادیثی که او نقل می کرد ارزشمند نبود (1). حافظ ابن عدی به همین دلیل یحیی بن سلمة بن کهیل را در کتاب الضعفاء الکبیر آورده است و سخنان عدّه ای از بزرگان را همانند بُخاری، یحیی بن مَعین و نسایی در جرح و تضعیف او ذکر کرده است. سپس آن حدیث را از او با همان سندی که در صحیح تِرمذی آمده است ذکر می کند. متنی که او نقل کرده چنین است:

علی بن احمد بسطام، از سهل بن عثمان، از یحیی بن زکریّا، از ابن ابی زائده، از یحیی بن سلمة بن کهیل، از پدرش، از ابی الزّعراء از عبداللَّه بن مسعود نقل کرده است که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: اقتدا کنید … (2).

حافظ ذهبی با اشاره به حدیثی که حاکم آن را صحیح دانسته است می گوید: سند آن واهی و بی ارزش است (3).

حافظ سیوطی به نقل از تِرمذی، حاکم نیشابوری و طبرانی از

ص: 667


1- تهذیب التهذیب: 1/ 96.
2- الکامل فی الضعفاء 9/ 20- 21.
3- تلخیص المستدرک: 3/ 76.

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

ابن مسعود این گونه نقل می کند:

«پس از من به دو صحابی من- ابوبکر و عمر- اقتدا کنید و از روش عمّار پیروی نمایید و به دستور و سفارش ابن مسعود تمسُّک کنید».

تِرمذی در ذیل این حدیث می نویسد: این حدیث غریب و ضعیف است. البتّه طبرانی و حاکم نیشابوری آن را از ابن مسعود نقل کرده اند. این تذکّر لازم است که این حدیث مورد اشکال قرار گرفته است.

جای شگفتی است که حاکم و مَناوی این حدیث را صحیح دانسته و به آن استشهاد کرده اند (1).

شگفت تر این که حاکم گفته است: تِرمذی آن را از طریق ابن مسعود نقل کرده و روایت را حسن دانسته است (2).

البتّه می توان این گونه اشکال کرد که فایده نقل تِرمذی چه سودی دارد، با آن که در کتابش- که به صحّت وصف شده است- بر ضعف آن تصریح کرده است؟!

به نظر نگارنده، شاید تِرمذی تنها بدین جهت آن را نقل کرده و به ضعفش تصریح کرده که هیچ کس فریب نخورد و توهّم صحّت آن را

ص: 668


1- الجامع الکبیر: 1/ 133.
2- فیض القدیر: 2/ 73.

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

نکند. با وجود این که کتابش- به خصوص در بخش مناقب- مشتمل بر احادیث جعلی است. آن سان که ذهبی در شرح حال او در سیر اعلام النبلاء و دانشمندان بزرگ اهل تسنّن تصریح می کنند (1).

روایت ابی الدّرداء …

یکی دیگر از راویان حدیث اقتدا، ابی الدّرداء است. ابن حجر مکّی این روایت را از طبرانی این گونه نقل می کند:

حدیث هفتاد و دوم: طبرانی از ابی الدّرداء نقل می کند که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«پس از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنید؛ زیرا آن دو ریسمانی الهی هستند که به سمت اهل زمین کشیده شده اند. هر کس به آن دو چنگ زند، در واقع به دستگیره محکمی تمسّک کرده است که گسستن برای آن نیست» (2).

تأمّلی در سند روایت ابی الدّرداء …

سند این روایتی که از طریق ابی الدّرداء نقل شده از سه جهت قابل نقد و بررسی است:

ص: 669


1- رجوع شود به سیر اعلام النبلاء: 13/ 274.
2- الصواعق المحرقه: 77.

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

1- حافظ هیثمی این حدیث را از طبرانی روایت می کند و می گوید: در سند آن افرادی هستند که من آن ها را نمی شناسم.

عبارت او چنین است: ابی الدّرداء می گوید که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«پس از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنید. آن دو ریسمانی الهی هستند که به سمت اهل زمین کشیده شده اند، هر کس به آن دو چنگ زند، در واقع به دستگیره محکمی تمسّک کرده است که گسستن برای آن نیست».

این روایت را طبرانی نقل کرده است و در آن افرادی هستند که من آن ها را نمی شناسم (1).

2- معاجم طبرانی از کتاب هایی نیستند که به صحّت وصف شده باشند، حتّی از کتاب هایی هم به شمار نمی آیند که نویسندگان آن ها بر خود لازم کرده باشند که فقط احادیث صحیح را نقل کنند.

بنا بر این، به مجرّد این که حدیثی در یکی از معاجم سه گانه طبرانی (معجم الکبیر، الاوسط والصغیر) وجود دارد، نمی توان به آن حدیث استناد کرد.

ص: 670


1- مجمع الزوائد: 9/ 40، کتاب مناقب، باب آن چه که پیرامون ابوبکر، عمر و غیر این دو از خلفاء و دیگران وارد شده است، حدیث 14356.

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

3- در مسند ابی الدّرداء در حدیث صحیحی چنین آمده است:

ام الدّرداء می گوید: روزی ابو الدّرداء در حالی که خشمگین بود، نزد من آمد. گفتم: از چه چیز به خشم آمده ای؟

گفت: به خدا سوگند! چیزی از کارهای محمّد صلی اللَّه علیه وآله نمی دانم جز این که به صورت دسته جمعی نماز می خوانند.

اگر به راستی ابو الدّرداء این کلام رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را که «به ابوبکر و عمر اقتدا کنید …» شنیده بود، قطعاً این سخن را بیان نمی کرد.

روایت انس بن مالک …

یکی دیگر از راویان این روایت، انس بن مالک است.

جلال الدین سیوطی این روایت را این گونه نقل می کند که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«پس از من به دو صحابی من؛ ابوبکر و عمر اقتدا کنید و از روش عمّار پیروی نمایید و به دستور و سفارش ابن مسعود تمسّک کنید».

سیوطی پس از نقل این روایت می گوید: این روایت را تِرمذی از ابن مسعود، و رویانی از حذیفه نقل کرده اند. ابن عَدی نیز آن را در الکامل از انس نقل کرده است (1).

ص: 671


1- الجامع الصغیر: 1/ 82، حرف همزه، حدیث 1319.

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

تأمّلی در سند روایت انس …

همان گونه که روشن شد، سندهای روایاتی که حدیث اقتدا را بازگو می کردند، قابل نقد و بررسی بودند؛ چرا که تِرمذی بعد از نقل حدیث ابن مسعود آن را ضعیف می داند.

از طرفی ضعف حدیث حذیفه با تمام طرق آن ثابت شده است.

اینک حدیث انس را در ترازوی نقد قرار می دهیم. این حدیث در کتاب الکاملِ ابن عَدی این گونه آمده است:

ابوزید حَمّاد بن دلیل (قاضی مدائن)، از علی بن حسن بن سلیمان، از احمد بن محمّد بن مُعَلّی آدمی، از ابورجاء مسلم بن صالح، از حَمّاد بن دلیل، از عمر بن نافع نقل می کند که عمرو بن هرم گوید: من و جابر بن زید نزد انس بن مالک رفتیم. انس گفت: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«به آن دو که بعد از من هستند؛ یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید و به دستور و سفارش ابن امّ عبد تمسّک کنید و از روش عمّار پیروی نمایید».

نظیر همین روایت را با همان اسناد، محمّد بن عبدالحمید فرغانی، از صالح بن حکیم بصری، از ابو رجاء مسلم بن صالح، از ابو زید حَمّاد بن دلیل (قاضی مدائن)، از عمر بن نافع برای ما نقل کرده است.

محمّد بن سعید حرّانی، از جعفر بن محمّد بن صباح، از مسلم بن

ص: 672

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

صالح بصری نیز نظیر همین روایت را با همان اسناد برای ما نقل کرده است.

همچنین علی بن حسن بن سلیمان، از احمد بن محمّد بن مُعَلّی آدمی، از مسلم بن صالح، از حَمّاد بن دلیل، از عمر بن نافع، از عمرو بن هرم، از ربعی، از حذیفه، از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله همین روایت را برای ما نقل کرد.

ابن عَدی می گوید: حَمّاد بن دلیل که یکی از راویان این حدیث است، روایات کمتری نقل کرده است. وی برای این حدیث دو سند ذکر کرده است که آن دو را جز او کسی ذکر نکرده است (1).

نقد سند …

اکنون که این اسناد را با تفصیل نقل کردیم، جا دارد که راویان آن را نیز نقد و بررسی نماییم.

در همه این اسانید این عبارت آمده است: مسلم بن صالح، از حَمّاد بن دلیل، از عمر بن نافع، از عمرو بن هرم.

این راویان از نظر رجال شناسان قابل قبول نیستند. در مورد عمرو بن هرم دانستید که او مورد طعن و قدح واقع شده است.

ص: 673


1- الکامل فی الضعفاء: 3/ 29- 30.

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

از طرفی یحیی بن مَعین درباره عمر بن نافع می گوید: حدیث عمر اهمیّت ندارد (1).

از ابن سعد نقل شده که در مورد او گفته است: به حدیث او احتجاج نمی شود (2).

در مورد حَمّاد بن دلیل نیز رجال شناسان این گونه اظهار نظر کرده اند: ابن عَدی نام او را در کتاب الکامل فی الضّعفاء آورده است.

ذهبی نیز او را در المغنی فی الضّعفاء (3)

و در میزان الاعتدال فی نقد الرّجال آورده و می افزاید: ابوالفتح ازدی و دیگران او را ضعیف دانسته اند (4).

ابن جوزی نیز نام او را در الضعفاء آورده است (5).

امّا در مورد مسلم بن صالح باید بگوییم که تا کنون او را نشناخته ایم.

ص: 674


1- الکامل فی الضعفاء: 6/ 93.
2- تهذیب التهذیب: 7/ 423.
3- المغنی فی الضعفاء: 1/ 286.
4- میزان الاعتدال: 2/ 359.
5- کتاب الضعفاء والمتروکین: 1/ 233، رک: حاشیه تهذیب الکمال: 7/ 236.

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

روایت عبداللَّه بن عمر …

عبداللَّه بن عمر نیز از راویان حدیث اقتدا به شمار می آید. ذهبی روایت او را این گونه نقل می کند:

احمد بن صلیح، از ذو النون مصری، از مالک، از نافع نقل می کند که ابن عمر می گوید: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: «پس از من به آن دو اقتدا کنید».

ذهبی پس از نقل این روایت می گوید: این روایت اشتباهی است که از احمد سر زده و قابل اعتماد نیست (1).

ذهبی در موردی دیگر، این روایت را نقل می کند که عُقیلی، پس از ذکر نام محمّد بن عبداللَّه بن عمر بن قاسم بن عبداللَّه بن عبیداللَّه بن عاصم بن عمر بن خطّاب عدوی عمری می گوید: حدیث او صحیح نیست و این راوی به نقل حدیث شناخته نشده است.

ذهبی در طریق دیگری می گوید: احمد بن خلیل، از ابراهیم بن محمّد حلبی، از محمّد بن عبداللَّه بن عمر بن قاسم، از مالک، از نافع نقل می کند که ابن عمر در روایت مرفوعه ای می گوید: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: «بعد از من به آن دو اقتدا کنید».

ص: 675


1- میزان الاعتدال: 1/ 242- 243.

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

چنین حدیثی ارتباطی به روایات مالک ندارد.

دارقُطْنی در این زمینه می گوید: همین عُمَری از مالک، اباطیلی را نقل می کند. ابن منده می گوید: او احادیث منکری دارد (1).

این روایت را ابن حجر نقل می کند و می گوید که عُقَیلی بعد از نقل این حدیث می گوید: این حدیث منکر است و اصلی ندارد.

این روایت را دارقُطْنی نیز از احمد بن خلیل بصری با سندش نقل می کند و سند او را همان گونه ذکر کرده، سپس می گوید: این سند مسلّم نیست و همین عُمَری از نظر نقل حدیث ضعیف است … (2).

همچنین ذهبی و ابن حجر این حدیث را در شرح حال احمد بن محمّد بن غالب باهلی آورده اند و پس از نقل گفتار علما در سرزنش و جرح او می گویند:

از جمله روایات مصیبت بار او این است که می گوید: محمّد بن عبداللَّه عمری، از مالک، از نافع، از ابن عمر نقل می کند که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: «پس از من به آن دو نفر یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید».

ص: 676


1- میزان الاعتدال: 6/ 218- 219.
2- لسان المیزان: 5/ 240.

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

آن ها پس از این سخن می گویند: این حدیث به دروغ به مالک نسبت داده شده است.

ابوبکر نقّاش می گوید: این حدیث بی ارزش و واهی است (1).

تأمّلی در سند حدیث عبداللَّه بن عمر …

از سخنان ذهبی، ابن حجر و دیگران معلوم شد که حدیث عبداللَّه بن عمر از همه طرق آن باطل است. به همین جهت و برای رعایت اختصار، از آوردن سخنان دیگران در مورد رجال این اسانید خودداری می کنیم و به همین مقدار بسنده می نماییم.

جای شگفتی است که حافظ ابن عساکر (2) و امثال او کتاب هایشان را با این احادیث منکر و نظایر آن پر کرده و صفحات آن ها را سیاه کرده اند!!

روایت جدّه عبداللَّه بن ابی هذیل …

راوی دیگری که به نقل حدیث اقتدا به شیخین پرداخته، جدّه عبداللَّه بن ابی هذیل است. روایت او را ابن حزم این گونه نقل می کند:

احمد بن محمّد بن جسور، از احمد بن فضل دینوری، از

ص: 677


1- میزان الاعتدال: 1/ 286، لسان المیزان: 1/ 378.
2- تاریخ دمشق: 32/ 151.

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

محمّد بن جریر، از عبدالرحمان بن اسود طفاوی، از محمّد بن کثیر ملّائی، از مفضّل ضبّی، از ضرار بن مرّه، از عبداللَّه بن ابی هذیل عنزی نقل می کند که جدّه اش می گوید که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«پس از من به آن دو نفر؛ یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید و از روش عمار پیروی نمایید و به دستور و سفارش ابن امّ عبد تمسّک کنید» (1).

تأمّلی در سند روایت جدّه عبداللَّه بن ابی هذیل …

در نقد این حدیث با این سند، به سخن خود حافظ ابن حزم بسنده می کنیم. متن کلام او این گونه است:

روایت «اقتدا کنید …» حدیث صحیحی نیست؛ زیرا از شخصی مجهول که به عنوان مولای ربعی نام برده شده، نقل شده است. از طرفی این حدیث از مفضّل، از ضبّی نقل شده که او نیز حجّت نیست. آن سان که احمد بن محمّد بن جسور … برای ما نقل کرد (2).

ص: 678


1- (و 2) الاحکام فی اصول الاحکام: 6/ 809.

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

بخش دوم دیدگاه علمای بزرگ اهل سنّت (1) …

سند حدیث اقتدا در سخنان علمای بزرگ اهل سنّت (1) …

اشارة

با توجّه به آن چه بیان شد، دانستیم که سندهای حدیث اقتدا در کتاب هایی که به نام صحیح معروفند از اعتبار ساقط است چه برسد به کتاب های دیگر.

در این بخش عین عبارات پیشوایان رجال شناس اهل سنّت را در طعن و ایراد آن حدیث ذکر می کنیم؛ چه به طور مطلق و با واژگانی همچون: موضوع، باطل، غیر صحیح و منکر؛ و چه بر اساس برخی از وجوهی که در سخنان آن ها به آن موارد اطّلاع یافتیم و در آینده به آن ها اشاره خواهیم کرد.

ص: 679

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

1- کلام ابوحاتِم رازی …
اشارة

یکی از پیشوایان اهل سنّت که حدیث اقتدا را مورد نقد و بررسی قرار داده است، ابوحاتِم محمّد بن ادریس رازی است. او این حدیث را مورد طعن و ایراد قرار داده است. مَناوی در شرحش به نقل از ابن حجر می نویسد:

ابوحاتِم آن حدیث را دارای اشکال دانسته است. بزّار نیز همچون ابن حزم می گوید: این حدیث، صحیح نیست؛ زیرا عبدالملک سخنی از ربعی نشنیده است و ربعی نیز سخنی از حذیفه نشنیده است؛ ولی برای حدیث شاهدی وجود دارد … (1).

نگاهی به شرح حال ابوحاتِم رازی …

ابوحاتِم رازی (درگذشته سال 277 ه) از پیشوایان بزرگ و حفّاظی به شمار می آید که دانشمندان اهل سنّت بر وثاقت و جلالت آن ها اتّفاق نظر دارند؛ بلکه او را از هم ردیفان بُخاری و مسلم قرار داده اند.

سَمعانی در مورد ابوحاتِم می گوید: او پیشوای بزرگ عصر خود بود و در مشکلات حدیث به او رجوع می شد … وی از علمای

ص: 680


1- فیض القدیر، شرح جامع الصغیر: 2/ 72 و 73 گفتنی است که عبارت کامل او بیان خواهد شد.

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

مشهوری است که به فضل، حفظ و رحل سفر برای کسبِ دانش و اخذ حدیث وصف شده است … (1).

ابن اثیر در این زمینه می گوید: ابوحاتِم از هم ردیفان بُخاری و مسلم است (2).

ذهبی او را این گونه توصیف می کند: ابوحاتِم رازی، محمّد بن ادریس بن منذر حنظلی، امام، حافظ بزرگ، و یکی از اعلام و بزرگان دانش است … (3).

ذهبی در جایی دیگر می گوید: ابوحاتِم رازی، امام، حافظ، ناقدِ حدیث و شیخ محدّثین است. او از هم ردیفان بُخاری است … (4).

و بالاخره شهرت او تا آن جاست که شرح حال وی در کتاب های متعدّد و معتبر اهل سنّت آمده است (5).

ص: 681


1- الانساب: 2/ 279.
2- الکامل فی التاریخ: 7/ 439.
3- تذکرة الحفّاظ: 2/ 567.
4- سیر اعلام النبلاء: 13/ 247.
5- رک: تاریخ بغداد: 2/ 73، تهذیب التهذیب: 9/ 31، البدایة والنهایة: 11/ 59، الوافی بالوفیات: 2/ 183 و طبقات الحفّاظ: 255.

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

2- کلام ابو عیسی تِرمذی …
اشارة

یکی دیگر از بزرگانی که حدیث اقتدا را مورد طعن قرار داده است، ابو عیسی تِرمذی صاحب الجامع الصحیح است. وی درباره این حدیث این گونه می گوید:

ابراهیم بن اسماعیل بن یحیی بن سلمة بن کهیل، از پدرش، و او از پدر سلمه، از ابو زعراء نقل می کند که ابن مسعود می گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«پس از من به دو صحابی من؛ یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید و از روش عمّار پیروی نمایید و به دستور و سفارش ابن مسعود تمسّک کنید».

این حدیث با این سند از ابن مسعود غریب است. ما آن را فقط از طریق یحیی بن سلمة بن کهیل می شناسیم. یحیی بن سلمه در حدیث ضعیف دانسته شده است.

از طرفی نام ابو زعراء عبداللَّه بن هانی است؛ و ابو زعرائی که شعبه، ثوری و ابن عُیَیْنَه از او روایت نقل می کنند، نامش عمرو بن عمرو است. او پسر برادر ابی الاحوص از اطرافیان ابن مسعود است (1).

ص: 682


1- سنن تِرمذی: 5/ 442، کتاب مناقب، باب مناقب عبداللَّه بن مسعود، حدیث 3831.

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

نگاهی به شرح حال ابو عیسی تِرمذی …

ابو عیسی محمّد بن عیسی تِرمذی (درگذشته سال 279 ه)، نویسنده یکی از صحاح شش گانه ای است که نیازی به معرفی، توضیح و شرح حال ندارد؛ زیرا که در بین اهل سنّت هیچ اختلافی در جلالت، عظمت و اعتبار کتابش نیست. کتاب های معتبری شرح حال او را نگاشته اند (1).

3- کلام ابوبکر بزّار …
اشارة

یکی دیگر از بزرگان علمای اهل سنّت که این حدیث را باطل دانسته است، حافظ شهیر، ابوبکر احمد بن عبدالخالق بزّار (درگذشته سال 292 ه) و نویسنده کتاب المسند است. البتّه پیش تر بطلان این حدیث را از نظر او در کلام مَناوی بررسی کردیم.

نگاهی به شرح حال ابوبکر بزّار …

ذهبی درباره ابوبکر بزّار این گونه می گوید:

حافظ، علّامه، ابوبکر احمد بن عمرو بن عبدالخالق بصری،

ص: 683


1- رک: وفیات الاعیان: 4/ 278، تذکرة الحفّاظ: 2/ 633، سیر اعلام النبلاء: 13/ 270، تهذیب التهذیب: 9/ 387، البدایة والنهایة: 11/ 66، الوافی بالوفیات: 4/ 294 و طبقات الحفّاظ: 278.

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

نویسنده کتاب های المسند [الکبیر] و المعلّل و … (1).

همچنین ذهبی در مورد دیگر، وی را با واژه شیخ، امام، حافظ کبیر و … وصف می کند (2).

ابوبکر بزّار در کتاب های تاریخی و رجالی وصف و مدح شده است (3).

4- کلام ابوجعفر عُقَیلی …
اشارة

حافظ بزرگ، ابو جعفر عُقَیلی (درگذشته سال 322 ه) نیز در کتاب الضعفاء این حدیث را نقد کرده است. او می گوید:

محمّد بن عبداللَّه بن عمر بن قاسم عمری، از مالک- که احادیث او صحیح نیستند و به نقل حدیث شناخته نشده است- از احمد بن خلیل خریبی، از ابراهیم بن محمّد حلبی، از محمّد بن عبداللَّه بن عمر بن قاسم بن عبداللَّه بن عبیداللَّه بن ابراهیم بن عمر بن خطّاب از مالک، از نافع نقل می کند که ابن عمر می گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ص: 684


1- تذکرة الحفّاظ: 2/ 653- 654.
2- سیر اعلام النبلاء: 13/ 554.
3- رک: تاریخ بغداد: 4/ 334، النجوم الزّاهره: 3/ 157، المنتظم: 6/ 50، تذکرة الحفّاظ: 2/ 653، الوافی بالوفیات: 7/ 268، طبقات الحفّاظ: 285، تاریخ اصفهان: 1/ 104 و شذرات الذهب: 2/ 209.

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

«به دو امیری که پس از من هستند؛ یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید».

عُقَیلی در ادامه می گوید: این حدیثِ منکری است و در روایت مالک این خبر وجود ندارد (1).

البتّه حافظ ذهبی و حافظ ابن حجر نیز طعن و خدشه عُقَیلی را نسبت به این حدیث ذکر کرده اند و- همان طور که خواهید دانست- بر آن تکیه کرده اند.

همچنین عُقَیلی، شرح حال یحیی بن سلمة بن کهیل را در الضعفاء آورده و آن حدیث را از او از ابن مسعود با همان سندی که در صحیح تِرمذی آمده، نقل کرده است و عین عبارت او در بخش یکم بیان شد.

نگاهی به شرح حال ابو جعفر عُقَیلی …

شرح حال عُقَیلی را همه سیره نویسان و شرح حال نگاران نگاشته و او را ستوده اند. ذهبی در شرح حال او می گوید:

مسلمة بن قاسم در مورد عُقَیلی می گوید که عُقَیلی جلیل القدر و شرافتمند بود و من مانند او را ندیدم … و حافظ ابوالحسن ابن سهل قَطّان می گوید که ابو جعفر، ثقه، جلیل القدر، عالم به حدیث و در حفظ

ص: 685


1- الضعفاء الکبیر: 4/ 94 و 95.

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

احادیث بر همه مقدّم بود. وی در سال 322 ه وفات یافت (1).

اطّلاعات بیشتر از شرح حال عُقَیلی در کتاب های معتبر اهل سنّت وجود دارد (2).

5- کلام ابوبکر نقّاش …
اشارة

حافظ بزرگ، ابوبکر نقّاش (درگذشته سال 354 ه) نیز این حدیث را مورد طعن قرار داده است. حافظ ذهبی پس از آن که شرح حال احمد بن محمّد بن غالب باهلی را ذکر می کند، می گوید: ابوبکر نقّاش گفت که آن حدیث واهی و بی ارزش است (3).

نگاهی به شرح حال ابوبکر نقّاش …

شرح حال ابوبکر نقّاش در منابع سیره نویسان نگاشته شده است.

ذهبی در سیر اعلام النبلاء او را این گونه توصیف می کند: او علّامه مفسّر و شیخ قاریان است (4).

ص: 686


1- تذکرة الحفّاظ: 3/ 833- 834.
2- رک: سیر اعلام النبلاء: 15/ 236، الوافی بالوفیات: 4/ 291، طبقات الحفاظ: 346 و منابع دیگر.
3- میزان الاعتدال: 1/ 286.
4- سیر اعلام النبلاء: 15/ 573.

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

البتّه بزرگان دیگر نیز او را با اوصاف بسیار ارزشمندی وصف کرده اند (1).

6- کلام ابن عَدِی جرجانی …
اشارة

یکی دیگر از بزرگانی که از حدیث اقتدا ایراد گرفته است، حافظ ابواحمد ابن عَدی (درگذشته سال 365 ه) است. او این حدیث را از انس بن مالک و در ضمن شرح حال حَمّاد بن دلیل در کتاب الضعفاء آورده است.

سیوطی نیز در الجامع الصغیر از او نقل می کند و همان جا تصریح می کند که این حدیث را حَمّاد بن دلیل برای او با دو سند روایت کرده و این دو سند را جز حَمّاد بن دلیل شخص دیگری نیاورده است (2).

نگاهی به شرح حال ابن عَدی …

حافظ ابواحمد ابن عَدی، از بزرگان پیشوایان جرح و تعدیل در بین اهل سنّت است. سَمعانی در شرح حال ابن عَدی می نویسد:

ص: 687


1- تذکرة الحفّاظ: 3/ 908، تاریخ بغداد: 2/ 201، المنتظم: 7/ 14، وفیات الاعیان: 4/ 298، الوافی بالوفیات: 2/ 345، مرآة الجنان: 2/ 247، طبقات الحفّاظ: 371.
2- البتّه ما در بخش یکم متن این دو سند را بیان کردیم، و اشکال آن دو را از نظر ابن عَدی و دیگر علما نقل نمودیم. ر. ک صفحه 43- 45 از همین کتاب.

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

او حافظ دوران خود بود و برای کسب علم و دانش، به اسکندریّه و سمرقند بار سفر بست و بدین منظور به شهرهای مختلف وارد شد و محضر اساتیدی را درک کرد … وی حافظی با اتقان بود که در عصر خود نظیری نداشت …

حمزة بن یوسف سهمی در این زمینه می گوید: از دارقُطْنی خواستم کتابی در ضعفاء محدّثان بنگارد.

گفت: آیا کتاب ابن عَدی را نداری؟

گفتم: آری.

گفت: همان کافی است، چیزی بر آن نمی توان افزود (1).

شرح حال حافظ ابو احمد ابن عَدی در کتاب های متعدّدی آمده است (2).

7- کلام ابوالحسن دارقُطْنی …
اشارة

حافظ نامی ابوالحسن دارقُطْنی (درگذشته سال 385 ه) نیز به نقد حدیث اقتدا پرداخته است. وی پس از نقل این حدیث با سند خود از

ص: 688


1- الانساب: 2/ 41.
2- ر. ک تذکرة الحفّاظ: 3/ 161، شذرات الذّهب: 3/ 51، مرآة الجنان: 2/ 381 و منابع دیگر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

عمری می گوید: نقل این حدیث ثابت نشده است و این عمری در نقل حدیث ضعیف است (1).

نگاهی به شرح حال ابوالحسن دارقُطْنی …

کتاب های رجالی و تاریخی مملوّ از ستایش دارقُطْنی است.

ذهبی او را این گونه توصیف می کند:

دارقُطْنی، ابوالحسن علی بن عمر بن احمد بغدادی، حافظ مشهور و نویسنده کتاب هایی است … حاکم از او نام برده و می گوید:

دارقُطْنی در حفظ، فهم، ورع و پارسایی یگانه زمان خود شد، و در میان قاریان و نحویون امام شد. او را فراتر از آن چه برایم وصف شده بود یافتم. وی دارای مصنّفاتی است که ذکر نام آن ها به طول می انجامد.

ذهبی ادامه می دهد که خطیب بغدادی در مورد او می گوید:

وی یگانه عصر خود و فرد بی نظیری بود که پناهگاه روزگارش بود و امام زمان خود به شمار می آمد …

قاضی ابوطیّب طبری در مورد او این گونه ابراز می دارد: دارقُطْنی در حدیث امیرالمؤمنین!! بود (2).

ص: 689


1- ر. ک لسان المیزان: 5/ 240.
2- العبر: 2/ 167.

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

ابن کثیر در وصف او می گوید:

او حافظ بزرگ و از مدّت ها قبل تا زمان حاضر استاد این رشته بود … وی یگانه بی نظیر و پیشوای روزگار خود بود … او دارای آن کتاب مشهور است.

ابن کثیر می گوید که ابن جوزی به وصف او پرداخته و می گوید:

او ویژگی هایی از قبیل: معرفت حدیث، علم به قراءات، نحو، فقه و شعر را در خود جمع کرده بود. پیشوایی در علوم، عدالت و صحّت عقیده نیز در او جمع بود (1).

شرح حال او نیز در کتاب های معتبر اهل سنّت وجود دارد (2).

8- کلام ابن حزم اندلسی …
اشارة

یکی دیگر از عالمانی که با صراحت بر بطلان این حدیث و عدم جواز احتجاج به آن حکم کرده است. حافظ ابن حزم اندلسی (درگذشته سال 475 ه) است. او در مورد حدیث اقتدا این گونه می گوید:

ص: 690


1- البدایة والنهایه: 11/ 362.
2- ر. ک وفیات الاعیان: 2/ 459، تاریخ بغداد: 12/ 34، النّجوم الزّاهره: 4/ 172، طبقات الشّافعیه: 3/ 462، طبقات القرّاء: 1/ 558 و منابعی دیگر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

روایت «پس از من به آن دو اقتدا کنید» حدیث صحیحی نیست؛ زیرا از فردی مجهول به نام مولای ربعی و همچنین از مفضّل ضبّی نیز نقل شده است که روایت او حجّت نیست.

همچنین می گوید: احمد بن محمّد بن جسور، از احمد بن فضل دینوری، از محمّد بن جریر، از عبدالرحمان بن اسود طغاوی، از محمّد بن کثیر ملّائی، از مفضّل ضبّی، از ضرار بن مرّه، از عبداللَّه بن ابی هذیل عنزی، از جدّه اش نیز این روایت را برای ما نقل کرده است که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«پس از من به آن دو نفر؛ یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید، و از روش عمّار پیروی نمایید و به دستور و سفارش ابن مسعود تمسّک کنید».

ابن حزم ادامه می دهد: این حدیث را احمد بن قاسم از پدرش قاسم بن محمّد بن قاسم بن اصبغ، از قاسم بن اصبغ، از اسماعیل بن اسحاق قاضی، از محمّد بن کثیر، از سُفیان ثوری، از عبدالملک بن عمیر، از مولای ربعی، از ربعی، از حذیفه برای ما نقل می کند. همچنین این حدیث را از یکی از اصحابمان، از قاضی ابوالولید ابن فرضی، از ابن الدخیل، از عُقَیلی، از محمّد بن اسماعیل، از محمّد بن فضیل، از وکیع، از سالم مرادی، از عمرو بن هرم، از ربعی بن خراش و ابی عبداللَّه- یکی از اصحاب حذیفه- از حذیفه نیز اخذ کرده ایم.

ص: 691

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

وی پیرامون سند حدیث می گوید: در مورد سند این حدیث برخی خدشه وارد کرده اند. ابو محمّد می گوید: سالم از نظر نقل حدیث ضعیف است. بعضی ها مولای ربعی را هلال نامیده اند در حالی که او مجهول بوده و اصلًا شناخته نشده است. و اگر چنین ادّعایی صحیح باشد، به ضرر آن هاست نه به نفعشان؛ زیرا آن ها (مالکی ها، حنفی ها و شافعی ها) بیش از هر کس ابوبکر و عمر را ترک کرده و کنار گذاشته بودند.

ابن حزم اندلسی در ادامه می افزاید: ما پیش تر توضیح دادیم که اصحاب مالک در پنج مورد با ابوبکر، و در سی مورد با عمر مخالفت کرده اند. البتّه این ها مواردی است که فقط در موطّأ روایت کرده اند.

همچنین گفتیم که ابوبکر و عمر با هم اختلاف داشتند. البتّه تبعیّت از آن دو در مواردی که اختلاف عقیده دارند، متعذّر و غیر ممکن است و به خاطر آن کسی معذور نیست (1).

ابن حزم در کتاب الفصل می گوید:

ابو محمّد می گوید: اگر ما تدلیس و نیز بیان امری را- که اگر دشمنان ما به آن دست می یافتند از خوشحالی پرواز می کردند، یا از ناراحتی ساکت و مبهوت می شدند- جایز می دانستیم، به طور قطع به

ص: 692


1- الإحکام فی اصول الاحکام: 6/ 809.

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

این روایت نقل شده که حضرتش فرموده باشد: «پس از من به آن دو؛ یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید» احتجاج می کردیم.

ابو محمّد می گوید: ولی این حدیث صحیح نیست و خداوند ما را از احتجاج و استدلال به آن چه صحیح نیست در امان دارد (1).

نگاهی به شرح حال ابن حزم اندلسی …

شرح حال نگاران، حافظ ابو محمّد علی بن احمد بن حزم اندلسی را فقیه، مورد اعتماد و ثقه می دانند و با شرح حال نیکویی در کتاب هایشان از او یاد کرده اند. گرچه صراحت و تندی کلامش را مورد انتقاد قرار داده اند.

حافظ ابن حجر در مورد ابن حزم می گوید:

او فقیه، حافظ، ظاهری مذهب (2) و نویسنده کتاب های فراوانی است. وی جدّاً از قدرت حفظ بالایی برخوردار بود؛ ولی به دلیل اطمینانی که به حافظه اش داشت، در سخن گفتن بی پروا بود؛ نظیر اظهار نظر در جرح و تعدیل افراد و تبیین نام راویان. از این رو

ص: 693


1- الفصل فی الأهواء والملل والنحل: 3/ 27.
2- این مذهب فرقه ای از اهل تسنّن است که به ظواهر الفاظ روایات عمل می کنند وهیچ گونه تأویل و توجیهی را قبول ندارند.

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

تصوّرات زشتی نسبت به او ایجاد می شد.

صاعد بن احمد ربعی درباره او می گوید: در میان همه اندلسی ها، ابن حزم در علوم جامع تر و از معارف سرشارتر بود. با وجود این ابن حزم در دانش بیان مهارت داشت، از علم بلاغت بهره مند بود و به سیره و انساب نیز آشنا بود.

حُمیدی او را این گونه وصف می کند:

وی حافظ حدیث بود و قدرت استنباط احکام را از کتاب و سنّت داشت. در علوم بسیاری متخصص بود. عامل به علمش بود. در ذکاوت، سرعت حافظه، تدیّن و کرامت نفس همانند او را ندیدم. وی در روایات و حدیث شناسی بسیار توانمند بود.

تاریخ نویس اندلسی، ابو مروان بن حِبّان نیز به توصیف او پرداخته و او را این گونه معرفی می کند:

ابن حزم در حدیث، فقه، نسب و ادبیات متخصص بود؛ افزون بر این که از انواع دانش های قدیمی نیز آگاهی داشت. البتّه تخصص های او به دور از اشتباه نبود؛ زیرا با جرأت در پی تمام فنون رفته بود (1).

شرح حال ابن حزم در کتاب های اهل سنّت آمده است (2).

ص: 694


1- لسان المیزان: 4/ 239- 241.
2- ر. ک وفیات الاعیان: 3/ 13، نفح الطیب: 1/ 364، العبر فی خبر من غبر: 3/ 239.

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

9- کلام شمس الدّین ذهبی …
اشارة

حافظ بزرگ، شمس الدّین ذهبی (درگذشته سال 748 ه) نیز در موارد متعدّدی این حدیث را باطل اعلام کرده و به سخنان بزرگان فن حدیث و رجال شناسی استشهاد کرده است. به نظرات او و مطالبی را که از دیگران نقل کرده است توجّه کنید. وی می گوید:

احمد بن صلیح، از ذوالنون مصری، از مالک، از نافع، از ابن عمر این حدیث را نقل کرد که [پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود]: «پس از من به آن دو اقتدا کنید» و این حدیث درست نبوده و نزد احمد نیز مورد اعتماد نیست (1).

ذهبی در مورد دیگری می گوید: احمد بن محمّد بن غالب باهلی، (غلام خلیل)، از اسماعیل بن ابی اویس، شیبان و قرّة بن حبیب؛ و از او ابن کامل، ابن سمّاک و گروهی دیگر نقل حدیث می کنند. وی از زاهدان بزرگ در بغداد بود.

ابن عَدی گوید: از ابو عبداللَّه نهاوندی شنیدم که می گفت: به غلام خلیل گفتم: این مطالبی که نقل می کنی چیست؟

گفت: این ها را جعل می نماییم تا قلب توده مردم را نرم کنیم!!

ابو داوود می گوید: بیم آن دارم که این فرد دجّال (مدّعی دروغین)

ص: 695


1- میزان الاعتدال: 1/ 242- 243.

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

بغداد باشد.

دارقُطْنی درباره او می گوید: وی متروک است …

ذهبی می افزاید: از جمله روایت های مصیبت بار او این است که می گوید: محمّد بن عبداللَّه عمری از مالک از نافع از ابن عمر برای ما نقل می کند که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: «پس از من به آن دو؛ یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید».

این روایت به دروغ به مالک نسبت داده شده است و ابوبکر نقّاش می گوید: این حدیث بی ارزش و واهی است … (1).

ذهبی در جای دیگری می گوید: این حدیث را محمّد بن عبداللَّه بن عمر بن قاسم بن عبداللَّه بن عبیداللَّه بن عاصم بن عمر بن خطّاب عدوی عمری نقل می کند.

عُقَیلی از او یاد کرده و گفته است: حدیث او صحیح نیست و به نقل حدیث شناخته نشده است. احمد بن خلیل، از ابراهیم بن محمّد حلبی، از محمّد بن عبداللَّه بن عمر بن قاسم، از مالک، از نافع نقل می کند که ابن عمر در حدیث مرفوعه ای می گوید: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: «پس از من به آن دو [ابوبکر و عمر] اقتدا کنید».

ص: 696


1- میزان الاعتدال: 1/ 285- 286.

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

در روایات مالک خبری از این حدیث نیست؛ بلکه این حدیث از طریق حذیفة بن یمان معروف است.

دارقُطْنی می گوید: این عمری سخنان اباطیلی را از قول مالک نقل می کند.

ابن منده در مورد عمری می گوید: او حدیث های منکر دارد (1).

ذهبی در جای دیگری می گوید: یحیی بن سلمة بن کهیل از پدرش از ابی زّعراء نقل می کند که ابن مسعود در روایت مرفوعه ای نقل می کند که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«پس از من به آن دو؛ یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید، از روش عمّار پیروی نمایید و به دستور و سفارش ابن مسعود تمسّک کنید».

ذهبی پس از نقل این حدیث می گوید: سند آن بی ارزش و واهی است (2).

نگاهی به شرح حال شمس الدّین ذهبی …

ذهبی معروف تر از آن است که معرفی شود. او در تاریخ و سیره نویسی، پیشوای متأخّرین از مورخان و سیره نویسان است و

ص: 697


1- میزان الاعتدال: 6/ 218 و 219.
2- تلخیص المستدرک: 3/ 75 و 76.

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

نظر او در «جرح و تعدیل» نزد آن ها حجّت است. برای آگاهی بیشتر از شرح حال شمس الدّین ذهبی می توانید به برخی از منابعی که حاوی شرح حال او هستند مراجعه نمایید (1).

10- کلام نورالدّین هیثمی …
اشارة

یکی دیگر از علمایی که به صراحت حدیث اقتدا را باطل دانسته است، حافظ، نورالدین علی بن ابی بکر هیثمی (درگذشته سال 807) است.

وی این حدیث را از ابی الدّرداء این گونه نقل می کند: ابی الدّرداء می گوید که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«پس از من به آن دو؛ یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید، زیرا آن دو ریسمان الهی هستند [که به سمت اهل زمین] کشیده شده اند. هر که به آن دو تمسّک کند، در واقع به دستگیره محکمی تمسّک کرده است که گسستن برای آن نیست».

طبرانی این روایت را نقل کرده است. در سند آن راویانی هستند

ص: 698


1- ر. ک الدّرر الکامنه: 3/ 336، الوافی بالوفیات: 2/ 163، طبقات الشّافعیه: 5/ 216، فوات الوفیات: 2/ 370، البدر الطالع: 2/ 110، شذرات الذّهب: 6/ 153، النّجوم الزّاهره: 10/ 182 و طبقات القرّاء: 2/ 71.

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

که من آن ها را نمی شناسم (1).

این روایت از ابن مسعود نیز نقل شده است که پیش تر روایت او ذکر شد.

نگاهی به شرح حال نورالدّین هیثمی …

حافظ نورالدین هیثمی، از حافظان بزرگ عامه و از پیشوایان بزرگ آن هاست.

حافظ سخاوی آن گاه که هیثمی را به حافظ وصف می کند درباره وی می نویسد: او در دین، تقوا، زهد، روی آوری به علم، عبادت، دعا و خدمت به استاد عجیب بود …

استاد ما در معجم خود، هیثمی را این گونه توصیف می کند:

او فردی خیّر، آرام، نرم خو و سلیم النفس بود. به شدّت نهی از منکر می کرد و نسبت به استادمان و فرزندانش- به خاطر دوست داشتن حدیث و اهل آن- بسیار پرتحمّل بود …

برهان حلبی درباره او می گوید: وی از نیکان قاهره بود.

تقی فاسی درباره او این گونه اظهار نظر می کند: متون و آثار

ص: 699


1- مجمع الزوائد: 9/ 40، کتاب مناقب، باب آن چه که در فضائل ابوبکر و عمر و خلفای دیگر و دیگران وارد شده است، حدیث 14356.

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

بسیاری را از حفظ بود. فردی صالح و خیّر بود.

افقهسی می گوید: او امامی عالم، حافظ و زاهد بود.

ستایش او نسبت به دین، زهدورزی، ورع و پارسایی و امثال آن بسیار است … (1).

شرح حال او در کتاب های مختلفی آمده است (2).

11- کلام ابن حجر عسقلانی …
اشارة

یکی دیگر از بزرگانی که حدیث اقتدا را باطل نموده، حافظ ابن حجر عسقلانی (درگذشته سال 852 ه) است. وی به پیروی از حافظ ذهبی در موارد متعدّدی این حدیث را باطل ساخته است.

عسقلانی در شرح حال احمد بن صلیح این گونه می گوید:

احمد بن صلیح، از ذوالنون مصری، از مالک، از نافع، از ابن عمر این حدیث را نقل کرده که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: «به آن دو که بعد از من هستند؛ یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید». این حدیث درست نبود و نزد احمد نیز مورد اعتماد نیست (3).

ص: 700


1- الضوء اللّامع: 5/ 200- 202.
2- ر. ک حسن المحاضرة: 1/ 362، طبقات الحفّاظ: 541، البدر الطالع: 1/ 44.
3- لسان المیزان: 1/ 294.

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

عسقلانی در شرح حال غلام خلیل، بعد از کلام ذهبی و به نقل از حاکم می گوید: از شیخ ابوبکر بن اسحاق شنیدم که می گفت: احمد بن محمّد بن غالب از راویانی است که تردیدی در دروغگویی او ندارم.

ابو احمد حاکم در مورد او می گوید: احادیث بی شماری نقل کرده است؛ ولی ضعف او در نقل حدیث آشکار است.

ابو داوود درباره او می گوید: احادیث وی بر من عرضه شد.

چهارصد حدیث را به دقّت بررسی کردم که اسناد و متون آن ها همه دروغ بودند.

حاکم نیز می گوید: بنا بر آن چه قاضی احمد بن کامل نقل کرده، وی با وجود زهد و ورعی که داشت از گروهی از راویان مورد اعتماد، احادیث ساختگی و جعلی نقل کرده است. به خدا پناه می بریم از ورع و پارسایی که صاحبش را در این جایگاه قرار دهد (1).

عسقلانی در شرح حال محمّد عمری این مطلب را به سخن ذهبی افزود:

عُقَیلی پس از نقل حدیث اقتدا می گوید: این حدیثِ منکری است و اصلی ندارد. دارقُطْنی نیز این حدیث را از احمد خلیلی بصری

ص: 701


1- لسان المیزان: 1/ 379.

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

با سندش نقل کرده، و پس از بیان سلسله سند می گوید: این حدیث مسلّم نیست و این عمری از نظر نقل حدیث ضعیف است (1).

نگاهی به شرح حال ابن حجر عسقلانی …

ابن حجر عسقلانی در نزد اهل سنّت، حافظ علی الاطلاق و شیخ الاسلام در تمام دنیاست؛ او در علوم تاریخ، حدیث و رجال صاحب نظر و مرجع عالمان است و در تمام علوم بر کتاب های او تکیه می شود.

حافظ جلال الدین سیوطی، ابن حجر عسقلانی را این گونه توصیف می کند: او امام و حافظ بود و در عصر خود مقام قاضی القضاتی داشت. تشنگان علم و حدیث از سراسر دنیا برای اخذ حدیث به نزد او بار سفر می بستند و ریاست حدیث شناسی به او رسید.

در عصر او حافظی جز او نبود. کتاب های بسیاری را همچون:

شرح بُخاری، تعلیق التعلیق، تهذیب التهذیب، تقریب التهذیب، لسان المیزان، الاصابة فی الصحابه، نکت ابن الصلاح، رجال الاربعة والنخبه و شرح آن و الالقاب و … به رشته تحریر درآورد (2).

آری، هر کتابی که به شرح حال عسقلانی پرداخته، وی را این گونه

ص: 702


1- لسان المیزان: 5/ 240.
2- حسن المحاضره: 1/ 310.

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

توصیف کرده است. بنا بر این نظر او در بین اهل سنّت بسیار مهم و قابل قبول است. شرح بیشتر احوال او را در کتاب های معتبر اهل سنّت می توان یافت (1).

12- کلام شیخ الاسلام هروی …
اشارة

شیخ احمد بن یحیی هروی شافعی (درگذشته سال 906 ه) نیز حدیث اقتدا را نقد و بررسی کرده است. وی در سخنی این گونه می گوید:

از جمله احادیث جعلی احمد جرجانی احادیث ذیل اند:

- هر که بگوید قرآن مخلوق است کافر است.

- ایمان اضافه و کم می شود.

- شنیدن مانند دیدن نیست.

- بادمجان شفای هر دردی است.

- برگرداندن یک دانق (2) از حرام نزد خدا برتر از هفتاد حج مبرور است. این حدیث جعلی است.

ص: 703


1- ر. ک البدر الطّالع: 1/ 87، الضوء اللّامع: 2/ 36، شذرات الذّهب: 8/ 270، ذیل رفع الإصر: 89 و ذیل تذکرة الحفّاظ: 380.
2- یک ششم درهم.

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

- به آن دو نفر که بعد از من هستند؛ ابوبکر و عمر اقتدا کنید. این حدیث باطلی است.

- خدا روز قیامت برای مخلوقات به طور عام تجلّی می کند؛ ولی برای ابوبکر به طور خاص. این حدیث نیز باطل است (1).

نگاهی به شرح حال شیخ الاسلام هروی …

شیخ الاسلام هروی از فقیهان شافعی و شیخ الاسلام شهر هرات بود. او نوه سعد تفتازانی است.

زرکلی او را این گونه توصیف می نماید:

احمد بن یحیی بن محمّد بن سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانی هروی، شیخ الاسلام و از فقهای شافعی است. کنیه او سیف الدین، و به «حفید سعد» تفتازانی معروف است. مدّت سی سال قاضی شهر هرات بود. هنگامی که شاه اسماعیل بن حیدر صفوی وارد هرات شد، وی از کسانی بود که در دار الاماره به استقبال شاه نشسته بود؛ ولی بدگویان او را نزد شاه به تعصّب متّهم کردند و شاه دستور قتل او را همراه با جمعی از علمای هرات صادر کرد. در حالی که گناهی نداشت. وی به «شهید» ملقّب شد. او کتاب های بسیاری دارد از جمله مجموعه آثاری که به الدرّ

ص: 704


1- الدر النضید: 97.

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

النضید فی مجموعة الحفید معروف است. این مجموعه در علوم شرعی نگاشته شده است … (1).

13- کلام عبدالرؤوف مَناوی …
اشارة

علّامه عبدالرؤوف بن تاج العارفین مَناوی مصری (درگذشته سال 1029) نیز به نقد و بررسی حدیث اقتدا پرداخته و سند حدیث اقتدا به روایت حذیفه را مورد طعن قرار داده است. او با استناد به سخن ذهبی همین حدیث را به روایت ابن مسعود تضعیف کرده است.

مَناوی پس از نقل حدیث اقتدا و توضیح آن این گونه می گوید:

این که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به اطاعت آن دو (ابوبکر و عمر) امر فرموده، دربردارنده ستایش آن هاست، زیرا آن ها شایسته اطاعت هستند تا در اوامر و نواهی از آنان اطاعت شود. این ستایش اعلام کننده حسن سیرت و پاکی درون آن هاست، و اشاره دارد که این دو بعد از او خلیفه هستند!! از طرفی علّت ترغیب به اقتدا از اصحاب و مسلمانان صدر اسلام، همان اخلاق پسندیده و سرشت مستعد و نیکی های ارزشمندی است که با آن آفریده شده اند.

گویا آنان پیش از اسلام همانند زمینی پاک بوده اند؛ ولی آن زمین

ص: 705


1- الاعلام: 1/ 270.

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

بی آن که کشت شود، رها شده و در آن گیاه خولان و درختان خاردار بزرگی روییده است؛ آن گاه با ظهور دولت هدایت، این حالت برطرف شد و گیاهان خوبی رویانید. بدین جهت آن ها برترین افراد بعد از پیامبر شدند و هر کس به خوبی از آن ها تبعیّت کند تا روز قیامت بهترین مردم بعد از آن ها خواهد بود.

ممکن است کسی بگوید: با توجّه به این که پیامبر امر فرموده از آن دو پیروی شود، پس چگونه علی رضی اللَّه عنه از بیعت سرپیچی کرد؟

در پاسخ می گویم: عدم بیعت او به خاطر عذری بود، و پس از مدّتی بیعت کرد!! فرمانبرداری او از اوامر و نواهی آن ها، شرکت در نمازهای جمعه و عید و تمجید و ستایش از آن ها- چه در حیات و چه در مماتشان- در تاریخ ثبت شده است!!

ممکن است کسی بگوید: این حدیث با نظریّه صاحبان اصول و کتاب های معتبر معارض است؛ چرا که آن ها معتقدند که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله بر خلافت هیچ فردی تصریح نکرد.

در پاسخ می گویم: منظور آن ها این است که پیامبر به طور صریح و علنی به این امر تصریح نفرمود؛ از این رو، این حدیث همان گونه که احتمال خلافت را در بر دارد، احتمال اقتدا به آن ها را- در رأی، مشورت، نماز و موارد دیگر- نیز در بر دارد.

ص: 706

شماره صفحه در کتاب - ص: 81

***

احمد بن حنبل این حدیث را در مسند خود در بخش «المناقب» و تِرمذی نیز در همان بخش آورده اند و ابن ماجه نیز آن را از طریق عبدالملک بن عمیر از ربعی (از حذیفة) بن یمان حسن دانسته است.

ابن حجر در این مورد می گوید: بین علما و رجال شناسان در سند این حدیث به خاطر وجود عبدالملک اختلاف شده است. ابوحاتِم آن را دارای اشکال دانسته است. بزّار همچون ابن حزم اظهار نظر کرده که این سند صحیح نیست؛ زیرا عبدالملک چیزی از ربعی نشنیده و ربعی نیز از حذیفه نشنیده است. در عین حال برای حدیث شاهدی وجود دارد و مصنّف خوب عمل کرده است، آن جا که در پی آن شاهدی را ذکر کرده و گفته است:

«بعد از من به دو نفر از اصحابم؛ یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید و از روش عمّار پسر یاسر پیروی نمایید»؛ یعنی طبق سیره و روش او عمل کنید و از ارشادات او استفاده نمایید؛ زیرا عمّار هیچ گاه با دو امر مواجه نشد مگر این که بهترین آن ها را برگزید. همچنان این سخن در حدیث «به دستور و سفارش عبداللَّه بن مسعود تمسّک کنید» خواهد آمد.

توربَشْتی در این زمینه می گوید: نزدیک ترین چیزی که می توان از دستور و سفارش ابن مسعود فهمید همان امر خلافت است؛ چرا که

ص: 707

شماره صفحه در کتاب - ص: 82

***

او نخستین کسی بود که به درستی آن گواهی داد و به صحّت آن اشاره کرد و گفت: آیا ما از میان خودمان کسی را برای دنیای مان نپسندیم که او برای دین ما پسندید؟ همان طور که مناسبت بین آغاز و انجام حدیث نیز به آن اشاره دارد.

این حدیث را تِرمذی نقل کرده و آن را از طریق ابن مسعود حسن دانسته است. رویانی از حذیفه نقل کرده است که حذیفه می گوید: ما در حضور رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بودیم، ناگاه حضرتش فرمود:

«نمی دانم چه قدر در میان شما هستم» و آن گاه این سخن را بیان فرمود.

این حدیث را ابن عدی در کامل از انس نقل کرده است.

حاکم نیز حدیث اقتدا را با همان عبارت مذکور از ابن مسعود نقل کرده است. ذهبی در مورد سند آن می گوید: سند آن حدیث بی ارزش و واهی است (1).

نگاهی به شرح حال عبدالرؤوف مَناوی …

عبدالرؤوف مَناوی، محققی کبیر است و کتاب فیض القدیر او از کتاب های سودمند و ارزشمند است.

علّامه محبّی شرح حال مَناوی را نگاشته و او را مورد ستایش

ص: 708


1- فیض القدیر، شرح جامع الصغیر: 2/ 72- 73.

شماره صفحه در کتاب - ص: 83

***

قرار داده است و از او به عنوان پیشوای بزرگ و حجّت توصیف کرده و این گونه می گوید:

عبدالرؤوف بن تاج العارفین بن علی بن زین العابدین، ملقّب به زین الدّین، حدادی مَناوی قاهری شافعی … پیشوای بزرگ، حجّت، مورد وثوق، اسوه، صاحب کتاب هایی که در بین مردم رایج است و بی شک برترین فرد زمان خویش بود.

وی امامی فاضل، زاهد، عابد، مطیع و فروتن در پیشگاه خدا بود.

اهل خیر بود و با کارهای نیک به خدا تقرّب می جست. او بر ذکر و تسبیح مداومت داشت. صابر و صادق بود و در شبانه روز به یک وعده غذا اکتفا می کرد.

و بالاخره می گوید: علی رغم اختلاف انواع علوم، وی علوم و معارفی را جمع آوری کرده بود که در احدی از معاصرینش جمع نشده بود (1).

14- کلام ابن درویش حوت …

«ابن درویش حوت» (درگذشته سال 1097 ه) نیز درباره حدیث اقتدا اظهار نظر کرده است. وی می گوید:

ص: 709


1- خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر: 2/ 412- 416.

شماره صفحه در کتاب - ص: 84

***

احمد بن حنبل حدیثِ «پس از من به دو نفر؛ یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید» را نقل کرده است. البتّه تِرمذی نیز آن را نقل کرده و حسن دانسته است؛ ولی ابوحاتِم آن را دارای اشکال می داند، و بزّار نیز همچون ابن حزم در مورد آن می گوید: حدیث صحیحی نیست.

تِرمذی در روایت دیگری آن حدیث را نقل کرده و آن را حسن می داند. در آن نقل آمده است: «و از روش عمّار پیروی نمایید و به دستور و سفارش ابن مسعود تمسّک کنید».

هیثمی در مورد این حدیث می گوید: سند آن بی ارزش و واهی است (1).

ص: 710


1- اسنی المطالب: 48.

شماره صفحه در کتاب - ص: 87

***

بخش سوم نگرشی به متن و دلالت حدیث اقتدا …

تأمّلی در متن و دلالت حدیث اقتدا …

اشارة

پیش تر اشاره کردیم که علمای اهل سنّت به حدیث اقتدا در بخش های خلافت، امامت، فقه، اصول و مسائل مهم استدلال می کنند.

به عنوان نمونه می توان مواردی را نیز نام برد:

قاضی بیضاوی در کتاب مشهور طوالع الانوار فی علم الکلام، ابن حجر مکّی در الصواعق المحرقه، ابن تیمیّه در منهاج السنّة، ولی اللَّه دهلوی، نویسنده کتاب حجّة اللَّه البالغه در کتاب قرّة العینین فی تفضیل الشیخین به این حدیث استدلال کرده اند و بسیار جالب است که دهلوی همین حدیث را به بُخاری و مسلم نسبت می دهد و آن را از دو طریق نقل می کند که عبارت او- آن سان که در کتاب عبقات الأنوار از او نقل شده- چنین است:

حذیفه می گوید: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: «بعد از من به آن دو؛ یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید». این حدیث مورد اتّفاق است.

ص: 711

شماره صفحه در کتاب - ص: 88

***

این حدیث را نیز تِرمذی از ابن مسعود این گونه روایت کرده است: ابن مسعود می گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«بعد از من به آن دو؛ یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید، از روش عمّار پیروی نمایید و به سفارش و دستور ابن مسعود تمسّک کنید» (1).

دهلوی با تعبیر «مورد اتّفاق» این حدیث را به بُخاری و مسلم نسبت داده است، و مخفی نیست که این نسبت دروغ است. مگر آن که تعبیر «مورد اتّفاق» اصطلاح خاصّ دهلوی باشد؛ یعنی منظور او این باشد آن دو بر عدم نقل آن اتّفاق نظر دارند!!

شیخ علی قاری نیز به آن روایت استدلال کرده است و در همان اشتباهی افتاده که دهلوی افتاده است. وی در شرح الفقه الاکبر آورده است:

مذهب عثمان و عبدالرحمان بن عوف چنین است: مجتهد زمانی که فرد دیگری در امور دین اعلم از او باشد، می تواند از او تقلید کند. او می تواند اجتهاد خود را رها نماید و از اجتهاد دیگری تبعیّت کند. این همان مطلبی است که از ابوحنیفه روایت شده است. بخصوص که در کتاب های صحیح بُخاری و صحیح مسلم آمده است که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرموده: «بعد از من به آن دو؛ یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید». عثمان و

ص: 712


1- قرة العینین: 19 و 20؛ با این حال دست امانت!! واژه «متّفق علیه» را حذف نموده تا پوششی برای رسوایی گردد.

شماره صفحه در کتاب - ص: 89

***

عبدالرحمان نیز عموم و ظاهرِ حدیث را گرفته اند.

شاید منظور شیخ علی قاری کتابی غیر از کتاب های صحیح بُخاری و صحیح مسلم باشد!! وگرنه- آن سان که پیش از این بررسی کردیم- حاکم نیشابوری تصریح کرده که بُخاری و مسلم این حدیث را نقل نکرده اند!!

آری، وضعیّت حدیث اقتدا این گونه است. در کتاب های اصول مورد اعتماد ذکر شده و به آن استدلال می گردد و …

در کتاب المختصر آمده است:

مسئله: بر خلاف عقیده شیعه، اجماع فقط با اهل بیت منعقد نمی شود و همچنین طبق نظر بیشتر علما، اجماع با ائمّه چهارگانه نیز- بر خلاف نظر احمد- و با ابوبکر و عمر منعقد نمی شود. کسانی که به انعقاد اجماع نظر می دهند، می گویند که روایت شده است: «بر شما باد که بعد از من به سنّت من و سنّت خلفای راشدین عمل کنید». و در روایت دیگر آمده است: «بعد از من به آن دو اقتدا کنید».

در پاسخ این استدلال می گوییم: این روایات دلالت بر لزوم پیروی از مقلّد است، و با روایات دیگری تعارض دارند. روایاتی همچون: «اصحاب من مانند ستارگان هستند؛ به هر کدام اقتدا کنید هدایت می شوید»، و روایت «نیمی از دینتان را از این عایشه بگیرید»!!

شارح المختصر عضدی در ذیل این سخن می گوید:

ص: 713

شماره صفحه در کتاب - ص: 90

***

بر خلاف عقیده شیعه، اجماع فقط با اهل بیت در صورت مخالفت دیگران با آنان یا در صورت عدم موافقت و مخالفت، منعقد نمی شود. همچنین با ائمه چهارگانه نیز طبق نظر بیشتر علما- بر خلاف احمد- و با ابوبکر و عمر- بر خلاف نظر برخی علماء- منعقد نمی شود.

دلیل ما (شارح المختصر) بر این نظر چنین است: ادلّه بیان شده آن ها را در بر نمی گیرد، چرا که ادلّه تکرار شده؛ ولی اجماع تکرار نشده است.

علمای شیعه در این مورد بنا را بر اصلشان در عصمت می گذارند.

این بحث در علم کلام بیان شده است و به آن پرداخته نمی شود.

دلیل علمای دیگر این است که می گویند: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: «بر شما باد که به سنّت من و سنّت خلفای راشدین بعد از من عمل کنید».

همچنین فرمود: «بعد از من به آن دو؛ یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید».

پاسخ این دلیل این گونه است: این دو حدیث بر شایستگی تقلید مقلّدان از ائمّه چهارگانه یا ابوبکر و عمر دلالت دارد، نه بر حجّیت قول آن ها برای مجتهد.

افزون بر این که: این دو حدیث معارض با دیگر سخن پیامبر صلی اللَّه علیه وآله است که فرمود: «اصحاب من مانند

ص: 714

شماره صفحه در کتاب - ص: 91

***

ستارگانند …» (1).

در این زمینه در کتاب الإبهاج چنین آمده است:

بعضی معتقدند که اجماع شیخین به تنهایی حجّت است، به جهت این که پیامبر علیه السلام فرموده است: «بعد از من به آن دو؛ ابوبکر و عمر اقتدا کنید».

این حدیث را احمد بن حنبل، ابن ماجه و تِرمذی روایت کرده اند. تِرمذی در مورد این حدیث گوید: حدیث حسن و معتبر است. ابن حِبّان نیز در صحیح خود این حدیث را ذکر کرده است.

امام احمد بن حنبل و دیگران در مورد آن دو روایت این گونه پاسخ داده اند: دو روایتی که استدلال شد با روایت ذیل معارض است. آن جا که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله می فرماید: «اصحاب من مانند ستارگانند به هر کدام اقتدا کنید، هدایت می شوید»، و این حدیث ضعیف است.

شیخ ابو اسحاق نیز در مورد استدلال مزبور، در کتاب شرح اللمع این گونه پاسخ داده است:

ابن عبّاس با همه صحابه در مورد پنج مسئله- که به تنهایی آن ها را پذیرفته بود- مخالفت کرد و ابن مسعود در مورد چهار مسئله- که نظریه شخصی وی بود- با آنان مخالفت کرد و هیچ کس به آن ها به

ص: 715


1- شرح المختصر فی الاصول: 2/ 36.

شماره صفحه در کتاب - ص: 92

***

وسیله اجماع خلفای چهارگانه اعتراض نکرد (1).

در کتاب مسلَّم الثبوت و شرح آن فواتح الرّحموت آمده است:

طبق نظر بیشتر علما- بر خلاف برخی- با سخن دو شیخ [یعنی] امیر مؤمنان ابوبکر و عمر اجماع منعقد نمی شود. و بر خلاف نظر احمد و برخی از حنفی ها، اجماع به خلفای چهارگانه منعقد نمی شود …

معتقدین به انعقاد اجماع به مدّعای خود این گونه دلیل اقامه کرده و گفته اند: طبق روایتی که احمد نقل کرده است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: «بعد از من به آن دو؛ یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید» مخالفت با آن دو حرام است.

در پاسخ این استدلال می گوییم: در این حدیث خطاب متوجّه به مقلّدین است نه مجتهدین. پس این حدیث در مورد مجتهدین حجّت نیست.

از طرفی، این حدیث بیان گر شایستگی پیروی است نه آن که تبعیّت و پیروی را فقط در آن ها حصر نماید. بنا بر این، امر «اقتدا کنید» یا برای استحباب است و یا برای اباحه و یکی از این دو تأویل ضروری است؛ زیرا که مجتهدین مخالف آن ها بودند و مقلّدین نیز گاهی از دیگران تقلید می کردند و کسی به آن ها اعتراض نمی کرد، نه خود خلفا و نه دیگران. از این رو اعتقاد آن ها این بود که گفتارشان حجّت نیست.

ص: 716


1- الإبهاج فی شرح المنهاج: 2/ 410- 411.

شماره صفحه در کتاب - ص: 93

***

پس به همین سبب آن چه گفته شده که ایجاب با این تأویل منافات دارد، دفع می شود … (1).

آن چه گذشت نمونه ای از استدلال های اهل سنّت به حدیث اقتدا در مسائل فقهی و اصولی بود؛ ولی از مجموع این سخنان روشن می شود که بیشتر علمای اهل سنّت معتقدند که اجماع آن دو تن حجّت نیست.

با این حال اگر بر همین سخن (عدم حجیّت) این مطلب را ضمیمه کنیم که بیشتر علما بر این باورند که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله بر خلافت هیچ کس پس از خودش تصریح نکرد- آن سان که در المواقف و شرح آن آمده است که امام حق پس از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله ابوبکر است- امامت او با اجماع ثابت می شود، گرچه برخی از علما نیز در این مورد توقّف کرده اند که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله- بر خلاف نظر بکریه- بر خلافت هیچ فردی تصریح نکرده است؛ زیرا آن ها می پندارند که نصّی بر خلافت ابوبکر وجود دارد.

همچنین بر خلاف نظریه شیعه که تصوّر می کنند برای امامت علی کرم اللَّه وجهه نصّی وجود دارد- چه نص آشکار و چه پنهان- اما سخن حق در نزد عموم علما نفی این دو نظریه (بکریّه و شیعه) است (2).

ص: 717


1- فواتح الرّحموت بشرح مسلّم الثبوت: 2/ 231.
2- الشیخ محمّد عبده بین الفلاسفه والکلامیّین: 2/ 643 و 644.

شماره صفحه در کتاب - ص: 94

***

مَناوی نیز در شرحش در این زمینه می گوید: اگر کسی بگوید که این حدیث معارض است با آن چه که نویسندگان کتاب های معتبر بر آن اعتقاد دارند که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله بر خلافت احدی تصریح نکرده است، در پاسخ می گویم: منظور آن ها این است که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به طور آشکار تصریح نکرده است. از طرفی این حدیث، همان طور که خلافت را در بر دارد، اقتدا به آن ها را در رأی، مشورت، نماز و موارد دیگر نیز در بر می گیرد (1).

با توجّه به آن چه گذشت، دانستیم که استدلال کنندگان به این حدیث- در همه زمینه ها ابتدا در بخش خلافت و امامت و سرانجام در بخش اجتهاد و اجماع- همان بکریه و پیروان آن ها هستند.

بنا بر این، اکثریّت از مدلول و مفاد این حدیث اعراض می کنند …

و استدلال کنندگان به آن گروهی هستند که نسبت به ابوبکر و امامتش تعصّب دارند … و این یکی از وجوه جعل آن است …

حافظ ابن جوزی در این زمینه می گوید: جماعتی که بهره ای از علم ندارند، از روی تعصّب ادّعای تمسّک به سنّت می کنند و برای ابوبکر فضایلی را جعل می کنند … (2).

ص: 718


1- فیض القدیر: 2/ 72.
2- الموضوعات: 1/ 225.

شماره صفحه در کتاب - ص: 95

***

اکنون این پرسش مطرح است که به راستی آن ها چه کسانی هستند؟

آری، آن ها همان بکریّه هستند!!

علّامه معتزلی درباره این موضوع می گوید:

هنگامی که بکریّه متوجّه کارهایی که شیعه انجام داده بود شدند (1) برای مقابله با آن احادیث، احادیثی را برای ابوبکر جعل کردند، به عنوان نمونه، آن ها روایتِ «لو کنت متّخذاً خلیلًا …»؛ «اگر می خواستم دوستی برگزینم …» را در مقابل حدیث إخاء (اخوّت رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله با امیرالمؤمنین علیه السلام) جعل کردند.

و در مقابل حدیث سدّ الأبواب (بستن درها)، حدیث دیگری به سود ابوبکر ساختند؛ زیرا آن حدیث در فضیلت علی علیه السلام بود.

حدیث دیگری نیز از زبان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیدند و آن را این گونه واژگون کردند:

إیتونی بدواة وبیاض اکتب فیه لأبی بکر کتاباً لا یختلف علیه إثنان؛

دوات و کاغذی برای من بیاورید تا نوشته ای در مورد ابوبکر بنویسم که دیگر دو نفر در مورد او اختلاف نکنند.

ص: 719


1- نویسنده شرح المواقف و دیگران نوشته اند: «شیعه در مورد امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام به احادیثی که اهل سنّت در فضیلت و برتری آن حضرت به صورت- نص جلی یا خفی- روایت شده است، استدلال می نمایند».

شماره صفحه در کتاب - ص: 96

***

سپس این سخن را از زبان حضرتش چنین تکمیل نمودند که فرمود:

یأبی اللَّه والمسلمون إلّاأبابکر.

خدا و مسلمانان جز ابوبکر را قبول ندارند.

این حدیث را در مقابل حدیثی که از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به هنگام بیماریش روایت شده است، جعل کردند. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در آن حدیث فرمود:

إیتونی بدواة وبیاض اکتب لکم ما لا تضلّون بعده أبداً.

فاختلفوه عنده وقال قوم منهم: لقد غلبه الوجع وحسبنا کتاب اللَّه.

دوات و کاغذی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم تا بعد از آن هرگز گمراه نشوید.

حاضرین در حضور حضرتش به اختلاف افتادند و گروهی گفتند:

درد بر او غالب شده!! کتاب خدا برای ما کافی است.

حدیث ذیل را نیز از زبان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در مورد ابوبکر ساختند که فرمود:

أنا راض عنک، فهل أنت عنّی راض؟ (1)

من از تو راضی هستم آیا تو هم از من راضی هستی؟

و مواردی از این قبیل.

ص: 720


1- شرح نهج البلاغه: 11/ 49.

شماره صفحه در کتاب - ص: 97

***

به راستی مدلول حدیث اقتدا به شیخین چیست؟

اینک به جاست که ما بدون در نظر گرفتن سند، در این موضوع گفت و گو کنیم.

مَناوی می گوید:

این که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به اطاعت از آن دو نفر امر کرده است، همین در بردارنده ستایش آن دوست تا شایسته اطاعت در اوامر و نواهی شوند … (1).

ولی نخستین اعتراضی که به این دلیل می شود این است که چرا امیر مؤمنان علی علیه السلام و تابعان او، با وجود این امر از بیعت با آن دو سرپیچی کردند؟ از این رو مَناوی در ادامه این استدلال می گوید:

اگر کسی بگوید: وقتی امر شد که از آن دو تبعیّت شود، پس چگونه علی رضی اللَّه عنه از بیعت سرپیچی کرد؟

در پاسخ این پرسش می گویم: سرپیچی از بیعت به جهت عذری بود، و علی رضی اللَّه عنه پس از آن بیعت کرد وهمانا پیروی و فرمانبرداری علی رضی اللَّه عنه از اوامر و نواهی آن دو ثابت شده است … (2).

نگارنده می گوید: به راستی علمای اهل سنّت، پس از انکار نص و

ص: 721


1- فیض القدیر: 2/ 72.
2- همان: 2/ 72.

شماره صفحه در کتاب - ص: 98

***

منحصر کردن دلیل خلافت در اجماع، در تنگنایی بزرگ قرار گرفته و به اشکالی شدید گرفتار شده اند. به این دلیل که آن ها در علم اصول مقرّر کرده اند که هر گاه یک یا دو نفر از امّت در امری مخالف باشند، اجماع منعقد نمی شود.

غزالی در این زمینه می گوید:

مسئله: هر گاه یک یا دو نفر از امّت در امری مخالف باشند، بدون آن ها اجماع منعقد نمی شود. اگر بمیرد مسئله اجماعی نمی گردد. بر خلاف برخی دیگر از علما که در این مورد قائل به اجماع هستند. دلیل ما این است که آن چه حرام شده، مخالفت همه امّت است … (1).

این مورد در کتاب مسلّم الثّبوت و شرح آن نیز چنین بیان شده است:

مسئله: گفته شده است که اجماع اکثریّت با مخالفت افراد کمتر- یک یا دو نفر- اجماع است؛ امّا به نظر ما این اجماع نیست؛ چرا که ملاک اجماع تأیید تمام افراد است، امّا همه افراد در این اجماع شرکت ندارند.

البتّه علما در این مورد اختلاف نظر دارند. برخی گفته اند: چنین اجماعی اصلًا حجّت نیست، آن سان که اجماع هم نیست.

برخی دیگر گویند: بلکه چنین اجماعی حجّت ظنّی است، نه اجماع؛ زیرا ظاهر این است که اکثریّت مردم درست می گویند. امّا

ص: 722


1- المستصفی: 1/ 202.

شماره صفحه در کتاب - ص: 99

***

اجماعی تحقق نیافته است.

برخی دیگر گفته اند: چه بسا که حق با اقلیّت است و چنین امری بعید نیست …

از طرفی علمایی که به اجماع اکثریّت اکتفا کرده اند، چنین گفته اند: خلافت ابوبکر با وجود مخالفت علی کرم اللَّه وجهه و بزرگان آل باکرامت ایشان، سعد بن عباده، سلمان و … صحیح است.

به سخن آن ها چنین پاسخ داده می شود که اجماع بر خلافتِ ابوبکر پس از بیعت آن ها با ابوبکر است و این امر در مورد امیر مؤمنان علی [علیه السلام] واضح است (1).

بنا بر این اگر مطالبی را که در مورد بیعت امیر مؤمنان علی علیه السلام گفته اند بپذیریم، پاسخ درباره تخلّف سعد بن عُباده چه خواهد بود؟

یادآوری این نکته لازم است که مَناوی به این مشکل نپرداخته است؛ ولی شارح کتاب مسلّم الثّبوت این اشکال را مطرح کرده و- بعد از آن چه که بیان شد- می گوید:

رجوع سعد بن عُباده به بیعت مبهم است و قطعی نیست؛ چرا که او از بیعت سرپیچی کرد و بیعت نکرد و از مدینه خارج شد و دیگر به مدینه باز نگشت تا آن که دو سال و نیم بعد از خلافت امیرالمؤمنین عمر

ص: 723


1- فواتح الرحموت بشرح مسلّم الثبوت: 2/ 222.

شماره صفحه در کتاب - ص: 100

***

در حوران شام از دنیا رفت.

در الإستیعاب و منبع دیگری آمده است که وی در سال یازدهم و در دوران خلافت امیرالمؤمنین الصدّیق الاکبر وفات یافت.

از این رو پاسخ درست در مورد تخلّف او این گونه است:

سرپیچی سعد بن عُباده از بیعت با ابوبکر از روی اجتهاد نبود؛ زیرا که بیشتر خزرجی ها می گفتند: بایستی امیری از ما و امیری از شما باشد، برای این که ریاست آن ها از بین نرود … و سعد از آن جهت بیعت نکرد؛ چون حبّ آقایی و ریاست داشت. بنا بر این، اگر مخالفت او از روی اجتهاد نباشد، ضرری به اجماع نمی رساند.

پس اگر کسی بگوید: در این صورت باید بگوییم که سعد رضی اللَّه عنه در حالی از دنیا رفته است که وحدت مسلمانان را بر هم زده و از جماعت آن ها کناره گرفته است، و طبق نقل بُخاری از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله که فرمود: «هر کس از جماعت مسلمانان جدا شود، در واقع به مرگ دوران جاهلی از دنیا رفته است» [و باید بگوییم که سعد به مرگ جاهلی مرده است]؛ امّا پرواضح است که صحابه- بخصوص فردی همچون سعد- از مرگ دوران جاهلی به دور هستند.

در پاسخ او می گوییم: با فرض این که مخالفت با اجماع این گونه باشد؛ امّا مطابق آن چه در صحیح مسلم آمده است، سعد از افرادی بود که

ص: 724

شماره صفحه در کتاب - ص: 101

***

در جنگ بدر حاضر بود و بدریّون به گناهی مؤاخذه نمی شوند. مَثَل آن ها مَثَل توبه کننده است، گرچه گناهش بزرگ باشد؛ زیرا آنان صاحب منزلت رفیعی هستند که خداوند به رحمت خاصّه اش به آن ها داده است.

همچنین سعد از کسانی است که در بیعت عقبه شرکت جست و پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به آنان وعده بهشت و مغفرت دادند. پس از سوء ظن به این عمل بر حذر باش و ادب را حفظ کن … (1).

به راستی اگر در قضیّه سعد بن عباده کوتاه بیاییم، جواب تخلّف صدّیقه زهرا علیها السلام چه خواهد بود؟! با آن که او از صحابه بود؛ بلکه فراتر این که او پاره تن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بود.

بنا بر این هر گاه صحابه- بخصوص امثال سعد- از مرگ جاهلی به دور باشند، پس نظر تو درباره حضرت زهرا علیها السلام چگونه خواهد بود، همان بانویی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در موردش می فرماید:

فاطمة بضعة منّی فمن أغضبها أغضبنی (2).

فاطمه پاره تن من است هر که او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است.

حضرتش در مورد دیگری فرمود:

ص: 725


1- فواتح الرحموت بشرح مسلّم الثبوت: 2/ 222- 224.
2- الجامع الصغیر: 2/ 360، حرف فاء، حدیث 5833.

شماره صفحه در کتاب - ص: 102

***

فاطمة بضعة منّی، یقبضنی ما یقبضها ویبسطنی ما یبسطها (1).

فاطمه پاره تن من است، هر چه او را ناراحت کند، مرا ناراحت کرده است و هر چه او را مسرور سازد مرا مسرور ساخته است.

آن حضرت در سخن دیگری فرمود:

فاطمة سیّدة نساء أهل الجنّة (2).

فاطمه سرور زنان بهشت است.

این ها احادیثی هستند که حافظ سهیلی و حافظان دیگر به وسیله آن ها استدلال کرده اند که حضرت فاطمه علیها السلام برتر از شیخین است، چه رسد به دیگران (3).

از سوی دیگر، همانا از بدیهیّات تاریخ است که حضرت زهرا علیها السلام در حالی از دنیا مفارقت کرد که با ابوبکر بیعت نکرد، و از سویی امیر مؤمنان علی علیه السلام به او دستور نداد که به بیعت مبادرت ورزد، در حالی که آن حضرت می دانست که «هر کس از جماعت مسلمانان مفارقت کند به مرگ جاهلی از دنیا رفته است»!!

ص: 726


1- الجامع الصغیر: 2/ 360، حرف فاء، حدیث 5834.
2- همان: حدیث 5835.
3- فیض القدیر: 4/ 554.

شماره صفحه در کتاب - ص: 103

***

نگارنده می گوید:

این حدیث به چیزی که آن ها می پندارند، یا می خواستند به آن استدلال کنند دلالت نمی کند. پس واقعیّت چیست؟

ما پاسخ این پرسش را به زودی در پایان این نوشتار از باب احتمال ارائه خواهیم کرد.

بطلان حدیث اقتدا از نظر دلالت و معنا …
اشارة

اکنون به مواردی می پردازیم که این حدیث را از جهت دلالت و معنا باطل می کند. در این زمینه مواردی بیان می شود:

1- اختلاف نظر بین ابوبکر و عمر …

ابوبکر و عمر در بیشتر احکام و افعال اختلاف نظر داشتند و پیروی از دو نفری که اختلاف نظر دارند، غیر ممکن و محال است. به عنوان نمونه:

- ابوبکر قائل به جواز متعه بود، در حالی که عمر آن را منع کرد.

- عمر از ارث غیر عرب منع می کرد، به جز یک نفر که در میان عرب ها تولّد یافت.

بنا بر این، به کدام یک باید اقتدا کرد؟!

پس از این دو نفر، عثمان به خلافت رسید. او در بیشتر اقوال، افعال و احکامش با شیخین مخالفت کرد، با آن که عثمان طبق عقیده

ص: 727

شماره صفحه در کتاب - ص: 104

***

اهل سنّت سومین خلیفه راشدین به شمار می رود.

از طرفی در میان صحابه افرادی بودند که در احکام شرعی و آداب دینی، با شیخین- یا با هر سه تن از خلفا- مخالفت کردند.

بدیهی است که هر یک از این موارد در جایگاه خودش در موارد فقهی یا اصولی ذکر شده است.

با توجّه به این اصل، اگر معنای این حدیث همان باشد که لفظش اقتضا می کند، به طور قطع حُکم به ضلالت و گمراهی همه آن ها واجب خواهد شد!!

2- جهل به احکام الهی …

معروف است که شیخین نسبت به بسیاری از مسائل اسلامی- در اصول و فروع و حتّی در معانی بعضی الفاظ عربی در قرآن کریم!- جاهل بودند. بنا بر این آیا پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در مورد کسی که این گونه باشد، دستور می دهد که از او به طور مطلق اقتدا شود؟ آیا دستور می دهد به چنین فردی رجوع شود و در تمام اوامر و نواهی از او اطاعت شود؟!

3- جواز عصمت …

حدیث اقتدا- با این متن- بیان گر عصمت ابوبکر و عمر است و احتمال خطای آن ها را از بین می برد.

بدیهی است که هیچ یک از مسلمانان در مورد شیخین چنین

ص: 728

شماره صفحه در کتاب - ص: 105

***

سخنی نگفته اند؛ زیرا که ایجاب اقتدا به کسی که معصوم نیست، در واقع ایجاب به چیزی است که از قبیح بودنش ایمنی نیست.

4- روز سقیفه به چنین حدیثی استدلال نشده است …

از طرفی، اگر حدیث اقتدا از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله بود، به طور قطع ابوبکر در روز سقیفه به آن استدلال می کرد؛ ولی در هیچ یک از کتاب های حدیثی و تاریخی نقل نشده است که ابوبکر به آن حدیث بر مردم استدلال کرده باشد؛ یعنی اگر چنین حدیثی وجود خارجی می داشت، قطعاً نقل شده و شهرت می یافت، همان گونه که قضیّه سقیفه و نزاع و ستیزه ای که در آن روز رخ داده در کتاب ها نقل شده است.

فراتر این که، در هیچ موقعیّتی نیافتیم که ابوبکر به آن حدیث استدلال کرده باشد.

5- بیعت در سقیفه …

فراتر از آن چه بیان شد این است که ابوبکر در سقیفه به ابوعبیده و عمر بن خطّاب اشاره کرد و حاضرین را مورد خطاب قرار داد و گفت: «با هر یک از این دو فرد که می خواهید بیعت کنید» (1).

ص: 729


1- بنگرید به: صحیح بُخاری: 6/ 2506، کتاب محاربین از اهل ردّه … حدیث 6442، مسند احمد: 1/ 90، مسند عمر بن خطّاب، حدیث 393، تاریخ طبری: 2/ 446، السیرة الحلبیه: 3/ 395 و منابع دیگر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 106

***

آن گاه آنان خلافت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را بین خود به تعارف گذاشته و یکی به دیگری گفت: «دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم» (1).

6- فسخ بیعت …

بعد از آن که با ابوبکر به عنوان خلیفه بیعت شد، رو به حاضرین کرد و گفت:

«بیعت با مرا فسخ کنید، فسخ کنید؛ زیرا که من بهترین شما نیستم …» (2).

7- خلافت از آنِ کیست؟ …

و سرانجام آن گاه که زمان مرگ ابوبکر فرا رسید گفت: دوست داشتم از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بپرسم این امر از آنِ کیست تا کسی در صدد آن بر نیاید. دوست داشتم پرسیده بودم آیا در این امر برای انصار بهره ای است؟ (3)

ص: 730


1- الطّبقات الکبری: 3/ 135، مسند احمد: 1/ 58، مسند عمر بن خطّاب، حدیث 235، السیرة الحلبیه: 3/ 395.
2- الامامة والسیاسه: 1/ 20، الصواعق المحرقه: 11، الرّیاض النّضره: 1/ 251- 253، کنز العمّال: 5/ 252، حدیث 14108.
3- تاریخ الطبری: 2/ 620، العقد الفرید: 2/ 250، الامامة والسیاسه: 1/ 24، مروج الذهب: 2/ 309.

شماره صفحه در کتاب - ص: 107

***

8- بیعت ناگهانی …

و آن گاه که عمر به خلافت رسید، طی سخنانی گفت: بیعت با ابوبکر کاری ناگهانی و بی اندیشه بود که مسلمانان از شرّش در امان ماندند. پس اگر کسی به همچو بیعتی بازگشت او را بکشید (1).

کاوشی در متن حدیث اقتدا …

به راستی بعد از این همه دلیل و استدلال، متن حدیث و مدلول آن چیست؟

با توجّه به آن چه بیان شد، دانستیم که حدیث اقتدا- با فرض صدور آن- از لحاظ معنا بی ارزش است. و با این فرض ناگزیریم به یکی از این دو امر ملتزم شویم:

الف- وقوع تحریف در لفظ حدیث.

در حدیث اقتدا، دو واژه «ابابکر و عمر»،- به شکل منصوب- به جای واژگان «ابی بکر و عمرٍ» - به شکر مجرور- آمده است. بنا بر این طبق صورت تحریف نشده این حدیث، ابوبکر و عمر مخاطب هستند و به اقتدا کردن امر شده اند، نه اقتدا شدن (2).

از این رو پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله همه مسلمانان را به طور عام

ص: 731


1- صحیح بُخاری: 6/ 2505، الصواعق المحرقة: 10، تاریخ الخلفاء: 67.
2- تلخیص الشّافی: 3/ 35 و 36.

شماره صفحه در کتاب - ص: 108

***

در دستور فعلِ «اقتدا کنید» مورد امر و فرمان خود قرار می دهد و ابی بکر و عمر به طور خاص مورد خطاب قرار می گیرند؛ و منظور از عبارت «باللّذَیْن من بعده»؛ «آن دو که پس از من هستند» کتاب و عترت است؛ همان دو چیز گرانبهایی که حضرتش از دیرزمان همواره به اقتدا، تمسّک و اعتصام به آن دو امر کرده بود (1).

ب- صدور حدیث در قضیه خاص.

صدور این حدیث در قضیّه خاصی بوده است. در این مورد گفته شده است که روزی پیامبر صلی اللَّه علیه وآله از راهی عبور می کرد، ابوبکر و عمر پشت سر آن حضرت می آمدند.

افرادی از آن حضرت درباره مسیر راه و رسیدن به او در راهی که می پیمود سؤال کردند.

آن حضرت فرمود: به آن دو که بعد از من هستند؛ یعنی ابوبکر و عمر اقتدا کنید، و منظور حضرت از اقتدا، پیمودن راه بود نه چیز دیگر (2).

بنا بر این، اطلاق حدیث مراد نیست؛ بلکه حدیث در بردارنده

ص: 732


1- برای آگاهی بیشتر در این زمینه و الفاظ و طرق دلالت حدیث ثقلین به سه جلد نخست از کتاب بزرگ ما: «نفحات الازهار فی خلاصة عبقات الانوار فی امامة الائمة الاطهار علیهم السلام» مراجعه نمایید.
2- تلخیص الشّافی: 3/ 38.

شماره صفحه در کتاب - ص: 109

***

قرائنی است که آن را به مورد خاص اختصاص می دهد. پس راوی قرائن را از روی عمد یا سهو حذف کرده است و بر این اساس، ظاهر حدیث اقتدا، به شکل یک دستور مطلق و بی چون و چرا در مورد اقتدا به آن دو مرد آمده است.

البتّه این قضیّه در روایات و احادیث فقهی، تفسیری و تاریخی نظایر بسیاری دارد. به عنوان نمونه در برخی از مطالب حدیث اقتدا آمده است- و ما در این مورد به اختصار سخن می گوییم تا برای خواننده روشن شود- که اگر این حدیث هم صادر شده باشد، یک حدیث نخواهد بود؛ بلکه احادیث متعددی خواهند بود که هر کدام در مورد خاص صادر شده اند و ارتباطی با یکدیگر ندارند.

تکمیل کاوش در متن حدیث اقتدا …

پیش تر بیان شد که حدیث اقتدا از طریق هایی نقل شده است. در برخی از طرق حدیث این گونه آمده است:

- «به آن دو اقتدا کنید».

- «از روش عمّار پیروی کنید».

- «به سفارش و دستور ابن امّ عبد تمسّک کنید».

- «هر گاه ابن امّ عبد برای شما حدیثی گفت، تصدیقش کنید».

- «هر حدیثی را که ابن مسعود گفت، تصدیقش نمایید».

ص: 733

شماره صفحه در کتاب - ص: 110

***

از این رو این حدیث- اگر از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله صادر شده باشد- شامل سه فراز است:

- فراز نخست به شیخین اختصاص دارد.

- فراز دوم در مورد عمّار بن یاسر است.

- فراز سوم درباره عبداللَّه بن مسعود است.

آن چه موضوع بحث ما است همان فراز نخست است؛ زیرا در سند و دلالت آن به تفصیل سخن گفتیم و با پژوهشی که انجام شد، عدم جواز استدلال به آن و اخذ ظاهر آن روشن شد.

از طرفی روشن شد که به احتمال قوی تحریفی در لفظ آن، یا هنگام نقل آن رخ داده است، آن گونه که با حذف قرائِنی که حدیث را در برداشته، موجب خروج لفظ حدیث از تقیید به اطلاق شده است، و در واقع چنین خروجی نوعی از انواع تحریف محسوب می شود؛ بلکه از زشت ترین و شنیع ترین تحریف هاست، همان طور که نزد دانشمندان معلوم است.

اکنون به بررسی دو فراز دیگر از حدیث اقتدا می پردازیم و برای آن که سخن به درازا نکشد، بحث و بررسی را فقط از ناحیه مدلول و مفاد حدیث بررسی می نماییم. گرچه این دو فراز در فضایل آن دو مرد ذکر شده است و گاهی برخی از علمای اهل سنّت برای مقابله با برخی از فضایل امیرالمؤمنین علیه الصلاة والسلام به این دو فراز استدلال کرده اند.

روی این اساس می گوییم: معنای این سخن که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله

ص: 734

شماره صفحه در کتاب - ص: 111

***

می فرماید: «از روش عمّار پیروی کنید» چنین است:

سیره و روش عمّار را در پیش گیرید و از ارشادات او بهره مند شوید.

امّا سیره و روش عمّار چگونه است؟ و ارشادات او چیست؟ آیا اهل سنّت طبق سیره و روش او رفتار کرده اند و از ارشادات او بهره گرفته اند؟!

پاسخ این پرسش ها را می توان از کتاب های سیره نگاری و تاریخ دریافت کرد. کتاب های سیره و تاریخ فراروی شماست، وما بخشی از آن را نقل می کنیم:

عمّار از بیعت با ابوبکر سرپیچی کرد؛ (1) و هنگامی که عبدالرحمان بن عوف در قصّه شورا به مردم گفت: راهنمایی ام کنید. عمّار به او چنین گفت:

«اگر می خواهی مسلمانان به اختلاف نیفتند، با علی بیعت کن» (2).

و آن گاه که با عثمان بیعت شد عمّار به مردم رو کرد و گفت:

«ای گروه قریش! از زمانی که این امر (خلافت) را از اهل بیت پیامبرتان دور کردید- یک بار این جا و یک بار هم آن جا- من مطمئن نیستم که خدا آن را از میان شما بردارد و در میان غیر شما قرار دهد؛ همان طور که شما آن را از میان اهلش برداشته و در میان غیر اهلش قرار دادید» (3).

ص: 735


1- المختصر فی اخبار البشر: 1/ 156، تتمة المختصر: 1/ 215.
2- تاریخ الطبری: 3/ 297، الکامل: 3/ 70، العقد الفرید: 4/ 259.
3- مروج الذهب: 2/ 352.

شماره صفحه در کتاب - ص: 112

***

عمّار همواره و از روز نخست با علی علیه السلام بود تا وقتی که در رکاب حضرتش در جنگ صفّین به شهادت رسید. به راستی که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در مورد عمّار فرمود:

عمّار تقتله الفئة الباغیة.

گروه ستمکار عمّار را می کُشد (1).

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در سخن دیگری فرمود:

من عادی عمّاراً عاداه اللَّه.

هر که با عمّار دشمنی کند، خدا با او دشمنی می کند (2).

افزون بر این ها چرا پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله دستور داد که از روش عمّار پیروی شود و مردم طبق سیره او حرکت کنند؟ زیرا پیش تر حضرتش به عمّار فرموده بود:

ص: 736


1- مسند احمد: 2/ 350، مسند عبداللَّه بن عمر، حدیث 6502، تاریخ طبری: 4/ 27 و 29، طبقات ابن سعد: 3/ 190- 192، الخصائص: 221- 232، حدیث 158- 168، المستدرک: 3/ 435- 442، کتاب معرفت صحابه، باب ذکر مناقب عمّار بن یاسر، حدیث 5657، 5659، 5660 و 5676، عمدة القاری: 24/ 192، کنز العمّال: 11/ 332- 333، کتاب فضائل، باب ذکر صحابه و فضائلشان، احادیث: 33543، 33547، 33551، 33552، 33553، 33558 و 33560.
2- الإستیعاب: 3/ 229، الاصابة: 4/ 474، کنز العمال: 11/ 332، کتاب فضائل، باب ذکر صحابه و فضائلشان، حدیث 33548، انسان العیون: 2/ 78.

شماره صفحه در کتاب - ص: 113

***

یا عمّار بن یاسر! إن رأیت علیّاً قد سلک وادیاً وسلک النّاس وادیاً غیره فاسلک مع علی، فإنّه لن یدلیک فی ردی، ولن یخرجک من هدی … یا عمّار! إنّ طاعة علی من طاعتی، وطاعتی من طاعة اللَّه عز وجل (1).

ای عمّار! اگر دیدی علی در یک وادی سیر می کند و همه مردم در وادی دیگر، پس تو با علی همراه باش؛ زیرا تو را در هلاکت فرو نمی برد و از هدایت خارج نمی سازد … ای عمّار! همانا اطاعت علی، اطاعت من است و اطاعت من، اطاعت خداوند عز وجل است.

اکنون به بررسی بخش دیگر این حدیث می پردازیم که حضرتش فرمود: «به سفارش و دستور ابن امّ عبد تمسّک کنید». یا فرمود: «وقتی ابن امّ عبد برایتان حدیث نقل کرد، تصدیقش کنید».

به راستی معنای این سخن چیست؟

اگر سفارش او در مورد «حدیث و سخن» باشد، آیا بایستی هر چه وی می گفت، تصدیقش می کردند؟

بدیهی است که هیچ کس چنین سخنی نمی گوید؛ بلکه ما خلاف آن را

ص: 737


1- تاریخ بغداد: 13/ 188- 189، کنز العمال: 11/ 282، کتاب فضائل، باب ذکر صحابه و فضائلشان، حدیث 32969، فرائد السمطین: 1/ 178، مناقب خوارزمی: 57 و 124.

شماره صفحه در کتاب - ص: 114

***

یافتیم؛ زیرا گاهی او را از نقل حدیث منع کرده اند و گاهی نه تنها او را از حدیث منع نموده اند؛ بلکه تکذیبش هم کرده اند و بالاتر از آن، کتکش هم زده اند. در این زمینه به آن چه اهل سنّت روایت کرده اند مراجعه کنید … (1).

و اگر منظور سفارش و دستور باشد، این سفارش و دستور چه بوده است؟

ناگزیر باید اشاره به دستور خاصّی باشد که در مورد خاصّی صادر شده است؛ امّا راویان در این زمینه هیچ موردی را نقل نکرده اند.

اهل سنّت در مورد ابن مسعود حدیث دیگری نقل کرده اند و آن را از فضایل او قرار داده اند. در آن حدیث آمده است:

رضیت لکم ما رضی به ابن امّ عبد (2).

برای شما آن چه ابن امّ عبد پسندید، پسندیدم.

به راستی مورد رضایت چیست؟ و ناگزیر این حدیث بایستی در مورد خاصّی صادر شده باشد، و یا نسبت به امر خاصّی که راویان آن را نقل نکرده اند. طبق نقل حاکم، آن مورد خاص چنین است:

ص: 738


1- سنن الدّارمی: 1/ 61، طبقات ابن سعد: 2/ 256، تذکرة الحفّاظ: 1/ 7، أُسد الغابه: 3/ 386 و 387.
2- در کتب حدیث این طور نقل شده است …؛ بنگرید به: جامع الصغیر: 2/ 273، حرف راء، حدیث 4458.

شماره صفحه در کتاب - ص: 115

***

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به عبداللَّه بن مسعود فرمود: بخوان.

ابن مسعود گفت: من بخوانم، در حالی که بر تو نازل شده است؟!

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: دوست دارم از دیگران بشنوم.

راوی گوید: ابن مسعود سوره نساء را آغاز کرد تا به این آیه رسید که:

«فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَجِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهیدًا» (1).

پس حال آنان چگونه است هنگامی که از هر امتی شاهد و گواهی را می آوریم و تو را نیز بر آنان گواه خواهیم آورد.

در این هنگام پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله گریه کرد و عبداللَّه از قرائت خودداری کرد.

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به او فرمود: سخن بگو.

ابن مسعود در آغاز سخن حمد و ثنای الهی را گفت و او را ستود و بر پیامبر صلی اللَّه علیه وآله درود فرستاد و شهادت حق بر زبان جاری کرد و گفت: خدا را به عنوان پروردگار و اسلام را به عنوان دین پسندیدیم، و بر شما آن چه را که خدا و رسولش پسندیده است پسندیدم.

پس از آن پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: من نیز بر شما آن چه را که ابن امّ عبد پسندید، پسندیدم.

ص: 739


1- سوره نساء: آیه 41.

شماره صفحه در کتاب - ص: 116

***

این حدیث از نظر سند صحیح است، با آن که بُخاری و مسلم آن را نقل نکرده اند (1).

ملاحظه کنید! چگونه سخنان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله را به بازی گرفته اند و در سنّت شریف نبوی تصرّف کرده اند؟ پس هم گمراه شدند و هم دیگران را گمراه کردند.

در برابر این حرکت می گوییم:

به راستی که سنّت کریمه نیاز مبرمی به تحقیق و زدودن ناخالصی ها دارد. به خصوص در قضایایی که پیوند محکمی با اساس دین حنیف دارد که اصول عقاید بر آن مبتنی است و احکام شرعی از آن شاخه می گیرد.

در پایان از خداوند متعال می خواهیم که اساتید و بزرگان ما را در رحمتِ فراگیر خود قرار دهد، همان هایی که در مکتب آنان راه تحقیق را آموختیم و در راه بحث و استدلال ورزیده شدیم، به خصوص نویسنده کتاب عبقات الانوار.

از باری تعالی می خواهیم که به ما توفیق دهد تا در راه حق به تحقیق و بررسی بپردازیم و آن چه شایسته درگاه اوست از ما بپذیرد؛ همانا او شنوا و اجابت کننده است و بر هر چیز تواناست.

ص: 740


1- المستدرک علی الصحیحین: 3/ 361، کتاب معرفت صحابه، باب ذکر مناقب عبداللَّه بن مسعود، حدیث 5394.

شماره صفحه در کتاب - ص: 117

***

کتاب نامه …

«الف»

1. الإبهاج فی شرح المنهاج: علی بن عبدالکافی سبکی، مکتبة الکلیات الأزهریّه، قاهره، مصر، سال 1401.

2. الإحکام فی اصول الأحکام: علی بن محمّد آمدی، دار الکتاب عربی، بیروت، چاپ دوم، سال 1406.

3. الإستیعاب: ابن عبدالبرّ، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

4. أُسد الغابه: ابن اثیر، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

5. اسنی المطالب فی أحادیث مختلفة المراتب: ابن درویش الحوت، مکتبه التجاریة الکبری، مصر، چاپ اول، سال 1355.

6. الإصابه: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

7. الاعلام: زرکلی، دار العلم للملایین، بیروت، لبنان، سال 1997 م.

8. الإمامه والسیاسه: ابومحمّد عبداللَّه بن مسلم بن قُتَیْبَه دینوری، مؤسسه نشر و پخش حلبی و شرکاء.

9. الأنساب: سَمعانی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1408.

ص: 741

شماره صفحه در کتاب - ص: 118

***

10. انسان العیون مشهور به السیرة الحلبیّه: علی بن برهان الدین حلبی، مکتبة مصطفی بابی حلبی، مصر، چاپ اول، سال 1384.

«ب»

11. البدایة والنهایة: حافظ ابی فداء اسماعیل بن کثیر، دار احیاء تراث عربی، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1408.

12. البدر الطالع بمحاسن من بعد القرن السابع: شوکانی، دار المعرفه، بیروت.

«ت»

13. تاریخ اصفهان: ابی نعیم اصفهانی، چاپ لیدن، سال 1934.

14. تاریخ الخلفاء: جلال الدین سیوطی، از منشورات الشریف الرضی، قم، ایران، چاپ اول، سال 1411.

15. تاریخ الطبری: سلمان بن احمد بن ایّوب لخمی طبری، از منشورات کتابفروشی ارومیّه، قم، ایران.

16. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1417.

17. تاریخ دمشق: حافظ ابی القاسم علی بن حسن معروف به ابن عساکر، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1421.

ص: 742

شماره صفحه در کتاب - ص: 119

***

18. تتمة المختصر فی اخبار البشر: عمر بن وردی، نجف، عراق.

19. تذکرة الحفّاظ: ذهبی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان.

20. تقریب التهذیب: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1415.

21. تلخیص الشافی: شیخ الطائفة محمّد بن حسن طوسی، دار الکتب، قم.

22. تلخیص المستدرک: ذهبی، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

23. تهذیب التّهذیب: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

24. تهذیب الکمال فی اسماء الرجال: جمال الدین ابی الحجاج یوسف مزی، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ پنجم، سال 1415.

«ج»

25. الجامع الصغیر: جلال الدین سیوطی، دار الفکر، چاپ اول، سال 1401.

«ح»

26. حسن المحاضره: جلال الدین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.

ص: 743

شماره صفحه در کتاب - ص: 120

***

«خ»

ص: 744

شماره صفحه در کتاب - ص: نَسایی، مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیة، قم، ایران، چاپ اول، سال 1419.

***

28. خلاصة الاثر فی أعیان القرن الحادی عشر: محمّد امین بن فضل اللَّه محبّی حنفی، دار الکتب علمیّه، چاپ اول، سال 1427.

«د»

29. الدر النضید فی مجموعة الحفید: شیخ الاسلام احمد بن یحیی هروی، چاپ افغانستان.

30. الدرر الکامنة فی اعیان المائة الثامنة: ابن حجر عسقلانی، دار احیاء التراث.

«ر»

31. روضة الواعظین: محمّد بن فتال نیشابوری، منشورات رضی، قم.

32. الریاض النّضره: محبّ الدین الطبری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

33. رفع الإصر: ابن حجر عسقلانی.

ص: 745

شماره صفحه در کتاب - ص: 121

***

«س»

34. سنن ابن ماجه: ابن ماجه قزوینی، دار الجیل، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.

35. سیر اعلام النبلاء: ذهبی، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ نهم، سال 1413.

«ش»

36. شذرات الذّهب: ابن عماد، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

37. شرح المختصر فی الاصول: ابن حاجب، چاپ اول، سال 1316، مکتبه امیریه، مصر.

38. شرح المنهاج: شمس الدین عبدالرحمان اصفهانی، مکتبه رشید، ریاض، عربستان، چاپ اول، سال 1420.

39. شرح المواقف: سیّد شریف جرجانی، از منشورات شریف رضی، قم، ایران، چاپ اول، سال 1412.

40. شرح جامع الصغیر (سراج المنیر): عزیزی شافعی، دار الفکر، بیروت، لبنان.

41. الشیخ محمّد عبده بین الفلاسفة والمتکلّمین: شیخ محمّد عبده، دار احیاء الکتب العربیه، چاپ اول، سال 1377.

ص: 746

شماره صفحه در کتاب - ص: 122

***

«ص»

42. صحیح بُخاری: ابوعبداللَّه محمّد بن اسماعیل بُخاری جُعفی، دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، یمامه، چاپ پنجم، سال 1414.

43. صحیح تِرمذی: محمّد بن عیسی بن سوره تِرمذی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.

44. الصّواعق المُحرقة: ابن حجر هیتمی مکّی، مکتبة القاهرة، قاهره، مصر.

«ض»

45. الضعفاء الکبیر: عُقَیلی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

46. الضوء اللامع لأهل القرن التاسع: شمس الدین محمّد بن عبدالرحمان سخاوی، از منشورات دار مکتبه الحیاة، بیروت، لبنان.

«ط»

47. طبقات الحفّاظ: جلال الدین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.

48. طبقات الشافعیة: اسنوی، دار العلوم، عربستان سعودی، ریاض، سال 1401.

49. طبقات القرّاء: حافظ شمس الدین محمّد بن جزری، قاهره، مصر، سال 1351.

ص: 747

شماره صفحه در کتاب - ص: 123

***

50. الطبقات الکبری: ابن سعد، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418.

«ع»

51. العبر فی خبر من غبر: شمس الدین محمّد بن احمد بن عثمان ذهبی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

52. العقد الفرید: ابن عبد ربّه، دار الکتاب عربی، بیروت، لبنان.

53. عمدة القاری: بدر الدین عینی، دار الفکر، بیروت، لبنان.

«ف»

54. فرائد السّمطین: ابراهیم بن محمّد حموئی جوینی خراسانی، مؤسسه محمودی، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1398.

55. فوات الوفیات: محمّد بن شاکر کتبی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 2000 م.

56. فواتح الرحموت فی شرح مسلم الثبوت: نظام الدین انصاری، مطبوع در حاشیه مستصفی.

57. فیض القدیر: محمّد بن عبدالرؤوف مَناوی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

ص: 748

شماره صفحه در کتاب - ص: 124

***

«ق»

58. قرة العینین فی تفصیل الشیخین: ولی اللَّه دهلوی، نورانی، پیشاور، پاکستان، سال 1310.

«ک»

59. الکاشف: شمس الدین ابی عبداللَّه محمّد بن احمد ذهبی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.

60. الکامل فی التاریخ: ابن اثیر، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1399.

61. کتاب الضعفاء الکبیر: ابن حمّاد عقیلی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418.

62. الکمال فی أسماء الرجال: (مخطوط) حافظ عبدالغنی مقدسی.

63. کنز العُمّال: متّقی هندی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1419.

«ل»

64. لسان المیزان: ابن حجر، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

ص: 749

شماره صفحه در کتاب - ص: 125

***

«م»

65. مجمع الزوائد و منبع الفوائد: حافظ نورالدین علی بن ابی بکر هیثمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.

66. المختصر فی أخبار البشر: عمادالدین اسماعیل بن ابی الفداء، دار عبداللطیف، مصر.

67. مرآة الجنان: یافعی، دار الکتب الإسلامیّه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1413.

68. مروج الذهب: مسعودی، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

69. المستدرک: حاکم نیشابوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1411.

70. المستصفی فی علم الاصول: ابوحامد محمّد غزالی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1417.

71. مسند احمد: احمد بن حنبل شیبانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

72. مسند (/ سنن) الدّارمی: عبداللَّه بن بهرام دارمی، الاعتدال، دمشق، سال 1349.

73. المعارف: ابومحمّد عبداللَّه بن مسلم بن قُتَیْبَه، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1407.

ص: 750

شماره صفحه در کتاب - ص: 126

***

74. المعجم الأوسط: سلیمان بن احمد بن ایّوب لخمی، طبرانی، دار الحرمین، سال 1415.

75. المغنی: ابومحمّد عبداللَّه بن احمد بن محمّد ابن قدامه، دار الکتاب العربی، بیروت، لبنان.

76. المغنی فی الضعفاء: ذهبی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.

77. مقتل الحسین علیه السلام: ابومخنف ازدی، قم.

78. المناقب: ابن مغازلی، دار الأضواء، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1214.

79. المناقب للخوارزمی: خوارزمی، مؤسسه نشر اسلامی، قم، چاپ دوم، سال 1414.

80. المنتظم: ابن جوزی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1413.

81. الموضوعات: ابن جوزی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

82. میزان الإعتدال فی نقد الرجال: ذهبی، دار المعرفه و دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1382 ه.

ص: 751

شماره صفحه در کتاب - ص: 127

***

«ن»

83. النّجوم الزّاهره فی ملوک مصر والقاهره: یوسف بن تغری اتابکی، دار الکتب علمیّه، قاهره.

84. نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الأنوار: آیة اللَّه سید علی حسینی میلانی، قم، نشر الحقایق، چاپ دوم، سال 1426.

85. نفح الطیب مع غصن الأندلس الرطیب: حافظ شیخ احمد بن محمّد مقرّی تلمسانی، دار صادر، بیروت، لبنان.

«و»

86. الوافی بالوفیات: صفدی، بیروت، شرکت متحد پخش، سال 1420.

87. وفیات الأعیان: شمس الدین احمد بن محمّد بن خَلّکان، دار صادر، بیروت، لبنان.

ص: 752

شماره صفحه در کتاب - ص: 128

***

(8)

fo htidaH eht gnizylanA

" shkyahS owT eht gniwolloF"

ص: 753

نگاهی به حدیث ولایت (9)

سرآغاز …

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

… آخرین و کامل ترین دین الهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 754

شماره صفحه در کتاب - ص: 8

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 755

شماره صفحه در کتاب - ص: 9

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 756

شماره صفحه در کتاب - ص: 13

***

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للَّه ربّ العالمین، والصّلاة والسّلام علی سیّدنا ونبیّنا محمّد وآله الطیّبین الطّاهرین، ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین.

پیش گفتار …

«حدیث ولایت» که از احادیث پذیرفته شده در نزد شیعه و سنّی به شمار می رود، به یقین از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله صادر شده است.

این حدیث شریف به وجوه مختلفی بر امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام دلالت دارد:

1. ثبوت ولایت و حقّ سرپرستی و اولویّت برای امیر مؤمنان علی علیه السلام.

2. دلالت حدیث بر عصمت امیر مؤمنان علی علیه السلام.

3. بغض امیر مؤمنان علی علیه السلام موجب خروج مبغض

ص: 757

شماره صفحه در کتاب - ص: 14

***

از اسلام می شود و برای ورود دوباره به جرگه مسلمانان بعد از دست کشیدن از بغض و انحرافش، باید تجدید اسلام نماید و از نو شهادتین را بگوید.

با وجود هر کدام از این سه دلالت به طور جداگانه برای اثبات امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام می توان استدلال کرد.

این نوشتار، به پژوهش در مورد «حدیث ولایت»، بررسی دقیق و اثبات صدور قطعی آن می پردازد.

ص: 758

شماره صفحه در کتاب - ص: 17

***

بخش یکم حدیث ولایت و راویان آن …

اشارة

بی تردید شیعه و سنّی نقل کرده اند که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله خطاب به امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود:

أنت ولیّ کلّ مؤمن بعدی. (1)

تو پس از من ولی هر مؤمن هستی.

افرادی از صحابه و بسیاری از مشاهیر پیشوایان اهل تسنّن این حدیث شریف را نقل کرده اند.

اصحابی که حدیث ولایت از آن ها روایت شده …

اهل تسنّن، حدیث ولایت را از برخی صحابه نقل کرده اند. برخی از این اصحاب از مشاهیر و بزرگان اصحاب به شمار می روند. برای نمونه، امیر مؤمنان علی علیه السلام در رأس آنان قرار دارد. آنان عبارتند از:

1. امیر مؤمنان علی علیه السلام؛

ص: 759


1- ر. ک صفحه 21 از همین کتاب.

شماره صفحه در کتاب - ص: 18

***

2. امام حسن مجتبی علیه السلام سبط پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله؛

3. عبداللَّه بن عبّاس؛

4. ابو ذرّ غفاری؛

5. ابو سعید خُدْری؛

6. براء بن عازب؛

7. عمران بن حصین؛

8. ابو لیلا انصاری؛

9. بریدة بن حصیب؛

10. عبداللَّه بن عمر؛

11. عمرو بن عاص؛

12. وهب بن حمزه.

راویان حدیث ولایت …

مشهورترین پیشوایان و حافظان و بزرگان حدیث که در طول ادوارِ مختلف، حدیث ولایت را از اصحاب نام برده، روایت کرده اند و در کتاب هایشان آورده اند، عبارتند از:

1. ابو داوود طیالسی، نویسنده المسند؛

2. ابوبکر بن ابی شِیبه، نویسنده المصنَّف؛

ص: 760

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

***

3. احمد بن حنبل، پیشوای حنابله، نویسنده المسند؛

4. ابوعیسی تِرمذی، نگارنده الصّحیح؛

5. نَسایی، نگارنده السُّنن؛

6. ابویعلی موصلی، نگارنده المسند؛

7. ابوجعفر طبری، نگارنده دو کتاب معروف تاریخ طبری و تفسیر طبری؛

8. ابوحاتم ابن حِبّان، نویسنده الصّحیح؛

9. ابوالقاسم طبرانی، نویسنده المعجم الکبیر و الاوسط و الصّغیر؛

10. حاکم نیشابوری، نویسنده المستدرک؛

11. ابوبکر ابن مردویه، نویسنده التّفسیر؛

12. ابونعیم اصفهانی، نویسنده حلیة الاولیاء و کتاب های دیگر؛

13. خطیب بغدادی، نویسنده تاریخ بغداد؛

14. ابن عبدالبَرّ، نگارنده الإستیعاب؛

15. ابن عساکر، نگارنده تاریخ مدینة دمشق؛

16. ابن اثیر جَزَری، نگارنده اسد الغابه؛

17. ضیاء مَقْدِسی، نگارنده المختاره؛

18. بغوی، نگارنده مصابیح السّنّه و تفسیر معروف به معالم التّنزیل؛

19. حافظ شمس الدّین ذهبی، نویسنده کتاب های معروف؛

ص: 761

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

***

20. ابن حجر عسقلانی، نگارنده فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، الإصابه و کتاب های معروف دیگر؛

21. حافظ جلال الدّین سیوطی، نگارنده کتاب های معروف و بسیار؛

22. قسطلانی، نویسنده ارشاد السّاری فی شرح صحیح البخاری؛

23. متّقی هندی، نویسنده کنز العمّال؛

24. حافظ محمّد بن یوسف صالحی، نویسنده السّیرة الشّامیّه؛

25. ابن حجر هیثمی مکّی، نگارنده الصّواعق المحرقه؛

26. ملّا علی قاری هروی، نگارنده مرقاة المفاتیح فی شرح مشکاة المصابیح؛

27. عبدالرّئوف مَنّاوی، نویسنده فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر؛

28. علّامه هند و محدّث بزرگ شاه ولی اللَّه دهلوی، نگارنده کتاب های بسیار و نیز صاحب مدرسه معروف در دهلی هندوستان.

اینان و نیز گروه دیگری حدیث شریف ولایت را از آن دوازده نفر صحابی روایت کرده اند که نام آنان گذشت.

ص: 762

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

بررسی متن حدیث ولایت و تصحیح اسناد آن …

در بین دوازده صحابی که نام آنان گذشت، بیشتر نقل های حدیث ولایت به سه نفر می انجامد، یعنی سلسله اسناد راویان و ناقلان حدیث ولایت بیشتر به این سه نفر ختم می شود که عبارتند از:

1. عبداللَّه بن عبّاس؛

2. بریدة بن حصیب؛

3. عمران بن حصین.

حدیث ولایت به روایت ابن عبّاس …

همان گونه که پیش تر اشاره شد، عبداللَّه بن عبّاس از راویان حدیث شریف ولایت است. علمای اهل سنّت از او فقط مقداری از حدیث ولایت را آن هم به سه گونه نقل کرده اند که خوش بختانه همان اندازه نیز برای شاهد و استدلال بس است:

1. ابو داوود طیالسی در کتاب مسند خود می نویسد: ابن عبّاس گوید: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله خطاب به حضرت علی علیه السلام فرمود:

انْتَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدی. (1)

(یا علی!) تو پس از من سرپرست و کارگزار هر مؤمن هستی.

ص: 763


1- مسند ابی داوود طیالسی: 360، شماره 2752.

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

2. بنا بر روایت حاکم نیشابوری در کتاب المستدرک از ابن عبّاس پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

انْتَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعدی ومُؤْمِنَةٍ. (1)

(یا علی!) تو پس از من سرپرست و کارگزار هر مرد و زن مؤمن هستی.

3. احمد بن حنبل در کتاب مسند از ابن عبّاس روایت می کند که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

انْتَ وَلیّی فی کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدی. (2)

(یا علی!) تو پس از من سرپرست و کارگزار هر مؤمن هستی.

بنا بر این، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، حضرت علی علیه السلام را به سه چیز خطاب کرد. مخفی نماند که در هر سه نقل واژه «بَعْدی» وجود دارد.

این سه عبارت از «ابن عبّاس» در ضمن حدیثی است که ده منقبت را برای امیر مؤمنان علی علیه السلام برمی شمرد. ابن عبّاس تصریح می کند این مناقب به امیرالمؤمنین علیه السلام اختصاص دارد و هیچ کس از صحابه با آن بزرگوار در هیچ یک از این ده منقبت شریک نیست.

ص: 764


1- المستدرک: 3/ 134.
2- مسند احمد: 1/ 545، ذیل حدیث 3052.

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

حدیث ولایت به روایت عمران بن حصین و بریدة بن حصیب …

عمران بن حصین و بریدة بن حصیب، از راویان حدیث ولایت به شمار می روند. آنان در ضمن حکایتی از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله حدیث ولایت را چنین روایت می کنند که آن حضرت فرمود:

عَلِیٌّ مِنّی وَانَا مِنْ عَلِیٍّ وعَلِیٌّ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدی.

علی، از من است و من از علی هستم و علی سرپرست وکارگزار هر مؤمنی بعد از من است.

چکیده بررسی …

تا کنون چند مطلب روشن شد:

1. دوازده نفر از صحابه حدیث ولایت را از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل کرده اند که در میان آنان، مانند امیرالمؤمنین و امام مجتبی علیهما السلام به چشم می آیند.

2. راویان حدیث ولایت از این دوازده نفر، مشهورترین پیشوایان و بزرگان حدیث شناس و حافظان اهل تسنّن هستند.

3. متن «حدیث ولایت» و الفاظی که ما بدان استدلال خواهیم کرد.

ص: 765

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

بررسی روایت عبداللَّه بن عبّاس …

همان گونه که پیش تر آمد، عبداللَّه بن عبّاس از راویان این حدیث شریف است. این سند در مسندهای احمد، ابوداوود طیالسی، المستدرک حاکم نیشابوری و کتاب ها و منابع مهم دیگری وجود دارد. بدیهی است که این سند به طور قطع صحیح و خدشه ناپذیر است؛ چرا که بزرگان از پیشوایان اهل تسنّن، مانند ابن عبدالبَرّ در کتاب الإستیعاب، حافظ مِزّی نگارنده کتاب تهذیب الکمال، جلال الدین سیوطی، متّقی هندی و دانشمندان دیگر، به صحّت آن تصریح کرده اند. (1) برای مثال، حافظ شمس الدّین ذهبی در رساله ای درباره حدیث غدیر، (2) «حدیث ولایت» را نیز از بریده نقل می کند و چنین می نویسد:

«صدور این حدیث از بریده ثابت و قطعی است».

بدیهی است که عبارت حافظ ذهبی در ثبوت «حدیث ولایت» تصریح دارد.

ص: 766


1- الإستیعاب فی معرفة الاصحاب: 3/ 1092، تحفة الاشراف: 5/ 191، شماره 6316، تهذیب الکمال: 20/ 481، القول الجلیّ فی مناقب علیّ علیه السلام: 60، کنز العمّال: 11/ 608.
2- رساله مخطوطی که علّامه محقق سیّد عبدالعزیز طباطبایی رحمه اللَّه بدان دست یافته و تحقیق کرده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

نتیجه سخن این که سند حدیث ولایت از ابن عبّاس صحیح است. بررسی اسانید و تحقیق درباره حال راویان سند این حدیث، نشان می دهد که پیشوایان بزرگ علم رجال از اهل سنّت، همگی به صحّت حدیث ولایت اعتراف نموده اند.

بررسی اسناد حدیث ولایت به نقل از عمران بن حصین …

عمران بن حصین یکی دیگر از راویان حدیث ولایت است.

ابن ابی شِیبه، استاد بُخاری از جمله افرادی است که حدیث او را نقل کرده و به صحّت آن تصریح نموده است، آن سان که در کنز العمّال (1)

نقل شده، ابن ابی شِیبه این حدیث شریف را در کتاب المصنَّف آورده و به صحّت آن تصریح نموده است. (2) محمّد بن جریر طبری از جمله ناقلان حدیث عمران به شمار می رود که از اعلام عامّه و مورد اعتماد آنان در تاریخ و تفسیر است.

جلال الدین سیوطی و متقی هندی نیز از جمله کسانی هستند که بر صحّت طریق نقل از عمران بن حصین تصریح نموده اند. (3)

ص: 767


1- کنز العمّال: 11/ 608.
2- المصنَّف: 7/ 504.
3- القول الجلیّ فی مناقب علیّ علیه السلام: 60.

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

البته حدیث ولایت به نقل از عمران، از دیگر نقل ها مفصّل تر است. متن روایت عمران بن حصین به نقل از متّقی هندی در کنز العمّال (1)

در زیر می آید:

ابن ابی شِیبه و ابوجعفر طبری از عمران بن حصین نقل می کنند که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله سَریّه ای (2) را به ناحیه ای فرستاد و علی علیه السلام را فرمانده آنان قرار داد. آن سپاه در حالی که غنایمی به دست آورده بودند، پیروز شدند. امیر مؤمنان علی علیه السلام در مورد غنایم جنگی تصمیمی گرفت که خوش آیند عدّه ای از آنان نبود.

در برخی از نقل ها آمده است که امیر مؤمنان علیه السلام از میان غنایم، کنیزی را برای خود برگزید.

چهار نفر از لشکریان تصمیم گرفتند که هر گاه به مدینه رسیدند و با رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله دیدار کردند، قضیّه را به سمع مبارک آن حضرت برسانند.

سپاهیان اعزامی بنا بر رسم، هنگام بازگشت به مدینه، ابتدا به محضر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شرف یاب می شدند و به آن حضرت سلام می کردند، به رخ ساره مبارک ایشان نظر می نمودند سپس به

ص: 768


1- کنز العمّال: 13/ 142، حدیث 36444.
2- سَریّه، قطعه ای از لشکر است که تعداد آنان از پنج نفر تا سیصد یا چهارصد نفر باشد.

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

خانه هایشان برمی گشتند.

زمانی که سپاهیان به مدینه رسیدند و برای عرض سلام به محضر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شرف یاب شدند، یکی از آن چهار تن برخاست و چنین عرض کرد: «ای رسول خدا! آیا نظر نمی فرمایید که علی از غنایم کنیزی برداشته است»؟

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از او روی برگرداند. پس از آن دومین نفر از آن چهار تن و آن گاه سومی برخاست و همان گونه گفت. حضرت در هر باری، روی مبارک خویش را از اعتراض کننده برمی گرداند تا این که نوبت به شخص چهارم رسید. پس از گفتار وی، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حالی که آثار خشم از چهره نازنینش هویدا بود، فرمود:

ما تریدون من علی؟ ما تریدون من علی؟ علیّ منّی وأنا من علی، وعلیّ ولیّ کلّ مؤمن بعدی.

از علی چه می خواهید؟ از علی چه می خواهید؟ علی از من است و من از علی هستم، علی سرپرست هر مؤمنی است بعد از من.

این روایت به سان کنز العمّال در کتاب المصنَّف نیز آمده و به همین سان، طبری نیز از عمران بن حصین روایت کرده است.

البته این روایت با همین متن در مسند احمد بن حنبل نیز آمده است. وی بخش پایانی روایت را این گونه نقل کرده است:

ص: 769

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به فرد چهارمی رو کرد و در حالی که رنگ رخ ساره مبارکش تغییر یافته بود، فرمود:

دعَوْا علیّاً، دعَوْا علیّاً، إنّ علیّاً منّی وأنا منه وهو ولیّ کلّ مؤمن بعدی. (1)

دست از علی بردارید، دست از علی بردارید، به راستی که علی از من است و من از او هستم. او سرپرست هر مؤمنی بعد از من است.

تِرمذی نیز در صحیح خود ذیل روایت را این گونه نقل می کند:

هنگامی که چهارمین فرد برخاست و اعتراض خود را بیان کرد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حالی که آثار خشم از چهره مبارکش هویدا بود، فرمود:

ما تریدون من علی؟ ما تریدون من علی؟ ما تریدون من علی؟ إنّ علیّاً منّی وأنا منه وهو ولیّ کلّ مؤمن بعدی. (2)

از علی چه می خواهید؟ از علی چه می خواهید؟ از علی چه می خواهید؟ به راستی که علی از من است و من از او هستم و او سرپرست هر مؤمنی بعد از من است.

ص: 770


1- مسند احمد: 4/ 438.
2- سنن تِرمذی: 6/ 78، حدیث 3712.

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

***

آری! حدیث ولایت به روایت عمران بن حصین در کتاب صحیح ابن حِبّان، (1) خصائص نَسایی (2) و المستدرک حاکم نیشابوری (3) نیز نقل شده است. حاکم نیشابوری پس از نقل حدیث، این حدیث را دارای شرایط صحّتی برشمرده که مسلم آن ها را معتبر می داند، ولی با وجود این بُخاری و مسلم آن را نقل نکرده اند.

گفتنی است که حدیث ولایت به روایت عمران در منابع دیگر نیز آمده است.

حدیث ولایت به روایت بریدة بن حصیب …

بریدة بن حصیب نیز از راویان این حدیث است. وی در این جریان تاریخی حضور داشته است؛ همان شخص چهارمی که به اعتراض بر امیر مؤمنان علی علیه السلام نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آمد و آن حضرت در مقام دفاع از امیر مؤمنان و ردّ بر اعتراض وی، به گونه عتاب آمیز پاسخ فرمود. گفتنی است که در آن نقل ها به نام شخص

ص: 771


1- صحیح ابن حِبّان: 15/ 373، شماره 6929.
2- خصائص علی علیه السلام: 143، فضائل الصحابه: 14، حدیث 43، سنن الکبری: 5/ 132.
3- المستدرک: 3/ 110 و 111.

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

***

چهارم (بریده) اشاره نکرده اند. وی داستان این حدیث را به گونه کامل برای فرزندش عبداللَّه این گونه نقل کرده است:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله دو سپاه به سوی یمن فرستاد؛ بر یکی از آن ها علی بن ابی طالب علیه السلام و بر دیگری خالد بن ولید را فرمانده قرار داد و فرمود:

إذا کان قتال فعلی علی الناس کلّهم.

اگر جنگ سرگرفت، علی فرمانده هر دو لشکر خواهد بود.

سپاهیان اسلام با سپاه یمن درگیر و رو به رو شدند. علی علیه السلام بنا بر فرمان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرماندهی هر دو سپاه اسلام را بر عهده گرفت و خالد بن ولید از آن حضرت فرمان پذیرفت. علی علیه السلام در این جنگ قلعه ای فتح کرد.

بریده می گوید: «سپاهیان اسلام به غنایمی دست یافتند. علی یک پنجم آن را جدا کرد و در ضمن، کنیزی نیکو صورت را به خود اختصاص داد. او از خیمه خود در حالی بیرون آمد که آب غسل از سرش جاری بود» (!)

بریده می گوید: «من همواره بغض و کینه علی را در سینه نهان کردم و هرگز کینه کسی را چون او به دل نداشتم. از سویی، خالد را

ص: 772

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

خیلی دوست داشتم و مهرورزی من به او فقط به دلیل کینه و دشمنی او با علی بود؛ چرا که خالد همواره کینه علی را در دل داشت.

وقتی علی کنیز را از سهم خمس به خود اختصاص داد، خالد بن ولید مرا به نزد خود خواند و گفت: این کار را از علی غنیمت بدان و خبر آن را برای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله گزارش کن».

متن این حدیث بدین گونه در کتاب المعجم الاوسط (1)

طبری آمده است، امّا ابن عساکر این حدیث را در کتاب تاریخ دمشق چنین ادامه می دهد:

خالد بن ولید به بریده گفت: «ای بریده! این عمل علی را در خاطر داشته باش»!

بریده می گوید: «خالد بن ولید درباره این ماجرا به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نامه ای نوشت به من نیز سفارش کرد که از علی نزد پیامبر بدگویی کنم».

البته عبارت نَسایی نیز به همین مضمون است.

ابن عساکر در کتاب تاریخ دمشق می افزاید:

بریده می گوید: «خالد نامه ای نوشت که سراسر آن بدگویی درباره

ص: 773


1- المعجم الاوسط: 6/ 163.

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

علی بود و آن را به من داد تا نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله ببرم. او به من دستور داد که نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از بدگویی درباره علی کوتاهی نکنم و برای انجام این مأموریت، سه نفر را به همراه من فرستاد. (1) گویی می خواست با این کار در مقابل عملی که از حضرت علی علیه السلام سر زده بود، در نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بیّنه و شهود لازم اقامه کند».

ادامه این واقعه بنا به نقل طبرانی در کتاب المعجم الاوسط (2)

و دیگر مصادر معتبر اهل تسنّن این گونه است:

بریده می گوید: «وارد مدینه شدم و به مسجد رفتم.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در منزل بود و گروهی از یارانش بر در خانه پیامبر بودند. آن ها گفتند: چرا زودتر از دیگران خود را به مدینه رسانده ای؟

گفتم: به دلیل کنیزکی است که علی از خمس غنایم جنگی برداشته است. آمده ام این خبر را به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله گزارش دهم.

آن ها گفتند: آری این خبر را به پیامبر برسان؛ زیرا با این خبر علی

ص: 774


1- تاریخ مدینة دمشق ترجمة الامام علی علیه السلام: 1/ 400، حدیث 466.
2- المعجم الاوسط: 5/ 217، شماره 4842.

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

از چشم پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله می افتد» (!)

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله این گفت و شنودها بین من و آن ها را در منزلش می شنید.

در این هنگام رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از اتاق بیرون آمد. یکی از آن چهار نفر برخاست و عرض کرد: ای رسول خدا! آیا نظر نمی کنی که علی چه کرده است؟ و قضیّه کنیز را خبر داد.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله روی مبارک از او برگرداند و جوابی نفرمود. دومین و سومین نفری که همراه بریده بودند نیز به همین گونه اظهار نظر کردند، ولی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از آنان نیز روی گرداند.

بریده می گوید: «من نامه خالد را به پیامبر تقدیم کردم. او با دست چپ نامه را از من گرفت. من سرم را پایین انداختم و شروع به بدگویی از علی کردم تا این که سخنانم به پایان رسید و سرم را بلند کردم».

در برخی از متون آمده است: بریده گوید: «من از کسانی بودم که بغض و کینه زیادی از علی داشتم. از این رو، از علی بد گفتم و کلامم که به پایان رسید، سرم را بالا گرفتم. ناگاه آن چنان خشمی در چهره رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله مشاهده نمودم که مانند آن را جز در جنگ با یهود بنی قریظه و بنی نضیر ندیده بودم. سپس پیامبر فرمود:

ماذا تریدون من علی؟ ماذا تریدون من علی؟ ماذا تریدون

ص: 775

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

من علی؟ إنّ علیّاً منّی وأنا منه وهو ولی کلّ مؤمن بعدی.

از علی چه می خواهید؟ از علی چه می خواهید؟ از علی چه می خواهید؟ به راستی که علی از من است و من از علی هستم و او سرپرست هر مؤمنی بعد از من است».

و شنیدنی است که بنا بر نقل سنن الکبری تألیف بیهقی، معرفة الصّحابه تألیف ابونُعَیْم اصفهانی، تاریخ مدینة دمشق نگارش ابن عساکر، سُبُل الهُدی والرَّشاد و منابع دیگر، بریده می گوید: سپس رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به آنان فرمود:

إنّ له فی الخمس أکثر من ذلک. (1)

به راستی که بهره علی ازخمس بیش ازاین است.

از طرفی طبق نقل حاکم نیشابوری در کتاب المستدرک، ضیاء مَقْدِسی در کتاب المختاره، طبرانی در المعجم الاوسط و منابع معتبر دیگر، پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

إنّه [أی علی!] لا یفعل إلّاما یؤمر. (2)

به راستی که علی جز آن چه را بدان مأمور است، انجام نمی دهد.

ص: 776


1- سنن الکبری: 6/ 342، معرفة الصحابه: 1/ 374، حدیث 257، تاریخ مدینة دمشق: 42/ 194، سبل الهدی والرشاد: 6/ 236.
2- المعجم الاوسط: 6/ 162، تاریخ مدینة دمشق: 42/ 191، سبل الهدی والرشاد: 11/ 295، کنز العمّال: 11/ 612، حدیث 32963.

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

در متن دیگری آمده است: حضرتش فرمود:

إنّما یفعل علی بما یؤمر به.

علی فقط به آن چه که مأمور است عمل می کند.

سپس رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به بریده رو نمود و فرمود:

أنافقت من بعدی یا بریدة؟!

ای بریده! آیا بعد از جدا شدن از من، منافق شدی؟!

بریده عرض کرد: «ای رسول خدا! آیا دست خود را نمی گشایید تا از نو با شما بر اسلامم بیعت کنم»؟

بریده می افزاید: «از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله جدا نشدم، مگر این که بر اسلام با او بیعت نمودم. آن گاه از میان جمعیت در حالی برخاستم که کسی از مردم در نزد من محبوب تر از علی نبود».

بدیهی است که راویان از عمران بن حصین و بریدة بن حصیب این واقعه را بسیار متفاوت نقل کرده اند.

چنان که پیداست این واقعه را تحریف کرده اند؛ یکی از خودش چیزی به آن افزوده، دیگری به دل خواه مقداری از آن را حذف کرده، سومی بخشی را نقل نموده و از نقل بخش دیگر خودداری ورزیده (!!) و برخی هم واقعه را به طور ناقص و بدون ذیل ذکر کرده اند!

ص: 777

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

متون حدیث ولایت به نقل از راویان گوناگون به ویژه متنی که بریدة بن حصیب که خود سبب صدور «حدیث ولایت» از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بوده، نقل گردید.

ص: 778

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

بخش دوم نگاهی به دلالتهای حدیث ولایت …

حدیث ولایت بیان گر عصمت …

همان گونه که پیش تر بیان شد، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در ذیل قضیّه بریده تعبیرهای متفاوتی را درباره علی علیه السلام فرموده است، چنان که فرمود:

إنَّ علیّاً لا یَفْعَلُ إلّاما یُؤْمَرُ بِهِ.

به راستی که علی انجام نمی دهد مگر آن چه را بدان امر شده است.

در سخن دیگری فرمود:

إنَّما یَفْعَلُ ما امِرَ بِهِ.

علی فقط آن چه را بدان امر شده انجام می دهد.

این تعبیرها به وضوح بر عصمت امیرالمؤمنین علیه السلام دلالت می نمایند.

ص: 779

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

در واقع، این تعبیر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله صغرای کبرای کلّی و یا تعیین یکی از مصادیق آیه قرآن است؛ آن جا که خداوند متعال می فرماید:

«بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ* لَا یَسْبِقُونَهُ بالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ». (1) (این گونه نیست که فرشتگان فرزندان خداوند باشند آن سان که مشرکان پنداشته اند) بلکه آنان بندگان شایسته خداوند هستند که هیچ گاه در سخن بر او پیشی نمی گیرند و همواره فرمان او را انجام می دهند.

اکنون مناسب است بخشی از خطبه ای که شیخ طوسی رحمه اللَّه در کتاب مصباح المتهجّد از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل کرده، بیان شود.

شیخ طوسی رحمه اللَّه می گوید: امیر مؤمنان علی علیه السلام در روز غدیر خطبه ای ایراد کرد و در بخشی از آن فرمود:

وأنّ اللَّه اختصّ لنفسه بعد نبیّه صلی اللَّه علیه وآله من بریّته خاصّة؛ اختصّ منهم- أی من الخلائق بعد النبی صلی اللَّه علیه وآله- خاصّة علاهم بتعلیته وسما بهم إلی رتبته، وجعلهم الدعاة بالحق إلیه والأدلّاء بالرشاد علیه، لقرن قرن وزمن زمن.

ص: 780


1- سوره انبیاء: آیه 26 و 27.

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

أنشأهم فی القدم قبل کلّ مدر ومبر، وأنواراً أنطقها لتحمده، وألهمها شکره وتمجیده، وجعلهم الحجج علی کلّ معترف له بملکة الربوبیة وسلطان العبودیة، واستنطق بها الخراسات بأنواع اللغات، بخوعاً له بأنّه فاطر الأرضین والسماوات.

وأشهدهم علی خلقه، وولّاهم ما شاء من أمره، جعلهم تراجمة مشیّته وألسنة إرادته، عبیداً [مع ذلک هم عبید] لا یسبقونه بالقول وهم بأمره یعملون، یعلم ما بین أیدیهم وما خلفهم ولا یشفعون إلّا لمن ارتضی وهم من خشیته مشفقون. (1)

و به راستی که خدای تعالی بعد از رسولش صلی اللَّه علیه وآله از بین بندگانش، عدّه ای را مخصوص به خود گردانید؛ گروهی که آن ها را رفعت مقام و علوّ درجه عطا فرمود و آنان را در قرون متمادی فراخوانان حقیقی به سوی خود ودلالت کنندگان بر خویش قرار داد.

انوار آن ها را پیش از آفرینش جمیع موجودات آفرید و آن انوار مقدّس را به حمد خود ناطق فرمود، مقام شکر و بزرگداشتش را به آنان الهام نمود و آن ها را بر هر بنده ای که سر تعظیم در مقابل

ص: 781


1- مصباح المتهجّد: 753.

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

سلطان حقّ تبارک و تعالی فرود آورده باشد، حجّت قرار داد.

به وسیله این انوار با موجوداتی که به خودی خود قادر به تکلّم نبودند، به انواع لغت ها سخن گفت تا همه در مقابل این حقیقت که «او تبارک و تعالی آفریننده زمین ها و آسمان هاست» معترف و مقِرّ باشند.

آن بندگان خاص را شاهد بر مخلوقاتش قرار داد و از تصرّفاتش آن چه را می خواست به آنان واگذار نمود.

آنان را بیان گر مرادهای خودش و زبانِ گویای خواسته هایش از خلق قرار داد، (1) در حالی که اینان، با همه این مقامات، بندگان او هستند و در گفتارشان از خدا پیشی نمی گیرند و فقط بر طبق امر حقّ تبارک و تعالی عمل می کنند. خداوند متعال همه چیز پیش و پس روی آنان را می داند و آنان شفیع نمی شوند، مگر به کسانی که خدای تعالی راضی است، و آنان به جهت ترس عالمانه ای که از حق تعالی دارند، در مقام خائفان هستند.

آری، این ها مقامات کسانی است که جز به فرمان حقّ تبارک و تعالی به کاری اقدام نمی نمایند؛ بندگانی که مورد اکرام و عنایت

ص: 782


1- همین تعبیر بیان گر عصمت صاحبان این مقامات است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

و تفضّل خاصّ خدای منّان هستند، یعنی مقرّب درگاه الهی هستند و آنان در مقام گفتار بر حضرت حق پیشی نمی گیرند، تا گفتاری از خدای متعال به آنان نرسد، بدان تکلّم نمی کنند و در مقام عمل نیز جز به آن چه امر به آن شده اند، اقدام نمی نمایند.

نتیجه سخن این که فرمایش رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حدیث ولایت با همین مضامین تطبیق کرده و همه این ها عصمت صاحب این مقامات را بیان می کند.

حدیث ولایت بیان گر ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام …

اشارة

همان طور که پیش تر اشاره شد، جهت دوم در بررسی حدیث ولایت این است که این حدیث، ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام را بیان می کند؛ آن جا که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

علی منّی وأنا من علی وهو ولیّکم من بعدی.

علی از من است و من از علی هستم و او ولی و سرپرست شما پس از من است.

با استدلال به این سخن، اولویت در تصرّف برای علی علیه السلام ثابت می شود و البته این اولویت، مستلزم امامت است. این استدلال را از شش محور پی می گیریم:

ص: 783

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

الف) انحصار ولایت …

نخست آن که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

وَهُوَ وَلِیُّکُمْ مِنْ بَعْدِی.

او ولی و سرپرست شما پس از من است.

آن حضرت با این سخن، ولایت و اولویت تصرف را منحصر در امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود؛ زیرا پرواضح است که معانی دیگر ولایت مانند نصرت، محبت و موارد دیگر از امور مختص به حضرت علی علیه السلام نیست.

ب) بعدیّت زمانی …

دوم آن که در تمام یا دست کم در بیشتر متون حدیث ولایت واژه «بَعْدی» وجود دارد و خود این واژه صریح در مدّعای ماست؛ چرا که «بَعْدی» یا زمانی است و یا رتبی.

ممکن است با نظری سطحی، چنین به نظر آید که «بَعْدی» موجود در حدیث ولایت رتبی است، نه زمانی که نتیجه فرمایش رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله این خواهد بود: مقام ولایت علی علیه السلام، پایین تر از مقام ولایت من است و کسی که در مرتبه پس از مقام من بر شما ولایت دارد، علی علیه السلام است.

ص: 784

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

ولی باید گفت که مراد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله «بَعْدی» زمانی است. از این رو، بنا بر «حدیث ولایت» امیر مؤمنان علیه السلام ولیّ بلافصل مؤمنان بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است و اگر «بَعدی» در این حدیث، زمانی نبود، وجهی نداشت که برخی به تحریف این حدیث بپردازند و واژه «بعدی» را حذف نمایند. اشاره به این مطلب در پی خواهد آمد.

ج) متون دیگری از حدیث ولایت …

حدیث ولایت، افزون بر عبارت پیش گذشته، با الفاظ دیگری نیز نقل گردیده است. آن الفاظ بدون هیچ گونه تردیدی بر امامت و اولویت امیر مؤمنان علی علیه السلام دلالت می نمایند. برای نمونه، احمد بن حنبل در کتاب المسند، حاکم نیشابوری در المستدرک، ابن عساکر در تاریخ مدینة دمشق و افراد دیگری در کتاب های دیگر، همگی در قضیّه بریده از خود او چنین نقل می کنند که بریده گوید: هنگامی که به حضور رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله رسیدم، از علی سخن به میان آوردم و به بدگویی و عیب گویی درباره او پرداختم، اما دیدم که رنگ رخ ساره پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله تغییر یافت و فرمود:

یا بریدة! ألست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟

ای بریده! آیا من بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر نیستم؟

ص: 785

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

گفتم: آری، ای رسول خدا!

فرمود:

فمن کنت مولاه فعلیٌّ مولاه. (1)

پس هر که من مولای او هستم، علی مولای اوست.

این سخن همان گونه است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در روزهای پایانی زندگی خود در روز غدیر به مسلمانان فرمود.

مسند احمد بن حنبل، تاریخ مدینة دمشق و منابع دیگر به چندین سند، چنین نقل می کنند که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بعد از این عبارات فرمود:

یا بریدة! من کنت ولیّه فعلیٌّ ولیّه. (2)

ای بریده! هر کس من ولیّ او هستم پس علی ولیّ اوست.

د) مناقب و فضایل دیگر …

ضمن متن حدیث ولایت، مناقب دیگری برای امیر مؤمنان علی علیه السلام بیان شده که به آن بزرگوار اختصاص دارد و صحابه

ص: 786


1- مسند احمد: 5/ 347، المستدرک: 3/ 110، تاریخ مدینة دمشق: 42/ 187.
2- تاریخ مدینة دمشق: 42/ 188، 192، 193 و 194.

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

دیگری با آن حضرت در آن مناقب شریک نیستند. برای نمونه، در کتاب المعجم الاوسط طبرانی آمده است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در ضمن این حکایت می فرمود:

ما بال أقوام ینتقصون علیّاً؟ من ینتقص علیّاً فقد تنقّصنی، ومن فارق علیّاً فقد فارقنی، إنّ علیّاً منّی وأنا منه، خلق من طینتی وخلقت من طینة إبراهیم وأنا أفضل من إبراهیم «ذُرّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ». (1) چه خیالی در سر می پرورانند آنان که در مقام بدگویی و عیب گیری درباره علی برآمده اند؟ هر کس علی را خُرده بینگارد، مرا خرده انگاشته و کسی که از علی کناره بجوید، از من کناره گرفته است. به راستی که علی از من است و من از او هستم.

او از طینت من آفریده شده و من از طینت ابراهیم آفریده شده ام ومن از ابراهیم برترم. «نسلی که بعضی از آنان از دیگری است و خداوند شنوا و داناست». (2) با نگاه به این مناقب و فضایل که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله درباره امیر مؤمنان علی علیه السلام فرموده، وجود چنین فضایلی برای آن

ص: 787


1- سوره آل عمران: آیه 34.
2- المعجم الاوسط: 6/ 163.

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

حضرت اثبات می شود.

افزون بر این، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرموده است:

إنّه لا یفعل إلّاما یؤمر به.

به راستی او فقط کاری را انجام می دهد که به او دستور داده شده است.

این حدیث با چندین تعبیر، فضایل دیگری را نیز برای امیر مؤمنان علی علیه السلام یاد می کند.

ه) تصریح ابن عبّاس …

ابن عبّاس همین فضیلت و منقبت ولایت را در ضمن فضایل امیر مؤمنان علی علیه السلام ذکر می کند و تصریح می نماید که این مناقب ویژه آن حضرت است.

چنان که پیش تر حدیث ابن عبّاس از مسند طیالسی، مسند احمد و المستدرک حاکم نقل گردید، صاحبان این کتاب ها و کتاب های دیگر به صحت سند حدیث ابن عبّاس تصریح نموده اند.

و) حدیث ولایت در آغاز دعوت …

حدیث ولایت با همین الفاظی که بدان استدلال می شود، از جمله

ص: 788

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

فرمایش های رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در «حدیث یوم الدّار» در آغاز فراخوانی و دعوت محمّدی صلی اللَّه علیه وآله است که آن حضرت فرمود:

من یبایعنی علی أن یکون أخی وصاحبی وولیّکم بعدی؟

چه کسی با من بیعت می کند که برادر، همراه من و «ولیّ» شما بعد از من باشد؟

کوتاه سخن این که ظاهر یا صریح حدیث ولایت بر اولویّت امیر مؤمنان علی علیه السلام دلالت دارد و مراد از کلمه «ولیّ» کاملًا واضح و روشن است.

افزون بر این، قراین متصل و منفصل دیگری در درون و بیرون حدیث وجود دارد که بنا بر آن ها واژه «ولیّ» در حدیث ولایت بر عصمت و اولویّت دلالت دارد.

این حدیث و حکایت فواید بسیاری در بر دارد که شایسته است پژوهش گران درباره آن ها بیندیشند.

وجود نفاق و حرکت منافقانه در دوران رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله …

با توجّه به حدیث ولایت و متونی که از این واقعه ارائه شد، درمی یابیم که در زمان خود پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله، نیز نفاق سایه زشت خود را بر سر عده ای از سران صحابه، بلکه فرمان داران لشکرهای اعزامی آن حضرت افکنده بود و منافقان تنها عبداللَّه بن ابَی

ص: 789

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

و دیگران نبوده اند؛ همان افرادی که به نفاق و دورویی معروف و مشهور و در بین مردم انگشت نما بودند.

حدیث ولایت پرده ابهام را از رازها و حالات پنهانی مقربان و نزدیکان از اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برمی دارد.

چه خوب بود اگر همه افرادی را که خالد بن ولید همراه بریده- بی آن که امیر مؤمنان علی علیه السلام متوجّه شوند- به مدینه فرستاد نیز می توانستیم شناسایی کنیم، گرچه به نام یکی دو نفر از آنان دست رس پیدا کرده ایم.

و چه جالب بود اگر به مشخصات کسانی که در مدینه، جلوی خانه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله اجتماع کرده بودند، می توانستیم دست بیابیم؛ همان افرادی که از بریده و همراهانش استقبال نمودند. به نظر می رسد بین خالد بن ولید و یارانش و بین صحابه ای که بر در سرای پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله اجتماع کرده بودند، تناسب و سنخیت تامّ بوده است و برای انجام منویّات خود، برنامه ریزی هایی از پیش داشته اند.

نگاهی به دشمنی خالد با امیر مؤمنان علی …

علیه السلام

متن واقعه صراحت دارد که خالد بن ولید با علی علیه السلام دشمنی و کینه داشته است. بریده نیز به این نکته اعتراف می نماید و جالب این که خود او نیز به دشمنی با حضرت علی علیه السلام اعتراف می کند.

ص: 790

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

هم چنین از این واقعه به خوبی درمی یابیم که خالد بن ولید در تمام مدت حیات رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله راه دشمنی با امیر مؤمنان علی علیه السلام را می پیموده است.

آری، خالد همان فردی است که ابوبکر بعد از دست یازیدن به منصب خلافت او را به جنگ قبایلی فرستاد که از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیدند و از پرداخت زکات به عاملان ابوبکر خودداری نمودند و عقیده خود را درباره امامت علیّ بن ابی طالب علیه السلام به صراحت اظهار نمودند.

ابوبکر به خالد دستور داد که حضرت علی علیه السلام را در میان نماز به قتل برساند، امّا پس از پشیمانی از این تصمیم پیش از این که سلام نمازش را بدهد، گفت:

یا خالد! لا تفعل ما أمرتک به. (1)

ای خالد! دستوری را که به تو داده ام، انجام نده.

این خالد از همان مهاجمانی بود که در ماجرای سقیفه به خانه حضرت علی و فاطمه زهرا علیهما السلام هجوم آوردند.

آری، ابوبکر نیک می دانست که چه کسی را برای کشتن یاران امیر مؤمنان علیه السلام بفرستد و به چه کسی مأموریت کشتن آن حضرت

ص: 791


1- علل الشرائع: 1/ 192، الاحتجاج: 1/ 118.

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

را در میان نماز واگذار نماید.

البته ما تا کنون در مصدر معتبری نیافته ایم که امیر مؤمنان علی علیه السلام در نماز ابوبکر یا غیر او از دیگر صحابه حاضر شده باشد، ولی در کتاب الانساب سمعانی نکته ای نقل شده که در این باره بسیار مفید است؛ حضرت علی علیه السلام در نماز ابوبکر حضور داشت که ابوبکر به خالد فرمان داده بود که در میان نماز که در مسجد رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله اقامه می شود، حضرت علی علیه السلام را به قتل برساند و پس از ندامت، پیش از سلام نماز گفت:

یا خالد! لا تفعل ما أمرتک. (1)

خالد! فرمانی که به تو داده ام انجام نده.

چه بسا کسی هرگز بر این موضوع دست نیابد؛ چرا که کتاب الانساب سمعانی، کتاب روایی و حدیثی نیست. شاید فردی بگوید:

همانند این حدیث در کتاب های صحاح، مسانید، سنن و معجم های حدیثی موجود نیست، ولی خداوند متعال چنین اراده فرمود که این حدیث توسط این کتاب رجالی به ما برسد، گرچه راوی آن، عباد بن یعقوب رواجنی را به جهت نقل روایاتی که بیان گر فضایل و مناقب

ص: 792


1- الانساب سمعانی: 3/ 95.

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

امیر مؤمنان علی علیه السلام و بدگویی از دیگران است، به تشیع متّهم می نمایند.

در هر صورت خالد بن ولید چنین اوصافی دارد و هم چنان که گذشت، وی در قضیّه کنیز، فرصت را غنیمت شمرد و افرادی را به همراه نامه ای به مدینه فرستاد تا آنان هم نوا با عده ای مانند خود در خُلق و خوی و دشمنی و کینه توزی با علی علیه السلام، به هر گونه ممکنی موجبات تنزّل مقام امیر مؤمنان علیه السلام را نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فراهم آورند و گویا برای اجرای این امر بین خالد بن ولید و منافقان سپاه و منافقان مدینه، برنامه ریزی دقیق قبلی بوده است.

البته رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از تمام این امور باخبر بوده و از سرائر و بواطن و نیّات سوء این گروه آگاهی داشته، ولی آنان که کنار در خانه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نشسته بودند و مشغول گفت و گو بودند، حتّی نمی دانستند که صدایشان از پشت دیوار به گوش پیامبر صلی اللَّه علیه وآله رسیده و در همان هنگام، آن بزرگوار خشمگین خارج شد و فرمود:

ما تریدون من علی؟! ما تریدون من علی؟! ما تریدون من علی؟

از علی چه می خواهید؟ از علی چه می خواهید؟ از علی چه می خواهید.

ص: 793

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

خالد که بنا بر نقل روایت بدان عیب جویی درباره علی علیه السلام نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله درآمد، شگفت است که وقتی بر قوم مالک بن نویره تاخت، بر خلاف موازین شرع، کارهایی کرد که فریاد همه مسلمانان را در مدینه به آسمان بلند نمود. او به قتل مالک امر نمود و مالک به همسر خود گفت: تو مرا به کشتن دادی! (1) خالد بن ولید دل به هوای همسر مالک بسته بود که از زنان زیبای عرب به شمار می رفت.

او به هر وسیله ای به مقصد شوم خود می خواست دست یابد. از این رو، پس از قتل مالک، در همان شب، با همسر او زنا کرد و همین فضیحت موجب شد که فریاد مسلمانان مدینه به آسمان رود.

با وجود چنین جنایتی که دل هر صاحب غیرتی را به درد می آورد، کسی بر خالد خرده ای نگرفت، ولی حضرت علی علیه السلام که از حقّ خمس کنیزی برداشت، با اعتراض آنان رو به رو شد که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

إنّ له أکثر من ذلک.

حقّ علی از خمس بیش از آن است.

آری، نقشه های شوم، دست یاری های منافقانه بر ضدّ علی بن ابی طالب علیهما السلام چیز تازه ای نیست و همواره تا امروز بوده و آن

ص: 794


1- تاریخ مدینة دمشق: 16/ 258، سیر اعلام النبلاء: 1/ 377.

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

حضرت همیشه مظلوم بوده و همیشه دشمنانش در کمینش بوده اند، امّا تا کی این مظلومیت ادامه خواهد داشت؟

این جانِ رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله حتّی از نیّات سوء نزدیکان و خویشان هم در امان نبود. ساقی شراب طهور گویا از خم مظلومیت هر چه در میان بوده، در پیمانه علی علیه السلام و فرزندان پاکش ریخته است.

آری، خدای عالم حکیم چنین خواسته و مصلحت هدایت خلق چنین ایجاب می کند که موقعیت امیر مؤمنان علی علیه السلام در این امت مانند موقعیت هارون علیه السلام در امت موسی علیه السلام باشد. (1) ماجرای حدیث ولایت، دست یاری ها و نقشه های زیرکانه خالد و هم فکرانش و منافقان مدینه بر ضدّ امیرالمؤمنین علیه السلام در آن زمان را نشان می دهد.

ولی به رغم همه آنان، تمام نقشه ها بر ملا شد و واقعه برخلاف خواسته منافقان، به نفع امیر مؤمنان علی علیه السلام تمام شد، بلکه موجب صدور حدیث ولایت، اعلان رسمی امامت، ولایت و عصمت آن حضرت از نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله گردید، تا جایی که هر کس با علی علیه السلام دشمنی نماید، بایستی استغفار کند و پس از آن، از نو

ص: 795


1- گفتنی است که ما در این زمینه در کتاب نگاهی به حدیث منزلت پژوهشی را انجام داده ایم که- ان شاء اللَّه- در ضمن سلسله پژوهش های اعتقادی چاپ خواهد شد.

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

اسلامش را تجدید نماید.

آنان می خواستند از این فرصت بر ضدّ علی علیه السلام استفاده کنند، ولی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله از این فرصت به مصلحت علی علیه السلام و اسلام استفاده کرد.

بغض علی علیه السلام موجب خروج از اسلام …

با توجّه به نقل های مختلف حدیث ولایت، به روایت بریدة بن حصیب، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به وضوح به کفر و ارتداد دشمن و مبغض علیّ بن ابی طالب علیه السلام حکم نمود. از همین رو، بریده ناگزیر دوباره اظهار اسلام کرد.

وی می گوید: از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله جدا نگشتم، مگر این که از نو بر اسلامم با آن حضرت بیعت کردم و از آن پس کسی در نزد من محبوب تر از علی علیه السلام نبود.

البته این مطلب که: «محبّت و دوستی علی علیه السلام جنّت رضوان، و بغض و کینه به او، نار نیران است»، در روایات بی شماری و فوق حدّ تواتر در کتاب های شیعه و سنّی مذکور است و حتّی کتاب های جداگانه ای نیز در این زمینه به قلم بزرگان اهل تسنّن در مصر، شامات و سایر کشورها تألیف گردیده که بحث از آن خارج از موضوع این کتاب است.

ص: 796

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

بخش سوم بررسی اشکالات بر حدیث ولایت …

نقد مخالفان درباره استدلال به حدیث ولایت …

اشارة

در این بخش اشکالات مخالفان در مقام ردّ حدیث ولایت بیان می شود. البته نقدها وارد و گفتنی نیستند و مهم ترین اشکالی که بر استدلال حدیث شریف ولایت دارند، مناقشه در معنای «وَلِیُّکُم» است؛ چرا که احتمال می رود، مراد از «ولایت» نصرت یا محبّت باشد که مفاد حدیث شریف این گونه خواهد بود:

علی بعد از من ناصر و یاور شماست.

علی بعد از من دوست دار شماست.

ولی قراین بسیاری چه در خود «حدیث ولایت» و چه در موارد خارج از حدیث و نیز شأن صدور خود قضیّه «حدیث ولایت»، همه این تردیدها را از میان برمی دارند، گرچه خود اشکال کنندگان نیز بر این امر آگاهند؛ زیرا وجود این قراین متّصل و یا منفصل انکارناپذیر است.

از این رو، آنان ناگزیر راه دیگری را پیموده اند و به روش دیگری

ص: 797

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

پناه آورده اند.

تنها راهی که بر خود گشوده دیده اند، تحریف حدیث شریف به گونه های مختلف بوده است. بعضی از موارد تحریف ها چنین است:

الف) تحریف حدیث ولایت در …

صحیح بُخاری

بُخاری در کتاب صحیح خود حدیث ولایت را از عبداللَّه پسر بریده نقل می کند. در این نقل به روشنی معلوم می شود که حدیث تقطیع شده است. کسی که با دقّت متن این حدیث را بررسی کند، به بریده و مقطوع بودن حدیث پی خواهد برد. طبق این نقل بریدة بن حصیب می گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله علی علیه السلام را برای گرفتن خمس به جانب خالد بن ولید فرستاد (!)

بریده می گوید: «من از علی علیه السلام بغض و کینه داشتم و علی علیه السلام غسل کرده بود (!)

به خالد گفتم: آیا به این شخص (یعنی علی علیه السلام) نظر نمی کنی؟

پس زمانی که نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آمدیم، مطلب را برای آن حضرت بازگو کردم».

جالب این که بریده نمی گوید: نزد پیامبر صلی اللَّه علیه وآله علی را تنقیص کردم، یا خالد به من دستور داد … بلکه می گوید: این جریان را

ص: 798

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

برای پیامبر صلی اللَّه علیه وآله بازگو کردم. گویی قضیّه طبیعی را بازگو می کند.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

یا بریدة! أتبغّض علیّاً؟

ای بریده! آیا کینه علی را در دل داری؟

گفتم: آری.

فرمود:

لا تبغضّه، فإنّ له فی الخمس أکثر من ذلک.

او را دشمن مدار، حقّ علی از خمس بیش از آن است. (1) بُخاری در کتاب صحیح تنها همین اندازه به واقعه اشاره می کند، و هرگز چنین سخنی به میان نمی آورد که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

علی منّی وأنا من علی وهو ولیّکم من بعدی.

علی از من است و من از علی هستم، او ولیّ و سرپرست شما پس از من خواهد بود.

ب) بیهقی و تحریف حدیث ولایت …

بیهقی شاگرد حاکم نیشابوری نیز در کتاب سنن به نقل حدیث

ص: 799


1- صحیح بُخاری: 5/ 207.

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

ولایت پرداخته است. پیش تر متن «حدیث ولایت» به نقل از حاکم نیشابوری در المستدرک ذکر گردید. بیهقی در کتاب سنن، حدیث شریف را با سند خود از استادش حاکم نیشابوری نقل می کند، (1) ولی پایان حدیث را حذف می کند؛ همان بخشی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

إنّ علیّاً منّی وأنا من علی وهو ولیّکم بعدی.

به راستی که علی از من است و من از علی هستم و او بعد از من ولیّ و سرپرست شماست.

ج) بغوی و تحریف حدیث ولایت …

بغوی نیز در کتاب مصابیح السّنّه که از مهم ترین کتاب های حدیثی اهل تسنّن است، «حدیث ولایت» را نقل می کند. در آن کتاب واژه «بعدی» حذف شده است و سخن پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله این گونه آمده است:

علی منّی وأنا من علی وَهُوَ وَلِیّ کلّ مؤمن. (2)

علی از من است و من از علی هستم، و او ولی و سرپرست شماست.

ص: 800


1- سنن الکبری: 6/ 342.
2- مصابیح السُّنّه: 4/ 172، حدیث 4766.

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

روشن است که با حذف واژه «بعدی» دیگر اعتراف به مقام ولایت برای امیر مؤمنان علی علیه السلام ضرری به آنان نمی زند؛ چون می گویند:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله اصل مقام ولایت را برای علی علیه السلام جعل فرموده، امّا زمان ولایت بر امت را تعیین نفرموده است و ناگزیر به نظر آنان منصب ولایت و خلافت آن حضرت، بعد از عثمان خواهد بود.

د) خطیب تبریزی و تحریف حدیث ولایت …

خطیب تبریزی نیز در مشکاة المصابیح (1)

حدیث ولایت را از تِرمذی نقل می کند و کلمه «بَعْدی» را از آن اسقاط می کند، یعنی حدیث ولایت را بدون کلمه «بَعْدی» و به گونه تحریف شده به تِرمذی نسبت می دهد و حال آن که حدیث شریف در کتاب تِرمذی موجود و دارای کلمه «بَعْدی» است.

ه) ابن تیمیه و حدیث ولایت …

به راستی آیا اینان فکر نمی کنند که سرانجام کسانی خواهند آمد که به مصادر مراجعه می کنند، این تحریفات را می بینند، کتاب را می خوانند و به سنن تِرمذی مراجعه می کنند و دو متن را تطبیق

ص: 801


1- مشکاة المصابیح: 2/ 504، حدیث 6090.

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

می نمایند و اصحاب تحریف را رسوا می بینند؟ می دانند، ولی حیا و شرم نمی کنند!

آری، این دومین راهی است که برای ردّ حدیث ولایت به کار گرفته اند. اما دیگر برای کسی که با خدا و رسولش می خواهد مخالفت کند و از آن ها روی گرداند، راهی باقی نمانده که با تمسّک به آن بتواند حدیث ولایت را از کار بیندازد، مگر طریقی که «ابن تیمیه» پیموده است. او اصل صدور حدیث ولایت را انکار کرده و با صراحت می گوید: این حدیث دروغ است. عین گفتار ابن تیمیه چنین است:

«این که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرموده باشند:

وهو ولی کلّ مؤمن بعدی.

او (یعنی علی علیه السلام) ولیّ و سرپرست هر مؤمنی است بعد از من.

دروغ بر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله است و سخنی است که صدور آن از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله ممنوع است». (1) آری، این روش ابن تیمیه، آسان ترین و بهترین راه برای کسی است که با گفتار خدا و رسول او می خواهد مخالفت نماید و با پیمودن

ص: 802


1- منهاج السُّنّة النبویّه: 4/ 164.

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

همین راه، به جای تحریف و اسقاط بعضی از الفاظ و خصوصیات حدیث، اصل حدیث را انکار می کند.

آری خداوند متعال می فرماید:

«فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَوَیْلٌ لَهُمْ مِمّا یَکْسِبُونَ». (1) پس وای بر آنان از آن چه با دست خود نوشتند و وای بر آنان از آن چه (با این نوشتن) به دست می آورند.

در جای دیگر می فرماید:

«فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لَا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً». (2) پس نه، به پروردگار تو سوگند که آنان ایمان نخواهند آورد مگر این که در امور مورد منازعه، تو را حاکم قرار بدهند و در مقابل قضاوت تو، بدون این که کوچک ترین تنگی در سینه خود (از ناحیه قضاوت تو) احساس کنند، سر تسلیم فرود آورند و به طور کامل تسلیم باشند.

ص: 803


1- سوره بقره: آیه 79.
2- سوره نساء: آیه 65.

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

کتاب نامه …

1. قرآن کریم.

«الف»

2. الاحتجاج: ابومنصور احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی، مؤسسه اعلمی، بیروت، لبنان

3. الإستیعاب فی معرفة الاصحاب: ابن عبدالبرّ، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

4. أنساب الأشراف: سمعانی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1408.

«ت»

5. تاریخ مدینة دمشق ترجمة الامام علی علیه السلام: حافظ ابی القاسم علی بن حسن معروف به ابن عساکر، مؤسسه محمودی، بیروت.

6. تحفة الأشراف بمعرفة الأطراف: جمال الدین ابی الحجّاج یوسف مزّی، مکتب اسلامی، بیروت، لبنان.

7. تهذیب الکمال فی أسماء الرجال: جمال الدین ابی الحجّاج یوسف مزّی، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ پنجم، سال 1415.

ص: 804

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

«س»

8. سبل الهدی والرشاد: محمّد بن یوسف صالحی شامی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1414.

9. سنن الکبری: بیهقی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.

10. سنن تِرمذی: محمّد بن عیسی بن سوره تِرمذی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.

11. سیر اعلام النبلاء: ذهبی، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ نهم، سال 1413.

«ص»

12. صحیح بُخاری: ابوعبداللَّه محمّد بن اسماعیل بُخاری جعفی، دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، یمامه، چاپ پنجم، سال 1414.

«ع»

13. علل الشرائع: محمّد بن بابویه معروف به شیخ صدوق رحمه اللَّه، انتشارات شریف رضی، قم، چاپ اول، سال 1421.

ص: 805

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

«ق»

14. القول الجلیّ فی مناقب علیّ علیه السلام: جلال الدین سیوطی، مؤسسه نادر، بیروت، لبنان.

«ک»

15. کنز العمّال: متقی هندی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1419.

«م»

16. المستدرک: حاکم نیشابوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1411.

17. مسند ابی داوود: حافظ سلیمان بن داوود طیالسی، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

18. مسند احمد: احمد بن حنبل شیبانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

19. مشکاة المصابیح: خطیب تبریزی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1411.

20. مصابیح السُّنّه: حسین بن مسعود بغوی، متوفای 516 ه.

21. مصباح المتهجّد: ابوجعفر محمّد بن حسن طوسی معروف به شیخ طوسی، مؤسسه فقه الشیعه، بیروت، لبنان، سال 1411.

ص: 806

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

22. المعجم الاوسط: سلیمان بن احمد بن ایّوب لخمی طبرانی، دار الحرمین، سال 1415.

23. معرفة الصحابه: ابو نعیم اصفهانی، بیروت، لبنان.

24. المصنَّف: ابن ابی شیبه، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1414.

25. منهاج السنة النبویّه: ابن تیمیّه حرّانی، مکتبه ابن تیمیه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.

ص: 807

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

(9)

A Glance on Guardianship Narration

)Hadith al -Wilayah(

ص: 808

نگاهی به حدیث ثقلین (10)

سرآغاز …

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

… آخرین و کامل ترین دین الهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 809

شماره صفحه در کتاب - ص: 8

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 810

شماره صفحه در کتاب - ص: 9

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 811

شماره صفحه در کتاب - ص: 13

***

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للَّه ربّ العالمین، والصّلاة والسّلام علی سیّدنا ونبیّنا محمّد وآله الطیّبین الطّاهرین، ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین.

پیش گفتار …

یکی از احادیث معروفی که شیعه و سنّی نقل کرده اند «حدیث ثقلین» است. این حدیث در منابع بسیاری نقل شده است.

تِرمذی در کتاب صحیح به سند خود، از جابر بن عبداللَّه انصاری این گونه نقل می کند: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

یا أیُّهَا النَّاسُ! إنّی تَرَکْتُ فِیکُمْ ما إنْ أَخَذْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا:

کِتابَ اللَّهِ وَعِتْرَتِی أهْلَ بَیْتِی. (1)

ای مردم! من در میان شما چیزی گذاشتم که اگر بدان تمسّک

ص: 812


1- صحیح تِرمذی: 6/ 124، حدیث 3786.

شماره صفحه در کتاب - ص: 14

***

کنید، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترتم که خاندان من هستند.

همچنین تِرمذی در صحیح خود با سند دیگری از زید بن ارقم نقل می کند که رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله فرمود:

إنِّی تارِکٌ فِیکُمْ ما إنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدی، أَحَدُهُما أَعْظَمُ مِنَ الآخَرِ: کِتابَ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّماءِ إلَی الأرْضِ، وَعِتْرَتِی أهْلُ بَیْتِی، وَلَنْ یَفْتَرِقَا حَتّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ، فَانْظُرُوا کَیْفَ تَخْلُفُونی فِیهِما. (1)

به راستی که من در میان شما چیزی را به جا می گذارم که اگر بدان چنگ بزنید هرگز بعد از من گمراه نخواهید شد. یکی از آن دو از دیگری باعظمت تر است: کتاب خدا که ریسمانی آویخته از آسمان به زمین است، و عترت و خاندان من، و این دو هرگز از یکدیگر جدا نمی شوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.

پس دقّت نمایید که بعد از من در حقّ آن دو چگونه رفتار خواهید داشت.

این دو روایت در زمره روایاتی است که از دو صحابی

ص: 813


1- صحیح تِرمذی: 6/ 125، حدیث 3788.

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله در کتاب صحیح ترمِذی نقل شده است.

به راستی اگر به این حدیث شریف عمل می شد و با مصادیق صحیحش تطبیق می گردید، هرگز چنین اختلافی بین امّت اسلام واقع نمی شد.

آری فراخوانی و دعوت به وحدت اسلامی و کنار گذاشتن اختلافات موجود میان فرقه های اسلامی، از اموری است که مورد اهتمام اندیشمندان اصلاح گر مسلمان قرار گرفته است.

در این راستا آنان برای دست یابی به این هدف، راه ها، پیشنهادها و نظریه هایی ارائه کرده اند؛ ولی حدیث شریف ثقلین بهترین وسیله برای اتّفاق و گرد هم آمدن مسلمانان می باشد؛ چرا که این حدیث از طرفی مورد پذیرش همه فرقه های اسلامی است؛ و از طرف دیگر مدلول و معنای آن واضح و روشن است.

این کتاب پژوهشی در این زمینه است که در چهار بخش به بررسی و تحقیق این حدیث شریف پرداخته است:

1. پژوهشی در واژگان حدیث؛

2. نگاهی به راویان حدیث؛

3. بررسی دلالت های حدیث؛

4. بررسی اشکال ها و ایرادهای واهی.

ص: 814

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

***

بخش یکم پژوهشی در واژگان حدیث ثقلین …

واژه «ثقل» از نظر لغوی …

این حدیث شریف، به «حدیث ثَقَلیْن» مشهور است. واژه ثَقَلَیْن تثنیه «ثَقَل» است، و کلمه ثَقَل در لغت به معنای متاعی است که مسافر با خود حمل می کند.

البتّه عدّه ای از محدّثان و لغویان، این کلمه را «ثِقْلَیْن» - یعنی به کسر ثاء و سکون قاف- قرائت کرده اند، که در این صورت تثنیه «ثِقْل» خواهد بود، و ثِقْل در لغت به معنای بار سنگین و گنج آمده است.

ولی به نظر می رسد کلمه «ثقلین» در این حدیث شریف، به فتح ثاء و قاف باشد.

فیروزآبادی در کتاب القاموس المحیط می نویسد:

ثَقَل (به حرکت قاف) به معنای متاع و کالای مسافر و نیز هر چیز نفیسی را که پنهان و محفوظش می دارند می باشد؛ و حدیثی که از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل شده است که فرمود: «إِنِّی تارِکٌ فِیْکُمُ

ص: 815

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

***

الثَّقَلَیْنِ: کِتابَ اللَّهِ وَعِتْرَتِی» از همین لغت است. (1) این که ما ضبط نخست را بر ضبط دوم ترجیح دادیم به این جهت است که تناسب ضبط نخست (ثَقَلَیْن) با موقعیّتی که این حدیث شریف از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله صادر گردیده بیشتر است؛ چرا که مسافری که از شهری به شهر دیگری کوچ می کند- به خصوص که هرگز قصد بازگشت به آن شهر را نداشته باشد- اسباب و اثاثیه زندگی خود را می برد، و از آن جا که حمل و نقل در آن زمان به سختی و مشقّت انجام می گرفت و انسان نمی توانست تمام لوازم و اثاثیه زندگی را از جایی به جایی ببرد، ناگزیر در هنگام کوچ، به برداشتن گران بهاترین و نفیس ترین دارایی خود اکتفا می کرد.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حدیث ثقلین می فرماید:

إنّی قد دعیت فأجبت.

به راستی که من فرا خوانده شده ام و به این فراخوانی پاسخ گفته ام.

در نقل دیگری آمده است که فرمود:

یوشک أن ادعی فاجیب.

نزدیک است که فرا خوانده شده و به آن پاسخ مثبت دهم.

ص: 816


1- القاموس المحیط: 3/ 468، ماده «ثقل».

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

آن حضرت با این سخنان، از نزدیکی رحلت جانگدازش خبر می دهد؛ از این رو فرمود:

وإنّی تارکٌ.

همانا باقی گذاردم.

آری، قرار گرفتن آن حضرت در موقعیّت سفر آخرت، اقتضا می کند که عزیزترین و گران بهاترین اشیای خود را که قرآن و عترت است با خود ببرد؛ ولی به مقتضای رأفت و لطفی که بر امّت دارد، و از آن جایی که بر ماندگاری این دین حرص می ورزد، این گران بهاترین اشیای خود را که در طول حیات پربرکتش، نهایت اعتنا و توجّه به آن ها داشت، در بین امّت باقی گذاشت. بنا بر این آن چه را که به جهت مسافرت باید از این دار فانی با خود ببرد، به جهت رأفت و محبّت بی دریغی که به امّت دارد در بین آن ها باقی گذارده و می فرماید:

إنّی تارک فیکم الثَّقَلَیْن: کتاب اللَّه وعترتی أهل بیتی.

من دو چیز گران بها در بین شما می گذارم: کتاب خدا و عترت و خاندانم.

آن گاه حضرتش این گونه توصیه می فرماید:

ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا.

مادامی که به آن ها تمسّک کنید، هرگز گمراه نخواهید شد.

ص: 817

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

از این رو غرض این است که دو گوهر نفیس و گران بها در میان امّت باقی بماند تا امّت پس از آن حضرت گمراه نشوند.

پس با توجّه به قراین و تناسب های موجود در حدیث واژه «ثَقَلین» بر «ثِقْلَین» ترجیح دارد.

بررسی واژگان دیگر …

همچنان که ملاحظه نمودید، در نقل نخست این گونه آمده است که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ما إنْ أَخَذْتُمْ بِهِما لَنْ تضلّوا.

و بنا بر نقل دوم آن حضرت فرمود:

ما إنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لن تضلّوا.

این دو متن در کتاب های دیگری نیز غیر از تِرمذی موجود است.

با توجه به تحقیقی که انجام شده است، عبارت «ما إنْ أَخَذْتُمْ» و یا عبارتی که مشتمل بر واژه «اخْذ» باشد در مدارک زیر آمده است:

مسند احمد بن حنبل، مسند ابن راهویه، طبقات ابن سعد، صحیح تِرمذی، مسند ابی یَعْلی، المعجم الکبیر طبرانی، مصابیح السنّه بغوی، جامع الاصول ابن اثیر و مصادر دیگر. (1)

ص: 818


1- مسند احمد: 3/ 59، مسند ابن راهویه، به نقل از المطالب العالیه ابن حجر عسقلانی: حدیث 1873، الطبقات الکبری: 2/ 194، صحیح تِرمذی: 6/ 124، حدیث 3786، مسند ابی یعلی: 2/ 376، حدیث 1140، المعجم الکبیر: 3/ 62 و 63، حدیث 2678 و 2680، مصابیح السنّه: 4/ 189، حدیث 4815، جامع الاصول: 1/ 277، حدیث 65.

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

و واژه «تمسّک» در مسند عبد بن حمید، تفسیر الدرّ المنثور، الجامع الصغیر و احیاء المَیْت موجود است. (1) با مراجعه به کتاب های لغت درمی یابیم که منظور از واژه «اخْذ» و یا کلمه «تمسّک» در چنین مواردی، تبعیّت و پیروی است. علاوه بر آن کلمه «الإتّباع» نیز که در متن روایات ابن ابی شیبه در کتاب المصنَّف آمده است، به معنای همان «تبعیّت و پیروی» است. (2) در ادامه نقل واژگان حدیث ثقلین، با نقل دیگری رو به رو می شویم و آن وجود واژه «الإعتصام» به جای واژه «الأخْذ» و «التمسّک» است. خطیب بغدادی این حدیث را این گونه نقل می کند که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

إنّی ترکت فیکم ما لن تضلّوا بعدی إن اعتصمتم به: کتاب اللَّه وعترتی. (3)

ص: 819


1- منتخب مسند عبد بن حمید: 114، حدیث 265، الدرّ المنثور: 2/ 285، احیاء المیت: 36، حدیث 7.
2- المصنّف: 10/ 505، حدیث 10127.
3- کنز العمّال: 1/ 187، حدیث 951.

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

من در بین شما چیزی را باقی گذاردم که اگر پس از من به آن تمسّک کردید، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و خاندانم.

واژه «اعتصام» در قرآن، حدیث، لغت عربی و استعمالات فصیح همان معنای تمسّک است. (1) شاهد بر این که «اعتصام» در قرآن و حدیث به معنای «تمسّک» است، روایتی است که در کتاب های شیعه و سنّی آمده است که امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه مبارکه ای که می فرماید:

«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَلَا تَفَرَّقُوا». (2)

همگی به ریسمان خدا تمسّک کرده و پراکنده نشوید؛

فرمود:

نَحْنُ حَبْلُ اللَّهِ.

ما همان ریسمان خداوند هستیم.

این تفسیر امام صادق علیه السلام در منابع اهل تسنّن؛ از جمله تفسیر ثعلبی و الصواعق المحرقه آمده است (3) و آن گاه که به التفسیر الکبیر فخر رازی در ذیل این آیه مبارکه، و نیز به تفسیر الخازن و تفاسیر دیگر مراجعه کنیم،

ص: 820


1- الصحاح: 4/ 1608، ماده «مسک»، لسان العرب: 10/ 488، ماده «مسک».
2- سوره آل عمران: آیه 103.
3- الصّواعق المحرقه: 233، شواهد التنزیل: 1/ 169 و 170.

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

مشاهده خواهیم کرد که آنان در هنگام تفسیر این آیه، حدیث ثقلین را متذکّر می شوند. (1) البته حاکم نیشابوری نیز در المستدرک به سندی صحیح همین گونه نقل کرده است. (2) بنا بر این، «اعتصام» همان «تمسّک»، و «تمسّک» به معنای «اتّباع و پیروی» است، و با وجوب تبعیّت و پیروی که مفاد «حدیث ثقلین» است، بدون هیچ تأمّل و نزاعی امامت و خلافت ثابت خواهد شد؛ در نتیجه علی و اهل بیت علیهم السلام خلفای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بعد از آن حضرت می باشند.

نکته ای جالب …

نکته جالب این که در بعضی از متون حدیث ثقلین، به جای «ثقلین»، «خلیفتین» آمده است. این واژه «خلیفه»، صریح در مدّعای شیعه امامیّه می باشد. این متن را احمد بن حنبل در مسند، ابن ابی عاصم در کتاب السنّه و طبرانی در المعجم الکبیر آورده اند. (3)

ص: 821


1- تفسیر الکبیر: 8/ 173، تفسیر الخازن: 1/ 277.
2- المستدرک: 3/ 110.
3- مسند احمد: 5/ 181، حدیث 21068 و ص 189، حدیث 21145، کتاب السنّه: 336، حدیث 754، المعجم الکبیر: 5/ 53.

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

حافظ هیثمی، بعد از نقل این حدیث از کتاب المعجم الکبیر طبرانی می گوید: همه رجال سند آن مورد وثوق و اعتماد هستند و جلال الدّین سیوطی نیز پس از نقل روایت، به صحّت سند آن تصریح می نماید. (1) نکته لطیف تر این که: عبدالرؤوف مَناوی مصری، در کتاب فیض القدیر فی شرح الجامع الصّغیر، در شرح کلمه «عِتْرَتی» می گوید:

«عترت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله همان اصحاب کسائی هستند که خداوند متعال هر گونه پلیدی را از آن ها دور کرده و آنان را به طور کامل پاک فرموده است». (2) ملاحظه می فرمایید که نتیجه الفاظ مختلف حدیث ثقلین، تعیین امام و خلیفه بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و بیان گر منصب خلافت و امامت خواهد بود.

نتیجه بحث …

نتیجه سخن این که حدیث ثقلین گرچه به متن های گوناگون نقل شده است؛ ولی تمامیِ آن ها مفید یک معنا بوده و آن «امامت و خلافت» است؛ و در بین این متون، دلالت کلمه «خلیفتین» از همه صریح تر است

ص: 822


1- مجمع الزوائد: 9/ 165، الجامع الصغیر: 1/ 402، حدیث 263.
2- فیض القدیر: 3/ 14، شرح حدیث 2631.

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

که هیچ اختلافی در این مورد نیست.

به راستی چه متنی در دلالت بر امامت و خلافت از این متن صریح تر است، آن جا که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

إنّی تارک فیکم خلیفتین [الخلیفتین]: کتاب اللَّه وعترتی. ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی.

به راستی که من در بین شما دو جانشین گذاردم: کتاب خدا و خاندانم. مادامی که به آن دو تمسّک کنید، هرگز گمراه نخواهید شد.

آری از این جا درمی یابیم که قرآن کریم و روایات صادره از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله چگونه یکدیگر را تصدیق می نمایند. قرآن کریم می فرماید:

«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَلَا تَفَرَّقُوا». (1)

و همگی به ریسمان خدا تمسّک کنید و پراکنده نشوید.

و رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نیز در حدیث ثقلین می فرماید:

إنّی تارک فیکم الثّقلین: کتاب اللَّه وعترتی أهل بیتی، ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی أبداً.

من دو چیز گران بها در بین شما می گذارم: کتاب خدا و عترت

ص: 823


1- سوره آل عمران: آیه 103.

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

و خاندانم. مادامی که به آن ها تمسّک کنید، هرگز گمراه نخواهید شد.

آن چه را که قرآن کریم به عنوان «حبل اللَّه» به تمسّک به آن امر می فرماید، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به عنوان «عِترتی أهل بیتی» به تمسّک به آن دستور می دهد.

ص: 824

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

بخش دوم نگاه به راویان حدیث ثقلین …

راویان حدیث ثقلین …

حدیث معروف و مشهور ثقلین، توسط راویان بسیاری نقل شده است. در میان اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، بیش از سی نفر حدیث ثقلین را از آن حضرت نقل کرده اند که ما عدّه ای از آن ها را نام می بریم:

1- امیرالمؤمنین علیه السلام؛

2- امام حسن مجتبی سبط اکبر علیه السلام؛

3- سلمان فارسی؛

4- ابوذر غفاری؛

5- جابر بن عبداللَّه انصاری؛

6- ابوالهیثم بن تیهان؛

7- حذیفة بن الیمان؛

8- ابوشرحه- یا ابو سریحه- حذیفة بن اسَیْد؛

ص: 825

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

9- ابوسعید خُدْری؛

10- خزیمة بن ثابت؛

11- زید بن ثابت؛

12- عبدالرّحمان بن عوف؛

13- طلحه؛

14- ابوهریره؛

15- سعد بن ابی وقّاص؛

16- ابوایّوب انصاری؛

17- عمرو بن عاص؛

18- فاطمه زهرا علیها السلام، پاره تن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله؛

19- امّ سَلَمه، امّ المؤمنین؛

20- امّ هانی، خواهر امیرالمؤمنین علیه السلام.

حدیث ثقلین به روایت پیشوایان مشهور اهل تسنّن …

البتّه در طول قرون متمادی، صدها نفر از مشاهیر، مفسّران، محدّثان، مورّخان و راوی شناسان اهل تسنّن، حدیث ثقلین را به اسانید خود از اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل کرده اند که به نام پنجاه نفر از آنان اکتفا می شود:

1- سعید بن مسروق ثوری؛

ص: 826

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

2- سلیمان بن مهران اعمش؛

3- محمّد بن اسحاق، نویسنده سیره؛

4- محمّد بن سعد، نویسنده الطبقات الکبری؛

5- ابوبکر ابن ابی شیبه، نویسنده المصنَّف؛

6- ابن راهویه، نویسنده المسند؛

7- احمد بن حنبل (پیشوای حنابله) نگارنده المسند؛

8- عبد بن حُمید، نگارنده المسند؛

9- مسلم بن حَجّاج قُشیری، نگارنده الصحیح؛

10- ابن ماجه قزوینی، نگارنده سنن المصطفی، یکی از صحاح ششگانه؛

11- ابوداوود سجستانی، نگارنده السّنن، یکی از صحاح ششگانه؛

12- تِرمذی، نگارنده الصحیح؛

13- ابن ابی عاصم، نگارنده کتاب السنّه؛

14- ابوبکر بزّار، نگارنده المسند؛

15- نَسائی، نگارنده السنن؛

16- ابویعلی موصلی، نگارنده المسند؛

17- محمّد بن جریر طبری، نویسنده تاریخ و تفسیر؛

18- ابوالقاسم طبرانی، نویسنده المعجم الکبیر، المعجم الأوسط

ص: 827

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

و المعجم الصغیر؛

19- ابوالحسن دارقُطْنی بغدادی، پیشوای معروف؛

20- حاکم نیشابوری، نگارنده المستدرک؛

21- ابو نعیم اصفهانی، نویسنده کتاب های معروف؛

22- ابوبکر بیهقی، نگارنده السنن الکبری؛

23- ابن عبدالبرّ، نگارنده الاستیعاب؛

24- خطیب بغدادی، نگارنده تاریخ بغداد؛

25- بغوی، نویسنده مصابیح السنّه؛

26- رزین عبدری، نویسنده الجمع بین الصحاح الستّه؛

27- قاضی عیاض، نویسنده الشفاء؛

28- ابن عساکر دمشقی، نویسنده تاریخ مدینة دمشق؛

29- ابن اثیر جَزَری، نویسنده اسد الغابه؛

30- فخر رازی، نویسنده التفسیر الکبیر؛

31- ضیاء مَقْدِسی، نویسنده المختاره؛

32- ابو زکریّا نَوَوی، شارح صحیح مسلم؛

33- ابوالحَجّاج مِزّی، نگارنده تهذیب الکمال؛

34- شمس الدّین ذهبی، نگارنده کتاب های معروف؛

35- ابن کثیر دمشقی، نگارنده تفسیر و تاریخ؛

ص: 828

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

36- نورالدّین هیثمی، نگارنده مجمع الزوائد؛

37- جلال الدّین سیوطی، نگارنده کتاب های معروف؛

38- شهاب الدّین قسطلانی، شارح صحیح بُخاری؛

39- شمس الدّین صالحی دمشقی، شاگرد جلال الدّین سیوطی، نویسنده سبل الهُدی والرشاد؛

40- ابن حجر عسقلانی، نگارنده کتاب های معروف و معتبر نزد عامّه؛

41- شمس الدّین ابن طولون دمشقی؛

42- شهاب الدّین ابن حجر مکّی، نویسنده الصواعق المحرقه؛

43- متّقی هندی، نگارنده کنز العمّال؛

44- ملّا علی قاری هروی، نویسنده مرقاة المفاتیح فی شرح مشکاة المصابیح؛

45- عبدالرؤوف مَناوی، نویسنده فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر؛

46- حلبی، نویسنده السیرة الحلبیّه؛

47- زینی دَحْلان، نگارنده السیرة الدحلانیّه؛

48- منصور علی ناصف، نگارنده التاج الجامع للاصول؛

49- شیخ یوسف نبهانی، نویسنده کتاب های متعدد؛

50- مبارک پوری هندی، شارح صحیح تِرمذی.

ص: 829

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

گفتنی است که اینان پنجاه تن از مشاهیر اهل تسنّن بودند که در قرون مختلف و متمادی حدیث ثقلین را روایت کرده اند و این تعداد، حدود 110 راویان این حدیث شریف از بزرگان و مشاهیر آن هاست.

ص: 830

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

بررسی دلالت های حدیث ثقلین حدیث ثقلین …

حدیث ثقلین بیان گر امامت و خلافت …

ما پیش تر- به طور اجمال- متن های مختلف «حدیث ثقلین» را بررسی کردیم و روشن شد که این حدیث شریف، بیان گر خلافت و امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام است. همچنین بیان شد که این حدیث شریف به جهت وجود واژه «خلیفتین»، به امامت و خلافت تصریح دارد.

کیفیّت دلالت واژگانی مانند: «الأخذ»، «التمسّک»، «الاعتصام» و مواردی از این قبیل بدین گونه است:

چون این الفاظ دلالت بر وجوب تبعیّت، پیروی و اطاعت مطلق و بدون قید و شرط می نمایند، ناگزیر مفاد حدیث به دلالت التزامی بیان گر امامت و خلافت خواهد بود؛ زیرا شکّی نیست که بین اطاعت مطلق و امامت و خلافت، تلازم و همبستگی تامّ و غیر قابل انکار وجود دارد.

ص: 831

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

برای تثبیت آن چه بیان شد، می توان به بیانات شارحان «حدیث ثقلین»، از بزرگان و مشاهیر اهل تسنّن مراجعه نمود؛ افرادی همچون:

مَنّاوی در فیض القدیر فی شرح جامع الصغیر، ملّا علی قاری در المرقاة فی شرح المشکاة، و قاضی عیاض در نسیم الریاض و کتاب هایی همچون: شرح المواهب اللَّدُنّیّه، السراج المنیر فی شرح الجامع الصغیر، الصواعق المحرقه، جواهر العقدین و منابعی دیگر.

گفتنی است که نگارندگان این آثار، پس از شرح حدیث ثقلین تصریح نموده اند که طبق این حدیث پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله مردم را به بهره بردن از هدایت های اهل بیت علیهم السلام، فراگیری از دانش آنان و پیروی از آن ها برانگیخت و به این امور دستور داد.

دیدگاه بزرگان اهل سنّت در دلالت حدیث …

همان گونه که بیان شد، بزرگان اهل تسنّن در کتاب های خود، دلالت حدیث ثقلین را بیان کرده اند. برای نمونه، کلام چند تن از آنان را می آوریم:

مَنّاوی می گوید:

حدیث ثقلین به صراحت و بدون هیچ گونه ابهامی دلالت دارد بر این که قرآن و عترت علیهم السلام به سان دو فرزندی هستند که با یکدیگر زاده شده اند. پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله آنان را در بین امّت گذاشته و به

ص: 832

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

آن ها توصیه فرموده که با آن دو به نیکی رفتار نمایند و حقّ آن دو را بر خودشان مقدّم کرده و در امور دین شان به آن دو تمسّک جویند. (1) ملّا علی قاری در شرح حدیث شریف چنین می نگارد:

معنای تمسّک به عترت علیهم السلام، همان دوستی آنان و هدایت یافتن به راه، روش و دستورات آنان است. (2) زرقانی مالکی (که یکی از محقّقین اهل تسنّن در حدیث است) چنین می گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حدیث ثقلین، سفارش و وصیت خود را تأکید و تقویت کرد و فرمود:

فانظروا بمَ تخلفونی فیهما بعد وفاتی؟ هل تتّبعونهما فتسرّونی أو لا، فتسیئونی؟ (3)

ببینید پس از من چگونه این دو را پاس می دارید؟ آیا از آن دو تبعیّت و پیروی می کنید و موجبات خشنودی مرا فراهم می آورید، یا از راه و روش این دو گوهر گران بها روی برتافته و با این عمل مرا اندوهناک می سازید؟

ص: 833


1- فیض القدیر: 3/ 15.
2- مرقاة المفاتیح: 10/ 531.
3- شرح المواهب اللّدُنیّة: 7/ 7.

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

حدیث ثقلین بیان گر اعلمیّت اهل بیت …

علیهم السلام

ابن حجر مکّی پیرامون مفاد «حدیث ثقلین» می نویسد:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله با این فرمایش، امّت را به اقتدا، تمسّک و فراگیری از علم سرشار این دو منبع دانش فرمان می دهند. (1) از این رهگذر، یکی از اموری را که حدیث ثقلین افاده می کند، وجوب تعلّم از «عترت» علیهم السلام است؛ از این رو می توان نتیجه گرفت که حدیث ثقلین، بر اعلمیّت اهل بیت علیهم السلام دلالت می نماید، و اعلمیّت نیز به مورد خاصّی و ظرف مخصوصی مقیّد نیست.

به سخن دیگر: اعلمیّت، اعلمیّت مطلق است و اعلمیّت مطلق، مستلزم افضلیّت و برتری اهل بیت علیهم السلام است؛ و افضلیّت و برتری، مستلزم امامت آنان خواهد بود؛ از این رو همه اصحاب پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله مأمورند که در مسایل علمی و دینی به خاندان نبوّت علیهم السلام رجوع نمایند؛ همچنان که مأمور به تبعیّت، پیروی و اطاعت از آنان می باشند.

از سوی دیگر در بعضی از متونی که بزرگان محدّثان عامّه

ص: 834


1- الصواعق المحرقه: 231.

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

از جمله: طبرانی در المعجم الکبیر، (1)

هیثمی در مجمع الزوائد، (2)

ابن اثیر جَزَری در اسد الغابه (3)

و ابن حجر مکّی در الصواعق المحرقه (4)

نقل کرده اند، به این موضوع تصریح شده است که رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله پس از آن که فرمود:

إنّی تارکٌ فیکم الثّقلین: کتاب اللَّه وعترتی أهل بیتی، ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی أبداً.

چنین اضافه کرد:

فلا تقدّموهما فتهلکوا، ولا تقصّروا عنهما فتهلکوا، ولا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم.

بنا بر این بر کتاب و عترت علیهم السلام پیشی نگیرید که هلاک خواهید شد؛ و در حقّ آن دو کوتاهی نکنید که هلاک خواهید شد؛ و به عترتم چیزی نیاموزید؛ زیرا که آنان از شما داناترند.

بنا بر این، آن چه را که نتیجه گرفتیم، مورد تصریح بزرگان اهل سنّت و شارحان حدیث قرار گرفته است. به عنوان نمونه ملّا علی

ص: 835


1- المعجم الکبیر: 5/ 166 و 167.
2- مجمع الزوائد: 9/ 164.
3- اسد الغابه: 2/ 13.
4- الصواعق المحرقه: 230.

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

قاری در کتاب مرقاة المفاتیح می نویسد:

روشن است که در غالب موارد عرفی، افراد نزدیک تر به صاحب خانه، از حالات و خصوصیّات او بهتر آگاهی دارند تا دیگران؛ پس منظور از عترت، دانشمندان و عالمان از خاندان نبوّت می باشند که بر راه و روش رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله اطّلاع کامل دارند، و دانش و حکمت آن بزرگوار نزد آنان می باشد. به همین جهت، آن ها قرین و عِدل کتاب خدای سبحان قرار داده شده اند؛ همچنان که خداوند متعال می فرماید:

«ویُعَلِّمُهُمُ الکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ». (1)

به آنان کتاب و حکمت را می آموزد.

ابن حجر مکّی نیز در کتاب الصواعق المحرقه، بعد از نقل حدیث ثقلین چنین می گوید:

این فرمایش حضرت که فرموده اند: «فلا تقدّموهم فتهلکوا ولا تقصروا عنهم فتهلکوا ولا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم؛ از آنان پیشی نگیرید که هلاک خواهید شد؛ و در حق آنان کوتاهی نکنید که هلاک خواهید شد؛ و چیزی به آنان نیاموزید؛ زیرا که آنان از شما داناترند» دلیل

ص: 836


1- سوره بقره: آیه 129، سوره آل عمران: آیه 164، سوره جمعه: آیه 2.

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

است بر این که در میان خانواده خاصّ رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله، هر که اهلیّت و شایستگی مراتب عالی و قدرت تأمین خواسته های دینی مردم را داراست بر دیگری مقدّم است.

نتیجه این که: «حدیث ثقلین» به اعتبار آن فراز که دلالت بر وجوب تعلّم از «عترت» می نماید، بیان گر امامت خاندان نبوّت علیهم السلام و تقدّم آنان بر دیگران است، که این نیز از اموری است که می توان برای اثبات آن به «حدیث ثقلین» تمسّک جست.

حدیث ثقلین بیان گر عصمت اهل بیت …

علیهم السلام

همان طور که پیش تر نیز اشاره شد، رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله «عترت» را قرین و همدوش قرآن کریم قرار داده اند که از این رهگذر، این حدیث بر دو نکته اساسی دلالت می کند:

1- عصمت اهل بیت علیهم السلام؛

2- وجود امامی از اهل بیت علیهم السلام در تمام زمان ها؛

به این بیان که آن امام صلاحیّت برای امامت و خلافت و جانشینی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله داشته و پیشوا و رهبر مردم باشد، که تمامی افراد امّت، بتوانند در اموری دینی و امور مورد نیاز خود را از او فرا گیرند و تا قرآن باقی و موجود است، ناگزیر چنین امامی از اهل بیت علیهم السلام نیز در کنار قرآن خواهد بود.

ص: 837

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

البتّه بحث از عصمت، و نیز بحث از امامت سایر ائمّه علیهم السلام- غیر از امیرالمؤمنین علیه السلام- و این که باید همراه قرآن امامی باشد که اهلیّت تصدّی منصب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را در میان امّت داشته باشد، هر یک پژوهش جداگانه و مبسوطی را می طلبد. (1)

اقتران حدیث ثقلین با احادیث دیگر …

اکنون برای کامل شدن بحث پیرامون «حدیث ثقلین» به مطالبی اشاره می کنیم.

مطلب نخست: «حدیث ثقلین» در موارد زیادی، توأم با احادیثی وارد شده است که آن احادیث به طور جداگانه از نظر سند متواتر بوده و دلالتشان بر امامت امیرالمؤمنین علیه السلام بسیار واضح و روشن است؛ بلکه در بعضی از متون، بر امامت و خلافت بلافصل آن بزرگوار تصریح دارد و ورود «حدیث ثقلین» در ضمن این احادیث- به قرینه وحدت سیاق- نشان گر این است که مدلول «حدیث ثقلین»، در بیان اثبات امامت و خلافت است، و در جای خود (در مباحث اصول فقه) اثبات گردیده است که وحدت سیاق در صورتی که قرینه قطعی

ص: 838


1- گفتنی است که این دو عنوان نیز در سلسله پژوهش های اعتقادی، جداگانه از همین نگارنده، نگارش یافته اند.

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

برخلاف آن نباشد، حجّت بوده و مورد قبول عقلاست.

از موارد اقتران می توان به اقتران این حدیث با حدیث غدیر اشاره کرد که متّقی هندی در کنز العمّال از ابن جریر طبری، ابن ابی عاصم و محاملی (1) چنین نقل می کند:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در روز غدیر، در حالی که دست علی علیه السلام در دستش بود فرمود:

أیّها الناس! ألستم تشهدون أنّ اللَّه ورسوله أولی بکم من أنفسکم وأنّ اللَّه ورسوله مولاکم؟

ای مردم! آیا شما گواهی نمی دهید که به راستی خدا و پیامبرش از شما نسبت به خودتان اولی تر و شایسته تر است و خدا و پیامبرش مولای شماست؟

گفتند: چرا.

فرمود:

فمن کان اللَّه ورسوله مولاه فإنّ هذا مولاه، وقد ترکت فیکم ما إن أخذتم بهما لن تضلّوا بعدی: کتاب اللَّه وأهل بیتی. (2)

ص: 839


1- وی محدّثی بزرگ از محدّثان اهل سنّت است که این حدیث را در کتاب امالی خود صحیح دانسته است.
2- کنز العمّال: 13/ 140، حدیث 36441.

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

پس کسی که خداوند و رسولش مولای او هستند، پس به راستی که این شخص (علی علیه السلام) مولای اوست. همانا من در میان شما دو چیز قرار دادم که اگر پس از من از آن دو پیروی نمایید، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و اهل بیتم.

البته اقتران حدیث ثقلین به حدیث غدیر، در مصادر بسیار دیگری نیز آمده است. (1) ابن حجر در کتاب الفتاوی الفقهیّه، (2)

سه حدیث ثقلین، غدیر و منزلت را در یک سیاق نقل کرده است که هریک از این سه حدیث شریف به طور جداگانه، دلالت بر امامت امیرالمؤمنین علیه السلام می کند.

وصیّت به قرآن کریم و عترت در موارد مختلف …

مطلب دوم: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله توصیه به قرآن و عترت علیهم السلام را در موارد مختلف و جاهای متفاوت تکرار فرموده اند که به چهار مورد آن اشاره می شود.

مورد نخست: هنگام بازگشت از شهر طائف.

ص: 840


1- ر. ک المعجم الکبیر: 5/ 166 و 167، حدیث 5070، کنز العمّال: 13/ 140، به نقل از مسند ابن راهویه، المستدرک: 3/ 109، نوادر الاصول: 1/ 258، الإصابه: 4/ 80، اسد الغابه: 3/ 28، السیرة الحلبیّه: 3/ 274.
2- الفتاوی الفقهیّه: 2/ 95.

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

این مورد را ابن ابی شیبه ذکر کرده است و ابن حجر مکّی نیز در کتاب الصواعق المحرقه (1)

از او نقل می کند.

مورد دوم: در حجّة الوداع و به طور مستقل در روز عرفه.

این مورد را متّقی هندی در کنز العمّال (2)

از ابن ابی شیبه نقل می کند. همچنین تِرمذی در صحیح، (3)

طبرانی در کتاب المعجم الکبیر، (4)

ابن اثیر جَزَری در کتاب جامع الاصول (5)

و افراد دیگری آورده اند.

مورد سوم: هنگام بازگشت از حجّة الوداع، در روز غدیر خم و در ضمن خطبه طولانی و مفصّل غدیر.

این مورد را احمد بن حنبل در المسند، (6)

دارمی در السّنن، (7)

بیهقی در السّنن الکبری، (8)

ابن کثیر در البدایة والنّهایه (9)

و دیگران

ص: 841


1- الصواعق المحرقه: 231.
2- کنز العمّال: 1/ 188، حدیث 944.
3- صحیح تِرمذی: 6/ 124، حدیث 3786.
4- المعجم الکبیر: 3/ 63، حدیث 2679.
5- جامع الاصول: 1/ 277.
6- مسند احمد: 3/ 17.
7- سنن دارمی: 2/ 342.
8- السنن الکبری: 2/ 148.
9- البدایة والنهایه: 5/ 209.

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

نقل کرده اند.

مورد چهارم: هنگام رحلت جانگدازشان، در حالی که حجره شریف مملوّ از جمعیّت بود.

وقایع مربوط به این مورد را ابن ابی شیبه، بزّار، ابن حجر مکّی و دیگران نقل کرده اند. (1)

دعوت به اتّحاد در پرتو تعلیمات حدیث ثقلین …

مطلب سوم: جدّ بزرگوار ما فقیه اهل بیت علیهم السلام، سیّد محمّد هادی میلانی رحمه اللَّه نقل می فرمودند که یکی از بزرگان علمای شیعه در نجف اشرف، (2) برای ایجاد اتّحاد بین فرقه های اسلام پیش قدم شدند.

جدّ ما می فرمود: ما به ایشان و امثال ایشان اصرار داشتیم که راه درست اتّحاد بین فرقه های اسلامی و تقارب بین مذاهب، منحصر در التزام به تبعیّت، پیروی و به کار بستن مفاد «حدیث ثقلین» است؛ زیرا فرض این است که این حدیث شریف نزد شیعه و سنّی از نظر صدور

ص: 842


1- سمط النّجوم العوالی: 3/ 63، حدیث 136، به نقل از ابن ابی شیبه، کشف الاستار عن زوائد البزّار: 3/ 221، حدیث 2612، الصّواعق المحرقه: 89.
2- علّامه شیخ محمّد حسین کاشف الغطاء رحمه اللَّه (1373 ه).

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

و صحّت مورد اتّفاق است، گرچه قائل به تواتر آن نباشیم، در حالی که این حدیث شریف به یقین متواتر و مورد قبول در نزد طرفین بوده و از نظر دلالت هم هیچ نکته ابهامی در آن نیست.

بنا بر این امری که صدورش از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله قطعی است و دلالتش نیز بر مدّعای یکی از طرفین- که شیعه باشد- تامّ و بدون ابهام و اشکال است؛ چنین وجهی جامع و محوری اساسی برای اتّحاد بین فرقه ها کافی است. از این رو چرا آن را رها کرده و به آرا، پیشنهادها و راه های دیگری رو آوریم که نه بهره ای دارند و نه ما را به هدف می رسانند.

جدّ ما رحمه اللَّه همواره می فرمودند:

ما بر این معنا اصرار فوق العاده داشتیم و در قبال ما، بزرگواری که رهبری اندیشه تقریب را به عهده داشت، پیشنهاد دیگری را در نظر داشت، تا این که وی برای انجام مقصود خود به دیار اهل خلاف سفر نمود و پس از بازگشت، به طور صریح اعتراف کرد که راه درست اتّحاد بین فرقه های مسلمان فقط همین راه است و برای علاج این مشکل چاره ای جز رجوع به «حدیث ثقلین» و امثال آن نیست.

ص: 843

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

چکیده سخن …

چکیده آن چه بیان شد چنین است:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از فرا رسیدن وفات و نزدیک شدن رحلت جانگدازش خبر داد و گران بهاترین و پرارزش ترین اشیا (قرآن کریم و عترت و خاندانش) را در میان امّت باقی گذارد و این دو یادگار گران بها، ضامن هدایت ابدی امّت خواهند بود که در اثر پیروی و تبعیّت از این دو ثقل، هرگز امّت اسلام به ضلالت نخواهند افتاد.

شاهد بر عدم ضلالت ابدی، به کار بردن حرف «لَنْ» است که بیان گر نفی ابَد می باشد. این حرف در متون مختلف «حدیث ثقلین» موجود است، آن جا که فرمود:

ما إن تمسّکتم بهما؛ ما إن أخذتم بهما لن تضلّوا …

مادامی که به آن تمسّک کنید، هرگز گمراه نخواهید شد.

آن گاه پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله امّت را در تنگنای پرسش از این دو قرار داد و تأکید فرمود که کنار حوض کوثر، از شما خواهم پرسید که با این دو چگونه رفتار کرده اید، و آیا حقّ مرا در ارتباط با آن دو رعایت کرده اید یا نه؟

شاید پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در آن وعده و ملاقات به منصب سقایت آب کوثر توسّط امیرالمؤمنین علیه السلام اشاره فرموده که

ص: 844

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

علی علیه السلام منافقان را از نوشیدن آن آب منع خواهد فرمود.

همچنین به نظر می رسد که آن بزرگوار با این فرمایش، به حدیث مشهوری اشاره فرموده که مورد پذیرش شیعه و اهل سنّت است و در صحاح نیز آمده است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

سیرد عَلَیّ أصحابی وأنّهم یذادون عن الحوض وأقول: یا ربّ! هؤلاء أصحابی، فیقول: إنّک لا تدری ما أحدثوا من بعدک.

به زودی اصحاب من در روز قیامت بر من وارد خواهند شد که آن ها را از حوض می رانند و دور می کنند. من می گویم:

پروردگارا! اینان اصحاب من هستند؟

خداوند متعال می فرماید: نمی دانی بعد از تو چه کارهایی انجام دادند. (1)

ص: 845


1- صحیح بخاری: 6/ 96، 8/ 136 و 148، 9/ 58، صحیح مسلم: 4/ 1793، مسند احمد: 1/ 453، 3/ 28، 5/ 50.

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

بخش چهارم بررسی اشکال ها و ایرادها واهی بر حدیث ثقلین …

اشکال ها و ایرادها …

آن گاه که به کتاب های اهل تسنّن مراجعه می کنیم، درمی یابیم که آنان به پنج طریق خواسته اند استدلال های شیعه به «حدیث ثقلین» را باطل کنند. ما اکنون به ذکر آن ها پرداخته و در پایان هر طریق، جواب آن را نیز بیان خواهیم کرد.

تضعیف حدیث …

نخستین طریق، طریق ابوالفرج ابن جوزی است. وی کتابی به نام العِلَل المتناهیه فی الأحادیث الواهیه دارد که در آن، احادیثی را که به خیال خود ضعیف بوده و از نظر سند مخدوش است آورده است. او حدیث ثقلین را از جمله آن احادیث قرار داده است. وی این حدیث شریف را با یک سند نقل کرده و پس از آن در سلسله سند حدیث خدشه نموده است. (1)

ص: 846


1- العلل المتناهیه فی الاحادیث الواهیه: 1/ 268، حدیث 432.

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

ما تاکنون غیر از ابن جوزی، فرد دیگری را سراغ نداریم که حدیث ثقلین را از نظر سند تضعیف کند؛ از این رو جای هیچ گونه شگفتی نیست که تضعیف وی مردود است، به گونه ای که شمار بسیاری از بزرگان و محقّقان اهل تسنّن بعد از ابن جوزی، او را در این کار تخطئه کرده و عملش را مردود دانسته اند.

اکنون فقط به ذکر اسامی معدودی از کسانی که ابن جوزی را به جهت تضعیف سند حدیث ثقلین تخطئه کرده اند اشاره می کنیم:

1- سبط ابن جوزی- نواده دختری او- در کتاب تذکرة الخواصّ؛

2- حافظ سخاوی در کتاب استجلاب ارتقاء الغرف؛

3- حافظ سَمْهودی در کتاب جواهر العقدین؛

4- ابن حجر مکّی در کتاب الصّواعق المحرقه؛

5- عبدالرّؤوف مَناوی در کتاب فیض القدیر؛ (1)

همه اینان گفته اند که ابن جوزی در تضعیف این حدیث خطا کرده است؛ آن گاه او را در این رفتار تخطئه کرده و دیگران را از پیروی از روش او بر حذر داشته اند، تا جایی که یکی از بزرگان اهل تسنّن

ص: 847


1- ر. ک استجلاب ارتقاء الغرف: 83، جواهر العقدین: ق 2، 1/ 73، الصواعق المحرقه: 231.

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

گوید: «بپرهیز از کاری که ابن جوزی انجام داده فریب بخوری».

افزون بر این که ابوالفرج ابن جوزی شخصی است که در نزد بزرگان اهل تسنّن، به تعصّب و عنادورزی نسبت به حقّ، معروف و مشهور است و همگان نیز متّفقند که این شخص در تضعیف احادیث یا جعلی شمردن آن ها بی پروایی خاصّی داشته است. از این رو تمام آنان، ابن جوزی را در این رفتار تخطئه نموده و دیگران را از پیروی از روش او جدّاً بر حذر داشته اند.

البته ما پیش تر مصادر معتبر «حدیث ثقلین» را ذکر کردیم، و گفتیم که این حدیث در منابع بسیاری آمده است. از جمله افرادی که به صحّت این حدیث اشاره کرده اند می توان به افراد ذیل اشاره کرد:

1- مسلم بن حَجّاج در کتاب صحیح مسلم، که البتّه- همان طور که بیان شد- حدیث را ناقص نقل کرده است؛

2- تِرمذی در صحیح؛

3- ابن خزیمه (که در نزد اهل تسنّن به امام ائمّه حدیث مشهور است) در کتاب صحیح؛

4- ابو عَوانه در کتاب المسند؛

5- حُمَیدی در کتاب الجمع بین الصّحیحین؛

6- رزین بن معاویه عبدری در کتاب تجرید الصّحاح؛

ص: 848

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

7- حاکم نیشابوری در کتاب المستدرک؛

8- ابن اسحاق در کتاب سیره؛

9- ضیاء مَقْدِسی در کتاب المختاره؛

10- بغوی در مصابیح السّنّه؛

11- محاملی؛

12- ابن النجّار؛

13- نَوَوی؛

14- حافظ مِزّی؛

15- شمس الدّین ذهبی؛

16- ابن کثیر دمشقی؛

17- حافظ هیثمی؛

18- جلال الدّین سیوطی؛

19- شهاب قسطلانی؛

20- ابن حجر مکّی؛

21- عبدالرّؤوف مَنّاوی؛

22- زرقانی مالکی؛

23- ولی اللَّه دهلوی.

ص: 849

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

ناشناخته بودن متن حدیث …

طریق دوم را ابوعبداللَّه بُخاری پیموده است. وی به ناشناخته بودن متن حدیث حکم کرده و در کتاب التاریخ الصّغیر (1)

چنین می نویسد:

قال أحمد فی حدیث عبدالملک عن عطیّة عن أبی سعید: قال النبی صلی اللَّه علیه وآله: «ترکت فیکم الثقلین».

قال: أحادیث الکوفیین هذه مناکیر.

درباره روایتی که عبدالملک، از عطیّه، از ابی سعید خُدری، از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل شده که فرمود: «من دو چیز گران بها برای شما به جای گذاردم»؛ احمد بن حنبل می گوید: این گونه احادیث که از کوفیان نقل شده است، از نظر متن منکَر و ناشناخته است.

پاسخ از این اشکال

ما این اشکال را از دو جهت پاسخ می دهیم:

1. نسبت این کلام- یعنی منکَر شمردن «حدیث ثقلین» - به احمد بن حنبل دروغ محض است؛ زیرا که خود احمد این حدیث

ص: 850


1- التاریخ الصغیر: 1/ 302.

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

شریف را در کتاب المسند (1)

و نیز در کتاب فضائل الصّحابه، با اسانید بسیاری و از عدّه زیادی از صحابه نقل می کند. پس چگونه ممکن است که شخصی مانند احمد بن حنبل، با این گستردگی حدیث را روایت نماید و در عین حال این حدیث را از جهت متن منکَر وناشناخته بشمارد؟ احمد بن حنبل کجا و چه زمانی این حدیث را انکار کرده است؟

2- آری متن حدیث ثقلین در نزد بُخاری منکر و ناشناخته است؛ زیرا حدیثی است که بدون هیچ ابهامی بیان گر امامت امیرالمؤمنین و اهل بیتش علیهم السلام می باشد. حدیثی است که بر اعلمیّت، افضلیّت، همتای قرآن بودن، عصمت اهل بیت علیهم السلام و مواردی از این قبیل- که در حدیث موجود است- دلالت می نماید.

تحریف حدیث …

سومین راهی که برای بی اعتبار کردن «حدیث ثقلین» به کار برده اند، تحریف حدیث شریف است. البتّه تحریف به معنای نقصان؛ به این معنا که قسمتی از حدیث را که دلالت «حدیث ثقلین» مبتنی بر آن است، حذف کرده و نقل ننموده اند. از کسانی که این راه را پیموده اند

ص: 851


1- مسند احمد: 3/ 17 و 59، 5/ 181.

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

مسلم بن حَجّاج در کتاب صحیح (1)

و خطیب بغدادی در کتاب تاریخ بغداد است.

خطیب بغدادی در کتاب تاریخ می نویسد:

مطیّن، از نصر بن عبدالرحمان، از زید بن حسن، از معروف از ابوطفیل این گونه نقل می کند که حذیفة بن اسَید گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

یا أیّها النّاس! إنّی فرط لکم وأنتم واردون علیّ الحوض، وإنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثّقلین، فانظروا کیف تخلفونی فیهما: الثّقل الأکبر کتاب اللَّه، سبب طرفه بید اللَّه وطرفه بأیدیکم، فاستمسکوا به ولا تضلّوا ولا تبدّلوا. (2)

ای مردم! به راستی که من پیش از شما از دنیا می روم و شما کنار حوض کوثر بر من وارد می شوید، و من هنگام ورودتان از دو گوهر گران بها که در میان شما به ودیعت گذاشته بودم خواهم پرسید. نیک دقّت کنید که چگونه حقّ مرا درباره آن دو رعایت کرده اید؟! یکی از آن دو کتاب خداوند متعال (قرآن کریم)

ص: 852


1- صحیح مسلم: 7/ 122.
2- تاریخ بغداد: 8/ 442.

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

است؛ ریسمانی که یک طرفش به دست خداوند و طرف دیگرش در دست شماست. به آن تمسّک کنید و گمراه نشوید و آن را دگرگون نسازید.

همان طور که ملاحظه می شود، با این که در صدر حدیث از «ثقلین» نام برده شده؛ ولی در ذیل آن، از این دو گوهر گران بها، فقط یک مورد آن یعنی «کتاب اللَّه» اشاره و از ذکر دیگری خودداری شده است.

جالب این که این حدیث، با همین سندی که خطیب در کتابش آورده است، بدون کوچکترین تفاوتی در تمامی سند، در سایر مصادر اهل تسنّن موجود است و در ذیل آن، از «ثقل» دیگر نیز نام برده شده است که ما فقط به یک منبع اکتفا می نماییم.

حکیم تِرمذی در نوادر الاصول، حدیث شریف را با همین سند چنین نقل می کند:

… إنّی فرطکم علیّ الحوض وإنّی سائلکم حین تردون علیّ عن الثقلین، فانظروا کیف تخلفونی فیهما: الثقل الأکبر کتاب اللَّه، سبب طرفه بید اللَّه وطرفه بأیدیکم، فاستمسکوا به ولا تضلّوا ولا تبدّلوا؛ وعترتی أهل بیتی، فإنّی قد نبّأنی اللّطیف الخبیر أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. (1)

ص: 853


1- نوادر الاصول: 1/ 258.

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

… به راستی که من پیش از شما از دنیا می روم و شما کنار حوض کوثر بر من وارد خواهید شد. من هنگام ورودتان از دو گوهر گران بها که میان شما به ودیعت نهاده بودم، خواهم پرسید. نیک دقّت کنید که چگونه حقّ مرا درباره آن دو رعایت کرده اید؟

یکی از آن دو، کتاب خداوند متعال (قرآن کریم) است؛ ریسمانی که یک طرفش به دست خداوند متعال و طرف دیگرش در دست شماست. پس به آن تمسّک کنید و گمراه نشوید و آن را دگرگون نسازید و دیگری عترتم که اهل بیت من هستند. پس به راستی که خداوند آگاه و دانایِ رازها به من خبر داد که این دو از یکدیگر جدا نمی شوند تا این که در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.

خوانندگان گرامی! داوری کنید و به این دو نقل توجّه نموده و با یکدیگر مقایسه نمایید. آیا خود خطیب بغدادی در حدیث شریف تصرّف کرده است یا ناسخان و یا ناشران؟ خداوند داناتر است.

البتّه ذکر جمیع مواردِ تحریف نیاز به مجالی وسیع تر و تألیف جداگانه ای است.

ص: 854

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

معارضه با احادیث دیگر …

چهارمین راهی که اهل سنّت برای بی اعتبار کردن «حدیث ثقلین» به کار گرفته اند، معارضه است؛ معارضه با احادیثی که خود در کتاب هایشان روایت می کنند.

البتّه از اعتبار افتادن حدیثی در اثر وجود معارضی که از نظر سند و دلالت، همتا و همسنگ با آن حدیث باشد امری مطابق قاعده و صناعت بوده و مورد قبول همه محقّقین است؛ ولی- همچنان که پیش تر اشاره شد- می گوییم: معارضه، فرع حجیّت است. به این معنا که دو حدیث متعارض، از نظر سند و دلالت باید تمام باشند و حجیّت هر یک مسلّم باشد تا نوبت به معارضه برسد در نتیجه یکی درست و دیگری نادرست باشد. وگرنه اگر یکی از احادیث نسبت به دیگری ترجیح داشته باشد، و اگر یکی از احادیث صحیح باشد و دیگری غیر صحیح باشد، نوبت به معارضه نخواهد رسید.

اکنون می پرسیم حدیث ثقلین یا همان حدیث وصیّت به قرآن و اهل بیت علیهم السلام با کدام حدیثی در تعارض است؟

مهم ترین حدیثی که به عنوان معارض برای حدیث ثقلین مطرح شده است، دو حدیث است:

1- حدیث اقتدا به شیخین؛

ص: 855

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

2- حدیث ثقلینی که در آن به جای کلمه «عترت و اهل بیت»، کلمه «سنّت» آمده است.

حدیث نخست را از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل می کنند که آن حضرت فرمود:

اقتدوا باللّذین من بعدی؛ أبی بکر وعمر. (1)

به دو نفری که پس از من هستند اقتدا کنید؛ ابوبکر و عمر.

این حدیث در برخی از منابع اهل تسنّن نقل شده است. آنان این گونه مدّعی هستند که این حدیث بر وجوب اقتدا به شیخین دلالت می کند، و «حدیث ثقلین» نیز بر وجوب تمسّک به قرآن و عترت؛ پس ناگزیر بین این دو حدیث تعارض برقرار است.

ما در پاسخ این ایراد به نقد و بررسی این حدیث پرداخته و گفتار جداگانه ای را نوشته ایم. (2) خلاصه بررسی ما پیرامون حدیث اقتدا به شیخین، ضعف سندی آن است که بزرگان جرح و تعدیل و عالمان مورد قبول اهل سنّت به ضعیف بودن تمامی راویان آن و به مجعول و دروغ بودن این حدیث

ص: 856


1- مسند احمد: 5/ 382، 385، 399 و 403.
2- این نوشتار طی سلسله پژوهش های اعتقادی، از همین نگارنده و با نام «حدیث اقتداء به شیخین در ترازوی نقد» چاپ شده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

تصریح نموده اند. (1) امّا درباره حدیث ثقلینی که به جای کلمه «عترت»، «سنّت» به کار برده شده باشد، (2) ما پژوهشی جداگانه انجام داده ایم که خوانندگان گرامی می توانند به آن پژوهش مراجعه نمایند. (3)

تکذیب حدیث …

بعد از ابطال چهار طریق گذشته، تنها راهی که برای بی اعتبار نمودن «حدیث ثقلین» باقی مانده است، طریق شیخ الاسلام!! اهل سنّت، جناب ابن تیمیّه است.

ابن تیمیّه می گوید: این حدیث (حدیث ثقلین) دروغ است! (4)

ص: 857


1- برای آگاهی بیشتر مراجعه شود به: فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر: 2/ 56، صحیح تِرمذی: 5/ 572، کتاب الضعفاء الکبیر: 4/ 95، میزان الاعتدال: 1/ 105، 141، 142، لسان المیزان: 1/ 188، 272 و 5/ 237، شرح المنهاج عبری فرغانی: مخطوط، تلخیص المستدرک: 3/ 75، مجمع الزّوائد: 9/ 53، الدّرّ النّضید من مجموعة الحفید: 97، اسنی المطالب فی احادیث مختلفة المراتب: 48، الفِصَل فی الملل والنحل: 4/ 88.
2- کنز العمّال: 1/ 172.
3- این نوشتار نیز به عنوان ششمین اثر در سلسله پژوهش های اعتقادی و با نام «دستبردی در حدیث ثقلین» چاپ شده است.
4- منهاج السنّة النبویّه: 7/ 319.

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

چه راه آسان و خوبی!

چرا اهل تسنّن از این راه با همه سهولتی که دارد غافل بوده اند؟

چرا با وجود چنین راهی، خود را در ایجاد تحریف در این حدیث به زحمت انداخته اند تا موجبات بدنامی و خیانت را برای خودشان فراهم کنند؟

چرا «حدیث ثقلین» را طرف معارضه با عبارتی موهوم و ساختگی به نام «حدیث اقتدا به شیخین» قرار داده اند؟

چرا ابن جوزی خود را در تضعیف رجال سند «حدیث ثقلین» به زحمت می اندازد تا بزرگان طائفه او را ردّ کرده و تخطئه کنند؟

پس بهترین راه آن است که حدیث ثقلین را تصدیق نکنند و ادّعا شود که سند معتبری برای گفتار پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نیست، آن جا که فرمود:

… وعترتی أهل بیتی ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا.

… و خاندان و اهل بیتم، مادامی که به آن دو تمسّک کنید، هرگز گمراه نخواهید شد.

چرا شیعه این قدر بر این حدیث پافشاری دارد و امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام را به واسطه آن اثبات می کند؟

آری، شیوه ابن تیمیّه یا همان شیخ الاسلام آنان! همواره در

ص: 858

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

قبال احادیث امامت امیرالمؤمنین علیه السلام و مناقب و فضایل اهل بیت علیهم السلام این گونه بوده و میان ابن تیمیّه و امثال او، و میان اهل بیت پیامبر علیهم السلام خداوند متعال خوب داوری است، و او بهترین داوران است.

ص: 859

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

کتاب نامه …

1. قرآن کریم.

«الف»

2. احیاء المیت بفضائل أهل البیت: جلال الدین سیوطی، دار الثقلین، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

3. أُسد الغابه: ابوالحسن علی بن محمّد شیبانی معروف به ابن الاثیر، دار الکتب علمیه، بیروت، لبنان.

4. أسنی المطالب فی أحادیث مختلفة المراتب: ابن درویش الحوت، مکتبه التجاریة الکبری، مصر، چاپ اول، سال 1355.

5. الإصابه: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

6. امالی المحاملی: حسین بن اسماعیل محاملی، دار ابن القیّم، اردن.

«ب»

7. البدایة والنهایه: حافظ ابی الفداء اسماعیل بن کثیر دمشقی، دار احیاء التراث العربی ومؤسسة التاریخ العربی، بیروت، لبنان.

ص: 860

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

«ت»

8. التاریخ الصغیر: ابوعبداللَّه محمّد بن اسماعیل بخاری، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

9. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1417.

10. تفسیر الخازن: علاء الدین خازن بغدادی، قاهره، مصر، سال 1329.

11. التفسیر الکبیر: فخر رازی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم.

12. تلخیص المستدرک: ذهبی، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

«ج»

13. جامع الأُصول: مبارک بن محمّد شیبانی معروف به ابن الاثیر، دار الفکر، بیروت، چاپ اول، سال 1417.

14. الجامع الصغیر: جلال الدین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1410.

«د»

15. الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور: جلال الدین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1421.

ص: 861

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

16. الدّرّ النّضید من مجموعة الحفید: هروی شافعی، مطبعه التقدّم، مصر، چاپ اول، سال 1322.

«س»

17. سمط النّجوم العوالی: عبدالملک عصامی مکّی.

18. سنن الدارمی: دارمی، دار الکتب علمیه، بیروت، لبنان.

19. السیرة الحلبیّه: علی بن برهان الدین حلبی، مکتبه التجاریة الکبری، قاهره، مصر، سال 1382.

«ش»

20. شرح المنهاج: عبری فرقانی، مخطوط، کتابخانه آیت اللَّه مرعشی نجفی به شماره 2778.

21. شرح المواهب اللدنیّه: قسطلانی، دار المعرفه، بیروت، لبنان، سال 1414.

22. شواهد التنزیل: حافظ عبیداللَّه بن احمد، معروف به حاکم حسکانی، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیه، چاپ اول، سال 1411.

«ص»

23. الصحاح: اسماعیل بن حمّاد جوهری، دار العلم ملایین، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1376.

ص: 862

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

24. صحیح بُخاری: ابوعبداللَّه محمّد بن اسماعیل بُخاری، دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، یمامه، چاپ پنجم، سال 1414.

25. سنن تِرمذی: محمّد بن عیسی ترمذی، دار الفکر، بیروت.

26. صحیح مسلم: مسلم بن حجّاج قشیری نیشابوری، مؤسسه عز الدین، بیروت، لبنان، چاپ اول، 1407.

27. الصواعق المحرقه: ابن حجر هیتمی مکّی، مکتبة القاهره، قاهره، مصر.

«ط»

28. الطبقات الکبری: ابن سعد، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418.

«ع»

29. العلل المتناهیّة فی الاحادیث الواهیّه: ابن جوزی، دار الکتب علمیه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1403.

«ف»

30. الفتاوی الفقهیّة: ابن حجر مکی هیتمی.

31. الفصل فی الأهواء والملل والنحل: ابن حزم اندلسی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

ص: 863

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

32. فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر: مَناوی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

«ق»

33. القاموس المحیط: فیروزآبادی، دار احیاء التراث عربی، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1412.

«ک»

34. کتاب السنّة: ابن ابی عاصم.

35. کتاب الضعفاء الکبیر: عقیلی، دار الکتب علمیه، بیروت، لبنان.

36. کشف الاستار عن زوائد البزّار: حافظ هیثمی.

37. کنز العُمّال: متّقی هندی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1419.

«ل»

38. لسان العرب: ابن منظور افریقی، بیروت، لبنان.

39. لسان المیزان: ابن حجر، دار الکتب علمیه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

ص: 864

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

«م»

40. مجمع الزوائد و منبع الفوائد: هیثمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.

41. مرقاة المفاتیح: ملّا علی قاری هروی، دار احیاء التراث عربی، بیروت، لبنان.

42. المستدرک علی الصحیحین: حاکم نیشابوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1411.

43. المسند: اسحاق بن راهویه.

44. المسند: حافظ ابو یعلی احمد بن علی تمیمی موصلی، دار المأمون للتراث، دمشق.

45. مسند احمد: احمد بن حنبل شیبانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

46. مصابیح السنّه: بغوی، دار المعرفه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1407.

47. المصنّف: ابن ابی شیبه، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1414.

48. المطالب العالیه: ابن حجر عسقلانی، دار المعرفه، بیروت، لبنان، سال 1414.

ص: 865

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

49. المعجم الکبیر: سلیمان بن احمد لخمی طبرانی، دار احیاء التراث، چاپ دوم، سال 1404.

50. منتخب مسند عبد بن حمید: عبد بن حمید بن نصر کِسّی.

51. منهاج السنّه النبویّه: ابن تیمیّه حرّانی، مکتبة ابن تیمیّه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.

52. میزان الإعتدال: ذهبی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

«ن»

53. نوادر الاصول: ابوعبداللَّه محمّد بن علی حکیم ترمذی، دار نور اسلامی، بیروت.

ص: 866

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

(10)

A Glance on Narration

of Two Great Things

)Hadith al -Thiqlayn(

ص: 867

چگونگی نماز ابوبکر به جای رسول خدا (11)

سرآغاز …

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

… آخرین و کامل ترین دین الهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 868

شماره صفحه در کتاب - ص: 10

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 869

شماره صفحه در کتاب - ص: 11

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 870

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للَّه ربّ العالمین والصلاة والسلام علی سیّدنا محمّد وآله الطاهرین المعصومین ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین

پیش گفتار …

محدّثان اهل تسنّن روایتی را بدین مضمون نقل کرده اند:

آن گاه که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در بستر بیماری افتاد- که به سبب همان بیماری وفات یافت- به ابوبکر دستور داد که به عنوان امام جماعت برای مسلمانان نماز بخواند. و شخص آن حضرت نیز به مسجد رفت و با مردم پشت سر ابوبکر نماز خواند …

این روایت را محدّثان اهل تسنّن با متون گوناگونی نقل کرده اند.

نوشتاری که پیش رو دارید تحقیق و پژوهشی پیرامون این روایت است. در این راستا این روایت مورد بررسی و نقد قرار گرفته است؛

ص: 871

شماره صفحه در کتاب - ص: 16

***

چرا که به دلایلی شایسته بحث و تحقیق است:

1. وابسته به احوالات و سیره مبارک پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله است؛

2. قائلین به خلافت ابوبکر پس از پیامبر، به این روایت تمسّک می جویند؛

3. در احکام شرعی و مسائل اعتقادی از آن بهره می گیرند؛

و مواردی دیگر از این قبیل.

ما در این پژوهش، روایت را از مهم ترین جوانب آن مورد تحقیق و بررسی قرار داده و مطالبی که درباره آن گفته شده بررسی کردیم و در این راستا و در پرتو نورانی این پژوهش، به واقعیّت حال و حقیقت کلام رسیدیم.

اکنون این پژوهش نو و ابتکاری را که پیش تر مورد بررسی و نقد قرار نگرفته است، به پژوهشگران و اندیشمندان تقدیم می نماییم. امید آن که با دیده انصاف و به دور از هر گونه تعصّب و بی راهه رفتن به آن بنگرند. وما توفیقی إلّاباللَّه.

علی حسینی میلانی

ص: 872

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

***

بخش یکم راویان خبر و روایت آن …

اتفاق نظر محدّثان …

روایتی که نقل شد، همه محدّثان بر آن اتّفاق نظر دارند. هیچ کتاب صحیح، مسند و معجمی نیست که آن را نقل نکرده باشد. ما پیش از آن که به نقد و بررسی آن بپردازیم، ناگزیریم آن را از منابع نقل شده بیان کنیم؛ ولی در این موضوع فقط به آن چه صاحبان صحاح ستّه و احمد بن حنبل در المسند نقل کرده اند اکتفا می کنیم؛ زیرا که آن چه در این کتاب ها آمده، از نظر متن کامل تر و از نظر سند قوی تر است. بنا بر این هر گاه موقعیّت این روایت در صحاح ستّه و المسند مشخّص شود، جایگاه آن در دیگر کتاب ها نیز مشخّص خواهد شد و نیازی به طولانی کردن سخن نخواهد بود.

به روایت مالک …

این قضیّه در کتاب الموطّأ این گونه آمده است:

مالک، از هِشام بن عُرْوَه نقل می کند که عروه گوید:

ص: 873

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

***

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حال بیماری از منزل خارج و وارد مسجد شد. دید ابوبکر ایستاده و مردم به او اقتدا کرده اند. وقتی ابوبکر متوجّه شد عقب رفت. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به او اشاره کرد که همان جا بمان؛ سپس رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله کنار ابوبکر نشست.

ابوبکر نمازش را با اقتدا به پیامبر خواند، در حالی که مردم به ابوبکر اقتدا کرده بودند. (1)

به روایت بخاری …

بخاری این قضیّه را در موارد بسیاری از صحیح خود نقل کرده است. وی در صحیح خود در کتاب نماز جماعت می نویسد:

1. عمر بن حفص بن غیاث، از پدرش، از اعمش، از ابراهیم نقل می کند که اسود گوید: روزی نزد عایشه بودیم و در مورد اهمیّت نماز و بزرگداشت آن گفت و گو می کردیم.

عایشه گفت: هنگامی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بیمار شد- همان بیماری که منجر به وفات آن حضرت شد- وقت نماز فرا رسید و اذان گفته شد. فرمود: به ابوبکر بگویید نماز جماعت را برای مردم به پا دارد.

ص: 874


1- . الموطّأ: 1/ 136، کتاب نماز جماعت، حدیث 18.

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

عرض شد: ابوبکر پیرمردی دل نازک است؛ وقتی در جایگاه شما بایستد نمی تواند پیش نماز شود.

پیامبر تکرار کرد و آن ها دوباره همان مطلب را تکرار کردند. آن حضرت برای بار سوم تکرار کرد و فرمود:

إنّکنّ صواحب یوسف! مروا أبا بکر فلیصلّ بالناس.

شما همچون زنان مصر در عصر یوسف [دنبال خواسته های خودتان] هستید! به ابوبکر بگویید پیش نماز شود.

پس ابوبکر خارج شد و نماز خواند. در این هنگام پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در خود احساس سبکی و آرامش کرد و در حالی که در حال خمیده به دو نفر تکیه کرده بود، از منزل خارج شد. گویی می دیدم که از درد، پاهایش بر زمین کشیده می شد. [پس از رسیدن آن حضرت به مسجد] ابوبکر خواست که عقب بایستد، پیامبر به او اشاره کرد که همان جا بایست.

سپس حضرت را آوردند تا در کنار ابوبکر نشست.

به اعمش گفته شد: آیا پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نماز می خواند و ابوبکر به او اقتدا کرده بود و مردم به ابوبکر اقتدا کرده بودند؟

اعمش با سرش پاسخ داد: آری.

ص: 875

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

ابوداوود طیالسی بخشی از این روایت را از شعبه، از اعمش نقل کرده است. ابومعاویه می افزاید: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله سمت چپ ابوبکر نشست و ابوبکر ایستاده نماز می خواند. (1) 2. بخاری در همان کتاب و در بخشی دیگر، این گونه نقل می کند:

یحیی بن سلیمان، از ابن وهب، از یونس، از ابن شهاب، از حمزة بن عبداللَّه و وی از پدرش نقل می کند که گوید:

هنگامی که درد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شدّت یافت، درباره نماز با ایشان گفت و گو شد. فرمود: به ابوبکر بگویید برای مردم نماز بخواند.

عایشه گفت: ابوبکر مردی دل نازک است. هر گاه مشغول قرائت شود، گریه بر او غلبه می کند.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: به او بگویید نماز بخواند.

عایشه دوباره همان پاسخ را تکرار کرد.

پیامبر فرمود: به او بگویید نماز بخواند؛ همانا شما همچون زنان

ص: 876


1- . صحیح بخاری: 1/ 236، کتاب جماعت و امامت، باب محدودیت حضور بیمار در نماز جماعت، حدیث 633.

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

مصر در زمان یوسف [به دنبال خواسته های خودتان] هستید. (1) 3. بخاری سومین روایت را این گونه نقل می کند:

زکریّا بن یحیی، از ابن نُمیر، از هِشام بن عُرْوَه، از پدرش نقل می کند که گوید: عایشه به ما گفت: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در دوران بیماریش دستور داد که ابوبکر برای مردم نماز بخواند و او نیز برای مردم نماز می خواند.

عروه گفت: در این حال رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در خود احساس سبکی و آرامش کرد و از خانه خارج شد، در حالی که مردم به ابوبکر اقتدا کرده بودند. وقتی ابوبکر پیامبر را دید، عقب رفت. پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به او اشاره کرد که همان جا بایست.

سپس رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به موازات ابوبکر و در کنار او نشست. ابوبکر نمازش را با اقتدا به پیامبر صلی اللَّه علیه وآله خواند و مردم نیز به ابوبکر اقتدا کردند. (2) 4. بخاری در بخشی دیگر، روایت را این گونه نقل می کند:

اسحاق بن نصر، از حسین، از زائده، از عبدالملک بن عمیر، از ابوبرده، نقل می کند که ابوموسی گوید:

ص: 877


1- . صحیح بخاری: 1/ 241، باب اهل علم و فضل به امامت سزاوارترند، حدیث 650.
2- . همان: 241 و 242، باب کسی که در کنار امام جماعت بایستد، حدیث 651.

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله بیمار شد. بیماری آن حضرت شدّت یافت؛ از این رو فرمود: به ابوبکر بگویید برای مردم نماز بخواند.

عایشه گفت: ابوبکر مردی دل نازک است؛ وقتی در جایگاه شما بایستد، نمی تواند برای مردم نماز بخواند.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: به ابوبکر بگویید برای مردم نماز بخواند.

عایشه دوباره همان پاسخ را تکرار کرد.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: به ابوبکر بگو برای مردم نماز بخواند. چرا که شما همچون زنان مصر در زمان یوسف هستید.

در این هنگام شخصی در پی ابوبکر رفت و او را آورد. او در دوران حیات پیامبر صلی اللَّه علیه وآله برای مردم نماز خواند. (1) 5. این قضیّه را بخاری در بخش دیگری از کتاب نماز جماعت، این گونه نقل کرده و می نویسد:

عبداللَّه بن یوسف از مالک، از هِشام بن عُرْوَه، از پدرش نقل می کند که عایشه، امّ المؤمنین، به ما گفت:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در دوران بیماری خود فرمود: به ابوبکر

ص: 878


1- . صحیح بخاری: 1/ 240، باب اهل علم و فضل به امامت سزاوارترند، حدیث 646.

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

بگویید برای مردم نماز بخواند.

عایشه گوید: من گفتم: ابوبکر وقتی در جایگاه شما بایستد، مردم از شدّت گریه او [قرائت را] نمی شنوند [!] پس به عمر دستور دهید برای مردم نماز بخواند.

عایشه در ادامه می گوید: به حفصه گفتم: به پیامبر بگو که ابوبکر وقتی در جایگاه شما بایستد، مردم از شدّت گریه او [قرائت را] نمی شنوند. پس به عمر دستور دهید که برای مردم نماز بخواند.

حفصه این کار را انجام داد.

در این حال رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله [به حفصه] فرمود: ساکت شو! شما همچون زنان مصر در زمان یوسف هستید. به ابوبکر بگویید برای مردم نماز بخواند.

در این هنگام بود که حفصه به عایشه گفت: نشد که از تو به من خیری برسد. (1) 6. بخاری در سند دیگری این گونه روایت می کند:

احمد بن یونس، از زائده، از موسی بن ابی عایشه، از عبیداللَّه بن عبداللَّه بن عتبه نقل می کند که روزی نزد عایشه رفتم و گفتم:

ص: 879


1- . صحیح بخاری: 1/ 240، باب اهل علم و فضل به امامت سزاوارترند، حدیث 647.

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

آیا از دوران بیماری رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به من خبر نمی دهی؟

گفت: آری. [هنگامی که بیماری] پیامبر صلی اللَّه علیه وآله شدّت یافت، فرمود: آیا مردم نماز خوانده اند؟

عرض کردیم: نه، آن ها منتظر شما هستند.

فرمود: برایم در تشت مقداری آب آماده کنید.

عایشه گوید: ما این کار را انجام دادیم؛ سپس پیامبر شست و شو کرد و نزدیک بود که به زمین بیفتد، پس همان لحظه بی هوش شد.

پس از به هوش آمدن فرمود: آیا مردم نماز خوانده اند؟

عرض کردیم: نه، آن ها منتظر شما هستند ای رسول خدا!

فرمود: برایم در تشت مقداری آب آماده کنید.

آن گاه پیامبر نشست و غسل کرد، و نزدیک بود به زمین بیفتد و بی هوش شد.

پس از به هوش آمدن فرمود: آیا مردم نماز خوانده اند؟

عرض کردیم: نه، منتظر شما هستند ای رسول خدا! مردم نیز برای خواندن نماز عشاء، در مسجد، در انتظار پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به سر می بردند.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله شخصی را به دنبال ابوبکر فرستاد تا برای مردم نماز بخواند. آن شخص دنبال او رفت و گفت: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله

ص: 880

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

دستور داد که تو برای مردم نماز بخوانی.

ابوبکر که مردی رقیق القلب بود گفت: ای عمر! تو برای مردم نماز بخوان.

عمر پاسخ داد: تو به این کار شایسته تری.

در نتیجه آن روزها ابوبکر برای مردم نماز می خواند.

پس از مدّتی پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در خود احساس سبکی و آرامش کرد و برای نماز ظهر در حالی که بین دو مرد- که یکی از آن ها عبّاس بود- تکیه کرده بود از خانه خارج شد و ابوبکر برای مردم نماز می خواند. وقتی ابوبکر پیامبر را دید، خواست که عقب بایستد، پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به او اشاره کرد که عقب نرود.

سپس به آن دو مرد فرمود: مرا کنار او بنشانید.

آن ها پیامبر را کنار ابوبکر نشاندند.

راوی گوید: ابوبکر نمازش را با اقتدا به پیامبر خواند و مردم نیز به ابوبکر اقتدا کرده بودند، در حالی که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نشسته بود.

عبیداللَّه گوید: من نزد عبداللَّه بن عبّاس رفتم و به او گفتم: آیا مطالبی را که عایشه درباره بیماری پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به من گفت، به تو باز نگویم؟

گفت: بگو.

ص: 881

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

من ماجرا را به او عرضه داشتم. او چیزی از آن مطالب را انکار نکرد، جز این که گفت: آیا عایشه نام مردی را که با عبّاس بود به تو گفت؟

گفتم: نه.

گفت: او علی بود. (1) 7. بخاری روایت هفتم را از عایشه این گونه نقل می کند:

مسدّد از عبداللَّه بن داوود، از اعمش، از ابراهیم، از اسود، نقل می کند که عایشه گوید:

وقتی که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله بیمار شد- همان بیماری که به سبب آن وفات یافت- بلال آمد تا ایشان را از وقت نماز آگاه سازد.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: به ابوبکر بگویید نماز بخواند.

گفتم: ابوبکر مردی دل نازک است؛ اگر در جایگاه شما بایستد گریه اش می گیرد و قادر به قرائت نخواهد بود.

فرمود: به ابوبکر بگویید نماز بخواند.

من باز همان پاسخ را تکرار کردم. پیامبر صلی اللَّه علیه وآله برای بار سوم و چهارم تکرار کرد و فرمود: شما همچون زنان مصر در زمان

ص: 882


1- . صحیح بخاری: 1/ 243 و 244، حدیث 655.

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

***

یوسف [به دنبال خواسته خود] هستید. به ابوبکر بگویید نماز بخواند.

در نتیجه ابوبکر نماز خواند.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله با قامتی خمیده و در حالی که به دو نفر تکیه کرده بود از منزل خارج شد. گویی می دیدم که پاهایش بر زمین کشیده می شد. وقتی ابوبکر او را دید به عقب رفت. پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به او اشاره کرد که نماز بخوان. ابوبکر عقب ایستاد و پیامبر صلی اللَّه علیه وآله کنارش نشست و ابوبکر صدای تکبیر را به مردم می رساند. (1) 8. بخاری در بخش دیگری از صحیح چنین نقل می کند:

قتیبة بن سعد، از ابومعاویه، از اعمش، از ابراهیم، از اسود نقل می کند که عایشه گوید:

هنگامی که بیماری رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شدّت یافت، بلال آمد تا ایشان را از وقت نماز آگاه سازد.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: به ابوبکر بگویید برای مردم نماز بخواند.

عرض کردم: ای رسول خدا! ابوبکر مردی دل نازک است؛ وقتی در جایگاه شما بایستد، [از شدّت گریه!] مردم صدای او را نخواهند

ص: 883


1- . صحیح بخاری: 1/ 251، باب کسی که صدای تکبیر را به گوش مردم می رساند، حدیث 680.

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

***

شنید؛ ای کاش به عمر دستور می دادید.

فرمود: به ابوبکر بگویید برای مردم نماز بخواند.

به حفصه گفتم: به پیامبر بگو که ابوبکر پیرمردی دل نازک است آن گاه که در جایگاه شما بایستد، مردم صدای قرائت او را نمی شنوند؛ ای کاش به عمر دستور می دادید.

فرمود: شما همچون زنان مصر در زمان یوسف [به دنبال خواسته خودتان] هستید. به ابوبکر بگویید برای مردم نماز بخواند.

هنگامی که ابوبکر مشغول خواندن نماز شد، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در خود احساس سبکی کرد؛ سپس با قامتی خمیده که به دو نفر تکیه کرده بود و پاهایش روی زمین کشیده می شد، حرکت کرد و داخل مسجد شد.

وقتی ابوبکر صدای حرکت او را شنید، رفت که عقب بایستد.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به او اشاره کرد و آمد و سمت چپ ابوبکر نشست. ابوبکر ایستاده نماز می خواند و رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نشسته. ابوبکر به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله اقتدا کرد، در حالی که مردم به ابوبکر اقتدا کرده بودند. (1)

ص: 884


1- . صحیح بخاری: 1/ 251 و 252، حدیث 681.

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

9. بخاری در بخش شایستگی اهل علم و فضل به پیش نمازی می نویسد:

ابوالیمان، از شعیب، از زُهْری، از انس بن مالک انصاری- که خدمتگزار پیامبر و از اصحاب ایشان بود- این گونه نقل می کند:

ابوبکر در دوران بیماری پیامبر صلی اللَّه علیه وآله- که به سبب آن حضرتش وفات یافت- برای مردم نماز می خواند. روز دوشنبه بود که مردم برای ادای نماز صف بسته بودند. پیامبر صلی اللَّه علیه وآله پرده اتاق را کنار زد و در حالی که ایستاده بود به ما نگاه می کرد. گویی صورت آن حضرت را می دیدم که [در رنگ پریدگی] به رنگ کاغذ قرآن بود. او تبسّم کرد و خندید. نزدیک بود ما از خوشحالی دیدن پیامبر مفتون شویم.

ابوبکر به عقب برگشت تا به صف بپیوندد و گمان کرد که پیامبر برای نماز بیرون می آید. پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به ما اشاره کرد که نمازتان را تمام کنید؛ آن گاه پرده را انداخت و در همان روز وفات یافت. (1) 10. آخرین روایتی که بخاری در این زمینه نقل کرده چنین است:

ابومعمر، از عبدالوارث، از عبدالعزیز نقل می کند که انس گوید:

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله سه روز از خانه بیرون نیامد. نماز برپا شد.

ص: 885


1- . صحیح بخاری: 1/ 240، حدیث 648.

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

ابوبکر خواست جلو بایستد. پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود که پرده را کنار بزنند؛ وقتی که چهره پیامبر صلی اللَّه علیه وآله پدیدار شد، ما تا آن زمان منظره ای عجیب تر از چهره پیامبر ندیده بودیم. پیامبر صلی اللَّه علیه وآله با دستش به ابوبکر اشاره کرد که جلو بایستد. آن گاه حضرت پرده را انداخت و دیگر توان اقامه نماز جماعت را نداشت تا از دنیا رفت. (1)

به روایت مسلم …

مسلم بن حجّاج نیشابوری نیز بارها این حدیث را در صحیح خود نقل کرده است که مواردی را می آوریم:

1. احمد بن عبداللَّه بن یونس، از زائده، از موسی بن ابی عایشه، نقل می کند که عبیداللَّه بن عبداللَّه گوید: نزد عایشه رفتم و به او گفتم: آیا مرا از بیماری رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آگاه می کنی؟

گفت: آری. هنگامی که بیماری پیامبر صلی اللَّه علیه وآله شدّت یافت، فرمود: آیا مردم نماز خوانده اند؟

عرض کردیم: نه، مردم منتظر شما هستند ای رسول خدا!

فرمود: برایم در تشت مقداری آب آماده کنید …» تا آخر آن چه پیش تر از بخاری نقل شد.

ص: 886


1- . صحیح بخاری: 1/ 241، باب اهل علم و فضل به امامت سزاوارترند، حدیث 649.

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

2. محمّد بن رافع و عبد بن حمید این گونه نقل می کنند- البتّه در این متن حدیث از ابن رافع نقل شده است- ابن رافع از عبدالرزّاق، از معمر از زُهْری از حمزة بن عبداللَّه بن عبداللَّه بن عمر نقل می کند که عایشه گوید:

هنگامی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله داخل خانه من شد، فرمود:

به ابوبکر بگویید برای مردم نماز بخواند.

گفتم: ای رسول خدا! ابوبکر مردی دل نازک است؛ وقتی قرآن می خواند نمی تواند جلوی اشکش را بگیرد! ای کاش به فرد دیگری جز از ابوبکر دستور می دادید.

عایشه گوید: به خدا سوگند! تنها بدین جهت این را گفتم که دوست نداشتم مردم نخستین کسی را که در جایگاه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می ایستد شوم بدانند و فال بد بزنند.

دو یا سه بار این مطلب را تکرار کردم.

پیامبر فرمود: باید ابوبکر برای مردم نماز بخواند. چرا که شما همچون زنان مصر در زمان یوسف [به دنبال خواسته خود] هستید.

3. ابوبکر ابن ابی شیبه از ابومعاویه و وکیع؛

همچنین یحیی بن یحیی- متن حدیث از یحیی است- از

ص: 887

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

ابومعاویه، از اعمش، از ابراهیم، از اسود نقل می کند که عایشه گوید:

هنگامی که بیماری رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شدّت یافت، بلال آمد تا او را از وقت نماز مطّلع سازد … تا آخر آن چه که پیش تر از بخاری نقل شد.

4. ابوبکر بن ابی شیبه و ابوکریب از ابن نُمیر، از هِشام؛

همچنین ابن نُمیر- با همان متن مشابه- از ابوهِشام، از پدرش نقل می کند که عایشه گوید:

رسول خدا به ابوبکر دستور داد که در دوران بیماری برای مردم نماز بخواند، و او نیز برای مردم نماز می خواند.

عروه گوید: رسول خدا در خود احساس سبکی کرد و از خانه خارج شد. در این هنگام مردم به ابوبکر اقتدا کرده بودند. وقتی ابوبکر پیامبر را دید، عقب رفت. آن حضرت به او اشاره کرد که همان جا بایست؛ سپس خود به موازات ابوبکر، کنار او نشست و ابوبکر نمازش را با اقتدا به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله خواند و مردم به ابوبکر اقتدا کردند.

5. عبد بن حمید، عمرو ناقد و حسن حلوانی از یعقوب (بن ابراهیم بن سعد)؛

همچنین پدرم از صالح، از ابن شهاب، از انس بن مالک نقل می کنند که انس بن مالک گوید:

ص: 888

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

ابوبکر در دوران بیماری رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله که به سبب آن وفات یافت برای مردم پیش نماز بود …».

6. محمّد بن مثنّی و هارون بن عبداللَّه، از عبدالصّمد نقل می کنند که گوید: از پدرم شنیدم که می گفت: عبدالعزیز، از انس این گونه نقل کرد: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله سه روز از خانه خارج نشد … تا پایان همان روایتی که پیش تر از بخاری نقل شد.

7. این روایت را مسلم، از سُفیان بن عُیَیْنَه، از زُهْری، از انس نیز نقل کرده است …

8. همچنین از عبدالرزّاق، از معمر، از زُهْری، از انس روایت نموده است …

9. آخرین حدیثی که مسلم نیشابوری در این مورد نقل می کند چنین است:

ابوبکر بن ابی شیبه، از حسین بن علی، از زائده، از عبدالملک بن عمیر، از ابوبرده نقل می کند که ابوموسی گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بیمار شدند … تا پایان روایتی که پیش تر از بخاری نقل شد. (1)

ص: 889


1- . صحیح مسلم: 1/ 393- 400، کتاب نماز، باب جانشین امام جماعت به هنگام معذور بودن او.

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

به روایت تِرمذی …

این قضیّه را تِرمذی نیز در صحیح خود نقل کرده است. وی می گوید:

اسحاق بن موسی انصاری از معن (بن عیسی)، از مالک بن انس، از هِشام بن عُرْوَه، از پدرش نقل می کند که عایشه گوید:

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: به ابوبکر بگویید برای مردم نماز بخواند.

عایشه گفت: ای رسول خدا! اگر ابوبکر در جایگاه شما بایستد، مردم از شدّت گریه او [قرائت را] نمی شنوند. به عمر دستور دهید برای مردم نماز بخواند.

عایشه گوید: به حفصه گفتم: به او بگو که ابوبکر وقتی در جایگاه شما بایستد، مردم از شدّت گریه او [قرائت را] نمی شنوند؛ از این رو به عمر دستور دهید برای مردم پیش نماز شود. حفصه این کار را انجام داد.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: شما همچون زنان مصر در زمان یوسف [به دنبال خواسته خود] هستید. به ابوبکر بگویید برای مردم نماز بخواند.

حفصه به عایشه گفت: هرگز از تو خیری به من نرسید.

ابوعیسی گوید: این حدیث صحیح و معتبر است.

ص: 890

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

ترمِذی این روایت را در همین بخش، از عبداللَّه بن مسعود، ابوموسی، ابن عبّاس، سالم بن عبید و عبداللَّه بن زمعه نقل می کند. (1)

به روایت ابوداوود …

ابوداوود در کتاب سنن خود به نقل این حدیث پرداخته است. وی این گونه نقل می کند:

1. عبداللَّه بن محمّد نفیلی، از محمّد بن سلمه، از محمّد بن إسحاق، از زُهْری، از عبدالملک بن ابی بکر بن عبدالرحمان بن حارث بن هِشام، از پدرش نقل می کند که عبداللَّه بن زمعه به نقل از عایشه گوید:

هنگامی که بیماری رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شدّت یافت، من با گروهی از مسلمانان نزد ایشان بودم. بلال ایشان را برای نماز صدا زد.

پیامبر فرمود: به کسی بگویید برای مردم نماز بخواند.

عبداللَّه بن زمعه از خانه خارج شد و متوجّه شد که عمر در بین مردم است- و ابوبکر حضور نداشت- گفتم: ای عمر! برخیز و برای مردم نماز بخوان.

ص: 891


1- . صحیح تِرمذی: 5/ 379، کتاب مناقب، باب مناقب مشترک ابوبکر و عمر، حدیث 3692.

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

عمر جلو ایستاد و تکبیر گفت.

عمر صدای بلندی داشت؛ وقتی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله صدای او را شنید فرمود: ابوبکر کجاست؟

آن گاه دو مرتبه فرمود: خدا و مسلمانان چنین نمی پسندند.

سپس فردی را در پی ابوبکر فرستاد. ابوبکر آمد و پس از این که عمر آن نماز را خوانده بود، برای مردم نماز خواند.

2. احمد بن صالح، از ابن ابی فَدیک، از موسی بن یعقوب، از عبداللَّه بن اسحاق، از ابن شهاب، از عبیداللَّه بن عبداللَّه بن عتبه نقل می کند که عبداللَّه بن زمعه گوید:

هنگامی که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله صدای عمر را شنید، پیامبر سر خود را از اتاق بیرون آورد؛ سپس با خشم فرمود: نه، نه، نه، باید ابن ابی قُحافه برای مردم نماز بخواند. (1)

به روایت نَسائی …

نَسائی نیز در چند مورد از کتاب سنن خود این حدیث را نقل کرده است. وی در بخش امام جماعت کتاب نماز این گونه نقل می کند:

1. عبّاس بن عبدالعظیم عنبری، از عبدالرحمان بن مهدی، از

ص: 892


1- . سنن ابوداوود: 3/ 220- 221، کتاب سنّت، باب خلافت ابوبکر، حدیث 4660 و 4661.

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

زائده، از موسی بن ابی عایشه، از عبیداللَّه بن عبداللَّه نقل می کند که روزی نزد عایشه رفتم و گفتم: آیا به من خبر نمی دهی … تا آخر حدیثی که در گذشته به آن اشاره شد. (1) 2. محمّد بن علاء، از ابو معاویه، از اعمش، از ابراهیم، از اسود نقل می کند که عایشه گوید:

هنگامی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بیمار شد، بلال آمد تا او را از وقت نماز آگاه سازد.

فرمود: به ابوبکر بگویید برای مردم نماز بخواند … تا آخر حدیثی که در گذشته به آن اشاره شد. (2) 3. علیّ بن حجر، از اسماعیل، از حمید نقل می کند که انس گوید:

آخرین نمازی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله با مردم به جای آورد، نمازی بود که با یک لباس به صورت متوشّح (3) پشت سر ابوبکر به جای آورد [!]. (4)

ص: 893


1- . سنن نَسائی: 2/ 435- 436، حدیث 833.
2- . همان: 434 و 435، حدیث 832.
3- . توشّح: پوشش خاصی است که لباس را به گونه ای به دور تن پیچیده و روی شانه چپ می افکنند و از زیر دست راست بیرون آورده و روی سینه گره می زنند.
4- . سنن نَسائی: 2/ 413، باب اقتدای امام به رعیّت خود، حدیث 784.

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

4. محمّد بن مثنّی، از بکر بن عیسی صاحب بصری گوید: از شعبه، از نعیم بن ابی هند، از ابووائل، از مسروق شنیدم که می گفت:

عایشه گوید:

ابوبکر برای مردم نماز خواند، در حالی که رسول خدا در صف نماز بود. (1) 5. اسحاق بن ابراهیم و هناد بن سَرّی، از حسین بن علی، از زائده، از عاصم، از زرّ نقل می کند که عبداللَّه گوید:

هنگامی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله وفات یافت، انصار گفتند: از ما امیری و از شما نیز امیری باشد.

عمر نزد آن ها آمد و گفت: آیا نمی دانید که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به ابوبکر دستور داد که برای مردم نماز بخواند؟ پس کدام یک از شما راضی می شود که بر ابوبکر مقدّم شود؟

گفتند: پناه می بریم بر خدا که بر ابوبکر مقدّم شویم. (2) 6. محمود بن غیلان، از ابوداوود، از شعبه، از موسی بن ابی عایشه نقل می کند که گوید: از عبیداللَّه بن عبداللَّه شنیدم که می گفت: عایشه گوید:

ص: 894


1- . سنن نَسائی: 2/ 414، باب اقتدای امام به رعیّت خود، حدیث 785.
2- . همان: 409، باب امامت اهل علم و فضل، حدیث 776.

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

رسول خدا به ابوبکر دستور داد تا برای مردم نماز بخواند.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله پیش روی ابوبکر بود و در حال نشسته نماز می خواند، و ابوبکر نیز برای مردم، در حالی که مردم پشت سر ابوبکر بودند، نماز می خواند. (1)

به روایت ابن ماجه …

ابن ماجه نیز به نقل این حدیث پرداخته است. وی در مواردی از سنن خود چنین نقل می کند:

1. ابوبکر بن ابی شیبه، از ابومعاویه و وکیع، از اعمش؛

همچنین علی بن محمّد، از وکیع، از اعمش، از ابراهیم، از اسود نقل می کنند که عایشه گوید:

هنگامی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بیمار شد- همان بیماری که به سبب آن وفات یافت؛ ابومعاویه گوید: هنگامی که بیماری او شدّت یافت- بلال آمد تا حضرتش را از وقت نماز آگاه سازد.

پیامبر فرمود: به ابوبکر بگویید برای مردم نماز بخواند …

عایشه گوید: ما فردی را در پی ابوبکر فرستادیم، او نیز برای

ص: 895


1- . سنن نَسائی: 2/ 418، باب اقتدا به امامی که به دیگری اقتدا کرده است، حدیث 796.

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

مردم نماز خواند.

سپس رسول خدا در خود احساس سبکی کرده و برای نماز خارج شد … ابوبکر نمازش را با اقتدا به پیامبر خواند، در حالی که مردم به ابوبکر اقتدا کرده بودند.

2. ابن ابی شیبه، از عبداللَّه بن نُمیر، از هِشام بن عُرْوَه، از پدرش نقل می کند که عایشه گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در دوران بیماریش به ابوبکر دستور داد که برای مردم نماز بخواند …

3. نصر بن علی جهضمی گوید: عبداللَّه بن داوود در خانه خود از روی نوشته اش برای من نقل کرد که سلمة بن نبیط، از نعیم بن ابی هند، از نبیط بن شریط نقل می کند که سالم بن عبید گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در دوران بیماریش از هوش رفت؛ وقتی به هوش آمد فرمود: آیا وقت نماز فرا رسیده است؟

عرض کردند: آری.

فرمود: به بلال بگویید اذان بگوید؛ و به ابوبکر بگویید برای مردم نماز بخواند.

سپس از هوش رفت و دوباره به هوش آمد و همان سخن را تکرار فرمود و بار دیگر از هوش رفت. باز به هوش آمد و همان سخن

ص: 896

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

را تکرار فرمود …

عایشه گفت: پدرم مردی دل نازک است. اگر در جایگاه نماز بایستد گریه می کند و نمی تواند نماز بخواند. ای کاش به فرد دیگری دستور می دادی.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله بی هوش شد، و بعد به هوش آمد و فرمود: به بلال بگویید اذان بگوید؛ و به ابوبکر بگویید برای مردم نماز بخواند.

شما همچون زنان مصر در زمان یوسف [به دنبال خواسته خود] هستید.

راوی گوید: به بلال گفتند اذان بگوید. او اذان گفت و به ابوبکر امر شد که نماز بخواند. او نیز برای مردم نماز خواند.

سپس رسول خدا در خود احساس سبکی کرد و فرمود: یکی را برایم بیاورید تا به او تکیه کنم.

بریره و مردی دیگر آمدند و پیامبر بر آن دو تکیه کرد. هنگامی که ابوبکر پیامبر را دید، رفت که عقب بایستد. پیامبر به او اشاره کرد که همان جا بمان.

سپس رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آمد و کنار ابوبکر نشست تا ابوبکر نمازش را به جا آورد. پس از این واقعه بود که رسول خدا وفات یافت.

ابوعبداللَّه گوید: این حدیث غریب (1) است و غیر از نصر بن

ص: 897


1- . حدیث غریب: حدیثی است که در تمام طبقات، فقط یک راوی از راوی دیگر روایت کند.

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

علی کسی آن را نقل نکرده است.

4. علی بن محمّد، از وکیع، از اسرائیل، از ابواسحاق، از ارقم بن شرحبیل نقل می کند که ابن عبّاس گوید:

هنگامی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بیمار شد- همان بیماری که به سبب آن وفات یافت- در خانه عایشه بود، فرمود: علی را برایم صدا کنید.

عایشه گفت: ای رسول خدا! ابوبکر را برایتان صدا بزنیم؟

فرمود: صدایش کنید.

حفصه گفت: ای رسول خدا! عمر را برایتان صدا بزنیم؟

فرمود: صدایش کنید.

امّ فضل گفت: ای رسول خدا! عبّاس را برایتان صدا بزنیم؟

فرمود: آری.

هنگامی که همگی جمع شدند، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله سرش را بلند نمود، آن گاه نگاهی به آنان کرد و سکوت نمود.

عمر گفت: رسول خدا را ترک کنید.

سپس بلال آمد تا او را از وقت نماز آگاه سازد. پیامبر فرمود: به ابوبکر بگویید برای مردم نماز بخواند [!].

عایشه گفت: ای رسول خدا! ابوبکر مردی دل نازک است

ص: 898

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

هر گاه شما را نبیند گریه می کند و مردم نیز می گریند. ای کاش به عمر دستور می دادی که برای مردم نماز بخواند؟!

ابوبکر خارج شد و برای مردم نماز خواند. در این هنگام رسول خدا در خود احساس سبکی کرد. بعد در حالی که به صورت خمیده به دو مرد تکیه کرده بود و پاهایش روی زمین کشیده می شد، از خانه خارج شد. وقتی مردم آن حضرت را دیدند، ابوبکر را با «سبحان اللَّه» گفتن متوجّه آمدن حضرتش ساختند. ابوبکر خواست که عقب بایستد؛ پیامبر به او اشاره کرد که سر جایت بمان.

سپس رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آمد و سمت راست ابوبکر نشست. ابوبکر برخاست و نمازش را با اقتدا به پیامبر خواند در حالی که مردم به ابوبکر اقتدا کرده بودند.

ابن عبّاس گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله قرائت را از جایی که ابوبکر به آن جا رسیده بود شروع کرد.

وکیع در این مورد گوید: و سنّت نیز چنین است.

راوی گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در اثر همان بیماری از دنیا رفت. (1)

ص: 899


1- . سنن ابن ماجه: 1/ 389، باب روایاتی درباره نماز رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در دوران بیماریش نقل شده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

به روایت احمد …

احمد بن حنبل بیش تر از دیگران این روایت را نقل کرده است.

وی در کتاب مسند خود به نقل این روایات پرداخته است که بخشی از آن را ذکر می کنیم:

1. عبداللَّه، از پدرش، از یحیی بن زکریّا بن ابی زائده، از پدرش، از ابواسحاق، از ارقم بن شرحبیل نقل می کند که ابن عبّاس گوید:

هنگامی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بیمار شد، به ابوبکر فرمود که برای مردم نماز بخواند. سپس آن حضرت احساس سبکی کرد و از خانه خارج شد. وقتی ابوبکر متوجّه آن حضرت شد، خواست که عقب برود؛ پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به او اشاره کرد و کنار ابوبکر سمت چپش نشست و نماز را از آیه ای شروع کرد که ابوبکر به آن رسیده بود. (1) 2. عبداللَّه، از پدرش، از وکیع، از اسرائیل، از ابواسحاق، از ارقم بن شرحبیل نقل می کند که ابن عبّاس گوید:

هنگامی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بیمار شد- همان بیماری که به سبب آن وفات یافت- در خانه عایشه بود. آن حضرت فرمود: علی را برایم صدا بزنید.

ص: 900


1- . مسند احمد: 1/ 383 و 384، مسند عبداللَّه عباس، حدیث 2056.

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

عایشه گفت: ابوبکر را برایتان صدا بزنیم؟

فرمود: صدایش کنید.

حفصه گفت: ای رسول خدا! عمر را برایتان صدا بزنیم؟

فرمود: صدایش کنید.

امّ فضل گفت: ای رسول خدا! عبّاس را برایتان صدا بزنیم؟

فرمود: صدایش کنید.

آن گاه که همه جمع شدند، پیامبر سرش را بلند کرد و علی را ندید.

عمر گفت: رسول خدا را ترک کنید. سپس بلال آمد تا او را از وقت نماز آگاه سازد … (1) 3. عبداللَّه، از پدرش، از عبداللَّه بن ولید، از سُفیان، از حمید نقل می کند که انس بن مالک گوید:

آخرین نمازی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آن را به جای آورد نمازی بود که در حال نشسته، و با لباسی که به صورت متوشّح بر تن کرده بود، خواند. (2) 4. عبداللَّه، از پدرش، از یزید، از سُفیان (ابن حسین)، از زُهْری نقل می کند که انس گوید:

ص: 901


1- . مسند احمد: 1/ 558، مسند عبداللَّه عباس، حدیث 3345.
2- . همان: 84، مسند انس بن مالک، حدیث 12848.

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

هنگامی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بیمار شد- همان بیماری که به سبب آن وفات یافت- بلال نزد حضرتش آمد تا او را از وقت نماز آگاه سازد. پس از آن دو بار فرمود: ای بلال! تو پیامت را رساندی؛ پس هر کس خواست نماز بخواند، و هر کس خواست نماز را ترک کند.

بلال به سوی حضرتش بازگشت و عرض کرد: ای رسول خدا! پدر و مادرم فدایت! چه کسی برای مردم نماز بخواند؟

فرمود: به ابوبکر بگو که برای مردم نماز بخواند.

هنگامی که ابوبکر جلو ایستاد، پرده را از مقابل پیامبر کنار زدند.

راوی گوید: گویی آن حضرت را دیدیم که چهره اش [از رنگ پریدگی] مانند کاغذی سفید است و بر دوش ایشان پارچه ای بود.

ابوبکر رفت که عقب بایستد و گمان کرد که پیامبر می خواهد برای نماز خارج شود. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به ابوبکر اشاره کرد که بایستد و نماز بخواند. پس ابوبکر برای مردم نماز خواند، و ما پس از آن حضرتش را ندیدیم. (1) 5. عبداللَّه، از پدرش، از حسین بن علی، از زائده، از عبدالملک بن عمیر، از ابوبردة بن ابی موسی نقل می کند که

ص: 902


1- . مسند احمد: 1/ 60، مسند انس بن مالک، حدیث 12680.

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

ابوموسی گوید:

«رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بیمار شد …». (1) 6. عبداللَّه، از پدرش، از عبدالأعلی، از معمر، از زُهْری، از عبیداللَّه بن عبداللَّه نقل می کند که عایشه گوید:

آن گاه که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در خانه میمونه بیمار شد، از همسرانشان اجازه خواست که در خانه من پرستاری شود. آن ها به پیامبر صلی اللَّه علیه وآله اجازه دادند. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حالی که بر عبّاس و مردی دیگر تکیه کرده بود و پاهایش روی زمین کشیده می شد از خانه خارج شد.

عبیداللَّه گوید: ابن عبّاس گفت: آیا می دانی آن مرد که بود؟ او علی بن ابی طالب علیهما السلام بود؛ ولی عایشه از او دل خوشی نداشت [!].

زُهْری گوید: پیامبر- در حالی که در خانه میمونه بود- به عبداللَّه بن زمعه فرمود: به مردم بگو که نماز بخوانند.

او عمر بن خطّاب را دید و گفت: ای عمر! برای مردم نماز بخوان.

عمر برای آن ها نماز خواند. او صدای بلندی داشت؛ از این رو وقتی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله صدایش را شنید او

ص: 903


1- . مسند احمد: 5/ 565، ابوموسی اشعری، حدیث 19201.

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

را شناخت … (1) 7. عبداللَّه، از پدرش، از وکیع، از اعمش، از ابراهیم، از اسود نقل می کند که عایشه گوید:

هنگامی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بیمار شد … پیامبر آمد تا در کنار ابوبکر نشست، و ابوبکر نمازش را با اقتدا به پیامبر خواند، در حالی که مردم به ابوبکر اقتدا کرده بودند. (2) 8. عبداللَّه، از پدرش، از ابومعاویه، از اعمش، از ابراهیم، از اسود نقل می کند که عایشه گوید:

… پیامبر صلی اللَّه علیه وآله آمد تا سمت چپ ابوبکر نشست و در حال نشسته نماز می خواند و ابوبکر ایستاده بود، در حالی که به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله اقتدا کرده بود و مردم به ابوبکر اقتدا کرده بودند. (3) 9. عبداللَّه، از پدرش، از بکر بن عیسی از شُعبة بن حجّاج از نعیم بن ابی هند، از ابووائل، از مسروق نقل می کند که عایشه گوید:

ابوبکر برای مردم نماز خواند و رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در

ص: 904


1- . مسند احمد: 7/ 53، حدیث عایشه، حدیث 23541.
2- . همان: 300، حدیث 25233.
3- . همان: 319 و 320، حدیث 25348.

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

صف نمازگزاران بود [!]. (1) 10. عبداللَّه، از پدرش، از شبابة بن سوار، از ابوشُعبه، از نعیم بن ابی هند، از ابووائل، از مسروق نقل می کند که عایشه گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در همان بیماری که به سبب آن وفات یافت، در حال نشسته، پشت سر ابوبکر نماز خواند [!]. (2) 11. عبداللَّه، از پدرش، از شبابه، از شعبه، از سعد بن ابراهیم، از عُرْوَة بن زبیر نقل می کند که عایشه گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در همان بیماری که به سبب آن وفات یافت، فرمود: به ابوبکر بگویید برای مردم نماز بخواند … و پیامبر پشت سر او به صورت نشسته نماز خواند [!]. (3) 12. عبداللَّه، از پدرش، از عبدالصمد بن عبدالوارث، از زائده، از عبدالملک بن عمیر، از ابن بریده، از پدرش چنین نقل می کند:

هنگامی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بیمار شد فرمود: به ابوبکر بگویید برای مردم نماز بخواند.

ص: 905


1- . مسند احمد: 7/ 228، حدیث 24728.
2- . همان: 228، حدیث 24729.
3- . همان: حدیث 24730.

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

عایشه گفت: ای رسول خدا! پدرم مردی دل نازک است.

فرمود: به ابوبکر بگویید برای مردم نماز بخواند. شما همچون زنان مصر در زمان یوسف [به دنبال خواسته خود] هستید.

در نتیجه ابوبکر، در دوران حیات رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برای مردم امامت کرد. (1)

ص: 906


1- . مسند احمد: 6/ 497، حدیث بریده اسلمی، حدیث 22551.

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

بخش دوم بررسی سندهای روایت …

پژوهشی پیرامون سندهای روایت …

اشارة

همان گونه که ملاحظه شد، ما این روایت را با کامل ترین متن و صحیح ترین طرق، از صحاح و مسند احمد نقل کردیم. همان طور که پیش تر گفتیم، شناخت موقعیّت روایت با دقّت نظر در سند آن و متونی که نقل شده است، ما را از دقّت در روایاتی که از دیگر صحابه و در کتاب های غیر صحاح نقل شده است بی نیاز می سازد. البتّه چه بسا ما به برخی از آن موارد در ضمن پژوهش سندی اشاره خواهیم کرد.

با توجّه به آن چه بیان شد، این روایت ها از نه نفر از صحابه نقل شده که عبارتند از:

1. عایشه دختر ابوبکر؛

2. عبداللَّه بن مسعود؛

3. عبداللَّه بن عبّاس؛

4. عبداللَّه بن عمر؛

ص: 907

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

5. عبداللَّه بن زمعه؛

6. ابوموسی اشعری؛

7. بریده اسلمی؛

8. انس بن مالک؛

9. سالم بن عبید.

بنا بر این ما این روایت را از نُه نفر از صحابه نقل کردیم، گرچه تِرمذی، پس از نقل حدیث از عایشه، فقط به شش نفر اشاره کرده است.

وی می نویسد:

«این روایت در این باب از عبداللَّه بن مسعود، ابوموسی اشعری، ابن عبّاس، سالم بن عبید و عبداللَّه بن زمعه نقل شده است». (1) پرواضح است که- آن سان که ملاحظه خواهیم کرد- اساس و پایه در همه روایات، عایشه است … فراتر این که برخی از روایاتی که از غیر صحابه نقل شده، روایات مرسل هستند که به واسطه عایشه نقل شده اند؛ از این رو در ابتدا، سندهایی که از غیر عایشه نقل شده است به دقّت بررسی می نماییم.

ص: 908


1- . سنن تِرمذی: 5/ 379، کتاب مناقب، باب مناقب مشترک ابوبکر و عمر، حدیث 3692.

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

روایت ابوموسی اشعری …

یکی از راویان این روایت، ابوموسی اشعری است. بخاری و مسلم بر نقل روایت از وی اتّفاق نظر دارند و احمد نیز روایت را از وی نقل کرده است. ابوموسی اشعری و روایت او از چند نظر مورد اشکال واقع شده است:

1. مرسل بودن روایت. ابن حجر عسقلانی ضمن تصریح به مرسل بودن روایت او می نویسد: احتمال دارد این روایت را از عایشه گرفته باشد. (1) 2. کسی که از ابوموسی روایت کرده فرزندش «ابوبرده» است.

چنانچه ابن حجر عسقلانی 2 نیز به این مطلب تصریح کرده است.

باید توجّه داشت که ابوبرده، مرد فاسق و گناهکاری است که در قتل حجر بن عَدیّ دست داشته است. وی در بین گروهی که علیه حجر بن عَدیّ شهادت باطل و دروغ می دادند، شهادت دروغ داد و آن گواهی دروغین منجر به شهادت حجر شد. (2) همچنین در روایتی آمده است: ابوبرده از ابوالعادیه- قاتل

ص: 909


1- و 2. فتح الباری: 2/ 210.
2- . تاریخ الطبری: 4/ 199 و 200.

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

عمّار بن یاسر رضی اللَّه تعالی عنه- پرسید: آیا تو عمّار بن یاسر را به قتل رساندی؟

پاسخ داد: آری.

گفت: پس دستت را به من بده؛ سپس آن را بوسید و گفت: هرگز آتش با تو تماس نخواهد گرفت [!]. (1) 3. راوی دیگری که از ابوموسی اشعری نقل کرده، «عبدالملک بن عمیر» است.

رجال شناسان عبدالملک را فردی «مدلّس»، «مضطرب الحدیث»، «ضعیف» و «کثیر الغلط» قلمداد کرده اند.

احمد بن حنبل در مورد عبدالملک گوید: او با این که روایات اندکی دارد؛ ولی بسیار مضطرب الحدیث است. از او فقط پانصد حدیث دیدم که در بیشتر آن ها اشتباه کرده است. (2) اسحاق بن منصور پیرامون عبدالملک گوید: احمد بن حنبل به طور جدّی او را تضعیف کرده است. (3)

ص: 910


1- . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 4/ 99.
2- . تهذیب التهذیب: 6/ 360 و دیگر منابع.
3- . تهذیب التهذیب: 6/ 360، میزان الاعتدال: 4/ 406.

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

احمد بن حنبل در جای دیگر نیز پیرامون وی می گوید: از نظر نقل حدیث ضعیف است و اشتباه می کند. (1) و ابن مَعین نیز پیرامون وی گوید: مخلّط (2) است. (3) ابوحاتم نیز درباره عبدالملک اظهار نظر کرده و می نویسد: او حافظه خوبی ندارد. حافظه اش دگرگون شده است. (4) ابوحاتم در جای دیگری می نویسد: او به حافظه خوب داشتن توصیف نشده است. (5) ابن خراش در مورد عبدالملک گوید: او مورد رضایت و پسند شعبه نبود. (6) ذهبی نیز می گوید: ابن جوزی از او یاد کرده و نقل نموده است که او مورد جرح قرار گرفته و سخنی از توثیق او به میان نیاورده است. (7)

ص: 911


1- . میزان الاعتدال: 4/ 406.
2- . مخلّط در اصطلاح حدیث شناسی به کسی گویند که به علّت اختلال حواس احادیث معتبر را با غیر معتبر می آمیزد.
3- . میزان الاعتدال: 4/ 406، تهذیب التهذیب: 6/ 360.
4- . میزان الاعتدال: 4/ 406.
5- . تهذیب التهذیب: 6/ 360.
6- . میزان الاعتدال: 4/ 406.
7- . همان.

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

سمعانی نیز او را نقد کرده و گوید: او مدلّس بود. (1) ابن حجر نیز به مانند سمعانی اظهار نظر کرده است. (2) آری، عبدالملک کسی است که فرستاده امام حسین علیه السلام به سوی اهل کوفه را سر برید. هنگامی که عبداللَّه بن یقطر و یا قیس بن مسهّر صیداوی سفیر امام حسین علیه السلام به دستور ابن زیاد از بالای قصر به زمین پرتاب شد، هنوز اندک رمقی داشت و نَفَس های پایانی را می کشید؛ عبدالملک بن عمیر بالای سر او آمد و سرش را از تن جدا کرد. وقتی که از کار وی خرده گرفتند، در پاسخ گفت: من فقط خواستم او را راحت کنم! (3)

نگاهی به شخصیّت ابوموسی اشعری …

4. اکنون نگاه کوتاهی به شخصیّت ابوموسی اشعری داریم.

به راستی ابوموسی اشعری از معروف ترین دشمنان مولایمان امیر مؤمنان علی علیه السلام است. او در جنگ جمل اهل کوفه را از جهاد در رکاب امام باز می داشت. همو بود که در جنگ صفّین امام علی علیه السلام را

ص: 912


1- . الأنساب: 4/ 444.
2- . تقریب التهذیب: 1/ 618.
3- . تلخیص الشافی: 3/ 33- 35، روضة الواعظین: 1/ 177 و 178، مقتل الحسین علیه السلام مقرّم: 186.

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

از خلافت عزل کرد و کار به جایی رسید که امام علیه السلام در قنوت نمازش او را همراه معاویه و گروهی از پیروانش لعن می کرد!

گفتنی است که احمد بن حنبل در بخش فضایل ابوبکر این روایت را با همین ترتیب به سند خود از زائده، از عبدالملک بن عمیر، از ابوبردة بن ابی موسی، از پدرش نقل کرده است. (1)

روایت عبداللَّه بن عمر …

آن سان که ملاحظه شد، یکی از راویان روایت مذکور «عبداللَّه بن عمر» بود. به نظر می رسد این روایت نیز از عایشه نقل شده است. همان گونه که مسلم آن را از عبدالرزّاق، از معمر، از زُهْری، از حمزة بن عبداللَّه بن عمر، از عایشه روایت کرده است؛ ولی بخاری آن را به سندش از زُهْری، از حمزه، از پدرش روایت کرده که گوید:

«هنگامی که بیماری رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شدّت یافت …».

نگاهی به شخصیّت محمّد بن شهاب زُهْری …

در هر حال، محور هر دو سند محمّد بن شهاب زُهْری است.

دانشمندان رجال، محمّد بن شهاب زُهْری را مورد بررسی و نقد قرار داده اند که به دیدگاه برخی از آنان اشاره می کنیم:

ص: 913


1- . فضائل الصحابه: 1/ 106.

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

یحیی بن مَعین (1) و عبدالحقّ دهلوی او را مورد جرح قرار داده اند.

زُهْری از مشهورترین کسانی است که از امیر مؤمنان علی علیه السلام روی گردان شد، و از راویان عمر بن سعد ملعون بوده است.

ابن ابی الحدید معتزلی در مورد زُهْری این گونه می نگارد:

او از کسانی بود که از حضرت علی علیه السلام روی گردان شد.

جریر بن عبدالحمید، از محمّد بن شیبه نقل می کند که گوید: در مسجد مدینه حضور داشتم. زُهْری و عُرْوَة بن زبیر نشسته بودند و در مورد علی علیه السلام گفت و گو می کردند و از آن حضرت بدگویی می نمودند.

آن گفت و گو به گوش علی بن حسین علیهما السلام رسید. حضرت تشریف آورد و بالای سر آن دو ایستاد و فرمود: امّا تو ای عروه! پدرم، داوری درباره پدر تو را به خدا واگذار کرد و خداوند به نفع پدرم و علیه پدر تو حکم کرد. و امّا تو ای زُهْری! اگر در مکّه بودم، دَمِ آهنگری پدرت را به تو نشان می دادم (2).

ص: 914


1- . او از اساتید بخاری و مسلم و از پیشوایان جرح و تعدیل است. همه علمای اهل سنّت اتّفاق نظر دارند که او داناترین عالم به حدیث صحیح و ناصحیح می باشد. وی در سال 302 وفات یافت. شرح حال او در تذکرة الحفّاظ: 2/ 429 و کتاب های دیگر بیان شده است.
2- . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 4/ 102.

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

ابن ابی الحدید می افزاید:

عاصم بن ابی عامر بجلی، از یحیی بن عروه نقل می کند که گوید:

آن گاه که پدرم از علی یاد می کرد، درباره او بد می گفت. (1) محمّد بن شهاب زُهْری همواره با تمام توان می کوشید تا مناقب امیر مؤمنان علی علیه السلام- از جمله فضیلت سبقت او در اسلام- را انکار کند.

در این زمینه ابن عبدالبرّ گوید:

معمّر در کتاب جامع خود از زُهْری این گونه نقل می کند: زهری گوید: کسی را نمی شناسیم که پیش از زید بن حارثه اسلام آورده باشد.

عبدالرزّاق گوید: و ما نیز کسی را نمی شناسیم که چنین سخنی را گفته باشد، جز زُهْری. (2) ذهبی در شرح حال عمر بن سعد گوید:

زُهْری و قَتاده به صورت مرسل، از عمر بن سعد روایت کرده اند.

ابن مَعین گوید: چگونه می تواند فردی که حسین علیه السلام را کشته مورد اعتماد باشد؟! (3) در نتیجه زُهْری از کسانی مثل عمر بن

ص: 915


1- . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 4/ 102.
2- . الإستیعاب: 2/ 117، شرح حال زید بن حارثه.
3- . الکاشف: 2/ 301.

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

سعد که مورد اعتماد نیستند به طور مرسل روایت کرده است.

علّامه شیخ عبدالحقّ دهلوی نیز در کتاب رجال المشکاة به شرح حال زُهْری پرداخته است. وی می گوید:

او به همنشینی امیران و اندکیِ دیانت و دینداری دچار شده بود.

دانشمندان و زاهدان معاصر او، این امر را بر او خرده می گرفتند و او را سرزنش می کردند.

او در پاسخ آن ها می گفت: من در خیر آن ها شریک هستم و با شرّ آن ها کاری ندارم!

به او می گفتند: آیا نمی بینی آنان به چه کار مشغول هستند؟

او ساکت می ماند و پاسخ نمی داد.

ابن حجر در شرح حال اعمش گوید: حاکم نیشابوری از ابن مَعین حکایت می کند که او گوید: بهترین سندها، سند اعمش، از ابراهیم، از علقمه، از عبداللَّه است.

کسی به او گفت: آیا اعمش مانند زُهْری است؟

پاسخ داد: می خواهی اعمش مثل زُهْری باشد؟ زُهْری به العرض والاجازة (1)

معتقد بود و برای امویان کار می کرد؛ در حالی که اعمش،

ص: 916


1- . «العرض والاجازه» دو اصطلاح حدیثی است در کیفیت و چگونگی اخذ حدیث.

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

فقیری صبور بود که از امرا و سلاطین دوری می گزید و باتقوا، آگاه و عالم به قرآن بود. (1) از طرفی زُهْری از کارگزاران بنی امیّه و از تقویت کنندگان و تأییدکنندگان پایه های سلطنت آن ها بود؛ از این رو امام سجّاد علیه السلام برای او نامه ای نوشت و در آن، او را پند داد و از این کار او را بر حذر داشت و فرجام بد کار او را در دنیا و آخرت به او تذکر داد. در بخشی از آن نامه آمده است:

إنّ أدنی ما کتمتَ وأخفَّ ما احتملتَ أنْ آنستَ وحشة الظالم، وسهّلت له طریق الغیّ … جعلوک قطباً أداروا بک رحی مظالمهم، وجسراً یعبرون علیک إلی بلایاهم، وسُلّماً إلی ضلالتهم، داعیاً إلی غیّهم، سالکاً سبیلهم. احذَرْ فقد نُبِّئْت، وبادِرْ فقد أُجِّلْت …

کمترین چیزی که پنهان داشتی و سبک ترین چیزی که از آن چشم پوشیدی، این است که با تنهایی ستمگران خو گرفته ای و راه سرکشی را برای آنان هموار کرده ای …

آن ها تو را محوری قرار داده اند که سنگ آسیای ستمگریشان را

ص: 917


1- . تهذیب التهذیب: 4/ 204.

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

به دور تو بچرخانند و پلی که از روی آن به سوی گرفتاری هایشان عبور کنند. آنان تو را نردبانی به سوی گمراهیشان، دعوت کننده ای به سرکشی هایشان و پیماینده راهشان برگزیده اند …

من اکنون به تو هشدار دادم؛ پس ترتیب اثر بده و تا مهلتی که [از خدا] داری تمام نشده، شتاب کن! … (1) آری، با همه این مواعظ، زُهْری از گمراهی نجات نیافت و این اندرزهای حکیمانه او را از همکاری با ستمگران در باطل گرایی و ظلمشان باز نداشت؛ بلکه به این شیوه ادامه داد، به گونه ای که به تعبیر بزرگان اهل سنّت، از محافظان و مدافعان امویان شد.

سخنی کوتاه در شخصیّت عبداللَّه بن عمر …

طبق نقل تاریخ، وی از کسانی بود که پس از عثمان از بیعت با امیر مؤمنان علی علیه السلام خودداری کرد و از یاری آن حضرت امتناع

ص: 918


1- . تحف العقول عن آل الرسول: 274- 277، نوشته ابن شُعبه حرّانی، از علمای امامیّه در قرن چهارم هجری است. غزالی این نامه را در کتاب احیاء علوم الدین (2/ 143) آورده؛ ولی گفته است: «هنگامی که زُهْری با امرا همنشین شده بود، یکی از برادران دینی او نامه ای برای وی نوشت …»! و در برخی از مصادر دیگر این مطلب به ابوخازم نسبت داده شده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

ورزید و در جنگ ها با آن بزرگوار همراهی نکرد؛ ولی آن گاه که حجّاج بن یوسف از طرف عبدالملک والی حجاز شد، عبداللَّه بن عمر شبانه برای بیعت به نزد حجّاج آمد.

حجّاج به او گفت: برای چه با شتاب آمده ای؟

پاسخ داد: از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیدم که می فرمود:

من مات ولم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیّة.

هر کس بمیرد در حالی که امام زمانش را نشناخته باشد به مرگ دوران جاهلیت مرده است.

حجّاج که مشغول نوشتن بود به او گفت: دستم مشغول است، پایم را بگیر و بیعت کن [!]

عبداللَّه بن عمر پای حجّاج را مسح کرد و بیرون رفت [!] (1)

روایت عبداللَّه بن زمعه …

یکی از راویان این حدیث، «عبداللَّه بن زمعه» است. ابوداوود به دو سند این حدیث را از او روایت کرده است که محور هر دو روایت زُهْری است که در گذشته به شرح حالش اشاره شد.

ص: 919


1- . الفصول المختاره: 245.

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

روایت عبداللَّه بن عبّاس …

یکی دیگر از راویان این حدیث، عبداللَّه بن عبّاس است که ابن ماجه و احمد از او روایت کرده اند. ابن ماجه این حدیث را از اسرائیل، از ابواسحاق، از ارقم بن شرحبیل، از ابن عبّاس نقل می کند.

احمد بن حنبل نیز آن را از یحیی بن زکریّا بن ابی زائده، از پدرش، از ابواسحاق، از ارقم، از ابن عبّاس نقل می کند.

محور نقل در این دو طریق، ابواسحاق از ارقم است. اکنون این دو تن را به جهت احراز صلاحیّتِ نقل حدیث بررسی می کنیم.

بخاری در این مورد می گوید: در جایی ذکر نشده که ابواسحاق از ارقم بن شرحبیل حدیثی را شنیده باشد. (1) گفتنی است که گروهی از اهل علم در مورد ابواسحاق سبیعی این گونه اظهار نظر کرده اند:

او اختلال حواس پیدا کرده بود، بدین جهت مردم او را با ابن عُیَیْنَه رها کردند و کنار گذاشتند. (2)

ص: 920


1- . تاریخ الکبیر: 2/ 46، بوصیری این مطلب را در زوائد آورده است. ر. ک حاشیه سنن ابن ماجه: 2/ 379.
2- . میزان الاعتدال: 3/ 326.

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

در مورد دیگری آمده است: او مدلّس بود. (1) قابل ذکر است که او از عمر بن سعد ملعون، قاتل حضرت سیدالشهداء ابی عبداللَّه الحسین علیه السلام روایت می کرد. (2) از طرفی او از شمر بن ذی الجوشن ملعون نیز روایت نقل می کرد. (3) از سوی دیگر در سند احمد بن حنبل افزون بر آن چه ذکر شد، این اشکالات وجود دارد:

1. شنیدن «زکریّا» از «ابواسحاق» پس از اختلال حواس وی است، همان گونه که ملاحظه خواهی کرد.

2. نقد زکریّا بن ابی زائده.

رجال شناسان، زکریّا بن ابی زائده را این گونه نقد کرده اند:

ابوحاتم در مورد او گوید: در نقل حدیث سهل انگار بود و همواره تدلیس می کرد.

همچنین ابوزُرعه، ابوداوود و ابن حجر او را به تدلیس متّهم کرده اند …

ص: 921


1- . تهذیب التهذیب: 8/ 55.
2- . الکاشف: 3/ 385، میزان الاعتدال: 5/ 239، تهذیب التهذیب: 7/ 381.
3- . میزان الاعتدال: 3/ 385، تهذیب التهذیب: 8/ 53.

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

در نقل دیگری از احمد نقل شده که گوید:

اگر در مورد زکریّا و اسرائیل اختلاف نظر باشد، به نظر من زکریّا از ابواسحاق بهتر است.

وی در ادامه می افزاید: روایت این دو از نظر اعتبار به هم نزدیک است و حدیث هر دو از ابواسحاق ضعیف است که اخذ حدیث آن دو از ابواسحاق در پایان عمر او بوده است. (1) به راستی که من از احمد در شگفتم که این گونه اظهار نظر می کند، در عین حال- آن سان که ملاحظه کردی- در المسند حدیث را از زکریّا، از ابواسحاق نقل می کند. فراتر این که وی در الفضائل نیز به نقل آن پرداخته است. (2) آری، احمد بن حنبل، این حدیث ساختگی را نه از این طریق؛ بلکه از ابن عبّاس و او نیز از عبّاس نقل کرده است. وی یک بار می گوید:

یحیی بن آدم برای ما نقل کرده؛ بار دیگر اظهار می دارد: ابوسعید (مولای بنی هاشم)، از قیس بن ربیع، از عبداللَّه بن ابی سفر، از ارقم بن شرحبیل، از ابن عبّاس نقل می کند که عبّاس بن عبدالمطّلب گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در دوران بیماری خود فرمود: به ابوبکر

ص: 922


1- . تهذیب التهذیب: 3/ 293، الجرح والتعدیل: 3/ 530.
2- . فضائل الصحابه: 1/ 106.

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

بگویید برای مردم نماز بخواند.

ابوبکر خارج شد و تکبیر گفت. پیامبر صلی اللَّه علیه وآله احساس راحتی کرد، در حالی که به صورت خمیده بین دو مرد تکیه کرده بود خارج شد. هنگامی که ابوبکر آن حضرت را دید عقب ایستاد. پیامبر به او اشاره کرد که همان جا بایست. سپس رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله کنار ابوبکر نشست و از همان قسمت از سوره که ابوبکر به آن قسمت رسیده بود، قرائت فرمود. (1) ولی آن سان که ملاحظه می کنید، محور این سند «قیس بن ربیع» است. همو که بخاری آن را در کتاب الضعفاء (2)

آورده است.

همچنین نَسائی (3) و ابن حِبّان او را در کتاب المجروحین (4)

آورده اند.

افراد دیگری او را از نظر نقل حدیث ضعیف دانسته اند. فراتر این که از احمد نقل شده است که مردم او را رها کردند؛ بلکه از یحیی بن مَعین نقل شده است که مردم وی را تکذیب کردند. (5)

ص: 923


1- . فضائل الصحابه: 1/ 108- 109.
2- . الضعفاء الکبیر: 195.
3- . همان: 202.
4- . کتاب المجروحین: 2/ 216.
5- . تهذیب التهذیب: 8/ 340- 342، میزان الاعتدال: 5/ 477، لسان المیزان: 4/ 570.

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

روایت عبداللَّه بن مسعود …

نَسائی این حدیث را از ابن مسعود نقل کرده است. همچنین هیثمی آن را روایت کرده و می گوید: احمد و ابویعلی آن را روایت کرده اند. این در حالی است که در تمام اسناد «عاصم بن ابی النجود» وجود دارد.

هیثمی در مورد عاصم گوید: او از نظر نقل حدیث ضعیف است. (1) ابن حجر پیرامون عاصم از ابن سعد این گونه نقل می کند: او در نقل حدیث بسیار خطا می کرد.

وی از یعقوب بن سُفیان نیز درباره او این گونه نقل می کند:

حدیث او اضطراب داشت.

از ابوحاتم نیز چنین نقل شده است: جایگاه عاصم به گونه ای نیست که بتوان گفت او ثقه است. او حافظ نبوده است.

ابن علیّه نیز راجع به او سخن به میان آورده و می گوید: همواره هر که نامش عاصم بوده بدحافظه بوده است.

از ابن خراش نیز در مورد او نقل شده که در احادیث او مطالب

ص: 924


1- . مجمع الزوائد: 5/ 333، کتاب خلافت، باب خلفای چهارگانه، حدیث 8936.

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

غیر قابل قبولی است.

از عُقَیلی نیز در مورد او این گونه نقل شده است: تنها اشکال او حافظه بد او بود.

دارقُطْنی در مورد عاصم اظهار نظر کرده و می گوید: در مورد حافظه او اشکالی وجود دارد.

بزّار در مورد او گوید: حافظه خوبی نداشته است.

حَمّاد بن سَلَمه درباره او گوید: در آخر عمرش اختلال حواس پیدا کرده بود.

عجلی در توصیف او گوید: عاصم عثمانی بود. (1)

روایت بریده اسلمی …

حدیث بریده اسلمی را نیز احمد بن حنبل با سند خود از ابن بریده و وی از پدرش روایت کرده است. در نقد این حدیث نکته ای قابل ذکر است که آیا ابن بریده، همان عبداللَّه بن بریده است که از پدرش نقل کرده است و یا سلیمان بن بریده؟ پس با چشم پوشی از این اختلاف، همین بس که یکی از راویان آن «عبدالملک بن عمیر» است که در گذشته به بررسی رجالی وی پرداختیم و عدم اعتماد به وی ثابت شد.

ص: 925


1- . تهذیب التهذیب: 5/ 37 و 38.

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

روایت سالم بن عبید …

حدیث سالم بن عبید را ابن ماجه نقل کرده است.

این حدیث را از سه محور می توان مورد بررسی و نقد قرار داد:

1. ابن ماجه پس از نقل آن می گوید: این حدیثی غریب است.

2. سندش جای تأمّل دارد؛ چرا که نعیم بن ابی هند که یکی از راویان آن است، همواره از علی رضی اللَّه عنه بدگویی می کرد و از این رو یکی از پیشوایان اهل تسنن از او حدیثی استماع نکرده است. (1) بخاری و مسلم نیز از سلمة بن نبیط روایت نکرده اند. بخاری در مورد سلمه گوید: وی در پایان عمرش دُچار اختلال حواس شد. (2) 3. افزون بر همه این ها، هیچ روایتی در صحاح از سالم بن عبید نقل نشده است، و از طرفی اصحاب سنن نیز، جز دو حدیث از او روایت نکرده اند و آن دو حدیث نیز در سندش اختلاف وجود دارد!

ابن حجر درباره وی گوید:

سالم بن عبید اشجعی، از اهل صفّه بود؛ سپس به کوفه آمد.

اصحاب سنن از او دو حدیث صحیح پیرامون عطسه نقل کرده اند. وی روایت دیگری از عمر دارد که در گفتار عمر و عملکرد او در زمان

ص: 926


1- . تهذیب التهذیب: 10/ 418.
2- . همان: 4/ 143.

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

وفات پیامبر صلی اللَّه علیه وآله و سخن ابوبکر در این مورد مطرح شده است. این روایت را یونس بن بُکَیر در زیادات خود نقل کرده است.

البتّه هلال بن یساف، نبیط بن شریط و خالد بن عرفطه نیز از سالم بن عبید روایت نقل کرده اند. (1) ابن حجر در ادامه می افزاید: چهارمین فرد، سالم بن عبید اشجعی است. وی مدّتی با پیامبر صلی اللَّه علیه وآله مصاحبت داشته است. وی از اهل صفّه بوده و از کوفیّین به شمار می آید. او از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در مورد تشمیت عاطس (2) روایت نقل کرده است. همچنین از عمر بن خطّاب روایتی نقل کرده است. خالد بن عرفجه- و گفته می شود:

ابن عرفطه- هلال بن یساف و نبیط بن شریط از سالم روایت کرده اند و در سند حدیثش اختلاف است. (3) با توجّه به عبارت ابن حجر در این دو کتاب، و با مراجعه به روایتی که هیثمی نقل کرده است، (4) روشن می شود که حدیث سالم بن عبید پیرامون نماز ابوبکر، همان حدیثی است که از عمر (درباره آن چه

ص: 927


1- . الإصابه: 3/ 8.
2- . تشمیت عاطس: گفتاری که هنگام عطسه، به عطسه کننده می گویند.
3- . تهذیب التهذیب: 3/ 383 و 384.
4- . مجمع الزوائد: 5/ 331 و 333، کتاب خلافت، باب خلفای چهارگانه، حدیث 8935.

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

که به هنگام وفات پیامبر صلی اللَّه علیه وآله گفته و عمل کرده) نقل نموده است؛ اما ابن ماجه بخشی از این روایت را ذکر کرده، آن سان که هیثمی به این مطلب تصریح کرده است.

از طرفی ظاهر عبارت ابن حجر در الإصابه نادرستی سند آن را می رساند، و شاید مقصود او از گفته اش در تهذیب التهذیب همین مطلب باشد، آن جا که می گوید: «در سند حدیثش اختلاف است»؛ زیرا قدر متیقّن از روایات او، همان چیزی است که نبیط بن شریط از او روایت می کند و این حدیث نیز از همین قبیل است.

روایت انس بن مالک …

حدیث انس بن مالک، در زمره احادیثی است که زُهْری از او نقل کرده است. البتّه بخاری، مسلم و احمد نیز آن را نقل کرده اند.

ما پیش تر در مورد زُهْری مطالبی را ارائه کردیم و از حال وی آگاهی یافتیم.

افزون بر این، راوی از انس در نزد بخاری، شعیب بن حمزه می باشد که همان کاتب زُهْری و روایت گر از اوست. (1)

ص: 928


1- . تهذیب التهذیب: 4/ 319.

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

ابوالیمان (حکم بن نافع) نیز از شعیب روایت می کند.

از طرفی علما و دانشمندان رجالی نیز پیرامون روایت ابوالیمان از شعیب سخن به میان آورده و آن را نقد کرده اند، تا جایی که گفته شده است که ابوالیمان، حتی یک کلمه هم از شعیب نشنیده است. (1) امّا راوی از زُهْری در نزد احمد بن حنبل، سفیان بن حسین است.

حال آن که عالمان رجالی بر عدم اطمینان به روایات او از زُهْری اتّفاق نظر دارند. این مطلب را ابن حجر از ابن مَعین، احمد بن حنبل، نَسائی، ابن عَدیّ و ابن حبّان نقل کرده است.

از سوی دیگر از یعقوب بن شیبه نقل شده است که درباره سفیان بن حسین گوید: در احادیث او ضعف وجود دارد.

و از عثمان بن ابی شیبه نقل شده که درباره سفیان گوید: او در نقل حدیث کمی مضطرب بوده است.

از ابن خراش نیز نقل شده که سفیان لیّن الحدیث بوده است.

از ابوحاتم نیز نقل شده است که درباره سفیان گوید: به حدیث او نمی توان استدلال و احتجاج کرد.

از ابن سعد نیز در مورد او مطلبی نقل شده است که گوید: سفیان

ص: 929


1- . تهذیب التهذیب: 2/ 396 و 397.

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

در احادیث خود زیاد اشتباه می کرد. (1) افزون بر این مطالب، هیثمی نیز این حدیث را نقل کرده است.

وی گوید: احمد این حدیث را نقل کرده که در سند آن سُفیان بن حسین آمده است؛ در حالی که سفیان- با توجّه به زُهْری- از نظر نقل حدیث ضعیف است و این حدیث نیز از احادیثی است که وی از زُهْری روایت کرده است. (2) از جمله روایات او روایتی است که از حمید، از انس نقل شده است و نَسائی و احمد بن حنبل آن را نقل کرده اند و حمید، همان حمید بن ابی حمید الطویل است که علمای رجالی به مدلّس بودن وی تصریح کرده اند.

همچنین تصریح کرده اند که احادیث حمید از انس تدلیس شده است. (3) روشن است که این حدیث نیز از آن احادیث است. علاوه بر این که راوی آن- نزد احمد بن حنبل- همان سُفیان بن حسین است که پیش تر از شخصیّت او اطّلاع یافتیم.

ص: 930


1- . تهذیب التهذیب: 4/ 97 و 98.
2- . مجمع الزوائد: 5/ 331، کتاب خلافت، باب خلفای چهارگانه، حدیث 8933.
3- . تهذیب التهذیب: 3/ 35 و 36.

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

صرف نظر از این که طُرقی که از انس آمده صحیح باشد یا صحیح نباشد، سخن در مورد خود انس است.

بنا بر این نخستین مشکل وی دروغ گویی اوست. به عنوان مثال دروغ وی در جریان حدیث «طیر مشویّ»؛ (مرغ بریان) رخداد.

در آن حدیث آمده است: روزی برای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله مرغ بریانی هدیه شد. آن حضرت از خداوند سبحان خواست که علی علیه السلام را برساند. پیامبر منتظر بود که علی علیه السلام حاضر شود.

هر بار که آن حضرت می آمدند تا خدمت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله برسند، انس می گفت: رسول خدا کار دارند!

این رفتار انس به گونه ای بود که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله عصبانی شد و به او فرمود:

یا أنس! ما حملک علی ردّه؟!

ای انس! چه چیز تو را بر بازگرداندن او واداشت؟! (1) دومین مشکل انس، کتمان شهادت به حق بود. این موضوع نیز در

ص: 931


1- . بیشتر پیشوایان اهل تسنن، این روایت را در کتاب های خود نقل کرده اند؛ از جمله مراجعه کنید به المستدرک: 3/ 141 و 142. کتاب معرفة الصحابه بخش مناقب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیهما السلام، حدیث 4650. برای آگاهی بیشتر ر. ک نفحات الازهار از همین نگارنده.

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

جریان درخواست حضرت علی علیه السلام از مردم پیرامون حدیث غدیر و طلبِ شهادت بر این واقعه رخداد. امیر مؤمنان علی علیه السلام از مردم خواست که پیرامون حدیث غدیر شهادت بدهند. برخی گواهی دادند و گروه دیگری- از جمله انس- خودداری کردند. حضرتش آن ها را نفرین کرد و نفرین آن حضرت آنان را دربرگرفت. (1) بدیهی است که خبر دروغگو مورد پذیرش واقع نمی شود، و کتمان شهادت، گناه کبیره بوده و به عدالت زیان می رساند.

روایت عایشه …

همان گونه پیش تر بیان شد، پایه و اساس این واقعه، همان کلام عایشه است؛ زیرا که او در این قصّه حضور داشت و صاحب این قصّه است.

از طرفی حدیث دیگران نیز یا به او می رسد و یا حکایتی از گفتار و رفتار اوست.

از سوی دیگر روایت عایشه نسبت به دیگر روایات، بیشترین طُرق را داشته و دارای صحیح ترین سندها در مقایسه با دیگر سندها است و روایت وی کامل ترین متن را نیز دارا می باشد که به طور مفصّل

ص: 932


1- . ر. ک الغدیر: 1/ 192.

شماره صفحه در کتاب - ص: 81

***

قصّه را بیان نموده است.

آن سان که ملاحظه کردید، ما مهم ترین سندهای آن را ذکر کردیم، و آن را با کامل ترین متن نقل نمودیم. ما در فصل آینده، با دقّت به متن این روایت با متن های گوناگونش خواهیم پرداخت.

اکنون سند این حدیث را از دو محور بررسی می نماییم:

1. راویان سندها؛

2. شخصیّت عایشه.

یک بار سخن درباره رجال سندها؛ و بار دیگر سخن پیرامون خود عایشه است.

راویان سندها …

طُرق احادیث نقل شده از عایشه به افراد ذیل منتهی می شود:

1. اسود بن یزید نخعی؛

2. عُرْوَة بن زبیر بن عوّام؛

3. عبیداللَّه بن عبداللَّه بن عتبة بن مسعود؛

4. مسروق بن اجدع.

همه این طُرق مورد طعن، قدح و تضعیف قرار گرفته است، به گونه ای که روایت آن ها از اعتبار و احتجاج ساقط شده است.

ص: 933

شماره صفحه در کتاب - ص: 82

***

روایت اسود از عایشه …

یکی از راویان از عایشه «اسود» است. وی از کسانی است که از امیر مؤمنان علی علیه السلام روی گردان شد. (1) راویی که از اسود حدیث را نقل می کند، ابراهیم بن یزید نخعی است که در تمام سندها نام وی آمده است. وی از بزرگان مدلّسین است.

ابوعبداللَّه حاکم- در جنس چهارم از مدلّسین- می گوید: گروهی احادیثی را تدلیس می کنند که از مجروحین (افرادی که تضعیف شده اند) روایت کرده اند؛ از این رو اسامی و کنیه های آنان را تغییر دادند تا شناخته نشوند.

وی در ادامه می گوید: عبداللَّه بن محمّد بن حَمَوَیْه دقیقی به من خبر داد و گفت: جعفر بن ابی عثمان طیالسی، از خلف بن سالم برای ما نقل کرد و گفت: از عدّه ای از بزرگان اصحابمان شنیدم که پیرامون کثرت تدلیس و مدلّسین گفت و گو می کردند. نتیجه این گفت و گو این بود که به تمییز و جداسازی اخبار آن ها پرداختیم؛ ولی تدلیس حسن بن ابی الحسن و ابراهیم بن یزید نخعی برای ما مشتبه شد؛ زیرا که حسن، افراد ناشناخته ای را تا صحابه مطرح می کند، و چه بسا از افرادی

ص: 934


1- . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 4/ 97 و 98.

شماره صفحه در کتاب - ص: 83

***

همچون: عتی بن ضمره، حنیف بن منتجب، دغفل بن حنظله و افرادی مانند آن ها تدلیس کرده است.

البتّه ابراهیم نیز بین خود و اصحاب عبداللَّه افرادی همچون:

هنی بن نویره، سهم بن منجاب و خزامه طائی را داخل می کند و چه بسا از آن ها تدلیس می نماید. (1) از سوی دیگر راویی که از ابراهیم روایت را نقل کرده است، همان سلیمان بن مهران اعمش است که وی نیز معروف به تدلیس است؛ (2) همان تدلیسی که قبیح و مضرّ به عدالت است.

سیوطی در بیان «تدلیس تسویه» می نویسد: خطیب گوید: اعمش و سُفیان ثوری نیز همانند ابراهیم عمل می کنند.

علائی در این زمینه گوید: این نوع تدلیس از فاحش ترین و بدترین انواع تدلیس است.

عراقی نیز این گونه اظهار نظر می کند: این کار در مورد کسی که از روی عمد آن را انجام دهد قادح و مضرّ است و باعث تضعیف او می شود.

شیخ الاسلام نیز در این باره گوید: بدون تردید آن عمل نوعی جرح است که باعث ضعف می باشد، و اگر ثوری و اعمش به آن وصف

ص: 935


1- . معرفت علوم الحدیث: 107 و 108.
2- . تقریب التهذیب: 1/ 392.

شماره صفحه در کتاب - ص: 84

***

شوند جای عذری نیست. (1) خطیب بغدادی در این مورد گوید: تدلیس در حدیث نزد بیشتر دانشمندان ناپسند است، و بعضی از علما تدلیس را بسیار مذمّت و نکوهش کرده اند، و برخی از دانشمندان در دوری از تدلیس افتخار نموده اند. (2) سیوطی از شُعبة بن حجّاج نقل می کند که او در مورد تدلیس گوید: تدلیس برادر دروغ است.

همچنین از او نقل شده که گوید: تدلیس در حدیث از زنا بدتر است.

از شعبه نیز پیرامون تدلیس این گونه نقل شده است که اگر از آسمان بیفتم، برای من بهتر است تا این که تدلیس کنم!

از ابواسامه در این مورد چنین نقل شده است: خدا خانه های مدلّسین را خراب کند. به نظر من آن ها فقط دروغگویان هستند.

ابن مبارک نیز در این باره می گوید: اگر از آسمان بیفتیم، برای من محبوب تر است از آن که حدیثی را تدلیس کنیم.

از وکیع نقل شده است که گوید: ما تدلیس در لباس را حلال نمی شماریم چه برسد به تدلیس در حدیث.

ص: 936


1- . تدریب الراوی: 1/ 188.
2- . الکفایة فی علم الروایه: 355.

شماره صفحه در کتاب - ص: 85

***

از این رو، این حدیث با همین سند که همه علما در نقل آن اتّفاق نظر دارند از درجه اعتبار ساقط می شود. پس نیازی به بررسی وضعیّت راویانی که پیش از اعمش هستند، نیست.

ولی با این وجود ملاحظه می کنیم که راویی که از اعمش نقل می کند، در نزد بخاری و احمد- در یکی از دو سند- و در نزد مسلم و نَسائی، همان ابومعاویه است که او نیز از مدلّسین است.

در این زمینه جلال الدین سیوطی در کتاب تدریب الراوی، در تحت عنوان فائده چنین می نویسد:

می خواهم اسامی کسانی را که متّهم به بدعت هستند از بین کسانی که بخاری و مسلم و یا یکی از آن ها روایتی را از آن ها نقل کرده اند ذکر کنم. آنان عبارتند از:

ابراهیم بن طهمان، ایّوب بن عائذ طائی، ذرّ بن عبداللَّه مرهبی، شبابة بن سوار، عبدالحمید بن عبدالرحمان، محمّد بن حازم، ابومعاویه ضریر، و ورقاء بن عمر یشکری. اینان متّهم به اعتقاد به ارجاء هستند؛ یعنی معتقدند که کسانی که مرتکب گناهان کبیره می شوند، درباره جهنّمی بودن یا نبودن آن ها نمی توان نظر قطعی داد. (1)

ص: 937


1- . تدریب الراوی: 1/ 278- 280.

شماره صفحه در کتاب - ص: 86

***

ابن حجر نیز از چندین نفر نقل می کند که ابومعاویه فردی خبیث و قائل به ارجاء بوده و مردم را به همین عقیده دعوت می کرده است. (1) از طرفی راوی از اعمش در نزد ابن ماجه و احمد- در طریق دیگر او- وکیع بن جرّاح است که درباره او آمده است: وی شراب خوار بوده و همواره به آن مداومت داشته است. (2) یکی دیگر از راویانی که از ابومعاویه- در یکی از سندهای بخاری- نقل کرده است، حفص بن غیاث است که او نیز از مدلّسین بوده است. (3) افزون بر آن، حفص از طرف هارون قاضی کوفه بوده است. از احمد بن حنبل نیز نقل کرده اند که گوید: وکیع، دوست حفص بن غیاث بود و آن گاه که او قاضی شد، وکیع از او کناره گرفت. (4)

روایت عُرْوَة بن زبیر …

آن سان که گذشت، این حدیث به روایت عُرْوَة بن زبیر نیز نقل شده است. با توجّه به این که عروه در زمان خلافت عمر به دنیا آمده؛

ص: 938


1- . تهذیب التهذیب: 9/ 117.
2- . تذکرة الحفّاظ: 1/ 307 و 308، میزان الاعتدال: 7/ 127.
3- . تهذیب التهذیب: 2/ 375.
4- . همان: 11/ 111.

شماره صفحه در کتاب - ص: 87

***

پس حدیث مرسل خواهد بود و ناگزیر آن را از عایشه روایت کرده است.

عروه از افرادی است که در کینه و دشمنی علیه امیر مؤمنان علی علیه السلام معروف بوده است- همان طور که از این عمل به هنگام نقل خبرش با زُهْری، و مطالبی درباره پسرش در گذشته آگاه شدیم- دشمنی او به گونه ای بود که در جنگ جمل با وجود کمی سنّش حاضر شد. (1) او و زُهْری در تنقیص و تحقیر امام امیر مؤمنان علی علیه السلام و حضرت زهرای طاهره علیها السلام حدیث جعل می کردند.

هیثمی از او حدیثی را در فضل زینب دختر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل کرده و آن را صحیح دانسته است. در آن حدیث ساختگی آمده که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله همواره می فرمود: زینب بهترین دختران من است.

راوی گوید: این حدیث ساختگی به گوش علی بن حسین علیهما السلام رسید. حضرتش به نزد زُهْری رفت و فرمود: این چه حدیثی است که از تو به من رسیده که در آن حق فاطمه سلام اللَّه علیها را کوچک شمرده ای؟

وی گفت: هرگز این حدیث را نقل نخواهم کرد. (2)

ص: 939


1- . تهذیب التهذیب: 7/ 161.
2- . مجمع الزوائد: 9/ 342، کتاب مناقب، باب آن چه که پیرامون فضایل زینب دختر رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله رسیده است، حدیث 15231.

شماره صفحه در کتاب - ص: 88

***

از سوی دیگر روایت کننده از عروه در روایت بخاری، مسلم، تِرمذی و ابن ماجه، پسرش هِشام است که او نیز از مدلّسین است.

عالمان رجالی در مورد او گفته اند: هر چه از دیگران می شنید به پدرش نسبت می داد. و ذکر کرده اند که مالک از او خوشش نمی آمد.

ابن خراش گفت: به من خبر رسیده است که مالک از او به جهت نقل حدیثش برای اهل عراق ایراد می گرفت.

هِشام سه بار به کوفه رفت. یک بار می گفت: پدرم برایم نقل کرده که گفت: از عایشه شنیدم. بار دوم می گفت: پدرم از عایشه به من خبر داد؛ و بار سوم می گفت: پدرم از عایشه روایت کرده است. (1) این حدیث نیز از جمله آن احادیث است.

روایت عبیداللَّه بن عبداللَّه از عایشه …

اکنون این حدیث را به روایت عبیداللَّه بن عبداللَّه بررسی می نماییم.

راویی که این روایت را از عبیداللَّه نقل می کند- طبق نقل بخاری، مسلم و نَسائی- «موسی بن أبی عایشه» است. ابن ابی حاتم در مورد او و روایتش گوید: از پدرم (2) شنیدم که می گفت: روایتی را که موسی بن

ص: 940


1- . تهذیب التهذیب: 11/ 46.
2- . پدر ابی حاتم، همان محمّد بن ادریس رازی، یکی از بزرگان، پیشوایان و حافظان مورد اعتماد در جرح و تعدیل است. وی در حدود سال 277 ه وفات یافته است. شرح حال او در: تذکرة الحفّاظ: 2/ 567، تاریخ بغداد: 2/ 70 و منابع دیگر از مصادر رجالی آمده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 89

***

ابی عایشه، از عبیداللَّه بن عبداللَّه درباره بیماری پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نقل می نماید، مرا ناراحت می کند. (1) امّا راوی روایتی که ابوداوود و احمد بن حنبل نقل کرده اند، زُهْری است که این روایت را از عبیداللَّه بن عبداللَّه نقل می کند- ولی ابوداوود از عبیداللَّه، از عبداللَّه بن زمعه روایت می کند- و ما پیش تر زُهْری را معرفی کردیم.

افزون بر این، مطالبی پیرامون شخص عبیداللَّه بن عبداللَّه مطرح شده است. ابن سعد از مالک بن انس این گونه نقل می کند:

روزی علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام نزد عبیداللَّه بن عبداللَّه بن عتبة بن مسعود آمد که از او درباره برخی مسائل سؤال کند! او در حال نماز بود و اصحابش دور او را گرفته بودند.

حضرتش نشست تا نماز او تمام شد.

عبیداللَّه پس از پایان نماز به آن حضرت رو کرد.

اصحابش گفتند: خدا سلامتت بدارد! این شخص که نزد تو آمده

ص: 941


1- . تهذیب التهذیب: 10/ 315.

شماره صفحه در کتاب - ص: 90

***

پسر دختر رسول خداست و جایگاه و منزلتش روشن است. از تو در مورد برخی مسائل سؤال می کند. پس ای کاش نخست به او رو می کردی و حاجتش را برآورده می ساختی؛ سپس به آن چه در آن هستی می پرداختی!

عبیداللَّه در پاسخ آن ها گفت: هرگز! کسی که در جست و جوی طلب علم است، بایستی متحمّل زحمت و سختی باشد. (1)

روایت مسروق بن اجدع از عایشه …

در بررسی حدیث از طریق مسروق بن اجدع از عایشه، با اشکالات ذیل مواجه می شویم:

1. این حدیث را ابووائل (شقیق بن سلمه)، از مسروق روایت می کند. عاصم بن بهدله در مورد شخصیّت ابووائل گوید:

به ابووائل گفته شد: کدامیک از آن دو نزد تو محبوب تر است:

علی یا عثمان؟

گفت: علی نزد من محبوب تر بود، بعد عثمان محبوب تر شد [!] (2) 2. طبق نقل نَسائی و احمد بن حنبل، نعیم بن ابی هند از ابووائل روایت می کند که در گذشته پیرامون شخصیّت نعیم آگاهی یافتیم.

ص: 942


1- . الطبقات الکبری: 5/ 166.
2- . تهذیب التهذیب: 4/ 275.

شماره صفحه در کتاب - ص: 91

***

احمد به دو طریق این روایت را به نعیم بن ابی هند می رساند. در یکی از این دو طریق راویی که از نعیم روایت را نقل می کند «شبابة بن سوار» است. رجال شناسان در شرح حال او می گویند: شبابه به ارجاء معتقد بود و مردم را به سوی آن دعوت می کرد. به همین جهت احمد بن حنبل او را ترک کرد و با تاختن به وی او را از اعتبار می انداخت.

ابوحاتم نیز در مورد او این گونه اظهار نظر کرده است: نمی توان به حدیث او استناد کرد. (1) جلال الدّین سیوطی در همان فائده مذکور او را آورده است.

ابن حجر نیز در شرح حال او مطالبی را آورده که بیان گر دشمنی او با اهل بیت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله است. (2)

نگاهی به شخصیّت عایشه …

اکنون پس از مطالبی که پیرامون راویان این حدیث بیان داشتیم، لازم است مطالبی را درباره شخصیّت عایشه ارائه نماییم.

طبق تحقیقی که انجام یافته است، عایشه هر شأن و فضیلتی را برای خود، پدر و دوستدارانش- از نزدیکان و خویشان-

ص: 943


1- . تهذیب التهذیب: 4/ 274، تاریخ بغداد: 9/ 298.
2- . تهذیب التهذیب: 4/ 275.

شماره صفحه در کتاب - ص: 92

***

می خواست. هر گاه می دید که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله مورد محبّت یکی از همسرانش قرار می گرفت و آن حضرت نزد او می ماند، بر او می شورید؛ همان گونه که با زینب دختر جحش این گونه رفتار کرد. آن گاه با حفصه تبانی کردند که هر گاه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نزد هر کدام از آن ها وارد شود بگوید: من از شما بوی مغافیر [نوعی صمغ] استشمام می کنم تا ایشان از ماندن و عسل خوردن نزد زینب امتناع ورزد [!] (1) هر گاه عایشه می دید که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله از حضرت خدیجه علیها السلام به خوبی یاد کرده و او را می ستاید با جسارت می گفت: چه قدر از این پیرزن بی دندان یاد می کنی؟! خداوند عزّ وجلّ بهتر از او را به تو داده است … [!] (2) آن گاه که متوجّه می شد که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در حال اقدام برای ازدواج با زنی است، با دروغ و خیانت مانع آن می شد!

به عنوان نمونه نقل کرده اند که روزی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله زنی را از قوم کلب خواستگاری کرده بود، از این رو عایشه را برای کسب اطلاعاتی نزد خانواده او فرستاد. پیامبر به عایشه فرمود: او را چگونه دیدی؟

ص: 944


1- . این قضیّه از قضایای معروف است. به کتاب های حدیثی و تفسیری در تفسیر سوره تحریم مراجعه کنید.
2- . مسند احمد: 7/ 170، حدیث عایشه، حدیث 24343.

شماره صفحه در کتاب - ص: 93

***

پاسخ داد: چیز قابل ذکری ندیدم!

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: تو چیز قابل ذکری دیدی! تو خالی روی گونه او دیدی که تک تک موهای تو بر تنت راست شد.

عایشه گفت: ای رسول خدا! هیچ رازی از شما پنهان نیست. (1) عایشه حتّی به صرف توهّم این که پیامبر می خواهد ازدواج کند این گونه رفتار می کرد. به عنوان نمونه گوید: روزی عثمان هنگام ظهر نزد پیامبر آمد. من فکر کردم که او برای گفت و گو درباره زنان نزد پیامبر آمده است. از این رو غیرت و رشک زنانگی مرا وادار کرد که استراق سمع کنم [!] (2) موضع گیری او در مورد کسانی که از آن ها بدش می آمد، سراپا جنگ و ستیز بود. به عنوان نمونه یکی از موضع گیری های او در برابر امیر مؤمنان علی علیه السلام این گونه بیان شده است:

روزی مردی در حضور عایشه از علی و عمّار رضی اللَّه عنهما بدگویی کرد.

عایشه گفت: من درباره علی چیزی ندارم که به تو بگویم؛ ولی

ص: 945


1- . الطبقات الکبری: 8/ 127، کنز العمّال: 12/ 188، کتاب فضایل، باب فضایل پیامبر صلی اللَّه علیه وآله، حدیث 35455.
2- . مسند احمد: 7/ 165، حدیث عایشه، حدیث 24316.

شماره صفحه در کتاب - ص: 94

***

درباره عمّار، همانا از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیدم که می فرمود:

«هر گاه عمّار بین دو امر مخیّر شود، راه یافته ترین و کامل ترین آن دو را انتخاب می کند». (1) فراتر این که عایشه به خاطر تأیید و تقویت دشمنان علی علیه السلام حدیث جعل می کرد. نعمان بن بشیر گوید: روزی معاویه توسّط من برای عایشه نامه ای فرستاد. من نزد عایشه رفتم و نامه معاویه را به او دادم.

عایشه به من گفت: فرزندم! آیا مطلبی را که از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیده ام به تو بگویم؟

گفتم: آری.

گفت: روزی از روزها من و حفصه نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بودیم. فرمود: ای کاش نزد ما مردی بود که با ما گفت و گو می کرد.

عرض کردم: ای رسول خدا! آیا کسی را در پی ابوبکر بفرستم؟

او ساکت ماند. پیامبر دوباره همان سخن را تکرار فرمود.

حفصه عرض کرد: آیا کسی را در پی عمر بفرستم؟

ص: 946


1- . مسند احمد: 7/ 163، حدیث 24299.

شماره صفحه در کتاب - ص: 95

***

او ساکت ماند. سپس فرمود: نه.

آن گاه مردی را صدا زد و با او درِ گوشی سخن گفت. چیزی نگذشت که عثمان آمد. او به عثمان رو کرد و با او سخن گفت. شنیدم که به او سه مرتبه فرمود: ای عثمان! شاید خداوند عزّ وجلّ پیراهنی را بر تنت بپوشاند. پس اگر از تو خواستند که آن را درآوری، تو آن را بیرون نیاور.

گفتم: ای امّ المؤمنین! پس پیش از این، این حدیث کجا بود؟

گفت: فرزندم! به خدا سوگند! این حدیث را از یادم برده بودند به گونه ای که گمان نمی کردم که آن را شنیده ام [!] (1) نعمان بن بشیر گوید: من این حدیث را به معاویة بن ابی سُفیان رساندم. او به گزارش من راضی نشد و آن را باور نکرد، تا این که خود طی نامه ای به امّ المؤمنین نوشت که برای من درباره آن حدیث بنویس.

عایشه درباره آن حدیث نامه ای برای معاویه نوشت. (2) بنگر که چگونه عایشه در آن دوران، معاویه را بر خون خواهی دروغینش از عثمان تأیید می کرد و چگونه بر تحریک مردم به قتل عثمان، عذر و بهانه می آورد و از پنهان کردن نام مردی که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله وی را صدا زد غافل نمی شود، پس از این که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله از

ص: 947


1- . مسند احمد: 7/ 214 و 215، حدیث 26436.
2- . همان: 127، حدیث 24045.

شماره صفحه در کتاب - ص: 96

***

فرستادن در پی ابوبکر و عمر خودداری کرد!؟

آری آن مرد جز امیر مؤمنان علی علیه السلام نبود؛ ولی آن سان که ابن عبّاس گفته است، عایشه از علی علیه السلام دل خوشی نداشت که ما در بخش های آینده در این زمینه سخنانی بیان خواهیم کرد.

بنا بر این هر گاه حال عایشه و وضعیّت روایات او در دوران عادی زندگیش این گونه بوده است، طبیعی است که این حال او در دوران و ساعات پایان زندگی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به بالاترین درجه رسیده باشد، و به طور طبیعی اخبار او پیرامون حالات پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در آن شرایط، حسّاس تر باشد.

اکنون به نمونه هایی از سخنان او توجّه کنید. وی می گوید:

هنگامی که حال رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله وخیم شد، به عبدالرحمان بن ابی بکر فرمود:

کتف (1) یا لوحی به من بده تا برای ابوبکر نوشته ای بنویسم که با او مخالفت نشود [!]

هنگامی که عبدالرحمان خواست بلند شود فرمود: خدا و مؤمنان

ص: 948


1- . کِتْف: استخوان شانه ای که در زمان های قدیم روی آن می نوشتند.

شماره صفحه در کتاب - ص: 97

***

ابا دارند از این که با تو- ای ابوبکر!- مخالفت شود [!] (1) وی در مورد دیگری می گوید:

هنگامی که حال رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله وخیم شد، بلال آمد تا او را از وقت نماز مطّلع سازد. او فرمود: به ابوبکر بگویید برای مردم نماز بخواند … (2) در جای دیگری می گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله وفات یافت در حالی که سر او بین سینه و گردن من بود [!] (3) این ها نمونه هایی از سخنان عایشه است.

از سوی دیگر هنگامی که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله دستور داد که علی علیه السلام به حضورش فرا خوانده شود، فرمان حضرتش اطاعت نشد؛ بلکه به آن بزرگوار پیشنهاد می شود که ابوبکر و عمر فرا خوانده شوند!

ابن عبّاس در این زمینه می گوید:

هنگامی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بیمار شد، همان بیماری که

ص: 949


1- . مسند احمد: 7/ 71، حدیث 23679.
2- . همان: 319، حدیث 25348.
3- . همان: 175، حدیث 24384.

شماره صفحه در کتاب - ص: 98

***

به سبب آن وفات یافت، آن حضرت در خانه عایشه بود. حضرتش فرمود: علی را برایم صدا کنید.

عایشه گفت: برایتان ابوبکر را صدا بزنیم؟ [!]

فرمود: صدایش کنید.

حفصه گفت: ای رسول خدا! برایتان عمر را صدا بزنیم؟ [!]

فرمود: صدایش کنید.

امّ فضل گفت: ای رسول خدا! عبّاس را برایتان صدا بزنیم؟ [!]

فرمود: صدایش کنید.

هنگامی که همه آن ها جمع شدند، پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله سر مبارکش را بلند کرد و علی علیه السلام را ندید در نتیجه ساکت ماند. در این هنگام عمر گفت: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را ترک کنید [!] … (1) از سوی دیگر آن گاه که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله، در حالی که به دو مرد تکیه کرده برای نماز از خانه بیرون می رود، عایشه می گوید:

پیامبر در حالی از خانه خارج شد که بین دو مرد بود و به آن ها تکیه کرده بود که یکی از آن ها عبّاس بود.

عایشه از مرد دیگر نامی نمی برد.

ص: 950


1- . مسند احمد: 1/ 588، مسند عبداللَّه بن عباس، حدیث 3345.

شماره صفحه در کتاب - ص: 99

***

ابن عبّاس در ادامه می گوید:

آن مرد علی علیه السلام بود؛ ولی عایشه نمی تواند از آن حضرت به نیکی یاد کند. (1)

آخرین فردی که با پیامبر خدا وداع نمود …

بنا بر این، با توجّه به شناختی که از شخصیّت عایشه به دست آوردیم که این گونه نسبت به علی علیه السلام کینه دارد به طوری که نمی تواند از او به نیکی یاد کرده و دل خوشی از آن حضرت ندارد، و می کوشد که آن حضرت را از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله دور نماید و برای خود و پدرش چیزی را ادّعا می کند که هیچ ریشه و اصلی ندارد.

فراتر این که امّ سلمه رضی اللَّه عنها از یک امر حقیقی خبر داده و می گوید: سوگند به آن که به او سوگند یاد می کنم علی علیه السلام آخرین کسی بود که با پیامبر صلی اللَّه علیه وآله دیدار داشت.

امّ سلمه می افزاید: ما هر روز بامدادان از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله عیادت می کردیم. حضرتش بارها می فرمود: آیا علی آمد؟

گمان می کنم که او را در پی کاری فرستاده بود. علی علیه السلام آمد.

گمان کردم که با او کاری دارد؛ از این رو ما از خانه خارج شدیم

ص: 951


1- . عمدة القاری: 5/ 192.

شماره صفحه در کتاب - ص: 100

***

و نزدیک درِ خانه نشستیم. من از همه به درِ خانه نزدیک تر بودم. دیدم علی علیه السلام روی ایشان خم شده و با او نجوا و درِگوشی سخن می گوید. آن گاه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در همان روز قبض روح شد و علی علیه السلام آخرین فردی بود که با آن حضرت وداع نمود. (1) آن چه بیان شد، روایات اندکی از انبوه روایاتی بود که عایشه در بعضی از آن ها دست برده و برخی وقایع واقعی، مهم و تاریخی را تحریف کرده است. پس از بررسی و شناخت این گونه روایات، یقین می کنیم که خبر عایشه پیرامون نماز پدرش به امر پیامبر صلی اللَّه علیه وآله و این که آن حضرت از خانه خارج شد و پشت سر او نماز خواند!- آن سان که در برخی اخبار از او نقل شده- از همین قبیل است.

البتّه از چیزهایی که عدم اعتماد به کلام عایشه را تأکید می کند، وجود اختلاف هایی است که در این قضیّه- که یک قضیّه بیش نیست- از وی نقل شده است؛ چنانچه به زودی ملاحظه خواهیم کرد.

ص: 952


1- . عمدة القاری: 7/ 426، حدیث امّ سلمه، حدیث 26025، المستدرک: 3/ 149، کتاب شناخت صحابه، مناقب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیهما السلام، حدیث 4671، تاریخ مدینة دمشق: 45/ 301، الخصائص: 216، حدیث 155.

شماره صفحه در کتاب - ص: 103

***

بخش سوم بررسی و نقد متن و مدلول حدیث …

دقّت هایی در متن و مدلول حدیث …

اشارة

با توجّه به مطالبی که در بخش های پیشین گذشت، ملاحظه کردیم که این حدیث با همه طرق و اسنادش مردود و بی اعتبار است.

اکنون به نظر می رسد که این پرسش مطرح شود که با توجّه به این که این حدیث، از احادیثی است که صاحبان صحاح، مسانید، معجم ها و علمای دیگر بر آن اتّفاق نظر دارند و آن را از عدّه ای از صحابه روایت کرده اند، با این وضع چگونه می توانیم آن را با همه طرقش بی اعتبار بدانیم؟

ما این پرسش را از دو محور پاسخ می دهیم:

1. شما در بخش «بررسی سندهای روایت» ملاحظه کردید که راویان سندهای این حدیث متّهم به انواع طعن و عیب بوده اند. ما در آن بخش و در هنگام بررسی، فقط بر مشهورترین کتاب های اهل سنّت در جرح و تعدیل تکیه کردیم و طبق سخنان بزرگان و عالمان آنان، اسانید

ص: 953

شماره صفحه در کتاب - ص: 104

***

این حدیث را نقد نمودیم.

2. نظریه پژوهشگران و محققان علوم حدیث، رجال و کلام این است که در کتاب های شش گانه (صحاح ستّه)، احادیث صحیح، ضعیف و جعلی وجود دارد. از طرفی دیگر، در میان صحابه نیز افرادی عادل، منافق و فاسق وجود دارد. البتّه ما این موضوع را در برخی از پژوهش های خود ثابت کرده ایم. (1) آری، آن چه در نزد اهل تسنّن مشهور است دو امر است:

1. قول به اصالت عدالت صحابه؛

2. قول به صحّت آن چه در دو کتاب بخاری و مسلم نقل شده است.

بدیهی است که این دو موضوع دارای شهرتی هستند که هیچ پایه و اساسی ندارد.

امّا پیرامون حدیث «نماز ابوبکر»، کسی را نیافتم که به این حدیث ایراد گرفته باشد. البتّه نه بدین جهت که آن در کتاب های صحاح آمده است؛ بلکه اصل در پذیرش این روایت بوده و اهل تسنّن آن را صحیح دانسته و یکی از دلیل های خلافت ابوبکر قرار داده اند، و به همین دلیل

ص: 954


1- . برای آگاهی از این موضوع به کتاب أصحابی کالنجوم و محاضرات فی الاعتقادات: 2/ 553، رساله الصحابه از همین نگارنده مراجعه شود.

شماره صفحه در کتاب - ص: 105

***

ملاحظه می کنید که آنان در کتاب های کلامی و غیر آن به این حدیث استدلال می کنند.

نگاهی به سخنان استدلال کنندگان به این حدیث بر امامت ابوبکر …

همان گونه که اشاره شد، عدّه ای از علمای اهل تسنّن با توجّه به حدیث «نماز ابوبکر»، به امامت او استدلال کرده اند. قاضی عضدالدّین ایجی در ضمن دلیل هایی که به پندارش بیان گر امامت ابوبکر است چنین می نویسد:

دلیل هشتم: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله ابوبکر را در نماز جانشین خود قرار داد و او را عزل نکرد. پس او در این امر و موارد دیگر به عنوان امام باقی می ماند؛ زیرا هیچ کس قائل به جدایی بین این دو موضوع از یکدیگر نیست. به همین جهت علی رضی اللَّه عنه فرمود:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله تو را در امر دینِ ما مقدّم دانست [!]، پس آیا ما تو را در امر دنیایمان مقدّم ندانیم؟ (1)

ص: 955


1- . المواقف: 3/ 605. گفتنی است که به طور قطع این سخنی جعلی است که به امیر مؤمنان علی علیه السلام نسبت داده شده است. کسی که این حدیث را به صورت مرسل آورده- همان طور که در الإستیعاب: 3/ 97 آمده است- همان حسن بصری است که در نقل روایات به صورت ارسال و تدلیس، و در انحراف از امیر مؤمنان علی علیه السلام معروف و مشهور است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 106

***

فخر رازی نیز در این مورد اظهار نظر کرده است. وی در دلایل خلافت ابوبکر می نویسد:

دلیل نهم: این که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در دوران بیماری منجر به رحلتش؛ ابوبکر را جانشین خود برای نماز قرار داد و از آن امر عزلش نکرد؛ پس واجب است که بعد از وفاتش نیز جانشین آن حضرت در نماز باقی بماند و هر گاه جانشینی ابوبکر در نماز ثابت شود، جانشینی او در سایر امور نیز اثبات می شود؛ زیرا که ضرورتاً کسی قائل به فرق و جدایی این دو امر از یکدیگر نیست. (1) ابونعیم اصفهانی نیز در مطالع الانظار از این موضوع سخن به میان آورده و می نویسد:

دلیل سوم: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در دوران بیماری خود، ابوبکر را در نماز جانشین خود قرار داد، در نتیجه جانشینی او در نماز به نقل صحیح ثابت است. از طرفی پیامبر صلی اللَّه علیه وآله ابوبکر را از جانشینی اش در نماز عزل نکرد؛ پس بعد از وفات ایشان نیز ابوبکر جانشین او در نماز باقی می ماند. در نتیجه هر گاه جانشینی

ص: 956


1- . الأربعین فی اصول الدّین: 2/ 292.

شماره صفحه در کتاب - ص: 107

***

ابوبکر بعد از وفات پیامبر در نماز اثبات شود، خلافت او بعد از وفات پیامبر در غیر نماز هم اثبات خواهد شد؛ زیرا کسی قائل به جدایی این دو موضوع از هم نیست. (1) یکی از علمای اهل تسنّن که به این روایت استدلال کرده، نیشابوری صاحب تفسیر است. وی در تفسیر آیه غار می نویسد:

اهل تسنّن با این آیه، به برتری ابوبکر و نهایت اتّحاد، مصاحبت و موافقت باطنی و ظاهری او با پیامبر استدلال می کنند، وگرنه پیامبر در چنین موردی به او تکیه نمی کرد. از طرفی ابوبکر بعد از ایشان در علم و دانش دومین نفر بود، چرا که پیامبر فرمود: «در سینه من چیزی ریخته نشد، مگر این که آن را در سینه ابوبکر هم ریختم». (2) او در دعوت به سوی خدا پس از رسول خدا نیز دومین نفر بود؛ چرا که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله ایمان را ابتدا به ابوبکر عرضه داشت و او ایمان آورد؛ سپس ابوبکر ایمان را به طلحه، زبیر، عثمان بن عفّان و جمعی دیگر از بزرگان صحابه عرضه داشت.

ص: 957


1- . مطالع الأنظار فی شرح طوالع الأنوار فی علم الکلام: 233.
2- . این حدیث از جمله احادیث ساختگی است. برای آگاهی بیشتر ر. ک: احادیث واژگونه در فضایل صحابه از همین نگارنده.

شماره صفحه در کتاب - ص: 108

***

ابوبکر در جنگ ها، در ادای نماز جماعت و در مجالس و محافل از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله جدا نمی شد و پیامبر او را در دوران بیماریش به جای خود امام جماعت قرار داد … (1) کرمانی نیز در شرح صحیح بخاری به شرح این حدیث ساختگی پرداخته و می نویسد:

در آن حدیث فضیلتی است برای ابوبکر، و ترجیح او بر همه صحابه، و هشداری است که او برای جانشینی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از دیگران شایسته تر است. (2) عینی نیز در عمدة القاری در شرح صحیح بخاری، به شرح و توضیح این حدیث پرداخته و می نویسد:

چند مطلب از این حدیث استفاده می شود:

یکم: بیان گر فضل ابوبکر است.

دوم: این که ابوبکر در زمان حیات پیامبر صلی اللَّه علیه وآله برای مردم نماز خوانده، و در همین امامت صغری دلالتی بر امامت کبری است.

سوم: این که شایسته ترین فرد به امامت، آگاه ترین فرد است. (3)

ص: 958


1- . غرائب القرآن ورغائب الفرقان: 3/ 471.
2- . الکواکب الدّراری: 5/ 52.
3- . عمدة القاری: 5/ 203.

شماره صفحه در کتاب - ص: 109

***

همچنین نَوَوی در شرح صحیح مسلم، فائده هایی را از این حدیث مطرح کرده و می نویسد:

از جمله فائده های آن حدیث می توان به این امور اشاره کرد:

فضیلت و برتری ابوبکر، ترجیح دادنش بر همه صحابه، برتر دانستن او و اشاره به این که وی به جانشینی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از دیگران سزاوارتر است.

مورد دیگر این که هر گاه امام برای حضور در نماز جماعت عذری دارد، کسی را جانشین خود می کند تا برای مردم نماز بخواند و او جز برترین فرد را جانشین خود نمی کند. فوائد دیگر این حدیث برتری عمر (1) بعد از ابوبکر است؛ زیرا که ابوبکر به سراغ غیر عمر نرفت. (2) مَناوی نیز در شرح جامع الصغیر تذکّری را عنوان می کند و می گوید:

اصحاب ما در علم اصول می گویند: جایز است که بر اساس قیاس اجماع حاصل شود، نظیر امامت ابوبکر که صورت گرفت؛ زیرا که

ص: 959


1- . این برتری بدین جهت است که ابوبکر به عمر گفت: برای مردم نماز بخوان … گویی گفته ها و اعمال ابوبکر حجّت است؟! البتّه اهل تسنّن از این جهت دچار اشکال شده اند که به زودی به آن اشاره خواهد شد.
2- . المنهاج، شرح صحیح مسلم: 4/ 116.

شماره صفحه در کتاب - ص: 110

***

همه صحابه بر خلافت او- که همان امامت عظمی است- اتّفاق نظر داشتند و استناد آن ها قیاس بر امامت صغری است که همان نماز برای مردم به انتخاب پیامبر مصطفی صلی اللَّه علیه وآله است. (1) آخرین استدلال به این حدیث مطلبی است که در فواتح الرَّحموت در شرح مسلّم الثبوت در مبحث اجماع آمده است. نگارنده این کتاب در شرح مسأله ای این گونه می نگارد:

جایز است که دلیل اجماع قیاس باشد، به خلاف نظر ظاهری مذهبان و ابن جریر طبری که برخی از آن ها گفته اند که چنین استنادی از نظر عقلی امکان ندارد. عدّه دیگر معتقدند که این امر از نظر عقلی امکان دارد؛ ولی تا کنون واقع نشده است. در مورد اخبار آحاد نیز گفته شده است که مانند قیاس است، گرچه در این باره اختلاف وجود دارد.

دلیل ما بر این موضوع این است که چنین استنادی مانعی ندارد؛ زیرا که (در قضیّه خلافت ابوبکر) امامت کبری- که همان خلافت است- بر امامت نماز قیاس شد.

ص: 960


1- . فیض القدیر: 5/ 665.

شماره صفحه در کتاب - ص: 111

***

حق این است که دستور پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به امامت نماز، اشاره ای به مقدّم بودن ابوبکر بر امامت کبری بود … (1)

جانشینی در امامت نماز، دلیلی بر خلافت نیست …

آن چه بیان شد، نمونه ای از سخنان علمای اهل تسنّن در استدلال به این حدیث ساختگی بود؛ ولی برای پژوهشگر حقیقت جو پیش تر معلوم شد که این حدیث، سند معتبری در صحاح ندارد، چه برسد در منابع دیگر.

از طرفی دیگر صِرف وجود آن در آن کتاب ها- حتّی در دو کتاب بخاری و مسلم- ما را از دقّت در سندش بی نیاز نمی کند. بنا بر این، مطالبی را که عالمان اهل تسنّن پیرامون این حدیث بیان کرده اند هیچ اصل و ریشه ای نداشته و مطالبی که به عنوان پایه و اساس عقاید، فقه و علم اصول قرار داده اند هیچ اساسی ندارد.

در این راستا می گوییم: جانشینی در امامتِ نماز دلیلی بر خلافت نیست؛ و به فرض صحیح بودن حدیث فرمان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به ابوبکر برای نماز در جایگاه ایشان این حدیث، دلیل بر امامت کبری و خلافت عظمی نمی باشد؛ زیرا هنگامی که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله از

ص: 961


1- . فواتح الرّحموت بشرح مسلّم الثبوت: 2/ 239 و 240.

شماره صفحه در کتاب - ص: 112

***

مدینه خارج می شد، کسی را برای امامت نماز برای مردم منصوب می کرد؛ از جمله این که- همان گونه که روایت می کنند- روزی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله می خواست از مدینه خارج شود، امّ مکتوم نابینا را برای امامت جانشین خود ساخت.

در این مورد، ابوداوود در سنن خود، فصلی را با این عنوان گشوده و این روایت را در آن نقل کرده است. وی در عنوان «باب امامت نابینا» می نویسد:

ابوعبداللَّه محمّد بن عبدالرحمان عنبری، از ابن مهدی، از عمران قطّان، از قَتاده نقل می کند که انس گوید: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله ابن امّ مکتوم نابینا را برای امامت مردم جانشین خود کرد. (1) بنا بر این، آیا تا کنون کسی قائل به امامت ابن امّ مکتوم شده به دلیل این که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله او را برای نماز جانشین کرد؟!

این سخن به قدری بدیهی است که ابن تیمیّه- ملقّب به «شیخ الاسلام» - به آن اعتراف کرده و در منهاج السنّه می گوید:

جانشین کردن در زمان حیات، یک نوع نیابت محسوب می شود که برای هر ولیّ امری گریزی از آن نیست. این گونه نیست که

ص: 962


1- . سنن ابوداوود: 1/ 203، کتاب نماز، باب امامت نابینا، حدیث 595.

شماره صفحه در کتاب - ص: 113

***

هر کس در حیات ولیّ امر صلاحیّت جانشینی بر بعضی از امور امّت را داشته باشد، پس از مرگ او نیز صلاحیّت داشته باشد که جانشین باقی بماند؛ زیرا که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در دوران زندگی خویش بیش از یک نفر را جانشین خود قرار داد، و از میان آن ها هیچ کس صلاحیّت جانشینی بعد از وفاتش را نداشت؛ همچنان که آن حضرت ابن امّ مکتوم نابینا را در دوران حیاتش جانشین خود کرد، در حالی که او صلاحیّت خلافت بعد از وفاتش را نداشت؛ همین طور بشیر بن عبدالمنذر و غیر او. (1) فراتر این که راویان آنان روایت کرده اند که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله پشت سر عبدالرحمان بن عوف نماز خواند! اگر این روایت به فرض محال نیز صحیح باشد؛ دلیلی بر شایستگی خلافت بعد از ایشان نخواهد شد و به همین خاطر هیچ کس آن را ادّعا نکرده است.

روشن است که آن حدیث باطل است؛ زیرا که با یک امر ضروری و قطعی مخالف است که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله پشت سر احدی از امّتش نماز نمی خواند و هیچ نیازی به بررسی سند آن نیست.

کوتاه سخن این که نه حدیث دستور دادن به ابوبکر برای نماز

ص: 963


1- . منهاج السنّه: 7/ 339.

