حديث اشک

مشخصات کتاب

سرشناسه:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان،1388

عنوان و نام پدیدآور:حديث اشک / شيعه تيوب

مشخصات نشر:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان ، 1388.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه و رایانه

توصیفگر : ‫فاطمه زهرا ‫(س) ‫، 8 قبل از هجرت - 11 ق. ، امام اول

توصیفگر : Fateme Zahra

توصیفگر : فاطمه زهرا (س)، 8 ؟ قبل از هجرت _ 11 ق

توصیفگر : امامت

توصیفگر : دفاع

توصیفگر : امامان [1]

بخش اول زخم هاي انکار شده (شهادت حضرت زهرا عليها السلام)

تصميم عمر و ابوبکر بر هتک حرمت از معتبرترين کتب اهل سنت

تصميم عمر و ابوبکر بر هتک حرمت از معتبرترين کتب اهل سنت

اهل سنت همواره مي کوشند با نشر کتب و مجلات و سايت هاي مختلف شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها به دست عمر و ابوبکر را افسانه جلوه دهند و آن را ساخته اذهان علماي شيعه مي نمايند. اين درحالسيت که در معتبرترين کتب اهل سنت تصميم عمر و ابوبکر بر قتل حضرت زهرا سلام الله عليها تاييد شده است

ابن ابي شيبه و کتاب "المصنف"

ابوبکر بن ابي شيبه (159- 235) مولف کتاب المصنف، به سند صحيح چنين نقل مي کند:

هنگامي که مردم با ابي بکر بيعت کردند، علي و زبير در خانه فاطمه با او به گفتگو و رايزني مي پرداختند. زماني که اين مطلب به گوش عمر بن خطاب رسيد ، به خانه فاطمه آمد و گفت: اي دختر رسول خدا! به خدا قسم محبوبترين فرد نزد ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود شما، ولي به خدا سوگند اين محبت، مانع از آن نيست که اگر اين افراد در خانه تو جمع شدند دستور دهم خانه را بر سر آنها به آتش بکشند.

اين جمله را گفت و بيرون رفت. وقتي علي و زبير به خانه بازگشتند دخت گرامي عليهاالسلام به علي عليه السلام و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد کرد که اگر تجمع شما در اين خانه تکرار شود خانه را بر سر شماها خواهد سوزاند. به خدا سوگند! او آنچه را که قسم خورده انجام مي دهد. (1)

يادآور شديم که گزارش فوق در کتاب المصنف با سندي صحيح نقل شده است، اينک به بررسي سند حديث از ديدگاه رجاليان اهل سنت مي پردازيم تا ميزان اعتبار تاريخي آن معلوم گردد:

در اعتبار شخص مولف (يعني

ابن ابي شيبه) همين بس که ذهبي، دانشمند رجالي اهل سنت (متوفاي 748) درباره ي او مي گويد: عبدالله بن محمد بن ابي شيبه، حافظ بزرگ و حجت است. احمد بن حنبل و بخاري و ابوالقاسم بغوي از او نقل روايت کرده و گروهي او را توثيق کرده اند... ابن شيبه از کساني است که از پل عبور کرده و در منتهاي وثاقت است (2)

بلاذري و کتاب "انساب الاشراف"

احمد بن يحيي جابر بغدادي بلاذري (متوفاي 270) نويسنده معروف و صاحب تاريخ بزرگ، رويداد تاريخي فوق را در کتاب انساب الاشراف به گونه ي زير نقل مي کند:

ابوبکر به دنبال علي (عليه السلام) فرستاد تا بيعت کند، ولي علي (عليه السلام) از بيعت با او امتناع ورزيد. سپس عمر همراه با فتيله (آتش زا) حرکت کرد و با فاطمه در مقابل در خانه رو به رو شد. فاطمه گفت: اي فرزند خطاب! آيا در صدد سوزاندن خانه من هستي؟ عمر گفت! بلي، اين کار کمک به چيزي است که پدرت براي آن مبعوث شده است!. (3)

درباره ي اعتبار بلاذري از ديدگاه اهل سنت همين بس که ذهبي در کتاب تذکره الحافظ وي را با القاب: حافظ، اخباري و علامه مي ستايد (4) و در کتاب سير اعلام النبلاء او را چنين توصيف مي کند: علامه، اذيب، نويسنده. (5)

ابن کثير در کتاب البدايه و النهايه از ابن عساکر نقل مي کند که: بلا ذري، نويسنده و داراي کتابهاي خوبي است (6) بنابراين نبايد درباره ي بلا ذري شک و ترديد کرد.

تا اينجا بررسي سند به پايان رسيد. اين دو سند صحيح تاريخي، به وضوح حاکي از آن است که بعد از درگذشت پيامبر گروهي که در راس آنان شيخين

قرار داشته اند تصميم به هتک حرمت خانه ي زهرا عليهاالسلام گرفته اند، اما اين که افراد مزبور، به نيت خود جامه ي عمل نيز پوشانيده اند يا نه؟ اين مطلب را بايد از بررسي مدارک بخش آينده به دست آورد.

ابن قتيبه و کتاب "الامامه و السياسه"

مورخ شهير عبدالله بن مسلم بن قتيبه دينوري (212- 276) از پيشوايان ادب و از نويسندگان پر کار حوزه تاريخ و ادب اسلامي است، مولف کتاب تاويل مختلف الحديث و ادب الکاتب و غيره. (الاعلام 4/ 137) وي در کتاب الامامه و السياسه چنين مي نويسد:

ابوبکر از کساني که از بيعت با او سر برتافته و در خانه علي گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد. او به در خانه علي آمد وآنان را صدا زد که بيرون بيايند ولي آنان از خروج از خانه امتناع ورزيدند. در اين موقع، عمر هيزم طلبيد و گفت: به خدايي که جان عمر در دست اوست بيرون بياييد والا خانه را بر سرتان آتش مي زنم. مردي به عمر گفت: اي اباحفص (کنيه ي عمر) در اين خانه فاطمه دخت پيامبر است، او گفت: باشد!. (7)

ابن قتيبه دنبال داستان را سوزناکتر و دردناکتر نوشته است:

عمر همراه گروهي به در خانه فاطمه آمدند در خانه را زدند، هنگامي که فاطمه صداي آنها را شنيد، با صداي بلند گفت: اي رسول خدا! پس از تو چه مصيبت هايي به ما از فرزند خطاب و ابي قحافه رسيد؟! وقتي مردم که همراه عمر بودند صداي زهرا را شنيدند گريه کنان برگشتند، ولي عمر با گروهي باقي ماند و علي را از خانه بيرون کشيدند و نزد ابي بکر بردند و به او گفتند، بيعت کن. علي

گفت: اگر بيعت نکنم چه مي شود؟، گفتند: به خدايي که جز او خدايي نيست گردنت را مي زنيم!!....(8)

طبري و تاريخ او

محمد بن جرير طبري (متوفاي 310)، فقيه و تاريخ نگار برجسته اهل سنت در تاريخ خود، رويداد فجيع هتک حرمت به خانه ي وحي را چنين بيان مي کند:

عمر بن خطاب به در خانه ي علي آمد، در حالي که گروهي از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وي رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند! خانه را به آتش مي کشم مگر اين که براي بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد در حالي که شمشيري بر دست داشت، ناگهان پاي او لغزيد و شمشير از دست او بر زمين افتاد. در اين موقع ديگران بر او هجوم آورده و شمشير را از دست او گرفتند.

اين صحنه ي تاريخي، حاکي از آن است که اخذ بيعت براي خليفه ي اول، با تهديد و ارعاب صورت گرفته و آزادي و انتخابي در کار نبوده است حال، آيا اين نوع بيعت ارزشي دارد يا نه؟ خواننده بايد در آن داوري نمايد.

به لحاظ معيارهاي مقبول علم رجال اهل سنت، در امانت و صداقت و وثاقت طبري سخني نيست. ذهبي درباره ي او مي گويد: پيشواي بزرگ، مفسر قرآن، ابوجعفر نويسنده کتابهاي درخشان، ثقه و مورد اعتماد و راستگو. (9)

ابن عبد ربه و کتاب "العقد الفريد"

شهاب الدين احمد معروف به ابن عبد ربه اندلسي مولف کتاب العقد الفريد (متوفاي 463 ه) در کتاب مزبور بحثي مشروح درباره ي تاريخ سقيفه انجام داده و با اشاره به کساني که از بيعت ابي بکر تخلف جسته اند چنين مي نويسد:

علي و عباس و زبير در خانه ي فاطمه نشسته بودند تا اين که ابوبکر، عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بيرون کند و به او گفت: اگر

بيرون نيامدند با آنان نبرد کن. عمر بن خطاب با مقداري آتش به سوي خانه ي فاطمه رهسپار شد تا خانه را به آتش بکشد. در اين هنگام فاطمه با او روبه رو شد و گفت: اي فرزند خطاب! آمده اي خانه ي ما را بسوزاني؟! او در پاسخ گفت: بلي، مگر اين که شما نيز آن کنيد که امت کردند (با ابوبکر بيعت کنيد). (10)

ابن عبدالبر و کتاب "الاستيعاب"

يوسف بن عبداللَّه معروف به ابن عبدالبرّ (368- 463) مولف کتاب الاستيعاب، از بزرگان علم حديث، فقيه، مورخ و آگاه از انساب است. او در الاستيعاب، بخش مربوط به شرح حال ابوبکر، تحت عنوان عبداللَّه بن ابي قحافه حادثه ي يورش به خانه زهرا را چنين نقل مي کند:

علي و زبير هنگامي که با ابوبکر بيعت مي شد، به خانه فاطمه رفت و آمد کرده و با او در اين زمينه به مشورت مي پرداختند. چون خبر رفت و آمد آنان به گوش عمر رسيد، نزد فاطمه آمد و گفت: اي دختر رسول خدا! کسي محبوبتر از پدر تو براي ما نيست، همچنان که پس از رسول خدا، تو از ديگران نزد ما محبوبتري. به من خبر رسيده که آنان به خانه شما وارد مي شوند. اگر بار ديگر چنين خبري به من برسد، چنين و چنان خواهم کرد! سپس خانه را ترک گفت و پس از رفتن او علي و زبير وارد خانه شدند، فاطمه به آنان گفت: عمر نزد من آمد و قسم خورد که اگر اين کار تکرار شود چنين مي کنم. به خدا سوگند او به قسم خود عمل مي کند. (11)

ابي الفداء و کتاب "المختصر في اخبار البشر"

اسماعيل بن علي معروف به ابي الفداء (متوفاي 732) در کتاب معروف خود به نام المخصتر في اخبار البشر، گزارشي نزديک به آنچه ابن عبد ربه در عقد الفريد آورده است. که ما براي اختصار ديگر آن را تکرار نمي کنيم. (12)

در اعتبار کلامي ابي الفدا همين بس که ذهبي مي گويد: او دوستدار فضيلت و اهل آن بود و براي او محاسن زيادي هست. (الدرر الکامنه، نگارش ابن حجر 1/372)

نويري و کتاب "نهايه الارب في فنون الادب"

احمد بن عبدالوهاب قرشي معروف به نويري (677- 733) شاعر و اديب معروف مصري مولف کتاب نهايه الارب في فنون الادب است که زرکلي در الاعلام آن را ستوده و از قول فازيليف مي گويد:

حقايقي در اين کتاب از مورخان ديرينه نقل شده است که کتابهاي آنان به دست ما نرسيده است، مانند ابن الرقيق، ابن رشيق و ابن شداد. نويري در کتاب ياد شده، رويداد خانه ي زهرا عليهاالسلام را همانند ابن عبدالبر نقل کرده. که ما براي خلاصه آن را تکرار نمي کنيم (13) .

سيوطي و کتاب "مسند فاطمه"

جلال الدين سيوطي (متوفاي سال 911)، دانشمند ذوفنون و سخت کوش قرن نهم، در کتاب مسند فاطمه رويداد خانه دخت گرامي پيامبر را از مصنف ابن ابي شيبه نقل کرده است. و گفتار ابن ابي شيبه را قبلا بيان کرديم.

متقي هندي و کتاب "کنزالعمال"

علي بن حسام الدين معروف بن متّقي هندي (متوفاي 975) در کتاب ارزشمند خود کنز العمال رويداد خانه فاطمه را به نحوي که ابن ابي شيبه در المصنَّف نوشته نقل کرده است، بنابراين، نيازي به نقل عبارت نيست (14).

دهلوي و کتاب "ازاله الخفاء"

ولي اللَّه بن مولوي عبدالرحيم دهلوي هندي حنفي (1114- 1176) در کتاب ازالة الخفاء (که به زبان فارسي نوشته) درباره ي حوادث ايام سقيفه چنين مي نويسد:

در همين ايام مشکلي ديگر که فوق جميع مشکلات توان شمرد پيش آمد و آن اين بود که: زبير و جمعي از بني هاشم در خانه حضرت فاطمه رضي الله تعالي عنها جمع شده، در باب نقض خلافت، مشورتها به کار مي بردند و حضرت شيخين آن را به تدبيري که بايستي بر هم زدند (15).

سپس نصّ تاريخ را که زيد بن اسلم از پدرش نقل کرده و ما قبلا آن را از مصنَّف ابن أبي شبيه نقل کرديم، يادآور مي شود.

محمد حافظ ابراهيم و قصيده عمريه

محمد حافظ ابراهيم (1287- 1351) شاعر مصري که به شاعر نيل شهرت دارد، ديواني دارد که در ده جلد چاپ شده است. او در قصيده خود تحت عنوان عمر و علي، يکي از افتخارات عمر را اين دانسته است که در خانه ي علي آمد و گفت: اگر بيرون نياييد و با ابي بکر بيعت نکنيد خانه را به آتش مي کشم و لو دختر پيامبر در آنجا باشد!

جالب آن است که محمد حافظ ابراهيم، قصيده ي خويش را در يک جلسه ي بزرگ قرائت کرد و حضار نه تنها بر او خرده نگرفتند بلکه مدال افتخار نيز به او دادند.

سه بيت اين قصيده، مورد نظر و استشهاد ماست:

و قَولةٍ لعَليٍّ قالَها عُمَرُ

أکرِم بسامِعِها أعظِمْ بمُلقيها

حرقتُ دارَک لا أبقِي عليک بها

إن لم تُبايع و بنتُ المصطفي فيها

ما کان غيرُ أبي حَفْصٍ يَفُوُه بها

أمامَ فارِسِ عدنانٍ و حامِيها .

