بزرگداشت عيد سعيد غدير خم

مشخصات كتاب

سرشناسه : فقیه امامی، حسن، 1313 -

عنوان و نام پديدآور : بزرگداشت عید سعید غدیر/ سخنرانی حسن فقیه امامی.

مشخصات نشر : اصفهان: مدرسه علمیه ذوالفقار اصفهان، واحد تحقیقات ‫، 1388.

مشخصات ظاهری : 40 ص.؛ 12 × 17س م.

شابک : 978-964-04-3508-3

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

يادداشت : کتاب حاضر متن سخنرانی حضرت آیه الله حاج سیدحسن فقیه امامی به مناسبت عید سعید غدیرخم در جمعی از طلاب است.

موضوع : غدیر خم

رده بندی کنگره : ‫ BP223/5 ‫ /ف67ب4 1388

رده بندی دیویی : ‫ 297/452

شماره کتابشناسی ملی : 1900893

مقدمه

بِسْمِ اللَّه الرَّحْمنِ الرَّحيمِ الحَمدُ للَّه ربِّ العالمين حَمداً أزليّاً بأَبَديَّتِه، و أَبَديَّاً بِأَزليّتهِ، سَرْمَداً بِإطاقِه مُتَجَلِّياً مَرايا آفاقِهِ، و الصلوةُ و السَّلام على سَيِّدِ أنبيائِهِ البَشيرِ النّذير و السِراجِ المُنيرِ سَيِّدنا أحمَد و نبيِّنا أبي القاسِمِ مُحَمَّدصلى الله عليه وآله، واللَّعنُ الدائِم على أعدائهم أجمَعين مِن الآن إلى قِيامِ يَومِ الدّين.

اين عيد سعيد را به همه ى شما عزيزان تبريك و تهنيت مى گويم، و بحثى را به اين مناسبت خدمت شما تقديم مى كنم كه بسيار بحث گسترده اى است و شايد يك ماه وقت لازم باشد تا مبانى اين بحث را تبيين كنيم و از آن نتيجه بگيريم ليكن در حدّ ظرفيّت زمان، من اين بحث را به طور فشرده و اجمال عرض مى كنم، تبيين و تحقيقش با خود شماست.

من سر نخ مى دهم، بقيّه ى آن را خود شما دنبال كنيد. آن مسئله اين است: در لغت كلمه اى داريم به نام «سياست»؛ حال ببينيم كه سياست به چه معناست و منظور از سياست چيست؟!

برداشت غلط از واژه ها

برداشت غلط از واژه ها

بعضى از الفاظ مظلوم واقع مى شوند، يعنى يك برداشت غلطى از لفظ مى شود كه معنى اصلى خودش را از دست مى دهد. چندين لغت هست كه اين ها خيلى مظلوم هستند:

اوّل مسئله ى تقليد، دوّم مسئله ى انتظار و سوّم مسئله ى شفاعت است.

اين لغات و واژه ها يك مفاهيم بسيار عالى و سازنده اى دارند ولى متأسفانه اين برداشتى كه مى شود يك برداشت غلط است.

1. انتظار

مثلاً انتظار را معنا مى كنند كه شما دست روى دست بگذاريد و هيچ كار نكنيد و فقط به انتظار اين باشيد كه آقا تشريف بياورند و كارها را اصلاح بكنند؛ معنى انتظار كه اين نيست! انتظار يعنى: زمينه فراهم كردن براى ظهور؛ شما وقتى كه انتظار يك مهمان را داشته باشيد كه در خانه نمى نشينيد دست روى دست بگذاريد؛ منزل را تميز مى كنيد، در خانه را جارو مى كنيد، آب پاشى مى كنيد، وسيله ى پذيرايى فراهم مى كنيد، اتاق را مرتب مى كنيد. اين انتظار است! آدم بى خيال را نمى توان گفت منتظر.

2. شفاعت

يا شفاعت را مى گويند كه تمام، غرق گناه هستيم و يك حسين داريم. اين حرف را قبول داريم، شفاعت امام حسين عليه السلام را هم قبول داريم؛ امّا شفاعت هم بى در و پيكر نيست كه هر آدم خيانتكارى بخواهد با «ياحسين» گفتن همه ى جنايت هايش را جبران كند، اين عملى نيست. شفاعت حدودى دارد، مثلاً حضرت امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

«لايَنَالُ شَفَاعَتَنَا مَنِ اسْتَخَفَّ بِالصَّلَاةِ»(1)

اگر كسى نماز را سبك شمرد اين مشمول شفاعت نمى شود.