شماره صفحه در کتاب - ص: 114

***

و نه حدیث نماز خواندن آن حضرت پشت سر او- گرچه سند دو حدیث کامل باشد- هیچ دلالتی بر خلافت ندارند.

بدیهی است که در مورد سایر نکات اعتقادی، فقهی و اصولی که علمای اهل تسنّن با استفاده از حدیث امر به نماز در شروح و پاورقی ها ذکر می کنند، همه آن ها به اثبات اصل قضیّه و تمامیّت سندهایی که حاکی این احادیثند بستگی دارد.

در نتیجه روشن شد که هیچ یک از آن سندها صحیح نمی باشد، بنا بر این فرمان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به ابوبکر در دوران بیماری برای اقامه نماز به جای آن حضرت ثابت نشد.

وجوه دروغ بودن اصل قضیّه …
اشارة

بنا بر تحقیقی که انجام یافت، روشن شد که نه تنها اصل قضیّه فرمان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به ابوبکر در دوران بیماری برای اقامه نماز ثابت نشد؛ بلکه عدم آن ثابت شده است. در این زمینه وجوه بی شماری است که اگر پژوهشگر و جستجوگر حقایق در این قضیّه بنگرد و آن را بررسی نماید، عدم ثبوت آن را از خلال کتاب های حدیثی، تاریخی و سیره به دست می آورد. وجوهی قوی و مورد اعتماد است که مجموع این وجوه می رساند که آن جریان از ریشه ساختگی

ص: 964

شماره صفحه در کتاب - ص: 115

***

بوده است.

به عبارت دیگر، کسی که به ابوبکر امر کرد که در جایگاه پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در دوران بیماریش نماز بخواند، پیامبر نبود؛ بلکه فرد دیگری بوده است.

ما برای آگاهی بیشتر پژوهشگران، آن وجوه را به اختصار ذکر می کنیم:

1. ابوبکر در لشکر اسامه بود …

به طور تحقیق، همه منابع اتّفاق نظر دارند که در آن ایّام سپاه اسامة بن زید تشکیل یافته بود. در این راستا پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به بزرگان قوم؛ یعنی ابوبکر، عمر و … فرمان داد که با او حرکت کنند. این امری ثابت و قطعی است.

ابن حجر عسقلانی در شرح بخاری، به این مطلب اعتراف کرده و با شرح عنوان «فرستادن پیامبر صلی اللَّه علیه وآله اسامة بن زید رضی اللَّه عنهما را در دوران بیماریش که به سبب آن وفات یافت» مورد تأکید قرار می دهد.

وی می نویسد:

روز شنبه، دو روز پیش از وفات پیامبر، روز تجهیز لشکر و آماده سازی سپاه اسامه بود. روز سوم درد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آغاز

ص: 965

شماره صفحه در کتاب - ص: 116

***

شد که آن حضرت پرچمی را به دست خود پیچید و به دست اسامه داد.

اسامه آن را گرفت و به بریده داد و در منطقه جَرَبْ اردو زد.

از کسانی که به سرعت به لشکر اسامه فرا خوانده شدند بزرگان مهاجرین و انصار بودند که از جمله آنان ابوبکر، عمر، ابوعبیده، سعد، سعید، قَتادة بن نعمان و سلمة بن اسلم بودند. گروهی در این باره به مخالفت پرداختند. سپس درد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شدّت گرفت و فرمود:

أنفذوا بعث اسامة.

لشکر اسامه را حرکت دهید.

این روایت از طریق واقدی، ابن سعد، ابن اسحاق، ابن جوزی، ابن عساکر و دیگران نقل شده است. (1) ما این مطلب را از چند محور بررسی می نماییم:

1. طبق این روایت، پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله به ابوبکر فرمان داده است که همراه اسامه حرکت کند. آن حضرت در آخرین لحظه زندگی خویش فرمود:

ص: 966


1- . فتح الباری: 8/ 192.

شماره صفحه در کتاب - ص: 117

***

أنفذوا- أو جهّزوا- بعث اسامة.

لشکر اسامه را آماده سازید و حرکت دهید.

بلکه در بعضی از منابع آمده است که حضرتش فرمود:

لعن اللَّه من تخلّف عن بعث اسامة.

خدا لعنت کند کسی را که از سپاه اسامه جا بماند و به آن نپیوندد. (1) 2. در بعضی از روایات به صراحت آمده است که ابوبکر در مدینه حضور نداشت. در سنن ابوداوود می نویسد: ابن زمعه گوید:

ابوبکر غایب بود؛ از این رو گفتم: ای عمر! بلند شو و برای مردم نماز بخوان.

3. در بسیاری از متون حدیث، تعابیری همچون: «به دنبال ابوبکر فرستادیم» و مانند آن، آمده است که همین عبارات ظهور دارند که او غایب بود و در مدینه نبوده است.

در هر حال، پیامبری که اسامه را فرمانده لشکر کرد و حرکت داد

ص: 967


1- . شرح المواقف: 8/ 376، الملل والنحل: 1/ 141، تألیف ابوالفتح شهرستانی، متوفّای سال 458 ه. برای آگاهی از شرح حال اسامه و مدح وی ر. ک: وفیات الأعیان: 1/ 610، تذکرة الحفّاظ: 4/ 1313، طبقات الشّافعیه سُبکی: 6/ 128، شذرات الذّهب: 4/ 149، مرآة الجنان: 3/ 289 و 290 و منابع دیگر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 118

***

و بر حرکت کردنش تأکید کرد؛ بلکه متخلّفان از آن را لعنت نمود، حال به بعضی از همراهان اسامه که فرمان خروج داده، دوباره دستور نمی دهد که برای مردم نماز بخواند!

با توجّه به بررسی که انجام یافت، برای پژوهشگر روشن شد که هر گاه پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله در مدینه حضور نداشت و یا امکان حضور برای ایشان در نماز نبود، یکی از مسلمانان را جانشین خود می نمود، گرچه او ابن امّ مکتوم نابینا باشد.

2. در صورت امکان، پیامبر به حضور در نماز پای بند بود …

همان طور که پیش تر ذکر کردیم، پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله فقط در حال خروج از مدینه و یا در حالی که توان انجام نماز را نداشت، کسی را به جای خود برای اقامه نماز منصوب می کرد و در غیر این دو صورت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله ملتزم و پای بند به حضور در نماز بود.

برخی از احادیث بیان گر این مطلب است که آن گاه که بیماری پیامبر سخت شد فرمود:

أصلّی الناس؟

آیا مردم نماز خوانده اند؟

عرض کردیم: نه، آن ها منتظر شما هستند.

فرمود: برایم آبی آماده کنید …

ص: 968

شماره صفحه در کتاب - ص: 119

***

پس برای حضرتش آبی آماده کردند و وضو گرفتند. نزدیک بود به زمین بیفتند، پس بی هوش شدند. (1) این حالت سه بار تکرار شد و در این حال بود که ابوبکر برای مردم نماز خواند. آیا به راستی این نماز به دستور پیامبر بود؟!

فراتر این که در برخی احادیث آمده است: هر گاه پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله به جهت مسئله ای بیرون نمی رفت، مسلمانان در خانه آن حضرت حاضر می شدند و پشت سر آن بزرگوار نماز می خواندند.

در این زمینه مسلم روایتی را از عایشه نقل می کند. عایشه گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بیمار شد. گروهی از اصحابش وارد خانه شدند که از حضرتش عیادت کنند. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نشسته نماز می خواند و آن ها، در حالی که ایستاده بودند به آن حضرت اقتدا کردند. (2) وی روایت دیگری را از جابر نقل می کند. جابر گوید:

ص: 969


1- . گفتنی است که از نظر اعتقادی مورد بحث است که آیا پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله- به معنای واقعی کلمه- بی هوش می شود یا نه؟ در این رابطه بین علما و دانشمندان اختلاف نظر وجود دارد که ما به آن نمی پردازیم و آن را که بحث عقیدتی است به جای خود موکول می نماییم.
2- . صحیح مسلم: 1/ 391، کتاب نماز، باب اقتداء مأموم به امام، حدیث 412.

شماره صفحه در کتاب - ص: 120

***

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بیمار شد. ما پشت سر آن حضرت نماز خواندیم، در حالی که نشسته بود و ابوبکر نیز صدای تکبیر او را به مردم می رساند. (1) احمد نیز در این زمینه روایتی را از عایشه نقل کرده است. عایشه گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در دوران بیماریش؛ در حالی که نشسته بود، نماز می خواند و گروهی پشت سرش ایستاده نماز می خواندند … (2) آری پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله برای حضور در مسجد و نماز برای مسلمانان پای بند بوده اند. شاهد این موضوع، مطلبی است که در بیشتر احادیث این قضیه آمده است؛ از جمله این که بلال آن حضرت را از وقت نماز آگاه می ساخت، و یا حضرتش را برای نماز فرا می خواند، چه این که هر گاه وقت نماز فرا می رسید، بلال به سوی پیامبر صلی اللَّه علیه وآله می آمد و آن حضرت را از وقت نماز آگاه می ساخت؛ سپس آن بزرگوار- که پدر و مادرم فدایشان باد- خودش- در هر حالی از احوال- برای نماز خارج می شد و برای مردم نماز می خواند.

ص: 970


1- . صحیح مسلم: 1/ 391، کتاب نماز، باب اقتداء مأموم به امام، حدیث 413.
2- . مسند احمد: 7/ 86، حدیث عایشه، حدیث 23782.

شماره صفحه در کتاب - ص: 121

***

3. پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله علی علیه السلام را خواست …

طبق آن چه که در تاریخ آمده است، ابوبکر و دیگران در منطقه جرف بودند، (1) پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله برای مسلمانان نماز می خواند و علی علیه السلام نزد آن حضرت بود؛ زیرا که هیچ کس ذکر نکرده است که آن بزرگوار به او فرمان حرکت با اسامه را داده باشد.

تا این که بیماری آن حضرت شدّت یافت و قادر به خارج شدن از خانه نبود. از این رو بلال عرض کرد: ای رسول خدا! پدر و مادرم به فدایت! چه کسی برای مردم نماز بخواند؟ (2) در این موقع بود که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله علی علیه السلام را خواست. و این گونه فرمود:

ابعثوا إلی علی فادعوه.

کسی را نزد علی بفرستید و او را فرا خوانید.

عایشه گفت: ابوبکر را برایتان صدا بزنیم؟

حفصه گفت: عمر را برایتان صدا بزنیم؟ …

علی علیه السلام صدا زده نشد؛ ولی آن ها حاضر شدند و یا آن ها را احضار کردند [!] پس همگی نزد آن حضرت جمع شدند.

ص: 971


1- . جرف: مکانی در بیرون مدینه که سپاه اسامه در آن جا اردو زده بودند.
2- . مسند احمد: 4/ 60، مسند انس بن مالک، حدیث 12680.

شماره صفحه در کتاب - ص: 122

***

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

انصرفوا، فإن تک لی حاجة أبعث إلیکم.

بروید، اگر حاجتی داشتم در پی شما می فرستم.

آن ها رفتند. (1) به طور قطع پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله علی علیه السلام را می خواست نه شخص دیگری از مردم را، و چگونه آنان را می خواست در حالی که به آن ها دستور داده بود که همراه اسامه حرکت کنند و حضرتش از دستور خود باز نگشته بود؟

4. پیامبر اکرم دستور داد که یکی از مسلمانان برای آن ها نماز بخواند …

بنا بر آن چه بیان شد، چون علی علیه السلام حضور نداشت و خودِ پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نیز توانایی حضور برای نماز را نداشت، و فرض این است که بزرگان و دیگران با لشکر اسامه رفته باشند؛ از این رو پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله فرمان داد که یکی از آن ها برای مردم نماز بخواند. ابوداوود از ابن زمعه در این باره چنین نقل می کند. ابن زمعه گوید:

هنگامی که بیماری رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شدّت یافت و من با

ص: 972


1- . تاریخ الطبری: 2/ 439.

شماره صفحه در کتاب - ص: 123

***

گروهی از مسلمانان نزد آن حضرت بودیم؛ بلال آن بزرگوار را برای نماز صدا زد.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

مروا من یصلّی بالناس. (1)

کسی را دستور دهید که برای مردم نماز بخواند.

در حدیث دیگری که ابن سعد آن را از ابن زمعه نقل کرده این گونه آمده است: ابن زمعه گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را در همان بیماری که به سبب آن وفات یافت، عیادت کردم. بلال آن حضرت را برای نماز صدا زد.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

مر النّاس فلیصلّوا.

به مردم دستور بده که نماز بخوانند.

عبداللَّه گوید: من خارج شدم. گروهی را دیدم که نمی خواهم درباره آن ها سخنی بگویم [!]. وقتی عمر بن خطاب را دیدم، دنبال شخص دیگری نرفتم و ابوبکر غایب بود. به او گفتم: ای عمر! برای مردم نماز بخوان.

عمر در جایگاه پیامبر ایستاد … عمر گفت: فکر نمی کردم آن هنگام

ص: 973


1- . سنن ابی داوود: 2/ 405.

شماره صفحه در کتاب - ص: 124

***

که تو به من دستور دادی جز این باشد که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله تو را به آن امر کرده باشد و اگر چنین نبود برای مردم نماز نمی خواندم.

عبداللَّه پاسخ داد: وقتی ابوبکر را ندیدم، تو را از دیگران به نماز شایسته تر دانستم [!] (1) این قضیّه در روایت سالم بن عبید اشجعی این گونه آمده است:

سالم گوید:

هنگامی که بیماری رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شدّت یافت، بی هوش شد. هر وقت به هوش می آمد می فرمود:

مروا بلالًا فلیؤذّن، ومروا بلالًا فلیصلّ بالناس. (2)

به بلال دستور دهید اذان بگوید، و به بلال دستور دهید برای مردم نماز بخواند.

البتّه پیش از این روشن شد که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله، مؤذّن خود ابن امّ مکتوم را برای نماز بر مردم جانشین خود کرده بود.

ص: 974


1- . الطبقات الکبری: 2/ 170.
2- . بُغیة الطّلب فی تاریخ حلب: 9/ 4152، تألیف کمال الدّین ابن عدیم حنفی، متوفای سال 660 ه. شرح حال او را ذهبی، یافعی و ابن عماد در کتاب های تاریخی خود آورده اند و او را تمجید کرده اند. و ابن شاکر کتبی در مورد او می نویسد: «او محدّثی فاضل و حافظ و مورّخی صادق و فقیه و فتوادهنده ای نوآور، بلیغ و نویسنده ای توانا بود»؛ فوات الوفیات: 3/ 126.

شماره صفحه در کتاب - ص: 125

***

5. گفتار پیامبر اکرم به عایشه و حفصه …

در احادیثی که این داستان آمده، پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در پی اصرار شدید عایشه و حفصه به آن ها این گونه خطاب فرمود:

إنّکنّ لصویحبات یوسف.

شما همچون زنان مصر در زمان یوسف، در پی خواسته های خودتان هستید!

این موضوع بیان گر این است که از این دو زن- با اصرار شدید و کوشش بیش از حد- عملی سر زده که پیامبر آن را نمی پسندید. به راستی چه عملی از آنان سر زده بوده؟ و چه وقت چنین کاری اتّفاق افتاده است؟

این روایت را ملاحظه کنید.

هنگامی که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله از حضور برای نماز ناتوان شد و علی علیه السلام را خواست، خواسته حضرتش عملی نشد؛ بلکه آن دو زن پافشاری و اصرار کردند که ابوبکر و عمر را صدا بزنند؛ حضرتش دستور داد که شخصی برای مردم نماز بخواند- البتّه فرض این است که آن بزرگان در سپاه اسامه بودند- در این حال پیامبر بی هوش شد- همان طور که در حدیث آمده است- و به هوش نیامد، مگر وقتی که مردم در مسجد بودند و ابوبکر برای آن ها نماز می خواند.

ص: 975

شماره صفحه در کتاب - ص: 126

***

وقتی آن بزرگوار فهمید که آن دو زن بر کاری که اصرار داشتند اقدام کرده اند، خطاب به آن ها فرمود:

إنّکنّ لصویحبات یوسف!

شما همچون زنان مصر در زمان یوسف در پی خواسته های خودتان هستید.

آن گاه با شتاب به خروج از خانه، در حالی که به دو مرد تکیه کرده بود مبادرت کرد و پاهای مبارکش روی زمین کشیده می شد.

گفتنی است که این روایت به طور مفصّل بیان خواهد شد.

در این روایت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله، حال آن دو زن را به حال زنان مصر در زمان یوسف علیه السلام تشبیه کرده است. از این تشبیه معلوم می شود که در باطن آن ها چه بوده است. همچنین از این روایت استفاده می شود که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله از عمل آن زنان راضی نبوده است. افزون بر این که حضرتش شخصاً برای نماز خارج شد …

بنا بر این اگر آن حضرت همان کسی باشد که به ابوبکر دستور داد نماز بخواند، نباید آن دو زن را سرزنش می کرد و نباید به خروج از خانه با آن حال مبادرت می ورزید.

با این حال شارحان حدیث- همان هایی که نمی خواهند به این حقیقت اعتراف کنند- در شرح این سخن و مناسبت آن با این مقام،

ص: 976

شماره صفحه در کتاب - ص: 127

***

مضطرب شده و سخنان گوناگون گفته اند.

ابن حجر عسقلانی این حقیقت را این گونه توجیه می کند و می گوید:

عایشه اظهار می داشت که علّت این که می خواست امامت نماز را از پدرش دور کند این بود که او به خاطر گریه نمی توانست صدایش را به گوش مأمومین برساند [!]

افزون بر این، هدف عایشه این بود که مردم او را شوم و بدقدم ندانند. چرا که وی بعدها به صراحت این مطلب را مطرح کرده است. با این بیان، اشکال کسی را که می گوید: «از زنان یوسف آن چیزی که مخالف باطن باشد، سر نزد و آشکار نشد» دفع می شود. (1) بدیهی است که سخن ابن حجر سرد و توجیه او فاسد است. برای بطلان این توجیه، سه دلیل بیان می کنیم:

دلیل یکم:

طبق این روایت، عایشه گفت: «ابوبکر مردی دل نازک است؛ پس به عمر دستور دهید که برای مردم نماز بخواند» وبا این گفتار، به مخالفت با پیامبر صلی اللَّه علیه وآله و ردّ کردن فرمایش آن حضرت اعتراف

ص: 977


1- . فتح الباری: 2/ 195.

شماره صفحه در کتاب - ص: 128

***

کرده است، به گونه ای که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله آن را تحمّل نکرد و در برابر او این سخن را فرمود.

دلیل دوم:

این توجیه با فصاحت و حکمت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله تناسبی ندارد؛ زیرا پیامبر صلی اللَّه علیه وآله هیچ وقت چیزی را به خلاف آن تشبیه نمی کرد و چیزی را به ضدش مانند نمی نمود؛ بلکه حضرتش همواره تشبیه را فقط در جای خودش قرار می داد. بنا بر این، تردیدی نیست که زنان مصر در زمان یوسف خدا را عصیان کردند؛ چرا که هر کدام از آنان از یوسف آن چیزی را می خواست که دیگری هم می خواست، و هر کدام از آنان که مجذوب او شد، دیگری نیز مجذوب وی شد.

بنا بر این اگر عایشه، در این مورد پدرش را از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله دور می کرد و شرف آن مقام ارزشمند را برای او نمی خواست و به محبّت ریاست و مقام والا فریفته نمی شد، قطعاً پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در تشبیه او به زنانِ مصر در زمان یوسف، مَثَل و تشبیه را در غیر جای خودش قرار داده بود، در حالی که مقام و شأن پیامبر صلی اللَّه علیه وآله والاتر از این است؛ زیرا که چنین امری یک نقص به شمار می آید.

پس در این جا ثابت می شود که آن چه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود، فقط به خاطر مخالفت عایشه بود که بی اجازه آن حضرت به پدر خود

ص: 978

شماره صفحه در کتاب - ص: 129

***

دستور داده بود؛ زیرا که- همان گونه که پیش تر در بیان گوشه ای از احوالات عایشه آوردیم- او فریفته حبّ قدرت و علاقمند به کسب فضایل و اختصاص دادن مناقب به خود و خانواده اش بود.

دلیل سوم:

در برخی از اخبار آمده است: هنگامی که عایشه گفت: «ابوبکر مردی رقیق القلب است؛ پس به عمر دستور بده»، پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به آن سخن پاسخ نداد؛ بلکه فرمود: «به عمر دستور دهید». (1) از این روایت روشن می شود که علّت این مطلب، سخن عایشه نبوده که گفت: «ابوبکر مردی دل نازک است».

یکی دیگر از شارحان این حدیث نَوَوی است. وی در شرح این سخن و توجیه آن چنین می نویسد:

منظور پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله از تشبیه آنان به زنان مصر در زمان یوسف این است که شما زنان در کمک کردن به یکدیگر و اصرار زیاد بر آن چه به آن تمایل دارید، همانند زنان مصر هستید.

و این سؤال و جواب و اعتراض عایشه با پیامبر صلی اللَّه علیه وآله، دلیلی است بر این که اعتراض و سؤال و جواب با ولی امر به عنوان

ص: 979


1- . تاریخ الطبری: 2/ 439.

شماره صفحه در کتاب - ص: 130

***

پیشنهاد، مشورت دادن و اشاره به آن چه که مصلحت به نظر می رسد با عبارت لطیفی جایز باشد.

البتّه نظیر این اعتراض، اعتراض عمر به پیامبر صلی اللَّه علیه وآله است [!] که به آن حضرت گفت: به مردم مژده و بشارت نده که بر این مژده تو تکیه کنند و دل خوش شوند [!] نظیر این اعتراض ها در تاریخ زیاد و مشهور است. (1) همان گونه که ملاحظه می کنید، این توجیه از توجیه ابن حجر عسقلانی سبک تر و بی ارزش تر است، و پاسخ آن از آن چه که در توجیه پیشین ذکر کردیم ظاهر می شود. عجیب این که نَوَوی در توجیه کار عایشه به عمل عمر و مخالفت او با رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در مواردی بسیار استشهاد کرده است [!]

ما پیش تر گفتیم توجیهاتی که با تکلّف و زحمت در بیان وجه مناسبت (گفته پیامبر درباره عایشه) ذکر کرده اند، کامل و تمام نیست.

این مطلب را عملکرد بعضی از اهل تسنّن تأکید می کند که افرادی همچون: ابن عربی مالکی برای رهایی از آن، به تحریفِ حدیث متوسّل می شوند تا این مناسبت تحقّق یابد؛ زیرا با تحریف او این مناسبت به

ص: 980


1- . المنهاج، شرح صحیح مسلم: 4/ 118.

شماره صفحه در کتاب - ص: 131

***

روشنی محقّق می گردد؛ ولی سخن در تحریفی است که او انجام داده است. البتّه ما به زودی عین عبارت او را ذکر خواهیم کرد. پس منتظر باشید.

6. ابوبکر عمر را بر خود مقدّم داشت …

از مواردی که کذب این قضیّه را می رساند این است که در بعضی از آن احادیث آمده است: ابوبکر، عمر را برای نماز بر خود مقدم داشت؛ بلکه ابن حجر می نویسد: اصرار عایشه، به درخواست پدرش ابوبکر بود (1) و این سخن ابوبکر- که به عمر گفت: «برای مردم نماز بخوان» - مورد اشکال واقع شده است؛ زیرا اگر امر کننده به نمازِ ابوبکر پیامبر صلی اللَّه علیه وآله است؛ پس چگونه ابوبکر به عمر می گوید: برای مردم نماز بخوان؟ به همین رو علمای اهل تسنّن برای توجیه آن وجوهی را ذکر کرده اند:

نخستین توجیه این است که برخی از علمای اهل تسنّن این سخن را چنین تأویل کرده اند که ابوبکر به خاطر تواضع آن را گفته است!

دومین توجیه را نَوَوی- پس از ردّ توجیه نخست- این گونه ارائه

ص: 981


1- . فتح الباری: 2/ 195.

شماره صفحه در کتاب - ص: 132

***

می نماید: آری ابوبکر آن سخن را به خاطر عذر مذکور گفت؛ یعنی او چون دل نازک بود که زیاد گریه می کرد، ترسید که نتواند صدایش را به مردم برساند!

توجیه سوم: احتمالی است که ابن حجر داده است که ابوبکر از امامت صغری، به امامت عظمی پی برد و آن را فهمید، و دانست که به عهده گرفتن آن چه خطری دارد و متوجّه شد که عمر توانایی بر آن را دارد از این رو او را برگزید [!] (1) کرمانی پس از نقل این توجیهات می نویسد: اگر کسی بپرسد:

چگونه برای ابوبکر جایز است که با امر رسول صلی اللَّه علیه وآله مخالفت کند و دیگری را برای امامت نصب نماید؟!

در پاسخ می گویم: گویی ابوبکر فهمیده بود که دستور پیامبر واجب نبوده است، یا این که ابوبکر، به خاطر عذری که ذکر شد آن سخن را گفته و عذرش این بود که او مردی دل نازک بود و زیاد گریه می کرد و نمی توانست جلوی اشکش را بگیرد. برخی دیگر از علما سخن ابوبکر را این گونه تأویل کرده اند که او به خاطر تواضعی که داشته این گونه گفته است. (2)

ص: 982


1- . فتح الباری: 2/ 195.
2- . الکواکب الدّراری: 5/ 70.

شماره صفحه در کتاب - ص: 133

***

در پاسخ این توجیهات می گوییم: توجیه نخست، همان تأویل است و همین گونه اهل سنّت سخن ابوبکر را تأویل کرده اند، آن جا که به هنگام پذیرش خلافت و بیعت مردم گفت: «به ولایت شما گمارده شده ام؛ ولی از شما بهتر نیستم»؛ (1) ولی همان گونه که ملاحظه می کنی، این توجیه، تأویلی است که هیچ آدم عاقلی به آن پای بند نمی شود؛ از این رو نَوَوی آن را رد کرده و می گوید: «چنین نیست».

در مورد توجیه دوم، ملاحظه کردی که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در جواب این کلام عایشه چه سخنی فرمود.

توجیه سوم، ظریف ترین و بهترین توجیهات است؛ چرا که احتمال دارد که ابوبکر امامت عظمی! را فهمیده! و از آن خطری که در به عهده گرفتن آن وجود داشته آگاهی داشته! و توانایی عمر را می دانسته و او را انتخاب کرده است؛ ولی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله توانایی عمر را نمی دانسته! به همین جهت او را انتخاب نکرده است! حال اگر ابوبکر چنین توانایی را در عمر سراغ داشت؛ در نتیجه عمر از او برتر و برای امامت عظمی شایسته تر بود.

ولی بهترین و مناسب ترین وجه این است که ابوبکر خوب

ص: 983


1- . الطبقات الکبری: 3/ 136.

شماره صفحه در کتاب - ص: 134

***

می دانست که این فرمان از طرف پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نبوده و عمر نیز از این موضوع به خوبی آگاه بود؛ به همین جهت عمر در پاسخ ابوبکر گفت: «تو بر آن کار شایسته تری» و ابوبکر نیز به عمر گفت: «تو برای مردم نماز بخوان». این گفت و گو و تعارف همانند سخنی است که ابوبکر در سقیفه رو به حاضران کرد و گفت: با هر یک از دو مرد که می خواهید- عمر و ابو عبیده- بیعت کنید!

7. پیامبر خدا با تکیه بر دو نفر از خانه خارج شد …

با توجّه به متونی که در این داستان آمده، گرچه در برخی از الفاظِ حدیث درباره خروج پیامبر صلی اللَّه علیه وآله برای نماز اصلًا سخنی به میان نیامده و در بعضی از آن ها، بدون ذکر چگونگی خروج فقط به آن اشاره شده است، ولی در روایت مفصّلی که عبیداللَّه از عایشه نقل کرده که از عایشه خواست که از بیماری رسول خدا او را باخبر سازد، چنین آمده است:

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در خود احساس سبکی کرد و در حالی که بین دو مرد که یکی از آن ها عبّاس بود تکیه کرده بود خارج شد.

در حدیث دیگری از عایشه آمده است:

پیامبر در حالی که به دو مرد تکیه داده بود از خانه خارج شد، گویی می دیدم که پاهای آن حضرت به زمین کشیده می شود.

و در حدیث سوم این گونه آمده است:

ص: 984

شماره صفحه در کتاب - ص: 135

***

وقتی ابوبکر نماز را شروع کرد، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در خود احساس سبکی کرد، در حالی که به دو مرد تکیه داده بود برخاست و پاهایش روی زمین کشیده می شد تا این که وارد مسجد شد.

و در حدیث چهارم آمده است:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در خود احساس سبکی کرد؛ سپس از خانه خارج شد، در حالی که ابوبکر برای مردم امامت می کرد.

و در حدیث پنجم می خوانیم:

ابوبکر خارج شد تا برای مردم نماز بخواند. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در خود احساس سبکی کرد و در حالی که به دو مرد تکیه کرده بود و پاهایش روی زمین کشیده می شد، از خانه خارج شد.

با عنایت به این روایات، توجّه محققین را به نکاتی جلب کرده و پرسش هایی را می پرسیم:

1. چه وقت ابوبکر برای نماز خارج شد؟

ابوبکر هنگامی برای نماز خارج شد که پیامبر در حال بی هوشی بود؛ زیرا وقتی پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در خود احساس سبکی کرد، در حالی که بر دو مرد تکیه کرده بود، از خانه خارج شد.

2. چه موقع رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از خانه خارج شد؟

طبق این روایات، پیامبر صلی اللَّه علیه وآله هنگامی از خانه خارج شد

ص: 985

شماره صفحه در کتاب - ص: 136

***

که ابوبکر مشغول نماز شده بود؛ پس آیا سبکی که آن حضرت در آن لحظات در خود احساس کرد تصادفی بود، به این که خود را برای خارج شدن توانا دید و بر اساس عادت خارج شد؟ یا این که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله زمانی خارج شد که فهمید ابوبکر نماز می خواند، یا کسی او را از این امر آگاه ساخت، یا صدای ابوبکر را شنید؟

البتّه از لحاظ نتیجه هیچ فرقی بین این دو وجه نیست؛ زیرا که اگر پیامبر صلی اللَّه علیه وآله ابوبکر را به نماز در جای خودش فرمان داده بود، دیگر برای چه- با وجود حالی که روایات آن را توصیف کرده اند- به خروج مبادرت ورزید؟!

3. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله چگونه خارج شد؟

بنا بر آن چه در این روایات آمده است، پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله توان راه رفتن به تنهایی و بدون کمک کسی را نداشت، حتّی یک نفر برای کمک به آن حضرت کافی نبود؛ بلکه آن بزرگوار در حالی که بر دو مرد تکیه کرده بود خارج شد؛ بلکه آن دو نفر نیز کافی نبودند؛ زیرا دو پای مبارکش روی زمین کشیده می شد. بدیهی است که چنین خروجی فقط به خاطر امر مهمّی است که برای اسلام و مسلمانان اهمیّت دارد، وگرنه آن حضرت از خارج شدن برای نماز جماعت عذر داشته، همان گونه که روشن است.

ص: 986

شماره صفحه در کتاب - ص: 137

***

بنا بر این اگر ابوبکر به فرمان آن حضرت برای نماز خارج شده، حضرتش آمد تا او را عزل کند، آن سان که در قضیّه ابلاغ سوره توبه اتّفاق افتاد که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به ابوبکر دستور ابلاغ آن سوره را داد سپس به عزلش فرمان داد. این قضیّه از جریاناتی است که همه به آن اتّفاق نظر دارند؛ ولی امر به نماز- به خاطر وجوهی که ذکر کردیم- به فرمان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نبوده است.

4. پیامبر صلی اللَّه علیه وآله بر چه کسانی تکیه کرده بود؟

با توجّه به روایاتی که نقل شده است، متونی که درباره کسانی که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله بر آن ها تکیه کرده بود، با وجود اتّفاق نظر بر دو نفر بودن آن ها، مختلف است. در روایتی آمده است: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله بر دو مرد تکیه کرده بود که یکی از آن ها عبّاس بود.

در روایت دیگری می خوانیم: آن حضرت به دو مرد تکیه کرده بود.

در متن دیگری چنین آمده است: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

کسی را برایم بیاورید تا بر او تکیه کنم. در این هنگام بریره آمد، و مرد دیگری که پیامبر به آن دو تکیه کرد.

البتّه در این باره روایاتی وجود دارد که در آن ها اسامی اشخاص دیگری آمده است و با توجّه به این اختلافات، سخنان شارحان نیز

ص: 987

شماره صفحه در کتاب - ص: 138

***

مضطرب و مختلف شده است.

نَوَوی در شرح این فراز که «پیامبر صلی اللَّه علیه وآله از خانه خارج شد، در حالی که بین دو مرد بود که یکی از آن دو عبّاس بود» می نویسد:

ابن عبّاس آن فرد دیگر را به علی بن ابی طالب تفسیر کرده است.

در روایت دیگر آمده است: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله از خانه خارج شد در حالی که دستش روی مردی دیگر بود. و در روایتی که جز مسلم نقل کرده اند آمده است: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در حالی خارج شد که بین دو مرد بود که یکی از آن دو اسامة بن زید بود.

البتّه راه هماهنگ کردن و جمع نمودن این روایت ها با یکدیگر این گونه است: آن ها به نوبت دست مبارک پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله را می گرفتند، یک بار این و بار دیگر آن و آن دیگری، و در این کار با یکدیگر رقابت می کردند. اینان همان مردان بزرگی از خاصّان اهل بیت آن حضرت بودند و عبّاس بیشتر ملازم آن حضرت بود و دست مبارکش را می گرفت. و یا این که یک دست مبارک حضرتش را می گرفت و دیگران به نوبت دست دیگر آن حضرت را می گرفتند و به جهت سن عباس و این که عموی آن حضرت بود و علّت های دیگر، او را این گونه گرامی داشتند که دائم دست پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در دست او بود. به همین خاطر عایشه او را با اسم یاد کرده و مرد دیگر را

ص: 988

شماره صفحه در کتاب - ص: 139

***

مبهم آورده است [!] زیرا هیچ یک از سه نفر در تمام راه و در بیشتر آن با پیامبر صلی اللَّه علیه وآله همراه نبودند، بر خلاف عباس. واللَّه اعلم. (1) این قضیّه را شارح بخاری نیز به گونه دیگر نقل کرده است. وی می نویسد:

در خبر دیگری که نزد ابن خُزَیمه از سالم بن عبید نقل شده آمده است: در این هنگام بریره و مردی دیگر را آوردند و پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به آن دو تکیه کرد و برای نماز خارج شد. (2) ملاحظه می کنید که در تمامی این سندها «مرد دیگر» ذکر نشده است. از این رو نَوَوی ناگزیر شده که توجیهی برای آن ذکر کند. وی راه جمع بین روایات را بیان کرده تا هیچ یک از آن ها از اعتبار ساقط نشود! بعد از این که معلوم است که این قضیّه، یک قضیّه بیش نبوده است.

ابوحاتم این قضیّه را چنین روایت کرده است:

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در حالی از خانه خارج شد که در میان دو زن بود.

آن گاه ابوحاتم این دو روایت را این گونه جمع کرده است:

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در حالی که بین دو زن تکیه کرده بود تا درِ خانه

ص: 989


1- . المنهاج، شرح صحیح مسلم: 4/ 117.
2- . عمدة القاری: 5/ 188.

شماره صفحه در کتاب - ص: 140

***

آمد، و از دمِ در، علی علیه السلام و عبّاس آن حضرت را گرفتند و به داخل مسجد بردند. (1) امّا روایت خروج پیامبر بین دو زن، خطایی است که از ذهبی نیز صادر شده است. (2) عینی (شارح بخاری) با تعبیر «و بعضی از مردم گمان کردند» به جمعی که نَوَوی برگزیده اشاره کرده و پس از اشکال بر آن می گوید: بین مسجد و خانه پیامبر فاصله ای نبود که نیازی به نوبت بندی باشد.

آن گاه اشکال را این گونه پاسخ می دهد: احتمال دارد که نوبت بندی به جهت زیادی احترام به پیامبر صلی اللَّه علیه وآله و یا برای تبرّک جستن از دست مبارکش باشد. (3) از عبارت عینی (و بعضی از مردم گمان کردند)؛ همچنین از اشکال و جواب وی، احساس می کنیم که او توجیه نَوَوی را نپسندیده است. ابن حجر نیز سخن نَوَوی را نپسندیده و همان گونه که به زودی بیان خواهیم کرد، ابن حجر سخن نَوَوی را ردّ می کند، آن جا که از معمّر روایت

ص: 990


1- . عمدة القاری: 5/ 188.
2- . همان: 190.
3- . همان: 188.

شماره صفحه در کتاب - ص: 141

***

می کند که «عایشه از او (امیرالمؤمنین علیه السلام) دل خوشی نداشت».

و آن جا که از زُهْری روایت می کند که می گوید: «ولی عایشه نمی توانست از او (امیرالمؤمنین علیه السلام) به خوبی یاد کند».

حقیقت مطلب

بعد از نقل توجیهات گوناگون از شارحان روایت، روشن می شود که حقیقت امر این است که این قضیّه، یک قضیّه بیش نیست، و منظور از «مرد دیگر» همان علی علیه السلام است «ولی عایشه نمی توانست از او به خوبی یاد کند». بنا بر این اشکال توجیه نَوَوی روشن شد.

عینی نیز روایت معمّر و زُهْری را ذکر کرده و می گوید:

«یکی از علما گوید: این روایت در ردّ کسانی است که پنداشتند عایشه فرد دوم را مبهم بیان کرده؛ زیرا که دستگیری آن فرد در تمام راه و در بخش زیادی از آن، معیّن نبوده است».

عینی در ادامه گوید: او با این کلام، به ردّ بر توجیه نَوَوی اشاره کرده، ولی به خاطر توجّه به او و دفاع از او، نامش را به صراحت بیان نکرده است. (1)

ص: 991


1- . عمدة القاری: 5/ 192.

شماره صفحه در کتاب - ص: 142

***

در پاسخ این توجیه می گوییم: عینی نیز نه اسم گوینده مطلب را ذکر کرده، در حالی که او همان ابن حجر است، و نه عین عبارتش را؛ چرا که آن جمله شدّت و حِدّت داشت. البتّه ما آن را به طور کامل ذکر خواهیم کرد.

از طرفی عینی، علاوه بر این که به نام نَوَوی تصریح نکرده، به نام کرمانی نیز تصریح ننموده است، و فقط در این جا به این مطلب اکتفا کرده و گوید: «تحقیر و عداوتی در کار نبود و عایشه مبرّای از این است» (1).

اکنون عبارت عینی را بعد از دو روایت معمّر و زُهْری نقل می نماییم. وی می نویسد:

«این مطلب در ردّ کسی است که با زیرکی می گوید: جایز نیست که در مورد عایشه این گونه گمان شود. همچنین در ردّ کسی است که گمان می کند که عایشه فرد دوم را مبهم آورده؛ چرا که در تمام مسیر یک فرد معینی نبوده، بلکه به نوبت عوض می شدند و در همه آن مسیر نیز مرد دیگر همان عبّاس بود، و این ویژگی نیز به خاطر تکریم و بزرگداشت او بود. و این سخن توهّمی بیش نیست و حقیقت، خلاف آن است؛ زیرا عبّاس در همه روایاتِ صحیح اعتراف کرده که فرد

ص: 992


1- . الکواکب الدّراری: 5/ 52.

شماره صفحه در کتاب - ص: 143

***

نامعیّن، همان علی علیه السلام است؛ پس سخن او مورد قبول است و خدا داناتر است». (1) روشن است که تعصّب گروهی از اهل تسنّن به عایشه، وادارشان می کند که آن چه در روایت معمّر و زُهْری آمده است منکر شوند.

ابن حجر با صحیح دانستن آن انکار، در پاسخ آنان می گوید: کرمانی از این مطلبِ اضافه آگاهی نداشته است، به همین جهت از آن با عبارت زشتی تعبیر کرده است. (2)

8. حدیث نماز پیامبر پشت سرِ ابوبکر! …

یکی دیگر از وجوه کذب داستان نماز ابوبکر به فرمان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله، حدیثی است که در این راستا ساخته شده است. در این حدیث آمده است که پیامبر به ابوبکر اقتدا کرد! این حدیث علاوه بر این که از ریشه کذب و دروغ است- همان طور که خواهد آمد- دلیل دیگری است که اصل قضیّه- یعنی دستور پیامبر به ابوبکر برای نماز- دروغی بیش نیست. البتّه ما در مراحل بعدی آن را توضیح خواهیم داد.

ص: 993


1- . فتح الباری: 2/ 198.
2- . همان.

شماره صفحه در کتاب - ص: 144

***

9. فردی که قرائت بهتری دارد واجب است مقدّم شود …

با توجّه به این که در فقه بیان شده که اگر دو فرد امام جماعت باشند، باید فردی که قرائت بهتری دارد مقدّم شود؛ بنا بر این حدیث امر به نماز از طرف پیامبر صلی اللَّه علیه وآله، با آن چه که از آن حضرت ثابت شده که اگر همه در قرائت مساوی باشند، باید کسی که قرائت بهتری دارد مقدّم شود، منافات دارد. در این زمینه در کتاب های صحیح، احادیث زیادی نقل شده که بیان گر این معنا هستند. بخاری بخشی را با عنوان «باب آن گاه که نمازگزاران در قرائت مساوی باشند، باید مسن ترین آن ها امامت کند» (1) مطرح کرده است.

منافات بدین جهت است که به اتّفاق علما، قرائت ابوبکر از همه بهتر نبوده است و همین مورد نیز از موارد مشکلی است که گفتار علما و دانشمندان در مورد آن مضطرب و دگرگون است.

عینی، شارح بخاری در این زمینه می نویسد: علما و دانشمندان درباره این که چه کسی به امامت شایسته تر است اختلاف نظر دارند.

گروهی گفته اند: «فقیه ترین آن ها». ابوحنیفه، مالک و بیشتر علما بر این باورند.

ص: 994


1- . صحیح بخاری: 1/ 242.

شماره صفحه در کتاب - ص: 145

***

گروهی دیگر همچون: ابویوسف، احمد بن حنبل و اسحاق گفته اند: «آن که قرائتش از همه بهتر است».

آن گاه عینی از این اشکال این گونه جواب می دهد: این دو مطلب با هم متعارض نیستند؛ زیرا به زحمت می توان یک قاری پیدا کرد که فقیه نباشد.

وی در ادامه می گوید: برخی از علما این گونه پاسخ داده اند:

انتخاب کسی که قرائتش از همه بهتر است، مربوط به امام جماعت صدر اسلام است. (1) ابن حجر عسقلانی نیز در این زمینه اظهار نظر کرده است. وی در شرح صحیح بخاری می گوید:

این عنوان برگرفته از حدیثی است که مسلم از روایت ابومسعود انصاری- که به صورت مرفوعه نقل کرده است- آورده است.

ابن ابی حاتم در کتاب علل از پدرش نقل می کند که شعبه در صحّت این حدیث توقّف می کرد؛ ولی این حدیث به طور خلاصه- طبق نظر بخاری- شایستگی استدلال دارد. از طرفی در این حدیث، برخی کلمه «اقرء» را به «افقه» تفسیر کرده اند. یعنی کسی که فقاهت او بهتر است

ص: 995


1- . عمدة القاری: 5/ 203.

شماره صفحه در کتاب - ص: 146

***

و برخی دیگر این کلمه را بر ظاهر آن- که همان بهتر بودن قرائت است- باقی گذاشته اند.

و به حسب همین اختلافات، فقها نیز در این مورد اختلاف نظر دارند. نَوَوی گوید: اصحاب ما گویند: فقیه ترین فرد بر کسی که قرائت بهتری دارد مقدم می شود و به همین جهت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله ابوبکر را برای نماز از دیگران مقدم داشت، با این که پیامبر تصریح کرد که دیگران از او قرائت بهتری دارند.

ابن حجر می افزاید: گویی منظور نَوَوی از این تصریح، حدیث «أقرؤکم أُبَی؛ بهترین قاری شما ابیّ بن کعب است»، می باشد. آن گاه نَوَوی گوید: از این حدیث به این صورت پاسخ داده اند که بهترین قاری از صحابه همان فقیه ترین بوده است.

ابن حجر در ادامه می نویسد: از این جواب نوَوَی لازم می آید کسی که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله تصریح کرده که در قرائت از ابوبکر بهتر است، در فقه نیز از ابوبکر فقیه تر باشد؛ در نتیجه استدلال به مقدم داشتن ابوبکر به جهت افقه بودنش، فاسد و باطل می شود.

ابن حجر در ادامه می افزاید: آن گاه نَوَوی پس از این مطلب می گوید: این که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در حدیث ابومسعود فرموده که «اگر نمازگزاران در قرائت مساوی بودند؛ پس عالم ترین آن ها به

ص: 996

شماره صفحه در کتاب - ص: 147

***

سنّت امام شود، و اگر در سنّت نیز مساوی بودند، پیشی گیرنده ترین آن ها در هجرت امام شود» بیان گر این است که به طور مطلق باید کسی که قرائت بهتری دارد، مقدّم شود.

ابن حجر پس از نقل سخن نَوَوی می گوید: این مطلب واضح است؛ چرا که دو سخن مغایرت دارند. (1)

بررسی اقوال دگرگون …

آری، اختلافات و چاره جویی هایی را که علمای اهل تسنّن در این موضوع ارائه داده اند خوب ملاحظه کنید. همه این چاره جویی ها بهترین دلیل بر ناتوانی آن ها در حل اشکال است، وگرنه چه وجهی وجود دارد که حدیث «پیش نماز کردن بهترین قاری» فقط بر صدر اسلام حمل شود؟! یا برای چه حدیث بر افقه بودن حمل شود؟! و آیا به راستی ابوبکر افقه بود؟!

امّا وجه دیگری را نَوَوی به اصحابش نسبت داده است که ابن حجر آن را ردّ کرده است و در نتیجه خواهیم دید که همان اصحاب، یا به وجوب تقدیم بهترین قاری اعتراف می کنند یا ساکت می مانند!

به تحقیق آن چه که در دو کتاب بخاری و مسلم در آن اتّفاق نظر

ص: 997


1- . فتح الباری: 2/ 217 و 218.

شماره صفحه در کتاب - ص: 148

***

شده این است که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در آن نماز، امام جماعت بود. در دیگر منابع نیز این گونه آمده است …

این نخستین گروه از روایاتی است که به این مطلب تصریح کرده اند.

در گروه دیگری از روایات امام جماعت بودن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به صورت اجمال نقل شده است؛ مانند حدیث نَسائی که در آن آمده است:

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله جلوی ابوبکر بود و نشسته نماز خواند، و ابوبکر برای مردم نماز می خواند و مردم پشت سر ابوبکر بودند.

در روایت دیگری که ابن ماجه نقل می کند چنین است:

سپس رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آمد و کنار ابوبکر نشست تا ابوبکر نمازش را تمام کرد.

گروه سوم روایاتی هستند که پیرامون نماز خواندن پیامبر پشت سر ابوبکر ظاهر یا صریح هستند؛ مانند حدیث نَسائی و احمد که چنین نقل می کنند:

همانا ابوبکر برای مردم نماز خواند، در حالی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در صف نمازگزاران بود [!]

در حدیث احمد بن حنبل آمده است:

ص: 998

شماره صفحه در کتاب - ص: 149

***

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله پشت سر ابوبکر در حال نشسته نماز خواند [!]

و همچنین از او چنین آمده است: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله، در حال نشسته پشت سر ابوبکر نماز خواند [!]

و همین جهت های متفاوت برای شارحان مشکل ایجاد کرده است، به گونه ای که گفتارشان مضطرب و دگرگون و اقوالشان مختلف و متفاوت شده است. ابن حجر به این روایات اشاره کرده و می گوید:

اختلاف در این روایات شدید است. (1) در این راستا، ابن جوزی و گروهی دیگر، روایاتی را که نشان می دهد پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله پشت سر ابوبکر نماز خوانده است- با توجّه به ضعف سندشان، و اعراض بخاری و مسلم از نقل آن ها- بی اعتبار دانسته اند. (2) ابن عبدالبرّ گوید: طبق روایات صحیح پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در نماز امام جماعت بود. (3)

ص: 999


1- . فتح الباری: 2/ 197.
2- . ابن جوزی رساله ای در این باب دارد که آن را «آفت اصحاب حدیث» نام نهاده. ما آن را برای نخستین بار با مقدمه و پاورقی هایی مهم در سال 1398 ه منتشر کردیم.
3- . عمدة القاری: 5/ 191.

شماره صفحه در کتاب - ص: 150

***

نَوَوی شارح صحیح مسلم می نویسد:

گرچه بنا بر پندار برخی از علما، ابوبکر پیش نماز بود و پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به او اقتدا کرد؛ ولی درست این است که پیامبر پیش نماز بود. این مطلب را مسلم نیز ذکر کرده است. (1) ما این قول را از دو محور مورد اشکال قرار می دهیم:

1. اگر دلیل ردّ این روایت ضعف سند باشد؛ پس روشن شد که همه روایاتی که بیان گر فرمان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به ابوبکر برای نماز هستند ضعیفند.

2. اگر دلیل ردّ آن روی گردانی بخاری و مسلم است؛ پس نزد محقّقان ثابت شده که روی گردانی آن دو از حدیث، موجب ضعف آن نمی شود؛ هم چنان که نقل کردن حدیث توسّط آن دو نیز موجب پذیرش آن نخواهد بود.

آری، هم مخالفانِ ابن جوزی و هم طرفدارانش این مطلب را قبول دارند.

در مقابل قول نخست، عبدالمغیث بن زهیر و گروهی دیگر می گویند: با توجّه به احادیث صریح در این مطلب، ابوبکر

ص: 1000


1- . المنهاج، شرح صحیح مسلم: 4/ 113.

شماره صفحه در کتاب - ص: 151

***

امام جماعت بود.

ضیاء مَقْدِسی و ابن ناصر می گویند: هم صحیح است و هم ثابت شده که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در دوران بیماریش- که به سبب آن وفات یافت- سه بار پشت سر ابوبکر نماز خواند، در حالی که به او اقتدا کرده بود [!] این مطلب را جز نادانی که هیچ علمی به روایت ندارد انکار نمی کند. (1) اشکال این قول این است که جدّاً این احادیث، احادیث بسیار ضعیفی هستند و مهم ترین حدیثی که در این زمینه نقل شده، حدیثی است که شبابة بن سوار آن را روایت کرده است. همو که فردی مدلّس است و محقّقان او را مورد طعن قرار داده اند. افزون بر این که گفتار آن دو (ضیاء مقدسی و ابن ناصر) که گفتند «پیامبر سه مرتبه پشت سر ابوبکر نماز خواند»، با سخن بعضی دیگر که گفتند «خواندن نماز دو مرتبه بوده» تعارض دارد و ابن حِبّان این مطلب را قاطعانه بیان کرده است. (2) از طرفی متّهم ساختن منکرین این قول به جهل و نادانی نیز تعصّبی بیش نیست.

ص: 1001


1- . عمدة القاری: 5/ 191. عبدالمغیث در این باب رساله ای دارد که ابن جوزی آن را با رساله «آفة اصحاب الحدیث» ردّ کرده است.
2- . همان.

شماره صفحه در کتاب - ص: 152

***

قول سوم از آنِ عینی و گروهی دیگر است. اینان معتقدند که طریق جمع این اختلاف عبارات به این است که بگوییم: واقعه متعدّد بوده است. عینی در این مورد چنین می نگارد:

حدیث عایشه به طُرُق زیادی در صحیحین و دیگر کتاب ها روایت شده است. در این حدیث اضطراب و اختلافی دیده می شود که باعث عیب آن نمی گردد.

بیهقی گوید: در احادیث عایشه تعارضی وجود ندارد؛ زیرا نمازی که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در آن امام بود، نماز ظهر روز شنبه یا یکشنبه بود، و نمازی که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در آن مأموم بود، نماز صبح روز دوشنبه و آخرین نمازی بود که آن حضرت خواند و بعد از آن از دار دنیا رفت.

نعیم بن ابی هند نیز در این باره اظهار نظر کرده و می گوید:

اخباری که پیرامون این جریان وارد شده، همگی صحیح است و در آن ها هیچ تعارضی نیست؛ زیرا پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در آن بیماری که به سبب آن وفات یافت، دو نماز در مسجد خواند که در یکی امام بود و در دیگری مأموم [!] (1)

ص: 1002


1- . عمدة القاری: 5/ 191.

شماره صفحه در کتاب - ص: 153

***

ما این قول را از سه محور بررسی و نقد می نماییم:

نخست. کلام بیهقی در جمع بین روایات نیز مضطرب و دگرگون است. به راستی آیا او نمی داند که نمازی که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در آن امام بود، نماز ظهر روز شنبه بود یا روز یکشنبه؟

گویی برای او فقط این مهم است که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله را در نماز آخر- روز دوشنبه- مأموم قرار دهد تا از امامت صغری، امامت کبری را برای ابوبکر ثابت نماید!

دوم. نعیم بن ابی هند- کسی که به صحّت همه اخبار حکم کرد و به خاطر جاهل بودنش به واقعه، بدون این که یکی را تعیین کند، (مانند بیهقی) بین روایات را با تعدّد واقعه جمع کرده است- مردی است که عالمان رجالی او را تضعیف کرده و مورد طعن و عیب قرار داده اند و نمی توان به کلامش تکیه کرد؛ چنانچه در جای خود اشاره شد.

سوم. عینی به وجود اضطراب و دگرگونی در حدیث عایشه اعتراف کرده است. ابن حجر نیز به آن اعتراف نموده و پس از آن اختلاف را ذکر کرده است. این کار در ظاهر نشانه این است که او مطلب را به حال خود رها کرده و وجه خاصّی را اختیار نکرده است.

عینی پس از آن افزوده است: در این مورد، روایاتی که به نقل از صحابه- جز عایشه- نقل شده گوناگون و مختلف است؛ زیرا که در

ص: 1003

شماره صفحه در کتاب - ص: 154

***

حدیث ابن عبّاس آمده است: ابوبکر مأموم بود. و در حدیث انس آمده است: ابوبکر امام بود. این حدیث را تِرمذی و دیگران نقل کرده اند. (1)

حقیقت مطلب …

با توجه به تحقیقی که انجام یافته همانا این قضیّه، یک قضیّه بیش نبوده است و متعدّد نیست؛ زیرا که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در آن واقعه از خانه به سمت مسجد خارج شد و ابوبکر را از محراب کنار زد و شخص حضرتش برای مردم نماز خواند. در این واقعه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله امام بود و ابوبکر مأموم. پیش تر نیز خود ایشان در مدینه با مسلمانان نماز می گزارد و در صورت نتوانستن، فرد دیگری با آنان نماز می خواند.

این همان صورت حقیقی مطلب است که با تحقیق در وجوه ذکر شده، متن اخبار، تناقضات علمای اهل سنّت و توجّه به جریاناتی که پیرامون قصّه بود، به آن دست یافتیم. ما در بررسی های بعدی یافتیم که امام شافعی نیز به این مطلبی که ما به آن رسیده ایم تصریح می کند.

ابن حجر در این مورد گوید:

شافعی به صراحت بیان می دارد که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله برای مردم در دوران بیماریش- که به سبب آن وفات یافت- نماز نخواند مگر

ص: 1004


1- . فتح الباری: 2/ 197 و 198.

شماره صفحه در کتاب - ص: 155

***

یک بار، و آن همان نمازی بود که در حال نشسته خواند و ابوبکر در آن نماز، ابتدا امام بود، ولی پس از آن مأموم شد که صدای تکبیر را به گوش مردم می رساند. (1) در این صورت ابوبکر در جایگاه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله، جز یک نماز نخوانده که همان آخرین نماز پیامبر صلی اللَّه علیه وآله بود که در آن مأموم شده است.

بنا بر این، مطلبی که شافعی به آن تصریح کرده است که ابوبکر «مأموم شد به طوری که صدای تکبیر را به گوش مردم می رساند»، برای بسیاری از اهل تسنّن سخت و دشوار آمده است. از این رو در روایت و بیان واقعیّت حال، از هوای نفسشان پیروی کردند. اکنون به تفاوتِ بین عبارت شافعی و عباراتی شبیه به آن که در بعضی اخبار آمده بنگریم.

برخی این گونه گوید: ابوبکر به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله اقتدا کرد، در حالی که ایشان نشسته بود و مردم به ابوبکر اقتدا کردند.

دیگری گوید: ابوبکر ایستاده نماز می خواند، و رسول خدا نشسته بود در حالی که ابوبکر به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله اقتدا می کرد و مردم به ابوبکر.

ص: 1005


1- . فتح الباری: 2/ 222 و 223.

شماره صفحه در کتاب - ص: 156

***

آن دیگری گوید: پیامبر نشسته نماز خواند، در حالی که ابوبکر برای مردم نماز خواند و مردم پشت سر ابوبکر بودند.

آن یکی گوید: ابوبکر به پیامبر اقتدا کرد و مردم به ابوبکر.

آخرین فرد گوید: رسول خدا آمد و کنار ابوبکر نشست تا ابوبکر نمازش را تمام کرد.

افرادی که این قضیّه را چنین نقل می کنند، هدفشان این است که نوعی امامت را برای ابوبکر- به پندار خود- به اثبات برسانند! در این صورت، سخنان آن ها به طور طبیعی و عملًا مضطرب و مشوّش خواهد شد! و به طور قطع این توهّم ایجاد خواهد شد.

از طرفی آن سان که اشاره شد، شارحان نیز درباره این جریان اختلاف کرده اند و گروهی از آن ها به غلط برخی از فروع فقهی- مانند صحیح بودن اقتدا به دو امام- را مطرح کرده و آن را پذیرفته اند!

در این زمینه بخاری بابی را تحت عنوان: «باب اقتدای شخص به امام و اقتدا کردن مردم به آن شخص» گشوده و آن حدیث را از عایشه ذکر نموده که در آن آمده است: رسول خدا نشسته نماز می خواند و ابوبکر به رسول خدا اقتدا کرده بود و مردم به ابوبکر. (1)

ص: 1006


1- . صحیح بخاری: 1/ 252، کتاب جماعت و امامت، باب اقتدای شخص به امام و اقتدای مردم به آن شخص، حدیث 681.

شماره صفحه در کتاب - ص: 157

***

عینی پس از نقل این حدیث می گوید: به اعمش گفته شد: آیا پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نماز می خواند و ابوبکر به او اقتدا کرد و مردم به ابوبکر؟

اعمش با سر پاسخ داد: آری!

عینی در ادامه گوید: شَعْبی نیز با این روایت، به جایز بودن اقتدای مأمومین به یکدیگر استدلال کرده است. این مطلب را طبری نیز اختیار کرده است و بخاری نیز به آن اشاره کرده است، که- إن شاء اللَّه- بیان خواهد شد. البته این مطلب ردّ شده است؛ چرا که ابوبکر مکبّر و رساننده صدا بوده و در این صورت، معنای اقتدا، اقتدای ابوبکر به صدای پیامبر بوده است. به دلیل این که آن حضرت نشسته بود و ابوبکر ایستاده؛ در نتیجه بعضی از افعال آن بزرگوار بر بعضی از مأمومین پوشیده بوده است. به همین جهت ابوبکر در حقّ آن ها مانند امام بود. (1) از این رو می بینیم جلال الدّین سیوطی، این حدیث را در شرح الموطّأ این گونه شرح کرده است:

منظور این است که مردم به وسیله ابوبکر افعال نماز پیامبر صلی اللَّه علیه وآله را درمی یافتند؛ چرا که صدای پیامبر به خاطر آهسته بودنش به گوش

ص: 1007


1- . عمدة القاری: 5/ 190.

شماره صفحه در کتاب - ص: 158

***

مردم نمی رسید؛ پس ابوبکر آن را به گوش مردم می رساند. (1) گواه بر این مطلب، حدیثی است که پیش از این از جابر نقل شد.

جابر گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بیمار شد. پس ما پشت سر آن حضرت نماز خواندیم، در حالی که نشسته بود، ابوبکر تکبیر ایشان را به گوش مردم می رساند.

بخاری نیز بابی را تحت عنوان «باب کسی که تکبیر امام را به گوش مردم می رساند» گشوده و این حدیث را ذیل آن نقل کرده است!! (2)

10. جایز نیست کسی بر پیامبر مقدّم شود …

آن چه تا کنون در وجوه دروغ بودن این داستان بیان شد، همه با چشم پوشی از این است که بر احدی جایز نیست که بر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله مقدّم شود؛ ولی با نگرش به این قاعده مسلّم و قطعی- از نظر کتاب و سنّت- همه احادیثِ این جریان باطل می شود.

به راستی بزرگان فقها بر این قاعده تأکید دارند؛ از جمله آنان امام

ص: 1008


1- . تنویر الحوالک، شرح الموطّأ مالک: 1/ 156.
2- . صحیح بخاری: 1/ 251، کتاب جماعت و امامت، باب کسی که تکبیر امام را به گوش مردم می رساند، حدیث 680.

شماره صفحه در کتاب - ص: 159

***

مالکی ها و پیروان اوست. و از قاضی عیاض نقل شده که گوید: این قاعده، از مالک و گروهی از اصحابش معروف است. همچنین وی گوید: این سخن شایسته ترین سخنان است. (1) حلبی بعد از نقل حدیث (عقب رفتن ابوبکر از جایگاه خود) می گوید: قاضی عیاض با استناد به این حدیث استدلال کرده است که بر کسی جایز نیست که بر پیامبر صلی اللَّه علیه وآله امامت کند؛ زیرا مقدّم بودن بر آن حضرت صحیح نیست، چه در نماز و چه در غیر آن. نه با عذر و نه بدون عذر؛ چرا که خداوند، مؤمنان را از آن نهی فرموده است و کسی نمی تواند شفیع پیامبر باشد؛ چرا که آن حضرت فرمود:

أئمّتکم شفاؤکم.

امامان شما، شفیعان شما هستند.

به این ترتیب نیازمندیم که درباره اقتدای پیامبر- در یک رکعت نماز- بر عبدالرحمان بن عوف نیز پاسخ دهیم که پاسخ آن خواهد آمد. (2) در توضیح سخن قاضی می گوییم: او با این سخنش که می گوید:

ص: 1009


1- . نیل الأوطار: 3/ 182.
2- . السیرة الحلبیّه: 3/ 365.

شماره صفحه در کتاب - ص: 160

***

«خداوند، مؤمنان را از مقدّم شدن بر پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نهی فرموده» اشاره می کند به فرمایش خداوند عزّ وجلّ که می فرماید:

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لاتُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ». (1) ای کسانی که ایمان آورده اید! بر خدا و رسولش پیشی نگیرید.

البته قاضی عیاض- آن سان که در فتح الباری آمده است- در این مورد، از امامش مالک بن انس پیروی کرده است. (2)

دیدگاه ابن عربی مالکی …

با این وجود به طور جدّی، سخن ابن عربی مالکی شگفت انگیز است. وی در ضمن مسائلی می نویسد:

مسأله پنجم. گفتار خداوند متعال است که می فرماید:

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لاتُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ».

ای کسانی که ایمان آورده اید! بر خدا و رسولش پیشی نگیرید.

این آیه در بیان اصلی در عدم اعتراض به سخنان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله، وجوب پیروی از ایشان و اقتدا به آن حضرت است. به همین جهت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در ایام بیماریش فرمود: به ابوبکر بگویید برای

ص: 1010


1- . سوره حجرات: 49: 10.
2- . فتح الباری: 2/ 223.

شماره صفحه در کتاب - ص: 161

***

مردم نماز بخواند.

عایشه به حفصه گفت: به او بگو: ابوبکر مردی دل نازک است؛ اگر در جایگاه شما بایستد، مردم از فرط گریه صدایش را نمی شوند.

پس به علی بگو (1) برای مردم نماز بخواند.

پیامبر فرمود: شما همچون زنان مصر در زمان یوسف به دنبال خواسته خود هستید. به ابوبکر بگویید برای مردم نماز بخواند [!]

ص: 1011


1- . این حدیث به سه لفظ بیان شده است: 1. «به دیگری بگو»؛ 2. «به عمر بگو»؛ 3. «به علی بگو». و این از جمله تعارضات زیاد موجود بین متون این جریان واحد است! ولی ما به خاطر بیم از طولانی شدن بحث، از پرداختن به آن چشم پوشی می کنیم. در عین حال گریزی نیست که امر عجیب تری از این مرد- یعنی ابن عربی مالکی- را بیان کنیم و آن تعارضی است بین این نقل از کتاب احکام القرآن، و کتاب دیگرش العواصم من القواصم: 192. وی در آن جا که در سیاق ردّ و طعن بر شیعه امامیه است می گوید: «از این گفته شیعه تعجّب نکنید. آن ها می گویند: پیامبر با آن ها مدارا می کرد و آن ها را در نفاق و تقیه کمک می کرد. مگر فراموش کرده ای این سخن پیامبر صلی اللَّه علیه وآله را هنگامی که سخن عایشه را شنید که می گوید: به عمر بگویید برای مردم نماز بخواند، فرمود: شما همچون زنان مصر در زمان یوسف هستید، به ابوبکر بگویید برای مردم نماز بخواند».

شماره صفحه در کتاب - ص: 162

***

منظور آن حضرت از این که «شما همچون زنان مصر در زمان یوسف هستید» این است که شما فتنه گرید که از کار جایز، به کار غیر جایز رو می کنید. (1) آری، ابن عربی به خوبی می داند که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله با این سخن خود که «شما زنان همچون زنان مصر در زمان یوسف هستید» آن دو زن را فقط به خاطر فتنه گری که داشتند به زنان زمان یوسف تشبیه کرده اند؛ در نتیجه او حدیث را از عبارت «به عمر بگو» به عبارت «به علی بگو» تحریف کرده است تا از نظر او، تشبیه شدن آن دو زن به زنان زمان یوسف کامل شود؛ چرا که آن دو می خواستند امر جایز را «که همان نماز ابوبکر است» به امر غیر جایز «که همان نماز علی است» برگردانند. بنا بر این، همه احادیث این مسئله باطل است.

بطلان احادیثی که بیان گر نماز پیامبر صلی اللَّه علیه وآله پشت سر ابوبکر هستند، خیلی واضح و روشن است.

امّا بطلان احادیثی که دلالت دارند که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله امام بود نیز واضح است؛ زیرا طبق این احادیث، ابوبکر پیوسته در نماز بوده است و بنا بر روایت صحیحی- پیرامون نماز خواندن او برای

ص: 1012


1- . احکام القرآن: 4/ 145.

شماره صفحه در کتاب - ص: 163

***

مسلمانان- هنگامی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برای آشتی دادن به نزد قبیله بنی عمرو بن عوف رفتند، هنگامی که حضرتش در میان آن قبیله حاضر شد ابوبکر مشغول نماز بود، در این موقع ابوبکر «عقب رفت» و گفت: بر ابن ابی قحافه روا نیست که پیش روی رسول خدا نماز بخواند.

اکنون متن این حدیث را از سهل بن سعد ساعدی ملاحظه کنید.

سهل ساعدی گوید:

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به نزد قبیله بنی عمرو بن عوف رفت تا بین آن ها آشتی دهد. وقت نماز فرا رسید. مؤذّن نزد ابوبکر آمد و گفت: آیا برای مردم نماز می خوانی که اقامه را بخوانم؟

گفت: آری.

سپس ابوبکر نماز خواند.

در این هنگام رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آمدند، در حالی که مردم مشغول نماز بودند. پیامبر صلی اللَّه علیه وآله از صف ها عبور کرد تا در صف نخست ایستاد. مردم دست زدند تا آمدن پیامبر را به ابوبکر بفهمانند؛ ولی ابوبکر همچنان مشغول نماز بود و رو برنگرداند.

وقتی مردم زیاد دست زدند، ابوبکر رو برگرداند [!] و رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را دید. رسول خدا به او اشاره کرد که در

ص: 1013

شماره صفحه در کتاب - ص: 164

***

جایت بمان. ابوبکر دستانش را بلند کرد و خدا را به خاطر آن دستوری که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به او داد ستایش کرد [!]. سپس ابوبکر عقب رفت تا در صف نمازگزاران قرار گرفت و رسول خدا جلو ایستاد و نماز خواند.

هنگامی که نماز تمام شد، پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: ای ابوبکر، زمانی که به تو دستور دادم، چه چیز مانع تو شد که در همان حال بمانی؟

ابوبکر عرض کرد: برای ابن ابی قحافه جایز نیست که جلوتر از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نماز بخواند.

ابن حجر به این تعارض توجّه کرده است؛ از این رو در شرح حدیث این گونه می نویسد:

ابوبکر نماز خواند؛ یعنی: نماز را شروع کرد.

در عبارت عبدالعزیز مذکور این گونه آمده است: ابوبکر جلو ایستاد و تکبیر گفت.

و در روایت مسعودی از ابن حازم این گونه نقل شده است:

ابوبکر نماز را شروع کرد.

طبرانی نیز این گونه آورده است.

با این بیان، به فرق بین دو جایگاه پاسخ داده می شود، به گونه ای

ص: 1014

شماره صفحه در کتاب - ص: 165

***

که در آن جا ابوبکر از ادامه امامت جماعت امتناع ورزید؛ ولی در ایّام بیماری پیامبر صلی اللَّه علیه وآله امامت را ادامه داد؛ به این بیان که در آن روز پیامبر رکعت دوم از نماز صبح را پشت سر او خواند [!]،- چنانچه موسی بن عُقْبَه در المغازی به این مطلب تصریح کرده است- گویی وقتی که بخش بیشتری از نماز خوانده شود، خوب است که امام، امامت جماعت را ادامه دهد و آن جایی که جز مقداری اندک از نماز نگذشته، امامت را ادامه ندهد. (1) به راستی این ادّعا از ابن حجر خیلی عجیب است؛ زیرا در احادیث پیشین آمده است: «ابوبکر نماز خواند»؛ همان طور که در این حدیث نیز چنین آمده است؛ همان حدیثی که آن را به «یعنی ابوبکر نماز را شروع کرد» تفسیر نمود. برای آگاهی بیشتر می توان به حدیث یکم و هفتم از احادیثی که در صحیح بخاری نقل شده مراجعه کرد.

فراتر این که در بعضی از آن احادیث آمده است:

«هنگامی که ابوبکر مشغول نماز شد، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در خود احساس راحتی و سبکی کرد». به حدیث هشتم از احادیث بخاری مراجعه کنید.

ص: 1015


1- . فتح الباری: 2/ 214.

شماره صفحه در کتاب - ص: 166

***

ولی برخی از دروغ گویان نیز درباره این حدیث چنین روایت کرده اند: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله پشت سر ابوبکر نماز خواند!

هیثمی در ذیل این روایت می نویسد:

این روایت را طبرانی نقل کرده و در سندش عبداللَّه بن جعفر بن نجیع وجود دارد که او از نظر نقل حدیث جدّاً ضعیف است. (1) بنا بر این روشن شد که نه برای ابوبکر؛ بلکه برای هیچ یک از افراد امّت جایز نیست که جلوتر از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بایستد، چه در نماز و چه در بقیه امور.

11. سخنرانی پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله بعد از نماز …

آن گاه که این جریان اتّفاق افتاد، پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله، در حالی که به علی علیه السلام و فضل بن عبّاس تکیه کرده بود، برخاست تا بر فراز منبر قرار گرفت و در حالی که دستاری بر سر بسته بود بر روی منبر نشست، سپس حمد خدا گفته، او را ستایش کرد و مردم را به کتاب و عترتش؛ اهل بیتش سفارش نمود و آن ها را از رقابت و نزاع و بغض و نفرت داشتن از یکدیگر باز داشت و با آن ها خداحافظی کرد. (2)

ص: 1016


1- . مجمع الزوائد: 5/ 330، کتاب خلافت، باب خلفای چهارگانه، حدیث 8933.
2- . جواهر العقدین: 234.

شماره صفحه در کتاب - ص: 167

***

12. دیدگاه امیر مؤمنان علی علیه السلام درباره این قضیّه …

آن گاه که متن اخبار و دلالت آن ها را ملاحظه کردیم، دیدیم که بین اخبار تعارض و اختلاف وجود دارد و به نوعی دروغ پردازی شده است، و با توجّه به این که یک قضیّه بیش نبوده، در عین حال هیچ راه صحیحی برای جمع بین آن ها وجود ندارد. پس از پژوهش و بررسی به این نتیجه رسیدیم که نماز ابوبکر در دوران بیماری پیامبر صلی اللَّه علیه وآله، به طور قطع به دستور آن حضرت نبوده است.

اکنون برمی گردیم به مولایمان امیر مؤمنان علی علیه السلام تا از طرفی از دیدگاه آن بزرگوار در اصل قضیه آگاه شویم و حضرتش شاهدی بر آن چه ما نتیجه گرفتیم باشند؛ و از طرف دیگر بفهمیم که نماز ابوبکر به دستور چه کسی بوده است؟!

در این زمینه ابن ابی الحدید معتزلی از استادش ابویعقوب بن اسماعیل لمعانی، پیرامون آن چه بین امیر مؤمنان علی علیه السلام و عایشه اتّفاق افتاده چنین حکایت کرده است:

هنگامی که بیماری رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شدّت یافت، حضرتش لشکر اسامه را حرکت داد و ابوبکر و دیگر بزرگان مهاجران و انصار را در آن لشکر قرار داد، و اطمینان داشت که در آن هنگام علی علیه السلام- در صورتی که برای پیامبر صلی اللَّه علیه وآله اتّفاقی افتد- به

ص: 1017

شماره صفحه در کتاب - ص: 168

***

خلافت خواهد رسید و مطمئن شد که اگر از دنیا برود مدینه از کسانی که بخواهند با علی علیه السلام در امر امامت به نزاع برخیزند خالی خواهد بود. و علی علیه السلام به راحتی و آرامی آن امر را به دست خواهد گرفت و برای او بیعت انجام و تمام خواهد شد؛ از این رو اگر یکی از مخالفان بخواهد خلافت را از او بگیرد، به این راحتی امکان فسخ آن نخواهد بود.

به این ترتیب عایشه کسی را در پی ابوبکر فرستاد و به او اعلام کرد که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله می میرد.

ابوبکر از جیش اسامه جدا شد و خود را به مدینه رساند و شد آن چه شد و قضیه نماز خواندن ابوبکر با مردم نیز اتّفاق افتاد. همان مطالبی که معروف است.

بنا بر این حضرت علی علیه السلام به عایشه نسبت داد که او به بلال- آزاد شده پدرش- دستور داده که به ابوبکر بگوید برای مردم نماز بخواند؛ زیرا رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله- چنانچه روایت شد- کسی را معیّن نکرد و فرمود: «باید یکی از مردم برای آن ها نماز بخواند».

آن سان که در خبر وارد شده است، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حالی که آخرین لحظات زندگی خویش را می گذراند و به حضرت علی علیه السلام و فضل بن عبّاس تکیه کرده بود، برای خواندن

ص: 1018

شماره صفحه در کتاب - ص: 169

***

نماز صبح از خانه خارج شد تا این که در محراب ایستاد و پس از خواندن نماز وارد خانه شد و به هنگام بالا آمدن آفتاب رحلت کرد.

از این رو پیامبر روز نماز خواندنش را دلیلی برای برگرداندن امر خلافت به خودش قرار داد و فرمود:

أیّکم یطیب نفساً أن یتقدّم قدمین قدّمهما رسول اللَّه فی الصلاة؟

کدام یک از شما راضی می شود که در نماز بر قدم های رسول خدا مقدّم شود؟

اهل سنّت خروج رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برای نماز را به کنار زدن ابوبکر حمل نکرده اند؛ بلکه به اهمیّت دادن آن حضرت بر نماز- تا آن جا که ممکن باشد- حمل کرده اند.

بر اساس همین نکته با ابوبکر بیعت شد. همان نکته ای که علی علیه السلام آن را مورد اتهام قرار داد که سرآغازش از عایشه بود.

از طرفی حضرت علی علیه السلام همواره این مطلب را در خلوت به اصحابش بسیار تذکّر می داد و می فرمود: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فقط به جهت انکار این امر و خشم بر عایشه فرمود:

إنّکنّ لصویحبات یوسف.

شما همچون زنان زمان یوسف هستید.

ص: 1019

شماره صفحه در کتاب - ص: 170

***

چرا که او و حفصه، به تعیین پدرشان مبادرت ورزیده بودند، و آن حضرت این کار را با خروج از خانه و کنار زدن ابوبکر از محراب تدارک نمود؛ ولی از طرفی به جهت جایگاه قوی عایشه که مردم را به ابوبکر فرا می خواند و زمینه خلافت را برای او فراهم می کرد؛ و از طرف دیگر به جهت تثبیت جایگاه ابوبکر در نفوس مردم، بزرگان مهاجران و انصار که از ابوبکر پیروی کردند؛ این عمل رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فایده ای نداشت و تأثیری نکرد.

ابن ابی الحدید در ادامه می گوید: به استادم گفتم: آیا تو می گویی عایشه پدرش را برای نماز معیّن کرد، در حالی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله او را انتخاب نکرده بود؟!

گفت: البتّه من این را نمی گویم؛ بلکه علی علیه السلام این مطلب را می گفت و تکلیف و وظیفه من غیر از تکلیف و وظیفه اوست. او در آن صحنه حاضر بود؛ ولی من حاضر نبوده ام. (1)

چکیده پژوهش …

به راستی که ما در این پژوهش، مهم ترین و صحیح ترین احادیثی را که در این مورد نقل شده بود، ارائه نمودیم. آن گاه در آغاز، آن ها را از

ص: 1020


1- . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 9/ 196- 198.

شماره صفحه در کتاب - ص: 171

***

نظر سندی بررسی کردیم؛ در نتیجه هیچ حدیثی را نیافتیم که مورد پذیرش باشد و بتوان در چنین قضیه ای قطعی بدان تکیه کرد؛ زیرا که راویان آن احادیث یا «ضعیف»، یا «مدلّس»، یا «ناصبی»، یا «عثمانی» و یا «خارجی» هستند. با این حال بودن این حدیث در صحاح سودی نمی بخشد و پذیرش همه این احادیث فایده ای ندارد.

آن گاه با چشم پوشی از سند آن ها، متن و دلالت آن ها را مورد بررسی قرار دادیم و با توجّه به این که این قضیه یک قضیه بیش نبوده و تکرار نشده است- آن سان که شافعی و دیگر بزرگان فقه و حدیث که پیرو سخن او هستند به آن تصریح کرده اند- ما آن احادیث را متناقض و گوناگون یافتیم که یکدیگر را تکذیب می کردند، به گونه ای که هیچ وجه جمعی برای آن ها ممکن نبود.

از طرفی ملاحظه کردیم که دلایل و شواهد خارجیِ محکم تأکید می کنند که محال است پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله به ابوبکر دستور دهد که در جایگاه آن حضرت نماز بخواند. بنا بر این خلاصه امر اتفاق افتاده چنین است:

هنگامی که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله بیمار شد، ابوبکر به فرمان آن حضرت غایب بود. وی به همراه اسامة بن زید در سپاه او بود. پیامبر خود برای مسلمانان نماز می خواند تا آن زمان که در آخرین نماز،

ص: 1021

شماره صفحه در کتاب - ص: 172

***

ضعف و ناتوانی بر آن بزرگوار غلبه کرد و بیماریش شدّت یافت و علی علیه السلام را خواست؛ ولی آن حضرت را فرا نخواندند!

پیامبر دستور داد که یکی از افرادی که در مدینه بود برای مردم نماز بخواند.

هنگامی که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله متوجّه شد که ابوبکر برای مردم نماز می خواند- در حالی که به امیر مؤمنان علی علیه السلام و فرد دیگری تکیه کرده بود- در واپسین لحظات زندگی خویش از خانه خارج شد تا ابوبکر را از محراب کنار بزند و خود برای مسلمانان نماز بخواند- نه به خاطر این که به ابوبکر اقتدا کند!- و به این ترتیب برای همگان اعلام کند که نماز ابوبکر به امر او نبوده؛ بلکه به دستور دیگری بوده است!

در پایان از دیدگاه امیر مؤمنان علی علیه السلام آگاهی یافتیم که آن حضرت معتقد بودند که دستور نماز ابوبکر از طرف عایشه بوده است و «علی با حقّ است و حقّ با علی»، آن سان که در احایث بسیاری بر این حقیقت بین مسلمانان اتّفاق نظر شده است. (1)

ص: 1022


1- . سنن ترمذی: 5/ 398، کتاب مناقب، باب مناقب علی بن ابی طالب علیهما السلام، حدیث 3734، المستدرک: 3/ 135، کتاب معرفت صحابه، باب مناقب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیهما السلام، حدیث 4629، جامع الاصول: 7/ 176، کتاب فضائل و مناقب، باب فضائل اجمالی صحابه، حدیث 6382، مجمع الزوائد: 7/ 476- 477، کتاب فتن، باب اتفاقات جنگ جمل و صفّین و غیر این دو مورد، حدیث 12031، تاریخ بغداد: 4/ 322 و منابعی دیگر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 173

***

درود خداوند متعال بر رسول و فرستاده امین او، و بر امیر مؤمنان علی علیه السلام و پیشوایان معصوم او باد، و تمام حمدها و سپاس ها از آن پروردگار جهانیان است.

ص: 1023

شماره صفحه در کتاب - ص: 175

***

کتاب نامه …

1. قرآن کریم.

2. نهج البلاغه.

«الف»

3. أحکام القرآن: ابن العرب مالکی، دار الکتب علمیه، بیروت، لبنان، سال 1416.

4. إحیاء علوم الدّین: ابوحامد غزالی، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

5. الأربعین فی اصول الدّین: فخرالدین رازی، مکتبه کلیات الأزهر، قاهره، مصر، چاپ اول، سال 1406.

6. الإستیعاب: ابن عبدالبرّ، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

7. الإصابه فی تمییز الصحابه: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

8. الأنساب: سمعانی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1408.

«ب»

9. بغیة الطلب فی تاریخ حلب: ابن عدیم، دار الفکر، بیروت، لبنان.

ص: 1024

شماره صفحه در کتاب - ص: 176

***

«ت»

10. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1417.

11. تاریخ الطبری: طبری، از منشورات کتابفروشی ارومیّه، قم، ایران.

12. تاریخ الکبیر: بخاری، دار الفکر، بیروت، لبنان.

13. تاریخ مدینة دمشق: حافظ ابوالقاسم علی بن حسن معروف به ابن عساکر، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1421.

14. تحف العقول: ابن شعبه حرّانی، مؤسسه نشر الاسلامی، قم، ایران، چاپ چهارم، سال 1416.

15. تدریب الراوی: جلال الدّین سیوطی، دار الکتاب عربی، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1414.

16. تذکرة الحفّاظ: ذهبی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان.

17. تقریب التهذیب: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1415.

18. تلخیص الشافی: ابوجعفر محمّد بن حسن طوسی، معروف به شیخ طوسی، دار الکتب اسلامیه، قم، ایران، چاپ سوم، سال 1394.

ص: 1025

شماره صفحه در کتاب - ص: 177

***

19. تنویر الحوالک: جلال الدّین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

20. تهذیب التهذیب: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

«ج»

21. جامع الأُصول: ابن اثیر، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1417.

22. الجرح والتعدیل: ابن ابی حاتم رازی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1422.

23. جواهر العقدین: سمهودی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

«خ»

ص: 1026

شماره صفحه در کتاب - ص: نَسائی، مجمع إحیاء الثقافة إسلامیّه، قم، ایران، چاپ اول، سال 1419.

***

«ر»

25. روضة الواعظین: فتّال نیشابوری، منشورات شریف رضی، قم، ایران، چاپ اول، سال 1368.

ص: 1027

شماره صفحه در کتاب - ص: 178

***

«س»

26. سنن ابن ماجه: ابن ماجه قزوینی، دار الجیل، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.

27. سنن ابی داود: ابوداوود، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

28. سنن تِرمذی: محمّد بن عیسی تِرمذی، دار الفکر، بیروت.

29. سنن النسائی: نَسائی، دار المعرفه، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1414.

30. السیرة الحلبیّة: علی بن برهان الدین حلبی، مکتبة التجاریة الکبری، قاهره، مصر، سال 1382.

«ش»

31. شذرات الذهب: ابن عماد، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

32. شرح المواقف: سیّد شریف جرجانی، منشورات شریف رضی، قم، ایران، چاپ اول، سال 1412.

33. شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید معتزلی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1387.

ص: 1028

شماره صفحه در کتاب - ص: 179

***

«ص»

34. صحیح بخاری: ابوعبداللَّه محمّد بن اسماعیل بخاری جعفی، دار ابن کثیر، دمشق.

35. صحیح مسلم: مسلم نیشابوری، مؤسسه عزّ الدین، بیروت، لبنان، چاپ اول، 1407.

«ض»

36. الضّعفاء الکبیر: عُقَیلی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

«ط»

37. طبقات الشافعیّه الکبری: سُبکی، دار احیاء الکتب العربیّه.

38. الطبقات الکبری: ابن سعد، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418.

«ع»

39. عمدة القاری فی شرح البُخاری: بدر الدّین عینی، دار الفکر، بیروت، لبنان.

40. العواصم من القواصم: ابن عربی مالکی، دار الکتب السلفیّه، چاپ اول، سال 1406.

ص: 1029

شماره صفحه در کتاب - ص: 180

***

«غ»

41. الغدیر: علامه عبدالحسین احمد امینی، مرکز الغدیر، قم، ایران، چاپ اول، سال 1416.

42. غرائب القرآن ورغائب الفرقان: علامه نظام الدین حسن بن محمّد قمی نیشابوری، الباب حلبی، مصر.

«ف»

43. فتح الباری: ابن حجر، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1410.

44. الفصول المختاره: ابوالقاسم علی بن حسین موسوی معروف به سید علم الهدی، کنگره بین المللی بزرگداشت شیخ مفید، قم، چاپ اول، سال 1413.

45. فضائل الصحابه: احمد بن حنبل، جامعة امّ القری، مرکز بحث العلم واحیاء التراث الاسلامی، مکه، عربستان سعودی، چاپ اول، سال 1403.

46. فوات الوفیات: ابن شاکر کتبی، دار صادر، بیروت، لبنان.

47. فواتح الرحموت بشرح مسلّم الثبوت: محبّ اللَّه بن عبدالشکور، مطبوع در حاشیه المستصفی.

ص: 1030

شماره صفحه در کتاب - ص: 181

***

48. فیض القدیر: مناوی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

«ک»

49. الکاشف: ذهبی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.

50. الکفایة فی علم الروایة: خطیب بغدادی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1409.

51. کنز العمّال: متقی هندی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1419.

52. الکواکب الدراری: کرمانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ دوم، 1401.

53. الکواکب الدریة فی تراجم السادة الصوفیة: مناوی، چاپ اول.

«ل»

54. لسان المیزان: ابن حجر، دار الکتب علمیه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

«م»

55. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد: هیثمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.

ص: 1031

شماره صفحه در کتاب - ص: 182

***

56. مرآة الجنان: یافعی، دار الکتب الإسلامیّه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1413.

57. المستدرک: حاکم نیشابوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1411.

58. مسند احمد: احمد بن حنبل شیبانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

59. مطالع الأنظار فی شرح طوالع الأنوار: عبدالرزاق بن رزق اللَّه.

60. معرفة علوم الحدیث: حاکم نیشابوری، دار الافاق الجدیده، بیروت، لبنان، چاپ چهارم، سال 1400.

61. معرفة الصحابه: ابونعیم اصفهانی، بیروت، لبنان.

62. مقتل الحسین علیه السلام: مقرّم، دار الکتاب الإسلامی، بیروت، لبنان، چاپ پنجم، سال 1399.

63. الملل والنحل: شهرستانی، دار السرور، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1368.

64. المنهاج: نَووی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

65. منهاج السنة النبویه: ابن تیمیّه حرّانی، مکتبه ابن تیمیّه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.

ص: 1032

شماره صفحه در کتاب - ص: 183

***

66. الموطأ: مالک بن انس، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، سال 1406.

67. میزان الإعتدال: ذهبی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

«ن»

68. نفحات الازهار: آیة اللَّه سید علی حسینی میلانی، نشر الحقایق، قم، چاپ دوم، سال 1426.

69. نیل الأوطار: شوکانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1420.

«و»

70. وفیات الاعیان: ابن خَلّکان، دار صادر، بیروت، لبنان.

ص: 1033

شماره صفحه در کتاب - ص: 184

***

(11)

How Did Abu Bakr Say Prayer

on behalf of the Prophet)s(

)Crisis Analysis(

ص: 1034

نگاهی به حدیث منزلت (12)

سرآغاز …

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

… آخرین و کامل ترین دین الهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 1035

شماره صفحه در کتاب - ص: 12

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 1036

شماره صفحه در کتاب - ص: 13

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 1037

شماره صفحه در کتاب - ص: 17

***

بسم اللَّه الرحمن الرحیم

الحمد للَّه ربّ العالمین والصلاة والسلام علی محمّد وآله الطّاهرین

ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین.

پیش گفتار …

از احادیث معروفی که در منابع شیعی و اهل تسنّن نقل شده حدیث منزلت است. در این حدیث پیامبر مکرم اسلام صلی اللَّه علیه وآله به امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود:

أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی؟

آیا راضی نیستی که برای من همانند هارون نسبت به موسی باشی؟

بنا بر نقل های دیگر، آن حضرت فرمود:

أنت منّی بمنزلة هارون من موسی.

تو برای من همانند هارون نسبت به موسی هستی.

ص: 1038

شماره صفحه در کتاب - ص: 18

***

در تعبیر دیگری حضرتش فرمود:

علی منّی بمنزلة هارون من موسی؛

علی برای من همانند هارون است به موسی.

ویژگی ممتاز این حدیث از بسیاری احادیث دیگر این است که آن را بُخاری و مسلم در کنار سایر محدّثان نقل نموده اند. به اصطلاح اهل تسنن این حدیث، حدیثی است که بُخاری و مسلم هر دو بر نقل آن اتّفاق کرده اند.

از طرف دیگر، همین حدیث از چند جهت بر امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام دلالت دارد. از این رو از جهات گوناگونی به این حدیث استدلال می شود.

به همین جهت علمای ما از دیرباز به این حدیث عنایت ویژه ای داشته اند؛ همان طور که دیگران نیز به نقل آن با سندهای خود و هم چنین به پاسخ دادن از این حدیث از راه های گوناگون اهتمام ورزیده اند.

ما در این نوشتار این حدیث شریف را از نظر سند و دلالت بررسی نموده و در اختیار پژوهشگران و فرهیختگان قرار می دهیم.

سید علی حسینی میلانی

ص: 1039

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

بخش یکم نگاهی به راویان حدیث منزلت …

راویان حدیث منزلت …

اشارة

پیش از آن که به بررسی متن حدیث منزلت بپردازیم، اسامی برخی از اصحاب پیامبر که این حدیث را روایت کرده اند می آوریم.

هم چنین به نام مشهورترین راویان پرآوازه از محدّثان، مفسّران و تاریخ نگاران در قرن های مختلف اشاره می نماییم.

1. امیر مؤمنان علی علیه السلام.

در رأس راویان این حدیث از اصحاب پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله، نام امیر مؤمنان علی علیه السلام می درخشد.

هم چنین این حدیث را این عدّه ای از صحابه نقل کرده اند که عبارتند از:

2. عبداللَّه بن عبّاس؛

3. جابر بن عبداللَّه انصاری؛

4. عبداللَّه بن مسعود؛

ص: 1040

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

5. سعد بن ابی وَقّاص؛

6. عمر بن خطّاب؛

7. ابو سعید خُدری؛

8. براء بن عازب؛

9. جابر بن سمره؛

10. ابو هریره؛

11. مالک بن حویرث؛

12. زید بن ارقم؛

13. ابو رافع؛

14. حذیفة بن أسید؛

15. انس بن مالک؛

16. عبداللَّه بن ابی اوفی؛

17. ابو ایّوب انصاری؛

18. عقیل بن ابی طالب؛

19. حُبشی بن جناده؛

20. معاویة بن ابی سُفیان.

از راویان این حدیث، زنان اصحاب نیز هستند که عبارتند از:

1. ام المؤمنین امّ سلمه (که رضوان خدا بر او باد)؛

2. اسماء بنت عمیس.

ص: 1041

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

حدیث منزلت و تواتر آن …

بیش از سی نفر از صحابه این حدیث را روایت کرده اند. شاید مجموع راویان مرد و زن از صحابه، تا چهل نفر نیز برسند.

ابن عبدالبرّ در کتاب الاستیعاب درباره حدیث منزلت می نویسد:

این حدیث از معتبرترین و صحیح ترین روایات است.

وی در ادامه می افزاید: حدیث سعد بن ابی وَقّاص با سندهای بسیاری نقل شده است.

آن گاه ابن عبدالبرّ عدّه ای از اصحابی که این حدیث را روایت کرده اند نام برده و در پایان می گوید: البتّه گروه دیگری نیز این حدیث را روایت کرده اند که ذکر اسامی آن ها به درازا می کشد. (1) مزّی نیز در تهذیب الکمال به این حدیث اشاره کرده و در شرح حال امیر مؤمنان علی علیه السلام همین گونه اظهار نظر می کند. (2) حافظ ابن عساکر نیز در موارد بسیاری از تاریخ مدینة دمشق، به هنگام شرح حال امیر مؤمنان علی علیه السلام، طرق و سندهای این حدیث را از حدود بیست صحابی ذکر می کند. (3)

ص: 1042


1- . الاستیعاب: 3/ 1097.
2- . تهذیب الکمال: 2/ 483.
3- . تاریخ مدینة دمشق: 1/ 306- 393، شرح حال امام علی علیه السلام.

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

هم چنین حافظ ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، پس از آن که عدّه ای از صحابه ای که این حدیث را نقل کرده اند نام می برد، متن روایات گروهی از آن ها را نقل می کند و می گوید: ابن عساکر در ضمن شرح حال علی علیه السلام، تمامی طُرُق حدیث منزلت را ذکر کرده است. (1) بنا بر این، حدیث منزلت افزون بر این که نزد اندیشمندان شیعه امامیه متواتر است، در نزد اهل سنّت نیز از احادیث صحیح، معروف و مشهور است؛ بلکه نزد آنان نیز از احادیث متواتر به شمار می آید.

حاکم نیشابوری در این زمینه گوید: حدیث منزلت به حدّ تواتر رسیده است. (2) هم چنان که حافظ جلال الدین سیوطی نیز این حدیث را در کتاب قطف الأزهار المتناثره فی الأخبار المتواتره (3)

- که در بیان احادیث متواتر است- نقل می کند.

از طرفی شیخ علی متقی هندی نیز در کتاب قطف الأزهار المتناثره فی الأخبار المتواتره در نقل این حدیث از سیوطی پیروی کرده است. و از

ص: 1043


1- . فتح الباری: 7/ 60.
2- . کفایة الطالب فی مناقب علیّ بن ابی طالب علیه السلام: 283.
3- . قطف الأزهار المتناثره فی الأخبار المتواتره: حرف الف.

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

کسانی که به تواتر این حدیث اعتراف کرده، شاه ولی اللَّه دهلوی محدّث دیار هند است. او این مطلب را در کتاب ازالة الخفاء فی سیرة الخلفاء آورده است.

راویان حدیث منزلت در قرون متفاوت …

ما به نام عدّه ای از مشهورترین مشاهیر اهل تسنّن که در قرن های مختلف این حدیث را روایت کرده اند اشاره می کنیم.

1. محمّد بن اسحاق، نویسنده کتاب السیره؛

2. ابوداوود سلیمان بن داوود طیالسی در مسند؛

3. محمّد بن سعد، نگارنده کتاب الطبقات الکبری؛

4. ابوبکر بن ابی شِیبه، نگارنده المصنّف؛

5. احمد بن حنبل شیبانی، نگارنده المسند؛

6. محمد بن اسماعیل بُخاری در صحیح؛

7. مسلم نیشابوری در صحیح؛

8. ابن ماجه قزوینی در صحیح؛

9. ابوحاتِم بن حبّان در صحیح؛

10. محمد بن عیسی تِرمذی در صحیح؛

11. عبداللَّه بن احمد بن حنبل؛

ص: 1044

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

او فرزند احمد بن حنبل شیبانی یکی از پیشوایان بزرگ اهل تسنّن است که گاهی برخی از علما او را بر پدرش ترجیح می دهند.

وی این حدیث را در بخش زیادات مسند احمد و زیادات مناقب احمد ذکر کرده است.

12. ابوبکر بزّار، نگارنده المسند؛

13. نَسائی، نگارنده الصحیح؛

14. ابویعلی موصلی، نگارنده المسند؛

15. محمّد بن جریر طبری، نگارنده تاریخ و تفسیر؛

16. ابوعَوانه، نگارنده الصحیح؛

17. ابوشیخ اصفهانی، نگارنده طبقات المحدّثین؛

18. ابوالقاسم طبرانی، نویسنده معجم های سه گانه؛

19. ابوعبداللَّه حاکم نیشابوری، نگارنده المستدرک علی الصحیحین؛

20. ابوبکر شیرازی، نگارنده کتاب الألقاب؛

21. ابوبکر بن مردویه اصفهانی، نگارنده تفسیر؛

22. ابونعیم اصفهانی، نویسنده حلیة الأولیاء؛

23. ابوالقاسم تنوخی؛ وی کتابی جداگانه در ذکر اسناد حدیث منزلت نگاشته است.

24. ابوبکر خطیب بغدادی، نگارنده تاریخ بغداد؛

ص: 1045

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

25. ابن عبدالبرّ، نویسنده الإستیعاب؛

26. بغوی؛ وی در نزد اهل تسنّن به محی السنّه معروف است.

کتاب مصابیح السنه را او نگاشته است.

27. رزین عبدری، نویسنده الجمع بین الصحاح؛

28. ابن عساکر، نویسنده تاریخ مدینة دمشق؛

29. فخر رازی، نویسنده التفسیر الکبیر؛

30. مجدالدین بن اثیر جَزَری، نویسنده جامع الأصول؛

31. عزّالدین بن اثیر، نویسنده أُسد الغابه؛

32. ابن نجّار بغدادی، نویسنده تاریخ بغداد؛

33. نَوَوی نویسنده شرح صحیح مسلم؛

34. ابوالعبّاس محب الدین طبری، نویسنده الریاض النضره فی مناقب العشرة المبشّره؛

35. ابن سیّد الناس، نگارنده سیره؛

36. ابن قیّم جوزیه، نگارنده سیره؛

37. یافعی، نویسنده مرآة الجنان؛

38. ابن کثیر دمشقی، نویسنده تاریخ و تفسیر؛

39. خطیب تبریزی، نویسنده مشکاة المصابیح؛

40. جمال الدین مزّی، نویسنده تهذیب الکمال؛

ص: 1046

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

41. ابن شحنه، نویسنده تاریخ معروف؛

42. زین الدّین عراقی محدّث معروف، مؤلف کتاب های مختلف، از جمله الألفیه فی علوم الحدیث؛

43. ابن حجر عسقلانی، مؤلف کتاب های گوناگون؛

44. سیوطی، نگارنده کتاب های بسیاری مانند تفسیر الدر المنثور و غیر آن؛

45. دیاربکری، نگارنده تاریخ الخمیس؛

46. ابن حجر مکّی، نگارنده الصواعق المحرقه؛

47. متقی هندی، نگارنده کنز العمّال؛

48. مَنّاوی، نگارنده فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر؛

49. ولی اللَّه دهلوی، نگارنده کتاب هایی مانند کتاب حجة اللَّه البالغه وازالة الخفاء؛

50. احمد زینی دحلان، نویسنده السیرة الدحلانیّه.

البته این حدیث شریف را جز این افراد، محدّثان، مورخان و مفسّران بسیاری در قرن ها و طبقات مختلف در کتاب های خود نقل کرده اند.

ص: 1047

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

بخش دوم نگاهی به متن حدیث منزلت …

متن حدیث منزلت و تصحیح آن …

به روایت بُخاری …

این حدیث در صحیح بُخاری در دو مورد نقل شده است.

محمّد بن بشّار، از غندر، از شعبه، از سعد نقل می کند که گوید: از ابراهیم بن سعد، از پدرش سعد بن أبی وَقّاص شنیدم که می گفت:

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به علی علیه السلام فرمود:

أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی؟ (1)

آیا راضی نمی شوی که برای من همانند هارون برای موسی باشی؟

بُخاری این حدیث را در جای دیگری این گونه نقل می کند:

مسدّد، از یحیی، از شُعبه، از حکم، از مصعب- مصعب بن سعد بن أبی وَقّاص- از پدرش نقل می کند که گوید:

ص: 1048


1- . صحیح بُخاری: 5/ 24.

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

هنگامی که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله برای جنگ تبوک از مدینه بیرون می رفت، علی علیه السلام را در مدینه به جای خود قرار داد.

علی عرضه داشت: آیا بار زنان و کودکان را بر دوش من می گذاری؟

پیامبر فرمود:

ألا ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلّاأنّه لیس بعدی نبیّ؟ (1)

آیا خشنود نمی شوی که برای من همانند هارون برای موسی باشی مگر این که بعد از من پیامبری نیست؟

به روایت مسلم …

مسلم بن حَجّاج قشیری این حدیث را با سندهای متعددی روایت می کند. به عنوان نمونه به مواردی اشاره می کنیم.

یکی از آن ها روایتی است که با سند خود از سعید بن مسیّب، از عامر بن سعد بن ابی وَقّاص، از پدرش نقل می کند که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله به علی علیه السلام فرمود:

أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلّاأنّه لا نبیّ بعدی.

ص: 1049


1- . صحیح بُخاری: 6/ 3.

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

تو برای من همانند هارون برای موسی هستی، جز آن که بعد از من پیامبری نخواهد بود.

سعید گوید: دوست داشتم این حدیث را رو در رو از خود سعد بشنوم، به همین جهت با او ملاقات کردم و حدیثی را که عامر برایم نقل کرده بود به سعد باز گفتم.

او گفت: من این حدیث را از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله را شنیده ام.

گفتم: به راستی خودت شنیده ای؟

او در پاسخ من انگشتانش را بر گوش هایش نهاد و گفت: آری، اگر دروغ بگویم گوش هایم کر شوند. (1) گفتنی است که این متن دارای نکته هایی است که باید به آن ها توجّه شود.

مسلم در مورد دیگر به سند دیگری در صحیح چنین نقل می کند:

بُکیر بن مسمار، از عامر بن سعد ابی وَقّاص، از پدرش نقل می کند که گوید: معاویة بن ابی سُفیان به سعد گفت: چه چیزی تو را از دشنام دادن به ابوتراب باز می دارد؟

گفت: هر گاه آن سه ویژگی را که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله درباره او

ص: 1050


1- . صحیح مسلم: 4/ 1870، حدیث 2404.

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

فرمود به یاد می آورم، هرگز به او دشنام نمی دهم … سپس سعد سه ویژگی را نقل کرد که یکی از آن ها حدیث منزلت بود. (1)

دو کتاب صحیح از دیدگاه اهل تسنّن …

آن چه گذشت، احادیثی بود که در دو کتاب صحیح اهل سنّت نقل شده است. شما می دانید در میان آنان مشهور و معروف است که احادیث این دو کتاب، به طور قطع صحیح و درست است و بیشتر آن ها معتقدند که تمامی احادیث این دو کتاب قطعی الصدور است و جایی برای بحث و خدشه در سندهای هیچ کدام از آن روایات وجود ندارد.

برای اطمینان و تأکید بیشتر می توانید به کتاب هایی که در علوم حدیث نوشته اند مراجعه نمایید. به عنوان نمونه به کتاب تدریب الراوی فی شرح تقریب النّواوی، تألیف حافظ جلال الدین سیوطی؛ هم چنین به شرح هایی که بر کتاب الفیّة الحدیث نوشته شده است؛ مانند شرح ابن کثیر، شرح زین الدین عراقی و شرح های دیگر مراجعه کنید.

حتی اگر به کتاب علوم الحدیث ابوالصلاح مراجعه کنید، این مطلب را خواهید دید.

از طرفی شاه ولی اللَّه دهلوی در کتاب حجة اللَّه البالغه که کتابی

ص: 1051


1- . صحیح مسلم: 4/ 1871.

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

معتبر و مورد اعتماد نزد اهل تسنّن است، بر این موضوع تأکید می کند.

وی پس از آن که اتّفاق و اجماع تمامی علما را بر آن نقل می کند می گوید:

همه علما اتّفاق نظر دارند که هر کس به این دو کتاب اعتنا نکند و آن ها را بی ارزش بداند، بدعت گذارده و راه مؤمنان را نپیموده است.

بنا بر این و با توجّه به سخن شاه ولی اللَّه دهلوی- که بر آن ادّعای اجماع نیز کرده است- هر کس در سند حدیث منزلت مناقشه کند، بدعت گذار در دین خواهد بود که از طریقه مؤمنان عدول کرده و به راهی دیگر می رود.

از سوی دیگر اگر به کتاب های رجال نگاه کنید، خواهید دید که بُخاری و مسلم از هر راوی که روایتی نقل کرده اند، تمامی راوی شناسان به او اعتماد کرده و حدیثش را می پذیرند؛ به گونه ای که برخی از آن ها گفته اند: هر کس از این دو نفر روایت کند، از پل عبور کرده است.

بنا بر این، شیعیان همواره برای اثبات حقشان و یا ابطال نظریات آنان به احادیث معتبری استدلال می کنند؛ آن گاه که اهل سنّت از پاسخ آنان ناتوان می شوند و راه گریزی نمی یابند به این سخن که شیخین (بُخاری و مسلم) این حدیث را در کتاب خود نیاورده اند متوسّل شده و از این رهگذر حدیثی را که به مصلحتشان نیست رد می کنند!

ص: 1052

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

به عنوان نمونه این حدیث شریف را ملاحظه کنید.

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ستفترق امّتی علی ثلاث وسبعین فرقة.

پس از من امّتم به هفتاد و سه گروه تقسیم خواهند شد.

این حدیث با این تعبیر در صحیح بُخاری و صحیح مسلم نیامده است؛ ولی در سنن چهارگانه (1) موجود است. ابن تیمیّه در رد این حدیث می گوید: این حدیث در صحیحین نیامده است! (2) با این وجود که نویسندگان سنن و مسانید؛ مانند امام احمد بن حنبل و علمای دیگر این حدیث را در کتاب های خود نقل کرده اند؛ ولی ابن تیمیّه به بهانه این که در صحیح بُخاری و مسلم نیامده است این حدیث را نمی پذیرد.

آن چه بیش از همه نظر هر انسان منصفی را به خود جلب می کند این است که اهل سنّت بر قطعی الصدور بودن احادیث صحیحین تأکید و نقل آن ها توسط بُخاری و مسلم را دلیل بر قبول روایت و نقل نکردنشان را دلیل بر ردّ احادیث می دانند؛ با وجود این هر گاه ببینند در

ص: 1053


1- . چهار کتاب دیگر معتبر اهل سنت: سنن تِرمذی، سنن ابن ماجه، سنن نَسائی و سنن ابی داوود.
2- . منهاج السنّه: 3/ 456.

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

این دو کتاب حدیثی وجود دارد که شیعیان در مقام استدلال بر ضدّ آنان بهره می برند، با کمال جرأت آن حدیث را رد کرده و تخطئه می کنند!

از همین رو در صحیح بُخاری و مسلم نقل شده که حضرت فاطمه زهرا علیها السلام بر ابوبکر خشمگین شد و تا زنده بود با او سخن نگفت. نویسنده کتاب تحفة الاثنا عشریه این حدیث را باطل دانسته و رد می کند. (1) هم چنین قسطلانی در کتاب ارشاد الساری که شرحی بر صحیح بُخاری است و ابن حجر مکّی در الصواعق المحرقه، از بیهقی نقل می کنند که او حدیث زهری را که حضرت علی علیه السلام به مدّت شش ماه با ابوبکر بیعت نکرد، ضعیف شمرده است. بنا بر این بیهقی این حدیث را تضعیف می کند و این تضعیف را قسطلانی و ابن حجر نقل کرده اند، با این که این حدیث در دو کتاب صحیح بُخاری و مسلم موجود است.

از این رو حافظ ابوالفرج ابن جوزی حنبلی، حدیث ثقلین را در کتاب العلل المتناهیه فی الأحادیث الواهیه- که برای جمع آوری احادیث ضعیف و واهی تألیف شده- آورده است، با این که حدیث ثقلین در صحیح مسلم نیز آمده است و به همین جهت بسیاری از علما بر او خرده گرفته اند.

ص: 1054


1- . تحفة الاثنا عشریه: 278.

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

روشن شد که موضوع پذیرش حدیث یا رد آن دائرمدار مصالح اهل تسنّن است. هر گاه ببینند حدیثی به مصلحت آن ها و به نفع مذهبشان است، بر آن اعتماد کرده و به جهت وجود آن در صحیحین، بر صحّتش استدلال می کنند. اما اگر حدیثی به ضرر آن ها بوده و پایه ای از پایه های مذهب و مکتب عقیدتی آن ها را فرو می ریزد، آن حدیث را ضعیف شمرده و یا باطل می دانند، گرچه در هر دو کتاب صحیح و یا یکی از آن ها نقل شود.

بدیهی است که این روش در بررسی احادیث، روش پسندیده ای نیست، و اندیشمندان و ارباب فضیلت چنین روشی ندارند و هرگز آنان و کسانی که عقیده خود را بر پایه های محکم استوار می نمایند و به آن ملتزم می شوند، چنین کاری نمی کنند.

آن گاه که نوبت به حدیث منزلت می رسد، می بینیم برخی از علمای اصول و علم کلام با صراحت تمام در سند آن مناقشه می کنند، یا آن را تضعیف نموده و صحیح نمی دانند، با این که حدیث در هر دو کتاب صحیح موجود است.

ما از آنان می پرسیم: پس قطعی الصدور بودن احادیث صحیحین چه شد؟ و هدف شما از اصرار بر این مطلب چیست؟

البته ما نیز اعتقادی به قطعی الصدور بودن احادیث صحیحین

ص: 1055

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

نداریم و بر این باوریم که غیر از قرآن کریم هیچ کتابی نیست که از آغاز تا پایانش صحیح باشد.

امّا سخن ما با کسانی است که این دو کتاب را صحیح می دانند و بر اساس تصریحات خودشان با آن ها سخن می گوییم.

بنا بر آن چه گذشت، معلوم شد که برخی از اهل تسنّن قاعده ثابتی ندارند که همیشه به آن پایبند بوده و لوازم آن را بپذیرند. آن چه هست خواسته های نفسانی آن هاست که به عنوان قواعد مرتب کرده و آن ها را اصل و اساس قرار داده اند. هر گاه خواستند آن قواعد را به کار می بندند و هر زمانی که موافق میلشان نبود آن ها را به بوته فراموشی می سپارند.

متون دیگری از حدیث منزلت …

حدیث منزلت به جز در دو کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم به کیفیت های دیگری نیز در کتاب های مشهور و معروف اهل سنّت نقل شده است. ما این متون را می آوریم؛ چرا که هر نقل و هر متنی خصوصیّت ویژه ای دارد که باید به خوبی در آن تأمّل شود.

به روایت ابن سعد

ابن سعد در الطّبقات الکبری این حدیث را به چند سند ذکر می کند.

ص: 1056

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

1. از طریق سعید بن مسیّب

این حدیث همان حدیثی است که از صحیح مسلم نقل کردیم. جا دارد بین این نقل و نقلی که مسلم از سعید بن مسیّب کرده بود، مقایسه کنید. سعید می گوید: به سعد بن مالک- همان سعد بن ابی وَقّاص- گفتم: می خواهم از تو درباره حدیثی بپرسم؛ ولی می ترسم که چنین پرسشی را مطرح نمایم!

او گفت: پسر برادر! چنین نکن. هر گاه دانستی که من از چیزی آگاهم بپرس و از من واهمه نکن.

گفتم: هنگامی که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در جنگ تبوک علی علیه السلام را در مدینه به جای خود قرار داد به او چه گفت؟

نویسنده طبقات گوید: سعد تمام حدیث را برای او نقل کرد. (1) اکنون این پرسش مطرح است که چرا وقتی می خواهند حدیثی را که درباره علی و اهل بیت علیهم السلام است، از صحابی پیامبر صلی اللَّه علیه وآله بپرسند واهمه دارند و می ترسند و اگر حدیث درباره دیگران باشد، با آزادی تمام و در کمال آسایش و راحتی پرسش خود را مطرح می نمایند؟

ص: 1057


1- . الطبقات الکبری: 3/ 24.

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

2. از طریق براء بن عازب و زید بن ارقم

دیگر بار محمّد بن سعد در الطبقات الکبری (1)

با سندش، از براء بن عازب و زید بن ارقم چنین نقل می کند. آن ها گفتند:

هنگامی که جنگ تبوک فرا رسید، پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود:

إنّه لابدّ أن أقیم أو تقیم؛

ناگزیر یا من باید در مدینه بمانم یا تو.

از این سخن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله روشن می شود که در آن شرایط، در مدینه حوادثی در حال انجام و یا دسیسه هایی در حال شکل گیری بوده است- که در احادیث بعدی به برخی از آن ها اشاره خواهیم کرد- که آن شرایط حساس اقتضا می کرد که یا شخص پیامبر صلی اللَّه علیه وآله و یا علی علیه السلام در مدینه بمانند؛ زیرا این کار از عهده شخص سومی برنمی آمد.

از طرفی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله ناگزیر از شرکت در جنگ بود.

با این شرایط پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

ص: 1058


1- . الطبقات الکبری: 3/ 24.

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

إنّه لابدّ أن أقیم أو تقیم؛

ناگزیر یا من باید در مدینه بمانم یا تو.

آن گاه که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله حضرت علی علیه السلام را در مدینه جانشین خود قرار داد و رهسپار تبوک شد، گروهی- در بعضی نقل ها آمده: گروهی از قریش؛ و در برخی دیگر عدّه ای از منافقان- چنین گفتند:

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله علی را در مدینه به جای خود نگذاشت مگر به خاطر این که از او خوشش نمی آمد.

این سخن به گوش امیر مؤمنان علی علیه السلام رسید؛ از این رو در پی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله رفت و پس از رسیدن به ایشان، پیامبر به او فرمود: «ای علی! برای چه به این جا آمده ای؟».

پاسخ داد: ای رسول خدا! قصد مخالفت با شما را نداشتم مگر آن که گروهی گمان می کنند که به خاطر ناخشنودی شما از من، مرا در مدینه به جای خود قرار داده اید.

پیامبر خدا لبخندی زد و فرمود:

یا علی، أما ترضی أن تکون منّی کهارون من موسی إلّاأنّک لست بنبیّ؟

قال: بلی یا رسول اللَّه!

ص: 1059

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

قال: فإنّه کذلک.

علی جان! آیا خشنود نمی شوی که برای من به مانند هارون برای موسی باشی، مگر آن که تو پیامبر نیستی؟

گفت: چرا ای رسول خدا!

فرمود: پس تو همان گونه هستی.

به روایت نَسائی

نَسائی این روایت را در خصائص این گونه نقل می کند:

مردم گفتند: پیامبر از علی خسته شده و از همراهی او متنفّر است.

در روایت دیگری آمده که علی علیه السلام به پیامبر عرض کرد:

قریش گمان کرده که چون همراهی من بر شما سخت و گران است و از حضور من در کنار خود ناخرسندی، مرا در مدینه گذاشتی.

سپس حضرتش گریه کرد. چون پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله چنین دید، در بین مردم ندا داد:

ما منکم أحد إلّاوله خاصّة. یابن أبی طالب! أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلّاأنّه لا نبی بعدی؟

هیچ کدام از شما نیست مگر آن که کسی را برای خود اختصاص می دهد. ای پسر ابوطالب! آیا تو راضی نمی شوی که برای من

ص: 1060

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

همچون هارون برای موسی باشی، جز آن که بعد از من پیامبری نیست؟

امیر مؤمنان علی علیه السلام عرضه داشت:

رضیت عن اللَّه عز وجل وعن رسوله. (1)

از جانب خداوند عز وجل و پیامبرش راضی شدم.

طبق نقل منابعی هم چون سیره ابن سیّدالنّاس، سیره ابن قیّم جوزیّه، سیره ابن اسحاق و برخی از منابع دیگر اعتراض کنندگان به حضرت علی علیه السلام از منافقان بودند. (2) در برخی متون دیگر آمده است که منظور از مردم، قریش و یا منافقان بوده اند، از این رو روشن می شود که در میان قریش نیز منافقانی وجود داشتند که این مطلب بسیار مهمی است.

به روایت طبرانی

در معجم الاوسط طبرانی از علی علیه السلام نقل شده است که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به او فرمود:

خلّفتک أن تکون خلیفتی.

قلت: أتخلّف عنک یا رسول اللَّه؟

ص: 1061


1- . خصائص نسائی: 67، احادیث 44، 61 و 77.
2- . عیون الاثر: 2/ 294، زاد المعاد: 3/ 559 و 560، سیره ابن هشام: 2/ 519 و 520.

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

قال: ألا ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلّاأنّه لا نبی بعدی؟ (1)

تو را به جای خود می گذارم تا جانشین و خلیفه من باشی.

گفتم: آیا همراه شما نباشم ای رسول خدا؟

فرمود: آیا راضی نمی شوی که برای من همانند هارون برای موسی باشی، جز آن که بعد از من پیامبری نیست؟

در این حدیث آمده است:

خلّفتک أن تکون خلیفتی.

من تو را به جای خود می گذارم تا خلیفه من باشی.

به روایت سیوطی

جلال الدّین سیوطی در الجامع الکبیر، این روایت را از جمعی نقل می کند؛ از جمله:

ابن نجّار بغدادی،

ابوبکر شیرازی در کتاب الألقاب،

حاکم نیشابوری در الکنی و

حسن بن بدر از بزرگان حافظان حدیث در کتاب ما رواه الخلفاء.

ص: 1062


1- . معجم الاوسط: 4/ 484، حدیث 4248.

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

تمامی این راویان از ابن عبّاس نقل می کنند که او می گوید: روزی عمر بن خطّاب گفت: دیگر از علی بن ابی طالب سخن نگویید؛ (1) زیرا من از پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله سه مطلب درباره علی شنیدم که اگر یکی از آن ها برای من بود، از آن چه آفتاب بر آن می تابد برای من بهتر بود.

من، ابوبکر، ابوعبیدة بن جَرّاح (2) و یک نفر از اصحاب پیامبر نزد آن حضرت بودیم. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بر علی بن ابی طالب تکیه کرده بود، تا این که دستش را بر شانه های علی زد و گفت:

یا علی! أنت أوّل المؤمنین إیماناً وأوّلهم إسلاماً، وأنت منّی بمنزلة هارون من موسی، وکذب من زعم أنّه یحبّنی ویبغضک.

ای علی! تو نخستین مؤمنی هستی که ایمان آوردی و نخستین فردی هستی که اسلام آوردی. تو برای من همانند هارون برای

ص: 1063


1- . قابل توجّه این که چرا آن ها از علی علیه السلام سخن می گفتند؟ و چه چیزی درباره اومی گفتند؟ چرا عمر آن ها را از یاد او باز می دارد؟ آیا او را به خوبی یاد می کردند و عمر آن ها را از این کار نهی می کرده و می گفته: سخن گفتن در مورد علی بن ابی طالب را بس کنید؟ این ها پرسش هایی است که پاسخ به آن، روشن گر حقایق نهفته ای است.
2- . شایان یادآوری است که اینان، همان سه نفر از مهاجران بودند که سقیفه را به راه انداختند.

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

موسی هستی. دروغ می گوید هر کس گمان می کند که مرا دوست می دارد در حالی که با تو دشمنی می ورزد.

به روایت ابن کثیر

ابن کثیر نیز این حدیث را در تاریخ خود چنین آورده است که حضرتش فرمود:

أو ما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلّا النبوّة؟ (1)

آیا خشنود نمی شوی که برای من به منزله هارون برای موسی باشی مگر در پیامبری؟

شایان ذکر است که در این روایات سه تعبیر آمده است:

1. «إلّا النبوّة»؛ مگر در پیامبری.

2. «إلا أنّک لست بنبیّ»؛ جز آن که تو پیامبر نیستی.

3. «إلّا أنّه لا نبیّ بعدی»؛ مگر آن که پس از من پیامبری نیست.

بدیهی است که بین این تعابیر تفاوت بسیاری وجود دارد.

ابن کثیر بعد از نقل این حدیث می گوید: سند این حدیث صحیح است؛ ولی کتاب هایی که به احادیث صحیح پرداخته اند این حدیث را

ص: 1064


1- . البدایة والنّهایه: 7/ 340.

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

نقل نکرده اند.

هم چنین ابن کثیر در تاریخ خود، در ضمن حدیث معاویه و سعد نقل می کند که روزی معاویه در نزد جمعی بر علی دشنام می داد!

سعد به او گفت: به خدا سوگند! اگر من دارای یکی از سه خصوصیّتی که او دارد بودم، برای من از آن چه آفتاب بر آن می تابد دوست داشتنی تر بود …

سپس حدیث منزلت را به عنوان یکی از آن سه خصوصیّت ذکر کرد. (1) زرندی از حافظان اهل سنّت، همین حدیث را نقل می کند؛ امّا نامی از معاویه نمی برد و می گوید: یکی از فرمان روایان به سعد گفت:

چه چیز تو را از دشنام به ابوتراب باز می دارد؟ (2) روشن است که او خواسته نام معاویه مخفی بماند تا آبروی او و دیگران حفظ شود.

این قضیه در تاریخ مدینة دمشق، الصّواعق المحرقه و منابع دیگر چنین آمده است:

ص: 1065


1- . البدایة والنّهایه: 7/ 340.
2- . نظم درر السّمطین: 107.

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

شخصی مسأله ای از معاویه پرسید.

معاویه گفت: از علی بپرس که او داناتر است.

آن مرد گفت: اگر تو پاسخ مرا بگویی بیشتر دوست می دارم تا او جوابم را بدهد.

معاویه گفت: حرف بدی زدی؟! به راستی از مردی ناخرسندی که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله او را به طور کامل از علم سیراب کرده! و به او گفته است:

أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلّاأنّه لا نبی بعدی.

تو برای من همانند هارون برای موسی هستی، جز آن که پیامبری پس از من نیست.

هر گاه عمر در حل مشکلی ناتوان می شد از او استفاده می کرد. (1) متنی را که ما از میان متون گوناگون این حدیث برگزیدیم دارای خصوصیّتی است که شایسته است با دیده دقّت و عبرت در آن نظر شود.

ص: 1066


1- . تاریخ مدینة دمشق: ترجمه امام علی علیه السلام، 1/ 396، حدیث 410، الرّیاض النّضره: 3/ 162، مناقب امام علی علیه السلام، ابن مغازلی: 34، حدیث 52.

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

بخس سوم نگاهی به دلالت های حدیث منزلت …

دلالت های حدیث منزلت …

اشارة

دومین محوری که از آن سخن می گوییم، دلالت های حدیث منزلت است. چنان چه پیش تر اشاره شد، حدیث منزلت بر امور متعدّدی دلالت می کند که هر کدام از آن ها به تنهایی دلیلی کافی بر امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام است.

نگاهی به مقامات حضرت هارون در قرآن …
اشارة

پیش از آن که به بررسی دلالت های حدیث منزلت بپردازیم، لازم است به مقامات حضرت هارون علیه السلام نگاهی بنماییم و بدانیم آن حضرت چه مقام ها و منزلت هایی نسبت به موسی علیه السلام داشته، تا معلوم شود که علی علیه السلام چه منزلت ها و مقام هایی در رابطه با پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله دارد.

برای آگاهی از این مطلب باید به قرآن کریم مراجعه کنیم تا از

ص: 1067

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

مقامات حضرت هارون آگاه شویم؛ چرا که با بررسی آیات قرآن، به خوبی استفاده می شود که جناب هارون دارای این مقام ها بوده است:

1. نبوّت …

نخستین مقام حضرت هارون مقام پیامبری بود. خداوند متعال می فرماید:

«وَوَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِیًّا». (1)

و ما از رحمت خویش به او (موسی علیه السلام)، برادرش هارون را- که پیامبر بود- عطا کردیم.

2. وزارت …

دومین مقام حضرت هارون مقام وزارت بود. وزیر کسی است که بار سنگین مسئولیّت امیر را بر دوش کشیده و متصدّی انجام آن شود.

این مقام را خداوند متعال از زبان موسی علیه السلام این گونه بیان می فرماید که موسی علیه السلام به خداوند متعال عرضه داشت:

«وَاجْعَلْ لی وَزیرًا مِنْ أَهْلی* هارُونَ أَخی». (2)

و برای من از خاندانم وزیری قرار بده، برادرم هارون را.

ص: 1068


1- . سوره مریم: آیه 53.
2- . سوره طه: آیات 29 و 30.

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

هم چنین خداوند متعال در سوره فرقان پیرامون این مقام می فرماید:

«وَلَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ وَجَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزیرًا». (1)

و هر آینه ما به موسی کتاب دادیم و برادرش هارون را وزیرش قرار دادیم.

در سوره قصص نیز سخن از وزارت هارون به میان آمده است، آن جا که از زبان موسی علیه السلام نقل می کند و می فرماید:

«وَأَخی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنّی لِسانًا فَأَرْسِلْهُ مَعی رِدْءًا یُصَدِّقُنی». (2)

و برادرم هارون، زبانش از من گویاتر است. پس او را همراه من بفرست تا یاور من باشد و مرا تصدیق کند.

3. خلافت و جانشینی …

یکی دیگر از مقام های حضرت هارون، مقام خلافت و جانشینی او از موسی علیه السلام است. خداوند این مقام را چنین بیان می فرماید:

«وَقالَ مُوسی لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ

ص: 1069


1- . سوره فرقان: آیه 35.
2- . سوره قصص: آیه 34.

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

سَبیلَ الْمُفْسِدینَ». (1)

و موسی به برادرش هارون گفت: در میان قومم جانشین من باش و (امور آن ها را) اصلاح کن و از راه مفسدان پیروی نکن.

4، 5 و 6. اخوت، مشارکت در رسالت، تکیه گاه محکم …

چهارمین، پنجمین و ششمین مقام حضرت هارون از منظر قرآن، مقام خویشاوندی او با حضرت موسی علیه السلام است و این که هارون در رسالت حضرت موسی شریک بوده و تکیه گاه او بوده است.

حضرت موسی علیه السلام از خداوند چنین درخواست کرد:

«وَاجْعَلْ لی وَزیرًا مِنْ أَهْلی* هارُونَ أَخی* اشْدُدْ بِهِ أَزْری* وَأَشْرِکْهُ فی أَمْری». (2)

و برای من وزیری از خاندانم قرار بده، برادرم هارون را. و او را تکیه گاه محکمی برای من قرار داده و در کار من شریک گردان.

نگاهی به مقام ها و منزلت های علی …

علیه السلام

طبق آن چه که در حدیث منزلت آمده است، پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله با این بیان، تمامی مقام ها و منزلت های هارون را- که قرآن برای او اثبات کرده

ص: 1070


1- . سوره اعراف: آیه 142.
2- . سوره طه: آیات 31 و 33.

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

و موارد دیگری که به زودی خواهیم گفت- برای امیر مؤمنان علی علیه السلام اثبات نموده است؛ مگر منصب نبوّت و پیامبری.

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در این حدیث، تمام مناصب هارون- حتی نبوّت و پیامبری- را به طور مطلق بیان فرمود؛ ولی این منصب را استثنا نمود؛ چرا که ضرورت ایجاب می کند که پیامبری بعد از او نخواهد بود.

بنا بر این هر منزلتی جز منصب نبوّت که برای هارون ثابت شده، برای حضرت علی علیه السلام نیز ثابت خواهد شد. در توضیح این موضوع می گوییم:

تنها تفاوت میان مقامات و منازل معنوی بین علی علیه السلام و هارون این است که علی علیه السلام پیامبر نیست؛ ولی آن حضرت برخی از خصوصیّات و اوصافش را در خطبه قاصعه این گونه بیان کرده و می فرماید:

ولقد علمتم موضعی من رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله بالقرابة القریبة والمنزلة الخصیصة، وضعنی فی حجره وأنا ولد، یضمّنی إلی صدره ویکنفنی فی فراشه ویمسّنی جسده ویشمّنی عرفه، وکان یمضغ الشی ء ثمّ یلقمنیه، وما وجد لی کذبة بقول ولا خطلة فی فعل، ولقد قرن اللَّه به صلی اللَّه علیه وآله

ص: 1071

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

من لدن أن کان فطیماً أعظم ملک من ملائکته، یسلک به طریق المکارم ومحاسن أخلاق العالم، لیله ونهاره.

ولقد کنت اتّبعه اتّباع الفصیل أثر أمّه، یرفع لی فی کلّ یوم من أخلاقه عَلَما، ویأمرنی بالإقتداء به.

ولقد کان یجاور فی کلّ سنة بحراء، فأراه ولا یراه غیری، ولم یجمع بیت واحد یومئذٍ فی الإسلام غیر رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله وخدیجة وأنا ثالثهما؛

شما از موقعیت من نسبت به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در خویشاوندی نزدیک آگاهید و مقام و منزلت ویژه مرا می دانید.

پیامبر مرا در اتاق خویش می نشاند در حالی که کودک بودم.

مرا در آغوش خود می گرفت و در بستر مخصوص خود می خوابانید و مرا از خود جدا نمی کرد.

و بوی خوش خویش را به من می بویانید، و لقمه را می جوید آن گاه در دهان من می نهاد.

هرگز دروغی در گفتار من و اشتباهی در کردارم نیافت. از همان لحظه ای که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله را از شیر گرفتند، خداوند بزرگترین فرشته خود را مأمور تربیت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله کرد تا شب و روز او را به راه های بزرگواری، راستی و اخلاق

ص: 1072

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

نیکو راهنمایی کند. من همواره با پیامبر صلی اللَّه علیه وآله بودم.

پیامبر هر روز نشانه تازه ای از اخلاقش برایم آشکار می نمود و به من فرمان می داد که به او اقتدا کنم. هر سال مدّتی را در غار حراء می گذراند، تنها من او را مشاهده می کردم و غیر من او را نمی دید.

در آن روزها، در هیچ خانه ای اسلام راه نیافت مگر خانه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله که خدیجه علیها السلام هم در آن بود و من سومین آن ها بودم.

این فراز را به دقّت بنگر که حضرتش می فرماید:

أری نور الوحی والرسالة وأشمّ ریح النبوّة، ولقد سمعت رنّة الشیطان حین نزل الوحی علیه، فقلت: یا رسول اللَّه! ما هذه الرنّة؟

فقال: هذا الشیطان قد أیس من عبادته؛

من نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی نبوّت را استشمام می کردم. هنگامی که بر آن حضرت وحی نازل شد، من ناله شیطان را شنیدم، گفتم: ای رسول خدا! این ناله چیست؟

فرمود: این شیطان است که از عبادت خویش مأیوس گردیده است.

ص: 1073

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

اکنون به دقّت سخن پیامبر به علی علیهما السلام را ملاحظه کنید که فرمود:

إنّک تسمع ما أسمع وتری ما أری إلّاأنّک لست بنبیّ ولکنّک وزیر وإنّک لعلی خیر؛ (1)

به راستی آن چه را من می شنوم تو می شنوی و آن چه را می بینم تو می بینی، جز این که تو پیامبر نیستی؛ بلکه وزیر من بوده و به راه خیر می روی.

با تأمّل در این جملات به خوبی روشن می شود که چگونه آیات قرآن با احادیث پیامبر و سخن امیر مؤمنان علی علیه السلام در خطبه قاصعه هماهنگ است. هر چند حضرت علی علیه السلام پیامبر نیست؛ ولی نور وحی و رسالت را دیده و بوی نبوّت را استشمام کرده است.

اکنون می پرسیم: آیا فکر می کنید این مقام و رتبه امیر مؤمنان علی علیه السلام با مقام و منزلت همه صحابه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله قابل مقایسه است؟

آیا اگر تمامی درجات و کمالات اصحاب پیامبر صلی اللَّه علیه وآله را در یک کفّه ترازو قرار دهیم و این مقام و منزلت امیر مؤمنان علی علیه السلام را

ص: 1074


1- . نهج البلاغه: 2/ 182، خطبه 193.

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

در کفّه دیگر، گمان می کنید با هم برابری کنند؟

بنا بر این چگونه برخی می خواهند پاره ای از آن فضایل خیالی را بر این مقام و منقبت والا برتری دهند؟

حضرت علی علیه السلام پیامبر نبود؛ اما بوی نبوّت را استشمام کرده بود. به راستی اگر با دقّت بنگریم این عبارت چه معنایی دارد؟

معنایی بس ژرف و دقیق دارد که عقل ها و فهم های ما از درک آن ناتوان است …

آری علی علیه السلام پیامبر نیست؛ اما وزیر است. وزیر برای چه شخصیّتی؟

برای پیامبری که شریف ترین و والاترین پیامبران، اشرف مرسلین، بزرگوارترین آن ها و نزدیک ترین آن ها به خداوند سبحان است.

بنا بر این وزارت چنین شخصیتی با وزارت حضرت موسی علیه السلام بسیار متفاوت است؛ از این رو کجا هارون به این مقام و مرتبه می تواند برسد؟

اکنون سخن ما در برتری امیر مؤمنان علی علیه السلام بر هارون نیست؛ بلکه سخن در آن است که بین او و ابوبکر کدام سزاوار خلافت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هستند؟

ص: 1075

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

آغاز بعثت و وزارت علی …

علیه السلام

یکی دیگر از احادیثی که بر وزارت علی علیه السلام برای پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله دلالت می کند، حدیثی است که پیش تر از آن سخن گفته ایم؛ حدیث یوم الدار و روز هشدار، همان روزی که پیامبر در آغاز بعثت نزدیکان خود را جمع کرد و فرمود:

فأیّکم یوازرنی علی أمری هذا؟؛

کدام یک از شما می پذیرد که وزیر و یاور من در این کار باشد؟

امیر مؤمنان علی علیه السلام عرضه داشت:

أنا یا نبی اللَّه! أکون وزیرک علیه؛

من ای رسول خدا! وزیر و یاور شما در این مسئولیت خواهم بود.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

إنّ هذا أخی ووصیّی وخلیفتی فیکم فاسمعوا له وأطیعوا. (1)

به راستی این، برادر، وصی و جانشین من در بین شما است. پس به سخن او گوش فرا دهید و از او فرمان ببرید.

حلبی در سیره خود این قضیّه را چنین نقل می کند:

در این هنگام علی علیه السلام اعلام آمادگی کرد و پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله

ص: 1076


1- . تفسیر بغوی: 4/ 278 و مصادر دیگر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

به او فرمود:

إجلس! فأنت أخی ووزیری ووصیّی ووارثی وخلیفتی من بعدی. (1)

بنشین که تو برادر، وزیر، وصی، وارث و جانشین من، بعد از من خواهی بود.

وزارت علی علیه السلام و دعای پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله …

نگارندگان تاریخ مدینة دمشق، المرقاة، الدرّ المنثور و الریاض النضره این روایت را از ابن مردویه، ابن عساکر، خطیب بغدادی و دیگران نقل کرده اند که اسماء بنت عمیس گوید: از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیدم که به درگاه الهی چنین عرضه می داشت:

اللهمّ إنّی أقول کما قال أخی موسی: اللهمّ اجعل لی وزیراً من أهلی أخی علیّاً، اشدد به أزری وأشرکه فی أمری کی نسبّحک کثیراً ونذکرک کثیراً، إنّک کنت بنا بصیراً. (2)

خداوندا! من همانی را به تو می گویم که برادرم موسی گفت:

خدایا! برای من از خاندانم وزیری قرار ده، برادرم علی را، به

ص: 1077


1- . السیرة الحلبیه: 1/ 461.
2- . تاریخ مدینة دمشق: ترجمه امام علی علیه السلام، 1/ 120 و 121، حدیث 147، الدرّ المنثور: 5/ 566، الریاض النضره: 3/ 118.

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

وسیله او پشت مرا محکم دار، او را در کار من شریک کن تا تو را بسیار تسبیح کنیم و زیاد به یاد تو باشیم که تو به ما بینا هستی.

جایگاه ویژه …

حضرت علی علیه السلام جایگاه ویژه ای نسبت به پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله دارد که در آن خطابه شیوا می فرماید:

شما از جایگاه من نسبت به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آگاه هستید که خویشاوندی نزدیک با آن حضرت دارم.

این خویشاوندی نزدیک همان است که در جریان موسی و هارون علیهما السلام، حضرت موسی از خدا طلب کرد و عرضه داشت:

«وَاجْعَلْ لی وَزیرًا مِنْ أَهْلی* هارُونَ أَخی».

برای من از خاندان خودم وزیری قرار ده، هارون برادرم را.

به همین جهت است که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله- چنان چه خواهیم گفت- در جریان اعلام برادری بین خود و علی علیهما السلام حدیث منزلت را ذکر فرموده است.

اولویّت ویژه …

ویژگی های امیر مؤمنان علی علیه السلام فراتر از این گفتار است.

افزون بر این که خدای متعال در آیه دیگری می فرماید:

ص: 1078

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

«وَأُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فی کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُهاجِرینَ». (1)

و در کتاب خدا؛ ارحام و خویشاوندان از مؤمنان و مهاجران به یکدیگر سزاوارترند.

این ویژگی های سه گانه- یعنی ایمان، هجرت و خویشاوندی- بر هیچ کسی جز حضرت علی علیه السلام قابل انطباق نیست. بنا بر این روشن می شود که خویشاوندی نزدیک یک پایه از پایه های استوار خلافت و ولایت پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است.

فخر رازی در تفسیر این آیه به نقل استدلال محمّد بن عبداللَّه بن حسن مثنّی فرزند امام حسن مجتبی علیه السلام- که مردی عالم، فاضل وآشنای به قرآن کریم بود- پرداخته و می نویسد: جناب محمّد، فرزند عبداللَّه بن حسن مثنّی پسر امام حسن مجتبی علیه السلام، در نامه ای که به منصور خلیفه عبّاسی نوشت به این آیه استدلال کرد.

منصور در پاسخ او نوشت: عبّاس به پیامبر از علی سزاوارتر است؛ زیرا عبّاس عموی پیامبر بوده و علی پسرعموی آن حضرت.

فخر رازی با این که از عبّاسیان نیست، اما این ادّعای عبّاسیان را پذیرفته است؛ ولی نه به خاطر دوستی با بنی العبّاس؛ بلکه به خاطر …

ص: 1079


1- . سوره احزاب: آیه 6.

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

البته خود فخر رازی می داند که عبّاس گرچه عموی پیامبر است، اما او از مهاجران نیست؛ زیرا عبّاس بعد از فتح مکّه به مدینه آمده بود و پیامبر فرموده بود که بعد از فتح مکه، دیگر هجرتی نیست. بنا بر این تنها کسی که از مهاجران قرابت و خویشاوندی با پیامبر دارد حضرت علی علیه السلام است.

از طرفی انصاف این است که در میان صحابه پیامبر، جز حضرت علی علیه السلام، مؤمنان و مهاجران بسیاری هستند؛ اما هیچ کدام از آن ها با رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله خویشاوندی ندارند. تنها عبّاس باقی می ماند که او هم از مهاجران نیست. پس این آیه با هیچ کسی جز حضرت علی علیه السلام قابل انطباق نخواهد بود.

گفتنی است که فخر رازی در این جا با عبّاسیان و منصور عبّاسی موافقت می نماید و با هاشمیان و علویان مخالفت می کند تا- به گمان او- نتوان به این آیه بر امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام استدلال نمود.

بنا بر این، آیه شریفه «وَأُولُوا اْلأَرْحامِ» دلیل دیگری بر امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام خواهد بود و از همین جا آشکار می شود که استدلال امیر مؤمنان علی علیه السلام به این آیه و مطرح کردن خویشاوندی نزدیک، اشاره ای به این نکته از آیه شریفه داشته است که این آیه در مسأله امامت و ولایت دخالت دارد.

افزون بر این که عبّاس با امیر مؤمنان علی علیه السلام در غدیر خم

ص: 1080

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

بیعت کرد و بر بیعت خود پابرجا ماند و با غیر آن حضرت بیعت ننمود و در ماجرای سقیفه خدمت امیر مؤمنان علی علیه السلام آمد و از او خواست که تجدید بیعت نماید.

از این رو عبّاس، استحقاق امامت و خلافت بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را نخواهد داشت. اگر به خاطر بیاورید، ما در آغاز پژوهش گفتیم که طبق نظری، امامت از آنِ عبّاس است؛ اما این دیدگاه قابل ذکر نیست و پژوهش درباره آن بی فایده است.

شرکت در امور …

مقامی که در آیه ای دیگر آمده، این است که موسی علیه السلام از خدا می خواهد که هارون را شریک او در کارهایش گرداند، آن جا که می فرماید:

«وَأَشْرِکْهُ فی أَمْری». (1)

او را در کار من شریک ساز.

یعنی هارون در تمام مسئولیت هایی که به عهده جناب موسی علیه السلام نهاده شده بود، شریک بوده و در تمام مناصب و مقام هایی که به او داده شده است شریک خواهد بود.

به مقتضای این حدیث، این مقام برای امیر مؤمنان علی علیه السلام

ص: 1081


1- . سوره طه: آیه 32.

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

ثابت خواهد شد و آن حضرت در همه امور یاور پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله خواهد بود مگر در منصب نبوّت. بنا بر این امیر مؤمنان علی علیه السلام به غیر از نبوّت، در هر منصب و مقامی با پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله شریک خواهد بود.

یکی از مسئولیت های پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله تعلیم و تفسیر قرآن بود، آن جا که می فرماید:

«وَأَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ». (1)

و ما بر تو قرآن را نازل کردیم تا آن چه را که به سوی مردم نازل شده است برای آنان روشن سازی، شاید که بیندیشند.

هم چنین به آن حضرت حکمت عطا شده است، آن جا که می خوانیم:

«وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ …». (2)

و خدا کتاب و حکمت را بر تو نازل فرمود.

هم چنین از شئون آن حضرت این است که در اختلافات، مرجع مردم بوده است، آن جا که می فرماید:

ص: 1082


1- . سوره نحل: آیه 44.
2- . سوره نساء: آیه 113.

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

«لِیُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذی یَخْتَلِفُونَ فیهِ». (1)

تا آن چه را که در آن اختلاف می کردند برای آنان روشن سازد.

همین طور طبق این آیه آن حضرت حاکم بر مردم بود:

«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّهُ». (2)

به راستی که ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم تا به آن چه خداوند به تو آموخته است در میان مردم قضاوت کنی.

از طرفی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله بر مردم از خودشان سزاوارتر و حکمش نافذ است، آن جا که می فرماید:

«النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ …». (3)

پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان اولی و سزاوارتر است …

امیر مؤمنان علی علیه السلام، در تمامی این مقام ها، مناصب و موارد دیگر- که قرآن برای پیامبر صلی اللَّه علیه وآله اثبات می کند- شریک و همیار پیامبر است و او نیز چنین مقام ها و مناصب را دارا خواهد بود.

در یک جمله کوتاه آن حضرت، نفس پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله است و در تمامی کمالات و مقامات آن جناب، به غیر از نبوّت، شریک

ص: 1083


1- . سوره نحل: آیه 39.
2- . سوره نساء: آیه 105.
3- . سوره احزاب: آیه 6.

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

بود. این همان مطلبی است که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در آیه مباهله، حضرت علی علیه السلام را به عنوان نفس و جان خود معرفی نمود. آن جا که می فرماید: «قُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ». (1)

بنا بر این امیر مؤمنان علی علیه السلام بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر و حکمش نافذتر است. همو مبیّن و مفسّر قرآن، بیان گر احکام و حاکم علی الاطلاق و مرجع اختلافات خواهد بود.

آیا با وجود چنین شخصی می توان گفت شخص دیگری جانشین پیامبر شود؟

آیا عقل می پذیرد چنین انسانی کنار زده شود و کسی که ذرّه ای از این مقامات را ندارد و بویی از آن هم نبرده خلیفه شود؟

گویی با بودن امیر مؤمنان علی علیه السلام پس از پیامبر، خود پیامبر زنده است؛ زیرا که او جان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و شریک امر آن حضرت بود.

ص: 1084


1- . سوره آل عمران: آیه 61.

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

پشتیبانی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله …

از موارد درخواست حضرت موسی علیه السلام از خدا درباره هارون، درخواست پشتیبانی وی از موسی علیه السلام بود، آن جا که به درگاه خدا عرضه داشت:

«اشْدُدْ بِهِ أَزْری». (1)

به وسیله او پشت مرا محکم کن.

خداوند نیز دعای موسی علیه السلام را مستجاب کرد و فرمود:

«سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخیکَ». (2)

به زودی بازوان تو را به وسیله برادرت محکم می کنیم.

بنا بر این، مقام پشتیبانی پیامبر خاتم صلی اللَّه علیه وآله مخصوص امیر مؤمنان علی علیه السلام خواهد بود. گذشته از روایاتی که در این خصوص رسیده است.

شکی نیست که بار ختم رسالت که بر دوش پیامبر خاتم نهاده شده، از تمام مسئولیت ها بزرگ تر و سنگین تر بوده و به جز پیامبر گرامی اسلام صلی اللَّه علیه وآله کسی تحمّل آن بار را ندارد.

همان طور که در احادیث پیشین گذشت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله

ص: 1085


1- . سوره طه: آیه 31.
2- . سوره قصص: آیه 35.

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

دعا نمود که امیر مؤمنان علی علیه السلام در این مسئولیت خطیر پشتیبان او بوده و بازوی توانای او باشد.

پرواضح است که پشتیبانی پیامبر خاتم صلی اللَّه علیه وآله از پشتیبانی حضرت موسی علیه السلام بسیار متفاوت است و اختلاف بین این دو مقام به سان اختلاف مقام خاتم المرسلین صلی اللَّه علیه وآله با حضرت موسی علیه السلام است.

اصلاح و ساماندهی امور …

هفتمین مقامی که از آیه استفاده می شود، اصلاح و ساماندهی امور است. خداوند متعال از زبان موسی علیه السلام می فرماید که به خداوند عرضه داشت:

«وَقالَ مُوسی لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَأَصْلِحْ». (1)

و موسی به برادرش هارون گفت: در قوم من جانشین من باش و امور آنان را اصلاح کن.

هم چنان که هارون مصلح امّت موسی علیه السلام بود و به جای او امور امّتش را اصلاح و ساماندهی می کرد، در این امّت نیز این مقام و منزلت به علی بن ابی طالب علیه السلام واگذار شده است. اوست که باید امور امّت پیامبر را اصلاح و ساماندهی کند و جلوی فتنه ها را بگیرد

ص: 1086


1- . سوره اعراف: آیه 142.

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

و مردم را از کژی ها و انحرافات حفظ نماید.

پرواضح است کسی که به طور مطلق و در همه امور مصلح باشد، به طور حتم باید خود در هر حالی صالح باشد؛ هم چنین کسی که در همه شئون مصلح است، باید از صلاح و فساد هر چیز آگاه باشد تا مبادا به اسم اصلاح، فساد را ترویج نماید.

از این رو، این مقام و منزلت امیر مؤمنان علی علیه السلام، عصمت و علم لدنّی آن حضرت را در پی دارد.

علم و آگاهی …

یکی دیگر از منزلت های هارون آن بود که پس از موسی علیه السلام داناترین و آگاه ترین بنی اسرائیل بود. و با در نظر گرفتن این که حضرت علی علیه السلام به منزله هارون است، باید این منزلت و مقام برای آن حضرت نیز ثابت باشد. امیر مؤمنان علی علیه السلام در همان خطبه قاصعه به این فضیلت این گونه اشاره می فرماید:

کنت اتّبعه اتّباع الفصیل أثر أمّه؛ یرفع لی فی کلّ یوم من أخلاقه عَلَماً ویأمرنی بالإقتداء به.

من همیشه همراه پیامبر بودم. هر روز نشانه تازه ای از اخلاقش برایم آشکار می ساخت و به من فرمان می داد که به او اقتدا کنم.

حضرتش در خطبه دیگری چون سخن از علم غیب آمده

ص: 1087

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

چنین می فرماید:

فهذا علم الغیب الّذی لا یعلمه أحد إلّااللَّه وما سوی ذلک فعلم علّمه اللَّه نبیّه، فعلّمنیه ودعا لی بأن یعیه صدری وتضطَمّ علیه جوانحی.

این همان علم غیبی است که کسی جز خدا آن را نمی داند، و غیر از آن (یعنی غیر از آن چه که خدا به خود اختصاص داده) علمی است که خداوند به پیامبرش آموخته. پس آن حضرت نیز به من تعلیم داد و برایم دعا کرد که سینه ام گنجایش آن را داشته باشد و اعضا و جوارح من از آن پر گردد.

از طرفی اعلمیّت و آگاهی آن حضرت از همین خطبه قاصعه روشن می شود، آن جا که از پیامبر اکرم نقل کرده است که به او فرمود:

إنّک تسمع ما أسمع وتری ما أری.

به راستی آن چه را من می شنوم تو نیز می شنوی، و هر چه را من می بینم تو نیز می بینی.

در مورد دیگر پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله درباره امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

أنا مدینة العلم وعلی بابها، فمن أراد المدینة فلیأتها من بابها.

من شهر علم هستم و علی دروازه آن شهر است؛ پس هر که می خواهد وارد این شهر شود، باید از دروازه آن وارد شود.

ص: 1088

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

این حدیث نیز از احادیثی است که امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام را ثابت می کند. شایسته است بحث جداگانه ای را به این حدیث شریف اختصاص دهیم تا اسناد و دلالت های آن را بررسی کنیم و از تلاش های نافرجام مخالفان برای ردّ و ابطال این حدیث و دروغ پردازی ها، تحریف ها و خیانت های آنان پرده برداریم.

اما این مطلب که هارون پس از موسی از همه داناتر بوده ثابت شده است. به عنوان نمونه به کتاب های تفسیر در ذیل این آیه شریفه مراجعه کنید. خداوند متعال از زبان قارون این گونه نقل می فرماید:

«قالَ إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی». (1)

گفت: من این ثروت را به وسیله علمی که نزد من است فراهم آورده ام.

مفسّران در ذیل این آیه تصریح کرده اند که هارون از همه بنی اسرائیل- جز از حضرت موسی علیه السلام- داناتر بود. (2)

مقام عصمت …

نهمین موردی که می توان از حدیث شریف منزلت به دست آورد، عصمت است. به راستی آیا کسی در عصمت حضرت هارون

ص: 1089


1- . سوره قصص: آیه 78.
2- . ر. ک: تفسیر بغوی: 4/ 357، تفسیر الجلالین: 2/ 201 و تفسیرهای دیگر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

تردیدی دارد؟

در این حدیث پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله، امیر مؤمنان علی علیه السلام را همانند هارون و در منزلت او قرار داده است. از طرفی هیچ کدام از صحابه ادّعای عصمت نکرده اند. همان طور که هیچ کسی مقام عصمت را برای احدی از صحابه- جز امیر مؤمنان علی علیه السلام- ادعا نکرده است.

در توضیح مقام هفتم گذشت که کسی در همه امور مصلح نمی شود مگر این خود در همه امور صالح باشد. اکنون در توضیح این مقام چند پرسش مطرح است.

آیا عاقلی روا می دارد که بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، با وجود شخص معصوم، غیر معصوم امام باشد؟

آیا عقل انسان روا می داند که با وجود معصوم، غیر معصومی واسطه بین خلق و خالق باشد؟

آیا از نظر عقلی جایز است و خردمندان اجازه می دهند که با وجود معصوم، انسان از غیر معصوم پیروی نماید؟

آری، امیر مؤمنان علی علیه السلام در خطبه قاصعه، به همان مقام عصمت اشاره می کند و می فرماید که من نور وحی و رسالت را می بینم و بوی نبوّت و پیامبری را استشمام می کنم.

به راستی آیا معقول است که چنین انسانی کنار گذاشته شود و به کسی اقتدا شود که حتی اندک بهره ای از این منزلت نبرده است؟

ص: 1090

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

روشن است آن چه را که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله می شنیده و آن چه را که می دیده بسیار بالاتر، والاتر، بااهمیّت تر و فراتر از آن است که پیامبران گذشته می دیدند و می شنیدند. پس امیر مؤمنان علی علیه السلام آن چه را که پیامبر می دیده و می شنیده او نیز می دیده و می شنیده است.

این نکته ای است که اندیشه بیشتری می طلبد.

مقام طهارت و پاکیزگی …

دهمین مقام و منزلت، مقام طهارت و پاکیزگی است. خداوند متعال- درباره مسجد الاقصی- برای هارون چیزی را حلال کرد که برای غیر او حلال نبود، و به حکم حدیث منزلت این فضیلت و خصوصیّت نیز باید برای امیر مؤمنان علی علیه السلام و اهل بیتش وجود داشته باشد و این یکی از ویژگی های امیر مؤمنان علی علیه السلام و اهل بیت طاهرینش خواهد بود که آن ها را از دیگران ممتاز می کند و همان بزرگواران از این جهت نیز از دیگران برتر خواهند بود.

شواهد زیادی در احادیث وجود دارد که چنین فضیلتی را برای امیر مؤمنان علی علیه السلام اثبات می کند، هم چنان که برای هارون ثابت بوده است.

یکی از آن ها حدیث «سدّ الابواب» است؛ حدیثی که در روایات مورد اتّفاق شیعه و سنّی با متن های گوناگون آمده است. اکنون به برخی

ص: 1091

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

احادیث از کتاب های معتبر اهل تسنن اشاره می کنیم:

ابن عساکر در تاریخ خود این گونه نقل می کند:

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله خطبه ای خواند و چنین فرمود:

إنّ اللَّه أمر موسی وهارون أن یتبوّءا لقومهما بیوتاً، وأمرها أن لا یبیت فی مسجدهما جنب، ولا یقربوا فیه النساء إلّاهارون وذریّته، ولا یحلّ لأحد أن یقرب النساء فی مسجدی هذا ولا یبیت فیه جنب إلّاعلیّ وذریّته. (1)

خداوند به موسی و هارون فرمان داد که برای قومشان خانه هایی برگزینند و به آن ها دستور داد که هیچ کس در حالت جنابت در مسجد موسی و هارون شب را سپری نکند و نباید مردم در آن جا با زنان آمیزش کنند، مگر هارون و فرزندان او. از این رو برای احدی جایز نیست که در مسجدِ من با زنان نزدیکی کند و با حالت جنابت در آن بیتوته نماید مگر علی و فرزندانش.

این حدیث را جلال الدین سیوطی نیز در الدر المنثور از تاریخ ابن عساکر نقل کرده است. (2) در مجمع الزوائد آمده است: علی علیه السلام می فرماید:

ص: 1092


1- . تاریخ مدینة دمشق: ترجمه امام علی علیه السلام، 1/ 296.
2- . الدر المنثور: 4/ 384.

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله دست مرا گرفت و فرمود:

إنّ موسی سأل ربّه أن یطهّر مسجده بهارون وإنّی سألت ربّی أن یطهّر مسجدی بک وبذریّتک.

موسی از پروردگارش خواست که مسجدش را برای هارون پاک و مطهّر گرداند و من از پروردگارم خواسته ام که مسجدم را برای تو و فرزندانت پاک و مطهّر گرداند.

آن گاه پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله کسی را نزد ابوبکر فرستاد که دری را که از خانه ات به سمت مسجد قرار داده ای ببند.

ابوبکر گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ». سپس گفت: شنیدم و اطاعت کردم. آن گاه در خانه اش را مسدود کرد.

پس از آن پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله کسی را نزد عمر و عبّاس فرستاد و همین فرمان را به آن ها داد.

آن گاه پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ما أنا سددت أبوابکم وفتحت باب علیّ، ولکنّ اللَّه فتح باب علیّ وسدّ أبوابکم. (1)

من در خانه های شما را نبستم و در خانه علی را باز نگذاشتم؛ بلکه خدا در خانه علی را باز گذاشت و در خانه های شما را بست.

ص: 1093


1- . مجمع الزوائد: 9/ 114.

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

این قضیّه بار دیگر در مجمع الزوائد، کنز العمّال و منابع دیگر به گونه ای دیگر نقل شده است. در مجمع الزوائد آمده است:

هنگامی که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله تمامی اهل مسجد را بیرون کرد و درِ خانه هایشان را به سمت مسجد بست و درِ خانه علی علیه السلام را به حال خود گذاشت، مردم شروع به سخن پراکنی و اعتراض کردند.

این اعتراضات به پیامبر رسید. آن حضرت فرمود:

ما أنا أخرجتکم من قبل نفسی ولا أنا ترکته، ولکنّ اللَّه أخرجکم وترکه، إنّما أنا عبد مأمور، ما امرت به فعلت، إن اتّبع إلّاما یوحی إلیّ.

من از جانب خودم شما را از مسجد بیرون نکردم، و علی علیه السلام را به حال خود باقی نگذاشتم؛ بلکه خداوند شما را خارج کرد و در خانه علی را به حال خود گذاشت. فقط بنده ای هستم که به من دستور داده شده است، هر چه به من فرمان دهند همان را انجام می دهم. تنها از آن چه به من وحی شود پیروی می کنم. (1) البتّه منابع دیگری نیز به نقل این قضیه پرداخته اند. در کتاب المناقب، تألیف احمد بن حنبل و مسند او، المستدرک حاکم نیشابوری،

ص: 1094


1- . مجمع الزوائد: 9/ 115، کنز العمّال: 11/ 600، حدیث 32887.

شماره صفحه در کتاب - ص: 81

***

مجمع الزوائد، تاریخ مدینة دمشق و موارد دیگر (1) از زید بن ارقم این گونه نقل شده است:

زید گوید: درِ خانه های گروهی از اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به مسجد باز می شد. روزی پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

سدّوا هذا الأبواب إلّاباب علیّ.

همه این درها- جز درِ خانه علی- را ببندید.

عدّه ای درباره این دستور پیامبر سخنانی گفته و اعتراض کردند.

در این هنگام پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله برخاست و پس از حمد و ثنای الهی چنین فرمود:

أمّا بعد، فإنّی أمرت سدّ هذه الأبواب غیر باب علیّ، فقال فیه قائلکم. واللَّه، ما سددت شیئاً ولا فتحته، ولکن أمرت بشی ء اتّبعته.

من دستور دادم که این درها- جز درِ خانه علی- بسته شود. برخی از شما سخنانی گفتند و اعتراض کردند! به خدا سوگند من دری را نبسته و باز نکردم؛ بلکه به من فرمان دادند و من اطاعت کردم.

ص: 1095


1- . المناقب: 72، حدیث 109، مسند احمد: 5/ 496، حدیث 18801، المستدرک: 3/ 125، مجمع الزوائد: 9/ 114، تاریخ مدینة دمشق: ترجمه امام علی علیه السلام، 1/ 279 و 280، حدیث 324، الریاض النضره: 3/ 158.

شماره صفحه در کتاب - ص: 82

***

این حدیث در سنن تِرمذی، خصائص نَسائی و دیگر مصادر نیز آمده است. (1) بنا بر این، ماجرای بستن درِ خانه هایی که به مسجد باز می شد به جز درِ خانه علی علیه السلام، یکی از موارد حدیث منزلت خواهد بود که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلّاأنّه لا نبیّ بعدی.

تو برای من به منزله هارون برای موسی هستی، مگر آن که بعد از من پیامبری نیست.

با توجه به آن چه بیان شد، دلالت حدیث منزلت بر امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام از چند جهت روشن شد.

1. از ناحیه ثبوت عصمت آن حضرت؛

2. از ناحیه ثبوت افضلیّت و برتری آن حضرت بر دیگران؛

3. از ناحیه ثبوت بعضی از خصوصیّات و ویژگی ها دیگری که برای هارون ثابت بوده است.

ص: 1096


1- . ر. ک سنن تِرمذی: 5/ 305، خصائص نَسائی: 59، حدیث 38.

شماره صفحه در کتاب - ص: 85

***

بخش چهارم دلالت حدیث منزلت بر خلافت امیر مؤمنان علی علیه السلام …

حدیث منزلت بیان گر خلافت امیر مؤمنان علی علیه السلام …

اشارة

بعد از آن که معلوم شد حدیث منزلت مقام ها و منزلت های متعدّدی را برای امیر مؤمنان علی علیه السلام اثبات می کند که لازمه هر کدام از آن ها امامت و خلافت آن حضرت است؛ اکنون سخن در این است که این حدیث به طور مستقیم و با صراحت نیز مقام خلافت و جانشینی پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله را برای امیر مؤمنان علی علیه السلام اثبات می کند. بنا بر این، حدیث منزلت با صراحت تمام بر خلافت آن حضرت دلالت خواهد کرد.

تردیدی نیست که یکی از مقام های حضرت هارون، جانشینی او از حضرت موسی علیه السلام بوده است. خداوند متعال از زبان موسی علیه السلام نقل می کند که به هارون چنین فرمود:

ص: 1097

شماره صفحه در کتاب - ص: 86

***

«اخْلُفْنی فی قَوْمی وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ». (1)

در میان قومم جانشین من باش و امور آنان اصلاح کن و از روش مفسدان پیروی نکن.

جانشینی پیامبر در اوج فضایل …

بدون تردید جانشینی و خلافت پیامبر خدا، نیاز به قابلیت ها و صلاحیت هایی دارد، به گونه ای که جانشین بتواند جایگزین آن حضرت شود و در نبود او تمامی کارها و مسئولیت های او را به خوبی انجام دهد؛ زیرا او به جای پیامبر نشسته و جانشین اوست و می خواهد جای خالی او را پر کند؛ از این رو باید تناسب با او داشته باشد و از عهده این کار برآید.

جانشین پیامبر باید آن اندازه در فضایل و کمالات اوج بگیرد تا چنین مقام والایی زیبنده او شود، و باید چنان صلاحیت و قابلیتی را دارا باشد که جایگزین کردن او به جای پیامبر دور از خرد جلوه ننماید؛ زیرا واضح است که اگر کسی را به جای دیگری قرار دهند که صلاحیت آن را ندارد و نمی تواند به درستی کارهای او را انجام دهد و هیچ تناسبی با او ندارد، چنین کاری به دور از خرد و حکمت است.

ص: 1098


1- . سوره اعراف: آیه 142.

شماره صفحه در کتاب - ص: 87

***

احراز شایستگی …

اکنون می پرسیم: آیا جناب موسی علیه السلام این صلاحیت را در برادرش هارون احراز کرده بود و او را قابل می دانست تا در نبود او جانشینش شود یا نه؟

آیا او اهلیّت چنین مقامی را داشت یا نه؟

حال که خداوند این خلافت را تأیید نموده و در قرآن به آن اشاره کرده است، قطعاً چنین صلاحیتی را در هارون احراز نموده است.

نکته جالب توجّه این که در این آیه، حضرت موسی برادرش هارون را به طور مطلق خلیفه خود قرار می دهد؛ یعنی بدون هیچ قید و شرطی، آن جا که فرمود:

«اخْلُفْنی فی قَوْمی».

در میان قومم جانشین من باش.

یعنی جناب هارون در تمام آن چه که حضرت موسی بر عهده داشته، جانشین و قائم مقام او خواهد بود.

بنا بر این حضرت موسی برادرش را- گرچه برای مدتی که به کوه طور رفته- به طور مطلق جانشین خود قرار داد؛ یعنی هارون در تمام شئون، خلیفه و جانشین حضرت موسی است او آن چنان همسانِ حضرت موسی، مقامات معنوی و کمالات روحانی را طی کرده است

ص: 1099

شماره صفحه در کتاب - ص: 88

***

که می تواند چنین مقامی را داشته باشد. و در یک جمله، حضرت هارون مرتَضی و پسندیده الهی است. کسی است که خدا او را برای احراز چنین پستی اختیار کرده است.

اگر او چنین مقامی را دارد، پس هر گاه موسی غایب شد، همو باید خلیفه و جانشین باشد، چه در دوران حیات او و چه در زمان پس از وفات او.

مهم این نیست که هارون چند روز خلافت کرده؛ مهم آن است که این صلاحیت و شایستگی و مقام را داشته است.

شاهد این مطلب هنگامی است که بنا شد حضرت موسی علیه السلام برای مناجات با خدا به کوه طور برود. قرار بر این بود که مناجات سی روز به طول بینجامد؛ ولی ده روز دیگر به آن افزوده شد. می پرسیم: اگر حضرت موسی علیه السلام از ابتدا برادرش را برای سی روز خلیفه قرار داده بود؛ پس چگونه او در آن ده روز اضافه بر این مقام باقی ماند؟

این بدان معناست که خلافت هارون محدود به سی روز نبوده است؛ بلکه هر زمانی که موسی غایب باشد، او خلیفه خواهد بود؛ حتی اگر غیبت حضرت موسی بیشتر از این نیز طول می کشید.

از این رو به حکم حدیث منزلت، امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز چنین مقام و مرتبه ای را نسبت به پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله خواهد

ص: 1100

شماره صفحه در کتاب - ص: 89

***

داشت؛ یعنی مقام خلافت الهی و نیابت از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برای آن حضرت ثابت می شود، و در نبود آن حضرت تنها او باید جانشین آن حضرت باشد.

آری، از این حدیث به خوبی استفاده می شود که خداوند آن حضرت را برای این مقام برگزیده و او را شایسته احراز چنین پستی می داند.

کوتاه سخن این که مقام خلافت، از مقام های روحانی و درجات قرب الهی است که نیاز به داشتن صلاحیّت های لازم و ارتضای خدا دارد، نه این که مقام خلافت امر اعتباریِ زودگذر است.

فرمان برداری بی قید و شرط …

از آثار و پیامدهای خلافت آن است که واجب است مردم در تمام کارها بدون هیچ قید و شرطی از امیر مؤمنان علی علیه السلام اطاعت کنند و همیشه گوش به فرمان او باشند، و لازمه اطاعتِ مطلق و فرمان برداری بدون قید و شرط آن است که او امامت و ولایت عامه داشته باشد.

ممکن است کسی گمان کند که وجوب اطاعت از هارون و لزوم پیروی بی چون و چرا از او بدین جهت بود که هارون پیامبر بود و این از آثار نبوت اوست، نه به جهت این که جانشین موسی بوده است. بنا بر

ص: 1101

شماره صفحه در کتاب - ص: 90

***

این وجوب اطاعت مطلق از آثار خلافت نخواهد بود و چون امیر مؤمنان علی علیه السلام پیامبر نیست نمی توان آن اثر را برایش اثبات کرد.

در پاسخ می گوییم: این گمان، توهّم باطل و نادرست است، گرچه برخی از دانشمندان اهل تسنّن آن را در کتاب های خود نوشته اند.

توضیح مطلب این که اگر وجوب اطاعت بی قید و شرط از آثار نبوّت باشد، نه از آثار خلافت؛ بنا بر این، اطاعت از سه خلیفه نخستین نیز واجب نخواهد بود؛ زیرا آنان پیامبر نبودند. و اطاعت از امیر مؤمنان علی علیه السلام، همو که او را خلیفه چهارم می دانند لازم نخواهد بود؛ چرا که آن حضرت پیامبر نیست، بلکه فقط جانشین پیامبر است.

بنا بر این وجوب اطاعت از هارون به جهت جانشینی او از حضرت موسی علیه السلام بوده، نه به خاطر پیامبری او؛ از این رو اطاعت مطلق و بی چون و چرا از حضرت علی علیه السلام به حکم حدیث منزلت و جانشینی پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله واجب خواهد بود، در نتیجه مناقشه و اشکال مردود و باطل است.

حدیث منزلت و دیدگاه علمای اهل تسنّن …

در کتاب هایی که در این زمینه نوشته شده علما و دانشمندان اهل تسنّن تصریح کرده اند که این حدیث، بر امامت و خلافت حضرت علی علیه السلام دلالت می کند.

ص: 1102

شماره صفحه در کتاب - ص: 91

***

به عنوان نمونه کتاب تحفة الاثنا عشریه در ردّ شیعیان امامیه اثنا عشری نوشته است. نگارنده این کتاب اعتراف می کند که حدیث منزلت خلافت حضرت علی علیه السلام را اثبات می کند؛ بلکه سخن را فراتر برده و می گوید: هیچ کس دلالت حدیث را انکار نمی کند، مگر ناصبی و دشمن اهل بیت و هرگز اهل سنت به آن راضی نیستند. (1) سخن ما در اثبات خلافت بلافصل امیر مؤمنان علی علیه السلام است؛ یعنی بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بلافاصله تنها آن حضرت جانشین پیامبر است، اما اثبات اصل خلافت امیر مؤمنان علی علیه السلام بعد از پیامبر از این حدیث، انکارناپذیر است، مگر از ناصبی و دشمن امیر مؤمنان علی علیه السلام، هم چنان که نگارنده تحفة الاثنا عشریه به این مطلب تصریح کرده و دلالت این حدیث را به این اندازه پذیرفته است.

با وجود این، با مراجعه و بررسی کتاب های حدیثی اهل تسنّن و شرح های آن ها می بینیم آن ها حتی اصل دلالت حدیث منزلت را بر خلافت و ولایت نمی پذیرند و در آن مناقشه می کنند، همان کاری که نویسنده تحفة الاثنا عشریه به ناصبی ها و دشمنان اهل بیت علیهم السلام نسبت داده است.

ص: 1103


1- . تحفة الاثنا عشریه: 210.

شماره صفحه در کتاب - ص: 92

***

به عنوان نمونه اگر به شرح حدیث منزلت در منابعی از جمله: فتح الباری، نگارش حافظ ابن حجر عسقلانی، شرح صحیح مسلم از حافظ نَوَوی و المرقاة فی شرح المشکاة مراجعه کنیم، می بینیم که اینان در شرح و تفسیر این حدیث، حتی در دلالت این حدیث بر اصل امامت و ولایت اشکال می کنند؛ یعنی همان سخنی که نگارنده تحفه اثنا عشریه گفته که آن را از اهل تسنن نفی کرده و به ناصبی ها نسبت داده است.

اکنون به گفتار نَوَوی در شرح صحیح مسلم دقّت کنید. عین عبارت او یا نزدیک به آن را سایر نگارندگان اهل تسنن نیز در کتاب هایی که نام برده شده آورده اند.

نَوَوی گوید: این حدیث هیچ گونه دلالتی بر این که علی پس از پیامبر جانشین او باشد ندارد؛ زیرا پیامبر این جمله را هنگامی به علی گفت که به جنگ تبوک می رفت و او را در مدینه به جای خود گذاشت.

منظور نَوَوی این است که این حدیث در مورد خاصی بیان شده است.

وی در ادامه سخن می گوید: مؤیّد این مطلب همین است که هارون- که علی به او تشبیه شده- پس از موسی خلیفه نبود؛ بلکه در دوران زندگی موسی از دنیا رفت. بنا بر آن چه نزد صاحبان اخبار و تاریخ مشهور است، او چهل سال پیش از وفات جناب موسی فوت

ص: 1104

شماره صفحه در کتاب - ص: 93

***

کرد. آن ها گفته اند: هنگامی که حضرت موسی می خواست برای مناجات به میقات پروردگارش برود، هارون را خلیفه و جانشین خود قرار داد. پس این خلافت و جانشینی خلافتی موقّت و در یک جریان خاصّ و محدودی است و هیچ دلالتی بر آن خلافت و جانشینی که مورد بحث و نزاع است ندارد. (1) به راستی شما قضاوت کنید! آیا جز ناصبی چنین سخنی می راند؟

سخنی که حتّی فردی چون صاحب تحفة الاثنا عشریه نیز راضی نمی شود آن را به خود نسبت دهد. از همین رو آن را به ناصبی ها نسبت داده است.

البته ما سخنان ابن تیمیّه و افراد دیگری را که عقاید شیعیان را رد می کنند بیان خواهیم کرد و فرازهایی از عبارات آن ها را خواهیم نوشت تا روشن شود که چه کسی ناصبی است و آن گاه است که بیش از پیش با ناصبی ها آشنا خواهید شد.

تا کنون بیان شد که چگونه حدیث منزلت، به صراحت بر خلافت، امامت و ولایت بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله دلالت دارد که نگارنده تحفة الاثنا عشریه نیز منکر این دلالت نیست؛ اما در نهایت می گوید: تمام نزاع و دعوای ما با طرف مقابل درباره امامت بلافصل بعد از رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله است.

ص: 1105


1- . شرح صحیح مسلم، نَوَوی: 15/ 174.

شماره صفحه در کتاب - ص: 97

***

بخش پنجم تلاش هایی علمی برای ردّ حدیث منزلت …

تلاش هایی برای ردّ حدیث منزلت …

اشارة

در بخش های پیشین حدیث شریف منزلت را از نظر سند و متن بررسی کردیم، در این بخش اشکال های علمی و تلاش هایی که برای ابطال و ردّ این حدیث از طرف اهل تسنّن صورت گرفته است بررسی می کنیم. این اعتراض ها و اشکال ها را در دو مرحله مطرح می نماییم:

اشکال های علمی …

ما آمادگی پذیرش هر ایراد و اشکالی را پیرامون حدیث شریف منزلت داریم، مشروط بر این که ایرادی فنّی و مبتنی بر پایه های علمی و بر اساس قواعدی باشد که در کیفیّت مناظره و گفت و گو بیان شده است.

چکیده ایرادهایی که بر دلالت حدیث منزلت شده است در سه اشکال خلاصه می شود:

ص: 1106

شماره صفحه در کتاب - ص: 98

***

اشکال یکم: عدم دلالت حدیث …

نخستین اشکال علمی که از جانب مخالفان حدیث منزلت وارد شده چنین است:

آن ها می گویند: نمی توان از این حدیث به طور عموم استفاده کرد که علی علیه السلام در همه جهات شبیه هارون است و با این بیان، مشابهت بین این دو فقط با یک شباهت نیز تمام و این حدیث صحیح خواهد بود؛ با این وجود ما نمی پذیریم که علی علیه السلام در همه مقامات و منازل نسبت به پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله به مانند هارون برای موسی باشد.

اشکال دوم: خلافت محدود …

دومین اشکال بر حدیث این است که جانشینی و خلافتی که این حدیث اثبات می کند، خلافتی موقّت و در شرایط خاص و زمان محدودی بوده است، آن هم زمانی که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله زنده بوده است، آن سان که خلافت هارون برای موسی علیه السلام مربوط به زمانی بوده که او به مناجات پروردگارش رفته بود.

مؤیّد این مطلب وقوع مرگ هارون در دوران زندگی حضرت موسی است. بنا بر این، کدام خلافت است که ما بر سر آن نزاع داریم؟

ص: 1107

شماره صفحه در کتاب - ص: 99

***

اشکال سوم: خلافت فقط در زمان جنگ تبوک …

اشکال سومی که بر حدیث منزلت گرفته شده چنین است:

حدیث منزلت در جریان جنگ تبوک وارد شده است، آن گاه که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله از مدینه خارج می شد و به سمت تبوک می رفت علی علیه السلام را در مدینه باقی گذاشت تا به کارهای شخصی و خانوادگی حضرت رسیدگی کند، و امور کسانی را که در مدینه مانده اند تدبیر نماید.

بنا بر این حدیث منزلت در خصوص قضیّه معیّنی آمده و مخصوص به همان مورد خواهد بود.

پاسخ به اشکال نخست …

اکنون به این سه ایراد پاسخ می دهیم:

خلاصه اشکال نخست آن بود که تشابه امیر مؤمنان علی علیه السلام با جناب هارون در همه منزلت ها و مقام ها نیست، و این تشابه عمومیّت ندارد تا جمیع منزلت ها و مقام های هارون را شامل شود.

در پاسخ می گوییم: در این حدیث شریف دو عبارت وجود دارد که روشن گر معنای آن است:

1. عبارت «أنت منّی بمنزلة هارون».

ص: 1108

شماره صفحه در کتاب - ص: 100

***

در این عبارت اسم جنس یعنی «منزلة» به عَلَم که همان «هارون» است اضافه شده است.

2. عبارت استثنا؛ یعنی «إلّا أنّه لا نبیّ بعدی».

با این استثنا پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله تنها مقام و منزلت نبوّت را از سایر مقام هایی که امیر مؤمنان علی علیه السلام دارد، خارج کرده است.

همین استثنا نشان گر آن است که مقام های هارون متعدّد بوده و فقط یکی از آن مقام ها در مورد امیر مؤمنان علی علیه السلام استثنا شده است.

با مراجعه به کتاب های علم اصول فقه، بلاغت و ادبیات خواهیم دید که به صراحت بیان شده که استثنا معیار و ملاک عموم است؛ یعنی هر گاه در جمله ای استثنا آمده باشد، دلیل بر آن است که آن جمله عمومیّت دارد و حکمش فراگیر است و تنها یک مورد از آن عموم استثنا شده است.

هم چنین در این کتاب ها تصریح شده که اسم جنس مضاف از الفاظ عموم است. با وجود این آیا جایی برای اشکال باقی می ماند؟

بنا بر این، در این حدیث «بمنزلة هارون» اسم جنس مضاف و از صیغه های عموم است. هم چنین این حدیث با داشتن جمله استثنا که آن هم معیار عموم است تصریح در عموم خواهد داشت؛ یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام در تمامی مقام ها و منزلت های

ص: 1109

شماره صفحه در کتاب - ص: 101

***

حضرت هارون همانند او خواهد بود، مگر منصب پیامبری.

نکته جالب توجّه این است که این حدیث در تمامی منابع به همین کیفیّت نقل شده است؛ یعنی این دو قرینه در تمامی متون حدیث وجود دارد که «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلّاأنّه لا نبیّ بعدی».

بنا بر این هیچ احتمالی بر این که منظور پیامبر صلی اللَّه علیه وآله از این حدیث عموم نبوده باقی نخواهد ماند و حدیث تصریح در مطلب داشته و از این رو بنای این اشکال و ایراد از اساس فرو می ریزد و به کلّی مردود می شود.

دیدگاه دانشمندان فن …

ابن حاجب از بزرگان و پیشوایان علم اصول و ادبیات عرب، در کتاب مختصر الاصول- که شرح و تعلیق های بسیاری بر آن نوشته شده و یکی از کتاب های درسی حوزه های علمیه بوده است- چنین می نویسد:

صیغه هایی که نزد محققان برای عموم وضع شده است عبارتند از: اسم شرط، اسم استفهام، موصول ها، جمع هایی که دارای الف و لام جنس هستند نه عهد و اسم جنس معرفه شده به الف و لام یا به اضافه. (1)

ص: 1110


1- . المختصر (بیان المختصر 2): 111.

شماره صفحه در کتاب - ص: 102

***

پژوهشگرانی که در پی مدارک و مستندات بیشتری هستند می توانند به کتاب های ادبی نظیر کتاب الأشباه والنظائر نگارش جلال الدین سیوطی و الکافیة فی علم النحو با شرح محقّق جامی که به نام الفوائد الضیائیّه معروف است، مراجعه کنند. این کتاب نیز تا این اواخر در حوزه ها علمیّه تدریس می شده است.

از کتاب های اصولی نیز به کتاب المنهاج نگارش قاضی بیضاوی و شرح هایی که بر آن نوشته شده می توان مراجعه کرد.

هم چنین کتاب فواتح الرحموت فی شرح مسلّم الثبوت را می توان ملاحظه نمود، این از کتاب های معتبر و مشهور اهل تسنّن در علم اصول فقه است.

از کتاب های علم بلاغت المطوّل فی شرح التلخیص و مختصر المعانی فی شرح التلخیص نگارش تفتازانی را می توان دید، این دو کتاب در حوزه های علمیه تدریس می شود. هم چنین کتاب های دیگری که در موضوع علم اصول فقه، نحو و بلاغت نگاشته شده اند.

در مورد استثنا هم پیشگامان علم اصول فقه همگی تصریح کرده اند که معیار عموم وجود استثنا است.

این مطلب در کتاب منهاج الوصول الی علم الاصول تألیف قاضی بیضاوی و نیز در شرح هایی که بر این کتاب نوشته شده، مانند

ص: 1111

شماره صفحه در کتاب - ص: 103

***

شرح ابن امام الکاملیه و دیگر شرح ها آمده است.

بنا بر این هر چه که استثنا از آن صحیح باشد و محصور در افراد خاصّی نباشد، عام خواهد بود و در حدیث شریف منزلت نیز استثنا وجود دارد.

ممکن است گفته شود: چون این حدیث اختصاص به غزوه تبوک دارد، باید از عمومیت حدیث صرف نظر کنیم؛ چرا که اگر شاهد یا دلیلی بر تخصیص باشد، دیگر لفظ بر عموم دلالت نخواهد کرد.

بنا بر این، حدیث منزلت فقط بیان گر جانشینی امیر مؤمنان علی علیه السلام برای باقی ماندگان در مدینه خواهد بود، تا به امور کودکان، زنان و ناتوانان- آن چنان که ابن تیمیّه می گوید- رسیدگی کند، نه بیش از این.

روشن است که این اشکال و این ادّعا صحیح نیست؛ زیرا- همان طور که خواهیم گفت- حدیث منزلت در غیر جنگ تبوک نیز از پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله روایت شده است.

هم چنین گفته شده که آن گاه استثنا بر عمومیّت جمله سابق خود دلالت می کند که استثنای متّصل باشد، در حالی که این استثنای منقطع است؛ زیرا آن چه در این حدیث استثنا شده یک جمله خبری است و امکان ندارد استثنای جمله خبری استثنای متّصل باشد.

در پاسخ می گوییم که مطالب مطرح شده بحث های علمی هستند

ص: 1112

شماره صفحه در کتاب - ص: 104

***

که شاید پژوهشگران حقایق کم و بیش از آن ها آگاهند. این اشکال صورت زیبایی دارد که اگر کلام صحیحی باشد، دیگر نمی توان به وجود استثنا در حدیث بر عمومیّت آن استدلال کرد. این اشکال را نویسنده تحفة اثنا عشریه ذکر کرده است. (1) اما زمانی که به متن های حدیث مراجعه می کنیم، می بینیم در بعضی از آن ها آن چه که پس از حرف «إلّا» استثنا شده، واژه «النبوّة» است نه جمله خبری.

از طرفی سند این حدیث- یا این احادیث- که به این صورت نقل شده معتبر است. ابن کثیر دمشقی از کسانی است که در کتاب تاریخی البدایه والنّهایه بر صحّت سند این حدیث تصریح کرده است. (2) افزون بر این در نزد اهل تسنّن مسلّم است که در علم اصول و بلاغت اصل اوّلی در استثنا، متّصل بودن آن است.

بدیهی است که دست برداشتن از این اصل، صحیح نیست، مگر زمانی که دلیل و قرینه ای بر آن باشد.

صاحب تحفه خواسته استثنایی را که به صورت جمله خبری است قرینه ای بر چشم پوشی از آن اصل اوّلی بداند، که ما در پاسخ

ص: 1113


1- . تحفه اثنا عشریه: 211.
2- . البدایه والنهایه: 7/ 340.

شماره صفحه در کتاب - ص: 105

***

گفتیم که مستثنا به صورت اسم آمده است نه جمله خبری.

برای آگاهی از تعبیرها و تصریحات اهل تسنّن- در این زمینه که اصل اوّلی در استثنا متّصل بودن آن است نه منقطع بودن- می توانید به کتاب مطوّل مراجعه کنید؛ همان کتابی که در دست رس و کتابی درسی در حوزه علمیه است. (1) هم چنین می توانید به کتاب کشف الاسرار در شرح اصول بزدوی، نگارش شیخ عبدالعزیز بُخاری نیز مراجعه کنید که یکی از منابع اهل سنّت در علم اصول است. (2) همین طور ابن حاجب در کتاب مختصر الاصول بر این مطلب تصریح کرده است، (3) حتّی اگر به شرح های حدیث مراجعه کنید خواهید دید که شارحان محدّث این حدیث نیز تصریح می کنند که این استثنا متّصل است نه منقطع.

به عنوان نمونه به آن چه که قسطلانی در ارشاد الساری (4)

آورده است و نیز به فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر می توان مراجعه نمود.

ص: 1114


1- . المطوّل: 204- 224.
2- . کشف الاسرار: 3/ 178.
3- . مختصر (بیان مختصر 2): 246.
4- . ارشاد الساری: 6/ 117 و 118.

شماره صفحه در کتاب - ص: 106

***

با توجّه به این نکات، اشکال و ایراد نخست از بین خواهد رفت و دلالت حدیث بر تمامی منزلت ها و مقام ها تمام خواهد بود.

البتّه آن چه در این جا بیان شد، مباحث فنّی و تخصّصی بود که در خور توجّه و دقت بیشتری است و نیاز به تسلّط بر قواعد و اصطلاحات علمی ویژه ای دارد.

پاسخ به اشکال دوم …

چکیده اشکال دوم چنین بود:

پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله در قضیّه معیّن و مشخّصی و در زمان حیات خود، حضرت علی علیه السلام را جانشین خود قرار داده است؛ همچنان که حضرت موسی علیه السلام هارون را در زمان حیات خود جانشین خویش قرار داد. هارون پیش از حضرت موسی علیه السلام از دنیا رفت؛ از این رو حدیث منزلت هیچ گونه دلالتی بر آن امامت و خلافتی که ما بر سر آن نزاع داریم ندارد.

این اشکال را بسیاری از بزرگان حدیث اهل تسنن مطرح کرده اند؛ از جمله ابن حجر عسقلانی، قسطلانی و قاری؛ هم چنین متکلّمان آن ها نیز این اشکال را طرح نموده و در کتاب های خود نوشته اند.

این اشکال را از دو محور می توان پاسخ داد:

ص: 1115

شماره صفحه در کتاب - ص: 107

***

نخست. منزلت ها و مقام هایی که برای جناب هارون بیان کردیم متعدّد بود و از هر کدام آن ها به خوبی خلافت و جانشینی امیر مؤمنان علی علیه السلام استفاده می شد؛ مانند مقام شرکت در امر اصلاح مردم و یا عصمت و … و هیچ گاه آن مقام ها و منزلت ها محدود به زمان خاصّی نبوده است.

دوم. پیش تر گفتیم که مقام خلافت، مقامی روحانی و معنوی است. وقتی می گوییم: فلان شخص خلیفه است؛ یعنی او به درجه ای از صلاحیّت و شایستگی رسیده که اهلیّت احراز آن مقام را کسب کرده است. خلافت پیامبر در واقع خلافت خدا است، جانشینی مقام الهی، نیاز به داشتن اهلیّت و شایستگی در شخص خلیفه دارد.

خلیفه پیامبر باید از نظر علمی همپای او باشد تا بتواند به جای او بر کرسی تعلیم مردم بنشیند. باید عالم به بطون و تأویل قرآن باشد تا قرآن را همچون پیامبر برای مردم بیان کند و از اسرار و معارف آن پرده بردارد.

کوتاه سخن این که خلیفه پیامبر کسی است که به جای پیامبر واسطه بین مخلوقات و آفریدگارشان است؛ زیرا گرچه با رحلت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نبوّت به پایان می رسد؛ امّا ارتباط با آسمان هیچ گاه قطع نخواهد شد. باید کسی باشد تا هر سال و در شب قدر، فرشتگان

ص: 1116

شماره صفحه در کتاب - ص: 108

***

الهی و روح بر او نازل شوند و همه امورات را به محضرش برسانند.

چنین شخصیتی باید از شایستگی های لازم برخوردار باشد تا خدا او را برگزیند.

بسیار دور از حقیقت است اگر گمان کنیم خلافت، مقامی اعتباری و ظاهری است که وقت محدودی دارد و با شروع آن وقت، زمان خلافت شروع، و با پایان آن دوره اش به سر می آید و نیاز به هیچ صلاحیّت و اهلیّتی ندارد.

اگر خداوند کسی را شایسته خلافت دانست و او را برگزید، اگر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در شخصی چنین شایستگی را احراز کرد که به طور مطلق او را خلیفه خود دانست و با فرمان «اخْلُفْنی فی قَوْمی» (1)

آن را به همگان فهماند، باید بفهمیم که چنین انسانی دارای تمامی شرایط خلیفه پیامبر بوده است؛ زیرا خداوند نااهل را به جای پیامبرش قرار نمی دهد.

این به آن معنا است که آن حضرت دارای علم الهی، عصمت الهی، قدرت الهی و … است که می تواند خلأ فقدان پیامبر را پر کند.

وقتی خدا و رسول او کسی را در تمامی شئون پیامبر به جای او

ص: 1117


1- . سوره اعراف: آیه 142.

شماره صفحه در کتاب - ص: 109

***

قرار می دهند- حتی اگر مجال بروز و ظهور آن نباشد- بدان معنا است که او برگزیده الهی است و صلاحیت و شایستگی او به گونه ای است که می تواند در همه جهات، نبودِ جایگاه پیامبر را پر کند؛ هم مرجع اختلافات باشد، هم حاکم بر مردم، هم بیان کننده احکام الهی، هم مفسّر کلمات الهی، هم اولی بر مردم از خودشان و هم حکمش بر آن ها نافذتر از حکم خودشان باشد.

گواه این مطلب همان است که حضرت موسی علیه السلام برای خلافت هارون، زمان معیّن نکرد؛ بلکه فرمود: «اخْلُفْنی فی قَوْمی»؛ یعنی هر گاه من نبودم، تو به جای من خلأ نبودِ مرا پر کن. به همین جهت حضرت هارون در آن ده روزی که به مدّت مناجات حضرت موسی علیه السلام افزوده شد، در مقام خود باقی ماند.

آن گاه که چنین موقعیّت و منزلت والایی برای جناب هارون ثابت شد، برای امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز ثابت خواهد بود.

نکته در خور توجه بیشتر این است که در حدیث منزلت، پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله امیر مؤمنان علی علیه السلام را در مقام ها و منزلت های او به سان هارون قرار دادند، نه در آن چه که در خارج اتفاق افتاده است؛ به این بیان که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله نفرموده چون هارون چهل روز خلافت کرده، تو نیز همانند او چهل روز بر این منصب خواهی بود؛

ص: 1118

شماره صفحه در کتاب - ص: 110

***

بلکه سخن از منزلت ها و مقام هاست، نه آن چه در خارج روی داده است. هارون دارای مقام خلافت حضرت موسی علیه السلام بود و این مقام حتّی در زمان حضور حضرت موسی علیه السلام در میان بنی اسرائیل برای او محفوظ بود.

حدیث منزلت از دیدگاه ابن تیمیّه …

ابن تیمیّه نیز چنین اشکالی را به این حدیث دارد. از این رو به بررسی نظریه وی می پردازیم.

با مراجعه به کتاب منهاج السنّه ابن تیمیّه خواهیم دید جای جای این کتاب از بغض و دشمنی به امیر مؤمنان علی علیه السلام و عیب جویی و طعنه بر ایشان مملو است. وی در فرازی از کتابش چنین می نویسد:

هر گاه پیامبر به سفری می رفت- به جنگ، یا عمره و یا حج- یکی از اصحابش را در مدینه به جای خود قرار می داد، تا آن جا که نوشته اند در یکی از سفرها، ابن امّ مکتوم را جانشین خود در مدینه قرار داد. هیچ کس این جانشینی ابن امّ مکتوم را شأن و رتبه ای برای او نمی شمارد.

آن گاه ابن تیمیّه به حدیث منزلت اشاره می کند و می گوید:

هنگامی که جنگ تبوک (آخرین جنگ پیامبر) آغاز شد، پیامبر به هیچ کس اجازه سرپیچی و تخلّف از سپاه را نداد. مردم در هیچ جنگی به مانند این جنگ با پیامبر همراه نشدند. فقط زنان، کودکان، آن هایی که

ص: 1119

شماره صفحه در کتاب - ص: 111

***

به خاطر ناتوانی نمی توانستند پیامبر را همراهی کنند و منافقان در مدینه ماندند.

در مدینه مؤمنان دلاوری نبودند تا همانند گذشته پیامبر کسی را بر آنان به عنوان جانشین خود قرار دهد. از طرفی آنان که در مدینه مانده بودند، جز ناتوانان، کودکان و زنان نبودند، از این رو نیازی نبود که پیامبر برای این ها شخص مهمّ و سرشناسی از اصحابش را جانشین قرار دهد؛ بلکه این جانشینی از تمامی جانشینی هایی که معمولًا پیامبر انجام می داد بی ارزش تر بود؛ یعنی جانشینی علی در جریان تبوک حتی از جانشینی ابن ام مکتوم نیز بی ارزش تر و کم اهمیت تر است [!!].

ابن تیمیّه می افزاید: علت جانشینی علی در مدینه این بود که چون در آن شهر مردان زیادی از مؤمنان نیرومند نبودند تا نیاز باشد کسی را بر آنان جانشین خود قرار دهد، بنا بر این هر کسی را که پیامبر قبل از این ماجرا به جای خود در مدینه گمارده بود، برتر از جانشینی علی خواهد بود.

از همین رو علی با گریه نزد پیامبر آمد و گفت: آیا مرا با زنان و کودکان می گذاری؟

پیامبر به او گفت: به خاطر امانت داری تو را جانشین خود قرار دادم و هیچ گاه جانشینی پیامبر عیب و نقص نیست، همان طور که

ص: 1120

شماره صفحه در کتاب - ص: 112

***

موسی هارون را برای قوم خود جانشین قرار داد.

از طرفی پادشاهان و دیگران هر گاه به جنگ می روند، کسی را همراه خود می برند که بهره زیادی از او برده و به کمکش نیاز دارند و از مشورت ها و پیشنهادهای وی استفاده کرده و از زبان، دست و شمشیر او سود می جویند. از این رو پیامبر در این نبرد نیازی به علی نداشت تا با او مشورت کند، یا از زبان، دست و شمشیر او استفاده کند [!] به همین جهت دیگران را همراه خود برد؛ زیرا آن ها در این امور به کارش می آمدند.

او در ادامه می گوید: تشبیه کردن دو چیز به یکدیگر مستلزم آن نیست که در تمام جهات آن دو مثل هم باشند؛ بلکه باید دید کلام در چه مقامی است. آیا روایتی را- که در دو کتاب صحیح (بخاری و مسلم) نقل شده و ثابت است- ملاحظه نمی کنی؟ که در این روایت وقتی پیامبر درباره اسیران با ابوبکر مشورت کرد او گفت: در مقابل آن ها پول و فدیه بگیر و آن ها را آزاد کن.

سپس با عمر مشورت کرد او گفت: آن ها را به قتل برسان.

پس از آن پیامبر فرمود: اکنون جایگاه این دو رفیق را به شما می گویم. تو ای ابوبکر! به مانند ابراهیمی [!] و تو ای عمر! به مانند نوح [!]

ص: 1121

شماره صفحه در کتاب - ص: 113

***

بنا بر این، اگر پیامبر به کسی بفرماید: تو مانند ابراهیم و عیسی هستی؛ و به دیگری بفرماید: تو مانند نوح و موسی هستی، مهم تر و برتر از آن است که بفرماید: تو برای من همانند هارون برای موسی هستی.

آن چه بیان شد، بخشی از سخن ابن تیمیّه بود. از خداوند سبحان می خواهیم با این مرد به عدلش رفتار کند و در ازای هر کلمه آن چه را که سزاوار آن است جزایش دهد.

ردّ دیدگاه ابن تیمیّه …

اکنون به اختصار دیدگاه ابن تیمیه را از چند محور بررسی می کنیم:

نخست. در احادیثی که پیش تر نقل کردیم- و آن چه خواهد آمد- در این زمینه تعبیرهای گوناگونی آمده است. در نقلی آمده که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله به امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود:

إنّه لابدّ أن أقیم أو تقیم.

حتماً یا من باید در مدینه بمانم و یا تو.

پیامبر در تعبیری دیگر فرمود:

فإنّ المدینة لا تصلح إلّابی أو بک.

امور مدینه جز به وسیله من و یا تو سامان نمی یابد.

ص: 1122

شماره صفحه در کتاب - ص: 114

***

در سخن دیگری می خوانیم که حضرتش فرمود:

إنّه لا ینبغی أن أذهب إلّاوأنت خلیفتی.

به هیچ وجه سزاوار نیست که من بروم مگر آن که تو جانشین من باشی.

از این عبارات به خوبی استفاده می شود که هیچ کس نمی توانسته در آن موقعیت جانشین پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در مدینه باشد، و تنها شخص پیامبر و یا امیر مؤمنان علی علیه السلام می توانستند به کارهای مدینه رسیدگی کرده و آن ها را سامان دهند.

روشن است که در آن زمان، شرایط خاصّی بر مدینه حکمفرما بوده و منافقان دسیسه هایی داشته و نقشه هایی در سر می پروراندند که هیچ یک از صحابه توان و صلاحیت مقابله و خنثی کردن آن ها را نداشتند و این کار فقط از عهده دو نفر برمی آمده: یا شخص پیامبر صلی اللَّه علیه وآله و یا امیر مؤمنان علی علیه السلام.

به راستی اگر این جانشینی برای علی علیه السلام هیچ فضل و مقامی را اثبات نمی کند؛ بلکه از جانشینان پیشین پیامبر بی ارزش تر است؛ پس چرا عمر آرزو می کرد که این مقام و جانشینی برای او باشد؟

چرا سعد بن ابی وَقّاص آرزو داشت که او به چنین مقامی می رسید؟

ص: 1123

شماره صفحه در کتاب - ص: 115

***

دوم. ابن تیمیّه گفت: «علی در حالی که اشک از دیدگانش جاری بود به نزد پیامبر آمد».

این سخن ابن تیمیّه دروغ است. گریه امیر مؤمنان علی علیه السلام به این جهت بود که در آن نبرد حضور نداشته و هم چنین به جهت نکوهش هایی که از منافقان می شنیده است، نه به این جهت که پیامبر او را در میان زنان و کودکان به جای خود گمارده است.

به سخن دیگر، امیر مؤمنان علی علیه السلام که به پیامبر عرضه داشت:

أتخلّفنی فی النساء والصبیان؟

آیا مرا در میان کودکان و زنان به جای خود قرار می دهی؟

این سخن پیش از خروج رسول خدا برای جنگ از مدینه بود؛ اما گریه کردن امیر مؤمنان علی علیه السلام و بیرون آمدن از مدینه و ملاقات با پیامبر پس از خروج پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله از مدینه بود و علّت گریه آن حضرت نیز تنها به خاطر سخنان و شایعات منافقان بود، نه این که چون این جانشینی بی ارزش بوده آن حضرت می گریسته است. از این رو روشن شد که سخن ابن تیمیّه «هنگامی که علی دید برای زنان و کودکان خلیفه شده، از روی اعتراض گریست»، تهمت و ناروایی بزرگ در حق امیر مؤمنان علی علیه السلام است.

ص: 1124

شماره صفحه در کتاب - ص: 116

***

سوم. ابن تیمیّه حدیثی را از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل کرده که در آن حدیث حضرتش ابوبکر را به ابراهیم علیه السلام و عمر را به نوح علیه السلام تشبیه نموده است. وی پس از نقل این حدیث چنین اظهار نظر نمود: «این حدیث در صحیح بُخاری و صحیح مسلم آمده است».

روشن است که چنین سخنی دروغی بیش نیست؛ چرا که صحیح بُخاری و مسلم در دست رس شماست؛ ببینید آیا چنین حدیثی در آن دو کتاب موجود است؟!

گواه این مطلب، چاپ جدید منهاج السنّه است که توسط دکتر محمد رشاد سالم تحقیق شده و در نُه جلد در عربستان سعودی به چاپ رسیده است. می توانید متن آن را ملاحظه کنید و استشهاد ابن تیمیّه به این حدیث و نسبت آن را به صحیحین مشاهده کنید. محقق این کتاب در ذیل سخن ابن تیمیّه در پاورقی می نویسد:

به راستی این حدیث فقط در مسند احمد آمده است و محقق آن- یعنی شیخ احمد شاکر که در چاپ جدید، مسند احمد را تحقیق کرده است- می گوید: این حدیث ضعیف است.

این حدیث در کتاب مناقب الصحابه احمد بن حنبل نیز آمده است.

این کتاب به تازگی در دو جلد در کشور عربستان سعودی چاپ شده

ص: 1125

شماره صفحه در کتاب - ص: 117

***

است. محقق آن کتاب نیز پس از نقل این حدیث در پاورقی می نویسد:

سند این حدیث ضعیف است.

در نتیجه این حدیث در دو کتاب صحیح بُخاری و مسلم نیامده تا بتواند در مقابل حدیث منزلتی که در هر دو کتاب صحیح آمده است معارضه کند. این حدیث در پاره ای از کتاب ها آمده و پژوهشگران آن کتاب ها نیز در پاورقی هایی که بر این کتاب نوشته اند، به ضعف این حدیث تصریح کرده اند.

گویی ابن تیمیّه گمان نمی کرده که کسی کتابش را خواهد دید و به صحیح بخاری و مسلم مراجعه خواهد کرد و دروغ پردازی و فریب کاری او را آشکار خواهد ساخت.

ما در مورد طعنه هایی که ابن تیمیه در این عبارت به امیر مؤمنان علی علیه السلام زد و ناروایی های که به آن حضرت روا داشت، سکوت می کنیم و- چنان چه گفتیم- پاسخش را به خدای بزرگ حواله می دهیم که او برترین حاکمان است.

دیدگاه اعْوَر واسطی …

اعور واسطی نیز همگام با ابن تیمیّه شده و سخنانی را در ردّ شیعه نوشته است. وی در میان اهل تسنّن به نام یوسف اعور واسطی معروف است. این ناصبی پلید در رساله ای که در ردّ شیعه نگاشته است می گوید:

ص: 1126

شماره صفحه در کتاب - ص: 118

***

اگر بپذیریم که از حدیث منزلت مقام خلافت ثابت می شود، جز فتنه و فساد چیزی در آن نخواهد بود؛ چرا که در دوران خلافت هارون از موسی جز فتنه، فساد و ارتداد مؤمنان نبود و در آن زمان بنی اسرائیل گوساله پرست شدند. هم چنین در دوران خلافت علی نیز جز فساد، فتنه و کشتار مسلمانان در جنگ جمل و صفّین اتفاق نیفتاد [!]

به راستی آیا او نمی داند که گوساله پرستی بنی اسرائیل در زمان خلافت هارون، هیچ ارتباطی با جانشینی او ندارد؟

با فرض این کلام آیا این همه کفر، ظلم و آدم کشی که در زمان پیامبری پیامبران رخ می داده نقصی در نبوّت آن هاست؟

آیا صحیح است که مصلحان، انبیا و خلفای الهی، گناهِ متمرّدان، سرکشان و مستکبران را بر دوش کشند؟

آیا او نمی داند که بنای خدا بر آزمایش کسانی است که ادّعای اسلام و ایمان می کنند؟ «تا سیه روی شود هر که در او غش باشد».

آن جا که می فرماید:

«أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَهُمْ لایُفْتَنُونَ»؟ (1)

آیا مردم گمان کرده اند که تا به زبان گفتند ایمان آوردیم رها شده و آزمایش نمی شوند؟

ص: 1127


1- . سوره عنکبوت: آیه 2.

شماره صفحه در کتاب - ص: 119

***

باید حضرت موسی علیه السلام به کوه طور برود و هارون خلیفه شود تا معلوم گردد که چه کسانی به واقع به موسی علیه السلام و خدای او ایمان داشته اند و چه کسانی فقط به زبان اظهار ایمان می کرده اند؛ ولی در باطن عقیده ای نداشته اند.

امّا آیا می توان گفت که کفر دورویان و ستم ستمگران، خلل و ضعفی در خلافت هارون پدید می آورد؟

این سنّت الهی پس از پیامبر اسلام صلی اللَّه علیه وآله نیز به گونه ای دیگر رقم خورد که شرایط آزمون مردم فراهم آمد تا هر که در باطن، اعتقادی به پیامبر و خدای او نداشته آن را آشکار نماید، و آن که در سر هوای ریاست داشت و با خیال سلطنت، مسلمان شده بود، درونش هویدا شود و دست به مخالفت با خلیفه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بزند، و جنگ ها را به راه انداخته و خون های مسلمانان را بریزد.

بدیهی است که در هیچ منطقی، ستمِ زورگویان و نافرمانیِ متمرّدان به پای مصلحان گذاشته نمی شود؛ اما اعور واسطی با کمال بی شرمی به جهت ستم ستمگران، فتنه آشوبگران و نافرمانی اخلال گران، خلافت امیر مؤمنان علی علیه السلام را زیر سؤال برده و تضعیف می کند.

افزون بر این که اگر جانشینی امیر مؤمنان علی علیه السلام در جریان

ص: 1128

شماره صفحه در کتاب - ص: 120

***

تبوک ارزش و قیمتی نداشته و هیچ مقامی را برای او اثبات نمی کند، و حتی از جانشینی فردی مانند ابن ام مکتوم کم بهاتر است؛ پس چرا علما و دانشمندان شیعه و سنّی این همه به این حدیث اهمیّت داده اند؛ سندها و طرق گوناگونش را در زمان های مختلف نقل کرده، راویان آن را تحقیق کرده اند، و دلالت ها و معانی آن را بررسی کرده اند؟

اگر این موضوع بی ارزش و از همه جانشینی ها پست تر بود، به گونه ای که شایسته بررسی نبود؛ پس چرا تا این اندازه به این حدیث اهتمام ورزیده اند؟

چرا عمر می گوید: اگر یکی از این خصوصیّات را داشتم، از آن چه که خورشید بر آن می تابد برای من بهتر بود؟

چرا سعد می گوید: به خدا سوگند! اگر یکی از این مقام ها را دارا بودم، برای من از آن چه خورشید بر آن می تابد دوست داشتنی تر بود؟

چرا معاویه به هنگام بیان مقام و فضیلت امیر مؤمنان علی علیه السلام به این حدیث استشهاد می کند؟

و چرا این همه سعی و تلاش شده که این حدیث ردّ شود و ابطال گردد؟

فضل بن روزبهان از افرادی است که همواره می خواهد استدلال های شیعیان به احادیث پیامبر صلی اللَّه علیه وآله را رد کند. با

ص: 1129

شماره صفحه در کتاب - ص: 121

***

وجود این وی درباره حدیث منزلت چنین می گوید: «با این حدیث، برادری، وزارتِ رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در تبلیغِ رسالت و فضایل دیگری برای امیر مؤمنان علی علیه السلام ثابت می شود».

با توجه به آن چه بیان شد، جایگاهی برای اشکال دوم نمی ماند.

پاسخ به اشکال سوم …

اشکال سوم این بود که حدیث منزلت اختصاص به غزوه تبوک دارد.

آری، اگر این حدیث فقط در جنگ تبوک بیان شده باشد و ما این شأن نزول را بپذیریم و این شأن نزول سبب شود که آن حدیث به همان مورد اختصاص یابد- با فرض پذیرش این دو مقدمه- جایگاهی برای اشکال سوم خواهد بود.

ولی چنین نیست؛ چرا که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله حدیث منزلت را- به سان حدیث ثقلین و حدیث غدیر- در مکان ها و موقعیّت های بسیاری تکرار فرموده است. کتاب های اهل سنّت در دست رس است.

پژوهشگر آزاداندیش و منصف به راحتی این روایات را می تواند ملاحظه کند. ما در بخش بعدی به برخی از آن ها اشاره خواهیم کرد.

ص: 1130

شماره صفحه در کتاب - ص: 125

***

بخش ششم موارد بیان حدیث منزلت …

اشارة

پیامبر گرامی اسلام صلی اللَّه علیه وآله در موارد بسیار و در موقعیّت های گوناگون، حدیث منزلت را در شأن مولای متّقیان امیر مؤمنان علی علیه السلام فرموده اند. اینک به اختصار به چند مورد آن اشاره می کنیم.

1. پیمان برادری بین اصحاب پیامبر …

نخستین مورد بیان حدیث منزلت، در جریان پیمان برادری بین اصحاب پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله است.

ابن ابی اوفی گوید: هنگامی که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله بین اصحابش- از جمله ابوبکر و عمر- پیمان برادری بست، علی علیه السلام عرضه داشت:

یا رسول اللَّه! ذهب روحی وانقطع ظهری حین رأیتک فعلت ما فعلت بأصحابک غیری، فإن کان هذا من سخط عَلَیّ فلک

ص: 1131

شماره صفحه در کتاب - ص: 126

***

العتبی والکرامة.

ای رسول خدا! قالب تهی کردم و کمرم شکست آن گاه که دیدم شما بین اصحاب خود جز من پیمان برادری بستی. پس اگر خشم شما از من باعث شده که مورد توجه قرار نگیرم، شایسته سرزنشم و بزرگواری از آنِ شماست.

در این هنگام پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

والّذی بعثنی بالحقّ! ما أخّرتک إلّالنفسی، وأنت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر أنّه لا نبیّ بعدی، وأنت أخی ووارثی.

به خدایی که مرا به حق به پیامبری مبعوث کرد! تو را فقط برای خود برگزیدم و تو برای من همانند هارون برای موسی هستی، جز این که پیامبری پس از من نیست، و تو برادر و وارث من هستی.

حضرت علی علیه السلام عرضه داشت:

ما أرث منک یا رسول اللَّه؟

چه چیزی از شما به ارث می برم ای رسول خدا؟

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ما ورّث الأنبیاء من قبلی.

هر آن چه پیامبران پیش از من به ارث گذاشته اند.

حضرت علی علیه السلام پرسید:

ص: 1132

شماره صفحه در کتاب - ص: 127

***

ما ورّث الأنبیاء من قبلک؟

پیامبران قبل از شما چه چیزی به ارث گذاشته اند؟

فرمود:

کتاب ربّهم وسنّة نبیّهم وأنت معی فی قصری فی الجنّة مع فاطمة ابنتی وأنت أخی ورفیقی.

کتاب پروردگارشان و راه و روش پیامبرشان. و تو در قصر من در بهشت، همراه دخترم فاطمه با من خواهی بود، و تو برادر و رفیق من هستی.

آن گاه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله این آیه را تلاوت فرمود:

«إِخْوانًا عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلینَ». (1)

برادرانی که بر تخت ها رو به روی هم نشسته اند.

این حدیث را حافظ جلال الدین سیوطی در الدرّ المنثور در ذیل تفسیر آیه شریفه نقل کرده است، آن جا که خداوند متعال می فرماید:

«اللَّهُ یَصْطَفی مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ بَصیرٌ». (2)

ص: 1133


1- . سوره حجر: آیه 47.
2- . سوره حج: آیه 75.

شماره صفحه در کتاب - ص: 128

***

خداوند از فرشتگان رسولانی برمی گزیند و نیز از انسان ها که خدا شنوا و بیناست.

تناسب این آیه شریفه با آن حدیث در خور توجه است. وی این حدیث را از بغوی، باوردی، ابن قانع، طبرانی و ابن عساکر (1) نقل نموده است. این حدیث در این منابع نیز آمده است: مناقب علی علیه السلام تألیف احمد بن حنبل، (2) الریاض النضره فی مناقب العشرة المبشّره. (3)

متّقی هندی نیز در کنز العمّال این حدیث را از مناقب علی علیه السلام ذکر کرده است. (4)

2. به هنگام ولادت امام حسن و امام حسین …

علیهما السلام

دومین مورد بیان این حدیث به هنگام ولادت امام حسن و امام حسین علیهما السلام است.

ملا علی قاری در سیره خود می نویسد: جابر بن عبداللَّه انصاری در ضمن حدیثی گوید: به هنگام ولادت امام حسن علیه السلام جبرئیل به پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرود آمد و به امر خدا به پیامبر عرضه داشت:

ص: 1134


1- . الدرّ المنثور: 6/ 76 و 77.
2- . المناقب: 142، حدیث 207.
3- . الریاض النضره: 3/ 182.
4- . کنز العمّال: 9/ 176، حدیث 25554 و 3/ 105، حدیث 36345.

شماره صفحه در کتاب - ص: 129

***

إنّ علیّاً منک بمنزلة هارون من موسی. (1)

به راستی که علی برای تو همانند هارون برای موسی است.

3. در خطبه غدیر خم …

سومین جایگاه بیان این حدیث شریف، خطبه غدیر خم است.

گفتنی است که ما این حدیث را در کتاب نگاهی به حدیث غدیر نقل کرده ایم.

4. در ماجرای بستن در خانه های اصحاب به مسجد …

چهارمین مورد بیان این حدیث در ماجرای بستن درهاست. ما در پژوهشی که درباره این ماجرا انجام داده ایم، به این حدیث اشاره کرده ایم. در روایت چنین آمده است که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

وإنّ علیاً منّی بمنزلة هارون من موسی.

و همانا علی برای من، به منزله هارون است برای موسی.

این روایت را فقیه ابن مغازلی در مناقب امام علی علیه السلام (2)

نقل کرده است.

ص: 1135


1- . وسیلة المتعبدین إلی متابعة سیّد المرسلین: 5/ 225.
2- . مناقب امام علی علیه السلام، ابن مغازلی: 255- 257.

شماره صفحه در کتاب - ص: 130

***

5. تقاضای عمر بن خطّاب …

پنجمین مورد همان است که عمر بن خطّاب گفت که «کفّوا عن ذکر علی …»؛ (سخن گفتن از علی را بس کنید …).

ما پیش تر این جریان را از منابع بسیاری نقل کردیم.

6. در ماجرای دختر حمزه سیدالشهداء …

ششمین مورد بیان حدیث شریف منزلت در ماجرای دختر حضرت حمزه سیّدالشهداء است. ماجرا از این قرار است:

هنگامی که دختر حضرت حمزه از مکّه به مدینه منوّره آمد، امیر مؤمنان علی علیه السلام، جعفر و زید برای کفالت و سرپرستی او اختلاف نظر پیدا کردند و قصه را نزد پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله بردند تا آن حضرت داوری نماید. پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به علی علیه السلام فرمود:

أمّا أنت یا علی! فأنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلّاالنبوّة.

اما تو یا علی! تو برای من به منزله هارون برای موسی هستی، مگر در مقام نبوّت.

این روایت را ابن عساکر در تاریخ مدینة دمشق (1)

، احمد بن حنبل در

ص: 1136


1- . تایخ مدینة دمشق: 1/ 368، ترجمه امام علی علیه السلام، حدیث 409.

شماره صفحه در کتاب - ص: 131

***

مسند، (1)

بیهقی در السنن الکبری (2)

و دیگران نیز نقل کرده اند.

7. در حدیثی از جابر …

هفتمین مورد، حدیثی از جابر بن عبداللَّه انصاری است. وی گوید: ما در مسجد خوابیده بودیم که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله آمد و چنین فرمود:

أترقدون بالمسجد؟ إنّه لا یرقد فیه.

آیا در مسجد می خوابید؟ مسجد جای خوابیدن نیست.

علی علیه السلام نیز همراه آنان بود، پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به آن حضرت رو کرد و فرمود:

تعال یا علی! إنّه یحلّ لک فی المسجد ما یحلّ لی. أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلّاالنبوّة؟!

علی جان! نزدیک بیا، آن چه در مسجد برای من حلال است برای تو نیز روا است. آیا راضی نیستی که برای من همانند هارون برای موسی باشی، مگر در مقام نبوّت؟!

این حدیث نیز در تاریخ مدینة دمشق آمده است. (3)

ص: 1137


1- . مسند احمد: 1/ 185، حدیث 933.
2- . السنن الکبری: 8/ 6.
3- . تاریخ مدینة دمشق: ترجمه امام علی علیه السلام، 1/ 290، حدیث 329.

شماره صفحه در کتاب - ص: 132

***

8. در حدیث امّ سلمه …

هشتمین مورد بیان حدیث منزلت حدیث امّ سلمه است.

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به همسرش امّ سلمه فرمود:

یا أمّ سلمة! إنّ علیّاً لحمه من لحمی ودمه من دمی وهو منّی بمنزلة هارون من موسی إلّاأنّه لا نبیّ بعدی.

ای ام سلمه! گوشت علی از گوشت من، خون او از خون من و او برای من همانند هارون برای موسی است، مگر آن که پس از من پیامبری نیست.

این حدیث نیز در تاریخ مدینة دمشق موجود است. (1) موارد فراوان دیگری نیز وجود دارد که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله در آن موقعیّت ها، حدیث منزلت را در شأن امیر مؤمنان علی علیه السلام فرموده اند. البته ما تمامی آن موارد را بررسی کرده ایم، ولی به جهت رعایت اختصار به همین مقدار بسنده نموده و از ذکر آن ها خودداری می کنیم.

چکیده دلالت حدیث منزلت بر خلافت …

صراحت حدیث منزلت در جانشینی و امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام در این نکات خلاصه می شود:

ص: 1138


1- . تاریخ مدینة دمشق: ترجمه امام علی علیه السلام، 1/ 365، حدیث 406.

شماره صفحه در کتاب - ص: 133

***

نکته یکم: برخی از اصحاب بزرگ رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آرزوی چنین مقامی را می نمودند.

نکته دوم: پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله در موقعیّت های گوناگون این حدیث را تکرار فرموده است.

نکته سوم: قراینی که در متن حدیث و نقل های مختلف آن وجود دارد.

قراینی از حدیث …

پیرامون این واقعه شواهد و قراین بسیاری است که ما پاره ای از این قراین را بیان می نماییم.

نخستین شاهد: پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله در این حدیث چنین فرمود:

لابدّ أن أقیم أو تقیم.

حتماً یا باید من در مدینه بمانم و یا تو بمانی.

از این جمله استفاده می شود که در هیچ کاری کسی جز علی علیه السلام نمی تواند به جای پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله بنشیند و نایب آن حضرت باشد، کارهای او را انجام دهد، شریک و همیار او باشد و مسئولیت های او را به انجام رساند.

این امر نمونه های دیگری نیز دارد که از جمله می توان به جریان

ص: 1139

شماره صفحه در کتاب - ص: 134

***

رساندن سوره برائت به اهل مکّه توسط امیر مؤمنان علی علیه السلام اشاره نمود.

دومین شاهد: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

خلّفتک أن تکون خلیفتی.

تو را به جای خود نهادم تا جانشین من باشی.

این عبارت نیز شاهد دیگری بر مطلب است که شرح آن گذشت.

سومین شاهد: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أنت منّی بمنزلة هارون من موسی …

تو برای من به منزله هارون برای موسی هستی …

تا آن جا که فرمود:

فإنّ المدینة لا تصلح إلّابی أو بک.

زیرا که امور مدینه به غیر من یا تو سامان نخواهد یافت.

حاکم نیشابوری پس از نقل این حدیث در المستدرک می گوید:

سند این حدیث صحیح است؛ ولی بُخاری و مسلم آن را نقل نکرده اند.

چهارمین شاهد: پیامبر اکرم به امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود:

لک من الأجر مثل مالی ومالک من المغنم مثلما لی.

هر آن چه به من اجر و پاداش دهند، به تو نیز خواهند داد و هر چه غنیمت نصیب من شود، برای تو نیز همانند آن خواهد بود.

ص: 1140

شماره صفحه در کتاب - ص: 135

***

این حدیث را نویسنده کتاب الریاض النضره فی مناقب العشرة المبشره آورده است. (1) پنجمین شاهد: در یکی از نقل های حدیث منزلت آمده است که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله به امیر مؤمنان علی علیه السلام چنین فرمود:

إنّه لا ینبغی أن أذهب إلّاوأنت خلیفتی.

سزاوار نیست من بروم مگر آن که تو جانشین من باشی.

به طور قطع این حدیث، حدیث صحیحی است و در منابع بسیاری نقل شده است؛ از جمله در مسند احمد، (2) مسند ابی یعلی، المستدرک، (3) تاریخ مدینة دمشق، (4) تاریخ ابن کثیر، (5) الإصابه (6)

و دیگر منابع.

ششمین شاهد: پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أنت خلیفتی فی کلّ مؤمن بعدی. أنت منّی بمنزلة هارون من موسی وأنت خلیفتی فی کلّ مؤمن بعدی.

پس از من، تو جانشینِ من برای هر مؤمنی خواهی بود. تو برای

ص: 1141


1- . الریاض النضره: 3/ 119.
2- . مسند احمد: 1/ 545، حدیث 3052.
3- . المستدرک: 3/ 133 و 134.
4- . تاریخ مدینة دمشق: ترجمه امام علی علیه السلام، 1/ 209، حدیث 251.
5- . البدایة والنهایه: 7/ 338.
6- . الإصابه: 4/ 270.

شماره صفحه در کتاب - ص: 136

***

من همانند هارون برای موسی هستی و تو پس از من جانشین من بر هر مؤمنی خواهی بود.

این حدیث نیز با سند صحیح در خصائص نَسائی موجود است. (1)

قراینی خارج از متن حدیث …

شواهدی که خارج از متن حدیث برای این معنا گواهی می دهد بسیار زیاد است. ما حدیث منزلت را از نظر سندی و دلالتی بررسی کردیم و روشن شد که حدیث منزلت، به صراحت بر خلافت و جانشینی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله دلالت می کند.

اگر کسی بکوشد امامت و جانشینی پس از پیامبر را در رتبه چهارم قرار دهد، بایستی ابتدا با دلیل های قطعی، حقّانیتِ خلافت سه شیخ پیشین را اثبات کند تا بتواند این حدیث را بر رتبه چهارم پس از عثمان حمل نماید، در غیر این صورت چنین کاری صحیح نخواهد بود.

از طرفی این حدیث عصمت امیر مؤمنان علی علیه السلام را ثابت می کند. همین طور برتری آن حضرت از جهات اعلمیّت و افضلیّت را بر دیگران ثابت می نماید.

ص: 1142


1- . خصائص نَسائی: 49 و 50.

شماره صفحه در کتاب - ص: 137

***

داستان اروی با معاویه …

اکنون جا دارد روایتی را در این جا نقل کنیم، گرچه سخن به درازا کشیده است. در روایتی آمده است:

اروی دختر حارث بن عبدالمطّلب بن هاشم که پیرزن کهن سالی بود نزد معاویه آمد.

معاویه به او گفت: آفرین بر تو ای خاله! حالت چطور است؟

اروی پاسخ داد:

بخیر یابن أُختی! لقد کفرت النعمة، وأسأت لابن عمّک الصحبة، وتسمّیت بغیر اسمک، وأخذت غیر حقّک، وکنّا أهل البیت أعظم الناس فی هذا الدین بلاءاً، حتّی قبض اللَّه نبیّه مشکوراً سعیه، مرفوعاً منزلته، فوثبت علینا بعده بنو تیم وعدی وأُمیّة، فابتزّونا حقّنا، ولّیتم علینا تحتجّون بقرابتکم من رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله، ونحن أقرب إلیه منکم وأولی بهذا الأمر، وکنّا فیکم بمنزلة بنی إسرائیل فی آل فرعون، وکان علی بن أبی طالب بعد نبیّنا بمنزلة هارن من موسی.

خوبم ای پسر خواهر! امّا تو در مقابل نعمت ناسپاسی کردی و با پسرعمویت بدرفتاری نمودی، نام دیگری را بر خود نهادی و حقّ دیگری را گرفتی. امتحان و ابتلای ما خانواده در این

ص: 1143

شماره صفحه در کتاب - ص: 138

***

دین از همه سخت تر بود تا این که خدا پیامبرش را به سوی خود برد، در حالی که از تلاشش سپاسگزاری نمود و جایگاهش را بالا برد. پس از او فرزندان قبیله تیم (ابوبکر) و عَدی (عمر) و امیّه (عثمان و معاویه) بر ما هجوم بردند و حق ما را غصب نمودند. شما بر ما مسلّط شده اید و به خویشاوندی خود با رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله استدلال می کنید، در حالی که ما از شما به پیامبر نزدیک تر و به این امر سزاوارتریم. ما در میان شما همانند بنی اسرائیل در فرعونیان هستیم و علی بن ابی طالب علیه السلام بعد از پیامبرمان همچون هارون برای موسی بود.

در این هنگام عمرو عاص به او گفت: بس کن ای پیرزن گمراه! سخنت را کوتاه کن که عقلت را از دست داده ای.

اروی گفت: ای پسر نابغه! تو سخن می گویی در حالی که مادرت مشهورترین فاحشه مکّه بود و مزدش از همه ارزان تر بود. پنج نفر از قریشیان تو را از آنِ خود می دانستند. از مادرت پرسیدند که تو از کدام یک ایشان هستی.

او گفت: همه آن ها نزد من می آمدند. ببینید بیشتر به کدام یک شباهت دارد، بچّه را از آنِ او بدانید. دیدند از همه بیشتر به عاص بن

ص: 1144

شماره صفحه در کتاب - ص: 139

***

وائل می مانی. پس تو را فرزند او شمردند.

به ناگاه مروان گفت: پیرزن بس کن! و فقط به کاری که به جهت آن به این جا آمده ای بپرداز.

اروی گفت: تو نیز ای پسر زن سبزچشم! سخن می گویی؟

سپس به معاویه رو کرد و گفت: به خدا سوگند! جز تو کسی به این ها جرئت اهانت به مرا نداده است. به راستی تو کسی هستی که مادرت در هنگام کشته شدن حمزه این گونه سرود:

نحن جزیناکم بیوم بدر والحرب بعد الحرب ذات سعر

ما کان لی فی عتبة من صبر وشکر وحشیّ عَلَیّ دهری

حتّی ترمّ أعظمی فی قبری

ما پاسخ روز بدر را به شما دادیم، جنگی که بعد از جنگ باشد آتشین خواهد بود.

من نمی توانستم در فراق عتبه صبر کنم. تمام زندگیم سپاسگزار وحشی هستم. تا آن هنگام که استخوان هایم در قبر پنهان شود.

دخترعموی من در پاسخ او گفت:

خَزیتِ فی بدرٍ وبعدَ بدرِ یا بنت جبّار عظیم الکفر

در جنگ بدر و بعد از بدر ذلیل و خوار شدی. ای دختر ستمگری که کفرش بسیار عظیم است.

ص: 1145

شماره صفحه در کتاب - ص: 140

***

در این هنگام معاویه گفت: ای خاله! آن چه گذشته خداوند بخشیده است [!] نیازت را بگو.

اروی گفت: من به تو نیازی ندارم؛ آن گاه از نزد معاویه بیرون رفت.

در روایتی آمده است: اروی در پاسخ معاویه گفت: دو هزار دینار می خواهم تا چشمه ای جوشان در زمینی سرسبز بخرم که برای فرزندان مستمند حارث بن عبدالمطلب باشد، دو هزار دینار دیگر برای ازدواج فقیران بنی حارث و دو هزار دینار دیگر تا از سختی روزگار آسوده شوم.

معاویه دستور داد آن چه می خواهد به او بپردازید.

شاهد ما از نقل این جریان آن است که اروی دختر عموی پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله به حدیث منزلت استشهاد کرده و به این وسیله بر امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام استدلال می نماید و علی علیه السلام را به هارون تشبیه کرده و هم چنین اهل بیت علیهم السلام را همانند بنی اسرائیل در فرعونیان قرار داده است.

این روایت با اندک تفاوت در این منابع موجود است:

العقد الفرید، المختصر فی اخبار بنی البشر، روضة المناظر نگارش

ص: 1146

شماره صفحه در کتاب - ص: 141

***

ابن شحنه حنفی که از کتاب های تاریخی معتبر است. (1) آری، این گونه دلالت حدیث شریف منزلت پایان یافت و به تمامی اشکال های علمی پاسخ داده شد که همه سپاس ها از آنِ خداوند یکتاست.

ص: 1147


1- . العقد الفرید: 2/ 119، المختصر فی اخبار بنی البشر: 1/ 188، روضة المناظر، حاشیة تاریخ ابن کثیر، وقایع سال 60 ه.

شماره صفحه در کتاب - ص: 145

***

بخش هفتم نگاهی به اشکال های غیر علمی …

اشکال های غیر علمی …

اشارة

اکنون به اشکالاتی که از روش های غیر علمی برای ردّ حدیث منزلت پناه برده اند به اختصار اشاره می کنیم. برخی از مغرضان اهل تسنّن، آن گاه که از راه علمی نتوانسته اند اشکالی بر حدیث منزلت وارد کنند، از روش های غیر علمی بهره جسته اند.

1. تحریف حدیث …

نخستین راهی که پس از اشکال های واهی و شکست خورده برمی گزینند، همان تحریف حدیث است.

آنان پس از آن که ملاحظه کردند که اشکال های بی موردشان در سندهای حدیث و دلالت های آن بی فایده است، به تحریف حدیث روی آوردند؛ از جمله یکی از ناصبی ها که چاره ای جز تحریف حدیث ندیده؛ به این کار دست زده است؛ ولی چه کار زشتی و چه تحریف بدی کرده است. او به گونه ای این حدیث را تحریف کرده که کافران

ص: 1148

شماره صفحه در کتاب - ص: 146

***

چنین نمی کنند.

به شرح حال حریز بن عثمان در تاریخ بغداد، خطیب بغدادی و هم چنین به کتاب تهذیب التهذیب ابن حجر عسقلانی مراجعه کنید.

آن ها از حریز چنین نقل می کنند. حریز می گوید: روایتی را که مردم از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نقل می کنند که به علی گفته: «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی»؛ این سخن درست است. اما شنونده اشتباه شنیده است.

راوی پرسید: مگر چطور بوده است؟

گفت: این حدیث چنین است:

أنت منی بمنزلة قارون من موسی [!!]

پرسیدم: از چه کسی این طور نقل می کنی؟

گفت: شنیدم که ولید بن عبدالملک بر فراز منبر آن را نقل می کرد. (1) به راستی نظر شما در مورد این شخص و راویان این روایت چیست؟

ولی با تأسّف بسیار، همین حریز از کسانی است که بُخاری در

ص: 1149


1- . تاریخ بغداد: 8/ 268، حدیث 4365، تهذیب التهذیب: 2/ 209.

شماره صفحه در کتاب - ص: 147

***

صحیح خود بر او اعتماد نموده و احادیثش را نقل کرده است. از طرفی تمامی نگارندگان کتاب های صحیح اهل تسنن- جز صحیح مسلم- او را پذیرفته و روایتش را تصحیح نموده و از او نقل کرده اند!

در نقلی آمده است: هنگامی که از احمد بن حنبل درباره این شخص پرسیدند گفت: مورد اعتماد است، مورد اعتماد است، مورد اعتماد است!

این در حالی است که در شرح حال حریز این گونه نوشته اند: او همیشه به علی علیه السلام فحش می داد و با تمام توان به آن حضرت می تاخت و ظلم می کرد [!]

عالمان اهل سنّت تصریح کرده اند که حریز ناصبی بوده و همواره می گفته: من علی را دوست ندارم، چون پدران مرا کشته است.

وی همواره می گفته: امام ما (معاویه) برای ما و امام شما (علی) برای خودتان. او در هر صبح و شام هفتاد مرتبه علی را لعن می کرده است [!]

و موارد دیگری از این قبیل که از او نقل شده است؛ امّا با تمام این تفاصیل، اهل سنّت روایت او را صحیح می دانند، احمد بن حنبل سه بار می گوید که او مورد اعتماد است و بخاری و همه نگارندگان کتاب های صحیح- جز مسلم- از او روایت می کنند.

ص: 1150

شماره صفحه در کتاب - ص: 148

***

آری، از این رو پژوهشگر آزاداندیش می فهمد که آنان بر چه معیارها و ضوابطی در تصحیح حدیث و اثبات وثاقت راوی اعتماد می کنند، و با علی علیه السلام و خاندانش علیهم السلام چگونه رفتار می کنند.

2. جعل حدیث منزلت برای شیخین …

عدّه ای دیگر در قبال حدیث منزلت روش دیگری را برگزیدند.

آنان حدیث منزلت دیگری را هم برای شیخین درست کردند! و از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله چنین نقل نمودند که فرمود:

أبوبکر و عمر منّی بمنزلة هارون من موسی.

ابوبکر و عمر برای من به منزله هارون برای موسی است [!]

این حدیث را خطیب بغدادی به سند خود نقل کرده و پس از او مَنّاوی در کتاب کنوز الحقائق من حدیث خیر الخلائق، این حدیث را از خطیب بغدادی نقل می کند. (1) اما از نیک بختی این است که ابن جوزی این حدیث ساختگی را آورده است، البتّه نه در کتاب الموضوعات؛ بلکه در کتاب العلل المتناهیه فی الاحادیث الواهیه. وی پس از نقل آن می گوید: این حدیث

ص: 1151


1- . تاریخ بغداد: 11/ 385، حدیث 6258، کنوز الحقائق من حدیث خیر الخلائق- چاپ شده در حاشیه الجامع الصغیر-: حرف الف.

شماره صفحه در کتاب - ص: 149

***

صحیح نیست. (1) هم چنین ذهبی در میزان الاعتدال می گوید: این حدیث منکر و ناشناخته است. (2) وی بار دیگر این حدیث را در همین کتاب آورده و می گوید:

خبری دروغ است. (3) ابن حجر عسقلانی نیز در لسان المیزان، این حدیث را دروغ دانسته و بر ساختگی بودن آن تصریح می کند. (4) بنا بر این، هیچ راهی برای استناد به این حدیث ساختگی نیست.

حدیثی که خود اهل تسنن بر ضعف، یا دروغ بودن و مجعول بودنش تصریح می کنند و علاوه بر آن این حدیث ساختگی، در هیچ کدام از کتاب های صحاح، مسانید و سنن وجود ندارد.

3. ردّ حدیث منزلت …

سومین و آخرین روشی که برای آنان مانده، همان ردّ کردن حدیث منزلت و نپذیرفتن صحّت آن است؛ با این که- آن سان که روشن

ص: 1152


1- . العلل المتناهیه: 1/ 199، حدیث 312.
2- . میزان الاعتدال: 5/ 473، حدیث 6900.
3- . همان: 5/ 207، حدیث 6015.
4- . لسان المیزان: 5/ 9، حدیث 5828. در این منبع فقط نام ابوبکر آمده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 150

***

شد- این حدیث در صحیح بُخاری و صحیح مسلم و منابع دیگر آمده است.

بسیاری از علمای اهل تسنّن همین راه را پیموده اند و همین بهترین گواه است که آن ها در راه های دیگر شکست خورده و با روش های علمی نتوانسته اند در این حدیث اشکالی وارد نمایند.

ابوالحسن سیف الدین آمدی گوید: این حدیث صحیح نیست.

ابن حجر مکّی سخن او را در الصواعق المحرقه نقل کرده است. (1) هم چنین شریف جرجانی در شرح المواقف، نظر آمدی را پذیرفته و بر آن اعتماد کرده است. (2) قاضی ایجی نیز در پاسخ حدیث منزلت می گوید: از ناحیه سند نمی توان به این حدیث استدلال کرد. (3) هم چنین افراد دیگری نیز این حدیث را ردّ می کنند و می گویند:

سند آن صحیح نیست و افراد بسیاری از آنان نیز بر سخن آمدی اعتماد می نمایند.

جالب این که ذهبی در میزان الاعتدال و در شرح حال آمدی چنین

ص: 1153


1- . الصواعق المحرقه: 73.
2- . شرح مواقف: 8/ 362.
3- . همان.

شماره صفحه در کتاب - ص: 151

***

می گوید: به جهت عقیده بدی که آمدی داشت از دمشق بیرون رانده شد، و این که نقل شده است که او نماز نمی خوانده، صحیح است. (1) ما می گوییم: اگر بی نمازی عیبی است که انسان را از عدالت می اندازد و سبب می شود که سخن و نظرش در مسایل علمی بی اعتبار شود؛ پس چرا به این شخص اعتماد نموده و سخنش را نقل می کنند؟

علاوه بر آن بنا بر تحقیق انجام یافته، در شرح حال بسیاری از حافظان حدیث و پیشوایان بزرگ اهل سنت؛ همان محدّثان و راویان سنّت پیامبر و امینان بر دین آمده است که نماز نمی خوانده اند [!]

اگر این نوشتار فرصتی می داد، به برخی از عبارت هایی که در مدح و ثنای آن ها و توثیق و تعظیمشان آمده است اشاره می کردیم که این عبارت ها گواه این است که ترک نماز، همان که در نزد مسلمانان پایه و عمود دین است، مایه هیچ نقص و عیبی در این افراد نیست [!]

سخن آخر …

آن چه بررسی و بیان شد، تلاش ها و اشکالاتی بود که اهل تسنّن پیرامون حدیث منزلت داشتند. اشکال کنندگان، علما و حافظان آن ها و کسانی هستند که اهل سنّت در عقاید، احکام و فروع فقهی بر آن ها

ص: 1154


1- . میزان الاعتدال: 3/ 358، حدیث 3652.

شماره صفحه در کتاب - ص: 152

***

اعتماد می کنند.

به راستی اگر خدای متعال برای این امّت، بهترین علمایش را- از همین طایفه مظلومی که به گفته اروی حالشان همچون بنی اسرائیل در چنگال فرعونیان است- تقدیر نکرده بود، دین مبین از بین می رفت و آثار سید المرسلین نابود می گشت.

ولی خداوند سبحان به وسیله این عالمان حجّت را بر دیگران تمام کرده است.

اکنون بر پژوهشگران با انصافی که در پی بحث و تحقیقند و می خواهند حق را در هر جا که باشد بیابند و از آن پیروی نمایند، شایسته است که واقعیّت قضایا را بفهمند.

از خداوند بزرگ می خواهیم که ما را بر این اعتقاد که بر پایه قرآن و سنّتی که نزد همه مقبول و معتبر است، استوار کرده و ثابت قدم بدارد و به ما توفیق دهد تا وظایف و مسئولیّتمان را در آشکار کردن حقایق و توضیح امور- همان گونه که وجود دارد- به خوبی انجام داده و آن هایی را که در پی حق و واقعیّتند به آن چیزی که خدا و رسولش راضی هستند یاری نماییم. صلوات و رحمت خدا بر حضرت محمّد و خاندان پاکش باد.

ص: 1155

شماره صفحه در کتاب - ص: 153

***

کتاب نامه …

1. قرآن کریم.

2. نهج البلاغه: (محمّد عبده) چاپخانه استقامت، مصر.

«الف»

3. إرشاد الساری: احمد بن محمّد بن ابو بکر قسطلانی، دار احیاء تراث عربی، بیروت.

4. الإستیعاب: ابن عبدالبرّ، دار الجیل، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1412.

5. الإصابه: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

«ب»

6. البدایة والنهایه: ابن کثیر، دار الفکر، بیروت، لبنان.

«ت»

7. المختصر فی أخبار بنی البشر: عماد الدین اسماعیل بن ابی الفداء، حسینیه مصریه، قاهره، مصر.

8. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، دار الکتب عربی، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1417.

9. تاریخ مدینة دمشق: ابن عساکر، دار الفکر، بیروت، سال 1415.

ص: 1156

شماره صفحه در کتاب - ص: 154

***

10. تحفه اثنا عشریه: شاه عبدالعزیز دهلوی، نورانی، کتابخانه، پیشاور، پاکستان.

11. تفسیر بغوی/ معالم التنزیل فی التفسیر والتأویل: ابومحمّد حسین بن مسعود فراء بغوی، دارالفکر، سال 1405.

12. تفسیر الجلالین: جلال الدین محمد بن احمد المحلّی شافعی؛ و جلال الدین سیوطی.

13. تفسیر ثعلبی/ الکشف والبیان: امام ثعلبی، نشر مصطفی بابی حلبی، مصر، سال 1388.

14. تهذیب التهذیب: ابن حجر عسقلانی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1404.

15. تهذیب الکمال: مزی، مؤسسة الرساله، بیروت، لبنان، سال 1413.

«ج»

16. الجامع الکبیر: جلال الدین سیوطی، دار الفکر، بیروت، سال 1414.

«خ»

ص: 1157

شماره صفحه در کتاب - ص: نَسائی، مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیه، قم، ایران، چاپ اول، سال 1419.

***

ص: 1158

شماره صفحه در کتاب - ص: 155

***

«د»

18. الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور: جلال الدین سیوطی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1403.

«ر»

19. روضة المناظر: ابن شحنه حنفی، (مطبوع در حاشیه تاریخ ابن کثیر).

20. ریاض النضره: محب الدین الطبری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

«ز»

21. زاد المعاد: ابن قیم جوزی، مؤسسه الرساله، بیروت، سال 1408.

«س»

22. سنن ابن ماجه: ابن ماجه قزوینی، دار الجیل، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.

23. سنن ابی داود: ابی داوود، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

24. السنن الکبری: بیهقی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.

25. سنن تِرمذی: محمّد بن عیسی تِرمذی، دار الفکر، بیروت.

ص: 1159

شماره صفحه در کتاب - ص: 156

***

26. سنن النسائی: نسائی، دار المعرفه، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1414.

27. سیره ابن هشام: ابن هشام، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

28. السیرة الحلبیّه: علی بن برهان الدین حلبی، مکتبة التجاریة الکبری، قاهره، مصر، سال 1382.

«ش»

29. شرح صحیح مسلم: محی الدین یحیی بن شرف نَوَوی.

30. شرح المواقف: سیّد شریف جرجانی، از منشورات شریف رضی، قم، ایران، چاپ اول، سال 1412.

«ص»

31. صحیح بُخاری: محمد بن اسماعیل بُخاری، دار احیاء التراث عربی، بیروت، لبنان.

32. صحیح مسلم: مسلم بن حجّاج قشیری نیشابوری، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1398.

33. الصواعق المحرقه: ابن حجر هیتمی مکّی، مکتبة القاهره، قاهره، مصر.

ص: 1160

شماره صفحه در کتاب - ص: 157

***

«ط»

34. الطبقات الکبری: ابن سعد، دار صادر، بیروت، لبنان، سال 1405.

«ع»

35. العقد الفرید: ابن عبد ربّه، دار الکتاب العربی بیروت، لبنان، سال 1403.

36. العلل المتناهیه: ابن جوزی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1403.

37. عیون الأثر: ابن سید الناس، مکتبة دار التراث، مدینه منوّره، سال 1413.

«ف»

38. فتح الباری فی شرح البخاری: ابن حجر، دار احیاء التراث عربی، بیروت، لبنان.

39. فیض القدیر: مَناوی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

«ق»

40. قطف الأزهار المتناثرة فی الأخبار المتواترة: جلال الدین سیوطی.

ص: 1161

شماره صفحه در کتاب - ص: 158

***

«ک»

41. کشف الأسرار فی شرح أُصول البزدوی: شیخ عبدالعزیز بُخاری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1418.

42. کفایة الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام: حافظ گنجی.

43. کنز العُمّال: متّقی هندی، دار احیاء التراث عربی، بیروت، لبنان.

44. کنوز الحقائق من حدیث خیر الخلائق: مناوی، مطبوع در حاشیه الجامع الصغیر.

«ل»

45. لسان المیزان: ابن حجر، دار احیاء التراث عربی، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

«م»

46. مجمع الزوائد و منبع الفوائد: هیثمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.

47. المختصر (بیان المختصر): ابن حاجب، مرکز احیاء التراث اسلامی، مکّه مکرمه، عربستان سعودی.

48. المستدرک علی الصحیحین: حاکم نیشابوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1411.

ص: 1162

شماره صفحه در کتاب - ص: 159

***

49. مسند احمد بن حنبل: احمد بن حنبل شیبانی، دار احیاء التراث عربی، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

50. المطوّل: سعدالدین تفتازانی، انتشارات داوری، قم، ایران، سال 1416.

51. المعجم الاوسط: سلیمان بن احمد لخمی طبرانی، دار الحرمین، سال 1415.

52. المناقب: احمد بن حنبل شیبانی.

53. مناقب امام علی علیه السلام: ابن مغازلی، دار الأضواء، بیروت، سال 1403.

54. منهاج السنّه النبویّه: ابن تیمیّه حرّانی، مکتبه ابن تیمیّه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.

55. میزان الإعتدال: ذهبی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.

«ن»

56. نظم درر السّمطین: جمال الدین محمّد بن یوسف زرندی حنفی.

ص: 1163

شماره صفحه در کتاب - ص: 160

***

(12)

A Glance on Narration of Position

)Hadith al -Manzilah(

ص: 1164

نگاهی به حدیث غدیر (13)

سرآغاز …

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

… آخرین و کامل ترین دین الهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 1165

شماره صفحه در کتاب - ص: 8

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 1166

شماره صفحه در کتاب - ص: 9

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 1167

شماره صفحه در کتاب - ص: 13

***

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للَّه ربّ العالمین، والصّلاة والسّلام علی سیّدنا ونبیّنا محمّد وآله

الطیّبین الطّاهرین، ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین.

پیش گفتار …

از حدیث هایی که همواره مورد توجّه اندیشمندان بوده «حدیث غدیر» است. حدیث شریفی که در سایه اهتمام خدای سبحان، پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله، ائمّه اطهار علیهم السلام و بزرگان صحابه دارای جایگاه ویژه ای بوده است. از این رو اندیشمندان اسلامی در قرون متمادی به آن پرداخته اند. در قرآن کریم می خوانیم:

«یا أیُّهَا الرَّسُوْلُ بَلِّغْ ما انْزِلَ إلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ»؛ (1)

ای پیامبر! آن چه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است، به مردم ابلاغ کن.

ص: 1168


1- . سوره مائده: آیه 67.

شماره صفحه در کتاب - ص: 14

***

این آیه کریمه از آیات مربوط به «روز غدیر» است. خداوند متعال پیش از این آیه می فرماید:

«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتَابِ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَکَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلَأَدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ* وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالإِنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِم مِن رَبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَکَثِیرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا یَعْمَلُونَ»؛ (1)

و اگر اهل کتاب ایمان می آوردند و تقوا پیشه می کردند، گناهان آنان را می بخشیدیم و آنان را در بهشت پرنعمت وارد می ساختیم. و اگر آنان به تورات و انجیل و آن چه از پروردگارشان بر آن ها نازل شده برپا می داشتند، به طور حتم از نعمت های آسمانی و زمینی برخوردار می شدند. عدّه ای از آنان مردمانی معتدل و میانه رو و بسیاری از آنان بدکردارند.

هم چنین در آیه بعد از آیه غدیر می فرماید:

«قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَی شَیْ ءٍ حَتَّی تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ وَالإِنْجِیلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِن رَبِّکُمْ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِنْهُم مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ طُغْیَاناً وَکُفْراً فَلَا تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ»؛ (2)

ص: 1169


1- . سوره مائده: آیات 65 و 66.
2- . سوره مائده: آیه 68.

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

(ای پیامبر!) به اهل کتاب بگو: شما هیچ جایگاهی (نزد خدا) ندارید مگر این که تورات، انجیل و آن چه را که از جانب پروردگارتان بر شما نازل شده برپا دارید، ولی به یقین آن چه بر تو از سوی پروردگارت نازل شده بر طغیان و کفر بسیاری از آنان می افزاید. بنا بر این بر حال قوم کافر افسوس مخور!

گرچه آیه غدیر در سیاق آیه هایی است که خداوند اهل کتاب را مورد خطاب قرار داده است؛ ولی به طور کامل و بدون کم و کاست قابل تطبیق بر امّت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نیز می باشد. به این بیان که اگر امّت اسلام ایمان آورده و تقوا پیشه می کردند، همانا گناهانشان را می بخشیدیم و آنان را در بهشت پرنعمت وارد می کردیم. اگر آنان به دستورات قرآن و سخنان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به طور کامل عمل می نمودند و آن چه را که در قرآن درباره امیر مؤمنان علی علیه السلام و اهل بیت طاهرین علیهم السلام نازل شده است بر دیده نهاده و با جان و دل می پذیرفتند، به طور حتم از نعمت های آسمانی و زمینی بهره مند می شدند، و از امّت اسلام نیز برخی معتدل و میانه رو و بسیاری بدکردارند.

به تعبیر دیگر، خداوند متعال پیش از آیه غدیر می فرماید:

«وَلَوْ أنَّهُمْ أقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالإِنْجِیلَ»؛

و اگر اهل کتاب تورات و انجیل را اقامه می کردند.

ص: 1170

شماره صفحه در کتاب - ص: 16

***

و بعد از آیه غدیر می فرماید:

«قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَی شَی ءٍ حتّی تُقِیْمُوا التَّوْرَاةَ والإنْجِیْلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِن رَبِّکُمْ»؛

بگو ای اهل کتاب! شما هیچ جایگاهی (نزد خدا) ندارید مگر این که تورات، انجیل و آن چه را که از جانب پروردگارتان بر شما نازل شده برپا دارید.

با این وجود می فرماید:

«لَیَزِیْدَنَّ کَثیراً مِنْهُمْ ما انْزِلَ إلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَکُفْراً فلا تَأْسَ عَلَی القَوْمِ الکافِرِین»؛

ولی به یقین آن چه بر تو از سوی پروردگارت نازل شده بر طغیان و کفر بسیاری- از این امت- می افزاید. بنا بر این بر حال این قوم کافر افسوس مخور!

با تطبیقی که گذشت، ترجمه این فراز از آیه چنین خواهد بود:

آن سان که اهل کتاب پیش از نزول قرآن مأمور به عمل کردن به کتاب هایشان بودند- یهودیان مأمورند به تورات عمل کنند و نصرانی ها به انجیل- مسلمانان نیز موظّف اند که به کتاب خدا و سنّت پیامبرشان پایبند باشند که با التزام عملی به کتاب و سنّت، برکات آسمان و زمین بر آنان خواهد بارید؛ ولی افسوس که آن چه از جانب

ص: 1171

شماره صفحه در کتاب - ص: 17

***

خداوند متعال بر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نازل شد، به جای آن که در عمل به دستورات قرآن و سنّت پایبند شوند، بر طغیان و کفر آنان افزود!

بنا بر این در میان آیاتی که خداوند متعال بر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرو فرستاده، واقعه غدیر از جلوه خاصّی برخوردار است؛ چرا که خداوند متعال در آیه ابلاغ (واقعه غدیر) با بیانی قاطع و خطابی توأم با تهدید، رسول برگزیده خویش را مخاطب قرار می دهد و می فرماید:

«یا أیُّهَا الرَّسُوْلُ بَلِّغْ ما انْزِلَ إلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ»؛ (1)

ای پیامبر! آن چه از پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان و اگر چنین نکنی، رسالت او را انجام نداده ای.

شاهد دیگر بر مسأله نصب امیرالمؤمنین علیه السلام به جانشینی پس از رسول اکرم صلی اللَّه علیه وآله، سخن خود رسول خدا است که در خانه حضرت ابوطالب علیه السلام مطالبی در این باره فرمود که به «حدیث یوم الانْذار» و یا «حدیث الدّار» معروف شد. (2) پیامبر در آن روز

ص: 1172


1- . سوره مائده: آیه 67.
2- . این واقعه، در اوایل بعثت پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله در مکّه و در خانه ابوطالب علیه السلام که بزرگ بنی هاشم بود رخ داد و مأموریّت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در آن روز، انذار نزدیکانش پیش از انذار دیگران بود، و انذار نیز در برابر بشارت است. برای آگاهی بیشتر در این زمینه به پژوهشی که به نام حدیث الدار انجام داده ایم، مراجعه کنید.

شماره صفحه در کتاب - ص: 18

***

چنین فرمود:

أمرنی ربّی بأن ابلّغ القوم ما امرت به، فضقت بذلک ذرعاً حتّی نزل جبرئیل وقال: إن لم تفعل لم تبلّغ ما ارسلت به؛ (1)

پروردگارم به من امر فرموده است که آن چه را که مأمور به آن شده و برای آن فرستاده شده ام به مردم برسانم (و از این که مبادا مردم انکار کنند) از این فرمان دلتنگ شدم، تا این که جبرئیل نازل شد و از جانب خداوند چنین فرمان آورد که اگر آن چه را مأمور به تبلیغ آن شده ای انجام ندهی، مأموریّت و رسالتی را که بدان برانگیخته شده ای انجام نداده ای.

بنا بر آن چه بیان شد، شواهد بالا به ویژه داستان خانه ابوطالب علیه السلام و نیز شواهد بسیار دیگری که در جای خود آمده، بیان گر این است که ابلاغ امامت امیرالمؤمنین علیه السلام و خلافت نخستین امام شیعیان، از مهم ترین اموری بود که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از آغاز دعوت تا واپسین لحظات زندگی خویش، از طرف

ص: 1173


1- . معالم التنزیل: 4/ 378 و 279.

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

***

خداوند متعال به آن مأمور بوده است؛ چرا که آیه تبلیغ در سوره مائده است و این سوره به اتفاق نظر همه مسلمانان آخرین سوره از قرآن است که نازل شده است.

قُرْطُبی در تفسیر خود، به صراحت ادّعای اجماع می کند که سوره مائده، آخرین سوره ای است که نازل شده و برخی از آیات آن نیز در حجّة الوداع نازل شده است. (1) همان طور که در روایات شیعه نیز به این مطلب تصریح شده است.

با وجود چنین اجماع و نصّی، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در تمام دوران رسالت مبارک و خجسته خود، در کنار فراخوانی مردم به ایمان به خدای تعالی و رسالت خویش، آنان را به خلافت بلا فصل امیرالمؤمنین علیه السلام پس از خودش دعوت فرموده و این امر الهی را به آنان ابلاغ می نمود.

حدیث غدیر، از جهات متعددی دارای عظمت و جلالت است که به برخی از آن ها اشاره می نماییم:

1. شرایط خاصّی که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله خطبه غدیر را در آن شرایط ایراد فرموده است.

ص: 1174


1- . الجامع لاحکام القرآن: 6/ 30.

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

***

2. سخنانی که در ضمن این خطبه از زبان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله جاری شده است، بدون هیچ گونه شکّ و شبهه ای از نظر فنون زبان عرب دلالت بر امامت امیرالمؤمنین علیه السلام می نماید.

3. آیاتی از قرآن کریم که درباره واقعه غدیر نازل شده است.

گفتنی است که عدّه بسیاری از اندیشمندان در ماندگاری و نقل و نشر این حدیث شریف متحمّل زحمات طاقت فرسایی شده اند؛ همان گونه که منکران آن نیز در ردّ، کتمان و بی اهمیّت جلوه دادن این حدیث از هیچ کوششی فروگذار نکرده اند.

ما در این پژوهش به طور گذرا حدیث غدیر را در سه بخش بررسی خواهیم کرد:

1. نگاهی به متن حدیث غدیر؛

2. کوشش هایی در اثبات حدیث غدیر؛

3. تلاش هایی ناکارآمد برای بی اعتبار کردن حدیث غدیر.

سیّد علی حسینی میلانی

ص: 1175

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

بخش یکم نگاهی به متن غدیر …

متن حدیث غدیر …

اشارة

پیش از آن که به بررسی سند «حدیث غدیر» بپردازیم و دلالت آن را بر خلافت و جانشینی بلافصل مولانا امیرالمؤمنین علیه السلام توضیح دهیم، ناگزیریم به دو متن از حدیث غدیر که در مصادر معتبر اهل تسنّن آمده است اشاره نماییم:

به روایت احمد بن حنبل

احمد بن حنبل در کتاب مسند خود، به سند صحیح از زید بن ارقم چنین نقل می کند:

همراه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در سرزمینی به نام «خمّ» فرود آمدیم. پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به نماز امر فرمود و در شدّت گرما نماز را به پا داشت و پس از آن برای ما خطبه ای ایراد فرمود. برای آن سرور- با پارچه ای که بر درخت تنومندی انداخته بودند- سایبانی آماده شد.

آن بزرگوار در ضمن خطبه اش چنین فرمود:

ص: 1176

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

ألستم تعلمون؟ ألستم تشهدون أنّی أولی بکلّ مؤمن من نفسه؟؛

آیا نمی دانید؟ آیا شهادت نمی دهید که من به هر مؤمنی از خودش (در تمام امور) سزاوارترم؟

همه مخاطبان در جواب گفتند: آری.

حضرت فرمود:

فمن کنت مولاه فإنّ علیّاً مولاه. اللهمّ عاد من عاداه ووال من والاه؛ (1)

هر که من مولا و سرپرست او هستم، پس علی مولا و سرپرست اوست. خدایا! دشمن بدار هر که با علی دشمنی ورزد؛ و دوست بدار آن که با او از در دوستی درآید.

به روایت نَسائی

این روایت را نَسائی، نویسنده کتاب سنن، به سند صحیح از ابوالطّفیل، از زید بن ارقم چنین نقل می کند:

هنگامی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از حجّة الوداع مراجعت می فرمود، در غدیر خمّ فرود آمد. امر فرمود که زیر درختان آن جا را

ص: 1177


1- . مسند احمد بن حنبل: 5/ 501، حدیث 18838.

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

جاروب کردند، سپس فرمود:

کأنّی قد دعیت فأجبت وإنّی تارک فیکم الثقلین، أحدهما أکبر من الآخر: کتاب اللَّه وعترتی أهل بیتی، فانظروا کیف تخلّفونی فیهما، فإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض؛

گویا به سوی حقّ تعالی فرا خوانده شده ام؛ از این رو دعوت او را اجابت کردم. به راستی که من در میان شما دو گوهر گرانبها به جای می گذارم که یکی از آن دو بزرگ تر از دیگری است: قرآن کتاب خدا و عترتم که اهل بیت من هستند. پس توجّه داشته باشید که پس از من با آن دو چگونه رفتار خواهید کرد. همانا آن دو هرگز از یک دیگر جدا نمی شوند تا این که در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.

سپس فرمود:

إنّ اللَّه مولای وأنا ولیّ کلّ مؤمن؛

به راستی که خداوند مولا و سرپرست من است و من ولیّ و سرپرست هر مؤمنی هستم.

آن گاه دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود:

من کنت ولیّه فهذا ولیّه. اللهمّ وال من والاه وعاد من عاداه؛

هر کس من سرپرست او هستم، پس این (علی) سرپرست اوست.

ص: 1178

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

خدایا! دوست بدار کسی که او را دوست دارد، و دشمن باش با کسی که با او دشمنی ورزد.

ابوالطّفیل می گوید: به زید بن ارقم گفتم: آیا خودت این کلام را از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیدی؟

زید گفت: به راستی که (1) در آن سرزمین در زیر آن درختان کسی نبود مگر این که با چشمانش آن حضرت را دید و با گوش هایش این کلام را از او شنید. (2) آن چه بیان شد دو متن از حدیث شریف غدیر بود که به سند معتبر از زید بن ارقم نقل شد.

نکاتی ارزنده …

اکنون توجّه به چند نکته ضروری است که به آن ها اشاره می شود:

نکته یکم. حدیث غدیر در صحیح مسلم، مسند احمد و در بسیاری از منابع حدیثی اهل تسنّن چنین آمده است که راوی گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برای ما خطبه خواند. (3)

ص: 1179


1- . در برخی از منابع آمده است: به خدا سوگند!
2- . فضائل الصحابة: 15، حدیث شماره 45، خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام: 96، حدیث 79.
3- . ر. ک: صحیح مسلم: 4/ 1873، حدیث 36، مسند احمد بن حنبل: 5/ 498، حدیث 18815.

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

در تعبیر دیگر، راوی می گوید: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله برخاست و برای ما خطبه خواند؛ ولی در المستدرک آمده است: پس پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله برخاست و خطبه خواند و در آن خطبه حمد و ثنای الهی را به جای آورد و مردم را به آن چه که خدا می خواست موعظه کرد. (1) حافظ ابوبکر هیثمی در مجمع الزّوائد می نویسد: راویان گویند: به خدا سوگند! پیامبر تمام اموری را که تا روز رستاخیز واقع می گردد برای ما بازگو کرد. (2) اکنون حق ما نیست که از راویان، محدّثان و کسانی که خود را امین بر سنّت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله قلمداد می کنند بپرسیم که به راستی این خطبه ای که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در روز غدیر ایراد فرموده و تمام اموری را که تا روز رستاخیز رخ خواهد داد بیان نموده کجاست؟

چرا از نقل این خطبه خودداری کرده اند؟

آیا این پرسش، پرسشی بی جا و بی مورد است؟

آیا تاریخ این حقّ مسلّم را به نسل های آینده نمی دهد که درباره

ص: 1180


1- . المستدرک: 3/ 110.
2- . مجمع الزّوائد: 9/ 105.

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

عدم نقل چنین میراث گرانبهایی (که بنا بر نقل مجمع الزّوائد هیثمی مشتمل بر جمیع وقایع آینده و امور مهمّ مربوط به سرنوشت این امّت بود) گذشتگان را مورد مؤاخذه قرار بدهند؟ چرا و به چه دلیل از نقل این اثر گران قیمت خودداری ورزیدند؟

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در آن خطبه حمد و ثنای الهی را به جای آورد و مردم را به آن چه که خدا می خواست موعظه کرد.

پس مواعظ رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در روز غدیر چه شد؟

تذکّرات آن سرور در آن روز چه شد؟

چرا خطبه را ترک کرده و نقل نکردند؟

مگر اینان حافظان سنّت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نبودند؟

مگر وظیفه مسلّم آنان نقل فرمایشات دُرَربار آن سرور عالمیان برای امّت نبود؟

چه شد که با خودداری از نقل چنین میراث پربهایی خسارتی جبران ناپذیر بر پیکره ذخایر علمی این امّت وارد نمودند؟ آیا جوابی قانع کننده برای این خطای گذشت ناپذیر می توانند ارائه دهند؟

نکته دوم. در علم حدیث، قانونی وجود دارد که می گویند:

الحدیثُ یُفَسِّرُ بَعْضُهُ بعضاً؛

برخی از حدیث ها، برخی دیگر را تفسیر و بیان می نمایند.

ص: 1181

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

***

یعنی حدیث به سان قرآن است، آن سان که برخی از آیات قرآن مفسّر و مبیّن آیات دیگری است و پرده اجمال و ابهام را از آیات دیگر برمی دارد؛ در روایات نیز همین گونه است.

با توجه به دو متن حدیثی که با سند صحیح ارائه شد؛ متن یکی، متن دیگری را تفسیر می کند؛ به این بیان که در یک نقل آن می فرماید:

من کنت مولاه فإنّ علیّاً مولاه؛

و در نقل دیگری می فرماید:

من کنت ولیّه فهذا ولیّه؛

به عبارت دیگر، در یک نقل واژه «مَوْلی» و در نقل دیگر واژه «ولیّ» به کار برده شده است. بنا بر این اگر کسی در معنای واژه «مَوْلی» تشکیک نماید و بگوید: مولی در این حدیث شریف به معنای «ولیّ» یا «اوْلی» نیست، به طور مسلّم وجود «ولیّ» در نقل دوم، جایی برای این تشکیک باقی نمی گذارد.

البتّه در جای خود، شاهدهای بسیاری در نقل های مختلف- که از نظر سندی صحیح هستند- متن حدیث غدیر وجود دارد که تمام آن ها مفسِّر و مبیّن کلمه «مَوْلی» هستند. همان گونه که اشاره شد این ها بر فرض آن است که ما در فهم معنای کلمه «مَوْلی» در حدیث غدیر دچار تردید و ابهام شده و محتاج به تفسیر، بیان و اقامه شاهد باشیم که در این

ص: 1182

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

***

صورت از این قرائن به اصطلاح «منفصله» استفاده خواهیم کرد و حال آن که در خود نقلی که کلمه «مَوْلی» موجود است، قرائن متّصله بسیاری است که جایی برای ابهام این لفظ باقی نمی گذارد.

نکته سوم. مسلم بن حَجّاج قُشَیری نیشابوری نیز در صحیح خود به نقل حدیث شریف غدیر پرداخته بی آن که آن را نقل نماید؛ یعنی فقط به نقل ابتدای حدیث که همان مضمون حدیث ثقلین است بسنده کرده، در صورتی که بنا بر نقل نَسائی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

کأنّی قد دعیت فاجبت وإنّی تارک فیکم الثقلین، أحدهما أکبر من الآخر: کتاب اللَّه وعترتی أهل بیتی، فانظروا کیف تخلّفونی فیهما، فإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض؛

گویا به سوی حقّ تعالی فرا خوانده شده ام؛ از این رو دعوت او را اجابت کردم. به راستی که من در میان شما دو گوهر گرانبها به جای می گذارم، یکی از آن دو بزرگ تر از دیگری است: قرآن کتاب خدا و عترتم که اهل بیت من هستند. پس توجّه داشته باشید که پس از من با آن دو چگونه رفتاری خواهید کرد. همانا آن دو هرگز از یک دیگر جدا نمی شوند تا این که در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.

ص: 1183

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

آن گاه حضرتش فرمود:

إنّ اللَّه مَوْلایَ وأنا ولیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ …؛ (1)

به راستی که خداوند مولا و سرپرست من است ومن ولیّ و سرپرست هر مؤمنی هستم.

به دیگر سخن، مسلم نیشابوری، فقط بخشی از حدیث غدیر را که همان مضمون حدیث ثقلین است با اندک تغییری در الفاظ نقل کرده است؛ ولی بخشی را که با خطبه غدیر و نصب امیرالمؤمنین علیه السلام به خلافت بلافصل ارتباط مستقیم دارد، نقل نکرده است. آن جا که می فرماید:

من کنت مولاه فهذا علی مولاه؛

هر که من مولا و سرپرست او هستم، پس علی مولا و سرپرست اوست.

ولی با این حال ما از مسلم بن حَجّاج سپاسگزاریم؛ چرا که دست کم همین مقدار از حدیث را به عنوان حدیث غدیر نقل کرده است تا معلوم باشد که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله خطبه ای به نام خطبه غدیر ایراد فرموده است؛ زیرا بُخاری حتی کلمه ای از خطبه مفصل

ص: 1184


1- . خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام: 93.

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

غدیر را نقل نکرده است (!!) از این رو جا دارد که از مسلم بن حَجّاج برای همین اندازه از امانت داری او تشکّر کرد!

شاید کسی از مسلم بن حجّاج در عدم نقل بخش پایانی حدیث غدیر دفاع کند و بگوید: اساتید مسلم و راویان حدیث، بیش از این مقدار برای او نقل نکرده اند. یا بگوید: مسلم بر مبنای شروط و ضوابطی که در کتاب صحیح دارد، سند دیگری از اسانید حدیث غدیر جز این حدیث ناقص دارای آن شرایط نیافته که مشتمل بر همین مقدار از الفاظ است و او در نقل آن مقدار نیز کوتاهی نکرده است.

در پاسخ این دفاع باید گفت: این مطالب، فرضیّه ای بیش نبوده و پذیرفتنی نیست؛ ولی با این وجود ما از مسلم بن حَجّاج برای نقل همین مقدار از حدیث به عنوان «حدیث غدیر» تشکّر می نماییم.

کوتاه سخن این که بررسی «حدیث غدیر» به فرصت بیشتری نیاز دارد که در این مختصر نمی گنجد؛ از این رو ما به ذکر سرفصل ها و نکات مهمّ آن اکتفا می کنیم.

ص: 1185

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

بخش دوم کوشش های در اثبات حدیث غدیر …

اثبات حدیث غدیر …

اشارة

در این بخش نکاتی را پیرامون اثبات حدیث غدیر بیان می نماییم:

1. غدیر از دیدگاه قرآن …

درباره واقعه غدیر و اهمیّت این روز، آیاتی از قرآن نازل شده است. پیش از خطبه غدیر این آیه نازل شد:

«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»؛ (1)

ای پیامبر! آن چه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است، (به مردم) ابلاغ کن؛ و اگر چنین نکنی، رسالت خدا را انجام نداده ای.

ص: 1186


1- . سوره مائده: آیه 67.

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

آن گاه که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله خطبه را به پایان رساند، این آیه کریمه فرو فرستاده شد:

«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإسْلامَ دیناً»؛ (1)

امروز دین شما را به حدّ کمال رسانده و نعمت را بر شما تمام کردم و آیین اسلام را برایتان برگزیدم.

هنگامی که خطبه غدیر پایان یافت و مسأله بیعت با امیر مؤمنان علی علیه السلام به طور جدّی مطرح شد، عربی درخواست عذاب نمود و این آیه درباره او نازل شد:

«سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ»؛ (2)

درخواست کننده ای تقاضای وقوع عذابی نمود.

خلاصه شأن نزول این آیه مبارکه چنین است:

پس از آن که واقعه غدیر پایان یافت، شخصی به نام «حارث بن نُعمان فهری» نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آمد و با حالی آشفته به حضرتش چنین خطاب کرد: ما را به نماز گزاردن امر نمودی امتثال کردیم. دستور به پرداخت زکات فرمودی اطاعت کردیم و … و اکنون

ص: 1187


1- . سوره مائده: آیه 3.
2- . سوره معارج: آیه 1.

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

بازوی پسر عمویت را گرفته و او را به عنوان ولیّ و سرپرست بر ما نصب نمودی! آیا این دستور از پیش خود توست یا از خدا؟

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در پاسخ فرمود:

والّذی لا إله إلّاهو، هذا من اللَّه؛

به خدایی که جز او معبودی نیست سوگند! این فرمانی از جانب خداوند است.

حارث پشت کرد و به طرف مرکب خود حرکت کرد و می گفت:

خدایا! اگر آن چه محمّد می گوید حق است، بارانی از سنگ های آسمانی بر ما ببار و یا عذاب دردناکی بر ما فرو فرست!

هنوز به مرکبش نرسیده بود که خداوند سنگی فرو فرستاد که بر فرقش خورد و از دامنش بیرون گشت. در این هنگام خداوند این آیه را نازل فرمود:

«سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ* لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ»؛ (1)

درخواست کننده ای تقاضای وقوع عذابی کرد. این عذاب برای کافران است و هیچ کس نمی تواند آن را دفع کند. (2) این آیه و آیاتی دیگر، درباره واقعه غدیر خمّ است و هر یک از

ص: 1188


1- . سوره معارج: آیات 1 و 2.
2- . تفسیر ثعلبی: 10/ 35، شواهد التنزیل: 2/ 381.

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

این آیه ها بحث مستقلّ و جداگانه ای را می طلبد که به فرصتی بیش از این نیازمند است؛ از این رو پژوهندگان را به منابع مربوط به این آیات ارجاع می دهیم.

2. شمار راویان حدیث غدیر از صحابه …

طبق تحقیقی که انجام یافته است، بیش از یک صد و بیست مرد و زن صحابی به نقل حدیث غدیر پرداخته اند و محدثان اهل سنّت در کتاب هایشان با سلسله سندهای خود حدیث غدیر را از این ها نقل کرده اند که این روایت ها در کتاب هایی که به طور مستقل در زمینه حدیث غدیر نوشته شده آمده اند.

در میان مورّخان و سیره نویسان، نسبت به شمار حاضران در روز غدیر و شنوندگان خطبه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله اختلاف نظر است که بنا بر برخی از اقوال، شمار حاضران در آن اجتماع، یک صد و بیست هزار نفر بوده است و واضح است که با توجّه به این نقل، حدیث غدیر فقط از 11000 حاضران، به ما رسیده است.

3. راویان حدیث غدیر از تابعین …

نکته دیگر این که تعداد راویان حدیث غدیر از تابعین، چند برابر صحابه است. البتّه این امری روشن است؛ زیرا افراد بسیاری از تابعین

ص: 1189

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

این حدیث شریف را از یک صحابی شنیده اند و این حدیث را برای تعداد زیادی از شاگردان خود نقل کرده اند. از این رو شمار علمای اهل تسنّن در قرون متمادی که در زمره راویان حدیث غدیر به شمار می آیند به صدها نفر می رسد.

4. اسناد حدیث غدیر …

حدیث غدیر با سندهای بسیاری نقل شده و فراتر از حدّ تواتر است. از این رو سندهای این حدیث قابل شمارش نیست. سه شاهد بر این مطلب می توان ارائه کرد:

نخست. کتاب هایی که درباره سندهای حدیث غدیر تألیف شده به حدّی زیاد است که اگر بخواهیم به نام آن ها اشاره کرده و نگارندگان آن ها را- از علمای بزرگ گذشته- معرفی کنیم، سخن به درازا می کشد و در این نوشتار نمی گنجد.

دوم. عدّه ای از نگارندگان بزرگ اهل تسنّن، با جمع آوری احادیث متواتر، کتاب هایی در این زمینه تألیف کرده اند که «حدیث غدیر» نیز در بسیاری از آن تألیفات، به عنوان حدیثی متواتر ذکر شده است. برای نمونه به ذکر چند مورد اکتفا می شود:

1. جلال الدین عبدالرحمان سیوطی که یکی از بزرگ ترین

ص: 1190

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

علمای اهل تسنن در قرن نهم و دهم و دارای تألیفات بسیاری است، چند کتاب جداگانه در احادیث متواتر تألیف نموده و «حدیث غدیر» را در آن ها آورده است. (1) 2. مرتضی زبیدی، نویسنده کتاب تاج العروس که از معتبرترین کتاب های لغوی است، یکی از تألیفاتش را به احادیث متواتر اختصاص داده و «حدیث غدیر» را در آن ذکر کرده است. (2) 3. کتّانی نیز کتابی را در احادیث متواتره نگاشته و «حدیث غدیر» را در آن آورده است. (3) 4. شیخ علی متقی هندی، نگارنده کتاب کنز العمّال، کتاب ویژه ای در احادیث متواتر نگاشته و «حدیث غدیر» را در آن آورده است.

5. ملّا علی قاری هروی نیز کتابی در خصوص احادیث متواتر تألیف نموده است و «حدیث غدیر» را در آن ذکر کرده است.

بنا بر این، «حدیث غدیر» در کتاب هایی که به احادیث متواتر اختصاص دارد موجود است.

سوم. عدّه زیادی از محدّثان و حافظان بزرگ اهل تسنن به تواتر

ص: 1191


1- . ر. ک: نظم المتناثر من الحدیث المتواتر: 195، النصائح الکافیه: 92، نفحات الأزهار: 8/ 319.
2- . ر. ک: ملحقات احقاق الحق: 23/ 10.
3- . نظم المتناثر من الحدیث المتواتر: 194 حدیث 232.

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

حدیث غدیر تصریح نموده اند که برای نمونه به ذکر نام سه نفر از آنان اکتفا می شود:

1. شمس الدین ذهبی، با تعصّب شدیدی که به عقاید اهل تسنّن دارد می گوید: حدیث غدیر متواتر است و من یقین دارم که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله این سخن را فرموده است. (1) 2. ابن کثیر دمشقی نیز در کتاب البدایة و النّهایه به تواتر «حدیث غدیر» اعتراف می کند. (2) 3. حافظ کبیر شمس الدین جَزَری نیز در کتاب اسنی المطالب فی مناقب علیّ بن ابی طالب علیهما السلام، به تواتر «حدیث غدیر» اعتراف می نماید. (3) البته ما در این جا فقط به چهار نکته اساسی اشاره کردیم که هر کدام از آن ها به تألیف جداگانه ای نیاز دارد و از حوصله این نوشتار بیرون است.

ص: 1192


1- . سیر اعلام النبلاء: 8/ 335.
2- . البدایة والنهایه: 5/ 213.
3- . أسنی المطالب فی مناقب علی بن ابی طالب علیهما السلام: 3 و 4.

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

نگاهی به راویان حدیث غدیر …

همان طور که بیان شد، حدیث غدیر در اصطلاح «درایة الحدیث» فراتر از حدّ تواتر است و شکّی در صدور آن از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نیست، آن سان که شمس الدّین ذهبی به این مطلب تصریح کرده است؛ ولی اکنون اسامی مشهورترین راویان این حدیث را از پیشوایان و حافظان اهل سنّت در قرون مختلف ذکر می نماییم:

1. محمّد بن اسحاق، نویسنده کتاب سیره ابن اسحاق؛

2. مَعْمَر بن راشد؛

3. محمّد بن ادریس شافعی، پیشوای شافعی ها؛

4. عبدالرزّاق بن همّام صنعانی، استاد بُخاری و نگارنده کتاب المصنَّف؛

5. سعید بن منصور، نویسنده کتاب المُسْنَد؛

6. احمد بن حنبل شیبانی، پیشوای حنبلی ها و نگارنده کتاب المسند؛

7. ابن ماجه قزوینی، نویسنده یکی از صحاح ششگانه؛

8. ابوعیسی تِرمذی، نویسنده یکی دیگر از صحاح ششگانه؛

9. ابوبکر بزّار، نگارنده المسند؛

10. ابوعبدالرحمان نَسائی، نویسنده کتاب سنن، یکی از صحاح ششگانه؛

ص: 1193

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

11. ابویَعْلی موصلی، نگارنده کتاب المسند؛

12. ابوجعفر محمّد بن جریر طبری، مؤلف دو کتاب مشهور و معروف تفسیر و تاریخ؛

13. ابوحاتِم ابن حِبّان، نویسنده کتاب الصّحیح؛

14. ابوالقاسم طبرانی، نویسنده کتاب های معجم صغیر، اوسط و کبیر؛

15. حافظ ابوالحسن دارقُطْنی.

وی در زمان خود پیشوای بغداد بوده است و در میان مشایخ حدیث عامّه، به «امیرالمؤمنین در حدیث» لقب یافته است؛

16. حاکم نیشابوری، نگارنده کتاب المستدرک علی الصّحیحین؛

17. ابن عبدالبَرّ، مؤلّف کتاب الإستیعاب؛

18. خطیب بغدادی، نویسنده کتاب تاریخ بغداد؛

19. ابونعیم اصفهانی، نگارنده کتاب های حلیة الاولیاء، دلائل النّبوّة و کتاب های دیگر؛

20. ابوبکر بیهقی، نویسنده کتاب السّنن الکبری؛

21. بَغَوی، نگارنده کتاب مصابیح السنّة؛

22. جاراللَّه زمخشری، مؤلّف کتاب الکشّاف؛

23. ابن عساکر دمشقی، نویسنده کتاب تاریخ مدینة دمشق؛

ص: 1194

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

24. فخر رازی، نویسنده کتاب مفاتیح الغیب، معروف به تفسیر کبیر؛

25. ضیاء مَقْدِسی، نویسنده کتاب المختاره؛

26. ابن اثیر جَزَری، نویسنده کتاب أُسْد الغابه؛

27. حافظ کبیر ابوبکر هیثمی، نویسنده کتاب مجمع الزوائد؛

28. حافظ مِزّی از حافظان بزرگ اهل تسنّن، نویسنده کتاب تهذیب الکمال؛

29. حافظ ذهبی، نویسنده کتاب تلخیص المستدرک و کتاب های دیگر؛

30. حافظ خطیب تبریزی، نویسنده کتاب مشکاة المصابیح؛

31. نظام الدین نیشابوری، نویسنده کتاب غرائب القرآن در تفسیر؛

32. ابن کثیر دمشقی، نگارنده کتاب تفسیر القرآن العظیم معروف به تفسیر ابن کثیر و کتاب البدایة والنّهایه در تاریخ؛

33. حافظ ابن حجر عسقلانی.

اهل تسنّن او را به «شیخ الاسلام» ملقّب ساخته و یکی از علمای بزرگ آن ها به شمار می آید که در نقل روایات و استدلال هایش مورد اعتماد است. او کتاب های زیادی نوشته که مهم ترین آن ها فتح الباری فی شرح صحیح البُخاری است.

34. عینی حنفی، نویسنده کتاب عمدة القاری فی شرح صحیح البُخاری؛

ص: 1195

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

35. حافظ جلال الدین سیوطی، نویسنده کتاب های بسیار و معروف؛

36. ابن حجر مکّی، نویسنده کتاب الصّواعق المحرقه؛

37. شیخ علی متّقی هندی، نویسنده کتاب کنز العمّال؛

38. شیخ نور الدّین حلبی، نویسنده کتاب السیرة الحلبیّه؛

39. شاه ولیّ اللَّه دهلوی.

وی نویسنده کتاب های بسیاری است. اهل سنّت او را «علّامه هند» نامیده، بر کتاب هایش اعتماد کرده و از آن ها نقل می نمایند؛

40. شهاب الدین خفاجی.

وی شخصیّتی محقق ادیب و محدّث است. او کتاب نسیم الرّیاض را در شرح شفاء قاضی عیاض نوشته و تعلیقه مفصّلی بر تفسیر بیضاوی نگاشته است که هر دو از کتاب های معتبر در نزد اهل سنّت هستند.

41. مرتضی زبیدی، نویسنده کتاب تاج العروس فی شرح القاموس؛

42. احمد زینی دحلان، نویسنده کتاب السّیرة الدحلانیه؛

43. شیخ محمّد عبده مصری، نویسنده کتاب های تفسیر و شرح نهج البلاغه و آثار دیگر.

آری، اینان از مشهورترین و معروف ترین راویان «حدیث غدیر» در قرن های مختلف هستند.

ص: 1196

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

چرا اهل سنّت حدیث غدیر را نقل نکرده اند؟ …

در پاسخ این پرسش ناگزیریم اشاره ای گذرا به این مطلب بنماییم که اگر پژوهش گر با انصاف و آزاداندیش به سندها و متن های «حدیث غدیر» توجّه نماید، به قراین بسیاری دست می یابد که انگیزه های عدم نقل و یا موانع نقل «حدیث غدیر» را به وضوح روشن می سازد. ما برای نمونه با ارائه چند متن و با نقل های مختلف، به یکی از آن موانع اشاره می کنیم.

یکی از راویان چنین می گوید: ابن ابی اوفی بینایی خود را از دست داده بود. او را در راه رو خانه اش دیدم و درباره حدیثی از او پرسیدم.

گفت: به راستی که شما مردم کوفه حالاتی دارید که نمی توانیم برایتان احادیث را نقل نماییم.

گفتم: خداوند کارهایت را به سامان برساند! واقعیت آن است که من از آن گروه نیستم و از طرف من مشکلی برای تو ایجاد نخواهد شد.

وقتی خاطرش از جانب من آسوده شد، گفت: کدام حدیث را می خواهی برای تو نقل کنم؟

راوی گوید: گفتم: حدیث علی علیه السلام در غدیر خم را … (1)

ص: 1197


1- . مناقب علیّ بن ابی طالب علیه السلام، ابن مغازلی: 16.

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

راوی دیگری می گوید: نزد زید بن ارقم رفتم و به او گفتم: دامادم از تو حدیثی در شأن علی علیه السلام در روز غدیر خم برای من نقل کرده است. من دوست دارم آن حدیث را از خودت بشنوم.

زید بن ارقم در پاسخ گفت: شما مردم عراق حالاتی دارید که مانع از نقل حدیث برای شما می شود.

به او گفتم: از طرفِ من مشکلی برای تو ایجاد نخواهد شد.

وقتی از جانب من مطمئن شد، درخواست مرا پذیرفت و گفت:

آری، ما در جُحْفه بودیم … سپس واقعه را تا آخر نقل نمود.

به او گفتم: آیا رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

اللهمّ والِ مَنْ والاهُ وعادِ مَن عاداهُ؟؛

خدایا! دوست بدار هر که او را دوست بدارد و دشمن باش با کسی که با او دشمنی ورزد.

زید بن ارقم گفت: من آن چه را که شنیدم به تو بازگو کردم. (1) اکنون اگر این حدیث را که در مسند احمد از زید بن ارقم نقل شده است، با حدیثی که در بخش پیشین از زید بن ارقم آوردیم- که آن نیز در مسند احمد آمده بود- بسنجید، به خوبی درمی یابید که در این نقل، از بیان ذیل حدیث که همان جمله دعای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله

ص: 1198


1- . مسند احمد: 4/ 368.

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

در حقّ دوستان و نفرین آن بزرگوار بر دشمنان امیرالمؤمنین علیه السلام است خودداری شده است، آن جا که فرمود:

فمن کنت مولاه، فإنَّ علیّاً مولاه، اللهمّ عاد من عاداه ووال من والاه؛

هر که من مولا و سرپرست او هستم، پس علی مولا و سرپرست اوست. خدایا! دشمن بدار هر که با علی دشمنی ورزد؛ و دوست بدار آن که با او از در دوستی درآید.

در حالی که همین جمله توسّط خود زید بن ارقم در کتاب مسند احمد- آن سان که گذشت- موجود است.

جالب توجّه این که احمد بن حنبل این دو حدیث را با فاصله چند صفحه آورده است؛ ولی زید بن ارقم در یک حدیث کلام رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را به طور کامل بیان نمی کند و از نقل دعای پایانی حدیث خودداری می نماید و در حدیث دیگر، که برای شخص دیگری بوده، حدیث را با دعای پایانی آن نقل می نماید.

البتّه ما به زودی متن دیگری را از معجم کبیر طبرانی، خواهیم آورد که زید بن ارقم این حدیث را به طور کامل و با دعای پایانی آن برای شخص سومی بیان می کند.

پیش از نقل روایت زید بن ارقم از معجم کبیر طبرانی، به کیفیّت نقل

ص: 1199

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

زیر نیز توجّه نمایید!

راوی می گوید: به سعد بن ابی وَقّاص- که یکی از راویان حدیث غدیر و از بزرگان صحابه به شمار می رود، و به پندار اهل تسنّن یکی از ده نفری است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله مژده بهشت به آنان داده است!- گفتم: می خواهم درباره مطلبی از تو سؤال نمایم؛ ولی از تو تقیّه می کنم! (1) سعد گفت: هر چه می خواهی بپرس؛ زیرا من عموی تو هستم.

راوی گوید: گفتم: جایگاه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در میان شما در روز غدیر چگونه بود؟ …

سعد بن ابی وَقّاص شروع به نقل حدیث نمود. (2) به شرایط حاکم بر مردم آن زمان درباره حدیث غدیر توجّه کنید! به راستی با چه مشکلات و سختی هایی این حدیث را از اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله که در آن واقعه حضور داشتند اخذ می کردند.

تا آن جا که راوی می گوید: می خواهم مطلبی از تو بپرسم؛ ولی از تو تقیّه می کنم!

در نقل دیگری که طبرانی در معجم کبیر نقل کرده است این گونه

ص: 1200


1- . توجّه دارید که چگونه حتّی خودشان از یک دیگر تقیّه می کردند.
2- . کفایة الطّالب فی مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام: 62.

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

می خوانیم. راوی می گوید: عدّه ای در اطراف زید بن ارقم حلقه زده بودند. شخصی در بین آنان ایستاد و گفت: آیا زید در میان شماست؟

گفتند: آری، این شخص زید بن ارقم است.

آن شخص گفت: ای زید! تو را به خدایی که معبودی جز او نیست سوگند می دهم! آیا از رسول خدا شنیدی که درباره علی فرمود:

مَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَعَلیٌّ مولاهُ، اللهمّ والِ مَنْ والاهُ وعادِ مَنْ عادَاهُ؟

زید گفت: آری.

او پس از دریافت این پاسخ از جماعت دور شد.

گویا موقعیّت این گونه بوده است که وقتی شخصی می خواهد حقیقت قضیّه را دریابد، چاره ای ندارد جز این که پرسش خود را با سوگند همراه نماید تا این که زید بن ارقم به احترام سوگندی که او را داده است! واقعه را همان گونه که از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیده است بیان کند.

تواتر لفظی حدیث غدیر …

با توجه به آن چه بیان شد، سند ومتن «حدیث غدیر» بررسی شد و دانستیم که این حدیث از احادیث متواتر است؛ بلکه به مراتب فراتر از حدّ تواتر است. اکنون می خواهیم این تواتر را اثبات کنیم. تواتر- آن

ص: 1201

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

سان که در مباحث مربوط به آن آمده است- بر سه قسم است:

1. تواتر لفظی؛

2. تواتر اجمالی؛

3. تواتر معنوی.

با توجّه به این که گروهی از دانشمندان اهل سنّت حدیث غدیر را در کتاب هایی که به احادیث متواتر تعلق دارد، نقل کرده اند، روشن می شود که این حدیث- با همان متنی که گذشت- دارای تواتر لفظی است که خود نکته مهمّی است؛ زیرا دانشمندان علم حدیث و درایه اهل سنّت می گویند که تواترِ لفظی در احادیث نبوی جدّاً اندک است، به گونه ای که گفته اند: فقط یک حدیث متواتر لفظی داریم و آن گفتار پیامبر صلی اللَّه علیه وآله است که می فرماید:

إنَّما الأعمالُ بالنیّات؛

کردارها فقط در گرو نیت هاست.

گاهی به این حدیث، حدیث دیگری نیز می افزایند.

آنان می گویند: احادیثی که از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله رسیده گرچه متواترند؛ ولی تواتر معنوی یا اجمالی دارند. البته این سخن در بیشتر احادیثی که بتوانیم به پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله به طور قطع و یقین نسبت دهیم جاری است؛ ولی- هم چنان که مشاهده می شود و با

ص: 1202

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

قراینی که ذکر شد- «حدیث غدیر» از احادیث متواتر لفظی است و این مطلب به خاطر اهمیتش قابل دقّت است.

شیخ عبدالعزیز دهلوی در کتاب تحفه اثنا عشریّه، (1) می گوید:

اگر حدیثی به حدّ تواتر رسید و صدورش از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله قطعی شد، در حکم آیه قرآن خواهد بود؛ پس همان گونه که قرآن کریم قطعیّ الصدور و از جانب خداوند متعال است و جایز نیست واژه ای از آن رد و یا باطل شود و هر که چنین کند کافر خواهد بود و تردیدی در این مطلب نیست؛ چرا که با تواتر قطعی به دست ما رسیده است؛ همان طور هر حدیثی که با سندهای قطعی و یقینی و در حدّ تواتر از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به ما برسد، به منزله آیه ای از آیات قرآن خواهد بود.

نتیجه کلام دهلوی پیرامون حدیث غدیر این می شود که فرمایش رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله که فرمود: مَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاهُ؛ از این جهت که به صدور آن از پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله قطع و یقین داریم؛ همانند آیه ای از آیات قرآن بوده و تکذیب و رد آن حرام است.

ص: 1203


1- . این کتاب به صورت اختصار، به زبان عربی و به قلم آلوسی بغدادی و با پاورقی های یکی از دشمنان دین چاپ و منتشر شده است. وی در این پاورقی ها با دشنام و کلمات نامربوط، بغض و کینه خود را به اهل بیت علیهم السلام و شیعیان آن بزرگواران ابراز داشته است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

حدیث غدیر بیان گر امامت امیرالمؤمنین …

علیه السلام

اکنون پس از اثبات تواتر «حدیث غدیر»، می خواهیم چگونگی دلالت این حدیث شریف را بر باور شیعه که امامت امیرالمؤمنین علیه السلام است بررسی کنیم.

خلاصه استدلال بر امامت امیرالمؤمنین علیه السلام این گونه است:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در واقعه غدیر ابتدا با اشاره به آیه کریمه: «النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِیْنَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»؛ (1)

«پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان اولی و سزاوارتر است» از حاضران اقرار گرفت که آن بزرگوار نسبت به مؤمنان از خودشان اوْلی و سزاوارتر است.

آن چه از این آیه کریمه استفاده می شود این است که در تمام اموری که مردم از طرف شارع نسبت به آن امور ولایت وحقّ تصرف دارند، پیامبر نسبت به مردم در آن امور، اولی و سزاوارتر است؛ از این رو آن حضرت نیز از مردم بر همین معنا اقرار گرفت، آن گاه از این اقرار نتیجه گرفت و فرمود:

فمن کنت مولاه فعلی مولاه؛

پس هر که من مولا و سرپرست او هستم، علی مولا و سرپرست اوست.

ص: 1204


1- . سوره احزاب: آیه 6.

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

در متن دیگری آمده است که فرمود:

فمن کنت ولیّه فعلیّ ولیّه؛

پس هر که من ولی و سرپرست او هستم، علی ولی و سرپرست اوست.

در متنی دیگر نیز آمده است که فرمود:

فمن کنت أمیره فعلیّ أمیره؛

پس هر که من امیر او هستم، علی امیر اوست.

بنا بر این رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله اولویّتی را که بر مردم به حکم قرآن داشت، همان اولویت را برای امیرالمؤمنین علیه السلام نیز ثابت فرمود.

آن گاه همه مردم با امیرالمؤمنین علیه السلام به فرمان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بر همین امر بیعت کردند و بر آن حضرت با لقب «امیرالمؤمنین» سلام دادند و به او تهنیت گفتند و اشعاری نیز در این زمینه از شاعران مشهور آن زمان در همان مجمع سروده شد.

باید دانست که محور استدلال به «حدیث غدیر» واژه «مَوْلی» است و این واژه در زبان عرب به معنای «اوْلی» استعمال شده است که هم در قرآن کریم به کار رفته است، آن جا که می فرماید:

«فَالْیَوْمَ لایُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَلا مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النَّارُ هِیَ

ص: 1205

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

مَوْلاکُمْ وَبِئْسَ الْمَصیرُ»؛ (1)

پس امروز نه از شما فدیه ای پذیرفته می شود و نه از کفرورزان؛ جایگاهتان آتش است و همان شایسته شماست و چه بد سرانجامی است.

و هم در احادیث معتبر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، به خصوص در صحیح بُخاری و صحیح مسلم و در اشعار و کاربردهای ادبی زبان عربی فصیح آمده است.

اکنون با در نظر گرفتن این شواهد، استدلال به «حدیث غدیر» بر اساس قرآن کریم، احادیث رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و کاربردهای ادبی زبان عربی فصیح تمام خواهد بود.

بنا بر مقتضای «حدیث غدیر»، امیر مؤمنان علی علیه السلام نسبت به هر مؤمنی- جز رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله- از خود مؤمن اولی و شایسته تر است؛ چه ایمان آن مؤمن واقعی باشد یا ادّعایی و چه او از بزرگان صحابه و رؤسای قبایل عرب باشد و یا از دیگر مردم.

ناگفته نماند که در مقابل این استدلال، دیدگاه علمی مخالفان را نیز باید در نظر گرفت که ما این مطلب را در بخش سوم بررسی خواهیم کرد.

ص: 1206


1- . سوره حدید: آیه 15.

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

چکیده …

تاکنون بیان شد که برای «حدیث غدیر» ریشه هایی اساسی در قرآن کریم، روایات قطعیّ الصدور از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله- که مورد اعتراف فریقین است- و اخبار و آثار وجود دارد.

مناظرات و احتجاجات بسیاری به «حدیث غدیر» از جانب امیر مؤمنان علی علیه السلام، پاره تن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فاطمه زهراء، ائمّه اطهار علیهم السلام، بزرگان صحابه و دانشمندان صورت گرفته است.

هم چنین «حدیث غدیر» را شعرای بزرگ صحابه و حتی شعرای قرون مختلف سروده و در اشعارشان آورده اند.

آری، حدیث غدیر دارای جایگاه قابل توجّهی است و از چنین اصول و ریشه هایی مستحکم و غیر قابل تردید برخوردار است. ما اگر بخواهیم عنان قلم را در این نوشتار رها سازیم، نیازمند مجالی بسیار وسیع تر از این نوشتار است؛ چرا که مناظره هایی که درباره «حدیث غدیر» صورت گرفته، خود به تنهایی نیازمند نوشتاری جداگانه است.

به گونه ای که مطالب گفتنی و شنیدنی پیرامون احتجاج حضرت صدّیقه طاهره، فاطمه زهرا علیها السلام به «حدیث غدیر»، بیش از محتوای این

ص: 1207

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

نوشتار است. فاطمه زهرایی که پاره تن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است، و این خصوصیّت موضوعی نیست که به سادگی بتوان از آن چشم پوشید و اهمیّتش را نادیده گرفت.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در ضمن حدیثی فرمود:

فاطمة بضعة منّی؛

فاطمه پاره تن من است.

این حدیث در کتاب های صحیح شش گانه و منابع معتبر دیگر اهل سنّت آمده است؛ حدیثی که در نزد آنان ثابت شده و معتبر است.

به خاطر همین سخن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، عدّه بسیاری از بزرگان اهل تسنّن تصریح کرده اند که حضرت فاطمه زهراء علیها السلام از همه افراد امّت حتّی ابوبکر و عمر برتر است؛ در حالی که آنان مقام امیرالمؤمنین علیه السلام را بعد از عثمان بن عفّان، و عثمان را پس از شیخین می دانند و افضلیّت و برتری را بدان گونه که خلافت صورت گرفته است می پندارند.

البتّه این مطلب میان اهل تسنّن مشهور است؛ ولی عدّه ای از آنان به خاطر سخنی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در فضیلت و برتری حضرت فاطمه زهرا علیها السلام بیان فرموده، آن انسیّه حوراء را بر

ص: 1208

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

شیخین نیز برتری داده اند. (1) مطالبی که درباره اثبات سند، متن و دلالت «حدیث غدیر» مطرح شد، با چشم پوشی از شواهد بسیاری است که در متن حدیث غدیر وجود دارد؛ شواهد بسیاری که در روایات قطعی الصدور از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آمده است که از آن جمله می توان به «حدیث ولایت» اشاره کرد که خود بحث مفصّل و مستقلی می طلبد. (2)

ص: 1209


1- . ما در این مورد و به لحاظ اهمیّت خاصی که دارد، کتاب جداگانه ای تحت عنوان مظلومیت برترین بانو نگاشته ایم و این کتاب چندین بار تجدید چاپ شده است.
2- . در این مورد نیز کتابی تحت عنوان نگاهی به حدیث ولایت از سلسله پژوهش های اعتقادی چاپ شده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

بخش سوم تلاش های ناکارآمد برای بی اعتبار کردن حدیث قدیر …

تلاش های ناکارآمد …

اشارة

در این بخش، به گوشه ای از تلاش های عالمان اهل تسنّن در توجیه واقعه تاریخی غدیر می پردازیم.

بزرگان اهل سنّت راه هایی را برای توجیه این واقعه به کار برده اند تا مفاد این حدیث شریف با اتفاقات پس از رحلت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله منافات نداشته باشد؛ ولی آن ها با انکار یکی از قطعی ترین سنّت های رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله خود را از مصادیق این آیه شریفه قرار داده اند و به دوران جاهلی باز گشته اند. آن سان که خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:

«وَمَا مُحمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنْقَلِبْ عَلَی عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللَّه شَیْئاً»؛ (1)

ص: 1210


1- . سوره آل عمران: آیه 144.

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

محمّد صلی اللَّه علیه وآله فقط فرستاده خداست و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بودند آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب باز می گردید (و اسلام را رها کرده به دوران جاهلیت برمی گردید)؟ و هر کس به جاهلیت باز گردد هرگز به خدا ضرر نمی زند.

اینک به بخشی از تلاش های ناکارآمد آنان در برابر حدیث غدیر اشاره می نماییم.

1. علی علیه السلام در حجّة الوداع نبوده است! …

پیش از طرح این مسأله، جای شگفتی و خنده است که اهل سنّت به چنین مسأله ای پرداخته اند. آنان ادّعا می کنند که علی بن ابی طالب هنگام حجّة الوداع در یمن بوده و به هنگام حضور رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در مناسک حجّ و مراجعت از مکّه، در کنار آن حضرت نبوده است. بنا بر این تمام احادیثی که درباره واقعه غدیر خمّ (این که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله دست علی علیه السلام را گرفت و او را به عنوان خلیفه و جانشین خود به مردم معرفی کرد و فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه») دروغ محض است!؛ چرا که علی در یمن بود.

تعجّب نکنید اگر بگوییم که گوینده این سخن سخیف و بی اساس فخر رازی است؛ ولی جای بسی خوش بختی است که

ص: 1211

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

ابن حجر مکّی نویسنده کتاب الصواعق المحرقه، این ادّعا را مردود دانسته است. (1) هم چنین شرح کنندگان احادیث نبوی صلی اللَّه علیه وآله که اهل سنّت در فهم احادیث به آن ها مراجعه می کنند این سخن را ردّ کرده اند.

روش ما در پژوهش های علمی، این است که به کتاب های عالمانی هم چون: مَناوی (نگارنده فیض القدیر)، شیخ علی قاری (شارح شفاء قاضی عیاض و نگارنده مرقاة در شرح مشکات) و از شرح هایی که نوشته شده است نیز به شرح مواهب لدّنیّه (نگارش زرقانی مالکی) مراجعه کنیم؛ چرا که اینان شارحان و عالمان بزرگ در علم حدیث هستند و سخنان و نظریه های آنان در شرح و بیان معانی احادیث در نزد اهل سنّت حجّت است. ما با مراجعه به اینان به سخنانشان احتجاج می کنیم و اهل تسنّن را به وسیله سخنان علمای خودشان ملزم می نماییم.

به عنوان نمونه ملّا علی قاری در کتاب المرقاة می نویسد:

نبود علی علیه السلام در مکه کلامی باطل است؛ زیرا در تاریخ ثابت شده است که علی علیه السلام از یمن برگشته بود و در حجّة الوداع همراه

ص: 1212


1- . الصواعق المحرقه: 25.

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله حضور داشت. (1) از طرفی در کتاب های صحیح ششگانه، مسندهای اهل سنّت و منابع دیگر- آن جا که واقعه خروج از احرام در حجّ را ذکر کرده اند- به این مطلب تصریح کرده اند که علی علیه السلام در حجّة الوداع همراه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بوده است.

از این رو سخن فخر رازی که علی علیه السلام در آن زمان در یمن بوده است، از جهت دیگری نشان گر صحّت حدیث غدیر بوده و بر امامت و خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام دلالت کامل دارد.

2. مناقشه در صحّت حدیث غدیر …

راه دیگری که اهل سنّت برای بی اعتبار کردن «حدیث غدیر» پیموده اند، اشکال کردن در صحّت حدیث غدیر است. برخی از آنان از جمله فخر رازی گفته اند: ما صحّت حدیث غدیر را نمی پذیریم.

در پاسخ به این مناقشه، در گذشته یادآور شدیم که عدّه بسیاری از بزرگان اهل تسنّن به تواتر «حدیث غدیر» تصریح نموده و این حدیث شریف را در کتاب هایی که فقط به نقل احادیث متواتر پرداخته و به همین علّت تألیف شده است، ذکر کرده اند.

ص: 1213


1- . مرقاة المفاتیح فی شرح مشکاة المصابیح: 5/ 574.

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

3. ادّعای عدم تواتر «حدیث غدیر» …

از راه کارهای ناکارآمد دیگری که برای بی اعتبار کردن حدیث غدیر صورت گرفته، ادّعا شده است که حدیث غدیر متواتر نیست.

ابن حزم اندلسی و بعضی از پیروانش قائل به عدم تواتر «حدیث غدیر» هستند و از معاصران نیز شیخ سلیم بشری مالکی مصری، در نامه ای که به سیّد شرف الدّین رحمه اللَّه می نویسد، چنین می نگارد:

شما شیعیان قائلید که امامت، اصلی از اصول دین است و شکّی نیست که اصول دین جز با خبرهای متواتر و یا دلیل های قطعی ثابت نمی شود و ما در تواتر «حدیث غدیر» با شما موافق نیستیم. در نتیجه امامت علی با حدیث غدیر ثابت نمی شود.

به عبارت دیگر، اینان صحّت حدیث غدیر را پذیرفته اند؛ ولی در تواتر آن اشکال کرده اند. پس اگر تواتر حدیث غدیر تمام نشود، استدلال به امامت علی علیه السلام نیز تمام نخواهد شد؛ زیرا حدیثِ ظنی، گرچه صحیح و معتبر باشد؛ ولی نمی تواند اصلی از اصول دین را ثابت کند؛ زیرا اصول دین ناگزیر باید با قطع و یقین ثابت شود و حدیث ظنّی، مفید قطع نبوده و نخواهد توانست امر قطعی را ثابت کند.

در پاسخ این اشکال می گوییم: در صورتی این ایراد وارد است که تواتر «حدیث غدیر» ثابت نشود؛ ولی ما اهل سنّت را ملزم می کنیم که

ص: 1214

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

پیشوایان بزرگ آن ها افرادی چون: ذهبی، ابن کثیر، ابن جَزَری، سیوطی، کتّانی، زبیدی، متّقی هندی و شیخ علی قاری بر تواتر «حدیث غدیر» تصریح کرده اند.

از طرفی در شرح حال ابن حزم اندلسی نوشته اند که وی از نواصب بوده و با اهل بیت علیهم السلام دشمنی داشته است. در احوالات او می نویسند: شمشیر حَجّاج بن یوسف ثقفی (در دشمنی با علی علیه السلام) با زبان ابن حزم دو برادرند که از یک مادر زاده شده اند. شقی تر از ابن حزم کسانی هستند که از او پیروی کرده و سخنان باطل این شخص ناصبی را مستند آرای خود قرار داده اند.

البتّه کمبود فرصت از قلم فرسایی بیشتر در این باره جلوگیری می کند؛ وگرنه به برخی از سخنان باطل این مرد اشاره می کردیم که بنا بر این گفته هایش می توان به کفر او حکم کرد.

بنا بر این با اعتراف بزرگان و پیشوایان اهل تسنّن به تواتر «حدیث غدیر»، این اشکال نیز از کار افتاد.

4. آیا کلمه «مَوْلی» در کلام عرب به معنای «اوْلی» آمده است؟ …

اساسی ترین اشکال اهل سنّت بر دلالت «حدیث غدیر» این است که دلالت این حدیث بر مدّعای شیعه وقتی تمام است که کلمه «مَوْلی»

ص: 1215

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

- که در حدیث شریف آمده است- در استعمالات فصیح عرب به معنای «اوْلی» آمده باشد.

پیرامون این اشکال شیخ عبدالعزیز دهلوی، صاحب کتاب تحفه اثنا عشریّه می نویسد: به اتّفاق اهل لغت، واژه «مَوْلی» به معنای «اوْلی» استعمال نشده است. وی با این ادّعا، «حدیث غدیر» را از دلالتش بر مدّعای شیعه ساقط کرده و ادّعا می کند که هیچ یک از اهل لغت واژه «مولی» را به معنای «اولی» به کار نبرده اند.

ما با سه روش به عبدالعزیز دهلوی و همفکرانش پاسخ می دهیم:

1. حدیث شریف غدیر تنها با واژه «مَوْلی» نقل نشده است؛ بلکه با واژگانی هم چون: «ولیّ»، «امیر» و مانند این دو نیز آمده است که پیش تر به آن ها اشاره شد.

2. پیش تر تذکّر دادیم که

الحدیثُ یُفَسِّرُ بَعْضُهُ بعضاً؛

برخی از حدیث ها، برخی دیگر را تفسیر و بیان می نمایند.

بنا بر این بر فرض این که واژه «مَوْلی» در «حدیث غدیر» مبهم باشد، با استفاده از نقل های دیگر ابهامی که آنان مدّعی هستند برطرف شده و در نتیجه، اشکال وارد بر حدیث شریف منتفی خواهد شد.

3. آن چه که اساس و بنیان اشکال اهل سنّت را فرو می ریزد این

ص: 1216

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

است که در قرآن کریم (1) و احادیث صحیحی که در کتاب های اهل تسنّن؛ از جمله صحیح بُخاری و صحیح مسلم موجود است واژه «مَوْلی»، به معنای «اوْلی» به کار رفته است.

گفتنی است که ورود در این بحث به طور تفصیلی و در پرتو استدلال به قرآن، روایات، اشعار فصیح عرب و کاربردهای ادبی زبان عرب به مجال وسیع تری نیاز دارد که ما در این مجال فقط به ذکر اسامی عدّه ای از بزرگان تفسیر، لغت و ادب اهل تسنّن بسنده می کنیم که اینان تصریح کرده اند که واژه «مَوْلی»، در لغت عرب، به معنای «اوْلی» آمده است:

1. ابوزید انصاری، لغوی معروف؛

2. ابوعبیده بصری (معمّر بن مثنّی)؛

3. ابوالحسن اخفش؛

4. ابوالعبّاس ثعلب؛

5. ابوالعبّاس مُبرِّد؛

6. ابواسحاق زجّاج؛

7. ابوبکر بن انباری؛

8. ابونصر جوهری، نویسنده کتاب معروف صِحاح اللّغة؛

ص: 1217


1- . ر. ک صفحه 56 همین کتاب.

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

9. جار اللَّه زمخشری، نویسنده تفسیر معروف کشّاف؛

10. حسین بَغَوی، نویسنده کتاب تفسیر مصابیح السنّة؛

11. ابوالفرج ابن جوزی حنبلی؛

12. ناصرالدّین بیضاوی، نگارنده کتاب معروف تفسیر بیضاوی؛

13. نَسَفی، نویسنده کتاب معروف تفسیر نَسَفی؛

14. ابوالسّعود عمادی، نویسنده تفسیر معروف ابوالسُّعود؛

15. شهاب الدّین خفاجی، صاحب حاشیه مفصّل بر تفسیر بیضاوی؛

هم چنین برخی از بزرگان لغت و ادب در توضیحاتی که بر تفسیر بیضاوی نوشته اند بر این مطلب تصریح نموده اند. به نظر می رسد که تصریح همین مقدار از دانشمندان بزرگ اهل تسنّن در پاسخ به این اشکال کافی است.

کوتاه سخن این که: واژه «مولی» در قرآن کریم به کار رفته و به «أولی» تفسیر شده است، آن جا که خداوند متعال می فرماید:

«هِیَ مَوْلاکُمْ وَبِئْسَ الْمَصیرُ»؛ (1)

جایگاه شما آتش است و همان شایسته شماست و چه بد جایگاهی است.

مفسّران در تفسیر این آیه گفته اند:

ص: 1218


1- . سوره حدید: آیه 15.

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

هی أولی بکم وبئس المصیر؛

آتش شایسته شماست و چه بد جایگاهی است.

البته در این زمینه احادیث بسیاری رسیده است و این مطلب در اشعار عربی فصیح نیز آمده و در واژگان لغویان نیز بیان شده است. (1)

5. «حدیث غدیر» بر امامت بلا فصل، دلالت نمی کند! …

آن گاه که اهل سنّت نتوانستند با روش های علمی «حدیث غدیر» را بی اعتبار سازند، دلالت آن را زیر سؤال بردند و گفتند: ما دلالت «حدیث غدیر» را بر امامت علی علیه السلام و این که او به سان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به مؤمنان از خودشان شایسته تر است، می پذیریم؛ ولی این حدیث به خلافت بلافصل او دلالت ندارد؛ بلکه بر خلافت آن حضرت پس از عثمان بن عفّان- همان طوری که در خارج واقع گردیده است- دلالت می کند و منظور پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله از این حدیث، خلافت و امامت امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از عثمان و در مرتبه چهارم است!

باید دانست که اهل سنّت ابوبکر و عمر را بر عثمان، برتری و تفضیل می دهند؛ ولی در این که آیا علی علیه السلام افضل است یا

ص: 1219


1- . برای آگاهی بیشتر از موارد استعمال واژه «مَوْلی» به معنای «اوْلی»، می توانید به کتاب: نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الانوار- بخش «حدیث غدیر» - مراجعه نمایید.

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

عثمان، اختلاف دارند! و برخی از آنان، علی علیه السلام را بر عثمان برتری می دهند.

البتّه ما با استناد به کتاب های اهل تسنّن، می توانیم اثبات کنیم که طبق احادیثی که در فضایل خلفای سه گانه آمده عثمان برتر از شیخین است.

در این صورت اگر عثمان بر شیخین برتری داده شود و علی علیه السلام هم از عثمان افضل باشد- آن سان که عدّه زیادی از بزرگان اهل تسنّن بر این عقیده اند- به طور قطع و یقین، امیرالمؤمنین علیه السلام از همه امّت افضل خواهد بود و این خود یکی از ادلّه امامت و خلافت بلافصل آن بزرگوار خواهد بود.

در هر صورت، اهل تسنّن با این اشکال، دلالت «حدیث غدیر» را بر خلافت بلا فصل نفی کرده و می گویند «حدیث غدیر» فقط خلافت علی علیه السلام را بعد از عثمان بن عفّان ثابت می کند.

پاسخ از اشکال …

ما این اشکال را از سه جهت پاسخ می دهیم و می گوییم:

نخست. ادّعای آنان که «حدیث غدیر» بر خلافت علی علیه السلام بعد از عثمان دلالت می کند، به دلیل های قطعی و مقبول در نزد شیعه و سنی نیاز دارد که امامت ابوبکر، عمر و عثمان را پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله ثابت کند و تا چنین امری ثابت نشود، این

ص: 1220

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

اشکال وارد نخواهد بود. بدیهی است که اگر طبق اعتقاد آنان یک حدیث قطعی و یقینی و مورد اتفاق طرفین بود، نزاعی بین شیعه و سنّی نمی ماند. با این که چنین حدیثی بر اثبات خلافت سه خلیفه پیشین وجود ندارد. بنا بر این اصل این اشکال، به تعبیر علمی «مصادره به مطلوب» (1) و بطلان چنین استدلالی روشن است.

دوم. بنا بر مضمون «حدیث غدیر»، علی علیه السلام از این سه نفر نیز نسبت به خودشان اوْلی و شایسته تر است؛ زیرا با توجه به آن چه بیان شد، همان اولویّتی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بر امّت داشت، بدون کم و کاست و بر طبق مفاد «حدیث غدیر»، برای امیرالمؤمنین علیه السلام ثابت است.

سوم. طبق روایات صحیحی که وارد شده است ابوبکر، عمر و عثمان در روز عید غدیر و به هنگام بیعت با امیرالمؤمنین علیه السلام، امامت و خلافت آن حضرت را تبریک و تهنیت گفتند. عمر بن خطّاب در آن روز به امیر مؤمنان علیه السلام این گونه خطاب کرد:

بخٍّ بخٍّ لک یا علیُّ! أصبحت مولای ومولی کلّ مؤمن ومؤمنة؛

مبارک بر تو ای علی! مولای من و هر مرد و زن مؤمن گردیدی.

این تبریک و تهنیت عمر یکی از مشهورترین عبارات و ورد

ص: 1221


1- . مصادره به مطلوب به معنای مدّعی را عین دلیل قرار دادن است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

زبان همگان است؛ هم چنان که عمر بن خطّاب در هفتاد مورد اعتراف کرد و گفت:

لولا علیٌّ لهلک عمر؛

اگر علی نبود، عمر هلاک شده بود.

از این اعتراف عمر نیز هر عالم و جاهل و هر بزرگ و کوچکی حتی کودکان باخبرند.

حال آنان این روایات را چگونه توجیه می کنند؟ و با وجود چنین شواهدی چگونه «حدیث غدیر» را نشان گر بر امامت علی علیه السلام بعد از عثمان می دانند؟

به راستی آیا بیعت سه خلیفه نخست در روز غدیر با امیر مؤمنان علی علیه السلام به خلافت بعد از عثمان مقیّد بوده است؟!

در هر صورت این اشکال نیز فایده ای ندارد و آنان متوجّه این موضوع هستند.

6. آیا «حدیث غدیر» بر امامت باطنی دلالت می کند؟ …

آخرین تیری که در ترکش برای خصم مانده این است که برخی از اهل تسنّن امامت را به دو بخش تقسیم کرده اند:

1. امامت باطنی؛

2. امامت ظاهری.

ص: 1222

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

امامت باطنی- که امامت در نزد متصوّفه نیز همین است- همان امامت در معنا و قضایای معنوی و امور باطنی است و به پندار برخی از اهل تسنّن، علی علیه السلام امام مسلمانان و خلیفه بلا فصل رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در امور باطنی است و سه خلیفه نخست، همان خلفای ظاهری بر مسلمانان هستند و حقّ حکومت و امر و نهی دارند که امّت باید مطیع آنان بوده و از اوامر و نواهی آنان اطاعت کنند.

اینان چنین می گویند. گویی امر امامت و ریاست عامّه بر امّت امری است که به نظر آنان موکول شده است تا به اختیار خود، آن را به دو قسم نمایند؛ سپس هر بخشی را به هرکه می پسندند و هوای نفسشان به آن طرف مایل است عطا کنند؛ به گونه ای که بخشی را به حضرت علی علیه السلام و فرزندانش علیهم السلام عطا نمایند و بخش دیگری را به خلفای سه گانه، آن گاه به معاویه؛ سپس به یزید و پس از آن به متوکّل و … تا امروز ارزانی دارند. گویی امر امامت در اختیار آنها و روی هوا و هوس آن هاست که به علی علیه السلام بگویند: تو امام به این معنا هستی و تو فلانی امام به معنای دیگر.

گویا اینان سخن خداوند متعال را نشنیده اند ویا شنیده اند؛ ولی خود را به ناشنوایی می زنند که می فرماید:

«وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحَانَ اللَّه

ص: 1223

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

وَتَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَ»؛ (1)

پروردگارت هر چه را بخواهد می آفریند و اختیار می کند و آنان [در برابر او] اختیاری ندارند. خدا از شرک آنان منزّه و برتر است.

آیا این بیان تهدیدآمیز آیه کریمه و حکم نمودن به شرک کسانی که برای خود حقّ اختیار قائلند، برای جلوگیری از خودکامگی کسانی که مدّعیِ اعتقاد به قرآن هستند کافی نیست؟

البتّه به طور کامل روشن شد که این اشکال به مَضحکه شبیه تر است تا سخن علمی، و نهایت چیزی که از این اشکال استفاده می شود، این است که اهل تسنّن از هر گونه مناقشه قابل قبولی در دلالت «حدیث غدیر» عاجز گشته اند که به این مطالب واهی پناه آورده اند.

خداوند متعال می فرماید:

«فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لَا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً»؛ (2)

به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن نخواهند بود، مگر این که در اختلافات خود، تو را به داوری برگزینند و پس از داوری تو،

ص: 1224


1- . سوره قصص: آیه 68.
2- . سوره نساء: آیه 65.

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

در دل خود احساس ناراحتی نکرده و کاملًا تسلیم باشند.

این پژوهش را با دعای قرآنی به پایان می بریم که:

«رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»؛ (1)

خدایا! به ما در دنیا نیکی عطا کن، و در آخرت نیز نیکی عطا فرما، و ما را از عذاب آتش حفظ فرما.

و می گوییم:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی هَدانا لِهذا وَما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لاأَنْ هَدانَا اللَّهُ»؛ (2)

ستایش ویژه خداوندی است که ما را به این (هدایت ها) رهنمون شد و اگر خدا ما را هدایت نکرده بود، ما از راه یافته گان نبودیم.

آری، خدای سبحان را سپاسگزاریم که ما را از پیروان ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام و فرزندان معصوم او قرار داد و پایانی ترین فراخوانی ما همان سپاس بی پایان از پروردگار جهانیان است و درود خدا بر محمّد و خاندان پاک آن حضرت باد.

ص: 1225


1- . سوره بقره: آیه 201.
2- . سوره اعراف: آیه 43.

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

کتابنامه …

1. قرآن کریم.

«الف»

2. أسنی المطالب فی مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام: حافظ شمس الدین جزری.

«ب»

3. البدایة والنهایه: حافظ ابی فداء اسماعیل بن کثیر، دار احیاء التراث عربی، بیروت، لبنان، چاپ نخست، سال 1408.

«ت»

4. تحفه اثنا عشریه: شاه عبدالعزیز دهلوی، نورانی، کتابخانه، پیشاور، پاکستان.

«ج»

5. الجامع لاحکام القرآن (تفسیر قُرْطُبی): محمد بن احمد انصاری قرطبی، دار احیاء التراث عربی، افست از چاپ دوم.

«خ»

6. خصائص أمیرالمؤمنین علی علیه السلام: عبدالرحمان احمد بن شعیب نَسائی، دار الثقلین، قم، چاپ نخست، سال 1419.

ص: 1226

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

«ص»

7. صحیح: مسلم بن حجّاج نیشابوری، مؤسسه عز الدین، بیروت، لبنان، چاپ نخست، سال 1407.

8. الصّواعق المُحرقه: ابن حجر هیتمی مکّی، مکتبة القاهره، قاهره، مصر.

«ف»

9. فضائل الصحابه: احمد بن حنبل شیبانی، جامعة ام القری، مرکز البحث العلم واحیاء التراث الاسلامی، مکه، عربستان سعودی، چاپ اول، سال 1403.

«ک»

10. کفایة الطّالب فی مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام: محمّد بن یوسفی گنجی شافعی.

«م»

11. مجمع الزوائد و منبع الفوائد: نورالدین علی بن ابی بکر هیثمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.

12. مرقاة المفاتیح فی شرح مشکاة المصابیح: ملا علی قاری هروی حنفی.

ص: 1227

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

13. المستدرک: حاکم نیشابوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1411.

14 مسند احمد: احمد بن حنبل شیبانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

15. المناقب: ابن مغازلی، دار الأضواء، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1214.

«ن»

16. نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الأنوار: آیة اللَّه سید علی حسینی میلانی، قم، نشر الحقایق، چاپ دوم، سال 1426.

ص: 1228

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

(13)

A Glance

on Ghadir Narration

ص: 1229

نقش شورا در امامت (14)

سرآغاز …

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

… آخرین و کامل ترین دین الهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 1230

شماره صفحه در کتاب - ص: 8

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 1231

شماره صفحه در کتاب - ص: 9

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 1232

شماره صفحه در کتاب - ص: 13

***

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للَّه ربّ العالمین، والصّلاة والسّلام علی خیر خلقه وأشرف بریّته محمّد وآله الطیّبین الطّاهرین، ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین.

پیش گفتار …

در پژوهش های اعتقادی در بخش امامت بیان شده است که امامت، نیابتی از نبوّت و امام، نایب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در تمام شؤون دینی و دنیوی او- جز مقام نبوّت- است. از این رو همان گونه که نبوّت و رسالت از طرف خداوند سبحان برای پیامبر و رسول، تعیین و تثبیت می گردد؛ امامت نیز همان گونه است؛ چرا که امامت، خلافت و نیابت از نبوّت و رسالت است.

بنا بر این ما به نصب الهی، معرفی از جانب خدای سبحان و به تعیین از سوی او با متنی روشن و آشکار نیاز داریم تا آن شخص، پیامبر

ص: 1233

شماره صفحه در کتاب - ص: 14

***

یا رسول شود، یا بعد از رسول، امام گردد.

روشن است که این متن صریح و آشکار یا باید از کتاب خدا باشد و یا از سنّت قطعی رسول خدا.

اگر به عقل سلیم رجوع کنیم، ضابطه ای را با عنوان قبح تقدّم مفضول بر فاضل می یابیم که از این راه نیز می توانیم بر امامت و ولایت بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله استدلال کنیم.

بنا بر این همان گونه که در مباحث امامت به اثبات رسیده است بیعتِ یک یا چند نفر و راه هایی مانند آن نمی تواند امامت را برای کسی که با او بیعت شده به اثبات برساند.

ما امامت امیرالمؤمنین و دیگر امامان طاهرین علیهم السلام را پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، از طریق متن صریح و آشکار و افضلیّت آنان از دیگران به اثبات رسانده ایم.

در این راستا نظریّه دیگری نیز وجود دارد که گاهی در برخی کتاب ها و محافل علمی و فکری مطرح می گردد. این نظریّه همان نظریه شورا است که ادّعا شده بر طبق آن می توان امامت را برای یک نفر از طریق شورا تثبیت کرد.

ما در این نوشتار به موضوع شورا پرداخته و می خواهیم بررسی کنیم که دلیل و مدرک این نظریه از کتاب خدا و سنّت و سیره

ص: 1234

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله چیست؟ و آیا این نظریه پایه و اساسی دارد یا نه؟

البته شورا، مشورت و مشاوره با دیگران در کارها و مسایل خاص و عام و در فعالیت های اجتماعی و در حل مشکلات، از دیدگاه شرع، عقل و خردمندان کرداری نیکو و پسندیده است؛ چرا که هر کس با دیگران مشورت کند در خرد آنان شریک خواهد بود.

پس در این گونه کارها شایسته است انسان با دیگران مشورت کند که این، روش و سیره صاحبان عقل و درایت است. امّا آن چه در این نوشتار مورد نظر ماست «نقش شورا در امر امامت» است.

از خداوند سبحان می خواهیم ما را با احسان و کرمش بر آن چه مورد رضایت و خشنودی اوست موفّق بدارد.

سیّد علی حسینی میلانی

ص: 1235

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

***

بخش یکم تعیین امام به دست خدای سبحان …

اراده خدای سبحان در تعیین امام …

اشارة

هر چند که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام پیش از این عالم خبر داده است؛ هم چنین آن حضرت برای ما فرموده که به خواست و مشیّت پروردگار سبحان، امامت، وصایت و خلافت پس از او برای علی بن ابی طالب علیهما السلام معیّن و مشخص گردیده است. این تعیین در جهانی پیش از این جهان صورت گرفته است؛ همان گونه که تعیین نبوّت و رسالت برای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نیز پیش از این جهان به انجام رسیده است.

این موضوع در حدیثی که به «حدیث نور» نامیده شده و در میان شیعه و اهل سنّت مشهور و معروف است از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل شده است. متن این روایت نورانی بنا بر یکی از نقل های آن چنین است:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

کنت أنا وعلی نوراً بین یدی اللَّه تعالی قبل أن یخلق آدم

ص: 1236

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

***

بأربعة عشر ألف عام، فلمّا خلق اللَّه آدم، قسّم ذلک النور جزئین، فجزء أنا وجزء علی؛

چهارده هزار سال پیش از آفرینش آدم، من و علی نوری در پیشگاه خداوند متعال بودیم. هنگامی که خداوند متعال آدم را آفرید، آن نور را به دو بخش تقسیم فرمود؛ بخشی من بودم و بخشی علی بود.

این حدیث را بزرگان اهل تسنّن از جمله:

1. احمد بن حنبل؛

2. ابو حاتم رازی؛

3. ابن مردویه اصفهانی؛

4. ابو نعیم اصفهانی؛

5. ابن عبدالبرّ قرطبی؛

6. خطیب بغدادی؛

7. ابن عساکر دمشقی؛

8. عبدالکریم رافعی قزوینی، پیشوای بزرگ اهل تسنّن؛

9. شیخ الاسلام ابن حجر عسقلانی.

و گروهی دیگر توسّط عدّه ای از اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از آن حضرت نقل کرده اند که برخی از سندهای این روایت

ص: 1237

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

صحیح است. (1) البتّه در برخی از متن های این حدیث شریف این گونه آمده است که حضرتش فرمود:

فجعل فیّ النبوّة وفی علیٍّ الخلافة؛ (2)

خداوند نبوّت را در من و خلافت را در علی قرار داد.

در بعضی دیگر آمده است:

فجعل فیّ الرسالة وفی علیٍّ الوصایة؛ (3)

خداوند رسالت را در من و وصایت را در علی قرار داد.

بنا بر این شکی نمی ماند که به تصریح این روایت و مانند آن، امامت امیر مؤمنان علی سلام اللَّه علیه از همان زمان تعیین شده و ثابت بوده است.

ص: 1238


1- . مناقب علی علیه السلام: 178 و 179، حدیث 251، محبّ طبری نیز این حدیث را در الریاض النضره: 3/ 103 و سبط ابن جوزی در تذکرة الخواص: 50 و 51 از احمد بن حنبل نقل کرده اند. حافظ گنجی نیز این حدیث را در کفایة الطالب: 314 از ابن عساکر و خطیب بغدادی نقل می نماید. این حدیث در نظم درر السمطین: 7/ 78 و 79، فرائد السمطین: 1/ 39 و 40، المناقب خوارزمی: 145، المناقب ابن مغازلی: 87 و 89 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 9/ 171 نیز آمده است.
2- . المناقب ابن مغازلی: 87 و 89.
3- . این روایت را گروهی از عالمان اهل سنّت از جمله: ابن مغازلی در المناقب، ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه و ابن عساکر در تاریخ مدینة دمشق: 42/ 67 نقل کرده اند.

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

طرح امامت در آغاز بعثت …

اما بحث کنونی ما نسبت به همین جهان است؛ به این گونه که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از همان روز نخستِ بعثت اعلام فرمود که امامت و تعیین امام تنها به دست خداوند سبحان است و به همگان خبر داد که امامت هم چون رسالت و نبوّت است و تمام شرایط و ویژگی های آن را نیز دارد، چنان که پیش از این متذکّر آن شدیم.

بنا بر این پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در سخت ترین شرایط و دشوارترین زمان ها؛ در ابتدای دوران رسالت بر این سخن پافشاری می فرمود. هنگامی که خداوند متعال به آن حضرت امر نمود:

«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ»؛ (1)

آن چه را مأموریت داری آشکار ساز.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله پس از نزول این آیه رسالت و نبوّت خویش را بر قبایل عرب عرضه می کرد و آن ها را به اسلام دعوت می فرمود. در موردی آن حضرت نبوّت خویش را به قبیله ای عرضه کرد و آن ها را به اسلام فرا خواند، آنان درخواست کردند که بیعت با پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله و تبعیت و یاری آن حضرت را به شرطی

ص: 1239


1- . سوره حجر: آیه 94.

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

بپذیرند که جانشینی رسول خدا پس از او در میان آن ها باشد.

امّا رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در همین زمان نیز با آن که بیش از هر زمانی به یار و یاور- حتّی به یک نفر تا چه رسد به یک قبیله و عشیره با مردان و دلاوران بسیار- نیاز داشت، در پاسخ آن ها فرمود:

الأمر إلی اللَّه …؛

این کار- یعنی جانشینی پس از من- تنها به دست خداست.

با این که آن حضرت می توانست وعده هایی مختصر به آن ها بدهد و به گونه ای آن ها را جذب نماید و با آنان کنار بیاید.

برای نمونه این روایت را ملاحظه کنید!

ابن اسحاق، یکی از نویسندگان نامدار کتاب های تاریخ و سیره، در کتاب سیره (1)

خود می نویسد:

روزی پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نزد قبیله عامر بن صعصعه آمد و آنان را به ایمان به خداوند عزّ وجلّ فرا خواند و نبوّت خویش را بر آنان عرضه فرمود.

مردی از آنان به نام بحیرة بن فراس عرضه داشت: به خدا سوگند! اگر این جوانِ قریشی در اختیار من بود، تمام عرب را به چنگ خود

ص: 1240


1- . این روایت در سیره ابن هشام نیز که خلاصه ای از سیره ابن اسحاق است، آمده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

درمی آوردم.

آن گاه به پیامبر رو کرد و گفت: اگر ما با تو بر آن چه می خواهی بیعت کنیم، سپس خدا تو را بر مخالفانت پیروز گرداند، آیا پس از تو حکومت در دست ما خواهد بود؟

پیامبر فرمود:

الأمر إلی اللَّه یضعه حیث یشاء؛

این کار به دست خداست و برای هر که بخواهد قرار می دهد.

آن مرد پاسخ داد: می خواهی ما را دم تیغ دیگر قبایل عرب قرار دهی و آن گاه که پیروز شدی این کار در دست دیگران باشد؟ ما به کار تو نیازی نداریم.

از این رو از پذیرش دعوت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله سر باز زدند. (1) هم چنین در سیره حلبیه چنین آمده است: روزی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله دعوت خود را بر قبیله بنوحنیفه و بنوعامر بن صعصعه عرضه کرد.

یکی از آنان گفت: فکر می کنی اگر ما با تو بر آن چه که می خواهی بیعت کنیم، سپس خدا تو را بر مخالفانت پیروز گرداند، آیا این

ص: 1241


1- . سیره ابن هشام: 1/ 289.

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

حکومت پس از تو در دست ما خواهد بود؟

پیامبر فرمود:

الأمر إلی اللَّه یضعه حیث یشاء؛

این کار به دست خداست برای هر که بخواهد قرار می دهد.

آن مرد پاسخ داد: پس می خواهی ما با دیگر قبایل عرب بجنگیم؟

در روایتی دیگر آمده است: آن مرد گفت: پس می خواهی گردن های ما را هدف تیرهای عرب قرار دهی و آن گاه که پیروز شدی این کار در دست دیگران باشد؟ ما به کار تو نیازی نداریم.

بدین ترتیب همگی از پذیرش دعوت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله سر باز زدند. (1) ملاحظه می کنید که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در سخت ترین موقعیّت ها و حساس ترین زمان ها نیز که تمام قبایل عرب و در رأس آن ها قریش به جنگ با آن حضرت برخاسته بودند و او را به گونه های مختلف می آزردند، می فرمود:

الأمر إلی اللَّه یضعه حیث یشاء؛

این کار به دست خداست برای هر که بخواهد قرار می دهد.

ص: 1242


1- . السیرة الحلبیه: 2/ 4.

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

این همان معنای کلام خداست که می فرماید:

«اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ»؛ (1)

خدا آگاه تر است که رسالتش را در کجا قرار دهد.

چگونگی نصب پیامبر …

بنا بر آن چه مطرح شد، اگر به آیاتی که درباره نصب پیامبران نازل شده است مراجعه شود، روشن خواهد شد که در این موارد از واژه «جعل» به معنای قرار دادن و مانند آن استفاده شده است. برای نمونه خداوند سبحان به حضرت ابراهیم علیه السلام فرمود:

«إِنّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمامًا»؛ (2)

من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم.

و یا خطاب به حضرت داوود علیه السلام فرمود:

«إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی اْلأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ»؛ (3)

ما تو را خلیفه خود در زمین قرار دادیم؛ پس در میان مردم به حق داوری کن.

ص: 1243


1- . سوره انعام: آیه 124.
2- . سوره بقره: آیه 124.
3- . سوره ص: آیه 26.

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

از این آیه شریفه می توان برداشت کرد که حکم کردن حضرت داوود علیه السلام در میان مردم، وظیفه ای از وظایف نبوّت و رسالت ایشان بوده است. پس حکم کردن، از جمله شئون خلافت و خلیفه است، نه آن که خلافت به معنای حکومت باشد.

البتّه ما این نکته را در مبحثی دیگر یادآور شده و بیان نموده ایم که خلافت به معنای حکومت نیست؛ بلکه حکومت، شأنی از شئون خلیفه است. چه بسا خلافت شرعی برای شخصی تعیین و تثبیت شده باشد و حال آن که موقعیّت حکومت بر مردم برای وی مهیّا نباشد و دست او باز نبوده و کلامش مورد پذیرش آنان نباشد، با این حال خلافت وی در جای خود محفوظ است، هم چنان که در نبوّت نیز چنین است.

از این رو با آن که بسیاری از پیامبران الهی در امّت هایشان پیروی و اطاعت نمی شدند؛ بلکه مورد آزار و اذیت قرار می گرفتند و حتّی به دست آنان به شهادت می رسیدند؛ امّا این موضوع هیچ آسیبی به نبوّت و رسالت الهی آنان نمی رساند. البتّه پیامبرانی که موقعیّت و زمینه حکومتشان بر مردم فراهم می شد به خوبی به وظایف خود عمل می کردند و مسئولیّت خویش را به انجام می رساندند.

ص: 1244

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

نبوّت و امامت به دست مردم نیست …

به این نکته نیز باید توجّه داشت که افزون بر آیاتی که به طور آشکار نبوّت و امامت را به نصب و جعل الهی و تنها از سوی خدای تعالی دانسته اند، دسته ای دیگر از آیات قرآن اختیار مردم را نیز در این زمینه نفی کرده اند که از آن جمله این آیه شریفه است که می فرماید:

«وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَتَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ»؛ (1)

و پروردگارت هر چه بخواهد می آفریند و برمی گزیند و آنان هیچ اختیاری در این امر ندارند. خداوند منزّه است و از آن چه شرک می ورزند برتر است.

گفتنی است که عبارت پایانی آیه نیز این مطلب را تأکید می کند که ادّعای امکان شرکت مردم در تعیین نبوّت و انتخاب امام یکی از انواع شرک است. از این رو می بینیم که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله با صراحت اعلام می کند که این کار به دست خداست؛ یعنی حتی به دست پیامبر خدا نیز نیست تا چه رسد به این که در دست فردی یا گروهی از مردم باشد.

ص: 1245


1- . سوره قصص: آیه 68.

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

***

در این راستا رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمان می یابد که خویشاوندان خود را نیز هشدار دهد، آن جا که خداوند می فرماید:

«وَأَنْذِرْ عَشیرَتَکَ اْلأَقْرَبینَ»؛ (1)

خویشاوندان نزدیک خود را بیم ده.

آن حضرت بزرگان خاندانش را در منزل خود جمع کرد و به آنان فرمود که این کار تنها به دست خداست و به آنان خبر داد که کسی را که خدا پس از پیامبر بر این کار گمارده کیست. (2) آری، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از آن زمان تا آخرین لحظات حیات شریفش همواره بر جانشینی امیر مؤمنان علی علیه السلام تصریح می کرد و از این رو است که در کتاب خدا و سنّت هیچ بیان صریح و حتی هیچ اشاره و کنایه ای بر اختیار مردم در امر امامت نمی توان یافت که اجازه داشته باشند از طریق شورا، بیعت و یا انتخاب، امامی را برگزینند؛ چرا که هیچ دلیلی بر تعیین امام جز نص الهی یافت نمی شود.

ص: 1246


1- . سوره شعراء: آیه 214.
2- . این آیه به حدیث «یوم الدار» در «یوم انذار» اشاره دارد.

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

بخش دوم بررسی امامت ابوبکر و عمر …

امامت ابوبکر با تعیین شورا نبود …

در اواخر ماه صفر سال یازدهم هجری رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله وفات یافت و کار خلافت و امامت به سمت آن کسی رفت که برایش سوق داده شد. مردم پس از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله گروه گروه شده و اختلاف و جدایی میان امّت سر باز کرد.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از دنیا رفت و در حالی که هنوز بدن شریفش بر زمین بود؛ عدّه ای از مهاجران و انصار متحیّر در منزل های خود بودند، عدّه ای نیز همراه امیر مؤمنان علی علیه السلام در کنار آن پیکر مطهّر بودند و گروهی از انصار در سقیفه دور هم جمع شدند و در اندک زمانی تعدادی از مهاجران نیز به آنان پیوستند و شد آن چه شد و ماجرا بر بیعت با ابوبکر پایان یافت؛ امّا هیچ کس مدّعی نبود و نشد که این بیعت از طریق شورا حاصل گشته است؛ زیرا که در سقیفه هیچ خبری از شورا و سخنی از آن در میان نبود؛ بلکه تنها فریاد بود و دشنام و شتم و مرافعه و کش مکش تا آن جا که نزدیک بود سعد بن عباده- که دراز

ص: 1247

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

کشیده بود- در زیر دست و پا بمیرد و یا کشته شود.

از این زمان عنوان بیعت در کنار عنوان نص و تصریح الهی جای گرفت. از این رو هنگامی که به کتاب های کلامی اهل سنّت مراجعه شود، روشن خواهد شد که گفته اند: امامت یا به نص است و یا به بیعت و انتخاب و هنگامی که ماجرای تعیین خلیفه به آن شکل واقع شد، انتخاب و بیعت را نیز- مانند نص و تصریح الهی- راهی برای تعیین امام قرار دادند.

اما هرگز شورایی در سقیفه محقق نشد و تا کنون نیز از کسی نشنیده ایم که ادّعا کند آن انتخاب از طریق شورا بوده است و امامت ابوبکر به این طریق استوار شده و اگر هم کسی چنین ادّعایی کند، هیچ دلیل و برهانی برای آن نمی تواند بیاورد.

بنا بر تحقیقات انجام یافته، هنگامی که اهل سنّت در ماجرای ابوبکر درمانده می شوند و با عنوان بیعت و انتخاب نمی توانند امامتش را اثبات کنند و پس از ادعای اجماع بر امامتش، آن را نیز نمی توانند به اثبات برسانند به همان اصل اساسی نص و تصریح الهی باز می گردند و با طرح چند آیه به امامت او استدلال می کنند.

گفتنی است که ما در آن تحقیقات برای نمونه به یک یا دو آیه مطرح شده اشاره نموده و پاسخ آن را بیان کرده ایم. (1)

ص: 1248


1- . برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر. ک: کتاب خلافت ابوبکر در ترازوی نقد، پنجمین اثر از سلسله پژوهش های اعتقادی از همین نگارنده.

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

به این ترتیب پرواضح است که بیعت و انتخاب نمی تواند دلیل بر امامت گردد و راهی برای تعیین امام باشد.

امامت عمر نیز با تعیین شورا نبود …

آن گاه که ابوبکر تصمیم گرفت پس از خود عمر بن خطّاب را به عنوان خلیفه نصب کند؛ حتّی آخرین لحظه عمرش نیز هیچ سخنی از شورا به میان نیامد؛ نه در نزد ابوبکر و نه در جایی دیگر. سرانجام ابوبکر به عمر بن خطّاب وصیت کرد و او را جانشین خود قرار داد و همان شد که قاضی و فقیه بزرگ ابویوسف در کتاب الخراج نقل کرده است. وی می گوید:

هنگامی که زمان وفات ابوبکر فرا رسید، وی شخصی را در پی عمر فرستاد تا او را به جانشینی خویش برگزیند.

اما مردم به او گفتند: آیا می خواهی مردی تندخو و سخت گیر را جانشین خود بر ما قرار دهی؟! اگر او اختیار ما را به دست گیرد تندخوتر و سخت گیرتر خواهد بود؛ در این صورت وقتی به دیدار پروردگارت بروی به او چه جوابی خواهی داد که عمر را بر جانشینی خود برای ما قرار داده ای؟

ابوبکر پاسخ داد: آیا مرا از پروردگارم می ترسانید؟ به او خواهم گفت: خداوندا! من بهترین آفریدگان تو را به امیری نصب کردم. (1)

ص: 1249


1- . کتاب الخراج: 11.

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

دو نکته مهم …

از این نقل قولِ آشکار دو نکته می توان استفاده نمود:

نخست آن که خلافت عمر پس از ابوبکر نه به سخنی صریح و آشکار از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، نه به شورا و نه به انتخاب مردم بوده است؛ بلکه به انتخاب ابوبکر بوده؛ از این رو مردم به این کار ابوبکر اعتراض کرده اند.

دوم آن که بنا بر نکته نخست، خلافت عمر به سخن صریح و آشکار رسول خدا و شورای مسلمانان نبوده است؛ بلکه فقط ابوبکر مدّعی افضلیت عمر بوده و گفته است که به خدا می گویم: خدایا! من بهترین آفریدگان تو را به امیری نصب کردم.

بدین ترتیب ابوبکر افضلیت را راه اثبات خلافت دانسته است.

بنا بر این در این گفته واضح و روشن که ملاحظه نمودید، نه تنها هیچ اشاره ای بر وجود شورا نشده؛ بلکه مخالفت مردم و اعتراض آنان را بر کاری که ابوبکر انجام داده نیز به همراه دارد.

این مطلب به طور صریح در المصنّف ابن ابی شیبه، الطبقات الکبری و منابع دیگر نیز آمده است. (1) البته در برخی از این مصادر به جای کلمه «مردم» عبارت «گروهی از مهاجران» آمده است.

ص: 1250


1- . المصنّف: 7/ 485، الطبقات الکبری: 3/ 199 و 274، تاریخ طبری: 2/ 617- 621، الریاض النضره: 1/ 223، الفائق فی غریب الحدیث: 1/ 89.

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

خلافت عمر به روایت دیگر …

باقلانی در کتاب اعجاز القرآن، زمخشری در کتاب الفائق فی غریب الحدیث و برخی علمای دیگر در کتاب های خود چنین نقل کرده اند:

عبدالرحمان بن عوف گفت: روزی که ابوبکر بیمار بود و در اثر همان بیماری فوت کرد؛ نزد او رفتم و به او گفتم: به نظر می رسد که بهبود یافته ای، ای خلیفه رسول خدا!

پاسخ داد: درد و رنج زیادی از این بیماری می کشم؛ اما آن چه که از شما گروه مهاجران به من رسیده از درد و رنجم سخت تر است. من کارهای شما را به کسی واگذار کرده ام که از نظر خودم بهترین شماست؛ اما همه شما از این که کار در دست او باشد نه در اختیار دیگری روترش کرده اید. به خدا سوگند که لطیف ترین و ارزشمندترین پارچه های دیبا و پرده های حریر را به دست می آورید …

عبدالرحمان در پاسخ گفت: ای خلیفه رسول خدا! همان که تو خواستی خواهد شد، گرچه تو به تنهایی بر این کار تصمیم گرفته ای؛ اما قصدی جز خیر نداشته ای. (1) منظور ابوبکر این است که شما ای گروه مهاجران! همگی در پی

ص: 1251


1- . اعجاز القرآن: 156، الفائق فی غریب الحدیث: 1/ 89، اساس البلاغه: 497، النهایة فی غریب الحدیث: 1/ 77 و 5/ 177، لسان العرب: 9/ 15 و 12/ 634 ماده «ورم».

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

گرفتن خلافت هستید و همه شما آن را به خاطر دنیا برای خودتان می خواهید. در این روایت به جای «مردم»، «مهاجران» مورد خطاب ابوبکر قرار گرفته اند.

از پاسخ عبدالرحمان نیز دو نکته دانسته می شود:

نخست آن که این کار فقط از جانب ابوبکر بوده و او به تنهایی برای این امر تصمیم گرفته است.

دوم آن که عبدالرحمان بن عوف به اعتراف خودش، با این کار ابوبکر موافق بوده است.

روایاتی دیگر …

در روایاتی دیگر، نام امیر مؤمنان علی علیه السلام و طلحه نیز ذکر شده است. به این روایت دقت کنید!

عایشه می گوید: آن گاه که فوت ابوبکر نزدیک شد، عمر را به جانشینی خود تعیین کرد. در این هنگام علی و طلحه نزد وی آمده و گفتند: چه کسی را به جانشینی خود قرار داده ای؟

پاسخ داد: عمر را.

گفتند: جواب پروردگارت را چه خواهی داد؟

پاسخ داد: خواهم گفت: بهترین آفریدگان تو را جانشین خود بر آن ها قرار داده ام.

ص: 1252

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

چنانچه ملاحظه می کنید، در یک روایت واژه «مردم» آمده، در دیگری «گروه مهاجران» و در این نقل که از الطبقات الکبری است نام علی علیه السلام و طلحه نیز آمده است. (1) البته برخی نیز این روایت را با حذف هر دو اسم نقل کرده اند و به جای آن، کلمه «فلانی» و «فلانی» را آورده اند که این روایت نیز با سندی دیگر در الطبقات الکبری نقل شده است. 2

در نقلی دیگر چنین آمده است: برخی از اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیدند که عبدالرحمان و عثمان نزد ابوبکر رفتند و در تنهایی با او گفت و گو کردند. آن ها نیز نزد ابوبکر آمده و یکی از آنان گفت: … (2) از این روایت نیز دو نکته استفاده می شود.

1. ابوبکر در این کار با هیچ کس جز عبدالرحمان و عثمان مشورت نکرده و از کس دیگری جز این دو نفر کمک نگرفته و کسی دیگر با او هم عقیده نبوده است.

2. برخی از صحابه که نامشان برده نشده در هنگام ملاقات خصوصی عبدالرحمان و عثمان با ابوبکر، نزد ابوبکر آمده و به او گفتند: جواب پروردگارت را چه خواهی داد؟ …

ص: 1253


1- و 2. الطبقات الکبری: 3/ 274، تاریخ مدینة دمشق: 44/ 251، کنز العمّال: 5/ 677.
2- . الطبقات الکبری: 3/ 199.

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

جمع بندی روایات …

روایات گوناگونی را در این زمینه بیان کردیم. از جمع این روایات نکاتی به دست می آید که مهم ترین آن ها این دو نکته است:

1. آشکار است که در تعیین عمر پس از ابوبکر، عبدالرحمان بن عوف و عثمان نقش داشته اند که این ماجرا در تاریخ طبری به صورت گسترده آمده است. (1) در این کتاب مطرح شده که چگونه عبدالرحمان و عثمان به ابوبکر خط داده اند و چگونه عثمان، وصیتِ ابوبکر را برای خلافت عمر بن خطاب نوشت.

2. نکته مهم تر این که خلافت عمر پس از ابوبکر از سوی رسول خدا نبوده و حتی با رضایت بزرگان صحابه نیز انجام نشده است؛ بلکه آنان مخالفت و استنکاف خود را از این کار اظهار نموده اند و در نتیجه خلافت او فقط به وصیّت ابوبکر بوده و بس.

از این رو تا کنون نیافتیم که چگونه شورا در تعیین امام و امامت نقش دارد، با این حال هنگامی که به برخی کتاب های تازه نگاشته شده اهل سنّت مراجعه می کنیم که به قلم افرادی نوشته شده که خود را اندیشمند، عالم و محقّق می پندارند و برخی از مردم نیز به اشتباه چنین تصوّری در مورد آن ها دارند ملاحظه می کنیم که چنین ادّعایی را سر می دهند. یکی از این افراد در کتابی به نام فقه السیره می نویسد:

ص: 1254


1- . تاریخ طبری: 2/ 617.

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

«ابوبکر پیش از وفاتش با گروهی از پیشکسوتان اصحاب رسول خدا که صاحب نظر و مشاور در کارها بودند مشورت کرد و همه آن ها هم نظر بودند که ابوبکر جانشینی و خلافت پس از خودش را به عمر بن خطّاب واگذارد». (1) این در حالی است که ما به مهم ترین منابع اهل سنّت- مانند الطبقات الکبری، تاریخ طبری و دیگر کتاب ها- اشاره کردیم که هیچ کس در این کار نقش و نظری نداشته است؛ بلکه همه با این موضوع مخالف بودند. بنا بر برخی روایات فقط عبدالرحمان و عثمان در این کار دخالت داشته اند.

ما به زودی در ضمن روایت ها و جریان های تاریخی این واقعه، بیان خواهیم کرد که این گونه حمایت ها پیش تر در این زمینه تبانی شده بود و آنان به تفاهم رسیده بودند که پس از عمر، عثمان کار را به دست بگیرد و بعد از عثمان نیز عبدالرحمان به خلافت برسد. این مطلب را روایت بعدی تأیید و تأکید می کند.

ابن سعد در الطبقات الکبری چنین می نویسد: روزی سعید بن عاص (2) نزد عمر آمد که از او بخواهد زمینی در اختیار او قرار دهد تا خانه اش را وسعت دهد.

ص: 1255


1- . فقه السیرة النبویّه: 515.
2- . سعید بن عاص از بنی امیه و از خویشاوندان نزدیک عثمان بود و عثمان نیز او را دربرخی کارها مسئولیت داد و کارهایی از او سر زد.

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

عمر به او گفت: شب را سپری کن و نماز صبح را با من بخوان؛ سپس خواسته ات را به من یادآوری کن.

سعید می گوید: این کار را کردم، هنگامی که عمر از نماز فارغ شد گفتم: ای امیرالمؤمنین! گفتی که خواسته ام را به شما یادآور شوم.

عمر پاسخ داد: با من بیا.

سپس گفت: به خانه ات برگرد تا این حاجت خودش به خانه ات آید. آن گاه توشه ای به من داد و با پایش خطی برایم کشید.

گفتم: ای امیرالمؤمنین! بیشتر بده که اهل و فرزند زیادی دارم.

پاسخ داد: تو را همین بس است و این جریان را پیش خودت نگهدار که به زودی پس از من این کار به کسی می رسد که از خویشاوندان توست و حاجتت برآورده خواهد شد.

سعید گفت: من، مدّت خلافت عمر را صبر کردم تا آن که عثمان خلیفه شد و او خوب صله رحم کرد و حاجتم را برآورد و مرا در حکومتش شریک نمود … (1) آری، این گونه است که عمر به سعید بن عاص می گوید: منتظر باش که به زودی کسی این کار را پس از من به دست می گیرد که خواسته ات را می دهد و این خبر رازی است که در نزد خود نگهدار.