و گفتاري که عمر آن را به علي عليه السلام گفت

به چه شنونده ي بزرگواري و چه گوينده ي مهمّي؟!. به او گفت: اگر بيعت نکني، خانه ات را به آتش مي کشم و احدي را در آن باقي نمي گذارم هر چند دختر پيامبر مصطفي در آن باشد. جز ابوحفص (عمر) کسي جرأت گفتن چنين سخني را در برابر شهسوار عدنان و مدافع وي نداشت _16).

عمر رضا کحاله و کتاب "اعلام النساء"

عمر رضا کحّاله، محقق معاصر و مؤلف کتاب ارزشمند أعلام النساء، در شرح زندگي دخت گرامي پيامبر مي نويسد:

فقيل له: يا أباحفص إنّ فيها فاطمة، فقال: و إن...

دخت پيامبر در آستانه ي خانه ايستاد و گفت: من گروهي بدتر از شما نمي شناسم، جنازه رسول خدا را بر زمين گذارده ايد و کار رياست را بين خود تقسيم کرده ايد، بي آن که با ما مشورت کنيد و حق ما را به ما برگردانيد (17).

-----------------

اسناد

1) مصنف ابن ابي شيبه 8/ 572

2) ميزان الاعتدال 2/ 490، شماره4549

3) انساب الأشراف 1/ 586، ط دار معارف، قاهره

4) تذکره الحفاظ 3- 092، شماره 860.

5) سير اعلام النبلاء 13/ 162، شماره 96.

6) البدايه والنهايه11/65، حوادث سال 279

7) الامامه و السياسه، ص 12، چاپ المکتبه التجاريه الکبري، مصر.

8) الامامه والسياسه، ص 13، چاپ المکتبه التجاريه الکبري، مصر. مسلما اين بخش از تاريخ ، براي علاقمندان به شيخين بسيار سنگين و ناگوار بوده است، لذا برخي درصدد برآمدند که در نسبت کتاب الإمامه والسياسه به ابن قتيبه ترديد کنند، حال آن که ابن ابي الحديد، استاد فن تاريخ، اين کتاب به سرنوشت تحريف دچار شده و تحريفگران بخشي از مطالب آن را به هنگام چاپ، حذف کرده اند. غافل از آنکه مطالب مزبور در شرح نهج البلاغه ي ابن

ابي الحديد موجود است. زر کلي در اعلام، کتاب الامامه والسياسه را از آثار ابن قتبه مي داند و سپس مي افزايد: برخي از علما در انتساب اين کتاب به ابن قتيبه تأمل دارند. يعني شک و ترديد را به ديگران نسبت مي دهد نه به خويش، همچنان که الياس سرکيس (معجم المطبوعات العربيه 1/ 212) اين کتاب را از آثار ابن قتيبه مي داند.

9) ميزان الاعتدال 3/ 498، شماره 7306

10) عقد الفريد 4/ 260، چاپ مکتبه هلال.

11) استيعاب 3/ 975، تحقيق علي محمد بجاوي ، چاپ قاهره.

12) المختصر في اخبار البشر 1/ 156، ط دار المعرفه، بيروت.

13) نهايه الارب في فنون الأدب 19/ 40، نگارش نويري، چاپ قاهره، 1395 ه.

14) کنزالعمّال 5/651، شماره 14138، ط مؤسسه الرساله، بيروت.

15) ازالة الخفاء 2/ 29، ناشر اکيدمي، ط لاهور.

16) ديوان محمد حافظ ابراهيم 1/ 82.

17) اعلام النساء 4/ 114.

حمله ابوبکر و عمر به بيت وحي در معتبر ترين کتب اهل سنت

ابوعبيد و کتاب الاموال

ابوعبيد قاسم بن سلام (متوفاي 224) در کتاب نفيس خود به نام الاموال که مورد اعتماد فقيهان بزرگ مسلمان قرار دارد، به طور مستند از عبدالرحمان بن عوف نقل مي کند که مي گويد: در بيماري ابوبکر، براي عيادتش ، وارد خانه ي او شدم. او پس از گفتگوي زياد، به من گفت: آرزو مي کنم کاش سه چيز را که انجام داده ام انجام نداده بودم همچنان که آرزو مي کنم کاش سه چيز را که انجام نداده ام انجام مي دادم. همچنين آرزو مي کنم سه چيز را از پيامبر سوال مي کردم. اما آن سه چيزي که انجام داده ام و آرزو مي کنم اي کاش انجام نمي دادم عبارتند از:

وددت أنّي لم أکشف بيت فاطمة و ترکته وان اُغلِقَ علي الحرب. (1)

کاش، خانه و حريم خانه ي فاطمه را کشف نمي کردم و

آن را به حال خود وا مي گذاشتم، هر چند براي جنگ بسته شده بود.

ابوعبيد هنگامي که به اينجا مي رسد به جاي جمله: لم اکشف بيت فاطمه و ترکته... مي گويد: کذا و کذا. و اضافه مي کند که من مايل به ذکر آن نيستم.

ولي اگر ابوعبيد روي تعصب مذهبي يا علت ديگر از نقل حقيقت سر بر تافته، خوشبختانه محققان کتاب الاموال در پاورقي توضيح داده اند که: جمله هاي حذف شده ي فوق، در کتاب ميزان الاعتدال (به نحوي که بيان گرديد) وارد شده است و افزون بر آن، طبراني در معجم خود، ابن عبد ربه در عقد الفريد و افراد ديگر در جاهاي ديگر، عبارت حذف شده را آورده اند.

محمد بن سعد و کتاب الطبقات الکبري

محمد بن سعد (متوفاي 229) معروف به کاتب واقدي در اثر ارزشمند خود که صحابه و تابعان را به شيوه خاصي طبقه بندي کرده در باب دختران پيامبر، زندگاني دخت گرامي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فاطمه ي زهرا عليها السلام را به صورت روائي آورده، آنگاه چنين مي نويسد:

ابوبکر آگاه که فاطمه بيمار شد در خانه فاطمه عليهاالسلام آمد و اجازه خواست تا از او عيادت کند، علي عليه السلام استجازه ابوبکر را به فاطمه عليها السلام رسانيد.

فاطمه عليهاالسلام فرمود: اختيار با شماست، علي عليه السلام اذن داد. آنگاه مي نويسد:

فدخل عليها واعتذر إليها و کلّمها فرضيت عنه. (2)

بر زهرا وارد شد و معذرت خواهي کرد و با او سخن گفت و او را از خود راضي ساخت.

البته ابن سعد روي محدوديتي که داشت، نتوانست روشنتر از اين بنويسد، مگر ابوبکر که چه ستمي بر زهرا روا داشته بود که سرانجام از او

رضايت مي طلبد و معذرت خواهي مي کند.

طبراني و المعجم الکبير

ابوالقاسم سليمان بن احمد طبراني (260- 360) شخصيتي است که ذهبي در ميزان الاعتدال در حق او مي نويسد: حافظ و ثبت (3) مولف کتاب المعجم الکبير- که کرارا چاپ شده است- آنجا که درباره ي ابي بکر و خطبه ها و وفات او سخن مي گويد يادآور مي شود: ابي بکر به هنگام مرگ، آرزو کرد:

کاش سه چيز را انجام نمي دادم.

کاش سه چيز را انجام مي دادم.

کاش سه چيز را از رسول خدا سوال مي کردم.

سپس، درباره ي آن سه چيزي که ابوبکر آرزو مي کرد کاش آن را انجام نمي دادم، چنين مي گويد:

فأمّا الثلاث اللاتي وددت أني لم أفعلهنّ، فوددت انّي لم أکن کشفت بيت فاطمة و ترکته (4)

آن سه چيزي که آرزو مي کنم کاش انجام نمي دادم چنين بود: آرزو مي کنم حرمت خانه ي فاطمه را زير پا نمي نهادم و آن را به حال خود واگذار مي کردم.

ابن عبدربّه و العقد الفريد

ابن عبد ربه اندلسي مولف کتاب العقد الفريد (متوفاي 463 ه) در کتاب خود از عبدالرحمن بن عوف نقل مي کند که مي گويد: در بيماري ابي بکر بر او وارد شدم تا از او عبادت کنم، او گفت: آرزو مي کنم کاش سه چيز را انجام نمي دادم و يکي از آن سه چيز اين است:

وددت انّي لم أکشف بيت فاطمة عن شي ء وإن کانوا اغلقوه علي الحرب (5)

کاش در خانه ي فاطمه را باز نمي کردم هر چند آنان براي نبرد در خانه بسته بودند.

سخن نظّام در کتاب الوافي بالوفيات

ابراهيم بن سيار نظام معتزلي (160- 231) از ادبا و دانشمندان مشهور است که به علت زيبايي کلامش در نظم و نثر، به نظّام معروف شده است.

در کتابهاي متعددي از نظّام، با اشاره به حضور خليفه ثاني نزد در خانه ي فاطمه عليهاالسلام، چنين آمده است:

انّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتي ألقت المحسن من بطنها (6)

عمر در روز اخذ بيعت براي ابي بکر بر شکم فاطمه زد، در نتيجه، فرزندي که وي در رحم داشت و نام آن را محسن نهاده بود سقط شد.

مبرّد و کتاب کامل

محمد بن يزيد بن عبدالأکبر بغدادي (210- 285) اديب و نويسنده معروف اهل سنت- که آثار گران سنگي از او به يادگار مانده است - در کتاب الکامل خود، داستان آرزوهاي خليفه ي اول را به نقل از عبدالرحمان بن عوف آورده و يادآور مي شود:

وددت أني لم أکن کشفت عن بيت فاطمة و ترکته ولو أغلق علي الحرب (7)

آرزو مي کردم اي کاش بيت فاطمه را هتک حرمت نمي کردم و آن را رها مي نمودم هر چند براي جنگ بسته شده باشد.

مسعودي و مُروجُ الذهب

ابوالفرج مسعودي (متوفاي 345) در مروج الذهب مي نويسد: ابوبکر در حال احتضار چنين گفت:

من سه چيز انجام دادم و آرزو داشتم که کاش آنها را انجام نمي دادم، يکي از آن سه چيز اين بود که:

فوددت انّي لم أکن فتشت بيت فاطمة و ذکر في ذلک کلاماً کثيراً (8)

آرزو مي کردم کاش حرمت خانه ي زهرا را زير پا نمي نهادم و در اين مورد سخن زيادي گفت.

مسعودي، با اينکه نسبت به اهل بيت پيامبر، گرايش هاي سالمي دارد، ولي باز به ملاحظاتي که بر آگاهان به تاريخ پوشيده نيست، از بازگويي سخن خليفه خود داري کرده و با کنايه رد شده است و تنها به اين اکتفا نموده که خليفه سخن زيادي در اين مورد گفت. حالا اين سخن زياد چه بوده است خدا مي داند؟!

ابن أبي دارم و کتاب ميزان الاعتدال

احمد بن محمد معروف به ابن ابي دارم، محدّث کوفي (متوفاي 357)، کسي است که محمد بن أحمد بن حماد کوفي درباره ي او مي گويد: کان مستقيم الأمر عامة دهره؛ او در سراسر عمر خود، پوينده ي راه راست بود.

ذهبي نيز مي نويسد:

کان موصوفاً بالحفظ و المعرفة إلّا انّه يترفض (9)

او به حافظ و معرفت حديث شهرت دارد، نقطه ضعفش اين است که به تشيع ميل داشته است. اصولاً جاي تاسف است که علاقه به اهل بيت، يکي از نقاط ضعف محدثان شمرده شود.

به هر روي، ابن ابي دارم نقل مي کند که در محضر او اين خبر خوانده مي شود:

انّ عمر رفس فاطمة حتي أسقطت بمحسن.

يعني: عمر لگدي بر فاطمه زد، در نتيجه او فرزندي که در رحم به نام محسن داشت سقط کرد. (10)

محمّد بن مکرم و مختصر تاريخ دمشق

علي بن حسن بن هبة الله معروف به ابن عساکر دمشقي (متوفاي 571) کتابي در تاريخ دمشق تأليف نموده که اخيراً در هشتاد جلد منتشر شده است، سپس اين موسوعه را محمد بن مکرم معروف به ابن منظور (630- 711) تلخيص کرده، او نيز داستان ديدار عبدالرحمان را با ابي بکر يادآور شده و چنين مي گويد، ابوبکر گفت:

لا آسي علي شي ء من الدنيا إلّا علي ثلاث فعلتُهنَّ وددت أنّي لو ترکتهنَّ... وددت أنّي لم أکن کشفتُ بيت فاطمة عن شي ء مع انّهم اغلقوه علي الحرب (11)

من بر چيزي از امور دنيا تأسف نخوردم مگر بر سه چيز که انجام دادم و دوست داشتم انجام نمي دادم... دوست داشتم خانه ي فاطمه را هتک حرمت نمي کردم هر چند ساکنان خانه آن را براي جنگ ببندند.

ابن ابي الحديد و شرح نهج البلاغه

عبدالحميد بن هبه الله مدائني معتزلي (متوفاي 655) مورخ و نويسنده ي تواناي جهان اسلام و مؤلف شرح نهج البلاغه در بيست جلد، سرگذشت يورش به خانه ي زهرا عليهاالسلام را در موارد مختلف کتاب خويش يادآور شده است، هر چند در جايي هتک حرمت مزبور را صحيح دانسته و آن را گناه کبيره نمي شمارد؛ زيرا به رغم او، عمر حق داشت افرادي را که از بيعت سرباز مي زند تهديد کند! البته اين نظريه ي گروهي از معتزله است و اختصاص به ابن ابي الحديد ندارد (12)

در موردي مي گويد:

برخي از حوادثي که شيعه نقل کرده مي پذيرم نه تمام آنچه را که آنان نقل کرده اند (13)

در مورد سوم مي گويد: پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم خون هبار بن اسود را حلال شمرد، زيرا او کسي بود که با نيزه به کجاوه ي دختر پيامبر

(زينب) زد و او فرزند خود را سقط کرد.