پس معلوم مى شود كه شفاعت شرطش اين است كه انسان روى نماز عنايت داده باشد، بى توجهى نكند.

3. تقيّه

يا به طور مثال تقيّه: معنايش اين نيست كه انسان هيچ كارى نكند. من بارها گفته ام كه تقيّه را بايد از لاك پشت ياد گرفت، لاك پشت وقتى احساس خطر مى كند خودش را جمع مى كند؛ از يك طرف سرش را مى برد زير لاك، از يك طرف دُمش را و دست و پايش را جمع مى كند، امّا آن زير مراقب است و همه ى حواس او جمع است كه مانع برطرف شود و سرش را از لاك در بياورد، نه اين كه سرش را بكند زير لاكش و مراقب بيرون نباشد؛ اين طور نيست، تقيّه معناى بسيار والايى دارد كه در موقع خودش بايد درباره اش بحث كرد.

اين است كه سنّى ها تقيّه را منكرند، شفاعت را منكرند. مسئله انتظار فرج را به آن صورت كه ما مى گوئيم معتقد نيستند، چون برداشتشان از اين كلمات برداشت درستى نيست.

4. سياست

سياست هم همين طور است تا مى گوئيم سياست، چه چيزى به ذهن تداعى مى شود؟! حُقّه و مكر، حيله و كلاه سر ديگران گذاشتن و... اين معنى سياست نيست.

سياست يك معناى بسيار عالى و والايى دارد كه اگر ما به عمقش نظر بكنيم مى بينيم يكى از پايه هاى اساسى و محكم زندگى اجتماعى است.

به اين سادگى ها نيست كه سياست را اين طور معنا كنيم و بعد هم نتيجه اش اين است كه بگوئيم: دين از سياست جدا است. دين به اين معنا از سياست جداست كه در دين حُقّه نيست، مكر نيست. يك جمله اى است در رابطه با برنامه ى مسلم بن عقيل -رضوان اللَّه تعالى عليه، مسلم بن عقيل رفت به ديدن هانى بن عروة كه مريض و در بستر افتاده بود، هانى به

مسلم گفت: ابن زياد قرار است به ديدن من بيايد، تو برو در پستوى اتاق و آن جا بنشين من عبيداللَّه را به حرف زدن سرگرم مى كنم همين طور كه با من مشغول به صحبت كردن است تو از پَسْتو بيرون بيا و حمله كن و به درك واصلش كن.

مسلم بن عقيل رفت در اتاق پشتى و نشست. ابن زياد وارد شد و نشست در كنار بستر هانى. هر چه هانى با عبيداللَّه صحبت كرد كه مسلم در اين فرصت بيايد و كار عبيداللّه را تمام كند، مسلم نيامد. بالاخره عبيداللّه بلند شد و رفت؛ بعد مسلم آمد در اتاق، هانى از او پرسيد: چرا نيامدى عبيداللّه را غافلگيرش كنى؟! چه گفت؟! جلمه ى تاريخى بسيار زيبايى را مطرح كرد، گفت كه در اسلام فتك معنا ندارد؛

«لَيْسَ الفَتْك مِنَ الْإِسْلَامَ»

در اسلام فتك نداريم. (يعنى كسى را غافل گيرش بكنيم، بى مقدمه به او حمله كنيم، ترورش كنيم.)

«إِنَّ الْإِسْلَامَ قَيَّدَ الْفَتْك»(2)

اسلام دست ما را مى بندد كه يك وقتى از اين سياسى كارى ها نكنيم.

ما اين كارها را كه بر خلاف عدالت است انجام نمى دهيم، اين نوع سياست در اسلام نيست، مكر و حيله در كار نيست. آن سياستى كه مرحوم مدرس فرمود: عين ديانت ماست و ديانت ما عين سياست ماست، معنايش چيست؟! سياست يعنى اداره ى امور به نحو احسن.