ص: 1256


1- . الطبقات الکبری: 5/ 31، کنز العمّال: 12/ 580، تاریخ مدینة دمشق: 21/ 119.

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

بخش سوم زمان طرح نظریه شورا …

نظریه شورا چه زمانی مطرح شد؟ …

اکنون باید دید سخن از شورا از چه زمانی پیدا شده و فکر آن از چه تاریخی و چرا مطرح گردیده است؟ زیرا در ابتدا حتی عمر نیز به این موضوع فکر نمی کرده است. او نه تنها مخالف این سخن؛ بلکه به انتخاب خلیفه توسط خلیفه قبلی معتقد بوده است که شواهد این مطلب نیز بسیار است.

از جمله این شواهد، سخن خود اوست که می گفت: «اگر ابوعبیده زنده بود به یقین او را سرپرست مردم قرار می دادم». (1) یا در سخن دیگری گفت: «اگر سالم مولی ابوحذیفه زنده بود حتماً او را سرپرست مردم می کردم». (2)

ص: 1257


1- . مسند احمد: 1/ 18، سیر اعلام النبلاء: 1/ 9، تاریخ مدینة دمشق: 58/ 404، شرح نهج البلاغه: 1/ 190.
2- . الطبقات الکبری: 3/ 343.

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

و یا در سخن دیگرش گفت: «اگر معاذ بن جبل زنده بود به طور حتم او را سرپرست مردم می کردم». (1) پس باید دید چه اتّفاقی رخ داده و چه شده که فکر شورا به میان آمده و مطرح شده است؟

پرواضح است که مطرح شدن شورا علت و سببی داشته است.

این علت و سبب را در روایتی که از صحیح بخاری (2) نقل خواهیم کرد می توان یافت.

البتّه این روایت در سیره ابن هشام (3)، تاریخ طبری (4)

و برخی مصادر دیگر (5) نیز با اختلاف در متن، آمده که به روشنی نشان می دهد که امر خلافت به بازی گرفته شده است.

گفتنی است که ما در این پژوهش کوتاه قصد نداریم به این موضوع بپردازیم و آن چه را که در عبارات این روایت دست برده شده بررسی کنیم؛ بلکه فقط روایت صحیح بخاری را نقل می کنیم تا آشکار

ص: 1258


1- . مسند احمد: 1/ 18، الطبقات الکبری: 3/ 590، سیر اعلام النبلاء: 1/ 10 و 446.
2- . صحیح بخاری: 8/ 25 و 152.
3- . سیره ابن هشام: 4/ 1071.
4- . تاریخ الطبری: 2/ 445.
5- . مسند احمد: 1/ 54، صحیح ابن حبان: 2/ 146، تاریخ مدینة دمشق: 30/ 280.

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

شود که چرا و چگونه سخن از شورا، در سال 23 توسط عمر مطرح گردید. این روایت طولانی است و به دقّت و تأمّل بیشتری نیاز دارد.

بخاری چنین می گوید:

عبدالعزیز بن عبداللَّه برای ما از ابراهیم بن سعد، از صالح، از ابن شهاب زهری، از عبیداللَّه بن عبداللَّه بن عتبة بن مسعود، روایت می کند که ابن عبّاس گوید: من به گروهی از مهاجران که عبدالرحمان بن عوف نیز در میان آن ها بود قرآن می آموختم. آن زمان در منا و در خانه عبدالرحمان ساکن بودم. عبدالرحمان همراه عمر بن خطاب بود و این ماجرا در سال 23 هجری و در ایام آخرین حجِ عمر اتفاق افتاد.

هنگامی که عبدالرحمان به نزد من بازگشت گفت: امروز مردی به نزد امیرالمؤمنین (عمر) آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! آیا می دانی که فلانی گفته است که «اگر عمر بمیرد به یقین با فلانی بیعت می کنم. به خدا سوگند که بیعت با ابوبکر به صورت ناگهانی انجام شد که فرصت (بیعت با امیر مؤمنان علی علیه السلام) را از ما گرفت. پس اگر عمر بمیرد (از فرصت استفاده می کنیم) و با فلانی (علی علیه السلام) بیعت می نماییم». (1) عمر از این سخن خشمناک شد و گفت: ان شاء اللَّه همین امشب برای مردم سخنرانی خواهم کرد و آن ها را از کسانی که قصد دارند حق

ص: 1259


1- . گفتنی است که در متن عربی این روایت واژه «فَلته» یا فُلته» آمده است. برای آگاهی بیشتر درباره معنای این واژه به کتاب شرح منهاج الکرامه: 2/ 370- 372 از همین نگارنده رجوع شود.

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

حکومتی آن ها را غصب کنند بر حذر خواهم داشت.

[دقّت کنید! عبدالرحمان در منا و در نزد عمر است. مردی می آید و به عمر خبر می دهد که عدّه ای از مردم گردهم آمده و با یک دیگر گفت و گو می کرده اند. یکی از آن ها گفته است که «اگر عمر بمیرد به یقین با فلانی بیعت می کند. به خدا سوگند! بیعت با ابوبکر به صورت ناگهانی انجام شد که فرصت (بیعت با امیر مؤمنان علی علیه السلام) را از ما گرفت».

چنانچه ملاحظه می کنید در نقل بخاری واژه «فلانی» آمده است.

البتّه ما نام این فرد را خواهیم گفت؛ امّا این روش اهل سنّت است که واژه «فلانی» را به جای اسم کسانی که نمی خواهند نام ببرند می آورند.

امّا در این عبارت که شخصی گفت: «اگر عمر بمیرد به یقین با فلانی بیعت می کنم» گوینده کیست؟ و آن کسی که می خواهند با او بیعت کنند کیست؟

همین گوینده ادامه داده که «بیعت با ابوبکر به صورت ناگهانی انجام شد که فرصت (بیعت با امیر مؤمنان علی علیه السلام) را از ما گرفت؛ پس منتظر مرگ عمر می مانیم تا با فلانی بیعت کنیم». هنگامی که عمر این سخن را می شنود عصبانی می شود و تصمیم می گیرد برای مردم سخنرانی کند].

عبدالرحمان می گوید: به عمر گفتم: ای امیرالمؤمنین! این کار را نکن، در مراسم حج عدّه ای از مردم عوام نیز حضور دارند و آماده غوغا و هیاهو هستند و اگر مردم تحریک بشوند و برخیزند آن ها بر تو غلبه

ص: 1260

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

می کنند. من می ترسم که تو سخنرانی کنی و حرف هایی بگویی که هوادارانت نیز از گرد تو دور شوند و سخن تو را نپذیرند و در جایی که لازم است به کار نگیرند. کمی صبر کن تا به مدینه برسی، آن جا سرزمین هجرت و سنّت است و با افراد فهمیده، اشراف و بزرگان سر و کار داری. آن جا هر چه در توان داری بگو که اهل علم سخنانت را می پذیرند و در جای خود به کار می برند.

عمر گفت: به خدا سوگند! در نخستین فرصتی که در مدینه به دست آورم سخنرانی خواهم کرد و این سخن را بیان خواهم نمود، ان شاء اللَّه.

[به این ترتیب عمر و عبدالرحمان بن عوف هم نظر شدند که سکوت کنند و ماجرا را بروز ندهند تا همگی به مدینه باز گردند].

ابن عبّاس می گوید: با پایان یافتن مراسم حج وارد مدینه شدیم.

روز جمعه فرا رسید، هنوز آفتاب به وسط آسمان نرسیده بود که به سرعت به طرف مسجد به راه افتادیم تا این که من، سعید بن زید بن عمرو بن نفیل را که در کنار منبر نشسته بود یافتم و نزدیک او نشستم؛ به گونه ای که زانوانم به زانوهایش چسبید. چیزی نگذشت که عمر بن خطّاب وارد مسجد شد. وقتی او را دیدم که پیش می آید به سعید بن زید گفتم: امشب عمر مطلبی خواهد گفت که از آغاز به دست گرفتن خلافت نگفته است.

ص: 1261

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

سعید بن زید سخن مرا رد کرد و گفت: گمان نمی کنم حرف تازه ای بگوید.

عمر بر فراز منبر نشست و هنگامی که مؤذن ها اذان خود را تمام کردند، برخاست و حمد و ثنای نیکویی گفت، آن گاه این گونه ادامه داد:

امّا بعد، من می خواهم مطلبی برایتان بگویم که تقدیر چنین است که من آن را بیان کنم. نمی دانم، شاید اجلم پیش رویم رسیده است. پس هر کس آن را فهمید و حفظ کرد باید تا زمان مرگش آن را برای دیگران بازگو کند و هر کس نیز نگران است که فهمیده یا نه، روا نیست که بر من دروغ ببندد.

خداوند محمّد صلی اللَّه علیه وآله را به حقّ مبعوث کرد و کتاب را بر او نازل نمود و از جمله آیاتی که بر او فرود آمد آیه رجم است. پس ما آن را خواندیم و فهمیدیم و حفظ کردیم. از این رو رسول خدا حکم رجم را اجرا کرد، ما نیز پس از او حکم رجم را اجرا کردیم. اما من نگران هستم که اگر مدت زمانی بگذرد شخصی پیدا شود و بگوید: «به خدا سوگند! ما آیه رجم را در کتاب خدا نمی یابیم» و به سبب رها کردن حکمی که خدا نازل نموده گمراه شود؛ در حالی که حکم رجم در کتاب خدا- بر هر مرد و زنی که زنای محصنه انجام دهد و شاهدی بر این امر گواهی دهد، یا باردار باشد و یا خود اعتراف کند- حکم حقی است.

هم چنین ما در ضمن آن چه از کتاب خدا می خوانیم چنین می خوانیم:

ص: 1262

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

أن لا ترغبوا عن آبائکم فإنّه کفر بکم أن ترغبوا عن آبائکم؛ (1)

از پدران خود روی برمگردانید که برای شما کفر است که از پدران خود روی برگردانید.

آن گاه عمر بن خطّاب ادامه داد: سپس رسول خدا فرمود:

لا تطرونی کما أطری عیسی بن مریم وقولوا: عبداللَّه ورسوله؛

درباره من زیاده گویی نکنید، همان گونه که در مورد عیسی بن مریم گفتند و این گونه بگویید: عبداللَّه و رسول اللَّه.

بدانید که به من خبر رسیده که شخصی از شما گفته است: «به خدا سوگند! اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت می کنم»؛ پس کسی سوء استفاده نکند که بگوید: «همانا بیعت با ابوبکر به صورت ناگهانی انجام شد که فرصت (بیعت با امیر مؤمنان علی علیه السلام) را از ما گرفت». هان که به راستی این گونه بود؛ اما خداوند از آثار سوء آن جلوگیری کرد و هیچ کس از شما نیست که مانند ابوبکر سرها برایش فرود آمده باشد. پس

ص: 1263


1- . گفتنی است که این آیه را تنها عمر بن خطّاب خوانده است و در حال حاضر در قرآن مجید وجود ندارد. این خود دلیلی بر تحریف و نقصان قرآن از دیدگاه اهل سنّت است، مگر آن که به گونه ای توجیه شود. شایسته است که در این زمینه به کتاب التحقیق فی نفی التحریف از همین نگارنده مراجعه کنید.

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

هر کس بدون مشورت با مسلمانان با کسی بیعت کند [به این جمله دقّت کنید] نه کسی حق دارد بیعت دیگری را بپذیرد و نه حق دارد کسی با دیگری بیعت کند وگرنه هر دو نفر کشته می شوند.

هنگامی که خداوند پیامبرش را از دنیا برد به ما خبر رسید که انصار سر مخالفت با ما گذاشته اند و همگی در سقیفه بنی ساعده جمع شده اند و هم چنین علی، زبیر و همراهانشان نیز به مخالفت با ما برخاسته اند و این در حالی بود که مهاجران گرد ابوبکر جمع شده بودند. من به ابوبکر گفتم: ای ابوبکر! همراه ما باش تا به نزد برادران انصار خود برویم.

او همراه ما شد و به طرف آنان به راه افتادیم، هنگامی که خواستیم به جمع آن ها نزدیک شویم؛ به دو نفر از مردان صالح آنان برخورد کردیم و گفتیم: قصد داریم به نزد برادران انصار خود برویم.

اما آن ها گفتند: این کار را نکنید و به انصار نزدیک نشوید که خلافت را از شما خواهند گرفت.

من گفتم: به خدا سوگند که باید به نزد انصار برویم.

ما به راه افتادیم و در سقیفه بنی ساعده به آن ها رسیدیم. در میان آن ها مردی را دیدیم که بر خود عبا پیچیده بود. گفتیم: او کیست؟

گفتند: سعد بن عباده است.

ص: 1264

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

گفتیم: برای او چه اتّفاقی رخ داده است؟

گفتند: بیمار است.

هنگامی که اندکی نشستیم سخنرانشان پس از شهادت به یگانگی خدا و رسالت پیامبرش حمد و ثنای نیکویی خواند. سپس گفت: ما انصارِ خدا و سپاهیان اسلام هستیم و شما مهاجران، گروهی هستید که برخی از شما آرام آرام در صدد کندن ریشه ما بودند تا ما را از خلافت محروم کنند.

هنگامی که سخن این مرد تمام شد، تصمیم گرفتم سخن بگویم و مطلب مناسبی را در ذهن خود آماده کرده بودم که می خواستم پیش روی ابوبکر آن را بیان کنم و به سبب برخی مسائل نرمش به خرج می دادم. در آن هنگام که خواستم سخن بگویم، ابوبکر گفت: آرام باش! من نیز دوست نداشتم او را ناراحت کنم. بنا بر این خود ابوبکر سخن آغاز کرد که او از من بردبارتر و متین تر بود. به خدا سوگند! هرچه را در ذهن خود داشتم و می خواستم بگویم ابوبکر همان یا بهتر از آن را به آرامی بیان نمود تا سخنش تمام شد.

او چنین گفت: «آن چه از خیر و خوبی برای خودتان گفتید شایسته آن هستید؛ ولی امر خلافت هرگز برای هیچ گروهی نخواهد بود مگر برای همین گروه از قریش؛ چرا که اینان اصیل ترین عرب در

ص: 1265

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

نسب و عشیره هستند و من یکی از این دو مرد (ابوعبیده بن جرّاح و عمر) را برای شما شایسته می دانم. پس با هر کدام که می خواهید بیعت کنید».

سپس ابوبکر دست من و ابوعبیده بن جرّاح را که بین ما دو نفر نشسته بود بالا گرفت. آن لحظه هیچ چیز برای من ناخوشایندتر از این سخن نبود [!!] به خدا سوگند! اگر مرا به جلو می بردند تا گردنم را بزنند بازهم حاضر نبودم به این گناه [!] نزدیک شوم که امیر شدن را بر مردمی که ابوبکر نیز در میان آن ها بود دوست بدارم، جز آن که هنگام مرگ نَفْسِ من چیز دیگری را در نظرم زیبا جلوه دهد که اکنون آن را چنین نمی یابم [!]

در این هنگام یکی از انصار گفت: من اندیشه ای صائب و استوار دارم. ای جماعت قریش! یک امیر از ما و یک امیر از شما باشد.

پس سر و صدا زیاد شد و صداها بالا گرفت آن چنان که بر سر این اختلاف، حاضران گروه گروه شدند. من از فرصت استفاده کردم و به ابوبکر گفتم: ای ابوبکر! دستت را دراز کن.

ابوبکر دستش را جلو آورد، من با او بیعت کردم، مهاجران نیز با او بیعت کردند، سپس انصار به او دست بیعت دادند و حاضران ازدحام کردند، به گونه ای که بر روی سعد بن عباده افتادیم، یکی از آن ها گفت:

سعد را کشتید! من گفتم: خدا او را بکشد [!]

ص: 1266

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

آن گاه عمر سخن خود را چنین ادامه داد: به خدا سوگند! در آن موقعیتی که ما قرار داشتیم هیچ کاری بهتر از بیعت با ابوبکر نبود؛ زیرا بیم آن داشتیم که اگر بدون بیعت با کسی از آن ها جدا شویم، آنها بعد از رفتن ما با فرد دیگری از خودشان بیعت خواهند کرد و ما مجبور خواهیم شد با کسی که نمی پسندیم بیعت کنیم و یا با آن ها مخالفت کنیم و فسادی به پا خواهد شد.

بنا بر این هر کس بدون مشورت با دیگر مسلمانان با شخصی بیعت کند، نه بیعت او پذیرفته می شود و نه کسی می تواند با او بیعت کند و هر دو کشته می شوند. (1) آن چه آوردیم سخنان عمر بن خطّاب بود که می خواست این سخنرانی را در منا برای مردم ایراد کند؛ اما عبدالرحمان بن عوف مانع او شد و او نیز پس از رسیدن به مدینه در نخستین جمعه خطبه خواند و سخن خود را این گونه اعلام کرد.

امّا این که چرا عمر در آغاز سخنانش مسأله رجم را مطرح کرد، برای ما دلیلش روشن نیست؛ ولی آن چه درباره این بحث مطرح است این که تهدید به کشتن بیعت کننده و کسی که با او بیعت شده دو بار تکرار شده که هم در ابتدای خطبه و هم در پایان آن با صراحت و آشکار

ص: 1267


1- . صحیح بخاری: 8/ 25، 152.

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

آمده است: «هر کس بدون مشورت با دیگر مسلمانان، با کسی بیعت کند او و کسی که با او بیعت شده هر دو کشته می شوند».

اکنون این پرسش مطرح است که «فلانی» که می خواست بیعت کند و آن «فلانی» که می خواستند با او بیعت کنند چه کسانی بودند؟

چه چیزی باعث شد که عمر نظریه شورا را مطرح کند با آن که او عثمان را به عنوان خلیفه پس از خود تعیین کرده بود؟ چنانچه روایتش را ملاحظه کردید.

حقیقت این است که امیر مؤمنان علی علیه السلام، طلحه، زبیر، عمار و گروهی که همراهشان بودند در منا حضور داشتند و گاه دور هم می نشستند و با یک دیگر سخن می گفتند و آن جا بود که این موضوع مطرح شد که اگر عمر بمیرد به یقین با فلانی بیعت می کنیم و انتظار می کشیدند که عمر بمیرد تا با فلانی بیعت کنند.

آن ها در ادامه می گفتند: بیعت با ابوبکر به صورت ناگهانی انجام شد.

منظور آنان این بود که دیگر آن فرصت گذشت و ما آن را ضایع نمودیم و کار از دست ما خارج شد؛ پس باید منتظر فرصت بعدی باشیم که آن نیز با مرگ عمر فراهم می شود تا با فلانی بیعت کنیم.

هنگامی که آنان مشغول چنین گفت و گویی بودند، کسی در آن جمع این سخنان را شنید و این موضوع را به عمر منتقل کرد. عمر

ص: 1268

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

نیز از این موضوع خشمگین شد و تصمیم گرفت همان جا برای مردم سخنرانی کند که عبدالرحمان بن عوف مانع این کار شد.

البته عمر در مدینه ناگزیر بود که برخی از وقایع سقیفه را برای ما بازگو کند وگرنه چگونه ما می توانستیم از حوادثی که در آن جا به وقوع پیوسته بود آگاه شویم، در حالی که فقط عدّه ای از انصار و سه یا چهار نفر از مهاجران در آن جا حضور داشته اند و به ناچار تنها یکی از همین گروه بایستی رخ دادهای سقیفه را برای ما بازگو می کرد که خداوند سبحان آن را بر زبان عمر جاری ساخت.

آری، بخشی از آن حوادث در صحیح بخاری آمده است که اگر چنین نمی شد معلوم نبود چه کسی آن را برای ما روایت می کرد.

عمر در ضمن سخنانش گفت: سر و صدا زیاد شد، صداها بالا گرفت … آن چنان که ما بر روی سعد بن عباده افتادیم.

این گزارش به اندازه ای است که عمر دهان گشوده و در اختیار ما گذاشته، امّا بیشتر از آن را فقط خدا می داند. ما راهی برای اطلاع یافتن از تمام حوادث آن جا نداریم که این داستان قرن ها پیش به وقوع پیوسته و فقط برخی از آن خبر آورده و برای ما روایتش را نقل کرده اند.

البته همین مقدار نیز اگر در صحیح بخاری نقل نشده بود به طور حتم اهل سنّت آن را تکذیب می کردند.

ص: 1269

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

آن گاه عمر این سخن را که «بیعت ابوبکر کاری بی حساب و اشتباه بود» تأیید نمود. امّا او خلافت را برای چه کسی می خواست؟

پرواضح است که او عثمان را برای بعد از خودش انتخاب کرده بود، در این صورت آیا می توانست به آنان اجازه دهد که با مرگش با شخص دیگری جز عثمان بیعت کنند؟

از این رو ناگزیر بود که به تهدید متوسّل شود و چنین نیز کرد و از همین رو کلمه «فلانی» و «فلانی» در نقل قول ها جاگرفت و نام آن ها آشکار نشد، آن سان که در روایات بسیار دیگری نیز تغییر داده شد و اسامی به طور صریح بیان نشد.

ص: 1270

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

بخش چهارم بررسی برخی از جزئیاتی طرح شورا …

جزئیاتی از طرح شورا …

اشارة

در ادامه بحث لازم است به برخی مصادر و منابع معتبر مراجعه کنیم- چنان که شیوه ما در تحقیق چنین است- تا شاید از میان شرح ها و حاشیه ها، به جزئیات حوادث و خصوصیات آن ها دست یابیم؛ چرا که اهل سنّت مسائل را به طور روشن و آشکار بازگو نمی کنند تا پس از گذشت قرن ها از آن قضایا، محدّثی یا تاریخ نگاری از برخی از گوشه های ناپیدای آن پرده بردارد و برخی از حقایق و اسرار آن را برای ما آشکار سازد.

روایتی را که نقل کردیم در صحیح بخاری آمده است؛ امّا نه در جای خودش؛ بلکه در بخشی نامناسب؛ یعنی در کتاب حدود، کتاب «کافرها و مرتدهایی که به جنگ برمی خیزند» در باب «رجم زن شوهرداری که از زنا باردار شده» آمده است.

عجیب است که این روایت در چنین بابی قرار داده شده است.

اگرچه عمر در بخش نخست این روایت، مسأله رجمِ زن باردار را مطرح

ص: 1271

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

کرده و ما نیز تا کنون علّت حقیقی مطرح کردن این مسأله و بیان آیه ای را که در قرآن وجود ندارد، ندانسته ایم؛ با این حال لازم بود این روایت با یک عنوان مستقل و در بابی ویژه قرار داده شود تا حوادث مهمّی که در ضمن آن بیان شده مورد توجه بیشتری قرار گیرد. حال که در چنین بابی و با چنین نامی آمده، چگونه ممکن است محقّقان از آن واقعه مهم آگاه شوند؟ (1) این روش نیز از روش های حدیث نگاران اهل سنّت در نگارش روایاتی است که به نقل آن ها علاقه ای ندارند. (2)

ص: 1272


1- . آری، این روش از روش های اهل سنّت برای مخفی نگه داشتن روایات خاص است که با این روش تلاش می کنند مردم از این گونه احادیث اطلاعی نیابند و چنین اخباری منتشر نشود. البته هنگامی که می خواهند مطلبی پخش شود، آن را بارها و با عنوان های مختلف نقل می کنند که این شیوه را بخاری در موضوعات خاصی به کار گرفته است که برای مثال به یک مورد اشاره می کنیم. پژوهش گران می توانند با مراجعه به آن، چگونگی نقل آن را با خطبه عمر- که نقل کردیم- مقایسه کنند. این مورد ماجرای دروغین خواستگاری امیر مؤمنان علی علیه السلام از دختر ابوجهل است که با مقایسه آن یکی دیگر از گونه های ظلم به اهل بیت علیهم السلام و تحریف و تغییر در سنّت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و حقایق دینی و تاریخی برای شما آشکار می گردد. برای آگاهی بیشتر در این زمینه می توانید به کتاب خواستگاری ساختگی از همین نگارنده مراجعه کنید.
2- . این روایت را می توانید در صفحات 585 تا 588 جلد هشتم، از چاپی که با شرح و تحقیق شیخ قاسم شمّاعی رفاعی به چاپ رسیده ملاحظه کنید. این چاپ در کتابخانه نگارنده موجود است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

چرا عمر نظریه شورا را مطرح کرد؟ …

در پاسخ این پرسش به برخی شرح های صحیح بخاری مراجعه می کنیم تا بیابیم چه چیزی سبب شد عمر نظریه شورا را به میان آورد. (1) در صورتی که نه در کتاب خدا، نه در سنّت و سیره رسول خدا، نه در سیره ابوبکر و نه حتی در سیره خود عمر تا آن زمان (سال 23 هجری در منا) هیچ اثری از نظریه شورا دیده نمی شود. هم چنین می خواهیم بدانیم مدّعیان این نظریه چه کسانی هستند؟

برای یافتن پاسخ این دو پرسش، به مقدمه کتاب فتح الباری مراجعه می نماییم. ابن حجر عسقلانی در یک جلد پربرگ، مقدمه مفصّلی برای شرح خود بر کتاب صحیح بخاری نگاشته است. این مقدمه از چندین باب و فصل تشکیل شده است که یکی از فصل های آن برای مشخص نمودن موارد مبهم در صحیح بخاری است. منظور او از موارد مبهم، مواردی است که واژه «فلانی» و «فلانی» آمده است.

ابن حجر عسقلانی در این فصل تلاش کرده تا نام افرادی را که در روایات بخاری نیامده و کلمه «فلانی» برایشان به کار رفته مشخص کند.

اکنون به عبارات ابن حجر در ذیل روایت مورد نظر- خطبه عمر-

ص: 1273


1- . البته هیچ بعید نیست که عبدالرحمان بن عوف در به وجود آمدن این فکر نقش اساسی داشته باشد؛ هم چنان که در چگونگی مطرح شدن آن نیز چنین نقشی را ایفا کرد که در متن روایت به خوبی دیده می شود.

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

توجه کنید. وی می نویسد:

در این روایت نام گوینده نیامده است (عبارت روایت چنین است: پس یکی از آن ها گفت) و نامِ راوی این گفت و گو نیز نیامده است. بنا بر این من در کتاب انساب الاشراف بلاذری روایتی را با اسناد قوی یافتم که هشام بن یوسف، از معمر، از زُهری با همان سندی که در صحیح بخاری آمده نقل کرده و عبارت آن چنین است:

عمر گفت: به من خبر رسیده که زبیر گفته است: «اگر عمر بمیرد با علی بیعت می کنیم».

زبیر همان است که در حوادث سقیفه در منزل زهرای مرضیه علیها السلام تحصّن کرده بود و وقتی آن ها به در خانه آن بانو آمدند وی با شمشمیر آخته از منزل بیرون آمد و آنان نیز او را محاصره کرده شمشیر را از دستش گرفتند. وی از همان زمان منتظر فرصت بود؛ چرا که در آن وقت توان انجام کاری را نداشت و همواره منتظر بود فرصت لازم فراهم آید.

چنان که ملاحظه خواهید کرد در روایت مورد نظر، احتمالات متعددی درباره واژه «فلانی» می توان یافت. البته آن چه را که ابن حجر پذیرفته دارای سندی قوی است؛ اما اقوال دیگری نیز وجود دارد که ما آن ها را نفی نمی کنیم؛ زیرا در ماجرای منا، زبیر و علی علیه السلام تنها نبوده اند؛ بلکه آن جا جلسه ای بوده که افراد دیگری نیز از بزرگان صحابه حضور داشته اند.

بنابراین اقوال دیگر را نیز ملاحظه کنید! ابن حجر عسقلانی می نویسد:

ص: 1274

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

در این فصل حدیثی که ابن عباس از عمر درباره داستان سقیفه نقل کرده تکرار شده و در آن آمده است که عبدالرحمان بن عوف گفت: مردی به نزد امیرالمؤمنین (عمر) آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین! نظر تو درباره فلانی چیست که می گوید: «اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت می کنم؟!»

با این متن موارد مبهم سه واژه شد: مردی، فلانی و فلانی. امّا این ها چه کسانی هستند؟

ابن حجر عسقلانی می گوید: در مسند بزّار و در الجعدیات با سند ضعیف آمده است که منظور از «فلانی» که با او بیعت می شود، طلحة بن عبیداللَّه است.

به این ترتیب طلحه نیز از کسانی بوده که مرگ عمر و فرصت پس از او را انتظار می کشیده تا با وی بیعت شود.

بار دیگر عبارت ابن حجر را ملاحظه کنید! وی می گوید: گوینده و راوی آن سخن نام برده نشده اند؛ اما من با همان اسناد نقل شده در صحیح بخاری یافتم که عمر گفت: به من خبر رسیده که زبیر گفته است که اگر عمر بمیرد با علی بیعت می کنیم … و همین نظریه صحیح ترین نظریه ها است.

هم چنین در روایت مورد نظر آمده بود: «هنگامی که به آن ها نزدیک شدیم، با دو نفر از مردان صالح آنان برخورد کردیم». این دو نفر عوین بن ساعده و معد بن عدی هستند. بخاری نام آن دو نفر را در ماجرای جنگ بدر آورده است. علاوه بر این بزّار نیز در مسند عمر آن را نقل کرده است.

ص: 1275

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

سپس ابن حجر می نویسد: و امّا گوینده این سخن که «سعد را کشتید، پس گفته شد و یا شخصی گفت که سعد را کشتید» نمی دانم کیست. (1) امّا آن کسی که گفت: «اگر عمر بمیرد با علی بیعت می کنیم …»؛ در برخی از منابع به جای زبیر، عمّار آمده است. (2) از طرفی ابن حجر عسقلانی در شرح صحیح بخاری، در جلد 12 به هنگام شرح حدیث مورد بحث، به مطلبی که در مقدمه خود آورده هیچ اشاره ای نمی کند.

البته برای ما روشن نیست که چرا به این مطلب اشاره ای نکرده است؟ و چرا بخاری در متن و در اصل کتاب نامی از او نبرده است؟

آن گاه ابن حجر عسقلانی این جمله را که «نظر تو درباره فلانی چیست» شرح می دهد و می گوید: نام این شخص را نیافتم؛ امّا در روایت ابن اسحاق آمده که گوینده این جمله بیش از یک نفر بوده است و این همان نکته ای است که بدان اشاره نمودیم. از این رو این سخن، گفته یک نفر نیست؛ زیرا آن ها عدّه ای بوده اند که دور هم نشسته بودند و این فکر و نظریه در بینشان مطرح شده است و به همین سبب نیز عمر خشمگین شد.

ص: 1276


1- . مقدمه فتح الباری: 337.
2- . ر. ک شرح نهج البلاغه: 2/ 25.

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

ابن حجر عسقلانی در ادامه می گوید: منظور از «فلانی» در عبارتِ «با فلانی بیعت می کنم» طلحة بن عبیداللَّه است. حدیث او را بزّار با سند ابومعشر، از زید بن اسلم، از پدرش نقل کرده است. (1) هم چنین ابن حجر عسقلانی در هنگام شرح خطبه عمر، به روایت بلاذری- که صحیح تر و با سندی قوی نقل شده- اشاره ای نکرده است.

از طرفی قسطلانی در شرح این حدیث، مطلبی را که ابن حجر در مقدّمه کتاب خود در شرح حدیث آورده، نقل کرده است. وی در ارشاد الساری می نویسد: ابن حجر عسقلانی در مقدّمه فتح الباری درباره این جمله که «اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت می کنم» گوید: در مسند بزّار و کتاب جعدیات با سند ضعیف آمده که منظور از فلانی …

هم چنین ابن حجر عسقلانی گفته است: من در انساب الاشراف بلاذری با سندهای قوی به روایت هشام بن یوسف، از معمر، از زهری با همان سندهایی که در صحیح بخاری آمده، دست یافتم که عمر گفت:

«به من خبر رسیده که زبیر گفته: اگر عمر بمیرد با علی بیعت می کنیم …»

و این روایت صحیح تر است. (2) قسطلانی می افزاید: ابن حجر در شرح خود می نویسد: منظور از «فلانی» در عبارت «با فلانی بیعت می کنم» طلحة بن عبیداللَّه است که

ص: 1277


1- . فتح الباری: 12/ 128.
2- . ارشاد الساری: 14/ 279.

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

بزّار آن را نقل کرده است.

البتّه ما این مطلب را از شرح صحیح بخاری ابن حجر عسقلانی آوردیم.

سپس قسطلانی چنین ادامه می دهد: برخی از مردم گفتند: اگر امیرالمؤمنین (عمر) بمیرد، فلانی را جای او می گذاریم و منظورشان طلحة بن عبیداللَّه بوده است.

هم چنین ابن بطّال از مهلب نقل کرده که «کسی که آن ها می خواستند با او بیعت کنند شخصی از انصار بوده است» و سند و مدرکی برای این مطلب نیاورده و این مطلب اضافی در شرح قسطلانی آمده است.

امّا کرمانی در شرح خود بر صحیح بخاری به هیچ کدام از این مطالب اشاره ای نکرده و تنها به همین نکته اکتفا نموده و می گوید: کلمه «لو» حرفی است که لازم است بر فعل داخل شود. پس چرا در این جا بر حرفی دیگر وارد شده که «ولو قد مات؟». (1) این تنها مطلبی است که کرمانی در شرح این حدیث آورده، گویا که هیچ مطلب دیگری در کار نبوده است.

شارح دیگر صحیح بخاری، عینی است. شیوه عینی چنین است که همیشه مطالب ابن حجر عسقلانی را تعقیب می کند؛ زیرا که مذهب

ص: 1278


1- . صحیح بخاری با شرح کرمانی: 23/ 212.

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

عسقلانی، شافعی و مذهب عینی حنفی است و بین شافعی ها و حنفی ها همواره به ویژه در مسائل فقهی اختلاف و درگیری شدید بوده است. با این حال درباره این روایت عینی هیچ پیگیری و تعقیبی انجام نمی دهد و حتی به حدیثی که ابن حجر عسقلانی نقل کرده اشاره ای نمی کند و تنها نظر دیگران را یادآور می شود و از ابن حجر هیچ سخنی به میان نمی آورد. تنها مطلبی که عینی آورده چنین است:

در عبارت «اگر عمر بمیرد» کلمه «قد» حرف زاید است؛ زیرا «لو» بر فعل داخل می شود و گفته شده که «قد»، فعلی در تقدیر دارد و معنای جمله چنین است که اگر مرگ عمر محقّق شود.

وی در شرح عبارت «با فلانی بیعت می کنم» می گوید: منظور از «فلانی» طلحة بن عبیداللَّه است.

کرمانی نیز در این باره گفته است: منظور از «فلانی» شخصی از انصار است. هم چنین این مطلب را ابن بطّال، از مهلب نقل کرده؛ اما سند و مدرکی برای آن نیاورده است. (1) آن چه آوردیم تمام آن مطلبی است که عینی حنفی در شرح صحیح بخاری نگاشته است. به این ترتیب تاکنون دانستیم که چرا و چگونه اندیشه شورا با تهدید به قتل بیعت کننده و بیعت شده مطرح شده است.

ص: 1279


1- . عمدة القاری: 24/ 11.

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

عمر و اجرای اندیشه شورا …

آن گاه که عمر فکر شورا را به طور علنی مطرح کرد لازم بود آن را به اجرا درآورد. از سوی دیگر او از آغاز خلافت خود، عثمان را برای جانشینی خویش در نظر داشت و می خواست که خلافت پس از او در دست عثمان باشد، نه دیگری؛ از این رو فقط برای غلبه بر دیگران و جلوگیری از اجرای تصمیمات مشروع آن ها، فکر شورا را مطرح کرد و آنان را در صورتی که بخواهند با فرد مورد نظر خودشان بیعت کنند؛ نه با کسی که عمر می خواهد به کشتن تهدید نمود.

به این ترتیب ناچار بود در مقام عمل، شورا را به اجرا درآورد؛ امّا به گونه ای که به خواسته خودش بینجامد و دست یابی به این هدف تنها با برپایی چنین شورایی ممکن بود. از این رو شورایی مرکب از شش نفر تشکیل داد و خود آن ها را معین نمود، نه یک نفر بیشتر و نه یک نفر کمتر و آنان را موظف کرد که فقط یک نفر را از میان خودشان به عنوان خلیفه تعیین کنند.

اگر در این تصمیم گیری اکثریت بر یک نفر نظر داشته باشند و اقلیت با آن ها مخالفت کنند گردن گروه اقلیت زده شود؛ اما اگر سه نفر بر یک فرد و سه نفر دیگر بر فردی دیگر هم نظر شدند حرف آخر و تعیین کننده از آنِ چه کسی باشد؟

معلوم است این امتیاز برای عبدالرحمان بن عوف خواهد بود و هر کس نیز با او مخالفت کرد کشته شود. مدّت مشورت و تصمیم گیری

ص: 1280

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

را نیز سه روز تعیین نمود که اگر این مدّت گذشت و کسی را تعیین نکردند، همگی کشته شوند و صهیب رومی را نیز ناظر بر آن ها قرار داد و پنجاه نفر با شمشیر بر سر آن ها می ایستند و منتظر می مانند که اگر یکی از آن ها مخالفت کند به فرمان عبدالرحمان بن عوف گردنش را بزنند!

در کتاب های تاریخی و منابعی هم چون الطبقات الکبری (1)

و مصادر دیگر آمده است که عمر اداره شورا را در اختیار عبدالرحمان بن عوف قرار داد و لازم بود او به گونه ای کار را اداره کند که سرانجام کار همان شود که عمر بن خطاب می خواست. البتّه خود عبدالرحمان نیز با عمر هم عقیده بود.

از سوی دیگر، عبدالرحمان می دانست که عقیده علی علیه السلام درباره ابوبکر و عمر چیست. هم چنین می دانست که آن حضرت با سیره و روش آن دو مخالف است و با آگاهی کامل از این موضوع به شورا پا نهاد تا به امیر مؤمنان علی علیه السلام پیشنهاد کند که خلافت را بپذیرد؛ اما به شرط آن که با مردم بر اساس کتاب خدا، سنت پیامبر و سیره ابوبکر و عمر عمل کند.

البته خوب می دانست که حضرت علی علیه السلام این پیشنهاد را نخواهد پذیرفت. هم چنین خوب می دانست که عثمان به سرعت این پیشنهاد را خواهد پذیرفت.

ص: 1281


1- . ر. ک: الطبقات الکبری: 3/ 61.

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

از این رو عبدالرحمان همین برنامه را اجرا کرد و پیشنهادش را به امیر مؤمنان علی علیه السلام ارائه نمود و آن حضرت نیز همان پاسخی را داد که عبدالرحمان توقع داشت و آن نپذیرفتن عمل به سیره ابوبکر و عمر بود. بنا بر این، پیشنهاد خود را به عثمان ارائه کرد و او بی درنگ پذیرفت و این کار را دو بار تکرار کرد و همان پاسخ نخست را از هر دو نفر گرفت.

امیر مؤمنان علی علیه السلام به عبدالرحمان فرمود: تو تلاش کردی این کار را از من باز داری.

در نتیجه عبدالرحمان با عثمان بیعت کرد و امیر مؤمنان علی علیه السلام به عبدالرحمان فرمود: به خدا سوگند! تو عثمان را بر این کار نگماردی جز آن که این کار را به سوی تو سوق دهد تا به تو واگذارد.

او در پاسخ گفت: بیعت کن وگرنه گردنت را می زنم!

امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز بدون پاسخ از آن جا بیرون آمد؛ امّا آنان دورش را گرفتند و آن حضرت را بازگرداند تا به بیعت وادارش کنند. (1) آری، این گونه بیعت با عثمان بنا بر تصمیم و قرار قبلی انجام شد.

امّا آیا عثمان بر سر قرارش با عبدالرحمان باقی ماند؟ در حقیقت عثمان این کار را برای بنی امیه می خواست تا آنان خلافت و حکومت را مانند گوی بازی که به هم پاس می دهند برای یک دیگر بیندازند.

ص: 1282


1- . شرح نهج البلاغه: 12/ 265، تاریخ طبری: 3/ 297، تاریخ مدینة دمشق: 3/ 930.

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

از این رو تمام کسانی که در منا جلسه داشتند و در رأس آن ها طلحه و زبیر بود؛ بر ضد عثمان برخاستند و این دو تن در ماجرای کشتن عثمان نقش اساسی و اصلی را داشتند؛ زیرا که خود آن دو نیز در پی تصاحب این کار بودند، هم چنان که در برخی منابع آمده است که برخی می گفته اند: اگر عمر بمیرد با طلحه بیعت می کنیم و طلحه نیز در پی دست یابی به آن بود، آن سان که عایشه نیز در پی این امر بود و به همین سبب در قیام بر ضد عثمان سهیم گشت.

از طرفی، عبدالرحمان، عثمان را رها کرد و هر دو در حالی مردند که یک دیگر را ترک کرده بودند. آن دو تا دم مرگ با یک دیگر سخن نگفتند؛ زیرا عثمان به قرار خود عمل نکرد و عبدالرحمان نیز تا توانست او را در فشار قرار داد؛ امّا کاری از پیش نبرد.

ابن قتیبه دینوری در کتاب المعارف عنوانی دارد برای کسانی که با یک دیگر قطع رابطه کردند و بینشان کدورت به وجود آمد، در آن جا اشاره می کند که عبدالرحمان در حالی مرد که عثمان را رها کرده بود. (1) و این گونه فکر شورا طرحی برای حذف امیر مؤمنان علی علیه السلام بود. از همین رو معاویه نیز هنگامی که امیر مؤمنان علی علیه السلام به خلافت رسید، درخواست تشکیل شورا و بیعت مهاجران و انصار را

ص: 1283


1- . المعارف: 550.

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

برای آن حضرت نمود.

آری، درخواست تشکیل شورا، برای چه کسی؟ برای خود و علی علیه السلام. او می خواست از همان راهی که عمر وارد شد و به مقصود رسید عمل کند؛ ولی حضرت علی علیه السلام برای او چنین نوشت:

وإنّما الشوری للمهاجرین والأنصار …؛ (1)

شورا فقط برای مهاجران و انصار بود …

روشن است که تو (معاویه) از انصار نیستی و از مهاجران نیز نیستی؛ زیرا هجرت برای کسانی بود که پیش از فتح مکه مهاجرت کرده بودند؛ بلکه معاویه از آزادشدگان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در جریان فتح مکه بود و پس از فتح مکه هجرت معنایی نداشت. معاویه می خواست از همین شیوه شورا برای حذف امیر مؤمنان علی علیه السلام استفاده کند که موفق نشد.

سرانجام آن که هر کس نظریه و اندیشه شورا را مطرح می کند و به آن دامن می زند قصد دارد که نص و تصریح الهی را حذف کند و هر کس سعی می کند در آثار یا سخنان خویش از این نظریه سخن براند و دفاع کند، تنها هدفش حذف امیر مؤمنان علی علیه السلام و مشروعیّت بخشیدن به حذف آن بزرگوار است و بس.

وصلی اللَّه علی محمّد وآله الطّاهرین

ص: 1284


1- . نهج البلاغه: 3/ 7، نامه 6.

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

کتاب نامه …

1. قرآن کریم.

2. نهج البلاغه.

«الف»

3. إرشاد الساری: احمد بن محمّد بن ابو بکر قسطلانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

4. اساس البلاغه: جاراللَّه محمود بن عمر زمخشری، دار بیروت، سال 1404.

5. اعجاز القرآن: ابوبکر محمّد بن طیب باقلانی، چاپ شده همراه الاتقان فی علوم القرآن.

«ت»

6. تاریخ طبری: سلمان بن احمد بن ایّوب لخمی طبری، از منشورات کتابفروشی ارومیّه، قم، ایران.

7. تاریخ مدینة دمشق: ابن عساکر، دار الفکر، بیروت، سال 1415.

8. التحقیق فی نفی التحریف عن القرآن الشریف: سید علی حسینی میلانی، مرکز حقایق اسلامی، قم، چاپ سوم، سال 1426.

ص: 1285

شماره صفحه در کتاب - ص: سبط بن جوزی، مؤسّسه اهل البیت علیهم السلام، بیروت، لبنان، سال 1401.

***

ص: 1286

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

«خ»

10. خلافت ابوبکر در ترازوی نقد: سید علی حسینی میلانی، مرکز حقایق اسلامی، قم، چاپ یکم، سال 1386.

11. خواستگاری ساختگی: سید علی حسینی میلانی، مرکز حقایق اسلامی، قم، چاپ یکم، سال 1386.

«ر»

12. الریاض النّضره: محبّ الدین طبری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

«ش»

13. شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید معتزلی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1387.

«ص»

14. صحیح بخاری: محمّد بن اسماعیل بخاری جعفی، دار ابن کثیر، دمشق.

«ط»

15. الطبقات الکبری: ابن سعد، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418.

ص: 1287

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

«ف»

16. الفائق فی غریب الحدیث: جاراللَّه محمود بن عمر زمخشری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1417.

17. فتح الباری: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1410.

18. فرائد السّمطین: ابراهیم بن محمّد حموئی جوینی خراسانی، مؤسسه محمودی، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1398.

19. فقه السیرة النبویه: محمّد سعید رمضان بوطی، دار الفکر المعاصر، بیروت، لبنان؛ و دار الفکر، دمشق، سوریه، چاپ دهم، سال 1411.

«ک»

20. کتاب الخراج: ابویوسف بغدادی، سلفیّه، مصر.

21. کفایة الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب علیهما السلام: محمّد بن یوسف گنجی شافعی، مطبعه حیدریه، نجف اشرف، سال 1390.

«ل»

22. لسان العرب: جمال الدین محمّد بن مکرم بن منظور افریقی مصری، دار الفکر، بیروت، لبنان.

ص: 1288

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

«م»

23. المصنّف: ابن ابی شیبه، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1414.

24. مقدمه فتح الباری: ابن حجر عسقلانی، دار احیاء التراث عربی، بیروت، لبنان.

25. المناقب: ابن مغازلی، دار الأضواء، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1214.

26. المناقب: خوارزمی، مؤسسه نشر اسلامی، قم، چاپ دوم، سال 1414.

27 مناقب علی علیه السلام: احمد بن حنبل شیبانی.

«ن»

28. نظم درر السمطین: جمال الدین محمد بن یوسف زرندی.

29. النهایة فی غریب الحدیث: ابن اثیر جزری.

ص: 1289

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

(14) council in ImamateRole of

ص: 1290

احادیث واژگونه (15)

سرآغاز …

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

… آخرین و کامل ترین دین الهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 1291

شماره صفحه در کتاب - ص: 10

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 1292

شماره صفحه در کتاب - ص: 11

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 1293

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للَّه ربّ العالمین والصلاة والسلام علی سیّدنا محمّد وآله الطاهرین المعصومین ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین

پیش گفتار …

آن گاه که به کتاب های حدیثی و به باب های فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السلام و صحابه رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله در منابع اهل سنّت مراجعه می کنیم، احادیثی را می یابیم که با توجه به این که درباره اهل بیت علیهم السلام وارد شده؛ به طور دقیق با همان متن و یا نزدیک به آن در شأن برخی صحابه نیز وارد شده است.

از این رو هنگامی که پژوهش گر به این روایات برخورد می کند، این پرسش در ذهن او به وجود می آید که آیا به راستی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله این کلام را درباره هر دو گروه فرموده است و یا این که برای یکی از این دو گروه فرموده؛ ولی دست خیانتکارِ تحریف و جعل، به جعل

ص: 1294

شماره صفحه در کتاب - ص: 16

***

و تحریف آن، پیرامون گروه دیگر پرداخته است.

کتابی که پیش رو دارید با بررسی این متون دوگانه، به این پرسش پاسخ داده و برای نمونه به نقد و بررسی چند حدیث در این زمینه پرداخته است و پس از کاوش های علمی به این نتیجه رسیده که این احادیث در شأن و منزلت اهل بیت علیهم السلام وارد شده اند؛ ولی دست خیانت پیشان از روی غرض های سیاسی و هدف های دیگر این احادیث را به نفع صحابه برگردانده اند.

البته پس از اثبات این مطلب می توان آن را به احادیث دیگری در فضایل و مناقب صحابه سرایت داد.

ما در این بررسی فقط به روایات اهل سنّت پرداخته ایم و از کلام عالمان بزرگ اهل سنّت در حدیث بهره برده ایم.

از خداوند متعال می خواهیم ما را در رسیدن به حقایق کتاب و سنّت یاری فرماید.

سید علی حسینی میلانی

ص: 1295

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

***

بخش یکم بررسی حدیث منزلت …

نگاهی به حدیث منزلت …

اشارة

حدیث منزلت از احادیثی است که در شأن و مقام امیر مؤمنان علی علیه السلام وارد شده است و همه مسلمانان در ورود آن درباره حضرت علی علیه السلام اتفاق نظر دارند.

محدثان بزرگ متقدم و متأخر، علما و دانشمندان اهل تسنّن نیز این حدیث را نقل کرده اند. برای نمونه می توان به بُخاری، مسلم نیشابوری و دیگر نویسندگان صحاح اشاره نمود. نگارندگان مسند همچون احمد بن حنبل شیبانی در مسند و معجم نگاران مانند طبرانی در المعجم الکبیر نیز به این حدیث اشاره کرده اند. (1)

ص: 1296


1- . گفتنی است که ما به طور مبسوط در نوشتاری جداگانه تحت عنوان نگاهی به حدیث منزلت این حدیث را بررسی کرده ایم و این کتاب در ضمن سلسله پژوهش های اعتقادی شماره 12 چاپ شده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

***

حدیث منزلت در شأن امیر مؤمنان علی …

علیه السلام

به روایت بُخاری

بُخاری این حدیث را این گونه نقل می کند:

محمّد بن بشّار، از غندر، از شعبه، از سعد نقل می کند که می گوید: از ابراهیم بن سعد، از پدرش شنیدم که این گونه می گفت: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله (1)

به علی علیه السلام فرمود:

أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی؟ (2)

آیا راضی نیستی که برای من همانند هارون برای موسی باشی؟

بُخاری در بخش دیگری از صحیح، حدیث منزلت را این گونه نقل می کند: مسدّد، از یحیی، از شعبه، از حَکَم، از مصعب بن سعد، از پدرش نقل می کند که سعد می گوید:

آن گاه که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به تبوک می رفت، علی علیه السلام را جانشین خود قرار داد.

ص: 1297


1- . به رغم این که در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارک پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمایش حضرتش، درود و صلوات را به صورت کامل آورده ایم.
2- . صحیح بُخاری: 3/ 1359، کتاب فضایل صحابه، باب مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، حدیث 3503.

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

علی علیه السلام عرض کرد:

أتخلّفنی فی الصبیان والنساء؛

آیا مرا در میان کودکان و زنان باقی می گذاری؟

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ألا ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلّاأنّه لیس نبی بعدی؟ (1)

آیا راضی نیستی که برای من، همانند هارون برای موسی باشی جز این که بعد از من پیامبری نخواهد بود؟

به روایت مسلم

مسلم بن حجّاج نیشابوری نیز به نقل این حدیث پرداخته است.

وی در صحیح در بخش فضایل علی بن ابی طالب علیهما السلام می نویسد:

یحیی بن تمیمی، ابو جعفر محمّد بن صباح، عبیداللَّه قواریری و سریح بن یونس- متن حدیث به نقل از محمّد بن صباح است- از یوسف بن ماجشون نقل می کنند که وی از ابو سَلَمه ماجشون، از محمّد بن منکدر، از سعید بن مسیّب، از عامر بن سعد بن ابی وَقّاص، از پدرش نقل می کند که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به علی علیه السلام فرمود:

ص: 1298


1- . صحیح بُخاری: 4/ 1602، کتاب المغازی، باب غزوه تبوک، حدیث 4154.

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلّاأنّه لا نبی بعدی؛

تو برای من، مانند هارون برای موسی هستی جز این که بعد از من پیامبری نخواهد بود.

سعید می گوید: دوست داشتم که این حدیث را از زبان سعد بشنوم؛ وقتی سعد را ملاقات کردم و گفته عامر را برای او نقل کردم، سعد گفت: آری، من این حدیث را شنیده ام.

گفتم: خودت آن را شنیده ای؟

سعد انگشتانش را بر گوش هایش نهاد و گفت: آری، وگرنه گوش هایم کر شوند.

این حدیث را ابوبکر بن ابی شِیبه نیز از غندر، از شعبه نقل کرده است.

مسلم در سند دیگری حدیث منزلت را این گونه نقل می کند:

محمّد بن مثنّی و ابن بشّار از محمّد بن جعفر نقل می کنند که وی، از شعبه، از حَکَم، از مصعب بن سعد، از سعد بن ابی وقّاص نقل می کند:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در غزوه تبوک علی بن ابی طالب علیه السلام را جانشین خود قرار داد. علی علیه السلام گفت:

یا رسول اللَّه! تخلّفنی فی النساء والصبیان؟

ای رسول خدا! آیا مرا در میان زنان و کودکان باقی می گذاری؟

ص: 1299

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی غیر أنّه لا نبی بعدی؟

آیا راضی نیستی که برای من، همانند هارون برای موسی باشی، جز این که بعد از من پیامبری نخواهد بود؟

مسلم در سند دیگر این حدیث را این گونه نقل می کند:

عبیداللَّه بن معاذ، از پدرم، از شعبه برای ما روایت کرده اند که قُتَیْبَة بن سعید و محمّد بن عباد- با دو متن نزدیک به هم- از حاتِم (ابن اسماعیل) از بُکَیْر بن مسمار، از عامر بن سعد بن ابی وَقّاص، از پدرش نقل می کنند که معاویة بن ابی سُفیان به سعد گفت: چه چیز تو را از این که به ابوتراب دشنام دهی باز می دارد؟!

سعد گفت: من مادامی که سه جمله از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله درباره علی به خاطر دارم، او را دشنام نخواهم داد که اگر یکی از این سه جمله درباره من بود، برای من خوشایندتر از مال دنیا بود.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به هنگام حرکت به غزوه ای علی علیه السلام را جانشین خود قرار داد؛ علی علیه السلام به او عرض کرد: ای رسول خدا! مرا همراه زنان و کودکان باقی می گذاری؟

شنیدم که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به او فرمود:

ص: 1300

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلّاأنّه لا نبی بعدی؟

آیا راضی نیستی که برای من، همانند هارون برای موسی باشی، جز این که بعد از من پیامبری نخواهد بود؟

بار دیگر از حضرتش شنیدم که در جنگ خیبر فرمود:

لُاعطینّ الرایة رجلًا یحبّ اللَّه ورسوله ویحبّه اللَّه ورسوله؛

پرچم را به دست مردی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست می دارند.

همه ما گردن کشیدیم و نگاه می کردیم که او چه کسی است.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: علی را برایم صدا بزنید.

علی علیه السلام را پیش رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آوردند. او چشم درد داشت. پیامبر از آب دهان خود به چشم او مالید و پرچم را به او داد و خداوند به دست او، فتح و پیروزی را به مسلمانان نصیب کرد.

جمله سوم آن گاه بود که آیه «نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ» نازل شد.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را فرا خواند و گفت:

اللهمّ هؤلاء أهلی؛

بارالها! اینان خانواده من هستند.

ص: 1301

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

این حدیث را ابوبکر بن ابی شِیبه نیز، از غندر، از شعبه نقل کرده است.

مسلم نیشابوری، به سندی دیگر، این حدیث را چنین نقل می کند: محمّد بن مثنّی و ابن بشّار از محمّد بن جعفر، از شعبه، از سعد بن ابراهیم، از ابراهیم بن سعد نقل می کنند که سعد می گوید:

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به علی علیه السلام فرمود:

أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی؟ (1)

آیا راضی نیستی که برای من همانند هارون برای موسی باشی؟

تلاش های سست و بی پایه در ردّ حدیث منزلت …

با توجّه به آن چه بیان شد، تردیدی در صحّت سند و بلکه تواتر آن- حتّی از طرقی که نزد اهل تسنن معتبر است- وجود ندارد. از این رو گروهی از آنان- در کتاب های حدیثی و کلامی- در دلالت این حدیث بر برتری امیر مؤمنان علی علیه السلام و جانشینی او از رسول ربّ العالمین تشکیک کرده اند.

گروه دیگری وقتی متوجّه بی ارزشی این تشکیک ها شده اند،

ص: 1302


1- . صحیح مسلم: 5/ 22- 24، کتاب فضایل صحابه، باب فضایل علی بن ابی طالب علیه السلام، حدیث 2404.

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

به ناچار سند آن را زیر سؤال برده و آن را ضعیف شمرده اند، با این که حدیث منزلت حدیثی است که بخاری و مسلم و دیگر صاحبان صحاح و بزرگان حدیث بر آن اتّفاق نظر دارند و صدور چنین حدیثی نزد اهل سنّت قطعی است، آن چنان که این موضوع برای هر پژوهش گری که به کتاب الصواعق المحرقه مراجعه کند پوشیده نیست. (1) از طرفی، عدّه ای از مخالفان متوجّه شدند که ضعیف شمردن سند و دلالت این حدیث هیچ سودی ندارد؛ از این رو متن حدیث را به گونه ای که هیچ مسلمانی به زبان نمی آورد تحریف کردند و گفتند: متن حدیث این گونه است:

علیٌّ منّی بمنزلة قارون من موسی …!

نسبت علی به من، مانند نسبت قارون به موسی است!

پژوهش گری که به کتاب های رجال، در ضمن شرح حال «حریز بن عثمان» مراجعه کند، از جعلی بودن این روایت آگاهی خواهد یافت.

ص: 1303


1- . ر. ک: الصواعق المحرقه: 1/ 31.

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

حدیث منزلت و تحریف واژگان آن …

برخی دیگر، حدیث را قلب (1) کرده و نام ابوبکر و عمر را به جای نام علی علیه السلام گذاشته اند.

خطیب بغدادی در تاریخ معروف خود چنین می نگارد: طاهری، از ابوالقاسم علیّ بن حسن بن علیّ بن زکریای شاعر، از ابوجعفر محمّد بن جریر طبری، این گونه نقل می کند که بُشر بن دحیه، از قزعة بن سوید، از ابن ابی مُلَیکه این گونه نقل می کند:

ابن عبّاس می گوید که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: نسبت ابوبکر و عمر به من، مانند نسبت هارون به موسی است. (2) این روایت را متّقی هندی در کنز العمّال، از خطیب بغدادی و ابن جوزی در الواهیات، از ابن عباس نقل کرده اند. (3) مناوی نیز در کنوز الحقایق همین گونه آورده است. (4)

ص: 1304


1- . قلب حدیث: جا به جا کردن نام یکی از راویان، یا پس و پیش کردن نامی و یا تعویض یک نام با نام دیگر در سند و یا جا به جا کردن و تغییر دادن مطلبی در متن.
2- . تاریخ بغداد: 11/ 383.
3- . کنز العمّال: 11/ 259، کتاب فضایل، باب ذکر صحابه و فضلهم، حدیث 34679.
4- . کنوز الحقایق: 1/ 13، حرف همزه، حدیث 84.

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

اندیشه ای در سند این حدیث ساختگی …

بدیهی است که سند چنین حدیث ساختگی، در نهایت بی اعتباری است. ما راویان این حدیث را با دقّت بررسی می نماییم.

راویان این حدیث ساختگی از این قرارند:

1. ابن ابی مُلَیکه

ما در مورد این فرد در کتاب خواستگاری ساختگی که پژوهشی در داستان جعلی «خواستگاری علی علیه السلام از دختر ابوجهل» است، سخن گفته ایم. (1) 2. قزعة بن سوید

ابن ابی حاتِم درباره قزعه، از احمد بن حنبل این گونه نقل می کند: قزعه مضطرب الحدیث است.

وی از ابن مَعین روایت کرده است که می گوید: او از نظر نقل حدیث ضعیف است؛ آن گاه از پدرش ابوحاتِم رازی درباره قزعه چنین نقل می کند: نمی توان به گفته هایش استناد و احتجاج کرد. (2) ابن حجر نیز در مورد قزعة بن سوید اظهار نظر کرده است. وی

ص: 1305


1- . ر. ک خواستگاری ساختگی: 72 و 73.
2- . الجرح والتعدیل: 7/ 188.

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

***

می نویسد که بُخاری می گوید: قزعه در نقل حدیث فرد قوی نیست.

وی هم چنین از ابوداوود، عنبری و نَسائی نقل می کند که گویند:

قزعه در نقل حدیث فرد ضعیفی است.

ابن حجر در ادامه می نویسد که ابن حبّان، قزعه را این گونه وصف می نماید: وی خطا و اشتباه های بسیار و آشکاری دارد. از آن جا که چنین مواردی در روایاتش بسیار است، نمی توان به روایاتش استناد کرد. (1) ذهبی نیز در میزان الاعتدال نامی از او برده و می نویسد: او حدیثی منکَر و ناشناخته از ابن ابی مُلَیکه دارد … (2) البته سخن ابن جوزی را در این باره بیان خواهیم کرد.

3. بشر بن دحیه

ابن حجر می گوید: بُشر بن دحیه، از قزعة بن سوید، روایت نقل می کند؛ و محمّد بن جریر طبری نیز از او حدیث نقل کرده است. ذهبی در اصل کتاب میزان الاعتدال، او را- ذیل شرح حال عمّار بن هارون مستملی- آورده و ضعیف دانسته است.

ص: 1306


1- . تهذیب التهذیب: 8/ 326.
2- . میزان الاعتدال: 5/ 472 و 473.

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

***

در ادامه مطالب، عین عبارت ابن حجر را خواهید دید. در آن عبارت از ذهبی این گونه نقل شده است: این حدیث دروغ و جاعل آن بُشر است.

در همان عبارت، سخن ابن حجر این گونه آمده است: من استاد طبری (بُشر) را نمی شناسم. ممکن است که همو جاعل حدیث باشد. (1) 4. علی بن حسن شاعر

گروهی از رجال شناسان علی بن حسن شاعر دروغ گو دانسته اند.

فراتر این که به عقیده گروهی، وی متّهم به جعل این حدیث است، چنان که خواهد آمد.

تصریحاتی درباره این حدیث …

همان گونه که گفته شد، این حدیث جعلی و ساختگی است؛ به طوری که جمعی از بزرگان، رجال شناسان و علمای اهل سنّت هم چون: ابن عَدی، ابن جوزی، ذهبی و ابن حجر عسقلانی ناچار شده اند به این حقیقت تصریح کنند. ما در ابتدا عبارت ابن جوزی، آن گاه عبارت ابن حجر را نقل کرده و به همین مقدار بسنده می کنیم:

ابن جوزی درباره این حدیث چنین می نگارد: ابن منصور قزّاز،

ص: 1307


1- . لسان المیزان: 4/ 259.

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

از ابوبکر بن ثابت، از علی بن عبدالعزیز طاهری، از ابوالقاسم علی بن حسن بن علیّ بن زکریّای شاعر، از ابو جعفر محمّد بن جریر طبری، از بُشر بن دحیه، از قزعة بن سوید، از ابن ابی مُلَیکه نقل می کند که ابن عبّاس می گوید: پیامبر فرمود:

نسبت ابوبکر و عمر به من مانند نسبت هارون به موسی است.

ابن جوزی پس از نقل این حدیث می گوید: این حدیث صحیح نیست و کسی که به جعل این حدیث متّهم است علی بن حسن شاعر است. ابو حاتِم رازی گوید: روایت های قزعة بن سوید قابل استناد نیستند.

احمد بن حنبل نیز در مورد قزعه می گوید که او مضطرب الحدیث است. (1) ابن حجر عسقلانی نیز در شرح حال بُشر بن دحیه چنین می نویسد: بُشر بن دحیه، از قزعة بن سوید روایت نقل می کند.

هم چنین محمّد بن جریر طبری از او روایت نقل کرده است. ذهبی در اصل میزان الاعتدال، در شرح حال عمّار بن هارون مستملی او را ضعیف شمرده است. آن گاه از ابن عَدی نقل می کند که محمّد بن نوح،

ص: 1308


1- . العلل المتناهیه: 1/ 199.

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

از جعفر بن محمّد بن ناقد، از عمّار بن هارون مستملی، از قزعة بن سوید، از ابن ابی مُلَیکه نقل می کند که ابن عباس می گوید که پیامبر فرمود: هیچ مالی به اندازه مال ابوبکر به من نفع نداد (!)

در ضمن آن حدیث آمده است که حضرتش فرمود: نسبت ابوبکر به من، مانند نسبت هارون به موسی است.

ابن عَدی گوید: نظیر این روایت را ابن جریر طبری، از بُشر بن دحیه، از قزعة بن سوید نیز نقل کرده است.

ذهبی گوید: این حدیث دروغ و بُشر جاعل آن است.

سپس ابن عَدی می گوید: این حدیث را مسلم بن ابراهیم، از قزعه نقل کرده است.

ذهبی درباره قزعه می گوید: او فرد معتبری نیست.

ابن حجر در ادامه می نویسد: ذهبی در شرح حال علی بن حسن بن علی بن زکریای شاعر، او را به جعل این حدیث متهم کرده است. (1) سپس ابن حجر در شرح حال شاعر می گوید:

علی بن حسن بن علی بن زکریّای شاعر، از محمّد بن جریر

ص: 1309


1- . لسان المیزان: 2/ 30- 31.

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

طبری- در حدیثی که او متّهم به جعل آن است- چنین نقل کرده است که پیامبر فرمود: «نسبت ابوبکر به من، مانند نسبت هارون به موسی است»؛ ولی نباید این مرد را متّهم به این گناه نمود.

خطیب بغدادی در تاریخ بغداد می نویسد:

علی بن عبدالعزیز طاهری، از ابوالقاسم علی بن حسن بن علی بن زکریای شاعر، از ابو جعفر محمّد بن جریر طبری، از بُشر بن دحیه، از قزعه بن سوید، از ابن ابی مُلَیکه همین حدیثی که از ابن عباس نقل شده، نقل می نماید.

ابن حجر پس از نقل این حدیث می نویسد: من «بشر بن دحیه» را نمی شناسم؛ از این رو ممکن است همو جعل کننده این حدیث باشد … (1)

ص: 1310


1- . لسان المیزان: 4/ 259.

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

بخش نگاهی به حدیث مباهله …

از برتری های اهل بیت علیهم السلام …

اشارة

از فضایل و برتری های اهل بیت علیهم السلام حدیث مباهله است.

خداوند متعال می فرماید:

«فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبینَ»؛ (1)

هر گاه پس از علمی که (پیرامون حضرت عیسی) به تو رسیده است، به کسانی که با تو به محاجّه و ستیر برخیزند بگو: بیایید ما فرزندان خود و شما فرزندان خود، ما زنان خود و شما زنان خود و ما جان خود و شما نیز جان خود را فرا خوانیم. آن گاه مباهله نماییم و لعنت خدا را برای دروغ گویان قرار دهیم.

ص: 1311


1- . سوره آل عمران: آیه 61.

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

پس از نزول این آیه، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به همراه علی، فاطمه و حسنین علیهم السلام برای مباهله در وعده گاه حضور یافتند.

حدیث مباهله پیامبر خدا به همراه اهل بیت …

بسیاری از دانشمندان اهل تسنّن این حدیث زیبا را نقل کرده اند.

جلال الدین سیوطی در تفسیر الدر المنثور این گونه می نویسد:

ابن ابی شِیبه، سعید بن منصور، عبد بن حمید، ابن جریر و ابونعیم نقل کرده اند که شَعْبی می گوید: اعتقاد مسیحیان نجران درباره حضرت عیسی علیه السلام، از گفته دیگر مسیحیان مبالغه آمیزتر بود. آنان همواره با پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله درباره او مجادله می کردند و از این رو خداوند این آیات را در سوره آل عمران نازل فرمود: «إِنَّ مَثَلَ عیسی عِنْدَ اللَّهِ … فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبینَ».

پس از این رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آن ها را به مباهله و ملاعنه فرا خواند. آنان بر این کار فردای آن روز را وعده کردند. بامداد فردا پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به همراه علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام به سوی وعده گاه رهسپار شدند.

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

لقد أتانی البشیر بهلکة أهل نجران حتّی الطیر علی الشجر

ص: 1312

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

لو تمّوا علی الملاعنة؛ (1)

بشارت دهنده ای نزد من آمد و اعلام کرد: اگر نجرانیان به ملاعنه مبادرت می کردند، همه آنان حتّی پرندگان روی درختان نابود می شدند.

سیوطی در ادامه می نویسد: مسلم، تِرمذی، ابن منذر، حاکم نیشابوری و بیهقی- در السنن الکبری- نقل کرده اند که سعد بن ابی وَقّاص می گوید:

هنگامی که آیه: «قُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ» نازل شد، پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را فرا خواند و فرمود:

اللهمّ هؤلاء أهلی؛ (2)

بارالها! اینان خاندان من هستند.

وی در ادامه می نویسد: در این باره حاکم نیشابوری حدیثی نقل کرده و آن را صحیح دانسته است. ابونعیم اصفهانی در دلائل النبوه هم چنین ابن مردویه نقل کرده اند که جابر می گوید:

عاقب و سید از بزرگان مسیحی نزد پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله

ص: 1313


1- . الدرّ المنثور: 2/ 69.
2- . همان: 2/ 70.

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

آمدند … رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بامدادان در حالی که دست علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را گرفته بود به وعدگاه روانه شد. آن گاه کسی را در پی عاقب و سید فرستاد؛ ولی آن ها از حضور در این محفل خودداری کرده و در مقابل ایشان تسلیم شدند. پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

والّذی بعثنی بالحقّ لو فعلا لأمطر الوادی علیهما ناراً؛

سوگند به کسی که مرا به حقّ به پیامبری مبعوث کرد! اگر این کار را انجام می دادند، این سرزمین بر آن دو آتش می بارید.

جابر در ادامه می گوید: این آیه درباره اهل بیت علیهم السلام نازل شد که: «تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ …».

جابر می گوید: منظور از «أَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ»، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و علی علیه السلام، منظور از «أَبْناءَنا»، حسن و حسین علیهما السلام و منظور از «نِساءَنا»، فاطمه علیها السلام هستند. (1) جلال الدین سیوطی در ادامه می نویسد: ابن جریر، از علباء بن احمر یشکری این گونه نقل کرده است:

وقتی این آیه نازل شد که «قُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ …»،

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در پی علی، فاطمه و دو پسر آنان، حسن

ص: 1314


1- . الدرّ المنثور: 2/ 68.

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

و حسین علیهم السلام فرستاد و یهودیان را به مباهله و ملاعنه دعوت کرد.

جوانی از یهود گفت: وای بر شما! آیا گذشته را به خاطر ندارید که برادرانتان به بوزینه و خوک مسخ شدند! ملاعنه را رها کنید! آنان نیز از ملاعنه خودداری کردند. (1)

راویان حدیث مباهله …

عدّه ای از راویان مشهور، این حدیث را نقل کرده اند که برخی از آنان عبارتند از:

1. ابوبکر بن ابی شِیبه؛

2. سعید بن منصور؛

3. عبد بن حمید؛

4. مسلم بن حجّاج؛

5. ابوعیسی تِرمذی؛

6. ابوعبداللَّه حاکم نیشابوری؛

7. ابن منذر؛

8. محمّد بن جریر طبری؛

9. ابوبکر بیهقی؛

ص: 1315


1- . الدر المنثور: 2/ 70. گفتنی است برخی از ناصبی ها و دشمنان اهل بیت علیهم السلام نام «علی» را از برخی از متن های این حدیث حذف کرده اند.

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

10. ابونعیم اصفهانی؛

11. جلال الدین سیوطی.

احمد بن حنبل این حدیث را در مسند چنین نقل می کند:

قُتَیْبَة بن سعید، از حاتِم بن اسماعیل، از بُکَیر بن مسمار، از عامر بن سعد، از پدرش نقل می کند که می گوید: رسول اکرم صلی اللَّه علیه وآله در یکی از جنگ ها (غزوه تبوک) علی علیه السلام را جانشین خود قرار داد.

علی رضی اللَّه عنه گفت: آیا مرا همراه زنان و کودکان باقی می گذاری؟

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

یا علی! أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی، إلّا أنّه لا نبوّة بعدی؟

ای علی! آیا راضی نیستی که برای من، همانند هارون برای موسی باشی، جز این که بعد از من پیامبری نخواهد بود؟

هم چنین سعد می گوید: از حضرتش شنیدم که در جنگ خیبر می فرمود:

لُاعطینّ الرایة رجلًا یحبّ اللَّه ورسوله ویحبّه اللَّه ورسوله؛

البتّه پرچم را به دست مردی خواهم سپرد که خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست می دارند.

همه ما گردن دراز کردیم تا ببینیم او چه کسی است. ناگاه

ص: 1316

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

حضرتش فرمود: علی رضی اللَّه عنه را برایم فرا خوانید.

علی علیه السلام را آوردند، در حالی که چشم درد داشت.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله از آب دهانش به چشم او مالید و پرچم را به دست آن حضرت داد و خداوند به دست او، فتح و پیروزی را نصیب مسلمانان کرد.

و آن گاه که آیه: «نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ» نازل شد، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله علی، فاطمه، حسن و حسین رضوان اللَّه علیهم اجمعین را فرا خواند و فرمود:

اللهمّ هؤلاء أهلی؛ (1)

بارخدایا! اینان خاندان من هستند.

البتّه پوشیده نیست که این همان حدیثی است که مسلم آن را روایت کرده است و متن آن، در بخش یکم و در بررسی حدیث منزلت گذشت.

اکنون متن این حدیث را با متن حدیث گذشته مقایسه کنید تا تحریف و تصرّف در متن حدیثی را که احمد بن حنبل نقل کرده است روشن شود.

ص: 1317


1- . مسند احمد: 1/ 301 و 302، مسند سعد بن أبی وقّاص، حدیث 1611.

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

گفتنی است که مفسّران قرآن، حدیث مباهله را ذیل همین آیه مبارکه ذکر کرده اند. برای آگاهی بیشتر می توان به کتاب های تفسیر دانشمندانی هم چون: زمخشری، فخر رازی، بیضاوی، خازن، جلالین، آلوسی و تفسیرهای دیگر مراجعه نمود.

حدیث مباهله و تحریف واژگان آن …

با توجه به آن چه پیش تر بیان شد، این فضیلت، از فضیلت های اختصاصی به اهل بیت علیهم السلام است؛ از این رو تعصّب ورزان پس از آگاهی از این موضوع، به ویژه این که این حدیث بیان گر عصمت امیر مؤمنان علی علیه السلام و امامت آن حضرت است، و این که حسنین علیهما السلام پسران رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هستند- آن سان که فخر رازی و دیگران در تفسیر این آیه بدان تصریح کرده اند- بر آن شدند با جعل حدیثی به همین مضمون ولی برای دیگران، به مقابله با حدیث مباهله و مصادیق حقیقی آن ها پرداخته و این فضیلت را به غیر اهل بیت علیهم السلام نسبت دهند.

ابن عساکر در تاریخ مدینة دمشق، در شرح حال عثمان بن عفّان می نویسد: ابو عبداللَّه محمّد بن ابراهیم، از ابوالفضل بن کُریدی، از ابوالحسن عتیقی، از ابوالحسن دارقُطْنی، از ابوالحسین احمد بن قاج؛

ص: 1318

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

و از محمّد بن جریر طبری- به روش املاء (1) - از سعید بن عنبسه رازی، از هیثم بن عدیّ، نقل می کند که وی می گوید: از جعفر بن محمّد شنیدم که از پدرش نقل می کرد که آن بزرگوار در مورد این آیه که می فرماید:

«قُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ» فرمود:

در این هنگام ابوبکر و فرزندانش، عمر و فرزندانش، عثمان و فرزندانش و علی و فرزندانش نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آمدند [!!]. (2) جلال الدین سیوطی نیز در تفسیر این آیه، این حدیث ساختگی را از ابن عساکر نقل کرده است. (3)

دقّت ها و تأمّلاتی درباره سند این حدیث ساختگی …

بدیهی است که این حدیث، دروغی بیش نیست که سند و متنش باطل است. ما به بررسی سند آن اکتفا کرده و از بین راویان این سند، فقط به بررسی دو راوی بسنده می نماییم تا روشن شود که چگونه این دو فرد دروغ گو به جعل این حدیث پرداخته اند.

ص: 1319


1- . املاء روشی در نقل حدیث است که روایت گر روایت را به صورت املاء برای دیگران بیان می کند و آنان نیز روایت را می نویسند.
2- . تاریخ مدینة دمشق: 41/ 115.
3- . الدرّ المنثور: 2/ 70.

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

1. سعید بن عنبسه رازی

رجال شناسان سعید بن عنبسه را بررسی کرده اند؛ ابن ابی حاتِم در مورد او می گوید: پدرم از سعید بن عنبسه (ابوعثمان خزّاز رازی) حدیث شنیده؛ ولی از او روایت نکرده است و می گفت: درباره وی باید تأمّل کرد.

ابن ابی حاتِم ادامه می دهد که عبدالرحمان می گوید: از علی بن حسین بن جنید، از یحیی بن مَعین درباره سعید بن عنبسه رازی سؤال شد. وی گفت: او را نمی شناسم.

گفته شد: او از ابوعبیده حدّاد حدیث نقل می نماید.

گفت: او بسیار دروغ گو است.

ابن ابی حاتِم می افزاید که عبدالرحمان می گوید: از علی بن حسین بن جنید شنیدم که می گفت: سعید بن عنبسه بسیار دروغ گو است. از پدرم نیز شنیدم که همواره می گفت: او راست نمی گوید. (1) 2. هیثم بن عَدی

همه رجال شناسان اهل تسنّن درباره هیثم بن عدی اتفاق نظر دارند که بسیار دروغ گو بود.

ص: 1320


1- . الجرح والتعدیل: 4/ 51.

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

ابن ابی حاتِم در این مورد می نویسد: از یحیی بن مَعین درباره هیثم بن عَدی سؤال شد. وی در پاسخ گفت: هیثم از اهل کوفه است، مورد اعتماد نیست و بسیار دروغ گو است.

وی می گوید: از پدرم درباره او پرسیدم. گفت: هیثم متروک الحدیث است؛ (یعنی علما، حدیث او را ترک کرده اند و بدان عمل نمی کنند). (1) ابن حجر نیز از او نام برده و سخنان علما را درباره او این گونه نقل می کند: بُخاری در مورد هیثم می گوید: او مورد اعتماد نبود و همواره دروغ می گفت.

یحیی بن مَعین، هیثم را این گونه توصیف می کند: او مورد اعتماد نبود و دروغ می گفت.

ابوداوود می گوید: هیثم دروغگو بود.

نَسائی و دیگر دانشمندان درباره هیثم می گویند: او متروک الحدیث است.

ابن مَدینی در مورد هیثم این گونه اظهار نظر می کند: او را در هیچ موردی نمی پسندم.

ص: 1321


1- . الجرح والتعدیل: 9/ 106.

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

ابوزُرعه نیز درباره هیثم می گوید: وی در میان ما هیچ جایگاه و ارزشی نداشت.

عجلی با بیان صریح می گوید: هیثم بسیار دروغ گو بود.

ساجی فراتر رفته و می گوید: هیثم همواره دروغ می گفت.

احمد بن حنبل می گوید: هیثم همواره در نقل روایات خود تدلیس می کرد.

حاکم نیشابوری و نقّاش نیز در مورد او این گونه اظهار نظر کرده اند: هیثم از افراد مورد اعتماد، احادیث منکر و ناشناخته ای نقل می کرد.

محمود بن غیلان می گوید: احمد بن حنبل، یحیی بن مَعین و ابو خیثمه او را معتبر نمی دانند.

علاوه بر آن برخی دیگر از عالمان هم چون: ابن سکن، ابن شاهین و ابن جارود وی را در زمره افراد ضعیف و غیر قابل اعتماد شمرده اند.

گروه دیگری نیز این حدیث را به دلیل وجود هیثم در سند آن دروغ شمرده اند، که از جمله می توان به طَحاوی در مشکل الحدیث، بیهقی در السنن الکبری، نقّاش و جوزجانی در کتاب هایی که پیرامون حدیث های جعلی نگاشته اند و دیگر عالمان رجالی اشاره نمود. (1)

ص: 1322


1- . لسان المیزان: 6/ 275 و 276.

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

بخش سوم نگاهی به حدیث سرور جوانان اهل بهشت …

دو سرور جوانان اهل بهشت …

عالمان و محدّثان اهل تسنّن، حدیث های بی شماری را در فضایل اهل بیت علیهم السلام نقل کرده اند. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حدیثی در فضیلت و برتری دو امام و دو سبط طاهر، حسن و حسین علیهما السلام- که در نزد مسلمانان ثابت و قطعی است- می فرماید:

الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّة؛

حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت هستند.

تِرمذی به سند خود، از ابوسعید خُدری نقل می کند که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّة؛ (1)

حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت هستند.

ص: 1323


1- . سنن تِرمذی: 5/ 426، کتاب المناقب، باب مناقب ابومحمّد الحسن بن علی بن ابی طالب والحسین بن علی بن ابی طالب علیهما السلام، حدیث 3793.

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

ابن ماجه نیز به سند خود، از عبداللَّه بن عمر این گونه روایت می کند: ابن عمر می گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّة، وأبوهما خیرٌ منهما؛ (1)

حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت اند و پدرشان از آن دو بهتر است.

احمد بن حنبل حدیث سیادت را با سندی دیگر نقل می کند.

حذیفه می گوید که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

فرشته ای از فرشتگان که تا پیش از این شب به زمین فرود نیامده بود، از پروردگارش اجازه خواست تا بر من درود فرستد و مرا بشارت دهد به این که:

إنّ الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّة، وأنّ فاطمة سیّدة نساء أهل الجنّة؛ (2)

حسن و حسین دو سالار جوانان اهل بهشت اند و فاطمه سرور زنان بهشت است.

ص: 1324


1- . سنن ابن ماجه: 1/ 134 و 135، باب فضائل اصحاب رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله، فضائل علی بن ابی طالب علیهما السلام، حدیث 118.
2- . مسند احمد: 6/ 542، حدیث حذیفة بن یمان، حدیث 22818.

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

حاکم نیشابوری نیز به سند خود از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله این گونه نقل کرده است که پیامبر خدا فرمود:

أتانی جبرئیل علیه السلام فقال: إنّ الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّة؛

جبرئیل علیه السلام نزد من آمد و عرض کرد: حسن و حسین دو سرور جوانان اهل بهشت اند.

حذیفه می افزاید: سپس رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به من فرمود:

ای حذیفه! خدا تو و مادرت را بیامرزد. (1) ذهبی در کتاب تلخیص المستدرک این حدیث را صحیح شمرده است.

آن سان که روشن شد افراد بسیاری به نقل حدیث سیادت پرداخته اند. از جمله راویان این حدیث عبارتند از:

1. ابن حبّان در کتاب صحیح خود، همان گونه که در کتاب موارد الظمآن آمده است؛ (2) 2. نَسائی در کتاب خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام؛

3. خطیب بغدادی در کتاب تاریخ بغداد؛

ص: 1325


1- . المستدرک: 3/ 429، کتاب معرفة الصحابه، ذکر مناقب حذیفة بن یمان، حدیث 5630.
2- . موارد الظمآن: 551.

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

4. ابونعیم اصفهانی در کتاب حلیة الاولیاء؛

5. ابن حجر عسقلانی در کتاب الإصابه؛

6. ابن اثیر جزری در کتاب اسد الغابه. (1)

البته این حدیث را زَرکشی نیز در کتاب التذکرة فی الأحادیث المشتهره، جلال الدین سیوطی در کتاب الدرر المنتثرة فی الأحادیث المشتهره و سخاوی در کتاب المقاصد الحسنة فی الأحادیث المشتهره علی الألسنه نقل کرده اند. فراتر این که زبیدی نیز در کتاب لقط اللآلی المتناثرة فی الأحادیث المتواتره آورده است.

وارونه کردن این حدیث …

همان گونه که ملاحظه شد، صحّت این حدیث روشن است؛ به گونه ای که حتی در کتاب های اهل تسنّن نیز به صحتش تصریح شده است؛ ولی برخی از دروغ پردازان آن را بدین صورت تغییر داده و وارونه کرده اند:

أبوبکر وعمر سیّدا کهول أهل الجنّة؛

ابوبکر و عمر دو سرور پیرمردان اهل بهشت اند!!

این حدیث ساختگی را برخی از علمای اهل تسنّن نقل کرده اند.

ص: 1326


1- . خصائص امیرالمؤمنین: 36، تاریخ بغداد: 9/ 231، حلیة الاولیاء: 4/ 190، الاصابه: 1/ 226، أُسد الغابه: 5/ 574.

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

تِرمذی چنین روایت می کند:

1. حسن بن صباح بزّار، از محمّد بن کثیر عبدی، از اوزاعی، از قَتاده نقل می کند که انس می گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به ابوبکر و عمر فرمود:

هذان سیّدا کهول أهل الجنّة من الأوّلین والآخرین إلّاالنبیّین والمرسلین؛

این دو سرور پیرمردان اهل بهشت اند- از اوّلین و آخرین- به جز انبیا و مرسلین.

تِرمذی پس از نقل این حدیث می نویسد: این، حدیث معتبری است؛ ولی با این سند غریب است. (1) 2. تِرمذی در جای دیگری این گونه نقل می کند: علی بن حجر، از ولید بن محمّد موقری، از زُهْری، از علی بن الحسین علیهما السلام نقل می کند که علی بن ابی طالب علیهما السلام می گوید:

روزی نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بودم که ابوبکر و عمر آمدند.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

هذان سیّدا کهول أهل الجنّة من الأوّلین والآخرین إلّاالنبیّین

ص: 1327


1- . روایت غریب روایتی است که از عدّه ای از صحابه نقل شده و مشهور شود؛ ولی راوی، آن را با سندی که به آن عدّه منتهی نمی شود نقل می کند.

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

والمرسلین؛ یا علی! لا تخبرهما؛

این دو، سرور پیرمردان اهل بهشت اند- از اوّلین و آخرین- جز انبیا و مرسلین؛ ای علی! به آن ها نگو.

تِرمذی در ذیل این حدیث ساختگی و مقلوب می نویسد: این حدیث با این سند حدیث غریبی است. از طرفی ولید بن محمّد موقری حدیث را تضعیف می کند و از طرف دیگر علی بن حسین نمی تواند بدون واسطه از علی بن ابی طالب حدیث نقل کند.

وی در ادامه می نویسد که این حدیث، به غیر این سند نیز، از علی علیه السلام نقل شده است و در همان بخش از انس و ابن عباس نیز روایت شده است.

3. تِرمذی در مورد دیگر این حدیث را چنین نقل می کند:

یعقوب بن ابراهیم دورقی، از سُفیان بن عُیَیْنَه، از داوود از شَعْبی، از حارث نقل می کند که علی علیه السلام می گوید: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أبوبکر و عمر سیّدا کهول أهل الجنّة من الأوّلین والآخرین ما خلا النبیّین والمرسلین، لا تخبرهما یا علی! (1)

ص: 1328


1- . سنن تِرمذی: 5/ 375 و 376، کتاب المناقب، باب مناقب ابوبکر و عمر، حدیث 3684- 3686.

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

ابو بکر و عمر دو سرور پیرمردان اهل بهشت اند- از اولین و آخرین- جز انبیا و مرسلین. ای علی! به آن ها خبر نده!

ابن ماجه نیز به نقل این حدیث ساختگی پرداخته است. وی در سنن خود می نویسد: از هشام بن عمّار، از سُفیان، از حسن بن عماره، از فراس، از شَعْبی، از حارث نقل می کند که علی علیه السلام می گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أبوبکر وعمر سیّدا کهول أهل الجنّة من الأوّلین والآخرین إلّاالأنبیاء والمرسلین؛ لا تخبرهما یا علیّ! ماداما حیّین؛ (1)

ابوبکر و عمر دو سرور پیرمردان اهل بهشت اند- از اوّلین و آخرین- بجز انبیا و مرسلین. ای علی! مادامی که زنده هستند به آن ها خبر نده!

وی در جای دیگری این گونه می گوید: از ابوشعیب صالح بن هیثم واسطی، از عبدالقدّوس بن بکر بن خنیس، از مالک بن مغول، از عون بن ابی جحیفه، از پدرش نقل می کند که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أبوبکر وعمر سیّدا کهول أهل الجنّة من الأوّلین والآخرین إلّاالنبیّین

ص: 1329


1- . سنن ابن ماجه: 1/ 115، باب فضائل اصحاب رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله، فضیلت ابی بکر، حدیث 95.

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

والمرسلین؛ (1)

ابوبکر و عمر سرور پیرمردان اهل بهشت اند- از اوّلین و آخرین- جز انبیا و مرسلین.

عبداللَّه بن احمد نیز این حدیث وارونه را چنین نقل می کند:

وهب بن بقیه واسطی، از عمر بن یونس یمامی از عبداللَّه بن عمر یمامی، از حسن بن زید بن حسن، از پدرش، از علی رضی اللَّه عنه نقل می کند که روزی نزد پیامبر صلی اللَّه علیه وآله بودم که ابوبکر و عمر وارد شدند. حضرتش فرمود:

یا علیّ! هذان سیّدا کهول أهل الجنّة وشبابها بعد النبیّین والمرسلین؛ (2)

ای علی! این دو، سرور پیرمردان و جوانان اهل بهشت اند، بعد از انبیا و مرسلین.

نگرشی کوتاه به سند این حدیث …

ما قوی ترین سندهای این حدیث را از مهم ترین کتاب های اهل تسنّن نقل کردیم و روشن شد که تِرمذی این حدیث را به سند خود از انس بن مالک نقل می کند، هم چنین وی، ابن ماجه و عبداللَّه بن

ص: 1330


1- . همان: 1/ 119، حدیث 100.
2- . مسند احمد: 1/ 129، مسند علی بن ابی طالب علیهما السلام، حدیث 603.

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

احمد با سندی دیگر، از امیر مؤمنان علی علیه السلام روایت کرده اند.

ابن ماجه این حدیث را به سند دیگری از ابوجحیفه نقل کرده است. البتّه این حدیث نیز در کتاب های غیر صحاح از برخی صحابه نقل شده است؛ ولی علمای اهل تسنّن اعتراف کرده اند که سندهای آن ها معتبر نیست. (1) اینک ساختگی بودن این حدیث را بررسی می نماییم. نخستین اشکالی که به این حدیث وارد است این که بُخاری و مسلم آن را در کتاب هایشان نیاورده اند و بدیهی است که بسیاری از علمای اهل تسنّن بر ترک چنین حدیثی اتّفاق نظر دارند و بر مبنای نظر آنان باید آن را ردّ کرد.

فراتر این که احمد بن حنبل نیز آن را در مسندش نقل نکرده است؛ بلکه پسرش عبداللَّه در زوائد مسند به نقل آن مبادرت ورزیده است. (2) این در حالی است که احمد بن حنبل تصریح کرده که آن چه را در مسند نیاورده است، حجیّت ندارد. وی در وصف کتابش می نویسد: من این

ص: 1331


1- . ر. ک: مجمع الزوائد: 9/ 40 و 41، کتاب مناقب، باب فضایل ابوبکر، عمر و دیگر خلفا، احادیث 14359- 14361 و فیض القدیر: 1/ 118.
2- . تنها حدیثی که در کتاب معجم الفاظ حدیث نبوی، در واژه «کهل»، آمده حدیثی است که عبداللَّه بن احمد نقل کرده است نه پدرش احمد بن حنبل.

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

کتاب را از میان هفتصد و پنجاه هزار حدیث جمع آوری کرده و برگزیده ام؛ از این رو اگر مسلمانان در حدیثی از احادیث رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله اختلاف کردند، برای رفع اختلاف به این کتاب مراجعه کنید. اگر در آن کتاب بود حجّت است و در غیر این صورت، آن حدیث حجیّت ندارد. (1) از این رو، این حدیث با تمامی اسناد ذکر شده از اعتبار ساقط است. اکنون این حدیث را با تمامی اسناد آن بررسی می کنیم.

به روایت علی …

علیه السلام

تِرمذی این حدیث را به دو طریق از علی علیه السلام و به طریقی دیگر از عبداللَّه بن احمد نقل کرده است.

سند یکم: تِرمذی به ضعف این سند اشاره کرده است که ما به دو دلیل این سند را نمی پذیریم:

نخست این که علی بن حسین علیهما السلام، از علی بن ابی طالب علیهما السلام بدون واسطه نمی تواند حدیث نقل کند؛ و واسطه بین این دو ذکر نشده است. بدیهی است که چنین مطلبی در مذهب

ص: 1332


1- . برای آگاهی از شرح حال احمد بن حنبل، ر. ک: به کتاب طبقات الشافعیة الکبری، نوشته سبکی 2/ 31.

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

اهل سنّت باعث ضعف و بی اعتباری حدیث خواهد بود.

دوم این که ولید بن محمّد موقری در حدیث تضعیف شده است.

به گوشه ای از اظهار نظرهای رجال شناسان در مورد ولید بن محمّد توجه نمایید:

ابن مَدِینی درباره او می گوید: وی در نقل حدیث ضعیف است و نباید حدیثش نوشته شود.

جوزجانی می گوید: او ثقه و مورد اعتماد نیست و از زُهْری تعدادی حدیث نقل کرده است که پایه و اساسی ندارند.

ابو زُرعه در مورد ولید می گوید: او لیّن الحدیث (1) است.

ابو حاتِم در مورد ولید این گونه اظهار نظر می کند: او در نقل حدیث ضعیف است.

نَسائی در توصیف ولید گوید: او ثقه و مورد اعتماد نیست و حدیث او ناشناخته است.

ابن خُزَیمه نیز با عبارت «حدیث ولید قابل استناد نیست» به توصیف او پرداخته است.

ابن حبّان درباره او می گوید: ولید از زُهْری احادیث جعلی

ص: 1333


1- . لیّن الحدیث: آن راوی که به آسانی از فرد غیر معتبر حدیث نقل می کند.

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

و ساختگی نقل کرده است.

ابن مَعین فراتر رفته و در ضمن روایتی از او می گوید: ولید بسیار دروغ گو است.

البته دیگر رجال شناسان نیز چنین مطالبی را در توصیف او گفته اند. (1) همان گونه که اشاره شد، در این سند، ولید این حدیث را از زُهْری نقل می کند. یادآور می شویم که ما شرح حال زُهْری را در پژوهش های گذشته ذکر کرده ایم و تکرار نمی کنیم. (2) سند دوم: تِرمذی در این سند، این حدیث وارونه را از شَعْبی، از حارث، از علی علیه السلام نقل کرده است. ابن ماجه نیز از همین طریق به نقل آن پرداخته است.

طبیعی است که برای صحّت و سقم این سند، ضرورت دارد که راویان آن بررسی شود. یکی از راویان آن شَعْبی است. ما شرح حال او را در پژوهش های پیشین خود آورده ایم. 3

راوی دیگر این حدیث وارونه حارث بن عبداللَّه اعور است.

ص: 1334


1- . تهذیب التهذیب: 11/ 131 و 132.
2- و 3. برای آگاهی از شرح حال زُهْری و شَعبی، ر. ک: خواستگاری ساختگی: 73- 83، و 59- 62، از همین نگارنده.

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

اینک به نظرات برخی از رجال شناسان پیرامون وی اشاره می کنیم:

ابوزُرعه در مورد حارث می گوید: حدیث او قابل استناد نیست.

ابوحاتِم او را این گونه توصیف می کند که حارث از نظر نقل حدیث قوی نبوده و از افرادی نیست که به حدیثش بتوان اعتماد کرد.

نَسائی می گوید: او در نقل حدیث قوی نیست.

دارقُطْنی نیز این گونه اظهار نظر می کند: حارث در نقل حدیث ضعیف است.

ابن عدیّ در مورد حارث می گوید: همه روایاتی را که او نقل می کند شاذ بوده و مشهور نیستند.

هم چنین برخی از علما او را به دروغ گویی وصف کرده اند. فراتر این که از شَعْبی- که از حارث روایت می کند- نقل شده است که در مورد او می گوید: حارث بسیار دروغ گو بود!

پس بسیار واضح است که همین مطلب در نزد اهل تسنّن مورد اشکال است که چگونه شَعْبی او را تکذیب می کند، آن گاه از او روایت می نماید؟! چرا که همین امر موجب بی اعتباری خود شَعْبی نیز خواهد بود.

گفته شده که حارث در داستان هایش دروغ پردازی می کند، نه در حدیث. و تنها به دلیل افراط در دوستی علی علیه السلام بر او ایراد گرفته

ص: 1335

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

شده است! (1) با توجّه به آن چه بیان شد، اگر این گونه باشد، در واقع بی اعتباری شَعْبی ثابت می شود؛ چرا که افراط در دوستی علی علیه السلام نه موجب بی اعتباری می شود و نه جایز است که وی را به کذب وصف کنند. از این رو است که می بینم بسیاری از علما به وثاقت حارث تصریح کرده اند.

در این صورت، به بررسی وضعیّت دو راوی که از شَعْبی نقل می کنند نیازی نیست؛ چرا که طبق نقل ابن ماجه، یکی از راویان حدیث، حسن بن عماره است که علما و رجال شناسان در مورد او چنین اظهار نظر کرده اند:

طیالسی می گوید که شعبه گفت: نزد جریر بن حازم برو و به او بگو که برای تو روایت کردن از حسن بن عماره حلال نیست؛ زیرا که وی دروغ می گوید.

ابن مبارک نیز در این زمینه می گوید: به نظر من شعبه و سُفیان، حسن بن عماره را تضعیف کرده اند و با توجه به گفته آن ها، احادیث او را ترک کردم.

ص: 1336


1- . برای آگاهی از تمام موارد بیان شده در شرح حال حارث؛ ر. ک: تهذیب التهذیب: 2/ 134 و 135.

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

ابوبکر مروزی در مورد حسن بن عماره، از احمد بن حنبل این گونه نقل کرده است: او متروک الحدیث است.

عبداللَّه بن مَدینی از پدرش نقل می کند که حسن بن عماره حدیث جعل می کرد.

ابو حاتِم، مسلم، نَسائی و دارقُطْنی در مورد حسن بن عماره این گونه گفته اند: او متروک الحدیث است.

نسائی در جایی دیگر می گوید: وی ثقه و مورد اعتماد نبوده و حدیثش نوشته نمی شود.

ساجی در مورد حسن می گوید: او ضعیف و متروک است.

اهل حدیث بر ترک نقل حدیث از او اتّفاق نظر دارند.

جوزجانی می گوید: حدیث او بی اعتبار است.

ابن مبارک از ابن عُیَیْنَه نقل می کند که هر گاه می شنوم حسن بن عماره از زُهْری حدیث نقل می کند، انگشتانم را بر گوش هایم می گذارم.

ابن سعد در مورد حسن می گوید: او در نقل حدیث ضعیف بود.

یعقوب بن شیبه گوید: او متروک الحدیث بود و ابن حبان می گفت: گرفتاری حسن این بود که احادیث راویان مورد اعتماد را تدلیس می کرد.

ص: 1337

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

سهیلی درباره حسن بن عماره ادّعای اتفاق نظر می کند و می گوید: به اجماع علما او در نقل حدیث ضعیف است. (1) با توجّه به این بررسی، وضعیت فردی که ابن ماجه از او روایت کرده این گونه است! سُفیان نیز با آگاهی از وضعیّت او از وی روایت نقل کرده است؛ اما وقتی که سُفیان او را تضعیف می کند، پس چگونه از او روایت می نماید؟!

آیا این مطلب، موجب بی اعتمادی به سُفیان و بی اعتبار شدن تمامی روایاتی که از حسن بن عماره نقل کرده نمی شود؟! این حدیث نیز از آن موارد است.

سند سوم: سومین سند برای نقل این حدیث وارونه، همان روایت عبداللَّه است. این روایت از سه جهت قابل بررسی است:

نخست. این حدیث، از جمله مواردی است که احمد- بنا به دلایلی که گذشت- آن را نقل نکرده است.

دوم. یکی از راویان این سند، حسن بن زید است. ابن مَعین می گوید که او در نقل حدیث ضعیف است.

ابن عدیّ می گوید: احادیثی را که حسن بن زید از پدرش نقل

ص: 1338


1- . برای آگاهی از تمام موارد بیان شده در شرح حال حسن بن عماره؛ ر. ک: تهذیب التهذیب: 2/ 277- 280.

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

کرده، ناشناخته تر از احادیثی است که از عِکْرَمه نقل کرده است. (1) روشن است که این حدیث نیز از همان احادیث است.

سوم. متن این حدیث دارای عبارت «وشبابها» است که فقط به این سند اختصاص دارد و به طور قطع دروغ است.

حدیث وارونه به روایت انس …

تِرمذی این حدیث را به روایت انس نقل کرده است؛ اما در بررسی راویان آن اشکالاتی مشاهده می شود.

یکی از راویان آن قَتاده است. وی اهل تدلیس و متّهم به اعتقاد به قدر (2) بود. او پیشوای بدعتی بود که مردم را بدان فرا می خواند. وی سخنان حق و باطل را در هم می آمیخت. قتاده از سی نفر حدیث نقل کرده است که از آن ها نشنیده بود و اشکالاتی دیگر که در موردش گفته می شود. (3) از طرفی خود انس بن مالک قابل اعتماد نیست، به ویژه در چنین حدیثی. البته دروغ گویی او در حدیث طائر مشوی (4) و کتمان شهادت به

ص: 1339


1- . تهذیب التهذیب: 2/ 256.
2- . اعتقاد به قدر از اعتقادات باطل در اسلام است.
3- . شرح حال او ر. ک: تهذیب التهذیب: 8/ 307- 309.
4- . حدیث طائر مشوی (مرغ بریان) از مشهورترین احادیثی است که بیان گر برتری امیر مؤمنان علی علیه السلام و خلافت آن حضرت است. این حدیث را ده ها تن از بزرگان حدیث و عالمان اهل سنّت در کتاب هایشان نقل کرده اند که تِرمذی، حاکم نیشابوری، طبرانی، ابونعیم اصفهانی، خطیب بغدادی، ابن عساکر و ابن اثیر جزری از آن جمله اند: برای آگاهی بیشتر؛ ر. ک: المستدرک: 3/ 141- 143.

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

حق درباره واقعه غدیر ثابت شده است، تا جایی که علی علیه السلام- که همواره همراه حقّ است- او را نفرین کرد. (1)

حدیث وارونه به روایت ابوجحیفه …

این حدیث را ابن ماجه از ابو جحیفه نقل کرده است. این سند نیز دارای اشکال است. یکی از راویان آن عبدالقدّوس بن بکر بن خنیس است. ابن حجر درباره عبدالقدّوس می نویسد: محمود بن غیلان می گوید که احمد بن حنبل، ابن مَعین و ابو خیثمه حدیث او را مهر و موم و ممنوع اعلام کرده اند. (2)

ص: 1340


1- . این موضوع مربوط به قضیّه ای است که امیر مؤمنان علی علیه السلام مردم را در میدان شهر کوفه سوگند داد که هر کس واقعه غدیر خم را شاهد بوده است، بایستد و گواهی دهد. گروهی از حاضران شهادت دادند، گروهی از آنان از جمله انس خودداری کردند … پس علی علیه السلام آن ها را نفرین کرد. این مطلب را ابن قُتَیْبَه دینوری، بلاذری، ابن عساکر و دیگران روایت کرده اند. ر. ک: الغدیر: 1/ 387.
2- . تهذیب التهذیب: 6/ 324.

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

بررسی پایانی …

با توجه به بررسی هایی که در سندهای گوناگون این حدیث انجام یافت، اختلاف در عبارت پایانی حدیثی که از علی علیه السلام نقل شده بر کسی پوشیده نیست؛ زیرا که در آن حدیث آمده است: «ای علی! به آن دو خبر نده». در متن دیگری آمده است: «ای علی! به آن دو مادامی که زنده هستند خبر نده»، در حالی که در پایان متن سوم چنین عبارتی نیامده است.

البته در حدیثی که از انس روایت شده، این عبارات وجود ندارد.

اکنون این پرسش ها مطرح اند:

1. چرا علی علیه السلام از خبر دادن به آن دو نهی شده است؟!

2. چرا انس از این کار نهی نشده است؛ بلکه به او دستور داده شده که به آن دو- و بنا بر نقلی که در گفتار عینی آمده است- به عثمان بشارت دهد؟!

باید توجّه داشت، در منابعی که در اختیار نگارنده است، پاسخی برای این پرسش نیافتم، مگر در کلام ابن عربی مالکی. او می گوید:

پیامبر، این مطلب را به علی علیه السلام گفت تا او در هنگام تقدّم آن دو بر خود به این امر اقرار داشته باشد (!) و این که علی علیه السلام را از خبر دادن به آن دو نهی کرد، برای آن است که آن ها از نزدیک شدن مرگشان

ص: 1341

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

در دوران کهولت و پیری باخبر نشوند. (1) به راستی آیا علی علیه السلام به اقرار نیاز داشت در حالی که تقدّم آن دو بر علی علیه السلام- به پندار آنان- به حق بود؟!

آیا آگاهی از نزدیک شدن مرگشان در دوران کهولت و پیری ضرری به آن دو می رساند؟!

آیا آن دو از مرگ می ترسیدند؟!

و اگر می ترسیدند چرا ترس؟!

ص: 1342


1- . عارضة الأحوذی: 13/ 132 و 133.

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

بخش چهارم بررسی حدیث «سدّ الابواب» …

حدیث «سدّ الابواب» …

اشارة

از احادیث صحیح قطعی و مشهور؛ بلکه متواتر، حدیث «سدّ الأبواب» است که از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در شأن مولایمان امیر مؤمنان علی علیه السلام وارد شده است. پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در ضمن سخنی فرمود:

سدّوا الأبواب إلّاباب علی؛

تمام درها- جز در خانه علی- را ببندید.

این حدیث زیبا به متن های متفاوتی در مهم ترین و مشهورترین کتاب های اهل سنّت نقل شده است که اکنون از نظر پژوهش گران می گذرد.

ص: 1343

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

نگاهی به حدیث «سدّ الأبواب» …

علمای بسیاری به نقل این حدیث پرداخته اند. تِرمذی با سلسله سند خود می نویسد که ابن عبّاس می گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله دستور بستن درها به جز در خانه علی علیه السلام را داد. (1) وی در سند دیگری می آورد که ابوسعید خُدری نقل می کند:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به علی علیه السلام فرمود:

یا علی! لا یحلّ لأحد أن یجنب فی هذا المسجد غیری وغیرک؛

ای علی! جز من و تو بر احدی حلال نیست که در این مسجد جنب شود.

تِرمذی در ذیل این حدیث می نویسد: علی بن منذر می گوید که به ضرار بن صرد گفتم: معنای این حدیث چیست؟

گفت: منظور پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله این است که برای کسی جز من و تو حلال نیست که با حال جنابت به این مسجد رفت و آمد کند. (2)

ص: 1344


1- . صحیح تِرمذی: 5/ 410، کتاب مناقب، مناقب علی بن ابی طالب علیهما السلام، حدیث 3753.
2- . همان: 408- 409، حدیث 3748.

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

احمد بن حنبل نیز به نقل این حدیث پرداخته است. وی از عبداللَّه بن رقیم کنانی چنین نقل می کند: در زمان جنگ جمل به مدینه رفتیم. ما در این شهر با سعد بن مالک ملاقات کردیم. سعد گفت:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به بستن درهایی که به مسجد باز می شد امر فرمود و درِ خانه علی را به حال خود واگذاشت. (1) احمد بن حنبل این حدیث را در موارد متعدّدی و با سندهای گوناگون، از چند تن از صحابه روایت کرده است. (2) حاکم نیشابوری نیز به سند خود این حدیث را نقل کرده است.

وی نقل می کند که زید بن ارقم می گوید: درِ خانه چند تن از اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به مسجد باز می شد. روزی رسول خدا فرمود:

سدّوا هذه الأبواب إلّاباب علی؛

این درها- جز درِ خانه علی- را ببندید.

زید می گوید: مردم در این مورد شروع به گفت و گو و اعتراض کردند. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برخاست و خدا را ستود و بر او ثنا

ص: 1345


1- . مسند احمد: 1/ 285، مسند سعد بن ابی وقّاص، حدیث 1514.
2- . ر. ک: مسند احمد: 1/ 545، مسند عبداللَّه بن عباس، حدیث 3052 و 1042، مسند عبداللَّه بن عمر، حدیث 4782 و 5/ 496، حدیث زید بن ارقم، حدیث 18801.

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

گفت و فرمود:

أمّا بعد، فإنّی امرت بسدّ هذه الأبواب غیر باب علی، فقال فیه قائلکم. واللَّه، ما سددت شیئاً ولا فتحته، ولکن امرت بشی ء فاتّبعته؛

من به بستن این درها جز در خانه علی امر نمودم، برخی از شما به این مسئله اعتراض کردید. به خدا سوگند! من [به رأی خود] نه دری را بستم و نه دری را گشودم؛ بلکه به کاری امر شدم و از آن فرمان پیروی کردم.

حاکم نیشابوری پس از نقل این حدیث می نویسد: سند این حدیث صحیح است. (1) وی در سندی دیگر از ابو هریره این گونه نقل می کند: روزی عمر بن خطّاب اظهار داشت که به علی بن ابی طالب سه ویژگی عطا شد که اگر یکی از آن ها به من عطا می شد، برای من محبوب تر از همه نعمت های دنیوی بود.

گفته شد: ای امیر مؤمنان (!) آن ها چیستند؟

گفت: ازدواج او با فاطمه دختر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله،

ص: 1346


1- . المستدرک: 3/ 135، کتاب معرفة الصحابه، ذکر مناقب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیهما السلام، حدیث 4631.

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

سکونت او در مسجد همراه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله- که هر چه برای آن حضرت در آن مسجد حلال بود برای او نیز حلال بود- و سپردن پرچم در جنگ خیبر به وی.

حاکم نیشابوری پس از نقل این روایت می نویسد: سند این حدیث گرچه بخاری و مسلم آن را نیاورده اند صحیح است. (1) از ناقلان دیگر این حدیث نَسائی است. وی به سند خود از حارث بن مالک این گونه نقل می کند که حارث می گوید: روزی به شهر مکّه وارد شدم و با سعد بن ابی وَقّاص ملاقات کردم. به او گفتم: درباره علی فضیلتی شنیده ای؟

گفت: با رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در مسجد بودیم. شبانگاه پیامبر نداد داد که هر کس جز خانواده رسول خدا و خانواده علی از آن خارج شوند.

سعد گفت: ما از مسجد خارج شدیم، وقتی صبح شد، عموی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به حضورش آمد و عرض کرد: اصحاب و عموهایت را از مسجد بیرون کردی و این جوان را باقی گذاشتی؟!

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ص: 1347


1- . همان: 3/ 135، حدیث 4632.

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

ما أنا امرت بإخراجکم ولا بإسکان هذا الغلام. إنّ اللَّه هو أمر به؛

من به بیرون کردن شما و سکونت این جوان امر نکردم؛ این خداوند بود که به این عمل امر فرمود.

نَسائی می افزاید: فطر می گوید که عبداللَّه بن شریک، از عبداللَّه بن رقیم، از سعد نقل کرده که عبّاس به حضور پیامبر صلی اللَّه علیه وآله آمد و عرض کرد: درِ همه خانه های ما، جز درِ خانه علی را بستی؟

پیامبر فرمود:

ما أنا فتحتها ولا أنا سددتها؛ (1)

من دری را نگشودم و دری را نبستم.

آن چه گذشت برخی از متن های حدیث «سدّ الابواب» بود که بزرگان و پیشوایان حدیث اهل تسنّن، آن را با متن های مختلف نقل کرده اند. البته اگر می خواستیم سندها و متن های گوناگون آن را که از اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل شده است به تفصیل بررسی کنیم، سخن به درازا می کشید؛ اگر چه در ضمن این پژوهش، از برخی از این سندها و متن ها آگاه خواهیم شد.

به طور کلّی می توان گفت که این حدیث از مرتبه روایت فراتر

ص: 1348


1- . خصائص علیّ بن ابی طالب علیهما السلام: 7- 71، حدیث 40.

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

رفته و به حد درایت رسیده است. ما برخی از این متن ها را به عنوان مقدّمه ای بر حدیث خوخه (دریچه)- که در دو کتاب صحیح بخاری و مسلم آمده است- و آرا و نظریه های شارحان و پیشوایان بزرگ علم حدیث را بر این روایت ذکر کردیم.

حدیث «سدّ الابواب» و تحریف واژگان آن …

روشن شد که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله حدیث «سدّ الابواب» را درباره حضرت علی علیه السلام بیان فرموده و این حدیث به تواتر نقل شده است؛ ولی برخی معاندان، چون نتوانستند اصل حدیث را انکار کنند؛ از این رو نسبت آن را از «علی» به «ابوبکر» تغییر دادند و در این راستا «حدیث الخوخة» (حدیث دریچه) را جعل کردند؛ یعنی هم، نام علی علیه السلام را تغییر دادند و هم کلمه «در» را با «دریچه» تعویض کردند. این حدیث وارونه را بُخاری، مسلم، تِرمذی، احمد بن حنبل و دیگر عالمان از متقدّمین و متأخّرین نقل کرده اند.

البتّه اصل روایت همان است که در دو کتاب صحیح بُخاری و مسلم آمده است. بدیهی است وقتی این حدیث وارونه را در این دو کتاب بررسی کنیم و به واقع مطلب برسیم، از بررسی آن، در دیگر منابع بی نیاز خواهیم شد؛ گرچه در ضمن بررسی به دیگر کتاب ها نیز خواهیم پرداخت.

ص: 1349

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

حدیث وارونه به روایت بُخاری …

بخاری این حدیث وارونه را در چند بخش از کتاب خود نقل کرده است. وی در بخش «دریچه و راهی برای عبور و مرور در مسجد» این گونه می نویسد:

عبداللَّه بن محمّد جعفی، از وهب بن جریر، از پدرش، از یعلی بن حکیم، از عِکْرَمه نقل می کند که ابن عباس می گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در دوران بیماری خود که منجر به فوت آن حضرت شد، در حالی از خانه بیرون آمد که سر خود را با پارچه ای بسته بود. او پس از وارد شدن به مسجد، بر فراز منبر نشست. پس از آن که خدا را ستود و به او درود فرستاد فرمود:

در میان مردم کسی بخشنده تر از ابوبکر ابن ابی قحافه نیست که جان و مالش را برای من ارزانی داشته باشد. اگر می خواستم از میان مردم دوستی برای خود برگزینم، به یقین ابوبکر را برمی گزیدم [!] ولی دوستی اسلام برتر است. هر دریچه خانه ای را که به این مسجد باز می شود جز دریچه خانه ابوبکر ببندید. (1) بخاری در بخش «هجرت پیامبر و اصحابش به مدینه» می گوید:

اسماعیل بن عبداللَّه، از مالک، از ابونضر مولای عمر بن عبیداللَّه، از

ص: 1350


1- . صحیح بخاری: 1/ 178، باب های مسجد، باب دریچه و محل عبور، حدیث 455.

شماره صفحه در کتاب - ص: 81

***

عبید (ابن حنین) نقل می کند که ابو سعید خُدری رضی اللَّه عنه می گوید:

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بر فراز منبر نشست و فرمود:

خداوند به بنده ای اختیار داد که یا از زر و زیور دنیا هر چه خواهد به او بدهد، و یا آن چه را که نزد خداست برگزیند. او آن چه را که در پیشگاه خدا بود برگزید.

در این هنگام ابوبکر گریست و گفت: پدران و مادران ما به فدای تو باد!

ما از او در شگفت شدیم و مردم گفتند: به این پیرمرد بنگرید؛ رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از بنده ای خبر می دهد که خداوند او را بین زر و زیور دنیا و آن چه نزد اوست مخیّر ساخته است و او می گوید: پدران و مادران ما به فدای تو باد!

رسول خدا همان بنده ای بود که خدا به او چنین اختیاری داد و ابوبکر از همه ما به این مسئله آگاه تر بود.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: به راستی بخشنده ترین افراد برای من در مصاحبت و اموالش، ابوبکر است. اگر می خواستم از میان امّتم دوستی برگزینم به یقین ابوبکر را برمی گزیدم؛ اما دوستی اسلام سزاوارتر است. در مسجد دریچه ای جز دریچه خانه ابوبکر باقی نماند. (1)

ص: 1351


1- . صحیح بخاری: 3/ 1417، کتاب فضایل صحابه، باب هجرت پیامبر و اصحابش به مدینه، حدیث 3691.

شماره صفحه در کتاب - ص: 82

***

حدیث وارونه به روایت مسلم …

مسلم نیشابوری نیز این حدیث را در بخش «فضایل صحابه» روایت کرده است. وی می نویسد:

عبداللَّه بن جعفر بن یحیی بن خالد، از معن، از مالک، از ابونضر، از عبید بن حنین نقل می کند که ابو سعید می گوید:

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بر فراز منبر نشست و فرمود:

خداوند به بنده ای بین زر و زیور دنیا و آن چه نزد اوست اختیار داد. او آن چه را که در پیشگاه خداست برگزید.

در این هنگام ابوبکر گریست سپس گفت: پدران و مادران ما فدای تو باد!

راوی می گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله همان بنده برگزیده بود و ابوبکر از همه ما به این مسئله آگاه تر بود.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: بخشنده ترین مردم برای من در مال و همراهی با من، ابوبکر است. اگر می خواستم دوستی برگزینم به یقین ابوبکر را برمی گزیدم؛ امّا دوستی اسلام سزاوارتر است. در مسجد دریچه ای جز دریچه خانه ابوبکر باقی نماند.

وی در ادامه می نویسد: سعید بن منصور، از فلیح بن سلیمان، از سالم ابونضر، از عبید بن حنین و بُسر بن سعید نقل می کند که ابو سعید

ص: 1352

شماره صفحه در کتاب - ص: 83

***

خُدری گفت:

«روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برای مردم سخنرانی کرد …»

و همین حدیث را بیان فرمود.

تحریف حدیث وارونه توسّط بُخاری …

جالب توجّه این است که بُخاری بعد از آن که این حدیث وارونه را در بخش «دریچه و محل آمد و رفت در مسجد» از ابن عباس نقل می کند؛ در بخش «مناقب» آن را تحریف می نماید و با تغییر «دریچه» به «در» می نویسد: «بخش گفتار رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در این که تمام درها را- جز در خانه ابوبکر- ببندید».

این روایت را ابن عباس از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نقل کرده است. این تحریف به اندازه ای روشن است که شارحان صحیح بُخاری در توجیه آن سر در گم شده اند، از این رو به ناچار گفته اند: این حدیث نقل به معنا شده است.

ابن حجر عسقلانی در توجیه این تحریف می گوید که بخاری این حدیث را نقل به معنا کرده، او می نویسد: بُخاری نگارنده صحیح، این حدیث را در بخش نماز به لفظ «هر دریچه ای را ببندید» به سند متصل آورده و گویا که آن را نقل به معنا کرده است. (1)

ص: 1353


1- . فتح الباری: 1/ 442.

شماره صفحه در کتاب - ص: 84

***

عینی نیز در کتاب عمدة القاری پس از نقل این حدیث می نویسد:

بُخاری این حدیث را در بخش نماز به لفظ «هر دریچه ای را در مسجد ببندید» با سند متصل آورده و آن را در این جا نقل به معنا کرده است». (1) به راستی آیا تغییر «دریچه» به «در» از موارد نقل به معنا است؟! افزون بر آن که خود ابن حجر عسقلانی نیز در نقل به معنا بودن حدیث اطمینان ندارد و از این رو می گوید: «گویی …»!

فراتر این که همان طوری که بُخاری حدیث ابن عبّاس را تحریف کرده است، حدیث ابوسعید را نیز که در بخش «هجرت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله» آورده- آن سان که گذشت- تحریف کرده است. وی در بخش «مناقب» می نویسد:

عبداللَّه بن محمّد، از ابوعامر، از فلیح، از سالم ابونضر، از بُسر بن سعید نقل می کند که ابوسعید خُدری رضی اللَّه عنه می گوید:

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله سخنانی را ایراد کرد و فرمود:

همانا خداوند به بنده ای بین دنیا و آن چه نزد اوست اختیار داد. بنده، آن چه را که در پیشگاه خداست برگزید.

راوی می گوید: در این هنگام ابوبکر گریست. ما از گریه او در

ص: 1354


1- . عمدة القاری: 4/ 245.

شماره صفحه در کتاب - ص: 85

***

شگفت شدیم که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از بنده ای که مخیّر شده خبر می دهد و ابوبکر بر این امر می گرید.

راوی می افزاید: در واقع رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله همان بنده مخیّر شده بود و ابوبکر نیز از همه ما به این مسئله آگاه تر بود [!]

آن گاه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: به راستی بخشنده ترین مردم برای من در مصاحبت و اموالش ابوبکر است. اگر می خواستم دوستی غیر از پروردگارم برگزینم البتّه ابوبکر را به عنوان دوست برمی گزیدم؛ ولی برادری اسلامی و مودّت او سزاوارتر است، هیچ دری را در مسجد باقی نخواهم گذاشت و خواهم بست جز در خانه ابوبکر.

در این مورد نیز شارحان در توجیه این روایت سر در گم شده اند.

برای آگاهی بیشتر می توانید به سخنان آن ها مراجعه کنید.

بررسی سند حدیث «دریچه» در صحیحین …

پیش تر حدیث «دریچه» را با سند و متن آن از دو کتاب صحیح بُخاری و صحیح مسلم مطرح کردیم و روشن شد که بُخاری و مسلم آن را از ابن عباس و ابوسعید خُدری روایت می کنند. در آن بررسی به این نتیجه رسیدیم که هر دو سند از درجه اعتبار ساقط است. اینک به تفصیل سند این حدیث را بررسی می کنیم.

ص: 1355

شماره صفحه در کتاب - ص: 86

***

حدیث دریچه به روایت ابن عبّاس …

این حدیث را فقط بُخاری نقل کرده و بی اعتبار است. البتّه ما در عدم اعتبار این حدیث، از برخی مطالبی که درباره «وهب بن جریر» (1) و پدرش جریر بن حازم گفته شده چشم پوشی می کنیم.

بُخاری درباره جریر می گوید: گاهی او در نقل حدیث اشتباه می کند.

یحیی بن مَعین در این باره می گوید: روایت جریر از قَتاده ضعیف است.

ذهبی نیز درباره جریر اظهار نظر کرده و می گوید: پیش از مرگش، حال و روزش دگرگون شد و در نتیجه پسرش وهب، مردم را از ملاقات با او منع کرد. (2) با این حال، در بی اعتباری این حدیث کافی است که راوی آن از ابن عباس، «عِکْرَمه بربری» آزاد شده ابن عباس است که ویژگی های بارز عِکْرَمه را می توان در چند عنوان خلاصه کرد:

1. او با خوارج هم عقیده بود؛

2. از دین ایراد می گرفت و احکام را مسخره می کرد؛

ص: 1356


1- . تهذیب التهذیب: 11/ 142.
2- . میزان الاعتدال: 2/ 117 و 118، المغنی فی الضعفاء: 1/ 203.

شماره صفحه در کتاب - ص: 87

***

3. بسیار دروغ گو بود؛

4. او همواره به دربار امیران رفت و آمد می نمود. (1)

به روایت ابوسعید خُدری …

این حدیث را بُخاری، از اسماعیل بن ابی اویس، از مالک، از ابونضر، از عبید بن حنین، از ابوسعید خُدری روایت کرده است.

مسلم نیشابوری نیز سند نخست را از عبداللَّه بن جعفر بن یحیی بن خالد، از معن، از مالک نقل کرده است.

تِرمذی نیز به نقل آن پرداخته و از احمد بن حسن، از عبداللَّه بن مسلمه، از مالک نقل کرده است. وی پس از نقل این حدیث می گوید:

این حدیث، صحیح و معتبر است. (2) بنا بر این با توجّه به این سه سند، معلوم می شود که محور هر سه نقل «مالک بن انس» است. گرچه او یکی از چهار امامی است که گروه

ص: 1357


1- . گفتنی است که ما شرح حال او را در کتاب التحقیق فی نفی التحریف: 270- 274 آورده ایم. در این شرح حال از منابع معتبری از اهل سنّت هم چون: تهذیب الکمال: 20/ 264، تهذیب التهذیب: 7/ 228، طبقات الکبری: 5/ 219، وفیات الاعیان: 3/ 265، میزان الاعتدال: 5/ 116، المغنی فی الضعفاء: 2/ 67، الضعفاء الکبیر: 3/ 373 و سیر اعلام النبلاء: 5/ 12 استفاده شده است.
2- . صحیح تِرمذی: 5/ 373 و 374، کتاب مناقب، باب مناقب ابوبکر، حدیث 3680.

شماره صفحه در کتاب - ص: 88

***

بسیاری از اهل تسنّن از وی تقلید می کنند؛ ولی نمی توان به روایاتش اعتماد کرد، به خصوص در چنین مواردی؛ زیرا او به خاطر عقیده ای که فقط او درباره امام علیه السلام دارد، از اجماع اهل اسلام خارج است!

بررسی راویان این حدیث …
1. مالک بن انس …

اندیشه های مالک را از چند محور می توان بررسی کرد:

1. او از خوارج بود؛

2. نظریه باطل او در برتری دادن سه خلیفه بر دیگر خلایق؛

3. ترک کردن نقل روایت از امیر مؤمنان علی علیه السلام؛

4. تدلیس گری او؛

5. هم نشینی او با امیران و سکوتش در برابر اعمال ناپسند آنان؛

6. حاکمان، مردم را به عمل به کتاب موطّأ و فتاوای مالک وادار می ساختند؛

7. با آلات موسیقی آواز می خواند؛

8. ناآگاهی او از مسائل شرعی؛

9. او به فتواهایی که به رأی خود داد گریست؛

10. سخنان بزرگان در نقد او. (1)

ص: 1358


1- . برای آگاهی بیشتر؛ ر. ک: رسالة فی حدیث سدّ الابواب: 21- 30 از همین نگارنده.

شماره صفحه در کتاب - ص: 89

***

افزون بر آن چه در مورد مالک بیان شد، نکته دیگر آن که گروهی از بزرگان و پیشوایان علم و دانش اهل سنّت، او را نقد کرده و از او عیب جویی نموده اند.

خطیب بغدادی در این مورد می نویسد: گروهی از عالمان معاصر مالک از او عیب جویی کرده اند. (1) خطیب پس از نقل این سخن، به نام دانشمندانی هم چون:

ابن ابی ذئب، عبدالعزیز ماجشون، ابن ابی حازم و محمّد بن اسحاق اشاره می کند. (2)

2. ابن ابی اویس …

با توجّه به روایتی که بخاری نقل کرده است، اسماعیل بن ابی اویس از مالک روایت می کند. او پسر خواهر مالک است. اینک سند این حدیث ساختگی را بررسی می نماییم. دانشمندان رجالی درباره او چنین اظهار نظر کرده اند:

نَسائی درباره او می گوید: اسماعیل از نظر نقل حدیث ضعیف است. (3)

ص: 1359


1- . تاریخ بغداد: 1/ 239.
2- . همان.
3- . الضعفاء والمتروکون: 51.

شماره صفحه در کتاب - ص: 90

***

یحیی بن مَعین درباره اسماعیل و پدرش می گوید: او و پدرش حدیث می دزدیدند.

دولابی می گوید: از نضر بن سَلَمه مروزی شنیدم که می گفت:

اسماعیل بسیار دروغ گو است … (1)

3. فلیح بن سلیمان …

فلیح بن سلیمان نیز از افرادی است که رجال شناسان او را نپذیرفته اند. نَسائی درباره فلیح گوید: وی در نقل حدیث قوی نیست. (2) این سخن را، ابوحاتِم و یحیی بن مَعین نیز درباره او گفته اند. (3) درباره فلیح، یحیی از ابو کامل مظفر بن مدرک این گونه نقل می کند: از حدیث سه نفر باید پرهیز شود: محمّد بن طلحة بن مصرف، ایّوب بن عتبه و فلیح بن سلیمان. (4) رملی نیز از ابوداوود نقل می کند که احادیث فلیح هیچ ارزشی ندارند. (5)

ص: 1360


1- . میزان الاعتدال: 1/ 222.
2- . الضعفاء والمتروکون: 197.
3- . میزان الاعتدال: 5/ 442، تهذیب التهذیب: 8/ 264.
4- . میزان الاعتدال: 5/ 443، تهذیب التهذیب: 9/ 205.
5- . تهذیب التهذیب: 8/ 264 و 265.

شماره صفحه در کتاب - ص: 91

***

حدیث «دریچه» را بخاری و علمای دیگر، از ابن عبّاس و ابوسعید خُدری نقل کرده اند. با توجّه به مطالبی که گذشت، پژوهشگر حقایق درمی یابد که بُخاری آن را تحریف کرده است. وی هنگام تحریف حدیثی که از ابن عباس نقل می کند؛ سند آن را ذکر نمی کند؛ ولی حدیث ابوسعید را در بخش «مناقب» با سند زیر تحریف کرده است:

عبداللَّه بن محمّد، از ابوعامر، از فلیح، از ابونضر سالم، از عبید بن حنین، از بُسر بن سعید، از ابو سعید خُدری …

بُخاری این حدیث را در بخش «دریچه و عبور از مسجد» با این سند تحریف کرده است: محمّد بن سنان، از فلیح، از ابونضر، از عبید بن حنین، از بُسر بن سعید، از ابو سعید خُدری …

بدیهی است که محور این سند بر «فلیح بن سلیمان» می چرخد که شرح حال کوتاهی از او را در بررسی سند دوم به روایت مسلم نیشابوری بیان کردیم. متن حدیث به سند مسلم با واژه «دریچه» آمده است، نه «در»؛ پس معلوم می شود روایتی که به سند بُخاری نقل شده، تحریف شده است و پیش تر بیان شد که تحریف، آن گونه آشکار است که تلاش برخی شارحان در توجیه آن هیچ فایده ای نداشته است.

سند بُخاری در بخش «دریچه و محل عبور»، مشکل دیگری نیز

ص: 1361

شماره صفحه در کتاب - ص: 92

***

دارد؛ زیرا در سند آن «عبید بن حنین، از بُسر بن سعید» روایت نقل می کند؛ در حالی که «عبید» نمی تواند از «بُسر» روایت کند و اهل تسنّن در توجیه این موضوع نیز سر در گم شده اند.

ابن حجر عسقلانی در توجیه آن می نویسد:

دارقُطْنی می گوید: این سند در جای دیگری نیامده است. در این سند پیرامون «فلیح» بین علما اختلاف است که محمّد بن سنان آن را این گونه روایت کرده و معافی بن سلیمان حرّانی نیز از او تبعیت کرده است. البتّه این روایت را سعید بن منصور، یونس بن محمّد مؤذن و ابوداوود طیالسی نیز از فلیح، از ابونضر، از عبید بن حنین و بُسر بن سعید، همگی از ابوسعید نقل کرده اند.

ابن حجر در ادامه می گوید: این روایت را مسلم نیشابوری، از سعید و ابوبکر بن ابی شِیبه، از یونس و ابن حبّان در کتاب صحیح خود، از قول طیالسی نقل کرده اند.

ابوعامر عقدی نیز آن را از فلیح، از ابونضر، از بُسر بن سعید، از ابوسعید روایت کرده است. البتّه او عبید بن حنین را در این روایت نیاورده است. بُخاری نیز این روایت را در بخش «مناقب ابوبکر» نقل کرده است.

بنا بر آن چه گفته شد سه سند مختلف در نقل این حدیث وجود دارد.

ص: 1362

شماره صفحه در کتاب - ص: 93

***

ابن حجر عسقلانی پس از نقل این سه سند به اشکال ها پاسخ داده و از بُخاری دفاع کرده است. (1) وی هم چنین با شرح این حدیث، به این موضوع پرداخته و تلاش کرده است که آن را این گونه تصحیح کند که حدیث از طریق ابونضر، از دو شیخ؛ یعنی بُسر و عبید نقل شده است و از طرفی، فلیح گاهی نام این دو تن را با هم ذکر می کرده و گاهی به یکی از آن دو اکتفا می کرده است.

با همه این پاسخ ها خود ابن حجر به این اشتباه اعتراف کرده و می گوید: تنها ایرادی که در این حدیث باقی می ماند این است که محمّد بن سنان در حذفِ واو عاطفه اشتباه کرده است، گرچه احتمال دارد که اشتباه از طرف فلیح باشد، آن گاه که برای فلیح این روایت را نقل می کرده است. (2)

اعترافی در جعل این حدیث …
اشارة

اکنون شایسته است که ابن جوزی، به حق سخن گوید و حقیقت را بیان نماید که چنین حدیثی درباره ابوبکر جعلی و ساختگی است؛ به

ص: 1363


1- . هدی الساری: 507، حدیث چهارم از احادیثی که در آن به بخاری اشکال شده است.
2- . فتح الباری شرح صحیح بُخاری: 1/ 735 و ر. ک: عمدة القاری: 4/ 243 و 244.

شماره صفحه در کتاب - ص: 94

***

دلیل این که اسناد این حدیث بسیار اندک است و همه راویان آن از نظر نقل حدیث ضعیف هستند و هرگز گواهی بر صحت این حدیث وجود ندارد. (1)

احادیث ساختگی در شأن ابوبکر …

طبق بررسی هایی که انجام یافت، روشن شد که ابن جوزی و دیگران به جعل احادیثی در فضایل ابوبکر اعتراف می کنند. در حدیثی جعلی و ساختگی آمده است که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

خداوند چیزی را در سینه ام نریخت جز آن که آن را در سینه ابوبکر ریختم.

این حدیث، جعلی است که گاهی برخی از علمای اهل تسنّن در فضل ابوبکر بدان استدلال کرده اند. البتّه برخی دیگر در مقابله با حدیثی در فضل علی علیه السلام که به طور متواتر از شیعه و سنّی روایت شده است، به آن حدیثِ ساختگی استدلال و احتجاج کرده اند؛ همان حدیث معروفی که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ص: 1364


1- . گفتنی است که ما بحث حدیث «سدّ الابواب» را به همین مقدار بسنده می نماییم و نقد و بررسی تفصیلی آن را به پژوهشی جداگانه- که از سلسله پژوهش های اعتقادی است- موکول می نماییم.

شماره صفحه در کتاب - ص: 95

***

أنا مدینة العلم وعلیٌّ بابها؛

من شهر علم هستم و علی دروازه آن است.

ابن جوزی پرده از این احادیث ساختگی برمی دارد و می گوید:

پیوسته می شنوم که مردم عوام از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل می کنند که حضرتش فرمود:

خداوند چیزی در سینه ام نریخت، جز آن که آن را در سینه ابوبکر ریختم [!]

در سخن دیگری آمده است: هر گاه مشتاق بهشت می شوم موی سفید ابوبکر را می بوسم [!]

در روایت دیگری جعل شده:

من و ابوبکر مثل دو اسب مسابقه بودیم؛ اگر من از او سبقت می گرفتم در پی من می آمد، و اگر او از من پیشی می گرفت، من در پی او می رفتم [!]

ابن جوزی در ذیل این احادیث جعلی گوید:

ما این مطالب را (که عوام آن ها را نقل می کنند) نه در احادیث صحیح و نه در احادیث جعلی و ساختگی نیافتیم؛ از این رو طول و تفصیل دادن در مسائلی از این قبیل فایده ای ندارد. (1)

ص: 1365


1- . الموضوعات: 1/ 237.

شماره صفحه در کتاب - ص: 96

***

مجد فیروزآبادی نیز به احادیثی که در مورد ابوبکر ساخته شده می پردازد و می گوید:

مشهورترین احادیث جعلی در باب فضایل ابوبکر عبارتند از:

- خداوند روز قیامت برای مردم به طور عموم و برای ابوبکر به طور خاص تجلّی می کند [!]

- خداوند چیزی را در سینه ام نریخت، جز آن که آن را در سینه ابوبکر ریختم [!]

- هر گاه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله مشتاق بهشت می شد موی سفید ابوبکر را می بوسید [!]

- من و ابوبکر مانند دو اسب مسابقه بودیم … [!]

- خداوند تعالی زمانی که روح ها را برگزید، روح ابوبکر را انتخاب کرد [!]

و از این قبیل احادیث که از احادیث دروغی هستند که به بداهت عقل، بطلان آن ها روشن است. (1) در این زمینه دانشمند دیگری به نام فتنی- به نقل از کتاب الخلاصة فی اصول الحدیث نگاشته طیبی- چنین می گوید:

ص: 1366


1- . سفر السعادة- خاتمه کتاب: 149.

شماره صفحه در کتاب - ص: 97

***

در کتاب الخلاصه آمده است: حدیث «خداوند چیزی در سینه ام نریخت، جز آن که آن را در سینه ابوبکر ریختم» جعلی و ساختگی است. (1) ملّا علی قاری دانشمند دیگری از اهل تسنّن نیز به نقل از ابن قیّم می گوید: و از جمله احادیثی که جاهلان به اهل سنّت منتسب نموده اند و در برتری صدّیق جعل کرده اند این احادیثند:

- خداوند روز قیامت برای همه مردم به طور عموم، و برای ابوبکر به طور خاص تجلّی می کند [!]

- خداوند چیزی در سینه ام نریخت، جز آن که آن را در سینه ابوبکر ریختم [!]

- هر گاه پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله مشتاق بهشت می شد، موی سفید ابوبکر را می بوسید [!]

- من و ابوبکر مانند دو اسب مسابقه ایم … [!]

- همانا زمانی که خداوند ارواح را برگزید روح ابوبکر را انتخاب کرد [!]

- حدیث عمر که گفت: رسول خدا علیه السلام و ابوبکر با هم

ص: 1367


1- . تذکرة الموضوعات: 93.

شماره صفحه در کتاب - ص: 98

***

گفت و گو می کردند و من مانند یک برده سیاه زنگی بین آن دو بودم [!]

اگر بخواهم فضایل عُمَر را در زمانی به اندازه زندگی نوح در قومش بازگو کنم، باز هم تمام نمی شود و عمر حسنه ای از حسنات ابوبکر است.

- حدیثی که از ابوبکر بن عیاش نقل شده که ابوبکر به خاطر کثرت نماز و روزه بر شما پیشی نگرفته؛ بلکه فقط به خاطر چیزی که در سینه اش سنگینی می کند بر شما پیشی گرفته است (1)

شوکانی نیز در این باره اظهار نظر می کند و می گوید: نگارنده کتاب الخلاصه حدیث «خداوند چیزی در سینه ام نریخت، جز آن که آن را در سینه ابوبکر ریختم» را ذکر کرده و گفته است: این حدیث جعلی و ساختگی است. (2)

حدیث ساختگی در شأن عمر …

ابن جوزی در بخش «احادیثی که در فضیلت عمر جعل شده» می نویسد: اسماعیل بن احمد، از ابن مسعده، از حمزه، از ابن عدیّ، از علیّ بن حسن بن قدید، از زکریّا بن یحیی وقّاد، از بُشر بن بکر، از

ص: 1368


1- . الموضوعات الکبری: 454.
2- . الفوائد المجموعه فی الاحادیث الموضوعه: 360.

شماره صفحه در کتاب - ص: 99

***

ابوبکر بن عبداللَّه بن ابی مریم، از ضمیرة بن حبیب، از غضیف بن حرث نقل می کند که بلال بن رباح می گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

لو لم ابعث فیکم لبعث عمر [!]

اگر در میان شما مبعوث نمی شدم به یقین عمر مبعوث می شد [!]

ابن عدیّ می گوید: عمر بن حسن بن مضر حلبی، از ابوخیثمه مصعب بن سعد، از عبداللَّه بن واقد، از حیاة بن شریح، از بکر بن عمرو، از مشرح بن هاعان نقل می کند که عقبة بن عامر می گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: اگر در میان شما مبعوث نمی شدم به یقین عمر مبعوث می شد [!]

ابن جوزی پس از نقل این دو حدیث ساختگی می نویسد: این دو حدیث از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله صحیح نیست. حدیث یکم به این دلیل صحیح نیست که زکریّا بن یحیی، از بزرگ ترین دروغ گویان بوده است.

ابن عدیّ در مورد زکریّا می گوید: او حدیث جعل می کرد.

حدیث دوم نیز به این دلیل صحیح نیست که یکی از راویان آن عبداللَّه بن واقد است و احمد و یحیی در مورد او گفته اند: عبداللَّه بن واقد مورد اعتماد نیست.

ص: 1369

شماره صفحه در کتاب - ص: 100

***

نَسائی درباره او می گوید: او متروک الحدیث است.

ابن حبّان می گوید: به نظر من نوشته های حدیثی وی وارونه است؛ از این رو استدلال به احادیث او باطل است. (1)

حدیث ساختگی در شأن عایشه …

جعل کنندگان احادیث، در فضیلت عایشه نیز این حدیث را ساخته اند که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: بخشی از دینتان را از عایشه فرا گیرید.

این حدیث، حدیثِ مشهوری است؛ ولی عالمان اهل تسنّن بر جعلی بودن آن اتفاق نظر دارند. ابن امیر الحاجّ در این مورد می گوید:

استاد ما حافظ [ابن حجر عسقلانی]، در مورد این حدیث می گوید: سندی برای آن نمی شناسم و آن را در هیچ یک از کتاب های حدیثی ندیده ام. (2) حافظ عمادالدین ابن کثیر نقل کرده است که از حافظ مزّی و حافظ ذهبی در مورد این حدیث پرسید؛ ولی آن ها از وجود چنین حدیثی اظهار بی اطلاعی کردند.

ص: 1370


1- . الموضوعات: 1/ 238.
2- . التقریر والتحبیر فی شرح التحریر: 3/ 99.

شماره صفحه در کتاب - ص: 101

***

سخاوی نیز در این مورد از آن ها پیروی کرده است. (1) جلال الدین سیوطی درباره این حدیث می نویسد: من آن را جایی ندیده ام. حافظ عمادالدین ابن کثیر در تخریج (2) احادیث مختصر ابن حاجب می گوید: این حدیث جدّاً حدیثِ غریبی است؛ بلکه حدیث منکر وناشناخته است … (3) علمای دیگری به نام های ملّا علی قاری، زرقانی، مالکی و دیگران نیز پیرامون این حدیثِ ساختگی، همین گونه اظهار نظر کرده اند. (4)

فراخوان به تحقیق، پژوهش و حق گویی …

آن چه در این نوشتار بیان شد، چهار حدیث ساختگی بود که به دقّت بررسی کردیم و به لحاظ سند، دلالت و … در پرتو شواهد

ص: 1371


1- . المقاصد الحسنه: 232.
2- . تخریج: اگر مؤلّف احادیث کتابی را با اسانید خودش- و نه با اسانید کتاب اصلی- ذکرکند و سلسله خود را به یکی از شیوخ صاحب کتاب اصلی برساند، به چنین کتابی «مستخرج» گفته می شود.
3- . الدرر المنتثره: 138.
4- . الموضوعات الکبری: 198 و 199، مرقاة المفاتیح: 5/ 616، شرح المواهب اللدنیّه: 3/ 233 و 234.

شماره صفحه در کتاب - ص: 102

***

و دلایل، مورد نقد قرار گرفت، و چه بسیارند امثال این روایات که در لا به لای کتاب ها و نوشته ها آمده اند.

اینک ما، اندیشمندان و فضلا را به تحقیق و پژوهش پیرامون سنّت شریف نبوی فرا می خوانیم تا احادیثی را که متقدّمین به صحّت آن ها نظر داده اند و در اصول و فروع، مطالبی بر پایه این احادیث بنا نهاده اند بازنگری نمایند؛ آن گاه به حق گویی زبان بگشایند و حق و حقیقت را اعلان نمایند … چرا که دوران تعصّب و پیروی از هوای نفس و تقلید کورکورانه سپری شده است.

باشد که چنین پژوهشی، خدمت به شریعت حنیف و سنّت شریف و تحقّق وحدت و همبستگی بین همه مسلمانان را در بر داشته باشد. توفیق به دست خداست، و درود خدا بر محمّد و همه خاندان آن حضرت باد.

ص: 1372

شماره صفحه در کتاب - ص: 105

***

کتاب نامه …

1. قرآن کریم.

«الف»

2. أُسد الغابه: ابن اثیر جزری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

3. الإصابه: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

«ت»

4. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1417.

5. تاریخ مدینة دمشق: علی بن حسن معروف به ابن عساکر، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1421.

6. التحقیق فی نفی التحریف: سید علی حسینی میلانی، مرکز حقایق اسلامی، قم، چاپ سوم، سال 1426.

7. تذکرة الموضوعات: محمّد طاهر بن علی هندی، مکتبة القیمه، چاپ یکم، سال 1343.

8. التقریر والتحبیر فی شرح التحریر: محمّد بن محمّد حلبی معروف به ابن أمیر الحاج، دار الفکر.

ص: 1373

شماره صفحه در کتاب - ص: 106

***

9. تهذیب التهذیب: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

10. تهذیب الکمال فی أسماء الرجال: جمال الدین ابوالحجاج یوسف مزی، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ پنجم، سال 1415.

«ج»

11. الجرح والتعدیل: ابن ابی حاتم رازی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1422.

«ح»

12. حلیة الأولیاء: ابونعیم اصفهانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1418.

«خ»

13. خصائص أمیر المؤمنین علی علیه السلام: عبدالرحمان احمد بن شعیب نَسائی، دار الثقلین، قم، چاپ یکم، سال 1419.

«د»

14. الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور: جلال الدین سیوطی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1403.

ص: 1374

شماره صفحه در کتاب - ص: 107

***

15. الدرر المنتثرة فی الأحادیث المشتهره: جلال الدین سیوطی، مطبعه حلّی، مصر.

«س»

16. سفر السعادة: محمّد بن یعقوب فیروزآبادی شیرازی، دار القلم.

17. سنن ابن ماجه: ابن ماجه قزوینی، دار الجیل، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1418.

18. سنن تِرمذی: محمّد بن عیسی بن سوره تِرمذی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.

19. سیر اعلام النبلاء: ذهبی، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ نهم، سال 1413.

«ش»

20. شرح المواهب اللدنیّه: قسطلانی، دار المعرفه، بیروت، لبنان، سال 1414.

«ص»

21. صحیح بُخاری: محمّد بن اسماعیل بُخاری جُعفی، دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، یمامه، چاپ پنجم، سال 1414.

ص: 1375

شماره صفحه در کتاب - ص: 108

***

22. صحیح مُسلم: مُسلم بن حجّاج نیشابوری، مؤسسه عز الدین و دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1407.

23. الصّواعق المُحرقة: احمد بن محمّد بن محمّد بن علی بن حجر هیتمی مکّی، تحقیق عبدالرحمان بن عبداللَّه ترکی و کامل محمّد خرّاط، مؤسسه رسالت، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1417.

«ض»

24. الضعفاء الکبیر: ابوجعفر ابن حمّاد عقیلی، دار الکتب علمیه، بیروت، لبنان.

25. الضعفاء والمتروکون: احمد بن شعیب نسائی، دار القلم، بیروت.

«ط»

26. طبقات الشافعیه: اسنوی، دار العلوم، عربستان سعودی، ریاض، سال 1401.

27. الطبقات الکبری: ابن سعد، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418.

«ع»

28. عارضة الأحوذی: صدقی جمیل عطّار، دار الفکر، بیروت، سال 1415.

ص: 1376

شماره صفحه در کتاب - ص: 109

***

29. العلل المتناهیّة فی الاحادیث الواهیّه: ابن جوزی، دار الکتب علمیه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1403.

30. عمدة القاری: بدر الدین عینی، دار الفکر، بیروت، لبنان.

«غ»

31. الغدیر: شیخ عبدالحسین امینی، مرکز الغدیر، چاپ سوم، سال 1387.

«ف»

32. فتح الباری فی شرح صحیح البُخاری: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1410.

33. الفوائد المجموعه فی الاحادیث الموضوعة: محمّد بن علی شوکانی صنعانی.

34. فیض القدیر: محمّد بن عبدالرؤوف مَناوی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

«ک»

35. کنز العُمّال: متّقی هندی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1419.

36. کنوز الحقایق من حدیث خیر الخلائق: عبدالرؤوف منّاوی، مطبوع در حاشیه الجامع الصغیر.

ص: 1377

شماره صفحه در کتاب - ص: 110

***

«ل»

37. لسان المیزان: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1416.

«م»

38. مجمع الزوائد و منبع الفوائد: نورالدین علی بن ابی بکر هیثمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.

39. مرقاة المفاتیح: ملّا علی قاری هروی، دار احیاء التراث عربی، بیروت، لبنان.

40. المستدرک علی الصحیحین: حاکم نیشابوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1411.

41. مسند احمد: احمد بن حنبل شیبانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

42. المغنی فی الضعفاء: ذهبی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1418.

43. المقاصد الحسنه: شمس الدین سخاوی.

44. موارد الظمآن: نور الدین علی بن ابوبکر هیثمی، دار الکتب علمیّه، بیروت.

ص: 1378

شماره صفحه در کتاب - ص: 111

***

45. الموضوعات: ابن جوزی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

46. الموضوعات الکبری: ملا علی قاری، مکتب اسلامی، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1406.

47. میزان الإعتدال فی نقد الرجال: ذهبی، دار المعرفه و دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1382 ه.

«و»

48. وفیات الأعیان: شمس الدین احمد بن محمّد بن خَلّکان، دار صادر، بیروت، لبنان.

«ه»

49. هدی الساری (مقدمه فتح الباری): ابن حجر عسقلانی، دار ریّان، مصر، سال 1407.

ص: 1379

شماره صفحه در کتاب - ص: 112

***

(15)

Reverse Haadiths

Analyzing Criticizing Reverse Hadiths

in Virtues of Prophetic Companions

ص: 1380

امامت امیرالمومنین (ع) در سنجش خرد (16)

مشخصات کتاب

سرشناسه: حسینی میلانی، علی، 1326 -

عنوان و نام پدیدآور: امامت امیر المومنین علیه السلام در سنجش خرد/ علی حسینی میلانی.

مشخصات نشر: قم: مرکز حقایق اسلامی، 1388.

مشخصات ظاهری: 78ص.

فروست:؛ 16.

مرکز حقایق اسلامی؛ 109.سلسله پژوهشهای اعتقادی؛ 16.

شابک: 978-600-5348-13-2

وضعیت فهرست نویسی: برون سپاری.

یادداشت: ص.ع به انگلیسی: Imamate of the commander of the faithful …

یادداشت: کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- فضایل

شناسه افزوده: مرکز الحقائق الاسلامیه

رده بندی کنگره: BP37/4/ح5الف678 1388

رده بندی دیویی: 297/951

شماره کتابشناسی ملی: 1859428

ص: 1

سرآغاز

ص: 1381

… آخرین و کامل ترین دین الهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 1382

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 8

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 1383

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 9

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 1384

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 13

الحمد للَّه ربّ العالمین والصلاة والسلام علی سیّدنا محمّد وآله الطّاهرین المعصومین ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین

پیش گفتار …

خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم می فرماید:

«أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لایَهِدّی إِلّا أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ»؛ (1)

آیا کسی که به حق هدایت می کند برای پیروی شایسته تر است یا آن کس که هدایت نمی شود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه می شود؟ چگونه داوری می کنید؟

واژه «حق» در لغت عرب به معنای پایداری و استوار بودن است.

منظور از این فراز آیه که می فرماید: «أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ»؛ «آیا کسی به

=====

(1). سوره یونس: آیه 35.

ص: 1385

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 14

حق هدایت می کند» این است که آیا کسی که شما را به امور پایدار قطعی و یقینی راهنمایی می کند و به حقیقت و واقعیّت رهنمون می سازد برای پیروی شایسته تر است یا آن کسی که هدایت نمی شود مگر هدایتش کنید؟

خداوند متعال در این آیه ما را به یک قاعده عقلی راهنمایی می کند. قاعده ای که در نزد همه عقلای مسلمان و غیر مسلمان پذیرفته شده است که اگر گروهی بخواهند به واقعیّتی برسند و یا حقیقتی از حقایق دنیا برای آن ها کشف و ظاهر شود؛ به کسی مراجعه می کنند که به آن واقعیت آگاهی کامل داشته باشد تا آن ها را به آن حقیقت برساند. امّا کسی که به حقیقت و واقعیّت امر آگاهی ندارد، چگونه می تواند دیگران را هدایت کرده و از واقع امر باخبر سازد؟!

بنابراین انسان بایستی در برخی از حقایق و واقعیت ها به یقین و علم برسد و گمانِ به تنهایی کفایت نمی کند و حتّی نمی توان درباره آن ها به نظریات دیگران اکتفا کرد؛ بلکه باید برای خود انسان یقینِ به آن حقیقت حاصل شود.

از این رو عالمان شیعه و سنّی فتوا داده اند که در اعتقادات و اصول دین واجب است که انسان خود به یقین برسد و گمان کردن و تقلید از دیگران در عقیده کافی نیست. خداوند تبارک و تعالی می فرماید:

ص: 1386

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

«إِنَّ الظَّنَّ لایُغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا»؛ (1)

به راستی که گمان، انسان را از حق بی نیاز نمی کند و به حق نمی رساند.

این یک قاعده عقلی است که مورد اتّفاق تمام انسان هاست و قرآن مجید نیز به این قاعده تذکّر داده و ما را به آن راهنمایی می کند.

حال اگر بخواهیم در موضوعی، از میان دو نفر یکی را برگزینیم که یکی از آن ها عالم و داناست و می تواند دیگران را به عقاید صحیح و سالم هدایت کرده و حقیقت را برای آن ها آشکار سازد و دیگری شخصی است که خود نیاز دارد که کسی او را هدایت کند و دستش را بگیرد تا گمراه نشود. در این جا شما چگونه داوری می کنید؟ اگر ما بخواهیم به واقع برسیم و حقیقت برای ما روشن و واضح شود به کدام یک از آنان مراجعه می کنیم؟ آیا حاضر می شویم برای یادگیری اعتقاداتِ صحیح به سراغ شخصی که خود به هدایت و یادگیری نیاز دارد برویم؟

ما معتقدیم که امامت از اموری است که خدا باید آن را تعیین کند و مردم نقشی در این امر مهم ندارند و همان گونه که نبوّت منصبی است که خدا باید آن را مشخص کند؛ امامت نیز چنین است و میان امامت و نبوت در این جهت فرقی نیست.

بنابراین ما در شناخت امام به سندی محکم و یا دلیل های واضح

=====

(1). سوره یونس: آیه 36 و سوره نجم: آیه 28.

ص: 1387

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 16

و روشنی نیاز داریم که بیان کند رهبر و پیشوای مردم این شخص است؛ چرا که او خود هدایت یافته و هدایت گر است.

هم چنین اگر بر معصوم بودن شخصی و یا اشخاصی دلیل آورده شود، با وجود ملکه عصمت در وجود یک انسان، عقل به ما اجازه نمی دهد که به غیر او مراجعه کرده و هدایت یابیم. از این رو گفته اند که امامت یا باید با سندی محکم و یا با دلیلی عقلی اثبات شود و سند محکم نیز یا قرآن است و یا سنّت قطعی.

آخرین دلیل لفظی که در این باره مطرح شده حدیث منزلت است که از سه جهت بر امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام دلالت می کند. این حدیث افزون بر سند قطعی بودن بر امامت آن حضرت، دلیل واضح و روشنی بر معصوم بودن و برتری آن حضرت از دیگر صحابه رسول خدا است. (1) کتابی که فرا روی شماست نگاهی عقلی به مسأله امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام دارد که با دلیل عقلی امامت آن حضرت را اثبات می نماید. این پژوهش در دو بخش تنظیم شده است:

1. ویژگی های امام؛

2. ویژگی های امیر مؤمنان علی علیه السلام.

سید علی حسینی میلانی

=====

(1). برای آگاهی بیشتر ر. ک: نگاهی به حدیث منزلت از همین نگارنده.

ص: 1388

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

بخش یکم ویژگی های امام …

ویژگی های پذیرفته شده برای امام …

اشارة

اهل سنّت کتاب هایی را در علم عقاید و کلام نوشته اند؛ کتاب هایی هم چون: المواقف فی علم الکلام تألیف قاضی ایجی، شرح المواقف نگارش شریف جرجانی، شرح قوشچی بر التجرید، شرح المقاصد تألیف سعدالدین تفتازانی، شرح العقائد النسفیّه و دیگر کتاب های مهمّ اعتقادی.

آنان در این کتاب ها بحث هایی را درباره امام مطرح و فصل هایی را بیان کرده اند. از فصل های مطرح شده در این کتاب ها انتخاب امام است که انتخاب امام به اختیار مردم است و خداوند متعال در این امر نقشی ندارد. این دیدگاه با اعتقاد شیعه امامیّه مخالفت دارد.

آنان در فصل دیگر، شروطی را در امام لازم می دانند و می گویند:

کسی را که مردم برای رهبری جامعه انتخاب می کنند باید دارای تمام این شروط باشد تا برای این امر مهم از سوی مردم برگزیده شود، آن گاه شروط و اوصافی را برای امام بیان کرده اند و آن ها را به دو بخش

ص: 1389

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

تقسیم نموده اند:

1. شروطی که تمام علما آن ها را قبول دارند؛

2. شروطی که مورد اختلاف میان علما است.

در این نوشتار شرطهایی را که اهل سنّت در تعیین امام بیان کرده اند بررسی می کنیم تا ببینیم آن ویژگی های لازم برای جانشینی پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در چه کسی وجود داشته است.

البته ما در این بررسی از روش شیعیان در تعیین امام چشم پوشی می نماییم و بنا بر همان روش اهل سنّت درباره این ویژگی ها گفت و گو کرده و با دقّت آن ها را بررسی می نماییم.

1. علم و دانش …

نخستین شرطی که اهل سنّت در امام لازم می دانند علم و دانش اوست؛ یعنی باید امام به اصول و فروع دین آگاهی کامل داشته باشد، به گونه ای که بتواند برای حقانیّت این دین، دلیل و برهان بیاورد. اگر شبهه ای وارد کردند قدرت فکری او باید به اندازه ای باشد که بتواند در برابر شبهه ها و اشکال هایی که از ناحیه مخالفان مطرح می شود، ایستادگی کرده و آن ها را برطرف کند.

2. شجاعت و دلیری …

دومین شرطی که اهل سنّت در امام لازم می دانند، شجاعت

ص: 1390

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

و دلیری است.

امام باید به گونه ای شجاع باشد که بتواند در تمام جنگ ها حاضر شود و لشکر اسلام را برای نبرد با دشمن آماده کند و در صورت حمله دشمن، نه تنها جبهه جنگ را ترک نکند؛ بلکه با تمام قدرت در برابر حمله آن ها بایستد و از حریم دین و جماعت مسلمانان دفاع کند.

3. عدالت و دادگری …

سومین شرط در امام، عدالت است؛ یعنی امام باید در راه و روش و زندگی کردن با مردم، عدالت داشته باشد. در جایی که می خواهد بین مسلمانان داوری کند، به عدالت قضاوت کند، بیت المال را میان مسلمانان عادلانه تقسیم نماید و در تمام کارهای شخصی و اموری که مربوط به همه مسلمانان می شود عدالت را رعایت کند.

تمام دانشمندان اهل سنّت در کتاب های خود این سه شرط را برای امام آورده اند و بنا بر دیدگاه آن ها کسی که به انتخاب مردم به مقام امامت می رسد بایستی آن ها را دارا باشد.

نمونه ای از دیدگاه دانشمندان اهل سنّت …

برای آگاهی از دیدگاه دانشمندان اهل سنّت به نمونه ای اشاره می نماییم. در کتاب المواقف فی علم الکلام و شرح المواقف که مهم ترین کتاب در علم کلام در میان اهل سنّت است، چنین آمده است:

ص: 1391

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

مقصد دوم: شروط امامت.

تمام عالمان بر این اعتقادند که فردی برای امامت و رهبری مردم شایستگی دارد که در اصول و فروع دین به مقام اجتهاد رسیده و در دین مجتهد باشد تا مسائل و امور دین را بیان کند و در برابر شبهاتی که در دین وارد می شود بایستد و با دلیل و برهان آن ها را پاسخ داده و از دین خود دفاع کند.

امام بایستی در امور و مسائل اختلافی که به او رجوع می شود چنان قدرتی داشته باشد که با یک فتوا و یا حکم، اختلاف میان مسلمانان را برطرف کرده و نظام جامعه را در اختیار خود بگیرد؛ چرا که از مهم ترین اهداف امامت همین مسأله است که در مرحله نخست اعتقادات دینی را با قدرت علمی خود حفظ کند و برای حلّ شبهه ها، دلیل و برهان کافی در اختیار داشته باشد و در مرحله دوم اختلافات و دشمنی های میان مسلمانان را با درایت کامل از میان بردارد و در قضاوت کردن بین آن ها عدالت را رعایت کند. این شرطی است که هرگز امامت بدون آن کامل نمی شود». (1) بنابراین با توجه به این بیان، امام بایستی دارای دو شرط باشد:

=====

(1). شرح المواقف: 8/ 349.

ص: 1392

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

1. علم؛

2. شجاعت.

البتّه در جای دیگر در کتاب المواقف و شرح المواقف چنین آمده است:

«در مقابل گفته مشهور، عدّه ای گفته اند: این اوصاف لازم نیست در امام جمع باشد؛ زیرا که هم اکنون کسی نیست که صاحب همه این ویژگی ها باشد».

گفتنی است که این کتاب در قرن هفتم یا هشتم هجری نوشته شده است. در میان کسانی که در آن زمان حکومت می کردند این صفات جمع نبوده است. از این رو اهل سنّت باید این شرطها را در امام لازم ندانند و به امامت نادان و ترسو حتّی گناه کار و آلوده عقیده داشته باشند.

همان گونه که پیش تر اشاره شد، آنان سومین شرط امامت را عدالت و دادگری برشمرده اند. صاحب المواقف درباره این شرط می نویسد:

آری، لازم است امام عادل باشد تا به مردم ستم نکند؛ چرا که همانا شخص فاسق، گاهی اموال مسلمانان را در اهداف شخصی خود خرج می کند و با این عمل، حقّ دیگران از بین می رود. پس این ویژگی ها در امام معتبر و مورد اتفاق است.

آن گاه چنین می گوید:

ص: 1393

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

در این جا ویژگی های دیگری نیز مطرح شده است؛ اما در این که از شروط امامت هستند یا نه در میان علما اختلاف شده است. (1)

بررسی عقلی این دیدگاه …

ما با اهل سنّت با این دیدگاه بحث می کنیم که از نظر عقلی این سه شرط را در امام لازم بدانیم. از طرفی فرض می کنیم که انتخاب امام، با رأی و اختیار مردم صورت می گیرد؛ از این رو تنها اختلاف ما درباره امام پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است؛ چرا که ما می گوییم امام پس از پیامبر، علی بن ابی طالب علیهما السلام است و آنان به امامت ابوبکر عقیده دارند.

اکنون سخن در این است که ویژگی هایی را که همه اهل سنّت در امام لازم می دانند و می گویند مردم باید کسی را انتخاب کنند که هر سه شرط را دارا باشد؛ آیا این ویژگی ها در علی بن ابی طالب نیز بوده است، یا به ابوبکر اختصاص دارد؟

البته ما در این جا با چشم پوشی از کتاب و سنّت بحث می کنیم؛ زیرا قرآن، سنّت پیامبر و دلیل های دیگر، بیان گر امامت علی بن ابی طالب علیهما السلام بوده و آن را به اثبات می رسانند.

=====

(1). همان.

ص: 1394

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

عقل می گوید: سرپرست و راهنمای یک جمعیّت و جانشین پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله باید همه این ویژگی ها را دارا باشد، ما نیز همانند اهل سنّت همه این اوصاف را در امام لازم می دانیم، گرچه عصمت امام نیز که مرتبه ای بالاتر از عدالت است در نزد ما معتبر است؛ ولی در همان ویژگی هایی که آنان قبول دارند بحث کرده و از روش خود چشم پوشی می کنیم.

اکنون می گوییم: اگر این ویژگی هایی که در نزد اهل سنّت معتبر است در علی بن ابی طالب جمع باشد، او امام و پیشوا خواهد بود و اگر در فرد دیگری باشد او چنین شایستگی را دارد و اگر این ویژگی ها در هر دو فرد جمع باشد، بررسی می کنیم که کدام یک این ویژگی ها را در بالاترین مرتبه اش داراست تا او را به عنوان امام برگزیده و بر دیگری مقدّم کنیم. در غیر این صورت اگر شخصی را که بهتر است، کنار زده و دیگری را بر او مقدّم کنیم از نظر عقلی کار قبیحی خواهد بود، با این که قرآن در این باره می فرماید:

«أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لایَهِدّی»؛ (1)

آیا کسی که به حق هدایت می کند برای پیروی شایسته تر است یا آن کس که هدایت نمی شود مگر هدایتش کنند؟

=====

(1). سوره یونس: آیه 35.

ص: 1395

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

به راستی آیا شخص عالم و آگاه، برای راهنمایی مردم سزاوارتر است یا کسی که نادان و بی خرد است؟

بر فرض این که هر دو رهبر عالِم باشند، آیا کسی که آگاه تر است مقدم است یا نه؟

آیا کسی که عادل است شایستگی رهبری مردم را دارد یا کسی که به مردم ظلم روا می دارد؟

آری، ما برای پاسخ این پرسش ها باید به عقل و عقلا رجوع کنیم که سخن ما نیز در همین زمینه است.

اهل سنّت می گویند که این ویژگی ها مورد اتفاق دانشمندان است؛ اما در این که امام، هاشمی و یا قریشی باشد، معصوم و یا آزاد باشد، اختلاف وجود دارد. گرچه آنان حدیثی را به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نسبت می دهند که آن حضرت به پیروی از کسی که بر مسلمانان ولایت دارد امر کرده است هر چند آن حاکم، برده باشد.

ویژگی عصمت را نیز شیعیان معتقدند؛ ولی دیگران لازم نمی دانند و در دیگر صفات نیز اختلاف شده است، همان گونه که گفتیم اهل سنّت فقط درباره سه ویژگی اتفاق نظر دارند: علم، شجاعت و عدالت که محور پژوهش ما بر این ویژگی ها می چرخد.

ص: 1396

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

بخش دوم ویژگی های امیرمومنان علی علیه السلام …

یکم. علم و دانش …

اشارة

پیش تر گفتیم که نخستین شرطی که همه دانشمندان اهل سنّت در امام لازم می دانند علم و دانش اوست.

ما در این بخش سیره و زندگی امیر مؤمنان علی علیه السلام و ابوبکر و آن چه را که درباره حضرت علی علیه السلام و ابوبکر گفته شده است بررسی می کنیم تا روشن شود جایگاه علمی علی علیه السلام و ابوبکر کجاست و رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، اصحاب پیامبر و دیگر اندیشمندان اسلامی درباره علی بن ابی طالب علیهما السلام و ابوبکر چه گفته اند.

البته ما هرگز به گفته های آن دو درباره خودشان نظر نداریم که امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرمایند:

علّمنی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله ألف باب من العلم یفتح لی

ص: 1397

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

من کلّ باب ألف؛ (1)

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هزار نکته علمی را برای من روشن ساختند که از هر نکته و حقیقت آن هزار حقیقت دیگر گشوده می شود.

چرا که فرض ما این است که این حدیث از شخص علی علیه السلام نقل شده است. در روایت دیگری آمده که حضرت علی علیه السلام بارها می فرمود:

سلونی قبل أن تفقدونی؛ (2)

پیش از این که از میان شما بروم از من بپرسید.

و حال آن که هرگز ابوبکر در طول زندگی خویش چنین جمله ای را به زبان نیاورده است.

ما گرچه در جای خود درباره این روایات که اهل سنّت نیز نقل کرده اند بحث خواهیم کرد؛ ولی هم اکنون سخنان دیگران را درباره حضرت علی علیه السلام و ابوبکر بررسی می کنیم تا پس از آن بتوانیم هر کدام را که شایسته تر است برای امر امامت و رهبری مردم انتخاب کنیم.

=====

(1). کنز العمّال: 13/ 114، حدیث 36372 و ص 165، حدیث 36500.

(2). این حدیث را احمد بن حنبل در کتاب فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام و ابن سعد، ابن عبدالبرّ و دیگران نقل کرده اند: ر. ک: الاستیعاب: 3/ 1103، الریاض النضره: 2/ 166 و 167، الصواعق المحرقه: 196.

ص: 1398

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

ویژگی های علمی علی علیه السلام از دیدگاه پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله …
1. دروازه دانش نبوی …

اکنون درباره نخستین شرطی که در امام لازم است بحث می کنیم که همان علم و قدرت کافی برای استدلال کردن و دلیل و برهان آوردن است.

حال باید دید این شرط مهم و اساسی برای امامت، در چه کسی وجود داشته است و اخبار و احادیثی که از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله رسیده، این فضیلت را برای کدام یک از اصحاب خود ثابت کرده است.

تمام دانشمندان اهل سنّت در کتاب های خود این حدیث شریف را از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آورده اند که ایشان فرمودند:

أنا مدینة العلم وعلیّ بابها؛

من شهر علم و دانش هستم و علی دروازه آن است.

ما نام تمامی کسانی که این حدیث را در کتاب هایشان آورده اند ذکر می کنیم:

1. عبدالرزاق بن همّام صنعانی؛

2. یحیی بن مَعین. کسی که پیشوا در علم رجال و خدشه نمودن در اسناد حدیث است؛ ولی با این وجود، این حدیث را رد نکرده و آن را صحیح دانسته است؛

3. احمد بن حنبل؛

ص: 1399

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

4. تِرمذی؛

5. ابوبکر بزّار؛

6. محمّد بن جریر طبری؛

7. طبرانی؛

8. ابوالشیخ؛

9. ابن سقّا واسطی؛

10. ابن شاهین؛

11. حاکم نیشابوری؛

12. ابن مردویه؛

13. ابونعیم اصفهانی؛

14. ماوردی؛

15. خطیب بغدادی؛

16. ابن عبدالبر؛

17. سمعانی؛

18. ابن عساکر؛

19. ابن اثیر جزری؛

20. ابن نجّار؛

21. جلال الدین سیوطی؛

22. قسطلانی؛

ص: 1400

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

23. ابن حجر مکی؛

24. متقی هندی؛

25. ملا علی قاری؛

26. مَنّاوی؛

27. زرقانی؛

28. شاه ولی اللَّه دهلوی.

همه اینان و عالمانی دیگر در کتاب هایشان روایت کرده اند که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در شأن و منزلت علی علیه السلام چنین فرمود:

أنا مدینة العلم وعلی بابها؛ (1)

من شهر علم و دانش هستم و علی دروازه آن است.

=====

(1). تهذیب الآثار، مسند الإمام علی علیه السلام: 105، حدیث 173، سنن ترمذی. آن سان که در جامع الأُصول: 8/ 657 و تاریخ الخلفاء سیوطی: 135 و دیگر منابع آمده است. المعجم الکبیر: 11/ 65، حدیث 11061، تاریخ بغداد: 4/ 348، 7/ 172، 11/ 204، الاستیعاب: 3/ 1102، فردوس الأخبار: 1/ 76، أُسد الغابه: 4/ 22، الریاض النضره: 2/ 159، تهذیب الکمال: 20/ 485، تاریخ جرجان: 65، تذکرة الحفاظ: 4/ 1231، البدایة والنهایه: 7/ 358، مجمع الزوائد: 9/ 114، اتحاف السادة المتقین: 6/ 224، المستدرک علی الصحیحین: 3/ 126 و 127، ترجمة الإمام علی علیه السلام من تاریخ مدینة دمشق: 2/ 464، حدیث 984، الجامع الصغیر: 1/ 415، حدیث 2705، الصواعق المحرقه: 189، کنز العمّال: 11/ 614 حدیث 32978 و 32979، فیض القدیر: 3/ 46.

ص: 1401

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

حال که این فضیلت برای حضرت علی علیه السلام ثابت شد، این سؤال مطرح می شود که آیا پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله برای غیر امیر مؤمنان علیه السلام نیز چنین سخنی فرموده است یا نه؟

2. درِ خانه حکمت …

یکی دیگر از سخنانی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حقّ علی بن ابی طالب علیهما السلام فرمودند این است که:

أنا دار الحکمة وعلی بابها؛

من خانه حکمت هستم و علی در آن خانه است.

این حدیث را نیز بیشتر دانشمندن عامّه نقل کرده اند؛ از جمله:

1. احمد بن حنبل؛

2. تِرمذی؛

3. محمّد بن جریر طبری؛

4. حاکم نیشابوری؛

5. ابن مردویه؛

6. ابونعیم اصفهانی؛

7. خطیب تبریزی؛

8. علائی؛

9. فیروزآبادی؛

ص: 1402

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

10. ابن جَزَری؛

11. ابن حجر عسقلانی؛

12. جلال الدین سیوطی؛

13. قسطلانی؛

14. صالحی دمشقی؛

15. ابن حجر مکّی؛

16. متّقی هندی؛

17. مَنّاوی؛

18. زرقانی؛

19. ولی اللَّه دهلوی و دیگران.

همه اینان روایت کرده اند که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله در حق امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمودند:

أنا دار الحکمة وعلی بابها؛ (1)

من خانه حکمت هستم و علی در آن خانه است.

=====

(1). فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام: 138 حدیث 203، سنن ترمذی: 6/ 85، تهذیب الآثار «مسند علی علیه السلام»: 104 حدیث 8، حلیة الأولیاء: 1/ 64، مشکاة المصابیح: 2/ 504 حدیث 6096، أسنی المطالب: 70، الریاض النضره: 2/ 159، شرح المواهب اللدنیه: 3/ 129، الجامع الصغیر: 1/ 415 حدیث 2704، الصواعق المحرقه: 189، کنز العمال: 11/ 600 حدیث 32889 و 13/ 147 حدیث 36462، فیض القدیر: 3/ 46.

ص: 1403

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

پس از نقل این دو حدیث شریف از پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله و اتّفاق نظر تمام عالمان اهل سنّت بر صحّت آن، می گوییم:

اگر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حقّ علی بن ابی طالب علیه السلام چنین سخنی فرموده است؛ پس چه کسی شایسته مقام امامت است؟

آیا امیر مؤمنان علی علیه السلام توانایی دارد که برای حقانیّت دین اسلام و دفع شبهات دلیل و برهان بیاورد یا کسی که در حق او چنین فضیلتی بیان نشده است؟

3. بیان موارد اختلافی …

یکی دیگر از احادیثی که بر توان علمی امیر مؤمنان علی علیه السلام دلالت بیشتری دارد فرمایش رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به آن حضرت است که فرمود:

أنت تبیّن لأمّتی ما اختلفوا فیه من بعدی؛

تو پس از من هر آن چه امّت در آن اختلاف دارند واضح و آشکار می سازی.

با توجّه به این حدیث، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله علی علیه السلام را حاکم و قاضی در هر اختلافی بین امّت قرار داده است؛ خواه آن اختلاف مربوط به امور دنیایی باشد و یا اختلاف هایی که در حوزه دین مطرح می شود. در تمامی این اختلاف ها، حاکم و برطرف کننده آن ها از

ص: 1404

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

میان امّت، علی علیه السلام است.

این حدیث را نیز عده بسیاری از اهل سنّت نقل کرده اند؛ از جمله:

1. حاکم نیشابوری که این حدیث را صحیح دانسته است؛

2. ابن عساکر در تاریخ مدینة دمشق؛

3. دیلمی؛

4. جلال الدین سیوطی؛

5. متّقی هندی؛

6. مَنّاوی.

گروه دیگری نیز این حدیث را روایت کرده اند (1) که چنین حدیثی در حقّ هیچ یک از اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بیان نشده است.

4. گوش شنوا …

در روایتی آمده است: زمانی که آیه «وَتَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ»؛ (2)

«و گوش های شنوا آن را دریابد و بفهمد» نازل شد، دیدیم که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله فرمودند:

=====

(1). المستدرک علی الصحیحین: 3/ 122، ترجمة الامام علی علیه السلام من تاریخ مدینة دمشق: 2/ 487 و 488، حدیث 1007، 1008 و 1009، کنز العمّال: 1/ 615، حدیث 32983، حلیة الاولیاء: 1/ 64.

(2). سوره حاقه: آیه 12.

ص: 1405

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

أنّ علیّاً هو الاذن الواعیة؛

به راستی که علی همان گوش شنوایی است که آن را به خاطر می سپارد.

پس قلب مقدّس امیر مؤمنان علی علیه السلام ظرف است برای آن چه از طرف خداوند متعال نازل می شود و ایشان، همان کسی است که تمام حقایق جهان هستی را به خاطر می سپارد و حامل علم رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله خواهد بود. این حدیث را می توان در کتاب های ذیل جست و جو کرد:

1. تفسیر طبری؛

2. تفسیر الکشّاف؛

3. تفسیر رازی؛

4. تفسیر الدرّ المنثور.

جلال الدین سیوطی در همین کتاب، این حدیث را از سعید بن منصور، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابی حاتِم، ابن مردویه، ابن عساکر، واحدی و ابن نجّار روایت کرده است.

5. حلیة الأولیاء؛

6. مجمع الزوائد و کتاب های دیگر. (1)

=====

(1). تفسیر طبری: 29/ 35 و 36، تفسیر الکشاف: 4/ 151، تفسیر فخر رازی: 30/ 107، تفسیر الدرّ المنثور: 8/ 267، مجمع الزوائد: 1/ 131، حلیة الأولیاء: 1/ 67، نظم درر السمطین: 92، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 7/ 220، کنز العمال: 12/ 135 حدیث 364269.

ص: 1406

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

5. بهترین داور …

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حدیثی دیگر فرمودند:

أقضاکم علی؛

بهترین شما در امر قضاوت و داوری علی است.

همان طور که صاحب شرح المواقف گفت علّت نیاز ما به امام این است که در همه اختلافات، درگیری ها و مشکلات باید به کسی رجوع کنیم که اختلاف را از بین مردم بردارد و با عدالت در میان آنان داوری کند. در این حدیث پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله می فرمایند:

أقضاکم علی؛

بهترین شما در امر قضاوت و داوری علی است.

چنین سخنی جز برای امیر مؤمنان علی علیه السلام، در حق هیچ یک از اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله گفته نشده است.

این حدیث در این کتاب ها آمده است:

1. صحیح بخاری؛

2. مسند احمد بن حنبل؛

3. المستدرک علی الصحیحین؛

ص: 1407

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

4. سنن ابن ماجه؛

5. الطبقات الکبری؛

6. الإستیعاب؛

7. السنن الکبری؛

8. مجمع الزوائد؛

9. حلیة الأولیاء؛

10. أُسد الغابه؛

11. الریاض النضره و کتاب های دیگر.

حال گناه ما چیست اگر بگوییم تنها کسی که برای امامت و رهبری مردم صلاحیّت دارد علی بن ابی طالب علیهما السلام است؛ حتی اگر این امر به مردم هم واگذار شود و آن ها بخواهند کسی را برای امامت و پیشوایی انتخاب کنند باید امیرالمؤمنین علیه السلام را برگزینند؛ چرا که ضابطه هایی که اهل سنّت در علم کلام مطرح کرده اند و آن ها را در امام لازم و واجب می دانند در هیچ انسانی جز فرزند ابی طالب پیدا نمی شود.

آن چه تا کنون به اختصار بیان شد سخنان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله درباره جایگاه و مقام علمی امیر مؤمنان علی علیه السلام بود. از این سخنان استفاده می شود که آن کسی که می تواند در دفاع از آیین نورانی

ص: 1408

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

اسلام دلیل و برهان بیاورد و شبهه های مطرح شده را دفع کند علی بن ابی طالب علیهما السلام است و اوست که از طرف رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در همه اختلاف ها و درگیری ها مرجع قرار داده شده و تنها کسی است که پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله با علم و دانش سرشارش اختلاف ها را از میان برمی دارد.

سخنان اصحاب در مقام علمی امیر مؤمنان علی علیه السلام …

اصحاب درباره مقام علمی امیر مؤمنان علی علیه السلام سخنان بسیاری گفته اند. ما فقط سخن یکی از بزرگان اصحاب را در شرح حال آن حضرت می آوریم که این کلام شامل شهادت بزرگان صحابه رسول خدا و تابعین در عظمت علمی امیرالمؤمنین علیه السلام است.

حافظ نوَوَی در کتاب تهذیب الاسماء واللغات در توصیف امیر مؤمنان علی علیه السلام می گوید:

او یکی از عالمان ربّانی، دلاوران مشهور و عابدان مورد توجّه مردم بود. او نخستین کسی بود که اسلام آورد.

تا آن جا که گوید: علم و دانش او در بالاترین درجات علمی است؛ چرا که او پانصد و هشتاد و شش حدیث از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله روایت کرده که بُخاری و مسلم بر بیست حدیث از آن ها اتفاق نظر دارند. بُخاری بر نُه حدیث و مسلم بر پانزده حدیث نظر صحیح دارد.

ص: 1409

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

سه فرزند حضرت علی علیه السلام، حسن، حسین و محمّد بن حنفیّه از او روایت کرده اند. هم چنین ابن مسعود، ابن عمر، ابن عباس، ابوموسی، عبداللَّه بن جعفر، عبداللَّه بن زبیر، ابوسعید، زید بن ارقم، جابر بن عبداللَّه و جمعی دیگر از تابعان شناخته شده از او حدیث روایت کرده اند.

در روایتی از ابن مسعود نقل شده که گوید: ما از بهترین قاضی و حاکم مدینه، علی بن ابی طالب حدیث نقل می کنیم.

ابن مسیّب می گوید: هیچ انسانی پیدا نشد که این جمله از دهان او خارج شود و بگوید: «سلونی قبل أن تفقدونی؛ پیش از این که از میان شما بروم از هر چه می خواهید از من بپرسید» جز علی بن ابی طالب.

ابن عباس گوید: به علی بن ابی طالب علیهما السلام نُه درجه از ده درجه علم و دانش اعطا شده است و به خدا سوگند که در آن یک درجه دیگر نیز او با دیگران شریک است.

وی می افزاید: اگر چیزی از طرف علی بن ابی طالب برای ما روشن و ثابت می شد، دیگر به غیر او مراجعه نمی کردیم.

آن گاه نَوَوی می گوید: پرسش بزرگان اصحاب- ابوبکر، عمر، عثمان و افراد دیگری از عشره مبشّره- از علی بن ابی طالب علیهما السلام

ص: 1410

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

و مراجعه آن ها به دستورات آن حضرت و داوری های او در مشکلات پیچیده و موارد بسیاری مشهور بوده و قابل انکار نیست. (1) حال که بزرگان از اصحاب در مشکلات علمی به علی علیه السلام رجوع می کردند و به دستور او عمل می نمودند و حتی یک مرتبه هم دیده نشده که آن حضرت به یکی از آن ها نیاز داشته باشد و در امر قضاوت به آن ها مراجعه کند؛ عقل ما در این جا چه حکمی می کند؟ و شما چگونه داوری می کنید؟

نیاز نداشتن حضرت علی علیه السلام به هیچ یک از اصحاب …
اشارة

همان گونه که نَوَوی تصریح کرد، همه بزرگان از اصحاب در مشکلات علمی به علی بن ابی طالب علیهما السلام رجوع می کردند و آن حضرت به هیچ یک از آن ها مراجعه نکرده است. موارد بسیاری را نیز ابن حزم اندلسی در گفتاری طولانی ذکر کرده که جهل و نادانی بزرگان صحابه در مسائل و احکام دین و رجوع آن ها برای حلّ مشکل به دیگران از آن جمله است. در این گفتار طولانی ابن حزم، حتّی یک مورد نیز وجود ندارد که بگوید علی بن ابی طالب علیهما السلام به یکی از افراد امّت مراجعه کرده است.

=====

(1). تهذیب الاسماء واللغات: 1/ 344- 346.

ص: 1411

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

ابن حزم می گوید: ما در کتاب ها این گونه یافتیم که بزرگان از اصحاب اقرار و اعتراف کرده اند که بسیاری از احکام و سنّت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به آن ها نرسیده است. حدیثی که از ابوهریره در این باره رسیده مشهور است که می گوید: «برادران مهاجر من در بازارها برای جلب مشتری دست روی دست می زدند و برادران انصاری من نیز سرگرم نگهداری از ثروت ها و دارایی های خود بودند»، در حالی که نه بازار علی علیه السلام را به خود مشغول کرده بود و نه به اموال و دارایی هایش فکر می کرد؛ بلکه او روز و شب فقط ملازم رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بود.

1. نگاهی به علم و دانش ابوبکر! …

ابن حزم در جای دیگر با اشاره به نیاز ابوبکر در حکم شرعی به مغیرة بن شعبه می گوید: ابوبکر از مقدار تعیین شده ارث برای مادربزرگ آگاهی نداشت و محمّد بن مسلمه و مغیرة بن شُعبه او را راهنمایی کردند.

هم چنین همین ابوبکر نمی دانست که کفن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله چه مقدار بود تا این که از دخترش عایشه پرسید [!]

ابن حزم اندلسی موارد دیگری را ذکر می کند که در همه آن ها بزرگان اصحاب به حکم شرعی جاهل بوده و به دیگران مراجعه می کردند.

ص: 1412

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

2. اعتراف عمر …

آن گاه ابن حزم اندلسی می گوید: عمر نیز در موارد بسیاری به جهل و نادانی خود اعتراف می کرد. وی در حدیث استئذان گفت: من این مسأله را نمی دانم؛ چرا که خرید و فروش در بازار مرا به خود مشغول کرد.

هم چنین زمانی که او درباره زن بارداری بر خلاف قانون اسلام، حکم کرد و دیگران او را آگاه کردند، به نادانی خود اعتراف کرد.

هم چنین روزی بی جهت بر عیینة بن حصن خشم نمود و حرّ بن قیس او را متوجّه اشتباهش ساخت.

در مورد دیگری عمر و پیش از او ابوبکر از حکم پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله که امر فرمود یهودیان از دیار و وطن خود دور شوند، نادان بودند.

هم چنین عمر در مسأله طاعون، فرمان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را نمی دانست تا این که عبدالرحمان عوف به او آموخت.

جالب این که عمر نمی دانست رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در نماز عید فطر و قربان کدام سوره را قرائت می فرمود با این که آن حضرت سال های زیادی این نماز را خوانده بودند؛ از این رو از ابوواقد لیثی پرسید و او به عمر قرائت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را آموخت [!]

ص: 1413

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

ابن حزم اندلسی می افزاید: عمر نمی دانست باید با مجوسیان چگونه رفتار کند تا این که عبدالرحمان او را به فرمان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله درباره آنان آگاه کرد.

از طرفی، وی خراج گرفتن از مجوسیان بحرین را که یک حکم مشهور و معروفی بود نمی دانست و فراموش کرده بود و شاید از همین اموال بهره ای نیز برده بود.

عمر، حکم تیمّم جُنُب را نیز فراموش کرده بود و می گفت: هرگز فرد جنب نباید تیمم کند و تا آب پیدا شود نباید نماز بخواند تا این که عمّار، حکم تیمّم را به او آموخت.

وی می خواست اموال کعبه را تقسیم کند؛ ولی سرگردان بود تا این که اصحاب او را به حقیقت امر آگاه کردند.

3. علم و دانش عثمان و دیگران! …

آن گاه ابن حزم اندلسی علم و دانش عثمان و دیگران را مطرح می کند و می گوید: عثمان چنین عمل کرده … و این عایشه است و این حفصه … و این هم عبداللَّه بن عمر … و این زید بن ثابت …

با این وجود حتی در یک مورد هم دیده نشده که ابن حزم در مسأله ای بگوید: «این جا علی بن ابی طالب مسأله را نمی دانست و برای

ص: 1414

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

فهم آن به دیگری مراجعه کرده تا به حکم آن آگاه شود». آن چه آوردیم از کتاب الإحکام فی اصول الأحکام بود. (1)

4. اعتراف معروف عمر …

از عمر جمله ای به یادگار مانده که گاهی به عنوان مَثَل از آن استفاده می شود و همه مردم حتی کودکان با جمله او آشنا بوده و یا آن را شنیده اند. آن جمله معروف این است که عمر در موارد مختلفی گفت:

لولا علیّ لهلک عمر؛

اگر علی نبود هر آینه عمر هلاک می شد.

گاهی عمر به علی علیه السلام چنین می گفت:

لا أبقانی اللَّه لمعضلة لست لها یا أبا الحسن؛

ای اباالحسن! خداوند مرا زنده نگه ندارد در هر امر مشکلی که تو حضور نداشته باشی.

عالمانی از اهل سنّت که این سخن عمر را که گفت: «لولا علیّ لهلک عمر» نقل کرده اند، عبارتند از:

1. عبدالرزّاق بن همّام؛

2. عبد بن حمید؛

=====

(1). الاحکام فی اصول الاحکام: 2/ 151- 153.

ص: 1415

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

3. ابن المنذر؛

4. ابن ابی حاتِم؛

5. بیهقی؛

6. ابن عبدالبرّ؛

7. محبّ طبری؛

8. متّقی هندی در کنز العمّال. (1)

عالمان دیگری هم چون عبدالرزّاق صنعانی، بُخاری، دارقُطْنی و دیگر پیشوایان بزرگ اهل سنّت گفته اند: در موارد بیشتری عمر این جمله را به زبان جاری کرده که از آن جمله در جریان زن دیوانه ای است که مرتکب زنا شده بود و عمر امر کرد که او را سنگسار کنند؛ ولی علی بن ابی طالب علیهما السلام از این حکم جلوگیری کرد. (2) در جاهای دیگر نیز عمر به نادانی خود اقرار کرده که نیاز به ذکر آن موارد نیست؛ اما برای نمونه سخن مَنّاوی را در این زمینه می آوریم.

مَنّاوی حدیث شریفی را نقل می کند که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

علیّ مع القرآن والقرآن مع علیّ لن یفترقا حتّی یردا

=====

(1). الاستیعاب: 3/ 1103، الریاض النضره: 2/ 161.

(2). فیض القدیر: 4/ 357.

ص: 1416

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

علیّ الحوض؛

علی با قرآن است و قرآن نیز با علی خواهد بود تا روزی که در قیامت در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.

وی در شرح این حدیث می گوید: این حدیث از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله وارد شده است.

آن گاه می گوید: احمد بن حنبل چنین نقل کرده که عمر دستور داد زنی را سنگسار کنند؛ ولی در بین راه علی بن ابی طالب آن زن را برگرداند و از اجرای این حکم جلوگیری کرد.

وقتی خبر به عمر رسید گفت: علی هیچ کاری را بدون حکمت انجام نمی دهد؛ از این رو شخصی را فرستاد تا مسأله را از او بپرسد.

علی بن ابی طالب نیز در پاسخ گفت:

أما سمعت رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله یقول: «رفع القلم عن ثلاثة: عن المجنون حتّی یبرأ وعن الغلام حتّی یدرک وعن النائم حتّی یستیقظ»؛

مگر نشنیده ای که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: «تکلیف از سه گروه برداشته شده است: از دیوانه تا زمانی که سلامتی اش را به دست آورد، از کودک تا زمانی که به حدّ بلوغ برسد و از شخصی که در خواب است تا زمانی که بیدار شود».

ص: 1417

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

عمر بعد از فهمیدن این حکم چنین گفت:

لولا علیّ لهلک عمر؛

اگر در این قضاوت علی نبود عمر هلاک می شد.

مَنّاوی پس از ذکر این جریان می گوید:

در زمان ابوبکر نیز از این گونه قضاوت ها رخ داد که ابوبکر بدون اطّلاع، چنین حکم کرد و علی بن ابی طالب او را از این حکم منع نمود و او تسلیم قضاوت علی بن ابی طالب شد و چنین گفت:

لولا علی لهلک أبوبکر؛ (1)

اگر علی نبود هر آینه ابوبکر هلاک می شد.

البته ما نیز در بعضی از کتاب ها موردی را درباره عثمان یافتیم که او نیز به نادانی خود اقرار کرده و گفته است:

لولا علی لهلک عثمان؛ (2)

اگر علی نبود هر آینه عثمان هلاک می شد.

بنابراین چه کسی می تواند بر حقّانیت این دین، دلیل و برهان بیاورد و شبهه را پاسخ دهد؟

=====

(1). فیض القدیر: 4/ 357.

(2). زین الفتی فی شرح سورة هل أتی: 1/ 318 حدیث 225.

ص: 1418

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

ما هم اکنون در قرن پانزدهم زندگی می کنیم از کجا می توانیم از حالات امیرالمؤمنین علیه السلام و ابوبکر آگاه شویم و بفهمیم کدام یک از آن ها این توان علمی را داشته است تا برای امر امامت و رهبری مردم به او رجوع کنیم؟

می خواهیم- طبق روش اهل سنّت- یکی از آن ها را برای امامت برگزینم.

آیا جز از این راه می توان از این مسأله آگاه شد؟

آیا راه ما جز این است که همه جریان ها و قضیه هایی را که چه در امر قضاوت و چه غیر آن رخ داده است در تاریخ مرور کنیم و از این طریق امام و پیشوای مسلمانان را تشخیص دهیم و ببینیم شرط نخست در امر امامت که مورد اتفاق همه مسلمانان و دانشمندان بوده در چه شخصیتی وجود داشته است؟

این امیرالمؤمنین علیه السلام و این قضایای زندگی اوست. آیا او تنها کسی نبود که علم و دانش وی از همه مردم بیشتر بود؟

آیا در امر قضاوت و داوری بین مردم از همه بهتر حکم نمی کرد؟

آیا این جریان ها و این گفتارها در حقّ او وارد نشده است؟

آیا دیگران در مشکلات علمی و قضاوت ها از او کمک نمی خواستند؟

ص: 1419

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

آیا حتی یک مورد پیدا می شود که مسأله ای برای او ناشناخته باشد و برای یادگیری به دیگری رجوع کرده باشد؟

کوتاه سخن این که آیا علی بن ابی طالب علیهما السلام بی نیاز از علم و دانش مردم نبود و همه به علم او نیازمند نبودند؟

گسترش علم و دانش به وسیله علی علیه السلام و شاگردان آن حضرت …

با نگاه به تاریخ به خوبی می توان دریافت که تمام علوم اسلامی به وسیله حضرت علی علیه السلام و شاگردان آن حضرت که همه از بزرگان صحابه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بودند به شهرهای اسلامی پخش و منتشر می شد. ما این مسأله را در جای خود به طور مفصّل بحث کرده ایم؛ چرا که در آن زمان مردمِ شهرهایی هم چون مدینه، مکه، بصره، کوفه، یمن و شام با اسلام آشنایی داشتند.

با دقت نظر و تحقیقات انجام یافته روشن می شود که تمام علومی که به این شهرهای اسلامی منتشر شده تنها به وسیله امیرالمؤمنین علیه السلام بوده است.

گسترش علم و دانش در شهر مدینه و کوفه بدین جهت است که امیرالمؤمنین علیه السلام عمر گرانبهای خویش را در این دو شهر سپری کرد و مردمِ آن دو شهر را از علم بی کران خویش بهره مند ساخت.

ص: 1420

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

پیش از ورود امیرالمؤمنین علیه السلام در زمان حکومت ظاهری به کوفه، صحابی بزرگ رسول خدا عبداللَّه بن مسعود در آن شهر سکونت داشت.

عالم بزرگ شهر شام نیز ابوالدرداء شاگرد عبداللَّه بن مسعود بود که او نیز از شاگردان امیرالمؤمنین علیه السلام بود.

انتشار علم به شهرهای بصره و مکّه نیز توسط عبداللَّه بن عباس، شاگرد مکتب امیرالمؤمنین علیه السلام انجام یافت و علوم اسلامی در آن شهرها منتشر شد.

سبب نشر علم و دانش به شهر یمن نیز مسافرت های زیادی بود که حضرت علی علیه السلام به آن شهر داشت که نتیجه آن مسلمان شدن قبیله هَمْدان به دست آن حضرت است.

امیر مؤمنان علی علیه السلام فضایل و امتیازهای دیگری نیز دارد که پیش تر آن ها را بیان کردیم؛ از جمله حدیث «أنا مدینة العلم»، «أنا دار الحکمة»، احادیث دیگری از این قبیل، روایت هایی که در تفسیر آیه «وَتَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ» وارد شده، شهادت بزرگان اصحاب پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله و عالمان بزرگ در قرن های مختلف در حق آن حضرت و نشر و پخش علوم و معارف اسلامی به تمامی شهرها و آبادی ها به دست آن بزرگوار؛ همه این امور و شواهد بیان گر این است که تنها مرد میدان علم و دانش

ص: 1421

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

و فضیلت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیهما السلام است و جز او کسی قدم به این میدان نگذاشت. بنا بر این شرط نخست در امر امامت جز در علی بن ابی طالب علیهما السلام در هیچ کس پیدا نمی شود.

اما چون همه این شواهد گویای برتری و مقدّم بودن حضرت علی علیه السلام بر دیگران است؛ از این رو اهل سنّت ناگزیر شده اند که احادیث را تحریف کرده و یا آن ها را تکذیب نمایند و دروغ جلوه دهند.

حال اگر شما به صحیح تِرمذی مراجعه کنید، حدیث معروف و مشهوری را که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله فرمود: «أنا مدینة العلم وعلی بابها؛ من شهر علم هستم و علی دروازه آن شهر است» در آن کتاب نخواهید یافت با این که بسیاری از بزرگان هم چون ابن اثیر جزری، جلال الدین سیوطی، ابن حجر عسقلانی و دیگران این حدیث را نقل کرده و معتبر می دانند.

از سوی دیگر ابن تیمیه چاره را در این دیده است که بگوید تمام این احادیث و شواهدی که ذکر شد دروغ و بی اساس است. تا آن جا که گفته است: ابن عباس شاگرد علی نبوده است؛ (1)

=====

(1). منهاج السنّه: 4/ 225.

ص: 1422

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

وی می گوید: این که عبداللَّه بن مسعود علم و دانش را از علی فرا گرفته دروغ است.

او حدیث معروف پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله را که فرمود: «من شهر علم هستم و علی دروازه آن شهر است» تکذیب کرده است.

هم چنین مجبور شده احادیث بسیاری را تکذیب کند که ما به بعضی از آن ها اشاره کردیم.

وی درباره حدیثی که می فرماید: «هو الاذن الواعیة؛ آن گوش شنوا علی بن ابی طالب است» می گوید: این حدیث به اتفاق اهل علم و دانش جعلی است و حقیقت ندارد [!] (1) در حدیث دیگری پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أقضاکم علی؛

بهترین شما در امر قضاوت علی بن ابی طالب است.

ابن تیمیه در این باره می گوید: این حدیث دروغ است و هرگز ثابت نشده و فاقد سندهایی است که بتوان بر آن استدلال کرد و هیچ کس این حدیث را در سنن های مشهور و مسندهای معروف حتّی به سند ضعیف روایت نکرده است. (2)

=====

(1). همان: 4/ 216.

(2). همان: 4/ 73 و 219.

ص: 1423

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

در حالی که ما گفتیم این حدیث در صحیح بُخاری، سنن نَسائی و سنن ابن ماجه، الطبقات الکبری، مسند احمد و کتاب های دیگر آمده است.

از طرفی دروغ دانستن این احادیث توسط ابن تیمیّه خود دلیل بر حقّانیت این شواهد و برتری امیرالمؤمنین علیه السلام بر دیگران است.

کوتاه سخن این که اگر عالم بودن به اصول و فروع و توانایی در برپا نمودن دلیل و برهان و برطرف کردن شبهه ها نخستین شرط مورد اتفاق بین مسلمانان برای امامت است و باید این شرط در آن کسی که او را به عنوان امام برمی گزینند باشد، ما این شرط را در هیچ کس جز علی بن ابی طالب علیهما السلام نیافتیم.

حال اهل سنّت در مقابل این دلیل ها چه حدیثی را در حقّ ابوبکر روایت کرده اند؟ آن ها فقط حدیثی را به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نسبت داده اند که فرمود:

ما صبّ اللَّه فی صدری شیئاً إلّاوصببته فی صدر أبی بکر؛

آن چه خدا در سینه من قرار داد به سینه ابوبکر انتقال دادم.

اگر این حدیث، صحیح است، پس چگونه ابن حزم می گوید:

ابوبکر مسائل زیادی را نمی دانست و به دیگران مراجعه می کرد و یا در امر قضاوت، نادانی خود را آشکار می ساخت و برای حلّ مشکل از دیگران مدد می گرفت.

ص: 1424

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

افزون بر این که ابن جوزی این حدیث را در کتاب الموضوعات آورده و با صراحت گفته است که این حدیث دروغ است. (1) البته ما جز این حدیث، حدیث دیگری را درباره ابوبکر و مقام علمی او نیافتیم. حالا شما چگونه حکم می کنید؟ خداوند متعال می فرماید:

«فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ»؛ (2)

شما را چه می شود؟ چگونه داوری می کنید؟

دوم. شجاعت و دلیری …

دومین شرط و صفتی که اهل سنّت در امام لازم می دانند شجاعت و دلیری اوست. صاحب شرح المواقف می گوید:

این شرط بدین جهت لازم است که امام قدرت و توانایی کافی را داشته باشد تا از مملکت و کیان اسلام دفاع کرده و در جنگ ها با شجاعت و دلاوری، اساس اسلام و دین را حفظ کند.

با مراجعه به روایات و صفحات تاریخ به خوبی روشن می شود که چه کسی در جنگ ها در رکاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می جنگید

=====

(1). الموضوعات: 1/ 319، الأسرار المرفوعة فی الأخبار الموضوعه: 454.

(2). سوره یونس: آیه 35.

ص: 1425

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

و با شهامت از دین خدا حمایت می کرد و هرگز جبهه جنگ را ترک نمی کرد.

آری، این امیرالمؤمنین علیه السلام بود که بنا بر باور شیعه و سنّی شجاع ترین مردم بود و اساس و پایه های ایمان، به شمشیر او محکم و استوار گردید. پرچم اسلام در تمام جنگ ها به دست او برافراشته می شد و هیچ گاه از صحنه نبرد عقب نشینی نمی کرد و در هیچ جنگی دیده نشد که از میدان مبارزه و نبرد فرار کند؛ بلکه همواره برای دفاع از اسلام از جان خود می گذشت و با تمام وجود از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله حمایت می کرد.

به جرأت می توان گفت که فداکاری ها و جان فشانی های حضرت علی علیه السلام آن قدر فراوان است که از حدّ گفتن و روایت کردن گذشته است؛ بلکه باید با نگاهی عمیق ببینیم که چگونه آن بزرگوار در جنگ هایی چون بدر، احد، خیبر، حنین و احزاب از جان خود می گذشت تا اسلام زنده بماند و به همین جهت تا به امروز هیچ کس نتوانسته است در شجاعت و دلاوری آن حضرت، شک و شبهه ای ایجاد کند.

ص: 1426

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

سوم. عدالت و دادگری …

اشارة

همان گونه که پیش تر گفتیم، صفت و شرط سومی که اهل سنّت برای امام بیان کرده اند، عدالت و دادگری است. ما در این باره احادیث بسیاری داریم که مورد اتفاق میان مسلمانان است، اهل سنّت نیز به صحیح بودن آن احادیث اعتراف دارند و تمام آن ها شهادت می دهند که عادل ترین مردم در میان اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله علی بن ابی طالب علیهما السلام است. ما در این زمینه فقط به ذکر دو حدیث اکتفا می کنیم:

حدیث یکم. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

کفّی وکفّ علی فی العدل سواء؛

دست من و دست علی در عدالت و دادگری یکسان است.

این حدیث را ابن عساکر در تاریخ مدینة دمشق، خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، متّقی هندی در کنز العمّال، صاحب الریاض النضره در مناقب العشرة المبشّره و دیگران روایت کرده اند. (1)

=====

(1). تاریخ مدینة دمشق (شرح حال علی علیه السلام): 2/ 438، حدیث 945 و 946، تاریخ بغداد: 8/ 77، در این منبع آمده است: «یدی وید علی فی العدل سواء»، کنز العمّال: 11/ 604، حدیث 32921، الریاض النضره: 2/ 120، در این منبع آمده است: «کفّی وکفّ علی فی العدد سواء».

ص: 1427

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

حدیث دوم. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به حضرت علی علیه السلام فرمود:

یا علی! اخصمک بالنبوّة ولا نبوّة بعدی وتخصم الناس بسبع ولا یخصمک فیها أحد من قریش: أنت أوّلهم إیماناً باللَّه وأوفاهم بعهد اللَّه وأقومهم بأمر اللَّه وأقسمهم بالسویّة وأعدلهم فی الرعیة وأبصرهم بالقضیّة وأعظمهم عند اللَّه مزیّة؛

ای علی! تو در همه کمالات با من برابر هستی تنها مقام نبوّت در تو نیست؛ چرا که بعد از من دیگر پیامبری نخواهد آمد. تو امتیازهایی داری که هیچ یک از قریش چنین نبودند؛ در میان آن ها نخستین کسی هستی که به خدا ایمان آوردی، در پیمانی که با خدا بسته ای باوفاترین آن ها هستی و در میان قریش تنها کسی هستی که فرمان خدا را اجرا می کنی، تو در تقسیم کردن اموال بهترین تقسیم کننده ها، در میان مردم عادل ترین آن ها، در امر قضاوت بیناترین مردم هستی و برتری تو در نزد خدا بس بزرگ و باعظمت است.

این حدیث را ابونعیم اصفهانی در حلیة الاولیاء، (1)

نگارنده الریاض

=====

(1). حلیة الاولیاء: 1/ 65.

ص: 1428

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

النضره و ابن عساکر نقل می کنند. ابن عساکر این روایت را از عمر بن خطاب نقل می کند که عمر می گوید: کفّوا عن ذکر علی … آن گاه ابن عساکر این فراز از این حدیث را نیز نقل می کند.

البتّه شما می دانید آن گاه که عقیل برادر حضرت علی علیه السلام در هنگام تقسیم بیت المال، مال بیشتری را طلب کرد، آن حضرت چگونه عدالت را حتّی در برخورد با برادرش انجام داد و جریان های دیگری که در کتاب های اهل سنّت نیز آمده است که همه آن ها حاکی از عدالت آن حضرت است و ما به جهت طولانی نشدن بحث از ذکر آن ها خودداری می کنیم.

دیدگاه ابن تیمیّه …

در چنین مواردی که هیچ تردیدی نیست، کسانی هم چون ابن تیمیّه تشکیک می کنند. برای نمونه سخنان او را در پاسخ علّامه حلّی ملاحظه کنید. وی در پاسخ علّامه حلّی که می گوید: «علی بن ابی طالب علیهما السلام شجاع ترین مردم است» می نویسد: این سخن دروغ بوده و حقیقت ندارد؛ چرا که شجاع ترین مردم رسول خداست. (1) حال ما در پاسخ او می گوییم: آیا بحث ما درباره شجاعت

=====

(1). منهاج السنّه: 4/ 255.

ص: 1429

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بود؟

آیا کسی در شجاعت پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله شک دارد؟

بحث ما درباره خلیفه و جانشین رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است که آیا علی بن ابی طالب علیهما السلام است یا ابوبکر؟ آیا علی بن ابی طالب علیهما السلام شجاع ترین مردم است یا ابوبکر؟

سخن ما در مسأله امامت و شرایط آن است که یکی از شرطهای لازم و مورد اتفاق بین مسلمانان شجاعت امام است، حال ما می خواهیم بدانیم این صفت بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در چه کسی وجود داشته است و همگان شجاع ترین مردم را چه کسی می دانند؟

ملاحظه می کنید که چگونه ابن تیمیّه بحث را به بیراهه می کشاند و مغالطه می کند؟ به راستی چرا او مغالطه می کند؟ البته علّت آن معلوم است؛ زیرا پاسخی برای این پرسش ندارد؛ چرا که خود ابن تیمیّه و دیگر عالمان اهل سنّت می دانند که ابوبکر و عمر در بیشتر جنگ ها از صحنه نبرد فرار می کردند و آن دو هرگز در راه خدا نتوانستند حتّی یک نفر را به قتل برسانند.

علامه حلّی رحمه اللَّه در جایی دیگر می گوید: علی بن ابی طالب علیهما السلام دشمنان خدا را با شمشیرش کشته است.

ص: 1430

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

ابن تیمیّه در پاسخ چنین می گوید: این که گفته شده «علی بن ابی طالب دشمنان خدا را با شمشیر خود کشته است» شکی نیست که او فقط بعضی از کفّار را کشته است!

به راستی آیا علّامه حلّی رحمه اللَّه گفته است که علی علیه السلام همه کافران را کشته است؟ پس هیچ تردیدی نیست که منظور علّامه نیز همین بوده که علی علیه السلام عدّه ای از کفار را به قتل رسانده است.

ابن تیمیّه در جای دیگری می گوید: کسانی که در جنگ ها به شجاعت مشهور بودند هم چون: عمر، زبیر، حمزه، مقداد، ابوطلحه، براء بن مالک و دیگران نیز عدّه زیادی از کفّار را با شمشیر به قتل رسانده اند.

اگر کسی از ابن تیمیّه بپرسد: کافرانی که به دست عمر کشته شده اند کدام گروه از کفّار هستند؟

در پاسخ چنین می گوید: قتل گاهی با دست انجام می شود، همان گونه که علی می کشت و گاهی نیز به وسیله دعا صورت می گیرد.

وی در کتاب منهاج السنّه تصریح کرده است که عمر گروهی از کفّار را با دعا به قتل رساند و این هیچ مانعی ندارد!

و آن گاه که از شجاعت ابوبکر از او سؤال می کنیم؛ چرا که دومین شرط امام، شجاعت اوست؟ در جواب- بدون کم و زیاد-

ص: 1431

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

چنین می گوید:

اگر شجاعتی که از پیشوایان پسندیده است قوّت قلب و شجاعت باطنی باشد؛ پس شکی نباید کرد که شجاعت ابوبکر از عمر بیشتر است و عمر نیز از عثمان، علی، طلحه و زبیر شجاع تر است؛ چرا که ابوبکر در جنگ بدر با پیامبر در عریش (1) به سر برد. (2) بنابراین شجاعت ابوبکر به قوّت قلب اوست و او با همین قوّت قلب در میدان های رزم و مبارزه پیکار می کرد. پس شجاعت دو معنا دارد:

1. شجاعتی که هر عرب زبانی معنای آن را می فهمد؛

2. شجاعت دیگر به معنای قوّت قلب است و ابوبکر چنین شجاعتی را دارا بود!

آری، ابن تیمیّه شجاعت ابوبکر و عمر را چنین بیان می کند و جوابی می دهد که شما در هیچ کتابی آن را ندیده و نخواهید دید. او عمر را انسانی مبارز و جنگجو قلمداد می کند؛ ولی می گوید که قدرت او در بازو و بدنش نبود؛ بلکه به وسیله دعا کردن با دیگران می جنگید و همان گونه که پیکار و نبرد به وسیله دست و قدرت بدن انجام می شود

=====

(1). عریش: هر پوششی که سایه افکند، سایه بان؛ فرهنگ فارسی معین: 2/ 1587.

(2). منهاج السنّه: 4/ 256.

ص: 1432

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

به وسیله دعا کردن نیز صورت می پذیرد!

ابن تیمیّه ابوبکر را نیز انسان شجاعی می داند؛ ولی همان شجاعت قلبی که در پیشوایان پسندیده است و می گوید که شجاعت او به قوّت قلب اوست. اما علی شجاعت جسمی داشت؛ ولی از این شجاعت باطنی محروم بود و بهره ای نداشت.

با پاسخ های پوچ و بی اساس ابن تیمیّه یقین می کنیم که استدلال های ما، درست است و در غیر این صورت باید برای معنای پیکار و جنگیدن در راه خدا معنای دیگری بیابیم و بگوییم که دعا کردن نیز خود نوعی جنگیدن در راه خداست!

علاوه بر این که اگر آن دو نفر شجاعت باطنی و قوّت قلب داشتند پس چرا در جنگ ها فرار می کردند؟

هیچ شکی نیست که ابوبکر و عمر در جنگ احد صحنه نبرد را خالی نموده و فرار کردند. این مطلب چنان قطعی است که پیشوایان اهل سنّت نیز به آن اعتراف دارند؛ کسانی چون ابوداوود طیالسی، ابن سعد نویسنده الطبقات الکبری، ابوبکر بزّار، طبرانی، ابن حِبّان، دارقُطْنی، ابونعیم اصفهانی، ابن عساکر، ضیاء مَقْدِسی و دیگر بزرگان اهل سنّت این حقیقت را در کتاب هایشان آورده اند. (1)

=====

(1). ر. ک: کنز العمّال: 10/ 424.

ص: 1433

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

ابوبکر و عمر در جنگ خیبر نیز فرار را بر ماندن ترجیح دادند.

این خبر را احمد بن حنبل، ابن ابی شیبه، ابن ماجه، بزّار، طبری، طبرانی، حاکم نیشابوری، بیهقی، ضیاء مَقْدِسی، هیثمی و جمع زیادی از اهل سنّت ذکر کرده اند. متّقی هندی در کنز العمّال خبر فرار آن ها را از همه کسانی که نام بردیم روایت می کند. (1) حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین حدیثی را به سند صحیح روایت کرده که ابن عباس گوید: در جنگ حنین تنها کسی که از میدان کارزار فرار نکرد و در کنار پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله می جنگید علی بن ابی طالب علیهما السلام بود. (2) در جنگ خندق نیز حماسه آفرینی علی علیه السلام معروف است.

در این نبرد بود که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آن سخن معروف را فرمود:

لضربة علی فی یوم الخندق أفضل من عبادة الثقلین؛ (3)

یک ضربت علی در جنگ خندق بر عبادت جن و انس برتری دارد.

یا این که حضرتش فرمود:

=====

(1). همان: 10/ 461.

(2). المستدرک علی الصحیحین: 3/ 111.

(3). شرح المواهب اللدنّیّة: 8/ 371.

ص: 1434

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

لضربة علی فی یوم الخندق أفضل من عبادة الامّة إلی یوم القیامة؛ (1)

یک ضربت علی در جنگ خندق از عبادت تمام امّت تا روز قیامت بهتر و برتر است.

چکیده سخن …

اشارة

پیش تر گفتیم که با توجه به منابع اهل سنّت برای امام سه ویژگی لازم و ضروری است: علم، شجاعت و عدالت.

همه مسلمانان درباره این سه ویژگی اتفاق نظر دارند و بر این باورند که کسی که مردم او را به عنوان جانشین پیامبر و امام بعد از او اختیار می کنند باید این سه ویژگی را دارا باشد تا صلاحیت رهبری مردم را داشته باشد و اگر یکی از این ویژگی ها در او نباشد، چنین کسی لایق این مقام نخواهد بود.

در میان اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله این کمالات و فضایل را تنها در وجود علی بن ابی طالب علیهما السلام می بینیم و این سه ویژگی در وجود هیچ کس غیر از ایشان دیده نشده است.

اگر فرض کنیم و بگوییم ابوبکر و عمر نیز از این ویژگی ها

=====

(1). المستدرک علی الصحیحین: 3/ 32.

ص: 1435

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

بهره مند بوده اند، ما با دلیل های روشن و واضح و با اعتماد بر کتاب های معتبر اهل سنّت ثابت می کنیم که علی علیه السلام عالم ترین، شجاع ترین و عادل ترین مردم در میان اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بوده است و با اثبات برتری آن حضرت بر دیگران، عقل حکم می کند که علی بن ابی طالب علیهما السلام از همه امّت برای امامت و رهبری سزاوارتر است.

خداوند متعال در قرآن مجید می فرماید:

«أَ فَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لایَهِدّی»؛ (1)

آیا کسی که به حق هدایت می کند برای پیروی شایسته تر است یا آن کس که هدایت نمی شود مگر هدایتش کنند؟

حال اگر کسی به احکام و مسائل شرعی جاهل بوده و حتّی از یک حکم فرعی نیز آگاه نباشد و برای نمونه اگر نداند که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله در نماز عید فطر و یا عید قربان چه سوره ای را می خواندند، آیا می توان این شخص را در جای پیامبر قرار داد و جانشین رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله خواند؟

آیا چنین کسی قدرت دارد با دلیل های روشن و واضح از دین و شریعت خاتم الانبیاء دفاع کند و در برابر شبهه هایی که از ملّت ها

=====

(1). سوره یونس: آیه 35.

ص: 1436

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

و آیین های مختلف مطرح می شود پاسخ گو باشد؟ پس آنان را چه می شود؟ چگونه داوری می کنند؟

سخن پایانی، ترجیح مفضول بر فاضل! …

عقل هر انسانی حکم می کند که مقدّم کردن غیر عالم بر عالم قبیح و ناپسند است. بنابراین فردی مانند ابن تیمیّه چون این حکم عقل را پذیرفته و در کتاب منهاج السنّه چندین مرتبه بر این امر تأکید کرده است، چاره ای ندارد که به امامت حضرت علی علیه السلام ملتزم شود؛ زیرا این حکم عقل انکارناپذیر است؛ از این رو ناگزیر شده احادیثی را که از جهت سند قطعی و یقینی بوده، دروغ و بی اساس بداند. او ناچار است به دروغ گویی روی آورد گرچه این حدیث در کتاب های معتبر اهل سنّت هم چون صحیح بخاری و صحیح مسلم با سندهای صحیح و قطعی آمده باشد. وی جز این که از اصل، چنین احادیثی را انکار کند راه دیگری ندارد؛ زیرا دشمنی او با امیرالمؤمنین علیه السلام وی را از اعتراف به حق و ملتزم شدن در برابر آن باز می دارد.

ولی ما این حقایق را با استدلال کامل بیان می کنیم، امید است بعضی از کسانی که کورکورانه از او تقلید می کنند به سوی حق باز گردند یا حجّت بر آن ها تمام شود تا آن ها که هلاک و گمراه می شوند از روی حجّت و دلیل باشد.

ص: 1437

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

آری، کسانی به صحیح بودن این احادیث اعتراف دارند؛ ولی تقدیم غیر عالم را بر عالم قبیح نمی دانند! بنا بر این کسانی که به امامت ابوبکر و عمر اعتقاد دارند، دو گروه هستند:

گروه نخست: کسانی که تقدیم فرد ناآگاه را بر انسان آگاه قبیح نمی دانند، ولی تمام احادیث و روایات را قبول دارند که فضل بن روزبهان از این گروه است.

گروه دوم: کسانی که این حکم عقلی را قبول دارند؛ ولی روایاتی را که به سندهای صحیح وارد شده دروغ می دانند همانند ابن تیمیّه که همه احادیث را رد کرده است.

فضل بن روزبهان و ابن تیمیّه استدلال هایی را که علّامه حلی رحمه اللَّه بر امامت امیرالمؤمنین علیه السلام آورده رد کرده و هر کدام راهی را انتخاب کرده اند.

ابن روزبهان هم چون ابن تیمیّه ناگزیر به تصرف های قبیح و ناپسند نمی شود. وی می گوید: واجب نیست که امام بر دیگران برتری داشته باشد؛ بلکه اگر فردی نادان بر انسان دانا مقدّم شود قبیح نخواهد بود و با این سخن، حکمی کرده است که از ابتدای آفرینش جهان تا روز رستاخیز هیچ صاحب عقلی چنین حکم نمی کند.

از آن طرف ابن تیمیّه مطابق این حکم عقلی سخن گفته؛ ولی تمام

ص: 1438

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

روایات صحیح را دروغ دانسته و معنای شجاعت، کشتن و جنگیدن در راه خدا را تغییر داده است.

با مراجعه به کتاب المواقف، شرح المواقف، شرح المقاصد و دیگر کتاب های اهل سنّت روشن می شود که همه آن ها پریشان شده و به آن چه می گویند علم ندارند و ندانسته حکم می کنند. گاهی تقدیم غیر عالم بر عالم را قبیح می دانند و این احادیث را صحیح می شمارند و گاهی در این حکم تردید کرده و گویا نمی دانند که این قاعده عقلی قبیح است یا نه؛ از این رو بحث را به حال خود رها می کنند.

اکنون سخن قاضی ایجی صاحب کتاب المواقف را نقل می کنیم تا روشن شود که چگونه در این مسأله پریشان حال و سرگردان شده و سکوت اختیار کرده است. نه این حکم را قبیح می داند و نه آن را رد می کند؛ ولی ما می دانیم علّت سرگردانی او این است که به آن چه می گوید علم ندارد و ندانسته سخن می گوید.

وقتی از قاضی ایجی سؤال می شود که درباره برتری علی علیه السلام بر ابوبکر چه فتوایی دارد؟ و آیا ابوبکر را بر علی بن ابی طالب مقدّم می دارد یا نه؟

چنین پاسخ می دهد: تشخیص برتری یکی از این دو بر دیگری از عهده ما بیرون است و ما نمی توانیم به این امر پی ببریم؛ ولی اصحاب

ص: 1439

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله ابوبکر، عمر و عثمان را بر علی مقدّم کردند و آن ها را بر علی برتری دادند، گمان نیکو به اصحاب پیامبر ما را به پیروی از روش ایشان دعوت می کند. ما این امر را به خدا واگذار می کنیم!

او با این پاسخ از بیان حقیقت فرار کرده و اصحاب را مسئول این امر می داند.

به قاضی ایجی باید گفت: با این پاسخی که شما داده اید دیگر بحث کردن در این مسأله سودی نخواهد داشت و نیازی نیست شما خود را به زحمت انداخته و این مطلب را در کتاب خود که از مهم ترین کتاب های علم کلام است بیاورید؛ بلکه از آغاز کلام باید بگویید که اصحاب چنین کردند، ما هم از آن ها پیروی کردیم و اعتقادمان طبق عمل آن هاست و خود نظری در این مسأله نداریم.

آری، روش آنان همواره این گونه است و «ما از آنِ خداییم و به سوی او باز می گردیم»، «و کسانی که ستم کردند، به زودی خواهند دانست که به کدامین جایگاه باز می گردند» و صلوات خدا بر آقا و سرور ما حضرت محمّد صلی اللَّه علیه وآله و خاندان پاک او باد.

ص: 1440

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

کتاب نامه …

قرآن کریم.

الف

2. اتحاف السادة المتقین: زبیدی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

3. الإحکام فی اصول الأحکام: علی بن محمّد آمدی، دار الکتاب عربی، بیروت، چاپ دوم، سال 1406.

4. الإستیعاب: ابن عبدالبرّ، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

5. أُسد الغابه: ابن اثیر، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

6. الأسرار المرفوعة فی الأخبار الموضوعه: ملا علی قاری، المکتب الإسلامی، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1406.

7. أسنی المطالب فی أحادیث مختلفة المراتب: محمّد بن درویش الحوت بیروتی، مکتبه التجاریة الکبری، مصر، چاپ یکم، سال 1355.

ب

8. البدایة والنهایه: حافظ ابی فداء اسماعیل بن کثیر، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1408.

ص: 1441

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

ت

9. تاریخ الخلفاء: جلال الدین سیوطی، از منشورات شریف رضی، قم، ایران، چاپ یکم، سال 1411.

10. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1417.

11. تاریخ جرجان: حمزة بن یوسف بن ابراهیم سهمی قرشی جرجانی. 12. تاریخ مدینة دمشق: حافظ ابی القاسم علی بن حسن، معروف به ابن عساکر، دار الفکر، بیروت، سال 1415.

13. ترجمة أمیرالمؤمنین علیه السلام من تاریخ مدینة دمشق: حافظ ابی القاسم علی بن حسن، معروف به ابن عساکر، مؤسسه محمودی، بیروت.

14. تذکرة الحفّاظ: ذهبی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان.

15. تفسیر الکشّاف: زمخشری، شرکت مکتبه و مطبعه مصطفی بابی حلبی، مصر، سال 1385.

16. تفسیر طبری (جامع البیان فی تفسیر القرآن): محمّد بن جریر طبری، دارالمعرفه، بیروت، سال 1412.

17. تفسیر فخر رازی (تفسیر الکبیر): امام فخر رازی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم.

ص: 1442

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

18. تهذیب الآثار: محمّد بن جریر طبری، مطبعه مدنی، مؤسسه السعودیه، مصر، سال 1402.

19. تهذیب الأسماء واللغات: نَوَوی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1416.

20. تهذیب الکمال فی اسماء الرجال: جمال الدین ابی الحجاج یوسف مزی، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ پنجم، سال 1415.

ج

21. جامع الأُصول: ابن اثیر، دار الفکر، بیروت، چاپ یکم، سال 1417.

22. الجامع الصغیر: جلال الدین سیوطی، دار الفکر، چاپ یکم، سال 1401.

ح

23. حلیة الأولیاء: ابونعیم اصفهانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1418.

د

24. الدرّ المنثور فی التفسیر بالمأثور: جلال الدین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، چاپ یکم، سال 1421.

ر

25. الریاض النّضره: محبّ الدین طبری، دار الکتب علمیّه، بیروت،

ص: 1443

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

لبنان.

ز

26 زین الفتی فی شرح سورة هل أتی: احمد بن محمّد عاصمی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1418.

س

27. سنن تِرمذی: محمّد بن عیسی بن سوره تِرمذی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.

ش

28. شرح المواقف: سیّد شریف جرجانی، از منشورات شریف رضی، قم، ایران، چاپ یکم، سال 1412.

29. شرح المواهب اللدنّیّه: قسطلانی، دار المعرفه، بیروت، لبنان، سال 1414.

30. شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1387.

ص

31. الصواعق المحرقه: ابن حجر هیتمی مکّی، مکتبة القاهرة، قاهره، مصر.

ص: 1444

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

ف

32. فردوس الأخبار: شیرویه بن شهردار بن شیرویه دیلمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1418.

33. فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام: احمد بن حنبل شیبانی.

34. فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر: مَناوی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

ک

35. کنز العُمّال: متّقی هندی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1419.

م

36. مجمع الزوائد و منبع الفوائد: حافظ نورالدین علی بن ابی بکر هیثمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.

37. المستدرک علی الصحیحین: حاکم نیشابوری، دار الکتب العلمیه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1411.

38. مشکاة المصابیح: خطیب تبریزی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1411.

39. المعجم الکبیر: سلیمان بن احمد لخمی طبرانی، دار احیاء التراث، چاپ دوم، سال 1404.

ص: 1445

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

40. المناقب: ابن مغازلی، دار الأضواء، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1214.

41. منهاج السنّة النبویّه: ابن تیمیّه حرّانی، مکتبه ابن تیمیه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.

42. الموضوعات: ابن جوزی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

ن

43. نظم درر السّمطین: جمال الدین محمّد بن یوسف زرندی حنفی.

44. نگاهی به حدیث منزلت: سید علی حسینی میلانی، مرکز حقایق اسلامی، قم، چاپ یکم، سال 1387 ش.

ص: 1446

****

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

(16)

Scaled by Intellect)peace be upon him(،Amir al -Mu'mininof the Faithful،Imamate of the Commander

ص: 1447

غدیر آخرین جایگاه اعلام عمومی (17)

اشارة

سرشناسه: حسینی میلانی، علی، 1326 -

عنوان قراردادی: حدیث الغدیر التبلیغ الاخیر لامامه الامیر.فارسی

عنوان و نام پدیدآور: غدیر آخرین جایگاه اعلام عمومی / علی حسینی میلانی؛ ترجمه و ویرایش هیئت تحریریه مرکز حقایق اسلامی.

مشخصات نشر: قم: مرکز حقایق اسلامی ٬ 1388.

مشخصات ظاهری: 79 ص.

فروست: سلسله پژوهش های اعتقادی؛ 17.

شابک: 978-600-5348-19-4

وضعیت فهرست نویسی: فاپا

یادداشت: کتاب حاضر یکی از مقالات ارائه شده در همایشی تحت عنوان" همایش امام علی علیه السلام ٬بزرگداشت چهاردهمین قرن برپائی غدیر "در لندن در سال 1369 است.

یادداشت: ص.ع.به انگلیسی:.Ali Husayni Milani.Ghadir،the last position for public declaration

یادداشت: کتابنامه: ص.[75] - 79؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع: علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- اثبات خلافت

موضوع: غدیر خم

شناسه افزوده: مرکز الحقائق الاسلامیه

رده بندی کنگره: BP223/54/ح585ح4041 1388

رده بندی دیویی: 297/452

شماره کتابشناسی ملی: 1744094

سرآغاز …

… آخرین و کامل ترین دین الهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 1448

شماره صفحه در کتاب - ص: 8

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 1449

شماره صفحه در کتاب - ص: 9

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 1450

شماره صفحه در کتاب - ص: 11

***

الحمد للَّه ربّ العالمین، والصّلاة والسّلام علی سیّدنا ونبیّنا محمّد وآله

الطیّبین الطّاهرین، ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین.

پیش گفتار …

در سال 1410 هجری قمری برابر با 1369 هجری شمسی، به مناسبت هزار و چهارصدمین سال برپایی واقعه غدیر به همّت برخی مؤسّسات شیعی خارج از ایران، همایش بین المللی بزرگی در لندن برگزار شد. در آن همایش اندیشمندان و صاحب نظران نامور بسیاری از کشورهای جهان حضور داشتند. نوشتاری که اکنون پیش روی شماست؛ یعنی غدیر آخرین جایگاه اعلام عمومی به همین مناسبت و به منظور قرائت در این همایش جهانی نگارش یافته است.

البته متن حاضر به عنوان پیش گفتار آن پس از برگزاری همایش و خطاب به شرکت کنندگان و دست اندرکاران برپایی آن نگاشته شده است:

توفیقی حاصل شد که ما نیز در همایش بزرگ داشت غدیر حضور

ص: 1451

شماره صفحه در کتاب - ص: 12

***

یابیم و پای سخن برخی از بزرگان دانش و اندیشه نشسته و بهره ای گیریم و استفاده ببریم؛ از این رو لازم می دانم پیش از هر سخن از تمام زحمات و تلاش های مادی و معنوی به عمل آمده در راه برگزاری این محفل فرهنگی و از استقبال و پذیرایی نیکوی برگزار کنندگان آن تقدیر و تشکر نمایم.

با این حال احساس مسئولیت مرا بر آن می دارد که نکاتی چند را نیز پیرامون این همایش و مقالات و سخنان ارائه شده در آن متذکر شوم و امید آن دارم که به این وسیله، باری را که بر دوش خود احساس می کنم به مقصد رسانده و وظیفه خویش را به انجام رسانم.

چنان که نیک می دانیم این همایش به نام «همایش امام علی علیه السلام و بزرگ داشت چهاردهمین قرن برپایی غدیر» و به همین مناسبت فرخنده برگزار شد. ما نیز به این محفل دعوت شده بودیم و مقالات و سخنان خویش را نیز به همین مناسبت آماده کرده بودیم.

پرواضح است که مقصد و مقصود نهایی از برپایی چنین گفتمانی بیان و تبیین حقایق و واقعیت هایی مرتبط با واقعه عظیم غدیر خم خواهد بود.

اما متأسفانه تریبون همایش به صحنه طرح آرا و نظریاتی که جایگاه طرح آن ها زمان و مکان دیگری بود تبدیل گشت، گرچه این نظرات نیز از حس دینی برخاسته بود؛ آن چنان که جناب مستطاب آقای سید مرتضی عسگری نیز بدان اشاره نمودند.

ص: 1452

شماره صفحه در کتاب - ص: 13

***

امّا اگر برگزار کنندگان این همایش بین المللی از تحوّل موضوع گفتمان از «غدیر خم» به «وحدت بین فرق اسلامی» آگاهی داشته اند، چگونه است که به اطلاع میهمانان و دعوت شدگان نرسانده اند تا همگی موضوع سخن و نوشتار خویش را بر اساس آن تنظیم کنند، نه آن که فقط برخی چنین کنند و اگر برگزار کنندگان نیز از این تغییر آگاه نبوده اند، چگونه و چرا چنین تغییری صورت گرفته است؟

اینک نکاتی را پیرامون سخنان برخی فضلا و اساتید گرامی بیان می کنیم.

در این همایش، جمعی از آقایان محترم که در سخنان خویش به مسأله وحدت بین فرقه های اسلامی پرداختند. برخی فقط به دعوت دیگران به این امر اکتفا نموده و راهکاری برای ارائه نداشتند و برخی نیز راهکارهایی را مطرح فرمودند که البته آن چه را که هر یک از این آقایان ارائه نمود- آقای سید مرتضی عسگری، شیخ محمّد مهدی شمس الدین و شیخ بوطی- با دیگری تفاوت اساسی و مبنایی داشت.

در این میان طرح دیگری نیز وجود دارد که ای کاش قبلًا آماده کرده و اجازه قرائت در همایش را می یافت. این طرح را نگارنده، از جدّ عظیم الشأن مرجع بزرگ شیعه، آیت اللَّه العظمی سید محمّد هادی میلانی رحمه اللَّه اخذ کرده ام و اکنون در منظر دید و اندیشه شما قرار می دهم و بر شماست که آن چه را نیکوتر است برگزینید که این فرمان

ص: 1453

شماره صفحه در کتاب - ص: 14

***

خدا در کتاب عزیزش است که فرمود:

«فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»؛ (1)

پس بندگان مرا مژده ده؛ همان کسانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آن ها پیروی می کنند.

همگی نیک می دانیم که قرآن کریم مسلمانان را به وحدت فراخوانده و از اختلاف و جدایی بر حذر داشته است، آن جا که خدای متعال فرموده است:

«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعًا وَلا تَفَرَّقُوا»؛ (2)

همگی به ریسمان الهی چنگ زنید و از تفرقه بپرهیزید.

و پیامبر گرامی اسلام صلی اللَّه علیه وآله- که به تعبیر قرآن «بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ» (3)

بر مراعات حال مؤمنان حریص و شفقت مهربانیش بر آنان زبانزد و آشکار بود و به خوبی می دانست پس از وفاتش چه خواهد شد- فرموده:

ستفترق امّتی علی ثلاث وسبعین فرقة …؛ (4)

پس از من به زودی امتم 73 گروه خواهند شد …

ص: 1454


1- . سوره زمر: آیه 17 و 18.
2- . سوره آل عمران: آیه 103.
3- . سوره توبه: آیه 128.
4- . ر. ک: فیض القدیر: 5/ 490، مناقب آل ابی طالب: 2/ 270.

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

همگان را به وحدت و یکپارچگی امر فرموده و از جدایی و تفرقه بر حذر داشته اند.

حال با توجّه به این که آن حضرت می دانستند که پس خود چه خواهد شد و نسبت به امت کمال شفقت را داشتند و همگان را از تفرقه و جدایی بر حذر داشته اند، آیا می شود باور کرد که خودشان راهکاری پیش روی امت قرار نداده و آنان را برای رسیدن به مقصد که همانا هدایت و رستگاری و نجات در آخرت است، راهنمایی نکرده باشند؟

آیا می شود باور کرد که آیه مبارکه «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعًا وَلا تَفَرَّقُوا» (1)

را تفسیر نکرده و مصداق «حبل اللَّه» را که مراد خداوند متعال است معیّن نکرده باشند؟

اگر آن حضرت راه را ارائه فرموده و آیه مبارکه را تفسیر نموده باشند که تفسیر ایشان نیز وحی الهی است که فرمود:

«وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی* إِنْ هُوَ إِلّا وَحْیٌ یُوحی». (2)

آیا درست است که به گفته دیگران گوش دهیم و یا دور خود جمع شده و برای اسلام و مسلمانان از خودمان فکر کنیم؟

حال اگر ما اهمیّت و ضرورت وحدت اسلامی را از سخن گفتن

ص: 1455


1- . سوره آل عمران: آیه 103.
2- . سوره نجم: آیات 3 و 4.

شماره صفحه در کتاب - ص: 16

***

درباره حدیث غدیر و دلالت آن بر امامت و ولایت برتر می انگاریم و معتقدیم که علم کلام موجب تفرقه بین مسلمانان است- آن گونه که آقای شیخ محمّد مهدی شمس الدین بیان کرد- و گویا که بزرگان شیعه و اهل سنّت، زندگی خود را در مباحثی که هیچ ثمری نداشته گذرانده و هم چنان می گذرانند؛ چرا به خدا و رسولش مراجعه نمی کنیم تا راه وحدت میان مسلمانان را از کتاب و سنت اخذ کنیم با آن که خدای سبحان در هر امر مورد اختلافی به رجوع به این دو فرمان داده و فرموده است که:

«فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ»؛ (1)

پس هر گاه در امری نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر او باز گردانید.

و آن گاه درباره آن چه از آن حضرت رسیده فرموده:

«وَما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»؛ (2)

و آن چه را پیامبر برای شما آورده بگیرید و از آن چه شما را باز داشته، خودداری کنید.

آری، رسول اللَّه راه را نشان داده اند و به امت وصیت فرموده اند.

حدیثی داریم که همگی آن را روایت می کنیم؛ امّا چه خوب است

ص: 1456


1- . سوره نساء: آیه 59.
2- . سوره حشر: آیه 7.

شماره صفحه در کتاب - ص: 17

***

بیاییم همگی به آن عمل کنیم! رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمودند:

إنّی تارک فیکم الثقلین: کتاب اللَّه وعترتی أهل بیتی ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا بعدی وقد نبّأنی اللطیف الخبیر أنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیهما؛

من دو چیز گران بها در میان شما می گذارم: کتاب خدا و عترت و خاندانم؛ مادامی که به آن ها تمسک کنید، هرگز پس از من گمراه نخواهید شد. به راستی که خداوند آگاه و دانای رازها به من خبر داد که این دو از یک دیگر جدا نمی شوند تا این که کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. پس بنگرید که پس از من چگونه با آن ها رفتار می کنید.

حدیث ثقلین را مسلم نیشابوری، احمد بن حنبل، ترمذی، و بسیاری دیگر نقل کرده اند. (1) با کمی تأمّل می یابیم که این حدیث به روشنی تفسیر «حبل اللَّه» را برای ما بیان می دارد، به خصوص که در برخی از عبارت های دیگر این روایت آمده است که حضرت فرمودند:

ما إن اعتصمتم بهما؛

مادامی که به آن دو تمسّک کنید.

ص: 1457


1- . صحیح مسلم: 7/ 122 و 123، مسند احمد: 3/ 14، 5/ 182 و 189، سنن ترمذی: 5/ 329، المستدرک علی الصحیحین: 3/ 110 و 148، مجمع الزوائد: 9/ 162 و 163، المصنّف ابن ابی شیبه: 7/ 176.

شماره صفحه در کتاب - ص: 18

***

افزون بر این، از پیشوای ششم امام صادق علیه السلام نیز در ذیل این آیه روایت شده که فرمودند:

نحن حبل اللَّه؛ (1)

ما همان حبل الهی هستیم.

اگر نیک بنگریم می یابیم که به یقین این حدیث بهترین نقطه اشتراک و قدر جامع تمام امت اسلام است و از این روست که به پیروان فرقه های دیگر می گوییم- چنان که آقای سیّد مصطفی جمال الدین در قصیده خود گفتند- قدم در طرف نزدیک شدن با ما بگذارید، ما به شما نزدیک خواهیم شد.

اینک نکاتی درباره طرح وحدت شیخ بوطی لازم است به عرض برسانم:

ایشان در سخنان خود، بر حدیث غدیر هیچ اشکالی نداشت، نه در سند و نه در دلالت آن؛ ما بدین جهت از او متشکریم؛ زیرا برخی از علمای فرقه او حاضر نشده اند حدیث را روایت کنند و بعضی نیز عبارات آن را تحریف نموده و جمعی دلالت آن را انکار کرده اند؛ بلکه یکی از آنان حتی حضور حضرت امیر علیه السلام را روز غدیر خم منکر شده است!

هم چنین جناب شیخ بوطی بر وجوب محبت اهل بیت علیهم السلام

ص: 1458


1- . المحتضر: 327، تفسیر فرات: 90، حدیث 73، تفسیر ثعلبی: 3/ 163، شواهد التنزیل: 1/ 169.

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

***

تأکید نمود که البته این موضوع به دلیل و برهان نیازی ندارد و نشانه اسلام به شمار می آید.

هم چنین جناب شیخ بوطی اقتدا به اهل بیت علیهم السلام را لازم و ضروری دانست و گفت لازمه هر محبتی اطاعت از محبوب است که «إنّ المحب لمن یحبّ مطیع».

سپس معلوم شد که این مطالب خوب را به جهت زمینه سازی برای کلام بعدی خود مطرح نموده، وی گفت:

واللَّه، لو خالف علی أبا بکر لتابعناه ولکنّه بایع أبا بکر؛

به خدا سوگند، اگر علی با ابوبکر مخالفت می کرد ما نیز از او پیروی می کردیم، ولی او با ابوبکر بیعت کرد.

پس شما که شیعیان علی هستید نیز باید تبعیّت کنید و این است معنای وحدت.

پاسخ ما این است که درست است که امیر مؤمنان علی علیه السلام در مقابل آن چه سقیفه از او ستاند، سکوت اختیار کرد؛ اما آیا گمان می برید سکوت آن حضرت به معنای بیعت و رضایت اوست؟

چنان که می دانید و در مباحث فقهی نیز به اثبات رسیده که سکوت اعم از رضایت و عدم رضایت است، جز در یک یا دو مورد خاص.

جناب شیخ بوطی در ادامه تلاش نمود بر تئوری سکوت امیرالمؤمنین علیه السلام در قبال ماجرای سقیفه، شواهدی نیز ارائه نماید

ص: 1459

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

***

و در این راستا به موضع خیرخواهانه حضرت علی علیه السلام به هنگام اقدام ابوبکر و عمر برای جنگ و خیرخواهی آن بزرگوار برای عثمان هنگامی که در محاصره مسلمانان قرار گرفته بود اشاره نمود.

اما جناب شیخ بوطی از این نکته غافل شده اند که خیرخواهی و نصیحت کسی که مشورت در کاری را می طلبد شأن هر مسلمان؛ بلکه هر انسان خردمند است و این نیز به معنای رضایت از اشخاص و پیروی و موافقت با آنان نیست.

البته جنابِ شیخ از خودداری امیر مؤمنان علی علیه السلام از بیعت با ابوبکر که تاریخ نگاران بر آن هم نظرند، هیچ سخنی به میان نیاورد، همان گونه که در خطبه شقشقیه گوشه هایی از این ماجرا به روشنی توسط خود امیرالمؤمنین علیه السلام بیان شده است.

علاوه بر این جا دارد که به جناب شیخ بگوییم: درباره فاطمه زهرا علیها السلام چه می گویید؟ همو که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله وی را پاره تن خویش معرفی کرد- که به سبب صحّت این روایت و متفق بودن راویان بر آن، برخی بزرگانِ حدیث هم چون سهیلی و قرطبی با استناد به این حدیث آن بانو را از تمامی اصحاب پیامبر برتر و افضل دانسته اند- آیا آن عزیزِ رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به خلافت ابوبکر رضایت داشته است؟

مگر در حدیث صحیحی نیامده که

ص: 1460

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

من مات ولم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة؛ (1)

هر که بمیرد و امام زمان خویش را نشناسد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.

پس امام آن بانو که بوده است؟

مگر مدعای شیخ این نیست که به خدا سوگند! اگر علی علیه السلام با ابوبکر مخالفت می کرد به یقین ما هم به او اقتدا می کردیم؟

خوب ما هم می گوییم: به خدا سوگند! نظر علی علیه السلام همان نظر فاطمه علیها السلام بوده، اگر فاطمه علیها السلام با ابوبکر بیعت می کرد ما نیز به یقین به او اقتدا می کردیم.

وی در تکمیل طرح خویش گفت:

وإنّ علیّاً حارب معاویة ونحن مع علی فی حربه مع معاویة؛

و به راستی علی با معاویه جنگید و ما نیز با علی هستیم در جنگ او با معاویه.

پس اختلاف در کجا است که نیاز به وحدت و ترک اختلاف داریم؟

وی گفت:

منطقة الخلاف من الحسن المجتبی إلی الحسن العسکری، وهذا

ص: 1461


1- . الملل والنحل: 1/ 192، شرح المقاصد: 2/ 275.

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

الاختلاف اجتهادی؛

محل خلاف بین ما و شما از حسن مجتبی تا حسن عسکری است و این اختلاف اجتهادی است و نباید باعث تفرقه مسلمانان شود.

عجب (!!) ائمّه ما باعث اختلاف هستند؟!

باید گفت که حدیث «إنّی تارک فیکم الثقلین …» به همراه حدیث «الأئمة من بعدی اثناعشر …» (1)

- با آن که همگی بر صحت آن هم نظرند و باز هم عده ای از اهل سنّت پس از نقل آن، خود را به زحمت انداخته و سعی نموده اند معنای آن را به تحریف بکشانند- دلیلی است روشن و استوار بر امامت دوازده امام از ذریه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله.

البته احادیث بسیار دیگری نیز وجود دارد که جناب مستطاب آقای عسگری در سخنانشان به برخی از آن ها اشاره فرمودند.

پیروی از دوازده امام و اقتدای به ایشان در تمام امور دینی و دنیوی وصیت و سفارش رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است و یگانه راهی است که رسول خدا برای رستگاری و نجات امت ارائه فرموده و این سخن که «امامت اینان مسأله ای اجتهادی است و به همین سبب مورد اختلاف قرار گرفته» سخنی به دور از انصاف و عدل است.

آقای بوطی در ادامه طرح وحدت خود گفت:

ص: 1462


1- . حدیث «الائمة من بعدی» یا «الخلفاء من بعدی اثنا عشر» از احادیث قطعی است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

ولو أنّ المهدی الّذی تقولون به ظهر وأسّس الدولة الإسلامیة لبایعناه مثلکم؛

اگر آن مهدی که به او عقیده دارید آشکار شود و دولت اسلامی تأسیس کند البته ما نیز مانند شما با او بیعت خواهیم کرد.

جا دارد گفته شود که امام مهدی علیه السلام دوازدهمین امام از امامان اهل بیت علیهم السلام است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آنان را قرین قرآن قرار داده و تصریح فرموده که آنان و کتاب خدا از یک دیگر جدایی ندارند تا روز حشر که این موضوع نیز از جمع بین دو حدیث فوق- حدیث «إنّی تارک فیکم الثقلین …» و حدیث «الأئمّة من بعدی اثناعشر …» - به دست می آید.

البته حضرت مهدی، امام دوازدهم ما عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف زنده است و هم اکنون بر روی زمین زندگی می کند که اعتقاد به زنده بودن او نیز به شیعیان امامی اختصاص ندارد و گروه بسیاری از بزرگان اهل سنّت به این موضوع اعتراف نموده و درباره آن بزرگوار کتاب ها نگاشته اند.

اکنون، باید از شیخ بوطی سؤال شود که: اگر امامت ائمه از حسن مجتبی تا حسن عسکری علیهم السلام را قبول ندارد، آیا بنی امیه، بنی مروان و بنی العباس را به امامت می پذیرد؟

آیا به امامت یزید که جمعی از اهل بیت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را به خاک و خون کشید و دیگر دشمنان اهل بیت علیهم السلام که پس از

ص: 1463

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

وی بر مسند حکومت نشسته اند معتقد است و باز هم سخن از وجوب محبت اهل بیت و اقتدا به آنان را زمزمه می کند؟

در پایان، آن چه بیان شد نکاتی نسبت به این همایش است و این چند صفحه، راهکاری برای وحدت بود که خدمت برادران فاضل و دانشمند تقدیم گردید تا کسی نگوید در حالی که مسلمانان در مواجهه با دشمن و در خطر هستند، نگارنده سخن از تفرقه و اختلاف به میان می آورم؛ بلکه معتقدم وحدت میان مسلمانان امری لازم و ضروری است؛ اما باید چگونگی آن مورد بحث و بررسی قرار گیرد و نمی توان در چنین مسأله مهمی بر پایه آرا و نظرات غیر علمی عده ای سخن گفت- که بنابر آن چه در تاریخ می بینیم- به ویژه تاریخ معاصر- مسلمانان در همه جوانب و در برابر هر دشمن مشترکی، اتحاد و یگانگی خود را حفظ می کنند- بلکه باید این موضوع به طور دقیق و علمی مورد کنکاش قرار گیرد و تمام جوانب آن به گفت و گو گذاشته شود تا راهکاری که از آن به دست می آید بر اساس مبانی همگان، مورد قبول واقع شود و پس از مطرح شدن در جامعه پایدار بماند.

در پایان برای برگزارکنندگان این همایش موفقیت و برای شرکت کنندگان آن توفیق خدمت را امید دارم.

22 ذی حجه 1410 ه

علی حسینی میلانی

ص: 1464

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

امامت حضرت امیر مؤمنان علی (علیه السلام) …

اشارة

الحمد للَّه ربّ العالمین والصلاة والسلام علی خیر عباده محمّد وآله الطاهرین واللعنة والعذاب علی أعدائهم أعداء اللَّه، من الأوّلین والآخرین.

روز غدیر، یادآور امامت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام وانتصاب آن عزیز بر این مقام والا است.

اما او کدامین گاه امام نبوده تا از انتصابش بر این جایگاه رفیع، در غدیر یا دیگر زمان سخن گوییم؟

چه بسا این نکته بر برخی گران آمده و گویند: شگفتا از اینان! ما اثبات اصل امامت او را طلب می کنیم و خواهان دلیل بر جانشینی بی واسطه وی پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هستیم، حال اینان می گویند: او کدامین زمان امام نبوده است؟

معنای چنین ادعای بزرگی چیست؟ و راه اثبات آن کدام است؟

به بیانی روشن تر آن چه را ما مدّعی آنیم، این سخن است که از

ص: 1465

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

همان زمان که سرور ما محمّد مصطفی صلی اللَّه علیه وآله پیامبر بوده، مولای ما علی مرتضی علیه السلام نیز امام و وصی او بوده است و خدای متعال در همان گاه که اراده و مشیتش بر نبوت و پیامبری آن بزرگوار تعلّق گرفته، بر امامت این عزیز نیز تعلّق یافته است.

چه بسا این کلام برگوش برخی ناآشنا و بر سینه بعضی گران آمده از آن رخ برتابند؛ ولی سزد پیش از آن که کلام مدّعی را شنوی به شتاب داوری نکن؛ پس نیک بنگر که راه این است.

امامت به دست خداوند است …

پیش از ورود به اصل بحث، بیان این نکته ضروری به نظر می رسد که امامت عهد و پیمانی به سان نبوت است. پس به دست خدای متعال بوده و هیچ کس بدان مقام رفیع نائل نمی گردد، مگر آن را که او اراده فرموده باشد و خداوند سبحان نیز تعیین این امر را حتی به پیامبر خود صلی اللَّه علیه وآله وامگذارده تا چه رسد به امت او.

بر این نکته برهان های محکم و دلیل های متقن بسیاری از کتاب الهی و سنت نبوی دلالت دارند. در روایتی نقل شده، نبی اکرم صلی اللَّه علیه وآله حتی در سخت ترین اوضاع و احوال و در هنگامه ای که بیش از هر زمان به یاری و نصرت نیاز داشت، باز هم براین امر تصریح می فرمود.

تاریخ نگاران و سیره نویسان آورده اند:

ص: 1466

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

***

هنگامی که پیامبر خدا شریعت خود را بر قبایل عرب عرضه داشت، بعضی از آنان گفتند: «اگر ما بر آن چه می گویی با تو بیعت کرده و هم پیمان شویم و خدا تو را بر مخالفانت پیروز کند، آیا پس از تو رهبری این امر به دست ما خواهد بود؟»

آن حضرت پاسخ داد:

الأمر إلی اللَّه یضعه حیث شاء؛ (1)

این امر به دست خداست و او به هر که بخواهد واگذار می کند.

پس چه کسی است که خداوند خواست امر امامت برای او باشد؟

و چه وقت درخواست کرد؟

از عالم نور تا روز انذار …

خداوند متعال در همان گاه که نبی اکرم صلی اللَّه علیه وآله را آفرید، امیر مؤمنان علی علیه السلام را نیز خلق فرمود. آن دو بزرگوار در عالم نور یک نور و با هم آفریده شدند. سپس پروردگار سبحان اراده فرمود که محمّد بن عبداللَّه صلی اللَّه علیه وآله پیامبر باشد و علی بن ابی طالب علیهما السلام جانشین او و این امر از همان ابتدای آفرینش آن دو بزرگوار بود.

از این رو جانشینی و خلافت امیر مؤمنان علی علیه السلام در همان زمان

ص: 1467


1- . انسان العیون: 2/ 154.

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

***

تثبیت شد که نبوت و پیامبری خاتم الانبیاء صلی اللَّه علیه وآله تعیین گشت.

این موضوع را نبی اکرم صلی اللَّه علیه وآله، همان راستگوی امین برای ما چنین بیان فرموده اند:

کنت أنا وعلیّ نوراً بین یدی اللَّه عزّ وجلّ، یسبّح اللَّه ذلک النور ویقدّسه، قبل أن یُخلق آدم بألف عام، فلَمّا خلق اللَّه آدم رکّب ذلک النور فی صلبه، فلم یزل فی شی ء واحدٍ حتّی افترقنا فی صلب عبدالمطّلب، ففیَّ النبوّة وفی علیّ الخلافة؛

هزار سال پیش از آفرینش آدم، من و علی در نزد خدای عزّ وجلّ یک نور بودیم. آن نور خداوند را تسبیح و تقدیس می کرد تا هنگامی که پروردگار سبحان آدم را آفرید. آن گاه این نور را در صلب وی قرار داد. پس از آن نیز پیوسته این نور یکی بود تا سرانجام ما را در صلب عبدالمطلب به دو شاخه تقسیم فرمود و از این رو نبوت در من و جانشینی و خلافت در علی است.

هم چنین پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله می فرماید:

إنّ اللَّه عزّ وجل أنزل قطعةً من نور، فأسکنها فی صلب آدم، فساقها حتی قسّمها جزءین، جزء فی صلب عبداللَّه، وجزء فی صلب أبی طالب، فأخرجنی نبیّاً وأخرج علیّاً وصیّاً؛ (1)

ص: 1468


1- . این حدیث را که به «حدیث نور» معروف است احمد بن حنبل شیبانی، ابوحاتم، عبداللَّه بن احمد، ابن مردویه، ابونعیم اصفهانی، ابن عبدالبرّ، خطیب بغدادی، ابن مغازلی، دیلمی، ابن عساکر، رافعی، محبّ طبری، ابن حجر عسقلانی و دیگران نقل کرده اند. برای آگاهی بیشتر از این موضوع به جلد پنجم از موسوعه ما نفحات الازهار فی خلاصة عبقات الانوار که از نظر سند و دلالت بحث شده، مراجعه شود.

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

خداوند عزّوجلّ نوری فرو فرستاده و در صلب آدم جای داد و آن را به همان شکل سیر داده تا سرانجام به دو بخش تقسیم نمود. بخشی را در صلب عبداللَّه و بخش دیگر را در صلب ابوطالب به ودیعت نهاد.

سپس مرا نبی و علی را وصی من از صلب پدرانمان خارج نمود.

و بدین گونه همان زمان که سرور ما محمد مصطفی صلی اللَّه علیه وآله به نبوت برگزیده شد، مولای ما علی مرتضی علیه السلام نیز به جانشینی و امامت بعد او انتخاب گردید …

سپس آن بزرگوار، پیامبر، زاده شد و این بزرگوار امام پس از او …

و چون آن حضرت مبعوث گشت این عزیز اول مسلمان شد. (1)

ص: 1469


1- . پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله و اصحاب به این امر شهادت داده اند، و شخص امیر مؤمنان علی علیه السلام در موارد متعدّدی آن را بیان فرموده اند. ر. ک: المستدرک علی الصحیحین: 3/ 136، سنن ابن ماجه: 1/ 57، الخصائص نسائی: 3، الاستیعاب: 2/ 457، اسد الغابه: 4/ 18، حلیة الاولیاء: 1/ 66، تاریخ طبری: 2/ 213، مجمع الزوائد: 9/ 102، تاریخ بغداد: 4/ 233، سنن ترمذی: 2/ 214 و دیگر منابع. البته اگر کسی بحث ما را ملاحظه کند خواهد دید که منظور از نخستین مسلمان همان معنای گفتار خداوند متعال است که می فرماید: «قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ»؛ «بگو من مأمورم که نخستین مسلمان باشم»؛ (سوره انعام: آیه 14).

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

و هنگامی که آن حضرت خویشان و نزدیکان خود را هشدار داده و به یاری دعوت نمود، (1) فقط این گرامی با او بیعت کرده و هم پیمان شد؛ همان زمان که فرمود:

یا بنی عبدالمطلب! إنّی بعثت لکم خاصّة وإلی الناس عامّة فأیّکم یبایعنی علی أن یکون خلیفتی؟

ای فرزندان عبدالمطلب! من برای شما به طور خاص و برای همه مردم به طور عمومی مبعوث شده ام؛ پس کدام یک از شما با من بیعت می کند تا جانشین من گردد؟

والبته تنها کسی که به آن حضرت پاسخ داد امیرالمؤمنین علیه السلام بود. (2) گویا آن بزرگوار که این گونه پرسید و اعلام فرمود، مأمور شده

ص: 1470


1- . سوره شعراء: آیه 214.
2- . این حدیث را که به «حدیث الدار» معروف است محدّثان، تاریخ نگاران و سیره نویسان نقل کرده اند: از جمله احمد بن حنبل در مسند: 1/ 111، نسائی در الخصائص: 18، طبری در تاریخ: 2/ 216، ابن اثیر جزری: 2/ 24، متقی هندی در کنز العمّال: 6/ 392، 397، حلبی در سیره: 1/ 304، هیثمی و دیگر عالمان.

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

بود تا از اراده الهی و تقدیر وی در عالم ذر پرده افکند و بدین طریق سنگ زیرین امامت این عالم را در آن روز بنا نهد.

از روز انذار تا غدیر …

از آن روز به بعد، نبی اکرم صلی اللَّه علیه وآله در هر فرصت و موقعیت و در میان هر گروه و جماعت و در هر جنگ و نبرد از این حقیقت پرده برمی داشت و با عبارات و کلمات مختلف آن را به دیگران می رساند …

گاه او را به پیامبران تشبیه می کرد و می فرمود:

من أراد أن ینظر إلی آدم فی علمه، وإلی نوح فی فهمه، وإلی موسی فی مناجاته، وإلی عیسی فی سمته، وإلی محمّد فی تمامه وکماله وجماله، فلینظر إلی هذا الرجل المقبل؛

هر که می خواهد به علم آدم و فهم و درایت نوح و راز و نیاز موسی و سکینه و وقار عیسی و کمال و جمال محمّد بنگرد، به این مرد که نزد من می آید نگاه کند.

هنگامی که حاضران سرهایشان را بلند کردند وبرای دیدن این شخص گردن هایشان را کشیدند، تنها علی علیه السلام را دیدند. (1)

ص: 1471


1- . این حدیث را که به «حدیث الأشباه» معروف است، عبدالرزّاق بن همام، احمد بن حنبل، ابوحاتم رازی، ابن شاهین، حاکم نیشابوری، ابن مردویه، ابونعیم اصفهانی، بیهقی، ابن مغازلی، دیلمی، محبّ طبری، و گروه دیگری نقل کرده اند و ما درباره سند و متن آن در موسوعه نفحات الازهار فی خلاصة عبقات الانوار بحث کرده ایم.

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

در جای دیگر مقام ومنزلت او را نسبت به خویش مانند منزلت هارون نسبت به موسی بر می شمرد و می فرمود:

أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلّاأنّه لا نبی بعدی؛ (1)

تو برای من مانند هارون برای موسی هستی جز آن که پس از من پیامبری نخواهد بود.

در زمانی دیگر برتری وی را به سبب داشتن مهم ترین صفت و خصوصیت امام- یعنی اعلمیت- اعلام نموده و می فرمود:

أنا مدینة العلم وعلی بابها، فمن أراد المدینة فلیأتها من بابها؛ (2)

ص: 1472


1- . حدیث منزلت را عدّه ای از دانشمندان اهل سنّت از جمله بُخاری، مسلم نیشابوری، احمد بن حنبل، ابوداوود طیالسی، ابن سعد، ابن ماجه، ابن حبّان، ترمذی، طبری، حاکم نیشابوری، ابن مردویه، ابونعیم اصفهانی، خطیب بغدادی، ابن عبدالبرّ، ابن حجر عسقلانی و دیگران نقل کرده اند. ما در موسوعه نفحات الازهار فی خلاصة عبقات الانوار از نظر سند و دلالت درباره آن بحث کرده ایم.
2- . این حدیث را عبدالرزّاق بن همام، یحیی بن معین، احمد بن حنبل، ترمذی، بزّار، طبری، طبرانی، حاکم نیشابوری، ابن مردویه، ابونعیم اصفهانی، ماوردی، خطیب بغدادی، ابن عبدالبرّ، بیهقی، دیلمی، ابن عساکر، ابن اثیر، نووی، مزّی، علائی، ابن حجر عسقلانی و دیگران نقل کرده اند. این موضوع در جلد دهم و یازدهم موسوعه ما نفحات الازهار فی خلاصة عبقات الانوار بیان شده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

من شهر علم هستم و علی دروازه آن است. هر کس که می خواهد وارد این شهر شود باید از دروازه آن وارد شود.

در مرتبه چهارم به محبوب ترین فرد در نزد خود و پروردگارش اشاره می فرمود؛ همان خصوصیتی که بی تردید برتری وی را از همگان و در نتیجه امامت او را بر دیگران به اثبات می رساند.

زمانی که مرغ بریان شده ای به نزد آن حضرت آوردند تا ایشان تناول فرماید، آن عزیز فرمود:

اللهمَّ إئتنی بأحبّ خلقک إلیک وإلی یأکل معی من هذا الطائر؛

پروردگارا! محبوب ترین فرد در نزد تو و من را به نزد من آور تا از این غذا میل کند.

ابوبکر پیش آمد؛ اما حضرت او را نپذیرفتند و دعای خویش را تکرار فرمودند.

عمر آمد و حضرت او را نیز نپذیرفتند.

سرانجام علی بن ابی طالب علیهما السلام به نزد ایشان آمد و حضرت نیز بی درنگ آن عزیز را دعوت نموده وبه همراه وی غذا را تناول فرمود. (1)

ص: 1473


1- . این حدیث را ابوحنیفه، احمد بن حنبل، ابوحاتم رازی، ترمذی، بزّار، نعمانی، ابویعلی، طبری، بغوی، طبرانی، دارقطنی، حاکم نیشابوری، ابن مردویه، ابونعیم اصفهانی، بیهقی، خطیب بغدادی، ابن عبدالبرّ، ابن عساکر، ابن اثیر، مزّی، ذهبی، ابن حجر عسقلانی، و دیگران نقل کرده اند. این حدیث نیز یکی از احادیث بحث شده از نظر سندی و دلالتی در جلد سیزدهم موسوعه ما نفحات الازهار فی خلاصة عبقات الانوار است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

در بار پنجم و در هنگامه نبرد خیبر، پس از آن که آن دو نفر- ابوبکر و عمر- شکست خوردند و باز گشتند، پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

لُاعطین الرایة غداً رجلًا یفتح اللَّه علی یدیه یحبّ اللَّه ورسوله ویحبّه اللَّه ورسوله؛

فردا پرچم سپاه مسلمانان را به مردی می دهم که خداوند پیروزی را به دست او قرار خواهد داد. او خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبر نیز او را دوست دارند.

شب را همگی به انتظار گذرانده و امید گرفتن پرچم را از دستان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در دل می پروراندند؛ ولی صبح دمان حضرت فرمود:

أین علی؟

علی کجاست؟

گفتند: چشم درد دارد.

با این حال حضرت او را طلبیدند و از آب دهان مبارک خویش بر

ص: 1474

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

چشم او نهادند و برایش دعا فرمودند و چنان شد که گویا هیچ دردی در میان نبوده است. سپس پرچم را به او دادند تا آن که پیروزی و فتح به دست او جاری شد. (1) در دفعه ششم که ابوبکر را برای ابلاغ سوره برائت به اهل مکه مأمور کرده بودند، از میانه راه وی را عزل نموده و حضرت علی علیه السلام را برای این امر مهم فرستاده و فرمودند:

لا ینبغی لأحد أن یبلّغ هذا إلّارجل من أهلی؛ (2)

شایسته نیست کسی تبلیغ این امر را به دست گرفته و پیام الهی را به دیگران رساند، مگر آن کس که از اهل من باشد.

این موارد یکی پس از دیگری ادامه یافت تا آن که روز غدیر

ص: 1475


1- . «حدیث رایت» را بخاری و مسلم در موارد متعددی در صحیح خود از جمله در بخش فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده اند و احمد بن حنبل در مسند: 5/ 322، و نسائی در الخصائص: 6، ابن سعد در الطبقات الکبری: 2/ 80، ابن عبدالبرّ در الاستیعاب: 2/ 450، بیهقی در السنن الکبری: 6/ 362، متّقی هندی در کنز العمّال: 5/ 284، خطیب بغدادی در تاریخ بغداد: 8/ 5، ابن ماجه، حاکم نیشابوری، هیثمی و دیگران نقل کرده اند. ما در این باره نوشتار جداگانه ای داریم که در سلسله نوشتارهای اعتقادی چاپ شده است.
2- . این حدیث را ترمذی در سنن: 2/ 183، نسائی در الخصائص: 20، حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین: 3/ 51، احمد بن حنبل در مسند: 1/ 3 و 151، هیثمی در مجمع الزوائد: 9/ 119، متّقی هندی در کنز العمّال: 1/ 246، جلال الدین سیوطی در الدرّ المنثور: 3/ 209 و عدّه ای از حافظان اهل سنّت نقل کرده اند.

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

فرا رسید. آن هنگام که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله واپسین روزهای عمر شریف خود را سپری می نمود، فرمان یافت آن چه را از ابتدای دعوتش بارها و بارها فرموده بود بار دیگر بر همگان اعلام نماید. بدین سان ماجرای غدیر و حدیث آن واقع شد؛ همان واقعه عظیمی که دانشمندان مسلمان بر ثبوتش اذعان، بر تواترش تصریح و پیرامونش کتاب ها نگاشته اند تا آن جا که از مسلّمات تاریخ گشته است؛ به گونه ای که شک و تردید در وقوع آن را به مثابه شک و تردید در وجود نبی اکرم صلی اللَّه علیه وآله و نبوّت آن بزرگوار می توان شمرد.

حدیث غدیر …

پس از آن که آوای برپایی نماز جماعت به امامت خاتم پیامبران حضرت محمّد مصطفی صلی اللَّه علیه وآله در صحرای جحفه طنین افکند و تمام آن جمعِ بسیار صف بستند، حضرت نماز ظهر را با آنان اقامه فرمود. سپس از جا برخاسته و در مقابل آنان ایستاد و فرمود:

أیّها الناس! قد نبّأنی اللطیف الخبیر أنّه لم یعمّر نبی إلّانصف عمر الّذی قبله، وإنّی أُوشک أنْ أُدعی فأُجیب، وإنّی مسؤول وأنتم مسؤولون. فماذا أنتم قائلون؟

ای مردم! پروردگار لطیف و دانا مرا آگاه نموده که هر پیامبری نصف عمر پیامبر پیش از خودش زندگی خواهد کرد. پس زمان دعوت من

ص: 1476

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

نیز نزدیک گشته و من به زودی آن را خواهم پذیرفت. پس بدانید- درباره آن چه انجام داده ام- از من سؤال خواهند کرد و شما نیز بازخواست می شوید. آن هنگام شما چه خواهید گفت؟

قالوا: نشهد أنّک قد بلّغت ونصحت وجهدت. فجزاک اللَّه خیراً؛

پاسخ دادند: همگی شهادت می دهیم که تو پیام الهی را بر ما رسانده و ما را نصیحت نمودی و در این راه تلاش بسیار کردی. خدا تو را جزای نیک دهد.

حضرت فرمود:

ألستم تشهدون أنْ لا إله إلّااللَّه، وأنّ محمداً عبده ورسوله، وأنّ جنّته حقّ، وناره حقّ، وأنّ الموت حقّ، وأنّ الساعة آتیة لا ریب فیها، وأنّ اللَّه یبعث من فی القبور؟

آیا شهادت می دهید که هیچ معبودی جز خدا نیست و محمد بنده و پیامبر اوست و بهشت و دوزخ و مرگ حق است و شکی در قیامت نیست و خدا تمام مردگان را برخواهد انگیخت؟

پاسخ دادند: بر همه این ها شهادت می دهیم.

حضرت فرمود:

اللهمّ! اشهد؛

خدایا! تو بر سخن اینان گواه باش.

ص: 1477

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

سپس فرمود:

أیّها الناس! ألا تسمعون؟

ای مردم! آیا سخنان مرا خوب می شنوید؟

پاسخ گفتند: آری.

فرمود:

فإنّی فرط علی الحوض، وأنتم واردون عَلَیَّ الحوض، وإنَّ عرضه ما بین صنعاء وبصری، فیه أقداح عدد النجوم من فضّة، فانظروا کیف تخلفونی فی الثقلین؛

بدانید که من در کنار حوض خواهم بود که شما بر من وارد می شوید.

وسعت این حوض هم چون فاصله شهر صنعای یمن تا بصرای دمشق است و جام هایی از نقره به عدد ستارگان آسمان بر آن شناور است.

پس نیک بنگرید که پس از من چگونه از این دو شی ء گران بها (که پس از خود بر جای می گذارم) پیروی می کنید؟

برخی پرسیدند: کدام دو شی ء ای رسول خدا؟!

حضرت فرمود:

الثقل الأکبر کتاب اللَّه، طرف بید اللَّه عزّ وجلّ وطرف بأیدیکم، فتمسّکوا به لا تضلّوا، والآخر الأصغر عترتی، وإنّ اللطیف الخبیر نبّأنی أنّهما لن یتفرقا حتی یردا عَلَیَّ الحوض. فسألت ذلک لهما ربّی، فلا تقدموهما فتهلکوا،

ص: 1478

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

ولا تقصروا عنهما فتهلکوا؛

ثقل اکبر همان کتاب خدا که یک سوی آن در نزد پروردگار و سوی دیگرش در دست شماست؛ و ثقل کوچک تر که عترت من است. به این دو تمسّک کنید تا گمراه نگردید. خداوند لطیف خبیر مرا آگاه نموده که این دو هرگز از هم جدا نمی گردند تا آن که در کنار حوض بر من وارد آیند. من نیز همین را در مورد آن دو از پروردگارم مسئلت نمودم. پس، از آن دو پیشی نگیرید که هلاک می گردید و عقب نیز نمانید که نابود می شوید.

سپس آن حضرت دست علی علیه السلام را گرفته بلند نمود تا تمام آن جماعت ایشان را دیدند و ادامه داد و فرمود:

أیّها الناس! من أوْلی الناس بالمؤمنین من أنفسهم؟

ای مردم! چه کسی بر مؤمنان از خودشان صاحب اختیارتر است؟

پاسخ دادند: خدا و پیامبرش بهتر می دانند.

حضرت فرمود:

إنّ اللَّه مولای، وأنا مولی المؤمنین، وأنا أولی بهم من أنفسهم. فمن کنت مولاه فعلیٌّ مولاه؛

خدای متعال مولای من و من مولای مؤمنان هستم و از خودشان بر ایشان شایسته ترم. پس هر که را من مولای او هستم، علی مولای اوست.

ص: 1479

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

و این جمله را سه بار تکرار فرمود و ادامه داد:

اللّهمّ والِ من والاه، وعادِ من عاداه، وأحبّ من أحبّه، وأبغض من أبغضه، وانصر من نصره، واخذل من خذله، وأدر الحقّ معه حیث دار.

ألا فلیبلّغ الشاهدُ الغائبَ؛ (1)

پروردگارا! بر هر کس ولایتش را پذیرفت ولی باش و با آن کس که با او عداوت نمود دشمن باش و هرکه او را دوست داشت دوست بدار و بر هر که به او بغض نمود خشم گیر.

یاورش را یار باش و هر کس که او را رها نمود رهایش کن.

و حق را هرگونه که او بود به دورش قرار ده.

آگاه باشید که شاهدان این سخن را باید به غائبان برسانند.

ص: 1480


1- . از جمله راویان «حدیث غدیر» عبارتند از: محمّد بن إسحاق، عبدالرزّاق، شافعی، احمد بن حنبل، بخاری در تاریخ خود، ترمذی، ابن ماجه، بزّار، نسائی، ابویعلی، طبری، بغوی، ابن حبّان، طبرانی، دارقطنی، حاکم نیشابوری، ابن مردویه، ابونعیم اصفهانی، بیهقی، ابن عبدالبرّ، خطیب بغدادی، زمخشری، ابن عساکر، ابن اثیر، ضیاء مقدسی، محبّ طبری، مزّی، ذهبی، ابن کثیر، ابن حجر عسقلانی، جلال الدین سیوطی و عالمانی دیگر. ما درباره این حدیث از نظر سند و دلالت در جلدهای 6- 9 در موسوعه نفحات الازهار فی خلاصة عبقات الانوار بحث نموده ایم.

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

ویژگی ها و امتیازات غدیر …

در غدیر آن چه را که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از ابتدای بعثتش به صورت پراکنده درباره حضرت علی علیه السلام فرموده بود جمع کرده و یک جا بیان نمود.

افزون بر آن، غدیر ویژگی هایی را درخود جای داد که پیش از آن در تبلیغ های دیگر پیامبر نبود. و بدین سان از اهمیت فوق العاده ای برخوردار گردید که اهتمام و عنایتی خاص را در تمام جوانب می طلبید.

- از جمله این ویژگی ها صراحت کلام پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله و روشنی مقصود ایشان بود، تا آن جا که حضرت به کلام تنها اکتفا نفرموده و عملًا نیز مقصود خود را معرفی نمودند.

- ایشان در همان حال که سخن خود را می فرمودند، دست علی علیه السلام را که در جانب راستش ایستاده بود گرفته و بالا بردند و با این عمل نیز شخص مورد نظر خود را به همگان نشان دادند.

- از دیگر خصوصیات این تبلیغ نزدیک بودن زمان آن به وفات پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله و اطلاع خود حضرت از این امر بود.

آن بزرگوار در ضمن خطبه اش فرمود:

یوشک أن ادعی فاجیب …؛

من به زودی به سوی پروردگارم دعوت می شوم که آن را خواهم پذیرفت …

ص: 1481

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

پوشیده نیست که این گونه سخن در چنین موقعیتی، تأثیر عمیقی بر حاضران گذاشته و حجت را بر همگان تمام و هر عذر و بهانه ای را از آنان می ستاند.

- هم چنین از دیگر امتیازات ماجرای غدیر، وقوع آن در میان جمعیت بی نظیری از مسلمانان بود. پیامبر صلی اللَّه علیه وآله از مدتی قبل این حج را آخرین حجشان اعلام فرموده بودند؛ در نتیجه گروه های بسیاری از مسلمانان به مدینه آمده تا برای آخرین بار همراه پیامبرشان به حج مشرف شوند و عده زیادی نیز در هنگام مناسک به ایشان پیوستند تا از فیض همراهی با رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بهره برند و در نهایت جمعیتی را رقم زدند که جز خدای متعال شمارشان را نمی دانست.

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به همراه این خیل عظیم مناسک حج را به پایان رسانده و راه بازگشت پیش گرفتند و چون به منطقه غدیر خم که محل جدایی راه های اهل مدینه از مصریان و عراقیان بود رسیدند، توقف نموده و به انتظار نشستند تا آنان که عقب مانده بودند برسند.

هم چنین امر فرمودند تا آنان که جلو رفته اند نیز بازگردند.

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله پس از اقامه نماز برخاستند و خطبه مفصلی خواندند و بدین سان سخن خود را به گوش تمامی آنان رساندند.

- از دیگر ویژگی های تبلیغ غدیر، نزول کلام خداوند متعال است

ص: 1482

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

که پیش از خطبه آن حضرت این آیه نازل شد: (1) «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»؛ (2)

ای پیامبر! آن چه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم برسان و اگر چنین نکنی، رسالت او را انجام نداده ای و خداوند تو را از خطرات مردم حفظ می کند.

بعد از خطبه آن بزرگوار این آیه نازل شد: (3) «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَرَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا»؛ (4)

امروز دین شما را برایتان کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را آیین شما پذیرفتم.

ص: 1483


1- . نزول این آیه را در غدیر: طبری، ابن ابی حاتم، ابن مردویه، ثعلبی، ابونعیم اصفهانی، واحدی، ابوسعید سجستانی، حسکانی، ابن عساکر، فخر رازی، نیشابوری، عینی، جلال الدین سیوطی، و دیگران نقل کرده اند؛ ر. ک: نفحات الازهار فی خلاصة عبقات الانوار.
2- . سوره مائده: آیه 67.
3- . نزول این آیه را در غدیر: طبری، ابن مردویه، ابونعیم اصفهانی، خطیب بغدادی، ابن مغازلی، خوارزمی، حموینی، ابن عساکر، ابن کثیر، جلال الدین سیوطی، و دیگران نقل کرده اند؛ ر. ک: نفحات الازهار فی خلاصة عبقات الانوار.
4- . سوره مائده: آیه 3.

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

- هم چنین از دیگر نکات ممتاز این تبلیغ تبریک و تهنیت گفتن آن جماعت بر امیرالمؤمنین علیه السلام است.

البته از نخستین کسانی که برای این امر، قدم پیش گذاشتند ابوبکر و عمر بودند! … در حالی که می گفتند:

بخٍ بخٍ لک یابن أبی طالب، أصبحت وأمسیت مولای ومولی کلّ مؤمنٍ ومؤمنة؛ (1)

خوشا به حال تو ای پسر ابوطالب که مولای ما و مولای هر مرد و زن مؤمن شدی.

- و نیز از نکات خاص این تبلیغ پیامبر صلی اللَّه علیه وآله شعری بود که حسّان بن ثابت با اجازه خواستن از آن حضرت سرود. وی پس از اتمام سخنان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله گفت: ای رسول خدا! به من اجازه فرمایید از سخنان شما درباره علی علیه السلام چند بیتی بسرایم.

حضرت فرمودند:

قل علی برکة اللَّه؛

به لطف و برکت خدا، بگو.

ص: 1484


1- . این روایت را ابوبکر بن ابی شیبه، احمد، ابوسعد خرگوشی، ثعلبی، ابوسعد سمعانی، خطیب تبریزی، ابن کثیر، مقریزی، محبّ طبری نقل کرده اند؛ ر. ک: نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الأنوار: 7/ 133.

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

حسّان برخاست و چنین سرود:

ینادیهم یوم الغدیر نبیّهم بخمّ فأسمع بالرسول منادیا

وقد جاءه جبریل عن أمر ربّه بأنّک معصوم فلا تک وانیا

وبلّغهم ما أنزل اللَّه ربّهم إلیک ولا تخش هناک الأعادیا

فقام به إذ ذاک رافع کفّه بکفّ علیّ معلن الصوت عالیا

فقال: فمن مولاکم وولیّکم فقالوا ولم یبدوا هناک تعامیا

إلهک مولانا وأنت ولیّنا ولن تجدن فینا لک الیوم عاصیا

فقال له: قم یا علیّ فإنّنی رضیتک من بعدی إماماً وهادیا

فمن کنت مولاه فهذا ولیّه فکونوا له أنصار صدق موالیا

هناک دعا اللّهمّ والِ ولیّه وکن للّذی عادی علیّاً معادیا

فیاربّ انصر ناصریه لنصرهم إمام هدی کالبدر یجلوا الدیاجیا؛ (1)

پیامبرشان در روز غدیر در کنار غدیر خم به آنان خطاب نمود. پس تو نیز بر سخن پبامبر گوش فرا ده.

جبرئیل نیز از جانب پروردگارش به نزد او آمده و پیغام آورده بود که

ص: 1485


1- . این اشعار را حافظان اهل سنّت از جمله: ابوسعد خرگوشی، ابن مردویه، ابونعیم اصفهانی، ابوسعید سجستانی، موفّق بن احمد مکّی خوارزمی، ابوالفتح نطنزی، سبط ابن جوزی، حافظ گنجی، صدر حمّوئی، جمال زرندی، جلال الدین سیوطی و دیگران نقل کرده اند. برای آگاهی بیشتر در این زمینه: ر. ک نفحات الازهار فی خلاصة عبقات الانوار: 8 و جلد دوم الغدیر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

تو از گزند دیگران در امان هستی.

پس آن چه را خدا؛ پروردگار آن ها بر تو نازل نموده به اینان ابلاغ کن و از دشمنی ها نهراس.

پس او نیز برخاست و در حالی که دست علی را بالا برده بود با صدایی رسا اعلام کرد و گفت:

مولا و ولیّ شما کیست؟ آنان در حالی که هیچ کدامشان نمی توانستند به کوری تظاهر کنند، گفتند:

خدای تو مولای ما و تو نیز ولیّ ما هستی و امروز هیچ کدام از ما را از این امر روی گردان نمی یابی.

و پیامبرشان فرمود: ای علی! برخیز که من خشنودم که تو امام و هدایت گر پس از من هستی.

پس هر که من مولای او هستم این علی مولای اوست. ای مردم موالی و یاران راستین او باشید.

سپس پیامبرشان دست به دعا برداشت و گفت: خدایا! بر هر کس ولایتش را پذیرفت تو ولی باش و با آن که به او دشمنی نمود دشمن باش.

پروردگارا! یاورش را بر یاریش یار باش. یار همان امام هدایت گری که به سان ماه شب چهارده تاریکی ها را می زداید.

ص: 1486

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

پر واضح است که سراینده این شعر از نامداران اصحاب پیامبر بوده و این ابیات را در حضور آنان و با اجازه آن حضرت سروده است و در پایان نیز پیامبر آن را تأیید نموده و نیکو شمردند.

عنایت و اهتمام به حدیث غدیر …

به سبب نکاتی که یادآور شدیم، غدیر و حدیث آن از اهمیت و برتری خاصی نسبت به دیگر روزها و احادیثی که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در آن ها این خبر عظیم را بیان کرده اند برخوردار گردید. از این رو اهل بیت علیهم السلام و پیروانشان در راه اثبات و نشر آن در میان امت پیامبر از هر فرصتی بهره جسته و برای باقی نگه داشتن آن در اذهان و بر سر زبان ها در طول تاریخ و نیز برای حفاظت وصیانت از شأن نبی اکرم و دور نمودن هر نصبتی به آن بزرگوار همّتی والا بکار بسته اند.

البته آن چه موجب گشت تا بعد از وفات پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله اختلاف و نزاع برخیزد نیز همین امر بود؛ یعنی اعلام حق اهل بیت در امامت بعد از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به فرمان خدای متعال و آن که هیچ سخنی از جانب خداوند و پیامبرش بر خلافت آنان که بر مسندش تکیه زدند یافت نمی شد.

به همین سبب نیز امیر مؤمنان علی علیه السلام بارها و بارها اصحاب پیامبر را در مناسبت های مختلف بر این حدیث سوگند می دادند که

ص: 1487

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

تاریخ نیز برخی از آن ها را برای ما نقل نموده است:

1. در روز شورا از آن جماعت خواست تا بر سخنانش شهادت دهند و همگی آنان بدان اقرار نمودند؛ (1) 2. در جنگ جمل؛ (2) 3. در جنگ صفین؛ (3) 4. در کوفه. حاضران را بر این موضوع سوگند داد که عده ای اقرار کرده و برخی هم اظهار فراموشی نمودند که به آن اشاره ای خواهیم داشت؛ (4) 5. هم چنین حضرت صدیقه کبری علیها السلام در سخنان خود به غدیر احتجاج نمود؛ (5) 6. دیگر امامان اهل بیت علیهم السلام و بزرگان خاندان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نیز در سخنان خود به غدیر احتجاج کردند. (6) هم چنین جمعی از انصار که در میان آن ها ابوایوب انصاری،

ص: 1488


1- . الغدیر: 1/ 159.
2- . همان: 1/ 186.
3- . همان: 1/ 195.
4- . ر. ک نفحات الازهار: 9/ 9- 27.
5- . اسنی المطالب: 49.
6- . الغدیر: 1/ 197- 200.

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

خزیمة بن ثابت، عمار بن یاسر و پسر تیهان بودند، آن هنگام که در کوفه به نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمده و گفتند: سلام بر تو ای مولای ما.

حضرت فرمود: چگونه من مولای شما هستم در حالی که شما از عرب های آزاد هستید و بنده کسی نیستید؟

آنان پاسخ دادند: ما خودمان در روز غدیر از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیدیم که فرمود:

من کنت مولا فعلی مولاه؛ (1)

هر که من مولای او هستم علی مولای اوست.

فراتر این که برخی از صحابه نیز در مقابل مخالفان خود به این حدیث احتجاج نموده اند. هنگامی که معاویه از سعد بن ابی وقاص خواست تا امیرالمؤمنین علیه السلام را سب نموده و دشنام دهد، سعد در پاسخ او به همین حدیث شریف احتجاج کرد. (2)

ص: 1489


1- . این روایت را احمد بن حنبل، طبرانی، ابن مردویه، ابن اثیر، ابن کثیر، محبّ طبری، هیثمی، قاری و دیگران نقل کرده اند؛ ر. ک: نفحات الازهار فی خلاصة عبقات الأنوار: 9/ 139.
2- . این روایت را بخاری، مسلم، احمد بن حنبل، ترمذی، ابن ماجه و دیگران نقل کرده اند. البته آنان برای کاستن از شناعت آن سخنان و پوشاندن ننگ های پیشوایشان معاویه با واژگان گوناگون در آن دخل و تصرّف کرده اند؛ چرا که در حدیث آمده است: «روزی معاویة بن ابوسفیان به سعد گفت: چرا به ابوتراب (علی علیه السلام) دشنام نمی دهی؟ سعد گفت: وقتی سه فضیلت از او را که پیامبر درباره او گفته به یاد می آورم نمی توانم به او دشنام دهم …». ولی این جریان در برخی از کتاب ها چنین آمده است: معاویه در یکی از سفرهای خود به حج، نزد سعد رفت و سخن از علی علیه السلام به میان آمد. معاویه از آن حضرت بدگویی کرد. سعد از این امر خشمگین شد؛ آن گاه ویژگی های چندی از علی علیه السلام را یادآور شد که حدیث غدیر از آن جمله بود. در البدایة والنهایه ابن کثیر جمله «معاویه از آن حضرت بدگویی کرد و سعد خشمگین شد» حذف شده است. احمد بن حنبل نیز این جریان را چنین نقل کرده است: در نزد شخصی سخن از علی علیه السلام به میان آمد، سعد بن ابی وقاص نیز که در آن جا حضور داشت گفت: آیا درباره علی بدگویی می کنید …؟ و در کتاب الخصائص از سعد چنین نقل شده که گوید: روزی در جایی نشسته بودم که از علی بن ابی طالب بدگویی کردند. من گفتم: به راستی که از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیده ام … و برخی از نگارندگان حدیث، اصل داستان را حذف کرده و می نویسند: سعد بن ابی وقاص گوید: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله درباره علی سه ویژگی بیان فرمود: … برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر. ک: نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الأنوار: 6/ 34.

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

عمروبن عاص نیز در یکی از نامه هایش برای معاویه با همین حدیث به او پاسخ گفته است. (1)

ص: 1490


1- . المناقب خوارزمی: 130.

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

شواهد حدیث غدیر …

موارد بسیاری بر اثبات حدیث غدیر و دلالت آن بر امامت حضرت امیر علیه السلام گواه است که برخی از آن ها را به اختصار یادآور می شویم:

1. شخصی که مرتد شده بود به نزد پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله آمد و گفت: ای محمّد! از طرف خدا به ما دستور دادی که گواهی بدهیم خدایی جز او نیست و تو هم پیامبر او هستی و گفتی نماز و روزه و حج به جای آوریم و زکات بپردازیم ما هم همه را قبول کردیم. اما تو به این ها راضی نشدی تا این که دست پسرعمویت را گرفتی و بالا بردی و او را بر ما برتر قرار دادی و گفتی: «هر که من مولای او هستم، علی نیز مولای اوست». آیا این مطلب از جانب خود توست یا از طرف خدا؟

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

واللَّه الّذی لا إله إلّاهو! إنّ هذا من اللَّه؛

سوگند به خدایی که معبودی جز او نیست، این مطلب از طرف خداوند است.

آن مرد نیز به پیامبر پشت کرده و همان طور که به سوی مرکب خود می رفت گفت: خدایا! اگر آن چه محمّد می گوید راست است، سنگی از آسمان بر ما فرود آور و یا به عذابی سخت ما را مبتلا کن.

و پیش از آن که به مرکب خود برسد خداوند متعال سنگی بر او

ص: 1491

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

نازل فرمود که بر سرش فرود آمده و از نشیمنگاهش خارج شد و در همان لحظه هلاک گشت.

سپس خداوند متعال این آیه های شریفه را بر پیامبرش وحی فرمود که این ها آخرین آیه های نازل شده در مورد غدیر بودند:

«سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ* لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ* مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعارِجِ»؛ (1)

تقاضا کننده ای درخواست واقع شدن عذابی کرد که برای کافران فرود آید که هیچ دفع کننده ای بر آن نیست. از سوی خداوندی که صاحب معارج است. (2)

2. هم چنین از جمله شواهد بر معنای حدیث غدیر، حدیثی است که با این عبارت نقل شده:

من کنت أولی به من نفسه فعلی ولیّه؛

هر کس که من بر او از خودش اولویت دارم علی نیز بر او اولویت دارد.

ص: 1492


1- . سوره معارج: آیه 1- 3.
2- . نزول این آیه در این واقعه را ابوعبید هروی، ابوبکر نقّاش، ثعلبی، قرطبی، سبط بن جوزی، حموینی، زرندی، سمهودی، ابوسعود، شربینی، حلبی، منّاوی و دیگران نقل کرده اند. ر. ک: نفحات الازهار فی خلاصة عبقات الأنوار: 8/ 340- 400.

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

3. هم چنین روایت دیگری که اهل سنّت نقل کرده اند تأیید دیگری بر این معناست:

برخی به عمر بن خطاب گفتند: تو با علی به گونه ای هستی که با هیچ یک از صحابه پیامبر نیستی؟!

او پاسخ داد: زیرا او مولای من است. (1) 4. از دیگر شواهد بر معنای حدیث غدیر، کلام دانشمند بزرگ اهل سنّت ابن حجر مکّی است که در مقام جواب به این حدیث شریف می گوید:

«پذیرفتیم که او (امیرالمؤمنین علیه السلام) اولی و پیش تر است؛ اما نمی پذیریم که در امامت اولویت داشته باشد؛ بلکه وی فقط در اطاعت و تقرب، اولویت دارد؛ مثل این آیه قرآن که می فرماید:

«إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ»؛ (2)

به راستی سزاوارترین مردم به ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی کردند.

بر این ادعا نه تنها پاسخ محکمی در ردّ آن وجود ندارد؛ بلکه پاسخ ظاهری نیز بر رد آن یافت نمی شود؛ فراتر این که همین معنا واقع

ص: 1493


1- . ر. ک: نفحات الازهار فی خلاصة عبقات الانوار: 9/ 141- 144.
2- . سوره آل عمران: آیه 68.

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

شده؛ زیرا ابوبکر و عمر نیز همین معنا را فهمیده اند. به همین سبب وقتی آن سخن پیامبر را شنیدند به او (امیرالمؤمنین علیه السلام) گفتند: ای پسر ابوطالب! مولای هر مرد و زن مؤمن شدی.

و این روایت را دانشمند اهل سنّت، دارقطنی نقل کرده و هم چنین روایت کرده که به عمر گفته شد: تو با علی به گونه ای هستی که با هیچ یک از صحابه پیامبر نیستی؟ و او پاسخ داد: زیرا او مولای من است. (1) در پاسخ ابن حجر می گوییم که اگر بپذیریم مقصود پیامبر از اولی بودن، اولی و شایستگی در پیروی است؛ با این وجود آیا کسی جز امام، اولویت و شایستگی در پیروی و اطاعت دارد؟

موضع گیری های ضد و نقیض …

موضع صحابه و تابعین آن ها در جریان غدیر و پس از آن و به هنگام روبه رو شدن با حدیث غدیر تناقضی آشکار دارد؛ به گونه ای که در ابتدا ابوبکر و عمر تبریک گفتند و حسان شعر سرود. پس از وفات رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله گروهی بر آن شهادت دادند و جمع دیگری بر آن احتجاج کردند.

ص: 1494


1- . الصواعق المحرقه: 26.

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

در مقابل نیز فهری به نبوت پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله شک و تردید وارد نمود.

ابوطفیل چنان وانمود کرد که گویا ماجرایی در کار نبوده و هیچ نمی داند، آن جا که می گوید: از نزد او (امیرالمؤمنین علیه السلام) در حالی که سخنانش برایم ناخوشایند بود، خارج شدم. با زید بن ارقم برخورد کردم و به او گفتم: از علی شنیدم که چنین و چنان ادعا می کند!

زید گفت: مگر تو نمی دانی؟ من خودم از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیدم که در مورد او چنین می فرمود. (1) گروهی نیز همه را کتمان کردند و امام علیه السلام آنان را نفرین کرد که از جمله آن ها عبدالرحمان بن مدلج، جریر بن عبداللَّه بجلی، یزید بن ودیعه، زید بن ارقم، انس بن مالک و براء بن عازب هستند.

احمد بن حنبل از عبدالرحمان بن ابی لیلی نقل می کند که او در محل رحبه حضور داشت. امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود:

انشد اللَّه رجلًا سمع رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله وشهد یوم غدیر خم إلّاقام؛

هر کس را که در روز غدیر شاهد سخن پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله بوده سوگند می دهم که برخیزد.

دوازده نفر برخاستند و گفتند: هنگامی که پیامبر دست او

ص: 1495


1- . مسند احمد: 4/ 370، الخصائص: 100، البدایة والنهایه: 7/ 346، الریاض النضره: 2/ 223.

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

(امیرالمؤمنین علیه السلام) را گرفته بود ما وی را دیدیم و شنیدیم که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

اللهمّ وال من والاه وعاد من عاداه، وانصر من نصره واخذل من خذله؛

خدایا! بر هر که او را ولی خود می داند، ولی باش و هر کس را که با او دشمنی می کند دشمن بدار و یاورش را یار باش و آن کس که او را خوار کند ذلیل نما.

اما سه نفر از جا برنخاستند. پس حضرت (امیرالمؤمنین علیه السلام) آن ها را نفرین کرد و هر سه به آن نفرین مبتلا شدند. (1) و در روایتی که ابن اثیر نقل نموده این گونه آمده است: عدّه ای این مطلب را کتمان کردند. پس هیچ یک از دنیا نرفتند مگر آن که کور شده یا به بلایی سخت مبتلا گشتند. (2) و در روایت متقی هندی نیز چنین آمده است: گروهی این مطلب را کتمان کردند و همگی پیش از مردن کور شده و پیسی گرفتند. (3) راوی دیگری می گوید: نزد زید بن ارقم رفتم و به او گفتم:

خویشاوندی دارم که از تو حدیثی درباره علی علیه السلام در روز غدیر

ص: 1496


1- . مسند احمد: 1/ 119.
2- . اسد الغابه: 4/ 321.
3- . کنز العمّال: 15/ 115.

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

برای من نقل کرده است. دوست دارم این حدیث را از خود تو بشنوم.

زید گفت: شما اهل عراق هستید و مسائلی بین شما هست (که من نمی توانم مطلبی بگویم).

به او گفتم: از جانب من نگران نباش (و بگو).

او بعد از آن که مطمئن شد، گفت: آری، درست است. ما در منطقه جحفه بودیم که … (1) دیگری نقل می کند که به سعد بن ابی وقّاص گفتم: می خواهم مطلبی بپرسم، اما از تو بیم دارم.

سعد گفت: من که عموی تو هستم! پس هر چه می خواهی بپرس.

راوی گوید: به او گفتم: تو موقعیت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را در روز غدیر و در میان خودتان گفتی که … (2) شخص دیگری گوید که به زهری گفتم: از این ماجرا- غدیر- در شام سخن مگو که دو گوش تو، از دشنام به علی پر خواهد شد.

او در پاسخ گفت: سوگند به خدا! من فضایل و مناقبی از علی می دانم که اگر بازگو می کردم مرا می کشتند. (3)

ص: 1497


1- . مسند احمد: 4/ 368.
2- . کفایة الطالب: 62.
3- . أسد الغابه: 1/ 8.

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

غدیر و علما و دانشمندان …

بیشتر محدّثان و متکلّمان ماجرای غدیر و حدیث آن را آن چنان که بوده نقل نموده اند (1) که به برخی از مآخذ و مدارک آن ها اشاره نمودیم.

البته بعضی از آنان نیز به پیروی از پیشینیان خود (صحابه) آن را کتمان نموده اند.

بعضی دیگر بخش نخستین آن را نقل نکرده اند، آن جا که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ألست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟

آیا من بر مؤمنان از خودشان اولی و سزاوارتر نیستم؟

و برخی نیز بخش پایانی آن و دعای حضرت را نقل نکرده اند که فرمود:

ص: 1498


1- . یعنی ابتدا و انتهای حدیث را آن سان که پیش تر آوردیم، نقل نموده اند؛ ولی برخی ازآن ها جریان را به طور کامل روایت نکرده اند و گفته اند: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله خطبه خواند (مسند احمد: 4/ 372)؛ برخی گفته اند: «آن چه خدا می خواست گفت» (المستدرک: 3/ 109) برخی دیگر گفته اند: در آن روز آن چه تا روز رستاخیز نیاز بود بیان کردند (مجمع الزوائد: 9/ 105) با این بیانات راویان، پس سخنان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله که در روز غدیر بیان فرمود چه شد؟ و چرا آن خطبه تاریخی را نقل نکرده اند؟

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

اللهمّ وال من والاه وعاد من عاداه؛

پروردگارا! بر آن کس که ولایتش را پذیرفت ولی باش و آن کس را که با او دشمنی کند دشمن باش.

اگر چه هیچ کدام از این موضع گیری ها سودی نبخشید؛ چرا که:

اعتراض- آن چنان که فهری مرتکب شد- کفری بود که عذاب الهی را به دنبال خود نازل کرد.

کتمان حقیقت- چنان که برخی دیگر انجام دادند- عصیان بزرگی بود که نفرین و ذلّت را در پی داشت.

و تحریف روایت، خیانتی بود که گذشتِ روزگار آن را برملا می نمود.

با این حال تمامی این ها باید باشد، اما این بار با وجهه ای عالمانه و رنگ و لعابی علمی! یعنی خدشه در دلالت و معنای حدیث.

این موضع گیری و اقدام نیز- با آن که از جانب کسانی است که به احادیث و سخنان نقل شده در مورد غدیر توجهی ندارند- این نکته را آشکار می کند که بی تردید حدیث غدیر امر عظیمی را بیان نموده که این چنین مورد اختلاف و نزاع قرار گرفته است.

ص: 1499

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

معنای حدیث غدیر …

بی گمان هر انسان منصفی در قضیه غدیر و حدیث آن اندکی تأمّل کند، یقین می کند که واژه «مولی» در این حدیث شریف بر امامت حضرت علی علیه السلام و جانشینی آن بزرگوار تصریح دارد؛ زیرا پیامبر گرامی صلی اللَّه علیه وآله پیش از این عبارت فرموده اند:

ألست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟ (1)

آیا من بر مؤمنان از خودشان اولی و صاحب اختیارتر نیستم؟

حضرت با این سخن خویش به این آیه شریفه «النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» (2)

اشاره فرموده و بر لزوم پیروی آنان و نافذ بودن فرمانش، از آنان اقرار گرفت؛ آن سان که آیه شریفه نیز بر این امر دلالت دارد. (3) پس از این مقدمات بود که فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه؛ (4)

و این

ص: 1500


1- . این جمله در ابتدای حدیث، در روایت احمد بن حنبل، ابن ماجه، بزّار، نسائی، ابویعلی، طبری، ابن حبّان، طبرانی، دارقطنی و دیگر محدّثان بزرگ اهل سنّت آمده است.
2- . سوره احزاب: آیه 6.
3- . سوره حشر: آیه 7.
4- . این فراز را با «فاء» تفریع احمد بن حنبل، نسائی، طبری، طبرانی، ضیاء مقدسی، محاملی، ابویعلی، ابن کثیر، سمهودی، متقی هندی و دیگران نقل کرده اند.

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

همان معنایی بود که تمام حاضران در آن مجلس و در رأس آن ها امیر مؤمنان علی علیه السلام، حسّانِ شاعر، آن دو نفر و دیگر صحابه از سخن آن بزرگوار برداشت کردند.

هم چنین همان معنایی بود که فهری آن را انکار نمود، و بر ابوطفیل سنگین آمد و فلان و فلان! هم آن را کتمان کردند.

البته همان معنایی است که برخی دانشمندان با انصاف مانند تقی الدین مقریزی بدان اعتراف نموده ودر کتاب خود چنین آورده است:

ابن زولاق چنین گفته است: در روز هجدهم ذی حجه- روز غدیر- گروهی از مردم مصر، مغرب و اطراف آن برای خواندن دعا جمع می شدند؛ زیرا آن روز را به مناسبت وصیت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب در جانشینی پس از خود، عید می دانستند. (1) شواهد بسیار دیگری نیز بر این معنا گواه است که- به برخی از آن ها اشاره نمودیم- نهایت و چکیده همه آن ها این سخن است:

واژه «مولی» در حدیث شریف نبوی؛ یعنی کسی که حق اولویت در اطاعت و صاحب اختیاری و حکم کردن از آنِ اوست و این یعنی ولایت کبری و امامت عظمی.

ص: 1501


1- . المواعظ والاعتبار: 2/ 220.

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

تشکیک ها و ایرادها …

از جمله اشکالات سستی که بر این معنا وارد شده آن است که بعضی گفته اند:

«ولایت در این حدیث به معنای یاری رساندن و محبت است» و استدلال ادبی نموده اند که وزن «مفعل» - که «مولی» بر این وزن است- به معنای «افعل» نمی آید. پس ناگزیر معنای أولی برای «مولی» درست نیست.

اینان یا نادانند و یا به نادانی تظاهر می کنند؛ زیرا مفسران، محدثان و اهل لغت بزرگ اهل سنت تصریح کرده اند که واژه «مولی» به معنای «أولی» آمده و آیه شریفه «فَالْیَوْمَ لایُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَلا مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ وَبِئْسَ الْمَصیرُ» (1)

و برخی آیات دیگر را به همین معنا تفسیر نموده اند.

از جمله کسانی که با صراحت به این معنا اشاره نموده اند می توان به فرّاء، ابوزید، ابوعبیده، اخفش، ابوالعباس ثعلب، مبرّد، زجّاج، ابن انباری، رمّانی، جوهری، ثعلبی، واحدی، زمخشری، نیشابوری، بیضاوی، نسفی، ابوسعود، شهاب خفاجی و … اشاره نمود. (2)

ص: 1502


1- . سوره حدید: آیه 15.
2- . ر. ک: نفحات الازهار: 8/ 15- 88.

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

اینان چون دریافته اند که این ادعا اعتباری ندارد، به ناچار لب به اعتراف گشوده و سخن به حقیقت گفته اند. گرچه برخی از ایشان نپذیرفته اند که مراد از این برتری، اولویت در تصرف و صاحب اختیاری است؛ بلکه آن را اولویت در محبت و دوستی و بعضی نیز اولویت در پیروی و تبعیت دانسته اند.

البتّه این سخن نیز مانند ادّعای نخست فارغ از دلیل بوده و بی بنیاد است و شاهدی بر آن یافت نمی شود.

اگر هم بپذیریم که این اولویت در پیروی و محبت بی قید و شرط است، باز هم این اولویت به امام اختصاص خواهد داشت.

اما برخی از مطرح کنندگان معنای سوم- یعنی اولویت در پیروی برای کلمه «مولی» - چون سستی سخن خود را دریافتند، ناگزیر به حق اعتراف کرده و گفته اند که «درست است که مقصود حدیث شریف اولویت در امر امامت می باشد؛ ولی این اولویت فقط در دوران امامت خود امیرالمؤمنین بوده است؛ یعنی پس از اتمام دوره سه خلیفه نخست، نه بدون فاصله و بعد از پیامبر».

این ادعا نیز به چند علت غیر قابل قبول است:

1. در برخی روایات غدیر عبارت «بعد از من» از پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله نقل شده است. چنان که تاریخ نگار بزرگ اهل سنّت ابن کثیر در کتاب

ص: 1503

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

البدایة والنهایه از عبدالرزاق همین گونه نقل کرده و در شعر معروف حسّان نیز این چنین نقل شده است.

2. شرط لازم برای آن که ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام را به بعد از دوره عثمان اختصاص دهیم آن است که از پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله عبارت صریح و آشکاری بر خلافت آن سه نفر نخست داشته باشیم و بتوانیم آن را با حدیث غدیر جمع کنیم که البته اهل سنّت خود بر نبود چنین عبارت صریح و آشکاری اقرار دارند.

3. عبارت «هر کس» - که در حدیث شریف غدیر آمده- از عبارت های عام است که همه مخاطبان و از جمله آن سه نفر را نیز شامل می شود. بنابراین خلافت آن سه نفر پیش از حضرت امیر علیه السلام بی معناست.

4. پذیرفتن این تأویل برای معنای «مولی» رد آشکار سخن ابوبکر و عمر است؛ زیرا آن دو نخستین کسانی بودند که به نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمده و با این عبارت به او تبریک گفتند: «خوشا به حال تو که مولای ما و مولای هر مرد و زن مؤمن شدی».

5. علاوه بر این، محدثان اهل سنّت نقل کرده اند که ابن مسعود گوید: در شبی که گروهی از جنیان به محضر پیامبر آمده بودند، من نیز در نزد ایشان بودم. پس از رفتن آنان حضرت آهی کشید. به ایشان

ص: 1504

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

عرض کردم: چه شده ای رسول خدا؟

فرمود:

نعیت إلیّ نفسی یابن مسعود!

خبر نزدیکی مرگم به من رسیده ای پسر مسعود!

عرض کردم: پس کسی را به جانشینی خود برگزینید.

حضرت پرسید: چه کسی را؟

گفتم: ابوبکر را. حضرت سکوت کرد.

مدتی گذشت و حضرت دوباره آهی کشید.

عرض کردم: پدر و مادرم قربانت شوند! ای رسول خدا! چه شده؟

ایشان دوباره فرمودند:

نعیت إلیّ نفسی یابن مسعود!

خبر نزدیکی مرگم به من رسیده ای پسر مسعود!

عرض کردم: کسی را به جانشینی انتخاب کنید!

حضرت دوباره پرسید: چه کسی را؟

این بار گفتم: عمر را.

این بار نیز حضرت سکوت کرد و سخنی نگفت.

زمانی دیگر گذشت دوباره ایشان آهی کشید و من پرسیدم: چه

ص: 1505

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

شده ای رسول خدا؟ حضرت همان پاسخ را فرمودند.

من بار دیگر گفتم: کسی را برای جانشینی خود برگزینید و ایشان نیز همان سؤال را تکرار فرمودند. من این بار در پاسخ نام علی را بردم.

حضرت فرمود:

أما والّذی نفسی بیده، لئن أطاعوه لیدخلون الجنّة أکتعین؛ (1)

سوگند به آن که جانم به دست اوست، اگر مردم از او اطاعت کنند همگی وارد بهشت می شوند.

حال به رغم آن که تمامی تأویلات و توجیهات اینان یکی پس از دیگری فرو می ریزد و در نهایت چاره ای نمی یابند جز آن که زبان به اعتراف گشوده و بر دلالت حدیث غدیر به امامت حضرت علی علیه السلام بعد از پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله اقرار نمایند؛ اما باز راه دیگری در پیش گرفته و یکی از علمای متأخر آنان می گوید:

«چه دلیلی داریم که این امامت را به معنای حاکمیت و ریاست بدانیم؟ چه بسا امامت او باطنی باشد و ابوبکر و جانشینان او، امام ظاهر و آشکار باشند»!

ص: 1506


1- . این روایت را گروهی از علمای اهل سنّت از جمله احمد بن حنبل، ابونعیم اصفهانی، شبلی، خوارزمی، عمر ملّا، عبدالقادر طبری و … نقل کرده اند. ر. ک: نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الأنوار: 9/ 274- 279.

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

گویا که تقسیم امامت به مدّعیان این سخن واگذار شده و ایشان نیز امامت باطنی را برای امیر مؤمنان علی علیه السلام قرار داده- چنان که صوفیه نیز مدعی آن هستند- و امامت ظاهری را برای دیگران در نظر گرفته اند! و گویا اینان نمی دانند که «مولی» به معنای رئیس، حاکم، صاحب اختیار و معانی این چنینی می آید؛ معانی که همگی بر حاکمیت و ریاست دلالت دارد. (1)

بین غدیر و حوض کوثر …

و به این ترتیب غدیر آخرین مرحله و جایگاه ابلاغ و اعلام امامت حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام بود، با این تفاوت که در این مرتبه پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله با کنایه و اشاره سخن نگفت؛ بلکه با صراحت و آشکارا مطلب خویش را بیان فرمود و بی گمان آن چه فرمود در بیان مقصودی که داشت جامع و کامل بود که اگر چنین نبود آیه «اکمال دین» از جانب خدای متعال نازل نمی شد که

«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی …»؛ (2)

امروز دین شما را برایتان کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم …

ص: 1507


1- . ر. ک: نفحات الازهار فی خلاصة عبقات الأنوار: 8/ 89- 113.
2- . سوره مائده: آیه 3.

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

البته در همان روز پیش از خطابه پیامبر «آیه تبلیغ» نیز فرود آمده که در آن، تأکید خدای متعال بر تبلیغ این پیام به تهدید پایان یافته بود که:

«وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»؛ (1)

و اگر چنین نکنی، رسالت او را انجام نداده ای.

و در این هنگام تهدید و هشدار از سرکشی مخالفان و تحریف و تغییر در امر الهی صورت گرفت و چه زود و سریع تحریف و سرکشی به وقوع پیوست!

به راستی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آن چه را که بر عهده اش بود به طور کامل انجام داد؛ اما در واپسین روزهای عمر شریف خود، در حالی که پس از آن هرگز بسیاری از آنان را نمی دید؛ ولی از تصمیم آنان بر آن چه که می خواستند انجام دهند نیک آگاه بود …

و چه زود و سریع به وقوع پیوست …!

گرچه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله منزلگاه بعدی را به آنان یادآور شده بود؛ همان وادی که دوباره همگی در آن گرد می آمدند و بر او وارد می شدند! و بی تردید آن بزرگوار با کلام خویش بین «آبگیر کوچک غدیر» و «دریای پهناور کوثر» پیوندی ناگسستنی ایجاد کرد؛ آن هنگام که فرمود:

ص: 1508


1- . سوره مائده: آیه 67.

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

أیّها الناس! ألا تسمعون؟

ای مردم! آیا همگی سخن مرا می شنوید؟

پاسخ دادند: آری می شنویم.

حضرت فرمود:

فإنّی فرط علی الحوض وأنتم واردون علیّ الحوض؛

من در رسیدن به حوض کوثر بر شما پیشی می گیرم و شما در آن جا بر من وارد می شوید.

البته اعتقاد به حوض کوثر امری ضروری است؛ زیرا که پنجاه نفر از اصحاب پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله حدیث آن را نقل نموده اند (1) و حتی برخی از بزرگان منکر آن را کافر شمرده اند.

آری، کوثر را به آن ها یادآوری کرد تا آنان سخنی را که پیش از آن گفته بود به یاد آورند. حضرت فرموده بود:

أنا فرطکم علی الحوض ولیرفعنّ رجال منکم، تمّ لیختلجنَّ دونی، فأقول: یا ربّ أصحابی!

فیقال: إنّک لا تدری ما أحدثوا بعدک؛

من پیش از شما در کنار حوض کوثر خواهم بود و شما بر من وارد خواهید شد؛ اما برخی از شما کنار زده می شوید و از من دور

ص: 1509


1- . لقط اللآلی المتناثره: 251.

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

می گردید و من عرض خواهم کرد: پروردگارا! اینان اصحاب من هستند! لیک ندا خواهد آمد: تو نمی دانی که این ها بعد از تو چه کارهایی انجام دادند!

در روایتی دیگر ادامه این حدیث چنین آمده که حضرت فرمودند:

فأقول: سحقاً سحقاً لمن غیّر بعدی؛ (1)

و من خواهم گفت: از رحمت خدا به دور باد آن که پس از من مرتد شده و یا دینم را تغییر داد.

ظاهر عبارت آن است که مقصود پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله تنها مردان نبوده، بلکه همه اصحاب از زن و مرد را در نظر داشته است و به یقین عایشه نیز در زمره آنان بوده است؛ زیرا روزی به او گفتند: آیا پس از وفات، تو را در نزد رسول خدا به خاک بسپاریم؟

او پاسخ داد: من بعد از او کارهایی انجام داده ام که بهتر است مرا در کنار دیگر همسران وی دفن کنید.

از این رو او را در بقیع به خاک سپردند. (2)

ص: 1510


1- . این حدیث در دو صحیح بخاری و مسلم و دیگر صحاح و منابع دیگر آمده است. ر. ک: صحیح بخاری: 4/ 87، باب فی الحوض.
2- . المستدرک علی الصحیحین: 4/ 6. وی این روایت را بنا بر نقل شیخین صحیح دانسته است؛ المعارف: 134 و منابع دیگر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

بلکه به یقین می توان گفت که سخن پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله شامل تمام کسانی می شود که هم این واقعه تاریخی را تحریف کرده و تغییر دادند و هم چنین همه آنان که تا روز رستاخیز چنین کنند.

و سرانجام همگی در کنار حوض بر پیامبر گرامی اسلام صلی اللَّه علیه وآله وارد خواهند شد.

پروردگارا! ما به آن چه تو نازل فرموده ای ایمان آورده و از رسول تو پیروی نموده ایم؛ پس ما را در زمره شاهدان قرار ده و آخرین سخن ما این است که تمام حمدها و سپاس ها از آنِ خداوندی است که پروردگار جهانیان است و صلوات خدا بر حضرت محمّد و خاندان پاک او باد.

ص: 1511

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

1. قرآن کریم.

الف

2. الإستیعاب: ابن عبدالبرّ، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

3. أُسد الغابه: ابن اثیر جزری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

4. اسنی المطالب فی أحادیث مختلفة المراتب: ابن درویش الحوت، مکتبه التجاریة الکبری، مصر، چاپ اول، سال 1355.

5. الامالی: ابوجعفر محمّد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، معروف به شیخ صدوق، مؤسسه بعثت، قم، چاپ یکم، سال 1417.

6. انسان العیون مشهور به السیرة الحلبیّه: علی بن برهان الدین حلبی، مکتبة مصطفی بابی حلبی، مصر، چاپ اول، سال 1384.

ب

7. البدایة والنهایه (تاریخ ابن کثیر): اسماعیل بن عمر قرشی بصری معروف به ابن کثیر، چاپ دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ یکم، سال 1407.

ت

8. تاریخ طبری (تاریخ الامم والملوک): سلمان بن احمد بن ایّوب لخمی طبری، از منشورات کتابفروشی ارومیّه، قم، ایران.

ص: 1512

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

9. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1417.

10. تفسیر ثعلبی (الکشف والبیان): امام ثعلبی، نشر مصطفی بابی حلبی، مصر، سال 1388.

11. تفسیر فرات: فرات بن ابراهیم کوفی، تحقیق محمّد کاظم، مؤسسه چاپ و نشر وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، چاپ یکم، سال 1410.

ح

12. حلیة الأولیاء: ابونعیم اصفهانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.

خ

ص: 1513

شماره صفحه در کتاب - ص: عبدالرحمان احمد بن شعیب نَسائی، مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیة، قم، ایران، چاپ اول، سال 1419.

***

د

14. الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور: جلال الدین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، چاپ اول، سال 1421.

ر

15. الریاض النضره: محب الدین طبری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

ص: 1514

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

س

16. سنن ابن ماجه: ابن ماجه قزوینی، دار الجیل، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1418.

17. سنن تِرمذی: محمّد بن عیسی بن سوره تِرمذی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.

18. السنن الکبری: احمد بن حسین بیهقی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.

ش

19. شواهد التنزیل: حافظ عبیداللَّه بن احمد، معروف به حاکم حسکانی، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیه، چاپ اول، سال 1411.

ص

20. صحیح بُخاری: ابوعبداللَّه محمّد بن اسماعیل بُخاری جُعفی، دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، یمامه، چاپ پنجم، سال 1414.

21. صحیح مسلم: مسلم بن حجّاج قشیری نیشابوری، مؤسسه عز الدین، بیروت، لبنان، چاپ اول، 1407.

22. الصّواعق المُحرقه: ابن حجر هیتمی مکّی، مکتبة القاهرة، قاهره، مصر.

ط

23. الطبقات الکبری: محمّد بن سعد، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418.

ص: 1515

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

غ

24. الغدیر: علامه عبدالحسین احمد امینی، مرکز الغدیر، قم، ایران، چاپ اول، سال 1416.

ف

25. الفصول المهمّة فی معرفة الأئمّه: ابن صباغ مالکی، مکتبة دار الکتب التجاریه.

26. فیض القدیر: محمّد بن عبدالرؤوف مَناوی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.

ک

27. کفایة الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب علیهما السلام: محمّد بن یوسف گنجی شافعی، مطبعه حیدریه، نجف اشرف، سال 1390.

28. کنز العُمّال: متّقی هندی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1419.

ل

29. لقط اللآلی المتناثرة فی الأحادیث المتواتره: محمّد مرتضی حسینی زبیدی.

م

30. مجمع الزوائد و منبع الفوائد: حافظ نورالدین علی بن ابی بکر هیثمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.

ص: 1516

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

31. المستدرک: حاکم نیشابوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1411.

32. مسند احمد: احمد بن حنبل شیبانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

33. المصنّف: ابن ابی شیبه، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1414.

34. المعارف: ابومحمّد عبداللَّه بن مسلم بن قُتَیْبَه، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1407.

35. مناقب آل ابی طالب: محمد بن علی بن شهرآشوب سروی مازندرانی، ذوی القربی، قم، سال 1421.

36. المناقب: ابن مغازلی، دار الأضواء، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1214.

37. المناقب خوارزمی: خوارزمی، مؤسسه نشر اسلامی، قم، چاپ دوم، سال 1414.

38. المواعظ والاعتبار بذکر الخطط والآثار: تقی الدین احمد بن علی مقریزی.

ن

39. نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الأنوار: آیة اللَّه سید علی حسینی میلانی، قم، نشر الحقایق، چاپ دوم، سال 1426.

ص: 1517

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

(17)

Ghadir،the Last Position

for Public Declaration

ص: 1518

نگاهی به حدیث سدالابواب (18)

سرآغاز …

.. آخرین و کامل ترین دین الهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 1519

شماره صفحه در کتاب - ص: 10

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 1520

شماره صفحه در کتاب - ص: 11

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 1521

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

بخش یکم نگاهی به متن حدیث «سدالابواب» …

متن حدیث «سدّ الأبواب» …

اشارة

از احادیث صحیح قطعیِ و مشهور؛ بلکه متواتر، حدیث سدّ الأبواب است که از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در شأن مولایمان امیر مؤمنان علی علیه السلام وارد شده است، پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در ضمن سخنی فرمود:

سدّوا الأبواب إلّاباب علی؛

تمام درها- جز در خانه علی- را ببندید.

این حدیث زیبا با متن های متفاوتی در مهم ترین و مشهورترین کتاب های اهل سنّت نقل شده است که اکنون از نظر پژوهش گران می گذرد.

به روایت ترمذی …

علمای بسیاری به نقل این حدیث پرداخته اند. تِرمذی با سلسله

ص: 1522

شماره صفحه در کتاب - ص: 16

***

سند خود می نویسد که ابن عباس می گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله دستور بستن درها (یی که به مسجد باز می شد) به جز در خانه علی علیه السلام را داد. (1) وی در سند دیگری می آورد که ابوسعید خُدری نقل می کند:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به علی علیه السلام فرمود:

یا علی! لا یحلّ لأحد أن یجنب فی هذا المسجد غیری وغیرک؛

ای علی! جز من و تو بر احدی حلال نیست که در این مسجد جنب شود.

تِرمذی در ذیل این حدیث می نویسد: علی بن منذر می گوید که به ضرار بن صرد گفتم: معنای این حدیث چیست؟

گفت: منظور پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله این است که برای کسی جز من و تو حلال نیست که با حال جنابت به این مسجد رفت و آمد کند. (2)

ص: 1523


1- . صحیح تِرمذی: 5/ 410، کتاب مناقب، مناقب علی بن ابی طالب علیهما السلام، حدیث 3753
2- . همان: 408 و 409، حدیث 3748

شماره صفحه در کتاب - ص: 17

***

به روایت احمد بن حنبل …

احمد بن حنبل نیز به نقل این حدیث پرداخته است. وی از عبداللَّه بن رقیم کنانی چنین نقل می کند: در زمان جنگ جمل به مدینه رفتیم. ما در این شهر با سعد بن مالک ملاقات کردیم. سعد گفت:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به بستن درهایی که به مسجد باز می شد امر فرمود و درِ خانه علی را به حال خود واگذاشت. (1) احمد بن حنبل این حدیث را در موارد متعدّدی و با سندهای گوناگون، از چند تن از صحابه روایت کرده است. (2)

به روایت حاکم نیشابوری …

حاکم نیشابوری نیز به سند خود این حدیث را نقل کرده است.

وی نقل می کند که زید بن ارقم می گوید: درِ خانه چند تن از اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به مسجد باز می شد. روزی رسول خدا فرمود:

سدّوا هذه الأبواب إلّاباب علی؛

این درها- جز درِ خانه علی- را ببندید.

ص: 1524


1- . مسند احمد: 1/ 285، مسند سعد بن ابی وقّاص، حدیث 1514
2- . ر. ک: مسند احمد: 1/ 545، مسند عبداللَّه بن عباس، حدیث 3052 و 1042، مسند عبداللَّه بن عمر، حدیث 4782 و 5/ 496، حدیث زید بن ارقم، حدیث 18801

شماره صفحه در کتاب - ص: 18

***

زید می گوید: مردم در این مورد اعتراض کردند.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برخاست و خدا را ستود و بر او ثنا گفت و فرمود:

أمّا بعد، فإنّی أمرت بسدّ هذه الأبواب غیر باب علی، فقال فیه قائلکم. واللَّه، ما سددت شیئاً ولا فتحته، ولکن امرت بشی ء فاتّبعته؛

من به بستن این درها جز در خانه علی امر نمودم، برخی از شما به این مسئله اعتراض کردید، به خدا سوگند! من [به رأی خود] نه دری را بستم و نه دری را گشودم؛ بلکه به کاری امر شدم و از آن فرمان، پیروی کردم.

حاکم نیشابوری پس از نقل این حدیث می نویسد: سند این حدیث صحیح است. (1) وی در سندی دیگر از ابو هریره این گونه نقل می کند: روزی عمر بن خطّاب اظهار داشت که به علی بن ابی طالب سه ویژگی عطا شد که اگر یکی از آن ها به من عطا می شد، برای من از همه نعمت های دنیوی محبوب تر بود.

ص: 1525


1- . المستدرک علی الصحیحین: 3/ 135، کتاب معرفة الصحابه، ذکر مناقب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیهما السلام، حدیث 4631

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

***

گفته شد: ای امیر مؤمنان! آن ها چیستند؟

گفت: ازدواج او با فاطمه دختر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، سکونت او در مسجد همراه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله- که هر چه برای پیامبر در آن مسجد حلال بود برای او نیز حلال بود- و سپردن پرچم به او در جنگ خیبر.

حاکم نیشابوری پس از نقل این روایت می نویسد: سند این حدیث- گرچه بخاری و مسلم آن را نیاورده اند- صحیح است. (1)

به روایت نسائی …

از ناقلان دیگر این حدیث، نَسائی است. وی به سند خود از حارث بن مالک این گونه نقل می کند که حارث می گوید: روزی به شهر مکّه وارد شدم و با سعد بن ابی وَقّاص ملاقات کردم. به او گفتم: درباره علی فضیلتی شنیده ای؟

گفت: با رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در مسجد بودیم شبان گاه پیامبر نداد داد:

لیخرج من المسجد إلّاآل رسول اللَّه وآل علی؛

هر کس جز خاندان رسول خدا و خاندان علی، باید از مسجد خارج شوند.

ص: 1526


1- . همان: 3/ 135، حدیث 4632

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

***

سعد گفت: ما از مسجد خارج شدیم، وقتی صبح شد، عموی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به حضورش آمد و عرض کرد: اصحاب و عموهایت را از مسجد بیرون کردی و این جوان را باقی گذاشتی؟!

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ما أنا أمرت بإخراجکم ولا بإسکان هذا الغلام. إنّ اللَّه هو أمر به؛

من به بیرون کردن شما و سکونت این جوان امر نکردم؛ این خداوند بود که به این عمل امر فرمود.

نَسائی می افزاید: فطر می گوید که عبداللَّه بن شریک، از عبداللَّه بن رقیم، از سعد نقل کرده که عباس به حضور پیامبر صلی اللَّه علیه وآله آمد و عرض کرد: درِ همه خانه های ما، جز درِ خانه علی را بستی؟

پیامبر فرمود:

ما أنا فتحتها ولا سددتها؛ (1)

من دری را نگشودم و دری را نبستم.

آن چه گذشت برخی از متن های حدیث سدّ الأبواب بود که بزرگان و پیشوایان حدیث اهل تسنّن، آن را با متن های مختلف نقل

ص: 1527


1- . خصائص علیّ بن ابی طالب علیهما السلام: 7- 71، بیان گفتار رسول اکرم صلی اللَّه علیه وآله: «ما انا أدخلته وأخرجتکم»، حدیث 40

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

کرده اند. البته اگر سندها و متن های گوناگون آن را که از اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل شده است می خواستیم به تفصیل بررسی کنیم، سخن به درازا می کشید؛ اگر چه در ضمن این پژوهش، از برخی از این سندها و متن ها آگاه خواهیم شد.

به طور کلی می توان گفت که این حدیث از مرتبه روایت فراتر رفته و به حد درایت رسیده است. ما برخی از این متن ها را به عنوان مقدّمه ای بر «حدیث خوخه»؛ (دریچه)- که در دو کتاب صحیح بخاری و مسلم آمده است- و آرا و نظریه های شارحان و پیشوایان بزرگ علم حدیث بر این روایت، ذکر کردیم.

ص: 1528

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

بخش دوم وارونه حدیث سدالابواب …

وارونه کردن این حدیث …

اشارة

روشن شد که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله حدیث سدّ الأبواب را درباره حضرت علی علیه السلام بیان فرموده و این حدیث به تواتر نقل شده است؛ ولی برخی معاندان، چون نتوانستند اصل حدیث را انکار کنند؛ از این رو نسبتِ آن را از «علی» به «ابوبکر» تغییر دادند و در این راستا «حدیث الخوخة» (حدیث دریچه) را جعل کردند؛ یعنی هم، نام علی علیه السلام را تغییر دادند و هم کلمه «در» را با «دریچه» تعویض کردند. این حدیث وارونه را بُخاری، مسلم، تِرمذی، احمد بن حنبل و دیگر عالمان از متقدّمین و متأخّرین نقل کرده اند.

البته اصل روایت همان است که در دو کتاب صحیح بُخاری و مسلم آمده است. بدیهی است وقتی این حدیث وارونه را در این دو کتاب بررسی کنیم و به واقع مطلب برسیم، از بررسی آن در دیگر منابع بی نیاز خواهیم شد؛ گرچه در ضمن بررسی به دیگر کتاب ها نیز خواهیم پرداخت.

ص: 1529

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

حدیث وارونه به روایت بُخاری …

بخاری این حدیث وارونه را در چند بخش از کتاب خود نقل کرده است. وی در باب «دریچه و راهی برای عبور و مرور در مسجد» این گونه می نویسد:

عبداللَّه بن محمّد جعفی، از وهب بن جریر، از پدرش، از یعلی بن حکیم، از عِکْرَمه نقل می کند که ابن عباس می گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در دوران بیماری خود که به فوت آن حضرت انجامید، در حالی از خانه بیرون آمد که سر خود را با پارچه ای بسته بود. او پس از وارد شدن به مسجد، بر فراز منبر نشست. پس از آن که خدا را ستود و به او درود فرستاد فرمود:

در میان مردم کسی بخشنده تر از ابوبکر ابن ابی قحافه نیست که جان و مالش را برای من ارزانی داشته باشد، اگر می خواستم از میان مردم دوستی برای خود برگزینم، به یقین ابوبکر را برمی گزیدم (!) ولی برادری و دوستی اسلامی برتر است. هر دریچه خانه ای را که به این مسجد باز می شود جز دریچه خانه ابوبکر ببندید. (1) وی در باب «هجرت پیامبر و اصحابش به مدینه» می گوید:

ص: 1530


1- . صحیح بخاری: 1/ 178، باب های مسجد، باب دریچه و محل عبور، حدیث 455

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

اسماعیل بن عبداللَّه، از مالک، از ابونضر مولای عمر بن عبیداللَّه، از عبید (ابن حنین) نقل می کند که ابو سعید خُدری رضی اللَّه عنه می گوید:

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بر فراز منبر نشست و فرمود:

خداوند به بنده ای اختیار داد که یا از زر و زیور دنیا هر چه خواهد به او بدهد، و یا آن چه را که نزد خداست برگزیند. او آن چه را که در پیشگاه خدا بود برگزید.

در این هنگام ابوبکر گریست و گفت: پدران و مادران ما به فدای تو باد!

ما از او در شگفت شدیم و مردم گفتند: به این پیرمرد بنگرید؛ رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از بنده ای خبر می دهد که خداوند او را بین زر و زیور دنیا و آن چه نزد اوست مخیّر ساخته است و او می گوید: پدران و مادران ما به فدای تو باد!

پس رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله همان بنده ای بود که خداوند به او چنین اختیاری داد و ابوبکر از همه ما به این مسئله آگاه تر بود.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: به راستی بخشنده ترین افراد برای من در مصاحبت و اموالش، ابوبکر است. اگر می خواستم از میان امّتم دوستی برگزینم، به یقین ابوبکر را برمی گزیدم؛ اما برادری

ص: 1531

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

و دوستی اسلامی سزاوارتر است. هیچ دریچه ای را که به مسجد باز می شود- جز دریچه خانه ابوبکر- باز نگذارید. (1)

حدیث وارونه به روایت مسلم …

مسلم نیشابوری نیز این حدیث را در بخش «فضایل صحابه» روایت کرده است. وی می نویسد:

عبداللَّه بن جعفر بن یحیی بن خالد، از معن، از مالک، از ابونضر، از عبید بن حنین نقل می کند که ابو سعید می گوید:

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بر فراز منبر نشست و فرمود:

خداوند به بنده ای بین زر و زیور دنیا و آن چه نزد اوست اختیار داد. او آن چه را که در پیشگاه خداست برگزید.

در این هنگام ابوبکر گریست، سپس گفت: پدران و مادران ما به فدای تو باد!

راوی می گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله همان بنده برگزیده بود و ابوبکر از همه ما به این مسئله آگاه تر بود.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: بخشنده ترین مردم برای من در

ص: 1532


1- . صحیح بخاری: 3/ 1417، کتاب فضایل صحابه، باب هجرت پیامبر و اصحابش به مدینه، حدیث 3691

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

***

مال و همراهی با من، ابوبکر است. اگر می خواستم دوستی برگزینم به یقین ابوبکر را برمی گزیدم؛ امّا برادری و دوستی اسلامی سزاوارتر است. هیچ دریچه ای را که به مسجد باز می شود- جز دریچه خانه ابوبکر- باز نگذارید.

وی در ادامه می نویسد: سعید بن منصور، از فلیح بن سلیمان، از سالم ابونضر، از عبید بن حنین و بُسر بن سعید نقل می کند که ابو سعید خُدری گفت:

«روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برای مردم سخنرانی کرد …»

و همین حدیث را بیان فرمود.

تحریف حدیث وارونه توسّط بُخاری …

جالب توجه این که بُخاری بعد از آن که این حدیث وارونه را در بخش «دریچه و محل آمد و رفت در مسجد» از ابن عباس نقل می کند؛ در بخش «مناقب» آن را تحریف می نماید و با تغییر «دریچه» به «در» می نویسد: «بخش گفتار رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در این که تمام درها- جز در خانه ابوبکر- را ببندید».

این روایت را ابن عباس از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نقل کرده است.

این تحریف به اندازه ای روشن است که شارحان صحیح بُخاری در

ص: 1533

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

***

توجیه آن سر در گم شده اند، از این رو به ناچار گفته اند: این حدیث نقل به معنا شده است.

ابن حجر عسقلانی در توجیه این تحریف می نویسد: بُخاری، نگارنده صحیح، این حدیث را در باب نماز به لفظ «هر دریچه ای را ببندید» به سند متصل آورده و گویا که آن را نقل به معنا کرده است. (1) عینی نیز در کتاب عمدة القاری پس از نقل این حدیث می نویسد:

بُخاری این حدیث را در بخش نماز به لفظ «هر دریچه ای را در مسجد ببندید» با سند متصل آورده و آن را در این جا نقل به معنا کرده است. (2) به راستی آیا تغییر «دریچه» به «در» از موارد نقل به معنا است؟! افزون بر آن که خود ابن حجر عسقلانی نیز در نقل به معنا بودن حدیث اطمینان ندارد و از این رو می گوید: «گویی …»!

فراتر این که همان طوری که بُخاری حدیث ابن عبّاس را تحریف کرده است، حدیث ابوسعید را نیز که در بخش «هجرت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله» آورده- آن سان که گذشت- تحریف کرده است. وی در بخش «مناقب» می نویسد:

عبداللَّه بن محمّد، از ابوعامر، از فلیح، از سالم ابونضر، از بُسر بن

ص: 1534


1- . فتح الباری: 1/ 442
2- . عمدة القاری: 4/ 245

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

سعید نقل می کند که ابوسعید خُدری رضی اللَّه عنه می گوید:

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله سخنانی را ایراد کرد و فرمود:

همانا خداوند به بنده ای بین دنیا و آن چه نزد اوست اختیار داد. بنده، آن چه را که در پیشگاه خداست برگزید.

راوی می گوید: در این هنگام ابوبکر گریست. ما از گریه او در شگفت شدیم که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از بنده ای که مخیّر شده خبر می دهد و ابوبکر بر این امر می گرید. راوی می افزاید: در واقع رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله همان بنده مخیّر شده بود و ابوبکر نیز از همه ما به این مسئله آگاه تر بود [!]

آن گاه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: به راستی بخشنده ترین مردم برای من در مصاحبت و اموالش ابوبکر است. اگر می خواستم دوستی غیر از پروردگارم برگزینم، البتّه ابوبکر را به عنوان دوست برمی گزیدم؛ ولی برادری اسلامی و مودّت او سزاوارتر است، هیچ دری را که به مسجد باز می شود باقی نخواهم گذاشت و خواهم بست جز در خانه ابوبکر.

در این مورد نیز شارحان، در توجیه این روایت سر در گم شده اند. برای آگاهی بیشتر می توانید به سخنان آن ها مراجعه کنید.

ص: 1535

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

بررسی سند حدیث «دریچه» در صحیح بخاری و صحیح مسلم …

پیش تر حدیث «دریچه» را با سند و متن آن از دو کتاب صحیح بُخاری و صحیح مسلم مطرح کردیم و روشن شد که بُخاری و مسلم آن را از ابن عباس و ابوسعید خُدری روایت می کنند. در آن بررسی به این نتیجه رسیدیم که هر دو سند از درجه اعتبار ساقط است. اینک به طور تفصیل سند این حدیث را بررسی می کنیم.

حدیث دریچه به روایت ابن عبّاس …

حدیث دریچه را فقط بُخاری نقل کرده و بی اعتبار است. البتّه ما در عدم اعتبار این حدیث، از برخی مطالبی که درباره «وهب بن جریر» (1) و پدرش جریر بن حازم گفته شده، چشم پوشی می کنیم.

بُخاری درباره جریر می گوید: گاهی او در نقل حدیث اشتباه می کند.

یحیی بن مَعین در این باره می گوید: روایت جریر از قَتاده ضعیف است.

ذهبی نیز درباره جریر اظهار نظر کرده و می گوید: پیش از مرگش، حال و روزش دگرگون شد و در نتیجه پسرش وهب، مردم را از ملاقات

ص: 1536


1- . تهذیب التهذیب: 11/ 142

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

با او منع کرد. (1) با این حال، در بی اعتباری این حدیث کافی است که راوی آن از ابن عباس، «عِکْرَمه بربری» آزاد شده ابن عباس است.

نگاهی کوتاه به شرح حال عِکْرَمه آزاد شده ابن عبّاس …

ویژگی های بارز عِکْرَمه را می توان در چند عنوان خلاصه کرد:

1. هم عقیده بودن او با خوارج

وی علاوه بر این که با خوارج هم عقیده بود، مردم را نیز به عقاید آن ها دعوت می کرد. بسیاری از مردم آفریقا عقیده صفریه (2) را از عِکْرَمه فرا گرفته اند.

ذهبی در این زمینه می نویسد: مردم درباره عِکْرَمه ایراداتی داشتند؛ زیرا که وی عقیده خوارج را باور داشت.

2. از دین ایراد می گرفت و احکام را مسخره می کرد

عِکْرَمه همواره از دین ایراد می گرفت و احکام را مسخره می کرد.

این مطلب را از او نقل کرده اند که می گفت: خداوند آیات متشابه را فقط برای گمراه کردن مردم نازل کرد.

ص: 1537


1- . میزان الاعتدال: 2/ 117 و 118، المغنی فی الضعفاء: 1/ 203
2- . صفریه: گروهی از خوارج و از پیروان زیاد بن اصفر که به آنان زیادیه نیز می گویند

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

او در مراسم حج اظهار داشت: دوست داشتم که اکنون در این مراسم سلاحی در دست داشتم تا از چپ و راست از کسانی که می خواستند در این مراسم حضور یابند، مانع می شدم.

روزی کنار درِ مسجد پیامبر صلی اللَّه علیه وآله ایستاد و گفت: کسی جز کافر در آن نیست.

3. بسیار دروغ گو بودن او

عِکْرَمه در دروغ گویی به جایی رسید که علی بن عبداللَّه بن عباس او را به در مستراح بست.

به او گفته شد: چرا با آزاد شده خودتان این گونه رفتار می کنید؟

علی بن عبداللَّه بن عباس پاسخ داد: او بر پدرم دروغ می بندد.

از طرفی، سخن عبداللَّه بن عمر به آزاد شده اش نافع، مشهور است که به او گفت: از خدا بترس، بر من دروغ مبند آن سان که عِکْرَمه بر ابن عبّاس دروغ می بست.

هم چنین از ابن سیرین، یحیی بن مَعین، مالک و گروه دیگری از عالمان نقل شده است که عِکْرَمه بسیار دروغ گو بود.

4. رفت و آمد دائمی او به دربار امیران

عِکْرَمه به خاطر دنیا در دربار امیران همواره در حال رفت و آمد بود و این موضوع به گونه ای مشهور است که به او گفته شد: مکّه

ص: 1538

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

و مدینه را رها کردی و به خراسان آمدی؟!

گفت: برای دخترانم تلاش می کنم.

و به فرد دیگری گفت: آمده ام تا از دینارها و درهم های حاکمانتان بستانم.

آری، به خاطر همین مسائل و موارد دیگر بود که مردم حاضر نشدند در تشییع جنازه او شرکت کنند و هیچ کس جنازه او را حمل نکرد. از این رو چهار مرد سیاه پوست را اجیر کردند تا جنازه او را بردارند و دفن کنند. (1)

حدیث وارونه به روایت ابوسعید خُدری …

این حدیث را بُخاری، از اسماعیل بن ابی اویس، از مالک، از ابو نضر، از عبید بن حنین، از ابو سعید خُدری روایت کرده است.

مسلم نیشابوری نیز سند نخست را از عبداللَّه بن جعفر بن یحیی بن خالد، از معن، از مالک نقل کرده است.

تِرمذی نیز به نقل آن پرداخته و از احمد بن حسن، از عبداللَّه بن

ص: 1539


1- . گفتنی است که ما شرح حال او را در کتاب التحقیق فی نفی التحریف: 270- 274 آورده ایم. برای آگاهی از شرح حال وی ر. ک: تهذیب الکمال: 20/ 264، تهذیب التهذیب: 7/ 228، الطبقات الکبری: 5/ 219، وفیات الاعیان: 3/ 265، میزان الاعتدال: 5/ 116، المغنی فی الضعفاء: 2/ 67، الضعفاء الکبیر: 3/ 373 و سیر اعلام النبلاء: 5/ 12

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

مسلمه، از مالک نقل کرده است. وی پس از نقل این حدیث می گوید:

این حدیث، صحیح و معتبر است. (1) بنابراین با توجّه به این سه سند معلوم می شود که محور هر سه نقل «مالک بن انس» است. گرچه او یکی از چهار امامی است که گروه کثیری از اهل تسنّن از وی تقلید می کنند؛ ولی نمی توان به روایاتش اعتماد کرد، به خصوص در چنین مواردی؛ زیرا او به خاطر عقیده ای که به تنهایی درباره امام علیه السلام دارد، از اجماع اهل اسلام خارج است!

نگاهی به شرح حال مالک …

اکنون در این جا لازم است که شرح حال مالک را به تفصیل بیان کنیم تا پژوهش گران و حق جویان با اندیشه و افکار او بیشتر آشنا شوند.

اندیشه های مالک را از چند محور می توان بررسی کرد:

1. او از خوارج بود

نخستین مطلبی که می توان در مورد مالک گفت، این است که او با خوارج هم عقیده بود. مبرّد در بحثی درباره خوارج می نویسد: عده ای از فقها را به خوارج نسبت می دهند؛ از جمله عِکْرَمه آزاد شده

ص: 1540


1- . صحیح تِرمذی: 5/ 373 و 374، حدیث 3680

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

ابن عبّاس. این مطلب در مورد مالک بن انس نیز گفته می شود.

زبیریان درباره وی می گویند:

مالک بن انس همواره عثمان، علی، طلحه و زبیر را یاد می کرد و می گفت: به خدا سوگند! آنان فقط به خاطر آبگوشتی خاک آلود با یک دیگر جنگیدند (!) (1) 2. نظریه باطل او در برتری دادن سه خلیفه بر دیگر خلایق

مالک، امیر مؤمنان علی علیه السلام را با دیگر مردم مساوی می دانست. او همواره می گفت: برترین مردم ابوبکر، عمر و عثمان هستند، آن گاه اندکی مکث می کرد و می گفت: در این جا بقیه مردم مساوی هستند (!) (2) البته او در این اعتقاد پیرو نظریه عبداللَّه بن عمر بود، آن جا که می گوید:

ما در زمان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می گفتیم: ابوبکر، سپس عمر، سپس عثمان، آن گاه سکوت می کردیم؛ یعنی کسی را برتر نمی دانستیم.

جالب این است که ابن عبدالبرّ این نظریه را ذکر کرده و به شدّت

ص: 1541


1- . الکامل، مبرّد: 3/ 118
2- . ترتیب المدارک: 1/ 175، شرح حال مالک

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

آن را ردّ می کند و می گوید: این فرد، کسی است که ابن مَعین او را رد کرده و با کلامی خشن درباره او سخن گفته است؛ زیرا که گوینده چنین سخنی بر خلاف اجماع اهل تسنّن- از متقدّمین و متأخّرین از اهل فقه و حدیث- سخن گفته که همه آن ها اتفاق نظر دارند که علی علیه السلام برترینِ مردم بعد از عثمان است و در این موضوع هیچ اختلافی نیست.

فقط اختلاف در برتری علی علیه السلام و عثمان است.

البتّه پیشینیان در مورد برتری علی علیه السلام و ابوبکر نیز اختلاف نظر داشته اند. بنابراین، اتفاق نظر همگانی- که توضیح دادیم- دلیلی است بر این که حدیث ابن عمر غلط است؛ گرچه اسنادش صحیح باشد؛ ولی معنای صحیحی نمی تواند داشته باشد … (1) 3. ترک کردن نقل روایت از امیر مؤمنان علی علیه السلام

مطلب دیگر آن که چون مالک از راه امیر مؤمنان علی علیه السلام منحرف شده و از آن حضرت روی گردانده است؛ از این رو در کتاب الموطّأ هیچ حدیثی را از آن حضرت روایت نکرده و به همین جهت شگفتی دیگران از جمله هارون الرشید را برانگیخته است. وقتی هارون از او می پرسد: چرا در این کتاب هیچ حدیثی از علی علیه السلام

ص: 1542


1- . الإستیعاب: 3/ 214

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

نقل نکرده ای؟

وی بهانه می آورد و می گوید: او در شهر من نمی زیست و با راویان حدیث او ارتباطی نداشتم (!) (1) این در حالی است که در کتاب خود از معاویه و عبدالملک بن مروان روایت نقل می کند و به آرا و نظریه های آن ها استناد می نماید.

از طرفی، مالک از هِشام بن عروه، با این که او را بسیار دروغ گو می داند؛ روایت نقل می کند (!) (2) جالب این که یکی از عالمان اهل سنّت گوید: مالک مرا از دو شیخ قریش نهی کرد، در حالی که خودش در مواردی بسیار در کتاب الموطأ از آنان روایت نقل کرده است. (3) 4. تدلیس گری او

افزون بر مطالبی که گفته شد، مالک اهل تدلیس بود. در این مورد عبداللَّه بن احمد گوید: از پدرم شنیدم که می گفت: مالک بن انس هیچ روایتی را از بُکِیر بن عبداللَّه نشنیده است. بی تردید وکیع، از مالک، از

ص: 1543


1- . تنویر الحوالک: 1/ 7، شرح الموطّأ زرقانی: 1/ 43
2- . تاریخ بغداد: 1/ 239، الکاشف عن اسماء الرجال الکتب السته: 3/ 11، تهذیب الکمال: 24/ 415، سیر اعلام النبلاء: 7/ 38
3- . تهذیب التهذیب: 9/ 35

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

بُکِیر بن عبداللَّه برای ما حدیث نقل می نماید. پدرم می گفت که می گویند: این ها کتاب های پسر مالک است. (1) خطیب بغدادی در ضمن نقل اخبار برخی از اهل تدلیس، می نویسد: گفته می شود که به راستی روایاتی را که مالک بن انس، از ثور بن زید، از ابن عباس نقل کرده، به این ترتیب بوده است که ثور، از عِکْرَمه، از ابن عباس نقل می کرده و از آن جایی که مالک نقل روایت از عِکْرَمه را دوست نمی داشته، اسم عِکْرَمه را از سند حذف کرده و حدیث را به صورت مرسل آورده است.

بدیهی است که چنین عملی جایز نیست، گرچه مالک مرسلات را معتبر می داند و به آن ها استدلال می نماید؛ زیرا خود می دانست که این حدیث، از کسی نقل شده که نزد او حجّت نیست، در صورتی که حدیث مرسل از این گونه حدیث، بهتر است؛ چرا که عدم حجیّت ارسال کننده ثابت نشده است. (2) 5. هم نشینی او با امیران و سکوتش در برابر اعمال ناپسند آنان

مالک از نظر مالی در نهایت فقر و تنگدستی به سر می برد و این سختی به اندازه ای بود که گفته اند که وی چوب های سقف خانه اش را

ص: 1544


1- . العلل ومعرفة الرجال: 1/ 219
2- . الکفایة فی علم الروایه: 365

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

فروخت؛ (1) ولی از زمانی که به طور رسمی به خدمت سلاطین و حکام درآمد وضعیت مادی او دگرگون شد. پس به وفور برایش دینار می رسید، تا جایی که مالک، از هارون هزار دینار گرفت و آن ها را برای وارثانش به ارث گذاشت. (2) در چنین شرایطی طبیعی است که او مطیع سلاطین، پشتیبان و مؤیّد سیاست های آنان باشد و در برابر اعمال ناپسند و ستمگری های آنان سکوت کند.

عبداللَّه بن احمد در این زمینه می گوید: از پدرم شنیدم که می گفت: ابن ابی ذِئب و مالک نزد حاکمان حاضر می شدند.

ابن ابی ذِئب به کارهای آنان اعتراض می کرد و آن ها را امر و نهی می نمود؛ ولی مالک در برابر کارهای آنان سکوت می کرد. پدرم می گفت: ابن ابی ذِئب از مالک بهتر و بافضیلت تر است. (3) آری، مالک در این ویژگی همانند استادش زُهْری است؛ از این رو آن چه امام سجّاد علیه السلام در نامه اش به زُهْری فرموده است شامل

ص: 1545


1- . ترتیب المدارک: 1/ 119، شرح حال مالک، الدیباج المذهّب: 63
2- . العقد الفرید: 1/ 294
3- . العلل و معرفة الرجال: 1/ 511

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

حال او نیز می شود. (1) 6. حاکمان مردم را وادار می کردند که به دستورات کتاب الموطّأ و فتاوای مالک عمل کنند

با توجّه به ویژگی هایی این چنینی مالک، طبیعی بود که حاکمان ستمگر نیز خوش خدمتی او را جبران کنند و از او تمجید نمایند.

روزی منصور عباسی به مالک گفت: علوم پراکنده خود را به صورت علم واحدی درآور و برای مردم کتابی بنویس تا آن ها را برای عمل به آن وادار کنم به گونه ای که به ضرب شمشیر همه را به انجام آن وادار ساخته و با شلاق کمر متخلفان را بشکنیم. (2) منصور در تلافی خوش خدمتی مالک افزود: اگر عمرم یاری نماید و زنده بمانم، به یقین گفته های تو را می نویسم آن گونه که مصاحف نوشته می شود؛ آن گاه آن را به سرزمین های دوردست می فرستم و مردم را به تبعیت از آن وا می دارم (3) که به مطالب آن عمل

ص: 1546


1- . برای آگاهی از شرح حال زُهْری و نامه زیبایی که امام سجّاد علیه السلام برای او نوشته است ر. ک: خواستگاری ساختگی: 73- 82، از همین نگارنده
2- . الدیباج المذهّب: 72، شرح زرقانی بر الموطأ: 1/ 43، الوافی بالوفیات شرح حال مالک: 25/ 41
3- . تذکرة الحفّاظ: 1/ 209

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

کنند و با وجود آن به سراغ کتاب های دیگر نروند. (1) و آن گاه که دوران هارون الرشید فرا رسید و هارون عباسی می خواست به عراق عزیمت کند، به مالک رو کرد و گفت: شایسته است که همراه من بیایی؛ چرا که می خواهم مردم را وادار کنم که به کتاب الموطّأ عمل کنند؛ آن سان که عثمان مردم را به عمل به قرآن واداشت. (2) هارون عباسی تصمیم گرفت که کتاب الموطّأ را به کعبه بیاویزد (3) و جارچی حکومتی ندا می داد: آگاه باشید! جز مالک بن انس و ابن ابی ذئب کسی حق ندارد برای مردم فتوا دهد. (4) طبیعی است که با کسی جز مالک نباید چنین رفتار شود. روزی ابن جریج نزد منصور عباسی آمد و به او گفت: من احادیث جدّت عبداللَّه بن عباس را جمع آوری کرده ام به گونه ای که هیچ فردی مانند من آن ها را جمع نکرده است.

