حلقه اول : سلسله درس های مهدویت : معرفت و بندگی

مشخصات كتاب

سرشناسه : بنی هاشمی، سیدمحمد، 1339 -

عنوان و نام پدیدآور : سلسله درس های مهدویت / محمد بنی هاشمی.

مشخصات نشر : تهران: منیر، 1388- 1389.

مشخصات ظاهری : 14 ج.

شابك : دوره : 978-964-539-158-2 ؛ 28000 ریال: ج.1 : 978-964-539-148-3 ؛ 29000 ریال : ج.2 : 978-964-539-149-0 ؛ ج.3 : 978-964-539-150-6 ؛ 31000ریال : ج.4 : 978-964-539-151-3 ؛ 28000ریال : ج.5 : 978-964-539-152-0 ؛ ج.6 : 978-964-539-153-7 ؛ 35000 ریال: ج.7: 978-964-539-208-4 ؛ 26000 ریال: ج. 8 978-964-539-209-1 : ؛ 28000 ریال: ج.9: 978-964-539-210-7 ؛ 35000 ریال: ج.10: 978-964-539-211-4 ؛ 30000 ریال: ج.11 9789645392121 : ؛ 30000 ریال: ج. 12 978-964-539-222-0 : ؛ 35000 ریال: ج.13: 978-964-539-223-7 ؛ 38000 ریال: ج.14: 978-964-539-224-4

وضعیت فهرست نویسی : برونسپاری (فاپا)

یادداشت : ج.1 - 6 (چاپ اول: 1388).

یادداشت : ج.11 (چاپ اول: 1389).

یادداشت : ج.7 - 14 (چاپ اول: 1389).

یادداشت : كتابنامه.

مندرجات : ج.1. معرفت و بندگی.- ج.2. منزلت امام.- ج.3. شناخت امام علیه السلام.- ج.4. لوازم معرفت.- ج.5. نعمت امام علیه السلام.- ج.6. غربت امام عصر علیه السلام.- ج.7. غیبت امام عصر علیه السلام.- ج.8. راز غیبت.- ج.9. رمز ظهور.- ج.10. انتظار فرج.- ج.11. بركات انتظار.- ج.12. دعا و اجابت.- ج.13. دعا برای امام عصر علیه السلام.- ج.14. كیفیت دعا.

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق -

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق. - -- احادیث

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق. - -- غیبت

موضوع : محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق. - -- دعاها

موضوع : مهدویت

رده بندی كنگره : BP224/ب83س8 1388

رده بندی دیویی : 297/462

شماره كتابشناسی ملی : 1729415

ص: 1

مقدمه

ص : 2

ص : 3

ص : 4

ص : 5

ص : 6

ص : 7

خدای منان را بی نهایت شاكرم كه در طول 11 سال (از شهریور 1376 تا شهریور 1386) به این بنده ناقابل خود توفیق عنایت فرمود تا كتابهایی مرتبط با موضوع مهدویت به قلم در آورد. این كتابها حول محورهای ذیل تنظیم شد:

1.«معرفت» شامل مباحث ویژگی های معرفت، رابطه معرفت و بندگی، جایگاه معرفت، امام چگونگی معرفت امام، لوازم و آثار معرفت امام.

2. «غربت» شامل مباحث: معنا و اهمیت شكر پروردگار، مراحل شكر نعمت، آثار شكر، شكر نعمت امام و آثار آن، ناشكری نعمت امام و غربت ایشان، معانی غربتف راههای یاری امام غریب.

3. «غیبت» شامل مباحث: غیبت حجتهای الهی، معنا و چگونگی غیبت امام عصر، بهره وری از امام غایب، بررسی علل غیبت، بررسی عوامل ظهور.

ص : 8

ص : 9

ص : 10

ص : 11

ص : 12

ص : 13

ص : 14

4. «انتظار» شامل مباحث اهمیت و معنای انتظار، اقسام انتظار فرج، انتظار لحظه به لحظه، آثار و بركات انتظار در زمان غیبت و زمان ظهور.

5. «عا» شامل مباحث، اهمیت و جایگاه دعا، آثار و نتایج دعا، اجابت دعا و موانع آن، آداب دعا، انگیزه های دعا برای امام عصر، ضرورت دعا برای تعجیل در فرج، آثار و فوائد دعا برای امام عصر.

چگونگی دعا برای امام عصر

از آن جا كه این موضوعات شامل امهات مباحث، مهدویت می شود، به نظر رسید كه اگر همه آنها در یك سیر منطقی و منظم به صورت درسی در آید و تحت عنوان «سلسله درسهای مهدویت» منتشر گردد، می تواند مفید فوائد جدیدی باشد.

به همین منظور با همت برادر فاضل و ارجمندم جناب آقای دكتر سید محمد هادی صدر الحفاظی مطالب آن كتابها دقیقاً مورد بازنگری قرار گرفت و اصلاحات و تغییرات لازم در برخی عبارات یا مطالب آنها اعمال گردید، سپس با دسته بندی موضوعات مختلف، سلسله درسهایی با یك روال منظم آموزشی تنظیم شد. هم چنین در پایان هر چند درس، پرسشهایی برای امكان ارزیابی خوانندگان به آن افزوده گردید. اما از آنجا كه هر یك از آن كتابها شامل بعضی مباحث دقیق تخصصی در موض خاص خود است، در این دروس، آن مطالب حذف شده تا یكنواختی سطح علمی آنها محفوظ بماند.

این درسها به تعداد 14 كتاب (تقریباً هر یك به اندازه كتاب فعلی) تنظیم شده است. با این همه به نظر می آید هر یك از آن

ص : 15

كتابهای اصلی در موضوع خاص خود، كارایی مستقل خود را حفظ كند و هیچ كدام از آن كتابها و این سلسله درسها جا دیگری را نگیرد.

اینك شش حلقه از این سلسله كه در موضوع بحث «معرفت» و «غربت» و شامل چهار كتاب: «معرفت امام عصر علیه السلام» «گوهر قدسی معرفت»، «بیعت با مهدی علیه السلام» و «آفتاب درغربت» می باشد، ارائه می گردد. انشاءالله هشت حلقه بعدی به موضوعات «غیبت» «انتظار» و «دعا» اختصاص خواهد داشت.

امیدواریم این تلاش، گامی مؤثر در جهت معرفی بیشتر حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف باشد و روح و ریحانی برای پدر و مادر برادر عزیزم گردد. خداوند از ایشان به احسن وجه قبول فرمای.

سید محمد بنی هاشمی رمضان المبارك 1429 شهریور ماه 1387

ص : 16

ص : 17

بخش 1: معرفت: ایجاد خدا و قبول انسان

اشاره

ص : 18

وقتی صحبت از معرفتهای دینی هم چون معرفت خدا، رسول و امام مطرح می شود، اولین چیزی كه باید روشن شود، ماهیت «معرفت» و ویژگی های آن می باشد. آن چه در موضوع توحید (خداشناسی) و نبوت (پیامبرشناسی) و امامت (امامت شناسی) مورد بحث قرار می گیرد، كاملاً مبتنی بر تعریف «معرفت» است و تا یك معنای صریح و روشنی ازآن ارائه نشود، در هیچ یك از شاخه های معارف نمی توان بحثی دقیق و صحیح را انتظار داشت. گاهی گوینده و شنونده، یا نویسنده و خواننده هر كدام معنایی متفاوت از «معرفت» می فهمند و همین باعث می شود تا مقصود یكدیگر را درست درك نكنند و این منشأ بدفهمی و اشكال در اصل مباحث اعتقادی می گردد.

از این رو لازم است قبل از طرح هر بحثی از معارف دینی، ابتدا ماهیت «معرف» و خصوصیات آن شناخته شود، تا بر پایه آن هر موضوع اعتقادی طراحی و بیان گردد. در غیر این صورت اشكالهایی در ضمن آن بحث اعتقادی پیش می آید كه حل آنها به بحث «معرفت» مربوط می شود.

به همین جهت در بخش اول این سلسله درسها به تحلیل مسئله «معرفت» و به خصوص، صنع خدا بودن آن می پردازیم.

ص : 19

ویژگی های علم و معرفت

درس اول: چستی علم و ویژگی های آن (1)

اشاره

چون اصل «معرفت» پایه وجدانی دارد، مباحث مربوط به آن برای هر عاقلی روشن و بدیهی می نماید، البته به شرطی كه با ذهنیات و اصطلاحاتی كه در بعضی از دانشهای بشری وضع شده، مخلوط نگردد.

در این فصل ابتدا تذكراتی درباره چیستی علم مطرح می شود سكه به راحتی برای هر عاقلی قابل وجدان است. سپس بر همین منوال، ویژگی های معرفت را به طور كالی بیان می كنیم كه مهمترین آنها الهی و قدسی بودن آن است.

تمایز میان دو معنایس واژه «علم»

ابتدا مناسب اتس كه به تفاوت بین دو معنای واژه «علم» اشاره كنیم. گاهی «علم» به معنایس «عالم شدن» به كار می رود و گاهی به معنای «عالم شدن». وقتی از حالت جهالت نسبت به چیزی خارج می شویم و به

ص : 20

آن آگاهی پیدا می كنیم، معنای اول علم یعنی عالم شدن، محقق می شود.

این معنا حكایت از صیرورت و تغییر حالت دارد. تا پیش از رخداد علم و دانستن، هیچ آگاهی از شیء در میان نیست، اما هم زمان با آن رویداد، می توانیم تحقق علم را در خود، تصدیق كنیم. این معنای از «علم» را می توان معنای فعلی دانست.

علاوه بر این واژه «علم» یك معنای اسمی هم وجود دارد كه همان «عالم بودن» است. وقتی به كسی اطلاق عالم می كنیم، نوعاً به همین معنای دوم نظر داریم. در این معنا توجه به معلوم خاصی نمی شود، در حالی كه در معنای اول، عالم شدن به چیزی مطرح است.

مثلاً از عالم ریاضیات ممكن است مسئله ای را بپرسیم كه او بیشتر با آن برخورد نكرده و برای حل آن، نیازمند تأمل است. پیش از حل مسئله، او عالم به معنای دوم می باشد، ولی به معنای اول، عالم نیست. ما در بحث حاضر به معنای اول واژه «علم» نظر داریم.

ویژگی های علم
الف: بداهت معنای علم

همه ما وقتی صحبت از «علم» و «دانایی» می شود، منظور از آن را می فهمیم و تفاوت آن را با «جهل» و «نادانی» تشخیص می دهیم. همه ما «عالم بودن» را برای خود، كمال و «جاهل بودن» را نقص می دانیم. پس علم و جهل واقعیاتی هستند كه هم خود آنها و هم ارزش هر كدام را می توانیم تشخیص دهیم.

اما در پاسخ به این سؤال كه «حقیقت علم چیست؟» معلوم نیست به راحتی قادر به جواب دادن باشیم، و كسانی كه با اصطلاحاتی در این

مورد آشنایی دارند، چه بسا در مقام تعریف «علم» برآیند و مطالبی را مطرح كنند كه برای نوع افراد – كه همگی علم را می شناسند و منظور از آنها را می فهمند – نامأنوس و جدید باشد. ولی این روش در پاسخ به پرسش «علم چیست؟» راه به جایی نمی برد. زیرا اگر واقعیت چیزی برای همگان روشن باشد، نیازی به تعریف آن احساس نمی شود، كافی است درباره چیزی كه برای همه آشكار است، سؤال كنیم تا هر كس با تأمل وجدانی در آن پاسخ دهد. چون درك همه انسانها از علم یكسان است، در مراجعه به وجدان خود هم به یك نتیجه می رسند و بنابراین جوابها یكسان خواهد بود.

اكنون به همین روش سیر می كنیم تا ببینیم به چه نتیجه ای درباره «علم چیست؟» می رسیم. از مثالهای ساده علم و دانایی شروع می كنیم و ویژگی های علم را بررسی می كنیم.

ب: ذهنی نبودن علم

وقتی چیزی را می بینیم یا می شنویم، نسبت به آن علم پیدا می كنیم.

حواس پنجگانه ما هر كدام می توانند ما را به یك نوع دانایی برسانند و اگر كسی هر یك از این حواس را نداشته باشد، از یك نوع دانش محروم خواهد بود. شخص نابینا از علم نسبت به دیدنی ها محروم است و ناشنوا نیز از درك شنیدنی ها بی بهره است و ... حس ذائقه نیز یكی دیگر از چیزهایی است كه ما از طریق چشیدن به آن علم پیدا كرده ایم و اگر كسی از قوه چشایی محروم باشد، نسبت به شیرینی هم علم ندارد.

حال سؤال این است كه: علم ما به شیرینی، چه ماهیتی دارد؟ وقتی

ص : 21

ص : 22

می گوییم كه شیرینی را شناخته ایم، دقیقاً به چه چیز اطلاق علم و شناخت می كنیم؟ آیا – آن طور كه بعضی گفته اند – علم ما به شیرینی به معنای صورت ذهنی داشتن از آن است؟ آیا فهم ما از شیرینی از طریق تصور آن است؟ آیا فهمیدن شیرینی از مقوله فكر است؟

حقیقت این است كه علم ما به شیرینی از طریق تصور آن نیست، وقتی شیرینی را می چشیم، به واقعیت آن دسترسی پیدا می كنیم نه این كه تنها صورت ذهنی آن در ما حاصل گردد، ما به واسطه تصور، شیرینی را نمی شناسیم. اصولاً چشیدن از مقوله فكر كردن نیست و در آن لحظه كه شیرینی را می چشیم (لحظه عال شدن) هیچ فكری درباره آن نمی كنیم.

ما وجداناً بین چشیدن شیرینی و تصور آن (كه همان فكر است) تفاوت می گذاریم. این حقیقت را هم تصدیق می كنیم كه فهم شیرینی تنها وقت برایمان حاصل می شود كه به مرحله چشیدن آن برسیم ولی فكر و تصور درباره شیرینی هرگز ما را به آن مرحله نمی رساند. به همین دلیل، كسی كه از نعمت حس ذائقه محروم باشد، برای همیشه از درك و فهم شیرینی ناتوان است. چنین شخصی ممكن است با توضیح دیگرانی كه آن را چشیده اند، تصوراتی در مورد شیرینی برایش ایجاد شود، ولی این تصورات، او را به درك شیرینی و چشیدن آن موفق نمی كند.

حقیقت این است كه تصور شیرینی هم برای كسی كه آن را نچشیده، امكان پذیر نیست. اگر كسی از بدو تولد، فاقد حس چشایی باشد، هرگز نمی توان تصوری را كه افراد سالم از شیرینی دارند، به او منتقل كرد.

ص : 23

حداكثر چیزی كه برای این شخص از توصیفات دیگران حاصل می شود، تصوری است از سنخ مقوله های دیگری كه او حس كرده، نظیر شنیدنی ها و دیدنی ها، به شرطی كه از نعمت حس سامعه و باصره برخوردار باشد. او شیرینی را هم چیزی از سنخ صداها و تصویرها می انگارد و دایره تصوراتش از محدوده آن چه شناخته و فهمیده است، فراتر نمی رود.

پس تصور، فرع بر درك و شناخت است، به طوری كه اگر راه درك و وجدان چیزی برای كسی بسته باشد، امكان تصور صحیح از آن هم برایش وجود ندارد. در مثال مورد بحث تنها كسی كه «می داند» شیرینی چیست یعنی آن را چشیده و «فهمیده» است، می تواند تصوری صحیح و مطابق با واقع از آن داشته باشد. در غیر این صورت تصورات و افكار او نمی تواند حاكی از واقعیت و حقیقت شیرینی باشد.

نتیجه ای كه از این توضیحات وجدان به دست می آید، این است كه بایسد حسنات شناخت و فهم را از تصور و فكر جدا كرد. این دو می توانند به هم مربوط باشند و یكی مقدمه دیگری قرار گیرد، ولی یك اصل اساسی همواره محفوظ می ماند و آن این كه «علم» و «فهم» غیر از «فكر» و «تصور» است. اینها از دو مقوله و دو سنخ هستند. ممكن است گاهی «فكر كردن» به «فهمیدن» بینجامد، ولی در هر حال اینها دو چیز هستند و یكی نیستند. برای تفكیك این دو مقوله از یكدیگر، ما تعبیر «وجدان» را برای گزارش دادن از «فهم» انتخاب می كنیم.

چشیدن، یكی از مصادیق «وجدان» است و منظور از این كه گفته می شود شیرینی یك امر وجدانی است، یعنی همین حقیقت كه با

ص : 24

چشیدن – و نه فكر كردن و تصور نمودن – می توان به آن علم پیدا كرد.

اصولاً اگر از طریقی به واقعیت چیزی دسترسی پیدا كنیم – نه این كه صرفاً تصوری از آن بكنیم – در آن صورت تغییر «وجدان» را به كار می بریم. صورت ذهنی از یك چیز، غیر از خود آن است. ما اگر به خود چیزی برسیم، می توانیم بگوییم آن را وجدان كرده ایم. حواس ما – مانند ذائقه – ما را قادر می كنند تا به واقعیات محسوسات دسترسی پیدا كنیم.

بنابراین حس كردن از مصادیق وجدان كردن است.

علم و ادراك همان وجدان كردن است

حاصل بیانات گذشته این است كه علم به محسوسات، نه از طریق فكر و تصور آنها، بلكه از راه وجدان حاصل می گردد و حقیقت ادراك هم همین است، معنای لغوی «ادراك» به خوبی در این جا صدق می كند.

اداراك یك چیز یعنی رسیدن به آن، و تنها وقتی به خود آن چیز دسترسی پیدا كنیم، می توانیم بگوییم به آن رسیده ایم، نه این كه صرفاً صورتی از آن را در ذهن بیاوریم. در صورت دوم فقط می توانیم بگوییم كه به تصوری از آن نایل شده ایم. این در مورد ادراك حسی.

حقیت سایر علوم و ادراكات هم، همین است. هركدام از ما وقتی حال علم و فهم خود را در نظر بگیریم، به این حقیقت اذعان می كنیم.

به عنوان مثال مسئله مشكلی را در نظر بگیرید كه راهی برای حل آن نمی دانیم. دیگری كه راه حل آن را می داند، می خواهد برای ما توضیح دهد تا ما هم آن را بفهمیم. او شروع به بیان می كند و ما هم به بیانات او با دقت گوش فرا می دهیم. سخنان او ما ا به فكر كردن می اندازد و تفكرات ما همان صور ذهنیه است كه با هدایت گوینده به شكل خاصی

صفحه 25

كنار هم قرار می گیرند. پس از مدتی كه افكار ما در یك مسیر خاص و به سوی مطلوب خاص جهت گیری شود (و همه این افكار به وسیله صور ذهنیه است) در یك لحظه برقی می درخشد و ما احساس می كنیم كه آن چه را دیگری در صدد تفهیم آن به ما بود، فهمیدیم. در آن لحظه هیچ تصوری در ذهن ما به وجود نیامد. البته تصور كردن پس از آن لحظه برای ما امكان پذیر است، یعنی به آن چه فهمیده ایم می توانیم صورت ذهنی بدهیم، ولی خود فهم، یك صورت ذهنی نیست و با فكر فرق دارد.

افكار ما كه همان صورتهای ذهنی است، قبل از فهم و پس از فهم، با اختیار ما یا بدون اختیار ما، می توانند وجود داشته باشند، اما سخن درباره خود فهمیدن است. فهمیدن غیر از پیدایش یك صورت ذهنی در ماست و حقیقت علم و دانایی همان فهم است. فهم در ما نسبت به آن چه بیشتر جاهل بوده ایم. ایجاد روشنایی می كند، ولی تصورات ما روشنایی بخش نیستند. تصورات را هم اگر بفهمیم، روشنی پیدا می كنند.

پس صورتهای ذهنی عین علم و آگاهی نیستند، بلكه می توانند معلوم واقع شوند. یعنی به بركت علم و فهم است كه صور ذهنیه در دایره معلومات انسان وارد می شوند و معلوم غیر از خود علم است. بنابراین تصورات، علم نیستند.

ملاحظه می شود كه علم به یك چیز بدون وساطت صورت ذهنی، مستقیماً به خود آن تعلق می گیرد و این همان است كه در معنای «وجدان» بیان كردیم. عالم شدن ما وقتی است كه به خود معلوم دسترسی پیدا كنیم، نه این كه صرفاً صورت ذهنی آن در ما به وجود آید و حقیقت ادراك هم همین است.

ص : 26

درس دوم: چیستی علم و ویژگی های آن (2)

اشاره

در درس گذشته دو ویژگی از ویژگی های علم را مطرح كردیم. در این درس به بررسی دو ویژگی دیگر علم می پردازیم.

ج: قابل تعریف نبودن علم در عین بداهت آن

نكته دیگری كه در تشخیص وجدانی بودن علم بسیار مهم می باشد، توجه به این حقیقت است كه ما از ارائه تعریفی برای آن عاجز هستیم.

این امر اختصاص به علم ندارد بلكه در همه امور وجدانی صدق می كند.

برای ساده شدن مسئله، باز هم از مثالهای حسی استفاده می كنیم.

در همان مثال شیرینی، آن كه واقعیتش را چشیده است، چگونه می تواند آن چه را درك كرده توصیف كند؟ او فقط می تواند حال خود را در هنگام درك شیرینی توضیح بدهد ولی آیا این توضیحات، تعریف شیرینی است؟ این كه هنگام چشیدن شیرینی چه حالاتی برای انسان به وجود می آید، بیان آثار و خواص

ص : 27

شیرینی است، نه تعریف شیرینی. درك این خواص هم تنها برای كسی كه شیرینی را چشیده است، معنا دارد، و گرنه كسی كه آن را نچشیده، جز یك سری تصورات – كه ربطی به واقعیت امر ندارد – نصیبش نمی گردد. اگر كسی می داند شیرینی چیست، یعنی بیشتر آن را چشیده، توصیف و توضیح دیگری برایش مفید است، ولی اگر نچشیده، آن توضیحات چیزی را برایش روشن نمی كند.

آری، همه كسانی كه شیرینی را چشیده اند، خود را از توصیف و تعریف حقیقت آن عاجز می یابند و تنها راهی كه نهایتاً توصیه می كنند، این است كه هر كس می خواهد شیرینی را بشناسد، باید خودش آن را بچشد.

حال كه شیرینی را نمی توان تعریف كرد، آیا این ناتوانی از تعریف، روشنی وجدانی آن را كم می كند، هرگز.

این طور نیست كه اگر نتوانستیم چیزی را توصیف كنیم، در شناخت ما از آن، كاستی و خللی وجود داشته باشد. ما نوع چیزهایی را كه می شناسیم، نمی توانیم تعریف كنیم. از مثال محسوسات – مانند شیرینی (در چشیدنی ها) یا رنگ آبی (در دیدنی ها) یا... كه هیچ كدام قابل تعریف نیستند و در عین حال برای ما بسیار واضح و روشن هستند – اگر بگذریم، مثال آزادی را می توان در نظر گرفت. هیچ یك از ما در این كه می دانیم آزادی چیست، نه شك داریم و نه ابهام. بدون هیچ تردیدی دقیقاً آزادی را می فهمیم، اما آیا می توانیم تعریفی كامل و صحیح ازآن ارائه دهیم؟ در فلسفه و كلام تعریفهای متعددی از آزادی ارائه كرده اند، اما هیچ كدام روشن كننده حقیقت آن نیست. اگر كسی آزادی را

ص : 28

وجدان كرده، می داند آزادی چیست و نیاز به تعریف ندارد، و اگر هم وجدان نكرده، به وسیله هیچ تعریفی نمی توان آزادی را به او فهماند.

آن هم كه حقیقت آزادی را وجدان كرده، در صورتی تعریف آن را می پذیرد كه با آن چه خود یافته است، تطبیق كند. یعنی او هرگز از روی تعریف آزادی پی به حقیقت آن نمی برد، بلكه آن چه وجدان كرده است، معیاری برای پذیرش و عدم پذیرش تعاریف می باشد. پس در واقع تعریف را به آن چه می داند، ارائه می دهد، بعد یا آن را می پذیرد و یا رد می كند. بنابراین، تعریف برای او علم آور نیست. لفظ تعریف كه به معنای شناساندن می باشد، در امور وجدانی این فایده را ندارد كه مجهولی را برای شخص، معلوم سازد و او با شنیدن تعریف، امر وجدانی را بشناسد.

پس به طور كلی عجز از تعریف چیزی، منافاتی با روشن بودن آن از جهت وجدان ندارد. می توان فرض كرد كه چیزی وجداناً برای انسان روشن و آشكار باشد، اما در عین حال از دادن تعریفی برای آنان ناتوان باشد.

با توجه به مطالب فوق، قابل تعریف نبودن علم ما برای ما روشن می گردد. ما وجداناً می فهمیم كه علم و دانایی چیست، اما در مقام ارائه تعریف هیچ تعبیری كه روشن تر از خود آن باشد، پیدا نمی كنیم كه در مقام توضیح از آن تعبیر استفاده كنیم.

بنابراین، واقعیت علم بدون آن كه بتوانیم تعریفی و توضیحی از آن ارائه كنیم، برای ما شناخته شده است، ولی این شناخت البته طوری نیست كه مكانیزم آن هم برای ما روشن باشد. حقیقت این است كه ما از

ص : 29

نحوه حصول علم و چگونگی آن هیچ وجدانی نداریم و لذا هیچ توضیحی هم درباره آن نمی توانیم بدهیم. این در حالی است كه اصل وجود آن و بداهت معنایش غیر قابل انكار است. وقتی چیزی را می فهمیم و نسبت به آن دانا می شویم، چگونه این فهم برای ما حاصل می شود، نمی دانیم و هیچ تفسیری هم نسبت به آن نمی توانیم ارائه دهیم. پس نباید سعی در توضیح آن داشته باشیم، زیرا این سعی به جایی نمی رسد. اصولاً این نكته یكی از پایه های اساسی بحث شناخت می باشد. ما اگر چیزی را می یابیم، می توانیم درباره آن سخن بگوییم، ولی اگر نمی یابیم، نمی توانیم صرفاً با تصورات و بافته های ذهنی خود، آن را توضیح دهیم.

در بحث علم هم، ما همین قدر می یابیم كه عالم و دانا شده ایم و از جهل و نادانی خارج گشته ایم. این را نمی توانیم منكر شویم. اما این كه این حالت چگونه در ما پیدا شده و تفسیر آن چیست، برای ما روشن نیست.

د: اختیاری نبودن علم

نكته بسیار مهم دیگری كه در مورد علم، وجدانی ماست، اختیاری نبودن آن است. پیدایش علم، فعل انسان نیست، بلكه عالم در این جا فقط منفعل است. در مثالی كه در درس گذشته ذكر كردیم، آن جا كه راه حل مسئله برای ما روشن نیست و بعد با توضیحات دیگری دفعتاً آن را می فهمیم، با همه وجود می یابیم كه این روشن شدن، كار ما نیست. این ما نبودیم كه راه حل مشكل را برای خود روشن كردیم. فهم ما به میل و اختیار ما نبوده است، اگر به میل و اختیار ما بود، می توانستیم زودتر از

ص : 30

آن وقتی كه فهمیدیم، بفهمیم. آن گاه كه چیزی را می فهمیم، در لحظه قبل از آن نمی دانیم كه لحظه بعد قرار است آن را بفهمیم و خودمان هم متوجه نمی شویم كه چه طور شد در این لحظه خاص آن را فهمیدیم و قبل از آن نفهمیدیم. گاهی خیلی مایل هستیم مطلبی را بدانیم و از آن سر در آوریم ولی هر چه گوش می كنیم، چیزی از آن نمی فهمیم.

دانشجویانی كه به درس استاد گوش فرا می دهند، همه قصد فهمیدن مراد استاد را دارند، همه برای فهمیدن گوش می كنند، ولی این كه چه كسانی منظور استاد را بفهمند، و كدام یك نفهمند و آنها كه می فهمند، چه موقع این فهم برایشان حاصل شود، هیچ كدام از اینها به اختیار خودشان نیست. به اختیار استاد هم نیست. استاد چه بسا دوست داشته باشد كه همه دانشجویانش با اولین توضیح او، منظورش را دریابند، ولی با میل او این كار انجام نمی شود.

فهم و ادراك نه به اختیار استاد است و نه دانشجو، نه گوینده می تواند هر وقت كه بخواهد و به هر كس كه بخواهد، منظور خود را تفهیم كند و نه شنونده قادر است كه هر وقت دوست دارد، هر چیزی را كه می خواهد بفهمد.

اینجاست كه ما می گوییم عالم شدن صنع انسان نیست و این خداوند است كه به هر كس كه بخواهد، هر مطلبی را كه بخواهد، می فهماند.

همه ما می یابیم كه در پیدایش فهم، اختیاری نداریم و كاملاً حالت «انفعال» داریم نه «فاعلیت». اگر تحقق چیزی به اختیار انسان باشد، آن چیز فعل انسان و صنع او خواهد بود، ولی در این جا چنین نیست و انسان صرفاً تأثیر پذیر است نه تأثیر گذار.

ص : 31

ناگفته نماند كه این فعل خداوند – یعنی اعطای علم و دانایی – مانند همه افعال دیگر او، نوعاً از طریق یك سری اسباب عادی انجام می شود كه این اسباب هم به خواست و اختیار خود خدا، اسباب شده اند. مثلاً روزی دادن كار خداست، یا شفا دادن مریض صنع خداست، اما او خود، یك سری اسباب عادی را قرار داده تا بندگانش با مراجعه به آنها از او طلب روزی یا شفا بكنند. اگر اسباب، تأثیری در تحقق مطلوب بندگان دارند، خود خدا آنها را مؤثر قرار داده است. تأثیر دارو در شفای بیمار از خود دارو و بالاستقلال نیست، بلكه خدایس مسبب الاسباب، خاصیت دارود را به آن بخشیده است و آن هم به خواست و اذن خدا تأثیر می كند.

حال اگر خدا بخواهد، می تواند بدون وجود سببی یا از طریق اسباب غیر عادی (مانند دعا) همان نتیجه (روزی یا شفا یا ...) را ایجاد كند. در هر صورت – چه بدون سبب و چه با سبب عادی یا غیر عادی – روزی یا شفا یا ... فعل خداست و فعل انسان، حداكثر این است كه به دنبال ایجاد بعضی اسباب می رود، ولی چون تأثیر آن اسباب هم به خواست خداست، بنابراین به هر حال، فعل فعل اوست و انسان در شفا یافتن یا روزی خوردن صرفاً حالت انفعال دارد و هیچ كدام به خواست و اختیار او حاصل نمی شود. چه بسا انسان شفا می خواهد، دارو هم استفاده می كند اما نتیجه نمی گیرد. یا به دنبال روزی می رود و به كسب و كار اشتغال پیدا می كند اما فایده ای نصیبش نمی گردد، ولی شخص دیگری در همان شرایط كه از دارو استفاده نكرده یا دنبال روزی نرفته است، به خواست خدا ممكن است شفا یابد یا به روزی برسد.

پس ایجاد مقدمات و اسباب عادی به اختیار انسان است، ولی

ص : 32

ذی المقدمه و نتیجه به هر حال باید به اختیار خداوند نصیب او شود.

اختیار انسان در حصول نتیجه و رسیدن به مقصود هیچ نقشی ندارد.

در باب علم هم مسئله از همین قرار است. تفكرات انسان و طلب علم می تواند زمینه ساز حصول معرفت و دانایی باشد و در حد اسباب سعادی، در تحقق فهم مؤثر باشد، اما همین تأثیر هم به اختیار انسان نیست و كار خداست. چه بسا دقت نظرها و تأملات فكری منتهی به فهم مطلب برای انسان نشود و یا این كه بر عكس، بدون هیچ فكر و اندیشه ای مسئله برای انسان روشن گردد. این كه كدام اندیشیدن به فهم مطلوب منتهی شده و كدام یك بی نتیجه می ماند، در اختیار انسان نیست و فقط به خواست خدا بستگی دارد و هم او قادر است كه بدون هیچ گونه اندیشیدن، همان نتیجه را عاید شخص فرماید.

گاهی انسان برای حل مسئله ای فكر بسیار می كند و از همه راههای ممكن تلاش می نماید، ساعتها وقت صرف می كند و خود را خسته می سازد، اما چیزی برایش روشن نمی شود. ولی گاهی كه اصلاً در فكر حل مسئله نیست و چه بسا صورت آن هم در ذهنش نیست، جرقه ای زده می شود كه او را به یاد مسئله حل نشده اش می اندازد و گره ناگشوده او به راحتی باز می شود.

اینها نشانه های روشنی است از این كه فهم و دانش در اختیار بشر گذاشته نشده است.

اصولاً انسانی كه فاقد علم است و محتاج به آن می باشد، چگونه می تواند به اختیار خود عالم گردد؟

ذات نایافته از هستی، بخش = كی تواند كه شود هستی بخش

ص : 33

005 – 54. (1)

در این بینش، همه آن چه خداوند به عنوان اسباب تحقق علم قرار داده است، باید یكسان نگریسته شود. شركت در مجلس درس مباحثه و تأمل در آن به همان اندازه در حصول علم حقیقی می تواند مؤثر باشد كه مثلاً به یاد خدا بودن و با توسل به اهل بیت علیهم السلام در درس شركت كردن و... بلكه چه بسا تأثیر این گونه امور در عالم شدن بیشتر باشد، همان طور كه مشغول بون به ذكر خدا بعد از طلوع فجر در كسب روزی تأثیرش بیشتر از كار و تلاش عادی است.(2)

ناگفته نماند كه اختیاری نبودن علم و صنع خدا بودن آن، هیچ ارتباطی با قول به جبر در افعال اختیاری انسان ندارد. قول به جبر این است كه كسی در حوزه افعال انسان منكر اختیار او بشود، اما اموری كه اصلاً جزء افعال انسان نیستند، مشمول بحث جبر و اختیار نمی شوند.

البته ما می توانیم كلیه امور غیر اختیاری بشر را جبری بدانیم و هیچ اشكالی هم در این نامگذاری وجود ندارد، اما «قول به جبر» در اصطلاح علم كلام به عقیده ای گفته می شود كه در افعال اختیاری بشر نیز منكر اختیار او شده و مدعی هستند كه انسان در آن قلمرو صرفاً توهم اختیار داشتن می كند و گرنه حقیقتاً اختیار ندارد. در مقابل، قائلین به اختیار در افعال انسان، نمی خواهند بگویند كه هیچ امر غیر اختیاری در انسان وجود ندارد، بلكه صرفاً در محدوده اعمال بشر


1- 1. مائده: 54.
2- ،. تفسُر عُاشُٰ جلد 1ٰ صفحه ،40ٰ حدُث 119ٰ ذُل آُه شرُفه نساء: 3،.

ص : 34

یعنی چیزهایی كه حقیقتاً فعل اوست – معتقد به اختیار بوده و جبر را نفی می كنند. پس منظور از این كه علم، اختیاری نیست، یعنی این كه از حوزه افعال بشر خارج است، و این هر چند به معنای جبری بودن علم و معرفت می تواند باشد اما این جبر غیر از «قول به جبر» در اصطلاح متكلمین می باشد.

اختیاری نبودن علم در احادیث منقول از اهل بیت عصمت علیهم السلام هم به تعابیر مختلف مورد تأكید قرار گرفته است. در این جا به ذكر دو نمونه از تصریحات ائمه علیهم السلام اكتفا می كنیم.

نمونه اول روایتی است كه زراره از امام باقر علیه السلام نقل می كند.

لیس علی الناس ان یعلموا حتی یكون الله هو المعلم لهم، فاذا علمهم فعلیهم ان یعلموا.(1)

مردم قبل از آن كه خداوند به ایشان چیزی یاد بدهد، وظیفه ای برای یاد گرفتن ندارند، پس آن گاه كه خداوند ایشان را دانا كند، نسبت به دانایی تكلیف می كنند.

دوم روایتی است كه مرحوم شیخ صدوق در كتاب «التوحید» از حضرت صادق علیه السلام نقل كرده است.

ما حجب الله علمه عن العباد فهو موضوع عنهم.(2)

بندگی نسبت به آن چه خداوند علمش را از آنها دریغ داشته است، وظیفه ای ندارند.

البته استناد به ادله نقلی در مواردی كه هر عاقلی آن را وجدان


1- 1. محاسن برقُٰ جلد 1ٰ صفحه 317ٰ كتاب مصابُح الظلم.
2- ،. التوحُدٰ صفحه 413ٰ حدُث 9.

ص : 35

می كند، صرفاً برای تأیید و اطمینان خاطر نسبت به عدم خطا در آن می باشد، و گرنه اثبات یك امر وجدانی احتیاج به آیه یا راویت ندارد.

این مسئله را در ادامه بیشتر مورد بحث قرار خواهیم داد.

ﻫ: حدوث و تجدد علم

پنجمین ویژگی علم، حدوث و تجدد آن است. حدوث به معنای مسبوقیت به عدم است. ما وقتی عالم می شویم، می یابیم كه در لحظه قبل جاهل بودیم و همین، معنای حادث بودن علم است. اما معنای دقیق تری نیز می توان برای حدوث علم بیان كرد. فرض كنید هم اكنون مطالبی را می فهمیم و نسبت به آن، علم پیدا می كنیم. آیا وجود این علم و فهم در لحظه های بعد نیز تضمین شده است؟ روشن است كه چنین نیست. یعنی علمی كه ما در این لحظه داریم، متعلق به همین «آن» است و شاید در «آن» بعد موجود نباشد. علم، انكشاف و انفعالی است كه در این لحظه در من رخ می دهد. این انفعال – كه فاعلش خداست – در این لحظه واقع می شود و مقید به همین لحظه است. اگر خداوند در لحظه دوم، این صنع خود را اعمال كند و آن انفعال در من روی دهد، می توانم بگویم علم در من باقی مانده است. البته این تعبیر همراه با مسامحه است و دقیق تر آن است كه بگویم در لحظات اول و دوم به من اعطای علم شد. به همین ترتیب اگر در لحظه سوم، این صنع الهی اعمال نشود، مسامحتاً می گویم كه علم خود را از دست دادم ولی دقیق تر آن است كه بگویم در این لحظه به من علم داده نشد. بنابراین وجداناً ما بین علم این لحظه و علم لحظه پیشین و علم لحظه بعد تفاوت می بینیم، هر چند كه معلوم، یك چیز است. از این رو می توان گفت علم در هر لحظه حادث

ص : 36

می شود. علم این لحظه در لحظه پیشین، موجود نبوده است و لذا علم كنونی، مسبوق به عدم است. این معنای از حدوث علم در سراسر فرآیند عالم شدن، وجود دارد و ما این «استمرار حدوث علم» را «تجدد علم» می نامیم.

ص : 37

درس سوم: معرفت و ویژگی های آن

معرفت چیست؟

«معرفت» در لغت به معنای علم آمده است با این توضیح كه بعضی از لغویین علم و معرفت را مرادف یكدیگر دانسته اند در حالی كه برخی دیگر معرفت را نوع خاصی از علم تلقی كرده اند. این منظور در «لسان العرب» معرفت را به علم تفسیر كرده است:

العرفان العلم ... عرفه بعرفه عرفة و عرفاناً و عرفاناً و معرفة.(1)

جوهری هم در «صحاح» همین معنا را برای عرف یعرف بیان كرده و برای مصدر آن هم چهار وزن فوق را ذكر كرده است.(2)

در بعضی دیگر از كتب لغت، معرفت را به دانشی كه از طریق حس


1- 1. لسان العرب، جلد 9، صفحه 236.
2- 2. الصحاح، جلد 4، صفحه 1400.

ص : 38

حاصل می شود، معنا كرده اند.

عرفته عرفة – بالكسر – و عرفاناً: علمته یحاسبه من الحواس الخمس. و المعرفة اسم منه.(1)

در «معجم مقاییس اللغه» دو معنا برای «عرف» بیان شده است: یكی «تتابع الشیء متصلاً بعضه ببعض» یعنی: پشت سر هم آمدن و متصل بودن قسمتهای مختلف یك چیز، و دوم «السكون و الطمانیتة».

«معرفت» و «عرفان» مصدر عرف به معنای دوم هستند، به این جهت كه انسان اگر چیزی را نشناسد، از آن وحشت دارد و احساس سكون و آرامش نسبت به آن نمی كند. (الان من انكر شیئاً توحش منه).(2)

طبق این معنا شناخت یك چیز چون باعث نوعی آرامش خاطر برای شخص می شود، «معرفت» نامیده می شود. انسان تا وقتی هنوز چیزی را نشناخته است، خیالش از آن آسوده نیست و احتمالات مختلفی را نسبت به آن روا می دارد، اما وقتی آن را شناخت، مطمئن می شود. به طور كلی همیشه علم و دانایی از جهتی برای انسان آرامش بخش است بر خلاف جهل و نادانی كه می تواند نگران كننده باشد.

تفاوتی كه در «الفروق اللغویه» بین معنای علم و معرفت گذاشته شده، به این ترتیب است:

الفرق بین العلم و المعرفة ان المعرفة اخص من العلم لانها


1- 1. المصباح المنیر، جلد 2، صفحه 62.
2- 2. معجم مقاییس اللغة، جلد 4، صفحه 281.

ص : 39

علم بعین الشیء مفصلاً عما سواه و العلم یكون مجملاً و مفصلاً ... فكل معرفة علم و لیس كل علم معرفة. و ذلك ان لفظ المعرفة بقید تمییز المعلوم من غیره و لفظ العلم لا یفید ذلك الا بضرب آخر من التخصیص فی ذكر المعلوم.(1)

تفاوت بین علم و معرفت این است كه معرفت نوع خاصی از علم است. زیرا علم ممكن است اجمالی و مبهم باشد ولی معرفت به علم تفصیلی و مشخص كننده معلوم از غیر خودش گفته می شود... پس هر معرفتی علم هست ولی هر علمی معرفت نیست چون معرفت به سبب جدا كردن معلوم از غیرخودش می شود ولی لفظ علم چنین معنایی را نمی رساند مگر آن كه به نحو دیگری معلوم مشخص بشود.