نياز به سياست

حالا قضيه را باز كنيم:

اجتماع و عموم مردم كه با هم زندگى مى كنند بايد يك ضوابطى در كار جامعه باشد تا با هم تنش نداشته باشند، مزاحم هم نباشند، ظلم به يكديگر نكنند. يك برنامه هايى برايشان تنظيم بشود كه بتوانند با تمام عدالت با هم زندگى كنند.

در مسائل اجتماعى

وقتى وارد مى شويم، مى بينيم اداره كردن جامعه به اين سادگى نيست، اين مردم نيازمندى هاى فراوانى دارند: مسائل بهداشتى آن ها از يك طرف، مسائل فرهنگى آن ها از طرف ديگر و مسائل قضائى آن ها، مسائل اقتصادى و سياسى، روابط بين المللى آن ها... اللّه اكبر كه چقدر شعبه دارد.

اگر جامعه را رهايشان كرديم و مراعات اين امور را نكرديم مى شود يك جنگل كه قابل زندگى نيست، مثل دوران جاهليّت.

بايد كارهاى مردم منظّم شود، مسائل بهداشتى جداگانه بررسى بشود، براى اداره ى مسائل بهداشتى، متخصصين انتخاب شوند. بايد مسائل اقتصادى و مسائل فرهنگى آن ها منّظم بشود...

اركان سياست

همه ى اين كارها بايد روى فرم و نظام بيايد، آن وقت مى طلبد كه سه قوّه باشد: يك قّوه، «قّوه ى مقنّنه» باشد، قانونگذارى بكنند بنابر مصالح جامعه، كه اين ها موّظفند نيازهاى جامعه را بررسى كرده و مطابق نيازمندى هاى جامعه و آنچه كه صلاح است براى جامعه قانون تدوين كنند.

دوم «قوه قضائيّه» است كه اگر مردم اختلاف پيدا كردند، يك جائى باشد كه مردم مراجعه كنند و حل و فصل خصومت كنند؛ حق و باطل از هم تشخيص داده بشود، مظلوم حاكم شود و ظالم محكوم.

سوم هم «قوه مجريّه»، چون اجراى قوانين يك قدرتى مى خواهد، بدون قدرت نمى شود كه بين مردم قضاوت كرد.

يك دولت كه سر كار مى آيد بايد همه ى اين ها را عهده دار بشود، آن وقت يك رئيس دولت حريف نيست، بايد وُزرا داشته باشد. وزرا هر كدام متناسب با رشته تخصصى شان بيايند و اين كارها را اداره كنند و مى بينيم يك دولت كه مى آيد سر كار، بيست يا سى نفر، بيشتر يا كمتر وزير دارد، هر وزيرى در يك رشته اى تخصص دارد كه اين ها

بايد با هم همفكرى كنند، همكارى كنند و كشور را اداره كنند، اين اسمش سياست است.

سياست در اسلام

آيا مى شود كه يك كشورى وجود داشته باشد، يك جامعه اى در كنار هم باشند و اين چيزها را نداشته باشند؟! اصلاً امكانش نيست. اميرالمؤمنين عليه السلام يك جمله ى عجيبى دارند در نهج البلاغه، كه مى فرمايند:

«لابُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِر»(3)

جامعه بايد يك فرمانده داشته باشد، حالا بد يا خوب!

اگر خوب بود چه بهتر، اگر نبود نمى شود كه همين طور كشور را رها كرد، به حال خودش باشد. اين معناى سياست است.

اگر در اسلام مسائل سياسى به اين معنا كه من عرض كردم: «برنامه ريزى براى اداره ى جامعه» وجود نداشته باشد اين اسلام ناقص است، اين دين ناقص است. بايد كه اسلام همه ى اين مسائل را رعايت كند، چون مى خواهد حاكمّيت بر جامعه داشته باشد. اگر اسلام باشد و حاكمّيت نداشته باشد اين اسلام دين كاملى نيست.

نقش مسجد

رسول خداصلى الله عليه وآله در زمان حيات، خودشان همه ى اين امور را عهده دار بودند.

مسجد هم مركز عبادى بود، هم مركز قضائى بود... مردم مى آمدند در مسجد خدمت پيغمبرصلى الله عليه وآله منازعات خودشان را مطرح مى كردند و پيامبرصلى الله عليه وآله بين آن ها قضاوت مى كرد.