ص: 1547


1- . کشف الظنون: 2/ 725 به نقل از الطبقات الکبری
2- . مفتاح السعادة: 2/ 87
3- . کشف الظنون: 2/ 725 به نقل از حلیة الاولیاء
4- . وفیات الاعیان: 4/ 135، مرآة الجنان: 1/ 375

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

منصور در برابر این کار هیچ پاداشی به ابن جریج نداد. (1) بنابراین، زمانی که به استاد مالک، «ربیعة الرأی» گفته شد که چطور مالک از تو بهره مند شد و تو از خود بهره نگرفتی؟

گفت: آیا نمی دانید که یک مثقال از حکومت، از دو محموله علم و دانش بهتر است! (2) 7. او با آلات موسیقی آواز می خواند

از ویژگی های دیگر مالک بن انس غنا و آوازخوانی او با آلات موسیقی بود تا جایی که به این کار معروف و مشهور شده بود (!) که تعدادی از عالمان و رجال شناسان بدان تصریح کرده اند. (3) قُرْطُبی در این زمینه می نویسد: شهادت آوازخوان و رقّاص مورد قبول نیست. (4) ابوالفرج گوید: قفال یکی از یاران ما نیز درباره او چنین اظهار نظر کرده است.

شوکانی در این باره روایتی را از ابوهریره نقل می کند که

ص: 1548


1- . العلل و معرفة الرجال: 2/ 312
2- . طبقات الفقهاء: 54
3- . نهایة الارب: 4/ 229، الأغانی: 2/ 231
4- . تفسیر القرطبی: 14/ 56

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

استماع الملاهی معصیة، والجلوس علیها فسق، والتلذّذ بها کفر؛ (1)

گوش دادن به آلات موسیقی گناه، نشستن در محفل آن فسق و لذّت بردن از آن کفرورزی است.

8. ناآگاهی او از مسائل شرعی

از مطالب جالب توجّه در مورد مالک که شرح حال نویسان درباره او ذکر کرده اند آن است که هر گاه از او درباره مسأله ای سؤال می شد، از پاسخ دادن می گریخت و یا می گفت: نمی دانم. (2) شرح حال نویسان نوشته اند: در مورد 48 مسأله از مالک سؤال شد و او در پاسخ به 32 مورد گفت: نمی دانم (!) (3) روزی یکی از مردم عراق 40 مسأله از مالک پرسید. او فقط به 5 مسأله پاسخ داد. (4) در مورد دیگر فردی پرسش های زیادی از مالک

ص: 1549


1- . نیل الأوطار: 8/ 104
2- . حلیة الاولیاء: 6/ 353
3- . الدیباج المذهّب: 69، شرح زرقانی بر الموطّأ: 1/ 35
4- . الانتقاء، ابن عبدالبر: 38

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

پرسید؛ ولی او به هیچ کدام پاسخ نداد. (1) مالک تصریح می کرد که 70 شیخ و استاد را که از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله حدیث نقل می کردند، دیده است؛ اما از هیچ کدام از آن ها چیزی یاد نگرفته است. (2) 9. او به فتواهایی که به رأی خود داد گریست

تاریخ نگاران واپسین لحظات مالک را این گونه نگاشته اند:

مالک در همان بیماری که به مرگش انجامید گریست و گفت: ای کاش به خاطر هر فتوایی که داده ام، تازیانه ای می خوردم. این موضوع را همه تاریخ نگاران به اتفاق نظر نقل کرده اند. (3) آری، مالک چاره ای جز گریستن نداشت و همان طوری که خود گفته است چه کسی سزاوارتر از او بر گریستن بود؟ آیا به راستی گریه به حال او سودی داشت؟

لیث بن سعد در مورد فتواهای مالک می گوید: من 70 مسأله را شمردم که مالک در آن ها به رأی خودش فتوا داده است و تمامی آن ها با سنّت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله مخالفت دارد.

ص: 1550


1- . العقد الفرید: 2/ 199
2- . حلیة الاولیاء: 6/ 354، الدیباج المذهب: 64
3- . وفیات الاعیان: 3/ 137- 138، جامع بیان العلم: 2/ 1072، شذرات الذهب: 1/ 212

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

لیث در ادامه می گوید: من تمامی این موارد را برای مالک نوشتم و فرستادم و در این باره او را موعظه نمودم. (1) 10. سخنان بزرگان در نقد او

افزون بر آن چه درباره مالک بیان شد، نکته دیگر آن که گروهی از بزرگان و پیشوایان علم و دانش او را نقد کرده و از او عیب جویی نموده اند.

خطیب بغدادی در این باره می نویسد: گروهی از عالمان معاصرِ مالک، از او عیب جویی کرده اند. (2) خطیب پس از نقل این سخن، به نام دانشمندانی هم چون ابن ابی ذئب، عبدالعزیز ماجشون، ابن ابی حازم و محمّد ابن اسحاق اشاره می کند. (3) یحیی بن مَعین درباره مالک می گوید: به نظر من سُفیان در همه امور از مالک محبوب تر است.

سُفیان نیز در مورد مالک اظهار نظر کرده و می گوید: او حافظه

ص: 1551


1- . جامع بیان العلم: 2/ 1080
2- . تاریخ بغداد: 1/ 239
3- . همان

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

خوبی نداشت. (1) ابن عبدالبرّ می گوید: ابن ابی ذئب در مورد مالک با تندی و خشونت سخن گفته است که کراهت دارم آن را بیان کنم. (2) ابراهیم بن سعد نیز در نقد مالک سخن گفته و همواره او را لعنت می کرده است.

هم چنین عبدالرحمان بن زید بن اسلم، ابن ابی یحیی و ابن ابی زناد در نقد مالک سخنانی گفته اند. (3) فراتر این که روزی عمر بن قیس در مورد یکی از مسائل حج در حضور هارون با مالک مناظره کرد. او به مالک گفت: تو گاهی خطا می کنی و گاهی سخن درست نمی گویی. مالک گفت: همه مردم این گونه هستند. (4)

نگاهی کوتاه به شرح حال ابن ابی اویس …

با توجّه به روایتی که بُخاری نقل کرده است اسماعیل بن ابی اویس از مالک روایت می کند. او پسر خواهر مالک است. برای

ص: 1552


1- . همان: 9/ 164
2- . جامع بیان العلم: 2/ 1115
3- . همان
4- . تهذیب التهذیب، شرح حال عمر بن قیس: 7/ 416

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

بررسی سند این حدیث ساختگی به شرح حال او نگاهی کوتاه می نماییم. عالمان رجالی درباره او چنین اظهار نظر کرده اند:

نَسائی درباره او می گوید: اسماعیل از نظر نقل حدیث ضعیف است. (1) یحیی بن مَعین درباره اسماعیل و پدر او می گوید: اسماعیل و پدرش حدیث می دزدیدند.

دولابی می گوید: از نضر بن سَلَمه مروزی شنیدم که می گفت:

اسماعیل بسیار دروغ گو است.

ذهبی نیز پس از نقل این مطالب می نویسد: ابن عدیّ سه حدیث از او نقل می کند، سپس می گوید: اسماعیل از دایی خود مالک روایات عجیبی نقل می کند که هیچ کس درباره آن ها از او پیروی نمی کند. (2) ابراهیم بن جنید از یحیی نقل می کند: اسماعیل در نقل حدیث، حدیث های صحیح را با ناصحیح در هم می آمیزد. او در نقل حدیث دروغ گوست و احادیث او ارزشی ندارند. (3) ابن حزم اندلسی نیز در کتاب المحلّی سخن از اسماعیل به میان

ص: 1553


1- . الضعفاء والمتروکون: 51
2- . میزان الاعتدال: 1/ 379 و 380
3- . تهذیب التهذیب: 1/ 280

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

آورده، آن جا که به نقل از ابوالفتح ازدی می گوید:

سیف بن محمّد برای من این گونه نقل کرد که ابن ابی اویس حدیث جعل می کرد. (1) عینی در این موضوع اقرار اسماعیل را نقل می کند و می نویسد:

خود اسماعیل به جعل حدیث اقرار دارد؛ آن سان که نَسائی نقل کرده است. (2)

شرح حال فلیح بن سلیمان …

همان گونه که بیان شد مسلم نیشابوری نیز این حدیث را به سند دیگری که مالک جزو راویان آن نیست نقل کرده است. سند این گونه است: از فلیح بن سلیمان، از ابونضر، از عبید بن حنین و بُسر بن سعید، از ابوسعید خُدری.

ما برای بررسی این سند نگاهی اجمالی به یکی از راویان آن به نام فلیح بن سلیمان داریم.

فلیح بن سلیمان نیز از افرادی است که رجال شناسان او را نپذیرفته اند. نَسائی درباره فلیح می گوید: او در نقل حدیث

ص: 1554


1- . تهذیب التهذیب: 1/ 281
2- . عمدة القاری: 1/ 8، فائده هفتم

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

قوی نیست. (1) این سخن را ابوحاتِم و یحیی بن مَعین نیز درباره او گفته اند. (2) درباره فلیح، یحیی از ابوکامل مظفر بن مدرک این گونه نقل می کند: باید از حدیث سه نفر پرهیز شود: محمّد بن طلحة بن مصرف، ایّوب بن عتبه و فلیح بن سلیمان. (3) رملی نیز از ابوداوود نقل می کند که احادیث فلیح هیچ ارزشی ندارند. (4) ابن ابی شعبه می گوید که علی بن مَدِینی می گوید: فلیح و برادرش عبدالحمید از نظر نقل حدیث ضعیف بودند. (5) از طرفی، رجال شناسان دیگری از قبیل عُقَیلی، دارقُطْنی و ذهبی او را در ردیف راویانی قلمداد کرده اند که از نظر نقل حدیث ضعیف هستند و ابن حبّان نیز او را در شمار راویان غیر معتبر ذکر کرده است.

ص: 1555


1- . الضعفاء والمتروکون: 197
2- . میزان الاعتدال: 5/ 442، تهذیب التهذیب: 8/ 264
3- . میزان الاعتدال: 5/ 443، تهذیب التهذیب: 9/ 205
4- . تهذیب التهذیب: 8/ 264 و 265
5- . همان: 8/ 264

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

بررسی سند حدیث تحریف شده …

حدیث «دریچه» را بخاری و علمای دیگر، از ابن عبّاس و ابوسعید نقل کرده اند. با توجّه به مطالبی که گذشت، پژوهش گر حقایق درمی یابد که بُخاری آن را تحریف کرده است. وی در تحریف حدیثی که از ابن عباس نقل می کند، سندی برای آن ذکر نکرده است؛ ولی حدیث ابوسعید را در بخش «مناقب» با سند زیر تحریف کرده است:

عبداللَّه بن محمّد، از ابوعامر، از فلیح، از سالم ابونضر، از عبید بن حنین، از بُسر بن سعید، از ابو سعید خُدری …

بُخاری این حدیث را در بخش «دریچه و محل عبور از مسجد» با این سند تحریف کرده است: محمّد بن سنان، از فلیح، از ابونضر، از عبید بن حنین، از بُسر بن سعید، از ابو سعید خُدری …

بدیهی است که محور این سند بر «فلیح بن سلیمان» می چرخد که شرح حال کوتاهی از او را در بررسی سند دوم به روایت مسلم نیشابوری بیان کردیم. متن حدیث به سند مسلم با واژه «دریچه» آمده است، نه «در»؛ پس معلوم می شود روایتی که به سند بُخاری نقل شده تحریف شده است و پیش تر بیان شد که تحریف آن گونه آشکار است که تلاش برخی شارحان در توجیه آن هیچ فایده ای نداشته است.

سند بُخاری در بخش «دریچه و محل عبور»، مشکل دیگری نیز

ص: 1556

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

دارد؛ زیرا در سند آن «عبید بن حنین» از «بُسر بن سعید» روایت نقل می کند؛ در حالی که «عبید» نمی تواند از «بُسر» روایت کند و علمای اهل تسنّن در توجیه این موضوع نیز سر در گم شده اند.

ابن حجر عسقلانی در توجیه آن می نویسد: دارقُطْنی می گوید:

این سند در جای دیگری نیامده است. در این سند پیرامون فلیح بین علما اختلاف است که محمّد بن سنان آن را این گونه روایت کرده.

و معافی بن سلیمان حرّانی نیز از او تبعیت کرده است. البتّه این روایت را سعید بن منصور، یونس بن محمّد مؤذن و ابوداوود طیالسی نیز از فلیح، از ابونضر، از عبید بن حنین و بُسر بن سعید، همگی از ابوسعید نقل کرده اند.

ابن حجر در ادامه می گوید: این روایت را مسلم نیشابوری، از سعید و ابوبکر بن ابی شِیبه، از یونس و ابن حبّان در کتاب صحیح خود، از قول طیالسی نقل کرده اند.

ابوعامر عقدی نیز آن را از فلیح، از ابونضر، از بُسر بن سعید، از ابوسعید روایت کرده است. البتّه او عبید بن حنین را در این روایت نیاورده است. بُخاری نیز این روایت را در بخش «مناقب ابوبکر» نقل کرده است.

بنابر آن چه گفته شد سه سند مختلف در نقل این حدیث

ص: 1557

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

وجود دارد.

ابن حجر عسقلانی پس از نقل این سه سند به اشکال ها پاسخ داده و از بُخاری دفاع کرده است. (1) وی هم چنین با شرح این حدیث، به این موضوع پرداخته و تلاش کرده است که آن را این گونه تصحیح کند که حدیث از طریق ابونضر، از دو شیخ؛ یعنی بُسر و عبید نقل شده است و از طرفی، فلیح گاهی نام این دو تن را با هم ذکر می کرده و گاهی به یکی از آن دو اکتفا می کرده است.

با همه این پاسخ ها خود ابن حجر به این اشتباه اعتراف کرده و می گوید: تنها ایرادی که در این حدیث باقی می ماند این است که محمّد بن سنان در حذفِ «واو» عاطفه اشتباه کرده است، گرچه احتمال دارد که اشتباه از طرف فلیح باشد؛ آن گاه که این روایت را برای فلیح نقل می کرده است. (2)

افزودن جمله باطل به حدیث وارونه …

در بررسی این حدیث وارونه روشن شد برای آن که حدیث انس

ص: 1558


1- . هدی الساری: 507، حدیث چهارم از احادیثی که در آن به بُخاری اشکال شده است
2- . فتح الباری شرح صحیح بُخاری: 1/ 735 و ر. ک: عمدة القاری: 4/ 243 و 244

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

به طور صریح بیان گر فضیلت و ویژگی خاصی باشد، برخی از جاعلان جمله باطلی را نیز به آن افزوده اند! از طرفی خطیب بغدادی، ابن جوزی و جلال الدین سیوطی تصریح کرده اند که این جمله افزوده شده، غلط و اصل حدیث نیز منقطع (1) است. متن و سند این حدیث در اللآلی المصنوعه این گونه آمده است:

محمّد بن عبدالباقی بزّار، از ابومحمّد جوهری، از عمر بن احمد واعظ، از حسن بن حبیب بن عبدالملک، از فهد بن سلیمان، از عبداللَّه بن صالح، از لیث بن سعد، از یحیی بن سعید، نقل می کند که انس می گوید:

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برای مردم سخنرانی کرد و فرمود: جز در خانه ابوبکر، تمامی درهایی را که به مسجد باز می شوند، ببندید.

مردم گفتند: پیامبر همه درها جز درِ خانه خلیلش را بست!

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: من بر درِ خانه های دیگران تاریکی و بر درِ خانه ابوبکر نوری دیدم (!)، با این حال جهان آخرت بر آنان باشکوه تر از دنیا خواهد بود (!)

ص: 1559


1- . حدیث منقطع: به حدیثی اطلاق می گردد که سلسله سند آن متصل نباشد یا یک راوی از سند آن افتاده باشد

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

خطیب بغدادی پس از نقل این حدیث ساختگی می گوید: این حدیث غلطی است و لیث، بخش نخست این را از یحیی بن سعید به صورت منقطع نقل کرده و همه حدیث را باز به صورت منقطع از معاویة بن صالح نقل کرده است. (1)

ص: 1560


1- . اللآلی المصنوعه: 1/ 322

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

بخش سوم عالمان اهل سنت واستدلال به حدیث وارونه …

استدلال با واژگانی آشفته …

بنابر پندار علمای اهل تسنّن، حدیث «دریچه» بیان گر فضیلت و برتری ابوبکر است، به ویژه این که بیشتر آن ها این حدیث را از دو کتاب صحیح بُخاری و مسلم نقل کرده اند؛ از این رو، این قضیّه را ویژگی و خصیصه ای برای ابوبکر و فضیلتی که بر امامت و جانشینی او دلالت می کند قرار داده و بدان استدلال کرده اند. اکنون اظهار نظرهای برخی از علمای اهل تسنّن را ملاحظه نمایید.

نوَوَی در ذیل این حدیث می گوید: در این حدیث فضیلت و ویژگی روشنی برای ابوبکر وجود دارد. (1) ابن حجر عسقلانی در این باره به طور مفصّل سخن گفته و می نویسد: خطّابی، ابن بطّال و دیگران درباره این حدیث گفته اند: در این حدیث ویژگی روشنی برای ابوبکر وجود دارد و اشاره محکمی بر

ص: 1561


1- . المنهاج در شرح صحیح مسلم: 15/ 124

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

استحقاق وی برای خلافت و جانشینی است؛ به خصوص آن که ثابت شده که این قضیّه در واپسین لحظات زندگی پیامبر صلی اللَّه علیه وآله رخ داده است؛ همان موقع که آن حضرت به مردم امر فرمود که کسی جز ابوبکر پیش نماز آنان نشود!

البتّه برخی از علما ادّعا کرده اند که واژه «در» کنایه از خلافت است و امر به بستن آن کنایه از طلب خلافت است؛ گویی آن حضرت فرموده است که هیچ فردی جز ابوبکر نباید خلافت را طلب کند؛ ولی برای ابوبکر در طلب آن باکی نیست (!)

ابن حبّان نیز بعد از آن که این حدیث را نقل کرده است، به همین مطلب تمایل یافته و می گوید:

این حدیث بیان گر این است که ابوبکر، جانشین پیامبر صلی اللَّه علیه وآله است؛ چرا که پیامبر با سخن: «هر دریچه ای را که به مسجد باز می شود ببندید» طمع مردم را از خلافت پس از خود، قطع کرده است.

برخی از عالمان اهل سنّت این ادّعا را تقویت کرده و گفته اند:

خانه ابوبکر در «سُنح»، از منطقه عوالی مدینه بوده- چنان چه به زودی در بخش بعدی این موضوع بیان خواهد شد- از این رو خانه او دریچه ای در مسجد نداشت.

ابن حجر در ادامه می افزاید: این استناد ضعیف است؛ زیرا اگر ابوبکر خانه ای در منطقه «سنح» داشته باشد، مستلزم این نیست که

ص: 1562

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

خانه ای در کنار مسجد نداشته باشد. از طرفی خانه او که در «سنح» بوده خانه دامادهای انصاری او بوده و طبق اتفاق نظر همه تاریخ نگاران، ابوبکر در آن موقع همسر دیگری به نام اسماء بنت عمیس و امّ رومان- با فرض زنده ماندن او در آن زمان- داشته است.

ابن حجر می گوید: محبّ طبری نیز در پی سخن ابن حبّان می نویسد: عمر بن شبّه در کتاب تاریخ المدینة المنوره می نویسد: خانه ابوبکر که به او اجازه داده شد دریچه ای از آن به مسجد باز بماند، مجاور مسجد بود. آن خانه همواره در دست ابوبکر بود. وی پس از نیاز به پول خانه، آن را فروخت تا پولش را صرف برخی از افرادی که نزد او می آمدند، بنماید. (1) عینی نیز در کتاب نماز به نقل این حدیث پرداخته و در ذیل آن می نویسد: نتایجی که از این حدیث به دست می آید از این قرار است:

1. خطّابی در این مورد می گوید: این که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله دستور داد که- غیر از در ورودی مسجد و جز در خانه ابوبکر- همه درها بسته شود نشان گر ویژگی ابوبکر و احترام اوست؛ چرا که آن دو از هم جدا نمی شدند.

2. این حدیث بیان گر این است که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله ابوبکر را

ص: 1563


1- . فتح الباری: 7/ 17

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

به موضوعی اختصاص داد که هیچ فرد دیگری در آن شریک نیست.

بنابراین سزاوارترین موضوعی که می توان آن را بدان تأویل کرد، امر خلافت است. البته پیامبر صلی اللَّه علیه وآله با دستور دادن به ابوبکر درباره امامت در نماز- که به طور کلی مسجد برای همان نماز بنا شده است- مردم را بیشتر به امر خلافت راهنمایی کرد.

خطّابی در این مورد می گوید: گمان ندارم که اثبات قیاس قوی تر از اجماع و اتفاق نظر صحابه بر جانشینی ابوبکر باشد؛ چرا که صحابه در مسأله جانشینی ابوبکر به بزرگ ترین امر دینی- یعنی نماز- استدلال کردند و بقیه مسائل را بر آن قیاس نمودند. و پیامبر صلی اللَّه علیه وآله همواره از در خانه اش (دری که به مسجد باز می شد) برای نماز خارج می شد. پس بستن همه درها جز درِ خانه ابوبکر بیان گر این است که ابوبکر از آن در برای نماز خارج شود. گویی پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به بستن تمام درها جز در خانه ابوبکر امر کرده است تا فردی که جانشین پیامبر خواهد شد نیز این کار را به این صورت انجام دهد. (1) عینی در بخش مناقب، سخن خطّابی، ابن بطّال و ابن حبّان را- که ابن حجر نیز آن را ذکر کرده- می آورد و می افزاید: انس می گوید: روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله وارد باغی شد، فردی آمد و در زد.

ص: 1564


1- . عمدة القاری: 4/ 245

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: ای انس! در را باز کن و او را به بهشت و خلافت بعد از من بشارت بده.

انس می گوید که گفتم: ای رسول خدا! او را از این موضوع آگاه سازم؟

فرمود: آری، آگاه ساز.

وقتی در را گشودم ابوبکر پشت در بود. به او گفتم: تو را به بهشت و به خلافت بعد از پیامبر علیه الصلاة والسلام بشارت می دهم (!).

انس می گوید: سپس فرد دیگری آمد، پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ای انس! در را برایش باز کن و او را به بهشت و به خلافت بعد از ابوبکر بشارت بده.

گفتم: او را از این موضوع آگاه سازم؟

فرمود: آری.

انس می گوید: وقتی در را گشودم عمر پشت در بود. به او نیز بشارت دادم (!)

سپس فرد دیگری آمد. پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: ای انس! در را برایش باز کن و او را به بهشت و خلافت بعد از عمر مژده بده و این که او کشته خواهد شد.

انس می گوید: وقتی خارج شدم عثمان پشت در بود.

انس می گوید: عثمان خدمت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله وارد شد

ص: 1565

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

و عرض کرد: به خدا سوگند! من بیعت با شما را فراموش نکردم و چنین آرزویی ننمودم و با دستی که با تو بیعت کردم آلتم را لمس نکرده ام (!!)

پیامبر فرمود: تو همان گونه هستی.

ابویعلی موصلی این حدیث را از مختار بن فلفل از انس نقل کرده و پس از نقل آن می گوید: این حدیثِ معتبری است (!) (1) عینی در کتاب عمدة القاری در بخش «هجرة النبی صلی اللَّه علیه وآله» در شرح این حدیث می نویسد: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله که شارع از جانب خداست، دستور داد که دریچه ها- جز دریچه خانه ابوبکر- بسته شود تا بدین وسیله برتری ابوبکر مشخص گردد و این حدیث اشاره ای به خلافت دارد. (2) کرمانی نیز به نقل این حدیث پرداخته و سخنان علمای اهل تسنّن را در دلالت حدیث بر امامت نقل کرده و دیدگاه آن ها را پسندیده است. (3) قسطلانی در بخش «نماز» به شرح این حدیث می پردازد و می نویسد: این حدیث بیان گر ویژگی خاصی برای ابوبکر است که فقط

ص: 1566


1- . عمدة القاری: 16/ 176 و 177
2- . همان: 17/ 39
3- . الکواکب الدراری: 4/ 129

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

او دارای شایستگی خلافت و امامت بعد از پیامبر است و افراد دیگر چنین شایستگی ندارند. از این رو پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فقط دریچه خانه او را باقی می گذارد، نه دریچه خانه دیگران را و همین مطلب دلالت دارد که ابوبکر از همان جا برای نماز خارج می شد. ابن منیر نیز این حدیث را به همین صورت بیان کرده است. (1) این حدیث را قسطلانی در بخش «مناقب» به گونه ای دیگر مطرح می کند و می نویسد: گفته شده است که این حدیث کنایه ای به خلافت ابوبکر دارد؛ چرا که اگر معنای حقیقی آن اراده شود که همان به؛ زیرا که صاحبان خانه های چسبیده به مسجد اجازه داشتند که از آن دریچه ها به مسجد وارد شوند. پس پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به جهت توجّه مردم به امر خلافت دستور داد که این «دریچه ها» جز «دریچه» خانه ابوبکر بسته شوند؛ چرا که ابوبکر از آن دریچه برای نماز می آمد.

و اگر معنای مجازی حدیث اراده شود، کنایه از خلافت و بستن دهان مردم خواهد بود که امر خلافت را طلب نکنند، نه این که ممانعت از عبور مردم و سرک کشیدن آن ها به مسجد باشد.

توربشتی در این مورد می گوید: به نظر من اراده معنای مجازی حدیث قوی تر است؛ زیرا از دیدگاه ما اهل سنّت صحّت ندارد که

ص: 1567


1- . ارشاد الساری: 2/ 128 و 129

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

ابوبکر در کنار مسجد خانه ای داشته باشد، بلکه خانه او در منطقه «سنح» در بالای شهر مدینه بود.

قسطلانی می افزاید: ابن حجر نیز در فتح الباری این موضوع را پی گرفته و این استدلال را ضعیف می داند؛ زیرا بودن خانه ابوبکر در منطقه «سنح» مستلزم این نیست که خانه ای مجاور مسجد نداشته باشد و خانه ای که در سنح داشت، منزل دامادهای انصاری او بود. (1) قسطلانی در بخش «هجرت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله» نیز به این موضوع می پردازد و می نویسد:

پس رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله دستور داد که همه دریچه ها جز دریچه خانه ابوبکر بسته شود و این فرمان به جهت بزرگداشت او و توجّه دادن مردم به این نکته بود که ابوبکر خلیفه بعد از اوست، یا منظور اراده معنای مجازی است که بستن درها کنایه از خلافت و بستن دهان مردم است، نه ممانعت از عبور.

طیّبی نیز همین مطلب را ترجیح می دهد و استدلال می کند که به نظر او ابوبکر خانه ای مجاور مسجد نداشت، بلکه خانه ابوبکر در منطقه «سنح» بالای شهر مدینه بود. (2)

ص: 1568


1- . همان: 8/ 146 و 147
2- . همان: 8/ 373

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

آن چه گذشت سخنان شارحان این حدیث بود.

در کتاب های اعتقادی نیز در بخش فضایل ادعایی برای ابوبکر به این حدیث استدلال شده است. هم چنین در دلایل امامت و خلافت او بعد از رسول صلی اللَّه علیه وآله نیز به حدیث «دریچه» استدلال شده است.

بدیهی است که ما به بیان عین عبارت های آنان نیازی نداریم؛ ولی در ضمن بررسی به برخی از آن ها اشاره خواهیم کرد.

تشویش و پریشانی در بیان استدلال …

در همان نگاه نخست به سخنانی که علمای اهل تسنّن و شارحان در مورد «حدیث دریچه» بیان داشته اند، پریشانی و اختلاف در بیان استدلال بر کسی پوشیده نیست؛ بلکه پژوهش گر و محقق درمی یابد که نظر برخی از آن ها در جایی، با نظر دیگرش در جای دیگر مغایرت دارد. ما در این مرحله گفته های آن ها را خلاصه می کنیم و به اختصار مطالبی را بر آن حاشیه می زنیم تا مطلب به خوبی روشن گردد.

نَوَوی در این باره فقط چنین گفته است: در این حدیث فضیلت و ویژگی روشنی برای ابوبکر وجود دارد.

او متعرّض مسأله امامت و خلافت نشده است و ادّعا نکرده که «حدیث دریچه» به طور صریح یا به کنایه، به مسأله خلافت دلالت دارد.

ص: 1569

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

ما در پاسخ او می گوییم: واضح است که فضیلت وقتی ثابت می شود که قضیه مورد نظر ثابت گردد؛ از طرفی ویژگی داشتن- افزون بر تثبیت شدن- بستگی دارد به این که چنین قضیه ای در حق دیگری صادر نشده باشد.

خطّابی و دیگران نیز از این حدیث این دو مطلب را پنداشته اند.

یکی «ویژگی داشتن» و دیگری «اشاره ای محکم بر استحقاق ابوبکر برای خلافت» به ویژه این که ثابت شده است که این مطلب در واپسین لحظات زندگی پیامبر صلی اللَّه علیه وآله بوده است، آن گاه که به مردم امر فرمود که جز ابوبکر کسی پیش نمازشان نشود.

فراتر این که برخی واژه «در» را کنایه از امر خلافت دانسته اند و امر به بستنِ آن را کنایه از طلب کردن خلافت.

در پاسخ این دیدگاه می گوییم: ادّعای «ویژگی داشتن» را پیش تر بیان کردیم، اما در مورد «اشاره ای محکم …» باید بگوییم که هیچ دلیلی بر آن نداریم، جز آن چه از قرینه حالیه پنداشته اند، ولی این که بگوییم پیامبر صلی اللَّه علیه وآله ابوبکر را به نماز امر کرده، دروغ است. (1) از طرفی دیگر، در مورد این مطلب که آیا این «اشاره محکم …» بر

ص: 1570


1- . برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر. ک: چگونگی نماز ابوبکر به جای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از همین نگارنده

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

اراده حقیقی مبتنی است یا مجازی؟ دو نظریه وجود دارد.

قسطلانی بعد از این که دلالت حدیث را در موردی می پذیرد و در مورد دیگری آن را به «قولی ضعیف» نسبت می دهد و دو قول را در جایی دیگر اراده معنای حقیقی یا مجازی ذکر می کند و در ادامه به نقل مورد اختلاف اکتفا می کند، می نویسد: گفته شده است که در این حدیث به صورت کنایه ای به جانشینی ابوبکر اشاره شده است؛ زیرا اگر از این حدیث معنای حقیقی اراده شود که هیچ و اگر معنای مجازی اراده شود پس همان کنایه از جانشینی است.

در مورد این نظریه می گوییم: اصل در گفتار آن است که بر حقیقت حمل شود؛ ولی دلالت حدیث بر خلافت، بستگی دارد به این که اصل قضیه ثابت شود، آن گاه ثابت شود که چنین قضیه ای در حق شخص دیگری- جز ابوبکر- وارد نشده است.

بنابراین شنیدن این مطلب از افرادی هم چون ابن حجر عسقلانی جای شگفتی دارد؛ زیرا با وجود این که ادّعای مجاز را رد می کند- چنان که گذشت- ورود مثل این حدیث را در حق علی علیه السلام اثبات می کند که در آینده خواهد آمد. بنابر آن چه گذشت به راستی چگونه ابن حجر عسقلانی در مورد دلالت این حدیث بر امامت سکوت می کند، اگر چه به جرأت می توان گفت که وی خود به چنین دلالتی قائل است.

ص: 1571

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

استدلال و استشهاد برخی به این حدیث ساختگی …

با توجه به بررسی هایی که پیرامون این حدیث انجام یافت ساختگی بودن آن روشن شد. برخی از دانشمندان اهل تسنّن نیز از این حقیقت پرده برداشته اند، گویا عینی متوجّه شده است که این حدیث- با تمامی این مطالب- نه تنها بیان گر خلافت نیست؛ بلکه از اشاره به مسأله خلافت نیز قاصر است؛ از این رو در این باره می نویسد:

برخی مدّعی شده اند که «در» کنایه از خلافت است و ابن حبّان نیز به این برداشت متمایل شده است.

آن گاه از قول انس می گوید: «روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله وارد بوستانی شد …» تا پایان حدیثی که گذشت.

بدیهی است که ذکر این حدیث در چنین جایی بعد از عبارت «برخی ادعا کرده اند که «در» کنایه از خلافت است» ظهور دارد که این حدیث با موضوع ادّعا شده موافقت ندارد؛ از این رو عینی برای استدلال- یا استشهاد- به آن چه که ادّعا شده به حدیث دیگری متوسّل شده است.

روشن است که این حدیث نیز از نظر سند و متن باطل است و استدلال عینی به آن در کتابی هم چون شرح بُخاری جدّاً عجیب است. اما اضطرار و قرار گرفتن در تنگنا، گاهی انسان را در عجیب تر از آن موقعیّت نیز قرار می دهد.

ص: 1572

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

به راستی اگر نسبت به آن چه گفتیم تردید دارید، به گفتار ابن حجر عسقلانی درباره حدیث بوستان و راویان آن توجّه کنید. وی این حدیث ساختگی را این گونه نقل می کند:

صَقَر بن عبدالرحمان (ابو بهز سبط مالک بن مغول)، از عبداللَّه بن ادریس، از مختار بن فلفل، از انس حدیثی دروغین را چنین نقل می کند که انس می گوید: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: «ای انس! برخیز و در را برای ابوبکر بگشا و او را به خلافت بعد از من بشارت بده»؛ هم چنین درباره عمر و عثمان همین مطلب را فرمود.

ابن حجر در ادامه، راویان این حدیث دروغین را بررسی می کند و می نویسد: ابن عدیّ درباره صَقَر می گوید: آن گاه که از او روایتی نقل می کردیم ابویعلی او را ضعیف می شمرد.

ابوبکر بن شِیبه نیز درباره صَقَر گوید: او حدیث جعل می کرد.

ابوعلی جزره می گوید: او بسیار دروغ گو بود.

عبداللَّه بن علی بن مَدینی نیز در مورد صَقَر اظهار نظر کرده و می گوید: از پدرم درباره این حدیث پرسیدم. پدرم گفت: حدیثی دروغین و جعلی است.

آن گاه ابن حجر این حدیث را نقل می کند و در ذیل آن می نویسد:

اگر این حدیث صحیح بود، عمر امر خلافت را به اهل شورا واگذار نمی کرد و بدون نزاع و ستیز خلافت را به عثمان واگذار می کرد.

ص: 1573

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

از خدا یاری می خواهیم. (1) بر این اساس، می توان چنین نتیجه گرفت:

1. بدون تردید همه احادیثی که در فضایل خلفا آمده و اسامی آن ها به ترتیب ذکر شده است جعلی هستند.

2. با نگرشی دیگر در این حدیث متوجه می شویم که انس در هر مرتبه برمی خیزد و در را با سرعت باز می کند و هرگز با آن ها مقابله نمی کند؛ اما همین فرد در جریان طیر مشوی (مرغ بریان) با ورود امیر مؤمنان علی علیه السلام مقابله کرد و آن حضرت را چندین بار از در خانه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برگرداند و آن گاه که پیامبر بر او خشم گرفت، عذر و بهانه آورد که آرزو می کرد فردی که پیامبر حضورش را از خدا می طلبد مردی از انصار باشد!

3. چرا در این حدیث نام علی علیه السلام نیامده است؟ آیا چهارمین خلیفه در نزد آنان نبود؟

4. عینی به ابویعلی نسبت داده که وی این حدیث را معتبر دانسته است، ولی ابن عدی پس از نقل این حدیث در شرح حال صقر از ابویعلی نقل می کند و می گوید: ابویعلی او را تضعیف کرده است (!) و همین نکته ای قابل تأمل است.

ص: 1574


1- . لسان المیزان: 3/ 227 و 228

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

زیاده روی در تعصّب …

برخی از عالمان اهل تسنّن فقط به نقل این حدیث ساختگی و وارونه و استدلال به آن قانع نشده اند؛ بلکه به بی اعتبار کردن حدیث اصلی پرداخته اند. عینی در شرح حدیث «دریچه» می نویسد:

اگر کسی اشکال کند و بگوید: در این زمینه روایت دیگری با عنوان دیگر از ابن عباس نقل شده است؛ آن گونه که ابن عباس گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

سدّوا الأبواب إلّاباب علی؛

تمامی درها جز در خانه علی را ببندید؛

در پاسخ می گویم: تِرمذی در ذیل این حدیث می گوید: این حدیث، حدیثی غریب است.

بُخاری پس از مقایسه حدیث اصلی با حدیث «إلّا باب أبی بکر» می گوید: حدیث «إلّا باب أبی بکر» صحیح تر است.

حاکم نیشابوری در این باره می گوید: این حدیث را فقط مسکین بن بُکِیر حرّانی از شعبه نقل کرده است.

ابن عساکر نیز اظهار نظر کرده و می گوید: این حدیث اشتباه است.

نگارنده کتاب التوضیح می گوید: ابراهیم بن مختار نیز از

ص: 1575

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

ابن عساکر تبعیّت کرده است. (1) این نظریه افراطی عینی در اصل حدیثی است که از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله صادر شده است. البته برخی از عالمان اهل تسنّن پا را فراتر گذاشته اند تا جایی که پنداشته اند که حدیث اصلی «إلّا باب علی علیه السلام» را شیعیان جعل کرده اند.

ابن جوزی بعد از آن که حدیث اصلی را با برخی از سندهایش نقل می کند، می نویسد: همه این احادیث را شیعیان جعل کرده اند تا با حدیثی که همه در صحّتش اتفاق نظر دارند؛ یعنی حدیث: «سدّوا الأبواب إلّاباب أبی بکر» مقابله کنند. (2) ابن تیمیّه نیز در این مورد اظهار نظر کرده و در ذیل حدیث اصلی می نویسد: این حدیثی است که شیعیان آن را برای مقابله جعل کرده اند. (3) ابن کثیر آن گاه که حدیث ساختگی «إلّا باب أبی بکر» را نقل می کند، می نویسد: هر کس حدیث «إلّا باب علی» را روایت کند- چنانچه در برخی از کتاب های سنن آمده است- به خطا رفته است.

حدیث درست همان است که در صحیح ثبت شده است. (4)

ص: 1576


1- . عمدة القاری: 4/ 45
2- . الموضوعات: 1/ 274
3- . منهاج السُنّه: 5/ 35
4- . تفسیر ابن کثیر: 1/ 513

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

بخش چهارم بررسی نظریه صحیح در حدیث سد ابواب …

نگرشی دیگر در حدیث اصلی …

با توجه به نتیجه بررسی هایی که درباره حدیث ساختگی به دست آمد، شکی نیست که امر به بستن درِ خانه های صحابه- جز درِ خانه یکی از آن ها- فضیلت و ویژگی محسوب می شود؛ از این رو آن گاه که دشمنان امیر مؤمنان علی علیه السلام؛ همان هایی که منکر فضایل و ویژگی های آن حضرت هستند- افرادی چون مالک بن انس و دیگران- متوجّه شدند که حدیث صحیح از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله رسیده که حضرتش فرمود: «همه درها جز درِ خانه علی را ببندید» و به دلیل صحّت سندهایش نتوانستند آن را انکار کنند، تصمیم گرفتند که نخست این حدیث را به نفع ابوبکر برگردانند، سپس در این راستا حدیث «دریچه» را در حق ابوبکر جعل کنند.

پس از قلب و جعل این دو حدیث، محدّثان و شارحان مواضع مختلفی را در قبال آن ها گرفتند و اختلافاتی پدید آمد. از این رو عالمان

ص: 1577

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

اهل تسنّن در قبال حدیث اصلی و صحیح چند گروه شدند:

1. برخی از آن ها اصل حدیث «سدّوا الأبواب إلّاباب علی»؛ (همه درها جز درِ خانه علی را ببندید) را ذکر نکردند، و آن را نه نفی نمودند و نه اثبات.

از این گروه می توان نَوَوی در شرح صحیح مسلم، کرمانی در شرح بُخاری و ابن سیدالناس در سیره خود نام برد.

2. برخی این حدیث را آورده اند؛ ولی سخنانشان درباره آن ناهمگون است. از این گروه می توان عینی را نام برد که به نظر می رسد در یک جا این حدیث را رد کرده است، یا حدیث «دریچه» بر آن ترجیح داده است؛ و در جای دیگر- بر اساس گفته طَحاوی و دیگران- خواسته است دو حدیث را جمع کند.

3. برخی به ساختگی بودن این حدیث حکم کرده اند؛ از این گروه می توان ابن جوزی و پیروان او را نام برد.

4. بعضی به صحّت و ثبوت این حدیث اعتراف کرده و جعلی و ضعیف بودن آن را رد کرده اند و در این راستا کوشیده اند که دو حدیث را جمع کنند.

از این گروه می توان طَحاوی، ابن حجر عسقلانی و پیروان آن ها را نام برد.

ص: 1578

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

بدیهی است که چون برخی از آن ها جرأت ردّ حدیث «إلّا باب علی علیه السلام» را نداشتند و از طرفی نتوانستند به گونه صحیحی- با فرض صحت حدیث «خوخه» به دلیل نقل در صحیحین- این دو حدیث را جمع کنند، ناگزیر در برابر آن سکوت کرده و آن را نقل نکرده اند.

عدّه دیگر پس از فرض این که هیچ وجه صحیحی برای جمع بین دو حدیث وجود ندارد، در حدیث «إلّا باب علی علیه السلام» خدشه وارد کرده اند؛ چرا که با وجود این حدیث، فضیلتی برای ابوبکر ثابت نمی شود.

رد سخنان برخی توسط برخی دیگر …

با توجه به توضیحات گذشته، روشن شد که حدیث اصلی همان حدیث «إلّا باب علی علیه السلام» است؛ از این رو بزرگان و شارحان حدیث، نه تنها خدشه به این حدیث را رد نموده اند؛ بلکه به صراحت چنین کاری را تعصّبی قبیح و زشت دانسته اند. ابن حجر عسقلانی در کتاب فتح الباری در شرح صحیح بخاری می نویسد:

«درباره بستن درِ خانه هایی که پیرامون مسجد بوده است، احادیثی وارد شده که ظاهرش با «حدیث الباب» منافات دارد.

ص: 1579

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

نمونه آن ها حدیث سعد بن ابی وَقّاص است. وی می گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به ما دستور داد که درِ خانه هایی که به مسجد باز می شد ببندیم و درِ خانه علی علیه السلام را استثنا کرد.

این حدیث را احمد بن حنبل و نَسائی روایت کرده اند و راویان آن از نظر نقل حدیث قوی هستند.

طبرانی نیز در کتاب المعجم الاوسط از راویان مورد اعتماد، این گونه نقل می کند: آن گاه که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمان مسدود کردن درِ خانه ها را صادر فرمود، به حضرتش گفتند: ای رسول خدا! درِ خانه های ما را بستی!

فرمود:

ما أنا سددتها، ولکنّ اللَّه سدّها؛ (1)

من آن ها را نبستم؛ بلکه خداوند آن ها را بست.

در روایت دیگری آمده است که زید بن ارقم می گوید: درِ خانه برخی از صحابه به مسجد باز می شد. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

سدّوا هذه الأبواب إلّاباب علی؛

همه این درها جز درِ خانه علی را ببندید.

ص: 1580


1- . المعجم الاوسط: بخش زیادات

شماره صفحه در کتاب - ص: 81

***

گروهی در این باره به حضرتش خُرده گرفتند؛ اما رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

إنّی واللَّه ما سددت شیئاً ولا فتحته، ولکن امرت بشی ء فاتّبعته؛

به خدا سوگند! من نه در خانه ای را بستم و نه آن را گشودم؛ بلکه به کاری امر شدم و از آن پیروی کردم.

این حدیث را احمد بن حنبل، نَسائی و حاکم نیشابوری نقل کرده اند و راویان این حدیث، مورد اعتماد هستند.

در روایت دیگری ابن عبّاس می گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به بسته شدن درِ خانه هایی که به مسجد باز می شد امر فرمود و همه درها به جز درِ خانه علی علیه السلام بسته شد.

در روایتی دیگر آمده است: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به بستن همه درهای مسجد جز در خانه علی علیه السلام امر فرمود؛ از این رو علی علیه السلام در حال جنب داخل مسجد می شد و راه دیگری جز آن در نداشت.

این دو روایت را احمد بن حنبل و نَسائی نقل کرده اند و راویان هر دو روایت، مورد اعتماد هستند.

روایت دیگری را طبرانی این گونه نقل می کند: جابر بن سمره می گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به ما دستور داد که درهای مسجد

ص: 1581

شماره صفحه در کتاب - ص: 82

***

جز در خانه علی را ببندیم. پس چه بسا علی علیه السلام با حال جنابت از مسجد عبور می کرد.

احمد بن حنبل نیز روایتی را با راویان معتبر چنین نقل می کند:

ابن عمر می گوید: ما همواره در زمان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می گفتیم: رسول خدا بهترینِ مردم است؛ سپس ابوبکر و پس از آن عمر. به راستی برای علی بن ابی طالب علیهما السلام سه فضیلت عطا شد که اگر یکی از آن ها برای من بود، از نعمت های دنیا دوست داشتنی تر بود؛

- رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله دخترش را به ازدواج او درآورد و فاطمه علیها السلام برای او فرزند به دنیا آورد.

- همه درهای مسجد جز درِ خانه علی علیه السلام را بست.

- پرچم را در جنگ خیبر به دست علی علیه السلام داد.

نَسائی نیز از طریق علاء بن عرار- در بخش مهملات- این گونه نقل کرده است که به ابن عمر گفتم: برای من از علی و عثمان بگو.

ابن عمر حدیثی را نقل کرد که در آن آمده است: درباره علی از کسی نپرس و به جایگاه وی در نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بنگر که آن حضرت درِ خانه های ما را که به مسجد باز می شد بست و درِ خانه او را به حال خود واگذاشت.

ص: 1582

شماره صفحه در کتاب - ص: 83

***

البته راویان این حدیث همگی همانند راویان حدیث صحیح هستند، جز علاء که او را یحیی بن مَعین و دیگران توثیق کرده و معتبر دانسته اند.

روشن است که برخی از این احادیث برخی دیگر را تقویت می کنند و به هر یک از این سندهای نقل شده می توان احتجاج و استدلال کرد چه رسد به همه آن ها.

از طرفی ابن جوزی نیز حدیث «سدّ الأبواب» را در کتاب الموضوعات از سعد بن ابی وَقّاص، زید بن ارقم و ابن عمر روایت کرده و به برخی سندهای نقل شده از آن ها اکتفا کرده است و راویان سندهای دیگر را مورد نقد قرار داده و ضعیف شمرده است.

ابن جوزی در ادامه می گوید: البته به جهت کثرت سندهایی که از این حدیث نقل کردم، خدشه ای به حدیث وارد نمی شود.

هم چنین وی این حدیث را به جهت مخالفت با احادیث صحیح و ثابت شده درباره ابوبکر بی اعتبار نشان داده است. وی پنداشته که این حدیث از جعلیات شیعیان است که به وسیله آن با حدیث صحیحی که درباره ابوبکر وارد شده است، مقابله کرده اند.

ابن حجر در ادامه می نویسد: ابن جوزی در این مسأله مرتکب خطای قبیحی شده است؛ زیرا با توهّم این که حدیث مذکور با احادیث

ص: 1583

شماره صفحه در کتاب - ص: 84

***

صحیح تعارض دارد، آن را ردّ کرده است، با این که جمع بین دو قضیه امکان دارد …». (1) ابن حجر نظیر این سخن را در کتاب القول المسدّد نیز بیان کرده است. (2) جلال الدین سیوطی نیز با اشاره به کلام ابن حجر، در مقام ردّ گفته ابن جوزی برآمده و می نویسد:

حافظ ابن حجر عسقلانی در کتاب القول المسدّد فی الذبّ عن مسند احمد می گوید: این سخن ابن جوزی که حدیث مذکور باطل و ساختگی است، ادعایی است که نمی توان برای آن دلیلی ارائه کرد مگر مخالفت آن با حدیثی که در دو کتاب صحیح آمده است که در این صورت چنین کاری همان رد احادیث صحیح به مجرد توهّم خواهد بود.

از طرفی اقدام و حکم بر جعلی بودن هیچ حدیثی شایسته نیست مگر زمانی که امکان جمع احادیث نباشد.

اما این که در زمان حاضر، جمع احادیث امکان ندارد لازمه اش این نیست که بعدها نیز این جمع امکان نداشته باشد؛ چرا که مافوق هر دانشمندی، دانشمند دیگری است.

ص: 1584


1- . فتح الباری: 7/ 17 و 18
2- . القول المسدّد فی الذبّ عن مسند أحمد: 52- 58

شماره صفحه در کتاب - ص: 85

***

ابن حجر عسقلانی ادامه می دهد: بنابراین، راه پارسایی در چنین احادیثی آن است که انسان به بطلان آن حکم نکند؛ بلکه در آن توقف نماید تا آن چه برای او مشخص نشده برای دیگری مشخص شود. این حدیث نیز از این قسم است؛ چرا که حدیث «سدّوا الأبواب إلّاباب علی» حدیث مشهوری است که به سندهای مختلف نقل شده و روشن است که هر سند آن به تنهایی از اعتبارش نمی کاهد و مجموع این سندها، بنابر روش بسیاری از حدیث شناسان، از مواردی است که به صحّت حدیث می توان یقین پیدا کرد.

اما این که گفته شده حدیث «سدّوا الأبواب إلّاباب علی» با احادیثی که در دو کتاب صحیح بخاری و مسلم آمده تعارض دارد؛ چنین تعارضی ثابت نیست؛ بلکه میان این ها تعارضی وجود ندارد.

اکنون پس از بیان دیگر سندهای این حدیث، به چگونگی جمع میان این حدیث و حدیثی که در دو کتاب صحیح بخاری و مسلم آمده است می پردازیم:

پس این سندهای فراوانی که با راویان مورد اعتماد نقل شده اند، بیان گر این نکته هستند که این حدیث، صحیح و دارای دلالتی قوی و محکم است.

این نهایت بررسی یک فرد محدّث است؛ بنابراین چگونه به

ص: 1585

شماره صفحه در کتاب - ص: 86

***

صرف توهّم، جعلی بودن احادیث صحیح ادّعا می شود؟!

اگر این گونه راه ردّ احادیث باز شود، به بطلان بسیاری از احادیث صحیح منجر خواهد شد؛ ولی خدا و مؤمنان این را نمی خواهند (1).

قسطلانی نیز به شرح حدیث «دریچه» پرداخته و می گوید: این حدیث با حدیثی که تِرمذی از ابن عباس نقل کرده است تعارض دارد؛ همان حدیثی که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

سدّوا الأبواب إلّاباب علی؛

همه درهای مسجد جز درِ خانه علی را ببندید.

در پاسخ این تعارض گفته شده است که تِرمذی پس از نقل حدیث می گوید: این حدیث غریب است. ابن عساکر نیز می گوید: این حدیث اشتباه است.

قسطلانی در ادامه می گوید: برخی از سندها برخی دیگر را تقویت می کنند، تا جایی که حافظ ابن حجر در برخی از سندهایش گفته است: راویان آن از نظر نقل حدیث، قوی هستند و در مورد برخی دیگر می گوید: راویان آن، افراد مورد اعتماد هستند. (2)

ص: 1586


1- . اللآلی المصنوعه: 1/ 318- 320
2- . ارشاد الساری: 2/ 129

شماره صفحه در کتاب - ص: 87

***

قسطلانی بعد از ذکر اسناد حدیث «إلّا باب علی» می نویسد:

آن سان که حافظ ابن حجر گفته برخی از این احادیث، برخی دیگر را تقویت می کنند و به هر یک از این سندهای نقل شده می توان احتجاج و استدلال کرد چه رسد به همه آن ها. (1) ابن عراق کنانی نیز پس از نقل سخن ابن جوزی به بیان نظر خویش پرداخته و می گوید:

در پیرو این سخن، حافظ ابن حجر عسقلانی شافعی نیز در کتاب القول المسدّد این مطلب را رد کرده و می گوید: در این صورت چنین کاری همان ردّ احادیث صحیح به مجرّد توهّم خواهد بود، در صورتی که بین این حدیث و حدیثی که در دو کتاب صحیح بخاری و مسلم آمده است، منافاتی وجود ندارد؛ چرا که این، قضیه دیگری است. از این رو، قضیه علی علیه السلام که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به او اجازه داد که در حال جنب نیز در مسجد آمد و رفت کند، درباره درهایی است که به مسجد باز می شدند.

اما داستان ابوبکر در هنگام بیماری پیامبر رخ داد؛ همان بیماری که به فوت آن حضرت منجر شد و «حدیث دریچه» درباره بستن دریچه هایی است که راه ورود به مسجد را نزدیک تر می کرد.

ص: 1587


1- . همان: 8/ 147

شماره صفحه در کتاب - ص: 88

***

گفتنی است که قاضی اسماعیل در کتاب احکام، کلاباذی در کتاب معانی و طَحاوی در کتاب مشکل الآثار، این دو حدیث را این گونه جمع کرده اند. (1)

سر در گمی در حل مشکل …

با توجه به بررسی هایی که انجام یافت، سر در گمی عالمان اهل تسنن در حل این مشکل روشن شد. بدیهی است که سکوت نسبت به وجود حدیث «إلّا باب علی علیه السلام» ستمی ناروا است که خداوند از آن چه ستمگران انجام می دهند، غافل نیست. از طرفی باطل دانستن آن، امری است که خدا و مؤمنان آن را نمی خواهند.

بنابراین دو راه پیش روی ماست:

1. پذیرش و اعتراف به جعلی و ساختگی بودن حدیث «دریچه» که حقیقت تلخ است.

2. جمع بین دو حدیث به گونه ای که آزاداندیشان بپسندند!

از این دو راه، ابن حجر عسقلانی و گروهی از متقدّمین و متأخّرین راه دوم را برگزیده اند؛ ولی سخنان آنان متناقض است و در این راه تلاش هایی نومیدانه انجام داده اند.

ص: 1588


1- . تنزیه الشریعة المرفوعه: 1/ 384

شماره صفحه در کتاب - ص: 89

***

دیدگاه ابن روزبهان …

ابن روزبهان در این باره دیدگاه خاصی دارد. وی می گوید:

مسجد در زمان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به خانه رسول خدا متّصل بود و علی به خاطر موقعیّت دختر پیامبر، در خانه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله ساکن بود.

مردم از درهایی که به مسجد باز می شد رفت و آمد می کردند و مزاحم نمازگزاران می شدند؛ از این رو رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله دستور داد که همه درها جز در خانه علی را ببندند.

در دو کتاب صحیح بُخاری و صحیح مسلم حدیث صحیحی آمده است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله دستور بستن تمامی خوخه ها به جز خوخه ابوبکر را داد و خوخه همان دریچه است. پس این فضیلت و قربی است که برای ابوبکر و علی حاصل شده است. (1)

بررسی دیدگاه ابن روزبهان …

ما سخن و دیدگاه ابن روزبهان را از چند جهت بررسی می نماییم:

یکم. ابن روزبهان می گوید که علی در خانه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله زندگی می کرد و در آن جا خانه ای نداشت.

ص: 1589


1- . دلائل الصدق: 2/ 403، به نقل از ابطال نهج الباطل

شماره صفحه در کتاب - ص: 90

***

چنین سخنی انکار حقیقت ثابتی است که روایت های «باب» (در) بر آن دلالت می کنند؛ از این رو تا کنون کسی چنین ادّعایی نکرده است.

آری، کسانی از اهل تسنّن هستند که مسأله خانه داشتن ابوبکر در مجاورت مسجد را رد می کنند؛ اما درباره علی علیه السلام مسأله عکس است که در عبارت ابن کثیر به این مطلب تصریح شده است و ما در آینده آن را بیان خواهیم کرد.

دوم. ابن روزبهان می گوید که مردم از درِ خانه هایشان که به مسجد باز می شد رفت و آمد می کردند و مزاحم نمازگزاران می شدند؛ از این رو رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله دستور بستن درها جز درِ خانه علی را داد.

نتیجه این مطلب این است که علّت دستور بستن درها مزاحمت برای نمازگزاران بود.

بدیهی است برای چنین مطلبی هیچ شاهدی در روایات وجود ندارد؛ بلکه مفاد روایات در این باب و دیگر باب ها آن است که علّتی که پیامبر دستور داد درهای مسجد بسته شود، همان پاک کردن مسجد از پلیدی ها و دور کردن آن از ناپاکی ها است؛ از این رو پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله خود، علی علیه السلام و اهل بیتش را از این امر استثنا کرد؛ زیرا آنان پاک و پاکیزه هستند و خداوند رجس و پلیدی را از آن ها دور کرد و آن ها را به

ص: 1590

شماره صفحه در کتاب - ص: 91

***

طور قطع پاکیزه ساخت.

سوم. ابن روزبهان حدیث «باب علی» و «خوخة ابی بکر» را به گونه ای جمع کرده است که این، فضیلت و قربی برای هر دوی آن ها باشد.

روشن است که مقصود از این جمع، انکار اختصاص این فضیلت به امیر مؤمنان علی علیه السلام است. گرچه این نوع جمع کردن بین دو حدیث، پنداری را که عده ای از علمای اهل سنّت درباره دلالت این حدیث بر خلافت ابوبکر دارند؛ دربرنمی گیرد. البته ما اشکال این جمع را از سخن حلبی بیان خواهیم کرد.

دیدگاه ابن کثیر …

ابن کثیر نیز در شرح حدیث «إلّا باب علی» دیدگاهی را ارائه کرده است. وی می نویسد:

این حدیث با حدیثی که در صحیح بُخاری آمده است که پیامبر در هنگام بیماری که به رحلت حضرتش انجامید، دستور داد که تمامی درهایی که به مسجد باز می شود جز در ابوبکر صدّیق بسته شود، منافات ندارد؛ زیرا استثنایی که در حق علی صورت گرفت در زمان حیات پیامبر خدا بود که به خاطر نیاز فاطمه به رفتن از خانه اش به خانه پدرش بوده است. پس این استثنا برای رفاه حال فاطمه صورت گرفت؛

ص: 1591

شماره صفحه در کتاب - ص: 92

***

ولی پس از وفات پیامبر این علّت منتفی شد و نیاز به گشودن درِ صدّیق شد تا این که وارد مسجد شود و با مردم نماز گزارد؛ زیرا که او پس از وفات پیامبر صلی اللَّه علیه وآله خلیفه و جانشین او بود. این مطلب به خلافت ابوبکر نیز اشاره ای دارد. (1)

بررسی و نقد دیدگاه ابن کثیر …

دیدگاه ابن کثیر را از چند جهت می توان بررسی کرد:

1. وی تصریح می کند که علی علیه السلام خانه ای به غیر از خانه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله دارد (!) چنین مطلبی در واقع اعراض از سخنان همه متقدمینی است که در مقام جمع بین روایات برآمده اند (!)

2. وی علت نبستن درِ خانه علی علیه السلام را در نیاز فاطمه علیها السلام به رفتن از خانه اش به خانه پدرش بیان کرده و علّت بسته شدن دیگر درها را ذکر نکرده است.

3. اگر علّت باز گذاشته شدن درِ خانه فاطمه علیها السلام «رفتن از خانه اش به خانه پدرش» بوده است، پس چرا درِ خانه ابوبکر به جهت رفاه حال عایشه باز نگه داشته نشده است تا عایشه «از خانه اش به خانه پدرش» برود؟!

ص: 1592


1- . البدایة والنهایه: 7/ 379

شماره صفحه در کتاب - ص: 93

***

4. در صورتی که «به باز شدن درِ خانه ابوبکر نیاز بوده است» آیا در همان زمان درِ خانه علی علیه السلام بسته شد یا نه؟!

اگر ابن کثیر چنین ادّعایی می کند دلیلش چیست؟! و چگونه می تواند چنین ادّعایی کند در حالی که خانه ابوبکر جز یک در بیش نداشته است؟!

اما او چنین ادّعایی نمی کند؛ بلکه ظاهر عبارت او چنین است که درِ خانه علی علیه السلام باز مانده است؛ هر چند که درِ خانه ابوبکر نیز باز شد. بنابراین کجای این مطلب به خلافت اشاره دارد؟!

5. همه این مطالب در صورتی است که ابوبکر خانه ای مجاور مسجد داشته باشد که این مطلب نیز ثابت نشده است.

6. نکته دیگر آن که خود ابن کثیر روایتی را از امّ سَلَمه این گونه نقل می کند: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در دوران بیماری از خانه خارج و به صحن مسجد وارد شد. آن گاه با صدای بسیار بلند ندا داد:

لا یحلّ المسجد لجنب ولا الحائض إلّامحمّد وأزواجه وعلی وفاطمة بنت محمّد. ألا هل بیّنت لکم (1) الأسماء

ص: 1593


1- . این حدیث در منابع دیگری از جمله تاریخ مدینة دمشق، السنن الکبری، تاریخ اصفهان و … بااندکی تفاوت چنین آمده است: «إلّا لرسول اللَّه وعلی وفاطمة والحسن والحسین ألا قد بیّنت لکم أن لا تضلّوا»؛ از این رو ما در ترجمه این متن، به منابع فوق توجه کرده ایم که از جهت معنا صحیح تر است؛ ر. ک: تاریخ مدینة دمشق: 14/ 166، السنن الکبری: 7/ 65، تاریخ اصفهان: 1/ 291

شماره صفحه در کتاب - ص: 94

***

أن تضلّوا؟! (1)

ورود به مسجد (پیامبر) برای جنب و حایض حلال نیست، مگر برای محمّد، علی و فاطمه دختر محمّد. آگاه باشید! همانا این نام ها را برای شما بیان کردم تا گمراه نشوید.

این حدیث علّت بستن درها جز درِ خانه علی علیه السلام را روشن و تمام مطالبی را که ابن کثیر مطرح کرده است، باطل می کند. با این حال، طبیعی است که ابن کثیر در سند چنین حدیثی اشکال نماید.

دیدگاه ابن حجر …

ابن حجر عسقلانی نیز در این مورد اظهار نظر کرده است. وی می گوید:

جمع بین دو قصّه ممکن است. بزّار نیز در مسند خود به این مطلب اشاره کرده و می گوید: روایاتی از راویان اهل کوفه و با سندهای معتبر در قصّه علی، و روایاتی از راویان اهل مدینه در قصه ابوبکر وارد شده است. اگر روایات اهل کوفه ثابت شود، جمع میان این دو دسته از

ص: 1594


1- . البدایة والنهایه: 7/ 379

شماره صفحه در کتاب - ص: 95

***

روایات به همان روشی است که حدیث ابوسعید خُدری- که تِرمذی نقل کرده است- بر آن دلالت دارد، آن جا که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به علی علیه السلام فرمود:

لا یحلّ لأحد أن یطرق هذا المسجد جنباً غیری وغیرک؛

بر احدی غیر از من و تو حلال نیست که در حال جنابت در این مسجد رفت و آمد کند.

معنای حدیث این گونه است که درِ خانه علی علیه السلام به سمت مسجد باز می شد و خانه اش جز این در، درِ دیگری نداشت. بنابراین، پیامبر دستورِ بسته شدن آن را نداد.

مؤیّد این حدیث، حدیثی است که قاضی اسماعیل در کتاب احکام القرآن از طریق مطلّب بن عبداللَّه بن حنطب روایت کرده است. وی می گوید: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به کسی جز علی بن ابی طالب اجازه رفت و آمد به مسجد را در حال جنابت نداد؛ زیرا که خانه او در مسجد بود.

بنابراین، خلاصه جمع بین این دو دسته از روایات این گونه می شود که امر به بستن درها دو بار صورت گرفته است. در مرحله نخست علی علیه السلام به خاطر آن چه ذکر شد استثنا شده است و در مرحله دوم ابوبکر استثنا شده است. ولی این جمع صورت نمی پذیرد مگر آن که درِ خانه علی علیه السلام به عنوان درِ حقیقی و دریچه خانه

ص: 1595

شماره صفحه در کتاب - ص: 96

***

ابوبکر به عنوان درِ مجازی قلمداد شود. چنانچه در برخی اسناد نیز به این معنا تصریح شده است.

گویی مردم به هنگام فرمان بستن درها، درها را بستند و دریچه هایی ایجاد کردند که از طریق این دریچه ها، راه وارد شدن به مسجد را نزدیک کنند و پس از آن، به بستن این دریچه ها نیز امر شدند.

از این رو این روش جمع بین دو حدیث، مشکلی ندارد.

ابوجعفر طَحاوی نیز در کتاب مشکل الآثار (در ابتدای جلد سوم آن) این دو حدیث را به همین روش جمع کرده است.

ابوبکر کلاباذی نیز در کتاب معانی الاخبار، دو حدیث مذکور را به همین روش جمع نموده و تصریح کرده است که خانه ابوبکر دری در خارج از مسجد داشت و خانه علی دری جز همان دری که به داخل مسجد باز می شد، نداشت و خدا داناتر است. (1) ابن حجر عسقلانی نیز در القول المسدّد چنین سخنی را گفته است.

جلال الدین سیوطی آن را ذکر کرده و با آن موافقت نموده است (2) و قسطلانی نیز خلاصه آن را در مقام جمع بین دو حدیث بیان کرده است. (3)

ص: 1596


1- . فتح الباری: 7/ 18
2- . اللآلی المصنوعه: 1/ 318- 321
3- . ارشاد الساری: 8/ 147

شماره صفحه در کتاب - ص: 97

***

نقد دیدگاه ابن حجر عسقلانی …

نظر ابن حجر عسقلانی را از چند محور می توان بررسی و نقد کرد:

1. آن چه در این جمع ذکر شد مانند جمع های دیگر مبتنی بر این است که ابوبکر خانه ای مجاور مسجد داشته باشد. پیش تر روشن شد که چند تن از محققان اهل تسنّن این موضوع را ردّ کرده اند. از این روست که برخی از آن ها حدیث را به عنوان کنایه از خلافت قلمداد کرده اند.

از طرفی ابن حجر، گرچه قول یاد شده را ضعیف شمرده و گفته است که این استناد ضعیف است؛ اما برای ادعای خود سند قوی تری ذکر نکرده است. البته سندی که برای روایت ابن شبّه نیز ذکر کرده ضعیف است. (1) 2. این گونه جمعی که از طَحاوی و دیگران نقل کرده، همان جمعی است که به طور قطع نَوَوی و امثال او بدان واقف بوده اند و از عدم توجّه آن ها به این جمع معلوم می شود که از آن اعراض کرده و به آن تکیه نکرده اند.

مطلب صحیح همین است و به زودی بعضی از وجوهی را که

ص: 1597


1- . تاریخ المدینة المنوّره، ابن شبّه: 1/ 242

شماره صفحه در کتاب - ص: 98

***

بیان گر بی اعتباری این جمع میان دو روایت است، بیان خواهیم کرد.

3. در آن چه ابن حجر از بزّار نقل کرده است، نکاتی وجود دارد:

نخست آن که راویان قضیه علی علیه السلام کوفیان و راویان قضیه ابوبکر مدنی ها هستند و این مطلب در نزد ما ثابت نشده است.

دوم این که گفته شده: روایت های قضیه علی علیه السلام با «سندهای حَسَن (1)» نقل شده اند، مخالف واقع اند؛ زیرا روایات صحیح می باشند و ابن حجر نیز بر این مطلب اقرار دارد و ما عبارت ابن حجر را به هنگام ردّ کلام ابن جوزی بیان کردیم.

سوم آن که ابن حجر در مورد روایات قصّه علی علیه السلام تشکیک نموده و گفته است که «اگر ثابت شود»؛ این تشکیک در حقیقت واقعیتی است که ابن حجر نیز با آن موافق نیست.

چهارم آن که اگر معنای سخن پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله که فرمود:

«غیر از من و تو بر احدی حلال نیست در حال جنابت در مسجد رفت و آمد کند»؛ این گونه باشد که «درِ خانه علی علیه السلام به سمت مسجد باز می شد و خانه اش جز این در، درِ دیگری نداشت؛ بنابراین پیامبر دستور بسته شدن آن را نداد»؛ چنین معنایی قطعاً از دو جهت باطل است:

جهت یکم. حدیث مذکور فقط بیان گر اختصاص این حکم به

ص: 1598


1- . روایت حَسَن هر چند روایت معتبر است، اما به درجه روایت صحیح نمی رسد

شماره صفحه در کتاب - ص: 99

***

پیامبر و علی علیهما السلام است؛ پس دلالت حدیث بر معنای مذکور کجاست؟!

جهت دوم. اگر علّت عدم دستور به بستن درِ خانه علی علیه السلام این بود که «خانه او دری جز این در نداشت»، پس وجهی برای اعتراض و رنجیدن مردم از کار رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله وجود ندارد، به خصوص درباره عمویش حمزه که بنابر آن چه نقل می کنند، با چشمانی گریان آمد …!

از طرفی شایسته بود که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله این گونه عذر بیاورد و بگوید: چون خانه علی دری جز این در نداشت؛ از این رو در خانه اش را نبستم، در حالی که خانه های شما دو در دارد؛ دری از داخل مسجد و دری از خارج آن؛ نه این که بستن درها جز درِ خانه علی علیه السلام را به خدا استناد دهد و بفرماید:

ما أنا سددت شیئاً ولا فتحته، ولکن امرت بشی ء فاتّبعته؛

من نه چیزی را بستم و نه گشودم؛ بلکه از کاری که به آن امر شده بودم پیروی کردم!

با تمام این ها باز هم می بینیم که وقتی فردی از ابن عمر درباره علی علیه السلام سؤال می کند، ابن عمر پاسخ می دهد: درباره علی سؤال نکن؛ بلکه به منزلت و جایگاهش در نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بنگر؛ به گونه ای که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله درِ خانه های ما را که به

ص: 1599

شماره صفحه در کتاب - ص: 100

***

مسجد باز می شد بست و درِ خانه او را به حال خود واگذاشت.

در این صورت جا داشت که پرسش گر بپرسد: «اگر خانه علی جز این در، درِ دیگری نداشت»؟! پس باز گذاشتن در خانه او چه منزلتی از جانب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می تواند باشد.

از طرفی جا داشت کسی به ابن عمر بگوید: چگونه این ویژگی برای تو از شتران سرخ مو خوش تر است و آن را هم ردیف ازدواج علی علیه السلام با پاره تن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله زهرا علیها السلام و دادن پرچم به او در روز خیبر قرار می دهی، در حالی که طبیعی است که پیامبر درِ خانه علی علیه السلام را نبندد؛ چرا که «خانه او جز این در، درِ دیگری نداشت»؟!

اگر این گونه بود دیگر جایی برای گفته برخی مردم نمی ماند که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به خاطر خویشاوندی درِ خانه علی، را باز گذاشت.

برخی در پاسخ گفتند: حمزه به پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله از علی نزدیک تر است. او برادر رضاعی و عموی آن حضرت است!

البتّه جایی برای گفته دیگران نیز باقی نمی ماند که گفتند: درِ خانه علی را به خاطر دخترش باز گذاشت!

گفت و گوی مردم کار را به جایی رسانید که سخنانشان به گوش رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله رسید و حضرتش از خانه بیرون آمد. اکنون

ص: 1600

شماره صفحه در کتاب - ص: 101

***

متن آن حدیث را- به خاطر برخی از نکته هایش- به صورت کامل نقل می کنیم:

آن گاه که مردم در مسجد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نشسته بودند، منادی ندا داد: ای مردم! درِ خانه هایتان را که به مسجد باز می شود، ببندید.

در این هنگام مردم تکانی خوردند، ولی کسی از جایش بلند نشد.

سپس برای بار دوم منادی همان گونه ندا داد.

باز کسی بلند نشد و مردم گفتند: منظور پیامبر از این فرمان چیست؟

منادی بار دیگر ندا داد:

أیّها الناس! سدّوا أبوابکم قبل أن ینزل العذاب؛

ای مردم! پیش از آن که عذاب الهی فرود آید؛ درهای خانه هایتان را که به مسجد باز می شود، ببندید.

در پی این گفته مردم از خانه ها خارج شدند و با شتاب به این کار اقدام کردند.

در آن هنگام که منادی ندا می داد: درهای خانه هایتان را ببندید، حمزة بن عبدالمطلب با عجله در حالی که عبایش را بر زمین می کشید، خارج شد.

راوی می گوید: هر فردی از اصحاب دری داشتند که به مسجد باز

ص: 1601

شماره صفحه در کتاب - ص: 102

***

می شد؛ ابوبکر، عمر، عثمان و دیگران.

راوی می افزاید: علی علیه السلام آمد و بالای سر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله ایستاد. پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: برای چه این جا ایستاده ای؟

اینک به خانه ات باز گرد.

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله دستور بستن درِ خانه را به علی علیه السلام نداد. مردم گفتند: پیامبر درِ خانه های ما را بست؛ ولی درِ خانه علی را رها کرد، با این که او جوان ترین ماست!

برخی دیگر گفتند: به خاطر خویشاوندی درِ خانه علی را باز گذاشت.

برخی پاسخ دادند: حمزه به پیامبر از علی نزدیک تر است و برادر رضاعی و عموی اوست!

برخی دیگر گفتند: درِ خانه او را به خاطر دخترش نبست.

این سخنان به گوشِ رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله رسید.

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله پس از آن که منادی سه بار برای بستن درها ندا داده بود برای پاسخ به اعتراضات مردم از خانه خارج شد. چهره مبارک آن حضرت از خشم سرخ شده بود که معمولًا صورت آن حضرت به هنگام خشم سرخ و رگ هایش برافروخته می شد. حضرت با این حال به حمد و ثنای الهی پرداخت، آن گاه خطاب به مردم فرمود:

فإنّ اللَّه أوحی إلی موسی علیه السلام أن اتّخذ مسجداً طاهراً

ص: 1602

شماره صفحه در کتاب - ص: 103

***

لا یسکنه إلّاهو وهارون وأبناء هارون شبراً وشبیراً، وإنّ اللَّه أوحی إلیَّ أن أتَّخذ مسجداً طاهراً لا یسکنه إلّاأنا وعلیّ وأبناء علیّ حسن وحسین وقد قدمت المدینة واتّخذت بها مسجداً، وما أردت التحوُّل إلیه حتّی أُمرت، وما أعلم إلّاما عُلِّمت، وما أصنع إلّاما أُمرت، فخرجت علی ناقتی، فلقینی الأنصار یقولون: یا رسول اللَّه! انزل علینا.

فقلت: خلّوا الناقة، فإنّها مأمورة، حتّی نزلت حیث برکت.

واللَّه، ما أنا سددت الأبواب وما أنا فتحتها، وما أنا أسکنت علیّاً، ولکنّ اللَّه أسکنه؛ (1)

خداوند به موسی علیه السلام وحی کرد که مسجدی پاک برگزیند که در آن جز خود، هارون و پسران هارون شبر و شبیر ساکن نشوند.

و خداوند به من وحی کرد که مسجدی پاک برگزینم که در آن جز من، علی و پسران علی حسن و حسین ساکن نشوند.

آن گاه که به مدینه آمدم، در این جا مسجدی انتخاب کردم.

نمی خواستم برای سکونت به آن جا منتقل شوم تا این که بدان امر شدم و هیچ چیز جز آن چه آموخته شده ام نمی دانم و هیچ کاری جز آن چه بدان مأمور شده ام انجام نمی دهم.

ص: 1603


1- . وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی: 2/ 478 و 479

شماره صفحه در کتاب - ص: 104

***

سوار بر شتر بودم که وارد مدینه شدم. وقتی انصار مرا دیدند، گفتند:

ای رسول خدا! بر ما فرود آی.

گفتم: شتر را رها کنید؛ چرا که او مأمور است تا این که در جایی که شتر زانو زد فرود آمدم و منزل گرفتم.

به خدا سوگند! من نه درها را بستم، نه آن ها را گشودم و نه علی را در مسجد ساکن کردم؛ بلکه خداوند او را در مسجد ساکن کرد.

4. ابن حجر میان دو دسته از روایات را به روش خود جمع کرد و آن گاه از آن جمع نتیجه گرفت. با بررسی این سخن و نتیجه آن، برای ما روشن شد که نتیجه ای را که ابن حجر گرفته است با گفتار وی سازگار نیست و با گفتار پیشین خود مغایر است.

البته در ضمن بررسی نیز متوجه شدیم که سمهودی نیز با نظر ما موافق است و به آن تصریح می کند. وی پس از نقل آن عبارت می گوید:

به نظر من آن عبارت به اصلاح و تنقیح نیاز دارد؛ زیرا سخن ابن حجر با نتیجه ای که از آن گرفته نمی سازد و این نتیجه گیری، روش دیگری برای جمع بوده و غیر از روش نخستین است؛ زیرا بنابر نتیجه روش نخست هر دو «در» باقی ماندند و کسانی که به بستن درهایشان امر شدند، همان هایی هستند که علاوه بر درهایی که در مسجد داشتند، درهایی نیز به خارج مسجد داشتند؛ ولی خانه علی جز دری که به سمت مسجد باز می شد، درِ دیگری نداشت. از این رو پیامبر صلی اللَّه علیه وآله

ص: 1604

شماره صفحه در کتاب - ص: 105

***

علی را به این مسأله اختصاص داد و راه آمد و شد به خانه اش را از طریق مسجد قرار داد، به همان علّتی که گذشت.

در نتیجه فقط درِ خانه ابوبکر به استثنا نیاز دارد. به این جهت بیشتر علما به نقل همین فراز اکتفا کرده اند و هر کس سخنی از درِ خانه علی به میان آورده فقط می خواسته بیان کند که آن در بسته نشده است و از جانب پیامبر نیز تصریح شده که آن در به حال خود بماند.

روش دیگر در جمع، نظریه تعدد واقعه است که دو جریان مختلف اتفاق افتاده است و قصّه علی مقدّم بر قصّه ابوبکر بوده است.

مؤیّد این مطلب حدیثی است که یحیی، از ابن زباله و راوی دیگری، از عبداللَّه بن مسلم هلالی، از پدرش، از برادرش نقل کرده است. وی می گوید:

آن گاه که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله دستور داد درهایی که به مسجد باز می شدند بسته شوند، حمزة بن عبدالمطّلب با چشمانی گریان در حالی که عبای سرخش به زمین کشیده می شد بیرون آمد و گفت: ای رسول خدا! عمویت را از مسجد بیرون کردی و پسرعمویت را در آن جای دادی!

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ما أنا أخرجتک ولا أسکنته، ولکن اللَّه أسکنه؛

من نه تو را از مسجد بیرون کردم و نه او را در مسجد ساکن نمودم؛ بلکه خدا او را در مسجد جای داد.

ص: 1605

شماره صفحه در کتاب - ص: 106

***

بنابراین، وجود حمزه رضی اللَّه عنه در داستان بیان گر تقدم این قصّه است …». (1) 5. در جمع به روش دوم- که مسأله بسته شدن درها دو بار اتفاق افتاده است- دو نکته وجود دارد که خود ابن حجر به آن ها توجه کرده است:

نکته نخست. این جمع صورت نمی پذیرد مگر آن که «در» در داستان علی علیه السلام به درِ حقیقی و در داستان ابوبکر به درِ مجازی حمل شود و منظور از درِ خانه ابوبکر، «دریچه» باشد، آن سان که در برخی سندها به آن تصریح شده است.

نکته دوم. ابن حجر به این نکته این گونه اشاره کرده است: «و گویا زمانی که به آن ها دستور داده شد که درها را ببندند، آن ها درها را بستند؛ اما برای خود دریچه هایی ساختند».

نقد دیدگاه …

ما هر دو نکته را نقد و رد می کنیم و درباره نکته نخست می گوییم:

همان گونه که پیش تر بیان شد، بُخاری کسی است که حدیث «إلّا خوخة أبی بکر» را از «خوخه» (دریچه) به «باب» (در) تحریف کرده است. ما به توجیه ابن حجر اشاره کردیم و گفتیم: وی این سخن را توجیه کرد

ص: 1606


1- . وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی: 2/ 477

شماره صفحه در کتاب - ص: 107

***

و گفت که بُخاری حدیث را نقل به معنا کرده است.

البته تناقضی که در مورد سخن ابن حجر وجود دارد بر کسی پوشیده نیست.

و درباره نکته دوم نیز می گوییم: توجیه دیگر کلام ابن حجر چنین بود که داستان حدیث «إلّا باب علی» بر داستان «حدیث خوخة» تقدّم زمانی بسیاری داشته است.

همان طوری که روشن شد، داستان حدیث «إلّا باب علی علیه السلام» پیش از جنگ احد رخ داده است؛ ولی بنابر آن چه که ذکر کرده اند، داستان ابوبکر در دوران بیماری پیامبر صلی اللَّه علیه وآله رخ داده است؛ همان بیماری که به رحلت آن حضرت بینجامید.

بنابراین در صورتی که پیامبر به بستن درها امر کرده بود، معنای امر او به بستن دریچه ها چیست؟! از این رو چاره ای نیست جز آن که ادّعا شود که مردم از امر پیامبر صلی اللَّه علیه وآله درباره بستن درها اطاعت کردند؛ ولی دریچه هایی را ساختند تا راه ورودشان را به مسجد نزدیک کنند!

این توجیه ضعیف موجب شده است که ابن حجر با جمله «گویا آنان …» تردید و عدم اطمینان خود را درباره این مسئله ابراز کند.

اکنون این پژوهش و بررسی را از سه محور دیگر پی می گیریم:

1. آیا به راستی عاقلانه است که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به بستن

ص: 1607

شماره صفحه در کتاب - ص: 108

***

درها امر فرماید؛ آن گاه به ایجاد دریچه هایی که از طریق آن ها راه ورود به مسجد نزدیک می شود، اجازه دهد؟!

اگر از طریق دریچه های ساخته شده، می توان به مسجد راه یافت؛ پس دیگر بستن درها چه معنایی دارد؟!

2. با توجه به متن های حدیث «سدّ الأبواب إلّاباب علی» هیچ واژه ای نیست که نشان گر اجازه پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله برای ساختن دریچه باشد.

3. احادیثی نقل شده که بر ممنوعیّت ساختن دریچه ها بعد از امر به بستن درها تصریح می کنند، در حدیثی آمده است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

سدّوا أبواب المسجد إلّاباب علی؛

درهای مسجد جز درِ خانه علی را ببندید.

مردی گفت: به من اجازه دهید به اندازه ای که داخل مسجد شده و از آن خارج شوم راه را باز بگذارم؟

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: مأمور به انجام چنین کاری نیستم.

گفت: ای رسول خدا! به اندازه ای که سینه ام را خارج کنم به من اجازه بده باز بگذارم؟

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: به چنین کاری امر نشده ام.

ص: 1608

شماره صفحه در کتاب - ص: 109

***

او از خواسته خود منصرف شد و فرد دیگری گفت: ای رسول خدا! به اندازه ای که سرم را وارد مسجد کنم اجازه دهید باز بگذارم؟

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: به چنین کاری امر نشده ام.

او نیز آزرده خاطر، گریان و غمگین رفت. در این هنگام پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

لم اؤمر بذلک. سدّوا الأبواب إلّاباب علی؛ (1)

به این کار امر نشده ام. همه درها جز درِ خانه علی را ببندید.

در حدیث دیگری آمده است:

مردی از اصحاب پیامبر صلی اللَّه علیه وآله عرض کرد: ای رسول خدا! به من اجازه دهید از خانه ام به اندازه پنجره و نورگیر کوچکی به مسجد باز گذارم تا صبح و شام از آن به تو بنگرم.

حضرت فرمود:

لا واللَّه، ولا مثل ثقب الإبرة؛ (2)

نه! به خدا سوگند، به اندازه سوراخ سوزن هم اجازه نمی دهم.

از این رو سمهودی می گوید: از همان ابتدا امر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله مبنی بر بستن درها منعی بود که شامل بستن دریچه ها، بلکه کوچک تر

ص: 1609


1- . وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی: 2/ 479 و 480
2- . همان: 2/ 480

شماره صفحه در کتاب - ص: 110

***

از آن نیز می شد. (1) با بررسی انجام یافته روشن شد که حق با کسانی است که از جمع میان دو دسته روایات دوری کرده اند.

دیدگاه ابن عراق …

ابن عراق نیز به نقل سخن ابن حجر پرداخته است. وی از آن چه ابن حجر قبل از «نتیجه جمع …» گفته، اعراض کرده است و فقط در علّت جمع دو دسته از روایات می گوید:

این قصه، قصه دیگری است. بنابراین، قصّه علی درباره درهایی است که به مسجد باز می شد که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به علی اجازه داد که در حال جنابت در مسجد آمد و رفت کند؛ و قصّه ابوبکر در دوران بیماری پیامبر صلی اللَّه علیه وآله رخ داد؛ همان بیماری که به رحلت آن حضرت انجامید. پیامبر صلی اللَّه علیه وآله دستور داد پنجره هایی که از طریق آن ها راه ورود به مسجد نزدیک می شده بسته شوند. قاضی اسماعیل در کتاب احکام، کلاباذی در کتاب معانی و طَحاوی در کتاب مشکل الآثار نیز این دو قصه را به این صورت جمع کرده اند. (2) همان گونه که پژوهش گر حقایق ملاحظه می کند، ابن عراق با

ص: 1610


1- . همان
2- . تنزیه الشریعة المرفوعه: 1/ 384

شماره صفحه در کتاب - ص: 111

***

وجود اختلافِ دو قصّه به دومین جمع، بسنده می کند و از ادعاهای مطرح شده- که درِ خانه علی از داخل مسجد بوده و یا موضوع در قصه نخست با واژه «ابواب» (درها) و در دومی با واژه «طاقات» (پنجره ها) آمده است- دوری می کند.

بنابراین آن چه در وجه جمع به متقدّمین نسبت می دهند، فقط همین مقدار است!

دیدگاه مبارکفوری …

مبارکفوری نیز در این مسأله اظهار نظر کرده است. وی در این باره که برخی از احادیثِ «باب علی»، برخی دیگر را تقویت می کند، با نظر ابن حجر موافق است. به نظر او هر کدام از سندهای حدیث، شایسته احتجاج و استدلال است چه رسد به مجموع آن ها.

مبارکفوری بعد از این اظهار نظر، از وارد شدن به بیان تفصیلی و گسترده مطلب خودداری کرده و چنین می گوید: این احادیث با احادیث «باب» (در) مخالفت دارد. حافظ می گوید: امکان جمع بین دو دسته از احادیث وجود دارد و بزّار نیز در مسند خود به این مطلب اشاره کرده است … (1)

ص: 1611


1- . تحفة الأحوذی: 10/ 112

شماره صفحه در کتاب - ص: 112

***

دیدگاه حلبی …

حلبی نویسنده کتاب السیره نیز به این موضوع پرداخته است. وی به سستی پایه های این جمع توجّه کرده و با تفسیرها و تغییراتی آن را نقل کرده و می گوید:

برخی از عالمان این دو قصّه را به این صورت جمع کرده اند که قصّه علی کرّم اللَّه وجهه پیش از زمانی بوده است که خانه های مردم دو در داشتند که یکی به سمت مسجد و دیگری به بیرون آن باز می شد، فقط خانه علی کرّم اللَّه وجهه بود که جز یک در نداشت که آن هم به مسجد باز می شد. خانه او درِ دیگری به خارج نداشت.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله دستور داد درهایی که به سمت مسجد باز می شدند، بسته شوند؛ یعنی ورودی درها جز درِ خانه علی کرّم اللَّه وجهه باریک تر شده و به دریچه تبدیل گردند؛ زیرا خانه علی فقط یک در داشت و چنانچه گذشت او جز از آن در، راهی به بیرون نداشت؛ از این رو پیامبر صلی اللَّه علیه وآله دستور نداد که درِ خانه علی دریچه شود.

بعد از این امر پیامبر دستور داد همه دریچه ها جز دریچه خانه ابوبکر بسته شوند. بعضی گفته اند: پیامبر به بسته شدن دریچه خانه علی کرّم اللَّه وجهه دستور داد؛ ولی چنین ادّعایی قابل اندیشه و تأمّل است؛ زیرا که روشن شد که خانه علی کرّم اللَّه وجهه فقط یک در داشت. پس

ص: 1612

شماره صفحه در کتاب - ص: 113

***

منظور از واژه «در»، در قصّه ابوبکر درِ واقعی نیست؛ بلکه مراد دریچه است و منظور از واژه «در» در قصّه علی کرّم اللَّه وجهه درِ حقیقی است. (1)

نقد دیدگاه حلبی …

آن گاه که حلبی متوجه بطلان نظریه ابن حجر عسقلانی شد ناگزیر به نوعی چاره اندیشی روی آورد. وی عبارت «و دریچه هایی ساختند …»

را به «باریک تر کردن ورودی درها و تبدیل آن ها به دریچه» تغییر داده است. بر این اساس که منظور از این که «درها جز درِ خانه علی را ببندید» آن است که درها را باریک کنید و آن ها را به دریچه تبدیل نمایید.

تو را به خدا سوگند! آیا چنین معنایی از عبارت «درها را ببندید» برداشت می کنید؟!

حلبی سخن دیگر ابن حجر را که می گوید: «به وسیله آن دریچه ها به مسجد راه یابند و راهشان به مسجد نزدیک تر شود» رها می کند؛ زیرا متوجه می شود که منظور از آن، «در» است، نه «دریچه»! اما با همه این ها حلبی سخن سمهودی را یادآور می شود که احادیثی که در این مورد وارد شده است، اذن به ساختن «دریچه ها» را بعد از «بستن درها» رد می کنند، آن گاه می گوید: بنابراین که منظور از «بستن درها»، باریک

ص: 1613


1- . انسان العیون: 3/ 383 و 384

شماره صفحه در کتاب - ص: 114

***

کردن ورودی آن ها و تبدیل آن ها به دریچه ها باشد- با روایاتی که وارد شده است- مشکل و مبهم است … (1) پس بر فرض صحّت این مطلب، نیاز دارد که به آن پاسخ داده شود.

روشن است که درباره این مسئله پاسخی از آن ها در کار نیست، نه از حلبی و نه از دیگری (!!)

حلبی در ادامه می گوید: لازمه این گونه جمع کردن این است که درِ خانه علی کرّم اللَّه وجهه همواره حتی با وجود دریچه خانه ابوبکر در مسجد، باز باشد؛ زیرا که روشن شد که خانه علی درِ دیگری غیر از درِ مسجد نداشت. بنابراین، دیدگاه برخی قابل تأمّل است که گفته اند:

«بستن دریچه ها جز دریچه خانه ابوبکر» اشاره ای به جانشینی ابوبکر است؛ زیرا او- نه دیگری- به مسجد نیاز بسیاری داشت. (2)

ص: 1614


1- . گفتنی است که ذکر نام عباس در قضیه «بستن درها به جز درِ خانه علی علیه السلام» اشتباه است، بلکه منظور حمزه علیه السلام است؛ زیرا عبّاس در سال فتح مکه اسلام آورد و داستان علی علیه السلام مربوط به پیش از جنگ احد است. این مطلبِ واضحی است و چند تن از عالمان اهل سنت به آن اشاره کرده اند. از این رو ابن سیدالناس نیز در عیون الاثر: 2/ 336 درخواست عباس و اعتراض او را در داستان دروغین «به جز درِ خانه ابوبکر» یادآور شده است. گویا به جهت ثابت کردن داستان ابوبکر چنین اظهار نظری کرده است (!!)
2- . انسان العیون: 3/ 461

شماره صفحه در کتاب - ص: 115

***

البته این سخن در رد دیدگاه خطّابی، ابن بطّال و پیروان آن هاست؛ هم چنین ردّی است بر خود ابن حجر که این گونه جمع را برگزیده و با وجود این، کلمات آنان را نقل می کند؛ مگر آن که گفته شود: خود ابن حجر این نظریه را نپسندیده است، چنانچه پیش تر در نقل آن مطالب به این دیدگاهش اشاره کردیم که گفت: «و ادّعا کرده اند …».

حقیقت امر در حدیث سدّ الأبواب …

با توجه به آن چه بررسی شد، روشن شد که هیچ یک از مواردی که در جمع بین دو قصه ذکر کرده اند، تمام نیست. از طرفی سخنان عالمان اهل تسنّن در این جا در نهایت آشفتگی است. این آشفتگی فقط به جهت خودداری آنان از ارائه حق و اعتراف به واقعیت هاست.

بنابراین، حقیقت امر در این حدیث چنین است:

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله دستور داد که تمام درهایی که به مسجد باز می شدند بسته شود و این به جهت منزّه داشتن مسجد از پلیدی ها و دور نگهداشتن آن از آلودگی ها بود. حتی درِ خانه عمویش حمزه سیدالشهداء علیه السلام را با وجود برتری و خویشاوندی و مقام رفیعش بست.

احادیثی که بیان گر علّت بستن درها هستند- و ما آن ها را یادآور شدیم- نزد شیعه و سنی بسیار است.

ص: 1615

شماره صفحه در کتاب - ص: 116

***

در این میان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به بستن درِ خانه خود و خانه علی علیه السلام فرمان نداد و به علی علیه السلام و اهل بیتش اجازه داد که در حال جنابت در مسجد درنگ کنند و از آن عبور نمایند؛ زیرا آنان به حکم آیه تطهیر- که از جانب ربّ العالمین نازل شده است- و ادلّه دیگری که درباره عصمت اهل بیت علیهم السلام بیان شده و به خاطر این ویژگی از همه مردم ممتاز بودند، هرگز درِ خانه آن ها بسته نشد؛ زیرا آن دلیلی که برای بستن در خانه دیگران بود، برای آنان وجود نداشت.

به این ترتیب ویژگی دیگری از ویژگی های ایشان روشن شد؛ (1) همان ویژگی و برتری که شگفتی گروهی و حسدورزی و یا خشم گروه دیگری را برانگیخت.

آن گاه همین حسد همواره در دل پیروان این افراد مانند مالک و امثال او باقی ماند و همین حسدورزی نسبت به علی علیه السلام و مهرورزی نسبت به ابوبکر- که به تصریح اخبار درِ خانه اش بسته شد- آن ها را واداشت که در برابر آن، حدیثی جعل کنند و آن فضیلت و برتری را به ابوبکر برگردانند (!)

واقعیّت آن است که جعل و ساختن چنین احادیثی- در بیشتر

ص: 1616


1- . از کسانی که به این ویژگی و اختصاصی بودن آن تصریح کرده است، محبّ الدین طبری در کتاب ذخایر العقبی: 141 است

شماره صفحه در کتاب - ص: 117

***

موارد- از ساخته های دوران معاویه است؛ ولی سازنده حدیث، آن را از زبان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در واپسین لحظات زندگی آن حضرت نقل کرده است. این احادیث ساختگی نظایر متعددی دارد.

آری، آنان پس از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله، ابوبکر را به خلافت منصوب کردند و با او بیعت نمودند، در حالی که می دانستند هیچ نص و تصریحی الهی درباره او وجود ندارد و هیچ گونه شایستگی لازم در او نیست، آن سان که با توجه به سخنانی که از او نقل می کنند، خود به این مسأله اعتراف کرده است.

از این رو تلاش کردند که احادیثی را جعل کنند و آن ها را به پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نسبت دهند و بگویند که حضرتش این احادیث را در دوران بیماری خود بیان کرده است و آن ها چنین پنداشتند که در آن سخنان اشاره ای محکم به مسأله خلافت است تا به ساخته و پرداخته خود رنگ شرعی دهند و آن چه را که اتفاق افتاده است به اراده الهی نسبت دهند! (1) از جمله احادیث جعلی و ساختگی این دوران می توان به موارد زیر اشاره نمود: حدیثی که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: «به ابوبکر

ص: 1617


1- . برای آگاهی بیشتر ر. ک: احادیث واژگونه: 94- 100 از همین نگارنده

شماره صفحه در کتاب - ص: 118

***

بگویید تا پیش نماز مردم شود». (1) در حدیث ساختگی دیگری آمده است که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: «… خدا و مؤمنان جز ابوبکر را نمی خواهند».

در حدیث ساختگی دیگری آمده که حضرتش فرمود: «تمام درها جز در خانه ابوبکر را ببندید». یا: «تمام دریچه ها جز دریچه خانه ابوبکر را ببندید».

آن گونه که روشن شد ما موضوع این نوشتار را به بررسی و نقد این حدیث ساختگی قرار دادیم و از نظر سند، متن و دلالت اثبات کردیم که این حدیث ناتمام است تا جایی که عالمان اهل تسنّن در معنای حدیث سر در گم شده اند و گفتارشان دچار آشفتگی شده و مواضعشان در قبال این حدیث متناقض است؛ به گونه ای که برخی از آن ها چاره ای ندیده اند جز این که ادّعا کنند حدیث «إلّا باب علی علیه السلام» جعلی و وارونه است!!

ص: 1618


1- . ما این حدیث را در نوشتاری جداگانه با عنوان چگونگی نماز ابوبکر به جای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بررسی و نقد کرده ایم و در شمار سلسله پژوهش های اعتقادی چاپ شده است

شماره صفحه در کتاب - ص: 119

***

کتابنامه …

1. قرآن کریم.

الف

2. إبطال نهج الباطل: فضل بن روزبهان، چاپ شده در ضمن دلائل الصدق، دار المعلم، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1396.

3. إرشاد الساری: احمد بن محمّد بن ابو بکر قسطلانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

4. الإستیعاب: ابن عبدالبرّ، دار الجیل، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1412.

5. الأغانی: ابوالفرج اصفهانی، دار الفکر، بیروت، لبنان.

6. الانتقاء فی فضائل الثلاثة الأئمّة الفقهاء: ابن عبدالبر، بیروت، دار الکتب علمیّه.

7. انسان العیون (السیرة الحلبیه): حلبی، دار المعرفه، بیروت، سال 1400 و مکتبه تجاری کبری، قاهره، مصر، سال 1382.

ب

8. البدایة والنهایة: حافظ ابی الفداء اسماعیل بن کثیر، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1408.

ص: 1619

شماره صفحه در کتاب - ص: 120

***

ت

9. تاریخ اصفهان (ذکر اخبار اصفهان): ابونعیم احمد بن عبداللَّه اصفهانی، مطبعة بریل، سال 1934 م.

10. تاریخ مدینة دمشق: ابن عساکر، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1415.

11. تاریخ المدینة المنورة: ابن شبه نمیری، منشورات دار الفکر، قم، ایران، سال 1410.

12. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1417.

13. تحفة الأحوذی: مبارکفوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1410.

14. التحقیق فی نفی التحریف: آیت اللَّه سید علی حسینی میلانی، مرکز حقایق اسلامی، قم، ایران، چاپ پنجم، سال 1429.

15. تذکرة الحفّاظ: ذهبی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان.

16. ترتیب المدارک: قاضی عیاض بن موسی یحصبی مالکی.

17. تفسیر ابن کثیر: امام ابن کثیر، دار المعرفه، بیروت، چاپ سوم، سال 1409.

18. تفسیر قُرْطُبی: (الجامع لاحکام القرآن) محمّد بن احمد انصاری قرطبی، دار احیاء التراث العربی، افست از چاپ دوم.

ص: 1620

شماره صفحه در کتاب - ص: 121

***

19. تنزیه الشریعة المرفوعة عن الأحادیث الشنیعة الموضوعه: ابن عرّاق کنانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1401.

20. تنویر الحوالک: جلال الدّین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

21. تهذیب التهذیب: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

22. تهذیب الکمال فی أسماء الرجال: جمال الدین ابی الحجاج یوسف مزی، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ پنجم، سال 1415.

ج

23. جامع بیان العلم وفضله: ابن عبدالبرّ، دار ابن الجوزی، عربستان، چاپ دوم، سال 1416.

چ

24. چگونگی نماز ابوبکر به جای رسول خدا: آیت اللَّه سید علی حسینی میلانی، مرکز حقایق اسلامی، قم، چاپ یکم، سال 1387 ش.

ح

25. حدیث اقتداء به شیخین: آیت اللَّه سید علی حسینی میلانی، مرکز حقایق اسلامی، قم، چاپ یکم، سال 1387 ش.

26. حلیة الأولیاء: ابونعیم اصفهانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1418.

ص: 1621

شماره صفحه در کتاب - ص: 122

***

خ

27. خصائص أمیر المؤمنین علی علیه السلام: عبدالرحمان احمد بن شعیب نَسائی، دار الثقلین، قم، چاپ یکم، سال 1419.

28. خواستگاری ساختگی: آیت اللَّه سید علی حسینی میلانی، مرکز حقایق اسلامی، قم، چاپ یکم، سال 1386 ش.

د

29. دلائل الصدق: شیخ محمد حسن مظفر، دار المعلّم، قاهره، مصر، سال 1322.

30. الدیباج المذهب: ابن فرحون المالکی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال، 1417.

ذ

31. ذخائر العقبی: محب الدین طبری، مکتبة الصحابه، جدّه، الشرقیّه، مکتبة التابعین، قاهره، مصر، چاپ یکم، سال 1415.

س

32. السنن الکبری: بیهقی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1414.

33. سیر اعلام النبلاء: ذهبی، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ نهم، سال 1413.

ش

34. شذرات الذّهب: ابن عماد، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

ص: 1622

شماره صفحه در کتاب - ص: 123

***

35. شرح الزرقانی علی الموطأ: زرقانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ یکم، 1417.

ص

36. صحیح بُخاری: ابوعبداللَّه محمّد بن اسماعیل بُخاری جُعفی، دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، یمامه، چاپ پنجم، سال 1414.

37. صحیح تِرمذی: محمّد بن عیسی بن سوره تِرمذی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.

ض

38. الضعفاء الکبیر: عُقَیلی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

39. الضعفاء والمتروکون: احمد بن شعیب نسائی، دار القلم، بیروت، لبنان.

ط

40. طبقات الحفّاظ: جلال الدین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.

41. الطبقات الکبری: ابن سعد، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418.

42. طبقات الفقهاء: ابواسحاق شافعی شیرازی، دار الرائد العربی، بیروت، لبنان، سال 1970 م.

ص: 1623

شماره صفحه در کتاب - ص: 124

***

ع

43. العقد الفرید: ابن عبد ربّه، دار الکتاب عربی، بیروت، لبنان.

44. العلل و معرفة الرجال: احمد بن حنبل، المکتب الاسلامی، دار الخانی، بیروت، ریاض، چاپ یکم، سال 1408.

45. عمدة القاری فی شرح البُخاری: بدر الدّین عینی، دار الفکر، بیروت، لبنان.

46. عیون الأثر فی فنون المغازی والسیر: ابن سید الناس، مکتبة دار التراث، مدینه منوّره، سال 1413.

ف

47. فتح الباری: ابن حجر، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1410.

ق

48. القول المسدّد فی الذبّ عن مسند أحمد: ابن حجر، الیمامة، دمشق، بیروت، چاپ یکم، سال 1405.

ک

49. الکاشف عن اسماء الرجال الکتب السته: ذهبی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1418.

50. الکامل فی الأدب: مبرّد، دار النصر، ریاض، عربستان، سال 1386.

51. کشف الظنون: حاجی خلیفه، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1414.

ص: 1624

شماره صفحه در کتاب - ص: 125

***

52. الکفایة فی علم الروایة: خطیب بغدادی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1409.

53. الکواکب الدراری: کرمانی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1401.

ل

54. اللآلی المصنوعه فی الأحادیث الموضوعه: جلال الدین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1417 ه.

55. لسان المیزان: ابن حجر، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1416.

م

56. مرآة الجنان: یافعی، دار الکتب الإسلامیّه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1413.

57. المستدرک علی الصحیحین: حاکم نیشابوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1411.

58. مسند احمد بن حنبل: احمد بن حنبل، دار احیاء التراث العربی و دار صادر، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

59. المعجم الاوسط: سلیمان بن احمد لخمی طبرانی، دار الحرمین، سال 1415.

ص: 1625

شماره صفحه در کتاب - ص: 126

***

60. المغنی فی الضعفاء: ذهبی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1418.

61. مفتاح السعادة ومصباح السیادة: طاش کبری زاده، مجلس دائرة المعارف العثمانیه، حیدرآباد، هند، چاپ دوم، سال 1400.

62. المنهاج: نَووی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

63. منهاج السنة النبویه: ابن تیمیّه حرانی، مکتبه ابن تیمیّه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.

64. میزان الإعتدال: ذهبی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1416.

65. الموضوعات: ابن الجوزی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

ن

66. نهایة الأرب فی فنون الأدب: نویری، مؤسسة المصریة العامة، قاهره، مصر.

67. نیل الأوطار: شوکانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1420.

و

68. الوافی بالوفیات: صفدی، دار صادر، بیروت، لبنان، سال 1389.

69. وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی: نور الدین سمهودی.

ص: 1626

شماره صفحه در کتاب - ص: 127

***

70. وفیات الأعیان: شمس الدین احمد بن محمّد بن خَلّکان، دار صادر، بیروت، لبنان.

ه 71. هدی الساری (مقدّمة فتح الباری): ابن حجر عسقلانی، دار ریّان، مصر، سال 1417.

ص: 1627

افکار ابن تیمیه در بوته نقد (19)

سرآغاز …

… آخرین و کامل ترین دین الهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 1628

شماره صفحه در کتاب - ص: 10

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 1629

شماره صفحه در کتاب - ص: 11

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 1630

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

پیش گفتار …

دانشمندانی از شیعه و سنّی از دیرباز در مورد ابن تیمیّه، باورها و اندیشه های او کتاب هایی نوشته اند. برای شناخت ابن تیمیّه و آن چه در کتاب های او آمده و برای آگاهی از آن چه بزرگان اهل سنّت درباره او گفته اند، باید در سه فصل سخن گفت:

فصل نخست: باورها و اعتقادات وی؛

فصل دوم: علم و میزان دانش او؛

فصل سوم: تقوا و عدالت او.

به طور کلّی، هر گاه بخواهیم از هر شخصیّتی بهره علمی ببریم و از او پیروی کنیم و معالم دین و معارف شریعت را از او بگیریم، ناگزیر بایستی در این سه جهت به تمام و کمال رسیده باشد:

عقایدش منحرف نباشد،

ص: 1631

شماره صفحه در کتاب - ص: 16

***

عالم و دانشمند راستین باشد،

و در سلوک خویش یعنی در گفتار، نوشتار و اعمالش عادل باشد.

زیرا کسی که از جهات فکری و عقیدتی منحرف است نمی تواند هدایت گر باشد و انسان جاهل و نادان هیچ گاه نمی تواند پیشوا باشد و سخن شخص فاسق پذیرفته نخواهد بود و بر گفتارش نباید ترتیب اثر داد.

البته اگر بخواهیم درباره ابن تیمیّه از همه ابعاد به تفصیل بحث نماییم، سخن به درازا خواهد کشید و از حوصله این مختصر خارج خواهد شد. از این رو، بهتر است که نگاهی فقط به مهم ترین کتاب او منهاج السنّه داشته باشیم و تنها آن طعنه هایی را که به مقام شامخ امیر مؤمنان علی و اهل بیت علیهم السلام زده بیان نموده و به آن بسنده کنیم.

همین مطلب پس از عرضه کردن گفتارهای او بر قرآن و حدیث به خصوص با توجه به آن چه در کتاب های معتبر اهل سنّت آمده، برای شناخت وی از نظر فکر و اعتقاد، عدالت و تقوا و علم و فضیلت کافی است.

امید آن که این کوشش برای کسانی که از او پیروی، یا بر گفته های او اعتماد می کنند، مفید باشد.

سید علی حسینی میلانی

ص: 1632

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

***

بخش یکم دشمنی ابن تیمیّه با امیر مومنان علی علیه السلام …

دیدگاه برخی از علمای اهل سنّت درباره ابن تیمیّه …

حافظ ابن حجر عسقلانی به تفصیل در شرح حال ابن تیمیّه سخن گفته که تمامی آن ها قابل توجه است و ما به ذکر اندکی از آن اکتفا می کنیم.

ابن حجر می گوید: ابن تیمیّه درباره حضرت علی علیه السلام چنین اظهار نظر می کند:

وی در هفده مورد اشتباه کرده و در آن موارد با سخن آشکار قرآن، مخالفت نموده است.

ابن حجر پس از نقل این سخن می نویسد:

درباره ابن تیمیّه بین علما اختلاف نظر وجود دارد. برخی او را از مجسّمه (1) می دانند، از این جهت که وی چنین اعتقادی را در دو کتاب عقیده حمویّه و واسطیّه و دیگر کتاب هایش آورده است.

ص: 1633


1- . مجسّمه گروهی هستند که می گویند: خدا جسم است و مانند انسان اعضا و جوارح دارد

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

***

برای مثال می گوید: دست، پا، ساق و صورت از صفات حقیقی خدا هستند و ذات او بر عرش استیلا دارد (!!)

ابن حجر در ادامه می گوید: برخی از علما او را زندیق و بی دین می دانند؛ چرا که او می گوید: نباید از پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله (1)

کمک خواست و چنین درخواستی از عظمت نبی اکرم صلی اللَّه علیه وآله کاسته و مقام او را پایین می آورد …

او می افزاید: برخی به ابن تیمیّه نسبت نفاق می دهند؛ زیرا می گفت که علی علیه السلام در هفده مورد اشتباه کرده و به هر سمتی که رو می کرده است، خوار و زبون می گشته و او بارها خواست که به خلافت برسد؛ امّا نتوانست. او برای ریاست و سلطنت می جنگید، نه برای دیانت، او دوستدار ریاست بود.

ابوبکر در بزرگسالی اسلام آورد و می فهمید که چه می گوید، اما علی در خردسالی مسلمان شد و اسلام کودک پذیرفته نیست. او در جریان خواستگاری دختر ابوجهل سخنی گفته که تا هنگام مرگ آن را فراموش نکرده بود.

ص: 1634


1- . به رغم این که در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارک پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمایش حضرتش، درود و صلوات را به صورت کامل آورده ایم

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

ابن تیمیّه با این سخنان به علی علیه السلام جسارت نموده است؛ به همین جهت علما او را منافق دانسته اند؛ زیرا رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله درباره علی علیه السلام فرمود:

لا یبغضک إلّامنافق؛ (1)

جز منافق کسی بغض و دشمنی تو را به دل ندارد.

آن چه گذشت مطالبی است که حافظ ابن حجر عسقلانی در شرح حال ابن تیمیّه در کتاب خود آورده است.

نفاق ابن تیمیّه …

اکنون نمونه های بیشتری بیان خواهیم کرد تا روشن شود که چرا ابن تیمیّه را منافق می دانند.

ابن تیمیّه در اسلام امیر مؤمنان علی علیه السلام بحث می کند و گستاخی را به جایی می رساند که می گوید:

پیش از آن که خداوند (حضرت) محمّد صلی اللَّه علیه وآله را به رسالت مبعوث کند، هیچ کس از قریش مؤمن نبود؛ نه مردی، نه کودکی، نه زنی، نه سه نفر و نه علی. هیچ کدام ایمان نداشتند؛ زمانی که گفته می شود: مردان بت می پرستیدند، کودکان نیز همین گونه بودند؛ چه علی و چه دیگران.

ص: 1635


1- . الدرر الکامنة فی اعیان الأئمة الثامنه: 1/ 154 و 155

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

اگر بگویید: کفر خردسال همانند کفر انسان بالغ نیست. می گوییم:

ایمان کودک نیز مانند ایمان فرد بالغ نیست، همان طوری که برای دیگران ایمان و کفر پس از بلوغ ثابت می شود، برای علی نیز حکم ایمان و کفر قبل از بلوغ ثابت می گردد. از آن گذشته، کودکی که از پدر و مادر کافر متولد شود به اتفاق مسلمانان حکم کفر را دارد. (1) ابن تیمیّه در جای دیگری می گوید:

در حقیقت رافضیان نمی توانند ایمان علی و عدالتش را ثابت کنند …

اگر بگویند اسلام، هجرت و جهاد او در راه خدا به تواتر نقل شده است، در پاسخ می گوییم: اسلام معاویه، یزید، خلفای بنی امیّه و بنی عباس، هم چنین نماز، روزه و جهاد آنان نیز به تواتر نقل شده است. (2) در جای دیگر می گوید:

معلوم نیست که کفّار و منافقان با علی دشمن بوده اند. (3) آن گاه می گوید:

تمام مطالبی که درباره رشادت ها و شهامت های او در جنگ ها و غزوه ها نقل شده، دروغ است … (4)

ص: 1636


1- . منهاج السنّه: 8/ 285
2- . همان: 2/ 62
3- . همان: 7/ 461
4- . همان: 8/ 97

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

علوم و معارف علی و دیدگاه ابن تیمیّه …

1. گوش هوشمند فراگیر …

درباره علوم و معارف امیرالمؤمنین علیه السلام روایات بسیاری نقل شده است. ابن تیمیّه به بیشتر روایاتی که در این زمینه نقل شده اشکال کرده و آن ها را رد می کند؛ برای مثال در آیه شریفه ای آمده است:

«وَتَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ»؛ (1) گوش های هوشمند فراگیر آن ها را درک می کند.

که طبق روایات بسیاری در شأن حضرت علی علیه السلام نازل شده است. ابن تیمیّه می گوید:

این حدیث به اتفاق و اجماع اهل علم، ساختگی است (!!) (2) در صورتی که این حدیث را علمای اهل سنّت در تفسیر در کتاب های ذیل آورده اند:

تفسیر طبری، تفسیر ابن ابی حاتِم، تفسیر ابن منذر، تفسیر ابن مردویه، تفسیر فخر رازی، تفسیر زمخشری، تفسیر واحدی و تفسیر سیوطی.

و این حدیث را محدّثانی نیز چون:

ص: 1637


1- . سوره الحاقه: آیه 12
2- . منهاج السنّه: 7/ 522

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

ابوبکر بزّار، سعید بن منصور، ابونعیم اصفهانی، ضیاء مَقْدِسی، ابن عساکر، ابوبکر هیثمی … روایت کرده اند. (1)

2. دروازه دانش نبوی …

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در حدیثی فرمود:

أنا مدینة العلم وعلی بابها؛

من شهر علم هستم و علی دروازه آن است.

ابن تیمیّه در این باره چنین می گوید:

حدیث «أنا مدینة العلم وعلی بابها» ضعیف تر و سست تر است؛ از همین رو، در جرگه احادیث دروغین قرار گرفته است. (2) با این که بعضی از راویان این حدیث از این قرارند:

یحیی بن معین، احمد بن حنبل، تِرمذی، بزّار، ابن جریر طبری، طبرانی، ابوالشیخ، ابن بطّه، حاکم نیشابوری، ابن مردویه، ابو نعیم اصفهانی، ابومظفّر سمعانی، بیهقی، ابن اثیر، نَوَوی، علائی، مزّی، ابن حجر عسقلانی، سخاوی، سیوطی، سمهودی، ابن حجر مکّی،

ص: 1638


1- . ر. ک تفسیرهای نام برده سوره الحاقه ذیل آیه 12، مجمع الزوائد: 1/ 131، حلیة الأولیاء: 1/ 67، کنز العمّال: 13/ 136، حدیث 36525 و ص 177. برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر. ک دراسات فی منهاج السنّه: 225 و 226
2- . منهاج السنّه: 7/ 515

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

قاری، منّاوی، زرقانی و گروهی از پیشوایان بزرگ اهل سنّت این حدیث را صحیح می دانند. (1)

3. بهترین داور …

در حدیث معروفی آمده است که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله فرمودند:

أقضاکم علی؛

بهترین شما در امر قضاوت و داوری علی است.

ابن تیمیّه در این باره می گوید:

این حدیث ثابت نیست و سند محکمی ندارد که بتوان به آن استدلال کرد … هیچ کس آن را در کتاب های حدیثی مشهور نقل نکرده است؛ نه در کتاب های سنن و نه در کتاب های مسند، نه با سند صحیح و نه با سند ضعیف. فقط این حدیث از طریق کسی نقل شده که به دروغ گویی معروف است. (2) این در حالی است که بُخاری این حدیث را در صحیح خود در تفسیر آیه شریفه: «ما نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْها» (3) نقل کرده

ص: 1639


1- . ر. ک: دراسات فی منهاج السنّه: 226 و 227
2- . منهاج السنّه: 7/ 512
3- . سوره بقره: آیه 106

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

است. (1) هم چنین نَسائی، ابن انباری و بیهقی در دلائل النبوة، ابن سعد در الطبقات الکبری، احمد بن حنبل در مسند، ابن ماجه در شرح حال امیرالمؤمنین علیه السلام در سنن خود و سیوطی در تفسیر الدر المنثور نقل کرده اند.

حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین آن را نقل کرده و تصحیح می نماید. هم چنین این حدیث در الإستیعاب، أُسد الغابة، حلیة الأولیاء، الریاض النضره و کتاب های دیگر آمده است. (2) به راستی آیا ابن تیمیّه این محدّثان را دروغ گو می داند؟

آیا او بُخاری را معروف به کذب می داند؟

منظور او از کتاب های سنن و مسندی که این حدیث به هیچ وجهی در آن ها نیامده چه کتاب هایی است؟

آیا این کتاب ها از کتاب های معروف و مشهور اهل سنّت نیستند؟

ص: 1640


1- . ر. ک: صحیح بخاری: 5/ 149
2- . الطبقات الکبری: 2/ 209، مسند احمد: 6/ 131، مسند الأنصار، حدیث ابی بن کعب: حدیث 20581، الاستیعاب: 3/ 38، حلیة الأولیاء: 1/ 65، الریاض النضره: 2/ 198، الدر المنثور: 1/ 104، ر. ک: دراسات فی منهاج السنّه: 229 و 230

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

4. حق با علی است …

منّاوی در فیض القدیر از پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله نقل می کند که آن حضرت فرمود:

علی مع الحقّ والحقّ مع علی؛

علی با حق است و حق با علی.

آن گاه در شرح این حدیث می گوید:

از همین روست که علی داناترین افراد به تفسیر قرآن بوده است.

تا آن جا که می گوید: حتّی ابن عباس نیز به این معنا اعتراف کرده و می گوید: آن چه از علم تفسیر در نزد من است، از علی گرفته ام. (1) اما ابن تیمیّه می گوید: این سخن که «ابن عباس شاگرد علی بوده»، سخن باطل و نادرستی است. (2)

ابن تیمیّه در رویارویی با علّامه حلّی …

علّامه حلی رحمه اللَّه می نویسد:

پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أقضاکم علی؛

بهترین و برترین قاضی در میان شما علی است.

ص: 1641


1- . فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر: 4/ 357، ر. ک: دراسات فی منهاج السنّه: 231
2- . منهاج السنّه: 7/ 536

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

آن گاه می گوید:

قضاوت و داوری بر دو پایه علم و تقوا استوار است.

ابن تیمیّه در رویارویی با علّامه حلّی می گوید:

چنین حدیثی ثابت نیست و سند محکمی ندارد که بتوان به آن استدلال کرد؛ بلکه این حدیث از نظر سند قوی است که پیامبر فرمود: «داناترین شما به حلال و حرام معاذ بن جبل است». روشن است که علم به حلال و حرام بیش از آن که حلال و حرام را سامان دهد، قضاوت را سامان می دهد. (1) آن گاه می گوید:

معروف است که علی، علم و دانش را از ابوبکر گرفته است (!!) (2) او فتواهای زیادی بر خلاف صریح آیات و روایات دارد. (!!) (3) در آغاز ابن تیمیّه گفت: در هفده مورد نظریات علی با قرآن و سنّت مخالف است. اما در این جا می گوید: فتواهای بسیاری در مخالفت قرآن و سنّت دارد.

آن گاه می گوید:

ص: 1642


1- . منهاج السنّه: 7/ 512 و 513
2- . همان: 5/ 513
3- . همان: 7/ 502

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

***

محمّد بن نصر مَرْوَزی کتاب بزرگی نوشته و در آن مواردی را جمع آوری کرده که مسلمانان نظر علی را نپذیرفته اند؛ زیرا نظر دیگر صحابه بیشتر تابع کتاب و سنّت بوده است (!!) (1) ولی حقیقت آن است که کتاب مَرْوَزی پیرامون مسائلی است که ابوحنیفه در فتاوا و نظریاتش با امیرالمؤمنین علیه السلام و عبداللَّه بن مسعود مخالفت کرده است.

به راستی میان آن چه که ابن تیمیّه ادعا می کند و واقعیّت چه میزان فاصله است؟!

ابن تیمیّه در مورد دیگری می گوید:

بدون شک عثمان تمامی قرآن را جمع آوری کرده و گاهی تمام آن را در یک رکعت می خواند، اما درباره علی اختلاف است که آیا تمام قرآن را حفظ کرده است یا نه؟! (2) آن گاه می نویسد:

اگر کسی به دفاع از علی بگوید: آن هایی که به دست علی کشته شدند کسانی بودند که بر امام زمان خود خروج کردند و از طرفی در حدیثی صحیح ثابت شده است که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به عمار بن

ص: 1643


1- . همان: 8/ 281
2- . همان: 8/ 229

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

***

یاسر رضی اللَّه عنه فرمود:

تقتلک الفئة الباغیة؛

«گروه باغیان و سرکشان تو را خواهند کشت» و آن ها نیز عمار را کشتند؛

ما می گوییم: در این قضیه مردم نظریه های مختلفی دارند: برخی حدیث عمار را قبول ندارند. بعضی باغی را به معنای طالب می گیرند؛ این توجیه ضعیف است. اما اکثر گذشتگان و پیشوایان چون ابوحنیفه، مالک، احمد و دیگران برآنند که شرایط کشتن گروه بغاة و سرکشان فراهم نبوده است. (1) بنابراین، ابن تیمیّه می گوید که به نظر ابوحنیفه، مالک، احمد بن حنبل و دیگران، علی حق نداشته با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگد و این کار خلاف شرع بوده است؛ زیرا شرایط بغاة در آن ها نبوده تا علی با آن ها بجنگد.

و حال آن که حضرت علی علیه السلام از جانب خدا و رسول مأمور به جنگ با ناکثین، قاسطین و مارقین بوده و حدیث وارد در این باره قطعی است. (2)

ص: 1644


1- . همان: 4/ 390
2- . مجمع الزوائد: 7/ 238 و 239، ر. ک: دراسات فی منهاج السنّه: 336- 339

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

ابن تیمیّه در جای دیگری می افزاید:

علم پیامبر به واسطه غیر علی به تمامی شهرهای اسلام رسید. (1) در این صورت مولا امیرالمؤمنین علیه السلام هیچ نقشی در نشر تعالیم اسلام، احکام شرع و حقایق دینی نداشته است (!!)

این سخنان آن چنان سست و واهی است که ارزش نقد ندارد. مگر نگذشت که بزرگان اهل سنّت نقل کردند که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله درباره علی علیه السلام فرمود:

أنا مدینة العلم وعلی بابها؛

من شهر علم و دانش هستم و علی دروازه آن است؟

آیا علوم شهر نبوی از غیر دروازه آن منتشر می شود؟

ص: 1645


1- . منهاج السنّه: 7/ 516

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

بخش دوم ابن تیمیه و انکار فضایل بی کران امیر مومنان علی علیه السلام …

فضایل بی کران …

آیات بسیاری در فضایل و مناقب امیر مؤمنان علی علیه السلام نازل شده است که به برخی از آن ها اشاره می نماییم:

1. علی و آیه ولایت.

خداوند متعال می فرماید:

«إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ»؛ (1) ولی و صاحب اختیار شما تنها خدا، پیامبر او و کسانی هستند که ایمان آورده اند؛ همان کسانی که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند.

بنابر دیدگاه عالمان اهل سنّت این آیه شریفه درباره

ص: 1646


1- . سوره مائده: آیه 55.

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

امیر مؤمنان علی علیه السلام نازل شده است. (1) اما ابن تیمیّه در ذیل این آیه می گوید:

برخی از دروغ گویان حدیثی دروغین جعل کرده و گفته اند: این آیه در مورد علی در آن هنگام که انگشترش را در نماز به فقیر بخشید، نازل شده است. این مطلب به اتفاق دانشمندان حدیث دروغ است و دروغ بودن آن از راه های گوناگونی آشکار است. (2) جالب است بدانیم که این حدیثی را که ابن تیمیّه تکذیب کرده محدثان زیر از ابن عباس نقل کرده اند:

عبدالرزاق، عبد بن حمید، ابن جریر طبری، ابوالشیخ، ابن مردویه.

عدّه دیگری که این حدیث را از مسلمة بن کُهَیْل نقل کرده اند، عبارتند از: ابن ابی حاتِم، ابو الشیخ و ابن عساکر.

از راویان دیگر این حدیث می توان افراد ذیل را نام برد:

طبرانی، ثعلبی، واحدی، خطیب بغدادی، ابن جوزی، محب طبری، هیثمی و متّقی هندی.

ص: 1647


1- . برای آگاهی بیشتر رک: نگاهی به آیه ولایت از همین نگارنده
2- . منهاج السنّه: 2/ 30

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

از طرفی این حدیث در تفسیرهای: فخر رازی، بَغَوی، نَسَفی، قُرْطُبی، بیضاوی، ابوالسعود عمادی و شوکانی نیز آمده است.

آلوسی حنفی در تفسیر آیه می گوید:

اکثر محدّثان بر آنند که این آیه درباره علی کرم اللَّه وجهه نازل شده است.

او می افزاید: حسّان در این باره اشعاری را سروده است. آن گاه آن شعرها را ذکر می کند. (1) 2. علی و انفاق در راه خدا.

آیه دیگری که درباره حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام نازل شده این آیه است که می فرماید:

«الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِیَةً»؛ (2) کسانی که اموالشان را شب و روز، مخفی و آشکار در راه خدا انفاق می کنند.

به اعتراف دانشمندان اهل سنّت این آیه درباره امیر مؤمنان علی علیه السلام نازل شده است، اما ابن تیمیّه می گوید:

ص: 1648


1- . روح المعانی: 3/ 334
2- . سوره بقره: آیه 274

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

نازل شدن این آیه در مورد علی ثابت نشده و دروغ است. (1) این مطلب ابن تیمیّه در صورتی است که افراد ذیل نازل شدن این آیه را در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام می دانند؛ افرادی هم چون:

عبدالرزاق بن همّام صنعانی، عبد بن حُمید، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابی حاتِم، طبرانی، ابن عساکر، واحدی، ابونعیم اصفهانی، فخر رازی، زمخشری، محب الدین طبری، ابن اثیر، سیوطی و ابن حجر مکی.

با وجود این تعداد از مفسّران، ابن تیمیّه می گوید: این مطلب دروغ بوده و ثابت نشده است و چنین تفسیرهای باطلی را بسیاری از نادانان گفته اند (!!)

3. هدایت گر امّت.

آیه دیگری نیز درباره امیر مؤمنان علی علیه السلام نازل شده است، آن جا که خداوند متعال می فرماید:

«إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ»؛ (2) (ای پیامبر!) تو فقط بیم دهنده هستی و برای هر گروهی هدایت گری خواهد بود.

ص: 1649


1- . منهاج السنّه: 7/ 228
2- . سوره رعد: آیه 7

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

ابن تیمیّه با گستاخی چنین می نویسد:

بنا به اتفاق دانشمندان حدیث، نزول این آیه در مورد علی دروغ و جعلی است. (1) با این که برخی از عالمان و اندیشمندان اهل سنّت، نزول این آیه را در شأن امیرالمؤمنین علیه السلام می دانند. این عالمان عبارتند از:

عبداللَّه بن احمد بن حنبل، طبری، حاکم نیشابوری، ابن ابی حاتِم، ضیاء مَقْدِسی، طبرانی، ابن مردویه، ابونعیم اصفهانی، ابن عساکر، ابن نجار، دیلمی، هیثمی، سیوطی و متّقی هندی.

حاکم نیشابوری بعد از نقل این حدیث می گوید: سند این حدیث صحیح است.

هیثمی پس از نقل این حدیث در مجمع الزوائد می گوید: تمامی رجال این سند از افراد مورد وثوق و اطمینان هستند.

ضیاء مَقْدِسی نیز این حدیث را در کتاب المختاره آورده است؛ همان کتابی که ملتزم به آوردن احادیث صحیح شده است. (2)

ص: 1650


1- . منهاج السنّه: 7/ 139
2- . ر. ک: المستدرک علی الصحیحین: 3/ 129، مجمع الزوائد: 7/ 4، تفسیر طبری، الدر المنثور در ذیل آیه و دیگر کتاب ها

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

همگامی علی با حق …

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در حدیثی می فرماید:

علیّ مع الحقّ والحقّ مع علی؛

علی با حقّ است و حقّ با علی.

ابن تیمیّه می گوید:

این سخن از بزرگ ترین دروغ ها و نادانی هاست، زیرا که هیچ کس این حدیث را از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نقل نکرده است؛ نه با سند صحیح و نه با سند ضعیف (!) پس چگونه بعضی می گویند: تمامی محدثان آن را نقل کرده اند؟ آیا دروغ گوتر از کسی که بگوید: صحابه و علما، حدیثی را نقل کرده اند، در حالی که هیچ کدام از آنان این حدیث را نقل نکرده اند، وجود دارد؟ بلکه این، آشکارترین دروغ است. (1) در صورتی که اصحاب پیامبر صلی اللَّه علیه وآله این حدیث را نقل کرده و بزرگان اهل سنّت در کتاب های خود آورده اند، از جمله:

1. امیر مؤمنان علی علیه السلام.

این حدیث را تِرمذی در سنن و حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین نقل کرده اند. (2)

ص: 1651


1- . منهاج السنّه: 4/ 238
2- . ر. ک: سنن ترمذی: 5/ 297، المستدرک علی الصحیحین: 3/ 119- 125

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

2. جناب امّ سَلَمه همسر گرامی پیامبر صلی اللَّه علیه وآله.

این حدیث را طبرانی، ابوبُشر دولابی، خطیب بغدادی و ابن عساکر نقل کرده اند. (1) 3. سعد بن ابی وَقّاص.

این حدیث را بزّار نقل کرده و هیثمی پس از نقل آن گوید: یکی از راویان آن، سعد بن شعیب است. من او را نمی شناسم؛ اما دیگر افراد این سند مورد اطمینان هستند. (2) 4. ابو سعید خُدری.

این حدیث را حافظ ابویعلی نقل کرده است. هیثمی پس از نقل آن در مجمع الزوائد می گوید: این حدیث را ابویعلی نقل کرده و همه راویان آن ثقه و مورد اطمینان هستند. (3) 5. عایشه.

ابن قُتَیْبَه دینوری در الامامة والسیاسه به نقل این حدیث از وی پرداخته است. (4)

ص: 1652


1- . مجمع الزوائد: 7/ 235، 9/ 134، تاریخ بغداد: 14/ 322، ترجمه امیرالمؤمنین علیه السلام تاریخ مدینة دمشق: 20/ 261، 42/ 419 و 449
2- . مجمع الزوائد: 7/ 235 و 236
3- . همان: 7/ 234 و 335
4- . الامامة والسیاسه: 1/ 98

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

6. کعب بن عجره.

وی که از اصحاب پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله می باشد این حدیث را نقل کرده است؛ آن سان که طبرانی در المعجم الکبیر آن را نقل کرده است.

متّقی هندی در کنز العمال گوید: هر گاه بین مردم تفرقه و اختلاف شد، علی و یارانش بر حقّ هستند. (1) اینان برخی از صحابه و بزرگان علما و محدّثان هستند که این حدیث را نقل کرده اند. در این میان روایت هایی با سند از صحابه نقل شده که برخی از آن ها صحیح است؛ پس چگونه ابن تیمیّه به خود جرأت داده و می گوید: این حدیث را کسی از پیامبر نقل نکرده؛ نه با سند صحیح و نه با سند ضعیف؟!

علی برادر پیامبر …

راویان بسیاری نقل کرده اند که در روز مؤاخات و برادری، پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله، امیر مؤمنان علی علیه السلام را برادر خود قرار دادند.

ابن تیمیّه در این زمینه می نویسد:

امّا حدیث برادری پیامبر با علی دروغ و باطل است … پیامبر، نه علی و نه هیچ کس دیگر را برادر قرار نداد و حدیث برادریش با علی

ص: 1653


1- . کنز العمّال: 11/ 621

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

و نیز برادری ابوبکر با عمر از دروغ های مسلّم است … پیامبر هیچ گاه علی و غیر او را برادر خود قرار نداد و هر چه در این خصوص وارد شده بدون تردید دروغ است.

تمامی احادیثی که در برادری مهاجران و انصار با یک دیگر وارد شده، دروغ است و هیچ گاه پیامبر، علی را برادر خود قرار نداده است … همه احادیث برادری پیامبر با علی، جعلی و دروغ است.

آن چه گذشت عبارت هایی است که ابن تیمیّه در جاهای متعددی از منهاج السنّه آورده و حدیث مؤاخات را تکذیب کرده است. (1) در حالی که حدیث برادری پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله با امیر مؤمنان علی علیه السلام در کتاب های سنن تِرمذی، الطبقات الکبری، المستدرک علی الصحیحین، مصابیح السنّة، الإستیعاب، البدایة والنهایه، الریاض النضره، مشکاة المصابیح، الصواعق المحرقه و تاریخ الخلفاء آمده است. (2)

ص: 1654


1- . ر. ک منهاج السنّه: 4/ 32 و 5/ 71 و 7/ 117، 279
2- . سنن ترمذی: 5/ 595، الطبقات الکبری: 2/ 60، المستدرک علی الصحیحین: 3/ 16، مصابیح السنة: 40/ 173، الاستیعاب: 3/ 1089، البدایة والنهایه: 7/ 371، الریاض النضره: 3/ 111، مشکاة المصابیح: 3/ 356، الصواعق المحرقه: 122، تاریخ الخلفاء: 159، مناقب الصحابه (احمد بن حنبل): ح 141، تاریخ مدینة دمشق (شرح حال امیرالمؤمنین علیه السلام): (شماره 148)، کنز العمّال: 13/ 106. در کتاب های سیره و تاریخ نیز این حدیث را نقل کرده اند، از جمله: در سیره ابن هِشام: 2/ 109، عیون الاثر، ابن سیّد الناس: 1/ 264، سیره حلبی: 2/ 23 و السیرة الدحلانیّة: 1/ 322

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

از طرفی، برخی از صحابه نیز این حدیث را نقل کرده اند که عبارتند از:

امیر مؤمنان علی علیه السلام، عبداللَّه بن عباس، ابوذر، جابر، عمر بن خطّاب، انس بن مالک، عبداللَّه بن عمر، زید بن ارقم و …

نکته قابل توجه این که بسیاری از بزرگان اهل سنّت در این باره به ابن تیمیّه اعتراض کرده اند.

حافظ ابن حجر، پس از آن که این حدیث را از واقدی، ابن سعد، ابن اسحاق، ابن عبدالبرّ، سهیلی، ابن کثیر و دیگران نقل می کند می گوید:

ابن تیمیّه در کتابی که در ردّ ابن مطهر رافضی (علامه حلی) نوشته است (یعنی منهاج السنّه) جریان برادری بین مهاجران؛ به خصوص برادری پیامبر با علی را انکار کرده است. او می گوید: چون قرار دادن برادری با یک دیگر برای این است که انسان ها با یک دیگر مدارا کنند و دل ها به هم نزدیک شوند؛ بنابراین معنا ندارد که پیامبر با کسی برادر شود، یا یکی از مهاجران با دیگری برادر گردد.

ص: 1655

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

ابن تیمیّه نصّ و تصریح پیامبر را با قیاس ردّ کرده و از حکمت برادری غافل شده است.

حافظ ابن حجر گوید:

این حدیث را ضیاء مَقْدِسی- در آن چه که از احادیث المعجم الکبیر طبرانی انتخاب کرده- آورده است و ابن تیمیّه تصریح کرده است که احادیث این کتاب، صحیح تر و قوی تر از احادیث المستدرک علی الصحیحین حاکم نیشابوری است. (1) زرقانی مالکی در شرح المواهب اللدّنیّه، هنگامی که سخن از برادری بین صحابه به میان می آید می گوید:

همان طور که ابن عبدالبرّ و دیگران معتقدند این عهد برادری دو بار انجام شده است (از جمله یک بار در مکه پیش از آن که پیامبر به مدینه مهاجرت کنند) در آن جا پیامبر مهاجران را با یک دیگر برادر قرار داد تا در غم و سرور یک دیگر شریک و در راه حقّ، استوار باشند.

در آن واقعه ابوبکر را برادر عمر قرار داد و همین طور میان هر دو نفر برادری ایجاد کرد تا این که علی باقی ماند و او گفت: ای رسول خدا! میان تمام اصحابت برادری ایجاد کردی؛ چه کسی برادر من است؟

ص: 1656


1- . فتح الباری فی شرح صحیح البخاری: 7/ 217

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أنا أخوک؛

من برادر تو هستم.

احادیث بی شماری درباره برادری پیامبر با علی وارد شده است.

تِرمذی پس از نقل آن می گوید: این حدیث «حدیثِ حسن» است. (1) هم چنین این حدیث را حاکم نیشابوری آورده و به صحت آن حکم کرده است. از پسر عمر نقل شده است که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به علی علیه السلام فرمود:

أما ترضی أن أکون أخاک!

آیا خشنود نمی شوی که من برادر تو باشم؟

او گفت: چرا.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أنت أخی فی الدنیا والآخرة؛

تو برادر من در دنیا و آخرت هستی.

زرقانی می افزاید:

ابن تیمیّه، برادری بین مهاجران را انکار کرده و می گوید که میان

ص: 1657


1- . حدیثِ حسن به اصطلاح اهل تسنّن، خبر مسندی است که راویان آن، نزدیک به درجه وثاقت باشند

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

پیامبر و علی هیچ عهد برادری رخ نداده است. او گمان می کند که این حدیث از احادیث دروغ است؛ اما حافظ ابن حجر عسقلانی سخن ابن تیمیّه را رد کرده و گفته است که به قیاس این حدیث را نپذیرفته است. (1)

علی و پیامبران …

پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله در حدیثی فرمودند:

من أراد أن ینظر إلی آدم فی علمه، وإلی نوح فی تقواه، وإلی إبراهیم فی حلمه، وإلی موسی فی هیبته، وإلی عیسی فی عبادته فلینظر إلی علی بن أبی طالب؛

هر کس می خواهد به علم آدم، تقوای نوح، بردباری ابراهیم، هیبت موسی و عبادت عیسی بنگرد، به علیّ بن ابی طالب بنگرد.

این حدیث به «حدیث الأشباه» معروف است و در کتاب های شیعه و سنّی با متون گوناگون نقل شده و ما در کتابی مستقل پیرامون آن سخن گفته ایم.

ابن تیمیّه در مورد این حدیث چنین می گوید:

این حدیث، جعلی است و آن را به دروغ به پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نسبت داده اند و هیچ کدام از اهل حدیث در این موضوع شک ندارند. (2)

ص: 1658


1- . شرح المواهب اللدّنیّه: 1/ 273
2- . منهاج السنّه: 5/ 510

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

ولی این حدیث را عبدالرزّاق صنعانی، احمد بن حنبل شیبانی، ابوحاتِم محمّد بن ادریس رازی، حاکم نیشابوری، ابوبکر بیهقی، ابوبکر بن مردویه اصفهانی، ابونعیم اصفهانی و … نقل کرده اند. یکی از بهترین و صحیح ترین سندهای این حدیث، روایت عبدالرزّاق، از معمر، از زُهْری، از سعید بن مسیب، از ابوهریره است که وی، این حدیث را از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله روایت می کند. (1)

علی ولی مؤمنان …

دگربار در حدیثی آمده است که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله درباره امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود:

وهو ولیّ کلّ مؤمن بعدی؛

او پس از من ولی و صاحب اختیار هر مؤمن است.

ابن تیمیّه درباره این حدیث می گوید:

این حدیث، حدیثی است که به دروغ به پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نسبت داده اند. (2) و حال آن که بسیاری از صحابه، حافظان و محدثان، آن را از

ص: 1659


1- . معجم الأدباء: 5/ 137. ر. ک: دراسات فی منهاج السنّه: 290- 292
2- . منهاج السنّه: 7/ 391

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله روایت کرده اند.

صحابه ای که به نقل آن پرداخته اند عبارتند از:

امیرالمؤمنین علیه السلام، امام حسن مجتبی علیه السلام، ابوذر غفاری، عبداللَّه بن عباس، ابوسعید خُدری، براء بن عازب، ابولیلی انصاری، عمران بن حصین، بریدة بن حصیب، عبداللَّه بن عمر، عمرو بن عاص و وهب بن حمزه.

اسامی ذیل نیز در زمره بزرگان حدیث و حفّاظی هستند که این حدیث را در کتاب های خود آورده اند:

ابوداوود طیالسی، ابن ابی شِیبه، احمد بن حنبل، تِرمذی، نَسائی، ابویعلی موصلی، محمّد بن جریر طبری، طبرانی، حاکم نیشابوری، ابوبکر بن مُردویه اصفهانی، ابونعیم اصفهانی، ابن عبدالبرّ، ابن اثیر، ضیاء مَقْدِسی، ابن حجر عسقلانی، جلال الدین سیوطی و …

حافظ ابن عبدالبرّ درباره این حدیث می گوید:

سند این حدیث به علت صحّت و مورد اعتماد بودن رجالش، جای هیچ گونه اشکال و ایرادی را برای کسی باقی نمی گذارد. هم چنین ابن ابی شِیبه سند این حدیث را صحیح می داند. (1)

ص: 1660


1- . المصنّف ابن ابی شیبه: 7/ 504، الاستیعاب: 3/ 1091 و 1092

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

محمّد بن جریر طبری و سیوطی نیز آن را تصحیح کرده اند و احمد بن حنبل نیز هم در مسندش آن را به سند صحیح نقل کرده است.

تِرمذی پس از نقل، آن را «حدیثِ حسن» (1) دانسته است. نَسائی آن را به سند صحیح نقل کرده است و ابن حبّان نیز این حدیث را در صحیح خود آورده است. هم چنین حاکم نیشابوری این حدیث را آورده و آن را طبق شرایط مسلم صحیح می داند.

حافظ ابن حجر عسقلانی در شرح حال امیرالمؤمنین علیه السلام گوید: این حدیث را تِرمذی با سند قوی از عمران بن حصین روایت کرده است. (2)

علی و حدیث غدیر …

در حدیث معروف و متواتر غدیر خم پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله پس از خطبه پیرامون ولایت و مناقب امیرالمؤمنین علی علیه السلام به خدا چنین عرضه داشتند:

اللهمّ وال من والاه وعاد من عاداه؛

ص: 1661


1- . ر. ک پاورقی صفحه 46 از همین کتاب
2- . مسند احمد: 1/ 331، 4/ 437، سنن ترمذی: 5/ 297، خصائص امیرالمؤمنین: حدیث 88، صحیح ابن حبان: 15/ 374، المستدرک علی الصحیحین: 3/ 119، الاصابه: 4/ 467

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

خدایا! با یاورانش یار و با دشمنانش دشمن باش.

ابن تیمیّه درباره این حدیث می گوید:

این حدیث به اتفاق حدیث شناسان دروغ است. (1) با این حال این حدیث را محدّثان ذیل در منابع حدیثی خود آورده اند:

احمد بن حنبل با سندهای صحیح، ابن ابی شِیبه، ابن راهویه، ابن جریر، سعید بن منصور، طبرانی، ابونعیم اصفهانی، ابن حِبّان، حاکم نیشابوری، خطیب بغدادی، نَسائی با سند صحیح، بزّار با سندهای صحیح، ابویعلی با دو سند صحیح.

هیثمی نیز در مجمع الزوائد آن را نقل کرده و گوید: تمامی راویان سند این حدیث، ثقه و مورد اعتماد هستند. (2)

ص: 1662


1- . منهاج السنّه: 7/ 55
2- . مسند احمد: 1/ 118، 4/ 281، 368، 5/ 370، المستدرک علی الصحیحین: 3/ 109، 116، 371، مجمع الزوائد: 7/ 17، 9/ 114، المعجم الکبیر: 2/ 357، 3/ 180، 4/ 17، 174، 5/ 166، 192، 12/ 95، المعجم الصغیر: 1/ 65، المعجم الأوسط: 2/ 24، 369، 6/ 18، صحیح ابن حبان: 15/ 376، مسند ابی یعلی: 1/ 429، 11/ 307، المصنف ابن أبی شیبه: 7/ 499، السنن الکبری: 5/ 45، 130، 155

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

علی و حدیث یوم الدار …

آن گاه که آیه «وَأَنْذِرْ عَشیرَتَکَ اْلأَقْرَبینَ» (1) نازل شد و پیامبر مأمور به اعلان رسمی دعوت شدند، خویشاوندان خود را در خانه حضرت ابوطالب علیه السلام جمع نموده، آنان را به اسلام دعوت کرده و فرمودند:

فأیّکم یبایعنی علی أن یکون أخی ووزیری؟

کدام یک از شما با من بیعت می کند تا برادر، وزیر و خلیفه و جانشین من بشود؟

هیچ کس به جز امیرالمؤمنین علی علیه السلام پاسخ نداد.

تا این که پیامبر در حضور همه در خطاب به حضرت امیر فرمود:

تو برادر، وزیر، وصی و جانشین من هستی.

این واقعه در بین محدّثان به حدیث «یوم الدار» معروف است و بسیاری از بزرگان حدیث آن را نقل کرده اند؛ اما ابن تیمیّه در این باره می گوید:

این حدیث در نزد حدیث شناسان دروغی بیش نیست و هیچ عالم حدیث شناسی نیست مگر این که می داند که آن دروغ و جعلی است. (2)

ص: 1663


1- . سوره شعراء: آیه 214
2- . منهاج السنّه: 7/ 302

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

بنابراین، یا تمام علمای اهل سنّت که می دانسته اند این حدیث دروغ و جعلی است و در عین حال آن را در کتاب های خود نقل کرده اند فاسق می باشند و یا این که تمامی آنان عالم و حدیث شناس نبوده اند (!!)

یکی از راویان آن احمد بن حنبل (پیشوای حنبلی ها) است که در مسند خود آن را روایت کرده است و علاوه بر وی، عالمان بسیاری این حدیث را در کتاب های خود آورده اند. (1) در این میان حافظ ابوبکر هیثمی پس از نقل روایت می گوید:

رجال روایتی که احمد بن حنبل نقل کرده، و یکی از دو روایتی که بزّار نقل نموده همگی رجال صحیح هستند غیر از شریک که او ثقه می باشد. (2) ابن اسحاق، طبری، طَحاوی، ابن ابی حاتِم، ابوبکر بن مردویه اصفهانی، ابونعیم اصفهانی، ضیاء مَقْدِسی و متّقی هندی نیز از جمله راویان این حدیث هستند.

سیوطی این حدیث را از گروهی نقل می کند. بیهقی در دلائل النبوّة

ص: 1664


1- . مسند احمد: 1/ 159
2- . مجمع الزوائد: 8/ 302

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

و ابونعیم اصفهانی نیز در دلائل النبوّة متن کامل ماجرا را آورده اند و در کتاب های زیادی تصریح شده که این حدیث صحیح است. (1)

فاروق امّت کیست؟ …

ابن تیمیّه با بغض و کینه ای که نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام دارد برای تکذیب فضایل و مناقب آن حضرت به راحتی دروغ می گوید و احیاناً در این میدان، مبارز نیز می طلبد؛ به این نمونه توجّه کنید:

دو حدیث نقل شده است که در نخستین حدیث، پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله با اشاره به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:

هذا فاروق امّتی؛

این (علی)، جداکننده حقّ و باطل در میان امّت من است.

حدیث دوم: این که بسیاری از صحابه پیرو فرمایش پیامبر می گفتند:

ما کنّا نعرف المنافقین إلّاببغضهم علیاً؛

ما، منافقان را جز با این علامت که با علی دشمن بودند، نمی شناختیم.

ص: 1665


1- . السنن الکبری: 5/ 126، تاریخ مدینة دمشق: 42/ 50، خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام: 86، نظم درر السمطین: 83، کنز العمّال: 13/ 149، شواهد التنزیل: 1/ 545، تفسیر ابن کثیر: 3/ 363، تاریخ طبری: 2/ 64، ر. ک: دراسات فی منهاج السنّه: 298- 303

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

ابن تیمیّه در مورد این دو حدیث چنین می گوید:

حدیث شناسان و کسانی که اندک آگاهی از حدیث دارند، شک ندارند که این دو حدیث جعلی است و به دروغ آن ها را به پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نسبت داده اند. هیچ یک از این دو حدیث در هیچ کدام از کتاب های قابل اعتمادی نیامده است؛ بلکه هیچ کدام اصلًا سند شناخته شده ای ندارد (!) (1) شگفتا که در ادامه می افزاید:

هر کس بتواند این دو حدیث را با سند صحیح از افرادی که معروف به راستگویی هستند بیاورد، ما قانع می شویم و آن را از هر طایفه و مذهبی که باشد می پذیریم.

معنای این سخن آن است که حتّی اگر شیعیان هم آن را نقل کرده باشند، او می پذیرد.

آن گاه می گوید:

ما دلیل داریم که هر دو حدیث دروغ است و جایز نیست آن ها را به پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نسبت دهیم.

اکنون به سراغ راویان این دو حدیث می رویم.

ص: 1666


1- . منهاج السنّه: 4/ 286- 290

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

حدیث «هذا فاروق امّتی» را 5 نفر از صحابه نقل کرده اند:

سلمان فارسی، ابن عباس، ابوذر، حذیفه و ابولیلی.

محدّثان و حافظان اهل سنّت نیز به روایت آن پرداخته اند:

طبرانی، بزّار، بیهقی، ابونعیم اصفهانی، ابن عبدالبر، ابن عساکر، ابن اثیر، ابن حجر، محبّ طبری، مناوی، متّقی هندی و …

ابن تیمیّه ادّعا کرد که این حدیث در هیچ یک از کتاب های مورد اعتماد نیامده است؛ در حالی که این حدیث در: مسند بزّار، المعجم طبرانی، تاریخ مدینة دمشق، الإستیعاب، أُسد الغابه، الإصابه، مجمع الزوائد، کنز العمّال، فیض القدیر، الریاض النضره، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی (1)

موجود است.

این حدیث با سند صحیح در روایت طبرانی در المعجم الکبیر و غیر آن آمده است.

روایت دوم را که اصحاب پیامبر می گفتند: «ما، منافقان را تنها با دشمنی و بغض علی می شناختیم»، این افراد نقل کرده اند:

ابوذر، عبداللَّه بن مسعود، عبداللَّه بن عباس، جابر بن عبداللَّه انصاری، ابوسعید خُدری، انس بن مالک و عبداللَّه بن عمر.

ص: 1667


1- . المعجم الکبیر: 6/ 269، کنز العمّال: 11/ 611، فیض القدیر: 4/ 358، مجمع الزوائد: 9/ 102، ر. ک: دراسات فی منهاج السنّه: 304- 306

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

از جمله راویان این روایت عبارتند از:

احمد بن حنبل، تِرمذی، بزّار، طبرانی، حاکم نیشابوری، خطیب بغدادی، ابونعیم اصفهانی، ابن عساکر، ابن عبدالبرّ، ابن اثیر، نَوَوی، هیثمی، محبّ طبری، ذهبی، جلال الدین سیوطی، ابن حجر مکی، متّقی هندی و آلوسی. (1) از سندهای صحیح این روایت که در مسند احمد آمده این گونه است:

احمد بن حنبل گوید: اسود بن عامر، از اسرائیل، از اعمش، از ابوصالح، از ابوسعید خُدری برای من نقل کرد که ابوسعید می گفت:

کنّا نعرف منافقی الأنصار ببغضهم علیّاً؛

ما، منافقان انصار را از دشمنی با علی می شناختیم.

احمد بن حنبل این روایت در مناقب الصحابه نیز آورده است. (2)

ص: 1668


1- . مناقب علیّ بن ابی طالب از کتاب مناقب الصحابه: شماره 979، سنن ترمذی: 5/ 593، المستدرک علی الصحیحین: 3/ 129، الإستیعاب: 3/ 1110، ذخائر العقبی: 92، مجمع الزوائد: 9/ 132، المعجم الأوسط: 2/ 328، 4/ 264، تاریخ مدینة دمشق: 42/ 285، 374
2- . این کتاب با تحقیقات تازه در این اواخر از انتشارات دانشگاه امّ القری مکه منتشر شده است. محقّق آن- که خود از اهل سنّت است- بعد از ذکر این حدیث می گوید: سند حدیث صحیح است؛ مناقب الصحابه: شماره 979. ر. ک: دراسات فی منهاج السنّه: 310- 312

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

اهل بیت کشتی نجات امّت …

آن گاه که سخن از فضایل و مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام به میان می آید، ابن تیمیّه با تمام توان می کوشد تا شاید بتواند آن فضیلت و منقبت را انکار نماید، هر چند به قیمت بستن چشم خود به روی واقعیّات، بی اعتبار کردن کتاب های معتبر حدیثی اهل سنّت، گشودن زبان ناسزا به بزرگان و رؤسای مذهب اهل سنّت و انگشت اتهام به سوی آن ها نشانه بردن باشد؛ چرا که او نمی تواند فضیلتی را برای مولای متقیان امیر مؤمنان علی علیه السلام ببیند. به این نمونه توجّه کنید!

در حدیث معروف و مشهور؛ بلکه متواتر بین فریقین آمده که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

إنّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجا ومن تخلف عنها غرق؛

اهل بیت من همانند کشتی نوح هستند، هر کس بر آن سوار شود نجات می یابد و هر که از آن روی گردان شود، غرق خواهد شد.

ابن تیمیّه درباره آن می گوید:

این حدیث هیچ سندی ندارد؛ نه سند صحیحی دارد و نه در هیچ کدام از کتاب های معتبر حدیثی آمده است. اگر هیزم کشان شب- که نمی فهمند در توبره خود چه چیزی می ریزند به نقل روایات جعلی

ص: 1669

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

می پردازند- آن را نقل می کنند، این کار بر سستی آن می افزاید. (1) به راستی منظور ابن تیمیّه از هیزم کشان شب که نمی فهمند چه چیزی جمع می کنند چه کسانی هستند؟

به گمان شما چه کسانی این حدیث را نقل کرده اند که ابن تیمیّه این گونه بر آن ها می تازد؟

گویا نقل فضایل امیر مؤمنان علی علیه السلام نزد او چنان گناه بزرگی است که اگر رؤسای مذهب و بزرگان هم کیش خود نیز به چنین گناه نابخشودنی گرفتار شوند! از اعتبار ساقط شده و نقل آن ها نه تنها اعتباری به حدیث نمی دهد؛ بلکه حدیث را بی اعتبارتر می کند.

اکنون به برخی از راویان و ناقلان این حدیث اشاره می کنیم:

از اصحاب پیامبر صلی اللَّه علیه وآله:

امیرالمؤمنین علیه السلام، ابوذر، عبداللَّه بن عباس، ابوسعید خُدری، ابوالطفیل، انس بن مالک، عبداللَّه بن زبیر و سلمة بن أکوع.

علمایی که در کتاب های معتبر خود به نقل آن پرداخته اند:

احمد بن حنبل، بزّار، ابویعلی موصلی، ابن جریر طبری، نَسائی، طبرانی، دارقُطْنی، حاکم نیشابوری، ابوبکر بن مردویه اصفهانی،

ص: 1670


1- . منهاج السنّه: 7/ 395

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

ابونعیم اصفهانی، خطیب بغدادی، ابوالمظفّر بغدادی، مجدالدین بن الأثیر، محبّ طبری، ذهبی، ابن حجر عسقلانی، سخاوی، جلال الدین سیوطی، ابن حجر مکّی، متّقی هندی، قاری، مناوی و دیگران.

اگر اینان هیزم کشان شب هستند، بسیار خوب، برای ما مهم نیست که این ها جزء دروغ نویسان و هیزم کشان کور باشند؛ امّا آیا روشنفکران اهل سنّت با این ادعای ابن تیمیّه موافقند؟

حاکم نیشابوری پس از نقل این حدیث می گوید: شرایطی که مسلم برای صحّت یک حدیث گذارده، در این حدیث موجود است و از نظر او، حدیثِ صحیحی است.

هم چنین خطیب تبریزی این حدیث را در مشکاة المصابیح آورده است. کتابی که در آن به پیروی از کتاب مصابیح السنّه، فقط به احادیث صحیح و حسن پرداخته و هیچ حدیث جعلی را در آن ذکر نکرده است.

البته این حدیث به جز این سند، سندهای صحیح دیگری نیز دارد. (1)

ص: 1671


1- . المعجم الصغیر: 2/ 22، مشکاة المصابیح: 3/ 1742، المستدرک علی الصحیحین: 2/ 343، مجمع الزوائد: 9/ 168، تاریخ بغداد: 12/ 91، المطالب العالیه: 4/ 75، فیض القدیر: 2/ 519 و 5/ 517، کنز العمّال: 13/ 82، 85؛ الصواعق المحرقه: 152، جواهر العقدین: 2/ 120، مرقاة المفاتیح: 5/ 610

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

علی و حدیث طیر …

یکی دیگر از احادیث مناقب و فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام حدیث طیر است. بنابرآن حدیث روزی برای پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله مرغ بریانی آوردند. آن حضرت به خدا عرضه داشت:

اللهم ائتنی بأحبّ خلقک إلیک وإلیّ یأکل معی من هذا الطائر؛

بارالها! آن کسی را که از همه بیشتر دوست می داری بفرست تا با من از این مرغ میل کند.

پس از این دعا امیر مؤمنان علی علیه السلام آمدند و با پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله از آن غذا خوردند.

ابن تیمیّه در این باره چنین اظهار نظر می کند:

اهل علم و معرفت می دانند که حدیث طیر از احادیث دروغ بوده و جعلی است. (1) اکنون باید دید که آیا همان گونه که او ادعا می کند اهل علم و معرفت این حدیث را دروغ می دانند؟!

بنابر تحقیقات انجام یافته، دوازده نفر از اصحاب پیامبر صلی اللَّه علیه وآله

ص: 1672


1- . منهاج السنّه: 7/ 371

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

این حدیث را نقل کرده اند:

1. امیرالمؤمنین علیه السلام. حاکم نیشابوری این حدیث را از آن حضرت نقل کرده است.

2. عبداللَّه بن عباس. ابن سعد و جماعتی از او نقل کرده اند.

3. ابوسعید خُدری. حاکم نیشابوری حدیث او را آورده است.

4. سفینه. حاکم نیشابوری و احمد بن حنبل حدیث او را نقل کرده اند.

5. ابوالطفیل. حاکم نیشابوری از او نقل کرده است.

6. انس بن مالک. تِرمذی، بزّار، نَسائی، حاکم نیشابوری، بیهقی و ابن حجر حدیث او را آورده اند.

7. سعد بن ابی وَقّاص. ابونعیم اصفهانی حدیث او را آورده است.

8. عمرو بن عاص. حدیث او در نامه ای که به معاویه نوشته موجود است. این نامه را خوارزمی در المناقب آورده است.

9. یعلی بن مرّة. عدّه ای حدیث او را آورده اند؛ از جمله حافظ ابوعبداللَّه گنجی.

10. جابر بن عبداللَّه انصاری. ابن عساکر حدیث او را نقل کرده است.

ص: 1673

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

11. ابورافع. حدیث او را ابن کثیر نقل می کند.

12. حبشی بن جناده. حدیث او را نیز ابن کثیر آورده است.

و اسامی جمعی از بزرگان و پیشوایان اهل سنّت که این حدیث را در کتاب های خود روایت کرده اند به شرح زیر می باشد:

ابوحنیفه پیشوای حنفی ها، احمد بن حنبل، ابوحاتِم رازی، تِرمذی، بزّار، نَسائی، ابویعلی موصلی، محمّد بن جریر طبری، طبرانی، دارقُطْنی، ابن بطّه عکبری، حاکم نیشابوری، ابوبکر بن مردویه اصفهانی، بیهقی، ابن عبدالبرّ، خطیب، ابوالمظفر سمعانی، بغوی، ابن عساکر، ابن اثیر، مزّی، ذهبی، ابن حجر عسقلانی، جلال الدین سیوطی و دیگران.

این حدیث آن گونه معروف و مشهور و کثرت طرق آن به طوری است که برخی از بزرگان اهل سنّت برای جمع آوری سندهای آن، کتابی مستقل نوشته اند که از جمله می توان به این بزرگان اشاره نمود:

ابن جریر طبری، ابن عُقده، ابن مردویه، ابونعیم اصفهانی، ابوطاهر بن حمدان، ذهبی.

ذهبی در تذکرة الحفّاظ و دیگر کتاب هایش تصریح کرده که کتابی مستقل در سندهای «حدیث طیر» تألیف کرده است.

ص: 1674

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

بسیاری از علما تصریح کرده اند که پاره ای از سندهای این حدیث صحیح است. از جمله آن ها ابن کثیر است که در تاریخ خود به این مطلب تصریح کرده است که ذکر تمامی آن ها سخن را به درازا می کشد و از حوصله کتاب ما خارج است. (1)

ص: 1675


1- . المعجم الکبیر: 1/ 253، 7/ 82، 10/ 282، المستدرک علی الصحیحین: 3/ 130، البدایة والنهایه: 7/ 352، مجمع الزوائد: 9/ 125، سنن ترمذی: 5/ 300، السنن الکبری: 5/ 107، خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام: 51، مسند ابی یعلی: 7/ 105، المعجم الأوسط: 2/ 207، 6/ 90 و 36، 7/ 267، 9/ 146، تاریخ مدینة دمشق: 37/ 406، 42/ 432، میزان الاعتدال: 1/ 102، 2/ 14، 3/ 580، 4/ 107، لسان المیزان: 1/ 37، 2/ 354، 5/ 199، کنز العمّال: 13/ 166

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

بخش سوم ابن تیمه و خلافت امیرمومنان علی …

اتفاق نظر مسلمانان بر خلافت علی …

آیا ابن تیمیّه می پذیرد که امیر مؤمنان علی علیه السلام خلیفه و جانشین پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله باشد؟

آیا ابن تیمیّه حضرت مولی الموحّدین را به عنوان خلیفه رسول خدا قبول دارد یا نه؟

بر همگان روشن است که هیچ مسلمانی در خلافت و جانشینی آن حضرت تردیدی ندارد و همه مسلمانان متفقند که او خلیفه و جانشین پیامبر خداست؛ امّا آن چه مورد اختلاف شیعه و سنّی است این است که شیعیان، آن حضرت را خلیفه بلافصل و نخستین امام و جانشین پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می دانند، البتّه حق نیز همین است و دیگران آن وجود مقدس را در مرتبه چهارم می دانند.

شما نمی توانید مسلمانی را پیدا کنید که به طور کلّی منکر خلافت حضرت علی علیه السلام باشد.

ص: 1676

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

آری، تنها گروهی از خوارج و ناصبی ها که با بغض، کینه و دشمنی آن حضرت بزرگ شده اند و دشمنی و ناسزا گفتن به آن بزرگوار را مایه تقرّب به پروردگار می دانند، خلافت آن حضرت را نمی پذیرند و تمامی مسلمانان، چه شیعه و چه سنّی، این عده را که به نام های ناصبی، خارجی و دشمن اهل بیت علیهم السلام معروفند، از اسلام خارج می دانند.

پرسش ما این است که چرا ابن تیمیّه با تمامی مسلمانان مخالفت کرده و با نواصب و خوارج هم صدا شده است؟ آیا در حقیقت، او یک ناصبی است؟

اکنون به بعضی از عبارت های او در این زمینه دقّت کنید. او می گوید:

مردم در مورد خلافت و جانشینی علی چند دسته اند:

بعضی می گویند: هم او امام بود و هم معاویه …

برخی می گویند: در آن زمان امام وجود نداشت؛ بلکه دوران فتنه بود …

گروه سومی بر آنند که علی، امام است و او به درستی با کسانی که به جنگ او آمدند جنگید. هم چنین صحابه ای که با او جنگیدند هم چون طلحه و زبیر مجتهد بوده و کار درستی انجام داده اند (!!) …

طایفه چهارمی علی را امام می دانند و می گویند: او مجتهد بود و به

ص: 1677

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

درستی دست به شمشیر برد و جنگید و آن هایی که به جنگ او آمدند نیز همگی مجتهد بودند؛ امّا در اجتهادشان اشتباه کرده اند …

پنجمین گروه می گویند: علی با آن که خلیفه بود و او از معاویه به حقّ نزدیک تر بود؛ اما بهتر بود که دست به شمشیر نمی برد. (1) ابن تیمیّه در این دیدگاه تنها به همین 5 قول اکتفا کرده و قول ششمی را ذکر نمی کند. در جای دیگر قدم را فراتر گذاشته و به راحتی تاریخ مسلّم را انکار نموده می گوید:

بسیاری از نخستین سابقین در اسلام از علی پیروی نکردند و با او بیعت ننمودند و بسیاری از صحابه و تابعین با او جنگیدند. (2) دقت کنید! او ادعا می کند بسیاری از کسانی که در اسلام آوردن و هجرت از دیگر صحابه سبقت گرفته اند، نه با آن حضرت بیعت کردند و نه از او پیروی نمودند.

ای کاش ابن تیمیّه دست کم نام سه نفر از این سبقت گیرندگان را برای ما ذکر می کرد، یا یکی از منابع تاریخی که آن را گفته است، برای ما بازگو می کرد.

شاید منظور وی از گروه بسیار، پیشوایش معاویه است، همو که

ص: 1678


1- . منهاج السنّه: 1/ 537- 539
2- . همان: 8/ 234

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

در فتح مکّه به زور شمشیرِ مسلمانان، به اسلام تظاهر کرد و همین گونه در اسلام سبقت گرفت و با رفتن به شام و فرمان روایی بر آن سامان نیز هجرت کرد (!!)

به نظر ما آن چه که ابن تیمیّه را وادار کرده است چنین بنویسد و تاریخ مسلّم را انکار کند، تنها بغض و کینه ای است که در درونش شعله ور است. او حتی نمی تواند کوچک ترین فضیلتی را برای حضرت علی علیه السلام ببیند و از این که آن امام انس و جان خلیفه پیامبر باشد- حتی در مرتبه چهارم- تحمّل نکرده و رنج می برد. به نظر شما سبب این همه کینه چیست؟

ابن تیمیّه در جای دیگر چنین می نویسد:

ما می دانیم زمانی که علی زمام امور را به دست گرفت بسیاری از مردم، معاویه و دیگران را خلیفه خود می دانستند. (1) در یک مقایسه روشن، زمانی که گروهی بسیار اندک در سقیفه بنی ساعده با ابوبکر بیعت می کنند، آن گاه بر همگان لازم و واجب می شود که با آن ها هم صدا شده و هر که با او بیعت نکند، فرمان قتلش صادر گردد و یا با زدن برچسب ارتداد به آنان، جنگ با آن ها واجب

ص: 1679


1- . منهاج السنّه: 4/ 89

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

و اموال و زنانشان به یغما می رود، حتی اگر مخالف با آن بیعت دختر پیامبر باشد، خانه اش به آتش کشیده می شود، جنینش سقط شده و شهید می گردد.

اما زمانی که تمامی مهاجر و انصار پس از قتل عثمان با امیر مؤمنان علی علیه السلام بیعت می کنند و برای بیعت آن گونه هجوم می آورند که مجالی برای حضرت باقی نمانده و فشار جمعیت برایش دشوار می شود، حکم ارتداد و قتل مخالفان این بیعت صادر نمی شود، نه تنها آن ها را مرتد نمی دانند؛ بلکه حاضر نیستند به گمراهی آنان رضایت دهند. نه تنها آن ها را گمراه نمی دانند، کار آن ها را عین صواب دانسته و شخصی چون ابن تیمیّه بی شرمی را به حد اعلا رسانده و مخالفت آن ها را- که در ابتدا خود با حضرت بیعت کرده بودند- دلیل بر بطلان بیعت امیر مؤمنان علی علیه السلام می داند (!!)

ابن تیمیّه آن چنان در خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام امّا و اگر کرده تا خواننده را قانع سازد که مولای متقیان علی علیه السلام هم چون خلفای قبلی و بعدی، بهره ای از خلافت و جانشینی پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله نبرده است. او می گوید:

کسانی که جایز می دانند در یک زمان دو خلیفه باشد، بر این عقیده اند که هر دوی آن ها (منظورش امیرالمؤمنین علیه السلام

ص: 1680

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

و معاویه) جانشین پیامبر بوده اند …

اگر گفته شود که خلافت علی با بیعت اهل قوّت و شوکتِ اسلام ثابت شده؛ همان طور که خلافت پیشینیان نیز با بیعت آن ها ثابت شده است؛ در جواب می گویند: طلحه و زبیر به زور با او بیعت کردند.

همان ها که با او بیعت کردند به جنگ با او برخاستند؛ بنابراین اهل قوّت و شوکتِ اسلام بر بیعت با او جمع نشدند. هم چنین زمانی بیعت با او همانند قبلی ها واجب است که به سان خلفای پیشین رفتار کند. (1) ابن تیمیّه در این عبارت، رفتار سه خلیفه پیشین را ملاک سنجش امیر مؤمنان علی علیه السلام و بیعت با او می داند؛ یعنی تنها در صورتی بیعت با او واجب و پیروی از او لازم است که چون آن ها عمل کند. گویا کردار آن ها وحی مسلّم و آن ها میزان سنجش حق و باطل هستند و آن حضرت هیچ بهره ای از آن ندارد. این در حالی است که پیامبر گرامی اسلام صلی اللَّه علیه وآله امیر مؤمنان علی علیه السلام را ملاک تشخیص حق و باطل قرار داد و فرمود:

علی مع الحق والحق مع علی یدور معه حیثما دار. (2)

ص: 1681


1- . منهاج السنّه: 4/ 465
2- . این حدیث در منابع شیعه و سنّی نقل شده است. برای نمونه ر. ک: الخصال: 496، الامالی، شیخ صدوق: 150، کفایة الاثر: 20، الاحتجاج: 1/ 97، بحار الانوار: 10/ 432، شرح الاخبار: 2/ 60، الفصول المختاره: 97 و 135، مجمع الزوائد: 7/ 235، تاریخ بغداد: 14/ 322، تاریخ مدینة دمشق: 42/ 449، ینابیع المودة: 1/ 173، المعیار والموازنة: 119، شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید: 2/ 297

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

علی با حق است و حق با علی؛ و هر جا علی باشد، حق همان جاست.

در حدیث دیگری پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

من ناصب علیّاً الخلافة من بعدی فهو کافر؛ (1)

هر که با خلافت علی پس از من مخالفت کند و با او دشمنی داشته باشد، کافر است.

ابن تیمیّه در جواب از این حدیث می گوید:

این گونه احادیث، علی نیز را می گیرند و لازمه اش آن است که او، خدا و رسولش را تکذیب کرده باشد (!!) پس اگر این احادیث صحیح باشند تمامی صحابه کافر خواهند بود؛ چه او و چه غیر او. اما آن هایی که با خلافت او مخالفت کرده و به جنگش آمدند؛ در این حدیثِ دروغین، کافر معرفی شده اند و علی نیز به این روایات عمل نکرده است.

ص: 1682


1- . کشف الیقین: 293 به نقل از المناقب ابن مغازلی: 41، حدیث 64

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

از طرفی بسیاری از نخستین پیشینیان از علی پیروی نکرده و با او بیعت نکردند و بسیاری از صحابه و تابعان با او جنگیدند.

آن گاه می گوید:

نیمی از امت اسلام یا کمتر و یا بیشتر با او بیعت نکردند؛ بلکه بسیاری از آن ها با او جنگیدند و او نیز با آن ها جنگید و بسیاری از آن ها، نه به جنگ او آمدند و نه او را در جنگ همراهی کردند. (1)

خلافت به دست خداست …

بنابر عقیده راستین شیعه- که ادلّه و شواهد بسیاری از قرآن و احادیث ثابت و مسلّم نزد شیعه و سنی دارد- خلافت و امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به طور مستقیم از جانب خداوند معیّن شده و انتخاب مردم هیچ نقشی در آن ندارد، همان طور که انتخاب و رأی مردم در تعیین پیامبر اثری ندارد؛ چه مردم بخواهند یا نخواهند، بیایند یا نیایند او خلیفه رسول خدا و امام و امین خدا در زمین است.

اما بنابر عقیده اهل سنّت- که سخنی بر خلاف خرد و نادرست است که در جای خود مفصل بیان کرده ایم- هر گاه مردم با شخصی

ص: 1683


1- . منهاج السنّه: 4/ 105

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

بیعت کردند و او را خلیفه خود و زمامدار مسلمانان دانستند بر همگان لازم و واجب می شود که با او بیعت کرده و مخالفت با او حرام و گاهی در حد کفر است.

زمانی که اهل حلّ و عقد (یعنی بزرگان اسلام) با کسی بیعت کردند، خلافت او ثابت شده و نه تنها خود آن ها حق ندارند با او مخالفت کنند؛ بلکه آن هایی هم که نبوده اند و بیعت نکرده اند نیز حق مخالفت ندارند و بیعت گردن آن ها را نیز می گیرد.

بیعت با امیر مؤمنان علی …

به اتفاق تواریخ بعد از آن که مسلمانان از بی عدالتی های عثمان به ستوه آمدند، از شهرهای مختلف جمع شده و او را به قتل رساندند.

آن گاه همگی هجوم آوردند تا با امیر مؤمنان علی علیه السلام بیعت کنند. آن حضرت وضعیت آن روز و حال مردم را چنین توصیف می کند:

إلی أن انتکث علیه فتله، وأجهز علیه عمله، وکبت به بطنته، فما راعنی إلّاوالناس کعرف الضبع إلیّ ینثالون علیّ من کلّ جانب، حتی لقد وطئ الحسنان، وشقّ عطفای مجتمعین حولی کربیضة الغنم؛ (1)

ص: 1684


1- . نهج البلاغه: خطبه 3

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

عثمان آن قدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و اعمال او مردم را برانگیخت و شکم بارگی او نابودش ساخت. پس مردم به من مهلت ندادند مگر آن که هم چون یال های پُرپشت کفتار به سمت من آمده و از هر طرف مرا احاطه کردند تا آن که نزدیک بود حسن و حسین لگدمال گردند و ردای من از دو طرف پاره شد، مردم چون گلّه های گوسفند مرا در میان گرفتند.

به راستی ابن تیمیّه بر چه مبنایی نوشته که بعضی با اکراه و زور با آن حضرت بیعت کرده اند؟

چه کسی بر سر آن ها شمشیر بلند کرده بوده که باید بیعت کنید؟

همان کاری که در سقیفه بنی ساعده و بعد آن انجام دادند. (1) چه کسی برای مخالفان بیعت فرمان قتل صادر کرده بوده؟

همان طور که عمر در سقیفه (پیش از آن که مردم در مسجد بیعت کنند) فرمان قتل سعد بن عُباده را صادر کرد.

گذشته از این ها، آیا از نظر ابن تیمیّه نکث عهد و شکستن پیمان و بیعت، هیچ گناهی ندارد؟

آیا پیمان شکنی کسانی که بعد از بیعت کردن با امیرالمؤمنین علیه السلام

ص: 1685


1- . ر. ک: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 1/ 219

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

پیمان شکسته و دست به شورش و قتل و غارت زدند و با آن حضرت جنگیدند- که از آن ها به عنوان ناکثین «پیمان شکنان» یاد می شود- سبب سستی خلافت آن حضرت و بی اعتباری بیعت عمومی مردم نمی گردد؟!

نارضایتی از عدالت …

گاهی ابن تیمیّه آن چنان آتش خشم و کینه خود به امیرالمؤمنین علیه السلام را آشکار می سازد که شنیدن سخنانش انسان را می آزارد چه رسد به خواندن و تأمّل و تدبّر در آن. او می گوید:

نیمی از مردم آن زمان او را عادل نمی دانند. خوارج او را تکفیر می کنند و غیر خوارج نیز چه از خاندانش یا دیگران می گویند: او با آن ها منصفانه رفتار نکرده است. پیروان عثمان می گویند: او از کسانی است که به عثمان ستم کرده است و در کل، آن عدالتی که از عمر ظاهر شد (!!) از علی سر نزد؛ با این که مردمانش بیشتر و گستره آن ها فراگیرتر بود، حتی نزدیک به عدالت عمر نیز از او ظاهر نشده است (!!) (1) بسیار طبیعی است مردمی که در طول چند دوره به چپاول گری

ص: 1686


1- . منهاج السنّه: 6/ 18

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

و بی عدالتی عادت کرده اند، از عدل امیرالمؤمنین علیه السلام آزرده خاطر شوند. نظام طبقاتی که عمر بنیان آن را نهاد و عرب را از غیر عرب برتر و قریش را تافته جدا بافته قرار داد، نظام سرمایه داری که عثمان آن را به راه انداخت و بیت المال مسلمانان را سخاوتمندانه در بین اقوام خود تقسیم کرد، مردمی را تربیت کرد که به بی عدالتی و چپاول ثروت ها و قدرت ها عادت کرده بودند، به خاطر نژاد، قبیله و عشیره به پست های حساس می رسیدند، سهمشان از بیت المال بسیار متفاوت از دیگران بود.

اکنون مظهر عدل الهی امیر مؤمنان علی علیه السلام و ذلیل کننده کافران و منافقان آمده، دست آن ها را از بیت المال کوتاه کرده، به همه با یک دید نگاه می کند، بین عرب و عجم فرق نمی گذارد، سهم قریشی بودن را انکار می کند و پست ها و ولایت ها را بر اساس لیاقت و شایستگی افراد تعیین می کند، نه بر اساس نژاد و عشیره.

نمونه ای از عدالت عمر و عثمان …

طبیعی است در چنین شرایطی عده ای از رفتار حضرت علی علیه السلام برآشفته گردند و بگویند که او هم چون عمر رفتار نمی کند، به هیچ وجه دور از انتظار نیست که با آن حضرت به جنگ و ستیز برخیزند. اکنون به یک نمونه از عدالت عمر توجه کنید!

ص: 1687

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

مالک پیشوای مالکیان از شخص مورد اعتمادی که او از سعید بن مسیّب شنیده چنین نقل می کند:

أبی عمر بن الخطّاب أن یورّث أحداً من الأعاجم إلّاأحداً ولد فی العرب.

قال مالک: وإن جائت امرأة من أرض العدوّ فوضعته فی أرض العرب فهو ولدها یرثها إن ماتت میراثها من کتاب اللَّه؛ (1) عمر بن خطاب اجازه نمی داد غیر عرب (از عرب) ارث ببرد مگر آن که در سرزمین عرب ها به دنیا آمده باشد.

مالک گوید: هر گاه زن بارداری از سرزمین دشمن می آمد تنها در صورتی آن فرزند پس از مرگ مادرش طبق کتاب خدا ارث می برد که در زمین عرب ها به دنیا آمده باشد.

این هم گوشه ای از عدالت عثمان:

زمانی که شمال افریقا- از طرابلس غرب تا طنجه- فتح شد و به دست مسلمانان افتاد، عثمان تمامی ثروت های آن سامان را یکجا به عبداللَّه بن ابی سرح بخشید، بدون آن که احدی از مسلمانان را در آن شریک سازد. (2)

ص: 1688


1- . موطأ مالک: 2/ 520 ح 14
2- . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 1/ 199

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

آن روز که به مروان بن حکم، صد هزار از بیت المال داد و دخترش را به حباله نکاح او درآورد، دستور داد به ابوسُفیان دویست هزار از بیت المال بدهند.

زید بن ارقم خزانه دار عثمان، کلیدهای بیت المال را نزد عثمان آورد و گریست.

عثمان گفت: از این که من به خویشاوندانم رسیدگی می کنم ناراحتی و به خاطر این که صله رحم می کنم گریه می کنی؟!

گفت: نه، گریه من به این جهت است که گمان می کنم تو به خاطر آن چه در زمان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در راه خدا خرج کردی امروز این اموال را از بیت المال مسلمانان برمی داری. به خدا سوگند! اگر به مروان صد درهم بدهی زیاد به او داده ای.

به ناگاه عثمان گفت: (تو شایستگی خزینه داری را نداری) کلیدها را بینداز، ما شخص دیگری را به این کار می گماریم. (1) جای تعجب نیست مردمی که با این دست و دل بازی های عثمان خو گرفته اند از عدل امیر مؤمنان علی علیه السلام برنجند و نسبت ظلم و ستم به آن جناب بدهند.

ص: 1689


1- . همان: 1/ 199

شماره صفحه در کتاب - ص: 81

***

نگاهی به عدالت حضرت علی …

عده ای به حضرت علی علیه السلام اعتراض کردند که چرا بیت المال را به طور مساوی تقسیم می کنی؟ در ابتدای کار به رؤسا و اشراف بیشتر بده تا پایه های حکومتت استوار گردد.

آن حضرت از این سخن برآشفت و فرمود:

أتأمرونی- ویحکم- أن أطلب النصر بالظلم والجور فیمن ولّیت علیه من أهل الإسلام؟ لا واللَّه، لا یکون ذلک ما سمر السمیر، وما رأیت فی السماء نجماً. واللَّه لو کانت أموالهم مالی لساویت بینهم فکیف وإنّما هی أموالهم. (1)

وای بر شما! به من می گویید با ظلم و ستم بر مسلمانانی که به آن ها مسلّط شده ام، پایه های حکومتم را استوار سازم و بر دشمنانم پیروز شوم؟ نه، به خدا سوگند! هرگز چنین نخواهد شد تا روزگار باقی است و تا وقتی که ستاره ای در آسمان می بینم.

به خدا سوگند! اگر این ها مال من بود در میان آن ها به تساوی تقسیم می کردم، چه رسد به این که اموال خودشان است.

ابن تیمیّه به دفاع از ناکثین و پیمان شکنان با حضرت علی علیه السلام

ص: 1690


1- . الکافی: 4/ 31 حدیث 3

شماره صفحه در کتاب - ص: 82

***

برخاسته و می گوید:

عذر کسانی که از بیعت با او سرباز زدند از عذر سعد بن عُباده و غیر او آشکارتر است که از بیعت ابوبکر سرپیچی کردند. (1) او در پایان، سخن اول خود را می گوید که اصلًا خلفای پیامبر تنها سه نفرند و امیرالمؤمنین علیه السلام جزو آن ها نیست. او می گوید:

از شافعی و دیگران نقل شده که گفته اند: خلفا سه نفرند: ابوبکر، عمر و عثمان. (2)

ص: 1691


1- . منهاج السنّه: 4/ 388
2- . همان: 4/ 404

شماره صفحه در کتاب - ص: 85

***

بخش چهارم ابن تیمیه و مقایسه ای بین خلفای سه گانه و حضرت علی …

آرمان ها و اندیشه ها …

هر مکتب و مذهبی و هر آرمانی آرزو دارد که روزی فراگیر شده و تمامی مردم به آن بگروند؛ آرمان الهی باشد یا مادّی، بر اساس عقل و خرد باشد، یا بر اساس شهوت و غریزه قدرت طلبی.

همه فرمانروایان دوست دارند قلمرو فرمانرواییشان افزوده شود و گستره حکومتشان گسترده تر گردد.

در این میان امتیاز فرمانروایان الهی از مادی، در گسترش قلمرو حکومتی برای فرهنگ توحید و اخلاق غنی اسلام؛ نه برای اشباع غریزه قدرت طلبی و نشر جهل و فرهنگ هواپرستی، توجه و دقّت در چند مطلب است.

1. خداوند مالک حقیقی است. آیا به او اذن چنین کاری داده یا نه؟!

2. اگر خدا به او اذن داده، آیا او بر طبق همان معیارها و موازینی که

ص: 1692

شماره صفحه در کتاب - ص: 86

***

خدا معیّن نموده رفتار کرده یا در این نبردها و پیکارها از محدوده موازین شرع خارج شده است؟

3. آثار و پیامدهای این جنگ ها برای مردم و جامعه اسلامی چه بوده؟ و آیا به نفع مسلمانان بوده یا به ضرر آنان؟

با توجه به این سه مورد مهم می توانیم درباره یک پیکار داوری کنیم. اما اگر کسی بدون اذن خدا به نبرد و جنگ پرداخت و در این میدان، نه موازین الهی را رعایت نمود و نه بر راه و روش خداپسندانه حرکت کرد؛ بلکه روش مستکبران، زورگویان و فرعون ها را پیش گرفت و از آن طرف هم نتایج بسیار نامطلوبی عاید مسلمانان کرد و جلوی انتشار فرهنگ اسلام را گرفت، هیچ گاه نمی توان آن نبرد و پیکار را جنگی الهی و قابل تقدیر دانست.

ابن تیمیّه و فتوحات خلفا …

ابن تیمیّه از فتوحات و کشورگشایی های زمامداران بعد از پیامبر دم می زند و آن را به عنوان برگ زرّینی در زندگی آن ها می داند.

از طرفی این جنگ های خارجی را با جنگ های داخلی امیر مؤمنان علی علیه السلام مقایسه نموده و در نتیجه گیری کاملًا غیر منصفانه ای با تمام توان به آن حضرت جسارت می نماید. وی در این باره می نویسد:

ص: 1693

شماره صفحه در کتاب - ص: 87

***

خلفای سه گانه شهرها را فتح کردند و در شرق و غرب عالم دین را آشکار ساختند، و یک رافضی هم همراه آن ها نبود؛ بلکه پس از آن ها امویان دست به این کار زدند، در حالی که بسیاری از آن ها دشمن علی بوده و برخی به او دشنام می دادند. آن ها بر تمامی مناطق اسلامی از شرق تا غرب حکمران شدند و در زمان آن ها اسلام بسیار عزیزتر از زمان های بعدی بود (!!) … آن ها در آن ممالک، اسلام را آشکار ساخته و قوانینش را برپا ساختند (!!) …

گاه گفته می شود: برخی از آن ها درباره علی خاموش شده و وی را چهارمین خلیفه نمی دانست؛ زیرا امت اسلامی همگی بر او اجتماع نکردند …

بعضی از علمای غرب کتاب بزرگی در فتوحات نوشته و در آن، فتوحات پیامبر و جانشینانش یعنی ابوبکر، عمر و عثمان را آورده؛ ولی از علی یک فتح هم ذکر نکرده با این که او را دوست داشته و ولایتش را به دل دارد؛ چرا که در زمان او هیچ سرزمینی فتح نشد. (1) در اندلس بسیاری از بنی امیه بودند … آن ها می گفتند: علی، خلیفه نبوده، خلیفه کسی است که مردم بر او اجتماع کنند در حالی که مردم

ص: 1694


1- . منهاج السنّه: 6/ 419 و 420

شماره صفحه در کتاب - ص: 88

***

بر علی اجتماع ننمودند و بعضی از آن ها در خطبه نماز جمعه، معاویه را به عنوان چهارمین خلیفه ذکر می کرد. یعنی ابتدا نام سه خلیفه اول را می آورده سپس معاویه را به عنوان خلیفه چهارم می گفته، نه علی را … (1)

آیا جنگ های خلفا به اذن خداوند صورت گرفته است؟ …

بدیهی است که هر حرکتی بخواهد انجام شود و هر اقدامی که صورت گیرد به خصوص اقدامی به این بزرگی که آثارش با امتداد تاریخ امتداد می یابد، باید از طرف خداوند امضا شود، او دستور دهد و بخواهد و برای خواسته او دست به شمشیر برده شود.

این عقیده با توحید ارتباط تنگاتنگی دارد، اگر تنها فرمانروا و مالک اوست، پس از هیچ کس نباید فرمان برد مگر به امر او. اگر به غیر او کسی مالک حقیقی نیست، پس تنها به دستور و رضایت او باید در ملک او، تصرّف کرد.

اکنون این پرسش مطرح می شود که آیا زمامدارانی که بعد از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله بر کرسی قدرت تکیه زدند حق چنین اقدامی را داشته اند یا نه؟

ص: 1695


1- . منهاج السنّه: 4/ 401 و 402

شماره صفحه در کتاب - ص: 89

***

روشن است که وقتی اصل خلافت آن ها مردود باشد و آن ها غصب کنندگان حق خلفای الهی باشند، کارشان هیچ گونه مشروعیتی نخواهد داشت.

به سخن دیگر، جهاد باید در راه خدا باشد، نه در راه طاغوت.

وقتی که کسی خلیفه خدا را کنار بزند و خود به جای او بنشیند دیگر جنگ او در راه خدا نخواهد بود، چون اساساً به چنین اقدامی مجاز نبوده است.

بعد از اثبات این که خلفای سه گانه مقام خلافت را غصب کرده اند و خلیفه به حق پیامبر را خانه نشین کرده اند، جایی برای توجیه جنگ افروزی های آن ها نمی ماند.

آیا جنگ های خلفا بر معیار صحیح اسلام بوده است؟ …

بر فرض این که آن ها اجازه به راه انداختن چنین نبردهایی را داشته اند، باید دید آیا آن ها همان طور که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله در جنگ ها عمل می کرد، عمل کرده اند، یا هم چون رهبران خودکامه دنیا؟

خلیفه رسول خدا کسی است که از مرز دستورات پیامبر و شریعت او خارج نگردد؛ همان طور که او می جنگید، بجنگد، به همان هدفی که او جهاد می کرد، جهاد کند؛ نه این که هر طور غریزه قدرت طلبی او اقتضا کرد.

ص: 1696

شماره صفحه در کتاب - ص: 90

***

مسلّم است که اسلام دینِ رحمت، عطوفت و فطرت است. قرآن کریم می فرماید:

«وَما أَرْسَلْناکَ إِلّا رَحْمَةً لِلْعالَمینَ»؛ (1) ما تو را جز رحمت برای جهانیان نفرستادیم.

پیامبر ما رحمت برای جهانیان است. قرآن کریم در آیه دیگری می فرماید:

«لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ»؛ (2) اکراهی در دین نیست در حالی که راه صحیح از ناصحیح روشن شده است.

اسلام دینِ علم، فهم و معرفت است. فریاد اسلام این است که بفهمید آن گاه بپذیرید. قرآن کریم با آوای بلند ندا می کند:

«وَلا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ»؛ (3) و از آن چه به آن آگاهی نداری پیروی مکن.

قرآن کریم مسیحیان را ملامت می کند که «چرا به گمان اکتفا کردید در حالی که گمان هیچ گاه شما را به حق نمی رساند»؟

ص: 1697


1- . سوره انبیا: آیه 107
2- . سوره بقره: آیه 256
3- . سوره اسرا: آیه 36

شماره صفحه در کتاب - ص: 91

***

هرگز چنین آیینی از مردم نمی خواهد به زور ایمان بیاورند، هرگز چنین دینی نمی پسندد که با قدرت شمشیر صدایش در جهان پخش شود.

اسلام یک حکومت جاه طلب نیست که با زور، کشورگشایی کند و زمین ها را تحت تصرّف نماید و بر عده بیشتری حکم رانی کند، او می خواهد بر دل ها حکومت کند و مردم را از یوغ حاکمان خودکامه برهاند و بنده خدا کند، نه این که خود، خودکامگی نماید.

به همین جهت است در سراسر زندگی پربرکت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله- که اینان ادعای جانشینی او را می کنند- حتی یک مورد از این کشورگشایی های بی ضابطه دیده نمی شود. هیچ گاه پیامبر بر سرزمینی لشکر نکشیدند که به زور آن ها را مسلمان کنند.

اصلًا اسلامی که به زور به افراد تحمیل شود چه ارزشی دارد و همان به نفاق تبدیل می شود که ضررش به مراتب از کفر بیشتر است.

اگر این فرمانروایانی که بعد از پیامبر بر مسند حکومت تکیه زدند ادعای جانشینی و خلافت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را دارند، باید همان گونه رفتار کنند که آن حضرت عمل می کرده، نه این که خودسرانه دست به جنگ و خونریزی بزنند.

باید دید هدف پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله از جهاد و جنگ با کفّار

ص: 1698

شماره صفحه در کتاب - ص: 92

***

چه بوده؟ چه زمانی فرمان جهاد صادر می کردند؟ چگونه می جنگیدند؟ پس از پیروزی چه رفتاری داشتند؟ و ده ها پرسش دیگر.

به راستی آیا این حاکمان به همان هدفی می جنگیدند که آن حضرت می جنگید؟

آیا در همان شرایطی که نبی مکرم اسلام دست به شمشیر می برد آن ها به سلاح رو می آوردند؟

آیا رفتارشان هنگام جنگ و بعد از فتح و پیروزی همان گونه بود که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله رفتار می کردند؟

حقیقت آن است که نه هدفِ این حاکمان خودکامه از جنگ، هدف پیامبر بوده، نه رفتارشان و نه کردارشان (!)

دقت در راه و روش آن ها و مطالعه در کردارشان به خوبی نشان گر افزودن قلمرو حکومتی و فتوحات است.

اسلام و جهاد در راه خدا …

هدف اسلام از جهاد، نشر تعالیم عالی آن و فرهنگ غنی یکتاپرستی است. جنگ و جهاد در این آیین به این جهت است که عده ای مستکبر دنیاطلب نمی گذارند تعالیم اسلام و رهنمودهای قرآن به ملت های مستضعف برسد و گاهی آتش فتنه برپا می کنند و به مسلمانان آسیب می رسانند و نه تنها نمی گذارند مردم ممالک، خود به

ص: 1699

شماره صفحه در کتاب - ص: 93

***

اسلام بگروند، بلکه می خواهند اساس اسلام و توحید را نابود کنند.

پس باید آن ها را که سدّ راه نشر این آموزه ها و این فرهنگ می شوند از بین برد تا آب حیات توحید به تشنگان حقیقت و معنویت برسد.

در حقیقت از بین بردن حاکمان خودکامه به آن جهت است که نمی گذارند فرهنگ توحیدی به انسان هایی که تشنه آن هستند برسد، نه آن که شمشیر بر سر مردم جهان بگذارند که شما مجبورید در ظاهر اسلام را بپذیرید، هر چند در باطن کافرترین مردم باشید.

نظر قرآن درباره جهاد و کشتار مستکبران همین است. خداوند در قرآن می فرماید:

«وَما لَکُمْ لاتُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَالنِّساءِ وَالْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرًا»؛ (1) چرا در راه خدا جهاد نمی کنید در صورتی که مردان و زنان و کودکانی که (به خاطر ظلم حاکمان) ضعیف شده اند؛ همان ها که

ص: 1700


1- . سوره نساء: آیه 75

شماره صفحه در کتاب - ص: 94

***

می گویند: خدایا! ما را از این شهری که اهلش ستمکارند بیرون آور و برای ما از نزد خود صاحب اختیاری قرار ده و برای ما از جانب خود یاوری بفرست.

اسلام با این هدف تمام نیروی خود را در دو جهت صرف می کند و تا آن دو جهت کامل نشود، دستور جهاد صادر نمی کند.

1. الگوهای مناسب برای تبلیغ فرهنگ غنی اسلام

آن گاه که مرزها گشوده شوند و سدهایی که حاکمان مستبدّ ایجاد کرده بودند از بین برود، مردمِ تشنه، به این آیین جدید هجوم می آورند.

آیا این آیین نو نیازهای فطری آن ها را اشباع می کند یا نه؟!

از طرفی تمام توجه آن ها به بزرگان این آیین معطوف می شود که آیا الگوهای مناسبی برای آنان هستند یا نه؟

آیا اینان عدالت را می گسترانند یا چون حاکمان خودکامه، ظالم و مستبدّ هستند؟

آیا جامعه را به دو طبقه اشراف و مستضعف تقسیم می کنند؟

آیا به دستورات دینشان عمل می نمایند؟

آیا پاسخ گوی پرسش ها و مرهم زخم های مردم هستند؟

و هزاران مورد از این قبیل.

بدیهی است تا چنین الگوهایی ایجاد نشده باشد دست به شمشیر

ص: 1701

شماره صفحه در کتاب - ص: 95

***

بردن و گستراندن قلمرو حکومتی نه تنها سبب گسترش اسلام و فرهنگ مترقی آن نمی شود که نتیجه معکوس خواهد داد و سدّ راه نشر آیین توحیدی خواهد بود.

2. تلاش برای رساندن پیام آن

بعد از آن که ممالک فتح شدند، اسلام به سرعت و وفور، عالمان و مبلّغان دینی را به آن خطّه می فرستد و با تمام توان پیام خدا و آیین او را به تشنگان حقیقت- که سالیانی در یوغ حکومت مستکبران دستشان از آن کوتاه بوده- می رسانند.

همین رویه در زمان پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله دیده می شود، به مجرّدی که از جنگ با قومی فارغ می شدند گروه تبلیغ را رهسپار آن سامان می کردند. حتی در مواردی مشرکان و آن ها که نشر تعالیم اسلام را سدّ راه منافع خود می دیدند، آن ها را می کشتند، کشتار مبلغانی که از طرف پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله به مناطق مختلف اعزام می شدند، هم چون غزوه رجیع و بئر معونه از حوادث معروف و مشهور تاریخ اسلام است. (1)

ص: 1702


1- . ر. ک المغازی، واقدی: 1/ 354 و 364

شماره صفحه در کتاب - ص: 96

***

نگاهی به فتوحات خلفا …

اکنون با نگاهی اجمالی به فتوحات خلفا به خوبی روشن می شود که هدف آن ها از این کشورگشایی ها آیا نشر اسلام بوده یا افزودن محدوده ثروت و قدرت؟ آیا نتیجه اش انتشار اسلام بود یا جلوگیری از نشر آن؟ به این نمونه توجه کنید:

قرظة بن کعب گوید: هنگامی که عمر (بعد از فتح عراق) ما را به آن سامان می فرستاد (تا والی آن جا شویم) مقداری همراه ما آمد و ما را بدرقه کرد، سپس گفت: می دانید چرا شما را تا این جا بدرقه کردم؟

همگی گفتند: بله، می خواهی به ما احترام بگذاری!

عمر گفت: شما به شهرها و آبادی هایی می روید که مردمشان مشغول خواندن قرآن هستند به گونه ای که صدایشان چون صدای زنبور عسل بلند است. با نقل حدیث از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله جلوی آن ها را از این کار نگیرید و ایشان را با احادیث سرگرم نکنید و من در این کار پشتیبان شما هستم (!!)

قرظه گوید: وقتی به منطقه مأموریت خود (در شهرهایی که تازه فتح شده بودند) رسیدیم، مردم به ما می گفتند: از پیامبر برایمان حدیث

ص: 1703

شماره صفحه در کتاب - ص: 97

***

نقل کنید. ما می گفتیم: عمر ما را از این کار نهی کرده است (!!) (1) آیا شما فکر می کنید که احادیث پیامبر مردم را از قرآن خواندن باز می دارد یا قرآن را به آن ها می فهماند؟

مگر حدیث پیامبر به جز علم، چیز دیگری نیز هست؟

جلوگیری از نشر علم در مناطق فتح شده چه معنایی دارد؟

عمر اجازه نمی داد کسی از مردم مناطق فتح شده از قرآن سؤال کند و معنای آن را بفهمد و کسانی که از قرآن سؤال می کردند به مجازات شدیدی محکوم می شدند. (2) در این صورت مردم تازه مسلمان چه تصوری از اسلام خواهند داشت؟

آن ها از اسلام چه دیده اند؟ دینی که رهبرش از نشر تعالیم آن هراس دارد، دینی که به جز قتل و غارت و ثروت اندوزی چیز دیگری نمی شناسد. این آیین جدید که با زورِ شمشیر خود را بر سرزمین های دیگر تحمیل می کند آن قدر با علم و دانش مخالف است که نه اجازه می دهد از پیام آور آن دین، چیزی به گوش مردم برسد، نه از کتاب

ص: 1704


1- . سنن دارمی: 1/ 85، سنن ابن ماجه: 1/ 12 ح 28، المستدرک علی الصحیحین: 1/ 183 ح 347، جامع بیان العلم: 347 ح 1690، تذکرة الحفّاظ: 1/ 7 رقم 2
2- . نمونه ای از این رفتار خشونت بار در همین کتاب بیان خواهد شد

شماره صفحه در کتاب - ص: 98

***

آسمانی آن چیزی سؤال شود و نه مردم آن سامان به کتاب های خود که محصول دانش بشر در طول قرن های متمادی بوده مراجعه کنند (!!)

نخستین کاری که در ممالک فتح شده انجام داده می شد آتش زدن کتابخانه های آن ها بوده است (!)

آیا دینی که با «اقْرَأْ» شروع شده و با «ایتونی بقلم وقرطاس» (1)

تمام می شود این گونه دشمن علم و دانش است؟

آیا روش پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در جنگ ها این گونه بود؟

آری، رفتار پیامبر آن قدر جذّاب بوده که در سال های پایانی زندگی شریفش قبیله ها و مردمان، گروه گروه مسلمان می شدند و آن قدر این کار تکرار شد که سال نُهُم هجری را «عام الوفود» نام نهادند؛ یعنی سال کوچ کردن قبیله ها برای مسلمان شدن.

چرا پس از پیامبر عام الوفود متوقف شد و جای آن را قتل و کشتار و خروج از دین و فتنه گرفت؟

در واقع در پی این فتوحات، فجایعی غیر قابل اغماض رخ داد، کشورگشایی هایی که در آن ها نه حرمت زنان، کودکان، پیران و نسل

ص: 1705


1- . ر. ک صحیح بخاری: 7/ 9، صحیح مسلم: 5/ 76، المصنّف صنعانی: 5/ 438، السنن الکبری: 3/ 433، صحیح ابن حبان: 14/ 562 …

شماره صفحه در کتاب - ص: 99

***

بشری رعایت می شد و نه منابع کشاورزی. (1) در این فتوحات، از تبلیغ اسلام و فرهنگ والای آن خبری نبود و الگوهای مناسبی از اسلام عرضه نمی شد.

مردم تازه مسلمان تنها از اسلام چهره خشنِ خالد بن ولید و مغیره، جهل و نادانی و فریب کاری های ابوبکر، نظام طبقاتی عمر و ثروت اندوزی های عثمان را می دیدند.

مردمی که از اسلام تنها معاویه را می شناسند و او را الگوی تمام عیار این آیین می پندارند، به راستی این مردم چه قدر می توانند به اسلام پایبند باشند؟

محیطی که معاویه به طور علنی تمام حرام های اسلام را انجام می دهد و آن گاه که به او اعتراض می شود، در پاسخ می گوید: آری، پیامبر آن ها را حرام کرده، ولی به نظر من هیچ عیبی ندارد (!!)

جالب تر این که وقتی به عمر گفتند: والی تو در شام چنین رفتار کرده؛ نه برآشفت و نه فرمان عزل او را صادر کرد، فقط گفت: به او بگویید از این کارها نکند (!!) (2)

ص: 1706


1- . قرآن کریم در آیه 203 تا 206 سوره بقره و آیه 23 سوره محمّد صلی اللَّه علیه وآله این وقایع را پیش گویی کرده بود
2- . الموطأ مالک: 2/ 135 و 136، السنن الکبری، بیهقی: 5/ 280، نیز رک: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 5/ 130، السنن الکبری، نَسائی: 1/ 279 و 277، اختلاف الحدیث شافعی: 7/ 23، مسند احمد: 5/ 319، صحیح مسلم: 5/ 43، الجامع لأحکام القرآن: 3/ 350

شماره صفحه در کتاب - ص: 100

***

فتوحات یا سدودات؟ …

خداوند متعال در چندین سوره از قرآن وعده فرموده که دین اسلام سراسر کره خاکی را فرا خواهد گرفت. در سوره نصر می فرماید:

«إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ* وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فی دینِ اللَّهِ أَفْواجًا»؛ (1) آن گاه که فتح و پیروزی خدا فرا رسد مردم فوج فوج و دسته دسته داخل دین خدا می شوند.

به راستی چرا این وعده تا کنون ناکام مانده است؟

چرا مردم نه تنها فوج فوج داخل اسلام نشدند؛ بلکه دسته دسته از آن خارج شده و در هر گوشه مملکت پهناور اسلامی یک گروه دست به شورش زدند؟

آیا جز این است که چهره اسلام، خون ریز، بی رحم، نسل کش، ثروت اندوز و غارت گر نشان داده شده که محصول همین فتوحات برق آسا و کشورگشایی های بی ضابطه بوده است؟

حقیقت این است که شیوه هشتاد جنگ پیامبر صلی اللَّه علیه وآله با این

ص: 1707


1- . سوره نصر: آیه های 1 و 2

شماره صفحه در کتاب - ص: 101

***

کشورگشایی ها کاملًا متفاوت بوده است. جاذبه اسلام به حدّی بود که آن گاه که فتح و پیروزی خدا فرا می رسید، مردم گروه گروه وارد این دین الهی می شدند.

چرا این جاذبه به تدریج خاموش گشت و جای آن را ترس و وحشت و تنفّر فرا گرفت؟

روشن است که انتشار اسلام، از راه عطوفت الهی و هدایت و فطرت بود، نه از راه زور و شمشیر و غارت و چپاول.

از این رو امیر مؤمنان، امام حسن و امام حسین علیهم السلام تمام تدبیر خود را به اصلاح درون جامعه اسلامی منعطف کرده بودند تا الگوهای نامناسب از بین رفته و الگوهای مناسبی از اسلام ارائه دهند.

نگاهی کوتاه به ثروت های هنگفت و بادآورده برخی از صحابه صدر اسلام از این فتوحات کافی است که ما را در نیّت های آن ها دچار تردید و دو دلی کند. آیا نباید احتمال دهیم که ارائه الگوهای ناصالحی هم چون خالدها و معاویه ها در سرزمین های تازه فتح شده به جهت خاموش کردن نور دین اسلام و به فراموشی سپردن الگوهای واقعی یعنی خاندان پیامبر بوده است؟

بنابراین، ما کشورگشایی های خلفا را نه تنها مفید و خیرخواهانه نمی دانیم؛ بلکه آن ها را به خاطر نتایج منفی، در حقیقت سدّ راه و مانع پیشرفت اسلام در قلب ها می دانیم.

ص: 1708

شماره صفحه در کتاب - ص: 102

***

فتح دل ها یا فتح اقلیم ها؟! …

ابن تیمیّه در سخن دیگر به دوران خلافت امیر مؤمنان علی علیه السلام اشاره می کند و می گوید:

اصلًا در زمان خلافت او اسلام ظهوری پیدا نکرد؛ بلکه بین اهل اسلام فتنه برپا شد و دشمنانشان- یعنی کفار، مسیحیان و مجوسیان- در آن ها طمع کردند. (1) باید به ابن تیمیّه گفت: اگر امروز کسی بخواهد از اسلام چیزی بداند آیا به جنگ افروزی های خلفا می نگرد یا به نهج البلاغه امیرالمؤمنین علیه السلام؟!

کدام یک اسلام را ظاهر می کند: خطبه ها، نامه ها و کلمات پربار آن حضرت که هر عاقلی را بی مهابا شیفته خود می کند، یا قتل ها، غارت ها و بی رحمی های آنان؟

اشتباه ابن تیمیّه این است که گمان کرده که اسلام همانند سلطنت مستکبران جهان با زور منتشر و ظهور می یابد، نه با نشر علم و فرهنگ.

او گمان کرده که هدف اسلام مانند پادشاهان ستمگر فتح سرزمین هاست، غافل از آن که هدف اسلام فتح دل ها، نشر علم

ص: 1709


1- . منهاج السنّه: 4/ 117

شماره صفحه در کتاب - ص: 103

***

و توحید است.

ابن تیمیّه در ادامه می افزاید:

مسلمانان بر بیعت علی متفق نشدند؛ بلکه در آن زمان فتنه برپا شد و به روی مسلمانان شمشیر کشیده می شد؛ به جای آن که به روی کفّار در آید. دلیل کسانی که معاویه- نه علی- را خلیفه چهارم می دانند، همین است. (1) آن گاه می نویسد:

در ایام خلافت او آن رحمتی که در زمان عمر و عثمان بین مسلمانان بود، وجود نداشت؛ بلکه مسلمانان یک دیگر را می کشتند و هم دیگر را نفرین می کردند و هیچ شمشیری از آن ها به سمت کفار حواله نرفت تا کار به جایی رسید که کفرورزان در آن ها طمع کردند و شهرها و ثروت هایی را از آن ها گرفتند. (2) به راستی چگونه امیر مؤمنان علی علیه السلام با کفّار بجنگد در حالی که هنوز چند روز از بیعت مردم با آن حضرت نگذشته بود که عدّه ای پیمان شکن همسر پیامبر را بر شتر سوار کرده و به بصره رفتند،

ص: 1710


1- . همان: 4/ 161 و 162
2- . همان: 4/ 485

شماره صفحه در کتاب - ص: 104

***

والی آن حضرت را کشتند و به قتل و غارت پرداختند؟ آن گاه معاویه سر نافرمانی برداشت و علیه حاکمِ مسلمانان شورش کرد و یک سال و نیم مسلمانان را به جنگ واداشت، سپس گروهی بی دینِ ریاکار جنگ نهروان را به راه انداختند!

آیا در چنین شرایطی صحیح است که آن حضرت، شورشیان داخلی را رها کند تا حکومت اسلامی را از داخل نابود کنند و خود به افزودن قلمرو حکومت مشغول شود؟!

مقایسه ای که ابن تیمیّه بین ایام خلافت امیر مؤمنان علی علیه السلام و خلفای پیشین کرده دقیقاً مانند این است که کسی بگوید: مردم مکّه و قبایل اطراف در صلح و صفا بودند تا این که شخصی آمد و اسلام را منتشر ساخت و به سبب آن، بین مردم تفرقه افتاده و دو دسته گی ایجاد شد. مردم به جان یک دیگر افتادند؛ برادر بر روی برادر شمشیر کشید و در مدت 13 سال بیش از هشتاد جنگ در بین آن ها رخ داد. آیا این مقایسه صحیح است؟

امیر مؤمنان کَننده چشم فتنه …

در چنین شرایطی بهترین کار همان است که این غدّه های سرطانی که بر جای جای بلاد اسلامی حاکم شده و ریشه دوانده اند و سدّ راه پیشرفت اسلام هستند، ریشه کن شده و تا دگربار مردم

ص: 1711

شماره صفحه در کتاب - ص: 105

***

فوج فوج داخل در اسلام گردند.

از این رو امیر مؤمنان علی علیه السلام به جای کشورگشایی به اصلاح داخلی پرداخت. افراد ناشایست را عزل و کسانی که به خاطر ارزش های جاهلی به پست و مقام و مال و منال رسیده بودند برکنار کرد. طبیعی است که این غدّه های خطرناک آن قدر در پیکره اسلام ریشه دوانده اند که ریشه کن کردن آن ها مستلزم هزینه های زیاد و گاه جنگ و جهاد است.

البته باید توجه داشت که امیر مؤمنان علی علیه السلام پیش از آن که به تصفیه آن ها بپردازد دو مرحله را پشت سر گذاشت.

1. هرگز به جنگ نپرداخت

امیر مؤمنان علی علیه السلام ابتدا به جنگ نکرد، بلکه عدّه ای بعد از بیعت با آن حضرت پیمان شکسته و در گوشه ای از مملکت اسلامی آشوب به پا می کردند. هنوز فجایعی که طلحه و زبیر با همراهی عایشه در بصره انجام دادند از یاد تاریخ نرفته است، تا آن جا که نوشته اند:

اولین باری که در تاریخ مسلمانان (نه اسلام) اسیر در بند را کشتند، همان واقعه بوده است.

آنان با مکر و حیله وارد شهر شدند، والی حضرت را برکنار و بیت المال را غارت و شروع به کشتن مردم بی گناه کردند و از فرط

ص: 1712

شماره صفحه در کتاب - ص: 106

***

خوشحالی اشعار کفرآمیز می خواندند.

در این هنگام به امیر مؤمنان علی علیه السلام گزارش دادند. آن حضرت از مدینه حرکت کرده و به سرعت خود را به بصره رساندند و آتش فتنه آن ها را خاموش نموده، عایشه را با احترامی (نه در خور او) به مکه برگرداندند.

همین طور در جنگ صفین و نهروان آغازگرِ پیکار، آن ها بوده اند.

آن ها دست به قتل و غارت می زدند، فتنه برپا می کردند، مردم را علیه حاکم مسلمانان- که حتی بر مبنای خودشان حق مخالفت با او را نداشتند- می شوراندند و باغی و سرکش بودند. در این جا وظیفه آن حضرت است که این آتش فتنه را خاموش نماید.

2. ارشاد و نصیحت

امیر مؤمنان علی علیه السلام ابتدا با آشوب گران گفت و گو کرده و ایشان را نصیحت می کردند و آن ها را متوجه اشتباهشان می نمودند و از آن ها می خواستند که از سرکشی و عناد دست بردارند.

دو راه نصیحت مخالف …

این گفت و گوها و موعظه ها- که تاریخ برخی از آن ها را برای ما بازگو می کند- به چند صورت انجام می گرفت:

ص: 1713

شماره صفحه در کتاب - ص: 107

***

1. ارسال نامه

امیر مؤمنان علی علیه السلام نامه هایی به معاویه می فرستاد. این نامه ها و پاسخ آن ها حجم بسیاری از کتاب های تاریخی را به خود اختصاص داده است. آن حضرت در این نامه ها حقانیت خود و سرکشی و طغیان معاویه را به طور آشکار بیان نمود تا آن جا که به او می نویسد:

وقتی مردم مدینه با عثمان بیعت می کنند و تو در شام از طرف عمر والی آن خطّه شده ای هیچ اعتراضی نمی کنی؛ بلکه خود را والی عثمان می دانی در حالی که اهل شام با عثمان بیعت نکرده اند، اما تو آن ها را به بیعت با عثمان وادار می کنی به این دلیل که آن گاه که مردم مدینه و اهل حلّ و عقد با کسی بیعت کردند همه مسلمانان در تمامی نقاط مملکت اسلامی موظفند او را به عنوان خلیفه بپذیرند.

اکنون همان مردمی که با عثمان بیعت کرده اند با من بیعت نموده اند، ولی تو بر سرکشی خود ادامه می دهی. (1) امیر مؤمنان علی علیه السلام در این احتجاج- که مضمون چند نامه آن حضرت علیه السلام به معاویه است- او را با مطالب مورد پذیرش در

ص: 1714


1- . رک. وقعة صفین: 29 و العقد الفرید: 3/ 229

شماره صفحه در کتاب - ص: 108

***

نزد وی محکوم می کند و هیچ راه فراری برای او باقی نمی گذارد و تمامی دست آویزهای او را ابطال می نماید و از او می خواهد که از عناد و سرکشی خود دست بردارد.

اما معاویه هم چنان بر طغیان خود پافشاری می نمود و مرتّب در نامه هایش به آن حضرت تهمت های ناروا می زد و او را به مبارزه می طلبید.

2. ارسال پیک

دومین راهی که امیر مؤمنان علی علیه السلام برای گفت و گو با سرکشان برگزیدند، فرستادن کسانی بود که با آن ها به بحث و مناظره بنشینند و آن ها را متوجه اشتباهشان سازند.

وقتی خوارج پس از جنگ صفین و مکر عمروعاص دست به فتنه زدند و در نهروان جمع شدند، امیر مؤمنان علی علیه السلام چند نفر را برای بحث با آن ها و آگاه ساختن ایشان فرستاد. یکی از آن ها ابن عباس بود که با بحث های منطقی گمراهی آن ها را آشکار نمود.

وقتی این نصایح، موعظه ها و روشنگری ها آن ها را بیدار نساخت خود آن حضرت شخصاً و بدون واسطه با آن ها صحبت کرد.

آن حضرت حتی در میدان نبرد نیز از این روشنگری های خود دست برنداشته و تا جایی که ممکن بود سعی داشتند آن ها را از جنگ منصرف سازند.

ص: 1715

شماره صفحه در کتاب - ص: 109

***

معاویه و جنگ ستیزی …

آن گاه که در صفین سپاهیان امیر مؤمنان علی علیه السلام و شامیان در مقابل هم صف آرایی کردند پیش از آن که تیری و یا شمشیری از طرفی به طرف دیگر حواله شود آن حضرت سه نفر را مأمور کردند که به نزد معاویه بروند و با او به گفت و گو بپردازند، شاید بپذیرد و از سرکشی و ایجاد تفرقه میان مسلمانان دست بردارد.

آن ها صحبت های زیادی با معاویه و عمروعاص نمودند و درخواست کردند که از این جنگ دست بردارید و بین جماعت مسلمانان تفرقه نیندازید، هنگامی که یکی از آن ها سخن دیگران را قطع کرد و معاویه را از آتش دوزخ ترساند و از او خواست که از طغیان دست بردارد، این پاسخ را از معاویه دریافت کرد:

نخستین چیزی که از تو فهمیدم حماقت و نفهمی تو بود که سخن دوستت را قطع کردی، در حالی که او خدای سخن بود، بعد حرف هایی می زدی که خودت نمی فهمیدی چه می گفتی، دروغ گفتی و پست شدی ای عرب بیابانگرد خشن درشتخوی نادان! هر چه گفتی دروغ بود. از نزد من بروید، هیچ چیز بین من و شما قضاوت نخواهد کرد مگر شمشیر. (1)

ص: 1716


1- . تاریخ طبری: 4/ 573، الکامل فی التاریخ: 2/ 365، مروج الذهب: 2/ 388

شماره صفحه در کتاب - ص: 110

***

شیوه علی در جنگ جمل …

در جنگ جمل آن گاه که امیر مؤمنان علی علیه السلام به بصره رسیدند در بیرون شهر خیمه زدند و سه روز متوالی برای سران ناکثین نامه فرستادند و اشخاصی را برای مناظره با آن ها فرا می خواندند. (1) آن حضرت ابن عباس را به سوی زبیر فرستادند و به او فرمودند:

نزد زبیر برو، ولی نزد طلحه مرو که زبیر نرم خوتر است … سلام مرا به او برسان و به او بگو: پسرداییت به تو می گوید: در حجاز مرا می شناسی و در عراق مرا انکار کرده و نمی شناسی؟ چه چیزی تو را از پیمودن آن راهی که آغاز کردی منصرف کرده است؟ (2) هم چنین ابن عباس را به همراهی زید بن صوحان نزد عایشه فرستاد تا به او بگویند:

مگر خداوند تبارک و تعالی به تو دستور نداده در خانه ات جا بگیری؟ تو فریب خورده و دیگران را فریب می دهی، هم خود به جنگ آمدی و هم دیگران را به جنگیدن وا می داری، از خدا بترس؛ همان خدایی که عاقبت به سوی او باز می گردی و توبه کن که او توبه

ص: 1717


1- . ر. ک الاخبار الطوال: 147
2- . العقد الفرید: 3/ 314

شماره صفحه در کتاب - ص: 111

***

بندگانش را می پذیرد و به خاطر خویشاوندی با طلحه و دوستی عبداللَّه پسر زبیر به کارهایی دست نزن که تو را به دوزخ فرستد. (1) آری، اینان آغازگر فتنه و جنگ و کارزار بودند و مواعظ و نصایح امیرالمؤمنین علیه السلام در آن ها اثر نبخشید و همواره بر سرکشی خود پافشاری می کردند و مانع گسترش عدل علوی و اسلام محمّدی می شدند، آن گاه وظیفه امیر مؤمنان علی علیه السلام است که ریشه ایشان را از بیخ و بن برکند و وجودشان را از صفحه روزگار پاک سازد و با از بین بردن آن ها زمین را پاک و مطهر گرداند، همان طور که آن حضرت فرمود:

اگر یارانی داشتم زمین را از وجود معاویه پاک می ساختم. (2) چرا که اینان سدّ راه اسلام بودند و برای براندازی حکومت اسلامی می کوشیدند و با هیچ موعظه ای از سرکشی خود دست برنمی داشتند.

بدیهی است که باید اینان نابود می شدند تا آب حیات اسلام و تعالیم توحیدی و عدالت علوی به همگان برسد، شاید بتوان هجوم مردم به اسلام را که در اواخر عمر پربرکت پیامبر اوج گرفته بود دو مرتبه جان تازه ای بخشید و مردم فوج فوج در آیین الهی داخل شوند. خداوند متعال می فرماید:

ص: 1718


1- . الفتوح: 2/ 467
2- . ر. ک: نهج البلاغه: نامه 45

شماره صفحه در کتاب - ص: 112

***

«وَإِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی اْلأُخْری فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّی تَفی ءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ»؛ (1) و هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ بپردازند، آن ها را آشتی دهید و اگر یکی از آن ها بر دیگری تجاوز کند با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا باز گردد.

خداوند متعال در این آیه به کشتن باغیان و سرکشانی که ادّعای ایمان و اسلام را دارند فرمان داده است و امیر مؤمنان علی علیه السلام به این آیه عمل کردند و گاهی این آیه را در نبردهایشان تلاوت می فرمودند.

البته تردیدی نیست که مخالفان امیر مؤمنان علی علیه السلام باغی و سرکش بودند؛ چرا که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله پیش بینی کرده و به عمار فرموده بودند:

تقتلک فئة باغیة؛

تو را گروه باغی و سرکش خواهند کشت.

همین سخن پیامبر سبب شد بعد از آن که سپاهیان معاویه عمار را به شهادت رساندند، فشار شدیدی بر معاویه و عمروعاص وارد شود

ص: 1719


1- . سوره حجرات: آیه 9

شماره صفحه در کتاب - ص: 113

***

و بین سپاهیانشان اضطراب افتد. (1) بنابراین، قرآن کریم به قتل معاویه و سپاهیانش و هم چنین اهل جمل و نهروان فرمان داده است و آن ها به حکم قرآن محدور الدم بودند؛ باید از بین بروند تا تعالیم قرآن به مردم مستضعف جهان در طول قرن های متمادی برسد؛ چرا که آن ها سدّ راه نشر اسلام، قرآن، توحید و عدالت هستند.

این کار تنها از عهده یک نفر ساخته است، همو که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله درباره او فرموده بودند:

تو بر تأویل قرآن می جنگی، همان طور که من بر اساس تنزیل آن جنگیدم. (2)

ص: 1720


1- . رک: صحیح بُخاری: 3/ 207، صحیح مسلم: 8/ 186، سنن ترمذی: 5/ 333، المستدرک علی الصحیحین: 3/ 385 و 2/ 148 و 155، الطبقات الکبری: 1/ 241، و 3/ 259 و 248، مجمع الزوائد: 7/ 242 و 9/ 295، المعجم الکبیر: 10/ 96، شرح نهج البلاغه: 3/ 98، کنز العمال: 11/ 198 و 721، تاریخ بغداد: 13/ 188، تاریخ مدینة دمشق: 41/ 472 و 43/ 404 و 406، البدایة والنهایه: 6/ 239 و 7/ 300، فضائل الصحابه: 51، مسند احمد: 2/ 161 و 164 و 206 و 3/ 22 و 28 و 91 و 4/ 197 و 199 و 5/ 214 و 306 و 307 و 6/ 300 و 311 و 315، السنن الکبری، بیهقی: 8/ 189، مسند ابی داوود طیالسی: 84 و 90، المصنف عبدالرزاق: 11/ 240 و بسیاری دیگر از منابع اهل تسنّن
2- . برخی از مصادر این حدیث خواهد آمد

شماره صفحه در کتاب - ص: 114

***

امیر مؤمنان علی علیه السلام تنها کسی است که می تواند به چنین کاری اقدام کند، آن حضرت در سخنی می فرماید:

أیّها الناس! فإنّی فقأت عین الفتنة، ولم یکن لیجترئ علیها أحد غیری بعد أن ماج غیبها واشتدّ کلبها، فاسألونی قبل أن تفقدونی؛ (1)

ای مردم! من چشم فتنه را کَندم و جز من هیچ کس جرأت چنین کاری را نداشت؛ آن گاه که امواج سیاهی ها بالا گرفت و به آخرین درجه شدّت خود رسید. پس، از من بپرسید پیش از آن که مرا نیابید.

با توجه به آن چه گذشت روشن شد که اگر امروز برای اسلام آبرویی مانده به برکت همان روش امیر مؤمنان علی علیه السلام است، وگرنه خلفای دیگر به طور کامل چهره اسلام را از بین برده بودند و از اسلام، چهره ای خشن، بی رحم، جاهل پرور، مخالف با کتاب و دانش، پول پرست، نژادپرست، خونریز، شهوت ران و … ارائه داده بودند. به همین جهت است که در تواریخ نوشته اند:

وقتی عمر مصر را فتح کرد، مردم مصر اسلام اختیار نکردند و دست از آیین خود برنداشتند و حتی زبانشان نیز به عربی تبدیل نشد،

ص: 1721


1- . نهج البلاغه: خطبه 93

شماره صفحه در کتاب - ص: 115

***

همین طور آن ها نصرانی و قبطی ماندند تا دو قرن بعد، زمانی که شیعیان فاطمی داخل مصر شدند و تا حدودی- گرچه بسیار ناچیز و ناقص- فرهنگ اهل بیت علیهم السلام را به مصریان نشان دادند، آنان، مسلمان شدند و زبان عربی را پذیرفتند. (1)

معیار عزّت و ذلّت …

آری، ابن تیمیّه با دید مادّی پیشرفت را تنها در جنگ و خونریزی و کشورگشایی می بیند و برای علم و دانش، مکارم اخلاق و فرهنگ اسلام هیچ ارزشی نمی پندارد. از این رو ادّعا می کند که در میان دوازده امام شما شیعیان تنها برای یکی از آن ها سلطنت و قدرت فراهم شد و او نیز هیچ قلمروی به قلمرو مسلمانان نیفزود. به این سخن او دقت کنید:

در میان کسانی که امامیه ادعای عصمت برای آن ها می کنند تنها علی

ص: 1722


1- . جالب است که یکی از زمامداران کنونی مصر به نام- مصطفی الفقی- به این مطلب اعتراف کرده است و به همین مناسبت مقاله ای نوشته به نام: «مصر شعب سنی المذهب شیعی الهوی» مقاله آقای الفقی و سخن او در تاریخ 2 جمادی الاولی 1427 (2/ 4/ 2006) در صدر اخبار رسانه های جهان خصوصاً آژانس های خبری عرب زبان قرار گرفت و اعتراضات زیادی را از اهل سنّت در پی داشت. رک: صحیفة الحیاة از لندن، شبکه راصد الاخباریه، خبرگزاری العربیّه و غیر آن

شماره صفحه در کتاب - ص: 116

***

از راه بیعتِ سران به حکومت رسید، در زمان سلطنت او نیز چندان نفع و مصلحتی در این دنیا نصیب مسلمانان نشد؛ آن چنان که در زمان سه خلیفه پیشین شده بود. بنابراین می توان به طور قطع و یقین نتیجه گرفت آن لطف و مصلحتی که ادعا می کنند با امامانشان حاصل می شود، باطل است. (1) آن گاه در جای دیگر می افزاید:

هر کس گمان می کند آن دوازده نفری که پیامبر وعده آمدنشان را داده (2) همین دوازده نفری هستند که شیعیان ادّعای امامت آن ها را می کنند، او در نهایت جهل و نادانی است؛ زیرا هیچ کدام از آن ها دست به شمشیر نبردند مگر علی بن ابی طالب، او هم نتوانست در

ص: 1723


1- . منهاج السنّه: 3/ 379
2- . گفتنی است که بنابر نقل صحیح و ثابت نزد اهل سنّت در کتاب های معتبر، پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در حدیثی فرموده اند: «تا زمانی که دوازده نفر ولایت مسلمانان را بر عهده داشته باشند، اسلام و دین عزیز و منیع خواهد بود». علمای اهل سنّت در توجیه این حدیث درمانده اند و هر طور حساب می کنند با عدد دوازده هماهنگ نمی شود. گاهی حتی نام برخی از افرادی را که به طور علنی به جنگ قرآن و اسلام آمده اند در زمره این دوازده نفر می آورند، اما باز هم درست نمی شود و این حدیث تنها با امامان دوازده گانه شیعیان مطابق است

شماره صفحه در کتاب - ص: 117

***

زمان خلافتش با کفار نبرد کند حتی یک شهر هم فتح نکرد و یک کافر را هم نکشت، بلکه مسلمانان شروع به کشتن یک دیگر کردند تا آن جا که کفار، مشرکان و اهل کتاب در شرق ممالک اسلامی و نیز در شام به آن ها طمع نمودند؛ به گونه ای که گفته شده آن ها برخی از شهرهای مسلمانان را تصاحب کردند. این چه عزتی است که در زمان خلافت او نصیب اسلام شد؟! …

بنابراین، اسلام نزد شیعیان، همان خواری آن هاست و ما در میان هواپرستان ذلیل تر از رافضی ها نداریم. (1) معیار عزّت و ذلّت و نفع و مصلحت در نزد ابن تیمیّه فقط شمشیر، خونریزی و کشورگشایی است و کسی عزیز خواهد بود که به هر قیمت این کار را انجام دهد، گرچه به قیمت محو الگوهای اسلام، ایجاد تنفّر و وحشت در دل مردم از اسلام، جلوگیری از انتشار فرهنگ آن، باشد. مهم افزایش قلمرو حکومتی است.

در این نوع کشورگشایی پس از قتل و غارت، فرمان صادر می کنند که کسی حق ندارد از پیامبر برای مردم چیزی نقل کند، مبادا مردم بفهمند که روش پیامبر غیر از این بوده است. آن گاه بخشنامه

ص: 1724


1- . منهاج السنّه: 8/ 241 و 242

شماره صفحه در کتاب - ص: 118

***

صادر می کنند که در تمام قلمرو فتح شده به الگوهای واقعی اسلام دشنام دهند، دروازه دانش شهر نبوی را لعن نمایند؛ چرا که اگر مردم آن ها را به عنوان مرجع دینی و علمی بپذیرند، کار تمام است. باید دست مردم را از علوم خودشان نیز کوتاه نمود، نباید گذاشت آن ها از کتاب ها و کتابخانه های خود استفاده کنند.

از این رو، نخستین فرمانی که در کشورهای تازه فتح شده اجرا می شود، به آتش کشیدن کتاب ها و کتابخانه هاست؛ آتشی که با آن می توان حمام های شهر را گرم کرد تا مردم به وظیفه شرعی استحمام عمل کنند. به این نمونه توجه کنید:

پس از آن که عمرو عاص به دستور عمر، شهر اسکندریّه مصر را فتح کرد، یکی از دانشمندان اسکندریّه به نام یحیی غراماطی نزد او آمد.

عمروعاص می دانست که او چه کسی است و چه مقدار به علوم مختلف احاطه دارد، از این رو او را گرامی داشت و مرتب از او مطالب علمی و دانش های مختلف بشری را می آموخت؛ زیرا عمرو انسان عاقل و نیک اندیشی بود و خوب به سخن دانشمندان گوش فرامی داد.

روزی یحیی به او گفت: تو تمامی مناطق اسکندریه را در تصرّف خود درآوردی و هر چه در آن بود بر آن مهر زدی، هر چیزی که به درد تو می خورد، ارزانی خودت، ما با آن کاری نداریم، اما آن چه که

ص: 1725

شماره صفحه در کتاب - ص: 119

***

به دردت نمی خورد و نفعی از آن عایدت نمی شود، به ما برگردان که ما به آن سزاوارتریم.

عمرو عاص گفت: چه می خواهی؟

گفت: کتاب های حکمت که در خزانه های پادشاهی نگه داری می شود.

عمرو گفت: من در این موضوع مهم نمی توانم خودسرانه تصمیم بگیرم و باید از رئیس مسلمانان عمر بن خطاب کسب اجازه کنم.

آن گاه نامه ای به عمر نوشته و سخن آن دانشمند را به اطلاعش رساند. پس از چندی جواب نامه از سوی عمر آمد، بخشنامه عمر از این قرار بود:

«اما آن کتاب هایی که گفتی: پس اگر آن چه در آن ها نوشته شده در قرآن وجود دارد، ما به آن ها نیاز نداریم و اگر آن چه در آن ها نوشته شده، مخالف با قرآن است، نبود آن ها بهتر است. از این رو وظیفه تو آن است که آن ها را از بین ببری».

پس از این حکمِ حکومتی، عمروعاص آن کتاب ها را میان حمام های اسکندریّه تقسیم کرد تا به جای هیزم به وسیله آن ها آب حمام را گرم کنند، تا این که طیّ شش ماه، سوخت حمام ها از آن کتاب ها تأمین می شد و همه آن ها از بین رفت، ماجرا را بشنو و انگشت شگفتی به دندان بگیر. (1)

ص: 1726


1- . تاریخ مختصر الدول: 103، تاریخ التمدّن الاسلامی: 11/ 635

شماره صفحه در کتاب - ص: 120

***

عمرو عاص به جز این کتاب هایی که در خزانه ملوکیّه از آن ها مراقبت می شد، چندین کتابخانه دیگر را نیز در مصر به آتش کشید، از جمله کتابخانه ای که اسکندر بعد از ساختن شهرش آن را بنا کرده بود. (1) در نقلی آمده است: کتاب هایی که در مدت شش ماه حمام های اسکندریّه را گرم کردند به امر «بطولوماوس فیلادلفوس» از پادشاهان اسکندریّه جمع شده بود. او دستور داد در تمامی شهرها و کشورها جست و جو کردند و هر کتابی در هر علمی نوشته شده بود با چندین برابر قیمت خریداری کرده و در خزانه خود نگه داری می کرد تا تعداد کتاب ها به پنجاه هزار و صد و بیست عنوان کتاب رسیده بود، پس از آن نیز مرتب بر تعداد آن ها افزوده می شد و هر پادشاه جدیدی که می آمد مسئول مراقبت و حفظ آن کتاب ها بود. (2) ابن ندیم گوید: کتاب های سوخته آن کتابخانه شامل تمامی دانش های آن زمان بوده، از قبیل فلسفه، ریاضیات، طب، حکمت، آداب و هیئت. (3) البته این رأی خلیفه به کتابخانه اسکندریّه مختصّ نبوده؛ بلکه

ص: 1727


1- . الافادة والاعتبار: 132
2- . تراجم الحکماء: 354
3- . فهرست ابن ندیم: 301

شماره صفحه در کتاب - ص: 121

***

هر جایی که فتح می شد همین فرمان را در مورد آن صادر می نمود. (1) سعد بن ابی وَقّاص به فرمان عمر همه کتاب های ایرانیان را به دریا ریخت. (2) او درباره کتاب های مدائن نیز همین گونه رفتار کرد، تا جایی که کتاب های پیامبران پیشین نیز از این قانون مستثنا نبودند. (3) ما ادّعا نمی کنیم که همه مطالب آن کتاب ها صحیح و درست بوده است، امّا این رفتار با کتاب و کتابخانه، نشان گر دشمنی عمر با علم و دانش است. بسیاری از این علوم حاصل تجربه بشر در زمان های طولانی است.

در واقع این گونه رفتار نابودی تمدّن بشری است، در این شیوه حکومتی کسی حق ندارد از قرآن چیزی بپرسد، فقط همین متن عربی آن را هر که بلد است بخواند، اما اگر معنای کلمه ای از آن را نفهمید حقّ سؤال ندارد، وگرنه تازیانه خلیفه مسلمانان پشتش را می نوازد. در نقلی آمده است:

پس از آن که عراق فتح شد شخصی از آن سامان به نام «صبیغ عراقی»

ص: 1728


1- . کشف الظنون: 330
2- . کشف الظنون: 1/ 679، تاریخ ابن خلدون: 1/ 50
3- . المصنف ابن عبدالرزاق: 6/ 114 ح 10116، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 12/ 101، کنز العمّال: 1/ 374 ح 1632

شماره صفحه در کتاب - ص: 122

***

مرتب از لشکریان اسلام در مورد قرآن، سؤالاتی را مطرح می کرد و از مطالب آن می پرسید تا این که همراه لشکریان به مصر آمد، به محض ورود به مصر، عمرو عاص او را با نامه ای به سمت عمر بن خطاب فرستاد، وقتی که نامه رسان، نامه عمرو عاص را که در آن شرح حال آن عراقی نوشته شده بود به عمر داد و او از مضمون نامه آگاه شد، سخت برآشفت و گفت: این مرد کجاست؟

او گفت: در میان کاروان است.

عمر گفت: برو ببین اگر گریخته باشد عقوبت دردناکی در انتظارت خواهد بود.

آن شخص رفت و صبیغ را آورد. عمر به او رو کرد و گفت: تو کسی هستی که چیزهای تازه می پرسی؟!

آن گاه عمر کسی را فرستاد تا شاخه های تازه از نخل آوردند، آن ها را به هم بست و شروع کرد به زدن به پشت او، آن قدر زد تا پشتش ترک برداشت، سپس او را رها کرد تا به مرور زمان آن شکاف در کمرش بهبود یافت، دو مرتبه او را خواست و آن قدر زد که شکاف دو مرتبه باز شد، باز او را رها کرد تا خوب شد، برای مرتبه سوم او را خواست تا تنبیه کند. صبیغ گفت: اگر می خواهی مرا بکشی راحتم کن، اگر می خواهی مرا مداوا کنی به خدا سوگند! خوب شده ام و به مداوای

ص: 1729

شماره صفحه در کتاب - ص: 123

***

تو نیازی ندارم.

عمر به او اجازه داد به سرزمین خود- عراق- برگردد و نامه ای به ابوموسی اشعری نوشت که هیچ کس از مسلمانان حق ندارد با او هم سخن شود. کار بر او بسیار تنگ شد تا این که ابوموسی به عمر نوشت: این مرد توبه خوبی کرده است.

عمر در جواب نامه نوشت: از این پس مانعی ندارد مردم با او هم سخن شوند. (1) رفتار خلیفه با مردم سرزمین های فتح شده و علم و دانش آنان این گونه بود، با این حال آیا عزتی برای اسلام و مسلمانان می ماند؟!

ابن تیمیّه گمان کرده عزّت یعنی زورگویی، قلدری! به نظر شما آیا عزّت اسلام به این است؟ یا به مکتبی که فریاد علم و عقل سر داده، مکتبی که مردم را وادار می کند تا بپرسند و بفهمند، حدیث نقل کنند، بنویسند و مذاکره نمایند. مکتبی که شعارش این است:

ص: 1730


1- . سنن دارمی: 1/ 54 و 55، تاریخ مدینة دمشق: 23/ 411/ 2846، مختصر تاریخ دمشق: 11/ 46، تفسیر ابن کثیر: 4/ 232، الاتقان: 3/ 7، کنز العمّال: 2/ 331/ 14161. متقی هندی این مطلب را از دارمی، نصر مَقْدِسی، اصفهانی، ابن انباری، لالکائی و ابن عساکر نقل می کند، الدر المنثور: 7/ 614، فتح الباری: 8/ 211. رک: الغدیر: 6/ 291

شماره صفحه در کتاب - ص: 124

***

احتفظوا بکتبکم، فإنّکم سوف تحتاجون إلیها. (1)

کتاب های خود را به خوبی محافظت کنید که به زودی به آن ها نیاز پیدا می کنید.

به راستی امروزه راه و روش چه کسانی را می توان به عنوان الگوهای واقعی اسلام به جهان معرفی کرد:

1. راه و روش زمامداران کشورگشا؟

2. راه امامانی که آثار علمی آنان هر انسان منصفی را تحت تأثیر قرار داده است؟

برای نمونه همین کشور مصری که عمرو عاص از طرف عمر آن گونه رفتار کرد، امیر مؤمنان علی علیه السلام چگونه رهبری کرده است.

نگاهی گذرا به عهدنامه آن حضرت به مالک اشتر در مورد ولایت مصر شاهد صدق سخن ماست. آیا عهدنامه مالک اشتر عزت اسلام است یا رفتار عمرو عاص؟!

آن بخشنامه عمر بود و این هم بخشنامه امیر مؤمنان علی علیه السلام:

بسم اللَّه الرحمن الرحیم

این فرمان بنده خدا علی امیر مؤمنان به مالک اشتر پسر حارث است

ص: 1731


1- . اصول کافی: 1/ 52

شماره صفحه در کتاب - ص: 125

***

در عهدی که با او دارد، هنگامی که او را به فرمانداری مصر برمی گزیند … او را به ترس از خدا فرمان می دهد …

پس ای مالک! بدان من تو را به سوی شهرهایی فرستادم که پیش از تو دولت های عادل یا ستمگری بر آن ها حکم راندند و مردم در کارهای تو چنان می نگرند که تو در کارهای حاکمان پیش از خود می نگری … مهربانی با مردم را پوشش دل خود قرار بده با همه دوست و مهربان باش.

هرگز مبادا چونان حیوان شکاری باشی که خوردن آن ها را غنیمت دانی؛ زیرا مردم دو دسته اند:

دسته ای برادر دینی تواند.

و دسته دیگر همانند تو در آفرینش می باشند …

آداب پسندیده ای را که بزرگان این امت به آن عمل کرده اند و ملت اسلام با آن پیوند خورده و رعیّت با آن اصلاح شده بر هم مزن و آدابی را که به سنّت های خوب گذشته زیان وارد می کند، پدید نیاور، که پاداش برای آورنده سنّت و کیفر آن برای تو باشد که آن ها را درهم شکستی.

با دانشمندان زیاد گفت و گو کن، با حکیمان فراوان بحث کن؛ اموری که مایه آبادانی و اصلاح شهرها بوده و چیزهایی که پیش از تو

ص: 1732

شماره صفحه در کتاب - ص: 126

***

موجب پایداری مردم و برقراری نظم می شده است … (1) آری، این امیر مؤمنان علی علیه السلام است و این هم دستورالعمل او به مالک اشتر، اما افسوس و صد افسوس که معاویه نگذاشت پای مالک به مصر برسد و در میان راه او را شهید کرد.

به راستی امروزه مردم جهان، اسلام را با عهدنامه مالک اشتر می شناسند یا با رویّه خلفا؟

ملاک عزّت و ذلّت در نظر ابن تیمیّه مادیات است، او با معنویات کاری ندارد و با علم و دانش ارتباطی ندارد، او کلید عزّت را گم کرده است. قرآن کریم در وصف منافقان می فرماید:

«الَّذینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمیعًا»؛ (2) کسانی که کافران را به جای مؤمنان دوست و همیار خود برمی گزینند.

آیا عزّت و سربلندی را نزد آنان می جویند؛ به راستی که تمامی عزّت ها نزد خدا است؟!

قرآن کریم در جای دیگر از قول آن ها چنین حکایت می کند:

ص: 1733


1- . نهج البلاغه: نامه 53
2- . سوره نساء: آیه 139

شماره صفحه در کتاب - ص: 127

***

«یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدینَةِ لَیُخْرِجَنَّ اْلأَعَزُّ مِنْهَا اْلأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَلکِنَّ الْمُنافِقینَ لایَعْلَمُونَ»؛ (1) آن ها (پنهانی) می گویند: اگر به مدینه برگشتیم به یقین عزیزان، ذلیلان را (از شهر) بیرون می کنند، در حالی که تمامی عزّت مخصوص به خدا، رسول او و مؤمنان است؛ ولی منافقان نمی دانند.

دیدِ منافقان دیدِ مادّی بود، عزّت را در مال و منال و قدرت و شوکت می دیدند و آن گاه که به ثروت و مکنت یهودیان یا برخی از کفار می نگریستند می گفتند: این ها عزیز هستند، اما مسلمانان که گاه از شدّت فقر، لباس مناسبی برای پوشیدن ندارند، ذلیل و خوار هستند.

دقیقاً همین بیماری در ابن تیمیّه وجود دارد، از دید او زمامداران و سلاطین ستمگر، زورگو و کشورگشا مایه عزّت اسلام هستند، نه امامان عدالت گر و منادیان توحید و گسترندگان علم و دانش و حکمت و معرفت.

آخرین تیر …

و آن گاه که ابن تیمیّه نمی تواند کینه و بغض خود با امیر مؤمنان علی علیه السلام را پنهان کند، به صراحت می گوید:

ص: 1734


1- . سوره منافقون: آیه 8

شماره صفحه در کتاب - ص: 128

***

اصلًا علی برای به دست آوردن ولایت و حکومت جنگ کرد و مردم بسیاری را به کشتن داد و در ایام ولایت او، نه با کفار جنگی صورت گرفت و نه شهرهایشان به تصرّف مسلمانان درآمد و هیچ خیری برای آنان نداشت. (1) در جای دیگر می نویسد:

در زمان او روز به روز، کار سخت تر می شد و او ضعیف تر و دشمنانش قوی تر می گشتند. در این میان، تفرقه بین مسلمانان افزون می گشت. (2) به همین خاطر برخی خلافت علی را این طور تحلیل می کنند و می گویند: هیچ نصّ و اجماعی برای خلافت او نیست. (3) او در مورد دیگری می افزاید:

علی جنگید تا مردم از او فرمان ببرند و بتواند بر جان ها و اموال مردم مسلّط شود. پس چگونه می توان این جنگ را جنگ برای دین قرار داد. (4)

ص: 1735


1- . منهاج السنّه: 6/ 191
2- . همان: 7/ 452
3- . همان: 8/ 243
4- . همان: 8/ 329

شماره صفحه در کتاب - ص: 129

***

به راستی آیا ابن تیمیّه از خدا حیا نمی کند و چنین گستاخانه دشمنی خود را با اهل بیت پیامبر آشکار می سازد؟!

امیر مؤمنان علی علیه السلام سرآمد زاهدان عالم است، او آن کسی است که در شبِ شهادت خویش، با نان و نمک افطار می کند و حاضر نمی شود جز از نمک چیز دیگری بر سر سفره او باشد، چگونه ابن تیمیّه جرأت می کند که بنویسد او با مردم جنگید تا بر اموال و جان ها چیره شود؟ امیر مؤمنان علی علیه السلام در نامه ای به والی خود عثمان بن حنیف این گونه می نویسد:

ألا وإنّ إمامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریه ومن قوته بقرصیه ألا وإنّکم لا تقدرون علی ذلک، ولکن اعینونی بورع واجتهاد وعفّة وسداد.

فواللَّه، ما کنزت من دنیاکم تبراً، ولا ادّخرت من غنائمهما وفراً، ولا أعددت لبالی ثوبی طمراً … (1)

آگاه باشید! امام شما از دنیای خود به دو جامه فرسوده و دو قرص نان بسنده کرده است. بدانید که شما توانایی چنین کاری را ندارید، امّا با پرهیزکاری، تلاش فراوان و پاکدامنی و راستی مرا یاری دهید.

ص: 1736


1- . نهج البلاغه: نامه 45

شماره صفحه در کتاب - ص: 130

***

سوگند به خدا! من از دنیای شما طلا و نقره ای نیندوخته و از غنیمت های آن چیزی ذخیره نکردم و بر دو جامه کهنه ام نیفزودم و از زمین دنیا حتی یک وجب در اختیار نگرفتم و دنیای شما در نظر من از دانه تلخ درخت بلوط ناچیزتر است!

… من اگر می خواستم می توانستم از عسل پاک، از مغز گندم و بافته های ابریشم برای خود غذا و لباس فراهم آورم، اما هیهات که هوای نفس بر من چیره گردد و حرص و طمع مرا وادارد که طعام های لذیذ را برگزینم در حالی که در «حجاز» یا «یمامه» کسی باشد که به قرص نانی نرسد و یا هرگز شکمی سیر نخورد، یا من سیر بخوابم و پیرامونم شکم هایی که از گرسنگی به پشت چسبیده و جگرهای سوخته وجود داشته باشد، یا چنان باشم که شاعر گفت:

«این درد تو را بس که شب را با شکم سیر بخوابی و در اطراف تو شکم هایی گرسنه و به پشت چسبیده باشند».

آیا به همین قانع شوم که بگویند: این امیر مؤمنان است و در تلخی های روزگار با مردم شریک نباشم و در سختی های زندگی الگوی آنان نگردم؟

من آفریده نشدم که غذاهای لذیذ و پاکیزه مرا سرگرم سازد، چونان حیوان پرواری که تمام همت او علف است، یا چون حیوان رها شده

ص: 1737

شماره صفحه در کتاب - ص: 131

***

که شغلش چریدن و پر کردن شکم است …

من با رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله همچون نوری هستم که از نور او روشنایی گرفته ام، یا چون آرنجی که به بازو پیوسته است (و کارهای پیامبر به وسیله من به انجام می رسد).

به خدا سوگند! اگر اعراب در نبرد با من پشت به پشت یک دیگر بدهند از آن روی بر نتابم و اگر فرصت داشته باشم به پیکار همه می شتابم و تلاش می کنم که زمین را از این شخص مسخ شده (معاویه) و این جسم واژگون پاک سازم تا سنگ و شن از میان دانه های درو شده جدا گردد.

ای دنیا! از من دور شو، مهارت را بر پشت تو نهاده و از چنگال تو رهایی یافتم و از دام های تو نجات یافته و از لغزشگاه هایت دوری گزیده ام.

کجایند بزرگانی که به بازیچه های خود فریبشان داده ای؟

کجایند امت هایی که با زر و زیورت آن ها را فریفتی که اکنون در گورها گرفتارند و درون لحدها پنهان شده اند؟

از برابر دیدگانم دور شو! به خدا سوگند! رام تو نگردم که خوارم سازی و مهارم را به دست تو ندهم که هر جا خواهی مرا بکشانی.

به خدا سوگند!- سوگندی که تنها با اراده خدا برمی گردد- چنان

ص: 1738

شماره صفحه در کتاب - ص: 132

***

نَفْس خود را به ریاضت وادارم که به یک قرص نان هر گاه بیابم شاد شود و به نمک به جای نان خورش قناعت کند و آن قدر از چشم ها اشک ریزم که چونان چشمه ای خشک درآید و اشک چشم پایان یابد.

آیا سزاوار است که چرندگان، فراوان بخورند و راحت بخوابند و گلّه گوسفندان پس از چرا کردن به آغل رو کنند، و علی نیز از زاد و توشه خود بخورد و استراحت کند؟ چشمش روشن باد! که پس از سالیان دراز، چهارپایان رها شده و گلّه های گوسفندان را الگو قرار دهد!! …

به راستی آیا این امیرالمؤمنین برای حکومت جنگید؟

آیا او برای دنیا جنگید؟

اگر او می خواست به دنیا برسد چرا همان روز اول که حقّ او را بردند دست به شمشیر نبرد؟ مگر قدرت عالم در دست او جمع نشده بود؟

مگر او تهمتن سپاه نبود؟ مگر او یک تنه حریف لشکری نبود؟

مگر او کننده در خیبر نبود؟ چرا در برابر ربوده شدن حقش- حتی بر کشتن همسرش- شکیبایی ورزید؟

آری، او بنده خداست، بدون فرمان خدا کاری نمی کند؛ هر چند

ص: 1739

شماره صفحه در کتاب - ص: 133

***

کاری برایش نداشته باشد.

در همین نامه علّت پیکار با معاویه را بیان کرد و فرمود:

به خدا سوگند! اگر اعراب در نبرد با من پشت به پشت یک دیگر دهند از آن روی بر نتابم و اگر فرصت داشته باشم به پیکار همه می شتابم و تلاش می کنم که زمین را از این شخص مسخ شده (معاویه) و این جسم واژگون پاک سازم تا سنگ و شن از میان دانه های درو شده، جدا گردد.

ص: 1740

شماره صفحه در کتاب - ص: 134

***

مخالفان ابن تیمیّه و مخالفت او با اجماع اهل سنّت …

همه مسلمانان اتفاق نظر دارند که امیر مؤمنان علی علیه السلام بر حق بوده و مخالفان آن حضرت بر باطل. در این زمینه ابتدا کلمات برخی از بزرگان اهل سنّت را می آوریم، آن گاه به برخی از سخنان ابن تیمیّه می پردازیم تا روشن شود که این مرد حتی خود را از زمره اهل سنّت خارج کرده و عقیده او با اعتقاد هیچ یک از فرقه های اسلامی موافق نیست.

آری، تنها برخی از خوارج- که اکنون منقرض شده اند- و نواصب با او هم عقیده اند. از این رو اگر ما ابن تیمیّه را خارج از مسلمانان و کتاب او را جزو کتاب های غیر مسلمانان بدانیم، سخن گزافی نگفته ایم.

ابوحنیفه گوید:

هیچ کسی با علی رضی اللَّه عنه جنگ نکرد که او را به حق برگرداند مگر آن که علی بر حق سزاوارتر از او بود و اگر او نبود کسی نمی دانست در پیکار با مسلمانان چگونه باید رفتار کرد … شکی نیست که طلحه و زبیر بعد از آن که با علی بیعت کردند و سوگند یاد کردند که پیمان شکنی نکنند با او جنگیدند. (1)

ص: 1741


1- . مناقب ابی حنیفه، خوارزمی: 2/ 344 و 1/ 342

شماره صفحه در کتاب - ص: 135

***

ابن خُزَیمه که از بزرگان کم نظیر اهل سنّت است و دارقُطْنی در مورد او می گوید: «او پیشوایی ثابت قدم و بی نظیر بود» (1) می گوید:

هر کس با امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب در خلافتش به نزاع و ستیز برخاست سرکش و باغی است. این مطلبی است که همه مشایخمان را بر آن یافتم و ابن ادریس شافعی نیز همین نظر را دارد. (2) ابومنصور در الفرق بین الفرق در بیان اصولی که همه اهل سنّت بر آن اتفاق نظر دارند می گوید:

همگی گفته اند که علی در زمان خود امام بوده و گفته اند که در تمامی جنگ هایش بر حق بوده؛ چه در جنگ بصره، چه در جنگ صفین و چه در جنگ نهروان. (3) عبدالرؤوف مناوی در فیض القدیر می نویسد:

تمامی فقهای حجاز و عراق از هر دو گروه صاحبان حدیث و رأی، اتفاق نظر دارند که علی در پیکارش با اهل صفین بر حق بوده؛ همان طور که در نبرد با اهل جمل حق با او بود و کسانی که با او جنگیدند سرکشانی ستمکار بوده اند و به خاطر سرکشی، آن ها را تکفیر

ص: 1742


1- . سیر اعلام النبلاء: 14/ 365
2- . الاعتقاد والهدایه: 248
3- . الفرق بین الفرق: 309

شماره صفحه در کتاب - ص: 136

***

نمی کنند. برخی از این عالمان از این قرارند: مالک، شافعی، ابوحنیفه، اوزاعی وجمهور اعظم از متکلمان و مسلمانان. (1) نَوَوی در شرح صحیح مسلم گوید:

در همه این جنگ ها علی بر حق بود، این مذهب اهل سنّت است. (2) ذهبی در سیر اعلام النبلاء گوید:

ما تردید نداریم که علی از کسانی که با آن ها جنگید برتر بود و او به حق سزاوارتر بود. (3) ابن کثیر در البدایة والنهایه گوید:

این جریان کشته شدن عمار بن یاسر با امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب است که اهل شام او را کشتند، با کشتن او به خوبی سرّ سخن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله روشن و آشکار شد که فرموده بود:

«گروه سرکش او را خواهند کشت» و روشن شد که علی بر حق و معاویه سرکش و باغی است. (4) ابن حجر در فتح الباری بعد از ذکر حدیث عمّار گوید:

ص: 1743


1- . فیض القدیر: 6/ 366
2- . شرح صحیح مسلم نَوَوی: 18/ 288
3- . سیر اعلام النبلاء: 8/ 210/ 37
4- . البدایة والنهایه: 7/ 267

شماره صفحه در کتاب - ص: 137

***

این حدیث یکی از نشانه های نبوت است و فضیلتی آشکار برای علی و عمار است و با این حدیث، سخن ناصبی هایی که گمان می کنند علی در جنگ هایش بر حق نبوده رد می شود. (1) با توجه به این سخن صریح و آشکارِ بزرگان مذهب خلفا به خوبی واضح می شود که ابن تیمیّه از زمره مسلمانان خارج و داخل در نواصب می باشد. پاره ای از سخنان گستاخانه او به مقام شامخ امیر مؤمنان علی علیه السلام گذشت. اکنون به چند سخن دیگر از منهاج السنّه او توجه کنید.

وقتی سخن از شکمبارگی های عثمان و حیف و میل بیت المال به دست او می رسد که عاقبت این شکمبارگی او، مسلمانان را واداشت تا از شهرهای مختلف جمع شده و او را به قتل برسانند؛ ابن تیمیّه برای دفاع از حیثیت عثمان و به قصد بی احترامی به امیر مؤمنان علی علیه السلام چنین می گوید:

این ثروت های اندوخته عثمان و برتری دادن بعضی (از خویشاوندانش) کجا به پای آن خون هایی می رسد که در جنگ صفین ریخته شد و هیچ عزّت و پیروزی نصیب مسلمانان نگشت؟ …

ص: 1744


1- . فتح الباری: 1/ 543/ 447، فیض القدیر: 4/ 467

شماره صفحه در کتاب - ص: 138

***

جنگ صفین تنها شر و بدی را افزود و هیچ مصلحتی از آن حاصل نگشت (!!) (1) او در این راه حتی از نسبت دروغ دادن به بزرگان و پیشوایان مذهبش هم دریغ نمی کند، در این باره می گوید:

به همین جهت پیشوایان سنت چون مالک، احمد و غیر این دو می گویند: علی مأمور نبرد با خوارج بود. اما جنگ جمل و صفین پیکار فتنه بوده است. و از همین رو علمای شهرها برآنند که آن جنگ، جنگ فتنه بوده و کسانی که در آن شرکت نکرده اند از کسانی که در آن شرکت کرده اند بهترند. (2) به راستی ابن تیمیّه این سخنان را از کجا به علمای شهرها و پیشوایان مذاهب خود نسبت می دهد در حالی که آن ها تصریح کرده اند که در تمامی این جنگ ها حق با امیر مؤمنان علی علیه السلام بوده است.

مگر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نفرموده بود:

اللهم وال من والاه، وعاده من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله؛

خدایا! دوستان علی را دوست بدار و دشمنانش را دشمن و یاور او را

ص: 1745


1- . منهاج السنّه: 8/ 143
2- . همان: 8/ 233

شماره صفحه در کتاب - ص: 139

***

یاری کن و کسی را که او را یاری نکرده و رها کند یاری نکن و رهایش کن.

با این حال چگونه ابن تیمیّه می گوید: آنان که آن حضرت را یاری نکردند از آنان که به یاریش شتافتند بهترند، آن گاه سخاوتمندانه این سخن را به علمای شهرها نسبت می دهد (!!)

ابن تیمیّه گستاخی و بی ادبی خود را تا آن جا می رساند که می گوید:

هدف علی در این نبردها برتری یافتن بر دیگران بود (!!) و قرآن می گوید: «آخرت از آنِ کسانی است که طالب هیچ برتری و فسادی در زمین نباشند». (1) از این رو او در آخرت اهل سعادت نخواهد بود؛ چرا که او جنگید تا مردم از او فرمان ببرند (!!)

آن گاه می گوید:

صحابه ای که با او جنگیدند هیچ کدام دلیلی از کتاب و سنّت بر لزوم جهاد نداشتند، بلکه خود اعتراف کردند که این جنگ ها نظرِ شخصی آن ها بوده، همچنان که علی رضی اللَّه عنه نیز چنین گفته است. (2) درباره نبرد جمل و صفین خود علی رضی اللَّه عنه گفته که هیچ فرمانی از پیامبر در آن مورد نبوده؛ بلکه رأی و نظر خود او بوده است و بیشتر

ص: 1746


1- . سوره قصص: آیه 83
2- . منهاج السنّه: 4/ 500

شماره صفحه در کتاب - ص: 140

***

صحابه با او در این پیکار موافق نبوده اند. (1) این جنگ، جنگ فتنه بوده که از روی تأویل انجام گرفته است؛ نه از اقسام جهاد واجب بوده و نه جهاد مستحب. (2) او در این جنگ ها عدّه زیادی از مسلمانانی را که نماز می خواندند، زکات می دادند و روزه می گرفتند کشت. (3) ابن تیمیّه می افزاید:

علی رضی اللَّه عنه درباره جنگ جمل و صفین چیزی روایت نکرده است … و حتی هیچ کس نیز در مورد آن دو جنگ حدیثی نقل نکرده است. تنها کسانی که از این نبردها سرباز زدند و علی را یاری نکردند برای کار خود حدیث نقل کرده اند. اما حدیثی که نقل می شود که علی می گفته: «من مأمور جنگ با ناکثین (اهل جمل) و قاسطین (معاویه و شامیان) و مارقین (خوارج) هستم» حدیث جعلی است که به پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نسبت داده شده است. (4) جالب است که ابن تیمیّه به آسانی هر حدیثی را که موافق میل او نباشد، تکذیب می کند. برای او مهم نیست که چه کسانی آن را نقل کرده اند

ص: 1747


1- . همان: 6/ 333
2- . همان: 7/ 57
3- . همان: 6/ 356
4- . همان: 8/ 145

شماره صفحه در کتاب - ص: 141

***

و چه کسانی مهر صحّت بر آن زده اند. خیلی راحت می گوید: دروغ است و جعلی. حتی گاهی سخاوتمندانه علما را نیز با نظر خود متفق می کند؛ چه آن ها بخواهند یا نخواهند. همان طور که نمونه هایش گذشت.

علامه امینی رحمه اللَّه در این باره می گوید:

گویا زمانی که به ابن تیمیّه لقب «شیخ الاسلام» دادند، او مغرور شده و گمان می کند که هر سخنی را که بگوید دیگران بدون دلیل از او می پذیرند، یا هر ادعای اجماعی را از او قبول می کنند.

حقیقت آن است که شدّت بغض و کینه ای که در دلِ ابن تیمیّه شعله ور است و دشمنی او با پیامبر و اهل بیت مطهرش حتی فرصت فکر و اندیشه را از او گرفته، بدون تأمّل می نویسد تا آتش درونی خودش بهبود یابد و فکر نمی کند این مطلبی که می گوید مخالف اجماع تمامی مسلمانان است و با این سخن از زمره مسلمانان خارج می شود.

وی در فراز دیگر، حدیثی را تکذیب می کند که بزرگان مکتب خلفا آن را نقل کرده و پذیرفته اند. در آن حدیث آمده است که امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود:

أمرنی رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله بقتال الناکثین والمارقین والقاسطین؛ (1)

ص: 1748


1- . کنز العمّال: 13/ 112، حدیث 36367، تاریخ بغداد: 8/ 336، البدایة والنهایه: 7/ 338 و 339

شماره صفحه در کتاب - ص: 142

***

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به من به پیکار با ناکثین، قاسطین و مارقین فرمان داد.

او می گوید:

حدیثی که روایت شده پیامبر خدا، علی را به پیکار ناکثین، قاسطین و مارقین فرمان داد، حدیث ساختگی است که به پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نسبت داده شده است. (1) بدیهی است که نقد سخن ابن تیمیّه بسیار آسان است، کافی است در هر مسأله ای به منابع و مدارک معتبر مراجعه شود و نظرات بزرگان مذهب او روشن گردد، آن گاه به راحتی دروغ گویی، خیانت، بغض و نفاق او آشکار می گردد.

البته نباید توقّع داشت که ابن تیمیّه به صراحت بگوید: من دشمن علی و آل او هستم؛ زیرا این حرف مساوی است با خروج از اسلام و اعلان دشمنی و نصب علنی. علمای اهل سنّت به شدت از چنین نسبتی هراسان هستند و سعی می کنند خود را از این نسبت پاک سازند.

بنابراین، حدیث فوق را بسیاری از صحابه از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل کرده اند که برخی از آن ها عبارتند از:

ص: 1749


1- . منهاج السنّه: 6/ 112

شماره صفحه در کتاب - ص: 143

***

امیرالمؤمنین علیه السلام، ابوایّوب انصاری، عبداللَّه بن مسعود، ابوسعید خُدری، عمّار بن یاسر و دیگران.

بسیاری از دانشمندان حدیث اهل سنّت نیز این حدیث را در کتاب های حدیثی خود آورده اند، هم چون:

طبری، بزّار، ابویعلی، ابن مردویه، ابوالقاسم طبرانی، حاکم نیشابوری، خطیب بغدادی، ابن عساکر، ابن اثیر، جلال الدین سیوطی، ابن کثیر، محب طبری، ابوبکر هیثمی، متقی هندی.

یکی از سندهای صحیح این حدیث آن است که بزّار در مسند و طبرانی در المعجم الاوسط نقل کرده اند. هیثمی نیز در مجمع الزوائد بعد از نقل حدیث می گوید: این حدیث صحیح است و یکی از دو سند بزّار نیز صحیح بوده و راویان آن- به جز ربیع بن سعید که او را نیز ابن حِبّان توثیق کرده است- مورد اعتماد هستند. البته این حدیث سندهای صحیح دیگری نیز دارد. (1)

ص: 1750


1- . المستدرک علی الصحیحین: 3/ 138، مجمع الزوائد: 5/ 186، 6/ 225، تاریخ بغداد: 8/ 336 و 13/ 188، تاریخ مدینة دمشق: 16/ 54، 42/ 468، 59/ 129، البدایة والنهایه: 7/ 305 و 306، مسند ابی یعلی: 1/ 397/ 515، أُسد الغابه: 4/ 33، میزان الاعتدال: 1/ 271، 584، لسان المیزان: 2/ 446، المعجم الاوسط: 8/ 213، 9/ 165، المعجم الکبیر: 4/ 172، 10/ 190- 192، کنز العمّال: 11/ 292، 327، 452، 13/ 113

شماره صفحه در کتاب - ص: 147

***

بخش پنجم ابن تیمیه وافترا به امیرمومنان علی علیه السلام …

احادیث دروغین …

ابن تیمیّه برای اثبات حقانیت خوارج و ناصبی ها؛ کسانی که جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام را نادرست می دانند احادیث صحیح را تکذیب می کند و به نقل علمای مذهب خود هیچ اعتنایی نمی نماید.

او احادیث صحیح را نمی پذیرد و به راحتی احادیث دروغین را نقل می کند و به امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت های ناروایی می دهد. در موردی چنین می گوید:

علی بن ابی طالب رضی اللَّه عنه از برخی کارهایش، چون جنگ هایی که به راه انداخته بود پشیمان شد … شب های جنگ صفین مرتب می گفت: به خدا! عبداللَّه بن عمر و سعد بن مالک چه خوب کردند، اگر کار نیکی انجام دادند پاداش زیادی برده اند و اگر هم کار بدی انجام داده اند خطرش کم است. (1)

ص: 1751


1- . منهاج السنّه: 6/ 209

شماره صفحه در کتاب - ص: 148

***

در حالی که عبداللَّه بن عمر و سعد بن مالک- همان سعد بن ابی وَقّاص- هر دو از بیعت نکردن با امیرالمؤمنین علیه السلام و شرکت نکردن در جنگ هایش پشیمان شدند و حکایت پشیمانی آن ها در منابع تاریخی موجود است.

ابن تیمیّه می افزاید:

علی در شب های صفین به پسرش حسن می گفت: ای حسن! ای حسن! پدرت گمان نمی کرد کار به این جا بکشد، کاش پدرت 20 سال قبل از این مرده بود (!!) (1) به راستی چگونه ابن تیمیّه احادیث صحیح و متقن را که در کتاب های معتبر اهل سنّت آمده، تکذیب می کند و با اطمینان می گوید:

دروغ است و چنین مطلبی را به طور قاطع به امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت می دهد؟ گویی این یکی از مسلّمات تاریخ و ضروریّات مذهب است؛ حتی یک سند یا یک منبع از کتاب های اهل سنّت را هم برای آن نقل نمی کند.

ابن تیمیّه گاهی در مورد برخی از سخنان خویش ادّعای تواتر می کند و می گوید:

ص: 1752


1- . همان: 6/ 209

شماره صفحه در کتاب - ص: 149

***

هنگامی که علی از جنگ صفین برگشت سخنش عوض شد … و خبرهای متواتری آمده که او در آخر کار از اوضاع ناراحت بود. (1) گاهی علی از جنگ هایی که کرده بود اظهار پشیمانی و ناراحتی می کرد. این ها همه نشان گر آن است که او بر این نبردها دلیل شرعی نداشته است (!!) (2) روایت متواتر به روایتی می گویند که آن قدر راویان مختلف به سندهای گوناگون آن را نقل کرده باشند که جای هیچ شک و شبهه ای در صحّت و راستی آن نباشد و انسان به صدور آن یقین پیدا کند.

این اخبار متواتری که ابن تیمیّه ادّعا می کند کجا هستند؟

چند سند دارند؟

چند نفر آن ها را نقل کرده اند؟

در چند کتاب وارد شده اند؟

این ها مطالبی است که هر عالمی باید آن ها را بررسی کند، آن گاه ادّعای تواتر و نصّ صحیح بنماید و به نویسندگان نسبت دهد، اما ابن تیمیّه این گونه نمی اندیشد، بلکه او می خواهد بنویسد و قلبش را آرام کند.

ص: 1753


1- . همان: 6/ 209
2- . همان: 8/ 526

شماره صفحه در کتاب - ص: 150

***

جایگاه حضرت علی مرتضی در پیشگاه پیامبر خدا …

مگر پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله بارها در مورد امیرالمؤمنین، همسر و فرزندانش علیهم السلام نفرموده بود:

أنا حرب لمن حاربکم؛ (1)

من در جنگم با هر که به جنگ شما آید.

مگر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در روز غدیر دست علی علیه السلام را بالا نگرفت و فرمود:

اللهم وال من والاه وعاد من عاداه؛ (2)

خدایا! دوست بدار هر که او را دوست بدارد و دشمن بدار هر که او را دشمن بدارد.

مگر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نفرموده بود:

ص: 1754


1- . المعجم الاوسط: 3/ 179 و 5/ 182، المعجم الصغیر: 2/ 3، المعجم الکبیر: 3/ 40، البدایة والنهایه: 8/ 223
2- . مناقب الامام امیرالمؤمنین: 2/ 404/ 884، تاریخ مدینة دمشق: 42/ 217/ 8707، تاریخ الاسلام (عهد الخلفاء): 632، المعجم الکبیر: 4/ 173/ 4053، مجمع الزوائد: 9/ 103 و 104، مسند احمد: 6/ 583/ 23051 و 23052، جواهر المطالب: 1/ 83، المصنف ابن ابی شِیبه: 6/ 369 شماره 32046، ینابیع الموده: 37 باب 2994، تذکرة الخواص: 36 باب 2، البدایة والنهایه: 5/ 187، کنز العمّال: 13/ 157 حدیث 36486، الامامة والسیاسه: 1/ 129

شماره صفحه در کتاب - ص: 151

***

من أطاع علیّاً فقد أطاعنی ومن عصی علیّاً فقد عصانی؛ (1)

هر که از علی فرمان ببرد از من فرمان برده و هر که از فرمان او سرباز زند از فرمان من سرباز زده است.

مگر آن حضرت نفرموده بود:

عادی اللَّه من عادی علیّاً؛ (2)

خدا دشمن است با هر که با علی دشمن باشد.

مگر آن بزرگوار نفرموده بود:

إنّ الشقی کلّ الشقی من أبغض علیّاً فی حیاته (حیاتی) وبعد وفاته (وفاتی)؛ (3)

تمام شقاوت و بدبختی در کسی است که علی را دشمن بدارد؛ در دوران زندگی و بعد از وفات او (در دوران زندگی و بعد از وفات من).

ص: 1755


1- . مناقب الامام امیرالمؤمنین علیه السلام: 2/ 609/ 1108، تاریخ مدینة دمشق: 42/ 306 و 307 حدیث 8847 و 8848، مختصر تاریخ مدینة دمشق: 17/ 376 حدیث 174، جواهر المطالب: 1/ 66، نزل الابرار: 56. حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین: 3/ 121 پس از نقل این حدیث به صحت آن حکم کرده است
2- . جامع الاحادیث: 5/ 155/ 14026، کنوز الحقایق: 1/ 371/ 4598، أُسد الغابه: 2/ 164/ 1589
3- . الفصول المهمه: 125، المناقب خوارزمی: 78/ 62، کنز العمّال: 13/ 145/ 36458، مجمع الزوائد: 9/ 132، ینابیع الموده: 147/ 11، زین الفتی: 2/ 197/ 428

شماره صفحه در کتاب - ص: 152

***

مگر حب و بغض امیر مؤمنان علی علیه السلام علامت ایمان و نفاق نبود؟ (1) مگر نمی گفتند که ما، منافقان را با بغض علی می شناختیم؟ (2) ابن تیمیّه تمام این حدیث ها و موارد دیگر را که در کتاب های معتبر اهل سنّت فراوان آمده است، فراموش کرده، حتی مبانی سقیفه و مکتب خلفا را نیز نادیده گرفته که می گفتند: هر گاه با کسی بیعت شد هر کس بعد از او حرفی بزند باید کشته شود. (3) او حتی تاریخ پرافتخار زندگانی امیر مؤمنان علی علیه السلام فراموش کرده که چه کسانی ابتدا به شورش دست زدند و پیمان شکستند و چه کسانی مرتب لشکر می فرستادند و شهرهای مسلمانان را غارت می کردند، زنان و کودکان را می کشتند و به نوامیس مسلمانان تجاوز می کردند.

در تاریخ آمده است: معاویه مرتب به شهرهای مرزی لشکر می فرستاد و به قتل و غارت می پرداختند. یکی از فرماندهان آن لشکرها، بُسر بن ارطاة بود که آن قدر خونریزی و چپاولگری نمود تا بر اثر دعای امیر مؤمنان علی علیه السلام عقلش را از دست داد. او دو فرزند کوچک ابن عباس را در مقابل چشم مادرشان سر برید.

ص: 1756


1- . صحیح مسلم: ح 240 و..
2- . جواهر العقدین: 250، الریاض النضره: 2/ 284، تاریخ مدینة دمشق: 42/ 286 و 287 و …
3- . صحیح مسلم: کتاب الاماره باب 15 ح 4820

شماره صفحه در کتاب - ص: 153

***

آیا امیرالمؤمنین علیه السلام نباید پاسخ این شورش ها و ناآرامی ها را بدهد؟

آیا نباید با پیمان شکنانی که در بصره جمع شدند، والی حضرت را کشته و مردم را قتل عام کردند و بیت المال را به تاراج بردند جهاد کند؟

آیا نباید با خوارجی که از دین بیرون رفته و آن حضرت را کافر دانستند و لشکری برای از بین بردن اسلام فراهم کردند، پیکار نماید؟

آیا او باید این آشوب گران داخلی را رها کرده و به ادامه فتوحات (!!) چنگیزی بپردازد؟

آری، ابن تیمیّه به راحتی تمام احادیث و مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام را انکار کرده و مرتب می گوید: «دروغ است»، «به اتفاق علما دروغ است» و «بی خردان آن ها را نقل می کنند».

اما از آن طرف نسبت های ناروا و تهمت های دروغین را به طور قاطع و بدون کوچک ترین تردیدی به آن حضرت نسبت می دهد و می گوید:

کار به جایی رسید که علی گفت: اگر بدانم کسی مرا بر ابوبکر و عمر برتری داده به او تازیانه می زنم؛ همان طور که دروغ گو را تازیانه می زنند. (1)

ص: 1757


1- . منهاج السنّه: 7/ 511

شماره صفحه در کتاب - ص: 154

***

این مطلبی است که ابن تیمیّه در جاهای متعددی از کتابش آورده، ولی حتی یک منبع و مصدر برای آن معرفی نکرده است.

آیا امیر مؤمنان علی علیه السلام مانند عمر است که همیشه تازیانه اش در دست باشد و هر گاه ناخوش شد بر سر مردم بکوبد؟! آیا او کسی را به خاطر این اعتقاد کتک زده است؟

مگر نبودند در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام بسیاری از صحابه که در حضورش، آن حضرت را از ابوبکر و عمر برتر می دانستند، آیا آن حضرت بر سرشان تازیانه کوفته است؟!

ابن حزم و هم چنین ابن عبدالبر- که از بزرگان علمای اهل سنّت هستند- هر کدام جداگانه در کتاب های خود اسامی تعداد زیادی از صحابه را آورده اند که آن ها به افضلیت آن حضرت بر شیخین قائل بوده اند. (1) جالب این که همین حدیثی را که ابن تیمیّه به طور مسلّم و قاطعانه و بدون تردید به امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت می دهد، محقق منهاج السنّه دکتر محمّد رشاد سالم در چاپ جدید، تضعیف کرده و در پاورقی آن نوشته که این حدیث ضعیف است (!!)

ابن تیمیّه در جای دیگر کتابش به امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا سلام اللَّه علیهما دروغ بسته، می گوید:

ص: 1758


1- . الفصل فی المحلل والنحل: 4/ 181 و الإستیعاب فی معرفة الاصحاب: 3/ 1090

شماره صفحه در کتاب - ص: 155

***

در حدیث صحیح وارد شده که علی رضی اللَّه عنه گفت: نیمه شب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بر سر بالین من و فاطمه آمد و گفت: چرا برنمی خیزید نماز بخوانید.

من گفتم: ای رسول خدا! جان های ما در دست خداست، اگر بخواهد ما را بیدار کند، بیدار می کند.

پس پیامبر پشت کرده و این آیه را می خواند: «ولی انسان بیش از هر چیز، به مجادله می پردازد» (1). (2) آن چه گذشت اندکی از اندیشه و افکار واهی ابن تیمیّه درباره امیر مؤمنان علی علیه السلام بود و همین مقدار برای شناسایی ابن تیمیّه، عقاید او و دشمنی او با خاندان پیامبر کافی است و هر که این کتاب را بخواند آن چه را ابن حجر عسقلانی درباره ابن تیمیّه گفته تصدیق خواهد نمود. در پایان دعای پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله را زیر لب زمزمه می کنیم:

«اللهمّ وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله».

وصلّی اللَّه علی محمّد وآله الطاهرین.

ص: 1759


1- . سوره کهف: آیه 54
2- . منهاج السنّه: 3/ 85

شماره صفحه در کتاب - ص: 157

***

کتابنامه …

1. قرآن کریم.

2. نهج البلاغه.

الف

3. الاتقان فی علوم القرآن: جلال الدین سیوطی، دار الفکر، لبنان، بیروت، سال 1416.

4. الاخبار الطوال: احمد بن داوود دینوری، مکتبه حیدریه، چاپ دوم، سال 1379 ش.

5. اختلاف الحدیث: محمد بن ادریس شافعی.

6. الإستیعاب فی معرفة الاصحاب: ابن عبدالبرّ، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

7. أُسد الغابه: ابن اثیر جزری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

8. الاعتقاد والهدایه: احمد بن حسین بیهقی.

9. الافادة والاعتبار: عبداللطیف بغدادی.

10. الامامة والسیاسه: ابومحمّد عبداللَّه بن مسلم بن قتیبه دینوری، مؤسسه نشر و پخش مصطفی بابی حلبی و شرکاء، مصر.

ص: 1760

شماره صفحه در کتاب - ص: 158

***

ب

11. البدایة والنهایه: حافظ ابی فداء اسماعیل بن کثیر، دار احیاء التراث عربی، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1408.

ت

12. تاریخ ابن خلدون: ابن خلدون، دار الکتاب لبنانی.

13. تاریخ الاسلام: ذهبی، دار الکتاب العربی، بیروت، سال 1408.

14. تاریخ التمدّن الاسلامی: جرجی زیدان.

15. تاریخ الخلفاء: جلال الدین سیوطی، منشورات شریف رضی، قم، ایران، چاپ یکم، سال 1411.

16. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1417.

17. تاریخ طبری: سلمان بن احمد بن ایّوب لخمی طبری، از منشورات کتابفروشی ارومیّه، قم، ایران.

18. تاریخ مختصر الدول: جرجی زیدان.

19. تاریخ مدینة دمشق: ابن عساکر، دار الفکر، بیروت، سال 1415.

20. تذکرة الحفّاظ: ذهبی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان.

ص: 1761

شماره صفحه در کتاب - ص: سبط بن جوزی، مؤسّسه اهل البیت علیهم السلام، بیروت، لبنان، سال 1401.

***

ص: 1762

شماره صفحه در کتاب - ص: 159

***

22. تراجم الحکماء: جمال الدین ابوالحسن بن یوسف قفطی.

23. تفسیر ابن کثیر (تفسیر القرآن العظیم): ابن کثیر، دار المعرفه، بیروت، چاپ سوم، سال 1409.

24. تفسیر روح المعانی: شهاب الدین آلوسی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، سال 1405.

25. تفسیر طبری (جامع البیان فی تفسیر القرآن): محمّد بن جریر طبری، دارالمعرفه، بیروت، سال 1412.

ج

26. جامع الأحادیث: جلال الدین سیوطی.

27. جامع بیان العلم وفضله: ابن عبدالبرّ، دار ابن الجوزی، عربستان، چاپ دوم، سال 1416.

28. الجامع لاحکام القرآن (تفسیر قُرْطُبی): محمد بن احمد انصاری قرطبی، دار احیاء التراث عربی، افست از چاپ دوم.

29. جواهر العقدین: سمهودی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

30. جواهر المطالب فی مناقب علی بن ابی طالب علیهما السلام: ابوالبرکات دمشقی باغونی، مجمع احیاء الثقافة الإسلامیة، قم، ایران، سال 1415.

ص: 1763

شماره صفحه در کتاب - ص: 160

***

ح

31. حلیة الأولیاء: ابونعیم اصفهانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1418.

د

32. الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور: جلال الدین سیوطی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1403.

33. الدرر الکامنة فی أعیان المائة الثامنة: ابن حجر عسقلانی، دار الجیل، بیروت، لبنان، سال 1414.

ر

34. الریاض النّضره: محبّ الدین طبری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

ز

35. زین الفتی فی شرح سورة هل أتی: احمد بن محمّد عاصمی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1418.

س

36. سنن ابن ماجه: ابن ماجه قزوینی، دار الجیل، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1418.

ص: 1764

شماره صفحه در کتاب - ص: 161

***

37. السنن الکبری: احمد بن حسین بیهقی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.

38. سنن تِرمذی: محمّد بن عیسی بن سوره تِرمذی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.

39. سنن الدارمی: عبداللَّه بن رحمان دارمی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

40. السنن الکبری: احمد بن شعیب نسائی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1411.

41. سیر اعلام النبلاء: ذهبی، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ نهم، سال 1413.

42. سیره ابن هشام (السیرة النبویّة): ابن هشام، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

43. السیرة الحلبیّة: علی بن برهان الدین حلبی، مکتبة التجاریة الکبری، قاهره، مصر، سال 1382.

44. السیرة دحلانیة (السیرة النبویّة): زینی دحلان، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1421.

ص: 1765

شماره صفحه در کتاب - ص: 162

***

ش

45. شرح المواهب اللدنیّه: قسطلانی، دار المعرفه، بیروت، لبنان، سال 1414.

46. صحیح مسلم بشرح النَوَوی: نووی، دار الکتاب عربی، بیروت، لبنان، سال 1407.

47. شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید معتزلی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1387.

ص

48. صحیح ابن حبان: عبداللَّه بن حبان، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، سال 1414.

49. صحیح بخاری: محمّد بن اسماعیل بخاری جعفی، دار ابن کثیر، دمشق.

50. صحیح مسلم: مسلم بن حجّاج نیشابوری، مؤسسه عز الدین، بیروت، لبنان، چاپ نخست، سال 1407.

51. الصواعق المحرقه: ابن حجر هیتمی مکّی، مکتبة القاهرة، قاهره، مصر.

ص: 1766

شماره صفحه در کتاب - ص: 163

***

ط

52. الطبقات الکبری: ابن سعد، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418.

ع

53. العقد الفرید: ابن عبد ربّه، دار الکتاب عربی، بیروت، لبنان.

54. عیون الأثر فی فنون المغازی والسیر: ابن سید الناس، مکتبة دار التراث، مدینه منوّره، سال 1413.

غ

55. الغدیر: شیخ عبدالحسین امینی، مرکز الغدیر، چاپ سوم، سال 1387.

ف

56. فتح الباری فی شرح صحیح البُخاری: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1410.

57. الفرق بین الفرق: ابومنصور عبدالقادر بن طاهر بغدادی.

58. الفصل فی الأهواء والملل والنحل: ابن حزم اندلسی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1416.

59. الفصول المهمّة فی معرفة الأئمّه: ابن صباغ مالکی، مکتبة دار الکتب التجاریه.

ص: 1767

شماره صفحه در کتاب - ص: 164

***

60. فضائل الصحابه: احمد بن حنبل شیبانی، جامعة ام القری، مکه، عربستان سعودی، چاپ یکم، سال 1403.

61. فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر: عبدالرؤوف مَناوی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

ک

62. الکافی: محمّد بن یعقوب کلینی رحمه اللَّه، دار صعب، دار التعارف، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1401.

63. الکامل فی التاریخ: ابن اثیر، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1399.

64. کشف الظنون: حاجی خلیفه، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1414.

65. کنز العُمّال: متّقی هندی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1419.

66. کنوز الحقایق من حدیث خیر الخلائق: عبدالرؤوف منّاوی، مطبوع در حاشیه الجامع الصغیر.

م

67. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد: نورالدین علی بن ابی بکر هیثمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.

ص: 1768

شماره صفحه در کتاب - ص: 165

***

68. مختصر تاریخ دمشق: ابن منظور، دار الفکر، سوریه، دمشق، چاپ یکم، سال 1404.

69. مروج الذهب: مسعودی، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

70. المستدرک علی الصحیحین: حاکم نیشابوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1411.

71. مسند ابی داوود: حافظ سلیمان بن داوود طیالسی، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

72. المسند: حافظ ابو یعلی احمد بن علی تمیمی موصلی، دار المأمون للتراث، دمشق.

73. مسند احمد: احمد بن حنبل شیبانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

74. مشکاة المصابیح: خطیب تبریزی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1411.

75. مصابیح السُّنّه: حسین بن مسعود بغوی، متوفای 516 ه.

76. المصنّف: ابن ابی شیبه، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1414.

77. المصنف: عبدالرزاق صنعانی، مکتب الإسلامی، بیروت، لبنان، سال 1403.

ص: 1769

شماره صفحه در کتاب - ص: 166

***

78. المطالب العالیه: ابن حجر عسقلانی، دار المعرفه، بیروت، لبنان، سال 1414.

79. المعجم الاوسط: سلیمان بن احمد لخمی طبرانی، دار الحرمین، سال 1415.

80. المعجم الصغیر: سلیمان بن احمد لخمی طبرانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان

81. المعجم الکبیر: سلیمان بن احمد لخمی طبرانی، دار احیاء التراث، چاپ دوم، سال 1404.

82. مناقب ابی حنیفه: موفق بن احمد مکی اخطب خوارزم، معروف به خوارزمی.

83. مناقب الصحابه: احمد بن حنبل شیبانی، مؤسسه الرساله، بیروت، سال 1403.

84. المناقب: موفق بن احمد مکّی اخطب خوارزم، معروف به خوارزمی، مکتبه نینوی، تهران، ایران.

85. منهاج السنّة النبویّه: ابن تیمیّه حرّانی، مکتبه ابن تیمیه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.

86. میزان الإعتدال: ذهبی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1416.

ص: 1770

شماره صفحه در کتاب - ص: 167

***

ن

87. نزل الأبرار: حافظ محمّد بن معتمدخان بدخشانی حارثی، انتشارات نقش جهان، تهران، چاپ یکم، سال 1403.

88. نگاهی به آیه ولایت: سید علی حسینی میلانی، مرکز حقایق اسلامی، قم، چاپ یکم، سال 1386 ش.

ی

89. ینابیع الموده: قندوزی، منشورات شریف رضی، قم، سال 1417.

ص: 1771

جانشین پیامبر کیست؟ (20)

سرآغاز …

آخرین و کامل ترین دین الهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 1772

شماره صفحه در کتاب - ص: 10

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 1773

شماره صفحه در کتاب - ص: 11

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 1774

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

بخش یکم امامت و خلافت چیست …

اشارة

الحمد للَّه ربّ العالمین، والصّلاة والسّلام علی سیّدنا محمّد وآله الطیّبین الطّاهرین، ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین.

پیش گفتار …

مسأله امامت از مسائلی است که دیدگاه شیعه امامیه با اهل تسنّن متفاوت است.

شیعه معتقد است که منصب امامت همانند منصب نبوّت بوده و ادامه آن راه است و تعیین امام و جانشین برای پیامبر، مانند تعیین خود پیامبر، حقِّ خداوند متعال است و مردم در این امر خطیر حقّی ندارند.

اهل سنّت می گویند: تعیین امام با مردم است.

آنان شرایط و صفاتی را در امامِ منتخبِ مردم، معتبر می دانند.

آن گاه بحث می شود که اگر چنین باشد، آیا خلفایی را که آنان بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله انتخاب نموده اند، واجد آن شرایط و صفات

ص: 1775

شماره صفحه در کتاب - ص: 16

***

معتبر در امام بوده یا نه؟

بنابراین بحث در دو جهت خواهد بود و این بحث از نظر مبنای اعتقادی و مبانی مناظره صحیح، نتیجه خواهد داد؛ چرا که با اسقاط اصل مبنا یا اثبات واجد نبودن خلفای آنان، آن شرایط را که خودشان معتبر دانسته اند امامت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام، بلامنازِع خواهد بود و راهی جز اعتقاد به امامت و خلافت بلافصل آن بزرگوار نخواهد ماند، زیرا که از سویی برای امامت آن حضرت دلایل نقلی و عقلی فراوان وجود دارد و از سوی دیگر برای امامت دیگران دلیلی وجود ندارد.

کتابی که فرا روی شماست به این مسأله مهم اعتقادی پرداخته و از ابهامات آن پرده برمی دارد و راه را برای جست و جوگر حقیقت، می گشاید.

سید علی حسینی میلانی

ص: 1776

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

***

لزوم خلیفه و جانشین پیامبر خدا …

صلی اللَّه علیه وآله

این موضوع را با این پرسش آغاز می کنیم که آیا بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله لازم است جانشین و خلیفه ای برای آن بزرگوار باشد، یا لازم نیست؟

در پاسخ این پرسش می گوییم:

همه امّت اسلام بر وجوب و لزوم امامت بعد از پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله اتفاق نظر دارند. این مطلب از سخنان بسیاری از دانشمندان شیعه و سنّی ظاهر بوده؛ بلکه به آن تصریح کرده اند. برای مثال حافظ ابن حزم اندلسی در کتاب الفِصَل فی الأهواءِ والمِلَلِ والنِّحَل می نویسد:

اتَّفَقَ جَمیعُ فِرَقِ اهْلِ السُّنَّةِ وَجَمیعُ فِرَقِ الشّیعَةِ وَجَمیعُ الْمُرْجِئَةِ وَجَمیعُ الْخَوارِجِ عَلی وُجُوبِ الإِمامَةِ؛ (1)

همه فرقه های اهل سنّت، فرقه های شیعه، تمامی مرجئه و همه خوارج بر وجوب و لزوم امامت اتّفاق نظر دارند.

ص: 1777


1- . الفصل فی الاهواء والملل والنحل: 4/ 72

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

***

بنابراین، اختلافی نیست که بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله امامی باشد.

امامت چیست؟ …

همه اهل نظر از شیعه و سنّی، امامت را این گونه تعریف کرده اند:

الْإِمامَةُ هِیَ الرِّئاسَةُ الْعامَّةُ فی جَمیعِ امُورِ الدّینِ وَالدُّنْیا نِیابَةً عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلّی اللَّه علیه وآله؛ (1)

امامت، ریاست عمومی است بر امّت در همه کارهای دنیا و دین به نیابت از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله.

علمای شیعه و اهل سنّت، امامت را چنین تعریف و بیان کرده اند. (2) بنابراین امام، نایب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و مورد اطاعت افراد امّت در همه موارد است.

بنابراین تعریفِ مورد قبول همه، اختلافی نیست که امام باید نایب رسول خدا (صلی اللَّه علیه وآله) باشد و امامت، نیابت از پیامبر است تا

ص: 1778


1- . شرح المقاصد: 5/ 232. به رغم این که در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارک پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمایش حضرتش، درود و صلوات را به صورت کامل آورده ایم
2- . برای آگاهی بیشتر ر. ک: تجرید الاعتقاد و شروح آن، شرح المواقف، شرح المقاصد و دیگرمنابع کلامی

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

خلأ نبوّت پر گردد و امام، کار پیامبر را در میان افراد امّت انجام می دهد، با این تفاوت که او پیامبر نیست.

امامت و دیدگاه شیعه …

با تعریفی که برای «امام» و «امامت» شده است، شیعه امامیّه به لوازم این تعریف پایبند بوده و آن ها را از معتقدات خود به شمار می آورد؛ ولی پیروان مکتب سقیفه و توجیه گران قضایای پس از رحلت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله، از پذیرش آن و التزام به لوازم تعریفی که خود به صحّت آن اعتراف دارند، سر باز زده اند.

شیعه می گوید: بنابر تعریفی که برای امامت شده است، آن چه برای پیامبر ثابت است ناگزیر باید برای امام نیز ثابت باشد، مگر منصب نبوّت؛ که در نتیجه، امام نیز همانند پیامبر هم دارای ولایت تکوینی و هم تشریعی خواهد بود.

امام ولایت تکوینی دارد به این معنا که به اذن و عطای خداوند متعال، در امور جاری در جهانِ هستی تصرّف می کند و این قدرت و حقّ را از طرف خداوند متعال دارد که در موجودات تصرّف نماید.

امام ولایت تشریعی دارد به این معنا که حقّ امر و نهی در همه امور دین و دنیا- به حسب تعریفی که برای امامت شده است- بر جمیع

ص: 1779

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

افراد امّت برای او ثابت است و کسی نمی تواند از فرمان او سرپیچی نماید.

البتّه در میان علمای اهل سنّت، آنان که دارای مذاق و مشرب عرفان بوده و به تصوّف گرایش دارند، مقام ولایت تکوینی را برای ائمّه ما علیهم السلام قائل هستند؛ چراکه آنان این مقام را برای مطلق «اولیاء اللَّه» ثابت می دانند و ائمّه ما را گرچه «امام» نمی دانند، ولی از اولیای بزرگ به شمار می آورند.

سوّمین مقامی که شیعه برای امامان علیهم السلام قائل است، مقام حکومت و فرمانروایی و اجرای احکام و قوانین الهی است. حکومت بُعدی از ابعاد امامت است، نه این که امامت و حکومت یک حقیقت باشند و مترادف دانستن این دو واژه، اشتباه محض است.

حکومت، شأنی از شؤون امامت است که گاهی در دست امام بوده و به دست او واقع گردیده، مانند حکومت امیر مؤمنان علی علیه السلام و حکومت امام حسن مجتبی علیه السلام و گاهی هم چنین نبوده، مانند حال بقیّه ائمّه علیهم السلام که در زندان های حکومت جابر و ظالم وقت بوده اند و یا تحت فشار آن ها بوده، و یا مثل زمان ما که امام علیه السلام در پسِ پرده غیبت است، که به حسب ظاهر امام علیه السلام بسط ید و نفوذ کلمه ندارد، ولی در عین حال امامتش محفوظ است.

ص: 1780

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

امامت و اصول دین …

پیش تر اشاره شد که شیعه با اهل سنّت در مسأله امامت اختلافاتی دارند، یکی از موارد اختلاف این است که آیا امامت، از اصول دین است یا فروع؟

بنا بر عقیده شیعه، امامت از اصول دین است. برای تثبیت این اعتقاد، چند دلیل می توان ارائه کرد که ساده ترین آن ها چنین است:

1. بدون تردید بحث از امامت، بحث از نیابت از نبوّت است و از تعریفی که برای امامت شده به وضوح و بدون هیچ ابهامی این معنا استفاده می شود؛ چرا که در تعریف آمده: «امامت، نیابت و خلافت از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است» که مفاد این عبارت همان است که بیان شد.

پس بحث از امامت، بحث از شؤون نبوّت است، نظیر بحث از عصمت و هر بحثی که از شؤون نبوّت و اعتقاد به آن واجب باشد، از اصول دین خواهد بود.

2. دلیل دیگر بر این که امامت اصلی از اصول دین است، حدیث معروفی است که از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل شده است.

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ص: 1781

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

مَنْ ماتَ وَلَمْ یَعْرِفْ امامَ زمانِهِ ماتَ میتَةً جاهِلیَّةً؛ (1)

هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلیّت از دنیا رفته است.

دانشمندان شیعه و اهل سنّت این حدیث را در کتاب های خود از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل کرده اند.

روشن است که منظور از مرگ جاهلیّت، مرگ کفر و نفاق است و چیزی که جهل به آن، فرجام کار انسان را به کفر و نفاق می انجامد، باید با اصل دین ارتباط داشته باشد، وگرنه جهل به مسائل فروع هیچ گاه انسان را به این سرحدّ نمی رساند.

البتّه در بین دانشمندان صاحب نظر اهل سنّت، کسانی هستند که به آن ها نسبت داده شده که امامت را از اصول دین می دانند. برای نمونه قاضی ناصرالدّین بیضاوی از بزرگان و مشاهیر اهل سنّت در تفسیر و کلام، امامت را از اصول دین می داند.

ولی اکثر قریب به اتّفاق اهل سنّت، در برابر شیعه، قائلند که امامت از فروع دین است. هر چند بعضی به طور قطع به این مسأله

ص: 1782


1- . این حدیث با این متن در شرح المقاصد، و شرح العقائد النّسفیّه آمده است. امّا به متون دیگر در بسیاری از کتاب های کهن تفسیری، کلامی، حدیثی روایت شده است. ر. ک: الإمامة فی أهم الکتب الکلامیه: 154

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

تصریح نمی کنند، بلکه می گویند: فروع بودن امامت انسب است، ولی در عین حال به این که امامت از اصول دین باشد نیز تصریح نمی کنند.

در هر صورت، چه امامت اصلی از اصول دین باشد؛ آن سان که شیعه معتقد است، یا از فروع دین باشد؛ آن سان که اهل سنّت می گویند، باید بحث کرد که امام چه کسی است تا او را بشناسیم و از او پیروی کنیم، بر اوامر و نواهی او گردن نهیم و بر گفتار و کردار او ترتیب اثر بدهیم؛ چون او را نایب و خلیفه پیامبر می دانیم.

پاسخ از یک شبهه …

گفتنی است که گاهی شنیده می شود که برخی می گویند: بحث از امامت، بحث تاریخی صرف است و اکنون امّت اسلامی با این مباحث کاری ندارند، آنان را امور مهمّی است که باید بدان ها بپردازند و اوقات گران بهای عمر را در آن ها صرف کنند.

این چه کلام بی اساسی است؟! سخنی است از راهزنان افکار، ساده لوحان و بی خبران از مبانی دین. چگونه می شود که از طرفی اعتقاد به امام را واجب و اطاعت و سرسپردگی نسبت به او را در خُرد و کلان از امور، بر همه افراد امّت لازم می دانید و سرپیچی از فرمان های او را کفر یا فسق به شمار می آورید و پیروی از او را موجب وصول انسان به سرّ خلقت و هدف آفرینش قلمداد می کنید و از طرف دیگر بحث در

ص: 1783

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

پیرامون آن را در شمار مباحث تاریخی صرف به شمار آورده و بحثی بی ثمر می دانید؟!

عزیزترین امور نزد انسان، عقیده اوست، بحث از امام و امامت آثار عملی فراوانی دارد، انسان می خواهد او را بشناسد؛ چرا که جهل به او اصل ایمانش را زیر سؤال می برد. می خواهد او را بشناسد تا او را دوست داشته باشد؛ چرا که در روایتی امام باقر علیه السلام فرمود:

هَلِ الدّینُ الَّا الْحُبُّ وَالْبُغْضُ؛ (1)

آیا دین جز دوست داشتن و دشمنی ورزیدن است؟

انسان می خواهد امام را بشناسد تا در مقام عمل، از او تبعیّت کند؛ زیرا انسان است و مکلّف و مانند بهائم یله و رها نیست و چون امامت، نیابت از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است، پس امام است که می تواند برای انسان در مقام انجام وظایف فردی و اجتماعی و انجام وظایف بندگی نسبت به خدای متعال، تعیین تکلیف نماید.

از این رو انسان باید امام را بشناسد و از حقّانیّت مدّعی این مقام تحقیق کند تا از او پیروی نماید و در مقام بندگی، باری که بر دوش دارد به سرمنزل مقصود برساند.

ص: 1784


1- . مستدرک الوسائل: 12/ 227

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

حال می توان قائل شد که بحث در پیرامون چنین موضوع مهمّی یک بحث تاریخی صرف و فاقد ارزش است؟

آری، بی خبران از هدف غایی خلقت و عوامل تأمین کننده وصول به آن هدف، جا دارد این بحث را فاقد ارزش و یا غیر ضروری قلمداد نمایند؛ ولی نزد فراگیرندگان ارشادهای قرآنی و رهنمودهای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله درباره طریق وصول به هدف آفرینش، از بحث امامت و شئون و مقامات امام ارزشمندتر یافت نمی شود.

وحدت در سایه امامت …

شاید گفته شود که بحث در پیرامون امامت به وحدت مسلمانان ضرر می رساند، از این رو باید این مباحث ترک شود.

ما در این باره به تفصیل در مباحث گوناگون خود سخن گفته ایم، خلاصه پاسخ از این دیدگاه چنین است:

بحث از امامت نه تنها به وحدت مسلمانان و اتّحاد کلمه آن ها مضر نخواهد بود؛ بلکه به برهان عقلی و نقلی، بهترین، بلکه تنها راه تحقّق این آرمانِ گران قیمت و پرارزش، روشن ساختن موضعِ امامت و منصب منیعِ خلافت و نیابت از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است. (1)

ص: 1785


1- . برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر. ک: نگاهی به حدیث ثقلین: ص 50، از همین نگارنده

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

سخن در این است که منظور از وحدت چیست؟ و راه تحقّق آن کدام است؟

برخی از معاصرین برای تحقّق وحدت این گونه پیشنهاد می کنند که شیعه و اهل سنّت باید تمام کتاب های تفسیری، حدیثی و فقهی خود را با توافق یک دیگر از نو بنویسند؛ چون تنها علّت اختلافات، راهیابی اباطیل، اساطیر و اکاذیب در کتاب های شیعه و اهل سنّت است و با شناسایی امور خلافِ واقع و جدا کردن حقایق از اکاذیب، چهره واقعی دین، نمایان شده و مورد اتّفاق همگان قرار خواهد گرفت؛ زیرا کسی با حقّ، نزاع واختلاف ندارد، در نتیجه تمام اختلافات از بین خواهد رفت.

در پاسخ ابتدایی به این پیشنهاد این پرسش ها مطرح می شوند:

1. کسانی که باید کتاب های شیعه و اهل سنّت را بررسی کنند چه افرادی و از چه گروهی باشند؟

2. معیار و ملاک برای شناخت حقّ، از باطل و راست، از دروغ چیست؟

3. آیا اهل سنّت حاضرند از کتاب هایی را که از آغاز تا فرجام صحیح می دانند و با آن ها معامله وحی منزل می کنند (مانند صحاح ششگانه یا دست کم دو کتاب صحیح بخاری و صحیح مسلم) و تمام مبانی و عقایدشان را بر پایه مندرجات آن ها بناگذاری کرده اند، دست بردارند

ص: 1786

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

***

و آن ها را بازنویسی کنند؟

برخی دیگر پیشنهاد می کنند که باید مشترکات دو فرقه اخذ گردد.

در پاسخ این پیشنهاد می گوییم: مشترکات کدامند؟

آیا توحید و عقیده به یگانگی باری تعالی است؟

در همین مقام، نخستین نزاع بر سر صفات باری تعالی است، آیا خداوند متعال جسم است؟

اهل سنّت مقامی را برای ابوبکر قائلند که برای احدی قائل نیستند، می گویند: خداوند متعال برای او به خصوص تجلّی خواهد کرد و او خدا را آن چنان که هست، خواهد دید. (1) البتّه خودشان در سند این حدیث خدشه می کنند، ولی باید دانست که جاعلان این گونه اباطیل چه کسانی هستند؟ ملاک و معیار شناخت این افراد چیست؟

از مشترکات، همین مسأله امامت است. پس دست کم بایستی اهل سنّت قائل شوند که بحث از امامت و تحقیق از امام واقعی که نایب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است، بحث از یکی از مشترکات بوده و از اسباب تقریب بین مذاهب است. پس چرا آن را از اسباب تفرقه به حساب می آورند؟

آری، عدّه ای بحث از امامت را بحثی غیر ضروری می دانند و با

ص: 1787


1- . الدر النضید: 97

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

***

این وجود ما را به تقریب بین مذاهب فرا می خوانند و این درست در زمانی است که گروهی از آنان هنوز شیعیان را مسلمان نمی دانند (!!)

آری، آنان فرقه های مجسّمه، مرجئه و خوارج را مسلمان می دانند، ولی نسبت به ما، نه این که در اسلام ما شکّ داشته باشند، بلکه ما را مسلمان نمی دانند.

شاهد این که در این اخیر در عربستان سعودی کتابی به نام مسألة التّقریب بین أهل السّنّة والشّیعة نوشته شده، که به مؤلّف کتاب به جهت تألیف این کتاب، مدرک تحصیلی اعطاء شده است (!!)

نگارنده این کتاب پس از ورود به مباحث و ذکر مطالبی، چنین می نویسد:

راهی برای تقریب بین ما (یعنی اهل سنّت) و بین شیعه نیست، مگر این که شیعیان مسلمان شوند (!!) و تا اینان مسلمان نشوند تقریب معنا ندارد (!!)

ولی ما در حقّ آنان چنین نمی گوییم؛ بلکه می گوییم: بیایید به کتاب خدا و سنّت قطعی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله که خود معترف به آن هستید، عمل کنید! ما در بحث از سند و دلالت «حدیث ثقلین» به تفصیل در این باره سخن گفته ایم. (1)

ص: 1788


1- . ر. ک نگاهی به حدیث ثقلین: 31- 53

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

بخش دوم جانشین پیامبر خدا کیست …

علی یا ابوبکر؟ …

اهل سنّت در کتاب های کلامی خود طرف نزاع را سه نفر می دانند و عبّاس عموی پیامبر را نیز اضافه می کنند؛ ولی می گویند: چون عبّاس به نفع علی علیه السلام کنار رفته است، ناگزیر نزاع به دو نفر منحصر می شود.

به نظر می رسد قضیّه امامت عبّاس، در زمان عبّاسیان مطرح شده است و در صدر اسلام سابقه نداشت و دلیلی در دست نیست که عبّاس، ادّعای امامت و خلافت بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله کرده باشد؛ بلکه عباس در قضایای سقیفه، طرفدار امیر مؤمنان علی علیه السلام بوده و با آن حضرت بیعت نموده و تا آخرین لحظه هم شنیده نشده که در مقابل آن حضرت ادّعای خلافت و امامت کرده باشد. پس این که طرف نزاع سه نفر بوده اند، قولی است باطل و بر خلاف اتفاق مسلمانان.

ص: 1789

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

دیدگاه دیگر …

برخی بر این عقیده اند که اصلًا بین علیّ بن ابی طالب علیهما السلام و ابوبکر ابن ابی قحافه نزاعی وجود نداشته است. آنان برای اثبات این دیدگاه 6 مطلب را دستاویز خود قرار داده اند:

1. امیر مؤمنان علی علیه السلام به ترتیب با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کردند، پس نزاعی با آنان نداشتند.

2. حضرت علی علیه السلام همواره در نماز خلفا حاضر می شدند و آنان را قبول داشتند.

3. بین حضرت علی علیه السلام و خاندانش و بین خلفای سه گانه پیوند نسبی بوده است.

به عبارت دیگر، آنان به یک دیگر دختر داده و دختر گرفته اند و این ایجاد نسبت و دامادی، با نزاع و مخالفت و دشمنی نمی سازد؛ زیرا طبیعی است که اگر انسان به کسی دختر دهد و آن دختر بیمار شود، ناگزیر برای عیادت از او به منزل داماد خواهد رفت. پس رفت و آمد و نشست و برخاست وجود دارد و این امور با اختلاف و نزاع جمع نمی شود.

4. امیر مؤمنان علی علیه السلام فرزندانی به نام ابوبکر، عمر و عثمان داشتند و در صورتی که آن حضرت با خلفا منازعه داشته باشند چگونه

ص: 1790

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

این نام ها را برای فرزندانشان اختیار فرموده اند؟

گفتنی است که روی موارد سوّم و چهارم بیش از دیگر موارد تأکید شده است.

5. احادیثی در مدح شیخین از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل شده است.

در مواردی به آن حضرت نسبت می دهند که فرمودند:

اگر مردی را نزد من بیاورند که مرا بر ابوبکر و عمر برتری دهد بر او، تازیانه می زنم و حدّ شخصی را که بر دیگران افترا می زند بر او جاری می کنم.

6. حضرت علی علیه السلام برای حفظ وحدت بین جامعه مسلمانان از حقّ خود چشم پوشی کردند.

پاسخ از این دیدگاه …

اینک این موارد ششگانه را بررسی می نماییم. درباره بیعت امیر مؤمنان علی علیه السلام سؤالات زیر مطرح می شود:

1. بیعت چیست؟

2. آیا بیعتی بین امیر مؤمنان علی و خلفا واقع شده است؟

3. اگر بین امیر مؤمنان علی و خلفا بیعتی واقع شده، وقوع آن

ص: 1791

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

چگونه بوده است؟

4. اگر بین امیر مؤمنان علی و خلفا بیعتی واقع شده، در چه زمانی بوده است؟

5. آیا اساساً امامت از طریق بیعت قابل اثبات است یا نه؟

ما برای اثبات خلافت و امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام به ادلّه سه گانه قرآن کریم، سنّت قطعی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و عقل تمسّک می کنیم و منظور ما از دلیل عقلی، قاعده قبح تقدّم مفضول بر فاضل است و این قاعده را حتّی ابن تیمیّه نیز قبول دارد.

اما اهل سنّت، پس از اقرار به عدم وجود نصّ بر امامت ابوبکر و تنزّل از ادّعای افضلیت او، راهی جز اجماع صحابه و بیعت آنان با وی ندارند.

بیعت چیست؟ …

بیعت، قراردادی است اجتماعی؛ به این معنا که عدّه ای با فردی قراری منعقد می نمایند که شخصی که با او بیعت شده تعهّد می کند که- برای مثال- از کشور بیعت کنندگان حفاظت نماید، امور مورد احتیاج آنان را تأمین کند، خدمات فرهنگی و بهداشتی و … در حقّ آنان انجام دهد. بیعت کنندگان نیز متعهّد می شوند که از او اطاعت کنند و در مواردی اگر به کمک مالی و یا جانی نیاز داشت (البتّه بر طبق ضوابطی)

ص: 1792

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

با او مساعدت و همکاری نمایند. بعد از اظهار تعهّد از طرفین، «بیعت» که همین قرارداد اجتماعی است، محقَّق می شود. (1)

بیعت شرعی …

آن گاه که بیعت منعقد شد این پرسش مطرح است که چه دلیلی وجود دارد که طرفینِ قرارداد به تعهّدشان وفا نمایند؟

به عبارت روشن تر، بعد از انعقاد چنین قراردادی، وجوب و لزوم اطاعت بیعت کنندگان نسبت به شخصی که با او بیعت کرده اند از کجا ثابت می شود؟ و به چه دلیلی شخصی که با او بیعت شده حقِّ حاکمیّت و فرمان بری پیدا می کند؟

پاسخ این پرسش را با آیه کریمه ای توضیح می دهیم. قرآن کریم می فرماید:

«یا أیُّهَا الَّذِیْنَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»؛ (2) ای کسانی که ایمان آورده اید! به عقدهایتان وفا کنید.

خلاصه استدلال به این آیه مبارکه برای مشروعیّت بیعت چنین است: وقتی دو نفر با هم معاهده کردند (چون عهد و معاهده نیز در

ص: 1793


1- . ر. ک: النهایة فی غریب الحدیث: 1/ 174، مقدّمه ابن خلدون: 1/ 209
2- . سوره مائده: 5/ 1

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

واقع نوعی قرارداد و پیمان است، علاوه این که در روایاتی، عقد به عهد که همان پیمان مؤکّد است، تفسیر شده است) بایستی بر طبق معاهده وفا کنند.

آیا امامت و خلافت با بیعت محقَّق می شود؟ …

مشروعیّت بیعت با استناد به آیه کریمه نسبت به قراردادهای اجتماعی بین مردم و شخصی که با او بیعت شده است، اثبات شد، اکنون با این دو پرسش مشروعیت آن را توضیح می دهیم.

آیا نتیجه این مشروعیّت، اولی به تصرّف بودن شخصِ بیعت شده نسبت به بیعت کنندگان را نیز مفید خواهد بود؟

از طرفی، در فرضی که خود حاکم و شخص بیعت شده با قانون ها و قراردادهای مقرّر بین طرفین مخالفت کند باز هم وفا به این پیمان برای بیعت کنندگان واجب خواهد بود؟

طبیعی است که در اثر ظهور انحراف و تخلّف، وجوب اطاعت از بین می رود و این جاست که لزوم معصوم بودن شخصِ بیعت شده مطرح می شود و با لزومِ عصمت، تلاش هایی که برای تحقّق بیعت انجام یافته، اثباتِ امامت خلفا نقش بر آب می شود.

گفتنی است که تمام این بحث ها به عنوان مماشات و بر فرض تسلیم است، وگرنه وقتی ثابت شود که حقّ تعیین خلیفه و جانشین

ص: 1794

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

پیامبر، منحصراً به خداوند متعال مربوط است و بندگان را در این زمینه هیچ گونه نقشی نیست، اساس این مباحث درهم می ریزد.

از قضایای جالب توجّه درباره اثبات اعتقاد شیعه مبنی بر عدم جواز دخالت بندگان نسبت به امام و جانشین پیامبر صلی اللَّه علیه وآله قضیّه ای است که ابن هشام و حلبی در کتاب های سیره خودشان آورده اند، این قضیه در دیگر کتاب های سیره نیز آمده است.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در آغاز رسالت خویش به سراغ قبیله ای از قبایل عرب برای دعوت به اسلام تشریف بردند. بعد از مذاکره با بزرگان قبیله، آنان چنین اظهار کردند: آیا اگر ما دعوت شما را بپذیریم و از شما حمایت کنیم و با دشمنانتان بجنگیم، مقام ریاست و خلافت و سرپرستی امّت را بعد از خود به ما واگذار می کنید؟

در شرایطی که گرویدن حتّی یک نفر به جماعت مسلمانان به نفع اسلام بود، آن حضرت هیچ گونه وعده ای به آن ها ندادند، بلکه با صراحت تمام اعلام فرمودند:

الأمر إلی اللَّه یضعه حیث یشاء؛ (1)

این امر به دست خداست، او به هر که بخواهد واگذار می کند.

ص: 1795


1- . البدایة والنهایه: 3/ 171، الاصابه: 1/ 52، تاریخ الاسلام: 1/ 286

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

بیعت با ابوبکر چگونه محقّق شد؟ …

بنابر تصریح منابع تاریخی، نخستین کسی که با ابوبکر بیعت کرد، عمر بن خطّاب بود. بعد از او یک یا دو نفر از مهاجرین فقط (!!) و پس از آن، اندکی از انصار که اوّلین آن ها بشیر بن سعد بود، بیعت کردند، ولی بسیاری از انصار و دیگر مهاجرین و به خصوص تمام بنی هاشم و بزرگان صحابه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هیچ یک در سقیفه حاضر نبودند و با او بیعت نکردند.

آن چه گذشت بحث به اصطلاح «کبروی» بود، اکنون بحث را در «صغری» پیاده می کنیم.

در بحث از حقیقت بیعت عنوان شد که بیعت، یک قرارداد اجتماعی است، به راستی اجتماعی که در اثر بیعت آنان، امامت ابوبکر تحقّق پیدا کرد کدام است؟

آن چه از ادلّه مسلّم و تاریخی قطعی برمی آید، بیعت کنندگان با ابوبکر در سقیفه بنی ساعده چهار نفر بوده اند:

1. عمر بن خطّاب،

2. سالم مولای ابی حذیفه،

3. ابو عبیده جرّاح،

ص: 1796

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

4. پیرمردی به سیمای اهل نجد. (1) آیا با بیعت این افراد معدود (که در واقع، افرادی هم نبوده اند، بلکه دو فرد بوده اند) معقول است که وجوب اطاعت ابوبکر بر تمام امّت اسلامی در شرق و غرب عالم ثابت شود؟

آیا حضرت علی با ابوبکر بیعت کرد؟ …

همان گونه که اشاره شد، برخی می گویند: امیر مؤمنان علی علیه السلام با ابوبکر بیعت کرد. ما این ادعا را از چهار محور پاسخ می دهیم:

نخست آن که این ادّعا باید نقد و بررسی شود.

دوم آن که بیان شد که بیعت، یک نوع قرارداد و به اصطلاح یک امر انشایی است و حقیقت انشا- بنا بر مسلک تحقیق و آن چه که نظر بزرگان، بدان منتهی می شود- عبارت از اعتبار و ابراز است. اگر بپذیریم امیر مؤمنان علی علیه السلام دست در دست ابوبکر ابن ابی قحافه گذاشته باشند، ولی از کجا معلوم که با این دست در دست گذاشتن، خلافت و لزوم اطاعت او را هم اعتبار کرده باشند؟

اگر کسی بگوید: ظاهر حال هر بیعت کننده ای این است که با این کار، اعتباری را که روح بیعت به وجود آن است، اظهار و ابراز می کند؛

ص: 1797


1- . ر. ک: تاریخ طبری: 3/ 206- 201، البدایة والنّهایه: 6/ 225، الکامل فی التاریخ: 2/ 223

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

می گوییم: آری، ظاهر حال همین گونه است و در جای خود ثابت شده که چنین ظواهری حجّت هستند، ولی همه این ها در صورتی است که آن ظاهر به معارضی اقوی مبتلا نباشد، در صورتی که در مورد ما خطبه شقشقیّه و نظیر آن از امیر مؤمنان علی علیه السلام صادر شده است که حضرت در آن چنین تصریح فرمودند:

واللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَها ابْنُ أبی قُحَافَةِ؛ (1)

به خدا سوگند! ابوبکر بن ابی قحافه منصب خلافت و جانشینی را به خود بست و حال آن که حقّ او نبود.

سوم آن که اگر بیعتی بین حضرت علی علیه السلام و ابوبکر واقع شده، بنابر نقل مورّخان در شرایطی بوده که هرگز نمی توان به آن حضرت نسبت رضایت به خلافت ابی بکر را داد، برای آگاهی بیشتر در این زمینه کافی است به کتاب الامامة والسیاسة تألیف ابن قتیبه دینوری رجوع شود تا چگونگی قضیّه تا حدودی روشن گردد.

برخی از اهل سنّت برای فرار از پذیرش این واقعیّت چاره ای ندیدند جز این که انتساب این کتاب را به ابن قتیبه منکر شوند؛ و این راه نیز دردی را دوا نمی کند؛ زیرا به یقین این کتاب از مؤلفات ابن قتیبه

ص: 1798


1- . نهج البلاغه: 48، خطبه سوّم (شقشقیّه)

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

است، بزرگان اهل سنّت در قرون گذشته، مطالبی را از آن نقل کرده و به صراحت به ابن قتیبه نسبت داده اند. (1) چهارم آن که اگر بیعتی بین حضرت علی علیه السلام و ابوبکر واقع شده، بنابر نقل صحیح بخاری بعد از شهادت حضرت صدّیقه طاهره فاطمه زهرا علیها السلام بوده است.

از طرفی بنا به نقل اهل سنّت شهادت حضرت زهرا علیها السلام شش ماه بعد از رحلت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بوده است، آن سان که در صحیح بخاری آمده است. بنابراین، چرا حضرت علی علیه السلام در این مدت طولانی بیعت نکرده است؟

چرا حضرت زهرا علیها السلام را به بیعت وادار نکرده اند؟

با وجود چنین دلایلی اگر در ظاهر حضرت علی علیه السلام با او بیعت کرد، کجا ظهوری برای آن بیعت منعقد می شود که نشان گر امضای خلافت ابوبکر باشد و اطاعت او را بر امّت لازم بداند؟

البتّه تمام این موارد بر فرضی است که امر خلافت و امامت با بیعت قابل اثبات باشد که بطلان این مطلب پیش تر بیان گردید.

ص: 1799


1- . برای نمونه رجوع شود به کتاب العقد الثمین فی تاریخ البلد الامین: 6/ 72

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

حضرت علی و حضور در نماز جماعت خلفا …

برخی از اهل سنّت ادّعا کرده اند که امیر مؤمنان علی علیه السلام در نماز خلفا شرکت می کرد. می توان گفت که این ادّعا از مصادیق بارز «رُبَّ مَشْهُورٍ لا أَصْلَ لَهُ» است که چه بسیار مطالب و قضایای مشهوری که اصل و ریشه درستی ندارند.

البته به رغم این که حتّی برخی از بزرگان، این قضیّه را به عنوان امر مسلّمی اتّخاذ کرده اند، ولی ما تا کنون مدرک معتبر و قابل اعتنایی برای تثبیت این مطلب نیافته ایم؛ چرا که سند معتبر و غیر قابل مناقشه ای در دست نیست که آن حضرت همواره به نماز خلفا حاضر می شده اند؟

آن چه در این باره موجود است مطلبی است که ابو سعد سمعانی در کتاب انساب الأشراف آورده است که در واقع می توان آن را از معجزات امیر مؤمنان علی علیه السلام در ارتباط با رسوا کردن مخالفان به شمار آورد، در این قضیّه نقشه قتل آن حضرت را پی ریزی کرده بودند. ما این جریان را در بحث های خود نقل کرده ایم. (1) شاید این واقعه حاکی از آن باشد که هنوز امیرالمؤمنین علیه السلام با

ص: 1800


1- . أنساب الأشراف: 3/ 95. برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر. ک: نگاهی به حدیث ولایت: 50- 53 از همین نگارنده

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

ابوبکر بیعت نکرده بودند و یا عدم رضایتشان بر همگان معلوم بوده، وگرنه وجهی برای این نبود که به قتل آن حضرت تصمیم بگیرند.

آیا بین امیر مؤمنان علی و خلفا پیوند سببی بود؟ …

بنابر تحقیق مسلّم و غیر قابل انکار انتسابات و پیوندهایی که بین بنی هاشم و امویان رخ داده «یکطرفی» بوده است، به این معنا که عمدتاً امویان و دیگر مخالفان بوده اند که با بنی هاشم پیوند بسته و از بنی هاشم دختر گرفته اند، ولی در بنی هاشم، کسی نیست که از مخالفان دختری گرفته باشد. دست کم آن چه مسلّم و قطعی است این که مادر هیچ یک از ائمّه اطهار علیهم السلام از امویان نمی باشد.

در این زمینه دو مورد قابل بحث و تحقیق است:

1. دامادی امام محمد باقر علیه السلام با قاسم بن محمّد بن ابی بکر.

قاسم از فقهای مدینه و شخصی موجَّه و وزین بوده است که حضرت امام باقر علیه السلام، امّ فروه دختر او را به همسری گرفتند. این مخدّره، مادر امام صادق علیه السلام است.

2. ازدواج امّ کلثوم دختر حضرت علی علیه السلام با عمر بن خطّاب.

اهل سنّت می گویند: وقتی شما در خطاب به امامان خود می گویید:

ص: 1801

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

اشْهَدُ أنَّکَ کُنْتَ نُوراً فی الأصْلابِ الشّامِخَةِ والأَرْحَامِ المُطَهَّرَةِ؛

گواهی می دهم که شما به صورت نوری در پشت مردانی عالی درجه و رحم های پاک و دور از پلیدی بوده اید؛

پس ابوبکر که پدر بزرگ مادرِ امام صادق علیه السلام است از «اصلاب شامخه» می باشد و باید به ایمان و پاکی او قائل بشوید.

در پاسخ این استدلال چنین می گوییم:

هر دو مقدّمه این استدلال صحیح و بدون تردید مورد تصدیق شیعه است، به این معنا که تردیدی نیست که امّ فروه دختر قاسم، همسر امام محمّد باقر و مادر ششمین امام شیعیان جعفر بن محمّد الصّادق علیهما السلام است و قاسم نواده ابوبکر می باشد.

از طرف دیگر نیز شکّی نیست که مضمون عبارت یاد شده که از فرازهای زیارت وارث است از اعتقادات شیعیان به شمار می رود؛ ولی نتیجه ای که از این دو مقدّمه گرفته شده، از مواردی است که مادرِ جوان مرده بدان می خندد؛ زیرا که

اوّلًا بر آشنای با استعمالات عرب پنهان نیست که منظور از واژه «اصْلاب» در زیارت شریفه، اجداد پدری هستند (1) و اجداد پدری

ص: 1802


1- . لسان العرب: 1/ 527- 526

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

امامان شیعه علیهم السلام، تا حضرت آدم ابوالبشر معلوم بوده و روشن است که هیچ ارتباطی با «ابوبکر» ندارند.

ثانیاً منظور از واژه «ارحام» بانوانی هستند که نور امام علیه السلام از پشتِ پدر به رحم آن بانو منتقل شده است، که در نتیجه در خود امامان شیعه، همسر هر امامی که مادرِ امام بعدی به شمار می رفته بدون شکّ، طاهره و مطهّره بوده و این معیار در جانب مادران ائمّه علیهم السلام تا حضرت حوّاء همین گونه است.

برای مثال «سَلمی» همسر حضرت هاشم علیه السلام بانویی طاهره و مطهّره بوده است، که این بانو، مادر حضرت عبدالمطّلب به شمار می رود.

هم چنین همسر حضرت عبدالمطّلب علیه السلام که مادر حضرت ابوطالب علیه السلام است نیز بانویی پاکدامن، طاهره و مطهّره بوده است.

با عنایت به آن چه بیان شد به طور کامل روشن گشت که «ابوبکر ابن ابی قحافه» نه در شمار «اصلاب» قرار می گیرد و نه در عداد «ارحام» و اساساً، این دو کلمه، هیچ گونه ارتباطی با ابوبکر ندارند، تا این که شیعه، ملزَم به تکریم جناب ایشان (!!) باشد.

ص: 1803

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

چگونگی ازدواج امّ کلثوم با عمر …

مورد دوم ازدواج امّ کلثوم علیها السلام دختر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام با عمر بن خطّاب بود که می خواهند بدین وسیله فضیلتی را برای عمر اثبات و آن چه را که بعد از رحلت رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله بوده، انکار کنند. این مورد نیز به بررسی و نقد نیاز دارد.

این قضیّه از دو جهت باید به دقّت بررسی شود:

1. از جهت روایات شیعه.

2. از جهت روایات مخالفان.

از نظر روایات معتبر شیعه، جریان چنین است:

عمر بن خطّاب از امیر مؤمنان علی علیه السلام، دختر کوچکترشان حضرت امّ کلثوم را خواستگاری نمود، حضرت علی علیه السلام از این که دخترشان کم سنّ و سال است و آمادگی برای ازدواج ندارد به او پاسخ ردّ دادند.

پس از زمانی عمر، عبّاس عموی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را ملاقات نمود و از او پرسید: آیا عیب و عاری در من سراغ داری؟!!

عبّاس گفت: مگر چه اتّفاقی افتاده؟ منظورت از این سؤال چیست؟

عمر گفت: از فرزند برادرت- یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام- دخترش را خواستگاری نمودم، ولی به من جواب ردّ داد.

ص: 1804

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

آن گاه عمر، عبّاس (بلکه امیرالمؤمنین علیه السلام و بنی هاشم) را تهدید کرد و افزود: به خدا سوگند! چاه زمزم را پر می کنم، آثار جلالت و عظمت بنی هاشم را (در مکّه و مدینه) از بین می برم و دو نفر شاهد علیه علی بر دزدی او اقامه می نمایم و حدّ سارق بر او جاری می کنم.

عبّاس نزد امیر مؤمنان علی علیه السلام آمد و آن چه بین او و عمر گذشته بود به عرض آن حضرت رساند و از آن بزرگوار خواست که تصمیم گیری درباره این ازدواج را به او واگذار نماید.

امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز به تقاضای عمویشان به این خواستگاری پاسخ مثبت دادند. آن گاه عبّاس، امّ کلثوم را به عقد عمر درآورد.

پس از آن که عمر کشته شد، امیرالمؤمنین علیه السلام آن مخدّره را به خانه خودشان انتقال دادند.

و آن گاه که از امام صادق علیه السلام درباره این ازدواج سؤال شد.

حضرت فرمودند:

إنّ ذلک فرج غصباه؛ (1)

این ناموسی است که از ما غصب شده است.

ص: 1805


1- . ر. ک: فروع کافی: 5/ 346 و 6/ 115

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

گفتنی است که عدّه ای از قدمای بزرگ شیعه مانند شیخ مفید رحمه اللَّه و سیّد مرتضی رحمه اللَّه اصل واقعه تزویج و حتّی مجرّد اجرای عقد را نفی کرده اند و عدّه بسیاری از بزرگان شیعه با ادلّه عقلی و نقلی اصل ازدواج را تکذیب نموده اند.

از روایات شیعه- که از نظر سند قابل مناقشه نیستند- چیزی بیش از این که بیان گردید، برنمی آید و چنین ازدواجی اگر واقع شده باشد بر چیزی که مطلوب آن هاست، دلالت ندارد.

بررسی دیدگاه اهل سنّت …

پیش از آن که روایات مخالفان را بررسی نماییم تذکّر این نکته ضروری است که قضیّه تزویج امّ کلثوم آن چنان که ادّعا می شود و با آب و تاب نقل می کنند در صحیح بخاری، صحیح مسلم و دیگر صحاح ششگانه نیامده است، هم چنین در اکثر قریب به اتّفاق مسانید و معاجم مشهور و معتبر عامّه، اثری از کیفیّت این واقعه یافت نمی شود.

این موضوع جدّاً جای دقّت و توجّه است که واقعه ای که این گونه برای اهل سنّت مؤثّر است، چگونه از روایت تفصیل آن غفلت کرده اند و اساساً آیا غفلت یا تغافل در نقل چنین امری با این همه اهمیّت، جا دارد؟

نه؛ بلکه معلوم می شود که اصل واقعه پایه و اساسی ندارد، وگرنه

ص: 1806

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

به این آسانی از آن نمی گذرند، گرچه در نظر ما شیعیان، اثبات امر امامت و خلافت با آن رفعت و جلالتی که دارد، با چنین اموری حتّی اگر وقوعش مسلّم باشد (تا چه رسد به این که اصل وقوع، هنوز مورد ابهام است) آب در هاون کوفتن و خطّ بر آب نقش کردن است.

پس از تذکّر این نکته، به بررسی روایاتی که در کتاب های اهل سنّت آمده است می پردازیم:

آنان این واقعه را از دو طریق نقل کرده اند:

1. طریق اهل بیت. (1) 2. طریق غیر اهل بیت. (2) بزرگان اهل جرح و تعدیل از محققان اهل سنّت روایات هر دو طریق را تضعیف کرده اند و هیچ یک را قابل اعتنا ندانسته اند.

افزون بر این، متن این روایات مضطرب و آشفته است که همین اضطراب متن از نظر محققان، از اسباب تضعیف حدیث است.

نتیجه این که:

ص: 1807


1- . تهذیب التهذیب: 1/ 44، 11/ 382، 4/ 106
2- . الطبقات الکبری: 8/ 462، المستدرک علی الصحیحین: 3/ 142، السّنن الکبری: 7/ 63 و 114، تاریخ بغداد: 6/ 182، الاستیعاب: 4/ 1954، اسد الغابة: 5/ 614، الذّریّة الطّاهره: 157- 165، مجمع الزّوائد: 4/ 499، المصنّف صنعانی: 10354

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

اوّلًا: در میان کتاب های اهل سنّت، کتاب های معتبری مانند صحاح و اکثر قریب به اتّفاق مسانید و معاجم نام و نشانی از وقوع این تزویج با میل یا رضایت حضرت امیر علیه السلام یافت نمی شود.

ثانیاً: این واقعه در دیگر کتاب های اهل سنّت از دو طریق نقل شده، حدیثی که خودشان بر صحّت سند آن اتفاق نظر داشته باشند، موجود نیست.

ثالثاً: متن روایات موجود (با چشم پوشی از مشکل سندی) از اضطرابی عجیب در ذکر جوانب مختلف واقعه برخوردار است، (1) و محقّقان حدیث شناس، روایاتی را که دارای اضطراب متن باشند معتبر ندانسته و تضعیف می نمایند.

بنابر آن چه گذشت با توجه به روایات شیعه- در صورتی که اصل واقعه را انکار نکنیم و روایات وارده را نیز از ظاهرش که دلالت بر وقوع واقعه می نماید منصرف ننماییم، که البته خود این دو مطلب نیز جای بحث و تحقیق عمیقی دارد- نهایت چیزی که امکان دارد به آن ملتزم شویم این است که امیر مؤمنان علی علیه السلام با مراجعات مکرّر و پافشاری و اصرار بسیار زیاد عمر بن خطّاب (که در روایات مخالفان

ص: 1808


1- . ر. ک: الطبقات الکبری: 8/ 463، الاصابة: 4/ جزء 8/ 275، رقم 1473، البدایة والنّهایه: 5/ 330، انساب الأشراف: 2/ 412، المستدرک علی الصحیحین: 3/ 142

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

نیز کاملًا مشهود است) و پس از ردّ و انکارها و اعتذارهای مختلف از جانب آن حضرت و سرانجام تهدیدهای گوناگون از ناحیه عمر و واسطه قرار دادن عمر، عقیل و عبّاس را، (که مدارک عامّه، با صراحت حاکی از تمام این امور است) در شرایطی ناهنجار و بدون رضایت قلبی، امر تزویج ام کلثوم را به عمویشان عبّاس واگذار فرمودند.

عبّاس نیز پس از اجرای عقد، حضرت امّ کلثوم را به خانه عمر بردند و بعد از مدّتی کوتاه، خلیفه به قتل رسید و امیرالمؤمنین علیه السلام، دخترشان را به منزل خودشان برگرداندند.

به راستی کدام عاقل باانصاف، چنین واقعه ای را دلیل بر وجود ارتباطات به اصطلاح حسنه بین امیرالمؤمنین علیه السلام و عمر بن خطّاب می داند؟

از سوی دیگر در متون روایات اهل سنّت مطالب واهی آمده که امیرالمؤمنین علیه السلام آن بانو را برای عمر با آرایش و زینت فرستاده و خلیفه او را برانداز کرده (!!) و در این ازدواج آمیزشی رخ داده، این بانو فرزندانی برای عمر آورده و دیگر مطالب بی اساس، همه این ها کذب و افترا و جعل و وضع بوده و هیچ ارزشی ندارند.

نوشته اند که عمر بالای منبر علّت اصرار زیاد خود را بر این وصلت فرمایش رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله قرار داده که آن حضرت فرمود:

ص: 1809

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

کلّ حسب ونسب منقطع یوم القیامة إلّاحسبی ونسبی؛ (1)

هر پیوند حسبی و نسبی در روز رستاخیز گسستنی است جز پیوند حسبی و نسبی من.

عمر بنا به ادّعای خودش می خواهد با انتساب به فاطمه زهرا علیها السلام، به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله انتساب پیدا کند و تا روز قیامت از این انتساب نفع ببرد.

اکنون قضیّه ای که نقل می شود، وجود غرضی دیگر را در اصرار انجام این ازدواج تقویت می کند.

محمّد بن ادریس شافعی می گوید: هنگامی که حجّاج بن یوسف ثقفی، دختر عبداللَّه بن جعفر را به ازدواج خود درآورد، خالد بن یزید بن معاویه به عبدالملک مروان گفت: آیا در امر این ازدواج، حجّاج را به حال خود واگذاشتی؟

عبدالملک در جواب خالد گفت: آری، مگر مشکلی در میان است؟

خالد گفت: به خدا سوگند! این کار، منشأ بزرگ ترین مشکلات است.

عبدالملک گفت: چگونه و به چه سببی؟

ص: 1810


1- . الطبقات الکبری: 8/ 463

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

خالد گفت: به خدا سوگند! ای خلیفه! از زمانی که رَمْله دختر زبیر را به ازدواج درآورده ام، تمام کینه ها و عداوت هایی که نسبت به زبیر داشتم، از دلم بیرون رفته است.

با این سخن گویی عبدالملک خواب بود و بیدار گشت و فوری به حجّاج نوشت: دختر عبداللَّه را طلاق بده.

حجّاج از فرمان خلیفه وقت اطاعت نمود. (1) البتّه طبع پیوند ازدواج و ایجاد فامیلی همین است که منشأ از بین بردن عداوت ها و کدورت های گذشته خواهد شد و یا دست کم آن ها را تعدیل خواهد کرد. این مطلب با اغراض سوء امویان منافات داشت که درصدد بودند به هر وسیله ممکنی بغض بنی هاشم را در دل ها به خصوص در دل های عمّالشان بپرورانند.

از این رو عمر بن خطّاب با این هدف به این ازدواج پافشاری می کرد که شاید از طریق این فامیلی با بنی هاشم و به خصوص بیت امیرالمؤمنین علیه السلام، بتواند مسیر فکری جامعه مسلمانان را نسبت به قضایای سقیفه و آن چه که از طرف او و هوادارانش بر سر فاطمه زهرا علیها السلام آمده بود، منحرف سازد.

ص: 1811


1- . مختصر تاریخ مدینة دمشق: 6/ 205

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

حضرت امیر و نام گذاری با اسامی خلفا …

از دیرباز نام گذاری از طرف افرادی که صاحب عنوان، شخصیت و مقام هستند- چه به حق و چه به باطل- امری رایج بوده است. برای مثال با مراجعه به تاریخ، مواردی دیده می شود که اگر نام کسی خوشایند رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نبود، آن حضرت آن نام را به نام دیگری تبدیل می کردند، در مورد دیگر آن حضرت به امام حسن و امام حسین علیهما السلام و جناب محسن علیه السلام ابتداءً نام گذاری فرمودند.

در موارد بسیاری حاکمان و خلفای ستم پیشه نیز روی برخی جهات سیاسی یا اجتماعی برای افرادی نام تعیین می نمودند و به خاطر جریانات حاکم بر موقعیّت موجود، اولیای آن اطفال از مخالفت با آن حاکم، خودداری می نمودند.

این مطلب درباره عمر، فرزند امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز مورد تصریح بزرگان اهل سنّت است. حافظ مزّی، ابن حجر عسقلانی و گروهی دیگر از نگارندگان بزرگ اهل سنّت در این زمینه چنین نگاشته اند:

هنگامی که «صَهْباء بنت ربیعه» همسر امیرالمؤمنین علیه السلام فرزند پسری به دنیا آورد، عمر بن خطّاب، نام این فرزند را «عمر» گذارد (!!) (1)

ص: 1812


1- . تهذیب الکمال: 21/ 467، تهذیب التهذیب: 7/ 411

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

به نظر ما این کار عمر نیز در راستای همان هدفی بوده که با آن همه ارعاب و تهدید به خواستگاری دختر امیرالمؤمنین علیه السلام اقدام کرد. آن سان که در تاریخ آمده است، معاویه مبلغ هنگفتی برای جناب عبداللَّه بن جعفر (داماد امیرالمؤمنین علیه السلام و شوهر حضرت زینب کبری علیها السلام) فرستاد تا نام فرزندش را معاویه بگذارد.

افزون بر این، بیشتر نام ها، نام های مرسوم و متداولی در بین عرب بوده است و هر خانواده ای به مقتضای ذوق و سلیقه خود این نام ها را برای نوزادان خود برمی گزیدند.

به سخن دیگر، اساساً خود نام ها از نظر ذاتی قبحی نداشتند. از این رو در هیچ یک از کتاب های مخالفان حتّی متأخّرین آنان (یعنی تا حدود 50 سال پیش) نمی یابید که از این جهت علیه شیعه استفاده ای کرده باشند و این همنامی را دستاویز نفی منازعه بین امامان ما و رؤسای خودشان قرار داده باشند.

کوتاه سخن این که چنین به اصطلاح بهانه گیری ها برای نفی و اثبات امری به آن اهمیّت با آن همه دلایل متقن و غیر قابل خدشه، چیزی نیست جز این که گفته شود: «الْغَریقُ یَتَشَبَّثُ بِکُلِّ حَشیشٍ».

ص: 1813

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

نگاهی به روایت مدح شیخین …

در کتاب های اهل سنّت به امیر مؤمنان علی علیه السلام نسبت داده شده که آن بزرگوار با عباراتی مختلف، شیخین را مدح کرده اند. در روایتی آمده است که حضرت علی علیه السلام فرمود:

خَیْرُ النّاسِ بَعْدَ النَبیّین أبوبَکْرٍ ثُمَّ عُمَرُ …؛ (1)

بهترین مردم بعد از پیامبران ابوبکر سپس عمر بن خطّاب است …

ابن تیمیّه در کتاب منهاج السُّنّه چنین نقل می کند:

همواره این سخن از علی شنیده می شد که اگر مردی را به نزد من بیاورند که مرا بر ابوبکر و عمر برتری دهد، بر آن مرد، حدّ شخص افترا زننده را جاری می کنم و شلّاق می زنم.

این موضوع را از چند محور بررسی و نقد می نماییم:

1. این گونه مطالب که به امیر مؤمنان علی علیه السلام نسبت داده شده، تنها در کتاب های اهل سنّت آمده است و در هیچ یک از کتاب های شیعه حتی به ضعیف ترین سند نیامده است.

بدیهی است که استدلال به امری که مورد ادّعای یک طرف از

ص: 1814


1- . شرح المواقف: 8/ 367

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

متخاصمین است، خروج از قواعد مقرّره باب مناظره است. 2. اهل سنّت این نسبت ها را با سندهایی که حتی در نزد خودشان صحیح باشد، نقل نکرده اند.

آن چه نقل شده با عبارت های «رُوِیَ عَنْ علیٍّ؛ از علی روایت شده»، یا «وَقَدْ حُکِیَ عَنْ علیٍّ؛ از علی حکایت شده» و نظیر این متون آمده است.

به اصطلاح علم درایه و حدیث شناسی این مطالب به نحو «ارْسال» از حضرت علی علیه السلام نقل شده است، نه با سندی معتبر و قابل توجّه. روشن است که چنین منقولاتی اعتبار ندارند.

3. قراین زیادی در فرمایشات امیر مؤمنان علی علیه السلام وجود دارد و نیز روایات متواتر و بلکه فوق حدّ تواتر از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در افضلیّت امیرالمؤمنین علیه السلام از جمیع افراد نقل شده که چنین مطالبی را در مدح و منقبت شیخین توسط امیرالمؤمنین علیه السلام تکذیب می کند.

4. شواهدی وجود دارد که به یقین نشان گر کذب این نسبت ها است. برای نمونه به نقل یک شاهد اکتفا می شود.

ابن عبدالبرّ در کتاب الاستیعاب فی معرفة الاصحاب از معتبرترین کتاب های رجالی اهل سنّت از قول افرادی مانند سلمان، مقداد، ابوذر، خبّاب، جابر بن عبداللَّه انصاری، ابو سعید خدری و زید بن ارقم چنین

ص: 1815

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

نقل می کند:

نخستین کسی که اسلام آورد علیّ بن ابی طالب بود.

آن گاه می نویسد:

وَفَضَّلَهُ هؤُلاءِ عَلی غَیْرِهِ؛ (1)

این جماعت، علی (علیه السلام) را بر غیر او برتری می دادند.

گفتنی است افرادی از بزرگان صحابه که دارای چنین عقیده ای بودند خلی بیشتر هستند، ولی ابن عبدالبرّ چنین مصلحت دیده که فقط این عدّه را نام ببرد (!!)

البتّه این مطلب، عنوان جداگانه ای در کتاب های اهل سنّت دارد که: «نخستین کسی که اسلام آورد چه کسی بود؟»

ابن عبدالبرّ از قول این عدّه نقل می کند که نخستین کسی که اسلام آورد، امیرالمؤمنین علیه السلام بود.

بلکه ابن جریر طبری در روایت صحیحی نقل می کند که ابوبکر ابن ابی قحافه بعد از پنجاه نفر اسلام آورد. (2) اما برای این که این مقام را از امیر مؤمنان علیه السلام انکار کنند، اقوالی را درست کرده اند؛ از جمله این که نخستین کسی که اسلام آورده،

ص: 1816


1- . الاستیعاب: 3/ 1090
2- . تاریخ طبری: 2/ 316

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

ابوبکر بوده است.

ما اکنون در مقام ردّ و نقض این اقوال بی اساس و کاذب نیستیم، آن چه به بحث ما مربوط می شود این است که شخصیتی مانند ابن عبدالبَرّ قرطبی که از حافظان بزرگ اهل سنّت است در کتاب خود به عدّه ای از اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نسبت می دهد که آنان امیرالمؤمنین علیه السلام را بر ابوبکر تفضیل می دادند.

از طرفی هرگز دیده یا شنیده نشده که امیر مؤمنان علی علیه السلام به خاطر این عقیده، بر کسی حدی جاری کنند و یا حتّی انتقادی کرده باشند.

از این رو ابن حجر عسقلانی در این باره سر در گم شده است؛ چرا که از طرفی می بیند که به امیرالمؤمنین علیه السلام چنین نسبت داده اند که بر قائلین به تفضیل حضرتش بر ابوبکر و عمر، حدّ جاری می سازد، از طرف دیگر بر چنین افرادی که قائل به تفضیل شده اند حدّی جاری نگردیده است، و در این راستا کلام ابن عبدالبرّ را از روی ناچاری تحریف کرده و قسمت آخر سخن یعنی «وَفَضَّلهُ هؤُلاءِ عَلی غَیْرِهِ» را نقل نکرده تا به وجود چنین افرادی با این عقیده اعتراف نکند.

البته ما شواهد بسیاری در موضوعات مختلف داریم که بنای توجیه گران بر این است که هر کدام از متأخّرین وقتی که مشاهده می کند کلماتی و عباراتی از پیشینیان ایجاد دردسر می کند و در راه به کرسی

ص: 1817

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

نشاندن ادّعاهای بی اساسشان مشکلی را ایجاد می نماید، به هر وسیله ممکن، عبارت شخص پیشین را تحریف کرده و در صورت امکان آن را از دلالت ساقط می نمایند.

وه، چه روش و مسلک استواری (!!) مطالبی را به دروغ به شخصیّتی چون امیر مؤمنان علی علیه السلام نسبت می دهند و آن چه را که با این افترا منافات دارد تحریف می کنند تا در نتیجه مذهب و مکتبی را بر این دو امر بی اساس، پایه گذاری کنند.

آیا حضرت علی از حقّ خود تنازل کردند؟ …

یکی دیگر از ادّعاها در زمینه امامت و خلافت این است که می گویند: حضرت علی علیه السلام از حق خود تنازل کرد.

مگر امامت و ولایت و سرپرستی بر امّت ملک امیر مؤمنان علی علیه السلام بوده که آن حضرت از آن دست برداشته و چشم پوشی کنند؟

ممکن است انسان به دلخواه خودش از ملک شخصی خود یا ارثی که مثلًا به او رسیده چشم پوشی کند و آن را به دیگر وارثان واگذار کند و بگوید: من با شما بر سر این امر، نزاعی ندارم.

امّا از اظهارات حضرت علی علیه السلام در دوران خلافت خلفا استفاده می شود که نه تنها آن حضرت از حق مسلم خود تنازل نکرده؛ بلکه در آن دوران به مصالحی درباره حق خویش صبر کرده است. آن

ص: 1818

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

بزرگوار در گفتاری در قبال غصب امامت و خلافت خویش می فرماید:

فَصَبَرْتُ وَفِی العَیْنِ قَذًی وَفِی الْحَلْقِ شَجًی؛ (1)

پس صبر کردم آن گونه که تیغی به چشمم خلیده و استخوانی در گلویم جا داشت.

آن حضرت در فراز دیگری می فرماید:

به اطرافم نگاه کردم، دیدم کسی جز حسنین نیست، نخواستم که با انصاری که در دو نفر خلاصه می شدند- آن هم چه دو نفری- به منازعه برخیزم و این دو ریحانه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را به کشتن بدهم، از این رو نسبت به از دست رفتن آن دو، بخل ورزیدم که مبادا کشته شوند. (2) امیر مؤمنان علی علیه السلام در شکوای دیگری که از امّت جفاپیشه به خداوند متعال دارند، این گونه عرض می کنند:

خدایا! من حسنین را به تو سپردم، تا وقتی من زنده هستم مرا به داغ مرگ آنان مبتلا نساز، بعد از من هم خودت می دانی که چگونه آنان را از قریش حفظ کنی. (3)

ص: 1819


1- . نهج البلاغه: 48، خطبه 3 (شقشقیّه)
2- . همان: 68، خطبه 26
3- . شرح نهج البلاغه: 2/ 298

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

بنابراین، بسی کم لطفی است که بر «صبر و تحمّل» نام «تنازل و چشم پوشی» نهند، و حال آن که بین این دو از نظر حقیقتِ مفهوم فرسنگ ها فاصله است.

آری، آن چه در میان بوده فقط صبر بوده و صبر، و چیز دیگری جز صبر و شکیبایی در مقابل حرکات ناهنجار امّت جفاپیشه، نبوده است.

حضرت موسی بن عمران علیه السلام برای مناجات با پروردگار به کوه طور رفت و هارون را خلیفه خود در بین مردم قرار داد، که کارهای موسی را در بین مردم، موقع رفتن آن حضرت به کوه طور، انجام داده و اسباب هدایت آنان را فراهم سازد، قرآن کریم در این باره می فرماید:

«وَقالَ مُوسی لأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدِینَ»؛ (1) و موسی به برادرش هارون گفته بود: در میان قومم جانشین من باش و کارهای آن ها را اصلاح کن و از روش فسادگران پیروی نکن.

وقتی حضرت موسی علیه السلام از میقات بازگشت، مشاهده کرد که به کلّی ورق برگشته و همه امّت مرتدّ شده اند، به حضرت هارون

ص: 1820


1- . سوره اعراف: آیه 142

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

اعتراض کرد.

قرآن کریم در این باره می فرماید:

«قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی»؛ (1) (هارون علیه السلام) گفت: ای فرزند مادر! همانا قومم مرا ناتوان شمردند و نزدیک بود مرا بکشند.

به راستی آیا رواست که از صبر هارون علیه السلام در قبال ارتداد و انحراف قوم تعبیر شود که هارون از خلافت و جانشینی خود نسبت به حضرت موسی علیه السلام تنازل کرده و چشم پوشی نموده است؟

امیر مؤمنان علی علیه السلام کسی است که در حق و حقانیّت او نصوص فراوان وارد شده و در روز غدیر آن جمعیّت بسیار با او بر امامت و خلافت بیعت کردند، آیا معقول است چنین شخصیّتی همه این ها را نادیده بگیرد و- به قول معروف امروزی ها- به نفع دیگری کنار رود؟

مگر امر خلافت و منصب جانشینی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در اختیار کسی است که کارش با «نان به یک دیگر قرض دادن» سامان پذیرد؟

ص: 1821


1- . همان: آیه 150

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

آیا نفع وحدت جامعه مسلمانان بر محوری پوشالی، باطل و بی محتوا، از ضرر انحراف امّت از وصیّ برحقّ رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بیشتر بود؟

آیا برای چنین وحدتی، نفعی تصوّر می شود؟

آیا قابل تصوّر است که معصوم برای غیر معصوم تنازل کند؟

آری، پاسخ این پرسش ها نزد کسی که از اهمیّت و ارزش مقام منیع خلافة اللهی بی خبر است و یا خود را به بی خبری می زند و از نقش امام و حجّت واقعی در سرنوشت دین و دنیای مردم آگاهی ندارد؛ مثبت است، چون این گونه افراد با چنین طرز تفکّری، هیچ گاه در پی تأمین غرض خدای متعال از آفرینش ووصول به آن غرض نیستند؛ چرا که «هِمَّتُهُمْ بُطُونُهُمْ، ودِینُهُمْ دَنانیرُهُمْ».