ابن ابي الحديد مي گويد:

اين داستان را براي استادم، نقيب ابوجعفر، نقل کردم، او روايت را تصديق کرد، سپس به او گفتم اجازه مي دهي من اين تاريخ را که: فاطمه از ترس، محسن خود را سقط کرد و اگر پيامبر زنده بود خون سکي را که سبب سقط جنين او شده بود، حلال مي شمرد را از شما نقل کنم؟

استاد در پاسخ گفت: از من نقل نکن، همچنين خلاف آن را نيز از من نقل نکن، من در اين مساله نظر قاطع ندارم، چون روايات در اين زمينه اختلاف دارند (14)

جويني و کتاب فرائد السمطين

ابراهيم بن محمد بن المويد معروف به جويني (متوفاي 722) از مشايخ ذهبي است (15)، ذهبي در حق استادش جويني چنين مي گويد: امام، محدث يگانه، فخر الاسلام، صدر الدين.

جويني در کتاب فرائد السمطين به طور مستن از ابن عباس نقل مي کند که او گفته: روزي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بود، حسن بن علي بر او وارد شد، ديدگان پيامبر که بر حسن افتاد اشک آلود شد. سپس حسين بن علي بر آن حضرت وارد شد، مجددا پيامبر گريست. در پي آن دو، فاطمه و علي عليهماالسلام بر پيامبر وارد شدند، اشک پيامبر با ديدن آن دو نيز جاري شد، وقتي از پيامبر علت گريه بر فاطمه عليهاالسلام را پرسيدند، فرمود:

انّي لما رأيتها ذکرتُ ما يصنع بها بعدي کأنّي بها وقد دخل الذُّلّ بيتها وانتهکت حرمتُها و غصب حقّها و منعت ارثها و کُسر جنبها و اسقطت جنينها، و هي تنادي يا محمّداه فلا تجاب و تستغيث فلا تغاث

(16)

زماني که فاطمه را ديدم به ياد صحنه اي افتادم که پس از من براي او رخ خواهد داد. گويا مي بينم ذلت وارد خانه ي او شده، حرمتش پايمال گشته، حقش غصب شده، از ارث خود ممنوع گشته، پهلوي او شکسته شده و فرزندي را که در رحم دارد سقط شده در حالي که پيوسته فرياد مي زند: يا محمداه! ولي کسي به او پاسخ نمي دهد، استغاثه مي کند، اما کسي به به فريادش نمي رسد.

شمس الدين ذهبي و تاريخ الاسلام

شمس الدين محمد بن احمد ذهبي (متوفاي 748) در کتاب تاريخ الاسلام در تاريخ زندگي ابوبکر چنين مي نويسد:

عبدالرحمان بن عوف در بيماري ابوبکر بر او وارد شد و بر وي سلام کرد، پس از گفتگويي، ابوبکر به او چنين گفت:

امّا انّي لا آسي علي شي ء، إلّا علي ثلاث فعلتهنّ، و ثلاث لم أفعلهنّ، و ثلاث ودِدْتُ انّي سألت رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْه وَ اله وَ سَلَمَ عنهنّ: ودِدْتُ انّي لم أکن کشفتُ بيت فاطمة و ترکتُه وإن أُغلق علي الحرب (17)

من بر چيزي تاسف نمي خورم مگر بر سه چيز که انجام دادم و سه چيزي که انجام ندادم و سه چيزي که کاش از رسول خدا مي پرسيدم. دوست داشتم خانه ي فاطمه را هتک حرمت نمي کردم هر چند براي جنگ بسته شود....

علي بن ابي بکر هيثمي و مجمع الزوائد

نور الدين علي بن ابي بکر هيثمي (متوفاي 807) مولف کتاب مجمع الزوائد و منبع الفوائد، وي در باب کراهه الولايه چنين مي نويسد:

عبدالرحمان بن عوف در بيماري ابوبکر از او عيادت کرد پس از گفتگوهايي، وي چنين گفت:

امّا انّي لا آسي علي شي ء إلّا علي ثلاث فعلتهن وَدِدْت انّي لم أفعلهنّ، و ثلاث لم أفعلهنّ ودِدْتُ أنّي فعلتهنّ، و ثلاث ودِدْتُ انّي سألت رسول اللَّه صَلَّي اللَّهُ عَلَيْه وَ اله وَ سَلَمَ عنهنّ، فأمّا الثلاث الّتي وددت انّي لم أفعلهن فوددت انّي لم أکن کشفت بيت فاطمة و ترکته و إن أغلق علي الحرب (18)

من بر چيزي تاسف نخوردم مگر بر سه چيز که انجام دادم و دوست داشتم انجام نمي دادم. و سه چيزي که انجام ندادم و دوست داشتم انجام مي دادم، دوست داشتم سه چيز را از رسول خدا مي پرسيدم،

آن سه چيز را که انجام دادم و دوست داشتم انجام نمي دادم اين که: خانه فاطمه را به حال خود ترک نموده و هتک حرمت او نمي کردم هر چند براي جنگ بسته شده باشد.

ابن حجر عسقلاني و لسان الميزان

احمد بن علي بن حجر عسقلاني (متوفاي 852) در کتاب لسان الميزان در شرح حال علوان و علي، داستان عيادت عبدالرحمان بن عوف را از ابي بکر مي نويسد، او در موضوعات سه گانه اي که انجام داده و آرزو مي کرد که اي کاش انجام نمي دادم، چنين مي نويسد:

انّي لا آسي علي شي ء إلّا علي ثلاث وددت انّي لم أفعلهنّ وددت انّي لم أکشف بيت فاطمة و ترکته و إن أغلق علي الحرب(19)

من بر چيزي تاسف نخوردم مگر بر سه چيزي که انجام دادم و دوست داشتم که انجام نمي دادم، يکي از آنها هتک حرمت خانه فاطمه که کاش به حال خود وا مي گذاشتم هر چند براي جنگ بسته شده باشد.

متّقي هندي و کنز العمّال

علاء الدين علي متقي هندي (متوفاي 975) در دائره المعارف حديثي خود به نام کنز العمال، حديث عبدالرحمان بن عوف را به طور مفصل نقل کرده و آرزوهاي خليفه را در مورد نه گانه به روشني بيان کرده است. از جمله آن که مي گويد:

يکي از سه چيزي که آرزو مي کردم کاش انجام نمي دادم، اين است که:

وددت انّي لم أکن أکشفُ بيتَ فاطمةَ و ترکتُه و إن کانوا قد غلّقوه علي الحرب(20)

کاش حرمت خانه ي فاطمه را زير پا نمي نهادم، هر چند آنان براي جنگ خانه را بسته بودند.

عبدالفتّاح عبدالمقصود و کتاب الإمام علي

اين دانشمند خبير و شهير مصري، داستان در دربار هجوم به خانه ي وحي را در دو مورد از کتاب خود آورده است که ما به نقل يکي از آنها بسنده مي کنيم:

إنّ عمر قال: و الّذي نفسي بيده، ليَخرجنَّ أو لأحرقنّها علي من فيها...! قالت له طائفة خافت اللَّه و رعت الرسول في عقبه: يا أباحفص، إنّ فيها فاطمة. ..! فصاح لا يبالي: و إن...! واقترب وقرع الباب، ثم ضربه و اقتحمه. .. و بدا له عليّ... ورنّ حينذاک صوت الزهراء عند مدخل الدار... فإن هي إلّا رنة استغاثة أطلقتها: يا أبت رسول اللَّه...

تستعدي بها الراقد بقربها في رضوان ربّه علي عسف صاحبه، حتّي تبدّل العاتي المدل غير إهابه، فتبدّد علي الأثر جبروته، و ذاب عنفه و عنفوانه، وودّ من خزي لو يخرَّ صعقاً تبتلعه مواطئ قدميه ارتداد هدبه إليه.... و عند ما نکص الجمع، و راح يفرّ کنوافر الظباء المفزوعة أمام صيحة الزهراء، کان عليّ يقلّب عينيه من حسرة و قد غاض حلمه، وقل همّه، و تقبضت أصابع يمينه علي مقبض سيفه کهمّ من

غيظه أن تغوص فيه...(21)

قسم به کسي که جان عمر در دست اوست، بيرون بياييد والا خانه را بر سر ساکنانش به آتش مي کشم! گروهي که از خدا مي ترسيدند و حرمت پيامبر را در نسل او نگه مي داشتند، گفتند: اي اباحفص! فاطمه در اين خانه است. و او بي پروا فرياد زد: باشد! عمر نزديک آمد و در زد، سپس با مشت و لگد به در کوبيد تا به زور وارد شود. علي عليه السلام پيدا شد.

صداي ناله ي زهرا در آستانه ي خانه بلند شد. آن صدا، طنين استغاثه اي بود که دختر پيامبر سر داده و مي گفت: پدر! اي رسول خدا... مي خواست از دست ظلم يکي از اصحابش او را که در نزديکي وي در رضوان پروردگارش خفته بود، برگرداند، تا سرکش گردن فراز بي پروا را به جاي خود نشاند و جبروتش را زايل سازد و شدت عمل و سختگيرش را نابود کند و آرزو مي کرد قبل از اين که چشمش به وي بيفتد، صاعقه اي نازل شده او را در مي يابد.

وقتي جمعيت برگشت و عمر مي خواست همچون آهوان رميده، از برابر صيحه ي زهرا فرار کند، علي از شدت تاثير و حسرت با گلويي بغض گرفته و اندوهي گران، چشمش را در ميان آنان مي گردانيد و انگشتان خود را بر قبضه ي شمشير فشار مي داد و مي خواست از شدت خشم در آن فرورود....

احتجاج به فعل خليفه

موضوع گردآوري هيزم و آتش براي سوزاندن بيت فاطمه در صدر اسلام از مسلمات تاريخ بود، افراد ديگري که خود در زمان قدرت و حکمروايي خويش مصدر چنين کارهايي بوده اند با استناد به عمل خليفه، کار خود را توجيه مي کردند.

اينک دو مورد

را در اينجا يادآور مي شويم:

1) عبدالله بن زبير براي اخذ بيعت از بني هاشم و در راس آنان علي بن الحسين عليهماالسلام جمع مزبور را تهديد به قتل و سوزاندن کرد و بدين منظور همگان را در نقطه اي گرد آورده و تهديد کرد که اگر بيعت نکنيد همگي طعمه آتش خواهيد شد.

سرانجام بني هاشم با کمک هاي بي دريغ مختار ثقفي از حبس آزاد شدند، زيرا ابن زبير از قوه و قدرت مختار آگاه بود.

بعدها که آبها از آسياب افتاد و عبدالله بن زبير به دست حجاج بن يوسف ثقفي کشته شد، مردم برادر عبدالله، عروه بن زبير را نکوهش مي کردند و مي گفتند: برادرت چه تصميم غير صحيحي گرفته بود، زيرامي خواست همه ي بني هاشم را که در شعب ابي طالب جمع کرده بود بسوزاند.

او در پاسخ گفت: هدف او از اين کار، توحيد کلمه بود.

او مي خواست ميان مسلمانان اختلاف راه پيدا نکند و همگي در اطاعت يک نفر قرار گرفته و سخن آنان باشد. همچنان که عمر بن خطاب اين کار را با بني هاشم انجام داد، آنگاه که از بيعت ابي بکر سرباز زدند، او در کنار خانه ي آنان هيزم آماده کرد و خانه را بر سر آنان آتش زد(22)

2) مورد ديگر را علامه حلي در کتاب نهج البلاغه و کشف الصدق از بلاذري نقل کرده که متن آن چنين است:

لمّا قتل الحسين کتب عبداللَّه بن عمر إلي يزيد بن معاوية: أمّا بعد، فقد عظمت الرزيّة و جلّت المصيبة، و حدث في الإسلام حدث عظيم، و لا يوم کيوم قتل الحسين.

فکتب إليه يزيد:

أمّا بعد، يا أحمق، فإنّا جئنا إلي

بيوت مجدَّدة، و فرش ممهّدة و وسادة منضَّدة، فقاتلنا عنها، فإن يکن الحقّ لنا فعن حقّنا قاتلنا، و إن کان الحقّ لغيرنا، فأبوک أوّل من سنَّ هذا و استأثر بالحقّ علي أهله (23)

هنگامي که حسين بن علي به شهادت رسيد، عبدالله بن عمر به يزيد به معاويه چنين نامه نوشت: مصيبت بزرگي رخ داده و در اسلام حادثه ي بزرگي انجام گرفته و روزي مانند روز قتل حيسن نيست.

يزيد در پاسخ او نوشت: اي ابله! ما به خانه هاي نو و فرش هاي گسترده و پشتي هاي چيده وارد شدم و در راه آن نبرد کرديم، اگر حق با ما باشد به حق نبرد کرده ايم و اگر حق از آن غير ما باشد، پدر تو نخستين کسي بود که اين سنت را رواج داد و حق را از صاحبان آن برگرفت!

--------------

اسناد

1) الأموال، ص195 ، چاپ نشر کليات ازهريه، الأموال، ص 174، چاپ بيروت، نيز ابن عبدربه در عقد الفريد 4/ 268 جمله هاي حذف شده را نقل کرده است چنانکه خواهد آمد.

2) طبقات 8/27، ط دار صادر

3) ميزان الاعتدال 2/ 195.

4) المعجم الکبير طبراني 1/ 62، شماره حديث 43، تحقيق حمدي عبدالمجيد سلفي.

5) عقد الفريد 4/ 268، چاپ مکتبه الهلال.

6) الوافي بالوفيات 6/ 17، شماره 2444؛ ملل و نحل شهرستاني 1/ 57، چاپ دارالمعرفه، بيروت. درترجمه نظام به کتاب بحوث في الملل والنحل 3/ 248- 255 مراجعه شود.

7) شرح نهج البلاغه 2/ 47، چاپ مصر.

8) مروج الذهب 2/ 301، چاپ داراندلس، بيروت.

9) سير اعلام النبلاء 15/ 577، شماره ترجمه 349.

10) ميزان الاعتدال 1/ 139

11) مختصر تاريخ دمشق 13/ 122، چاپ دارالفکر، سال 1989

12) شرح نهج البلاغه 16/ 272؛ مغني،

قاضي عبدالجبار 1/337

13) شرح نهج البلاغه 17/ 168

14) شرح نهج البلاغه 14/ 192

15) معجم شيوخ الذهبي 125، شماره 156

16) فرائد السمطين 2/34، چاپ بيروت.

17) تاريخ الإسلام، چاپ دارالکتاب العربي، تحقيق دکتر تدمري، ج 3، ص 117- 118.

18) مجمع الزوائد و منبع الفوائد 5/ 202- 203، چاپ سوم، سال 1402.