مسجد «دادگسترى» بود، «پادگان نظامى» بود... مردم جمع مى شدند، متمركز و آماده مى شدند براى رفتن به جنگ. از مسجد حركت آغاز مى شد.

«اداره ى آموزش و پرورش» بود كه رشد فرهنگى مردم، مرهون گفته هاى پيغمبرصلى الله عليه وآله است كه در آن مسجد مى آمدند صحبت مى كردند، سخنرانى مى كردند، آيات قرآن را تلاوت مى كردند، خطابه هاى عظيم ايراد مى كردند.

سياست پيامبر

بنابراين زمام امور صلح، امور جنگ، امور اقتصادى، امور فرهنگى همه ى اين ها بر عهده ى شخص پيغمبرصلى الله عليه وآله بود.

وقتى كه ما واقعاً حاكمّيت پيغمبرصلى الله عليه وآله را در مدينه بررسى مى كنيم تعّجب مى كنيم كه يك تنه، پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله همه ى اين پُست ها را شخصاً اداره مى كردند. جامعه را رها نمى كردند كه هر كسى هر كارى كه دلش مى خواهد بكند و حضرت بگويند كه بقيه ى كارها ارتباطى با من ندارد، من فقط با دين مردم كار دارم!

اين طور نبود كه مردم هر كارى مى خواهند بكنند. در تمام مسائل اجتماعى نقش فعّال داشتند و به اين خاطر است كه ما مى گوئيم پيغمبرصلى الله عليه وآله سياستمدار بودند، يعنى به بهترين وجه اين حكومت را اداره مى كردند.

دقت در رفتار پيامبر

البتّه شايد وقتى پيغمبرصلى الله عليه وآله از دنيا رفتند شش ميليون مسلمان بيشتر نبود وليكن با نبودن آن امكانات و وضعيت روحى و اخلاقى مردم، همين اجتماع شش ميليونى هم اداره كردنش كار راحتى نيست.

پيغمبر در ظرف ده سال، هشتاد و چهار سَريّه و غزوه داشتند. همين يك رقم خالى را حساب كنيد! دوازده هزار نفر از اصحاب را تربيت كنند كه اين ها بعداً بتوانند حكومت اسلامى را اداره كنند... اين ها چيزهاى ساده اى نيست!

در همه ى مسائل نقش داشتند و واقعاً لازم است بر ما كه يك دوره ى تاريخ، مخصوصاً آن دوره ى ده ساله ى پيغمبرصلى الله عليه وآله را كه در اوج حاكمّيت شان در مدينه بودند مطالعه بكنيم و ببينيم رفتار پيغمبر در اين چند ساله چگونه بود؟!! اين خيلى شايسته ى تحقيق است. اين معنى واقعى سياست است.

حكومت دينى و حكومت استبدادى

يكى از شئون سياست، «حكومت» است. يعنى يك گوشه اى از سياست دينى ما حكومت است، منتهى فرق است بين حكومت انبياء و حكومت سلاطين. خيلى تفاوت بين آن ها است، اما من مقدارى از آن را عرض مى كنم:

[ الف: ] سلاطين حاكم بودند در دوران حكومت خودشان، ولى درزمان انبياء، انبياء حاكم نبودند، قانون الهى حاكم بود و انبياءعليهم السلام مجرى بودند، مجرى احكام خدا.

خيلى تفاوت دارد با استبدادى كه در سلاطين وجود داشت. اين ها مستبد به رأى بودند يعنى نظر خودشان را اعمال مى كردند چه آنكه با دين بسازد يا نسازد. با افكار مردم ديگر سازش داشته باشد يا نداشته باشد.

دوران تلخى را مسلمان ها در اين چندين سال گذراندند. سى سال صدام حكومت كرد، يعنى چه به روزگار مردم عراق آورد كه هنوز هم از تبعاتش

بايد بسوزند! اين ها به خاطر استبداد است.