بنابراین، هرگز امیر مؤمنان علی علیه السلام از حق خویش تنازل نکردند؛ بلکه این امّت بودند که بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، سیر قهقرایی نمودند و از منتخب خدای تعالی و رسولش عدول نمودند و آن یگانه نامزد مقام جانشینی پیامبر که خدایش بر این مقام برگزیده بود، با مشاهده انحراف و خودکامگی امّتِ جفاپیشه، چاره ای جز صبر ندید، پس صبر کرد و فرمود:

ص: 1822

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

فَصَبَرْتُ وَفِی العَیْنِ قَذًی وفی الحَلْقِ شَجًی؛

پس شکیبایی ورزیدم آن گونه که تیغی به چشمم خلیده و استخوانی در گلویم جا داشت.

قرآن کریم نیز پیش تر، از این حقیقت پرده برداشت و فرمود:

«وَمَا مُحمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنْقَلِبْ عَلَی عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَسَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ»؛ (1) و محمّد فرستاده خداست؛ و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به گذشته برمی گردید؟! و هر کس به گذشته باز گردد هرگز به خدا ضرری نمی رساند؛ و خداوند به زودی به شاکران پاداش خواهد داد.

ص: 1823


1- . سوره آل عمران: آیه 144

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

بخش سوم ویژگی های امام و خلیفه از دیدگاه اهل سنت …

ویژگی های مهم …

با عنایت به عقیده طرفین در امامت و طریق تعیین امام و جانشین رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله سخن ما این است که اگر شیعه از مبنای خود تنزّل کند باز هم ابوبکر و امثال او قابلیّت تصدّی مقام امامت را ندارند؛ چراکه اهل سنّت ضرورت وجود ویژگی هایی را برای امام و جانشین رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله ذکر می کنند.

در یک بررسی اجمالی می توان مجموعه صفات و ویژگی هایی که اهل سنّت در خلیفه و جانشین پیامبر از آن بحث می کنند افزون بر عقل، بلوغ، مرد بودن و آزاد بودن، در دو بخش خلاصه کرد.

بخش یکم. ویژگی ها و صفاتی که اعتبار آن ها مورد اجماع و اتّفاق است.

بخش دوم. صفت عصمت است، امّا بر عدم اعتبار آن اتفاق نظر دارند، یعنی می گویند: عدالت در خلیفه و جانشین پیامبر کافی است

ص: 1824

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

و به عصمت احتیاجی نیست.

البته نسبت به اعتبار برخی از آن ویژگی ها در اعصار متأخّر، اختلافاتی جزئی پیدا شده که از محلّ بحث ما خارج است؛ زیرا بحث ما درباره خلافت ابوبکر و وجود یا عدم وجود صفات مورد نظر اهل سنّت در اوست، ویژگی هایی که مورد اجماع همه آن هاست عبارتند از:

1. اجتهاد و علم،

2 عدالت،

3. شجاعت.

بنابر ویژگی نخست، امام و خلیفه پیامبر باید نسبت به مسائل دین عالم و در آن ها مجتهد باشد؛ چرا که از نقاط دور و نزدیک شبهاتی بر دین وارد می شود، و در صورتی که فاقد این صفت باشد، نمی تواند حریم دین را از نظر معنوی حفظ کند.

درباره عدالت نیز سخن این است که خلافت، نیابت از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است و شخص فاسق و فاجر قابلیّت نیابت از پیامبر معصوم را ندارد.

شجاعت نیز سومین ویژگی امام و خلیفه است که در مواقع خطر بتواند حافظ مرز و بوم کشور اسلام بوده و قدرت تصمیم گیری برای تجهیز لشکر و قیادت آن را داشته باشد.

ص: 1825

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

آیا ابوبکر واجد این ویژگی ها و صفات بوده؟ …

اکنون باید دید که آیا ابوبکر واجد شرایط معتبر بوده یا نه؟ و چنان چه جواب منفی باشد، خلافت عمر و عثمان نیز زیر سؤال می رود؛ زیرا چنان که می دانیم خلافت آن دو، فرع خلافت ابوبکر است. آن سان که امامت یازده امام شیعه پس از امیرالمؤمنین، بر امامت آن حضرت متفرّع است.

پس با بررسی منصفانه حالات ابوبکر ببینیم که آیا او واجد شرایط معتبر بوده یا نه؟

بدین ترتیب حقانیّت امامت و خلافت امیر مؤمنان علیه السلام بلامنازِع خواهد بود، چرا که پیش تر گفتیم که امر خلافت و جانشینی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بین این دو نفر مردد است.

شجاعت ابوبکر …

یکی از ویژگی ها و صفات معتبر در خلیفه و امام شجاعت است.

اینک این صفت را درباره ابوبکر در دو مقطع تاریخی بررسی می کنیم:

1. زمان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله.

2. بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله.

تردیدی نیست ابوبکر بعد از رحلت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در

ص: 1826

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

هیچ جنگی شرکت نکرد و هیچ گاه شمشیری در راه خدا به دست نگرفت و در هیچ واقعه ای نبوده تا حضور او در آن و حملاتش نشان گر شجاعت او باشد.

ابوبکر در زمان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله جوان تر بوده، طبیعی است که باید نیرو و نشاط بیشتری داشت؛ در عین حال ما جایگاه او را در تمام موارد از کتاب های اهل سنّت بررسی کردیم و نه تنها هیچ گونه بروزاتی که حاکی از شجاعت او باشد به دست نیامد؛ بلکه اموری در مواقف حسّاس از او سر زده که اسباب شرمندگی و انکسار خود و پیروانش را فراهم آورده است.

فرار ابوبکر و عمر در جنگ ها …

محققان بزرگ، سیره نویسان، تاریخ نگاران و حدیث شناسان اهل سنّت تصریح کرده اند که در جنگ احد، شرایطی پیش آمد که مشرکان بعد از شکست ابتدایی، برگشتند و تصمیم گرفتند که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را به قتل رسانده و قوای مسلمانان را منهدم کنند. در این شرایط حساس، ابوبکر و عمر نیز چون دیگران، پیامبر خدا را در میان انبوه دشمن رها کرده و تنها گذاشتند و برای حفظ جان خودشان پا به فرار گذاشتند. برای نمونه مدارک زیر فرار آن دو را

ص: 1827

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

در جنگ احد مطرح کرده اند:

1. ابوداوود طیالسی در کتاب السنن.

2. ابن سعد در کتاب الطّبقات الکبری.

3. طبرانی در کتاب المعجم.

4. ابوبکر بزّار در کتاب المسند.

5. ابن حبّان در کتاب الصحیح.

6. دارقطنی در کتاب السنن.

7. ابونعیم اصفهانی در حلیة الأولیاء.

8. ابن عساکر در تاریخ مدینة دمشق.

9. ضیاء مقدسی در المختاره.

10. متّقی هندی در کنز العمّال. (1)

حاکم نیشابوری درباره جنگ حنین روایتی را با سند صحیح از ابن عبّاس نقل می کند. ابن عباس گوید: تنها کسی که در جنگ حنین با رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله ماند و استقامت کرد، علیّ بن ابی طالب علیهما السلام بود و همه پا به فرار گذاشتند. (2) محققان بزرگ اهل سنّت که فرار ابوبکر و عمر را در جنگ خیبر

ص: 1828


1- . ر. ک: کنز العمّال: 10/ 424
2- . المستدرک علی الصحیحین: 3/ 111

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

ذکر کرده اند عبارتند از:

1. احمد بن حنبل در کتاب المسند.

2. ابن ابی شیبه در المصنَّف.

3. ابن ماجه قزوینی در سنن المصطفی (صلی اللَّه علیه وآله).

4. ابوبکر بزّار در المسند.

5. طبری در تفسیر و تاریخ.

6. طبرانی در المعجم الکبیر.

7. حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین.

8. بیهقی در السّنن الکبری.

9. ضیاء مقدسی در المختارة.

10. هیثمی در مجمع الزّوائد.

متّقی هندی در کتاب کنز العمّال فرار ابوبکر و عمر را در جنگ خیبر از افراد فوق نقل می کند. (1)

جنگ خندق و شجاعت حضرت علی …

یکی از جنگ های مهم اسلام، جنگ خندق است. در این جنگ امیر مؤمنان علی علیه السلام در برابر سپاه کفر و شرک قرار گرفت. در این

ص: 1829


1- . ر. ک: کنز العمّال: 8/ 371

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

هنگام رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمودند:

لَضَرْبَةُ عَلیٍّ فی یَوْمِ الخَنْدَقِ افْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَیْنِ؛

ضربه علی در جنگ خندق، از عبادت جنّ و انس نزد خدای تعالی برتر است.

در برخی از نقل ها چنین آمده است:

لَضَرْبَةُ عَلیٍّ فی یَوْمِ الخَنْدَقِ افْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الامَّةِ إلی یَوْمِ القِیَامَة؛ (1)

ضربه علی در جنگ خندق از عبادت تمامی امّت تا روز قیامت برتر است.

شجاعت شیخین و توجیه ابن تیمیّه …

شرط شجاعت در امام و خلیفه مسلمانان از یک طرف، فرار شیخین در مواقف حسّاس از زندگانی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از طرف دیگر، اهل سنّت را دچار گرفتاری کرده است و به فکر و چاره اندیشی افتاده اند تا این که شیخ الاسلام آنان؛ یعنی جناب ابن تیمیّه که در چنین مواردی حلّال مشاکل آنان است (!!) فکری بکر و چاره ای معقول (!!) اندیشیده است. وی در این زمینه چنین می گوید:

ص: 1830


1- . المستدرک علی الصحیحین: 3/ 32

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

بدون تردید ما قائلیم که خلیفه و حاکم اسلامی لازم است که دارای صفت شجاعت باشد؛ ولی شجاعت بر دو قسم است:

1. شجاعت قلبی.

2. شجاعت بدنی.

درست است که ابوبکر از شجاعت بدنی بی بهره بوده؛ ولی او دارای شجاعت قلبی بوده و همین مقدار از شجاعت، برای حاکم اسلامی کافی است (!!)

وی در ادامه سخنانش می گوید:

اگر شما می گویید علی اهل جهاد و قتال بوده، ما می گوییم:

عمر بن خطّاب نیز اهل قتال و جنگ در راه خداوند بوده است، ولی باید دانست که جنگ بر دو قسم است:

1. جنگ با شمشیر.

2. جنگ با دعا.

عمر بن خطّاب با دعا، در راه خداوند جنگ کرده است (!!)

آن گاه ابن تیمیّه برای اثبات شجاعت بدنی ابوبکر بن ابی قحافه- در قبال شجاعت ها و مبارزه های محیّرالعقول امیر مؤمنان علی علیه السلام با شرک ورزان- به واقعه زیر چنگ زده و چنین می نگارد:

بخاری و مسلم در کتاب خودشان روایتی را این گونه آورده اند:

ص: 1831

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

عروة بن زبیر می گوید: من از عبداللَّه، فرزند عمرو بن عاص پرسیدم: سخت ترین رفتار مشرکان با رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله کدام بود؟

جواب داد: روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله مشغول نماز بودند که عُقْبَة بن ابی مُعَیْط آمد و ردای آن حضرت را به دور گردن مبارکش پیچید و به شدّت فشار داد. در همین حال ابوبکر آمده و شانه عُقْبه را گرفت و او را به کناری زد و گفت:

آیا مردی را می کشید که می گوید: پروردگار من خداست؟ (1) ما داوری در این گفتار ابن تیمیّه را به اهل انصاف واگذار می کنیم.

آن چه گذشت موقعیّت ابوبکر درباره صفت و ویژگی شجاعت بود که به اجماع اهل سنّت در جانشین پیامبر و خلیفه مسلمانان معتبر است.

عدالت ابوبکر …

وقایع بسیاری در زمان خلافت ابوبکر واقع گردیده که همه حاکی از خلافِ عدالت اوست. از آن جمله:

1. حمله به خانه حضرت صدّیقه طاهره علیها السلام،

2. غصب فدک.

ص: 1832


1- . منهاج السنّة: 8/ 85

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

دوران خلافت ابوبکر و واقعه قتل مالک بن نویره …

اینک ما به بررسی واقعه دیگری می پردازیم که وقوعش در زمان خلافت ابوبکر، لکّه ننگی بر چهره نورانی اسلام عزیز گشت که آن، واقعه قتل مالک بن نویره است.

قبیله بنی یربوع، قبیله ای بزرگ و باشخصیّت بودند و ریاست آنان بر عهده مالک بن نویره بود. مالک، شخصیّتی بزرگ و محترم بود، او با قبیله خود به محضر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شرف یاب شدند و اسلام آوردند. آنان از جمله قبایلی بودند که تا آخرین لحظه به اسلام وفادار بودند.

از آن جایی که مالک، شخصیّتی برجسته بود، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله او را نماینده خود قرار دادند که صدقات مردم آن سامان را جمع آوری نموده و به نیابت از طرف آن حضرت، بین فقرا تقسیم کند و به آوردن آن صدقات به مدینه نیازی نباشد.

وقتی ابوبکر با انتخابِ سقیفه روی کار آمد، مالک از بیعت با ابوبکر خودداری کرد و تسلیم او نشد.

(به این جهت که هنوز بیش از حدود سه ماه از واقعه غدیر نگذشته بود، در آن واقعه، تمامی حاضران در حجّة الوداع، با امیر مؤمنان علی علیه السلام به عنوان جانشین و امام بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بیعت کرده

ص: 1833

شماره صفحه در کتاب - ص: 81

***

بودند. از این رو، سرباز زدن افرادی چون مالک بن نویره از بیعت با ابوبکر، امری معقول و موجَّه بود).

ابوبکر به بهانه این که چون مالک بن نویره صدقات را نفرستاده پس منکر زکات شده، خالد بن ولید را به جنگ مالک فرستاد. خالد و همراهانش شبانه بر مالک و قبیله بنی یربوع وارد شدند، آن ها نیز اسلحه های خود را برداشتند و مسلح شدند. هنگام نماز، اسلحه ها را بر زمین گذاشتند و مشغول نماز شدند. خالد بن ولید فرصت را غنیمت شمرده دستور داد مالک بن نویره را دستگیر کردند و فرمان داد که سر او را از بدن جدا کنند.

مالک به او گفت: چرا چنین فرمانی در حقّ من می دهی؟

گفت: تو مرتدّ شده ای.

مالک گفت: چند لحظه قبل ما با شما اذان گفتیم و نماز خواندیم و عبادت به جا آوردیم، چگونه مرتدّ شده ایم؟ لااقلّ مرا به مدینه بفرست تا با خود ابوبکر به مذاکره بنشینم و خواسته های او را اجرا کنم.

سرانجام خالد دستور داد که سر از بدن مالک جدا کردند و در همان شب، با همسر مالک همبستر شد و سر مالک و مردان قبیله بنی یربوع را نیز به جای هیزم، زیر دیگ غذا نهادند. (1)

ص: 1834


1- . ر. ک: تاریخ الطبری: 2/ 503، الکامل فی التاریخ: 2/ 357، تاریخ الاسلام: 3/ 32، الاستیعاب: 3/ 1362 و دیگر کتاب های تاریخ اسلام

شماره صفحه در کتاب - ص: 82

***

انتشار این خبر در مدینه، بلوایی برپا کرد. نه تنها امیر مؤمنان علی علیه السلام که مظهر غیرت و حقّ پرستی و دفاع از مظلوم است؛ بلکه امثال عمر بن خطّاب، سعد بن ابی وقّاص و طلحه نیز حرکت کردند و به سراغ ابوبکر رفتند و این عکس العمل ها کاملًا به مورد بود، (گرچه غیر از عکس العمل امیرالمؤمنین علیه السلام، بقیّه حرکات، رنگ خدایی نداشت که توضیح مطلب به مجال بیشتری نیاز دارد).

از طرفی، قتل عمدی مسلمانانی و از طرف دیگر زنای با زنی که تازه شوهرش را کشته اند، شورشی برپا کرد. هنگامی که خالد به مدینه برگشت، عمر بن خطّاب به او گفت: تو آدم زناکاری هستی و من خودم تو را رجم خواهم کرد. (1) در مدینه سر و صدا و بلوایی برپا شد، بنا شد که ابوبکر در این قضیّه تصمیم گیری کند. او هم بعد از مدّتی کوتاه، تصمیم نهایی خودش را در ارتباط با اجرای حکم شرع درباره خالد بن ولید گرفت.

آری، ابوبکر مجازاتی سنگین در حقّ او اجرا کرد تا دیگر کسی به فکر چنین جنایاتی نیفتد (!!) ابوبکر به خالد بن ولید نگاهی کرد و گفت:

ص: 1835


1- . نکته جالب این که: هنگامی که عمر بن خطّاب بر مسند خلافت تکیه کرد، همین خالدی را که به رجم تهدیدش کرده بود، والی دمشق گردانید (!!) (سیر اعلام النبلاء: 1/ 378)

شماره صفحه در کتاب - ص: 83

***

به نظر من ای خالد! کار بدی انجام داده ای و در تشخیص وظیفه ات به خطا رفته ای، مبادا مجدّداً با این زن همبستر شوی، باید از او جدا شوی (!!)

نهایت عکس العمل خلیفه منتخبِ سقیفه که یکی از شرایط صحّت خلافتش، به نظر خود اهل انتخاب، عدالت اوست، در قبال چنین جنایاتی، همین بود که گفت: «کار بدی انجام داده ای».

اینک بنگرید توجیه گران که خود را به اصطلاح علمای این فرقه قلمداد می کنند و همواره در صدد حلّ مشکلات علمی و اعتقادی پیروانشان (!!) می دانند درباره این واقعه چگونه قلم فرسایی کرده اند.

برخی چنین می گویند: ما خبر نداریم، شاید همسر مالک، طلاق گرفته بود و عدّه اش هم تمام شده بوده، ولی هنوز در خانه مالک بوده (!!) پس خالد، با زن شوهردار یا زنی که در عدّه بوده، زنا نکرده است (!!)

عدّه ای دیگر می گویند: شاید همسر مالک حمل داشته و در فاصله بین کشته شدن مالک و همبستر شدن خالد با او، وضع حمل کرده است؛ در نتیجه، زنا در ایّام عدّه واقع نگردیده است (!!)

قاضی عبدالجبّار معتزلی و ابن عبدالبَرّ صاحب کتاب الاستیعاب این گونه نظر داده اند: خالد در انجام این امور اندکی شتاب کرده است و شتاب هم کار بدی است (!!)

ص: 1836

شماره صفحه در کتاب - ص: 84

***

آنان در این مورد که: چرا ابوبکر او را در پی چنین امری با آن دستور خاصّ فرستاد و چرا بعد از صدور این امور زشت از او، عکس العملی نشان نداد؟ هیچ سخنی به میان نیاورده اند؛ چرا که چنین پرسش هایی لیاقت خلیفه بودن ابوبکر را زیر سؤال می برد.

مولوی عبدالعزیز دهلوی صاحب کتاب تحفه اثنا عشریّه راه حلّ و توجیه مختصرتر، بی دردسرتر و معقولانه تری (!!) را در پیش گرفته و چنین می گوید: اصلًا نزدیکی خالد بن ولید با همسر مالک دروغ است (!!)

سخن این است که اگر شهادت این همه کتاب از کتاب های اهل سنّت به وقوع چنین واقعه ای، مثبِت قضیّه نیست، پس چرا مندرجات این تألیفات را می پذیرید؟ و اگر قرار است این کتاب ها از اعتبار بیفتند، پس برای شناخت تاریخ اسلام و معارف شریعت به کجا مراجعه می کنید؟

علم و دانش ابوبکر …

ویژگی و صفت دیگری که اهل سنّت در جانشین پیامبر معتبر می دانند، علم و اجتهاد است. اکنون نگاهی کوتاه به مراتب علم و دانش ابوبکر داریم.

ما در این قسمت به علومی که مربوط به ماوراء عالم حسّ است،

ص: 1837

شماره صفحه در کتاب - ص: 85

***

- نظیر عالم ملائکه، جنّ، افلاک، حرکات کهکشان ها، منظومه ها، کرات سماوی، ساکنین دیگر کرات و خصوصیّات زیست آن ها و … -

نمی پردازیم، فقط به علومی که داشتن آن ها شایسته یک دانشمند اسلامی (نه جانشین پیامبر) است می پردازیم و ویژگی های علمی ابوبکر را بررسی می کنیم.

جلال الدّین سیوطی از محقّقان بزرگ اهل سنّت که نزد بزرگان آنان دارای مقامی والاست در کتاب الاتقان فی علوم القرآن می نویسد:

آن چه از ابوبکر در تفسیر قرآن رسیده است، از ده مورد تجاوز نمی کند. (1) آن گاه سیوطی سخن از دانش امیر مؤمنان علی علیه السلام به میان می آورد و می نویسد:

علم علی علیه السلام به قرآن در حدّی بود که در محافل عمومی ندا می داد: ای مردم! هر چه از علوم قرآنی می خواهید از من بپرسید، تا جایی که خصوصیّات نزول آیات نزد من است که آیا در شب یا روز، سفر یا حضر نازل شده است. (2) ابوبکر مدّتی نسبتاً طولانی در اطراف رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله

ص: 1838


1- . الاتقان فی علوم القرآن: 2/ 187
2- . همان

شماره صفحه در کتاب - ص: 86

***

بود، از این رو از نظر نقل حدیث باید نسبت به مسائل مختلف، احادیثی را از آن بزرگوار روایت کرده باشد، در عین حال سیوطی در احوالات ابوبکر درباره حدیث می گوید:

عدد روایات نقل شده از ابوبکر به هشتاد حدیث نمی رسد. (1)

نگاهی به علم و دانش دروازه نبوی …

با این حال محقّقان اهل سنّت در کتاب های مختلف تفسیری، حدیثی، رجالی، سیره نگاری و تاریخی به مناسبت های مختلف به مراتب علمی علیّ بن ابی طالب علیهما السلام پرداخته اند. برای مثال قرآن کریم در آیه کریمه ای می فرماید:

«وَتَعِیَهَا اذُنٌ وَاعِیَةٌ»؛ (2) گوش های هوشمند فراگیر آن ها را درک می کنند.

همه مفسّران اهل سنّت در ذیل این آیه می گویند: منظور از گوش های هوشمند فراگیر علیّ بن ابی طالب علیهما السلام است و اوست که برای هر دانش و معرفتی، حقّ و حقیقتی و پند و اندرزی سراپا گوش است و به راستی و خوبی و کمال آن ها را فرا می گیرد و در آن ها خطا

ص: 1839


1- . تاریخ الخلفاء: 41
2- . سوره حاقّه: آیه 12

شماره صفحه در کتاب - ص: 87

***

نمی کند و فراموشی ندارد.

هم چنین در کتاب های تفسیری و حدیثی اهل سنّت به طرق مکرّر آمده است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله درباره امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمودند:

انا مَدینَةُ العِلْمِ وَعَلِیٌّ بابُها، فَمَنْ ارادَ المَدِینَةَ فَلْیَأْتِ البَابَ؛ (1)

من شهر علم هستم و علی دروازه آن است؛ پس هر که می خواهد وارد این شهر شود، باید از دروازه آن وارد شود.

آن حضرت در سخن دیگری فرمودند:

انَا دارُ الحِکْمَةِ وعَلِیٌّ بابُها؛ (2)

ص: 1840


1- . این حدیث در منابع بسیاری از اهل سنّت آمده از جمله: تهذیب الآثار «مسند امام علی علیه السلام»: 105 رقم 173، تاریخ الخلفاء: 135، المعجم الکبیر: 11/ 65 رقم 11061، تاریخ بغداد: 4/ 348، 7/ 172، 11/ 204، الاستیعاب: 3/ 1102، فردوس الأخبار: 1/ 76، أُسد الغابه: 4/ 22، الریاض النضره: 2/ 159، تهذیب الکمال: 20/ 485، تاریخ جرجان: 65، تذکرة الحفّاظ: 4/ 1231، البدایة والنهایه: 7/ 358، مجمع الزوائد: 9/ 114، اتحاف السادة المتقین: 6/ 224، المستدرک علی الصحیحین: 3/ 126 و 127، ترجمة الإمام علی علیه السلام من تاریخ مدینة دمشق: 2/ 464 رقم 984، جامع الأُصول: 8/ 657 رقم 6501، الجامع الصغیر: 1/ 415 رقم 2705، الصواعق المحرقه: 189، کنز العمال: 11/ 614 رقم 32978 و 32979، فیض القدیر: 3/ 46
2- . فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام: 138، حدیث 203، سنن ترمذی: 6/ 85، تهذیب الآثار «مسند امام علی علیه السلام»: 104 حدیث 8، حلیة الأولیاء: 1/ 64، مشکاة المصابیح: 2/ 504 حدیث 6096، أسنی المطالب: 70، الریاض النضره: 2/ 159، شرح المواهب اللدنیّه: 3/ 129، الجامع الصغیر: 1/ 415 حدیث 2704، الصواعق المحرقه: 189، کنز العمال: 11/ 600، حدیث 32889 و 13/ 147، حدیث 36462، فیض القدیر: 3/ 46

شماره صفحه در کتاب - ص: 88

***

من خانه حکمت هستم و علی در آن خانه است.

پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله در سخن دیگری فرمودند:

انَا مدینَةُ الفِقْهِ وعَلِیٌّ بابُها؛ (1)

من شهر فقه هستم و علی دروازه آن است.

پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله، امیر مؤمنان علی علیه السلام را مرجع علمی امّت در موارد اختلاف قرار دادند و در حقّ آن حضرت فرمودند:

یا علیُّ! انْتَ تُبَیِّنُ لُامَّتی ما اخْتَلَفُوا فیه مِنْ بَعْدِی؛ (2)

ای علی! آن چه بعد از من امتم در آن اختلاف خواهند کرد تو بیان می کنی.

این همان مقامی است که خداوند متعال در قرآن کریم برای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله قرار داده است، آن جا که می فرماید:

ص: 1841


1- . ر. ک نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الأنوار: 10/ 161
2- . المستدرک علی الصحیحین: 3/ 122، ترجمة الامام علی علیه السلام من تاریخ مدینة دمشق: 2/ 487 و 488 حدیث 1007 و 1008 و 1009، کنز العمال: 1/ 615، حدیث 32983، حلیة الأولیاء: 1/ 64

شماره صفحه در کتاب - ص: 89

***

«فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لَا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً»؛ (1) پس نه، به پروردگار تو سوگند که آنان ایمان نخواهند آورد مگر این که در امور مورد منازعه، تو را حاکم قرار بدهند و در مقابل قضاوت تو، بدون این که کوچک ترین تنگی در سینه خود (از ناحیه قضاوت تو) احساس کنند، سر تسلیم فرود آورند و به طور کامل تسلیم باشند.

آری، همین مقامی را که خداوند متعال با این تأکیدات (که بر آشنایان با علم بلاغت مخفی نیست) برای پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله قرار داده است، همان مقام را رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به وجود امیر مؤمنان علی علیه السلام اخبار می فرمایند.

به همین جهت بود که ابن عبّاس می گوید:

اگر در مسأله ای از علیّ بن ابی طالب علیهما السلام مطلبی به ما برسد در انتظار گفته فرد دیگری نخواهیم بود. (2) ابن عبّاس در سخن دیگری می گوید:

اگر علم را ده جزء کنیم، نُه جزء آن نزد علیّ بن ابی طالب علیهما السلام و یک جزئش بین صحابه و تابعین

ص: 1842


1- . سوره نساء: آیه 65
2- . تهذیب الاسماء واللّغات: 1/ 346

شماره صفحه در کتاب - ص: 90

***

و دیگر افراد امّت است که باز علیّ بن ابی طالب علیهما السلام در آن یک جزء با دیگران شریک است. (1) حافظ نَوَوی می گوید: بزرگان صحابه (ابوبکر، عمر، عثمان، عبدالرّحمان بن عوف، سعد بن ابی وقّاص، طلحه، زبیر و …) فتاوای امیر مؤمنان علی علیه السلام را اخذ می نمودند و در مسائل و مشکلات به ایشان رجوع می کردند و این امری است مشهور که همه می دانند. (2) ابن حزم اندلسی (که بدون شکّ از نواصب است و در دشمنی با امیر مؤمنان علی علیه السلام گوی سبقت را از عدّه زیادی ربوده است) در کتاب الإحْکام فی اصول الأحکام موارد بسیاری از جهل و نادانی صحابه به احکام شرعی را بیان می کند و به خصوص از ابوبکر، عمر، عثمان و عایشه نام می برد و جهل آن ها را در خصوص مواردی روشن می کند، امّا نسبت به حضرت امیر علیه السلام نوشته است:

در حلّ مجهولات به علیّ بن ابی طالب مراجعه می کردند و ایشان حکم خداوند متعال را برای جُهّال بیان می فرمودند. (3) البته باید دانست که عمر بن خطّاب و عثمان بن عفّان نیز نسبت به

ص: 1843


1- . تهذیب الاسماء واللّغات: 1/ 346
2- . همان: 1/ 346
3- . الإحکام فی اصول الأحکام: 244- 248، تهذیب الاسماء واللغات: 1/ 346

شماره صفحه در کتاب - ص: 91

***

این اوصاف وضعیّتی نه مشابه، بلکه به مراتب بدتر از ابوبکر دارند، (1) اکنون یادآور آیه مبارکه قرآن مجید می شویم که چه زیبا فرموده است:

«أَفَمَن یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمْ مَن لَا یَهِدِّی إِلَّا أَن یُهْدَی فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ»؛ (2) پس آیا کسی که به سوی حقّ و واقع هدایت می کند سزاوارتر است به این که از او تبعیّت شود یا کسی که هدایت نشده است مگر این که هدایتش کنند؟ پس برای شما چه می شود چگونه قضاوت می کنید؟

اینک مناسب است که در پایان این بحث، قضیه ای را از کتاب صحیح بخاری نقل کنیم که هم به عدالت و هم به علم ارتباط دارد.

در زمان خلافت ابوبکر اموالی را از بحرین به مدینه آوردند، جابر بن عبداللَّه انصاری که در مجلس ابوبکر حضور داشت، چنین اظهار کرد: قبل از این که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از دنیا بروند به من وعده فرمودند که وقتی اموال بحرین برسد فلان مقدار از آن را به تو خواهم داد.

ابوبکر بدون این که از جابر شاهد مطالبه نماید، به صِرف اظهار

ص: 1844


1- . ر. ک: الغدیر: ج 6، 7 و 8
2- . سوره یونس: آیه 35

شماره صفحه در کتاب - ص: 92

***

او، همان مبلغ را به او بخشید. (1) همه می دانند که هیچ کس در حقّ جابر، مدّعی مقام عصمت نشده است. امّا فاطمه زهرا علیها السلام با آن مناقب و فضایل زیادی که خود اهل سنّت در کتاب های مختلفشان آن ها را ذکر کرده اند (2) و حتّی بر اساس احادیثی که در فضایل آن صدّیقه وارد شده در صحیح بخاری و دیگر منابع، بعضی از بزرگانشان قائل شده اند که:

هِیَ افْضَلُ مِنَ الشّیخین؛

او (یعنی فاطمه زهرا علیها السلام) از ابوبکر و عمر برتر است.

و حال آن که این کلام را در حقّ امیر مؤمنان علی علیه السلام نمی گویند؛ در عین حال، چنین فاطمه ای با چنین مقاماتی، مدّعی است که پدرم قبل از رحلتش فدک را به من بخشیده و ابوبکر از او شاهد می طلبد. جابر بن عبداللَّه انصاری فاقد مقام عصمت است، ولی به

ص: 1845


1- . الکواکب الدراری فی شرح البخاری: 10/ 125، فتح الباری فی شرح البخاری: 4/ 375، عمدة القاری فی شرح البخاری: 12/ 121
2- . مسند احمد: 6/ 282، الطبقات الکبری: 8/ 19 تا 30، حلیة الاولیاء: 2/ 39، 43، المستدرک علی الصحیحین: 3/ 151 تا 161، الاستیعاب: 4/ 1893، جامع الاصول: 9/ 125، اسد الغابة: 7/ 220، تهذیب الکمال: 169، مجمع الزّوائد: 9/ 201 تا 212، الاصابة: 13/ 71، کنز العمّال: 13/ 674، شذرات الذّهب: 1/ 9 و 10 و 15

شماره صفحه در کتاب - ص: 93

***

صرف صحابی بودن (بنابر توجیه شارحان صحیح بخاری) قولش مقبول است؛ چرا که مقام جابر بزرگ تر از آن است که بر پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله دروغ ببندد، ولی از فاطمه زهرایی که دارای مقام عصمت است، شاهد مطالبه می کند (!!)

خوب است علما و دانشمندان اهل سنّت عقول و افکار خود را روی هم بریزند و تا روز قیامت فکر کنند و ببینند آیا می توانند توجیه معقول و مقبولی در ارتباط با این عکس العمل ابوبکر بتراشند؟

آیا جواب قانع کننده ای برای این دو عکس العمل متفاوت از خلیفه اوّلشان با این دو مورد، خواهند یافت؟

ص: 1846

شماره صفحه در کتاب - ص: 97

***

کتاب نامه …

1. قرآن کریم.

2. نهج البلاغه.

الف

3. الاتقان فی علوم القرآن: جلال الدین سیوطی، دار الفکر، لبنان، بیروت، سال 1416.

4. الإحکام فی اصول الأحکام: علی بن محمّد آمدی، دار الکتاب عربی، بیروت، چاپ دوم، سال 1406.

5. الإستیعاب: ابن عبدالبرّ، دار الجیل، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1412.

6. أُسد الغابه: ابن اثیر جزری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

7. الإصابه: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

8. الإمامة فی أهمّ الکتب الکلامیّه: سید علی حسینی میلانی، نشر الحقایق، قم، چاپ سوم، سال 1426.

9. أنساب الأشراف: سمعانی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1408.

ص: 1847

شماره صفحه در کتاب - ص: 98

***

ب

10. البدایة والنهایه: حافظ ابی الفداء اسماعیل بن کثیر، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1408.

ت

11. تاریخ الاسلام: ذهبی، دار الکتاب عربی، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1407.

12. تاریخ الخلفاء: جلال الدین سیوطی، از منشورات شریف رضی، قم، ایران، چاپ یکم، سال 1411.

13. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1417.

14. تاریخ طبری (تاریخ الامم والملوک): ابوجعفر محمد بن جریر طبری، مؤسسه اعلمی، بیروت، لبنان.

15. تجرید الاعتقاد: شیخ نصیر الدین طوسی، مکتب اعلام اسلامی، قم، سال 1407.

16. تهذیب الأسماء واللغات: نَوَوی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1416.

17. تهذیب التهذیب: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

ص: 1848

شماره صفحه در کتاب - ص: 99

***

18. تهذیب الکمال فی أسماء الرجال: جمال الدین ابی الحجّاج یوسف مزی، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ پنجم، سال 1415.

ج

19. جامع الأُصول: ابن اثیر، دار الفکر، بیروت، چاپ یکم، سال 1417.

ح

20. حلیة الأولیاء: ابونعیم اصفهانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1418.

د

21. الدر النضید فی مجموعة الحفید: احمد بن یحیی هروی، چاپ افغانستان.

ذ

22. الذرّیة الطاهره: محمّد بن احمد انصاری رازی دولابی، تحقیق سیّد محمّد جواد حسینی جلالی، مؤسّسه نشر اسلامی، قم، ایران، سال 1407.

س

23. السنن الکبری: بیهقی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1414.

24. سیر اعلام النبلاء: ذهبی، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ نهم، سال 1413.

ص: 1849

شماره صفحه در کتاب - ص: 100

***

ش

25. شذرات الذّهب: ابن عماد، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

26. شرح المقاصد: تفتازانی، منشورات شریف رضی، قم، ایران، چاپ یکم، سال 1409.

27. شرح المواقف: سیّد شریف جرجانی، از منشورات شریف رضی، قم، ایران، چاپ یکم، سال 1412.

28. شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1387.

ط

29. الطبقات الکبری: ابن سعد، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418.

ع

30. العقد الثمین فی تاریخ البلد الامین: حافظ تقی الدین محمّد بن احمد فاسی مکی.

31. عمدة القاری فی شرح البُخاری: بدر الدّین عینی، دار الفکر، بیروت، لبنان.

ف

32. فتح الباری فی شرح صحیح البخاری: ابن حجر، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1410.

ص: 1850

شماره صفحه در کتاب - ص: 101

***

33. الفصل فی الأهواء والملل والنحل: ابن حزم اندلسی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1416.

ک

34. الکافی: محمّد بن یعقوب کلینی، دار الکتب اسلامیه، تهران، سال 1388.

35. الکامل فی التاریخ: ابن اثیر، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1399.

36. کنز العُمّال: متّقی هندی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1419.

37. الکواکب الدراری: کرمانی، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1401.

ل

38. لسان العرب: جمال الدین محمّد بن مکرم بن منظور افریقی مصری، دار الفکر، بیروت، لبنان.

م

39. مجمع الزوائد و منبع الفوائد: حافظ نورالدین علی بن ابی بکر هیثمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.

40. مختصر تاریخ مدینة دمشق: ابن منظور، دار الفکر، سوریه، دمشق، چاپ یکم، سال 1404.

ص: 1851

شماره صفحه در کتاب - ص: 102

***

41. المستدرک علی الصحیحین: حاکم نیشابوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1411.

42. مستدرک الوسائل: میرزا حسین نوری، تحقیق و نشر مؤسسه آل البیت، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1408.

43. مسند احمد بن حنبل: احمد بن حنبل، دار احیاء التراث العربی و دار صادر، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

44. المصنّف: ابوبکر عبدالرزاق بن همام صنعانی.

45. منهاج السنة النبویه: ابن تیمیّه حرانی، مکتبه ابن تیمیّه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.

ن

46. نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الأنوار: سید علی حسینی میلانی، نشر الحقایق، قم، چاپ دوم، سال 1426.

47. نگاهی به حدیث ثقلین: سید علی حسینی میلانی، نشر الحقایق، چاپ یکم، سال 1387 ش.

ص: 1852

اهل بیت(علیهم السلام) در نهج البلاغه (21)

سرآغاز …

… آخرین و کامل ترین دین الاهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الاهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الاهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الاهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 1853

شماره صفحه در کتاب - ص: 10

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 1854

شماره صفحه در کتاب - ص: 11

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 1855

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

اهل بیت علیهم السلام در نهج البلاغه …

الحمد للَّه ربّ العالمین، والصّلاة والسّلام علی سیّدنا ونبیّنا محمّد وآله

الطیّبین الطّاهرین، ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین.

پیش گفتار …

کتابی که فراروی شماست به مناسبت هزاره سیّد رضی رحمه اللَّه نوشته شده، این کتاب پژوهشی گذرا در نهج البلاغه برای شناخت «اهل بیت و خاندان پیامبر علیهم السلام» است؛ آن گونه که سرسلسله اهل بیت بعد از رسول اللَّه، امیر مؤمنان علی علیه السلام آنان را معرّفی و وصف کرده است.

نهج البلاغه شریف رضی رحمه اللَّه و هر چه در آن آمده است، در واقع گزینشی از سخنرانی ها، نامه ها و سخنان دُرربار آن بزرگوار است که دربردارنده آموزه ها، اندیشه ها، و نظریه های آن حضرت در امور گوناگون است.

تردید در انتساب کتاب نهج البلاغه به شریف رضی رحمه اللَّه، یا در

ص: 1856

شماره صفحه در کتاب - ص: 16

***

انتساب این سخنان بلند مرتبه به حضرت علی علیه السلام، مانند تردید در وجود خود امام و شریف رضی خواهد بود.

بر ما لازم است تا برای شناخت جایگاه و منزلت والای «اهل بیت» علیهم السلام به نهج البلاغه مراجعه نماییم؛ زیرا امیر مؤمنان علی علیه السلام بعد از پیامبر گرامی اسلام صلی اللَّه علیه وآله سرور اهل بیت و داناترین مردم نسبت به مقامات و حالات آنان بوده؛ ضمن این که کلام او درباره اشخاص عین حقیقت و مطابق واقع است.

نام و یاد اهل بیت علیهم السلام به انگیزه های گوناگونی در موارد فراوانی از نهج البلاغه آمده است. حضرت علی علیه السلام در بیشتر موارد به شیوه های گوناگون بر برتری همه جانبه «أهل البیت» نزد خدای بزرگ به گواهی آیات قرآن مجید و احادیث قطعی پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله، و نیز به این که خدا آن ها را به جهت هدایت و رهبری امّت نصب نموده، اشاره می فرمایند.

هنگامی که به آن ویژگی ها و معانی آن ها دقت کنیم و به دلیل های آن ها از قرآن کریم و روایات مراجعه نماییم، درمی یابیم که افرادی که مسلمانان بر عدم عصمت آن ها اجماع دارند، تحت عنوان «آل النبی» و «اهل بیت» یا «عترت پیامبر» داخل نمی توانند باشند.

علی حسینی میلانی

ص: 1857

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

***

بخش یکم آفرینش اهل بیت علیهم السلام …

عدم سنجش کسی از امّت با مرتبه و مقام اهل بیت …

علیهم السلام

امیر مؤمنان علی علیه السلام در سخنی می فرماید:

لا یقاس بآل محمّد من هذه الأُمّة أحد ولا یسوّی بهم من جرت نعمتهم علیه أبداً؛ (1)

هیچ کس با مرتبه و مقام خاندان پیامبر از امّت اسلامی سنجیده نمی شود و هیچ گاه کسانی که خود مشمول نعمت های اهل بیت هستند، با خود آنان برابر نمی شوند.

این عبارت شامل گفتاری همه جانبه است و آن چه می فرماید: «و هیچ کس از این امّت با خاندان محمد سنجش نمی شود»؛ یعنی: در تمام رتبه ها و داشته ها؛

منظور از «از این امّت»؛ یعنی: و از دیگر امّت ها نیز کسی با شما

ص: 1858


1- . نهج البلاغه: 47

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

***

سنجش نمی شود؛ و این به دلیل اولویّت امّت اسلامی بر دیگر امّت هاست؛ زیرا قرآن، امّت اسلامی را از تمام امّت ها برتر می داند، آن جا که می فرماید:

«کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ»؛ (1)

شما بهترین امتی هستید که برای مردم پدیدار شدید.

و منظور از «أحداً»: هر کس که باشد.

معنای «و برابری نمی کند با آن ها …»: گرچه در ظاهر برتری داده شد، ولی به صورت قطعی برتری داده نخواهد شد.

«کسانی که مشمول نعمت های آن بزرگواران شده اند»، نعمت در این گفتار، شامل همه نعمت هاست.

«هرگز» نفی و انکار همیشگی است، یا این که هر نعمتی که بوده و خواهد بود تا همیشه زمان از اهل بیت علیهم السلام جاری خواهد بود.

این معنای بسیار دقیق و ظریف است که در ادامه برخی از موارد آن را توضیح خواهیم داد. (2) امیر مؤمنان علی علیه السلام با این گفتار باب برتری جویی بین پیامبران بزرگ الاهی و هم چنین فرشتگان بلند مرتبه خداوند را با

ص: 1859


1- . سوره آل عمران: آیه 110
2- . ر. ک: ص 61 از همین کتاب

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

اهل بیت علیهم السلام به طور کامل می بندد تا چه رسد به سنجش آنان با اصحاب رسول و فرستاده پروردگار جهانیان.

یکی از پژوهش گران سنّی، نیکو و دادگرانه سخن گفته، آن جا که گوید:

هر کس یکی از اصحاب پیامبر را بر دیگر اصحاب برتری دهد، منظور او به یقین برتری دادن بر علی نیست؛ زیرا علی از اهل بیت پیامبر است.

پس برترین آفریدگان بعد از حضرت محمّد صلی اللَّه علیه وآله خاندان او هستند، و این، همان واقعیّت و حقیقت است؛ زیرا آنان مانند پیامبر بر تمامی پیامبران الاهی برتری جستند و آنان مهتر آفریدگان در آفرینش، اخلاق و کمالات هستند.

چرا در آفرینش برترند؟ زیرا با پیامبر از یک نور و از یک ریشه و درخت آفریده شدند؛ همان گونه که از روایت های فراوان مورد اتّفاق همگان برمی آید:

آفرینش نوری اهل بیت …

احمد بن حنبل از عبدالرزاق از معمر از زهری از خالد بن معدان از زاذان این گونه روایت می کند که سلمان گوید: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ص: 1860

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

کنت أنا وعلی بن أبی طالب نوراً بین یدی اللَّه تعالی قبل أن یخلق آدم بأربعة آلاف عام، فلمّا خلق آدم قسّم ذلک النور جزءین؛ جزء أنا وجزء علی؛ (1)

من و علی بن ابی طالب چهار هزار سال پیش از آفرینش آدم، نوری در پیشگاه خداوند بودیم، پس هنگامی که آدم آفریده شد، آن نور را دو بخش کرد: بخشی من شدم و بخشی دیگر علی.

روایت دیگری را در این زمینه گنجی از خطیب بغدادی و ابن عساکر از ابن عباس نقل کرده اند که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

خلق اللَّه قضیباً من نور قبل أن یخلق الدنیا بأربعین ألف عام، فجعله أمام العرش، حتّی کان أوّل مبعثی، فشقّ منه نصفاً فخلق منه نبیّکم، والنصف الآخر علی بن أبی طالب؛ (2)

خداوند چهل هزار سال پیش از آفرینش دنیا شاخه ای از نور آفرید و آن را پیشاپیش عرش خود قرار داد تا این که ابتدای مبعث من شد.

پس نیمی از آن را جدا نمود و پیامبر شما را از آن آفرید و از نیمه دیگر نیز علی را.

ص: 1861


1- . تذکرة خواصّ الامّه: 46، الریاض النضره: 2/ 217
2- . کفایة الطالب: 314

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

حاکم نیشابوری حدیث دیگری را از جابر بن عبداللَّه روایت کرده است که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به علی علیه السلام می فرمود:

یا علی! الناس من شجر شتّی وأنا وأنت من شجرة واحدة؛

ای علی! تمامی مردم از ریشه ها و اصل های گوناگون هستند؛ ولی من و تو از یک ریشه و درخت هستیم.

آن گاه پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله این آیه را خواندند:

«وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَزَرْعٌ وَنَخیلٌ صِنْوانٌ وَغَیْرُ صِنْوانٍ یُسْقی بِماءٍ واحِدٍ»؛ (1)

و باغ هایی از انگور و کشتزارها و درختان خرما، چه از یک ریشه و چه از ریشه های گوناگون که با یک آب سیراب می شوند.

حاکم نیشابوری پس از نقل این حدیث می گوید:

این حدیث از نظر سند کاملًا درست است. (2)

یگانگی تبار …

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله و امیر مؤمنان علی علیه السلام از یک ریشه و تبارند.

ص: 1862


1- . سوره رعد: آیه 4
2- . المستدرک علی الصحیحین: 2/ 241

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

در این باره گنجی حدیثی را از طبرانی و ابن عساکر حدیثی را از ابوامامه باهلی نقل می کنند که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

إنّ اللَّه خلق الأنبیاء من شجر شتّی وخلقنی وعلیّاً من شجرة واحدة، فأنا أصلها، وعلی فرعها، وفاطمة لقاحها، والحسن والحسین ثمرها؛ فمن تعلّق بغصن من أغصانها نجا، ومن زاغ عنها هوی، ولو أنّ عبداً عَبَدَ اللَّه بین الصفا والمروة ألف عام ثمّ ألف عام، ثمّ لم یدرک محبّتنا أکبّه اللَّه علی منخریه فی النار؛

خداوند تمام پیامبران را از ریشه ها و درختان گوناگونی آفرید و من و علی را از یک درخت. پس من ریشه آن درخت هستم، علی شاخه آن، فاطمه بارورساز آن، حسن و حسین میوه آن درخت هستند.

پس هر کس به شاخه ای از شاخه های آن درآویزد، رستگار شود و هر کس از آن منحرف گردد، به هلاکت می رسد و اگر بنده ای هزار سال بین صفا و مروه خداوند را پرستش نماید و هزار سال دیگر نیز همین گونه باشد؛ ولی دوستی ما را درک ننماید، خداوند او را با رو در آتش اندازد.

آن گاه پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله این آیه را قرائت فرمود:

ص: 1863

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

«قُلْ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»؛ (1)

[به مسلمانان] بگو: از شما هیچ اجر و پاداشی نمی خواهم مگر مهرورزی به خاندانم. (2)

بهترین خاندان و برترین قبیله …

خاندان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله بهترین خاندان و تیره و قبیله آن حضرت، برترین قبیله و تیره هاست. حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام به این مورد اشاره کردند و فرمودند:

عترته خیر العِتَر، واسرته خیر الاسر، وشجرته خیر الشجر، نبتت فی حرم، وبسقت فی کرم، لها فروع طوال، وثمر لا ینال؛ (3)

خاندان نزدیک او بهترین خاندان ها و قبیله او بهترین قبیله ها، درخت وجود و ریشه های هستی اش بهترین درخت هاست که در حرم [کبریا و عظمت] روییده است و در بستان بزرگی و مهتری بالیده است، شاخه های بسیار بلند دارد و میوه هایی که دست [فرومایگان] به آن نمی رسد.

ص: 1864


1- . سوره شوری: آیه 23
2- . کفایة الطالب: 220
3- . نهج البلاغه: 139

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

آن حضرت در جای دیگری فرموده است:

اسرته خیر اسرة، وشجرته خیر شجرة، أغصانها معتدلة، وثمارها متهدّلة؛ (1)

قبیله و تبارش بهترین قبیله و درختش بهترین درخت است، شاخه های این درخت موزون و میوه هایش در دسترس [شایستگان] است.

امیر مؤمنان علی علیه السلام در سخنی دیگر فرموده است:

نحن شجرة النبوّة؛ (2)

ما درخت پیامبری هستیم.

پاره ای از وجود شریف …

خاندان پیامبر جزئی از وجود پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله هستند؛ در روایتی که مورد قبول همگان است، آمده است که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

علی منّی وأنا منه؛ (3)

علی از من است و من از علی.

ص: 1865


1- . نهج البلاغه: 229
2- . همان: 162
3- . این حدیث ارزشمند را تمام صحیح نگاران و مسند نویسان اهل سنّت و بزرگان دیگر مانند: احمد بن حنبل، ترمذی، ابن ماجه، نسائی، طبرانی، بغوی و دیگران نقل کرده اند

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

رسول اکرم صلی اللَّه علیه وآله در حدیث دیگری فرمودند:

فاطمة بضعة منّی، فمن أغضبها أغضبنی؛ (1)

فاطمه پاره ای از تن من است، پس هر کس او را به خشم آورد مرا خشمگین کرده است.

آری، حافظ سهیلی (2) با استناد و پشتوانه این حدیث گفته است که فاطمه علیها السلام از ابوبکر و عمر برتر است؛ (3) زیرا که او جزئی از پیامبر است.

حافظ بیهقی (4) نیز این گونه گفته است:

تردیدی نیست که دو فرزندشان و امامان از فرزندان امام حسین علیهم السلام جزء و پاره ای از آن دو هستند. پس آنان پاره ای از تن پیامبر گرامی هستند. (5)

ص: 1866


1- . این حدیث را تمامی صحیح نویسان و مسند نویسان و در رأس آن ها بخاری نگارنده صحیح معروف، آورده اند
2- . سهیلی شرح دهنده سیره و تاریخ پیامبر از بزرگان و پژوهش گران مهم اهل سنّت است که در سال 581 هجری درگذشته است
3- . این سخن سهیلی را علّامه مناوی در فیض القدیر: ج 4، ص 421 آورده است
4- . بیهقی از بزرگان فقه و روایت اهل سنّت است که در سال 458 هجری درگذشته است
5- . این سخن را علامه عجیلی در ذخیرة المآل- که تصویری از نسخه آن در اختیار ماست- آورده است

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

فراتر این که «خاندان محمد» خود پیامبر هستند؛ زیرا که حضرت علی علیه السلام به دلیل آیه مباهله (1) خود اوست. از طرفی پیامبر فرزندش حسن علیه السلام را این گونه مورد سخن قرار می داد:

وجدتک بعضی بل وجدتک کلّی؛ (2)

تو را جزئی از خود یافتم؛ بلکه تو را تمام خود می بینم.

البته امام حسین و امامان از فرزندانش علیهم السلام نیز این گونه هستند.

ص: 1867


1- . ر. ک: کتاب آیه مباهله از همین نگارنده
2- . نهج البلاغه: 391

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

بخش دوم اخلاق وخوی های پسندیده اهل بیت علیهم السلام …

پرورش یافتگان نبوّت …

اهل بیت علیهم السلام در اخلاق و خوی های پسندیده به سان پیامبر هستند. پس تمامی خوی های پسندیده پیامبر و برتری های اخلاقی آن حضرت، در آل محمّد علیهم السلام است؛ زیرا آنان همان گونه که گذشت، از یک ریشه هستند و علاوه بر این، آنان در دامان پرمهر او پرورش یافتند و از پیشگاه او علم و معرفت آموختند.

حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام در این باره می فرماید:

أنا وضعت فی الصغر بکلاکل العرب، وکسرت نواجم قرون ربیعة ومضر، وقد علمتم موضعی من رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله بالقرابة القریبة والمنزلة الخصیصة، وضعنی فی حجره وأنا ولد، یضمّنی إلی صدره ویکنفنی فی فراشه، ویمسّنی جسده، ویشمّنی عرفه، وکان یمضغ الشی ء ثمّ یلقمنیه، وما وجد لی کذبة فی قول، ولا خطلة فی فعل؛

ص: 1868

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

من در نوجوانی و خردی بزرگان عرب را پست کرده و به خاک درانداختم و شاخ های برون آمده و سرکردگان مخالف و شورشی دو قبیله ربیعه و مضر را شکستم و شما جایگاه نزدیک و رتبه و مقام بلند مرا، نزد پیامبر می دانید، آن گاه که کودک بودم مرا در دامان خود می نهاد، مرا در آغوش می کشید و به سینه می چسباند و با احترام در بستر خود می خوابانید، تن خویش را به بدن من، می سود و بوی عطر دلاویز خود را به من می بویاند. غذا را ابتدا می جوید و آن را به من می خورانید و هیچ گاه دروغی در گفتارم و اشتباهی در کردار و منش من نیافت.

فرشته اعظم …

آن گاه حضرتش می فرماید:

ولقد قرن اللَّه به صلّی اللَّه علیه وآله من لدن أن کان فطیماً أعظم ملک من ملائکته، یسلک به طریق المکارم ومحاسن أخلاق العالم، لیله ونهاره.

ولقد کنت أتّبعه اتّباع الفصیل أثَرَ أُمّه، یرفع لی فی کلّ یوم من أخلاقه علماً ویأمرنی بالإقتداء به؛

خداوند از هنگامی که پیامبر از شیر گرفته شد، بزرگ ترین فرشته

ص: 1869

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

خود را شب و روز هم نشین او فرمود تا راه های بزرگواری را بپیماید و تمامی خوی های پسندیده و نیکوی جهان را فراهم نماید و من همواره پیرو او بودم؛ آن گونه که بچه شتر شیرخوار از مادرش پیروی می نماید، هر روز برای من از بهترین خوی ها پرچمی برمی افراشت و مرا به پیروی از آن، امر می فرمود.

خلوت در حراء …

آن گاه به فضیلت دیگری از خود اشاره می کند و می فرماید:

ولقد کان یجاور فی کلّ سنة بحِراء، فأراه ولا یراه غیری، ولم یجمع بیت واحد یومئذٍ فی الإسلام غیر رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله وخدیجة وأنا ثالثهما، أری نور الوحی والرسالة وأشمّ ریح النبوّة.

ولقد سمعت رنّة الشیطان حین نزل الوحی علیه صلّی اللَّه علیه وآله، فقلت: یا رسول اللَّه ما هذه الرنّة؟

فقال: هذا الشیطان قد أیس من عبادته، إنّک تسمع ما أسمع وتری ما أری، إلّاأنّک لست بنبیّ، ولکنّک لوزیر، وإنّک لَعَلی خیر؛

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله هر سال در حراء خلوت می گزید و تنها

ص: 1870

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

من او را می دیدم، نه دیگری. در آن روزگار، اسلام در هیچ خانه ای برقرار نگشته بود مگر خانه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و خدیجه علیها السلام و من که سومین نفر آنان بودم، نور و روشنایی وحی و رسالت را می دیدم و بوی نبوّت را حس می کردم.

به راستی من صدای وحشت زده شیطان را در زمان فرود آمدن وحی بر پیامبر صلی اللَّه علیه وآله می شنیدم. پرسیدم: ای پیامبر خدا! این صدای وحشت زده چیست؟

فرمود: این شیطان است، از این که او را نپرستند نومید و نگران است.

همانا تو می شنوی، آن چه را من می شنوم و می بینی و درک می کنی آن چه را من می بینم و می یابم؛ فقط تو پیامبر نیستی، بلکه وزیر و جایگزین من هستی و همواره بر مسیر درست و عافیت پیش می روی …

برتری دیگر …

آن گاه امیر مؤمنان علی علیه السلام به برتری دیگری از خود اشاره می کند و می فرماید:

… وإنّی لمن قوم لا تأخذهم فی اللَّه لومة لائم، سیماهم سیما الصدّیقین، وکلامهم کلام الأبرار، عمّار اللیل ومنار النهار، مستمسکون بحبل اللَّه، یحیون سنن اللَّه وسنن رسوله،

ص: 1871

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

لا یستکبرون ولا یعلون، ولا یغلون ولا یفسدون، قلوبهم فی الجنان وأجسادهم فی العمل؛ (1)

و من از مردمانی هستم که در راه خدا سرزنشِ سرزنش گران و نکوهندگان آن ها را در برنمی گیرد؛ همان هایی که چهره هایشان چهره های راستگویان راست کردار است و گفتارشان گفتار نیکوکاران. آنان آبادگران و زنده داران شب و نشانه ها و راهنمایان روز و چنگ زنندگان در ریسمان خدا هستند. آنان همواره سنّت ها و روش های خداوند و پیامبرش را زنده نگه می دارند و هیچ گاه گردن کشی و گناه نمی نمایند و برتری جویی ندارند؛ نه خیانت کارند و نه تباه کار و نه فسادکار. دل هایشان در بهشت های برین و بدن هایشان سرگرم کار (برای خداوند و جهان آخرت) است.

پیشوایان بعد از پیامبر …

در این گفتار امیر مؤمنان علی علیه السلام بر نکته بسیار مهمّی تأکید می نماید و می فرماید:

کسی که در تمامی کارها و مقام های پیامبری جایگزین و جانشین مرتبه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله است باید والاترین کسانی باشد که به وسیله

ص: 1872


1- . نهج البلاغه: 300 و 301

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

او به علم و آگاهی و ادب و تربیت الاهی رسیده اند.

آن گاه حضرتش تأکید می کند که تنها دارنده این خصوصیات و ویژگی ها خود اوست و هر علم و دانشی را که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله آموزش می داد و اجازه آموختن آن را می داد و هر خوی و خصلت نیکویی که آن حضرت بر آن رفتار می نمود، به تمامی دریافت نموده و آموخته است؛ تا آن جا که شایستگی یافته تا آن چه را او می شنود، بشنود و آن چه را او می بیند و دریافت می دارد، او نیز دریافت بدارد و ببیند و اگر پایان یافتن پیامبری به حضرت محمد صلی اللَّه علیه وآله نبود، همو پیامبر بعد از ایشان بود. از این رو پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله مقام پیامبری را جدا نموده و می فرماید:

إلّا أنّک لست بنبی، ولکنّک لوزیر؛

مگر این که تو پیامبر نیستی و وزیر و جایگزین من هستی.

این سخن والا رمز و اشاره ای به گفتار موسی علیه السلام است که خداوند سخن او را حکایت می کند که به خدا عرضه داشت:

«وَاجْعَل لِّی وَزِیراً مِّنْ أَهْلِی* هَارُونَ أَخِی»؛ (1)

و برای من در خاندانم وزیر و دستیاری قرار بده، همان هارون برادرم را.

ص: 1873


1- . سوره طه: آیه 29

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در سخنی به حضرت علی علیه السلام می فرماید:

اما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلّاأنّه لا نبیّ بعدی؛ (1)

آیا نمی خواهی که جایگاه تو از من، به مانند جایگاه هارون از موسی باشد مگر این که پیامبری بعد از من نیست؟

آن گاه امیر مؤمنان علی علیه السلام به قسمتی از ویژگی ها و امتیازات معنوی خاندان پیامبر که خداوند به آن ها اختصاص داده است، اشاره نموده و می فرماید:

وإنّی لمن قوم لا تأخذهم …؛

و همانا من از گروهی هستم که در راه خدا از هیچ سرزنش گری نمی ترسند.

آن حضرت در این گفتار مقام و مرتبه ای را بر آنان بیان می دارد که

ص: 1874


1- . این همان حدیث «منزلت» است که همگان با تواتر آن را روایت نموده اند و بر صحّت آن اتّفاق نظر دارند و تمامی صحیح نگاران، مسند نویسان و صاحبان سنن و معجم و دیگر محدثان در تمامی سده های گذشته آن را با سند کامل آورده اند و از قوی ترین و استوارترین حجّت ها بر امامت بلافاصله امیر مؤمنان علی علیه السلام بعد از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله می باشد. گفتنی است که پژوهشی جداگانه در این باره با عنوان نگاهی به حدیث منزلت در ضمن سلسله پژوهش های اعتقادی چاپ شده است

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

عقل بشر معمولی آن را درنمی یابد؛ آن جا که می فرماید:

قلوبهم فی الجنان وأجسادهم فی العمل؛

دل هایشان در بهشت های برین و بدن هایشان سرگرم کار (برای خداوند و جهان آخرت) است.

جایگاه رازِ پیامبر خدا و گنجینه علوم …

به راستی والاترین و برترین مطالبی که اهل بیت علیهم السلام از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله گرفته اند، همان دانش ها، آموزه های بلند الاهی، شناخت ها و رازهای الاهی است که همواره امیر مؤمنان علی علیه السلام آن ها را تکرار و بازگو می نماید و افتخار و سربلندی خود را به آن ها آشکارا سر می دهد. و آشکارا به آن می نازد و می فرماید:

هم موضع سرّه، ولجأ أمره، وعیبة علمه، وموئل حکمه، وکهوف کتبه، وجبال دینه. بهم أقام انحناء ظهره، وأذهب ارتعاد فرائصه؛ (1)

آنان جایگاه راز و علوم ناگفتنی و نهانی پیامبر، پشتیبان و نگهبان دستورات پیامبر، گنجینه تمامی دانش های او، سرچشمه سخنان استوار و حکمت (و احکام شرعی و نظر صواب) او و امان و نگهدارنده کتاب ها و بیّنات او و کوه های برافراشته دین برحق او

ص: 1875


1- . نهج البلاغه: 47

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

هستند. به وسیله آنان پشت خمیده اسلام استوار و ثابت و پابرجا گردید و لرزش ارکان در خطر افتاده آن از میان رفت.

در این عبارت تمامی ضمیرها به خداوند، یا به پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله بازگشت می نماید، مگر ضمیر واژگان «ظهره: پشت او» و «فرائصه:

ارکان او» که به دین اسلام برگشت می نمایند.

منظور از «سرّ و راز» در این گفتار، دانش هایی است که هیچ کس جز آنان نمی تواند آن ها را فرا گیرد و کلمه «امر» بدین معناست که هر آن چه مردم برای دین و دنیای خود بدان نیازمندند، پس امامان، همان پشتیبان و پناه در آن دین هستند، خداوند متعال می فرماید:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللَّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ»؛ (1)

ای کسانی که ایمان آورده اید! از خداوند اطاعت کنید و اطاعت کنید پیامبر و اولی الأمر خود را.

امیر مؤمنان علی علیه السلام خود با استدلال به این آیه کریمه در گفتاری که خواهد آمد به این معنا اشاره فرموده اند.

سخن دیگر درباره «عیبة امره» است که منظور از آن این است که امامان، مخزن و ظرف های دانش الاهی هستند که خداوند به پیامبر سپرد.

ص: 1876


1- . سوره نساء: آیه 59

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

حضرت علی علیه السلام در این گفتار به همان معنا اشاره کردند و فرمودند:

… علم الغیب الّذی لا یعلمه أحد إلّااللَّه، وما سوی ذلک فعلم علّمه اللَّه نبیّه فعلمنیه، ودعالی بأن یعیه صدری وتَضطَمَّ علیه جوانحی؛

… دانش نهانی و غیبی را که فقط خداوند می داند و به غیر از آن، تمام دانش هایی که خداوند به پیامبر آموخت، به من آموزش داد و از خداوند خواست تا سینه من، آن را تحمّل نماید و دلم آن را در برگیرد و به خود بپذیرد.

البته در این زمینه روایات دیگری نیز آمده است که کلینی رحمه اللَّه برخی از آن ها را نقل کرده است. (1) واژه دیگری که در این فراز به توضیح نیاز دارد، واژه «حکم» است. منظور از آن، یا تمامی احکام شرعی یا قضاوت و داوری است. از تمامی یاران پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به صورت متواتر و بسیار زیاد روایت شده که گفته اند:

أقضانا علی؛ (2)

علی از همه ما در قضاوت و داوری بالاتر است.

ص: 1877


1- . الکافی: 1/ 256
2- . الریاض النضره: 2/ 198، فتح الباری: 8/ 136، تاریخ الخلفاء: 115، الاستیعاب: 3/ 40، حلیة الاولیاء: 1/ 65 و منابع دیگر

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

البته روایت های بسیاری از اهل بیت علیهم السلام رسیده که از بردن داوری به نزد غیر او باز داشته اند که برخی از این روایات را شیخ حرّ عاملی رحمه اللَّه در کتاب وسائل الشیعه آورده است. (1)

دانش اهل بیت علیهم السلام و کتاب های آسمانی …

کلمه مورد توجه دیگر در این فراز «کتبه؛ کتاب هایش» است. در صورتی که ضمیر این واژه به خداوند بازگشت نماید، منظور تمامی کتاب های آسمانی خواهد بود و اگر بازگشت ضمیر آن، به پیامبر باشد، منظور از آن، قرآن، سنّت و دیگر نهاده های پیامبر خواهد بود.

روشن است که اهل بیت علیهم السلام اهل و صاحبان دانش قرآن و مرجع تمامی دانش های قرآنی هستند و این علوم از آنان آموخته شده و سرچشمه گرفته است و از آنان در تمامی جهان اسلام گسترش پیداکرده است. برای نمونه عبداللَّه بن عباس و نظایر او که دانش های گوناگون قرآن در آنان به انتها می رسد، و ظاهراً همگان از آنان فرا گرفته اند، همگی آنان شاگردان امیر مؤمنان علی علیه السلام هستند.

درباره دیگر کتاب های آسمانی نیز روایت های بسیاری داریم که دانش آن ها نزد اهل بیت علیهم السلام است که برخی از آن ها را شیخ

ص: 1878


1- . وسائل الشیعه: 18/ 2- 5

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

کلینی رحمه اللَّه در کتاب شریف کافی آورده است. (1) در روایت دیگری آمده که امیر مؤمنان علی علیه السلام در ضمن سخنرانی فرمودند:

سلونی قبل أن تفقدونی، فأنا عیبة رسول اللَّه، وأنا فقأت عین الفتنة بباطنها وظاهرها، سلوا مَن عنده علم المنایا والبلایا والوصایا وفصل الخطاب، سلونی فأنا یعسوب المؤمنین حقّاً، وما من فئة تهدی مائة أو تضلّ مائة إلّاوقد أتیت بقائدها وسائقها.

والّذی نفسی بیده، لوطوی لی الوسادة فأجلس علیها لقضیت بین أهل التوراة بتوراتهم، ولأهل الإنجیل بإنجیلهم، ولأهل الزبور بزبورهم، ولأهل الفرقان بفرقانهم؛

از من بپرسید پیش از آن که مرا از دست دهید، پس من مخزن و گنجینه پیامبر خدا هستم و من آشکار و نهانِ چشم فتنه جنگ و اختلاف بین مسلمانان را بیرون آوردم و از جای کَندم و تمام ریشه های آشکار و نهانِ فتنه را از بین بردم، از کسی که تمام دانش مرگ و میرها و تمام مصیبت ها و وقایع و وصیّت ها و دانش قرآن و سخن راستین را می داند، بپرسید.

ص: 1879


1- . الکافی: 1/ 223- 227

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

بپرسید از من که من سَروَر واقعی تمام مؤمنان (سردسته مؤمنان) هستم و هیچ گروهی (اشخاصی) نیستند که صد نفر را هدایت یا گمراه نمایند مگر این که با رئیس و راهنمایشان محشور شوند.

سوگند به خداوندی که جان من در دست اوست، اگر مسند و مقام داوری و قضاوت را برای من مهیا می نمودند و بر آن قرار می گرفتم؛ آن گاه بین یهودیان به توراتشان، بین مسیحیان به انجیلشان، بین زبوریان به زبورشان و بین مسلمانان به قرآن شان داوری می نمودم.

در این هنگام «ابن کوا» به پا خاست و به امیر مؤمنان علی علیه السلام رو کرد و گفت: ای امیر مؤمنان! از خودت و مقام خود برای من بگو!

حضرت فرمودند:

ویلک! أترید أن ازکّی نفسی وقد نهی اللَّه عن ذلک؟! مع أنّی کنت إذا سألت رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله أعطانی، وإذا سکت ابتدأنی، وبین الجوانح منّی علم جمّ، ونحن أهل البیت لا نقاس بأحد؛ (1)

وای بر تو! آیا می خواهی خود را پاک و منزّه بشمارم در حالی که خداوند از چنین کاری بازداشته است؟ با این که هر گاه از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله سؤالی می کردم، جواب می فرمودند

ص: 1880


1- . شرح نهج البلاغه خوئی: 2/ 325

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

و هر گاه سکوت اختیار می نمودم، ایشان شروع به سخن می نمودند.

در سینه من علم جمّ (فراوانی) وجود دارد و ما خاندان با هیچ کس سنجش نمی شویم.

عبارت دیگری که به بیان نیاز دارد، عبارت «جبال دینه؛ کوه های استوار دینش» است. منظور از این عبارت، ماندگاری، پایداری و پایندگی دین به ماندگاری و پایندگی اهل بیت علیهم السلام است که در این باره سخنی بیان خواهد شد.

اهل بیت علیهم السلام و زنده کنندگان دانش …

امیر مؤمنان علی علیه السلام در فراز دیگری به علوم سرشار اهل بیت علیهم السلام اشاره می کنند و می فرمایند:

هم عیش العلم وموت الجهل، یخبرکم حلمهم عن علمهم، وظاهرهم عن باطنهم، وصمتهم عن حکم منطقهم، لا یُخالفون الحقّ ولا یختلفون فیه، وهم دعائم الإسلام وولائج الإعتصام، بهم عاد الحقّ إلی نصابه، وانزاح الباطل عن مقامه، وانقطع لسانه عن منبته، عقلوا الدین عقل وعایة ورعایة، لا عقل سماع وروایة، فإنّ رواة العلم کثیر ورعاته قلیل؛ (1)

ص: 1881


1- . نهج البلاغه: 357

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

آنان زنده کننده دانایی، نابودکننده جهل و نادانی هستند، بردباریشان از دانائیشان خبر می دهد و نمود و ظاهرشان از نهان و باطنشان، و خاموشی شان از راستی و درستی گفتارشان شما را آگاه می سازد.

هیچ گاه با حق و درستی مخالفت نکرده اند و در آن، ناسازگاری پیدا نمی نمایند. آنان ستون های اسلام و پناه گاه های محکمِ آن هستند. به واسطه آنان حق به اصل و ریشه واقعی خویش باز می گردد و باطل و ناراستی از جایگاهش دور و نابود می گردد و زبانش از ریشه کنده می شود.

آنان دین را شناختند؛ شناختی که از نهایت دانایی و رعایت و عمل نمودن است، نه فقط شناختی که از شنیدن و نقل کردن باشد؛ زیرا که راویان دانش بسیارند و مجریان و رعایت کنندگانش اندک.

در این عبارت می فرماید: «هیچ گاه با حق و درستی مخالفت نکرده و در آن ناسازگاری پیدا نمی نمایند»، که این سخن به حجّت بودن گفتار یکی از معصومین علیهم السلام اشاره دارد؛ تا چه رسد به همگی آنان. در روایتی آمده که امام موسی کاظم علیه السلام فرمودند:

نحن فی العلم والشجاعة سواء؛ (1)

ما خاندان پیامبر همگی در دانش و شجاعت برابر هستیم.

ص: 1882


1- . الکافی: 1/ 275

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

در روایت دیگری امام صادق علیه السلام درباره پیامبر، امیر مؤمنان و امامان از فرزندان ایشان می فرماید:

حجّتهم واحدة وطاعتهم واحدة؛ (1)

دلیلشان یکسان و برابر است و پیروی و فرمانبرداری آنان نیز یکسان و برابر است.

آن بزرگوار در روایت دیگری می فرماید:

نحن فی الأمر والفهم والحلال والحرام نجری مجری واحداً، فأمّا رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله وعلی علیه السّلام فلهما فضلهما؛ 2

ما در خلافت و رهبری، درک و فهم و دانش شریعت به یک رویه هستیم، مگر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله و علی علیه السلام که جایگاه بلندتر و والاتری از ما دارند.

اصل و ریشه پیامبری …

حضرت علی علیه السلام در سخن دیگری می فرماید:

نحن شجرة النبوّة، ومحطّ الرسالة، ومختلف الملائکة، ومعادن العلم، وینابیع الحکم؛ (2)

ص: 1883


1- و 2. الکافی: 1/ 275
2- . نهج البلاغه: 162

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

ما از اصل و ریشه پیامبری، فرودآمدنگاه رسالت، جایگاه آمد و شد فرشتگان رحمت و سرچشمه دانش و چشمه سارهای بینش هستیم.

در این باره شیخ کلینی رحمه اللَّه در کتاب شریف کافی روایت های دیگری نیز از اهل بیت علیهم السلام آورده است.

آن گاه حضرتش می فرماید:

تاللَّه، لقد عُلِّمت تبلیغ الرسالات، وإتمام العدات، وتمام الکلمات، وعندنا- أهل البیت- أبواب الحکم وضیاء الأمر؛ (1)

به خدا سوگند! من به روش پیام رسانی پیامبران بزرگ الاهی و انجام تمامی وعده ها و همه کلمات پروردگار آموخته شدم و نزد ما خاندان پیامبر درهای حکمت و سخن استوار و نغز، و روشنی تمام کارها و حکومت دنیا و جهان آخرت است.

یعنی این که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله تمام آن چه را می دانسته به علی علیه السلام آموزش داده است. پس ایشان پایه ورکن دین اسلام و جایگاه تمامی دانش های پیامبر بوده اند، پس ناگزیر چگونگی نگهبانی و رساندن دین و راه آموزش دانش آن را می دانسته است؛ چرا که برای زمان های گوناگون، ملّت ها، افراد مختلف و مکان های متفاوت فرق دارد و هیچ کس نباید بر ایشان در انجام هر کاری، یا ترک کاری، یا گفتار

ص: 1884


1- . همان: 176

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

و سکوتی ایراد بگیرد.

از طرف دیگر، پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله حقیقت وعده هایی را که بین خداوند و پیامبران و فرستادگان بزرگوارش به بندگان بوده است؛ هم چنین چگونگی برآورده کردن و به پایان رساندن آن را به او آموزش داده است.

به سخن دیگر، پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله تمام وعده هایی را که به مردم داده بود و چگونگی برآوردن آن ها را بعد از او، به علی علیه السلام یاد داد؛ زیرا او جانشین به حق و برآورنده وعده ها و قرارهای پیامبر بوده است، همان گونه که در روایت های شیعه و سنّی آمده است.

از سوی دیگر، پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله کلمه هایی را که بین خداوند و پیامبرانش بوده و پایان یافتن آن ها را به حضرت علی علیه السلام آموزش داده است که قرآن کریم می فرماید:

«وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ صِدْقاً وَعَدْلًا لَّا مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ»؛ (1)

و کلام پروردگار تو- یعنی قرآن- به راستی و عدل و داد به حدّ کمال و تمام رسید؛ هیچ کس نمی تواند سخنان او را دگرگون سازد.

شاید منظور از کلمه ها، مطالبی غیر از کتاب های آسمانی و نوشته های الاهی باشد.

ص: 1885


1- . سوره انعام: آیه 115

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

اگر واژه «حکم» در عبارت امیرالمؤمنین علیه السلام- با حاء مضموم و کاف ساکن باشد- به معنای قضاوت و داوری است. پس اهل بیت علیهم السلام در داوری هایشان، راهنمایی هایی از جانب خداوند به آنان می شود که برای غیر از ایشان هیچ گاه چنین نمی شود. خداوند متعال می فرماید:

«إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللّهُ»؛ (1)

همانا این کتاب را به راستی و درستی سوی تو فرو فرستادیم تا میان مردم به آن چه خداوند تو را بنمود، حکم کنی.

یا منظور از حکم، تمام دستورات الاهی است.

و اگر واژه «حکم» - با حاء کسره دار و کاف مفتوح باشد- جمع حکمت- به معنای سخنان استوار و محکم خواهد بود.

و کلمه «أمر» به معنای سروَری و جانشینی، یا تمامی دستورات، یا تمامی کارهاست. بنابراین اهل بیت علیهم السلام با اجازه خداوند به تمام کارها آگاهند.

اهل بیت علیهم السلام و حقایق قرآن و سنّت …

امیر مؤمنان علی علیه السلام در جای دیگر تأکید می ورزند که حقایق قرآن و سنّتِ پیامبر نزد اهل بیت علیهم السلام است و آن بزرگواران

ص: 1886


1- . سوره نساء: آیه 106

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

به داشتن آن از دیگران شایسته ترند، آن جا که می فرماید:

إنّا لم نحکِّم الرجال وإنّما حکَّمنا القرآن، هذا القرآن إنّما هو خطّ مستور بین الدفتین، لا ینطق بلسان، ولا بدّ له من ترجمان، وإنّما ینطق عنه الرجال.

ولمّا دعانا القوم إلی أن نحکّم بیننا القرآن لم نکن الفریق المتولّی عن کتاب اللَّه سبحانه وتعالی، وقد قال اللَّه سبحانه: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَالرَّسُولِ»، (1)

فردُّه إلی اللَّه أن نحکم بکتابه، وردّه إلی الرسول أن نأخذ بسنّته. فإذا حکم بالصدق فی کتاب اللَّه فنحن أحقّ الناس به، وإن حکم بسنّة رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله فنحن أحقّ الناس وأولاهم بها …

فأین یُتاه بکم؟! ومن أین اتیتُم؟! (2)

ما هیچ گاه مردان را داور قرار ندادیم؛ بلکه تنها قرآن را به داوری پذیرفتیم، این قرآن، فقط خطی است نوشته شده که در میان دو پوست جلد نگهداری می شود، زبان ندارد تا سخن بگوید و همواره به کسی نیازمند است که آن را به سخن درآورد که تنها مردان او را به سخن وامی دارند.

هنگامی که شامیان از ما خواستند قرآن را داور قرار دهیم، از آن

ص: 1887


1- . سوره نساء: آیه 62
2- . نهج البلاغه: 182

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

گروه نبودیم که از قرآن روی گردان باشیم؛ چرا که خداوند سبحان فرموده است: «پس هر گاه در کاری ناسازگاری و اختلاف کردید آن را به خدا و پیامبرش بازگردانید (و از آنان نظرِ نهایی را بخواهید)».

پس بازگردانیدن کارها به خداوند این است که به کتابش داوری و حکم نماییم و برگردانیدن کارها به پیامبر این است که سنّت و آموزه های او را دریابیم و آن ها را به کار ببندیم.

پس اگر قرار باشد به کتاب خداوند به راستی و درستی داوری شود ما شایسته ترین مردم به آن هستیم و اگر قرار باشد به سنّت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله داوری نماییم، پس شایسته ترین مردم و برترین آن ها ما هستیم …

پس اینک بنگرید از چه راه شما را گمراه می نمایند؟ و چگونه بر شما راه یافتند؟

در این باره روایت های بسیاری از خاندان پیامبر علیهم السلام آمده است. شیخ کلینی رحمه اللَّه در قسمت های مختلفی از کتاب شریف کافی آن ها را آورده است. امیر مؤمنان علی علیه السلام تصریح می کند که خاندان پیامبر- نه دیگران- همان «راسخان در علم» هستند و می فرماید:

أین الَّذین زعموا أنّهم الراسخون فی العلم دوننا کذباً وبغیاً علینا، أن رفعنا اللَّه ووضعهم، وأعطانا وحرمهم، وأدخلنا وأخرجهم؛ (1)

ص: 1888


1- . همان: 201

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

کجایند آنانی که به دروغ و ستم بر ما می پندارند به جز ما راسخان در علم هستند از آن رو که خداوند ما را برتری داد و آنان را پست و خوار گردانید و به ما همه دانش ها را بخشید و آنان را بی بهره ساخت و ما را به حریم قربش پذیرفت و آنان را بیرون کرد.

شاید آن حضرت به این آیه اشاره می کند که می فرماید:

«هُوَ الَّذِیَ أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ …»؛ (1)

اوست آن خدایی که این کتاب را بر تو فرو فرستاد. برخی از آن آیه ها محکمات هستند (معنای روشن دارند) که آن ها رکن و پایه کتاب هستند و برخی دیگر متشابهات (چند پهلو و غیر روشن) هستند. پس کسانی که در دل های آنان کژی و گمراهی است، برای فتنه جویی و معنای نادرست و خراب کردن معنای آن، به آیه های غیر روشن و چند پهلو دست می اندازند (و در ظاهر از آن پیروی می نمایند) در حالی که معنای واقعی و حقیقی آن ها را جز خداوند و راسخان در علم نمی دانند …

ص: 1889


1- . سوره آل عمران: آیه 5

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

در روایتی که از امام صادق علیه السلام نقل شده آن حضرت فرمود:

نحن الراسخون فی العلم ونحن نعلم تأویله؛ (1)

ما راسخان در علم هستیم و ماییم که معنای حقیقی و واقعی آن ها را می دانیم.

روایت های دیگری نیز در این زمینه نقل شده است.

اهل بیت علیهم السلام و علم به غیب …

خاندان پیامبر علیهم السلام به آن چه بوده و هست آگاهند، مگر علمی که خداوند آن را به خود مخصوص نموده است که هیچ کس به غیر از او، از آن آگاهی ندارد. حضرت علی علیه السلام در این باره می فرماید:

وما سوی ذلک فعلم علّمه اللَّه نبیّه فعلّمنیه، ودعا لی بأن یعیه صدری وتضطمّ علیه جوانحی؛ (2)

دانش نهانی و غیب همان است که فقط خداوند آن را می داند و غیر آن تمام دانش هایی که خداوند به پیامبر آموخت و او نیز آن ها را به من آموزش داد و از خداوند خواست تا سینه من آن را تحمّل نماید و دلم آن را در بر بگیرد و به خود بپذیرد.

ص: 1890


1- . الکافی: 1/ 213، الصافی فی تفسیر القرآن: 84، چاپ قدیم
2- . نهج البلاغه: 186

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

امیر مؤمنان علی علیه السلام در جای دیگری می فرمایند:

واللَّه، لو شئت أن اخبر کلّ رجل منکم بمخرجه ومولجه وجمیع شأنه لفعلت، ولکن أخاف أن تکفروا فیَّ برسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله.

ألا وإنّی مفضیه إلی الخاصّة ممّن یؤمن ذلک منه.

والّذی بعثهُ بالحقّ واصطفاه علی الخلق، ما أنطق إلّاصادقاً، وقد عهد إلیَّ بذلک کلّه، وبمهلک من یهلک، ومنجی من ینجو، ومآل هذا الأمر، وما أبقی شیئاً یمرُّ علی رأسی إلّا أفرغه فی أذنیّ وأفضی به إلیّ؛ (1)

به خداوند سوگند! اگر بخواهم می توانم خبر دهم هر مردی از شما را که از کجا آمده است و به کجا می رود و تمام کارهایش چیست! ولی می ترسم درباره من به باوری برسید که به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نداشتید.

پس آگاه باشید! من تمام این دانش ها و رازها را به یاران ویژه خود می رسانم و بازگو می نمایم.

سوگند به خداوندی که پیامبر را به راستی به پیامبری برانگیخت و او را بر تمام آفریدگان برگزید! فقط به راستی سخن می گویم و به

ص: 1891


1- . نهج البلاغه: 250

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

راستی که پیامبر به همه آن چه گفتم با من پیمان بسته است و نیز به تباهی و نابودی تباه شدگان و رهایی یافتگان از من تعهد گرفته است و به سرانجام تمام کارها آگاهی داده است و هر آن چه در سر می گذراندم و به فکر خود مرور می دادم، پاسخش را در گوشم فرو خواند و آن را به طور کامل به من رسانید و فهمانید.

در روایت دیگری آمده است که حضرت علی علیه السلام فرمود:

سلونی، واللَّه ما تسألونی عن شی ء یکون إلی یوم القیامة إلّا أخبرتکم …؛ (1)

از من بپرسید، به خداوند سوگند! درباره هر آن چه که تا روز قیامت خواهد بود اگر از من پرسیده شود به شما پاسخ خواهم داد.

اهل بیت علیهم السلام و درهای دانش …

خاندان پیامبر علیهم السلام همان «درها» هستند. حضرت علی علیه السلام در این باره می فرماید:

نحن الشعار والأصحاب والخزنة والأبواب، ولا تؤتی البیوت إلّا من أبوابها، فمن أتاها من غیر أبوابها سُمّی سارقاً؛ (2)

ما اهل بیت چون لباس نزدیک به او و یاران صمیمی پیامبر

ص: 1892


1- . فتح الباری: 8/ 458، تاریخ الخلفا: 124، جامع بیان العلم: 1/ 114
2- . نهج البلاغه: 215

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

و گنجینه داران نبوّت و درهای رسالت و پیامبری هستیم و هیچ خانه ای را جز از درِ آن وارد نمی شوند، و هر که غیر از در وارد شود دزد نامیده می شود.

امام صادق علیه السلام در این باره می فرماید:

فقط جانشینان پیامبر، درهای الاهی هستند که از آن ها باید وارد شد و اگر آنان نبودند، هیچ گاه خداوند شناخته نمی شد و به وسیله آنان خداوند بر تمام آفریدگان دلیل و برهان را کامل می کند.

پیش از این نیز پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله خود را شهر دانش خواند و علی علیه السلام را دروازه آن شهر قرار داد.

تمام حافظان حدیث اهل سنّت از امیر مؤمنان علی علیه السلام این گونه نقل کرده اند که فرمود: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله می فرماید:

أنا مدینة العلم وعلیّ بابها، فمن أراد العلم فلیأت الباب؛

همانا من شهر علم هستم و علی دروازه آن است، پس هر که دانش بخواهد باید از دروازه وارد شود.

در حدیث دیگری جابر گوید: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أنا مدینة العلم وعلی بابها؛

من شهر دانش هستم و علی دروازه آن است.

ص: 1893

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

ابن عباس نیز در این زمینه حدیثی را از پیامبر نقل کرده است. او می گوید: من از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیدم که می فرمود:

أنا مدینة العلم وعلیّ بابها، فمن أراد العلم فلیأت الباب؛ (1)

من شهر علم هستم و علی دروازه آن، پس هر که دانش بخواهد باید از دروازه وارد شود.

در این زمینه حضرت علی علیه السلام از پیامبر این گونه نقل می کند:

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أنا دار الحکمة وعلی بابها؛ (2)

من خانه حکمت و دانایی هستم و علی دروازه آن است.

ص: 1894


1- . برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر. ک: نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار: ج 10- 12
2- . تحقیق و پژوهش کامل پیرامون این حدیث در نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار: ج 10، ص 321 انجام یافته است

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

بخش سوم کمالات و فضایل اهل بیت علیهم السلام …

اهل بیت علیهم السلام ساخته خداوندگار و مردم ساخته آنان …

حضرت علی علیه السلام در نامه ای به معاویه چنین می نویسد:

إنّ قوماً استشهدوا فی سبیل اللَّه تعالی من المهاجرین والأنصار- ولکلّ فضل- حتّی إذا استشهد شهیدنا، قیل سیّد الشهداء … ولولا ما نهی اللَّه عنه من تزکیة المرء نفسه لذکر ذاکر فضائل جمّة، تعرفها قلوب المؤمنین، ولا تمجّها آذان السامعین، فدع عنک من مالت به الرمیة؛ فإنّا صنائع ربّنا والناس بعد صنائع لنا …؛ (1)

گروهی از مهاجران و انصار در راه خداوند شهید شدند- و هر کدام فضیلتی داشتند- تا آن که شهید ما (حضرت حمزه علیه السلام) شربت شهادت نوشید. پس به سرور و سالار شهیدان معروف شد و پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله هنگام نماز بر او شیوه خاصی را به کار برد

ص: 1895


1- . نهج البلاغه: 386

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

و هفتاد تکبیر را خواند.

مگر نمی بینی دست مردمان بسیاری در راه خداوند بریده شد و هر کدام فضیلت و مرتبتی داشتند؛ ولی هنگامی که یکی از ما (حضرت جعفر بن ابی طالب علیه السلام) همانند آنان شد طیار (پرواز کننده) در بهشت و صاحب دو بال نامیده شد.

اگر خداوند از خودستایی باز نداشته بود، فضیلت ها و خوبی های فراوانی را برمی شمردم که دل های مؤمنان با آن ها، آشناست و در گوش شنوندگان خوش آوا. پس آن چه را که در آن سودی نیست رها کن (و آب در غربال مپیمای)؛ چرا که ما ساخته و پرداخته پروردگارمان هستیم و بعد از آن، مردم همگی ساخته و پرورده های ما هستند.

و این که ما و شما درآمیختیم و طرح خویشاوندی ریختیم، از شما دختر گرفتیم و به شما دختر دادیم و مانند همتا و برابر با شما رفتار کردیم، عزّت و سربلندی دیرین و فضیلت ها و سرافرازی های پیشین را از ما باز نمی دارد، در حالی که شما چنین شأن و مقامی را ندارید …

پس ما یک بار برای خویشاوندی با پیامبر، به خلافت سزاوارتریم و دیگر بار برای طاعت و فرمانبرداری (دستور پیامبر در پیروی از ما) برتریم.

ص: 1896

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

و آن گاه که مهاجران در سقیفه بر انصار به نزدیکی با پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله دلیل آورده و پیروز شدند پس اگر موجب برتری همان است حق با ماست، نه با شما و اگر به دلیل دیگری است، پس هم چنان انصار برترند و ادعایشان پابرجاست.

این نامه، برتری هایی از اهل بیت علیهم السلام را در بر گرفته است؛ برتری هایی با معانی ارزشمند که دارای راز بزرگی است که امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

إنّا صنائع ربّنا والناس بعد صنائع لنا؛

ما ساخته و پرداخته پروردگارمان هستیم و بعد از آن، مردم همگی ساخته و پرداخته ما هستند.

این جمله در نامه امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف به شیعیان نیز آمده است، آن جا که می نگارد:

بسم اللَّه الرحمن الرحیم

عافانا اللَّه وإیّاکم من الفتن … ونحن صنائع ربّنا والخلق بعد صنائعنا …؛ (1)

به نام خداوند بخشاینده مهربان

خداوند ما و شما را از شر بلاها و فتنه ها ایمن و عافیت بدارد، و روح

ص: 1897


1- . الاحتجاج: 2/ 277، بحار الأنوار: 53/ 178

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

و حقیقت یقین را به ما و شما ببخشاید و ما و شما را از بدی عاقبت باز بدارد.

تردید بعضی از شما در دین به من رسیده است و از آن خبردار شده ام و هر دودلی و سرگردانی که درباره ولیّ امر و امامان به شما روی کند به خاطر شما، غمگین می شویم- نه برای خودمان- و موجب ناراحتی ما درباره شما می شود، نه درباره خودمان؛ زیرا خداوند همواره همراه ماست و با وجود او به غیر او نیازی نداریم و همواره حق و درستی همراه ماست. پس اگر کسی از ما عقب بماند ما را وحشت فرا نمی گیرد و همانا ما ساخته و پرداخته پروردگار خویشیم و تمامی مخلوقات پرورده ما هستند.

ای شیعیان دودل! شما را چه می شود که در شک و دودلی هستید و در سرگردانی به سر می برید، آیا نشنیده اید خداوند می فرماید:

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَأَطیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ»؛ (1)

ای کسانی که ایمان آورده اید! از خداوند اطاعت کنید و از پیامبر و اولی الامر خود اطاعت کنید.

ص: 1898


1- . سوره نساء: آیه 59

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

آیا شما آثاری را که درباره امامانتان- درود و سلام بر گذشتگان و باقی ماندگان آنان باد- هست و ایجاد می شود به شما رسیده است، نمی دانید؟

آیا شما نمی بینید چگونه خداوند پناه گاه هایی برای شما قرار داد تا به آن ها پناه ببرید و علامت هایی که به وسیله آن ها هدایت شوید؛ از زمان حضرت آدم تا این که آخرین آن ها علیهم السلام پدیدار گشت؟! هرگاه پرچم و علامتی ناپدید گشت پرچم دیگری پدیدار شد و هر گاه ستاره ای خاموش شد، ستاره فروزان دیگری پدیدار شد.

در توضیح این سخن گهربار باید بگوییم که در واقع می فرمایند:

هیچ شخصی نعمتی بر ما ندارد، بلکه فقط خداوند بزرگ و با عظمت به ما نعمت داده است. پس بین ما و خداوند در نعمتی الاهی هیچ واسطه ای نیست و مردم از همه طبقات ساخته و پرداخته ما هستند. ما، بین مردم و خداوند واسطه هستیم، و ما هستیم که تمام نعمت ها را به مردم فرو می ریزیم، و ما بندگان خدا هستیم و مردم بندگان ما هستند.

آن حضرت با این گفتار به این معنا اشاره کرده است که «و هیچ گاه کسی که نعمت از او بر مردم جاری شده است با مردم مساوی و برابر نیست».

ص: 1899

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

شیخ کلینی رحمه اللَّه در این زمینه روایتی را نقل کرده است که امام علیه الصلاة والسلام فرمود:

إنّ اللَّه خلقنا فأحسن خلقنا، وصوّرنا فأحسن صورنا، وجعلنا عینه فی عباده ولسانه الناطق فی خلقه … وبعبادتنا عُبد اللَّه ولولانا نحن ما عُبِد اللَّه؛ (1)

همانا خداوند ما را آفرید پس به بهترین شکل آفرید و ما را به بهترین صورت پرداخت. ما را بین بندگانش چشم، و زبان گویای خود بین مردمان، و دست گشاده به رحمت و مهربانی بر بندگان خود، قرار داد، ما روی خداوند هستیم که به سویش رو کنند و بابی که به او دلالت می کند، از جانب او همه چیز بخشیده و خزانه داران او در آسمان و زمین هستیم. به وسیله ما تمام درختان میوه دار می شود، و میوه ها رسیده می شود، و رودها روان می گردد و به وسیله ما خداوند باران آسمان را فرو می بارد و زمین گیاهانش را می رویاند و به عبادت ماست که خداوند پرستیده می شود و اگر ما نبودیم هیچ گاه خداوند پرستش نمی شد.

کوتاه سخن این که امامان از اهل بیت علیهم السلام نعمت الاهی بر

ص: 1900


1- . الکافی: 1/ 144

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

تمام مخلوقات هستند و نعمت در این آیه به آنان تفسیر شده است:

«یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّهِ ثُمَّ یُنکِرُونَهَا»؛ (1)

نعمت الاهی را می شناسند سپس آن را انکار می کنند. (2) در آیه دیگر «نعیم» به آن بزرگواران تفسیر شده است:

«ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ»؛ (3)

سپس در آن روز از نعمت پرسیده خواهید شد. (4) آری، آنان واسطه های بین خداوند و تمام موجودات در آفرینش، علم، روزی و دیگر الطاف و بخشش های الاهی و نعمت ها هستند.

پس خداوند کننده ای است که تمام هستی از اوست و امام، کننده ای است که هستی به سبب اوست و این همان ولایت و سرپرستی کلیّه است.

پس آیا می توان کسی را از این امّت با خاندان حضرت محمّد صلی اللَّه علیه وآله مقایسه کرد و سنجید؟ و آیا می شود کسی از خلایق با آنان هم سطح و مساوی شود؟

ص: 1901


1- . سوره نحل: آیه 85
2- . ر. ک: الصافی فی تفسیر القرآن: 303
3- . سوره تکاثر: آیه 8
4- . ر. ک: الصافی فی تفسیر القرآن: 573

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

اهل بیت علیهم السلام و مقام عصمت …

ناآلودگی و مصونیت از گناه از مهم ترین ویژگی های بارز در هر امام و پیامبر است که بر این امر دلیل های فراوانی از قرآن، سنّت پیامبر و عقل بیان شده است. واضح ترین آیه قرآن در این باره آیه ای است که می فرماید:

«أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ»؛ (1)

از خداوند اطاعت کنید و از پیامبر و اولی الامر خود اطاعت کنید.

این آیه به گونه ای روشن بیان گر عصمت است؛ تا جایی که فخر رازی و دیگر شک پردازان به دلالت آن اعتراف نموده اند؛ زیرا فرمانبری از کسی که اشتباه و آلودگی در او راه دارد، به صورت همه جانبه هرگز روا و شایسته نیست.

امیر مؤمنان علی علیه السلام گفتاری در شأن و مقام خاندان پیامبر علیهم السلام دارد که امّت اسلامی را به پیروی و فرمانبرداری از آنان در همه حال دستور می دهد، آن جا که می فرماید:

انظروا أهل بیت نبیّکم، فالزموا سمتهم واتّبعوا أثرهم، فلن یخرجوکم من هُدی ولن یعیدوکم فی ردی، فإن لبدوا فالبُدوا، وإن نهضوا فانهضوا، ولا تسبقوهم فتضلّوا،

ص: 1902


1- . سوره نساء: آیه 62

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

ولا تتأخروا عنهم فتهلکوا؛ (1)

و به اهل بیت پیامبرتان نیک بنگرید، از آن سو که گام برمی دارند، حرکت نمایید و قدم جای قدمشان بگذارید، آن ها هرگز شما را از راه هدایت بیرون نمی برند و به پستی و هلاکت باز نمی گردانند. پس هر گاه سکوت کردند و خاموش بودند، خاموش باشید و هر گاه برخاستند برخیزید، از آن ها پیشی نگیرید که گمراه می شوید و از آنان عقب نمانید که به نابودی و هلاکت دچار می شوید.

به راستی چگونه اهل بیت علیهم السلام پاک و مصون از اشتباه نیستند در حالی که آن سان که امیر مؤمنان علی علیه السلام خبر داده قلب و جانشان در بهشت است. آیا قلبی که در بهشت باشد فکر اشتباه و گناه از آن می گذرد تا چه رسد به اراده و انجام آن؟ آیا چنین قلبی دچار غفلت و فراموشی و تردید و دودلی می شود؟ آیا این مصونیت از اشتباه، همان سفارشی نیست که درباره لازمه امامت و مهتری است؟

آری، پیامبر صلی اللَّه علیه وآله همانند سفارشی که درباره امیر مؤمنان علی علیه السلام در سخن سابق کرده و بعد از خودش به امّت دستور داده است که از او پیروی کنند، درباره عمار نیز سفارش کرده است؛ هنگامی که او را به پیروی از حضرت علی علیه السلام در تمام

ص: 1903


1- . نهج البلاغه: 143

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

اتفاقات و وقایع بعد از خودش و در هر حالتی فرا خواند.

گروهی از دانشمندان بزرگ روایتی را از علقمة بن قیس و اسود بن یزید نقل کرده اند. آن دو می گویند:

ابوایوب انصاری از جنگ صفین بازگشت. ما نزد او رفتیم و به او گفتیم: ای ابوایوب! خداوند تو را گرامی داشت که حضرت محمّد صلی اللَّه علیه وآله را به خانه تو نزول اجلال داد و شترش کنار خانه تو خوابید. این لطف و مرحمتی از جانب خداوند و برای بزرگداشت تو بود، تا آن که به در خانه تو ایستاد و تمام مردم را رها نمود، حال تو با شمشیر آمده ای و مسلمانان توحیدگوی را می کشی؟

ابوایوب گفت: فلانی! هیچ گاه راهبر به مردمش دروغ نمی گوید، مسلّم است که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به ما دستور داد همراه علی علیه السلام با سه گروه بجنگیم: ناکثین، قاسطین و مارقین.

ما با ناکثین که همان یاران جمل و طلحه و زبیر بودند جنگ نمودیم و آنان را کشتیم، و اینک از جنگ با قاسطین، معاویه و عمروعاص می آییم؛ مارقین که همان صاحبان درختان گز و تنه های درخت خرما و درختان سبز خرما و یاران نهروان هستند، به خداوند سوگند! نمی دانم کجا هستند؟ ولی به یقین اگر خداوند بزرگ بخواهد به جنگ با آن ها خواهم رفت.

آن گاه گفت: از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیدم که به عمار

ص: 1904

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

می فرمود:

یا عمّار! تقتلک الفئة الباغیة، وأنت إذ ذاک مع الحقّ والحقّ معک.

یا عمّار بن یاسر! إن رأیت علیّاً قد سلک وادیاً وسلک الناس کلّهم وادیاً غیره، فاسلک مع علی، فإنّه لن یدلیک فی ردی، ولن یخرجک من هدی.

یا عمّار! من تقلّد سیفاً وأعان به علیّاً- رضی اللَّه عنه- علی عدوّه قلّده اللَّه یوم القیامة وشاحین من درّ، ومن تقلّد سیفاً أعان به عدوّ علی- رضی اللَّه عنه- قلّده اللَّه یوم القیامة وشاحین من نار؛

ای عمار! گروه ستمگر تو را خواهند کشت و تو در آن زمان همراه حق هستی و حق نیز همراه توست.

ای عمار پسر یاسر! هر گاه دیدی که علی در مسیری می رود و تمامی مردمان در مسیر دیگری غیر از راه علی در حرکتند پس فقط با علی همراه شو. زیرا او هیچ گاه تو را به هلاکت نمی اندازد و از راه درست و هدایت خارج نمی سازد.

ای عمار! هر که شمشیری به گردن آویزد و علی را با آن بر دشمن او یاری رساند، خداوند روز قیامت دو گردنبند زیبا از درّ بر گردن او می آویزد و هر که شمشیری بر گردن بگیرد و به دشمن علی یاری رساند، خداوند روز قیامت دو گردنبند آتشین بر گردن او می نهد.

ص: 1905

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

ما گفتیم: ای اباایوب! بس است خداوند به تو رحمت کند، کافی است، خداوند به تو رحمت کند. (1)

پایه های دین و هدایت گران مردمان …

امیر مؤمنان علی علیه السلام خاندان محمّد علیهم السلام را این گونه توصیف فرموده است:

هم أساس الدین وعماد الیقین؛

آنان پایه استوار دین و ستون محکم یقین هستند.

این عبارت بعد از این گفتار آمده است که فرمود:

هم موضع سرّه، إلیهم یفی ء الغالی وبهم یلحق التالی لا یقاس بآل محمّد علیهم السلام من هذه الامة أحد؛ (2)

آنان جایگاه اسرار خداوندی هستند، افراط گران باید به سوی آنان برگردند و عقب ماندگان باید خود را به آنان برسانند، کسی از این امّت با خاندان محمّد علیهم السلام مقایسه نمی شود.

گویی منظور حضرت این است که به راستی کسانی که دارای این ویژگی ها هستند و به این فضایل و برتری ها رسیده اند همان ها اساس

ص: 1906


1- . تاریخ بغداد: 13/ 186- 187، فرائد السمطین: 1/ 178، کنز العمال: 12/ 212، مناقب خوارزمی: 75/ 124، و آن چه نقل شد، طبق نقل تاریخ بغداد بود
2- . نهج البلاغه: 47

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

دین و ستون یقین هستند. افراط گران باید به سوی آنان برگردند و عقب ماندگان باید خود را به آنان برسانند.

امیر سخن در جای دیگری می فرماید:

هم دعائم الإسلام وولائج الإعتصام، بهم عاد الحقّ إلی نصابه، وانزاح الباطل عن مقامه، وانقطع لسانه عن منبته؛ (1)

آنان ستون های محکم اسلام و پناه گاه های امید به لطف خدا هستند و به وسیله آنان حق و درستی به جایگاه خود باز می گردد و باطل از مقام خود به پایین کشیده می شود و زبانش از ریشه قطع می گردد.

حضرت علی علیه السلام در جای دیگر خاندان پیامبر را این گونه توصیف می نماید:

هم أزمّة الحقّ وأعلام الدین وألسنة الصدق، فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن، ورِدُوهُم ورودَ الهیم العطاش؛ (2)

آنان زمامداران حق و درستی، پیشوایان دین و زبان های راست گو و حقیقت هستند، پس همانند قرآن، آنان را به بهترین احترام و منزلگاه فرود آورید و به سان تشنگان سرگردان با اشتیاق چشم حیات به آنان رو کنید.

ص: 1907


1- . همان: 357
2- . همان: 118

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

در این فراز والا چند عبارت قابل توضیح است:

1. «افراط کاران و غالیان به آنان باز می گردند و عقب ماندگان به آن ها باید برسند».

منظور از این عبارت، یعنی که اهل بیت علیهم السلام میزان سنجش بین تندروی و کندروی در دین هستند و شاید این معنا همان معنای توصیف اهل بیت علیهم السلام باشد که در روایت آمده است که فرمودند:

ما جایگاه معتدلی هستیم که هیچ گاه افراط گران با ما نیستند و هیچ رونده ای از ما پیشی نمی گیرد. (1) 2. «آنان زمامداران حق هستند».

منظور این است همواره و در هر حال حق با آن هاست، هر جای که بگردند حق با آنان به چرخش درمی آید و همواره پیامبر گرامی صلی اللَّه علیه وآله درباره امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرمودند:

علی مع الحقّ والحقّ مع علی، یدور معه حیث دار، ولن یفترقا حتی یردا علیَّ الحوض؛ (2)

ص: 1908


1- . الکافی: 1/ 1010
2- . از جمله راویان این حدیث خطیب بغدادی در تاریخ بغداد: 14/ 321، و هیثمی در مجمع الزوائد: 7/ 236 است

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

علی با حق و درستی است و درستی و حق همواره با علی است؛ هر جای که برود او همراهش هست و هرگز از هم جدا نخواهند شد تا این که در کنار حوض به نزد من خواهند رسید.

آن گاه امیر مؤمنان علی علیه السلام آن بزرگواران را به زبان گویای راستی وصف می کند و در واقع که آیه شریفه ذیل را به آن بزرگواران تفسیر می نماید، آن جا که می فرماید:

«وَاجْعَلْ لی لِسانَ صِدْقٍ فِی اْلآخِرینَ»؛ (1)

و برای من در مردمان آینده زبان راستی قرار بده.

جایگاه و مقام اهل بیت …

علیهم السلام

همانند منزلت قرآن …

3. «آنان را به بهترین منزلت ها و مقام های قرآنی فرود آورید».

از این عبارت دو معنا می توان اراده کرد:

معنای یکم: آنان را به همان جایگاه های نیکویی که قرآن را قرار می دهید- مثل اطاعت و احترام قرآن- قرار دهید.

معنای دوم: برای آنان بهترین جایگاهی را که قرآن برایشان در نظر گرفته است، قرار دهید؛ جایگاه هایی که شامل موارد ذیل است:

1. ولایت. آن سان که می فرماید:

ص: 1909


1- . سوره شعراء: آیه 84

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

«إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ»؛ (1)

سرور و مهتر شما تنها خداوند و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده اند؛ همان کسانی که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع زکات می پردازند.

2. پاکی و ناآلودگی، آن جا که می فرماید:

«إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»؛ (2)

خداوند می خواهد آلودگی را فقط از شما خاندان پیامبر بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.

3. فرمانبرداری و پیروی همه جانبه، آن جا که می فرماید:

«أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ»؛ (3)

از خداوند اطاعت کنید و از پیامبر و اولی الامر خود اطاعت کنید.

4. دوستی و مهرورزی، آن جا که می فرماید:

ص: 1910


1- . سوره مائده: آیه 60
2- . سوره احزاب: آیه 33
3- . سوره نساء: آیه 62

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

«قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی»؛ (1)

بگو: از شما هیچ اجر و مزدی نمی خواهم مگر دوستی و مهرورزی به نزدیکانم.

و مقامات و مراتب دیگری که قرآن برای خاندان پیامبر علیهم السلام برمی شمارد.

نکاتی مهم …

در این گفتار چند نکته مهم را باید یادآور شویم:

1. ماندگاری اسلام به ماندگاری اهل بیت علیهم السلام است.

دین، تا زمانی برقرار است که اهل بیت علیهم السلام باشند. پس آنان ضامن ماندگاری دین و یقین هستند و هستی این دو به آنان نیازمند است، همان گونه که ماندگاری ساختمان به ستون و پایه نیازمند است.

شاید همین معنای عبارتی باشد که فرمود: «آنان، پایه ها و کوه های دین هستند».

2. زمین هیچ گاه از آنان خالی نخواهد بود

زیرا خداوند متعال، جاودانگی را بر دین و آیین خود نوشته است و آنان، نشان گران و پرچم های هدایت به سوی آن هستند.

ص: 1911


1- . سوره شوری: آیه 22

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

امیر مؤمنان علی علیه السلام در سخن دیگری می فرماید:

ألا إنّ مثل آل محمّد علیهم السلام کمثل نجوم السماء، إذا خوی نجم طلع نجم؛ (1)

بدانید و آگاه باشید! خاندان محمّد علیهم السلام مانند ستارگان آسمان هستند که هر گاه ستاره ای افول نماید، ستاره دیگری طلوع می کند.

امیر سخن در سخن دیگر به روشنی درباره ماندگاری آنان تا زمانی که زمین پابرجاست سخن رانده است:

اللهم بلی، لا تخلو الأرض من قائم للَّه بحجّة، إمّا ظاهراً مشهوراً وإمّا خائفاً مغموراً، لئلّا تبطل حجج اللَّه وبیّناته، وکم ذا، وأین اولئک؟ أُولئک- واللَّه-. الأقلّون عدداً، والأعظمون عند اللَّه قدراً، یحفظ اللَّه بهم حججه وبیّناته، حتّی یودعوها نظراءهم، ویزرعوها فی قلوب أشباههم، أولئک خلفاء اللَّه فی أرضه، والدعاة إلی دینه، آه آه شوقاً إلی رؤیتهم؛ (2)

آری، زمین از کسی که حجّت برپای خداوند است، تهی نماند که یا پدیدار و شناخته شده است و یا ترسان و پنهان از دیده ها، تا هیچ گاه حجّت های خداوند باطل نشود و نشانه هایش از میان نرود و اینان

ص: 1912


1- . نهج البلاغه: 146
2- . همان: 297

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

چند نفرند و کجا جای دارند؟

به خداوند سوگند! آنان در شماره اندکند و در نزد خدا بزرگ مقدار که خداوند حجّت ها و نشانه های خود را به آنان، نگهبانی می کند، تا به همانندهای خویش بسپارند و در دل های همانندگانشان بکارند (و به آنان تحویل دهند) … اینان جانشینان خداوند در زمین هستند و مردم را به دین راستین او فرا می خوانند، آه! چقدر آرزومند و مشتاق دیدار آنان هستم.

حافظ ابن حجر عسقلانی در این زمینه گوید:

«و این روایت که حضرت عیسی پشت سر یک نفر از این امّت در آخر الزمان نماز به جای می آورد، دلالت به نظر درست و اقوال صحیحی دارد که هیچ گاه زمین از حجّت پابرجای الاهی خالی نخواهد ماند». (1) 3. همواره پرسش ها (2) و حرکت ها از آن ها و به سوی آن ها باید باشد. (3)

ص: 1913


1- . فتح الباری: 6/ 385
2- . اشاره ای است به آیه شریفه ای که می فرماید: «فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»
3- . اشاره ای است به آیه شریفه ای که می فرماید: «فَلَوْلَا نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّیَتَفَقَّهُواْ فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیْهِمْ»

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

از این رو حضرت می فرماید:

مانند شتران تشنه و سرگردان که روی به آبشخور می نهند به آنان روی کنید.

تمامی این نکات از معانی «حدیث الثقلین» - که هر دو گروه مسلمانان به صورت همه گیر و متواتر نقل کرده اند- می تواند باشد، همان گونه به آن اشاره خواهیم کرد.

ستارگان هدایت …

حضرت علی علیه السلام در این گفتار اهل بیت علیهم السلام را به ستارگان آسمان تشبیه کرده است. این تشبیه به حدیثی صحیح از پیامبر اشاره دارد که احمد بن حنبل و دیگر عالمان اهل سنّت روایت کرده اند.

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

النجوم أمان لأهل السماء، فإذا ذهبت النجوم ذهب أهل السماء، وأهل بیتی أمان لأهل الأرض، فإذا ذهب أهل بیتی ذهب أهل الأرض؛ (1)

ستارگان امان و مصونیت اهل آسمان هستند، پس هر گاه ستارگان از بین بروند، آسمانی ها نیز از بین می روند و خاندان من مصونیت

ص: 1914


1- . الصواعق المحرقه: 140

شماره صفحه در کتاب - ص: 81

***

و امان زمینی ها هستند. پس هر گاه از بین بروند تمام زمینی ها نیز از بین می روند.

جلال الدین سیوطی گوید: حاکم نیشابوری از ابن عباس روایت کرده است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

النجوم أمان لأهل الأرض من الغرق، وأهل بیتی أمان لُامتی من الإختلاف، فإذا خالفتها قبیلة اختلفوا، فصاروا حزب إبلیس؛ (1)

ستارگان مصونیت زمینیان از غرق شدن هستند و اهل بیت من مصونیت امّت اسلامی از اختلاف و دو دستگی هستند، پس هر گاه گروهی با آنان مخالفت نماید دچار ناسازگاری و اختلاف می شوند و به حزب شیطان می پیوندند.

گواه این تشبیه آیه ای است که می فرماید:

«هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُواْ بِهَا فِی ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ»؛ (2)

او همان است که ستارگان را برای شما آفرید تا به وسیله آن در تاریکی های خشکی و دریا راه بپیمایید و به درستی هدایت شوید.

ص: 1915


1- . احیاء المیت: حدیث 29
2- . سوره انعام: آیه 97

شماره صفحه در کتاب - ص: 82

***

در روایتی در تفسیر آیه آمده است که امام علیه السلام فرمود:

النجوم آل محمّد علیهم السلام؛ (1)

منظور از ستارگان، خاندان محمّد علیهم السلام هستند.

امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود: «یا ترسان دور از نظرهاست».

این سخن به حضرت مهدی از خاندان محمّد علیهم السلام اشاره دارد، همو که «خداوند زمین را به وسیله او از دادگستری و عدل پر می نماید، بعد از این که از جور و بیداد پر شده است».

این موضوع از مطالب روشن و ضروری است و دلیل های فراوان و کتاب های بی شماری درباره ایشان نگاشته شده است. (2)

اهل بیت علیهم السلام و اقامه لوازم امامت و مهتری …

امامان از اهل بیت علیهم السلام لوازم امامت را به خوبی برپا نمودند که همان نگهداری دین و پاسداشت و آموزش آن و نیز دعوت به سوی آن بود. حضرت علی علیه السلام در این باره می فرمایند:

بنا اهتدیتم فی الظلماء، وتسنّمتم ذروة العلیاء، وبنا أفجرتم عن السرار؛ (3)

ص: 1916


1- . الصافی فی تفسیر القرآن: 179
2- . ر. ک: منتخب الأثر، کشف الاستار، المحجّة فیما نزل فی القائم الحجّة
3- . نهج البلاغه: 51

شماره صفحه در کتاب - ص: 83

***

فقط به وسیله ما در تاریکی ها راهنمایی و هدایت شدید و به قله های خوبی و صفات نیکو راه بردید و به کمک ما از تاریکی ها به روشنایی راه پیمودید.

یعنی به وسیله ما از تاریکی های نادانی و گمراهی به روشنایی دانش و هدایت راه پیمودید و به همین معنا در جای دیگر فرموده اند:

بنا یستعطی الهدی ویستجلی العمی؛ (1)

هدایت تنها به وسیله ما بخشیده می شود و تاریکی ها و کوری ها از بین می رود و روشن می گردد.

کلینی رحمه اللَّه روایتی را در تفسیر آیه شریفه ذیل نقل می کند، آن جا که می فرماید:

«وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ»؛ (2)

و از آفریدگان ما گروهی هستند که به حق و راستی هدایت می نمایند و فقط به حقیقت راه می پیمایند.

حضرت فرمودند:

هم الأئمّة صلوات اللَّه علیهم؛ (3)

منظور از امّت (در این آیه) همان امامان علیهم السلام هستند.

ص: 1917


1- . همان: 201
2- . سوره اعراف: آیه 181
3- . الصافی فی تفسیر القرآن: 309

شماره صفحه در کتاب - ص: 84

***

در روایتی امام صادق علیه السلام می فرماید: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمودند:

إنّ عند کلّ بدعة تکون من بعدی یُکاد بها الإیمان ولیّاً من أهل بیتی موکلًا به، یذبّ عنه، وینطق بإلهام من اللَّه، ویعلن الحق وینوره، ویردّ کید الکائدین …؛ (1)

همانا نزد هر بدعت و فتنه ای که ایمان و اعتقاد انسان ها را نزدیک است از بین ببرد، امامی از خاندانم قرار دارد؛ در حالی که وکیل بر آن است و از حق دفاع می نماید و به مدد الهام الاهی به زبان می آید و مسیر حق را روشن و نورانی می نماید و مکر تمام مکّاران را باز می گردانند.

و چقدر مصادیق این معنا بسیار است؟!

آری، کسانی که لباس خلافت و ریاست را به زور به تن کردند و بر تمام کارها و برنامه های مسلمانان چیره شدند، همواره در مشکلات و سؤالات سخت به امامان از خاندان پیامبر مراجعه می کردند. حافظ نووی در زندگی نامه امیر مؤمنان علی علیه السلام می نویسد:

بزرگان صحابه و یاوران پیامبر از او مسائل را می پرسیدند و در موقعیّت های بسیاری و سؤالات مشکل به فتاوای او

ص: 1918


1- . الکافی: 1/ 54

شماره صفحه در کتاب - ص: 85

***

و گفتارش رجوع می کردند و از او جواب می خواستند و این موضوع مشهوری است. (1)

اهل بیت علیهم السلام و دفاع از حریم دین الاهی …

هم چنین بزرگان اهل سنّت در زندگی نامه دیگر امامان از اهل بیت علیهم السلام گفته اند:

آنان همواره گمراهی و تزویر افراط گران، افکار ابطال گران، تفسیر و معنای بی دلیل نادانان و شبهات کفرورزان و ملحدان را به صورت کامل از چهره دین الاهی می زدودند.

احتجاج و مناظرات اهل بیت علیهم السلام، با مخالفان و دیدگاه ها و موضع گیری ها روشن آنان در نگهداری و پاسداشت دین، در کتاب های حدیث شناسان و تاریخ نویسان نگارش یافته است و کاملًا پیداست.

گروهی از دانشمندان اهل سنّت از جمله ابن حجر مکّی در الصواعق المحرقه در زندگی نامه امام حسن عسکری علیه السلام چنین می نویسد:

هنگامی که معتمد پسر متوکّل آن حضرت را در زندان انداخت خشک سالی سختی پیش آمد. پس همه مسلمانان سه روز برای طلب باران به بیابان رفتند، ولی باران نیامد.

ص: 1919


1- . تهذیب الأسماء: 1/ 346

شماره صفحه در کتاب - ص: 86

***

در این هنگام مسیحیان به همراه راهب بزرگشان به بیابان رفتند.

همین که راهب دست خود را به سوی آسمان بلند کرد، آسمان ابری شد و در همان روز اول، باران بارید روز دوم نیز چنین شد. از این رو برخی از مسلمانان نادان در دین خود به شک افتاده و برخی دیگر مرتد شدند.

این وضعیت بر معتمد خلیفه وقت گران آمد. از این رو دستور داد تا امام حسن عسکری علیه السلام را حاضر کردند و گفت: امّت جدّت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله را دریاب پیش از آن که به هلاکت درافتند.

آن حضرت فرمودند: تمام یاران و شیعیان مرا از زندان آزاد کن!

معتمد همه یاران آن حضرت را آزاد کرد. هنگامی که راهب با همراهان خود به طلب باران دست به آسمان بلند کرد، آسمان ابری شد.

امام به شخصی دستور داد که آن چه در دست اوست بگیرد و بیاورد.

ناگاه دیدند استخوان انسانی در دست او بود. پس از دست او آن را گرفت و به او فرمود:

حال برو و طلب باران کن!

او دستانش را به سوی آسمان بلند کرد. پس هر چه ابر در آسمان بود از بین رفت و آفتاب نمایان شد. مردم از این امر در شگفت شدند.

معتمد گفت: ای ابامحمّد! این چیست؟

حضرت فرمود: این استخوان پیامبری است که این راهب مسیحی به دست آورده است و هر گاه استخوان پیامبر زیر آسمان هویدا

ص: 1920

شماره صفحه در کتاب - ص: 87

***

شود، آسمان ابری و بارانی می شود.

بدین وسیله شبهه و سؤال از مردم دور شد و امام حسن عسکری علیه السلام به خانه خودشان باز گشتند. (1) آری، این مقام و جایگاه خاندان پیامبر و این منزلت آن بزرگواران است. امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرماید: - و ما نیز هم صدا با آن به تمام مسلمانان می گوییم-:

فأین تذهبون وأنی تؤفکون والأعلام قائمة والآیات واضحة والمنار منصوبة؟ … ألم أعمل فیکم بالثقل الأکبر وأترک فیکم الثقل الأصغر؛ (2)

پس به کدام سوی می روید! و به کدام سوی می شتابید! در حالی که تمام نشانه ها و علامت های هدایت برپاست و تمام آیات و جلوه های آن روشن است و مناره آن مشخص و پابرجاست؟

پس به کجای گمراه می شوید و چگونه هیچ نمی بینید در حالی که خاندان پیامبر بین شما هستند و آنان پیشوایان حق هستند و بزرگان دین و زبان گویای راستی و درستی هستند. پس آنان را به بهترین جایگاه ها و مقام های قرآنی فرود آورید و مانند شتران تشنه و

ص: 1921


1- . الصواعق المحرقه: 2/ 600
2- . مسند احمد: 3/ 14

شماره صفحه در کتاب - ص: 88

***

جگرتافته به محضر زلال آنان بشتابید … آیا من همواره در بین شما به ثقل اکبر عمل ننمودم و ثقل اصغر را میان شما بر جای نگذاشتم؟

اهل بیت علیهم السلام یکی از دو ثقل گران بها …

حضرت علی علیه السلام در پایان این گفتار به «حدیث ثقلین» که به صورت متواتر از سوی شیعه و سنّی نقل شده است (1) اشاره می فرمایند.

احمد بن حنبل از ابی سعید خدری این گونه روایت می کند:

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

إنّی قد ترکت فیکم الثقلین، أحدهما أکبر من الآخر: کتاب اللَّه عزّوجل، حبل ممدود من السماء إلی الأرض، وعترتی أهل بیتی، ألا إنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیَّ الحوض؛ (2)

من در میان شما دو بار گران بها به جای گذاشتم، یکی از آن ها از دیگری بزرگ تر است: قرآن کتاب خداوند عزّ وجل که ریسمان کشیده شده از آسمان به سوی زمین و دیگری خاندان و اهل بیتم.

پس آگاه باشید! این دو هیچ گاه از هم جدا نمی شوند تا آن که کنار حوض نزد من می آیند.

ص: 1922


1- . درباره این حدیث از جهت سند و دلالت طی سه جلد از کتاب بزرگ نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار تحقیق و پژوهش گسترده ای شده است
2- . مسند احمد: 3/ 14

شماره صفحه در کتاب - ص: 89

***

در حدیث دیگری که ترمذی از جابر روایت کرده است، جابر گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را در روز عرفه در حال حج دیدم که بر شتر قصوای خود سوار بود و سخنرانی می کرد، شنیدم که می فرمود:

یا أیّها الناس! إنّی ترکتُ فیکم ما إن أخذتم به لن تضلّوا:

کتاب اللَّه وعترتی أهل بیتی؛ (1)

ای مردم! من دو چیز میان شما باقی گذاشتم، هر گاه به آنان چنگ بزنید هیچ گاه گمراه نخواهید شد: قرآن و خاندان و اهل بیتم.

و نیز زید بن ارقم نقل می کند: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

إنّی تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی، أحدهما أعظم من الآخر: کتاب اللَّه حبل ممدود من السماء إلی الأرض، وعترتی أهل بیتی، ولن یتفرقا حتّی یردا علیّ الحوض، فانظروا کیف تخلفونی فیهما؛ (2)

همانا من در میان شما چیزی به جای گذاشته ام که اگر به آن متمسک شوید هیچ گاه بعد از من گمراه نخواهید شد، یکی از آن ها از دیگری بزرگ تر است: کتاب خداوند که ریسمان کشیده شده بین آسمان تا زمین است و خاندان و اهل بیتم که هیچ گاه از هم جدا نمی شوند تا

ص: 1923


1- . صحیح ترمذی: 2/ 219
2- . همان: 2/ 220

شماره صفحه در کتاب - ص: 90

***

آن که در کنار حوض بر من وارد می شوند. پس نیک بنگرید و دقت نمایید چگونه بعد از من آنان را پاسداری و نگهداری می نمایید.

حدیث دیگری را حاکم نیشابوری از زید بن ارقم روایت کرده است. زید گوید: هنگامی که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله آخرین حج خود را انجام دادند و به مدینه باز می گشتند در غدیر خم فرود آمدند و امر فرمودند که زیر درختان آن جا را جاروب کردند. آن گاه فرمودند:

کأنّی قد دعیت فأجبت، إنّی قد ترکت فیکم الثقلین أحدهما أکبر من الآخر: کتاب اللَّه تعالی وعترتی، فانظروا کیف تخلفونی فیهما، فإنّهما لن یتفرقا حتّی یردا علیّ الحوض؛

گویا به سوی خدا فرا خوانده شده ام و من نیز دعوت او را پذیرفتم.

پس من در میان شما دو چیز گران بها به جای گذاشتم، یکی از آن ها از دیگری بزرگ تر است: کتاب خدا قرآن و خاندانم اهل بیتم، پس نیک بنگرید چگونه بعد از من از آن ها پاسداری می نمایید، پس آن دو هیچ گاه از هم جدا نمی شوند تا آن که نزد حوض بر من حاضر شوند.

آن گاه فرمودند:

اللَّه عزّوجلّ مولای، وأنا مولی کلّ مؤمن؛

خداوند عز وجل سرور و مولای من است و من سرور و مولای تمام مؤمنان هستم.

ص: 1924

شماره صفحه در کتاب - ص: 91

***

سپس دست علی علیه السلام را گرفتند و فرمودند:

هر که من سرور و مولای او هستم، پس این (علی) مولا و سرور اوست. خداوندا! هر آن که او را سرور و مولا قرار دهد، سرپرستی کن و هر که با او دشمنی ورزد، با او دشمن باش!

حاکم نیشابوری پس از نقل این حدیث می گوید: این حدیث بنابر مبنای بخاری و مسلم صحیح است. (1)

اهل بیت علیهم السلام و پرچم های برافراشته حق …

«اهل بیت علیهم السلام پرچم حق هستند هر کس از آنان پیش بیافتد از دین خارج شده است و هر کس از آنان سرپیچی کند گمراه گشته است».

منظور از چنگ انداختن به خاندان پیامبر، همان پیروی و سرسپردگی به دستورات آن ها و راه یابی به هدایت آنان و آموختن از آن بزرگواران است و از این رو هر که از آنان پیشی گیرد، گمراه می شود و هر که عقب بماند به هلاکت می افتد. حضرت علی علیه السلام می فرماید:

لا تسبقوهم فتضلّوا ولا تتأخروا عنهم فتهلکوا؛ (2)

هیچ گاه از آنان پیشی نگیرید؛ زیرا گمراه می شوید و هیچ گاه از آنان عقب نیفتید، پس نگون بخت و هلاک می شوید.

ص: 1925


1- . المستدرک علی الصحیحین: 3/ 109
2- . نهج البلاغه: 143

شماره صفحه در کتاب - ص: 92

***

امیر مؤمنان علی علیه السلام در سخن دیگر در توصیف اهل بیت علیهم السلام می فرماید:

وخلّف فینا رایة الحق، من تقدّمها مرق، ومن تخلّف عنها زهق، ومن لزمها لحق؛ (1)

و در میان ما پرچم برافراشته حق را به ارث گذاشت، که هر کس از آن پیشی بگیرد از دین خارج می شود و هر که از آن روی گردان شود به هلاکت می رسد و هر کس ملازم آن باشد، به ما خواهد پیوست.

البته پیش از این پیامبر صلی اللَّه علیه وآله امّت را در پیشی گرفتن و عقب افتادن از اهل بیت علیهم السلام باز داشته بود. پس در هر دو جهت، گمراهی و هلاکت است که این دو جهت در برخی از جملات و نقل های «حدیث ثقلین» آمده است.

در سخن دیگری پیامبر صلی اللَّه علیه وآله خاندانش را به کشتی نوح علیه السلام تشبیه فرموده است. (2) در این زمینه احمد بن حنبل روایتی را از ابوذر چنین نقل می کند:

ابوذر در حالی که دست در درگاه کعبه داشت گفت: از

ص: 1926


1- . همان: 146
2- . گفتنی است که درباره حدیث سفینه در کتاب نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار مفصل بحث کرده ایم

شماره صفحه در کتاب - ص: 93

***

پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله شنیدم که می فرمود:

ألا إنّ مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح، من رکبها نجا، ومن تخلّف عنها هلک؛ (1)

بدانید و آگاه باشید! خاندان من در میان شما همانند کشتی نوح هستند هر که سوار آن شود، نجات پیدا می کند و هر که روی گردان شود به هلاکت و نگون بختی می رسد.

ابن حجر مکّی درباره «حدیث سفینه» می گوید:

این حدیث با سندهای متعددی نقل شده که برخی از اسناد، برخی دیگر را تقویت می نماید که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

إنّما مثل أهل بیتی کمثل سفینة نوح، من رکبها نجا؛

همانا خاندان من مانند کشتی نوح هستند، هر که بر آن سوار شود، نجات می یابد.

در روایت مسلم آمده است:

… ومن تخلّف عنها غرق؛

و هر که از آن روی گردان شود، غرق می گردد.

و در روایتی دیگر آمده است: هلاک می گردد. (2)

ص: 1927


1- . المشکات: 523
2- . الصواعق المحرقه: 234

شماره صفحه در کتاب - ص: 94

***

اهل بیت علیهم السلام و حق سروری و مهتری …

امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

ولهم خصائص حق الولایة وفیهم الوصیّة والوراثة؛ (1)

ویژگی های خاصی تنها در آنان است: حق سروری و ولایت و وصیّت و وراثت پیامبر نیز در میان آن هاست.

یعنی امامت شرایط و ویژگی هایی دارد که در غیر آنان وجود ندارد که به سه ویژگی مهم اشاره می نماییم:

1. عصمت

روشن شد که در امّت اسلامی بعد از پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله جز اهل بیت علیهم السلام هیچ معصومی وجود ندارد.

2. علم و دانش

هم چنین روشن شد که آنان جایگاه دانش الاهی هستند و تمامی مردم در این موضوع از آنان بهره می گیرند.

3. وصیت و وراثت

هیچ کس در این مطلب اختلافی ندارد که همواره امیر مؤمنان علی علیه السلام وصی پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله بود.

ص: 1928


1- . نهج البلاغه: 47

شماره صفحه در کتاب - ص: 95

***

در این زمینه روایت های بسیار زیادی نقل شده است.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله از آغاز رسالت آن را اعلام کرده است؛ در حدیث دار و در «یوم الانذار» آمده است که آن حضرت به علی علیه السلام اشاره کرد و فرمود:

إنّ هذا أخی ووصیّی وخلیفتی فیکم؛

همانا این (علی بن ابی طالب) برادرم و وصی من و جانشین من در میان شماست.

البته امامان بعد از او نیز یکی پس از دیگری وصی هستند.

آنان میراث دار پیامبرند؛ در جانشینی و سروری، دانش و دارایی.

در این زمینه درباره امام علیه السلام روایات بسیاری نقل شده است تا جایی که اقرار برخی از یاران پیامبر را نیز روایت کرده اند.

در روایتی آمده است: از قثم بن عباس پرسیدند: چگونه علی از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله ارث می برد، ولی شما ارث نمی برید؟

پاسخ داد: زیرا او نخستین فرد از ماست که به پیامبر پیوست و از همه ما بیشتر همراه او بود. (1)

ص: 1929


1- . برای آگاهی بیشتر درباره حدیث وصیّت و میراث داری، با سندهای اهل سنّت ر. ک جلد سوم کتاب تشیید المراجعات وتفنید المکابرات از همین نگارنده

شماره صفحه در کتاب - ص: 96

***

اهل بیت علیهم السلام و شایستگان سروری و امامت …

حضرت علی علیه السلام می فرمایند:

إنّ أحق الناس بهذا الأمر أقواهم علیه وأعلمهم بأمر اللَّه فیه، فإن شغب شاغب استعتب، فإن أبی قوتل؛ (1)

همانا سزاوارترین مردم به امر خلافت و مهتری کسی است که قوی ترین آن ها بر آن و داناترین آنان به دستورات الاهی باشد. پس اگر گمراه کننده ای از نادانی هیاهو کند سرزنش می شود و اگر سر باز زند با او به جنگ و کارزار می پردازند.

بنابرآن چه گذشت دانستی که چه کسی قوی ترین فرد بر خلافت و داناترین آنان به دستورات الاهی و نیز نزدیک ترین آنان به پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله است؟ امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرماید:

فنحن مرّة أولی بالقرابة وتارة أولی بالطاعة؛ (2)

پس ما از جانبی به جهت خویشاوندی و نزدیکی به پیامبر برتریم و از جانبی به جهت پیروی از آن حضرت والاتریم.

و در جای دیگری می گوید:

أمّا الإستبداد علینا بهذا المقام- ونحن الأعلون نسباً

ص: 1930


1- . نهج البلاغه: 247
2- . همان: 386

شماره صفحه در کتاب - ص: 97

***

والأشدّون برسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله نوطاً- فإنها کانت أثرة، سخت علیها نفوس قوم، وسخت عنها نفوس آخرین، والحکم اللَّه والمعود إلیه القیامة؛ (1)

آن ظلم و خودکامگی که نسبت به خلافت و مهتری، بر ما تحمیل شد؛ در حالی که ما را نسبت برتر و پیوند خویشاوندی با رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله استوارتر بود، جز خودخواهی و انحصارطلبی چیز دیگری نبود که گروهی آزمندانه به مسند خلافت و سروری چنگ زده و چسبیدند و گروهی دیگر سخاوتمندانه از آن دست کشیدند، و داور واقعی و تنها دادگر خداوند است و روز واپسین تنها جای بازگشت به اوست.

خطبه شقشقیه …

امیر مؤمنان علی علیه السلام شایستگی خویش را به خلافت به صراحت و آشکارا در خطبه مشهوری به نام خطبه شقشقیه بیان فرموده است. آن جا که می فرماید:

آگاه باشید به خدا سوگند! پسر ابوقحافه (ابابکر)، جامه خلافت را به زور بر تن کرد، در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به خلافت و

ص: 1931


1- . همان: 231

شماره صفحه در کتاب - ص: 98

***

جانشینی، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت می کند. او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است و مرغان دور پرواز اندیشه ها، به بلندای ارزش من نمی توانند پرواز کنند. پس من ردای خلافت را رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پا خیزم یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که به وجود آورده اند، صبر پیشه سازم (؛ صبری) که پیران را فرسوده کند و جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا روز قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد.

پس از ارزیابی درست؛ صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم، پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود و با دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می برند تا این که اوّلی به راه خود رفت و خلافت را بعد از خود به پسر خطّاب سپرد.

آن گاه حضرت علی علیه السلام به شعری از اعشی مثل زد و فرمود:

شتّان ما یومی علی کورها ویوم حیّان أخی جابر؛

مرا با برادر جابر- حیّان- چه شباهتی است؟ من همه روز را در گرمای سوزان کار کردم و او راحت و آسوده در خانه بود.

سپس حضرتش به رفتار ابوبکر اشاره می کند و با شگفتی می فرماید:

ص: 1932

شماره صفحه در کتاب - ص: 99

***

شگفتا! ابابکر که در دوران حیات خود از مردم می خواست عذرش را بپذیرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگری درآورد؟! هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند. سرانجام اوّلی حکومت را به راهی درآورد و به دست کسی (عمر) سپرد که مجموعه ای از خشونت، سخت گیری، اشتباه و پوزش طلبی بود. زمامدار مانند کسی بود که بر شتری سرکش سوار است، اگر عنان محکم کشد، پرده های بینی حیوان پاره می شود و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه، سقوط می کند.

سوگند به خدا! مردم در حکومت دومی، در ناراحتی و رنج مهمی گرفتار آمده بودند و دچار دورویی ها و اعتراض ها شدند و من در این مدت طولانی محنت زا و عذاب آور، چاره ای جز شکیبایی نداشتم تا آن که روزگار او نیز سپری شد.

حضرت علی علیه السلام در فراز دیگر این خطبه به چگونگی شکل گیری شورای عمر می پردازد و می فرماید:

سپس عمر خلافت را در گروهی قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان هستم. پناه بر خدا! از این شورا! در کدام زمان درباره صلاحیت من شک و تردید شد و مرا با شخص اوّلینشان هم سنگ انگاشتند؟ تا امروز با اعضای شورا برابر شوم که هم اکنون مرا مانند آنان پندارند و در صف آنها قرارم دهند؟ ناچار باز هم کوتاه آمدم و با آنان

ص: 1933

شماره صفحه در کتاب - ص: 100

***

هماهنگ گردیدم.

یکی از آن ها به خاطر کینه ای که از من داشت از من روی برتافت و دیگری، دامادش را بر حقیقت، برتری داد و آن دو نفر دیگر که زشت است آوردن نامشان. تا آن که سومی به خلافت رسید، دو پهلویش از پرخوری باد کرده؛ همیشه بین آشپزخانه و دستشویی سرگردان بود و خویشاوندان پدری او از امویان به پا خواستند و همراه او بیت المال را خوردند و بر باد دادند؛ چون شتر گرسنه ای که به جان گیاه بهاری بیفتد.

سپس به چگونگی بیعت مردم با حضرتش اشاره می کند و می فرماید:

عثمان آن قدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و اعمال او مردم را برانگیخت و شکم باره گی او نابودش ساخت. روز بیعت، فراوانی مردم چون یال های پرپشت کفتار بود، از هر طرف مرا احاطه کردند تا آن که نزدیک بود حسن و حسین (علیهما السلام) را لگدمال کنند و ردای من از دو طرف پاره شد. مردم چون گله های انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند، امّا آن گاه که به پا خاستم و خلافت را به دست گرفتم، جمعی پیمان شکستند، گروهی از اطاعتِ من سرباز زده و از دین خارج شدند و برخی از اطاعات حق سر برتافتند. گویا نشنیده بودند سخن خدای سبحان را که می فرماید:

ص: 1934

شماره صفحه در کتاب - ص: 101

***

«تِلْکَ الدَّارُ اْلآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لایُریدُونَ عُلُوًّا فِی اْلأَرْضِ وَلا فَسادًا وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ»؛ (1)

سرای آخرت را برای کسانی برمی گزینیم که خواهان سرکشی و فساد در زمین نباشند و آینده از آنِ پرهیزکاران است.

آری، به خدا سوگند! آن را خوب شنیده و حفظ کرده بودند؛ امّا دنیا در دیده آن ها زیبا نمود، و زیور آن، چشم هایشان را خیره کرد.

سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید! اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود و یاران، حجّت را بر من تمام نمی کردند، و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکم باره گی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش می ساختم و آخر خلافت را به کاسه اول آن سیراب می کردم، آن گاه می دیدید که دنیای شما نزد من از آب بینی بزغاله ای بی ارزش تر است.

راویان گویند: هنگامی که خطبه امیر مؤمنان علی علیه السلام به این جا رسید، مردی از دهات عراق برخاست و نامه ای به دست امام علیه السلام داد، آن حضرت نامه را مطالعه فرمود، ابن عباس گفت: ای امیر مؤمنان! چه خوب بود سخن را از همان جا که قطع شد، آغاز می کردید.

امام علیه السلام فرمود:

ص: 1935


1- . سوره قصص: آیه 83

شماره صفحه در کتاب - ص: 102

***

هیهات یابن عبّاس! تلک شقشقة هدرت ثمّ قرّت؛

هرگز! ای پسر عباس! این شعله ای از آتش دل بود، زبانه کشید و فرو نشست.

ابن عباس گوید: به خدا سوگند! بر هیچ گفتاری مانند قطع شدن سخن امام علیه السلام این گونه اندوهناک نشدم که امام نتوانست تا آن جا که دوست دارد به سخن ادامه دهد.

و هنگامی که خلافت به او رسید و حق به او بازگشت فرمود:

الآن إذ رجع إلی أهله ونقل إلی منتقله؛ (1)

الآن حق به صاحبش داده شد و به جایگاه واقعی خود منتقل گشت.

مرگ با شناخت آنان شهادت است …

حضرت علی علیه السلام می فرمایند:

من مات منکم علی فراشه وهو علی معرفة حق ربّه وحقّ رسوله وأهل بیته مات شهیداً، ووقع أجره علی اللَّه، واستوجب ثواب ما نوی من صالح عمله، وقامت النیّة مقام إصلاته لسیفه، فإنّ لکل شی ء مدّة وأجلًا؛ (2)

هر کس در حالت عادی و بر رختخواب خویش بمیرد در حالی که

ص: 1936


1- . نهج البلاغه: 47
2- . همان: 283

شماره صفحه در کتاب - ص: 103

***

شناخت کامل شایسته از پروردگار و پیامبر و خاندان او داشته باشد، به یقین شهید از دنیا رفته است و پاداش و مزد او بر خداوند خواهد بود و هر آن چه نیت خوبی نموده است به جای عمل او به حساب می آید، و همان نیت و انگیزه او، مانند آخته نمودن شمشیرش به حساب می آید. پس برای هر چیزی اندازه و مدتی است.

هر چند این روایت در مورد حضرت مهدی علیه السلام است؛ ولی فقط در خصوص ایشان نیست؛ بلکه این نتیجه و اثر درباره شناخت واقعی اهل بیت و خاندان پیامبر در هر زمان باشد، وجود دارد.

و از این روست که حضرت علیه السلام می فرمایند:

ناصرنا ومحبّنا ینتظر الرحمة وعدوّنا ومبغضنا ینتظر السطوة؛ (1)

یاری گر و دوست دار ما همواره منتظر مهربانی و رحمت الاهی است و دشمن کینه توز ما همواره منتظر عقوبت و گرفتاری.

در روایتی امام باقر علیه السلام می فرمایند:

إنّ اللَّه عزّوجلّ نصب علیّاً علماً بینه وبین خلقه، فمن عرفه کان مؤمناً ومن أنکره کان کافراً ومن جهله کان ضالّاً، ومن نصب معه شیئاً کان مشرکاً، ومن جاء بولایته دخل الجنّة؛ (2)

همانا خداوند متعال علی را به عنوان پرچمی بین خود و بندگانش

ص: 1937


1- . نهج البلاغه: 162
2- . الکافی: 1/ 437

شماره صفحه در کتاب - ص: 104

***

قرار داد، پس هر که او را بشناسد باایمان است، هر که او را انکار نماید کافر است، هر که او را نشناسد گمراه است، هر که همراه او چیز دیگری را قرار دهد، همانا مشرک است و هر که ولایت او را داشته باشد، همانا داخل بهشت می شود.

در این معنا روایات بسیاری از پیامبر گرامی اسلام صلی اللَّه علیه وآله وارد شده است که به روایت جاراللَّه زمخشری بسنده می نماییم؛ همان که رازی آن را در تفسیرش این گونه آورده است:

صاحب کشاف از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله این گونه نقل کرده است که حضرت فرمود:

من مات علی حبّ آل محمّد مات شهیداً.

ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد مات مغفوراً له.

ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد مات تائباً.

ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد مات مؤمناً مستکمل الإیمان.

ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد بشّره ملک الموت بالجنّة ثمّ منکر ونکیر.

ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد یزفّ إلی الجنّة کما تزفّ العروس إلی بیت زوجها.

ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد فتح له فی قبره بابان إلی الجنّة.

ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد جعل اللَّه قبره مزار ملائکة الرحمة.

ص: 1938

شماره صفحه در کتاب - ص: 105

***

ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد مات علی السنّة والجماعة.

ألا ومن مات علی بغض آل محمّد جاء یوم القیامة مکتوباً بین عینیه: آیس من رحمة اللَّه.

ألا ومن مات علی بغض آل محمّد مات کافراً.

ألا ومن مات علی بغض آل محمّد لم یشمّ رائحة الجنّة؛ (1)

هر کس بر دوستی خاندان محمّد بمیرد، شهید از دنیا رفته است.

بدانید و آگاه باشید! هر کس بر دوستی خاندان محمّد بمیرد، بخشیده شده از دنیا رفته است.

بدانید و آگاه باشید! هر کس بر دوستی خاندان محمّد بمیرد، با توبه کامل از دنیا رفته است.

بدانید و آگاه باشید! هر کس بر دوستی خاندان محمّد بمیرد، باایمان کامل و مؤمن از دنیا رفته است.

بدانید و آگاه باشید! هر کس بر دوستی خاندان محمّد بمیرد، ابتدا فرشته مرگ او را به بهشت نوید می دهد، سپس دو فرشته سؤال و جواب (منکر و نکیر) سراغ او آیند.

بدانید و آگاه باشید! هر کس بر دوستی خاندان محمّد بمیرد، به سوی بهشت می رود؛ همان گونه که عروس را با احترام و شادمانی به خانه شوهر می برند.

ص: 1939


1- . تفسیر رازی: 27/ 165- 166

شماره صفحه در کتاب - ص: 106

***

بدانید و آگاه باشید! هر که بر دوستی خاندان محمّد بمیرد، خداوند در قبر او دو در به سوی بهشت باز می نماید.

بدانید و آگاه باشید! هر که بر دوستی خاندان محمّد بمیرد، خداوند قبرش را زیارتگاه فرشتگان رحمت خود می نماید.

بدانید و آگاه باشید! هر که بر دوستی خاندان محمّد بمیرد، بر دین واقعی و سنّت پیامبر از دنیا رفته است.

بدانید و آگاه باشید! هر که بر کینه خاندان محمّد بمیرد، روز قیامت او را می آورند؛ در حالی که بین دو چشمش نوشته شده است: این شخص ناامید از رحمت و عطوفت خداوند.

بدانید و آگاه باشید! هر که بر کینه خاندان محمّد بمیرد، کافر از دنیا رفته است.

بدانید و آگاه باشید! هر که بر کینه خاندان محمّد بمیرد، هیچ گاه بوی بهشت به مشام او نمی رسد.

ما نیز می گوییم:

خداوندا! ما را بر پیروی از محمّد و خاندان محمّد زنده بدار، و بر شناخت و دوستی آنان بمیران، و ما را در گروه آنان محشور بدار، و شفاعت آنان را روزی ما قرار بده و به هر آن چه که آنان را توفیق داده ای، توفیقمان ده، همانا تو شنوا وپذیرا هستی.

ص: 1940

شماره صفحه در کتاب - ص: 107

***

کتابنامه …

1. قرآن کریم.

2. نهج البلاغه.

الف

3. الاحتجاج: ابومنصور احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی، مؤسسه اعلمی، بیروت، لبنان.

4. احیاء المیت بفضائل أهل البیت: جلال الدین سیوطی، دار الثقلین، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

5. الإستیعاب فی معرفة الأصحاب: ابن عبدالبرّ، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

ب

6. بحار الأنوار: محمّد باقر مجلسی، دار الإحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1403.

ت

7. تاریخ الخلفاء: جلال الدین سیوطی، منشورات شریف رضی، قم، ایران، چاپ یکم، سال 1411.

8. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1417.

ص: 1941

شماره صفحه در کتاب - ص: 108

***

ص: 1942

شماره صفحه در کتاب - ص: سبط بن جوزی، مؤسّسه اهل البیت علیهم السلام، بیروت، لبنان، سال 1401.

***

10. تشیید المراجعات وتفنید المکابرات: سید علی حسینی میلانی، نشر الحقائق، قم، چاپ چهارم، سال 1427.

11. تفسیر فخر رازی (تفسیر الکبیر): فخر رازی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم.

12. تهذیب الأسماء واللغات: نَوَوی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1416.

ج

13. جامع بیان العلم وفضله: ابن عبدالبرّ، دار ابن الجوزی، عربستان، چاپ دوم، سال 1416.

ح

14. حلیة الأولیاء: ابونعیم اصفهانی، دار الکتب العلمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1418.

ذ

15. ذخیرة المآل: احمد بن عبدالقادر عجیلی شافعی.

ص: 1943

شماره صفحه در کتاب - ص: 109

***

ر

16. الریاض النّضره: محبّ الدین طبری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

ص

17. الصافی فی تفسیر القرآن: مولا محسن فیض کاشانی.

18. صحیح بُخاری: محمّد بن اسماعیل بُخاری جُعفی، دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، یمامه، چاپ پنجم، سال 1414.

19. صحیح تِرمذی: محمّد بن عیسی بن سوره تِرمذی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.

20. الصّواعق المُحرقه: احمد بن محمّد بن محمّد بن علی بن حجر هیتمی مکّی، تحقیق عبدالرحمان بن عبداللَّه ترکی و کامل محمّد خرّاط، مؤسسه رسالت، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1417.

ف

21. فتح الباری فی شرح صحیح البُخاری: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب العلمیّة، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1410.

22. فرائد السّمطین: ابراهیم بن محمّد حموئی جوینی خراسانی، مؤسسه محمودی، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1398.

ص: 1944

شماره صفحه در کتاب - ص: 110

***

23. فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر: مَناوی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

ک

24. الکافی: محمّد بن یعقوب کلینی رحمه اللَّه، دار صعب، دار التعارف، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1401.

25. کشف الاستار عن زوائد البزّار: حافظ هیثمی.

26. کفایة الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب علیهما السلام: محمّد بن یوسف گنجی شافعی، مطبعه حیدریه، نجف اشرف، سال 1390.

27. کنز العُمّال: متّقی هندی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1419.

م

28. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد: نورالدین علی بن ابی بکر هیثمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.

29. المحجّة فیما نزل فی القائم الحجّة: سید هاشم بحرانی.

30. المستدرک علی الصحیحین: حاکم نیشابوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1411.

31. مسند احمد بن حنبل: احمد بن حنبل شیبانی، دار احیاء التراث عربی، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

ص: 1945

شماره صفحه در کتاب - ص: 111

***

32. المشکات: ابوعبداللَّه محمّد بن عبداللَّه خطیب تبریزی.

33. المناقب خوارزمی: خوارزمی، مؤسسه نشر اسلامی، قم، چاپ دوم، سال 1414.

34. منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر: لطف اللَّه صافی گلپایگانی.

35. منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه: سید حبیب اللَّه موسوی خوئی.

ن

36. نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الأنوار: سید علی حسینی میلانی، نشر الحقائق، قم، چاپ دوم، سال 1426.

و

37. وسائل الشیعه: شیخ حرّ عاملی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ پنجم، سال 1403.

ص: 1946

احادیث ساختگی (22)

سرآغاز …

… آخرین و کامل ترین دین الاهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الاهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الاهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الاهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 1947

شماره صفحه در کتاب - ص: 10

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 1948

شماره صفحه در کتاب - ص: 11

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 1949

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

الحمد للَّه ربّ العالمین والصّلاة والسلام علی سیّدنا محمّد وآله الطاهرین، ولعنة اللَّهِ علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین.

در یکی از پژوهش های خود پیرامون روایتی چنین آوردم:

تمامی احادیثی که درباره مناقب خلفا آمده و اسامی آن ها را به ترتیب، بیان می دارند، بی تردید جعلی و ساختگی هستند.

برخی خوانندگان فاضل، از من خواستند که از طریق تحقیق در سندهای مختلفِ این قبیل احادیث- که در صحاح ششگانه و کتاب های معتبر یافت می شوند- این مطلب را اثبات نمایم.

بنابراین، به نگارش کتاب پیش رو همّت گماشتم. در حین تحقیق متوجّه شدم که نه تنها اخبار موجود در بخش فضایل؛ بلکه تقریباً همه احادیث این چنینی در تمامی ابواب، جعلی و ساختگی هستند؛ حتی

ص: 1950

شماره صفحه در کتاب - ص: 16

***

احادیثی که در آن ها آمده که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله می فرمود: من به همراه ابوبکر، عمر و عثمان آمدم … من به همراه ابوبکر، عمر و عثمان بیرون رفتم … ابوبکر، عمر و عثمان کجا هستند …

در این احادیث، گاهی پس از نام ابوبکر، عمر و عثمان، نام «علی علیه السلام» نیز مورد اشاره قرار گرفته و گاهی اشاره ای به آن حضرت نشده است. در برخی موارد نام «علی علیه السلام» پیش از عثمان ذکر شده، اما به هر حال، نام ابوبکر و عمر، پیش از نام علی علیه السلام و عثمان آمده است!

جالب تر این که حدیثی را یافتم که دروغ گویان طی آن، چنین عبارت هایی را از زبان امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل کرده اند تا آن حضرت را معترف به فضایل خلفا نشان دهند و هیچ کس نتواند به مضمون حدیث، اعتراض نماید!

برای نمونه حدیثی را که بخاری و مسلم با دو سند متفاوت نقل کرده اند، ملاحظه کنید! بخاری می گوید: ولید بن صالح از عیسی بن یونس از عمر بن سعید بن ابی الحسین مکّی از ابن ابی ملیکه از ابن عباس …

و مسلم نیز می گوید: سعید بن عمرو اشعثی، ابوالربیع عتکی

ص: 1951

شماره صفحه در کتاب - ص: 17

***

و ابوکریب محمد بن علاء (عبارت از ابوکریب است) (1) از ابن مبارک از عمر بن سعید بن ابی حسین نقل می کند که ابن ابی ملیکه می گوید: از ابن عباس شنیدم که می گفت:

وقتی عمر بن خطّاب را در تابوت گذاشتند، مردم پیرامون او جمع شده بودند و پیش از آن که تابوت از زمین برداشته شود برایش دعا می کردند، فضایلش را می گفتند و بر او درود می فرستادند.

من نیز در میان آن ها بودم، ناگاه مردی از پشت، کتف مرا گرفت.

به عقب برگشتم دیدم علی است.

او نیز برای عمر، طلب رحمت کرد و خطاب به او گفت: کسی را بعد از خودت باقی نگذاردی تا من آرزوی آن را داشته باشم که با اعمالی همانند اعمال او خدا را ملاقات کنم. به خدا سوگند، فکر می کنم که خداوند تو را نزد دو هم صحبتت (پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله (2)

و ابوبکر) قرار می دهد؛ چرا که این عبارات را بسیار از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله

ص: 1952


1- . گفتنی است ابوالربیع می گوید: برای ما روایت کرده اند؛ ولی این دو نفر اخیرمی گویند: به ما خبر داد
2- . به رغم این که در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارک پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمایش حضرتش، درود و صلوات را به صورت کامل آورده ایم

شماره صفحه در کتاب - ص: 18

***

می شنیدم که می گفت: «من به همراه ابوبکر و عمر آمدم، من به همراه ابوبکر و عمر داخل شدم، من به همراه ابوبکر و عمر خارج شدم».

بنابراین امیدوارم- یا گمان می کنم- که خداوند تو را همراه آن دو قرار دهد. (1) غیر از بخاری و مسلم، برخی دیگر هم چون ابن ماجه این حدیث را آورده اند. ابن ماجه این حدیث را به سند خود از عمر بن سعید، از ابن ابی ملیکه، از ابن عباس، روایت کرده است.

اما باید گفت که این حدیث جعلی است و امیر مؤمنان علی علیه السلام چنین سخنی را برزبان نرانده است؛ زیرا «ابن ابی ملیکه» که محور راویان این حدیث است، از بزرگ ترین دشمنان حضرت علی و اهل بیت علیهم السلام به شمار می آید تا آن جا که قاضی و مؤذّن عبداللَّه بن زبیر بوده است. (2) ذکر این نکته ضروری است که استدلال ما به این دسته روایات از باب الزام مخالف است.

ص: 1953


1- . صحیح بخاری: 3/ 1345 کتاب فضائل الصحابه، باب قول النبی صلّی اللَّه علیه وآله: لو کنت متّخذاً خلیلًا، حدیث 3474، صحیح مسلم: 5/ 12 کتاب فضائل الصحابه، باب من فضائل عمر، حدیث 2389
2- . تهذیب التهذیب: 5/ 272

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

***

از خداوند متعال می خواهیم کارهای ما را برای حضرتش خالص گرداند و به ما در رسیدن به حق و پیروی از آن، توفیق عطا فرماید؛ چرا که او نیکوکار و مهربان است.

سید علی حسینی میلانی

ص: 1954

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

مژده بهشت به سه خلیفه …

اشارة

اهل سنّت احادیثی را از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل می کنند که در آن ها به فضایل و برتری های خلفا اشاره شده و آن ها را به ترتیب بیان می کنند. اینک به 14 حدیث اشاره می کنیم و آن ها را بررسی و نقد می نماییم. نخستین حدیث از بخاری است.

بخاری در صحیح چنین نقل می کند:

ابوالحسن محمد بن مسکین، از یحیی بن حسّان، از سلیمان، از شریک بن ابی نمر نقل می کند که سعید بن مسیب گوید: ابوموسی اشعری به من گفت:

روزی در خانه ام وضو گرفتم و آن گاه بیرون رفتم و با خود گفتم:

امروز ملازم رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله خواهم شد و این روز را با ایشان سپری خواهم کرد. از این رو به مسجد آمدم و سراغ پیامبر صلی اللَّه علیه وآله را گرفتم.

گفتند: از مسجد خارج شد و به این سمت رفت.

ص: 1955

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

من نیز در پی او از مسجد خارج شدم و سراغ او را گرفتم تا این که وارد آب انبار «أریس» شد. درِ این آب انبار از شاخه های بی برگ نخل درست شده بود، من کنار در آن نشستم تا این که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله قضای حاجت کرد و وضو گرفت. من به سوی او رفتم و دیدم در وسط دیواره آب انبار أریس نشسته است، و لباسش را تا ساق هایش بالا زده و پاهایش را در چاه آب آویزان کرده است. به ایشان سلام کردم و بازگشتم و کنار در نشستم و با خود گفتم: امروز دربان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله خواهم شد.

پس از اندک زمانی ابوبکر آمد و در را هُل داد. گفتم: کیستی؟!

گفت: ابوبکر.

گفتم: درنگ کن!

سپس به نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله رفتم و گفتم: ای رسول خدا! ابوبکر کسب اجازه می کند.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: به او اجازه بده و او را به بهشت مژده ده.

جلو آمدم و به ابوبکر گفتم: وارد شو، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله تو را به بهشت مژده می دهد.

ابوبکر وارد شد، در سمت راست رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بر

ص: 1956

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

روی دیواره چاه نشست و هم چون رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله لباسش را تا ساق هایش بالا زد و پاهایش را در چاه آویزان کرد.

آن گاه بازگشتم و کنار در نشستم تا برادرم (ابوبکر) وضو بگیرد و به من ملحق شود. با خود گفتم: اگر خداوند، به فلانی- منظور برادرش عمر است- خیر بخواهد او را می آورد. ناگاه دیدم یکی در را تکان می دهد.

گفتم: کیستی؟!

گفت: عمر بن خطّاب.

گفتم: درنگ کن!

سپس به نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آمدم، به او سلام کردم و گفتم: عمر بن خطّاب اجازه می خواهد.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: به او اجازه بده و او را به بهشت مژده ده.

آمدم و به عمر گفتم: وارد شو، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله تو را به بهشت، مژده داد.

عمر وارد شد، در سمت چپ پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله، بر روی دیواره چاه نشست و پاهایش را در چاه، آویزان کرد.

سپس باز گشتم و کنار در نشستم و با خود گفتم: اگر خداوند، خیر فلانی را بخواهد او را می آوَرَد. در این هنگام دیدم شخصی، در را

ص: 1957

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

تکان می دهد.

گفتم: کیستی؟!

گفت: عثمان بن عَفّان.

گفتم: درنگ کن!

آن گاه به نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله رفتم و موضوع را به وی اطلاع دادم.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: به او اجازه بده و او را به خاطر مصیبتی که گریبان گیرش می شود به بهشت، مژده ده.

کنارِ در آمدم و به عثمان گفتم: وارد شو، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله تو را به خاطر مصیبتی که دامنگیرت می شود به بهشت مژده داد.

عثمان وارد شد و دید که دیواره چاه، پر شده است، از این رو در طرف دیگر که مقابل دیواره قرار داشت، نشست.

شریک می گوید: سعید بن مسیب گفت: من این گونه نشستن (رسول خدا، ابوبکر، عمر و عثمان) را بر چگونگی قرار گرفتن قبرهای آنان حمل کردم. (1) مسلم نیشابوری نیز این روایت را به همین سند و با همین متن

ص: 1958


1- . صحیح بخاری: 3/ 1343 و 1344، کتاب فضائل الصحابه، باب قول النبی صلّی اللَّه علیه وآله: لو کنت متخذاً خلیلًا، حدیث 3471

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

آورده است. (1) همین حدیث را بخاری با سند دیگر از یوسف بن موسی، از ابواسامه، از عثمان بن غیاث، از ابوعثمان نهدی، از ابوموسی نقل کرده است. (2) مسلم نیز این حدیث را با سند از محمد بن مثنّی عنزی، از ابن ابی عدی، از عثمان بن غیاث، از ابوعثمان نهدی، از ابوموسی اشعری روایت کرده است. (3) علاوه بر بخاری و مسلم، برخی دیگر نیز به بیان این حدیث پرداخته اند …

بررسی راویان حدیث …

اینک راویان این حدیث ساختگی را بررسی می نماییم و به شرح حال آنان می پردازیم.

ص: 1959


1- . صحیح مسلم: 5/ 20 و 21 کتاب فضائل الصحابه، باب من فضائل عثمان بن عفّان، ذیل حدیث 2403
2- . صحیح بخاری: 3/ 1350 و 1351 کتاب فضائل الصحابه، بخش فضائل عمر بن خطاب، حدیث 3490
3- . صحیح مسلم: 5/ 19 و 20 کتاب فضائل الصحابه، باب من فضائل عثمان بن عفان، حدیث 2403

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

شریک بن ابی نمر …

یکی از راویان این سند، شریک بن ابی نمر است، گرچه ابن معین درباره شریک گفته: روایات او قابل قبول است؛ اما دیگر راوی شناسان اهل سنّت او را نپذیرفته اند.

برای نمونه در مورد دیگری ابن معین و نسائی گفته اند: شریک از نظر نقل حدیث قوی نیست.

ابن عدی می گوید: اگر راوی مورد اعتمادی از او روایت کند، او نیز مورد اعتماد خواهد بود.

یحیی بن سعید که یکی از راویان حدیث است از او روایت نقل نمی کرد.

ساجی درباره او می گوید: شریک قَدَری مذهب بوده است.

ابن حزم او را به خاطر نقل حدیث معراج، ضعیف شمرده است.

ذهبی بعد از نقل حدیث این گونه اظهار نظر کرده: این حدیث از عجایب صحیح بخاری است. (1)

ص: 1960


1- . میزان الاعتدال: 3/ 372، تهذیب التهذیب: 4/ 308

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

عثمان بن غیاث …

عثمان بن غیاث از جمله راویان سند دوم است که راوی شناسان او را نیز نپذیرفته اند.

دوری به نقل از ابن معین می گوید: یحیی بن سعید، احادیث او در مورد تفسیر را، ضعیف دانسته است.

علی بن مدینی می گوید: از یحیی- یعنی قطّان- شنیدم که می گفت: عثمان بن غیاث، کتاب هایی از عکرمه در اختیار دارد؛ اما صحّت آن ها را برای ما تأیید نکرده است.

آجری از ابوداوود نقل می کند که عثمان بن غیاث را جزء مرجئه (1) بصره دانسته است.

احمد می گوید: وی طرفدار دیدگاه مرجئه بوده است. (2)

ابواسامه …

گفتنی است که بخاری این روایت را از ابواسامه (همان حمّاد بن اسامه) به نقل از عثمان بن غیاث ذکر کرده است.

این راوی نیز مورد خدشه واقع شده است. ازدی به نقل از معیطی

ص: 1961


1- . مُرجِئه: گروهی از مسلمانان بودند که می گفتند: با ایمان هیچ گناهی ضرر نرساند
2- . تهذیب التهذیب: 7/ 129- 130، میزان الاعتدال: 5/ 65

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

می گوید: ابواسامه بسیار تدلیس می کرد، اما بعدها این کار را ترک نمود.

ابن سعد درباره ابواسامه می گوید: وی تدلیس می کند و تدلیس او روشن است.

در مورد اسامه، از سفیان ثوری این گونه نقل شده است:

من در شگفتم که چگونه احادیث ابواسامه، جایز شمرده می شود و حال آن که حال او معلوم بود و در سرقت احادیثِ خوب، بر همه پیشی می گرفت.

آجری از ابوداوود نقل می کند که وکیع گفت: ابواسامه کتاب هایش را زیر زمین پنهان کرده بود، از این رو من او را از عاریه گرفتن کتاب باز داشتم. (1)

ص: 1962


1- . میزان الاعتدال: 2/ 357، تهذیب التهذیب: 3/ 4

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

***

دیدار در خانه …

اشارة

دومین حدیث ساختگی را از مسلم نیشابوری نقل می کنیم.

مسلم در صحیح خود این گونه نقل می کند:

عبدالملک بن شعیب بن لیث بن سعد، از پدرش، از پدربزرگش، از عقیل بن خالد، از ابن شهاب، از یحیی بن سعید بن عاص، از سعید بن عاص نقل می کند که عایشه همسر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و عثمان این گونه گفتند:

روزی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله روانداز عایشه را به تن کرده و بر روی بستر خود استراحت می کرد. در این هنگام ابوبکر اجازه خواست تا نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بیاید.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در همان حالت به ابوبکر اجازه ورود داد. ابوبکر کارش را با پیامبر در میان گذاشت و پیامبر حاجت او را روا ساخت و رفت.

ص: 1963

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

***

آن گاه عمر اجازه ورود خواست. پیامبر صلی اللَّه علیه وآله با همان حالت به او اجازه داد. عمر نیز کارش را با پیامبر در میان گذاشت و پیامبر حاجت او را روا ساخت و رفت.

عثمان می گوید: آن گاه من از پیامبر اجازه خواستم. پیامبر نشست و به عایشه گفت: لباست را مرتب کن!

من کارم را با رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در میان گذاشتم و پیامبر حاجت مرا روا ساخت و خارج شدم.

در این هنگام عایشه گفت: ای رسول خدا! چرا خود را برای دیدار با عثمان آماده کردید، ولی برای دیدار با ابوبکر و عمر، خود را آماده نکردید؟!

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: عثمان، مرد باحیایی است و اگر در همان حالت به او اجازه ورود می دادم، بیم آن می رفت که کارش را با من در میان نگذارد. (1)

بررسی راویان حدیث …

راویان این حدیث ساختگی نیز به بررسی نیاز دارد؛ چرا که رجال شناسان درباره آن ها دیدگاه متفاوتی دارند.

ص: 1964


1- . صحیح مسلم: 5/ 18- 19، کتاب فضائل الصحابه، باب من فضائل عثمان بن عفّان، حدیث 2402

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

عقیل بن خالد …

یکی از راویان این سند عقیل بن خالد است. هر چند ابوحاتم درباره او می گوید: عقیل بن خالد حافظ حدیث نبود، صاحب کتاب و راستگو بود؛ اما ماجشون درباره او می گوید: عقیل، پاسبان بوده است.

ذهبی می گوید: گفته اند که عقیل والی ایله (یکی از شهرهای شام) بوده است.

یحیی قطّان عقیل را در نقل حدیث ضعیف می دانست. (1)

زهری …

در این سند، نام «ابن شهاب»؛ یعنی «زهری» نیز به چشم می خورد. وی از مشهورترین افرادی است که از راه امیر مؤمنان علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام منحرف شده بود و از آنان بدگویی می کرد و به منظور کاستن از شأن آنان و بیان برتری دیگران و مقدّم داشتن دیگران بر اهل بیت علیهم السلام، حدیث جعل می کرد.

ابن ابی الحدید در این زمینه می نویسد:

زهری از جمله افرادی است که از راه امیرالمؤمنین علیه السلام منحرف شده بود. جریر بن عبدالحمید روایت می کند که محمد بن

ص: 1965


1- . میزان الاعتدال: 5/ 111

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

شیبه می گوید: روزی به مسجد مدینه رفتم، ناگاه دیدم که زهری و عروة بن زبیر نشسته اند و سخن از علی علیه السلام به میان آورده و از آن حضرت بدگویی می کنند.

این خبر به گوش علی بن الحسین علیه السلام رسید؛ از این رو به نزد آن دو رفت، بالای سرشان ایستاد و فرمود: ای عروه! پدرم از پدرت به خدا شکایت برد و خداوند به نفع پدرم و به زیان پدرت، حکم کرد. و اما تو ای زهری! اگر در مکّه بودم جایگاه پدرت را به تو نشان می دادم.

ابن ابی الحدید می افزاید: عاصم بن ابوعامر بجلی از فرزند عروه نقل می کند که یحیی بن عروه می گفت: هر گاه پدرم از علی نام می بُرد، از او بدگویی می کرد. (1) ابن عبدالبرّ نیز درباره زهری این گونه اظهار نظر می کند: معمر در کتاب جامع خود به نقل از زهری می نویسد: زید بن حارثه نخستین کسی است که اسلام آورد.

عبدالرزاق درباره این سخن می گوید: غیر از زهری هیچ کس چنین ادّعایی نکرده است. (2) معنای سخن بالا این است که زهری دروغ گفته است؛ زیرا

ص: 1966


1- . شرح نهج البلاغه: 4/ 102
2- . الاستیعاب: 2/ 117، شرح حال زید بن حارثه

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

امیر مؤمنان علی علیه السلام نخستین کسی بود که اسلام آورد، اما زهری می خواست این منقبت و فضیلت را انکار یا پنهان کند.

از این گذشته، دشمنی زهری با اهل بیت علیهم السلام به جایی رسید که باعث شد از زبان عمر بن سعد بن ابی وقاص نیز به نقل روایت بپردازد! ذهبی در این باره می نویسد:

عمر بن سعد بن ابی وقاص به نقل از پدرش و ابراهیم و ابواسحاق نیز به نقل از عمر سعد نقل روایت کرده اند. زهری و قتاده به طور مرسل از عمر سعد روایت کرده اند.

ابن معین می گوید: چگونه قاتل حسین علیه السلام می تواند فردی ثقه و مورد اعتماد باشد؟! (1) باید گفت که زهری از حامیان، کارگزاران و تقویت کنندگان پنهان حکومت اموی بوده است تا جایی که شیخ محدّث، عبدالحقّ دهلوی در کتاب رجال المشکاة، در شرح حال او می نویسد:

زهری به واسطه هم نشینی با امرا، دستخوش ضعف ایمان شده بود. علما و پارسایانِ نزدیک به وی، بر او خرده می گرفتند و زشتی هم نشینی با امرا را به او گوشزد می کردند.

زهری همواره می گفت: من در خیر آن ها شریکم و از شرّشان

ص: 1967


1- . الکاشف: 2/ 301، شرح حال عمر بن سعد

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

دوری می گزینم!

علما و پارسایان به او می گفتند: آیا عقاید و کردار باطل آن ها را نمی بینی و سکوت می کنی؟!

ابن خلّکان می گوید: زهری به ملازمت خود با عبدالملک ادامه داد و پس از او نیز ملازم هشام بن عبدالملک بود. یزید بن عبدالملک برای داوری و قضاوت از او کمک می گرفت. (1) به همین جهت است که ابن معین به بدگویی از زهری پرداخته است، حاکم نیشابوری به نقل از ابن معین می گوید: بهترین سندها آن است که اعمش از ابراهیم، از علقمه، از عبداللَّه نقل روایت کرده است.

شخصی به ابن معین گفت: اعمش نیز همانند زهری است.

ابن معین گفت: تو اعمش را با زهری یکی می دانی؟! زهری در پی پست و مقام است و برای امویان کار می کند؛ اما اعمش، فقیری شکیبا و پارسایی عالم به قرآن است و از سلاطین دوری می کند. (2) به همین جهت امام زین العابدین علیه السلام، نامه ای نصیحت آمیز به زهری نوشت، او را به خدا و جهان آخرت متذکّر شد و آثار سوء زندگی در کاخ سلاطین را به او گوشزد کرد. در بخشی از این نامه آمده است:

ص: 1968


1- . وفیات الاعیان: 4/ 178، شرح حال زهری
2- . تهذیب التهذیب: 4/ 204، شرح حال اعمش

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

… واعلم أنّ أدنی ما کتمت وأخفَّ ما احتملت أن آنستَ وحشةَ الظالم، وسهّلتَ له طریق الغیّ … أو لیس جعلوک قطباً أداروا بک رحی مظالمهم، وجسراً یعبرون علیک إلی بلایاهم، وسُلّماً إلی ضلالتهم، داعیاً إلی غیّهم، سالکاً سبیلهم …

إحذر، فقد نُبِّئت؛ وبادر، فقد أُجِّلت … ولا تحسب أنّی أردت توبیخک بدعائه إیّاک وتعنیفک وتعییرک، لکنّی أردت أن ینعش اللَّه ما [قد] فات من رأیک، ویردّ إلیک ما عزب من دینک …

أما تری ما أنت فیه من الجهل والغرّة، وما الناس فیه من البلاء والفتنة؟! …

أمّا بعد فأعرض عن کلّ ما أنت فیه حتی تلحق بالصالحین الّذین دُفنوا فی أسمالهم، لا صقةً بطونهم بظهورهم …

مالک لا تنتبه من نعستک؟! وتستقیل من عثرتک! فتقول: واللَّه ما قمتُ للَّه مقاماً واحداً ما أحییت به له دیناً، أو أمَتُّ له فیه باطلًا …؛ (1)

… بدان که دل نگرانی ستمگر را به آسودگی تبدیل کرده ای و راه

ص: 1969


1- . تحف العقول عن آل الرسول: 274- 277، إحیاء العلوم: 2/ 143

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

گمراهی را برای او آسان ساخته ای و این کمترین کتمان و سبک ترین باری است که بر دوش خود نهاده ای …

آیا آنان تو را به محور آسیاب ستم های خویش تبدیل نکرده اند؟

آیا از تو پلی نساخته اند که محل گذار آنان به مصیبت هایشان باشد؟

آیا تو را به عنوان نردبان گمراهی، مبلّغ ضلالت و گمراهی و رهرو طریق خود مورد استفاده قرار نداده اند؟ …

به هوش باش که تو را خبر دادم و شتاب کن که تأخیر کرده ای … گمان مبر که با این سخنان، در پی توبیخ، نکوهش و طعنه زدن به تو هستم؛ بلکه می خواهم که خداوند، نظرات نادرست تو را جبران نماید و آن چه را که از دینت رخت بر بسته به تو باز گرداند …

آیا جهل و فریفتگی خود را نمی بینی؟!

آیا مردمِ مبتلا به مصیبت ها و فتنه ها را مشاهده نمی کنی؟! …

اما بعد، از همه آن چه در آن قرار داری روی بگردان تا به درستکاران بپیوندی؛ درستکارانی که در جامه های کهنه خود به خاک سپرده شده اند و شکم هایشان به پشتهایشان چسبیده است …

چرا از خواب (غفلت) بیدار نمی شوی؟!

چرا دست از لغزش برنمی داری با این که می گویی:

به خدا سوگند! هیچ گاه برای خدا به پا نخاسته ام تا دین او را زنده کنم و یا باطلی را به خاطر او نابود سازم …

ص: 1970

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

سخنی با کوه حرا …

اشارة

سومین حدیث ساختگی را مسلم در صحیح خود، در بخش فضایل طلحه و زبیر آورده است. وی می نویسد:

عبیداللَّه بن محمد بن یزید بن خنیس و احمد بن یوسف ازدی، از اسماعیل بن ابواویس، از سلیمان بن بلال، از یحیی بن سعید، از سهیل بن ابوصالح، از پدرش نقل می کند که ابوهریره می گوید:

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله که در کوه حرا بود، ناگاه کوه حرکت کرد. پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: ای کوه حرا! آرام باش! روی تو جز پیامبر، یا صدّیق و یا شهیدی قرار ندارد.

روی کوه حرا پیامبر صلی اللَّه علیه وآله، ابوبکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، زبیر و سعد بن ابی وقاص بودند. (1)

ص: 1971


1- . صحیح مسلم: 5/ 33 و 34، کتاب فضائل الصحابه، باب من فضائل طلحه و زبیر، ذیل حدیث 2417

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

بررسی و نقد حدیث …

در این حدیث، اسامی خلفا به ترتیب خلافت از زبان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله ذکر نشده است؛ ولی ما از دو جهت به بیان آن پرداختیم:

نخست آن که مسأله ترتیب اسامی خلفا در قالب الفاظی دیگر در همین حدیث، از زبان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله جعل شده است.

دوم آن که این حدیث- علاوه بر اثبات ترتیب- در پی آن است که از زبان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله، صفت «صدّیق» را به ابوبکر و صفت «شهید» را به همه افراد بعدی، نسبت دهد؛ اما باید گفت که این حدیث، از دو جهت جعلی و ساختگی است: نخست متن حدیث و دیگری سند آن.

1. متن حدیث

با صرف نظر از ذکر عنوان شهید برای این افراد- جز امیر مؤمنان علی علیه السلام- بیان این نکته ضروری است که سعد بن ابی وقّاص در قصر خود به مرگ طبیعی از دنیا رفت! به همین جهت در صحیح مسلم، در حدیثِ قبل از این حدیث، به نام سعد اشاره ای نشده است که خود نکته ای در خور تأمّل است؛ ولی برخی برای اصلاح معنای حدیث گفته اند: سعد بن ابی وقّاص در اثر ابتلا به طاعون

ص: 1972

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

درگذشت و هر کس در اثر این بیماری از دنیا برود شهید به شمار می رود! (1) 2. سند حدیث

در بررسی راویان این حدیث، با چشم پوشی از بررسی راویان دیگر فقط نگاه کوتاهی به شرح حال اسماعیل بن ابواویس داریم که راوی شناسان درباره او اظهارات متفاوتی دارند.

نسائی درباره اسماعیل می گوید: او در نقل حدیث ضعیف است. (2) یحیی بن معین می گوید: اسماعیل و پدرش به سرقت حدیث می پردازند.

دولابی نیز در بحث راویانی که از نظر نقل حدیث ضعیف اند می گوید: از نضر بن سلمه مروزی شنیدم که می گفت: اسماعیل بن ابواویس، بسیار دروغ گوست.

ذهبی پس از نقل این سخن می گوید: ابن عدی از زبان اسماعیل، به نقل سه حدیث پرداخت و گفت: وی از زبان دایی خود مالک،

ص: 1973


1- . ر. ک: الشفاء و شرح آن، نسیم الریاض: 3/ 192
2- . الضعفا والمتروکون: 51

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

احادیث غریبی را نقل کرده که مورد اعتماد هیچ کس نیست. (1) ابراهیم بن جنید از یحیی این گونه نقل می کند: اسماعیل بن ابواویس، یاوه گو و دروغ پرداز است و به هیچ عنوان، معتبر نیست. (2) ابن حزم در المحلّی می نویسد:

ابوالفتح ازدی می گوید: سیف بن محمد به من گفت: به راستی که ابن ابواویس، حدیث جعل می کرد. (3) عینی نیز درباره اسماعیل اظهار نظر کرده و می گوید: او خود به جعل حدیث، اعتراف کرده و نسائی نیز همین مطلب را از سلمة بن شعیب به نقل از خود ابن ابواویس، ذکر نموده است. (4)

ص: 1974


1- . میزان الاعتدال: 1/ 379- 380
2- . تهذیب التهذیب: 1/ 280
3- . همان: 1/ 281
4- . عمدة القاری: 1/ 8، الفائدة السابعة

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

سخنی از پیامبر در هنگام بیماری …

اشارة

چهارمین حدیث ساختگی را ابن ماجه درباره فضایل عثمان آورده است. وی در سنن خود می نویسد:

محمد بن عبداللَّه بن نمیر و علی بن محمد، از وکیع، از اسماعیل بن ابوخالد، از قیس بن ابوحازم نقل می کند که عایشه گفت:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در هنگام بیماری خود فرمود: دوست دارم یکی از اصحابم کنار من باشد.

گفتیم: ای رسول خدا! ابوبکر را به نزدتان بخوانیم؟

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله سکوت کرد.

گفتیم: عمر را به نزدتان بخوانیم؟

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله سکوت کرد.

گفتیم: عثمان را به نزدتان بخوانیم؟

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: آری.

ص: 1975

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

ما عثمان را صدا زدیم و آمد و با رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله خلوت کرد. پیامبر صلی اللَّه علیه وآله با او سخن می گفت و چهره عثمان تغییر می کرد.

قیس می گوید: ابوسهله غلام عثمان به من گفت: عثمان بن عفّان در یوم الدار گفت: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله با من عهدی نمود و من به سوی آن عهد حرکت می کنم.

علی بن محمّد این حدیث را با این تفاوت آورده است که عثمان گفت: و من بر آن عهد، صبر می کنم.

قیس می گوید: این اعتقاد، وجود داشت که این عهد، همان روز کشته شدن عثمان است. (1) حاکم نیشابوری این روایت را به سند خود از اسماعیل بن ابوخالد، از قیس ابن ابوحازم، از ابوسهله (غلام عثمان)، از عایشه نقل کرده است …

حاکم در ادامه می گوید: سند این حدیث، صحیح است؛ اما مسلم و بخاری آن را نقل نکرده اند. (2)

ص: 1976


1- . سنن ابن ماجه: 1/ 129 و 130، باب فی فضائل أصحاب رسول اللَّه، حدیث 113
2- . المستدرک علی الصحیحین: 3/ 106، کتاب معرفة الصحابه، حدیث 4543

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

بررسی و نقد حدیث …

یکی از راویان این سند قیس ابن ابوحازم است. راوی شناسان درباره قیس سخنان متفاوتی دارند.

ذهبی و ابن حجر سخنی را از یعقوب بن شیبه سدوسی درباره وی نقل کرده اند. ابن حجر در میزان الاعتدال این گونه می نویسد:

اصحاب ما در مورد قیس سخن گفته اند. برخی او را گرانقدر و بزرگ دانسته اند و احادیث منقول از او را جزء صحیح ترین سندها دانسته اند؛ اما برخی به او حمله کرده و گفته اند:

قیس احادیث ناشناخته ای را روایت کرده است.

کسانی که به تعریف و تمجید قیس پرداخته اند، این احادیث را ناشناخته فرض نکرده اند؛ بلکه آن ها را در زمره احادیث عجیب، قرار داده اند. برخی دیگر نیز مکتب قیس را مورد حمله قرار داده اند و گفته اند: او به علی علیه السلام می تاخت.

آن چه از قیس مشهور است این است که او عثمان را بر علی علیه السلام مقدّم می داشت. از این رو بسیاری از کوفیان پیشین از او حدیث نقل نکرده اند. (1) جلال الدین سیوطی نیز درباره او سخن گفته است. وی در

ص: 1977


1- . میزان الاعتدال: 5/ 476، تهذیب التهذیب: 8/ 336

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

تدریب الراوی در ضمن مطلب سودمندی می نویسد:

در این جا می خواهم به ذکر افرادی بپردازم که به بدعت متّهم شده اند و بخاری و مسلم یا یکی از این دو، به نقل حدیث از آن ها پرداخته اند.

آن گاه سیوطی قیس بن ابوحازم را جزء کسانی می داند که به دشمنی با علی علیه السلام متّهم شده اند. (1)

ص: 1978


1- . تدریب الراوی: 1/ 278 و 279

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

فضایل ناشناخته …

اشارة

پنجمین حدیث ساختگی را ترمذی در بخش «فضایل معاذ بن جبل، زید بن ثابت، ابی بن کعب و ابوعبیدة بن جرّاح» آورده است. وی در سنن خود این حدیث را با دو سند می آورد:

1. سفیان بن وکیع، از حمید بن عبدالرحمان، از داوود عطّار، از معمر، از قتاده نقل می کند که انس بن مالک گفت: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ابوبکر مهربان ترین شخص برای امّت، عمر سخت گیرترین فرد در دستورات الاهی، عثمان بن عفان باحیاترین فرد، معاذ بن جبل داناترین فرد به حلال و حرام، زید بن ثابت داناترین فرد به احکامِ تقسیم ارث و ابی بن کعب فصیح ترین قاری کتاب خدا در امّت من هستند. هر امّتی امینی دارد و امین این امّت، ابوعبیدة بن جرّاح است.

این حدیثی است حَسَن و عجیب که به جز از قتاده، آن را دیگران

ص: 1979

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

نقل نکرده اند.

نظیر این حدیث را ابوقلابه، از انس، از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله روایت کرده است و حدیث ابوقلابه مشهورتر است.

2. محمد بن بشّار، از عبدالوهّاب بن عبدالمجید ثقفی، از خالد حَذّاء، از ابوقلابه نقل می کند که انس بن مالک گفت:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ابوبکر مهربان ترین شخص برای امّت من، عمر سخت گیرترین فرد در دستورات الاهی، عثمان باحیاترین فرد، ابی بن کعب فصیح ترین قاری کتاب خدا، زید بن ثابت داناترین فرد به احکامِ تقسیم ارث و معاذ بن جبل داناترین فرد به حلال و حرام در امّت من هستند.

آگاه باشید که هر امّتی امینی دارد و امین این امّت، ابوعبیدة بن جرّاح است.

این حدیث، حَسَن و صحیح است. (1) البته افراد دیگری نیز این حدیث را نقل کرده اند، از جمله ابن ماجه این حدیث را با دو سند این گونه نقل می کند:

1. محمد بن مثنّی، از عبدالوهّاب بن عبدالمجید، از خالد حذّاء،

ص: 1980


1- . سنن ترمذی: 5/ 435 کتاب المناقب، حدیث 3815 و 3816

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

از ابوقلابه نقل می کند که انس بن مالک گفت: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: ابوبکر مهربان ترین شخص برای امت من …

2. علی بن محمد همانند ابن قدامه، همین روایت را از وکیع، از سفیان، از خالد حذّاء، از ابوقلابه روایت کرده است … (1) حاکم نیشابوری نیز این حدیث را ذکر کرده و می گوید:

عبدالرحمان بن حمدان جلّاب در همدان، از ابوحاتم رازی، از محمّد بن یزید بن سنان رهاوی، از ابومحمد کوثر بن حکیم حلبی، از نافع نقل می کند که ابن عمر می گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: ابوبکر مهربان ترین فرد برای امت من است، عمر قاطع ترین فرد در دستورات الاهی، عثمان باحیاترین فرد، ابی بن کعب فصیح ترین قاری قرآن، زید بن ثابت داناترین فرد به احکام تقسیم ارث، علی بن ابی طالب داناترین فرد به احکام قضاوت، معاذ بن جبل داناترین فرد به حلال و حرام و ابوذر راست گوترین فرد در میان امّت من هستند. به راستی که ابوعبیدة بن جرّاح، امین این امّت است و عالم دینی این امّت عبداللَّه بن عباس است. (2)

ص: 1981


1- . سنن ابن ماجه: 1/ 161- 162، باب فی فضائل أصحاب رسول اللَّه، حدیث 154 و 155
2- . المستدرک علی الصحیحین: 3/ 616، کتاب معرفة الصحابه، حدیث 6281

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

بررسی راویان حدیث …

آن چه آوردیم، مهم ترین سندهای این حدیث در معتبرترین کتاب های اهل سنّت است که حدیث به دروغ به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نسبت داده شده است و اگر بخواهیم سندهای آن را کامل بررسی و ارزیابی کنیم، از هدف این کتاب دور خواهیم شد؛ از این رو تنها به بررسی بخش بسیار کوچکی از سندهای این حدیث می پردازیم.

سفیان بن وکیع …

در سند نخست حدیث که ترمذی آن را نقل کرده است، نام سفیان بن وکیع به چشم می خورد. راوی شناسان درباره او این گونه اظهار نظر کرده اند:

بخاری می گوید: علما به خاطر مطالبی که به سفیان یاد داده بودند بر او ایراد می گرفتند.

ابوزرعه درباره او می گوید: سفیان به دروغ گویی متهم است.

ابن ابی حاتم می گوید: از پدرم در مورد سفیان سؤال شد، پاسخ داد: او در نقل حدیث سهل انگار است.

نسائی درباره او می گوید: سفیان فرد ثقه و مورد اعتماد نیست.

وی در جای دیگر می گوید: سفیان فرد ارزشمندی نیست.

آجری در مورد سفیان می گوید: ابوداوود از نقل روایت های وی

ص: 1982

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

خودداری کرده است.

ذهبی او را در زمره کسانی که از نظر نقل حدیث ضعیفند قرار داده است.

ابن حجر می گوید: سفیان گرفتار کاتب خود شد که احادیثی را به نقل از او می نوشت که جزء احادیث او نبود. سفیان را در این باره نصیحت کردند، اما نپذیرفت؛ بنابراین، احادیث او از درجه اعتبار، ساقط است. (1)

داوود عطّار …

داوود عطّار نیز یکی دیگر از راویان سلسله سند نخست ترمذی است.

حاکم نیشابوری می گوید: یحیی بن معین درباره داوود می گوید:

احادیث او ضعیف است.

ازدی می گوید: علما حرف و حدیث هایی در مورد او می گویند. (2)

ص: 1983


1- . میزان الاعتدال: 3/ 249، تهذیب التهذیب: 4/ 111- 112، تقریب التهذیب: 1/ 372، المغنی فی الضعفاء: 1/ 419
2- . میزان الاعتدال: 3/ 18، تهذیب التهذیب: 3/ 173

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

قَتاده …

قتاده نیز یکی از راویان سلسله سند نخست ترمذی است.

وی قَدَری مذهب بود و این مکتب را تبلیغ می کرد و از طرف دیگر، مشهور به تدلیس بود.

شعبی می گوید: قتاده احادیث صحیح را با غیر صحیح درمی آمیزد. (1)

محمد بن بشّار …

از راویان سند دوم ترمذی، محمّد بن بشّار است.

فلّاس او را دروغ گو دانسته است.

دورقی می گوید: یحیی بن معین را دیدم که به او اعتنایی نمی کند و او را در نقل حدیث، تضعیف می کرد.

قواریری را دیدم که او را نمی پسندید.

وی صاحب حمّام بوده است. (2)

عبدالوهاب بن عبدالمجید …

یکی دیگر از راویان این سند، عبدالوهّاب بن عبدالمجید است.

ص: 1984


1- . تهذیب التهذیب: 8/ 307- 309 و دیگر منابع اهل سنّت
2- . میزان الاعتدال: 6/ 79

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

ابن ابی حاتم درباره او می گوید: از پدرم درباره عبدالوهّاب پرسیدم، گفت: او فرد ناشناخته است.

ابن مهدی وی را در زمره کسانی قرار داده است که از کتاب های دیگران نقل حدیث می کرد، اما نمی توانست این احادیث را به خوبی حفظ کند.

دوری به نقل از ابن معین می گوید: وی در پایان عمر، دچار پریشان گویی شد.

ابوداوود می گوید: او اختلال حواس یافت.

عقیلی وی را در شمار راویان ضعیف ذکر کرده است. (1)

خالد حذّاء …

راوی دیگر این سند خالد حذّاء است. ابوحاتم درباره او می گوید: حدیث خالد نوشته می شود؛ ولی بدان احتجاج و استدلال نمی شود.

عقیلی در تاریخ خود از یحیی بن آدم به نقل از ابوشهاب می نویسد: شعبه به من گفت: به حجّاج بن ارطاة و محمد بن اسحاق اعتماد کن؛ چرا که آنان در زمره حافظان حدیث هستند، اما در میان

ص: 1985


1- . همان: 4/ 434

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

مردم بصره، احادیث خالد حذّاء و هشام را از من پنهان دار.

یحیی می گوید: به حمّاد بن زید گفتم: خالد حذّاء چه ایرادی دارد؟

گفت: او از شام به نزد ما آمد؛ ما حافظ بودن او را قبول نداریم.

عبّاد بن عبّاد می گوید: شعبه می خواست از خالد بدگویی کند. من و حمّاد بن زید به نزد شعبه رفتیم و به او گفتیم: تو را چه شده؟ دیوانه شده ای؟!

آن گاه شعبه را تهدید کردیم و او نیز سکوت اختیار کرد.

عقیلی از طریق احمد بن حنبل این گونه نقل می کند: یکی از احادیث خالد را برای ابن علیّه روایت کردند. ابن علیّه به آن حدیث توجّهی نکرد و خالد را در نقل روایات تضعیف کرد.

ابن حجر می گوید: به نظر می آید که سخنان اینان درباره خالد از آن روست که حمّاد بن زید به این مطلب اشاره کرده که خالد در پایان عمر، دچار دگرگونی حافظه گردید و یا از آن جهت است که خالد به جرگه کارگزاران سلطان درآمده بود، و خداوند آگاه تر است. (1)

ص: 1986


1- . تهذیب التهذیب: 3/ 110 و 111

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

ابوقلابه …

راوی دیگر این سند، ابوقلابه عبداللَّه بن زید جرمی است. او علی علیه السلام را دشمن می داشت و نسبت به آن حضرت بی ادبی می کرد. به همین جهت هیچ روایتی را از علی علیه السلام نقل نکرده است.

از طرف دیگر، همگان معتقد بودند که ابوقلابه در حدیث تدلیس می کرده؛ چه از کسانی که آن ها را دیده بود و چه از کسانی که آن ها را ندیده بود.

درباره ابوقلابه، از ابوالحسن قابسی مالکی چنین نقل شده است:

ابوقلابه از فقهای تابعین نیست و از دیدگاه مردم، وی از ابلهان به شمار می آمد. (1)

دو نکته جالب …

بنابر آن چه گذشت موقعیّت سند حدیث ابن ماجه نیز روشن شد.

درباره سند این حدیث دو نکته نیز قابل بحث است:

نخست: این حدیث- افزون بر آن چه گذشت- به طور مرسل نقل شده است. ابن حجر عسقلانی در فتح الباری و نیز دیگر شارحان صحیح بخاری به این نکته تصریح کرده اند. مناوی در شرح خود

ص: 1987


1- . همان: 5/ 201 و 202، میزان الاعتدال: 4/ 103 و 104

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

می نویسد:

ابن حجر در فتح الباری می گوید: ترمذی و ابن حبّان این حدیث را به صورت مفصّل، از طریق عبدالوهّاب ثقفی به نقل از خالد حذّاء آورده اند. این حدیث با کلمه «مهربان ترین» آغاز می شود و سند آن صحیح است، ولی حافظان احادیث گفته اند: درست آن است که آغاز این حدیث، مرسل است و قسمتی که به سندِ متّصل از حدیث آمده همان است که بخاری به آن بسنده کرده است. (1) دوم: راوی این حدیث انس بن مالک است که در موارد متعددی به دروغ گویی و خیانت، دست یازیده است. بنابراین نمی توان به او اعتماد کرد.

راویان حدیث سند حاکم نیشابوری …

محمد بن یزید رهاوی

یکی از راویان این حدیث در سند حاکم نیشابوری، محمد بن یزید بن سنان رهاوی است. راوی شناسان به او ایراد گرفته اند.

دارقطنی درباره محمد بن یزید می گوید: او از نظر نقل حدیث ضعیف است.

ص: 1988


1- . فیض القدیر: 1/ 589

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

نسائی می گوید: محمد بن یزید در نقل حدیث قوی نیست.

ابن ابی حاتم می گوید: از پدرم درباره او پرسیدم. پاسخ داد:

محمد بن یزید راوی با ارزشی نیست و از پدرش غافل تر است.

بخاری می گوید: ابوفروه مُقارب الحدیث (1) است، اما پسرش محمد، روایات ناشناخته ای را از زبان او نقل کرده است.

آجری نیز در این باره سخن گفته است. او به نقل از ابوداوود می گوید: ابوفروه جزری راوی با ارزشی نیست و پسرش نیز همین گونه است.

ترمذی می گوید: روایات محمّد بن یزید قابل اعتماد نیستند و او از نظر نقل حدیث ضعیف است.

ابن حجر می گوید: محمّد بن یزید در نقل حدیث قوی نیست. (2) ذهبی شرح حال او را در کتاب المغنی فی الضعفاء آورده است. (3) کوثر بن حکیم

از دیگر راویان سند حاکم کوثر بن حکیم است. بخاری درباره او در الضعفاء والمتروکین می گوید: احادیث کوثر بن حکیم ناشناخته است.

ص: 1989


1- . مقارب الحدیث، به کسی اطلاق می شود که در زمینه حدیث، متوسط الحال است
2- . میزان الاعتدال: 6/ 372، تهذیب التهذیب: 9/ 452، تقریب التهذیب: 2/ 147
3- . المغنی فی الضعفاء: 2/ 388

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

نسائی نیز در الضعفاء والمتروکین می گوید: کوثر بن حکیم متروک الحدیث است (احادیث او مورد توجه قرار نمی گیرد).

ابوزرعه درباره او می گوید: کوثر بن حکیم از نظر نقل حدیث ضعیف است.

ابن معین می گوید: او به حساب نمی آید.

احمد می گوید: احادیث او باطل است.

دارقطنی می گوید: احادیث او متروک است.

ذهبی در المغنی فی الضعفاء می گوید: عالمان حدیثی او را رها کردند؛ چرا که وی روایات عجیبی دارد. (1) بنابر آن چه گذشت، روشن شد که حق با کسانی است که نه تنها این حدیث را ضعیف دانسته اند؛ بلکه جعلی بودن آن را ترجیح داده اند. (2)

ص: 1990


1- . ر. ک: کتاب های مذکور و نیز المیزان: 5/ 504، لسان المیزان: 4/ 589- 590
2- . فیض القدیر: 1/ 589

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

خلفا و ساخت مسجد پیامبر …

اشارة

ششمین حدیث ساختگی را حاکم نیشابوری در بخش «فضایل عثمان» آورده و آن را بنابر معیارهای مورد نظر بخاری و مسلم، صحیح دانسته است. آن روایت این گونه است:

ابوعلی حافظ، از ابوبکر محمّد بن محمّد بن سلیمان، از ابوعبیداللَّه احمد بن عبدالرحمان بن وهب، از عمویش، از یحیی بن ایّوب، از هشام بن عروه، از پدرش نقل می کند که عایشه می گوید:

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله برای ساخت مسجد، نخستین سنگ را برداشت. آن گاه ابوبکر سنگ دیگری برداشت؛ سپس عمر سنگ دیگری برداشت، آن گاه عثمان نیز سنگی دیگر برداشت.

گفتم: ای رسول خدا! آیا نمی بینید که اینان چگونه شما را کمک می کنند؟

ص: 1991

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: ای عایشه! اینان خلفا و جانشینان بعد از من هستند.

حاکم نیشابوری در ذیل این حدیث می نویسد:

این حدیث با رعایت معیارهای مورد نظر بخاری و مسلم صحیح است، ولی بخاری و مسلم آن را نقل نکرده اند. این حدیث با سندی سست از محمد بن فضل بن عطیه، مشهور شده و به همین جهت به آن اعتنایی نشده است. (1)

بررسی و نقد حدیث …

این حدیث هم از نظر سند و هم از نظر متن، جعلی و ساختگی است.

1. سند حدیث

از نظر سند- با چشم پوشی از راویان دیگر آن- فقط به اظهار نظرهای راوی شناسان درباره احمد بن عبدالرحمان بن وهب مصری می پردازیم.

ابن عدی درباره او می گوید: همه بزرگان مصر احمد بن عبدالرحمان را از نظر نقل حدیث ضعیف می دانستند.

ص: 1992


1- . المستدرک علی الصحیحین: 3/ 103، کتاب معرفة الصحابه، حدیث 4533

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

ابن یونس درباره او می گوید: نمی توان به حدیث احمد بن عبدالرحمان استدلال و احتجاج کرد.

ابن حبّان می گوید: احمد بن عبدالرحمان در پایان عمرش به ذکر احادیث ناشناخته پرداخته است. (1) گفتنی است که احمد بن عبدالرحمان مصری، حدیث مذکور را از عمویش نقل کرده است!!

2. متن حدیث

در بررسی متن حدیث فقط به گفتار ذهبی بسنده می شود. ذهبی پس از نقل سخن حاکم نیشابوری، چنین می گوید:

به نظر من احمد بن عبدالرحمان به ذکر احادیث ناشناخته پرداخته و از کسانی است که مسلم نیشابوری به خاطر نقل احادیث او در صحیح، مورد نکوهش قرار گرفته است. یحیی نیز هر چند ثقه است، اما او را از نظر نقل حدیث تضعیف کرده است.

از این گذشته، اگر این حدیث صحیح باشد، تصریحی در خلافت ابوبکر، عمر و عثمان خواهد بود.

اما این حدیث به هیچ عنوان صحیح نیست؛ زیرا عایشه در آن هنگام هنوز با پیامبر صلی اللَّه علیه وآله ازدواج نکرده بود؛ بلکه در سنین

ص: 1993


1- . میزان الاعتدال: 1/ 253 و 254

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

کودکی و در خانه پدرش به سر می برد. به همین جهت این سخن وی نشان گر بطلان حدیث است.

آن گاه ذهبی سخن حاکم نیشابوری را چنین نقل می کند: این حدیث از محمد بن فضل بن عطیه، مشهور شده و به همین جهت به آن اعتنایی نشده است.

ذهبی در ذیل سخن حاکم می گوید: به نظر من ابن عطیه فرد متروکی است. (1)

ص: 1994


1- . تلخیص المستدرک علی الصحیحین: 3/ 97

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

رؤیای رسول خدا …

اشارة

هفتمین حدیث ساختگی را ابوداوود در سنن خود این گونه آورده است:

عمرو بن عثمان، از محمد بن حرب، از زبیدی، از ابن شهاب، از عمرو بن ابان بن عثمان روایت می کند که جابر بن عبداللَّه می گفت:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

امشب مرد صالحی در خواب به من نشان داده شد که ابوبکر، پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله را گرفته، عمر به ابوبکر آویخته شده و عثمان نیز به عمر.

جابر می گوید: هنگامی که از محضر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله خارج شدیم گفتیم: آن مرد صالح، خودِ رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است و آویخته شدن آنان به یک دیگر نشان می دهد که ابوبکر، عمر و عثمان، پیشوایان رسالتی هستند که خداوند پیامبرش را برای انجام آن مبعوث

ص: 1995

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

کرده است.

ابوداوود پس از نقل این حدیث می گوید: یونس و شعیب نیز این حدیث را روایت کرده اند؛ ولی نامی از عَمرو نبرده اند. (1) حاکم نیشابوری نیز این حدیث را این گونه آورده است:

ابوعبداللَّه محمد بن عبداللَّه صفّار، از احمد بن مهدی بن رستم، از موسی بن هارون بردی، از محمد بن حرب، از زبیدی، از زهری، از عمرو بن ابان بن عثمان بن عفان نقل می کند که جابر بن عبداللَّه می گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: امشب مرد صالحی را در خواب به من نشان دادند که ابوبکر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را گرفته، عمر به ابوبکر و عثمان به عمر آویخته شده اند.

جابر می گوید: هنگامی که از محضر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله خارج شدیم گفتیم: آن مرد صالح، خودِ رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است و مقصود از آویخته شدن آنان به یک دیگر این است که ابوبکر، عمر و عثمان، پیشوایان رسالتی هستند که خداوند پیامبرش صلی اللَّه علیه وآله را برای انجام آن مبعوث کرده است.

حاکم نیشابوری پس از نقل حدیث می گوید: در پایان این

ص: 1996


1- . سنن ابوداوود: 3/ 213- 214، کتاب السنة باب فی الخلفاء، حدیث 4636

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

حدیث، سند صحیحی از ابوهریره وجود دارد؛ ولی مسلم و بخاری آن را نقل نکرده اند. (1)

بررسی و نقد حدیث …

ذهبی در کتاب تلخیص المستدرک علی الصحیحین این حدیث را صحیح دانسته است؛ اما حاکم نیشابوری یک بار دیگر این حدیث را با سند دیگر از عثمان بن سعید دارمی، از محمد بن حرب، از سعید بن عبداللَّه جرجسی، از زبیدی، از زهری، از عمرو بن ابان بن عثمان، از جابر نقل کرده و آن گاه می گوید:

دارمی می گوید: از یحیی بن معین شنیدم که می گفت: سند این حدیث از محمّد بن حرب است و مردم به نقل از او و از زبان زهری، احادیث مرسل را روایت می کنند. در سند این حدیث، نام عمرو بن ابان به چشم می خورد، امّا ابان بن عثمان، پسری به نام عمرو نداشته است. (2) ذهبی در این مورد نیز با حاکم نیشابوری هم عقیده است!

گفتنی است که برای بی اعتباری این حدیث- با چشم پوشی از اشکالات موجود در سند که بر اساس تصریح یاقوت حموی در بخش

ص: 1997


1- . المستدرک علی الصحیحین: 3/ 75، کتاب معرفة الصحابه، حدیث 4439
2- . همان: 3/ 109، کتاب معرفة الصحابه (فضائل عثمان بن عفّان) حدیث 4551

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

«حمص» کتاب معجم البلدان، «محمّد بن حرب» و «محمّد بن ولید زبیدی» از اهالی حمص و به دشمنی با علی علیه السلام معروف بودند؛ به ویژه که در شرح حال آن ها در تهذیب التهذیب آمده که آن ها از قُضات حکومت جور در دمشق بودند و این که ابن شهاب زهری از معروف ترین مخالفان امیر مؤمنان علی علیه السلام بوده- سخن ابوداوود و یحیی بن معین کافی است.

خاطرنشان می شود که برای رفع تناقض موجود در سخنان حاکم و ذهبی، توجیهی به ذهن نرسید.!!

ص: 1998

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

خلفا هم سنگان امّت …

اشارة

هشتمین حدیث ساختگی را طبرانی نقل می کند. وی به نقل از معاذ بن جبل می گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

در خواب دیدم که من در یک کفّه ترازو و امّتم در کفّه دیگر آن قرار گرفته اند و من هم سنگ همه امّتم هستم. سپس ابوبکر در یک کفّه و امّتم در کفّه دیگر قرار گرفته اند که ابوبکر هم سنگ همه آنان بود.

آن گاه عمر در یک کفّه و امّتم در کفّه دیگر قرار گرفته اند که عمر هم سنگ همه آنان بود. عثمان نیز در یک کفّه و امّتم در کفّه دیگر قرار گرفته اند که عثمان، هم سنگ همه آنان بود. آن گاه ترازو برداشته شد.

هیثمی و متّقی هندی نیز این حدیث را از طبرانی نقل کرده اند. (1)

ص: 1999


1- . مجمع الزوائد: 9/ 51 کتاب المناقب، باب فیما ورد من الفضل لأبی بکر وعمر وغیرهما من الخلفاء و غیرهم، حدیث 14388، کنز العمّال: 11/ 295 کتاب الفضائل، باب ذکر الصحابة وفضلهم، حدیث 33114

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

عمرو بن واقد از راویان این حدیث …

هیثمی پس از نقل این حدیث می گوید:

یکی از راویان این حدیث، عمرو بن واقد است و از نظر نقل حدیث متروک است و همه علما او را تضعیف کرده اند.

اینک به بخشی از سخنان علمای اهل سنّت در مورد عمرو بن واقد می پردازیم:

مروان همیشه درباره او می گفت: عمرو بن واقد دروغ گوست.

یزید بن محمّد بن عبدالصمد به نقل از ابومسهر می گوید:

عمرو بن واقد بی آن که تعمّدی داشته باشد، دروغ می گفت.

یعقوب بن سفیان به نقل از دحیم می گوید: بزرگان ما از عمرو بن واقد حدیث نقل نمی کردند.

یعقوب می گوید: گویا دحیم در مورد دروغ گو بودن عمرو بن واقد تردیدی نداشت.

بخاری و ترمذی نیز درباره عمرو بن واقد سخن به میان آورده اند. آن ها می گویند: او احادیث ناشناخته روایت می کند.

ص: 2000

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

ابوحاتم می گوید: عمرو بن واقد از نظر نقل حدیث ضعیف است و احادیث ناشناخته روایت می کند.

نسائی، دارقطنی و برقانی درباره عمرو بن واقد می گویند: او متروک الحدیث است. (1) ذهبی در میزان الاعتدال درباره عمرو بن واقد مطالبی را ذکر کرده و او را در زمره راویان ترمذی و ابن ماجه برشمرده است. او پس از بیان عباراتی در نکوهش و سرزنش عمرو بن واقد، به ذکر احادیثی- از جمله همین حدیث- می پردازد که وی از راویان آن است.

ذهبی در ادامه می گوید: این گونه احادیث فقط از طریق عمرو بن واقد معروف شده اند و حال آن که وی از درجه اعتبار ساقط است. (2)

ص: 2001


1- . تهذیب التهذیب: 8/ 97
2- . میزان الاعتدال: 5/ 349- 351

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

خلفا و فرمان خدا …

اشارة

نهمین حدیث را در برتری و ترتیب خلفا متقی هندی از ابن عساکر و ابن عدی نقل می کند که ابن عمر می گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

خداوند به من فرمان داد تا چهار تن از اصحابم را دوست داشته باشم؛ و فرمود: من، ابوبکر، عمر، عثمان و علی را دوست می دارم.

متّقی هندی پس از نقل این حدیث می گوید:

یکی از راویان این حدیث سلیمان بن عیسی بن نجیح سجزی است. ابن عدی درباره او می گوید: سلیمان، حدیث جعل می کند. (1)

ص: 2002


1- . کنز العمّال: 1/ 293 کتاب فضائل، باب ذکر الصحابة و فضلهم، حدیث 33099

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

سلیمان بن عیسی سجزی از راویان این حدیث …

از راویان این حدیث سلیمان بن عیسی سجزی است که به بخشی از دیدگاه های راوی شناسان درباره او اشاره می نماییم.

ذهبی می گوید: سلیمان بن عیسی بن نجیح سجزی از زبان ابن عون و دیگر راویان روایات مالک را نقل می کند.

جوزجانی می گوید: دروغ پردازی سلیمان بر همه آشکار است.

ابوحاتم می گوید: او دروغ گوست.

ابن عدی درباره او می گوید: سلیمان حدیث جعل می کرد. وی کتاب تفضیل العقل را در دو جلد به رشته تحریر درآورده است.

از حدیث های بلا خیز او این است که از لیث، از نافع، از ابن عمر، حدیث مرفوعی را نقل می کند که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

خداوند مرا به دوست داشتن چهار نفر دستور داده است؛ ابوبکر، عمر، عثمان و علی. (1) گفتنی است که ابن حجر عسقلانی نیز همین مطالب را بیان کرده است. (2)

ص: 2003


1- . میزان الاعتدال: 3/ 308
2- . لسان المیزان: 3/ 113

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

خلفا و مژده پیامبر …

اشارة

دهمین حدیث در فضایل و ترتیب خلفا را جلال الدین سیوطی نقل می کند. وی در کتاب الخصائص الکبری می نویسد:

ابن ابی خیثمه (در تاریخ خود)، ابویعلی، بزّار و ابونعیم اصفهانی این گونه نقل می کنند که انس می گوید:

روزی همراه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در باغی حضور داشتم.

شخصی آمد و در زد. پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: ای انس! برخیز، در را برایش باز کن و او را به بهشت و خلافت بعد از من بشارت ده!

من در را باز کردم و دیدم ابوبکر است. سپس مرد دیگری آمد و در زد.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: ای انس! برخیز، در را برای او باز کن و او را به بهشت و خلافت پس از ابوبکر بشارت ده!

ص: 2004

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

من در را باز کردم، دیدم عمر است. سپس مرد دیگری آمد و در زد.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: در را برایش باز کن، او را به بهشت و خلافت پس از عمر بشارت ده و به او بگو که کشته خواهد شد.

من در را باز کردم دیدم عثمان است. (1)

حدیث ساختگی و دیدگاه خطیب بغدادی …

خطیب بغدادی در این زمینه می گوید:

صقر بن عبدالرحمان بن بنت مالک بن مغول- که از مردم کوفه و با کنیه ابوبهز شناخته می شد، و در بغداد ساکن و در آن جا به نقل احادیث پرداخت- به من گفت: علی بن محمّد بن حسن مالکی، از عبداللَّه بن عثمان صفار، از محمّد بن عمران بن موسی صیرفی، از عبداللَّه بن علی بن مدینی برای من نقل کرد که در مورد حدیث ابوبهز- که آن را از ابن ادریس، از مختار بن فلفل، از انس نقل کرده- با پدرم صحبت کردم و به او گفتم: در این حدیث، انس می گوید که در باغی بودم و … پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به او فرموده است: در را باز کن و به او اجازه ورود ده و او را به بهشت بشارت بده. به پدرم گفتم: این حدیث

ص: 2005


1- . الخصائص الکبری: 2/ 438

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

همانند حدیث ابوموسی است.

پدرم پاسخ داد: این حدیث، دروغ و ساختگی است.

آن گاه خطیب به سند خود از طریق ابویعلی این گونه نقل می کند:

ابوبهز صقر بن عبدالرحمان بن بنت مالک بن مغول، از عبداللَّه بن ادریس، از مختار بن فلفل، از انس بن مالک روایت کرد که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله آمد و وارد باغی شد. شخصی آمد و در زد. پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ای انس! برخیز …

عبدالمؤمن می گوید: از ابوعلی درباره صقر پرسیدم.

پاسخ داد: صقر، استادی ساده لوح بود که در بغداد هیچ کس به او توجه نمی کرد … و ابوصقر عبدالرحمان بن مالک بن مغول- یعنی صقر- حدیث جعل می کرد.

ابوعلی در ادامه می گوید: صالح بن محمد عبدالرحمان بن مالک بن مغول از دروغ گوترین مردم است و پسرش ابوبهز نیز در دروغ گویی همواره گوی سبقت را از پدرش ربوده بود. (1) گفتنی است که عینی نیز این حدیث را در شرح بخاری نقل می کند و می گوید:

ص: 2006


1- . تاریخ بغداد: 9/ 340 و 341

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

ابویعلی موصلی این روایت را به عنوان یکی از روایات مختار بن فلفل به نقل از انس، ذکر کرده و گفته است: این حدیث، حدیثی حَسَن (1) است. (2)

دیدگاه های دیگر …

همان گونه که پیش از این گذشت، چند تن از حافظان حدیث اهل تَسنُّن، به صراحت ابوبهز را در شمار دروغ گوترین ها آورده اند و این حدیث را جعلی دانسته اند. ابن عدی نیز می گوید: هر گاه حدیثی را به نقل از ابوبهز نقل می کردیم، ابویعلی به ضعیف بودن او اشاره می کرد.

ذهبی در زمره کسانی است که این حدیث را دروغ و جعلی می داند. وی پس از بیان شرح حال «صقر» در میزان الاعتدال می نویسد:

صقر بن عبدالرحمان مشهور به ابوبهز، نوه دختری مالک بن مغول بود. او این حدیث دروغ را از عبداللَّه بن ادریس، از مختار بن فلفل، از انس نقل می کند که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به انس فرمود: ای انس! برخیز، در را برای ابوبکر باز کن و او را به خلافت بعد از من

ص: 2007


1- . حدیث حسن به اصطلاح اهل تسنّن، خبر مسندی است که راویان آن، نزدیک به درجه وثاقت باشند
2- . عمدة القاری: 16/ 176- 177

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

بشارت ده!

در ادامه حدیث، همین عبارات درباره عمر و عثمان نیز ذکر شده است.

ذهبی در ادامه می نویسد: ابن عدی نیز درباره صقر اظهار نظر کرده است. وی می گوید: هر گاه به نقل احادیث ابوبهز می پرداختیم، ابویعلی او را ضعیف می شمرد.

ابوبکر بن ابی شیبه می گوید: ابوبهز حدیث جعل می کرد.

ابوعلی جزره می گوید: ابوبهز بسیار دروغ گو بود. (1) ابن حجر عسقلانی نیز در کتاب لسان المیزان، پس از ذکر عبارات ذهبی، از دیدگاه او پیروی کرده و آن گاه حدیث مذکور را به سند خود از ابویعلی، از صقر بن عبداللَّه بن ادریس، از مختار بن فلفل، از انس نقل کرده است. ابن حجر در ادامه می گوید:

اگر این حدیث، صحیح بود، عمر مسأله خلافت را به اهل شورا واگذار نمی کرد و بدون هیچ کشمکش، عثمان را به عنوان خلیفه معرفی می کرد. (2)

ص: 2008


1- . میزان الاعتدال: 3/ 434 و 435
2- . لسان المیزان: 3/ 227 و 228

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

خلفا و جایگاه ویژه …

اشارة

یازدهمین حدیث را سه تن از علمای اهل سنّت نقل می کنند. این حدیث را عبدالوهّاب کلابی، معروف به ابن اخی تبوک، درگذشته سال 396 هجری در مسند خود، (1) ابن عساکر در تاریخ مدینة دمشق و خطیب بغدادی در تاریخ بغداد نقل کرده اند.

خطیب بغدادی این گونه نقل می کند:

از عبدالوهّاب بن حسن دمشقی، از ابوالقاسم عبداللَّه بن احمد بن محمّد تمیمی معلّم- معروف به غباغبی- از ضرار بن سهل ضراری در «دار الخلنجیین» واقع در «رأس الجسر» بغداد، از حسن بن عرفه، از ابوحفص ابّار عمر بن عبدالرحمان، از حمید نقل می کند که انس می گوید:

ص: 2009


1- . شایان ذکر است که «مسند دمشق» نیز در مسند عبدالوهّاب کلابی گنجانده شده است

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

علی بن ابی طالب به من گفت: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به من فرمود: ای علی! خداوند به من فرمان داد تا ابوبکر را به عنوان پدر، عمر را مشاور، عثمان را تکیه گاه و تو را- ای علی!- پشتیبان خود برگزینم …

خطیب بغدادی پس از نقل این حدیث می نویسد:

این حدیث، بسیار ناشناخته است و تنها دو راوی ناشناخته به نام های ضرار بن سهل و غباغبی- آن هم به نقل از ضرار بن سهل- آن را با سند مذکور نقل کرده اند. (1) ابن جوزی در بخش فضایل خلفای چهارگانه از کتاب الموضوعات خود، روایاتی چند نقل می کند و این حدیث را به عنوان نخستین حدیث با سند از این راویان نقل می کند:

ابومنصور قزّاز، از ابوبکر احمد بن علی خطیب، از عبدالوهّاب بن حسن دمشقی، از ابوالقاسم عبداللَّه بن احمد بن محمد تمیمی- معروف به غباغبی- از ضرار بن سهل، از حسن بن عرفه، از ابوحفص أبّار، از حمید از انس …

ابن جوزی پس از نقل این حدیث، دیدگاه خطیب بغدادی را

ص: 2010


1- . تاریخ بغداد: 9/ 348

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

این گونه نقل می کند:

خطیب می گوید: این حدیث، بسیار ناشناخته است و تنها دو راوی ناشناخته به نام های ضرار بن سهل و غباغبی- وی نیز به نقل از ضرار بن سهل- این حدیث را با سند مذکور روایت کرده اند. (1) ذهبی درباره این سند می گوید:

ضرار بن سهل، خبر باطلی را به نقل از حسن بن عرفه بیان کرده است و نمی دانیم این حیوان کیست!! این حدیث از ابن عرفه نیز نقل شده است.

ابار از حمید و او نیز از انس نقل می کند که علی گفت:

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به من فرمود: ای علی! خداوند به من فرمان داد تا ابوبکر را به عنوان پدر خود برگزینم.

این حدیث را اخو تبوک عبدالوهّاب کلابی، از عبداللَّه بن احمد غباغبی- یکی از دو راوی ناشناخته- از ضرار نقل کرده است. (2) گفتنی است که ابن حجر عسقلانی نیز همین دیدگاه ذهبی را نقل کرده است. (3)

ص: 2011


1- . الموضوعات: 1/ 301 و 302
2- . میزان الاعتدال: 3/ 448 و 449
3- . لسان المیزان: 3/ 238 و 239

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

بررسی و نقد حدیث …

تا این جا روشن شد که حدیث مذکور در زمره احادیث جعلی و ساختگی است.

از این گذشته، ابن حجر عسقلانی پس از نقل حدیث مذکور- همانند ذهبی- چنین می گوید:

اخو تبوک عبدالوهّاب کلابی، این حدیث را به نقل از عبداللَّه بن احمد غباغبی نقل کرده است.

ابن حجر پس از آن که- همانند ذهبی- غباغبی را یکی از دو راوی ناشناخته معرفی می کند، در عنوان «عبداللَّه بن احمد بن محمد تمیمی، معروف به عباعبی» این گونه می نویسد:

عباعبی حدیثی را پیرامون فضایل خلفا، از ضرار بن سهل، از زبان حسن بن عرفه نقل کرده است. البته عبدالوهّاب علائی نیز این حدیث را از عباعبی روایت کرده است.

ملاحظه می کنید که ابن حجر ابتدا از «غباغبی» و آن گاه از «عباعبی» نام می بَرد! وی یک بار «عبدالوهّاب کلابی» و بار دیگر «عبدالوهّاب علائی» را به عنوان راوی حدیث معرفی می کند!

ابن حجر ادامه می دهد:

خطیب می گوید: این حدیث، بسیار ناشناخته است. من نشنیده ام

ص: 2012

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

که غیر از ضرار، راوی دیگری این حدیث را با سند مذکور نقل کرده باشد و این در حالی است که هم ضرار و هم عباعبی، ناشناخته هستند.

ابن عساکر، عباعبی را از تبار فراس بن حابس تمیمی، برادر اقرع بن حابس می داند …

عباعبی در باب «الجابیه» دمشق به حرفه معلّمی اشتغال داشت و در سال 425 هجری درگذشت.

ابن حجر در پایان می گوید: من بر این باورم که عباعبی، راوی معروف و شناخته شده ای بود، ولی شک و تردید درباره ضرار وجود دارد. (1)

نقد دیدگاه ابن حجر …

با توجه به آن چه گذشت، ابن حجر با آن که درباره لقب عباعبی و لقب راوی وی (عبدالوهّاب) تردید دارد، اما تلاش می کند تا عباعبی را فردی معروف و شناخته شده، جلوه دهد. امّا باید گفت که ابن حجر در این تلاش خود، ناکام مانده است؛ چرا که برای اثبات شناخته بودن عباعبی، سندی ارائه نکرده و او را مورد ستایش قرار نداده است؛ چرا که دانستن این مسئله که عباعبی در فلان منطقه به پیشه معلمی اشتغال

ص: 2013


1- . لسان المیزان: 3/ 250

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

داشته و در فلان سال از دنیا رفته است، ناشناخته بودن را از او سلب نمی کند؛ زیرا که در این صورت نه ذهبی، نه خطیب بغدادی- که با یک واسطه از او روایت کرده است- و نه ابن جوزی- که با یک واسطه از خطیب روایت کرده است- هیچ کدام او را فردی مجهول و ناشناخته معرفی نمی کردند!

ص: 2014

شماره صفحه در کتاب - ص: 81

***

فضایل ناهمگون …

اشارة

دوازدهمین حدیث در فضایل و ترتیب خلفا را ترمذی نقل کرده است وی از علی علیه السلام این گونه نقل کرده که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

خداوند ابوبکر را رحمت کند، دخترش را به عقد من درآورد، مرا به مرکز هجرت (مدینه) رهنمون شد و بلال را با ثروت خود آزاد کرد. هیچ ثروتی به اندازه ثروت ابوبکر در راه اسلام، برای من سودمند نبوده است.

خداوند عمر را رحمت کند که حق را می گوید گرچه تلخ باشد.

حق او را ترک گفت، اما دوست دیگری برای خود نیافت.

خداوند عثمان را رحمت کند که فرشتگان از او شرم دارند. او «جیش العسره» (1) را تجهیز کرد و مسجد ما را آن قدر گسترش داد که

ص: 2015


1- . ارتش اعزامی به تبوک را «جیش العسره» می نامند، چرا که اعزام این ارتش در دوران قحطی، خشک سالی و کمبود ارزاق روی داد

شماره صفحه در کتاب - ص: 82

***

ظرفیت همه ما را داشته باشد.

خداوند، علی را رحمت کند. خدایا! هر جا که رود حق را با او همراه گردان. (1) جلال الدین سیوطی این حدیث را از ترمذی نقل کرده و آن را صحیح دانسته است. (2)

مختار بن نافع راوی این حدیث …

از راویان این حدیث، به مختار بن نافع می توان اشاره کرد که راوی شناسان او را نپذیرفته اند.

ابوزرعه درباره او می گوید: احادیث وی، سست و ضعیف است.

بخاری، نسائی و ابوحاتم می گویند: احادیث مختار ناشناخته است.

نسائی در جای دیگری می گوید: مختار فرد مورد اعتمادی نیست.

ابن حبّان می گوید: مختار احادیث ناشناخته را از زبان مشاهیر نقل می کرد، به گونه ای که به ذهن خطور می کند که وی از روی عمد این

ص: 2016


1- . سنن ترمذی: 5/ 297، حدیث 3798
2- . الجامع الصّغیر: 2/ 9، حدیث 4412، حرف راء

شماره صفحه در کتاب - ص: 83

***

کار را انجام داده است.

ابواحمد حاکم می گوید: از نظر علما، مختار بن نافع، در نقل حدیث قوی نیست.

ساجی می گوید: احادیث مختار ناشناخته است. (1) با توجه به آن چه گفته شد، حافظانِ حدیث، این حدیث را در شمار احادیث باطل و مردود ذکر کرده اند. برای نمونه ابن جوزی می گوید: مختار بن نافع تمیمی روایتی را از ابوحیّان، از پدرش، از علی علیه السلام نقل می کند که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود …

ابن جوزی در ادامه می گوید: این حدیث، با نام «مختار» معروف شده است. بخاری می گوید: مختار، احادیث ناشناخته نقل می کند.

ابن حبّان می گوید: مختار، احادیث ناشناخته را از زبان مشاهیر نقل می کرد؛ به گونه ای که به ذهن خطور می کند که وی از روی عمد این کار را انجام داده است. (2) ذهبی درباره او می گوید: مختار بن نافع، از ابوحیّان تمیمی به نقل حدیث پرداخته است.

ص: 2017


1- . تهذیب التهذیب: 10/ 63
2- . العلل المتناهیه: 1/ 255 و 256

شماره صفحه در کتاب - ص: 84

***

نسائی و دیگران می گویند: مختار بن نافع، راوی ثقه و مورد اعتمادی نیست.

ابن حبّان می گوید: احادیث وی، بسیار ناشناخته است.

احمد بن عبدالرحمان کزبرانی می گوید: مختار بن نافع، از ابوحیّان، از پدرش، از علی علیه السلام این حدیث را به صورت مرفوع نقل می کند که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: خداوند، ابوبکر را رحمت کند … و آن گاه بقیه حدیث را ذکر می کند.

بخاری می گوید: احادیث مختار بن نافع، ناشناخته بوده و کنیه وی ابواسحاق است. (1) بر این اساس، مناوی در شرح خود می نویسد:

نگارنده، صحّت این حدیث را مورد اشاره قرار داده است، اما ادّعای وی درست نیست؛ چرا که ابن جوزی این حدیث را در شمار احادیث سست و ضعیف قرار داده و می گوید: این حدیث با نام مختار، معروف شده است. بخاری می گوید: احادیث مختار، ناشناخته است.

ابن حبّان می گوید: مختار احادیث ناشناخته را از زبان مشاهیر نقل می کند، به گونه ای که به ذهن خطور می کند وی از روی عمد این کار را

ص: 2018


1- . میزان الاعتدال: 6/ 386

شماره صفحه در کتاب - ص: 85

***

انجام داده است …

از طرف دیگر در میزان الاعتدال آمده است: احادیث مختار بن نافع، بسیار ناشناخته است. صاحب کتاب میزان الاعتدال در ادامه، این حدیث را در شمار احادیث ناشناخته مختار بن نافع آورده است. (1)

ص: 2019


1- . فیض القدیر: 4/ 25

شماره صفحه در کتاب - ص: 86

***

نوشتاری بر روی برگ های درختان بهشتی …

اشارة

سیزدهمین حدیث در فضایل و ترتیب خلفا را طبرانی، ابونعیم اصفهانی، ابن عدی، خطیب بغدادی و علمای دیگر اهل سنّت از ابن عبّاس نقل کرده اند.

خطیب بغدادی می نویسد:

ابن عباس می گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

بر روی تک تک برگ های درختان بهشت این گونه نوشته شده است: «محمد رسول اللَّه، ابوبکر صدّیق، عمر فاروق، عثمان ذو النورین». (1)

ص: 2020


1- . تاریخ بغداد: 5/ 207

شماره صفحه در کتاب - ص: 87

***

حدیث ساختگی و دیدگاه برخی از علما …

ابن جوزی در بخش فضایل سه خلیفه ابوبکر، عمر و عثمان چند روایت نقل کرده است.

وی حدیث نخست این بخش را از عبدالرحمان بن محمد قزّاز، از احمد بن علی بن ثابت، از قاضی ابوالفرج محمد بن احمد بن حسن شافعی … از مجاهد، از ابن عبّاس نقل می کند که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: بر روی تک تک برگ های درختان بهشت، نوشته شده است …

ابوحاتم بن حبّان درباره این حدیث می گوید: این حدیث، باطل و ساختگی است. علی بن جمیل، حدیث جعل می کرد و به هیچ روی، نقل روایت از او جایز نیست.

ابواحمد بن عدی می گوید: هیچ کس جز علی بن جمیل، این حدیث را از جریر روایت نکرده است و او همان است که به نقل احادیث باطل از زبان راویان ثقه و مورد اعتماد می پردازد. بنابراین او سارق احادیث، بود. (1) ذهبی می گوید:

علی بن جمیل رقّی، از جریر بن عبدالحمید و عیسی بن یونس

ص: 2021


1- . الموضوعات: 1/ 251

شماره صفحه در کتاب - ص: 88

***

روایت کرده است. ابن حبّان او را تکذیب می کند و دارقطنی و دیگران، او را در نقل حدیث ضعیف می دانند. علی بن جمیل، از جریر از لیث از مجاهد از ابن عباس روایت می کند که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

هنگامی که در معراج، مرا به آسمان بردند …

شیخ ناشناخته ای به نام «معروف بن ابی معروف بلخی»، همانند علی بن جمیل، این حدیث را از قول جریر نقل کرده است. (1) جلال الدین سیوطی درباره این حدیث و راوی آن می گوید:

طبرانی حدیثی را این گونه آورده است: سعید بن عبدربّه صفّار بغدادی، از علی بن جمیل رقّی، از جریر بن عبدالحمید، از لیث، از مجاهد حدیثی را به صورت مرفوع از ابن عباس، نقل می کند که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

هیچ درختی در بهشت نیست مگر این که بر روی برگ های آن نوشته شده است …

ابن حبّان می گوید: این حدیث جعلی است و علی بن جمیل، حدیث جعل می کرد.

آن گاه سیوطی می افزاید: ابونعیم اصفهانی این حدیث را در الحلیه،

ص: 2022


1- . میزان الاعتدال: 5/ 144

شماره صفحه در کتاب - ص: 89

***

از قاضی ابواحمد بن محمد، از احمد بن حسن بن عبدالملک، از علی بن جمیل روایت کرده است.

ختلی در کتاب الدیباج می نویسد: قاسم بن ابی علی کوفی، از عبدالعزیز بن عمرو خراسانی، از جریر رازی، از لیث، از مجاهد، از ابن عباس، این روایت را به صورت مرفوع نقل کرده است.

ذهبی در المیزان می نویسد: عبدالعزیز فرد ناشناخته ای است و این حدیث باطل است. پس همین، آفت این حدیث است.

ابن عدی می گوید: احمد بن عامر برقعیدی، از معروف بلخی در دمشق، از جریر، از لیث، از مجاهد، از ابن عبّاس این روایت را به صورت مرفوع نقل کرده است.

آن گاه ذهبی می نویسد: این حدیث، جعلی و ساختگی است. (1)

ص: 2023


1- . اللآلی المصنوعه: 1/ 292 و 293

شماره صفحه در کتاب - ص: 90

***

خلفا در روز رستاخیز …

اشارة

چهاردهمین حدیث در فضایل و ترتیب خلفا را گروهی از حافظانِ حدیث نقل کرده اند.

ابن جوزی در شمار دومین حدیث می گوید: هبة اللَّه بن محمد بن حصین، از ابوطالب بن غیلان، از ابوبکر شافعی، از محمد بن عثمان بن ابی شیبه، از حسن بن صالح، از حسن بن حسن نَرسی، از اصبغ بن فرج، از بیع بن محمد، از ابوسلیمان أیلی، از ابن جریج، از عمرو بن دینار نقل می کند که ابن عباس می گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

آن گاه که روز قیامت فرا رسد، یکی از منادیان در زیر عرش فریاد می زند: کجا هستند اصحاب محمّد؟

در این هنگام ابوبکر، عمر بن خطّاب، عثمان بن عفّان و علی را می آورند. به ابوبکر گفته می شود: بر در بهشت بایست، هر که را

ص: 2024

شماره صفحه در کتاب - ص: 91

***

می خواهی به واسطه رحمت خدا، وارد بهشت کن و هر که را می خواهی با علم خدای متعال از ورود به بهشت باز دار!

به عمر گفته می شود: بر روی ترازو بایست، کفّه هر که را می خواهی به واسطه رحمت خداوند، سنگین کن و کفّه هر که را می خواهی با علم خداوند، سبک گردان!

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله ادامه داد: و دو لباس فاخر برای عثمان بن عفّان می آورند و به او گفته می شود: این دو لباس فاخر را بپوش که من در هنگام آفرینش آسمان ها و زمین، این دو لباس را آفریده و ذخیره کردم.

و عصایی از درخت عوسج که خداوند متعال آن را در بهشت آفریده است به علی بن ابی طالب عطا می گردد و به او گفته می شود: با این، مردم را از کنار حوض، دور کن!

ابن جوزی پس از نقل این حدیث می نویسد:

این حدیث را اصبغ، از سلیمان بن عبدالأعلی، از ابن جریج؛ هم چنین اصبغ، از سری بن محمّد، از ابوسلیمان أیلی، از ابن جریج، نقل کرده است.

این امر نشان می دهد که اصبغ یا دیگر راویان این حدیث، دچار پریشان گویی شده اند.

ص: 2025

شماره صفحه در کتاب - ص: 92

***

در سند این حدیث، نام برخی افراد ناشناخته به چشم می خورد.

احمد بن حسن کوفی این روایت را از وکیع نقل کرده است.

دارقطنی می گوید: وی، متروک است.

ابن حبّان می گوید: وی از زبان راویان ثقه و مورد اعتماد، حدیث جعل می کند.

ابراهیم بن عبداللَّه مصیصی نیز این روایت را از حجّاج بن محمد، از ابن جریج نقل کرده است.

ابن حبّان می گوید: ابراهیم به سرقت احادیث می پرداخت و در آن ها تصرّف می کرد. وی از زبان راویان ثقه و مورد اعتماد، روایاتی را نقل می کند که جزء احادیث آن ها نیست؛ بنابراین جای آن دارد که ابراهیم در شمار افرادی که روایت آنان ترک می شود، قرار گیرد. (1)

حدیث ساختگی و دیدگاه ذهبی و عسقلانی …

ذهبی در میزان الاعتدال، پس از ذکر نام ابراهیم بن عبداللَّه، به شرح حال او می پردازد و در شرح حال او به دو حدیث- که در این مبحث، یکی از آن ها را نقل کردیم- اشاره می کند و می گوید: به نظر من این مرد دروغ پرداز است. حاکم نیشابوری می گوید: احادیث وی، جعلی و

ص: 2026


1- . الموضوعات: 1/ 302 و 303

شماره صفحه در کتاب - ص: 93

***

ساختگی است.

حاکم می گوید: ابراهیم، از وکیع، از سفیان، از عمرو بن دینار، از ابن عبّاس، این حدیث را به صورت مرفوع نقل می کند که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

آن گاه که روز قیامت فرا رسد، ابوبکر، در یکی از ارکان حوض، عمر در رکن دوم، عثمان در رکن سوم و علی در رکن چهارم قرار می گیرند و هر کس، یک نفر از آنان را دشمن بدارد، دیگران او را سیراب نخواهند کرد.

ابراهیم، از حجّاج، از ابن جریج، از عمرو بن دینار، از ابن عباس حدیثی را به صورت مرفوع نقل می کند که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

آن گاه که روز قیامت فرا رسد، یکی از منادیان در زیر عرش فریاد می زند: اصحاب محمد را بیاورید!

پس ابوبکر، عمر، عثمان و علی را می آورند … (1) ابن حجر عسقلانی نیز در لسان المیزان، از دیدگاه ذهبی پیروی می کند و در شرح حال ابراهیم، به دو حدیث مذکور اشاره می کند و به دروغ گو بودن ابراهیم بن عبداللَّه حکم می کند. (2)

ص: 2027


1- . میزان الاعتدال: 1/ 160 و 161
2- . لسان المیزان: 1/ 169

شماره صفحه در کتاب - ص: 95

***

احادیث ساختگی و سخن پایانی …

آن چه گذشت، بخش کوچکی از احادیث جعلی و ساختگی بسیاری بود که در فضایل خلفا نقل شده است. برخی از پژوهش گران اهل سنّت، بخشی از احادیث جعلی و ساختگی را در کتاب های مربوط به روایات ساختگی ذکر کرده اند که از این کتاب ها می توان به الموضوعات ابن جوزی، الکامل ابن عدی، میزان الاعتدال ذهبی، اللآلی المصنوعه جلال الدین سیوطی، لسان المیزان ابن حجر عسقلانی و تنزیه الشریعه ابن عرّاق اشاره نمود.

با این همه، پژوهش گران مذکور از جعلی دانستن احادیثی که در صحاح ششگانه به ویژه صحیح بخاری و مسلم آمده است، خودداری می کنند؛ چرا که این دو کتاب صحیح بخاری و مسلم در نزد آنان دارای منزلت و عظمت والا و فراوانی هستند.

ما در پژوهش های خود به تحقیق پیرامون بخشی از روایاتی که

ص: 2028

شماره صفحه در کتاب - ص: 96

***

در صحیح بخاری و مسلم آمده است، پرداخته ایم تا این نکته را روشن سازیم که این دو کتاب نیز همانند کتاب های دیگر، احادیث صحیح و ناصحیح را در خود جمع کرده اند. ما در کتاب های مختلف خود- که منتشر نیز شده است- با کمی تفصیل درباره این موضوع بحث کرده ایم.

خدا را بر این امر سپاس گزاریم.

به هر حال، این احادیث، باطل و ساختگی هستند و ذکر آن ها، چه در صحیح بخاری و مسلم و چه در دیگر کتاب ها، حقیقت را تغییر نمی دهد …

البته هدف جاعلان از ساختن و پرداختن این احادیث، بر آگاهان پوشیده نیست؛ چرا که اهل سنّتِ طرفدارانِ خلافت، خوب می دانند که پس از رحلت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله چه اتفاقی افتاد و نیک آگاهند که خداوند، حجّتی برای اثبات گفته های آنان نازل نکرده است. بنابراین چه در گذشته و چه در زمان حال، احساس کرده و می کنند که خلافت و مراتب بدعت آمیز آنان ناگزیر باید توجیه شود …

اما … هرگز یک عطّار نمی تواند آن چه را که روزگار فاسد کرده، اصلاح نماید …

و درود خدا بر حضرت محمّد و خاندان پاک او باد.

ص: 2029

شماره صفحه در کتاب - ص: 99

***

کتابنامه …

1. إحیاء علوم الدّین: ابوحامد غزالی، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

2. الإستیعاب فی معرفة الأصحاب: ابن عبدالبرّ، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

ت

3. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1417.

4. تحف العقول: ابن شعبه الحرانی، مؤسسه نشر الاسلامی، قم، ایران، چاپ چهارم، سال 1416.

5. تدریب الراوی: جلال الدین سیوطی، دار الکتاب العربی، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1414.

6. تقریب التهذیب: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1415.

7. تلخیص المستدرک علی الصحیحین: ذهبی، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

8. تهذیب التهذیب: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

ص: 2030

شماره صفحه در کتاب - ص: 100

***

ج

9. الجامع الصغیر: جلال الدین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1410.

خ

ص: 2031

شماره صفحه در کتاب - ص: نَسایی، مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیة، قم، ایران، چاپ یکم، سال 1419.

***

س

11. سنن ابن ماجه: ابن ماجه قزوینی، دار الجیل، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1418.

12. سنن ابی داود: ابی داوود، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1416.

13. سنن تِرمذی: محمّد بن عیسی بن سوره تِرمذی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.

ش

14. شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید معتزلی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1387.

15. الشفاء بتعریف حقوق المصطفی: قاضی عیاض، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

ص: 2032

شماره صفحه در کتاب - ص: 101

***

ص

16. صحیح بُخاری: محمّد بن اسماعیل بُخاری جُعفی، دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، یمامه، چاپ پنجم، سال 1414.

17. صحیح مُسلم: مُسلم نیشابوری، مؤسسه عز الدین و دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1407.

ض

18. الضعفاء والمتروکون: احمد بن شعیب نسائی، دار القلم، بیروت، لبنان.

ع

19. العلل المتناهیه فی الأحادیث الواهیه: ابن جوزی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1403.

20. عمدة القاری: بدر الدین عینی، دار الفکر، و دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان.

ع

21. فیض القدیر: محمّد بن عبدالرؤوف مَناوی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

ص: 2033

شماره صفحه در کتاب - ص: 102

***

ک

22. الکاشف عن اسماء الرجال الکتب السته: ذهبی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1418.

23. کنز العُمّال: متّقی هندی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1419.

ل

24. اللآلی المصنوعه فی الأحادیث الموضوعه: جلال الدین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1417 ه.

25. لسان المیزان: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1416.

م

26. مجمع الزوائد: هیثمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.

27. المستدرک علی الصحیحین: حاکم نیشابوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1411.

28. المغنی فی الضعفاء: ذهبی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1418.

29. الموضوعات: ابن جوزی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

ص: 2034

شماره صفحه در کتاب - ص: 103

***

30. میزان الإعتدال: ذهبی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1416.

ن

31. نسیم الریاض فی شرح شفاء القاضی عیاض: شهاب الدین خفاجی، دار الفکر، بیروت، لبنان.

و

32. وفیات الأعیان: شمس الدین احمد بن محمّد بن خَلّکان، دار صادر، بیروت، لبنان.

ص: 2035

سنت پیامبر یا سنت خلفا؟ (23)

سرآغاز …

آخرین و کامل ترین دین الاهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الاهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الاهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الاهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 2036

شماره صفحه در کتاب - ص: 10

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 2037

شماره صفحه در کتاب - ص: 11

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 2038

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

بخش یکم نگارندگان حدیث و سندهای آن …

اشارة

الحمد للَّه ربّ العالمین، والصّلاة والسّلام علی سیّدنا ونبیّنا محمّد وآله

الطیّبین الطّاهرین، ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین.

علمای اهل سنّت، حدیثی را از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله این گونه نقل می کنند که آن حضرت در ضمن سخنی فرمود:

علیکم بسنّتی وسنّة الخلفاء الراشدین؛

به سنّت من و سنّت خلفای راشدین تمسّک جویید!

آنان این حدیث را در مهم ترین کتاب های خود آورده و بسیاری از آن ها، این حدیث را در شمار صحیح ترین روایات خود قرار داده اند …

هم چنین از این حدیث به عنوان سند توجیه کننده امور و احکام گذشته و دستاویز اعمال و قضایای بعدی، بهره برداری شده است.

کتابی که پیش رو دارید به بررسی و نقد این حدیث پرداخته

ص: 2039

شماره صفحه در کتاب - ص: 16

***

است؛ حدیثی که وجوب اطاعت از حاکمان و پیروی از سنّت خلفای راشدین را- حتی در صورت مغایر بودن حکومت و سنّت آنان با موازین شرعی- مورد تأکید قرار می دهد.

ما در این کتاب به کنکاشی همه جانبه پیرامون این حدیث پرداخته و آن را به گونه ای کاملًا محقّقانه بررسی نموده ایم. اینک کتابی سودمند پیش روی پژوهش گران قرار دارد که فواید آن بر محققان حقیقت پوشیده نیست.

این کتاب حاصل این تلاش و پژوهش است که به پژوهش گران عرصه دین تقدیم می کنم و خداوند را از نیت خود آگاه می دانم.

علی حسینی میلانی

ص: 2040

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

***

حدیث پیروی از سنّت پیامبر و سنّت خلفای راشدین را علمای اهل سنّت در مهم ترین منابع خود آورده اند. در این بخش به نقل آن ها می پردازیم.

به روایت ترمذی …

ترمذی در سنن خود این حدیث را به سه طریق آورده است:

1. علی بن حجر، از بقیّة بن ولید، از بجیر بن سعد، از خالد بن معدان، از عبدالرحمان بن عمرو سلمی روایت کرده است که عرباض بن ساریه می گوید:

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله (1)

بعد از نماز صبح، ما را موعظه

ص: 2041


1- . به رغم این که در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارک پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمایش حضرتش، درود و صلوات را به صورت کامل آورده ایم

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

***

بلیغی نمود؛ چنان که اشک از چشمان ما سرازیر و دل هایمان هراسناک شد.

مردی گفت: این موعظه کسی است که می خواهد وداع کند. ای رسول خدا! چه پیمانی بر ذمّه ما می گذاری؟

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: شما را به تقوای الاهی، تسلیم و فرمانبرداری (از حاکمان) سفارش می کنم؛ گرچه که برده ای حبشی بر شما حاکم گردد، زیرا هر کدام از شما که زنده بماند اختلافات فراوانی را به چشم خواهد دید. شما را از مسائل نوظهور بر حذر می دارم؛ چرا که این مسائل در زمره گمراهی است.

پس هر کدام از شما چنین دوران اختلافات و بدعت های پس از مرا درک کند باید به سنّت من و سنّت خلفای راشدین و هدایت یافته چنگ زند و در پایبندی بدان، استقامت ورزد.

ابوعیسی می گوید: این، حدیثی حَسَن (1) و صحیح است.

نظیر این حدیث را ثور بن یزید، از خالد بن معدان، از عبدالرّحمان بن عمرو سلمی، از عرباض بن ساریه از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله

ص: 2042


1- . حدیث حسن به اصطلاح اهل تسنّن، خبر مسندی است که راویان آن، نزدیک به درجه وثاقت باشند

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

روایت کرده است.

2. حسن بن علی خَلّال و دیگر راویان از ابوعاصم، از ثور بن یزید، از خالد بن معدان، از عبدالرحمان بن عمرو سلمی، از عرباض بن ساریه، نظیر این حدیث را از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله، نقل کرده اند.

گفتنی است که ابونجیح، کنیه عرباض بن ساریه است.

3. حجر بن حجر از عرباض بن ساریه از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله، مانند این حدیث را نقل کرده است. (1)

به روایت ابوداوود …

ابوداوود نیز به نقل این حدیث پرداخته است. وی در سنن خود چنین می نگارد:

احمد بن حنبل، از ولید بن مسلم، از ثور بن یزید، از خالد بن معدان نقل کرده است که عبدالرحمان بن عمرو سلمی و حجر بن حجر گفتند:

روزی به نزد عرباض بن ساریه رفتیم- او از کسانی است که آیه

ص: 2043


1- . سنن ترمذی: 4/ 308- 309، کتاب العلم، باب ما جاء فی الأخذ بالسنة واجتناب البدع، حدیث 2685

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

«وَلا عَلَی الَّذینَ إِذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاأَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ» (1)

درباره او نازل شده است- به او سلام کردیم و گفتیم: برای زیارت، عیادت و کسب فیض از تو آمده ایم.

عرباض گفت: روزی نماز را به امامت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله اقامه کردیم. آن گاه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به ما رو کرد و ما را چنان موعظه بلیغی نمود که اشک از دیدگان ما سرازیر و دل هایمان هراسناک شد.

یکی از حاضران گفت: ای رسول خدا! این، موعظه کسی است که گویا می خواهد وداع کند. پس چه پیمانی بر ذمّه ما می گذاری؟

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: شما را به تقوای الاهی، تسلیم و فرمانبرداری (از حاکمان) سفارش می کنم، گرچه که برده ای حبشی بر شما حاکم گردد؛ زیرا هر که از شما زنده بماند اختلافات فراوانی را به چشم خواهد دید، بنابراین به سنّت من و سنّت خلفای راشدین و هدایت یافته، پایبند باشید و در این راه استقامت ورزید. شما را از مسائل نوظهور بر حذر می دارم؛ چرا که هر مسأله نوظهوری، بدعت است و هر بدعتی، گمراهی است. (2)

ص: 2044


1- . سوره توبه: آیه 92. «و هم چنین بر آن مؤمنانی که آماده جهاد، نزد تو آیند که زاد و لوازم سفر آنان را مهّیا سازی تو پاسخ دهی که من مالی که به شما مساعدت کنم ندارم»
2- . سنن ابوداوود: 3/ 206، کتاب السنة، باب فی لزوم السنة، حدیث 4607

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

به روایت ابن ماجه …

از دیگر حدیث نگاران اهل سنّت که این حدیث را نقل کرده ابن ماجه را می توان نام برد، وی این حدیث را با سه سند و با اندکی تفاوت در متن آورده است.

1. عبداللَّه بن احمد بن بشیر بن ذکوان دمشقی، از ولید بن مسلم، از عبداللَّه بن علاء- یعنی ابن زبر- از یحیی بن ابی المطاع نقل می کند که از عرباض بن ساریه شنیدم که می گفت:

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در میان ما برخاست و ما را چنان موعظه بلیغی نمود که دل هایمان بیمناک و اشک از چشمانمان جاری شد.

یکی از حاضران گفت: ای رسول خدا! هم چون کسی که وداع می کند ما را موعظه کردی. پس پیمانی بر ذمّه ما نِه.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: شما را به تقوای الاهی، تسلیم و فرمانبرداری (از حاکمان) سفارش می کنم، گرچه که برده ای حبشی بر شما حاکم گردد. شما پس از من، اختلافات فراوانی را به چشم خواهید دید. پس به سنّت من و سنّت خلفای راشدین و هدایت یافته تمسّک جویید و در این راه استقامت ورزید. شما را از مسائل نوظهور بر حذر می دارم؛ چرا که هر بدعتی، گمراهی است.

ص: 2045

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

2. اسماعیل بن بشر بن منصور و اسحاق بن ابراهیم سوّاق برای ما روایت کردند که عبدالرحمان بن مهدی، از معاویة بن صالح، از ضمرة بن حبیب، از عبدالرحمان بن عمرو سلمی این گونه نقل می کند:

از عرباض بن ساریه شنیدم که می گفت:

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله ما را چنان موعظه ای کرد که اشک از چشم ها سرازیر و دل ها هراسناک شد.

گفتیم: ای رسول خدا! این موعظه کسی است که می خواهد وداع کند. پس چه پیمانی بر ذمّه ما می گذاری؟

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: شما را به بهترین و روشن ترین روش، ترک می کنم که شبِ آن همانند روزِ آن است، پس از من کسی از آن نمی لغزد مگر این که هلاک می شود. هر کدام از شما که زنده بماند اختلافات فراوانی را خواهد دید. پس به آن چه از سنّت من و سنّت خلفای راشدین و هدایت یافته، آگاه شده اید، تمسّک جویید و در این راه استقامت ورزید. راه اطاعت را در پیش گیرید حتی اگر حاکم شما برده ای حبشی باشد؛ زیرا مؤمن همانند شتر راهوار است که هر جا بکشند، خواهد رفت.

3. یحیی بن حکیم، از عبدالملک بن صباح مسمعی، از ثور بن یزید، از خالد بن معدان، از عبدالرحمان بن عمرو نقل می کند که

ص: 2046

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

عرباض بن ساریه گفت:

روزی نماز صبح را به امامت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله اقامه کردیم. آن گاه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به ما رو کرد و ما را موعظه بلیغی نمود … (1)

به روایت احمد بن حنبل …

حدیث نگار دیگری که به نقل این حدیث پرداخته، احمد بن حنبل شیبانی است. وی در مسند خود به پنج سند این حدیث را آورده است:

1. عبداللَّه از پدرش، از عبدالرحمان بن مهدی، از معاویه- یعنی ابن صالح- از ضمرة بن حبیب، از عبدالرحمان بن عمرو سلمی روایت می کند که وی از عرباض بن ساریه چنین شنیده است:

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله ما را چنان موعظه ای کرد که اشک از چشمانمان سرازیر و دل هایمان هراسناک شد.

گفتیم: ای رسول خدا! این موعظه کسی است که می خواهد وداع کند. پس چه پیمانی بر ذمّه ما می گذاری؟

ص: 2047


1- . سنن ابن ماجه: 1/ 71- 73، باب اتباع سنة الخلفاء الراشدین المهدیین، حدیث های 42- 44

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: شما را به بهترین و روشن ترین روش، ترک می کنم که شبِ آن همانند روزِ آن است، کسی بعد از من نخواهد لغزید جز آن که هلاک می شود. هر کدام از شما که زنده بماند اختلافات فراوانی را خواهد دید. پس به آن چه از سنّت من و سنّت خلفای راشدین و هدایت یافته آگاهی یافته اید، تمسّک جویید. راه اطاعت را در پیش گیرید حتی اگر حاکم شما برده ای حبشی باشد و در این راه استقامت ورزید، زیرا مؤمن همانند شتر راهوار است که هر جا برندش خواهد رفت. (1) 2. عبداللَّه از پدرش، از ضحّاک بن مخلد، از ثور از خالد بن معدان، از عبدالرحمان بن عمرو سلمی نقل کرد که عرباض بن ساریه گفت:

روزی نماز صبح را به امامت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله اقامه کردیم. آن گاه حضرتش به ما رو کرد و ما را چنان موعظه بلیغی نمود که اشک از چشمانمان سرازیر و دلهایمان هراسناک شد.

گفتیم- یا گفتند-: ای رسول خدا! این موعظه کسی است که می خواهد وداع کند. پس به ما سفارشی بفرما!

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: شما را به تقوای الاهی سفارش

ص: 2048


1- . مسند احمد: 5/ 109، حدیث 16692، حدیث عرباض بن ساریه

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

می کنم. به سخنان فرمانروایان خود- حتی اگر بردگان حبشی باشند- گوش فرا دهید و از آن ها اطاعت کنید؛ زیرا هر کدام از شما که زنده بماند اختلافات فراوانی را مشاهده خواهد کرد. پس به سنّت من و سنّت خلفای راشدین و هدایت یافته، تمسّک جویید و در این راه، استقامت ورزید. شما را از مسائل نوظهور بر حذر می دارم؛ زیرا هر مسأله نوظهوری، بدعت است و هر بدعتی، گمراهی.

3. عبداللَّه از پدرش، از ولید بن مسلم، از ثور بن یزید، از خالد بن معدان نقل می کند که عبدالرحمان بن عمرو سلمی و حجر بن حجر گفتند:

روزی به نزد عرباض بن ساریه رفتیم- او از کسانی است که آیه «وَلا عَلَی الَّذینَ إِذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاأَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ» (1)

درباره وی نازل شده است- به او سلام کردیم و گفتیم: ما برای زیارت، عیادت و کسب فیض از تو آمده ایم.

عرباض گفت: روزی، نماز صبح را به امامت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله اقامه کردیم. آن گاه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به ما رو کرد و ما را چنان موعظه بلیغی نمود که اشک از چشمانمان سرازیر و دل هایمان

ص: 2049


1- . سوره توبه: آیه 92. «و هم چنین بر آن مؤمنانی که آماده جهاد، نزد تو آیند که زاد و لوازم سفر آنان را مهّیا سازی تو پاسخ دهی که من مالی که به شما مساعدت کنم ندارم»

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

هراسناک شد.

شخصی از حاضران گفت: ای رسول خدا! این موعظه کسی است که می خواهد وداع کند. پس چه پیمانی را بر ذمّه ما می گذاری؟

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: شما را به تقوای الاهی سفارش می کنم. به سخنان فرمانروایان خود- حتی اگر بردگان حبشی باشند- گوش فرا دهید و از آن ها اطاعت کنید؛ زیرا هر کدام از شما که پس از من زنده بماند اختلافات فراوانی را خواهد دید؛ پس به سنّت من و سنّت خلفای راشدین و هدایت یافته، تمسّک جویید و در این راه استقامت ورزید. شما را از مسائل نوظهور بر حذر می دارم؛ زیرا هر مسأله نوظهوری، بدعت است و هر بدعتی، گمراهی.

4. عبداللَّه از پدرش، از حیاة بن شریح، از بقیّه، از بجیر بن سعد، از خالد بن معدان از ابن ابی بلال از عرباض بن ساریه نظیر این حدیث را از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل می کند.

5. عبداللَّه از پدرش، از اسماعیل، از هشام دستوائی، از یحیی بن ابی کثیر، از محمّد بن ابراهیم بن حارث، از خالد بن معدان، از ابن ابی بلال، از عرباض بن ساریه، از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نظیر این حدیث را نقل می کند. (1)

ص: 2050


1- . مسند احمد بن حنبل: 5/ 109- 110، حدیث های 16694- 16697، حدیث عرباض بن ساریه

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

***

به روایت حاکم نیشابوری …

حدیث نگار دیگری که این حدیث را نقل کرده، حاکم نیشابوری است. وی به پنج سند این حدیث را با کمی تفاوت در متن، در المستدرک علی الصحیحین در کتاب علم و دانش این گونه آورده است:

1. ابوالعباس محمّد بن یعقوب، از عبّاس بن محمّد دوری، از ابوعاصم، از ثور بن یزید، از خالد بن معدان، از عبدالرحمان بن عمرو سلمی نقل می کند که عرباض بن ساریه گوید:

روزی نماز صبح را به امامت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله اقامه کردیم. آن گاه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به ما رو کرد و ما را چنان موعظه رسایی نمود که دل هایمان هراسناک و اشک از چشمانمان سرازیر شد.

گفتیم: ای رسول خدا! گویا این، موعظه کسی است که می خواهد وداع کند پس ما را سفارشی کن!

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: شما را به تقوای الاهی، حرف شنوی و اطاعت، سفارش می کنم، حتی اگر برده ای حبشی به عنوان امیر بر شما گمارده شود؛ زیرا هر کدام از شما که زنده بماند اختلافات فراوانی را خواهد دید، پس به سنّت من و سنّت خلفای راشدین و هدایت یافته، تمسّک جویید و در این راه استقامت ورزید. شما را از مسائل نوظهور بر حذر می دارم زیرا هر بدعتی،

ص: 2051

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

***

گمراهی است.

حاکم نیشابوری پس از نقل این حدیث چنین می نویسد:

این حدیث، حَسَن و صحیح است و مشکلی در آن وجود ندارد؛ چرا که از راویان این حدیث عبدالرحمان بن عمرو و ثور بن یزید هستند که بخاری به آن دو راوی استدلال کرده و این حدیث را در آغاز کتاب «تمسّک به سنّت» آورده است.

حاکم می افزاید: به نظر من بخاری و مسلم گمان کرده اند که جز ثور بن یزید، راوی دیگری به نقل این حدیث از خالد بن معدان نپرداخته است؛ در حالی که محمّد بن ابراهیم بن حارث- که روایات او در صحیح بخاری و مسلم یافت می شود- این حدیث را از خالد بن معدان، نقل کرده است.

آن گاه حاکم نیشابوری به سند دوم می پردازد و می نویسد:

2. ابوعبداللَّه حسین بن حسن بن ایّوب، از ابوحاتم محمّد بن ادریس حنظلی، از عبداللَّه بن یوسف تنیسی، از لیث از یزید بن هاد، از محمّد بن ابراهیم، از خالد بن معدان، از عبدالرحمان بن عمرو، از عرباض بن ساریه- که از طایفه بنی سلیم و از اهل صفّه است- این گونه نقل می کند:

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله پس از خروج از خانه به نزد ما

ص: 2052

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

آمد و در سخنانی به موعظه مردم پرداخت، آن ها را بشارت و بیم داد و هر آن چه را که خدا می خواست بر زبان آورد.

آن گاه فرمود: خدا را عبادت کنید و هیچ چیز را شریک او قرار ندهید. از کسی که خدا برای فرمانروایی بر شما برگزیده، اطاعت کنید و در امر فرمانروایی با اهل آن به نزاع برنخیزید، گرچه که فرمانروایان شما بردگان سیاه پوست باشند. به آن چه از سنّت پیامبر خود و خلفای راشدین و هدایت یافته، آگاه شده اید، پایبند باشید و در راه حق استقامت ورزید.

حاکم در ذیل این حدیث می نویسد:

سند این حدیث با رعایت همه معیارهای مورد نظر بخاری و مسلم، صحیح است و من ایرادی در این حدیث نمی بینم؛ چرا که ضمرة بن حبیب در نقل این حدیث از عبدالرحمان بن عمرو سلمی، راه خالد بن معدان را در پیش گرفته است.

سومین سند حاکم این گونه است:

3. ابوالحسن احمد بن محمّد عنبری، از عثمان بن سعید دارمی و نیز ابوبکر محمّد بن مؤمل، از فضل بن محمّد نقل کرده اند که ابوصالح از معاویة بن صالح؛ هم چنین ابوبکر احمد بن جعفر قطیعی، از عبداللَّه بن احمد بن حنبل، از پدرش، از عبدالرحمان- یعنی

ص: 2053

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

ابن مهدی- از معاویة بن صالح، از ضمرة بن حبیب، از عبدالرحمان بن عمرو سلمی نقل می کنند که عرباض ساریه می گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله ما را چنان موعظه ای کرد که اشک از چشمانمان سرازیر و دل هایمان هراسناک شد.

گفتیم: ای رسول خدا! این، موعظه کسی است که می خواهد وداع کند. پس چه پیمانی بر عهده ما می گذاری؟

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: شما را به بهترین و روشن ترین روش ترک می کنم که شبِ آن همانند روزِ آن است جز نابود شوندگان، از آن نخواهند لغزید. هر کدام از شما که زنده بماند اختلافات فراوانی را خواهد دید. پس به آن چه از سنّت من و سنّت خلفای راشدین و هدایت یافته، آگاه شده اید تمسّک جویید. باید راه اطاعت پیش گیرید حتی اگر فرمانروای شما برده ای حبشی باشد و در این راه استقامت ورزید.

از راویان این حدیث، اسد بن وداعه است. وی این جمله را نیز به حدیث عرباض می افزود: مؤمن، همانند شتر راهواری است که هر جا ببرندش خواهد رفت.

حاکم نیشابوری در ادامه می نویسد:

سه تن از راویان ثقه و مورد اعتماد از ائمه اهل شام در نقل روایت

ص: 2054

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

عرباض بن ساریه، راه عبدالرحمان بن عمرو را در پیش گرفته اند. این سه تن عبارتند از:

الف. حجر بن حجر کلاعی.

4. ابوزکریا یحیی بن محمّد عنبری، از ابوعبداللَّه محمّد بن ابراهیم عبدی، از موسی بن ایوب نصیبی و صفوان بن صالح دمشقی، از ولید بن مسلم دمشقی، از ثور بن یزید، از خالد بن معدان روایت کرده اند که عبدالرحمان بن عمرو سلمی و حجر بن حجر کلاعی گفتند:

روزی نزد عرباض بن ساریه رفتیم- او از کسانی است که آیه «وَلا عَلَی الَّذینَ إِذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاأَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَأَعْیُنُهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنًا أَلّا یَجِدُوا ما یُنْفِقُونَ» (1)

در شأن آن ها نازل شده است- به او سلام کردیم و گفتیم: برای زیارت و کسب فیض به نزد تو آمده ایم.

عرباض گفت: روزی نماز صبح را به امامت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله خواندیم. آن حضرت بعد از نماز به ما رو کرد و ما را چنان موعظه

ص: 2055


1- . سوره توبه: آیه 92. «و هم چنین بر آن مؤمنانی که آماده جهاد شده و نزد تو آیند که زاد ولوازم سفر آنان را مهیا سازی. تو پاسخ دهی که من مالی که به شما مساعدت کنم ندارم در حالی که از شدّت حزن، اشک از چشمانشان جاری است که چرا نمی توانند هزینه سفر خود را فراهم سازند بر آنها هم حرج و گناهی بر ترک جهاد نیست»

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

رسایی نمود که اشک از چشمانمان سرازیر و دل هایمان هراسناک شد.

شخصی از حاضران گفت: ای رسول خدا! این، موعظه کسی است که گویا می خواهد وداع کند. پس چه پیمانی بر ذمّه ما می گذاری؟

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: شما را به تقوای الاهی سفارش می کنم. از فرمانروای خود اطاعت کنید؛ حتی اگر برده ای حبشی باشد؛ زیرا هر کدام از شما که زنده بماند اختلافات فراوانی را خواهد دید، پس به سنّت من و سنّت خلفای راشدین و هدایت یافته، تمسّک جویید و در این راه استقامت ورزید. شما را از مسائل نوظهور بر حذر می دارم؛ زیرا هر مسأله نوظهوری بدعت است و هر بدعتی، گمراهی.

ب. یحیی بن ابی المطاع قرشی

5. ابوالعباس محمّد بن یعقوب، از احمد بن عیسی بن زید تنیسی، از عمرو بن ابی سلمه تنیسی، از عبداللَّه بن علاء بن زید (1) از یحیی بن ابی المطاع نقل می کند که از عرباض بن ساریه شنیدم که می گفت:

بامداد روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در میان ما برخاست و ما

ص: 2056


1- . در المستدرک علی الصحیحین این گونه آمده است؛ ولی درستِ آن «عبداللَّه بن علاء بن زبر» است

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

را چنان موعظه ای نمود که دلهایمان هراسناک و اشک از چشمان مان سرازیر شد.

گفتیم: ای رسول خدا! همانند کسی که می خواهد وداع کند ما را موعظه نمودی، پس پیمانی بر ذمّه ما بگذار!

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: از خدا بترسید- و فکر می کنم در ادامه فرمود: به سخنان حاکمان خود گوش فرا دهید و از آن ها اطاعت کنید- پس از من، اختلاف شدید- یا فراوانی- را خواهید دید؛ پس به سنّت من و خلفای هدایت یافته، تمسّک جویید و در این راه استقامت ورزید. شما را از مسائل نوظهور بر حذر می دارم؛ زیرا هر بدعتی، گمراهی است.

ج. معبد بن عبداللَّه بن هشام قرشی

حاکم پس اشاره به معبد بن عبداللَّه بن هشام قرشی می نویسد:

از آن جا که نقل روایت از طریق وی از شرط و مبنای این کتاب خارج است، آن را نقل نمی کنم.

آن گاه می نویسد: من بر اساس اجتهاد خود مطالبی که درباره این حدیث، نگاشته شده بود، به پژوهش و تحقیق پرداختم تا صحّت آن را مشخص نمایم و در این راه همانند شعبه- امام ائمه حدیث- عمل کردم.

وی در بصره، کوفه، مدینه و مکّه به تحقیق پیرامون روایت عبداللَّه بن

ص: 2057

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

عطا از عقبة بن عامر پرداخت، اما هنگامی که رجال این روایت به شهر بن حوشب، متصل شد آن را رها کرد و گفت:

تلاش برای اثبات صحّت این حدیث از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برای من از پدر و مادر و فرزندم و همه مردم دوست داشتنی تر بود.

این حدیث، حدیثی صحیح است، تمام سپاس از آنِ خداوند است. درود خدا بر محمّد و همه خاندان او باد. (1)

ص: 2058


1- . المستدرک علی الصحیحین: 1/ 174- 177، کتاب العلم، حدیث های 329- 333

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

بخش دوم نگاهی به اسناد حدیث …

نکاتی پیرامون سند و دلالت حدیث …

آن چه گذشت سندها و طُرُق این حدیث بود که در مهم ترین کتاب ها و جوامع حدیثی اهل سنّت آمده بود. پیش از بررسی وضعیت رجال و راویان سندهای مذکور، لازم است به اختصار به چند نکته شایان توجه اشاره کنیم:

نکته یکم. رفتار صحابه، این حدیث را تکذیب می کند؛ زیرا در بسیاری از موارد، ملاحظه می شود که صحابه به مخالفت با سنّت ابوبکر و عمر برخاسته اند و حال آن که فرض بر این است که ابوبکر و عمر از خلفای راشدین بوده اند.

از این گذشته، خلفیه دوم در چندین مورد به مخالفت با خلیفه اول پرداخته است (!) اگر در حقیقت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله چنین حدیثی را بر زبان، جاری ساخته بود، این اختلافات و مخالفت ها روی نمی داد …

ص: 2059

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

این نکته را گروهی از علما ذکر کرده اند و بر اساس آن به تأویل حدیث پرداخته اند. برخی از همین دانشمندان همانند شارح مسلّم الثبوت ضرورت تأویل این حدیث را به صراحت بیان داشته اند … (1) به نظر ما این گونه تأویل در صورتی اجتناب ناپذیر است که اصحاب به اطاعت از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله پایبند بوده و تسلیم اوامر و نواهی آن حضرت باشند؛ اما …

نکته دوم. عرباض بن ساریه سلمی، تنها راوی این حدیث است و همه طُرُق و سندهای آن به او منتهی می شود و همین مسأله، شک و تردید انسان را برمی انگیزاند؛ زیرا پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در مسجد و پس از اقامه نماز به ایراد سخن پرداخته و چنان موعظه رسایی نموده که اشک از چشم ها سرازیر و دل ها هراسناک شده است … آن گاه از وی خواسته اند تا پیمانی بر ذمّه آنان نهد که او نیز در پاسخ فرموده است …

حال باید پرسید که چگونه فقط عرباض این حدیث را روایت کرده است؟ و چرا جز عرباض، صحابی دیگری به نقل این حدیث نپرداخته است؟!

نکته سوم. این حدیث، فقط در شام روایت شده و تنها مردم شام

ص: 2060


1- . فواتح الرحموت بشرح مسلّم الثبوت: 2/ 231

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

به نقل و ترویج آن پرداخته اند! بیشتر راویان این حدیث از مردم شهر «حمص» هستند که در آن زمان، یاران معاویه و دشمن ترین دشمنان امیر مؤمنان علی علیه السلام را در خود جای داده بود. (1) بنابراین جهت و به ویژه همراه ساختن آن با بررسی متن حدیث، هیچ اعتمادی به صدور این حدیث از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نمی ماند و این حدیث بی اعتبار می شود؛ چرا که چگونه می توان به حدیثی اطمینان کرد که به صورت سلسله وار از زبان مردم حمص، نقل شده است و دیگر راویان و حاملان حدیث از آن اطّلاعی ندارند؟!

و از طرفی قاطبه شامیان، برای تحکیم قدرت معاویه یا کاستن از شأن مخالفان او، از جعل حدیث و تزویر ابایی نداشته اند.

نکته چهارم. این حدیث از احادیثی است که بخاری، مسلم، هم چنین نسائی از نگارندگان کتاب های سنن، از آن روی گردانده اند …

و از طرفی شیوه چندین تن از علما و دانشمندان بزرگ اهل سنّت این است که در صورت روی گرداندن بخاری و مسلم از یک روایت، آن ها نیز آن روایت را بی اعتبار می شمارند؛ اگرچه صاحبان کتاب های سنن به نقل این گونه روایات و توجه به آن ها اتفاق نظر داشته باشند.

ص: 2061


1- . نگاه کنید به سخنان یاقوت حموی پیرامون اهالی حمص در معجم البلدان: 2/ 349

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

برای نمونه پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در حدیثی فرموده است:

ستفترق امّتی علی ثلاث وسبعین فرقة …؛

امت من به زودی به هفتاد و سه فرقه تقسیم خواهد شد …

ابن تیمیه در پاسخ به این حدیث چنین می گوید:

این حدیث در صحیح بخاری و مسلم، نقل نشده و حتی برخی از علمای حدیث همانند ابن حزم و دیگران بر آن ایراد گرفته اند. در حالی که نگارندگان سنن هم چون ابوداوود، ترمذی و ابن ماجه و نیز مُسند نگاران همانند امام احمد بن حنبل و … این حدیث را نقل کرده اند. (1) به راستی از اتّفاقات شگفت این که همین حدیث «علیکم بسنّتی …» نیز دقیقاً همین گونه است؛ چرا که این حدیث در صحیح بخاری و مسلم، نقل نشده و حتی برخی علمای حدیث، همانند ابن قطّان به آن ایراد گرفته اند. در حالی که نگارندگان سنن همانند ابوداوود، ترمذی، ابن ماجه و مسندنگارانی همانند امام احمد بن حنبل آن را نقل کرده اند.

فراتر این که شیوه علمای اهل سنّت و مبنای آنان در نقل حدیث

ص: 2062


1- . منهاج السنه: 3/ 456

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

این است که اگر بخاری از نقل یک حدیث، خودداری کند، گرچه مسلم آن را نقل کند، از آن حدیث روی برمی تابند …

ابن قیّم مطلب را به صراحت بیان داشته است. البته در بخش آینده عبارت او را نقل خواهیم کرد. ابن قیّم در پایان می نویسد: حتی اگر مسلم نیز چنین حدیثی را صحیح دانسته باشد، نباید این حدیث را نقل و به آن استدلال کرد.

آری، حدیث مورد بحث ما نیز همین گونه است، اگر مسلم نیز آن را صحیح بداند، نباید آن را نقل و به آن استدلال کرد. از این گذشته، مسلم به پیروی از بخاری، این حدیث را نقل نکرده و حال آن که این حدیث در دسترس آنان بوده است.

حاکم نیشابوری در توجیه اعراض بخاری و مسلم از این حدیث گفته است که بخاری و مسلم دچار توهّم شده اند به این معنا که … روی گرداندن آن ها ضعیف است و خود دچار توهّم شده اند و اگر چنین نبود، این حدیث را نقل می کردند …

در ادامه خواهیم دید که خود حاکم نیشابوری دچار توهّم شده است.

نکته پنجم. ناقلان این حدیث چند دسته اند که برخی از آنان هم چون ترمذی و حاکم نیشابوری، این حدیث را صحیح دانسته اند،

ص: 2063

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

برخی دیگر هم چون ابوداوود درباره آن سکوت نموده اند، دسته ای دیگر همانند بغوی، آن را در شمار احادیث حَسَن قرار داده اند (1) و برخی نیز هم چون ابن قطّان، به بطلان آن حکم داده اند …

نگاهی به راویان این حدیث …

اشارة

اینک نگاهی گذرا به شرح حال راویان این حدیث داریم.

عرباض بن ساریه حمصی تنها راوی این حدیث (2) …

تنها راوی این حدیث «عرباض بن ساریه» صحابی است. وی از اهل صفّه بود، در شام سکونت داشت (2) و مدّتی به حمص رفت. (3) بخاری و مسلم از او روایت نقل نکرده اند، اما حدیث وی در سنن اربعه (4) آمده است. عرباض در سال 75 هجری درگذشت. (5) عرباض ادّعا می کرد که چهارمین نفری بوده که اسلام آورده است، اما بی تردید این ادّعا دروغ است … عمرو بن عبسه نیز همین ادّعا

ص: 2064


1- . مصابیح السنّة: 1/ 159، کتاب الایمان، باب الاعتصام بالکتاب والسنة، حدیث 129
2- . الإستیعاب: 3/ 308
3- . الإصابة: 4/ 399، تحفة الأحوذی: 7/ 366
4- . همان: 4/ 399، تهذیب التهذیب: 7/ 153
5- . همان: 4/ 399، همان: 7/ 154

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

را در مورد خود بیان می کرد. محمّد بن عوف می گوید: هر کدام از عرباض و عمر بن ساریه و عمرو بن عبسه می گفتند: من چهارمین نفری بودم که اسلام آوردم، ولی معلوم نیست که کدام یک از اینان پیش از دیگری اسلام آورده است؟! (1) عرباض می گفت: عتبه، از من بهتر است؛ زیرا یک سال پیش از من به نزد پیامبر آمد.

این ادّعا نیز دروغ است. در همین باره ابن عساکر، ابن اثیر، ابن حجر و … با سند از عبداللَّه بن احمد، از پدرش، از شریح بن عبید این گونه نقل کرده اند: عتبه می گفت: عرباض از من بهتر است و عرباض می گفت: عتبه، از من بهتر است؛ زیرا یک سال پیش از من به نزد پیامبر صلی اللَّه علیه وآله آمد. (2) آن چه به روشنی، دروغ بودن این سخن را آشکار می کند، روایتی است که ابن اثیر در شرح حال عتبه از شریح نقل می کند؛ وی می گوید:

عتبة بن عبدالسلمی گفت: هرگاه مردی به نزد پیامبر صلی اللَّه علیه وآله می آمد و آن حضرت، نام وی را خوش نمی داشت آن را تغییر می داد. ما هفت نفر از بنی سلیم خدمت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله رفتیم و مهتر ما

ص: 2065


1- . تاریخ مدینة دمشق: 11/ 532، تهذیب التهذیب: 7/ 153
2- . همان: 11/ 534، أُسد الغابه: 3/ 557، الإصابه: 4/ 362

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

عرباض بن ساریه بود که با پیامبر بیعت کردیم. (1) از دیگر دروغ های عرباض می توان به حدیثی که احمد بن حنبل نقل کرده اشاره نمود:

عبداللَّه، از پدرش، از عبدالرحمان بن مهدی، از معاویه- یعنی ابن صالح- از یونس بن سیف، از حرث بن زیاد، از ابورهم نقل می کند که عرباض بن ساریه سلمی می گوید: ماه رمضان بود. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، ما را به سحری دعوت می کرد، از آن حضرت شنیدم که می فرمود: بیایید به سوی غذای مبارک.

سپس شنیدم که می فرمود: خدایا! حساب و کتاب را به معاویه بیاموز و او را از عذاب، نجات بخش. (2) گرچه ابن قطّان به تضعیف این حدیث، بسنده کرده (3) ولی بدون تردید این حدیث، دروغ مسلّم است؛ زیرا در غیر این صورت، بایستی در صحاح ششگانه و دیگر کتاب ها، نقل می شد و برای آن، بابی در مناقب معاویه باز می گشت.

آری، واقعیات، حقایق، براهین و اسناد مختلف، این حدیث را

ص: 2066


1- . أُسد الغابة: 4/ 557
2- . مسند احمد: 5/ 111، حدیث 16702، عرباض بن ساریه
3- . المغنی عن حمل الأسفار (چاپ شده در حاشیه احیاء العلوم): 1/ 37.

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

تکذیب می کند، ادله مستحکم کتاب و سنّت متقن نیز بر دروغ بودن این حدیث، صحّه می گذارند؛ چرا که این ادله بر تحریم قتل نفس، تغییر احکام، ارتکاب محرّمات قطعی همانند فروش شراب و بُت، میگساری، ربا خواری و محرّمات بی شمار دیگری تأکید می ورزند که معاویه آن ها را برای خود مباح می شمرد …

باید گفت که عرباض در سرزمین شام، رحل اقامت افکند و چندی در حمص، شهر دشمنان دون پایه حضرت علی علیه السلام، سکونت داشت … آن هم در شرایطی که دروغ و افترا رواج فراوان یافته بود … از این رو عرباض به منظور نزدیکی به حکّام و دستیابی به جیفه دنیا، احادیثی را می ساخت و به خدا و رسولش نسبت می داد.

راویان حدیث از عرباض بن ساریه …

اشارة

گفتنی است که راویان این حدیث از عرباض بن ساریه عبارتند از:

1. عبدالرحمان بن عمرو سلمی،

2. حجر بن حجر،

3. یحیی بن ابی المطاع،

4. معبد بن عبداللَّه بن هشام.

راوی چهارم را تنها در نزد حاکم نیشابوری می توان یافت. وی

ص: 2067

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

می گوید: «معبد بن عبداللَّه بن هشام قرشی» از راویان این حدیث است.

آن گاه ادامه می دهد: از آن جا که نقل روایت از طریق او، از شرط و مبنای این کتاب خارج است، آن را نقل نمی کنم.

اکنون به شرح حال کوتاهی از این راویان می پردازیم.

یحیی بن ابی المطاع شامی …

سومین راوی این حدیث از عرباض یحیی بن ابی المطاع است که سه نکته درباره او قابل ذکر است:

نخست آن که تنها ابن ماجه از او حدیث نقل کرده است. (1) دوم آن که ابن قطّان درباره یحیی می گوید: از وضعیت او اطلاعی ندارم. 2

سوم آن که یحیی در حالی از عرباض حدیث نقل می کرد که اصلًا او را ندیده بود.. و این حدیث مورد بحث ما نیز از جمله همین روایات است. ذهبی می گوید: «دحیم» دیدار یحیی با عرباض را بعید دانسته است. احتمال می رود که یحیی به شیوه مرسل از عرباض، روایت نقل کرده باشد و این شیوه به طور گسترده در میان شامیان به چشم می خورد؛ به گونه ای که از کسانی حدیث نقل می کنند که آن ها را

ص: 2068


1- و 2. تهذیب التهذیب: 11/ 244

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

ندیده اند. (1) در این باره ابن حجر در تقریب التقریب می نویسد:

دحیم به این موضوع اشاره می کند که روایت یحیی از عرباض [بن ساریه] مرسل است. (2) ابن عساکر، ذهبی و ابن حجر می گویند: ابوزرعه در مقام ابراز تعجّب از حدیث ولید بن سلیمان به دحیم گفت: من با یحیی بن ابوالمطاع، همراه بوده ام؛ چگونه عبداللَّه بن علاء بن زبر از زبان وی نقل می کند که «شنیدم عرباض می گفت» در حالی که یحیی فاصله زمانی بسیاری با عرباض دارد؟!

دحیم گفت: من به شدّت این روایت را انکار می کنم و عرباض سال ها پیش، از دنیا رفته است. (3)

حُجر بن حجر حمصی …

دومین راوی این حدیث، حجر بن حجر حمصی است که دو نکته درباره او قابل ذکر است:

1. او از مردم حمص بوده است.

ص: 2069


1- . میزان الاعتدال: 7/ 221- 222
2- . تقریب التهذیب: 2/ 315
3- . تاریخ مدینة دمشق: 68/ 147، میزان الإعتدال: 7/ 227، تهذیب التهذیب: 11/ 244

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

2. تنها ابوداوود از زبان او روایت نقل کرده است.

ابن حجر درباره او می گوید: حجر بن حجر از قول عرباض بن ساریه و خالد بن معدان نیز از حجر بن حجر روایت نقل کرده اند.

ابوداوود یک حدیث پیرامون اطاعت از فرمانروا از وی نقل کرده است.

ابن حجر در ادامه می گوید: حاکم نیشابوری، حدیث او را آورده است. (1) آری این، همان حدیثی است که ما در صدد تکذیب آن برآمده ایم.

ذهبی به این موضوع اشاره می کند و می گوید: تنها خالد بن معدان، حدیث عرباض را از حجر بن حجر و راوی دیگر نقل کرده است. (2) منظور از راوی دیگر عبدالرحمان بن عمرو سلمی است که با حجر بن حجر این حدیث را نقل کرده و می گویند: روزی نزد عرباض رفتیم …

3. ابن قطّان درباره حجر می گوید: حجر بن حجر، فرد شناخته شده ای نیست. (3)

ص: 2070


1- . تهذیب التهذیب: 2/ 197
2- . میزان الاعتدال: 2/ 207
3- . تهذیب التهذیب: 2/ 197

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

عبدالرحمان بن عمرو شامی …

نخستین راوی این حدیث از عرباض بن ساریه، عبدالرحمان بن عمرو است. وی راوی مشهور این حدیث است و بیشتر طُرُق این حدیث در سنن و دیگر کتاب ها به او ختم می شود … در کتاب های حدیث، فقط همین یک روایت از عبدالرحمان بن عمرو نقل شده است.

ابن حجر می گوید: وی در کتاب های حدیث، تنها به نقل یک روایت پیرامون موعظه پرداخته که ترمذی، آن را صحیح دانسته است.

ابن حجر می افزاید: حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین و ابن حبّان نیز آن حدیث را صحیح دانسته اند. قطّان فاسی ادّعا کرده که وضعیت عبدالرحمان، وضعیت شناخته شده ای نیست؛ بنابراین حدیث وی، صحیح نیست. (1) تا این جا به بررسی راویان این حدیث از زبان عرباض پرداختیم.

اینک به اختصار به شرح حال راویان دیگری می پردازیم که از اینان به نقل این حدیث پرداخته اند که عبارتند از:

1. خالد بن معدان،

ص: 2071


1- . همان: 6/ 215، شماره 4106

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

2. ضمرة بن حبیب،

3. عبداللَّه بن علاء بن زبر.

عبداللَّه بن علاء دمشقی …

در مورد عبداللَّه بن علاء بن زبر به دو مورد اشاره می نماییم:

1. وی اهل شام بوده به گونه ای که ذهبی او را «رئیس دمشق» دانسته است. (1) 2. ذهبی در میزان الاعتدال از او نام برده و می گوید: ابن حزم می گوید: یحیی و دیگر راوی شناسان وی را ضعیف دانسته اند. (2)

ضمرة بن حبیب …

در مورد ضمرة بن حبیب باید گفت:

1. وی اهل حمص بوده است. (3) 2. مؤذّن مسجد جامع دمشق بوده است. (4)

ص: 2072


1- . سیر أعلام النبلاء: 7/ 350
2- . میزان الاعتدال: 4/ 150
3- . تهذیب التهذیب: 4/ 422، تقریب التهذیب: 1/ 445
4- . تهذیب التهذیب: 4/ 423

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

خالد بن معدان حمصی …

عمده راوی این حدیث، خالد بن معدان است؛ چرا که او این حدیث را از زبان عبدالرحمان بن عمرو و حجر بن حجر نقل می کند و همه سندها به وی ختم می شود. درباره او به سه مورد اشاره می کنیم:

نخست آن که او از مردم حمص بوده است. (1) دوم آن که وی از بزرگان شام بوده است. (2) سوم او که او رئیس پلیسِ یزید بن معاویه بوده است. طبری در ذیل تاریخ خود، این گونه روایت می کند:

حارث، از حجّاج، از ابوجعفر حمدانی، نقل می کند که محمّد بن داوود می گوید: از عیسی بن یونس شنیدم که می گفت: خالد بن معدان رئیس پلیسِ یزید بن معاویه بود.

ابن عساکر نیز در تاریخ خود این مطلب را چنین عنوان می کند که خالد بن معدان، مسئولیت نیروی پلیس یزید بن معاویه را بر عهده داشت.

آن گاه در ادامه، این روایت را به سند خود از عیسی بن یونس

ص: 2073


1- . تاریخ مدینة دمشق: 18/ 137، تهذیب التذیب: 3/ 108، سیر أعلام النبلاء: 4/ 536
2- . سیر أعلام النبلاء: 4/ 536

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

نقل می کند. (1) اینک نگاه کوتاهی به شرح حال دیگر راویان این حدیث از زبان افراد نامبرده داریم که عبارتند از:

1. محمّد بن ابراهیم بن حارث،

2. معاویة بن صالح،

3. ولید بن مسلم،

4. بحیر بن سعید،

5. ثور بن یزید،

6. عمرو بن ابی سلمه تنیسی.

محمّد بن ابراهیم بن حارث تیمی دمشقی (2) …

احمد بن حنبل و حاکم نیشابوری، محمّد بن ابراهیم را به عنوان راوی این حدیث از زبان خالد، معرفی کرده اند. عقیلی از عبداللَّه بن احمد نقل می کند که پدرش می گفت: احادیث محمّد بن ابراهیم ایراد دارد، او احادیث ناشناخته یا ناپسند نقل می کرد. (2)

ص: 2074


1- . تاریخ مدینة دمشق: 5/ 519
2- . تهذیب التهذیب: 9/ 6

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

بحیر بن سعد حمصی …

بنابر روایت ترمذی، ابوداوود و ابن ماجه، بحیر بن سعد یکی از راویان حدیث از زبان خالد است. بحیر از مردم حمص بوده است.

ابن حجر در این زمینه می نویسد:

ابوخالد بحیر بن سعد سحولی حمصی از خالد بن معدان و مکحول روایت کرده است. اسماعیل بن عیاش، بقیة بن ولید، ثور بن یزید- که از دوستان وی بوده است- معاویة بن صالح و دیگر راویان از او روایت نقل کرده اند. (1)

ولید بن مسلم دمشقی …

بنابر نقل تاریخ نگاران ولید بن مسلم از دوستداران بنی امیه (2) از مردم دمشق (3) و عالِم شام (4) بود. طبق روایت ابن ماجه او راوی این حدیث، از زبان «عبداللَّه بن علاء» بوده است. در شرح حال او چنین نوشته اند:

ولید، اهل تدلیس بود و چه بسا از زبان دروغ گویان به تدلیس

ص: 2075


1- . همان: 1/ 384
2- . تاریخ مدینة دمشق: 66/ 201، تهذیب التهذیب: 11/ 133
3- . همان: 66/ 205، همان: 11/ 133
4- . تهذیب التهذیب: 11/ 133

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

حدیث می پرداخت.

ولید، ده حدیث از زبان مالک، نقل کرده که پایه و اساسی ندارند.

وی احادیث «اوزاعی» را از «ابن سفر» که فردی دروغ گو بود اقتباس می کرد و در آغاز این احادیث می گفت: اوزاعی چنین گفت.

احادیث ناپسندی از ولید نقل شده است. او احادیث مرفوع و مرسل را نقل می کرد.

ولید به نقل از اوزاعی، احادیث وی را از زبان برخی شیوخ ضعیف، از شیوخی دیگر هم چون نافع، عطا و زهری- که اوزاعی آنان را درک کرده بود- روایت می کرد؛ آن گاه نام این شیوخ ضعیف را حذف نموده و حدیث را به طور مستقیم از زبان اوزاعی از عطا از … نقل می کرد. (1)

معاویة بن صالح حمصی …

بنابر روایت احمد بن حنبل و ابن ماجه یکی دیگر از راویان این حدیث، معاویة بن صالح است که از «ضمرة بن حبیب» نقل کرده است.

وی از چهار جهت قابل بررسی است:

ص: 2076


1- . الضعفاء والمتروکون دارقطنی: 415، تاریخ مدینة دمشق: 66/ 212- 213، میزان الاعتدال: 7/ 142، تهذیب التهذیب: 11/ 135- 136

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

1. از مردم حمص بود. (1) 2. در حکومت اموی، قاضی اندلس بود. (2) 3. با لهو و لعب به خوشگذرانی سرگرم بود. به همین جهت برخی محدّثان، از نگارش روایات او دست برداشتند. (3) 4. ابن ابی حاتم می گوید: «به احادیث وی استدلال نمی شود»، «بخاری از نقل احادیث وی خودداری نموده است» و «ابن معین، او را ضعیف می داند».

یحیی بن معین در مورد دیگری می گوید: هر گاه ابن مهدی، حدیثی را از معاویة بن صالح نقل می کرد، یحیی بن سعید او را منع می نمود، اما ابن مهدی توجّهی نمی کرد.

جالب این که، حدیث مورد بحث ما را نیز ابن مهدی از معاویة بن صالح نقل کرده است!

از ابواسحاق فزاری نقل شده که می گفت: معاویة بن صالح، شایستگی این را نداشت که روایات وی نقل شود.

ابن عمّار می گوید: برخی ادعا کرده اند که معاویة بن صالح، هیچ

ص: 2077


1- . تاریخ مدینة دمشق: 62/ 31، الکامل ابن عدی: 8/ 145
2- . همان: 62/ 32، همان: 8/ 145
3- . الضعفاء الکبیر عقیلی: 4/ 183

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

نوع شناختی از علم حدیث نداشته است.

برخی از راوی شناسان او را ضعیف دانسته اند تا جایی که عقیلی، ابن عدی و ذهبی او را در شمار راویان ضعیف قرار داده اند.

ثور بن یزید حمصی …

عمده ترین راوی این حدیث از قول خالد، ثور بن یزید است.

حاکم نیشابوری در توجیه روی گرداندن بخاری و مسلم از این حدیث می گوید:

به نظر من، بخاری و مسلم، توهّم کرده اند که جز از ثور بن یزید، شخص دیگری این حدیث را از خالد بن معدان نقل نکرده است.

در مورد ثور بن یزید ذکر این نکات ضروری است:

1. وی از مردم حمص بود تا جایی که ذهبی، وی را «عالِم» حمص می نامید. (1) 2. وی علی علیه السلام را دوست نمی داشت: «جدّش در جنگ صفّین از سپاه معاویه بود و در همین جنگ کشته شد و هر گاه ثور نام علی علیه السلام را می بُرد چنین می گفت: قاتل جدّم را دوست ندارم». (2)

ص: 2078


1- . میزان الاعتدال: 2/ 97، سیر أعلام النبلاء: 6/ 344
2- . تهذیب الکمال: 4/ 421، تاریخ مدینة دمشق: 11/ 231

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

3. وی هم نشین ناسزاگویان به علی علیه السلام بود و گفته اند که «ازهر حرازی، اسد بن وداعه و گروهی دیگر دور هم جمع می شدند و علی بن ابی طالب علیهما السلام را دشنام می دادند، اما ثور بن یزید علی علیه السلام را دشنام نمی داد. هر گاه ثور از دشنام دادن پرهیز می کرد، آن گروه پاهایش را می کشیدند». (1) 4. وی اهل بدعت بود.

ذهبی در این باره می گوید: «اگر او بدعت گذار نبود، یکی از علمای بزرگ، لقب می گرفت. (2) در نقل دیگری آمده است:

«مردم حمص، او را تبعید و از شهر خود اخراج کرده بودند». (3) «به همین جهت گروهی، بر او ایراد گرفتند». (4) ابن عدی، او را در شمار راویان ضعیف قرار داده است. (5) 5. مالک همواره او را نکوهش می کرد، دیگران را از هم نشینی با

ص: 2079


1- . همان: 4/ 427، تهذیب التهذیب: 2/ 32
2- . سیر أعلام النبلاء: 6/ 344
3- . تاریخ مدینة دمشق: 11/ 237، تهذیب التهذیب: 2/ 31/ 32
4- . خلاصة تذهیب تهذیب الکمال: 1/ 154
5- . الکامل فی الضعفاء: 2/ 309

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

او نهی می نمود و هیچ روایتی را از او نقل نمی کرد. (1) اوزاعی درباره او به بدی سخن می گفت و او را هجو می کرد. (2) ابن مبارک نیز در این زمینه با اوزاعی هم عقیده بود. (3) یحیی بن قطّان می گوید: «هر گاه ثور، حدیثی را از قول فردی که نمی شناختم نقل می کرد به او می گفتم: تو بزرگ تری یا آن فرد؟! اگر می گفت: او از من بزرگ تر است، حدیثش را می نوشتم، اما اگر می گفت:

او از من کوچک تر است، حدیثش را نمی نوشتم». (4)

عمرو بن ابی سلمه دمشقی (5) …

بنا به روایت حاکم نیشابوری یکی از راویان این حدیث، «عمرو بن ابی سلمه دمشقی» از عبداللَّه بن علاء است. عمرو در «تنّیس» اقامت داشت.

ساجی و ابن معین، عمرو بن ابی سلمه را از نظر نقل حدیث ضعیف دانسته اند.

ص: 2080


1- . تهذیب التهذیب: 2/ 32
2- . تاریخ مدینة دمشق: 11/ 236، تهذیب الکمال: 4/ 425
3- . تهذیب التهذیب: 2/ 32
4- . همان: 2/ 32

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

ابوحاتم می گوید: به سخن او استدلال نمی شود.

عقیلی می گوید: روایات او غلط هستند.

احمد می گوید: «عمرو احادیث باطلی را از زهیر نقل کرده است». (1) اینک به شرح حال راویان دیگر این حدیث به نقل از رجال مذکور می پردازیم که عبارتند از:

1. بقیة بن ولید،

2. ضحّاک بن مخلد که همان ابوعاصم نبیل است.

3. ولید بن مسلم،

4. عبداللَّه بن احمد بن بشیر،

5. عبدالرحمان بن مهدی،

6. عبدالملک بن صباح مسمعی،

7. یحیی بن ابی کثیر،

8. احمد بن عیسی بن زید تنّیسی.

گفتنی است که پیش تر با شرح حال «ولید بن مسلم» که بنابر روایت ابوداوود، این حدیث را از قول «ثور» نقل می کند، آشنا شدیم.

ص: 2081


1- . همان: 49/ 48 و 49

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

در مورد «عبدالرحمان بن مهدی» نیز- که بنا به روایت احمد بن حنبل و ابن ماجه، این حدیث را از «معاویة بن صالح» نقل می کند- دانستیم که او را از نقل روایت از زبان «معاویه» باز می داشتند، ولی توجّهی نمی کرد.

ابوعاصم ضحّاک بن مخلد …

بنابر روایت ترمذی، احمد بن حنبل و حاکم نیشابوری، «ابوعاصم» این حدیث را از «ثور» نقل می کند. یحیی بن سعید درباره ابوعاصم، ایرادهایی داشت. هنگامی که داستان این سخنان را برای ابوعاصم نقل کردند گفت: «اگر حدیث نقل نکنم خود را هیچ دانسته ام»! (1) عقیلی، ابوعاصم را در شمار راویان ضعیف آورده و سخنان مذکور را پیرامون وی نقل کرده است. (2)

یحیی بن ابی کثیر …

بنابر روایت احمد بن حنبل «یحیی بن ابی کثیر» راوی این حدیث از «محمّد بن ابراهیم» است. یحیی بن ابی کثیر «تدلیس

ص: 2082


1- . میزان الاعتدال: 3/ 445
2- . الضعفاء الکبیر: 2/ 222/ 223

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

می کرد». (1) عقیلی به نقل از همام می گوید: «بی شرم تر از یحیی بن ابی کثیر ندیده ام. ما صبحگاهان او را از روایتی مطلع می کردیم و شبانگاه همان روایت را برای خودمان نقل می کرد». (2)

عبدالملک بن صباح مسمعی …

و بنا به روایت ابن ماجه، «عبدالملک بن صباح مسمعی» راوی این حدیث از «ثور» است. ذهبی در میزان الاعتدال با اشاره به نام عبدالملک چنین می گوید: «وی به سرقت روایات متّهم است». (3)

عبداللَّه بن احمد بن بشیر …

عبداللَّه بن احمد بن بشیر دمشقی، شیخ ابن ماجه راوی دیگر این حدیث است. در تهذیب التهذیب آمده: او امام مسجد جامع دمشق بود. (4)

احمد بن عیسی …

و بنا به روایت حاکم نیشابوری «احمد بن عیسی» راوی این

ص: 2083


1- . تهذیب التهذیب: 11/ 235
2- . الضعفاء الکبیر: 4/ 423
3- . میزان الاعتدال: 4/ 401
4- . تهذیب التهذیب: 5/ 125

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

حدیث از «عمرو بن ابی سلمه» است. البته او از راویان صحاح شش گانه نیست و ابن حجر، تنها به منظور شناخت و تمییز دادن، نام او را ذکر کرده است. (1) ابن عدی درباره او می گوید: احمد بن عیسی، احادیث ناشناخته ای را نقل کرده است.

دارقطنی می گوید: او نظر نقل حدیث قوی نیست. ابن طاهر او را دروغ گو دانسته و ابن حبّان نیز او را در شمار راویان ضعیف قرار داده است. 2

بقیّة بن ولید حمصی …

بنابر روایت ترمذی و احمد، «بقیّة بن ولید» راوی این حدیث، از «بحیر بن سعید» است. اینک به اختصار، به دیدگاه علمای اهل سنّت، پیرامون او می پردازیم:

ابن حبّان می گوید: نمی توان به احادیث بقیّة بن ولید، استدلال کرد.

ابومسهر می گوید: احادیثی که او نقل کرده، سالم نیستند. بنابراین باید از آن ها دوری جست.

ص: 2084


1- و 2. همان: 1/ 60

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

ابوحاتم می گوید: به احادیث او استدلال نمی شود.

ابن عیینه در پاسخ به سؤالی پیرامون یکی از همین احادیث بامزه و شگفت می گوید: من أبوالعجب (پدر شگفتی ها) هستم. من بقیّة بن ولید هستم.

ابن خزیمه می گوید: من به روایات «بقیة» استدلال نمی کنم.

احمد بن حنبل می گوید: گمان می کردم که بقیة، تنها به نقل احادیث ناشناخته از قول راویان ناشناس می پردازد؛ اما متوجه شدم که از قول راویان مشهور نیز، احادیث ناشناخته ای را روایت می کند. از این رو فهمیدم که (این حدیث) از کجا آمده است.

وکیع می گوید: نشنیده ام که کسی برای گفتنِ «رسول خدا فرمود» از «بقیه» گستاخ تر باشد.

شعبه می گوید: بقیه، راوی احادیث عجیب، غریب و ناشناخته است.

ابن قطّان می گوید: وی به تدلیس از قول راویان ضعیف می پرداخت و این کار را مباح می شمرد. بنابراین، عدالت وی مخدوش است.

فیروزآبادی می گوید: بقیه، محدِّث ضعیفی است.

ذهبی در میزان الاعتدال می نویسد: زبیدی می گوید: او محدِّث

ص: 2085

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

ضعیفی است و از دروغ گویان روایت می نمود و تدلیس حدیث می کرد.

ذهبی می افزاید: صاحب نظران بسیاری گفته اند: بقیه، اهل تدلیس بوده است؛ بنابراین اگر حدیثی را به نقل از فردی بیان کند، حجّیت ندارد. (1)

درنگی در دیدگاه حاکم نیشابوری …

اینک مناسب است اندکی در دیدگاه های حاکم نیشابوری این حدیث شناس اهل سنّت درنگ کنیم؛ چرا که او خود را به سختی انداخته و برای صحیح دانستن این حدیث پافشاری کرده است و سلامت تمام و کمال این حدیث را مورد تأکید قرار داده است. وی با این سخن که- «بخاری و مسلم پنداشته اند که غیر از ثور بن یزید هیچ راوی دیگری از قول خالد بن معدان به نقل آن نپرداخته است» - در واقع می گوید: اگر این پندار نبود، بخاری و مسلم به طور قطع، این روایت را نقل می کردند (!!) اما واقعیت آن است که حاکم در این مورد خود دچار توهم شده است.

ص: 2086


1- . الموضوعات: 1/ 67 و 102 و 157، میزان الاعتدال: 2/ 45، تهذیب التهذیب: 1/ 434، تقریب التهذیب: 1/ 134، فیض القدیر: 1/ 142، القاموس المحیط: 4/ 440، تاج العروس: 19/ 211 (ذیل واژه بقی)

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

حاکم در ادامه چنین می گوید: «من برای صحّت این حدیث، کنکاش فراوان کردم» تا این که می گوید «… صحّت این حدیث را از والدینم، فرزندم و همه مردم، دوست تر می داشتم». (1) ما از چند محور دیدگاه حاکم را نقد می نماییم:

نخست آن که ما برخی ایرادهای این حدیث را که شامل سندها و طُرُق آن می شد به اطلاع شما (حاکم) رساندیم. با این وصف چگونه ممکن است که این ایرادها از چشم بخاری، مسلم و پیروان این دو- همانند نسائی- به دور مانده باشد؟ چگونه می توان اعراض آن ها از ذکر این حدیث را ناشی از پندار مورد ادعای شما (حاکم) دانست به ویژه آن که- طبق گفته های خودِ شما- روایات محمّد بن ابراهیم که از دیگر راویان احادیث خالد است، در صحیح مسلم و بخاری ذکر شده است؟!

دوم آن که شما گفته اید بخاری به «عبدالرحمان بن عمرو سلمی» استدلال کرده است، امّا ما تاکنون در این مورد مطمئن نشده ایم … زیرا نام این شخص در کتاب الجمع بین رجال الصحیحین نگارش ابن قیسرانی مقدسی ذکر نشده است.

ص: 2087


1- . المستدرک علی الصحیحین: 1/ 175- 177

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

سوم آن که شما گفته اید: «این حدیث را در آغاز کتاب الاعتصام بالسنة، روایت کرده است».

از ظاهر عبارت شما برمی آید که منظورتان، بخاری و حدیث عرباض بن ساریه است، امّا ما چنین حدیثی را در کتاب ایشان نیافتیم.

چهارم آن که شما گفته اید: «سه نفر از عبدالرحمان بن عمرو در روایت وی از قول عرباض بن ساریه، پیروی کرده اند». اما باید گفت:

خود شما سومین نفر از اینان را ترک کرده اید؛ چرا که نقل روایت از طریق وی را خارج از شرط و مبنای کتاب خود، دانسته اید.

نفر دوم نیز عرباض بن ساریه را ملاقات نکرده است، پس چگونه می تواند از قول او نقل روایت کند؟!

در مورد نفر اول هم باید گفت که تنها ابوداوود به نقل روایات او پرداخته است و ابن قطّان می گوید: او فرد شناخته شده ای نیست.

آن چه گذشت نتیجه تلاش حاکم نیشابوری در تصحیح این حدیث بود و این است شأن حدیثی که اثبات صحّت آن را از والدینش، فرزندش و همه مردم، دوست تر می داشت (!!)

از همین جا می توان شأن حاکم نیشابوری و المستدرک علی الصحیحین و تصحیحات وی را دریافت و حق را به کسانی داد که می گویند: «حاکم نیشابوری، سهل انگار بوده و به ثبت و ضبط احادیث

ص: 2088

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

زاید بر صحیح بخاری و مسلم توجه کرده است». (1) فراتر این که برخی گفته اند: «المستدرک علی الصحیحین حاکم نیشابوری را از آغاز تا پایان مطالعه کردم، اما در آن حدیثی نیافتم که معیارهای بخاری و مسلم در آن رعایت شده باشد!». (2) بالاتر این که برخی گفته اند: «حاکم یک جلد حدیث گردآوری کرده که احادیث آن جعلی هستند». (3)

بطلان سندی حدیث …

اشارة

بدین ترتیب بطلان این حدیث روشن می گردد و معلوم می شود که حق با افرادی است که این حدیث را «غیر صحیح» دانسته اند.

اینک به شرح حال و دیدگاه دو تن از این افرادی که آن را غیر صحیح دانسته اند، می پردازیم؟

حافظ ابن قطّان فاسی و دیدگاه او …

ابن حجر پس از اشاره به این حدیث، در ضمن شرح حال عبدالرحمان بن عمرو سلمی می گوید: «قطّان فاسی ادّعا می کند که این

ص: 2089


1- . این عبارت نووی است که در التقریب بشرح السیوطی: 1/ 80 آمده است
2- . این جمله را سیوطی در تدریب الراوی: 1/ 81 به نقل از ابوسعید مالینی آورده است
3- . این جمله را سیوطی در تدریب الراوی: 1/ 81 آورده است

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

حدیث، صحیح نیست؛ زیرا عبدالرحمان بن عمرو سلمی، فردی ناشناخته است». (1) اینک به اجمال به شرح حال ابن قطّان فاسی می پردازیم:

حافظ بزرگ حدیث، ابوالحسن علی بن محمّد معروف به ابن قطّان فاسی، درگذشته 628 هجری، از بزرگان نقد حدیث و رجال است.

ذهبی در تذکرة الحفّاظ، شرح حال او را نقل کرده و او را ستوده است.

جلال الدین سیوطی در طبقات الحفّاظ از ابن قطّان یاد می کند و می گوید:

«ابن قطّان، ابوالحسن علی بن محمّد بن عبدالملک بن یحیی بن ابراهیم حمیری کتامی فاسی حافظ حدیث، علّامه، قاضی، که از ابوذر خشنی و راویان هم طبقه او، روایت شنیده است.

ابن قطّان در زمره آگاه ترین مردم به موضوع حدیث و روایات بود. وی از کسانی است که اسامی راویان حدیث را بیش از دیگران در خاطر داشت و در حفظ و محکم کاری، شهره خاص و عام بود.

وی کتاب الوهم و الإیهام را بر کتاب الأحکام الکبری عبدالحق به رشته تحریر درآورد.

ابن قطّان در ربیع الأول سال 628 هجری درگذشت». (2)

ص: 2090


1- . تهذیب التهذیب: 6/ 215
2- . طبقات الحفّاظ: 498

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

ابن عربی مالکی و دیدگاه او …

دانشمند دیگری که این حدیث را رد کرده، ابن عربی مالکی است. وی در شرح سنن ترمذی می گوید:

«ابوعیسی، ترمذی به صحّت این حدیث حکم داده است و در میان رجال آن، نام بقیّة بن ولید به چشم می خورد که در مورد او انتقادهایی نقل شده است». (1) جمله فوق با بیانی ملایم و صریح، بر بی اعتباری سند حدیث، دلالت می کند؛ زیرا ابن عربی در خدشه دار نمودن اعتبار بقیة بن ولید، به بیان همین عبارت، اکتفا کرده است. ما پیش از این برخی سخنان ابن عربی را درباره بقیّة بن ولید ذکر کردیم تا افراد دارای بصیرت، گوش شنوا و توجه کامل به حقایق، از آن بهره مند شوند …

اینک نگاهی کوتاه به شرح حال ابن عربی مالکی داریم:

قاضی ابن عربی: ابوبکر محمّد بن عبداللَّه، درگذشته سال 543 هجری در زمره حافظان بزرگ و فقهای برجسته قرار می گیرد …

ابن خلّکان در وفیات الاعیان، ذهبی در تذکره و ابن کثیر در تاریخ خود شرح حال او را آورده اند. جلال الدین سیوطی در طبقات الحفّاظ، شرح حال

ص: 2091


1- . عارضة الأحوذی: 10/ 144

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

وی را چنین می نگارد:

«ابن عربی، علّامه حافظ، قاضی ابوبکر محمّد بن عبداللَّه بن محمّد اشبیلی که در سال 468 هجری به دنیا آمد و به مشرق، نقل مکان کرد. وی در محضر طرّاد زینبی، نصر بن بطر، نصر مقدسی و ابوالحسن خلعی علم آموخت و در نزد ابوحامد غزالی، ابوبکر شاشی و ابوزکریای تبریزی به کمال علم نایل آمد.

او در زمینه ادبیات و بلاغت به جمع آوری و تألیف کتاب پرداخت و با تبحّر در این علوم، آوازه ای بلند یافت.

ابن عربی در علم تبحّر داشت، تیزهوش، خوش مشرب و نیک سرشت بود. وی پس از آن که قضاوت «اشبیلیه» را بر عهده گرفت با شدّت و قدرت، کار خود را انجام داد، اما بعدها عزل شد؛ بنابراین به تألیف و گسترش علم همّت گمارد و به رتبه اجتهاد رسید.

ابن عربی در زمینه های حدیث، فقه، اصول، علوم قرآنی، ادبیات، نحو و تاریخ به نگارش کتاب پرداخت و در ربیع الآخر سال 543 هجری در فاس وفات یافت». (1)

ص: 2092


1- . طبقات الحفّاظ: 468 و 469

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

بخش سوم نگرشی در متن ودلالت حدیث …

استناد به این حدیث در علوم مختلف …

اشارة

بدین ترتیب، بطلان حدیث مذکور از پایه و اساس، به اثبات رسید. برخی با بهره گیری از این حدیث به شکل دهی دیدگاه ها و نظریاتی فرعی پرداخته اند که با اثبات نادرستی این حدیث، بطلان این دیدگاه ها و نظریات نیز ثابت می شود. اینک به بررسی این موضوع در دانش های مختلف دینی می پردازیم.

علم اخلاق …

نویسندگان عرصه علم اخلاق و سلوک در مباحث خود به این حدیث، استدلال می کنند. برای نمونه غزّالی در کتاب خود و در بخش مباحث زهد به این حدیث استدلال کرده است. (1)

ص: 2093


1- . إحیاء علوم الدّین: 4/ 233

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

علم حدیث …

برخی محدّثان برای اثبات صحّت بعضی احادیث ناصحیح به این حدیث، استناد کرده اند (!!)

در این زمینه می توان به گفته ملّا علی قاری در تصحیح یک حدیث اشاره کرد. وی می نویسد:

«در حدیثی آمده است که هنگام شنیدن ندای: «أشهد أنّ محمّداً رسول اللَّه» از زبان مؤذّن، کف دو انگشت سبّابه را ببوسید، آن گاه چشم هایتان را با این دو انگشت لمس کنید و در حال انجام این عمل بگویید: گواهی می دهم که محمّد، بنده و پیامبر اوست، راضی شدم به این که پروردگار من خداوند، دینم اسلام و محمّد علیه الصلاة والسلام پیامبرم باشند.

دیلمی در الفردوس، این حدیث را در ضمن احادیث ابوبکر صدّیق آورده که ابوبکر می گوید: پیامبر علیه الصلاة والسّلام فرمود:

من فعل ذلک فقد حلّت علیه شفاعتی؛

هر کس این کار را انجام دهد شفاعت من شامل حال او می شود.

سخاوی درباره این حدیث می گوید: این حدیث، صحیح نیست.

شیخ احمد رداد نیز این حدیث را در کتاب موجبات الرحمة از حضرت خضر علیه السلام نقل کرده است، اما سند وی منقطع بوده

ص: 2094

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

و راویان ناشناخته ای نیز در آن به چشم می خورد که به هیچ عنوان نمی توان از طریق مرفوع، همه آن چه را که در این مورد روایت می شود، نقل کرد.

آن گاه ملّا علی قاری می افزاید:

به نظر من اگر بتوان این حدیث را از طریق مرفوع به ابوبکر صدّیق نسبت داد، عمل به آن کفایت می کند؛ چرا که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می فرماید: به سنّت من و خلفای راشدین تمسّک جویید …». (1)

علم کلام …

متکلّمان اهل سنّت نیز در هنگام بحث پیرامون ادلّه و شروط امامت، اوصاف امام و حکم خروج کنندگان بر وی، از حرام بودن خروج بر امام سخن به میان می آورند. اینان با استناد به چنین احادیث جعلی و معلوم الحال معتقدند که حتّی اگر امام با زور و شمشیر، حکومت را در دست گیرد و فسق و ستم نیز از او سر زند، باز هم نباید بر او خروج کرد …

یکی از دشمنان متعصّب اهل بیت علیهم السلام در این زمینه افراط کرده و درباره شهادت امام حسین علیه السلام سِبط پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله

ص: 2095


1- . الأسرار المرفوعة فی الأخبار الموضوعة، اثر ملّا علی قاری: 306

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

سخنانی را بر زبان رانده است که هیچ مسلمانی بر زبان جاری نمی سازد. وی می گوید:

«هیچ کس بدون تأویل علیه حسین علیه السلام خروج نکرد؛ بلکه همگی با استناد به سخنان جدّش سرور انبیا به جنگ وی رفتند.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از فساد اوضاع خبر داده و مردم را از ورود به فتنه ها بر حذر داشته بود. آن حضرت در این زمینه سخنان فراوانی دارد که می توان به روایت مسلم از زیاد بن علاقه از عرفجة بن شریح اشاره نمود. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در این حدیث می فرماید:

خصلت های زشت فراوانی نمایان خواهد شد، پس اگر کسی خواست امر این امت را- که همگی با هم متّحدند- پراکنده سازد، وی را- هر کس که باشد- با شمشیر از پای درآورید.

بنابراین مردم با استناد به این حدیث و امثال آن به جنگ با حسین رفتند … بگذارید یک سیاه پوست بینی بریده بر اساس دستورات صاحب شرع صلوات اللَّه وسلامه علیه حکومت را در دست گیرد …».

وی در ادامه می گوید:

«بخاری روایتی را عبداللَّه بن دینار نقل کرده است. عبداللَّه می گوید:

هنگامی که مردم با عبدالملک بن مروان بیعت کردند، دیدم

ص: 2096

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

ابن عمر چنین می نویسد: من در حدّ توان خود در اطاعت از امیرالمؤمنین عبدالملک بر اساس سنّت خدا و سنّت رسول او، تلاش خواهم کرد و فرزندانم نیز همین رویه را در پیش خواهند گرفت». (1) برخی دیگر از علمای اهل تسنّن حدیث «پیروی از سنّت پیامبر و خلفا» را به عنوان یکی از دلایل خلافت خلفای چهارگانه مطرح نموده اند و آن را در مقابل احادیثی قرار داده اند که بر خلافت بلافصل امیر مؤمنان علی علیه السلام پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله دلالت می کند. از جمله اینان می توان به شیخ عبدالعزیز دهلوی اشاره کرد که این حدیث را در مقابل حدیث ثقلین- که در نزد شیعه و سنّی به تواتر رسیده است- قرار می دهد. (2)

علم فقه …

علمای اهل سنّت در علم فقه نیز به این حدیث، استدلال کرده اند تا بدعت های دینی خلفا را توجیه نمایند … در این زمینه به دو نمونه اشاره می کنیم:

ص: 2097


1- . العواصم من القواصم: 264
2- . تحفة إثنا عشریه: 219

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

عمر و تحریم ازدواج موقت و متعه حج …

عمر در دوران خلافت خود ازدواج موقّت و متعه حج را حرام کرد. سخن او در این باره معروف و مشهور است.

عمر با این سخن بدعتی را در دین پدید آورده است و بزرگان صحابه و تابعین با او مخالفت کرده اند، بزرگان اهل تسنّن در چگونگی توجیه این بدعت، مضطرب و دگرگون شده اند. در این میان برخی از آنان برای توجیه این تحریم دست به دامن حدیث «پیروی از سنّت پیامبر و خلفاء راشدین» شده اند (!!)

ابن قیّم جوزیه در همین زمینه می نویسد:

«ممکن است گفته شود: پس با روایت مسلم چه می کنید؟ روایتی که وی در صحیح خود از جابر بن عبداللَّه نقل می کند، جابر می گوید: ما در زمان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و دوران خلافت ابوبکر یک مشت آرد و خرما مهریه می دادیم و ازدواج موقت می کردیم. عمرو بن حریث در زمان خلافت عمر بن خطّاب به این کار اقدام کرد، عمر به سبب عمل او، ازدواج موقت با زنان را حرام کرد.

طبق آن چه از عمر نقل شده، وی گفته است: دو متعه در عهد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله مرسوم بود که من آن ها را ممنوع می کنم: متعه زنان و متعه حجّ؟!

ص: 2098

شماره صفحه در کتاب - ص: 81

***

در پاسخ این اشکال گفته می شود: مردم در این باره دو دسته اند:

دسته ای می گویند: عمر متعه را حرام کرد و مردم را از آن بازداشت، در حالی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمان داده که مسلمانان از سنّت خلفای راشدین پیروی کنند …». (1) ما در ابن باره در یکی از کتاب های این مجموعه، این موضوع را به طور اختصاصی بررسی کرده ایم. خوانندگان محترم می توانند به این کتاب مراجعه نمایند. (2)

عثمان و افزایش تعداد اذان در روز جمعه …

مورد دوم، اذانی است که عثمان در زمان خود، در اذان روز جمعه افزود.

سائب بن یزید می گوید:

«در عهد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، ابوبکر و عمر هنگامی که امام برای اقامه نماز جمعه بیرون می آمد، اذان گفته می شد، اما عثمان در دوران خلافت خود، سوّمین اذان را در الزّوراء (منطقه ای در بازار مدینه) افزود و آن را مرسوم کرد».

ص: 2099


1- . زاد المعاد فی هدی خیر العباد: 2/ 184
2- . ر. ک: رسالة فی المتعتین از همین نگارنده

شماره صفحه در کتاب - ص: 82

***

در جای دیگری آمده است:

«در عهد خلافت عثمان، تعداد مسلمانان افزایش یافت، از این رو عثمان دستور داد تا در روز جمعه اذان سوم را نیز سر دهند. به همین جهت در الزّوراء اذان سوّم سر داده شد و این رسم در میان مردم رسوخ یافت». (1) شارحان بخاری تصریح کرده اند که عثمان این اذان را در روز جمعه افزود (2) و ماوردی و قرطبی نیز تصریح کرده اند که اذانی که عثمان افزوده، «بدعت» و نوآوری در دین است. (3) ابن عربی در شرح صحیح ترمذی می نویسد:

«اذان، نخستین برنامه اسلامی است که به صورت گسترده تغییر یافت و پرداختن به آن از موضوع بحث ما خارج است … خداوند متعال دین ما را تغییر نمی دهد و نعمت هایی را که به ما بخشیده است، باز پس نمی گیرد». (4)

ص: 2100


1- . صحیح بخاری: 1/ 309 کتاب الجمعة، باب الاذان یوم الجمعة، شماره 870، سنن ترمذی: 2/ 50، کتاب الجمعة، باب ما جاء فی أذان الجمعة، شماره 516
2- . الکواکب الدراری: 6/ 27، عمدة القاری: 6/ 210، إرشاد الساری: 2/ 585
3- . تفسیر قرطبی: 18/ 100
4- . عارضة الأحوذی: 2/ 305

شماره صفحه در کتاب - ص: 83

***

مبارکفوری در شرح خود در توضیح این پدیده می نویسد:

«در عهد پیامبر صلی اللَّه علیه وآله، ابوبکر و عمر، دو اذان وجود داشت: یکی هنگام خروج امام و نشستن وی بر منبر و دیگری در هنگام اقامه نماز. پس در عهد اینان فقط دو اذان وجود داشت و اذان سوّمی در کار نبود. مقصود از دو اذان، دو چیز است: اذان حقیقی و اقامه». (1)

علمای اهل سنّت و توجیه بدعت عثمان …

اشارة

از سوی دیگر، راویان اهل سنّت روایت کرده اند که ابن عمر نیز کار عثمان را «بدعت» نامیده است. (2) بنابراین، همان طور که خلیفه دوم در دوران خلافت خود متعه زنان و متعه حج را حرام کرد، عثمان نیز در دوران خلافت خود بدعت دیگری نهاد و اذان سوم را مرسوم کرد. همان گونه که اقدام عمر بن خطّاب، موجب اضطراب و سرگردانی علمای اهل سنّت شد، بدعت عثمان نیز آنان را به تشویش انداخت. اینک برای نمونه به چند مورد اشاره می نماییم:

ص: 2101


1- . تحفة الأحوذی: 3/ 39
2- . فتح الباری: 2/ 501

شماره صفحه در کتاب - ص: 84

***

سرخسی …

سرخسی با تحریف این حدیث، خیال خود را راحت کرده است.

وی می گوید:

«… به دلیل آن چه از سائب بن یزید روایت شده است که گفت: در عهد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، هنگامی اذان گفته می شد که ایشان بیرون می آمد و بر منبر می ایستاد. در دوران ابوبکر و عمر نیز همین گونه بود تا این که مردم، در دوران عثمان، اذان دیگری را در الزّوراء به وجود آوردند». (1) سرخسی در جای دیگری می گوید:

«… در عهد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و دو خلیفه پس از وی، همین گونه بود تا این که مردم، در دوران عثمان، اذان دیگری را در الزّوراء به وجود آوردند». (2)

فاکهانی …

فاکهانی مدّعی شده که اذان سوم، توسّط عثمان اضافه نشده است.

وی می گوید: «حَجّاج در مکّه و زیاد در بصره، نخستین کسانی بودند که اذان اوّل را به وجود آوردند». (3)

ص: 2102


1- . المبسوط فی الفقه الحنفیّه: 1/ 134
2- . همان: 2/ 31
3- . فتح الباری: 2/ 501، تحفة الأحوذی: 3/ 40

شماره صفحه در کتاب - ص: 85

***

شارحان صحیح بخاری …

شارحان بخاری نیز مدّعی شده اند که در این مورد، اجماع سکوتی حاصل شده است!! … اینان می گویند: اذان سوم با اجتهاد عثمان و موافقت دیگر اصحاب از طریق سکوت و عدم انکار، تشریع شد؛ بنابراین در مورد اذان سوّم، اجماع سکوتی حاصل شده است». (1)

ابن حجر عسقلانی …

ابن حجر عسقلانی در این باره می گوید:

«به نظر می رسد که مردم در همه سرزمین های آن روز، اقدام عثمان را اقتباس کرده اند؛ زیرا وی خلیفه ای بود که اوامرش اطاعت می شد». (2)

برخی از حنفی ها …

برخی از حنفی ها در این زمینه چنین گفته اند:

«اذان سوّم به لحاظ وجودی، اذان اول است، زیرا مشروعیّت آن با اجتهاد عثمان و موافقت دیگر اصحاب از طریق سکوت و عدم انکار، حاصل شد و به یک سنّت، تبدیل گشت. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در

ص: 2103


1- . ارشاد الساری: 2/ 585، الکواکب الدراری: 6/ 27، عمدة القاری: 6/ 211
2- . فتح الباری: 2/ 501

شماره صفحه در کتاب - ص: 86

***

همین زمینه فرموده است: به سنّت من و سنّت خلفای راشدین و هدایت یافته، تمسّک جویید». (1) این مدافعان عثمان در پاسخ به روایتی که از عبداللَّه بن عمر نقل کرده اند، به استدلال ابن حجر استناد کرده اند، آن جا که می گوید:

«احتمال دارد که عبداللَّه بن عمر این جمله را از روی انکار گفته باشد. هم چنین احتمال دارد که مقصود او این بوده که اذان سوّم در زمان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله وجود نداشته و هر آن چه در زمان ایشان وجود نداشته، بدعت است؛ اما برخی بدعت ها نیکو و برخی دیگر ناپسند هستند». (2)

توجیهِ توجیه گران در بوته نقد …

آن چه گذشت دیدگاه های علمای اهل سنّت برای توجیه اقدام عثمان بود که اینک به نقد آن می پردازیم.

* مورد اول و دوم، ارزش توجیه کردن را ندارد و هیچ کس به آن ها ارزشی قائل نمی شود.

* اما مورد سوم، چند موضوع را در بر می گیرد.

ص: 2104


1- . تحفة الأحوذی: 3/ 40
2- . فتح الباری: 2/ 501

شماره صفحه در کتاب - ص: 87

***

الف. اجتهاد عثمان.

در مورد اجتهاد- و به ویژه اجتهادهای خلفا- مباحثی طولانی مطرح شده که باید در جای دیگری بررسی گردد، حتی به فرض قبول اجتهاد، آیا اجتهاد در مقابل نصّ، جایز است؟!

ب. موافقت اصحاب با اقدام عثمان از طریق سکوت و عدم انکار.

در این باره باید گفت:

اولًا چه دلیلی بر سکوت و عدم انکار آنان وجود دارد؟! به یقین، اصحاب به انکار این اقدام پرداخته اند، اما انکار آنان- بر خلاف انکار عبداللَّه بن عمر- نقل نشده است.

ثانیاً سکوت، اعمّ از پذیرش و رضایت است.

ج. اجماع سکوتی.

این مورد از سه جهت قابل بررسی است.

1. حجّیت اجماع، جای بحث دارد.

2. این امر، به سکوتی بستگی دارد که نشانه رضایت و موافقت باشد.

3. این امر، به حجّیت اجماع سکوتی بستگی دارد.

* درباره مورد چهارم باید گفت:

ص: 2105

شماره صفحه در کتاب - ص: 88

***

پیروی مردم از اقدام عثمان به معنای مشروعیّت این اقدام نیست و اطاعت از خلیفه- بر اساس روایات فراوانی که در این زمینه وجود دارد- تنها در صورتی جایز است که دستورات وی همان دستورات خدا و رسول او صلی اللَّه علیه وآله باشد.

* درباره مورد پنجم نیز باید گفت: این امر به چند چیز بستگی دارد:

1. سند این حدیث، تامّ و کامل باشد.

2. دلالت آن بر وجوب پیروی از سیره خلفا حتی در صورت تعارض با سیره رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، تامّ و کامل باشد.

3. مراد از «خلفای راشدین هدایت یافته»، عثمان و امثال او باشد.

درباره موضوع نخست در بخش گذشته به روشنی گفتیم که این حدیث باطل و ساختگی است.

موضوع شماره دوم و سوم را نیز در همین بخش، توضیح خواهیم داد.

اما محقّقان اهل سنّت- که حتی بنابر آن که مراد از خلفا، خلفای چهارگانه باشد- دلالت این حدیث را بر وجوب پیروی از سیره خلفا در صورت تعارض با سیره کریمه نبوی نپذیرفته اند و این امر شامل مسأله مورد بحث ما نیز می شود؛ چرا که عثمان در مرسوم کردن اذان

ص: 2106

شماره صفحه در کتاب - ص: 89

***

سوم به مخالفت با سیره پیامبر صلی اللَّه علیه وآله، ابوبکر و عمر پرداخت؛ به ویژه آن که بسیاری از علمای اهل تسنّن، حدیثِ «پیروی از سنّت پیامبر و خلفا» را با حدیث «اقتدا از ابوبکر و عمر» تخصیص داده اند. (1) بنابراین رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله تنها به پیروی از سیره خود و سیره ابوبکر و عمر دستور داده است …!!

بدین ترتیب، علمای اهل سنّت، استدلال برخی از حنفی ها را ابطال نموده و با سخنانی قاطع بدان پاسخ گفته اند:

مبارکفوری می گوید: مقصود از سنّت خلفای راشدین، تنها آن قسمت از سیره آن هاست که با سیره رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هماهنگ باشد.

ملّا علی قاری در المرقاة می گوید:

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله می فرماید: «از سنّت من»؛ یعنی از سیره قطعی من که شامل واجبات و مستحبّات است «و از سنّت خلفای راشدین پیروی کنید»؛ چرا که آنان تنها به سنّت من عمل می کنند.

بنابراین، وجوب اطاعت از سنّت خلفای راشدین یا از آن روست که خلفای راشدین به سنّت نبوی عمل می کنند و یا بدین جهت است که

ص: 2107


1- . برای آگاهی بیشتر درباره این حدیث ر. ک حدیث اقتدا به شیخین از سلسله پژوهش های اعتقادی شماره 8

شماره صفحه در کتاب - ص: 90

***

آنان به استنباط و انتخاب سنّت نبوی می پردازند.

صاحب کتاب سبل السّلام می گوید:

حدیثِ «به سنّت من و سنّت خلفای راشدین بعد از من، تمسّک جویید و در این راه استقامت ورزید» را احمد بن حنبل، ابوداوود، ابن ماجه و ترمذی نقل کرده اند و حاکم نیشابوری آن را صحیح دانسته و گفته است: صحّت آن در گرو معیارهای مورد نظر بخاری و مسلم است.

هم چنین است حدیثِ «اقتدا به ابوبکر و عمر» که ترمذی آن را نقل کرده و می گوید: این حدیث، حَسَن (1) است. احمد بن حنبل، ابن ماجه و ابن حبّان نیز این حدیث را نقل کرده اند. این حدیث، طریقی دارد که در مورد آن سخنانی گفته شده است، اما همه این سخنان، هم دیگر را تقویت می کنند.

بنابراین، مقصود از سنّت خلفای راشدین، آن بخش از سیره آن هاست که با سیره رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هماهنگ باشد؛ همانند جهاد با دشمنان، تقویت شعائر دینی و …

از این رو، حدیث مذکور، ویژه ابوبکر و عمر نیست؛ بلکه همه

ص: 2108


1- . حدیث حسن به اصطلاح اهل تسنّن، خبر مسندی است که راویان آن، نزدیک به درجه وثاقت باشند

شماره صفحه در کتاب - ص: 91

***

خلفای راشدین را در برمی گیرد و از قواعد روشن شریعت این است که هیچ کدام از خلفای راشدین نمی توانند طریقه ای جز طریقه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را تشریع نمایند …

مبارکفوری در این باره می گوید:

استدلال به این که اذان سوم از اجتهادات (1) عثمان جزء سنّت است، استدلال تامّ و کامل نیست … (2) از این گذشته، علمای اهل سنّت، در مورد بدعت، فراوان سخن گفته اند. اینان در پاسخ به نوشته های ابن حجر و دیگران چنین آورده اند:

«اگر این استدلال، تامّ و کامل بود و اذان سوم، جزء سنّت به شمار می آمد به هر دلیل واژه بدعت- چه از روی انکار و چه غیر آن- بر آن اطلاق نمی شد؛ زیرا جایز نیست واژه بدعت- به هر معنایی که باشد- در مورد سنّت به کار رود. بنابراین، روی این موضوع، بیندیشید». (3) کوتاه سخن این که بدعت عثمان، نه از طریق این حدیث- البته به

ص: 2109


1- . در منبع مذکور این گونه آمده است و به نظر می رسد که کلمه «محدَثات؛ بدعت ها» باشد
2- . تحفة الأحوذی: 3/ 40 و 41
3- . همان: 3/ 41

شماره صفحه در کتاب - ص: 92

***

فرض صحّت آن- و نه از طریق دیگر از استدلال های مذکور، توجیه پذیر نیست.

علم اصول …

اصولیون نیز در کتاب های خود با سخنان بسیار متفاوت به این حدیث استناد کرده اند که به چند نمونه اشاره می نماییم:

1. برخی اصولیون همانند شاطبی برای اثبات حجّیت سنّت صحابه به این حدیث استدلال کرده اند. شاطبی می گوید: «سنّت صحابه، سنّتی است که بدان عمل و رجوع می شود» سپس دلایلی برای حجیت سنّت صحابه ذکر می کند، در دلیل دوم می گوید:

در روایات به پیروی از خلفا دستور داده شده و سنّت آنان به لحاظ لزوم پیروی، همانند سنّت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله دانسته شده است؛ مانند این روایت نبوی که می فرماید:

«به سنّت من و سنّت خلفای راشدین و هدایت یافته پس از من، تمسّک جویید و در این راه استقامت ورزید». (1) 2. برخی اصولیون این حدیث را دلیل حجّیت دیدگاه های تک تک خلفای راشدین می دانند و این خلفا را در چهار تَن منحصر

ص: 2110


1- . الموافقات: 4/ 40 و 41

شماره صفحه در کتاب - ص: 93

***

نمی کنند. صاحب کتاب سبل السّلام از این اصولیون است که دیدگاه وی پیش تر گذشت. مراغی و برخی دیگر نیز بر همین عقیده اند که این موضوع در بیان دیدگاه شارح المنهاج خواهد آمد.

3. برخی اصولیون این حدیث را دلیل حجّیت تک تک خلفای چهارگانه می دانند و به همین جهت تحریم دو متعه توسط عمر و واجب شدن اذان زاید در روز جمعه توسّط عثمان را سنّت و واجب به شمار می آورند.

4. برخی اصولیون برای اثبات حجّیت اجماع خلفای چهارگانه، به این حدیث، استدلال کرده اند. بیضاوی می گوید:

قاضی ابوخازم گفته است: اجماع خلفای چهارگانه، حجّت است؛ زیرا رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می فرماید: «به سنّت من و سنّت خلفای راشدین- که پس از من می آیند- تمسّک جویید». (1) سبکی، شارح المنهاج می گوید:

قاضی ابوخازم حَنَفی و نیز احمد بن حنبل- در مورد یکی از دو روایت- بر این باورند که اجماع خلفای چهارگانه؛ یعنی ابوبکر، عمر، عثمان و علی، حجّت است.

ص: 2111


1- . المنهاج بشرح السبکی: 2/ 409

شماره صفحه در کتاب - ص: 94

***

اینان به حدیثی استناد می کنند که احمد بن حنبل، ابوداوود و ابن ماجه آن را نقل کرده اند و ترمذی و حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین آن را صحیح دانسته اند. حاکم می گوید: - با رعایت معیارهای بخاری و مسلم- رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: به سنّت من و سنّت خلفای راشدین و هدایت یافته- که پس از من می آیند- تمسّک جویید و در این راه استقامت ورزید.

ممکن است گفته شود: این حدیث، عامّ است و همه خلفای راشدین را در برمی گیرد.

در پاسخ باید گفت: مراد، خلفای چهارگانه است؛ چرا که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می فرمایند: «خلافت بعد از من، سی سال خواهد بود و آن گاه حکومت گزنده پادشاهی برقرار خواهد شد» که مدّت خلافت خلفای چهارگانه، همین اندازه بوده است.

باید گفت: درست آن است که حسن بن علی علیهما السلام، مکمّل این مدّت می باشد؛ چرا که مدت خلافت وی، شش ماه بود و با این شش ماه، سی سال خلافت، تکمیل شد. (1) اسنوی از دیگر شارحان المنهاج می گوید:

ص: 2112


1- . الإبهاج فی شرح المنهاج: 2/ 410

شماره صفحه در کتاب - ص: 95

***

… وجه دلالت این است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به پیروی از سنّت خود و سنّت خلفای راشدین، فرمان داد و خلفای راشدین همان خلفای چهارگانه ای هستند که مورد اشاره قرار گرفتند؛ زیرا رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می فرماید: «خلافت بعد از من، سی سال خواهد بود …». (1) بدخشی نیز در شرحی که بر المنهاج نگاشته، این گونه می نویسد:

قاضی ابوخازم می گوید: … پیامبر صلی اللَّه علیه وآله اطاعت از آنان را همانند اطاعت از خود، واجب نمود؛ به همین جهت ابوخازم بر خلاف زید بن ثابت، تعیین ارث برای خویشاوندان را مورد توجه قرار نداد و چنین حکم کرد که اموال بیت المال معتضد باللَّه، به «ذوی الارحام؛ خویشاوندان» باز گردانده شود؛ معتضد نیز فتوای وی را پذیرفت و حکم او را اجرا نمود.

مراغی می گوید: این حدیث به عموم خلفای راشدین، نظر دارد و دلیلی بر انحصار آن در چهار خلیفه وجود ندارد.

عبری می گوید: این سخن، صحیح نیست؛ زیرا عُرف، حدیث مذکور را به ائمه چهارگانه تخصیص داده است؛ به گونه ای که این امر به

ص: 2113


1- . نهایة السئول فی شرح منهاج الأصول: 3/ 267

شماره صفحه در کتاب - ص: 96

***

منزله علم برای ائمه چهارگانه به شمار می آید.

بدخشی می افزاید: از دیدگاه من این سخن، صحیح نیست؛ زیرا عرف، موضوعی فرعی است و نباید عموم لفظی را که در گذشته بیان شده، تخصیص دهد.

وانگهی شیعیان معتقدند که اجماع خلفای چهارگانه به خودی خود حجّیت ندارد؛ بلکه از آن رو حجّت است که شامل سخنان علی می شود». (1)

نگرشی بر این دیدگاه ها …

در مورد دیدگاه نخست باید گفت که حدیث مذکور هیچ دلالتی بر این دیدگاه ندارد.

البته حدیثِ «اصحاب من هم چون ستارگانند پس به هر کدام اقتدا کنید هدایت می شوید» بر این دیدگاه دلالت می کند، اما این حدیث، ساختگی و باطل است. (2) در مورد دیدگاه های سوم و چهارم باید گفت که صحّت آن ها به

ص: 2114


1- . مناهج العقول فی شرح منهاج الأصول: 2/ 402
2- . این روایت را در یکی از این سلسله پژوهش های اعتقادی، به طور جداگانه بررسی کرده ایم

شماره صفحه در کتاب - ص: 97

***

وجود دلیل قاطع مبنی بر اختصاص وجوب تبعیت از خلفای چهارگانه بستگی دارد؛ خواه حجّیت سخنان تک تک آنان مدّنظر باشد و خواه حجّیت اجماع آنان … در صورتی که دو دلیل مذکور، یعنی حدیث «خلافت پس از من، سی سال خواهد بود» و این دیدگاه که «عرف، تبعیت از سنّت را به ائمه چهارگانه تخصیص داده است؛ به گونه ای که این امر به منزله علم نسبت به ائمه چهارگانه محسوب می شود»، هیچ کدام نشانه اختصاص تبعیت به خلفای چهارگانه نیست تا به وسیله آن بتوان دلالت بر عموم خلفا را رد کرد. از این روست که غزالی می گوید:

«برخی معتقدند که مکتب اصحاب، حجّت مطلق است و اما برخی دیگر در صورتی مکتب اصحاب را حجّت می دانند که با قیاس در تضاد باشد. عده ای بر این باورند که سخن ابوبکر و عمر، حجّت است به ویژه آن که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرموده است: «به دو نفری که بعد از من می آیند؛ ابوبکر و عمر اقتدا کنید». در این میان عده ای نیز معتقدند که اجماع خلفای راشدین، حجّیت دارد.

اما از نظر ما تمامی این دیدگاه ها باطل است …». (1) اکنون باید در مورد دلالت این حدیث بر وجوب تبعیت از سنّت

ص: 2115


1- . المستصفی فی علم الأصول: 1/ 260 و 261

شماره صفحه در کتاب - ص: 98

***

تک تک خلفای راشدین بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله سخن گفت.

اما این خلفا کیستند؟

و معنای این سخن چیست؟!

در ادامه به این دو پرسش پاسخ خواهیم گفت.

اختلافات در متن حدیث …

اکنون- با فرض صحّت و تامّ بودن سند این حدیث- متن و دلالت آن را بررسی می نماییم. در مورد متن باید گفت که همه الفاظ حدیث، نشان می دهند که این حدیث، «پیمان» و «وصیتی» از سوی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است …

این حدیث، چهار موضوع را در برمی گیرد:

1. فرمان به تقوای الاهی …

2. فرمان به اطاعت از حاکم- هر که باشد- …

3. پرهیز از مسائل نوظهور …

4. دستور به پیروی از سنّت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله و سنّت خلفای راشدین پس از ایشان …

روشن است که در هیچ کدام از متون این حدیث، توصیه به قرآن و عمل بدان وجود ندارد و در بسیاری از مواقع، فرمان دادن به تقوا نیز در برخی از متون این حدیث به چشم نمی خورد.

ص: 2116

شماره صفحه در کتاب - ص: 99

***

از این گذشته، در موارد سه گانه- غیر از تقوا- الفاظ پس و پیش شده است و از این نظر با هم متفاوتند.

در بسیاری از مواقع، کلمه «بر آن استقامت ورزید» نه بعد از واژه «سنّت»؛ بلکه پس از واژه «اطاعت» آمده است.

در بسیاری از مواقع، به نقل از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله این گونه آمده است: «در احقاق حق استقامت ورزید».

در متن دیگری آمده است: «به تقوای الاهی چنگ زنید …».

گمان می کنم رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرموده است: «اطاعت کنید و سخن او را بشنوید».

بنابراین راوی مطمئن نیست که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله چنین چیزی را فرموده باشد! از این گذشته باید پرسید: اطاعت و حرف شنوی از چه کسی؟!

حافظ ابونعیم اصفهانی در ضمن شرح حال عرباض، با سند خود این حدیث را از ولید بن مسلم، از ثور بن یزید، از خالد بن معدان این گونه نقل کرده است: عمرو سلمی و حجر بن حجر می گویند:

«روزی نزد عرباض بن ساریه رفتیم- همو که درباره وی چنین نازل شده است … - سلام کردیم و گفتیم: برای زیارت، عیادت و کسب

ص: 2117

شماره صفحه در کتاب - ص: 100

***

فیض از تو آمده ایم». (1) حافظ ابونعیم اصفهانی، روایت را تا این جا نقل کرده و چیزی بر آن نیفزوده است. در حالی که در ضمن شرح حال خالد، این حدیث را از آغاز تا پایان آن نقل کرده است. (2) با نگاهی کوتاه، تشخیص این اختلاف، ساده به نظر می رسد …

از طرف دیگر در پایان برخی از متون این حدیث چنین آمده است:

«اسد بن وداعه این جمله را به متن حدیث، اضافه می کرد: زیرا مؤمن همانند شتر راهوار است به هر جا او را ببرند، خواهد رفت». (3) همان طور که دانستید اسد بن وداعه از کسانی است که دور هم می نشستند و علی بن ابی طالب علیهما السلام را دشنام می دادند. وی در هیچ کدام از طُرُق این حدیث قرار ندارد، پس چگونه جمله ای را به متن حدیث، اضافه می کند؟! و به راستی آیا مؤمن همانند شتر است که …؟!

بنابراین، هنگامی که برخی از علمای اهل سنّت، متوجه شدند که افزودن سخن باطلی بر حدیث توسّط مردی، به بازی گرفتن حدیث

ص: 2118


1- . حلیة الأولیاء: 2/ 17
2- . همان: 5/ 251
3- . المستدرک علی الصحیحین: 1/ 176، کتاب علم، حدیث 331

شماره صفحه در کتاب - ص: 101

***

است و حقیقت حال آن را برملا می کند؛ جمله او را چنین تغییر دادند:

«… وداع او برای ما بسیار دشوار بود. این را به متن حدیث می افزاید: زیرا مؤمن …». (1) اما در این حالت، فعل «یزیدُ» بدون فاعل خواهد ماند …!

از این رو برخی دیگر ترجیح دادند که این جمله را حذف و گفته مذکور را این گونه ضمیمه حدیث کنند:

«راه اطاعت را در پیش گیرید؛ هر چند که حاکم شما برده ای حبشی باشد، زیرا مؤمن …». (2) ای کاش ماجرا به حذف جمله مذکور پایان می یافت، اما این حرف در واقع، معنای حدیث را تقویت می کند و وجوب اطاعت مطلق از ولی امر را- هر که باشد- مورد تأکید قرار می دهد!!

معنای سنّت …

موضوع مهمّی که در همه متون حدیث مذکور وجود دارد این است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از وقوع اختلافات فراوان در دوران پس از خود، خبر داده و آن گاه با استفاده از کلمه «فعلیکم» به تمامی

ص: 2119


1- . عارضة الأحوذی: 10/ 145
2- . تهذیب الأسماء واللّغات: 3/ 156، النّهایة والمصباح المنیر، ذیل واژه «سن»

شماره صفحه در کتاب - ص: 102

***

افرادی که آن دوران را درک می کنند، دستور داده از سنّت ایشان و سنّت خلفای پس از ایشان پیروی کنند.

بنابراین، در همه متون آمده است: «هر کدام از شما که پس از من زنده بمانید اختلافات فراوانی را خواهید دید، پس به سنّت من و سنّت خلفا … تمسّک جویید».

«سنّت» به معنای شیوه و سیره است؛ می گویند «سَنَّ الماء؛ آب را پیاپی و آسان ریخت»، «سَنَّ السَّبیل؛ در راه حرکت کرد» و «سَنَّ رسولُ اللَّه صلی اللَّه علیه وآله کذا؛ یعنی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله این امر را تشریع و آن را آیین قرار داد».

اهل شرع معتقدند که سنّت نبوی شامل سخن، فعل و تقریر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می شود و به همین جهت در ادلّه شرع می گویند: کتاب و سنّت یعنی قرآن و حدیث. (1) خلاصه این که معنای شرعی سنّت هیچ تفاوتی با معنای لغوی آن ندارد.

ص: 2120


1- . النهایة: 2/ 368

شماره صفحه در کتاب - ص: 103

***

حجّیت سنّت نبوی …

سنّت نبوی که از طُرُق معتبر به اثبات رسیده، به یقین حجّت و ضرورتی دینی است که جز افراد بی بهره از دین اسلام، کسی با آن مخالفت نمی کند.

اثبات حجّیت سنّت نبوی از طریق استدلال به آیات قرآن و احادیث رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله صورت گرفته است، اما همان گونه که پیداست استدلال به سنّت نبوی، تنها از طریق تمسّک به یک بُعد رایج صورت می پذیرد.

حجّیت سنّت بر پایه «عصمت» استوار است و از همین روست که علما- به هنگام بحث پیرامون حجّیت سنّت- عصمت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را مورد اشاره قرار می دهند. (1)

معنای سنّت خلفا …

ابن فارس درباره سنّت خلفا می گوید:

«از چیزهایی که علما نمی پسندند، سخن کسانی است که می گویند: «سنّت ابوبکر و عمر»؛ چرا که فقط باید گفته شود خداوند

ص: 2121


1- . نگاه کنید به کتاب های اصولی مانند إرشاد الفحول: 1/ 81

شماره صفحه در کتاب - ص: 104

***

سنّت خود و سنّت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را واجب نموده است». (1) به نظر ما علّت ناخشنودی علما از مورد فوق، روشن است؛ زیرا واژه «سنّت» در عرف متشرّعین، به قول، فعل و تقریر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله اختصاص دارد و ایشان پس از قرآن، حجّت به شمار می آید؛ به گونه ای که می گویند: کتاب و سنّت.

علمای اهل سنّت از حدیثِ «علیکم بسنّتی و سنّة الخلفاء الراشدین» کاملًا آگاه بوده اند، اما با این حال، خوش نداشته اند که کسی از سنّت ابوبکر و عمر، سخنی به میان آورد.

اگر علمای مذکور در صدور این حدیث از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله تردید داشته باشند، جای بحث نیست؛ اما در غیر این صورت، چگونه مخالفت خود را با سخن گفتن از سنّت ابوبکر و عمر، تفسیر و توجیه می کنند؟!

بیان چند اشکال …

در این جا چند اشکال را بیان می کنیم.

اشکال یکم

گفتیم که «سنّت» در لغت به معنای طریقه است و در شریعت نیز

ص: 2122


1- . الصاحبی فی فقه اللّغه: 60

شماره صفحه در کتاب - ص: 105

***

همین معنا برای سنّت نبوی آمده است. حال باید پرسید: آیا «سنّت خلفا» نیز به همین معناست؟!

اشکال دوم

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله «سنّت خلفا» را بر «سنّتِ خود» عطف کرده است و ظاهر عطف، این است که بین این دو سنّت مغایرت وجود دارد. حال باید پرسید: معنای این مغایرت چیست؟! و چگونه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله مردم را به پیروی از سنّت خلفا- که با سنّت ایشان، مغایر است- فرمان می دهد؟!