19) لسان الميزان 4/189، چاپ حيدرآباد دکن، 13330 ه.

20) کنزالعمال 5/631، حديث شماره 14113.

21) عبدالفتاح عبدالمقصود، علي بن ابي طالب 4/ 274- 277 و نيز 1/ 192- 193.

22) مروج الذهب 3/276، منشورات دانشگاه لبنان؛ 3/ 77، چاپ دار أندلس.

23) نهج الحق و کشف الصدق، ص 356.

آيا عمر بن الخطاب ، به حضرت زهرا سلام الله عليها جسارت كرده است ؟

پاسخ

اين كه عمر بن الخطاب به حضرت زهرا سلام الله عليها جسارت كرده است ، از قطعيات تاريخ است .

رواياتى كه در رابطه با هجوم به خانه حضرت صديقه طاهره در كتب اهل سنت آمده به چند دسته مى شود تقسيم كرد .

1. تهديد به سوزاندن خانه

ذكرالطبرى: باسناده عن زياد بن كليب قال: أتى عمر بن الخطاب منزل علىّ وفيه طلحة والزبير ورجال من المهاجرين فقال: واللّه لأحرقنّ عليكم أو لتخرجنّ إلى البيعة»، فخرج عليه الزبير مصلتاً بالسيف فعثر فسقط السيف من بده فوثبوا عليه فأخذوه.

تاريخ الطبرى: 2/443.

وابن أبي الحديد: عن سلمة بن عبد الرحمان قال: فجاءعمر اليهم فقال: «والذى نفسى بيده لتخرجنّ إلى البيعة أو لأحرقنّ البيت عليكم .

شرح نهج البلاغه: 1/164 (2/45).

2. آوردن وسائل آتش سوزى و بى توجهى خليفه دوم بر اعتراض مردم

وابن قتيبة: قال: ... وقال عمر: والذى نفس عمر بيده لتخرجنّ أو لأحرقنّها على من فيها! فقيل له: يا أباحفص إنّ فيها فاطمة!! فقال: وإن.

الامامة والسياسة: 1/12، أعلام النساء لعمر رضا كحالة: 4/114.

3 . آوردن وسائل آتش سوزي ودرگيرى لفظى ميان حضرت صديقه و خليفه دوم

البلاذرى: باسناده عن سليمان التيمى وعن ابن عون: إنّ أبابكر أرسل إلى على(عليه السلام)يريد البيعة فلم يبايع، فجاء عمر ومعه فتيلة فتلقّته فاطمة على الباب، فقالت فاطمة: يابن الخطاب! أتراك محرقاً عليّ بابى؟ قال نعم: وذلك أقوى فيما جاء به أبوك.

انساب الاشراف: 1/586.

أبو الفداء: قال: ... فأقبل عمر بشيء من نار على أن يضرم الدار، فلقيته فاطمة رضى اللّه عنها وقالت: إلى أين يابن الخطاب؟ أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم.

تاريخ أبي الفداء: 1/164.

وابن عبد ربّه: الذين تخلّفوا عن بيعة أبي بكر: علىّ والعباس، والزبير، وسعد بن عبادة، فأمّا على والعباس والزبير فقعدوا فى بيت فاطمة حتّى بعث اليهم أبو بكر عمر بن الخطاب ليخرجوا من بيت فاطمة وقال له: إن أبوا فقاتلهم. فأقبل عمر بقبس من نار على أن يضرم عليهم الدار فلقيته فاطمة فقالت: يابن الخطاب! أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم.

العقد الفريد:5/12، طبعة مكتبة الرياض الحديثة.

4 . حمله خليفه دوم به حضرت صديقه طاهره

الشهرستانى: عن الجاحظ: إنّ عمر ضرب بطن فاطمة عليها السلام يوم البيعة حتّى ألقت الجنين من بطنها وكان عمر يصيح: إحرقوا دارها بمن فيها، وماكان فى الدار غير علىّ وفاطمة والحسن والحسين وزينب(عليهم السلام).

الملل والنحل: 1/57. طبعة بيروت، دار المعرفة.

قال المسعودى: فهجموا عليه وأحرقوا بابه، واستخرجواه منه كرهاً، وضغطوا سيّدة النساء بالباب حتّى أسقطت محسناً.

اثبات الوصية:143.

قال ابن حجر العسقلانى: إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن.

لسان الميزان:1/268.

قال الصفدى: إنّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتّى ألقت المحسن من بطنها.

الوافى بالوفيات: 5/347.

روايات فراواني از طريق اهل سنت و شيعه نقل شده است كه غضب فاطمه ، غضب پيامبر و غضب پيامبر غضب خداوند است :

عن على رضى اللّه عنه قال:

قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله وسلم لفاطمة: «إنّ اللّه يغضب لغضبك، ويرضى لرضاك . هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه .

المستدرك: 3/153، مجمع الزوائد: 9/203، الآحاد والمثاني للضحاك: 5/363، الذرية الطاهرة النبوية للدولابي: 119، المعجم الكبير للطبراني: 1/108، 22/401، نظم درر السمطين للزرندي الحنفي: 178، الكامل لعبداللّه بن عدي: 2/351، تاريخ مدينة دمشق : 3/156، أسد الغابة :5/522، ذيل تاريخ بغداد: 2/140، 2/141 ميزان الاعتدال :2/492، الإصابة: 8/265،266، تهذيب التهذيب: 21/392، سبل الهدى والرشاد للصالحي الشامي: 11/ 44 .

عن المِسْوَر بن مَخْرَمَة أنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم قال: «فاطمة بَضْعَة منّى فمن أغضبها أغضبني .

صحيح البخارى 4/210، (ص 710، ح 3714)، كتاب فضائل الصحابة، ب 12 _ باب مَنَاقِبُ قَرَابَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم.

عن المسور بن مخرمة قال قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم: «إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي يُؤْذِينِي مَا آذَاهَا .

صحيح مسلم 7/141 ح 6202) كتاب فضائل الصحابة رضى الله تعالى عنهم، ب 15 _ باب فَضَائِلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ النَّبِيِّ عَلَيْهَا الصَّلاَةُ وَالسَّلاَمُ .

و از قطعيات تاريخ است كه حضرت زهرا سلام الله عليها تا آخر عمر از دست خليفه و دار و دسته اش غضبناك بود و هرگز از آن ها راضي نشد .

محمد بن اسماعيل بخاري مي نويسد :

فغضبت فاطمة بنت رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم فهجرت ابا بكر فلم تزل مهاجرته حتى توفيت.

صحيح البخارى: 4/42، ش 2862.

بنا بر نقل ابن قتيبه دينوري ، وقتي ابوبكر و عمر به ملاقات حضرت زهرا آمدند ، حضرت زهرا به آن ها گفت كه آن دو را تا آخر عمر پس از هر نمازش نفرين خواهد كرد

.

واللّه لأدعونّ اللّه عليك في كلّ صلاة أصلّيها .

الإمامة والسياسة، تحقيق الشيري ج 1، ص 31.

اما از ديدگاه روايات شيعه ، اين كه قاتل حضرت زهرا سلام الله عليها ، عمر بن الخطاب است ، قطعي است . ما فقط به نقل يك روايت اكتفا مي كنيم :

وكان سبب وفاتها : أن قنفذا مولى عمر لكزها بنعل السيف بأمره ، فأسقطت محسنا ومرضت من ذلك مرضا شديدا ، ولم تدع أحدا ممن آذاها يدخل عليها .

سبب شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها اين بوده است كه قنفذ غلام عمر به دستور او ، آن حضرت را با غلاف شمشيرش زد . و اين سبب شد كه محسن سقط شود و حضرت زهرا شديدا مريض شوند . در مدتي كه مريض بودند ، به هيچ يك از آناني را كه او را اذيت كرده بودند ، اجاز? ملاقات نداد .

دلائل الإمامة ج 2 ، عنه بحار الأنوار : 8 / 230 - 232 ( ط الكمپاني ) ، 30 / 290 - 295 . 2 . مثالب النواصب : 371 - 374 ، 418 - 419 . 3 . الصراط المستقيم : 3 / 25 . 4 . مطارح النظر في شرح الباب الحادي عشر : 109 .

خشم حضرت زهرا از خلفاء

1) بخاري در جاي جاي صحيح خود، از خشم فاطمه نسبت به خليفه نخستين سخن مي گويد. در کتاب خمس مي گويد:

فغضبتْ فاطمةُ بنتُ رسول اللَّه فهجرتْ أبابکر فلم تزل مهاجرتُه حتي تُوفِّيَتْ (1)

فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر ابي بکر خشمگين شد و او را ترک گفت و اين متارکه تا روزي

که درگذشت ادامه داشت.

در کتاب فرائض مي نويسد:

فهجرته فاطمةُ فلم تکلّمه حتّي ماتت (2)

فاطمه، ابي بکر را ترک گفت و تا روزي که درگذشت با او سخن نگفت.

در کتاب مغازي در باب غزوه ي خيبر مي گويد:

فَأَبي أبوبکر أنْ يَدْفَعَ إلي فاطِمَةَ مِنها شَيْئاً فَوَجَدَتْ فاطمةُ عَلي أبي بکر في ذلک فَهَجَرتْهُ فَلم تُکَلِّمْه حتَّي تُوُفِّيَتْ (3)

ابوبکر ابا ورزيد از آنچه که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم (به تعبير او) به ارث نهاده چيزي به فاطمه بدهد از اين جهت فاطمه از ابوبکر، ناراحت و خشمگين شد و تا روزي که در گذشت با او سخن نگفت.

مجموع اين روايات حاکي است که: آن کس که خشنودي و خشم او مايه ي خشنودي و خشم خداست، نسبت به خليفه خشمگين بوده و تا پايان عمر خويش بر اين حالت باقي بوده است.

2) از سخنان اميرمومنان عليه السلام در کنار قبر پنهان دخت گرامي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم کاملا مظلوميت زهرا عليهاالسلام آشکار مي گردد. آنجا که در کنار تربت پاک همسرش خطاب به رسول خدا اين چنين عقده ي دل مي گشايد:

ستُنبّئک ابنتُک بتضافُر أُمّتک علي هضمها، فأحفِها السّؤال و استخبِرها الحال؛ هذا و لم يطل العهدُ و لم يخلُ منک الذّکرُ. (4)

به زودي دخترت تو را آگاه ساخت که امت تو چگونه در ستم کردن به وي اجتماع کرده بودند. سرگذشت وي را از او بي پرده بپرس و او را سوال پيچ کن (تا ماجرا را براي تو شرح دهد). اين چنين شد در حالي که هنوز با زمان حيات تو چندان فاصله اي زياد نيست و يادت فراموش نگرديده

است.

3) مراسم دفن زهرا عليهاالسلام شبانه (5) و بدون خبر کردن ديگران برگزار شد. در حالي که جا داشت مراسم تشييع و دفن يگانه دختر پيامبر و محبوبترين و نزديک ترين کس او، توسط عامه ي مسلمين با شکوهي در خور برگزار گردد و صحابي و انصار، بخشي از حق عظيم پيامبر بر خويش را با احترام شايسته به پيکر دختر گرامي وي، ادا کنند. مگر پيامبر، چند فرزند بي واسطه داشت؟! اما چنين نشد و مولاي متقيان علي عليه السلام، پيکر عزيز خويش را در دل شب و در نقطه اي نامعلوم، به خاک سپرد. هنوز هم قبر فاطمه پنهان است و افراد ناوارد، قبر فاطمه بنت اسد را قبر فاطمه دختر رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم مي انگارند.

خود اين عمل- کفن و دفن محرمانه ي زهرا- نوعي اعتراض مدبرانه به دژ خويي مهاجمان به خانه ي وحي بود که مي تواند براي آيندگان معنا دار باشد. و حق پژوهان را سر نخي قابل تحقيق از حقيقت، به دست دهد.

در اينجا دامن سخن را کوتاه مي کنيم هر چند سخن در اين مورد بسيار است.

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد

اسناد :

1) صحيح البخاري، باب فرض الخمس، 4/ 78، چاپ مکتبه ي عبدالحميد احمد الحنفي

2) صحيح البخاري، کتاب الفرائض، باب قول النبي، صلي الله عليه و آله و سلم لا نورث ما ترکنا صدقه 8/149

3) صحيح البخاري، باب غزوه خيبر

4) نهج البلاغه، خطبه ي 202.

5) دفن حضرت زهرا عليهاالسلام در نيمه شب بدون خبر کردن ديگران، از مسلمات تاريخ است.

آيا بالاخره حضرت فاطمه عليها السلام از ابوبکر راضي شدند ؟

اگر گفته شود اين گروه که در ابتدا با ابوبکر بيعت نکردند بالاخره با او بيعت

کردند و حضرت فاطمه عليهاالسلام نيز بالاخره به بيعت رضايت داد زيرا ايشان از پيامبر شنيده بودند که : (من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميته الجاهليه )چه مي گوئيد ؟

پاسخ 1 : اولا چنين نيست بلکه برخي از اين گروه تا آخر عمر با ابوبکر بيعت نکر دند از جمله حضرت فاطمه عليهاالسلام و سعدابن عباده .