[ ب: ] حاكميّت انبياءعليهم السلام به امر الهى بود: خدا سليمان عليه السلام را به عنوان حاكم معّين مى كند، خدا به ابراهيم عليه السلام مقام امامت مى دهد، خدا به پيغمبرصلى الله عليه وآله اسلام حاكمّيت مى دهد... چون كار، كار تعديل است. اداره كردن جامعه روى مبنا و پايه ى عدل. اين معناى سياست است و كار ساده اى هم نيست.

چرا خدا؟

ما «خدا» را قانون گذار مى دانيم و او اين اجراى قانون را به دست انبياءعليهم السلام يا اولياء قرار مى دهد.

وقتى كه خدا يك نفر را تعيين بكند كسى را انتخاب مى كند كه مستبد نباشد، خود رأى نباشد، گوش به فرمان خدا باشد، تا خدا به او دستور ندهد هيچ كارى را انجام نمى دهد...

واقعاً تصّور بفرمائيد در تاريخ رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله هيچ وقت تصميم گيرى با پيغمبرصلى الله عليه وآله نبود، منتظر فرمان خدا بود كه خدا چه دستور مى دهد تا اجرا كند. اين ضمانت اجرا است كه خلاف نرود، كار باطل نكند.

اين مطلب كه ما معتقديم: «مسئله نبّوت و امامت چيزى نيست كه مردم بتوانند عهده دار نصب امام يا پيغمبر باشند.» علتش اين است كه مردم اطلاع ندارند، جوّ سازى مى شود، رأى مى دهند، طولى نمى كشد كه همين مردم عزلش مى كنند... چه مى فهمند از آينده؟! چه خبر دارند از باطن اين آدم؟!

امّا وقتى كه نصب به دست خدا باشد، خدا ضمير را مى داند، ظاهر را مى داند، آينده را مى داند، همه را مى داند، بى جهت كسى را نصب نمى كند.

جانشين حاكم اسلامى

حالا يك چنين چيزى كه اسمش را مى گذاريم سياست، سياست مقّدس، يك چيز ساده اى نيست!!

بايد يك آدمى بر جان و مال و ناموس مردم مسلّط باشد. اگر يك آدم نابابى باشد و خيانت به مردم بكند، ديگر مردم به هيچ عنوانى امنّيت ندارند، نه جانى، نه مالى، نه عِرضى... بايد اين كار به اين عظمت به دست كسى بيفتد كه تحت فرمان خداباشد، عادل باشد، معصوم باشد كه مردم را به بازى نگيرد، از قدرتش سوء استفاده نكند...

آيا مى شود كه پيغمبر اسلام از دنيا

برود و اين كار بزرگ و سنگين و اين سياست ..... بعدى كه بايد جان و ناموس و اموال مردم را حفظ كند، همين طور رها كند و برود؟! اين معقول نيست! خودش هم نمى تواند كسى را تعيين كند. پس بايد به امر الهى اين پيغمبر بيايد يك نفر را به جاى خودش تعيين كند كه مردم در آينده سرگردان و حيران نباشند و زمام امورشان به دست افراد ناباب نيفتد.

داستان ابلاغ ولايت

پيغمبرصلى الله عليه وآله اسلام ظاهراً در مسير حج بودند، يعنى از عرفات مى آمدند به طرف مكّه، بنا شد كه ابلاغ ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام كنند.

ما اسم اين حكومتى كه مستند به نصب الهى است رامى گذاريم «ولايت» كه ولايت حق خدا است: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ...»(4)

اگر ولايت، ولايت الهى بود، مردم را از تاريكى به نور مى آورد. قرآن هم مى فرمايد كه: افراد مؤمن ولايتشان با خداست، تحت ولايت خدا هستند: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا...»(5)

اگر ولايت براى خدا بود:

«يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ»(6)

تفاوت اين دو نوع ولايت اين است: ولايت شيطانى غير خدا اگر زمانى امر را به دست گرفت ولايتش، ولايت الهى نمى تواند باشد.

در راه به پيغمبر ابلاغ شد كه:

«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ...»(7)

بلّغ چه چيز را؟! «ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ» يعنى: آن چه كه به تو نازل شده. يعنى سرخود كسى را تعيين نكن، خدا به تو دستور مى دهد كه على را سر دست بلند كرده و به عنوان ولى معرفى كنى. خدا تهديد هم مى كند:

«... وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ»(8)

اگر نرساندى، وظيفه ات را انجام نداده اى!