اشکال سوم

فرمان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله مبنی بر پیروی از سنّت خلفا مطلق است و همانند وجوب پیروی از سنّت نبوی، تقییدی ندارد. بی تردید، چنین فرمانی اقتضا می کند که فرد مُطاع (اطاعت شونده)، معصوم باشد. عصمت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله مورد اتّفاق همگان است، اما اجماعی در مورد عصمت همه خلفا وجود ندارد؛ بنابراین چگونه ممکن است که فرمانی مطلق مبنی بر تبعیت همزمان از معصوم و غیر معصوم، صادر گردد؟!

علمای اهل تسنّن در حل این اشکالات، سرگردان مانده و در برابر آن دچار آشفتگی جدّی شده اند.

ص: 2123

شماره صفحه در کتاب - ص: 106

***

واقعیت این است که علمای بزرگ اهل سنّت به تفصیل در این باره سخن گفته اند و برای تأویل آن به بیراهه رفته اند.

توجیه اشکال یکم

مانعی ندارد که اشکال نخست با تفسیر سنّت خلفا به «طریقه»، حل و فصل شود. شارحانی چون صاحب کتاب سبل السّلام، ملّا علی قاری و مبارکفوری این تفسیر را بر گزیده اند.

شوکانی در تأیید این تفسیر می گوید:

«آن چه شایان توجّه و غایت اصلی به شمار می آید این است که بر پایه زبان عربی، به دلالت لفظی این ترکیب عمل شود، بنابراین «سنّت» به معنای «طریقه» است و رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به بیان این نکته پرداخته که به طریقه من و طریقه خلفای راشدین، تمسّک جویید و در واقع طریقه خلفای راشدین، عین طریقه نبوی بوده؛ چرا که آنان در علاقمندی و عمل همه جانبه و مداوم به سنّت نبوی از همه مردم پیشی می گرفتند و در کوچک ترین امور- تا چه رسد به بزرگ ترین مسائل- از مخالفت با رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله پرهیز می کردند».

پاسخ از این توجیه

به نظر ما به همان ترتیب اشکال یکم حل و فصل می شود. همه علمای مذکور- بدون توجه به ظهور روایت در تفاوت میان سنّت

ص: 2124

شماره صفحه در کتاب - ص: 107

***

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله با خلفا- تأکید نموده اند که «طریقه خلفای راشدین، همان طریقه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بوده است».

شوکانی برای اثبات همسانی طریقه مذکور با طریقه نبوی، این استدلال را افزوده است که «خلفای راشدین در علاقمندی و عمل همه جانبه و مداوم به سنّت نبوی از همه مردم، پیشی می گرفتند و در کوچک ترین امور- تا چه رسد به بزرگ ترین مسائل- از مخالفت با رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله پرهیز می کردند».

اما عکس این موضوع، رخ داده است؛ چرا که سه خلیفه اول و نیز بیشتر اصحاب، در بزرگ ترین مسائل به مخالفت با پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله برخاستند؛ چه برسد به مسائل کوچک و جزئی، تا جایی که در این راه به نصوص صریح ایشان هم توجّهی نکردند.

البته پیش تر به برخی موارد مسلّم مخالفت های مذکور اشاره کردیم. بنابراین، کسانی که «همان طریقه نبوی را در پیش گرفتند و در علاقمندی و عمل بدان از همه مردم پیشی گرفتند» اشخاص دیگری- غیر از سه خلیفه اول و اکثریت اصحاب- هستند. حال باید پرسید: این اشخاص کیستند؟

توجیه اشکال دوّم

اگر مراد از «خلفا» اشخاصی غیر از خلفای مورد قبول اهل سنّت

ص: 2125

شماره صفحه در کتاب - ص: 108

***

باشد، اشکال دوم نیز بر طرف می شود.

اما علمای اهل سنّت از کنار این اشکال، گذشته اند، جز شوکانی که بعد از عبارات مذکور می گوید:

در برخی مواقع، خلفای راشدین، دلیلی در کتاب خدا و سنّت نبوی نمی یافتند که در این مواقع پس از تحقیق، بحث، مشورت و تدبّر به رأی خود عمل می کردند. این گونه آرا در هنگام عدم وجود دلیل، جزء سنّت محسوب می شوند و حدیث معاذ بر این امر دلالت می کند؛ رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به معاذ فرمود: بر چه اساسی، قضاوت می کنی؟

پاسخ داد: بر اساس کتاب خدا.

فرمود: و اگر چیزی نیافتی؟

پاسخ داد: بر اساس سنّت رسول خدا.

فرمود: باز هم اگر چیزی نیافتی؟

پاسخ داد: به رأی خود عمل می کنم.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: سپاس خدای را که رسول خود را توفیق داد و یا دیگر نقل هایی که به همین مضمون نزدیک است.

آن گاه شوکانی می افزاید:

هر چند برخی از علما پیرامون این حدیث، سخنان معروف

ص: 2126

شماره صفحه در کتاب - ص: 109

***

و شناخته شده ای بر زبان رانده اند، اما حقیقت این است که باید این حدیث را در مقایسه با دیگر احادیث، حَسَن دانست و بدان عمل نمود.

البته من این موضوع را در بحث جداگانه ای توضیح داده ام.

شوکانی در ادامه می گوید:

ممکن است گفته شود: اگر اعمال اجتهادی خلفا جزئی از سنّت نبوی باشد، سخن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله مبنی بر «سنّت خلفای راشدین» بی ثمر خواهد شد.

در پاسخ باید گفت: ثمره سخن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله این است که برخی مردم، زمان آن بزرگوار را درک نکردند، اما زمان خلفای راشدین را درک نمودند. عدّه ای دیگر از مردم، هم زمان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله و هم زمان خلفا را درک کردند. در دوران خلفا اتفاقاتی افتاد که در زمان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله رخ نداده بود. بنابراین، پیامبر صلی اللَّه علیه وآله با هدایت مردم به سنّت خلفا، شبهه ها و تردیدهای احتمالی برخی افراد در آینده را از میان بُرد.

همان گونه که گذشت، هر چند که آرای اجتهادی خلفا جزئی از سنّت نبوی به شمار می آیند، اما کمترین فایده حدیثِ «علیکم بسنّتی و …» این است که آرای خلفا در هنگام عدم وجود دلیل، شایسته تر و بهتر از آرای دیگران، محسوب می شود.

ص: 2127

شماره صفحه در کتاب - ص: 110

***

کوتاه سخن این که، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در دوران حیات خود، بارها یک فعل خاص یا ترک آن را به خود یا اصحابش نسبت می داد، حال آن که نسبت دادن هم زمان این امور به خود و دیگران از سوی آن حضرت فایده ای در بر ندارد؛ چرا که ایشان الگو و اسوه مردم هستند.

شوکانی در پایان این گفتار می گوید:

آنچه گذشت تفسیر من از این حدیث بود، اما در هنگام نگارش این تفسیر، در میان علما سخنی موافق با آن نیافتم. اگر این تفسیر، صحیح باشد، از خداست و اگر غلط باشد، از من و شیطان است. از خدای بزرگ، طلب بخشش می کنم.

آری، این شیخ بزرگ دریافته است که اعتقاد به همسانی طریقه خلفا با طریقه نبوی، با ظاهر حدیث که بیان گر مغایرت است، همخوانی ندارد.

از سوی دیگر، دست کشیدن از ظاهر حدیث و عبور بدون دلیل از ظاهر آن نیز جایز نیست. به همین دلیل سخن خود را به وادی حجّیت آرا و اجتهادات خلفا برده و در اثبات این حجّیت، به حدیث معاذ استناد نموده است. آن گاه در همین زمینه، دلالت حدیث بر مغایرت را به صورت پرسش مطرح کرده است، اما در پاسخ بدین سؤال طوری عمل نموده که می توان آن را پذیرش اشکال تلقّی کرد!

ص: 2128

شماره صفحه در کتاب - ص: 111

***

خلاصه این که شوکانی به بررسی اثباتِ «همانندی طریقه خلفا با طریقه نبوی» پرداخته و چنین پاسخ گفته است که چگونه می توان طریقه خلفا را در حالی همسان طریقه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله دانست که ظاهر حدیث بر مغایرت، دلالت می کند؟!

هم چنین اگر «طریقه آنان همانند طریقه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله باشد» سخن پیامبر صلی اللَّه علیه وآله مبنی بر اطاعت از «سنّت خلفا» بی ثمر خواهد شد!

اما این که آرا و اجتهادات خلفا حجت است، یا نه؟ بحث دیگری است که در این مختصر نمی گنجد.

خلاصه کلام این که تنها دلیل حجّیت اجتهادات خلفا، حدیث معاذ است که ترمذی، ابوداوود و احمد آن را از «حارث بن عمرو بن أخوالمغیرة بن شعبه» نقل کرده اند که حارث گفت: گروهی از اصحاب معاذ از زبان معاذ برای ما روایت کردند».

اما این که حارث کیست؟ و اصحاب معاذ چه کسانی هستند؟

مشخص نیست (!!)

از این رو، شوکانی به سست بودن این حدیث، اعتراف کرده و حتی برخی علمای اهل سنّت، آن را در زمره احادیث ساختگی قرار داده اند که این موضوع با مراجعه به شرح های نگاشته شده بر کتاب های

ص: 2129

شماره صفحه در کتاب - ص: 112

***

سنن و دیگر کتاب های مفصّل در این زمینه، روشن می شود.

نتیجه این که بر اساس دیدگاه های اهل سنّت، اشکال دوم هم چنان پابرجاست و شوکانی باید به خاطر تفسیر این حدیث- که در میان علما، سخنی موافق با آن نیافته است- استغفار نماید!

پاسخ از اشکال سوم

پیش تر گفتیم که دستور مطلق به اطاعت و پیروی بی قید و شرط، نشانه عصمت شخص مطاع (اطاعت شده) است … و علما در موارد مشابه به این امر تصریح کرده اند، همانند این سخن خداوند متعال که می فرماید:

«أَطیعُوا اللَّهَ وَأَطیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ»؛ (1)

از خدا اطاعت کنید و از رسول و اولی الأمر اطاعت کنید.

رازی در تفسیر این آیه از قرآن چنین می گوید:

«خداوند متعال در این آیه، فرمان اطاعت قطعی از اولی الأمر را صادر کرده است و کسی که خداوند به اطاعت قطعی از وی فرمان می دهد، باید از اشتباه معصوم باشد؛ چرا که در غیر این صورت، امکان ارتکاب اشتباه توسط وی وجود دارد و فرمان خداوند مبنی بر اطاعت

ص: 2130


1- . سوره نساء: آیه 59

شماره صفحه در کتاب - ص: 113

***

از وی به منزله فرمان دادن به انجام آن اشتباه است.

این در حالی است که اشتباه، به خاطر اشتباه بودنش در محلّ نهی و پرهیز قرار دارد. این موضوع باعث می شود که امر و نهی در یک فعل واحدِ مبتنی بر اعتبار واحد، در کنار هم قرار گیرند که این امر محال است.

بنابراین، ثابت شد خداوند متعال، فرمان اطاعت قطعی از اولی الأمر را صادر کرده است و همه کسانی که خداوند، دستور اطاعت قطعی از آنان را صادر می کند، باید از خطا و اشتباه معصوم باشند». (1) غزالی نیز به همین موضوع اشاره می کند و پس از ابطال دیدگاه هایی که اشاره کردیم، چنین می گوید:

«سخن کسانی که در معرض اشتباه و سهو هستند و عصمت آنان از اشتباه و سهو به اثبات نرسیده هیچ حجّیتی ندارد. در صورت جواز صدور اشتباه از خلفا، چگونه می توان به سخنان آنان استدلال کرد؟!

چگونه می توان بدون ارائه یک حجّت متواتر، مدّعی عصمت خلفا شد؟!

چگونه می توان عصمت را برای افرادی متصوّر شد که وقوع

ص: 2131


1- . التفسیر الکبیر: 5/ 149

شماره صفحه در کتاب - ص: 114

***

اختلاف در میان آنان جایز است؟!

چگونه ممکن است دو فرد معصوم، با یک دیگر اختلاف داشته باشند؟!

چگونه می توان ادّعای عصمت کرد که همه صحابه، مخالفت با صحابه را جایز دانسته اند؛ به گونه ای که ابوبکر و عمر نه تنها به انکار مخالفان اجتهادی خود نپرداختند؛ بلکه در مسائل اجتهادی، همه مجتهدان را مکلّف کردند که هر یک از اجتهاد خود پیروی کنند؟!

بنابراین، عدم وجود دلیل بر عصمت، وقوع اختلاف میان خلفا و تصریح خلفا به جواز مخالفت اجتهادی دیگران با آنان، سه دلیل قاطع، محسوب می شوند». (1) آری، این دلایل- و دیگر دلایل موجود در این زمینه- به طور قطع بیان گر این موضوع هستند که «خلفا» در این حدیث، بر مطلق صحابه، مطلق خلفا و مطلق خلفای چهارگانه دلالت نمی کند.

انطباق حدیث با مبانی شیعه …

این حدیث از جهت دلالت با مبانی شیعه امامیه در کلام و اصول فقه و استدلال های آنان از کتاب و سنّت متواتر، مطابقت می کند، در

ص: 2132


1- . المستصفی فی علم الأصول: 1/ 261 و 262

شماره صفحه در کتاب - ص: 115

***

توضیح این انطباق باید گفت:

این حدیث، وصیّت و عهدی است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله- گویا به عنوان وداع- برای تعیین وظیفه و تکلیف امّت، بیان داشته است تا مردم، در صورت بروز «اختلافات فراوان» از «سنّت وی و سنّت خلفای راشدین» پیروی نموده و از هلاکت و گمراهی، مصون بمانند.

این حدیث به صراحت بیان می دارد که بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، پیروی و اطاعت مطلق به «خلفا» اختصاص دارد. بنابراین، عصمت خلفا، امری ضروری و لازم است …

اشاره ای به حدیث ثقلین …

حدیث ثقلین نیز همین گونه است … (1) حدیث ثقلین، وصیّت و عهدی است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله

ص: 2133


1- . حدیث ثقلین از احادیث متواتری است که به طور قطع از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله صادر شده است و همه مسلمانان روی آن اتفاق نظر دارند. در میان اهل سنّت، علمایی چون مسلم در صحیح و همه سنن نگاران، مسند نگاران و نیز معجم نویسان به نقل این حدیث از زبان چندین صحابی مرد و زن پرداخته اند … و در مواضع گوناگون، این حدیث را با الفاظ مختلفی از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل کرده اند … برای آگاهی بیشتر ر. ک: نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الأنوار فی إمامة الأئمة الأطهار جلدهای یکم تا سوم

شماره صفحه در کتاب - ص: 116

***

چندین بار- پس از مطلع کردن مردم از رحلت خود- آن را بیان داشته است. بنابراین، حدیث ثقلین، وظیفه و تکلیف امّت را پس از رحلت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله تعیین و بیان می کند.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله مردم را به پیروی همزمان از «کتاب خدا» و «عترت و اهل بیت خود» فرمان داد و فرمود:

لن تضلّوا ما إن اتبعتموها …؛

اگر از این دو پیروی کنید، هرگز گمراه نخواهید شد …

از این موارد، حدیثی است که در دوران بیماری رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله رسیده؛ همان بیماری که به مرگ آن بزرگوار انجامید. در آن حدیث به لفظ وصیّت، تصریح شده است. در آن حدیث آمده است:

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در حالی که به آن دو تکیه داده بود، از خانه خویش بیرون آمد تا این که وارد مسجد شد و به منبر رفت و دستمالی به خود بسته بود. آن حضرت پس از حمد و ثنای خداوند، فرمود:

أمّا بعد، أیّها الناس! فماذا تستنکرون من موت نبیّکم؟! ألم ینع إلیکم نفسه وینع إلیکم أنفسکم؟! أم هل خلّد أحد ممّن بعث قبلی فیمن بعثوا إلیه فأخلد فیکم؟!

ألا إنّی لاحق بربّی، وقد ترکت فیکم ما إن تمسّکتم به

ص: 2134

شماره صفحه در کتاب - ص: 117

***

لم تضلّوا، کتاب اللَّه بین أظهرکم تقرأونه صباحاً ومساءً، فیه ما تأتون وما تدعون، فلا تنافسوا ولا تحاسدوا ولا تباغضوا، وکونوا إخواناً کما أمرکم اللَّه.

ألا ثمّ أُوصیکم بعترتی أهل بیتی؛ (1)

امّا بعد، ای مردم! آیا مرگ پیامبر خود را خوش نمی دارید؟! آیا او، خبر مرگ خود و شما را برایتان نقل نکرده است؟! آیا پیامبران پیش از من، جاویدان زندگی کردند تا من نیز در میان شما جاویدان، زنده بمانم؟!

آگاه باشید که من به پروردگارم ملحق خواهم شد و در میان شما چیزی را باقی می گذارم که اگر بدان تمسّک جویید، گمراه نمی شوید؛ من کتاب خدا را که نزد شماست، برایتان باقی می گذارم.

شما این کتاب را صبح و شام تلاوت می کنید و اعمال و آرزوهای خود را در آن می بینید. از این رو با هم به رقابت برنخیزید، به هم دیگر حسادت و دشمنی نورزید و همان گونه که خداوند به شما فرمان داده است با هم برادر باشید.

آگاه باشید که پس از کتاب خدا، شما را به عترت و اهل بیت خود وصیت می کنم.

ص: 2135


1- . جواهر العقدین: 234

شماره صفحه در کتاب - ص: 118

***

شایان یادآوری است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله- در پاره ای الفاظ- از قرآن و اهل بیت علیهم السلام کلمه «خلیفتینِ» (دو خلیفه) تعبیر کرده است. (1) این حدیث به روشنی نشان گر عصمت اهل بیتی است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به پیروی از آنان دستور داده است. عصمت اهل بیت علیهم السلام از طریق استدلال های متعدّد قابل اثبات است. از جمله ادله، گفتاری است که پیرامون آیه «اطاعت از أولی الأمر» گفته شده، آن سان که گذشت.

اشاره ای به حدیث «دوازده خلیفه» …

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حدیث متواتر دیگری که همه علمای اهل سنّت، آن را نقل کرده اند، تعداد «اولی الأمر» را- که فرمان تمسّک به آنان را صادر نموده است- مشخص می کند.

این حدیث که همانند حدیث ثقلین، عهد و پیمان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله محسوب می شود، حدیث «دوازده خلیفه» است …

بخاری و مسلم این حدیث را از جابر بن سمره نقل کرده اند.

ص: 2136


1- . مسند احمد: 6/ 232، حدیث 21068، حدیث زید بن ثابت، الجامع الصَّغیر: 1/ 157، حدیث 2631، حرف همزه، الدر المنثور: 2/ 107

شماره صفحه در کتاب - ص: 119

***

بخاری از قول جابر بن سمره این گونه نقل می کند: از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیدم که می فرمود:

یکون اثنا عشر أمیراً؛

دوازده امیر خواهند آمد.

آن گاه سخنی فرمود که آن را نشنیدم. پدرم گفت: پیامبر فرمود:

کلّهم من قریش؛ (1)

همه این امیران از قریش هستند.

این حدیث را ترمذی نیز نقل کرده است. وی پس از نقل آن می گوید: این حدیث، حَسَن و صحیح بوده و از چند طریق از جابر بن سمره نقل شده است. هم چنین در این باب از ابن مسعود و عبداللَّه بن عمرو نیز این حدیث نقل شده است. (2) احمد بن حنبل نیز در چند جا از مسند خویش این حدیث را نقل کرده است. (3)

ص: 2137


1- . ر. ک: صحیح بخاری: 6/ 2640، حدیث 6796، کتاب الاحکام، باب الاستخلاف، صحیح مسلم: 4/ 100- 102، حدیث های 1821 به بعد
2- . سنن ترمذی: 4/ 95 و 96، حدیث 2230، باب ما جاء فی الخلفاء، کتاب الفتن
3- . مسند احمد: 6/ 93- 122، حدیث های 20319، 20416، 20418، 20420، 20421، 20508، 20515، 20528، 20534 و … حدیث جابر بن سمره

شماره صفحه در کتاب - ص: 120

***

حاکم نیشابوری و دیگران نیز به نقل این حدیث پرداخته اند. (1) حال اگر این حدیث را در کنار حدیث ثقلین قرار دهیم، متوجّه خواهیم شد که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله تمسّک به کتاب و ائمه دوازده گانه را مورد سفارش قرار می دهد و آن ها را به عنوان «دو خلیفه» بعد از خود معرفی می کند …

حال که حدیث ثقلین بر عصمت، دلالت می کند؛ پس ائمه دوازدگانه، معصوم هستند …

و کسی که معصوم باشد، سنّت او حجّت خواهد بود …

بنابراین، حجّیت سنّت اهل بیت علیهم السلام به اثبات می رسد.

با این بیان، همه اشکالات حدیث «علیکم بسنّتی …» که از سوی غزالی مطرح شده- و بدان اشاره رفت- برطرف می گردد.

در واقع مسأله وجوب تبعیت، مبتنی بر عصمت است و اگر عصمت، وجود داشته باشد، هیچ تضادّی میان «سنّت خلفای راشدین» و «سنّت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله» نخواهد بود. در صورت وجود عصمت، اختلافی پیش نمی آید. وقتی عصمت باشد، هر کس با سنّت

ص: 2138


1- . المستدرک علی الصحیحین: 3/ 715، حدیث 6586، کتاب معرفة الصحابة (ذکر جابر بن سمره سوائی)، و 3/ 716، حدیث 6589، کتاب معرفة الصحابة (ذکر ابوجحیفه سوائی)

شماره صفحه در کتاب - ص: 121

***

معصوم مخالفت کند، خطاکار و گناهکار است …

آری، علمای اهل سنّت، بیهوده تلاش کرده اند تا حدیث «دوازده خلیفه» را از معنای مورد نظر شیعه امامیه، منحرف سازند، اما در چگونگی تفسیر این حدیث، حیران مانده و سخنان آشفته ای بر زبان رانده اند؛ به گونه ای که هر کدام سخنی گفته اند. در میان علمای اهل سنّت، افرادی را دیده ام که به وجود چهل دیدگاه متفاوت پیرامون معنای این حدیث، تصریح کرده اند …

اما مهم این است که علمای مذکور به ناتوانی خود در فهم معنای این حدیث، اعتراف کرده اند.

ابن عربی مالکی پس از بیان دیدگاه خود می گوید: «معنایی برای این حدیث نیافتم». (1) ابن بطّال از مهلّب این گونه نقل می کند: «هیچ کس را ندیدم که در مورد این حدیث، دیدگاه قاطع و مشخصی را مطرح کرده باشد …». (2) ابن جوزی می گوید: «در مورد معنای این حدیث، جست و جوی فراوان نمودم، در پی یافتن منابع احتمالی توضیح آن برآمدم و از آن

ص: 2139


1- . عارضة الأحوذی: 9/ 69
2- . فتح الباری: 13/ 262

شماره صفحه در کتاب - ص: 122

***

پرسیدم، اما بر مقصود حدیث، دست نیافتم». (1) بنابراین، تلاش های اینان ناکام مانده و این حدیث قطعاً صحیح است … حال باید از هواهای نفسانی و تعصّبات جاهلی، دست شسته و به واقعیت امری که خدا و رسولش اراده کرده اند، اعتراف نمایند …

چکیده سخن این که معنای حدیث مذکور، این گونه است:

به سنّت من و سنّت ائمه دوازده گانه که بعد از من، خلفای راشدین و هدایت یافته هستند، تمسّک جویید …

این معنا را روایتی که علمای اهل سنّت از ابولیلی غفاری از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل کرده اند، تأکید می کند. آن جا که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

سیکون بعدی فتن، فإذا کان ذلک فالزموا علی بن أبی طالب، فإنّه فاروق بین الحق والباطل؛

پس از من فتنه ها رخ خواهد داد. هر گاه چنان شد به علی بن ابی طالب، تمسّک جویید، چرا که وی جدا کننده حق از باطل است.

در حدیث دیگری کعب بن عجزه می گوید: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله (به علی علیه السلام اشاره کرد و) فرمود:

ص: 2140


1- . همان: 13/ 263

شماره صفحه در کتاب - ص: 123

***

تکون بین امّتی فرقة واختلاف، فیکون هذا وأصحابه علی الحق؛ (1)

در میان امّت من، جدایی و اختلاف خواهد افتاد که در آن هنگام، حق با این مرد و اصحاب اوست.

آیا پیامبر به اطاعت از هر حاکمی فرمان می دهد؟! …

در این حدیث آمده که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله مردم را به اطاعت از فرمانروایان دستور می دهد و می فرماید: «گوش به فرمان باشید و اطاعت کنید حتی اگر فرمانروای شما برده ای حبشی باشد».

بنابر آن چه گذشت روشن می شود که چنین دستوری، کذب محض بوده و این گونه سخنان را افرادی مانند «اسد بن وداعه» افزوده اند.

عدم اطمینان راوی از صدور این فرمان از جانب پیامبر صلی اللَّه علیه وآله، صدق ادّعای ما را اثبات می کند؛ زیرا پیامبر صلی اللَّه علیه وآله اجازه تسلّط بر سرنوشت مردم را تنها برای کسانی صادر می کند که صفات و شروط مورد نظر عقل و شرع در آنان گرد آمده باشد.

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله، نه تنها چنین دستوری نمی دهد؛ بلکه

ص: 2141


1- . تاریخ مدینة دمشق: 45/ 345، أُسد الغابه: 6/ 265، کنز العمّال: 11/ 281 و 285، حدیث های 32961 و 33013، کتاب الفضائل باب ذکر الصحابة وفضلهم

شماره صفحه در کتاب - ص: 124

***

جایز نمی داند که مردم به تسلیم و اطاعت محض از هر فرمانروایی بپردازند که با شیوه دلخواه خود، مسؤلیت امور مسلمانان را در دست گرفته است!

کوتاه سخن این که در صورتی که اصل صدور حدیث از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله مورد قبول باشد، این فراز از حدیث بدان افزوده شده تا مردم به اطاعت از معاویه و کارگزاران وی وادار شوند و از فرمانبرداری از آنان دست برندارند. اگرچه آنان ستم روا دارند و بی عدالتی کنند و افرادی فاسق و فاجر باشند.

پس همان طوری که این فراز به حدیث افزوده شده، تعلیل مفاد آن نیز افزوده شده که «زیرا مؤمن همانند شتر راهوار است …».

سردرگمی علمای اهل سنّت در فهم این بخش از حدیث، گفته های ما را تأیید می کند. در این جا به دیدگاه های دو شارح کتاب مسند ترمذی بسنده می نماییم.

ابن عربی می گوید: «پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: حرف شنوی داشته باشید و اطاعت کنید»؛ (یعنی از امیران اطاعت کنید) حتی اگر برده حبشی بر شما حاکم شد. در حالی که علمای ما گفته اند: برده نمی تواند ولی امر باشد.

ابن عربی می افزاید:

ص: 2142

شماره صفحه در کتاب - ص: 125

***

به نظر من پیامبر صلی اللَّه علیه وآله از فساد حکومت و سیطره نااهلان بر آن خبر داده است تا جایی که ولایت امر در اختیار بردگان قرار می گیرد. ایشان اشاره می کند که اگر چنین زمانی فرا رسید گوش به فرمان باشید و اطاعت کنید تا از این طریق، به کم ترین زیان برسید و آن، همان شکیبایی بد در برابر ولایت ولی نااهل است تا تغییر بدتری رخ ندهد و فتنه ای کور و کر که هیچ درمان و راه نجاتی برای آن وجود ندارد، دامن امّت را نگیرد. (1) مبارکفوری نیز به توجیه این حدیث می پردازد و می گوید:

«منظور از سخن پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله این است که اگر پست ترین مردم به امامت رسید از اطاعت او سرباز نزنید و یا اگر برده حبشی بر شما مسلّط شد برای پرهیز از فتنه انگیزی، از او اطاعت کنید.

و در ادامه می گوید: در برخی نسخه های ابوداوود این گونه آمده است:

«وَإن عبداً حبشیاً» که کلمه «عبداً» به صورت منصوب آمده است، بدین معنا که: حتی اگر فرمانروا برده ای حبشی باشد، از او اطاعت کنید!

خطابی می گوید: مقصود پیامبر صلی اللَّه علیه وآله این است که از کارگزاران انتصابی از سوی امام- حتی اگر برده حبشی باشند- اطاعت کنید. منظور پیامبر صلی اللَّه علیه وآله این نیست که حتی اگر امامِ شما،

ص: 2143


1- . عارضة الأحوذی: 10/ 148 و 149

شماره صفحه در کتاب - ص: 126

***

برده ای حبشی باشد، از او اطاعت کنید؛ زیرا احادیث صحیحی نقل شده که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

الأئمّة من قریش؛ (1)

امامان از قریش هستند.

آن چه در این زمینه آمد، قابل بررسی و نقد است؛ چرا که دیدگاه خطابی قابل قبول نیست؛ زیرا آن، حمل بی دلیلِ حدیث مذکور بر معنایی دیگر است. از این گذشته گفتیم که علما، ولایت بردگان را نمی پذیرند.

دیدگاه های ابن عربی و ابن حجر (2) نوعی فرمان دادن به تقیه است با وجود تصریح قرآن و سنّت به تقیّه، علمای اهل تسنّن، شیعه امامیه را برای پایبندی به آن، سرزنش می کنند. ولی خود در عمل، تقیه را اجرا می کنند.

بنابراین- و با چشم پوشی از آن چه گذشت- معنای حدیث چنین است:

اگر فرمانروایان ستمکار، افراد نااهلی را به عنوان امیر شما برگزینند و مخالفت شما با آنان، زیانی بزرگ برایتان داشته باشد، باید گوش به فرمان آن ها باشید و از آن ها اطاعت کنید.

ص: 2144


1- . تحفة الأحوذی: 7/ 366
2- . فتح الباری: 13/ 153

شماره صفحه در کتاب - ص: 127

***

حدیث پیروی از سنّت و سخن پایانی …

در این کتاب، به ارائه مهم ترین سندهای این حدیث در مهم ترین کتاب های اهل سنّت، پرداختیم … و روشن شد که این حدیث از احادیثی است که در دوران معاویه با اهداف سیاسی، ساخته و پرداخته شده است.

این حدیث به لحاظ دلالت، حدیث باطلی است که نه تنها نمی توان بدان استناد کرد، یا به عنوان قاعده مسائل علمی قلمداد نمود که حتّی بر پایه ضوابط مورد نظر اهل سنّت نیز، پذیرفتنی نیست.

بنابراین نمی توان از حدیث مذکور برای توجیه «بدعت های دینی» خلفا و امرا استفاده نمود و آن را به عنوان دستاویزی برای سخنان متعدد در باب حجّیت سخنان اصحاب و اجماع خلفای چهارگانه، مورد بهره برداری قرار داد. از این رو بدعت ها و سخنان مذکور هم چنان توجیه ناپذیر بوده و دلیلی بر صحّت آن ها

ص: 2145

شماره صفحه در کتاب - ص: 128

***

وجود ندارد.

آری، در صورت صحّت سند این حدیث، می توان آن را به عنوان دلیل صحّت اعتقاد شیعه امامیه به حجّیت سخنان ائمه اهل بیت علیهم السلام و وجوب اطاعت، فرمانبرداری و اقتدا به آنان، مورد استفاده قرار داد …

و آخر دعوانا أن الحمد للَّه ربّ العالمین والصّلاة والسّلام علی الرّسول الأمین وآله الطاهرین المیامین.

ص: 2146

شماره صفحه در کتاب - ص: 129

***

کتابنامه …

1. قرآن کریم.

الف

2. الإبهاج فی شرح المنهاج: علی بن عبدالکافی سبکی، مکتبة الکلیات الأزهریّه، قاهره، مصر، سال 1401.

3. إحیاء علوم الدّین: ابوحامد غزالی، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

4. إرشاد الساری: احمد بن محمّد بن ابو بکر قسطلانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

5. إرشاد الفحول: محمّد بن علی بن محمّد شوکانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

6. الإستیعاب: ابن عبدالبرّ، دار الجیل، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1412.

7. الأسرار المرفوعة فی الأخبار الموضوعه: ملا علی قاری، المکتب الإسلامی، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1406.

8. الإصابه فی تمییز الصحابه: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

9. أُسد الغابه: ابوالحسن علی بن محمّد شیبانی معروف به ابن الاثیر، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

ص: 2147

شماره صفحه در کتاب - ص: 130

***

ت

10. تاج العروس: زبیدی، دار مکتبه الحیاة، بیروت، لبنان.

11. تاریخ مدینة دمشق: علی بن حسن معروف به ابن عساکر، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1421.

12. تحفه اثنا عشریه: شاه عبدالعزیز دهلوی، نورانی، کتابخانه، پیشاور، پاکستان.

13. تحفة الأحوذی: مبارکفوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1410.

14. تدریب الراوی: جلال الدّین سیوطی، دار الکتاب عربی، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1414.

15. التفسیر الکبیر: فخر رازی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1415 و دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم.

16. تفسیر قُرْطُبی: (الجامع لاحکام القرآن) محمّد بن احمد انصاری قرطبی، دار احیاء التراث العربی، افست از چاپ دوم.

17. تقریب التهذیب: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1415.

18. تهذیب الأسماء واللغات: نَوَوی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1416.

19. تهذیب التهذیب: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

ص: 2148

شماره صفحه در کتاب - ص: 131

***

20. تهذیب الکمال فی أسماء الرجال: جمال الدین ابی الحجّاج یوسف مزی، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ پنجم، سال 1415.

ج

21. الجامع الصغیر: جلال الدین سیوطی، دار الفکر، چاپ یکم، سال 1401.

22. جواهر العقدین: سمهودی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

ح

23. حلیة الأولیاء: ابونعیم اصفهانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1418.

خ

24. خلاصة تذهیب تهذیب الکمال: احمد بن عبداللَّه خزرجی انصاری.

د

25. الدرّ المنثور فی التفسیر بالمأثور: جلال الدین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، چاپ یکم، سال 1421.

ز

26. زاد المعاد: ابن قیم جوزی، مؤسسه الرساله، بیروت، سال 1408.

س

27. سنن ابن ماجه: ابن ماجه قزوینی، دار الجیل، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1418.

ص: 2149

شماره صفحه در کتاب - ص: 132

***

28. سنن ابی داود: ابی داوود، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1416.

29. سنن تِرمذی: محمّد بن عیسی بن سوره تِرمذی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.

30. سیر اعلام النبلاء: ذهبی، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ نهم، سال 1413.

ش

31. شرح التقریب: جلال الدین سیوطی.

ص

32. الصاحبی فی فقه اللغه: ابوالحسن احمد بن فارس.

33. صحیح بُخاری: محمّد بن اسماعیل بُخاری جُعفی، دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، یمامه، چاپ پنجم، سال 1414.

34. صحیح مُسلم: مُسلم بن حجّاج نیشابوری، مؤسسه عز الدین و دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1407.

ض

35. الضعفاء الکبیر: ابن حمّاد عقیلی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418.

36. الضعفاء والمتروکون دارقطنی: ابوالحسن دارقطنی بغدادی.

37. الضعفاء والمتروکون: احمد بن شعیب نسائی، دار القلم، بیروت، لبنان.

ص: 2150

شماره صفحه در کتاب - ص: 133

***

ط

38. طبقات الحفّاظ: جلال الدین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.

ع

39. عارضة الأحوذی: صدقی جمیل عطّار، دار الفکر، بیروت، سال 1415.

40. عمدة القاری فی شرح البُخاری: بدر الدین عینی، دار الفکر، و دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان.

41. العواصم من القواصم: ابن عربی مالکی، دار الکتب السلفیّه، چاپ یکم، سال 1406.

ف

42. فتح الباری: ابن حجر، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1410.

43. فواتح الرحموت بشرح مسلّم الثبوت: محبّ اللَّه بن عبدالشکور، مطبوع در حاشیه المستصفی.

44. فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر: مَناوی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

ق

45. القاموس المحیط: فیروزآبادی، دار احیاء التراث عربی، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1412.

ص: 2151

شماره صفحه در کتاب - ص: 134

***

ک

46. الکامل فی ضعفاء الرجال: ابن عَدی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1418.

47. کنز العُمّال: متّقی هندی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1419.

48. الکواکب الدراری: کرمانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1401.

م

49. المبسوط فی الفقه الحنفیه: سرخسی، دار المعرفه، بیروت، سال 1406.

50. المستدرک علی الصحیحین: حاکم نیشابوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1411.

51. المستصفی فی علم الاصول: محمّد غزالی، دار الکتب علمیّه، بیروت، چاپ یکم، سال 1413.

52. مسند احمد: احمد بن حنبل، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

53. مصابیح السنّه: بغوی، دار المعرفه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1407.

54. معجم البلدان: یاقوت حموی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1410.

55. المغنی عن حمل الأسفار: عبدالرحیم بن حسین، معروف به حافظ العراقی.

ص: 2152

شماره صفحه در کتاب - ص: 135

***

56. مناهج العقول فی شرح منهاج الوصول: محمّد بن حسن بدخشی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

57. منهاج السنّة النبویّه: ابن تیمیّه حرّانی، مکتبه ابن تیمیه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.

58. الموافقات فی اصول الاحکام: ابواسحاق شاطبی، مطبعه الرحمانیه، مصر.

59. الموضوعات: ابن جوزی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

60. میزان الإعتدال فی نقد الرجال: ذهبی، دار المعرفه و دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1382 ه.

ن

61. نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الأنوار: سید علی حسینی میلانی، نشر الحقایق، قم، چاپ دوم، سال 1426.

62. نهایة السئول فی شرح منهاج الأصول: جمال الدین عبدالرحیم اسنوی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

63. النهایة فی غریب الحدیث: ابن اثیر، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1418.

ص: 2153

غدیر به روایت اهل بیت (علیهم السلام) (24)

سرآغاز …

… آخرین و کامل ترین دین الاهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الاهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الاهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الاهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 2154

شماره صفحه در کتاب - ص: 8

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 2155

شماره صفحه در کتاب - ص: 9

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 2156

شماره صفحه در کتاب - ص: 13

***

الحمد للَّه ربّ العالمین، والصّلاة والسّلام علی سیّدنا ونبیّنا محمّد وآله

الطیّبین الطّاهرین، ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین.

از اصول مسلّمِ گفت و گو پیرامون مسائل اختلافی، این است که هر کدام از طرف های دعوا به اعتقادات مورد قبول طرف مقابل، استدلال نمایند و یا بحث و مناظره بر پایه قواعد و چارچوبی مشخص، استوار گردد که دو طرف یا همه طرف ها آن را بپذیرند.

علمای امامیه در طول تاریخ، همین روش را در برابر دیگر فرقه های اسلامی به کار بسته و در همه مسائل اختلافی- چه فقهی و چه کلامی- به ویژه در موضوع امامت و خلافت، از همین روش استفاده کرده و می کنند.

در خصوص حدیث غدیر نیز ملاحظه می شود که کتاب های شیعه، سرشار از روایات اهل سنّت است؛ به گونه ای که عالمان شیعه،

ص: 2157

شماره صفحه در کتاب - ص: 14

***

احادیث وارده در مهم ترین کتاب های معتبر اهل سنّت را- با همان سندها و طُرق مذکور در این کتاب ها- نقل می کنند و برای اثبات دلالت این احادیث بر اعتقادات خود، به سخن نام آورترین علمای آنان، استناد می نمایند؛ تا جایی که برای تعیین معنای برخی واژها نیز، به دیدگاه های زبان شناسان اهل سنّت، استدلال می کنند.

در عین حال، استفاده از این روش کارآمد و وزین، ممکن است برخی ساده دلان را در دام شبهه گرفتار کند و یا شماری از متعصّبان را به نادیده گرفتن حقیقت، سوق دهد. برای مثال ابن روزبهان در پاسخ به علّامه حلّی رحمه اللَّه می نویسد:

شگفت آن که این مرد، تنها به نقل روایات اهل سنّت می پردازد؛ چرا که شیعیان از هرگونه کتاب، روایات و علمای مجتهد و ناقل حدیث، محروم هستند. بنابراین، وی در اثبات ادّعاهای خود، به شدّت به کتاب های اهل سنّت نیازمند است. (1) نوشتار پیش رو حدیث غدیر به روایت اهل بیت علیهم السلام است که به اختصار به بررسی حدیث غدیر در سندهای شیعی و کتاب های علمای مجتهد امامیه پرداخته است تا این نکته را به ابن روزبهان

ص: 2158


1- . دلائل الصدق: 1/ 58

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

گوشزد نماید که:

شیعیان دارای کتاب، روایات و عالمان مجتهد هستند و در اثبات ادّعاهای خود به کتاب های اهل سنّت نیازی ندارند.

هم چنین اهل سنّت بدانند که:

1. حدیث غدیر، مورد اتّفاق نظر همه مسلمانان است تا جایی که شیعه و سنّی در نقل برخی روایات آن، اشتراک نظر دارند و با سند و متن یکسان، آن را ذکر کرده اند.

2. ائمه اهل بیت علیهم السلام و عالمان پیروان آن ها، حدیث غدیر را مورد توجّه قرار داده و برای گسترش و تبلیغ آن، نهایت تلاش خود را به کار بسته اند.

3. این نوشتار دارای نکته ها و فایده هایی است که راویان اهل سنّت، از آن غافل مانده یا بدان توجّهی نکرده اند.

ما در این نوشتار با استفاده از منابع دست اول شیعه، متن احادیثی را تحت یک سری عناوین، می آوریم و نکاتی چند را خاطرنشان می سازیم.

سید علی حسینی میلانی

ص: 2159

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

***

بخش یکم غدیر از دیدگاه قرآن …

آیات غدیر …

اشارة

در روز غدیر، چند آیه از جانب خداوند متعال نازل شد که با استناد به روایات، آن ها را می آوریم.

آیه یکم …

«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»؛ (1)

ای پیامبر! آن چه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است، به طور کامل (به مردم) برسان و اگر انجام ندهی رسالت او را انجام نداده ای و خدا تو را از (خطرهای) مردم حفظ می کند.

پیش از سخنرانی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در روز غدیر این آیه نازل شد. روایات اهل بیت علیهم السلام نیز بر نزول این آیه در روز غدیر

ص: 2160


1- . سوره مائده: آیه 67

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

***

صحّه می گذارند.

شیخ محمّد بن یعقوب کلینی رحمه اللَّه درگذشته سال 328 هجری به سند خود از امام محمّد باقر علیه السلام این گونه نقل می کند:

خداوند، به پیامبر خود دستور داد که ولایت علی علیه السلام را اعلام کند و این آیه را بر او نازل کرد:

«إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ»؛ (1)

ولیّ و صاحب اختیار شما تنها خدا، پیامبر او و کسانی هستند که ایمان آورده اند؛ همان کسانی که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع، زکات می دهند.

در این آیه، ولایت اولی الأمر واجب شد، اما مردم از کنه این ولایت، آگاه نبودند. از این رو خداوند به حضرت محمّد صلی اللَّه علیه وآله فرمان داد تا به سان نماز، زکات، روزه و حجّ، ولایت را نیز برای مردم تفسیر نماید.

هنگامی که این دستور، ابلاغ شد، سینه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به تنگ آمد و ترسید که مردم از دین خود، مرتدّ شده و او را تکذیب

ص: 2161


1- . سوره مائده: آیه 55

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

نمایند. از این رو با پروردگار متعال، درد دل نمود.

در این هنگام، خداوند متعال به آن حضرت این گونه وحی فرمود:

«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»؛

ای پیامبر! آن چه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است، به طور کامل (به مردم) برسان و اگر انجام ندهی رسالت او را انجام نداده ای و خدا تو را از (خطرهای) مردم حفظ می کند.

به همین جهت، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از دستور خدای تعالی اطاعت نمود و در روز غدیر خم، ولایت علی علیه السلام را اعلام فرمود.

ایشان ندای نماز جماعت، سر داد و از مردم خواست تا شاهدان، غایبان را آگاه سازند … (1) حافظان بزرگ و عالمان مشهور اهل سنّت نیز هم چون ابن ابی حاتم، ابن مردویه، ثعلبی، ابونعیم اصفهانی، واحدی، حسکانی، ابن عساکر، فخر رازی، نیشابوری، عینی، جلال الدین سیوطی و …

نزول این آیه را در روز غدیر نقل کرده اند. (2)

ص: 2162


1- . الکافی: 1/ 289، حدیث 4
2- . الدرّ المنثور: 2/ 298، أسباب النزول: 115، ترجمة أمیرالمؤمنین من تاریخ مدینة دمشق: 2/ 86، التفسیر الکبیر: 12/ 49، تفسیر نیسابوری: 6/ 129- 130، عمدة القاری: 18/ 206 …

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

آیه دوم …

هنگامی که سخنرانی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در روز غدیر پایان یافت و حاضران با امیر مؤمنان علی علیه السلام بیعت کردند، این آیه نازل شد:

«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَرَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا»؛ (1)

امروز دین شما را به حدّ کمال رساندم و بر شما نعمتم را تمام کردم و بهترین آیین را که اسلام است برای شما برگزیدم.

شیخ کلینی رحمه اللَّه به سند خود از امام محمّد باقر علیه السلام، حدیث سخنرانی امیر مؤمنان علی علیه السلام را که به خطبه «وسیله» معروف است، نقل می کند. امیر مؤمنان علی علیه السلام در این سخنرانی مفصّل می فرماید:

آن گاه پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به سوی غدیر خم رفت و مسلمانان به دستور ایشان، چیزی شبیه به منبر را آماده کردند. پیامبر صلی اللَّه علیه وآله بر فراز آن منبر رفت و بازوی مرا گرفت تا جایی که سفیدی زیر بغلش نمایان شد؛ آن گاه با صدای بلند فرمودند:

ص: 2163


1- . سوره مائده: آیه 3

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهمّ وال من والاه، وعاد من عاداه؛

هر که من مولای او هستم علی مولای اوست، خدایا! دوستداران او را دوست و دشمنانش را دشمن بدار.

بنابراین، دوستی با من، دوستی با خدا و دشمنی با من، دشمنی با خداست و در این هنگام، خداوند این آیه را نازل کرد:

«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَرَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا»؛

امروز دین شما را به حدّ کمال رساندم و بر شما نعمتم را تمام کردم و بهترین آیین را که اسلام است برای شما برگزیدم.

از این رو، ولایت من، موجب تکمیل دین و خشنودی پروردگار بزرگ شد. (1) شایان ذکر است که برخی از عالمان و حافظان بزرگ اهل سنّت همانند ابن مردویه، ابونعیم اصفهانی، ابن مغازلی، موفّق مَکی، ابوحامد صالحانی، حموینی و … نیز نزول این آیه در روز غدیر را نقل کرده اند. (2)

ص: 2164


1- . الکافی: 8/ 27
2- . المناقب، ابن مغازلی: 18، المناقب، خوارزمی: 80، فرائد السّمطین: 1/ 74 …

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

آیه سوم …

هنگامی که مردم با امیر مؤمنان علی علیه السلام بیعت کردند و این بیعت پایان یافت درباره شخصی به نام نعمان فهری این آیه نازل شد:

«سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ* لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ»؛ (1)

پرسنده ای، عذاب حتمی درخواست کرد؛ عذابی که بر کافران است و هیچ دفع کننده ای ندارد.

شیخ فرات بن ابراهیم کوفی رحمه اللَّه به سند خود چنین نقل می کند:

حسین بن محمّد خارفی می گوید: از سفیان بن عیینه پرسیدم: آیه «سَأَلَ سائِلٌ» درباره چه کسی نازل شده است؟

سفیان پاسخ داد: پسر برادرم! از چیزی پرسیدی که پیش از تو هیچ کس آن را از من نپرسیده بود. من همین سؤال را از امام جعفر صادق علیه السلام پرسیدم.

آن حضرت از جدّش از پدرش از ابن عباس چنین نقل کرد:

در روز غدیر، پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله برخاست و به ایراد یک سخنرانی کوتاه پرداخت و آن گاه امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیهما السلام

ص: 2165


1- . سوره معارج: آیات 1 و 2

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

را فرا خواند، بازویش را گرفت و آن گاه دستش را بالا برد تا جایی که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد.

در این هنگام پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ألم ابلّغکم الرسالة؟ ألم أنصح لکم؟

آیا رسالتم را به شما ابلاغ نکردم؟ آیا شما را ناصح و خیرخواه نبودم؟

گفتند: آری، همین طور است.

فرمود:

من کنت مولاه فهذا علی مولاه، اللهمّ وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله؛

هر که من مولای او هستم این علی، مولای اوست. خدایا! دوستداران او را دوست و دشمنانش را دشمن بدار.

خداوندا! هر که او را یاری کند، او را یاری نما و هر که او را تنها گذارد، تنهایش گذار.

سخن پیامبر صلی اللَّه علیه وآله بر سر زبان ها افتاد و به نعمان فهری رسید. نعمان، شترش را پالان کرد و بر آن سوار شد … آن گاه به نزد پیامبر صلی اللَّه علیه وآله آمد و سلام کرد.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نیز پاسخ سلام او را داد.

ص: 2166

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

نعمان گفت: ای محمد! ما را دعوت کردی که «لا إله إلّااللَّه» بگوییم، ما اجابت کردیم، آن گاه از ما خواستی به نبوّت تو ایمان بیاوریم و ما نیز با وجود برخی تردیدها، ایمان آوردیم. آن گاه ما را به نماز دعوت نمودی و ما به دعوت تو لبّیک گفتیم. سپس ما را به روزه داری فرا خواندی و این کار را انجام دادیم؛ بعد از آن، ما را به حجّ دعوت نمودی و آن گونه که تو می خواستی، انجام دادیم، آن گاه گفتی:

هر کدام از شما که دویست درهم کسب کند، باید همه ساله، خمس آن را صدقه بدهد، ما نیز این فرمان تو را اجرا کردیم.

اکنون پسر عمویت را برگزیده ای و او را مهتر ما قرار داده ای و می گویی: «هر که من مولای او هستم این علی مولای اوست، خدایا! دوستداران او را دوست و دشمنانش را دشمن بدار، خداوندا! هر که علی را یاری کند، یاریش کن و هر که او را تنها گذارد، تنهایش گذار». آیا این سخنان از جانب توست یا از جانب خدا؟

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله سه بار فرمود:

بل عن اللَّه؛

قطعاً از جانب خداوند است.

در این هنگام نعمان فهری به حالت خشم، برخاست و گفت:

خداوندا! اگر این گفته های محمّد، حقّ است، بارانی از سنگ آسمانی بر

ص: 2167

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

ما ببار تا بلایی برای نسل کنونی و آیه ای برای نسل های بعدی ما باشد؛ و اگر این سخنان محمّد دروغ است، بلایت را بر او نازل کن!

آن گاه به شترش نهیب زد و زانوبند آن را باز کرد. سپس بر آن سوار شد و رفت. هنگامی که از آن دشت پهناور بیرون می رفت. خدای تعالی از آسمان سنگی را بر سرش فرو فرستاد؛ به گونه ای که پس از اصابت به سر نعمان، سنگ از پشتش بیرون زد و او را به هلاکت رساند.

در این هنگام، خدای تعالی این آیه ها را درباره نعمان فهری نازل کرد:

«سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ* لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ* مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعارِجِ»؛ (1)

پرسنده ای، عذاب حتمی درخواست کرد؛ عذابی که بر کافران است و هیچ دفع کننده ای ندارد. این عذاب از خدای صاحب معارج است. (2) نزول این آیه شریفه را نیز برخی از عالمان و محدّثان بزرگ اهل سنّت همانند ثعلبی، سبط ابن جوزی، زرندی، سمهودی، ابن صبّاغ، مناوی، حلبی و … درباره نعمان فهری نقل کرده اند. (3)

ص: 2168


1- . سوره معارج: آیه های 1- 3
2- . بحار الأنوار: 37/ 175
3- . تذکرة الخواص: 30، نظم درر السمطین: 93، الفصول المهمّه: 42، فیض القدیر: 6/ 281، السیرة الحلبیه: 3/ 337، نور الابصار: 78 …

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

گفتنی است که این حدیث با همین متن، در تفسیر ثعلبی و به سند خود او از سفیان بن عیینه نیز نقل شده است. (1)

آیه چهارم …

شیخ علی بن ابراهیم قمی رحمه اللَّه- از بزرگان قرن سوّم- به سند خود از امام جعفر صادق علیه السلام نقل می کند که آن حضرت فرمود:

در روز غدیر و در شأن امیر مؤمنان علی علیه السلام این آیه ها نازل شد:

«وَإِنَّهُ لَتَنْزیلُ رَبِّ الْعالَمینَ* نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمینُ* عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ»؛ (2)

و به یقین این (قرآن) از جانب پروردگار جهانیان نازل شده است.

روح الأمین آن را نازل کرده؛ بر قلب تو، تا از بیم دهندگان باشی. (3)

ص: 2169


1- . بحار الأنوار: 37/ 176
2- . سوره شعراء: آیه های 192- 194
3- . تفسیر القمی: 2/ 124، شیخ محمد محسن فیض کاشانی- متوفّای سال 1091 هجری- نیز این حدیث را به نقل از تفسیر القمی در کتاب الصّافی فی تفسیر القرآن: 4/ 50 آورده است

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

بخش دوم غدیر به روایت اهل بیت علیهم السلام …

غدیر و ولایت حضرت علی علیه السلام …

ابوالعبّاس عبداللَّه بن جعفر حمیری- از بزرگان قرن سوّم- از سندی بن محمد این گونه نقل می کند:

صفوان جمّال می گوید: امام صادق علیه السلام فرمود:

هنگامی که این آیه در ولایت علی علیه السلام نازل شد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به جارو کردن زیر درختان موجود در آن منطقه اشاره کرد و اصحاب نیز خس و خاشاک زیر درختان را جارو کردند و سایبانی را برای آن حضرت برپا نمودند. آن گاه ندای نماز جماعت سر داده شد و پس از آن، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أیّها الناس! من کنت مولاه فعلی مولاه، ألست أولی بکم من أنفسکم؟

ای مردم! هر کس من مولای او هستم، علی مولای اوست، آیا من از شما به خودتان سزاوارتر نیستم؟

ص: 2170

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

گفتند: بله.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

من کنت مولاه فعلی مولاه. ربّ! وال من والاه، وعاد من عاداه؛

هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست. پروردگارا! دوستداران او را دوست و دشمنانش را دشمن بدار.

آن گاه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله دستور داد مردم با حضرت علی علیه السلام بیعت کنند و مردم نیز با آن حضرت بیعت کردند تا جایی که همه می آمدند و با آن حضرت بیعت می نمودند و هیچ کدام سخنی نمی گفت … (1) ابونضر محمّد بن مسعود عیاشی سمرقندی، از بزرگان قرن سوّم نیز این حدیث را از صفوان از امام صادق علیه السلام نقل کرده است. (2)

نزول در جحفه …

عیاشی رحمه اللَّه از حنّان بن سدیر، از پدرش این گونه نقل می کند:

سدیر می گوید: امام محمّد باقر علیه السلام فرمود:

هنگامی که جبرئیل در حجّة الوداع برای اعلان امر (ولایت)

ص: 2171


1- . قرب الإسناد: 27 و به نقل از آن بحار الأنوار: 37/ 118
2- . تفسیر العیاشی: 1/ 329 و به نقل از آن بحار الأنوار: 37/ 138

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

علی بن ابی طالب علیهما السلام بر پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرود آمد، این آیه نازل شد:

«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ …»؛ (1)

ای پیامبر! آن چه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است، به طور کامل (به مردم) برسان …

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله سه روز صبر کرد تا این که به جحفه رسید و تا آن روز از ترس مردم، دست علی علیه السلام را بالا نبرده بود، امّا هنگامی که در روز غدیر در یکی از اماکن جحفه به نام «مهیعه» فرود آمد، ندای نماز جماعت سر داد.

مردم جمع شدند. پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

من أولی بکم من أنفسکم؛

چه کسی از شما به خودتان سزاوارتر است؟

مردم با صدای بلند گفتند: خدا و رسولش.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله دوباره همین جمله را تکرار کرد.

مردم گفتند: خدا و رسولش.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله برای بار سوّم همین جمله را تکرار کرد.

مردم گفتند: خدا و رسولش.

ص: 2172


1- . سوره مائده: آیه 67

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

آن گاه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله دست حضرت علی علیه السلام را گرفت و فرمود:

من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهمّ وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله؛ فإنّه منّی وأنا منه.

وهو منّی بمنزلة هارون من موسی إلّاأنّه لا نبی بعدی؛ (1)

هر که من مولای او هستم، علی مولای اوست، خدایا! دوستداران او را دوست و دشمنانش را دشمن دار. هر که او را یاری کند یاریش کن و هر که او را تنها گذارد، تنهایش گذار؛ زیرا او از من است و من از او و او برای من همانند هارون برای موسی است مگر این که بعد از من هیچ پیامبری نخواهد بود.

شگفتا از مصائب علی …

علیه السلام

عیاشی رحمه اللَّه حدیث دیگری را از عمر بن یزید نقل می کند. وی می گوید: امام صادق علیه السلام سر سخن را باز کرد و فرمود:

ای اباحفص! شگفتا از مصائب علی بن ابی طالب علیهما السلام که ده هزار شاهد داشت، امّا نتوانست حقّ خود را بگیرد و حال آن که دو شاهد برای گرفتن حق، کافی است.

ص: 2173


1- . تفسیر العیاشی: 1/ 332 و به نقل از آن: بحار الأنوار: 37/ 140

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برای حجّ از مدینه بیرون رفت و پنج هزار نفر با او همراه شدند. آن حضرت در حالی از مکّه بازگشت که پنج هزار نفر از مردم مکه در مشایعت وی بودند.

هنگامی که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به منطقه جحفه رسید، جبرئیل برای اعلام ولایت علی علیه السلام نازل شد. آیه ولایت علی علیه السلام در منا نیز نازل شده بود، امّا رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به جهت شناخت مردم، از بیان آن خودداری کرد. در این هنگام جبرئیل عرض کرد:

«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»؛ (1)

ای پیامبر! آن چه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است، به طور کامل (به مردم) برسان و اگر انجام ندهی رسالت او را انجام نداده ای و خدا تو را از (خطرهای) مردم حفظ می کند.

یعنی تو را از آن چه در منا خوش نداشتی، نگاه خواهد داشت.

بنابراین رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله دستور داد مردم توقف کنند و مردم خس و خاشاک ها را جارو کردند … (2) عیاشی رحمه اللَّه سومین روایت در زمینه غدیر را این گونه

ص: 2174


1- . سوره مائده: آیه 67
2- . تفسیر العیاشی: 1/ 322 و به نقل از آن بحار الأنوار: 37/ 140

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

نقل می کند:

زیاد بن منذر می گوید: در خدمت امام محمّد باقر علیه السلام بودم.

ایشان برای مردم حدیث می گفت. در این هنگام مردی از مردم بصره به نام عثمان اعشی- که از قول حسن بصری حدیث نقل می کرد- به حضور امام علیه السلام آمد و گفت: ای فرزند رسول خدا! فدایت شوم، حسن بصری حدیثی را برای ما روایت می کند که طبق آن، آیه «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» (1)

در مورد یکی از اصحاب نازل شده است، امّا نام آن صحابی را برای ما نقل نمی کند.

تفسیر آیه مذکور این است که آیا از مردم می ترسی؟ نگران نباش که خداوند تو را از شرّ آنان در امان می دارد.

امام محمّد باقر علیه السلام فرمود: حسن بصری را چه شده است؟! خداوند دینش را ادا نکند (؛ یعنی نمازش را نپذیرد!) آگاه باش که اگر می خواست، نام آن صحابی را نقل می کرد. جبرئیل بر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نازل شد … و گفت:

إنّ اللَّه تبارک وتعالی یأمرک أن تدلّ امّتک من ولیّهم، علی مثل ما دللتهم علیه فی صلاتهم وزکاتهم وصیامهم وحجّهم؛

ص: 2175


1- . سوره مائده: آیه 67

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

خدای متعال به تو فرمان می دهد که ولی امّت را به آن ها معرّفی کنی؛ همان گونه که نماز، زکات، روزه و حجّ را برای آنان تبیین نمودی.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: پروردگارا! امّت من هنوز از بند جاهلیت رهایی نیافته اند.

در این هنگام خداوند این آیه را نازل فرمود:

«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»؛ (1)

ای پیامبر! آن چه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است، به طور کامل (به مردم) برسان و اگر انجام ندهی رسالت او را انجام نداده ای و خدا تو را از (خطرهای) مردم حفظ می کند.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برخاست و دست علی بن ابی طالب علیهما السلام را گرفت، آن را بالا برد و فرمود:

من کنت مولاه فعلی مولاه …؛ (2)

هر که من مولای او هستم، علی مولای اوست …

یاری گر علی …

علیه السلام

در این زمینه شیخ ابوعمرو محمّد بن عمر بن عبدالعزیز کشی از

ص: 2176


1- . سوره مائده: آیه 67
2- . تفسیر العیاشی: 1/ 333 و به نقل از آن بحار الأنوار: 37/ 141

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

بزرگان علمای شیعه در قرن چهارم، چنین نقل می کند:

جبرئیل بن احمد، از موسی بن معاویة بن وهب، از علی بن سعید، از عبداللَّه بن عبداللَّه واسطی، از واصل بن سلیمان، روایت می کند که عبداللَّه بن سنان می گوید: امام جعفر صادق علیه السلام فرمود:

هنگامی که زید بن صوحان رحمه اللَّه در جنگ جمل بر زمین افتاد، امیر مؤمنان علی علیه السلام بر بالینش حاضر شد و فرمود:

رحمک اللَّه یا زید! لقد کنت خفیف المؤونة عظیم المعونة؛

ای زید! خدا تو را رحمت کند که کم هزینه و بسیار یاری گر بودی.

زید سرش را بالا آورد و گفت: ای امیر مؤمنان! خداوند تو را نیز جزای خیر دهد. به خدا سوگند، فقط تو را عالِم به خدا دیدم و در قرآن، بلند مرتبه و حکیم یافتم. به راستی که خداوند در قلب تو جایگاه والایی دارد.

به خدا سوگند، از روی جهالت در کنار تو نجنگیدم؛ بلکه از امّ سلمه همسر پیامبر صلی اللَّه علیه وآله شنیدم که می گفت: از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیدم که می فرمود:

من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهمّ وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله؛

هر که من مولای او هستم، علی مولای اوست. خدایا! دوستداران او را دوست و دشمنانش را دشمن بدار، هر که او را یاری کند، یاریش کن و هر که او را تنها گذارد، تنهایش گذار.

ص: 2177

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

سوگند به خدا، به همین خاطر است که کراهت داشتم تو را تنها گذارم؛ چرا که در این صورت، خداوند مرا تنها می گذاشت. (1)

غدیر و گوشه ای از سخنان پیامبر …

شیخ ابوجعفر محمّد بن علی بن بابویه ملقّب به صدوق، درگذشته سال 381 هجری حدیث غدیر را با چند سند نقل می کند:

ابن ولید، از صفّار، از ابن ابی الخطّاب و ابن یزید از ابن ابی عمیر؛

و نیز پدرم از علی، از پدرش، از ابن ابی عمیر؛

هم چنین ابن مسرور از ابن عامر، از عمویش، از ابن ابی عمیر؛

و نیز ابن متوکّل، از سعدآبادی، از برقی، از پدرش، از ابن ابی عمیر؛

از عبداللَّه بن سنان، از معروف بن خرّبوذ، از ابوطفیل عامر بن واثله، از حذیفة بن اسید غفّاری چنین نقل کرده اند:

هنگامی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از حجّة الوداع بازگشت- ما نیز همراه ایشان بودیم- تا جحفه به حرکت خود ادامه داد و در این منطقه، دستور توقّف صادر نمود. مردم در جایگاه خود فرود آمدند و آن گاه ندای اذان بلند شد. در این هنگام، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به همراه اصحاب خود دو رکعت نماز جماعت گزارد و آن گاه به آن ها رو کرد و فرمود:

ص: 2178


1- . رجال الکشی: 63

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

إنّه قد نبّأنی اللطیف الخبیر أنّی میّت وأنّکم میّتون، وکأنّی قد دعیت فأجبت، وإنّی مسؤول عمّا أرسلت به إلیکم وعمّا خلّفت فیکم من کتاب اللَّه وحجّته، وإنّکم مسؤولون، فما أنتم قائلون لربّکم؟

خداوند مهربان و آگاه به من خبر داده است که من و شما همه خواهیم مُرد؛ گویی از سوی پروردگار دعوت شده ام بنابراین، دعوت وی را اجابت می کنم. من مسئول رسالت الاهی و کتاب خدا و حجّت وی هستم که در میان شما باقی گذارده ام. شما نیز مسئول هستید؛ حال به پروردگار خود چه خواهید گفت؟

گفتند: خواهیم گفت که تو رسالت الاهی را ابلاغ کردی، خیرخواهی نمودی و مجاهدت کردی، خداوند برای هدایت ما، به تو بهترین پاداش را عنایت کند.

آن گاه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به آنان فرمود:

ألستم تشهدون أن لا إله إلّااللَّه وأنّی رسول اللَّه إلیکم، وأنّ الجنّة حقّ وأنّ النار حقّ، وأنّ البعث بعد الموت حقّ؟

آیا شهادت می دهید که هیچ معبودی جز خدا نیست و من فرستاده خدا به سوی شما هستم؟ آیا شهادت می دهید که بهشت، دوزخ و حیات دوباره پس از مرگ، حق است؟

گفتند: آری، شهادت می دهیم.

ص: 2179

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: خدایا! بر سخنان این مردم، شاهد باش!

هان! شما را به شهادت می گیرم که من گواهی می دهم که خدا مولای من است؛ من مولای همه مسلمانان هستم و از مؤمنان به خودشان سزاوارترم؛ حال آیا به این امر اقرار می کنید و شهادت مرا می پذیرید؟

گفتند: آری، شهادت تو مورد قبول ماست.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ألا من کنت مولاه، فإنّ علیّاً مولاه وهو هذا؛

هان! هر که من مولای او هستم این علی مولای اوست.

آن گاه پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله دست حضرت علی علیه السلام را گرفت و آن را با دست خود بالا برد تا جایی که زیر بغل هر دو نمایان شد. سپس فرمود:

اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه.

ألا وإنّی فرطکم وأنتم واردون علیّ الحوض غداً، وهو حوض عرضه ما بین بصری وصنعاء، فیه أقداح من فضّة عدد نجوم السماء.

ألا وإنّی سائلکم غداً ماذا صنعتم فیما أشهدت اللَّه به علیکم فی یومکم هذا إذ وردتم علیَّ حوضی؟ وماذا صنعتم بالثقلین

ص: 2180

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

من بعدی؟ فانظروا کیف خلفتمونی فیهما حین تلقونی؟

خدایا! دوستداران او را دوست و دشمنانش را دشمن بدار.

آگاه باشید که من پیشاپیش شما هستم و فردای قیامت در حوض، بر من وارد خواهید شد؛ عرض این حوض به اندازه فاصله بصری تا صنعاء است و تعداد فراوانی جام های نقره به اندازه ستارگان آسمان در آن وجود دارد.

هان که من امروز در یک امر مهم، خدا را بر شما گواه می گیرم و آگاه باشید که فردای قیامت پس از ورود به حوض من از شما خواهم پرسید: با چیزی که در مورد آن، خدا را بر شما گواه گرفتم، چه کردید؟ و پس از من با دو چیز گران بها چگونه رفتار کردید؟ پس بنگرید که به هنگام ملاقات من، چگونه این دو چیز گران بها را پاس داشته اید؟

گفتند: ای رسول خدا! این دو ثقل چیست؟

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أمّا الثقل الأکبر فکتاب اللَّه عزّوجل، سبب ممدود من اللَّه ومنّی فی أیدیکم، طرفه بید اللَّه، والطرف الآخر بأیدیکم، فیه علم ما مضی وما بقی إلی أن تقوم الساعة.

وأمّا الثقل الأصغر فهو حلیف القرآن وهو علی بن أبی طالب وعترته. وإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض؛

ص: 2181

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

ثِقل بزرگ تر کتاب خداست که هم چون طنابی از سوی خدا و من، کشیده شده و در دستان شما قرار گرفته است؛ یک طرف این طناب در دست خدا و طرف دیگر آن در دستان شما قرار دارد و علم گذشته و آینده تا هنگامه قیامت، در آن است.

ثقل کوچک تر که هم پیمان قرآن محسوب می شود، علی بن ابی طالب و عترت اوست و این دو ثقل از هم جدا نخواهند شد تا آن که در حوض بر من وارد شوند.

معروف بن خرّبوذ می گوید: این حدیث را بر امام محمّد باقر علیه السلام عرضه کردم.

آن حضرت فرمود: ابوطفیل راست گفته است. ما این حدیث را در کتاب حضرت علی علیه السلام یافته و با آن آشنایی داریم. (1)

مهتر و سروَر مردم …

شیخ حرّ عاملی رحمه اللَّه در اثبات الهداة می نویسد:

جابر بن حزام، حدیثی را در مورد زنی به نام «خوله حنفی» نقل می کند که امیر مؤمنان علی علیه السلام او را از میان اسرای بنی حنیفه برگرفت.

خوله به هنگام ملاقات با حضرت علی علیه السلام گفت: تو کیستی؟

ص: 2182


1- . الخصال: 1/ 34 و 35

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

فرمود: من علی بن ابی طالب هستم.

آن دختر گفت: شاید تو همان مردی هستی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله او را در غدیر خم و در صبح روز جمعه به عنوان مهتر و سرور مردم انتخاب کرد؟!

فرمود: بله، من همان هستم.

خوله گفت: ما به خاطر تو خشمگین شدیم و به خاطر تو به ما حمله کردند؛ زیرا مردانمان گفتند: ما صدقات اموال و فرمانبرداری خود را تنها در اختیار کسی می گذاریم که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله او را به عنوان مهتر ما و شما برگزید. (1)

علی …

علیه السلام

همانند هارون …

شیخ حرّ عاملی رحمه اللَّه در این باره حدیث دیگری را نقل می کند.

انس می گوید:

روزی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله بر فراز منبر رفت، دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود:

أللهمّ إنّ هذا منّی بمنزلة هارون من موسی إلّاأنّه لا نبی بعدی، أیّها الناس! ألست أولی بکم من أنفسکم؟

خدایا! این مرد برای من همانند هارون برای موسی است با این

ص: 2183


1- . إثبات الهداة: 2/ 42

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

تفاوت که پس از من هیچ پیامبری نخواهد آمد. ای مردم! آیا من از شما به خودتان سزاوارتر نیستم؟

گفتند: بله هستید.

فرمود:

من کنت مولاه فعلی مولاه، ومن کنت ولیّه فعلی ولیّه؛ (1)

هر که من مولای او هستم، علی مولای اوست و هر کس من ولیّ او هستم، علی، ولیّ اوست.

غدیر و سخنی دیگر …

آخرین روایت را در این زمینه از شیخ ابوجعفر طوسی رحمه اللَّه نقل می کنیم. وی می گوید:

مفید، از علی بن احمد قلانسی، از عبداللَّه بن محمّد، از عبدالرحمان بن صالح، از موسی بن عمران، از ابواسحاق سبیعی، از زید بن ارقم نقل می کند. زید می گوید: از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیدم که در غدیر خم می فرمود:

صدقه برای من و اهل بیتم، حلال نیست. خدا لعنت کند هر کسی که خود را به غیر پدرش، وابندند. خدا لعنت کند کسی را که سرپرستی غیر والیان امر را بپذیرد. فرزند از آنِ صاحب بستر است و زناکار باید

ص: 2184


1- . همان: 2/ 44

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

سنگسار شود و برای وارث بیش از آن چه وصیت شده است؛ سهمی نیست.

آگاه باشید که شما سخنانم را شنیدید و مرا دیدید. هان! هر کس به عمد بر من دروغ بندد در واقع جایگاه خود را در دوزخ، مستحکم کرده است.

حضرتش در ادامه افزود:

ألا وإنّی فرط لکم علی الحوض ومکاثر بکم الأمم یوم القیامة، فلا تسوّدوا وجهی. ألا لأستنقذنّ رجالًا من النار ولیستنقذنّ من یدی أقوام. إنّ اللَّه مولای وأنا مولی کلّ مؤمنٍ ومؤمنة، ألا فمن کنت مولاه فهذا علی مولاه؛ (1)

آگاه باشید که من پیشاپیش شما بر حوض وارد می شوم و در روز قیامت به دلیل فراوانی شما، بر امّت های دیگر به خود می بالم؛ پس مرا رو سیاه نکنید.

هان که من افرادی را از آتش دوزخ می رهانم و اقوامی چند به واسطه من نجات می یابند. خداوند مولای من و مولای همه مردان و زنان مؤمن است. آگاه باشید! هر که من مولای او هستم، این علی مولای اوست.

ص: 2185


1- . الأمالی، شیخ طوسی: 227 و به نقل از آن، بحار الأنوار: 37/ 123

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

فوایدی ارزشمند …

اینک به فوایدی چند در این احادیث اشاره می نماییم.

یکم. شمار مردم مکّه و مدینه که در غدیر حاضر بودند و سخنان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را شنیدند، ده هزار نفر بود؛ حال اگر مردم دیگر سرزمین های حجاز همانند یمن و غیره را به این تعداد اضافه کنیم، جمعیتی عظیم را پیش روی خود می بینیم.

دوم. در این احادیث آمده است که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به مردم فرمان داد تا با امیر مؤمنان علی علیه السلام بیعت نمایند و همه مردم نیز چنین کردند.

در برخی احادیث آمده است که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به مردم فرمود:

سلّموا علی علی بإمرة المؤمنین؛ (1)

به علی، به عنوان امیر مؤمنان، سلام دهید.

هر چند که مورّخان گذشته اهل سنّت از این موضوع، غفلت کرده اند؛ امّا در برخی سیره ها و تواریخ به آن تصریح شده است. (2)

ص: 2186


1- . الکافی: 1/ 292، حدیث 1
2- . نگاه کنید به: معارج النبوّه، محمد معین هندی: 2/ 318، روضة الصفا: بخش دوم، جلد 1/ 173 و حبیب السیر: بخش سوم، جلد 1/ 144

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

سوم. بر اساس برخی روایات، حسن بصری از ذکر نام فردی که آیه ولایت در شأن او نازل شده بود، خودداری می کرد. باید گفت که پیش از او نیز، اشخاصی چند از روی حسد یا تقیه از ذکر نام آن فرد پرهیز می کردند و افراد دیگری نیز با آنان همسو شدند.

چهارم. پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در حدیث غدیر به حوض اشاره کرد و فرمود:

فلا تسوّدوا وجهی؛

پس مرا روسیاه نکنید.

آن گاه فرمود:

لأستنقذنّ رجالًا من النار ولیستنقذنّ من یدی أقوام؛

من افرادی را از آتش دوزخ می رهانم و اقوامی چند به واسطه من نجات می یابند.

حال باید پرسید که این اقوام کیستند؟

بخاری، مسلم و دیگر نگارندگان صحاح و مسانید، حدیثی را از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل کرده اند که اقوام مذکور، همان هایی هستند که پس از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله بدعت گذارده و دچار ارتداد به دوران گذشته شدند. (1)

ص: 2187


1- . صحیح بخاری: 4/ 87، باب فی الحوض

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

گفتنی است که ارتباط و پیوند غدیر با حوض، بر خوانندگان هوشیار، پوشیده نیست.

پنجم. اگر حدیث غدیر را در کنار حدیث ثقلین- که در صحیح مسلم و کتاب های دیگر ذکر شده است- و حدیثِ منزلت- که در صحیح بخاری و مسلم و دیگر کتاب ها آمده است- قرار دهیم مشخص می شود که حدیث غدیر به لحاظ سند و متانت مفهومی آن، حدیثی ثابت و صحیح است.

استناد و سوگند به حدیث غدیر …

در برخی از روایات به حدیث غدیر استناد و سوگند یاد شده است. شیخ طوسی رحمه اللَّه متوفای سال 460 هجری خبر استناد امیر مؤمنان علی علیه السلام به حدیث غدیر را در جمع اهل شورا چنین نقل می کند:

چندین راوی از ابوالمفضّل، از حسن بن محمّد انصاری، محمّد بن جعفر حمیری، علی بن محمّد نخعی و احمد بن محمّد بن سعید همدانی؛

از احمد بن یحیی ازدی، از عمرو بن حمّاد قنّاد، از اسحاق بن ابراهیم ازدی، از معروف بن خرّبوذ، زیاد بن منذر و سعید بن محمّد؛

از ابوطفیل از علی علیه السلام، حدیث طولانی استدلال آن حضرت

ص: 2188

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

علیه اهل شورا را چنین نقل کرده اند:

حضرت علی علیه السلام به اهل شورا فرمود:

أنشدکم باللَّه، هل فیکم أحد قال له رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله ما قال فی غزاة تبوک: «إنّما أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلّا أنّه لا نبی بعدی»، غیری؟

شما را به خدا سوگند می دهم، آیا در میان شما، جز من کسی هست که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در غزوه تبوک، در مورد او سخنی هم چون: «تو برای من همانند هارون برای موسی هستی مگر این که هیچ پیامبری بعد از من نخواهد آمد»، گفته باشد؟

گفتند: نه!

فرمود:

أنشدکم باللَّه، هل فیکم أحد قال له رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله مقالته یوم غدیر خم: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللّهم وال من والاه، وعاد من عاداه»، غیری؟

شما را به خدا سوگند می دهم، آیا در میان شما، جز من کسی هست که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در روز غدیر خم در مورد او سخنی هم چون: «هر که من مولای او هستم علی مولای اوست. خدایا! دوستداران او را دوست و دشمنانش را دشمن دار»، گفته باشد؟

ص: 2189

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

گفتند: نه! (1) شیخ صدوق رحمه اللَّه نیز حدیث سوگند گرفتن امیر مؤمنان علی علیه السلام و نفرین ایشان علیه کتمان کنندگان- یعنی انس بن مالک، براء بن عازب انصاری، اشعث بن قیس کندی و خالد بن یزید بجلّی- را نقل کرده است. (2) شیخ حرّ عاملی رحمه اللَّه متوفّای سال 1104 هجری به نقل از ابراهیم بن محمّد بن سعید ثقفی در کتاب الغارات، خبر سوگند دادن ابوهریره توسّط یک جوان را چنین نقل کرده است:

پس از ورود معاویه به کوفه، ابوهریره به مسجد رفت و به روایت حدیث، مشغول شد. در این هنگام جوانی از انصار به نزد او آمد و گفت: ای ابوهریره! در مورد یک حدیث از تو سؤالی دارم و تو را به خدا سوگند می دهم که آیا از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله شنیده ای که به علی علیه السلام فرمود:

من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهمّ وال من والاه، وعاد من عاداه؛

هر که من مولای او هستم علی مولای اوست، خدایا! دوستداران او را دوست و دشمنانش را دشمن بدار؟

ص: 2190


1- . الأمالی، شیخ طوسی: 555، إثبات الهداة: 2/ 86
2- . إثبات الهداة: 2/ 420 به نقل از کتاب الأمالی، شیخ صدوق

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

ابوهریره گفت: آری، به خدایی که معبودی جز او نیست، از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله شنیدم که می گفت:

من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهمّ وال من والاه، وعاد من عاداه؛

هر که من مولای او هستم علی مولای اوست، خدایا! دوستداران او را دوست و دشمنانش را دشمن بدار؟

آن جوان به او گفت: به خدا سوگند که تو با دشمنان علی، دوستی و با دوستان علی، دشمنی کرده ای.

در این هنگام ابوهریره از مسجد بیرون رفت و تا هنگام خروج از کوفه به مسجد بازنگشت. (1) شیخ حرّ عاملی رحمه اللَّه روایت دیگری را در این زمینه به نقل از احمد بن علی طبرسی به سند خود از محمّد و یحیی- فرزندان عبداللَّه بن حسن- از پدرشان، از حضرت علی علیه السلام در ضمن حدیثی چنین نقل می کند:

ابیّ بن کعب به هنگام سخنرانی ابوبکر به او گفت: مگر نمی دانید که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در جایی برای ما سخنرانی کرد و علی را به

ص: 2191


1- . إثبات الهداة: 2/ 178

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

خلافت برگزید و فرمود:

من کنت مولاه فهذا علی مولاه …؛

هر که من مولای او هستم این علی مولای اوست …؟ (1) گفتنی است که بیشتر محدّثان مشهور اهل سنّت، روایت های سوگند دادن و استناد به حدیث غدیر را نقل کرده اند … برای مثال برخی محدّثان اهل سنّت همانند خطیب خوارزمی در المناقب، حموینی در فرائد السمطین و حتی حافظ ابن عبدالبرّ در الاستیعاب به سند خود از عمرو بن حمّاد قنّاد، خبر سوگند دادن در روز شورا را نقل کرده اند. (2) هم چنین می توان خبر سوگند دادن و نفرین کتمان کنندگان را در مسند احمد، أسد الغابة فی معرفة الصّحابه، مجمع الزوائد و … مشاهده نمود. (3) از طرفی، خبر سوگند دادن ابوهریره از سوی جوان انصاری را ابوبکر هیثمی در مجمع الزوائد و هم چنین ابن کثیر در تاریخ خود از قول چندین تن از ائمه حدیث، نقل کرده اند. (4)

ص: 2192


1- . همان: 2/ 116
2- . فرائد السّمطین: 1/ 86، الاستیعاب (چاپ شده در حاشیه الاصابه): 3/ 35
3- . مسند احمد: 1/ 119، اسد الغابه: 3/ 321، مجمع الزوائد: 9/ 106
4- . مجمع الزوائد: 9/ 105، تاریخ ابن کثیر: 5/ 213

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

گفت و گوی سعد و معاویه …

ابوجعفر محمّد بن حسن طوسی رحمه اللَّه معروف به شیخ طائفه شیعه، گفت و گوی سعد و معاویه را از چند راوی، از ابوالمفضّل، از محمّد بن هارون، از محمّد بن حمید، از جریر، از اشعث بن اسحاق، از جعفر بن ابومغیره، از سعید بن جبیر، از ابن عبّاس نقل کرده است.

ابن عباس می گوید: سعد بن ابی وقّاص در ضمن گفت و گوی طولانی با معاویه گفت: شنیدم که مردی برای شکایت از علی علیه السلام به نزد پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله آمد، امّا پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به وی فرمود:

ألا تعلم أنّی أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟

آیا نمی دانی که من از مؤمنان به خودشان سزاوارترم؟

گفت: می دانم.

فرمود:

فمن کنت مولاه فعلی مولاه؛

پس هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست.

سعد بن ابی وقّاص گفت: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در یکی از سفرهایش، علی علیه السلام را با خود نبرد و در مدینه به جای خود نهاد؛ علی علیه السلام گفت: ای رسول خدا! آیا مرا در امر زنان و کودکان بر جای خود می نشانی؟

ص: 2193

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلّاأنّه لا نبی بعدی؟ (1)

آیا راضی نیستی که برای من، همانند هارون برای موسی باشی با این تفاوت که هیچ پیامبری پس از من نخواهد آمد؟

یعنی تو در تمام امور جانشین من هستی؛ نه فقط در امور زنان و کودکان.

این گفت و گو هنگامی رخ داد که معاویه به سعد بن ابی وقّاص دستور داد تا امیر مؤمنان علی را دشنام دهد. این گفت و گو در کتاب های اهل سنّت، نقل شده و مسلم نیشابوری و دیگر ائمه اهل تسنّن نیز آن را روایت کرده اند. در این گفت و گو آمده است:

سعد گفت: تا زمانی که سه مطلب را به یاد می آورم که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به علی علیه السلام گفت، وی را دشنام نخواهم داد؛ اگر یکی از این سه مطلب در وصف من گفته می شد، آن را از همه نعمت ها، بیشتر دوست می داشتم …

امّا علمای اهل سنّت این حدیث را تحریف کرده اند؛ به گونه ای

ص: 2194


1- . إثبات الهداة: 2/ 89

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

که برخی از آنان، حدیث غدیر را از آن حذف کرده اند، برخی دیگر لفظ دشنام را نیاورده اند و برخی دیگر نام دشنام دهنده را ذکر نکرده اند … (1) ای کاش معاویه نیز همانند برخی طرفداران خود- پس از شنیدن آن سخنان و خودداری سعد از دشنام دادن به خاطر گفتار پیامبر- از دشنام دادن به علی علیه السلام دست برمی داشت و دیگران را نیز از آن نهی می کرد.

شیخ طوسی رحمه اللَّه به سند خود از سهم بن حصین اسدی نقل می کند:

من و عبداللَّه بن علقمه به مکه رفتیم. عبداللَّه بن علقمه همواره به علی صلوات اللَّه علیه بسیار دشنام می داد. به او گفتم: اگر مایلی به نزد ابوسعید خدری برویم و با او تجدید عهدی کنیم؟

گفت: برویم.

پس از آن که به نزد ابوسعید خدری رفتیم، عبداللَّه بن علقمه از او پرسید: آیا منقبتی در مورد علی شنیده ای؟

گفت: آری، آن را برای تو نقل می کنم و می توانی برای حصول

ص: 2195


1- . برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر. ک: تاریخ ابن کثیر: 7/ 340، الخصائص، نسائی: 49، الاستیعاب: 3/ 1099

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

اطمینان، از مهاجرین، انصار و قریش نیز بپرسی. آن منقبت این است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در روز غدیر خم به سخنرانی و تبلیغ رسالت پرداخت و آن گاه فرمود:

یا أیّها الناس! ألست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟

ای مردم! آیا من به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نیستم؟

گفتند: بله.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله سخن خود را سه مرتبه تکرار کرد و آن گاه فرمود: ای علی! نزدیک بیا.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله دست علی را بالا برد تا جایی که من سفیدی زیر بغل هر دوی آن ها را دیدم.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله سه بار فرمود:

من کنت مولاه فعلی مولاه؛

هر که من مولای او هستم علی مولای اوست.

سهم بن حصین در ادامه می گوید:

عبداللَّه بن علقمه گفت: تو خود، این سخنان را از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیدی؟

ابوسعید به گوش ها و سینه خود اشاره کرد و گفت: آری، گوش هایم آن را شنید و قلبم آن را درک نمود.

ص: 2196

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

عبداللَّه بن شریک می گوید: عبداللَّه بن علقمه و سهم بن حصین به نزد ما آمدند و پس از اقامه نماز ظهر، عبداللَّه بن علقمه برخاست و سه بار گفت: من به خاطر دشنام دادن به علی بن ابی طالب علیهما السلام، توبه و از خدا طلب آمرزش می کنم. (1)

اعتراض و مخالفت در روز غدیر …

در این زمینه شیخ محمّد بن مسعود عیاشی رحمه اللَّه روایتی را از جعفر بن محمّد خزاعی از پدرش نقل می کند: محمّد خزاعی می گوید:

امام جعفر صادق علیه السلام فرمود:

هنگامی که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در روز غدیر سخنان خود را به پایان رسانید، مقداد از کنار جمعیتی گذشت که می گفتند: وی می خواهد پس از خود، حکومت را به علی واگذارد، به خدا سوگند نشانش خواهیم داد!

مقداد، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را از موضوع آگاه کرد؛ رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آن افراد را فرا خواند، امّا آن ها سوگند یاد کردند که چنین چیزی نگفته اند. (2)

ص: 2197


1- . الأمالی، شیخ طوسی: 247 و به نقل از آن، بحار الأنوار: 37/ 142
2- . إثبات الهداة: 2/ 137

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

مرحوم عیاشی روایت دیگری را چنین نقل می کند: ابان بن تغلب می گوید: امام جعفر صادق علیه السلام فرمود:

هنگامی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در روز غدیر خم، علی علیه السلام را به حکومت، منصوب کرد و فرمود: هر که من مولای او هستم علی مولای اوست.

دو تن از قریشیان گفتند: به خدا سوگند، هرگز تسلیم سخنان او نخواهیم شد.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله را از گفت و گوی آن دو تن، آگاه کردند.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله از آن ها پرسید چه گفته اید؟ آن ها تکذیب کرده و به خدا سوگند یاد کردند که چیزی نگفته اند. (1) روایت دیگری را سیّد شرف الدین علی نجفی از بزرگان قرن دهم از محمّد بن عبّاس نقل می کند:

علی بن عبّاس، از حسن بن محمّد، از یوسف بن کلیب، از خالد، از حفص بن عمر، از حنان، از ابوایّوب انصاری برای ما چنین روایت کرد:

آن گاه که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله دست علی علیه السلام را گرفت و آن را

ص: 2198


1- . إثبات الهداة: 2/ 137

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

بالا برد و فرمود:

من کنت مولاه فعلی مولاه؛

هر که من مولای او هستم علی مولای اوست.

برخی گفتند: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله شیفته پسر عموی خود شده است. (1) به یقین در آن صحنه، افراد دیگری نیز بودند که همانند فهری فکر می کردند. اگر این افراد همانند فهری، مخالفت خود را با رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله علنی می کردند به همان بلایی گرفتار می شدند که فهری بدان گرفتار شد و داستان آن در تاریخ، به ثبت رسید … امّا چنان که دیدید، افراد نام برده، تکذیب نموده و به دروغ، سوگند یاد کردند که چنین چیزی نگفته اند؛ این در حالی است که آنان سخن کفرآمیز خود را بر زبان جاری کرده بودند …

معنای حدیث غدیر …

درباره معنای حدیث غدیر شیخ فرات بن ابراهیم کوفی رحمه اللَّه این گونه روایت می کند:

اسحاق بن محمّد بن قاسم هاشمی به صورت پیوسته از حذیفه،

ص: 2199


1- . همان

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

حدیث غدیر را چنین نقل می کند: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أیّها الناس! ألستم تعلمون أنّی أولی بکم من أنفسکم؟

ای مردم! آیا نمی دانید که من از خودتان به شما سزاوارترم؟

گفتند: می دانیم.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أیّها الناس! من کنت مولاه فهذا علی مولاه؛

ای مردم! هر که من مولای او هستم این علی مولای اوست.

در این هنگام مردی از میانه مسجد گفت: ای رسول خدا! تأویل کلام شما چیست؟

فرمود:

من کنت نبیّه فعلی أمیره، اللهمّ وال من والاه وعاد من عاداه؛ (1)

هر که من پیامبرش هستم، علی امیر اوست. خدایا! دوستداران او را دوست و دشمنانش را دشمن بدار.

روایت دیگری را شیخ عماد الدین محمّد بن ابوالقاسم طبری نویسنده کتاب بشارة المصطفی نیز به سند خود از ابراهیم بن رجاء نقل می کند.

ابراهیم می گوید: به امام جعفر صادق علیه السلام گفتند:

ص: 2200


1- . همان: 2/ 170

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در روز غدیر به علی علیه السلام فرمود: «هر کس که من مولای او هستم علی مولای اوست؛ خدایا! دوستداران او را دوست و دشمنانش را دشمن بدار». منظور رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از این سخنان چه بود؟

امام صادق علیه السلام با حالتی نیکو نشست، آن گاه فرمود:

سئل عنها- واللَّه- رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله فقال: اللَّه مولای وأولی بی من نفسی ولا أمر لی معه وأنا مولی المؤمنین وأولی بهم من أنفسهم لا أمر لهم معی ومن کنت مولاه وأولی به من نفسه فعلی بن أبی طالب مولاه، أولی به من نفسه، لا أمر له معه؛ (1)

به خدا سوگند! همین سؤال از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله پرسیده شد.

ایشان در پاسخ فرمود: خدا، مولای من و از خودم به من سزاوارتر است؛ به گونه ای که من با وجود دستور الاهی، هیچ اختیاری از خود ندارم. من نیز مولای مؤمنان و از خودشان به آن ها سزاوارتر هستم؛ به گونه ای که با وجود دستور من، هیچ اختیاری از خود ندارند؛ هر که من مولای او هستم و به او از خودش سزاوارترم، پس علی بن

ص: 2201


1- . بشارة المصطفی: 92

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

ابی طالب مولای او و به خودش از وی سزاوارتر است؛ به گونه ای که با وجود دستور علی، هیچ اختیاری از خود ندارد.

شیخ صدوق رحمه اللَّه از محمّد بن عمر حافظ جعابی، از موسی بن محمّد ثقفی، از حسن بن محمّد، از صفوان بن یحیی، از یعقوب بن شعیب، نقل می کند که ابان بن تغلب می گوید:

از امام محمّد باقر علیه السلام در مورد سخن پیامبر صلی اللَّه علیه وآله که «هر که من مولای او هستم علی مولای اوست» پرسیدم.

فرمود:

یا أبا سعید! تسأل عن مثل هذا؟! أعلمهم أنّه یقوم فیهم مقامه؛ (1)

ای اباسعید! در مورد این سخن، می پرسی؟! پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به مردم اعلام کرد که علی، جانشین او می شود.

شیخ صدوق رحمه اللَّه روایت دیگری را در این زمینه این گونه نقل می کند:

محمّد بن عمر حافظ جعابی از جعفر بن محمّد حسینی، از محمّد بن علی بن خلف، از سهل بن عمرو، از زافر بن سلیمان، از شریک، از ابواسحاق نقل می کند که به امام سجّاد علیه السلام گفتم: معنای

ص: 2202


1- . معانی الأخبار: 66

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

این سخن پیامبر صلی اللَّه علیه وآله که: «هر که من مولای او هستم علی مولای اوست» چیست؟

فرمود:

أخبرهم أنّه الإمام بعده؛ (1)

به آن ها خبر داد که علی علیه السلام پس از وی، امام مردم است.

در این باره شیخ علی بن عیسی اربلی متوفّای سال 693 نیز در کشف الغمه می نویسد:

عبداللَّه بن جعفر حمیری در کتاب الدلائل می گوید:

حسن بن ظریف به من گفت: برای امام سجّاد علیه السلام نامه نوشتم و عرض کردم: معنای این سخن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله درباره امیر مؤمنان علی علیه السلام که «هر که من مولای او هستم علی مولای اوست» چیست؟

امام سجّاد علیه السلام فرمود:

أراد بذلک أن یجعله علماً یعرف به حزب اللَّه عند الفرقة؛ (2)

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله با این سخن قصد داشت تا علی علیه السلام را به

ص: 2203


1- . همان: 65
2- . کشف الغمّه: 1/ 147

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

عنوان عَلَم و شاخص برگزیند که به هنگام تفرقه، حزب اللَّه به وسیله او، شناخته شوند.

اعتراف ابوحنیفه به دلالت حدیث غدیر …

شیخ محمّد بن محمّد بن نعمان بغدادی ملقّب به مفید، متوفّای سال 413 هجری این گونه روایت می کند:

محمّد بن عمر جعابی، از احمد بن محمّد بن سعید نقل می کند که علی بن حسن تیمی می گوید: در کتاب پدرم یافتم که محمّد بن مسلم اشجعی از محمّد بن نوفل بن عائذ صیرفی این گونه نقل کرده است:

روزی ابوحنیفه به نزد ما آمد و درباره امیر مؤمنان علی علیه السلام به گفت و گو نشستیم.

ابوحنیفه گفت: من به هم کیشان خود گفته ام که در برابر شیعیان، به حدیث غدیر خم اعتراف نکنید؛ زیرا در صورت اعتراف، منطق آن ها بر شما غلبه می یابد.

در این هنگام رنگ چهره هیثم بن حبیب صیرفی تغییر یافت و به ابوحنیفه گفت: چرا به حدیث غدیر اعتراف نمی کنید؟ ای نعمان! مگر از حدیث غدیر اطّلاع نداری؟

ابوحنیفه گفت: من از آن اطّلاع دارم و حقیقتاً آن را روایت کرده ام.

هیثم گفت: پس چرا به آن اعتراف نمی کنی و حال آن که حبیب بن

ص: 2204

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

ابی ثابت از ابوطفیل از زید بن ارقم نقل می کند که علی علیه السلام در «رحبه»، حاضرانِ روز غدیر را در مورد صحّت حدیث غدیر، سوگند داده است؟

ابوحنیفه گفت: مگر نمی بینید که مردم به حدّی در این زمینه اختلاف کرده اند که علی به ناچار در «رحبه» مردم را در این باره سوگند داده است؟

هیثم گفت: پس ما علی علیه السلام را تکذیب و سخن او را ردّ می کنیم!!

ابوحنیفه گفت: ما علی را تکذیب و سخن او را ردّ نمی کنیم، اما چنان که می دانید گروهی از مردم در مورد علی، غلو می کنند.

هیثم گفت: سخن را رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرموده و یک خطبه در مورد آن ایراد نموده و ما از بازگویی آن می هراسیم … (1)

روزه روز غدیر …

روز غدیر، روزِ روزه، نماز، دعا و عبادت است و روایات بسیار زیادی در این مورد وجود دارد.

برای مثال شیخ طوسی رحمه اللَّه به سند خود، از حسین بن حسن حسینی نقل می کند که محمّد بن موسی همدانی، از علی بن حسّان واسطی، نقل کرده که علی بن حسین عبدی می گوید: امام جعفر

ص: 2205


1- . الأمالی، شیخ مفید: 27، إثبات الهداة: 2/ 145

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

صادق علیه السلام می فرمود:

صیام یوم غدیر خم یعدل صیام [عمر] الدنیا …؛

روزه روز غدیر خم، با روزه [عمر] جهان برابری می کند …

آن گاه امام علیه السلام به ذکر نمازِ روز غدیر و ثواب آن پرداخت …

سپس فرمود: پس از دو رکعت نماز مذکور باید این دعا را هم بخوانی و بگویی … (1) ابن بابویه شیخ صدوق رحمه اللَّه در این باره می گوید:

حسن محمّد بن حسن سکونی، از ابراهیم بن محمّد بن یحیی نیشابوری، از ابوجعفر بن سری و ابونصر بن موسی خلال، از علی بن سعید، از ضمرة بن شوذب، از مطر، از شهر بن حوشب از ابوهریره نقل می کند:

هر که روز هیجدهم ذی حجّه را روزه بگیرد، خداوند روزه شصت ماه را برای او ثبت می کند. هیجدهم ذی حجّه، روز غدیر خم است.

آن گاه که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله دست علی بن ابی طالب علیهما السلام را گرفت و فرمود: آیا من به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نیستم؟

گفتند: بله، ای رسول خدا!

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ص: 2206


1- . تهذیب الأحکام: 4/ 305

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

من کنت مولاه فعلی مولاه؛

هر که من مولای او هستم علی مولای اوست.

در این هنگام، عمر به علی علیه السلام گفت: خوشا به حالت ای علی! مولای من و مولای همه مسلمانان شدی.

آن گاه خداوند این آیه را نازل فرمود:

«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ»؛

امروز دینتان را برای شما کامل کردم. (1) این حدیث را خطیب خوارزمی و صدرالدین حموئی به صورت مسند از بیهقی، از حاکم نیشابوری و او هم به سند خود از علی بن سعید نقل کرده اند … (2) هم چنین ابن مغازلی به سند خود از علی بن سعید … (3) روایت فوق را نقل کرده است. خطیب بغدادی نیز این حدیث را از عبداللَّه بن علی بن محمّد بن بشران از دارقطنی از ابونصر خلال از علی بن سعید …

روایت کرده است … (4)

ص: 2207


1- . إثبات الهداة: 2/ 48، بحار الأنوار: 37/ 108
2- . مناقب علی بن أبی طالب علیهما السلام: 79، فرائد السّمطین: 1/ 77
3- . همان: 38
4- . تاریخ بغداد: 8/ 290

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

مسجد غدیر و نماز گزاردن در آن …

شیخ محمّد بن یعقوب کلینی، شیخ ابوجعفر صدوق و شیخ ابوجعفر طوسی به سند خود از حسّان جمال چنین نقل کرده اند:

روزی امام صادق علیه السلام را از مدینه به مکّه می بردم، هنگامی که به مسجد غدیر رسیدیم، امام علیه السلام به سمت چپ مسجد، نگاه کرد و فرمود:

ذاک موضع قدم رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله حیث قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه …»؛ (1)

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در همین نقطه ایستاد و فرمود: «هر کس که من مولای او هستم علی مولای اوست …».

شیخ کلینی رحمه اللَّه نیز در این باره روایتی را به سند خود از ابان نقل می کند، ابان می گوید: امام صادق علیه السلام فرمود:

یستحب الصلاة فی مسجد الغدیر؛ لأنّ النبی صلّی اللَّه علیه وآله أقام أمیر المؤمنین علیه السلام وهو موضع أظهر اللَّه فیه الحق؛ (2)

نماز گزاردن در مسجد غدیر، مستحب است؛ چرا که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در آن جا امیر مؤمنان علی علیه السلام را به حکومت، منصوب نمود و آن جا، جایگاهی است که خداوند در آن، حق را آشکار ساخت.

ص: 2208


1- . إثبات الهداة: 2/ 16، 19 به نقل از الکافی، من لا یحضره الفقیه و تهذیب الأحکام
2- . الکافی: 4/ 567

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

روز غدیر، روز عید …

درباره عید بودن روز غدیر شیخ کلینی، شیخ صدوق و شیخ طوسی رحمهم اللَّه روایتی را به سند خود از حسن بن راشد از امام صادق علیه السلام نقل کرده اند.

حسن بن راشد می گوید: به امام صادق علیه السلام گفتم: فدایت شوم، آیا مسلمانان به جز دو عید (قربان و فطر) عید دیگری نیز دارند؟

فرمود: آری، ای حسن! عید دیگری که از دو عید قبلی، بزرگ تر و شریف تر است.

گفتم: این عید در کدام روز قرار می گیرد؟

فرمود: روزی که امیر مؤمنان علی علیه السلام به عنوان مهتر و سروَر مردم، منصوب شد.

گفتم: فدایت شوم، کدام روز؟

فرمود: روزگار می گردد و آن روز، هیجدهم ذی حجّه است.

گفتم: فدایت شوم، وظیفه ما در این روز چیست؟

فرمود:

تصومه یا حسن! وتکثر الصلاة علی محمّد وآله وتبرء إلی اللَّه عزوجل ممّن ظلمهم، فإنّ الأنبیاء صلوات اللَّه علیهم کانت تأمر الأوصیاء بالیوم الّذی کان یقام فیه الوصی أن یتّخذ عیداً؛

ص: 2209

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

ای حسن! در این روز، روزه بگیر، بر محمّد و آل او بسیار درود فرست و با بیزاری جستن از کسانی که در حق محمّد و خاندانش ستم کردند، به خدای بزرگ تقرّب جوی؛ چرا که پیامبران صلوات اللَّه علیهم به جانشینان خود دستور می دادند که روز انتصاب جانشین و وصی را به عنوان روز عید، بگیرند.

گفتم: کسی که روز غدیر را روزه بگیرد چه پاداشی خواهد داشت؟

فرمود: برای او روزه شصت ماه، ثبت می شود. (1) به راستی چگونه می توان روز تکمیل دین و اتمام نعمت … را عید به شمار نیاورد؟

در این روز اصحاب پیامبر- از جمله ابوبکر و عمر- پس از انتصاب امیر مؤمنان علی علیه السلام به امامتِ مردم توسّط پیامبر صلی اللَّه علیه وآله، به وی تبریک گفتند و تعداد بی شماری از پیشوایان بزرگ اهل سنّت، داستان تبریک گفتن اصحاب، به علی علیه السلام را نقل کرده اند، از جمله آنان می توان این افراد را نام برد: احمد بن حنبل در مسند، طبری در تفسیر خود، خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، ابن حجر مکّی در الصواعق المحرقه،

ص: 2210


1- . الکافی: 4/ 148، من لا یحضره الفقیه: 2/ 90، تهذیب الأحکام: 4/ 5

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

محبّ الدین طبری در الریاض النضره، متّقی هندی در کنز العمّال و … (1) بیرونی در کتاب الآثار الباقیه روز غدیر را در شمار روزهایی قرار داده که مسلمانان آن را به عنوان روز عید، محسوب می کردند. (2) ابن طلحه شافعی در مطالب السئول می نویسد: «آن روز، روز عید شد». (3) قاضی القضات ابن خلّکان شافعی در چند مورد از کتاب وفیات الأعیان، روز غدیر را روز عید می نامد. (4) از خدای بزرگ، مسئلت دارم که توفیق حرکت در مسیر حق، ثبات قدم در صراط مستقیم و انجام واجبات الاهی در این مسیر را به ما ارزانی دارد.

وصلّی اللَّه علی محمّد وآله الطاهرین.

ص: 2211


1- . مسند احمد: 4/ 281، تفسیر الطبری: 3/ 428، تاریخ بغداد: 8/ 290، الصواعق المحرقه: 26، الریاض النضره: 2/ 169، کنز العمّال: 6/ 397
2- . الآثار الباقیه: 334
3- . مطالب السئول: 97
4- . وفیات الاعیان: 1/ 180 و 5/ 230

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

کتابنامه …

1. قرآن کریم.

الف

2. الآثار الباقیه: ابوریحان محمّد بن احمد بیرونی خوارزمی.

3. إثبات الهداة بالنصوص والمعجزات: محمّد بن حسن حرّ عاملی، مطبعه علمیه، قم.

4. الإستیعاب فی معرفة الأصحاب: ابن عبدالبرّ، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

5. أُسد الغابه: ابوالحسن علی بن محمّد شیبانی معروف به ابن الاثیر، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

6. الأمالی: ابوجعفر محمّد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، معروف به شیخ صدوق، مؤسسه بعثت، قم، چاپ یکم، سال 1417.

7. الأمالی: شیخ الطائفه محمّد بن حسن طوسی، دار الثقافه، سال 1414.

8. الأمالی: ابوعبداللَّه محمّد بن محمّد بن نعمان عکبری بغدادی، ملقّب به شیخ مفید، جامعه مدرسین، قم.

9. اسباب النزول: امام واحدی نیشابوری، عالم الکتب، بیروت.

ب

10. بحار الأنوار: محمّد باقر مجلسی، دار الإحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1403.

ص: 2212

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

11. بشارة المصطفی لشیعة المرتضی: عماد الدین ابوجعفر محمّد بن ابوالقاسم طبری، مؤسسه نشر اسلامی، قم.

12. البدایة والنهایه (تاریخ ابن کثیر): اسماعیل بن عمر قرشی بصری معروف به ابن کثیر، چاپ دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ یکم، سال 1407.

ت

13. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1417.

ص: 2213

شماره صفحه در کتاب - ص: سبط بن جوزی، مؤسّسه اهل البیت علیهم السلام، بیروت، لبنان، سال 1401.

***

15. ترجمة أمیرالمؤمنین علیه السلام من تاریخ مدینة دمشق: حافظ ابی القاسم علی بن حسن، معروف به ابن عساکر، مؤسسه محمودی، بیروت.

16. تفسیر طبری (جامع البیان فی تفسیر القرآن): محمّد بن جریر طبری، دارالمعرفه، بیروت، سال 1412.

17. تفسیر العیاشی: محمّد بن مسعود سلمی سمرقندی، معروف به عیاشی، مکتبه علمیه اسلامیه، تهران.

18. التفسیر الکبیر: فخر رازی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1415 و دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم.

ص: 2214

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

19. تفسیر القمی: ابوالحسن علی بن ابراهیم قمی، مؤسسه دار الکتاب، قم.

20. تفسیر نیشابوری (غرائب القرآن ورغائب الفرقان): نظام الدین نیشابوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1416.

21. تهذیب الاحکام: شیخ الطائفه محمّد بن حسن طوسی، دار الکتب اسلامیه، تهران، چاپ سوم، سال 1364 ش.

ح

22. حبیب السیر: محمّد بن همام الدین شیرازی معروف به خواند امیر.

خ

ص: 2215

شماره صفحه در کتاب - ص: نَسائی، مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیة، قم، ایران، چاپ یکم، سال 1419.

***

24. الخصال: محمّد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه، معروف به شیخ صدوق، انتشارات جامعه مدرسین، قم.

د

25. الدرّ المنثور فی التفسیر بالمأثور: جلال الدین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، چاپ یکم، سال 1421.

26. دلائل الصدق: شیخ محمد حسن مظفر، دار المعلّم، قاهره، مصر، سال 1322.

ص: 2216

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

ر

27. (اختیار معرفة الرجال) رجال الکشی: شیخ الطائفه محمّد بن حسن طوسی، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، قم، سال 1404.

28. روضة الصفا: میرخاند محمّد بن خاوندشاه بن محمّد خوارزمشاهی.

29. الریاض النّضره: محبّ الدین طبری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

س

30. السیرة الحلبیّة: علی بن برهان الدین حلبی، مکتبة التجاریة الکبری، قاهره، مصر، سال 1382.

ص

31. الصافی فی تفسیر القرآن: مولا محمّد محسن فیض کاشانی.

32. صحیح بُخاری: محمّد بن اسماعیل بُخاری جُعفی، دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، یمامه، چاپ پنجم، سال 1414.

33. الصّواعق المُحرقة: احمد بن محمّد بن محمّد بن علی بن حجر هیتمی مکّی، تحقیق عبدالرحمان بن عبداللَّه ترکی و کامل محمّد خرّاط، مؤسسه رسالت، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1417.

ص: 2217

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

ع

34. عمدة القاری فی شرح البُخاری: بدر الدین عینی، دار الفکر، و دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان.

ف

35. فرائد السّمطین: ابراهیم بن محمّد حموئی جوینی خراسانی، مؤسسه محمودی، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1398.

36. الفصول المهمّة فی معرفة الأئمّه: ابن صباغ مالکی، مکتبة دار الکتب التجاریه.

37. فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر: عبدالرؤوف مَناوی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

ق

38. قرب الإسناد: ابوالعباس عبداللَّه بن جعفر حمیری، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، قم، سال 1413.

ک

39. الکافی: محمّد بن یعقوب کلینی رحمه اللَّه، دار صعب، دار التعارف، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1401.

40. کشف الغمّة فی معرفة الأئمة: ابوالحسن علی بن عیسی بن ابی الفتح اربلی، دار الأضواء، بیروت، لبنان.

ص: 2218

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

41. کنز العُمّال: متّقی هندی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1419.

م

42. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد: نورالدین علی بن ابی بکر هیثمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.

43. مسند احمد بن حنبل: احمد بن حنبل شیبانی، دار احیاء التراث عربی، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

44. مطالب السئول فی مناقب آل الرسول علیهم السلام: محمّد بن طلحه شافعی.

45. معارج النبوّه: ابوجعفر محمّد معین هندی.

46. معانی الأخبار: محمّد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، معروف به شیخ صدوق، مکتبه، صدوق، تهران، سال 1379.

47. المناقب: ابن مغازلی، دار الأضواء، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1214.

48. المناقب: خوارزمی، مؤسسه نشر اسلامی، قم، چاپ دوم، سال 1414.

49. مناقب علی بن ابی طالب علیهما السلام: احمد بن حنبل شیبانی.

50. من لا یحضره الفقیه: محمّد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه، معروف به شیخ صدوق، انتشارات جامعه مدرسین، قم، چاپ دوم.

ص: 2219

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

ن

51. نظم درر السّمطین: جمال الدین محمّد بن یوسف زرندی حنفی.

52. نور الابصار: مؤمن شبلنجی، دار الفکر، بیروت، لبنان.

53. وفیات الأعیان: شمس الدین احمد بن محمّد بن خَلّکان، دار صادر، بیروت، لبنان.

ص: 2220

حقیقت صحابه (25)

سرآغاز …

… آخرین و کامل ترین دین الاهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الاهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الاهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الاهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 2221

شماره صفحه در کتاب - ص: 12

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 2222

شماره صفحه در کتاب - ص: 13

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 2223

شماره صفحه در کتاب - ص: 17

***

الحمد للَّه ربّ العالمین، والصلاة والسلام علی سیّدنا محمّد وآله الطاهرین

المعصومین، ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین.

از روایت هایی که به پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نسبت داده شده حدیثی است که می گویند: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله (1)

فرمود:

أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم؛

اصحاب من به سان ستارگان هستند به هر کدام اقتدا کنید، هدایت خواهید یافت.

نوشتاری که پیش روی شماست به بررسی و نقد این حدیث پرداخته است. در این پژوهش از سه محور بحث شده است:

ص: 2224


1- . به رغم این که در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارک پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمایش حضرتش، درود و صلوات را به صورت کامل آورده ایم

شماره صفحه در کتاب - ص: 18

***

1. گفتار پیشوایان بزرگ و حافظان اهل سنّت و دیدگاه آن ها.

2. نگرشی به سندهای حدیث در پرتو آرای دانشمندان جرح و تعدیل اهل سنّت.

3. اندیشه هایی در متن، مفهوم و نتیجه این حدیث.

در ارائه و بررسی این محورها از خدای بزرگ یاری می طلبیم که او ولیّ توفیق است.

علی حسینی میلانی

ص: 2225

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

***

نگاهی به واژه «صحبت» …

واژه «صحبت» از نظر لعت …

واژه «صحبت» در لغت به معنای معاشرت و یا ملازمت آمده است. گفته می شود: «أصحبته صحبته صحبة فأنا صاحب» جمع این واژه: صحب، اصحاب و صحابه آمده است. (1) راغب اصفهانی در المفردات فی غریب القرآن می نویسد:

ولا یقال فی العرف إلّالمن کثرت ملازمته؛ (2)

در عرف فقط به کسی مصاحب می گویند که ملازمت بیشتری با فرد داشته باشد.

بنابر اقتضای واژه «صاحب» از نظر لغوی و عرفی، مصاحب پیامبر صلی اللَّه علیه وآله کسی است که با آن حضرت معاشرت یا ملازمت

ص: 2226


1- . القاموس المحیط: 1/ 237، واژه «صحب». ابن اثیر و دیگران گویند: فاعل به معنای فعاله جمع بسته نمی شود جز همین مورد. النهایه: 3/ 11
2- . المفردات فی غریب القرآن: 475، واژه «صحب»

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

***

داشته باشد؛ چه مسلمان باشد یا کافر، نیکوکار باشد یا بدکردار، مؤمن باشد یا منافق؛ چرا که بنا بر گفتار فیومی اصل در این اطلاق برای کسی است که رؤیت و مجالستی با آن حضرت داشته باشد. (1)

واژه «صحابی» در اصطلاح …

اینک پس از بیان معنای «صحبت» از نظر لغت، به بررسی واژه «صحابی» در اصطلاح می پردازیم.

دانشمندان علم اصول و حدیث اتّفاق نظر دارند که به کسی صحیح است نام «صحابی» اطلاق شود که مسلمان باشد. اما آنان در تعریف «صحابی» اختلاف نظر دارند.

صحابی از دیدگاه اصولیان …

مشهور اصولیان در تعریف صحابی چنین می گویند:

کسی که با پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله مجالست و هم نشینی طولانی داشته باشد؛ به گونه ای که از آن حضرت پیروی کند و مطالب و آدابی را از آن بزرگوار یاد بگیرد، صحابی گویند. بر خلاف کسی که به عنوان میهمان به حضورش دعوت شود، آن گاه بی آن که مصاحبت و پیروی باشد از حضورش باز گردد. (2)

ص: 2227


1- . المصباح المنیر: 1/ 333، واژه «صحب»
2- . مقباس الهدایه: 3/ 296، الدرجات الرفیعه: 10

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

صحابی از دیدگاه محدّثان …

بیشتر محدّثان در تعریف صحابی چنین می گویند:

هر مسلمانی که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله را ببیند، صحابی است. (1) گروهی دیگر از محدّثان در تعریف صحابی گفته اند:

هر مسلمانی که دوران پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله را درک کند؛ گرچه آن حضرت را نبیند، صحابی است. (2) برخی دیگر از محدّثان در تعریف صحابی گفته اند:

هر کس پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله را ملاقات کند و به آن حضرت ایمان بیاورد و با ایمان و اسلام از دنیا برود- گرچه زمانی در این بین مرتد شده باشد- صحابی است. (3) البته در تعریف صحابی دیدگاه های دیگری نیز وجود دارد که به شذوذ و ندرت وصف شده اند. (4)

ص: 2228


1- . این تعریف در المختصر: 2/ 67، مقباس الهدایه: 3/ 300 حکایت شده است
2- . مقباس الهدایه: 3/ 298
3- . این تعریف را شهید ثانی رحمه اللَّه در کتاب الرعایه لحال البدایه: 161، سید علی خان مدنی در کتاب الدرجات الرفیعه: 9 و ابن حجر عسقلانی در الاصابه: 1/ 158 برگزیده اند. از طرفی شیخ ما عالم بزرگوار مامقانی رحمه اللَّه این تعریف را در مقباس الهدایه: 3/ 300 و ابن حجر عسقلانی در مورد دیگری از الاصابه: 1/ 159 به محققان نسبت داده اند
4- . مقباس الهدایه: 3/ 297- 299

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

موقعیّت صحابه …

اشارة

مسلمانان درباره صحابه از جهتِ دارا بودن عدالت و نبودن آن سه دیدگاه دارند:

1. همه صحابی کافرند …

گروهی به نام «کاملیه» و کسانی که در غلوّ، هم فکر و هم سو با آنان هستند معتقدند که همه صحابه کافر هستند. (1) روشن است که این دیدگاه ارزشِ بررسی و نقد ندارد و بحث از گویندگان این دیدگاه و دلیل های آن ها و ردّ آن ادله، هیچ سودی ندارد.

2. همه صحابی عادل اند …

این دیدگاه در بین دانشمندان اهل سنّت مشهور شده که همه صحابه عادل و مورد اعتمادند و هیچ عیب و جرحی در آنان راه ندارد.

از این رو، روا نیست روایتی که آنان نقل می کنند تکذیب شود و به سخنانی که از آنان نقل می شود ایراد گرفت. گویی آنان به محض مصاحبت با پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله از هر خطا و اشتباه معصوم شده اند و از هر لغزشی محفوظ.

ص: 2229


1- . اللباب فی تهذیب الأنساب: 3/ 78. این دیدگاه را سید عبدالحسین شرف الدین عاملی رحمه اللَّه در اجوبة المسائل جار اللَّه: 15 نیز آورده است

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

مزنی در این زمینه می گوید: همه صحابه مورد اعتماد و امین هستند. (1) خطیب بغدادی می گوید: عدالت صحابه ثابت و روشن است. (2) ابن حزم اندلسی می گوید: به یقین همه صحابه اهل بهشت هستند. (3) گفتنی است که ابن عبدالبرّ، ابن اثیر جزری، غزالی و دیگر دانشمندان اهل سنّت نیز به این گفتار تصریح کرده اند. (4) از طرفی، برخی از عالمان اهل سنّت هم چون ابن حجر عسقلانی و ابن عبدالبرّ ادّعا کرده اند که این دیدگاه مورد اتّفاق نظر تمام دانشمندان است. (5) روشن است که گفتار گروهی از پیشوایان بزرگ آنان، این اتّفاق نظر را تکذیب می کند؛ چرا که آنان این گفتار را به بیشتر علما نسبت داده اند نه همه آن ها. ابن حاجب در ضمن طرح مسئله ای گوید:

ص: 2230


1- . در آینده سخن مزنی را بیان خواهیم کرد
2- . الکفایه فی علم الروایه: 46- 49. این سخن را ابن حجر عسقلانی در الاصابه: 1/ 162 و 163 از او نقل کرده است
3- . الاصابه: 1/ 163
4- . الاستیعاب: 1/ 117، 118 و 129، اسد الغابه: 1/ 110، احیاء علوم الدین: 1/ 93 و 115
5- . الاصابه: 1/ 162، الاستیعاب: 1/ 129

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

بیشتر علما بر عدالت صحابه قائل اند، برخی گفته اند: صحابه نیز همانند دیگر مردم هستند. برخی دیگر گفته اند: صحابه تا در فتنه ای وارد نشده اند عادل اند؛ ولی کسانی که در فتنه ها و آشوب ها وارد شده اند عدالت آنان پذیرفته نیست؛ چرا که فاسق، معلوم و معیّن نیست.

معتزلی ها در این باره گفته اند: همه صحابه عادل اند مگر افرادی که با علی علیه السلام جنگیدند … (1) البتّه در کتاب جمع الجوامع و شرح آن نیز چنین آمده است، آن جا که گوید:

بیشتر عالمان به عدالت صحابه قائل اند و به نقل روایت و آوردن شاهد … نیازی نیست. آن گاه در این دو کتاب به نقل نظریه های دیگری پرداخته شده است. (2) فراتر این که گروهی از دانشمندان اهل سنّت به صراحت بیان داشته اند که صحابه نیز همانند دیگر مردم هستند که در بین آن ها افراد عادل و غیر عادل وجود دارد …

از این گروه می توان افراد ذیل را نام برد: سعدالدین تفتازانی، مازری شارح کتاب البرهان، ابن عماد حنبلی و بزرگان دیگری هم چون

ص: 2231


1- . المختصر: 2/ 67. در شرح المختصر نیز همین گونه آمده است
2- . النصائح الکافیه: 166

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

قاضی القضاة شوکانی و از متأخّران دانشمندانی چون شیخ محمود ابوریه، شیخ محمّد عبده، سید محمد بن عقیل علوی، سید محمّد رشید رضا نگارنده المنار فی تفسیر القرآن، شیخ مقبلی نویسنده العلم الشامخ و شیخ مصطفی صادق رافعی نگارنده کتاب اعجاز القرآن … (1) واضح است که همین دیدگاه مطابق با رأی و دیدگاه شیعه امامی است.

3. نه زیاده روی و نه کوتاهی …

دیدگاه سوم درباره عدالت صحابه از آنِ شیعه امامی است. آنان اتّفاق نظر دارند که صحابه نیز همانند دیگر مردم هستند؛ در بین آن ها عادل، فاسق، مؤمن و منافق وجود دارد و صرف مصاحبت با پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله گرچه موجب شرافت است؛ اما برای آن ها عصمت نمی آورد و کارهای زشت و قبیح را از آنان دور نمی سازد؛ چرا که قرآن در موارد فراوانی از صحابه منافق سخن به میان آورده است.

همان منافقانی که با گفتار و کردارِ خود، پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله و خاندان آن حضرت را مورد اذیّت قرار دادند …

ص: 2232


1- . شرح المقاصد: 5/ 310 و 311، الاصابه: 1/ 163، النصائح الکافیه: 167 و 168 و در ص 168 به نقل از آلوسی و 160- 186. إرشاد الفحول: 158، شیخ المضیره ابوهریره: 101، اضواء علی السنة المحمدیه: 322 و 339

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

در این باره احادیث فراوانی از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل شده که برخی از صحابه مورد سرزنش آن حضرت قرار گرفتند؛ کتاب های حدیثی و تاریخی از نقل کشمکش ها، تکذیب ها و بدگویی های صحابه نسبت به یک دیگر پُر است.

پیشوایان حدیث و بزرگان تابعین نیز در این باره اظهار نظر کرده اند. آرا و نظریه های آنان در مورد برخی از صحابه در کتاب های رجالی و تاریخی ثبت شده است. برای نمونه به مواردی اشاره می نماییم:

از مالک بن انس پرسیدند: دو حدیث مختلف را دو راوی مورد اعتماد از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل می کنند به نظر شما به هر دو می توان عمل کرد؟

گفت: نه، به خدا سوگند! نمی توان به هر دو عمل کرد تا سخن حق را از آن دو روایت به دست آورد و فقط یکی از آن دو حدیث، حق است.

مگر می شود دو سخن متفاوت درست باشد؟ سخن حق و درست فقط یکی از آن دو حدیث است. (1) هم چنین در مورد دیگری از انس بن مالک درباره اختلاف نظر صحابه پرسیدند، پاسخ داد: نظر یکی اشتباه و دیگری درست است

ص: 2233


1- . الإحکام فی اصول الاحکام: 6/ 814

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

باید در این مورد دقّت کرد. (1) در نقل دیگری آمده است: ابوحنیفه درباره صحابه چنین گفت:

همه صحابه عادل اند، جز افرادی.

آن گاه ابوحنیفه از آن افراد ابوهریره و انس بن مالک را نام برد. (2) از شافعی نقل شده که او رازگونه به ربیع گفت: شهادت و گواهی چهار تن از صحابه پذیرفته نیست: معاویه، عمرو بن عاص، مغیره و زیاد. (3) شعبه در این باره گوید: ابوهریره همواره در نقل حدیث تدلیس می کرد. (4) از لیث نیز نقل شده که گفته است: هر گاه در موردی با اختلاف دیدگاه اصحاب مواجه شویم، دیدگاهی را می پذیریم که از روی احتیاط است. (5) آری به خاطر استناد به همین مطالب است که شیعه امامی چنین

ص: 2234


1- . جامع بیان العلم وفضله: 2/ 905
2- . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 4/ 68
3- . المختصر فی اخبار البشر: 1/ 186
4- . البدایة والنهایه: 8/ 117
5- . جامع بیان العلم وفضله: 2/ 902

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

دیدگاهی دارد. اما بیشتر علمای اهل سنّت بر این پندارند که خداوند سبحان و پیامبر او صلی اللَّه علیه وآله صحابه را پاک کرده و همه آن ها را عادل قرار داده است؛ از این رو باید در راه آنان گام برداشت و هر چه از آنان نقل می شود که با متن صریح قرآن و سنّت مخالفت و منافات دارد، تأویل کرد. آنان در این دیدگاه به آیاتی از قرآن حکیم و احادیثی که در منابع خود از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله درباره فضایل صحابه نقل کرده اند، استدلال نموده اند.

البته مشهورترین حدیثی که در این زمینه نقل کرده اند این حدیث است که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم؛

اصحاب من به سان ستارگان هستند به هر کدام اقتدا کنید هدایت خواهید یافت.

همان گونه که گفتیم نوشتار حاضر این حدیث را بررسی و نقد خواهد کرد که در آغاز با مراجعه به منابع اهل سنّت دیدگاه پیشوایان بزرگ و حافظان آنان روشن خواهد شد.

ص: 2235

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

بخش یکم سخنان پیشوایان بزرگ و حافظان اهل سنت در حدیث النجوم …

سخنان روشن …

اشارة

حقیقت این است که گروه بسیاری از دانشمندان و پیشوایان حدیثی، تفسیری، اصولی و رجالی اهل سنّت به صراحت، حدیث «النجوم» را با تمام متون و سندهایش ضعیف دانسته اند؛ به گونه ای که جای هیچ گونه شک و تردیدی نمانده که این حدیث از درجه اعتبار و استناد ساقط است.

اینک عین عبارات برخی از عالمان اهل سنّت را درباره حدیث «النجوم» با نگاهی گذرا به شرح حال آنان می آوریم. (1)

ص: 2236


1- . گفتنی است مطالبی که در تکریم و بزرگداشت علمای اهل تسنّن نقل می شود، برای نشان دادن اهمیّت و جایگاه آنان در بین اهل تسنّن در جهت تکذیب حدیث ساختگی «النجوم» است، وگرنه این تأییدات مورد قبول شیعیان نیست

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

1. احمد بن حنبل شیبانی و نگاهی به شرح حال او …

احمد بن حنبل شیبانی متوفای سال 241 هجری حدیث «النجوم» را صحیح و معتبر نمی داند. این دیدگاه را گروهی از دانشمندان اهل سنّت نقل کرده اند؛ برای نمونه ابن امیر الحاج در کتاب التقریر والتحبیر فی شرح التحریر، ابن قدامه در کتاب المنتخب و امیر پادشاه حنفی در التیسیر فی شرح التحریر. (1)

همه کتاب های رجالی به شرح حال احمد بن حنبل پرداخته اند.

ذهبی درباره او می نویسد:

احمد بن حنبل شیخ الاسلام و آقای مسلمانان در عصر خود بود.

وی حافظ و حجّتی برای مسلمانان بود.

علی بن مدینی درباره او می گوید: به راستی خداوند این دین را در روزگاری که قبایل عرب بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله مرتد شدند، به دست ابوبکر صدّیق و در روز محنت به دست احمد بن حنبل تأیید کرد.

ابوعبیده نیز درباره او اظهار نظر کرده است. وی می گوید: علم به چهار تن پایان یافت که فقیه ترین آنان احمد بن حنبل بود.

ص: 2237


1- . التقریر والتحبیر: 3/ 99، التیسیر فی شرح التحریر: 3/ 243، سلسلة الاحادیث الضعیفه والموضوعه: 1/ 79

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

ابن معین به نقل از ابن عیاش درباره احمد بن حنبل چنین می گوید: علما می خواستند من همانند احمد بن حنبل بشوم، به خدا سوگند، من همانند او نشدم.

همام سکونی نیز درباره او سخن گفته است. وی می گوید:

احمد بن حنبل نظیر خود را ندیده است.

محمّد بن حماد طهرانی گوید: از اباثور شنیدم که می گفت:

احمد بن حنبل از ثوری عالم تر- یا فقیه تر- است. (1)

2. ابوابراهیم مزنی و نگاهی به شرح حال او …

از دانشمندان دیگری که حدیث «النجوم» را صحیح ندانسته ابوابراهیم مزنی شاگرد و مصاحب شافعی است. وی متوفای سال 264 هجری است. حافظ ابن عبدالبرّ سخن او را چنین نقل می کند:

مزنی درباره گفتار پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله: «أصحابی کالنجوم» می گوید:

اگر این حدیث صحیح باشد به این معناست که در آن چه اصحاب از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نقل کرده اند و مواردی که برای آن شاهد

ص: 2238


1- . برای آگاهی بیشتر درباره احمد بن حنبل: ر. ک: تاریخ بغداد: 4/ 412، حلیة الأولیاء: 9/ 161، طبقات الشافعیّه: 2/ 27- 63، تذکرة الحفاظ: 2/ 17، وفیات الأعیان: 1/ 47، شذرات الذهب: 2/ 96، النجوم الزاهره: 2/ 304 …

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

می گیرند می توان به آن ها اقتدا کرد؛ بنابراین، همه اصحاب مورد اعتماد و در آن چه از پیامبر نقل می کنند، امین هستند. به نظر من معنای حدیث فقط همین است.

اما مواردی که اصحاب از دید و نظر خود سخن گفته اند؛ اگر در نزد خود مورد قبول بود؛ برخی از آنان برخی دیگر را خطاکار نمی دانستند و یک دیگر را انکار نمی کردند، و کسی از آنان به سخن صحابی دیگر مراجعه نمی کرد. پس تدبّر کن و بیندیش! (1) آن چه برای بحث ما مفید است عبارتی است که می گوید: «اگر این روایت صحیح باشد». اما قضاوت درباره معنایی را که از حدیث «النجوم» بیان کرده به محققان حدیث شناس واگذار می نماییم. (2) اینک نگاهی گذرا به شرح حال ابوابراهیم مزنی داریم با این

ص: 2239


1- . جامع بیان العلم وفضله: 2/ 923
2- . البانی یکی از معاصران می گوید: به نظر می رسد که متون این حدیث بر خلاف معنایی است که مزنی از آن برداشت کرده است؛ بلکه منظور، سخنانی است که صحابه طبق رأی خود گفته اند. بنابراین، معنای حدیث، دلیل دیگری بر جعلی و ساختگی بودنِ حدیث بوده و سخن پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نیست؛ چرا که چگونه ما می توانیم تصور کنیم که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به ما اجازه اقتدا به هر صحابی بدهد با این که در بین آنان عالم، متوسط در علم و کم دانش … وجود دارد؟! سلسلة الاحادیث الضعیفه والموضوعه: 1/ 82

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

سخن که همه شرح حال نویسان از او تمیجد کرده اند. (1) یافعی درباره او می نویسد: فقیه و امام ابوابراهیم اسماعیل بن یحیی مزنی مصری شافعی، مردی زاهد، عابد، مجتهد، مناظره گر و ژرف نگر در معانی دقیق بود و جمع زیادی نزد او به تحصیل علم مشغول بودند.

شافعی درباره او می گوید: مزنی یاور مذهب من است.

وی پیشوای شافعی ها و آشناترین آن ها به طرق و فتواهای شافعی و آن چه از او نقل می کنند، می باشد. کتاب های بسیاری نگاشته و در نهایتِ پارسایی بود و در زهد و احتیاط، راه سختی را می پیمود، دعایش مستجاب می شد و هیچ یک از اصحاب شافعی، خود را از او مقدم نمی دانستند، او متصدّی غسل دادن امام شافعی شد.

3. ابوبکر بزّار و نگاهی به شرح حال او …

حافظ ابوبکر بزّار نیز در حدیث «النجوم» طعن و ایراد وارد کرده و جهات ضعف آن را آشکار ساخته است. حافظ ابن عبدالبرّ می نویسد:

محمد بن ابراهیم بن سعید با قرائت به من نقل کرد که محمّد بن

ص: 2240


1- . برای آگاهی بیشتر در این باره ر. ک: وفیات الأعیان: 1/ 196، مرآة الجنان: 2/ 177 و 178، طبقات الشافعیه: 2/ 93 و 109، العبر: 2/ 28، حسن المحاضره: 1/ 307

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

احمد بن یحیی نقل کرده که ابوالحسن محمّد بن ایّوب رقی گوید:

ابوبکر احمد بن عمرو بن عبدالخالق گوید: از او درباره حدیث هایی که در دست عموم مردم است و از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل می کنند پرسیدم که می گویند: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

إنّما مثل أصحابی کمثل النجوم- أو أصحابی کالنجوم- فأیّها اقتدوا اهتدوا؛

همانا مثل اصحاب من به سان ستارگان است- یا اصحاب من مانند ستارگانند- به هر یک از آنان اقتدا کنید راه می یابید.

این گفتار به طور صحیح و به روایت درست از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نرسیده است. این حدیث را عبدالرحیم بن زید عمّی، از پدرش، از سعید بن مسیّب، از ابن عمر، از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نقل کرده است و در برخی از جاها عبدالرحیم از پدرش، از ابن عمر نقل کرده و سعید بن مسیّب را حذف کرده است.

از سویی ضعف این حدیث از طرف عبدالرحیم بن زید است؛ چرا که علمای حدیث از نقل حدیث او خودداری کرده اند.

از سوی دیگر این گفتار از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله ناشناخته است و با آن حضرت تناسبی ندارد؛ زیرا که با سندهای صحیح از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله حدیثی نقل شده که فرمود:

ص: 2241

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

علیکم بسنّتی وسنة الخلفاء الراشدین المهدیین بعدی عضوا علیها بالنواجد؛

بر شما باد که از سنّت خلفای راشدین هدایت یافته بعد از من پیروی کنید و در این راه استوار باشید.

اگر حدیث عبدالرحیم ثابت شود، این حدیث با آن تعارض دارد؛ در صورتی که حدیث عبدالرحیم ثابت نشده است و دیگر معارضه ای نیست.

از طرف دیگر، پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله اختلاف پس از خود را جایز نمی داند و خداوند داناتر است. (1) در این سخن بزّار از چند جهت بر حدیث «النجوم» ایراد وارد می شود و درباره حدیث «علیکم بسنّتی وسنّة الخلفاء الراشدین المهدیین» در نوشتاری جداگانه بحث شده است. (2) پس از بیان دیدگاه ابوبکر بزّار نگاهی کوتاه به شرح حال او داریم. وی متوفای سال 292 هجری است. شرح حال نویسان پیرامون او مطالبی بیان کرده اند. ذهبی در تذکرة الحفاظ می نویسد:

ص: 2242


1- . جامع بیان العلم وفضله: 2/ 923 و 924. ر. ک: اعلام الموقعین: 2/ 232، البحر المحیط فی تفسیر القرآن: 5/ 528 و …
2- . ر. ک: سنّت پیامبر یا سنّت خلفا؟! سلسله پژوهش های اعتقادی شماره 23 از همین نگارنده

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

حافظ علّامه ابوبکر احمد بن عمرو بن عبدالخالق بصری نگارنده مسند کبیر و کتاب معلل. او از افرادی چون هدبة بن خالد، عبدالاعلی بن حماد، حسن بن علی بن راشد، عبداللَّه بن معاویه جمحی، محمّد بن یحیی بن فیاض زمانی و هم طبقه های آنان حدیث شنیده است.

راویانی چون عبدالباقی بن قانع، محمّد بن عباس نجیح، ابوبکر ختلی، عبداللَّه بن حسن، ابوالشیخ و افراد کثیری از او حدیث نقل کرده اند.

وی در پایان زندگی خویش به شهر اصفهان، شام و نواحی دیگر مهاجرت کرد تا علم و دانش خود را پخش نماید. دارقطنی شرح حال او را نوشته و پس از تمجید او می گوید: بزّار فرد مورد اعتمادی است که گاهی خطا می نماید و به حافظه خود تکیه می نماید. (1)

4. ابن عدی و نگاهی به شرح حال او …

از دانشمندان دیگری که حدیث «النجوم» را آورده حافظ ابواحمد عبداللَّه بن عدی معروف به ابن قطّان است. او در کتاب الکامل- که درباره راویان ضعیف و کسانی که مورد خدشه و قدح واقع شده اند

ص: 2243


1- . برای آگاهی بیشتر از شرح حال او ر. ک: تاریخ بغداد: 4/ 334، تذکرة الحفاظ: 2/ 228، شذرات الذهب: 2/ 209، تاریخ اصفهان: 1/ 104، میزان الاعتدال: 1/ 59، العبر: 2/ 92

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

و روایات ساختگی آنان نگاشته شده است- در ضمن شرح حال جعفر بن عبدالواحد هاشمی قاضی و حمزه نصیبی- آن سان که- ان شاء اللَّه- به زودی در گفتار حافظ زین عراقی خواهد آمد- به آن می پردازد.

اینک نگاهی گذرا به شرح حال ابن عدی داریم. دانشمندان درباره او تمجید فراوانی کرده اند. سمعانی درباره او می نویسد:

حافظ ابواحمد عبداللَّه بن علی بن محمّد گرگانی معروف به ابن قطان حافظ دوران خویش است. وی به اسکندریه و سمرقند مهاجرت کرد و وارد شهرهای دیگر شد و اساتیدی را درک کرد. وی حافظ متقن بود که همانندی در زمان خود نداشت. حمزة بن یوسف سهمی گوید: از دارقطنی درخواست کردم که کتابی درباره محدّثان ضعیف بنگارد. گفت: آیا کتاب ابن عدی را نداری؟

گفتم: آری.

گفت: همان کتاب بس است و چیزی به آن افزوده نمی شود.

ابن عدی در سال 365 هجری درگذشت. (1)

ص: 2244


1- . برای آگاهی بیشتر در شرح حال او ر. ک: الانساب، نسب جرجانی، تذکرة الحفاظ: 3/ 161، شذرات الذهب: 3/ 51، مرآة الجنان: 2/ 381، العبر: 2/ 337 …

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

5. ابوالحسن دارقطنی و نگاهی به شرح حال او …

از دانشمندانی که حدیث «النجوم» را تضعیف کرده، حافظ دارقطنی متوفای سال 385 هجری است. حافظ ابن حجر عسقلانی گوید: وی در کتاب غرائب مالک به این حدیث اشاره کرده و آن را تضعیف نموده است (1) که متن گفتار او خواهد آمد.

سیره نویسان از ابوالحسن دارقطنی با تعظیم فراوان یاد کرده اند.

ابن کثیر در این باره می نویسد:

حافظ بزرگ علی بن عمر بن احمد بن مهدی بن مسعود بن دینار بن عبداللَّه دارقطنی، استاد علم جرح و تعدیل از عصر خود تا زمان ما بود. وی راویان بسیاری را دیده بود، او نگارنده و منتقد ماهر یگانه دوران و پیشوای عصر خود در رجال شناسی و علم و جرح و تعدیل بود و کتاب ارزشمندی در این زمینه تألیف و جمع آوری کرد. از روایات بسیاری آگاهی داشت و در علم درایه اطلاع تمام داشت.

کتاب او بهترین کتاب در این زمینه بوده و مشهور است؛ نه از پیشینیان به این تألیف پیشی گرفته اند و نه از آیندگان بدین شکل خواهند توانست کتابی بنگارند، مگر این که از دریای علم او یاری طلبند و به سان او عمل کنند.

ص: 2245


1- . الکاف الشاف فی تخریج احادیث الکشاف: 2/ 603

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

وی کتاب دیگری به نام العلل دارد. در این کتاب به درستی، موارد و اصطلاحات حدیثی را بیان کرده است. کتاب دیگر او الافراد است که کسی را توان فهم آن نیست، مگر این که از حافظان یگانه و پیشوایان نقدگر و بزرگان دانش و ژرف نگر باشد …

دارقطنی از دوران کودکی با حافظه سرشار، فهم تیز و دریای ژرف توصیف می شد.

حاکم نیشابوری درباره او گوید: نظیر دارقطنی دیده نشده است.

ابن جوزی گوید: دارقطنی علوم و فضایلی را در خود گرد آورده بود که حدیث شناسی، علم قراآت، علم نحو، فقه، شعر را با پیشوایی، عدالت و صحّت عقیده جمع کرده بود.

از دارقطنی پرسیدند: آیا فردی نظیر خود را دیده ای؟

پاسخ داد: درباره یک فن گاهی افرادی دیده ام که از من برتر بودند؛ ولی در فنون و علوم گوناگونی که من دارم کسی را ندیده ام.

6. ابن حزم اندلسی و نگاهی به شرح حال او …

یکی دیگر از عالمانی که با صراحت حدیث «النجوم» را تکذیب و بر بطلان آن حکم کرده ابن حزم اندلسی درگذشته سال 456 هجری است. وی با صراحت بیان داشته که این حدیث ساختگی است.

گروهی از دانشمندان اهل سنّت این مطلب را از او نقل کرده اند.

ص: 2246

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

ابوحیّان به هنگام نقل این حدیث می گوید:

حافظ ابومحمّد علی بن احمد بن حزم در نوشتاری که در ابطال رأی و قیاس و استحسان و تعلیل و تقلید دارد، چنین می نویسد: این خبری دروغین، ساختگی و باطل است و هرگز صحیح نیست. (1) شرح حال نگاران به شرح حال ابن حزم اندلسی پرداخته اند.

ابن حجر عسقلانی درباره او می نویسد:

او فقیه، حافظ، ظاهری مذهب (2) و نویسنده کتاب های فراوانی است. وی جدّاً از قدرت حفظ بالایی برخوردار بود و احادیث فراوانی را در حفظ داشت؛ ولی به دلیل اطمینانی که به حافظه اش داشت، در سخن گفتن بی پروا بود؛ نظیر اظهار نظر در جرح و تعدیل افراد و تبیین نام راویان. از این رو تصوّرات زشتی نسبت به او ایجاد می شد.

صاعد بن احمد ربعی درباره او می گوید: در میان همه اندلسی ها، ابن حزم در علوم، جامع تر و از معارف سرشارتر بود. با وجود این، ابن حزم در دانشِ بیان مهارت داشت، از علم بلاغت بهره مند بود و به سیره و انساب نیز آشنا بود.

ص: 2247


1- . البحر المحیط فی تفسیر القرآن: 5/ 528، ر. ک: سلسلة الأحادیث الضعیفه والموضوعه: 1/ 78
2- . این مذهب فرقه ای از اهل تسنّن است که به ظواهر الفاظ روایات عمل می کنند وهیچ گونه تأویل و توجیهی را قبول ندارند

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

حُمیدی او را این گونه وصف می کند:

وی حافظ حدیث بود و قدرت استنباط احکام را از کتاب و سنّت داشت. در علوم بسیاری متخصص و عامل به علمش بود. در ذکاوت، سرعت حافظه، تدیّن و کرامت نفس همانند او را ندیدم. وی در روایات و حدیث شناسی بسیار توانمند بود.

تاریخ نویس اندلسی، ابو مروان ابن حِبّان نیز به توصیف او پرداخته و او را این گونه معرفی می کند:

ابن حزم در حدیث، فقه، نسب و ادبیات متخصص بود؛ افزون بر این که از انواع دانش های قدیمی نیز آگاهی داشت. البتّه تخصص های او به دور از اشتباه نبود؛ زیرا با جرأت در پی تمام فنون رفته بود. (1) شرح حال ابن حزم در دیگر کتاب های اهل سنّت نیز آمده است. (2)

7. احمد بن الحسین بیهقی و نگاهی به شرح حال او …

از دیگر دانشمندان اهل سنّت که حدیث «النجوم» را تضعیف کرده، حافظ ابوبکر بیهقی درگذشته سال 457 هجری است. آن سان که

ص: 2248


1- . لسان المیزان: 4/ 239- 241
2- . برای آگاهی درباره ابن حزم ر. ک: نفح الطیب: 1/ 364، العبر: 3/ 239، وفیات الأعیان: 3/ 7- 13، تاج العروس: 8/ 245، لسان المیزان: 4/ 198

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

حافظ ابن حجر عسقلانی نقل کرده وی در کتاب المدخل حدیث «النجوم» را تضعیف کرده است. (1) کتاب های رجالی اهل سنّت از ستایش بیهقی مملو است.

ابن تغری بردی گوید: احمد بن حسین بن علی بن عبداللَّه حافظ ابوبکر بیهقی در سال 384 هجری دیده به جهان گشود. وی در علم حدیث و فقه یگانه دوران خویش بود، کتاب های بسیاری به رشته تحریر درآورد و نصوص امام شافعی را در ده مجلد جمع آوری کرد و در جمادی الثانی در نیشابور دیده از جهان فرو بست. (2)

8. ابن عبدالبرّ و نگاهی به شرح حال او …

دانشمند دیگری که به بررسی و نقد حدیث «النجوم» پرداخته حافظ ابوعمر ابن عبدالبرّ درگذشته سال 463 هجری است. وی در این باره می نویسد:

ابوشهاب حناط از حمزه جزری از نافع نقل می کند که ابن عمر گوید: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ص: 2249


1- . الکاف الشاف فی تخریج احادیث الکشاف: 2/ 604
2- . برای آگاهی بیشتر در شرح حال بیهقی ر. ک: شذرات الذهب: 3/ 304، طبقات الشافعیه: 4/ 168، العبر: 3/ 242، النجوم الزاهره: 5/ 77، وفیات الأعیان: 1/ 57 و 58، تذکرة الحفاظ: 3/ 309

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

إنّما أصحابی مثل النجوم فأیّهم أخذتم بقوله اهتدیتم؛

همانا اصحاب من مانند ستارگان هستند، به گفتار هر یک عمل کنید هدایت یافته اید.

این اسناد صحیح نیست و از نافع کسی روایت نمی کند که بتوان به گفتار او احتجاج کرد. این حدیث را با سند دیگری بزّار نقل کرده است. در آن سند آمده است: احمد بن عمر، از عبد بن احمد، از علی بن عمر، از قاضی احمد بن کامل، از عبداللَّه بن روح، از سلام بن سلیم، از حارث بن غصین، از اعمش، از ابی سفیان نقل می کند که جابر گوید:

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم؛

اصحاب من به سان ستارگانند، به هر یک اقتدا کنید هدایت یافته اید.

ابوعمرو گوید: بر این اسناد هیچ دلیل و حجّتی قائم نشده است؛ چرا که حارث بن غصین فرد مجهول و ناشناخته ای است. (1) با این سخن، نگاهی اجمالی به شرح حال ابن عبدالبرّ داریم.

سیره نویسان با احترام تمام به شرح حال او پرداخته اند. ذهبی درباره او می نویسد:

ص: 2250


1- . جامع بیان العلم وفضله: 924 و 925

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

وی امام، حافظ و شیخ الاسلام کشور مغرب بود. در ربیع الثانی سال 368 هجری دیده به جهان گشود و در دوران کودکی به تحصیل علم حدیث پرداخت و در حفظ حدیث و دقّت و ژرف نگری سروَر دوران خویش گردید.

ابوولید باجی گوید: در اندلس کسی هم چون ابوعمر در علم حدیث نبود.

ابن حزم گوید: کتاب التمهید نگارش دوست ما ابوعمر است. من در علم کلام بر محور فقهِ حدیث کسی را همانند او سراغ ندارم تا چه رسد که از او بهتر باشد.

ابن سکره نیز درباره او این گونه ابراز کرده است: از ابوولید باجی شنیدم که می گفت: ابوعمر حافظترین فرد کشور مغرب بود.

حمیدی نیز درباره او سخن گفته است. وی می گوید: ابوعمر فقیه، حافظ، کثیر الحدیث، عالم به قراآت و اختلاف قرآن، دارای علوم حدیث و رجال، بزرگ شده علم حدیث که در نظریات فقهی به اقوال شافعی تمایل داشت. (1)

ص: 2251


1- . برای آگاهی بیشتر در شرح حال او ر. ک: وفیات الأعیان: 6/ 63، مرآة الجنان: 3/ 89، المختصر: 2/ 187 و 188، العبر: 3/ 255، تذکرة الحفاظ: 3/ 349، تاج العروس: 3/ 37

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

9. علی بن حسن ابن عساکر و نگاهی به شرح حال او …

یکی دیگر از بزرگان علمای اهل سنّت که حدیث «النجوم» را تضعیف کرده، حافظ ابوالقاسم ابن عساکر است که متن سخن او در ضمن سخن منّاوی خواهد آمد. عدّه ای از شرح حال نویسان با ستایش و تعریف به شرح حال او پرداخته اند. یافعی او را این گونه توصیف می کند:

فقیه، امام، محدّث زبردست، حافظ ژرف نگر و ضابط، دارای علوم گسترده، شیخ الاسلام و محدّث شام، یاور سنّت نبوی، برکَننده بدعت ها، زینت حافظان، دریای موّاج علوم، رئیس محدّثان، به پیشوایی او اقرار شده، عارفِ ماهر، مورد اعتماد در دین، ابوالقاسم علی بن حسن هبة اللَّه بن عساکر؛ همو که در دوران خود به شأن والا مشهور بود و در بین معاصرینش همانند او دیده نشد.

او جامع بین علوم معقول و منقول و تمیز دهنده بین حدیث درست از نادرست بود. او از محدّثان دوران خود بود و از بزرگان فقهای شافعی به شمار می رفت. در علوم حدیث پیشرفت کرده و بدین علم شهرت یافت. او حافظ دینداری بود که علم شناخت متون و سندها را با هم گرد آورد … (1)

ص: 2252


1- . برای آگاهی بیشتر درباره او ر. ک: طبقات الشافعیه: 4/ 273، المختصر: 3/ 59، وفیات الأعیان: 2/ 471، العبر: 3/ 212، مرآة الجنان: 3/ 393، تتمة المختصر: 2/ 124، معجم الادباء: 13/ 773 و 78، البدایة والنهایه: 12/ 294

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

10. ابن جوزی و نگاهی به شرح حال او …

دانشمند دیگری که حدیث «النجوم» را نپذیرفته، حافظ ابن جوزی است. وی در کتاب العلل المتناهیه می نویسد:

نعیم بن حماد از عبدالرحیم بن زید عمی، از پدرش، از سعید بن مسیّب نقل می کند که عمر بن خطّاب گوید:

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: از پروردگارم درباره مواردی که اصحابم اختلاف خواهند کرد پرسیدم.

خداوند به من وحی نمود:

یا محمّد! إنّ أصحابک عندی بمنزلة النجوم فی السماء، بعضها أضوأ من بعض فمن أخذ بشی ء ممّا علیه من اختلافهم، فهو علی هدی؛

ای محمّد! به راستی اصحاب تو در پیشگاه من به سان ستارگان در آسمان هستند که برخی از آنان از برخی دیگر نورانی تر و درخشنده تراند. پس هر کس به موردی که آنان اختلاف دارند عمل کند راه یافته است.

حافظ ابن جوزی پس از نقل این حدیث می گوید: این حدیث

ص: 2253

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

صحیح نیست؛ چرا که نعیم بن حماد از راویانی است که مورد جرح و قدح قرار گرفته است. یحیی بن معین گوید: عبدالرحیم، راوی دیگر این حدیث، دروغ گو است. (1) از طرفی، شرح حال نویسان با تمجید شایانی از ابن جوزی یاد کرده اند. ابن خَلّکان در توصیف وی گوید:

ابوالفرج عبدالرحمان بن ابوالحسن علی بن محمّد بن علی بن عبیداللَّه بن عبداللَّه بن حمّادی بن احمد بن محمّد بن جعفر جوزی، از فقهای حنبلی، واعظی که به جمال الدین حافظ لقب یافته بود. وی علامه دوران خود و پیشوای زمان خویش در علم حدیث و صناعتِ وعظ و سخنرانی بود و کتاب هایی در فنون گوناگون تألیف کرده است. (2) او در سال 597 هجری درگذشت.

11. ابن دحیه و نگاهی به شرح حال او …

حافظ ابن دحیه درگذشته 633 هجری نیز بر حدیث «النجوم» ایراد گرفته و صحّت آن را نفی کرده است. حافظ زین العراقی می نویسد: ابن دحیه پس از نقل حدیث «أصحابی کالنجوم» می نویسد:

ص: 2254


1- . العلل المتناهیه فی الأحادیث الواهیه: 1/ 283 و ر. ک: فیض القدیر: 4/ 101
2- . برای آگاهی بیشتر در شرح حال او ر. ک: البدایة والنهایه: 13/ 28، وفیات الأعیان: 2/ 321 و 322، تتمة المختصر: 2/ 118، الأعلام: 4/ 89 و 90

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

این حدیث صحّت ندارد. (1) شرح حال نویسان با تمیجد و ثنا از ابن دحیه یاد کرده اند.

جلال الدین سیوطی در حسن المحاضره درباره او می نویسد:

امام، علامه و حافظ بزرگ ابوالخطّاب عمر بن حسن حدیث شناسی که برای آن علم اهمیّت به سزایی قائل بود. وی بهره فراوانی از علم لغت و ادبیات عرب برده بوده که آثاری از او بر جای مانده است. وی در مصر اقامت گزید، و تربیت شاهزاده را عهده دار بود و در مدرسه کاملیه به تدریس مشغول شد. (2)

12. ابوحیّان اندلسی …

دانشمند و حافظ دیگری که حدیث «النجوم» را زیر سؤال برده حافظ ابوحیّان اندلسی متوفای سال 745 هجری است. وی پژوهش ارزنده ای پیرامون این حدیث دارد. به لحاظ فوایدی که این پژوهش دارد عین سخن او را می آوریم:

زمخشری گوید: اگر بگویی: چگونه قرآن بیان گر هر چیزی است؟

در پاسخ می گویم: منظور آن است که قرآن همه موارد امور دینی

ص: 2255


1- . تخریج احادیث المنهاج، بیضاوی: 85
2- . برای آگاهی بیشتر در شرح حال او ر. ک: بغیة الوعاة: 2/ 218، شذرات الذهب: 4/ 160، وفیات الأعیان: 3/ 121، حسن المحاضره: 1/ 355

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

را بیان کرده و روشن ساخته است؛ چرا که برخی از آن موارد را تصریح نموده و برخی دیگر را به سنّت ارجاع داده است، آن جا که به پیروی و فرمان بری از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله امر کرده و فرموده است:

«وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی»؛ (1)

او پیامبری است که از هوا و خواسته خویش سخن نمی گوید.

از طرفی، به اجماع و اتّفاق نظر ترغیب و تشویق نموده است، آن جا که می فرماید:

«وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبیلِ الْمُؤْمِنینَ»؛ (2)

و چنین فردی از غیر راه مؤمنان پیروی می کند.

و از سوی دیگر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برای امّت خود، پیروی از اصحاب و اقتدا به آثار آنان را پسندیده است، آن جا که می فرماید:

أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم؛

اصحاب من به سان ستارگان هستند به هر کدام اقتدا کنید، هدایت خواهید یافت.

در این راستا امّت اسلامی کوشیدند و راه های قیاس و اجتهاد را پیمودند و سنّت، اجماع، قیاس و اجتهاد به تبیین کتاب مستند شد و از

ص: 2256


1- . سوره نجم: آیه 3
2- . سوره نساء: آیه 115

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

این روی قرآن مجید بیان گر هر چیزی شد. (1) ابوحیّان اندلسی پس از نقل سخن زمخشری می نویسد:

وی می گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برای امّت خود، پیروی از اصحاب را پسندیده است؛ تا آن جا که حدیث «النجوم» را نقل می کند؛ در صورتی که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله چنین سخنی را نفرموده و این حدیث، حدیثی جعلی و ساختگی است که به هیچ وجه از آن حضرت صادر نشده است.

حافظ ابومحمّد علی بن احمد بن حزم در نوشتاری که در ابطال رأی، قیاس، استحسان، تعلیل و تقلید نگاشته، چنین می گوید: این خبری دروغین، ساختگی و باطل است و هرگز از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله صادر نشده، بزّار صاحب مسند اسناد آن را ذکر کرده است. وی می گوید: درباره روایتی که در دست عامه مردم است پرسیدید که از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله روایت شده که فرمود:

إنّما مثل أصحابی کمثل النجوم- أو کالنجوم- بأیّها اقتدوا اهتدوا؛

همانا مثل اصحاب من مثل ستارگان- یا هم چون ستارگان- هستند، به هر کدام اقتدا کنند هدایت خواهند یافت.

ص: 2257


1- . تفسیر الکشاف: 2/ 603 و 604

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

این حدیث به سند صحیحی از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به ما نرسیده است؛ بلکه آن را عبدالرحیم بن زید عمّی، از پدرش، از سعید بن مسیّب از ابن عمر، از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نقل کرده است. ضعف حدیث از ناحیه عبدالرحیم است؛ چرا که عالمان درباره نقل روایات او سکوت کرده اند.

از طرفی، این سخن از شخص رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله منکر و ناشناخته و ثابت نشده است و آن بزرگوار، اختلاف اصحاب را پس از خود روا نمی داند.

ابوحیّان اندلسی پس از نقل سخن بزّار می نویسد: ابن معین درباره عبدالرحیم بن زید می گوید: او فردی دروغ گو و خبیثی است که اعتباری ندارد.

بخاری هم می گوید: او متروک است.

البته حمزه جزری نیز این روایت را نقل کرده است که او نیز فرد ساقط و متروک است. (1)

نگاهی به شرح حال ابوحیّان اندلسی …

اینک نگاهی کوتاه به شرح حال ابوحیّان اندلسی متوفای 745 هجری داریم. شرح حال نویسان با مدح و ثنای فراوان از او یاد کرده اند. ابن عماد می نویسد:

ص: 2258


1- . البحر المحیط فی تفسیر القرآن: 5/ 527 و 528

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

امام، اثیر الدین ابوحیّان لغت شناس، مفسّر، محدّث، نحوی، قاری، تاریخ نگار و ادیب عصر خود بود. او به طلب علم حدیث روی آورد و به بهترین وجه آن را فرا گرفت و در علوم تفسیر، ادبیات عرب، قرائت، ادب، تاریخ به تحصیل مشغول شد و نامش مشهور شد و آوازه او در همه جا پیچید و بزرگان معاصرینش از او علوم را فرا گرفتند و در دوران زندگی او، پیشرفت کردند.

صفدی در توصیف او می گوید: هرگز در بین اساتید خود کسی که بیش از او اشتغال داشته باشد ندیده ام؛ زیرا او را ندیدم مگر این که یا تسبیح می گفت، یا می نوشت و یا مشغول مطالعه کتابی بود.

وی در نقل، ضابط و مسلّط و آگاه به لغت بود. او پیشوای مطلق در علوم نحو و تصریف بود. بیشتر زندگی خویش را برای این فن سپری کرده بود؛ به گونه ای که در گوشه و کنار زمین کسی به پایه او نمی رسید. وی مهارتی فراوان در علوم تفسیر، حدیث و شرح حال مردم و سرگذشت آنان؛ به خصوص مردم کشور مغرب داشت.

ادفوی گوید: ابوحیّان فردی ضابط، راست گو، حجّت و دارای عقیده ای سالم بود. (1)

ص: 2259


1- . برای آگاهی بیشتر از شرح حال او ر. ک: الدرر الکامنه: 4/ 302، فوات الوفیات: 2/ 555، بغیة الوعاة: 1/ 280 و 281، البدر الطالع: 2/ 288، طبقات القراء: 2/ 285، نفح الطیب: 3/ 289، شذرات الذهب: 6/ 145 و 146، النجوم الزاهره: 10/ 111

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

13. شمس الدین ذهبی و نگاهی به شرح حال او …

شمس الدین ذهبی درگذشته سال 748 هجری در چند جا از کتاب میزان الاعتدال به حدیث «النجوم» ایراد گرفته است.

یکی از آن موارد، در شرح حال جعفر بن عبدالواحد هاشمی قاضی است. وی در آن جا پس از نقل سخنان عالمان درباره جرح او می نویسد: از مطالب فاجعه آمیز او روایتی است که از وهب بن جریر، از پدرش، از اعمش، از ابوصالح نقل می کند که ابوهریره می گوید:

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أصحابی کالنجوم من اقتدی بشی ء منها اهتدی؛ (1)

اصحاب من مانند ستارگان هستند هر کس به چیزی از آن اقتدا کند هدایت یافته است.

ذهبی در مورد دیگر در ترجمه زید عمّی پس از نقل این حدیث می گوید: این حدیث باطل است. (2) اینک نگاهی کوتاه به شرح حال ذهبی داریم. همه کتاب های

ص: 2260


1- . میزان الاعتدال: 2/ 141 و 142
2- . همان: 3/ 152

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

رجالی و راوی شناسی با ستایش و ثنای فراوان از او یاد کرده اند.

ابن تغری بردی در توصیف ذهبی می گوید:

شیخ، امام حافظ، مورّخ، صاحب تألیفات مفید، شمس الدین ابوعبداللَّه ذهبی شافعی از حافظان مشهور است.

وی احادیث فراوانی را شنیده و به شهرهای بسیاری سفر کرده است. او نویسنده، مؤلف، مصنف و تاریخ نگار است. احادیث را تصحیح کرده و در علم حدیث و علوم وابسته به آن مهارت و تخصص داشت. به اصول دست یافته و آن را پردازش کرده است و قرائت های هفت گانه را بر گروهی از اساتید قراآت خوانده است. (1)

14. تاج الدین ابن مکتوم و نگاهی به شرح حال او …

دانشمند دیگری که به حدیث «النجوم» ایراد گرفته تاج الدین ابن مکتوم درگذشته سال 749 هجری است. وی با استشهاد به سخن استادش ابوحیّان از کتاب البحر المحیط- که پیش تر گذشت- متن گفتار او را در کتاب خودش می آورد. (2)

ص: 2261


1- . برای آگاهی بیشتر در شرح حال او ر. ک: الدرر الکامنه: 3/ 336- 338، طبقات الشافعیه: 5/ 216، فوات الوفیات: 2/ 370- 372، البدر الطالع: 2/ 110 و 112، الوافی بالوفیات: 2/ 163- 168، شذرات الذهب: 6/ 153، النجوم الزاهره: 1/ 182، طبقات القراء: 2/ 71
2- . الدر اللقیط من البحر المحیط چاپ شده در حاشیه البحر المحیط فی تفسیر القرآن: 5/ 527

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

گفتنی است ابن مکتوم دانشمندی است که هر سیره نویسی به شرح حال او پرداخته به نیکی از او یاد کرده است. جلال الدین سیوطی درباره او می نویسد:

احمد بن عبدالقادر بن احمد بن مکتوم تاج الدین ابومحمّد قیسی دانشمندی که علوم فقه، نحو و لغت را در خود جمع کرده و کتاب تاریخ النجاة و الدر اللقیط من البحر المحیط را نگاشته است. وی در ماه ذی حجه سال 682 هجری پا به جهان نهاده و در سال 749 دیده از جهان فرو بست. (1)

15. ابن قیم الجوزیه و نگاهی به شرح حال او …

دانشمند دیگری که به حدیث «النجوم» ایراد گرفته ابن قیّم الجوزیه درگذشته سال 751 هجری است. وی در بحث رد ادلّه مقلّدین در چهل و پنجمین وجه آن می نویسد:

مقلّدین می گویند: در صحّت تقلید، حدیث مشهور «اصحاب من مانند ستارگانند به هر کدام اقتدا کردید، هدایت یافته اید» کفایت می کند.

این دلیل چندین پاسخ دارد:

ص: 2262


1- . برای آگاهی بیشتر از شرح حال او ر. ک: الدرر الکامنه: 1/ 174، حسن المحاضره: 1/ 47، طبقات القرّاء: 1/ 70، الجواهر المضیئه فی طبقات الحنفیه: 1/ 75

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

یکم. این حدیث از طریق اعمش، از ابوسفیان، از جابر؛ و از حدیث سعید بن مسیب، از ابن عمر؛ و از طریق حمزه جزری، از نافع، از ابن عمر نقل شده است و هیچ یک از این ها ثابت نشده است.

ابن عبدالبرّ گوید: محمّد بن ابراهیم بن سعید برای ما نقل کرد که ابوعبداللَّه بن مفرج به آن ها گفته است که محمّد بن ایّوب صموت گوید: بزار به ما گفت: و اما روایتی که از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نقل می شود که فرموده است: «اصحاب من مانند ستارگان هستند به هر کدام از آنان اقتدا کنید هدایت یافته اید» این گفتار از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به طریق صحیح نرسیده است. (1) اینک نگاهی گذرا به شرح حال ابن قیّم الجوزیه داریم. در بیشتر کتاب های شرح حال نویسی از او تمجید شده است. ابن کثیر در حوادث سال 751 هجری می نویسد:

شب پنجشنبه سیزدهم ماه رجب به هنگام اذان عشا صاحب ما شیخ امام، علامه شمس الدین امام الجوزیه دیده از جهان فرو بست. وی تحصیلات خود را با علم حدیث آغاز کرد و به علم و دانش مشغول شد و در علوم متعددی از جمله علم تفسیر، حدیث، کلام و فقه تبحّر یافت.

ص: 2263


1- . اعلام الموقعین: 2/ 231 و 232

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

او زیبا قرائت می کرد و اخلاق نیکویی داشت، بیشتر مهرورزی می نمود، به کسی حسادت نمی ورزید و کسی را اذیت نمی کرد، پشت سر کسی غیبت نمی نمود و از کسی کینه به دل نداشت. (1)

16. زین عراقی …

حافظ دیگری که حدیث «النجوم» را نپذیرفته، حافظ زین الدین عراقی متوفای سال 806 هجری است. وی در این باره می گوید:

حدیث «أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم» را دارقطنی در کتاب الفضائل نقل کرده است. این حدیث را ابن عبدالبرّ در جامع بیان العلم از طریق خودش از حدیث جابر روایت کرده و گوید: بر صحّت این اسناد هیچ حجّت و دلیلی قائم نیست و نمی تواند دلیل باشد؛ زیرا که حارث بن غصین یکی از راویان آن، فرد مجهول و ناشناخته ای است.

از طرفی، عبد بن حمید در مسند و ابن عدی در الکامل از روایت حمزة بن ابی حمزه نصیبی، از نافع، از ابن عمر این حدیث را با متن «بأیّهم أخذتم» به جای «اقتدیتم» نقل کرده است و این اسناد به سبب حمزه، ضعیف است؛ چرا که وی به دروغ گویی متّهم است.

ص: 2264


1- . برای آگاهی بیشتر در شرح حال او ر. ک: الدرر الکامنه: 3/ 400- 403، البدر الطالع: 2/ 143- 146، الوافی بالوفیات: 2/ 270- 272، بغیة الوعاة: 1/ 62 و 63، تاریخ ابن کثیر: 14/ 234

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

از سوی دیگر، بیهقی نظیر این حدیث را در المدخل از حدیث عمر و ابن عبّاس نقل کرده و از طریق دیگر به طور مرسل آورده و گوید:

متن این حدیث مشهور؛ ولی اسناد آن ضعیف است و در این باره سندی ثابت نشده است.

بزّار نیز آن را از روایت عبدالرحیم بن زید عمّی، از پدرش، از ابن عمر روایت کرده و گوید: این حدیث ناشناخته است و صحیح نیست.

ابن حزم نیز درباره این حدیث اظهار نظر کرده است. وی می گوید: این حدیث دروغ، ساختگی و باطل است.

بیهقی درباره این حدیث گوید: بخشی از معنای حدیث «أصحابی کالنجوم» را حدیث ابوموسی- که مسلم نیشابوری آن را روایت کرده- می رساند. در آن حدیث پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرموده است:

النجوم أمنة لأهل السماء … وأصحابی أمنة لأمتی …؛ (1)

ستارگان برای آسمانیان ایمنی بخشند … و اصحاب من برای امّت من امان هستند …

ص: 2265


1- . تخریج احادیث المنهاج، بیضاوی: 81- 86. گفتنی است که به زودی تضعیف اسناد بیهقی در المدخل بیان خواهد شد؛ همان حدیثی که از ابن عبّاس نقل شده و حدیث «اختلاف» را در برمی گیرد

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

اینک نگاهی اجمالی به شرح حال زین الدین عراقی داریم. همه معجم نویسان شرح حال او را با ستایش و تعریف فراوان آورده اند.

ابن عماد در حوادث سال 806 هجری می نویسد:

در این سال حافظ زین الدین عبدالرحیم بن عراقی شافعی که حافظ عصر خود بود … دیده از جهان فرو بست. (1)

17. ابن حجر عسقلانی و نگاهی به شرح حال او …

حافظ شهاب الدین ابن حجر عسقلانی نیز حدیث «أصحابی کالنجوم» را زیر سؤال برده و در تضعیف آن چنین می گوید:

این حدیث را دارقطنی در کتاب المؤتلف از روایت سلام بن سلیم، از حارث بن غصین، از اعمش، از ابوسفیان، از جابر به صورت حدیث مرفوعه نقل کرده است، با این عنایت که سلام، از نظر روایت، فرد ضعیفی است.

از طرفی، دارقطنی این حدیث را در غرائب مالک از طریق حمید بن زید، از مالک، از جعفر بن محمّد، از پدرش، از جابر نقل کرده است. در این حدیث آمده است:

ص: 2266


1- . برای آگاهی بیشتر درباره او ر. ک: طبقات القراء: 1/ 382، الضوء اللامع: 4/ 171- 178، البدر الطالع: 1/ 354- 356، شذرات الذهب: 7/ 55 و 56

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

فبأیّ قول أصحابی أخذتم اهتدیتم، إنّما مثل أصحابی مثل النجوم من أخذ بنجم منها اهتدی؛

پس هر گفتار از اصحاب مرا بگیرید هدایت خواهید یافت؛ چرا که مثل اصحاب من مثل ستارگان هستند، هر کس ستاره ای را برگزیند هدایت می یابد.

آن گاه دارقطنی گوید: نقل این حدیث از مالک ثابت نشده است و راویان پایین تر از مالک نیز مجهول و ناشناخته اند.

از سوی دیگر، این حدیث را عبد بن حمید و دارقطنی در کتاب الفضائل از حدیث حمزه جزری، از نافع، از ابن عمر نقل کرده اند؛ با این عنایت که راوی شناسان حمزه را به وضع و جعل حدیث متّهم کرده اند.

قضاعی نیز این حدیث را در مسند الشهاب از حدیث ابوهریره روایت کرده است که یکی راویان آن سند، جعفر بن عبدالواحد هاشمی است که راوی شناسان او را تکذیب کرده اند.

ابن طاهر نیز این حدیث را از روایت بشر بن حسین، از زبیر بن عدی، از انس روایت کرده است که بشر نیز به کذب متّهم است.

بیهقی نیز این حدیث را در المدخل از روایت جویبر، از ضحاک، از ابن عبّاس روایت کرده است. گفتنی است که جویبر فرد متروکی است.

از طرفی، همین حدیث را از روایت جویبر، از جواب بن عبداللَّه

ص: 2267

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

به صورت مرفوعه آورده است که حدیث مرسلی خواهد بود.

بیهقی پس از این می گوید: این متن مشهور است؛ ولی همه سندهای آن ضعیف هستند.

آن گاه در المدخل روایتی را از عمر به صورت مرفوعه نقل می کند که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

سألت ربّی فیما یختلف فیه أصحابی من بعدی.

فأوحی إلیّ: یا محمّد! أنّ أصحابک عندی بمنزلة النجوم فی السماء بعضها أضوأ من بعض، فمن أخذ بشی ء ممّا هو علیه من اختلافهم فهو عندی علی هدی؛

از پروردگارم درباره اختلاف اصحابم پس از خودم پرسیدم.

خداوند به من وحی فرمود: ای محمّد! به راستی که اصحاب تو در پیشگاه من به سان ستارگان در آسمان هستند که برخی از برخی دیگر نورانی تر هستند. پس هر کس مطلبی را از آن ها اخذ کند؛ هر چند اختلافی باشد، در نزد من بر هدایت خواهد بود.

آن گاه در ذیل این حدیث گوید: یکی از راویان آن عبدالرحیم بن زید عمّی است که از نظر راوی شناسان فرد متروکی است. (1)

ص: 2268


1- . الکاف الشاف فی تخریج أحادیث الکشاف: 2/ 603 و 604

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

اینک نگاهی گذرا به شرح حال ابن حجر عسقلانی داریم که در کتاب های سیره نویسی با تمام تکریم و تعظیم از او یاد شده است.

جلال الدین سیوطی درباره او می نویسد:

ابن حجر عسقلانی پیشوای حافظان در عصر خویش بود. وی قاضی القضاتی بود که از همه سرزمین ها برای شاگردی او می آمدند و در دوران او هیچ حافظی جز او نبود. وی کتاب های بسیاری را نگاشت که موارد ذیل را می توان نام برد: شرح بخاری، تعلیق التعلیق، تهذیب التهذیب، تقریب التهذیب، لسان المیزان، الاصابه فی معرفة الصحابه، نکت ابن الصلاح، رجال الأربعه و شرح آن و الألقاب. (1)

18. ابن همام و نگاهی به شرح حال او …

کمال الدین محمّد بن عبدالواحد سیواسی معروف به ابن همام حنفی متوفای 861 هجری، از پیشوایان بزرگ حنفی ها درباره حدیث «أصحابی کالنجوم» تصریح کرده که حدیث ناشناخته ای است. (2) سیره نویسان با تجلیل و احترام خاصّی به شرح حال او پرداخته اند. ابن عماد در حوادث سال 861 هجری می نویسد:

ص: 2269


1- . برای آگاهی بیشتر در شرح حال او ر. ک: حسن المحاضره: 1/ 363- 316، البدر الطالع: 1/ 87- 92، الضوء اللامع: 2/ 36- 40، شذرات الذهب: 8/ 270- 273 و منابع دیگر
2- . التحریر بشرح أمیر بادشاه حسینی: 3/ 243، بحث اجماع

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

در این سال کمال الدین محمّد بن عبدالواحد بن عبدالحمید بن مسعود سیواسی اسکندری معروف به ابن همام حنفی، امام و علامه دیده از جهان فرو بست.

در بغیة الوعاة آمده است:

ابن همام در علوم فقه، اصول، نحو، تصریف، معانی، بیان، تصوّف، موسیقی و دیگر علوم، علّامه ای محقق و مناظره کننده ای صاحب نظر بود. وی همواره می گفت: من در علوم معقول از هیچ کس تقلید نمی کنم … (1)

19. ابن امیر الحاج و نگاهی به شرح حال او …

عالم دیگری که به نقد حدیث «أصحابی کالنجوم» پرداخته، شمس الدین محمّد بن محمّد معروف به ابن امیر الحاج حنفی متوفای 879 هجری است. وی وهن و سستی این حدیث را آشکار ساخته است، آن جا که می گوید:

درباره معارض بودن هر کدام از این دو حدیث «أصحابی کالنجوم» و «بخشی از دین خود را از عایشه بگیرید» گفته شده این دو

ص: 2270


1- . برای آگاهی بیشتر از شرح حال او ر. ک: البدر الطالع: 1/ 201 و 202، حسن المحاضره: 1/ 474، بغیة الوعاة: 1/ 166- 169، هدیة العارفین: 2/ 201، التیسیر فی شرح التحریر: 1/ 4 و 3، شذرات الذهب: 7/ 298 و منابع دیگر

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

حدیث دلالت می کنند که پیروی از هر صحابه و عایشه جایز است؛ گرچه پیروی از آن ها با گفتار ابوبکر و عمر یا خلفای چهارگانه مخالف باشد.

در این باره می گوییم: حدیث «أصحابی کالنجوم»، حدیث ناشناخته ای است؛ بنابر آن چه ابن حزم در رساله الکبری گفته: این حدیث دروغ، جعلی و باطل است و اگر بنا را بر کلام ابن حزم نگذاریم این حدیث با سندهایی از عمر، عبداللَّه بن عمر، جابر، ابن عباس و انس با متون گوناگونی نقل شده است. نزدیک ترین متن، به متن یاد شده، متنی است که ابن عدی در الکامل و ابن عبدالبرّ در کتاب بیان العلم از ابن عمر نقل کرده اند. او می گوید: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

مَثل أصحابی مثل النجوم یهتدی بها، فأیّهم أخذتم بقوله اهتدیتم؛

مثل اصحاب من مثل ستارگان هستند، به گفتار هر یک عمل کنید هدایت یافته اید.

دارقطنی و ابن عبدالبرّ نیز از جابر این گونه نقل کرده اند. جابر گوید: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

مثل أصحابی فی أمّتی مثل النجوم فبأیّهم اقتدیتم اهتدیتم؛

مثل اصحاب من در امت من همانند مثل ستارگانند. پس به هر کدام از آن ها اقتدا کردید، هدایت یافته اید.

ص: 2271

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

آری، هیچ یک از این روایات از طریق صحیح نرسیده؛ از این رو احمد بن حنبل گفته است: این حدیث، حدیث صحیحی نیست.

بزّار نیز این حدیث را از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله از طریق صحیح نمی داند، مگر این که بیهقی در کتاب الاعتقاد گوید: این حدیث با سندی متصل و غیر قوی و در حدیث دیگر که سند منقطع است به ما رسیده است. البته حدیثی صحیح، بخشی از مفاهیم این حدیث را تأیید می کند که همان حدیث ابوموسی است که به طریق مرفوعه نقل شده است. (1) اینک نگاهی به شرح حال ابن امیر الحاج داریم. دانشمندان بزرگ اهل سنّت او را ستوده اند. ابن عماد گوید:

شمس الدین محمّد بن محمّد بن محمّد بن حسن معروف به ابن امیر الحاج حلبی از دانشمندان بزرگ حنفی ها در حلب بوده است.

وی پیشوایی دانشمند، نگاره ای که کتاب های ارزشمند و مشهوری را تألیف کرده است. بزرگانی پای درس او نشسته و به شاگردی او افتخار کرده اند. وی در پنجاه و چند سالگی در ماه رجب در شهر حلب دیده از جهان فرو بست. (2)

ص: 2272


1- . التقریر والتخییر فی شرح التحریر: 3/ 99، ر. ک: التیسیر فی شرح التحریر: 3/ 243
2- . برای آگاهی بیشتر از شرح حال او ر. ک: الضوء اللامع: 9/ 210، شذرات الذهب: 6/ 328، البدر الطالع: 2/ 254 و منابع دیگر

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

20. حافظ سخاوی و آشنایی با او …

دانشمند دیگری که درباره حدیث «أصحابی کالنجوم» اظهار نظر کرده، حافظ سخاوی است. وی در این باره می گوید:

حدیث «اختلاف امّتی رحمة؛ اختلاف امت من رحمت است» را بیهقی در کتاب المدخل از سلیمان بن ابوکریمه، از جویبر، از ضحاک، از ابن عباس نقل می کند. ابن عباس گوید: روزی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

مهما أوتیتم من کتاب اللَّه فالعمل به لا عذر لأحدٍ فی ترکه، فإن لم یکن فی کتاب اللَّه فسنّة منّی ماضیة، فإن لم یکن سنّة منّی فما قال أصحابی. إنّ اصحابی بمنزلة النجوم فی السماء فأیّما أخذتم به اهتدیتم، واختلاف أصحابی لکم رحمة؛

هر چه از کتاب خدا به شما داده شده بدان عمل کنید! هیچ کس در ترک آن، عذر و بهانه ای ندارد. اگر موضوعی در کتاب خدا نبود در آن باره سنّتی از من جاری شده است. و اگر درباره آن موضوع سنّتی نیز جاری نشده باشد، آن چه اصحاب من گویند پذیرفته است؛ چرا که اصحاب من به منزله ستارگان در آسمان هستند. پس هر کدام را گرفتید، هدایت یافته اید و اختلاف اصحاب من برای شما رحمت است.

حافظ سخاوی پس از نقل این حدیث می گوید: این حدیث را طبرانی و دیلمی در مسند خود با همین سند نقل کرده اند.

گفتنی است که یکی از راویان این حدیث جویبر است که به طور

ص: 2273

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

جدّ در نقل حدیث فرد ضعیفی است. از طرفی، روایت ضحّاک از ابن عبّاس منقطع است؛ یعنی بین ضحّاک و ابن عبّاس فاصله طبقه ای وجود دارد. (1) اینک با مراجعه به برخی از کتاب های شرح حال نویسی نگاهی گذرا به شخصیت حافظ سخاوی داریم. بیشتر کتاب های رجالی و تاریخی به شرح حال او پرداخته اند.

ابن عماد در حوادث سال 902 هجری می نویسد:

در این سال بود که حافظ شمس الدین ابوالخیر محمّد بن عبدالرحمان بن محمّد بن ابی بکر بن عثمان بن محمّد سخاوی دیده از جهان فرو بست. وی در علوم فقه و عربی، قراآت، حدیث و تاریخ مهارت یافت و در علوم فرائض، حساب، تفسیر، اصول فقه، میقات و دیگر علوم شرکت جست.

چیزهایی را که او خوانده و از او شنیده شده به گونه ای زیاد است که قابل شمارش نیست. او از گروه فراوانی که بیش از 400 تن هستند، علم را فرا گرفته است و دانشمندان بسیاری به او اجازه فتوا، تدریس و املاء داده اند. موارد بسیاری از علوم را از استاد خود ابن حجر عسقلانی شنیده است؛ به گونه ای که علم جرح و تعدیل پس از او به

ص: 2274


1- . المقاصد الحسنه فی بیان کثیر من الأحادیث المشتهرة علی الألسنه: 46

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

سخاوی رسیده است تا جایی که گفته شده است: پس از ذهبی در علم رجال کسی- جز سخاوی- نبوده که راه و روش او را بپیماید. (1)

21. ابن ابی شریف شافعی و نگاهی به شرح حال او …

دانشمند دیگری که حدیث «أصحابی کالنجوم» را زیر سؤال برده، کمال الدین ابن ابی شریف شافعی درگذشته 906 هجری است. وی در این دیدگاه از استاد خود حافظ شهاب الدین ابن حجر عسقلانی پیروی کرده است.

آن سان که- ان شاء اللَّه- به زودی به هنگام نقل سخن منّاوی خواهیم آورد.

گفتنی است که شرح حال نگاران به شرح حال ابن ابی شریف پرداخته اند. ابن عماد درباره او گوید:

کمال الدین ابوالمعالی محمّد بن امیر ناصرالدین محمّد بن ابی بکر بن علی بن ابی شریف مقدسی شافعی مری، سبط شهاب الدین عمیری مالکی مشهور به ابن عوجان. او شیخ الامام، شیخ الاسلام و پادشاه دانشمندان بزرگ بود. (2)

ص: 2275


1- . برای آشنایی با شرح حال او ر. ک: شذرات الذهب: 8/ 15- 17، مفاکهة الخلّان: 1/ 178، الضوء اللامع: 8/ 2- 32، البدر الطالع: 2/ 184، النور السافر: 16 و منابع دیگر …
2- . برای آگاهی بیشتر از شرح حال او ر. ک: الضوء اللامع: 9/ 64- 67، البدر الطالع: 2/ 243 و 244، الانس الجلیل: 2/ 288، مفاکهة الخلّان: 1/ 126، 175 و 211، شذرات الذهب: 8/ 29 و منابع دیگر

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

22. جلال الدین سیوطی و نگاهی به شرح حال او …

دانشمند دیگری که به نقد حدیث «أصحابی کالنجوم» پرداخته حافظ جلال الدین سیوطی متوفای 911 هجری است. وی در کتاب الجامع الصغیر فی احادیث البشیر النذیر حرف «ض» را- که نشانه ضعیف بودن است- روی آن حدیث گذاشته است. (1) اینک نگاهی گذرا به شرح حال او داریم.

ابن عماد در حوادث سال 911 هجری می نویسد:

در این سال بود که حافظ جلال الدین سیوطی شافعی محدّث بزرگ، پژوهش گر، ژرف نگر، نگارنده کتاب های ارزشمند و سودمند دیده از جهان فرو بست.

شاگرد او داوودی گوید: سیوطی از داناترین دانشمند عصر خویش به علم حدیث و فنون آن بوده است. (2)

23. علی متقی هندی و نگاهی به شرح حال او …

دانشمند دیگری که بر حدیث «أصحابی کالنجوم» ایراد گرفته، شیخ علی متقی هندی متوفای 975 هجری است. وی در کتاب کنز العمّال

ص: 2276


1- . الجامع الصغیر: 2/ 282، حرف سین، شماره 4603
2- . برای آگاهی بیشتر از شرح حال او ر. ک: حسن المحاضره: 1/ 335 و 344، البدر الطالع: 1/ 328، 335، شذرات الذهب: 8/ 51، 55، مفاکهة الخلّان: 1/ 294 و منابع دیگر

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

و منتخب آن، نقل کرده که حافظ جلال الدین سیوطی این حدیث را ضعیف دانسته است. (1) شرح حال نویسان با بزرگداشت و تعظیم فراوانی به شرح حال او پرداخته اند. ابن عماد می نویسد:

علی متقی بن حسام الدین هندی مکّی از دانشمندان عامل و بندگان شایسته خدا بود. دارای بعد عظیمی از پارسایی، پرهیزگاری و کوشش در عبادت و کنار گذاشتن کارهای زشت بود. وی کتاب های متعددی نوشته و دارای مقامات فراوانی بود. متقی هندی پس از آن مدّت بسیاری در مکه مکرّمه مجاورت نمود در آن جا از دنیا رفت. (2)

24. علی قاری و آشنایی با او …

شیخ علی قاری مکّی نیز به صراحت به نقد حدیث «أصحابی کالنجوم» پرداخته است. وی می گوید: ابن ربیع گوید: بدان سان که جلال الدین سیوطی در کتاب تخریج احادیث الشفاء آورده حدیث

ص: 2277


1- . کنز العمّال: 1/ 104، کتاب الایمان والاسلام، باب دوم فی الاعتقاد بالکتاب والسنة، حدیث 913، منتخب کنز العمّال: 1/ 117 و 118، کتاب الایمان والاسلام، باب دوم، الاعصام بالکتاب والسنة
2- . برای آگاهی بیشتر از شرح حال او ر. ک: النور السافر: 315- 139، سبحة المرجان: 34، شذرات الذهب: 8/ 379، ابجد العلوم: 895 و منابع دیگر

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

«أصحابی کالنجوم» را ابن ماجه نقل کرده است. البته من با جست و جویی که در کتاب سنن ابن ماجه کردم، این حدیث را در آن نیافتم.

از طرفی، ابن حجر عسقلانی نیز در کتاب تخریج احادیث رافعی در باب ادب القضاء آورده و به تفصیل درباره آن سخن گفته و یادآور شده که این حدیث، ضعیف و واهی است. فراتر این که از ابن حزم نقل کرده که این حدیث ساختگی و باطل است.

ولی از بیهقی نقل کرده که وی گفته است: حدیثی را مسلم نیشابوری نقل کرده که مفید بخشی از معانی حدیث مذکور است؛ همان بخش از حدیث مسلم که گوید: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

النجوم أمنة لأهل السماء … وأصحابی أمنة لُامّتی …؛ (1)

ستارگان برای آسمانیان ایمنی بخشند … و اصحاب من برای امّت من امان هستند …

ابن حجر گوید: بیهقی درست گفته است. این حدیث گویای صحّت تشبیه صحابه به ستارگان است؛ ولی در اقتدا به آن ها، ظهوری ندارد.

آری، ممکن است از معنای هدایت یافتن به وسیله ستارگان، اقتدا نیز به نظر آید.

ص: 2278


1- . ر. ک: صفحه 60 از همین کتاب

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

شیخ علی قاری در ذیل این سخن می گوید: به نظر می رسد که هدایت یافتن، فرع اقتدا کردن است.

آن گاه شیخ علی می افزاید: ظاهر حدیث به فتنه هایی اشاره دارد که پس از انقراض صحابه رخ داد که سنّت ها نابود شدند، بدعت ها آشکار گشتند و ستم در گوشه و کنار زمین گسترش یافت.

سپس شیخ علی قاری گوید: ابن سبکی در شرح ابن الحاجب، در بحث عدالت صحابه این حدیث را آورده؛ ولی به ابن ماجه نسبت نداده است.

ابن اثیر در کتاب جامع الاصول به صورت مرفوع از ابن مسیّب از عمر بن خطاب نقل کرده که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

سألت ربّی …؛

من از پروردگارم درخواست کردم …

آن گاه پس از نقل آن گفته که این حدیث از احادیثی است که رزین در تجرید الاصول نقل کرده است و او (ابن اثیر) در اصول یاد شده بر آن آگاهی نیافته است.

صاحب المشکات نیز آن را ذکر نموده و گفته است: این حدیث را رزین نقل کرده است. (1)

ص: 2279


1- . المرقاة فی شرح المشکاة: 5/ 523، گفتنی است که در شرح الشفاء: 3/ 423 و 424 نیز به ضعف این حدیث اعتراف کرده است و هم چنین این حدیث را در الموضوعات الکبری: 372 نیز آورده است

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

اینک نگاهی گذرا به شرح حال شیخ علی قاری داریم. محبّی درباره او چنین می نویسد:

علی بن محمد بن سلطان هروی معروف به قاری حنفی ساکن شهر مکّه یکی از صدرنشینان علم، یگانه عصر خویش، دارای روشی شگفت در پژوهش و تنقیح عبارت هاست که شهرت او در تعریف ویژگی های او بس است. نام او مشهور و آوازه او بلند است. او کتاب های بسیار ارزشمندی به رشته تحریر درآورد که ارزشمندترین و بزرگ ترین آن ها اثر چند جلدی او شرحی است که بر المشکات نگاشته است.

25. عبدالرؤوف منّاوی و آشنایی با او …

دانشمند دیگری که حدیث «أصحابی کالنجوم» را نقد کرده، عبدالرؤوف منّاوی درگذشته سال 1029 هجری است. وی این حدیث را از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل می کند که آن حضرت فرمود:

سألت ربّی فیما یختلف فیه أصحابی من بعدی …؛

از پروردگارم درباره مواردی که اصحاب من پس از من اختلاف می کنند پرسیدم …

وی در شرح این حدیث چنین می گوید:

این حدیث را سجزی در کتاب الابانه عن اصول الدیانه، ابن عساکر دمشقی در تاریخ مدینة دمشق در شرح حال زید حواری؛ هم چنین بیهقی

ص: 2280

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

و ابن عدی از عمر بن خطاب نقل کرده اند.

ابن جوزی در کتاب العلل می گوید: این حدیث، صحیح نیست؛ چرا که یکی از راویان آن نعیم، مورد جرح قرار گرفته است و راوی دیگر آن عبدالرحیم است که ابن معین درباره او گفته: عبدالرحیم دروغ گوست.

در میزان الاعتدال آمده است: این حدیث باطل است.

ابن معین هم چنین ابن حجر در تخریج المختصر گویند: این حدیث، حدیث غریبی است. در این باره از بزّار پرسیدند، گفت: این حدیث از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از طریق صحیحی نرسیده است.

کمال بن ابی شریف در این باره می گوید: کلام استاد ما- ابن حجر- اقتضا دارد که این حدیث مضطرب است.

آن گاه منّاوی می افزاید: به نظر می رسد که طبق نظر نگارنده، ابن عساکر این حدیث را نقل کرده و در اظهار نظر درباره آن، سکوت کرده است؛ در حالی که چنین نیست؛ چرا که ابن عساکر پس از نقل حدیث گوید: ابن سعد گوید: زید عمی ابوحواری در نقل حدیث ضعیف بوده و ابن عدی درباره او گوید: همه افرادی که او از آن ها حدیث، نقل می کند و کسانی که از او، حدیث نقل می کنند از نظر نقل روایت ضعیف هستند. (1)

ص: 2281


1- . فیض القدیر: 4/ 101

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

اکنون به اجمال به شرح حال منّاوی می پردازیم. برخی از شرح حال نویسان با شگفتی و احترام ویژه به شرح حال او پرداخته اند.

محبّی درباره منّاوی چنین می نگارد:

عبدالرؤوف بن تاج العارفین بن علی بن زین العابدین ملقّب به زین الدین حدادی منّاوی قاهری شافعی پیشوای بزرگ، حجّت ثبت اسوه، دارای آثار مشهور بود.

بی تردید دانشمند بزرگ عصر خویش بود. وی پیشوا، فاضل، زاهد، عابد، متواضع و فروتن در برابر خدا و بسیار ارجمند بود. او با اعمال نیک به خدا تقرّب می جست و شکیبا و راست گویی که پیوسته مشغول به اذکار بود؛ به گونه ای که در شبانه روز به یک وعده غذا بسنده می کرد. او در عصر خویش به علوم و معارف متفاوت با تخصص های آن ها دست یافت که از معاصرین او چنین نبودند … (1)

26. شهاب خفاجی و نگاهی به شرح حال او …

شیخ شهاب الدین خفاجی متوفای سال 1096 هجری در شرح شفاء به ضعف حدیث «أصحابی کالنجوم» اذعان کرده است. آن گاه در ردّ

ص: 2282


1- . برای آگاهی بیشتر از شرح حال او ر. ک: خلاصة الاثر: 2/ 412- 416، البدر الطالع: 1/ 357، الاعلام: 8/ 75 و 76 و منابع دیگر

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

ابوذر حلبی- که به آوردن قاضی عیاض حدیث را در شفاء به گونه ای قطعی، اعتراض کرده- به دفاع از قاضی عیاض پرداخته است.

شرح حال خفاجی در کتاب های رجالی آمده است. محبّی درباره او گوید:

شیخ احمد بن محمد بن عمر، قاضی القضاة ملقّب به شهاب الدین خفاجی مصری حنفی، دارای آثار مشهور و یکی از افراد دنیا که بر مهارت و برتری او اتفاق نظر شده است. او در عصر خود بدر آسمان دانش و ستاره افق نثر و نظم، سرآمد نویسندگان و رئیس مصنفان بود. پرتو شهرتش، گیتی را در برگرفت و نامش چون ضرب المثل بر سر زبان ها افتاد.

همه کسانی که زمان او را درک کرده اند- که برخی از آن ها را دیده و وصف برخی دیگر را شنیده ایم- به یکّه تازی او در عرصه تقریر، نگارش و زیبایی قلم، اقرار می کنند. هیچ یک از افراد مذکور به گرد پای او نمی رسند و حتّی چنین ادّعایی را نیز مطرح نمی کنند؛ این در حالی است که برخی مردم، مدّعی فضایلی هستند که در وجود آن ها به چشم نمی خورد.

وی به نگارش کتاب های فراوان، جذّاب و مورد قبولی پرداخت که در اقصی نقاط کشور یافت می شود … (1)

ص: 2283


1- . برای آگاهی بیشتر از شرح حال او ر. ک: خلاصة الأثر: 1/ 331- 333، ریحانة الألباء: 272- 309، الأعلام: 1/ 227 و 228 و منابع دیگر رجالی

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

27. قاضی بهاری و نگاهی به شرح حال او …

قاضی محبّ اللَّه بهاری متوفای 1119 هجری در نفی حجّیت اجماع شیخین (ابوبکر و عمر) و خلفای چهارگانه می نویسد:

در روایات آمده است: «به دو خلیفه بعد از من؛ یعنی ابوبکر و عمر، اقتدا کنید» و «بر شما باد به سنّت من و سنّت خلفای راشدین …».

باید گفت: این احادیث، تنها مقلّدین را مورد خطاب قرار می دهند و صلاحیت خلفا را برای تقلید از ایشان گوشزد می کنند؛ چرا که اهل اجتهاد با دیدگاه خلفا به مخالفت برمی خاستند و برخی مقلّدان نیز از غیر خلفا تقلید می کردند.

درباره معارضه دو حدیثِ «اصحاب من هم چون ستارگانند» و حدیث «نصف دینتان را از حمیرا (عایشه) اقتباس کنید» با حدیث اقتدا- که در المختصر آمده است- باید گفت که آن دو حدیث، ضعیف هستند. (1) شرح حال بهاری در منابع رجالی اهل سنّت آمده است. زرکلی می گوید:

محبّ اللَّه بن عبد الشکور بهاری هندی، به قضاوت اشتغال

ص: 2284


1- . مسلّم الثبوت، بشرح الأنصاری: 2/ 231

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

داشت و از بزرگان شهر بهار به شمار می رفت. بهار شهر بزرگی است که در شرق «بورب» هند قرار گرفته است.

بهاری در منطقه ای به نام «کَرَه» به دنیا آمد و بعدها بر مسند قضاوت «لکنهو» و آن گاه شهرستان «حیدرآباد» دکن تکیه زد. بهاری در سال های بعد به صدارت ممالک هند رسید و به دریافت لقب «فاضل خان» مفتخر شد، اما اندکی بعد از دنیا رفت.

از جمله کتاب های او می توان به: مسلم الثبوت فی أصول الفقه، الجوهر الفرد، سلّم العلوم فی المنطق و رساله ای اشاره نمود. (1)

28. قاضی شوکانی و نگاهی به شرح حال او …

قاضی شوکانی متوفای سال 1250 هجری در بحث اجماع می نویسد:

حدیثِ «اصحاب من هم چون ستارگانند به هر کدام که اقتدا کنید هدایت می شوید» بدین معناست که سخن تک تک اصحاب، حجّیت دارد.

انتقادات گسترده ای علیه این حدیث، مطرح شده است؛ زیرا در

ص: 2285


1- . برای آگاهی بیشتر از شرح حال او ر. ک: سبحة المرجان: 76- 78، أبجد العلوم: 905، کشف الظنون، هدیة العارفین، إیضاح المکنون و الأعلام: 6/ 169

شماره صفحه در کتاب - ص: 81

***

میان رجال آن، نام «عبدالرحیم عمی از پدرش» وجود دارد که هر دو در نقل روایت بسیار ضعیف هستند تا جایی که ابن معین می گوید:

عبدالرّحیم دروغ گوست و بخاری و ابوحاتم می گویند: وی متروک است.

این حدیث، طریق دیگری نیز دارد و در آن، نام حمزه نصیبی به چشم می خورد که او نیز در نقل حدیث بسیار ضعیف است.

بخاری می گوید: احادیث حمزه نصیبی، ناشناخته است.

ابن معین می گوید: وی پشیزی نمی ارزد.

ابن عدی می گوید: عموم روایات وی، جعلی و ساختگی است.

این حدیث از طریق جمیل بن زید نیز- که فردی ناشناخته به شمار می رود- روایت شده است. (1) شرح حال شوکانی در منابع رجالی اهل سنّت نقل شده است.

زرکلی درباره او می نویسد:

محمّد بن علی بن محمّد بن عبداللَّه شوکانی از علما و فقهای مجتهد یمن بود که در صنعاء زندگی می کرد. وی در «هجره» شوکان (از توابع خولان یمن) به دنیا آمد و در صنعاء پرورش یافت.

شوکانی در سال 1229 هجری به عنوان قاضی صنعاء منصوب

ص: 2286


1- . إرشاد الفحول: 126

شماره صفحه در کتاب - ص: 82

***

شد و هنگامی از دنیا رفت که حاکم این شهر بود. وی تقلید را حرام می دانست و 114 جلد کتاب از خود بر جای نهاد … (1)

29. محمّد صدّیق حسن خان و نگاهی به شرح حال او …

محمّد صدّیق حسن خان درگذشته سال 1307 هجری پس از ذکر حدیث «النجوم» به بیان یک جمله در مسأله عدالت صحابه اکتفا می کند و می گوید:

این سخن که «اصحاب من هم چون ستارگانند» مورد انتقادهای گسترده قرار گرفته است. (2) شرح حال صدّیق حسن خان در کتاب های رجالی اهل سنّت آمده است. زرکلی می گوید:

ابوطیّب محمّد صدّیق خان حسن بن علی بن لطف اللَّه حسینی بخاری قنوجی، از چهره های نوگرای نهضت اسلامی به شمار می رود.

وی در «قنوج» هند به دنیا آمد، همان جا پرورش یافت و در «دهلی» به فراگیری علم پرداخت. صدّیق حسن برای گذران زندگی به «بهوپال»

ص: 2287


1- . برای آگاهی بیشتر از شرح حال شوکانی ر. ک: البدر الطالع: 2/ 214 و 225، أبجد العلوم: 877، الأعلام: 7/ 190 و 191 و دیگر کتاب ها
2- . حصول المأمول من علم الأصول: 56

شماره صفحه در کتاب - ص: 83

***

رفت و ثروتی عظیم به دست آورد.

وی در شرح حال خود می نویسد: در بهوپال، رحل اقامت افکند و همان جا مسکن گزید. و در همان جا به کسب مال مشغول شد، به مقام وزارت نایل آمد، نماینده پارلمان شد و به تألیف و نگارش کتاب پرداخت.

وی با ملکه بهوپال ازدواج نمود و به دریافت لقب «نوّاب» جناب بهادرشاه، مفتخر شد.

تألیفات وی بالغ بر شصت و چند کتاب است که به زبان های عربی، فارسی و هندی نگاشته شده است. (1)

حدیث «النجوم» و دیدگاه عالمان دیگر …

خاطر نشان می شود که انتقاد از حدیث «النجوم» به علمای مذکور منحصر نمی شود؛ بلکه بسیاری از علمای دیگر نیز بر ضعف این حدیث، صحّه گذاشته اند، از جمله:

ابن ملقّن،

ابن تیمیه،

ص: 2288


1- . برای آگاهی بیشتر از شرح حال او ر. ک: الأعلام: 7/ 36 و 37، أبجد العلوم: 939، إیضاح المکنون: 1/ 10 و دیگر کتاب ها

شماره صفحه در کتاب - ص: 84

***

جلال محلی،

ابونصر سجزی،

ابوذر حلبی،

احمد بن قاسم عبادی،

سبکی،

ابن إمام کاملیه، نویسنده منهاج الأصول.

مولوی نظام الدین، نویسنده صبح صادق فی شرح المنار.

فرزندش مولوی عبدالعلی بحر العلوم نویسنده شرح مسلّم الثبوت.

و از علمای متأخّر:

محمّد ناصر الدین البانی. (1) و سید محمّد بن عقیل علوی. (2) بلکه می توان گفت که همه علمای گذشته و حال- که ارتکاب اشتباه از سوی اصحاب را جایز می دانند و عدالت و عصمت همه آنان را نمی پذیرند- حدیث «النجوم» را ضعیف می دانند. شایان ذکر است که نام برخی از این علما را در مقدمه این کتاب، ذکر کردیم.

ص: 2289


1- . سلسلة الأحادیث الضعیفة والموضوعة: 1/ 78
2- . النصائح الکافیه: 181- 182

شماره صفحه در کتاب - ص: 85

***

تکمیل بحث …

در لا به لای این کتاب، روشن شد که برخی طریق های حدیث «النجوم»، حدیث دیگری را نیز دربردارد. در این حدیث آمده است که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

اختلاف امّتی رحمة؛

اختلاف امّت من، رحمت است.

برخی محدّثان اهل سنّت سندهای هر دو حدیث را ضعیف دانسته اند. بنابراین، جا دارد که در این جا بخشی از سخنان محدّثان را پیرامون این حدیث نیز نقل کنیم.

حافظ عراقی می گوید:

بیهقی در رساله الأشعریه خود به صورت تعلیق، این حدیث را ذکر کرده و آن را در المدخل به صورت مسند از حدیث ابن عباس، چنین آورده است که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

اختلاف أصحابی لکم رحمة؛

اختلاف اصحاب من، برای شما رحمت است.

آن گاه حافظ عراقی می گوید: اسناد این حدیث، ضعیف است. (1)

ص: 2290


1- . المغنی عن حمل الأسفار (چاپ شده در حاشیه إحیاء علوم الدین): 1/ 27

شماره صفحه در کتاب - ص: 86

***

حافظ محمّد طاهر هندی درگذشته سال 986 هجری (1) در المقاصد می نویسد:

حدیث «اختلاف امّت من رحمت است» را بیهقی در ضمن حدیثی طولانی به صورت مرفوع از ضحّاک از ابن عباس نقل می کند و در بخشی از آن آمده است که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: «اختلاف اصحاب من، برای شما رحمت است».

طبرانی و دیلمی نیز این حدیث را به شیوه بیهقی نقل کرده اند.

گفتنی است که نقل ضحّاک از ابن عبّاس، به صورت منقطع است.

عراقی می گوید: این حدیث، مرسل و ضعیف است. (2) دانشمند معاصر محمّد ناصرالدین البانی نیز ضمن ذکر سخنان تعدادی از علما درباره این حدیث، آن را بی پایه و اساس می داند. (3) اکنون که سخنان بزرگان اهل سنّت در ردّ، تضعیف و جعلی دانستن حدیث «اصحاب من هم چون ستارگانند» را مورد اشاره قرار دادیم، به بررسی سندها و راویان این حدیث نیز می پردازیم تا به تفصیل از سخنان پیشوایان اهل سنّت درباره آن آگاه شویم.

ص: 2291


1- . برای آگاهی از شرح حال او ر. ک: شذرات الذهب: 8/ 410، النور السافر: 261 و أبجد العلوم: 3/ 224
2- . تذکرة الموضوعات: 90 و 91
3- . سلسلة الأحادیث الضعیفة والموضوعة: 1/ 76- 78

شماره صفحه در کتاب - ص: 89

***

بخش دوم نگاهی به سندها و راویان النجوم و دیدگاههای پیشوایان جرح و تعدیل درباره آن ها …

راویان حدیث «النجوم» …

حدیث «النجوم»، از سندهای متعدد بهره می برد؛ به گونه ای که به حدّ شهرت رسیده است. امّا با پی گیری این سندها مشخص می شود که هیچ کدام از آن ها از انتقاد رجال شناسان و پیشوایان جرح و تعدیل اهل سنّت، در امان نمانده است.

روایت عبداللَّه بن عمر و راویان آن …

اشارة

این حدیث را از عبداللَّه بن عمر روایت کرده اند، امّا در سند این حدیث، افراد ذیل یافت می شوند:

عبدالرحیم بن زید …

با مراجعه به کتاب های الضعفاء بخاری، الضعفاء نسائی، العلل ابن ابی حاتم، الموضوعات و العلل المتناهیه ابن جوزی، میزان الإعتدال، الکاشف و المغنی فی الضعفاء ذهبی، خلاصة تذهیب تهذیب الکمال خزرجی و دیگر کتاب ها ملاحظه می شود که عبدالرحیم بن زید مورد سرزنش و انتقاد

ص: 2292

شماره صفحه در کتاب - ص: 90

***

قرار گرفته است؛ برای مثال در کتاب های مذکور درباره او چنین آمده است: «عبدالرحیم بن زید راوی ارجمندی نیست»، «او دروغ گوست»، «او از نظر نقل حدیث، ضعیف است» و «او دروغ گو و پلید است».

گفتنی است که در همین کتاب، به برخی از این سخنان، در موارد متعددی اشاره کردیم.

زید عمّی …

راوی دیگر این روایت، زید عمّی است، ضعف او نیز از نظر نقل حدیث مورد تأکید علما قرار گرفته است و همان گونه که گذشت، منّاوی به نقل از حافظ ابن عدی می گوید: عموم روایات زید عمّی و نیز کسانی که از قول او روایت کرده اند، ضعیف هستند.

حمزه جزری …

این حدیث را با سند دیگری از عبداللَّه بن عمر نقل کرده اند که در میان راویان آن، نام حمزه جزری به چشم می خورد.

در کتاب الضعفاء بخاری درباره او چنین آمده است: حمزة بن ابوحمزه نصیبی، احادیث ناشناخته را روایت کرده است.

در کتاب الضعفاء نسائی آمده است: احادیث حمزه جزری، متروک است.

در الموضوعات می خوانیم: یحیی می گوید: حمزه جزری به

ص: 2293

شماره صفحه در کتاب - ص: 91

***

حساب نمی آید، ابن عدی می گوید: وی جعل حدیث می کند.

در همین کتاب به ترتیب از قول احمد و یحیی آمده است:

«احادیث حمزه جزری، متروک است» و «حمزه جزری پشیزی نمی ارزد».

امثال این سخنان را می توان در البحر المحیط ابوحیّان، میزان الاعتدال و الکاشف ذهبی و دیگر کتاب هایی که گفتیم، مشاهده کرد.

روایت عمر بن خطّاب و راویان آن …

اشارة

این حدیث را از قول عمر بن خطّاب نیز روایت کرده اند، امّا در سند این حدیث، نام افراد ذیل یافت می شود:

نعیم بن حمّاد …

همان گونه که در سخن ابن جوزی ملاحظه شد، اعتبار نعیم بن حمّاد مخدوش است.

عبدالرحیم بن زید و زید عمی …

درباره این دو راوی پیش تر، سخن گفتیم.

روایت جابر بن عبداللَّه انصاری و راویان آن …

اشارة

این حدیث از زبان جابر بن عبداللَّه انصاری نیز نقل شده است، امّا روایان آن، ناشناخته هستند. پیش از این اشاره شد که ابن حجر

ص: 2294

شماره صفحه در کتاب - ص: 92

***

عسقلانی در تخریج أحادیث الکشّاف می نویسد:

دارقطنی این حدیث را از قول حمید بن زید، از مالک، از جعفر بن محمّد، از پدرش، از جابر- در خلال حدیثی دیگر- نقل کرده و آن را در غرائب مالک جای داده است؛ در این حدیث آمده است که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

فبأیّ قول أصحابی أخذتم اهتدیتم. إنّما مثل أصحابی مثل النجوم، من أخذ بنجم منها اهتدی؛

به سخن هریک از اصحاب من اقتدا کنید، هدایت می شوید، اصحاب من هم چون ستارگانند و هر کس به هر کدام از این ستارگان اقتدا کند، هدایت می شود.

دارقطنی می گوید: صدور این حدیث از مالک، به اثبات نرسیده و همه راویان آن- جز مالک- ناشناخته هستند.

این حدیث با سند دیگری نیز از جابر نقل شده است. امّا افراد ذیل در میان راویان آن به چشم می خورند:

ابوسفیان …

ابن حزم می گوید: ابوسفیان از نظر نقل حدیث ضعیف است. (1)

ص: 2295


1- . سلسلة الأحادیث الضعیفة والموضوعة: 1/ 78

شماره صفحه در کتاب - ص: 93

***

سلام بن سلیم …

ابن حجر می گوید: سلام، از نظر نقل حدیث ضعیف است.

ابن حزم می گوید: سلام، احادیث جعلی را نقل می کند و بی تردید این حدیث هم از جمله احادیث جعلی اوست.

ابن خراش می گوید: سلام، دروغ گوست.

ابن حبّان می گوید: سلام، برخی احادیث جعلی را نقل کرده است.

ابن حبّان با ذکر سخنان فوق در سلسلة الأحادیث الموضوعة والضعیفة اضافه می کند: علما به ضعف سلام از نظر نقل حدیث، اتّفاق نظر دارند.

حارث بن غصین …

ابن عبدالبرّ پس از نقل این حدیث- با اسناد به جابر- می نویسد:

این اسناد، قابل اتّکا نیست؛ چرا که حارث بن غصین، ناشناخته است.

همان گونه که پیش تر اشاره کردیم زین عراقی، این سخن ابن عبدالبرّ را نقل کرده و آن را پسندیده است.

روایت عبداللَّه بن عباس و راویان آن …

اشارة

این حدیث از قول عبداللَّه بن عباس نیز نقل شده است، اما در سند آن نام راویان ذیل یافت می شود:

ص: 2296

شماره صفحه در کتاب - ص: 94

***

سلیمان بن ابوکریمه …

ابوحاتم رازی، جلال الدین سیوطی و محمّد طاهر، سلیمان را از نظر نقل حدیث ضعیف دانسته اند.

ابن عدی می گوید: عموم روایات او، ناشناخته است.

ذهبی می گوید: سلیمان، از نظر نقل حدیث ضعیف و ناقل روایات ناشناخته است. (1)

جویبر بن سعید …

نسائی در کتاب الضعفاء درباره او می گوید: احادیث جویبر، متروک است.

بخاری در الضعفاء می نوسید: جویبر بن سعید بلخی از ضحّاک، روایت نقل کرده است؛ علی بن یحیی می گوید: من جویبر را با دو حدیث می شناختم، امّا پس از آن که این احادیث را روایت کرد در نقل حدیث، ضعیف دانسته شد.

ابن جوزی در الموضوعات می نویسد: علما در مورد ترک روایات جویبر، اتّفاق نظر دارند. احمد می گوید: احادیث او مورد اعتنا

ص: 2297


1- . برای آگاهی بیشتر از شرح حال سلیمان بن ابوکریمه ر. ک: الموضوعات ابن جوزی، میزان الإعتدال و المغنی فی الضعفاء ذهبی، لسان المیزان ابن حجر، قانون الموضوعات محمّد طاهر و کتاب های دیگر

شماره صفحه در کتاب - ص: 95

***

قرار نمی گیرد.

ذهبی نیز در میزان الاعتدال درباره جویبر این گونه اظهار نظر کرده است:

ابن معین می گوید: جویبر، به حساب نمی آید. جوزجانی می گوید: به او اعتنا نمی شود. نسائی، دارقطنی و دیگران گفته اند:

احادیث او، متروک است.

در الکاشف نیز درباره او این گونه اظهار نظر شده است: علما او را ترک کرده اند.

ضحّاک بن مزاحم …

ذهبی در میزان الاعتدال و المغنی فی الضعفاء، ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب و دیگر علما، پیرامون شرح حال ضحّاک بن مزاحم نوشته اند: کسی روایات او را نقل نمی کرد. او در زمینه نقل حدیث، ضعیف بوده و اعتبار او مخدوش است.

شعبه و جماعتی از علمای بزرگ، تأیید نموده اند که ضحّاک، ابن عباس را ملاقات نکرده است.

روایت ابوهریره و راویان آن …

این حدیث، از ابوهریره نیز نقل شده است. امّا در میان راویان آنان، نام جعفر بن عبدالواحد قاضی هاشمی دیده می شود.

ص: 2298

شماره صفحه در کتاب - ص: 96

***

با مراجعه به کتاب های تخریج أحادیث الکشاف و لسان المیزان ابن حجر عسقلانی، المغنی فی الضعفاء و میزان الاعتدال ذهبی، اللآلی المصنوعه فی الأحادیث الموضوعه جلال الدین سیوطی و کتاب های دیگر روشن می شود که جعفر بن عبدالواحد، دروغ گو و به جعل و سرقت حدیث متّهم بوده و محدّثان، روایات او را ترک گفته اند.

تمام این مطالب بعد از چشم پوشی از شخصیّت ابوهریره است، که حرف و حدیث های نام آشنا و مشهوری درباره او مطرح شده است.

روایت انس بن مالک و راویان آن …

این حدیث از قول انس بن مالک نیز روایت شده است، امّا در سند آن نام بشر بن حسین یافت می شود.

بشر بن حسین، این حدیث را از زبیر بن عدی از انس، نقل کرده است؛ ذهبی در المغنی فی الضعفاء می نویسد:

دارقطنی می گوید: بشر بن حسین، متروک است. ابوحاتم می گوید: وی به زبیر دروغ بسته است. (1) برای آگاهی از دیگر سرزنش های مطرح شده درباره او می توانید به کتاب لسان المیزان تألیف ابن حجر عسقلانی مراجعه کنید. (2)

ص: 2299


1- . المغنی فی الضعفاء: 1/ 161
2- . لسان المیزان: 2/ 28- 30

شماره صفحه در کتاب - ص: 99

***

بخش سوم تأملاتی در مفهوم حدیث النجوم …

پرسش هایی درباره مفهوم حدیث …

با توجّه به آن چه گذشت اکنون این پرسش ها مطرح است:

آیا صدور چنین سخنی از سوی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله امکان پذیر است؟

آیا پس از رحلت آن حضرت، همه اصحاب در راه خیر و صلاح گام برمی داشتند؟

آیا همه آنان شایستگی این را داشتند که به آنان اقتدا شود؟

و آیا همه آن ها به راستی، هدایت گر بودند؟

اگر چنین بود؛ پس چرا خداوند فرمود:

«أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ»؛ (1)

آیا اگر او (حضرت محمّد) بمیرد یا کشته شود، شما به آیین جاهلی خود باز خواهید گشت؟

ص: 2300


1- . سوره آل عمران: آیه 144

شماره صفحه در کتاب - ص: 100

***

در آیه دیگر فرمود:

«وَمِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ اْلأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفاقِ لاتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ یُرَدُّونَ إِلی عَذابٍ عَظیمٍ»؛ (1)

و از میان اعراب اطراف (مدینه) جمعی منافقند و برخی از اهل شهر مدینه نیز بر نفاق، پای ببندند که شما از نفاق آن ها آگاه نیستید؛ ولی ما از آن ها آگاهی داریم، ما به زودی آنان را دو بار عذاب می کنیم، آن گاه به عذابی سخت، باز گردانده می شوند.

و آیات دیگری نیز در قرآن کریم وجود دارد که به وجود منافقان در میان اصحاب پیامبر صلی اللَّه علیه وآله تصریح می کند.

از این گذشته، آیا می توان پذیرفت که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از آینده امّت اسلامی و حوادث بعد از خود، آگاهی نداشته است؟

هرگز و هرگز؛ چرا که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله از همه اتّفاقات آینده در میان اصحاب و امّت خود تا روز رستاخیز، آگاهی داشت و به همین جهت، احادیث بی شماری در اختیار داریم که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در آن ها، از مسائل آینده مسلمانان، پرده برمی دارد.

ص: 2301


1- . سوره توبه: آیه 101

شماره صفحه در کتاب - ص: 101

***

آن حضرت در حدیثی می فرمایند:

ستفترق امّتی علی ثلاث وسبعین فرقة …؛ (1)

امّت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم می شوند …

پیامبر خدا و سرزنش برخی اصحاب …

البته احادیث فراوان دیگری نیز در خصوص اصحاب پیامبر در دست است که نشان می دهد تعداد زیادی از اصحاب به پریشان حالی مبتلا می شوند و پس از پیامبر به افکار دوران جاهلی باز می گردند و با ارتداد از دین، در زمره کفرورزان و زیان کاران قرار می گیرند.

برای مثال می توان به این حدیث که در صحیح بخاری آمده اشاره کرد.

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أنا فرطکم علی الحوض ولیرفعنّ رجال منکم، ثمّ لیختلجنّ دونی، فأقول: یا ربّ! أصحابی.

فیقال: إنّک لا تدری ما أحدثوا بعدک؛

ص: 2302


1- . این حدیث را گروهی از محدّثان، نقل کرده اند، مقبلی در العلم الشامخ می نویسد: حدیث «تقسیم امّت به هفتاد و سه فرقه …» با روایات متعدد نقل شده است و این روایات، یک دیگر را تأیید و تقویت می کنند؛ به گونه ای که در نتیجه مفهومی آن تردیدی باقی نمی ماند. تاریخ المذاهب الإسلامیه: اثر محمّد ابوزهره: 11

شماره صفحه در کتاب - ص: 102

***

من پیشاپیش شما وارد حوض می شوم، امّا برخی از شما کنار زده می شوید و از من دور می گردید. من در این هنگام می گویم:

پروردگارا! اینان اصحاب من بودند.

در پاسخ می گویند: تو نمی دانی که اینان پس از تو چه بدعتی نهادند.

در حدیث دیگری آمده است:

فأقول: سحقاً سحقاً لمن غیّر بعدی؛

من در این هنگام می گویم: از رحمت خدا دور باد، از رحمت خدا دور باد کسی که بعد از من، (دین) را تغییر داد.

در برخی احادیث می خوانیم:

إنّهم ارتدّوا علی أدبارهم القهقری؛ (1)

آنان کاملًا به آیین گذشته خود بازگشتند.

در حدیث دیگری رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به اصحاب خود فرمود:

لا ترجعوا بعدی کفّاراً؛ (2)

پس از من به کفر باز نگردید.

در حدیث دیگری فرمود:

ص: 2303


1- . صحیح بخاری، باب فی الحوض: 4/ 87 و 88 و دیگر صحاح و کتاب های حدیثی
2- . إرشاد الفحول: 76

شماره صفحه در کتاب - ص: 103

***

الشرک فیکم أخفی من دبیب النمل؛ (1)

شرک در میان شما، از حرکت مورچگان پنهان تر است.

علاوه بر این، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در موارد بسیار، مناسبت های گوناگون و اماکن متعدد، سخنان سرزنش آمیزی را علیه اصحاب- چه به صورت فردی و چه به صورت گروهی- مطرح نموده است و می توان این احادیث را در کتاب های اهل سنّت مشاهده کرد.

با این وصف، آیا معرّفی تک تک اصحاب به عنوان ستارگان هدایت گر، سزاوار رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هست؟

نگاهی به اعمال زشت برخی اصحاب …

اشارة

از این گذشته، بسیاری از اصحاب در مناسبت های گوناگون، به جهل، عدم درایت و خطای فتوای خود اذعان کرده اند تا جایی که بزرگان اصحاب نیز از این امر مستثنا نیستند … به همین خاطر، تخطئه و عدم پذیرش دیدگاه های یک دیگر، در میان اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله

ص: 2304


1- . الجامع الصغیر: 2/ 303، حرف شین، شماره 4934. منّاوی می گوید: امام احمد بن حنبل در مسند و هم چنین ابویعلی این حدیث را از قول ابونفیسه نقل کرده اند. هم چنین احمد بن حنبل و طبرانی آن را از ابوموسی روایت کرده و ابونعیم اصفهانی آن را در حلیة الأولیاء از قول ابوبکر نقل کرده است. فیض القدیر: 4/ 229

شماره صفحه در کتاب - ص: 104

***

رایج بوده است تا جایی که بر اساس کتاب های تاریخی در بسیاری از موارد، تخطئه از حدّ اعتدال فراتر می رفت و کار به تکذیب، نادان انگاری و کافر پنداری طرف مقابل، می انجامید.

با مراجعه به تاریخ اصحاب مشخص می شود که آن ها خود را ستارگان هدایت گر نمی پنداشتند؛ بنابراین چگونه می توان منزلتی را برای آن ها قائل شد که خود، آن را قبول نداشتند؟

ناسزاگویی، کتک زدن و تبعید برخی اصحاب توسّط دیگر اصحاب، امری رایج بوده است تا جایی که در برخی موارد، حتّی خون یک دیگر را هم مباح می دانستند.

با دقّت در تاریخ و کردار تک تک اصحاب متوجّه می شویم که بسیاری از آنان، در ارتکاب اعمال ضدّ اسلامی، ید طولایی داشته اند تا جایی که شراب خواری، شهادت و سوگند دروغ، انجام زنا، فروش شراب و بت، صدور فتوای ناآگاهانه و دیگر گناهان کبیره که به اصل شریعت و اجماع مسلمانان ثابت شده، در میان آنان رواج داشته است.

اکنون به اختصار، به برخی از گناهان مذکور اشاره می نماییم:

دروغ گویی برخی اصحاب …

برخی اصحاب بزرگ و مشهور، در جریان فتنه جمل به دروغ گویی در مورد مسأله «حوأب» پرداختند و دیگران را نیز چون

ص: 2305

شماره صفحه در کتاب - ص: 105

***

خود، به شهادت دروغ تحریک نمودند. (1)

جنایت خالد بن ولید …

خالد بن ولید در زمان ابوبکر به قوم مالک حمله کرد و به قتل، غارت و اسیر کردن آنان پرداخت. خالد بن ولید در این حمله، رئیس قبیله یعنی مالک بن نویره را به قتل رساند و همان شب- بدون توجّه به زمان عدّه- با همسر مالک ازدواج کرد تا جایی که عمر بن خطّاب عمل او را تقبیح کرد. (2)

مغیره و ارتکاب زنا …

مغیرة بن شعبه مرتکب زنا شد و داستان آن به اختصار چنین است:

مغیرة بن شعبه با زنی از قبیله قیس به نام امّ جمیل دختر عمرو، زنا کرد و ابوبکره، نافع بن حارث و شبل بن معبد در تأیید ارتکاب این زنا علیه مغیره شهادت دادند.

هنگامی که شاهد چهارم یعنی زیاد بن سمیه- یا زیاد بن أبیه-

ص: 2306


1- . این داستان، مشهور است و همه تاریخ نویسان از جمله طبری، ابن اثیر، ابن خلدون، مسعودی، ابوالفداء و دیگران آن را نقل کرده اند
2- . این داستان نیز مشهور و در همه تواریخ، سیره ها و کتاب های کلام، موجود است و از جمله موارد انتقاد از ابوبکر بن ابی قحافه به شمار می رود

شماره صفحه در کتاب - ص: 106

***

برای ادای شهادت، حاضر شد، عمر بن خطّاب به او فهماند که به گونه ای غیر صریح و در لفّافه، شهادت دهد تا مبادا مغیره در اثر مجازات، خوار گردد.

آن گاه عمر درباره مشاهدات زیاد از وی پرسید: آیا دیدی که مغیره داخل و خارج می کرد همان گونه که میل را در سرمه دان، داخل و خارج می کنند؟

زیاد گفت: نه.

عمر گفت: اللَّه اکبر، ای مغیره! برخیز و شهود را حد بزن.

در این هنگام، مغیره برخاست و هر سه شاهد را حد زد. (1)

شراب فروشی سمرة بن جندب …

سمرة بن جندب در زمان عمر بن خطّاب به شراب فروشی پرداخت و عمر پس از شنیدن این خبر گفت: خداوند فلانی را هلاک کند … (2)

ص: 2307


1- . وفیات الأعیان: 6/ 364، تاریخ الطبری: 3/ 168- 170، البدایة والنهایه: 7/ 93 و 94. همان گونه که پیداست این داستان از دو جهت با متون شرعی و احکام ضروری اسلام، تعارض دارد
2- . صحیح بخاری: 2/ 774 و 775 کتاب البیوع، باب لایذاب شحم المیته، حدیث 2110 و دیگر کتاب ها

شماره صفحه در کتاب - ص: 107

***

بت فروشی معاویه …

بت فروشی معاویة بن ابوسفیان، در المبسوط این گونه آمده است:

از مسروق چنین نقل شده: معاویه چند مجسّمه مسی را برای فروش به هندوستان فرستاد.

مسروق با دیدن این محموله گفت: به خدا سوگند، اگر مطمئن بودم که معاویه مرا نمی کشد، این محموله را غرق می کردم، امّا از این می ترسم که مرا شکنجه دهد و گمراهم نماید. به خدا سوگند، نمی دانم معاویه چگونه انسانی است؟! انسانی که شیطان، کارهای زشتش را برای او زیبا جلوه داده، یا انسانی که از آخرت نامید گشته و به کامجویی در دنیا می پردازد؟! (1)

شراب خواری عبدالرحمان بن عمر …

ابوشحمه عبدالرحمان بن عمر بن خطّاب در زمان خلافت پدرش و به هنگام حکومت عمروعاص بر مصر، در این سرزمین، باده نوشید.

عمر، فرزند خود را از مصر فراخواند و در مدینه، بر او حد جاری کرد. عمرو عاص نیز در مصر، این فرزند عمر را- که بیمار شده بود-

ص: 2308


1- . المبسوط فی الفقه الحنفی: 24/ 46، کتاب الإکراه

شماره صفحه در کتاب - ص: 108

***

حد زد و آن گاه او را به زندان افکند تا آن که در اثر اجرای حد در حال بیماری، جان سپرد. (1)

نادانی برخی از بزرگان اصحاب …

برخی از بزرگان اصحاب، احکام شرعی و حتی معانی واژگان عربی را نمی دانستند و ناآگاهانه درباره این احکام و واژگان، سخن می گفتند.

با آن که واژه «کلاله» در قرآن آمده و پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نیز معنای آن را برای مردم، تبیین کرده بود، امّا چنان که مشهور است ابوبکر معنای این واژه را نمی دانست؛ وی در پاسخ به سؤالی پیرامون معنای این واژه گفت:

من درباره «کلاله» دیدگاهی دارم که اگر درست باشد به فضل خدای یکتا و بی همتاست و اگر نادرست باشد برآمده از من و شیطان است و خداوند از او بیزار است … (2)

خیانت معاویه در فروش کالا …

معاویة بن ابوسفیان، کالاها را فزون تر از وزن آن می فروخت؛

ص: 2309


1- . شرح نهج البلاغه: 12/ 104- 106، همان گونه که پیداست این داستان از چند جهت با متون شرعی، تعارض دارد
2- . همه مفسّران و علمای کلام این سخن را نقل کرده اند

شماره صفحه در کتاب - ص: 109

***

برای مثال در کتاب الموطأ آمده است:

مالک، از زید بن اسلم، از عطاء بن یسار این گونه نقل می کند:

معاویه یک ظرف آبخوری طلا و یا دیناری را به بیشتر از وزن آن فروخت.

در این هنگام ابودرداء گفت: از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیدم که چنین چیزی را نهی می کرد مگر آن که هر کالایی به اندازه وزن خود فروخته شود.

معاویه به او گفت: من در این کار، اشکالی نمی بینم.

ابودرداء گفت: اگر انصاف داشته باشید می بینید که من معاویه را از کلام رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله مطلع می کنم، امّا او دیدگاه خودش را به من عرضه می دارد. ای معاویه! من در سرزمینی که تو حضور داری سکنی نخواهم گزید. (1)

اقدام زید بن ارقم …

زید بن ارقم دست به کاری زد که به قول عایشه اگر توبه نمی کرد، این کار، جهاد او در رکاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را تباه می ساخت.

برخی محدّثان، فقها و مفسّران از امّ یونس نقل کرده اند که امّ بحنه

ص: 2310


1- . الموطأ: 2/ 634، کتاب البیوع، باب بیع الذهب بالفضه تبراً وعیناً، حدیث 33، ر. ک: شرح الموطأ، سیوطی: 2/ 135 و 136

شماره صفحه در کتاب - ص: 110

***

کنیز امّ ولد زید بن ارقم، به عایشه همسر پیامبر صلی اللَّه علیه وآله گفت: ای امّ المؤمنین! آیا زید بن ارقم را می شناسی؟

عایشه گفت: آری.

امّ بحنه گفت: من غلامی را به هشتصد (درهم یا دینار یا …) به صورت نسیه به زید بن ارقم فروختم، امّا وی به پولش نیاز داشت، بنابراین قبل از سررسید، آن غلام را به ششصد (درهم یا دینار یا …) از او خریداری کردم.

عایشه گفت: چه بد خرید و فروشی انجام داده ای! به زید بگو که اگر توبه نکند، جهاد خود با رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را تباه ساخته است.

امّ بحنه گفت: می توانم آن دویست (درهم یا دینار یا …) را رها کنم و ششصد (درهم یا دینار یا …) را بگیرم؟

عایشه گفت: آری، زیرا قرآن می فرماید:

«فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهی فَلَهُ ما سَلَفَ»؛ (1)

و اگر به کسی پند و اندرزی از جانب پرودگارش رسد و (از ربا خوردن) خودداری کند، آن چه گذشته، از آنِ اوست.

ص: 2311


1- . تفسیر ابن کثیر: 1/ 335، الدرّ المنثور: 1/ 645، این ماجرا در هر دو کتاب مذکور، در تفسیر آیه 275 سوره بقره که به تحریم ربا می پردازد، نقل شده است، ابن کثیر اضافه می کند: «این داستان، مشهور است». ابن اثیر در جامع الاصول، المرغینانی در کتاب هدایة و کاشانی در بدائع این ماجرا را نقل کرده اند

شماره صفحه در کتاب - ص: 111

***

توطئه عایشه و حفصه …

عایشه و حفصه علیه زینب بنت جحش دست به توطئه زدند. در روایتی آمده است:

عایشه گفت: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در نزد زینب بنت جحش عسل می خورد و مدّتی نزد او می ماند؛ من و حفصه توافق کردیم که با دیدن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به او بگوییم: مَغافیر (1) خورده ای؟

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله پس از شنیدن سخنان هر یک از ما فرمود: نه، بلکه نزد زینب بنت جحش، مقداری عسل خورده ام، امّا دیگر از آن عسل نخواهم خورد و تو نیز کسی را از این ماجرا باخبر نکن. (2)

حدیث «النجوم» و سخن پایانی …

کوتاه سخن این که آیات کریمه قرآن، احادیث نبوی و کتاب های تاریخ و فقه، بر بطلان حدیث «النجوم» صحّه می گذارند و نشان می دهند که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله اقتدا به تک تک اصحاب را فقط به خاطر هم نشینی و همراهی با آن حضرت، جایز نمی داند؛ چرا که در

ص: 2312


1- . مغافیر و مغافر، جمع مغفور است و به معنای نوعی صمغ بدبوست که از برخی درختان فرو می ریزد
2- . این حدیث را می توان در صحاح و دیگر کتاب های روایی مشاهده نمود

شماره صفحه در کتاب - ص: 112

***

میان اصحاب آن بزرگوار، افراد فاسق، منافق و مجرم هم حضور داشته اند.

بنابراین، علاوه بر ضعف همه راویان و طُرُق حدیث «النجوم»، معنا و مفهوم این حدیث هم بر جعلی بودن آن صحّه می گذارد.

گروهی از علمای حدیث همانند بزّار- که در صفحات پیشین، سخن او را نقل کردیم-. ابن قیم (1) و ابن حزم، (2) بطلان مفهومی حدیث «النجوم» را به صراحت بیان کرده اند.

اهل بیت و ستارگان هدایت …

البته در کتاب های اهل سنّت و منابع معتبر روایی آنان، احادیثی از قول پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نقل شده است که ما به مضمون آن ایمان داریم، به مفهوم آن، عمل می کنیم و هیچ ایرادی را بر این دسته از احادیث، وارد نمی دانیم؛ از جمله احادیث مذکور می توان به احادیث ذیل اشاره نمود:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می فرماید:

ص: 2313


1- . إعلام الموقعین: 2/ 231 و 232
2- . ر. ک: سلسلة الأحادیث الضعیفة والموضوعة: 1/ 83. ابن حزم می گوید: محال است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمان اطاعت از همه اصحاب را صادر کرده باشد …

شماره صفحه در کتاب - ص: 113

***

النجوم أمان لأهل السماء وأهل بیتی أمان لُامّتی؛ (1)

ستارگان، امنیت را برای اهل آسمان به ارمغان می آورند و امنیت امّت من نیز بر عهده اهل بیت من است.

در حدیث دیگری رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می فرماید:

النجوم أمان لأهل السماء، فإذا ذهب النجوم ذهب أهل السماء، وأهل بیتی أمان لأهل الأرض، فإذا ذهب أهل بیتی ذهب أهل الأرض؛ (2)

ستارگان، امنیت را برای اهل آسمان به ارمغان می آورند و با نابودی ستارگان، اهل آسمان نیز نابود می شوند؛ اهل بیت من نیز امنیت اهل زمین را تأمین می کنند و در صورت فقدان اهل بیت من، اهل زمین نیز از بین می روند.

در سخن زیبای دیگری رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می فرماید:

النجوم أمان لأهل الأرض من الغرق وأهل بیتی أمان لُامّتی من الاختلاف، فإذا خالفتهم قبیلة اختلفوا فصاروا

ص: 2314


1- . ذخائر العقبی: 49 تحت عنوان «ذکر أنّهم أمان لُامّة محمّد صلی اللَّه علیه وسلّم» إحیاء المیت: 68 به نقل از برخی پیشوایان حدیث
2- . ذخائر العقبی: 49، إسعاف الراغبین (چاپ شده در حاشیه نور الأبصار): 130 که در هر دو منبع از قول احمد بن حنبل، روایت شده است

شماره صفحه در کتاب - ص: 114

***

حزب إبلیس؛ (1)

ستارگان مانع از غرق شدن اهل زمین می شوند و اهل بیت من نیز از اختلاف امّتم جلوگیری می کنند. بنابراین، اگر قبیله ای با آنان مخالفت کنند، دچار اختلاف خواهند شد و در زمره حزب شیطان قرار خواهند گرفت.

شیعیان از آن رو چنین اعتقاداتی را می پذیرند که این اعتقادات، به آیات قرآن کریم و احادیث متواتر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله تکیه دارد، عصمت ائمه اهل بیت (یعنی حضرت علی و یازده فرزند ایشان علیهم السلام) از طریق کتاب و سنّت به اثبات رسیده است. اهل بیت در هیچ یک از احکام، با هم اختلافی نداشته اند، منتهای تلاش خود را برای اجرای شریعت مقدس اسلام به کار گرفته اند و …

در پایان باز همان پرسش را تکرار می کنیم و می گوییم:

آیا صدور چنین حدیثی از سوی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله امکان پذیر است؟

در پاسخ باید گفت: هرگز … چرا که تأمّل در سخنان و دیدگاه های

ص: 2315


1- . إحیاء المیت: 85 به نقل از حاکم نیشابوری، إسعاف الراغبین: 130. در این منبع متن حدیث تا کلمه «الإختلاف» آمده است و گوید: «حاکم نیشابوری این روایت را به شرط رعایت شروط مورد نظر بخاری و مسلم، صحیح دانسته است»

شماره صفحه در کتاب - ص: 115

***

پیشوایان اهل سنّت پیرامون این حدیث و دقّت نظر در سندها و متن آن، به وضوح بیان گر این حقیقت است که حدیث مذکور با همه الفاظ و سندهای آن، جعلی و باطل بوده و تمسّک و استناد به آن جایز نیست.

خوانندگان گرامی ملاحظه کردند که ما در این مبحث، تنها و تنها به معتبرترین منابع حدیثی، تاریخی، زندگینامه ها و دیگر کتاب ها، استناد نمودیم و به نقل گفته های مشاهیر بزرگ و پیشوایان حدیث، تفسیر، اصول و تاریخ اهل سنّت، اکتفا کردیم.

از خدای سبحان درخواست می کنیم که اعمال ما را برای حضرتش، خالص گرداند و ما را در شناخت و پیروی از سنّت راستین و اقتدا به کسانی که شایسته اقتدا هستند، یاری نماید.

وصلّی اللَّه علی سیّدنا محمّد الهادی الأمین وآله المعصومین

والحمد للَّه ربّ العالمین.

ص: 2316

شماره صفحه در کتاب - ص: 117

***

کتاب نامه …

1. قرآن کریم.

الف

2. ابجد العلوم: محمّد صدّیق خان بن حسن قنوجی هندی.

3. اجوبة المسائل جار اللَّه: سید عبدالحسین شرف الدین عاملی، المجمع العالمی لأهل البیت علیهم السلام، قم، ایران، سال 1416.

4. الإحکام فی اصول الأحکام: علی بن محمّد آمدی، دار الکتاب العربی، بیروت، چاپ دوم، سال 1406.

5. احیاء المیت بفضائل أهل البیت: جلال الدین سیوطی، دار الثقلین، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

6. إحیاء علوم الدّین: ابوحامد غزالی، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

7. إرشاد الفحول إلی تحقیق الحقّ من علم الأصول: شیخ محمّد بن علی شوکانی، مطبعه مصطفی حلبی، قاهره.

8. الإستیعاب فی معرفة الأصحاب: ابن عبدالبرّ، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

9. أُسد الغابه: ابوالحسن علی بن محمّد شیبانی معروف به ابن الاثیر، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

10. إسعاف الراغبین: محمّد صبان شافعی مصری (چاپ شده در حاشیه نور الأبصار)، دار الفکر، بیروت، لبنان.

ص: 2317

شماره صفحه در کتاب - ص: 118

***

11. الإصابه فی تمییز الصحابه: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

12. اضواء علی السنة المحمدیه: محمود ابوریه، دار المعارف، مصر.

13. الاعلام: زرکلی، دار العلم للملایین، بیروت، لبنان، سال 1997 م.

14. اعلام الموقعین عن ربّ العالمین: ابن قیّم جوزیّه، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان.

15. الأنساب: سمعانی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1408.

16. الانس الجلیل: عبدالرحمان بن محمّد علیمی مقدسی، مکتبه حیدریه، نجف.

17. إیضاح المکنون: اسماعیل پاشا بغدادی، دار الفکر، بیروت، لبنان.

ب

18. البحر المحیط فی تفسیر القرآن: ابوحیّان اندلسی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان.

19. البدایة والنهایه (تاریخ ابن کثیر): حافظ ابی فداء اسماعیل بن کثیر دمشقی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1408.

20. البدر الطالع: شوکانی، دار المعرفه، بیروت.

21. بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین والنحاة: حافظ جلال الدین سیوطی.

ص: 2318

شماره صفحه در کتاب - ص: 119

***

ت

22. تاج العروس: زبیدی، دار مکتبة الحیاة، بیروت، لبنان.

23. تاریخ اصفهان (ذکر اخبار اصفهان): ابونعیم احمد بن عبداللَّه اصفهانی، مطبعة بریل، سال 1934 م.

24. تاریخ الطبری: سلمان بن احمد بن ایّوب لخمی طبری، از منشورات کتابفروشی ارومیّه، قم، ایران.

25. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1417.

26. تتمة المختصر فی اخبار البشر: عمر بن وردی، نجف، عراق.

27. تذکرة الحفّاظ: ذهبی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان.

28. تذکرة الموضوعات: محمّد طاهر بن علی هندی، مکتبة القیمه، چاپ یکم، سال 1343.

29. تفسیر ابن کثیر (تفسیر القرآن العظیم): ابن کثیر، دار المعرفه، بیروت، چاپ سوم، سال 1409.

30. تفسیر الکشّاف: زمخشری، شرکت مکتبه و مطبعه مصطفی بابی حلبی، مصر، سال 1385.

31. التقریر والتحبیر فی شرح التحریر: محمّد بن محمّد حلبی معروف به ابن أمیر الحاج، دار الفکر.

32. التیسیر فی شرح التحریر: محمّد امین معروف به امیر پادشاه حنفی.

ص: 2319

شماره صفحه در کتاب - ص: 120

***

ج

33. الجامع الصغیر: جلال الدین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1410.

34. جامع بیان العلم وفضله: ابن عبدالبرّ، دار ابن الجوزی، عربستان، چاپ دوم، سال 1416.

35. الجواهر المضیئه فی طبقات الحنفیه: ابومحمّد، عبدالقادر بن محمّد قرشی حنفی.

ح

36. حسن المحاضره: جلال الدین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1418.

37. حصول المأمول من علم الأصول: محمّد صدّیق خان قنوجی هندی.

خ

38. خلاصة الاثر فی أعیان القرن الحادی عشر: محمّد امین بن فضل اللَّه محبّی حنفی، دار الکتب علمیّه، چاپ یکم، سال 1427.

د

39. الدر اللقیط من البحر المحیط: تاج الدین ابن مکتوم قیسی (چاپ شده در حاشیه البحر المحیط).

40. الدرّ المنثور فی التفسیر بالمأثور: جلال الدین سیوطی، دار الکتب

ص: 2320

شماره صفحه در کتاب - ص: 121

***

علمیّه، بیروت، چاپ یکم، سال 1421.

41. الدرجات الرفیعه فی الطبقات الشیعه: صدر الدین سید علی خان مدنی شیرازی، مؤسسه الوفاء، بیروت، لبنان.

42. الدرر الکامنة فی أعیان المائة الثامنة: ابن حجر عسقلانی، دار الجیل، بیروت، لبنان، سال 1414.

ذ

43. ذخائر العقبی: محب الدین طبری، مکتبة الصحابه، جدّه، الشرقیّه، مکتبة التابعین، قاهره، مصر، چاپ یکم، سال 1415.

ر

44. الرعایه لحال البدایه: شیخ زین الدین بن علی عاملی معروف به شهید ثانی رحمه اللَّه.

45. ریحانة الألباء: احمد بن محمّد بن عمر خفاجی مصری.

س

46. سبحة المرجان فی علماء هندوستان: السید غلام علی آزاد بلکرامی.

47. سلسلة الاحادیث الضعیفه والموضوعه: محمّد بن طاهر ناصر الدین البانی.

ص: 2321

شماره صفحه در کتاب - ص: 122

***

ش

48. شذرات الذّهب: ابن عماد، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

49. شرح الشفاء: شیخ شهاب الدین خفاجی مصری حنفی.

50. شرح المختصر فی الاصول: ابن حاجب، چاپ یکم، سال 1316، مکتبه امیریه، مصر.

51. شرح المقاصد: تفتازانی، منشورات شریف رضی، قم، ایران، چاپ یکم، سال 1409.

52. شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید معتزلی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1387.

53. شیخ المضیره: محمود ابوریة مصری، منشورات شریف رضی، قم، سال 1414.

ص

54. صحیح بُخاری: بُخاری، دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، یمامه، چاپ پنجم، سال 1414 و دار الفکر، بیروت، سال 1401.

ض

55. الضوء اللامع لأهل القرن التاسع: شمس الدین محمّد بن عبدالرحمان سخاوی، از منشورات دار مکتبه الحیاة، بیروت، لبنان.

ص: 2322

شماره صفحه در کتاب - ص: 123

***

ط

56. طبقات الشافعیة: اسنوی، دار العلوم، عربستان سعودی، ریاض، سال 1401.

57. طبقات القرّاء: حافظ شمس الدین محمّد بن جزری، قاهره، مصر، سال 1351.

ع

58. العبر فی خبر من غبر: شمس الدین محمّد بن احمد بن عثمان ذهبی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

59. العلل المتناهیة فی الأحادیث الواهیه: ابن جوزی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1403.

60. العلم الشامخ: صالح بن مهدی مقبلی.

ف

61. فوات الوفیات: محمّد بن شاکر کتبی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 2000 م.

62. فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر: عبدالرؤوف مَناوی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

ق

63. القاموس المحیط: فیروزآبادی، دار احیاء التراث عربی، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1412.

ص: 2323

شماره صفحه در کتاب - ص: 124

***

64. قانون الموضوعات: محمّد بن طاهر بن علی هندی فتنی (چاپ شده با تذکرة الموضوعات).

ک

65. الکاف الشاف فی تخریج أحادیث الکشاف: احمد بن علی بن حجر عسقلانی، (چاپ شده با الکشاف)، مصر.

66. کشف الظنون: حاجی خلیفه، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1414.

67. الکفایة فی علم الروایة: خطیب بغدادی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1409.

68. کنز العُمّال: متّقی هندی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1419.

ل

69. اللباب فی تهذیب الأنساب: عزّ الدین ابن اثیر جزری، دار صادر، بیروت، لبنان.

70. لسان المیزان: ابن حجر، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1416.

م

71. المبسوط فی الفقه الحنفی: سرخسی، دار المعرفه، بیروت، سال 1406.

ص: 2324

شماره صفحه در کتاب - ص: 125

***

72. المختصر (بیان المختصر): ابن حاجب، مرکز احیاء التراث اسلامی، مکّه مکرمه، عربستان سعودی.

73. المختصر فی أخبار البشر: عمادالدین اسماعیل بن ابی الفداء، دار عبداللطیف، مصر.

74. مرآة الجنان: یافعی، دار الکتاب الاسلامی، قاهره، مصر، سال 1413.

75. المرقاة فی شرح المشکاة: ملّا علی قاری، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1414.

76. مسند احمد بن حنبل: احمد بن حنبل شیبانی، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

77. المصباح المنیر: احمد بن محمّد بن علی مقری فیومی، مکتبه علمیّه، بیروت، لبنان.

78. معجم الادباء: یاقوت حموی، دار المأمون، مصر.

79. المغنی عن حمل الأسفار: حافظ عبدالرحیم بن حسین عراقی.

80. المغنی فی الضعفاء: ذهبی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1418.

81. مفاکهة الخلّان: ابن معتمد ابراهیم ابن محمّد دمشقی شافعی.

82. المفردات فی غریب القرآن: راغب اصفهانی، دار القلم، دمشق، سال 1412.

ص: 2325

شماره صفحه در کتاب - ص: 126

***

83. المقاصد الحسنه فی بیان کثیر من الأحادیث المشتهرة علی الألسنه: سخاوی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1424.

84. مقباس الهدایه: شیخ عبداللَّه مامقانی رحمه اللَّه.

85. منتخب کنز العمّال: متّقی هندی.

86. الموضوعات: ابن جوزی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

87. الموضوعات الکبری: ملا علی قاری، مکتب اسلامی، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1406.

88. الموطأ: مالک بن انس، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، سال 1406.

89. میزان الإعتدال: ذهبی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1416.

ن

90. النّجوم الزّاهره فی ملوک مصر والقاهره: یوسف بن تغری اتابکی، دار الکتب علمیّه، قاهره.

91. النصائح الکافیة لمن یتولّی معاویة: محمّد بن عقیل علوی، دار الثقافه، قم، ایران، سال 1412.

92. نفح الطیب مع غصن الأندلس الرطیب: حافظ شیخ احمد بن محمّد مقرّی تلمسانی، دار صادر، بیروت، لبنان.

ص: 2326

شماره صفحه در کتاب - ص: 127

***

93. نور الأبصار: مؤمن شبلنجی، دار الفکر، بیروت، لبنان.

94. النور السافر: شمس الدین عبدالقادر عیدروسی.

95. النهایه فی غریب الحدیث: ابن اثیر، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1418.

و

96. الوافی بالوفیات: صفدی، دار احیاء، بیروت، چاپ یکم، سال 1420.

97. وفیات الأعیان: شمس الدین احمد بن محمّد بن خَلّکان، دار صادر، بیروت، لبنان.

ه

98. الهدایه: برهان الدین علی بن ابوبکر مرغینانی.

99. هدیة العارفین: اسماعیل پاشا بغدادی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان.

ص: 2327

تحریم دو حکم حلال (26)

سرآغاز …

… آخرین و کامل ترین دین الاهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الاهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الاهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الاهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 2328

شماره صفحه در کتاب - ص: 10

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 2329

شماره صفحه در کتاب - ص: 11

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 2330

شماره صفحه در کتاب - ص: 14

***

عمر بن خطاب:

در زمان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله دو متعه حلال و معمول بوده و من آن دو متعه را ممنوع می کنم و انجام دهنده آن ها را مجازات می نمایم؛ متعه حج و متعه زنان. (1)

ص: 2331


1- . ر. ک: ص 43 از همین کتاب.

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

الحمد للَّه ربّ العالمین، والصّلاة والسّلام علی سیّدنا ونبیّنا محمّد وآله

الطیّبین الطّاهرین، ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین.

در برنامه های دین مبین اسلام، دو متعه داریم؛ یکی در حج تعبیر می شود و دیگری به ازدواج موقّت. علما و دانشمندان اسلام از دیرباز درباره این دو موضوع به طور جدّ از جوانب مختلف بحث کرده و همواره مدّ نظر ایشان بوده است. پیشینیان از علما و علمای متأخر نیز در این باره کتاب های بسیاری نگاشته اند و هر یک از زاویه ای به این موضوع پرداخته اند.

برخی محدّثان در این باره حدیثی را از از پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله روایت کرده اند که آن حضرت ازدواج موقّت با زنان را حرام کرده است.

از این رو در این نوشتار کوتاه به بررسی این موضوع و واکاوی آن می پردازیم. بیشتر این احادیث را بخاری و مسلم از امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیهما السلام نقل نموده اند.

ص: 2332

شماره صفحه در کتاب - ص: 16

***

برای نمونه مسلم نیشابوری در صحیح خود این گونه نقل می کند:

وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام می شنوند که ابن عباس به جواز متعه قائل است، به وی خطاب می کنند: همانا تو مردی فراموش کار هستی، پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در جنگ خیبر ما را از ازدواج موقّت نهی کردند.

این احادیث، ساختگی و جعلی هستند و هر انسان منصفی که در سندها و دلالت های آن ها ژرف اندیشی کند و منصفانه قضاوت نماید، به این امر اذعان خواهد کرد.

کتابی که پیش رو دارید با محوریت دیدگاه های دانشمندان بزرگ و قابل اعتماد اهل سنّت به بحث و بررسی در سند این احادیث پرداخته است. هم چنین بخش های اصلی آن ها را مورد ارزیابی قرار داده و متن های آن ها را با یک دیگر مقایسه کرده تا حقیقت آن احادیث آشکار شود. این بررسی ها در دو بخش ساماندهی شده است:

بخش یکم: متعه حج

بخش دوم: ازدواج موقّت

از خداوند بزرگ خواستارم این بحث مورد استفاده عالمان و پژوهش گران واقع شود که توفیق از خداوند متعال است.

علی حسینی میلانی

ص: 2333

شماره صفحه در کتاب - ص: 17

***

پیش گفتار …

بین مسلمانان هیچ گونه اختلافی نیست که در قرآن کریم آیاتی درباره متعه حج و ازدواج موقّت نازل شده است. خداوند درباره متعه حج می فرمایند:

«… فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَی الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ ذلِکَ لِمَنْ لَمْ یَکُنْ أَهْلُهُ حاضِرِی الْمَسْجِدِ الْحَرامِ …»؛ (1)

… پس هر کس از اعمال عمره به حجّ پرداخت، باید آن چه از قربانی میسّر است قربانی کند و آن کس که قربانی نیافت باید در هنگام حجّ، سه روز، روزه بدارد و چون برگشتید هفت روز دیگر روزه بدارید، این ده روزِ تمام است. این حجّ تمتّع برای کسی است که اهل مسجد الحرام و شهر مکّه نباشد …

ص: 2334


1- . سوره بقره: آیه 196.

شماره صفحه در کتاب - ص: 18

***

خداوند درباره متعه زنان و ازدواج موقّت نیز چنین می فرماید:

«… فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَریضَةً وَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ فیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَریضَةِ …»؛ (1)

… و زنانی را که ازدواج موقّت می نمایید واجب است مَهرشان را بپردازید و گناهی بر شما نیست که پس از تعیین مَهر، با یک دیگر توافق کنید (که مدت عقد یا مَهر را کم یا زیاد نمایید) …

روشن است که مسلمانان نیز طبق این آیه ها عمل می کردند تا این که عمر بن خطاب، پس از گذشت مدتی از خلافتش چنین گفت:

در زمان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله دو متعه حلال و معمول بوده و من آن ها را ممنوع می کنم و انجام دهنده آن ها را مجازات می نمایم.

بدین سان میان مسلمانان اختلاف به وجود آمد. پیروان عمر که سخنان او را از اصول برمی شمرند، برای توجیه این گفته او سرگردان شدند؛ چرا که وی به صراحت اعلام می کند نظر او بر خلاف دستور شارع است؛ خداوند فرموده … اما من می گویم …

ص: 2335


1- . سوره نساء: آیه 24.

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

بخش یکم متعه حج …

متعه حج چیست؟ …

اشارة

منظور از متعه حج این است که انسان در ماه های حج به قصد انجام حج تمتّع از میقات، لباس احرام بپوشد، سپس به خانه خدا بیاید و طواف کند و پس از سعی بین صفا و مروه، تقصیر نماید (1) و از احرام درآید. آن گاه در همان سفر، دوباره از مکه لباس احرام بپوشد و مُحرِم شود؛ هر چند بهتر است که از مسجد الحرام مُحرِم شود. سپس به سوی عرفات و مشعر الحرام برود و اعمال حج را تا پایان به جای آورد.

با این اقدام، حج تمتّع و عمره آن را انجام داده است. واژه «متعه» به معنای بهره و لذّت بردن است. از آن جا که در این نوع حج، انجام امور ممنوع در حال احرام و لذّت بردن ها، در فاصله زمانی میان دو احرام مباح می شود، از آن به متعه حج یاد می شود.

ص: 2336


1- . تقصیر: گرفتن مقداری از موی سر یا ریش یا ناخن را می گویند.

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

تحریم دو متعه و موضع گیری حضرت علی …

علیه السلام

آن گاه که عمر بن خطاب دو حکم حلال خدا را تحریم کرد امیر مؤمنان علی علیه السلام؛ آن پاسدار شریعت پاک و حامی سنّت گرامی پیامبر در برابر آن موضع گیری کردند.

در این زمینه احمد بن حنبل و مسلم نیشابوری روایاتی را نقل کرده اند؛ بنابر نقل احمد، عبداللَّه بن شقیق گوید: عثمان از متعه منع می کرد و علی علیه السلام به انجام آن دستور می داد. عثمان به علی علیه السلام گفت: تو چنین و چنان هستی. (1) علی علیه السلام فرمود: تو نیک می دانی که ما در زمان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به همراه ایشان متعه می نمودیم.

عثمان پاسخ داد: بلی، اما هراسان بودیم. (2) در روایت دیگر سعید بن مسیّب می گوید:

روزی علی علیه السلام و عثمان در منطقه ای به نام «عسفان» گرد

ص: 2337


1- . در این روایت، راویان، گفته های خلیفه سوم عثمان با حضرت علی علیه السلام را نیاورده اند؛ بلکه به صورت مبهم نقل کرده اند؛ همان گونه که پاسخ حضرت علی علیه السلام به گفته عثمان را نیز نقل نکرده اند. در برخی از روایات آمده است: «عثمان به علی علیه السلام سخنی گفت».
2- . مسند احمد: 1/ 156، مسند علی بن ابی طالب، حدیث 758.

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

آمدند. عثمان از ازدواج موقّت و متعه حج منع می کرد؛ علی علیه السلام به او فرمود: چرا از امری که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله انجام داده مردم را منع می کنی؟!

عثمان گفت: بگذار به حال خودمان باشیم. (1) در روایت دیگری مروان بن حکم می گوید: عثمان و علی علیه السلام را دیدم در حالی که عثمان از متعه حج؛ یعنی جمع میان عمره و حج، منع می کرد. هنگامی که علی علیه السلام او را دید با صدای بلند به عمره و حج تمتّع لبیک می گفت و می فرمود:

ما کنت لأدع سنّة النبی صلّی اللَّه علیه وآله لقول أحد؛ (2)

هیچ گاه سنّت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله را به جهت سخن کسی رها نخواهم کرد.

ص: 2338


1- . صحیح بخاری: 2/ 569، کتاب حج، باب «التمتع والإقران والإفراد بالحج»، حدیث 1494، صحیح مسلم: 3/ 68، کتاب حج، باب «جواز التمتع»، حدیث 1223، مسند احمد: 1/ 220، مسند علی بن ابی طالب، حدیث 1150.
2- . صحیح بخاری: 2/ 567، کتاب حج باب «التمتع والإقران والإفراد بالحج»، حدیث 1488، مسند احمد: 1/ 153، مسند علی بن ابی طالب، حدیث 735.

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

تحریم دو متعه و موضع گیری بزرگان صحابه …
اشارة

بزرگان صحابه نیز دیدگاه حضرت علی علیه السلام را تأیید کرده اند که اینک به چند تن از آنان اشاره می نماییم:

ابن عباس …

یکی از اصحابی که دیدگاه عمر را رد کرده، ابن عباس است.

احمد بن حنبل در مسند خود این گونه نقل می کند:

روزی ابن عباس گفت: پیامبر گرامی صلی اللَّه علیه وآله متعه حج را انجام دادند.

عروه بن زبیر گفت: ابوبکر و عمر متعه حج را منع کردند.

ابن عباس ضمن تحقیر او گفت: عروه کوچک چه می گوید؟

عروه گفت: می گویم: ابوبکر و عمر متعه حج را منع کردند.

ابن عباس پاسخ داد: من آنان را هلاک شده می بینم. من می گویم:

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله این گونه گفته است، او می گوید: ابوبکر و عمر مردم را از این حکم باز داشتند! (1)

ص: 2339


1- . مسند احمد: 1/ 554، مسند عبداللَّه بن عباس، حدیث 3111.

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

سعد بن ابی وقّاص …

سعد بن ابی وقّاص نیز نظر عمر را نپذیرفته است. ترمذی در سنن خود چنین می نگارد:

محمّد بن عبداللَّه بن حارث بن نوفل می گوید:

سعد بن ابی وقّاص و ضحّاک بن قیس درباره متعه حج سخن می گفتند، ضحّاک بن قیس گفت: هیچ شخصی جز آن که به شرع و حدود خداوند جاهل است این کار (متعه حج) را انجام نمی دهد.

سعد گفت: چه بد گفتی ای برادرزاده؟

ضحّاک گفت: عمر بن خطّاب از این عمل منع کرده است.

سعد پاسخ داد: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله این عمل را انجام داده است و ما به پیروی از ایشان انجام داده ایم.

ترمذی پس از نقل این روایت می گوید: سند این حدیث، صحیح است. (1)

ابوموسی اشعری …

صحابی دیگری که از دیدگاه عمر سرباز زده، ابوموسی اشعری است. احمد بن حنبل در مسند خویش می گوید:

ص: 2340


1- . سنن ترمذی: 2/ 224، کتاب حج، باب «احکام تمتع»، حدیث 824.

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

ابوموسی همواره به جواز متعه حج فتوا می داد. روزی مردی به او گفت: در پاره ای از فتواها تجدید نظر کن؛ زیرا تو نمی دانی که امیرالمؤمنین عمر درباره مناسک حج فتوایی تازه داده است!

بعد از آن ابوموسی، با عمر ملاقات کرد و از او درباره این مسئله پرسید.

عمر پاسخ داد: می دانم که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله آن را انجام داده و صحابه نیز به پیروی از او انجام داده اند، اما من دوست نداشتم که مسلمانان (از متعه حج خارج شوند و) زیر همین درختان اراک (1) با زنان هم بستر شوند، سپس با سرها و موهای خیس به حج بیایند. (2)

جابر بن عبداللَّه انصاری …

جابر بن عبداللَّه انصاری نیز از صحابی مخالف دیدگاه عمر درباره متعه حج است. مسلم در صحیح خود و دیگران چنین نقل می کنند:

ابی نضره می گوید: ابن عباس همواره به جواز متعه حج حکم می کرد. امّا ابن زبیر از این کار باز می داشت. این مسئله را نزد جابر بن

ص: 2341


1- . اراک، درختی است که در مناطق بیابانی می روید. این درخت که در گذشته، اعراب ازشاخه های آن مسواک درست می کردند، تقریباً شبیه درخت انار و در سراسر سال سرسبز است.
2- . مسند احمد: 1/ 81، مسند عمر بن خطاب، حدیث 353.

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

عبداللَّه انصاری بازگو کردم.

جابر پاسخ داد: احادیث به دست من در بین مردم دایر و شایع شده است. ما به پیروی از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله متعه حج را انجام می دادیم؛ ولی هنگامی که عمر به خلافت رسید گفت: خداوند هر چه را که می خواست، برای پیامبرش حلال می نمود، قرآن نیز در جایگاه خود نازل شده است؛ اما اکنون حج را از عمره (متعه حج) جدا کنید و ازدواج موقّت با زنان را نیز کنار بگذارید؛ زیرا من هر مردی را که بدانم با زنی ازدواج موقّت کرده، سنگسار خواهم کرد. (1)

عبداللَّه بن عمر …

عبداللَّه پسر عمر بن خطّاب نیز با حکم پدرش مخالفت کرده است. ترمذی می گوید: از عبداللَّه بن عمر در مورد متعه حج سؤال شد.

عبداللَّه در پاسخ گفت: متعه حج حلال است.

پرسش گر گفت: پدرت آن را منع کرده بود؟

عبداللَّه گفت: اگر پدرم منع کرده باشد و رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله جایز دانسته، آیا فرمان پدرم قابل پیروی است یا فرمان

ص: 2342


1- . صحیح مسلم: 3/ 56، کتاب حج، باب «المتعه بالحج والعمره»، حدیث: 1217 و پس از آن.

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله؟

آن مرد گفت: البته فرمان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله.

عبداللَّه بن عمر گفت: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله خود این عمل را انجام داده بود. (1)

عمران بن حصین …

بنابر نقل ابن عبدالبرّ در کتاب الاستیعاب و ابن حجر عسقلانی در کتاب الإصابه، عمران بن حصین از بزرگان صحابه و فقها بوده است. (2) وی حتی در واپسین روزهای بیماری خود که به مرگش انجامید به شدت از دیدگاه عمر انتقاد می نمود. مسلم روایتی را این گونه نقل می کند:

مطرف می گوید: عمران بن حصین در دوران بیماریش که به مرگ وی انجامید، مرا خواست و گفت: من سخنی چند به تو می گویم چه بسا که خداوند آن ها را برایت سودمند قرار دهد. اگر من زنده ماندم این سخنان را

ص: 2343


1- . سنن ترمذی: 2/ 224، کتاب حج، باب «ما جاء فی التمتع»، حدیث 825.
2- . الاستیعاب: 3/ 284، الاصابه: 4/ 584. گفتنی است که ابن قیم در کتاب زاد المعاد فی هدی خیر العباد می گوید: عمران بن حصین از عثمان والاتر است. برخی می گویند: عمران فرشتگان را می دید و به وی سلام می نمودند؛ همان گونه که خود نیز به این امر اشاره می کند و می گوید: «همانا بر من درود فرستاده شد». وی در سال 52 هجری در بصره درگذشت.

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

***

پیش کسی بازگو مکن! (1) ولی اگر از دنیا رفتم، به دلخواه خود عمل کن.

آن گاه گفت: فرشتگان به من سلام و درود فرستادند و بدان که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله میان حج و متعه آن را جمع کرد و در این باره آیه ای در کتاب خدا نازل نشد و رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نیز از این کار نهی نفرمود؛ ولی مردی آمد و حکمی از خودساخته را صادر کرد. (2) نووی در شرح روایاتی که حاکی از انکار عمران بن حصین در این موضوع است، می نویسد:

تمامی این روایات بر این امر اتفاق نظر دارند که منظور عمران این بوده که متعه در حج و نیز حج قِران (3) هر دو جایز هستند. هم چنین این روایت به روشنی بیان گر اعتراض عمران به فتوای عمر درباره متعه حج است. (4)

ص: 2344


1- . ملاحظه کنید تقیه تا کجا رسیده بود؟
2- . صحیح مسلم: 3/ 70، کتاب حج، باب «جواز تمتع»، ذیل حدیث 1236، و در همین باب از صحیح بخاری: 2/ 569؛ کتاب حج، باب «تمتع»، حدیث 1496، سنن ابن ماجه: 4/ 454، کتاب مناسک، باب «التمتع بالعمرة إلی الحج»، حدیث 2978، مسند احمد: 5/ 159، 5/ 600، حدیث عمران بن حصین، حدیث 19394.
3- . حج قِران یکی از انواع حج است؛ کسانی که محل زندگی آن ها تا مسجد الحرام بیشتراز 16 فرسخ نباشد، این حج را انجام می دهند.
4- . المنهاج، شرح صحیح مسلم: 8/ 168.

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

***

دفاع ابن تیمیه و اعتراف او به اشتباه …

ابن تیمیه، شیخ الاسلام اهل سنّت نیز در این باره اظهار نظر کرده است. وی در دفاع از دیدگاه عمر زبان به توجیه می گشاید و می گوید:

«عمر می خواست به عمل بهتر، دستور دهد».

آن گاه ابن تیمیه سخنان پسر عمر را به عنوان شاهد ادّعای خود می آورد و می گوید: عبداللَّه پسر عمر متعه را جایز می دانست. به او گفتند: پدرت متعه را منع کرده بود.

ابن عمر پاسخ داد: منظور پدرم با آن چه شما می گویید، تفاوت دارد.

خلاصه سخن ابن تیمیّه همان است که سرانجام می گوید: این نهی، اختیاری بود، نه تحریمی. عمر نگفته که من این دو متعه را حرام می کنم. (1) به نظر ما این توجیه ابن تیمیه که «منظور عمر دستور دادن به حکم بهتر بوده»، پذیرفته نیست و باطل است.

از سوی دیگر ابن تیمیه سخنانی را به پسر عمر نسبت داده که بر خلاف مطالبی است که در کتاب های اهل سنّت از پسر عمر نقل گردیده

ص: 2345


1- . منهاج السنه: 4/ 182 و 183.

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

است. ابن کثیر می گوید: عبداللَّه با پدرش مخالفت می کرد تا آن که به او گفتند: همانا که پدرت از (متعه) منع می کرد!

وی پاسخ داد: می ترسم که خداوند از آسمان بر شما سنگ نازل کند! رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله این عمل را انجام داده است، آیا از سنّت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله باید پیروی کرد یا از سنّت عمر بن خطاب؟! (1) نکته مهم در سخن ابن تیمیه همان انکار گفتار عمر است که می گوید: «و من آن دو متعه را حرام می کنم». (2) البته ما در ادامه گروهی را نام خواهیم برد که این سخن را نقل کرده اند!

با این حال، گویا ابن تیمیه می داند که زحمت ها و تلاش های او برای توجیه اقدام عمر و دفاع از او، ره به جایی نخواهد برد. از این رو از روی ناچاری می گوید:

اهل تسنّن اتفاق نظر دارند که فقط رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هستند که همه اعمال ایشان برای ما حجّت است و باید به آن ها عمل کرد.

از نگاه اهل سنّت هر انسانی به جز رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله اشتباه

ص: 2346


1- . تاریخ ابن کثیر: 5/ 159.
2- . منهاج السنه: 4/ 182 و 183.

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

می کند، و عمر نیز، از این قاعده مستثنا نیست. (1) البته این کار عمر «اشتباه» نیست؛ بلکه کاری «نوپیدا» است؛ همان گونه که در حدیث پیشین گذشت که ابوموسی اشعری می گوید: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أنا فرطکم علی الحوض، ولیرفعنّ رجال منکم ثمّ لیختلجنّ دونی. فأقول: یا ربّ! أصحابی!

فیقال: إنّک لا تدری ما أحدثوا بعدک! (2)

من جلوتر از شما کنار حوض (کوثر) خواهم ایستاد. پس مردانی از شما بیرون رانده و از من جدا خواهند شد. من می گویم: پروردگارا! اینان یاران من هستند!

گفته می شود: تو نمی دانی که اینان پس از تو چه بدعت هایی را روا داشتند؟!

و در این جا می توان گفت که قصد اصلی از تحریم متعه حج احیای سنّت جاهلی است؛ زیرا در دوران جاهلیت، انجام متعه حج در

ص: 2347


1- . همان.
2- . حافظان حدیث، این حدیث را در باب «الحوض» آورده اند؛ از جمله بخاری در صحیح: 5/ 2405، کتاب «الرقاق» «باب فی الحوض» حدیث 6205 آورده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

ماه های حج از شدیدترین گناهان روی زمین به شمار می رفت. (1) بیهقی در السنن الکبری می نویسد:

ابن عباس می گوید: به خدا سوگند، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله عایشه را در ماه ذی الحجه به همراه خود به عمره نبرد، مگر برای این که عملًا سنّت جاهلیّت را ابطال نماید. (2) از این رو در حدیث صحیحی نقل شده که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

لو استقبلت من أمری ما استدبرت ما أهدیت، ولولا أنّ معی الهدی لأحللت.

یعنی برای خروج از احرام عمره تمتّع، قربانی لازم نیست. پس این حدیث دلالت دارد بر این که بعد از اتمام اعمال عمره تمتع باید از احرام خارج شد.

در این هنگام سراقه پسر مالک بن جعشم گفت: ای پیامبر خدا!

ص: 2348


1- . صحیح بخاری: 2/ 567؛ کتاب نکاح، باب «التمتع والإقران والإفراد بالحج»، حدیث 1489، صحیح مسلم: 3/ 81- 82، کتاب حج، باب «جواز العمره فی أشهر الحج»، حدیث 1240 و …
2- . السنن الکبری: 4/ 563، کتاب حج، باب «العمرة فی أشهر الحج»، حدیث 8732.

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

این مسئله ویژه ماست، یا برای همیشه این حکم جاری است؟

پیامبر پاسخ داد: نه، این برای همیشه خواهد بود.

همه صحاح نویسان این حدیث را نقل کرده اند. بخاری در صحیح خود بخشی را به آن اختصاص داده است.

ص: 2349

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

بخش دوم ازدواج موقّت …

ازدواج موقّت چیست؟ …

مقصود از ازدواج موقّت آن است که زنِ آزاد و عاقل، خود را با مهریه و مدّتی معیّن به عقد مردی مسلمان درآورد و مرد نیز این عقد را بپذیرد.

این همان ازدواج متعه یا ازدواج موقّت است. رعایت همه شروط ازدواج دائم در این نوع ازدواج نیز شرط است؛ از جمله دارا بودن همه شرایط صحّت عقد، نبود مانع نسبی یا سببی (از محارم نباشد و …).

در این نوع ازدواج، وکالت دادن به عاقد نیز همانند ازدواج دائم، جایز است. فرزندی که از آنان متولد می شود، فرزندی شرعی و به پدر متعلّق است و تمامی شروط و پیامدهای ازدواج دائم از جمله محرمیّت، نگه داشتن عدّه و امور دیگر بر آن مترتّب است.

تفاوت این نوع ازدواج با نوع دائم، در این است که جدایی در این ازدواج به واسطه طلاق نیست؛ بلکه با پایان یافتن مدّتی است که در

ص: 2350

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

عقد ذکر شده و یا با بخشش آن مدت از سوی مرد نیز جدایی صورت پذیر است.

عدّه این نوع ازدواج در صورتی که زن یائسه نباشد، دو حیض است. این در صورتی است که آن زن، خون حیض ببیند، وگرنه مدّت عدّه او چهل و پنج روز خواهد بود.

از دیگر شرایط این ازدواج این است که زن و مرد از یک دیگر ارث نمی برند و هیچ نفقه ای نیز بر مرد واجب نمی گردد.

البتّه این که ازدواج موقّت احکامی خاصّ دارد که در ازدواج دائم وجود ندارد به معنای آن نیست که دو ازدواج در شریعت داشته باشیم و این که ازدواج موقّت در مقابل ازدواج دائم- مثل ازدواج ذات یمین- قرار گیرد؛ بلکه تفاوت در چند کلمه شرعی معدود است.

ادله ازدواج موقّت …

اشارة

قرآن، سنتِ پیامبر و اتّفاق نظر شیعه و سنّی بر صحّت و مشروعیّت این ازدواج و ثبوت آن در اسلام دلالت دارند. اینک به بیان ادلّه این نوع ازدواج می پردازیم.

ازدواج موقّت و دلیل قرآنی …

خداوند متعال می فرماید:

ص: 2351

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

«فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ»؛ (1)

پس هر گاه از آن زنان بهره مند شدید …

در روایتی آمده: جمعی از صحابه و تابعین که در قرائت قرآن و فهم و درک احکام آن، مرجع دیگران بودند، تصریح کرده اند که این آیه درباره ازدواج موقّت نازل شده است. گفته می شود که آنان این آیه را این گونه تلاوت می کردند:

فما استمتعتم به منهن إلی أجل؛

پس هر گاه تا وقتی معیّن از آن زنان بهره جستید.

آنان این آیه را در مصحف های خود به همین شکل می نگاشتند.

پس در این صورت آیه به جواز ازدواج موقّت تصریح دارد. از کسانی که این آیه را در صحّت ازدواج موقّت برشمرده اند می توان عبداللَّه بن عباس، أبی بن کعب، عبداللَّه بن مسعود، جابر بن عبداللَّه، ابوسعید خدری، سعید بن جبیر، مجاهد، سدّی و قتاده را نام برد. (2) فراتر این که حدیث نگاران از ابن عباس این گونه نقل می کنند که او

ص: 2352


1- . سوره نساء: آیه 24.
2- . برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر. ک: تفسیرهای طبری، قرطبی، ابن کثیر، زمخشری و الدر المنثور سیوطی در ذیل این آیه. هم چنین ر. ک: احکام القرآن، جصّاص: 2/ 208، السنن الکبری، بیهقی: 7/ 335، المنهاج، نووی: 9/ 153، المغنی، ابن قدامه: 7/ 571.

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

سه مرتبه گفت: «به خدا سوگند، خداوند این آیه را این گونه نازل کرد».

از طرف دیگر، نقل شده که ابن عباس و أبی بن کعب تصریح کرده اند که این آیه نسخ نشده است.

بالاتر این که قرطبی تصریح می کند که دلالت این آیه بر ازدواج موقّت، دیدگاه همگان است. وی می گوید: «همگان گفته اند که مقصود (از این آیه) ازدواج موقّت است که در صدر اسلام رایج بوده است». (1)

ازدواج موقّت از دیدگاه سنّت …

احادیث فراوانی از سنّت پیامبر در این باره نقل شده است که ما در این جا به حدیثی که بخاری، مسلم، احمد بن حنبل و دیگران، از عبداللَّه بن مسعود نقل کرده اند بسنده می کنیم. ابن مسعود می گوید:

همراه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در جنگی شرکت داشتیم. در این جنگ زنانمان همراه ما نبودند. از این رو عرض کردیم: (ای رسول خدا!) آیا اجازه می دهید خود را اخته کنیم؟

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله ما را از این کار بازداشت، آن گاه به ما اجازه داد تا با مهریه قرار دادن لباسی، زنی را به ازدواج موقّت خود برگزینیم.

سپس عبداللَّه بن مسعود این آیه را تلاوت کرد:

ص: 2353


1- . تفسیر قرطبی: 5/ 130: در این منبع چنین آمده است: «وقال الجمهور: المراد نکاح المتعة الّذی کان فی صدر الإسلام».

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لاتُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لایُحِبُّ الْمُعْتَدینَ»؛ (1)

ای کسانی که ایمان آورده اید، چیزهایِ پاکیزه ای را که خدا برای استفاده شما حلال کرده، حرام مشمارید و از حدّ مگذرید؛ زیرا خداوند متجاوزان را دوست نمی دارد. (2) البته منظورِ ابن مسعود از قرائت این آیه پس از ذکر حدیث، پنهان نیست؛ زیرا او از منتقدین آن شخصی است که ازدواج موقّت را حرام کرد.

ازدواج موقّت و اجماع …

در این که متعه، یک نوع ازدواج است، هیچ اختلافی بین مسلمانان وجود ندارد. قرطبی با ذکر پاره ای از احکام آن به این دلیل تصریح کرده و می گوید:

علمای گذشته در این که متعه ازدواجی موقّت است و در آن ارث و میراثی نیست و نیز جدایی در آن با پایان مدّت عقد صورت می پذیرد؛

ص: 2354


1- . سوره مائده: آیه 87.
2- . صحیح بخاری: 5/ 1953؛ کتاب نکاح، باب «ما یکره من التبتل والخصاء»، حدیث 4787 و 4/ 1687، کتاب «التفسیر»، تفسیر سوره مائده، حدیث 4339، صحیح مسلم: 3/ 193، کتاب نکاح، باب «نکاح المتعه»، حدیث 1404، مسند احمد: 1/ 692، مسند عبداللَّه بن مسعود، حدیث 3976.

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

نه با طلاق، اختلاف نداشتند.

آن گاه قرطبی کیفیّت این عقد و احکام آن را از ابن عطیّه نقل می کند. (1) طبری نیز از سدّی این گونه نقل می کند: «در این متعه مرد، زن را به مهری معیّن و تا زمانی از پیش تعیین شده، به عقد خود درمی آورد …». (2) هم چنین در کتاب التمهید به نقل از ابن عبدالبرّ این گونه آمده است:

علما اتّفاق نظر دارند که متعه، ازدواجی است که نه به شهود نیاز دارد و نه به اذن ولیّ زن. هم چنین همه حکم می دهند که این ازدواج موقّت بوده و ارثی در آن ردّ و بدل نمی شود. جدایی در آن نیز با پایان یافتن مدّت عقد صورت می پذیرد؛ نه با طلاق. (3)

عمر و حرام کردن ازدواج موقّت …

ازدواج موقّت با زنان (همانند متعه حج) تا زمان وفات پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله و هم چنین زمان خلافت ابوبکر و اندکی از دوران حکومت عمر بن خطّاب حلال و امری رایج بود تا این که

ص: 2355


1- . تفسیر قرطبی: 5/ 132.
2- . تفسیر طبری: 5/ 18.
3- . التمهید: 11/ 102.

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

عمر گفت:

دو متعه در زمان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله حلال و معمول بوده و من آن دو متعه را ممنوع می کنم و مرتکب آن دو را مجازات می نمایم؛ متعه حج و متعه زنان.

این سخن عمر در کتاب ها و منابع حدیثی، فقهی، تفسیری و کلامی آمده که می توان به کتاب های ذیل اشاره کرد:

تفسیر رازی، شرح معانی الآثار، السنن الکبری بیهقی، بدایه المجتهد، المحلّی، احکام القرآن تألیف جصّاص، شرح التجرید تألیف قوشجی أشعری، تفسیر قرطبی، المغنی، زاد المعاد فی هدی خیر العباد، الدر المنثور، کنز العمال و وفیات الأعیان. (1)

برخی از مورخان و حدیث نگاران مانند سرخسی به صحیح بودن این حدیث تصریح کرده اند. برخی دیگر همانند ابن قیم الجوزیه بر معتبر بودن این حدیث گواهی می دهند.

راغب اصفهانی در کتاب المحاضرات می نویسد:

ص: 2356


1- . تفسیر رازی: 2/ 167، شرح معانی الآثار: 374، السنن الکبری، بیهقی: 7/ 206، بدایه المجتهد: 1/ 346، المحلّی: 7/ 107، احکام القرآن تألیف جصّاص: 1/ 279، شرح التجرید تألیف قوشجی أشعری (در بخش مطاعن عمر)، تفسیر قرطبی: 2/ 370، المغنی: 7/ 527، زاد المعاد فی هدی خیر العباد: 2/ 205، الدر المنثور: 2/ 141، کنز العمال: 8/ 293، وفیات الأعیان: 5/ 197.

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

یحیی بن اکثم به شیخی در بصره گفت: در جواز متعه به چه کسی اقتدا می کنی؟

پاسخ داد: به عمر اقتدا کردم.

پرسید: چگونه به او اقتدا کردی در حالی که او از شدیدترین مخالفان متعه بود؟!

پاسخ داد: زیرا در خبر صحیحی آمده است که او بر فراز منبر رفت و گفت: خداوند و پیامبر او، دو متعه را بر شما حلال کردند و من آن دو متعه را بر شما حرام می کنم و مرتکب آن را مجازات می کنم.

من شهادت و گواهی او را به جواز این عمل پذیرفتم، ولی فتوایش را نپذیرفتم.

در پاره ای از روایات آمده که عمر از دو متعه و گفتن «حیّ علی خیر العمل» (در اذان و اقامه) نهی کرد. (1) در روایتی عطا نقل می کند که جابر بن عبداللَّه انصاری می گوید:

در زمان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله، ابوبکر و عمر ازدواج موقّت نمودیم، تا آن که در اواخر خلافت عمر، «عمرو بن حریث» زنی را (که جابر نامش را آورده، ولی من فراموش کردم) به عقد موقّت خود درآورد، آن زن باردار شد، زمانی که عمر آگاه شد، آن زن را احضار کرد

ص: 2357


1- . شرح التجرید، قوشچی، باب مطاعن عمر، ص 484.

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

و از درستی این خبر پرسید.

زن پاسخ داد: آری.

عمر گفت: شاهد شما کیست؟

عطا می گوید: این زن، مادر یا ولیّ خود را به عنوان شاهد معرفی کرد.

عمر به وی گفت: فرد دیگری داری که شهادت بدهد؟!

پس از این ماجرا بود که عمر ازدواج موقّت را ممنوع کرد. (1) روایات مشابه دیگری نیز وجود دارد که در برخی از آن ها عمر مخاطب خود را به سنگسار تهدید کرده است. (2) در روایتی دیگر این گونه آمده است:

مردی از شام به مدینه آمد و زنی را به عقد موقّت خویش درآورد و مدتی نامعلوم با او بود، تا آن که عقد تمام شد.

ص: 2358


1- . صحیح مسلم: 3/ 194، کتاب نکاح، باب «نکاح المتعه»، ذیل حدیث 1405، مسند احمد: 4/ 237، مسند جابر بن عبداللَّه، حدیث 13856، السنن الکبری، بیهقی: 388/ 7، کتاب الصداق، باب «ما یجوز أن یکون مهراً»، حدیث 14368، این داستان در کتاب المصنف عبدالرزاق: 7/ 497، باب «المتعه»، حدیث 14021 نیز آمده است.
2- . هم چنین از عمر نقل می شود که گفت: «هیچ مردی را پیش من نمی آورند که ازدواج موقّت انجام داده باشد، مگر آن که او را سنگسار خواهم کرد، حتی اگر مرده باشد قبرش را سنگسار خواهم کرد!»، المبسوط، سرخسی: 5/ 153.

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

وقتی عمر از این موضوع آگاه شد، آن مرد را به نزد خویش خواند و از او پرسید: چه چیزی باعث شد تا آن زن را به ازدواج موقّت خود درآوری؟

آن مرد در پاسخ گفت: این کار را در زمان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله انجام دادیم و ایشان تا زمان مرگ، ما را از این کار منع ننمود. سپس در زمان ابوبکر نیز همین وضعیت وجود داشت، او نیز ما را از این کار نهی نکرد تا این که او نیز مرد و شما به روی کار آمدی. از تو نیز خبری برای نهی از ازدواج موقّت به ما نرسیده است.

عمر گفت: سوگند به آن که جانم در دست اوست، اگر پیش تر ازدواج موقّت را ممنوع کرده بودم، تو را سنگسار می نمودم. (1) همان گونه که روشن شد همه روایات منع از ازدواج موقّت را به عمر منسوب می کنند و چنین تعبیرهایی دارند:

«هنگامی که عمر به خلافت رسید از آن دو (متعه) نهی کرد».

«عمر آن را ممنوع کرد».

«مردی حکمی از خودساخته را صادر کرد».

و تعبیرهای دیگری که در منابع آمده است.

پس اگر منعی از جانب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله صورت گرفته

ص: 2359


1- . کنز العمال: 16/ 218، کتاب النکاح، باب المتعه، حدیث 845718.

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

بود، هیچ کس منع و آثار و پیامدهای منفی آن را به عمر نسبت نمی داد.

در روایتی آمده است که امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود:

لولا أنّ عمر نهی عن المتعة ما زنی إلّاشقی؛ (1)

اگر عمر ازدواج موقّت را ممنوع نمی کرد، جز فرد نگون بخت کسی مرتکب زنا نمی شد.

هم چنین در این باره از ابن عباس چنین نقل شده است:

«متعه چیزی جز رحمت خداوند نسبت به بندگانش نبود. اگر عمر از آن نهی نمی کرد، جز انسان نگون بخت، کسی زنا نمی کرد». (2) از این رو نخستین کسی که ازدواج موقّت را حرام کرد، عمر بن خطّاب است. (3) فراتر این که خود عمر می گوید:

این دو متعه (متعه حج و ازدواج موقّت) در زمان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله رایج بوده و من آن ها را ممنوع اعلام می کنم.

او از منع رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله سخنی به میان نمی آورد و نهی

ص: 2360


1- . المصنف عبدالرزاق: 7/ 500، باب المتعه، حدیث 1402، تفسیر طبری: 5/ 19، الدر المنثور: 2/ 251، تفسیر رازی: 10/ 52.
2- . تفسیر قرطبی: 5/ 130، برخی در این روایات به جای واژه «شقی؛ نگون بخت» از واژه «شفی» به معنای «ناچیز» استفاده کرده اند. ر. ک: النهایه: 2/ 437، تاج العروس: 19/ 578 و دیگر فرهنگ نامه های عربی.
3- . تاریخ الخلفاء: 137.

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

را به خودش نسبت می دهد.

عمر حتی برای تخلف کنندگان از حکم خود، مجازات تعیین می نماید، تا آن گاه که آن مرد شامی پاسخ داد: تا این لحظه از تو فرمانی جدید برای ممنوع بودن این عمل به ما نرسیده است.

عمر سخن او را تکذیب نکرد؛ بلکه با عبارات خود اعتراف کرد که تا آن لحظه هرگز متعه کردن، حرام نبوده است.

البته در روایتی آمده بود: «ثمّ معک فلم تُحدث لنا فیه نهیاً …» و به کار بردن فعل «تُحدث» (آوردن حکمی نو و بی سابقه) اشاره به نو پیدا و بدعت بودن اقدام عمر دارد.

تحریم ازدواج موقّت و موضع گیری حضرت علی علیه السلام و بزرگان صحابه …

هر چند برخی همانند عبداللَّه بن زبیر در ممنوعیت ازدواج موقّت از عمر پیروی کردند، اما بزرگان صحابه به پیروی از قرآن و سنّت، به حلال بودن آن قائل بودند. از پیشگامان بزرگان صحابه مولای ما امیر مؤمنان حضرت علی و اهل بیت علیهم السلام هستند.

در این زمینه ابن حزم می گوید:

گروهی از پیشینیان بر حلال بودن ازدواج موقّت بعد از وفات رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هم چنان ثابت قدم ماندند. از جمله برخی

ص: 2361

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

صحابه مانند اسماء دختر ابوبکر، جابر بن عبداللَّه انصاری، ابن مسعود، ابن عباس، معاویة بن ابی سفیان، عمرو بن حریث، ابوسعید خدری، سلمه و معبد فرزندان امیة بن خلف.

جابر بن عبداللَّه انصاری حلال بودن ازدواج موقّت را تا پایان عمرِ مبارکِ رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، زمان ابوبکر و هم چنین اواخر دوران خلافت عمر، به نقل از تمامی صحابه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله روایت کرده است … از تابعین نیز طاووس، عطا، سعید بن جبیر و دیگر فقهای مکه مکرمه بر حلال بودن ازدواج موقّت ثابت قدم مانده اند … (1) البتّه ابن حزم، نامی از عمران بن حصین و برخی دیگر از صحابه به میان نمی آورد. قرطبی نیز این نام ها را آورده و به نقل از ابن عبدالبرّ می افزاید:

پیروان ابن عباس از اهل مکه و یمن، همگی به پیروی از ابن عباس، به حلال بودن ازدواج موقّت حکم داده اند. (2) عبدالملک بن عبدالعزیز مشهور به ابن جریج مکّی درگذشته سال 149 هجری از نام آورترین فقهای مکه مکرمه به حلال بودن ازدواج موقّت حکم کرده است؛ وی از بزرگان فقها و تابعان نامدار و از

ص: 2362


1- . المحلّی: 9/ 129.
2- . تفسیر قرطبی: 3/ 133

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

محدّثان ثقه و مورد اعتماد و نیز از راویان صحیح بخاری و صحیح مسلم است. نقل شده که وی نزدیک به 90 زن را با عقد موقّت به ازدواج خود درآورده بود.

ابن خلّکان می گوید: مأمون در دوران خلافت خود دستور داد تا در بین مردم به حلال بودن ازدواج موقّت ندا دهند.

محمّد بن منصور و ابوالعیناء (از فقهای دربار وی) بر او وارد شدند تا شاید نظرش را برگردانند.

مأمون در حالی که با عصبانیت مشغول مسواک زدن بود، کلام عمر را بر زبان می آورد و می گفت: «دو متعه در زمان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و ابوبکر رایج بودند و من آن دو را ممنوع می کنم!» تو کیستی ای چپ چشم؟! تا از آن چه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و ابوبکر انجام داده اند، نهی کنی؟

محمّد بن منصور خواست با مأمون سخن بگوید، اما ابوالعیناء به آرامی به او گفت: می خواهی به کسی که به صراحت درباره عمر چنین می گوید، چه بگویی؟!

در این هنگام یحیی بن اکثم وارد شد و با مأمون خلوت کرد و او را از فتنه ترساند تا او را از این نظر بازگرداند. (1)

ص: 2363


1- . وفیات الاعیان: 6/ 149- 150، شرح حال یحیی بن اکثم.

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

دفاع از عمر و توجیه گفتار او …

اینک بر آنیم به سخنان افرادی بپردازیم که برای دفاع از عمر و توجیه این اقدام وی- همانند همه موارد این چنینی- خود را بیهوده به زحمت می اندازند؛ چرا که این حکم از نگاه قرآن و سنّت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله امری ثابت، مسلّم و از ضروریات دین به شمار می رود. حال آن که خلیفه آشکارا حکم خداوند را نادیده می گیرد و با آن مخالفت می کند.

سه دیدگاه متفاوت …

کسانی که به توجیه حکم عمر پرداخته اند، به چند دسته تقسیم می شوند. در یک تقسیم بندی کلّی می توان دیدگاه ها را به سه دسته ساماندهی کرد:

دیدگاه یکم: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله حکم جواز ازدواج موقّت را نسخ کردند، ولی به جز عمر هیچ کس از این مسأله آگاه نشد.

این دیدگاه را فخر رازی پس از بیان چند توجیه برای اقدام عمر و نپذیرفتن آن ها، چنین بیان می کند:

… فقط این راه باقی می ماند که گفته شود: منظور عمر آن بود که متعه در زمان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله مباح بوده و من از آن منع می کنم؛ زیرا

ص: 2364

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

برای من ثابت شده که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله این حکم را نسخ کرده است. (1) نَوَوی پس از نقل سخن عمر می افزاید:

معنای این سخن چنین است: کسانی که در زمان ابوبکر و عمر متعه نموده اند، خبر نسخ حکم متعه را نشنیده بودند. (2) دیدگاه دوم: شخص پیامبر صلی اللَّه علیه وآله متعه را حرام کرده است.

دیدگاه سوم: عمر آن را حرام کرد.

دیدگاه دوم و سوم را ابن قیّم جوزیه بیان کرده است. (3) کسانی که دیدگاه دوم را می پذیرند و بر این باورند که خود رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله متعه را حرام کرد، درباره زمان تحریم متعه از سوی آن حضرت به هفت دسته تقسیم می شوند (4) که می گویند نسخ:

1. در جنگ خیبر صورت پذیرفت. شافعی، از پیروان این دیدگاه است.

2. در زمان انجام عمره پس از فتح مکه صورت پذیرفت.

ص: 2365


1- . تفسیر کبیر: 10/ 56.
2- . المنهاج، شرح صحیح مسلم: 9/ 157.
3- . زاد المعاد فی هدی خیر العباد: 2/ 184- 185.
4- . ابن قیم چهار مورد را آورده که عبارتند از: جنگ خیبر، فتح مکه، جنگ حنین و حجّة الوداع. ر. ک: زاد المعاد فی هدی خیر العباد: 2/ 183 و سه مورد دیگر از کتاب فتح الباری: 9/ 210، ذکر شده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

3. در سال فتح مکه انجام متعه حرام شد. از قائلین به این نظریه، ابن عیینه و گروهی دیگر هستند.

4. در جنگ اوطاس صورت گرفت.

5. در سالی که جنگ حنین در گرفت، صورت پذیرفت.

ابن قیم می گوید: به دلیل متصل بودن جنگ حنین به فتح مکه، در واقع این دیدگاه همان نظریه دوم است. (1) البته ما در آینده این موضوع را بررسی و پیرامون آن بحث خواهیم کرد.

6. در سال جنگ تبوک صورت پذیرفت که سخن در این باره خواهد آمد.

7. در سال حجة الوداع انجام شد.

ابن قیم می گوید: این توهّم برخی از راویان است. آنان در سفر توهّمی خود از فتح مکه تا حجة الوداع را پیموده اند؛ چرا که سفر خیالی از نقطه ای به نقطه دیگر، از زمانی به زمان دیگر و از رویدادی به رویداد دیگر برای حافظان حدیث و دیگر راویان بسیار رخ می دهد. (2) خلاصه آن چه طرفداران دیدگاه سوم برای توجیه حرام شدن

ص: 2366


1- . زاد المعاد فی هدی خیر العباد: 2/ 183.
2- . همان: 2/ 183.

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

آن چه خدا و رسولش حلال نموده اند (به طوری که این حکم تا زمان رحلت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نیز دست نخورده باقی ماند) چنین بیان شده است:

عمر متعه را حرام نمود و آن را منع کرد، اما از سوی دیگر، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به پیروی از سنّت و تشریع خلفای راشدین فرمان داده اند. (1) دسته بندی این دیدگاه ها برگرفته از اقوال و گفته های آنان است که با پژوهش و بررسی می توان آن را از دیدگاه ها و اقوال آشفته آنان به دست آورد. اما شایسته است این دیدگاه ها بررسی و ارزیابی شوند.

نقد دیدگاه یکم …

بهتر بود امام اهل سنّت فخر رازی این دیدگاه را مطرح نمی کرد که نَسْخ ازدواج موقّت توسط پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله صورت گرفته بود و فقط عمر از این مسأله آگاه بود؛ زیرا چگونه ممکن است عمر از نَسْخ این حکم باخبر شود، ولی امیر مؤمنان علی علیه السلام و دیگر اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از این مسأله آگاه نباشند؟!

چرا پیامبر گرامی صلی اللَّه علیه وآله فقط او را از این مسأله آگاه کرده است؟!

ص: 2367


1- . همان: 2/ 184.

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

چرا هنگامی که عمران بن سواد عمر را نصیحت می کرد، به او پاسخ نداد که متعه در زمان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله حرام شد؟

عمران بن سواد خطاب به عمر گفت: امت تو چهار مسأله را بر تو ایراد می گیرند، از جمله آن که تو ازدواج موقّت با زنان را حرام کردی؛ حال آن که خدا حلال نموده بود و ما با مشتی خرما ازدواج موقّت می کردیم. سه مسأله دیگر بماند.

عمر گفت: همانا پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در زمان ضروری و اضطرار این حکم را صادر کرده بود. اما پس از آن مردم از این وضعیت بیرون آمدند و حکم اضطرار نیز برداشته شد … (1) به راستی چرا همه مسلمانان، این مسأله را از عمر نپذیرفتند و این اختلاف تا امروز باقی است؟!

نقد دیدگاه سوم …

بنابراین دیدگاه، عمر ازدواج موقّت را حرام کرده است و پیروی از حکم عمر لازم است.

ابن قیم در این باره می گوید:

اگر گفته شود: مسلم نیشابوری در صحیح خود از جابر بن عبداللَّه این گونه نقل می کند: «ما در زمان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و ابوبکر، در

ص: 2368


1- . تاریخ طبری: 3/ 290، حوادث سال 23.

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

مقابل یک مشت خرما یا آرد ازدواج موقّت انجام می دادیم، تا این که عمر در قضیه عمرو بن حریث از آن نهی کرد». شما در برابر این روایت که به صراحت زمان تحریم را دوران خلافت عمر اعلام می کند، چه پاسخی دارید؟

هم چنین ثابت شده است که عمر این گونه گفته است: «دو متعه در زمان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله حلال و رایج بوده و من آن ها را منع می کنم: متعه حج و متعه زنان». این سخن را چگونه توجیه می کنید؟

پاسخ داده می شود: در این مسأله مردم به دو گروه تقسیم می شوند:

گروه اول می گویند: عمر، ازدواج موقّت را حرام کرد و مردم را از انجام آن باز داشت؛ رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به پیروی از سنّت و تشریع های خلفا فرمان داده بودند. بنابراین، باید از حکم عمر پیروی کرد.

این گروه به صحّت روایت سبرة بن معبد معتقد نیستند. طبق این روایت که عبدالملک بن ربیع بن سبره از پدرش از جدّ خویش نقل می کند، ازدواج موقّت در سال فتح مکه حرام گردیده است.

ابن معین نیز بر این حدیث ایراد گرفته است. البته بخاری به نقل این حدیث در صحیح خود نیازی ندیده است. این در حالی است که پرداختن به آن بسیار ضروری و اصلی، از اصول اسلام است.

ص: 2369

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

بنابراین، دلیل نیامدن این حدیث در کتاب بخاری، صحیح نبودن آن حدیث از نگاه اوست؛ چرا که اگر او در صحّت حدیث تردید نداشت، بی شک آن را نقل و به آن استناد می کرد.

راویان می گویند: اگر حدیث «سبره» صحیح باشد، باکی بر ابن مسعود نیست که روایت کند که آنان به ازدواج موقّت عمل می کرده اند و به آیه قرآن استناد نماید.

هم چنین در صورت صحّت این روایت نباید عمر اعلام می کرد که این عمل در زمان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله رایج بود و من از آن منع می کنم و مرتکبش را به مجازات می رسانم؛ بلکه باید این گونه می گفت:

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله آن را حرام نمود و ما را از ازدواج موقّت، نهی کرد.

برخی دیگر می گویند: اگر (این حدیث) صحیح بود، متعه در زمان ابوبکر- که جانشین برحق پیامبر بود (!)- نباید جایز شمرده می شد.

گروه دوم: حدیث «سبره» را صحیح می دانند. از نگاه پیروان این دیدگاه حتی اگر این حدیث صحیح نباشد، حدیث حضرت علی علیه السلام که می گوید: «رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله خود ازدواج موقّت با زنان را حرام نموده» حدیثی صحیح است.

به این ترتیب باید حدیث جابر بن عبداللَّه را این گونه تفسیر نمود: کسانی که گفته شده به متعه عمل می کردند، در واقع خبر تحریم این عمل به آنان نرسیده بود. این حکم هم چنان مشهور نبود تا این که

ص: 2370

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

در زمان عمر بر سر متعه نزاع پیش آمد. در این هنگام بود که حکم حرمت متعه آشکار و مشهور شد. به این ترتیب میان احادیث متعارض، سازگاری ایجاد می شود. و توفیق از خداوند است. (1) بنابراین دیدگاه، طرفداران این دیدگاه، اذعان دارند که تحریم متعه از جانب عمر بوده، نه از جانب خدا و پیامبر او، اما آنان تحریم عمر را توجیه می کنند؛ بلکه این کار را به خدا و پیامبر نسبت می دهند.

به این اعتبار که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله، به پیروی از دستورات و احکام صادره از خلفای راشدین امر نموده است.

مهم ترین دلیل توجیه کنندگان اقدام عمر همین است، امّا باید بدانیم این توجیه بر پایه روایت «لزوم پیروی از سنّت خلفای راشدین» است. اما اگر نادرستی این روایت ثابت شود، باید پذیرفت که عمر در دین «بدعت» گذاشته است. هم چنان که بسیاری از اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نیز همین سخن را بیان کرده اند.

ابن قیّم می گوید: «رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به پیروی از آن چه خلفا صادر می نمایند، دستور داده است». این سخن اشاره ای است به آن چه از پیامبر روایت شده که فرمود:

«از سنّت من و سنّت خلفای راشدین هدایت یافته پس از من

ص: 2371


1- . زاد المعاد فی هدی خیر العباد: 2/ 184 و 185.

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

پیروی کنید و به آن چنگ زنید و پایبند بمانید»!

گفتنی است که طبق تحقیقاتی که صورت پذیرفته این حدیث با تمامی سندهایش باطل و جعلی است. (1) برخی بزرگان ائمه اهل تسنّن هم چون حافظ ابن قطّان درگذشته سال 628 هجری این حدیث را رد می کند.

ابن حجر در شرح حال عبدالرحمان سلمی می گوید: وی تنها یک حدیث در پند و اندرز دارد که آن را ترمذی تصحیح نموده است.

نگارنده می افزاید که این حدیث را «ابن حبّان» و حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین نقل نموده اند.

ابن قطّان فاسی می گوید: به دلیل ناشناخته بودن راوی حدیث، این روایت صحیح نیست. (2) گفتنی است که دانشمندان بزرگ شرح حال ابن قطّان را نگاشته و او را ستوده اند. (3)

ص: 2372


1- . برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر. ک: سلسله پژوهش های اعتقادی، شماره 23، کتاب سنّت پیامبر یا سنّت خلفا؟! از همین نگارنده.
2- . تهذیب التهذیب: 6/ 215.
3- . ر. ک: تذکره الحفاظ: 4/ 1407، طبقات الحفاظ: 498.

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

نقد دیدگاه دوم …

درباره زمان تحریم ازدواج موقّت توسط پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله چند قول دیگر نیز مطرح شده است.

برخی می گویند: در سال حجة الوداع بوده. ابن قیّم در این باره می گوید: این دیدگاهِ غلط، از برخی راویان ناشی شده است.

قول دیگر این که تحریم در سال جنگ حنین رخ داد، ابن قیّم می گوید: به دلیل نبود فاصله زمانی میان جنگ حنین و فتح مکه، در واقع این دیدگاه همان نظریه دوم است. (1) در رابطه با این نظر که تحریم ازدواج موقّت زنان در جنگ اوطاس رخ داد، سهیلی می گوید: دیدگاه راویانی که می گویند: تحریم در جنگ اوطاس بود، همسو با روایتی است که بر تحریم ازدواج موقّت در سال فتح مکه گواهی می دهد. (2) درباره تحریم ازدواج موقّت زنان در عمره قضا، دیدگاه سهیلی چنین است:

عجیب ترین این روایت ها، آن است که می گوید: این مسئله در جنگ تبوک رخ داده است. هم چنین حدیث شگفت دیگر این که طبق

ص: 2373


1- . در آینده این موضوع را بررسی و پیرامون آن بحث خواهیم کرد.
2- . فتح الباری: 9/ 210.

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

روایت حسن این تحریم در عمره قضا صورت پذیرفته است. (1) ابن حجر عسقلانی در این باره می گوید: حرام شدن ازدواج موقّت در عمره قضا، نادرست است؛ زیرا این روایت مرسل از «حسن» نقل شده و روایات مرسل او ضعیف هستند؛ زیرا وی از هر کس روایت نقل می کرد. با فرض درستی روایت او، شاید منظور وی در زمان جنگ خیبر باشد؛ چرا که این دو جنگ در یک سال اتفاق افتاده، همان گونه که فتح مکه و جنگ اوطاس در یک سال رخ داده است. (2) ابن قیّم می گوید: درست آن است که ازدواج موقّت در سال فتح مکه حرام گردید. (3) ابن حجر عسقلانی می گوید: روایتی که مسلم نقل می کند تصریح دارد که حرمت ازدواج موقّت در زمان فتح مکه دیدگاه پذیرفته تری است. به این ترتیب زمان حرام شدن ازدواج موقّت مشخص می گردد و خدا داناتر است.

ابن حجر عسقلانی در آغاز، همه روایات و دیدگاه ها را مطرح و بررسی می کند. پس از بیان آن ها پیرامون این قول به تفصیل سخن

ص: 2374


1- . همان.
2- . همان: 9/ 211.
3- . زاد المعاد فی هدی خیر العباد: 2/ 183.

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

می گوید و سرانجام چنین می نویسد:

… از بین زمان هایی که درباره زمان تحریم ازدواج موقّت بیان شد، فقط جنگ خیبر و فتح مکه از همه دیدگاه های پیشین صحیح تر است. البته سخن دانشمندان درباره دیدگاه تحریم در جنگ خیبر نیز پیش از این بیان گردید. بلکه سهیلی این دیدگاه را نظر مشهور دانسته است. (1)

روایت تحریم ازدواج موقّت در سال فتح مکه …

اینک متن روایتی را که تحریم ازدواج موقّت را در سال فتح مکه می داند، همان گونه که مسلم نیشابوری آورده، نقل می کنیم:

اسحاق بن ابراهیم، از یحیی بن آدم، از ابراهیم بن سعد، از عبدالملک بن ربیع بن سبره جهنی، از پدرش و او از جدش این گونه نقل می کند:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در سال فتح مکه به ما امر نمودند تا ازدواج موقّت نماییم و پیش از خروج از مکه ما را از این کار نهی نمودند. (2)

ص: 2375


1- . فتح الباری: 9/ 210 و 212 و 213.
2- . صحیح مسلم: 3/ 196، کتاب نکاح، باب «نکاح متعه»، ذیل حدیث 1406.

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

روایت تحریم ازدواج موقّت در جنگ تبوک …

راویان اهل سنّت این روایت را از سه تن از صحابه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله؛ یعنی امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیهما السلام، جابر بن عبداللَّه انصاری و ابوهریره نقل می نمایند. نَوَوی این روایت را به نقل از حضرت علی علیه السلام این گونه نقل می کند:

به جز مسلم دیگران نیز از علی علیه السلام نقل می کنند که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در جنگ تبوک از ازدواج موقّت نهی فرمودند.

سلسله راویان حدیث مذکور به این ترتیب است: اسحاق بن راشد، از زهری، از عبداللَّه بن محمّد بن علی و او از پدرش به نقل از حضرت علی علیه السلام. (1)

حازمی نیز این روایت را به نقل از جابر آورده است.

امّا روایت نقل شده از ابوهریره را «ابن راهویه» و «ابن حبّان» - ابن حبّان نیز از طریق ابن راهویه- نقل کرده اند.

ابن حجر عسقلانی نیز روایت این دو راوی را نقل کرده است. (2) با توجه به آن چه در نقد روایت جنگ تبوک بیان خواهیم کرد، در این جا از بررسی این روایت خودداری می کنیم.

ص: 2376


1- . المنهاج، شرح صحیح مسلم: 9/ 154.
2- . فتح الباری: 9/ 210 و 211.

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

روایت تحریم ازدواج موقّت در جنگ حنین …

راویان اهل سنّت این روایت را از مولای ما امیر مؤمنان حضرت علی علیه السلام نقل کرده اند. نسائی این روایت را این گونه نقل می کند:

عمرو بن علی و محمّد بن بشار و محمّد بن مثنّی از عبدالوهّاب نقل می کنند که می گوید: یحیی بن سعید می گوید: مالک بن انس از ابن شهاب از عبداللَّه و حسن فرزندان محمّد بن علی و آنان نیز به نقل از پدرشان محمّد بن علی می گویند: علی بن ابی طالب رضی اللَّه عنه فرمودند:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در جنگ خیبر از ازدواج موقّت نهی کردند.

محمّد بن مثنّی می گوید: در این روایت به جای جنگ خیبر، جنگ حنین آمده است. وی می افزاید: عبدالوهّاب از کتاب خود این گونه برای ما نقل کرده است. (1)

روایت تحریم ازدواج موقّت در جنگ خیبر …

راویان اهل سنّت در کتاب های صحاح و دیگر کتاب های حدیثی، تحریم ازدواج موقّت در جنگ خیبر را به نقل از امیر مؤمنان

ص: 2377


1- . السنن الکبری، نسائی: 6/ 436، کتاب نکاح؛ تحریم المتعه، حدیث 3367.

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

علی بن ابی طالب علیهما السلام نقل می کنند. اما در متن این روایات تفاوت هایی وجود دارد. ما به آن چه بخاری و مسلم نقل کرده اند، بسنده می کنیم.

بخاری می گوید: مالک بن اسماعیل از ابن عیینه، از زهری، از حسن بن محمّد بن علی و برادرش عبداللَّه از پدرشان نقل می کنند که علی علیه السلام به ابن عباس فرمود:

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در جنگ خیبر از ازدواج موقّت و گوشت الاغ منع نمودند. (1) مسلم نیز این روایت را با چند سند این گونه نقل می کند:

سند یکم. یحیی بن یحیی، از مالک، از ابن شهاب، از عبداللَّه و حسن فرزندان محمّد بن علی، از پدرشان از علی بن ابی طالب علیهما السلام نقل می کنند که حضرتش فرمود:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در جنگ خیبر از ازدواج موقّت با زنان و خوردن گوشت الاغ منع کردند.

سند دوم. عبداللَّه بن محمّد بن اسماء ضبعی، از جویریه، از مالک، به همان سند پیشین نقل می کند که از علی بن ابی طالب علیهما السلام

ص: 2378


1- . صحیح بخاری: 5/ 1966، کتاب نکاح باب «نهی رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله عن نکاح المتعه»، حدیث 4825.

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

شنیده شد که به فردی می گفت: تو فراموش کار هستی؛ چراکه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله ما را از ازدواج موقّت با زنان و … نهی کردند.

سند سوم. ابوبکر بن ابی شبیه و ابن نمیر و زهیر بن حرب از ابن عیینه چنین نقل کرده اند: زهیر گفت: سفیان بن عیینه، از زهری، از حسن و عبداللَّه فرزندان محمّد بن علی از پدرشان، از علی علیه السلام برای ما نقل کرد که حضرت علی علیه السلام فرمود:

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در جنگ خیبر ما را از ازدواج موقّت با زنان و خوردن گوشت الاغ نهی نمودند.

سند چهارم. محمّد بن عبداللَّه بن نمیر، از پدرش، از عبیداللَّه، از ابن شهاب، از حسن و عبداللَّه فرزندان محمّد بن علی، از پدرشان، از علی بن ابی طالب علیهما السلام چنین نقل می کنند:

روزی ایشان باخبر شدند که ابن عباس به جواز ازدواج موقّت معتقد است، از این رو به ابن عباس گفتند: ای پسر عباس! درنگ کن که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در نبرد خیبر از این کار و نیز از خوردن گوشت الاغ نهی فرمودند.

سند پنجم. ابوالطاهر و حرملة بن یحیی از ابن وهب، از یونس، از ابن شهاب، از حسن و عبداللَّه فرزندان محمّد بن علی، از پدرشان نقل می کنند که فردی شنیده که علی بن ابی طالب علیهما السلام به ابن عباس می گوید:

ص: 2379

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در نبرد خیبر از ازدواج موقّت با زنان و از خوردن گوشت الاغ نهی فرمودند. (1)

نقدهای مشترک …

همه این روایت ها با چند نقد مشترک رو به رو هستند؛ به طوری که این ایرادها بیان گر باطل بودن این احادیث هستند، گرچه سند این احادیث صحیح باشد.

اینک به اختصار این نقدهای مشترک را ذکر می کنیم؛ سپس حدیث تحریم ازدواج موقّت در فتح مکه را به دلیل ادّعای شهرت آن، نقد خواهیم کرد. آن گاه حدیث تحریم ازدواج موقّت در نبرد خیبر را نیز به تفصیل بررسی و نقد خواهیم کرد؛ زیرا این روایت از امیر مؤمنان علی علیه السلام مشهور شده و در صحیح بخاری و مسلم نیز آمده است!!

دلیل گزینش دو حدیث مربوط به تحریم ازدواج موقّت در نبرد حنین و تبوک از میان احادیث دیگر و نیز دلیل بررسی این دو روایت این است که راویان اهل سنّت این دو حدیث را از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل کرده اند.

نخستین نقد درباره این احادیث، تعارض آن ها با یک دیگر است که برخی از آن ها، برخی دیگر را تکذیب می کنند؛ امری که باعث

ص: 2380


1- . صحیح مسلم: 3/ 198- 199، کتاب نکاح، باب نکاح المتعه، حدیث 14097 و پس از آن.

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

سردرگمی عالمان اهل سنّت شده و راهکارهای ایشان با یک دیگر در تناقض هستند. (1) از این رو برخی به ناچار گفته اند: ازدواج موقّت در آغاز حلال بود، سپس حرام شد، آن گاه بار دیگر حلال گردید. اما این عمل برای بار دوم حرام اعلام شد؛ تا جایی که مسلم در صحیح خود بخشی را به همین موضوع، اختصاص داده و بابی را با این عنوان «باب نکاح متعه و تبیین مباح بودن آن و نسخ شدن این حکم و نیز حلال شدن آن پس از نسخ و سرانجام حرام شدن متعه تا روز قیامت» برای یکی از بخش های کتاب خود برگزیده است. (2) اما این روایات متناقض به این جا ختم نمی شود و برخی هم چون قرطبی این تحریم و حلال شدن را تا هفت مرتبه ذکر کرده اند. (3) البته ابن قیّم می گوید: ممکن نیست برای دو مرتبه در شریعت اسلام نسخ رخ دهد، چه برسد به بیشتر از دو مرتبه؟!

از سوی دیگر، ابن قیّم حرام شدن ازدواج موقّت را در سال فتح

ص: 2381


1- . برای آگاهی بیشتر، ر. ک: المنهاج، نووی: 9/ 155، فتح الباری، ابن حجر: 9/ 212.
2- . صحیح مسلم: 3/ 192.
3- . تفسیر قرطبی: 5/ 131.

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

مکه می داند. او می گوید: اگر حرام شدن ازدواج موقّت در جنگ خیبر بود، لازمه این امر، نسخ شدن دوباره این حکم است و این مسئله هرگز در شریعت اسلام رخ نداده و رخ نخواهد داد. (1) هم چنین این دیدگاه ها متن گفته عمر را تکذیب می کنند؛ چرا که وی گفت: «دو متعه در زمان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله حلال و رایج بوده و من آن ها را منع می کنم …».

عمر در این جمله که صحت سند آن ثابت است، اذعان می نماید که خود، آن چه را که در زمان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله حلال بوده، حرام کرده است.

نقد دیگر آن که یاران پیامبر (چه پیش از دوران خلافت عمر، چه در زمان خلافت او و چه بعد از آن) به حلال بودن ازدواج موقّت و حرام شدن آن توسط عمر گواهی داده اند وبرخی نیز گفته اند: اگر اقدام عمر به تحریم ازدواج موقّت نبود، جز فرد بدبخت، زنا نمی کرد.

بررسی و نقد تحریم در فتح مکه …

اکنون به بررسی و نقد حدیث فتح مکه می پردازیم. از سخنان ابن قیّم نادرستی این روایت روشن شد. وی می گوید: این حدیث را

ص: 2382


1- . زاد المعاد فی هدی خیر العباد: 2/ 183.

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

عبدالملک بن ربیع بن سبره از پدرش از جدش روایت می کند.

ابن معین به راوی این حدیث ایراد گرفته و بخاری حدیث او را در صحیح خود نقل نکرده است.

ما در این جا به شرح حال راوی حدیث که توسط ابن حجر عسقلانی روایت شده، اکتفا می کنیم. متن عبارت او به این شرح است:

ابوخیثمه می گوید: از یحیی بن معین در مورد احادیث عبدالملک بن ربیع که از پدر و جدش نقل می کند، سؤال شد.

ابن معین گفت: این روایت ها ضعیف هستند.

ابن جوزی نیز از ابن معین این گونه حکایت می کند که او گفت:

عبدالملک از نظر نقل روایت فردی ضعیف است.

ابوالحسن بن قطان می گوید: عدالت او ثابت نشده است. هر چند مسلم از وی روایت نقل می کند، اما باز نمی توان به روایات وی استناد کرد. مسلم تنها یک حدیث از او در مورد ازدواج موقّت نقل می کند، البته مؤلف، این نکته را یادآوری کرده است. (1)

بررسی و نقد تحریم در جنگ حنین …

این روایت را نسائی از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل می کند که ما

ص: 2383


1- . تهذیب التهذیب: 6/ 345

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

به هنگام بررسی روایاتی که از آن حضرت در این باره نقل شده، به این حدیث خواهیم پرداخت. به همین دلیل از بررسی آن، در این جا خودداری می کنیم.

گذشته از این باید توجه داشت که خود اهل سنّت و راویان آن ها از ربیع بن سبره نقل می کنند که تحریم ازدواج موقّت در حجّة الوداع صورت پذیرفته است.

ابوداوود این گونه آورده است:

مسدد بن مسرهد، از عبدالوارث، از اسماعیل بن امیّه نقل می کند که زهری می گوید: ما در حضور عمر بن عبدالعزیز بودیم. بحث از ازدواج موقّت با زنان به میان آمد، شخصی به نام ربیع بن سبره به عمر بن عبدالعزیز گفت: گواهی می دهم که پدرم گفت:

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در حجّة الوداع از ازدواج موقّت نهی نمود. (1)

بررسی و نقد تحریم در جنگ تبوک …

حدیث جنگ تبوک را که از حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل می کنند، در جای خود بررسی خواهیم کرد. گذشته از این روایت، ابن حجر عسقلانی به صراحت می گوید: آن چه از جابر بن عبداللَّه

ص: 2384


1- . سنن ابوداوود: 2/ 92، کتاب نکاح، باب فی نکاح المتعه، حدیث 2072.

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

انصاری نقل شده، پذیرفته نیست؛ زیرا از طریق ابن کثیر نقل شده و او نیز مورد اعتماد نیست و فرد متروکی است. (1) ابن حجر در کتاب تهذیب التهذیب ضمن اشاره به نام دو راوی به نام عبّاد می نویسد: عبّاد بن کثیر ثقفی بصری و عبّاد بن کثیر رملی فلسطینی، هر دو قابل اعتماد نیستند و افراد متروکی هستند. آنان روایات ساختگی نقل می نمایند و دروغ گو هستند.

ابوحاتم نیز در شرح حال عبّاد بن کثیر رملی فلسطینی می گوید:

گمان می کردم که وی از هم نام خودش بهتر است، ولی متوجه شدم که با او فرقی ندارد و روایات وی نیز ضعیف است. (2) گویا جعل کننده حدیث، به این دلیل حدیث را جعل کرده تا با احادیث صحیح و ثابتی که بیان گر مباح بودن حکم ازدواج موقّت تا آخرین لحظه عمر پیامبر صلی اللَّه علیه وآله است، تعارض پیدا کند.

همان گونه که احادیث فراوانی وضع کرده اند که ابن عباس از این عقیده برگشت. در آینده به این مسئله اشاره خواهیم کرد.

هم چنین در آینده روشن خواهد شد که این افراد روایات ساختگی در این باره را به حضرت علی علیه السلام نیز نسبت داده اند.

ص: 2385


1- . فتح الباری: 9/ 211.
2- . تهذیب التهذیب: 5/ 92- 90

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

یکی از روایات از ابوهریره نقل شده است. ابن حجر عسقلانی می گوید: حدیث ابوهریره نیز خالی از بحث نیست؛ چرا که او حدیث را از مؤمّل بن اسماعیل از عکرمة بن عمار نقل می کند و در شخصیّت هر دو فرد جای حرف و حدیث است. (1)

بررسی و نقد تحریم در جنگ خیبر …

مهم ترین روایات در این مسئله، روایاتی هستند که از زبان امیر مؤمنان علی علیه السلام وضع کرده اند … چرا که آن حضرت از مهم ترین مخالفان این تحریم بود … کسانی که در دل هایشان حبّ پاداش و چاپلوسی به حاکمان و فرمانروایان سلطه گر پرورش یافته بود … برای دشمنی با علی علیه السلام تمام سعی و تلاش خود را کردند و به همین دلیل احادیث ساختگی را به آن حضرت نسبت دادند.

احادیث ساختگی که از زبان آن حضرت نقل شده، هم دیگر را تکذیب می کنند و متناقض هستند؛ زیرا افراد بسیاری در پی نسبت دادن احادیث دروغ به آن حضرت بوده اند. این نیز یکی از نشانه های والای حقانیت است.

این احادیث ساختگی را به نقل از نوه های ایشان از فرزندش

ص: 2386


1- . فتح الباری: 9/ 211. برای آگاهی بیشتر درباره شرح حال این دو راوی به کتاب تهذیب التهذیب: 10/ 339 و 340 و 7/ 226 و 277 مراجعه شود.

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

محمّد بن حنفیه آورده اند … ولی به نقل از فرزندان امام حسن و امام حسین علیهما السلام نقل و جعل نکرده اند؛ زیرا آنان به خوبی می دانند که این وصله ها به آنان نمی چسبد.

دروغ گویان به دروغ از آن حضرت نقل می کنند که وقتی شنید ابن عباس به جواز ازدواج موقّت حکم داده، او را به تندی مورد خطاب قرار داد …

چه بسا اگر تعارضی در احادیث ساختگی به وجود نمی آمد ممکن بود که حقایق حتی بر خواص هم پوشیده بماند، تا چه رسد به عوام مردم.

اکنون شایسته است ساختگی بودن این روایات را به تفصیل در ضمن چند عنوان تبیین کنیم.

تناقض روایات در زمان تحریم …

در این زمینه حدیثی از زهری، از حسن بن محمّد بن علی و برادرش عبداللَّه بن محمّد بن علی، از پدرشان، از علی علیه السلام نقل شده که حضرت علی علیه السلام به ابن عباس فرمود: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در نبرد خیبر از ازدواج موقّت با زنان و خوردن گوشت الاغ منع کردند. (1)

ص: 2387


1- . صحیح مسلم: 3/ 199، کتاب نکاح، باب «نکاح المتعه»، ذیل حدیث 1407.

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

ابن مثّنی این روایت را با این تفاوت نقل می کند: این تحریم در جنگ حنین بوده است.

وی می افزاید: عبدالوهّاب در کتاب خود برای ما این گونه نقل کرده است.

زهری، به نقل از دو فرزند محمّد بن علی از پدرشان از علی علیه السلام نقل نقل می کند که این تحریم در جنگ حنین بوده است. (1) در نقل دیگر زهری از عبداللَّه بن محمّد بن علی، از پدرش، از علی علیه السلام روایت می کند که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در جنگ تبوک از ازدواج موقّت منع نمود. (2) در روایت دیگری که از محمّد بن حنفیه نقل شده، آمده است:

حضرت علی علیه السلام به ابن عباس فرمود: تو مردی فراموش کار هستی؛ چرا که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حجّة الوداع از ازدواج موقّت با زنان نهی نمودند. (3) روایت دیگری را شافعی از مالک از علی علیه السلام نقل می کند که گفت: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در جنگ خیبر از خوردن گوشت الاغ

ص: 2388


1- . السنن الکبری، نسائی: 6/ 436، کتاب النکاح، باب «تحریم المتعه»، حدیث 3367.
2- . المنهاج، شرح صحیح مسلم: 9/ 154.
3- . مجمع الزوائد: 4/ 487، کتاب نکاح، باب «نکاح المتعه»، حدیث 7391.

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

منع کردند.

در این روایت امر دیگری مطرح نشده است و درباره ازدواج موقّت با زنان، سخن به میان نیامده است. (1) همان گونه که روشن است همه این روایات به یک سند و در یک موضوع از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل شده است. اگر کسی بگوید:

همه این روایات نزد آن ها معتبر نیست و برخی معتبر است؛ (تا تعارض حل شود)؛

پاسخ می دهیم: روایت نخست را همه معتبر دانسته و در تحقیقات و مطالعه های خود به آن استناد کرده اند.

درباره روایت دوم نیز باید گفت که آن را نسائی در کتاب خود- که از کتاب های صحاح به شمار می آید- نقل کرده است.

روایت چهارم را نیز طبرانی نقل کرده است. هیثمی نیز آن را در کتابش ذکر کرده وافزوده است: راویان این حدیث، معتبر هستند. (2) روایت سوم را نَوَوی آورده، سپس به نقل از قاضی عیاض می نویسد:

هیچ کسی در این امر از او تبعیت نکرده و این کار خطایی از اوست. (3)

ص: 2389


1- . عمده القاری: 17/ 247
2- . مجمع الزوائد: 4/ 487، کتاب نکاح، باب «نکاح المتعه»، حدیث 7391.
3- . المنهاج، شرح صحیح مسلم: 9/ 154

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

ابن حجر عسقلانی می گوید: عجیب تر از آن، روایت اسحاق بن راشد است که از زهری نقل می کند. در این روایت آمده است: در جنگ تبوک از ازدواج موقّت نهی شد که این روایت نیز نادرست است. (1) اما در مورد روایت پنجم چند نکته شایان توجه است:

اگر نهی از ازدواج موقّت در جنگ خیبر بر او ثابت می شد، در مورد این موضوع ساکت نمی ماند؛ چرا که این کار، پنهان کردن حقیقت است و کاری زشت به شمار می آید.

اما شافعی خود بر این نظر است که تحریم ازدواج موقّت در جنگ خیبر و از سوی پیامبر صلی اللَّه علیه وآله بوده است. (2) افزون بر این که این روایت از مالک نقل شده و او در کتاب الموطأ از زهری از عبداللَّه و حسن از پدرشان محمّد بن حنفیه نقل می کند که حضرت علی علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در جنگ خیبر از ازدواج موقّت منع نمودند. (3)

ص: 2390


1- . فتح الباری: 9/ 209
2- . زاد المعاد فی هدی خیر العباد: 2/ 183
3- . الموطأ: 2/ 542، کتاب نکاح، باب «نکاح المتعه»، حدیث 41.

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

راویان اهل سنّت و به بازی گرفتن متن حدیث خیبر …

روشن شد که معتبرترین حدیث نزد اهل سنّت در تحریم ازدواج موقّت، روایاتی است که از امیر مؤمنان علی علیه السلام در جنگ خیبر روایت شده است. مهم ترین آن ها، روایتی است که زهری از دو فرزند محمّد بن حنفیه از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل می کند. بهتر است بدانیم که اهل سنّت این حدیث را با متن های گوناگون نقل کرده اند.

ابن تیمیّه می گوید: این حدیث را راویان معتبر در صحیح بخاری و مسلم و کتاب های دیگر از زهری از عبداللَّه و حسن دو فرزندِ محمّد بن حنفیه از پدرشان و او از پدرش علی بن ابی طالب نقل می کند:

علی علیه السلام به ابن عباس- که ازدواج موقّت را جایز می دانست- فرمودند: تو مردی فراموش کار هستی. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله ازدواج موقّت با زنان و خوردن گوشت الاغ ها را در جنگ خیبر حرام نمودند.

بزرگان اسلام در عصر خویش هم چون سفیان بن عیینه و مالک بن انس و دیگر کسانی که مسلمانان به علم و عدالت و حافظ بودن آنان اتفاق نظر دارند، همگی این روایت را از زهری- به عنوان دانشمندترین و داناترین مرد زمانه نسبت به سنّت پیامبر و دلسوزترین مردم بر حفظ این سنّت- نقل کرده اند و علمای حدیث شناس در صحّت این حدیث اتفاق نظر داشتند و آن را پذیرفته اند و هیچ کدام از

ص: 2391

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

اینان به این روایت خدشه وارد نکرده اند. (1) در صحیح بخاری، صحیح مسلم، سنن ترمذی و مسند احمد به نقل از زهری این گونه آمده است: حسن بن محمّد بن علی و برادرش عبداللَّه به نقل از پدرشان خبر دادند که حضرت علی علیه السلام به ابن عباس فرمود: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در جنگ خیبر از ازدواج موقّت و خوردن گوشت الاغ منع نمود.

در صحیح مسلم آمده است: «شنیده شد که علی بن ابی طالب به فردی می گفت: تو مردی فراموش کار هستی».

هم چنین در این کتاب این گونه آمده است: «امیرالمؤمنین علیه السلام خبردار شد که ابن عباس به ازدواج موقّت معتقد است، از این رو به او گفت: ای ابن عباس! احتیاط کن».

نسائی نیز این گونه آورده است: حسن بن محمّد بن علی و برادرش عبداللَّه از پدرشان نقل کردند که حضرت علی علیه السلام خبردار شد که مردی ازدواج موقّت را بی اشکال می داند. به او فرمود:

همانا که تو مردی فراموش کار هستی، پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در نبرد خیبر مرا از این مسئله و از خوردن گوشت الاغ نهی نمودند.

در کتاب الموطأ نیز به نقل از علی بن ابی طالب علیهما السلام این گونه

ص: 2392


1- . منهاج السنه: 4/ 189.

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

آمده است: منادی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در جنگ خیبر حرام شدن ازدواج موقّت را اعلام کرد.

شافعی نیز حدیث خیبر را نقل می کند، اما هنگامی که متوجه ایجاد اختلاف در امر ازدواج موقّت می شود، در قبال این مسئله سکوت می نماید!

طبرانی این حدیث را به این شکل نقل می کند:

علی علیه السلام و ابن عباس درباره ازدواج موقّت با زنان، بحث و گفت و گو می کردند، علی علیه السلام به ابن عباس فرمود: تو مردی فراموش کار هستی، پیامبر در حجّة الوداع از ازدواج موقّت منع نمود.

بنابراین، طبرانی نیز این حدیث را نقل کرده؛ ولی حرمت متعه را در زمان حجّة الوداع قرار داده است.

چند نکته درباره دلالت حدیث خیبر …

یکی از حدیث هایی که نقل شد، زمان تحریم ازدواج موقّت را در جنگ خیبر دانست. متن و مفهوم این حدیث چند نکته را روشن می کند:

نخست آن که امیر مؤمنان علی علیه السلام به تحریم ازدواج موقّت با زنان اعتقاد داشت؛ حتی به ابن عباس که به حلال بودن آن معتقد بود، فرمود: «تو مردی فراموش کار هستی».

این نسبت، دروغی بیش نیست؛ زیرا همه می دانند که

ص: 2393

شماره صفحه در کتاب - ص: 81

***

امیر مؤمنان علی علیه السلام سرآمد مخالفان تحریم ازدواج موقّت بود؛ هم چنان که در مخالفت با تحریم متعه حج نیز پیشگام بود.

اما ساختن روایات و نسبت دادن آن ها به آن حضرت شگفتی ندارد؛ همان گونه که در متعه حج نیز همین گونه عمل کرده اند …

نقل این مسئله از طریق دو پسر محمّد بن حنفیه از پدرشان از علی بن ابی طالب علیهما السلام نیز شگفتی ندارد … بیهقی روایتی را این گونه نقل می کند: عبداللَّه و حسن دو فرزند محمّد بن علی از پدرشان از امیرالمؤمنین رضی اللَّه عنه نقل می کنند که حضرتش فرمود:

یا بنی! أفرد الحجّ، فإنّه أفضل؛ (1)

پسرم! حج (واجب) را جداگانه انجام بده که این گونه بهتر است.

دوم آن که تحریم ازدواج موقّت با زنان در جنگ خیبر صورت پذیرفته است. حال آن که محدثان بزرگ آن را نادرست می دانند و تکذیب می کنند. اما در مقام توجیه آن سرگردان مانده اند.

ابن حجر عسقلانی در شرح صحیح بخاری از سهیلی این گونه نقل می کند: «خدشه ای به این روایت وارد است؛ چرا که طبق مفاد آن، ازدواج موقّت با زنان در نبرد خیبر حرام شد، حال آن که هیچ یک از

ص: 2394


1- . السنن الکبری، بیهقی: 5/ 8، کتاب حج باب «من اختار الإفراد ورآه أفضل»، حدیث 8818.

شماره صفحه در کتاب - ص: 82

***

سیره نویسان و تاریخ نگاران چنین مسئله ای را ثبت نکرده اند». (1) هم چنین عینی درباره این روایت می نویسد:

«ابن عبدالبرّ می گوید: روایت حرام شدن ازدواج موقّت در نبرد خیبر نادرست است». (2) قسطلانی نیز می نویسد: «بیهقی می گوید: این روایت برای سیره نگاران و تاریخ نویسان ناشناخته است». (3) ابن قیّم نیز می گوید: یاران پیامبر در جنگ خیبر زن های یهودی را به ازدواج موقّت خود در نیاوردند و در این مسئله از پیامبر کسب اجازه نکردند. از سوی دیگر هیچ کس در تاریخ جنگ خیبر، روایتی در این باره نیاورده است. در این جنگ نه درباره انجام ازدواج موقّت و نه درباره حرام شدن آن سخنی به میان نیامده است. (4) ابن کثیر می گوید: برخی دانشمندان تلاش کرده اند که روایت علی بن ابی طالب علیهما السلام را این گونه توجیه کنند که برخی عبارات این روایت پس و پیش شده است. شیخ حافظ ابوحجاج مزی به این

ص: 2395


1- . فتح الباری: 9/ 210.
2- . عمدة القاری: 7/ 246.
3- . ارشاد الساری: 11/ 397، 9/ 232.
4- . زاد المعاد فی هدی خیر العباد: 2/ 184.

شماره صفحه در کتاب - ص: 83

***

برداشت از روایت گرایش دارد … با این حال ابن عباس از باور خود درباره مباح بودن گوشت الاغ و ازدواج موقّت با زنان دست برنداشت. (1) سوم آن که دیدگاه ابن عبّاس در این مسئله با حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام متفاوت بود. این سخن از دید ما پذیرفته نیست؛ چرا که ابن عباس به ویژه در چنین مسائلی که از ضروریات دین مبین است، از حضرت علی علیه السلام پیروی می کرد.

با فرض پذیرش این دیدگاه، این پرسش به میان می آید که آیا می توان باور کرد که با وجود یادآوری حکم خدا و رسول او صلی اللَّه علیه وآله از سوی حضرت علی علیه السلام، ابن عباس هم چنان بر باور خود پافشاری کند؟

به خدا سوگند که هرگز چنین نیست. به همین دلیل دروغ پردازان ناگزیر به ساخت احادیث جعلی در این مسئله روی آوردند. ابن تیمیّه می گوید: «ابن عباس روایت می کند: هنگامی که خبر نهی از ازدواج موقّت به وی رسید از دیدگاه خود برگشت». (2) اما این حرف دروغ است. برای اثبات نادرستی این گفتار، سخن ابن حجر عسقلانی را بازگو می کنیم. وی به نقل از ابن بطّال می گوید:

ص: 2396


1- . تاریخ ابن کثیر: 4/ 220.
2- . منهاج السنه: 4/ 190.

شماره صفحه در کتاب - ص: 84

***

«رویگردانی ابن عباس از دیدگاه خود، با روایاتی سست و ضعیف نقل شده است». (1) به همین جهت ابن کثیر می گوید: «با این حال ابن عباس هم چنان بر مباح بودن ازدواج موقّت ثابت قدم باقی ماند و نظر خود را تغییر نداد.

بله، ابن عباس تا آخرین لحظه از عمر خویش در مورد این مسئله نظر خود را تغییر نداد، هم چنان که برخی از بزرگان حدیث نگار اهل سنّت نیز نقل کرده اند.

مسلم به نقل از عروة بن زبیر می گوید: عبداللَّه بن زبیر در مکّه برخاست و گفت: عده ای که خدا آنان را کوردل قرار داده- هم چنان که دیده جسم آنان نیز کور است- به جواز ازدواج موقّت فتوا می دهند.

آن مرد به او گفت: همانا تو نادان و بی خرد هستی. به جانم سوگند که ازدواج موقّت در زمان پیشوای پرهیزکاران- رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله- انجام می شد.

ابن زبیر گفت: اگر شهامت داری برو ازدواج موقّت کن؛ به خدا سوگند اگر چنین کنی، سنگسارت می نمایم. (2)

ص: 2397


1- . فتح الباری: 9/ 216.
2- . صحیح مسلم: 3/ 197، کتاب نکاح، باب «نکاح المتعه»، ذیل حدیث 1406.

شماره صفحه در کتاب - ص: 85

***

مخاطب سخن ابن زبیر، پسر عموی حضرت علی علیه السلام یعنی ابن عباس بود. وی در آن زمان نابینا شده بود. به همین دلیل به او گفت:

خداوند همان گونه که چشم هایشان را کور کرده، دل هایشان را نیز کور نموده است.

در روایاتی که مسلم نیشابوری و احمد بن حنبل از ابی نضره نقل کرده اند، نام ابن عباس آشکارا ذکر شده است.

با این روایت مشخص می شود که ابن عباس در مکّه و زمان ابن زبیر چه دیدگاهی نسبت به ازدواج موقّت با زنان داشت.

روشن است که وی همواره در جواز ازدواج موقّت سخن می گفته است؛ همان گونه که می دانیم فقهای مکه نیز پیرو دیدگاه ابن عباس بوده اند.

از سوی دیگر روشن است که اگر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله ازدواج موقّت را حرام کرده بود و حضرت علی علیه السلام حکم آن را به ابن عباس رسانده بود، در این صورت بی تردید، نسبت دادن مخالفت با خدا، رسول و وصی ایشان، به ابن عباس نارواست.

چند نکته پیرامون روایت های نقل شده از حضرت علی …

علیه السلام

روشن شد که روایات متناقضی که در حرام شدن ازدواج موقّت توسط رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل

ص: 2398

شماره صفحه در کتاب - ص: 86

***

کرده اند همگی دارای یک سند هستند. همه این روایات را زهری از پسران محمّد بن حنفیه و او نیز به نقل از پدرش روایت کرده است.

از سوی دیگر حسن بن محمّد از سلمة بن اکوع و جابر بن عبداللَّه انصاری نقل کرده که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نزد ما آمد و به ما اجازه ازدواج موقّت با زنان را داد.

این روایت دلالت دارد که این دو فرزند محمّد حنفیه به جواز ازدواج موقّت باور داشتند؛ چرا که معقول نیست فردی از دو تن از صحابه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله حلال بودن ازدواج موقّت را نقل کند، اما خبر نسخ این حکم را از آنان نقل نکند.

هم چنین معقول نیست که روایت حلال بودن ازدواج موقّت را نقل کند، اما از نسخ آن توسط رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آگاه نشده باشد.

بنابراین، با چشم پوشی از دلالت روایت فوق و از آن چه در شرح حال عبداللَّه و حسن، فرزندان محمّد بن حنفیه آورده اند و هم چنین با چشم پوشی از تناقض و تعارض میان این روایات نسبت داده شده به حضرت علی علیه السلام باید توجّه داشت که محور راویان این احادیث فردی به نام زهری است. به همین دلیل شایسته است با شرح حال زهری آشنا شویم.

ص: 2399

شماره صفحه در کتاب - ص: 87

***

زهری راوی دروغین و نگاهی به شرح حال او …

اینک گزیده ای از شرح حال زهری که راوی اصلی احادیث متناقض و متعارض درباره حرام بودن ازدواج موقّت از حضرت علی علیه السلام است، می آوریم:

1. زهری از معروف ترین افرادی بود که با امیر مؤمنان علی علیه السلام ساز مخالفت می زد. وی با عروة بن زبیر هم نشین می شد و از حضرت علی علیه السلام بدگویی می کردند.

2. او از عمر بن سعد بن ابی وقاص، قاتل امام حسین علیه السلام روایت نقل می کرد.

3. او از دست نشانده ها و مزدوران امویان بود. دانشمندان برجسته به این دلیل بر او خرده گرفته و او را نکوهش کرده اند.

4. امام یحیی بن معین به هنگام مقایسه زهری با اعمش به شخصیت وی خدشه وارد می کند.

5. امام علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام با نوشتن نامه ای او را به خاطر حضور در دربار ستمکاران نکوهش و سرزنش می کند. اما این پندها در او کارساز نبود. (1)

ص: 2400


1- . برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر. ک: چگونگی نماز ابوبکر به جای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله: ص 61- 66 از سلسله پژوهش های اعتقادی، از همین نگارنده.

شماره صفحه در کتاب - ص: 88

***

نتیجه بحث در ازدواج موقّت …

اکنون نتیجه این بحث را در چند بند خلاصه می کنیم:

1. طبق قرآن، سنّت و اجماع، ازدواج موقّت یکی از احکام ضروری اسلام بوده و مسلمانان در سخن و عمل بر این عقیده بوده اند.

2. عمر بن خطّاب پس از گذشت پاسی از خلافت خود آن را حرام کرد.

3. اهل سنّت پس از اعتراف به این دو مسئله به اختلاف افتاده و برای توجیه کار عمر، سرگردان شدند.

برخی گفتند: حرام شدن ازدواج موقّت، از سوی پیامبر صلی اللَّه علیه وآله صورت پذیرفته است و به جز عمر هیچ کس از این مسئله آگاه نشده است. این مسئله باطل و نادرست است.

برخی دیگر گفتند: حرام شدن ازدواج موقّت از جانب خود عمر بود. اما باید از حکم وی پیروی کرد؛ چرا که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرموده اند: «از سنّت من و سنّت خلفای راشدین پیروی کنید».

ما درباره این روایت به طور جداگانه بحث کرده ایم و باطل بودن آن را به اثبات رسانده ایم. (1)

ص: 2401


1- . برای آگاهی بیشتر ر. ک: سنّت پیامبر یا سنّت خلفا؟! شماره 23 از سلسله پژوهش های اعتقادی، از همین نگارنده.

شماره صفحه در کتاب - ص: 89

***

برخی نیز گفتند: شخص پیامبر صلی اللَّه علیه وآله ازدواج موقّت را حرام نموده اند.

پیروان این دیدگاه در تعیین زمان و مکان این مسئله دچار اختلاف شده اند و به پاره ای از احادیث استناد کرده اند که همه این احادیث ساختگی هستند.

4. حلال بودن ازدواج موقّت به عنوان یکی از احکام اسلام و ساختگی بودن احادیث نقل شده از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله درباره حرمت آن روشن شد.

با توجه به این مسئله و نیز با روشن شدن نادرستی روایت نسبت داده شده به پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله که دلالت بر لزوم پیروی از سنّت عمر دارد، (1) به این نتیجه می رسیم که حرام شدن ازدواج موقّت از سوی عمر چیزی جز بدعت نیست؛ امری که رسول گرامی صلی اللَّه علیه وآله از آن نهی کرده اند و فرموده اند:

إیّاکم ومحدثات الامور …؛

از امور نوپیدا و بدعت گذاری ها بپرهیزید.

ص: 2402


1- . برای آگاهی بیشتر از این روایت ر. ک: حدیث اقتدا به شیخین در ترازوی نقد، شماره 8 ازسلسله پژوهش های اعتقادی، از همین نگارنده.

شماره صفحه در کتاب - ص: 90

***

آن چه در این نوشتار آمده بر پایه پژوهش و بررسی کوتاه پیرامون احادیث، دیدگاه ها و اقوال مطرح شده درباره حکم دو متعه (یعنی متعه حج و ازدواج موقّت) بود. هر چند این موضوع ابعاد گوناگون دیگری دارد که پژوهش گران فقیه و متکلم در کتاب های خود به تفصیل بررسی کرده اند.

از خداوند منّان خواستاریم که ما را در یافتن حق و پیروی از آن یاری نماید و تلاش های ما را به درگاه خویش خالص گرداند. هم چنین از خدا می خواهیم ما را با حضرت محمّد صلی اللَّه علیه وآله و خاندان پاک و پیروان حقیقی اش محشور فرماید، به راستی که او مهربان و بخشایش گر است.

ص: 2403

شماره صفحه در کتاب - ص: 91

***

کتابنامه …

1. قرآن کریم.

الف

2. أحکام القرآن: ابن العربی مالکی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1416.

3. إرشاد الساری: احمد بن محمّد بن ابو بکر قسطلانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

4. الإستیعاب فی معرفة الأصحاب: ابن عبدالبرّ، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

5. الإصابه فی تمییز الصحابه: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

ب

6. بدایة المجتهد: محمّد بن احمد بن محمّد بن احمد بن رشد قرطبی اندلسی، دار الفکر، بیروت، لبنان.

7. البدایة والنهایه (تاریخ ابن کثیر): حافظ ابی الفداء اسماعیل بن کثیر دمشقی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1408.

ت

8. تاج العروس: زبیدی، دار مکتبة الحیاة، بیروت، لبنان.

9. تاریخ الخلفاء: جلال الدین سیوطی، منشورات شریف رضی، قم، ایران، چاپ یکم، سال 1411.

10. تاریخ طبری (تاریخ الامم والملوک): ابوجعفر محمّد بن جریر طبری، مؤسسه اعلمی، بیروت، لبنان.

ص: 2404

شماره صفحه در کتاب - ص: 92

***

11. تذکرة الحفّاظ: ذهبی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان.

12. تفسیر ابن کثیر (تفسیر القرآن العظیم): ابن کثیر، دار المعرفه، بیروت، چاپ سوم، سال 1409.

13. التفسیر الکبیر: فخر رازی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1415 و دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم.

14. تفسیر طبری (جامع البیان فی تفسیر القرآن): محمّد بن جریر طبری، دارالمعرفه، بیروت، سال 1412.

15. تفسیر فخر رازی (تفسیر الکبیر): امام فخر رازی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم.

16. تفسیر قُرْطُبی (الجامع لاحکام القرآن): محمّد بن احمد انصاری قرطبی، دار احیاء التراث العربی، افست از چاپ دوم.

17. التمهید لما فی الموطّأ من المعانی والأسانید: ابن عبدالبر قرطبی، دار الفاروق الحدیثه، قاهره، مصر، چاپ یکم، سال 1420.

18. تهذیب التهذیب: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

چ

19. چگونگی نماز ابوبکر به جای رسول خدا: سید علی حسینی میلانی، مرکز حقایق اسلامی، قم، چاپ یکم، سال 1387 ش.

د

20. الدرّ المنثور فی التفسیر بالمأثور: جلال الدین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، چاپ یکم، سال 1421.

ص: 2405

شماره صفحه در کتاب - ص: 93

***

ز

21. زاد المعاد فی هدی خیر العباد: ابن قیم جوزی، مؤسسه الرساله، بیروت، سال 1408.

س

22. سنّت پیامبر یا سنّت خلفا؟!: سید علی حسینی میلانی، مرکز حقایق اسلامی، چاپ یکم، سال 1389 ش.

23. سنن ابی داوود: ابی داوود، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1416.

24. السنن الکبری: احمد بن حسین بیهقی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.

25. السنن الکبری: احمد بن شعیب نسائی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1411.

26. سنن تِرمذی: محمّد بن عیسی بن سوره تِرمذی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.

ش

27. شرح التجرید: ملّا علی قوشجی اشعری.

28. شرح معانی الآثار: احمد بن محمّد بن سلمة بن عبدالملک ازدی طحاوی حنفی.

ص

29. صحیح بُخاری: محمّد بن اسماعیل بُخاری، دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، یمامه، چاپ پنجم، سال 1414 و دار الفکر، بیروت، سال 1401.

ص: 2406

شماره صفحه در کتاب - ص: 94

***

30. صحیح مُسلم: مُسلم بن حجّاج نیشابوری، مؤسسه عز الدین و دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1407.

ط

31. طبقات الحفّاظ: جلال الدین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.

ع

32. عمدة القاری فی شرح البُخاری: بدر الدین عینی، دار الفکر، و دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان.

ف

33. فتح الباری فی شرح صحیح البُخاری: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1410.

ک

34. الکشاف: جاراللَّه محمود بن عمر زمخشری، دار الکتب علمیّه، بیروت، چاپ یکم، سال 1415.

35. کنز العُمّال: علاء الدین علی متّقی هندی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1419.

م

36. المبسوط فی الفقه الحنفیه: شمس الدین سرخسی، دار المعرفه، بیروت، سال 1406.

37. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد: نورالدین علی بن ابی بکر هیثمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.

38. المحلّی: ابومحمّد ابن حزم ظاهری اندلسی، دار الفکر، بیروت، لبنان.

ص: 2407

شماره صفحه در کتاب - ص: 95

***

39. مسند احمد: احمد بن حنبل شیبانی، دار احیاء التراث العربی و دار صادر، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

40. المصنف: عبدالرزاق صنعانی، مکتب الإسلامی، بیروت، لبنان، سال 1403.

41. المغنی: ابومحمّد عبداللَّه بن احمد بن محمّد ابن قدامه، دار الکتاب العربی، بیروت، لبنان.

42. منهاج السنّه النبویّه: ابن تیمیّه حرّانی، مکتبة ابن تیمیّه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.

43. المنهاج فی شرح صحیح مُسلم بن حَجّاج: یوسف بن عبدالرحمان مزی.

44. المنهاج: یحیی بن شرف دمشقی شافعی نَووی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

45. الموطأ: مالک بن انس، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، سال 1406. 46. النهایة فی غریب الحدیث: ابن اثیر جزری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان سال 1418.

47. وفیات الأعیان: شمس الدین احمد بن محمّد بن خَلّکان، دار صادر، بیروت، لبنان.

ص: 2408

آداب مناظره و گفت وگو در اصول دین (27)

سرآغاز …

… آخرین و کامل ترین دین الاهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الاهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلّی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الاهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الاهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 2409

شماره صفحه در کتاب - ص: 10

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلّی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 2410

شماره صفحه در کتاب - ص: 11

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 2411

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

الحمد للَّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی محمّد وآله

الطّیبین الطاهرین ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین.