پاسخ 2 : به استناد مدارک تاريخي حضرت فاطمه عليهاالسلام تا آخر عمر با ابوبکر عمر قهر کرده وبا آنان سخن نگفتند (1)

پاسخ 3 : نه تنها حضرت فاطمه عليهاالسلام از اين دو هرگز راضي نشدند ! بلکه وصيت نمودند که شبانه ودور از چشم اين دو غسل و کفن و دفن شوند و قبر او مخفي بماند تا پاسخ به اين سؤال همواره مشروعيت بيعت و حکومت ابوبکر را زير سؤال ببرد که قبر تنها دختر رسول خدا کجاست و اصولاً چرا مخفي است ؟؟؟

پاسخ 4 : بر فرض محال که حضرت فاطمه عليهاالسلام نهايتاً راضي شدند ! پس چرا بيعت از حضرت علي عليه السلام با زور انجام شد ، خليفه اول عمَر را در پي امام علي عليه السلام فرستاد و گفت ( ائتني به باعنف العنف )(2 )

پاسخ 5 : اگر چنين است چرا تهديد کردند در صورتيکه مخالفين بيعتي که در خانه حضرت فاطمه عليهاالسلام تحصن کرده اند, اگر از خانه خارج نشوند و بيعت نکنند , خانه را به آتش خواهند کشيد (3)

پاسخ 6 : اگر چنين است که نهايتا ابوبکر رضايت حضرت فاطمه عليهاالسلام را کسب کرده ! چرا در آخر عمر همواره از کار خود در شکستن در خانه

حضرت اظهار پشماني مي کرد و مي گفت (ليتني لم اکشف بيت فاطمه و لو اعلن علي الحرب )(4)

پاسخ 7 : اگر چنين است چرا اهل سنت اين حرمت شکني عمر را دليل فضل او مي شمارند و به آن افتخار مي کنند ؟ چنانچه در شعر سروده شده توسط حافظ ابراهيم نيل سني مذهب در شعري در مدح عمر ,سخني که عمر به علي عليه السلام که گفته است ( خانه ات را به آتش مکشم تا بيعت کني حتي اگر دختر مصطفي در آن باشد) و اين سخن دليل بزرگواري عمر مداند (5)

پاسخ 8 : معاويه نامه اي به حضرت علي (عليه السلام) مي نويسد و شيوه بيعت کردن حضرت را به رخ او مکشد تا اورا تحقير کند و مي گويد مانند شتران ريسمان به بيني ات انداختند تا بيعت کردي ! و حضرت در پاسخ به او مي گويد اي معاويه تو خواستي مرا بگونه اي مذمت کني و متوجه نشدي که تو با روشن کردن اين نقطه از تاريخ وچگونگي بيعت من مرا مدح کردي ! و ومظلوميت مرا نشان دادي (6)

پاسخ 9 : مي دانيم که حضرت علي عليه السلام بعد از آنکه به زور و با ريسمان به مسجد کشانيده شد تا بيعت کند ! هنوز مخالفت مي کرد و گفت که اگر بيعت نکنم چه مي کنيد ؟ آنها گفتند که گردنت را مي زنيم ! حضرت گفت در اين صورت بنده خدا و برادر رسول خدا را کشته ايد ! آنان گفتند بنده خدا آري و اما برادر رسول خدا نه (7) آيا هنوز اعتقاد داريم

بالاخره حضرت با آنان بيعت کرد و يا از آنان راضي شد !

اسناد:

1 ) سنن ترمذي/ ج4/ص158 – کتاب السر باب 44/ حديث 1609 / مج في ترکه رسول الله – در آدر س ارائه شده ذيل اين روايت و روايت دگر از صحيح بخاري که در صفحه 127 در ذيل آدرس دوم آمده اين مطلب دقيق تر اشاره شده است

2 ) انساب الاشراف /ج2/ص269 باب امر السقيفه

3 ) تاريخ طبري / ج3/ ص202 حوادث سال 11 هجري – عقد الفريد / ج4/ص259-ساير آدرس ها در شماره 1 پا ورقي ص 129 کتاب غدير خم وپاسخ به شبهات جلد دوم آمده است

4 ) عقد الفريد / ج4 /ص268/ العسجده الثانيه في الخلفا و تواريخهم – تاريخ طبري / ج3/ص430 ذکر استخلافه عمر – اب ابي الحديد / ج6/ص51 – منتخب کنزالعمال / ج2/ ص171 - ساير آدرس ها در شماره 3 پا ورقي ص 129 کتاب غدير خم وپاسخ به شبهات جلد دوم آمده است

5 ) ديوان حافظ ابراهيم /ج1/ ص82

6 ) نهج البلاغه قسمت رسائل / کتاب 28/ کتاه الي معاويه – کتاب جمهره رسائل العرب /ج1/ص399 – ابن ابي الحديد /ج5/186

7 ) الامامه و السياسه ابن قتيبيه / ج1/ ص13 کيف کانت بيعه علي – اعلام النسا عمر کحاله /ج4/ص115 ترجمه فاطمه

شهادت حضرت زهرا سلام الله عليها حقيقتي انکارناپذير

مقدمه

ظلم و ستم به خاندان رسالت، پس از شهادت پيامبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه و آله و سلم، از رويدادهاي مسلم تاريخ اسلام است که نمي توان درباره آن شک و ترديد نمود، محدثان و تاريخ نگاران با تمام محدوديت ها و فشارها حقايق را به گونه اي

بازگو کرده و از آن حوادث تلخ و دردآور، ياد نموده اند.

شريف مرتضي (355- 436) مي نويسد:

در آغاز کار، محدثان و تاريخ نويسان اهل سنت آنچه را در اين مورد مي شنيدند به صورت کامل نقل مي کردند، ولي چه بسا بر اشکالاتي در برخي از چيزهايي که نقل مي نمودند واقف گشتند پس از نقل آنها خودداري کردند.(?)

چه بي مهري بالاتر از اين که اميرمومنان عليه السلام را به صورت بسيار زننده براي بيعت به مسجد بردند و اميرمومنان در پاسخ نامه معاويه(?) که در آن به اين موضوع اشاره کرده بود، چنين مي نويسد: گفتي که من بسان شتر سرکش براي بيعت سوق داده شدم. به خدا سوگند، خواستي از من انتقاد کني ولي در واقع امر ستودي و خواستي رسوايم کني اما خود را رسوا کردي. هرگز بر مسلماني ايراد نيست که مظلوم واقع شود.(?)

بنابراين، هر نوع شک و ترديد در اين مسائل جز فريب وجدان و اغفال ناآگاهان، چيز ديگري نيست.

اخيرا در يکي از مجلات، مقاله اي پيرامون زندگي حضرت زهرا عليهاالسلام به عنوان از ولادت تا افسانه ي شهادت منتشر گرديده و نويسنده سعي نموده بود تا حقايق تاريخي را انکار ورزد و شهادت سرور زنان جهان را به وسيله ي عاملات خلافت، افسانه پندارد.

خوشبختانه- پس از انتشار آن- از طرف برخي از علماء ، پاسخ بسيار متقن و روشن- ولي موجز- به آن داده شد، ، ولي در اين رساله، سعي شده است مدارک بيشتري ارائه شود .

با اين همه ما نيز معترفيم که در اين رساله نيز اجمال، جاي تفصيل را گرفته و تشريح حوادث تلخ و جانسوز پس از سقيفه در خور

کتابي گسترده است و هرگز در يک يا دو مقاله نمي گنجد.

خانه هاي رفيع

قال الله تعالي:

فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْکَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالغُدُوِّ وَالْأَصَالِ.(نور/??)

( اين چراغ پر فروغ) در خانه هايي قرار داد که خداوند اذن فرموده، ديوارهاي آن را بالا برند، خانه هايي که نام خدا در آنها برده مي شود و صبح و شام در آنه تسبح او مي گويند.

بحث هاي آينده به روشني ثابت خواهد کرد که بيت فاطمه عليهاالسلام از مصاديق روشن اين آيه مي باشد که احترام و تکريم آن وظيفه ي هر مسلماني است، ولي متاسفانه اين بيت پس از در گذشت پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم مورد هتک قرار گرفت.

اين رساله با مصادر و مدارک قطعي، واقعيت هتک حرمت خانه ي آن حضرت را روشن مي سازد به گونه اي که براي هيچ دير باوري، جاي شک و ترديد باقي نمي ماند.

جامعه اسلامي پس از شهادت پيامبر

درگذشت پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم جامعه اسلامي را در بوته ي امتحاني بزرگ قرار داد و پايه هاي ايمان و تسليم و پذيرش افراد را نسبت به اصول و فروع اسلام، کاملا آشکار ساخت، در آن برهه ي حساس از تاريخ، عقده ها و کينه هايي که در نهانگاه خوف از مقام رسالت، پنهان شده بود، عيان گشت و روشن گرديد که اسلام خواهي گروهي از مهاجر و انصار، به هدف نيل به يک رشته مقامات و مناصب دنيوي انجام گرفته است و آنان، دين خدا را تا آنجا پذيرا هستند که با منافع دنيويشان در اصطکاک نباشد.

پس ازشهادت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، جامعه اسلامي را دو خطر بزرگ ، از داخل و خارج، تهديد مي کرد: از يک طرف حزب نفاق و

ستون پنجم به شدت در صدد ايجاد فتنه و آشوب در داخل بود تا نظام از درون فروريزد، لذا ابوسفيان- موقعي که امام، جسد مبارک پيامبر را غسل مي داد- در خانه ي امام را زد و گفت دست خود را بده تا با تو به عنوان خليفه ي مسلمين بيعت کنم و هر نوع مخالفت احتمالي را با نيروي قبيله ي خود سرکوب سازم! امام که از نيت سوء او آگاه بود، دست رد بر سينه ي نامحرم زد و فرمود:

واللَّه ما أردتَ بهذا إلّا الفتنه، و انّک و اللَّه طال ما بغيتَ الإسلام شرّاً، لا حاجة لنا في نصيحتک.(?)

به خدا سوگند تو هدفي جز ايجاد فتنه و آشوب نداري و پيوسته براي اسلام خواهان شر و بدي بودي، ما را به خير خواهي نيازي نيست .

از طرف ديگر، احتمال حمله روميان قوت مي گرفت، زيرا در اجراي فرمان پيامبر که دستور داده بود ياران او هر چه زودتر مدينه را به عزم سرزمين روم (شام کنوني) ترک کنند، عمدا تعلل شده بود و اين در حالي است که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در بستر بيماري، سر باز زنندگان از اين فرمان را مشمول نفرين خود قرار داده بود:

جَهِّزُوا جيشَ أُسامَة، لَعَنَ اللَّهُ مَن تَخَلَّفَ عَنْه.(?(

سپاه اسامه را آماده حرکت سازيد، متخلفان از آن از رحمت خدا دور باشند.

گذشته از اين، روح ياغيگري در برخي از قبايل عرب زنده شده و مي خواستند به عناوين گوناگون از زير چتر حکومت اسلامي بيرون آيند تا از هر نوع پرداخت زکات و غيره خود داري کنند.

در چنين شرايط خاص و سرنوشت ساز، امام چاره اي جز

مماشات با کودتا گران و اغماض از بيعتي که با او در سرزمين غدير انجام گرفته بود، نداشت و اگر بر حفظ حق مسلم خود اصرار مي ورزيد چه بسا منويات حزب نفاق و دشمن خارجي جامه ي عمل مي پوشيد، لذا ناچار شد در مقابل قانون شکني ها و خلاف کاري ها مماشات کند و جلو فتنه ي بزرگي را بگيرد. چنانچه خود اميرمومنان در سخنانش به اين نکته اشاره دارد:

فامسکتُ يدي حتّي رأيتُ راجعةَ الناس قد رجعتْ عن الإسلامِ يدعون إلي مَحْقِ دينِ محمّد صَلَيّ اللَّهُ عَلَيْه و اله وَ سَلَمَ فخشيتُ إن لم أنصُر الإسلامُ و أهلَه أن أري فيه ثلماً أو هدماً تکون المصيبة به عليَّ أعظم من فوت ولايتکم الّتي إنّما هي متاع أيام قلائل. (?)

دست بر روي دست گذاردم تا اين که به چشم خود ديدم گروهي از اسلام بازگشته و مي خواهند دين محمد صلي الله عليه و آله و سلم را نابود سازند، در اينجا بود که ترسيدم اگر اسلام و مسلمانان را ياري نکنم بايد شاهد نابودي و حکومت چند روزه بر شما مهمتر بوده و هست.

نشستي در سقيفه

هنوز جسد مطهّر پيامبر گرامي بر روي زمين قرار داشت و مراسم تغسيل و تکفين آغاز نشده بود و ياران رسول خدا در محل دفن او گفتگو مي کردند و چشمها گريان و خردها حيران بود که ناگهان دو نفر به نامهاي: معن بن عُديّ و عُديم بن ساعده، از سقيفه بني ساعده خبر آوردند که انصار گرد هم آمده و مي خواهند با سعد بن عباده به عنوان خليفه ي رسول خدا بيعت کنند! اين خبر را آهسته به ابي بکر گفتند و او همراه عمر و

ابوعبيده، بدون اينکه کسي را از هدف خود آگاه سازد، رهسپار محل اجتماع انصار شد. آنان موقعي به سقيفه رسيدند که سعد بن عباده، رئيس قبيله ي خزرج، مشغول سخنراني بود و خدمات انصار را به اسلام، يادآور مي شد.

تشريح سرگذشت سقيفه و آن که چگونه يک اقليت کوچک که از سه نفر و بنا به نقلي از پنج نفر تجاوز نمي کرد پيروز شدند، مفصل و گسترده است و در اين مقاله جاي بازگويي آن نيست. سرانجام نتيجه اين شد که رئيس قبيله اوس از انصار براي ناکام گذاردن خزرجيان با ابوبکر بيعت کرد و در پي اين امر، اقليت ناچيز مهاجرين حاضر در سقيفه، به همين اندازه اکتفا کرده و سقيفه را به عزم مسجد ترک گفتند و در نيمه راه مسجد به بيعت گيري از افراد مشغول شدند و آنچه از خاطره ها و يادها محو شد، جنازه ي پيامبر و مراسم دفن و کفن و نماز بر آن حضرت بود!

اميرمومنان عليه السلام همراه عباس و گروهي از بني هاشم و مهاجر، پيکر مطهر پيامبر را به خاک سپردند و خود و عده اي از علاقه مندان، شاهد صحنه ي بيعت گيري ها و مقام خواهي هاي گروه اقليت بودند.

اي کاش به همين مقدار اکتفا مي ورزيدند ولي اصرار داشتند با ارعاب و تهديد از علي عليه السلام بيعت بگيرند تا سرانجام، بني هاشم نيز بيعت نمايند. در اين موقع، رويدادهاي تلخي رخ داد که قلم از نقل و بيان آن شرم دارد.

رويدادهاي پس از خروج از سقيفه

رويدادهاي پس از خروج از سقيفه

در طول تاريخ، گروهي از نويسندگان، متاثر از خلفاي اموي و عباسي کوشيده اند که از کنار حوادث تلخ پس از خروج از سقيفه با سکوت بگذرند و آن را

بازگو نکنند بالاخص، با مرور زمان بر اندام صحابه ي پيامبر، لباس عصمت پوشانيده شد و هر نوع انتقاد از آنها با برچسب ارتداد، همراه گرديد! ولي در اين ميان دو گروه توانستند تا حدي پرده از روي حقيقت بردارند:

الف: گروهي تا آنجا شهامت داشتند که فقط سوء قصد خلفا را بيان کنند و اين که براي أخذ بيعت و به هم زدن اجتماع بني هاشم در خانه علي عليه السلام تا مرز جنگ با آنان پيش رفتند (اما اين که حادثه اي نيز رخ داد يا نه؟ از بيان اين قسمت خود داري نمودند)

ب: گروهي که از شهامت بيشتري برخوردار بودند حوادث بعدي را نيز يادآور شدند و افزودند که خانه به آتش کشيده شد و دختر پيامبر مصدوم گشت و فرزندي که در رحم داشت سقط گرديد.