طبق این بیان می توان گفت كه: علم همان دانستن است و به هر نوع آگاهی درباره یك چیز اطلاق می گردد. نقطه مقابل آن جهل است كه به معنای نادانی می باشد. هر اطلاعی هر چند ناقص و اجمالی از یك چیز، شخص را از نادانی مطلق نسبت به آن خارج می كند و به همان اندازه بر او اطلاق عالم می توان كرد. ولی آگاهی مبهم و ناقص را از یك شیء نمی توان «معرفت» یا شناخت آن محسوب كرد. شناخت وقتی صدق می كند كه علم ما به یك چیز، دقیق و مشخص باشد و از آن سر در آورده باشیم. به عنوان مثال اگر شبحی را از دور مشاهده كنیم كه در حال حركت به سوی ماست، آگاهی ما به آن در این حد است كه می دانیم چیزی در حال حركت است. ولی آیا آن چیز از جمادات است كه به


1- 1. الفروق اللغویة، الباب الرابع، صفحه 62 و 63.

ص : 40

حركت در آورده شده مانند اتومبیل یا قطار، یا از حیوانات است كه به اراده خودش حركت می كند، یا انسان است و یا ... اینها دیگر برای ما روشن نیست. اطلاع ما از آن شیء در همان حدی است كه بیان شد و به همین مقدار از جهل نسبت به آن خارج شده و عالِم شده ایم، اما تا وقتی ماهیت آن برای ما مشخص نشود و ندانیم كه چیست، هنوز آن را نشناخته ایم. تنها در صورتی می توانیم بگوییم آن را شناخته ایم كه بفهمیم چیست و از میان احتمالات قبلی، یكی از آنها برای ما مشخص شود. به عبارت دیگر دانش ما از اجمال و ابهام خارج شود و تفصیلی و مشخص گردد. دانشی كه معلوم را برای انسان متمایز از چیزهای دیگر مشخص كند، «معرفت» نامیده می شود.

شاید جهت این كه معرفت را بعضی به دانش حسی تعریف كرده اند، همین باشد كه اگر چیزی به حس در آید، علم ما نسبت به آن ابهام ندارد و بین آن با چیزهای دیگر تمایز قائل می شویم. بنابراین دانش حسی یكی از موارد شناخت خواهد بود اما انحصار معرفت به دانشی كه از طریق حس حاصل می شود، به نظر موجه نمی آید.

پس به طور خلاصه می توان گفت كه هر معرفتی علم هست ولی هر علمی لزوماً به حد معرفت نمی رسد و لذا معرفت اخص از علم است.

می توان فرض كرد كه نسبت به چیزی علم داشته باشیم (یعنی برای ما مجهول محض نباشد) اما آگاهی ما به آن در حد معرفت آن نباشد بنابراین لازمه عدم معرفت، جهل مطلق نیست در حالی كه لازم عدم علم، جهل مطلق است. این تفاوت را با دقت در كاربرد كلمه «شناخت» در فارسی و مقایسه آن با علم و آگاهی، می توان دریافت.

ص : 41

معنای سكون و آرامش هم كه در بعضی از كتب لغت برای معرفت بیان شده، بی ارتباط با این معنا نیست. وقتی آگاهی انسان از چیزی دقیق و واضح باشد، سبب اطمینان خاطر می گردد. با اطلاعات مبهم و ناقص هنوز جای تشویش و اضطراب باقی است، به خاطر آن كه احتمالات مختلفی داده می شود كه ترجیح یكی بر دیگری برای انسان ممكن نیست. با كامل و جزئی شدن دانش انسان، این سر درگمی از بین می رود و شخص به سكون و آرامش لازم دست پیدا می كند. س

برای تكمیل بحث از معنای معرفت، مناسب است قول معروفی را كه در این باره از بعضی از بزرگان عرفا نقل شده، مطرح نماییم. ایسن قول را مرحوم شیخ بهایی در توضیح حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله به مناسبت بحث از معرفت خدا، نقل كرده است. (1)

عین عبارت شیخ بهایی، بنا به نقل مرحوم علامه مجلسی چنین است.

قال بعض الاعلام: اكثر ما تطلق المعرفة علی الاخیر من الادراكین للشیء الواحد اذا تخلل بینهما عدم بان ادركه اولاً ثم ذهل عنه ثم ادركه ثانیاً فظهر له انه هو الذی كان قد ادركه اولاً.(2)

یعنی بیشتر اوقات معرفت در جایی به كار می رود كه یك بار چیزی درك شود و سپس نسبت به آن غفلت و فراموشی حاصل گردد و آن گاه كه بار دیگر همان چیز ادراك شود، شخص از غفلت در می آید و متذكر


1- 1. این حدیث را مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوا، جلد 69، صفحه 288 و 289، به نقل از كافی آورده است.
2- 2. بحار الانوار، جلد 69، صفحه 290.

ص : 42

می گردد كه این همان چیزی است كه بار اول درك كرده بود. در چنین موردی اطلاق معرفت صحیح است. پس معرفت به ادراك دوم از یك شیء گفته می شود كه پس از غفلت از ادراك اول نسبت به همان شیء حاصل می شود. بنابراین نوعی تذكر و یادآوری در معنای آن نهفته است.

به ادراك اولیه از چیزی اطلاق معرفت نمی توان كرد، هر چند كه لفظ «علم» بر آن صدق می كند.

این سخن هر چند كه مواردی از مصادیق «معرفت» را به خوبی توجیه می كند و مرحوم شیخ بهایی هم آن را در بیان معرفت خدا كه مسبوق به معرفت قبلی در عالم ارواح قبل از دنیا بوده، آورده است، اما شاهدی از معانی لغوی «معرفت» برای آن وجود ندارد. به خصوص كه به همان شناخت اولیه از خداوند در عالم ارواح هم «معرفت» اطلاق شده(1)

در حالی كه طبق این بیان، معرفت ادراك دوم است نه ادراك اول.

پس اثبات این مطلب به عنوان معنای لغوی «معرفت» با یك صفت عام برای هر معرفتی، مشكل به نظر می رسد. این خصوصیت را برای بعضی از معرفتها می توان پذیرفت، ولی با این فرض در تعریف آن وارد نمی شود.

ویژگی های معرفت

روشی كه در تبیین ماهیت معرفت پیش گرفتیم، این بود كه ابتدا كاربرد صحیح لفظ آن را در كتب لغت مطرح كردیم و در توضح معنای لغوی از آن چه هر عالمی وجدان می كند، كمك گرفتیم بنابراین در


1- 1. رجوع شود به: بحار الانوار، جلد 3، صفحه 279، حدیث 11.

ص : 43

تعریف معرفت به آن چه در كتب لغت آمده است، اكتفا نكردیم، بلكه چون آن را منطبق بر شناخت خود از علم و معرفت یافتیم، آن را پذیرفتیم.

به طور كلی در همه امور وجدانی باید به همین روش عمل كنیم، چون توضیح و تعریف وجدانیات فرع بر شناخت آنهاست و تنها كسانی كه چیزی را وجدان كرده اند، می توانند آن را توصیف كرده، ویژگی هایش را بیان كنند.

اكنون با اتكا به همین روش، خصوصیاتی را كه درباره علم گفته شد، نسبت به معرفت هم مطرح می كنیم. این خصوصیات عبارتند از:

1. معرفت نسبت به چیزی كه عبارت است از وجدان آن، كه یك امر ذهنی و فكری نیست بلكه سنخ وجدان غیر از سنخ تصورات است و همواره وجدان بالا فكری همراه می باشد.

2. معرفت هم مانند علم قابل تعریف نیست و هر چه در توضیح و توصیف آن گفته شده، از خود آن – كه برای ما وجداناً روشن است واضح تر نیست، پس نیازی به تعریف در مورد آن وجود ندارد.

3. با این كه اصل وجود معرفت در انسان بدیهی است اما در عین حال، نحوه حصول آن و چگونگی عارف شدن انسان اصلاً قابل تفسیر نیست. 4. معرفت مانند علم، به اختیار و صنع انسان موجود نمی شود بلكه صنع خدای متعال می باشد.

هر چند كه ازجهت معنای لغوی، معرفت اخص از علم است و علی القاعده ویژگی های علم برای معرفت هم مطرح می شود، اما برای

ص : 44

اثبات ویژگی های معرفت، استناد به معنای لغوی كفایت نمی كند.

تنها راه، تصدیق وجدانی از طرف كسانی است كه به معرفت رسیده اند. و توضیح این مطلب كاملاً مشابه با توضیحی است كه درباره ویژگی های علم بیان كردیم و به همین دلیل تكرار آن ضرورتی ندارد.

چیزی كه در این جا مورد بحث قرار گیرد، ذكر پاره ای ادله نقلی فراوانی است كه در خصوص اختیاری نبودن معرفت و صنع خدا بودن آن وجود دارد، با توجه كه اثبات این امر احتیاج به آیه و روایت ندارد بلكه تشخیص وجدانی هر انسان عاقل در اینجا كفایت می كند. لذا دلایل نقلی صرفاً به عنوان ذكر و منبه مورد استشهاد قرار می گیرند.

این بحث را به فصل دوم موكول می كنیم.

ص : 45

پرسش های مفهومی از درسهای 1 تا 3

1 درباره تعابیر «علم»، «ادراك» و «وجدان» و رابطه آنها با «فكر» و «صور ذهنی» توضیح دهید.

2. با ذكر مثالی نشان دهید كه عجز از تعریف چیزی، منافاتی با روشن بودن و وجدانی بودن آن ندارد.

3. توضیح دهید چرا می گوییم عالم شدن، صنع انسان نیست.

4. مراجعه اختیاری ما به مقدمات و اسباب تحقق علم، آیا به معنای اختیاری بودن علم برای ما نیست؟ توضیح دهید.

5. در مجموع از نقلهای لغوی، چه نكاتی در مقایسه «علم» و «معرفت» به دست می آید؟

6. سخن ذیل را توضیح داده، نقد كنید.

«بیشتر اوقات، معرفت در جایی به كار می رود كه یك بار چیزی درك شود و سپس نسبت به آن غفلت و فراموشی حاصل گردد و آن گاه كه بار دیگر همان چیز ادراك شود، شخص از غفلت درآمده، متذكر می گردد كه این همان چیزی است كه بار اول درك كرده بود».

ص : 46

ص : 47

فصل 2 - معرفت، صنع خدا

درس چهارم: هدایت الهی و نقش انسان

اشاره

چون اصل و محور هدایت انسان، علم و معرفت اوست، پس معنای هدایت خدا در حقیقت اعطای علم و معرفت از جانب او به شخص هدایت شده می باشد. بنابراین برای اثبات این كه معرفت صنع خدای متعال است، بهترین دلایل نقلی، آیاتی از قرآن است كه «هدایت» را به خدا نسبت داده اند ، مانند:

1. انسان: 3.

منظور از هدایت انسان به وسیله خداوند چیست؟ راهنمایی انسان

ص : 48

توسط خدا چگونه صورت می پذیرد؟

هدایت تكوینی و هدایت تشریعی

به نظر می آید خداوند از دو راه به دو صورت، انسان را هدایت می كند: یكی از طریق اعطای عقل به انسان است كه به سبب آن یك سری از خوبی ها و بدیها برای او روشن می شود، منانند حسن عدل و قبح ظلم.

و دیگر از طریق پیامبران و امامان كه رسولان الهی به سوی مردم هستند. احكام شرعی كه به وسیله ایشان به انسانها ابلاغ می شود، از این نوع هدایت خداست كه شامل احكامی هم چون نماز، روزه، حج، و... می گردد.

پس عقل و شرع دو صورت هدایت الهی هستند كه اولی رسول باطنی و دومی رسول ظاهری پروردگار به سوی انسانها می باشند.

معمولاً تفاوتی كه بین این دو نوع هدایت گذاشته می شود، این است كه اولی جنبه تكوینی دارد و دومی جنبه تشریعی. منظور این است كه اولی را خداوند در وجود انسان خلق می كند به طوری كه در سن بلوغ عقلی، این هدایت بدون این كه انسان بخواهد و بفهمد، در او به وجود می آید و به همین جهت هدایت تكوینی نامیده می شود.

اما در هدایت تشریعی، انسان مخاطب رسول ظاهری قرار می گیرد و از طریق شنیدن سخنان او، به حكم الهی آگاه می شود. این نوع هدایت همان راهی استكه به وسیله پیامبران و امامان از طرف خدا پیش روی انسانها گشوده می شود تا اگر خواهان سعادت بودند، به آن روی آورند و اگر نخواستند، از آن روی گردانند.

ص : 49

پس این كه در قرآن فرمود: «ما راه (سعادت) را به انسان نشان دادیم، شامل مجموع هدایت تكوینی (به وسیله عقل) و هدایت تشریعی (از طریق شرع) می شود.

تعبیر دیگری هم درمورد هدایت الهی در قرآن آمده است.

1. بلد: 10.

منظور از دو راه مطابق تفسیر امام صادق علیه السلام راه خیر و راه شر است، چنان كه در توضیح آیه فرمودند:

نجد الخیر و الشر.(1)

راهنمایی انسان به راههای خیر و شر (نجدین) هم به صورت تكوینی صورت می پذیرد و هم از طریق تشریع.

صنع خدا در هدایت تكوینی

اكنون باید دید كه در این دو نوع هدایت، صنع خدا چه نقشی دارد و آیا چیزی از آن، فعل اختیاری هست یا خیر؟ در مورد آن چه اصطلاحاً هدایت تكوینی خوانده می شود، مسئله كاملاً روشن است. آن چه خداوند از طریق اعطای عقل به انسان می فهماند، به طور كلی صنع خدا بوده، عاقل نقشی در عاقل شدن ندارد، همان طور كه نمی تواند تصمیم بگیرد كه عاقل نباشد. این هدایت بدون انتخاب و خواست انسان از طرف خدا در او قرار داده می شود و آن كه از


1- 2. اصول كافی، كتاب التوحیدف باب البیان و التعریف و لزوم الحجة، حدیث 4.

ص : 50

این نعمت الهی محروم است (مانند كودك نابالغ) تا وقتی خدا نخواسته (خواست تكوینی) از آن بهره مند نمی گردد.

نقش خدا و انسان در هدایت تشریعی

اما در آن چه كه معمولاً هدایت تشریعی گفته می شود، باید دقت كنیم تا ببینیم فعل خدا و فعل انسان هر كدام چه نقشی دارند.

هدایت تشریعی با ارسال پیامبران و امامان از طرف خداوند آغاز می شود كه در این مرحله اختیار انسان هیچ نقشی ندارد. این خداست كه رسولان خود را به سوی هر كسی كه بخواهد، می فرستد و انسانها تا وقتی مواجهه با این رسولان پیدا نكرده اند یا به نحوی پیام ایشان را نشنیده اند، هنوز نوبت انتخابشان نرسیده است.

با این ترتیب كسانی كه در معرض دعوت انبیاء و اولیای الهی قرار می گیرند و سخن ایشان را می شنوند، نسبت به آن تكلیف پیدا می كنند، ولی اگر در معرض شنیدن پیام رسولان الهی نبودند، ممكن است با هدایت عقل (كه به صورت تكوینی در آنها قرار داده شده است) لزوم تحقیق و فحص از پیام الهی را دریابند كه در این صورت به آن مكلف می شوند. ولی اگر همین را در نیافتند ، به شرطی كه این نفهمیدن، معلول تقصیر آنها نباشد، هیچ وظیفه ای ندارند و اصطلاحاً «مستضعف» نامیده می شوند، (1)

مانند كودكان غیر ممیز كه لزوم فحص و تحقیق از پیام انبیاء و ائمه علیهم السلام را تشخیص نمی دهند و در این امر تقصیری هم ندارند. اما غیر مسلمانانی كه در عصر ما عقلاً احتمال جدی می دهند.


1- 1. در مورد مستضعفین در درس بیستم سخن خواهیم گفت.

ص : 51

كه در تعالیم اسلام، حقیقتی یافت شود، اما به این احتمال ترتیب اثر نمی دهند و لذا تحقیق هم نمی كنند، اینها به دلیل كوتاهی خودشان ازفهم حقانیت اسلام محروم شده اند و بنابراین مستضعف نمی باشند.

پس دریافتن هدایت تشریعی (مثلاً احكام اسلام) ممكن است مترتب بر تحقیق و جستجوی انسان عاقلی باشد كه احتمال حقانیت آن را به طور جدی داده است. در این صورت این حكم عقل، هدایت تكوینی خدا و صنع اوست و تحقیق و بررسی، كار انسان است و اگر هر دو كار انجام شود، هدایت تشریعی برای چنان شخصی مطرح می گردد.

بنابراین در مجموع هدایت تشریعی برای دو گروه از انسانها مطرح می شود.

یك دسته آنها كه بدون هیچ تحقیق و جستجویی پیام رسولان الهی را می شنوند و مخاطب آنها قرار می گیرند.

دسته دوم كسانی هستند كه در صورت تحقیق و بررسی در معرض شنیدن پیام الهی واقع می شوند.

گروه اول شامل كسانی می شود كه در جامعه اسلامی زندگی می كنند و معمولاً از ابتدای بلوغ عقلی در معرض شنیدن سخن حق پیامبران و امامان قرار می گیرند. گروه دوم كسانی هستند كه به محض عاقل شدن، پیام الهی را نمی شنوند، اما با یك احتمال عقلانی كه نسبت به حق بودن اسلام و تشیع می دهند، به دنبال تحقیق و بررسی می روند و پس از فحص و جستجو با احكام الهی آشنا می شوند. پس عمل اختیاری سگروه دوم در این كه آنها را در معرض هدایت تشریعی قرار دهد، نقش اساسی دارد، به طوری كه اگر تحقیق ایشان نباشد، چه بسا هرگز این هدایت به

ص : 52

ایشان نرسد.

در مورد دسته اول، یعنی تقریباً همه كسانی كه در جامعه و اطرافیان خود می بینیم، اختیار انسان در هدایت تشریعی اش هیچ نقشی ندارد. زیرا مرحله اول آن كه ارسال پیامبران و امامان است. كار خدا می باشد و مرحله دوم، شرایط تكوینی آنها اعم از محل تولد، خانواده، محیط و ... می باشد كه همگی به خواست خدا بستگی دارد و صنع بشر نیست. بعد از این دو مرحله، اینها در معرض هدایت تشریعی قرار می گیرند.

دسته دوم در تحقق مرحله اول كه ارسال رسولان الهی است، هیچ نقشی ندارند، اما در مرحله دوم با اختیار خودشان در معرض دعوت الهی قرار می گیرند. یعنی خواست ایشان در این كه آنها را مخاطب شرع و هدایت تشریعی قرار دهد، كاملاً مؤثر است، هر چند كه خواست آنها مترتب بر حكم عقل بوده كه احتمال حقانیت شریعت اسلام را در آنها به وجود آورده و این خود، صنع خدا بوه و به اختیار خود آنها بستگی نداشته است.

نتیجه این دو مرحله در مورد هر دو دسته این است كه آنها را در معرض هدایت تشریعی قرار می دهد، یعنی این كه مخاطب شرع می شوند، اما تحقیق هدایت تشریعی برای ایشان احتیاج به یك مرحله سومی دارد كه آن هم صنع خداست و به اختیار انسان بستگی ندارد.

مرحله سوم، فهم و درك انسانها از شریعت الهی است، یعنی این كه با شنیدن سخن رسولان خدا، پیام آنها را بفهمند و منظور آنها را دریابند.

این كه پیامبران و امامان احكام را بیان كنند، غیر از این است كه

ص : 53

مخاطبان، سخن ایشان را بفهمند. علم و فهم همان طور كه بیشتر بیان شد، فعل آدمی نیست بلكه انسان در اینجا صرفاً منفعل است. آن چه فعل اختیاری انسان است، شنیدن و گوش قرار دادن است، ولی این كه منظور را بفهمد و پیام را دریابد، صنع خدای متعال می باشد. مثلاً بیان وجوب نماز و شرایط و احكام آن، كار پیامبر و امام است. انسانهایی هم كه مخاطب ایشان هستند، وظیفه شان گوش فرا دادن و اعراض نكردن از بیان آنهاست. اما این كه حقانیت نماز و وجوب آن برای مخاطبان روشن گردد و آنها متوجه تكلیف خود گردند، چیزی است كه به خواست تكوینی خدا در مورد یك یك مخاطبان مربوط می شود و عقلاً ضرورتی ندارد كه هر كس مخاطب سخن انبیای الهی قرار می گیرد، حقانیت آن را دریابد.

این مسئله یك امر تكوینی و از مصادیق هدایت تكوینی خداست سكه اگر در مورد شخصی محقق شود، هدایت تشریعی در حق او محقق شده و گرنه، هدایت تشریعی صورت نپذیرفته است.

پس به طور كلی یك پایه هدایت تشریعی ابلاغ و بیان شریعت به وسیله رسولان الهی است، اما فعلیت یافتن آن در حق تك تك مكلفین احتیاج به زمینه هایی دارد كه بسیاری از آنها مانند محیط و خانواده و مربی و... تكوینی است. بعضی از شرایط هم به اختیار خود مكلف است، مانند این كه شخصی احتمال حقانیت شریعت را بدهد، به فحص و تحقیق بپردازد، اما پس از موجود شدن همه زمینه ها به سخن پیامبر گوش فرا ندهد و اعراض كند.

پایه دیگر هدایت تشریعی، فهم و معرفت مكلف نسبت به حكم

ص : 54

شرع است و این كه حقانیت آن و الهی بودنش برای او روشن گردد. این امری است مشترك بین دسته اول و دوم كه هر دو گروه تا چنین علم و معرفتی برایشان پیدا نشود، نمی توان گفت كه حكم شرع نسبت به آنها منجز شده و فعلیت یافته است.

پس این كه احكام الهی توسط پیامبران و ائمه علیهم السلام بیان شده، برای هدایت تشریعی مكلفین كفایت نمی كند. آن فقط یك پایه مطلب است و پایه دیگر شرایط تكوینی مكلفین است تا مخاطب شرع قرار گیرند.

آن گاه كه در معرض هدایت تشریعی واقع شوند، فعلیت یافتن آن، خود احتیاج به یك نوع هدایت تكوینی دارد كه همان اعطای فهم و علم از طرف خدا به مكلفین است.

بنابراین اگر هر كدام از شرایط تكوینی – كه ایجاد آن به اختیار خداست – محقق نشود، هدایت تشریعی هم صورت نمی پذیرد. مثلاً یك غیر مسلمان اگر احتمال حقانیت اسلام به عقلش نرسد، دنبال تحقیق آن نمی رود و آن گاه كه به تحقیق می پردازد، هر چند كه این كار به اختیار اوست، اما نتیجه تحقیق كه روشن شدن حقانیت اسلام می باشد، به اختیار او بستگی ندارد. پس هم احتمال اولیه و هم نتیجه تحقیق، هر دو تكوینی بوده، صنع خدای متعال می باشد.

مسلمانی هم كه در جامعه اسلامی بزرگ شده، دریافت حقانیت احكام دین به خواست او نبوده و علم و معرفتش را خداوند به او داده است. تنها كاری كه او انجام داده، گوش فرا دادن به پیام انبیاء و ائمه علیهم السلام بوده است كه این هم به حكم عقل و راهنمایی تكوینی خدا بوده كه پس از روشن شدن حقانیت رسولان الهی، لزوم شنیدن سخن آنها را

ص : 55

فهمیده است.

با این توضیحات روشن می شود كه حداكثر نقش انسان در تحقق هدایت تشریعی این است كه زمینه و مقدمه ای را فراهم كند تا خداوند هدایت را نصیب او بگرداند، هر چند كه اعطای هدایت از طرف خدا چنان مقدماتی را به طور ضروری لازم ندارد. چه بسا كه خداوند بدون وجود مقدمه اختیاری به وسیله انسان، هدایت خود را در حق او اعمال كند. مثلاً كسی را فرض كنید كه به خاطر احتمال حقانیت اسلام به فحص و تحقیق می پردازد و پس از ایجاد این مقدمات به نتیجه روشنی در این مورد می رسد. اگر خدا می خواست می توانست بدون آن كه چنین كسی به تحقیق بپردازد، همان نتیجه را عایدش گرداند، به طوری كه او بدون انجام هیچ كاری به حقیقت برسد. این كه خداوند در مواردی چنین عمل نكرده و نمی كند، دلیل بر این نیست كه نمی تواند این گونه عمل كند. حداكثر این است كه سنت اكثری خدا چنین نباشد، ولی به هر حال آن چه تكوینی است، بالاخره باید به خواست خدا محقق شود، چه مقدمات اختیاری داشته باشد و چه نداشته باشد. در هر دو صورت صنع خدا بودن آن مسلم و قطعی است.

هم چنین كسی كه به پیام رسولان الهی گوش فرا می دهد تا حقانیت آن برایش روشن شود، هر چند كه لزوم شنیدن سخن ایشان را عقل بر او حكم می كند، ولی این طور نیست كه اگر خلاف حكم عقل عمل كند، خداوند قادر نباشد كه حق را برای او روشن نماید. س

اقبال و توجه به رسولان الهی، شرط ضروری برای فهمیدن سخن حق ایشان نیست. چه بسا بوده و هستند كسانی كه از شنیدن سخن كسی

ص : 56

اعراض كردند، اما خداوند بدون این كه آنها بخواهند، حقانیت او و سخنش را برای ایشان روشن كرده است. آشكار شدن حقیقت به خواست انسان بستگی ندارد و امر تكوینی است كه به خواست خدا محقق می شود.

پس می توانیم به طور كلی مدعی شویم كه هدایت اصولاً یك امر تكوینی است كه از طرف خدا به بندگانش افاضه می گردد و آن چه جنبه تشریعی دارد و اختیاری بندگان است، حداكثر ایجاد مقدمات و زمینه های عادی برای اعطای هدایت از طرف خداست. این در حالی است كه وجود آن مقدمات هم برای افاضه هدایت ضرورت ندارد و خداوند قادراست كه بدون انجام كاری توسط بندگان، آنها را هدایت كند.

وظیفه اصلی انسان، تازه بعد از هدایت شدن آغاز می شود. قبول یا رد هدایت خدا فعل اختیاری انسان و صنع اوست. در این جا هم عقل حكم می كند كه انسان تسلیم هدایت الهی شود و با آن مخالفت نكند كه این حكم عقل، خود یكی دیگر از جلوه های هدایت خداوند است. ولی پذیرفتن یا نپذیرفتن حكم عقل به اختیار آدمی است و آن چه معیار مؤاخذه و عقاب خدا قرار می گیرد، همان چیزهایی است كه به اختیار او می باشد، یا چیزهایی كه مقدمات آنها اختیاری بوده باشد.

مثلاً كسی كه می توانسته با تحقیق و فحص، خود را در معرض هدایت خدا قرار دهد و عقلاً ضرورت این كار را تشخیص می داده، در صورت كوتاهی كردن نسبت به این كار، خود را اختیاراً از هدایت الهی محروم كرده است. بنابراین هر چند كه هدایت خدا به صورت تكوینی

ص : 57

اعمال می شود، ولی خواست خدا در مورد چنین شخصی این بوده كه پس از انجام یك فعل اختیاری، او را هدایت كنند و حال كه او خود نخواسته، خداوند هم او را هدایت نكرده است. بنابراین محرومیت او از هدایت الهی به خاطر سوء اختیار خودش می باشد و لذا مؤاخده او صحیح خواهد بود. این مؤاخذه از دو جهت صحیح است، هم به خاطر انجام ندادن آن فعل اختیاری كه به حكم عقل باید انجام می داد و هم نتیجه اش كه محرومیت ازهدایت خدا بوده، زیرا كه مقدمه آن اختیاری بوده است.

ص : 58

درس پنجم: مشیت الهی در هدایت و اضلال

اشاره

با توجه به آن چه درباره تكوینی بودن امر هدایت بیان شد، صنع خدا بودن آن كاملاً روشن به نظر می رسد. برای تكمیل این بحث به دو نكته دیگر باید توجه كنیم:

هدایت: فضل خدا

یكی این كه وقتی گفته می شود امر هدایت به دست خداست، به این معناست كه او از سر حریت و مطابق با آن چه می پسندد، هر كس را كه بخواهد، هدایت می كند. هیچ عاملی جز خواست خدا در این مسئله مدخلیت ندارد و چیزی هدایت كردن را بر خداوند واجب نمی سازد.

به تعبیر دیگر هدایت هیچ كس بر خدا ضرورت ندارد. چون هیچ كس بر او حقی ندارد.

بنابراین كسی كه مورد هدایت الهی قرار می گیرند، صرفاً مرهون لطف و فضل او هستند نه این كه استحقاقی برای این كار داشته باشند. آنها

ص : 59

هم كه هدایت نمی شوند، حقی از ایشان ضایع نشده، و ظلمی در مورد آنها نرفته است و صرفاً از فضلی محروم شده اند. این كه خدا كسی را از فضل خود محروم كند، ظلم نمی باشد. به تعبیر دقیق تر هدایت خدا از باب عدل او نیست تا هدایت نكردن، ظلم محسوب شود.

اضلال خداوند

نكته دوم این كه اگر خداوند كسی را مورد هدایت خود قرار ندهد، اصطلاحاً تعبیر «اضلال» نسبت به او به كار می رود. اضلال خدا نقطه مقابل هدایت اوست. معنای اضلال این است كه خدا به او هدایست را اعطا نكرده است. این كلمه مصدر باب افعال می باشد كه از «ضلال» به معنای گمراهی گرفته شده است. كسی كه هدایت نشده، در ضلال و گمراهی است و اگر خدا كسی را هدایت نكند، در واقع او را از گمراهی خارج نكرده است. همین از گمراهی خارج نكردن یا در گمراهی باقی گذاشتن را «اضلال» می نامیم.

پس اگر گاهی در ترجمه اضلال گمراه كردن تعبیر می شود، باید به همین معنای فوق گرفته شود نه معنای دیگری كه چه بسا صحیح نباشد.

با توجه به این دو نكته روشن می شود كه اضلال خدا امر قبیحی نیست و چون هدایت الهی بر او واجب و ضروری نبوده است، اضلال او هم ظلم و ستمی در حق شخص محسوب نمی شود. هدایت به فضل خدا مربوط است و اضلال هم عدم فضل است كه قطعاً حكیمانه بوده، بنابراین قبحی در آن نیست.

ص : 60

اشكال جبر در هدایت و اضلال الهی

در این جا دفع شبهه ای لازم به نظر می رسد. شبهه این است كه: اگر هدایت و اضلال به دست خدا باشد و بندگان در این مورد، اختیاری نداشته باشند، پس نه مؤمنان به خاطر ایمانشان شایسته مدح هستند و نه كافران به دلیل كفرشان استحقاق مذمت دارند. زیرا هدایت شدن مؤمنان به اختیار آنها نبوده همان طور كه گمراهی كافران هم به خواست آنها نبوده است. بنابراین چیزی كه منشأ ستایش هدایت شدگان و مذمت گمراهان باشد، وجود ندارد.

گاهی همین اشكال صورت قویتری به خود می گیرد و به عنوان اشكال معروف جبریون مطرح می شود. می گویند این عین قول به جبر است، زیرا لازمه صنع خدا بودن هدایت و اضلال این است كه بندگان در ایمان و كفرشان مجبور باشند و قائلین به جبر هم بیش از این سخنی نمی گویند. پس چنین اعتقادی مساوی با نفی اختیار و قول به جبر می باشد.

این دو بیان در حقیقت از یك مطلب حكایت می كنند و فقط جهت مورد تأكید در هر كدام با دیگری تفاوت دارد و پاسخ به هر كدام در واقع پاسخ به دیگری هم هست. ما با توضیح سه مطلب به پاسخ از این اشكال می پردازیم.

قول به جبر یا اختیار، فقط در قلمرو افعال اختیاری

مطلب اول این كه: قول به جبر در مورد افعال اختیاری انسان مطرح می شود. كسی كه افعال صادر از انسان را به اختیار او نداند، قائل به جبر

ص : 61

شده است. بنابراین چیزی كه اصلاً جزء افعال انسان نیست، مسئله جبر و اختیار در مورد آن مطرح نمی شود و قائل شدن به اختیار در افعال انسان به این معنا نیست كه ما وجود هر امر غیر اختیاری را در او انكار كنیم، چیزی كه در قلمرو انسان نیست. فرض اختیاری بودنش را هم نمی توان كرد.

اصولاً حوزه اختیار آدمی محدوده افعال اوست و اگر كاری اختیاری نباشد، نمی توانیم آن را حقیقتاً فعل انسان بدانیم. پس برای تعیین حد اختیار در انسان، باید حد افعال او را دقیقاً معین كنیم. ما در بحث هدایت به طور دقیق مرز بین افعال خدا را با آن چه صنع خود انسان می باشد، مشخص كردیم. بنابراین اختیار داشتن انسان هم مربوط به حوزه افعال خودش می شود كه طبیعتاً سنفی وجود امر غیر اختیاری را در انسان نمی كند. هدایت مطابق آن چه گذشت، از افعال خداست و انسان نسبت به آن حالت انفعال دارد، لذا اختیاری بودن در مورد آن اصلاً فرض نمی شود. این هم مانند همه امور تكوینی است كه به خواست خدا در عالم محقق می شود و اختیاری انسان نیست.

پس ما در تبیین مسئله هدایت در حقیقت قلمرو تكوین را – كه صنع خداست، با امور تشریعی – كه به اختیار انسان می باشد – از یكدیگر جدا كردیم و تا این تفكیك انجام نشود، حوزه جبر و اختیار روشن نمی شود. باید حساب این دو قلمرو از یكدیگر جدا شود و احكام یكی به دیگری نسبت داده نشود. جبر و اختیار در قلمرو افعال انسان مطرح می شود نه آن چه فعل خدای متعال است و امر هدایت همان طور كه بیان گردید، جزء افعال خداست نه فعل انسان، بنابراین اصلاً از بحث جبر و

ص : 62

اختیار خارج است.

تفكیك هدایت خدا از ایمان و كفر بندگان

مطلب دوم، باید حساب هدایت خدا را از پذیرفتن آن توسط انسان جدا كنیم. تفكیك نكردن این دو مسئله از یكدیگر مهمترین منشأ پیدایش اشكال است.

همه توضیحاتی كه گذشت، در حقیقت بیان این مسئله بود كه خداوند هر كس را بخواهد، به صورت تكوینی هدایت می كند و هدایت او به این است كه حق و حقیقت را برای شخص روشن كند، چه از طریق عقل و چه با بیان شرع. به هر صورت وقتی خدا بنده خود را به چیزی عالم كرد، هدایت خود را در حق او اعمال كرده و حجت را بر او تمام كرده است و تسلیم شدن به آن حقیقت یا عدم تسلیم بنده، به اختیار خودش بستگی دارد.

وقتی چیزی برای انسان روشن می شود مثلاً حقانیت خدا با پیامبر یا امام و یا یكی از احكام فرعی مانند نماز، دو گونه موضع گیری از ناحیه انسان امكان پذیر است، یا این امر حق را بپذیرد و یا رد كند. مثلاً خدایی را كه شناخته، به خدایی قبول كند یا نكند، پیامبری را كه حقانیتش برای او روشن شده، به پیامبری بپذیرد یا خیر، و هم چنین به امامت امام كه آن را فهمیده و دانسته، گردن نهد یا منكر شود، و همین طور است احكامی مانند نماز. به طور كلی در همه اینها هدایت خدا در حق او این بوده كه خودش را و رسول و امامش را به او شناسانده است و فهماندن و آگاه كردن او صنع خدا بوده و به اختیار بنده نبوده است. پس از این كه بنده معرفت پیدا كرد، وظیفه اش به حكم عقل

ص : 63

تسلیم به حقانیت آنهاست تسلیم یا رد، صنع اوست و هر دو فرع بر شناخت حقانیت آنهاست. تا خدا و رسول و امام را نشناخته، نوبت به پذیرفتن و نپذیرفتن آنها نمی رسد. پس می توان گفت كه اول باید از طرف خدا هدایت بنده صورت بپذیرد تا در مرحله بعد، قبول و رد این هدایت برای او ممكن شود.

مسئله ایمان و كفر در این مرحله دوم مطرح می شود، یعنی پس از تحقق هدایت از طرف خدا، اگر بنده تسلیم این هدایت بشود و آن را بپذیرد، مؤمن و اگر رد كند و تسلیم نشود، كافر خواهد شد. پس ایمان و كفر فرع بر تحقق هدایت از طرف خداست و آن چه به اختیار انسان می باشد، همین قبول و رد اوست، و گرنه هدایت خدا به دست انسان نیست. ملاك ایمان و كفر هم انتخاب مختارانه انسان است نه آن چه خدا در حق او انجام داده است.

البته ما در محاورات خود نوعاً لفظ هدایت شده (مهتدی) را فقط برای مؤمنان به كار می بریم و به كافر اطلاق نمی كنیم، اما باید توجه داشته باشیم كه در این استعمال محاوره ای، منظور ما از مهتدی، كسی است كه هدایت الهی را پذیرفته، یعنی آن كه خدا او را هدایت كرده و او هم تسلیم این هدایت شده است پس در حقیقت مؤمن به كسی گفته می شود كه به هدایت الهی لبیك گفته است. هدایت در اصل، كار خدا بوده و نقش مؤمن فقط در قبول آن است. همین هدایت برای كافر هم بوده است كه اگر نبود، دیگر كفر معنا نداشت. كافر به این دلیل كافر شده كه هدایت افاضه شده از ناحیه خدا را نپذیرفته است. بنابراین كافر و مؤمن در این كه هدایت خدا به صورت تكوینی به ایشان داده شده است،

ص : 64

مشترك هستند.

پس این كه مؤمن را «هدایت شده» می دانیم، به این معناست كه هدایت الهی را پذیرفته است. هم چنین كافر را كه «هدایت نشده» می دانیم، نه به این معناست كه خدا او را هدایت نكرده – كه در آن صورت دیگر كافر نبوده، بلكه «ضال» بود – بلكه به این معناست كه هدایت را نپذیرفته است. آن كه خداوند هدایتش نكرده، «ضال» نامیده می شود نه «كافر». كفر وقتی تحقق پیدا می كند كه خدا حقیقت را برای شخص روشن كرده، و او با سوء اختیار خود، حق پوشی كرده، آن را انكار می كند. خلط بین این دو تعبیر (كسی كه خدا هدایتش نكرده «ضال» و آن كه خدا هدایتش كرده اما خودش نپذیرفته «كافر» منشأ اصلی پیدایش اشكالی است كه در مقام بیان پاسخش هستیم.

كفر غیر از ضلال است

ضلال (گمراهی) معمولاً در جایی به كار می رود كه هنوز هدایت خدا به شخص اعطا نشده است، اما كافر به كسی گفته می شود كه راه حق و حقیقت را شناخته ولی آن را نپذیرفته است. بنابراین كافر در حقیقت از ضلال (گمراهی) خارج شده است. به عنوان استدلال بر این مطلب به دو آیه از قرآن كریم استناد می كنیم كه درباره یك موضوع صحبت كرده اند:

وَلَوْ شَاءَ اللَّ_هُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَ_ٰكِن یُضِلُّ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِی مَن یَشَاءُ ۚ وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (1)


1- 1. نحلٰ 93.

ص : 65

و اگر خدا می خواست شما را (در امر هدایت) امت یكسان قرار می داد، ولی (چنین نخواسته است بلكه) هر كس را كه بخواهد در گمراهی نگه داشته و هر كس را بخواهد هدایت می كند (در هدایت شما یكسان رفتار نكرده است).

اینجا با توجه به ذیل آیه معلوم می شود كه مراد از امت واحده، یكسان بودن مردم از جهت هدایت و گمراهی است كه صریحاً اعلام شده كه خداوند در این مسئله با همه یك جور رفتار نكرده و بین ایشان تفاوت گذاشته است.

آیه دیگری سابقه امت واحده بودن مردم را مطرح كرده است.

كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّ_هُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِ ینَ وَمُنذِرِ ینَ (1)

منظور از امت واحده در این آیه هم یكسان بودن امت از جهت امر هدایت الهی است. این مسئله هم از خود آیه شریفه و هم از احادیث متعددی كه ذیل آن آمده است، معلوم می شود.

آن چه از خود فهمیده می شود این است كه امت واحده بودن مردم قبل از بعثت انبیاء و رسل الهی بوده و با توجه به این كه پیامبران وسیله هدایت خداوند هستند، می توان فهمید كه قبل از بیان هدایت تشریعی خدا توسط پیامبران، مردم از جهت امر هدایت، وضعیت یكسانی داشتند و امت واحده بودن آنها از این جهت است.


1- 1. بقره، 213.

ص : 66

احادیثی كه در ذیل آیه شریفه آمده، همین معنا را به روشنی توضیح داده است. به عنوان نمونه وقتی از امام صادق علیه السلام درباره صدر آیه سؤال می كنند، ایشان در پاسخ می فرمایند:

كان هذا قبل نوح امة واحدة فبدالله فارسل الرسل قبل نوح

این مربوط به زمان قبل از حضرت نوح است كه مردم یك امت بودند، پس خدا در فرستادن پیامبران قبل از بعثت حضرت نوح بدا فرمود.

بعد راوی می پرسد: «اعلی هدی كانوا ام علی ضلالة؟» آیا اینها در آن زمان هدایت یافته بودند یا این كه در گمراهی به سر می بردند ؟» و حضرت پاسخ می دهند:

بل كانوا ضلالاً. كانوا لا مؤمنین و لا كافرین و لا مشركین.