پیش گفتار …

هر اندیشمند و صاحب ایده ای ترویج و تبلیغ اندیشه ها و عقاید خود را حقّی طبیعی می داند؛ پیشرفت و موفقیت در تبلیغ یک باور، به تحقق شروط معینی بسته است، آن سان که ترویج یک اندیشه نیز، ابزارهای خاص خود را می طلبد؛ به ویژه در شرایطی که دیدگاه های مختلف در برابر هم قرار گیرند و طرفداران هر دیدگاهی، به ترویج دیدگاه خود بپردازند که در این صورت، کشمکش عقیدتی و فکری روی می دهد؛ چرا که هر یک از طرفداران دیدگاه های مختلف، صحّت عقیده و حقّ را از آنِ خود می دانند و در صدد غلبه و سیطره فکری بر دیگران برمی آیند.

ص: 2412

شماره صفحه در کتاب - ص: 16

***

البته اصول و ابزارهای پیروزی در میدان کشمکش عقیدتی با اصول و ابزارهای حاکم بر میدان جنگ و رویارویی نظامی تفاوت دارد.

کتاب پیش رو، قواعد بحث و آداب مناظره و گفت و گو میان دانشمندان اسلام، پیرامون اصول دین؛ به ویژه بحث های امامت و خلافت را به صورت مختصر بیان می دارد.

در این پژوهش، قواعد و آداب مناظره از کتاب، سنّت و حکم عقل سلیم، استنباط شده است. امید است که برای محققان این عرصه از علم سودمند باشد و توفیق همه از خداوند است …

علی حسینی میلانی

ص: 2413

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

***

بخش یکم نگاهی به علم جدل …

اشارة

عُقلا به عنوان اصحاب نظر و اندیشه، برای کشمکش در این عرصه، مرزهای خاصی را تعیین نموده و برای پیروزی در آن، اصولی را بنیان نهاده اند که معیار و ملاک پذیرش یا ردّ اندیشه های دیگر به شمار می آید … روش ها و مسائل «جدل» که در کتاب های منطق، مورد بررسی و بازنگری قرار می گیرد، در اثر تلاش های عقلا بنیان نهاده شده است.

انتخاب نام «جدل» برای این علم یا صنعت، خوش سلیقگی عقلا را نمایان می سازد؛ چرا که معنای لغوی «جدل»، پیوندی مستحکم با مقصود منطقی آن دارد.

جدال در لغت …

راغب اصفهانی در واژه جدل می گوید:

الجدال: المفاوضة علی سبیل المنازعة والمغالبة وأصله من جدلت الحبل، أی: أحکمت فتله، ومنه الجدیل، وجدلت البناء أحکمته، ودرع مجدولة، والأجدل: الصقر الحکم البنیة

ص: 2414

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

***

والمجدل: القصر المحکم البناء ومنه الجدال، فکأنّ المتجادلین یفتل کلّ واحدٍ الآخر عن رأیه؛

جدال به معنای مباحثه مبتنی بر نزاع و برتری طلبی است. اصل این واژه از «جَدَلتُ الحَبلَ» گرفته شده که به معنای «تابیدن محکم طناب» است. «جدیل» «طناب تابیده» نیز برگرفته از همین ریشه است.

«جَدَلتُ البناءَ»؛ یعنی ساختمان را مستحکم کردم. «دِرعٌ مجدولَة» به معنای زره مستحکم است. «أجدَل» بر باز شکاری و قوی پنجه اطلاق می شود و «مجدل» نیز به معنای کاخ مستحکم است.

جدال از مادّه «جدل» برگرفته شده و بدین معناست که هر یک از دو طرف مجادله، هم دیگر را از دیدگاه های سابق خود، منصرف می کنند.

راغب اصفهانی در ادامه می افزاید:

می گویند: اصل جدال، کشمکش و مبارزه است که طی آن یکی از دو طرف، دیگری را بر روی جداله؛ یعنی زمین سخت، می اندازد. (1)

جدال در قرآن …

اشارة

ادیان آسمانی، اسلوب جدال را پذیرفته اند و پیامبران پیشین،

ص: 2415


1- . المفردات فی غریب القرآن: 87، مادّة «جَدَل».

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

جدال را به عنوان یکی از روش های تبلیغی به کار گرفته اند. نمونه هایی از جدال پیامبران، در قرآن آمده است که در ادامه خواهد آمد.

آن گاه که پیامبر اسلام صلی اللَّه علیه وآله به پیامبری مبعوث شد از سوی خدای متعال این گونه مورد خطاب قرار گرفت:

«یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْناکَ شاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذیرًا* وَداعِیًا إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِراجًا مُنیرًا»؛ (1)

ای پیامبر! ما تو را گواه، مژده دهنده و بیم دهنده فرستادیم و تو را دعوت کننده به سوی خدا به فرمان او و چراغی روشنی بخش قرار دادیم.

در آیه دیگر خدای متعال چگونگی و ابزار دعوت را برای پیامبر صلی اللَّه علیه وآله مشخص کرده و می فرماید:

«ادْعُ إِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»؛ (2)

(ای پیامبر!) مردم را به حکمت و برهان و موعظه نیکو به راه خدا فرا خوان!

خداوند در ادامه به پیامبر صلی اللَّه علیه وآله دستور می دهد که در صورت مجادله مشرکان، با آن ها به جدال برخیز:

ص: 2416


1- . سوره احزاب: آیه های 45 و 46.
2- . سوره نحل: آیه 125.

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

«وَجادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ»؛ (1)

و با آن ها به بهترین طریق، مجادله کن.

کوتاه سخن این که نخستین وظیفه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله همان ابلاغ پیام و دعوت به راه خداست. پس در صورتی که کسی باشد که حکمت در او تأثیر کند، باید از آن بهره گیرد و اگر از عموم مردم باشد، باید او را از طریق نصیحت و موعظه نیکو به اسلام فرا خواند و اگر در میان مردم، افرادی باشند که در مقابل پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله بایستند و در صدد غلبه بر آن حضرت برآیند، ناگزیر باید راه جدال در پیش گرفته شود.

احتمال می رود که آیه مذکور، اهل کتاب را نشانه رفته باشد، چنان که در آیه دیگری آمده است:

«وَلا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلّا بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ»؛ (2)

و با اهل کتاب، جز به نیکوترین روش مجادله نکنید.

بنابر آن چه گذشت، روشن می شود که جدال، گاه حق و گاه باطل است، چنان که خداوند متعال می فرماید:

«وَیُجادِلُ الَّذینَ کَفَرُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ»؛ (3)

ص: 2417


1- . سوره نحل: آیه 125.
2- . سوره عنکبوت: آیه 46.
3- . سوره کهف: آیه 56.

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

کفرورزان با سخنان بیهوده و باطل مجادله می کنند تا حق را به وسیله آن پایمال کنند.

قرآن کریم و تعلیم روش استدلال …

خداوند متعال در برخی آیات قرآن، روش استدلال را به پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله می آموزد. برای مثال در سوره یس چنین آمده است:

«وَضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَنَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَهِیَ رَمیمٌ* قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلیمٌ* الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ اْلأَخْضَرِ نارًا فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ* أَ وَلَیْسَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضَ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلی وَهُوَ الْخَلّاقُ الْعَلیمُ* إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ* فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»؛ (1)

و برای ما مَثَلی زد و آفرینش خود را از یاد برد و گفت: کیست آن که این استخوان های پوسیده را زنده می کند؟ بگو: آن کسی آن ها را زنده می کند که نخستین بار آن ها را حیات بخشید و او به هر آفرینشی دانا است. همان کسی که برای شما از درخت سبز آتش قرار داد تا وقتی بخواهید از آن آتش بیفروزید. آیا کسی که آسمان ها و زمین را آفریده، قادر نیست همانند آنان را بیافریند؟

ص: 2418


1- . سوره یس: آیه های 78- 83.

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

آری، البته قادر است و او آفریننده داناست. فرمان او چنین است که هر گاه چیزی را اراده کند به محض این که می گوید: «موجود باش» فوری، موجود می شود. پس پاک و منزّه است خدایی که مالکیّت هر موجودی به دست قدرت اوست و به سوی او باز گردانده می شوید.

در سوره بقره نیز این گونه می خوانیم:

«وَقالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلّا مَنْ کانَ هُودًا أَوْ نَصاری تِلْکَ أَمانِیُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ»؛ (1)

(یهودی ها) گفتند: هرگز جز یهود و نصارا به بهشت داخل نخواهد شد، (ای پیامبر! بگو:) این آرزوی آن ها است. بگو: دلیل و برهان خود را بیاورید، اگر راست می گویید.

در آیه دیگری از سوره بقره می خوانیم:

«قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ اْلآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ»؛ (2)

(ای پیامبر!) بگو: اگر خداوند سرای آخرت را تنها برای شما اختصاص داده نه به دیگر مردم، پس تمنّای مرگ کنید اگر راست می گویید.

در سوره مائده می فرماید:

ص: 2419


1- . سوره بقره: آیه 111.
2- . همان: آیه 94.

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

«لَقَدْ کَفَرَ الَّذینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَنْ یَمْلِکُ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا إِنْ أَرادَ أَنْ یُهْلِکَ الْمَسیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِی اْلأَرْضِ جَمیعًا* وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما بَیْنَهُما یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَاللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدیرٌ»؛ (1)

همانا کافر شدند آن هایی که گفتند: به راستی خدا، همان مسیح بن مریم است. (ای پیامبرا) بگو: کدام قدرت می تواند کسی را از قهر و قدرت خدا نگه دارد، اگر بخواهد عیسی بن مریم و نیز مادرش مریم و هر که در روی زمین است همه را هلاک گرداند؟ آسمان ها و زمین و هر چه در بین آن هاست همه ملک خداست و هرچه را بخواهد می آفریند و خدا بر هر چیز تواناست.

در جای دیگری از سوره مائده آمده است:

«وَقالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصاری نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ»؛ (2)

یهود و نصارا گفتند: ما پسران خدا و دوستان او هستیم؛ بگو: اگر چنین است پس چرا شما را به گناهانتان عذاب می کند؛ بلکه شما بشری هستید از آفریدگان او …

ص: 2420


1- . سوره مائده: آیه 17.
2- . همان: آیه 18.

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

در سوره انعام می خوانیم:

«قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لایَنْفَعُنا وَلا یَضُرُّنا …»؛ (1)

بگو: آیا غیر از خدا، چیزی را بخوانیم که نه سودی به حال ما دارد و نه زیانی به ما می رساند؟

در سوره انبیا می فرماید:

«أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ اْلأَرْضِ هُمْ یُنْشِرُونَ* لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا … أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ هذا ذِکْرُ مَنْ مَعِیَ وَذِکْرُ مَنْ قَبْلی»؛ (2)

آیا آن ها معبودهایی از همین زمین برگزیدند و آن ها را جان آفرین پندارند که اگر در آسمان و زمین جز خدای یکتا، خدایان دیگری بود همانا نظام جهان هستی به هم می خورد …

آیا آن ها معبودهایی جز او برگزیدند؟ بگو: برهانتان را بیاورید. این سخن همراهان من و سخن کسانی است که پیش از من بودند …

قرآن کریم و استدلال های پیامبران پیشین …

افزون بر این، موارد بسیاری از مجادلات و استدلال های پیامبران پیشین، در قرآن ذکر شده است. برای مثال، خدای متعال درباره

ص: 2421


1- . سوره انعام: آیه 71.
2- . سوره انبیا: آیه های 21- 24.

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

سرگذشت حضرت ابراهیم علیه السلام می فرماید:

«أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذی حَاجَّ إِبْراهیمَ فی رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَیُمیتُ قالَ أَنَا أُحْیی وَأُمیتُ قالَ إِبْراهیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذی کَفَرَ وَاللَّهُ لایَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ»؛ (1)

آیا ندیدی کسی که خدا حکومتی به او داده بود با ابراهیم درباره پروردگارش جدل و گفت و گو کرد؛ آن گاه که ابراهیم گفت: خدای من کسی است که زنده می کند و می میراند؛

گفت: من نیز زنده می کنم و می میرانم.

ابراهیم گفت: خداوند خورشید را از طرف مشرق می آورد، تو آن را از مغرب بیاور!

پس آن کافر، بهت زده از پاسخ واماند و خداوند ستمکاران را راهنمایی نمی کند.

خداوند در جای دیگری می فرماید:

«وَحاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونّی فِی اللَّهِ وَقَدْ هَدانِ وَلا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ إِلّا أَنْ یَشاءَ رَبّی شَیْئًا وَسِعَ رَبّی کُلَّ شَیْ ءٍ عِلْمًا أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ»؛ (2)

ص: 2422


1- . سوره بقره: آیه 258.
2- . سوره انعام: آیه 80.

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

و قوم او (ابراهیم) با وی به گفت و گو و ستیز پرداختند. گفت: آیا با من درباره خدا گفت و گو می کنید؟ و حال آن که به واقع خدا مرا هدایت کرده و از آن چه شما شریک او می خوانید هیچ بیمی ندارم مگر آن که پروردگارم چیزی بخواهد، آگاهی پروردگار من همه چیز را دربرمی گیرد؛ آیا شما متذکر این حقیقت نمی شوید؟

در سوره انبیا می فرماید:

«قالُوا ءَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهیمُ* قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ* فَرَجَعُوا إِلی أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ* ثُمَّ نُکِسُوا عَلی رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ* قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لایَنْفَعُکُمْ شَیْئًا وَلا یَضُرُّکُمْ* أُفٍّ لَکُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ»؛ (1)

گفتند: ای ابراهیم! آیا تو این کار را با خدایان ما چنین کرده ای؟

گفت: بلکه این کار را بزرگ آن ها (بت ها) کرده است. از آن ها بپرسید اگر سخن می گویند.

آن ها با خود فکر کردند و با خود گفتند: به راستی که شما ستمکارید.

سپس همه سر به زیر شدند و گفتند: تو می دانی که این ها سخن نمی گویند.

ص: 2423


1- . سوره انبیا: آیه های 62- 67.

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

***

(ابراهیم) گفت: آیا جز خدای یکتا چیزی را می پرستید که نه سودی برای شما دارد و نه زیانی به شما می رساند؟ اف بر شما و بر آن چه جز خدای یکتا می پرستید. آیا نمی اندیشید؟

هم چنین در مورد حضرت نوح علیه السلام در قرآن کریم این گونه می خوانیم:

«قالَ یا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبّی وَآتانی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَ نُلْزِمُکُمُوها وَأَنْتُمْ لَها کارِهُونَ … قالُوا یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَکْثَرْتَ جِدالَنا …»؛ (1)

گفت: ای قوم من! اگر من (نوح) دلیل روشنی از پروردگار داشته باشم و از نزد خود حجتی به من داده باشد و بر شما پوشیده مانده، آیا ما می توانیم شما را به پذیرش آن مجبور سازیم با این که شما کراهت دارید؟ …

گفتند: ای نوح! تو با ما گفت و گو و جدل بسیار کردی …

البته درباره دیگر پیامبران نیز، آیات مشابهی در قرآن کریم یافت می شود.

ص: 2424


1- . سوره هود: آیه های 28- 32.

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

***

جدل حق: استفاده از حجّت معتبر …

خداوند از «جدال باطل» به «جدال عاری از برهان» تعبیر کرده و می فرماید:

«إِنَّ الَّذینَ یُجادِلُونَ فی آیاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ إِنْ فی صُدُورِهِمْ إِلّا کِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغیهِ»؛ (1)

آنان که در آیات خدا بدون دلیل و برهانی که برای آن ها آمده باشد، ستیزه جویی می کنند جز تکبّر، چیزی در دل ندارند که به خواسته دل خود نخواهند رسید.

در این آیه کلمه «سلطان» به معنای «حجّت» است؛ چرا که حجّت، دل ها را به سیطره و تسلّط خود وامی دارد. (2) از آن چه گذشت، روشن می شود که «جدال حق» به معنای «جدال برهانی» است.

اما باید گفت که «برهان» تنها در صورتی دل ها را تسخیر می کند که به تعبیر قرآن کریم «بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ»؛ (3)

«به بهترین روش» انجام شود؛ به همین جهت است که خداوند، استفاده از نیکوترین روش را

ص: 2425


1- . سوره غافر: آیه 56.
2- . ر. ک: المفردات فی غریب القرآن: 244، مادّة «سلط».
3- . سوره نحل: آیه 125.

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

توصیه می کند و همین طریق، به آداب بحث، مناظره و جدل اشاره دارد …

گفتنی است که در منابع تفسیری «نیکوترین روش» این گونه تفسیر شده: روشی که نتیجه بخش تر و سودمندتر باشد … (1) و این تفسیر، تفسیری صحیح است که با موارد استعمال عبارت «نیکوترین روش» در قرآن کریم تناسب دارد، چنان که در موردی این واژه به همین معنا به کار رفته است. خدای متعال در جایی می فرماید:

«وَلا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتیمِ إِلّا بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ»؛ (2)

به مال یتیم، نزدیک نشوید مگر به نیکوترین روش تا آن که به حدّ بلوغ برسد.

بدین معنا که باید به گونه ای، به مال یتیم نزدیک شوید که برای او سودمندتر باشد. (3) در سوره اسراء نیز به همین معنا به کار رفته است. آن جا که می فرماید:

ص: 2426


1- . برای آگاهی از عبارات نزدیک به این عبارت ر. ک: تفسیر الکشّاف: 2/ 435، تفسیر البحرالمحیط: 5/ 549، تفسیر الطبری: 10/ 141.
2- . سوره انعام: آیه 152، سوره اسراء: آیه 34.
3- . ر. ک: تفسیر الطبری: 5/ 393، مجمع البیان: 4/ 183.

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

«وَقُلْ لِعِبادی یَقُولُوا الَّتی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ»؛ (1)

و به بندگانم بگو: همیشه سخن بهتر را بر زبان آرند؛ چرا که شیطان میان آن ها فتنه و فساد می نماید.

بدین معنا که مؤمنان باید به گونه ای با مشرکان سخن بگویند که اهداف شیطان مبنی بر وقوع درگیری میان مؤمنان و مشرکان، محقّق نشود … (2) بنابراین، خداوند متعال از مؤمنان می خواهد که جدال خود را به اموری مجهّز کنند که آنان را در استدلال، قانع کردن دشمنان و پیروزی حق بر باطل، یاری نماید.

کوتاه سخن این که شرع و عقل، جدالی را می پذیرند که با حجّت معتبر و رعایت آداب مجادله باشد …

حجّت معتبر: کتاب و سنّت …

همه مسلمانان «قرآن کریم» و «سنّت نبوی» را حجّت معتبر می دانند؛ به گونه ای که مسلمانان در همه مسائل اختلافی و بحث برانگیز، به کتاب و سنّت، رجوع می کنند؛ این روش عمل به دستور خداوند متعال است، آن جا که می فرماید:

ص: 2427


1- . سوره اسراء: آیه 53.
2- . ر. ک: تفسیر الکشّاف: 2/ 453، تفسیر البحر المحیط: 6/ 49.

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

«… فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَالرَّسُولِ»؛ (1)

… و آن گاه که در امری نزاع داشتید، حکم آن را به خدا و رسول بازگردانید.

در آیه دیگری می فرماید:

«فَلا وَرَبِّکَ لایُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلیمًا»؛ (2)

به پروردگارت سوگند که آن ها ایمان نخواهند آورد مگر این که در خصومت و نزاعشان تنها تو را به داوری طلبند و آن گاه از داوری تو هیچ گونه اعتراضی در دل نداشته باشند و به طور کامل تسلیم باشند.

در آیه دیگری از قرآن کریم می خوانیم:

«وَما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»؛ (3)

و هیچ مرد و زن مؤمنی حق ندارد آن گاه که خدا و رسول او به امری حکم کنند اختیاری داشته باشد.

بنابراین، امّت اسلامی باید تمامی نزاع ها و اختلافات خود را به

ص: 2428


1- . سوره نساء: آیه 59.
2- . همان: آیه 65.
3- . سوره احزاب: آیه 36.

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

«خدا و رسول» ارجاع دهند و هیچ کدام «در کاری که خدا و رسول او حکم کنند، اراده و اختیاری ندارند».

فراتر این که «به پروردگارت سوگند» که هیچ یک «ایمان نخواهند آورد» مگر آن که پیامبر را داور قرار دهند و درباره حکم پیامبر «هیچ گونه اعتراضی در دل نداشته باشند و به طور کامل، تسلیم باشند».

آری، رجوع به قرآن کریم، آن چنان روشن است که نمی توان در مورد آن تردیدی به دل راه داد؛ چرا که به تعبیر قرآن، این کتاب آسمانی «لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبینٌ»؛ (1)

به «زبان عربی روشن» نازل شده است و در صورت امکانِ فهم معانی الفاظ قرآن- حتّی از طریق مراجعه به فرهنگ های لغت و کتاب های مخصوص شرح معانی الفاظ قرآن- باید به قرآن رجوع نمود و هم چنین، باید سنّت پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله را- که برای هدایت امّت مبعوث شده است- ملاک عمل قرار داد.

از طرف دیگر، مسلمانان به سنّت معتبر نبوی، نیازمند هستند؛ چرا که سنّت نبوی، دومین منبع حقّ و حقیقت به شمار می آید و برای فهم الفاظ مبهم قرآنی، شناخت قیود یک عبارت مطلق، یا تخصیص زننده هایی که در مورد آیات در ظاهر عام وجود دارند و …،

ص: 2429


1- . سوره نحل: آیه 103.

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

باید به سنّت نبوی رجوع کرد.

بنابراین، کتاب و سنّت، «حجّت معتبر» در عرصه جدال به شمار می آیند.

البتّه هیچ تردیدی در حجّیت کتاب وجود ندارد و مسلمانان در تصدیق کتاب و احتجاج به آن در اختلافات، اتّفاق نظر دارند.

هم چنین حجّیت سنّت و لزوم تصدیق و احتجاج به آن در همه مسائل، مورد اجماع و اتفاق نظر مسلمانان است، اما همان گونه که روشن است مسلمانان در شیوه اثبات سنّت، با یک دیگر اختلاف دارند …

بنابراین، «مجادله کننده» باید به آن بخش از سنّت نبوی احتجاج نماید که برای طرف مقابل، حجیّت داشته باشد …

به سخن دیگر، احتجاج مسلمانان با یک دیگر در بیشتر موارد با محوریت قرآن و سنّت، انجام می پذیرد. حجّیّت قرآن، مورد اجماع و اتفاق نظر همه مسلمانان است، امّا در مورد سنّت، این چنین نیست؛ به گونه ای که بخش هایی از سنّت، مورد تصدیق همه مسلمانان است و مرجع حل اختلافات به شمار می آید. در مقابل، بخش های دیگری از سنّت، محل اختلاف است که در این حالت، هر یک از فرقه های اسلامی باید به بخش های مورد تأیید طرف مقابل، احتجاج نمایند؛ چرا که در غیر این صورت احتجاج آنان، حجّت معتبر، تلقّی نمی شود.

ص: 2430

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

آری، همه مسلمانان به این مسأله اذعان دارند که در این جا به ذکر اظهارات یکی از علمای مشهور، بسنده می کنیم.

ابن حزم اندلسی درباره احتجاج اهل سنّت علیه امامیّه می نوسید:

نباید در احتجاج علیه شیعیان از روایات اهل سنّت، استفاده نمود؛ چرا که آنان، روایات ما را قبول ندارند. هم چنان که احتجاج شیعیان علیه ما در پرتو روایات شیعی، معنایی ندارد؛ زیرا که ما روایات آنان را قبول نداریم.

بنابراین، طرف های منازعه باید به اموری احتجاج کنند که طرف مقابل، آن را قبول داشته باشد؛ خواه خود احتجاج کننده، آن امور را باور داشته و خواه، باور نداشته باشد؛ زیرا لازمه تصدیق یک امر، باور داشتن آن یا باور داشتن به امری است که علم یقینی آن را موجب می شود. در این صورت تمسّک یک فرد به اعتقادات باطل خود- با وجود پذیرش نادرستی باور خود- نشانه لجاجت و افسار گسیختگی وی محسوب می گردد. (1) بنابراین، در «جدال حق» باید از چنین «حجّت معتبری» بهره گرفت.

ص: 2431


1- . الفصل فی الملل والأهواء والنحل: (3/ 12): لا معنی لاحتجاجنا علیهم بروایاتنا، فهم لا یصدّقونها، ولا معنی لاحتجاجهم علینا بروایاتهم، فنحن لا نصدّقها …

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

نگاهی به آداب مناظره و جدل …

در جدلِ مبتنی بر حقیقت کاوی و حق طلبی، هر دو طرف منازعه علاوه بر استفاده از حجّت معتبر، باید آداب مناظره و جدل را مراعات نمایند. اکنون مهم ترین آداب مناظره را که در قرآن کریم با عبارت «بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ» (1)

بدان اشاره شده، بیان می نماییم. در صورتی که بحث و جدل نوشتاری باشد رعایت آداب ذیل ضروری است:

1. هر دو طرف، باید با رعایت کامل مدارا، آرامش و وقار، دیدگاه و حجّت معتبر خود را ارائه نمایند.

2. هر دو طرف، بایستی از الفاظ روشن و عبارات زیبا برای بیان مقصود خود استفاده نمایند.

3. هر دو طرف، بایستی ازبد گویی و دشنام بپرهیزند.

4. هر دو طرف، باید از روش های پیچیده و خروج از موضوع بحث- که سازمان فکری طرف مقابل را به هم می ریزد- خودداری کنند.

5. هر دو طرف، باید از افزودن یا کاستن از سخنان طرف مقابل، بپرهیزند و از انتساب باورها یا حجّت های موهوم به وی، خودداری کنند.

ص: 2432


1- . سوره نحل: آیه 125.

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

امّا در صورت گفتاری بودن بحث و جدل، آداب دیگری نیز بدان افزوده می گردد از جمله این که:

1. طرفین مناظره نباید سخن یک دیگر را قطع نمایند.

2. طرفین نباید صدای خود را بیش از حدّ معمول بالا ببرند و …

از آن چه که گذشت، روشن می شود که جدل به دو نوع حق و باطل، تقسیم می شود و جدل حق، بدین معناست که ضمن رعایت آداب و اخلاق والای نیکو، از حجّت معتبر و مورد قبول دو طرف یا طرف مقابل نیز استفاده گردد. اکنون این پرسش ها مطرح اند:

آیا علمِ جدل، همان علم مناظره است؟

آیا علمِ جدل، در پی کشف راه های ابطال و نقض استدلال های رقیب است؟

و آیا علمِ جدل، آداب بحث و مناظره را مورد بحث و بررسی قرار می دهد؟

علما درباره این مسائل، اختلاف نظر دارند، البته ما در آغاز بحث- که مبتنی بر آیات قرآن بود- در پی پاسخ گویی به این پرسش ها نبوده ایم؛ هم چنین ما در مباحث این کتاب، تفاوتی میان «جدل»، «احتجاج» و «مناظره» قائل نیستیم و خوانندگان محترم نیز نباید این موضوع را نادیده بگیرند.

ص: 2433

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

بخش دوم جدل در علم کلام …

دانشمندان اسلامی و تعریف علم کلام …

اشارة

همان گونه که اشاره شد، علمِ جدل به موضوع یا مطلب معیّنی، اختصاص ندارد؛ بلکه در انواع موضوعات اختلافی همانند فقه، حدیث، فلسفه، اقتصاد، سیاست و دیگر علوم، به کار گرفته می شود.

به این ترتیب که هر دو صاحب نظر، برای اثبات ادعا یا دیدگاه خود، حجّت معتبری را ذکر می کنند و آن گاه بر اساس قواعد و اصول موضوعه، به مناظره با یک دیگر می پردازند تا حق از باطل و درست از غلط، مشخص گردد.

«علم کلام» از جمله علومی است که مجادلات فراوانی پیرامون مسائل آن، صورت پذیرفته است.

به نظر می رسد که علما در تعریف و فایده علم کلام و نیز هدف از پایه گذاری آن، اختلاف نظر عمده ای ندارند. برای نمونه به دیدگاه چند تن از دانشمندان اشاره می نماییم.

ص: 2434

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

قاضی ایجی …

قاضی عضدالدین ایجی (1) درگذشته سال 756 هجری در این باره می گوید:

کلام، علمی است که از طریق احتجاج و دفع شبهات، اثبات عقاید دینی را میسّر می سازد.

او در ادامه می گوید: فواید علم کلام، عبارتند از:

1. رهایی از بند تقلید و دستیابی به اوج یقین.

2. راهنمایی هدایت جویان از طریق آشکار نمودن مسیر، و مجبور کردن معاندان به ارائه برهان.

3. پاس داری از اصول دین در برابر شبهات دروغگویان.

4. بنیان نهادن علوم شرعی بر پایه علم کلام؛ چرا که این علم، پایه

ص: 2435


1- . نام کامل او عضدالدین ابوالفضل عبدالرحمان بن احمد بن عبدالغفّار بن احمد ایجی شیرازی شافعی است که به منصب قضاوت، اشتغال داشت، وی پس از سال هفتصد هجری در «ایج» از توابع شیراز به دنیا آمد و در علم اصول، معانی، بیان، نحو، فقه و کلام تبحّر یافت. از تألیفات وی می توان به الرسالة العضدیة فی الوضع، جواهر الکلام، الفوائد الغیاثیه، شرح مختصر ابن الحاجب و المواقف فی علم الکلام، اشاره نمود. ایجی به سال 756 ه در حالی که در قلعه «دریمیان» زندانی بود، درگذشت. برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر. ک: طبقات الشافعیة الکبری- اثر سبکی-: 10/ 46، شماره 1369، الدرر الکامنه: 2/ 196، شماره 2279، معجم المؤلّفین: 2/ 76، شماره 6756، الأعلام: 3/ 295.

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

و اساس علوم شرعی محسوب می شود.

5. تصحیح نیّت ها و عقیده هایی که پذیرش اعمال، به آن بستگی دارد.

هدف نهایی از این موارد نیل به سعادت دنیا و جهان آخرت است. (1)

سعدالدین تفتازانی (2) …

سعدالدین تفتازانی در این باره می نویسد:

علم به عقاید دینی بر اساس ادلّه یقینی را علم کلام می نامند.

هدف این علم، آراسته کردن ایمان به یقین است و دستیابی به شیوه

ص: 2436


1- . المواقف فی علم الکلام: 7 و 8.

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

زندگی و نجات از عذاب اخروی، فایده این علم محسوب می شود. (1)

فیاض لاهیجی (2) …

فیّاض لاهیجی از علمای شیعه و شارح التجرید در کتاب شوارق الإلهام فی شرح تجرید الکلام، هر دو تعریف فوق را ذکر می کند. (2) بنابراین، هدف علمای اسلام از تأسیس علم کلام این بوده که «به نیکوترین روش»، به اثبات اصول دین از طریق ارائه حجّت معتبر عقلی و نقلی، بپردازند تا هدایت جویان را راهنمایی کنند، معاندین را محکوم نمایند و از قواعد دینی در برابر شبهات دروغگویان، پاسداری

ص: 2437


1- . شرح المقاصد فی علم الکلام: 1/ 163 و 175.
2- . شوارق الإلهام: 1/ 5.

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

کنند؛ چرا که عقاید دینی، پایه و اساس علوم شرعی و احکام عملی به شمار می آید و به همین جهت، صحّت عقاید دینی موجب قبولی اعمالی شرعی می شود. چگونه ممکن است که اعمال مبتنی بر عقاید باطل و نیز اعمال آنان که به دین خود شک دارند، مورد قبول واقع شود؟!

بنابراین، علم کلام- با توجّه به موضوع آن- یکی از مهم ترین علوم ضروری برای امّت اسلامی محسوب می شود؛ چرا که این علم، واجبات اعتقادی مکلّفین را روشن می سازد؛ درست همان گونه که علم فقه، واجبات و منهیّات عملی مکلّفین را در اختیار آنان می گذارد؛ با این تفاوت که تقلید در فقه جایز است، امّا در کلام، جایز نیست.

و از طرفی همان گونه که بقای احکام فرعی شریعت مقدّس اسلام، در گرو علم فقه و تلاش های فقهاست، پاسداشت اصول اعتقادی نیز از رهگذر علم کلام و آثار متکلّمان، حاصل می شود.

پر واضح است که آگاهی انسان از دلیل ها و برهان های مرتبط با اعتقادات صحیح و به حق، موجبات دفاع از این عقاید و پاسخ گویی به شبهات مطرح شده پیرامون آن را فراهم می آورد و بالاتر این که، ترویج نوشتاری و گفتاری عقاید مذکور را نیز میسّر می سازد …

ص: 2438

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

اصول دین و کتاب های امامیه …

گفتنی است که توجّه فراوان علما به علم کلام، از ضرورت فوق نشأت می گیرد؛ به گونه ای که مذاهب مختلف اسلامی، کتاب های بسیاری را با محوریت علم کلام به رشته تحریر درآورده اند …

اکنون برخی کتاب های علمای امامیه درباره اصول دین را- که در سده های مختلف به نگارش درآمده است- نام می بریم:

1. أوائل المقالات: اثر شیخ ابوعبداللَّه محمّد بن محمّد بن نعمان بغدادی، ملقّب به مفید، متوفّای سال 413.

2. الذخیرة فی علم الکلام: نوشته سیّد مرتضی علم الهدی علی بن حسین موسوی بغدادی، متوفّای سال 436.

3. تقریب المعارف: به قلم شیخ ابوصلاح تقی الدّین حلبی، متوفّای سال 447.

4. کنز الفوائد: اثر شیخ ابوالفتح کراجکی، متوفّای سال 449.

5. الاعتقاد الهادی إلی طریق الرّشاد: نوشته شیخ ابوجعفر طوسی، متوفّای سال 460.

6. الاعتصام فی علم الکلام: به قلم شیخ زین الدین علی بن عبدالجلیل بیاضی از دانشمندان قرن ششم.

7. المنقذ من التقلید: اثر شیخ سدیدالدین محمود حمصی رازی از

ص: 2439

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

علمای قرن ششم.

8. تجرید الاعتقاد: نوشته شیخ نصیرالدّین محمّد بن محمّد طوسی، درگذشته سال 672.

9. المسلک فی أصول الدین: به قلم شیخ نجم الدّین ابوالقاسم جعفر بن حسن، محقّق حلّی، متوفّای 676.

10. قواعد المرام فی علم الکلام: اثر شیخ کمال الدین میثم بن علی بن میثم بحرانی، متوفّای سال 679.

11. مناهج الیقین فی أصول الدین.

12. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد.

13. نهج الحقّ وکشف الصّدق.

14. نهج المسترشدین فی أصول الدین.

15. الباب الحادی عشر فی اصول الدین.

پنج کتاب اخیر، اثر شیخ ابومنصور حسن بن یوسف بن مطهّر حلّی درگذشته 726 است که علاوه بر آن، کتاب های دیگری را نیز درباره اصول دین به رشته تحریر درآورده است.

اصول دین و کتاب های اهل سنّت …

از مشهورترین کتاب های اهل سنّت درباره اصول دین، می توان به کتاب های ذیل اشاره نمود:

ص: 2440

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

1. تمهید الأوائل: اثر باقلانی.

2. الأربعین فی أصول الدین: نوشته فخر رازی.

3. العقائد: تألیف نسفی.

4. شرح العقائد النسفیة: به قلم تفتازانی.

5. المواقف فی علم الکلام: اثر ایجی.

6. شرح المواقف: تألیف شریف جرجانی.

7. شرح المقاصد: نوشته تفتازانی.

8. الإبانة عن أصول الدیانة: به قلم اشعری.

9. بحر الکلام: اثر نسفی.

10. الصحائف: تألیف سمرقندی.

11. طوالع الأنوار: نوشته بیضاوی.

12. زبدة الکلام: نگارش صفی الدین هندی ارموی.

13. أبکار الأفکار: اثر آمدی.

14. مشارق النّور: تألیف عبدالقادر بغدادی.

15. شرح التجرید: نوشته علاء قوشجی.

موضوعات کتاب های اصول دین …

اشارة

موضوعات کتاب های اصول دین، در اصل عبارتند از: اثبات آفریدگار و صفات او، مسائل مربوط به عدل، نبوّت، امامت و معاد.

ص: 2441

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

هر چند متکلّمان در کتاب های خود درباره اصول دین، شیوه های متفاوتی را در پیش گرفته اند، امّا روش متعارف آنان، این است که ابتدا برخی مسائل مربوط به «معلوم» را به عنوان مقدّمه، ذکر نموده و آن را به موجود و معدوم، تقسیم می کنند؛

آن گاه موجود را به ممکن و واجب، و ممکن را به جوهر و عرض، تقسیم می نمایند و احکام و اقسام جوهر و عرض را بیان می دارند.

متکلّمان در مرحله بعد به اثبات واجب الوجود می پردازند و آن گاه صفات واجب الوجود همانند قدرت، علم، حیات، اراده، ادراک، تکلّم و … و نیز صفات ممتنع وی را هم چون همانندی با غیر، مرکّب بودن، مکان داشتن، ظهور امور حادث در وی، محال بودن رؤیت او از سوی غیر و … بحث و بررسی می کنند …

متکلّمان در ادامه وارد مسائل مربوط به عدل می شوند و به بررسی مسأله حُسن و قُبح عقلی، جبر و اختیار و … می پردازند.

آن گاه نوبت به مباحث نبوّت و صفات پیامبر هم چون عصمت و نظیر آن می رسد و آن گاه مسأله امامت را بررسی می نمایند؛ این جاست که همه مسائل اختلافی پیرامون امامت و امام پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله مطرح می شود.

ص: 2442

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

متکلّمان در مرحله بعد، موضوع معاد و مسائل فراوان آن را مورد بحث و بررسی قرار می دهند …

آیا علم کلام از عوامل شکست های ماست؟ …

با عنایت به جایگاه علم کلام در اسلام و میزان تأثیر آن در پاسداشت دین و شریعت مقدّس اسلامی ضرورت یادگیری، تحوّل و گسترش این علم، آشکار می گردد. اکنون این پرسش مطرح است که با این اوصاف چگونه می توان گفت علم کلام از عوامل شکست های مسلمانان در برابر دشمنان اسلام، قرار دارد؟!

علم کلام می تواند در شمار بهترین عوامل وحدت اسلامی و پایداری و مقاومت در برابر دشمنان قرار گیرد به شرط آن که اصول اعتقادی بر پایه حقّ، کتاب، سنّت صحیح و عقل سلیم بنا نهاده شود، بحث در زمینه همه مسائل اعتقادی مورد اختلاف، با هدف دستیابی به حقیقت و واقعیت، انجام پذیرد و طرف های مباحثه- به ویژه در مرحله اقامه برهان علیه یک دیگر- به عدالت، انصاف، اخلاق فاضله و اصول مناظره و مباحثه، پایبند باشند؛ خداوند نیز در اشاره به همین اصول و رفتارهاست که مجادله بر اساس «بهترین روش» را مورد تأکید قرار می دهد.

البتّه انتخاب «غلبه بر رقبا» - حتّی به قیمت فحش و ناسزا- به

ص: 2443

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

عنوان هدف علم کلام و به کارگیری آن، روشی بیهوده تلقی می شود که پراکندگی صفوف مسلمانان و شکست در برابر دشمنان را به ارمغان خواهد آورد.

بنابراین، اعتقاد بی قید و شرط به این که «اسلوب علم کلام از گذشته تا حال ناکام بوده» و این علم به عنوان «یکی از عوامل شکست مسلمانان است»، (1) صحیح نیست.

خلاصه این که، علم کلام در زمره علوم اساسی اسلامی قرار می گیرد و این علم هیچ گاه به عنوان عامل ضعف و شکست مسلمانان عمل نکرده است؛ بلکه به عکس، هر گاه علم کلام با رعایت همه شرایط و روش های درست آن، مورد استفاده قرار گرفته، وحدت، یکپارچگی و پایداری مسلمانان در برابر دشمنان را موجب شده است.

به راستی نمی توان این موضوع را انکار نمود که برخی متکلّمان، علم کلام را به عنوان ابزار توجیه عقاید باطل و اندیشه های فاسد خود، به کار بسته اند، امّا باید توجّه داشت که این امر به علم کلام مختص نیست و دیگر علوم اسلامی نیز به عنوان دستاویزی برای تحقّق اهداف و اغراض ناهمگون با حق و دین، مورد استفاده قرار گرفته اند.

ص: 2444


1- . مجله الغدیر: شماره های 8 و 9، صفحه 90.

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

بنابراین، استفاده نابه جای برخی متکلّمان از علم کلام، گردی بر دامن این علم نمی نشاند؛ بلکه مردم می بایست میان متکلّمان، تفاوت قائل شوند؛ به گونه ای که با شناخت متکلّمانِ حقّ مدار، به تبعیّت از آن ها بپردازند و با کشف متکلّمانِ مغرض، راه خود را از آن ها جدا نمایند.

اعتقاد قطعی ما بر این است که طرح مسائل مورد اختلاف علما، ارزیابی آن بر اساس کتاب، سنّت، عقل سلیم و منطق صحیح و مورد پذیرش عقلا و نیز استناد به ادله استوار و حجّت های معتبر، از بهترین روش های تحقّق وحدت در میان مسلمانان به شمار می آید …

علم کلام نیز دقیقاً به همین منظور، بنیان نهاده شده است؛ چرا که این علم، در واقع، وحدت و همگرایی را ترویج می کند و مسلمانان را از تفرقه و خصومت، برحذر می دارد.

از این رو، علم کلام نه تنها منافاتی با وحدت مسلمانان ندارد؛ بلکه در صورت استفاده صحیح از این علم و به کارگیری آن در جهت دستیابی به حق و راستی، زمینه ساز وحدت مسلمانان نیز می شود.

توفیق همه از خداست.

ص: 2445

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

تأثیر علم کلام در گرایش به تشیّع …

همان گونه که گذشت، دل های حقّ طلب و دوست دار خیر و رستگاری، بی تردید تحت تأثیر استدلال های منطقی، مباحثات سالم و ادله متّکی بر مسلّمات- که چاره ای جز پذیرش آن نیست- قرار می گیرند و در واقع، راز تأکید قرآن بر «جدال احسن» را نیز باید در همین نکته جست و جو کرد.

«جدال احسن» از نخستین روش های پیامبران، اوصیا و دیگر مصلحان برای هدایت بشر به صراط مستقیم، محسوب می شود.

پیشرفت مذهب امامیّه و گرایش ملت ها به تشیّع نیز مرهون علم کلام و جدال صحیحِ مبتنی بر کتاب، سنّت، عقل و حجّت های معتبر و مقبول، بوده است …

برای مثال، صدها تن از مردم کشورهای مختلف جهان به برکت کتاب المراجعات اثر آیت اللَّه سیّد عبدالحسین شرف الدین قدّس سرّه به شیعه گرویده اند.

هم چنین تک مناظره علّامه حلّی رحمه اللَّه با علمای بزرگ اهل سنّت در ایران موجب شد که همه مردم آن روز ایران، شیعه شوند.

بر اساس نقل علمای بزرگ منطقه جبل عامل، گسترش تشیّع در

ص: 2446

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

این منطقه توسّط ابوذر غفاری رضی اللَّه عنه، صورت گرفته است. (1) یکی از علمای اهل سنّت در ضمن حمله به علم کلام، خاطر نشان می کند که «شیعه شدن اهل سنّت، تنها به صورت فردی و گرایش شخصی، صورت پذیرفته است»؛ (2) امّا با توضیحات کوتاه فوق، بطلان ادّعای این عالم اهل سنّت روشن می شود.

برخی مسائل اختلافی در علم کلام …

به نظر می رسد مهم ترین مسائل مورد اختلاف شیعه اثنا عشری و دیگر فرقه های اسلامی در مسائل ذیل باشد:

1. صفات باری تعالی و عین ذات بودن یا زائد بر ذات بودن آن ها.

امامیه بر این باور است که صفات حق تعالی، عین ذات اوست و زاید بر آن نیست.

2. جسم پنداری خداوند.

امامیه، جسم بودن خداوند را نفی می کند و اعتقاد بدان را کفر می داند، امّا برخی فرقه های اسلامی معتقدند که خداوند، دست و پا دارد، بالا و پایین می رود و … باید گفت که خداوند متعال از چنین

ص: 2447


1- . أمل الآمل فی علماء جبل عامل: 1/ 13، تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام: 351.
2- . مجله الغدیر: شماره های 8 و 9، صفحه 90.

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

صفاتی، کاملًا پاک و منزّه است.

3. قرآن.

امامیه حادث بودن و دیگران قدیم بودن قرآن را خاطر نشان می سازند. جریانات و حوادثی پیرامون این مسأله رخ داده است که می توان با مراجعه به کتاب های سیره و تاریخ، به مطالعه آن پرداخت.

4. اعمال بندگان.

برخی فرقه ها، به جبر و برخی دیگر به تفویض (اختیار تامّ) معتقد هستند، امّا امامیه به هیچ یک از این دو مقوله قائل نیست و به امری بین جبر و تفویض اعتقاد دارند.

5. مسائل مربوط به عدل.

امامیه بر آن است که خداوند فعل قبیح را انجام نمی دهد و خواستار اطاعت است، گناهان را نمی پسندد، از افعال خود غرض و حکمتی دارد، جز به اندازه توان، تکلیف نمی کند و …

6. امامت و خلافت پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله.

امامیّه معتقد است که بر اساس نصّ و سخن آشکار خدا و رسول اکرم صلی اللَّه علیه وآله، علی بن ابی طالب علیهما السلام خلیفه مسلمانان پس از رسول خداست، امّا اهل سنّت، بر مبنای انتخاب مردم، ابوبکر فرزند ابوقحافه را خلیفه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می دانند.

ص: 2448

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

امامت و اصول دین …

اشارة

امامت، حساس ترین و مهم ترین بحث و مسأله اختلافی در میان مباحث اصول دین بوده است تا جایی که به لحاظ جایگاه و زمان از دیگر بحث ها، پیشی گرفته است؛ به همین جهت گفته اند:

أعظم خلاف بین الامّة خلاف الإمامة، إذ ما سُلّ سیف فی الإسلام علی قاعدة دینیة مثل ما سُلّ علی الإمامة فی کلّ زمان؛ (1)

مسأله امامت، بزرگ ترین مسأله اختلافی مسلمانان است؛ چرا که بر هیچ یک از اصول دین در هیچ عصری، به اندازه مسأله امامت، چالش نشده و شمشیر کشیده نشده است.

وجوب امامت …

اصل امامت نه تنها مورد اختلاف مسلمانان نیست؛ بلکه محلّ اجماع و اتفاق نظر آنان است و علمای بزرگ شیعه و سنّی، این اصل را مورد تأکید قرار داده اند.

ابن حزم اندلسی در این باره می گوید:

اتّفق جمیع أهل السنّة وجمیع المرجئة وجمیع المعتزلة

ص: 2449


1- . الملل والنحل: 1/ 13

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

وجمیع الشیعة وجمیع الخوارج علی وجوب الإمامة، وأنّ الامّة فرض واجب علیها الإنقیاد لإمام عادل یقیم فیهم أحکام اللَّه، ویسوسهم بأحکام الشریعة الّتی أتی بها رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله … والقرآن والسنة قد وردا بإیجاب الإمام …؛ (1)

فرد فرد اهل سنّت، مرجئه، معتزله، شیعه و خوارج، در وجوب امامت، اتّفاق نظر دارند و معتقدند که اطاعت از امام دادگر، مجری احکام الاهی و شریعت نبوی بر همه آحاد امّت اسلامی، واجب است … قرآن و سنّت نیز وجوب امام را مورد تصریح قرار داده اند …

همان گونه که خواهد آمد شیعه اثناعشری، مسأله امامت را جزء لا ینفکّ اصول دین می دانند و به همین جهت توجه فراوانی به آن نشان می دهند. در روایات ائمه شیعه علیهم السلام، درباره امامت این گونه آمده است:

إنّ الإمامة اسّ الإسلام النامی وفرعه السامی …

إنّ الإمامة زمام الدین ونظام المسلمین وصلاح الدنیا وعزّ

ص: 2450


1- . الفصل فی الملل والأهواء والنحل: 3/ 3.

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

المؤمنین؛ (1)

امامت، پایه رو به رشد اسلام و شاخه بلند آن است …

امامت، زمام دین، نظم دهنده مسلمانان، صلاح دنیا و عزّت مؤمنان است.

امامان شیعه علیهم السلام درباره امام نیز چنین فرموده اند:

بالإمام تمام الصلاة والزکاة والصیام والحج والجهاد وتوفیر الفی ء والصدقات وإمضاء الحدود والأحکام ومنع الثغور والأطراف؛ (2)

تکمیل نماز، زکات، روزه، حج و جهاد، جمع آوری غنایم و صدقات، اجرای حدود و احکام و دفاع از مرزها و اقصی نقاط سرزمین اسلام، تنها و تنها به وسیله امام امکان پذیر است.

علّامه حلّی رحمه اللَّه در مقدمه کتاب منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة می نویسد:

فهذه رسالة شریفة، ومقالة لطیفة، اشتملت علی أهمّ المطالب فی أحکام الدین، وأشرف مسائل المسلمین، وهی مسألة الإمامة، الّتی یحصل بسبب إدراکها نیل درجة

ص: 2451


1- . الکافی: 1/ 224، إکمال الدین وإتمام النعمة: 677، معانی الأخبار: 97.
2- . همان.

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

الکرامة، وهی أحد أرکان الإیمان المستحقّ بسببه الخلود فی الجنان والتخلص من غصب الرحمان؛ (1)

این رساله و کتاب نغز به بررسی مهم ترین حکم دینی و گران قدرترین مسأله مسلمانان؛ یعنی مسأله امامت می پردازد که ادراک آن، موجبات نیل به مرتبه کرامت را فراهم می آورد.

امامت یکی از ارکان دین است که شناخت آن، جاودانگی در بهشت و رهایی از خشم پروردگار را به ارمغان می آورد.

امامت چیست؟ …

تعریف یکسان مسلمانان از امامت، اهمیّت و عظمت آن را نمایان می سازد. برای نمونه به مواردی از تعریف دانشمندان اسلامی اشاره می نماییم.

قاضی ایجی می گوید:

برخی گفته اند: امامت به ریاست عامّ در امور دین و دنیا اطلاق می شود. اما این تعریف جامع و مانع نیست و نبوّت را نیز دربر می گیرد. بهتر آن است که گفته شود: امامت به معنای خلافت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در برپایی دین است؛ به گونه ای که اطاعت از آن بر همه امّت،

ص: 2452


1- . نگاه کنید به: شرح منهاج الکرامة: 1/ 15 ط 1.

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

واجب است. (1) سعدالدین تفتازانی در این باره می گوید:

امامت به معنای ریاست عامّ در امر دین و دنیاست که به جانشینی از پیامبر صورت می گیرد … (2) علّامه حلّی رحمه اللَّه در تعریف امامت می گوید:

امامت به معنای ریاست عامّ یک فرد در امور دین و دنیاست که به جانشینی از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله، صورت می پذیرد. (3) دانشمند فاضل، مقداد سیوری (4) در شرح خود می نویسد:

ص: 2453


1- . المواقف فی علم الکلام: 395.
2- . شرح المقاصد: 5/ 232.
3- . الباب الحادی عشر: 82.
4- . نام کامل وی شرف الدّین ابوعبداللَّه مقداد بن عبداللَّه بن عبداللَّه بن محمّد بن حسین سیوری حلّی اسدی است. وی در زمره علما، فضلا، متکلّمان، محقّقان و اهل دقّت و نظر قرار داشت و از شاگردان شهید اوّل شیخ محمّد بن مکّی عاملی بود. از آثار سیوری می توان به شرح نهج المسترشدین فی أصول الدّین، کنز العرفان فی فقه القرآن، شرح مبادئ الأصول، تجوید البراعة فی شرح تجرید البلاغة و النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر، اشاره نمود. سیوری در 25 جمادی الآخر سال 826 هجری، در نجف اشرف دیده از جهان فرو بست. برای آگاهی بیشتر از شرح حال او ر. ک: أمل الآمل: 2/ 325، شماره 1002، طبقات أعلام الشیعة/ (قرن 9 و 10): 4/ 138، الذریعة: 24/ 18، شماره 94، معجم المؤلّفین: 3/ 906، شماره 17200، الأعلام: 7/ 282.

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

امامت به معنای ریاست عامّ یک فرد انسانی در امور دین و دنیاست. بنابراین، ریاست، جنس قریب است و انتساب امامت به یک شخص، جنس بعید به شمار می رود. عامّ بودن امامت نیز فصل تعریف است که باعث می شود این مفهوم از ولایت قُضات و نمایندگان، جدا گردد و آنان را دربرنگیرد و قید «در امور دین و دنیا» نشان گر عرصه امامت و دائره ریاست آن است؛ به گونه ای که دین و دنیا را به طور مساوی دربرمی گیرد.

از سوی دیگر استفاده از عبارت «یک فرد انسانی»، به دو مسأله اشاره دارد:

1. فردِ شایسته امامت، باید شخصی منتصب از جانب خدا و رسول او باشد، نه هر شخصی که اتّفاق افتاد.

2. در یک زمان واحد، فقط یک شخص، شایستگی امامت را دارد.

البته برخی از دانشمندان قید اصالت را نیز افزوده و در تعریف امامت می گویند:

امامت به معنای ریاست عامّ یک فرد انسانی در امور دین و دنیا، به

ص: 2454

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

اصالت است.

این تعریف، امامت نیابی را شامل نمی شود که امام، عموم ولایت را به او تفویض کرده است؛ زیرا که ریاست نایب امام، عامّ است، امّا اصالتی در ریاست او وجود ندارد.

واقعیت این است که تعریف مذکور، ریاست عامّ را از نایب امام سلب می کند؛ چرا که نایب مذکور، هیچ ریاستی بر امام خود ندارد و به همین جهت، ریاست او، عامّ تلقّی نمی شود.

با این همه، تعریف مذکور، نبوّت را نیز دربرمی گیرد؛ به همین دلیل این قید نیز افزوده شده که: امامت، با حق نیابت از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله یا به واسطه یک انسان، صورت می پذیرد. (1) فیّاض لاهیجی در شرح التجرید، هر دو تعریف ایجی و تفتازانی را آورده و پسندیده است. (2) این نشان می دهد که اختلاف الفاظ و تنوّع تعاریف، به هدف مشترک خدشه ای وارد نمی آورد.

بنابراین، نکته شایان توجه در موضوع مورد بحث، این است که علمای شیعه و سنّی در تعریف امامت، اختلافی با هم ندارند.

ص: 2455


1- . النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر: 44.
2- . شوارق الالهام فی شرح تجرید الکلام: 1/ 5.

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

امامت، جزء اصول دین است …

از این تعریف- که شیعه و سنّی در آن اتفاق نظر دارند- مشخص می شود که امامت، از اصول دین است، نه از فروع دین؛ چرا که امامت، در جایگاه نیابت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله قرار می گیرد و به همین جهت جزء شؤون و متعلّقات نبوّت، به شمار می آید.

افزون بر این، احادیثی درباره امامت وجود دارد که مورد اتّفاق نظر شیعه و سنّی است. برای مثال رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می فرماید:

من مات ولم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة؛

هر کس بمیرد و امام عصر خویش را نشناسد به مرگ دوران جاهلی مُرده است.

هر چند که این حدیث با عبارات متفاوتی نقل شده، امّا مراد همه این عبارات، یکی است و همگی آن ها بر معانی واژه های همین روایت دلالت دارند. این حدیث با همین الفاظ در بسیاری از کتاب ها- همانند شرح المقاصد (1)

- نقل شده است.

در مسند احمد و برخی دیگر از کتاب ها، چنین آمده است که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ص: 2456


1- . شرح المقاصد: 5/ 239، شرح العقائد النسفیه: 232.

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

من مات بغیر إمام مات میتة جاهلیة؛ (1)

هر کس بدون امام، بمیرد به مرگ دوران جاهلی مرده است …

در برخی کتاب ها نیز این گونه آمده است:

من مات ولیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیة؛ (2)

هر کس بمیرد و بیعتی بر ذمّه او نباشد به مرگ دوران جاهلی مرده است.

گفتنی است که این حدیث به صورت های دیگری نیز نقل شده است. (3)

ص: 2457


1- . مسند أحمد: 4/ 96. هم چنین ر. ک: صحیح مسلم: 6/ 22، مسند طیالسی: 259، حدیث 1913، المعجم الکبیر، طبرانی: 19/ 388، حدیث 910، مسند الشامیّین: 2/ 437، حدیث 1654، حلیة الأولیاء: 3/ 224. ابونعیم اصفهانی پس از نقل این حدیث می گوید: «این حدیث، صحیح و ثابت شده است و مسلم بن حجّاج در صحیح خود، آن را از عمرو بن علی، از ابن مهدی، از هشام بن سعد، از زید، نقل کرده است». حدیث مذکور، پیش از این نیز نقل شد. جامع الأحادیث، سیوطی: 7/ 384، حدیث 23114 و 23116، کنز العمّال: 1/ 103، حدیث 464 و 6/ 65، حدیث 14863.
2- . السنن الکبری، بیهقی: 8/ 156. ر. ک: صحیح مسلم: 6/ 22، المعجم الکبیر، طبرانی: 19/ 334، حدیث 769، إتحاف السادة المتّقین: 6/ 122.
3- . ر. ک: السنة، ابن ابوعاصم: 489، حدیث 1057، مسند ابویعلی: 13/ 366، حدیث 7375، المعجم الکبیر، طبرانی: 10/ 289، حدیث 10687، المعجم الأوسط: 1/ 127، حدیث 227، و 6/ 128، حدیث 5820، شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید: 13/ 242، الإحسان بترتیب صحیح ابن حبّان: 7/ 49، حدیث 4554، مجمع الزوائد: 5/ 225، جامع الأحادیث، سیوطی: 7/ 384، حدیث 23113، کنز العمّال: 1/ 103، حدیث 463.

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

بنابراین، حدیث مذکور به صراحت، نشان می دهد که شناخت امام، پیروی و اطاعت از او و اعتقاد به ولایت الاهی وی، واجب است و هر کس امام را نشناسد، یا او را انکار کند، در حال کفر می میرد؛ درست همانند کسی که از شناخت نبوّت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله باز می ماند و آن را انکار می کند.

با آن چه که گفته شد، به ذکر ادله دیگری نیازی نیست. بر همین اساس، از برخی اشاعره- همانند قاضی بیضاوی- نقل شده است که آن ها همانند امامیّه، امامت را جزء اصول دین دانسته اند؛ (1) امّا برخی دیگر همانند سعدالدین تفتازانی ترجیح داده اند که امامت را در زمره فروع دین قرار دهند. (2) مشهور این است که بیشتر علمای اهل سنّت، امامت را جزء مسائل فرعی به شمار می آورند.

ص: 2458


1- . منهاج الوصول فی معرفة علم الأصول (که همراه کتاب الابتهاج بتخریج أحادیث المنهاج به چاپ رسیده است): 167.
2- . شرح المقاصد: 5/ 232.

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

تعیین امام با کیست؟ …
اشارة

در پاسخ این پرسش که تعیین امام با کیست؟ دیدگاه شیعه و اهل سنّت را بیان می کنیم.

1. دیدگاه اهل سنّت …
اشارة

گفتیم که بیشتر علمای اهل سنّت، امامت را جزء فروعِ مرتبط با اعمال مکلّفین می دانند؛ گویی مقصود این دیدگاه این است که نصب امام، بر امّت واجب است نه بر خداوند. سعدالدین تفتازانی در این باره می نویسد:

از دیدگاه ما و عموم معتزله، نصب امام از سوی مردم واجب نقلی است. اما برخی معتزله، نصب امام از سوی مردم را واجب عقلی می دانند. شیعیان معتقدند که نصب امام بر خداوند، واجب است … ما برای اثبات اعتقاد خود، مستندات و دلایلی داریم …

نخستین و عمده دلیل ما اجماع و اتفاق نظر صحابه است تا جایی که نصب امام را از مهم ترین واجبات دانسته و به جای دفن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به نصب امام پرداختند … (1) جای شگفتی است که اهل سنّت، نصب امام را واجب می دانند …

امّا معتقدند که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله بی هیچ وصیّتی در این زمینه، به

ص: 2459


1- . شرح المقاصد: 5/ 235 و 236.

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

سوی رفیق اعلی شتافت! آنان معتقدند که هیچ نصّ و سخن آشکاری یا تعیینی درباره امامتِ فردی مشخّص، از خدا و رسول او صادر نشده است …

و به همین جهت وجوب نصب امام، از وظایف مکلّفین به شمار می رود. (1)

نقد دیدگاه اهل سنّت …

آری، اهل سنّت عمده دلیل اعتقاد خود را اجماع صحابه می دانند تا جایی که صحابه، نصب امام را از مهم ترین واجبات به شمار آورده و به جای دفن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به نصب امام پرداختند …

اگر عمده دلیل اهل سنّت، اجماع صحابه باشد، قضیه به راحتی حلّ و فصل می شود؛ چرا که این دلیل از چند صورت، قابل نقد است (2)

ص: 2460


1- . ر. ک: تثبیت الإمامة، ابونعیم اصفهانی: 70- 73، حدیث 27- 30، غیاث الأمم، جوینی: 55- 65، الأربعین فی أصول الدین، فخر رازی: 2/ 255 و 256.
2- . اهل سنّت، نصب امام پس از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله را از مهم ترین واجبات می دانند تاجایی که برخی صحابه جنازه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله را بر روی زمین رها کردند- که خود موجب وهن اسلام و پیامبر بود- و به تعیین خلیفه و امام پرداختند؛ اگر ادعای اهل سنّت درست باشد باید پرسید: چرا خود پیامبر صلی اللَّه علیه وآله این مهم ترین واجبات را ترک نمود و- آن سان که آنان می پندارند- اسلام و مسلمانان را در معرض هواهای نفسانی قرار داد؟

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

یکی از آن دلیل ها عبارت است از: عدم تحقّق اجماع صحابه!

آری، ابوبکر، عمر و عدّه ای دیگر پیکر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را بر روی زمین رها کردند و به سوی سقیفه بنی ساعده شتافتند؛ جایی که برخی انصار برای بررسی موضوع خلافت، گرد آمده بودند … این دسته از انصار پس از انتخاب ابوبکر، به نزد بنی هاشم و دیگر اصحاب- که جنازه پیامبر را رها نکرده بودند- آمدند و خواستار بیعت آنان با ابوبکر شدند!

بنابراین، تنها گروهی از صحابه- و نه همه آنان- نصب امام را از مهم ترین واجبات دانسته و آن را بر دفن پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله ترجیح دادند.

این در صورتی است که اجتماع انصار در سقیفه، به منظور بحث و گفت و گو پیرامون خلافت صورت گرفته باشد.

امّا اگر علّت اجتماع آنان را- بر طبق برخی دیدگاه ها- رایزنی پیرامون برخی مسائل خاص و دستیابی به اتحاد و هم رأیی خویش در رویارویی با مهاجران و … بدانیم، مسأله روشن تر خواهد بود.

ص: 2461

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

2. دیدگاه شیعه …

درباره تعیین امام، شیعه بر این باور است که:

1. امر امامت به دست خدای متعال است.

2. نصب امام بر خداوند واجب است.

3. خداوند امام را نصب کرده است. (1) در توضیح این سه موضوع می گوییم: کتاب و سنّت، بیان گر این مطلب است که امر امامت در دست قدرت الاهی جای دارد.

سیره نویسان مطلبی را نقل کرده اند که از گویاترین دلایل سنّت در این امر به شمار می آید.

ابن اسحاق می گوید: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله، خود را به یکی از تیره های قبایل کنده و کلب به نام بنی عبداللَّه، معرفی کرد و به آن ها فرمود: خداوند، نام نیکویی برای پدر شما- یعنی عبداللَّه- قرار داده است.

- پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در حدیثی فرمود:

محبوب ترین نام ها در پیشگاه خدای عزّوجلّ، عبداللَّه و عبدالرّحمان است-.

ص: 2462


1- . برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر. ک: الإفصاح فی إمامة أمیر المؤمنین علیه السّلام: 27- 29، المقنع فی الإمامة: 47- 54، الألفین: 31- 34.

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

آن گاه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به بنی عبداللَّه پیشنهاد داد تا اسلام بیاورند. امّا آن ها پیشنهاد وی را نپذیرفتند.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله همین پیشنهاد را به بنی حنیفه و بنی عامر بن صعصعه ارائه داد. در این هنگام، مردی از میان آنان گفت: اگر در این امر با تو بیعت کنیم و آن گاه خداوند تو را بر مخالفان، پیروز گرداند، آیا بعد از تو، امر (حکومت) برای ما می شود؟

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

الأمر إلی اللَّه یضعه حیث شاء؛

این امر با خداست و آن را به هر که خواهد عطا نماید.

آن مرد گفت: آیا برای حمایت از تو با اعراب بجنگیم- و بنا به روایت دیگری: آیا سینه خود را آماج تیرهای اعراب قرار دهیم- امّا اگر خداوند تو را پیروز گرداند، امر (حکومت) از آنِ دیگران شود؟! ما را به امر تو نیازی نیست.

به این ترتیب، قبایل مذکور از پذیرش اسلام، سر باز زدند. (1) همان گونه که ملاحظه می کنید، این حدیث، شایان توجه دقیق است.

ص: 2463


1- . السیرة النبویة، ابن هشام: 2/ 271 و 272، السیرة الحلبیة: 2/ 154.

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به هنگام ورود خود به قبیله مذکور و دعوت آنان به توحید، در سخت ترین شرایط قرار دارد و- بر پایه این اخبار- از آنان خواست تا به او ایمان آورده و او را از مکر و اذیّت شرک ورزان، در امان نگه دارند.

اما پاسخ آن ها به دعوت پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله بسیار زشت و زننده بود که می گفتند: خانواده و عشیره تو از حقیقت تو آگاه ترند؛ که از تو پیروی نمی کنند.

برای پیامبر صلی اللَّه علیه وآله اهمیّت داشت که حتّی یک فرد، ایمان بیاورد، از او اطاعت نماید و آزار و اذیت قریش و دیگران را از آن حضرت دور کند.

با این همه، هنگامی که قبیله مذکور از او خواستند تا در صورت پیروزی بر مخالفان، ریاست را به آنان واگذار نماید، با صراحت تمام و بدون هیچ تردیدی فرمود:

الأمر إلی اللَّه یضعه حیث شاء؛

این امر با خداست و آن را به هرکه بخواهد عطا نماید.

یعنی: امر خلافت پس از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در اختیار ایشان نیست. هم چنان که نبوّت نیز به اختیار ایشان نبوده است …

این حادثه تاریخی از محکم ترین دلایل سمعی است که نشان می دهد

ص: 2464

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

نصب امام، در اختیار خدای سبحان است و پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله نه تنها نمی تواند تعیین امام را به مردم واگذارد که حتی خود ایشان نیز اجازه نصب امام را ندارد!

درباره وجوب نصب امام بر خداوند متعال دلایلی وجود دارد که وجوب لطف الاهی از جمله دلایل آن به شمار می آید.

اما در مورد این که خداوند متعال امام را نصب کرده است آیات فراوان قرآن کریم و احادیث قطعی پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله نشان می دهد که خداوند، تکلیف امامت را پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله روشن نموده و امام را تعیین فرموده است. علمای امامیّه نیز در کتاب های امامت خود، به این آیات و احادیث، استناد کرده اند.

امام بعد از پیامبر کیست؟ …

اکنون این پرسش مطرح است که پس از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله، امامت بر عهده کیست؟!

شیعه معتقد است که خدای سبحان و پیامبر او، حضرت علی علیه السلام را تعیین نموده و او را به عنوان خلیفه مسلمانان پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، منصوب کرده اند.

اهل سنّت بر آنند که خلافت پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از آنِ ابوبکر بوده که به واسطه رأی مردم، صورت پذیرفته است.

ص: 2465

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

ادلّه شیعه بر امامت حضرت علی …

علیه السلام

شیعه امامیّه برای اثبات امامت حضرت علی علیه السلام پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، استدلال های خود را به سه بخش تقسیم می نماید.

1. دلیل هایی از کتاب و سنّت

در این بخش ادلّه امامت حضرت علی علیه السلام را از کتاب و سنّت ارائه می کند.

2. دلیل عقلی

دلیل عقلی بر امامت حضرت علی علیه السلام از قیاسی منطقی تشکیل می شود که حدیث، سیره و تاریخ، صغرای آن محسوب می شود؛ یعنی علی علیه السلام پس از پیامبر، برترین مردم بود؛ کبرای این قیاس برگرفته از عقل است به این معنا که تقدّم مفضول (کسی که مقامش پایین تر است) بر فاضل (کسی که مقامش از همگان بالاتر است) قبیح و زشت است.

3. موانع امامت خلفای سه گانه

با توجه به تعریف و هدف امامت، شروط قطعی امام و … امامت ابوبکر، عمر و عثمان، جایز نیست.

شیعه امامیّه، حجّت های معتبر خود را در سه بخش مذکور؛ «بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ»؛ «با بهترین روش» ارائه نموده اند.

ص: 2466

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

شیعه امامیه و پایبندی به جدال احسن …

شیعه امامیّه بر اساس اصلی ترین قاعده مناظره، برای ردّ ادعای امامت ابوبکر از استدلال ها و برهان های مورد تأیید اهل سنّت، بهره می گیرند و به کتاب ها و گفته های علمای آنان، استناد می نمایند.

نمونه هایی از استدلال های شیعه …

اشارة

برای مثال، استدلال به حدیث غدیر خم برای اثبات امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام چنین صورت می پذیرد:

شیعه می گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرموده است:

ألست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟

آیا من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نیستم؟!

گفتند: بله.

فرمود:

فمن کنت مولاه فعلی مولاه، اللهمّ والِ من والاه، وعاد من عاداه …؛

هر کس من مولای او هستم پس علی مولای اوست، خدایا! دوست داران او را دوست و دشمنانش را دشمن بدار …

ص: 2467

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

ممکن است برخی از اهل سنّت بگویند: این دروغ است (1) و رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله چنین سخنانی را نگفته است!

شیعه در پاسخ می گوید: چندین تن از علمای بزرگ اهل سنّت، حدیث فوق را نقل کرده اند. (2) ممکن است طرف مقابل بگوید: علی در آن روز کجا بود؟ او در آن روز در یمن بود … (3) شیعه ناگزیر است در پاسخ بگوید: بازگشت او از یمن را فلانی و فلانی … از علمای اهل سنّت، نقل کرده اند. (4)

ص: 2468


1- . همانند ابن تیمیّه در منهاج السنّة: 7/ 313- 314.
2- . برای مثال نگاه کنید به: سنن ابن ماجه: 1/ 43، حدیث 116، سنن ترمذی: 5/ 591، حدیث 3713، السنن الکبری، نسائی: 5/ 107، حدیث 8397، مسند أحمد: 1/ 84 و چندین جای دیگر، مصنّف ابن ابی شیبه: 7/ 494، حدیث 2 و چندین جای دیگر، التاریخ الکبیر: بخاری: 1/ 375، حدیث 1191، السنّة، ابن ابوعاصم: 590- 513، حدیث 1354- 1376 از طرق گوناگون، زوائد عبداللَّه بن أحمد بن حنبل: 413- 419، حدیث 197- 201، الذرّیة الطاهرة: 168، حدیث 228، مسند بزّار: 2/ 133، حدیث 492 و چندین جای دیگر، مسند ابی یعلی: 1/ 428، حدیث 567، صحیح ابن حبّان: 9/ 42، حدیث 6892، المعجم الکبیر: 3/ 180، حدیث 3052 و چندین جای دیگر، المعجم الأوسط: 2/ 10، حدیث 1115 و چندین جای دیگر.
3- . همانند ایجی در المواقف: 405.
4- . برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر. ک: صحیح مسلم: 4/ 40، سنن ابی داوود: 2/ 191، حدیث 1905، السنن الکبری، نسائی: 5/ 144، سنن ابن ماجه: 2/ 1024، حدیث 3074، مسند أحمد: 3/ 320، سنن دارمی: 2/ 34، حدیث 1851.

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

ممکن است طرف مقابل چنین بگوید: صدر حدیث: «ألست أولی …» پایه و اساس ندارد. (1) شیعه در پاسخ می گوید: جمله «ألست أولی …» را فلانی و فلانی …

از علمای اهل سنّت نقل کرده اند. (2) ممکن است طرف مقابل، «مولی» را به معنای «أولی» (سزاوارتر) نگیرد. (3) شیعه در پاسخ او، لیستی از زبان شناسان بزرگ اهل سنّت را ارائه می کند که کلمه «مولی» را به معنای «أولی» دانسته اند. (4)

ص: 2469


1- . همانند تفتازانی در شرح المقاصد: 5/ 274.
2- . برای آگاهی بیشتر از راویان صدر حدیث مذکور ر. ک: سنن ابن ماجة: 1/ 43، حدیث 116، مسند أحمد: 1/ 118 و جاهای دیگر، مصنّف ابن ابی شیبه: 7/ 503، حدیث 55 و یک جای دیگر، السنّه، ابن ابی عاصم: 591، حدیث 1361 و یک جای دیگر، مسند بزّار: 2/ 133، حدیث 492 و یک جای دیگر، مسند ابی یعلی: 1/ 429، حدیث 567، و چندین موضع از معاجم سه گانه طبرانی.
3- . همانند باقلانی در تمهید الأوائل: 451، آمدی در غایة المرام فی علم الکلام: 378 و دهلوی در تحفة إثنا عشریه: 208.
4- . این معنا از کلبی، زجّاج، فرّاء و ابوعبیده در تفسیر فخر رازی: 29/ 228 آمده است، هم چنین برای آگاهی بیشتر ر. ک: صحیح بخاری: 6/ 259، تنویر المقباس من تفسیر ابن عبّاس: 577.

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

استدلال به حدیث «مدینة العلم» …

شیعه، در استدلال دیگر به این سخن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله استدلال می کند که آن حضرت فرمود:

أنا مدینة العلم وعلی بابها، فمن أراد المدینة فلیأتها من بابها؛

من شهر علم هستم و علی دروازه آن است؛ پس هر کس بخواهد وارد این شهر شود باید از دروازه آن وارد شود.

برخی اهل سنّت به این استدلال اعتراض می کنند و می گویند:

این حدیث را به پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله دروغ بسته اند. (1) شیعه در پاسخ او می گوید: فلانی و فلانی و … از برخی علمای اهل سنّت آن را نقل کرده (2) و فلانی و فلانی و … آن را صحیح

ص: 2470


1- . همانند ابن جوزی در الموضوعات: 1/ 354 و ابن تیمیّه در الفتاوی الکبری: 3/ 27.
2- . ناقلان این حدیث عبارتند از: یحیی بن معین در معرفة الرّجال: 1/ 79، حدیث 231 وج 242، شماره 831 و 832، احمد بن حنبل در فضائل الصّحابه: 2/ 789، حدیث 1081 با این متن: «أنا دار الحکمة وعلی بابُها؛ من خانه حکمتم و علی درِ آن است»، ترمذی در سنن: 5/ 596، حدیث 3723 و نیز در الفضائل، طبرانی در المعجم الکبیر: 11/ 55، حدیث 11061، حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین: 3/ 137- 138، حدیث های 4637- 4639، ابونعیم اصفهانی در حلیة الأولیاء: 1/ 64، ابن عبدالبرّ در الاستیعاب: 3/ 1102، خطیب بغدادی در تاریخ بغداد: 4/ 348 و 7/ 173 و 11/ 48 و 49، ابن مغازلی در مناقب الإمام علی علیه السّلام: حدیث های 115- 120- 129، دیلمی در فردوس الأخبار: 1/ 42، حدیث 109، بغوی در مصابیح السنّه: 4/ 174، حدیث 4772، ابن عساکر در تاریخ مدینة دمشق: 42/ 378- 382.

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

دانسته اند. (1) ممکن است طرف مقابل بگوید: ابوبکر و … نیز دروازه های شهر علم هستند! (2) اما شیعی در پاسخ او در پرتو کتاب های اهل سنّت جهل و نادانی ابوبکر، عمر و عثمان را ثابت می کند که آن ها از ساده ترین مسائل دینی

ص: 2471


1- . از جمله کسانی که این حدیث را صحیح دانسته اند می توان به این علما اشاره نمود: یحیی بن معین در نقل کنز العمّال: 13/ 148، حدیث 36464، ابن جریر طبری در تهذیب الآثار به نقل از فتح الملک العلی: 33، حاکم نیشابوری و خطیب بغدادی که در پاورقی قبل اشاره شد، حافظ ابومحمّد حسن بن احمد سمرقندی در بحر الأسانید فی صحاح المسانید به نقل از فتح الملک العلی: 5، جلال الدین سیوطی در جمع الجوامع به نقل از فتح الملک العلی: 33، متّقی هندی در کنز العمّال: 13/ 149، احمد بن محمّد بن صدّیق غماری در فتح الملک العلی.
2- . دیدگاه فوق برگرفته از حدیث «أصحابی کالنجوم …؛ اصحاب من مثل ستارگانند» و نیز این روایت دیلمی است که در فردوس الأخبار: 1/ 42، حدیث 108 آمده: «أنا مدینة العلم وأبوبکر أساسها، عمر حیطانها و عثمان سقفها …؛ من شهر علم هستم، ابوبکر پی آن، عمر دیوارهای آن و عثمان سقف آن را تشکیل می دهند …».

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

نیز بی اطلاع بوده اند تا جایی که اصحابِ نادانی چون مغیرة بن شعبه و دیگران، آن ها را با مسائل مذکور آشنا کرده اند. (1) ممکن است در این موقع برخی از اهل سنّت ناچار باشند که بگویند: «علی» در حدیث مذکور، عَلَم (یا اسم خاص) نیست؛ بلکه، صفت دروازه و به معنای «مرتفع» می باشد. (2) در پاسخ او باید گفت: چندین تن از علمای اهل تسنّن، دیدگاه فوق را تقبیح نموده و تعدادی نیز به تمسخر آن پرداخته اند … (3)

استدلال به حدیث «طیر» …

شیعه در استدلال دیگر، به حدیث طیر اشاره می کند و می گوید:

در روایتی آمده است: روزی برای پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله پرنده بریانی را آوردند تا میل نماید. در این حال فرمودند:

ص: 2472


1- . از جمله این مسائل می توان به مسأله کلاله، واژه أبّ، چگونگی تیمّم و مسأله ارث و مهریه زنان اشاره نمود. برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر. ک: دایرة المعارف الغدیر اثر علّامه امینی قدّس سرّه جلدهای 6- 8.
2- . خوارج و برخی دیگر، این ادّعا را مطرح کرده اند، ر. ک: زین الفتی فی شرح سورة هل أتی: 1/ 163، حدیث 62.
3- . همانند ابن حجر مکّی در المنح المکیّة- شرح القصیدة الهمزیّة، و مناوی در فیض الغدیر شرح الجامع الصّغیر: 3/ 60، حدیث 2704 و کتاب های دیگر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک وإلی رسولک یأکل معی من هذا الطیر؛

خدایا! محبوب ترین فرد برای خود و رسولت را بفرست تا همراه من از این پرنده تناول نماید.

پس از اندکی حضرت علی علیه السلام آمد و همراه پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله از آن پرنده میل کرد.

اکنون به تشویش و اضطراب بزرگان اهل سنّت در مقام پاسخ گویی به این استدلال شیعه توجه کنید:

یکی از اهل سنّت، ادعای دروغ و جعلی بودن این حدیث را مطرح کرده است! (1) اما باید گفت که تعدادی از پیشوایان بزرگ اهل سنّت، این حدیث را نقل کرده اند. این حدیث از سندهای فراوان و راویان مورد اعتماد بهره می برد و علمای جرح و تعدیل اهل سنّت، موردِ اعتماد بودنِ آن ها را تأکید کرده اند. (2)

ص: 2473


1- . منهاج السنّة: 7/ 371.
2- . برای مثال ر. ک: سنن ترمذی: 5/ 595، حدیث 3721، السّنن الکبری، نسائی: 5/ 107، حدیث 8398، مسند ابی یعلی: 7/ 105، حدیث 1297، المعجم الکبیر: 1/ 253، حدیث 730، المعجم الأوسط: 6/ 418، حدیث 6561، المستدرک علی الصحیحین: 3/ 142، حدیث 132، مجمع الزوائد: 9/ 126.

شماره صفحه در کتاب - ص: 81

***

عالمان اهل سنّت- در ردّ این حدیث صحیح که به صراحت، برتری امیر مؤمنان علی علیه السلام را مورد تأکید قرار می دهد- دست به دامن احتمالات توخالی و دلایل بی ارزش شده و چنین گفته اند:

احتمال دارد دعای پیامبر صلی اللَّه علیه وآله از آن رو بوده که تنهایی غذا خوردن را دوست نداشته است!

احتمال دارد علی علیه السلام، تنها در تناول غذا، محبوب ترین فرد برای خدا و رسول بوده است!

احتمال دارد مقصود پیامبر از «خدایا! محبوب ترین فرد برای خود و رسولت را بفرست …» این بوده است که: خدایا! فردی را بفرست که جزء محبوب ترین انسان ها برای تو و رسولت باشد …!

این احتمالات ادامه می یابد و سرانجام احتمال آخر این گونه مطرح می گردد:

احتمال دارد ابوبکر و عمر در آن موقع، در مدینه منوّره حضور نداشته اند!!

ص: 2474

شماره صفحه در کتاب - ص: 82

***

موضع شیعه در برابر هجوم مخالفان …

اشارة

همان گونه که پیش تر اشاره شد، شیعه امامیه اثناعشریه کتاب هایی را در زمینه اصول دین؛ به ویژه در امامت به رشته تحریر درآورده اند. در این زمینه فعالیت علمای شیعه را در نگارش این کتاب ها می توان به دو بخش، تقسیم کرد:

1. نگارش کتاب های استدلالی …

علمای شیعه به منظور اثبات استدلالیِ اصول دین و به ویژه امامت، کتاب هایی نگاشته اند. در این کتاب ها عقاید شیعه و ادلّه آن مورد اشاره قرار گرفته و گاه با عقاید دیگر فرقه های اسلامی، مقایسه شده است. از این کتاب ها می توان به موارد ذیل اشاره نمود:

1. اوائل المقالات: اثر شیخ مفید بغدادی.

2. الذخیرة فی علم الکلام: نوشته سید مرتضی موسوی بغدادی.

3. الإقتصاد الهادی إلی الرّشاد: تألیف شیخ ابوجعفر طوسی.

4. تجرید الاعتقاد: اثر شیخ نصیرالدین طوسی.

هم چنین کتاب های علّامه حلّی رحمه اللَّه همانند کتاب نهج الحقّ وکشف الصّدق که به تفصیل درباره آن سخن خواهیم گفت.

2. نگارش کتاب هایی در رد مخالفان …

علمای شیعه در مقام پاسخ گویی یا نقض کتاب های ضدّ شیعی

ص: 2475

شماره صفحه در کتاب - ص: 83

***

مخالفان نیز کتاب هایی نوشته اند.

به نظر می رسد که این بخش از کتاب های علمای شیعه، افزون تر از کتاب های بخش نخست است؛ چرا که مخالفان شیعه از زمان های دور، از روی لجاجت و انکار حقایق، عقاید شیعه را با فحش و ناسزاهای خود، مورد حمله قرار داده و در این راه از هیچ تلاشی فروگذار نکرده اند …

برای نمونه پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در حدیثی فرموده اند:

مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح، من رکبها نجا ومن تخلّف عنها هلک؛ (1)

اهل بیت من در میان شما هم چون کشتی نوح هستند. هر کس سوار آن شود نجات می یابد و هر کس از آن روی گرداند هلاک می شود.

برخی از اهل سنّت به راحتی این حدیث را انکار کرده و می گویند: این حدیث، دروغ و جعلی است! (2)

ص: 2476


1- . برای مثال ر. ک: المعارف، ابن قتیبه: 146 در ضمن شرح حال ابوذر غفاری، المعجم الکبیر، طبرانی: 3/ 45، حدیث 2636- 2638، المعجم الأوسط: 6/ 147، حدیث 5870، المستدرک علی الصحیحین: 3/ 163، حدیث 4720، مشکاة المصابیح: 3/ 378، حدیث 6173 به نقل از احمد بن حنبل، الصواعق المحرقه: 234 به نقل از مسلم.
2- . ذهبی در میزان الإعتدال: 6/ 499، شماره 8734 در شرح حال مفضّل بن صالح می گوید: «حدیث کشتی نوح، بسیار ناشناخته است»!

شماره صفحه در کتاب - ص: 84

***

هم چنین پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله در حدیث دیگری فرمود:

خلقت أنا وعلی من نور واحد؛ (1)

من و علی از یک نور، آفریده شده ایم.

برخی از اهل سنّت به آسانی می گویند: این حدیث به اجماع اهل سنّت، جعلی و ساختگی است … (2) هم چنین پیش تر گذشت که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در حدیثی فرمود:

اللهمّ ائتنی بأحب خلقک إلیک وإلی رسولک …؛ (3)

خدایا! محبوب ترین فرد برای تو و رسولت را بفرست …

آنان به راحتی می گویند: هیچ یک از نویسندگان صحاح این حدیث را نقل ننموده و ائمه حدیث نیز، صحّت آن را تأیید نکرده اند. (4) هم چنین آنان به آسانی می توانند در مورد حدیث غدیر (5) بگویند:

ص: 2477


1- . برای آگاهی بیشتر ر. ک: فضائل الصّحابه، احمد بن حنبل: 2/ 823، حدیث 1130، المناقب، خوارزمی: 145 حدیث 169 و 170، فردوس الأخبار: 2/ 187 حدیث 4884، تاریخ مدینة دمشق: 42/ 67.
2- . ر. ک: تحفة إثنا عشریه: 215 و 216.
3- . ر. ک صفحه 80 از همین کتاب.
4- . ر. ک: منهاج السّنة: 7/ 371.
5- . ر. ک صفحه 74 از همین کتاب.

شماره صفحه در کتاب - ص: 85

***

هیچ یک از ائمه، واژه «مولی» را به معنای «أولی» نمی دانند. (1) نمونه دیگر حدیث ثقلین است. در آن حدیث ارزشمند پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

إنّی تارک فیکم الثقلین، أحدهما أکبر من الآخر: کتاب اللَّه حبل ممدود من السماء إلی الأرض، وعترتی أهل بیتی، وإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علَیَّ الحوض؛ (2)

من دو چیز گرانبها را در میان شما باقی می گذارم که یکی از دیگری بزرگ تر است: کتاب خدا که هم چون ریسمانی از آسمان به سوی زمین کشیده شده است و عترتم اهل بیتم، این دو هیچ گاه از هم جدا نمی شوند تا این که در کنار حوض بر من وارد شوند.

برخی از اهل سنّت به راحتی این حدیث را تغییر داده و می گویند: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: «… کتاب خدا و سنّتم». (3) پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در حدیث بستن درها فرمود:

ص: 2478


1- . ر. ک صفحه 76 از همین کتاب.
2- . برای نمونه ر. ک: سنن ترمذی: 5/ 621 و 622، حدیث 3786 و 3788، مسند أحمد: 3/ 14 و 17 و 26 و 59، سنن درامی: 2/ 292، حدیث 3311، المستدرک علی الصحیحین: 3/ 118، حدیث 4586 و 4577، السنن الکبری، بیهقی: 7/ 30، مجمع الزوائد: 9/ 163.
3- . الموطّأ: 785، حدیث 3، سنن دارقطنی: 4/ 136، حدیث 4559.

شماره صفحه در کتاب - ص: 86

***

امرت بسدّ الأبواب إلّاباب علی؛ (1)

خداوند به من فرمان داد تا همه درها را ببندم به جز در خانه علی.

در این باره به آسانی می گویند: این فضیلت از آنِ ابوبکر است، امّا شیعیان آن را به نفع علی تغییر داده اند! … (2) پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در حدیث منزلت به امیر مؤمنان علی علیه السلام فرمود:

أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی؛ (3)

آیا خشنود نیستی که برای من، هم چون هارون برای موسی باشی؟

برخی از اهل سنّت به راحتی می گویند: این حدیث بر عموم منزلت دلالت نمی کند. (4)

ص: 2479


1- . سنن ترمذی: 5/ 599، حدیث 3732، السنن الکبری، نسائی: 5/ 113، حدیث 8409 و ص 118، حدیث 8423 و 8425، مسند أحمد: 1/ 175، مسند ابی یعلی: 2/ 61، حدیث 703، المعجم الکبیر: 2/ 246، حدیث 2031 و ج 12/ 78، حدیث 12594، المستدرک علی الصحیحین: 3/ 135، حدیث 4631 و ص 144، حدیث 4652.
2- . ر. ک: الموضوعات، ابن جوزی: 1/ 366، تذکرة الموضوعات، فتنی: 95.
3- . برای مثال نگاه کنید به: صحیح بخاری: 5/ 89، حدیث 202، صحیح مسلم: 7/ 120، سنن ترمذی: 5/ 599، حدیث 3731، سنن ابن ماجه: 1/ 42، حدیث 115، السنن الکبری، نسائی: 5/ 44، حدیث 8138، مسند أحمد: 1/ 170 و 177، مسند بزّار: 3/ 278، حدیث 1068.
4- . ر. ک: به مفهوم این سخن در الإرشاد، جوینی: 335.

شماره صفحه در کتاب - ص: 87

***

روشن است که هر یک از گفته های مذکور، از یک یا دو خطّ فراتر نمی رود، امّا چنان که پیداست، پاسخ گویی به آن ها، مباحثات فراوانی را می طلبد و چه بسا به یک کتاب مستقل نیاز داشته باشد.

و از این روست که تألیفات امامیّه در پاسخ گویی و نقض شبهات مخالفان، فراوان شده است و علمای شیعه غالباً در مقام دفاع از مبانی مذهب جعفری و اصول دین هستند و چه بسا هیچ کتابی را نیابیم که نوشتن آن به منظور حمله به مخالفان صورت گرفته باشد.

جاحظ و سید بن طاووس …

جاحظ، متوفّای سال 255 هجری کتاب عثمانیه را در حمله به شیعه تألیف کرد و آن را از دروغ، انکار ضروریّات و ردّ بدیهیات پر کرد تا جایی که کوشید شجاعت امیر مؤمنان علی علیه السلام را نیز انکار کند. (1) مسعودی در این باره می گوید: هدف جاحظ از نگارش این کتاب میراندن حق و مخالفت با اهل حق بود، اما خداوند نور خود را کامل می کند، هر چند کفرورزان را خوش نیاید. (2) اما خود جاحظ بعدها به نقض کتاب خود پرداخت و نخستین

ص: 2480


1- . رک: العثمانیه: 45- 50.
2- . مروج الذهب: 3/ 237.

شماره صفحه در کتاب - ص: 88

***

کسی بود که در مقام پاسخ گویی به کتاب عثمانیه برآمد. (1) پس از او گروهی از علمای امامیّه و دیگران در پاسخ به کتاب عثمانیّه، به نگارش پژوهش هایی پرداختند که به «نقض عثمانیه» شهرت یافت. از این علما می توان ابوجعفر اسکافی معتزلی، متوفّای سال 240، مسعودی نگارنده مروج الذّهب، متوفّای سال 346 و سید جمال الدین ابن طاووس حلّی، متوفّای سال 673 در کتاب چاپ شده بناء المقالة الفاطمیه را نام برد.

قاضی عبدالجبّار و سید مرتضی …

قاضی عبدالجبّار بن احمد معتزلی، متوفای سال 415 هجری نیز کتاب المغنی را به رشته تحریر درآورد و طی آن به ردّ و نقد عقاید امامیّه به ویژه در بخش امامت پرداخت.

در مقدمه کتاب الشافی آمده است:

قاضی عبدالجبّار در کتاب المغنی جمع آوری شبهات را به اوج رساند و استدلال های مستحکم مورد استناد شیوخ خود را نقل کرد؛ وی به اجتهاد خود، مقداری بر استدلال های مذکور افزود و به ابتکار

ص: 2481


1- . الفهرست، ابن ندیم: 294.

شماره صفحه در کتاب - ص: 89

***

خود به جرح و تعدیل برخی مواضع پرداخت. (1) سیّد مرتضی، متوفّای سال 436 هجری در پاسخ به قاضی عبدالجبّار، کتاب الشافی فی الإمامه را به رشته تحریر درآورد؛ بعدها شیخ ابوجعفر طوسی، شاگرد سیّد مرتضی و متوفّای سال 460، کتاب استادش را خلاصه نویسی کرد که این کتاب با نام تلخیص الشافی شهرت یافت.

شهاب الدین شافعی و شیخ نصیرالدین قزوینی …

شهاب الدین شافعی حنفی رازی- از بنی مشّاط- نیز کتابی به نام بعض فضائح الروافض را تألیف کرد و طی آن، تشیّع را مورد حمله قرار داد.

به همین جهت شیخ نصیرالدین عبدالجلیل بن یوسف ابوالحسن قزوینی (2) - که در عصر شهاب الدین شافعی می زیست- در پاسخ به وی، کتاب مثالب النّواصب فی نقض بعض فضائح الروافض را به رشته تحریر درآورد. شایان ذکر است که این کتاب به چاپ رسیده است.

ص: 2482


1- . الشافی فی الإمامه: 1/ 33.
2- . وی به سال 556، در قید حیات بود. برای آگاهی بیشتر در این باره ر. ک: معجم المؤلفین: 2/ 49، شماره 6558.

شماره صفحه در کتاب - ص: 90

***

ابن تیمیّه حرّانی و پاسخ به دیدگاه او …

بعدها احمد بن عبدالحلیم حرّانی ابن تیمیّه، کتاب منهاج السُنّه را تألیف و ادّعا نمود که این کتاب را در پاسخ به کتاب منهاج الکرامه اثر علّامه حلّی رحمه اللَّه نگاشته است.

امّا باید گفت که کتاب ابن تیمیّه از آغاز تا پایان، از ناسزا و افترا مملو است و در مجموع، دشمنی با امیر مؤمنان علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام در آن موج می زند.

یکی از معاصرین ابن تیمیّه در پاسخ به او، کتاب الإنصاف والإنتصاف لأهل الحقّ من أهل الإسراف را به سال 757 به رشته تحریر درآورد.

سیّد مهدی قزوینی، درگذشته سال 1348 هجری نیز کتاب منهاج الشریعه را در پاسخ به کتاب ابن تیمیّه تألیف نمود.

بنده نیز در این زمینه، کتاب دراسات فی منهاج السنّة را نگاشته ام. این کتاب وزین به چاپ رسیده است و در کشورهای دیگر در دست رس همگان قرار دارد.

هم چنین کتاب شرح منهاج الکرامة را نیز در پاسخ به منهاج السنّة به رشته تحریر درآورده ام که جلد اوّل آن به چاپ رسیده است.

ص: 2483

شماره صفحه در کتاب - ص: 91

***

یوسف اعور واسطی و شیخ عزّ الدین حلّی …

یوسف اعور واسطی شافعی نیز کتاب الرّسالة المعارضة فی الرّد علی الرافضه را تألیف کرده است.

شیخ عزّ الدین حسن بن شمس الدّین مهلّبی حلّی در سال 840، کتاب الأنوار البدریة فی کشف شبه القدریه را در پاسخ به کتاب یوسف اعور، نگاشته است. وی می گوید:

من در این کتاب، تنها به آن بخش از احادیث نبوی استناد کرده ام که توسّط مخالفان (اهل سنّت) به ثبوت رسیده است و از روش بحث و شیوه این ناصبی (یوسف اعور) در کتاب الرّسالة المعارضة فی الرّد علی الرافضه پرهیز نموده ام. (1) شیخ نجم الدّین خضر بن محمّد حبلرودی رازی نیز در پاسخ به کتاب یوسف اعور، کتاب التوضیح الأنور فی دفع شبه الأعور را به سال 839 در شهر حلّه عراق، به رشته تحریر درآورده است.

ابن حجر هیتمی مکّی و قاضی نور اللَّه شوشتری …

ابن حجر هیتمی مکّی، متوفای سال 974 نیز کتاب الصواعق المحرقة فی الرّد علی أهل البدع والزندقه را تألیف نمود. وی در مقدّمه این

ص: 2484


1- . نگاه کنید به: الذریعة: 2/ 419، شماره 1657.

شماره صفحه در کتاب - ص: 92

***

کتاب می نویسد:

در گذشته از من خواستند تا کتابی در اثبات صحّت خلافت ابوبکر صدّیق و امارت عمر بن خطّاب، بنویسم؛ من نیز در راستای خدمت گزاری هر چه سریع تر به ایشان، به این درخواست پاسخ دادم و به حمد اللَّه، کتابی را تألیف کردم که الگویی دلنشین، روشی گران قدر و راهی استوار به شمار می رود!

آن گاه از من خواستند تا به جهت فزونی شیعیان، رافضی ها و مانند آن ها- که اکنون در مکّه مکرّمه گران قدرترین سرزمین اسلامی حضور دارند- کتاب فوق را در رمضان سال 950 در مسجد الحرام قرائت نمایم. من هم درخواست آن ها را اجابت نمودم به این امید که برخی گمراه شدگان از روشن ترین راه، هدایت یابند … (1) قاضی نور اللَّه شوشتری که به سال 1019 در هندوستان به شهادت رسید در مقام پاسخ گویی به ابن حجر، کتاب الصوارم المهرقة فی الردّ علی الصواعق المحرقه را تألیف نمود که تا کنون چندین بار به چاپ رسیده است.

فردی به نام محمّد نصر اللَّه کابلی- که نامش ناشناخته و احتمال دارد مستعار باشد- کتاب الصواقع الموبقة را به رشته تحریر درآورد.

ص: 2485


1- . الصواعق المحرقة: 9.

شماره صفحه در کتاب - ص: 93

***

مولوی عبدالعزیز دهلوی و سید میر حامد حسین لکهنوی …

آن گاه مولوی عبدالعزیز دهلوی، درگذشته سال 1239 هجری مطالب محمّد نصر اللَّه کابلی را اقتباس نمود و در کتاب خود به نام تحفه اثنا عشریه- که به زبان فارسی نگارش یافته است- راه وی را در پیش گرفته است … این کتاب، شیعه اثنا عشری را در زمینه های اصول، فقه و … آماج هجوم خود قرار می دهد.

نعمان آلوسی بغدادی، چکیده کتاب مذکور را به زبان عربی و با نام مختصر التحفة الإثنا عشریه منتشر نمود. بعضی از پیروان بنی امیّه و دشمنان دین اسلام، دروغ ها و یاوه گویی های خود را در قالب حواشی به این کتاب افزود و دست های گنهکار که از دنباله روان کفر جهانی بودند، چندین بار آن را به چاپ رسانده اند.

علمای بزرگ شیعه در هندوستان، کتاب های فراوانی را در پاسخ به ابواب مختلف تحفه اثنا عشریه به رشته تحریر در آوردند، همه ادّعاها و تحریفات این کتاب را تکذیب نموده و سخنان باطل آن را برملا ساختند.

سید میر حامد حسین نیشابوری لکهنوی، متوفّای سال 1306 در کتاب بزرگ عبقات الأنوار فی إثبات إمامة الأئمّة الأطهار، به بخش امامت تحفه اثنا عشریه پاسخ داد و به بررسی و نقد آن پرداخت.

ص: 2486

شماره صفحه در کتاب - ص: 94

***

البته کتاب های دیگری نیز در پاسخ به مختصر التحفه به نگارش در آمده است.

برای اطلاع از جزئیات کتاب عبقات الأنوار و دیگر نقدها بر کتاب تحفه اثنا عشریه می توانید به کتاب دراسات فی کتاب العبقات (1)

تألیف نگارنده، مراجعه نمایید.

گفتنی است که نگارش کتاب های ضد شیعی تا زمان معاصر ادامه یافته و حتی رو به فزونی نیز نهاده است. علمای اهل سنّت هم چنان به تکرار ناسزاگویی ها، دروغ ها، تهمت ها و سخنان باطل گذشتگان خود ادامه می دهند و علمای امامیّه نیز به نیکویی در مقام پاسخ گویی به تهمت ها و دروغ های آنان برمی آیند.

علمای امامیّه هم چنان در موضع دفاع از مذهب خود قرار دارند و هجوم تبلیغاتی کشورهای مختلف را پاسخ می گویند.

نگاهی به کتاب نهج الحقّ و کشف الصّدق …

همان گونه که پیش تر اشاره شد کتاب نهج الحقّ وکشف الصّدق، نوشته علّامه حلّی رحمه اللَّه، از کتاب های شیعی در زمینه اصول دین به

ص: 2487


1- . این کتاب هم به طور مستقل و هم در مقدمه جلد نخست نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الأنوار به چاپ رسیده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 95

***

شمار می رود. اکنون به معرّفی اجمالی این کتاب می پردازیم تا از این طریق با موضوعات کتاب های شیعه و شیوه های علمای امامیّه در پرداختن به اصول دین، آشنا شویم.

علّامه حلّی رحمه اللَّه این کتاب را به بررسی اصولین و فقه، اختصاص داده است. کتاب مذکور، دیدگاه های شیعه پیرامون این علوم سه گانه را با نظرات مخالفان، مقایسه نموده است و یکی از بهترین کتاب های تطبیقی در میان کتاب های اسلامی به شمار می رود.

علّامه حلّی رحمه اللَّه در مقدّمه این کتاب می نویسد:

ما در این کتاب که نهج الحقّ وکشف الصّدق نام دارد، به اختصار سخن گفته و از پرگویی پرهیز نموده ایم. در این کتاب، به بررسی معدودی مسائل آشکار و واضح اکتفا کرده و برای مقلّدانِ وابسته به فرقه های ضدّ شیعی روشن ساخته ایم که رؤسا و مجتهدان آن ها، قضایای بدیهی را انکار می کنند، در مشاهدات حسی، لجاجت می ورزند، در زمره فرق سوفسطایی جای می گیرند و احکامی را صادر می کنند که هیچ عاقل اندیشمندی آن را نمی پسندد.

ما از آن جهت مقلدان مذکور را مورد خطاب قرار می دهیم که می دانیم منصفان آن ها در صورت آگاهی از مکتب مراجع تقلید خود،

ص: 2488

شماره صفحه در کتاب - ص: 96

***

از آن ها بیزاری جسته و راه خود را تغییر می دهند. این دسته از مقلدان در صورت کسب آگاهی، به اشتباه و لغزش خود پی می برند و مخالفت قول و عمل خود با حق را در می یابند.

اگر توده مردم به انصاف تن در دهند، لجاجت و مخالفت را رها کنند، به اذهان سالم و خصلت پاک خود باز گردند و تقلید از نیاکان و اتّکا به سخن رؤسای دنیا طلب، لذّت پرست و بی اعتنا به سختی های جهان آخرت دست بردارند، به عدالت دست می یابند، به اخلاص نزدیک می شوند و بالاترین بهره از نجات و رهایی را از آنِ خود می کنند.

اما اگر توده مردم، تنها و تنها بر تقلید خود اصرار ورزند خود را به آتش دوزخ خواهند افکند و مصداق این آیه خواهند شد که می فرماید:

«إِذْ تَبَرَّأَ الَّذینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذینَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ اْلأَسْبابُ»؛ (1)

آن هنگام پیشوایان باطل از پیروان خود بیزاری جویند؛ و عذاب خدا را مشاهده کنند و هر گونه وسیله و اسباب از آن ها قطع شود.

ص: 2489


1- . سوره بقره: آیه 166.

شماره صفحه در کتاب - ص: 97

***

ما این کتاب را برای خدا، کسب ثواب و رهایی از عذاب دردناک دوزخ، به رشته تحریر در آوردیم؛ چرا که کتمان حق و ترک راهنمایی مردم، عذاب دوزخ را به ارمغان می آورد … (1) عناوین مسائل کتاب نهج الحقّ وکشف الصدق عبارتند از:

1. ادراک.

2. نظر.

3. صفات باری تعالی.

4. نبوّت.

5. امامت.

6. معاد.

7. اصول فقه.

8. مسائل مربوط به فقه

علّامه حلّی رحمه اللَّه در هر یک از فروع این مسائل می نویسد:

«امامیّه معتقد است»، «اشاعره معتقدند» و «معتزله معتقدند».

وی در استدلال ها و نقل دیدگاه های دیگران، به مشهورترین و محکم ترین کتاب های اهل سنّت استناد می کند همانند:

ص: 2490


1- . نهج الحقّ وکشف الصدق: 37.

شماره صفحه در کتاب - ص: 98

***

1. صحاح ششگانه …

2. الجمع بین الصحیحین …

3. مسند أحمد بن حنبل …

4. کتاب الأم، شافعی …

5. السنن الکبری، بیهقی …

6. مصابیح السنّة، بغوی …

7. المغازی، واقدی …

8. تاریخ طبری …

9. أنساب الأشراف، بلاذری …

10. الاستیعاب، ابن عبدالبرّ …

11. إحیاءُ علوم الدین، غزّالی …

12. المغنی، قاضی عبدالجبّار …

13. الکشّاف، زمخشری …

14. التفسیر الکبیر، رازی …

علّامه حلّی رحمه اللَّه در اغلب موارد- پس از دو یا چند نقل قول- خوانندگان و طرفداران دیگر مذاهب را مورد وعظ و نصیحت قرار می دهد؛ برای مثال در یکی از قسمت های کتاب وی این گونه می خوانیم:

ص: 2491

شماره صفحه در کتاب - ص: 99

***

خواننده خردمند باید هر دو سخن و مذهب را نیک بنگرد، در ترجیح یکی بر دیگری انصاف به خرج دهد، دلیل واضح و صحیح را مورد استناد قرار دهد، تقلید نیاکان و شیوخ هوسران و شیفته زندگی دنیا را رها سازد، خود را نصیحت نماید و به دیگران اتّکا نکند؛ چرا که در روز قیامت عذرهایی چون «من از فلان شیخ تقلید کردم» و «پدران و نیاکانم را بر این اعتقاد یافتم»، پذیرفته نیست و سودی به حال انسان نخواهد داشت؛ همان گونه که خدای تعالی در قرآن کریم تصریح می کند که در روز قیامت پیشوایان از پیروان خود بیزاری جسته و از آن ها می گریزند.

امّا باید پرسید: گوش های شنوا و دل های آگاه کجا هستند؟!

آیا هیچ عاقلی درمورد صحّت یکی از دو دیدگاه مذکور تردیدی به دل راه می دهد؟!

آیا شکّی وجود دارد که دیدگاه امامیّه، بهترین و شبیه ترین دیدگاه به دین است؟! … (1) هم چنین علّامه حلّی رحمه اللَّه در جای دیگری از این کتاب می نویسد:

ص: 2492


1- . نهج الحق وکشف الصّدق: 79.

شماره صفحه در کتاب - ص: 100

***

خردمندان منصف، باید این مسأله را به عقل خود ارجاع دهند، حکم عقل را بپذیرند و از دنباله روی خطاکارانی که در این مسأله به گمراهی رفته اند، بپرهیزند؛ چرا که در روز قیامت چنین عذرهایی پذیرفته نیست.

خردمندان منصف، نباید خود را در گروهی جای دهند که خدای تعالی درباره آن ها می فرماید:

«وَإِذْ یَتَحاجُّونَ فِی النَّارِ فَیَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصیبًا مِنَ النَّارِ»؛ (1)

و به خاطر بیاور هنگامی را که در آتش دوزخ چون با هم دیگر به احتجاج و مجادله برآیند و ضعیفان به مستکبران می گویند: ما از شما پیروی کردیم، آیا می توانید امروز شما نیز به عوض آن، سهمی از آتش را به جای ما بپذیرید؟ (2) عبارات فوق بیان گر روش علامه حلّی رحمه اللَّه در این کتاب و نیز روش همه علمای امامیّه است.

وآخر دعوانا أن الحمد للَّه ربّ العالمین.

ص: 2493


1- . سوره غافر: آیه 47.
2- . نهج الحق و کشف الصّدق: 103

شماره صفحه در کتاب - ص: 101

***

کتابنامه …

1. قرآن کریم.

الف

2. الابتهاج بتخریج أحادیث المنهاج: عبداللَّه بن محمد الصدیق بن احمد حسنی ادریسی.

3. اتحاف السادة المتقین: زبیدی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

4. الاحسان بترتیب صحیح ابن حبان: ابوالحسن علی بن بلبان فارسی حنفی.

5. الأربعین فی اصول الدّین: فخرالدین رازی، مکتبه کلیات الأزهر، قاهره، مصر، چاپ یکم، سال 1406.

6. الإرشاد إلی قواطع الأدلّة فی اصول الاعتقاد: ابوالمعالی عبدالملک بن یوسف، معروف به امام الحرمین جوینی.

7. الإستیعاب فی معرفة الأصحاب: ابن عبدالبرّ، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

8. الاعلام: زرکلی، دار العلم للملایین، بیروت، لبنان، سال 1997 م.

9. الإفصاح فی إمامة أمیر المؤمنین علیه السلام: ابوعبداللَّه محمّد بن محمّد بن نعمان عکبری بغدادی، ملقب به شیخ مفید رحمه اللَّه.

10. إکمال الدین وإتمام النعمة: ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی، معروف به شیخ صدوق رحمه اللَّه، مکتبه صدوق، تهران، سال 1390.

11. الألفین فی إمامة أمیر المؤمنین علیه السلام: جمال الدین حسن بن یوسف مطهّر حلّی، مکتبة الألفین، کویت، سال 1405.

ص: 2494

شماره صفحه در کتاب - ص: 102

***

12. أعیان الشیعه: سید محسن امین، دار التعارف، بیروت، لبنان، سال 1403.

13. أمل الآمل فی علماء جبل عامل: شیخ محمّد بن حسن حرّ عاملی.

ب

14. الباب الحادی عشر: ابومنصور حسن بن یوسف بن مطهّر حلّی، مرکز نشر الکتاب، تهران، 1370 ش.

15. بحر الأسانید فی صحاح المسانید: ابومحمّد حسن بن احمد سمرقندی.

16. البحر المحیط فی تفسیر القرآن: ابوحیّان محمّد بن یوسف بن علی بن یوسف بن حیّان اندلسی جیانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان.

17. البدر الطالع بمحاسن من بعد القرن السابع: محمّد بن علی بن محمّد شوکانی، دار المعرفه، بیروت.

ت

18. تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام: سید حسن صدر، از منشورات اعلمی، تهران.

19. تاریخ الکبیر: محمد بن اسماعیل بخاری جعفی، دار الفکر، بیروت، لبنان.

20. تاریخ بغداد: احمد بن علی خطیب بغدادی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1417.

21. تاریخ مدینة دمشق: حافظ ابوالقاسم علی بن حسن، معروف به ابن عساکر، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1421.

22. تثبیت الإمامة وترتیب الخلافه: ابونعیم احمد بن عبداللَّه اصفهانی.

23. تحفة إثنا عشریه: شاه عبدالعزیز دهلوی، نورانی، کتابخانه، پیشاور، پاکستان.

ص: 2495

شماره صفحه در کتاب - ص: 103

***

24. تذکرة الموضوعات: محمّد طاهر بن علی هندی فتنی.

25. تفسیر الطبری (جامع البیان): محمّد بن جریر طبری، دار الفکر، بیروت، لبنان، 1415.

26. تفسیر الکشّاف: ابوالقاسم جاراللَّه محمود بن عمر زمخشری، شرکت مکتبه و مطبعه مصطفی بابی حلبی، مصر، سال 1385.

27. تفسیر فخر رازی (تفسیر الکبیر): فخر رازی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم.

28. تمهید الأوائل وتلخیص الدلائل: قاضی ابوبکر محمد بن طیب باقلانی، مؤسسة الکتاب الثقافیه، بیروت، لبنان.

29. تنویر المقباس من تفسیر ابن عبّاس: ابوطاهر محمّد بن یعقوب فیروزآبادی.

30. تهذیب الآثار: محمّد بن جریر طبری، مطبعه مدنی، مؤسسه السعودیه، مصر، سال 1402.

ج

31. جامع الأحادیث: جلال الدین سیوطی، دار الفکر، بیروت، سال 1414 ه.

32. جمع الجوامع: جلال الدین سیوطی.

ح

33. حلیة الأولیاء: ابونعیم احمد بن عبداللَّه اصفهانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1418.

ص: 2496

شماره صفحه در کتاب - ص: 104

***

د

34. الدرر الکامنة فی أعیان المائة الثامنة: احمد بن علی بن حجر عسقلانی، دار الجیل، بیروت، لبنان، سال 1414.

ذ

35. الذریعة إلی تصانیف الشیعه: شیخ آقا بزرگ تهرانی، دار الأضواء، بیروت، لبنان، سال 1403.

36. الذرّیة الطاهره: محمّد بن احمد انصاری رازی دولابی، تحقیق سیّد محمّد جواد حسینی جلالی، مؤسّسه نشر اسلامی، قم، ایران، سال 1407.

ر

37. ریاض العلماء وحیاض الفضلاء: عبداللَّه افندی اصفهانی، کتابخانه آیت اللَّه مرعشی نجفی، قم، سال 1407.

ز

38. زوائد مسند أحمد: عبداللَّه بن احمد بن حنبل شیبانی.

39. زین الفتی فی شرح سورة هل أتی: احمد بن محمّد عاصمی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1418.

س

40. سنن ابن ماجه: ابوعبداللَّه محمّد بن یزید قزوینی، مشهور به ابن ماجه، دار الفکر، بیروت، لبنان.

41. سنن ابی داود: ابی داوود سلیمان بن اشعث سجستانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1416.

ص: 2497

شماره صفحه در کتاب - ص: 105

***

42. السنن الکبری: احمد بن حسین بیهقی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.

43. السنن الکبری: احمد بن شعیب نسائی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1411.

44. سنن تِرمذی: محمّد بن عیسی بن سوره تِرمذی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.

45. سنن دارقطنی: علی بن عمر دارقطنی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

46. سنن دارمی: عبداللَّه بن رحمان دارمی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

47. السنّة: ابن ابی عاصم.

48. السیرة الحلبیّة: علی بن برهان الدین حلبی، مکتبة التجاریة الکبری، قاهره، مصر، سال 1382.

49. السیرة النبویه: عبدالملک بن هشام حمیری، قاهره، مصر، سال 1383.

ش

50. الشافی فی الامامه: سید مرتضی علی بن حسین موسوی، اسماعیلیان، قم، چاپ دوم، سال 1410.

51. شرح المختصر فی الاصول: عثمان بن عمر بن حاجب مالکی، مکتبه امیریه، مصر، چاپ یکم، سال 1316.

52. شرح المقاصد فی علم الکلام: سعدالدین بن مسعود بن عمر تفتازانی، از منشورات شریف رضی، قم، ایران، چاپ یکم، سال 1409.

ص: 2498

شماره صفحه در کتاب - ص: 106

***

53. شرح منهاج الکرامة فی معرفة الإمامه: سید علی حسینی میلانی، نشر الحقائق، چاپ یکم، سال 1428.

54. شرح نهج البلاغه: عزّالدین عبدالحمید بن ابی الحدید معتزلی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1387.

ص

55. صحیح ابن حبان: عبداللَّه بن حبان، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، سال 1414.

56. صحیح بُخاری: محمّد بن اسماعیل بُخاری جُعفی، دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، یمامه، چاپ پنجم، سال 1414.

57. صحیح مُسلم: مُسلم بن حجّاج نیشابوری، مؤسسه عز الدین و دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1407.

58. الصّواعق المُحرقه: احمد بن محمّد بن محمّد بن علی بن حجر هیتمی مکّی، تحقیق عبدالرحمان بن عبداللَّه ترکی و کامل محمّد خرّاط، مؤسسه رسالت، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1417.

ط

59. طبقات أعلام الشیعة: شیخ آقابزرگ تهرانی، دار الکتاب عربی.

60. طبقات الشافعیّه الکبری: ابونصر عبدالوهاب بن تقی الدین سُبکی، دار احیاء الکتب العربیّه.

ص: 2499

شماره صفحه در کتاب - ص: 107

***

ع

61. العثمانیة: ابوعثمان عمرو بن بحر بن محبوب لیثی بصری، ملقّب به جاحظ، دار الکتاب، مصر.

غ

62. غایة المرام فی علم الکلام: سیف الدین ابوالحسن علی بن ابوعلی آمدی.

63. الغدیر: علامه عبدالحسین احمد امینی، مرکز الغدیر، قم، ایران، چاپ یکم، سال 1416.

64. غیاث الأمم فی التیاث الظلم: ابوالمعالی عبدالملک بن عبداللَّه جوینی.

ف

65. الفتاوی الکبری: احمد بن عبدالحلیم مشهور به ابن تیمیه حرّانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

66. فتح الملک العلی بصحة حدیث باب مدینة العلم علی علیه السلام: احمد بن محمّد بن صدیق عماری مغربی، کتابخانه عمومی امام امیرالمؤمنین علیه السلام، اصفهان، ایران.

67. فردوس الأخبار: شیرویه بن شهردار بن شیرویه دیلمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1418.

68. الفصل فی الأهواء والملل والنحل: ابن حزم اندلسی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1416.

69. فضائل الصحابه: احمد بن حنبل شیبانی، جامعة امّ القری، مرکز بحث العلم واحیاء التراث الاسلامی، مکه، عربستان سعودی، چاپ یکم، سال 1403.

ص: 2500

شماره صفحه در کتاب - ص: 108

***

70. الفهرست: محمد بن اسحاق وراق بن ندیم، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

71. فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر: عبدالرؤوف مَناوی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

ک

72. الکافی: محمّد بن یعقوب کلینی رحمه اللَّه، دار صعب، دار التعارف، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1401.

73. کنز العُمّال: علاء الدین علی متّقی بن حسام الدین هندی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1419.

م

74. مجمع البیان: امین الاسلام ابوعلی فضل بن الحسن طبرسی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، سال 1412.

75. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد: نورالدین علی بن ابی بکر هیثمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.

76. مروج الذهب: علی بن الحسین مسعودی، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

77. المستدرک علی الصحیحین: حاکم نیشابوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1411.

78. المسند: حافظ ابو یعلی احمد بن علی بن مثنی تمیمی موصلی، دار المأمون للتراث، دمشق.

79. مسند احمد بن حنبل: احمد بن حنبل شیبانی، دار احیاء التراث العربی و دار صادر، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

ص: 2501

شماره صفحه در کتاب - ص: 109

***

80. مسند البزّار: احمد بن عمرو بن عبدالخالق عتکی البزّار.

81. مسند الشامیّین: ابوالقاسم سلیمان بن احمد بن ایوب لخمی طبرانی، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان.

82. مسند طیالسی: سلیمان بن داوود طیالسی، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

83. مشکاة المصابیح: محمد بن عبداللَّه، معروف به خطیب تبریزی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1411.

84. مصابیح السنّه: حسین بن مسعود بغوی، دار المعرفه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1407.

85. المصنّف: عبداللَّه بن ابی شیبه کوفی، دار الفکر، بیروت، چاپ یکم، سال 1409.

86. المعارف: ابومحمّد عبداللَّه بن مسلم بن قُتَیْبَه، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1407.

87. معانی الأخبار: محمّد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، معروف به شیخ صدوق، مکتبه، صدوق، تهران، سال 1379.

88. المعجم الاوسط: سلیمان بن احمد بن ایّوب لخمی طبرانی، دار الحرمین، سال 1415.

89. معجم البلدان: ابوعبداللَّه یاقوت حموی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1410.

90. المعجم الکبیر: ابوالقاسم سلیمان بن احمد بن ایوب لخمی طبرانی، دار احیاء التراث، چاپ دوم، سال 1404.

ص: 2502

شماره صفحه در کتاب - ص: 110

***

91. معجم المؤلّفین: عمر رضا کحاله، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان.

92. معرفة الرّجال: یحیی بن معین.

93. المفردات فی غریب القرآن: ابوالقاسم حسین بن محمّد، معروف به راغب اصفهانی، دار القلم، دمشق، سال 1412.

94. المقنع فی الإمامه: شیخ عبیداللَّه بن عبداللَّه اسدآبادی.

95. الملل والنحل: ابوالفتح محمد بن عبدالکریم بن ابی بکر احمد شهرستانی، دار السرور، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1368.

96. مناقب الإمام علی علیه السلام: ابوالحسن علی بن محمد بن مغازلی شافعی، دار الاضواء، بیروت، لبنان.

97. المناقب: موفّق بن احمد بکری مکّی حنفی خوارزمی.

98. المنح المکیّة فی شرح القصیدة الهمزیه: شهاب الدین احمد بن حجر هیتمی مکّی.

99. منهاج السنّه النبویّه: احمد بن عبدالحلیم، مشهور به ابن تیمیّه حرّانی، مکتبة ابن تیمیّه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.

100. منهاج الوصول فی معرفة علم الأصول: ناصر الدین بیضاوی، چاپ شده با الابتهاج بتخریج أحادیث المنهاج.

101. المواقف فی علم الکلام: قاضی عضدالدین عبدالرحمان بن احمد ایجی، عالم الکتب، بیروت.

102. الموضوعات: عبدالرحمان بن علی بن محمد بن جوزی بکری بغدادی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

ص: 2503

شماره صفحه در کتاب - ص: 111

***

103. الموطأ: مالک بن انس، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، سال 1406.

104. میزان الإعتدال فی نقد الرجال: ابوعبداللَّه محمد بن احمد بن عثمان ذهبی، دار المعرفه و دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1382 ه.

ن

105. النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر: فقیه فاضل مقداد سیوری، دار الاضواء، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1417.

10. نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الأنوار: سید علی حسینی میلانی، قم، نشر الحقایق، چاپ دوم، سال 1426.

107. نهج الحقّ وکشف الصدق: ابومنصور حسن بن یوسف بن مطهر حلّی.

ص: 2504

گزیده ناگفته هایی از حقایق عاشورا (28)

سخن مرکز …

واقعه تاریخی، عقیدتی عاشورا، واقعه ای است که نام و یاد آن با اشک و آه و غم همراه بوده و شوق سوختن برای مصائب اهل بیت علیهم السلام، در دل هر مسلمان، به ویژه شیعه و بلکه در دل هر انسان آزاداندیشی موج می زند.

بدیهی است که در میان حوادث و وقایع تاریخ اسلام، واقعه عاشورا، نقش عظیم و تعیین کننده ای در روشن گری راه هدایت برای جوامع بشری داشته و دارد.

در طول تاریخ، کوردلانی به تکاپو افتادند تا به گونه ای نام و یاد این واقعه به فراموشی سپرده شود؛ بلکه در صورت امکان بتوانند این مشعل فروزان را خاموش کنند.

امّا سپیدباورانی از دانشمندان بزرگی که در مکتب اهل بیت علیهم السلام پرورش یافته اند؛ با بیان حقایق اسلامی و تبیین واقعیت ها با زبان و قلم به شبهه های واهی دشمنان اسلام پاسخ دادند و همگام با اهل بیت علیهم السلام مسیر زنده نگه داشتن این واقعه را پیمودند.

در اواخر محرم الحرام سال 1428 ه ق، بحث هایی درباره حقایق

ص: 2505

شماره صفحه در کتاب - ص: 8

***

این واقعه مهم تاریخی و اعتقادی توسط مدافع حریم امامت و ولایت، حضرت آیت اللَّه سید علی حسینی میلانی دامت برکاته در مرکز حقایق اسلامی برای طلاب حوزه علمیه قم ارائه شد که پس از تدوین، نگارش و دیگر مراحل فنی، کتاب ناگفته هایی از حقایق عاشورا شکل گرفت.

این کتاب با نگاهی نو به بررسی وقایع و پیش آمدهای این حادثه پرداخته و به پاره ای از شبهه ها و پرسش ها در این زمینه پاسخ داده است و در این راستا به حقایقی از این واقعه مهم دست یافته و ناگفته هایی را که تا کنون به این شکل مطرح نشده، بیان کرده است.

گفتنی است که ترجمه های این نوشتار غالباً به صورت ترجمه آزاد، اجمالی و نقل به معناست؛ ولی با این حال کوشیده شده که با وفاداری به مفهوم روایت ها و عبارت ها خللی در مضمون و محتوای متن عربی صورت نپذیرد.

از آن جایی که این کتاب، بیش از 300 صفحه بوده و ممکن است تهیه و خواندن آن برای عموم مردم میسّر نباشد، لذا به پیشنهاد بعضی دوستان، با حفظ رؤوس مطالب و اهداف آن، تلخیصی جامع گردید که اکنون در اختیار شما عزیزان می باشد.

امید است که این تلاش مورد پسند و خشنودی امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار بگیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 2506

شماره صفحه در کتاب - ص: 9

***

الحمد للَّه ربّ العالمین والصّلاة والسّلام علی خیر خلقه

واشرف بریّته محمّد وآله الطاهرین ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین.

پیش گفتار …

حادثه کربلا و شهادت حضرت سیدالشهداء علیه السلام از مهم ترین قضایای تاریخی است که در عقائد مسلمین نقش به سزائی داشته و گستردگی ابعاد آن همواره برای دانشمندان و اندیشمندان شگرف بوده است.

به طور کلی می توان این حادثه را از سه جهت مورد بررسی قرار داد:

1- ریشه ها و علّت های رخ داد این حادثه؛

2- وقایع پیش آمده در حادثه کربلا؛

3- آثار و پیامدهای این حادثه در تاریخ اسلام و جوامع بشری.

هر کدام از این جهات؛ ابعاد و زوایای مختلفی دارد که این نوشتار، بعضی از آن ها را بررسی خواهد کرد و در ضمن، به پاره ای از شبهات و سؤالات درباره حادثه کربلا پاسخ خواهد داد و از تحقیقاتی که صورت گرفته نتایجی را خواهد گرفت که می توان گفت تا به حال به آن پرداخته نشده است، از این رو، این اثر «ناگفته هایی از حقایق عاشورا» نام دارد.

این پژوهش از مهم ترین و قدیمی ترین مدارک و منابع دست اول تاریخی، حدیثی و تفسیری اهل تسنّن بهره گرفته و تنها در موارد

ص: 2507

شماره صفحه در کتاب - ص: 10

***

اندکی از بعضی کتاب های مهم شیعه استفاده شده است.

گفتنی است که رجوع شیعیان به کتاب های اهل سنّت به دو دلیل است:

1- دفع شبهه ها و اتهام های اهل تسنّن که با استدلال به کتاب های آنان، به ناچار باید پاسخ را بپذیرند؛

2- برای این که همگان بدانند این اتفاقات و قضایا در کتاب های شیعه و سنّی موجود است.

ناگفته نماند که عالمان سنّی تمام قضایائی را که در تاریخ اهل بیت علیهم السلام اتفاق افتاده، نقل نکرده اند. به اعتقاد نویسنده، آنان در نقل خصوصیات دو قضیّه، قصور داشته یا مقصّرند؛

یکم: قضیه صدیقه طاهره سلام اللَّه علیها.

دوم: حادثه عاشورا.

البته از سویی ما هر مطلبی را که در کتاب های آنان آمده، به طور کلّی صحیح نمی دانیم.

پس ما به دلیل اسکات مخالفان مکتب شیعه، به کتاب های آنان مراجعه می کنیم؛ والّا عالمان مذهب ما در نقل و حفظ حقایق زحمت های بسیار کشیده اند و نقل آنان برای ما مقدّم است.

امید است این تحقیق پذیرفته پژوهش گران و حقیقت جویان قرار بگیرد.

علی حسینی میلانی

ص: 2508

شماره صفحه در کتاب - ص: 12

***

حادثه عاشور در گذر تاریخ …

اشارة

ص: 2509

شماره صفحه در کتاب - ص: 13

***

ائمه علیهم السلام و اهتمام در بزرگ داشت حادثه عاشورا …

از همان محرّم سال 61 هجری که واقعه کربلا اتفاق افتاد، ائمه اطهار (سلام اللَّه علیهم) و شیعیان اهل بیت به پیروی از رهبران خود، همواره این روز بزرگ را زنده نگه داشته اند. البته بنیان گذار مراسم عزاداری سیدالشهداء علیه السلام خود رسول صلی اللَّه علیه وآله بوده اند که احادیث شیعه و سنّی در این مسأله بیش از حد تواتر است.

از طرفی، دشمنان و مخالفان ما همواره با آن مبارزه کرده اند، در واقع به همان میزان که ائمه علیهم السلام و دیگر افراد خاندان رسالت تلاش کرده اند تا این روز باقی بماند، دشمنان به گونه های مختلف کوشیده اند تا آثار این حادثه از میان برود و این روز فراموش شود.

بنابراین، روز عاشورا روز تعامل و تقابل دو جبهه شده است.

از این رو، اقامه عزاداری و برپائی مراسم عزای سیدالشهداء علیه السلام وظیفه همه شیعیان است و هر کس در هر مقام و شأن و جایگاهی، آن اندازه که می تواند باید در این راه و بنابر وظیفه اش در محدوده شرع سعی و کوشش کند.

ص: 2510

شماره صفحه در کتاب - ص: 14

***

تلاش های نافرجام برای فراموشی این حادثه عظیم …

پیش تر اشاره شد که دشمنان اهل بیت، همواره برای فراموشی این حادثه عظیم تاریخی کوشیده اند. برخی علماء بزرگ اهل تسنّن به شیوه های گوناگونی برای این کار متوسّل شده اند که نمونه هائی از این شیوه ها به اشاره در پی می آید:

1- شیوه عرفان و تصوّف

شیخ عبدالقادر گیلانی از علماء اهل سنّت و بزرگان صوفیه است که هم اکنون قبر او در بغداد، زیارتگاه است!. او می گوید:

بعضی به اهل سنّت اشکال کرده اند که چرا روز عاشورا را روزه می گیرند و چرا این روز را روز شادی و سرور و جشن قرار داده اند؟ می گویند شما اهل سنّت چرا افراد را به پوشیدن لباس نو و خوردن غذاهائی که مناسب عید است دعوت می کنید …؟ این کار صحیح نیست؛ چرا که در این روز، حسین بن علی به شهادت رسیده و باید روز مصیبت تمامی مسلمانان باشد.

آن گاه چنین پاسخ می دهد:

اشکال کننده به اشتباه رفته و اعتقادش قبیح و فاسد است؛ زیرا خداوند متعال شهادت را برای سبط پیامبر صلی اللَّه علیه وآله (1)

برگزیده

ص: 2511


1- . به رغم آن که در منابع اهل سنّت، درود بر پیامبر به صورت ناقص آمده، ما آن را کامل آورده ایم و پس از نام اهل بیت نیز عبارت های (علیه السلام و …) می آوریم.

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

است … و روز عاشورا را نباید روز مصیبت و عزا قرار داد؛ چرا که عاشق به معشوق رسیده است. از این رو، این روز باید روز سرور و شادی باشد … و اگر بنا باشد روز عاشورا را روز عزا و ماتم قرار دهیم، بهتر آن است که روز دوشنبه را که پیامبر و ابوبکر از دنیا رفته اند روز عزا و ماتم معرفی کنیم. (1) 2- شیوه تقدّس و پرهیزکاری

در شیوه دیگری با ایجاد تردید درباره قاتل امام حسین علیه السلام به مبارزه برمی خیزند.

غزالی در کتاب احیاء علوم الدین، از راه تقدّس و پرهیزکاری کوشیده تا عزاداری بر سیدالشهداء علیه السلام را کم اهمیت نشان دهد. او می نویسد:

اولًا: این که قتل سیدالشهداء علیه السلام منسوب به یزید باشد و یزید قاتل حسین بن علی باشد ثابت نیست.

دوم: این که قاتل حسین بن علی علیهما السلام هر که بوده، شاید قبل از مرگش توبه کرده است. بنابراین، لعن قاتل سیدالشهداء علیه السلام جایز نیست. (2)

ص: 2512


1- . غنیة الطالبین: 684- 687؛ به نقل از نفحات الازهار: 4/ 245.
2- . احیاء علوم الدین: 3/ 125- 126.

شماره صفحه در کتاب - ص: 16

***

3- شیوه تکذیب

ابن تیمیه، مبارزه خود را با این شیوه شروع کرده و می نویسد:

همانا یزید به کشتن حسین بن علی علیهما السلام امر نکرده و همه علماء (که شامل راویان و تاریخ نگاران می شوند) بر این مطلب اتّفاق نظر دارند. فقط یزید به ابن زیاد نامه ای نوشت که تو از برپائی حکومت حسین رضی اللَّه عنه در عراق جلوگیری کن. آن ها با حسین بن علی رضی اللَّه عنه به جنگ برخاستند تا او را مظلومانه به شهادت رساندند و چون خبر به یزید رسید، اظهار ناراحتی کرد و گریست. او هرگز خاندان حسین بن علی رضی اللَّه عنه را به اسارت نبرد؛ بلکه آن ها را اکرام و احترام کرد تا به شهر و دیارشان برگشتند! (1) ابن تیمیه در ادامه دفاع از یزید و توجیه جنایات او می نویسد:

بر فرض این که یزید، حسین بن علی را به قتل رسانده باشد، او کارهای خوبی نیز انجام داده است؛ چرا که «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ» (2)

خوبی ها، بدی ها را از بین می برند.

بنابراین یزید جرمی مرتکب نشده است!

ص: 2513


1- . منهاج السنه: 4/ 472.
2- . سوره هود: آیه 114.

شماره صفحه در کتاب - ص: 17

***

4- توجیه شرعی کار یزید

گروهی دیگر از علماء اهل سنّت در راستای مبارزه و خاموش نمودن چراغ هدایت، قلم را به گونه ای دیگر چرخانده و به قاتل بودن یزید اعتراف می کنند؛ امّا به جنایت او، رنگ و لعاب شرعی داده و او را تأیید می کنند! آن ها می گویند: حکومت یزید، شرعی بوده و حسین بن علی علیهما السلام بر علیه حکومت شرعی الهی قیام کرده و (العیاذ باللَّه) قاتلان آن حضرت، به دستور خود پیامبر صلی اللَّه علیه وآله عمل کرده اند! به عبارت دیگر به تکلیف شرعی خود عمل نموده اند.

ابن خلدون و ستیزه جوئی با سیدالشهداء علیه السلام

ابن خلدون، مورّخ نامی و مشهور، مقدّمه ای بر کتاب تاریخ خود نوشته که با عنوان مقدّمه ابن خلدون در محافل علمی معروف است. در این مقدّمه فصلی به عنوان به «ولایة العهد» وجود دارد که در آن جا به ولایت عهدی یزید در زمان معاویه می پردازد.

در این فصل به سیدالشهداء علیه السلام بسیار جسارت نموده و از یزید و معاویه و صحابه ای که همراه با او بوده اند حمایت می کند.

وی در آن جا می نویسد:

حسین بن علی بیعت را شکست و این در حالی بود که صحابه رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله معتقد بودند که ولایت یزید شرعیت دارد و

ص: 2514

شماره صفحه در کتاب - ص: 18

***

حکومت او بر حق است و نباید علیه یزید قیام کرد! (1) او با کمال تعصّب چنین وانمود می کند که گویا سیدالشهداء علیه السلام با یزید بیعت کرده و بعد پیمان خود را شکستند.

دیدگاه ابن عربی مالکی

ابن عربی مالکی (2) یکی دیگر از دانشمندان بزرگ اهل تسنّن است، لکن بسیار با اهل بیت علیهم السلام دشمنی دارد. در دشمنی او همین کافی است که ابن تیمیّه بسیاری از مطالبش را از این شخص و کتابش فرا گرفته است.

او دیدگاه خود را درباره سیدالشهداء علیه السلام چنین اظهار می کند: حسین کشته نشد مگر به شمشیر جدش!. (3) عالمان دیگر بر کلام ابن عربی نقد کرده اند، به گونه ای که ابن حجر مکّی با همه ضدیتی که با شیعه دارد، درباره کلام ابن عربی می گوید: از کلام او بدن انسان می لرزد. (4) ابن حجر مکّی بعد از نقل سخن ابن عربی راجع به امام

ص: 2515


1- . تاریخ ابن خلدون: 1/ 212.
2- . ابن عربی مالکی غیر از ابن عربی صاحب فتوحات مکیه است.
3- . العواصم من القواصم: 214.
4- . شرح القصیدة الهمزیه: 271.

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

***

حسین علیه السلام به توضیح کلام وی می پردازد و می گوید:

به عقیده ابن عربی، یزید خلیفه است و در حقانیت و شرعیت یک حکومت و خلافت، بیعت بعضی از اهل حل و عقد (بزرگان) کافی است.

از طرفی حاکمیت یزید با بیعت صورت گرفته است؛ چرا که عدّه ای از صحابه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله این بیعت را پذیرفته و انجام داده اند. البته ما در موردی به بیعت اهل حلّ و عقد نیاز داریم که ولایت عهدی یزید توسّط معاویه صورت نگرفته باشد، اما با وجود این، وقتی معاویه، یزید را ولی عهد خود کند، دیگر موافقت یک نفر از اهل حلّ و عقد نیز شرط نیست. حتی اگر همه اهل حلّ و عقد هم مخالفت کنند، این تعیین جانشینی توسط معاویه برای شرعیت و خلافت یزید بن معاویه کافی است. (1) وقتی این سخنان، حاکی از مبنایی ثابت در نزد علماء اهل سنّت باشد، پس جانشینی یزید توسط معاویه به تنهایی ملاک حقانیّت و شرعیت حکومت یزید است و هر گونه قیام بر علیه یزید باطل است، هر چند آن کسی که قیام کرده حسین بن علی علیهما السلام باشد، حسینی که سیّد جوانان اهل بهشت و فرزند فاطمه است و … پس او به حق به قتل رسیده و قیام او باطل بوده است!

ص: 2516


1- . شرح القصیدة الهمزیه: 271.

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

***

5- منتشر نکردن احوالات اهل بیت علیهم السلام

از دیگر روش های آنان، منتشر نکردن احوالات اهل بیت علیهم السلام و حذف آن ها از کتب است.

به طور مثال: آنان، کتاب الطبقات الکبری ابن سعد را چاپ کرده اند، ولی از چاپ احوالات سیدالشهداء علیه السلام و داستان کربلا خودداری کرده اند؛ آن گونه که گویی هرگز در کتاب طبقات، چنین مطالبی پیرامون حضرت سیدالشهداء علیه السلام نوشته نشده است!

البتّه یکی از محقّقان، نسخه خطّی آن را به دست آورده و احوالات سیدالشّهداء علیه السلام را در جلدی جداگانه با نام ترجمة الامام الحسین من تاریخ ابن سعد به چاپ رسانیده است.

6- احادیث ساختگی در دفاع از یزید

عدّه ای دیگر از متعصّبین، برای کم رنگ کردن جنایت های انجام شده در کربلا، دست به توجیه و ساختن فضائل برای معاویه و یزید زدند و برای کسب آبروی رفته یزید و پدرش، تلاش های نافرجامی انجام دادند و احادیثی در این زمینه جعل کردند؛ مانند آن که فتح قسطنطنیه را به دست لشگری از مؤمنان و خوبان که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نوید داده بودند، به یزید نسبت داده و حدیث جعل کردند که پیامبر خدا

ص: 2517

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

فرمود: فرمانده آن لشگر یزید است. (1) آنان پا را فراتر گذاشته و می گویند: زیر پرچم یزید و در لشگر او، حسین بن علی نیز بوده است. (2) آن تندروان، بی حیایی را از حدّ می گذرانند و حدیث جعل می کنند که آن گاه که پرنده ای به نام «صرد» بر روی دست پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نشست، ایشان فرمودند: این نخستین پرنده ای است که روزه گرفت و آن روز، روز عاشورا بود!

حاکم نیشابوری می گوید: این از احادیثی است که قاتلان حسین علیه السلام جعل کرده اند. (3)

ص: 2518


1- . منهاج السنّه: 4/ 571- 572.
2- . تاریخ مدینة دمشق: 14/ 111، الوافی بالوفیات: 12/ 262.
3- . عینی در عمدة القاری: 11/ 118 و مرحوم مجلسی در بحار الانوار: 61/ 291 این مطلب را از حاکم نیشابوری نقل کرده اند. در این میان برخی گمان کرده اند که حاکم نیشابوری در کتاب المستدرک علی الصحیحین به این مطلب اشاره کرده است؛ از این رو می گویند این مطلب در این کتاب یافت نشده است. امّا از کلام حاکم نیشابوری در بخش شهادت امام حسین علیه السلام که می گوید: «وقد ذکرت هذه الاخبار بشرحها فی کتاب مقتل الحسین علیه السلام وفیه کفایة لمن سمعه ووعاه» (المستدرک علی الصحیحین: 3/ 177) استفاده می شود که وی کتابی به عنوان مقتل الحسین تألیف نموده و مطلب مزبور را در آن کتاب آورده است که متأسّفانه این کتاب نیز به دست ما نرسیده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

چکیده دیدگاه ها …

پس از آن چه بیان شد، خلاصه مطالب آنان چنین است:

یکم: حکومت یزید، شرعی و الهی بوده است.

دوم: ناسزا گفتن به معاویه و حتی گمان بد بر او نارواست.

ابن خلدون در این باره می نویسد:

از گمان بد نسبت به معاویه بپرهیزید، همانا عدالت او بیشتر از این حرف ها است و مرتبه اش بسیار بالاست. (1) سوم: هر گونه خدشه به حاکمیت یزید، خدشه به معاویه، صحابه و در رأس آنان «شیخ الصحابه عبداللَّه بن عمر» است، فردی که خلافت یزید را پذیرفت و با او بیعت نمود و علاوه بر آن بر خود و فرزندان و یارانش، مخالفت با یزید را حرام کرد و نخستین صحابی بود که حکومت و خلافت یزید به او مستند شد و قوام پیدا کرد.

چهارم: سیدالشهداء علیه السلام علیه حکومت حق قیام کرد و خروج نمود و او خارجی است.

پنجم: همه کسانی که در ماجرای به شهادت رساندن حضرت سیدالشهداء علیه السلام شرکت نموده اند، بنا به فرمان رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله

ص: 2519


1- . تاریخ ابن خلدون: 1/ 212.

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

بوده و در راستای پیروی و اطاعت از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله این کار را انجام داده اند!- پناه می بریم به خدا از این کلماتی که گفتار و نوشتنش دشوار است- می پرسیم مگر پیامبر صلی اللَّه علیه وآله در این باره چه فرموده اند؟

در جواب می گویند: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: «اگر امّت من متّحد بودند و فردی موجب تفرقه بین امت شد، او را به قتل برسانید، هر که می خواهد باشد». (1) و چون حسین بن علی بر علیه حکومت حقّه یزید!! قیام کرده، پس واجب القتل است و از طرفی نه تنها، قاتلان او گناه نکرده اند؛ بلکه به دستور پیامبر صلی اللَّه علیه وآله عمل کرده و مستحق اجر و ثواب نیز هستند!

آری آنان در پی چنین اعتقادی، ما را خطاب و سرزنش می کنند و می گویند: چرا بر کسی که قتل او واجب بوده، اقامه عزا می کنید؟ پس ما با شما مبارزه می کنیم و این مراسم را از بین می بریم و حتی اگر بتوانیم شما اقامه کنندگان عزا بر حسین بن علی علیهما السلام را هم نابود می کنیم.

ص: 2520


1- . صحیح مسلم: 6/ 22، مسند احمد: 4/ 261 و 341 و منابع دیگر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

چرا مبارزه با حادثه عاشورا؟ …

عزاداری شعاری است که تیر آن معاویه را هدف قرار می دهد. از این رو یکی دیگر از دلیل های مبارزه با سیدالشهداء علیه السلام، واقعه عاشورا و عزاداری این است که اگر از امام حسین علیه السلام و شهادتش دم بزنیم، سرانجام به طعن معاویه می انجامد. پس باید با عزاداری مبارزه نمایند و از مراسم عاشورا جلوگیری کنند تا به صحابه ای که همراه معاویه و یزید بودند و با یزید دست بیعت داده اند، خدشه ای وارد نشود!

دیدگاه عبدالمغیث حنبلی بغدادی

در این میان برخی از علماء اهل سنّت از همین راه وارد شده و این مسأله را دست آویز مخالفت با سیدالشهداء علیه السلام قرار داده اند که از جمله آنان حافظ عبدالمغیث بن زهیر حنبلی (583 ه) است.

وی که دارای مقامی بلند نزد اهل سنّت است، (1) کتابی در فضائل و مناقب یزید بن معاویه تألیف نموده است. او از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله حدیثی (ساختگی و دروغین) در مدح معاویه نقل می کند که فرمود:

ص: 2521


1- . سیره نویسان اهل سنّت در وصف او می نویسند: او پیشوا، محدث، دنیا گریز، متدین، بسیار راست گو، پرهیزگار و دارای رفتار نیکو بود. شذرات الذهب: 4/ 275.

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

«خدایا معاویه را هدایت گر قرار ده و به مردم توفیق ده تا به واسطه معاویه، هدایت شوند».

پس به مقتضای این حدیث ما باید ولایت فرزند معاویه را بپذیریم؛ چرا که در ادامه می گوید: «کسی که خودش هدایت گر است، جایز نیست کسی علیه او طعن و خدشه ای بزند و بگوید: چرا معاویه، یزید را جانشین خود نموده است؟». (1) آن گاه عبدالمغیث حنبلی در پاسخ به اشکالات بر یزید می نویسد: «به احترام پدرش نباید چیزی به یزید گفت».

آری نگویید یزید شرب خمر کرد، نگویید یزید با زن های مَحرمِ خویش زنا می کرد و کسی حقیقتی از کردارهای یزید را به گوش دیگران نرساند و …!

تفتازانی و دیدگاه او درباره خلفاء

یکی دیگر از علماء بزرگ آنان که با لعن خلفاء پیکار نموده سعدالدین تفتازانی است. وی با عباراتی صریح تر، علّت جلوگیری از لعن یزید را فاش می کند و می گوید:

اگر کسی بگوید: برخی از علماء مذهب، لعن یزید را جائز

ص: 2522


1- . الرد علی المتعصب العنید: 75.

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

نمی دانند- در حالی که می دانند یزید مستحقّ لعن است، بلکه بیشتر از لعن استحقاق دارد- پس چرا از لعن یزید جلوگیری کرده اند؟

در جواب آن ها باید گفت: جلوگیری آنان از لعن یزید به جهت ممانعت از بالا رفتن لعن به پدر یزید و بالاتر از او یعنی خلفاء قبل از معاویه است و لعن به یزید، به لعن معاویه و خلفای دیگر می انجامد. (1) به راستی چرا آنان ناگزیر به مبارزه همه جانبه با واقعه کربلا و زنده نگه داشتن عاشورا هستند؟

آری، حادثه کربلا، ریشه در سقیفه و ماجراهای بعد از رحلت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله دارد.

به میان آمدن پای خلفا در حادثه کربلا از آن جا ناشی می شود که وقتی مسلمانان در زمان عمر بن خطاب، قسمتی از سرزمین های شام را فتح کردند، عمر، یزید بن ابی سفیان را والی آن دیار کرد و بعد از مرگ یزید، برادرش معاویه جانشین او گردید و پس از فتح تمام سرزمین شام به دست مسلمانان، او والی تمام آن سرزمین ها شد و عثمان نیز در دوران حکومت خود، معاویه را در ولایت آن دیار ابقاء نمود. (2) بنابراین واضح است که سرانجام مسئولیت کارهای معاویه به

ص: 2523


1- . شرح المقاصد: 2/ 307.
2- . تاریخ مدینة دمشق: 59/ 55.

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

خلفاء قبل می رسد و همه کسانی که معاویه را به آن مقام رساندند، در اعمال او شریک هستند.

تکفیر و لعن یزید و دیدگاه دیگر علماء …

البته باید این نکته را متذکر شد که مبارزه با واقعه عاشورا و عدم جواز لعن یزید و واجب القتل دانستن سیدالشهداء علیه السلام فقط دیدگاه گروهی از علماء اهل سنّت است، و بسیاری از بزرگان آنان از احمد بن حنبل تا جلال الدین سیوطی، حافظ ابوالفرج ابن جوزی، شیخ محمّد عبده مصری و دیگر بزرگان، همگی نه تنها لعن او را جایز می دانند، بلکه به طور صریح یزید را لعن نموده و از کار او اعلان برائت کرده و حتّی برخی مثل شهاب الدین آلوسی او را تکفیر کرده اند.

بنابراین، واجب القتل خواندن سیدالشهداء علیه السلام، دیدگاه گروهی از علمای اهل تسنّن است که باید آنان را با دیگران متفاوت دانست. اینان کسانی هستند که پیروانشان در این زمان از یزید، به عنوان «امیرالمؤمنین یزید بن معاویه» و یا «الخلیفة المظلوم یزید بن معاویه» یاد می کنند! و وقتی مولای ما حضرت اباعبداللَّه الحسین علیه السلام را واجب القتل بدانند، به طریق اولی ما را که پیروان آن حضرت هستیم، تکفیر می کنند و ریختن خون ما را نیز حلال می دانند.

ص: 2524

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

امام حسین علیه السلام و دعوت شیعیان عراق …

از دیگر شبهاتی که اهل تسنّن درباره حادثه عاشورا مطرح می کنند این است که می گویند: شیعیان، حسین بن علی علیهما السلام را به عراق دعوت کردند و به دعوت خود بی وفا شدند و خودشان، حسین را به قتل رساندند! و یزید تنها به عبیداللَّه بن زیاد نامه نوشت و دستور داد که از ورود حسین بن علی به عراق و کوفه و تأسیس حکومت در آن جا جلوگیری کند. پس یزید نقشی در شهادت حسین بن علی نداشته واین خود شیعیان بودند که او را به شهادت رساندند!

ما در پاسخ به آنان می گوییم که شیعیان کوفه در شهادت سیدالشهداء علیه السلام نقشی نداشته اند. بنابر تحقیق و پژوهش ها، فرماندهان لشکر عمر سعد در کربلا، یا از بنوامیّه بوده اند و یا از خوارج و یا از گروهی که از شام آمده بوده اند. شواهدی وجود دارد که افرادی، هشت روزه مسیر دمشق تا کوفه را طی نموده اند تا خود را به کربلا برسانند.

توضیح این مطالب با تحقیق و پژوهش در سه بخش خواهد آمد:

- نقش معاویه در شهادت سیدالشهداء علیه السلام؛

- نقش یزید بن معاویه در حادثه عاشورا؛

- نقش اهل کوفه در شهادت امام حسین علیه السلام.

ص: 2525

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

بخش یکم نقش معاویه در شهادت سیدالشهداء (علیه السلام) …

ولایت و جانشینی یزید و موانع آن …

نقش معاویه در شهادت سیدالشهداء سلام اللَّه علیه از دو جهت قابل بررسی است:

یکم: اثبات ولایت یزید و جانشینی او برای معاویه:

بدون شک ولایت و جانشینی یزید توسط خود معاویه صورت گرفته است. بنابراین، از جهت شرعی، عرفی و قانونی همه کردارها و اعمال یزید را به راحتی می توان به معاویه نسبت داد.

دوم: با استنباط از مسائل تاریخی و تحقیق دقیق در همه اموری که به نوعی با این موضوع در ارتباط است روشن خواهد شد که نقشه قتل و شهادت امام حسین در عراق توسط خود معاویه بوده است.

او تمام مقدّمات و برنامه این جنایت تاریخی را فراهم و طرح ریزی کرده و یزید آن را به اجرا گذاشته است. و انشاء اللَّه با تأمل و صبر و دقت در مطالبی که در پیش می آید این حقیقت از حقایق ناگفته

ص: 2526

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

عاشورا روشن خواهد شد.

با توجه به این مقدّمه باید گفت که مسأله جانشینی یزید و اثبات ولایت عهدی او از کارهای بسیار مشکلی بوده که معاویه با زحمت و سیاست فراوانی موفق به انجام آن شده است؛ چرا که در مقابل این برنامه، موانعی وجود داشته که از جمله می توان به این دو اشاره نمود:

مانع اول: بزرگانی از صحابه در آن زمان بوده اند که با وجود آنان، معاویه به خودش جرأت نمی داده که این فکر را اظهار کند تا چه رسد به این که عملی سازد؛

مانع دوم: در آن زمان افرادی، خود را برای رسیدن به خلافت آماده کرده بودند و ادّعای ریاست داشتند و روشن است که آنان نیز با طرح ولی عهدی یزید مخالفت می کرده اند.

معاویه برای رسیدن به هدف شوم خود و برداشتن این موانع، چند راه را در پیش گرفت. او برخی را با مسموم کردن، بعضی را با تبعید و عده ای را با دادن پول و خریدن آن ها از مقابل خود کنار زد تا راه جانشینی فرزندش هموار شود. برای نمونه مواردی را بررسی می کنیم:

ص: 2527

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

1- امام حسن مجتبی علیه السلام؛ مانعی بزرگ بر سر راه جانشینی یزید

علماء اهل سنّت می نویسند: معاویه در همان زمان حیات امام حسن مجتبی علیه السلام به فکر جانشینی یزید افتاد. (1) وجود امام مجتبی علیه السلام از دو جهت مانعی بزرگ بود:

جهت یکم: شخصیت و موقعیت اجتماعی ویژه آن حضرت و برادرشان اباعبداللَّه الحسین علیه السلام در مدینه.

جهت دوم: قرارداد میان امام مجتبی علیه السلام و معاویه که با توجه به بندهای آن، معاویه نباید پس از خود کسی را به جانشینی بگمارد و بعد از، او حکومت به امام مجتبی علیه السلام و اگر آن حضرت در دنیا نبودند، به امام حسین علیه السلام برسد و معاویه آن را پذیرفته بود.

این قرارداد، حقیقتی است که عالمان بزرگ اهل سنّت در کتاب های خود نوشته اند (2) و اندیشمندان ما نیز به آن تصریح کرده اند.

احنف بن قیس، از برجسته ترین شخصیت های زمان معاویه است. وی در چنین وضعیتی به معاویه می گوید:

«تا زمانی که حسن بن علی زنده است، مردم حجاز و عراق به

ص: 2528


1- . الامامة والسیاسه: 1/ 191- 194.
2- . فتح الباری: 13/ 55، سیر اعلام النبلاء: 3/ 264، تاریخ مدینة دمشق: 13/ 261 و …

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

جانشینی یزید، رضایت نخواهند داد و تن به بیعت با او نمی دهند». (1) نه فقط اهل عراق، بلکه اهل شام را نیز با وجود امام مجتبی علیه السلام نمی توانست به بیعت با یزید راضی کند؛ چرا که آنان یزید را می شناختند.

معاویه هیچ راهی در مقابل خود نمی دید مگر آن که آن حضرت را با زهر جعده مسموم کند.

و قضیه شهادت امام مجتبی توسط سمّی که معاویه آماده کرده بود از قضایایی است که علماء اهل سنّت نیز به صورت متواتر نقل کرده اند و به آن اذعان دارند. (2) 2- سعد بن ابی وقّاص؛ مانع دیگر

سعد بن ابی وقّاص یکی دیگر از موانع بود، اهل سنّت، سعد بن ابی وقّاص را از «عشره مبشّره» می دانند. (3) همچنین او در زمره شش نفری است که عمر بن خطاب بعد از خود برای شورای تعیین کننده

ص: 2529


1- . الامامة والسیاسه: 1/ 191.
2- . مروج الذهب: 1/ 713 و 714.
3- . منظور از «عشره مبشّره» ده نفری هستند که اهل سنّت از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله روایتی را مبنی بر بهشتی بودن این افراد نقل می کنند. البته جعلی بودن این حدیث در جای خود به اثبات رسیده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

خلیفه معرفی نموده بود. او اگرچه با امیر مؤمنان علی علیه السلام رابطه خوبی نداشت با این حال، برای شخص معاویه نیز احترامی قائل نبود، تا چه رسد به یزید.

و معاویه با وجود چنین شخصیتی نمی توانست به آسانی برنامه خود را عملی کند. پس به ناچار سعد بن ابی وقاص را نیز به وسیله سم، به قتل رسانید. (1) 3- معاویه و طرح تروری دیگر

عبدالرحمان فرزند ابوبکر و برادر عایشه، از مخالفان ولایت عهدی یزید بود.

معاویه در ابتدا پولی به مبلغ یک صد هزار درهم برای او فرستاد و عبدالرحمان در پاسخ به این عمل گفت:

من دینم را به دنیا نمی فروشم. (2) او نه تنها، پول را قبول نکرد بلکه به مخالفت علنی و اعتراض نیز پرداخت. (3) نوشته اند: بعد از فرستادن پول توسط معاویه به عبدالرحمان و

ص: 2530


1- . مقاتل الطالبیین: 80، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 16/ 49.
2- . الاستیعاب: 2/ 825- 826.
3- . الکامل فی التاریخ: 3/ 506.

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

قبول نکردن او چیزی نگذشت که عبدالرحمان مُرد. (1) با اندکی تحقیق، حقایق بیشتری در چگونگی مرگ عبدالرحمان فاش می شود. تاریخ نگاران اهل سنّت می نویسند: معاویه به عبدالرحمان گفت: به خدا قسم تصمیم گرفته ام تو را به قتل برسانم! (2) معاویه به طور رسمی او را تهدید به قتل کرد و مدتی نگذشت که بدون هیچ مقدّمه ای جنازه عبدالرحمان بن ابی بکر را یافتند.

4- عبدالرحمان بن خالد؛ مانع دیگر

عبدالرحمان فرزند خالد بن ولید، (3) یکی دیگر از مخالفان طرح جانشینی یزید بود. عبدالرحمان، در جنگ صفّین در لشگر معاویه بود و نه فقط جزء لشگریان بلکه پرچم اصلی لشگر بر دوش او بوده و اهل شام علاقه خاصی به او داشته اند.

حافظ ابن عبدالبرّ می گوید: هنگامی که معاویه می خواست برای یزید بیعت بگیرد، خطبه ای برای مردم شام خواند و گفت:

ای مردم! من دیگر پیر شده ام و سن من بالا رفته است. به این فکر افتادم که سرپرستی شما را بعد از خودم به کسی بسپارم که بتواند

ص: 2531


1- . الاستیعاب: 2/ 825- 826.
2- . «واللَّه! لقد هممت انْ أقتلک»، تاریخ طبری: 4/ 226.
3- . خالد بن ولید یکی از دشمنان سرسخت اهل بیت علیهم السلام بوده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

وحدت شما را حفظ کند و حکومت را اداره نماید. من نیز فردی مثل شما هستم، پس رأی و نظر خودتان را در این باره بگویید.

همه مردم به اتّفاق گفتند: ما عبدالرّحمان بن خالد را به جانشینی شما انتخاب می نماییم.

رأی و نظر مردم برای معاویه بسیار سنگین و گران تمام شد. او ناراحتی خود را از این موضوع مخفی کرد تا این که عبدالرّحمان بیمار شد و معاویه طبیبی یهودی برای معالجه او فرستاد که این طبیب نزد معاویه، جایگاه خاصّی داشت. معاویه به طبیب یهودی دستور داد تا در داروی تجویز شده جهت مداوای عبدالرّحمان سمّی کشنده قرار دهد تا او بمیرد، اما در میان مردم گفته شود که عبدالرّحمان بر اثر بیماری درگذشته است.

طبیب یهودی نیز چنین کرد و در اثر این دارو، در معده و روده های عبدالرّحمان مشکلی پدید آمد که به مرگ او انجامید.

ابن عبدالبرّ در ادامه نقل داستان می افزاید:

در پی این ترور مرموزانه، مهاجر بن خالد (برادر عبدالرحمان)، همراه غلامش به طور مخفیانه وارد دمشق شد و انتقام عبدالرّحمان را از آن طبیب یهودی گرفت و او را به قتل رساند. سپس می نویسد: این جریان نزد تاریخ نگاران و رجال شناسان معروف است. (1)

ص: 2532


1- . الاستیعاب: 2/ 829- 830.

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

چرا عبدالرّحمان که از یاوران و بزرگان لشگر معاویه بوده، این گونه ترور می شود؟ چون با وجود او، طرح جانشینی یزید محقّق نمی شد. پس باید او را از سر راه برداشت تا در آینده یزید به راحتی خلافت و سلطنت پدرش را ادامه دهد و جای او را بگیرد!

فرجام زیاد بن ابیه

زیاد بن ابیه، از مخالفان طرح جانشینی یزید بود. شرح حال او برای همگان معروف است. او کسی است که پدرش مشخص نیست (زنازاده است).

معاویه، زیاد را به پدرش ابوسفیان منسوب نمود و او را به عنوان برادر خود به جامعه آن روز معرفی کرد!

حال چه شد و چرا معاویه او را از میان برداشت؟ آری، زیاد از کسانی است که با ولی عهدی یزید رسماً مخالفت می کرده و حتی در سرش فکر ریاست و گرفتن حکومت بعد از معاویه را می پرورانیده است.

در تاریخ آمده، معاویه در نامه ای به ابن زیاد از او خواست تا مردم را به ولایت عهدی یزید فرا خواند. وی در جواب این گونه نوشت:

ای معاویه، همانا نامه تو و درخواستت به دستم رسید، به راستی هنگامی که مردم را به بیعت با یزید دعوت کنیم چه خواهند گفت، در

ص: 2533

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

حالی که یزید، سگ باز و میمون باز است و کارش شراب خواری و نوازندگی است؟ ای معاویه! برای معرّفی یزید به جانشینی بعد از خود، شتاب مکن.

وقتی این نامه به دست معاویه رسید، گفت: وای بر فرزند عبید! (1) به من خبر رسیده که این شخص انگیزه ریاست دارد و خیال کرده که می تواند جانشین من باشد. به خدا سوگند! انتساب او را به پدرم ابوسفیان نفی می کنم و در جامعه آبرویش را می ریزم. (2) سرانجام بعد از رد و بدل شدن این حرف ها پیرامون جانشینی یزید، هفته ای نگذشت که زخمی در دست زیاد بن ابیه به وجود آمد و به مرگ او انجامید و مردم گفتند که او به طاعون مبتلا شده است!

بسیاری از مردم نیز احتمال قوی داده اند که زیاد از جمله مسمومان توسط معاویه بوده باشد. (3) آن چه بیان شد، نمونه ای از فرجام مخالفان و مزاحمان ولایت عهدی یزید در حجاز و شام بود که به شیوه های گوناگون به قتل رسیده اند.

ص: 2534


1- . عبید نام یکی از پدرانی است که زیاد را به او منسوب می کنند.
2- . تاریخ یعقوبی: 2/ 220.
3- . تاریخ یعقوبی: 2/ 235، سیر اعلام النبلاء: 3/ 496، تاریخ مدینة دمشق: 19/ 203.

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

تبعید، روش دیگری در مبارزه با مخالفان

یکی دیگر از روش ها برای مبارزه با مخالفان طرح ولایت عهدی یزید، تبعید بود. او بزرگانی از اهل آن زمان را که با طرح مذکور مخالف بودند، به نقاطی دور تبعید کرد تا نتوانند مانع طرح او شوند.

از جمله آن شخصیت ها، سعید بن عثمان بن عفّان است.

ابن عساکر در این زمینه می نویسد: مردم مدینه بر این باور بودند که بعد از معاویه، سعید بن عثمان خلیفه است. او نزد قوم خود، بنوامیّه و پیروانش چنین موقعیتی داشت.

و هرگز با این اعتقاد مردم، نوبت به یزید نمی رسید، تا جایی که این اعتقاد را در قالب شعر درآوردند و در بین عموم مردم مشهور شده بود. (1) در تاریخ آمده: روزی سعید بن عثمان بر معاویه وارد شد و در گفتگوی خود با معاویه بر سر ولایت عهدی یزید به نزاع و مجادله برخواست و خود را برای خلافت برتر از یزید خواند. (2) سرانجام معاویه، سعید بن عثمان را به عنوان والی به خراسان

ص: 2535


1- . تاریخ مدینة دمشق: 21/ 223.
2- . البدایة والنهایه: 8/ 87.

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

فرستاد تا از مرکز حکومت دور باشد (1) و آن گاه که سعید به خراسان رفت، از جانب حکومت معاویه، غلامان و اطرافیان او را تحریک کردند که سعید را به قتل برسانند و چنین شد. (2) خریداری بزرگان با پول

او در این روش، عدّه ای از بزرگان مخالف را با دادن پول و یا حق السکوت خرید.

پیش تر داستان فرستادن پول برای عبدالرحمان بن ابی بکر گذشت.

در اجرای این طرح، معاویه به والی کوفه، مغیرة بن شعبه دستور داد عدّه ای از اهل کوفه را به شام بفرستد تا آنان از معاویه، جانشینی یزید را درخواست کنند! و به تعبیری (نمایشی) بگویند که مردم ولایت عهدی یزید را خواستارند.

مغیره چهل نفر را برگزید و به شام فرستاد. آنان در سخنرانی معاویه شرکت کردند و سپس از او خواستند که یزید را به جانشینی خود معرفی کند. آن ها گفتند: ای معاویه! ما از آینده خبر نداریم و نمی دانیم چه خواهد شد؟ چرا معطّل می کنی؟ و برای چه مردم را در انتظار می گذاری؟

ص: 2536


1- . وفیات الاعیان: 5/ 389- 390.
2- . تاریخ یعقوبی: 2/ 237.

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

مصلحت آن است که یزید را به جانشینی خود معرّفی کنی …

سرکرده این گروه عروة پسر مغیرة بن شعبه بود.

فردی به او گفت: پدر تو دین این گروه را به چه مبلغی خرید؟

عروة پاسخ داد: سی هزار درهم.

گفت: عجب! دین آنان خیلی ارزان بود! (1) عبداللَّه بن عمر و سکوت او

تنها کسی که همراهی او فواید فراوانی برای یزید و معاویه و از طرفی ضررهای بسیاری برای اسلام و جامعه مسلمانان داشته، عبداللَّه بن عمر است.

او نیز از مخالفان طرف ولایت عهدی یزید بوده که با گرفتن پول سکوت کرد و سکوت او آثار فراوانی داشت؛ چرا که عبداللَّه به ظاهر مردی مقدّس بود و برای جامعه آن روز و مردم آن دیار الگو و نمونه بود و افزون بر آن، به خاطر پدرش (عمر بن خطاب) نیز به او احترام می گزاردند. او برای سکوت خود، صد هزار درهم گرفت و تا آخرین لحظه با سکوتش، طرح و برنامه معاویه را تأیید کرد. (2)

ص: 2537


1- . تاریخ مدینة دمشق: 40/ 298، الکامل فی التاریخ: 3/ 350.
2- . فتح الباری: 13/ 60.

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

فعالیت های معاویه و والیان او در کوفه …

والیان کوفه- از ابتدای ریاست معاویه تا هنگام مرگ او- شش نفر بودند. نکته جالب توجّه این که این شش نفر، یا از بنوامیّه و یا از نزدیک ترین افراد معاویه بودند و همه آن ها به نوعی با اهل بیت علیهم السلام دشمنی داشتند.

اهداف شوم معاویه در کوفه

معاویه با هم دستی شش تن از والیان خود در کوفه، به شناسایی و سرکوب مخالفان خود پرداخت و به هر کدام از والیان دستور داد که به نوعی شیعیان کوفه را سرکوب کنند.

این اعمال را به دو جهت انجام داد:

یکم: کسانی که با ولایت عهدی یزید معارض و مخالف هستند، از بین بروند.

دوم: شیعیان کوفه که ممکن است در آینده در زمره کمک کنندگان و یاوران سیدالشهداء علیه السلام باشند، سرکوب شوند و کوفه از شخصیت های بزرگ شیعی خالی گردد.

عمده این سرکوب ها توسط زیاد بن ابیه صورت گرفت، چرا که او تک تک شیعیان را می شناخت؛ از این رو آنان را تحت تعقیب قرار

ص: 2538

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

داد. برخی تاریخ نگاران به صراحت درباره عمل کرد او با شیعیان می نویسند:

کان زیاد یتتبّع شیعة علیّ؛ (1)

زیاد بن ابیه در پی شیعیان علی علیه السلام بود و آنان را تحت تعقیب قرار می داد.

حجر بن عدی (2) و عمرو بن حمق (3) از شخصیت های بزرگ شیعیان در کوفه بودند که زیاد بن ابیه آنان را به همراه یارانشان دست گیر کرد. رجال شناسان در شرح حال این دو نفر می نویسند: حجر و عمرو بن حمق از بزرگان صحابه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بودند. (4) روشن است که دست گیری چنین شخصیت هائی مقدّماتی لازم دارد؛ چرا که صحابه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در اجتماع آن روز احترام ویژه ای داشتند.

آنان از حجر بن عدی خواستند که امیر مؤمنان علی علیه السلام را لعن کرده و دشنام دهد، امّا او حاضر نشد. معلوم است که در آن عصر

ص: 2539


1- . تاریخ مدینة دمشق: 19/ 202، سیر اعلام النبلاء: 3/ 496، الفتوح: 4/ 316.
2- . اسد الغابه: 1/ 679، الاستیعاب: 1/ 329.
3- . الاستیعاب: 3/ 174.
4- . الاستیعاب: 3/ 174.

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

دشنام ندادن به علی علیه السلام جرم بزرگی محسوب می شد و اثبات آن به مدرک قوی نیاز داشت.

از این رو آنان طوماری بر ضدّ حجر بن عدی تنظیم کردند که بزرگان و شخصیّت های کوفه آن را امضاء نمودند و گفتند: حجر بن عدی به جهت تبری نکردن از علی، مستحق قتل است!

در تاریخ اسامی کسانی که طومار را امضا کردند آمده است.

وقتی انسان اسامی آنان را می خواند چند مطلب را می فهمد:

1- شهر کوفه آن روز چه وضعیتی داشته و این که عدّه کثیری از بزرگان بانفوذ ساکن کوفه، دشمن اهل بیت علیهم السلام بودند.

2- برخی از همین افراد که در ماجرای حجر بن عدی این گونه عمل کرده اند، در شهادت حضرت مسلم علیه السلام و سیدالشهداء علیه السلام نیز دست داشتند و در زمره لشگریان یزید بودند.

3- بیشتر این افراد از بزرگان رجال و راویان صحاح ستّه (1) هستند و دانشمندان اهل سنّت به این افراد اعتماد داشته و آنان را به پرهیزگاری و تقدّس می شناسند و در علم فقه و تفسیر به عنوان راوی از آنان روایت نقل می کنند!

ص: 2540


1- . در میان اهل سنّت، شش کتاب حدیثی وجود دارد که به آن ها صحاح سته گویند.

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

از افرادی که آن طومار کذائی را امضاء کردند، فرزندان طلحه و زبیر و ابوموسی اشعری و نیز شمر بن ذی الجوشن و عمر سعد هستند.

با این توصیف، به خوبی معلوم می شود که چه کسانی در کوفه آن روز زندگی می کردند. لذا کسی نگوید که در آن عصر، مردم کوفه، شیعیان امیرالمؤمنین علی علیه السلام بوده اند و یا غلبه با شیعیان بوده است؛ نه، چنین نیست.

چنان چه گذشت، معاویه با شیوه های گوناگون شهرهای مدینه، حجاز، شام و کوفه را از وجود مخالفان خود پاک سازی کرد. بنابر تحقیق و بررسی ها در این باره، از شخصیت های بزرگی که به عنوان مخالف ولایت عهدی یزید مطرح بودند فقط دو نفر باقی ماندند:

حضرت سیدالشهداء علیه السلام و عبداللَّه بن زبیر.

از این رو معاویه در صدد زمینه سازی و آماده کردن مقدّماتی برآمد تا جایی که وصیّت نامه ای نوشت و آن را نزد غلام نصرانی خود به نام سرجون مخفی کرد تا در وقت مناسب آن وصیّت نامه را به یزید بدهد.

با ادامه پژوهش و بررسی ها ثابت خواهد شد که اصل طرح و نقشه شهادت سیدالشهداء علیه السلام توسط خود معاویه بوده و این حقیقت با تحقیقاتی که انجام یافته، معلوم خواهد شد.

ص: 2541

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

مقاومت امام حسین علیه السلام و ناکامی معاویه …

همان گونه که در تاریخ آمده، میان امام حسین علیه السلام و معاویه درباره مسائل حکومتی، هم به صورت حضوری و هم به صورت نامه مطالبی ردّ و بدل شده، اما معاویه به خاطر موقعیت ویژه آن حضرت نتوانست با اجبار و یا اختیار از سیدالشّهداء علیه السلام برای یزید بیعت بگیرد.

معاویه و عزل والی مدینه …

معاویه قبل از مرگش، مروان را از حاکمیت بر مدینه عزل کرد و به جای او ولید بن عتبه را قرار داد. (1) حال راز این جا به جایی سیاسی چیست و چرا مروان کنار گذاشته شد و به جای او ولید سر کار آمد؟

مروان با سیدالشّهداء دشمنی داشت و معتقد بود که باید به هر شکلی حسین بن علی علیهما السلام را به قتل رساند؛ ولی دیدگاه ولید بن عتبه درباره سیدالشهداء علیه السلام این گونه نبوده است و معاویه نمی خواست فردی هم چون مروان در آن شرایط بر سر کار باشد.

ادّعایی که در مقام اثبات آن هستیم، از همین جا به جایی سیاسی

ص: 2542


1- . الامامة والسیاسه: 1/ 198. اما بنابر قول بعضی مانند ابن الاعثم، عزل مروان و نصب ولید بن عتبه را یزید در نخستین روزهای به قدرت رسیدنش انجام داد؛ الفتوح: 5/ 9.

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

در مدینه شروع می شود. همین تفاوت نظر بین مروان و ولید، موجب عزل و نصب آنان شده است. این جا به جایی از برنامه هایی است که اگر اجرا نمی شد، نقشه شهادت سیدالشهداء علیه السلام به آن کیفیت پیش نمی آمد. پس طرح و برنامه ای از قبل تعیین شده بود که به اجرا درآمد. به عبارت دیگر، معاویه قصد نداشته است در مدینه با شدّت با امام حسین علیه السلام برخورد کند؛ از این رو نباید مروان حاکم شهر باشد.

سه نکته مهم

پیش از بررسی دقیق این مطلب، ذکر سه نکته اهمیّت دارد:

یکم: نامه هایی که مردم کوفه برای سیدالشّهداء علیه السلام فرستادند و ایشان را دعوت به کوفه کردند، در زمان معاویه و پس از بیعت یزید بوده است.

دوم: وصیّت معاویه به یزید؛

معاویه در پایان زندگی خود به یزید گفت:

فرزندم من راه را برای تو هموار کرده ام … مردان و شخصیت های بزرگی را از بین برده ام، عزیزان و محترمان جامعه را برای تو ذلیل کردم و گردن های عرب را در مقابل تو سر به زیر کرده ام تا زمینه های حاکمیت تو را فراهم کنم …! (1)

ص: 2543


1- . البدایة والنهایه: 8/ 174.

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

معاویه در خصوص امام حسین علیه السلام سفارش های مهمّی به یزید نمود و گفت:

مردم عراق حسین بن علی را دعوت می کنند تا همراه او قیام کنند … شکی ندارم که او با تو بیعت نمی کند و همان کسانی که پدرش را کشتند و برادرش را مجروح نمودند- کنایه از اهل عراق است- برای از میان برداشتن او کافی هستند. (1) سوم: یزید در نخستین خطبه ای که در شام خوانده خبر از جنگی داده که به زودی با اهل عراق رخ می دهد، و به واسطه عبیداللَّه بن زیاد پیروزی به دست می آید. (2)

مرگ معاویه و نامه یزید به ولید، والی مدینه …

مرگ معاویه فرا رسید و یزید بر تخت حکومت نشست. وی نخست در نامه ای به ولید بن عتبه، والی مدینه این گونه نوشت: از عموم مردم و شخصیت ها برای من بیعت بگیر به خصوص از عبداللَّه بن زبیر و حسین بن علی.

وی به پیوست این نامه، یادداشت بسیار کوچکی به ولید ارسال

ص: 2544


1- . ترجمة الامام الحسین علیه السلام من طبقات ابن سعد: 55، تهذیب الکمال: 6/ 414، سیر اعلام النبلاء: 3/ 295، تاریخ مدینة دمشق: 14/ 206، تاریخ طبری: 4/ 239.
2- . الفتوح: 5/ 6.

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

می کند. آن یادداشت کوچک چه بوده است؟ مضمون آن از گفتار و رفتار ولید بن عتبه معلوم می شود.

ولید، امام حسین علیه السلام را طلبید و برای یزید تقاضای بیعت کرد، حضرت در پاسخ فرمودند: مهلتی ده تا قدری فکر کنم.

ولید نیز به حضرت گفت: برو در پناه خدا، برو به سلامت. (1) امام حسین علیه السلام نیز به سلامت از نزد ولید خارج شدند.

مروان بی آنکه جایگاه و سمتی رسمی داشته باشد، در آن جلسه حضور داشت. وی به ولید گفت: من به تو گفتم او را در همین جا بکش! چرا انجام ندادی؟

ولید در پاسخ گفت: إنّ ذاک لدمٌ مَصُون؛

این خونی است که دستور دارم از آن محافظت کنم. (2) نکته مهم در این نقل، نوع برخورد ولید است. با تأمل در رفتار ولید با امام حسین علیه السلام و از طرفی، اندیشه درباره سخن مروان، روشن می شود که اگر مروان در آن زمان والی مدینه بود حضرت را به قتل می رساند و آن گاه چه مشکلات فراوانی دامن گیر حکومت یزید می شد. از این رو به سرّ عزل مروان پی می بریم، علاوه بر این معلوم

ص: 2545


1- . البدایة والنهایه: 8/ 157.
2- . سیر اعلام النبلاء: 3/ 295.

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

می شود که بین رفتار ولید بن عتبه و وصیّت معاویه به یزید در رویارویی با امام حسین علیه السلام و ابن زبیر هم آهنگی وجود داشته است. معاویه به یزید وصیّت کرد: هر جا عبداللَّه بن زبیر را پیدا کردی، او را تکه تکه کن. (1) و هر جا به سیدالشهداء علیه السلام دست یافتی با او مدارا کن.

لذاست که می بینیم، وقتی عبداللَّه بن زبیر شبانه و از بی راهه، مدینه را به سوی مکّه ترک کرد، ولید بن عتبه لشگری برای دست گیری او فرستاد؛ در حالی که وقتی خبر حرکت امام حسین علیه السلام را از مدینه به مکّه به او دادند، ولید در مورد آن حضرت چنین عملی انجام نداد، بلکه گفت «الحمد للَّه»! (2) مهم ترین و جالب ترین نکته ای که در برخورد ولید با امام حسین علیه السلام به چشم می خورد، آن است که وقتی ولید، امام حسین را احضار کرد و بعد به ایشان گفت: «برو به سلامت» به آن جناب رو کرد و گفت: «اگر بدانی که پس از این از دیگران چه خواهی دید، به همین اندازه که اکنون از من بدت می آید، مرا دوست خواهی داشت». (3)

ص: 2546


1- . تاریخ طبری: 4/ 238.
2- . الارشاد: 2/ 34.
3- . انساب الاشراف: 3/ 157.

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

ورود امام حسین علیه السلام به مکّه و رفتار والی …

امام حسین علیه السلام بر خلاف ابن زبیر از راه معمول و مسیر اصلی راه مکّه را در پیش گرفته و در شب جمعه، سوم شعبان وارد شهر مکّه شدند. والی این شهر، عمرو بن سعید بن عاص اشدق بود.

تاریخ نگاران درباره عمرو بن سعید نوشته اند: او زورگوئی از ستم پیشگان بنوامیّه بوده است. (1) از چنین فردی درباره سیدالشهداء علیه السلام فقط همین مطلب در منابع آمده که بعد از ورود امام حسین علیه السلام به مکّه، به خدمت سیدالشهداء علیه السلام رسید و پرسید: آقا! شما برای چه به مکّه آمده اید؟ حضرت فرمودند:

آمده ام تا به خانه خدا پناهنده شوم. (2) بیش از این برخورد و گفتگو، چیزی صورت نگرفته و تعرّضی نشده است. اما ملاحظه کنید که همین شخص درباره ابن زبیر چگونه موضع می گیرد؟ او می گوید: به خدا سوگند! او را دست گیر می کنیم و اگر داخل کعبه شود، کعبه را بر سرش آتش می زنیم، هر کس می خواهد ناراحت شود! (3)

ص: 2547


1- . البدایة والنهایه: 8/ 342، مسند احمد: 2/ 522.
2- . عائذاً باللَّه وبهذا البیت. تذکرة الخواص: 237.
3- . تاریخ الاسلام: 4/ 170.

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

سرانجام امام حسین علیه السلام (در روز هشتم ذی الحجه) از مکّه حرکت کردند و چون عمرو بن سعید خبردار شد به درخواست بعضی از بنی هاشم (محمد بن حنفیّه یا عبداللَّه بن جعفر) امان نامه ای به واسطه برادر خود به حضرت رساند که در آن نوشته بود: اگر شما در مکّه بمانید، از طرف من آسیبی به شما نخواهد رسید و تو نیز اهل شقاق و فتنه گری نباش. (1) عجیب آن که، زمانی که امام حسین علیه السلام به نامه اعتنائی نکرده و به راه خود ادامه دادند، عمرو بن سعید با این دل سوزی ظاهری اش در نامه ای به ابن زیاد نوشت:

حسین بن علی به کوفه می آید. بدان که اگر او را به قتل نرسانی، عاقبت خودت به خطر می افتد و آن چه را باید انجام دهی، انجام ده.

حال از این مطالب چه نتایجی می توان گرفت؟

نامه های اهل کوفه و فرستادن حضرت مسلم …

نامه های زیادی از اهل کوفه به سوی امام حسین علیه السلام ارسال شد. حتی عدّه ای برای دعوت سیدالشهداء علیه السلام به مکّه آمدند. امام حسین علیه السلام با دیدن این اوضاع، جناب مسلم را خواستند و به نمایندگی از خود به کوفه فرستادند و ایشان را به تقوای الهی و مخفی

ص: 2548


1- . تاریخ مدینة دمشق: 14/ 209، تاریخ طبری: 4/ 292.

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

کردن قضیه، سفارش کردند. (1) اما با دسیسه و خدعه هائی که از طرف دستگاه حاکم کوفه زده شد، باعث شد تا اصحاب و یاران حضرت مسلم احساس امنیت کنند و در نهایت، قضیه حضرت مسلم و هدفی که ایشان برای آن فرستاده شده بود، آشکار شود و خلاف ان چه که امام حسین علیه السلام بر پنهان کردن آن، امر فرموده بودند اتفاق افتد.

پس از آشکار شدن قضیه خون مسلم، مزدوران و جاسوسان حکومتی مستقر در کوفه، به یزید نامه ای بدین مضمون نوشتند:

مسلم بن عقیل وارد کوفه شده و پیروان حسین بن علی با او بیعت کرده اند. اگر کوفه را می خواهی، فردی را که لیاقت داشته باشد به آن جا بفرست. همانا نعمان مردی ناتوان است و یا خود را به ناتوانی می زند!. (2) ناگفته نماند که جناب مسلم (العیاذ باللَّه) خلاف دستور امام حسین علیه السلام عمل نکرد؛ بلکه دسیسه های دشمن و بعضی اشتباهات یاران ایشان موجب آشکار شدن مطلب شد.

ص: 2549


1- . الارشاد: 2/ 39.
2- . تاریخ طبری: 4/ 265.

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

بخش دوم نقش یزیدبن معاویه در حادثه عاشورا …

معاویه و حکم امارت ابن زیاد …

(با ورود جناب مسلم و برملا شدن قضیه) وضع شهر کوفه آشفته شد، به گونه ای که آن شهر در معرض از دست رفتن بود.

در این هنگام یزید به سرجون نصرانی که مشاور و محرم اسرار پدرش معاویه بود، مراجعه کرد و با او مشورتی نمود.

سرجون به یزید گفت: اگر هم اکنون پدر تو زنده شود و به تو امری کند، آیا اطاعت می کنی؟

گفت: آری!

سرجون بی درنگ حکم ولایت و سرپرستی عبیداللَّه بن زیاد را بر کوفه بیرون آورد. مفاد حکم چنین بود: عبیداللَّه بن زیاد با حفظ سمت قبلی که ولایت بصره است، به ولایت کوفه نیز منصوب می گردد.

معاویه این حکم را با دست خود نوشته و به سرجون سپرده بود تا در وقت مناسب آن را به یزید ارائه کند. (1)

ص: 2550


1- . تاریخ طبری: 4/ 258، الفتوح: 5/ 36، الکامل فی التاریخ: 4/ 22- 23 و منابع دیگر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

یکی از شواهد ما بر این ادعا که شهادت امام حسین علیه السلام بنابر نقشه پیشین معاویه بوده، همین نامه سرجون و اتفاقات پس از آن است.

آن چه مهم به نظر می رسد، از این تاریخ به بعد است. از این مرحله به بعد، امر به قتل سیدالشهداء علیه السلام صورت می پذیرد و از نخستین نامه ای که یزید به همراه حکم سرپرستی شهر کوفه (نامه پدرش) برای عبیداللَّه می فرستد، نقش یزید در شهادت امام حسین علیه السلام شروع می شود.

بنابر تحقیقات انجام شده و با توجه به مطالبی که قبلًا ذکر شد دستور کشتن آن حضرت از زمان رسیدن نامه یزید به ابن زیاد آغاز شده و قبل از این زمان، حکومت یزید چنین دستوری صادر نکرده است؛ زیرا سیاست حکومت بنوامیّه در رفتار با سیدالشهداء علیه السلام از جهت مکانی متفاوت بوده است. به عبارت دیگر، سیاست آنان در داخل حجاز با سیاستشان در بیرون از حجاز (عراق) متفاوت بود. به همین جهت، آنان تلاش کردند تا آن حضرت از حجاز خارج شوند و برخورد والی مدینه و مکّه نیز در همین راستا بوده است.

نامه یزید به ابن زیاد

نخستین شاهد بر این مطلب، نامه یزید به ابن زیاد است.

یزید در این نامه به ابن زیاد این گونه نوشت:

ص: 2551

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

خبر حرکت حسین به کوفه به من رسیده است. در میان والیان، تو گرفتار امتحان شده ای. اگر حسین را کشتی، آقا و شخصیتی محترم هستی وگرنه برمی گردی به همان نسب گم نام (ولد الزنا بودن). (1)

نامه ابن عبّاس به یزید …

شاهدی دیگر بر این مطلب این است که بعد از شهادت امام حسین وقتی ابن زبیر در مکه اعلام خلافت کرد و مشغول بیعت گرفتن از مردم شد، ابن عبّاس و شخصیت های دیگر با او بیعت نکردند.

چون یزید از این ماجرا آگاه شد، در نامه ای از ابن عبّاس به جهت بیعت نکردنش تشکّر کرد و از او خواست که نگذارد مردم با ابن زبیر بیعت کنند بلکه مردم را به سوی یزید دعوت کند.

ابن عبّاس پاسخ ارزشمندی به نامه یزید داد. وی در پاسخ او نوشت:

ای یزید! … این که من با ابن زبیر بیعت نکرده ام، به خدا سوگند به جهت محبّت به تو نبوده است … چگونه من از تو حمایت کنم؟ تو حسین علیه السلام و فرزندان خاندان عبدالمطلب را که چراغ های هدایت و ستارگان دانش بودند به قتل رسانده ای و همه ایشان در عراق به دستور تو به قتل رسیده اند … هرگز فراموش نمی کنم که شما حسین علیه السلام را تحت تعقیب قرار دادید تا این که آن بزرگوار از حرم

ص: 2552


1- . انساب الاشراف: 3/ 160، تاریخ مدینة دمشق: 14/ 214 و منابع دیگر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به مکّه برود و او را فراری دادید تا از حجاز بیرون رود و وارد خاک عراق شود.

این کلمات به نکات دقیق و ناگفته های عاشورا اشاره دارند.

ناگفته هائی که از نکته هائی چنین ظریف و تاریخی سرچشمه می گیرند.

ابن عبّاس در ادامه می نویسد:

امام حسین علیه السلام را با خوف، ارعاب و نگرانی از حرم رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله خارج کردید. سربازان تو در آن جا به جهت دشمنی با رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و اهل بیت او علیهم السلام از فرصت استفاده کردند و با وجود کمی یاران او، همانند کشتار اهل شرک و کفر، آنان را به قتل رساندند!

ای یزید! بعد از این همه مصیبت، تو از من توقع محبّت داری؟

خون خاندان من از شمشیر تو می چکد و من باید از تو انتقام بگیرم. (1)

سخنرانی معاویه، فرزند یزید …

یکی دیگر از شواهدی که قاتل بودن یزید را اثبات می کند.

سخنرانی معاویه فرزند یزید است که در توصیف او می گویند جوان صالحی بوده است.

ابن حجر مکی در کتاب الصواعق المحرقه که در دفاع از شیخین

ص: 2553


1- . تاریخ یعقوبی: 2/ 247- 249، الکامل فی التاریخ: 4/ 127- 128.

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

و ردّ بر شیعه نوشته چنین می نگارد:

(وقتی یزید مُرد) معاویه بن یزید به میان مردم نیامد و در امور حکومت دخالت نکرد و فقط چهل روز حاکمیت داشت. از ویژگی هائی که بر خوبی او دلالت دارد این است که (در اولین سخنرانی خود) وقتی بر فراز منبر رفت، گفت: همانا این خلافت، ریسمان الهی است و جدّم معاویه آن را به ناحق از علی بن ابی طالب علیه السلام گرفت و آن چه را می خواست انجام داد … سپس نوبت به پدرم رسید و او نیز اهلیّت تصدّی خلافت را نداشت … او در حالی که گریه می کرد افزود: (پدرم) یزید، عترت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را به قتل رساند، شرب خمر را مباح کرد و کعبه را تخریب نمود … و او اهل جهنم است. (1) و طبق این سخنرانی، فرزند یزید به قاتل بودن پدرش اقرار کرده است.

اقرار ابن زیاد …

شاهد دیگر بر این موضوع اقرار خود ابن زیاد است. وی می گوید:

من بین دو امر مخیّر بودم؛ یا حسین را بکشم و یا خودم کشته شوم، پس من قتل او را برگزیدم. (2)

ص: 2554


1- . الصواعق المحرقه: 2/ 641- 642.
2- . الکامل فی التاریخ: 4/ 140.

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

به راستی کجا هستند ابن تیمیّه و اتباع او که ادعا می کنند این جنایت ها بدون علم و اطّلاع یزید بوده است؟ یا آن که می گویند ما در قاتل بودن یزید تردید داریم!

از دیگر شواهدی که اثبات می کند، خود یزید قاتل سیدالشهداء علیه السلام است و به دستور او این کار انجام شده است، می توان به موارد زیر اشاره کرد:

1- امر یزید به ابن زیاد مبنی بر قتل حضرت مسلم و هانی بن عروه و اظهار سرور او بعد از آن و فرستان نامه تشکّر آمیز برای ابن زیاد. (1) 2- نامه ای که از جانب یزید برای عبیداللَّه رسید و در آن دستور داده بود که اهل بیت علیهم السلام را که در اسارت بودند به سوی او بفرستد و عبیداللَّه، آن ها را همراه با سرهای مطهّر شهداء به سوی شام فرستاد. (2) 3- اظهار شادی یزید و برپا کردن مجلس جشن و شراب خواری هنگام ورود اهل بیت علیهم السلام و سرهای مطهر به شام. (3) 4- قضیّه چوب خیزران و …

ص: 2555


1- . تاریخ طبری: 4/ 285- 286، تاریخ مدینه دمشق: 18/ 307 و منابع دیگر.
2- . تاریخ طبری: 4/ 355، ترجمة الامام الحسین علیه السلام من طبقات ابن سعد: 81.
3- . الرد علی المتعصب العنید: 57- 59.

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

بخش سوم نقش اهل کوفه در شهادت امام حسین(علیه السلام) …

کوفیان، دعوت کننده امام حسین علیه السلام …

پیش تر اشاره شد که گروهی از مردم کوفه با نوشتن نامه و یا فرستادن نماینده، امام حسین علیه السلام را به کوفه دعوت کردند و بر این امر اصرار ورزیدند. در این بخش، به شناسائی و بررسی آن افراد می پردازیم. اکنون این پرسش مطرح است که آیا دعوت کنندگان، شیعیان حقیقی و راستین اهل بیت علیهم السلام بوده اند یا خیر؟! و اگر از شیعیان بوده اند عاقبت و سرانجام آن ها چه شده است؟

وهّابیان و پیروانشان همین پرسش را مطرح کرده و می گویند:

خود شیعیان، حسین بن علی علیهما السلام را دعوت کردند و همان شیعیان او را کشتند و هم اکنون برای او عزاداری می کنند!

این سخن شبهه ای بیش نیست که بایستی با تحقیق و بررسی پاسخ داده شود.

البته مراد از دعوت کنندگان همان شخصیت ها، اشراف و افراد موجّه شهر کوفه هستند نه افراد عادی قبیله ها.

حال به راستی فراخوانان امام حسین علیه السلام چه کسانی بوده اند؟

این پرسش را با نگاه و بررسی اوضاع آن روز کوفه پاسخ می گوییم.

ص: 2556

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

نگاهی به ساختار شهر کوفه …

بنابر تحقیقی که پیرامون شهر کوفه و مردم آن انجام شده است، این شهر و همه عراق در زمان عُمَرو به واسطه سعد بن ابی وقّاص فتح شده است. کوفه دارای موقعیّتی حساس بوده است، به گونه ای که هم از نظر تجاری و هم از نظر نظامی مورد توجّه بوده و مردم از نقاط مختلف عراق، حجاز و یمن به این شهر مهاجرت کرده بودند.

مجموعه ای از قبایل مختلف و گوناگون در کوفه زندگی می کردند؛ اما از جهت مذهب، تشیّع در آن جا به طور رسمی از قرن دوم و سوم شروع شد و تشیّع کنونی نیز از آن زمان است و در قرن نخست، شیعیانی که در آن جا می زیستند، مانند شیعیان امروزی نبوده اند.

اصطلاح شیعه و تشیّع …

نکته قابل توجه این است که برای واژه شیعه و تشیّع در کتب حدیث و کلام و رجال دو اصطلاح وجود دارد:

1- در اصطلاح نخست شیعه کسی است که محبّ اهل بیت علیهم السلام باشد و در عین حال به خلافت شیخین نیز اعتقاد دارد.

بعضی از اهل کوفه آن زمان، امیرالمؤمنین علیه السلام را از عثمان افضل و برتر می دانستند و معاویه را نیز مذمّت می کردند؛ امّا به افضلیت آن حضرت بر شیخین اعتقاد نداشتند.

ص: 2557

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

2- در اصطلاح دوم که همه ما بر آنیم و اصطلاح معروف نیز همین است؛ شیعه عبارت است از کسی که به جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و امامت اهل بیت علیهم السلام که دوازده امام بعد از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله هستند، اعتقاد داشته باشد.

تشیّع در قرن یکم مطابق با اصطلاح نخست رایج بوده است.

شاهد این مطلب، مسیب بن نجبه است. او از دعوت کنندگان سیدالشهداء علیه السلام به کوفه است. در شرح حال او می نویسند که وی شیعی بوده است.

راوی می گوید: من بیست سال با مسیب و شیعیان زیادی در همین مسجد هم نشین بودم و ندیدم که شیعیان کوفه نسبت به صحابه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله جز خیر سخنی بگویند، مگر درباره علی و عثمان. (1) آری! اگر شیعیانِ آن وقتِ کوفه سخنی درباره صحابه می گفتند، از حقانیت و برتری علی نسبت به عثمان و معاویه بوده است و درباره خلافت شیخین هیچ اشکال و سخنی نداشته اند.

و آن گاه که امیرالمؤمنین علیه السلام خواستند در کوفه از نماز تراویح که یکی از بدعت های عمر است ممانعت کنند، سر و صدائی به

ص: 2558


1- . تاریخ مدینة دمشق: 58/ 198، شرح حال مسیب بن نجبه، شماره 7440.

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

راه افتاد و ندای «واعمرا، واعمرا، واسنّة عمراه» طنین انداز شد. (1) این مطلب از خود امیرالمؤمنین نیز نقل شده است. (2) در نتیجه، حتّی در زمان حاکمیت امیرالمؤمنین علیه السلام و در حالی که مردم کوفه با آن حضرت بیعت کرده بودند حاضر نشدند این بدعت را ترک کنند.

آیا اینان شیعیان راستین بودند؟ هرگز این طور نیست. اینان شیعه نبودند و اگر به آنان شیعه گفته می شود، بنابر همان اصطلاح نخست است.

به راستی آمار شیعیان حقیقی کوفه در آن روزگار چند نفر بوده است؟ تعداد اندکی از مردم کوفه، افرادی هم چون: حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و اصبغ بن نباته جزء شیعیان راستین بوده اند که عدّه ای از همین شیعیان توسط معاویه و زیاد بن ابیه به قتل رسیده بودند.

از طرفی، در مقابل این جمعیت اندک، یاران و پیروان بنوامیّه در کوفه فراوان بوده اند که عدّه ای از آن ها حکم قتل حجر بن عدی رحمه اللَّه را امضاء کردند که همگی در زمره رجال بزرگ و اشراف کوفه بودند.

ص: 2559


1- . وسائل الشیعه: 8/ 46، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 12/ 283.
2- . الکافی: 8/ 62- 63.

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

از سوی دیگر، عدّه ای از این گروه در کوفه برای یزید جاسوسی می کردند. (1) خوارج، گروه دیگری از ساکنان کوفه

خوارج، فرقه بزرگ دیگری بودند که در شهر کوفه می زیستند.

یکی از بزرگان خوارج، اشعث بن قیس پدر جعده، همسر امام حسن مجتبی علیه السلام است که آن حضرت را به شهادت رساند.

از دیگر بزرگان آن ها، عمرو بن حریث است که در قتل میثم تمّار (صحابی باوفای امیرالمؤمنین علیه السلام) دست داشته است.

از دیگر بزرگان آن ها، شبث بن ربعی، حجار بن أبجر و قیس بن اشعث اند که برای سیدالشهداء علیه السلام نامه فرستادند و آن حضرت را به کوفه دعوت کردند. با این حال، آنان از سران لشگر و فرماندهان سپاه عمر سعد بودند.

سیدالشهداء در روز عاشورا به آنان خطاب کردند و فرمودند: آیا شما برای من نامه ننوشتید؟ (2) جالب این جاست که سیدالشهداء در سخنی فرمودند: نامه ای

ص: 2560


1- . الاخبار الطوال: 231، سیر اعلام النبلاء: 3/ 201، تاریخ طبری: 4/ 264- 265.
2- . الارشاد: 2/ 98، تاریخ طبری: 4/ 323، البدایة والنهایه: 8/ 194.

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

برای من نوشته نشد مگر از روی حیله و نیرنگ به من و نزدیک شدن به فرزند معاویه. (1)

گروه های نویسنده دعوت نامه به امام حسین …

علیه السلام

1- شیعیان خالص که در اقلیت بودند؛

2- خوارجی که در کوفه زندگی می کردند؛

3- عمّال و پیروان بنوامیّه.

در این جا سؤالاتی مطرح است و آن این که در میان این شیعیان خالص و اندک چرا عدّه ای مثل حبیب بن مظاهر که از جمله امضاء کنندگان دعوت نامه به امام حسین علیه السلام است و یا مسلم بن عوسجه که مأمور خرید اسلحه و جمع آوری پول برای حضرت مسلم بوده است، در داستان حضرت مسلم یک باره ناپدید می شوند ولی بعد از مدتی در روز ششم یا هفتم محرم، خود را با زحمت فراوان به کربلا می رسانند و در لشکر امام حسین علیه السلام به شهادت می رسند؟

چرا سلیمان بن صرد خزاعی که بزرگان و شخصیت ها را در منزل خود دعوت کرد و با آنان اتمام حجت نمود که اگر نمی توانید یا قصد ندارید امام حسین علیه السلام را یاری کنید، دعوتش ننمایید، خودش در واقعه کربلا حضور ندارد و بعداً به شهادت رسید؟!

ص: 2561


1- . انساب الاشراف: 3/ 185.

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

چرا شخصیت ها و بزرگانی از شیعیان که از دعوت کنندگان هستند و می خواستند در خدمت سیدالشهداء علیه السلام باشند؛ نه در جریان حضرت مسلم که قبل از واقعه کربلا بوده، خبری از آنان است و نه در حادثه کربلا!؟

چرا حضرت مسلم تنها می ماند؟

از سوی دیگر، جمع فراوانی از کسانی که نامه به امام حسین علیه السلام نوشتند و آن حضرت را دعوت کردند، جزء لشگریان و فرماندهان لشگر عمر سعد بودند. حال چرا این گونه بوده است؟

برنامه های ابن زیاد در شهر کوفه …

اکنون برای دست یابی به این مطلب مهم و پاسخ به پرسش های مطرح شده، یک بار دیگر وضعیت شهر کوفه را با ورود والی جدید؛ یعنی ابن زیاد بررسی می نماییم.

تهدید

زمانی که ابن زیاد وارد شهر کوفه شد کارهائی را در کوفه به اجرا گذارد و ماجراهای فراوانی پیش آورد. وی در نخستین خطبه اش در مسجد به مردم گفت:

یزید سرپرستی شهر شما را به من سپرده و به من دستور داده با مظلومان منصف باشم و به محرومان بخشش کنم و با کسانی که اطاعت

ص: 2562

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

و حرف شنوی دارند همانند پدری مهربان باشم. اما کسانی که مخالفت می کنند و عهد و پیمان می شکنند، با تازیانه و شمشیر جوابشان را خواهم داد. (1) وی در نخستین اقدام خود، مردم را تهدید کرد و دستور داد تمام قبایل، شخصیت ها و اشراف شهر کوفه، تک تک شناسائی شوند و به مرور آنان را به حضور طلبید و از آنان تعهّد گرفت تا از او اطاعت کنند.

وی درباره کسانی که به حضورش نمی آمدند، این گونه گفت:

اگر کسی نیاید وفاداری اش را ثابت نکند، ریختن خون او و مصادره اموالش برای ما حلال شمرده می شود. هر شخصیّتی، از هر قبیله ای که باشد اطاعت نکند، او در همان قبیله به قتل خواهد رسید و در مقابل منزلش به دار کشیده خواهد شد! (2) شایعه پراکنی!

ابن زیاد در اقدامی دیگر، دستور داد که عدّه ای در داخل شهر کوفه، شایعاتی پخش کنند و مردم را از لشگر یزید و کسانی که از شام اعزام می شوند، بترسانند و آنان را به پراکنده شدن و پراکنده کردن

ص: 2563


1- . مقاتل الطالبیین: 94، الکامل فی التاریخ: 4/ 24، تاریخ طبری: 4/ 267.
2- . الارشاد: 2/ 45، الکامل فی التاریخ: 4/ 25، تاریخ طبری: 4/ 267.

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

یکدیگر از اطراف حضرت مسلم علیه السلام وادار کنند.

این شایعات تا حدّی در میان مردم اثر گذارده بود، به گونه ای که مورّخان می نویسند: مردم هم دیگر را می ترساندند و وحشت زده به یکدیگر از سپاه اعزامی شام، خبر می دادند. (1) عزل و نصب سران قبایل

بیشتر مردم کوفه اهل قبیله ها بودند؛ از این رو حضرت مسلم، برای هر قبیله ای رئیس برگزیده بود. ابن زیاد در اقدامی دیگر آن سران را عزل کرد و از هواداران خود، سرانی را برای قبیله ها مشخص نمود و در میان هر قبیله ای رابطی بین آن قبیله و والیان حکومت قرار داد. او فرمان داد که آنان مواظب تک تک افراد قبیله خود باشند.

ارسال جاسوس

ابن زیاد در برنامه دیگری، جاسوس هایی را در میان مردم پراکنده نمود که در مسجد و غیر مسجد با مردم ارتباط داشتند و اخبار را برای ابن زیاد گزارش می کردند.

آن گاه که حضرت مسلم به طور مخفیانه از خانه مختار به خانه هانی بن عروه منتقل شد و بنابراین بود که کسی متوجه این امر نشود.

ص: 2564


1- . الارشاد: 2/ 54، بحار الانوار: 44/ 350، تاریخ طبری: 4/ 277.

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

معقل غلام ابن زیاد مأموریت یافت تا با سه هزار درهم به سراغ مسلم بن عوسجه که برای حضرت پول جمع آوری می کرد برود.

او توانست با شیعه نشان دادن خود و با دادن آن پول، اعتماد مسلم بن عوسجه را جلب نماید، او را فریب دهد تا محل اقامت حضرت مسلم را که در خانه هانی بود، پیدا کند. این جریان در همه کتاب های تاریخی آمده است. (1) نظارت شدید

یکی از کارهای بسیار مهم دیگر، محاصره شهر کوفه بود. وی دستور داد تمام مسیرهائی که به این شهر منتهی می شود، به شدّت نظارت شوند. لذا قیس بن مسهّر که حامل نامه امام حسین علیه السلام برای اهل کوفه بود دستگیر شد و به شهادت رسید. هم چنین عبداللَّه بن یقطر که از طرف امام حسین علیه السلام به سوی مردم کوفه فرستاده شده بود، دستگیر شد. به دستور ابن زیاد وی را همانند قیس بن مسهّر از بالای دار الاماره به زیر انداختند و به شهادت رسید.

این نظارت به قدری شدید بود که وقتی برخی از کوفیان به سیدالشهداء علیه السلام در بین راه برخوردند درباره اوضاع کوفه گفتند:

به خدا سوگند! نظارت به قدری شدید است که نه می توانیم داخل شهر

ص: 2565


1- . تاریخ طبری: 2/ 270، الاخبار الطوال: 235، سیر اعلام النبلاء: 3/ 307 و منابع دیگر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

کوفه شویم و نه می توانیم از شهر خارج شویم. (1) ابن زیاد در راستای این نظارت شدید، حصین بن نمیر را به ریاست پلیس شهر کوفه برگزید. (2) وی دستور داد که تک تک خانه های کوفه را زیر نظر بگیرند.

ابن زیاد در فرمانی به او گفت:

من تو را بر خانه های مردم کوفه مسلّط کردم. (3) قتل و کشتار

از دیگر برنامه های ابن زیاد در شهر کوفه، به شهادت رساندن بزرگان شیعیان واقعی و موالیان حقیقی اهل بیت علیهم السلام بود. او همانند پدرش زیاد بن ابیه، این برنامه را اجرا کرد. از میان کسانی که به دستور ابن زیاد به شهادت رسیده اند افراد زیر را می توان نام برد:

1- میثم تمّار

جریان میثم و این که حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام کیفیّت شهادتش را به او خبر داده بودند، از وقایع جالب و عجیب است. (4)

ص: 2566


1- . الارشاد: 2/ 72، تاریخ طبری: 4/ 295.
2- . در بعضی از کتاب ها آمده که سمرة بن جندب در این سمت منصوب شد که او نیز از دشمنان سرسخت اهل بیت علیهم السلام بوده است.
3- . الارشاد: 2/ 57، مقاتل الطالبیین: 68، تاریخ طبری: 4/ 279.
4- . رجال کشی: 1/ 292- 293.

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

2- عبیداللَّه بن عمرو بن عزیز کندی

در شرح حال او می نویسند: او سوارکاری شجاع و از شیعیان کوفه بود و در همه جنگ های امیرالمؤمنین علیه السلام ملازم رکاب آن حضرت بود. او از کسانی بود که در کوفه با مسلم بیعت کرد و به همراه مسلم بن عوسجه برای سیدالشهداء علیه السلام از مردم بیعت می گرفت. (1) نوشته اند او رئیس قبیله کنده و ربیعه بود، حصین بن نمیر که رئیس پلیس کوفه بود او را دستگیر کرد و به فرمان ابن زیاد به قتل رساند. (2) 3- عبیداللَّه بن حارث بن نوفل هَمْدانی

او از صحابه پیامبر صلی اللَّه علیه وآله و در جنگ صفّین در کنار امیرالمؤمنین علیه السلام حضور داشته است و در کوفه برای امام حسین علیه السلام از مردم بیعت می گرفت.

نوشته اند کثیر بن شهاب او را دستگیر کرد و به دستور ابن زیاد در مقابل چشمان قبیله اش گردن زدند. (3) با توجه به این اختناق ها، شدت برخورد و نظارت ها، آن گاه که

ص: 2567


1- . تاریخ الکوفه: 332.
2- . همان.
3- . همان.

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

رئیس قبیله را در برابر دیدگان افراد آن قبیله گردن بزنند، آیا آن قبیله، دیگر انگیزه ای برای حرکت کردن خواهند داشت؟

از دیگر افرادی که جزء یاران حضرت مسلم بوده و دست گیر شدند و سپس به فرمان ابن زیاد به شهادت رسیدند می توان به عبدالاعلی بن یزید کلبی علیمی، عباس بن جعده جدلی، عمارة بن صلخب أزدی … اشاره کرد. (1) زندانی کردن شیعیان

یکی دیگر از اقدامات ابن زیاد در کوفه، زندانی کردن بزرگان شیعیان بود. در میان زندانیان افرادی چون مختار، حارث اعور همدانی، سلیمان بن صرد خزاعی (2) و همراهان او از جمله مسیب بن نجبه، رفاعة بن شداد بودند.

طبری می نویسد: ابن زیاد در نامه ای به یزید نوشت:

کسی را که احتمال می دادم بر ضد شما حرکتی کند و قیامی صورت دهد، باقی نگذاشتم، مگر این که در زندان شما به سر می برد. (3)

ص: 2568


1- . تاریخ کوفه: 334- 335.
2- . سلیمان بن صرد شخصیت والائی نزد اهل سنّت دارد؛ چرا که وی را در زمره صحابه رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله می شمارند و بسیار صالح، متدین و عابد می دانند.
3- . تاریخ طبری: 4/ 387، الکامل فی التاریخ: 4/ 131.

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

با تمام این اوصاف، روشن می شود که بزرگان شیعیان کجا بودند و چه شدند. آیا با این وجود، می توان ادعا کرد و گفت که سران شیعیان، خود در قتل سیدالشهداء علیه السلام شریک بودند، یا آن که خود شیعیان از آن حضرت دعوت کردند و بعد آن بزرگوار را به قتل رساندند؟

لذا می بینیم پس از گذشت چهار یا پنج سال از حادثه کربلا گروهی به رهبری سلیمان بن صرد ظاهر شدند و به جنگ با ابن زیاد و اهل شام برخاستند.

نوشته اند: ابن زیاد در همان واقعه این گونه اظهار کرد:

همیشه می گفتم: ای کاش در آن زمان، زندانیان را از زندان ها بیرون می آوردم و گردن می زدم. (1) به راستی ابن زیاد آرزوی مرگ چه کسانی را داشت؟

آری همان افرادی که در زندان بودند، اکنون به عنوان انتقام و خون خواهی شهدای کربلا قیام کرده اند و ابن زیاد مأمور بود با آنان بجنگد.

تعقیب فراریان

پس از این که ابن زیاد عدّه ای از همراهان حضرت مسلم را به

ص: 2569


1- . تاریخ طبری: 4/ 403، الکامل فی التاریخ: 4/ 141.

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

شهادت رساند، مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر و برخی دیگر را تحت تعقیب قرار داد؛ ولی نتوانست دستگیرشان کند.

کوفه در کنترل ابن زیاد …

با این اقدامات، شهر کوفه به طور کامل تحت تسلّط و قدرت ابن زیاد قرار گرفت و این در حالی بود که سیدالشهداء علیه السلام نیز در کربلا به سر می بردند.

در چنین زمانی و پس از اجرای این برنامه ها، ابن زیاد بر فراز منبر قرار گرفت و خطاب به مردم گفت:

ای مردم، یزید پس از معاویه بهترین بندگان و بی نیاز کننده شما در اموال و روزی دنیاست! او به من دستور داده که رزق شما را تا صد درهم و یا صد دینار از بیت المال افزایش دهم و این پول را برایتان نگه دارم. به من دستور داده تا شما را از کوفه به جنگ دشمنش روانه کنم، پس گوش دهید و اطاعت کنید. (1) در جای دیگر می گوید:

از بزرگ و کوچک کسبه و دیگر مردم هیچ کس باقی نماند و همگی باید در لشگر با من همراه شوند و هر کس که از لشگر ما تخلّف

ص: 2570


1- . الفتوح: 5/ 89.

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

کند، ما نسبت به جان و مال او مسئولیّتی نداریم. (1) و نیز نوشته اند:

ابن زیاد پس از آن که مردم را به جنگ با سیدالشهداء علیه السلام متوجّه نمود، مأمورانی را به کوچه ها و محلّه ها فرستاد تا جست و جو کنند تا اگر کسی را یافتند که از حکم او سرپیچی نموده است دست گیر کرده و نزد او بیاورند. (2) بدین ترتیب ابن زیاد همه را به جز کسانی که در زندان ها بودند و یا به گونه ای از شهر خارج شده بودند و در نخلستان ها پناه گرفته بودند به سوی کربلا حرکت داد به طوری که کسی در کوفه باقی نماند؛ از این رو کسانی که می خواستند خود را به اردوگاه امام حسین علیه السلام برسانند، ناگزیر در میان لشگریان ابن زیاد قرار گرفتند تا بتوانند به گونه ای خود را به امام حسین علیه السلام برسانند. از این رو پس از رسیدن به کربلا، جمعی از آنان موفّق، به ملحق شدن به آن حضرت شدند و در رکاب حضرت شهید شدند. نام و مشخصات برخی از کسانی که برای پیوستن به سیدالشهداء علیه السلام از این طریق استفاده کردند در تاریخ آمده است. این گروه در تاریکی شب به لشگر امام حسین علیه السلام

ص: 2571


1- . انساب الاشراف: 3/ 178.
2- . الفتوح: 5/ 157، بغیة الطالب فی تاریخ حلب: 6/ 2626- 2627، الاخبار الطوال: 254.

شماره صفحه در کتاب - ص: 81

***

پیوستند و از همین جا می توان حدس زد که افراد دیگری نیز با همین قصد با لشگر عمر سعد همراه شده بودند، ولی موفّق نشدند لذا باید گفت که این افراد از قبل هدایت شده بودند، نه این که شب یا روز عاشورا از ظلمت به نور منتقل گردند.

از جمله این افراد می توان به قاسم بن حبیب أزدی، عمرو بن ضبیعه، حلاس بن عمرو أزدی (رئیس امنیت شهر کوفه در زمان حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام)، مسعود بن حجاج تمیمی و پسرش عبدالرحمان اشاره کرد. (1)

حضور سپاهی از شام در کربلا …

علاوه بر آن چه گذشت، به اطمینان می توان گفت که علاوه بر اهل کوفه، لشگری از شام نیز در کربلا حضور داشتند.

برای این مطلب شواهدی وجود دارد. از جمله از امام صادق علیه السلام می پرسند: حکم روزه گرفتن روز تاسوعا و عاشورا چگونه است؟

آن حضرت می فرمایند:

تاسوعا روزی است که حسین و یارانش در کربلا به واسطه سپاهیان شام محاصره شدند … ابن زیاد و عمر سعد از زیادی لشگر

ص: 2572


1- . ابصار العین فی انصار الحسین: 186- 193.

شماره صفحه در کتاب - ص: 82

***

خویش خوش حال شدند … (1) در این زمینه شیخ صدوق رحمه اللَّه به سند خود این گونه روایت می کند: امام حسین علیه السلام به سمت راست و چپ نگاهی کردند و هیچ کس را ندیدند. سپس سر را به آسمان بلند کردند و فرمودند:

خدایا! تو می بینی که با فرزند پیامبرت چگونه رفتار می کنند … در این هنگام سنان بن انس و شمر بن ذی الجوشن به همراه مردانی از اهل شام آمدند … (2) هم چنین درباره روزه روز عاشورا در روایت دیگری از امام صادق علیه السلام آمده که حضرت فرمودند:

همانا آل امیّه و کسانی از شامیان که آنان را در کشتن امام حسین علیه السلام یاری کردند، نذر نمودند که اگر بر حسین پیروز شدند و خلافت را به دست آوردند، این روز را عید بگیرند و به جهت شکرانه آن، روزه بگیرند و این برای آل ابی سفیان تا به امروز، سنّتی شده است. (3) آری، بنوامیّه روز عاشورا را جشن می گرفتند و هم اکنون عمل وهابیان بر همین است.

ص: 2573


1- . الکافی: 4/ 147، بحار الانوار: 45/ 95.
2- . الامالی شیخ صدوق: 226.
3- . الامالی شیخ طوسی: 667.

شماره صفحه در کتاب - ص: 83

***

هر چند تعداد دقیق سپاهی که از شام در کربلا حضور داشتند مشخص نیست؛ ولی اسامی عدّه ای از آنان به دست آمده است. البته این افراد در زمره شامیانی که در کوفه اقامت داشته اند نبوده اند؛ بلکه نیروهائی بودند که از شام برای شرکت در قتل سیدالشهداء علیه السلام به کربلا اعزام شده بودند.

برخی از جنایت های انجام شده در کربلا …

با جنایاتی که در کربلا اتفاق افتاده حتی یک درصد هم احتمال نمی رود که قاتلان سیدالشهداء علیه السلام شیعیان کوفه باشند؛ چرا که از هیچ شیعه ای، به هر معنایی که باشد و در نهایت فسق و قساوت قلب و بی دینی هم که باشد، چنین جنایت هایی سر نمی زند. جنایت هایی هم چون:

قطع آب، آتش زدن خیمه ها، کشتن کودکان، کشتن بانوان، تاراج اموال، لگدمال کردن بدن مبارک و مطهّر فرزند دلبند رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله با سم اسبان.

این که سخنرانان به هنگام بیان جنایاتی که در کربلا رخ داده است می گویند: «از گوش دختران اهل بیت علیهم السلام گوشواره می کشیدند» حقیقت دارد و از حقایق عاشوراست. آری نباید در پی آن بود که حتماً

ص: 2574

شماره صفحه در کتاب - ص: 84

***

سنّی ها این فجایع را روایت کرده باشند تا باورپذیر گردند و انتظار هم نباید داشت که متعصّبی از اهل سنّت این قضایا را نقل کرده باشد.

پستی به جایی می رسد که وقتی آن مرد خبیث گوشواره فاطمه دختر سیدالشهداء علیه السلام را با گریه از گوش او می کشید، فاطمه به او گفت: چرا گریه می کنی؟ رهایم کن! آن خبیث گفت: اگر من این کار را نکنم، فرد دیگری گوشواره را می برد. (1) چنان که در تاریخ آمده است، جسد مبارک سیدالشهداء علیه السلام را ده نفر اسب سوار با سم اسبان خود لگدمال کردند و اسامی آنان در کتاب های معتبر آمده است.

ابوعمرو زاهد که از نظر اهل سنّت بسیار معتبر است، می گوید: ما این ده نفر را بررسی کردیم تمام آنان را ولدالزنا یافتیم. (2) آیا به راستی می توان ادّعا کرد که این وقایع و جنایت های روز عاشورا را شیعیان انجام داده اند؟ آیا شیعه هر قدر فاسق باشد، می تواند از این قبیل کارها انجام دهد؟

ص: 2575


1- . سیر اعلام النبلاء: 3/ 303، ترجمة الامام الحسین علیه السلام من طبقات ابن سعد: 78.
2- . اللهوف: 79- 80، مثیر الاحزان: 59، بحار الانوار: 45/ 59- 60.

شماره صفحه در کتاب - ص: 85

***

نگاهی به اعتقاد قاتلان سیدالشهداء …

به راستی عقیده آنان که در کربلا بوده اند و با سیدالشهداء علیه السلام جنگیده اند چه بوده است؟

طبری تاریخ نگار اهل سنّت می نویسد: روز عاشورا یکی از افراد سپاه ابن زیاد به نام یزید بن معقل از دشمنان سیدالشهداء علیه السلام به بریر بن خضیر- که از علماء قرآن شهر کوفه و از یاران حضرت بود- می گوید: می بینی خدا چه روزگاری را برای تو رقم زده است؟

بریر پاسخ داد: آن چه خدا برای من پیش آورد، سعادت و نیک بختی است و آن چه برای تو پیش آمده، شقاوت و بدبختی است.

یزید بن معقل گفت: دروغ می گویی! تو پیش از این نیز دروغ گو بودی. آیا به یاد داری زمانی که در قبیله بنی لوذان این دروغ ها را به عثمان می گفتی و معاویه را گمراه و گمراه کننده و علی بن ابی طالب را پیشوای حق و هدایت می پنداشتی؟

بریر گفت: گواهی می دهم که اعتقاد من همین است که گفتی.

یزید بن معقل گفت: من نیز گواهی می دهم تو از زمره گمراهان هستی.

بریر گفت: آیا حاضری مباهله کنی و بعد مبارزه کنیم؟

یزید بن معقل گفت: آری.

ص: 2576

شماره صفحه در کتاب - ص: 86

***

آن گاه هر دو حرکت کردند و قبل از مبارزه دست به دعا برداشتند و دروغ گو را لعنت کردند و از خدا خواستند که کسی را که بر حق است بر دیگری چیره گرداند و بعد مبارزه آغاز شد و بریر، یزید بن معقل را کشت. (1) نکته این است که در روز عاشورا سخن از حقانیت امیر مؤمنان علی علیه السلام و یا عثمان مطرح است. هواداری از علی علیه السلام و پیروی از عثمان محلّ اختلاف و منشأ جنگ است.

طبری در مورد دیگری می نویسد: هنگامی که نافع بن هلال از یاوران امام حسین علیه السلام پا به میدان رزم نهاد، رجز خواند و گفت: من معتقد به دین علی علیه السلام هستم.

فردی از سپاه ابن زیاد به نام مزاحم بن حریث برای مبارزه با او به میدان رفت و در جواب نافع گفت: من هم معتقد به دین عثمان هستم. (2) ابن اثیر جزری در کتاب الکامل فی التاریخ و ابن کثیر در البدایة والنهایه به نقل این اتّفاق می پردازند، (3) ولی نمی گویند که طرف مقابل او در پاسخ گفت: من معتقد به دین عثمان هستم.

ص: 2577


1- . تاریخ طبری: 4/ 328- 329، الکامل فی التاریخ: 4/ 66.
2- . تاریخ طبری: 4/ 331.
3- . الکامل فی التاریخ: 8/ 199، البدایة والنهایه: 8/ 199.

شماره صفحه در کتاب - ص: 87

***

چرا؟ چون باید مخفی بماند تا کسی قاتلان سیدالشهداء علیه السلام را نشناسد تا در قرن ها بعد افرادی بتوانند بگویند که خود شیعیان، حسین بن علی را به شهادت رساندند.

مورّخین می نویسند؛ ابن زیاد در نامه ای به عمر سعد نوشت:

حسین و یارانش را از آب منع کن تا قطره ای به آن ها، آب نرسد، همان طوری که با خلیفه مظلوم عثمان بن عفان این کار را کردند! (1) نوشته اند: وقتی اسیران اهل بیت علیهم السلام را به مدینه منوره برگرداندند و بانوان بنی هاشم شیون و ناله زدند و به عزاداری پرداختند، راوی گوید: در آن هنگام نزد عمرو بن سعید اشدق رفتم.

عمرو با دیدن آن صحنه خندید و شعری را در دشمنی با اهل بیت علیهم السلام خواند و بعد از آن گفت: این عزا و مصیبت در مقابل مصیبت عثمان بن عفّان است! (2) با توجه به این مطالب معلوم می شود که در کربلا چه جبهه ای در مقابل چه گروهی قرار گرفته بودند. آری از آغاز جنگ پای عثمان در کار بوده و تا پایان که ورود اهل بیت علیهم السلام به مدینه بود، باز هم سخن از عثمان به میان می آید.

ص: 2578


1- . تاریخ طبری: 4/ 311، الاخبار الطوال: 255، البدایة والنهایه: 8/ 189.
2- . همان.

شماره صفحه در کتاب - ص: 88

***

چهره دشمنان اهل بیت در سخنان امام حسین علیه السلام …

سیدالشهداء علیه السلام در روز عاشورا در ضمن سخنانی، دشمنان اهل بیت علیهم السلام را این گونه توصیف نموده و فرمودند:

همانا شما در زمره سرکشان امّت، پشت کنندگان به قرآن، همدم های شیطان، گروهی معصیت کار، تحریف کنندگان، قاتلان و فرزندان انبیاء و … هستند. شما فرزندان ابن حرب و پیروان (معاویه) هستید و هدف شما فقط از بین بردن ماست. (1) این سخنان بر چه کسی منطبق است؟ این کلمات حتّی بر یک شیعی که در پایین ترین درجه تشیّع و در بالاترین درجه فسق و گناه باشد، صدق نمی کند.

آن حضرت در ادامه از آنان می پرسد که به دلیل قصد جان مرا کرده اید؟

در پاسخ گفتند: ما تو را به جهت کینه و دشمنی با پدرت می کشیم. (2) بنابراین، با توجه به آن که گفتیم بزرگان کوفه از شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام یا در زندان بودند، یا به شهادت رسیده و یا فرار کرده بودند با این حال، آیا می شود شیعه به هر معنایی، مرتکب جنایاتی چون آتش زدن خیمه زنان و کودکان بی پناه و … بشود؟

ص: 2579


1- . ترجمة الامام حسین علیه السلام ابن عساکر: 318، تاریخ مدینة دمشق: 14/ 218.
2- . نور العین فی مشهد الحسین علیه السلام: 47.

شماره صفحه در کتاب - ص: 91

***

بخش چهارم نگاهی کوتاه به مطالبی پیرامون حادثه عاشورا …

حوادث و دگرگونی در عالم …

حوادثی پس از واقعه کربلا در عالم هستی رخ داده که ذکر آن مطالب، ایمانِ مؤمنان را تقویت می کند و نقل این قضایا از کتاب های معتبر اهل سنّت و ذکر سند آن، تشکیک منافقان را برطرف می سازد و جای هیچ حرفی را برای آنان باقی نمی گذارد.

از جمله این حوادثی که رخ داده، کسوف خورشید بود. حادثه دیگر این که هر سنگی که از زمین برداشته می شد زیر آن سنگ خون بود و اتفاقات دیگر.

به چند روایت صحیح السّند در این زمینه که از دیدگاه اهل سنّت نیز صحیح است توجه کنید.

امّ حکیم می گوید: زمانی که حسین علیه السلام کشته شد، من زن جوانی بودم. در آن روز آسمان مدتی سرخ بود. (1)

ص: 2580


1- . مجمع الزوائد: 9/ 196- 197، المعجم الکبیر: 3/ 113، تاریخ مدینة دمشق: 14/ 226.

شماره صفحه در کتاب - ص: 92

***

ابوقبیل می گوید: زمانی که حسین بن علی علیهما السلام به شهادت رسید، خورشید گرفت و به گونه ای آسمان تاریک شد که ستارگان پدیدار شدند به طوری که گمان کردیم قیامت فرا رسیده است. (1) ابوبکر هیثمی که از بزرگان اهل سنّت است در ذیل این دو روایت می گوید این ها صحیح السند هستند.

محمد بن شهاب زهری که از دیدگاه اهل سنّت فرد بزرگی است می گوید:

عبدالملک بن مروان از من پرسید: چه حوادثی در روز قتل حسین پدیدار شد؟

در پاسخ به او گفتم: در بیت المقدس سنگی از روی زمین برداشته نشد، مگر آن که خون تازه از زیر آن پدیدار می شد.

عبدالملک در تأیید زهری پاسخ داد: من هم مثل تو از این قضیّه خبر دارم. (2) ابوبکر هیثمی روایت می کند:

آن گاه که حسین علیه السلام کشته شد، شتری از لشگر آن حضرت به سرقت بردند. آن گاه آن حیوان را (ذبح کردند و) پختند. گوشت آن به

ص: 2581


1- . مجمع الزوائد: 9/ 197.
2- . مجمع الزوائد: 9/ 169، المعجم الکبیر: 3/ 119، المناقب خوارزمی: 388.

شماره صفحه در کتاب - ص: 93

***

خون تبدیل شد.

هیثمی و دیگران درباره سند این روایت می گویند: راویان این حدیث راست گو هستند. (1) ابن کثیر دمشقی که هیچ ارتباطی با اهل بیت علیهم السلام ندارد و شاگرد ابن تیمیّه است در تاریخ خود می نویسد:

بیشتر روایاتی که درباره فتنه ها و بلاهایی که بر قاتلان حسین علیه السلام واقع شد، صحیح هستند، آن ها دچار آفت و بیماری و بیشتر آن ها مبتلا به دیوانگی شدند. (2) هدف ما از ذکر روایات اهل سنّت در این جا، آن است که بگوییم:

اگر اهل سنّت روایاتی این چنین درباره اهل بیت ذکر می کنند و بر آن ها مُهر صحّت می زنند، دیگر حساب افرادی که خود را اهل ولایت می دانند و به اهل بیت علیهم السلام محبّت دارند؛ ولی با این حال در این گونه امور تشکیک می کنند مشخص خواهد شد؛ یعنی معرفت و شناخت آنان از طبرانی، احمد بن حنبل، ابوبکر هیثمی، ابویعلی موصلی و دیگران کمتر خواهد بود.

ص: 2582


1- . مجمع الزوائد: 9/ 169، المعجم الکبیر: 3/ 121.
2- . البدایة والنهایه: 8/ 219- 220.

شماره صفحه در کتاب - ص: 94

***

نگاهی به انواع عزاداری و سوگواری …

درباره اصل گریه کردن بر مصیبت سیدالشهداء علیه السلام آن قدر روایت وجود دارد که از شمارش خارج است و در کتاب های شیعه و سنّی آمده است.

لکن اقامه عزاداری و سوگواری سیدالشهداء علیه السلام به گریه ختم نمی شود، بلکه انواع دیگری از عزاداری وجود دارد که از جمله آن ها جزع و نوحه گری است.

اکنون این سؤال مطرح است که معنای جَزَعْ و نوحه گری چیست و چه حکمی دارد؟

در روایتی آمده است که جابر می گوید: از امام باقر علیه السلام پرسیدم جزع چیست؟

حضرت فرمودند: شدیدترین فریادها: واویلا گفتن، زدن به صورت و سینه و کندن مو از سر است. (1) در روایت معتبر دیگری آمده که حضرتش فرمودند:

هر جزع و نوحه گری و گریستن ناپسند است مگر جزع و گریستن بر شهادت امام حسین علیه السلام. (2)

ص: 2583


1- . وسائل الشیعه: 3/ 270- 271، باب 83.
2- . وسائل الشیعه: 3/ 282، باب 87.

شماره صفحه در کتاب - ص: 95

***

از انواع دیگر عزاداری، لطمه زدن به صورت، سینه زدن و واویلا گفتن است که همه این موارد نزد خداوند متعال و در مکتب اهل بیت علیهم السلام امری پسندیده به شمار می رود و همه این ها باید برگزار شود.

البته بایستی در محدوده شرع باشند که مراجع تقلید حدود شرعی آن ها را همانند حدود دیگر امور، تعیین می کنند و ما نیز باید مطیع آنان باشیم.

از انواع دیگر سوگواری، نوحه سرائی، پیراهن چاک کردن، لباس مشکی پوشیدن و در این راستا طعام دادن، تعطیل کردن بازارها، مغازه ها، مدارس و درس هاست. همه این موارد مدرک دارد، حتی در مواردی از منابع اهل سنّت، مدرک معتبر وجود دارد.

ان شاء اللَّه، خداوند به همگی ما، توفیق حفظ و ترویج شعائر دینی را بدهد. و صلّی اللَّه علی محمّد وآله الطاهرین.

ص: 2584

مهرورزی به اهل بیت (علیهم السلام) از دیدگاه قرآن و سنت (29)

سرآغاز …

آخرین و کامل ترین دین الهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 2585

شماره صفحه در کتاب - ص: 10

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 2586

شماره صفحه در کتاب - ص: 11

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 2587

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

الحمد للَّه ربّ العالمین، والصّلاة والسّلام علی خیر خلقه وأشرف بریّته محمّد وآله الطیّبین الطّاهرین، ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین.

پیش گفتار …

آیات بسیاری بر امامت و ولایت عامه اهل بیت علیهم السلام پس از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله دلالت دارد. یکی از این آیات، آیه «مودّت» است که خداوند متعال می فرماید:

«قُلْ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی وَمَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فیها حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ»؛ (1)

بگو: من هیچ گونه اجر و پاداشی از شما بر این دعوت درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم.

ص: 2588


1- . سوره شورا: آیه 23.

شماره صفحه در کتاب - ص: 16

***

نوشتار پیش رو به تفسیر این آیه شریفه و بیان دلالت آن بر امامت و ولایت عامّه اهل بیت علیهم السلام پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله پرداخته است. در این پژوهش فقط از کتاب ها و منابع اهل سنّت استفاده شده است.

امید آن که مورد استفاده دانش پژوهان و پژوهش گران قرار بگیرد و وسیله ای برای راهنمایی شایستگانِ هدایت، بوده و ذخیره ای برای روز رستاخیز ما باشد؛ روزی که در آن فرزند و دارایی سودی نخواهد داشت.

این نوشتار در چند بخش تنظیم شده است:

بخش یکم: «قربی» از دیدگاه پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله؛

بخش دوم: بررسی و تصحیح سندهای روایات آیه مودت؛

بخش سوم: رد شبهه های مخالفان؛

بخش چهارم: نزول آیه مودت، روایت ها و دیدگاه ها؛

بخش پنجم: دلالت آیه بر امامت و سرپرستی.

علی حسینی میلانی

ص: 2589

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

***

بخش یکم قربی از دیدگاه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) …

ذوی القربی چه کسانی هستند؟ …

آن گاه که ما پیرو کتاب و سنّت باشیم و به راستی بخواهیم از نظر اعتقادی و عملی به آن چه در کلام خدای عزیز و رسول گرامی صلی اللَّه علیه وآله آمده است، عمل کنیم، لازم و ضروری است که به شخص پیامبر صلی اللَّه علیه وآله مراجعه کنیم و آن حضرت را در اختلاف های خود به داوری بپذیریم، آن سان که خداوند سبحان به این حقیقت امر فرموده است. آن جا که می فرماید:

«فَلا وَرَبِّکَ لایُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لایَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلیًما»؛ (1)

به پروردگارت سوگند که آن ها ایمان نخواهند آورد مگر این که در اختلاف های خود تو را به داوری طلبند و پس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و به طور کامل تسلیم باشند.

ص: 2590


1- . سوره نساء: آیه 65.

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

***

از مواردی که در معنای آن اختلاف شده، آیه «مودّت» است.

خدای متعال می فرماید:

«ذلِکَ الَّذی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ قُلْ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی وَمَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فیها حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ»؛ (1)

این همان چیزی است که خداوند بندگانش را که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند به آن نوید می دهد. بگو: من هیچ گونه اجر و پاداشی از شما بر این دعوت درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم و هر کس کار نیکی انجام دهد بر نیکی اش می افزاییم؛ چرا که خداوند آمرزنده و قدردان است.

امّا پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله پیش تر معنای «قربی» را بیان کرده و مراد از آن را توضیح داده اند که در روایت های شیعه و اهل سنّت آمده است. بنابراین، چرا باید سخن آن حضرت پذیرفته نشود و اختلاف هم چنان باقی بماند؟!

به راستی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله مراد از «قربی» را در آیه شریفه تعیین کرده است که همان خویشاوندان آن حضرت؛ یعنی حضرت

ص: 2591


1- . سوره شورا: آیه 23.

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

علی، فاطمه زهرا و دو فرزند آن ها علیهم السلام هستند.

بنابراین، منظور از «قربی» همین بزرگوارانند؛ آن سان که منظور از اهل بیت در آیه تطهیر با تعیین پیامبر همین سروران هستند.

راویان حدیث قربی …

عدّه بسیاری از صحابه و بزرگان تابعان این روایت را در تفسیر آیه «مودّت» از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل کرده اند که عبارتند از:

1. امیر مؤمنان علی علیه السلام؛

2. سبط اکبر امام حسن مجتبی علیه السلام؛

3. سبط شهید امام حسین علیه السلام؛

4. امام سجاد علیه السلام؛

5. امام باقر علیه السلام؛

6. امام صادق علیه السلام؛

7. عبداللَّه بن عباس؛

8. عبداللَّه بن مسعود؛

9. جابر بن عبداللَّه انصاری؛

10. ابوأمامه باهلی؛

11. ابوطفیل عامر بن واثله لیثی؛

ص: 2592

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

12. سعید بن جبیر؛

13. مجاهد بن جبر؛

14. مقسم بن بجره؛

15. زاذان کندی؛

16. سدّی؛

17. فضّال بن جبیر؛

18. عمرو بن شعیب؛

19. ابن مبارک؛

20. زرّ بن حبیش؛

21. ابواسحاق سبیعی؛

22. زید بن وهب؛

23. عبداللَّه نجّی؛

24. عاصم بن ضمره.

پیشوایان حدیث و تفسیر و آیه مودّت …

نزول این آیه مبارکه درباره اهل بیت علیهم السلام را پیشوایان مشهور اهل سنّت در تفسیر، حدیث و دیگر علوم که در قرن های مختلف زندگی می کردند، نقل نموده اند.

ص: 2593

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

امام شافعی این روایت را به صورت قضیه ای مسلّم گرفته و برای آن شعری سروده که معروف است. این شعر در کتاب های معتبر اهل سنّت مانند الصواعق المحرقه آمده است.

اینک اسامی برخی از آن ها را در ذیل می آوریم:

1. سعید بن منصور (درگذشته 227 ه)؛

2. احمد بن حنبل شیبانی (درگذشته 241 ه)؛

3. عبد بن حُمید (درگذشته 249 ه)؛

4. محمّد بن اسماعیل بخاری (درگذشته 256 ه)؛

5. مسلم بن حجّاج نیشابوری (درگذشته 261 ه)؛

6. احمد بن یحیی بلاذری (درگذشته 276 ه)؛

7. محمّد بن عیسی ترمذی (درگذشته 279 ه)؛

8. ابوبکر بزّار (درگذشته 292 ه)؛

9. محمّد بن سلیمان حضرمی (درگذشته 297 ه)؛

10. محمّد بن جریر طبری (درگذشته 310 ه)؛

11. ابوبشر دولابی (درگذشته 310 ه)؛

12. ابوبکر ابن منذر نیشابوری (درگذشته 318 ه)؛

13. عبدالرحمان بن ابی حاتم رازی (درگذشته 318 ه)؛

14. هیثم بن کلیب شاشی (درگذشته 335 ه)؛

ص: 2594

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

15. ابوالقاسم طبرانی (درگذشته 360 ه)؛

16. ابوالشیخ ابن حبّان (درگذشته 369 ه)؛

17. محمّد بن اسحاق ابن منده (درگذشته 395 ه)؛

18. ابوعبداللَّه حاکم نیشابوری (درگذشته 405 ه)؛

19. ابوبکر ابن مردویه اصفهانی (درگذشته 410 ه)؛

20. ابواسحاق ثعلبی (درگذشته 427 ه)؛

21. ابونعیم اصفهانی (درگذشته 427 ه)؛

22. علی بن احمد واحدی (درگذشته 468 ه)؛

23. محیی السنّة بغوی (درگذشته 516 ه)؛

24. جار اللَّه زمخشری (درگذشته 538 ه)؛

25. ملّا عمر بن محمّد بن خضر (درگذشته 570 ه)؛

26. ابوالقاسم ابن عساکر دمشقی (درگذشته 571 ه)؛

27. ابوالسعادات ابن اثیر جزری (درگذشته 606 ه)؛

28. فخر رازی (درگذشته 606 ه)؛

29. عزّالدین ابن اثیر (درگذشته 630 ه)؛

30. محمّد بن طلحه شافعی (درگذشته 652 ه)؛

31. ابوعبداللَّه انصاری قرطبی (درگذشته 656 ه)؛

32. ابوعبداللَّه گنجی شافعی (درگذشته 658 ه)؛

ص: 2595

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

33. قاضی بیضاوی (درگذشته 685 ه)؛

34. محبّ الدین طبری شافعی (درگذشته 694 ه)؛

35. خطیب شربینی (درگذشته 698 ه)؛

36. ابوالبرکات نسفی (درگذشته 710 ه)؛

37. ابوالقاسم جزّی (درگذشته 741 ه)؛

38. علاء الدین خازن (درگذشته 741 ه)؛

39. ابوحیّان اندلسی (درگذشته 745 ه)؛

40. ابن کثیر دمشقی (درگذشته 774 ه)؛

41. ابوبکر نورالدین هیثمی (درگذشته 852 ه)؛

42. ابن حجر عسقلانی (درگذشته 852 ه)؛

43. نورالدین ابن صبّاغ مالکی (درگذشته 855 ه)؛

44. شمس الدین سخاوی (درگذشته 902 ه)؛

45. نور الدین سمهودی (درگذشته 911 ه)؛

46. جلال الدین سیوطی (درگذشته 911 ه)؛

47. شهاب الدین قسطلانی (درگذشته 923 ه)؛

48. ابوالسعود عمادی (درگذشته 951 ه)؛

49. ابن حجر هیتمی مکّی (درگذشته 973 ه)؛

50. زرقانی مالکی (درگذشته 1122 ه)؛

ص: 2596

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

51. عبداللَّه شبراوی (درگذشته 1162 ه)؛

52. محمّد صبّان مصری (درگذشته 1206 ه)؛

53. قاضی القضاة شوکانی (درگذشته 1250 ه)؛

54. شهاب الدین آلوسی (درگذشته 1270 ه)؛

55. صدّیق حسن خان (درگذشته 1307 ه)؛

56. محمّد مؤمن شبلنجی (درگذشته بعد از سال 1308 ه).

حدیث «مودّت» در کتاب های معتبر …

حدیث مودّت با متن های متفاوت و با سندهای گوناگون در کتاب های معتبر (صحیح ها، مسندها، معجم ها و منابع دیگر اهل سنّت) نقل شده است.

روایت بخاری و مسلم …

بخاری در ذیل آیه مودّت چنین می نویسد:

محمّد بن بشّار، از محمّد بن جعفر، از شعبه نقل می کند که عبدالملک بن میسره گوید:

از طاووس شنیدم که می گفت: از ابن عباس درباره این آیه پرسیدند.

سعید بن جبیر با عجله گفت: منظور از قربی، آل محمّد علیهم السلام

ص: 2597

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

هستند.

ابن عباس گفت: در پاسخ شتاب کردی! به راستی تیره ای از قریش نبود مگر این که برای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در آن ها پیوند خویشاوندی بود که آن حضرت فرمود: مگر این که خویشاوندی میان من و خودتان را حفظ کنید. (1) این روایت را مسلم نیز؛ آن سان که حاکم نیشابوری و ذهبی تصریح کرده اند، روایت کرده است.

روایت احمد بن حنبل …

احمد بن حنبل در مسند خود می نویسد:

عبداللَّه از پدرش، از یحیی، از شعبه، از عبدالملک بن میسره نقل می کند که طاووس گوید:

شخصی نزد ابن عباس آمد و درباره آیه مودّت پرسید …

در سند دیگر سلیمان بن داوود گوید: شعبه از عبدالملک نقل می کند که گوید:

از طاووس شنیدم که می گفت: مردی از ابن عباس درباره معنای آیه شریفه مودّت پرسید.

ص: 2598


1- . صحیح بخاری: 3/ 502، کتاب تفسیر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

سعید بن جبیر گفت: منظور از «قربی» قرابت و خویشاوندی محمّد صلی اللَّه علیه وآله است.

ابن عباس گفت: در پاسخ شتاب کردی! به راستی هیچ تیره ای از قریش نبود مگر این که برای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در میان آنان رابطه خویشاوندی بود. از این رو خداوند این آیه را نازل کرد:

«قُلْ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی وَمَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فیها حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ»؛

بگو: من هیچ گونه اجر و پاداشی از شما بر این دعوت درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم.

منظور حضرت این است که جز این که خویشاوندی میان من و خودتان را حفظ کنید. (1) احمد بن حنبل در کتاب المناقب خود نیز چنین آورده است:

از مواردی که محمّد بن عبداللَّه سلیمان حضرمی برای ما نوشته این که حرب بن حسن طحّان از حسین اشقر، از قیس، از اعمش، از سعید بن جبیر چنین نقل کرد که ابن عباس گوید:

هنگامی که آیه مودّت نازل شد گفتند: ای رسول خدا!

ص: 2599


1- . مسند احمد: 1/ 229.

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

***

خویشاوندان تو که مودّت آنان بر ما واجب است چه کسانی هستند؟

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

علیٌ وفاطمة وابناها؛ (1)

علی، فاطمه و دو فرزند فاطمه علیهم السلام.

روایت ترمذی …

ترمذی نیز به نقل این روایت پرداخته و می نویسد:

بندار، از محمّد بن جعفر، از شعبه، از عبدالملک بن میسره این گونه نقل می کند: طاووس شنید که شخصی از ابن عباس درباره آیه مودّت پرسید.

سعید بن جبیر در جواب گفت: منظور از قربی، آل محمّد علیهم السلام هستند.

ابن عباس به سعید بن جبیر گفت: آیا در پاسخ شتاب می کنی؟! به راستی که در هر تیره ای از قریش برای پیامبر رابطه خویشاوندی است؛ از این رو فرمود: مگر این که خویشاوندی میان من و خودتان را حفظ کنید.

ص: 2600


1- . مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، حدیث 263. این روایت را حافظان متعددی از اهل سنّت مانند محبّ طبری در ذخائر العقبی: 25 و سخاوی در استجلاب ارتقاء الغرف: 36 نقل کرده و گفته اند: احمد بن حنبل در المناقب آورده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

***

ترمذی در ذیل این حدیث می نویسد: این حدیث حسن (1) و صحیح است. (2)

روایت طبری …

ابن جریر طبری این روایت را به چهار سند نقل کرده است.

سند نخست: محمّد بن عماره از اسماعیل بن ابان، از صباح بن یحیی مری، از سدّی، از ابودیلم نقل می کند:

هنگامی که علی بن الحسین علیهما السلام به اسارت وارد دمشق شد در ورودی شهر مردی از شامیان برخاست و گفت: سپاس خدایی را که شما را کشت، ریشه شما را برکند و دو شاخ فتنه را برید!

امام علی بن الحسین علیه السلام به او فرمود:

أقرأت القرآن؛ آیا قرآن خوانده ای؟

پاسخ داد: آری!

فرمود: أَفَقَرأتَ «آل حم»؟ آیا «آل حم» را خوانده ای؟

عرضه داشت: خوانده ام؛ ولی «آل حم» را نخوانده ام.

حضرت فرمود: آیا این آیه را نخوانده ای که می فرماید:

ص: 2601


1- . حدیث حسن در اصطلاح اهل تسنّن، خبر مسندی است که راویان آن، به درجه وثاقت نزدیک باشند.
2- . صحیح ترمذی: 5/ 351، کتاب تفسیر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

«قُلْ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی وَمَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فیها حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ»؛

بگو: من هیچ گونه اجر و پاداشی از شما بر این دعوت درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم.

گفت: به راستی شما همان «قربی» هستید؟!

حضرت فرمود: آری! (1) سند دوم: ابوکریب، از مالک بن اسماعیل، از عبدالسلام، از یزید بن ابی زیاد، از مقسم نقل می کند که ابن عباس گوید:

روزی انصار در مقام خودستایی می گفتند که ما چنین و چنان کردیم.

ابن عبّاس- یا عبّاس؛ این تردید از عبدالسلام است- در پاسخ آنان گفت: ما از شما برتریم.

این سخن به سمع مبارک پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله رسید. به مجلس آن ها وارد شد و فرمود:

ص: 2602


1- . این روایت را ابوحیّان با سندی قوی و قطعی نقل کرده است، آن جا که سخن حق را یادآور شده و می گوید: و به همین معنا علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام قائل شده؛ آن گاه که برای اسارت به شام برده شد، به این آیه استشهاد کرد؛ البحر المحیط: 7/ 516.

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

یا معشر الأنصار! ألم تکونوا أذلّة فأعزّکم اللَّه بی؟!

ای انصار! آیا شما مردمان خوار و ذلیل نبودید که خداوند به وسیله من شما را عزّت بخشید؟

عرضه داشتند: آری، ای رسول خدا!

حضرت فرمود:

ألم تکونوا ضلّالًا فهداکم اللَّه بی؟!

آیا شما گمراه نبودید پس به واسطه من خداوند شما را هدایت کرد؟

عرض کردند: آری، ای رسول خدا!

حضرت فرمود: آیا نمی خواهید پاسخ مرا بدهید؟

گفتند: چه بگوییم ای رسول خدا؟

فرمود: چرا نمی گویید: آیا قوم تو، تو را بیرون کردند و ما به تو پناه دادیم؟!

آیا نمی گویید: آنان تو را تکذیب کردند و ما تو را تصدیق نمودیم؟

آیا نمی گویید: آنان تو را تنها گذاردند و ما تو را یاری کردیم؟

ابن عباس گوید: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله پیوسته چنین سخنانی را می فرمود تا این که انصار بر روی دو زانو نشسته و به پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله عرضه داشتند: تمام دارایی و آن چه که در نزد

ص: 2603

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

ماست از آنِ خدا و رسول اوست.

در این هنگام این آیه شریفه نازل شد:

«قُلْ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»؛

بگو: من هیچ گونه اجر و پاداشی از شما بر این دعوت درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم.

سند سوم: یعقوبی، از مروان، از یحیی بن کثیر، از ابوالعالیه نقل می کند که سعید بن جبیر درباره این آیه شریفه که «قُلْ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» گفت: منظور از «قربی» خویشاوندان رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله هستند.

سند چهارم: محمّد بن عماره اسدی و محمّد بن خلف، از عبیداللَّه، از اسرائیل از ابواسحاق نقل می کند که گوید: از عمرو بن شعیب درباره آیه مودّت پرسیدم.

گفت: منظور از «قربی» خویشاوندان پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله هستند. (1) گفتنی است که ابن جریر طبری در معنای این آیه شریفه چهار دیدگاه را مطرح کرده و دیدگاه دوم را به عنوان نزول آیه شریفه درباره

ص: 2604


1- . تفسیر طبری: 25/ 16 و 17.

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

اهل بیت علیهم السلام قرار داده و روایت هایی را در ذیل آن نقل کرده است.

وی دیدگاه نخست را به قرابت و خویشاوندی با قریش اختصاص داده است.

بنابراین، روایت طاووس، از ابن عباس که احمد بن حنبل، بخاری و مسلم، آن را نقل کرده اند و حاوی سخن سعید بن جبیر است، بر نزول این آیه شریفه در خصوص اهل بیت علیهم السلام نظر دارد.

ما در مباحث آینده به دو دیدگاه دیگر نیز خواهیم پرداخت.

روایت هیثم بن کلیب …

ابوسعید، هیثم بن کلیب شاشی نیز در این زمینه در کتاب المسند الکبیر و در بخش مسند عبداللَّه بن مسعود روایتی را از زرّ بن حبیش این گونه نقل می کند:

حسن بن علی بن عفّان، از محمّد بن خالد، از یحیی بن ثعلبه انصاری، از عاصم بن ابی النجود، از زرّ نقل می کند که عبداللَّه بن مسعود گوید:

ما در مسیری در خدمت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بودیم. ناگاه عربی با صدای بلند فریاد زد: ای محمّد!

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: این جا هستم.

ص: 2605

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

گفت: ای محمّد! نظر تو درباره شخصی که قومی را دوست می دارد؛ ولی همانند آن ها عمل نمی کند چیست؟

حضرت فرمود:

المرء مع من أحبّ؛

انسان با دوستدارش همراه است.

گفت: ای محمّد! به چه چیزی دعوت می کنی؟

فرمود:

إلی شهادة أن لا إلّااللَّه وأنّی رسول اللَّه وإقام الصلاة وإیتاء الزکاة وصوم رمضان وحجّ البیت؛

به سوی شهادت «لا إله إلّااللَّه» و این که من رسول خدا هستم و برپا داشتن نماز، پرداخت زکات، روزه ماه رمضان و حج خانه خدا.

آن مرد گفت: آیا به این فراخوانی پاداشی را نیز می خواهی؟

فرمود:

لا، إلّاالمودّة فی القربی؛

نه، مگر این که به خویشان مودّت و مهر ورزید.

گفت: ای محمّد! منظور تو، خویشان من است یا خویشان تو؟

فرمود:

بل أقربای؛

منظورم خویشان من است.

ص: 2606

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

عرضه داشت: دستت را بده تا با تو بیعت کنم، چرا که خیری نیست در این که کسی تو را دوست بدارد؛ ولی خویشاوندان تو را دوست نداشته باشد. (1)

روایت طبرانی …

در این باره طبرانی نیز دو حدیث نقل می کند:

حدیث نخست: محمّد بن عبداللَّه، از حرب بن حسن طحّان، از حسین اشقر، از قیس بن ربیع، از اعمش، از سعید بن جبیر چنین نقل می کند:

ابن عباس گوید: هنگامی که آیه شریفه «قُلْ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» نازل شد، مردم گفتند: ای رسول خدا! منظور کدام خویشاوندان شماست که مهرورزی بر آن ها برای ما واجب است؟

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

علیٌ وفاطمة وابناهما؛ (2)

علی، فاطمه و دو فرزند آنان.

حدیث دوم. محمّد بن عبداللَّه حضرمی، از محمّد بن مرزوق، از

ص: 2607


1- . مسند الصحابه: 2/ 127، حدیث 664.
2- . المعجم الکبیر: 3/ 47، حدیث 2641 و 11/ 351، حدیث 12259.

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

حسین اشقر، از نصیر بن زیاد، از عثمان ابوالیقظان، از سعید بن جبیر نقل می کند که ابن عباس گوید:

روزی انصار در اجتماع خود گفتند: کاش برای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله مالی را جمع می کردیم تا دستان او در امور مالی باز می شد و به کسی در این باره نیازی نداشت؛ از این رو به خدمت ایشان شرف یاب شدند و گفتند: ای رسول خدا! ما می خواهیم از اموال خود برای شما جمع کنیم.

در این هنگام خداوند این آیه شریفه را نازل کرد که:

«قُلْ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»؛

بگو: من هیچ گونه اجر و پاداشی از شما بر این دعوت درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم.

انصار با اختلاف نظر در این باره از حضور پیامبر خارج شدند.

برخی از آنان می گفتند: آیا ندیدید که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله چه فرمود؟ برخی دیگر نیز می گفتند: این سخن را به این جهت فرمود که ما اهل بیت او را یاری کنیم و در دفاع از آن ها بجنگیم … (1)

ص: 2608


1- . همان: 12/ 26، حدیث 12384.

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

روایت حاکم نیشابوری …

حاکم نیشابوری نیز در این باره روایتی را نقل کرده و می گوید:

ابومحمّد حسن بن محمّد بن یحیی فرزندِ برادر طاهر عقیقی حسنی، از اسماعیل بن محمّد بن اسحاق بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین نقل می کند که گوید: عمویم علی بن جعفر بن محمّد، از حسین بن زید، از عمر بن علی، از پدرش علی بن الحسین این گونه نقل کرد:

آن گاه که علی علیه السلام کشته شد، حسن بن علی علیهما السلام برای مردم خطبه ای ایراد کرد و پس از حمد و ثنای خدا فرمود:

لقد قُبض فی هذه اللیلة رجل لا یسبقه الأوّلون بعمل ولا یدرکه الآخِرون، وقد کان رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله وسلّم یعطیه رایته فیقاتل وجبریل عن یمینه ومیکائیل عن یساره، فما یرجع حتّی یفتح اللَّه علیه …

أیّها الناس! من عرفنی فقد عرفنی، ومن لم یعرفنی فأنا الحسن بن علیّ، وأنا ابن النبیّ، وأنا ابن الوصیّ، وأنا ابن البشیر، وأنا ابن النذیر، وأنا ابن الداعی إلی اللَّه بإذنه، وأنا ابن السراج المنیر، وأنا من أهل البیت الّذی کان جبریل ینزل إلینا ویصعد من عندنا.

ص: 2609

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

وأنا من أهل البیت الّذی أذهب اللَّه عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً، وأنا من أهل البیت الّذی افترض اللَّه مودّتهم علی کلّ مسلم. فقال تبارک وتعالی لنبیّه صلّی اللَّه علیه وآله وسلّم: «قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً» فاقتراف الحسنة، مودّتنا أهل البیت؛ (1)

ای مردم! شخصیتی باعظمت از میان شما به سرای دیگر شتافت که نه پیشینیان بر او پیشی گرفته اند و نه آیندگان عظمت او را درک خواهند کرد. (او گوی سبقت را از همگان ربود). به راستی آن گاه که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله پرچم اسلام را به او می سپرد، در حالی که جبرئیل از سمت راست و میکائیل از سمت چپ او می جنگید و دست از جنگ برنمی داشت مگر آن که خداوند او را فاتح و پیروز می نمود …

خداوند جان او را در شبی گرفت که جان وصیّ موسی در آن شب گرفته شد …

ای مردم! هر کس مرا می شناسد، می شناسد؛ و هر که مرا نمی شناسد بداند که من حسن، فرزند علی هستم، من فرزند پیامبر صلی اللَّه علیه وآله

ص: 2610


1- . المستدرک علی الصحیحین: 3/ 172.

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

و فرزند وصی او هستم. من فرزند بشارت دهنده و بیم دهنده هستم.

من فرزند دعوت کننده به سوی خدا به اذن او و فرزند چراغ روشن گر هستم. من فرزند کسی هستم که جبرئیل برای ما نازل می شد و از نزد ما به عالم بالا، صعود می نمود.

من از خاندانی هستم که خداوند هر گونه رجس و پلیدی را از آن ها زدود و پاک و پاکیزه شان ساخت. من از خاندانی هستم که خداوند بزرگ مودّت و مهرورزی به آن ها را واجب کرد و در قرآن بر پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: «بگو: من از شما پاداشی درخواست نمی کنم جز مودّت و مهربانی به خویشاوندان».

پس منظور از دریافت حسنه و نیکی، مودّت و دوستی ما خاندان رسالت است.

حاکم نیشابوری در تفسیر این آیه شریفه در بخش تفسیری المستدرک علی الصحیحین چنین می نگارد:

بخاری و مسلم در تفسیر این آیه فقط به حدیث عبدالملک بن میسره زرّاد، از طاووس، از ابن عباس اتفاق نظر دارند که منظور از «قربی» در آیه شریفه قربای آل محمّد علیهم السلام هستند. (1)

ص: 2611


1- . همان: 2/ 444.

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

روایت ابونعیم اصفهانی …

ابونُعیم اصفهانی نیز درباره این آیه، دو حدیث نقل کرده است.

حدیث نخست. ابوعبداللَّه حسین بن احمد بن علی، از حسن بن محمّد بن ابی هریره، از اسماعیل بن یزید، از قتیبة بن مهران، از عبدالغفور، از ابوهاشم، از زاذان نقل می کند که علی علیه السلام فرمود:

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

علیکم بتعلّم القرآن وکثرة تلاوته تنالون به الدرجات وکثرة عجائبه فی الجنّة؛

بر شما باد به آموختن قرآن و تلاوت فراوان آن، تا به وسیله آن به درجه ها، مقام ها و شگفتی های بسیاری در بهشت دست یابید.

آن گاه علی علیه السلام فرمود:

وفینا آل حم، إنّه لا یحفظ مودّتنا إلّاکلّ مؤمن؛

و آل حم درباره ماست. به راستی که مودّت و مهرورزی به ما را جز مؤمن، کسی حفظ نمی کند.

سپس این آیه کریمه را قرائت فرمود:

«قُل لَّاأَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»؛ (1)

ص: 2612


1- . تاریخ اصفهان: 2/ 165.

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

بگو: من هیچ گونه اجر و پاداشی از شما بر این دعوت درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم.

حدیث دوم. ابوعبداللَّه محمّد بن احمد بن علی بن احمد بن مخلّد، از محمّد بن عثمان بن ابی شیبه، از عبادة بن زیاد، از یحیی بن علاء، از امام صادق علیه السلام، از پدر بزرگوارش امام باقر علیه السلام نقل می کند که جابر بن عبداللَّه انصاری گوید:

روزی عربی بادیه نشین به خدمت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله رسید و گفت: ای محمّد! اسلام را بر من عرضه کن!

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

تشهد أن لا إله إلّااللَّه وحده لا شریک له وأنّ محمّداً عبده ورسوله؛

شهادت می دهی که معبودی جز خداوند یگانه نیست که شریکی ندارد و همانا محمّد بنده و فرستاده اوست.

گفت: بر این امر، اجر و پاداشی را درخواست می کنی؟

فرمود:

لا، إلّاالمودّة فی القربی؛

نه، جز مودّت و مهرورزی بر نزدیکان.

گفت: نزدیکان من یا نزدیکان تو؟

ص: 2613

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

فرمود: نزدیکان من.

عرضه داشت: بیا با تو بیعت کنم. پس بر هر کسی که تو و نزدیکانت را دوست ندارد، لعنت خدا باد.

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: آمین.

ابونعیم اصفهانی در ذیل این حدیث می نویسد:

این حدیث، حدیثی غریب از احادیث جعفر بن محمّد است که من آن را فقط از حدیث یحیی بن علاء کوفی قاضی القضات شهر ری نوشته ام. (1)

روایت ابوبشر دولابی …

از دیگر کسانی که به این موضوع پرداخته است، ابوبشر دولابی است. وی خطبه سبط اکبر امام حسن مجتبی علیه السلام را با سندهای گوناگونی چنین نقل می کند:

سند اول: ابوالقاسم کهمس بن معمر به من گفت: ابومحمّد اسماعیل بن محمّد بن اسحاق بن جعفر بن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب، از عمویم علی بن جعفر بن محمّد بن حسین بن زید، از حسن بن زید بن حسین بن علی، از پدرش نقل

ص: 2614


1- . حلیة الاولیاء: 3/ 201.

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

می کند که آن گاه که امیر مؤمنان علی علیه السلام کشته شد، امام حسن علیه السلام برای مردم این گونه سخنرانی کرد …

سند دوم: ابوعبداللَّه حسین بن علی بن حسین بن علی بن عمر بن حسن بن علی بن ابی طالب، از پدرش، از حسین بن زید، از حسن بن زید بن حسن- در این سند به نقل از پدرش نیامده است- وی می گوید:

آن گاه که علی علیه السلام کشته شد، امام حسن علیه السلام برای مردم سخنرانی کرد …

سند سوم: احمد بن یحیی أودی، از اسماعیل بن ابان ورّاق، از عمر، از جابر از ابوطفیل و زید بن وهب و عبداللَّه بن نجی و عاصم بن ضمره، از حسن بن علی علیهما السلام نقل می کنند که آن حضرت فرمود:

امشب شخصیّتی قبض روح شده که … (1)

روایت ابن عساکر …

ابن عساکر نیز به نقل این مطلب پرداخته است.

وی می نویسد: ابوالحسن فرضی، از عبدالعزیز صوفی، از ابوالحسن بن سمسار، از ابوسلیمان …؛

ص: 2615


1- . الذریة الطاهرة: 109- 111.

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

هم چنین ابن سمسار، از علی بن الحسن صوری، از سلیمان احمد بن ایوب طبرانی لخمی در اصفهان، از حسین بن ادریس حریری شوشتری، از ابوعثمان طالوت بن عباد بصری صیرفی، از فضّال بن جبیر نقل می کنند که ابوامامه باهلی گوید:

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

خلق اللَّه الانبیاء من أشجار شتّی وخلقنی وعلیّاً من شجرة واحدة، فأنا أصلها وعلیّ فرعها وفاطمة لقاحها والحسن والحسین ثمرها. فمن تعلّق بغصن من أغصانها نجا، ومن زاغ هوی.

ولو أنّ عبداً عبد اللَّه بین الصفاء والمروة ألف عام ثمّ ألف عام ثمّ ألف عام ثمّ لم یدرک محبتنا لأکبّه اللَّه منخریه فی النار، ثمّ تلا: «قُل لَّاأَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»؛

خداوند پیامبران را از درخت های پراکنده آفرید و من و علی را از یک درخت خلق کرد. من ریشه آن، علی شاخه آن، فاطمه شکوفه و حسن و حسین میوه آن هستیم. پس هر کس به شاخه ای از شاخه های آن بیاویزد، نجات می یابد و آن کس که از (مسیر) آن ها منحرف شود هلاک خواهد شد.

ص: 2616

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

اگر بنده ای خدا را در میان صفا و مروه سه هزار سال عبادت کند آن گاه محبت ما را درک نکند، خداوند او را به رو به آتش دوزخ می اندازد.

آن گاه حضرتش این آیه شریفه را تلاوت فرمود:

«قُل لَّاأَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی».

علی بن حسن صوفی این حدیث را یک بار دیگر از راوی دیگری نقل می کند و می گوید: ابوالحسن فقیه سلمی طرسوسی، از عبدالعزیز کتّانی، از ابونصر بن جیّان، از ابوالحسن علی بن الحسن طرسوسی، از ابوالفضل عباس بن احمد خواتیمی در طرسوس، از حسین بن ادریس شوشتری نقل می کند … (1) ابن عساکر در موردی دیگر روایت خواستگاری مروان بن حکم از دختر عبداللَّه بن جعفر را برای یزید- که به فرمان معاویه انجام شد- نقل می کند.

بنا بر این روایت، عبداللَّه بن جعفر موضوع دخترش را به امام حسین علیه السلام واگذار کرد. امام حسین علیه السلام او را به ازدواج قاسم بن محمّد بن جعفر درآورد. آن حضرت در مسجد پیامبر در جمع

ص: 2617


1- . تاریخ مدینة دمشق، شرح حال امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام: 1/ 132 و 133.

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

بنی هاشم و بنی امیّه لب به سخن گشود و پس از حمد و ثنای خدا، چنین فرمود:

إنّ الإسلام دفع الخسیسة وتمّم النقیصة وأذهب اللائمة، فلا لوم علی مسلم إلّافی أمر مأثم وأنّ القرابة الّتی عظّم اللَّه حقّها وأمر برعایتها وأن یسأل نبیّه الأجر لَهُ بالمودّة لأهلها: قرابتنا أهل البیت …؛ (1)

به راستی که اسلام کارهای فرومایه را زدود و کاستی ها را کامل کرد و سرزنش ها را از میان برد؛ اکنون هیچ سرزنشی برای مسلمان نیست مگر در گناه. به راستی خویشاوندی که خداوند حقّ آن را بزرگ داشته و به مردم رعایت آن را دستور داده و این که پیامبرش به عنوان پاداش مهرورزی به خاندانش را بخواهد؛ همان خویشاوندی ما اهل بیت است …

روایت ابن اثیر …

ابن اثیر جزری نیز به تفسیر این آیه پرداخته است. وی در روایتی در این زمینه می نویسد:

ص: 2618


1- . شواهد التنزیل با تعلیقه و حاشیه علامه محمّد باقر محمودی: 2/ 144، و به نقل از انساب الاشراف، شرح حال معاویه و تاریخ مدینة دمشق، شرح حال مروان بن حکم.

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

حکیم بن جبیر گوید: حبیب بن ابی ثابت گفت: من با بزرگانمان هم نشینی داشتم. روزی علی بن الحسین علیهما السلام از کنار ما می گذشت. میان او و گروهی از قریش درباره زنی که از آن ها گرفته بود و حضرتش به این پیوند راضی نبود، نزاع و کشمکش بود.

بزرگان انصار گفتند: چرا دیروز ما را به جهت اختلافی که میان تو و بنی فلان وجود داشت فرا نخواندی؟ بزرگان ما برای ما این گونه نقل کرده اند که روزی گروهی از قبیله ها خدمت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله رسیدند و گفتند: ای محمّد! آیا اجازه می دهید ما بخشی از املاک و اموالی را که خداوند به خاطر تو، آن ها را در اختیار ما گذارده است و به وسیله تو ما را برتری داده و گرامی داشته، در اختیار شما قرار دهیم؟

در این هنگام این آیه مبارکه نازل شد که:

«قُل لَّاأَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»؛

بگو: من هیچ گونه اجر و پاداشی از شما بر این دعوت درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم.

این روایت را ابن منده نقل کرده است. (1)

ص: 2619


1- . أسد الغابه فی معرفة الصحابه: 5/ 367.

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

روایت ابن کثیر …

ابن کثیر نیز در ضمن گفتاری به تفسیر این آیه پرداخته و می نویسد:

قول سوم را که بخاری و دیگران نقل کرده اند، روایتی از سعید بن جبیر است … و سدّی از ابودیلم نقل کرده و می گوید: هنگامی که علی بن الحسین علیهما السلام را به اسارت وارد شام کردند …

و ابواسحاق سبیعی نیز گوید: از عمرو بن شعیب درباره آیه شریفه مودّت پرسیدم، گفت: منظور از قربی، خویشاوندان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله هستند.

این دو روایت را ابن جریر نقل کرده است؛ آن گاه ابن جریر می گوید: ابوکریب از مالک بن اسماعیل، از عبدالسلام، از یزید بن ابوزیاد، از مقسم، از ابن عباس نیز روایت کرده است …

هم چنین این روایت را ابن ابی حاتم، از علی بن الحسین علیهما السلام، از عبدالمؤمن بن علی، از عبدالسلام، از یزید بن ابی زیاد- که از نظر نقل حدیث ضعیف است- با سند خود نظیر همین روایت و یا نزدیک به همین مضمون را نقل می کند.

به همین مضمون در صحیح بخاری و صحیح مسلم، در بخش غنیمت های جنگ حنین نقل شده؛ ولی در آن، از نزول این آیه سخنی به

ص: 2620

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

میان نیامده است.

ابن ابی حاتم گوید: علی بن الحسین علیهما السلام از شخصی که نامش را ذکر کرد، از حسین اشقر، از قیس، از اعمش، از سعید بن جبیر نقل می کند که ابن عباس گوید:

هنگامی که آیه «قُل لَّاأَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» نازل شد، مردم گفتند: ای رسول خدا! اینان که خداوند به مودّت و دوستی آن ها امر فرموده چه کسانی هستند؟

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

فاطمة وولدها رضی اللَّه عنهم؛

فاطمه و فرزندان آن بانو، رضوان خدا بر آنان باد.

ابن ابی حاتم پس از نقل این حدیث می گوید:

سند این حدیث ضعیف است؛ زیرا در این حدیث فرد مبهم و ناشناخته و منکری است که از راوی شیعی متعصب؛ یعنی حسین اشقر نقل کرده است. (1)

ص: 2621


1- . تفسیر القرآن العظیم: 4/ 100.

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

روایت هیثمی …

از کسانی که به نقل این حدیث پرداخته، حافظ علی بن ابوبکر هیثمی است. وی در این زمینه در مجمع الزوائد چند حدیث نقل کرده است.

حدیث نخست: ابن عباس گوید: آن گاه که آیه شریفه «قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» فرو فرستاده شد، اصحاب عرضه داشتند: ای رسول خدا! خویشاوندان شما که مودّت و دوستی آن ها بر ما واجب است چه کسانی هستند؟

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

علیّ وفاطمة وابناهما؛

علی، فاطمه و فرزندان آن دو.

این حدیث را طبرانی از حرب بن حسن طحّان، از حسین اشقر، از قیس بن ربیع نقل می کند.

هیثمی می افزاید: این سه راوی را، علمای رجال توثیق کرده اند و معتبر دانسته اند؛ ولی گروهی دیگر آن ها را تضعیف کرده اند. البته دیگر راویان این حدیث موثق و مورد اعتماد هستند. (1)

ص: 2622


1- . مجمع الزوائد: 7/ 103.

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

هیثمی در ادامه می نویسد:

این حدیث را بار دیگر طبرانی نقل کرده و می گوید:

در این سند جمعی از راویان، از نظر نقل حدیث ضعیف هستند که راوی شناسان آنان را موثق و مورد اعتماد دانسته اند. (1) آن گاه طبرانی خطبه امام حسن علیه السلام را در بخش خطبه حسن بن علی علیهما السلام از ابوالطفیل این گونه نقل می کند:

ابوالطفیل گوید: امام حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام برای ما سخنرانی کرد و پس از حمد و ستایش خدا و ثنای او، از امیر مؤمنان علی علیه السلام به عنوان آخرین وصی الهی و وصی پیامبران و امین صدّیقان و شهیدان یاد کرد و فرمود:

یا أیّها الناس! لقد فارقکم رجل ما سبقه الأوّلون ولا یدرکه الآخرون. لقد کان رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله یعطیه الرایة فیقاتل جبریل عن یمینه ومیکائیل عن یساره فما یرجع حتّی یفتح اللَّه علیه ولقد قبضه اللَّه فی اللیلة الّتی قبض فیها وصی موسی …؛

ای مردم! شخصیتی باعظمت از میان شما به سرای دیگر شتافت که نه

ص: 2623


1- . همان: 9/ 168.

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

پیشینیان بر او پیشی گرفته اند و نه آیندگان عظمت او را درک خواهند کرد. (او گوی سبقت را از همگان ربود). به راستی آن گاه که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله پرچم اسلام را به او می سپرد، در حالی که جبرئیل از سمت راست و میکائیل از سمت چپ او می جنگید و دست از جنگ برنمی داشت مگر آن که خداوند او را فاتح و پیروز می نمود.

خداوند جان او را در شبی گرفت که جان وصیّ موسی در آن شب گرفته شد …

آن گاه امام حسن علیه السلام چنین ادامه داد:

من عرفنی فقد عرفنی، ومن لم یعرفنی فأنا الحسن بن محمّد صلّی اللَّه علیه وآله.

ثمّ تلا هذه الآیة قول یوسف: «وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَآئِی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَقَ وَیَعْقُوبَ»؛ (1)

هر کس مرا می شناسد، می شناسد؛ و هر که مرا نمی شناسد بداند که من حسن فرزند محمّد صلی اللَّه علیه وآله هستم.

آن گاه حضرتش این آیه شریفه را تلاوت فرمود که حضرت یوسف گفت: «من از آیین پدرانم، ابراهیم، اسحاق و یعقوب پیروی کردم».

ص: 2624


1- . سوره یوسف: آیه 38.

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

سپس امام حسن علیه السلام به آیاتی از قرآن اشاره کرد و فرمود:

أنا ابن البشیر، أنا ابن النذیر، وأنا ابن النبیّ، أنا ابن الداعی إلی اللَّه بإذنه، وأنا ابن السراج المنیر، وأنا ابن الّذی أُرسل رحمةً للعالمین، وأنا مِن أهل البیت الّذین أذهب اللَّه عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً، وأنا مِن أهل البیت الّذین افترض اللَّه عزّوجلّ مودّتهم وولایتهم، فقال فی ما أُنزل علی محمّد صلّی اللَّه علیه وآله: «قُل لَّاأَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»؛

من فرزند بشارت دهنده و بیم دهنده هستم. منم فرزند پیامبرم. من فرزند دعوت کننده به سوی خدا به اذن او و فرزند چراغ روشن گر هستم. من فرزند کسی هستم که برای جهانیان به عنوان رحمت فرستاده شد. من از خاندانی هستم که خداوند هر گونه رجس و پلیدی را از آن ها زدود و پاک و پاکیزه شان ساخت. من از خاندانی هستم که خداوند بزرگ مودّت و مهرورزی و ولایت آن ها را واجب کرد و در قرآنی که بر محمّد صلی اللَّه علیه وآله فرو فرستاد فرمود: «بگو من از شما پاداشی درخواست نمی کنم جز مودّت و مهربانی به خویشاوندان».

هیثمی پس از نقل این روایت می نویسد: این روایت را طبرانی در

ص: 2625

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

المعجم الاوسط و المعجم الکبیر و ابویعلی به اختصار نقل کرده اند. نظیر آن را بزّار نیز نقل کرده است. احمد بن حنبل شیبانی نیز با اختصاری بیشتر این روایت را نقل کرده است.

گفتنی است که سندهای احمد بن حنبل و برخی از سندهای بزّار و طبرانی در المعجم الکبیر معتبر هستند. (1)

روایت سیوطی …

حافظ جلال الدین سیوطی نیز این حدیث را با چند سند از طاووس از ابن عباس- آن سان که گذشت- نقل کرده است که برخی از آن ها را می آوریم:

1. ابن مردویه به سند ابن مبارک نقل می کند که ابن عباس درباره «إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی» گفت: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

تحفظونی فی قرابتی؛

مرا درباره خویشانم مراعات کنید.

2. ابن جریر، ابن ابی حاتم و ابن مردویه با سند مقسم نقل می کنند که ابن عباس گوید: روزی انصار گفتند … (2)

ص: 2626


1- . همان: 9/ 146.
2- . این حدیث پیش تر گذشت.

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

3. طبرانی در المعجم الاوسط و ابن مردویه با سندی ضعیف نقل کرده اند که سعید بن جبیر گوید: روزی انصار در جمع خود گفتند … (1) 4. ابونعیم اصفهانی و دیلمی از طریق مجاهد نقل می کنند که ابن عباس گوید: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله درباره آیه مودّت فرمود:

أن تحفظونی فی أهل بیتی وتودّوهم بی؛

مرا درباره خاندانم مراعات کنید و به خاطر من به آنان مهر بورزید.

5. ابن منذر، ابن ابی حاتم، طبرانی و ابن مردویه با سند ضعیف از سعید بن جبیر نقل می کنند که ابن عباس گفت:

هنگامی که آیه مودّت نازل شد، اصحاب گفتند: ای رسول خدا! منظور از خویشان شما که مودّت به آن ها واجب است چه کسانی هستند؟

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

علیٌ وفاطمة وولداها؛

علی، فاطمه و دو فرزند او علیهم السلام.

6. سعید بن منصور گوید: از سعید بن جبیر درباره آیه مودّت پرسیدم که منظور از قربی چه کسانی هستند؟

ص: 2627


1- . ر. ک: صفحه 37 از همین کتاب.

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

گفت: خویشان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله.

7. ابن جریر از ابودیلم نقل می کند که گوید:

هنگامی که علی بن الحسین علیهما السلام به اسارت وارد دمشق شد … (1) آن گاه سیوطی به نقل حدیث ثقلین و دیگر احادیثی که درباره سفارش پیامبر به پیروی از اهل بیت علیهم السلام و بر حذر داشتن از بغض و کینه ورزی با آن هاست، می پردازد … (2)

روایت آلوسی …

دانشمند دیگری از اهل سنّت که پیرامون آیه مودّت سخن به میان آورده، آلوسی است. وی در تفسیر روح المعانی می نویسد:

گروهی از علما در معنای آیه مودّت چنین اظهار نظر کرده اند که منظور پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله این بود که من از شما هیچ پاداشی درخواست نمی کنم مگر مهرورزی شما به اهل بیت و خویشان من.

و در کتاب بحر المحیط آمده است: این گفته ابن جبیر، سدّی و عمرو بن شعیب است.

ص: 2628


1- . ر. ک: صفحه 30 از همین کتاب.
2- . الدر المنثور: 6/ 6 و 7.

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

آن گاه آلوسی به توضیح واژگان آیه (نکات ادبی) آن می پردازد و می نویسد:

حرف «فی» در آیه به معنای «ظرف مجازی» است و واژه «قربی» به معنای أقرباء؛ یعنی خویشاوندان است و جار و مجرور در جای حال قرار گرفته است؛ بنابراین، معنای آیه این گونه می شود:

من از شما هیچ پاداشی درخواست نمی کنم جز مودّت و مهرورزی ثابت و استوار نسبت به خویشان من [و برای افاده این معنا کلمه «فی» آمد و] نفرمود: «إلّا مودة القربی».

سپس آلوسی به نقل روایت مرفوعه ای می پردازد و می نگارد:

ابن منذر، ابن ابی حاتم، طبرانی و ابن مردویه با استناد به ابن جبیر نقل می کنند که ابن عباس گوید: هنگامی که آیه مودّت نازل شد …

آلوسی در ذیل این حدیث می نویسد: آن سان که جلال الدین سیوطی در الدرّ المنثور گفته، سند این روایت ضعیف است.

از طرفی، ابن حجر عسقلانی در کتاب الکاف الشاف فی تخریج أحادیث الکشّاف به ضعف سند این حدیث تصریح کرده است. هم چنین وی می گوید که اگر این روایت صحیح بود، آن چنان که در صحیح بخاری و مسلم و دیگر منابع آمده است و گذشت، ابن عباس نمی گفت: ای ابن جبیر در پاسخ شتاب کردی …، مگر این که بگوییم گروهی از

ص: 2629

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

اهل بیت روایاتی نقل کرده اند که این معنا را تأیید می کند؛ از جمله ابن جریر روایت کرده که ابودیلم گوید: هنگامی که حضرت علی بن الحسین علیهما السلام را به اسارت وارد شهر شام کردند …

در روایت دیگری زاذان از علی علیه السلام چنین نقل می کند که آن حضرت فرمود:

فینا فی آل حم آیةٌ لا یحفظ مودّتنا إلّامؤمن؛

درباره ما در سوره آل حم، آیه ای است که اشاره دارد به این که مودّت و دوستی ما را جز مؤمن نگاه نمی دارد.

آن گاه علی علیه السلام این آیه شریفه را قرائت کرد.

کمیت شاعر نیز در سروده خود به این سخن اشاره می کند و می سراید:

وجدنا لکم فی آل حم آیة تأوّلها منّا تقیّ ومعربُ

در سوره آل حم آیه ای وجود دارد که همه ما نزول آن را درباره شما می دانیم.

آلوسی در ادامه می نویسد: در این زمینه چه زیبا سروده است، سیّد عمر هیتی یکی از سادات معاصر، آن جا که گوید:

بأیّة آیة یأتی یزیدُ غداة صحائفُ الأعمال تُتلی

ص: 2630

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

وقام رسول ربّ العرش یتلو وقد صمّت جمیع الخلق «قل لا»؛

یزید در روز قیامت به هنگام قرائت نامه اعمال، با کدامین آیه خواهد آمد؛ در حالی که فرستاده پروردگار عرش، در هنگام سکوت همه مردم این چنین تلاوت می کند که «قل لا».

روشن است که خطاب در این آیه، همه امّت را در بر می گیرد، نه فقط انصار را؛ گرچه برخی چنین توهّم کرده اند؛ چرا که همه مردم به مودّت و دوستی اهل بیت علیهم السلام مکلّف و موظّف هستند.

آن گاه آلوسی از مسلم نیشابوری، ترمذی و نسائی حدیث ثقلین و برخی از احادیث مناقب اهل بیت علیهم السلام را نقل کرده و می گوید:

روایات دیگری در این باره نقل شده است که به جهت فراوانی قابل شمارش نیستند. (1)

روایت شوکانی …

شوکانی با نقل روایات بیشتری به تفسیر این آیه پرداخته است؛ همان روایاتی که ما از الدرّ المنثور نقل کردیم. از جمله حدیثی است که پیشوایان حدیث با سند مقسم از ابن عباس نقل کرده اند.

ص: 2631


1- . روح المعانی: 25/ 31 و 32.

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

شوکانی پس از نقل این حدیث می نویسد: یکی از راویان این حدیث یزید بن ابی زیاد است که از جهت نقل روایت ضعیف است.

شوکانی بار دیگر به روایت ابونعیم اصفهانی و دیلمی با سند مجاهد از ابن عباس می پردازد و درباره سند آن، اشکالی نمی کند. آن گاه به روایت کسانی که با سند سعید بن جبیر از ابن عباس نقل می کنند، پرداخته و در ذیل آن می نویسد: سیوطی گفته است: سند این روایت ضعیف است.

شوکانی در ادامه به تعارض میان خبرهایی که از ابن عباس نقل شده، می پردازد و روایاتی را که در دو کتاب صحیح بخاری و مسلم آمده ترجیح داده و می نویسد:

خداوند آل محمّد علیهم السلام را به جهت فضایل بسیار و امتیازات ارزشمندی که به آنان ارزانی داشته از این مودّت بی نیاز ساخت که ما برخی از این امتیازات را به هنگام تفسیر آیه تطهیر بیان کردیم. (1)

نکته قابل توجه …

دانشمندان اهل سنّت تلاش کرده اند تا خطبه امام حسن علیه السلام را به صورت کامل نقل نکنند و حتی به صورت ناقص که می آورند در

ص: 2632


1- . فتح القدیر: 4/ 536 و 537.

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

متن خطبه تصرّف کرده اند. در این باره می توان به مسند و مناقب احمد بن حنبل شیبانی، المعجم الکبیر طبرانی، تاریخ طبری، المستدرک علی الصحیحین حاکم نیشابوری، الکامل ابن عدی و مجمع الزوائد هیثمی مراجعه کرد. (1) پژوهش گر حقایق پس از مراجعه به این منابع و تطبیق متن های این خطبه با یک دیگر، متوجه اخلاص امینان حدیث و حرص و ولع آن ها نسبت به حفظ و نقل بی کم و کاست حدیث خواهد شد (!!)

سخنان امام حسن علیه السلام پس از شهادت پدر بزرگوارش …

اینک ما به این خطبه، آن سان که ابوالفرج اصفهانی با سندهای گوناگون نقل کرده، می پردازیم.

وی می گوید: احمد بن عیسی عجلی، از حسین بن نصر، از زید بن معذل، از یحیی بن شعیب، از ابو مخنف، از اشعث بن سوار، از ابواسحاق سبیعی، از سعید بن رویم؛

هم چنین علی بن اسحاق مخرمی و احمد بن جعد، از عبداللَّه بن عمر مشکدانه، از وکیع، از اسرائیل، از ابواسحاق، از عمرو بن حبشی؛

ص: 2633


1- . مسند احمد بن حنبل: 1/ 199، مناقب احمد بن حنبل، حدیث 135 و 136، المعجم الکبیر: 3، حدیث های 2717- 2725، تاریخ طبری: 5/ 157، المستدرک علی الصحیحین: 3/ 172، الکامل: 3/ 400، مجمع الزوائد: 9/ 146.

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

نیز علی بن اسحاق، از عبداللَّه بن عمر، از عمران بن عیینه، از اشعث بن ابواسحاق …

و محمّد بن حسین خثعمی، از عبّاد بن یعقوب، از عمرو بن ثابت نقل می کنند که عمرو بن ثابت گوید:

من سالی نزد ابواسحاق سبیعی رفت و آمد می کردم تا درباره خطبه حسن بن علی علیهما السلام از او بپرسم؛ ولی وی این خطبه را برای من بیان نمی کرد. روزی نزد او رفتم. هوا گرم بود. او زیر آفتاب، کلاه درازی بر سر گذارده بود؛ گویی سردرد داشت.

به من گفت: تو کیستی؟

من خود را به او معرفی کردم.

او گریست و گفت: پدر و خانواده ات چطور هستند؟

گفتم: خوبند.

گفت: برای چه یک سال است نزد من رفت و آمد می کنی؟

گفتم: خطبه ای را که حسن بن علی علیهما السلام پس از وفات پدر بزرگوارش ایراد کرده، می خواهم.

گفت: هبیرة بن یریم به من از محمّد بن محمّد باغندی و محمّد بن حمدان صیدلانی، از اسماعیل بن محمّد بن علوی نقل کرد که اسماعیل گفت:

ص: 2634

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

من از عمویم علی بن جعفر بن محمّد، از حسین بن زید بن علی بن حسین بن زید بن حسن از پدرش (1) نقل کرد که گفتند:

آن گاه که امیر مؤمنان علی علیه السلام وفات یافت، امام حسن علیه السلام برای مردم چنین سخنرانی کرد:

لقد قُبض فی هذه اللیلة رجل لم یسبقه الأوّلون ولا یدرکه الآخرون بعمل، ولقد کان یجاهد مع رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله فیقیه بنفسه، ولقد کان یوجّهه برایته فیکتنفه جبریل عن یمینه ومیکائیل عن یساره، فلا یرجع حتّی یفتح اللَّه علیه، ولقد توفّی فی هذه اللیلة الّتی عرج فیها بعیسی بن مریم، ولقد توفّی فیها یوشع بن نون وصیّ موسی، وما خلّف صفراء ولا بیضاء إلّاسبعمائة درهم بقیت من عطائه أراد أن یبتاع بها خادماً لأهله؛

در این شب شخصیّتی از دنیا رخت بربست که پیشینیان از نظر عمل و کردار بر او پیشی نگرفتند و آیندگان از نظر عمل و کردار به او نخواهند رسید، او همراه پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله جهاد می نمود و با جان خود او را نگاه می داشت.

ص: 2635


1- . صاحب مقاتل الطالبیین می گوید: در نقل ها تفاوت هایی وجود دارد ولکن همگی در مضمون خبر متّفق هستند.

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله با پرچم خویش او را به جنگ روانه می ساخت؛ پس جبرئیل از سمت راست و میکائیل از سمت چپ، او را حفظ می کرد تا آن که خداوند او را پیروز می نمود.

او در شبی از دنیا رفت که عیسی بن مریم در آن شب عروج داده شد، یوشع بن نون وصی موسی علیه السلام در آن شب از دنیا رفت.

شخصیّتی از دنیا رفت که از طلا و نقره چیزی از خود باقی نگذاشت، مگر هفتصد درهمی که خیرات و عطایای خود بود که برای تأمین خدمتگزار خانه اش کنار گذاشته بود.

آن گاه بغض گلویش را گرفت و اشک از دیدگانش جاری شد.

مردم نیز با آن حضرت گریستند. سپس فرمود:

أیّها الناس! من عرفنی فقد عرفنی، ومن لم یعرفنی فأنا الحسن بن محمّد صلّی اللَّه علیه وآله، أنا ابن البشیر، أنا ابن النذیر، أنا ابن الداعی إلی اللَّه عزّوجلّ بإذنه، وأنا ابن السراج المنیر، وأنا من أهل البیت الّذین أذهب اللَّه عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً، والّذین افترض اللَّه مودّتهم فی کتابه، إذ یقول: «وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً» (1)

فاقتراف الحسنة مودّتنا أهل البیت؛

ص: 2636


1- . سوره شورا: آیه 23.

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

ای مردم! هر کس مرا می شناسد، شناخته است و هر کس مرا نشناخته، من خود را معرفی می کنم: من حسن فرزند حضرت محمّد صلی اللَّه علیه وآله هستم. من فرزند پیامبر مژده دهنده و بیم دهنده هستم، من فرزند دعوت کننده به سوی خدا به اذن او، هستم، من فرزند چراغ روشن گر هستم.

من از خاندانی هستم که خداوند هر گونه پلیدی و ناپاکی را از آنان زدوده و آن ها را پاک و پاکیزه ساخته است؛ خاندانی که خداوند مودّت و دوستی آن ها را در کتابش فرض و واجب نموده است؛ آن گاه که می فرماید: «و هر کس کار نیکی انجام دهد بر نیکی او می افزاییم». پس منظور از دریافت حسنه و نیکی، مودّت و دوستی ما خاندان رسالت است.

ابومخنف در ادامه این روایت از راویان خود چنین نقل می کند:

آن گاه ابن عباس برخاست و در برابر امام حسن علیه السلام ایستاد و مردم را برای بیعت با آن حضرت فرا خواند.

مردم به این بیعت پاسخ مثبت دادند و گفتند: ایشان، محبوب ما و شایسته ترین فرد بر خلافت است.

سپس با او بیعت کردند.

ص: 2637

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

آن گاه امام حسن علیه السلام از منبر پایین آمدند. (1) گفتنی است که دانشمند شیعی، شیخ مفید رحمه اللَّه نیز با اسناد خود این خطبه را همین گونه روایت کرده است. (2) مخفی نماند که پایان بخش این روایت، بهترین شاهد بر بطلان روایت طاووس از سعید، از ابن عباس است.

ص: 2638


1- . مقاتل الطالبیّین: 61 و 62.
2- . الإرشاد: 2/ 7 و 8.

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

بخش دوم بررسی و تصحیح سندهای روایات آیه مودت …

بررسی سندهای روایات …

ما در بخش یکم روایتی چند درباره آیه مودّت آوردیم که منظور از «القربی» در این آیه، همان اهل بیت علیهم السلام بودند. البته در برخی از روایات به صراحت بیان شده بود که منظور از «القربی»، علی، فاطمه، و دو فرزند آن دو بزرگوار علیهم السلام هستند.

ما این روایت ها را از مهم ترین و مشهورترین کتاب های حدیثی و تفسیری اهل سنّت، از عالمان پیشین و متأخرین آن ها نقل کردیم. با این بیان تمامی عالمان شیعه و اهل سنّت به طور اتفاق، نزول آیه مبارکه مودّت را درباره اهل بیت علیهم السلام می دانند.

اکنون راویان این روایات را بررسی می کنیم.

روایت طاووس …

در این روایت سعید بن جبیر به طور قطعی گفته است که منظور از «القربی» فقط اهل بیت علیهم السلام هستند. این روایت را محمّد بن

ص: 2639

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

اسماعیل بخاری، مسلم بن حجّاج نیشابوری، احمد بن حنبل شیبانی، ترمذی و دیگران نقل کرده اند.

ما در سند این روایت ایرادی ندیدیم، گرچه ما در این باره دیدگاه خاصی داریم که در آینده بیان خواهد شد.

روایت احمد بن حنبل …

این روایت را احمد بن حنبل در بخش زیادات المناقب آورده است. گوینده این سخن که با عبارت «برای ما نوشت» آمده است؛ همان قطیعی (ابوبکر ابن جعفر حنبلی درگذشته 368 ه) می باشد.

قطیعی روایت گر کتاب های المسند، الزهد و المناقب احمد بن حنبل است. افرادی که از او روایت نقل کرده اند عبارتند از:

دارقطنی، حاکم نیشابوری، ابن رزقویه، ابن شاهین، برقانی، ابونعیم اصفهانی و دیگر پیشوایان علم و دانش اهل سنّت.

دارقطنی این راوی را معتبر دانسته و گوید: قطیعی، فرد مورد اعتماد، زاهد و قدیمی است. شنیده ام که وی مستجاب الدعوه بوده است.

برقانی درباره او گوید: به نظر من قطیعی در ثبت و ضبط روایت دقیق و راست گو بود.

روزی در نزد حاکم نیشابوری اعتبار او را زیر سؤال بردم. حاکم

ص: 2640

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

از من نپذیرفت و از قطیعی به خوبی یاد کرد و گفت: او استاد من بود.

برخی از راوی شناسان گفته اند: قطیعی در واپسین روزهای زندگی خویش ناتوان شده و اختلال حواس پیدا کرده بود؛ از این رو برخی در نقل روایت از او توقف کرده اند.

از این جاست که ذهبی در میزان الاعتدال با تصریح به راست گویی وی می نویسد:

ابوبکر احمد بن جعفر بن حمدان قطیعی راوی پذیرفته شده و راست گویی بود؛ گرچه اندکی دچار اختلال حواس شده بود.

خطیب بغدادی گوید: تا کنون کسی را ندیدم که احتجاج به سخنان او را ترک کند.

آن گاه ذهبی مورد اعتماد بودن قطیعی را از دارقطنی و دیگر عالمان نقل کرده و سخن کسانی را که اختلال حواس او را در واپسین لحظات عمرش مطرح کرده اند (1) رد کرده است.

از راویان دیگر این سند، محمّد بن عبداللَّه سلیمان حضرمی همان مطیّن است که در سال 297 ه بدرود حیات گفته است.

دارقطنی درباره او می گوید: محمّد بن عبداللَّه فرد مورد اعتماد

ص: 2641


1- . تاریخ بغداد: 4/ 73، المنتظم: 7/ 92، سیر اعلام النبلاء: 16/ 210، میزان الاعتدال: 1/ 87، الوافی بالوفیات: 6/ 290 و منابعی دیگر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

و استواری بود.

خلیلی گوید: او حافظ و مورد اعتماد بود.

ذهبی گوید: محمّد بن عبداللَّه حضرمی، استاد، حافظ، راست گو و حدیث شناس کوفه بود.

البته درباره دیگر راویان به گونه ای که صحّت سند و حجیّتِ آن را اثبات کند، سخن خواهیم گفت.

روایت طبری …

روایاتی که ابن جریر طبری به عنوان دلیل بر شأن نزول آیه مودّت درباره اهل بیت علیهم السلام نقل کرد، چهار روایت بود که جز روایت دوم، اشکالی از دیگر روایات گرفته نشده است.

سند روایت دوم چنین است:

ابوکریب، از مالک بن اسماعیل، از عبدالسلام، از یزید بن ابی زیاد، از مقسم، از ابن عباس …

ابن کثیر می نویسد: همین طور ابن ابی حاتم از علی بن الحسین، از عبدالمؤمن بن علی، از عبدالسلام، از یزید بن ابی زیاد- که از نظر نقل روایت، ضعیف است- سندی نظیر و یا نزدیک به آن را روایت کرده است.

شوکانی نیز از ابن کثیر پیروی کرده؛ آن جا که پس از نقل این

ص: 2642

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

روایت می نویسد: یکی از راویان آن، یزید بن ابی زیاد است که از نظر نقل روایت، ضعیف است.

روایت پیشوایان بزرگ اهل سنّت …

جلال الدین سیوطی روایتی را از پیشوایان عالمان اهل سنّت مانند ابن منذر، ابن ابی حاتم و طبرانی نقل کرده و سند آن حدیث را تضعیف نموده است و شهاب الدین آلوسی نیز از او پیروی کرده است.

البته در این باره، هیثمی، ابن کثیر و ابن حجر عسقلانی از آن دو پیشی گرفته اند.

ابن حجر در شرح صحیح بخاری می نویسد:

روایتی را که سعید بن جبیر به طور قطع مطرح کرده است گاهی از خود سعید به نقل از ابن عباس به صورت مرفوع نقل شده است؛ از این رو طبرانی، ابن ابی حاتم با سند قیس بن ربیع، از اعمش، از سعید بن جبیر، از ابن عباس چنین نقل می کند که گوید:

هنگامی که آیه مودّت نازل شد، مردم گفتند: ای رسول خدا! خویشاوندان واجب الاطاعه شما چه کسانی هستند …

ابن حجر در ادامه می گوید که سند این حدیث ضعیف است.

گروهی از مفسّران نیز به این گونه تفسیر یقین دارند و آنان به همین روایتی که طبرانی، ابن ابی حاتم از ابن عباس نقل نموده اند

ص: 2643

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

اعتماد کرده اند، در حالی که اسناد این حدیث سست و بی ارزش است؛ زیرا برخی راویان آن، از نظر نقل حدیث، ضعیف و برخی رافضی هستند. (1) ابن حجر در کتاب الکاف الشاف فی تخریج أحادیث الکشّاف در هنگام نقل این احادیث می نویسد:

این حدیث را طبرانی، ابن ابی حاتم، حاکم نیشابوری در کتاب مناقب الشافعی با سند حسین اشقر، از قیس بن ربیع، از اعمش، از سعید بن جبیر، از ابن عباس نقل کرده است؛ در حالی که حسین اشقر از نظر نقل حدیث، ضعیف و ساقط است.

ابن کثیر نیز در این باره چنین اظهار نظر کرده است: ابن ابی حاتم از علی بن الحسین، از مردی که نام برده، از حسین اشقر، از قیس، از اعمش از سعید بن جبیر، از ابن عباس نقل می کند …

ابن کثیر پس از نقل این حدیث از ابن ابی حاتم، می نویسد: این سند، ضعیف است؛ زیرا یکی از راویان آن فرد مبهم و ناشناخته و منکر است که از بزرگ شیعی متعصب یعنی حسین اشقر نقل کرده است.

قسطلانی نیز از دیدگاه ابن کثیر پیروی کرده است. آن جا که

ص: 2644


1- . فتح الباری: 8/ 458.

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

می گوید:

ابن ابی حاتم از ابن عباس نقل کرده که گوید: هنگامی که آیه مودّت نازل شد، گفتند: ای رسول خدا! کسانی که خداوند به مودّت و دوستی آنان دستور داده است، چه کسانی هستند؟

فرمود:

فاطمة وولداها علیهم السلام؛

حضرت فاطمه و دو فرزند گرامی آن بزرگوار علیهم السلام.

قسطلانی پس از نقل این حدیث گوید: ابن کثیر در ذیل این حدیث می نویسد: سند آن ضعیف است؛ زیرا که فرد مبهم و ناشناخته و منکری در آن وجود دارد که او فقط از شیعی متعصب یعنی حسین اشقر روایت می کند. (1) هیثمی در این رابطه گوید: این روایت را طبرانی با سند حرب بن حسن طحّان، از حسین اشقر، از قیس بن ربیع نقل کرده که راوی شناسان همه این راویان را توثیق کرده اند؛ اما برخی دیگر آنان را ضعیف دانسته اند؛ ولی دیگر راویان آن مورد اعتماد هستند. (2)

ص: 2645


1- . ارشاد الساری: 7/ 331.
2- . مجمع الزوائد: 7/ 103.

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

حقیقت امر در روایت های این بخش …

همان گونه که ملاحظه شد، روایت هایی که بیان گر گفتار حق هستند و در کتاب های اهل سنّت روایت شده اند، بنا بر آراء و دیدگاه رجالی آن ها به سه قسمت تقسیم می گردد:

1. روایت هایی که به صحّت آن ها اتفاق نظر دارند. این همان حدیث طاووس، از سعید بن جبیر، از ابن عباس است.

2. روایت هایی که در این باب محدّثان نقل کرده اند و درباره سند آن اظهار نظر نکرده اند و حتی پیرامون آن هیچ سخنی به میان نیاورده اند؛ بلکه می توان فهمید که گریزی جز اعتراف به اعتبار این روایت ها نیافته اند؛ مانند روایت هایی که در آن ها مطرح شده که عدّه ای از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در قبال دعوتش درخواست اجر کردند … و خطبه امام حسن علیه السلام پس از شهادت پدر بزرگوارشان و هم چنین سخنان امام سجاد علیه السلام در شام و مواردی دیگر از این قبیل.

3. روایت هایی که در این زمینه مطرح شده و درباره سند آن ها اظهار نظر شده است.

در بررسی این سه دسته از روایت ها می گوییم:

ما درباره دسته نخست دیدگاهی داریم که در آغاز بخش چهارم مطرح خواهیم کرد.

ص: 2646

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

درباره دسته دوم از روایات به بیان صحت آن ها نیازی نیست؛ زیرا که اهل سنّت خود به این امر اعتراف و اقرار کرده اند.

آن چه که در صدد بررسی و بحث پیرامون آن هستیم روایت های دسته سوم است. ما به طور مفصل در شرح حال راویانی که در این روایت ها تضعیف شده اند با تکیه بر سخنان بزرگان جرح و تعدیل اهل سنّت، سخن خواهیم گفت تا روشن شود که همه ادعاهای آنان بی اعتبار و مردود است.

جایگاه راویان حدیث مودّت …

اکنون به شرح حال این راویان می پردازیم:

1. یزید بن ابی زیاد.

یزید بن ابی زیاد قرشی هاشمی کوفی، مولای عبداللَّه بن حارث بن نوفل و از راویان کتاب های شش گانه صحیح اهل سنّت است.

مزّی درباره او می نویسد: بخاری در کتاب صحیح در بخش «لباس» پس از حدیث عاصم بن کلیب از ابوبرده چنین می گوید: ما به علی علیه السلام گفتیم: «قسیّه» چیست؟

و جریر از یزید در حدیث خود گوید: قسیّه همان پارچه ابریشمی و حریر راه راه است …

بخاری در بخش «بالا بردن دست هنگام تکبیر نماز» و هم چنین

ص: 2647

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

در بخش «آداب» روایتی را از یزید بن ابی زیاد، نقل کرده است. مسلم نیشابوری نیز روایتی را به همراه راوی دیگری از یزید بن ابی زیاد نقل کرده است و دیگر محدّثان به روایت وی استدلال کرده اند. (1) گروه بسیاری از پیشوایان بزرگ اهل سنّت هم چون: سفیان ثوری، سفیان بن عیینه، شریک بن عبداللَّه، شعبة بن حجّاج، عبداللَّه بن نمیر و مانند ایشان از وی روایت، نقل کرده اند. (2) ذهبی در سیر اعلام النبلاء می نویسد:

شعبه با همه مهارت و خبرگی که در نقد راویان دارد، از یزید بن ابی زیاد، حدیث نقل می کند. (3) گفتنی است که در اعتماد بر یزید بن ابی زیاد و صحّت استدلال به حدیث او همین کافی است که نویسندگان کتاب های شش گانه صحیح و پیشوایان بزرگ اهل سنّت از او روایت نقل کرده اند. افزون بر این که مسلم بن حجّاج نیشابوری در مقدمه کتاب خود می نویسد:

راویانی مانند عطاء بن سائب، یزید بن ابی زیاد، لیث بن ابی سلیم و مانند آن ها کسانی هستند که دارای خوبی، راست گویی و دریافت

ص: 2648


1- . تهذیب الکمال: 32/ 140.
2- . همان: 32/ 137، سیر اعلام النبلاء: 6/ 129، تهذیب التهذیب: 11/ 287، شماره 531.
3- . سیر اعلام النبلاء: 6/ 130.

شماره صفحه در کتاب - ص: 81

***

علم و دانش اند.

عده ای از پیشوایان رجالی و راوی شناسِ اهل سنّت نیز یزید بن ابی زیاد را توثیق کرده اند.

ابن سعد می گوید: وی فرد مورد اعتمادی بود؛ اما در سال های پایانی عمرش دچار حواس پرتی شده بود و روایت های عجیبی نقل می کرد.

ابن شاهین در کتاب ثقات می نویسد: احمد بن صالح مصری می گوید: یزید بن ابی زیاد از نظر نقل حدیث، ثقه و مورد اعتماد است و در این باره سخن کسانی که از او ایراد گرفته اند مرا به شگفتی وانمی دارد و اعتماد مرا نسبت به او سلب نمی کند.

ابن حبّان گوید: او فردی راست گو بود؛ جز آن که در دوره کهنسالی حافظه اش کم شد و دچار حواس پرتی گشت و با این حال به نقل روایات می پرداخت؛ از این رو حدیث های منکری در حدیث های وی وارد شد.

آجری از ابوداوود چنین نقل می کند: سراغ ندارم کسی احادیث او را ترک کند و نقل ننماید؛ هر چند از او بهتر نزد من وجود دارد.

یعقوب بن سفیان گوید: گرچه راوی شناسان به خاطر

ص: 2649

شماره صفحه در کتاب - ص: 82

***

حواس پرتی یزید بن ابی زیاد از وی ایراد گرفته اند؛ ولی او بر عدالت و وثاقت خود باقی است؛ گرچه او مانند حکم و منصور نیست. (1) گفتنی است که با دقت در سخنان نقّادان راویان اهل سنّت، به رغم این که یزید بن ابی زیاد از راویان کتاب های شش گانه اهل سنّت بوده، آن سان که بخاری و مسلم از او روایت نقل کرده و دیگر نویسندگان کتاب های شش گانه صحیح اهل سنّت به روایت های وی استدلال کرده اند؛ با این وجود نخستین اشکالی که بر او می کنند این است که می گویند: وی از بزرگان شیعه بوده است. (2) اینک می پرسیم: منظور از شیعه چه کسانی هستند و از کجا شناخته می شود که یزید بن ابی زیاد از بزرگان شیعه است؟

در پاسخ می گویند: احادیثی که او نقل کرده بیان گر این معناست و اهل سنّت این احادیث را در زمره احادیث ساختگی نقل کرده اند؛ از جمله آن احادیث: وی از سلیمان بن عمرو بن احوص نقل می کند که ابوبرزه گوید: معاویه و عمرو بن عاص آوازه خوانی می کردند.

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله درباره آن دو فرمود:

ص: 2650


1- . ر. ک: تهذیب التهذیب: 6/ 288 و 289 و منابع دیگر.
2- . الکامل: 7/ 2729، تهذیب الکمال: 32/ 138، تهذیب التهذیب: 11/ 288.

شماره صفحه در کتاب - ص: 83

***

اللهم ارکسهما فی الفتنة رکساً ودعّهما فی النار دعّاً؛ (1)

خدایا! آن ها را گرفتار فتنه کن و در آن واژگون نما و به سختی به سوی آتش دوزخ بینداز.

بنابر دیدگاه علمای اهل تسنّن این حدیث ساختگی است! (2) و یا حدیثی غریب و منکر است؛ (3) زیرا که در این حدیث، معاویه سرکرده گروه ستم پیشه «فئة باغیه» و عمرو بن عاص سرکرده نفاق، سرزنش شده اند؛ از این رو راوی این حدیث از بزرگان شیعه خواهد بود! حتی اگر از راویان صحاح و کتاب های دیگر باشد.

راوی شناسان اهل سنّت در دفاع از معاویه و عمرو بن عاص به اتّهام ساختگی بودن این حدیث و شیعه بودن راوی آن، بسنده نکرده اند؛ بلکه به تحریف متن حدیث نیز روی آورده اند و واژه «فلان» و «فلان» را به جای آن دو نام، قرار داده اند؛ از این رو احمد بن حنبل در

ص: 2651


1- . این حدیث را احمد بن حنبل در مسند: 4/ 421، طبرانی و بزّار؛ آن سان که در مجمع الزوائد: 8/ 121 آورده، نقل کرده اند.
2- . ابن جوزی این حدیث را در کتاب الموضوعات آورده؛ ولی به این حدیث ایراد نگرفته مگر از جهت یزید بن ابی زیاد و در این باره جز این سخن اظهار نظر نکرده که «او در آخر عمرش هر آن چه به او گفته می شد، باور می کرد». از این رو سیوطی سخن او را پی گرفته است که در آینده خواهیم گفت.
3- . میزان الاعتدال: 4/ 424.

شماره صفحه در کتاب - ص: 84

***

مسند می نویسد:

عبداللَّه گوید: از پدرم، از عبداللَّه بن محمّد- من از عبداللَّه بن محمّد بن ابی شیبه شنیدم- از محمّد بن فضیل، از یزید بن ابی زیاد، از سلیمان بن عمرو بن احوص نقل می کند که گوید: ابوهلال صاحب این خانه به من گفت:

از ابوبرزه شنیدم که می گفت: روزی در سفری همراه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بودیم. شنیدیم که دو مرد آوازه خوانی می کنند و یکی به دیگری به آواز پاسخ می دهد …

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: بنگرید این ها چه کسانی هستند؟

گفتند: فلانی و فلانی!

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

اللهم ارکسهما فی الفتنة رکساً ودعاهما إلی النار دعّاً؛

خدایا! آن ها را گرفتار فتنه کن و در آن واژگون نما و به سختی به سوی آتش دوزخ بینداز.

گویی همین مقدار از تحریف، سوزش کینه و دشمنی آنان را شفا نبخشیده، یا این تحریف به جهت ایجاد ابهام انجام شده است که این

ص: 2652

شماره صفحه در کتاب - ص: 85

***

تحریف، مقدمه ای می شود برای محدّث دیگری تا بیاید و به جعل حدیث دست بزند و دو واژه فلان و فلان را بردارد و به جای آن ها معاویه و عَمرو دیگری را قرار دهد.

جلال الدین سیوطی- پس از آن که این خبر ساختگی را از ابویعلی نقل می کند و سخن ابن جوزی را پی می گیرد، آن جا که می گوید:

این حدیث جعلی نیست؛ چرا که احمد بن حنبل در مسند خود این حدیث را آورده و برای این حدیث از حدیث ابن عباس نیز شاهدی است، طبرانی نیز در المعجم الکبیر این حدیث را نقل کرده- می نویسد:

ابن قانع در معجم خود، از محمّد بن عبدوس کامل، از عبداللَّه بن عمر، از ابوالعباس سعید تیمی، از سیف بن عمر، از ابوعمر مولی ابراهیم بن طلحه، از زید بن اسلم، از صالح نقل می کند که شقران گوید:

شبی همراه پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در سفری بودیم. ناگاه پیامبر صدایی را شنید و فرمود: این صدای کیست؟

من رفتم ببینم چه کسی آوازه خوانی می کند. دیدم معاویة بن رافع و عمرو بن رفاعة بن تابوت آوازه خوانی می کنند.

نزد پیامبر آمدم و جریان را باز گفتم. پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ص: 2653

شماره صفحه در کتاب - ص: 86

***

اللهمّ ارکسهما ودعّهما إلی جهنّم دعّاً؛

خدایا! آن ها را گرفتار فتنه کن و به سختی به سوی آتش دوزخ بینداز.

راوی می گوید: در اثر این نفرین عمرو بن رفاعه پیش از آن که پیامبر از سفر باز گردد، از دنیا رفت.

جلال الدین سیوطی در ادامه می نویسد:

این روایت اشکال را از بین برد و روشن کرد که در حدیث نخست در واژه «ابن العاص» اشتباه رخ داده است که او «ابن رفاعه» یکی از منافقان بود و معاویة بن رافع نیز یکی از منافقان به شمار می رفت و خدا داناتر است. (1) گفتنی است که خود سیوطی نیز واقعیت مطلب و حقیقت آن را می داند، وگرنه خود را به نادانی نمی زد. پاسخ سیوطی را از دو جهت می توان داد:

1. حدیث نخست اشکالی نداشت و یا در آن اشتباهی رخ نداده بود تا اشتباه برطرف شود، نهایت چیزی که می توان گفت این است که در مسند احمد بن حنبل، واژه فلان و فلان به جای معاویه و عمرو آمده بود و سیوطی مانند دیگر عالمان می داند که این حدیث تحریف شده،

ص: 2654


1- . اللآلی المصنوعه: 1/ 427.

شماره صفحه در کتاب - ص: 87

***

اگر از روی عمد نباشد، از روی خطا خواهد بود؛ چرا که او در ایراد بر حدیث با ابن جوزی موافقت نکرده است؛ بلکه شواهدی را برای صحّت حدیث آورده است.

2. اگر بپذیریم که در حدیث نخست ابهام و اشکالی وجود دارد، آیا می توان این ابهام و اشکال را با حدیثی که به طور مطلق سندش مورد پسند هیچ کس نیست از میان برد؛ چرا که یکی از راویان این حدیث سیف بن عمر است که اینک به سخنانی که عالمان رجالی درباره وی گفته اند نگاهی گذرا می نماییم.

ابن معین می گوید: سیف بن عمر از نظر نقل حدیث ضعیف است.

ابوحاتم می گوید: حدیث او متروک است.

ابوداوود گوید: حدیث او ارزشی ندارد.

نسائی و دارقطنی او را از نظر نقل حدیث، ضعیف می دانند.

ابن عدی نیز درباره وی می گوید: برخی از احادیث او مشهور است؛ ولی عموم احادیث او منکر و قابل استناد نیستند.

ابن حبّان می نویسد: سیف، روایات ساختگی از راویان مورد اعتماد نقل می کند. می گویند: او حدیث جعل می کرد و به زندیق بودن متّهم شده است.

ص: 2655

شماره صفحه در کتاب - ص: 88

***

برقانی از دارقطنی نقل کرده که سیف، فردی متروک بوده است.

حاکم نیشابوری نیز درباره او اظهار نظر کرده و گفته: سیف به زندیق بودن متهم است و روایات او اعتبار ندارد.

شگفت این که سیوطی خود احادیث او را رد می کند و می گوید:

سیف، جاعل حدیث بود. (1) اینک پژوهش گر با انصاف با دقت در آن چه که آوردیم ملاحظه خواهد کرد که چگونه حدیثی را که اهل سنّت از شخصی که صاحبان کتاب های شش گانه صحیح از او روایت کرده و بر او اعتماد نموده اند، رد می کنند؛ چرا که این حدیث در سرزنش پسر هند و پسر نابغه می باشد و آنان پیروان آن دو هستند.

از طرفی، این حدیث را در برابر حدیثی قرار می دهند که درباره راوی آن اتفاق نظر کرده اند که اعتبار ندارد و او را به جعل حدیث و زندیق بودن متّهم کرده اند. بنگرید که چگونه با دین و سنّت رسول رب العالمین بازی می کنند.

گمان نکنید که این گونه بازی با دین و سنّت فقط در بخش های فضائل و مثالب (عیب ها و ایرادها) به کار می برند؛ بلکه این روش را در

ص: 2656


1- . اللآلی المصنوعه: 1/ 199.

شماره صفحه در کتاب - ص: 89

***

اصول اعتقادی، اصول فقه و فقه نیز به کار برده اند.

اینک به بحث خود باز می گردیم و می گوییم: یزید بن ابی زیاد در نزد اهل سنّت، مورد اعتماد است و از راویان کتاب های شش گانه صحیح بوده و او هیچ ایرادی ندارد جز این که درباره برخی از زشتی های پیشوایان آنان روایت نقل کرده است؛ از این رو، او را از بزرگان شیعه شمرده اند؛ در صورتی که شیعه؛ بلکه رافضی بودنِ راوی- طبق اصطلاح اهل سنّت- به وثاقت و مورد اعتماد بودنِ او ضرری نمی رساند. همان گونه که در جای خود نوشته اند و در موارد بسیاری بر همین مبنا عمل کرده اند. (1) کوتاه سخن این که روایت یزید بن ابی زیاد درباره نزول آیه مودّت در خصوص اهل بیت علیهم السلام صحیح است.

2. حسین اشقر.

ما در کتاب نگاهی به آیه تطهیر به گوشه ای از شرح حال ابوعبداللَّه حسین بن حسن اشقر فزاری کوفی پرداخته ایم و در آن جا گفته ایم که او از راویان نسائی در کتاب صحیح اوست و عالمان رجالی اهل سنّت گفته اند که شرطهایی را که نسائی در صحیح خود برای پذیرش روایات

ص: 2657


1- . مقدمه فتح الباری شرح صحیح بخاری: 398.

شماره صفحه در کتاب - ص: 90

***

برگزیده، از شرایط بخاری و مسلم نیشابوری سخت تر است. (1) از طرفی، پیشوایان بزرگ اهل سنّت مانند احمد بن حنبل شیبانی، ابن معین، فلّاس، ابن سعد و افرادی از این قبیل از حسین اشقر روایت کرده اند.

حافظ ابن حجر عسقلانی در شرح حال حسین اشقر از عقیلی این گونه حکایت کرده است: احمد بن محمّد بن هانی گوید: به احمد بن حنبل گفتم: آیا از حسین اشقر حدیث نقل می کنی؟

گفت: به نظر من او دروغگو نیست و آن گاه احمد بن حنبل اشاره به شیعه بودن وی نمود.

عباس بن عبدالعظیم به احمد بن حنبل گفت: او درباره ابوبکر و عمر حدیث نقل می کند.

احمد بن محمّد بن هانی گوید: من نیز به احمد بن حنبل گفتم: ای اباعبداللَّه! حسین، کتابی را در معایب ابوبکر و عمر نوشته است!

احمد گفت: عباس بن عبدالعظیم شایستگی سخن گفتن از حسین اشقر را ندارد. (2)

ص: 2658


1- . تذکرة الحفّاظ: 2/ 700.
2- . تهذیب التهذیب: 2/ 291- 292.

شماره صفحه در کتاب - ص: 91

***

روشن است که همین عمل حسین اشقر در نوشتن کتابی در معایب ابوبکر و عمر باعث شده جز احمد بن حنبل او را تضعیف کنند.

از جوزجانی نیز درباره او چنین نقل شده که گفت: حسین اشقر غلوکننده و از دشنام دهندگان بر نیکان بود؛ (1) از این رو می گویند: او روایت های منکری داشت و نظیر این تعبیرها که نشان گر ایراد علمای رجالی اهل سنّت در احادیث شخصی است که در فضیلت علی علیه السلام و در پستی دشمنان او روایت کرده است. در واقع در شخص چنین راوی ایراد نکرده اند؛ از این رو یحیی بن معین گوید:

حسین اشقر از شیعیان غلوکننده بود.

از او پرسیدند: احادیث او چگونه است؟

پاسخ داد: ایرادی ندارند.

پرسیدند: آیا وی راستگو است؟

گفت: آری! من از او روایت هایی نوشته ام. (2) بنابراین، حسین اشقر در نزد احمد بن حنبل، نسائی، یحیی بن معین، ابن حبّان فردی ثقه و راستگویی است. تنها گناه او شیعه بودن

ص: 2659


1- . تهذیب التهذیب: 2/ 291- 292.
2- . همان.

شماره صفحه در کتاب - ص: 92

***

اوست که خود اهل سنّت تصریح کرده اند که شیعه بودن، هیچ ضرری بر مورد اعتماد بودن راوی ندارد.

گفتنی است که آن چه در این جا مهم است، راستگو بودن حسین اشقر در نزد حافظ ابن حجر عسقلانی است. وی درباره او می گوید:

حسین بن حسن اشقر فزاری کوفی، راوی راستگویی است که نسبت به مذهب شیعه متعصّب بود و غلو می کرد. وی در طبقه های رجالی در طبقه دهم قرار دارد و در سال 208 هجری وفات کرد. (1) این که ما یک بار دیگر به شرح حال حسین اشقر پرداخته ایم به این جهت است که تأکید کنیم که خود ابن حجر در دو مورد سخنش را نقض کرده است:

1. او در کتاب الکاف الشاف فی تخریج أحادیث الکشّاف حسین اشقر را تضعیف کرده با این که در تقریب التهذیب او را به راستگویی توصیف کرده است.

2. وی به حسین اشقر به سبب تشیع و یا رافضی بودن- طبق تعبیر خودش- ایراد گرفته با این که در مقدمه فتح الباری به صراحت گفته است که رافضی بودن- چه رسد به شیعه بودن- هیچ ضرری به وثاقت

ص: 2660


1- . تقریب التهذیب: 1/ 175.

شماره صفحه در کتاب - ص: 93

***

راوی نمی زند.

بدین سان ایراد ابن حجر و هم چنین دیگران که به پیروی از او چنین ایرادی را مطرح کرده اند در حدیث ما فاقد اعتبار است.

ایرادهای متفاوت …

لازم به ذکر است که ایرادکنندگان بر روایتی که پیشوایان اهل سنّت نظیر: طبرانی، ابن ابی حاتم، ابن منذر، حاکم نیشابوری، ابن مردویه، از حسین اشقر، از قیس بن ربیع، از اعمش، از سعید بن جبیر، از ابن عباس نقل کرده اند، با تعبیرهای گوناگونی ایراد گرفته اند؛ از این رو جلال الدین سیوطی فقط گفته است که این سند، ضعیف است و آلوسی نیز در این اظهار نظر از وی پیروی کرده است.

ابن حجر در کتاب الکاف الشاف فی تخریج أحادیث الکشّاف می نویسد:

حسین اشقر از نظر نقل حدیث ضعیف و ساقط است.

او جز این تعبیر، در جای دیگر تعبیر دیگری ندارد؛ ولی در فتح الباری می نویسد: اسناد حسین، بی ارزش است؛ زیرا او از نظر نقل حدیث، ضعیف و رافضی است.

ابن کثیر- و به پیروی از او قسطلانی- درباره حسین اشقر می گویند: وی شیخ شیعی متعصبی بود. او در خصوص اسناد

ص: 2661

شماره صفحه در کتاب - ص: 94

***

ابن ابی حاتم- که در آن تعبیر: «شخص نامبرده» آمده- می افزاید: در این سند شخص مبهم و ناشناخته منکری وجود دارد.

هیثمی در این باره زیاده روی کرده و گوید: این روایت را طبرانی با سند حرب بن حسن طحّان، از حسین اشقر، از قیس بن ربیع نقل کرده که علمای رجالی نیز این راویان را توثیق کرده و گروه دیگری آن ها را تضعیف کرده اند و دیگر راویان این روایت، ثقه و مورد اعتماد هستند.

بنابر آن چه که در شرح حال حسین اشقر آوردیم دیگر جایی برای سخن سیوطی و آلوسی نماند. سخن ابن کثیر درباره اشقر نیز این چنین است.

اما سخن او که می گوید: «در این سند فرد ناشناخته و منکری وجود دارد»، باید بگوییم که اگر او همان حرب بن حسن طحّان است که ایرادی بر او وارد نیست. ما در آینده شرح حال او را خواهیم آورد و اگر آن فرد ناشناخته و منکر، راوی دیگری است؛ پس اشکال به تبعیت از آن، رفع خواهد شد؟

با این بیان سخن ابن حجر در کتاب الکاف الشاف فی تخریج أحادیث الکشّاف نیز ساقط می شود.

اما در مورد سخن او در فتح الباری می توان گفت که این ایراد فقط

ص: 2662

شماره صفحه در کتاب - ص: 95

***

برای اشقر وارد است، به این که او را به رافضی بودن وصف کرده و به این جهت از نظر حدیث، تضعیف نموده است و ممکن است منظور از ضعیف بودن غیر از اشقری باشد که به رافضی بودن توصیف نموده است و این دیدگاه به نظر واقع، نزدیک تر است.

و به نظر می رسد منظور او قیس بن ربیع است که دیگران او را ضعیف پنداشته اند که اینک به شرح حال قیس بن ربیع می پردازیم.

3. قیس بن ربیع.

ابومحمّد قیس بن ربیع اسدی کوفی از راویان ابوداوود، ترمذی و ابن ماجه است. (1) عدّه بسیاری از پیشوایان حدیث، در کتاب های شش گانه صحیح و منابع دیگر، مانند سفیان ثوری، شعبة بن حجّاج، عبدالرزّاق بن همام، ابونعیم فضل بن دکین، ابوداوود طیالسی، معاذ بن معاذ و دیگران از او روایت کرده اند. (2) اکنون برخی از سخنان آنان را در توثیق، مدح و ثنای او به اختصار می آوریم.

ص: 2663


1- . ر. ک: تهذیب الکمال: 24/ 25، تهذیب التهذیب: 8/ 350 و منابع دیگر.
2- . تهذیب الکمال: 24/ 27.

شماره صفحه در کتاب - ص: 96

***

ابوداوود طیالسی از شعبه چنین نقل می کند که از ابوحصین شنیدم که قیس بن ربیع را مدح و تمجید می کرد. وی می گوید: شعبه به به ما گفت: قیس را پیش از آن که بمیرد دریابید.

عفّان گوید: به یحیی بن سعید گفتم: آیا او را به دروغ گویی متهم می کنید؟

گفت: نه!

عفّان گوید: قیس، فردی ثقه و مورد اعتماد بود که ثوری و شعبه او را توثیق می کردند.

درباره قیس، حاتم بن لیث از ابوالولید طیالسی چنین نقل می کند:

قیس بن ربیع فردی ثقه و مورد اعتماد بود و احادیث معتبری داشت.

احمد بن صالح گوید: به ابونعیم گفتم که درباره قیس بن ربیع چیزی در دل دارید؟

گفت: نه!

عمرو بن علی گوید: از معاذ بن معاذ شنیدم که قیس را خوب تمجید می کرد.

از طرفی، یعقوب بن شیبه سدوسی گوید: قیس بن ربیع در نزد همه اصحاب ما، فرد راستگویی است. کتاب وی ارزشمند است؛ ولی

ص: 2664

شماره صفحه در کتاب - ص: 97

***

جدّاً حافظه خوبی نداشت. احادیث او مضطرب، خطاهای او فراوان و روایت های او ضعیفند.

ابن عدی گوید: همه روایات قیس، معتبر است و سخن درباره او همان است که شعبه گفته است.

بنا بر آن چه گفته شد، چند نکته را می توان مطرح نمود:

1. فرماندار بودن او، قیس فرماندار مدائن از جانب منصور بود که مردم به علّت بدرفتاری او با آنان، از وی متنفر شدند.

2. شیعه بودن او. این مطلب را ذهبی از احمد بن حنبل نقل کرده است. (1) 3. وجود حدیث های منکر در نزد او.

حرب بن اسماعیل گوید: به احمد بن حنبل گفتم: چه چیزی باعث تضعیف قیس بن ربیع شده است؟

گفت: وی حدیث های منکری نقل کرده است؛ ولی گفته اند:

هنگامی که قیس به کهن سالی رسید، فرزندش این احادیث را در احادیث او وارد کرد و او نیز این احادیث را نقل کرد. (2)

ص: 2665


1- . میزان الاعتدال: 3/ 393.
2- . تاریخ بغداد: 12/ 456- 462، تهذیب الکمال: 24/ 25- 37، سیر اعلام النبلاء: 8/ 41- 44، تهذیب التهذیب: 8/ 350- 353.

شماره صفحه در کتاب - ص: 98

***

و از آن جایی که قیس ذاتاً فرد راستگو، ثقه و مورد اعتماد بود و این روایت ها در روایت های او داخل شده بود و از او نبود؛ ذهبی می گوید: قیس، ذاتاً فرد راستگویی است؛ ولی حافظه خوبی نداشت. (1) حافظ ابن حجر عسقلانی درباره وی گوید: قیس، فرد راستگو بود؛ هنگامی که به سن کهن سالی رسید، دچار اختلال حواس شد و فرزندش برخی احادیث را در احادیث او وارد کرد و او نیز این احادیث را نقل کرد. (2) بنابر آن چه گفته شد، اگر منظور ابن حجر عسقلانی در مقدمه فتح الباری تضعیف این راوی است، در واقع با این سخن، گفتار پیشین خود را نقض کرده است.

4. حرب بن حسن طحّان

درباره حرب بن حسن سخنی از عالمان رجالی نقل نشده و مورد تضعیف قرار نگرفته است؛ جز از جانب هیثمی، با این حال او به مورد اعتماد بودن حرب، تصریح کرده و به تضعیف کننده، اشاره ای نکرده و دلیل تضعیف را نیز بیان ننموده است.

ص: 2666


1- . میزان الاعتدال: 3/ 393.
2- . تقریب التهذیب: 2/ 128.

شماره صفحه در کتاب - ص: 99

***

ابن ابی حاتم گوید: از پدرم درباره حرب بن حسن طحّان پرسیدم، در پاسخ گفت: او استاد حدیث است. (1) ابن حجر نیز به نقل از ازدی درباره وی گوید: احادیث او مشکلی نداشتند.

از طرفی، ابن حبان نیز او را در زمره راویان مورد اعتماد قرار داده است.

ابن نجاشی می گوید: وی دارای کتابی بود که از جهت اعتقادی شیعه بود و روایات اهل سنّت را نقل می کرد. یحیی بن زکریا لؤلؤی از او روایت نقل کرده است. (2) ناگفته نماند که نمی توان برای سخن ازدی ارزشی قائل شد؛ آن سان که ذهبی تصریح کرده و می گوید: نمی توان به سخن ازدی ارزش داد؛ چرا که به راحتی دیگران را جرح و تضعیف می کرد.

سخن پایانی …

در پایان این بخش، بیان دو مطلب ضروری است.

مطلب یکم. حاکم نیشابوری خطبه امام حسن علیه السلام را از

ص: 2667


1- . الجرح والتعدیل: 3/ 252.
2- . لسان المیزان: 2/ 184.

شماره صفحه در کتاب - ص: 100

***

فرزندان اهل بیت علیهم السلام و ذریّه پاک پیامبر نقل کرده است. ذهبی پس از نقل این حدیث می نویسد: این حدیث صحیح نیست. (1) از آن جایی که این ایراد به صورت اجمال و ابهام مطرح شده، ارزش پاسخگویی ندارد و به گمان ما، ایراد او از جهت متن و مفهوم حدیث است، نه سند آن.

از طرفی، عذر ذهبی در ایراد گرفتن به مناقب و فضایل اهل بیت علیهم السلام روشن است.

مطلب دوم. ابن عساکر پس از نقل حدیث ابی امامه باهلی به سند طبرانی می نویسد: این حدیث منکر است و من آن را در کتاب طالوت بن عبّاد نیافتم. (2) حافظ ابوعبداللَّه گنجی این حدیث را با همین متن با سند طبرانی نقل می کند و می نویسد: این حدیث حسن (3) و عالی است. طبرانی نیز آن را در کتاب المعجم خود- آن سان که گذشت- با سندهای همسان نقل کرده است؛ ولی محدّث شام آن را در کتابش با سندهای پراکنده نقل

ص: 2668


1- . تلخیص المستدرک: 3/ 172.
2- . تاریخ مدینة دمشق، شرح حال امیرالمؤمنین علیه السلام: 1/ 103.
3- . ر. ک: صفحه 30 پاورقی شماره 1 از همین کتاب.

شماره صفحه در کتاب - ص: 101

***

کرده است. (1) حافظ ابن حجر عسقلانی نیز این حدیث را نقل کرده است. (2) حاکم حسکانی نیشابوری نیز این حدیث را در شواهد التنزیل نقل کرده است؛ البته نه با سند و طریق طبرانی. (3) روشن است که نبود آن در جزئی که در دست ابن عساکر بود؛ از حدیث طالوت بن عبّاد، ضرری به سند نمی زند.

از سوی دیگر منکر بودن حدیث در کدام فراز آن است؟ آیا در حدیث شجره است و یا در آن بخش از سخن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله که فرمود: «اگر بنده ای خدا را سه هزار سال در میان صفا و مروه عبادت کند …» (4) و یا در تلاوت آیه مودّت که در این باره آمده است؟

درباره حدیث «شجره» می گوییم: این حدیث را گروه بسیاری از پیشوایان حدیث روایت کرده اند. (5) و به این حدیث امیر مؤمنان

ص: 2669


1- . کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب علیهما السلام: 317.
2- . لسان المیزان: 4/ 434.
3- . شواهد التنزیل: 2/ 141.
4- . ر. ک: صفحه 45 و 46 از همین کتاب.
5- . ر. ک: نفحات الازهار فی خلاصة عبقات الأنوار، ج 5. در این کتاب روایاتی آمده که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله و امیرالمؤمنین علیه السلام از یک نور و از یک شجره آفریده شده اند.

شماره صفحه در کتاب - ص: 102

***

علی علیه السلام نیز در نهج البلاغه اشاره فرموده؛ (1) و هیچ کس نگفته که این حدیث منکر است.

روشن شد که آیه مودّت درباره علی، فاطمه و دو فرزند آن ها علیهم السلام نازل شده است.

و اما این که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: «و اگر بنده ای خدا را سه هزار سال در میان صفا و مروه عبادت کند …» گمان می کنم منظور ابن عساکر از این که «منکر» است همین جمله باشد، که البته این سخن ارزشمندی است و معنای دقیق و ژرفی دارد. چکیده بیان آن، چنین است که مهرورزی و دوست داشتن وسیله ای برای پیروی و قرب و نزدیکی به خدای تعالی است؛ بنابراین، هر عملی که بدون درک حب و مهر پیامبر صلی اللَّه علیه وآله باشد، موجب تقرّب به درگاه خدا نخواهد بود و هر عملی که موجب تقرّب و نزدیکی به خداوند متعال نشود، باطل است و انجام دهنده آن از دوزخیان بوده و دوزخ بدجایگاهی است.

البته آن چه گفته شد در صورتی است که به ظاهر کلام آن حضرت تکیه کنیم؛ ولی در صورتی که سخن آن حضرت کنایه از بغض و کینه ورزی باشد، مطلب روشن تر است؛ چرا که بغض و کینه ورزی

ص: 2670


1- . نهج البلاغه: 162.

شماره صفحه در کتاب - ص: 103

***

به پیامبر و خاندان او، موجب دوری از خداوند متعال خواهد بود و با این اعتقاد هیچ عملی سود نخواهد داشت.

خداوندا! ما را از مهرورزان پیامبر و خاندان او قرار ده و به وسیله آن ها ما را مقرّب درگاه خود قرار ده.

ص: 2671

شماره صفحه در کتاب - ص: 107

***

بخش سوم رد شبهه های مخالف …

ابن تیمیّه و شبهه در آیه مودّت …

صحّت حدیث هایی که پیرامون نزول آیه مبارکه مودّت درباره اهل بیت علیهم السلام بود، ثابت شد؛ حتی احادیثی که سندهای آن ها را زیر سؤال برده بودند. از این رو بعد از سقوط ادله ای که دست آویز آن ها بود، همه شبهه هایی که پیرامون این آیه مطرح کرده اند، رد می شود.

با این حال ما برخی از دیدگاه های اهل سنّت را در این زمینه می آوریم و با دلیل ها و شاهدهای محکم و استوار از آن ها پاسخ می دهیم؛

«… لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَیَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ»؛ (1)

… تا کسی که باید هلاک شود، با دلیلی روشن، هلاک گردد و کسی که باید زنده شود با دلیلی واضح، زنده بماند.

ص: 2672


1- . سوره اسراء: آیه 42.

شماره صفحه در کتاب - ص: 108

***

به نظر می رسد متعصب ترین اهل سنّت در مخالفت با این آیه، ابن تیمیّه است. از این رو ما دیدگاه او را پیش از همه مطرح می نماییم.

وی در کتاب منهاج السنّه چنین می نویسد:

در صحیح بخاری از سعید بن جبیر این گونه آمده است: از ابن عباس درباره آیه مودّت سؤال شد که منظور از مودّت قربی و نزدیکان، چه کسانی هستند؟

من گفتم: منظور این است که نزدیکان محمّد صلی اللَّه علیه وآله را دوست داشته باشید.

ابن عباس گفت: در پاسخ شتاب کردی! به راستی تیره ای از قریش نبود مگر این که برای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در آن ها پیوند خویشاوندی بود که آن حضرت فرمودند: «مگر این که در خویشاوندی میان من و خودتان به من مهرورزی نمایید». (1) ابن تیمیّه پس از نقل این حدیث می نویسد: ابن عباس از بزرگان اهل بیت و داناترین آن ها به تفسیر قرآن بوده است و این تفسیر نیز از او درباره این آیه شریفه ثابت شده است.

دلیل بر این مطلب، این است که ابن عباس نگفت: «إلّا المودة لذوی القربی»؛ بلکه گفت: «إلّا المودّة فی القربی»؛ مگر نمی دانی

ص: 2673


1- . ر. ک: صفحه 26 و 27 از همین کتاب.

شماره صفحه در کتاب - ص: 109

***

آن گاه که خداوند متعال سخن از خویشاوندان پیامبر خدا به میان می آورد می فرماید:

«وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی». (1)

در این باره گفته نمی شود: «إلّا المودّة فی ذوی القربی»؛ بلکه گفته می شود: «المودّة لذوی القربی»؛ بنابراین، چگونه می شود که خداوند متعال فرموده است: «إلّا المودّة فی القربی».

توضیح این سخن این است که اساساً پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله اجر و پاداشی از مردم نمی خواهد؛ چرا که پاداش او به عهده خداست و آن چه به عهده مسلمانان است موالات و دوستی اهل بیت است؛ ولی این دوستی با دلیل های دیگری جز این آیه، ثابت می شود و موالات ما به اهل بیت علیهم السلام چیزی از پاداش پیامبر را در بر نمی گیرد.

از طرفی این آیه، از آیات مکّی است و در آن موقع، علی با فاطمه ازدواج نکرده بود و هنوز وی، فرزندی نداشت. (2) ابن تیمیّه در جایی دیگر می نویسد:

این که گفته می شود آیه مودّت درباره اهل بیت نازل شده، دروغ

ص: 2674


1- . سوره انفال: آیه 41.
2- . منهاج السنّه: 4/ 25- 27.

شماره صفحه در کتاب - ص: 110

***

آشکاری است؛ زیرا این آیه، در سوره شورا آمده و بدون تردید سوره شورا مکّی است و پیش از ازدواج علی با فاطمه نازل شده است … ما پیش تر درباره این آیه سخن گفتیم که منظور از این آیه، همان است که ابن عباس توضیح داده است … این روایت را بخاری و دیگران نیز نقل کرده اند.

از طرفی، گروهی از نگارندگان سنّی و شیعه از یاران احمد بن حنبل و دیگران حدیثی را از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله این گونه نقل کرده اند:

هنگامی که این آیه نازل شد، مردم گفتند: ای رسول خدا! اینان چه کسانی هستند؟

پیامبر فرمود:

علی وفاطمة وابناهما؛

علی، فاطمه، و دو فرزند آن ها.

این حدیث به اتّفاقِ نظر اهل معرفت دروغ است! (1) ابن تیمیّه در جای جای کتاب منهاج السنّه تکرار می کند که این حدیث دروغ است و این آیه در سوره شورا آمده، که این سوره مکّی است و علی در مدینه با فاطمه ازدواج کرده است و آن تفسیری که در

ص: 2675


1- . همان: 4/ 562 و 563.

شماره صفحه در کتاب - ص: 111

***

صحیح بخاری و مسلم آمده با این حدیث تناقض دارد.

آن گاه می نویسد: از ابن عباس درباره آیه مودّت پرسیدند … و پس از پاسخ ابن عباس می نویسد: خداوند نفرمود: «إلّا المودّة للقربی» و نفرمود: «المودّة لذوی القربی» آن سان که در آیه خمس فرموده است و از طرفی، پیامبر اجر و پاداشی برای تبلیغ رسالت پروردگار خویش از مردم نخواست؛ بلکه اجر و پاداش او به عهده خداوند بود. از سوی دیگر، واژه «القربی» با الف و لام تعریف آمده. پس باید مراد از «قربی» نزد مخاطبان معلوم باشد.

ابن تیمیّه می افزاید: ما پیش تر گفتیم هنگامی که این آیه نازل شد، نه حسن و نه حسین آفریده شده بودند و نه علی با فاطمه ازدواج کرده بود؛ بنابراین، قربی و خویشاوندان مورد خطاب و شناخته شده پیامبر نمی تواند اینان باشند؛ بر خلاف قربی و خویشاوندانی که پیش روی پیامبر بودند و نزد مردم شناخته شده و معلوم بودند. (1)

آیه مودّت و شبهه های دیگر …

اشارة

عالمان دیگری از اهل سنّت نیز اشکال هایی پیرامون این آیه مطرح کرده اند.

ص: 2676


1- . همان: 7/ 95- 103.

شماره صفحه در کتاب - ص: 112

***

ابن حجر عسقلانی در کتاب الکاف الشاف فی تخریج أحادیث الکشّاف به این آیه اشکال کرده که این حدیث معارض دارد. وی می نویسد: این حدیث با روایتی که از جهت اعتبار برتر است، معارضه دارد؛ همان حدیثی که در صحیح بخاری آمده است … (1) وی در فتح الباری می افزاید: مؤیّد دیدگاه ما این است که این سوره در مکه نازل شده است. (2) ابن کثیر نیز در این باره اظهار نظر کرده است. وی می نویسد:

این که بگوییم این آیه در مدینه نازل شده بعید است؛ زیرا که این سوره مکّی است و در آن زمان فاطمه علیها السلام فرزندی نداشته است؛ زیرا با علی علیه السلام ازدواج نکرده بود؛ بلکه ازدواج آن ها در سال دوم هجری پس از جنگ بدر انجام شد. حقیقت این است که تفسیر این آیه همان گونه است که حبر (دانشمند) امت ابن عباس تفسیر کرده است … (3) قسطلانی در این باره می نویسد:

این آیه مکّی است و در آن زمان فاطمه علیها السلام اصلًا فرزند

ص: 2677


1- . الکاف الشاف چاپ شده به همراه کتاب الکشّاف: 4/ 220.
2- . فتح الباری: 8/ 458.
3- . تفسیر القرآن العظیم: 4/ 101.

شماره صفحه در کتاب - ص: 113

***

نداشت؛ زیرا که با علی علیه السلام پس از جنگ بدر در سال دوم هجری ازدواج کرد. بنابراین، تفسیر آیه به همان تفسیری که حبر (دانشمند) امت و ترجمان قرآن؛ یعنی ابن عباس گفته صحیح تر و شایسته تر است. (1) شوکانی در این مورد فقط به معارضه بسنده کرده و حدیث طاووس از ابن عباس را ترجیح داده است. (2) ابن روزبهان نیز در این باره اظهار نظر کرده و گفته است: ظاهر آیه با توجه به این معنا شامل تمامی خویشاوندان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله می شود. (3) عبدالعزیز دهلوی توضیح بیشتری در این باره داده که حاصل کلام وی چنین است:

گرچه این حدیث را احمد بن حنبل و طبرانی از ابن عباس نقل کرده اند؛ ولی بیشتر محدّثان آن را تضعیف کرده اند؛ چرا که تمامی سوره شورا در مکه نازل شده است و در آن موقع حسن و حسین متولد نشده بودند و علی پس از آن با فاطمه ازدواج کرده است … از طرفی

ص: 2678


1- . ارشاد الساری: 7/ 331.
2- . فتح الغدیر: 4/ 537.
3- . ابطال الباطل چاپ شده به همراه احقاق الحق: 3/ 20.

شماره صفحه در کتاب - ص: 114

***

برخی از راویانِ حدیث، از شیعیان غالی هستند؛ گرچه محدّثان آنان را به راستگویی توصیف کرده اند. گمان قوی این است که راوی دروغ نگفته است؛ بلکه فقط حدیث را نقل به معنا کرده است؛ چرا که در متن حدیث «اهل بیتی» آمده است. از این رو شیعیان آنان را به چهار نفر مخصوص کرده اند … این معنایی که ذکر شده مناسب شأن و مقام نبوّت نیست؛ بلکه از شأن اهل دنیا است. هم چنین این روایت با آیات بسیاری منافات دارد، آن جا که می فرماید:

«قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلّا عَلَی اللَّهِ»؛ (1)

بگو: هر گونه پاداشی که از شما خواستم، آن پاداش برای خودتان، پاداش من فقط بر عهده خداست.

بنابراین، اگر خاتم پیامبران خواهان اجر و پاداش بود، لازم می آمد که جایگاه وی از دیگر پیامبران پایین تر باشد و این بر خلاف اجماع مسلمانان است. (2) آن چه آوردیم شبهاتی است که از طرف بزرگان اهل سنت در این باره مطرح شده است. اینک به ترتیب، شبهه ها را پاسخ می دهیم.

ص: 2679


1- . سوره سبأ: آیه 47.
2- . تحفة اثنا عشریه: 205.

شماره صفحه در کتاب - ص: 115

***

مکی بودن سوره شورا و نبود حسنین …

علیهما السلام

شبهه نخست این بود که سوره شورا مکّی است و در آن زمان حسنین علیهما السلام متولد نشده بودند.

به نظر می رسد مهم ترین و اساسی ترین شبهه در این زمینه همین شبهه است. ما درباره این شبهه در دو محور بحث می کنیم:

محور نخست. آیه مبارکه از دیدگاه روایات؛

محور دوم. آیه مبارکه با قطع نظر از روایات.

درباره دیدگاه نخست می گوییم: با توجه روایت های مختلفی که درباره آیه مبارکه وارد شده؛ چه روایت هایی که آیه را به اهل بیت علیهم السلام تفسیر کرده اند، یا روایت هایی که گفته اند این آیه به جهت گفتار انصار نازل شده، در هر صورت آیه، مدنی است و در مدینه نازل شده است. از این رو گروهی از عالمان گفته اند: سوره شورا، مکّی است جز چند آیه از آن، که در مدینه نازل شده است.

قرطبی در این باره گوید: بنابر نظر حسن، عکرمه، عطاء و جابر، سوره شورا مکّی است. ابن عباس و قتاده می گویند: این سوره مکّی است جز چهار آیه از آن، که در مدینه نازل شده است و آیه مودّت در

ص: 2680

شماره صفحه در کتاب - ص: 116

***

زمره این آیه های چهارگانه است. (1) ابوحیّان در این باره می نویسد: ابن عباس می گوید: سوره شورا مکّی است، مگر چهار آیه از آن؛ از آیه مودّت تا پایان چهارمین آیه، در مدینه نازل شده است. (2) شوکانی نیز می نویسد: از ابن عباس و قتاده روایت شده که سوره شورا مکّی است، مگر چهار آیه از آن- از جمله آیه مودّت- که در مدینه نازل شده است. (3) آلوسی در تفسیر روح المعانی می نویسد: در البحر المحیط آمده است که سوره شورا مکّی است، جز چهار آیه از آن، از آیه مودّت تا پایان چهارمین آیه.

اما مقاتل گوید: در این سوره آیاتی مدنی است؛ آیه ای خداوند متعال می فرماید: «ذلِکَ الَّذی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ» و برخی از مفسّران آیه «أَمْ یَقُولُونَ افْتَری» را استثناء کرده اند؛ البته جایز است به اعتبار اغلب، اطلاق آورده شود. (4)

ص: 2681


1- . تفسیر قرطبی: 16/ 1.
2- . البحر المحیط: 7/ 507.
3- . فتح القدیر: 4/ 525.
4- . روح المعانی: 25/ 10.

شماره صفحه در کتاب - ص: 117

***

ما از گفتار علما در این باره به همین مقدار بسنده می کنیم. البته وجود آیه های مدنی در سوره های مکّی و یا عکس آن بسیار است و در این باره هیچ فردی، اشکالی ندارد؛ از این رو، این شبهه به روشنی دفع می شود.

اینک بنابر محور دوم، با قطع نظر از روایات از این شبهه پاسخ می دهیم.

آیه مودّت بر لزوم «مودّت قربی»؛ یعنی خویشاوندان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله دلالت دارد و مخاطب آیه، مسلمانان هستند نه دیگران.

این لزوم از آیه به ذهن متبادر است که بسیاری از پیشوایان اهل سنّت به این تبادر اذعان و اعتراف کرده اند از جمله:

1. کرمانی؛ نگارنده الکواکب الدراری فی شرح صحیح بخاری.

2. عینی؛ نویسنده عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری.

وی در شرح حدیث طاووس می نویسد:

چکیده سخن ابن عباس این است که همه قریش خویشاوندان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله هستند و منظور آیه، بنی هاشم و نظیر آنان نیست؛ آن سان که ذهن انسان از سخن سعید بن جبیر چنین مطالبی را

ص: 2682

شماره صفحه در کتاب - ص: 118

***

برداشت می کند.

اما این که گفتیم مخاطب این آیه مسلمانان هستند، از چند جهت می توان اثبات کرد، از جمله سیاق آیات است؛ چرا که خدای سبحان می فرماید:

«تَرَی الظَّالِمینَ مُشْفِقینَ مِمَّا کَسَبُوا وَهُوَ واقِعٌ بِهِمْ وَالَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ فی رَوْضاتِ الْجَنَّاتِ لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبیرُ* ذلِکَ الَّذی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ قُلْ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی وَمَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فیها حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ* أَمْ یَقُولُونَ افْتَری عَلَی اللَّهِ کَذِبًا فَإِنْ یَشَإِ اللَّهُ یَخْتِمْ عَلی قَلْبِکَ وَیَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ وَیُحِقُّ الْحَقَّ بِکَلِماتِهِ إِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ* وَهُوَ الَّذی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَیَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ وَیَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ* وَیَسْتَجیبُ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَیَزیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَالْکافِرُونَ لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ»؛ (1)

(در روز قیامت) ستمکاران را می بینی که از اعمالی که انجام داده اند، بسیار بیمناکند و همان را که مرتکب شده اند، بر آنان فرود می آید

ص: 2683


1- . سوره شورا: آیه 22- 26.

شماره صفحه در کتاب - ص: 119

***

و کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، در باغ های سرسبز بهشت هستند، برای آنان هر چه را که بخواهند نزد پروردگارشان فراهم است، این همان فضل بزرگ است.

این است چیزی که خدا آن را به آن بندگانش که ایمان آورده اند و کارهای شایسته انجام داده اند، مژده می دهد. بگو: از شما [در برابر ابلاغ رسالتم] هیچ پاداشی جز مودّت نزدیکان [یعنی اهل بیتم] را نمی خواهم و هر کس کار نیکی کند، بر نیکی اش می افزاییم یقیناً خدا بسیار آمرزنده و عطا کننده پاداش فراوان، در برابر عمل اندک است.