البته انتظار اين که علاقه مندان خلفا يا حقوق بگيران دربار خلافت، اين نوع حقايق را بي پرده بنويسند، انتظاري دور از واقعيت است، ولي در عين حال حقايق در تاريخ پنهان نمانده و چهره ي حقيقت، روشن گشته است.

ما در اين بحث فشرده، از مورخان و محدثان اهل سنت که تا حدي داراي شهامت بوده اند نصوصي را نقل مي کنيم و روشن است که اگر روايات و نصوص علماي شيعه را بر گفته ي مورخان و محدثان ياد شده بيفزاييم ماجرا از حد تواتر بالاتر رفته و جنبه ي مقطوع و مسلم خواهد يافت.

اخيرا فردي ناآگاه از تاريخ صحيح اسلام يا غافل نما از واقعيات آن، مقاله اي درباره ي دخت گرامي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نوشته و پس از ذکر مناقب و فضايل آن حضرت، مذبوحانه کوشيده

است بي حرمتي که درباره ي آن حضرت انجام گرفته و به شهادت ايشان منتهي شده است را انکار ورزد.

از آنجا که بخشي از آن مقاله، مصداق تحريف روشن تاريخ بود، بر آن شديم که به بيان بخشي از حقايق تاريخي در اين زمينه بپردازيم و موضوع سخن ما را در اين مقاله، نکات زير تشکيل مي دهند:

1) عصمت فاطمه زهرا عليهاالسلام در لسان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم.

2) احترام خانه ي آن حضرت در قرآن و سنت.

3) بي حرمتي به خانه و شخصيت آن حضرت پس از درگذشت پدر بزرگوارش.

اميدواريم که با تشريح نکات سه گانه ي فوق، نويسنده ي آن مقاله در برابر حقيقت، سر تسليم فرود آورده و از نوشته خود نادم و پشيمان گردد و با شهامتي که در خور حق پژوهان است به جبران کار خود بپردازد.

عصمت زهرا سلام الله عليها در لسان رسول خدا

دخت گرامي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از مقام والايي برخوردار است و سخنان رسول گرامي صلي الله عليه و آله و سلم در حق وي حاکي از عصمت و پيراستگي او از گناه مي باشد. آنجا که درباره ي او چنين مي فرمايد:

فاطمة بضعة منّي فمن أغضبها أغضبني.(?)

فاطمه پاره تن من است، هر کس او را به خشم آورد همانا مسلما مرا خشمگين کرده است.

ناگفته پيداست که خشم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مايه ي اذيت و ناراحتي اوست و سزاي چنين شخصي در قرآن کريم چنين بيان شده است:

وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ (8)

آنان که رسول خدا را آزار دهند براي آنان عذاب دردناکي است.

چه دليلي استوارتر بر عصمت

فاطمه عليهاالسلام که به تصريح پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رضاي وي مايه رضاي خدا و خشم او مايه خشم خدا معرفي گرديده است، چنانکه مي فرمايد:

انّ اللَّه يغضبُ لِغضبک و يَرضي لرضاک.(?)

دخترم فاطمه! خدا با خشم تو، خشمگين و با خشنودي تو، خشنود مي شود.

به پاس چنين مقامي والا، او سرور زنان جهان است و پيامبر در حق او چنين فرموده:

يا فاطمة! ألا ترضين أن تکوني سيّدةَ نساء العالَمين، و سيّدةَ نساءِ هذه الأُمّة، و سيّدةَ نساءِ المؤمنين.(??)

دخترم فاطمه! آيا (به اين کرامتي که خدا به تو داده) خشنود نيستي که تو سرور زنان جهان، سرور زنان اين امت و سرور زنان مومن باشي.

در اينجا از تذکر نکته اي ناگزيريم: عصمت فردي چون دخت گرامي پيامبر، ملازم با نبوت نيست، به گواه اين که حضرت مريم، به شهادت قرآن، معصوم از گناه بود(??) ولي هرگز پيامبر نبود.

ما اگر بخواهيم درباره ي فضايل و مناقب دخت گرامي پيامبر سخن بگوييم بايد به نگارش کتابي مفصل بپردازيم، ولي به همين اندازه بسنده مي کنيم.

حرمت خانه حضرت زهرا از ديدگاه قرآن و سنت

محدثان، يادآور مي شوند وقتي آيه ي مبارکه (فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أن تُرْفَعَ وَيُذْکَرَ فِيهَا اسْمُهُ...) (??) بر پيامبر فرود آمد، پيامبر آيه را در مسجد تلاوت کرد.

در اين هنگام شخصي برخاست و گفت: اي رسول گرامي، مقصود از اين بيوت با اين برجستگي چيست؟

پيامبر فرمود: خانه هاي پيامبران.

در اين موقع ابوبکر برخاست، در حالي که به خانه ي علي و فاطمه عليهاالسلام اشاره مي کرد، گفت: آيا اين خانه از همان خانه ها است؟

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در پاسخ گفت: بلي از برجسته ترين آنها است.(??)

پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم مدت نه ماه هر روز پنج مرتبه، وقت هر نماز به در خانه ي دخترش مي آمد، بر او و همسر عزيزش سلام مي کرد و اين آيه را مي خواند:

إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيرًا (??) (??) يعني: خداوند فقط مي خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور کند و کاملا شما را پاک سازد.

پيداست خانه ا ي که مرکز نور الهي بوده و خدا به ترفيع آن امر کرده است، از احترام بسيار بالايي برخوردار مي باشد.

خانه اي که اصحاب کسا را در بر مي گيرد و خدا از آن با جلالت و عظمت ياد مي کند ، بايد مورد احترام قاطبه ي مسلمانان باشد.

اکنون بايد ديد پس از درگذشت پيامبر، تا چه اندازه حرمت اين خانه ملحوظ گشت؟

اسناد:

1) الشافي 3/ 241، تحقيق سيد عبدالزهراء حسيني؛ تلخيص الشافي 3/ 76.

2) متن نامه ي معاويه را ابن ابي الحديد در شرح خود، ج 15، ص 186 نقل کرده است.

3) نهج البلاغه، صبحي صالح، نامه ي 28.

4) تاريخ طبري 2/ 449، حوادث سال11

5) ملل و نحل شهرستاني 1 / 23؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 6/ 52، ط مصر.

6) نهج البلاغه، نامه 62 (نامه آن حضرت به اهل مصر که همراه مالک اشتر فرستاد)

7) صحيح بخاري 5/ 29، باب مناقب فاطمه عليهاالسلام و فتح الباري در شرح صحيح بخاري 7/ 105

8) توبه/ 61.

9) مستدرک حاکم 3/ 154؛ مجمع الزوائد 9/ 203 و حاکم در کتاب مستدرک، احاديثي مي آورد که جامع شرايطي باشند که بخاري و مسلم در صحت حديث، آنها

را لازم دانسته اند.

10) مستدرک حاکم 3/ 156.

11) ال عمران ??

12) (نور خدا) در خانه هايي است که خدا رخصت داده قدر و منزلت آنان رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود. (نور/ 36)

13) قرأ رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هذه الآية (في بيوت أذن اللَّه أن ترفع...) فقام إليه رجل فقال: أي بيوت هذه يا رسول الله؟ قال: بيوت الأنبياء. فقام إليه أبوبکر فقال: يا رسول الله هذا البيت منها؟ البيت علي و فاطمه قال: نعم. من أفاضلها (الدر المنثور 6/ 203، تفسير سوره نور؛ روح المعاني 18/ 174)

14) احزاب/ 33.

15) الدر المنثور 6/ 606.

اعتراف عمر به جنايات خويش در نامه اي به معاويه

علامه مجلسي(ره)در بحارالانوارجلد30 صفحه287 رقم151 باسند مذکور ازابوحسين محمدبن هارون بن موسي التلعكبري ازپدرش ازابوعلي محمد بن همام ازجعفربن محمد بن مالک الفزاري از عبد الحمن بن سنان صيرفي از جعفربن علي حوار ازحسن بن مسکان از مفضل بن عمر جعفي ازجابر جعفي از سعيد بن مسيب که:

زماني که حسين بن علي(صلوات الله عليهما)کشته شدوخبر شهادت وبريدن سر آنحضرت و بردن آن نزد يزيد ابن معاويه (لعنهما الله)وکشته شدن هيجده نفر از اهل بيت و پنجاه و سه نفر از شيعيان و علي اصغر که طفلي شير خوار بود در پيش رويش و اسير شدن ذريّه آنحضرت در مدينه منتشر شد و مجلس ماتم در حضور زنان پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم)درخانه ي، ام سلمه و در خانه هاي مهاجرين و انصار بر پا گرديد؛پس عبدالله بن عمربن خطاب(لعنهما الله) فريادزنان،لطم زنان وگريبان چاک زنان! از خانه اش بيرون آمد و مي گفت:«اي گروه بني هاشم و قريش ومهاجرين وانصار!آيارواست اين کارها نسبت به رسول

خدا واهل بيت و ذريّه اش در حالي که شما زنده ايد و روزي مي خوريدو در برار يزيد ساکت بنشينيد؟»،پس از مدينه خارج شد ودر تمام روز و شب مردم را تحريک مي کرد و به شهري وارد نمي شد مگر اينکه فرياد مي کشيد و اهالي شهر را بر عليه يزيد مي شورانيد،تا اينکه اخبار به يزيد رسيد .

پس از گروهي از مردم عبور نکرد مگر اينکه به حرف هايش گوش دادند و يزيد را لعن کردند و مي گفتند:«اين عبدالله بن عمر(لعنهما الله)خليفه رسول خداست که کار يزيد را با اهل بيت رسول خدا انکار مي کندومردم را به نفرت جستن ازيزيد مي خواند؛هرکه اورا ياري نکند دين ندارد ومسلمان نيست».مردم شام مضطرب شدند،عبدالله بن عمر(لعنهما الله) به سوي دمشق روانه شد و عده اي از مردم به دنبالش بودند ، پس خبرچين يزيد(لعنه الله)وارد شد و خبر به ورودش را داد و عبد الله مي آمد در حالي که دست بر فرق سرش گذاشته بود ومردم شتابان از جلو و عقب او حرکت مي کردند.

يزيد گفت:«هيجاني از هيجانهاي ابامحمد(کنيه عبدالله بن عمر(لعنهما الله)) است،به زودي به اشتباه خود پي خواهد برد! سپس به او اذن مجلس خصوصي داد؛ عبدالله بن عمر داخل شد وفرياد زنان مي گفت:«داخل نمي شوم اي اميرالمؤمنين!با اهلبيت محمد (صلّ الله عليه و آله) کاري کرده اي که اگر تُرک و روم توانايي داشتند روا نمي داشتند آنچه را که تو روا داشتي و نمي کردند آنچه را که تو کردي.از اين بار گاه دور شو تا مسلمانان کسي را که از تو سزاوار تر است انتخاب

کنند».يزيد به او مرحبا گفت وتواضع کرد و او را به سينه خود چسبانيد و گفت:اي ابا محمد!هيجان زده نشو و فکر کن وچشم و گوشت را باز کن.در باره پدرت عمربن خطاب(لعنه الله) چه ميگويي؟آيا هدايت کننده و هدايت شده و خليفة رسول الله(صلّي الله عليه و آله)وياور او و پدر زن اوکه خواهرت حفضه باشد نبود؟آيا کسي نبود که به رسول الله(صلّي الله عليه و آله)گفت:«لات و عزّي آشکارا پرستش مي شوند و الله در نهان»؟

عبد الله بن عمر(لعنهما الله)گفت: «همانطور است که وصف کردي،در باره اش چه ميخواهي بگويي؟»

يزيد (لعنه الله)گفت:پدرتو حکومت شام را به پدرم داد يا پدر من خلافت رسول الله را به پدر تو داد؟ عبدالله بن عمر گفت:پدر من حکومت شام را به پدر تو داد. گفت:اي ابامحمد!آيابه سبب پدرت وعهدي که با پدر من بست راضي مي شوي؟يا راضي نمي شوي؟ عبدالله گفت:راضي مي شوم دوباره پرسيد:آيا به سبب پدرت راضي مي شوي؟ گفت: بله

سپس يزيد(لعنه الله)بادستش(به نشانه پيمان و عهد)به دست عبد الله زد و گفت: بيا تا آنرا بخواني! پس برخاست و با او رفت و سپس وارد مخزني از خزائن او شدند؛پس يزيد(لعنه الله)صندوقي را خواست و در آنرا باز کرد و از آن جعبه اي قفل شده و مهر شده بيرون آورد؛آنرا هم باز کردو طوماري که در پارچه ي ابريشمي سياهي پيچيده شده بود بيرون آورد و آنرا با دستش باز کرد و گفت: اي ابامحمد! آيا اين دست خطّ پدرت هست يانه؟ گفت آري به خدا.پس طومار را از دست يزيد(لعنه الله) گرفت وبوسيد! يزيد(لعنه الله)به او گفت:بخوان.و عبد الله بن

عمر(لعنه الله) آن نامه را خواند، پس در آن نامه اينچنين نوشته بود:

« بسم الله الرحمن الرحيم؛آن کسي که مارا باشمشير وادار کرد که به او اعتراف نمائيم،اقرار کرديم درحالي که سينه ها از خشم و غضب خروشان،وجانها آشفته و مشوّش،و نيت ها و ديدگان در شک و ترديد بود،بدان جهت از او اطاعت کرديم که شمشير قوم و قبيلة يَمَني خود رااز سر ما بردارد و آن کساني از قريش که دست از دين آباء و اجدادي خود برداشته بودند مزاحم ما نشوند.به بت«هبل»وديگربتان و«لات»و«عزّي»قسم که عمر از آنروز که آنها را پرستيده هرگز دست از آنها برنداشته،پروردگار کعبه را نپرستيده و گفتاري از محمد را تصديق ننموده است مگربه جهت حيله و بدست آوردن فرصت مناسب و ضربه زدن به او،او سحر و جادوي بزرگي براي ما آورد که به سحر هاي بني اسرائيل با موسي و هارون و داوود و سليمان و پسرمادرش،عيسي،افزود و سحر و جادوي همة آنان را او يک تنه آورد و برآنان اين نکته را افزود که اگر او را باور داشته باشند، بايد اين نکته را بپذيرند که او سالار و آقاي ساحران است.