بلكه اینها در گمراهی بودند، نه مؤمن بودند، نه كافران و نه مشرك.(1)

در حدیث دیگری هم كه از امام صادق علیه السلام نقل شده، در پاسخ به این سؤال كه: «افضلاً لا كانوا قبل النبیین ام علی هدی؟» آیا اینها قبل از آمدن پیامبران گمراه بودند یا هدایت شده؟» فرمودند: لم یكونوا علی هدی. كانوا علی فطرة الله التی فطرهم علیها لا تبدیل لخلق الله...

هدایت یافته نبودند. بر همان فطرتی بودند كه خداوند آنها را بر آن آفریده بود. هیچ كس آفرینش خدا را تغییر نمی دهد.(2)


1- 1. تفسیر عیاشی، جلد 1، صفحه 104، حدیث 306.
2- 2. تفسیر عیاشی، جلد 1، صفحه 105، حدیث 309.

ص : 67

از این دو حدیث شریف و احادیث دیگری كه به همین مضمون در ذیل آیه مورد بحث وارد شده، می توان فهمید كه در یك برهه ای از زمان، قبل از حضرت نوح خداوند مردم را از هدایت تشریعی خود كه به وسیله پیامبرانش ارسال می كند. محروم ساخته بود و اراده ای نسبت به این كار نداشت. سپس در این امر بداء فرمود و اراده جدیدی كرد كه پیامبر بفرستد و این هم قبل از بعثت حضرت نوح بود. در آن برهه ایس كه مردم از هدایت تشریعی به وسیله انبیای الهی محروم بودند، نه جزء مؤمنان بودند و نه كافران و نه مشركان. اینها با تعالیم پیامبران آشنایی نداشتند و به شریعت آگاه نبودند و به همین جهت «ضلال» نامیده شده اند ضلال جمع ضال است و ضال را معمولاً گمراه معنا می كنیم.

كسی كه راه را نمی شناسد، گمراه می نامیم. مؤمن و كافر چون راه را بلد هستند، گمراه نیستند. هر چند كه كافر با سوء اختیارش قدم در مسیر سعادت نگذاشته، اما نمی توانیم او را ناآشنا به راه سعادت بدانیم.

پس معلوم می شود كه حساب كافران را هم چون مؤمنان باید از حساب گمراهان (ضلال) جدا بدانیم و همان طور كه در احادیث نقل شده آمده است، گمراهان نه مؤمن هستند، نه كافر و نه مشرك، چون اصلاً زمینه ایمان و كفر و شرك برای آنها مطرح نبوده است.

البته ایمان و كفر در ارتباط با هدایت تشریعی خداوند كه احتیاج به ارسال پیامبران دارد، مطرح شده و این گمراهی نسبت به این نوع هدایت مورد نظر است، اما همین افراد از حد پایین تری از هدایت خدا كه از طریق فطرت در ایشان قرار داده، محروم نبوده اند و این مطلب به صراحت در حدیث آمده است. یكی از امور فطری در انسانها، عقل

ص : 68

است كه خداوند به صورت تكوینی در نوع افرادی كه به سن تمیز می رسند، ایجاد می كند. كسانی كه از این موهبت الهی برخوردار می شوند حقایقی را تشخیص می دهند كه همین فهم حقایق، آنها را از گمراهی نسبت به یك سری از امور خارج می سازد. لذا از این جهت كه این گونه مطالب را فهمیده اند، تا اندازه ای مورد هدایت خداوند قرار گرفته و از گمراهی محض خارج شده اند. حال، اینها نسبت به اموری كه از طریق عقل فهمیده اند، دو گونه موضع گیری می توانند داشته باشند، یا تسلیم و یا رد. اما معمولاً اصطلاح ایمان و كفر در مواردی كه شخص به حكم عقل گردن بنهد یا آن را درك كند، اطلاق نمی شود. لذا در حدیث مورد بحث همین افرادی كه از هدایت فطری خدا بهره مند شده اند، ضلال نامیده شده اند. پس معلوم می شود كه گمراهی نسبت به هدایت تشریعی خدا (از طریق پیامبران) مطرح بوده نه گمراهی به طور مطلق.

به هر حال همان طور كه هدایت خداوند مراتب و درجات مختلف دارد، گمراهی هم مراتب مختلف دارد. نبودن هر مرتبه از هدایت خدا سیك درجه از گمراهی را به همراه دارد. افراد مورد نظر در زمان قبل از بعثت حضرت نوح از یك درجه هدایت برخوردار بودند (عقل فطری) اما از مرتبه بالاتر آن محروم سبودند (هدایت تشریعی).

اینها از جهت برخوردار بودن از هدایت عقل فطری، گمراه نبودند، اما از جهت محروم بودن از هدایت تشریعی، جزء گمراهان محسوب می شدند و احادیث مورد بحث به این جهت دوم نظر دارند. نتیجه این كه كافر هم مانند مؤمن از هدایت خداوند بهره مند بوده، نمی توان او را به معنای دقیق كلمه ضال (گمراه) دانست.

ص : 69

درس ششم: هدایت اولیه و ازدیاد هدایت

اشاره

در درس گذشته در پاسخ به شبهه جبر در هدایت و اضلال الهی دو مطلب را توضیح دادیم. مطلب اولی این بود كه اساساً جبر و اختیار در حوزه افعال اختیاری انسان مطرح است. مطلب دیگر این بود كه هدایت الهی را باید از ایمان و كفر بندگان، تفكیك نمود. در این درس ابتدا نكته ای را در تكمیل مطلب دوم بیان می كنیم و سپس به بیان مطلب سوم می پردازیم.

تفاوت اعتقاد با معرفت

ملاك ایمان و كفر، اعتقاد و عدم اعتقاد انسان است. اعتقاد به چیزی، غیر از شناخت نسبت به آن بوده، در مرحله بعد از آن مطرح می شود. به طور كلی وقتی چیزی برای انسان روشن می شود و حقانیت آن آشكار می گردد، معرفت نسبت به آن حاصل شده است. اینجا نوبت می رسد به اعتقاد یا عدم اعتقاد، كه اگر شخص به آن چه شناخته است،

ص : 70

تسلیم گردد، معتقد به آن محسوب می شود و اگر زیر بار آن نرود و یا انكار كند، بی اعتقاد به آن خواهد بود.

اعتقاد یك فعل قلبی اختیاری است كه پس از معرفت چیزی نیست به آن مطرح می گردد. انسان پس از شناخت، اگر قلب خود را با آن پیوند زند و در واقع عقد قلبی با آن برقرار كند، گفته می شود كه به آن معتقد است. این عقد قلبی همان تسلیم به حقانیت چیزی است كه معرفت آن برایش حاصل شده است. مثلاً كسی كه خدا را شناخته و یقین به حقانیت او پیدا كرده، اگر تسلیم شود و به این حقیقت گردن بنهد، در این صورت عقد قلبی با خدا برقرار كرده است. چنین كسی معتقد به خدا نامیده می شود. همین شخص اگر تسلیم خدا نشود – یا به طور قطعی حالت انكار به خود بگیرد و یا لااقل خود را مكلف به قبول او نكند – در این صورت بی اعتقاد به خدا خواهد بود، چون در حقیقت خدایی خدا را نپذیرفته است و همین طور است اعتقاد به پیامبر و امام و نیز فروع دین.

بنابراین، اعتقاد عبارت است از تسلیم شخص نسبت به آن چه معرفت پیدا كرده و بی اعتقادی مساوی است با انكار آن. تسلیم و انكار، دو حالت قلبی در انسان هستند كه پس از شناخت یك چیز با اختیار و انتخاب آزادانه او به وجود می آیند. اولی حقیقت ایمان و دومی واقعیت كفر را تشكیل می دهد.

با این توضیحات روشن می شود كه حساب معرفت از حساب اعتقاد جدا می باشد. معرفت صنع خدای متعال است، ولی اعتقاد یا بی اعتقادی به اختیار انسان می باشد. آن چه معیار ایمان و كفر است، معرفت داشتن

ص : 71

و نداشتن نیست، بلكه اعتقاد و بی اعتقادی به چیزی است كه معرفت آن به وسیله خداوند به انسان داده شده است.

بنابراین از این كه معرفتها را خداوند اعطا می كند، نمی توان نتیجه گرفت كه منشأ پیدایش اعتقادات در انسان، خداست. نه ایمان و نه كفر هیج كدام را خداوند در انسان ایجاد نمی كند. او فقط علم و معرفت را خلق می كند و اعتقاد به آن یا بی اعتقادی نسبت به آن، كار خود انسان است. به طور كلی تا معرفت در انسان ایجاد نشود. زمینه ایمان و كفر هم وجود ندارد. كافر هم به اندازه مؤمن از معرفت اولیه برخوردار است. همین معرفت اولیه كه زمینه اعتقاد و بی اعتقادی انسان را فراهم می آورد، اولین درجه هدایت خداست.

ازدیاد هدایت برای مؤمن

مطلب سوم این كه: پس از هدایت اولیه اگر شخص، تسلیم شده، اهل ایمان گردد، مشمول وعده خدا در مورد ازدیاد هدایت قرار می گیرد.

این یكی از سنتهای الهی است كه در قرآن به آن اشاره شده است.

وَیَزِیدُ اللَّ_هُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدًى (1)

«اهتداء» باب افتعال است و به معنای پذیرفتن هدایت است.

هدایت، كار خدا و پذیرفتن آن، كار انسان است. كسانی كه چنین كنند، بیشتر مورد هدایت خداوند قرار می گیرند.

ص : 72

آیه دیگر:

وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى (2)

اینجا هم كلمه «اهتدوا» آمده كه به معنای پذیرفتن هدایت الهی است.

ذیل این آیه در تفاسیر روایی، یكی از مهمترین مصادیق هدایت الهی بیان شده است.

عن خثیمة الجعفی قال: دختل علی ابی جعفر علیه السلام قال: یا خثیمة، ان شیعتنا اهل البیت یقذف فی قلوبهم الحب لنا اهل البیت و یلهمون حبنا اهل البیت. الا ان الرجل یحبنا و یحتمل ما یاتیه من فضلنا و لم یرنا و لم یسمع كلامنا لما یرید الله به من الخیر. و هو قول الله: «و الذین اهتدوا زادهم هدی». یعنی من لقینا و سمع كلامنا، زاده الله هدی علی هداه.(3)

ای خثیمه، محبت ما در دلهای شیعیان ما اهل بیت انداخته می شود و دوس داشتن ما اهل بیت به ایشان الهام می گردد.

آگاه باش كه شخص (یكی از شیعیان) ما را دوست می دارد و آن چه از فضایل ما به او می رسد می پذیرد (تحمل می كند) در حالی كه نه ما را دیده و نه كلام ما را شنیده است. و این به خاطر خبری است كه خدا برای او می خواهد. و این همان فرمایش


1- 1. مریم، 76.
2- 1. محمد، 17.
3- 2. تفسیر فرات كوفی، صفحه 418.

ص : 72

ص : 73

خدای متعال است كه: «و آنها كه هدایت را بپذیرند، بیشتر مورد هدایت خدا قرار می گیرند». یعنی كسی كه ما را ملاقات كند و كلام ما را بشنود خدا هدایتی بر هدایتش بیفزاید.

نتیجه حدیث این است كه دیدن اهل بیت علیهم السلام و شنیدن سخن ایشان بر حب و معرفت و تسلیم به ایشان می افزاید.

محروم شدن كافر از هدایت بیشتر خداوند

در مقابل، كسانی كه تسلیم هدایت اولیه خداوند نشوند و در حقیقت نسبت به آن كافر گردند، چه بسا مستحق وعید الهی گشته، از درجات بالاتر هدایت محروم شوند، یعنی در واقع مورد اضلال خداوند قرار گیرند. از سنتهای قطعی الهی این است كه تنها كسانی را كه هدایت او را نپذیرفته اند، مبتلا به اضلال می سازد. البته منظور این نیست كه كافران قطعاً به اضلال گرفتار می شوند، بلكه مراد این است كه غیر ایشان را خداوند اضلال نمی كند. بنابراین اضلال كافران توسط خداوند قطعی و حتمی نیست. زیرا چه بسا طبق فضل خود با ایشان رفتار كند، كه در این صورت با این كه آنها نسبت به مراتب اولیه هدایت كافر شده اند، اما خداوند باز هم به ایشان لطف می كند. ولی در صورتی كه بخواهد طبق عدل خود با آنها رفتار كند، آن وقت گرفتار اضلال الهی می شوند.

این مطلب در احادیث اهل بیت علیهم السلام به صراحت ذكر شده است.

از حضرت جواد الائمه علیه السلام نقل شده كه فرمودند:

ان الله تبارك و تعالی الحلیم العلیم انما غضبه علی من لم

ص : 74

قبل منه رضاء و انما یمنع من لم یقبل منه عطاه. و انما یضل من لم یقبل منه هداه.(1)

خداوند بردبار دانا، بر آنان كه خشنودس او را رد كرده اند، غضب می كند. و عطای خود را فقط از كسانی كه بخشش او را نپذیرفته اند، باز می دارد. و تنها كسانی را كه هدایت او را قبول نكرده اند، اضلال می كند.

این فرمایش امام جواد علیه السلام دلالت نمی كند بر این كه اگر كسی هدایت خدا را نپذیرد، حتماً مبتلا به اضلال می شود، بلكه با توجه به معنای كلمه «انما» تنها این مطلب را می رساند كه اضلال شدگان فقط از كسانی هستند كه هدایت الهی را با سوء اختیار خود نپذیرفته اند. از روشن ترین مصادیق اضلال خدا این است كه راه درك و فهم را بر ایشان ببندد به طوری كه از درك هدایت بیشتر، محروم شوند.

مثال این دسته از منافقان هستند كه قرآن وصف حال ایشان را قبل از آیه (و الذین اهتدوا زادهم هدی) چنین بیان فرموده است:

وَمِنْهُم مَّن یَسْتَمِعُ إِلَیْكَ حَتَّىٰ إِذَا خَرَ جُوا مِنْ عِندِكَ قَالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفًا ۚ أُولَ_ٰئِكَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّ_هُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ (2)


1- 1. روضه كافی، صفحه 52، جلد 16.
2- 2. محمد، 16.

ص : 75

این آیه همان طور كه گفته شد، وصف منافقان است، یعنی كسانی كه حقانیت خدا و رسول را فهمیده اند، اما در دل تسلیم ایشان نشده اند، هر چند كه در ظاهر خود را مؤمن جلوه می دهند. اینها وقتی در مجلس پیامبر صلی الله علیه و آله شركت می كردند، هم چون مؤمنان با حضرت برخورد نمی كردند و به همین جهت خداوند ایشان را از این كه چیزی از سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله را بفهمند، محروم كرد و اینها با این كه می شنیدند، نمی فهمیدند. فهم و هدایت به اختیار خداست و خداوند به دلیل پیروی آنها از هوای نفسانی خود، از این نعمت محرومشان كرد. پس اینها در ابتدا از هدایت الهی برخوردار شدند، ولی چون ایمان نیاوردند و قبول هدایت نكردند، از هدایت بیشتر بی نصیب ماندند.

در ابتدای سوره منافقون، خدای متعال در وصف ایشان فرموده است:

اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّ_هِ ۚ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا كَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿٢﴾ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُ وا فَطُبِعَ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا یَفْقَهُونَ (1)


1- 1. منافقون، 2 و 3.

ص : 76

روشن است كه علت مهر خوردن دلهای منافقان، كفر آنهاست و این مهر بر دل، آنها را از فهم حقایق محروم می سازد. پس خدا ابتدا ایشان را هدایت كرد، یعنی دلهایشان را با حق و حقیقت آشنا فرمود.

آنها هم اولاً ایمان آوردند اما بعد چون كافر شدند، خداوند از هدایت بعدی محرومشان كرد به طوری كه اصلاً حقایق را نمی فهمیدند.

تعبیر دیگر قرآن درباره كافران چنین است.

مَّن شَرَ حَ بِالْكُفْرِ صَدْرً ا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللَّ_هِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ ﴿١٠٦﴾ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَى الْآخِرَ ةِ وَأَنَّ اللَّ_هَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْكَافِرِ ینَ ﴿١٠٧﴾ أُولَ_ٰئِكَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّ_هُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِ هِمْ ۖ وَأُولَ_ٰئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ (1)

این كه خداوند كافران را هدایت نمی كند، معنایش این است كه یك مرتبه از هدایت اولیه را خداوند نصیب آنها كرد، ولی آنها نخواستند زیر بار آن بروند و منافع زودگذر دنیا را بر سعادت اخروی ترجیح دادند. این كفر (حق پوشی) باعث شد تا خداوند آنها را از مراتب بعدی هدایت خود محروم كند، به این صورت كه از طریق قلب و گوش و


1- 1. نحل، 106 – 108.

ص : 77

چشم خود كه مركز فهم و شنیدن و دیدن است، چیزی نمی فهمند. مهر كردن خدا یعنی این كه علم و فهم را به ایشان از طریق قلب و گوش و چشم عطا نكند.

در ذیل همین آیه از حضرت صادق علیه السلام نقل شده كه فرمود:

ان رسول الله كان یدعو اصحابه، فمن اراد به خیراً سمع و عرف ما یدعوه الیه، و من اراد به شراً طبع علی قلبه فلا یسمع و لا یعقل و هو قوله: «اولئك الذین طبع الله علی قلوبهم و سمعهم و ابصارهم و اولئك هم الغافلون». (1)

پیامبر خدا همه اصحاب خود را دعوت می كرد. آن كه (خدا) برایش خوبی خواسته بود، دعوت پیامبر را می شنید و نسبت به آن معرفت پیدا می كرد. و هر كه را (خدا) برایش بد خواسته بود بر دلش مهر زده، پس او نه می شنید و نه چیزی می فهمید. و این همان فرموده خداست كه: «اولئك الذین...».

در این حدیث شریف تصریح شده بر این كه فهم و معرفت به اراده خدای تعالی است كه اگر او بخواهد كسی را هدایت كند، از طریق مجاری ادراك، علم و فهم برایش حاصل می شود و اگر نخواهد، او چیزی نمی شنود و نمی فهمد. منظور از نشنیدن این نیست كه گوش او معبوب می گردد و مانند آدمهای ناشنوا می شود، مقصود این است كه آنچه را از طریق گوش می شنود، نمی فهمد، چون شنیدن یكی از راههای فهم انسان است، ولی گوش سالم، شرط كافی برای فهم شنیدنی ها نیست.


1- 1. تفسیر عیاشی، جلد 2، صفحه 273، حدیث 77.

ص : 78

خدا اگر نخواهد از این طریق برای انسان فهم حاصل شود، با این كه گوشش سالم است، چیزی نمی فهمد. یا با این كه چشمش صحیح است و ظاهراً می بیند، اما چیزی نمی فهمد. توضیح این مطلب در گذشته بیان شد كه بسیاری اوقات انسان می خواهد چیزی را بفهمد، لذا خوب گوش می كند و بسیار دقت می كند اما هر چه تلاش می كند، چیزی سر در نمی آورد. و گاهی هم به راحتی و با اولین توجه و حتی بدون توجه اختیاری، همان مطلب برایش روشن و آشكار می شود. معلوم می شود كه هر گوش كردنی به فهم آن چه به گوش می رسد، منتهی نمی شود و هر توجه و تأملی به علم نمی انجامد. اینجاست كه می یابیم تا خداوند اراده نكند (اراده تكوینی)، هیچ فهم و معرفتی نصیب انسان نمی گردد و هدایت خدا به صورت تكوینی در حق انسان به همین شكل است.

تعبیر دقیقی كه در حدیث امام صادق علیه السلام به كار رفته، این است: «عرف ما یدعوه الیه». یعنی نسبت به آن چه پیامبر صلی الله علیه و آله به سوی آن دعوت می كنندف معرفت برایش حاصل می شود. این چیزی است كه به اختیار كسی كه دعوت پیامبر را می شنود، نیست. چه بسا انسان سخن كسی را می شنود اما آن چه را گوینده در صدد روشن كردنش برای شنونده بوده است، در نمی یابد. مثلاً پیامبر صلی الله علیه و آله تذكر به خدا، معاد، قبر، قیامت و ... می دادند، اما پی بردن افراد به حقانیت تعالیم ایشان چیزی نبود كه به خواست خودان مربوط باشد بلكه در این جا فقط خواست خدا دخالت داشته تا این كه معرفتهای لازم برای شخص پدید آید، آن گاه كار انسان آغاز می شد كه عبارت بود از تسلیم یا عدم تسلیم. در صورت اول خداوند مراتب بعدی هدایت خود را هم نصیب شخص

ص : 79

می كرد و د صورت رد و انكار، او را از هدایتهای بعدی محروم می نمود.

مورد دیگری در قرآن كه به همین مطلب اشاره شده، در ابتدای سوره بقره است كه فرمود:

إِنَّ الَّذِینَ كَفَرُ وا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْ تَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْ هُمْ لَا یُؤْمِنُونَ ﴿٦﴾ خَتَمَ اللَّ_هُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَعَلَىٰ سَمْعِهِمْ ۖ وَعَلَىٰ أَبْصَارِ هِمْ غِشَاوَةٌ ۖ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ (1)

مهر زدن خدا بر دلهای آنان كنایه از این است كه راه فهم و شناخت حق را بر ایشان نگشوده است و به همین جهت انذار و عدم انذار پیامبر صلی الله علیه و آله برای آنها هیچ تفاوتی نمی كند، اصلاً انذار در ایشان تأثیری نمی كند و همه اینها به سبب كفر ورزیدن آنهاست: (ان الذین كفروا سواء علیهم...) پس در حقیقت از جهت عقوبت گناه خود مبتلا به این حالت گشته اند.

وقتی از حضرت رضا علیه السلام درباره این آیه شریفه سؤال شد، ایشان در پاسخ فرمودند: الختم هو الطبع علی قلوب الكفار عقوبة علی كفرهم كما


1- 1. بقره، 6 و 7.

ص : 80

قال عزوجل:

بَلْ طَبَعَ اللَّ_هُ عَلَیْهَا بِكُفْرِ هِمْ (1) (2)

ملاحظه می شود كه مهر زدن خدا بر دلها كنایه از محروم شدن از فهم و هدایت الهی است، همیشه به خاطر نفاق، كفر و ناشكری نسبت به مراتب قبلی هدایت، از باب عقوبت دامنگیر انسان می شود.

هدایت نكردن خدا ظلم نیست

اما همان طور كه بیشتر تذكر داده شد، هدایت بندگان بر خدا واجب نیست و ایشان استحقاق هیچ یك از مراتب هدایت را از طرف خدا ندارند و لا اگر مورد این لطف قرار نگرفتند، ستمی بر ایشان نرفته است. بنابراین همه درجات هدایت الهی از باب فضل او بر بندگان می باشد كه خدا بر هر كس كه بخواهد، منت می گذارد.

یَمُنُّونَ عَلَیْكَ أَنْ أَسْلَمُوا ۖ قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلَامَكُم ۖ بَلِ اللَّ_هُ یَمُنُّ عَلَیْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِیمَانِ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ (3)


1- 1. نساء، 155.
2- 2. عیون اخبار الرضا علیه السلام، جلد 1، صفحه 123 و 124.
3- 3. حجرات، 17.

ص : 81

منت گذاشتن در مورد نعمتی، صحیح است كه شخص برای دارا بودن آن هیچ حقی بر منعم نداشته باشد. خداوند كه راه اهتداء (ایمان آوردن) را به انسانها آموخته است، چون هیچ یك از ایشان مستحق این نعمت الهی نبوده اند، به معنای واقعی كلمه برایشان منت گذاشته است.

با این ترتیب همه مراتب هدایت، لطف و فضل خداست كه نصیب بندگانش می شود. لذا اگر انسان نسبت به مراتب اولیه هدایت خدا هم كافر نشود، هیچ حقی برای این كه مشمول مراتب بالاتر آن گردد، بر خدا پیدا نمی كند. به عبارت دیگر ایمان آوردن انسان و پذیرفتن هدایت خداوند، باعث نمی شود كه به طور ضروری مورد هدایت بیشتر قرار بگیرد. هدایت بالاتر خدا هم چون مراتب اولیه آن از روی لطف و فضل او نصیب انسان می گردد و بنابراین وجوب و ضرورتی بر خداوند ندارد.

پس این كه می گوییم كافر به خاطر تسلیم نشدن به هدایست الهی مبتلا به عقوبت او شده، از هدایت بیشتر محروم می گردد، لازم نمی آورد كه مؤمن ضرورتاً از مراتب بالاتر هدایت خدا برخوردار شود. البته اگر خدا مؤمن را از یكی از درجات هدایت خود محروم كند، قطعاً به خاطر عقوبت او نیست. زیرا فرض بر این است كه مؤمن در پذیرفتن مراتب قبلی هدایت كوتاهی نكرده و كافر نشده است، بنابراین جایی برای عقوبت او باقی نمی ماند. اما لازمه نبودن عقوبت این نیست كه خدا فضل بیشتری نصیب او گرداند.

آن چه به طور قطعی می توان گفت، این است كه هیچ كس مورد ظلم قرار نمی گیرد. ظلم این است كه حقی از كسی پایمال شود و چون بندگان برای این كه مورد هدایت الهی قرار بگیرند حقی ندارند، پس هدایت

ص : 82

نشدنشان ظلم در حق آنها نیست. هدایت كردن خدا فضل اوست و هدایت نكردن هم عدم فضل است و نبودن فضل به ظلم نمی انجامد.

ص : 83

پرسش های مفهومی از درس های 4 تا 6

1. چه تفاوتی بین هدایت تكوینی و هدایت تشریعی خدا وجود دارد؟

2. صنع خدا را در مراحل مختلف تحقق هدایت تشریعی توضیح دهید.

3. اضلال خدا به چه معناست؟ آیا اضلال الهی مصداق ظلم نیست؟

4. این اشكال را به طور خلاصه پاسخ دهید: «لازمه صنع خدا بودن هدایت و اضلال، این است كه بندگان در ایمان و كفرشان مجبور باشند. چنین اعتقادی مساوی با نفی اختیار و قول به جبر است».

5. تفاوت «ضال» با «كافر» چیست؟ مراتب و درجات مختلف ضلال را بیان كنید.

6. منظور از «اعتقاد» چیست؟ رابطه آن را با «معرفت» بیان كنید.

7. مهر زدن خدای متعال بر دلهای كافران و منافقان چه زمانی صورت می گیرد و چه نتایجی در بر دارد؟

ص : 84

درس هفتم: نابینایی و ناشنوایی قلب

هدایت و اضلال به خواست خدا

با توضیحات درس گذشته معنای ظاهری بسیاری از آیات قرآن كه معمولاً جزء متشابهات محسوب شده و برای برخی غیر قابل قابل قبول است، به راحتی پذیرفته می شود. به عنوان نمونه بعضی از آنها را ذكر می كنیم.

لَّیْسَ عَلَیْكَ هُدَاهُمْ وَلَ_ٰكِنَّ اللَّ_هَ یَهْدِی مَن یَشَاءُ (1)

روشن است كه وظیفه پیامبر دعوت و تبلیغ بندگان خداست. اما این كه كدام یك از آنها به صورت تكوینی هدایت شوند، به خواست خدا بستگی دارد.


1- 1. بقره، 272.

ص : 85

إِن تَحْرِ صْ عَلَىٰ هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّ_هَ لَا یَهْدِی مَن یُضِلُّ ۖ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِ ینَ (1)

اضلال خدا مطابق با توضیحات گذشته، این است كه خدا نخواهد كسی را مورد هدایت خود قرار دهد كه در این صورت تلاش هیچ كس حتی پیامبر صلی الله علیه و آله به جایی نمی رسد. این خداست كه باید نور علم و معرفت را بر قلب انسان بتاباند تا او را هدایت بهره مند گردد. اگر او نخواهد، دیگران كاری نمی توانند انجام دهند.(2)

پس آیه مورد بحث هر چند كه به پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب كرده (ان تحرض علی هداهم) اما مطابق روایات اهل بیت علیهم السلام باید گفت كه خدا در این جا خواسته است تكلیف دیگران را معین كند. چون امام صادق علیه السلام فرمود: «نزل القرآن بایاك اعنی و اسمع یا جاره». (اصول كافی، كتاب فضل القرآن، باب النوادر، حدیث 14). یعنی: قرآن براساس این ضرب المثل عربی نازل شده كه: به تو می گویم اما ای همیایه تو گوش كن. نظیر این ضرب المثل در فارسی این است كه: «به در می گویند تا دیوار بشنود».


1- 1. نحل، 37.
2- 2. البته در بحث از ولایت تكوینی پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت انسان به اثبات می رسد كه این ذوات مقدسه بالله قادر هستند كه در بندگان خدا از لحاظ روحی و قلبی تغییر و تحول ایجاد كرده، درون آنها را متحول سازند و با عنایت خاصه خود علم و معرفت را به ایشان ارزانی كنند. اما مقام این چهارده معصوم علیهم السلام در حدی است كه مشیت آنها مشیت خداست و لذا نمی توان فرض كرد كه یكی از اینها هدایت كسی را بخواهد كه خداوند نخواسته او را هدایت كند! هر كس را اینها بخواهند هدایت شود، در حقیت خدا هدایتش را خواسته است.

ص : 86

نظیر این آیه، آیه دیگری است در سوره اعراف كه می فرماید:

مَن یُضْلِلِ اللَّ_هُ فَلَا هَادِیَ لَهُ ۚ وَیَذَرُ هُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ (1)

آیه دیگر درباره كسانی است كه مورد لعنت خدا قرار گرفته و در نتیجه از تدبر در قرآن نابود شده اند.

أُولَ_ٰئِكَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّ_هُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَىٰ أَبْصَارَ هُمْ ﴿٢٣﴾ أَفَلَا یَتَدَبَّرُ ونَ الْقُرْ آنَ أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا (2)

لعنت خدا به معنای دور داشتن او از رحمت خود است و اینها كسانی بوده اند كه به خاطر جنایاتشان مستحق لعنت الهی شده اند.

نتیجه این دور شدن ازرحمت خدا این بوده كه آنها كر و كور شده اند. كر و كور شدن آنها نه به این معناست كه گوش و چشم آنها از كار افتاده باشد و درست كار نكند، بلكه منظور این است كه از طریق دیدن و شنیدن، علم و فهم هدایت نصیب ایشان نمی گردد. چون گوش


1- 1. اعراف، 186.
2- 2. محمد، 23 و 24.

ص : 87

وسیله ای است برای فهم شنیدنی ها و چشم ابزاری است برای درك دیدنی ها و اینها مجاری عادی افاضه معرفت به انسان از طرف خدا هستند، بنابراین كور كردن و كر نمودن خدا كنایه از این است كه خداوند راه فهم و معرفت را از این طرق بر آنها بسته است، می شنون اما نمی فهمند، می بینند اما درك نمی كنند.

قفل بر قلب

در آیه شریفه تعبیر قفل بر قلب به كار رفته است. وقتی بر چیزی قفل زده می شود، معنایش این است كه راه می رود به آن بسته می شود. قلب در كتاب و سنت اشاره به مركز فهم و آگاه در انسان دارد كه چون راه ورود به آن بسته شود، دیگر از علم و معرفت محروم خواهد بود.

نگاهی سریع به موارد استعمال كلمه قلب در قرآن ما را در بررسی دقیق تر مطلب یاری می كند.

لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَّا یُبْصِرُ ونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَّا یَسْمَعُونَ بِهَا ۚ أُولَ_ٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ (1)


1- 1. اعراف، 179.

ص : 88

وَطَبَعَ اللَّ_هُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ (1)

أَفَلَمْ یَسِیرُ وا فِی الْأَرْ ضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا (2)

ملاحظه می شود كه ابصار (دیدن) به چشم، سماع (شنیدن) به گوش و فقه و علم و عقل به قلب انسان مربوط دانسته شده است. فقه به معنای علم و فهم است و فقیه به عالم و كسی كه دارای فهم عمیقی باشد، اطلاق می شود.

در آن جا كه خداوند می خواهد كسی را از نعمت درك و فهم محروم كند، چنین تعبیر فرموده است:

وَجَعَلْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرً ا (3)

«اكنة» جمع «كنان» است كه به معنای پرده و حاجب چیزی به كار می رود. منظور این است كه قلب آنها را از فهمیدن محجوب ساختیم.

سنگین كردن گوشهای ایشان، كنایه از این است كه آن چه را می شنیدند،


1- 1. توبه، 93.
2- 2. حج، 46.
3- 3. انعام، 25، اسراء، 46، كهف، 57.

ص : 89

نمی فهمیدند.

در بعضی موارد هم كوری و ناشنوایی به قلب نسبت داده شده است.

فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَ_ٰكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ (1)

وَنَطْبَعُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا یَسْمَعُونَ (2)

در مقام جمع بین آیاتی كه بینایی و نابینایی را بر دیدگان و شنوایی و ناشنوایی را به گوشها مربوط دانسته و این آیات كه همه اینها را به قلب نسبت داده است، باید به نكته بسیار لطیفی در این بحث توجه نمود.

گوش و چشم، یا شنوایی و بینایی، مجاری ادراك و آگاهی در انسان هستند. خداوند چنین مقدر فرموده كه انسانها به طور عادی از طریق دیدن و شنیدن به دیدنی ها و شنیدنی ها علم پیدا كنند. بر همین اساس كسی كه از سلامت چشم و گوش برخوردار نیست، از درك این گونه چیزها محروم است.

اما باید توجه كرد كه اینها صرفاً ابزارها و وسایلی هستند كه در


1- 1. حج، 46.
2- 2. اعراف، 100.

ص : 90

طریق آگاهی انسانها از شنیدنی ها و دیدنی ها به كار می آیند. علم و آگاهی چیزی است كه از كانال اینها بر قلب انسان افاضه می گردد. لذا آن دیدن و شنیدنی كه منتهی به فهم انسان گردد. بالاخره از طریق قلب خواهد بود.

به تعبیر دقیق تر می توان گفت كه: اصولاً هر علمی عبارت است از نوری كه قلب انسان را روشن می كند، اما ابزار و وسیله عادی آن طبق سنت پروردگار، چشم و گوش و زبان و ... می باشد. اگر خدا بخواهد، همان علم و فهم را بدون داشتن هیچ یك از این ابزارهای سالم به شخص اعطا می كند. مهم این است كه دیدن و شنیدن كار انسان است، ولی تا خدا نخواهد، این دیدن و شنیدن به فهم دیدنی ها و شنیدنی ها نمی انجامد.

این نكته ای است كه در گذشته بیان كرده ایم و اكنون نیز بر آن تأكید می كنیم كه هر دیدن و شنیدن و چشیدن و لمس كردنی، به فهم و آگاهی منتهی نمی شود، همان طور كه هر فكر كردن و تأملی هم به حل مجهول انسان نمی انجامد. اینجا همان نقطه ای است كه به طور خاص، صنع خدای متعال می باشد. همان خدایی كه بدون هیچ یك از این مقدمات و زمینه ها می تواند انسان را از آن چیزها آگاه و مطلع سازد.

بسیار اتفاق افتاده كه آدمی چیزی را می بیند یا نوشته ای را می خواند، چشمش هم سالم است، اما از آن سر در نمی آورد. متقابلاً كس دیگری همان چیز را می بیند یا همان نوشته را می خواند و می فهمد و آن گاه كه به اولی تذكر می دهد، چه بسا برای او هم مطلب روشن می شود.

هم چنین است شنیدن صداهایی كه چه بسا برای انسان نامفهوم باشد،

ص : 91

اما در یك لحظه از همان صدای نامفهوم، مطلبی را می فهمند كه در لحظات قبل نمی فهمید، یا ممكن است صداها برایش مفهوم باشد، اما این را كه متكلم از گفتن این سخنان چه منظوری دارد، نمی فهمد و بعد بدون این كه خودش بخواهد، مقصود متكلم برایش روشن می شود.

چشیدن و لمس كردن و به طور كلی سایر حواس آدمی نیز چنین است.

در مورد تفكراتی هم كه بدون خواست و توجه انسان به علم منتهی می شود، بیشتر توضیحات كافی داده شده است.

پس آن جا كه قرآن می فرماید:

لَهُمْ أَعْیُنٌ لَّا یُبْصِرُ ونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَّا یَسْمَعُونَ بِهَا (1)

یا این كه:

وَنَطْبَعُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا یَسْمَعُونَ (2)

ندیدن و نشنیدن در این آیات نه به معنای آن است كه اینها از نعمت سلامت چشم و گوش محروم می شوند و یا این كه مانعی از این كه صدا به گوش آنها یا نور به دیدگان آنها برسد، جلوگیری می كند. این گونه نیست، بلكه منظور این است كه اینها با این كه مانند دیگران می بینند، اما هم چون دیگران از دیدن به علم و آگاهی نمی رسند و با این كه مانند دیگران می شنوند، اما هم چون دیگران از صداها حقیقت را تشخیص نمی دهند. یعنی آن چه مهم است، فهم و درك آنهاست نه سلامت اعضا و جوارح آنها.

این مطلب به صراحت در آیه 46 سوره حج آمده است كه: «كوری مربوط به دیدگان آنها نیست بلكه مربوط به قلبهای ایشان است».

اهل بیت علیهم السلام در فرمایش های خود برای این كه مطلب را برای


1- 1. اعراف، 179.
2- 2. اعراف، 100.

ص : 92

دوستان خود واضح و روشن سازند، صحبت از گوشها و چشمهای قلب كرده اند كه غیر از گوشها و چشمهای سر انسان است.

در مورد دیدگان قلب از امام صادق علیه السلام نقل شده كه خطاب به شیعیان خود فرمودند:

انما شیعتنا اصحاب الاربعة الاعین، عینان فی الراس، و عینان فی القلب. الا و الخلائق كلهم كذلك الا ان الله عزوجل فتح ابصاركم و اعمی ابصارهم.(1)

همانا شیعیان ما چهار چشم دارند، دو چشم در سر و دو چشم در قلب، توجه داشته باشید كه همه خلایق (انسانها) چنین هستند با این تفاوت كه خدا دیدگان شما را گشوده و دیدگان آنها را كور كرده است.

آن دیدگانی كه خداوند برای شیعیان اهل بیت علیهم السلام گشوده و برای دیگران نگشوده است، دیدگان قلب آنهاست نه دیدگان سر و لذا هیچ كدام نابینا به معنای ظاهری نیستند. همان چیزهایی را كه شیعیان می بینند، بقیه هم می بینند، اما برای آنها معنایی دارد كه برای بقیه ندارد.

كسی كه از لحاظ ظاهری كور نیست، می تواند قرآن را بخواند یا احادیث اهل بیت علیهم السلام را مطالعه كند، اما آیه تلاوت قرآن و مطالعه احادیث در قلوب افراد تأثیر یكسان دارد؟ آیا همان چیزی كه از این راهها نصیب شیعیان می شود، بهره دیگران هم می گردد؟ اگر هر دو گروه ظاهراً كور نیستند و به طور یكسان توانایی مطالعه دارند، چرا تأثیرهای متفاوت می پذیرند؟ مطالعه یك حدیث ممكن است سبب


1- 1. روضه كافی، صفحه 215، حدیث 260.

ص : 93

باز شدن ابوابی از علوم حقیقی برای شیعه باشد در حالی كه همان حدیث برای غیر شیعه این اثر را ندارد. با این فرض كه هر دو اهل تفكر هستند و قصد آنها فهمیدن مراد حدیث باشد، آیا می توان گفت كه هر دو یك چیز می فهمند؟ اینجاست كه خواست تكوینی خدا دخالت می كند. بله، اگر خدا بخواهد هر دو یك چیز را می فهمند، اما مطابق ادله نقلی – كه نمونه آن گذشت – خدا نخواسته است كه شیعه و غیر شیعه یك جور بفهمند، خدا دیدگان قلب شیعه را باز كرده تا آنها چیزهایی بفهمند كه بقیه نمی فهمند. این به خاطر آن است كه شیعه تسلیم هدایت اولیه الهی شده و نسبت به آن كفر نورزیده است، ولی غیر شیعه كه در مرتبه اول، هدایت خدا را دیده و فهمیده اند و می دانستند كه باید تسلیم شوند، عصیان و كفر ورزیدند. لذا آنان مبتلا به عقوبت الهی شده و از فهم قلب محروم گشته اند. این است كه دیگر قرآن و احادیث برایشان آن تأثیری را ندارد كه برای شیعیان دارد. آن چه ما بر آن تأكید داریم، نقش خدای متعال در هدایت انسانهاست كه دقیقاً در مرحله فهم و درك آدمی دخالت دارد، بدون آن كه بخواهیم در دیگر زمینه ها تأثیر خدا را نفی كنیم. چشم را خدا خلق كرده، سلامتی را خدا داده، نوری كه وسیله دیدن است خدا آفریده و ... اما همه اینها بین مؤمن و كافر مشترك است، آن چه به مؤمن داده و به كافر نداده است، همان فهم و دركی است كه محل بحث می باشد و به دیدگان قلب انسان مربوط است.

در مورد گوشهای دل حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل شده است كه خطاب به سلیمان بن خالد فرمودند:

ص : 94

یا سلیمان، ان لك قلباً و مسامع. و ان الله اذا اراد ان یهدی عبداً، فتح مسامع قلبه. و اذا اراد به غیر ذلك، ختم مسامع قلبه فلا یصلح ابداً. و هو قول الله تعالی: «ام علی قلوب افقالها».(1)

ای سلیمان، تو قلبی و گوشهایی داری، و خداوند اگر بخواهد بنده ای را هدایت كند، گوشهای قلب او را باز می كند. و اگر غیر از این را برای او بخواهد، گوشهای قلبش را مهر می كند و در نتیجه او هرگز صالح نخواهد شد. و این مطلب همان چیزی است كه خدای متعال فرمود: «آیا بر قلبهای ایشان قفلهایی است (كه نمی توانند قرآن را بفهمند)؟».