بلکه [منافقان سبک مغز] می گویند: [در نزول آیه مودّت] بر خدا دروغ بسته است! پس اگر خدا بخواهد، بر دل تو مهر می نهد [تا از دروغ بستن باز ایستی، ولی تو از دروغ بستن بر خدا منزهی، این تهمت بزرگ است که این بیماردلان بر تو می بندند] و خدا باطل را محو می کند و حق را با کلمات استوارش [و سخنان منطقی و مستدلش] پابرجا می سازد. به یقین او به نیّت ها و اسرار سینه ها داناست.

و اوست که توبه را از بندگانش می پذیرد و از گناهان درمی گذرد و آن چه را انجام می دهید، می داند.

ص: 2684

شماره صفحه در کتاب - ص: 120

***

و درخواست کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، اجابت می کند و از فضل و احسانش بر آنان می افزاید و برای کافران عذابی سخت خواهد بود.

همان گونه که ملاحظه می شود، آیه مودّت پس از «ذلِکَ الَّذی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ» آمده است.

شاید کسی بگوید: پس از آیه مودّت، این گونه آمده است: «أَمْ یَقُولُونَ افْتَری عَلَی اللَّهِ کَذِبًا».

در پاسخ وی می گوییم: منظور از این افراد، مشرکان نیستند، بلکه منظور کسانی هستند که به ظاهر مسلمان و در باطن منافق هستند.

بیان گر این معنا گفتار بعدی خداوند متعال است که می فرماید:

«وَهُوَ الَّذی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَیَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ وَیَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ».

بنابراین، مخاطب آیه مشرکان نیستند؛ زیرا که واژه «توبه» در قرآن کریم جز درباره مسلمانان معصیت کار، به کار نرفته است.

اگر کسی بپرسد که آیا در مکه منافقان نیز در شمار مسلمانان بوده اند؟

در پاسخ وی می گوییم: آری! در این زمینه به گفتار پژوهش گران

ص: 2685

شماره صفحه در کتاب - ص: 121

***

درباره سوره مدّثر رجوع کنید و آن را با گفتار مفسران بسنجید. (1) بنابر آن چه گفته شد، بر تمامی مسلمانان واجب است که به اقربا و خویشاوندان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله مهر بورزند و مودّت داشته باشند …

به راستی آیا به دوست داشتن و مودّت عموها و عموزادگان پیامبر امر شده ایم؟!

به طور قطع درباره مشرکانِ آن ها چنین امری نرسیده است، اما درباره مؤمنانِ از خویشاوندان پیامبر، به هنگام نزول آیه یا پس از آن؛ برای آنان در آن زمان، در مکّه جایگاهی مشخص نبود …

از این رو، منظور از خویشاوندان، علی علیه السلام است؛ چرا که شرک ورزان همواره بغض و کینه آن حضرت را در دل داشتند و با او به ستیز برمی خاستند. منافقان به او حسد می ورزیدند و عناد می کردند و مؤمنان، او را دوست می داشتند و به او مهر می ورزیدند.

ناگفته نماند که دو واژه «مودّت» و «یقترف» نشان گر همین معنا است.

پس از همه این مطالب، آن گاه که در مدینه از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله

ص: 2686


1- . در این باره می توانید به تفسیرهای قرآنی شیعه و اهل سنّت مراجعه کنید؛ به ویژه در تفسیر سوره مدثر، همان سوره ای که در نزد همه مفسران اهل سنّت، مکّی است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 122

***

درباره معنای واژه «قربی» در آیه مبارکه پرسیدند که منظور از اینان چه کسانی هستند؟ حضرتش فرمود:

علی وفاطمة والحسن والحسین؛

علیّ، فاطمة، حسن و حسین علیهم السلام.

2. پیامبر درخواست اجر نکرد …

به راستی پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله از جانب خدای سبحان در برابر تبلیغ و رسالت خویش هیچ گونه پاداشی از مردم درخواست نکرد و همانا اجر و پاداش او بر خدا بود؛ آن سان پیامبران پیشین نیز همین گونه بودند. حضرت نوح علی نبینا وآله وعلیه السلام به قوم خود چنین گفت:

«إِنّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمینٌ* فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطیعُونِ* وَما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلّا عَلی رَبِّ الْعالَمینَ»؛ (1)

به راستی من برای شما پیامبری امین هستم. پس تقوای خدا پیشه کنید و از من اطاعت نمایید. من برای این دعوت، هیچ پاداشی نمی خواهم؛ پاداش من تنها بر پروردگار جهانیان است.

هود پیامبر علی نبینا وآله وعلیه السلام نیز می گوید:

ص: 2687


1- . سوره شعراء: آیه 107- 109.

شماره صفحه در کتاب - ص: 123

***

«یا قَوْمِ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِیَ إِلّا عَلَی الَّذی فَطَرَنی أَ فَلا تَعْقِلُونَ»؛ (1)

ای قوم من! من برای رسالت خویش از شما پاداشی نمی خواهم؛ پاداش من، تنها بر کسی است که مرا آفرید، آیا نمی اندیشید؟!

صالح پیامبر علی نبینا وآله وعلیه السلام نیز به قوم خود چنین می گوید:

«إِنّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمینٌ* فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطیعُونِ* وَما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلّا عَلی رَبِّ الْعالَمینَ»؛ (2)

به راستی من برای شما پیامبری امین هستم. پس تقوای خدا پیشه کنید و از من اطاعت کنید. من برای این دعوت، هیچ پاداشی نمی خواهم؛ پاداش من تنها بر پروردگار جهانیان است.

با توجه به این آیات، برخی از دانشمندان اهل سنّت پافشاری کرده اند که استثنا موجود در این آیات استثناء منقطع است و برخی دیگر مانند زمخشری و گروهی دیگر، جایز دانسته اند که استثناء هم می تواند متصل و هم منقطع باشد.

از سوی دیگر، پیامبر ما نیز همین گونه بودند که در ازای تبلیغ

ص: 2688


1- . سوره هود: آیه 51.
2- . سوره شعراء: آیه های 143- 145.

شماره صفحه در کتاب - ص: 124

***

رسالت خویش از مردم اجر و پاداش درخواست نکردند؛ آن سان که در آیات متعددی به این مطلب اشاره شده است. آن جا که می فرماید:

«قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفینَ* إِنْ هُوَ إِلّا ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ»؛ (1)

بگو: در برابر این رسالت پاداشی از شما نمی خواهم و من از متکلفان نیستم (و بیهوده سخن نمی گویم). این، فقط یادآوری برای جهانیان است.

در آیه ای دیگر می خوانیم:

«قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلّا عَلَی اللَّهِ وَهُوَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهیدٌ»؛ (2)

بگو: هر پاداشی از شما خواسته ام برای خود شماست؛ پاداش من فقط بر خداوند است و او بر همه چیز گواه است.

در آیه دیگری نیز آمده است:

«قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلّا مَنْ شاءَ أَنْ یَتَّخِذَ إِلی رَبِّهِ سَبیلًا»؛ (3)

ص: 2689


1- . سوره ص: آیه های 86 و 87.
2- . سوره سبأ: آیه 47.
3- . سوره فرقان: آیه 57.

شماره صفحه در کتاب - ص: 125

***

بگو: من برای رسالت خویش از شما هیچ پاداشی نمی خواهم؛ مگر کسی که بخواهد راهی به سوی پروردگارش برگزیند.

شبهه ای که درباره این آیات مطرح است، همان استثناء است که مفسّران از شیعه و اهل سنّت به کیفیت های بسیاری از آن پاسخ داده اند؛ ولی در دو تفسیر خازن و خطیب شربینی به دو وجه از آن پاسخ داده شده است؛ لکن اگر این آیات با دقت بررسی گردد، روشن می شود که آیه هایی که درباره پیامبر ما صلی اللَّه علیه وآله آمده بر چهار گونه است:

1. آیاتی که به عدم درخواست اجر مربوط می شود؛

2. آیاتی که شامل درخواست اجر می شود، ولی با واژه «لکم».

3. آیاتی که شامل عدم درخواست اجر می شود و از طرفی درخواست «گزینش راهی به سوی خدا» از روی اختیار می شود.

4. آیاتی که شامل درخواست اجر است و آن همان مودّت و مهرورزی به خویشاوندان است.

اکنون می پرسیم: به راستی ای انسان های منصف! چه تنافی میان این آیه ها وجود دارد؟

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در قبال تبلیغ رسالت خویش از مردم اجر و پاداشی درخواست نکرد و فقط به آن ها فرمود: «در این باره راهی به سوی خدا برگزینید» و آن «وظیفه شماست» و این وظیفه جز با مودّت

ص: 2690

شماره صفحه در کتاب - ص: 126

***

و مهرورزی به اهل بیت علیهم السلام محقق نمی شود؛ از این رو در روایتی از اهل بیت علیهم السلام آمده است که فرمودند:

نحن السبیل؛ (1)

ما همان راه برگزیده شده هستیم.

آری، آنان همان راه ها به سوی خدا هستند؛ به ویژه «آن گاه که دنیا را هرج و مرج فرا گیرد، فتنه ها آشکار شوند و راه ها بسته شود» (2) در این هنگام اهل بیت علیهم السلام همان راه هستند.

معنای آیه کریمه در قرآن کریم همین است که گفتیم و لازمه های این دلیل بر کسی مخفی نیست. پس ای پژوهش گر حقایق! خوب این مطلب را بگیر و غنیمت بشمار و «با حکمت و موعظه نیکو به سوی راه پروردگارت فرا خوان و با آنان به نیکوترین روش استدلال و مناظره کن …» (3) و خداوند برای ما کافی است و او بهترین وکیل و حامی ماست.

ص: 2691


1- . ینابیع المودة: 22 به نقل از فرائد السمطین.
2- . مجمع الزوائد: 9/ 165.
3- . سوره نحل: آیه 125.

شماره صفحه در کتاب - ص: 127

***

3. چرا آیه نفرمود: «إلّا المودّة للقربی»؟ …

این شبهه را دهلوی و ابن تیمیّه مطرح کرده اند. جالب این که چنین شبهه ای از شخصی هم چون دهلوی بعید نیست؛ ولی از شخصی هم چون ابن تیمیّه که ادّعای فهم زبان عربی دارد، عجیب و شگفت آور است و ای کاش او در این باره به سخنان متخصّصان در فن زبان عربی مراجعه می کرد.

زمخشری در الکشّاف می نویسد:

در این آیه جایز است که استثنا متصل باشد؛ به این معنا که «لا اسألکم أجراً إلّاهذا وهو أن تودّوا أهل قرابتی؛ من در مقابل رسالت خویش هیچ پاداشی از شما نمی خواهم مگر این که خویشان مرا دوست بدارید».

در واقع این اجر و پاداشی نیست، زیرا که خویشان او همان خویشان مردم نیز هستند؛ از این رو صله و مهرورزی به آن ها در مروّت و جوان مردی لازم است.

از طرفی، استثنا می تواند منقطع هم باشد؛ به این معنا که «لا أسألکم أجراً قطّ ولکنّنی أسألکم أن تودّوا قرابتی الّذین هم قرابتکم ولا تؤذوهم؛ من از شما درخواست هیچ اجر و پاداشی نمی کنم، ولی از شما می خواهم خویشان مرا که خویشان شما نیز هستند، دوست

ص: 2692

شماره صفحه در کتاب - ص: 128

***

بدارید و آن ها را آزار ندهید».

زمخشری در ادامه با طرح یک پرسش می نویسد:

شاید کسی بپرسد: چرا گفته نشد: «إلّا مودّة القربی» یا «إلّا المودّة للقربی» و معنای «إلّا المودّة فی القربی» چیست؟

در پاسخ او می گویم: منظور این است که برای مودّت و مهرورزی مکان و جایگاهی قرار داده شده است؛ مثل این که بگویی:

«لی فی آل فلان مودّة ولی فیهم هوی وحبّ شدید»؛ می خواهی بگویی:

من فلان خاندان را دوست دارم و آنان، جایگاه و محل مهرورزی من هستند.

در این جا حرف «فی» صله برای مودّت نیست، همان گونه که «لام» در «إلّا المودة للقربی» صله است، بلکه حرف «فی» به واژه محذوفی متعلّق است که ظرف بدان متعلّق شده؛ مانند «المال فی الکیس؛ مال در کیسه است». آن چه که در جمله در تقدیر قرار گرفته، چنین است: مگر مودّتی که ثابت در قربی و متمکّن در آن هاست.

از طرفی، واژه «قربی» همانند واژه های «زلفی» و «بشری» مصدر و به معنای قرابت است و منظور از آن، اهل قربی و خویشاوندان است.

در روایتی آمده است: آن گاه که این آیه نازل شد، گفته شد: ای رسول خدا! خویشان شما که مهرورزی به آن ها برای ما لازم است چه

ص: 2693

شماره صفحه در کتاب - ص: 129

***

کسانی هستند؟

فرمود:

علی وفاطمة وابناهما؛

علی، فاطمه، و دو فرزند آن ها علیهم السلام.

روایتی که از علی علیه السلام نقل شده بیان گر همین معناست. آن جا که گوید: روزی به پیامبر شکوه کردم، که ای رسول خدا! مردم به من حسادت می کنند، پیامبر فرمود:

أما ترضی أن تکون رابع أربعة: أوّل من یدخل الجنّة أنا وأنت والحسن والحسین وأزواجنا عن أیماننا وشمائلنا وذرّیتنا خلف أزواجنا؛ (1)

آیا راضی و خشنود نیستی که چهارمین نفر از این چهار نفر باشی؟ نخستین کسی که وارد بهشت می شود، من، تو، حسن، حسین علیهم السلام، همسران ما سمت راست و چپ ما هستند و فرزندان و ذریه ما پشت سر همسران ما وارد بهشت می شوند.

فخر رازی نیز به تقریر این سخن پرداخته و می نویسد:

صاحب الکشّاف سؤالی را مطرح کرده و گفته است که «چرا گفته

ص: 2694


1- . الکشّاف: 4/ 219- 220.

شماره صفحه در کتاب - ص: 130

***

نشد: «إلّا مودّة القربی» یا «إلّا المودّة للقربی» و معنای «إلّا المودّة فی القربی» چیست؟

آن گاه پاسخ داده که منظور این است که برای مودّت و مهرورزی مکان و جایگاهی قرار داده شده است، مثل این که بگویی: «لی فی آل فلان مودّة ولی فیهم هوی وحب شدید؛ می خواهی بگویی: من فلان خاندان را دوست دارم و آنان جایگاه و محل مهرورزی هستند». (1) ابوحیان نیز به این مطلب اشاره کرده و آن را نیکو شمرده است. (2) نیشابوری نیز گوید: آن گاه خداوند متعال به پیامبرش چنین فرمان داد که بگوید: «من» در ازای این تبلیغ «از شما هیچ اجر و پاداشی درخواست نمی کنم جز مودّت و مهرورزی بر خویشاوندان» که این مودّت بر آن ها ثابت است؛ یعنی آن ها را جایگاه و محل استقرار مودّت خویش قرار دهید؛ از این رو نفرمود: «مودّة القربی» ویا «المودّة للقربی».

گفتنی است که واژه «القربی» مصدر و به معنای قرابت است؛ یعنی در اهل قربی و در حق آن ها. (3) ابوالسعود نیز در این باره اظهار نظر کرده است. وی پس از آن که

ص: 2695


1- . التفسیر الکبیر: 27/ 167.
2- . البحر المحیط: 7/ 516.
3- . تفسیر نیشابوری: چاپ شده در حاشیه تفسیر طبری: 25/ 33.

شماره صفحه در کتاب - ص: 131

***

استثنا در آیه را استثنا متصل قرار داده می نویسد:

گفته شده استثنا در آیه منقطع است؛ بنابراین، معنای آیه چنین می شود: «من هرگز از شما هیچ اجر و پاداشی درخواست نمی کنم؛ ولی از شما درخواست مودّت بر خویشان را می خواهم».

وی در ادامه می نویسد: «فی القربی» بیان حال از مودّت است؛ یعنی مودّتی که در قربی ثابت و در اهل آن، یا در حقّ قرابت متمکّن و استوار است و واژه «قربی» همانند واژه «زلفی» مصدر و به معنای قرابت است. در روایتی آمده: آن گاه که این آیه نازل شد، به پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله گفته شد: ای رسول خدا! خویشان شما چه کسانی هستند؟ … (1)

4. تعارض …

چهارمین و آخرین شبهه ای که برای این آیه ارائه کرده اند، تعارض است. این شبهه به روایتی که احمد و دیگران از ابن عباس نقل کرده اند بستگی دارد که ما پاسخ این شبهه را به تفصیل در بخش چهارم خواهیم داد.

ص: 2696


1- . تفسیر ابی السعود: 8/ 30. برای آگاهی بیشتر در این زمینه می توان به تفسیرهای بیضاوی، نسفی، شربینی و دیگر تفسیرهای اهل سنت مراجعه کرد.

شماره صفحه در کتاب - ص: 135

***

نزول آیه مودّت روایت ها و دیدگاههاه ها …

نزول آیه مودّت درباره اهل بیت …

اشارة

تا کنون روشن شد که نزول آیه مبارکه مودّت در مورد اهل بیت علیهم السلام همان چیزی است که به ذهن خطور می کند و اعتقاد به این نظر، به دلایل استوار و متینی در کتاب های اهل سنّت تکیه دارد و از امامان خاندان پیامبر: امیر مؤمنان علی علیه السلام- که به اتفاق، داناترین عالم به قرآن در میان یاران پیامبر می باشد- و حسن سبط پیامبر خدا، حسین شهید، امام سجاد، امام باقر، امام صادق علیهم السلام روایت شده است.

هم چنین این حدیث را تعداد زیادی از بزرگان صحابه پیامبر نقل نموده اند.

از طرف دیگر، ابن عباس نیز بنابر روایتی که از او به طریق سعید بن جبیر، مجاهد، کلبی و دیگران نقل شده، به همین معنا معتقد بوده است؛ بلکه ابوحیان آن را بدون سند و به صورت حتم و مسلّم

ص: 2697

شماره صفحه در کتاب - ص: 136

***

گرفته است، که گفتار او را خواهیم آورد.

هم چنین نظر سعید بن جبیر، عمرو بن شعیب، سدّی و گروهی دیگر از صحابه پیامبر همین است.

دلایل و شواهدی دیگر …

اینک دلالیل و شواهد دیگری بر نظریه نزول آیه در مورد اهل بیت علیهم السلام می آوریم:

این نظریه را مفسران بسیاری و عالمان دیگری نقل کرده و آن را رد نکرده اند؛ بلکه هیچ نظری را بر آن برتری نداده اند. فراتر این که در این زمینه شواهد و دلایلی از اخبار و روایات برای اثبات آن یادآور شده اند که برخی از آن ها را نام می بریم.

دیدگاه زمخشری …

جاراللَّه زمخشری این نظریه را ذکر نموده است و روایتی نیز درباره آن آورده است. وی در این باره حدیثی را نقل می کند که آمده است: «وقتی این آیه نازل شد، گفته شد: ای پیامبر خدا! چه کسی خویشاوند توست؟ …».

زمخشری پس از نقل این حدیث می گوید: روایتی که از علی نقل شده، بیان گر همین معناست … البته ما پیش تر آن را آورده ایم.

ص: 2698

شماره صفحه در کتاب - ص: 137

***

آن گاه زمخشری می گوید: در حدیثی آمده است که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

حرّمت الجنّة علی مَن ظلم أهل بیتی وآذانی فی عترتی، ومن اصطنع صنیعةً إلی أحدٍ من وُلد عبد المطّلب ولم یجازه علیها فأنا أُجازیه علیها غداً إذا لقینی یوم القیامة؛

بهشت بر کسی که به اهل بیت و خاندان من ستم روا بدارد و مرا در مورد خاندانم بیازارد، حرام شده است و هر گاه شخصی احسانی به یکی از فرزندان عبدالمطلب نماید و کسی پاداشی به او ندهد، پس خودم در روز قیامت آن هنگام که مرا ملاقات نماید، پاداش خواهم داد.

سپس روایت «انصار را نقل کرده …» که ما قبلًا آورده ایم و افزوده است: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

من مات علی حبّ آل محمّد مات شهیداً.

ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد مات مغفوراً له.

ألا ومَن مات علی حبّ آل محمّد مات تائباً.

ألا ومَن مات علی حبّ آل محمّد مات مومناً مستکمل الإیمان.

ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد بشّره مَلک الموت

ص: 2699

شماره صفحه در کتاب - ص: 138

***

بالجنّة ثمّ منکر ونکیر.

ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد یزفُّ إلی الجنّة کما تُزفّ العروس إلی بیت زوجها.

ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد جعل اللَّه قبره مزار ملائکة الرحمة.

ألا ومَن مات علی حب آل محمّد مات علی السُنّة والجماعة.

ألا ومَن مات علی بغض آل محمّد لم یشمّ رائحة الجنّة؛ (1)

هر کس بر دوستی خاندان محمّد از دنیا رود، شهید از دنیا رفته است.

آگاه باشید! هر کس بر دوستی خاندان محمّد از دنیا رود، بخشوده شده از دنیا رفته است.

آگاه باشید! هر کس بر دوستی خاندان محمّد از دنیا رود، بر توبه کامل از دنیا رفته است.

آگاه باشید! هر کس بر دوستی خاندان محمّد از دنیا رود، مؤمنی با ایمان کامل از دنیا رفته است.

آگاه باشید! هر کس بر دوستی خاندان محمّد از دنیا رود، فرشته مرگ

ص: 2700


1- . الکشّاف: 4/ 220- 221.

شماره صفحه در کتاب - ص: 139

***

او را به بهشت نوید دهد، سپس دو فرشته مأمور سؤال برزخ به او نوید بهشت دهند.

آگاه باشید! هر کس بر دوستی خاندان محمّد از دنیا رود، او را با احترام و شادی به سوی بهشت برند، آن سان که عروس به خانه داماد برده می شود.

آگاه باشید! هر کس بر دوستی خاندان محمّد از دنیا رود، خداوند قبر او را زیارتگاه فرشتگان رحمت خود قرار می دهد.

آگاه باشید! هر کس بر دوستی خاندان محمّد از دنیا رود، بر سنّت پیامبر و همه مسلمانان از دنیا رفته است.

آگاه باشید! هر کس بر دشمنی و کینه خاندان محمّد از دنیا رود، هیچ گاه بوی بهشت به مشام او نخواهد رسید.

دیدگاه فخر رازی …

فخر رازی نیز درباره نزول آیه مودّت سخن گفته است. آن جا که گوید: کلبی از ابن عباس چنین روایت کرده است:

هنگامی که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله به مدینه آمدند، مشکلات و گرفتاری های مالی فراوانی داشتند و هیچ گونه دارایی در دست نداشتند. انصار گفتند: خداوند شما را به وسیله این مرد به راه راست هدایت و ارشاد نمود و او پسر خواهر از قبیله و همسایه شما در

ص: 2701

شماره صفحه در کتاب - ص: 140

***

شهرتان می باشد، پس بخشی از دارایی خود را برای او گرد آورید! آنان چنین کردند و بخشی از دارایی خود را خدمت پیامبر آوردند. حضرت آن ها را باز گرداند و این آیه مبارکه فرود آمد:

«قُلْ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا …»؛

بگو: بر این [رسالت و پیامبری] هیچ مزدی از شما نمی خواهم.

یعنی بر ایمان و هدایت شدنتان هیچ پاداشی نمی خواهم مگر دوستی نزدیکان و خاندانم.

پس آن ها را بر دوستی با خاندان خود برانگیخت.

آن گاه فخر رازی روایت زمخشری را به طور کامل آورده و گفته است:

من می گویم: خاندان محمّد، همان کسانی هستند که تمامی کارهایشان با محمّد در ارتباط است. پس هر کس ارتباطش با آن حضرت کامل تر و بیشتر باشد، خاندان او به شمار می آید و بی تردید فاطمه، علی، حسن و حسین بیشترین و شدیدترین ارتباط را داشتند که بر همگان به صورت تواتر روشن است. پس آن ها به طور مسلّم همان خاندان هستند.

فخر رازی در ادامه می افزاید:

مردم در معنای کلمه «آل/ خاندان» اختلاف نظر دارند، و گفته

ص: 2702

شماره صفحه در کتاب - ص: 141

***

شده: منظور نزدیکان پیامبر هستند، و بعضی دیگر گفته اند: منظور امّت پیامبر هستند.

پس در صورتی که «آل» را بر نزدیکان معنا کنیم، پس آنان خاندان پیامبر خواهند بود، و اگر به معنای امّت او بگیریم که دعوت او را پذیرفتند. باز هم آنان خاندان پیامبر خواهند بود. پس ثابت شد که در همه حالات آنان، خاندان پیامبر هستند.

اما آیا غیر آنان از خاندان، کسی دیگر نیز شامل کلمه «آل» می شود، در این باره اختلاف نظر وجود دارد. زمخشری صاحب الکشّاف نقل کرده است:

هنگامی که این آیه بر پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله نازل شد، پرسیدند:

نزدیکان شما که دوستی و مهرورزی به آنان بر ما لازم شد، چه کسانی هستند؟

فرمودند:

علی وفاطمة وابناهما؛

علی، فاطمه، و دو فرزند آن ها علیهم السلام.

پس روشن می شود که این چهار نفر نزدیکان پیامبر هستند.

و هر گاه این مطلب ثابت شد، آن ها به این احترام و بزرگداشت، اختصاص پیدا می کنند که چند دلیل بر آن قابل عرضه است:

ص: 2703

شماره صفحه در کتاب - ص: 142

***

یکم. حرف استثنا «إلّا» در آیه، که نحوه استدلال به آن گذشت.

دوم. بدون تردید پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله، فاطمه علیها السلام را دوست می داشت و در حق ایشان فرموده اند:

فاطمة بضعة منّی یؤذینی ما یؤذیها؛

فاطمه پاره ای از وجود من است، هر آن چه او را بیازارد مرا آزرده است.

و هم چنین به روایت متواتر از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله ثابت شده است که آن بزرگوار، علی، حسن و حسین علیهم السلام را دوست می داشت و وقتی دوستی پیامبر نسبت به ایشان ثابت شود، این دوستی و محبّت بر تمامی امت اسلامی نیز لازم می آید؛ چرا که خداوند متعال می فرماید:

«وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ»؛ (1)

و او را پیروی نمایید بسا که از هدایت شدگان باشید.

در آیه دیگر می فرماید:

«لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛ (2)

همانا در فرستاده خداوند برای شما الگو و نمونه خوب و کاملی می باشد.

ص: 2704


1- . سوره اعراف: آیه 158.
2- . سوره احزاب: آیه 21.

شماره صفحه در کتاب - ص: 143

***

سوم. به راستی که دعا برای خاندان، مقام و مرتبه بزرگی را ثابت می نماید و به همین منظور این ادعا در انتهای تشهّد نماز قرار گرفته که:

اللهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وترحّم علی محمّد وآل محمّد؛

خداوندا! بر محمّد و بر خاندان او درود بفرست و بر محمّد و خاندان او رحمت قرار بده.

این بزرگداشت در مورد شخص دیگری غیر از خاندان پیامبر وارد نشده است. در این زمینه شافعی این گونه سروده است:

یا راکباً قف بالمحصّب من منی واهتف بساکن خیفها والناهضِ

سحراً إذا فاض الحجیج إلی منی فیضاً کما نظم الفرات الفائِض

إن کان رفضاً حبّ آل محمّد فلیشهد الثقلان أنّی رافضی (1)

ای سواره! در قسمت سنگریزه های دشت منا بایست و به ساکنان خیف (قسمتی از منا است که مسجد مشهوری نیز دارد) چه ایستاده

ص: 2705


1- . التفسیر الکبیر: 27/ 166.

شماره صفحه در کتاب - ص: 144

***

یا نشسته؛

سحرگاهان در آن هنگام که حاجیان به سوی منا سرازیر می شوند؛ همان گونه که رود فرات متصل سرازیر می شود با صدای بلند ندا کن:

هر گاه مهرورزی به خاندان محمّد رفض (خروج از دین و کفر) باشد، پس تمام موجودات گواهی دهند که من کافر و رافضی هستم.

دیدگاه قرطبی …

قرطبی نیز درباره آیه مودّت اظهار نظر کرده است: وی می گوید:

«گفته شده: منظور از کلمه «القربی» نزدیکان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله یعنی: از شما هیچ مزد و پاداشی نمی خواهم مگر مهرورزی و دوستی نزدیکان و خاندانم را همان طور که خداوند به بزرگداشت و احترام آنان فرمان داده.

این، نظر امام زین العابدین علیه السلام، عمرو بن شعیب و سدّی است. در روایت سعید بن جبیر آمده که ابن عباس گوید:

هنگامی که خداوند متعال آیه مودّت را نازل فرمودند، همگان از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله پرسیدند: ای پیامبر خدا! اینان چه کسانی هستند که بر ما لازم است تا آنان را دوست بداریم؟

فرمودند:

ص: 2706

شماره صفحه در کتاب - ص: 145

***

علی وفاطمة وابناؤهما؛

علی، فاطمه و دو فرزند گرامیشان.

هم چنین روایتی که از حضرت علی علیه السلام نقل شده بیان گر این مطلب است، آن جا که فرمود:

از حسدِ مردم به پیامبر شکایت کردم … و پیامبر فرمود: بهشت حرام شده است بر کسی که …

وی می افزاید: هر کس بگوید: «تقرّب و نزدیکی به خداوند در فرمان برداری از او و دوستی پیامبر او صلی اللَّه علیه وآله می باشد و دوستی اهل بیت و خاندان او، باطل و لغو است» در زشتی و بدی گفتارش همین بس که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله فرموده است:

مَن مات علی حبّ آل محمّد مات شهیداً، ومَن مات علی حبّ آل محمّد جعل اللَّه زوّار قبره الملائکة والرحمة، (1)

ومَن مات علی بغض آل محمّد جاء یوم القیامة مکتوباً بین عینیه: «أیس الیوم من رحمة اللَّه».

ومَن مات علی بغض آل محمّد لم یرح رائحة الجنّة، ومَن مات علی بغض آل بیتی فلا نصیب له فی شفاعتی؛

ص: 2707


1- . در این کتاب این گونه آمده است.

شماره صفحه در کتاب - ص: 146

***

هر کس بر دوستی خاندان محمّد بمیرد، شهید از دنیا رفته است.

هر کس بر دوستی خاندان محمّد بمیرد، خداوند فرشتگان رحمت را زائران قبر او قرار می دهد.

و هر کس بر کینه و دشمنی خاندان محمّد بمیرد، در روز واپسین او را حاضر نمایند در حالی که بین چشمان او نوشته شده است: «از رحمت و بخشش الهی ناامید است».

و هر کس بر دشمنی خاندان محمّد بمیرد، هیچ گاه بوی بهشت به مشام او نمی رسد.

و هر کس بر دشمنی و کینه خاندان محمّد بمیرد، هیچ بهره ای از شفاعت و دستگیری من به او نمی رسد.

آن گاه می گوید: این حدیث را زمخشری در تفسیر خود به صورت کامل تر آورده است … (1)

دیدگاه خطیب شربینی …

خطیب شربینی نیز درباره آیه مودّت سخن به میان آورده است.

وی می گوید: گفته شده: منظور از خاندان پیامبر، فاطمه، علی

ص: 2708


1- . تفسیر قرطبی: 16/ 23.

شماره صفحه در کتاب - ص: 147

***

و فرزندانشان هستند و درباره آنان آیه تطهیر نازل شده، آن جا که می فرماید:

«إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا»؛ (1)

همانا خداوند اراده فرموده هر گونه پلیدی و گناه را از شما اهل بیت و خاندان پیامبر دور بدارد و شما را به طور کامل پاک و پاکیزه دارد. (2)

دیدگاه آلوسی …

مفسر دیگری که به تفصیل به آیه مودّت پرداخته، آلوسی است.

وی می نویسد: بعضی گفته اند: منظور از «القربی» علی، فاطمه و فرزندانشان هستند. در این باره حدیث به صورت مرفوعه روایت شده است: ابن منذر، ابن ابی حاتم، طبرانی و ابن مردویه از ابن جبیر نقل می کنند که ابن عباس گوید: هنگامی که آیه مودّت نازل شد …

ولی گروهی به نقل از اهل بیت علیهم السلام در تأیید آن، روایت های دیگری آورده اند.

آن گاه آلوسی حدیث ابن جریر از ابی دیلم را نقل می کند، آن جا که

ص: 2709


1- . سوره احزاب: آیه 33.
2- . السراج المنیر: 3/ 537- 538.

شماره صفحه در کتاب - ص: 148

***

می گوید: «زمانی که علی بن الحسین علیهما السلام را وارد شام …»، سپس حدیث زاذان از علی علیه السلام را به صورت کامل آورده و گفتار کمیتِ شاعر و هیتی- یکی از نزدیکانش- را نقل نموده است که پیش تر همه این ها نقل شد.

سپس حدیث ثقلین را روایت نموده. آن گاه می گوید:

ترمذی حدیثی را نقل نموده و آن را پسندیده است و طبرانی، حاکم نیشابوری و بیهقی در کتاب شعب از ابن عباس نقل می کنند که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمودند:

أحبّوا اللَّه تعالی لما یغذوکم به من نعمة، وأحبّونی لحبّ اللَّه تعالی وأحبّوا أهل بیتی [لحبّی]؛

خداوند را به خاطر نعمت های فراوانی که به شما ارزانی داشته دوست بدارید و مرا به خاطر دوستی تان به خداوند دوست بدارید و اهل بیت و خاندانم را [به خاطر دوستی با من] دوست بدارید.

حدیث دیگری را ابن حبّان و حاکم نیشابوری از ابوسعید نقل کرده اند که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمودند:

والّذی نفسی بیده، لا یبغضنا أهل البیت رجل إلّاأدخله اللَّه تعالی النار؛

به کسی که جان من در دست اوست؛ سوگند، هیچ کس ما اهل بیت را

ص: 2710

شماره صفحه در کتاب - ص: 149

***

دشمن نمی دارد مگر آن که خداوند او را در آتش اندازد.

آلوسی می افزاید: در این زمینه روایت های بسیاری نقل است که قابل شمارش نیست. در بعضی از روایت ها، مطالبی آمده که بر عموم نزدیکان دلالت دارد و آن را شامل فرزندان عبدالمطلب نیز می نماید. از جمله روایتی که احمد بن حنبل، ترمذی و نسائی از مطّلب بن ربیعه نقل کرده اند و ترمذی آن را تصحیح نموده است. در آن روایت آمده است:

روزی عباس عموی پیامبر، خدمت آن حضرت رسید و گفت: هر گاه به میان قریش می رویم و در حال گفت و گو باشند، ساکت می شوند.

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله خشمگین شدند و عرق پیشانی مبارکشان بین دو چشم جاری شد، آن گاه فرمودند:

واللَّه، لا یدخل قلب امرئ مسلم إیمان حتّی یحبّکم للَّه تعالی ولقرابتی؛

به خدا سوگند! هیچ گاه ایمان داخل قلب مسلمانی نمی شود مگر این که شما را به خاطر خدا و نزدیکی با من دوست بدارد.

اگر منظور از «القربی» مؤمنان از آن ها باشد، این معنا روشن است و اگر این گونه نباشد، پس گفته شده حکم الهی لغو و نسخ شده است و این مطلب اشکال دارد.

ص: 2711

شماره صفحه در کتاب - ص: 150

***

حقیقت این است که دوستی نزدیکان او به خاطر نزدیکی و خویشاوندی با ایشان هر گونه که باشند، واجب و لازم است؛ و چه نیکو سروده است:

داریتُ أهلک فی هواک وهم عِدی ولأجل عین ألفُ عینٍ تکرمُ

با خانواده ات به خاطر عشق و مهر تو مدارا و دوستی نمودم؛ در حالی که دشمنان من بودند و به خاطر یک فردی که مورد محبت و احترام است؛ هزار نفر، مورد احترام قرار می گیرند.

و هر مقدار نزدیکی و خویشاوندی قوی تر باشد، باید مهرورزی شدیدتر و بیشتر باشد. پس با توجه به عموم «القربی» محبّت و دوستی علویان واجب تر از دوستی عباسیان باید باشد.

بنابر قول اختصاص مهرورزی به اهل بیت علیهم السلام، این حالت با توجّه به مقام ها و رتبه ها تفاوت پیدا می کند و آثار آن دوستی، بزرگداشت و احترام و برآوردن وظایف در مقابل آن ها به صورت کامل، نتایج مختلفی به همراه دارد.

گفتنی است که بسیاری از مردمان در این وظیفه مهم کوتاهی کرده اند تا آن جا که دوستی آن ها را رفض (نپذیرفتن دین و کفر) می دانند. من نیز در این زمینه همان گفتار شافعی را می گویم که

ص: 2712

شماره صفحه در کتاب - ص: 151

***

شفادهنده گمراهان و دانشمندان است. آن جا که می گوید: ای سواره! در سنگزارهای منا بایست … (1) آری، به نظر ما قول اول- نازل شدن آیه در مورد علی، فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام- همان قول درست می باشد و در صورتی که کوتاه بیاییم و بپذیریم که عموم «القربی» تمامی خویشان پیامبر را در برمی گیرد، روایات خاصی که درباره اهل بیت آمده، مودّت را به آن بزرگواران محدود می نماید.

بررسی و ردّ دیگر نظریات …

در برابر نظریه مورد قبول، نظریات دیگری نیز آمده، که مودّت را در آن بزرگواران منحصر می کند:

1. معنای «القربی» نزدیکی و خویشاوندی بین پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله و قریش است که موجب قرابت می شود. از این روست که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

إلّا أن تصلوا ما بینی وبینکم من القرابة؛

مگر این که بین من و خویشانم همواره دوستی را حفظ کنید.

2. منظور از «قربی» نزدیکی و ارتباط با خداوند است. پس در

ص: 2713


1- . روح المعانی: 25/ 31 و 32.

شماره صفحه در کتاب - ص: 152

***

واقع معنای آیه این گونه می شود: مگر این که با کارهای شایسته به خداوند مهرورزی نمایید.

3. منظور از «قربی» خویشان و نزدیکان می باشد؛ ولی نه خویشان پیامبر بلکه با کسانی از خویشان خود مهرورزی داشته باشید که با شما ارتباط و دوستی دارند.

4. آیه مودّت به آیه «قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ»؛ (1)

«(ای پیامبر!) بگو: هر آن چه از شما مزد و اجر خواستم پس برای شماست» نسخ شده و حکم آن از بین رفته است.

نظریه چهارم را همه دانشمندان رد کرده اند، تا جایی که برخی از علما بر زشتی آن به روشنی سخن رانده اند. البته ما بیان کردیم که بین دو آیه هیچ منافاتی نیست، بلکه یکی از آن دو آیه تأکیدی بر آیه دیگر است.

امّا نظریه سوم، شایسته بحث و بررسی نیست؛ چرا که هیچ گونه دلیلی ندارد و ارزش بحث ندارد، به همین جهت صاحبان تفسیر به آن نپرداخته اند.

نظریه دوم که منظور از «قربی» تقرّب و نزدیکی به خداوند است؛

ص: 2714


1- . سوره سبأ: آیه 47.

شماره صفحه در کتاب - ص: 153

***

از حسن بصری نقل شده است (1) و از ظهور گفتار عینی حنفی معلوم می شود که آن را پذیرفته است (2) و ابن حجر عسقلانی در کتاب فتح الباری به روایت احمد از مجاهد از ابن عباس به آن استدلال نموده است، که پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

«قُلْ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا» علی ما جئتکم به من البیّنات والهدی إلّاأن تقرّبوا إلی اللَّه بطاعته؛

«بگو: هیچ گونه اجر و مزدی» برای هدایت و خواندن آیات الهی «نمی خواهم» مگر این که با فرمان برداری از خداوند به او نزدیک شوید.

ولی ابن حجر گفته است: در سند این روایت، ضعف و سستی است. (3) این نظریه نیز به طور کامل مردود است؛ زیرا از طرفی بر خلاف معنای متبادر از آیه می باشد و از طرف دیگر، با روایات صریح مخالفت دارد و نیز با ذوق سالم و صحیح ناسازگار است.

ص: 2715


1- . تفسیر رازی: 27/ 165، فتح الباری: 8/ 458 و دیگر منابع.
2- . عمدة القاری: 19/ 157.
3- . فتح الباری شرح صحیح بخاری: 8/ 458.

شماره صفحه در کتاب - ص: 154

***

بررسی و نقد دیدگاه اول …

1. بررسی سند

ابن تیمیّه فقط همین نظر را یادآور شده و دیگر نظریات را نقل نکرده است. ابن حجر آن را برگزیده و شوکانی آن را بر بقیه نظریات برتری داده است. اینان دلیل آن را روایت احمد، بخاری و مسلم از طاووس، از سعید بن جبیر، از ابن عباس قرار داده اند که در ابتدای نقل روایت ها گذشت، ولی به این روایت از دو جهت مهم، ایرادهایی وارد است:

جهت یکم: بررسی سند روایت

1. شعبة بن حجّاج

راوی اصلی این روایت «شعبة بن حجّاج» می باشد و این شخص دروغ گو و درباره اهل بیت علیهم السلام بسیار دروغ پرداز بوده است.

شریف مرتضی رحمه اللَّه می گوید:

این شخص از جعفر بن محمّد (امام صادق علیه السلام) روایت کرده است که حضرتش ابوبکر و عمر را دوست داشته! (1) کسی که چنین دروغی را بسازد، هیچ بعید نیست که روایتی را از

ص: 2716


1- . الشافی فی الامامه: 4/ 116.

شماره صفحه در کتاب - ص: 155

***

ابن عباس درباره نزول این آیه نیز بسازد.

2. یحیی بن عباد ضبعی بصری

راوی دیگر این حدیث از شعبه، نزد احمد «یحیی بن عباد ضبعی بصری» می باشد. خطیب بغدادی گوید: یحیی در بغداد ساکن شد و از شعبه روایت کرد … احمد بن حنبل از او روایت می کند … (1) ابن حجر عسقلانی او را از رجال «بخاری» که مورد بحث و بررسی قرار داده اند، آورده و از ساجی نقل کرده است که او، در نقل روایت ضعیف و سست می باشد. از ابن معین نیز نقل شده است که او قابل اعتماد نیست، اگرچه او را راستگو دانسته است. (2) خطیب با سند خویش از ابن مدینی روایت کرده است که از پدرم شنیدم که می گفت: یحیی بن عبّاد کسی نیست که من از او روایت نقل کنم، بشّار خفّاف از او بهتر است.

آن گاه با سند خود از یحیی بن معین روایت کرده است که او قابل اعتماد نبود، مطالبی را شنیده و فردی راست گو بوده است، ولی نزد او آمدیم، پس نوشته و کتابی را نشان داد که نمی توانست آن را خوب بخواند. پس ما نیز از او روی برگرداندیم.

ص: 2717


1- . تاریخ بغداد: 14/ 144.
2- . مقدمه فتح الباری: 452.

شماره صفحه در کتاب - ص: 156

***

هم چنین با سند خویش از ساجی روایت کرده است که یحیی بن عباد در نقل روایت، ضعیف و سست است. بعضی از مردم بغداد از او روایت می نمایند.

شنیدم که حسن بن محمّد زعفرانی که از طریق او از شعبی و غیر او روایت می کرد و هیچ کس از راویان بصره مانند بندار و ابن مثنی از او روایت نکرده اند. و ذهبی در میزان الاعتدال خود، فقط تضعیف او را از ساجی آورده است. (1) 3. محمّد بن جعفر

راوی دیگر این روایت، از شعبه در نقل بخاری، محمّد بن جعفر غندر می باشد. ابن حجر و ذهبی او را در بخش کسانی که مورد اختلاف نظر هستند، آورده اند و قول آن دو برگرفته از گفتار ابوحاتم است، آن جا که می گوید: «حدیث او از غیر شعبه نوشته می شود، و به او می توان احتجاج کرد». (2) 4. محمّد بن بشار

راوی دیگر این حدیث از غندر، محمّد بن بشار می باشد و بیشتر بزرگان اهل سنّت در او حرف دارند و ابن حجر اسم او را در بخش

ص: 2718


1- . میزان الاعتدال: 4/ 387.
2- . مقدمه فتح الباری: 437، میزان الاعتدال: 3/ 502.

شماره صفحه در کتاب - ص: 157

***

موارد اختلافی آورده و تضعیف او را در نقل روایت از ابن فلّاس نقل کرده است.

یحیی بن معین نیز او را ضعیف می دانسته و از ابوداوود نقل کرده که: «اگر پاکی و راستی او نبود، حدیث هایش به کنار نهاده می شد». (1) ولی ابن حجر در میزان الاعتدال گفته است: فلّاس او را دروغ پرداز دانسته است و از دورقی نقل کرده است که «نزد ابن معین بودیم، سخن از بندار به میان آمد، دیدم که یحیی به حدیث های او ارزشی نمی نهد و او را ضعیف می داند».

و نیز گفته است: قواریری را دیدم که او را نمی پسندد، و او کبوترباز بود! (2)

سخن منصفانه …

آن چه بررسی شد وضع و حال بیشتر سندهای روایت طاووس از ابن عباس بود و انصاف این است که این روایت حجیّت ندارد تا چه رسد به این که با روایت های صحیح و درست معارضه کند.

افزون بر این که سخن حاکم نیشابوری در کتاب تفسیر، صراحت

ص: 2719


1- . مقدمه فتح الباری: 437.
2- . میزان الاعتدال: 3/ 490.

شماره صفحه در کتاب - ص: 158

***

دارد بر این که روایت بخاری و مسلم از طریق طاووس از ابن عباس کلام حقی است. این همان کلام حاکم نیشابوری است که «بخاری و مسلم در تفسیر این آیه فقط بر حدیث عبدالملک بن میسرة زرّاد از طاووس از ابن عباس اتفاق نظر دارند؛ که عباس گفته است: آیه فقط در خویشان خاندان محمّد صلی اللَّه علیه وآله نازل شده است.

از طرف دیگر، ابوحیّان آن را به گونه ای قطعی از ابن عباس نقل کرده است؛ چرا که او بعد از نقل نظر حق، گفته است: و همین مطلب را علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام گفته است و این آیه را در هنگام اسارت در شام، شاهد قرار داده است.

البتّه نظر ابن جبیر، سدّی و عمرو بن شعیب نیز همین گونه است و بنابر همین معنا، ابن عباس گفته است: از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله پرسیدند: چه کسانی خویشاوندان تو هستند که مهرورزی به آنان بر ما واجب شده است؟

فرمودند:

علی وفاطمة وأبناهما؛ (1)

علی و فاطمه و فرزندانشان علیهم السلام.

ص: 2720


1- . البحر المحیط: 7/ 516.

شماره صفحه در کتاب - ص: 159

***

2. بررسی عمیق در فهم حدیث

در این باره بیان چند نکته لازم است:

نخست آن که معقول نیست که خداوند و فرستاده اش مشرکان را مورد خطاب قرار داده و از آنان پاداش و اجر و مزد رسالت بخواهند، زیرا که مشرکان، کفر ورزیده و اصل این رسالت را تکذیب کرده اند.

پس چگونه می شود از آنان اجر و مزد خواست؟

دوم آن که این آیه در مدینه نازل شده است، ما پیش تر در دلیل نزول آن، روایت هایی را درباره انصار نقل کردیم.

سوم آن که همان گونه که گذشت در صورتی که این آیه را مکّی بدانیم، روی سخن با مسلمانان خواهد بود نه مشرکان.

بعد از همه این اشکالات، اگر سند و معنای این حدیث را که در مسند احمد و صحیح بخاری و مسلم از طاووس از ابن عباس آمده، قبول نماییم؛ شکی نیست که در همین روایت، سعید بن جبیر به قول حق معتقد بوده است. اما نظر ابن عباس متعارض است و تعارض در دو حدیث به سقوط و بی ارزشی هر دو می انجامد.

بنابراین، دلیلی بر این که، مراد از خویشاوندی بین پیامبر و قریش است، نخواهد ماند؛ زیرا فرض بر این است که تنها دلیل، همین روایت بود.

ص: 2721

شماره صفحه در کتاب - ص: 160

***

ولی سخن درست این است که ابن عباس از پیروان و شاگردان مدرسه اهل بیت علیهم السلام می باشد و هیچ گاه با گفتار و نظر آن ها مخالفت نمی نماید و پیش تر ثابت شد که امیر مؤمنان علی علیه السلام و امام سجاد علیه السلام به صراحت و روشنی فرمودند که آیه درباره خودشان نازل شده و هیچ کس در سند این دو روایت خدشه ننموده است و هم چنین دو سبط و نواده پیامبر و دو امام راستگو؛ یعنی امام باقر و صادق علیهما السلام نیز بر این معنا تصریح دارند. پس چگونه ابن عباس در رأی با آن ها مخالفت می نماید؟!

هرگز، این گونه نبوده است؛ بلکه برخی از این گروه در جانب گرایی و تقلّب، زیاده روی کرده اند و بر زبان ابن عباس مطالبی قرار دادند و به او ناسازگاری و مخالفت با امیر مؤمنان علی علیه السلام را مانند قضیّه ازدواج موقّت نسبت دادند. به گونه ای در این باره روایتی را جعل کرده اند که علی علیه السلام ازدواج موقّت را حرام می دانست، به آن حضرت خبر رسید که ابن عباس آن را حلال می داند، حضرت به او فرمود: تو مردی فراموش کار هستی! با این حال ابن عباس از نظر خود برنگشته و هم چنان آن را حلال می دانسته است! (1)

ص: 2722


1- . برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر. ک تحریم دو حکم حلال از سلسله پژوهش های اعتقادی، شماره 26 از همین نگارنده.

شماره صفحه در کتاب - ص: 161

***

البتّه از این گونه نمونه ها بسیار است که قصد طولانی کردن سخن را نداریم. منظور ما این بود که وقتی این گروه متعصّب و جانب گرا، دیدند بیشتر صحابه و یاران پیامبر با سندهای محکم و معتبر نزول آیه درباره اهل بیت علیهم السلام را روایت می نمایند و امامان اهل بیت علیهم السلام بر این نظریه اتّفاق کاملی دارند؛ ابتدا تلاش کردند که احادیث را سست و بی پایه جلوه دهند، سپس در مقابل آن، حدیثی را از قول عالمی که خود پیرو اهل بیت است، جعل و تزویر نمایند تا بین آن ها تعارض ایجاد کنند و به پندار خودشان بین آنان اختلاف بیندازند.

آن گاه در آینده کسانی مانند ابن تیمیّه و پیروانش پا به عرصه وجود بگذارند و به همین حدیث جعلی، استدلال کنند و حدیث صحیح مورد اتفاق تمامی مسلمانان را دروغ بدانند.

دو یادآوری مهم …

در این جا تذکر دو نکته مهم ضروری است:

نخست آن که فخر رازی بعد از آوردن دلیل ها و حجّت های زیاد بر لزوم دوستی اهل بیت علیهم السلام و پیروی و احترام آن ها و ناروا دانستن کینه ورزی و دشمنی با آن ها، فهمیده است که این مطالب با امامت ابوبکر و عمر و بزرگداشت تمامی صحابه، به خاطر اعمالی که آن ها نسبت به اهل بیت علیهم السلام روا داشته اند منافات و تناقض دارد؛

ص: 2723

شماره صفحه در کتاب - ص: 162

***

از این رو تلاش کرده است که آن را جبران نماید و گفته است: «در آیه «إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» مقام و رتبه بزرگی برای صحابه پیامبر ثابت می شود؛ زیرا خداوند فرموده است:

«السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ* أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ»؛ (1)

آنان که پیشی گرفتند، همانان نزدیک و مقرّب هستند.

پس هر کس از خداوند اطاعت کند نزد خداوند مقرّب و نزدیک تر است و شامل معنای آیه مودّت می شود.

فخر رازی بعد از این بیان، چنین نتیجه می گیرد و می گوید:

آیه به لزوم دوستی خاندان پیامبر و دوستی اصحاب او دلالت دارد و این رتبه بزرگ فقط بنابر نظر اصحاب ما اهل سنّت و جماعت که محبّت و دوستی بین خاندان پیامبر و اصحاب او را جمع کرده اند، صحیح و درست می باشد.

آن گاه فخر رازی به سخن یکی از گویندگان اشاره می کند و می گوید:

از گوینده ای شنیدم که می گفت: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

مثل أهل بیتی کمثل سفنیة نوح من رَکِبَ فیها نجا؛

مثل اهل بیت من مانند کشتی نوح است، هر کس در آن سوار شود نجات پیدا می کند.

ص: 2724


1- . سوره واقعه: آیه 10 و 11.

شماره صفحه در کتاب - ص: 163

***

پیامبر در سخن دیگری:

أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم؛

اصحاب من مانند ستارگان هستند، از هر کدام پیروی نمایید، هدایت می شوید.

ما هم اکنون در دریای تکلیف قرار داریم و امواج شبهه ها و فتنه ها به ما برخورد می نماید و هر کس در این دریا باشد به دو چیز احتیاج دارد:

1. کشتی بی عیب و نقص از هر گونه رخنه ای.

2. ستارگان نورانی و آشکار.

هر گاه کسی به آن کشتی سوار شود و نگاهش بر آن ستارگان بیفتد، امید سلامتی وی بیشتر است.

پس همین طور است که هم کیشان ما به کشتی دوستی خاندان محمّد سوار شدند و چشمانشان را بر ستارگان صحابه قرار دادند و امیدوارند که خداوند امنیت و سلامتی دنیا و آخرت را برای ایشان رقم بزند. (1) گفتنی است که نیشابوری نیز همین عبارت فخر رازی را آورده و گفته است: یکی از گویندگان گوید: پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ص: 2725


1- . تفسیر رازی: 27/ 166.

شماره صفحه در کتاب - ص: 164

***

مثل أهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکب فیها نجا ومن تخلف عنها غرق؛

مثل اهل بیت من مانند کشتی نوح است هر کس در آن سوار شود نجات می یابد و هر کس تخلّف کند، غرق خواهد شد.

پیامبر در سخن دیگری فرمود:

أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم؛

اصحاب من همانند ستارگان هستند به هر کدام که اقتدا کنید هدایت خواهید شد.

اینک ما بر کشتی محبّت آل محمّد علیهم السلام سوار می شویم و به ستارگان درخشان- که همان آثار اصحاب است- می نگریم تا از دریای تکلیف و تاریکی نادانی و امواج شبهه ها و گمراهی ها نجات یابیم. (1) آلوسی نیز عبارت رازی را آورده و آن را حکیمانه دانسته است و بعد درباره لزوم محبت و دوستی اهل بیت علیهم السلام و پیروی از آنان و حرمت دشمنی و کینه و مخالفتشان، گفته است:

«با همه این توصیفات (پیرامون اهل بیت علیهم السلام) آن چه را بزرگان اهل سنّت درباره صحابه پیامبر اعتقاد دارند کاملًا درست می دانیم و دوستی اصحاب را واجب روشنی می شماریم؛ زیرا شارع آن

ص: 2726


1- . تفسیر نیشابوری: چاپ شده در حاشیه تفسیر طبری: 25/ 35.

شماره صفحه در کتاب - ص: 165

***

را واجب و لازم دانسته و دلیل های روشنی بر آن برپا شده است و از ظرافت های حکیمانه، همان سخنی است که امام رازی از بعضی گویندگان نقل کرده است … (1)

بررسی این گفتار …

به راستی نیشابوری و آلوسی، راه درست را پیش رفته اند که از سخنِ آغازین فخر رازی پیروی نکرده اند؛ چرا که ما متوجّه نشدیم که آن مطلب با آیه مودّت چه ارتباطی دارد. علاوه براین که اشکالات اساسی دارد؛ از جمله آیه «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ* أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ» در کتاب های شیعه و سنّی این آیه به امیر مؤمنان علی علیه السلام تفسیر و معنا شده است. (2) اما درباره داستان حکیمانه آن شخص گوینده باید بگوییم که از بخت بد این گوینده- و این گونه گویندگان- گفتار روشن و صریح ده ها امام و محدّث قابل اعتماد سنّی، بر باطل بودن حدیث ستارگان و جعلی بودن آن دلالت دارد. برای نمونه:

احمد بن حنبل درباره آن می گوید: این حدیث صحیح و درست نیست.

ص: 2727


1- . روح المعانی: 24/ 32.
2- . مجمع الزوائد: 9/ 102.

شماره صفحه در کتاب - ص: 166

***

بزّار می گوید: این گفتار از پیامبر، صحیح نمی باشد.

دارقطنی می گوید: این حدیث سست و بی پایه است.

ابن حزم می گوید: این روایت دروغین، جعلی و پوچ است و هرگز درست نیست.

بیهقی این گونه اظهار نظر می کند: تمامی سندهای آن، ضعیف و سست است.

ابن عبدالبر می گوید: سندهای آن درست نیست.

ابن جوزی می گوید: این حدیث درست نیست.

ابوحیان می گوید: رسول خدا چنین حدیثی نگفته است، این حدیث جعلی است که درست نیست به پیامبر خدا نسبت داده شود.

ذهبی می گوید: این حدیث پوچ و باطل است.

ابن قیّم نیز به برخی از سندهای آن اشاره می کند و می گوید: هیچ کدام از آن ها درست نیست.

دانشمندان دیگری نیز هم چون ابن حجر عسقلانی، جلال الدین سیوطی، سخاوی، متقی هندی، مناوی، خفاجی، شوکانی و … آن را ضعیف و بی پایه دانسته اند. (1)

ص: 2728


1- . برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر. ک حقیقت صحابه شماره 25 از سلسله پژوهش های اعتقادی، از همین نگارنده.

شماره صفحه در کتاب - ص: 167

***

یادآوری دوم …

فخر رازی در جهات بزرگداشت بسیار این چهار وجود پاک از خاندان پیامبر چنین می نگارد:

جهت سوم: دعا برای خاندان پیامبر رتبه و مقام بزرگی است و برای همین این دعا را در انتهای تشهّد هر نماز قرار داده اند که:

خداوندا! درود فرست …

یکی از دانشمندان ما، مطالبی شگفت انگیز دارد که به صورت کامل آن را در این جا می آوریم. وی در ضمن نکته سودمندی می نویسد:

قاضی نعمانی می گوید: خداوند در کتاب خود قرآن فرموده است:

«إِنَّ اللَّهَ وَمَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلیًما»؛ (1)

همانا خداوند و فرشتگان او بر پیامبر درود و سلام می فرستند، ای کسانی که ایمان آوردید! بر او درود و سلام فرستید و کاملًا پیرو فرمان او باشید.

ص: 2729


1- . سوره احزاب: آیه 56.

شماره صفحه در کتاب - ص: 168

***

پس پیامبر صلی اللَّه علیه وآله برای امّت خود آن را روشن نمودند و دوستان و خاندان خود را بعد از خود قرار دادند و این باعث افتخار آن هاست و در غیر آن ها یافت نمی شود و در غیر آن ها دانسته نشده است.

پس وقتی از ایشان چگونگی درود و سلام را پرسیدند، فرمود:

بگویید:

اللهم صلّ علی محمّد وآل محمّد کما صلّیت علی إبراهیم وآل إبراهیم إنّک حمید مجید؛

خداوندا! بر محمّد و خاندان او درود فرست همان طور که بر ابراهیم و خاندان او درود فرستادی، همانا تو ستوده و باشکوه هستی.

بنابراین، درود بر پیامبر و خاندان او که از جانب خداوند امر شده، فقط دعا برای آن ها نیست، آن گونه که اهل سنّت می پندارند؛ زیرا کسی را نمی شناسیم که بر پیامبر دعا نموده باشد و ایشان پسندیده باشند، و هیچ گاه کسی را نمی شناسیم که پیامبر به او فرمان دهد که به حضرتش دعا کند و اگر حضرت فرمان می دادند باید آن شخص شفیع و واسطه، رها می شد و اگر جواب آیه «صلّو علیه: بر او درود فرستید» همان صلوات و درود بر محمّد و خاندان محمّد باشد؛ فرمان الهی مردود می شد، مانند کسی که به دیگری بگوید: این کار را انجام بده،

ص: 2730

شماره صفحه در کتاب - ص: 169

***

آن گاه بگوید: خودت این کار را انجام بده.

و در صورتی که منظور از درود، دعا باشد، گفتار ما «خداوندا! بر محمّد و خاندان محمّد درود بفرست» به این معنا خواهد بود که «خداوندا! برای او دعا کن» که این معنا صحیح و درست نیست.

از طرفی، صحابه پیامبر همواره بر او و خاندان او درود می فرستادند. پس هنگامی که امویان بر مردم چیره شدند، درود بر خاندان را در نامه ها و گفتارشان حذف کردند و گویندگان آن را مجازات نمودند، فقط به خاطر کینه و دشمنی که با خاندان او که دوستی آنان لازم بوده است، داشتند.

با عنایت به این که آن ها روایت کرده اند: روزی پیامبر شنید که مردی فقط بر او درود و صلوات می فرستد و بر خاندان او درود نمی فرستد، فرمودند:

لا تصلّوا علیّ الصلاة البترة؛

بر من درود ناقص و دم بریده نگویید.

آن گاه او را به آن صلوات که در ابتدای مطلب گفتیم، آموزش داد.

او در ادامه می نویسد: و هنگامی که عباسیان بر مردم چیره شدند درود بر خاندان پیامبر را باز گرداندند و مردم را به آن فرمان دادند و تا به

ص: 2731

شماره صفحه در کتاب - ص: 170

***

امروز تعدادی از آنان مانده اند که به هنگام ذکر پیامبر، بر خاندان او صلوات نمی فرستند.

عملکرد آنان این گونه بود و آنان هیچ گاه درنیافتند که معنای درود بر آن ها، غیر از دعا می باشد- و در این معنا، اندکی پایین آوردن مقام و درجه آن هاست- زیرا آن ها به دعای رعیت و مردم نیازمند می شوند؛ پس چگونه خواهد بود اگر بدانند که معنای صلوات و درود در این جا به معنای پیروی می باشد؟ و به همین معنا است «اسب مصلّی»؛ یعنی اسب تابع و پیرو.

پس نخستین کسی که صلوات فرستاد، پیامبر بود. هنگامی که جبرئیل به او صلوات را آموخت، از او پیروی کرد، سپس حضرت علی علیه السلام از پیامبر پیروی کرد و صلوات فرستاد؛ زیرا او اولین کسی است که با این صلوات و درود از پیامبر پیروی نمود. پس خداوند پیامبر را نوید داد که در امت او کسی را به جای او قرار می دهد که صلوات و پیروی از او می نماید و این هنگامی بود که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله از خداوند خواست و عرضه داشت:

«وَاجْعَلْ لی وَزیرًا مِنْ أَهْلی اشْدُدْ بِهِ أَزْری»؛

و از خاندان من یاور و وزیری- یعنی علی را- قرار بده. او را پشت گرمی من قرار بده.

ص: 2732

شماره صفحه در کتاب - ص: 171

***

آن گاه فرمود:

«صَلُّوا عَلَیْهِ».

یعنی ولایت و محبّت علی علیه السلام را پذیرا شوید و به فرمان او گردن نهید.

پیامبر فرمود: بگویید: «خداوندا! بر محمّد و خاندان محمّد درود بفرست». این بدین معناست که از خداوند بخواهید که ولایت و سرپرستی فرماندارانی را برپا نماید که هر کدام از دیگری پیروی می نمایند؛ همان طور که در خاندان ابراهیم علیه السلام این گونه بود.

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرمود: «و بر آن ها برکت و فراوانی ببخشای»؛ یعنی زیادی و فزونی را در آن ها قرار بده و امامت را از آن ها قطع نفرما.

و کلمه «آل» اگر چه عمومیت بر دیگران نیز دارد؛ ولی معنای مورد نظر، همان بزرگواران هستند؛ زیرا در پیروان و خاندان و فرزندان ایشان هم کافر و هم بدکار وجود دارد که شایسته نیست بر آن ها درود فرستاده شود.

بنابر آن چه گذشت، روشن شد که درود و صلوات بر آل محمّد، همان باور داشت سرپرستی او و امامان از فرزندان پاک و پاکیزه ایشان می باشد؛ زیرا دین مردمان به وسیله آن ها به رشد واقعی و کمال می رسد و نعمت و رفاه بر آنان به نهایت می رسد و آنان همان نمازی هستند که

ص: 2733

شماره صفحه در کتاب - ص: 172

***

خداوند فرموده است، موجب دوری از زشتی ها و پلیدی ها می شود؛ زیرا نمازهای واجبی که خوانده می شود در بسیاری از موارد این گونه نیستند. (1)

روشنی دلالت آیه …

کوتاه سخن این که معنای این آیه بر لزوم مهرورزی اهل بیت علیهم السلام کاملًا روشن است.

1. چه این که آیه در مدینه فرود آمده باشد و چه در مکه با در نظر گرفتن روایت ها یا بدون در نظر گرفتن آن ها.

2. و چه استثنا منقطع باشد، آن سان که نظریه بسیاری از دانشمندان سنّی می باشد.

از طرفی، یکی از دانشمندان بزرگوار ما هم چون شیخ مفید بغدادی رحمه اللَّه با توجه به این که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله هیچ گاه مزد و پاداشی برای رساندن وحی و پیامبری نمی خواهد، می نویسد:

این نظریه که خداوند مزد پیامبرش را دوستی اهل بیت او علیهم السلام قرار داده است، درست نیست و هم چنین مزد خود ایشان نیز نمی تواند باشد؛ زیرا مزد پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله همان پاداش

ص: 2734


1- . الصراط المستقیم: 1/ 190 و 191.

شماره صفحه در کتاب - ص: 173

***

همیشگی است که در هم جواری و نزدیکی با خداوند می باشد.

از سوی دیگر، به خاطر این که دادگستری و بخشندگی خداوند بر عهده خودش می باشد و سزاوار نیست که بندگان وظیفه ای در برابر این گونه کارها قرار دهند؛ زیرا باید تمامی کارها خالص برای خداوند باشد و هر کاری بر او باشد، مزد ایشان نیز بر عهده خود خداوند است، نه دیگران.

افزون بر این که خداوند متعال می فرماید:

«وَیا قَوْمِ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مالًا إِنْ أَجرِیَ إِلّا عَلَی اللَّهِ»؛

و ای قبیله و امت من! از شما هیچ پاداش و مالی نمی خواهم، فقط پاداش من بر عهده خداوند می باشد.

در آیه دیگری می فرماید:

«یا قَوْمِ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِیَ إِلّا عَلَی الَّذی فَطَرَنی»؛

ای قبیله من! هیچ پاداشی از شما نمی خواهم، پاداش من فقط بر عهده کسی است که مرا آفرید.

بنابراین، اگر شخصی از معنای آیه مودّت سؤال کند که مگر خداوند از آن ها در برابر انجام وظیفه الهی پاداش نخواسته است؟ پاسخ می دهیم: مطلب این گونه نیست؛ زیرا به دلیل عقلی روشن و آیات

ص: 2735

شماره صفحه در کتاب - ص: 174

***

شریفه قرآن توضیح دادیم و استثنا در این آیه از معنای جمله قبل از «إلّا» نمی باشد؛ بلکه استثنا منقطع و خارج از جمله است. پس معنا بدین گونه می شود: «بگو از شما پاداشی نمی خواهم، ولی دوستی و مهرورزی خاندان خود را لازم می دانم و شما را نسبت به آن بازخواست می کنم».

بنابراین، جمله اول آیه کاملًا معنای جداگانه دارد و استثناء «إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» جمله دیگری است که فائده آن، لزوم مهرورزی در خویشاوندان مخصوص پیامبر است.

این گفتار، همانند آیه دیگری از قرآن است که می فرماید:

«فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ* إِلّا إِبْلیسَ»؛

پس تمامی فرشتگان سجده نمودند مگر ابلیس.

در این آیه «إلا ابلیس» به معنای ولیکن ابلیس می باشد، و از جمله قبلی خود استثنا نشده است.

و نیز مانند آیه دیگری است که می فرماید:

«فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لی إِلَّا رَبَّ الْعالَمینَ»؛

پس آنان دشمنان من هستند مگر پروردگار جهانیان.

معنای آن، چنین است که پروردگار جهانیان دشمن من نیست.

هم چنین مانند گفتار شاعر است که می گوید:

وبلدةٍ لیس لها انیس إلّا الیعافیر وإلّا العیس؛ (1)

و چه بسیارند شهرهایی که هیچ دوست و مونسی ندارد؛ مگر آهوی وحشی و شتران بیابانگرد.

3. و چه استثنا متّصل باشد که بعضی از علمای اهل سنّت هم چون زمخشری، نسفی و دیگران آن را پذیرفته اند. (2) البته از بزرگان مذهب ما نظیر شیخ طوسی رحمه اللَّه نیز آن را جایز دانسته است. وی در تفسیر تبیان می نویسد:

در این استثنا دو دیدگاه وجود دارد:

نخست این که استثنا منقطع است، زیرا مهرورزی به خاندان از پاداش و مزد مالی نمی باشد که در این حدیث معنا این گونه می شود:

«شما را به دوستی نزدیکان پند و موعظه می نمایم».

دوم این که استثنا متّصل و واقعی باشد که معنا در این صورت این گونه می شود: «مزد من دوستی اهل بیت و خاندانم هست» البته گویا که مزد من است، اگر چه واقعاً اجر و مزد نیست. (3) دانشمند دیگری از بزرگان شیعه این دیدگاه را جایز دانسته است.

ص: 2736


1- . تصحیح الاعتقاد- شیخ مفید-: 140- 142.
2- . الکشّاف: 4/ 221، تفسیر نسفی (که در حاشیه الخازن چاپ شده): 4/ 94.
3- . تبیان فی تفسیر القرآن: 9/ 158.

شماره صفحه در کتاب - ص: 176

***

شیخ طبرسی رحمه اللَّه می نویسد:

«… در إلّاالمودّة» دو قول وجود دارد:

نخست آن که استثنا منقطع است؛ زیرا این مهرورزی با اسلام آوردن جبران می شود. پس پاداش پیامبری نمی شود.

دوم آن که استثنا متصل باشد که معنا این گونه می شود: «از شما پاداشی نمی خواهم مگر آن چه را خود به عنوان پاداش پذیرا شوم و به آن خشنود گردم»؛ همان طور که از دیگری کاری می خواهی پس طرف مقابل در برابر آن پولی می خواهد، می گویی: «پول مرا، برآورده شدن کار من قرار بده».

در واقع معنا این گونه می شود که هیچ پاداشی نمی خواهم، و اگر پاداشی بخواهم، نفع و بهره آن به خودتان می رسد. پس گویی پاداشی از شما نخواسته ام.

البته توضیح این بحث در آیه «قُلْ ما سَأَلْتُکُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ»؛ «بگو: هر پاداشی از شما بخواهم پس برای شماست» گذشت.

شیخ طبرسی در ادامه به حدیثی اشاره می کند و می گوید:

ابوحمزه ثمالی در تفسیر خود گفته است: عثمان بن عمیر، از سعید بن جبیر، از عبداللَّه بن عباس این گونه روایت نموده است:

هنگامی که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به مدینه قدم نهادند و پایه های دین

ص: 2737

شماره صفحه در کتاب - ص: 177

***

اسلام را محکم و استوار نمودند، انصار در بین خود گفتند: نزد رسول خدا می رویم و می گوییم: گرفتاری های مالی زیاد بر تو روی آورده، پس این دارایی های ما را بپذیر … (1)

اصل در استثنا …

این بود مطالبی که درباره استثنا آیه مطرح شده است؛ ولی در جای خود روشن و ثابت شده است که هر گاه شک داشتیم که استثنا متصل است یا منقطع، اصل در این جا، حکم به اتصال استثنا می کند و تا آن جا که ممکن باشد باید به همان معنا حمل شود، به همین جهت برخی از علمای اهل سنّت مانند بیضاوی از ذکر نظریه استثنا متصل طرفداری کرده و استثنا منقطع را به عنوان قولی، مطرح کرده اند؛ بلکه بعضی از بزرگان ما استثنا منقطع را نپذیرفته اند. شهید شوشتری رحمه اللَّه در این باره می نویسد:

نزد پژوهش گران زبان عربی و لغت دانان ثابت شده است که استثنا منقطع مجاز و بر خلاف اصل می باشد و هیچ گاه بر آن حمل نمی شود، مگر آن که نتوان آن را به متصل معنا کرد، بلکه چه بسیار است که معنای ظاهری کلمه را که به ذهن تبادر می کند، کناری نهاده اند فقط

ص: 2738


1- . مجمع البیان: 9/ 29.

شماره صفحه در کتاب - ص: 178

***

به خاطر این که استثنا را متصل معنا نمایند، همان گونه شارح عضدی به آن تصریح نموده است، آن جا که گوید:

واقعیت این است که استثنا متصل روشن تر است. پس کلمه «إلا» مشترک بین این دو معنا نمی باشد و بلکه وضع اصلی آن در استثنا متصل می باشد و در منقطع مجاز می باشد و برای همین گفته اند: عبارت هایی مثل: «صد درهم از او نزد من است مگر پیراهنی» و «شتری از او نزد من است مگر گوسفندی»، به معنای مگر بهای پیراهن یا بهای گوسفندی است.

پس در این جا کلمه ای را در تقدیر می گیرند که بر خلاف ظاهر است؛ به هدف این که استثنا متصل شود و اگر استثنای منقطع اصل بود معنای ظاهری عبارت را عوض نمی کردند. (1)

ص: 2739


1- . احقاق الحق وازهاق الباطل: 3/ 21 و 22.

شماره صفحه در کتاب - ص: 181

***

بخش پنجم دلالت آیه بر امامت و سرپرستی …

جهاتی در دلالت آیه …

اشارة

بنابر آن چه گذشت، این آیه مبارکه هر گونه که معنا بشود بر امامت و سرپرستی امیر مؤمنان علی و خاندان پیامبر اکرم علیهم السلام، از چند جهت دلالت دارد:

1. خویشاوندی خاندانی و امامت …
اشارة

اگر برای نسبت خویشاوندی ارزشی در ایجاد سرپرستی و امامت، نباشد بدون شک امیرالمؤمنین علیه السلام، از همه جهات دیگر به نحو کامل، برترین فرد موجود بوده اند که استحقاق امامت را داشته اند … لکن با این حال، عنوان خویشاوندی در این جا دخل و ارزشی پیدا کرده است؛ همان طور که به زودی خواهید دید.

سید ابن طاووس حلّی رحمه اللَّه در ردّ رساله عثمانیه جاحظ؛ سخن بسیار زیبایی دارد. وی می گوید:

ص: 2740

شماره صفحه در کتاب - ص: 182

***

فرقه عثمانیه باور دارند که هیچ گاه شخصی به ریاست و سرپرستی دین نمی رسد مگر با دین. آن ها در ادامه مطلب با عبارت های بسیار طولانی و بی پایه، کتاب خود را پر نموده و سخنانی نظم گونه و کلماتی درست و نادرست را دستاویز خود قرار داده اند.

آن گاه سید بن طاووس در بیان این باور می افزاید:

نظر شیعه این نیست که شایستگی سرپرستی و ریاست فقط به خویشاوندی منحصر است- با این بیان تمام آن اشکالاتی را که مطرح کرده اند، از بین می رود- بلکه شیعیان می گویند: اگر خویشاوندی دلیلی برای شایستگی باشد، بنی هاشم سزاوارترند و از میان بنی هاشم، علی علیه السلام نیز از همه آنان سزاوارتر است.

اگر به پیوند سببی باشد، باز علی علیه السلام برتر است؛ زیرا او تنها داماد پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله می باشد.

اگر هم به پرورش و تربیت است؛ باز علی علیه السلام بالاتر از دیگران است، و اگر به ولادت از بهترین زنان است، پس باز علی علیه السلام والاتر است.

اگر به مهاجرت باشد، پس باز علی علیه السلام به جای پیامبر در بستر آن حضرت خفت و سبب مهاجرت پیامبر شد. پس تمام مهاجران جز پیامبر، بر سر سفره ایثار و از خود گذشتی او قرار دارند.

ص: 2741

شماره صفحه در کتاب - ص: 183

***

اگر به کارزار و جهاد باشد، باز علی علیه السلام از همگان والاتر است و اگر به حفظ قرآن باشد، پس علی علیه السلام برتر است.

و اگر به تفسیر آن باشد، باز علی علیه السلام برتر است و اگر به دانایی و دانش باشد باز علی علیه السلام والاتر و دانشمندتر از دیگران است و اگر به سخنوری باشد، پس علی علیه السلام برتر و سخنران تر است و اگر به سرودن شعر باشد، باز علی علیه السلام برتر است.

صولی در این زمینه روایت کرده است که ابوبکر و عمر شاعر بودند؛ ولی علی از همه شاعرتر بود.

و اگر به گشودن درهای بحث اعتقادی و کلامی باشد، پس علی علیه السلام از همگان والاتر است و اگر به نیک کرداری است، پس علی علیه السلام برتر است، زیرا عمر، بهترین گواه آن است.

و اگر به یاری مستمندان و کارهای خیر باشد، پس علی علیه السلام والاتر است، و اگر به قدرت جسمی باشد، پس علی علیه السلام برتر است؛ دلیل آن، درِ خیبر است.

و اگر به زُهد و پارسایی باشد، باز علی علیه السلام برتر است؛ چرا که در تحمّل سختی ها، گریه، بی نیازی، عبادت، پیشی گرفتن در ایمان و …

از همگان برتر بود.

و اگر همه فضیلت ها و صفت های نیکویی که از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله

ص: 2742

شماره صفحه در کتاب - ص: 184

***

نقل شده، وجود نداشته باشد؛ باز علی علیه السلام والاترین مقام و رتبه را دارد، به بیانی که در فصل های پیشین روایت هایی را از احمد بن حنبل و دیگران آوردیم.

و اگر به قدرت درک و هوشیاری است، پس علی علیه السلام برتر است؛ به خاطر این گفتار پیامبر صلی اللَّه علیه وآله که فرمود:

إنّ اللَّه أمرنی أن ادنیک ولا اقصیک وأن اعلّمک وتعی، وحق علی اللَّه أن تعی؛

خداوند به من فرمان داده است تا تو را نزدیک سازم و دور ننمایم و تو را بیاموزم، تو نیز فراگیری و درک نمایی و این حکم خداوند است که تو درک نمایی و هوشیار باشی.

و اگر به قضاوت و تدبیر است، پس علی علیه السلام والاتر است، به دلیل گواهی پیامبر به دانش و فرزانگی ایشان.

پس از بیان این مطالب، روشن می شود که هدف ما از بیان معنای رابطه خویشاوندی چیست؟ و به همین جهت است که حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام، از کسانی تعجب می کند که تنها ویژگی صحابه پیامبر بودن را در به دست آوردن خلافت، بر دو ویژگی صحابی و خویشاوندی با پیامبر (که در خود ایشان جمع بود) ترجیح دادند.

آن گاه سید بن طاووس حلّی رحمه اللَّه می گوید:

ص: 2743

شماره صفحه در کتاب - ص: 185

***

جاحظ در این گفته اشتباه نموده که «هیچ کس به امامت در دین نمی رسد مگر این که ملاک های دینی داشته باشد»؛ زیرا اگر رهبر دینی از استحکامی که مورد نیاز امامت است، برخوردار نباشد، هیچ گاه شایسته امامت و ریاست نیست؛ در حالی که او آن را فقط به دیانت محدود کرده بود و استثنا از نفی، مثبت است …

به راستی خویشاوندی تأثیر محکمی در امامت و رهبری دارد، به این دلیل که هر گاه شخصی بر شرافتمندان خاندانی از غیر خودشان، پیشی بگیرد و کسی که در شکوه به آن ها نمی رسد و شباهت به آن ها ندارد بر آنان ریاست کند؛ آنان از او گریزان خواهند بود و با او به پستی برخورد می نمایند و هر گاه بر رهبران حقیقی، کسی دیگر پیشی بگیرد و امامت بر آن ها را غریب و ناآشنایی از غیر خاندانشان به عهده بگیرد، همواره از وی دوری می گزینند و او را به کناری می نهند و این باعث خرابی دین و دنیا می شود و گاهی به صورت اتفاقی صورت می پذیرد؛ ولی روش معمول همان است که به آن اشاره نمودیم و به تحقق آن، کارها پیش می رود.

آن گاه سید بن طاووس رحمه اللَّه به دلالت آیه مودّت اشاره می کند و می گوید:

به راستی که قرآن مجید به دوستی و توجّه به نزدیکان خاندان

ص: 2744

شماره صفحه در کتاب - ص: 186

***

پیامبر خدا علیهم السلام فرمان داده است، همین دلیل باعث مقدّم بودن ایشان بر دیگران است، با این که آنان شایستگی های دیگری دارند که افراد دیگری نمی توانند بر آن ها برتری پیدا کنند. پس چگونه کسی بر آن ها پیشی بگیرد که نسبتی ندارد و آن شایستگی ها و فضیلت ها را دارا نیست؟!

ثعلبی بعد از آن که در ذیل آیه مودّت سخنی نقل می کند، می گوید:

حسین بن محمّد، از برهان بن علی صوفی، از حرب بن الحسن طحّان، از حسین اشقر، از قیس، از اعمش، از سعید بن جبیر برای من این گونه نقل کرد که ابن عباس گفت:

هنگامی که این آیه فرود آمد، مردم گفتند: ای پیامبر خدا! چه کسانی خویشان شما هستند که دوستی آنان را بر ما لازم دانستی؟

پیامبر فرمود:

علی وفاطمة وابناهما؛

علی و فاطمه و فرزندانشان.

آن گاه ثعلبی مطالب زیادی را که ایجاد انگیزه در دوستی اهل بیت علیهم السلام می کند، روایت کرده است. از جمله می گوید:

ابوحسان مزکّی، از ابوالعباس محمّد بن اسحاق، از حسن بن علی بن زیاد سری، از یحیی بن عبدالحمید حمانی، از حسین اشقر، از قیس، از

ص: 2745

شماره صفحه در کتاب - ص: 187

***

اعمش، از سعید بن جبیر نقل می کند که ابن عباس گفت:

هنگامی که آیه مودّت نازل شد، مردم گفتند: ای رسول خدا! اینان که خداوند به مودّت و مهرورزی آنان فرمان داده است چه کسانی هستند؟

پیامبر فرمود:

علی وفاطمة وولدهما؛

علی، فاطمه و فرزندان آن ها.

ثعلبی روایت دیگری را این گونه نقل می کند: ابوبکر بن حرث، از ابوالسبح، از عبداللَّه بن محمّد بن زکریا، از اسماعیل بن یزید، از قتیبة بن مهران، از عبدالغفور ابوصباح، از ابوهاشم رمّانی، از زاذان نقل کرده که علی علیه السلام فرمود:

فینا فی آل حم آیة إنّه لا یحفظ مودّتنا إلّاکلّ مؤمن؛

در شأن و مرتبه ما در آل حم (سوره های حم دار) آیه ای درباره ما نازل شد که طبق آن، هیچ کس مودّت و دوستی ما را نگه نمی دارد مگر شخص باایمان و پارسا.

آن گاه حضرتش این آیه را تلاوت فرمودند که «قُلْ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی».

کلبی در این باره گوید: بگو: به خاطر رسالتم از شما هیچ پاداشی

ص: 2746

شماره صفحه در کتاب - ص: 188

***

نمی خواهم مگر آن که خویشان مرا دوست بدارید.

آن گاه سید بن طاووس رحمه اللَّه می نویسد: بهتر دیدم آیاتی را که درباره آن ها آمده است، برای او بازگو کنم. (1)

تحلیل و بررسی …

تردیدی نیست که خویشاوندی و نزدیکی نسبی تأثیرگذار است و به راستی توجّه و خواست الهی به نزدیکان پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله؛ یعنی علی و زهرا پاره تن پیامبر و فرزندانشان، دلیل و حکمتی دارد که در احادیث پیامبر شواهد زیادی وجود دارد که به صورت خلاصه به برخی اشاره می نماییم:

مسلم، ترمذی، ابن سعد و دیگران از واثله روایت کرده اند که گوید: از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله شنیدم که می فرماید:

إنّ اللَّه عزّوجلّ اصطفی کنانة من وُلد إسماعیل علیه الصلاة والسلام، واصطفی قریشاً من کنانة، واصطفی من قریش بنی هاشم، واصطفانی من بنی هاشم؛ (2)

خداوند بزرگ و با شکوه از فرزندان اسماعیل علیه السلام کنانه را

ص: 2747


1- . بناء المقالة الفاطمیة فی نقض رسالة العثمانیه: 387- 391.
2- . جامع الاصول: 9/ 396، به نقل از مسلم و ترمذی، طبقات الکبری: 1/ 20، الشفا بتعریف حقوق المصطفی: 62.

شماره صفحه در کتاب - ص: 189

***

برگزید و از کنانه، قریش و از قریش، فرزندان هاشم و مرا از فرزندان هاشم برگزید.

حافظ ابونعیم اصفهانی فصل دوم کتاب خود را در برتری پیامبر صلی اللَّه علیه وآله از جهت پاکی زادگاه، خاندان و دیگر خوبی ها قرار داده و روایت های زیادی را با سندهای آن، آورده است که بعضی از آن ها را پیش تر آوردیم، از جمله این روایت است که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

إنّ اللَّه عزّوجلّ حین خلق الخلق جعلنی من خیر خَلقِه، ثمّ حین خلق القبائل جعلنی من خیر قبیلتهم، وحین خلق الأنفس جعلنی من خیر أنفسهم، ثمّ حین خلق البیوت جعلنی من خیر بیوتهم، فأنا خیرهم أباً وخیرهم نفساً؛ (1)

همانا خداوند متعال هنگامی که تمام هستی را آفرید، مرا از بهترین آفریدگانش قرار داد. سپس هنگام آفرینش تمام گروه ها و قبیله ها، مرا از بهترین آنان قرار داد و هنگام آفرینش جان ها مرا از بهترین و والاترین جان ها قرار داد، سپس هنگامی که خاندان ها را می آفرید، مرا از بهترین و پاک ترین خاندان ها آفرید. پس من بهترین آنان از جهت پدر و از جهت جان، هستم.

ص: 2748


1- . دلائل النبوه: 66/ 16 «ذِکر اصطفائهم» و «ذِکر أنّهم خیر الخلق».

شماره صفحه در کتاب - ص: 190

***

حافظ محبّ الدین طبری نیز برخی دیگر از این روایت ها را در عنوان «یادآوری برگزیدگی آنان» و «یادآوری این که آنان بهترین آفریدگان هستند» آورده است. (1) قاضی عیاض در این زمینه گوید: باب دوم: «خداوند محاسن خلقت و حسن معاشرت و تمام فضایل دینی و دنیوی را یک جا در ایشان تکمیل کرده است».

آن گاه در این باب عبارت های بسیار سودمندی را به صورت طولانی آورده است. (2) بنابراین، بین آیه مودّت و آیه تطهیر و روایت هایی «برگزیدگی آنان» و روایت های «بهترین آفریده خداوند بودن» وابستگی کاملی برقرار است.

بعد از این، روایت های سقیفه و دلیل هایی که بین دو گروه انصار و مهاجر رد و بدل شد، به روشنی بر آن دلالت می نماید. در این باره بخاری این گونه روایت می کند:

ابوبکر مردم را مخاطبِ سخن خود قرار داد و گفت: هیچ گاه

ص: 2749


1- . ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی: 10.
2- . الشفا بتعریف حقوق المصطفی: 46. «الباب الثانی فی تکمیله تعالی له المحاسن خلقاً وخلقاً وقرانه جمیع الفضائل الدینیة والدنیویة فیه نسقاً».

شماره صفحه در کتاب - ص: 191

***

مردم عرب امر جانشینی را در غیر قریش نمی دانند و آن ها بهترین خاندان در نَسب و منزلت هستند. (1) بدیهی است که هیچ عاقلی در شرافت و بلندی مرتبه علی علیه السلام بر تمامی مهاجر و انصار، هیچ گونه تردیدی نمی نماید.

پس واجب و بایسته است که همو امام و رهبر باشد.

فراتر این که طبری و دیگران سخنانی روشن تر و واضح تر از این آورده اند. طبری گوید: حضرت علی علیه السلام در سخنان خود این گونه فرمود:

فخصَّ اللَّه المهاجرین الأوّلین من قومه بتصدیقه والإیمان به والمواساة له والصبر معه علی شدّة أذی قومهم لهم ولدینهم، وکلّ الناس لهم مخالف زارٍ علیهم، فلم یستوحشوا لقلّة عددهم وشنف الناس لهم وإجماع قومهم علیهم.

فهم أوّل من عَبَدَ اللَّه فی الأرض وآمن به وبالرسول، وهم أولیاؤه وعشیرته وأحق الناس بهذا الأمر من بعده، ولا ینازعهم فی ذلک إلّا ظالم؛ (2)

خداوند مهاجران اولین را از قوم او قرار داد و آنان را به صفاتی

ص: 2750


1- . صحیح بخاری: کتاب حدود باب 31، طبری: 3/ 203، سیره ابن هشام: 2/ 657 و دیگر منابع.
2- . تاریخ طبری: 3/ 219.

شماره صفحه در کتاب - ص: 192

***

ویژه اختصاص داد؛ تصدیق رسول اللَّه، ایمان آوردن به پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله؛ و هم چنین در حالی که قوم آن ها، ایشان را به خاطر دین شان مورد آزار و اذیت قرار می دادند، با پیامبر همراه شده، صبر و شکیبایی ورزیدند و این در حالی بود که تمام مردمان نسبت به ایشان عیب جو و ناسازگار بودند. پس هیچ گاه به خاطر تعداد اندکشان و روی گردانی مردم از آنان و ناسازگاری همگانی قوم خویش، نهراسیدند.

پس آنان اولین افرادی هستند که روی زمین خداوند را پرستیدند و به او ایمان آوردند و پیامبرش را باور داشتند و آنان دوستان او و خانواده او و سزاوارترین مردم به خلافت و سروری بعد از او بودند و فقط ظالم و ستمگر با آنان جنگ و ناسازگاری می نماید.

در روایت ابن خلدون این گونه آمده است که حضرت علی علیه السلام فرمودند:

نحن أولیاء النبیّ وعشیرته وأحقّ الناس بأمره ولا ننازع فی ذلک؛ (1)

ما دوستان پیامبر و خاندان او و سزاوارترین آنان به جانشینی هستیم که در این باره نباید با ما نزاعی صورت بگیرد.

ص: 2751


1- . تاریخ ابن خلدون: 2/ 854.

شماره صفحه در کتاب - ص: 193

***

و در روایت محب طبری از موسی بن عقبه، از ابن شهاب آمده است که آن حضرت فرمودند:

فکنّا- معشر المهاجرین- أوّل الناس إسلاماً، ونحن عشیرته وأقاربه وذوو رحمه، ونحن أهل الخلافة، وأوسط الناس أنساباً فی العرب، ولدتنا العرب کلّها، فلیس منهم قبیلة إلّالقریش فیها ولادة، ولن تصلح إلّا لرجل من قریش …؛ (1)

پس ما گروه مهاجران، اولین مردمان بودیم که به اسلام گرویدیم و ما قوم و قبیله و خویشان او (حضرت رسول) هستیم، خلافت از آنِ ماست، ما (قریش) با همه قبائل عرب نسبت داریم، و حکومت شایسته کسی جز رجال قریش نیست …

حال، ما می گوییم: اگر چنین باشد به راستی آیا این ویژگی ها در والاترین پایه های آن و برترین مقام ها، در غیر علی علیه السلام گرد آمده است؟!

همانا علی علیه السلام تنها کسی است که تمام این ویژگی ها در او گرد هم آمده است. پس همو «ذوو رحمه» (خانواده پیامبر)، «عشیرة النبی» (خویشاوند نزدیک)، «دوست» و «نخستین کسی که خداوند را

ص: 2752


1- . الریاض النضره: 1/ 213.

شماره صفحه در کتاب - ص: 194

***

بر زمین پرستید». پس همو «شایسته ترین مردمان به جانشینی بعد از او می باشد و جز ستم گر کسی با او در ریاست، جنگ و ناسازگاری نمی نماید».

و به همین دلیل می بینیم، امیر مؤمنان علی علیه السلام در جلسه شورا، قرابت خود به پیامبر را به عنوان دلیل و برهان اقامه می کند و می فرماید:

أُنشدکم باللَّه، هل فیکم أحد أقرب إلی رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه وآله وسلّم فی الرحم منّی، ومَن جعله نفسه وأبناءه أبناءه ونساءه نساءه؟!

قالوا: اللّهمّ لا» … الحدیث؛ (1)

شما را به خداوند قسم می دهم! آیا در میان شما کسی به پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در خویشاوندی از من نزدیک تر هست؛ کسی که پیامبر او را، جان خود، فرزندانش را فرزندان خود و زنانش را زنان خود معرفی کند؟

پس همگان گفتند: به خدا سوگند! هرگز …

در این راستا است که طلحه و زبیر نیز به آن اقرار و اذعان نمودند؛ زمانی که مردم بعد از کشتن عثمان به حضور آن حضرت باز گشتند تا

ص: 2753


1- . الصواعق المحرقه: 93 به نقل از دارقطنی.

شماره صفحه در کتاب - ص: 195

***

پیمان فرمان برداری او را بپذیرند- بنابر روایت ابن حنفیّه، که می گوید: - حضرت علی علیه السلام فرمودند: «مرا به سروری و خلافت نیازی نیست، بر شما باد طلحه و زبیر».

مردم گفتند: شما نیز همراه ما بیایید. علی علیه السلام به همراه گروهی از مردم که من نیز با آنان بودم، بیرون آمدیم؛ تا این که نزد طلحة بن عبیداللَّه آمدیم. حضرت به او فرمود: مردم، همگان برای پیمان بستن به نزد من آمده اند و مرا به پیمان آنان نیازی نیست، پس دست خویش فرا آر تا بر قرآن و سنّت پیامبرش با تو هم پیمان شوم.

طلحه به ایشان گفت: همانا تو از من سزاوارتر و شایسته تری؛ به خاطر پیشی گرفتن تو (در ایمان) و خویشاوندیت و قطعاً مردمانی تو را پذیرفته اند که با من ناسازگارند.

علی علیه السلام فرمود: می ترسم پیمان خود را بشکنی و به من بی وفایی نمایی.

طلحه گفت: از آن نترس، به خداوند سوگند! از جانب من کاری که ناپسند تو باشد، نخواهی دید.

علی علیه السلام فرمودند: خداوند عهده دار و گواه تو باشد.

آن گاه حضرتش نزد زبیر بن عوّام آمد در حالی که ما همراه او بودیم و آن چه به طلحه فرموده بود، تکرار نمود و او نیز همان گونه

ص: 2754

شماره صفحه در کتاب - ص: 196

***

پاسخ داد. (1) این مطلب روشن شد؛ ولی جاحظ در نوشته خود که برای دفاع از عثمانیه قرار داده بر آن بسیار لجاجت و عناد ورزیده است. اما سید بن طاووس حلّی رحمه اللَّه در پاسخ او گفته است: جاحظ آیه ای از قرآن را دستاویز قرار داده است، آن جا که می فرماید:

«وَأَنْ لَیْسَ لْلإِنْسانِ إِلّا ما سَعی»؛

و انسان جز حاصل کوشش خویش ندارد.

در صورتی که این آیه هیچ گونه ردّی به مسأله به خویشاوندی وارد نمی آورد؛ خویشاوندی به علاوه دیندارای و شایستگی موجب برتری دیگران و سزاواری در رسیدن به ریاست بر افراد دیگر است.

دستاویز دیگری که به آن چنگ زده حدیثی است که از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نقل شده که آن حضرت به گروهی از فرزندان عبدالمطّلب فرمودند:

إنّی لا اغنی عنکم من اللَّه شیئاً؛

من در امور الهی، هرگز از شما بی نیاز نیستم.

این روایت سندی ندارد و به هیچ کتابی آن را نسبت نداده است

ص: 2755


1- . کنز العمال: 5/ 747- 750.

شماره صفحه در کتاب - ص: 197

***

و جواب آن، روایت ثعلبی است که از یعقوب بن سری، از محمّد بن عبداللَّه الحفید، از عبداللَّه بن احمد بن عامر، از پدرش، از علی بن موسی الرضا، از پدرش موسی بن جعفر، از پدرش جعفر بن محمّد صادق، از پدرش محمّد بن علی باقر، از پدرش علی بن الحسین سجاد، از پدرش حسین بن علی، از علی بن ابی طالب علیهم السلام نقل شده که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمودند:

حرّمت الجنّة علی من ظلم أهل بیتی وآذانی فی عترتی، ومن اصطنع صنیعة إلی أحد من وُلد عبدالمطّلب ولم یجازه علیها، فأنا جازیه [به] غداً إذا لقینی فی القیامة؛

بهشت بر کسی که به اهل بیت من ظلم کند و مرا با آزار ایشان بیازارد، حرام شده است و هر که خدمتی به یکی از فرزندان عبدالمطّلب نماید و کسی پاداش به او ندهد، خودم در روز واپسین هنگام دیدن او، پاداش وی را خواهم داد.

حدیث دیگری را شیخ دانشمند ابوعبداللَّه محمّد بن عمران بن موسی مرزبانی در کتاب فی ما نزل من القرآن فی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب علیهما السلام آورده که نقشه جاحظ را نقش بر آب نموده است.

وی می نویسد:

آیاتی که در سوره نساء درباره آن حضرت نازل شده در این

ص: 2756

شماره صفحه در کتاب - ص: 198

***

روایت است که علی بن محمّد، از حسن بن حکم حبری، از حسن بن حسین، از حیّان، از ابن کلبی، از ابوصالح نقل می کند که ابن عباس درباره آیه «وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذی تَسائَلُونَ بِهِ وَاْلأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقیبًا» (1)

گفت:

این آیه درباره پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله و خاندان و بستگان آن حضرت نازل شده است؛ چرا که هر رابطه و نسبت خویشاوندی در روز واپسین بریده خواهد شد مگر خویشاوندی و وابستگی به پیامبر.

از طرف دیگر، روایتی از عمر نقل شده، گواه معنای این روایت است، زیرا او بر نسبت پیدا کردن با امیر مؤمنان علی علیه السلام بسیار اصرار ورزید.

دست آویز دیگر جاحظ آیه ای است که می فرماید:

«وَاتَّقُوا یَوْمًا لاتَجْزی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئًا وَلا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَلا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ»؛ (2)

و بترسید از روزی که کسی به کار کسی نمی آید و از او عوض و بدلی قبول نگیرند و کسی آن ها را یاری نرساند.

ص: 2757


1- . سوره نساء: آیه 1؛ و از خدایی که به نام او از یک دیگر چیزی درخواست می کنید، پروا نمایید و از (قطع ارتباط با) خویشاوندان بپرهیزید، به یقین خدا همیشه مراقب شماست.
2- . سوره بقره: آیه 48.

شماره صفحه در کتاب - ص: 199

***

با توجه به این آیه، به راستی جاحظ یا نادان است یا خود را به نادانی زده است؛ چرا که این آیه درباره کافران نازل شده، نه درباره رهبران و سروران مسلمانان یا نزدیکان پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله؛ زیرا که در پایان آیه می فرماید:

«وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ»؛

و کسی آن ها را یاری نرساند.

آیه دیگری که جاحظ دست آویز قرار داده؛ خداوند می فرماید:

«یَوْمَ لایُغْنی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیْئًا»؛

و روزی که هیچ دوستی به دوستش نمی تواند یاری رساند.

این آیه را به خاطر پنهان کاری و ناراستی یا نادانی یا به علت های دیگر، به صورت ناقص آورده است، که دلیل های اول نزدیک تر است؛ زیرا خداوند آن را به این صورت کامل و تمام آورده و فرموده است:

«وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ* إِلّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزیزُ الرَّحیمُ»؛ (1)

و نه آنان یاری می شوند، مگر کسی را که خداوند او را مورد رحمت قرار دهد. همانا خداوند آن بی همتای قدرتمند رحمت گستر است.

بنابراین، فرزندان پاک پیامبر مورد رحمت و بخشایش خداوند

ص: 2758


1- . سوره دخان: آیه های 41 و 42.

شماره صفحه در کتاب - ص: 200

***

هستند و آیات و احادیث فراوانی در این باره داریم. پس رشته دستاویز او پاره شد؛ البته همه کسانی که مورد رحمت الهی و متدیّن هستند سزاواری ریاست در دین را ندارند.

دستاویز دیگر جاحظ آیه ای است که می فرماید:

«یَوْمَ لایَنْفَعُ مالٌ وَلا بَنُونَ* إِلّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ»؛ (1)

روزی که مال و فرزندان هیچ بهره ای ندارد، مگر کسی که با دلی پاک و سلیم به نزد خدا آید.

این آیه شریفه نیز با بیان آغازین سخنش، سازگاری ندارد، با این همه، پاسخ آن بسیار روشن است؛ زیرا تمامی مفسّران قرآن یا برخی درباره معنای «سلیم» گفته اند که منظور، شرک نورزیدن است و درست همین است.

دستاویز دیگر جاحظ این آیه است که می فرماید:

«یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ وَاخْشَوْا یَوْمًا لایَجْزی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَلا مَوْلُودٌ»؛ (2)

ای مردم! تقوای پروردگارتان را پیشه کنید و از روزی که هیچ پدری کیفر فرزند را به عهده نگیرد و هیچ فرزندی کیفر پدر را عهده دار نمی شود، بترسید.

ص: 2759


1- . سوره شعراء: آیه های 87 و 88.
2- . سوره لقمان: آیه 33.

شماره صفحه در کتاب - ص: 201

***

این آیه هیچ ارتباطی با رهبری و ریاست در دنیا ندارد. این جایگاه با توجّه به حدیث امام رضا علیه السلام مخصوص خویشان رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وآله است.

علاوه بر این که مفسران گفته اند:

آیه «عَسی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقامًا مَحْمُودًا»؛ (1)

«امید است پروردگارت تو را به مقام پسندیده برساند». به معنای شفاعت است. پس اگر پیامبر گرامی درباره همه مردم می تواند شفاعت نماید، پس فرزندان و خویشان وی نسبت به دیگران سزاوارترند.

هم چنین در آیه «وَلَسَوْفَ یُعْطیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی»؛ (2)

«و خداوند تو را آن چنان خواهد بخشید تا خشنود گردی» نیز گفته اند: به معنای شفاعت است.

دستاویز دیگر جاحظ این آیه است که می فرماید:

«وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ»؛ (3)

و بر آنان خبر و داستان دو فرزند حضرت آدم را بخوان.

این آیه نیز هیچ ربطی به آنچه گفته ندارد.

آن گاه جاحظ داستان نوح علیه السلام و کنعان را دستاویز کرده است

ص: 2760


1- . سوره اسراء: آیه 79.
2- . سوره ضحی: آیه 5.
3- . سوره مائده: آیه 27.

شماره صفحه در کتاب - ص: 202

***

که این داستان نیز ارتباطی به خواسته او ندارد؛ زیرا کجا مقام کنعان به سروران و مهتران امت اسلامی می رسد؟

آیه دیگری که جاحظ آن را دستاویز قرار داده این است که می فرماید:

«لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ»؛ (1)

پیمان من به ستمکاران نمی رسد.

گفتنی است که علمای مذهب شیعه درباره این آیه تحقیق های محکمی دارند؛ زیرا آنان گفته اند: هر آن که کفر و بی دینی از او بروز نموده است بی تردید در گذشته ستمگر بوده است، پس برازنده جایگاه رهبری و ریاست نمی باشد. پس این آیه به ضرر جاحظ است نه به نفع او. از طرفی علمای شیعه در این باره روایاتی را از طریق اهل سنّت نیز نقل کرده اند. (2)

2. لزوم مهرورزی سبب لزوم پیروی و اطاعت …

معنای مودّت در این جا فقط دوستی صرف نیست، به خصوص در آیه ای که می فرماید:

«ذلِکَ الَّذی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ قُلْ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی وَمَنْ یَقْتَرِفْ

ص: 2761


1- . سوره بقره: آیه 124.
2- . بناءُ المقالة الفاطمیة فی نقص الرسالة العثمانیه: 391- 397.

شماره صفحه در کتاب - ص: 203

***

حَسَنَةً …»؛

این همان پاداشی است که خداوند بندگان خود را که باور دارند و کارهای شایسته کرده اند بدان مژده داده است، بگو: به ازای آن [رسالت] پاداشی از شما خواستار نیستم مگر دوستی درباره خویشاوندان، و هر کس نیکی به جای آورد و طاعتی اندوزد برای او در ثواب آن خواهیم افزود …

پس در این آیه بنابر آن که استثنا متصل باشد مودّت و مهرورزی پاداش و بهای رسالت و پیامبری قرار گرفته و روشن است که اگر تناسب و برابری بین چیزی و مقابل آن، نباشد، عنوان پاداش بر آن صدق نمی کند. در این صورت اگر به بزرگی رسالت محمّدی در پیشگاه خداوند و نزد مردمان بنگریم به عظمت و مرتبه بزرگ این پاداش دست خواهیم یافت که همان مهرورزی به نزدیکان خواهد بود.

هم چنین است اگر استثنا منقطع باشد؛ زیرا در روایت ها آمده است که مسلمانان می خواستند به پیامبر دارایی های زیادی را در عوض اجر پیامبری بپردازند تا ایشان در راحتی و آسایش باشند، پس ایشان- بنابر این نظریه- قبول نفرمودند و هیچ پاداشی را از آن ها نخواستند، سپس فرمودند: ولی مهرورزی خاندان خود را بر شما واجب می دانم و آن را از شما می خواهم.

ص: 2762

شماره صفحه در کتاب - ص: 204

***

پس واجب نمودن مهرورزی- در جایی که امکان داشت پیامبر از آن ها چیز دیگری هم بخواهد نشان دهنده این است که این کار- از همه چیزها نزد خداوند و پیامبرش مهم تر بوده است.

کوتاه سخن این که آن چه خواسته شده مهرورزی و دوستی به تنهایی نیست، بلکه دوستی و مهرورزیی است که اطاعت و پیروی را در پی دارد. خداوند متعال می فرماید:

«قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ»؛ (1)

بگو: اگر خداوند را دوست می دارید، پس مرا پیروی نمایید تا خداوند شما را دوست بدارد.

پیروی یعنی فرمان برداری از دستورات الهی؛ همان طور که در آیه مبارکه آمده است:

«وَإِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونی وَأَطیعُوا أَمْری»؛ (2)

و او پروردگار شما (خدای) رحمان است، پس مرا پیروی نمایید و از فرمان من اطاعت کنید.

بنابراین، پیروی، گردن نهادن کامل و فرمان برداری مطلق، همان معنای امامت و ولایت است.

ص: 2763


1- . سوره نساء: آیه 21 و به تفاسیر دیگر مانند تفسیر رازی: 8/ 17 رجوع کنید.
2- . سوره نور: آیه 54.

شماره صفحه در کتاب - ص: 205

***

علامه حلی رحمه اللَّه در بحث امامت علی علیه السلام از دیدگاه قرآن می نویسد:

چهارمین آیه، آیه مودّت است، آن جا که می فرماید:

«قُلْ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی».

و وجوب مهرورزی با ایشان مستلزم وجوب اطاعت از ایشان است. (1) در جای دیگر می فرماید: «دلیل هفتم: آیه مودّت است که شأن نزول آن را احمد بن حنبل روایت کرده است …

و به جز علی علیه السلام از صحابه و آن سه تن، دوستی هیچ کس لازم نیست، پس علی والاتر است. پس همو رهبر و امام می باشد و رویارویی و درگیری با او هیچ گاه با دوست داشتن او سازگاری ندارد و با انجام دستورات او، مهرورزی به او صورت می گیرد. بنابراین، پیروی و فرمان برداری از او لازم می شود که همان معنای امامت است. (2)

3. دوستی مطلق (همه جانبه) باعث برتری در تمام جهات …

علی علیه السلام کسی است که دوستی او از همه جهات واجب

ص: 2764


1- . نهج الحق: 175.
2- . منهاج الکرامه: 74. (نسخه ای که در انتهای جلد دوم منهاج السنه به چاپ رسیده است).

شماره صفحه در کتاب - ص: 206

***

و لازم شده است. این یک مقدمه و مقدمه دوم این که: و هر کس دوستی با او این گونه مورد سفارش خداوند قرار بگیرد همو از دیگران محبوب تر و دوست داشتنی تر است و مقدمه سوم این که: هر کس نزد خدا و رسول محبوب تر باشد، او از دیگران افضل است و مقدمه چهارم این که: هر کس این گونه باشد امام و رهبر است. پس علی علیه السلام امام و رهبر بعد از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله می باشد.

اما مقدمه نخست روشن و به طور کامل از آیه استفاده می شود.

و مقدمه دوم نیز روشن است. از احادیثی که بیان گر محبوب ترین شخص نزد خداوند و پیامبرش می باشد، حدیث طائر است؛ زیرا وقتی به پیامبر گرامی اسلام پرنده بریانی پیشکش شد، فرمودند:

اللهم ائتنی بأحبّ خلقک إلیک؛

خداوندا! بهترین بندگان خود را برای من بفرست.

پس علی علیه السلام آمد و به همراه ایشان از آن غذا تناول فرمودند.

این حدیث را بسیاری از صحابه پیامبر روایت نموده اند، مانند:

1. امیر مؤمنان علی علیه السلام،

2. عبداللَّه بن عباس،

3. ابوسعید خدری،

4. سفینه،

ص: 2765

شماره صفحه در کتاب - ص: 207

***

5. ابوطفیل عامر بن واثلة،

6. انس بن مالک،

7. سعد بن ابی وقّاص،

8. عمرو بن عاص،

9. ابومرازم یعلی بن مرّه،

10. جابر بن عبداللَّه انصاری،

11. ابورافع،

12. حبشی بن جناده.

و از تابعین (1) ده ها تن از بزرگان روایت کرده اند و از بزرگان معروف و مشهور در هر قرن نیز افراد بسیاری آن را نقل نموده اند، مانند:

ابوحنیفه (پیشوای حنفی ها)،

احمد بن حنبل (پیشوای حنبلی ها)،

ابی حاتم رازی،

ابوعیسی ترمذی،

ابوبکر بزاز،

ص: 2766


1- . راویان حدیث از صحابه را تابعی گویند.

شماره صفحه در کتاب - ص: 208

***

ابوعبدالرحمان نسائی،

ابوالحسن دارقطنی،

ابوعبداللَّه حاکم نیشابوری،

ابوبکر ابن مردویه،

ابونعیم اصفهانی،

ابوبکر بیهقی،

ابوعمر بن عبدالبر،

ابومحمّد بغوی،

ابوالحسن عبدری،

ابوالقاسم ابن عساکر،

ابن جحر عسقلانی،

جلال الدین سیوطی و …

خلاصه این که این روایت به روشنی نشان می دهد که علی علیه السلام از تمام بندگان نزد خداوند و پیامبرش دوست داشتنی تر است. (1)

ص: 2767


1- . این روایت جلد 13 و 14 از کتاب بزرگ ما: نفحات الأزهار فی خلاصة طبقات الأنوار فی إمامة ائمة الأطهار را تشکیل می دهد.

شماره صفحه در کتاب - ص: 209

***

مقدمه سوم نیز بسیار روشن است؛ چرا که بسیاری از علمای اهل سنّت به آن تصریح دارند؛ حافظ قسطلانی و ابن حجر مکّی از ولی الدین ابن عراقی این گونه روایت کرده اند:

دوستی و مهرورزی دینی با برتری آن فرد ملازمه دارد. پس هر کسی برتر باشد مهرورزی دینی ما به او بیشتر خواهد بود. (1) فخر رازی نیز در تفسیر آیه: «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ»؛ «بگو: اگر خداوند را دوست دارید پس مرا پیروی نمایید تا خداوند شما را دوست بدارد» می گوید: منظور از دوستی خداوند به انسان این است که به او ثواب عطا کند. (2) بدیهی است هر کس نزد خداوند دوست داشتنی تر است ثواب او بیشتر خواهد بود و هر کس ثوابش بیشتر باشد، ناگزیر همو برترین خواهد بود.

پیش تر گفتیم که علامه حلّی رحمه اللَّه می نویسد: دوستی با غیر علی علیه السلام یعنی با آن سه نفر واجب، نیست.

ابن تیمیّه در این باره گوید: این گفتار در نزد بیشتر علمای

ص: 2768


1- . مواهب اللدنیّه بالمنح المحمّدیه، الصواعق المحرقه: 97.
2- . تفسیر رازی: 8/ 17.

شماره صفحه در کتاب - ص: 210

***

اهل سنّت باطل است؛ بلکه دوستی این سه تن نزد اهل سنّت از دوستی علی لازم تر است؛ زیرا لزوم دوستی و مهرورزی به اندازه برتری است، پس هر که برتر باشد دوستی ما با او کامل تر خواهد بود …

از طرفی، در روایت صحیح آمده که عمر در روز سقیفه به ابوبکر گفت: تو سرور ما و بهترین و دوست داشتنی ترین فرد ما نسبت به پیامبر خدا هستی. (1) تفتازانی نیز در این باره اظهار نظر کرده است. وی می گوید: با توجه به ادله افضلیت ابوبکر و عمر می توان «أحبّ خلقک» را تخصیص زد. (2) به هر حال، این مقدمه نیز بسیار روشن است و هیچ کس در آن اختلاف و ناسازگاری ندارد.

اما برای مقدمه چهارم، دلیل های عقلی و نقلی بسیاری داریم و بیشتر بزرگان اهل سنّت اعتراف دارند تا آن جا که روایاتی را از صحابه پیامبر روایت نموده اند که آن ها را در بخش شبهات آورده ایم. شریف جرجانی درباره شورا و این که چرا مشورت فقط در این شش نفر قرار

ص: 2769


1- . منهاج السنه: 7/ 106 و 107. گفتنی است که این سخن از نظر سند و دلالت مردود است.
2- . شرح المقاصد: 5/ 299. روشن است که هیچ دلیل با ارزشی بر این برتری وجود ندارد.

شماره صفحه در کتاب - ص: 211

***

داده شده، گفته است: «علّت این که عمر شورا را فقط در بین آنان قرار داد، برای این بود که آنان را از دیگران برتر می دانست و برای امامت و مهتری فقط آنان را شایسته دید». (1) ابن تیمیّه به گروه بسیاری از دانشمندان نسبت داده که رهبری و سروری فردی که برتری ندارد، در حالی که شخص برتری وجود دارد، ستم بزرگی است.

محب الدین طبری گوید: «اعتقاد ما این است که هیچ گاه ولایت برای کسی که برتری ندارد با وجود فرد برتر، برقرار نمی شود». (2) البته علمای دیگر نیز این گونه گفته اند … و به آوردن گفتار آنان نیازی نیست. و علامه حلّی رحمه اللَّه در گفتار گذشته اش به این جهت اشاره نموده است و محقق طوسی رحمه اللَّه در دلیل های افضلیت (برتری) امیر مؤمنان علی علیه السلام گفته است: «لزوم مهرورزی به او».

علامه در توضیح این عبارت می نویسد:

این نوزدهمین جهت بحث می باشد و شرح آن این گونه است:

به راستی فقط دوستی و مهرورزی علی علیه السلام لازم و بایسته

ص: 2770


1- . شرح المواقف: 8/ 365.
2- . الریاض النضره: 1/ 216، باب خلافت ابوبکر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 212

***

است؛ نه دیگر صحابه پیامبر، پس همو برترین صحابه می شود.

آن گاه به شرح مقدمه نخست می پردازد و می نویسد:

حضرت علی علیه السلام از خویشاوندان (قربی) پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله بوده است، پس مهرورزی به او لازم می باشد؛ چرا که خداوند متعال می فرماید:

«قُلْ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»؛ (1)

بگو: من هیچ گونه اجر و پاداشی از شما بر این دعوت درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم.

4. لزوم دوستی مطلق (همه جانبه) باعث پاکدامنی و ناآلودگی …

هم چنین دستور به مهرورزی ایشان به طور مطلق بر عصمت آنان دلالت دارد و زمانی که عصمت ثابت شود، امامت و رهبری ایشان ثابت می گردد و این مطلب روشن است.

اما دستور مهرورزی مطلق به ایشان- که بر اطاعت مطلق دلالت دارد- دلیل بر پاکدامنی و ناآلودگی کامل آنان است.

در این باره گفتار رازی در تفسیر آیه: «أَطیعُوا اللَّهَ وَأَطیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی اْلأَمْرِ مِنْکُمْ»؛ «خدای را فرمان برید و پیامبر و صاحبان امر

ص: 2771


1- . کشف المراد: 310.

شماره صفحه در کتاب - ص: 213

***

خویش را فرمان برید» بس است. متن گفتار فخر رازی این گونه است:

خداوند بلند مرتبه در این آیه به پیروی از صاحبان امر به صورت قطعی و حتمی فرمان داده است و هر کس خداوند به صورت قطعی به پیروی او فرمان داده است ناگزیر باید از هر گونه اشتباه و خطایی پاک باشد؛ زیرا اگر از اشتباه نگهداشته نباشد، در صورت اشتباه و کار ناشایسته، خداوند فرمان به پیروی او داده بود. پس همان فرمان خداوند به انجام اشتباه خواهد بود در حالی که اشتباه همواره مورد منع و بازداشت می باشد، پس به اجتماع امر و نهی در یک مطلب و در یک جهت منجر می شود که ناممکن است.

پس روشن شد که خداوند به پیروی از صاحبان امر به صورت قطعی و حتمی فرمان داده است و استوار گشت که هر کس خداوند به صورت قطعی به پیروی از او فرمان داده است باید پاک و ناآلوده از هر گونه اشتباه باشد و استوار گشت که صاحبان امر در این آیه به صورت قطعی معصوم (ناآلوده و پاک) هستند. (1) به همین مقدار برای گواه از گفتار فخر رازی بسنده می نماییم، اما صاحبان امری که فرمان داده شد تا از آنان پیروی کنیم چه کسانی

ص: 2772


1- . تفسیر رازی: 10/ 144.

شماره صفحه در کتاب - ص: 214

***

هستند؛ سخن دیگری است که در جای خود باید به آن پرداخته شود.

کوتاه سخن این که لزوم پیروی و فرمان برداری مطلق (همه جانبه) که از لزوم مهرورزی مطلق (همه جانبه) به دست می آید باعث پاکی و ناآلودگی کامل می شود و به این جهت بیشتر بزرگان و دانشمندان دینی ما به آن اشاره نموده اند.

بیاضی عاملی رحمه اللَّه در این باره گوید:

خداوند مزد پیامبری پیامبرش را در مهرورزی به خاندانش قرار داده است، در آیه ای می فرماید:

«قُلْ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»؛ (1)

بگو: من هیچ گونه اجر و پاداشی از شما بر این دعوت درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم.

گفته اند: معنای قربا در فرمان برداری است؛ یعنی در پیروی و فرمان برداری نزدیکان.

در جواب می گوییم: قاعده زبان عربی این است که کلمه ای را در تقدیر نگیرند و اگر این تقدیر را قبول نماییم پس فرمان دوستی مطلق (همه جانبه) آنان فقط با پاکدامنی و منزّه بودن مطلق سازگار است.

ص: 2773


1- . کشف المراد: 310.

شماره صفحه در کتاب - ص: 215

***

گفته اند: روی سخن در آیه با کفرورزان است؛ یعنی فرزندان و نسل مرا مواظبت نمایید که همان قبیله قریش باشند.

در جواب می گوییم: کفرورزان برای پیامبر هیچ مزدی را نمی پذیرند تا این که روی سخن قرار گیرند، علاوه بر این که تمام روایت های مورد قبول همه مسلمانان با هر دو جهت ناسازگار است، پس در صحیح بخاری آمده است … (1) سید شبّر رحمه اللَّه در این باره می نویسد:

لزوم مهرورزی باعث لزوم پیروی و فرمان برداری است؛ زیرا مهرورزی فقط با پاکدامنی و ناآلودگی همه جانبه لازم می آید؛ زیرا در صورت اشتباه از جانب آنان، از مهرورزی به آنان باید دوری شود.

همان گونه که خداوند متعال می فرماید:

«لا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ اْلآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ»؛ (2)

هیچ گاه گروهی را که به خداوند و روز قیامت باور دارند، نمی یابی که با دشمنان خداوند و پیامبرش دوستی داشته باشند.

ص: 2774


1- . الصراط المستقیم: 1/ 188.
2- . سوره مجادله: 58/ 22.

شماره صفحه در کتاب - ص: 216

***

و همگان می گویند که هیچ کس غیر از خاندان پیامبر معصوم نیست، پس علی و دو فرزندش مهتران و سروران هستند. (1)

بررسی و نقد شبهه ها …

اینک به بررسی و نقد شبهاتی می پردازیم که پیرامون دلالت آیه بر امامت ایراد شده است.

سید شهید شوشتری رحمه اللَّه سخنی را در ردّ ابن روزبهان دارد؛ همو که بر گفتار علامه حلّی رحمه اللَّه ایراد گرفته است.

ابن روزبهان گوید: ما می گوییم: مهرورزی بر او بر هر مسلمانی لازم است و مهرورزی هم با پیروی و فرمان برداری همراه است، ولی هر کسی که مورد اطاعت قرار می گیرد، لازم نیست دارای رهبری و امامت کبرا باشد.

سید شهید شوشتری رحمه اللَّه در پاسخ می گوید:

گفته او که آیه بر خلافت حضرت علی علیه السلام دلالت ندارد؛ از روی نادانی کامل یا نادانی نمایی خالص است؛ زیرا دلالت آیه بر لزوم مهرورزی به امیر مؤمنان علی علیه السلام به طور کامل روشن و واضح است، چنان که خداوند پاداش پیامبری که باید همیشگی باشد،

ص: 2775


1- . حق الیقین فی معرفه اصول الدین: 1/ 270.

شماره صفحه در کتاب - ص: 217

***

مهرورزی به نزدیکان و خاندان قرار داده است و این فقط با عصمت مطلق آنان سازگار است؛ زیرا در صورت اشتباه از جانب آنان، مهرورزی به ایشان ناروا می گردد؛ همان گونه که می فرماید:

«لا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ اْلآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ»؛ (1)

گروهی را نمی یابی که به خداوند و روز واپسین ایمان داشته باشند و کسانی را که با خدا و رسولش مخالفت کرده اند … دوست بدارند.

پس فقط امیر مؤمنان علی علیه السلام به نظر همگان پاک و دارای عصمت مطلق می باشد، پس به اثبات رسید که همو امام و مهتر است.

و از طرفی، ابن حجر در باب یازدهم الصواعق المحرقه از پیشوای شافعی خودشان بر خلاف میل دشمنان اهل بیت علیهم السلام شعری را این گونه می آورد:

یا أهل بیت رسول اللَّه حبّکم فرض من اللَّه فی القرآن أنزله

کفاکم من عظیم القدر أنّکم من لم یصلّ علیکم لا صلاة له

ای خاندان پیامبر خدا! دوستی شما واجبی از جانب خداوند است که در قرآن آمده است.

همین بس در بلندای مرتبت و مقام شما که هر نمازگزاری بر شما درود و صلوات نفرستد، گویا نماز نخوانده است.

افزون بر این، دلیل آوردنِ شیعیان در مقابل سنیان بایسته و لازم نیست؛ بلکه استحبابی است. زیرا تمامی اهل سنّت به همراه شیعیان بر امامت و سروری ایشان بعد از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله هم نظر هستند و اهل سنّت فقط کسانی را واسط و بینابین قرار می دهند و شیعیان آن ها را قبول ندارند و دلیل آوردن به عهده کسی است که واسطه بودن را ادّعا می کند؛ نه بر منکر آن. مگر این که امامت او را- با از بین بردن اجماع (اتفاق نظر همگان)- از ریشه نپذیرند. در این صورت بر شیعه بایسته می شود که دلیل بیاورند و خداوند همواره به سوی راه درست هدایت می نماید. (1) شیخ مظفر رحمه اللَّه نیز پس از سخنی در پاسخ ابن روزبهان می گوید:

پس روشن شد که معنای آیه فقط چهار نور پاک هستند و این آیه

ص: 2776


1- . احقاق الحق فی الردّ علی ابن روزبهان: 3/ 23.

شماره صفحه در کتاب - ص: 219

***

بر افضلیت و برتری، عصمت و برگزیدگی آن ها از جانب خدا دلالت می نماید؛ زیرا اگر این گونه نبودند فقط مهرورزی به آنان بایسته نمی شد و دوستی آنان در حدّی نبود که مانند نداشته باشد؛ زیرا پاداش و بهای پیامبری قرار گرفته که هیچ حق و پاداشی مانند آن نیست. از این رو خداوند دوستی نزدیکان و خاندان نوح و هود را پاداش و مزد پیامبری آنان قرار نداده است؛ بلکه به نوح فرموده است:

«وَیا قَوْمِ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مالًا إِنْ أَجرِیَ إِلّا عَلَی اللَّهِ»؛

ای قوم من، از شما هیچ مالی نمی خواهم و پاداش من فقط بر عهده خداوند است.

هم چنین به هود فرمود:

«یا قَوْمِ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِیَ إِلّا عَلَی الَّذی فَطَرَنی أَ فَلا تَعْقِلُونَ»؛

ای قوم من، از شما هیچ پاداشی نمی خواهم و پاداش من فقط بر عهده خداوندی است که مرا آفرید، آیا درک نمی کنید؟

بنابراین، امامت در خاندان پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله مخصوص و محدود شده است؛ زیرا هیچ گاه مهتری کسی که برتری ندارد بر فرد برتر درست نمی باشد؛ به خصوص با وجود چنین برتری روشن و بلندمرتبه ای.

ص: 2777

شماره صفحه در کتاب - ص: 220

***

افزون بر آن چه که گفتیم لزوم مهرورزی مطلق (همه جانبه) باعث لزوم پیروی و اطاعت مطلق می باشد؛ زیرا سرپیچی و نافرمانی کردن با دوستی مطلق (همه جانبه) سازگار نیست و لازمه پیروی مطلق، پاکی و ناآلودگی کامل است که شرط امامت و مهتری می باشد و هیچ معصومی- بنابر نظر همگان- جز آن بزرگواران وجود ندارد. پس امامت و سروری در آنان منحصر می شود؛ مخصوصاً که خداوند اطاعت آن ها را بر جمیع افراد امّت واجب کرده است.

و یاران پیامبر دلالت آیه را بر امامت و مهتری می فهمیدند، از این رو بعضی از آنها پیامبر صلی اللَّه علیه وآله را متهم نمودند و گفتند: او می خواهد ما را بعد از خود به نزدیکانش ترغیب نماید و آن ها را به مهتری ما برگزیند، آن سان که در روایات گذشته خواندیم. (1) از طرف دیگر، هر شخصی که دارای فهم است آن معنا را از آیه دریافت می دارد؛ ولی اهل سنّت از اذعان و اقرار بر حقیقت و پرداخت پاداش پیامبری امتناع ورزیدند و هر گاه از آنان، جمله ای درست بروز کند قوم گرایی و تعصّب او را رها نمی کند تا این که سخنی بر خلاف آن بگوید … (2)

ص: 2778


1- . ر. ک: المعجم الکبیر: 12/ 26 و دیگر مصادر.
2- . دلائل الصدق لِنهج الحق: 2/ 125- 126.

شماره صفحه در کتاب - ص: 221

***

و با دقت در جهاتی که آورده ایم و بزرگان ما به روشنی آن ها را گفته اند، پاسخ گفتار سعد تفتازانی- هنگامی که همان دلایل ما را در برتری امیر مؤمنان علی علیه السلام آورده است- روشن می شود، آن جا که می گوید:

کسانی که به برتری علی علیه السلام باور دارند به قرآن، سنّت و عقل چنگ زده اند. آنان نخستین آیه ای که می آورند این است که می فرماید:

«فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ …»؛ (1)

بگو: بیایید فرزندانمان و فرزندانتان را و زنانمان و زنانتان و خودمان و خودتان را دعوت نماییم …

آیه دیگر، آن جا که می فرماید:

«قُلْ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی».

آن گاه این روایت را می آورند که سعید بن جبیر گوید: هنگامی که این آیه فرود آمد، گفتند: ای پیامبر خدا! اینان چه کسانی هستند که ما آنان را دوست بداریم؟

پیامبر فرمودند:

ص: 2779


1- . سوره آل عمران: آیه 61.

شماره صفحه در کتاب - ص: 222

***

علی وفاطمة وولداها؛

علی و فاطمه و دو فرزندش.

تردیدی نیست که هر کس دوستی با او لازم باشد به حکم روشن قرآن همو برترین است.

هم چنین برتر کسی است که یاری او به پیامبر در آیه شریفه با عطف بر نام خداوند و جبرئیل ثابت شده و کلمه «صالح المؤمنین» را برای او به کار برده اند. آن جا که می فرماید:

«فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْریلُ وَصالِحُ الْمُؤْمِنینَ»؛ (1)

پس به راستی فقط خداوند و جبرئیل و مؤمنان شایسته، یار و پشتیبان او هستند.

از ابن عباس روایت شده است که منظور از مؤمنان شایسته، علی علیه السلام است …

تفتازانی پس از نقل دلیل شیعیان به پاسخ آن می پردازد و می نویسد:

پاسخ این است که در فراگیری خوبی ها و برتری های فراوان حضرت علی علیه السلام و ممتاز بودنش به بزرگواری های بسیار هیچ تردیدی نیست؛ ولی هیچ کدام از این ها به معنای برتری و بزرگی نزد

ص: 2780


1- . سوره تحریم: آیه 4.

شماره صفحه در کتاب - ص: 223

***

خداوند نیست، بعد از این که ثابت شده از اتفاق نظر مسلمانان- که جاری مجرای اجماع است- بر برتری ابوبکر سپس عمر و اقرار علی علیه السلام به این برتری (!)

علاوه بر این که در این فضایل گفته شده اشکالاتی هست که بر دانش آموختگان این علم پنهان نیست، مانند این که معنای «انفسنا» خود پیامبر است؛ همان گونه که گفته می شود: خود را دعوت نمودم و این که لزوم مهرورزی و قطعی بودن نصرت- بنابر تحقق آن- درباره علی علیه السلام فقط به او مخصوص نمی باشد. (1) در پاسخ او می گوییم: فهمیدی که آیه مبارکه بر لزوم دوستی علی علیه السلام و لزوم دوستی مطلق (همه جانبه) به معنای این است که او نزد خداوند و پیامبرش از همه محبوب تر و دوست داشتنی تر است و هر که دوست داشتنی تر باشد همو برتر است.

و هم چنین لزوم دوستی مطلق (همه جانبه) باعث پاکی و عصمت می شود که لازمه امامت و سروری است.

و امّا ادعای برتری ابوبکر و عمر «اول الکلام» است … مانند ادّعای مخصوص نبودن امیر مؤمنان علی علیه السلام بر آن فضایل ذکر

ص: 2781


1- . شرح مقاصد: 5/ 295- 299.

شماره صفحه در کتاب - ص: 224

***

شده؛ زیرا همگان اتفاق نظر دارند که ابوبکر و عمر معصوم و پاک از خطا نبوده اند.

ابن تیمیّه در این باره بسیار آشفته و پریشان شده است. او می گوید: «ما قبول داریم که دوستی و مهرورزی و موالات علی علیه السلام بدون دلیل آوردن از آیه لازم است؛ ولی در این لزوم موالات و دوستی دلیلی که باعث اختصاص امامت و رهبری به او شود، نیست.

و اما این که بگوییم: دوستی آن سه نفر واجب و لازم نیست، پس این کلام ممنوع است؛ بلکه دوستی و موالات آن ها نیز واجب است؛ زیرا ثابت شده است که خداوند آنان را دوست می داشت و هر کس را خداوند دوست بدارد بر ما واجب است او را دوست بداریم. پس دوستی و دشمنی برای خدا، لازم و این محکم ترین دستاویز ایمان است و آن ها نیز از بزرگان دوستان خداوند و پرهیزگاران بودند و خداوند موالات آنان را لازم کرده؛ بلکه به تصریح قرآن ثابت شده است که خداوند از آنان راضی و آنان نیز از خداوند راضی و خشنود گشتند و هر کس خداوند از او خشنود گردد او را دوست می دارد و خداوند پرهیزگاران، نیکوکاران، دادگران و صبرکنندگان را دوست می دارد …». (1)

ص: 2782


1- . منهاج السنه: 7/ 103 و 104.

شماره صفحه در کتاب - ص: 225

***

به راستی که ابن تیمیّه خود را محکوم نموده است؛ زیرا اعتراف به لزوم دوستی پرهیزگاران، نیکوکاران، دادگران و صبرکنندگان …؛

بلکه تمام مؤمنان نموده است؛ زیرا هیچ کس این مطالب را انکار نمی نماید، و چه کسی می گوید که مؤمن اگر حقیقتاً باایمان باشد، لازم نیست او را دوست بداریم؛ به خصوص اگر از اهل پرهیزگاری و نیکوکاری و صبر باشد؟!

ولی تمامی سخن در دوستی مطلق (همه جانبه) است و محبوب ترین نزد خداوند و پیامبرش می باشد که باعث برتری و پاکی و عصمت و لزوم پیروی و فرمانبرداری می شود … و این همان ویژگی هایی است که در غیر از امیر مؤمنان علی علیه السلام یافت نمی شود؛ به خصوص پاکی و عصمت؛ زیرا اتفاق همگان بر این است که در دیگران یافت نمی شود.

سپس ابن تیمیّه شروع به استدلال به روایت هایی نموده که اهل سنّت در معرفی محبوب ترین فرد نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، نقل می نمایند که روایت می کنند نزد پیامبر عائشه از همه دوست داشتنی تر بود و گفته شده: از مردان چه کسی؟ فرموده اند: پدرش (!)

و این که عمر در روز سقیفه به ابوبکر گفت: تو آقای ما و بهترین ما و دوست داشتنی ترین ما نزد پیامبر خدا هستی؟

ص: 2783

شماره صفحه در کتاب - ص: 226

***

البته هر خردمندی می فهمد که استدلال به این روایت ها چه اشکالات زیادی دارد.

آلوسی از این جهت که به این روایت ها استدلال ننموده کار نیکویی کرده است؛ بلکه روش عبدالعزیز دهلوی را پیش گرفته و بر آن تکیه نموده است، ولی تمامی گفتار دهلوی را نیاورده و آخر آن را رها کرده است که به زودی به آن اشاره خواهیم کرد.

آلوسی در این باره گوید:

و بعضی از شیعیان آیه مودّت را در استدلال به امامت و سروری علی علیه السلام آورده اند و گفته اند: دوستی علی علیه السلام لازم است و دوستی هر کس لازم باشد، فرمان برداری و پیروی از وی واجب می شود و فرمان برداری از هر کس لازم باشد، مهتری و امامت او روشن است و در نتیجه علی علیه السلام مهتر و سرور است.

البته اشکال این گفتار از چند جهت بر کسی مخفی نیست:

نخست آن که استدلال به آیه در ابتدای گفتارشان زمانی درست می شود که معنای آیه این گونه باشد که «از شما هیچ مزدی نمی خواهم مگر این که نزدیکان و خاندان مرا دوست بدارید» و بیشتر علما بر خلاف این معنا را گفته اند و بعضی آن را بی احترامی به ساحت پیامبر دانسته اند. زیرا بیشتر دنیاداران خدمات و کارهایی انجام می دهند

ص: 2784

شماره صفحه در کتاب - ص: 227

***

و چیزی را در عوض آن می خواهند که به سود فرزندان و خاندانشان می باشد.

هم چنین با آیه دیگر اندکی منافات دارد، آن جا که می فرماید:

«وَما تَسْئَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ»؛ (1)

و تو هیچ گاه بر آن [رسالت و پیامبری] از آن ها اجر و پاداشی نمی خواهی.

دوّم آن که ما قبول نداریم دوستی هر کس لازم باشد، پیرویش نیز لازم باشد؛ زیرا ابن بابویه (شیخ صدوق) در کتاب اعتقادات خود گفته است: شیعه بر لزوم دوست داشتن علویان اتفاق نظر دارند، با این که فرمان برداری و پیروی از همه آنان را لازم نمی دانند.

سوم آن که ما قبول نداریم پیروی و فرمان برداری از هر کس لازم باشد، مهتر و سرور باشد؛ یعنی ریاست و رهبری کل به او برسد، وگرنه هر پیامبری در زمان زندگانی خود به آن می رسید. از طرفی خداوند متعال می فرماید:

«إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکًا»؛ (2)

به راستی خداوند طالوت را به پادشاهی شما برانگیخت.

ص: 2785


1- . سوره یوسف: آیه 104.
2- . سوره بقره: آیه 247.

شماره صفحه در کتاب - ص: 228

***

و همین آیه با چنین دیدگاه، سازگار نیست.

پس آیه اقتضای صغرای استدلال را دارد که عبارت از لزوم اطاعت است و زمانی که صغرای استدلال این باشد آن نتیجه ای را که ذکر می کنند نخواهد داشت؛ حتی اگر همه آن مقدمات استدلال را بپذیریم. بلکه نتیجه این گونه می شود که خاندان پیامبر، مهتران و امامان هستند، در صورتی که آنان به صورت فراگیر آن را نمی پذیرند.

البته اشکالات دیگری نیز وجود دارد که باید بیشتر دقت کنی و غافل نشوی. (1) گفتنی است که آن چه گفته شد عین گفتار دهلوی است که در تحفه اثنا عشریه آمده است. دهلوی بعد از این گفتار به روایت های مختلفی استدلال کرده است.

دهلوی گوید: ابوطاهر سلفی در مشیخه خود از انس روایت کرده که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرموده است: «دوستی ابوبکر و سپاس از او بر همه امّت من لازم است».

نظیر این روایت را ابن عساکر از او و به طریق دیگر از سهل بن سعد ساعدی روایت کرده است.

ص: 2786


1- . روح المعانی: 29/ 33.

شماره صفحه در کتاب - ص: 229

***

روایت دیگری را حافظ عمر بن محمّد بن خضر ملّا در کتاب تاریخ خود از پیامبر آورده است که آن حضرت فرمود: «خداوند بر شما دوستی ابوبکر و عمر و عثمان و علی را واجب و لازم دانسته همان گونه که نماز، روزه و حج را واجب و لازم کرده است».

ابن عدی از انس از پیامبر صلی اللَّه علیه وآله روایت کرده است که فرمود: «دوستی ابوبکر و عمر ایمان و دشمنی آنان، دورویی و نفاق است».

نظیر این روایت را ابن عساکر از جابر روایت کرده است.

روایت دیگری را ترمذی نقل می کند که جنازه ای را نزد پیامبر آوردند، ولی ایشان بر آن نماز نگزاردند و فرمودند: «او عثمان را دشمن می داشت، پس خداوند نیز او را دشمن می دارد».

سپس دهلوی متوجه شده که شیعیان را نمی توان به روایت های که فقط اهل سنّت نقل می کنند، مجبور کرد، از این رو در این باره گفته است: اگر چه این روایت ها فقط در کتاب های اهل سنّت یافت می شود، ولی چون شیعیان خواسته اند اهل سنّت را به روایت خودشان وادار نمایند؛ پس ناگزیر هستیم تمام روایت های اهل سنّت را از نظر بگذرانیم و با یک روایت نمی توان آنان را وادار نمود.

و اگر بخواهند دایره استدلال را بر ما تنگ بگیرند، می توان لزوم

ص: 2787

شماره صفحه در کتاب - ص: 230

***

دوستی هر سه خلیفه ای را در برابر جنگ کنندگان با مرتدّان اثبات نمود و این سه تن، بزرگانی بودند که در برابر بی دینان قرار گرفتند و خداوند هر کس را دوست بدارد، دوستی او لازم است و از این گونه قیاس ها. (1) در جواب دهلوی باید گفت:

روشن است که نمی توان طرف مقابل را در بحث ملزم کرد مگر با آن چه خود او می پذیرد و روایت می نماید، یا هر دو بر آن اتفاق نظر دارند. این در صورتی است که روایتی را استدلال گر آورده که نزد خودش درست باشد و اگر نزد خود آن ها این روایت ها مورد پذیرش نباشد چگونه می توان طرف مقابل را به پذیرش وادار نمود؟

و ای کاش دهلوی مانند ابن تیمیّه به دو کتاب بخاری و مسلم که به دو کتاب صحیح و درست معروف شده اند، دلیل می آورد؛ زیرا همه روایت هایی که دهلوی آورده است به تمامی از ناحیه سند بی ارزش و باطل هستند و به این دلیل آلوسی از نقل این روایت ها روی گردانیده است.

بهترین این روایت ها، روایتی است که ترمذی در صحیح خود- که یکی از کتاب های شش گانه اهل سنّت می باشد- نقل نموده است که

ص: 2788


1- . تحفه اثنا عشریه: 205.

شماره صفحه در کتاب - ص: 231

***

پیامبر صلی اللَّه علیه وآله از نماز بر جنازه ای خودداری کرد.

ترمذی گوید: فضل بن ابوطالب بغدادی و دیگران گفته اند:

عثمان بن زفر، از محمّد بن زیاد، از محمّد بن عجلان، از ابی زبیر، از جابر روایت کرده است که روزی جنازه ای را نزد پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله آوردند تا بر آن نماز بگزارد، ولی ایشان بر آن نماز نخواندند. از ایشان پرسیدند: ای پیامبر خدا! ما ندیدیم قبل از این نماز بر کسی را ترک نمایید؟!

فرمودند: او عثمان را دشمن می داشت، پس خداوند نیز او را دشمن داشت.

ولی این روایت از ناحیه سند بی ارزش است؛ حتّی نزد راوی آن ترمذی. وی پس از نقل این روایت می گوید:

هذا حدیث غریب لا نعرفه إلّامن هذا الوجه، ومحمّد بن زیاد صاحب میمون بن مهران ضعیف فی الحدیث جدّاً؛ (1)

این روایت غریب است و تا کنون به غیر از این طریق این گونه روایتی را ندیده ایم و محمّد بن زیاد یکی از راویان آن دوست میمون بن مهران است که در نقل روایت بسیار سست و بی پایه است.

ص: 2789


1- . صحیح ترمذی: 5/ 588.

شماره صفحه در کتاب - ص: 232

***

جالب این که ابن جوزی این روایت را در زمره روایت های جعلی از دو طریق آورده و گفته است: «هر دو طریق نقل روایت به محمّد بن زیاد می رسد که احمد بن حنبل درباره او گفته است:

محمّد بن زیاد دروغگو و بسیار پلید بود و جعل حدیث می کرد.

یحیی درباره او گفته است: او دروغگویی پلید است.

سعد و دارقطنی درباره او گفته اند: او دروغگو است.

بخاری، نسائی، فلاس و ابوحاتم درباره او گفته اند: روایت او متروک است.

ابن حبّان گفته است: محمّد بن زیاد روایت را بر افراد مورد اعتماد می بست و آوردن نام او مگر برای طعن و بدگویی به او روا نیست». (1) بنابراین، علت این که ترمذی گفت: «او جدّاً ضعیف است» روشن می شود.

البته او تمام حقیقت را نگفته است و آلوسی کار بسیار درستی انجام داده است که به این روایت ها دلیل نیاورده و آن چه آورده از دهلوی بهتر است.

از این رو، از دهلوی بسیار باید شگفت زده شد که چگونه به

ص: 2790


1- . موضوعات: 2/ 332- 333.

شماره صفحه در کتاب - ص: 233

***

این گونه روایتی دلیل می آورد و می خواهد شیعه را به آن وادار نماید، آن هم در یک مسأله اصلی و پایه ای دینی؟

البته اگر فرصت اجازه می داد وضع دیگر روایت ها را نیز روشن می نمودیم؛ ولی وقتی وضع بهترین آن ها این گونه است، به نقل دیگر روایت ها نیازی نیست.

اینک به جهاتی که آلوسی با دهلوی همراهی نموده است باز گردیم و آن ها را باطل نماییم، پس می گوییم:

پاسخ دلیل نخست: صغرای استدلال ما تمام و درست است همان طور که به صورت کامل گفتیم و مزد خواهی فقط بنابر نظریه استثنا متصل می باشد و حقیقت این اجر را دانستی که بازگشت آن به خود مسلمانان است. پس هیچ تردید و نسبت ناروایی در میان نیست؛ ولی اگر استثنا منقطع باشد، هیچ اشکالی دیگر نیست.

پاسخ دلیل دوم: شیعیان بر لزوم دوستی علویان بلکه هر مؤمنی از مؤمنان اتفاق نظر دارند، ولی آیه شریفه به معنای دوستی مطلق با علی، فاطمه زهرا، حسن و حسین علیهم السلام است. پس هیچ اختلافی نیست و از این روست که هیچ کس از آنان به لزوم دوستی مطلق (همه جانبه) غیر از این چهار نور پاک و امامانی دیگر نظر نداده است …

و گفتار ما در دوستی مطلق (همه جانبه) است، نه فراگیری دوستی، پس

ص: 2791

شماره صفحه در کتاب - ص: 234

***

آن چه گفته اند یا نادانی است یا نادانی نمایی.

پاسخ دلیل سوم: جواب آن از مطالب گفته شده روشن است.

پس ما دوستی مطلق و همه جانبه ای را که باعث پاکی و عصمت است اراده می کنیم. بنابراین هر گاه عصمت یافت شود، ریاست و امامت کبرا همراه آن خواهد بود و اگر نباشد، آن هم نخواهد بود.

پاسخ دلیل چهارم: جواب آن نیز از آن چه گفتیم روشن می شود.

آن چه گذشت همه مطالبی بود که در تفسیر این آیه شریفه و چگونگی معنای آن بر مهتری و سروری امیر مؤمنان علی و خاندان پاکش علیهم السلام آمده است. خداوند متعال در ادامه آیه می فرماید:

«وَمَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً»؛

و هر که نیکویی ورزد و طاعتی به جا آورد برای او در ثواب آن خواهیم افزود.

معنای آن، همان دوستی و مهروزی است، همان گونه که از امامان پاک خاندان پیامبر روایت شده است، مانند امام حسن علیه السلام نواده پاکیزه پیامبر که در سخنرانی که بیان فرموده و حاکم نیشابوری آن را روایت نموده است و هم چنین بیشتر تفسیرهای اهل سنّت که آن را از ابن عباس، سدی و دیگران نقل نموده اند.

قرطبی می گوید: «آیه «وَمَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً» به معنای به

ص: 2792

شماره صفحه در کتاب - ص: 235

***

دست آوردن می باشد و ریشه «قرف» به معنای اندوختن و به دست آوردن است.

ابن عباس در این باره می گوید: «نیکی» در آیه یاد شده، مهرورزی و دوستی خاندان محمّد علیهم السلام می باشد و «نَزِدْ لَهُ فیها حُسْنًا»؛ بر نیکی های آن می افزاییم» به این معناست که هر نیکی را ده برابر یا بیشتر می نماییم.

«إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ»؛

همانا خداوند بخشاینده و ارزش شناس می باشد.

قتاده گفته است: بخشنده گناهان و ارزش شناس نیکی ها می باشد و سدّی گفته است: بخشاینده گناهان خاندان محمّد علیهم السلام و سپاسگزار نیکی های آنان. (1) ابوحیّان در این باره می گوید: از ابن عباس و سدّی روایت شده است که منظور از «نیکی» دوستی و مهرورزی به خاندان پیامبر خدا علیهم السلام می باشد …

سدّی گفته است: بخشاینده گناهان خاندان محمّد و سپاسگزار و ارزش شناس نیکی های آنان. (2)

ص: 2793


1- . تفسیر قرطبی: 16/ 24.
2- . البحر المحیط: 7/ 516.

شماره صفحه در کتاب - ص: 236

***

و آلوسی نیز آن را از ابن عباس و سدّی روایت کرده است. (1) آری، همین مقدار بس است و برای دل و جان بی دغل درمان و برای ادّعای حق، بسنده است. درود و صلوات الهی بر سرور و آقای ما محمّد و خاندان بزرگوار و پاکیزه و پاکش باد.

ص: 2794


1- . روح المعانی: 25/ 33.

شماره صفحه در کتاب - ص: 237

***

کتابنامه …

1. قرآن کریم.

2. نهج البلاغه.

الف

3. ابطال الباطل: فضل اللَّه بن روزبهان خنجی شیرازی.

4. احقاق الحق: قاضی نور اللَّه مرعشی شوشتری، کتابفروشی اسلامیه، تهران.

5. الإرشاد فی معرفة حجج اللَّه علی العباد: ابوعبداللَّه محمّد بن محمّد بن نعمان عکبری بغدادی، معروف به شیخ مفید، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، قم، چاپ دوم، سال 1414.

6. إرشاد الساری: احمد بن محمّد بن ابو بکر قسطلانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

7. استجلاب ارتقاء الغرف: شمس الدین سخاوی.

8. أُسد الغابه: ابوالحسن علی بن محمّد شیبانی معروف به ابن الاثیر، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

9. أنساب الأشراف: سمعانی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1408.

ص: 2795

شماره صفحه در کتاب - ص: 238

***

ب

10. البحر المحیط فی تفسیر القرآن: ابوحیان اندلسی، مؤسسة تاریخ عربی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، سال 1411.

11. بناء المقالة الفاطمیة فی نقض الرسالة العثمانیه: سید جمال الدین احمد بن موسی بن طاووس حسنی حلّی رحمه اللَّه.

ت

12. تاریخ ابن خلدون: ابن خلدون، دار الکتاب لبنانی.

13. تاریخ اصفهان (ذکر اخبار اصفهان): ابونعیم احمد بن عبداللَّه اصفهانی، مطبعة بریل، سال 1934 م.

14. تاریخ الطبری: محمّد بن جریر طبری، از منشورات کتابفروشی ارومیّه، قم، ایران.

15. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1417.

16. تاریخ مدینة دمشق: ابن عساکر، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1415.

17. التبیان فی تفسیر القرآن: شیخ طوسی رحمه اللَّه، مؤسسه نشر اسلامی، سال 1413.

ص: 2796

شماره صفحه در کتاب - ص: 239

***

18. تحفه اثنا عشریه: شاه عبدالعزیز دهلوی، نورانی، کتابخانه، پیشاور، پاکستان.

19. تذکرة الحفّاظ: ذهبی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان.

20. تصحیح اعتقادات الإمامیّة: ابوعبداللَّه محمّد بن محمّد بن نعمان عکبری بغدادی، معروف به شیخ مفید.

21. تفسیر ابن کثیر (تفسیر القرآن العظیم): ابن کثیر، دار المعرفه، بیروت، چاپ سوم، سال 1409.

22. تفسیر أبی السعود: قاضی القضاة امام ابی سعود، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

23. التفسیر الکبیر: فخر رازی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1415 و دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ سوم.

24. تفسیر روح المعانی: شهاب الدین سید محمود آلوسی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ چهارم، سال 1405.

25. تفسیر طبری (جامع البیان فی تفسیر القرآن): محمّد بن جریر طبری، دارالمعرفه، بیروت، سال 1412.

26. تفسیر نسفی: (مدارک التنزیل) امام عبداللَّه بن احمد بن محمود نسفی، دار المعرفه، بیروت.

ص: 2797

شماره صفحه در کتاب - ص: 240

***

27. تفسیر نیشابوری (غرائب القرآن ورغائب الفرقان): نظام الدین نیشابوری، چاپ شده در حاشیه تفسیر طبری، دار المعرفه، بیروت، لبنان، سال 1412.

28. تقریب التهذیب: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1415.

29. تلخیص المستدرک: ذهبی، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

30. تهذیب التهذیب: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415 و دار الفکر، بیروت، سال 1404.

31. تهذیب الکمال فی أسماء الرجال: جمال الدین ابی الحجّاج یوسف مزی، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ پنجم، سال 1415.

ج

32. جامع الأُصول: مبارک بن محمّد شیبانی معروف به ابن الاثیر، دار الفکر، بیروت، چاپ اول، سال 1417.

33. الجامع لاحکام القرآن (تفسیر قُرْطُبی): محمّد بن احمد انصاری قرطبی، دار احیاء التراث عربی، افست از چاپ دوم.

34. الجرح والتعدیل: ابن ابی حاتم رازی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1422.

ص: 2798

شماره صفحه در کتاب - ص: 241

***

ح

35. حدیث أصحابی النجوم: سید علی حسینی میلانی، نشر الحقائق، قم، چاپ یکم، سال 1429.

36. حق الیقین فی معرفه اصول الدین: سید عبداللَّه شبّر.

37. حلیة الأولیاء: ابونعیم اصفهانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1418.

د

38. الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور: دار الکتب علمیّه، بیروت، چاپ اول، سال 1421.

39. دلائل الصدق: شیخ محمّد حسن مظفر، دار المعلّم، قاهره، مصر، سال 1322.

40. دلائل النبوه: ابونعیم احمد بن عبداللَّه اصفهانی.

ذ

41. ذخائر العقبی: محب الدین طبری، مکتبة الصحابه، جدّه، الشرقیّه، مکتبة التابعین، قاهره، مصر، چاپ یکم، سال 1415.

42. الذرّیة الطاهره: محمّد بن احمد انصاری رازی دولابی، تحقیق سیّد محمّد جواد حسینی جلالی، مؤسّسه نشر اسلامی، قم، ایران، سال 1407.

ص: 2799

شماره صفحه در کتاب - ص: 242

***

ر

43. الریاض النّضره: محبّ الدین طبری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

س

44. السراج المنیر: شمس الدین محمّد احمد شربینی قاهری شافعی معروف به خطیب شربینی.

45. سیر اعلام النبلاء: ذهبی، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ نهم، سال 1413.

46. سیره ابن هشام (السیرة النبویّة): ابن هشام، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

ش

47. شرح المقاصد: تفتازانی، منشورات شریف رضی، قم، ایران، چاپ اول، سال 1409 و دار المعارف نعمانیه، پاکستان، چاپ اول سال 1401.

48. شرح المواقف: سید شریف جرجانی، منشورات شریف رضی، قم، ایران، چاپ اول، سال 1412.

49. شرح المواهب اللدنیّه: قسطلانی، دار المعرفه، بیروت، لبنان، سال 1414.

ص: 2800

شماره صفحه در کتاب - ص: 243

***

50. الشفا بتعریف حقوق المصطفی: قاضی عیاض، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

51. شواهد التنزیل: حافظ عبیداللَّه بن احمد، معروف به حاکم حسکانی، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیه، چاپ اول، سال 1411.

ص

52. صحیح بُخاری: محمّد بن اسماعیل بُخاری جُعفی، دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، یمامه، چاپ پنجم، سال 1414.

53. صحیح تِرمذی: محمّد بن عیسی بن سوره تِرمذی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.

54. الصراط المستقیم إلی مستحقّی التقدیم: شیخ زین الدین علی بن یونس عاملی نباطی بیاضی، مکتبه مرتضویه.

55. الصّواعق المُحرقة: احمد بن محمّد بن محمّد بن علی بن حجر هیتمی مکّی، تحقیق عبدالرحمان بن عبداللَّه ترکی و کامل محمّد خرّاط، مؤسسه رسالت، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1417.

ط

56. الطبقات الکبری: محمّد بن سعد، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418.

ص: 2801

شماره صفحه در کتاب - ص: 244

***

ع

57. عمدة القاری: بدر الدین العینی، دار الفکر، بیروت، لبنان.

ف

58. فتح الباری فی شرح صحیح البُخاری: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1410.

59. فتح القدیر: محمّد بن علی بن محمّد شوکانی، عالم الکتب.

60. فرائد السّمطین: ابراهیم بن محمّد حموئی جوینی خراسانی، مؤسسه محمودی، بیروت، لبنان، چاپ اول، سال 1398.

ک

61. الکاف الشاف فی تخریج أحادیث الکشّاف: شهاب الدین احمد بن حجر عسقلانی (چاپ شده با الکشّاف)، مصر.

62. الکامل: ابن اثیر، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1399.

63. الکشّاف: امام زمخشری، دار الکتاب علمیّه، بیروت، چاپ اول، سال 1415.

64. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد: علامه حلّی، جامعه مدرسین، قم، سال 1407.

65. کفایة الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب علیهما السلام: محمّد بن یوسف گنجی شافعی، مطبعه حیدریه، نجف اشرف، سال 1390.

ص: 2802

شماره صفحه در کتاب - ص: 245

***

66. کنز العُمّال: متّقی هندی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1419.

ل

67. اللآلی المصنوعه فی الأحادیث الموضوعه: جلال الدین سیوطی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1417 ه.

68. لسان المیزان: ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1416.

م

69. مجمع البیان: شیخ طبرسی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، سال 1412.

70. مجمع الزوائد: هیثمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.

71. المستدرک علی الصحیحین: حاکم نیشابوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1411.

72. مسند احمد بن حنبل: احمد بن حنبل شیبانی، دار احیاء التراث عربی، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

73. مسند الصحابه: ابوسعید هیثم بن کلیب شاشی.

74. المعجم الکبیر: سلیمان بن احمد لخمی طبرانی، دار احیاء التراث، چاپ دوم، سال 1404.

ص: 2803

شماره صفحه در کتاب - ص: 246

***

75. مقاتل الطالبیّین: ابوالفرج اصفهانی، مکتبه حیدریه، نجف اشرف، چاپ دوم، سال 1385.

76. مقدمه فتح الباری: ابن حجر عسقلانی، دار احیاء التراث عربی، بیروت، لبنان.

77. مناقب علی بن ابی طالب علیهما السلام: احمد بن حنبل شیبانی.

78. المنتظم فی تاریخ الملوک والامم: ابن جوزی، دار الکتب علمیّه، چاپ اول، سال 1413.

79. منهاج السنة النبویه: ابن تیمیّه حرانی، مکتبه ابن تیمیّه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.

80. منهاج الکرامة فی معرفة الامامه: حسن بن یوسف بن مطهّر، معروف به علامه حلّی.

81. الموضوعات: ابن جوزی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

82. میزان الإعتدال: ذهبی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1416.

ن

83. نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الأنوار: سید علی حسینی میلانی، نشر الحقایق، قم، چاپ دوم، سال 1426.

ص: 2804

شماره صفحه در کتاب - ص: 247

***

و

84. الوافی بالوفیات: صفدی، دار احیاء، بیروت، چاپ اول، سال 1420.

85. ینابیع الموده: قندوزی، منشورات شریف رضی، قم، سال 1417.

ص: 2805

نگاهی به حدیث طیر (30)

سرآغاز …

… آخرین و کامل ترین دین الهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 2806

شماره صفحه در کتاب - ص: 8

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 2807

شماره صفحه در کتاب - ص: 9

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 2808

شماره صفحه در کتاب - ص: 12

***

نگاهی به حدیث غدیر …

ص: 2809

شماره صفحه در کتاب - ص: 13

***

الحمد للَّه ربّ العالمین، والصلاة والسلام علی سیّدنا ونبیّنا محمّد وآله الطاهرین، ولعنة اللَّه علی أعدائهم أجمعین من الأوّلین والآخرین.

پیش گفتار …

احادیث بسیاری در امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل شده که به آن ها استناد می کنیم. «حدیث طیر» نیز از آن احادیث است. امّا مخالفان هماره تلاش می کردند که این حدیث را پنهان کنند و از نقل و انتشار آن در بین مسلمانان جلوگیری نمایند، به گونه ای که از این طریق به جهل بسیاری از مردم- و گاهی حق پویان- بینجامد.

نوشتاری که پیش رو دارید به بررسی این حدیث از زوایای مختلف پرداخته است.

اینک با استعانت و یاری از خداوند مهربان از جهات ذیل به بررسی این حدیث می پردازیم:

ص: 2810

شماره صفحه در کتاب - ص: 14

***

1. راویان حدیث و اسناد آن،

2. نگاهی به دلالت حدیث،

3. تلاش هایی ناکارآمد در ردّ حدیث.

از خداوند متعال می خواهیم به ما توفیق دهد تا حق را محقّق سازیم و از آن پیروی کنیم.

علی حسینی میلانی

ص: 2811

شماره صفحه در کتاب - ص: 16

***

بخش یکم راویان حدیث طیر و اسناد آن …

اشارة

ص: 2812

شماره صفحه در کتاب - ص: 17

***

راویان حدیث طیر …

اشارة

افراد فراوانی حدیث شریف طیر را نقل کرده اند. راویان این حدیث را می توان به چند گروه تقسیم کرد.

حدیث طیر و اصحاب …

این حدیث شریف را صحابه نقل کرده اند. اینک به مواردی اشاره می نماییم.

امیر مؤمنان علی

علیه السلام

حدیث آن حضرت را ابن عساکر (1) و دیگر محدّثان بزرگ نقل کرده اند. حاکم نیشابوری نیز در المستدرک علی الصحیحین (2)

به آن اشاره کرده است.

ص: 2813


1- . تاریخ مدینة دمشق: 42/ 245 و 432.
2- . المستدرک علی الصحیحین: 3/ 130 و 131.

شماره صفحه در کتاب - ص: 18

***

سعد بن أبی وقاص

حدیث او را ابونعیم اصفهانی در کتاب حلیة الأولیاء آورده است. (1)

ابوسعید خدری

حدیث او را ابن کثیر در تاریخ خود آورده و در منابع دیگر نیز آمده است. حاکم نیشابوری نیز در المستدرک علی الصحیحین به آن اشاره کرده است. (2)

ابورافع

حدیث او را ابن کثیر آورده است. (3)

ابوطفیل مکّی

ابن عقده، حاکم نیشابوری و عدّه ای دیگر این حدیث را به نقل از ابوطفیل آورده اند. (4)

جابر بن عبداللَّه انصاری

حدیث او را ابن عساکر و ابن کثیر آورده اند. (5)

ص: 2814


1- . حلیة الأولیاء: 4/ 356.
2- . البدایة والنهایه: 7/ 353، المستدرک علی الصحیحین: 3/ 131.
3- . همان: 7/ 353.
4- . کفایة الطالب: 368
5- . تاریخ مدینة دمشق: 42/ 244- 245، البدایة والنهایه: 7/ 353.

شماره صفحه در کتاب - ص: 19

***

حبشی بن جناده

حدیث او را ابن کثیر آورده است. (1)

یعلی بن مرّه

حدیث او را خطیب بغدادی و ابن کثیر آورده اند. (2)

عبداللَّه بن عبّاس

حدیث او را طبرانی آورده است. (3)

سفینه

(خدمتکار رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله)

حدیث او را ابن عساکر آورده و حاکم نیشابوری نیز به آن اشاره کرده است. (4)

عمرو بن عاص

وی حدیث طیر را در ضمن نامه ای که برای معاویة بن ابی سفیان نوشته متذکّر شده است و خطیب خوارزمی آن نامه را در المناقب خویش روایت کرده است. (5)

ص: 2815


1- . البدایة والنهایه: 7/ 354.
2- . تاریخ بغداد: 11/ 376، البدایة والنهایه: 7/ 354.
3- . المعجم الکبیر: 10/ 343، حدیث 10667، ر. ک: الریاض النضره: 2/ 114.
4- . تاریخ مدینة دمشق: 42/ 258، المستدرک علی الصحیحین: 3/ 131.
5- . المناقب، خوارزمی: 200.

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

***

انس بن مالک

صاحب اصلی داستان، انس بن مالک است. به همین دلیل همو راوی مشهور این حدیث است.

گفتنی است که این حدیث شریف توسّط صحابه ائمه اطهار علیهم السلام (1)

و برخی دیگر از اصحاب نیز نقل شده است، تا جایی که ابوالشیخ اصفهانی از حافظان بزرگ اهل سنّت این حدیث را در کتاب خود از امام باقر و امام صادق علیهما السلام نقل نموده است. (2)

حدیث طیر و تابعین …

از سوی دیگر راویانی از تابعین که این حدیث را از انس بن مالک نقل کرده اند، نزدیک به نود نفر هستند.

حدیث طیر و پیشوایان مذاهب اهل سنّت …

پیشوایان مذاهب اهل سنّت نیز به نقل این حدیث پرداخته اند، از جمله:

1. ابوحنیفه، پیشوای حنفی ها،

2. احمد بن حنبل، پیشوای حنبلی ها،

ص: 2816


1- . علل الشرائع: 1/ 163، الخصال: 1/ 548، حدیث 30.
2- . طبقات المحدّثین بإصبهان: 3/ 453 و 454.

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

3. مالک بن انس، پیشوای مالکی ها،

4. اوزاعی.

اوزاعی فقیه بزرگی است که مذهب او در میان دیگر مذاهب اهل سنّت، مذهبی مستقل به شمار می رفته است. اما در دوره های بعد، مذاهب اهل سنّت به چهار دسته منحصر و مشهور شدند.

حدیث طیر و حافظان بزرگ اهل سنّت …

از جمله راویان این حدیث، عدّه زیادی از اساتید بخاری و مسلم هستند. بسیاری از راویان آن از راویان صحاح ششگانه اهل سنّت هستند.

اکنون نام مشهورترین راویان این حدیث را، از میان امامان و حافظان بزرگ در قرن های مختلف می آوریم:

1. شعبة بن حجّاج،

اهل سنّت به او در علم حدیث لقب امیر مؤمنان داده اند. (1) 2. اوزاعی، پیشوای معروف.

3. مالک بن أنس، پیشوای مذهب مالکی.

4. ابوحنیفه، پیشوای مذهب حنفی.

5. احمد بن حنبل، پیشوای مذهب حنبلی.

ص: 2817


1- . ر. ک: الکاشف ذهبی: 1/ 485، شماره (2278).

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

6. ابوعاصم نبیل، استاد بخاری.

7. عبدالرزاق صنعانی، استاد بخاری.

8. محمّد بن اسماعیل بخاری،

بخاری این حدیث را نه در کتاب صحیح خود، بلکه در کتاب التاریخ الکبیر روایت کرده است. (1) متن حدیث او را به زودی ذکر خواهیم کرد.

9. بلاذری، صاحب أنساب الأشراف.

10. ابوحاتم رازی از معاصران بخاری و مسلم.

11. محمّد بن عیسی ترمذی، نگارنده الصحیح.

12. ابوبکر بزّار، نگارنده المسند.

13. نسائی، نگارنده الصحیح.

14. ابویعلی موصلی، نگارنده المسند.

15. محمّد بن جریر طبری، نگارنده تاریخ و تفسیر معروف.

16. ابن ابی حاتم رازی،

نویسنده تفسیر، محدّث بزرگی که اهل سنّت او را از ابدال (2) به

ص: 2818


1- . التاریخ الکبیر: 1/ 357، شماره (1132) و 2/ 2، شماره (1488).
2- . ابدال: به تعدادی از نیکان و پارسایان می گویند که هیچ گاه تعدادشان کم نمی شود و هر گاه کسی از آنان بمیرد خداوند متعال، دیگری را به جای او می گمارد. ر. ک: لسان العرب: 11/ 49.

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

شمار می آورند. (1) 17. ابن عبد ربّه مالکی در العقد الفرید.

18. ابوالحسین محاملی، صاحب الأمالی.

19. ابوالعباس ابن عقده،

او در مورد حدیث طیر کتاب جداگانه ای نوشته است.

20. مسعودی، نگارنده مروج الذهب.

21. ابوالقاسم طبرانی، نویسنده المعجم الکبیر، المعجم الصغیر و المعجم الأوسط.

22. ابوالشیخ اصفهانی، نگارنده کتاب طبقات المحدّثین بإصفهان.

23. ابن السقا واسطی،

این حافظ بزرگ از دانشمندان قرن چهارم است که داستان او را در حدیث طیر بیان خواهیم کرد.

24. ابوحفص ابن شاهین،

او در مورد حدیث طیر کتاب جداگانه ای دارد.

25. ابوالحسن دارقطنی، صاحب کتاب العلل.

ص: 2819


1- . تذکرة الحفّاظ: 3/ 830.

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

26. ابوعبداللَّه حاکم نیشابوری، صاحب المستدرک علی الصحیحین،

او درباره طرق حدیث طیر کتاب مستقلّی دارد.

27. ابوبکر ابن مردویه،

او کتابی درباره طرق حدیث طیر نوشته است.

28. ابونعیم اصفهانی، صاحب حلیة الأولیاء و برخی کتاب های دیگر،

او کتابی درباره طرق حدیث طیر نوشته است.

29. ابوطاهر ابن حمدان خراسانی، محدث بزرگ،

وی کتابی درباره طرق حدیث طیر نوشته است.

30. ابوبکر بیهقی، مؤلّف السنن الکبری.

31. ابن عبدالبرّ اندلسی، نویسنده الاستیعاب.

32. خطیب بغدادی، نگارنده تاریخ بغداد.

33. محی السنّة بغوی، نگارنده مصابیح السنّة.

34. رزین عبدری، نگارنده الجمع بین الصحاح الستّه.

35. ابوالقاسم علی بن حسن، معروف به ابن عساکر، نگارنده تاریخ مدینة دمشق.

36. ابن اثیر جزری، صاحب جامع الاصول.

37. برادر ابن اثیر، مؤلّف اسد الغابه.

ص: 2820

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

38. خطیب تبریزی، مؤلّف مشکاة المصابیح.

39. ابوالحجّاج مزّی، مؤلّف تهذیب الکمال وکتاب تحفة الأشراف.

40. شمس الدین ذهبی، که دارای تألیفات معروفی است.

41. ابن کثیر دمشقی، صاحب تفسیر و تاریخ.

42. ابوبکر هیثمی، صاحب مجمع الزوائد.

43. شمس الدین ابن جزری، نگارنده کتاب هایی است.

44. ابن حجر عسقلانی، دارای آثار، شیخ الاسلام، فقیه، محدّث و رجالی معروف.

45. جلال الدین سیوطی، صاحب کتاب های مشهوری است.

46. ابن حجر مکی، نگارنده الصواعق المحرقه.

47. شاه ولی اللَّه دهلوی، محدّث هند.

کتاب های مستقل درباره حدیث طیر …

همان طور که از خلال اسامی راویان حدیث شریف فهمیدید، گروهی از مشاهیر و محدّثان بزرگ، کتاب های ویژه و جداگانه ای را درباره طرق حدیث طیر تألیف کرده اند، این اشخاص عبارتند از:

1. محمّد بن جریر طبری.

2. ابوالعباس ابن عقده.

ص: 2821

شماره صفحه در کتاب - ص: 26

***

3. حاکم نیشابوری.

4. ابوبکر ابن مردویه.

5. ابونعیم اصفهانی.

6. ابوطاهر ابن حمدان خراسانی.

7. ذهبی.

ذهبی در کتاب تذکرة الحفاظ، به هنگام بیان زندگی نامه حاکم نیشابوری به این نکته اشاره می کند که وی کتابی درباره طرق حدیث طیر نگاشته است. (1) ما راویان این حدیث شریف از میان صحابه را آوردیم، هم چنین خاطرنشان شدیم که تعداد راویانی از تابعین که این حدیث را از انس بن مالک روایت می کنند به تنهایی حدود نود نفر هستند. هم چنان که به اسامی مشهورترین علمای علم حدیث و راویان حدیث طیر در دوره های مختلف اشاره کردیم. هم چنین به معرفی مشاهیری که در خصوص سندهای حدیث طیر، کتاب جداگانه ای نوشته اند، پرداختیم.

ص: 2822


1- . تذکرة الحفاظ: 3/ 1042 و 1043.

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

حدیث طیر در کتاب های معتبر …

حدیث طیر در تعدادی از صحاح، مانند صحیح ترمذی، صحیح نسائی و المستدرک علی الصحیحین آمده است. (1) این حدیث از کتاب های المختارة اثر ضیاء مقدسی، الجمع بین الصحیحین و الجمع بین الصحاح السته نیز نقل شده است.

حدیث طیر و سندهای معتبر …

هم چنین این حدیث بیش از 20 سند معتبر دیگر غیر از سندهای صحاح دارد که از جمله این اسناد عبارتند از:

- روایت بخاری در کتاب التاریخ الکبیر.

- روایت ابی یعلی در المسند.

- روایت ابن ابی حاتم.

ابن کثیر در این مورد گفته است: «این سند از اسناد حاکم نیشابوری بهتر است».

- روایت طبرانی در المعجم الکبیر و المعجم الأوسط.

- روایت ابن عساکر از طریق دارقطنی.

ص: 2823


1- . سنن ترمذی: 5/ 300، حدیث 3805، السنن الکبری: 5/ 107، حدیث 8397، المستدرک علی الصحیحین: 3/ 130- 132.

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

- روایت ابی نعیم اصفهانی در حلیة الأولیاء.

- روایت خطیب بغدادی در تاریخ بغداد.

ما صحّت این اسناد و هم چنین دیگر اسناد را در جلد چهاردهم کتاب نفحات الأزهار شرح داده ایم. گمان نمی کنم کسی با مشاهده سندهای موجود درباره این حدیث و صدور آن از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله تردید کند؛ چرا که مسلمانان در مورد این حدیث شریف، اتفاق نظر دارند.

اینک پس از بررسی سند این حدیث، به واکاوی دلالت آن می پردازیم.

ص: 2824

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

***

بخش دوم نگاهی به دلالت حدیث طیر …

اشارة

ص: 2825

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

حدیث طیر و امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام …

بدون تردید حدیث طیر، به امامت حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام دلالت دارد و در این باره هیچ تردیدی نیست؛ چرا که در این داستان بیان می شود که خداوند متعال و رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله علی علیه السلام را از همه بیشتر دوست می دارند.

روزی پرنده ای را به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هدیه دادند تا از آن بخورند. حضرتش با غنیمت شمردن این فرصت، در صدد بیان مقام حضرت علی علیه السلام برآمدند تا شأن و جایگاه آن حضرت را نزد خدا و رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نشان دهند؛ جایگاهی که عایشه و حفصه آرزو داشتند آن جایگاه نصیب پدرشان می شد.

انس بن مالک- صاحب داستان- به گمان این که این مقام، نصیب یکی از انصار خواهد شد، تلاش می کند تا مانع رسیدن امیر مؤمنان علی علیه السلام به این مقام شود، شاید او این مقام را برای سعد بن عباده می خواست.

ص: 2826

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

در برخی نقل های این حدیث خواهیم خواند در آن لحظه ای که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله از خداوند می خواست محبوب ترین خلقش را نزد او بفرستد، ابوبکر و عمر- و طبق روایتی، عثمان نیز- به در خانه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آمدند، اما آن حضرت به آن ها اجازه ورود به محضرشان را نداد.

متن حدیث طیر …

اشارة

اینک برخی از نقل های متن حدیث طیر را بازگو می کنیم تا با واقع امر آشنا شویم و ببینیم که چگونه اهل سنّت در نقل این حدیث دخل و تصرّف کرده اند؛ به گونه ای که برخی آن را به طور خلاصه نقل کرده اند. هم چنان که گروهی نیز کوشیده اند داستان را به گونه ای نقل کنند تا از اهمیّت موضوع- که به حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام اختصاص دارد- بکاهند.

روایت ترمذی …

ترمذی این حدیث را در صحیح خود از انس بن مالک نقل می کند.

انس می گوید:

روزی نزد پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله پرنده ای (بریان شده) وجود داشت. حضرتش به درگاه خدا چنین دعا کرد:

ص: 2827

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

اللهمّ ائتنی بأحبّ خلقک إلیک یأکل معی هذا الطیر؛

خداوندا! محبوب ترین خلقت را نزد من بفرست تا همراه من از این پرنده تناول نماید.

در این هنگام حضرت علی علیه السلام آمد و با پیامبر از گوشت آن پرنده میل کرد. (1) این حدیث در صحیح ترمذی به همین اندازه آمده است. امّا همان گونه که نقل خواهیم کرد در این روایت، به نقش انس در این قضیّه و آمدن شخصی غیر از علی علیه السلام و بازگشت او از منزل رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله اشاره ای نشده است.

روایت احمد بن حنبل …

احمد بن حنبل در کتاب مناقب علی علیه السلام این حدیث را چنین نقل کرده است:

سفینه خادم رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می گوید:

روزی زنی از انصار دو پرنده بریان را که بین دو قرص نان قرار داده بود به پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله تقدیم کرد. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به درگاه خدا عرض کرد:

ص: 2828


1- . صحیح ترمذی: 6/ 84، حدیث 3731.

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

اللهمّ ائتنی بأحبّ خلقک إلیک وإلی رسولک؛

خدایا! محبوب ترین خلقت را در پیشگاه خود و من، نزد من بفرست.

و صدایش را بالا برد.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله پرسید: کیستی؟

پاسخ آمد: علی هستم. (1) به متن حدیثی که احمد بن حنبل روایت کرده، توجّه نمایید و آن را با دیگر روایات مقایسه کنید. راستی عبارت «صدایش را بالا برد» با جملات قبل و بعد چه ارتباطی دارد؟!

ممکن است بگویید: شاید دیگران در متن حدیث با حذف عبارت «صدایش را بالا برد» تصرّف کرده اند. در واقع روایت این گونه بوده که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمودند:

«خدایا! محبوب ترین خلقت را در پیشگاه خود و من، نزد من بفرست و صدایش را بالا برد». به این معنا که آن هنگام که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از خداوند درخواست می کردند، با صدای بلند دعا کرده اند. فرض کنیم چنین باشد و پیامبر با صدای بلند این گونه فرموده که: «خدایا! محبوب ترین آفریده ات را نزد من بفرست» این لفظ

ص: 2829


1- . فضائل الامام علی علیه السلام: 42، حدیث 68.

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

همین حدیث است و معنای آن مشکلی ندارد.

اما حقیقت این است که در سخن احمد بن حنبل تحریف وجود دارد؛ چرا که در برخی از روایات این گونه خواهیم خواند:

هنگامی که حضرت علی علیه السلام برای نخستین بار آمدند، انس او را نپذیرفت و به ایشان اجازه ورود نداد. مرتبه دوم نیز همین طور، در سومین بار، هنگامی که حضرت علی علیه السلام آمد، صدایش را بالا برد، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمودند: کیستی؟

با توجّه به این متن، معنای «صدایش را بالا برد» و تحریفی که صورت گرفته، آشکار می گردد، در غیر این صورت باید پرسید: میان این سخن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله که: «خدایا! محبوب ترین خلقت را نزد من بفرست و صدایش را بالا برد» وعبارت: «کیستی؟» و سرانجام پاسخ حضرت علی علیه السلام به پیامبر صلی اللَّه علیه وآله، چه ارتباطی وجود دارد؟

اگر چنین باشد، سفینه خدمتگزار در پاسخ پیامبر صلی اللَّه علیه وآله نباید بگوید: علی علیه السلام پشت در است.

آن گاه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نیز بگوید: در را به رویش باز کن!

سفینه نیز در را باز کند تا حضرت علی علیه السلام همراه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از آن پرنده ها تناول نمایند تا غذا تمام شود.

ص: 2830

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

بنابر آن چه گذشت، تحریف در عبارات این روایت به نقل از احمد بن حنبل و بازی با الفاظ آن نیز به طور کامل واضح است.

روایت هیثمی …

هیثمی نیز به نقل این حدیث در مجمع الزوائد (1)

پرداخته و این گونه روایت می کند:

انس بن مالک می گوید: من خادم رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بودم.

روزی جوجه بریانی به آن حضرت تقدیم شد. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به درگاه الهی عرض کرد:

اللهمّ ائتنی بأحبّ الخلق إلیک وإلی یأکل معی من هذا الفرخ؛

خداوندا! محبوب ترین خلقت را در پیشگاه خود و من، نزد من بفرست تا همراه من از این جوجه بریان تناول نماید.

در این هنگام علی علیه السلام آمد و در را کوبید، انس گفت: کیستی؟

پاسخ داد: علی هستم.

انس در ادامه می گوید: گفتم: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله کار دارند.

ص: 2831


1- . مجمع الزوائد: 9/ 125.

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

در برخی از متون دیگر آمده: گفتم: پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله مشغول هستند، یعنی آن حضرت فرصت ملاقات ندارند. حال آن که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله پیوسته دعا می کردند:

خداوندا! محبوب ترین خلقت را نزد من بفرست.

انس گفت: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله کار دارند و علی علیه السلام برگشت.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بار دیگر عرضه داشت:

اللهمّ ائتنی بأحب الخلق إلیک …؛

خدایا! محبوب ترین خلق در نزد خود و نزد من را به پیش من بفرست تا همراه من از این جوجه تناول نماید.

باز علی علیه السلام آمد و در را محکم کوبید. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله شنید و فرمود: ای انس! کیست؟

پاسخ داد: علی است.

فرمود: اجازه بده وارد شود.

علی علیه السلام وارد شد و رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: سه بار از درگاه خداوند متعال خواستم که محبوب ترین خلقش را در پیشگاه خود و من، نزد من بفرستد تا همراه من از این جوجه تناول نماید.

علی علیه السلام عرضه داشت: ای رسول خدا! من هر سه بار آمدم،

ص: 2832

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

ولی انس مرا بازگرداند.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به انس فرمود: ای انس! چه کسی تو را به انجام چنین کاری واداشت؟

گفت: دوست داشتم این دعوت نصیب فردی از قوم خودم شود.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

لا یلام الرجل علی حبّ قومه؛

هیچ فردی به خاطر مهرورزی به خاندانش سرزنش نمی شود.

بنابراین حدیث، حضرت علی علیه السلام دو بار به خانه پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله آمدند، اما انس آن حضرت را ردّ کرد و گفت:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله مشغول هستند.

ولی بار سوم علی علیه السلام در را محکم کوبید.

در برخی دیگر از روایات آمده است:

علی علیه السلام صدایش را بالا برد، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله صدای علی علیه السلام را شنید و به انس فرمود: در را باز کن تا علی وارد شود.

سپس رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بر انس اعتراض کرد، و با توجه به آن روایت، انس عذرخواهی کرد و گفت: دوست داشتم دعوت شما نصیب فردی از قوم خودم شود.

ص: 2833

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

روایت ابویعلی …

این حدیث در مسند ابی یعلی این گونه نقل شده است:

قطن بن نسیر، از جعفر بن سلیمان ضبعی، از عبداللَّه بن مثنّی، از عبداللَّه بن انس نقل می کند که انس می گوید:

روزی کبک بریانی به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هدیه شد، حضرتش به درگاه خدا عرضه داشت:

اللهمّ ائتنی بأحبّ خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطعام؛

خداوندا! محبوب ترین خلقت را نزد من بفرست تا همراه من از این غذا تناول نماید.

در این هنگام عایشه گفت: خدایا! آن شخص پدرم باشد.

حفصه آرزو کرد و گفت: خدایا! آن شخص پدر من باشد.

انس می گوید: من نیز گفتم: خدایا! آن شخص سعد بن عباده باشد.

انس می گوید: صدای باز شدن در را شنیدم، ناگاه علی علیه السلام آمد و سلام کرد، گفتم: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله مشغول هستند.

او بازگشت. دوباره صدای در را شنیدم، علی علیه السلام سلام کرد، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله صدای ایشان را شنیدند، یعنی علی صدایش را

ص: 2834

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

بالا برد (1) و رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله صدایش را شنیدند و فرمودند: ببین چه کسی است؟

من بیرون رفتم، ناگاه علی علیه السلام آمد، نزد رسول خدا رفتم و به ایشان خبر دادم، فرمودند: به وی اجازه ورود دهید.

من اجازه دادم و وارد شد، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمودند:

خوش آمدی، خیر مقدم. (2) با توجّه به این متن، تفاوت های موجود در این حدیث با نقل هیثمی، ترمذی و احمد بن حنبل روشن می شود.

روایت نسائی …

نسائی نیز این حدیث را در خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده است. (3) ذهبی تصریح کرده که کتاب خصائص جزء سنن است. (4) نسائی این حدیث را با سند معتبری روایت می کند. علاوه برآن، کتاب وی در السنن الکبری وارد شده است. می گویند: نسائی به هنگام نقل روایات،

ص: 2835


1- . هدف از نقل روایت به این شکل، تأکید بر این نکته است که این عبارات، طبق نقل احمد بن حنبل تحریف شده است.
2- . ر. ک: تاریخ مدینة دمشق: 42/ 247.
3- . خصائص أمیرالمؤمنین علیه السلام: 27، حدیث 10.
4- . ر. ک: سیر اعلام النبلاء: 14/ 133، تهذیب التهذیب: 1/ 6.

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

شرط و معیاری داشته که حتی از شرط و معیار بخاری و مسلم نیز سخت تر بوده است. (1) طبق این نقل انس بن مالک می گوید:

روزی در حضور پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله پرنده بریانی بود، حضرتش می خواست از آن میل کند، از این رو به درگاه خدا عرضه داشت:

اللهمّ ائتنی بأحبّ خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطائر؛

خداوندا! محبوب ترین خلقت را نزد من بفرست تا همراه من از این پرنده تناول نماید.

در این هنگام ابوبکر آمد، اما پیامبر او را نپذیرفت. آن گاه عمر آمد، حضرتش او را نیز نپذیرفت. سپس علی علیه السلام آمد، پیامبر به ایشان اجازه ورود داد. (2) در مسند ابی یعلی با همین سند، غیر از ورود ابوبکر و عمر، سخن از آمدن عثمان نیز به میان آمده است. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمودند:

«خداوندا! محبوب ترین خلقت را نزد من بفرست تا همراه من از این پرنده تناول نماید».

ص: 2836


1- . ر. ک: مقدمه السنن الکبری: 1/ 3.
2- . خصائص امیرالمؤمنین علیه السلام: 52.

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

ابوبکر آمد، پیامبر او را نپذیرفت. عمر آمد، حضرتش او را نپذیرفت. عثمان آمد، آن بزرگوار او را نپذیرفت، سپس علی علیه السلام آمد و به ایشان اجازه ورود داد. (1) اکنون با دقّت به تفاوت های موجود بین روایات توجّه کنید!

ما متون گوناگون این روایات را به این منظور آوردیم تا روشن شود که هر گاه اهل سنّت بخواهند مسأله ای را که به نفعشان نیست، نقل کنند چگونه با کلمات آن به بازی می پردازند؟

چگونه از داستان می کاهند؟

و چگونه نکات مهم و حساس یک داستان را حذف می کنند؟

نکاتی که یک پژوهشگر آزاداندیش و منصف به هنگام بررسی سنّت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به منظور یافتن سنّت حقیقی آن حضرت، به آن ها نیازمند است.

بررسی راویان حدیث …

همان طوری که تأکید کردیم سند نسائی معتبر و در واقع همان سند موجود در مسند ابویعلی است. ولی برخی از عالمان اهل سنّت

ص: 2837


1- . این متن از حدیث شریف طیر را ابن کثیر از ابویعلی نقل کرده است، ر. ک: البدایة والنهایه: 7/ 350.

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

تلاش می کنند در سند این حدیث بحث و مناقشه نمایند.

ما نیز از این بحث و بررسی روایت استقبال می کنیم؛ چرا که اگر در بحث، روش علمی دنبال شود، ما نیز آن را می پذیریم و حتی در صورت درست بودن استدلال، از این سند چشم پوشی می کنیم و به جای آن، به سراغ دیگر نقل های موجود از این واقعه تاریخی خواهیم رفت.

اما اگر نادرستی بحث و غیر منطقی بودن مناقشه های موجود پیرامون این سند، آشکار گردد و روشن شود که این بحث ها از روی تعصّب دنبال می شوند، چه باید کرد؟!!

برخی دیگر از عالمان اهل سنّت تلاش کرده اند که در اعتبار یکی از راویان این حدیث؛ یعنی سُدّی خدشه وارد سازند. حال آن که او همان اسماعیل بن عبدالرحمان و از راویان مورد اعتماد مسلم، ترمذی، نسائی، ابوداوود و ابن ماجه است.

احمد درباره وی می گوید: سدّی ثقه و قابل اعتماد است. (1) دیگر بزرگان نیز درباره او چنین اظهار نظر می کنند، تا جایی که ابن عدی که درمورد راویان احادیث و تأیید آنان، سخت گیر است درباره اسماعیل بن عبدالرحمان می گوید: او در نقل روایت، فردی

ص: 2838


1- . الجرح والتعدیل رازی: 2/ 184، شماره 625.

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

درستکار و راستگو است. (1) فراتر این که سدّی از مشایخ شعبة بن حجّاج است. (2) پیش تر گفتیم که شعبه، در زمینه دانش حدیث، امیر مؤمنان لقب گرفته است و می گویند: وی فقط از افراد ثقه و مورد اعتماد روایت نقل می کند.

از جمله افرادی که به این امر اعتراف می کند و یا چنین ادّعایی را در مورد وی دارد، ابن تیمیه است. سبکی نیز سخن او را در کتاب شفاء السقام نقل می کند. (3) بنابراین، وقتی اسماعیل بن عبدالرحمان راوی پنج صحیح از صحاح شش گانه باشد و احمد بن حنبل، عجلی، ابن عدی و دیگر رجال شناسان نیز او را ثقه و مورد اعتماد می دانند، (4) دیگر جای بحث و مناقشه پیرامون این راوی و خدشه وارد ساختن در سند این حدیث باقی نمی ماند؛ حدیثی که بر فضیلت و برتری امیر مؤمنان علی علیه السلام دلالت دارد و در همین حال بیان گرِ نبود این فضیلت در دیگر افراد و صحابه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است.

ص: 2839


1- . معرفة الثقات، عجلی: 1/ 227.
2- . الکامل فی ضعفاء الرجال، ابن عدی: 1/ 278.
3- . شفاء السقام فی زیارة خیر الأنام: 75.
4- . تهذیب التهذیب: 4/ 297، شماره 590.

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

حدیث طیر و نشانه های فضیلت …

در متن این حدیث و مطالب پیرامونی آن، قراین و نشانه هایی وجود دارد که بر فضیلت حضرت علی علیه السلام دلالت دارد. البته به ذکر همه آن ها نیاز نیست؛ بلکه تنها اشاره به برخی از این قراین داخلی و خارجی کفایت می کند.

در برخی نقل ها آمده که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

اللهمّ ائتنی بأحبّ خلقک إلیک وأوجههم عندک؛ (1)

خدایا! محبوب ترین و آبرومندترین آفریده ات را نزد من بفرست.

در برخی نقل های دیگر آمده که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

اللهمّ أدخل علی أحبّ خلقک إلیّ من الأوّلین والآخرین؛ (2)

خداوندا! محبوب ترین آفریدگانت را در نزد من از میان اولین و آخرین، پیش من بفرست.

این حدیث شریف با این متن بر افضلیّت امیر مؤمنان علی علیه السلام در میان اولین و آخرین مخلوقات دلالت می کند. البتّه برتری آن حضرت در مورد آخرین آفریدگان پرواضح است، اما درباره این برتری نسبت به نخستین مخلوقات که شامل پیامبران و حتی پیامبران

ص: 2840


1- . همین گونه در کتاب الطیر ابن مردویه نقل شده است. ر. ک: نفحات الأزهار: 14/ 224.
2- . مناقب الامام علی علیه السلام، ابن مغازلی: 171، حدیث 200.

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

اولوالعزم نیز می شود، باید چنین گفت:

این حدیث با این متن، از جمله ادلّه ما برای اثبات افضلیت امیر مؤمنان علی علیه السلام نسبت به پیامبران و فرستادگان خداوند- جز پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله- به شمار می رود. در برخی دیگر از متون حدیث چنین نقل شده است:

انس می گوید: ناگاه در را باز کردم علی علیه السلام آمد و هنگامی که ایشان را دیدم به او حسد ورزیدم. (1) در متن دیگر این گونه آمده:

آن گاه که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله علی علیه السلام را دیدند، برخاستند و ایشان را در آغوش گرفتند و فرمودند:

یا ربّ وإلیّ یا ربّ وإلیّ، ما أبطأ بک یا علی؟ (2)

خوش آمدی، خوش آمدی، یا علی! چه شد که دیر آمدی؟

طبق سندی دیگر، پیامبر صلی اللَّه علیه وآله پس از دعای خویش و وارد شدن حضرت علی علیه السلام این گونه فرمودند:

ص: 2841


1- . همان: 175، حدیث 212.
2- . المعجم الکبیر: 10/ 282، مناقب الامام علی علیه السلام، ابن مغازلی: 164، حدیث 190 و 192 و 193 و منابع دیگر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

ما أبطأ بک یا علی!

ای علی چه شد که دیر آمدی؟

علی علیه السلام فرمود: ای رسول خدا! سه بار آمدم و هر سه بار انس مرا بازگرداند.

انس می گوید: در این هنگام خشم را در چهره رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله مشاهده نمودم، ایشان فرمودند: «ای انس! چه چیزی تو را واداشت تا او را بازگردانی؟»

گفتم: ای رسول خدا! صدایتان را شنیدم که دعا می کردید، دوست داشتم که دعوت نصیب فردی از انصار شود.

گویا با این بهانه خشم رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله پایان یافت (!) به محض آوردن این عذر، آن خشم شدیدی که انس در چهره ایشان مشاهده کرد، از بین رفت.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هنگامی که این عذر را شنیدند، فرمودند: اولین کسی نیستی که خاندانش را دوست می دارد!! (1) به نظر ما این کلام را به نام رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حدیث طیر، جعل کرده اند و این که آن حضرت فرموده باشد: «فرد به خاطر

ص: 2842


1- . ر. ک: المستدرک علی الصحیحین: 3/ 131، المعجم الأوسط: 7/ 267.

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

دوست داشتن خاندانش سرزنش نمی شود»، یا «اولین کسی نیستی که خاندانش را دوست می دارد» این دو جمله را راویان به برخی از متون این حدیث افزوده اند.

اما اتفاق نظر وجود دارد که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از رفتار انس ناراحت و خشمگین شدند و بنابر آن چه در حدیث آمده است، حضرتش به او فرمودند:

أبی اللَّه- یا أنس!- إلّا أن یکون ابن أبی طالب؛

ای انس! خدا امتناع دارد که این فرد غیر از [علی] بن ابی طالب باشد.

این موارد، قرینه های داخلی موجود در متن حدیث هستند.

حدیث طیر و استناد حضرت علی …

علیه السلام

علاوه بر قرائن داخلی، قرائن خارجی وجود دارد که ما را به مدلول حدیث می رساند. از جمله آن ها این است که امیر مؤمنان علی علیه السلام در روز شورا به حدیث طیر استناد کرد و بر اساس آن احتجاج نمود.

در این جا ممکن است پرسیده شود: چرا حضرت علی علیه السلام به این حدیث اقامه حجّت نمود؟ و برای چه کسی استدلال آورد؟

در پاسخ این پرسش می گوییم:

ص: 2843

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

حضرت علی علیه السلام در اعتراض به بزرگان صحابه که عمر آن ها را انتخاب کرده بود تا در بین آن ها به شور بنشینند و خلیفه را در آن مجلس تعیین کنند، اقامه حجّت نمود. آنان بزرگان قوم و ریش سفیدهای مردم آن زمان بودند.

بنابراین، علی علیه السلام بر اینان اقامه حجّت نمود. به راستی چه کسی اقامه حجّت نموده است؟

امیر مؤمنان علی علیه السلام.

آیا علی علیه السلام به دلیلی استناد کرده که هیچ اصالتی ندارد؟

آیا علی علیه السلام به چیزی اقامه حجّت نموده که سند معتبری ندارد یا دروغ و ساختگی است؟

علی علیه السلام اقامه حجّت نموده است و صحابه ای که از سوی عمر انتخاب شده بودند تا یکی از آنان به عنوان جانشین عمر تعیین گردد، مخاطب این استدلال و احتجاج بوده اند. حضرت علی علیه السلام در آن مجلس با استناد به حدیث طیر، بر امامت خویش اقامه حجّت نمود. (1)

ص: 2844


1- . مناقب الامام علی علیه السلام، ابن مغازلی: 136.

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

سعد بن ابی وقاص و احتجاج به حدیث طیر …

هم چنین سعد بن ابی وقاص به این حدیث استناد کرده است.

روزی معاویة بن ابی سفیان به او دستور داد تا به علی علیه السلام ناسزا گوید. سعد از دشنام دادن امتناع ورزید. معاویه دلیل کارش را پرسید.

سعد این عذر را آورد که وی صفاتی را از زبان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در مورد امیر مؤمنان، شنیده است که تا زمانی که آن صفات را به یاد بیاورد هرگز به علی علیه السلام دشنام نخواهد گفت.

صفاتی که سعد به آن ها متوسّل شد در این روایت عبارتند از:

حدیث رایت، حدیث طیر، حدیث غدیر. (1) از این رو، این قراین خارجی، بر این نکته دلالت دارند که حضرت علی علیه السلام، محبوب ترین خلق خدا و رسول خداست. البته این قراین بی شمارند و ما سخن را با ذکر آن شواهد به درازا نمی کشیم.

رابطه محبوب ترین بودن با امامت و ولایت …

اکنون این پرسش ها مطرحند که معنای «دوست داشتنی ترین فرد در نزد خدا و رسول خدا بودن» چیست؟

ص: 2845


1- . حلیة الأولیاء: 4/ 356.

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

بین محبوب ترین بودن و امامت و ولایت چه رابطه ای وجود دارد؟

آیا می توان تصوّر کرد که محبوبیت اشیا یا اشخاص در نزد خدا و رسولش امری تصادفی باشد؟

آیا امکان دارد که این امر، بدون معیار و قاعده باشد؟

آیا چنین احتمالی داده می شود؟

ممکن است هر فردی چیزی و یا کسی را دوست داشته باشد و آن را بهترین و دوست داشتنی ترین فرد یا چیز نزد خود بداند. در این صورت، به خاطر این دوست داشتن از او سؤال می شود که دلیل این محبوبیّت چیست؟

بی تردید چنین پرسشی مطرح خواهد شد و دوست داشتن قاعده و علّتی دارد و محبوبیّت امری تصادفی نیست.

انسان، همه صداها را دوست ندارد، همه تصاویر را دوست ندارد، همه اشیا را دوست ندارد، ناگزیر باید قانونی برای دوست داشتن وجود داشته باشد. پس برای این که امری دوست داشتنی تر باشد، به طریق اولی این قاعده و قانون حاکم خواهد بود.

این که چیزی برای انسان محبوب ترین اشیا موجود در جهان باشد، یا این که شخصی محبوب ترین افراد در جمع انسان ها باشد، آیا بی حساب

ص: 2846

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

و بدون دلیل و سبب است؟ چنین امری منطقی و عاقلانه نیست.

ما انسان هستیم و دارای قدرت تعقّل، ما تلاش می کنیم که رفتار و اعمالمان از روی حکمت، دلیل و علّت باشد. بدون دلیل از چیزی حذر نمی کنیم؛ یا بدون دلیل بی حساب و بدون سبب، چیزی را انتخاب نمی کنیم. آیا معقول است که بگویی: فلان کتاب را بیش از همه کتاب های جهان دوست داری و وقتی علّت را بپرسند، پاسخی منطقی نداشته باشی؟!

خداوند سبحان و متعال یکی از افراد بشر و مخلوقات خویش را محبوب ترین آن ها نزد خویش قرار داده و رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نیز شخصی را به عنوان محبوب ترین مخلوقات انتخاب کرده، آیا معتقدی که این بدون حساب و کتاب است؟

آیا چنین امری معقول است؟

همه تحریفاتی که توسط محدّثان و مؤلفان اهل سنّت در این حدیث صورت گرفته و تمام استدلال هایی را که تلاش می کردند به وسیله این حدیث در برابر امامت بیاورند، همه این موارد، شواهد و ادلّه دیگری است که بر افضلیّت امیر مؤمنان علی علیه السلام و مقام والای آن حضرت دلالت دارد.

چرا که اگر این گونه نبود، چنین نمی کردند، دست به تحریف نمی زدند، اقدام به ضرب و شتم نمی کردند، منبرها را نمی شکستند و به

ص: 2847

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

یکی از بزرگ ترین حدیث شناس و حافظ حدیثِ مذهب خویش، توهین نمی کردند.

بنابراین، محبوب ترین بودن نزد خداوند متعال و رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله تصادفی نیست و باید دلیلی داشته باشد.

بدیهی است که محبوب ترین بودن نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به خاطر تمایلات نفسانی و اغراض شخصی نیست؛ چرا که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بزرگ تر و ارجمندتر از آن است که کسی را فقط به خاطر تمایلات نفسانی، دوست بدارد و آن شخص را محبوب ترین خلق خداوند نزد خویش به حساب بیاورد، پس چه قاعده ای در این محبوب ترین بودن وجود دارد؟

ما درباره این قاعده یا دیگر قواعد، علم و آگاهی کافی و دقیقی نداریم؛ چرا که از سویی مسأله دقیق تر و مهم تر از آن است که خرد و عقل ما آن را درک کند و بفهمیم که پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله چه معیار و ملاکی برای انتخاب یکی از مخلوقات خداوند متعال به عنوان محبوب ترین آن ها نزد خویش داشته است.

و از سوی دیگر ما در سطحی نیستیم که آن معیار و دیگر معیارهای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را بدانیم، تا بتوانیم مشخص کنیم که چه کسی محبوب ترین خلق است، مگر از طریق احادیث متواتر

ص: 2848

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

و معتبری که از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل شده و شیعه و سنّی بر آن ها اتّفاق نظر دارند.

بنابراین، امکان ندارد محبوب ترین بودن شخصی نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به خاطر تمایلات نفسانی و علاقه و اشتیاق خاص و غرض ورزی باشد تا فردی را محبوب ترین مخلوق پروردگار قرار دهد و دیگران را در این زمره قرار ندهد.

بلکه در این جا ضوابطی وجود دارد که به واسطه آن ها، دورترین مردم به ایشان نزدیک و نزدیک ترین مردم از ایشان، دور می شوند.

این ضوابط بی تردید از جانب خداوند متعال است و هر پیامبری که از جانب خداوند سبحان و متعال فرستاده می شود، فقط با توجّه به وحی الهی کاری را انجام می دهد، یا از آن دست برمی دارد و بر عکس، به انجام کاری اقدام نمی کند و از آن دست نمی کشد.

قرآن کریم درباره حضرت محمّد مصطفی صلی اللَّه علیه وآله می فرماید:

«وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی* إِنْ هُوَ إِلّا وَحْیٌ یُوحی»؛ (1)

او هرگز از روی هوای نفس سخن نمی گوید، سخن او چیزی جز وحی، که بر او القا می شود نیست.

بنابراین، اگر محبوب ترین بودن با معیار و دلیل و حساب باشد، آن

ص: 2849


1- . سوره نجم: آیات 3 و 4.

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

محبوب ترین بودن به نزدیکی معنوی و افضلیّت می انجامد و به وجودی پایان می پذیرد که محبوب ترین افراد نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله باشد و در همه امور زندگی از دیگران مقدّم و پیش رو شود.

در این باره نووی در شرح صحیح مسلم عبارت جالبی دارد، همو که از بزرگ ترین حافظان حدیث شناس اهل سنّت به شمار می رود و کتاب او در شرح صحیح مسلم از مشهورترین و معتبرترین کتاب های اهل سنّت است. او در این کتاب معنای محبّت خداوند متعال به بنده خود و مراد از این کلمه در متون اسلامی قرآن و سنّت، چنین شرح می دهد:

محبّت خداوند سبحان و متعال به بنده خود این است که به او توانایی اطاعت، عصمت و توفیق بهره مندی از الطاف و رحمت های الهی را عنایت فرماید. این ها پایه ها و نقطه های شروع محبّت است. اما غایت این محبّت آن است که حجاب ها را از قلب بنده خود بزداید تا با بصیرت خویش، خدا را ببیند و این شخص، محبوب خداوند متعال می شود، همان طور که در حدیث صحیح قدسی آمده است:

فإذا أحببته کنت سمعه الّذی یسمع به وبصر …؛ (1)

آن گاه که او را دوست بدارم، گوش او شوم، همان گوشی که با آن می شنود و چشم او گردم …

ص: 2850


1- . شرح صحیح مسلم، نووی: 15/ 151.

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

به راستی نووی چه عبارت لطیفی گفته است؟!

بنابراین، آیا در مورد ملازمه محبوب ترین فرد بودن با امامت شک و تردیدی باقی می ماند؟

آن چه گفته شد درباره کسی است که خداوند او را دوست دارد، اما اگر فردی محبوب ترین مخلوقات نزد او باشد، چه جایگاهی پیدا می کند؟

عبارت نووی پیرامون محبّت خدا به یک نفر بود، اما اگر این شخص به تنهایی محبوب ترین آفریدگان خداوند متعال شود چه باید گفت؟

این همان چیزی است که گفتیم فهم ما از درک چنین مسائلی ناتوان است، مگر این که به اندازه ای که می فهمیم سخن بگوییم.

از این رو، بی تردید اقتضای محبوب ترین بودنِ نزد خداوند، داشتن مقام امامت، خلافت و ولایت است.

آن چه گفتیم در پرتو حدیثی مطرح شد که آن را با روایت ها، سندها و متون گوناگون و برخی عباراتی که به آن مربوط می شد، بیان کردیم.

بنابر آن چه گفته شد بحث در مورد حدیث طیر از طرفی بر امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام دلالت دارد و از طرف دیگر محبوب ترین فرد بودن اقتضا می کند که آن فرد از دیگران برتر باشد.

ص: 2851

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

محبوب ترین بودن، معیاری در رویدادهای تاریخ صدر اسلام …

اما با روی کرد به وقایع تاریخ اسلام، تنها با ذکر دو نمونه از وقایع، روشن می شود که استدلال ما به حدیث طیر درباره امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام از طریق دلالت این روایت بر محبوب ترین بودن آن حضرت نزد خداوند، از امور مسلّم نزد صحابه بزرگ است و جای هیچ گونه خدشه از سوی هیچ کس باقی نمی ماند.

عمر و سخن از جانشینی خود …

نمونه یکم.

اهل سنّت چنین روایت می کنند:

عمر بن خطّاب در آخرین لحظات زندگی خود بود که به او گفتند: «اگر می خواستی کسی را به جانشینی منصوب کنی چه کسی را انتخاب می کردی؟»

عمر پاسخ داد: اگر ابوعبیده جرّاح زنده بود قطعاً او را به جانشینی انتخاب می کردم.

البته ما نمی خواهیم از موضوع بحث خارج شویم؛ چرا که هدف ما تنها ارائه شاهدی است که بر این مطلب دلالت داشته باشد که محبوب ترین بودن، دلیل افضلیّت است و افضلیّت نیز از نظر کتاب، سنّت، عقل و خردمندان دلیلی بر امامت و خلافت کلّی است و ما در

ص: 2852

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

گفتار عمر دیدگاهی داریم که در جای خود بحث شده است.

در توضیح سخن عمر می گوییم: او می گوید: اگر ابوعبیده جرّاح زنده بود قطعاً او را به جانشینی خود انتخاب می کردم.

اگر خداوند متعال از وی بپرسد: چرا و با چه معیاری ابوعبیده را در صورت زنده بودن، جانشین خود می کردی؟!

می گوید: اگر پروردگارم از من بپرسد، می گویم: از پیامبر تو شنیدم که می گفت: ابوعبیده، امین این امّت است.

هم چنین عمر می گوید: اگر سالم، غلام ابوحذیفه زنده بود او را جانشین خود می کردم.

ما در این مورد نیز دیدگاهی داریم که در جای خود بحث خواهد شد.

عمر می گوید: اگر پروردگارم از من بپرسد، می گویم: از پیامبرت شنیدم که می گفت: به راستی سالم، خداوند را بسیار دوست دارد.

دلیل عمر بن خطّاب برای جانشینی نزد خداوند این است که از پیامبر شنیده است که می گفت: به راستی سالم، خداوند را بسیار دوست دارد.

بنابراین، حُبّ و دوستی به ملاک و معیاری برای خلافت

ص: 2853

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

و جانشینی تبدیل شد. از سوی دیگر، اجماع بر این بود که امام بایستی از قریش باشد. اما چرا سالم غلام ابی حذیفه با این وضعیّت مدّ نظر عمر بن خطّاب بود؟ در این باره در جای خود بحث خواهیم کرد.

گفتنی است که این نمونه تاریخی در منابع اهل سنّت از جمله تاریخ طبری و الکامل فی التاریخ ابن اثیر و منابع دیگر آمده است. (1)

استدلال عمر در سقیفه …

نمونه دوم.

نمونه دوم مهم تر است. در صحیح بخاری و در جریان سقیفه و رویدادهای مربوط به آن و به طور مشخص در جریان بیعت با ابوبکر، شاهد دومی بر این سخن خویش می یابیم. راوی می گوید:

انصار در سقیفه بنی ساعده نزد سعد بن عباده گردهم آمدند.

ابوبکر گفت: ما امیریم و شما وزیر!

عمر به ابوبکر گفت:

نبایعک أنت، فأنت سیّدنا وخیّرنا وأحبّنا إلی رسول اللَّه؛

ما فقط با تو بیعت می کنیم، تو سرور، خیرخواه و محبوب ترین ما نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هستی!

ص: 2854


1- . تاریخ طبری: 2/ 580، الکامل فی التاریخ: 3/ 65.

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

آن گاه عمر با او بیعت کرد و مردم نیز با وی بیعت کردند. (1) بنابراین، محبوب ترین فرد بودن نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله معیاری در وقایع صدر اسلام بوده است.

ما این بحث را کنار می گذاریم و آن را به جای خود موکول می کنیم.

البته طبق عبارتی که از ابوبکر نقل شده، خود او انکار می کند که بهترین و محبوب ترین امت نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله باشد.

این روایت در صحیح بخاری آمده؛ خواه درست باشد و خواه نادرست حجّت و برهانی منطقی در برابر اهل سنّت است که ما آنان را به پذیرش آن وادار می کنیم.

عمر بن خطّاب ادّعا می کند که ابوبکر محبوب ترین مخلوقات نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است. از این رو در برابر انصار و دیگران اعلام کرد که ابوبکر کسی است که به جانشینی منصوب گردیده است، به چه دلیل؟ برای این که او محبوب ترین مخلوقات خداوند نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است.

اما حدیث طیر، حدیثی متواتر و معتبر است که از پیامبر

ص: 2855


1- . صحیح بخاری: 5/ 7 و 8.

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

اکرم صلی اللَّه علیه وآله صادر شده است و شیعه و سنّی آن را قبول دارند که ما پیش تر درباره راویان و چگونگی استدلال به آن سخن گفتیم.

حسد ورزی به امیرالمؤمنین …

علیه السلام

از فواید حدیث طیر این است که بدانیم، در بین اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله حتی نزدیکان ایشان کسانی بودند که به امیر مؤمنان علی علیه السلام حسد می ورزیدند.

انس بن مالک خدمتکار رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله دروغ می گوید، نه یک بار و نه دو بار؛ بلکه چندین بار. او به جهت حسادتی که در دل، نسبت به علی علیه السلام داشت دروغ می گوید و آشکار شدن واقعیّت را بیشتر و بیشتر به تعویق می اندازد.

هنگامی که امیر مؤمنان علی علیه السلام از انس خواست تا به حدیث غدیر گواهی دهد از شهادت دادن خودداری کرد و شهادت خویش را کتمان نمود و کتمان شهادت از گناهان کبیره است تا این که امیر مؤمنان علی علیه السلام او را نفرین کرد و به بیماری پیسی مبتلا گردید. (1) آری، برای شناخت شخصیّت واقعی افراد، پیش از مراجعه به

ص: 2856


1- . المعارف ابن قتیبه: 580، شرح نهج البلاغه: 4/ 74.

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

کتاب های شرح زندگینامه اشخاص و صحابه، لازم است به سراغ سنّت و سیره نبوی برویم و از این رهگذر شخصیّت حقیقی و واقعی آنان را دریابیم، چرا که کارشناسان این حوزه، به خوبی می دانند که حقایق حالات افراد در سنّت و احادیث وارده در منابع معتبر، بیشتر و بیشتر آشکار می شود.

ص: 2857

شماره صفحه در کتاب - ص: 64

***

بخش سوم تلاش هایی ناکارآمد در رد حدیث طیر …

اشارة

ص: 2858

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

اکنون به تلاش های اهل سنّت برای پاسخ به این حدیث شریف می پردازیم. ما در ادامه می کوشیم تا تلاش های آنان برای ابطال این حدیث و خودداری از نقل و گسترش آن را آشکار سازیم.

تلاش های آن ها در سه حوزه خلاصه می شود:

1. تردید در سند حدیث …

دیدگاه ابی الفرج ابن جوزی حنبلی …

ابوالفرج ابن جوزی حنبلی متوفای سال 597 هجری در کتاب العلل المتناهیة فی الاحادیث الواهیة این حدیث را با برخی سندهایش می آورد و گاهی آن را تضعیف می کند، اما از ذکر برخی از سندهای دیگر حدیث، چشم پوشی می کند. (1)

ص: 2859


1- . العلل المتناهیة فی الاحادیث الواهیة: 1/ 228، شماره های 360- 377.

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

ابن جوزی به شتابزدگی در صدور حکم معروف است و نه تنها به تضعیف، بلکه به طور شتابزده به جعلی و ساختگی بودن حدیث نیز حکم می دهد.

اما چه بسیار احادیثی که در صحاح موجود بودند و او به تضعیف و تخریب آن ها در کتاب های خویش پرداخته و یا آن ها را تکذیب نموده است. به همین دلیل محدّثان بزرگ از محققان اهل سنّت تأکید می کنند که از اعتماد کردن به حکم ابن جوزی خودداری شود و دیگران را به هنگام بررسی روایات، به ضرورت پایبندی به این نکته فرا می خوانند.

عجیب این که برخی از آن ها به ابن جوزی نسبت می دهند که او حدیث طیر را در کتاب الموضوعات آورده است.

ملّا علی قاری در کتاب المرقاة فی شرح المشکاة و برخی دیگر از عالمان اهل سنّت در کتاب های خود به ابن جوزی نسبت داده اند که او به جعلی و ساختگی بودن این حدیث شریف، حکم داده و آن را در کتاب الموضوعات آورده است. (1) در صورتی که این حدیث شریف در کتاب الموضوعات وجود

ص: 2860


1- . مرقاة المفاتیح: 10/ 465، شماره 6094، تذکرة الموضوعات: 96.

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

ندارد، بلکه با برخی از اسناد، در کتاب العلل المتناهیه وارد شده است. چرا که وی درباره رجال برخی از سندهای این حدیث، تردید ایجاد می کند.

امّا درباره سندهای دیگر این حدیث، سکوت اختیار کرده است.

البته ما نیز ادّعا نمی کنیم که همه اسناد آن صحیح باشد.

دیدگاه ابن کثیر دمشقی …

ابن کثیر دمشقی در تاریخ خود به نقل حدیث طیر می پردازد و آن را از زبان تعدادی از پیشوایان سرشناس از جمله ترمذی، ابی یعلی، حاکم نیشابوری، خطیب بغدادی، ابن عساکر، شمس الدین ذهبی و دیگران روایت می کند. وی در ادامه می گوید:

علما، کتاب های جداگانه ای درباره این حدیث گرد آورده اند که می توان: ابوبکر ابن مردویه و حافظ ابوطاهر محمد بن احمد بن حمدان را نام برد. همان طور که شیخ ما ابوعبداللَّه ذهبی نقل می کند و می افزاید:

کتابی از ابوجعفر ابن جریر طبری، صاحب تفسیر و تاریخ مشهور، دیدم که همه طرق این روایت و متون و نقل های مختلف آن را جمع کرده است. سپس با کتاب بزرگ دیگری رو به رو شدم که قاضی و متکلّم ابوبکر باقلانی آن را در پاسخ به کتاب طبری و در جهت تضعیف

ص: 2861

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

سند و متن این حدیث، نگاشته بود.

آن گاه ابن کثیر نظر خود را درباره این حدیث این گونه بیان می کند:

در مجموع باید گفت: دل من نسبت به صحّت این حدیث، تردید دارد، هرچند طرق آن بسیار است. (1)

بررسی و نقد دیدگاه ابن کثیر …

دلیل ابن کثیر بر ضعف حدیث طیر این است که دلش او را یاری نمی دهد تا این حدیث را بپذیرد. همان طور که دل ابوجهل به وی کمک نکرد تا قرآن واسلام را بپذیرد.

همان گونه که می بینید، مانع پذیرش یک روایت، دل یک دانشمند است. این تاریخ نویس و مفسّر نمی گوید: این حدیث جعلی و ساختگی است، ادّعا نمی کند که این حدیث، کذب است، نمی گوید:

سندش چنین و چنان است و در آن خدشه وارد است، حتی نمی گوید:

راوی آن، ضعیف است، یا فلان متن روایت ضعیف است و …

اگر چنین می گفت، جای بحث و بررسی بود؛ چرا که این ها مناقشات علمی و قابل بررسی هستند و طرح این گونه مباحث علمی

ص: 2862


1- . البدایة والنهایه: 7/ 350- 353.

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

نیز مانعی ندارد.

اما او می گوید: در مجموع باید گفت: دل من نسبت به صحّت این این حدیث، تردید دارد، هر چند طرق آن بسیار است (!)

البته رجوع به قلب از جمله روش های عالمان اهل سنّت در پاسخ به برخی احادیث است. در این جا برای جلوگیری از طولانی شدن بحث، فقط به ذکر یک نمونه بسنده می کنیم.

هنگامی که علمای اهل سنّت می خواهند حدیثی را رد کنند که به وسیله روش های علمی موفّق نشده اند آن را رد نمایند و هیچ روشی جهت مناقشه در سند آن نمی یابند، گاهی به سوگند متوسّل می شوند و می گویند: به خدا سوگند که جعلی و ساختگی است (!) و چه دلیلی محکم تر از این؟!

و گاهی به قلب هایشان رجوع می کنند و می گویند: قلب گواهی می دهد که حدیثی جعلی است (!)

در این باره فقط یک نمونه بیان می کنیم.

حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین حدیثی را از علی بن ابی طالب علیهما السلام نقل می کند که حضرت علی علیه السلام فرمود:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به من فرمود:

ص: 2863

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

إنّ أوّل من یدخل الجنّة أنا وفاطمة والحسن والحسین

علیهم السلام؛

به راستی نخستین کسانی که وارد بهشت می شوند من، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام هستیم.

گفتم: ای رسول خدا! پس دوستداران ما چه؟

فرمود: آنان به دنبال شما وارد می شوند.

حاکم نیشابوری پس از نقل این حدیث می گوید: سند آن صحیح است، اما بخاری و مسلم آن را نقل نکرده اند. (1) این حدیث را حاکم نیشابوری نقل کرده است، حال، گناه ما چیست که حاکم به دلیل نقل این حدیث و حکم به صحّت آن- از نگاه ناصبی ها- دروغ گفته است؟

آری، ما دوستداران اهل بیت علیهم السلام هستیم. ابتدا این بزرگواران وارد بهشت می شوند و ما پس از آن ها، در بهشت گام خواهیم نهاد؛ چرا که ما اهل بیت علیهم السلام را دوست می داریم.

البته ادله بسیاری در مورد شیوه رجوع به قلب وجود دارد؛ به گونه ای که هیچ کس نمی تواند این امر را انکار کند.

ص: 2864


1- . المستدرک علی الصحیحین: 3/ 151.

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

برای مثال ذهبی در تلخیص المستدرک در ذیل این حدیث می گوید:

این حدیث ناشناخته است و قلب به جعلی بودن آن گواهی می دهد (!) (1) ای کاش ذهبی در سند حدیث- هر چند به بهانه ضعف یکی از راویان آن- مناقشه می کرد. اما وی می گوید: قلب به جعلی بودن آن گواهی می دهد (!)

به راستی چرا قلب ذهبی به جعلی بودن حدیث گواهی می دهد؟

حدیث می گوید: نخستین کسانی که وارد بهشت می شوند، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، علی مرتضی، فاطمه زهرا، حسن و حسین علیهم السلام و دوستداران آن ها به دنبالشان هستند.

چه مانعی وجود دارد و چه گزندی به ذهبی می رسید که قلبش گواهی داده که این حدیث، جعلی است؟

آیا حبّ و مهرورزی به اهل بیت علیهم السلام مانع ورود به بهشت می شود که قلبش گواهی داده که این حدیث جعلی است؟ یا شک دارد که رسول خدا، علی مرتضی، فاطمه زهرا، حسن و حسین علیهم السلام اولین افرادی هستند که وارد بهشت می شوند؟

آیا در این مورد تردید می کند؟ چرا قلبش به جعلی بودن حدیث

ص: 2865


1- . تلخیص المستدرک، ذهبی در ذیل آدرس پیشین: 3/ 151.

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

گواهی می دهد؟

این نکته ای است که باید تأمّل شود.

بنابراین، نخستین تلاش اهل سنّت، مناقشه در سند حدیث شریف و حکم به ضعف آن است.

اما همان طور که بیان کردیم، این حدیث در صحاح شش گانه آمده و دارای سندهای صحیح است. برای اثبات صحّت سندهای این روایت، بخش فراوانی از سندهایی را که در غیر صحاح آمده واکاوی کرده ایم و در این راستا بنابه دیدگاه های علمای بزرگ علم حدیث و پیشوایان دانش جرح و تعدیل، صحّت آن ها را به اثبات رساندیم.

2. تحریف در عبارات …

دوّمین روش اهل سنّت برای مخدوش کردن حدیث یاد شده، تحریف در عبارات آن است.

ما پیش تر برخی از متون حدیث را آوردیم و روشن شد که چگونه تحریف صورت گرفته است. در مطالب پیشین، این روایت را به نقل از احمد بن حنبل از کتاب مناقب او آوردیم. اینک به بررسی متون این حدیث طبق آن چه در مسند احمد آمده، می پردازیم.

احمد بن حنبل می گوید: از انس بن مالک شنیدم که می گفت:

ص: 2866

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

روزی به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله سه پرنده بریان هدیه شد، حضرت یکی از آن ها را به خدمتکارش داد تا میل کند، روز بعد خدمتکار پرنده بریان را به ایشان تقدیم نمود. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

ألم أنهک أن ترفعی شیئاً، فإنّ اللَّه

عزوجل

یأتی برزق کلّ غد؛ (1)

مگر تو را از ذخیره کردن چیزی نهی نکرده ام؟ خداوند متعال روزی هر روز را می دهد.

ممکن است به ذهن انسان خطور کند که این حدیث به ماجرایی دیگر مربوط است و با حدیث طیر ارتباطی ندارد. اما وقتی به متون حدیث مراجعه می کنیم، با برخی الفاظ مشابه و هم چنین همان سندی که احمد بن حنبل ارائه داده، مواجه می شویم که مطالبی پیرامون حضرت علی علیه السلام و این مطلب که محبوب ترین مخلوقات خداوند متعال می باشد، در آن درج شده است.

آری، ما نیز همین تصوّر را می نمودیم و گمان می کردیم که این حدیث درباره موضوعی وارد شده که به حدیث طیر ربطی ندارد. این

ص: 2867


1- . مسند أحمد: 3/ 198.

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

فکر در آغاز به ذهن ما خطور کرد. اما وقتی با دقّت تمام به احادیث نگریستیم و متوجّه شدیم که این، همان حدیث طیر است که به این شکل مطرح شده است.

به راستی آیا کسی که این حدیث را در مسند احمد آورده، خود احمد بوده، یا استنساخ کنندگان و یا ناشران کتاب او؟ خدا می داند.

ابوالشیخ اصفهانی نیز این حدیث را روایت می کند. او در روایتی که نقل کرده مطالب مربوط به امیر مؤمنان علی علیه السلام نیز موجود است؛ به جز بخش هایی که در مورد انس و دروغ گویی و خیانت اوست که این مطالب حذف و تحریف شده اند. وی چنین نقل می کند:

انس بن مالک می گوید:

روزی به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله پرنده بریانی هدیه شد، ایشان فرمودند:

اللهمّ ائتنی بأحبّ خلقک إلیک یأکل معی هذا الطیر؛

خدایا! محبوب ترین مخلوقت را نزد من بفرست تا همراه من از این پرنده تناول نماید.

در این هنگام علی علیه السلام آمد و همراه پیامبر از پرنده تناول نمود.

سپس ابوالشیخ اصفهانی می گوید: حدیث تا به این جا به

ص: 2868

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

پایان رسید. (1) او عبارت «حدیث تا به این جا به پایان رسید» را می آورد، گویا می خواهد در نقل امانت داری کند و خیانت نورزد.

شگفت این که عدّه ای از راویان حدیث، هر دو بخش مربوط به حضرت علی علیه السلام و انس را حذف کرده اند و فقط عذری که انس در پایان حکایت آورده، ذکر کرده اند. این افراد، فقط این بخش از روایت را هم چون حدیثی مستقل می آورند و می نویسند:

انس می گوید: رسول اکرم صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

لا یلام الرجل علی حبّ قومه؛

مرد به خاطر محبّت به خاندانش سرزنش نمی شود.

این در حالی است که ابن حجر عسقلانی می گوید: «این فراز، بخش پایانی حدیث طیر است». (2)

3. تأویل حدیث …

آنان در این شیوه، حدیث را تأویل می کنند؛ به گونه ای که دلالت حدیث را، بر خلاف ظاهر آن حمل می نمایند. برای نمونه

ص: 2869


1- . طبقات المحدّثین بإصبهان: 3/ 454.
2- . لسان المیزان: 5/ 58.

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله می فرماید:

اللهمّ ائتنی بأحبّ خلقک إلیک وإلی رسولک؛

خدایا! محبوب ترین مخلوقت نزد خود و رسولت را پیش من بفرست.

آنان این عبارت را به این صورت حمل می کنند و می گویند:

منظور پیامبر این گونه بود:

اللهمّ ائتنی بمن هو من أحبّ خلقک إلیک وإلی رسولک؛

خدایا! فردی را که برای تو و رسول تو یکی از محبوب ترین بندگانت است، نزد من بفرست.

در این صورت، روایت برای آنان اشکالی ایجاد نمی کند؛ چرا که در این حال بزرگان امت اسلامی نیز جزء محبوب ترین مخلوقات هستند و علی علیه السلام نیز یکی از آن هاست.

این تأویل ها درباره این حدیث در شروح کتاب هایی چون مصابیح السنة، المشکاة و هم چنین در کتاب التحفة الاثنا عشریة آمده است. (1) آیا شما با چنین معنایی موافق هستید؟ مگر می توان این تأویل را پذیرفت؟

ص: 2870


1- . المرقاة فی شرح المشکاة: 10/ 464، مختصر التحفة الاثنا عشریة: 165.

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

آیا بدون هیچ گونه دلیل می توان یک حدیث را بر خلاف ظاهر آن تأویل و تفسیر کرد؟

نگارنده التحفة الاثنا عشریة می نویسد:

این قضیّه زمانی اتّفاق افتاد که ابوبکر و عمر در بیرون مدینه منوّره بودند، از این رو که آن ها نبودند، علی حاضر شد (!) (1) به راستی آیا این ماجرا به زمانی مربوط است که ابوبکر و عمر در بیرون مدینه منوّره بودند؟

به خدا سوگند! اگر آن ها در بیرون مدینه منوّره بودند هیچ سخنی نداشتیم؛ چرا که ما به هنگام اثبات یا ردّ یک امر، به دور از هر گونه غرض ورزی گام برمی داریم.

امّا با حدیث نسائی و ابی یعلی چه کنیم؟ طبق نقل این دو حدیث شناس اهل سنّت، پس از دعای پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله، ابوبکر آمد، ولی آن حضرت او را نپذیرفت. عمر آمد. ولی حضرتش او را نیز نپذیرفت. (2)

ص: 2871


1- . مختصر التحفة الاثنا عشریة: 165. گفتنی است که کتاب التحفة الاثنا عشریة از بهترین کتاب های اهل سنّت در باب اعتقادات و امامت است. این کتاب بارها به چاپ رسیده است. خلاصه آن را نیز به همراه پیوست هایی از چنین دشمنانی، به زبان عربی، بارها در کشورهای مختلف به چاپ رسانده اند.
2- . خصائص علی علیه السلام: 29.

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

صاحب المسند می افزاید: عثمان نیز آمد، پیامبر او را نیز نپذیرفت؟! (1) بنابراین، ابوبکر و عمر در داخل مدینه منوّره بودند. اگر نسائی و دیگر راویان، حضور ابوبکر و عمر را در شهر مدینه، به دروغ نقل کرده اند، گناه ما چیست؟

4. تعارض با احادیث دیگر …

تعارض یک بحث علمی است که ما نیز با آن موافق هستیم؛ چرا که معارضه به معنای ارائه حدیث معتبری است که به واسطه آن در دلالت حدیث معتبر دیگر تردید ایجاد می شود.

امّا با استفاده از قواعد جرح و تعدیل یکی از دو حدیث بر دیگری مقدّم شمرده می شود.

این قواعد در کتاب های اهل سنّت مشخص شده است.

بنابراین، معارضه، روشی علمی جهت بحث و مناظره، کار پسندیده ای است. معارضه و بیان اختلاف بین دو حدیث، سپس بررسی دو حدیث با توجّه به سند و دلالت در راستای قواعد و اصول مقرّر، روشی علمی و عملی مطلوب و قانونمند است، ما بدون هیچ

ص: 2872


1- . البدایة والنهایه: 7/ 350.

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

تعصّبی آماده بررسی روایاتی هستیم که مخالفان درباره حدیث طیر بیان می کنند.

لکن اهل سنّت در تعارض با حدیث طیر چه روایتی را می آورند؟

دهلوی در کتاب التحفة الاثنا عشریة در برابر حدیث طیر به حدیث «اقتدا» استناد می کند؛ همان حدیثی که نقل می کنند پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

اقتدوا باللّذین من بعدی أبی بکر وعمر؛ (1)

بعد از من، از ابوبکر و عمر اقتدا کنید.

به خدا سوگند، اگر سند و دلالت این حدیث به طور منطقی اثبات شود و اعتبار آن برایشان ثابت گردد و همه آن ها بر صحّت این روایت اتّفاق نظر داشته باشند، در این صورت ما از نظر خود چشم پوشی کرده و آن ها را تنها نمی گذاریم.

ما از اول گفتیم حدیثی که هر یک از طرفین می خواهند به آن استناد کنند، ناگزیر باید از سوی دو طرف بحث، روایتی پذیرفته باشد.

ما از این جنبه بحث چشم پوشی می کنیم و فقط در راستای کتاب ها و سخنان دانشمندان آن ها به بررسی این حدیث می پردازیم. اگر حرف

ص: 2873


1- . مختصر التحفة الاثنا عشریة: 165.

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

اینان همین گونه بود، ما نیز می پذیریم و سخن خویش را کنار می نهیم.

اما با وجود این که حدیث طیر مورد پذیرش دو طرف بحث است، باز ما روایت «اقتدا» را می پذیریم.

اما چه کار کنیم که آن ها حدیث اقتدا از ابوبکر و عمر را نمی پذیرند؟

گروهی از پیشوایان بزرگ اهل سنّت و پیشگامان علم حدیث در این حدیث خدشه وارد کرده اند و آن را بی اعتبار شمرده اند. برای نمونه برخی از آنان را نام می بریم: ابوحاتم رازی، ابوبکر بزّار، ابن حزم، عقیلی، دارقطنی، ذهبی، هیثمی، ابن حجر و مناوی. (1)

5. ضرب و شتم و توهین ناقل حدیث طیر …

اشارة

عالمان اهل سنّت بعد از این که از روش های علمی بررسی ظاهر حدیث؛ مناقشه در سند یا دلالت، درماندند به روش دیگری متوسّل می شوند، این روش را چه بنامیم؟

در حال حاضر نمی دانم، باید آن چه را یافته ام، برای شما خواننده گرامی و حق جو نقل کنم و شما خود هر نامی که می خواهید بر

ص: 2874


1- . برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر. ک: حدیث اقتدا به شیخین از سلسله پژوهش های اعتقادی شماره 8.

شماره صفحه در کتاب - ص: 81

***

آن بنهید.

در این جا مناسب است ماجرای حافظ ابن سقّای واسطی (متوفای 373) را برای شما شرح دهیم:

ذهبی در کتاب سیر أعلام النبلاء بعد از این که ابن سقّا را با عناوین حافظ، امام و حدیث گوی شهر واسط توصیف می کند و این القاب را به ایشان نسبت می دهد، از حافظ سلفی چنین نقل می کند:

از حافظ خمیس جوزی درباره ابن سقّا پرسیدم. گفت: او از طایفه مزینه از قبیله مضر است، اما سقّا نیست؛ بلکه به این عنوان ملقّب شده است. وی از سرشناسان واسطی ها و حافظان و ثروتمندان است.

او با پدرش به واسط سفر کرد و از ابوخلیفه و ابویعلی و … روایت شنیده است. خداوند در سن و علم او برکت داده است.

اتّفاق نظر است که او حدیث طیر را برای مردم دیکته کرد، اما مردم بر آن تاب نیاوردند و بر او حمله نمودند و او را از جایش بلند کردند و آن جا را شستند.

او از جایگاه تدریس خود رفت و خانه نشین شد و با هیچ یک از واسطی ها سخن نگفت و به همین جهت حدیث کمتری از وی نزد آنان وجود دارد. (1)

ص: 2875


1- . سیر أعلام النبلاء: 16/ 351 و 352.

شماره صفحه در کتاب - ص: 82

***

همان گونه که روشن است راوی همه وقایعی را که بر این محدّث گذشته، از ضرب، شتم و توهین و … بیان نکرده و به این عبارت اکتفا کرده است که «بر او حمله نمودند و از جایش بلند کردند و آن جا را شستند».

گویا مکانی که آن جا می نشسته و طرق حدیث طیر را دیکته می کرده نجس شده است. از این رو اقدام به شستن آن محل کردند، به همین دلیل او خانه نشین شد و از منزل خارج نگشت.

شما این روش را چه می نامید؟ نمی دانم.

این، همان چیزی است که ذهبی در شرح حال این مرد در سیر اعلام النبلاء و تذکرة الحفّاظ آورده است. (1)

حاکم نیشابوری و صحّت حدیث طیر …

حاکم نیشابوری به صحّت حدیث طیر، اصرار می ورزید. او در کتاب علوم الحدیث می نویسد:

حدیث طیر از مشهورترین احادیث است و اصحاب صحاح باید آن را در صحاح وارد می کردند.

ص: 2876


1- . همان، تذکرة الحفاظ: 3/ 966.

شماره صفحه در کتاب - ص: 83

***

وی می افزاید: من با بسیاری از محدّثان درباره این حدیث به گفت و گو و مذاکره پرداختم و در مورد آن کتابی نوشتم. (1) حاکم، کتابی درباره حدیث طیر نوشته و در آن، همه طرق آن را گردآوری کرده است.

آن گاه حاکم نیشابوری این حدیث را در المستدرک علی الصحیحین روایت می کند و چنین خاطرنشان می شود:

این حدیث طبق شروط بخاری و مسلم روایتی صحیح است، اما آن دو، روایت یادشده را نقل نکرده اند و عدّه ای از اصحاب- که تعدادشان به بیش از سی نفر می رسد- این حدیث را از انس روایت کرده اند. (2) پیش تر گفتیم که راویان حدیث شریف طیر، از زبان انس بیش از هشتاد نفر بودند، نه سی نفر.

حاکم نیشابوری می افزاید:

روایت این حدیث از زبان علی علیه السلام، ابوسعید خدری و سفینه نیز صحّت دارد.

ص: 2877


1- . معرفة علوم الحدیث: 93.
2- . المستدرک علی الصحیحین: 3/ 131.

شماره صفحه در کتاب - ص: 84

***

عالمان اهل سنّت و دیدگاه حاکم نیشابوری …

اما دانشمندان اهل سنّت در برابر دیدگاه حاکم نیشابوری و نقل این روایت در المستدرک علی الصحیحین و پافشاری او بر صحّت آن دچار سردرگمی شده اند.

ماجرای حدیث طیر و حاکم نیشابوری داستانی شد که در بیشتر کتاب ها به هنگام پرداختن به احوالات حاکم و نقل حدیث طیر، آمده است. یعنی به دلیل این اقدام حاکم، سر و صداها به راه افتاده و علمای سنّی علیه او برخاستند و قیامتی برپا شد. از این رو، به دلیل این حدیث عده ای او را طرد کردند و گفتند: حاکم، رافضی است.

اما ذهبی و ابن حجر عسقلانی می گویند: خداوند انصاف را دوست می دارد، این مرد رافضی نیست.

برای آگاهی بیشتر در این باره به لسان المیزان، سیر أعلام النبلاء و دیگر کتاب های اهل سنّت مراجعه نمایید. (1) سپس عدّه ای آمدند و المستدرک علی الصحیحین را کنار زدند و گفتند: در این کتاب بر طبق معیارها و شروط بخاری و مسلم حتی یک روایت صحیح وجود ندارد (!)

ص: 2878


1- . لسان المیزان: 5/ 233، سیر أعلام النبلاء: 17/ 174، ر. ک: میزان الاعتدال: 3/ 608.

شماره صفحه در کتاب - ص: 85

***

ذهبی درباره این دیدگاه می گوید: این لجاجت و اغراق گویی است. (1) حتی گفته اند: هنگامی که به دارقطنی اطلاع دادند حاکم نیشابوری، حدیث طیر را در المستدرک علی الصحیحین آورده است، وی از این عمل حاکم انتقاد کرد.

این در حالی است که ذهبی می گوید: حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین را مدّتی پس از وفات دارقطنی تألیف کرده است. (2)

دیدگاه سُبکی …

سُبکی در کتاب طبقات الشافعیه از ذهبی چنین نقل می کند:

از حاکم نیشابوری درباره صحّت حدیث طیر پرسیدند.

حاکم پاسخ داد: این حدیث صحیح نیست. اگر این حدیث صحیح باشد، باید گفت: کسی بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برتر از علی وجود ندارد.

آن گاه استاد ما می گوید: از یک سو سند این حکایت صحیح است. اما از سوی دیگر، چرا حاکم این حدیث را در المستدرک علی

ص: 2879


1- . سیر أعلام النبلاء: 17/ 175.
2- . همان: 17/ 176.

شماره صفحه در کتاب - ص: 86

***

الصحیحین نقل کرده است؟

یعنی: اگر حاکم معتقد باشد که ابوبکر و عمر از علی علیه السلام برتر هستند، پس چرا حدیث طیر را در المستدرک علی الصحیحین آورده؟ و چرا آن را صحیح دانسته است؟

سُبکی در ادامه می گوید: به اعتقاد من، این حدیث به کتاب حاکم افزوده شده است (!) (1) یعنی حدیث طیر به کتاب المستدرک علی الصحیحین افزوده شده است (!)

ببینید تا چه اندازه تلاش می کنند برای این که حدیثی را از میان احادیث حذف کنند، می گویند: به نظر من، این حدیث به کتاب حاکم افزوده شده و از روایت های نقل شده از سوی حاکم نیست (!)

سُبکی می افزاید: من در مورد نسخه های قدیمی المستدرک علی الصحیحین جست و جو کردم و نتوانستم خودم را قانع کنم که این روایت، در نسخه های اصلی این کتاب نبوده است. (یعنی این حدیث را در تمام نسخه های آن دیدم).

آن گاه این موضوع را به دارقطنی یادآوری کردم که او حدیث طیر را در المستدرک علی الصحیحین آورده است. به گمانم رسید که این روایت

ص: 2880


1- . طبقات الشافعیّه: 4/ 168 و 169.

شماره صفحه در کتاب - ص: 87

***

بعدها به کتاب حاکم افزوده نشده است.

(یعنی کسی این حدیث را به المستدرک علی الصحیحین نیفزوده است).

برخی گفته اند: حاکم آن را از کتاب خود حذف کرده است.

چنان چه درستی این گفته ثابت شود، حکایات پیشین مبنی بر وجود این حدیث در المستدرک علی الصحیحین، و از سوی دیگر عدم اعتقاد حاکم به درستی این حدیث نیز صحت پیدا می کند. به این معنا که او قبل از آشکار شدن نادرستی حدیث، آن را نقل کرده است.

اما پس از روشن شدن این مطلب که برتری علی علیه السلام بر شیخین مدلول حدیث است، حدیث یاد شده را از کتاب خود حذف کرده است. همان گونه که ذهبی نیز این سخن را- که حاکم به عدم صحّت روایت طیر معتقد بوده-، تأیید کرده و آن را داستانی حقیقی می داند.

اما حدیث در برخی نسخه ها باقی مانده؛ خواه به صورت چاپ شده نسخه ها به صورت کتاب و یا غرض ورزی و دشمنی برخی با ابوبکر و عمر، موجب شده آنان روایت یادشده را به المستدرک علی الصحیحین بیفزایند. هر دو حالت ممکن است و علم به حقیقت مسأله نزد خداوند متعال است. (1)

ص: 2881


1- . همان.

شماره صفحه در کتاب - ص: 88

***

نقد دیدگاه سُبکی …

آن چه آوردیم نمونه هایی از تلاش های عالمان اهل سنّت برای حذف و بی اعتبار ساختن حدیث طیر بود. آنان تلاش کرده اند تا ثابت کنند که حاکم نیشابوری آن را در المستدرک علی الصحیحین روایت نکرده است. به طوری که خودشان به دلیل صحیح شمرده شدن این حدیث از سوی حاکم، دچار سردرگمی و آشفتگی شده اند.

آنان به این اندازه بسنده نکردند، اما از این تلاش ها نیز بهره ای نبردند. فقط همین مانده بود که به خانه حاکم نیشابوری حمله کنند، او را بزنند، منبرش را بشکنند و مانع خروج وی از خانه اش شوند.

آیا آنان از روز نخست چنین اقدامی را دنبال نکردند؟ و بهتر بود قبل از آن که در تحقیق و بررسی پیرامون روایات نقل شده در کتاب المستدرک علی الصحیحین بپردازند و به خود این همه زحمت را تحمیل نمایند تا ادّعا کنند که احتمال دارد برخی از مخالفان این حدیث را در المستدرک علی الصحیحین گنجانده اند؛ از همان روش آخر استفاده می کردند و چه نیکو روشی است- همان روش ضرب و شتم و توهین- که برای اثبات خلافت بزرگانشان استفاده کردند (!)

آنان با بسیاری از پیشوایان خود، غیر از حاکم نیشابوری نیز چنین رفتار کردند (!)

ص: 2882

شماره صفحه در کتاب - ص: 89

***

با نسائی در دمشق چه رفتاری داشتند؟

آیا شکم حافظ گنجی را- که فضایل حضرت علی علیه السلام را می گفت و مردم می نوشتند- درون مسجد نشکافتند؟

آنان با علمای شیعه و پیشوایان دوازده گانه شیعه چه رفتاری داشتند؟

و به همین روش بود که امامت و جانشینی برای ابوبکر، عمر و دیگر بزرگان آن ها ثابت شد.

وقتی این راهکار وجود دارد، دیگر نیازی نیست که در سند و دلالت روایات تردید ایجاد کنیم و به تحریف و تأویل آن ها بپردازیم؟

به چه انگیزه ای به ضرب و شتم ابن سقّا و حاکم نیشابوری پرداختند؟

چرا از امام و شیخ الاسلام خود- که می گوید: «حدیث طیر از احادیث جعلی و کذب است» - پیروی نمی کنند؟ (1) او با این سخن، خود را از این همه زحمت و رنج راحت می کند.

این فتوای ابن تیمیه، آن فتوای ابن کثیر، آن هم رفتار و اعمالشان با پیشوایان خویش؛ هم چون حاکم نیشابوری و دیگر دانشمندان آن ها

ص: 2883


1- . منهاج السنة النبویّه: 7/ 371.

شماره صفحه در کتاب - ص: 90

***

بود و آن هم تحریفاتشان برای الفاظ احادیث نبوی و خیانت هایشان به دنبال خیانتی که به رفیقشان، انس بن مالک کردند. و این روش آن ها در اثبات امامت بزرگانشان است که می خواهند با این روش ها امامت آن ها را اثبات کنند (!)

با این حال، بر هر انسان منصف، پژوهش گر و آزاد لازم است این سخنان را بشنود و از بهترین آن ها پیروی کند.

خداوند بر آن چه که می گوییم، گواه است و او چه خوب داوری است و حضرت محمّد صلی اللَّه علیه وآله خصیم (طرف مقابل) اوست.

درود خداوند بر محمد و خاندان پاکش باد.

ص: 2884

شماره صفحه در کتاب - ص: 91

***

کتابنامه …

48. قرآن کریم.

ب

49. البدایة والنهایه (تاریخ ابن کثیر): حافظ ابی فداء اسماعیل بن کثیر دمشقی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1408.

ت

50. التاریخ الکبیر: محمد بن اسماعیل بخاری جُعفی، دار الفکر، بیروت، لبنان.

51. تاریخ بغداد: خطیب بغدادی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1417.

52. تاریخ طبری (تاریخ الامم والملوک): ابوجعفر محمد بن جریر طبری، مؤسسه اعلمی، بیروت، لبنان.

53. تاریخ مدینة دمشق: حافظ ابوالقاسم علی بن حسن، معروف به ابن عساکر، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1421.

54. تحفه اثنا عشریه: شاه عبدالعزیز دهلوی، نورانی، کتابخانه، پیشاور، پاکستان.

55. تذکرة الحفّاظ: شمس الدین ابی عبداللَّه محمد بن احمد ذهبی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان.

56. تذکرة الموضوعات: محمّد طاهر بن علی هندی، مکتبة القیّمه، چاپ یکم، سال 1343.

57. تلخیص المستدرک علی الصحیحین: شمس الدین ابی عبداللَّه محمد بن احمد ذهبی، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

58. تهذیب التهذیب: احمد بن علی بن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

ص: 2885

شماره صفحه در کتاب - ص: 92

***

ج

59. الجرح والتعدیل: ابن ابی حاتم رازی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1422.

60. الجمع بین الصحاح السته: رزین بن معاویه عبدری اندلسی،

61. الجمع بین الصحیحین: ابوعبداللَّه محمّد بن ابونصر حمیدی.

ح

62. حدیث اقتداء به شیخین: آیت اللَّه سید علی حسینی میلانی، مرکز حقایق اسلامی، قم، چاپ یکم، سال 1387 ش.

63. حلیة الأولیاء: ابونعیم اصفهانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1418.

خ

64. خصائص أمیر المؤمنین علی علیه السلام: عبدالرحمان احمد بن شعیب نَسائی، دار الثقلین، قم، چاپ یکم، سال 1419.

65. الخصال: محمّد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه، معروف به شیخ صدوق، انتشارات جامعه مدرسین، قم.

ر

66. الریاض النّضره: محبّ الدین طبری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان.

س

67. السنن الکبری: عبدالرحمان احمد بن شعیب نسائی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، سال 1411.

68. سنن تِرمذی: محمّد بن عیسی بن سوره تِرمذی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.

69. سیر اعلام النبلاء: شمس الدین ابی عبداللَّه محمد بن احمد ذهبی، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ نهم، سال 1413.

ص: 2886

شماره صفحه در کتاب - ص: 93

***

ش

70. شرح صحیح مسلم: محی الدین یحیی بن شرف نَوَوی، دار الکتاب العربی، بیروت، لبنان.

71. شرح نهج البلاغه: ابن ابی الحدید معتزلی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان.

72. شفاء السقام فی زیارة خیر الأنام: تقی الدین سُبکی، دائرة المعارف عثمانیه، حیدرآباد، هند، چاپ سوم، سال 1413.

ص

73. صحیح بُخاری: محمّد بن اسماعیل بُخاری جُعفی، دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، یمامه، چاپ پنجم، سال 1414.

ط

74. طبقات الشافعیة: جمال الدین عبدالرحیم بن حسن بن علی شافعی اسنوی، دار العلوم، عربستان سعودی، ریاض، سال 1401.

75. طبقات المحدّثین باصبهان: عبداللَّه بن محمد بن جعفر انصاری اصفهانی، معروف به ابوالشیخ اصفهانی، دار الکتب علمیّه، سال 1409.

ع

76. علل الشرائع: محمّد بن بابویه معروف به شیخ صدوق رحمه اللَّه، انتشارات شریف رضی، قم، چاپ یکم، سال 1421.

77. العلل المتناهیة فی الأحادیث الواهیه: ابوالفرج ابن جوزی حنبلی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1403.

ف

78. فضائل الامام علی علیه السلام: احمد بن حنبل شیبانی، تحقیق سید عبدالعزیز طباطبائی رحمه اللَّه.

ص: 2887

شماره صفحه در کتاب - ص: 94

***

ک

79. الکاشف عن اسماء الرجال الکتب السته: شمس الدین ابی عبداللَّه محمّد بن احمد ذهبی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1418.

80. الکامل فی ضعفاء الرجال: عبداللَّه بن عدی جرجانی، دار الفکر، بیروت، لبنان چاپ سوم، سال 1409.

81. الکامل فی التاریخ: عزّالدین ابوالحسن علی بن ابوالکرم شیبانی، معروف به ابن الأثیر، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1399.

82. کفایة الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب علیهما السلام: محمّد بن یوسف گنجی شافعی، مطبعه حیدریه، نجف اشرف، سال 1390.

ل

83. لسان المیزان: احمد بن علی بن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1416.

م

84. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد: حافظ نورالدین علی بن ابی بکر هیثمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.

85. المختارة: ضیاء الدین محمّد بن عبدالواحد مقدسی حنبلی.

86. مختصر التحفة الاثنا عشریة: محمود شکری آلوسی، مکتبه ایشیق، استانبول، ترکیه، سال 1399.

87. مرقاة المفاتیح فی شرح مشکاة المصابیح: ملّا علی قاری هروی، دار احیاء التراث عربی، بیروت، لبنان.

88. المستدرک علی الصحیحین: ابوعبداللَّه حاکم نیشابوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1411.

ص: 2888

شماره صفحه در کتاب - ص: 95

***

89. مسند احمد بن حنبل: احمد بن حنبل شیبانی، دار احیاء التراث العربی و دار صادر، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

90. المعارف: ابومحمّد عبداللَّه بن مسلم بن قُتَیْبَه دینوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1407.

91. المعجم الاوسط: سلیمان بن احمد بن ایّوب لخمی طبرانی، دار الحرمین، سال 1415.

92. المعجم الکبیر: سلیمان بن احمد بن ایّوب لخمی طبرانی، دار احیاء التراث، چاپ دوم، سال 1404.

93. معرفة الثقات: احمد بن عبداللَّه بن صالح عجلی کوفی، مکتبه الدار، مدینه منوّره، سال 1405.

94. معرفة علوم الحدیث: ابوعبداللَّه حاکم نیشابوری، دار الافاق الجدیده، بیروت، لبنان، چاپ چهارم، سال 1400.

95. المناقب: ابوالمؤید موفق بن احمد مکّی حنفی خوارزمی، مؤسسه نشر اسلامی، قم، چاپ دوم، سال 1414.

96. مناقب الامام علی علیه السلام: ابن مغازلی، دار الأضواء، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1214.

97. منهاج السنّة النبویّه: احمد بن عبدالحلیم ابن تیمیّه حرّانی حنبلی، مکتبه ابن تیمیه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.

98. میزان الإعتدال فی نقد الرجال: شمس الدین ابی عبداللَّه محمد بن احمد ذهبی، دار المعرفه و دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1382 ه.

ن

99. نفحات الأزهار فی خلاصة عبقات الأنوار: آیة اللَّه سید علی حسینی میلانی، قم، نشر الحقایق، چاپ دوم، سال 1426.

ص: 2889

شماره صفحه در کتاب - ص: 96

***

.)03(Doctrinal Researches Series

.inaliM inyasuH ilA diyyaS hallotayA "driB eht fo noitidarT eht "hguorht(mih no eb ecaep)ilA ninim'uM lureemA foetamamI eht evorp oT "driB eht fo noitidarT eht "ta kool A

ص: 2890

داستان سپاه یمن (31)

سرآغاز …

… آخرین و کامل ترین دین الهی با بعثت خاتم الانبیاء، حضرت محمّد مصطفی صلی اللَّه علیه وآله به جهانیان عرضه شد و آئین و رسالت پیام رسانان الهی با نبوّت آن حضرت پایان پذیرفت.

دین اسلام در شهر مکّه شکوفا شد و پس از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله و جمعی از یاران باوفایش، تمامی جزیرة العرب را فرا گرفت.

ادامه این راه الهی در هجدهم ذی الحجّه، در غدیر خم و به صورت علنی، از جانب خدای منّان به نخستین رادمرد عالم اسلام پس از پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله یعنی امیر مؤمنان علی علیه السلام سپرده شد.

در این روز، با اعلان ولایت و جانشینی حضرت علی علیه السلام، نعمت الهی تمام و دین اسلام تکمیل و سپس به عنوان تنها دینِ مورد

ص: 2891

شماره صفحه در کتاب - ص: 8

***

پسند حضرت حق اعلام گردید. این چنین شد که کفرورزان و مشرکان از نابودی دین اسلام مأیوس گشتند.

دیری نپایید که برخی اطرافیان پیامبر صلی اللَّه علیه وآله،- با توطئه هایی از پیش مهیّا شده- مسیر هدایت و راهبری را پس از رحلت پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله منحرف ساختند، دروازه مدینه علم را بستند و مسلمانان را در تحیّر و سردرگمی قرار دادند. آنان از همان آغازین روزهای حکومتشان، با منع کتابت احادیث نبوی، جعل احادیث، القای شبهات و تدلیس و تلبیس های شیطانی، حقایق اسلام را- که همچون آفتاب جهان تاب بود- پشت ابرهای سیاه شکّ و تردید قرار دادند.

بدیهی است که علی رغم همه توطئه ها، حقایق اسلام و سخنان دُرَرْبار پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله، توسّط امیر مؤمنان علی علیه السلام، اوصیای آن بزرگوار علیهم السلام و جمعی از اصحاب و یاران باوفا، در طول تاریخ جاری شده و در هر برهه ای از زمان، به نوعی جلوه نموده است. آنان با بیان حقایق، دودلی ها، شبهه ها و پندارهای واهی شیاطین و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقیقت را برای همگان آشکار ساخته اند.

در این راستا، نام سپیده باورانی همچون شیخ مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، خواجه نصیر، علّامه حلّی، قاضی نوراللَّه، میر حامد حسین، سیّد شرف الدین، امینی و … همچون ستارگانی پرفروز می درخشد؛ چرا که اینان در مسیر دفاع از حقایق اسلامی و تبیین

ص: 2892

شماره صفحه در کتاب - ص: 9

***

واقعیّات مکتب اهل بیت علیهم السلام، با زبان و قلم، به بررسی و پاسخ گویی شبهات پرداخته اند …

و در دوران ما، یکی از دانشمندان و اندیشمندانی که با قلمی شیوا و بیانی رَسا به تبیین حقایق تابناک دین مبین اسلام و دفاع عالمانه از حریم امامت و ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آیت اللَّه سیّد علی حسینی میلانی، می باشد.

مرکز حقایق اسلامی، افتخار دارد که احیای آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور کار خود قرار داده و با تحقیق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختیار دانش پژوهان، فرهیختگان و تشنگان حقایق اسلامی قرار دهد.

کتابی که در پیش رو دارید، ترجمه یکی از آثار معظّمٌ له است که اینک" فارسی زبانان" را با حقایق اسلامی آشنا می سازد.

امید است که این تلاش مورد خشنودی و پسند بقیّة اللَّه الأعظم، حضرت ولیّ عصر، امام زمان عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

مرکز حقایق اسلامی

ص: 2893

شماره صفحه در کتاب - ص: 12

***

داستان سپاه یمن …

اشارة

ص: 2894

شماره صفحه در کتاب - ص: 13

***

الحمد للَّه ربّ العالمین، والصّلاة والسّلام علی سیّدنا ونبیّنا محمّد وآله الطاهرین، ولعنة اللّه علی أعدائهم أجمعین من الأولین والآخرین.

پیش گفتار …

سخنان و رفتارهای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در جریان حوادث تاریخ اسلام و واکنش اصحاب به این حوادث، سبب شده تا اهمیت و پیامدهای این رخدادها در عرصه عقیده و شریعت، دوچندان شود.

پرواضح است که موضع رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در قبال حوادث تاریخ اسلام، برای همگان حجّت است و عکس العمل صحابه نسبت به این حوادث، میزان اطاعت آنان از خدا و پیامبر او را مشخص می سازد که خود، صحّت یا عدم صحّت

«اعتقاد به عدالت صحابه»

را رقم می زند و در نتیجه اعتبار یا عدم اعتبار آنان و درستی و نادرستی استناد به گفتار و رفتارشان را آشکار می سازد.

ص: 2895

شماره صفحه در کتاب - ص: 14

***

این کتاب به بررسی حادثه ای می پردازد که یک طرف آن را امیر مؤمنان امام علی علیه السلام و طرف دیگر آن را خالد بن ولید و طرفدارانش تشکیل می دادند. در این حادثه که طی آن، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله عبارتی را درباره امیر مؤمنان علی علیه السلام بیان فرموده، اتفاقاتی رخ داد که گوشه ای از روحیات خالد بن ولید را آشکار ساخت.

خالد چه پیش از پذیرش اسلام و چه پس از پذیرش آن، اقدامات مهمی را انجام داده که در زیر به آن ها اشاره می شود:

1. خالد پیش از اسلام آوردن در جنگ احد، علیه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به جنگ پرداخت و در شهادت حضرت حمزة بن عبدالمطّلب علیه السلام نقش داشت.

2. خالد پس از پذیرش اسلام، برخی افراد قبیله بنی جذیمه را که مسلمان بودند، به سنّت جاهلیت، قتل عام کرد. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله پس از شنیدن این ماجرا، حضرت علی علیه السلام را روانه قبیله بنی جذیمه کرد و با دادن خونبهای کشته شدگان، رضایت آنان را جلب نمود؛ چرا که در غیر این صورت، می بایست خالد را قصاص می کرد.

چنان که مشهور است رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله پس از این حادثه فرمود:

اللهمّ إنّی أبرأ إلیک ممّا صنع خالد؛

خدایا! من از کار خالد، برائت می جویم.

ص: 2896

شماره صفحه در کتاب - ص: 15

***

3. خالد بن ولید پس از رحلت رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نیز به این دست اقدامات خود ادامه داد و در مشهورترین حادثه، مالک بن نویره و قوم او را از دم تیغ گذراند و شبانگاه همان روز با همسر مالک، همبستر شد تا جایی که بزرگان صحابه، خواستار سنگسار و قصاص او شدند.

4. از دیگر رویدادهای حساس تاریخ صدر اسلام که خالد نیز در آن نقش داشته، ماجرای سپاه یمن است. شرح این واقعه چنین است:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در سال نهم هجری، سپاهی را به فرماندهی خالد، عازم یمن کرد و همزمان، امیر مؤمنان علی علیه السلام را نیز در رأس سپاهی دیگر به یمن گسیل داشت. حضرتش به هر دو فرمانده فرمودند:

إذا التقیتما فعلیُّ علی الجیشین؛

هر گاه به هم رسیدید، علی فرمانده هر دو سپاه خواهد بود.

البته امیر مؤمنان علی علیه السلام به دستور رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله چندین بار دیگر به یمن رفته بود و به نظر می رسد که این بار به همراه خالد بن ولید، آخرین مأموریت خود را در این سرزمین به انجام می رساند …

در روایات مربوط به این مأموریت آمده است: خالد از علی علیه السلام

ص: 2897

شماره صفحه در کتاب - ص: 16

***

کینه بر دل داشت و بریدة بن حصیب نیز به همراه گروهی دیگر در این مورد با خالد، هم مسلک بودند. همین امر «بریده» را بر آن داشت تا به جای همراهی با علی علیه السلام در قالب سپاه خالد بن ولید عازم یمن شود.

در روایات مربوط به این ماجرا می خوانیم:

خالد و همفکرانش در جریان این مأموریت، رفتاری را از امام علی علیه السلام مشاهده کردند که به گمان آنان، می توانست دستمایه ای برای مخدوش کردن وجهه آن حضرت باشد.

از همین رو خالد نامه ای به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نوشت و طی آن، ماجرا را برای ایشان شرح داد. در این راستا چهار تن از یاران خالد- که بریده نیز در زمره آنان بود- هم پیمان شدند که نامه خالد را به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برسانند و نزد ایشان از علی علیه السلام بدگویی کنند.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله پس از خواندن نامه و شنیدن سخنان آنان، به بریده رو کرد و فرمود:

أ نافقت من بعدی یا بریدة؛

ای بریده! آیا پس از جدایی از من، منافق شده ای؟

آن گاه فرمود:

ص: 2898

شماره صفحه در کتاب - ص: 17

***

ما تریدون من علی؟ ما تریدون من علی؟ ما تریدون من علی؟

علی منّی وأنا من علی وهو ولیّکم من بعدی؛

از علی چه می خواهید؟ از علی چه می خواهید؟ از علی چه می خواهید؟

علی از من است و من از علی هستم، و پس از من، او ولیّ شماست.

در روایات آمده است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به آنان فرمود:

إنّ علیّاً لا یفعل إلّاما یؤمر به؛

علی فقط کاری را انجام می دهد که بدان دستور داده شده است.

ما در این نوشتار، این حدیث را در قالب صحیح ترین اسنادها و مشهورترین منابع آن، می آوریم و مضامین و مفاهیم آن را توضیح می دهیم. واللَّه ولیُّ التوفیق. علی حسینی میلانی

ص: 2899

شماره صفحه در کتاب - ص: 20

***

بخش یکم سند حدیث سپاه یمن …

اشارة

ص: 2900

شماره صفحه در کتاب - ص: 21

***

حدیث سپاه یمن و راویان آن …

بیشتر علمای اهل سنّت، حدیث سپاه یمن را از قول اصحاب پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل کرده اند که اینک به ذکر اسامی آن ها می پردازیم:

امیر مؤمنان علی علیه السلام،

امام حسن مجتبی علیه السلام،

ابوذر غفاری،

ابوسعید خدری،

براء بن عازب،

عمران بن حصین،

ابولیلی انصاری،

بریدة بن حصیب،

عبداللَّه بن عمرو،

ص: 2901

شماره صفحه در کتاب - ص: 22

***

عمرو بن عاص،

و وهب بن حمزه.

برخی از این راویان، در شمار بهترین اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله جای دارند و سرآمد آنان امیر مؤمنان علی علیه السلام است.

حدیث سپاه یمن و حافظان بزرگ حدیث …

از طرفی حدیث سپاه یمن را پیشوایان، حافظان و بزرگان حدیث که در سده های مختلف تاریخی می زیستند در کتاب هایشان نقل کرده اند، که از مشهورترین آن ها می توان به افراد ذیل اشاره نمود:

1. ابوداوود طیالسی، نگارنده کتاب المسند.

2. ابوبکر ابن ابی شیبه، نگارنده کتاب المصنّف.

3. احمد بن حنبل، نویسنده کتاب المسند و پیشوای حنابله.

4. ابوعیسی ترمذی، مؤلف کتاب الصحیح.

5. نسائی، مؤلف کتاب الصحیح.

6. ابویعلی موصلی، نگارنده کتاب المسند.

7. ابوجعفر طبری، نگارنده دو کتاب معروف تاریخ الطبری و جامع البیان فی تفسیر القرآن.

8. ابوحاتم ابن حبّان، صاحب کتاب الصحیح.

ص: 2902

شماره صفحه در کتاب - ص: 23

***

9. ابوالقاسم طبرانی، صاحب سه کتاب روایی المعجم الکبیر، المعجم الاوسط و المعجم الصغیر.

10. حاکم نیشابوری، نگارنده کتاب المستدرک علی الصحیحین.

11. ابوبکر ابن مردویه، نگارنده کتاب التفسیر.

12. ابونعیم اصفهانی، صاحب کتاب حلیة الاولیاء و تألیفات دیگر.

13. ابوبکر خطیب بغدادی، نگارنده تاریخ بغداد.

14. ابن عبدالبر، نگارنده کتاب الاستیعاب.

15. ابن عساکر دمشقی، نگارنده تاریخ مدینة دمشق.

16. ابن اثیر جزری، مؤلف کتاب أُسد الغابة.

17. ضیاء مقدسی، مؤلف کتاب المختارة.

18. بغوی، نگارنده کتاب مصابیح السنّة و تفسیر معروفِ معالم التنزیل.

19. حافظ شمس الدین ذهبی که کتاب های او زبانزد خاص و عام است.

20. ابن حجر عسقلانی، صاحب کتاب های فتح الباری، الإصابه و تألیفات دیگر.

21. حافظ جلال الدین سیوطی که کتاب های فراوان و پرآوازه ای از خود بر جای نهاده است.

ص: 2903

شماره صفحه در کتاب - ص: 24

***

22. شهاب الدین قسطلانی، صاحب کتاب إرشاد الساری فی شرح صحیح البخاری.

23. شیخ علی متقی هندی، نگارنده کتاب کنز العمّال.

24. حافظ محمّد بن یوسف صالحی دمشقی، نگارنده کتاب سبل الهدی والرشاد.

25. ابن حجر مکّی، صاحب کتاب الصواعق المحرقة.

26. شیخ علی بن سلطان قاری هروی، نویسنده کتاب المرقاة فی شرح المشکاة.

27. عبدالرؤوف مناوی، نگارنده کتاب فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر.

28. شاه ولی اللَّه دهلوی، علّامه هند و محدّث بزرگ که کتاب های فراوانی را به رشته تحریر درآورده و در شهر دهلی هند، مدرسه معروفی داشت.

این بزرگان به همراه دیگر محدّثان اهل سنّت، حدیث سپاه یمن را با اسنادهای جداگانه از صحابه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله- که پیش تر نام آن ها ذکر شد- نقل کرده اند.

ص: 2904

شماره صفحه در کتاب - ص: 25

***

بخش دوم متون حدیث سپاه یمن …

اشارة

ص: 2905

شماره صفحه در کتاب - ص: 27

***

گزینش چهار متن …
اشارة

حدیث سپاه یمن با متون گوناگونی نقل شده است، اما برای رعایت اختصار، به نقل حدیث یادشده، از قول صحابه ذیل، بسنده می کنیم:

1. امیر مؤمنان علی علیه السلام،

2. بریدة بن حصیب،

3. عمران بن حصین،

4. عبداللَّه بن عباس.

روایت امیر مؤمنان علی علیه السلام …

حافظ طبرانی به اسناد خود از عبداللَّه بن بریده از علی علیه السلام چنین روایت می کند:

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله علی بن ابی طالب علیهما السلام

ص: 2906

شماره صفحه در کتاب - ص: 28

***

و خالد بن ولید را به یمن گسیل داشت و هر کدام را به فرماندهی سپاهی منصوب کرد. پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله هر دو را فراخواند و فرمود:

إذا اجتمعتما فعلیکم علی؛

اگر به هم رسیدید علی فرماندهی هر دو سپاه را بر عهده بگیرد.

این دو سپاه هر کدام به راه خود رفتند. علی علیه السلام با سپاه خود به راه افتاد و دور شد. پس از اندک زمانی، تعدادی را اسیر کرد و از میان اسرا کنیزی را برای خود انتخاب نمود.

بریده می گوید: من از دشمنان سرسخت علی بودم، در این هنگام مردی به نزد خالد بن ولید آمد و به او خبر داد که علی از میان خمس غنایم، کنیزی را برگرفته است.

خالد گفت: این چه کاری است؟

سپس مرد دیگری آمد، و به این ترتیب اخبار مربوط به اقدام علی علیه السلام، یکی پس از دیگری به خالد رسید.

خالد مرا فراخواند و گفت: بریده! حال که از ماجرا باخبر شده ای نامه مرا به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برسان.

او پس از نوشتن نامه، آن را به من داد و من به راه افتادم تا آن که نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله رسیدم. آن حضرت نامه را با دست چپ

ص: 2907

شماره صفحه در کتاب - ص: 29

***

خویش گرفت- و همان گونه که خداوند فرموده بود خواندن و نوشتن نمی دانست-. (1) بریده می گوید: من هر گاه سخن می گفتم سرم را پایین می انداختم و تا پایان سخنانم سر برنمی داشتم، از همین رو در حالی که سر به زیر افکنده بودم شروع به سخن گفتن کردم و از علی بدگویی نمودم تا آن که حرف هایم تمام شد. همین که سرم را بلند کردم دیدم رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله چنان خشمگین است که جز در جریان جنگ با بنی قریظه و بنی نضیر، ایشان را آن قدر خشمگین ندیده بودم، آن گاه به من نگاه کرد و فرمود:

یا بریدة! أحبَّ علیّاً، فإنّما یفعل ما یؤمر به؛

ای بریده! علی را دوست بدار، زیرا همه کارهایش را فقط بر اساس دستورات، انجام می دهد.

بریده می گوید: من در حالی از محضر پیامبر برخاستم که هیچ کس را به اندازه علی علیه السلام دوست نداشتم. (2)

ص: 2908


1- . گفتنی است که این مطلب به آیه 156 سوره اعراف «الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ …» اشاره دارد و قابل بحث و بررسی است و در جای خود باید بحث شود.
2- . المعجم الأوسط: 5/ 25، حدیث 4839.

شماره صفحه در کتاب - ص: 30

***

روایت بریدة بن حُصیب …

روایت بریده را احمد بن حنبل در مسند خود آورده است. وی به اسناد خود از عبداللَّه بن بریده از پدرش بریده چنین نقل می کند:

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله دو سپاه را به یمن گسیل داشت:

یکی به فرماندهی علی بن ابی طالب علیهما السلام و دیگری به فرماندهی خالد بن ولید.

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله به هنگام اعزام این دو سپاه فرمودند:

إذا التقیتم فعلیّ علی الناس، وإنْ افترقتما فکلّ واحد منکما علی جنده؛

اگر به هم ملحق شدید علی فرماندهی هر دو سپاه را بر عهده گیرد، اما اگر از هم جدا شدید هر کدام از شما دو نفر، سپاه تحت امر خود را فرماندهی کند.

بریده می گوید: ما با قبیله بنی زید که از اهل یمن بودند رو به رو شدیم و با آن ها به جنگ پرداختیم. در این جنگ مسلمانان بر مشرکان پیروز شدند، جنگجویان آن ها را کشتیم و خانواده هایشان را به اسارت گرفتیم. در این هنگام علی از میان اسرا، زنی را برای خود برگزید.

بریده می گوید: در این هنگام خالد بن ولید نامه ای را به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نوشت تا ایشان را از اقدام علی آگاه کند. خالد نامه را

ص: 2909

شماره صفحه در کتاب - ص: 31

***

توسط من به نزد پیامبر فرستاد، وقتی به نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله رسیدم، نامه را تحویل ایشان دادم. یکی از اصحاب، نامه را قرائت نمود.

در این هنگام آثار خشم را در چهره رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله مشاهده کردم و گفتم: ای رسول خدا! محضر شما پناهگاه مردم است، مرا با مردی به مأموریت گسیل داشتید و دستور دادید تا از او اطاعت کنم. من نیز چنین کردم و مأموریت خود را انجام دادم.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

لا تقع فی علی، فإنّه منّی وأنا منه وهو ولیّکم بعدی؛ (1)

از علی بدگویی نکن، زیرا او از من است و من از او هستم و همو پس از من، ولیّ شماست.

دانشمند دیگری که این حدیث را از بریده نقل کرده طحاوی است. وی به اسناد خود از عبداللَّه بن بریده از پدرش این گونه روایت می کند:

از هیچ کس به اندازه علی بن ابی طالب، متنفر نبودم تا جایی که مردی از قریش را- با آن که او را دوست نداشتم- تنها به خاطر دشمنی

ص: 2910


1- . مسند احمد: 5/ 356.

شماره صفحه در کتاب - ص: 32

***

با علی، به دوستی برگرفتم. روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آن مرد را به فرماندهی سپاهی منصوب کرد و من فقط از روی دشمنی با علی، به سپاه آن مرد پیوستم.

آن مرد به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نامه ای نوشت: کسی را برای تعیین خمس به سوی ما گسیل نمایید.

پیامبر نیز علی را به سوی ما فرستاد. در میان اسرا کنیزی بود که در زمره زیباترین اسرا بود، به هنگام تعیین خمس غنایم از سوی علی، آن کنیز جزء خمس شد و آن گاه با ادامه تخصیص خمس از سوی علی، آن کنیز به ملکیت اهل بیت پیامبر صلی اللَّه علیه وآله درآمد، در ادامه تعیین خمس، خانواده علی صاحب آن کنیز شد و پس از اندک زمانی، علی در حالی که آب غسل از سرش می چکید به نزد ما آمد، گفتیم: چه شده است؟

گفت: مگر ندیدید که آن کنیز در شمار خمس غنایم، قرار گرفت، سپس به اهل بیت پیامبر اختصاص یافت، آن گاه به آل علی تعلق گرفت، من نیز از همین رو با او هم بستر شدم.

خالد پس از شنیدن سخنان علی، نامه ای برای رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نوشت تا او را از اقدام علی آگاه کند و مرا نیز به عنوان شاهد و مؤیِّد ماجرا به نزد پیامبر صلی اللَّه علیه وآله فرستاد.

ص: 2911

شماره صفحه در کتاب - ص: 33

***

من شروع به خواندن نامه برای پیامبر صلی اللَّه علیه وآله کردم و ایشان هم گفته های خالد را تأیید کرد، آن گاه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله دستم را گرفت و فرمود: آیا از علی متنفر هستی؟

گفتم: آری.

فرمود:

لا تبغضه، وإن کنت تحبّه فازدد له حبّاً، فو الّذی نفسی بیده، لنصیب آل علی فی الخمس أفضل من وصیفة؛

از او متنفر نباش و اگر دوستش داری بر این دوستی بیفزای، زیرا به خدایی که جانم در دست اوست سوگند که سهم آل علی از خمس، بالاتر از یک کنیز است.

از آن پس، بعد از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هیچ کس را به اندازه علی علیه السلام دوست نمی داشتم.

عبداللَّه بن بریده می گوید: به خدا سوگند، در نقل این حدیث از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله، واسطه ای به غیر از پدرم وجود ندارد. (1) حافظ طبرانی نیز این حدیث را به اسناد خود از عبداللَّه بن بریده نقل می کند، عبداللَّه می گوید:

ص: 2912


1- . مشکل الآثار: 4/ 160 و 161.

شماره صفحه در کتاب - ص: 34

***

پدرم به من گفت: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله علی بن ابی طالب علیهما السلام و خالد بن ولید را به یمن اعزام کرد … آن گاه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: بریده! بس است.

در این هنگام سرم را بالا گرفتم و با چهره دگرگون رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله رو به رو شدم …

بریده بعد از این ماجرا گفت: به خدا سوگند که پس از مشاهده رفتار پیامبر، هرگز کینه علی علیه السلام را به دل نخواهم گرفت … (1) طبرانی در سند دیگری به نقل از عبداللَّه بن بریده می نویسد:

عبداللَّه بن بریده از پدرش این گونه نقل می کند:

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله علی علیه السلام را در رأس سپاهی به یمن و خالد بن ولید را به «جبل» فرستاد و به آن ها فرمود: اگر به هم رسیدید فرماندهی هر دو سپاه را به علی بسپارید.

دو سپاه به هم رسیدند و چنان غنایمی عاید آن ها شد که تا آن روز به نظیرش دست نیافته بودند، علی از میان خمس غنایم، کنیزی را برای خود برگزید.

خالد بن ولید، بریده را فراخواند و گفت: این واقعه را غنیمت

ص: 2913


1- . المعجم الأوسط: 6/ 353، شماره: 5752.

شماره صفحه در کتاب - ص: 35

***

شمار، پس به نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برو و ایشان را از اقدام علی آگاه کن.

من وارد مدینه شدم و به مسجد رفتم، در این هنگام رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در منزل به سر می برد و برخی صحابه در کنار درب منزل ایشان اجتماع کرده بودند. آنان گفتند: بریده! چه خبر؟

گفتم: خبر خوش، خداوند پیروزی را نصیب مسلمانان کرد.

گفتند: برای چه کاری آمده ای؟

گفتم: در میان اسرا کنیزی بود که علی او را از خمس غنایم، برای خود انتخاب کرد، آمده ام تا رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را از این اقدام علی آگاه کنم.

گفتند: حتماً این کار را انجام بده، زیرا خبری که آورده ای علی را از چشم رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله خواهد انداخت.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله که سخنان من و صحابه را شنیده بود با عصبانیت بیرون آمد و فرمود:

ما بال أقوامٍ ینتقصون علیّاً، من ینتقص علیّاً فقد تنقّصنی، ومن فارق علیّاً فقد فارقنی. إنّ علیّاً منّی وأنا منه، خلق من طینتی، وخلقت من طینة إبراهیم، وأنا أفضل من إبراهیم،

«ذُرّیَّةً بَعْضُها

ص: 2914

شماره صفحه در کتاب - ص: 36

***

مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ». (1)

یا بریدة: أما علمت أنّ لعلی أکثر من الجاریة التی أخذ وأنّه ولیّکم من بعدی؟!

چرا به علی خُرده می گیرید؟ هر کس چنین کند در حقیقت، به من خُرده گرفته است و هر کس از علی جدا شود در واقع از من جدا شده است. علی از من است و من از علی هستم، علی از گِل من آفریده شده و من از گِل ابراهیم، البته بدانید من از ابراهیم برتر هستم. (آن گاه پیامبر این آیه را تلاوت کردند): «فرزندانی که بعضی از آنان از (نسل) بعضی دیگرند و خداوند شنوای داناست».

ای بریده! آیا نمی دانی که حق علی، بیش از کنیزی است که برگرفته و او پس از من، ولیّ شماست؟!

گفتم: ای رسول خدا! به حق مصاحبتی که با شما دارم دستتان را بگشایید تا اسلام خود را تازه کنم و با شما بیعت نمایم.

بریده می گوید: از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله جدا نشدم تا آن که درخواست مرا پذیرفت و با ایشان بیعت نمودم. (2)

ص: 2915


1- . سوره آل عمران: آیه 34.
2- . المعجم الأوسط: 7/ 49.

شماره صفحه در کتاب - ص: 37

***

حافظ ابونعیم اصفهانی نیز این حدیث را به اسناد خود- از طریق روح- از قول بریده چنین نقل می کند:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله علی را به سوی خالد بن ولید فرستاد تا خمس را تقسیم نماید- روح در جای دیگری می گوید: تا خمس را بگیرد-.

مسلمانان به هنگام صبح، علی را دیدند که آب غسل از سرش می چکید.

خالد به بریده گفت: نمی بینی که این مرد چه می کند؟

بریده می گوید: پس از بازگشت به نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله ایشان را از اقدام علی آگاه کردم، زیرا از علی متنفر بودم.

در این هنگام پیامبر فرمود: ای بریده! آیا از علی متنفر هستی؟

گفتم: آری.

فرمود: از او متنفر مباش- روح در جای دیگری می گوید:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: علی را دوست بدار- زیرا حق او از خمس، بیش از این هاست … (1) حافظ ابن عساکر نیز این حدیث را به اسناد خود از عبداللَّه بن بریده از پدرش روایت می کند:

ص: 2916


1- . معرفة الصحابه: 3/ 163.

شماره صفحه در کتاب - ص: 38

***

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله علی علیه السلام را به همراه یک سپاه و خالد بن ولید را به همراه سپاهی دیگر به یمن فرستاد … در این نبرد، جنگجویان را کشتیم و خانواده های آنان را به اسارت گرفتیم، علی علیه السلام به میان اسرا رفت و از بین آنان زنی را برای خود برگرفت.

بریده می گوید: من در کنار خالد بن ولید بودم و دیدم که وی نامه ای به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نوشت تا ایشان را از اقدام علی علیه السلام آگاه کند و از شأن و منزلت او در نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بکاهد.

خالد به من دستور داد تا نامه را به رسول خدا برسانم و نزد ایشان از علی بدگویی کنم.

من نامه را برای پیامبر خواندم و شروع به بدگویی از علی نمودم.

در این هنگام آثار دگرگونی را در چهره پیامبر صلی اللَّه علیه وآله مشاهده نمودم و عرض کردم: ای رسول خدا! محضر شما پناهگاه مردم است، مرا با مردی به مأموریتی گسیل داشتید و دستور دادید تا از او اطاعت کنم، من نیز چنین کردم و مأموریت خود را انجام دادم.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

یا بریدة! لا تقع فی علیّ، فإنّه منّی وأنا منه، وهو ولیّکم بعدی؛

از علی بدگویی نکن، زیرا او از من است و من از او هستم و پس از من، او ولیّ شماست.

ص: 2917

شماره صفحه در کتاب - ص: 39

***

ابن عساکر در سند دیگری از عبداللَّه بن بریده از پدرش بریده چنین نقل می کند:

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله دو سپاه را به یمن گسیل داشت:

یکی به فرماندهی علی بن ابی طالب علیهما السلام و دیگری به فرماندهی خالد بن ولید.

ایشان فرمودند: اگر به هم ملحق شدید علی فرماندهی هر دو سپاه را بر عهده گیرد، اما اگر از هم جدا شدید هر کدام از شما دو نفر، سپاه تحت امر خود را فرماندهی کند.

بریده می گوید: با قبیله بنی زید که از مردم یمن بودند رو به رو شدیم و با آن ها جنگیدیم. در این جنگ مسلمانان بر مشرکان پیروز شدند، ما جنگجویان آن ها را کشتیم و خانواده هایشان را به اسارت گرفتیم. در این هنگام علی از میان اسرا، زنی را برای خود برگزید.

بریده می گوید: خالد بن ولید در حضور من نامه ای به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نوشت تا ایشان را از اقدام علی آگاه کند و آن را به وسیله من ارسال کرد. هنگامی که به نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله رسیدم نامه را تحویل ایشان دادم، نامه خدمت ایشان قرائت شد.

در این هنگام آثار خشم را در چهره رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله مشاهده کردم و گفتم: ای رسول خدا! محضر شما پناهگاه مردم است،

ص: 2918

شماره صفحه در کتاب - ص: 40

***

مرا با مردی برای مأموریتی گسیل داشتید و دستور دادید تا از او اطاعت کنم، من نیز چنین کردم و مأموریت خود را انجام دادم.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

لا تقع فی علیّ، فإنّه منّی وأنا منه وهو ولیّکم بعدی؛

از علی بدگویی نکن، زیرا او از من است و من از او هستم و پس از من، او ولیّ شماست.

هم چنین ابن عساکر از طریق دیگری از عبداللَّه بن بریده از پدرش چنین نقل می کند:

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله علی بن ابی طالب علیهما السلام و خالد بن ولید را به یمن گسیل داشت و هر کدام را به فرماندهی سپاهی منصوب نمود. ایشان هر دو را فراخواند و فرمود: اگر به هم رسیدید علی فرماندهی هر دو سپاه را بر عهده بگیرد.

این دو سپاه هر کدام به راه خود رفتند. علی علیه السلام پس از اندک زمانی، تعدادی را اسیر کرد و کنیزی از میان اسرا را برای خود انتخاب نمود.

بریده می گوید: من از دشمنان سرسخت علی بودم و خالد از این دشمنی باخبر بود. در این هنگام مردی به نزد خالد بن ولید آمد و به او خبر داد که علی از میان خمس غنایم، کنیزی را برگرفته است.

ص: 2919

شماره صفحه در کتاب - ص: 41

***

خالد گفت: این چه کاری است؟

سپس دیگری و دیگری آمدند و اخبار مربوط به اقدام علی، یکی پس از دیگری به خالد رسید.

خالد مرا فراخواند و گفت: بریده! حال که از ماجرا باخبر شدی نامه مرا به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برسان و او را از این ماجرا آگاه ساز.

پس از نوشتن نامه توسط خالد، آن را گرفتم و به راه افتادم تا آن که به نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله رسیدم، ایشان نامه را با دست چپ خویش گرفت و همان گونه که خداوند فرموده بود: پیامبر خواندن و نوشتن نمی دانست.

بریده می گوید: من هر گاه سخن می گفتم سرم را پایین می انداختم و تا پایان سخنانم سر برنمی داشتم، از همین رو در حالی که سر به زیر افکنده بودم شروع به سخن گفتن کردم و از علی بدگویی کردم تا آن که حرف هایم تمام شد.

همین که سرم را بلند کردم دیدم رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله چنان خشمگین است که جز در جریان جنگ با بنی قریظه و بنی نضیر، ایشان را آن قدر خشمگین ندیده بودم، آن گاه به من نگاه کرد و فرمود:

یا بریدة إنّ علیّاً ولیّکم بعدی؛ فأحبّ علیّاً فإنّه یفعل ما یؤمر؛

ای بریده! به راستی پس از من، علی ولیّ شماست. پس او را دوست بدار، زیرا همه کارهایش را فقط بر اساس دستورات، انجام می دهد.

ص: 2920

شماره صفحه در کتاب - ص: 42

***

بریده می گوید: من در حالی از محضر پیامبر برخاستم که هیچ کس را به اندازه علی علیه السلام دوست نداشتم.

عبداللَّه بن عطاء می گوید: این حدیث را برای ابوحرب بن سوید بن غفله تعریف کردم.

وی گفت: عبداللَّه بن بریده قسمتی از حدیث را از تو پنهان داشته است و آن این که رسول خدا علیه السلام به بریده فرمود:

أ نافقت بعدی یا بریدة! (1)

ای بریده! آیا پس از جدایی از من، منافق شده ای؟

حدیث بریده را حافظ هیثمی نیز نقل کرده است. وی می نویسد:

بریده می گوید:

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله علی علیه السلام را در رأس سپاهی به یمن و خالد بن ولید را به «جبل» فرستاد و به آن ها فرمود: اگر به هم رسیدید فرماندهی هر دو سپاه را به علی بسپارید.

دو سپاه به هم رسیدند و چنان غنایمی عاید آن ها شد که تا آن روز نظیرش را ندیده بودند، علی از میان خمس غنایم، کنیزی را برای خود برگزید.

ص: 2921


1- . تاریخ مدینة دمشق: 42/ 190- 191.

شماره صفحه در کتاب - ص: 43

***

خالد بن ولید، بریده را فراخواند و گفت: این واقعه را غنیمت شمار، پس به نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برو و ایشان را از اقدام علی آگاه کن.

بریده می گوید: من وارد مدینه شدم و به مسجد رفتم، در این هنگام رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در منزل به سر می برد و برخی صحابه در کنار درب منزل ایشان اجتماع کرده بودند.

آنان گفتند: بریده! چه خبر؟

گفتم: خبر خوش، خداوند مسلمانان را پیروز کرد.

گفتند: برای چه کاری آمده ای؟

گفتم: در میان اسرا کنیزی بود که علی او را از خمس غنایم، برای خود انتخاب کرد، آمده ام تا رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را از این اقدام علی آگاه کنم.

گفتند: این کار را انجام بده تا علی از چشم رسول خدا بیفتد!

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله سخنان من و صحابه را شنیده بود، از این رو با عصبانیت بیرون آمد و فرمود:

ما بال أقوامٍ ینتقصون علیّاً، من تنقص علیّاً فقد تنقصنی، ومن فارق علیّاً فقد فارقنی، إنّ علیّاً منّی وأنا منه، خلق من طینتی وخلقت من طینة إبراهیم، وأنا أفضل من إبراهیم،

«ذُرّیَّةً بَعْضُها

ص: 2922

شماره صفحه در کتاب - ص: 44

***

مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ»؛ (1)

چرا به علی خُرده می گیرید؟ هر کس چنین کند در حقیقت به من خُرده گرفته است و هر کس از علی جدا شود در واقع از من جدا شده است. علی از من است و من از علی، علی از گِل من آفریده شده و من از گِل ابراهیم، البته بدانید که من از ابراهیم برتر هستم.

(آن گاه این آیه را تلاوت کردند): «فرزندانی که بعضی از آنان از نسل بعضی دیگرند و خداوند شنوای داناست».

ای بریده! آیا نمی دانی که حق علی، بیش از کنیزی است که برگرفته و پس از من، او ولیّ شماست؟!

گفتم: ای رسول خدا! به حق مصاحبتی که با شما دارم دستتان را بگشایید تا اسلام خود را تازه و با شما تجدید بیعت نمایم.

بریده می گوید: از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله جدا نشدم تا آن که درخواست مرا پذیرفت و دوباره با ایشان بیعت نمودم. (2) حافظ صالحی دمشقی نیز این حدیث را از بریده چنین روایت می کند:

در جنگی تعدادی را اسیر کردیم، در این هنگام خالد به

ص: 2923


1- . سوره آل عمران: آیه 34.
2- . مجمع الزوائد: 9/ 127- 129.

شماره صفحه در کتاب - ص: 45

***

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله چنین نوشت: شخصی را بفرستید تا خمس غنایم را مشخص کند.

در میان اسرا کنیزی بود که در شمار زیباترین آنان قرار داشت.

رسول خدا علیه السلام علی علیه السلام را به سوی خالد گسیل داشت تا خمس غنایم را از او تحویل بگیرد.

- در روایت دیگری آمده است: تا غنایم را تقسیم نماید-

علی علیه السلام به تعیین خمس غنایم و تقسیم آن پرداخت و کنیزی را برای خود برگزید و صبحگاه در حالی از خیمه بیرون آمد که آب غسل از سرش می چکید.

از هیچ کس به اندازه علی بن ابی طالب، متنفر نبودم تا جایی که مردی از قریش را- با آن که او را دوست نداشتم- تنها به خاطر دشمنی او با علی، به دوستی برگرفته بودم، در این هنگام به خالد گفتم: آیا این مرد را نمی بینی؟

- در روایت دیگری آمده است: گفتم: ای اباالحسن! این چه کاری است؟-

علی در پاسخ گفت: مگر ندیدی که آن کنیز در شمار خمس غنایم، قرار گرفت، سپس به اهل بیت پیامبر اختصاص یافت و آن گاه به آل علی تعلق گرفت، من نیز از همین رو با او هم بستر شدم.

ص: 2924

شماره صفحه در کتاب - ص: 46

***

هنگامی که به نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بازگشتیم ماجرا را برای ایشان بازگو کردم.

در روایت دیگری آمده است: خالد نامه ای به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نوشت و ایشان را از ماجرا آگاه کرد.

به خالد گفتم: اجازه بده تا من نامه را برسانم.

او درخواست مرا پذیرفت و من به نزد رسول خدا رفتم، هنگامی که ایشان نامه را قرائت می کرد، هماره می گفتم: کاملًا درست است.

در این هنگام چهره رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله سرخ شد و فرمود:

من کنت ولیّه فعلی ولیّه؛

هر کس من ولیّ او هستم علی ولیّ اوست.

آن گاه فرمود: ای بریده! آیا از علی متنفر هستی؟

گفتم: آری.

فرمود: از او متنفر نباش، چرا که حق او در خمس، بیش از این هاست.

در روایت دیگری آمده که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

لا تقع فی علی، فإنّه منّی وأنا منه وهو ولیّکم بعدی؛

از علی بدگویی نکن، زیرا او از من است و من از او هستم و پس از من، او ولیّ شماست.

ص: 2925

شماره صفحه در کتاب - ص: 47

***

بریده می گوید: از آن زمان به بعد هیچ کس را به اندازه علی علیه السلام دوست نداشتم. (1)

روایت عمران بن حصین …

عالمان بسیاری از اهل سنّت روایت عمران بن حصین را نقل کرده اند. از جمله ابن ابی شیبه به اسناد خود و به طور مختصر، ضمن بیان این روایت از عمران بن حصین نقل کرده و صحّت آن را تأیید نموده است. در آن روایت آمده: عمران بن حصین می گوید:

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله سپاهی را به منطقه ای گسیل داشت و علی علیه السلام را به عنوان فرمانده آن انتخاب نمود، در جریان این مأموریت، علی دست به اقدامی زد که سپاهیان را خوش نیامد، بر این اساس چهار تن از صحابه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هم پیمان شدند که ماجرا را به اطلاع ایشان برسانند.

مسلمانان پس از پایان همه سفرهای خود، یکسره نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می رفتند، به ایشان سلام می کردند و آن گاه به سوی بار و بنه خود بازمی گشتند.

عمران بن حصین در ادامه می گوید: هنگامی که سپاه از مأموریت

ص: 2926


1- . سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد: 11/ 295- 296.

شماره صفحه در کتاب - ص: 48

***

بازگشت، به رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله سلام کردند. آن گاه یکی از آن چهار نفر برخاست و گفت: ای رسول خدا! ندیدید که علی، چنین و چنان کرده است؟

در این هنگام رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله که خشم در چهره مبارکش هویدا شده بود به آن ها رو کرد و فرمود:

ما تریدون من علی؟ ما تریدون من علی؟ علی منّی وأنا من علی وعلی ولیّ کلّ مؤمن بعدی؛ (1)

از علی چه می خواهید؟ از علی چه می خواهید؟ علی از من است و من از علی هستم و او پس از من، ولیّ همه مؤمنان است.

البته ما صحّت این حدیث در نظر ابن ابی شیبه را، از قول جلال الدین سیوطی آورده ایم. جلال الدین سیوطی می نویسد:

حدیث چهلم. عمران بن حصین می گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

علی منّی وأنا من علی وهو ولیّ کلّ مؤمن بعدی؛

علی از من است و من از علی هستم و او پس از من، ولیّ همه مؤمنان است.

ص: 2927


1- . المصنّف: 12/ 79- 80.

شماره صفحه در کتاب - ص: 49

***

آن گاه جلال الدین سیوطی می گوید:

ابن ابی شیبه این روایت را نقل کرده و صحّت آن را تأیید کرده است. (1) احمد بن حنبل نیز به اسناد خود از عمران چنین روایت می کند:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله سپاهی را به فرماندهی علی بن ابی طالب علیهما السلام به منطقه ای گسیل داشت، علی در این سفر، دست به اقدامی زد که موجب ناراحتی برخی اصحاب شد و از همین رو چهار تن از آنان هم پیمان شدند تا رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را از اقدام علی آگاه کنند.

عمران می گوید: ما هر گاه از سفر بازمی گشتیم یکسره به نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می رفتیم و به ایشان سلام می دادیم.

عمران می گوید: هنگامی که آن چهار نفر به نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله رفتند یکی از آنان برخاست و گفت: ای رسول خدا! علی چنین و چنان کرد.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله روی خود را برگرداند.

ص: 2928


1- . القول الجلی فی مناقب علی علیه السلام: 60.

شماره صفحه در کتاب - ص: 50

***

سپس دومی برخاست و گفت: ای رسول خدا! علی چنین و چنان کرد.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله باز هم روی خود را برگرداند.

آن گاه سومی برخاست و گفت: ای رسول خدا! علی چنین و چنان کرد.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله باز هم روی خود را برگرداند.

سپس چهارمی برخاست و گفت: ای رسول خدا! علی چنین و چنان کرد.

عمران می گوید: در این هنگام که چهره رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برافروخته شده بود به چهارمین نفر رو کرد و فرمود:

دعوا علیّاً، دعوا علیّاً، إنّ علیّاً منّی وأنا منه وهو ولیّ کلّ مؤمن بعدی؛ (1)

دست از سر علی بردارید، دست از سر علی بردارید. علی از من است و من از علی هستم و او پس از من، ولیّ همه مؤمنان است.

ترمذی نیز به اسناد خود از عمران بن حصین این گونه روایت می کند که:

ص: 2929


1- . مسند احمد: 4/ 438.

شماره صفحه در کتاب - ص: 51

***

روزی رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله سپاهی را به فرماندهی علی بن ابی طالب علیهما السلام به منطقه ای گسیل داشت، علی به این مأموریت رفت و کنیزی را برای خود برگرفت، افراد سپاه این کار علی را نپسندیدند و از همین رو چهار تن از اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هم پیمان شدند که هر گاه به ملاقات رسول خدا بروند ایشان را از اقدام علی آگاه کنند.

مسلمانان پس از پایان همه سفرهای خود، یکسره نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می رفتند، به ایشان سلام می کردند و آن گاه به سوی بار و بنه خود بازمی گشتند. هنگامی که افراد سپاه به نزد پیامبر آمدند، یکی از آن چهار نفر برخاست و گفت: ای رسول خدا! ندیدید که علی بن ابی طالب چنین و چنان کرده است؟

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله روی خود را برگرداند.

آن گاه دومی برخاست و سخنان اوّلی را تکرار کرد.

اما رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از او روی خود را برگرداند.

آن گاه سومی برخاست و سخنان دومی را تکرار کرد.

اما رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله باز هم روی خود را برگرداند.

آن گاه چهارمی برخاست و سخنان آن سه تن را تکرار کرد.

ص: 2930

شماره صفحه در کتاب - ص: 52

***

در این هنگام که خشم در چهره رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هویدا شده بود به او رو کرد و فرمود:

ما تریدون من علی؟ ما تریدون من علی؟ ما تریدون من علی؟

إنّ علیّاً منّی وأنا منه وهو ولیّ کلّ مؤمن من بعدی؛

از علی چه می خواهید؟ از علی چه می خواهید؟ از علی چه می خواهید؟

علی از من است و من از علی، و او پس از من، ولیّ همه مؤمنان است.

ترمذی پس از نقل این روایت می نویسد: این حدیث، یک حدیث حَسَن (1) است که کمتر کسی به نقل آن پرداخته و ما نقل این حدیث را تنها از جعفر بن سلیمان دیده ایم. (2) بنابر نقل متقی هندی، طبری نیز به اسناد خود این روایت را نقل کرده و صحّت آن را مورد تأیید قرار داده است، وی می نویسد:

عمران بن حصین می گوید: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله سپاهی را به فرماندهی علی بن ابی طالب به منطقه ای گسیل داشت، مسلمانان در این مأموریت به غنایمی چند دست یافتند و علی دست به اقدامی زد که سپاهیان را خوش نیامد.

ص: 2931


1- . حدیث حسن به اصطلاح اهل تسنّن، خبر مسندی است که راویان آن، نزدیک به درجه وثاقت باشند.
2- . صحیح ترمذی: 5/ 632.

شماره صفحه در کتاب - ص: 53

***

در روایت دیگری آمده است: علی از میان غنایم کنیزی را برای خود برگرفت، از همین رو چهار تن از افراد سپاه، هم پیمان شدند که هر گاه به ملاقات رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بروند ایشان را از اقدام علی آگاه کنند.

مسلمانان پس از پایان همه سفرهای خود، یکسره نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می رفتند، به ایشان سلام می کردند و آن گاه به سوی بار و بنه خود بازمی گشتند. هنگامی که افراد سپاه به نزد پیامبر آمدند و سلام کردند، یکی از آن چهار نفر برخاست و گفت: ای رسول خدا! ندیدید که علی از میان غنایم، کنیزی را برای خود برگرفته است؟

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از او روی برگرداند.

آن گاه دومی برخاست و سخنان اوّلی را تکرار کرد، اما رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از او روی برگرداند.

آن گاه سومی برخاست و سخنان دومی را تکرار کرد، اما رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله باز از او روی برگرداند.

آن گاه چهارمی برخاست و سخنان آن سه تن را تکرار کرد، در این هنگام که خشم در چهره رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هویدا شده بود به او روکرد و فرمود:

ص: 2932

شماره صفحه در کتاب - ص: 54

***

ما تریدون من علی؟ علی منّی وأنا من علی وعلی ولیّ کلّ مؤمن بعدی؛

از علی چه می خواهید؟ علی از من است و من از علی هستم و او پس از من، ولیّ همه مؤمنان است.

ابن ابی شیبه و ابن جریر این روایت را نقل کرده اند و ابن جریر صحّت آن را مورد تأیید قرار داده است. (1) ابونعیم اصفهانی نیز این روایت را به اسناد خود از عمران این گونه نقل می کند:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله سپاهی را به فرماندهی علی علیه السلام به منطقه ای گسیل داشت، علی کنیزی را برای خود برگرفت، اما افراد سپاه این کار وی را نپسندیدند، از همین رو چهار تن از اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هم پیمان شدند که هر گاه به ملاقات رسول خدا بروند ایشان را از اقدام علی آگاه کنند.

عمران می گوید: مسلمانان پس از پایان همه سفرهای خود، یکسره نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله می رفتند، به ایشان سلام می کردند و آن گاه به خانه خود می رفتند. هنگامی که افراد سپاه به نزد

ص: 2933


1- . کنز العمال: 13/ 142، حدیث 36444.

شماره صفحه در کتاب - ص: 55

***

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آمدند، یکی از آن چهار نفر برخاست و گفت:

ای رسول خدا! ندیدید که علی بن ابی طالب چنین و چنان کرده است؟

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از او روی برگرداند.

آن گاه دیگری برخاست و سخنان اوّلی را تکرار کرد، اما رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از او روی برگرداند.

تا آن که چهارمی برخاست و گفت: ای رسول خدا! ندیدید که علی بن ابی طالب چنین و چنان کرده است؟

در این هنگام که خشم در چهره رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هویدا شده بود به او رو کرد و سه بار فرمود:

ما تریدون من علی؟

از علی چه می خواهید؟

آن گاه فرمود:

إنّ علیّاً منّی وأنا منه وهو ولیّ کلّ مؤمن بعدی؛ (1)

همانا علی از من است و من از علی هستم و او پس از من، ولیّ همه مؤمنان است.

ص: 2934


1- . حلیة الأولیاء: 6/ 294.

شماره صفحه در کتاب - ص: 56

***

روایت ابن عباس …

ابوداوود طیالسی به اسناد خود از عمرو بن میمون از ابن عباس چنین نقل می کند:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به علی علیه السلام فرمود:

أنت ولیّ کلّ مؤمن من بعدی؛

پس از من، تو ولی همه مؤمنان هستی. (1) این عبارت، بخشی از یک حدیث طولانی است که احمد بن حنبل به اسناد خود، آن را به طور کامل از عمرو بن میمون نقل کرده است. وی می گوید:

روزی در کنار ابن عباس نشسته بودم که افرادی در قالب نُه گروه نزد او آمدند و گفتند: یا برخیز و با ما بیا و یا شما ما را با ابن عباس تنها گذارید. ابن عباس گفت: با شما می آیم.

- این ماجرا زمانی اتفاق افتاد که ابن عباس هنوز بینایی خود را از دست نداده بود.-

آنان دور هم جمع شدند و به گونه ای با ابن عباس به گفت و گو پرداختند که ما سخنانشان را متوجه نمی شدیم.

ص: 2935


1- . مسند الطیالسی: 360، حدیث 2752.

شماره صفحه در کتاب - ص: 57

***

پس از مدتی ابن عباس در حالی که لباسش را می تکاند آمد و گفت: وای بر اینان، از مردی بدگویی می کنند که ده ویژگی دارد:

اینان به بدگویی از کسی پرداختند که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در مورد او فرمود:

لأبعثن رجلًا لا یخزیه اللَّه أبداً یحبّ اللَّه ورسوله؛

مردی را روانه میدان خواهم کرد که خداوند هرگز او را خوار نمی کند، او کسی است که خدا و رسولش را دوست دارد.

در آن هنگام برخی اصحاب سرک می کشیدند تا شاید این افتخار، نصیب آنان شود، پیامبر فرمود: علی کجاست؟

گفتند: در آسیاب، گندم آرد می کند.

حضرت فرمود: آیا در میان شما کسی نبود تا گندم ها را آرد کند؟

آن گاه علی علیه السلام آمد در حالی که از شدّت چشم درد به سختی می توانست ببیند، پیامبر آب دهان در چشمانش مالید و پس از آن که سه بار پرچم را تکان داد و آن را به علی علیه السلام سپرد.

علی علیه السلام در این نبرد پیروزمندانه صفیه دختر حی را به اسارت گرفت و به سوی مسلمانان آمد.

آن گاه ابن عباس گفت: پس از آن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فلانی (ابوبکر) را برای ابلاغ سوره توبه فرستاد، سپس علی علیه السلام را در پی

ص: 2936

شماره صفحه در کتاب - ص: 58

***

ابوبکر روانه کرد تا آن را از او بگیرد.

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله در این باره فرمود:

لا یذهب بها إلّا رجل منّی وأنا منه؛

به غیر از کسی که از من است و من هم از او هستم، نباید فرد دیگری این سوره را ببرد.

دیگر این که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به پسرعموهایش فرمود:

أیّکم یوالینی فی الدنیا والآخرة؛

کدام یک از شما دوست و همراه من در دنیا و جهان آخرت خواهد بود؟

هیچ کس حاضر به پاسخ درخواست پیامبر نشد. اما علی علیه السلام که در آن جا حضور داشت گفت:

أنا اوالیک فی الدنیا والآخرة؛

من دوست و همراه شما در دنیا و جهان آخرت خواهم بود.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أنت ولیّی فی الدنیا والآخرة؛

تو در دنیا و جهان آخرت دوست و همراه من هستی.

سپس رو به تک تک آن ها کرد و درخواست خود را تکرار نمود، اما آن ها از جواب خودداری کردند.

ص: 2937

شماره صفحه در کتاب - ص: 59

***

این بار نیز علی علیه السلام عرضه داشت:

أنا اوالیک فی الدنیا والآخرة؛

من دوست و همراه شما در دنیا و جهان آخرت خواهم بود.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

أنت ولیّی فی الدنیا والآخرة؛

تو در دنیا و جهان آخرت دوست و همراه من هستی.

وی در ادامه می گوید از دیگر ویژگی های حضرت علی علیه السلام این است که آن حضرت نخستین کسی بود که پس از خدیجه علیها السلام اسلام آورد.

هم چنین در واقعه ای دیگر رسول خدا علیه السلام لباس خود را گرفت و آن را بر روی علی، فاطمه، حسن و حسین انداخت و فرمود:

«إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا»؛ (1)

خداوند می خواهد پلیدی و گناه را فقط از شما اهل بیت دور کند و به طور کامل شما را پاک و پاکیزه سازد.

از دیگر ویژگی های حضرت علی علیه السلام این است که آن حضرت

ص: 2938


1- . سوره احزاب: آیه 33.

شماره صفحه در کتاب - ص: 60

***

با از خودگذشتگی، لباس رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را بر تن کرد و به جای ایشان خوابید. مشرکان به خیال این که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در بستر است به سوی او سنگ می انداختند.

در این هنگام که علی علیه السلام خوابیده بود، ابوبکر سر رسید و به گمان این که پیامبر در بستر آرمیده، گفت: ای پیامبر خدا!

علی علیه السلام به او فرمود: پیامبر به طرف چاه میمون حرکت کرد، خود را به او برسان.

ابوبکر به راه افتاد و با پیامبر به درون غار رفت، مشرکان همان گونه که پیش تر رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را سنگباران می کردند، در آن شب به سوی علی علیه السلام سنگ می انداختند، علی علیه السلام تکان می خورد و فریاد می زد و بی آن که سرش را از روانداز خود، بیرون آورد تا فرارسیدن صبح، بردباری پیشه کرد.

پس از روشن شدن هوا حضرت علی علیه السلام سر از روانداز بیرون کشید، مشرکان گفتند: تو انسان پستی هستی، ما هر چقدر محمد را سنگ می زدیم فریاد نمی زد، اما تو فریاد می زدی و از همین رو تعجّب کردیم! (اگر این فردی که در بستر آرمیده، محمد است پس چرا داد و بیداد می کند؟!)

وی ادامه داد: رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برای جنگ تبوک با مردم

ص: 2939

شماره صفحه در کتاب - ص: 61

***

از مدینه بیرون رفتند، حضرت علی علیه السلام به پیامبر گفت: آیا با شما بیایم؟

حضرت فرمود: نه.

حضرت علی علیه السلام با شنیدن این سخن گریست، پیامبر به او فرمود:

أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلّا أنّک لست بنبیّ، إنّه لا ینبغی أنْ أذهب إلّا وأنت خلیفتی؛

آیا تو خشنود نیستی که برای من به سان هارون برای موسی باشی با این تفاوت که تو پیامبر نیستی؟! سزاوار نیست که من از مدینه خارج شوم مگر آن که تو جانشین من باشی.

ابن عباس گفت: ویژگی منحصر به فرد دیگر حضرت علی علیه السلام این که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به علی علیه السلام فرمود:

أنت ولیّی فی کلّ مؤمن بعدی؛

پس از من، تو ولیّ همه مؤمنان هستی.

هفتمین ویژگی این که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله تمام درهای مسجد را بست و تنها در مخصوص ورود و خروج حضرت علی علیه السلام را باز گذاشت. راهی جز این در برای آن حضرت وجود نداشت و او با آن که جنب بود وارد مسجد می شد.

ص: 2940

شماره صفحه در کتاب - ص: 62

***

هشتم این که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

من کنت مولاه فإنّ مولاه علی؛

هر کس من، مولای او هستم، علی مولای اوست.

ابن عباس در ادامه گفت: خداوند متعال در قرآن به ما خبر می دهد که از اصحاب شجره (1) راضی و خشنود است، چون از دل های آن ها آگاه بود، آیا خداوند پس از این ابراز رضایت، از خشم خود نسبت به آنان سخنی گفته است؟

ابن عباس گفت: از ویژگی های حضرت علی علیه السلام این که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله هنگامی که عمر از ایشان اجازه گرفت تا گردن حاطب را بزند فرمود:

أو کنت فاعلًا! وما یدریک؟ لعلّ اللَّه قد اطّلع إلی أهل بدر فقال:

إعملوا ما شئتم؛ (2)

به راستی می خواهی چنین کنی!؟ او در جنگ بدر شرکت داشته است، تو چه می دانی شاید خدا اهل بدر را مورد نظر قرار داده و فرموده: هر چه می اخواهید انجام دهید.

ص: 2941


1- . اصحاب شجره به کسانی گفته می شود که در جریان بیعت رضوان، در زیر درخت با رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بیعت نمودند.
2- . مسند احمد: 1/ 330 و 331.

شماره صفحه در کتاب - ص: 63

***

بخش سوم نگاهی به مفهوم حدیث سپاه یمن …

اشارة

ص: 2942

شماره صفحه در کتاب - ص: 65

***

با عنایت به آن چه گذشت، ما مفهوم حدیث سپاه یمن را از چند محور بررسی می نماییم:

دلالت حدیث بر ولایت علی علیه السلام …

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله درباره علی علیه السلام فرمود:

وهو ولیّکم من بعدی؛

پس از من، او ولی شماست.

این عبارت، اولویت تصرّف را برای حضرت علی علیه السلام به اثبات می رساند و این اولویت، خود مستلزم امامت و خلافت آن حضرت پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله است؛ چرا که:

1. رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله با بیان عبارت

«پس از من، او ولیّ شماست»

، ولایت را به علی علیه السلام منحصر ساخت و چنان که می دانیم دیگر معانی واژه ولایت (از جمله یاری، محبت و …) به علی علیه السلام اختصاص ندارد.

ص: 2943

شماره صفحه در کتاب - ص: 66

***

2. کلمه

«بَعدِی؛ پس از من»

که در همه یا بیشتر متون الفاظ حدیث، آمده است به صراحت از امامت و خلافت علی علیه السلام پرده برمی دارد، چرا که بعدیّت، یا زمانی است و یا مرتبه ای.

ممکن است در نگاه اول این گونه فهمیده شود که بعدیّت مورد اشاره در روایت مذکور، مرتبه ای است. در این صورت، عبارت

«علی ولیّکم بعدی»

این گونه معنا می شود که غیر از من، علی علیه السلام نیز ولیّ شماست و او هم از مرتبه ولایت بر شما برخوردار است.

اما اگر کلمه «بَعدِی» به معنای قید زمان باشد، این سخن پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله که «پس از من علی ولیّ شماست» نشان می دهد که بلافاصله پس از رسول خدا می بایست امیر مؤمنان علی علیه السلام، ولایت و زمامداری مسلمانان را بر عهده گیرد.

از نشانه های ظهور عبارت در معنای دوم این است که برخی از راویان مخالف با حضرت علی علیه السلام به تحریف متن حدیث، دست زده اند و چنان که خواهد آمد، واژه

«بَعدِی»

را از متن حدیث حذف کرده اند!

3. این روایت در قالب عبارات دیگری نیز نقل شده است که طبق آن متون نیز امامت و اولویّت امیر مؤمنان علی علیه السلام را به اثبات می رساند. برای مثال در مسند احمد بن حنبل، المستدرک علی الصحیحین، تاریخ

ص: 2944

شماره صفحه در کتاب - ص: 67

***

مدینة دمشق و کتاب های دیگر (1) به نقل از بریده چنین آمده است:

هنگامی که به نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله رفتم نام علی را بردم و شروع به بدگویی از او کردم.

در این هنگام دگرگونی را در چهره رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله مشاهده نمودم، ایشان فرمود:

یا بریدة! ألست أولی بالمؤمنین من أنفسهم؟

ای بریده! آیا من نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نیستم؟

گفتم: بله ای رسول خدا!

فرمود:

فمن کنت مولاه فعلی مولاه؛

هر کس من مولای او هستم علی مولای اوست.

این همان سخنی است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله سال ها پیش در ماجرای مؤاخاة و برادری مسلمانان، به بیان آن پرداخت و بعدها در غدیر خم نیز در مقابل چشمان همگان، آن را بر زبان جاری نمود و از مسلمانان پیمان گرفت تا به سخن او (درباره علی علیه السلام) عمل کنند.

ص: 2945


1- . مسند احمد: 5/ 347، المستدرک علی الصحیحین: 3/ 110، تاریخ مدینة دمشق: 42/ 187، المصنف، ابن ابی شیبه: 7/ 5067، الآحاد والمثانی: 4/ 325، حدیث 2357 و السنن الکبری: 5/ 45.

شماره صفحه در کتاب - ص: 68

***

البته در مسند احمد بن حنبل و برخی دیگر از منابعی که ذکر شد و در تاریخ مدینة دمشق به طرق گوناگون نقل شده است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله پس از عبارات مذکور، فرمودند:

یا بریدة! من کنت ولیّه فعلی ولیّه؛ (1)

ای بریده! هر کس من ولیّ او هستم علی ولیّ اوست.

4. در واژگان این داستان، مناقب دیگری نیز برای امیر مؤمنان علی علیه السلام، ذکر شده که به ایشان اختصاص دارد و دیگر صحابه از آن بی بهره هستند. برای مثال رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در جریان این داستان می فرماید:

ما بال أقوام ینتقصون علیّاً؟ من ینتقص علیّاً فقد تنقّصنی، ومن فارق علیّاً فقد فارقنی، إنّ علیّاً منّی وأنا منه، خلق من طینتی، وخلقت من طینة إبراهیم، وأنا أفضل من إبراهیم،

«ذُرّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ» (2)؛

چرا به علی خُرده می گیرید؟ هر کس چنین کند در حقیقت، به من خُرده گرفته است و هر کس از علی جدا شود در واقع از من جدا شده است. علی از من است و من از علی، علی از گِل من آفریده شده و من از گِل ابراهیم، البته

ص: 2946


1- . تاریخ مدینة دمشق: 42/ 188 و 192 و 193 و 194.
2- . سوره آل عمران: آیه 34.

شماره صفحه در کتاب - ص: 69

***

بدانید که من از ابراهیم برتر هستم. (آن گاه این آیه را تلاوت کردند):

«فرزندانی که بعضی از آنان از نسل بعضی دیگرند و خداوند شنوای داناست». (1) روشن است که هر کدام از این جملات که در قالب حدیث «سپاه یمن» به چشم می خورد، در بردارنده یکی از مناقب و فضایل امیر مؤمنان علی علیه السلام است، افزون بر این که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

إنّه لا یفعل إلّا ما یؤمر؛

علی فقط کاری را انجام می دهد که بدان دستور داده شده است.

همه این متون و عبارات دیگر، نشان از فضایل گسترده علی علیه السلام دارد.

5. همان طور که گفتیم ابن عباس پس از گفت و گو با گروه های نُه گانه در پاسخ به بدگویی های آنان، به سخنان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در جریان واقعه سپاه یمن، استناد می کند.

وی این سخنان را در ضمن فضایل امیر مؤمنان علی علیه السلام ذکر می کند و اختصاص آن به علی علیه السلام را مورد تأکید قرار می دهد.

گفتنی است که حدیث عبداللَّه بن عباس در مسند طیالسی، مسند

ص: 2947


1- . المعجم الأوسط: 6/ 162 و 163.

شماره صفحه در کتاب - ص: 70

***

احمد، المستدرک علی الصحیحین و کتاب های دیگر، آمده است و علمای اهل سنّت نیز صحّت سند این حدیث را به صراحت، مورد تأیید قرار داده اند. خوانندگان محترم می توانند با مراجعه به منابع معتبر قدیمی، از حقیقت این امر مطمئن گردند. (1) 6. طبق این حدیث رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

وهو ولیّکم من بعدی؛

پس از من، او ولیّ شماست.

این فرمایش از جمله سخنانی است که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در آغاز دعوت علنی اسلام یعنی در جریان ماجرای «انذار و بیم دادن خویشان خود» نیز به بیان آن پرداخت و به هنگام دعوت آنان به پذیرش اسلام به حاضران فرمود:

من یبایعنی علی أن یکون أخی وصاحبی وولیّکم من بعدی؟ (2)

چه کسی با من بیعت کند تا برادر، همراه من و پس از من، ولیّ شما شود؟

از همین رو و به خصوص با توجه به قرائن موجود در درون و برون حدیث، سخنان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را باید تأکید صریح

ص: 2948


1- . نگاه کنید به: الاستیعاب: 3/ 1092، تهذیب الکمال: 20/ 481، القول الجلی فی مناقب علی علیه السلام: 60، کنز العمّال: 11/ 608.
2- . کنز العمال: 13/ 149.

شماره صفحه در کتاب - ص: 71

***

ایشان بر مسأله اولویّت علی علیه السلام دانست.

تا این جا چگونگی دلالت این حدیث بر اولویّت مطلق که در نزد همگان، مستلزم امامت و خلافت بزرگ پس از نبی اکرم صلی اللَّه علیه وآله است، مشخص و آشکار شد.

در این ماجرا نکات قابل استفاده فراوان دیگری نیز وجود دارد که نباید از نظر پژوهشگران باریک بین، پنهان بماند.

دلالت حدیث بر عصمت …

این حدیث بر عصمت حضرت علی علیه السلام نیز دلالت دارد.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در این حدیث درباره علی علیه السلام این گونه فرمودند:

إنّ علیّاً لا یفعل إلّا ما یؤمر به؛

علی فقط کاری را انجام می دهد که بدان دستور داده شده است.

بنابر متن دیگر فرمودند:

إنما یفعل ما امر به؛

او تنها آن چه را دستور دارد، انجام می دهد.

دلالت این عبارت بر عصمت امیر مؤمنان علی علیه السلام به طور کامل واضح و روشن است.

این سخن پیامبر اکرم صلی اللَّه علیه وآله در واقع، روشن کننده مصداق

ص: 2949

شماره صفحه در کتاب - ص: 72

***

این آیه مبارکه است که می فرماید:

«بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ* لایَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ»؛ (1)

آن ها بندگان شایسته او هستند و جز به فرمان او کاری نمی کنند و در سخن گفتن بر او پیشی نمی گیرند.

شیخ طائفه ابوجعفر طوسی رحمه اللَّه در کتاب مصباح المتهجّد به یکی از خطبه های امیر مؤمنان علیه السلام اشاره می کند و می نویسد:

امیر مؤمنان علی علیه السلام در روز غدیر این گونه خطبه را ایراد فرمود:

وإنّ اللَّه اختصّ لنفسه بعد نبیّه

صلّی اللَّه علیه وآله وسلّم

من بریّته خاصّةً، اختصّ منهم- أی من الخلائق بعد النبی- خاصّة علاهم بتعلیته، وسما بهم إلی رتبته، وجعلهم الدعاة بالحق إلیه والأدلاء بالرشاد علیه، لقرن قرن وزمن زمن، أنشأهم فی القدم قبل کلّ مذروء ومبروء أنواراً، أنطقها بتحمیده، وألهمها شکره وتمجیده، وجعلهم الحجج علی کلّ معترف له بملکة الربوبیة وسلطان العبودیة، واستنطق بها الخرسات بأنواع اللّغات، بخوعاً له بأنّه فاطر الأرضین والسماوات، وأشهدهم علی خلقه،

ص: 2950


1- . سوره انبیاء: آیه 26 و 27.

شماره صفحه در کتاب - ص: 73

***

وولّاهم ما شاء من أمره، جعلهم تراجم مشیّته

[هذه هی العصمة

] وألسن إرادته، عبیداً

[مع ذلک هم عبید

] لا یسبقونه بالقول وهم بأمره یعملون، یعلم ما بین أیدیهم وما خلفهم، ولا یشفعون إلّالمن ارتضی، وهم من خشیته مشفقون؛ (1)

خداوند متعال از میان خلایق برای خود- بعد از پیامبرش صلی اللَّه علیه وآله- خاصّانی را برگزید. آنان را چنان بالا برد که به مرتبه آن حضرت رساند و ایشان را دعوت کنندگان حقیقی به سوی خود قرار داد که در همه زمان ها به اراده الهی به ارشاد خلق پرداخته و آن ها را به سوی خدا راهنمایی کنند.

قبل از خلق هر چیزی آن ها را به صورت انواری خلق کرد. آن ها را به حمد و ثنای الهی به سخن درآورد. طریقه شکر و تمجید از خود را به آن ها الهام کرد. ایشان را بر هر کسی که معترف به قدرت و خداوندی خدا و لزوم بندگی اوست، حجّت قرار داد. توسط این انوار غیر سخن گویان را گویا کرد، تا هر یک به زبان خود در مقابل خدا گردن نهاده و به ذلّت اعتراف کنند، چرا که او خالق آسمان ها و زمین هاست، آن وجودات پاک را شاهد و ناظر بر خلق خود قرار داد، اموری را که خواست، به آن ها سپرد و به آن ها بر آن چه خواست ولایت داد، (هر کس در هر موردی بخواهد

ص: 2951


1- . مصباح المتهجد: 753.

شماره صفحه در کتاب - ص: 74

***

خواست خدا را بفهمد از رفتار و گفتار این وجودات پاک خواست، مشیت و اراده او را می یابد چرا که) خداوند متعال آن ها را ترجمان (و آینه تمام نمای) مشیت و زبان (و سخن گوی) اراده خود قرار داده است، همان بندگانی که (خداوند متعال درباره آن ها فرموده): در هنگام سخن، بر خداوند سبقت نمی گیرند و (تا او چیزی را نخواهد، نمی گویند، در مقام عمل هم) به غیر از دستور او عملی انجام نمی دهند، (در عین حال عبد او هستند، بر آن ها احاطه داشته و) از جمیع احوال آن ها آگاه است، فقط از کسانی که خداوند از آن ها راضی است، شفاعت می کنند، و فقط در درگاه الهی خاضع و فقط از او هراسانند.

آری این مراتب کسانی است که فقط کاری را انجام می دهند که بدان دستور داده شده اند؛ بندگانی مقرّب درگاه الهی که پیش از خداوند سبحان، سخنی نمی گویند و در مقام عمل نیز، کاری به غیر از دستورات او انجام نمی دهند.

روشن شد که این حدیث بر عصمت امیر مؤمنان علی علیه السلام دلالت می کند که این امر به نوبه خود، جانشینی مستقیم ایشان پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را نیز به اثبات می رساند.

ص: 2952

شماره صفحه در کتاب - ص: 75

***

وجود نفاق در زمان رسول خداصلی اللَّه علیه وآله …

این داستان نشان می دهد که در زمان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله برخی اصحاب نزدیک و حتی تعدادی از فرماندهان آن حضرت، عضو جریان نفاق بوده اند. از این رو گروه نفاق به عبداللَّه بن ابی و دیگر منافقان معروف و انگشت نما که شهره خاص و عام بودند اختصاص نداشت و این عقیده، کاملًا بی معناست.

آری، این ماجرا زوایای پنهان شخصیت بعضی از نزدیکان رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را آشکار می کند و مؤیّد این مطلب است که نفاق در میان نزدیکان آن حضرت و حتی خواص صحابه نیز ریشه دوانده بود.

فراتر این که از آیات قرآن کریم، روایات و سیره صحابه چنین برمی آید که برخی اصحاب رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از همان آغاز ظهور اسلام در مکّه نیز گرفتار نفاق بوده اند. به آیه ذیل که در سوره مکّی «مدثر» آمده است، دقت کنید:

«وَما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلّا مَلائِکَةً وَما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلّا فِتْنَةً لِلَّذینَ کَفَرُوا لِیَسْتَیْقِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَیَزْدادَ الَّذینَ آمَنُوا إیمانًا وَلا یَرْتابَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَالْمُؤْمِنُونَ وَلِیَقُولَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْکافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا

ص: 2953

شماره صفحه در کتاب - ص: 76

***

کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَیَهْدی مَنْ یَشاءُ وَما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلّا هُوَ وَما هِیَ إِلّا ذِکْری لِلْبَشَرِ»؛ (1)

مأموران دوزخ را فقط فرشتگان (عذاب) قرار دادیم، و آن ها را جز برای آزمایش کافران معیّن نکردیم تا اهل کتاب (یهود و نصاری) یقین پیدا کنند و بر ایمان مؤمنان بیفزاید، و اهل کتاب و مؤمنان (در حقّانیّت این کتاب آسمانی) تردید به خود راه ندهند، و بیماردلان و کافران بگویند: «خدا از این توصیف چه منظوری دارد؟!» (آری) این گونه خداوند هر کس را بخواهد گمراه می سازد و هر کس را بخواهد هدایت می کند! و لشکریان پروردگارت را جز او کسی نمی داند، و این جز هشدار و تذکّری برای انسان ها نیست.

این آیه، مردم آن روز را به هنگام نزول سوره مدّثر به گروه های ذیل، تقسیم می کند:

1. مؤمنان،

2. کافران،

3. اهل کتاب،

4. بیماردلان.

ص: 2954


1- . سوره مدثر: آیه 31.

شماره صفحه در کتاب - ص: 77

***

حال باید پرسید: بیماردلان مکّه آن هم در آغاز ظهور اسلام چه کسانی بودند؟

هم چنین در سوره مکّی عنکبوت چنین می خوانیم:

«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذا أُوذِیَ فِی اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ کَعَذابِ اللَّهِ وَلَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّکَ لَیَقُولُنَّ إِنَّا کُنَّا مَعَکُمْ أَ وَلَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِما فی صُدُورِ الْعالَمینَ* وَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْمُنافِقینَ»؛ (1)

و از مردم کسانی هستند که می گویند: «به خدا ایمان آورده ایم!» اما هنگامی که در راه خدا شکنجه و آزار می بینند، آزار مردم را هم چون عذاب الهی می شمارند (و از آن سخت وحشت می کنند)؛ ولی هنگامی که پیروزی از سوی پروردگارت (برای شما) بیاید، می گویند: «ما هم با شما بودیم (و در این پیروزی شریک هستیم»)!! آیا خداوند به آن چه در سینه های جهانیان است آگاه تر نیست؟! مسلماً خداوند مؤمنان را می شناسد، و به یقین منافقان را (نیز) می شناسد.

بسیاری از بزرگان قریش به هنگام فتح مکه، به اسلام تظاهر کردند و از همین رو رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله آنان را «طُلَقاء؛

ص: 2955


1- . سوره عنکبوت: آیه های 10 و 11.

شماره صفحه در کتاب - ص: 78

***

آزادشدگان» نامید، برخی دیگر نیز پیش از فتح مکه و تنها از روی ترس، به اسلام تظاهر کردند و تعدادی نیز پیش از هجرت و به طمعِ (ثروت و مقام) خود را مسلمان، جا زدند.

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله دوست داشتن و پیروی از حضرت علی علیه السلام را به عنوان ملاک تشخیص منافق از مؤمن، معرفی کرد و فرمود:

لا یبغضک مؤمن ولا یحبّک منافق؛ (1)

هیچ مؤمنی تو را دشمن نمی دارد و هیچ منافقی تو را دوست ندارد.

حضرتش در جای دیگری فرمودند:

من أبغض أهل البیت فهو منافق؛ (2)

هر کس اهل بیت را دشمن بدارد منافق است.

حضرت علی علیه السلام در سخنی می فرماید:

واللَّه، إنّه ممّا عهد إلیّ رسول اللَّه

صلی اللَّه علیه وآله

أنّه لا یبغضنی إلّا منافق ولا یحبّنی إلّا مؤمن؛ (3)

ص: 2956


1- . مسند أحمد: 6/ 292، فتح الباری: 7/ 57، مجمع الزوائد: 9/ 133.
2- . این روایت را احمد بن حنبل نقل کرده است، آن سان که در ذخائر العقبی: 18 و شرح المواهب اللدنیّة: 7/ 9 و … آمده است.
3- . مسند أحمد: 1/ 84، صحیح مسلم: 1/ 61، خصائص علی علیه السلام: 27، جامع الاصول: 9/ 473.

شماره صفحه در کتاب - ص: 79

***

به خدا سوگند، یکی از مواردی که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به من فرمود این بود که تنها منافقان مرا دشمن می دارند و تنها مؤمنان مرا دوست می دارند.

ابوسعید خدری، ابوذر، ابن مسعود، ابن عباس، جابر و انس می گویند:

«دشمنی با علی بن ابی طالب علیهما السلام، تنها علامتی بود که به وسیله آن، منافقان را تشخیص می دادیم». (1) در این راستا خداوند متعال درباره منافقان می فرماید:

«إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»؛ (2)

منافقان در پایین ترین درکات دوزخ قرار دارند.

البته این وعده شامل منافقانی می شود که توبه نمی کنند. به عنوان مثال «بریدة بن حصیب» توبه کرد و پس از تجدید مسلمانی خود، گفت: «در حالی از محضر پیامبر برخاستم که هیچ کس را به اندازه علی علیه السلام دوست نداشتم».

نوشته اند: بریده پس از رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله مردم را به بیعت با علی علیه السلام دعوت می کرد و ماجرای یمن و سخنان

ص: 2957


1- . فضائل الصحابه: 2/ 715، المستدرک علی الصحیحین: 3/ 139.
2- . سوره نساء: آیه 45.

شماره صفحه در کتاب - ص: 80

***

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در حق علی علیه السلام را- که خود از زبان ایشان شنیده بود- برای مردم بازگو می نمود. (1) ای کاش آن سه نفر همراهان بریده را نیز که پیش از بازگشت سپاه به مدینه آمدند می شناختیم، همان هایی که به دستور خالد بن ولید و دور از چشم امیر مؤمنان علی علیه السلام به نزد پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله آمدند و به بدگویی از حضرت علی علیه السلام پرداختند- هم چنان که در همین روایت آمده- تا ایشان را از چشم رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بیندازند، اما موفق نشدند؛ چرا که با خشم رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله رو به رو گشتند و از زبان ایشان سخنانی شنیدند که مقام و منزلت والای علی علیه السلام را آشکار ساخت.

و ای کاش آن دسته از صحابه را که در مقابل درب خانه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله اجتماع کرده بودند و از بریده و همراهانش استقبال کردند می شناختیم؛ چرا که به نظر می رسد اقدام خالد و یارانش، با هماهنگی های لازم با این دسته از صحابه که در کنار خانه پیامبر نشسته بودند، صورت گرفته باشد!

در روایاتِ ماجرای یمن آمده است:

ص: 2958


1- . ر. ک: نفحات الازهار: 16/ 341 و 342.

شماره صفحه در کتاب - ص: 81

***

خالد بن ولید، حضرت علی علیه السلام را دشمن می داشت و از همین رو مشخص می شود که وی از همان دوران حیات رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله با حضرت علی علیه السلام دشمنی داشته است.

این خالد همان کسی است که به دستور ابوبکر روانه برخی قبیله های عرب شد. این قبیله ها از بیعت با ابوبکر سرباز زده بودند، به او زکات نمی پرداختند و از اعتقاد خود به امامت علی علیه السلام سخن می گفتند.

این خالد همان کسی است که ابوبکر به او دستور داد تا علی علیه السلام را در حال نماز به شهادت برساند، اما ابوبکر در حال نماز از دستور خود پشیمان شد و پیش از آن که سلام نماز را تمام کند گفت:

ای خالد! دستورم را اجرا نکن. (1) این خالد از کسانی است که در جریان ماجرای سقیفه، به خانه حضرت علی و حضرت فاطمه علیهما السلام حمله بردند.

آری، ابوبکر می دانست چه کسی را مأمور قتل طرفداران امیر مؤمنان علی علیه السلام کند و به شهادت رساندن امام علیه السلام در حال نماز را به چه کسی واگذارد.

ص: 2959


1- . علل الشرائع: 1/ 192، الاحتجاج: 1/ 118، بحار الأنوار: 28/ 305.

شماره صفحه در کتاب - ص: 82

***

اگر بزرگان شیعه این خبر را در کتاب های خود نقل نمی کردند به هیچ عنوان نمی توانستیم از آن آگاه شویم؛ چرا که علمای اهل سنّت به کلّی از نقل آن خودداری کرده اند، این خبر تنها در کتاب الأنساب، تألیف سمعانی ذکر شده است. (1) چنان که می دانیم کتاب الأنساب، یک کتاب حدیثی و روایی نیست، اما خداوند اراده فرمود که این خبر هر چند در قالب یک کتاب رجالی و آن هم از سوی عالمی به نام عبّاد بن یعقوب رواجنی که اهل سنّت او را به تشیع متّهم می کنند، در اختیار ما قرار گیرد، علت اتّهام مذکور هم این است که وی چنین روایاتی را که از فضایل امیر مؤمنان علی علیه السلام و نقایص دیگران پرده برمی دارد، در کتاب خود ثبت و ضبط کرده است.

همان گونه که گفتیم در جریان ماجرای یمن، امیر مؤمنان علی علیه السلام- بنابر روایت مذکور- کنیزی را برای خود برگرفت و چنان که گفته اند: «آن کنیز از نعمت زیبایی بهره مند بود». به هر حال، همین خالد بن ولید که اوصاف او گذشت در صدد سوء استفاده از این ماجرا برآمد و رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را از آن آگاه ساخت.

ص: 2960


1- . الأنساب سمعانی: 3/ 95. البته باید به این نکته اشاره کرد که ما دلیل معتبری که بیان گر پایبندی امیر مؤمنان علی علیه السلام به اقامه نماز جماعت به امامت ابوبکر- تا چه رسد به دیگران- در دست نداریم.

شماره صفحه در کتاب - ص: 83

***

هنگامی که این ماجرا را می خواندم به یاد داستان همسر مالک بن نویره افتادم. مالک پس از آن که خالد او را دستگیر و حکم قتلش را صادر کرد، به همسرش گفت: «تو باعث قتل من شدی». (1) چرا که وی از زیباترین زنان عرب بود و خالد در دام عشق او اسیر. از همین رو خالد همان شبی که مالک را کشت با همسر او زنا کرد که این امر، سر و صدای زیادی در میان عموم مسلمانان مدینه به راه انداخت.

این در حالی است که بر اساس روایات وارده، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله در جریان ماجرای یمن و اقدام علی علیه السلام درباره ایشان فرمود:

إنّ له أکثر من ذلک؛

به راستی که حق علی بیش از این هاست.

خالد گمان می کرد که اگر از این فرصت استفاده کند، گروهی را همراه نامه به نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله بفرستد و با همفکران و همکاران توطئه گر خود در مدینه هماهنگی های لازم را انجام دهد امام علی علیه السلام را از چشم پیامبر صلی اللَّه علیه وآله خواهد انداخت، چنان که در روایت مربوطه نیز آمده است.

ص: 2961


1- . تاریخ مدینة دمشق: 16/ 258، سیر أعلام النبلاء: 1/ 377 و کتاب های دیگر.

شماره صفحه در کتاب - ص: 84

***

بنابراین، اقدامات خالد و همدستان منافق او، توطئه ای طرّاحی شده علیه امیر مؤمنان علی علیه السلام بود، غافل از این که رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله به همه مسائل توجّه دارد و از نیّت های آن ها آگاه است. این منافقان که در مقابل درب خانه رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله ایستاده بودند نمی دانستند که ایشان صدایشان را از پشت در می شنود.

در این هنگام رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله با چهره ای خشم آلود از خانه بیرون آمد و فرمود:

ما تریدون مِن علی؟ ما تریدون من علی؟ دعوا علیّاً …؛

از علی چه می خواهید؟ از علی چه می خواهید؟ علی را رها کنید …

این توطئه ها تا به امروز نیز علیه علی علیه السلام ادامه دارد و آن بزرگوار هم چنان مظلوم است. به راستی این توطئه ها تا کی تداوم می یابد؟ حتی برخی افراد که خود را منتسب به علی علیه السلام می دانند نیز علیه ایشان توطئه می کنند.

این مظلومیت علی علیه السلام تا کی ادامه پیدا خواهد کرد؟ با این همه خواست خداوند بر این است که علی علیه السلام از وضعیتی مشابه با هارون برخوردار گردد و منزلت او در نزد رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله- چنان که در حدیث منزلت آمده است- هم چون منزلت هارون در نزد موسی علیه السلام باشد.

ص: 2962

شماره صفحه در کتاب - ص: 85

***

کوتاه سخن این که: من بر این عقیده ام که همراهان علی علیه السلام در یمن، با همدستان خود در مدینه همداستان شده، این توطئه هماهنگ و طرّاحی شده را علیه ایشان سامان دادند.

با این همه، توطئه آنان به سود حق و حقیقت تمام شد و ماجرای یمن، رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله را بر آن داشت تا یک بار دیگر از جانب خدای سبحان، ولایت، امامت و عصمت امیر مؤمنان علی علیه السلام را اعلام نماید، ایشان همه دشمنان علی علیه السلام را به استغفار فرمان دادند و به آنان فرمودند که بعد از استغفار، از نو اسلام آورند.

منافقان قصد داشتند تا از فرصت مذکور علیه علی علیه السلام استفاده کنند، اما رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله از این فرصت به سود علی علیه السلام و اسلام بهره گرفت و با سخنان خود، امامت امیر مؤمنان علی علیه السلام را از ابعاد گوناگون مورد تأکید قرار داد.

ص: 2963

شماره صفحه در کتاب - ص: 87

***

بخش چهارم حدیث سپاه یمن و تلاش هایی ناکار آمد درباره آن …

اشارة

ص: 2964

شماره صفحه در کتاب - ص: 89

***

ما پیش تر برای اثبات ولایت امیر مؤمنان علی علیه السلام به این سخن رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله استناد کردیم که حضرتش فرمود:

علی منّی وأنا من علی وهو ولیّکم بعدی؛

علی از من است و من از علی هستم و پس از من، او ولیّ شماست.

اینک باید بررسی کنیم که مخالفان در ردّ استدلال ما چه می گویند؟

شیوه های مقابله …
اشارة

در میان همه سخنان مخالفان، تنها یک سخن، ارزش بحث و بررسی را دارد و آن این که احتمال دارد کلمه «ولیّ» به معنای یاور و دوستدار باشد، بدین ترتیب که «علی ولیّکم» به این معناست که «پس از من، علی یاور و دوستدار شماست».

ص: 2965

شماره صفحه در کتاب - ص: 90

***

1. تحریف …

در پاسخ باید گفت: قرائن درونی و بیرونی حدیث مذکور و کلیّت ماجرای یمن، تمامی این تردید افکنی ها را از اعتبار ساقط می کند. مخالفان تشیع نیز از این حقیقت آگاهند و از همین رو دست به دامن روشی دیگر به نام تحریف حدیث می شوند، حق جویان گرامی می توانند با دقّت نظر در متون این حدیث- که در صفحات پیشین گذشت- برخی موارد تحریف را مشاهده نمایند.

برای مثال بخاری در کتاب صحیح به سند خود از عبداللَّه بن بریده از پدرش چنین نقل می کند:

رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله علی علیه السلام را به سوی خالد فرستاد تا خمس را دریافت کند. من از علی متنفر بودم و او را دیدم که غسل کرده بود، به خالد گفتم: آیا این موضوع را نمی بینی؟

هنگامی که به نزد پیامبر صلی اللَّه علیه وآله بازگشتیم، ماجرا را برای ایشان نقل کردم.

پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود: آیا از علی متنفر هستی؟

گفتم: آری.

فرمود:

ص: 2966

شماره صفحه در کتاب - ص: 91

***

لا تبغضه فإنّ له فی الخمس أکثر من ذلک؛ (1)

از او متنفر نباش، زیرا حق علی در خمس، بیشتر از این هاست.

تقطیع و دست کاری در واژگان حدیث فوق و تحریف آن به طور کامل روشن است؛ چرا که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله حضرت علی علیه السلام را برای دریافت خمس از خالد اعزام نکرد، بلکه ایشان را همانند خالد در رأس سپاهی عازم یمن ساخت و دستور داد تا همگان و از جمله خالد، تحت فرمان او قرار گیرند.

باید پرسید: جمله «غسل کرده بود» چه ربطی به واژگان قبل و بعد از خود دارد؟

چرا سخن پیامبر که فرمود: «علی از من است و من از علی هستم، و پس از من، او ولیّ شماست» ذکر نشده است؟

چرا از آن چهار نفر و خشم پیامبر از آنان، سخنی به میان نیامده است؟

چرا توصیه پیامبر به بریده بعد از باز داشتن او از دشمنی با علی علیه السلام درباره تجدید اسلام بریده، اشاره ای نرفته است؟

آری، این است واژگان حدیثی که بخاری نقل کرده در کتابی که صحیح! نامیده می شود.

ص: 2967


1- . صحیح بخاری: 6/ 342.

شماره صفحه در کتاب - ص: 92

***

2. حذف …

پیش از این به چگونگی روایت حدیث «سپاه یمن» توسط حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین اشاره نمودیم، اما بیهقی که شاگرد حاکم نیشابوری بوده، در کتاب السنن الکبری، (1)

این حدیث را از قول شیخ خود- یعنی حاکم نیشابوری- نقل کرده و به تحریف حدیث پرداخته است. او عبارتی را از آخر آن حذف کرده است (!) همان که- طبق نقل حاکم- پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

إنّ علیّاً منّی وأنا منه، وولیّ کلّ مؤمن؛

به راستی علی از من است و من از او هستم و ولی هر مؤمن است.

با مراجعه به مصابیح السنه (2)

بغوی- که در زمره مهم ترین کتاب های روایی اهل سنّت است- مشاهده می شود که کلمه

«بعدی؛ پس از من»

ذکر نشده است. در این کتاب چنین آمده است که پیامبر خدا صلی اللَّه علیه وآله فرمود:

علی منّی وأنا من علی، وهو ولی کلّ مؤمن؛

علی از من است و من از علی و او ولیّ هر مؤمن است.

علّت حذف کلمه

«بعدی؛ پس از من»

در روایت بغوی این است

ص: 2968


1- . السنن الکبری، بیهقی: 6/ 342.
2- . مصابیح السنه: 4/ 172، حدیث 4766.

شماره صفحه در کتاب - ص: 93

***

که با حذف این کلمه، شایستگی علی علیه السلام برای ولایت یا انتصاب ایشان از سوی پیامبر به مقام ولایت، ثابت می شود، اما چه هنگام می تواند به این ولایت دست پیدا کند؟ پس از عثمان (!)

صاحب کتاب المشکاة (1)

نیز این حدیث را از ترمذی، بدون ذکر واژه

«بعدی؛ پس از من»

نقل می کند و بدین ترتیب این حدیث تحریف شده را به ترمذی نسبت می دهد و حال آن که ترمذی، این حدیث را همراه با واژه

«بعدی؛ پس از من»

نقل کرده است (!)

به نظر می رسد این افراد، متوجه نبوده اند که کتاب های آنان در بوته نقد ناقدان قرار خواهد گرفت.

3. تکذیب …

حال که دومین روش مخالفان یعنی روش تحریف را بررسی کردیم، شیوه سوم مخالفان را نیز از نظر می گذرانیم:

مخالفان خدا و رسول او که در پی رویگردانی از سیره مؤمنان و پیروی از شیوه منافقان هستند، ناگزیر باید راه ابن تیمیه را در پیش بگیرند، وی می گوید: این حدیث، دروغ است.

ابن تیمیه با انکار اصل قضیه و تکذیب حدیثِ «سپاه یمن»

ص: 2969


1- . مشکاة المصابیح: 2/ 504، حدیث 6090.

شماره صفحه در کتاب - ص: 94

***

بهترین شیوه را در پیش گرفته و می نویسد:

این سخن که

«او پس از من، ولی همه مؤمنان است»

به دروغ از قول رسول خدا صلی اللَّه علیه وآله نقل شده و نمی توان آن را به ایشان نسبت داد (!) (1) مخالفان تشیع می توانند از این روش استفاده کنند و چه بهتر که به جای تحریف و تکذیب برخی واژگان و تعدادی از خصوصیات موجود در حدیث مذکور، دست به دامن این روش شده، اصل حدیث را انکار کنند و صورت مسأله را پاک نمایند و خودشان را راحت کنند (!)

در پایان دو آیه از قرآن را یادآور می شویم که به حقّ، این افراد مدّعی دفاع از دین اسلام، مصداق این آیات هستند، آن جا که خداوند متعال می فرماید:

«فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ أَیْدیهِمْ وَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ»؛ (2)

پس وای بر آن ها از آن چه با دست خود نوشتند؛ و وای بر آنان از آن چه (از این راه) به دست می آورند!

ص: 2970


1- . منهاج السنة: 7/ 391.
2- . سوره بقره: آیه 79.

شماره صفحه در کتاب - ص: 95

***

و در آیه دیگری می فرماید:

«فَلا وَرَبِّکَ لایُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلیًما»؛ (1)

به پروردگارت سوگند که آن ها مؤمن نخواهند بود، مگر این که در اختلافات خود، تو را به داوری طلبند؛ سپس از داوری تو در دل خود احساس ناراحتی نکنند و به طور کامل تسلیم باشند.

وصلّی اللَّه علی محمد وآله الطاهرین.

ص: 2971


1- . سوره نساء: آیه 65.

شماره صفحه در کتاب - ص: 98

***

کتابنامه …

ص: 2972

شماره صفحه در کتاب - ص: 99

***

1.

قرآن کریم.

الف

2.

الآحاد والمثانی:

ضحّاک بن مخلد شیبانی، معروف به ابن ابی عاصم شیبانی.

3.

الاحتجاج:

ابومنصور احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی، مؤسسه اعلمی، بیروت، لبنان.

4.

الإستیعاب فی معرفة الأصحاب:

ابن عبدالبرّ، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1415.

5.

الأنساب:

سمعانی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1408.

ب

6.

بحار الأنوار:

محمّد باقر مجلسی، دار الإحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1403.

ت

7.

تاریخ مدینة دمشق:

حافظ ابوالقاسم علی بن حسن، معروف به ابن عساکر، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1415، دار الدرایه، عربستان سعودی، ریاض، چاپ یکم، سال 1411.

ص: 2973

شماره صفحه در کتاب - ص: 100

***

8.

تهذیب الکمال فی أسماء الرجال:

جمال الدین ابی الحجّاج یوسف مزّی، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ پنجم، سال 1415.

ج

9.

جامع الأُصول:

مبارک بن محمّد شیبانی معروف به ابن الاثیر، دار الفکر، بیروت، چاپ یکم، سال 1417.

ح

10.

حلیة الأولیاء:

ابونعیم اصفهانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1418.

خ

11.

خصائص أمیرالمؤمنین علی

علیه السلام: عبدالرحمان احمد بن شعیب نَسائی، دار الثقلین، قم، چاپ یکم، سال 1419.

ذ

12.

ذخائر العقبی:

محب الدین طبری، مکتبة الصحابه، جدّه، الشرقیّه، مکتبة التابعین، قاهره، مصر، چاپ یکم، سال 1415.

س

13.

سبل الهدی والرشاد:

محمّد بن یوسف صالحی شامی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1414.

ص: 2974

شماره صفحه در کتاب - ص: 101

***

14.

السنن الکبری:

احمد بن حسین بیهقی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.

15.

سیر اعلام النبلاء:

شمس الدین ابی عبداللَّه محمّد بن احمد ذهبی، مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ نهم، سال 1413.

ش

16.

شرح المواهب اللدنیّه:

قسطلانی، دار المعرفه، بیروت، لبنان، سال 1414.

ص

17.

صحیح بُخاری:

محمّد بن اسماعیل بُخاری جُعفی، دار ابن کثیر، دمشق، بیروت، یمامه، چاپ پنجم، سال 1414 و دار الفکر، بیروت، سال 1401.

18.

صحیح تِرمذی:

محمّد بن عیسی بن سوره تِرمذی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.

19.

صحیح مُسلم:

مُسلم بن حجّاج نیشابوری، مؤسسه عز الدین و دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1407.

ع

20.

علل الشرائع:

محمّد بن بابویه معروف به شیخ صدوق رحمه اللَّه، انتشارات شریف رضی، قم، چاپ یکم، سال 1421.

ص: 2975

شماره صفحه در کتاب - ص: 102

***

ف

21.

فتح الباری فی شرح صحیح البُخاری:

ابن حجر عسقلانی، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1410.

22.

فضائل الصحابه:

احمد بن حنبل شیبانی، جامعة ام القری، مرکز البحث العلم واحیاء التراث الاسلامی، مکه، عربستان سعودی، چاپ یکم، سال 1403.

ق

23.

القول الجلیّ فی مناقب علیّ

علیه السلام: جلال الدین سیوطی، مؤسسه نادر، بیروت، لبنان.

ک

24.

کنز العمّال:

متقی هندی، دار الکتب علمیّه، و مؤسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1419.

م

25.

مجمع الزوائد ومنبع الفوائد:

حافظ نورالدین علی بن ابی بکر هیثمی، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1412.

26.

المستدرک علی الصحیحین:

ابوعبداللَّه حاکم نیشابوری، دار الکتب علمیّه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1411.

ص: 2976

شماره صفحه در کتاب - ص: 103

***

27.

مسند ابی داوود:

حافظ سلیمان بن داوود طیالسی، دار المعرفه، بیروت، لبنان.

28.

مسند احمد بن حنبل:

احمد بن حنبل شیبانی، دار احیاء التراث العربی و دار صادر، بیروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

29.

مشکاة المصابیح:

خطیب تبریزی، دار الفکر، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1411.

30.

مشکل الآثار:

ابو جعفر طحاوی مصری حنفی، حیدرآباد، سال 1333.

31.

مصابیح السنّه:

بغوی، دار المعرفه، بیروت، لبنان، چاپ یکم، سال 1407.

32.

مصباح المتهجّد:

ابوجعفر محمّد بن حسن طوسی معروف به شیخ طوسی، مؤسسه فقه الشیعه، بیروت، لبنان، سال 1411.

33.

المصنّف:

ابن ابی شیبه، دار الفکر، بیروت، لبنان، سال 1414.

34.

المعجم الاوسط:

سلیمان بن احمد بن ایّوب لخمی طبرانی، دار الحرمین، سال 1415.

35.

معرفة الصحابه:

ابونعیم اصفهانی، بیروت، لبنان.

36.

منهاج السنّه النبویّه:

ابن تیمیّه حرّانی، مکتبة ابن تیمیّه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.

ص: 2977

شماره صفحه در کتاب - ص: 104

***

Doctrinal Researches Series

.inaliM inyasuH ilA diyyaS hallotayAdeelaW -la nbi dilahK fo ysircopyh eht dna(mih no eb ecaep)ilA mamI fo(hayaliw)pihsnaidraug eht gnivorp no klat AnemeY fo ymrA eht foyrotS ehT.)13(

ص: 2978

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109