پس اي پسر ابوسفيان!پيرو سنت و دين خود و قوم خودت باش و عمل به همان چيزي که گذشتگان تو برآن بودند،به انکار اين بناي کعبه که عقيده دارند که پروردگارشان به آمدن طواف اين خانه امر کرده و آن را برايشان قبله قرار داده است و خيال کردند که آن خانه خداست،وفادار باش وبه نماز و حجّ شان که رکن دين خود قرار داده و مي پندارند که از جانب خداست توجهي نداشته

باش !

از جمله کساني که محمد را ياري کردند اين سلمان فارسي طمطماني(کسي که زبانش فصيح نيست)است به نام روزبه . و گفتند که به محمد وحي نازل شده است:

«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدىً لِلْعالَمِينَ»(آل عمران:96) و مي گويند خداوند گفته است : «قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ»(بقره:144)

آنان نمازشان را براي سنگها قرار داده اند،اگر نبود سحر او چه چيز باعث مي شدکه ما از پرستش بتان دست برداريم؟ با اينکه آنها هم از سنگ،چوب،مس،نقره وطلاست؟به لات و عزي قسم که دليلي براي دست برداشتن از اعتقاد ديرين خود نداريم،اگرچه سحر و به اشتباه اندازي کنند.تو با چشم باز بنگر و با گوش شنوا بشنو،با جان و دلت در اوضاع آنها فکر کن وشکر کن لات و عزي و خلافت سيد رشيد عتيق بن عبد العزّي(کنيّة ابوبکر(لعنه الله))را بر امت؛ وحکومت او بر اموال و خونها و دين و جانها و حلال و حرام امت و جمع کردن حقوق،که انها گمان ميکردند براي خدا جمع مي کنند تا با ان اعوان و انصار خود را زياد کنند،پس ابو بکر به سختي و درستي زندگي کرد،در ظاهر خضوع و خشوع مي کرد و درباطن سرسختي و نافرماني داشت و غير از همراهي با مردم چاره اي نمي ديد.

والبته من برستارةدرخشان و نشان پرفروغ و پرچم پيروز و توانمند بني هاشم که حيدر ناميده مي شد و داماد محمد شده و با همان دختري که بانوي زنان جهانيان قرار داده و فاطمه اش ناميده

اند ازدواج کرده بود،حمله بردم تاآنجا که بر در خانه علي و فاطمه و فرزندانشان حسن و حسين و دختراشان زينب و امّ کلثوم و کنيزي به نام فضّه،به همراه خالد بن وليد و قنفذ غلام ابوبکر و ديگر ياران ويژه خود رفتم.به شدت در را کوبيدم،کنيز آن خانه پرسيد:کيست؟به او گفتم:به علي بگوکار هاي بيهوده را رها کن و به خودت وعده خلافت نده،خلافت از آن تو نيست،از آن کسي است که مسلمانان او را اختيار کنند و بر گردش جمع شوند.قسم به پروردگار لات و عزّي که اگر کار به ابو بکر واگذار مي شد،از رسيدن به آنچه که رسيد ناتوان بود يعني جانشيني ابن ابي کبشه(کنيه اي که به حضرت رسول اکرم(صلّ الله عليه و آله)داده بودند و آن ملعون ازل و ابد(لعنه الله)به کار برده است).اما من چهرة واقعي خود را برايش گشودم وچشمانم را باز کردم.

ابتدا به قبيله نزار و قحطان گفتم:خلافت جز در قريش نمي تواند باشد،تاوقتي که از خداوند اطاعت مي کنند از آنان اطاعت کنيد!و اين را فقط و فقط به اين جهت گفتم که پسر ابو طالب در جنگهاي محمد خونها ريخته بود و دُيُون او را که هشتاد هزار درهم بود ادا کرده بود و سفارشهاي او را انجام داده بود و قرآن را جمع کرده بود و به ظاهر باطنش حکم مي کند؛و همچنين به سبب گفتار مهاجرين که وقتي به آنان گفتم که امامت از قبيله قريش است،گفتند:«او أصلَعُ البَطين (دو لقب امير المؤمنين عليه السلام است) همان کسي که رسول خدا براي او از تمامي امّت بيعت گرفت و ما در چهارجا

او را به لقب امير المؤمنين سلام و تحيّت گفتيم،اي قريش،اگر شما فراموش کرديد ما فراموش نکرده ايم؛بيعت وامامت و خلافت و وصايت پيامبر،حقّي واجب وامري صحيح بوده نه بيهوده و ادّعايي».

پس ما آنان را تکذيب کرديم ومن چهل نفر را وادار کردم که شهادت دهند که محمد گفته است که امامت با انتخاب و اختيار مردم است.در اين هنگام انصار گفتند:ما از قريش سزاوار تريم زيرا ما به آنان پناه داده،ياريشان کرديم،و مردم به سوي ما هجرت کردند،اگر قرار باشد کسي که اين مقام مربوط به اوست مشخص شود پس اين مقام با وجود ما از آن شما نيست.وگروهي ديگر گفتند:يک امير از ما ويک امير از شما باشد.

به آنان گفتيم:چهل نفر گواهي دادند که امامان از قريش مي باشند؛پس گروهي پذيرفتند و گروهي منکر شدند و با يکديگر به نزاع پرداختند.پس من در حالي که همه مي شنيدند گفتم:(امير)آن کسي است که از همه مسن تر و از ملايمتر باشد.گفتند:که را مي گويي؟ گفتم:ابوبکر را که رسول خدا او را براي نماز جماعت مقدم داشت ودر روز بدر در زير سايباني با او به مشورت نشست و رأي او را پسنديد؛و در غاربا او بود و دخترش عايشه را به او داد و او را امّ المؤمنين ناميد.ناگهان بني هاشم با عصبانيت و خشم جلو آمدند؛زبير از آنان پشتيباني کرده در حالي که شمشيرش را از نيام در آورده بود گفت: يا با علي بيعت مي شود يا اين شمشير من گردني را راست نخواهد گذاشت!گفتم: زبير،انتسابي به بني هاشم فريادت را در آورده است،مادرت صفيّه دختر عبد المطلّب است.

گفت:قسم به خدا

اين شرافت بزرگ و افتخار من است،اي پسر حنتمه(مادر،خواهر وعمّةعمر(لعنه الله))و اي پسر صهّاک(مادر حنتمه که کنيزي بود معروف به زنا دادن)ساکت باش اي بي مادر!و سخني گفت که چهل نفر از حاضران در سقيفه بني ساعده از جا برخاسته و به او حمله ور شدند.به خدا سوگند نتوانستيم شمشير را از دستش بگيريم مگر وقتي که او را بر زمين افکنديم،با اينکه هيچکس به ياري و کمک او نيامده بود.

من به سرعت خود را به ابو بکر رسانده با او دست داده بيعت کردم و به دنبال من عثمان بن عفان و ديگر حاضران در سقيفه غيراز زبير چنين کردند؛به او گفتيم: يا بيعت کن يا تو را مي کشيم!بعد مردم را از او دور ساخته گفتم:مهلتش دهيد،او از روي خود خواهي و نخوت نسبت به بني هاشم به خشم در آمده است.دست ابو بکر را در حالي که از ترس مي لرزيد گرفته و سر پا نگه داشتم و او را که عقلش مخلوط گشته بود و نمي دانست چه مي کند،بر روي منبر محمد نشانيدم.به من گفت: اي ابا حفض!از خشم علي بيمناکم.گفتم:علي به تو کاري ندارد[و سر گرم کار ديگري است] ابو عبيدة جرّاح نيز در اين کار به من کمک کرد و دست ابو بکر را گرفته به سمت منبر مي کشيد و من از عقب او را به جلو مي راندم مانند بزغاله اي که به سوي کارد قصاب با دست و پاي لرزان کشانده مي شود.بر روي منبر ايستاد در حالي که گيج و سرگردان بود به او گفتم:سخنراني کن و خطبه بخوان! زبانش بند آمده،به وحشت

افتاده و از سخن باز ايستاده بود.از ناراحتي دست خود را گاز گرفتم.به او گفتم: تو را چه شده؟[چرا گيج هستي؟]و او هيچ نمي گفت.ميخواستم او را از منبر به زير آورم و خود جاي او را بگيرم؛ترسيدم مردم نسبت به آنچه در باره اش گفته بودم سرزنشم کنند.مردم(با ديدن اين صحنه) پرسيدند:چه طور از فضل او گفتي؟آيا از رسول خدا در بارة او چيزي شنيده اي؟ گفتم:از فضل او از زبان رسول الله چيز هايي شنيده ام که آرزو دارم اي کاش مويي بودم بر سينة او و حکايتي با او دارم.پس گفتم: يا سخني بگو يا از منبر پايين بيا!والله در صورت من چنين ديد و فهميد که اگر از منبر پايين بيايد من بالاي منبر ميروم ومي گويم چيزي را که به گفتار او منجر نشود!بالاخره با صدايي ضعيف و ناتوان گفت:ولايت شما را به عهده گرفتم اما با وجود علي در بين شما بهترين تان نيستم . بدانيد من شيطاني دارم که بر من مسلّط شده و مرا وسوسه مي کند و خير مرا در نظر ندارد(مقصود نحسش دومي ملعون است(لعنهما الله)پس هرگاه در کاري لغزشي حاصل شد مرا به راه راست بياوريد که در مويي و پوستي به شما ستم نکنم،براي خودم و شما استغفار مي کنم. و از منبر پايين آمد در حالي که مردم به او خيره شده بودند، دستش را گرفتم وفشار دادم و او را نشانيدم ؛ مردم براي بيعت با او جلو آمدند،من در کنارش نشستم تا او را و کساني را که بخواهند از بيعتش سر باز زنند بتر سانم.اوگفت: علي ابن ابي طالب

چه کرد؟ گفتم:او خلافت را از گردن خود برداشت و به خاطر آنکه مسلمانان کمتر اختلاف داشته باشند،به اختيارآنان گذاشت و خودخانه نشين شده است.پس مرم بيعت مي کردند درحالي که اکراه داشتند.

پس زمانيکه بيعت او فراگير شد به ما خبر رسيد که علي، فاطمه و حسن و حسين را به در خانه هاي مهاجران و انصار مي برد و بيعت ما را با خودش در چهار موضع ياد آوري و آنان را تحريک مي کند.مردم شبانه به او نويد ياري مي دهند ولي صبح فردا از وعده خود بر مي گردند.

پس به خانة علي رفتم تا از او بخواهم از خانه بيرون بيايد. کنيزش فضّه پشت در آمد به او گفتم:به علي بگو براي بيعت با ابوبکر بيرون بيايد چون مسلملنان با او بيعت کرده اند! فضّه گفت:امير المؤمنين مشغول است.گفتم:اين سخن ها را واگذار(وبهانه نياور) بگو بيرون بيايد والّا داخل ميشويم و به زور بيرونش مي کشيم!

پس فاطمه پشت در آمد،ايستاد و گفت:اي گمراهان دروغگو چه مي گوييد و چه مي خواهيد؟

گفتم اي فاطمه! گفت: اي عمر چه مي خواهي؟ گفتم :چرا پسر عمويت تو را براي پاسخگويي فرستاده و خود پشت پرده نشسته؟ گفت:اي بد بخت!طغيان و سرکشي تو مرا از خانه بيرون آورده است تا حجّت و دليل بر تو و بر هر گمرا هي ثابت شود.گفتم:اين ياوه ها و حرفهاي زنانه را کنار بگذار و به علي بگو بيرون بيايد.فاطمه گفت: محبت و احترامي دربين نيست،آيا مرا از حزب شيطان مي ترساني اي عمر با اين که حزب شيطان ضعيف است؟گفتم:اگر علي بيرون نيايد هيزم فراواني مي آورم و خانه

را با هر که در آن است مي سوزانم تا اينکه براي بيعت بيايد.پس تازيانة قنفذ را گرفته بر او زدم و به خالد بن وليد گفتم:تو و همرا هانت به سرعت برويد وهيزم جمع کنيد و گفتم:آن هيزم ها را آتش خواهم زد.

فاطمه گفت:اي دشمن خدا و دشمن رسول خدا و دشمن امير المؤمنين!پس دستش را بر در گذاشت تا مانع من از باز کردن در شود. به طرف در رفتم،استقامت کرد؛با تازيانه بر دست هايش زدم،به دردش آورد،صداي ناله و گريه اش را شنيدم.نزديک بود دلم بسوزد و برگردم که به ياد کينه هاي علي و حرص و ولع او در ريختن خون بزرگان عرب و نيرنگ محمد و سحرش افتادم؛پس در حالي که او خود را به در چسبانده بود تا مانع شود با تمام توان لگدي به در زدم [ناگهان] فر يادي کشيد که گمان کردم مدينه زير و رو شد،وصدا زد:«اي بابا اي رسول خدا اين چنين رفتار مي شود با حبيبه ات و دخترت،آه اي فضّه!مرا بگير به خدا قسم فرزندي که در شکم داشتم کشته شد» صداي ناله اش را از درد سقط در حالي که به ديوار تکيه داده بود شنيدم.در را باز کردم و داخل شدم،به من چنان رو کرد که چشمهايم تاريک شد.از روي مقنعه طوري بر دو گونه اش زدم که گوشواره ها پاره شد و به زمين ريخت.