امّا پيغمبرصلى الله

عليه وآله خوف دارد كه حالا ابلاغ بكند واين مردم تحمّل نداشته باشند و بلوا درست بكنند. خدا يك پشتى گرمى زير سر پيغمبر مى گذارد كه نترس:

«وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»(9)

خدا تو را از دست مردم حفظ مى كند.

چرا غدير؟!

آن وقت در غدير خم دو مرتبه جبرئيل نازل مى شود، دستور مى دهد آن اجتماع عظيم و پر شور را پيغمبرصلى الله عليه وآله بوجود بياورد.

انتخاب اين مكان هم بى حساب نيست، غدير خم چرا؟ مكّه چرا نبود؟! در عرفات، در مشعر، در منى كه سه روز وقت داشتند چرا نبود؟!

علّتش اين است كه غدير خم يك بيابان است كه در طول تاريخ هيچ حادثه اى در آن رخ نداده، همه اين جا جمع مى شوند و از اين جا پخش مى شوند در بلاد مختلف.

اگر در مّكه يا مدينه يا مراسم حج بود ممكن بود اين حادثه در حوادث ديگر گم بشود و تحت الشعاع قرار بگيرد، محو بشود و از ذهن مردم بيرون رود.

در غدير خم زير آن آفتاب، در آن صحراى سوزان با يك منبر دستى كه از پالان شتر درست كرده اند، پيغمبرصلى الله عليه وآله اين سخنرانى را ايراد كنند كه مردم يادشان نرود، اين حادثه تحت الشعاع حوادث ديگر قرار نگيرد، قابل انكار در طول تاريخ نباشد.

خدا رحمت كند مرحوم علّامه ى امينى رحمه الله را، ايشان در كتابشان اشعارى را كه از قرن اوّل تا به حال درباره ى غدير خم و حادثه ى غدير بوده را جمع كرده و البتّه به مناسبت، بحث هاى ديگرى هم مطرح نموده اند.

ولى عمده ى مطلب اينجاست كه در طول تاريخ، غدير فراموش نشده هر شاعر زبر دستى وقتى كه مى خواسته يك شاهكارى را تحويل

دهد حادثه ى غدير را مطرح مى كرده، با آن زيبايى و با آن جلوه اى كه غدير خم دارد.

شواهد ولايت

به هر حال پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله آن روز اميرالمؤمنين عليه السلام را سر دست بلند كردند. تمام قرائنى را كه مى تواند شاهد بر اين باشد كه اين حادثه به منظور تعيين خليفه است را پيغمبرصلى الله عليه وآله فراهم كردند:

اوّل: از مردم يك اقرار يا به قول امروزى ها «رأى اعتماد» گرفتند:

«أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ»(10)

اين سابقه داشت در قرآن خدا فرموده بود:

«النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»(11)

اين ولايت به معنى حكومت واقعى است كه پيغمبرصلى الله عليه وآله صاحب اختيار همه ى مؤمنين است و از آن ها اختيارش نسبت به خودشان بيشتر است. يعنى اگر من اختيار عالم را دارم، پيغمبرصلى الله عليه وآله اختيارش بر اختيار من حاكم است.

حاكمّيت پيغمبرصلى الله عليه وآله را در قرآن ابلاغ كرده: «النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»(12) كه در زير اين آسمان، حاكمّيتى به اين كيفّيت بر احدى نيست كه اراده اش بر اراده ى مردم حاكم باشد.

وقتى كه همه ى مردم اقرار كردند كه بله! شما حاكم بر ما هستيد:

«أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ قَالُوا بَلَى»(13)

بعد از آنكه زير بنا را درست كردند، فرموند:

«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاه»(14)

هر كس صاحب اختيارش منم، على هم صاحب اختيار اوست.

[ دوم: ] پيغمبرصلى الله عليه وآله يك عمّامه داشتند كه در مواردى كه مى خواستند كار حكومتى انجام بدهند آن عمّامه را نشان مى گذاشتند، اسمش «سحاب» بود. روز غدير خم آن عمّامه را به سر على عليه السلام گذاشتند: «علي في السحاب»(15) يعنى على حاكم است.