همان توضیحاتی كه درباره دیدگان مطرح شد، درباره گوشهای آن هم جاری است. این حدیث در ذیل آیات 23 و 24 سوره محمد صلی الله علیه و آله وارد شده كه بیشتر به طور كامل آنها را نقل كردیم. صحبت از كسانی بود كه مورد لعنت خدا قرار گرفته و كور و كر شده اند. قرآن می فرماید: آیا اینها در قرآن تدبر نمی كنند یا این كه بر قلبهایشان قفل زده شده است؟ تدبر كردن در قرآن فعل اختیاری انسان است. یك احتمالی كه مورد سؤال خدا قرار گرفته، همین است كه آیا در قرآن تدبر نمی كنند. اما احتمال دیگر این است كه نكند بر قلبهای آنها قفل زده سشده و این غیر از تدبر نكردن در قرآن است. این چیزی است كه به اختیار آنها نیست، یعنی با وجود قفل بر قلب اصلاً نمی توانند در قرآن تدبر كنند و بنابراین آن محصولی كه تدبر در قرآن برای مؤمنان دارد،


1- 1. محاسن برقی، جلد1، صفحه 318.

ص : 95

برای اینها ندارد.

امام صادق علیه السلام در توضیح قفل بر قلب فرموده اند. كه خداوند گوشهای قلب اینها را می بندد. در نتیجه اینها هر چند به ظاهر ناشنوا نیستند، اما شنیدنی ها آن تأثیری كه در قلوب مؤمنان می گذارد، در قلوب اینها نمی گذارد.

امام صادق علیه السلام در توضیح قفل بر قلب فرموده اند كه خداوند گوشهای قلب اینها را می بندد. در نتیجه اینها هر چند به ظاهر ناشنوا نیستند، اما شنیدنی ها آن تأثیری كه در قلوب مؤمنان می گذارد، در قلوب اینها نمی گذارد. مثلاً آیات قرآن را اینها هم مانند بقیه می شنوند، اما آن چه از طریق شنیدن آیات الهی برای مؤمنان حاصل می شود، برای اینها حاصل نمی گردد. حقانیت پیامبر صلی الله علیه و آله و معاد و خوف از عذاب خدا برای اینها پیدا نمی شود. انسان وقتی می شنود كه خطری در نزدیكی او تهدیدش می كند، به ترس و وحشت افتاده، آرام نمی گیرد. این وقتی است كه گوشهای قلب انسان باز است و نزدیك بودن خطر را می فهمد. اما كسی كه گوشهای قلبش بسته است، همان سخنان را می شنود ولی احساس خطر نمی كند. دلیلش این است كه از طریق شنیدن متوجه خطر نمی شود. پس شنیدن راهی است برای فهمیدن و عالم شدن انسان و شرط منتهی شدن شنیدن به فهم، این است كه گوشهای قلب انسان بسته نباشد. قفل خدا بر قلب، گوشهای آن را مسدود می كند و به همین جهت از هدایت الهی محروم می گردد. لذا امام صادق علیه السلام فرمود: اگر خدا بخواهد راه هدایت كردن خدا همین است كه سخن حق را به بنده اش بفهماند و او از حقانیت مطلب آگاه و مطلع سازد و اگر نخواهد كسی را هدایت كند، او را از این فهم و درك بهره مند نمی سازد.

پس به طور خلاصه منظور از دیدگان قلب و گوشهای آن، راههای فهم و درك آدمی است كه باز بودن و بسته بودن آنها به خواست خدا

ص : 96

بستگی دارد و هدایت خدا از این راهها به انسان می رسد.س سلامت چشمها و گوشهای سر، شرط كافی برای سلامت قلب نیست. چه بسا چشم و گوش ظاهری انسان سالم باشد، اما هدایت خدا نصیب او نگردد. شرط لازم هم نیست، چون خدا قادر است هدایت خود را از غیر طریق چشم و گوش سر در قلب انسان وارد كند. همان چیزی كه برای افراد سالم از طریق دیدن و شنیدن حاصل می شود، اگر خدا بخواهد، از طریق غیر معمول به افراد ناسالم می رسد. مثلاً شنیدن آیات قرآن با دیدن معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله چه اثری می تواند در افراد شنوا و بینا بگذارد؟ حقانیت وحی الهی و صدق دعوای رسول خدا صلی الله علیه و آله از این طریق برای آنها روشن می شود. همین آثار را خداوند بدون شنیدن وحی و دیدن معجزه می تواند در قلب ناشنوا و نابینا ایجاد كند. افراد سالم نیز از راه شنیدن و دیدن، تنها وقتی خداوند به صورت تكوینی اراده كند، پی به حقانیت وحی و صدق رسول خدا صلی الله علیه و آله می برند.

پس دیدن و شنیدن با چشم و گوش سر نه شرط لازم و نه شرط كافی برای فهمیدن حقانیت خدا و رسول و امام و ... نمی باشد. آن چه مهم است، خواست تكوینی خدا نسبت به هدایت شخص است. اما البته همان طور كه بیشتر گذشت، سنت عادی و اكثری خدا این بوده كه بندگانش با استفاده از دیدن و شنیدن ظاهری، هدایت شوند و او هم معمولاً از همین راهها هدایت خود را نصیب ایشان می كند. وجود این سنت الهی نباید ما را از نقش اساسی و محوری خواست تكوینی خدا در هدایت بندگان غافل كند.

ص : 97

درس هشتم: شرح صدر (1)

نحوه هدایت و اضلال خداوند

یكی دیگر از آیات قرآن كه به روشنی نحوه هدایت و اضلال خداوند را بیان كرده، در سوره انعام است.

فَمَن یُرِ دِ اللَّ_هُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَ حْ صَدْرَ هُ لِلْإِسْلَامِ ۖ وَمَن یُرِ دْ أَن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَ هُ ضَیِّقًا حَرَ جًا كَأَنَّمَا یَصَّعَّدُ فِی السَّمَاءِ ۚ كَذَٰلِكَ یَجْعَلُ اللَّ_هُ الرِّ جْسَ عَلَى الَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ (1)


1- 1. انعام، 125.

ص : 98

در این آیه، سخن از شرح صدر و ضیق قرار دادن آن به عنوان مصادیق هدایت و اضلال الهی به میان آمده است.

شرح صدر انسان به وسیله نور الهی

ابتدا باید منظور از شرح صدر را توضیح دهیم. برای این منظور از خود قرآن و احادیث اهل بیت علیهم السلام كمك می گیریم. در آیه دیگری از قرآن نظیر همین تعبیر ذكر شده است.

أَفَمَن شَرَ حَ اللَّ_هُ صَدْرَ هُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٍ مِّن رَّ بِّهِ (1)

ملاحظه می شود كه فراخ شدن سینه برای تسلیم شدن، ملازم با دارا شدن نور از جانب خداوند می باشد.

از پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله نقل شده كه بعد از تلاوت این آیه شریفه فرمودند:

«ان النور اذا وقع فی القلب انفتح (انفسح) له و انشرح».(2)

وقتی نور در قلب می افتد، قلب به خاطر آن باز شده (وسعت پیدا كرده) و گشاده می گردد.

در ذیل آیه مورد بحث (فمن یرد الله ان یهدیه...) نیز، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در پاسخ به سؤالی درباره «شرح صدر» فرمودند:


1- 1. زمر، 23.
2- 2. تفسیر كنز الدقائق، جلد 11، صفحه 297.

ص : 99

«نور یقذفه الله فی قلب المؤمن قینشرح له صدره و ینفسح».(1)

نوری است كه خدا در قلب مؤمن می اندازد و در نتیجه سینه او باز سو گشاده می گردد.

با توجه به این آیات و روایات روشن می شود كه منظور از شرح صدر، باز و گشاده شدن سینه انسان است. سینه محل واقع شدن قلب است كه اگر از جانب خدا مورد افاضه نور قرار گیرد، گشاده می شود.

البته منظور از فراخی سینه، گشاده شدن اجزای بدن نیست، همان طور كه منظور از نور هم نور حسی نیست. قلب هم مركز فهم و درك در انسان می باشد. با این ترتیب مراد از نوری كه بر قلب مؤمن می افتد چیست؟ پاسخ این پرسش در روایات اهل بیت علیهم السلام آمده است. در اینجا به دو مصداق مهم آن در روایات اشاره می كنیم و موارد دیگر را فعلاً متعرض نمی شویم.

نور علم

مصداق اول، نور علم است كه در حدیثی از امام صادق علیه السلام به این صورت ذكر شده است:

لیس العلم بالتعلم. انما هو نور یقع فی قلب من یرید الله تبارك و تعالی ان یهدیه. فان اردت العلم فاطلب اولاً فی


1- 1. مجمع البیان، جلد 4، صفحه 363.

ص : 100

نفسك حقیقة العبودیة و اطلب العلم باستعماله و استفهم الله یفهمك.(1)

علم با آموختن حاصل نمی شود. آن نیست مگر نوری كه در قلب آن كه خدای تبارك و تعالی بخواهد او را هدایت كند، می افتد.

پس اگر علم می خواهی ابتدا حقیقت زندگی را در خود جستجو كن و از طریق به كار بستن علم، آن را طلب كن و از خدا طلب فهم كن تا به تو بفهماند.

نكات جالب توجهی در این حدیث شریف وجود دارد:

یكی این كه علم صنع خداست و با آموختن به دست نمی آید. یعنی آموختن، سبب پیدایش علم برای انسان نیست. علم را خداوند ایجاد می كند در قلب كسی كه بخواهد هدایتش كند. آموختن می تواند به عنوان مقدمه و زمینه برای اعطای خدا مطرح باشد كه طبق سنت عای خود پس از ایجاد زمینه توسط انسان، علم را در قلب او ایجاد كند. این سنت یك شرط لازم و ضروری نیست، چون خدا ممكن است بدون وجود او هم كسی را عالم كند.

دوم این كه علم، نوعی هدایت بنده به وسیله خداست. با دارا شدن علم حقایقی برای انسان مكشوقیت، مصداق راهنمایی خدای متعال است. بنابراین یاد گرفتن بعضی از اصطلاحات و پر شدن ذهن از بعضی مفاهیم بدون آن كه این اصطلاحات و مفاهیم نوعی واقع نگری و كاشفیت از حقیقت داشته باشند، مصداق علم حقیقی نیست.


1- 1. بحار الانوار، جلد 1، صفحه 225.

ص : 101

به تعبیر دقیق تر با استفاده از مطالب گذشته می توان گفت كه صرف شنیدن، دیدن، فكر كردن و ... اینها هیچ یك علم نیست. علم آن اثر تكوینی است كه از این مجاری در قلب انسان به وجود می آید و او را آگاه و مطلع از واقعیات می سازد.

سوم این كه علم یك حقیقت نوری دارد و خاصیت نور، كشف از واقع است و لذا علم، واقعیات را برای انسان كشف می كند.

این تعبیر نشان می دهد كه علم، حقیقتی خارج از وجود عالم دارد.

انسان به خودش نورانیتی ندارد و پس از اعطای علم توسط خداست كه قل او منور به نور علم می گردد. پس سنخ عالم غیر از سنخ علم است.

توضیح بیشتر این مطلب را به محل خودش موكول می كنیم.(1)

چهارم این كه وظیفه انسان برای جلب عنایت الهی در اعطای علم و هدایت، چند چیز است: حقیقت بندگی خدا را در خود خواستن، به كار بستن علم خود و عمل به آن و از خدا طلب فهم كردن.

در ادامه حدیث توضیح حقیقت بندگی از زبان امام صادق علیه السلام آمده است كه ما فعلاً از نقل آن خودداری می كنیم.

نور امام علیه السلام

مصداق دیگر نوری كه خدا به وسیله آن، مؤمنان را هدایت می كند، نور امام علیه السلام می باشد كه در احادیث به «نور الله» تعبیر شده است. در آیات متعددی از قرآن كه تعبیر «نور» یا «نور الله» به كار رفته، مراد از آن امام علیه السلام است. در این جا به نمونه هایی از این قبیل اشاره می كنیم:


1- 1. مراجعه كنید به: كتاب عقل، دفتر اول، بخش دوم، فصل اول.

ص : 102

یُرِ یدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّ_هِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّ_هُ مُتِمُّ نُورِ هِ وَلَوْ كَرِ هَ الْكَافِرُ ونَ (1)

از امام هفتم علیه السلام در توضیح ابتدای آیه شریفه چنین نقل شده است:

یریدون و لیطفؤوا ولایة امیرالمؤمنین علیه السلام بأفواههم.

می خواهند با دهانهایشان ولایت امیر المؤمنین علیه السلام را خاموش كنند.

و در بیان معنای «و الله متم نوره» فرمودند:

و الله متم الامامة. و الامامة هی النور.(2)

ولی خداوند امامت را به اتمام می رساند و امامت همان نور است.

هم چنین در ذیل این آیه شریفه:

فَآمِنُوا بِاللَّ_هِ وَرَ سُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِی أَنزَلْنَا ۚ وَاللَّ_هُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (3)

از ابو خالد كابلی نقل شده كه امام باقر علیه السلام به او فرمودند:


1- 1. صف، 8.
2- 2. اصول كافی، كتاب الحجة، باب ان الائمة علیهم السلام نور الله عزوجل، حدیث 6.
3- 3. تغابن، 8.

ص : 103

«یا ابا خالد، النور و الله الائمة من آل محمد صلی الله علیه و آله الی یوم القیامة. و هم و الله نور الله الذی انزل و هم و الله نور الله فی السموات و فی الارض. و الله یا ابا خالد، لنور الامام فی قلوب المؤمنین انور من الشمس المضیئة بالنهار. و هم و الله ینورون قلوب المؤمنین و یحجب الله عزوجل نورهم عمن یشاء فتظلم قلوبهم».(1)

ای ابو خالد، به خدا مراد از نور، امامان از آل محمد علیهم السلام تا روز قیامت هستند. و قسم به خدا كه ایشان همان نور خدا هستند كه فرو فرستاده است. و قسم به خدا كه ایشان نور خدا در آسمانها و در زمین هستند. و قسم به خدا ای ابو خالد! همانا نور امام در دلهای مؤمنان از خورشید درخشنده در روز نورانی تر است. و قسم به خدا كه ایشان (ائمه) دلهای مؤمنان را نورانی می كنند و خدا نور آنها را از هر كس كه بخواهد محجوب می كند و در نتیجه دلهایشان تاریك می گردد.

مورد دیگر آیه نور در قرآن كریم است كه در قسمتی از آن می فرماید:

نُّورٌ عَلَىٰ نُورٍ ۗ یَهْدِی اللَّ_هُ لِنُورِ هِ مَن یَشَاءُ (2)

از امام صادق علیه السلام در تفسیر این قسمت از آیه شریفه چنین نقل شده است:


1- 1. اصول كافی، كتاب الحجة، باب ان الائمة علیهم السلام نور الله عزوجل، حدیث 1.
2- 2. نور، 35.

ص : 104

«نور علی نور» امام منها بعد امام. «یهدی الله لنوره من یشاء» یهدی الله للائمة من یشاء.(1)

منظور از «نور علی نور» امامی از او (فاطمه علیها السلام) بعد از امام دیگر است، و منظور از این كه «خدا هر كس را بخواهد به نور خویش هدایت می كند». این است كه خدا هر كس را بخواهد به امامان هدایت می كند.

اینها برخی از آیات و روایاتی است كه «نور» و «نور الله» را در مورد امام علیه السلام به كار برده اند. توضیح مختصری كه در این جا لازم به نظر می رسد، این است كه اضافه شدن نور به خدا معنایی غیر از معنای اضافه شدن آن به امام علیه السلام را می دهد. در حدیث ابوخالد كابلی هر دو تعبیر «نور الله» و «نور الامام» به كار رفته است. منظور از «نور الله» یعنی نوری كه از خداست و منظور از «نور الامام» یعنی نوری كه در وجود امام علیه السلام و بلكه عین ایشان است. وقتی خدا بخواهد كسی را هدایت كند، قلبش را منور به نور امام علیه السلام می كند، یعنی معرفت امام علیه السلام و محبت ایشان را در قلب او قرار می دهد. این همان نور خداست كه هر كس را بخواهد، به وسیله آن منقلب كرده، از تاریكی های جهل و گمراهی خارج می سازد. پس شناخت امام و مقام امامت، قلب انسان مؤمن را منور می كند و این لطفی است كه خدا در حق مؤمنان انجام داده و دیگران را از آن محروم فرموده است. آنها كه از نور معرفت امام علیه السلام بهره نبرده اند، دلهایشان تاریك است و این تاریكی نتیجه عدم لطف خا در حق آنها می باشد.


1- 1. اصول كافی، كتاب الحجة، باب ان الائمة علیهم السلام نور الله عزوجل، حدیث 5.

ص : 105

بنابراین آشنا كردن خدا بندگانش را با امام علیه السلام و مقام امامت، از مهمترین مصادق نوری است كه خدا در دل مؤمن می اندازد و به این وسیله باعث شرح صدر او می گردد، همان طوری كه نور علم هم قلب انسان را منور كرده، موجبات فراخی سینه را كه در ظرف قلب است، فراهم می آورد. پس طبق آیه شریفه 125 از سوره انعام اگر خدا بخواهد كسی را هدایت كند، یكی از راههایش منور كردن قلب او به نور علم و معرفت است كه از مهمترین موارد آن نور معرفت امام علیه السلام می باشد. این وقتی میسر می گردد كه گوشهای قلبش را باز می كند تا سخن حق در آن وارد شده، نورانی اش كند.

از امام صادق علیه السلام در توضیح همین آیه شریفه چنین نقل شده است:

ان الله تبارك و تعالی اذا اراد بعبد خیراً نكت فی قلبه نكتة من نور و فتح مسامع قلبه ... و اذا اراد بعبد سوء... سد مسامع قلبه ... . ثم تلا هذه الایة: «فمن یرد الله ان یهدیه ...».(1)

خدای متعال اگر بخواهد خیری به بنده برساند، در قلب او یك نقطه نورانی قرار می دهد و گوشهای قلبش را باز می كند،... و اگر بخواهد به بنده بدی برسد... گوشهای قلبش را می بندد... سپس آیه را تلاوت فرمودند.

در این حدیث شریف، هم به باز كردن گوشهای قلب اشاره شده و هم به قرار دادن نور در آن، كه توضیح هر دو مطلب گذشت.


1- 1. توحید صدوق، صفحه 415، حدیث 14، 1 اصول كافی، كتاب التوحید، باب الهدایة انها من الله عزوجل، حدیث 2.

ص : 106

درس نهم: شرح صدر (2)

اشاره

در دروس گذشته در مورد قسمت اول آیه 125 سوره انعام (شرح صدر) توضیحاتی دادیم. در این درس در مورد قسمت دوم آیه یعنی ضیق و حرج بودن سینه توضیح می دهی. سپس به بررسی تأثیر صنع خدا در اختیار انسان می پردازیم.

ضیق و حرج بودن صدر

در حدیثی از امام صادق علیه السلام چنین نقل شده است:

اعلموا ان الله اذا اراد بعبد خیراً شرح صدرة للاسلام ... و اذا لم یرد الله بعبد خیراً و كله الی نفسه سو كان صدره ضیقاً حرجاً.(1)

بدانید اگر خدا بخواهد به بنده ای خیر برساند، سینه اش را برای


1- 1. روضه كافی، صفحه 13 و 14.

ص : 107

تسلیم شدن گشاده فرماید... و اگر نخواهد به بنده ای خیر برساند، او را به حال خودش رها می كند و سینه او تنگ و بسته خواهد بود.

تفاوت این حدیث با حدیثی كه در انتهای درس گذشته نقل شد، در قسمت دوم آنهاست كه به جای تعبیر «اذا اراد بعبد سوء» جمله «اذا لم یرد بعبد خیراً» آمده است. هر دو جمله یك معنا را می رسانند و آن همان چیزی است كه در توضیح «اضلال» خداوند بیان كردیم. اگر خدا بنده اش را هدایت نكند، او را در گمراهی نگه داشته و معنای اضلال خدا هم همین است. اگر در ترجمه اضلال، گمراه كردن تعبیر كنیم، واقعیت مسئله تغییری نمی كند. حدیث اخیر به خوبی بر این نكته دلالت می كند كه خداوند اگر بخواهد بنده اش در گمراهی بماند، او را به حال خودش رها می كند، یعنی كاری به كار او نخواهد داشت و چون بنده به اختیار خودش هدایت نمی شود، اگر خدا از او دستگیری نكند، در گمراهی باقی خواهد ماند.

پس تعابیری هم چون «اذا اراد الله بعبد سوء» یا «اذا ارا بعبد شراً» و امثال آن، معنایی غیر از «اذا لم یرد الله بعبد خیراً» نمی دهند. روشن است كه این كار از طرف خدا نسبت به بندگانش هیچ قبحی ندارد، زیرا همان طور كه بارها بیان شد، هدایت كردن بنده به وسیله خدا فضل اوست كه بدون هیچ گونه استحقاقی از طرف بنده، به او داده می شود.

بنابراین اگر در مورد خدا نخواهد با فضل خود با بنده اش رفتار كند، ظلمی به او نكرده و كار قبیحی انجام نداده است. به خصوص كه معمولاً خدای متعال به عنوان عقوبت با بنده خود چنین عمل می كند. یعنی در ابتدا هدایت را نصیب بنده اش می كند، اگر بنده ایمان آورد كه خدا او را

ص : 108

از هدایت بیشتری بهره مند می سازد و اگر كافر شود، چه بسا ابواب دیگری از هدایت خود را بر او بگشاید تا بلكه او را به تسلیم آورد، اما در صورت اصرار بر كفر یا حتی بدون آن، خدا ممكن است از روی عدل خود، بنده ای را مبتلا به عقوبت كفر گرداند.

در همین آیه مورد بحث جمله آخر آن، قرینه ای است بر این كه اراده اضلال از طرف خدا نسبت به بنده ای است كه در ابتدا از نعمت هدایت خدا بهره مند شده اما ایمان نیاورده (كذلك یجعل الله الرجس علی الذین لا یؤمنون) و به خاطر كفر خود به عدل خدا گرفتار آمده است. عقوّبتی كه در این آیه به آن اشاره شده، محروم كردن او از هدایت بیشتر است كه به فرمایش امام صادق علیه السلام نتیجه این است كه خدا دیگر كاری به كار این بنده كافر خود ندارد. اگر خدا كاری به بنده اش (در امر هدایت او) نداشته باشد، گوشهای قلب او را باز نمی كند و لذا سخن حق در او هیچ تأثیری نخواهد كرد. تعبیر آیه این است كه: «یجعل صدرة ضیاً حرجاً» یعنی: سینه او را تنگ و بسته می سازد.

«ضیق» و «حرج» دو حالت قلب هستند كه به صدر (سینه) نسبت داده شده اند. چون سینه ظرف قلب است، حكم مظروف (قلب) به ظرف نسبت داده شده است.

از امام صادق علیه السلام در توضیح این دو تعبیر چنین نقل شده است:

قد یكون ضیقاً و له منفذ یسمع منه و یبصر. و الحرج هو الملتئم الذی لا منفذ له یسمع [به] و لا یبصر منه.(1)


1- 1 معانی الاخبار، صفحه 145، حدیث 1.

ص : 109

گاهی سینه تنگ می باشد ولی راه نفوذ دارد كه از طریق آن می شنود و می بیند. اما حرج منظور حالتی است كه به هم آمده و راه نفوذی ندارد تا از طریق آن بشنود و ببیند.

در حدیث دیگری كه از امام باقر علیه السلام نقل شده حضرت برای آن كه معنای حرج را توضیح دهند. انگشتان خود را به هم چسباندند به طوری كه نه چیزی داخل آنها می شد و نه چیزی می توانست از آن خارج گردد.

عین عبارت این است:

ضم اصابعه كالشیء المصمت الذی لا یدخل فیه شیء و لا یخرج منه شیء.(1)

«مصمت» یعنی «الذی لا جوف له» چیزی كه درونش خالی نیست و توپر می باشد، بنابراین نه چیزی وارد آن می شود و نه چیزی از آن خارج می گردد.

پس عقوبت خدا به این است كه گاهی قلب بنده را تنگ می كند به طوری كه سخن حق به سختی در آن نفوذ می كند و بنده به راحتی تحت تأثیر حق و حقیقت قرار نمی گیرد. در این حالت راه فهم حقیقت بر او بسته نیست، اما آن طور كه مؤمنان، سریع و راحت مطلب برایشان روشن می شود و از مواجهه با حقیقت متأثر و منقلب می گردند، برای ایشان چنین حالتی وجود ندارد.

یك آیه قرآن با یك حدیث از اهل بیت علیهم السلام را عده ای ممكن است به طور یكسان بشنوند یا مطالعه كنند، ما تأثیر آن در قلوب ایشان كاملاً متفاوت باشد. بعضی بسیار سریع و عمیق تحت تأثیر قرار


1- 1. تفسیر عیاشی، جلد 1، صفحه 377، حدیث 95.

ص : 110

می گیرند و بعضی دیگر ممكن است با تذكرات و تنبهات دیگری مطلب برایشان روشن شود و بعضی هم چه بسا اصلاً تحت تأثیر قرار نگیرند.

دسته اول كسانی هستند كه خداوند در همان ابتدا نور علم و هدایت را در قلب ایشان می تاباند و لذا دارای سینه ای گشاده می گردند و زود منقلب می شوند. دسته دوم را خداوند به راحتی و سریع مورد لطف هدایت خود قرار نمی دهد، بلكه با قدری تأخیر و پس از پیدا شدن شرایط خاصسی هم چون تذكرات و ارشادات دیگری – آن هم نه خیلی عمیق – تحت تأثیر هدایت خود قرار می دهد.

اما گروه سوم را اصلاً با حق و حقیقت آشنا نمی كند و هیچ نوری در قلب ایشان نمی اندازد. تعییر «حرج» برای قلب در این حالت صدق می كند، زیرا اصلاً راه نفوذ قلب بسته است، نه چیزی وارد آن می شود و نه از آن خارج می گردد. این حالت عقوبت سخت تری است كه خدا بنده اش را به آن مبتلا می كند.

تأثیر صنع خدا در تسلیم اختیاری انسان

به هر حال همه حالات قلب انسان به دست خداست و نقش بنده فقط در موضعی است كه پس از انقلاب روحی خود اتخاذ می كند. این كه انسان تحت تأثیر چه عواملی قرار گیرد و چه اندازه منقلب شود، هیچ كدام به اختیار او بستگی ندارد. قلب در لغت به معنای زیر و رو كردن است و شاید وجه تسمیه قلب در انسان این باشد كه تحت تأثیر عوامل مختلف قرار گرفته، زیر و رو می شود. این تحول و زیر و رو شدن به دست خود انسان نیستف خدا قلب را متحول می كند، یا از طریق اسباب عادی و یا بدون دخالت این اسباب. برای همین است كه اگر خدا

ص : 111

بخواهد لطف بیشتری در حق بنده اش بكند، قلب او را بیشتر و عمیق تر متأثر از حقیقت می سازد. انسان وقتی به طور عمیق تحت تأثیر چیزی قرار بگیرد، مختارانه تسلیسم آن می شود.

گاهی مواجهه با یك حقیقت تأثیر چندانی در روح انسان نمی گذارد و در این صورت انگیزه قوی برای تسلیم شدن به آن وجود ندارد. مثلاً وقتی فضایل اخلاقی و علمی كسی را انسان مشاهده می كند و او را برتر از خود می یابد، تحت تأثیر این حقیقت قرار می گیرد و عقل بر او حكم می كند كه به فضیلت و برتری او بر خود گردن بنهد. اقرار و تسلیم به این امر یك فعل اختیاری است، اما همین فعل اختیاری به دو عامل بستگی دارد:

یكی وسعت اطلاع و آگاهی او از فضایل شخص مذكور و دیگری عمق تأثیری كه این اطلاعات در قلب و روح او گذاشته است. هر چه میزان آگاهی انسان از كمالات یك شخص وسیع تر باشد و یا به صورت عمیق تری تحت تأثیر هر یك از كمالات او قرار گرفته باشد، زودتر و راحت تر با اختیارش تسلیم شده، اقرار به فضیلت او خواهد كرد.

این دو عامل هیچ كدام به اختیار خود انسان نیستند و هر دو صنع سخدای متعال می باشند. اما خدا برای آن كه خیر بیشتری به بنده اش برساند، به وسیله این عوامل زمینه تسلیم اختیاری او را بیشتر و بهتر فراهم می كند و با این كار در عین حال كه اختیار را از بنده اش سلب نمی كند، اما كاری می كند كه او هم معتقد و هم اهل عمل به حق بشود.

به عنوان مثال اعتقاد به خدا یك عمل اختیاری است و لذا كسی كه خدا را شناخته، عقلاً مكلف به این اعتقاد است و در صورت عدم

ص : 112

اعتقاد، مستحق مؤاخذه و كیفر از طرف خدا خواهد بود. ملاك ایمان به خدا همین اعتقاد به اوست، همان طور كه معیار كفر به خدا، عدم اعتقاد و تسلیم نشدن به اوست.

با این كه این امر كاملاً اختیاری است اما در عین حال بستگی دارد به عمق معرفت انسان نسبت به خدا و تأثیر این معرفت در روح او.

هر چه قدر این تأثیر شدیدتر و عمیق تر باشد، بنده سریعتر و راحت تر به خدا اعتقاد پیدا می كند و اهل عمل و اطاعت از او می شود. ممكن است درجه ضعیف معرفت خدا شخص را منقلب نكند، اما اگر قدری شدت پیدا كند، همان شخص، دیگر مقاومت نكند و در نتیجه با میل و رغبت تسلیم شود، همین طور است تسلیم و اعتقاد به پیامبر صلی الله علیه و آله و اطاعت از ایشان كه دقیقاً بستگی دارد به میزان و شدت معرفت انسان نسبت به آن حضرت كه هر چه قدر قویتر باشد، زودتر و ساده تر حاصل می شود. در مورد اعتقاد به ائمه علیهم السلام و فروع دین هم مسئله به همین شكل است.

بنابراین كسی كه با سوء اختیار خود پس از معرفت به خدا و سول و امامان، تسلیم ایشان نشده، با آنها مخالفت می ورزند ، اگر معرفت بیشتری نصیبشان شود – یعنی حقانیت آنها بیشتر برایشان روشن شود و شدیدتر تحت تأثیر قرار بگیرند – چه بسا همین افراد با حسن اختیار و میل و رغبت، تسلیم شده و اعتقاد به حقانیت ایشان پیدا كنند. ایجاد این معرفت بیشتر و عمیق تر به دست خداست و خدا به این وسیله قادر است كه معاندترین و لجوج ترین افراد را به تسلیم در برابر حق و حقیقت بیاورد، بدون آن كه اختیار ایشان را سلب كند. اختیار

ص : 113

انسان در قبول یا رد آن حقیقتی است كه خدا برایش روشن كرده است.

بنابراین برای این كه آنها تسلیم حقیقت بشوند، لازم نیست سكه خدا اختیار ایشان را سلب كند، بلكه كافی است درجه علم و معرفت آنها را بالا ببرد و شدیدتر كند. آنها هم وقتی از لحاظ روحی به شدت تحت تأثیر حقیقت قرار بگیرند، با اختیارشان تسلیم می شوند و عناد و لجاجت را كنار می گذارند.

تا این جا این فرض را توضیح دادیم كه بنده در اثر شدت معرفتی كه خدا به او عطا می كند، ممكن است با اختیار تسلیم شود و از سر طوع و رغبت ایمان بیاورد. فرض دیگر مسئله این است كه طوع و رغبتی در او نباشد بلكه با كراهت و بی رغبتی اما با اختیار تسلیم شود.

در همان مثالی كه بیان شد، در نظر بگیرید كه انسان به فضایل علمی و معنوی در كسی معرفت پیدا كند و جداً تحت تأثیر آنها قرار بگیرد، اما چون از او خوشش نمی آید، دوست ندارد كه به برتری و فضیلت او اعتراف و اقرار نماید. در عین حال، بزرگی و عظمت او آن قدر برایش روشن شده كه به خود اجازه انكار فضیلت او را نمی دهد. در چنین حالتی ممكن است كه با اختیارش تسلیم شده، به برتری او اقرار كند، اما همین كار را بدون رغبت با كراهت انجام دهد. كراهت داشتن از چیزی مانع اختیاری بودن آن نمی شود. یك عمل اختیاری را انسان ممكن است از روی میل و رغبت و یا با بی میلی و كراهت انجام دهد.

اینجا هم تسلیم و اعتقاد شخص، اختیاری است، ولی بدون رغبت وبا كراهت این كار را می كند.

ص : 114

ایمان با كراهت!

با این توضیحات یكی از احادیث بسیار جالب كه برای بعضی توهم جبر را به وجود آورده و در حل آن به مشكل افتاده اند، معنایش كاملاً روشن می شود. این حدیث را مرحوم كلینی با سند خود از امام صادق علیه السلام نقل كرده است كه فرمودند:

ان الله اذا اراد بعبد خیراً امر ملكاً فاخذ بعنقه فادخله فی هذا الامر طائعاً او كارهاً.(1)

اگر خدا خیر بنده ای را بخواهد به یك فرشته فرمان می دهد تا گردن او را بگیرد و در این امر او را داخل كند (او را معتقد به امامت كند) چه با طوع و رغبت و چه از روی بی رغبتی و كراهت.

این حالت در همه انسانها می تواند وجدانی باشد كه وقتی حقانیت چیزی كاملاً روشن می شود و انسان به شدت تحت تأثیر آن قرار می گیرد، اگر رغبتیهم به قبول آن نداشته باشد، ممكن است با كراهت تسلیم شده، به حقانیت آن اعتراف و اقرار نماید. در مورد امر امامت و ولایت اهل بیت علیهم السلام هم همین طور است. خداوند قادر است كه كسی را آن چنان تحت تأثیر حقانیت تشیع قرار دهد كه او حتی اگر میل و رغبتی هم به قبول آن نداشته باشد، تسلیم شود و با اختیار آن را بپذیرد. منظور از این كه خدا كسی را داخل در این اعتقاد كند، همین است نه این كه اختیار را از بنده سلب كند. در صورت سلب اختیار دیگر نمی توان او را معتقد به امامت به حساب آورد. اعتقاد یك امر اختیاری است و با جبر نمی سازد.


1- 1. اصول كافی، كتاب التوحید، باب الهدایة انها من الله عزوجل، حدیث 4.

ص : 115

درس دهم: شرح صدر (3)

اشاره

در درس پیشین در ادامه توضیح آیه 125 سوره انعام مطالبی در مورد شرح صدر و تأثیر آن در تسلیم اختیاری انسان مطرح كردیم.

نقش هدایت خدا در عاقبت به خیری

در توضیح آیه، قسمتی از یك حدیث امام صادق علیه السلام را آوردیم كه اكنون می خواهیم قسمتهای دیگری از آن را نقل كنیم. و با توجه به آنها، درباره آیه مورد بحث توضیح كامل تری بدهیم.

این حدیث در ضمن نامه ای است كه امام صادق علیه السلام به جماعت شیعیان فرستاده اند و مرحوم كلینی آن را در ابتدای كتاب الروضه نقل كرده است.

و اعلموا ان الله ان اراد بعبد خیراً شرح صدره للاسلام فاذا اعطاه ذلك انطلق لسانه بالحق و عقد قلبه علیه فعمل به فاذا جمع الله له ذلك، تم له اسلامه و كان عندالله ان مات علی

ص : 116

ذلك الحال من المسلمین حقاً. و اذا لم یرد الله بعبد خیراً و كله الی نفسه و كان صدرة ضیقاً حرجاً فان جری علی لسانه حق لم یعقد قلبه علیه. و اذا لم یعقد قلبه علیه، لم یعطه الله العمل به. فاذا اجتمع ذلك علیه حتی یموت و هو علی تلك الحال كان عندالله من المنافقین و صار ما جری علی لسانه من الحق الذی لم یعطه الله ان یعقد قلبه علیه و لم یعطه العمل به حجة علیه یوم القیامة. فاتقوا الله و سلوه ان یشرح صدوركم للاسلام و ان یجعل السنتكم تنطق بالحق حتی یتوفاكم و انتم علی ذلك و ان یجعل منقلبكم منقلب صالحین قبلكم. و لا قوة الا بالله. و الحمدلله رب العالمین.(1)

بدانید كه اگر خدا بخواهد به بنده ای خیر برساند، سینه اش را برای تسلیم شدن گشاده فرماید. و وقتی چنین كند زبانش را به (گفتن) حق گویا كند و او اعتقاد به آن پیدا می كند (تسلیم حق می شود) و در نتیجه اهل عمل به آن می شود. و آن گاه كه خدا همه اینها را برای او فراهم كند، اسلامش كامل شده و اگر با همین حال از دنیا برود، نزد خدا جزء مسلمانان حقیقی خواهد بود. و اگر نخواهد به بنده ای خیر برساند، او را به حال خودش رها می كند و سینه اش را تنگ و بسته خواهد بود. در نتیجه اگر حقی بر زبانش جاری شود، اعتقاد به آن پیدا نمی كند (تسلیم حق نمی شود). و


1- 1 روضه كافی، صفحه 13 و 14.

ص : 117

چون اعتقاد پیدا نكرده خداوند توفیق عمل به آن را به او نمی دهد. و آن گاه كه این خصوصیات (بی اعتقادی و ترك عمل) تا زمان مرگ در او باشد و او با همین حال از دنیا برود، پیش خدا جزء منافقان خواهد بود و همان حقی كه بر زبانش جاری شده اما توفیق اعتقاد و عمل به آن را از طرف خدا پیدا نكرده. در روز قیامت حجتی علیه او خواهد شد. حال كه چنین است پس تقوای الهی پیشه كنید و از خدا بخواهید تا سینه هایتان را برای تسلیم شدن فراخ كند و كاری كند كه زبانهایتان به سخن حق گویا شود و تا هنگام مرگ بر همین حال شما را نگه دارد و این كه عاقبت شما را هم چون عاقبت صالحان پیش از شما قرار دهد. و قدرتی نیست مگر از خدا. و ستایش از آن خدای رب العالمین است.

با توضیحات گذشته روشن می شود كه هر چن تسلیم شدن، عمل اختیاری انسان است، ولی خداوند زمینه آن را با علم و معرفتی كه در قلب او قرار می دهد و روح او را منقلب و متأثر می سازد، عملاً فراهم می كند. در این صورت با اختیار خود هم سخن حق را اظهار می كند و هم اقرار و اعتراف به حقانیت آن می كند و به تعبیر دیگر به آن معتقد می شود. «عقد قلبه علیه» یك عمل اختیاری و درست به معنای اعتقاد پیدا كردن به چیزی است. علاوه بر این، اهل عمل به حق هم می شود، چون عمل از اعتقاد ناشی می شود و كسی كه چیزی را پذیرفت و تسلیم آن شد، اهل عمل به آن هم می شود. مثلاً كسی كه حقانیت امر به نماز را از طرف خداوند فهمید و قبول كرد یعنی تسلیم شد و به آن معتقد گردید، اهل انجام آن هم می شود. در این صورت حقیقت اسلام كه همان تسلیم است، به طور كامل در او تحقق یافته است، چون هم

ص : 118

معرفت دارد، هم اعتقاد و به اعتقاد هم عمل می كند. چنین كسی اگر با همین حال از دنیا برود، مسلمان واقعی (مؤمن) از دنیا رفته است.

اما كسی كه خدا نخواهد به او خیر برساند، او را به حال خود رها می كند و این در واقع عقوبت سوء اختیار خودش است، چون وقتی حق را شناخت، تسلیم آن نشد و با این عمل زمینه رفتار عادلانه خدا را نسبت به خود فراهم كرد. او می توانست با تسلیم شدن به هدایت اولیه خدا مقدمه فضل بیشتر او را نسبت به خود ایجاد كند ولی چنین نكرد.

حال خداوند در عین آن كه می تواند باز هم در حق او فضل كند و از عقوبت او در گذرد، اما نمی خواهد چنین كند (و چین كاری از طرف خدا نسبت به بنده قبیح نیست). لذا معرفت بیشتری به او نمی دهد و او را تحت تأثیر درجه بالاتری ازعلم و هدایت خود قرار نمی دهد، یا به تعبیری كه بیشتر گفته شد، مجاری ادراك قلبش را باز نمی كند. چنین شخصی هر چند كه حقایق را به زبان اظهار می كند و خود را موافق و معتقد نشان می دهد، اما در واقع اعتقادی به آن چه می گوید، ندارد و چون معتقد نیست، اهل عمل به آن هم نیست (برای این كه عمل فرع بر اعتقاد است). بنابراین اگر با همین حال از دنیا برود، خدا او را جزء منافقان قلمداد می كند، یعنی كسانی كه چیزی را به زبان می گویند، ولی آن را قبول ندارند.

حجت خدا برای چنین كسی تمام است. زیرا خدا هدایت اولیه خود را به او عطا كرد و او حق را شناخت، اما تسلیم نشد و خدا از الطاف بعدی خود محرومش كرد. او می توانست با حسن اختیار خود موجبات دستگیری بیشتر خدا را از خود فراهم كند و با اعتقاد پیدا كردن به حقی كه در ابتدا شناخت، ابواب دیگری از هدایت الهی را بر روی خود

ص : 119

بگشاید، اما این كار را نكرد و لذا اختیارش خود را از هدایت الهی محروم كرد. لذا هم نسبت به این كه تسلیم هدایت اولیه خدا نشد، مقصر است و هم نسبت به این كه هدایتهای بعدی نصیبش نشد. این آدم نسبت به مراتب بالاتر هدایت كه خدا از آنها محرومش كرد، جاهل مقصر است نه جاهل قاصر و بنابراین حكمش با مستضعفی كه تقصیری در جاهل بودنش ندارد، فرق می كند. علاوه بر اینها نسبت به این كه بر طبق حق و حقیقت عمل نكرده نیز مسئول و مقصر است و خدا می تواند بابت همه اینها او را مؤاخذه و عقاب كند.