[ سوم: ] از آن طرف به امر الهى مسئله ى دين و

مسئله ى اسلام را به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام گره زدند، فرمودند خدا اين آيه را نازل كرد كه:

«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ...»(16)

يعنى دين كاملا گره خورده به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام، يعنى ولايت جزء دين است، ولايت نباشد دين نيست.

«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي »(17)

... نعمتم را به شما كامل كردم.

نعمت يعنى چيزى كه انسان از آن لذّت مى برد، يعنى دينى كه منهاى ولايت حضرت على عليه السلام باشد لذّت بخش نيست، نعمت نيست. نعمت كامل شد با مسئله ى نصب اميرالمؤمنين عليه السلام.

«وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دينا»

يعنى دين منهاى ولايت را من راضى نيستم. رضايت من در اسلامى است كه توأم باشد با ولايت مولاى متّقيان عليه السلام.

اين سه تعبير واقعاً تعبيرات اعجاز آميزى است كه تا خدا خدايى مى كند اين ها دلالت دارد بر نقش ولايت و حاكمّيت اميرالمؤمنين عليه السلام.

خيانت به ولايت

اگر پيغمبرصلى الله عليه وآله على عليه السلام را سر دست بلند نكرده بود، ما ممكن بود زبان اعتراض به پيغمبرصلى الله عليه وآله دراز كنيم: يا رسول اللَّه! مسأله ولايت كار ساده اى نبود، چطور مردم را رها كردى و رفتى و هيچ كس را بر اين سمت تعيين نكردى كه مردم حيران و سرگردان نمانند؟!

امّا چه شد كه دست جنايتكاران بعد از پيغمبرصلى الله عليه وآله از آستين بيرون آمد و اين منصب را از اميرالمؤمنين عليه السلام گرفتند و زمام امور افتاد دست انسان هايى كه اين ها لايق نبودند؟! نه علم داشتند، نه تدبير داشتند، نه دين داشتند... يك آدم هايى هرزه كه شرح زندگيشان را كه آدم مى خواند تعّجب مى كند كه اين ها چه آدم هاى سيّاس به معنايى كه گفتم، مكّار، حيله گر... بودند. كار به دست آن ها افتاد.

اين اختلافى كه

الآن بين مسلمين است در دنيا، تماماً به خاطر همان انحرافاتى بود كه در صدر اسلام بوجود آمد و الّا دنيا بايد تحت نفوذ و سيطره مسلمين باشد. اسلام دينى است كه استعداد اداره كردن جهان را دارد، سياست جهان را مى تواند به عهده بگيرد ولى اين ها نگذاشتند، ضربه اى زدند به مسلمين و اسلام و به همه چيز.

زير اين آسمان بزرگترين خيانت اين بود كه على عليه السلام را در خانه بنشانند. به تعبير آن آقا كه گفته بود: خلافت را بدهند به دست كه و بيل را بدهند به دست على عليه السلام كه برود در باغ ها و نخلستان ها مشغول زراعت بشود.

اين واقعاً ظلم است كه آدمى مثل اميرالمؤمنين عليه السلام با آن علم، با آن شجاعت، با آن عصمت، با آن صفات كامله كه در اميرالمؤمنين عليه السلام بود، برود در خانه بنشيند و آدم هاى هرزه خلافت را به دست بگيرند، بزرگترين خيانت به جهان هستى است.

اميدواريم كه انشاءاللّه اين عيد بر همگان مبارك باشد و ما را تحت ولايت مولاى متقيان اميرالمؤمنين على عليه السلام قرار بدهد.

والسلام عليكم رحمة اللّه و بركاته

پاورقي ها

1) كافي،مرحوم كلينى ج 3 ص 270

2) كافي،مرحوم كلينى ج 7 ص 375

3) بحارالأنوار،علامه ى مجلسى ج 33 ص 358

4) مائده 55

5) بقره 257

6) همان

7) مائده 67

8) همان

9) همان

10) بحارالأنوار،علامه ى مجلسى ج 27 ص 243

11) احزاب 6

12) همان

13) بحارالأنوار،علامه ى مجلسى ج 27 ص 243

14) همان

15) بحارالأنوار،علامه ى مجلسى ج 38 ص 297

16) مائده 3

17) همان

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109