هدایت و اضلال در آخرت

حدیث دیگری كه در توضیح همین آیه شریفه وارد شده نكات دیگری از آن را روشن می كند. این حدیث را مرحوم صدوق در كتاب التوحید به سند خود از حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام نقل كرده است.

من یرد الله ان یهدیه بایمانه فی الدنیا الی جنته و دار كرامته فی الاخرة، یشرح صدره للتسلیم لله و الثقة به و السكون الی ما وعده من ثوابه حی یطمئن الیه. و من یرد ان یضله عن جنته و دار كرامته فی الاخرة لكفره به عصیانه له فی الدنیا، یجعل صدره ضیقاً حرجاً حتی یشك فی كفره و یضطرب من اعتقاده قلبه حتی یصیر كانما یصعد فی السماء. كذلك یجعل الله الرجس علی الذین لا یؤمنون.(1)


1- 1. التوحید، صفحه 243.

ص : 120

اگر خدا بخواهد كسی را به خاطر ایمانش در دنیا به سوی بهشت و خانه شرافتمند خود در آخرت هدایت كند، سینه او را برای تسلیم شدن به خدا و اطمینان به او و آرامش یافتن نسبت به وعده های پاداشش فراخ می كند تا حالت طمأنینه نسبت به آنها در او ایجاد شود.

و اگر بخواهد كسی را به خاطر كفر و سركشی اش نسبت به خدا در دنیا به سوی بهشت و خانه شرافتمند خود در آخرت، هدایت نكند و از آن دور نماید، سینه اش را تنگ و بسته می كند تا این كه در كفر خود به شك افتاده و قلبش از اعتقادی كه داشته به ستوه آمده و كار به آنجا می كشد كه گویی در آسمان متصاعد می گردد.

خداوند كسانی را كه ایمان نمی آورند این گونه به پلیدی مبتلا می سازد.

در این حدیث هدایت و اضلال خدا نسبت به جایگاه بنده در آخرت مطرح شده است. خدا مؤمن را به خاطر ایمانش در دنیا، به سوی جایگاه خوب و بهشت برین هدایت می كند، ولی كافر را به خاطر كفرش در دنیا، از رفتن به بهشت محروم می سازد (اضلال). این معنا از هدایت و اضلال هیچ تعارضی با معنایی از آن كه پیشتر بیان شد و مربوط به هدایت و اضلال خدا در دنیاست، ندارد، بلكه نتیجه و ثمره آن است. كسی كه خدا در دنیا هدایتش می كند، در آخرت هم او را در بهشت جای می دهد و آن كس را كه از هدایت خود محرومش می كند، در آخرت هم از بهشت محروم می نماید. پس آن چه در این حدیث درباره هدایت و اضلال بیان شده، لازمه معنایی است كه پیشتر، از این دو تعبیر بیان شده بود.

ص : 121

عقوبت كافر در دنیا

ضمناً در این روایت تصریح شده كه اراده اضلال خدا، عقوبت اوست كه دامنگیر كافر به خاطر كفر و عصیانش می شود.

نكته دیگر در این حدیث معنایی است كه از اسلام در آیه مورد بحث، منظور است. حضرت رضا علیه السلام اسلام را به تسلیم معنا كرده اند كه هم لغت این معنا را تأیید می كند و هم احادیث دیگر كه حقیقت اسلام را همان تسلیم دانسته اند. تسلیم البته یك عمل اختیاری است، ولی شرایط لازم برای انجام این عمل را خداوند برای مؤمن فراهم می كند كه طریقه آن در توضیحات گذشته با بهره بردن از فرمایش های اهل بیت علیهم السلام دانستیم. چیزی كه در این جا مورد تأكید قرار گرفته، اثر این تسلیم در دنیا برای مؤمن است كه همانا اطمینان به خدا و آرامش یافتن نسبت به وعده های پاداش او می باشد و این نعمت بزرگی برای مؤمن به حساب می آید. حالت آرامش و طمأنینه كه برای مؤمن در اثر تسلیم به خدا و اطاعت از او حاصل می شود، بسیار گرانبها و از مهمترین پاداشهای خداست كه در دنیا نصیب مؤمن می كند. این حالت نشان دهنده ظرفیت بالای مؤمن می كند. این حالت نشان دهنده ظرفیت بالای مؤمن در تحمل هدایت خدا و باور عمیق او نسبت به حقانیت اعتقادش می باشد كه همه اینها مربوط به شرح صدر اوست.

در مقابل، یكی از عقوبتهای خدا نسبت به كافر در دنیا این است كه در كفر خود هم آرامش و طمأنینه ندارد و خدا آن چنان سینه او را تنگ می كند كه از اعتقاد خود به ستوه می آید و تحمل كفرش را هم نمی تواند بكند، لذا به بی قراری و اضطراب مبتلا می شود و هیچ چیز

ص : 122

برای او آرامش بخش نیست، تا آن جا كه گویی بخار شده، به آسمان می رود. «یصعد» فعل مضارع از باب تفعل است و تصعد به معنای بخار شدن می باشد. تشبیه حال كافری كه به شك مبتلا شده و تحمل خودش برایش غیر ممكن شده ، به بخاری كه در آسمان متصاعد می شود، ظاهراً از جهت بی قراری آنهاست. همان طور كه بخار در زمین قرار ندارد و به آسمان می رود، چنین كافری هم آرامش و قرار ندارد و نسبت به خودش بی تابی می كند و از خود می گریزد، این حالت یكی از سخت ترین حالتهای روحی است كه تحملش از عذابهای جسمانی به مراتب سخت تر می باشد. ولی همان طور كه گفته شد، عقوبتی است كه كافر به خاطر كفرش در دنیا می چشد.

با ان توضیحات جمله آخر آیه شریفه معنایش روشن می شود، یعنی این كه چگونه خداوند، كافران را مبتلا به پلیدی می سازد.

«رجس» در لغت به معنای پلیدی است و شامل پلیدیهای ظاهری هم چون كثافت و آلودگی و پلیدیهای روحی و معنوی مانند نادانی، غفلت، شك و ... می گردد. اینها اموری هستند كه انسان طبعاً از آنها متنفر است و پاك بودن از آنها را برای خود، امتیاز و كمال می داند. البته این گونه پلیدیها نوعاً غیر اختیاری است و انسان بدون این كه بخواهد، به آنها مبتلا می شود، هر چند كه ایجاد زمینه ها و اسباب عادی آنها نظیر گناه به اختیار او بستگی دارد.

مطابق حدیثی كه ابوبصیر از امام صاق علیه السلام نقل كرده، منظور از «رجس» در آیه مورد بحث، شك است(1)

كه با آن چه از روایت امام


1- 1. تفسیر عیاشی، جلد1، صفحه 377، حدیث 96.

ص : 123

رضا علیه السلام فهمیده می شود، كاملاً تطبیق می كند. حالت شكی كه كافر به آن مبتلا می شود و او را از خودش متنفر می كند، همان پلیدی مورد نظر در آیه شریفه می باشد كه نتیجه تنگی و مسدود شدن قلب كافر است.

پس این كه فرمود: (كذلك یجعل الله الرجس علی الذین لا یؤمنون) به این معناست كه: «این چنین خداوند كافران را به شك گرفتار می كند». یعنی وقتی خداوند كافر را از نور هدایت و معرفت خود محروم كند و او را به حال خودش بگذارد، در حقیقت تحت مراقبت و حفظ خدا نبوده، لذا شیطان بر او مسلط می شود و او را به وسوسه و تردید و اضطراب می اندازد. پس به شك انداختن كافر به وسیله خدا به این معناست كه خدا كاری نمی كند تا او به شك نیفتد، یعنی او را از فضل خود محروم می كند و با او بر طبق عدل رفتار می كند. این در حالی است كه خدا هر لحظه می تواند اراده كند و با اعطای نور معرفت و هدایت خود، شك كافر را از بین ببرد و یا اصلاً كاری كند كه او تسلیم شود و دست از كفر خود بردارد.

اینها همه در حالی است كه اختیار شخص در پذیرش هدایت خدا و رد آن همواره محفوظ بوده، از این جهت مجبور نیست. جهات دیگر مسئله هم اصلاً جزء اعمال او نیست تا بحث جبر یا اختیار نسبت به آن مطرح شود. بنابراین شبهه جبر در هیچ یك از این حالات پیش نمی آید.

لزوم طلب هدایت دائمی از خدا

درس عبرتی كه از این آیه شریفه گرفته می شود، همان توصیه ای است كه در رساله امام ششم علیه السلام خطاب به شیعیان آمده است.

ص : 124

سلوه ان یشرح صدوركم للاسلام....

یعنی از خدا بخواهید تا شرح صدر برای تسلیم شدن به شما موهبت كند. این چیزی است كه هر كس در لحظه لحظه عمر خود باید از خدا بخواهد و دائماً سعی كند تا خود را تحت مراقبت و حفظ ویژه او قرار دهد. حالات قلب انسان بسیار مختلف و متنوع است و هر لحظه ممكن است از اوج به حضیض برسد. لذا هیچ گاه انسان نمی تواند مطمئن باشد كه اگر الان تسلیم شدن به خدا و پذیرش هدایت او برایش سهل و آسان است و مبتلا به ضیق صدر نمی باشد، در هر لحظه بعد هم این حالت در او باقی بماند. اصولاً هدایت آن به آن و لحظه به لحظه بر قلب انسان افاضه میس شود و این طور نیست كه اگر یك بار شامل حال بنده ای بشود و او هم تسلیم آن گردد، دیگر خیالش راحت باشد كه در آینده هم این حالت باقی خواهد ماند.

انسان در هر لحظه احتیاج به دستگیری و هدایت الهی دارد و اگر یسك آن به حال خودش رها شود، در گمراهی فرو خواهد غلتید. نور علم و هدایت آن كه در یك لحظه قلب انسان را روشن می كند، باقی بودنش در لحظات بعد به اراده خدا و ادامه لطف او بستگی دارد. نباید كسی تصور كند كه بدون لطف خدا قادر است كه نعمت هدایت او را – ولو در یك لحظه – برای خود حفظ كند.

بی جهت نیست كه خدای مهربان هر مسلمانی را مكلف كرده كه در اوج حالات روحی خود – یعنی نماز – شبانه روزی ده بار با تلاوت فاتحة الكتاب از خدا طلب هدایت كند. این كه انسان دائماً بگوید: «اهدنا الصراط المستقیم» و هدایت را از سویدای قلبش از خداوند بخواهد، می تواند به لطف خدا او را در مسیر هدایت حفظ كند و روز

ص : 125

به روز حتی لحظه به لحظه قلبش را بیشتر و عمیق تر تحت تأثیر انوار معرفت و علم الهی قرار دهد و در نتیجه مراتب تسلیم و ایمانش هم بالا برود.

در عیون اخبار الرضا علیه السلام در توضیح «اهدنا الصراط المستقیم» این طور نقل شده است:

استرشاد لادبه و اعتصام بحبله و استزادة فی المعرفة بریه و بعظمته و بكبریائه. (1)

این آیه ارشاد خواستن از خدا درباره ادب نسبت به او و نیز چنگ زدن به ریسمان الهی و هم چنین فزونی طلب كردن در معرفت نسبت به پروردگار و بزرگی و كبریائیت اوست.

حدیث دیگری از امام حسن عسكری علیه السلام درباره معنای این آیه نقل شده كه فرمودند:

آدم لنا توفیقك الذی به اطعناك فی ماضی ایامنا حتی نطیعك كذلك فی مستقبل اعمارنا.(2)

معنای آیه این است كه: «خدایا توفیقی را كه وسیله اطاعت ما از تو در گذشته ایام بود، در حق ما مستدام بدار تا همان گونه در آینده عمر خود تو را اطاعت كنیم.

با این ترتیب جایی برای این سؤال نیست كه مؤمن با این كه هدایت شده است، چه نیازی به طلب هدایت دارد.


1- 1. عیون اخبار الرضا، جلد 2، صفحه 107.
2- 2. معانی الاخبار، صفحه 33.

ص : 126

نتیجه بحث هدایت و اضلال در بحث معرفت

غرض از بحث نسبتاً طولانی و مفصلی كه درباره هدایت و اضلال خدا در فصل دوم مطرح شد، این بود كه نقش خداوند و سهم انسان در این باب كاملاً شناخته شود به طور خلاصه نتیجه مباحث این است كه هدایت، یك امر تكوینی و صنع خدای متعال می باشد كه از روی فضل خود به هر كس بخواهد، در هر مرتبه و درجه ای كه بخواهد، اعطا می كند. سهم انسان فقط در قبول یا رد هدایت خدادادی است كه این تسلیم یا انكار می تواند زمینه فضل بیشتر خدا در امر هدایت و یا زمینه عدل او را فراهم آورد.

ص : 127

پرسشهای مفهومی از درس های 7 تا 10

1. در مقام جمع بین آیاتی كه بینایی و نابینایی را به چشمها و شنوایی و ناشنوایی را به گوشها نسبت داده اند و آیاتی كه همه اینها را به قلب مربوط دانسته اند، چه باید گفت؟

2. سلامت چشمها و گوشهای ظاهری برای سلامت قلب، شرط لازم است یا شرط كافی؟ توضیح دهید.

3. منظور از «شرح صدر» چیست؟ دو مصداقی را كه در روایات برای آن ذكر شده، بیان كنید.

4. «ضیق» و «حرج» بودن سینه به چه معناست؟ هر یك عقوبت چه كسانی است؟

5. در تسلیم شدن اختیاری انسان، صنع خدا چگونه مؤثر است؟

6. منظور از «ایمان با كراهت» را توضیح دهید.

7. كسی كه از هدایتهای مراتب بالاتر، محروم می شود، نسبت به آن هدایتها جاهل قاصر است یا جاهل مقصر؟ چرا؟

ص : 128

8. هدایت و اضلال در آخرت به چه معناست و رابطه آن با هدایت و اضلال در دنیا چیست؟

9. منظور از عبارت «كانما یصعد فی السماء» كه به عنوان عقوبت كافر در دنیا بیان شده، با توجه به حدیث ذیل آیه چیست؟

10. از احادیث ذیل آیه «اهدنا الصراط المستقیم» چه حقیقتی آشكار می شود؟

ص : 129

فصل 3 - دلالت احادیث معرفت

درس یازدهم: احادیث معرفت (1)

اشاره

نتیجه ای كه از مباحث فصل گذشته در بحث «معرفت» گرفته می شود، این است كه چون اصل و محور هدایت خدا، معرفتهایی است كه به بنده اش عطا می كند، پس همه آن چه را درباره «هدایت» بیان شد، می توانیم در مورد «معرفت» هم جاری بدانیم. با این ترتیب احادیث وارد شده در بحث معرفت، معنای واضح و روشنی پیدا می كنند كه ما در حد اشاره به نقل بعضی از آنها می پردازیم.

احادیث معرفت در كافی

مرحوم كلینی در كتاب شریف كافی احادیث مربوط به این بحث را در كتاب التوحید در چهار باب متوالی آورده است: در باب «البیان و التعریف و لزوم الحجه» شش حدیث

در باب «اختلاف الحجه علی عباده» یك حدیث

ص : 130

در باب «حجج الله علی خلقه» چهار حدیث

و در باب «الهدایة انها من الله عزوجل» چهار حدیث

كه مجموعاً پانزده حدیث است و اكثر آنها دلالت صریح بر اختیاری نبودن معرفت و صنع خدا بودن آن می كند. ما برای رعایت اختصار، فقط دو تا از اینها را نقل می كنیم:

حدیث دوم از باب اول پاسخ امام صادق علیه السلام ساست به این سؤال كه: «المعرفة من صنع من هی؟» «معرفت صنع كیست؟» ایشان فرمودند: «من صنع الله. لیس للعباد فیها صنع» «معرفت كار خداست و به اختیار بندگان نمی باشد».(1)

در این حدیث، معرفت را كار خدا دانسته اند و صریحاً این مطلب را كه معرفت كار بندگان باشد، نفی كرده اند.

حدیث چهارم از همان باب این است كه: وقتی از امام صادق علیه السلام سؤال شد كه: «هل جعل فی الناس اداة ینالون بها المعرفة؟»: «آیا در مردم وسیله تحصیل معرفت قرار داده شده است؟» ایشان پاسخ دادند: «لا»: «خیر».

و در پاسخ به سؤال بعدی: «فهو كلفوا المعرفة؟»: «آیا نسبت به تحصیل معرفت مكلف هستند؟» فرمودند: «لا. علی الله البیان. لا یكلف الله نفساً الا وسعها و لا یكلف الله نفساً الا ما اتاها».: «خیر. بیان بر خداست. خداوند هیچ كس را جز به اندازه توانش مكلف نمی كند و خدا هیچ كس را جز به آن چه به او داده است، تكلیف نمی كند».(2)


1- 1. اصول كافی، كتاب التوحید، باب البیان و التعریف و لزوم الحجة، حدیث 2.
2- 2. همان، حدیث 5.

ص : 131

در این حدیث به روشنی از بندگان نسبت به تحصیل معرفت، رفع تكلیف شده، زیرا كه توان این كار را خداوند به ایشان نداده است.

به طور كلی، تكلیف در جایی صحیح است كه اختیار در كار باشد. در غیر افعال اختیاری تكلیف قبیح است و خداوند كاری را كه قدرت بر انجامش را به انسان نداده است، بر او تكلیف نمی كند. معرفت هم چیزی است كه در حوزه افعال اختیاری انسان نمی باشد واو تنها پس از اعطای معرفت از جانب خدا (بیان الهی) وظیفه اش به حكم، عقل، پذیرفتن و تسلیم شدن نسبت به آن می باشد.

مثلاً درباره معرفت خدا، اگر انسان در پرتو نور عقل (كه خود نوعی هدایت تكوینی از جانب خداست) به مصنوع بودن مخلوقات تنبه پیدا كرد (كه این صنع خدای متعال است) این تنبه می تواند زمینه ای باشد برای اعطای معرفت خدا از جانب خودش كه اگر چنین شود، تكلیف بنده این است كه آن را بپذیرد و به خدایی خدا گردن بنهد. اختیار انسان در تسلیم و رد آن چه نسبت به آن معرفت پیدا كرده است، مطرح می شود و لذا تكلیف او هم در همین حد است. در این جا نه جلب توجه اولیه نسبت به موضوع بودن اشیاء به اختیار بنده بوده و نه شناخت خدا از این طریق به خواست او بستگی داشته است.

البته گاهی خداوند معرفتی را پس از ایجاد مقدمات و زمینه هایی كه به اختیار بنده است، عطا می فرماید كه در آن صورت چه بسا بنده مكلف به انجام آن مقدمات باشد. مثال این مورد را پیشتر بیان كرده ایم كه گاهی شخص در شرایطی به سر می برد كه حقانیت اسلام و پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله برایش روشن نشده (یعنی هنوز معرفت نسبت به

ص : 132

پیامبر صلی الله علیه و آله ندارد) اما چیزهایی را درباره او می شنود كه عقلاً احتمال جدی می دهد كه ایشان بر حق باشند. چنین كسی وظیفه عقلی اش این است كه به تحقیق و بررسی بپردازد. خدا ممكن است چنین مقدر كرده باشد كه در صورت تلاش و جستجوی او، معرفت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله را به او عطا كند و در غیر آن صورت، او را از آن محروم سازد، در این صورت كوتاهی او در انجام تكلیفش او را از شناخت پیامبر صلی الله علیه و آله و حقانیت اسلام محروم می كند و بنابراین مقصر خواهد بود. البته خدا می توانست بدون انجام هیچ عملی معرفت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله را به او عطا كند، ولی فرض این بود كه چنین نخواسته و عطای خود را متوقف بر انجام مقدمه ای از ناحیه بنده كرده است.

پس به هر حال در ایجاد معرفت به وسیله خدا، بنده اگر سهمی داشته باشد، حداكثر ایجاد زمینه ها و مقدمات غیر ضروری آن است سو در هر معرفتی كه فرض وجود چنین مقدماتی بشود، دخالت انسان را هم در ایجاد آن می توان فرض كرد.

در خدا شناسی با توجه به درجات مختلف معرفت خدا، آن چه قطعاً می توان گفت، این است كه انسان پس از شناخت ابتدایی از خداوند و آشنا شدن با وظیفه بندگی او، خود را عقلاً مكلف به اطاعت و عبادت او می داند و این عبادت می تواند مقدمه ای برای نیل به معرفت بیشتر و بالاتر خدای متعال باشد كه در صورت انجام آن، مورد لطف بیشتر او قرار می گیرد. حال اگر در انجام آن كوتاهی كند، چه بسا كه از معرفت عمیق تر نسبت به خدای متعال محروم شود و یا حتی همان معرفت پیشین را هم از دست بدهد، یعنی خدا در حق او با عدل خود رفتار كند

ص : 133

و لذا به خاطر ناشكری و ناسپاسی او، از اعطای معرفت به او دریغ فرماید و از هدایت به ضلال آورد.

این یك سنت كلی الهی است كه اگر كسانی را هدایت كرد، این هدایت را از آنها سلب نمی كند مگر بعد از اتمام حجت بر ایشان. این مطلب در ادامه حدیثی كه از اصول كافی نقل كردیم، به این صورت آمده است كه راوی درباره این آیه قرآن از امام صادق علیه السلام سؤال می كند:ُ

وَمَا كَانَ اللَّ_هُ لِیُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّىٰ یُبَیِّنَ لَهُم مَّا یَتَّقُونَ (1)

حضرت در توضیح قسمت آخر آیه فرمودند:

حتی یعرفهم ما یرضیه و ما یسخطه.(2)

بعد از آن كه سرضا و سخط خود را به ایشان بشناساند.

معرفت رضا و سخط خدا وظیفه انسان را در تحصیل رضا و پرهیز از سخط او روشن می كند و در این صورت اگر به وظیفه اش عمل كند، از نعمت هدایت محروم نمی شود و چه بسا از مراتب بالاتر آن بهره مند گردد. اما در صورت عمل نكردن به وظیفه ممكن است به عقوبت عمل خود گرفتار شده، همان مرتبه قبلی هدایت را هم از دست بدهد.


1- 1. توبه، 115.
2- 2. اصول كافی، كتاب التوحید، باب البیان و التعریف و لزوم الحجة، حدیث 5.

ص : 134

احادیث معرفت در بحار الانوار

غیر از مرحوم كلینی، علامه مجلسی رضوان الله علیه در كتاب شریف بحار الانوار در بحث عدل و معاد بابی را تحت عنوان «ان المعرفة منه تعالی» به این موضوع اختصاص داده اند. در این باب ابتدا نمونه ای از آیات مربوطه را با توضیحات مختصری ذكر كرده و سپس سیزده حدیث را در این موضوع نقل كرده اند.

از چهار آیه ای كه مرحوم مجلسی در ابتدای باب آورده اند. دو آیه اول مربوط به معرفت خدا در عالم ذر است كه این مسئله با مراجعه به احادیث ذیل آن روشن می شود، ولی دو آیه دیگر مربوط به هدایت خداست كه شامل همه معرفتهایی كه خدا به انسانها عطا می كند، می شود، اعم از معرفت خدا، پیامبر، امام، احكام دین، معاد، برزخ، حساب كتاب و... بعضی از این معارف فقط در دنیا تحقق پیدا می كند و برخی هم در دنیا و هم قبل از دنیا (در عوالم ذر) محقق شده است، مانند معرفت خدا، پیامبر و امامان، بنابراین دلیلی بر اختصاص این آیات به معرفت خدا در عالم ذر وجود ندارد بلكه آیات و روایات در بحث هدایت خدا نوعاً عام است و هر معرفتی را چه در دنیا و چه قبل از دنیا در بر می گیرد.

آیاتی كه مرحوم مجلسی به آنها استناد كرده، این دو آیه است:

یَمُنُّونَ عَلَیْكَ أَنْ أَسْلَمُوا ۖ قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلَامَكُم ۖ بَلِ اللَّ_هُ یَمُنُّ عَلَیْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِیمَانِ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ (1)


1- 1. حجرات، 17.

ص : 135

إِنَّ عَلَیْنَا لَلْ_هُدَىٰ (1)

هدایت كردن خدا به سوی ایمان با توجه به توضیحات مفصلی كه در معنای هدایت داده شد، شامل همه معرفتهایی می شود كه خدا در مسیر سعادت انسان به او عطا می كند. در رأس آنها معرفت خداست، سپس معرفت پیامبر صلی الله علیه و آله و امام علیه السلام و شامل معرفت نسبت به سایر اصول دین مانند معاد و احكام شرع و طبیعات در بحث خلقت و عوالم قبل از دنیا (عوالم ذر) و بعد از دنیا (برزخ و قیامت)، رجعت و... می شود. همه اینها جزء معرفتهایی است كه در حوزه هدایت خدا قرار می گیرد. روشن شدن و ادراك همه اینها به خواست خدا و صنع اوست. بنابراین دلیلی برای انحصار معنای آیات هدایت خدا به معرفت او وجود ندارد.

روایاتی هم كه علامه مجلسی از مصادر مختلف حدیثی در این باب آورده اند، غیر از دو تای آنها (حدیث 11 و 13) كه اختصاص به معرفت خدا در عالم ذر دارند، بقیه یا اختصاص به موارد دیگری از معرفت و هدایت الهی دارند و یا عام بوده، شامل همه معرفتهای خدادادی می شوند.


1- 1. لیل، 12.

ص : 136

به نمونه ای از این احادیث كه هر معرفتی را شامل می شود، توجه كنید:

حدیث اول این باب را محروم علامه مجلسی از كتاب «قرب الاسناد» نقل كرده اند كه برنطی از امام هشتم علیه السلام پرسید: «للناس فی المعرفة صنع؟»: آیا مردم در حصول معرفت نقشی دارند؟» فرمودند: «لا»: «خیر».

پرسید: «لهم علیها ثواب؟»: «آیا به خاطر معرفت داشتن، استحقاق پاداش دارند؟» فرمودند: «یتطول علیهم بالثواب كما یتطول علیهم بالمعرفة».: «همان طور كه اصل معرفت را بدون هیچ استحقاقی به ایشان لطف می فرماید، پاداش را هم از روی فضل خود به ایشان می بخشد».(1)

حدیث دوم از «خصال» مرحوم شیخ صدوق نقل شده كه به صورت مرفوع در «محاسن» برقی هم آمده است.

امام صادق علیه السلام فرمودند:

سنة اشیاء لیس للعباد فیها صنع: المعرفة و الجهل و الرضا و الغضب و النوم و الیقظة.(2)

شش چیز به اختیار بندگان نیست: شناخت و نادانی و خشنودی و غضب و خواب و بیداری.

معرفت در مقابل جهل قرار داده شده و معنای عام دارد. اختیاری نبودن همه این امور هم كاملاً وجدانی است و احتیاج به استدلال ندارد.


1- 1. بحار الانوار، جلد5، صفحه 221، حدیث 1.
2- 2. همان، حدیث 2.

ص : 137

البته در میان این شش چیز، «رضا» در انسان می تواند به یك معنی اختیاری باشد، مانند «رضا» به قضای الهی كه یكی از اركان ایمان محسوب شده است. در این صورت «رضا» به معنای تسلیم قلبی است، یعنی پذیرفتن قضای خدا از جان و دل كه یك عمل اختیاری است. ولی مقابل این معنا از «رضا» تسلیم نشدن و انكار كردن قلبی است كه این را نمی توانیم «غضب» بنامیم. غضب به معنای عصبانی شدن و از كوره در رفتن است كه اختیاری نیست و نقطه مقابل آن «رضا» به معنای آرامش همراه با خشنودی و رضایت است كه این هم اختیاری نیست و در حدیث مورد بحث ظاهراً همین معنا اراده شده كه ضد غضب می باشد.

حدیث پنجم در این باب در «محاسن» برقی از امام صادق علیه السلام آمده است كه فرمودند:

لم یكلف الله المیعاد المعرفة و لم یجعل لهم الیها سبیلاً.(1)

خداوند تحصیل معرفت را بر عهده بندگان قرار نداده و راهی هم به سوی آن برای ایشان نگشوده است.

چیزی كه به اختیار انسان نیست، راهی به سوی آن ندارد، و معرفت هم از این گونه امور است.

حدیث دوازدهم را هم علامه مجلسی از «محاسن» برقی نقل كرده كه وقتی از حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام پرسیدند: «هل فی الناس استطاعة یتعاطون بها المعرفة؟»: «آیا در مردم قدرت تحصیل معرفت وجود دارد؟» فرمودند: «لا، انما هو تطول من الله».: «خیر، معرفت لطفی است از


1- 1. بحار الانوار، جلد5، صفحه 222، حدیث 5.

ص : 138

جانب خداوند».

سپس پرسیدند: «افلهم علی المعرفة ثواب اذا كان لیس فیهم ما یتعاطون بمنزلة الركوع و السجود الذی امروا به ففعلوه؟»: «حال كه معرفت مانند ركوع و سجود كه به آن امر شده و انجامش داده اند، اختیاری نیست، آیا به خاطر آن، استحقاق پاداشی دارند؟» حضرت فرمود:

«لا، انما هو تطول من الله علیهم و تطول بالثواب».: «خیر، معرفت لطفی است از جانب خدا به ایشان و پاداش هم لطف دیگری به آنهاست».(1)

در این حدیث و حدیث اول، آن چه امام علیه السلام نفی كرده اند، استحاق پاداش از طرف خداست نه وجود پاداش. به طور كلی استحقاق پاداش وقتی پیدا می شود كه یك عمل اولاً اختیاری باشد و ثانیاً بابت انجام آن وعده پاداش داده شده باشد.

بنابراین اختیاری بودن یك عمل شرط لازم – و نه كافی – برای استحقاق پاداش نسبت به انجام آن می باشد. پس اگر انسان عملی را كه خدا وعده پاداش نسبت به آن داده است. از سر اختیار انجام دهد، استحقاق آن را پیدا می كند، چون خداوند با وعده خود برای بنده اش این حق را ایجاد كرده كه اگر آن عمل خاص را انجام دهد، به او پاداش خواهد داد. در این صورت پاداش ندادن خدا به بنده، اهمال حق او خواهد بود و چون خداوند هیچ گاه خلف وعده نمی كند، این فرض هیچ گاه تحقق پیدا نمی كند.

اما چیزی كه به اختیار انسان نیست، استحقاق پاداشی هم به خاطر


1- 1. بحار الانوار، جلد5، صفحه 223، حدیث 12.

ص : 139

آن ندارد. بنابراین اگر پاداشی به او داده شود، از باب فضل و لطف خداست نه این كه حقی نسبت به گرفتن آن داشته است.

معرفت و به طور كلی هدایت خدا از این گونه امور است. چون هدایت صنع بشر نیست. او به خاطر این كه مشمول هدایت خدا قرار گرفته، استحقاق هیچ پاداشی را ندارد. بنابراین اگر به كسی كه معرفت داده شده، ثوابی هم داده شود، نه در اصل اعطای معرفت و نه ثواب آن، هیچ حقی نداشته و هر دو از باب فضل و لطف خداست. طبق این احادیث خدا بندگانش را به خاطر این كه به ایشان معرفت داده، ثواب هم می دهد، اما 1. این كار لطف دیگری است كه بر لطف قبلی خود به ایشان می افزاید.(1)

به هر حال همان طور كه ملاحظه می شود، در این روایات اولا بحث معرفت به طور كلی مطرح است نه فقط معرفت خدا، و ثانیاً به صراحت، توان تحصیل معرفت و دارا بودن ابزار لازم برای آن از بندگان نفی شده است.

بیان علامه مجلسی درباره معرفت

خود علامه مجلسی پس از نقل این احادیث بیانی درباره آنها دارد كه در قسمتی از آن چنین فرموده است:


1- البته نمی خواهیم بگوییم كه هر چیزی اگر اختیاری باشد، انسان به خاطر انجام آن استحقاق پاداش دارد. سخن ما این بود كه اگر چیزی اختیاری نباشد، انجام آن انسان را مستحق پاداش نمی كند. از این قضیه شرطیه نمی توان نتیچه گرفت كه: اگر چیزی اختیاری باشد، انجام آن استحقاق پاداش می آورد. قضیه اول درست و قضیه دوم نادرست است.

ص : 140

اعلم ان اخبار هذا الباب و كثیراً من اخبار الابواب السابقة تدل علی ان معرفة الله تعالی بل معرفة الرسول و الائمة صلوات الله علیهم و سائر العقائد الدینیة موهبیة و لیست بكسبیة.(1)

آگاه باش كه احادیث این باب و بسیاری از احادیث ابواب گذشته دلالت دارند بر این كه معرفت خدای متعال و بلكه معرفت پیامبر و ائمه صلوات الله علیهم و سایر عقاید دینی وهبی است نه اكتسابی.

بنابراین از نظر ایشان دلالت احادیث بر این كه همه معارف دینی از طرف خدا به بنده اعطا می شود و صنع او نیست، كاملاً روشن است. اما ایشان در ادامه بیان خود سعی می كنند به نحوی مدلول این احادیث را توجیه و تأویل كنند تا اشكال جبر در ایمان و كفر انسانها لازم نیاید و در این مقام شش تأویل بیان می كنند كه خودشان اكثر آنها را بعید می شمارند.

ایشان در یكی از رساله های فارسی خود نیز نظیر این بجث را آورده اند. در رساله ای به نام «دفع شبهه حدیث جهل و معرفت» ابتدا حدیث معرفت امام صادق علیه السلام را به نقل مرحوم كلینی آورده اند كه شش چیز به اختیار بندگان نیست از جمله معرفت و جهل. سپس فرموده اند: بدان كه در معرفت و جهل اشكالی وارد است كه موهم آن است كه كفار و ارباب مذاهب باطله در كفر خود معذور باشند.(2)


1- 1. بحار الانوار، جلد5، صفحه 224.
2- 2. مجموعه رسائل اعتقادی، صفحه 44.

ص : 141

ایشان سپس در جواب از این اشكال، هفت وجه بیان كرده اند كه اكثر آنها با وجوهی كه در بحار الانوار فرموده اند، مشترك است. آن گاه در پایان رساله فرموده اند: تفصیل كلام و ایفای حق مقام در این حدیث شریف كه لغزشگاه افهام است، محتاج به بسط طویل الذیلی است كه مجال به آن وفا نمی كند. و از ائمه هدای علیهم السلام نهی از تفكر در فروع مسئله قضا و قدر كه این از جمله آنهاست وارد شده. لهذا به همین قدر اكتفا نمود. هدانا الله و سائر اخواننا المؤمنین الی الصراط المستقیم.(1)

علامه مجلسی در «مرآة العقول» نیز به مناسبت شرح این حدیث، همین هفت وجه را بیان كرده اند. (2)

ما در این جا برای نقل توجیهات مرحوم مجلسی در «بحار الانوار»، «مرآة العقول» و «رساله دفع شبهه حدیث جهل و معرفت» نمی بینیم. كسانی كه علاقه مند باشند. برای اطلاع از آنها می توانند به خود كتابها مراجعه كنند. در درس بعد به بررسی شبهه جبر می پردازیم.


1- 1. همان، صفحه 48.
2- 2. مرآة العقول، جلد 2، صفحه 230 – 234.

ص : 142

درس دوازدهم : احادیث معرفت (2)

اشاره

در درس پیشین كه علامه مجلسی احادیث معرفت را موهم جبر دانسته و به تأویل آنها با وجوه مختلفی پرداخته اند.

رفع شبهه از حدیث جهل و معرفت

آن چه در اینجا باید گفت این است كه اصلاً شبهه ای نیست تا احتیاج به جواب داشته باشد و مدلول احادیث را بدون هیچ توجیهی می توان پذیرفت. نكته مهم این است كه حساب «معرفت» را از «عقیده» یا «اعتقاد» باید جدا كرد. آن چه وهبی و غیر اختیاری است، معرفت است نه عقیده، و آن چه اكتسابی و اختیاری می باشد، عقیده است نه معرفت.

معرفت كار خداست و عقیده كار بنده. یكی دانستن اینها و تفكیك نكردن بین احكام آنها، منشأ بروز شبهه شده است.

به طور خلاصه با توجه به توضیحاتی كه در بحث هدایت الهی گذشت، روشن شد كه معرفت، آن نوری است كه خدا در قلب بنده اش

ص : 143

می اندازد و در نتیجه حقیقتی را برایش آشكار می كند و همین، هدایت خدا در حق بندگان است. آن گاه كه بنده معرفت برایش حاصل شد، با اختیار خود یا تسلیم آن می شود و یا آن را رد می كند. در صورت اول مؤمن و معتقد، در صورت دوم كافر و بی اعتقاد به آن می باشد. انتخاب یكی از این دو، صنع انسان است.

با این ترتیب همه معرفتها صنع خداست و آن چه مربوط به بندگان می باشد، موضعی است كه نسبت به آن معارف اختیار می كنند. پس باید حساب «معارف» را از «عقاید» جدا كرد. این كه معرفتها را خدا موهبت می كند، موهم این اشكال نیست كه كفار و ارباب مذاهب باطله در كفر خود معذور باشند. اگر گفته شده بود كه عقاید را خدا ایجاد می كند، چنین شبهه ای پیش می آمد. اصلاً به چه دلیل می گوییم كه كفار و ارباب مذاهب باطله در كفر خود معذور نیستند؟ آیا جز به این دلیل است كه خداوند با اعطای معارف به ایشان حجت را بر آنها تمام كرده است؟! اگر خدا به ایشان معرفت نداده بود، آیا می توانستیم بگوییم در كفر خود معذور نیستند؟! پس كفار به خاطر كفر خود معذور نیستند، چون حقانیت خدا و پیامبر و امام و ... را نشناخته اند، اما زیر بار آن نرفته اند. یعنی آن چه آنها را از معذور بودن خارج می كند، معرفتی است كه خدا به آنها داده است و آن چه آنها را مستحق عقوبت الهی می كند، همان كفرشان است كه به اختیار خودشان بوده، ربطی به خدا ندارد. بنابراین مدلول این احادیث هیچ شبهه ای را ایجاد نمی كند كه نیاز به توجیه و تأویل آنها لازم آید.

ص : 144

استفاده علامه مجلسی از احادیث معرفت

البته مرحوم مجلسی پس از بیان توجیهات و بعید دانستن بیشتر آنها تصریح كرده اند كه طبق ظاهر این احادیث، همه معارف به وسیله خداوند در قلوب بندگان القا می شود و وظیفه ایشان انقیاد نسبت به حق و استكبار نورزیدن در قبول آن است. عین عبارت ایشان چنین است:

الظاهر منها ان العباد انما یكلفون بالانقیاد للحق و ترك الاستكبار عن قبوله، فاما المعارف فانها باسرها مما یلقیه الله تعالی فی قلوب عباده بعد اختیار هم للحق، ثم یكمل ذلك یوماً قیوماً اعمالهم و طاعاتهم حتی یوصلهم الی درجة الیقین.

و حسبك فی ذلك ما وصل الیك من سیرة النبیین و ائمة الدین فی تكمیل اممهم و اصحابهم، فانهم لم یحیلوهم علی الاكتساب و النظر و تتبع كتب الفلاسفة و الاقتباس من علوم الزنادقة بل انما دعوهم اولاً الی الاذعان التوحید و سائر المعقائد ثم دعوهم الی تكمیل النفس بالطاعات و لریاضات حتی فازوا باعلی درجات السعادات.(1)

از ظاهر این احادیث استفاده می شود كه تكلیف بندگان صرفاً انقیاد نسبت به حق و استكبار نورزیدن در قبول آن است. اما


1- 1. بحار الانوار، جلد5، صفحه 224 .

ص : 145

معرفتها همگی پس از این كه بندگان حق را پذیرفتند، توسط خدای متعال در قلوب ایشان القا می شود. سپس آنها را به اندازه ای كه اهل عمل و اطاعت باشند، روز به روز كاملتر می كند تا به درجه یقین برساند.

برای اثبات این امر آن چه از سیره پیامبران و پیشوایان دین در به كمال رساندن امتها و اصحاب خود رسیده كفایت می كند. ایشان امتهای خود را هرگز به دنبال اكتساب علوم نظری و مطالعه كتب فلاسفه و استفاده از مطالب كفار نفرستاده اند، بلكه در درجه اول فقط اقرار به توحید و سایر عقاید را از ایشان خواسته اند و در مرتبه بعد آنها را از طریق انجام طاعات و عبادات، به تكمیل نفوس خود خوانده اند تا به این وسیله به بالاترین درجه سعادت نایل گردند.

عین همین تعابیر با اختلاف بسیار جزئی در «مرآة العقول» ذیل باب «البیان و التعریف و لزوم الحجة» آمده است.(1)

استفاده كه علامه مجلسی از این احادیث كرده اند، این است كه: برای تكمیل نفس و رسیدن به درجه یقین، راهی كه پیامبران و امامان پیش روی بندگان خدا گذاشته اند، همانا انقیاد و تسلیم نسبت به معرفتهایی است كه خدا در قلوب ایشان القا فرموده است و آنها را به دنبال مسائل نظری و كتابهای فلسفی كه محصول تفكرات بشری است، نفرستاده اند و این در سیره پیشوایان دین و رفتارشان با اصحاب خود كاملاً مشهود است.


1- 1. مرآة العقول، جلد 2، صفحه 222.

ص : 146

پیامبر و ائمه علیهم السلام اگر مطالب فلسفی را برای سعادت اصحاب خود مفید می دانستند، یا آنها را به تحصیل این مطالب تشویق می كردند و یا لااقل در سخنان خود – لااقل با بعضی اصحاب – از آنها استفاده می كرند و بر طبق آن استدلال می فرمودند هیچ كدام از این امور در سیره ایشان مشاهده نمی شود. و با توجه به این كه مطالب فلاسفه در زمان ائمه علیهم السلام بعد از ترجمه كتب فلسفی به زبان عربی، رایج و در دسترس بوده است، اگر نگوییم كه این مطالب را مضر به عقاید شیعیان می دانستند. بنابراین تصور این كه تقویت فكر و تصحیح قیاس و به طور كلی منطق و فلسفه راهنمای استفاده از علوم اهل بیت علیهم السلام باشد، از نظر علامه مجلسی مردود است. البته باید به این نكته توجه كرد كه استفاده از عقل و مستقلات عقلیه – كه برای فهم آیات و روایات، امری پسندیده و لازم می باشد – ربطی به مطالب فلسفی ندارد. آن چه محل اشكال و بلكه رد امثال مرحوم مجلسی بوده، مطابقت افكار فلسفی با حكم عقل است. بنابراین انكار فلسفه به معنای كنار گذاشتن عقل نیست و از یكی دانستن فلسفه با عقل كه گاهی مورد مغالطه قرار گرفته، باید پرهیز كرد.

راهی كه پیشوایان دین برای تكمیل نفوس پیروان خود معرفی كرده اند، اطاعت و بندگی خداست. ضرورت این كار هم به بركت عقل برای انسان روشن می شود. در رأس این طاعات، اقرار و اعتقاد به توحید و سایر عقاید حقه می باشد و سپس عمل به فرمایشهای حجتهای خدا كه همه اینها تكمیل نفس را به دست خداوند فراهم می كند.

این خداست كه بندگانش را درجه به درجه كاملتر می كند و آنها را به

ص : 147

رتبه یقین می رساند. وظیفه عقلی انسانها صرفاً این است كه هر معرفتی را خداوند به ایشان موهبت فرموده نسبت به آن، كمال انقیاد و تسلیم را از خود نشان دهند و حق آن را ادا كنند تا برای افاضه درجه بالاتری از معرفت و یقین از ناحیه خداوند، آمادگی پیدا كنند.

این چیزی است كه به نظر مرحوم مجلسی از ظاهر احادیث در بحث معرفت كه آن را صنع خدا دانسته اند، به روشنی استفاده می شود.

تنها نكته ای كه با توجه به توضیحات گذشته در تفاوت بین «معرفت» و «عقیده» باید به فرمایش علامه مجلسی بیفزاییم، این است كه اختیار كردن حق از سوی بندگان – كه مرحوم مجلسی آن را مقدمه القای معارف توسط خدا دانسته اند (فاما المعارف فانها باسرها مما یلقیه الله تعالی فی قلوب عباده بعد اختیارهم للحق) پس از شناخت حق توسط بندگان است. تا بندگان خدا نسبت به حق معرفت پیدا نكنند، نمی توانند آن را اختیار كنند و این معرفت، چیزی است كه قبل از آن كه نوبت به اختیار بندگان برسد، توسط خدا در قلوب ایشان القا می شود. اختیار و عدم اختیار حق، همان تسلیم و عدم تسلیم شخص است نسبت به معرفتی كه حق بودن آن برایش روشن شده است. بنابراین همیشه صنع خدا قبل از صنع انسان است و تا خدا القای معرفت نكند، اعتقاد (اختیار) یا عدم اعتقاد (عدم اختیار) نسبت به آن معنا ندارد.

اگر این نكته به بیانات علامه مجلسی در استفاده از احادیث معرفت، افزوده شود، شبهه ای كه ایشان در مقام پاسخ به آن، شش یا هفت وجه بیان فرمودند، خود به خود از بین می رود و موضوعاً منتفی می شود.

ص : 148

به هر حال اصل و پایه عقیده ایشان در مورد هدایت بندگان به تصریح خودشان، چیزی جز انقیاد كامل و پذیرفتن حقایقی كه خداوند در قلوب آنها القا می كند، نیست و غیر از این طرز فكر را ایشان صحیح نمی دانند.

بیان فلسفی درباره احادیث معرفت

نقل حاشیه ای كه ذیل بیانات مرحوم علامه مجلسی در همین قسمت از بحار الانوار آمده، دراین جا به نظر می رسد. متن پاورقی چنین است:

لا یخفی ان الارادة التی هی مناط الاختیار لا تتعلق بشیء الا عن تصور و تصدیق سابق اجمالاً او تفصیلاً. فمن المحال ان یتعلق الارادة باصل المعرفة و العلم فیكون اختیاریاً من صنع البعد كافعال الجوارح، و هذا هو الذی تذكرة الروایات.

و اما تفاصیل العلم و المعرفة فهی كسیبة اختیاریة بالواسطة بمعنی ان الفكر فی المقدمات یجعل الانسان مستعداً لافاضة النتیجة منه تعالی و العلم مع ذلك لیس من افعال الانسان. (1)

روشن است كه اراه – كه معیار اختیاری بودن عمل است – به چیزی تعلق نمی گیرد مگر آن كه آن چیز سابقاً به صورت اجمالی یا


1- 1. بحار الانوار، جلد5، صفحه 224، پاورقی مرحوم علامه طباطبایی.

ص : 149

تفصیلی مورد تصور و تصدیق قرار گرفته باشد. بنابراین محال است كه اراده به خود معرفت و علم تعلق پیدا كند تا این كه (معرفت و علم) هم چون اعمال جوارح، اختیاری بنده باشد و این همان مطلبی است كه روایات بیان می كنند.

ولی جزئیات علم و معرفت می توانند به واسطه اكتسابی و اختیاری باشند به این معنا كه فكر كردن در مقدمات، انسان را آماده می سازد تا نتیجه از طرف خدای متعال افاضه گردد و با این حال علم، فعلی از افعال انسان نیست.

در این عبارات، احادیث بحث معرفت بر مبنای فلسفه توضیح داده شده است. علم (حصولی) در فلسفه همان تصور و تصدیق است و تا چیزی مورد تصور و تصدیق قرار نگیرد، متعلق اراده نخواهد شد.

بنابراین اراده متأخر ازعلم است و لذا فرض ارادی بودن (كه معیار اختیار نیت است) را برای علم نمی توان كرد. پس اصل علم یك عمل اختیاری در انسان نیست، ولی جزئیات آن – كه منظور معلوماتی است كه انسان نسبت به اشیاء پیدا می كند – می تواند به واسطه، اختیاری باشد.

واسطه عبارت است از فكر كردن انسان كه مقدمات صغری و كبری را به صورت یكی از اشكال قیاس مرتب كند و این تشكیل قیاس، زمینه ای برای افاضه نتیجه آن از طرف خداوند می شود. با این ترتیب فكر كردن (صغری و كبری را كنار هم چیدن) كار انسان است. اما نتیجه فكر را خداوند در ذهن انسان القا می كند. پس به اعتبار مقدماتی كه ایجاد آن در اختیار انسان است، می توانیم علم جزئی انسان را اختیاری بدانیم و منظور از اختیاری بودن علم مع الواسطه همین است.

آن چه درباره پاورقی مذكور می توان گفت این است كه: علم غیر از

ص : 150

تصور و تصدیق است. علم همان فهمیدن و نیل به واقع یك چیز است و تصورات ما می توانند معلوم واقع شوند، یعنی فهمیده شوند و كشف گردند. پس تصور یك چیز غیر از علم به آن است. تصدیقات هم به اصطلاح فلاسفه از مقوله فكر هستند كه غیر از مقوله فهم و علم می باشند. به هر حال با توجه به توضیحاتی كه در اوایل كتاب بیان شد، فكر با علم وجداناً متفاوت است.

قیاس در منطق كه از صغری و كبری تشكیل می شود، نوع خاصی ساز فكر كردن است و نتیجه آن هم از دیدگاه فلسفی یك فكر دیگر می باشد.

بنابراین از قیاس به اصطلاح منطقی، علم حاصل نمی شود و علم، مقوله دیگری غیر از تصورات و تصدیقات است كه هم مقدمات قیاس و هم نتیجه آن از آن جهت است كه مفهوم و مكشوف انسان هستند، معلوم می باشند.

پس نتیجه قیاس اگر منظور یك قضیه ذهنیه باشد كه از تصورات و تصدیقات (به اصطلاح فلسفه) تشكیل شده، این مساوی با علم نیست، بلكه خود آن قضیه معلوم انسان و متعلق علم او می باشد. علم حقیقتی است غیر از تصورات و قضایا كه به اینها تعلق می گیرد.

بنابراین عالم شدن انسان به این نیست كه تصوری به تصوراتش افزوده شود. عالم شدن به فهمیدن و كشف حقایق است. از این رو هم صغری و هم كبری و هم نتیجه درصورتی كه مورد فهم و كشف واقع شوند، متعلق علم قرار گرفته اند و علم نسبت به هیچ كدام از آنها به اختیار انسان و صنع او نیست و علم را خداوند افاضه می كند.

چیزی كه هست این است كه بعضی از علوم را خدا پس از تفكر در قلب

ص : 151

انسان می اندازد.

تفكر یك عمل اختیاری است و می تواند به منزله شرط و زمینه ای برای صنع خای متعال مطرح باشد. اما این شرط، یك شرط لازم نیست و خهداوند اگر بخواهد، می تواند علم و معرفت را بدون هیچ تفكر و تشكیل دادن قیاس از طرف انسان، به او عطا فرماید. كسی ممكن است بدون هیچ گونه فكر و استدلالی به نتیجه ای برسد كه دیگری با تفكرات و استدلالات فراوان همان نتیجه را فهمیده است. پس علم در هر حال صنع خدا می باشد، چه از طریق تفكرات نصیب انسان می شود و چه بدون فكر و استدلال.

بنابراین اصل فرمایش مذكور كه علم را صنع انسان ندانسته اند، كاملاً متین و بجاست، ولی توضیحی كه درباره فكر در مقدمات داده شده، فقط بعضی از موارد معرفت را كه مسبوق به تفكر انسان است، توجیه می كند. اما می دانیم كه هر معرفتی مسبوق به تفكر نیست و صنع خدا هیچ پیش شرط ضروری ندارد. جنس معرفت هم از مقوله فكر نیست و بنابراین نتیجه قیاس كه در نظر فلاسفه نوعی فكر است، نباید به عنوان علمی كه خداوند آن را افاضه می كند، تلقی گردد.

وجه استناد به ادله نقلی در بحث معرفت

آخرین نكته ای كه در بحث از دلالت احادیث مربوط به معرفت بر مطالب گذشته می افزاییم، این است كه به طور كلی استناد به ادله نقلی، چه قرآن و چه روایات، در مواردی كه مسئله از وجدانیات و مستقلات عقلیه می باشد، جنبه تعبدی محض ندارد و با غیر مستقلات عقلیه متفاوت است.

ص : 152

بسیاری از احكام شرع برای نوع انسانها جزء غیر مستقلات است و در این گونه احكام، استناد به دلایل نقلی صرفاً به خاطر تعبد است، زیرا انسان از آنها هیچ درك عقلانی ندارد. احكام حج از همین قبیل است. این احكام برای ما انسانها نه جزء مستقلات عقلیه هستند و نه وجدانیات. بنابراین باید در آنها صرفاً گوش به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام باشیم كه جزئیات را برای ما بیان كرده اند. تنها سرمایه ما برای عمل به این احكام، ادله نقلی است و ما انتظار نداریم كه آیات و روایات در این مسائل مطلب را برای ما وجدانی كنند تا به آنها عمل كنیم. زیرا حوزه آنها حوزه وجدانیات نیست و تبعیت از ادله تنها از این جهت است كه خود را عقلاً مكلف و مؤظف به اطاعت از اوامر و نواهی شاعر می یابیم، بدون آن كه لزوماً فلسفه و حكمت آنها برای ما معلوم شود.

ولی در مستقلات عقلیه كه مسائل برای انسان وجدانی است، تمسك به دلایل نقلی صرفاً از جهت تعبد نسبت به آنها نیست. به عنوان مثال اطاعت از خدا و رسول صلی الله علیه و آله یكی از مستقلات عقلیه است كه ادله نقلی هم درباره آن به طور فراوان وجود دارد. آیات نظیر «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول»(1)

و احادیث متعدد در این زمینه بر وجوب اطاعت از خدا و رسول صلی الله علیه و آله دلالت می كنند، ولی روشن است كه این وجوب در اصل ، یك نوع وجوب عقلی است كه آیات و روایات هم ارشاد به این حكم عقل می كنند. اگر این حكم عقلاً برای انسان روشن نباشد، هیچ دلیل نقلی برای اثبات آن نمی توان آورد، چون تا لزوم


1- 1. نساء، 59.

ص : 153

اطاعت از خدا و رسول صلی الله علیه و آله ثابت نشود، استناد به قول خدا و رسول صلی الله علیه و آله هم صحیح نیست. بنابراین حجیت ادله نقلی فرع بر پذیرفتن این احكام عقلیس است.

بنابراین احكام عقلی با ادله نقلی ثابت نمی شوند و لذا آن دسته از دلایل نقلی كه بیان احكام عقل را می كنند، احكام ارشادی نامیده می شوند، چون جنبه هدایت و ارشاد بندگان را به سوی حكم عقلی آنها دارند و این امر درباره همه امور وجدانی صادق است. چون ملاك وجدانی بودن چیزی وجدانی بودن چیزی وجدان انسان عاقل می باشد. ارشاد به حكم عقل در واقع تذكر و تنبهی است كه از این طریق برای انسان غافل پیدا می شود.

به طور كلی آیات و روایاتی كه ناظر به مباحث عقلی هستند، بیشتر جنبه تنبیهی دارند نه تعلیمی. به این معنا كه انسان مفاد آنها را وجدان می كند و در فهمیدن آنها نیاز به آموختن ندارد. چیزی كه هست ساین است كه چه بسا مورد غفلت و بی توجهی قرار گیرند كه در این صورت، ادله نقلی می تواند او را متذكر به حقیقت كرده، از اشتباه در آورد. مانند كسی كه از وجوب اطاعت نسبت به خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله غافل است و تذكر قرآن با احادیث، او را به خود آورده، متذكر آن چه عقلاً می فهمند، می شود.

مسئله معرفت هم از امور وجدانی است كه هر انسان عاقلی غیر اختیاری بودن آن را می یابد. لذا احادیثی كه معرفت را كار خدا دانسته و از صنع بشر خارج دانسته اند، همگی جنبه ارشادی داشته، برای اثبات آن ضرورت ندارند. فایده این دلایل این است كه اگر برای كسی مطلب وجدانی باشد، ملازمه عقل و نقل در آن مورد برایش ثابت می كند كه

ص : 154

در تشخیص خود صائب بوده و اشتباهی مرتكب نشده است و اگر آن مطلب را وجدان نمی كند، تعبد نسبت به ادله نقلی او را وا می دارد تا مراجعه مجددی به خود كند و به دنبال ریشه خطای خود در آن موضوع بگردد. نهایتاً اگر متذكر به حكم عقل خود شد، مدلول آن ادله را به اعتبار آن چه وجدان می كند، می پذیرد. بنابراین بالاخره به فضل خدا باید مطلب برای شخص وجدانی شود تا بتواند به راحتی تسلیم آن گردد و در غیر این صورت از دست افراد عادی كاری برای او ساخته نیست.

پس هر چند كه ما خود را در مستقلات و غیر مستقلات، متعبد به آیات و روایات می دانیم، ولی فایده این تعبد در آن دو قلمرو با یكدیگر متفاوت است. در غیر مستقلات ما به دنبال وجدان كردن مسئله نیستیم و انتظار نداریم كه حتماً مسئله برای ما عقلانی بشود بلكه صرفاً خود را مؤظف به اطاعت از مدلول آنها می دانیم. اما در مستقلات، ادله نقلی راهنمای وجدان ما هستند و سعی ما در هماهنگ كردن حكم عقل و نقل است. چه بسا اشتباهی در تفكرات ما باعث شود كه ما مدلول آیات و روایات را وجدان نكنیم و تصور كنیم كه مسئله خلاف آن است.

مثلاً در معرفت اگر كسی به غلط، علم و معرفت را با تفكر اختیاری خود یكی بداند، وقتی به دلایلی برخورد می كند كه معرفت را صنع خدا دانسته اند، مضمون آنها را مطابق با فهم خود نمی یابد. چنین كسی اگر تعبد نسبت به قرآن و احادیث نداشته باشد، بدون هیچ تأملی به توجیه و تأویل آنها می پردازد تا آن چه را كه خود حق می داند. حفظ

ص : 155

كند. ولی در صورت تعبد، به تجدید نظر در مقبولات خود می پردازد تا اگر اشتباهی در آنها هست، آن را پیدا كند و بتواند حقیقت مطلب را وجدان نماید. البته این كه توفیق این كار برایش حاصل شود یا نه، بستگی به میزان اخلاص و تعبد او و دستگیری خدای متعال دارد و به هر صورت فضل خدا باید شامل حالش گردد و مسئله اختیاری نیست. س

تا اینجا آن چه بیان شد، مربوط به دلالت احادیث معرفت بود و نتیجه آنها این است كه معنای ظاهری و بلكه صریح آنها كاملاً مطابق با وجدان هر انسان عاقلی است. بنابراین نیاز به هیچ گونه توجیه و تأویلی در مدلول آنها وجود ندارد. كسانی كه دست به بیان توجیهات خلاف معنای صریح این روایات زده اند، در حقیقت از وجدان واقعیت مطزلب محروم مانده اند كه در صورت تذكر و تنبه به آن، هیچ ضرورتی برای تأویل آنها نمی بینند.

ص : 156

ص : 157

فصل 4

اشاره

سند احادیث معرفت

درس سیزدهم: سند احادیث معرفت

اشاره

درباره دلالت احادیث معرفت كه لازم به نظر می رسد، مربوط به سند آنهاست كه بعضاً مورد تضعیف قرار گرفته است كه در این فصل به بررسی آن می پردازیم.

عدم نیاز به بررسی سند احادیث معرفت

اولین مطلب این است كه باید دید به طور كلی دقت و بررسی در سند حدیث در چه مواردی لازم است. آیا در هر بحثی و هر مسئله ای نیاز به بررسی سندی وجود دارد؟ آیا اگر چیزی از مستقلات عقلیه باشد، فحص و بررسی از سند احادیث مربوط به آن ضرورت دارد؟ پاسخ این پرسشها در علم اصول فقه مطرح شده و ما برای رعایت اختصار به نقل

ص : 158

نظر یكی از فقها و مراجع معاصر در این زمینه اكتفا می كنیم و بحث كامل تر را به محل خود موكول می نماییم.

ایشان در این باره چنین فرموده اند:

در قسمتهایی كه عقلی خالص باشد فقط متن حیث ملاحظه می شود، ولی در قسمتهایی كه دلیل اثبات آن نقل باشد، سند حدیث را هم باید ملاحظه كرد.(1)

این مطلب را ایشان به عنوان یك شیوه مورد اتفاق در نظر فقها و اصولیین مطرح كرده اند نه این كه صرفاً نظر شخصی خودشان باشد.

به این ترتیب «فحص و رسیدگی و تحصیل اطمینان به صدور حدیث در مورد احادیثی كه راجع به حكم الزامی شرعیس مثل واجب و حرام یا معاملات و امور مالی و حقوقی و سیاسی باشد، بیشتر انجام می شود و معمولاً در احادیث دیگر مانند اخبار مربوط به اصول عقاید و مستحبات به این مقدار رسیدگی و دقت نیاز پیدا نمی شود».(2)

طبق این بیان در بحث از احادیث مربوط به معرفت، هیچ نیازی به بررسی سند آنها وجود ندارد. زیرا همان طور كه در درس گذشته بیان شد، شناخت حقیقت معرفت و اختیاری نبودن آن كاملاً وجدانی است، به این معنا كه هر عاقلی آن را می یابد. لذا مسئله از مستقلات عقلیه است كه در اثبات احتیاج به دلیل نقلی نداریم.


1- 1. حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی: فروغ ولایت در دعای ندبه صفحه 28 پاورقی.
2- 2. فروغ ولایت در دعای ندبه، صفحه 27 و28.

ص : 159

تواتر احادیث در بحث معرفت

صرف نظر از مطلب گذشته، با این كه حقیقتاً نیازی به بررسی سندی این احادیث نداریم، اگر بخواهیم درباره سند آنها اظهار نظر كنیم ، باید دید ملاحظه حال رجال آنها تا چه حد لازم است. اولین قدم در این بحث این است كه ببینیم به طور كلی بررسی وضعیت راویان حدیث در چه مواردی ضرورت دارد، آیا در متواترات هم تحقیق درباره رجال آنها لازم است یا این كه این كار فقط در مورد اخبار آحاد باید انجام شود؟ پاسخ این سؤال در علم اصول فقه و علم رجال به طور روشن بیان شده و كاملاً مورد اتفاق است كه در مورد متواترات چون قطعی الصدور هستند، نیازی به تحقیق درباره رجال آنها نیست. وقتی تعداد راویان از معصوم به اندازه ای باشد كه علم به صدور حدیث از ایشان حاصل می شود، چه نیازی به تحقیق درباره وضعیت راویان وجود دارد؟ تحقیق وقتی لازم است كه صدور خبر از معصوم علیه السلام قطعی نباشد، كه چنین خبری را خبر واحد می گویند.

با توجه به این مطلب باید دید احادیث معرفت به حد تواتر رسیده اند یا خیر. در صورت تواتر آنها، دیگر نیازی به بررسی سند تك تك آنها وجود ندارد. معمولاً در تعریف تواتر، تعداد خاصی را برای راویان حدیث از معصوم تعیین نمی كنند، بلكه به همین مقدار اكتفا می شود كه تعدادشان به اندازه ای باشد كه به طور عادی، تبانی آنها بر كذب محال باشد. تبانی بر كذب یعنی این كه همگی با هم اتفاق كرده باشند كه دروغ بگویند اگر چنین احتمالی از تعداد راویان یك حدیث

ص : 160

به طور عادی منتفی باشد، آن حدیث را متواتر گویند. با این تعریف به طور معمول اگر تعداد راویان بلاواسطه از معصوم علیه السلام كمتر از ده نفر باشد، آن حدیث در حكم خبر واحد تلقی می شود و بیشتر از آن تعداد را نوعاً متواتر می دانند، چون به طور عادی، تبانی ده نفر به بالا بر این كه مطلبی را به دروغ نسبت به معصوم علیه السلام بدهند، محال است.

این تواتر گاهی مربوط به لفظ حدیث است و گاهی هم لفظ متواتر سنیست ولی معنا متواتر است، یعنی یك مطلب را با تعابیر مختلف، راویان زیادی از معصوم علیه السلام نقل كرده اند كه در این صورت، تواتر معنوی خواهد بود نه لفظی. در تواتر لفظی یقین به صدور آن لفظ از معصوم پیدا می شود و در تواتر معنوی، علم به صدور آن معنا از معصوم حاصل می گردد. بنابراین نتیجه هر دو این است كه لفظ با معنا قطعی الصدور است.

حال در مورد معرفت و اختیاری نبودن آن علاوه بر آیات متعدد قرآن در بحث هدایت كه هیچ گونه جای تردید و تضعیف از جهت سند و دلالت ندارند، می توان ادعا كرد كه این معنا در روایات هم متواتر است، هر چند كه از لحاظ لفظی متواتر نباشد. این مدعا با مراجعه به احادیثی كه مرحوم كلینی در كافی، مرحوم صدوق در التوحید و مرحوم مجلسی در بحار الانوار آورده اند، ثابت می شود. خواننده محترم برای اطمینان خاطر می تواند به یك كتاب از عالم متبحر و محدث كم نظیر شیعه مرحوم علامه شیخ حر عاملی مراجعه كند كه ایشان فقط در یك باب آن، 56 حدیث را در این موضوع جمع آوری كرده اند.

ص : 161

این كتاب «اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات» نام دارد و باب دوم آ« به این عنوان است: «ان المعرفة الاجمالیة ضروریة موهبیة فطریة لا كسبیة» البته ایشان هم مطابق دأب علامه مجلسی در این باب بیشتر به معرفت خدا نظر داشته اند. اما همان طور كه در ذیل بیانات مرحوم مجلسی در بحار الانوار تذكر داده شد، اكثر روایات این باب، شامل معرفتهای دیگر غیر معرفت خدا مانند معرفت پیامبر صلی الله علیه و آله، امام علیه السلام، احكام دین، قبر، قیامت و ... هم می شود. بنابراین اظهار نظر مرحوم شیخ حر عاملی در پایان این باب، در مورد معرفت به طور كلی خواهد بود. نظری كه ایشان در پایان باب فرموده اند، این است:

و الاحادیث فی ذلك كثیرة جداً اقتصرنا علی ما ذكرنا لكونه غیر مقصود بالذات و لتجاوزه حد التواتر.(1)

یعنی احادیث در این موضوع بسیار زیاد است و در این جا چون اولاً بحث اصلی ما نیست و ثانیاً از حد تواتر بالاتر است، به همین مقدار اكتفا كردیم.

معلوم می شود احادیث بیشتری در این مورد، وارد شده كه در صورت لزوم، آنها را هم نقل می كردند، ولی چون تعداد آنها از حد تواتر بالاتر است، از نقل آنها خودداری كرده اند.

جالب این است كه همه احادیث منقول در «اثبات الهداة» مسند می باشد و بزرگان از محدثین شیعه مانند مرحوم كلینی و شیخ صدوق به آنها اعتماد كرده اند. بنابراین برای انسان به طور عادی جای شك و


1- 1. اثبات الهداة، جلد 1، صفحه 101.

ص : 162

تردید در صدور این معنا از معصوم علیه السلام باقی نمی ماند. انصافاً اگر این تعداد از روایات – كه هم شاهد وجدانی بر معنایشان وجود دارد و هم مورد قبول علمای شیعه بدون استثناء قرار گرفته اند – موضوعی را به حد تواتر نرساند، معلوم نیست كه در كجا و تحت چه شرایطی می توان ادعای تواتر كرد. اگر معنایی بخواهد متواتر باشد، باید ادله آن به چه تعداد و دلالت آنها چگونه باشد، كه این روایات نیستند؟!

پرسشهای مفهومی از درس های 11 تا 13

1. كدام معنا از «رضا» اختیاری و كدام یك غیر اختیاری است؟

2. در پاسخ به این سؤال: «حال كه معرفت اختیاری نیست آیا به خاطر آن، بندگان استحقاق پاداش دارند» چه فرموده اند؟

3. شبهه حدیث جهل و معرفت كه علامه مجلسی رحمه الله نقل می كنند، چیست؟ ما چه پاسخی به این شبهه می دهیم؟

4. استناد به ادله نقلی در بحث معرفت چه جایگاهی دارد؟ توضیح دهید.

5. عدم نیاز به بررسی سندی احادیث معرفت از چه جهاتی است؟

ص : 163

بخش 2 : ارزش و چگونگی بندگی خدا

اشاره

ص : 164

در بخش اول، مباحثی را پیرامون «معرفت» و ویژگی های آن مطرح كردیم. مهمترین ویژگی معرفت، اختیاری نبودن آن و به تعبیر دیگر، صنع خدا بودن آن است كه به تفصیل در مورد آن براساس وجدان آیات و روایات سخن گفتیم.

در این بخش با عنایت به این كه هدف خدا از خلقت بندگان، معرفت همراه با «عبادت» اوست، به تبیین ارزش و چگونگی عبادت و بندگی خداوند می پردازیم. در این زمینه در مورد معنای هدفداری، بندگی خداوند و همراهی عبادت و معرفت، سخن خواهیم گفت.

ص : 165

فصل 1

اشاره

عبادت با معرفت، هدف از خلقت بندگان

درس چهاردهم: معنای صحیح هدفداری خداوند

اشاره

وقتی از هدفداری در افعال الهی صحبت می شود، باید توجه داشت كه خداوند هم چون انسانها نیست كه ابتدا هدف یا اهدافی را در نظر می گیرند و سپس كارهای خود را برای رسیدن به آنها انجام می دهند.

چنین تصوری در مورد ذات مقدس پروردگار روا نیست، چون نمی توان گفت كه خداوند تحت تأثیر انگیزه هایی قصد انجام كاری را می كند. این ویژگی از آن مخلوقات است و نسبت دادنش به پروردگار از مصادیق تشبیه باطل می باشد.

هدف فاعل و هدف فعل

برخی تفاوت میان هدفداری در انسان و خداوند را به این دانسته اند كه: هدف انسان از كارهایش، رفع نقصی از ذات خودش است، در حالی كه خداوند هیچ نقصی ندارد، پس هدف داشتن او به معنای رفع نقص از

ص : 166

خودش نیست، بلكه كار خدا وقتی هدفدار است كه نقصی را از مخلوق خود رفع نماید. انسان اگر آب یا غذا می خورد، برای این است كه تشنگی یا گرسنگی خود را رفع نماید و به این ترتیب، نقصی را از خود برطرف نماید و به كمالی كه فاقد است، برسد. از این جهت است كه می گویند هدف انسان در كارهایش، هدف «فاعل» است. اما این معنا در مورد افعال خداوند صادق نیست. او كاری را برای رفع نیازی از خود و رسیدن به كمال و سعادتی انجام نمی دهد. هدف خداوند رساندن مخلوقات به كمالات شایسته خودشان است. مثلاً خدا انسان را می آفریند و سپس او را در مسیری كه به كمال برسد، قرار می دهد تا از این طریق، نقایص او را رفع كند و به كمالات شایسته اش برساند. تحقق این كمالات را در انسان، می توان هدف خداوند از خلقت او دانست، ولی این كمالات درحقیقت، هدف انسان است و هدف خداوند این است كه مخلوقاتش به كمال برسد. به همین جهت گفته می شود كه هدف در افعال الهی، هدف «فعل» است و مقصود از فعل، همان مخلوقات هستند. حال سؤال این است كه آیا این بیان، مشكل تشبیه خدا به مخلوقات را حل می كند؟

غایت یا عدت غایی فعل

در پاسخ باید گفت كه: هدف «فعل» را هم نمی توان غایت خداوند در افعالش دانست. «غایت» یا هدف، چیزی است كه سبب فاعلیت فاعل می باشد. غایت انسان در آب خوردن، رفع عطش می باشد كه برای او كمال محسوب می شود. همین كمال است كه سبب آب خوردن او می گردد. پس غایت فعل، سبب فاعلیت فاعل آن می باشد. آن چه فاعل را به فاعلیت می آورد، همان غایت یا علت غایی است. لذا می گویند:

ص : 167

«علت غایی»، علت «علت فاعلی» است. در مورد افعال الهی این غایت، همان كمالی است كه مخلوق به آن می رسد، هدف خداوند از خلق مخلوقات – در فرض مورد بحث – این است كه آنها را به كمالات شایسته خود برساند. بنابراین كمال مخلوق – مثلاً رفع عطش از انسان – همان غایتی است كه فاعل (خداوند) را به فاعلیت می آورد.

با این ترتیب روشن می شود كه نسبت دادن غایت به افعال الهی، به معنای هدف فعل نیز جایز نمی باشد، زیرا لازمه آن این است كه بالاخره خداوند تحت تأثیر داعی و انگیزه ای افعالش را انجام می دهد.

اشكال از اینجا ناشی می شود كه هدف – هر چند هدف فعل – در نهایت به خداوند نسبت داده می شود. می گویند: هدف خداوند این است كه مخلوق خود را به كمال برساند. در صورتی كه به محض این كه هدفداری به خداوند نسبت داده شود، مفهوم غایت – به معنای چیزی كه سبب فاعلیت فاعل است – در ذات مقدس ربوبی راه پیدا می كند.

اگر گفته شود كه این مفهوم، ربطی به ذات الهی ندارد، می گوییم: پس این كه غایت خداوند در فعلش، «هدف فعل» می باشد، چه مفهومی دارد؟! اگر به هر حال می خواهیم این هدف را به خداوند نسبت بدهیم كه چاره ای هم از آن نداریم – لازم می آید كه ذات مقدس پروردگار به معنایی تحت تأثیر دواعی و انگیزه ها قرار گیرد.

بنابراین اگر در توجیه هدف از خلقت خداوند، از قول او بگوییم:

من نكردم خلق تا سودی كنم = بلكه تا بر بندگان جودی كنم

باز هم مشكل تشبیه خداوند به مخلوقات حل نمی شود، زیرا بالاخره چیزی (جود كردن و سود رساندن به مخلوقات) را انگیزه و عامل مؤثر

ص : 168

در فاعلیت خدای متعال دانسته ایم كه این خود، مصداق ناقص دانستن اوست. هر موجودی كه در ذات خود یا در افعالش به نحوی تحت تأثیر غیر باشد، بی نیاز مطلق نیست و در نیازمندی با مخلوقات شباهت دارد.

داعی زائد بر ذت با عین ذات

ممكن است گفته شود كه: داعی و انگیزه قائل شدن برای خداوند در افعالش، در صورتی نادرست است كه این داعی، زائد بر ذات مقدس، او باشد، اما اگر داعی عین ذات باشد، دیگر خداوند تحت تأثیر غیر خود قرار نمی گیرد و محتاج دیگری نمی شود.

اما باید دانست این فرض مشكل اساسی تری دارد و آن این است كه اصولاً مفهوم انگیزه (داعی) اقتضا می كند كه چیزی غیر ذات، سبب فاعلیت فاعل شود این كه ذات چیزی علت فاعلیت خودش شود، قابل فرض نیست. «غایت» یعنی چیزی كه فاعل را به فاعلیت می آورد. اگر غایت، عین فاعل باشد، لازم می آید كه خودش، خودش را به فاعلیت آورد كه این فرض بی معنایی است. زیرا اگر وجود ذات برای فاعلیت فاعل كفایت می كند، دیگر «داعی» بر فعل لازم نیست و اگر كفایت نمی كند، پس این كه داعی عین خود ذات باشد، چگونه قابل فرض است؟ (دقت شود!)

فراموش نكنیم كه فاعل مورد بحث (ذات مقدس پروردگار) ذاتی است كه هیچ گونه كثرت و تعدد در او قابل فرض نیست. بنابراین نمی توان فرض كرد كه بعضی جهات در او، انگیزه و داعی برای بعضی جهات دیگر گردد.

بنابراین هر چند تعبیر «داعی عین ذات» را به زبان می آوریم، اما

ص : 169

باید توجه داشته باشیم كه در این صورت هیچ سخن معنا داری نگفته ایم. اصولاً مفهوم داعی و انگیزه فعل قابل حمل و نسبت دادن به ذاتی كه هیچ گونه تأثیری نمی پذیرد، نیست. با این گونه سخن گفتن، مفهومی را كه قابل حمل بر خدای متعال نیست، به او نسبت داده ایم و این نادرست. درست مانند این كه مكان داشتن را به خداوند نسبت دهیم، اما چون لازمه مكان دارا بودن، نقص و محدودیت می باشد، بگوییم خداوند مكان دارد اما مكانش مادی و جسمانی نیست!!

این فرض در اصل نادرست است. زیرا مكان داشتن، عین جسمانی بودن است و مكان غیر جسمانی داشتن، یك فرض تناقض آمیز می باشد هدف و غایت هم – تا آن جا كه برای ما معنادار و مفهوم می باشد – مفهوماً اقتضا می كند كه ذات هدفدار و غایت مند به نوعی تحت تأثیر غیر خودش واقع شود و به همین دلیل نسبت دادنش به ذات مقدس پروردگار باتعالی و تقدس او متناقض است.

حكیمانه بودن افعال خداوند

البته به این نكته توجه داریم كه نفی هدفداری – با توضیحی كه گذشت – از افعال الهی – به معنای نسبت دادن كار عبث و لغو به خدای متعال نیست. ما خداوند را مطلقاً حكیم می دانیم و نسبت دادن هر گونه لغوی را به ذات مقدسش عقلاً جایز نمی دانیم. اما حكیمانه بودن افعال الهی، لازمه اش این است كه ما بتوانیم درباره هدفداری خداوند تفسیر و تحلیل ارائه دهیم. ما چون خداوند را به مقتضای حكم عقل، منزه از هر نقص و عیبی می دانیم، سر بسته می پذیریم كه از خداوند هیچ كار غیر حكیمانه ای سر نمی زند، ولی این اعتقاد، مجوز آن نیست كه درباره

ص : 170

حكمت الهی یا تشبیه به مخلوقات سخن بگوییم. البته تفصیل این بحث محتاج دقت و تحقیق بیشتری است كه به محل خودش موكول می باشد.

هدف خالق یا هدف مخلوق

به هر حال غرض از توضیحات گذشته روشن شدن این حقیقت است كه اگر درباره هدف داشتن خداوند در افعالش صحبت می كنیم، مقصود، آن چیزی نیست كه خدا را به فاعلیت آورده است، بلكه معنای صحیح آن را باید در خود مخلوقات جستجو كرد. البته در بحث فعلی، هدف الهی را صرفاً در مخلوقاتی كه دارای عقل و اختیار هستند، منظور داریم. لذا می توانیم هدف را عمل به تكلیف و شریعت خداوند برای آفریدگان مختار خود بدانیم. پس هدف خداوند در خلقت به معنای آن هدفی است كه خدای متعال برای مخلوقاتش معین فرموده است. اگر آنها در مسیری كه پروردگارشان خواسته است، حركت كنند، به هدف از خلقت خود می رسند، و اگر در غیر این مسیر قرار گیرند، به آن هدف نخواهند رسید. هدف از خلقت هر مخلوق مختاری، این است كه به آن چه خالق او از او خواسته، عمل كند.

این معنا ازهدفداری بسیار متفاوت است با آن مفهومی از هدف و غایت كه سبب فاعلیت فاعل می باشد. ما در این جا از انگیزه افعال الهی و این كه چه چیزی باعث خلقت او شده است، به هیچ وجه سخن نمی گوییم، بلكه صرفاً درباره هدفی كه مخلوقات عاقل و مختار باید داشته باشند، بحث می كنیم.

با این معنا از هدفداری، چه مخلوقات در مسیر تحقق هدف الهی حركت كنند و چه با سوء اختیارشان چنین نكنند، در هر دو صورت،

ص : 171

خلق خداوند، هدفدار می باشد. این مطلب درباره موجودات عاقل و مختار – از جمله انسان – صدق می كند و هدفداری در غیر مخلوقات مختار محتاج توضیح بیشتریاست كه فعلاً از محل بحث خارج می باشد. در كتاب خداوند و كلمات نورانی اهل بیت علیهم السلام هر جا از هدف خداوند در خلقت انسان – یا هر موجود مختار دیگری – سخن گفته شده، باید بر همین معنای صحیح حمل گردد.

ص : 172

درس پانزدهم: بندگی اختیاری در پیشگاه الهی

اشاره

حال كه با معنای صحیح هدفداری خداوند آشنا شدیم، باید ببینیم هدف خداوند از خلقت انسان چه بوده تا خود را با آن هماهنگ كرده، در مسیری كه خالق ما خواسته، قرار بگیریم. چرا كه هیچ كس جز آفریدگار انسان نمی تواند هدف او را برایش ترسیم نماید.

بندگی، هدف از خلقت

خداوند به صراحت فرموده است:

وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ (1)

همان طور كه ملاحظه می شود، طبق آیه شریفه هدف خداوند از خلقت جن و انس، این است كه آنها به وظیفه بندگی خود عمل كنند.


1- 1. ذاریات، 56.

ص : 173

اینجا خدای متعال نفرموده كه خلق كردم برای این كه خودم به فلان هدف خاص برسم، بلكه هدف خود را از خلقت، به امری كه انجامش به اختیار جن و انس می باشد، مربوط دانسته است. معلوم می شود همان طور كه بیان شد، هدف از خلقت خداوند، در حقیقت هدفی است كه او برای مخلوقات خویش تعیین فرموده و حركت در مسیر تحقق سآن را از ایشان خواسته است.

اراده تكوینی و تشریعی خداوند

این هدف، چیزی جز بندگی خدا نیست. اما این بندگی، قهری و اضطراری نباید باشد، زیرا در آن صورت با اختیار انسان كه از بالاترین كمالات اوست، تعارض پیدا می كند. پس عبادتی كه به عنوان هدف آفرینش از انسان خواسته شده، عبادت اختیاری اوست. خداوند راه این بندگی كردن را به انسان می نمایاند، ولی او را مجبور نمی سازد كه بدون میل و اختیار خودش در مسیر عبودیت قرار گیرد. خدا از انسان خواسته است كه بنده او باشد و این خواست، یك خواست «تشریعی» است، نه یك خواست «تكوینی» در تحقق خواست تكوینی خداوند، اختیار انسان هیچ مدخلیتی ندارد. مانند این كه خدا خواسته است هر انسانی از یك پدر و مادر خاص به دنیا بیاید. این خواست تكوینی اوست كه در تحقق آن، میل و اختیار انسان دخالت ندارد. گاهی هم از سخواست به «امر» تعبیرشده است. امر تكوینی، یعنی خواست تكوینی او كه انجام شدنش قهری و اضطراری است و به میل و اراده هیچ كس جز ذات مقدس پروردگار وابسته نیست:

ص : 174

إِنَّمَا أَمْرُ هُ إِذَا أَرَ ادَ شَیْئًا أَن یَقُولَ لَهُ كُن فَیَكُونُ (1)

این، اراده تكوینی خدای متعال است. اما نوع دیگری از خواست او، خواست تشریعی است كه همان امر و نهی او به موجود عاقل مختار مانند انسان می باشد، مانند امر به بر پا داشتن نماز: «اقیموا الصلاة»(2)

و نهی از غیبت مؤمن: «لابعضكم بعضاً»(3)

در این گونه موارد خداوند خواسته است تا انسان نماز را به جا آورد و از غیبت پرهیز كند، اما تحقق و عدم تحقق این اراده، به اختیار انسان بستگی دارد. چه بسا انسان با اختیار خود آن چه را خداوند امر كرده، انجام ندهد و به آن چه از آن نهی فرموده، عمل كند، نماز را نخواند و غیبت را مرتكب شود.

این، اراده تشریعی خداست كه لزوماً انجام نمی شود و خود او چنین خواسته تا انسان مختار با خواست خود در مسیر اراده تشریعی پروردگارش قرار گیرد. این خواست خدا (كه انسان مختار باشد) خود یك خواست تكوینی است، زیرا انسان در مختار بودن، مختار نیست و نمی تواند تصمیم بگیرد كه مختار نباشد. اما حال كه مختار آفریده شده، مورد امر و نهی تشریعی خالق خویش قرار گرفته تا با حسن اختیار خود در مسیر بندگی قرار گیرد. بنابراین خدا حكم كرده كه جز او را نپرستند:


1- 1. یس، 82.
2- 2. بقره، 43.
3- 3. حجرات، 12.

ص : 175

وَقَضَىٰ رَ بُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ (1)

این حكم یك حكم تشریعی است نه یك حكم تكوینی و تحقق این حكم الهی، به اختیار خود انسان گذاشته شده است.

با توجه به مطالب فوق، در آیه مورد بحث كه هدف از خلقت انسان، بندگی او نسبت به خدای متعال دانسته شده، كار خداوند صرفاً صدور اوامر و نواهی او به انسان می باشد و امتثال یا عدم امتثال آنها به خود بنده واگذار شده است. لذا در تفسیر آیه 56 سوره ذاریات امام صادق علیه السلام فرمودند:

«خلقهم لیامرهم بالعبادة»(2)

آنها (جن و انس) را آفرید تا آنها را امر به بندگی نماید.

بنابراین منظور از «هدف» كه در ترجمه آیه شریفه مطرح می شود، جز خواست تشریعی خدای متعال از جن و انس چیز دیگری نیست. او راه بندگی را به جن و انس – كه مختار هستند – نشان می دهد و آنها هم با انتخاب خود، یا در مسیر عبادت قرار می گیرند و یا از آن سر باز می زنند و در هر دو صورت، خلقت خداوند عبث و بیهوده نخواهد شد.

یعنی اگر برخی از انسانها با سوء اختیار خود در مسیری كه خدا از آنها خواسته است، نه این كه جبراً بنده خدا باشند. اگر خواست خداوند در این مورد، تكوینی بود، راه معصیت و نافرمانی را برای انسان باز نمی گذاشت.


1- 1. اسراء، 23.
2- 2. بحار الانوار، جلد 5، صفحه 314، حدیث از علل الشرایع.

ص : 176

ابتلا و امتحان انسانها

همین باز گذاشتن راه (تخلیه السبیل) نشان دهنده این است كه خدا خود خواسته است تا انسانها به میل و اختیار خویش بندگی او را نمایند و به همین جهت مسئله «ابتلاء» و «امتحان» هم در این جا مطرح می شود. در قرآن كریم می خوانیم:

وَهُوَ الَّذِی جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْ ضِ وَرَ فَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَ جَاتٍ لِّیَبْلُوَكُمْ فِی مَا آتَاكُمْ (1)

الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَكُمْ أَیُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا (2)

اختلاف در خلقت، زمینه ای برای امتحان

اختلافاتی كه خدا در افراد بشر قرار داده، زمینه ای است برای این كه آنها را به همین اختلافات مورد آزمایش قرار دهد. در صورتی كه افراد انسان هیچ یك بر دیگری امتیازی نداشتند، انگیزه ای هم برای ظلم و تجاوز به حقوق یكدیگر در آنها نبود. این مطلب به روشنی در احادیث ما آمده است. به عنوان نمونه امام باقر علیه السلام می فرمایند:


1- 1. انعام، 165.
2- 2. ملك، 2.

ص : 177

ان الله عزوجل لما اخرج ذریة آدم علیه السلام من ظهره لیاخذ علیهم المیثاق بالبربیة له و بالنبوة لكل نبی ... قال الله عزوجل لادم: انظر ماذا تری؟ ... فنظر آدم علیه السلام الی ذریته و هم ذر ... قال آدم علیه السلام: یا رب... لامر ما خلقتهم؟ فما ترید منهم یاخذك المیثاق علیهم؟ قال الله عزوجل: یعبدوننی و لا یشركون بی شیئاً و یؤمنون برسلی و یتبعونهم.

قال آدم علیه السلام: یا رب فمالی اری بعض الذر اعظم من بعض و بعضهم له نور كثیر و بعضهم له نور قلیل و بعضهم لیس له نور؟ فقال الله عزوجل: كذلك خلقتهم لابلوهم فی كل حالاتهم... .

قال آدم علیه السلام: یا رب فلو كنت خلقتهم علی مثال واحد و قدر واحد و طبیعة واحدة و حبلة واحدة و الوان واحدة و اعمار واحدة و ارزاق سواء لم یبغ بعضهم علی بعض و لم یكن بینهم تحاسد و لا تباغض و لا اختلاف فی شیء من الاشیاء.

قال الله عزوجل: یا آدم... بعلمی خالفت بین خلفهم ... .

لا تبدیل لخلقی. انما خلقت الجن و الانس لیعبدون. و خلقت الجنة لمن اطاعنی و عبدن منهم و اتبع رسلی، و لاابالی . و خلقت النار لمن كفر بی و عصانی و لم یتبع رسلی، و لا ابالی. و خلقتك و خلقت ذریتك من غیر فاقة بی الیك و الیهم. و انما خلقتك و خلقتهم لا بلوك و ابلوهم ایكم

ص : 178

احسن عملاً فی دار الدنیا فی حیاتكم و قبل مماتكم.

فلذلك خلقت الدنیا و الاخرة و الحیاة و الموت ... و الجنة و النار... و یعلمی النافذ فیهم خالفت بین صورهم و اجسامهم و الوانهم و اعمارهم و ارزاقهم... .(1)

وقتی خدای عزوجل فرزندان حضرت آدم علیه السلام را از پشت ایشان خارج كرد تا از آنها نسبت به ربوبیت خود و نبوت تمام انبیاء پیمان بگیرد... خدای عزوجل به حضرت آدم علیه السلام فرمود: بنگر چه می بینی، حضرت آدم علیه السلام به وجودهای ذری فرزندان خود نگریست... آدم علیه السلام عرضه داشت: ای پروردگار من... به چه منظور اینها را آفریدی؟ و به سبب پیمان گرفتن خود از ایشان چه می خواهی؟ خدای عزوجل فرمود: این كه مرا بندگی كنند و به من شرك نورزند و به رسولان من ایمان بیاورند و آنها را پیروی كنند.

حضرت آدم علیه السلام عرض كرد: ای پروردگار من، چگونه است كه بعضی از اینها را از بعضی دیگر بزرگتر می بینم در حالی كه برخی نور زیاد دارند و برخی كم نورند و بعضی دیگر هیچ نوری ندارند؟ خدای عزوجل فرمود: این كه مرا بندگی كنند و به من شرك نورزند و به رسولان من ایمان بیاورند و آنها را پیروی كنند.

جضرت آدم علیه السلام عرض كرد: ای پروردگار من، چگونه است كه بعضی از اینها را از بعضی دیگر بزرگتر می بینم در حالی كه برخی نور زیاد دارند و برخی كم نورند و بعضی دیگر هیچ نوری ندارند؟ خدای عزوجل فرمود: به همین كشل آنها را آفریدم تا این كه در همه احوالشان آنها را بیازمایم... .

آدم علیه السلام گفت: ای پروردگارم، اگرآنها را به یك شكل و یك اندازه و یك طبیعت و یك سرشت و با رنگ یكسان و عمر برابر و روزی مساوی، آفریده بودی، دیگر هیچ یك از اینها بر دیگری


1- 1. اصول كافی، كتاب الایمان و الكفر، باب آخر منه، حدیث 2.

ص : 179

ستم نمی كرد و هیچ گونه حسد و دشمنی و اختلافی در هیچ چیز بین آنها پدید نمی آمد. خدای عزوجل فرمود: ای آدم... از روی علم و آگاهی میان خلقت ایشان تفاوت گذاشتم... خلقت من دگرگون نمی شود. جن و انس را صرفاً برای این كه مرا بندگی كنند آفریدم. و بهشت را برای كسانی از ایشان كه اطاعت و بندگی مرا نمایند و از رسولان من پیروی كنند، خلق كردم، و اهمیتی نمی دهیم. و آتش را برای كسانی كه به من كافر شوند و نافرمانی مرا كنند و از رسولان من پیروی نكنند، آفریدم، و اهمیتی نمی دهم. و تو و فرزندانت را بدون آن كه به هیچ كدام از شما نیازمند باشد آفریدم. و تنها به این منظور تو و آنها را خلق كردم تا شما را امتحان كنم كه كدام یك در دنیا هنگام زنده بودن و قبل از مرگ خویش اعمال نیكوتری دارید. پس به این منظور (امتحان و آزمایش) دنیا و آخرت و زندگی و مرگ ... و بهشت و جهنم را آفریدم... . و با دانش دقیق و صحیح خود بین صورتها و بدنها و رنگها و عمرها و روزیهای ایشان... اختلاف قرار دادم.

بنابراین هدف از خلقت انسان، هم بندگی خداست و هم امتحان شدن به وسیله خداوند. این دو با هم خلاصه می شود در این كه: هدف از خلقت انسان این است كه با او اختیار خود در مسیر عبودیتی قرار گیرد كه خداوند به وسیله انبیاء و رسولان و ائمه علیهم السلام جلوی پایش قرار داده تا به این وسیله امتحان شود. اگر اختیاری بودن این مسیر، مورد نظر نبود، خدای متعال هرگز زمینه های لغزش و معصیت را برای انسان قرار نمی داد و در آخرت هم او را عقاب نمی كرد.

پس حال كه حركت اختیاری در مسیر بندگی خدا، مورد خواست

ص : 180

تشریعی اوست، اگر فرضاً همه انسانها هم به سوء اختیار خود در این مسیر حركت نكنند، نمی توان گفت كه خلقت انسان بیهوده بوده است و با حكمت الهی سازگار نیست. علاوه بر این كه اصولاً قیاس افعال خدا با كارهای انسان در حكیمانه بودن، صحیح نیست.

مانع نشدن خداوند از انجام گناه

تعبیر «لاابالی» كه در دو قسمت این حدیث از زبان خدای متعال بیان شده، مطلب بسیار دقیقی را به ما تعلیم می دهد، خصوصاً در مورد كسانی كه به خدا كافر شده، نافرمانی او كنند و به این سبب مستحق آتش جهنم گردند. نسبت به اینها فرموده است: «لاابالی». یعنی: اهمیتی نمی دهم. منظور این است كه: اگر كسانی با سوء اختیار خود، نافرمانی سمرا كنند و خود را از اهل جهنم قرار دهند، من (خدا) مانع معصیت آنها و در نتیجه مانع جهنم رفتنشان نمی شوم، زیرا كه حجت بر آنها تمام شده و من می خواستم با اختیار و حریتی كه به ایشان داده ام امتحانشان كنم.

حال كه خودشان نخواسته اند، دیگر جهنم رفتنشان برایم اهمیتی ندارد.

پس اگر خدا می خواست همه انسانها بنده او باشند (خواست تكوینی)، یا به ایشان حریت نمی بخشید و یا به فرض اعطای حریت، موانعی در راه انجام معاصی برایشان پیش می آورد تا آنها را از نافرمانی باز دارد. خود خدا بهتر از هر كس می داند كه چگونه می تواند مخلوقات خود را مطیع كامل خویش قرار دهد، ولی همین تعبیر «لاابالی» و امثال آن كه در بعضی از آیات و روایات به كار رفته، نشان می دهد كه خداوند چنین نخواسته است. لذا در عمل هم می بینیم كه انسانها وقتی در مسیر معصیت و نافرمانی او قدم بر می دارند، چنین

ص : 181

نیست كه همواره موانعی در سر راه معصیتشان پیش آید و آنها را منصرف گرداند، بلكه غالباً به خواسته خود – كه مخالفت امر پروردگار است – نایل می شوند. بسیارند جنایتكارانی كه خداوند جلوی راهشان را كاملاً باز گذارده تا هر چه می خواهند، معصیت و ظلم نمایند و این گونه افراد را در طول تاریخ، همه ما مشاهده می كنیم.

وجود این شواهد نشان می دهد كه بنای خداوند بر این نیست تا از هر وسیله ای برای این كه انسانها در مسیر عبودیت قرار گیرند، استفاده نماید. این در حالتی است كه همه قدرتهای ظاهری و باطنی در اختیار اوست و فكر و خیال انسان هم تحت قدرت تكوینی پروردگارش می باشد، به طوری كه هر لحظه و در هر موردی كه بخواهد، می تواند به كلی فكر انجام كاری را از ذهن انسان محو كند یا او را مبتلا به فراموشی نماید. اما معمولاً هیچ یك از این امور واقع نمی شود و انسانها به سوء اختیار خود، مستحق عذاب الهی می شوند و خداوند هم از این مسئله باكی ندارد و جلوی آنها را نمی گیرد.

بنابراین نتیجه كلی بحث این است كه: خدای متعال به اراده تشریعی خود – كه منافاتی با اختیار بشر ندارد – خواسته است تا جن و انس فقط بنده او باشند و همین را وسیله امتحان ایشان قرار داده است. امتحان وقتی صحیح است كه حریت و آزادی برای انسانها در افعال اختیاری ایشان وجود داشته باشد و راه هم برای معصیت باز باشد. پس به طور كلی هر چند هدف از خلقت انسانها، این بوده كه اختیاراً در مسیر بندگی قرار گیرند، اما بندگی كردن یا بندگی نكردن انسانها تأثیری در این هدف ندارد، زیرا مسئله فقط جنبه تشریعی دارد و به هیچ وجه تكوینی نیست.

ص : 182

درس شانزدهم: پایه و اساس بندگی خداوند

اشاره

حال كه دانستیم خداوند از انسانها عبادت اختیاری و آگاهانه را خواسته است، باید ببینیم چه چیزی اساس و پایه عبادت را تشكیل می دهد و اگر اعمالی مانند نماز، روزه، حج و ... را عبادت می نامیم، عبادت بودن اینها به چیست.

عبادت بر پایه معرفت

در احادیثی كه از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به ما رسیده است، اساس و پایه عبادت را، معرفت خدا دانسته اند. به عنوان نمونه امام رضا علیه السلام می فرمایند:

اول عبادة الله معرفته.(1)

اساس و پایه بندگی خدا شناخت اوست.


1- 1. التوحید، صفحه 34، حدیث 2.

ص : 183

«اول» در این حدیث شریف به معنای پایه و اساس است، نه اول زمانی كه گفته شود بندگی خدا صرفاً از جهت شروع، مبتنی بر معرفت خداست و معرفت، نقشی در بقیه مراحل عبادات ندارد.

معرفت خدا اصل و ریشه همه عبادات و به منزله روحی است كه در كالبد همه اعمال عبادی – مانند نماز – جریان دارد و بدون آن، عاری از حقیقت عبادت می شوند. برای اثبات این مدعا، باید معنایی از «معرفت خدا» را كه منتسب به انسان و اختیاری اوست، مطابق آن چه در كتاب و سنت آمده است، بشناسیم.

نقش انسان در قبول یا رد معرفت

چنان كه در بخش اول كتاب به تفصیل گفتیم، تحقق معرفت در انسان، اختیاری او نیست و این خداست كه معرفتی را به بنده ای از بندگان خدا اعطا می كند. در رأس این معرفتها، معرفت خود خداست كه یك ویژگی خاص در میان همه معرفتها دارد و آن این است كه هر چند معرفة الله برای انسان حاصل می شود، اما این بدون آن است كه خداوند، محسوس یا معقول یا متوهم گردد. لذا یك نوع وله و حیرتی در معرفة الله برای انسان هست كه در هیچ معرفت دیگری چنین نیست. این ویژگی، اختیاری نبودن معرفة الله را بهتر روشن می سازد.

به هر حال تحقق معرفت به اختیار ما بستگی ندارد و این در مورد معرفة الله از دیگر معارف روشن تر و واضح تر است. پس باید دید نقش انسان در معرفت چیست.

در این زمینه در فرمایش امام صادق علیه السلام چنین آمده است:

ص : 184

لیس لله سعلی خلقه ان یتعرفوا و للخلق علی الله ان یعرفهم. و لله علی الخلق اذا عرفهم ان یقبلوا.(1)

مسئله مهم در اینجا آن است كه لازمه شناخت چیزی، پذیرفتن و زیر بار آن رفتن نیست. چه بسا حقیقت یا حقایقی برای انسان روشن و آشكار گردد، اما او با سوء اختیار خود از پذیرش آن امتناع ورزد و تسلیم آن نگردد. این پذیرش و تسلیم، یك فعل اختیاری انسان است كه البته از افعال قلبی است نه جوارحی و لذا به حس در نمی آید. اگر كسی بعد از شناخت، تسلیم آن حقیقتی كه برایش روشن شده، بشود، می گوییم معرفت را قبول كرده است و اگر تسلیم نشود، می گوییم آن را رد و انكار كرده است.

وجدان شخص عاقل هم بر این مطلب صحه می گذارد كه انسان پس اس حصول معرفت، دو حالت قلبی و روحی نسبت به آن می تواند داشته باشد، یا از جان و دل تسلیم آن حقیقت شناخته شده گردد و آن را بپذیرد و یا با این كه شناخته، عناد ورزد و از تسلیم نسبت به آن شانه خالی كند. چه بسیارند كسانی كه در مواجهه با حقایق زیادی، راه دوم را بر می گزینند. اینجاست كه چنین انسانی شایستگی مؤاخذه و مذمت پیدا می كند و هر عاقلی قبول نكردن یك حقیقت شناخته شده را قبیح


1- 1. اصول كافی، كتاب التوحید باب حجج الله علی خلقه، حدیث 1.

ص : 185

می شمارد. اما در اصل حصول معرفت، كسی كه از آن بی نصیب مانده اگر در تحصیل مقدمات آن كوتاهی نكرده باشد – شایسته مذمت نیست، چون عارف شدن یا نشدنش به اختیار خودش نبوده است. ولی اگر در ایجاد مقدمات اختیاری معرفت، كوتاهی كند، یا پس از تحقق آن، اگر حالت عناد و انكار داشته باشد، البته شایسته مذمت خواهد بود. به همین جهت عقل انسان حكم می كند كه در مواجهه با معرفت چیزی – یعنی وقتی برای انسان روشن و آشكار شد – باید تسلیم شود. این «باید» یك وجوب عقلی است كه بر انسان حاكم است.

دلایل نقلی هم این مطلب را تأیید و تأكید كرده اند كه حق خدا بر انسانها این است كه وقتی معرفت را نصیبشان كرد، رد نكنند و آن را بپذیرند.

واجب ترین معرفت برای انسان

در خصوص معرفة الله امام صادق علیه السلام چنین فرموده اند:

ان افضل الفرائض و اوجبها علی الانسان معرفة الرب و الاقرار له بالعبودیة.(1)

همانا با فضیلت ترین و ضروری ترین واجبات بر انسان، معرفت پروردگار و اقرار به بندگی اوست.

چون معرفت خدا بالاترین معرفتها و در رأس همه آنهاست و همه نعمتهای دیگر از طریق پذیرفتن آن، نصیب انسان می شود، پس بهترین و با فضیلت ترین واجبات، پذیرفتن معرفة الله است. در این حدیث تعبیر


1- 1. بحار الانوار، جلد 36، صفحه 407، حدیث 16، از كفایة الاثر.

ص : 186

«معرفة الرب» به عنوان یك فعل اختیاری كه بر انسان واجب است، مطرح شده و این فعل اختیاری چیزی جز پذیرفتن معرفی خدا نسبت به خودش نیست. از این جا نتیجه می گیریم كه كاهی به همان پذیرش انسان عاقل نسبت به معرفت، اطلاق «معرفت» می شود.(1)

به طور كلی در هر جا كه معرفت، صنع بشر دانسته شده، همین معنا مورد نظر می باشد نه، آن معرفی خدا كه صنع خداست و به اختیار انسان نیست.

معرفت خداوند، روح عبادت

حال كه منظور از «معرفت خدا» را در لسان روایات دانستیم، به راحتی تصدیق می كنیم كه عبادت بودن اعمالی چون نماز، روزه، حج، و ... به همان معرفتی كه فاعل عبادت از خدای متعال دارد، بر می گردد.

قصد قربت و امتثال امر الهی – كه اگر در عملی نباشد، آن عمل عبادت محسوب نمی شود – برخاسته از همین معرفت انسان است. به طور كلی آن چه در عبادتی هم چون نماز، عبادت بودن آن را تضمین م كند، خم و راست شدن و رو به قبله ایستادن و ذكر گفتن و امثال این اعمال بدنی نیست. همه اینها وقتی نماز نام می گیرد كه نمازگزار به عنوان تسلیم به پیشگاه رب و خالق خویش و به انگیزه اطاعت امر او و قصد تقرب الی الله، اعمالی را كه او فرموده، انجام دهد و طبق دستور او و وظیفه بندگی را ادا نماید. همین تسلیم شدن محض به پیشگاه پروردگار است كه «معرفت خدا» به معنای دوم نامیده می شود.


1- 1. در لغت هم برای واژه «معرفت» غیر از معنای شایع «شناخت»، معنای «اقرار» هم بیان شده است: لسان العرب، عرف بذنبه عرفاً و اعترف: اقر – عرف له: اقر.

ص : 187

این معنا از معرفت خدا صرفاً مقدمه عبادت نیست، بلكه هم اول است و هم آخر، چون همان طور كه بیان شد، به منزله روحی است كه در كالبد هر عبادتی مانند نماز جریان دارد و بدون آن، عاری از حقیقت عبادت می شود. لذا در روایت آمده است كه امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند:

العلم اول دلیل. و المعرفة آخر نهایة.(1)

علم اولین راهنماست. و معرفت آخرین درجه و مرحله است.

منظور آخرین پله مسیر عبودیت و بندگی است. بندگی از علم و معرفت آغاز می شود و به معرفت هم ختم می شود، زیرا روح و حقیقت بندگی همان معرفت است. معرفت انسان او را به بندگی خدا وا می دارد و در اثر بندگی، آن چه برایش حاصل می گردد، همان معرفت است اما در درجات بالاتر. هر چه درجه از بندگی، معرفت بیشتری نصیب انسان می كند كه خود، انگیزه بندگی بیشتر می شود و آن هم به نوبه خود باز معرفت بالاتری را به وجود می آورد كه انسان را به مراتب بالاتر بندگی سوق می دهد. همین طور این سیر بندگی با نیروی محركه معرفت ادامه پیدا می كند و تا مرتبه ای كه خدای متعال بخواهد، سیر صعودی انسان در كسب معرفت بالا می رود. بالاترین معرفتها برای انسان همان «معرفة الله» است كه در احادیث به آن تصریح شده است.

امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

معرفة الله سبحانه اعلی المعارف.(2)


1- 1. غررالحكم و درر الكلم، حدیث 773.
2- 2. همان، حدیث 1270.

ص : 188

رابطه عمل و معرفت

رابطه عمل و معرفت را هم امام باقر علیه السلام چنین بیان فرموده اند:

لا یقبل عمل الا بمعرفة. و لا معرفة الا بعمل. و من عرف دلته معرفته علی العمل. و من لم یعرف فلا عمل له.(1)

هیچ عملی بدون معرفت پذیرفته نمی شود. و هیچ معرفتی هم بدون عمل نخواهد بود. و هر كس معرفت داشته باشد، معرفت او راهنمای عمل می شود. و هر كس معرفت ندارد عملی هم ندارد.

از یك طرف معرفت، شرط پذیرفته شدن عمل است و از طرف دیگر هیچ معرفتی بدون عمل نمی شود. معرفت آثاری دارد كه در عمل ظاهر می شود و همواره معرفت انسان راهنمای عمل اوست، به طوری كه بدون معرفت، عمل كاملاً بی ارزش است، درست مانند كالبد بدون روح كه هیچ ارزشی ندارد. همان طور كه توضیح داده شد، روح و حقیقت اعمال عبادی مانند نماز و حج و زكات، همان معرفت كسی است كه آنها را انجام می دهد و در واقع، معرفت اوست كه انگیزه و اساس عبادات او را تشكیل می دهد.

معیار فضیلت انسان

با این ترتیب هر چه معرفت انسان بالاتر رود، ارزش اعمالش و در نتیجه ارزش خودش هم بالاتر می رود. اصولاٌ تنها چیزی كه معیار برتری خود انسان می شود، معرفت اوست و عبادات هم در صورتی كه


1- 1. تحف العقول، كلمات قصار حضرت باقر العلوم علیه السلام، حدیث 24.

ص : 189

بر محور معرفت بالاتر انجام گیرند، به انسان فضیلت و ارزش بیشتری می بخشند. از ائمه اطهار علیهم السلام روایت شده است:

بعضكم اكثر صلاة من بعض. و بعضكم اكثر حجاً من بعض. و بعضكم اكثر صدقة من بعض. و بعضكم اكثر صیاماً من بعض. و افضلكم افضلكم معرفة.(1)

برخی از شما بیش از بعضی دیگر اهل نماز هستید، و بعضی بیشتر اهل حج، و بعضی بیشتر صدقه می دهید. و برخی بیشتر از برخی دیگر روزه می گیرید. و (با وجود همه اینها) بهترین شما، آنها هستند كه معرفت بهتری دارند.

در این حدیث، معیار افضلیت بیان شده است كه همانا معرفت انسان است. آن كه معرفت كاملتر و صحیح تری دارد، ارزشش بالاتر است. ارزش نماز و حج و صدقه و روزه هم به اندازه معرفتی است كه شخص داراست. اگر معرفت را حذف كنیم، آن چه می ماند، یك سری اعمال بدنی بدون روح و بی معناست كه نمی توان نام بندگی خدا بر آن نهاد. پس عبادت باید با معرفت همراه باشد تا ارزش پیدا كند. دستور پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در عبادت این است كه:

اعبد الله كانك تراه. فان كنت لا تراه فانه یراك.(2)

خدا را طوری عبادت كن كه گویی او را می بینی، پس اگر تو او را نمی بینی، او تو را می بیند.


1- 1. بحار الانوار، جلد 3، صفحه 14، حدیث 38، از صفات الشیعه.
2- 2. بحار الانوار، جلد 77، صفحه 74، حدیث 3، از مكارم الاخلاق.

ص : 190

راه عملی شدن فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله این است كه انسان معرفتش به خداوند بالارود، كه هر چه معرفت بیشتر شود، انسان خداوند را بیشتر حاضر و ناظر بر اعمال خویش می بیند و كاملترین درجه معرفت خدا همان است كه به «رؤیت» تعبیر شده است. این رؤیت البته با چشم سر نیست، بلكه رؤیت قلب است به واسطه حقیقت ایمان، چنان كه روایت شده است:

قال: یا امیر المؤمنین، هل رأیت ربك حین عبدته؟ فقال: و یلك! ما كنت اعبد رباً لم اره. قال: و كیف رأیته؟ قال: و یلك! لا تدركه العیون فی مشاهدة الابصار ولكن راته القلوب بحقائق الایمان.(1)

از امیر المؤمنین علیه السلام سؤال شد: آیا پروردگارت را به هنگام عبادتش دیده ای؟ فرمود: وای بر تو! من پروردگاری را كه ندیده ام بندگی نكرده ام. پرسید: چگونه او را دیده ای؟ فرمود: وای بر تو! چشمها او را با مشاهده حسی ادراك نمی كنند، ولی قلبها او را با حقایق ایمان می بینند.

رؤیت قلبی، بالاترین درجه معرفت نسبت به پروردگار است كه اگر نصیب انسان گردد، عبادتش ارزش فوق العاده ای پیدا می كند، نظیر عبادت امیر مؤمنان علیه السلام كه رئیس موحدان بود. دیگران هم باید سعی كنند معرفت خود را نسبت به پروردگارشان برتری بخشند، تا آن جا كه خداوند را حاضر و ناظر بر خود ببینند و با این حال، او را بندگی كنند.


1- 1. اصول كافی، كتاب التوحید، باب فی ابطال الرؤیة، حدیث 6.

ص : 191

هر چه این ویژگی در انسان افزون شود، عبادات برایش تقرب بیشتری حاصل می كند و به مقصود و هدف از عبادت – كه همانا معرفت بالاتر و بهتر نسبت به خداست – نزدیكتر می شود.

هدف از خلقت انسان

با توجه به مطالب فوق، توضیح سید الشهداء علیه السلام درباره هدف از خلقت بندگان كاملاً روشن می شود، آن جا كه می فرمایند:

یا ایها الناس، ان الله – و الله – ما خلق العباد الا لیعرفوه، فاذا عرفوه عبدوه فاذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عباده من سواه.(1)

ای مردم، قسم به خدا، خدا بندگان را نیافرید مگر برای این كه معرفت به او پیدا كنند، پس وقتی معرفت او را یافتند به عبادت او بپردازند، پس با بندگی او از بندگی غیر او بی نیاز شوند.

ایشان هدف از خلقت بندگان را در درجه اول، معرفت خدا و در درجه بعد، بندگی كردن او دانسته اند و این با توجه به اهمیت معرفت و نقش آن در عبادت خدا كاملاً روشن است، زیرا اگر عبادت بدون معرفت انجام شود، اصلاً ارزشی ندارد. لذا هدف از خلقت انسانها این است كه ابتدا معرفت پیدا كنند، آن گاه به عبادت پردازند كه در واقع انگیزه و راهنمای آنها برای عبادت، همان معرفت باشد، نه عبادت بدون هیچ معرفت كه در حقیقت عبادت نیست.


1- 1. بحار الانوار، جلد 23، صفحه 93، حدیث 40، از كنز الفوائد كراجكی.

ص : 192

پرسشهای مفهومی از درس های 14 تا 16

1. «هدف فعل» و «هدف فاعل» را توضیح دهید. چرا هیچ كدام از این دو هدف را نمی توان به خدا نسبت داد؟

2. معتقد شدن به «داعی عین ذات» در مورد خدای متعال چه اشكالی دارد؟

3. معنای صحیح هدفداری خداوند چیست؟

4. جمله ذیل را با توجه به دو قسم اراده الهی توضیح دهید.

«خداوند خواسته است كه انسانها مختار باشند و از آنها بندگی اختیاری خواسته است».

5. منظور از تعبیر لا ابالی در حدیث قدسی ذیل چیست؟

«خلقت الجنة لمن اطاعنی و عبدنی منهم و اتبع رسلی و لا ابالی و خلقت النار لمن كفر و عصانی و لم یتبع رسلی و لا ابالی».

6. واژه «معرفت» در حدیث ذیل به چه معناست؟ چرا؟

ص : 193

«ان افضل الفرائض و اوجبها علی الانسان معرفة الرب».

7. رابطه متقابل «بندگی» و «معرفت» را توضیح دهید.

8. فرمایش امام حسین علیه السلام: «ما خلق العباد الا لیعرفوه» چگونه با آیه شریفه: «ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» قابل جمع است؟

ص : 194

ص : 195

فصل 2

اشاره

اقسام بندگان در عبادت خداوند

درس هفدهم: معرفت و ایمان

معنای ایمان

با توجه به معرفتی كه صنع انسان و فعل اختیاری اوست – كه همانا پذیرش و تسلیم نسبت به معرفة الله می باشد – می توانیم «ایمان» را در فرهنگ دینی مساوی با معرفت خداوند بدانیم. زیرا ایمان هم همان تسلیم قلبی است كه فعل اختیاری انسان مؤمن می باشد و این خود، عمل قلب است. سایر اعمال انسان نیز از همین تسلیم قلبی ناشی می گردد.

بهتر است تعریف ایمان را از احادیث اهل بیت علیهم السلام بیان كنیم:

از امام صادق علیه السلام سؤال شد: ... كدام عمل نزد خدا با فضیلت تر است؟ فرمودند: «ما لا یقبل الله شیئاً الا به». آن چه خدا بدون آن هیچ چیز را نمی پذیرد.

سؤال شد: آن چیست؟ فرمودند: «الایمان بالله الذی لا اله الا هو اعلی

ص : 196

الاعمال درجة و اشرقها منزلة و اسناها حظاً». ایمان به الله كه جز او معبودی نیست، بالاترین رتبه و شریف ترین مقام است و بیشترین بهره را در میان اعمال دارد.

سؤال شد: آیا درباره ایمان توضیحی نمی دهی كه آیا ایمان مجموع قول و عمل است یا آن كه قول بدون عمل است؟ فرمودند: «الایمان عمل كله. و القول بعض ذلك العمل». ایمان همه اش عمل است. و قول هم یكی از آن اعمال است.

انگیزه این سؤال كه آیا ایمان قول بدون عمل است یا مجموع سقولق و عمل می باشد، مقایسه ای است كه میان اسلام و ایمان می شده است. در تحقق اسلام، قول تنها كفایت می كند، یعنی همین كه شخص، شهادت به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را به زبان جاری سازد ولو قلباً معتقد نباشد – برای اسلام آوردنش كافی است. سؤال این بوده كه آیا ایمان هم همین طور است یا این كه باید با عمل همراه باشد. پاسخ امام علیه السلام این است كه اصلاً ایمان چیزی جز عمل نیست و قول هم یكی از اعمالی است كه لازمه ایمان می باشد.

پخش شدن ایمان بر اعضا

اصل ایمان یك امر قلبی است و آثار آن در اعضا و جوارح ظاهر می شود. یكی از اعضا زبان است كه شخص باید آن چه را قلباً پذیرفته، به زبان هم جاری سازد. در ادامه حدیث توضیح داده اند كه خداوند وظایف مؤمن را بر اعضا و جوارح او پخش كرده است، به طوری كه هر كدام سهمی از ایمان دارند. در این میان اصل و اساس همه اعمال، عمل قلب می باشد كه هم عمل قلب را توضیح داده اند و هم اهمیت آن را

ص : 197

نسبت به اعمال جوارح بیان كرده اند:

... فلیس من جوارحه جارحة الا و قد وكلت من الایمان بغیر ما وكلت به اختها فمنها قلبه الذی به یعقل و یفقه و یقهم. و هو امیر بدنه الذی لا ترد الجوارح و لا تصدر الا عن رایه و امره.

برای هر یك از اعضا و جوارح انسان، نسبت به ایمان وظیفه اش قرار داده شده كه با وظیفه دیگری متفاوت است. یكی از آن اعضاء قلب انسان است كه وسیله تعقل و درك فهم اوست. و قلب انسان فرمانده بدنش می باشد كه دیگر اعضاء بدون تشخیص و دستور او هیچ عملی را انجام نمی دهند.

معرفت قلبی

در ادامه حدیث، امام علیه السلام وظایف هر یك از اعضاء را بیان نموده، در مورد قلب می فرمایند:

فاما ما فرض علی القلب من الایمان فالاقرار و المعرفة و العقد و الرضا و التسلیم بان لا اله الا الله وحده لا شریك له الها واحداً لم یتخد صاحبة و لا ولداً، و ان محمد عبده و رسوله صلوات الله علیه و آله، و الاقرار بما جاء من عندالله من نبی او كتاب. فذلك ما فرض الله علی القلب من الاقرار و المعرفة و هو عمله ... و هو رأس الایمان.(1)


1- 1. اصول كافی، كتاب الایمان و الكفر، باب فی ان الایمان مبثوث لجوارح البدن كلها، حدیث 1.

ص : 198

آن چه از ایمان بر قلب واجب كرده، اقرار و معرفت و اعتقاد و رضا و تسلیم است به این كه معبود جز خدای واحد نیست كه او شریك ندارد، همسر و فرزند نگرفته است، و این كه حضرت محمد صلوات الله علیه آله بنده و فرستاده اوست، و اقرار به پیامبران و كتابهای آسمانی كه از جانب خدا آمده اند. چنین اقرار و معرفت را خداوند بر قلب واجب كرده و این، عمل قلب است... .

و آن سر ایمان می باشد.

ملاحظه می شود كه آن چه واجب شده، همان چیزی است كه در پذیرفتن و قبول معرفت بر انسان لازم است. اقرار و اعتقاد و رضا و تسلیم خلاصه می شود در قبول و پذیرش معرفی خدا كه اینها همگی اختیاری انسان هستند. كسی كه این اعمال را انجام دهد، ایمانش دارای سر خواهد بود و بدون اینها ایمان بدون سر است. ایمان بدون سر مانند بدن بدون سر می میرد و حیات نخواهد داشت.

تفاوت اسلام و ایمان

پس می بینیم كه رأس ایمان همان معرفتی است كه فعل قلبی انسان می باشد. چنین معرفتی صرف اطلاع از حقایقی مانند توحید و نبوت نیست، بلكه این معرفت از مقوله «اعتقاد» است. اعتقاد یعنی عقد و پیوند قلبی

با یك حقیقت. مؤمن به كسی كه فقط اطلاع دارد خدایی یا پیامبری هست، اطلاق نمی شود، بلكه مؤمن كسی است كه با همه وجود و در رأس آن با قلب خود – تسلیم این واقعیت بشود و نسبت به آن،

ص : 199

حالت اقرار و رضا داشته باشد. همین حالت، تفاوت میان اسلام و ایمان است. در قرآن كریم چنین می خوانیم:

قَالَتِ الْأَعْرَ ابُ آمَنَّا ۖ قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَ_ٰكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ (1)

امام صادق علیه السلام در پاسخ به شخصی كه از این آیه پرسیده بود، فرمودند: الا تری ان الایمان غیر الاسلام؟!(2)

آیا نمی بینی كه ایمان غیر از اسلام است؟!

پس تفاوت بین اسلام و ایمان در همین پذیرش و تسلیم قلبی است كه در ایمان هست، ولی در اسلام نیست. منظور از اسلام در اینجا همان چیزی است كه در فقه، احكامی – مانند طهارت – بر آن مترتب می شود و به همین جهت می توان آن را «اسلام فقهی» نامید. این اسلام همان است كه با اظهار شهادتین به زبان محقق می شود و كاری به دل و قلب انسان ندارد. به همین جهت تعبیر دیگری كه تفاوت میان اسلام و ایمان را بیان می كند، چنین است:

الایمان اقرار و عمل. و الاسلام اقرار بلا عمل.(3)


1- 1. حجرات، 14.
2- 2. اصول كافی، كتاب الایمان و الكفر، باب ان الاسلام یحقن به الدم...، حدیث 3.
3- 3. اصول كافی، كتاب الایمان و الكفر، باب ان الاسلام یحقن به الدم...، حدیث 2.

ص : 200

ایمان عبارت است از اقرار همراه با عمل. و اسلام اقرار بدون عمل است.

اقرار در این جا همان اظهار زبانی است نه اعتراف و تسلیم قلبی.

منظور از عمل هم عملی است كه حكایت از رضا و تسلیم قلبی بكند، نه یك عمل فیزیكی خارجی كه فی نفسه هیچ ارزشی ندارد. بنابراین همان اظهار زبانی هم در اسلام چون برخاسته از تسلیم قلبی نیست، عمل نامیده نمی شود. ولی اگر قلب، تسلیم گردد و اعتقاد قلبی به وجود آید آن گاه همان اظهار زبانی، عمل زبان خواهد بود و ارزش پیدا می كند. این از آن جهت است كه معیار ارزش عمل، اعتقاد و معرفت قلبی است.

اسلام، شرط ایمان

اما باید توجه داشت كه همین اظهار زبانی، شرط لازم ایمان است.

چون در واقع ایمان بدون اسلام تحقق پیدا نمی كند. امام صادق علیه السلام می فرمایند:

الایمان هو الاقرار باللسان، و عقد فی القلب، و عمل بالاركان... فقد یكون العبد مسلماً قبل ان یكون مؤمناً. و لا یكون مؤمناً حتی یكون مسلماً. قبل الایمان و هو یشارك الایمان.(1)

ایمان عبارت است از اقرار زبانی و اعتقاد قلبی و عمل به جوارح... گاهی بنده مسلمان است قبل از این كه مؤمن باشد. ولی


1- 1. اصول كافی، كتاب الایمان و الكفر، باب آخر منه و فیه ان الاسلام قبل الایمان، حدیث 1.

ص : 201

تا مسلمان نباشد، مؤمن نخواهد بود. پس اسلام قبل از ایمان و سهیم در آن می باشد.

بنابراین نباید گفت اصل، دل و قلب انسان است و عمل زبان اهمیت ندارد، بلكه اسلام فقهی، شرط لازم تحقق ایمان می باشد.

تعریف جامعی از ایمان

با توجه به مطالبی كه گذشت، اگر بخواهیم تعریف جامعی از ایمان ارائه دهیم، باید آن را عبارت از معرفتی بدانیم كه آثار آن بر جوارح انسان ظاهر می شود. امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

الایمان معرفة بالقب، و اقرار باللسان، و عمل بالاركان.(1)

ایمان عبارت است از معرفت قلبی، و اعتراف زبانی، و عمل به جوارح.

اعتراف زبانی و عمل خارجی، وقتی برخاسته از معرفت قلبی باشند، ارزش پیدا می كنند. بنابراین اصل ایمان همان معرفت است كه آثارش بر بدن آشكار می شود. لذا هر چه معرفت شخص بالاتر و بهتر باشد، ایمان او هم فضیلت بیشتری پیدا می كند. رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمایند:

افضلكم ایماناً، افضلكم معرفة.(2)

بهترین شما در ایمان، بهترین شما در معرفت است.


1- 1. نهج البلاغه فیض الاسلام حكمت 218.
2- 2. بحار الانوار، جلد 3، صفحه 14، حدیث 37، از جامع الاخبار.

ص : 202

درس هجدهم: اسلام ظاهری و اسلام واقعی

اشاره

در درس گذشته گفتیم گاهی اسلام به همان اظهار زبانی اطلاق می شود كه لازمه آن، پذیرش و تسلیم قلبی نیست. حال باید دانست كه گاهی نیز به عنوان «دین» از اسلام یاد می شود. دین یعنی كیش و آیین.

دین الهی یعنی راه و رسم بندگی و آیین عبودیت در پیشگاه پروردگار متعال. در این صورت دین صرفاً با اظهار زبانی محقق نمی گردد، بلكه حوزه آن شامل قلب و اعتقادات هم می شود. از قرآن بشنویم:

إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللَّ_هِ الْإِسْلَامُ (1)

وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلَامِ دِینًا فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَ ةِ مِنَ الْخَاسِرِ ینَ (2)


1- 1 آل عمران، 19.
2- 2. آل عمران، 85.

ص : 203

هر كس خواهان دینی غیر از اسلام باشد، از او پذیرفته نمی شود و او در آخرت از زیانكاران است.

در این آیات، از اسلام به عنوان دین نام برده شده، آن هم دینی كه خدا فقط به آن راضی است و ثواب و آثار اخروی هم بر این دین مترتب می شود. روشن است كه این اسلام غیر از اسلام ظاهری است كه فقط در دین منشأ بعضی آثار و احكام فقهی است و در آخرت هیچ فایده ای برای انسان ندارد.

اظهار اسلام به زبان

در احادیث ما از اسلام ظاهری كه فقط آثار دنیوی دارد، چنین تعبیر شده است:

الاسلام یحقن به الدم، و تؤدی به الامانة و تتحل به الفروج. و الثواب عل الایمان.(1)

بر اثر اسلام خون محفوظ می ماند و امانت ادا می گردد و ازدواج حلال شمرده می شود، اما ثواب و پاداش بر ایمان باز می شود.

این آثار مربوط به همان اظهار زبانی است كه فقط تا موقع زنده بودن انسان اعتبار دارد و از لحظه مرگ به بعد، دیگر هیچ كدام باقی نمی ماند. اینها بخشی از آثار دنیوی اسلام است، اما اثری در سعادت اخروی ندارد. آن چه به درد آخرت انسان می خورد، فقط ایمان است كه باید به این اسلام ظاهری افزوده شود. پس سعادت واقعی انسان فقط با


1- 1. اصول كافی، كتاب الایمان و الكفر، باب ان الاسلام یحقن به الدم...، حدیث 1 از امام صادق علیه السلام.

ص : 204

ایمان تحقق پیدا می كند. زیرا برای یك مسلمان، سعادت واقعی مربوط به آخرت و قیامت اوست، نه یك سری احكامی كه فقط در دنیا، تا وقتی كه زنده است، معتبر می باشد. بنابراین آنها كه به زبان اظهار اسلام كرده اند اما قلباً تسلیم خدا و رسول او نشده اند، در آخرت هیچ بهره ای از اسلام ظاهری خود نمی برند. گاهی هم در بعضی روایات از این اسلام

ظاهری تعبیر به «ایمان به زبان» شده است:

فان قوماً آمنوا بالسنتهم لیحقنوا به دماءهم فادركوا ما املوا. و انا كنا آمنا بك بالسنتنا و قلوبنا لتعفو عنا، فادركنا ما املنا.(1)

گروهی با زبانهای خود ایمان آوردند تا خون خویش را حفظ كنند، پس به آرزوی خود رسیدند. و ما با زبان و قلب خود به تو ایمان آوردیم تا ما را عفو كنی، پس آرزوی ما را محقق گردان.

ایمان به زبان، ایمان واقعی و راستین نیست، بلكه همان اسلام ظاهری و زبانی است، به همین جهت امام سجاد علیه السلام فرموده اند كه آنها به زبان اظهار ایمان كردند تا این كه خون خود را حفظ كنند. ایمان حقیقی وقتی است كه هم زبان و هم قلب انسان تسلیم گردد. عفو و مغفرت الهی را هم تنها كسانی كه قلباً ایمان آورده اند، می توانند امید داشته باشند. با ایمان زبانی فقط انتظار آثار دنیوی را می توان داشت.


1- 1 بحار الانوار، جلد 98، صفحه 88، از اقبال الاعمال بخشی از دعای ابوحمزه ثمالی.

ص : 205

حقیقت اسلام

پس اسلام وقتی به عنوان دین مطرح می شود، همان اسلام حقیقی و تسلیم قلبی است كه جدای از ایمان نیست، بلكه همراه با آن می باشد. در ذیل آیه 19 آل عمران راجع به اسلام از ائمه اطهارعلیهم السلام چنین آمده است:

الذی فیه الایمان.(1)

آن (اسلامی) كه در آن ایمان هست.

پس دین اسلام، اسلام ظاهری و اسلام منهای ایمان نیست، بلكه ایمان شرط تحقق آن است. این اسلام حقیقی را امیر المؤمنین علیه السلام چنین تعریف كرده اند:

لانسبن الاسلام نسبة لا ینسبه احد قبلی و لا ینسبه احد بعدی الا بمثل ذلك. ان الاسلام هو التسلیم. و التسلیم هو الیقین. و الیقین هو التصدیق. و التصدیق هو الاقرار. و الاقرار هو العمل. و العمل هو الاداء ان المؤمن لم یأخذ دینه عن رأیه ولكن اتاه من ربه فاخده. ان المؤمن یری یقینه فی عمله. و الكافر یری انكاره فی عمله.(2)

اسلام را طوری معرفی می كنیم كه هیچ كس قبل از من و بعد از من جز با همین بیان تعریف نكرده و نخواهد كرد. (یعنی دقیق ترین تعریف ممكن است). اسلام عبارت است از تسلیم، و


1- 1. تفسیر برهان، جلد 1، صفحه 274.
2- 2. اصول كافی، كتاب الایمان و الكفر، باب نسبة الاسلام، حدیث 1.

ص : 206

تسلیم همان یقین است، و یقین همان تصدیق، و تصدیق عبارت است از اقرار و اعتراف، و اقرار همان عمل، و عمل آن چیزی است كه ادا می شود. مؤمن دین خود را از رأی خود نمی گیرد، بلكه دین او از جانب پروردگارش نزد او می آید و او آن را می گیرد. عمل مؤمن نشان دهنده یقین اوست، و انكار كافر در عملش مشاهده می شود.

حضرت برای تعریف اسلام تعبیر (نسبت) را به كار برده اند. نسبت یعنی شناسنامه. نسبت اسلام یعنی شناسنامه اسلام و شناسنامه آن چیزی است كه مشخصات ضروری صاحبش در آن موجود است.

تعریف امیر المؤمنین علیه السلام از اسلام چنین تعریفی است، یعنی خصوصیات ضروری اسلام در آن بیان شده است. حقیقت اسلام چیزی جز تسلیم نیست. روح بندگی خدا تسلیم به اوست و معرفت در واقع همان پذیرش و تسلیم نسبت به معرفی خداست. بنابراین تعبیر «تسلیم» بسیار تعبیر رسایی است. لازمه این تسلیم و نتیجه آن، یقین است. یقین، آن باور قطعی است كه در نفس آدمی رسوخ كرده، او را به اعتراف و تصدیق كامل در برابر پروردگارش می آورد. روح عمل هم عبارت است از اقرار و اذعان و رضا و تسلیم نسبت به خدای متعال كه آثار خارجی (اداء) هم از آن ناشی می گردد. آن گاه تفاوت مؤمن و كافر در آن است كه مؤمن و تسلیم خداست و آن چه را خدا خواسته، به عنوان دین بر می گزینند، ولی كافر به آن چه خداوند فرو فرستاده، كاری ندارد و به رأی و تشخیص خود آن چه را بپسندد، عمل می كند. در واقع كافر بنده و مطیع خدایش نیست و پیرو هوا و هوس خودش می باشد.

اصل تفاوت مؤمن با كافر در همین است. آن چه در عمل این دو ظاهر

ص : 207

می شود، منعكس كننده دلهای آنهاست. اگر مؤمن نماز می خواند. این عمل نشان دهنده یقین قلبی اوست و تسلیم او را نسبت به خدای متعال ثابت می كند. پس صرف انجام اعمال خارجی، بندگی و عبودیت او را ثابت نمی كنند، بلكه این اعمال، تابلوی اعتقاد قلبی اوست. هم چنین كافر، نماز نخواندنش آینه قلب عنود و روح سركش اوست. این حالت انكار و جحود است كه كفر می آورد، همان طور كه روح انقیاد و تسلیم است كه شخص را مؤمن می كند. این تسلیم و سرسپردگی همان معرفت اختیاری است كه آن را با ایمان یكی دانستیم.

ص : 208

درس نوزدهم: حقیقت كفر

اشاره

معنای كفر

پس از شناخت حقیقت اسلام و ایمان، باید درباره حقیقت كفر هم شناخت صحیحی داشته باشیم. در قرآن كریم می خوانیم:

إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً (1)

امام صادق علیه السلام در توضیح آیه فرموده اند:

اما آخذ فهو شاكر. و اما تارك فهو كافر.(2)

یا س(راه هدایت را) بر می گزینند كه در این صورت شاكر است، و یا آن را وا می گذارد كه كافر می باشد.


1- 1 دهر، 3.
2- 2. اصول كافی، كتاب الایمان و الكفر، باب الكفر، حدیث 4.

ص : 209

یعنی هدایت، كار خداست و پس از این كه راه صحیح بندگی شناخته شد، اگر شخص همان را بپذیرد، مؤمن است، و اگر نپذیرد، كافر می شود.

پس ایمان و كفر، فرع بر مشخص شدن راه هدایت هستند. آن گاه اگر كسی با سوء اختیارش از راه بندگی سر باز زند، كافر می شود.

امام باقر علیه السلام می فرمایند:

كل شیء یجره الاقرار و التسلیم فهو الایمان. و كل شیء یجره الانكار سو الجحود فهو الكفر.(1)

هر چه انگیزه انجامش اقرار و تسلیم باشد، ایمان است. و هر چیزی كه نتیجه انكار و جحود باشد، كفر است.

این، تعبیر دیگری است از آن چه امیر المؤمنین علیه السلام فرموده بودند كه آن چه در آینه عمل مؤمن دیده می شود، تسلیم و یقین اوست و آن چه در آینه عمل كافر مشاهده می شود، انكار و سركشی اوست. چهره خارجی عمل ملاك نیست، بلكه روح آن اهمیت دارد كه منطبق بر روح بندگی و تسلیم خدا هست یا نه، اگر بود، ایمان و اگر نبود، كفر است. مهم این است كه چه اعتقاد و معرفتی باعث و انگیزه عمل شده است و كسی كه حق را شناخته است، از سر اطاعت پروردگار عمل می كند، یا بنای عصیان و نافرمانی دارد. امام صادق علیه السلام می فرمایند:

معنی الكفر كل معصیة عصی الله بها بجهة الجحد و الانكار و الاستخفاف و التهاون فی كل ما دق و جل.(2)


1- 1. اصول كافی، كتاب الایمان و الكفر، باب الكفر، حدیث 15.
2- 2. تحف العقول، صفحه 334، بخش فرمایش های امام صادق علیه السلام: كلامه علیه السلام فی وصف المحبة، صفة الخروج من الایمان.

ص : 210

منظور از كفر هر معصیتی است كه از روی جحد و انكار و سبك شمردن و خوار انگاشتن در هر مورد كوچك یا بزرگی انجام شود. س

حقیقت كفر این است كه شخص، روح بندگی و اطاعت از خداوند را نداشته باشد. بنابراین به صرف اطاعت نكردن امر پروردگار كافر نمی شود، بلكه اگر این اطاعت نكردن، به جهت عدم تسلیم و حالت انكار با سبك شمردن ربوبیت و مولویت خدای متعال باشد، سبب كفر می شود، و در این صورت تفاوتی بین گناه صغیره و كبیره نیست. زیرا كسی كه بنای اطاعت ندارد، برایش تفاوتی نمی كند كه آن چه مولایش به او امر كرده، كوچك باشد یا بزرگ. آن چه مهم است، روح تسلیم و بندگی است كه در چنین شخصی وجود ندارد. امام صادق علیه السلام می فرمایند:

ان الله عزوجل فرض فرائض موجبات علی العباد. فمن ترك فریضة سمن الموجبات فلم یعمل بها و جحدها كان كافراً... .(1)

خدای عزوجل فرائضی را بر بندگان واجب ساخته است كه اگر كسی به یكی از آنها عمل نكند و انكار نماید، كافر است... .

تفاوت كفر با فسق

به طور كلی می توان گفت كه انسان به خاطر ترك «مأمور به» كافر نمی شود. چه بسا این ترك كردن، روح تسلیم و اقرار به عبودیت سرا در او نسبت به خدای متعال از بین نبرده باشد. می توان فرض كرد كه كسی


1- 1. اصول كافی، كتاب الایمان و الكفر، باب الكفر، حدیث 1.

ص : 211

نافرمانی خدا را بكند، اما هنوز از مسیر بندگی و روح اعتراف به ربوبیت او به كلی خارج نشده باشد.

امام زین العابدین علیه السلام در دعای سحرهای ماه مبارك رمضان عرضه می دارند:

الهی لم اعصك سحین عصیتك و انا بربوبیتك جاحد و لابامرك مستخف ... و لا لوعیدك متهاون ولكن خطیئة عرضت و سولت لی نفسی و غلبنی هوای... .(1)

خدایا، تو را نافرمانی نكردم در حالی كه منكر ربوبیت تو بوده و یا فرمان تو را سبك شمرده باشم... . و یا تهدید تو را چیزی حساب نكرده باشم، ولیكن یك خطایی پیش آمد و نفسم آن را برایم (زیبا) جلوه داد و هوای نفس من بر من غلبه نمود... .

هیچ كس به صرف انجام معصیت و بدون انكار ربوبیت با سبك شمردن امر و فرمان الهی، كافر نمی گردد. به چنین شخصی در فرهنگ اصطلاحات دینی «فاسق» گفته می شود. امام صادق علیه السلام می فرمایند:

معنی الفسق فكل معصیة من المعاصی الكبار فعلها فاعل او دخل فیها داخل بجهة اللذة و الشهوة و الشوق الغالب فهو فسق و فاعله فاسق خارج من الایمان بجهة الفسق. فان دام فی ذلك حتی یدخل فی حد التهاون سو الاستخاف، فقد وجب ان یكون بتهاونه و استحفافه كافراً.(2)


1- 1. بحار الانوار، جلد 98، صفحه 88، از اقبال الاعمال بخشی از دعای ابوحمزه ثمالی.
2- 2. تحف العقول، صفحه 345، بخش فرمایش های امام صادق علیه السلام، كلامه علیه السلام فی وصف المحبة، صفة الخروج من الایمان.

ص : 212

منظور از فسق هر گناهی از گناهان بزرگ است كه كسی مرتكب شود یا به خاطر لذت و شهوت و شوق شدید داخل آن گردد.

چنین گناهی فسق است و انجام دهنده آن فاسق و به جهت همین فسق، خارج از ایمان است. حال اگر معصیت خود را ادامه دهد تا به حد بی اعتنایی و سبك شمردن برسد، چنین كسی به خاطر بی اعتنایی و سبك شمردنش كافر می گردد.

اگر انجام دادن یك یا چند گناه برای انسان آسان شود، به طوری كه دیگر باكی از انجام آن نداشته باشد، این حالت، انسان را به استخفاف (سبك شمردن) و بی اعتنایی نسبت به اوامر و نواهی خدای متعال می كشاند و این كفر است.

ملاحظه می شود كه ایمان وقتی محقق می شود كه انسان حقیقتی (1)

در مورد كفر هم این معیار وجود دارد. كفر یعنی پوشاندن حقیقت و مراد از حقیقت یعنی آن چه مطابق با واقع است نه هر عقیده ای كه خود شخص آن را حقیقت بداند ولی در واقع باطل و نادرست باشد.

خلاصه این كه معنای «حقیقت» را در تعریف ایمان و كفر باید یك امر مطلق دانست نه یك مفهوم نسبی.

را


1- 1. تأكید بر كلمه «حقیقت» از این جهت است كه ایمان، اعتقادی مطابق با واقع می باشد نه هر اعتقادی كه مطابقت و عدم مطابقتش با واقع معلوم نیست. اگر اعتقادی از نظر خود شخص صحیح باشد، او را مؤمن نمی گرداند مگر آن كه اعتقادش در واقع نیز صحیح باشد. پس نمی توان گفت كه: «هر كس اگر به آن چه از نظر خودش واقعی و صحیح است معتقد باشد، مؤمن خواهد بود». این ادعا نادرست است. زیرا ایمان یك امر نسبی و اعتباری نیست بلكه واقعی و حقیقی می باشد.

ص : 213

كه شناخته است، قبول داشته باشد. این حقیقت قبل از هر چیز عبارت است از ربوبیت مطلقه الهی كه تسلیم نسبت به آن یعنی عبودیت در برابر پروردگار. اگر این حالت در انسان نباشد، از مسیر زندگی خارج و كافر می گردد.

شك در معرفت

این تسلیم نبودن به دو صورت ممكن است باشد. گاهی شخص، حالت عناد و لجاجت به خود می گیرد و صریحاً معرفت خدا و اعتقاد به او را انكار می نماید كه این كفر شدید است. ولی گاهی كار به این درجه از جحد و انكار نمی رسد، بلكه حالت تردید و دودلی در تسلیم سسشدن محض در برابر معرفة الله و لوازم آن پیدا می كند. این حالت دوم هم در واقع، انكار حقیقت و تسلیم نشدن و خاضع نبودن در مقابل آن است و هر چند كه به شدت حالت اول نیست، اما از جهت اصل انكار با حالت قبل تفاوتی ندارد و تفاوت آنها صرفاً در شدت و ضعف حالت انكار است. زیرا انكار، واقعیتی است كه دارای درجات مختلف می باشد.

(1)


1- با این ترتیب نمی توان گفت كه یك مسیحی معتقد به تثلیث، مؤمنی است چون از نظر او تثلیث حق است! بعضی از دانشمندان ! معاصر سسچنین ادعا كرده اند و از این ادعای خود نتیجه گرفته اند كه: یك مسیحی اگر به تثلیث معتقد نباشد كافر است چون از نظر او تثلیث حق است و كفر یعنی پوشاندن حقیقت!! نكته دیگر این كه «حقیقت» یعنی حق دانستن حق و باطل دانستن باطل. بنابراین نسبت به امور باطل و نادرست، تسلیم شدن به حقیقت به معنای باطل و نادرست دانستن آن است نه این كه باطل را بپذیرد. مثلاً باطل دانستن تثلیث، مصداقی از حقیقت و تسلیم نسبت به آن می باشد.

ص : 214

بنابرین حالت «شك» در معرفت كه در واقع شك در تسلیم و پذیرفتن آن است، مرتبه ضعیفی از كفر می باشد و چنین شخصی قطعاً كافر است.

شك اختیاری و غیر اختیاری

نباید تصور شود كه «شك» یك حالت روانی غیر اختیاری است و انسان شكاك در واقع مقصر نیست تا این كه كافر دانسته شود. زیرا درست است كه حالت شك و تردید می تواند غیر اختیاری باشد، اما وقتی سبب پیدایش آن، اختیاری باشد، آن وقت خود شك هم اختیاری می شود و تحت تكلیف و متعلق امر و نهی الهی قرار می گیرد.

آن چه به اختیار انسان می باشد، این است كه اگر حقیقتی برایش روشن شد، نسبت به آن تسلیم گردد و در وجوب تسلیم و پذیرش آن، ترید به خود راه ندهد. همین تردید نكردن در وجوب تسلیم، فعل اختیاری انسان عاقل است كه اگر چنین كند، حالت آرامش و طمأنینه و سكینه كه اثر ایمان است، برایش حاصل می گردد. ولی اگر در پذیرش آن، با اطمینان خاطر عمل نكند و به اصطلاح دست دست بكند، حالت شك برایش به وجود می آید كه یكی از مصادیق انكار و كفر است. به آن تردید كردن كه فعل اختیاری انسان است، تعبیر «ریب» اطلاق شده و اثر آن در نفس «شك» است.بنابراین كسی كه می خواهد مبتلا به حالت شك نشود، باید از دو دلی كردن در تسلیم كامل نسبت به آن چه حقانیتش را فهمیده، پرهیز كند و این چیزی است كه عقل بر وجوب آن، حاكم است. امیر المؤمنین علیه السلام می فرمایند:

ص : 215

لا ترتابوا فتشكوا و لاتشكوا فتكفروا.(1)

تردید (در پذیرفتن حق) به خود راه ندهید تا به شك نیفتید. و شك نكنید تا كافر شوید.(2)

شك، مرتبه ای از انكار

ظاهراً نهی از شك كردن در واقع به نهی از تردید و دودلی كه در جمله اول فرموده اند، بر می گردد و نهی مستقلی نیست. سبب كافر بودن چنین شخصی آن است كه این حالت، خود نوعی جحد و انكار است كه در بعضی روایات به آن اشاره شده است:

... فدخل علیه ابوبصیر فقال: یا اباعبدالله، ما تقول فیمن شك فی الله؟ فقال: كافر یا ابا محمد. قال: فشك فی رسول الله صلی الله علیه و آله؟ فقال: كافر. ثم التفت الی زرارة فقال: انما یكفر اذا جحد.3

3. اصول كافی، كتاب الایمان و الكفر، باب الشك، حدیث 3.

... ابوبصیر نزد امام صادق علیه السلام آمد و گفت: یا ابا عبدالله، درباره كسی كه شك درباره خدا داشته باشد چه می فرمایید؟ فرمودند: كافر است. سؤال كرد: كسی كه درباره رسول خدا صلی الله علیه و آله شك داشته باشد؟ فرمودند: كافر است. سپس حضرت رو به زراره كردند و فرمودند: در صورتی كافر می شود كه حالت جحد و انكار داشته باشد.


1- 1 اصول كافی، كتاب فضل العلم، باب استعمال العلم، حدیث 6.
2- 2. ابتدای خطبه این است: «ایها الناس، اذا علمتم فاعلموا بما علمتم لعلكم تهتدون»: ای مردم وقتی دانستید، به آن چه دانستید، عمل كنید شاید هدایت شوید.

ص : 216

جمله آخر هدایت، قرینه ای است بر این كه شك در اینجا مرتبه ای ا انكار می باشد. البته گاهی شك به معنای دیگری به كار می رود كه مورد بحث ما نیست. اگر چیزی برای انسان مجهول باشد و از آن سر در نیاورد، ممكن است گفته شود كه در چیستی آن شك دارد. این معنا از شك در حقیقت از مصادیق جهل و نادانی است و ربطی به آن چه در اینجا مورد بحث ماست، ندارد. ما از شكی سخن می گوییم كه جایگاه آن پس از تحقق علم و معرفت می باشد و ایجاد آن به اختیار انسان است.

چنین شكی مذموم می باشد، زیرا انسان وقتی نسبت به چیزی علم پیدا می كند، نباید چون یك امر مشكوك با آن رفتار نماید.

چنین چیزی ممكن است پیش آید. یعنی انسان با این كه به امری یقین دارد، رفتارش نسبت به آن مانند رفتار با یك امر یقینی نباشد، نظیر مرگ كه بسیاری از انسانها با این كه آن را كاملاً یقینی می دانند، ولی رفتا با آن را هم چون رفتار با یك امر مشكوك قرار داده اند. امام صادق علیه السلام فرموده اند:

لم یخلق الله عزوجل یقیناً لا شك فیه اشبه بشك لا یقین فیه من الموت.(1)

خدای عزوجل یقینی كه شكی در آن نیست خلق نكرده كه شبیه تر از مرگ باشد به شكی كه یقینی در آن نیست.

با این كه وقوع مرگ و حتمیت آن بسیار روشن است و از یقینی ترین امور است، اما رفتار انسانها با آن به نحوی است كه گویی هیچ یقینی نسبت به آن ندارند و وقوعش را كاملاً مشكوك دانسته اند. همین است


1- 1. بحار الانوار، جلد 6، صفحه 127، حدیث 10، از خصال.

ص : 217

سر این سفارش امیر المؤمنین علیه السلام كه می فرمایند:

لا تجعلوا علمكم جهلاً و یقینكم شكاً. اذا علمتم فاعلموا و اذا تیقنتم فاقدموا.(1)

علم خود را جهل و یقین خود را شك قرار ندهید. وقتی دانستید (مطابق آن) عمل كنید. و هنگامی كه به یقین رسیدید اقدام نمایید.

شك قرار دادن یقین و جهل قرار دادن علم، به این است كه انسان با امر یقینی معامله امر مشكوك و با علم خود معامله جهل بكند. در این صورت است كه انسان حالت طمأنینه و سكون خود را كه ناشی از علم و یقین است، از دست می دهد و به شك مبتلا می گردد كه عامل پیدایش آن سوء اختیار خودش بوده است.


1- 1. نهج البلاغه فیض الاسلام حكمت 226.

ص : 218

درس بیستم: مستضعف نه مؤمن است و نه كافر

اشاره

در دروس پیشین، معنای ایمان و كفر را دانستیم. مطابق توضیحات گذشته باید گفت: ایمان و كفر هر دو فرع بر شناخت حقیقت هستند.

اگر كسی به آن چه شناخته است، تسلیم گردد، اهل ایمان، و اگر تسلیم نشود، كافر است. اما كسی كه اصلاً حقیقت برایش روشن نشده باشد، نه راه ایمان و تسلم برایش باز است و نه امكان كافر شدن دارد. چنین كسی اصلاً معرفی برایش صورت نگرفته تا بخواهد آن را بپذیرد یا رد كند.

این گونه افراد در صورتی كه در نشناختن حق و حقیقت كوتاهی نكرده باشند، «مستضعف» نامیده می شوند و تكلیف آنها در كتاب و سنت روشن شده است. از امام باقر علیه السلام درباره «مستضعف» سؤال شد.

فرمودند:

هو الذی لا یهتدی حیلة الی الكفر فیكفر و لا یهتدی سبیلاً الی الایمان، لا یستطیع ان یؤمن و لا یستطیع ان یكفر فهم الصبیان و من كان من الرجال و النساء علی مثل عقول

ص : 219

الصبیان مرفوع عنهم القلم.(1)

.

مستضعف كسی است كه راهی به سوی كفر ندارد تا كافر شود و راهی به سوی ایمان ندارد، نه می تواند ایمان بیاورد و نه می تواند كافر شود. پس اینها (مستضعفان) كودكان هستند و مردان و زنانی كه در عقل هم چون كودكانند. از اینها تكلیف برداشته شده است.

عقل وسیله تشخیص حق از باطل است و همین عقل، انسان عاقل را به تسلیم در برابر حق وارد می دارد. كسی كه از این نعمت الهی محروم است، وجوب تسلیم در برابر پروردگارش را در نمی یابد و به همین دلیل، شایسته مؤاخذه و عقاب نیست. لذا خداوند متعال از این گونه افراد، تكلیف را برداشته است.

تعریف مستضعف

البته كسانی كه به دین اسلام هدایت نشده اند، ممكن است خودشان كوتاهی كرده و در نشناختن دین حق، مقصر بوده باشند. مثلاً یسك مسیحی كه می داند ادعا اسلام – بر خلاف مسیحیت – این است كه پیامبری بعد از حضرت عیسی علیه السلام ظهور كرده و احتمال حقانیت این ادعا را می دهد، عقلش بر او حكم می كند كه باید تحقیق كند و به درستی یا نادرستی مكتب اسلام پی ببرد. حال اگر خودش به تحقیق نپرداخت و حقیقت هم برایش روشن نشد، تقصیر خود اوست. چنین كسی جاهل مقصر است و جاهل مقصر بر خلاف جاهل قاصر – كه خود در شناخت


1- 1. اصول كافی، كتاب الایمان و الكفر، باب المستضعف، حدیث 1

ص : 220

حقیقت كوتاهی نكرده است – مستضعف نیست. زیرا راه برایش باز بوده و خودش به سوء اختیار، خود را محروم كرده است. چنین شخصی چه بسا نداند كه اگر تحقیق می كرد، به چه نتایجی می رسید، ولی لزومی ندارد خودش بداند. خدای متعال كه از دلها و نیات انسانها آگاه است.

می داند چه كسی خودش كوتاهی كره و چه كسی اصلاً احتمال حقانیت دین اسلام را نمی داده است. لذا خداوند كسانی را كه واقعاً مستضعف نیستند، می شناسد و می تواند در قیامت ایشان را مؤاخذه و سپس به خاطر كوتاهی و تقصیری كه داشته اند، مجازات نماید. این حدیث امام صادق علیه السلام ناظر به این گونه افراد است.

من عرف اختلاف الناس فلیس بمستضعف.(1)

كسی كه اختلاف میان (مذاهب) مردم را بشناسد، مستضعف نیست.

عاقبت مستضعفان

حال اگر كسی واقعاً مستضعف باشد، خدای متعال سرنوشت او را در این دنیا مشخص و اعلام نكرده و كار او را به آخرت واگذار كرده است. خدا ممكن است با این گروه (مستضعفین) مطابق با عدل یا بر مبنای فضل خویش رفتار نماید. اگر بخواهد با عدل خود رفتار كند، در حد مستقلات عقلیه است كه آنها تشخیص می داده اند. مثلاً این كه ظلم كردن حرام است (حرام عقلی) را هر عاقلی تشخیص می دهد، چه به دین اسلام هدایت شده باشند یا نه. نسبت به این گونه احكام، خداوند


1- 1. اصول كافی، كتاب الایمان و الكفر، باب المستضعف، حدیث 7.

ص : 221

ممكن است با عدل خویش در مورد ایشان رفتار كند و آنها را به خاطر افعال اختیاریشان مؤاخذه و مجازات نماید. هم چنین امكان دارد كه با فضل خود رفتار كرده، آنها را عفو نماید. هر یك از این دو صورت در آخرت مشخص خواهد شد و در دنیا تعیین و اعلام نشده است. برای روشن تر شدن مطلب به این روایت توجه فرمایید:

عن زرارة ... قال: قلت له: ما تقول فی قوله: عزوجل: «الا المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان لا یستطیعون حیلة و لا یهتدون سبیلاً»؟(1)

... فقال: و الله ما هم بمؤمنین و لا كافرین.(2)

زراره گوید: به امام باقر علیه السلام عرض كردم: درباره فرموده خدای عزوجل چه می فرمایید: «مگر مستضعفان از مردها و زنان و كودكان كه چاره ای ندارند و راهی (به سوی كفر یا ایمان» نمی شناسند»؟... فرمودند: قسم به خدا اینها نه مؤمن هستند و نه كافر.

گویا زراره تصور دیگری درباره مستضعفین داشته است. لذا به حضرت عرض می كند: اگر اینها بالاخره وارد بهشت شوند، پس مؤمن خواهند بود و اگر جهنمی گردند پس كافر می باشند. حضرت در پاسخ او می فرمایند:

و الله ما هم بمؤمنین و لا كافرین، و لو كانوا مؤمنین دخلوا


1- 1. نساء، 98.
2- 2. اصول كافی، كتاب الایمان و الكفر، باب الضلال، حدیث 2.

ص : 222

الجنة كما دخلها المؤمنون. و لو كانوا كافرین لدخلوا النار كما دخلها الكافرون... .

قسم به خدا اینها نه مؤمن هستند و نه كافر. و اگر مؤمن بودند، همان طور كه مؤمنان داخل بهشت می شوند، آنها هم داخل بهشت می شوند. و اگر كافر بودند، همان گونه كه كافران وارد جهنم می شوند، آنها هم داخهل جهنم می شدند... .

بنابراین گروهی از مستضفعان كه در نهایت، وارد بهشت می شوند، بهشتی شدنشان مانند بهشتی شدن مؤمنان نیست، و اگر هم جهنمی شوندف مانند كافران جهنمی نمی شوند. مؤمنان چگونه بهشتی می شوند؟ مؤمنان چون مشمول وعده الهی قرار گرفته اند، از این جهت می توان گفت كه استحقاق بهشت را پیدا كرده اند. البته اصل وعده بهشت از طرف خدا به ایشان بر مبنای فضل است، اما پس از این كه وعده بهشت به آنها داده شد و آنها بر طبق اوامر الهی، تسلیم خدا بودند، اگر – به فرض محال – خدا وعده خود را در حق ایشان عملی نكند، به آنها ظلم شده است. البته خدا منزه از ظلم است.بنابراین به حساب عدل خدا و به جهت وعده او بهشتی می شوند.

اما مستضعفانی كه اهل بهشت خواهند شد، هیچ وعده ای به ایشان داده نشده و لذا هیچ یك از پاداشهای الهی بر مبنای عدل به آنها تعلق نمی گیرد. هرچه نصیب ایشان می شود، طبق فضل الهی است و اگر پاداش داده نشوند، ظلمی در حق ایشان نشده است. پس اگر هم وارد بهشت شوند، هم چون مؤمنان وارد بهشت نمی شوند.

مستضعفانی هم كه اهل جهنم خواهند شد، همین گونه هستند. اینها هم حسابشان با حساب كفار متفاوت است. كفار برایشان اتمام حجت

ص : 223

شده و وعیدهای خدا در حق آنها منجز شده است. ولی مستضعفان هر چند كه اگر جهنمی شوند، به خاطر اعمالی است كه در مورد آنها حجت بر ایشان تمام شده است. ولی آنها در دنیا وعی الهی را از زبان پیامبران یا ائمه علیهم السلام نشنیده اند و اوصاف جهنم به گوششان نخورده است.

بنابراین وضعیتشان با كفار از این جهت متفاوت است. با این ترتیب روشن می شود كه بهشتی شدن، نشانه مؤمن بودن و جهنمی گشتن، نشانه كافر بودن نیست و مستضعفانی هم كه نه مؤمن هستند و نه كافر، ممكن است اهل بهشت یا جهنم شوند. زراره بار دیگر از امام باقر علیه السلام سؤال می كند:

امن اهل الجنة هم ام من اهل النار؟ فقال: اتركهم حیث تركهم الله.

قلت: افترجئهم؟ قال: نعم، ارجئهم كما ارجاهم الله. انشاء ادخلهم الجنة برحمته و ان شاء ساقهم الی النار بذنوبهم و لم یظلمهم.

آیا اینها (مستضعفان) اهل بهشت هستند یا اهل جهنم؟ فرمودند: ایشان را واگذار، همان طور كه خدا آنها را واگذارده است.

(زراره می گوید:) گفتم: آیا (سرنوشت) اینها را به بعد موكول می كنی؟ فرمودند: بله، همان طور كه خداوند (سرنوشت) اینها را به بعد موكول كرده است. (به طوری كه) اگر بخواهد، به سبب رحمتش آنها را وارد بهشت می كند. و اگر بخواهد، به خاطر گناهانشان آنها را به سوی آتش سوق می دهد و (در این صورت) ظلمی به آنها نكرده است.

ص : 224

روشن نشدن سرانجام مستضعفان قبل از قیامت

بنابراین حساب مستضعفان را خدای متعال در قیامت روشن می كند و در دنیا تعیین حكمی برای ایشان نكرده و به خواست خود واگذار نموده است.

البته براساس مبانی كتاب و سنت، در عوالم پیش از دنیا به یك معنا سرنوشت همه انسانها معلوم و معین شده است. اما اولاً نسبت به بعضی از آنها احتمال بداء (تغییر سرنوشت) وجود دارد، به طوری كه نمی توان گفت سرنوشت نهایی همه افراد قبل از دنیا معین است. ثانیاً پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام با این كه نسبت به آن چه تقدیر شده، عالم بوده اند، ولی – جز در موارد استثنایی – بنا نداشته اند كه بر آن مبنا اظهار نظری درباره انسانها بكنند. لذا عملاً به شاگردان خود می آموختند كه باید در مورد مستضعفان، به خواست و مشیت خدا به صورت سربسته معتقد باشند و اصراری در تعیین وضعیت آنها نداشته باشند.

آخرین نكته درباره مستضعفان این است كه: با توجه به تعریفی كه ارائه شد، تعیین مصادیق مستضعف، بسیار كار مشكلی است و در بعضی موارد اصلاً امكان پذیر نیست و به راحتی امكان پذیر نمی باشد. بنابراین مباحثی كه در مورد مستضعفان مطرح می شود، به صورت قضایای شرطی كاربرد دارند و تعیین افراد و مصادیق آنها كار ساده ای نیست. به همین دلیل امكان دارد كه كسی از لحاظ ظاهر شرع، كافر محسوب شود، اما در حقیقت مستضعف باشد. وظیفه ما در دنیا این است كه طبق ظواهر شرع با چنین فردی رفتار كنیم.

ص : 225

مثلاً هیچ گاه نمی توانیم احكام اسلام را در مورد یك مسیحی جاری كنیم، ولی اگر در واقع مستضعف باشد، در قیامت روشن می شود و چه بسا به رحمت الهی وارد بهشت هم بشود. اما این احتمال، وظیفه ما را نسبت به او تغییر نمی دهد. البته اگر بهشتی هم بشود، باز حسابش از مؤمنان جداست و همان طور كه دیدیم، اینها به فرض بهشتی شدن، هم چون مؤمنان وارد بهشت نمی شوند. بنابراین حساب و كتاب مستضعفان – كه تعیین افراد آن به طور كامل فقط با علم الهی امكان پذیر است – برای همیشه از مؤمنان و كافران جدا خواهد بود.

ص : 226

پرسشهای مفهومی از درسهای 17 تا 20

1. «ایمان» در فرهنگ دین به چه معناست؟ فرمایش «الایمان عمل و كله» را توضیح دهید.

2. معنای «اسلام» و «ایمان» وقتی مقابل هم به كار می روند، چیست؟ شاهدی ارائه كنید كه در آن، اسلام به معنای ایمان به كار رفته باشد. هم چنین شاهدی ارائه كنید كه در آن، ایمان به معنای اسلام به كار رفته باشد.

3. فرمایش امیر المؤمنین علیه السلام را در تعریف اسلام توضیح دهید:

«ان الاسلام هو التسلیم و التسلیم هو الیقین و الیقین هو التصدیق و التصدیق هو الاقرار و الاقرار هو العمل و العمل هو الاداء».

4. معنای «كفر» چیست؟ انجام دادن معصیت در چه صورتی به حد كفر می رسد؟ به معصیتی كه به حد كفر نرسد، چه می گویند؟

5. این سخن را نقد كنید: «شك یك حالت روانی غیر اختیاری

ص : 227

است و انسان شكاك در واقع مقصر نیست تا این كه كافر دانسته شود».

6. «مستضعف» به چه كسی گفته می شود؟ كسانی كه به دین اسلام هدایت نشده اند، در چه صورت مستضعف نیستند؟

7. با توجه به فرمایش امام باقر علیه السلام كه در مورد مستضعفان فرموده اند: «ان شاء ادخلهم الجنة برحمته و ان شاء ساقهم الی النار بذنوبهم» توضیح دهید چگونه ممكن است مستضعفی اهل جهنم باشد؟

ص : 228

ص : 229

فهرست منابع

1 - قرآن کریم.

2 _ اثبات الهداة، محمد بن الحسن حرّ عاملی، المطبعة العلمية، قم، 1378

ه ق.

3- اصول کافی، محمّد بن يعقوب کلینی، دار الكتب الاسلامية، 1348 .

4 _ بحار الانوار، محمّد باقر مجلسى المكتبة الاسلاميّة، تهران 1397

ه_.ق.

5 - تحف العقول، حسن بن علیّ بن حسین بن شعبه حرّانی کتاب فروشی اسلامیّه ،تهران 1354 .

6 - تفسیر برهان سیّد هاشم حسینی بحرانی، دار الكتب العلميّة، 1393

ه_.ق.

7- تفسیر عیّاشی، محمّدبن مسعود عيّاشى، المكتبة العلمية الاسلاميّة، تهران، 1380ه_ .ق.

8- تفسیر فرات کوفی، فرات بن ابراهيم بن فرات کوفی، وزارت ارشاد اسلامی، 1374 .

ص : 230

9 - تفسیر كنز الدقائق، محمّد بن محمّد رضا قمّی مشهدی، وزارت ارشاد اسلامی، 1366.

10 - تفسیر مجمع البيان، فضل بن حسن طبرسی، اسلامیّه، 1373 ه.ق.

١١ - التّوحيد، محمّد بن علىّ بن الحسين بن بابويه قمّى دار المعرفة،بيروت.

12 - روضه کافی، محمّد بن يعقوب کلینی، دار الكتب الاسلاميّة، 1348 .

3 1 - الضحاح، جوهری دار العلم للملايين، 1407 ه_.ق.

14 - عيون اخبار الرضاء علیه السلام محمّد بن علىّ بن الحسين بن بابویه قمّی، انتشارات جهان ،تهران، 1378 ه_ .ق.

15 - غرر الحکم و درر الكلم، عبدالواحد بن محمّد آمدی، دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1366 .

16 - فروغ ولایت در دعای ندبه، لطف الله صافی گلپایگانی، انتشارات حضرت معصومه علیهما السلام ، 1375

17 - الفروق اللغوية، ابو هلال ،عسکری، مكتبة بصیرتی، 1353 .

18 - لسان العرب، ابن منظور، نشر ادب الحوزه، 1363 .

19 - مجموعه رسائل اعتقادی، محمد باقر مجلسی، آستان قدس رضوی،1376.

20 - المحاسن، احمد بن محمّد بن خالد ،برقى، المجمع العالمي لاهل البیت علیهم السلام ، 1413 ه .ق.

21 - مرآة العقول، محمّدباقر مجلسی، دار الكتب الاسلاميّة، 1363 .

22 - المصباح المنير، قیومی، 1347 ه .ق.

23 - معانی الاخبار، محمّد بن علىّ بن الحسين بن بابویه قمّی، دار المعرفة، بیروت، 1399 ه_.ق.

ص : 231

24 - معجم مقاييس اللّغة، فارس بن زكريّا، مكتب الاعلام الاسلامي،1404ه_ .ق.

25 - نهج البلاغه، سیّد ،رضی ترجمه و شرح فیض الاسلام، تهران، 1351 .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109