علي از خانه بيرون آمد.همينکه چشمم به او افتاد،به سرعت از خانه خارج شده(وفرار کردم) به خالد و قنفذ و همرا هانشان گفتم:از گرفتاري بزرگي رها شدم[و در روايت ديگر:جنايت بزرگي مرتکب شدم که بر خود

ايمن نيستم،اين علي است که از خانه بيرون آمده،من و همه شما توان مقاومت در برابر او را نداريم].علي خارج شد،در حالي که فاطمه دست برد تا پيشاني خود را ظاهر کند و به خدا استغاثه کند،علي چادر بر او کشيد و گفت:اي دختر رسول خدا!خدا پدرت را رحمت بر عالمين مبعوث کرد؛قسم به خدا اگر نقاب از چهره برداري و هلاکت اين خلق را بخواهي قطعاً دعاي تو را اجابت مي کند واز اين ها بشري بر روي زمين باقي نمي ماند.چون تو و پدرت نزد خدا بزرگتر از نوح هستيد که به خاطر(دعاي)او همه اهل زمين و خلق زير آسمان را هلاک کرد مگر آنها که در کشتي بودند. و قوم هود را به سبب تکذيب پيامبرشان هلاک کرد و قوم عاد را به باد صرصر و قوم ثمود را با دوازده هزار نفر به اطر کشتن آن ناقه و بچه اش عذاب کرد. منزلت تو و پدرت نزد خدا بالا تر از هود است و تو اي سيّدة زنان جهان بر اين خلق نگون بخت موجب رحمت باش و موجب عذاب مباش.

درد سقط بر او شديد شد،داخل منزل شد و فرزندي سقط کرد که علي او را محسن ناميده بود.

من جمعيت زيادي در آنجا جمع کردم،اما نه بدان جهت که از کثرت آنها در مقابل علي کاري ساخته باشد بلکه براي دلگرمي خودم.او را در حالي که کاملاً در محاصره بود با اکراه و اجبار از خانه اش بيرون آورده براي بيعت گرفتن به جلو راندم. پس به راستي من به علم و يقيني که در آن شکي نيست مي دانم

که اگر من و همه اهل زمين تلاش مي کرديم که او را بر اين کار وادار کنيم نمي توانستيم اما (خودش آمد ) به خاطر چيز هايي که در دل داشت که من آنها را مي دانم اما هم اکنون نمي گويم.

پس زماني که به سقيفة بني ساعده رسيدم،ابوبکر و اطرافيانش به تمسخر علي برخاستند. پس علي به من گفت:«اي عمر!آيا مي خواهي در آنچه که به تأخير انداخته ام شتاب کنم؟» گفتم: نه؛يا امير المؤمنين! به خدا قسم خالد ابن وليد[سخنان]مرا شنيد و به سرعت نزد ابو بکر رفت (وبازگوکرد)؛ابو بکر سه مرتبه در حالي که مردم مي شنيدند گفت: مرا با عمر چه کار؟

هنگامي که علي داخل سقيفه شد ابو بکر به سمت او آمد؛گفتم: اي ابالحسن به تحقيق[با ابو بکر]بيعت کردي پس برگرد! ولي اکنون شهادت مي دهم که علي با ابو بکربيعت نکرد و دستش را به سمت او دراز نکرد و من نمي خواستم پافشاري کنم مبادا در آنچه که در مورد من به تأخير انداخته بود تعجيل کند،و ابو بکر به خاطر ترس و اضطرابي که از علي داشت، آرزو مي کرد که کاش علي را در آنجا نمي ديد!

و علي از سقيفه برگشت؛ از اوضاع او پرسيديم(که کجا رفته است؟) گفتند: به سوي قبر محمد رفته و در آنجا نشسته است.پس من و ابو بکر بر خاستيم و دوان دوان به سمت او حرکت کرديم ابو بکر [در راه]مي گفت: واي بر تو اي عمر ! بافاطمه چه کردي؟والله اين کار زياني آشکار است.گفتم:بزرگترين مشکلي که براي توست اين است که با ما بيعت نکرد،و چندان

مطمئن نيستم که مسلمانان اطرافش را نگيرند.

گفت:حالا مي خواهي چه کني؟ گفتم: تو وانمود مي کني(بايد وانمود کني)که او در کنار قبر محمد با تو بيعت کرده است.

پس به او رسيديم در حالي که قبر را قبله قرار داده ، دست برخاک قبر نهاده بود و اطرافش را سلمان و اباذر و مقداد و عمار و حذيفه پسر يمان اطرافش را گرفته بودند؛پس روبرويش نشستيم،و به ابو بکر اشاره کردم که دستش را مانند علي روي قبر بگذارد و دستش را به دست علي نزديک کند؛پس آن کار را انجام داد؛و من دست او را گرفتم تا به دست علي بکشم و بگويم که علي بيعت کرده است،اما علي دستش را بر گرفت.من و ابو بکر برخاستيم(وحرکت نموده)در حالي که پشت به آنها کرده بوديم و من مي گفتم:خداوند علي را جزاي خير دهد وقتي به کنار قبر رسول الله حاضر شدي از بيعت با تو خود داري نکرد!

پس ابوذر- جندب بن جنادةغفاري-از بين آن جماعت فرياد زنان برخاست و مي گفت: اي دشمن خدا به خدا قسم علي با يک بردة آزاد شده(ابوبکر) بيعت نکرد؛و پيوسته هرقت گروهي با ما رو برو مي شدند يا ما قومي را ملاقات مي کرديم خبربيعت کردن علي را به آنها مي داديم و ابوذر(حرف)ما را تکذيب مي کرد.

والله[علي] نه با ما در خلافت ابو بکر بيعت کرد و نه در خلافت من و نه با کسي که بعد از من است بيعت خواهد کرد و دوازده نفر از اصحابش هم نه با ابي بکر و نه با من بيعت نکردند.

پس اي معاويه چه کسي غير از من

کار من را انجام داد و دشمني هاي گذشته را آشکار کرد ؟اما تو و پدرت ابو سفيان و برادرت عتبه؛ آنچه که در تکذيب محمد و نيرنگ با او و رهبري فتنه هايي در مکه و طلب عده اي در کوه حراء براي قتلش کرديد و گرد آوري احزاب و جمع آنها بر عليه او و سوار شدن پدرت بر شتر در حاليکه احزاب را رهبري مي کرد و قول محمد(در بارة او) که:«خدا لعنت کند راکب(سوار)وقائد (کشندة افسار شتر)وسائق(رانندة شتر از عقب)را»و پدرت راکب و برادرت قائد و تو سائق بودي؛ مي دانم.

و مادرت هند را فراموش نمي کنم که بسيار به وحشي بخشيد تا براي «حمزه» کمين کند، هماني که او را در سرزمينش «اسد الرحمن» مي خواندند،و با نيزه او را بزند.(پس چنين کرد)ودلش را شکافت و جگرش را بيرون کشيد و آن را نزد مادرت آورد؛پس محمد به واسطة سحرش پنداشت که زماني که هند جگر حمزه را داخل دهان کند تا آن را بخورد سنگ خواهد شد؛ پس او جگر را از دهان بيرون انداخت.پس محمد و يارانش او را آکله الأکباد(خورندة جگر ها، همان هند جگر خوار)ناميدند. ونيز کلام او را درشعرش براي دشمني محمد ويارانش فراموش نکرده ام:

ما دختران طارق هستيم که بر فرش هاي گرانبها راه مي رويم

مانند در در گردنبند و مشک در فرق سر هستيم

اگرمردان به ما رو کنند دست به گردن مي شويم و اگر پشت کنند

بدون محبت جدا مي شويم

و زنان اطرافش در لباسهاي زرد بدن نما صورتها و مچ دستها و سر هاي خود را نمايان کرده بودند و مردان

را بر جنگ با محمد حريص مي کردند؛براستي که شما به ميل و رغبت اسلام نياورديد ودر روز فتح مکه فقط و فقط از روي زور و اجبار اسلام آورديد پس محمد شما را اسير آزاد شده قرار داد و زيد برادر من و عقيل برادر علي ابن ابي طالب و عمويشان عباس را مثل آنان قرار داد،و در دل پدرت همچنان خشم و کينه بود پس گفت: به خدا قسم اي پسر ابي کبشه(کنيه اي که به پيامبر (صلّ الله عليه و آله)داده بودند)مدينه را بر عليه تو از سواره و پياده پر مي کنم و بين تو و اين دشمنان جدايي مي افکنم.محمد در حالي که به مردم اعلام مي کرد و مي فهماند که از باطن و آنچه که در دل اوست خبر دارد گفت:اي ابا سفيان! الله مرا از شر تو نگه دارد. و محمد براي مردم چنان نمايان مي کرد که أحدي بر اين منبر با لا نمي رود(به حکومت نمي رسد) مگر من و علي و کساني از اهل بيتش که به دنبال او مي آيند. پس سحرش باطل شد و تلاشش بي نتيجه ماند و ابو بکر بر فراز منبر رفت و من بعد از او بالا رفتم؛و اي بني اميه اميدوارم شما بعد از من چوبه هاي طنابهاي اين (خيمة)خلافت باشيد(به حکومت برسيد)؛ بدين جهت تو را والي شام کردم و بر تو مُلک آن را مباح کردم وتو را در آن شناساندم تابا گفتار محمد در بارة شما مخالفت کرده باشم. و باکي ندارم که محمد شعر يا نثر بگويد!براستي که او گفته است:به من وحي

مي شود و از پروردگارم نازل شده:«وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ(اسراء:60)» پس اي بني اميه پنداشت که آن شجرة ملعونه شما هستيد؛پس هر زمان که توانست دشمني اش را با شما ظاهر کرد،همچنانکه هاشم(جدّ سوم پيامبر (صلّ الله عليه و آله و سلّم)) و بني هاشم پيوسته دشمنان بني عبدشمس(جدّ سوم معاويه (لعنه الله) ) بودند.اي معاويه،من با اين شرح و بسطي که از جريانات به توکردم،خيرخواه،ناصح و دلسوز تو مي باشم و ترسانم از کم طاقتي وکم حوصلگي و کم صبري توکه عجله کني در آنچه که به تو وصيت کردم و اختيار شريعت و امت محمد را به تو دادم؛ و مخالفت خود را به طعنه يا به شماتت به موت آشکار کني يا آنچه را مي گويند رد کني يا در انجام آنچه آورده است کوتاهي کني و هلاک شوي و آنچه من بالا بردم به زير بکشي و آنچه من ساختم خراب کني.کاملاً بر حذر باش و هر زمان که در مسجد محمد داخل شدي و بر منبر او رفتي به ظاهر او را در هر چيزي که آورده است تصديق کن! با رعيت خود درگير مشو و اظهار دلسوزي و دفاع از آنها را بنما و نسبت به آنها حليم و بردبار باش و نسيم عطا و بخشش خود را نسبت به آنها بگستر؛وبر تو باد که بين ايشان اقامة حدود کني و به آنان چنين نشان مده که حقي از حقوق الهي را واگذار مي کني،واجبي را ناقص مگذار و سنت محمد را تغيير مده که در اين صورت امت را بر ما شورانده اي؛ بلکه آنها را از

همان محل آرامش و امنيت شان بگير و به دست خودشان آنان را بکش و با شمشير خودشان نابودشان ساز! بر آنان رياست کن اما از جنگ با آنان بپرهيز.نرمي کن و از ايشان چيزي کم نگذار.براي آنان در مجلس خود جا بازکن و در محل نشستن خودت احترامشان کن و ايشان را به دست رئيس خودشان به قتل برسان.خوش رويي ات را ظاهر کن و خشمت را فرو خور،و آنها را عفو کن تا تو را دوست داشته باشند و اطاعتت کنند.

بر خودمان و بر تو از حرکت علي و دو فرزندش حسن و حسين ايمن نيستم پس اگر به همراهي گروهي از امت توانستي با آنان پيکارکني انجام بده و به کار هاي کوچک راضي مشو و به کار هاي بزرگ روکن و وصيت و عهد مرا حفظ کن،آن را پنهان نموده آشکار نکن و امر و نهي مرا امتثال کرده و گوش به فرمانم باش؛و از مخالفت با من بپرهيز و راه پدرانت را پيش گير و انتقام خود را بگير و پيرو آثار پدرانت باش.

پس هرچه بود از پنهان و آشکار برايت بيرون ريختم و مطلب را با اين شعر به پايان مي برم:

1. اي معاويه!قوم پيامبر کارشان بالا گرفته به خاطر کسي خلق را از بتهايشان جدا کرد

2. ميل کردم به دينشان پس مرا به شک انداخت،پس دوري کن از ديني که پشتم به آن شکسته شد

3. اگر فراموش کنم فراموش نمي کنم وليد و شيبه را و عتبه و عاص که در جنگ بدر به زمين افتادند

4. در زيرغلاف قلب سوزشياز فقرشان است ابوحکم همان شخص کوچک وفقيرشده از فقر.

5. انتقام اين مردم را

با ظاهر کردن شمشير هاي هندي و نيزه هاي قاطع بگير.

6. و به گروه مردان شام بپيوند ايشان شيرانند و باقي دربيشه هاي دشوار.

7. در فاسد کردن ديني که در گذشته براي آورد و پر از سحر و جادو بود سعي کن.

8. و کينه هاي گذشته را طلب کن در حالي که بدي ديني که تمام بني نضير را فرا گرفته آشکار مي کني.

9. جز به وسيلة دينشان به انتقام موفق نمي شوي پس با شمشير قوم گردنهاي قوم بني عَمرو را جدا کن.

10. به اين اميد ولايت شام را به تو دادم که تو سزاوار تري که بر گردي به دين حدت صخر.

راوي مي گويد:چون عبد الله بن عمر(لعنه الله)عهد و وصيت پدرش(لعنه الله)را خواند،به طرف يزيد(لعنه الله)رفت و سر او را بوسيد و گفت:اي اميرالمؤمنين،الحمدلله که اين خارجي پسر خارجي را کشتي!والله پدرم اين چيزهايي براي پدر تو گفت براي من نگفت،والله أحدي از امت محمد به اين گونه که نسبت به من محب و راضي باشد نمي بيند .

پس يزيد(لعنه الله)بهترين جائزه و احسانش را به او کرد و او را با احترام بدرقه نمود.پس عبدالله بن عمر(لعنه الله)از نزد او خندان بيرون آمد. مردم به او گفتند:به تو چه گفت؟ پاسخ داد:سخن راستي گفت ، ومن قطعاً دوست داشتم که در اين کار با او شريک مي بودم ! پس به سمت مدينه برگشت و جوابش به هرکه ملاقاتش ميکرد همين جواب بود.

و روايت شده است که يزيد(لعنه الله) براي عبد الله بن عمر(لعنه الله)نامه اي آورد که در آن عهد و وصيت عثمان بن عفان(لعنه الله) بود و آن از اين نامه غليظ تر و

پر خدعه تر و بزرگتر از آن عهدي بود که عمر(لعنه الله) به معاويه نوشت.پس زماني که عبدالله بن عمر(لعنه الله) آن نامة ديگر را خواند،برخاست و سر يزيد(لعنه الله) را بوسيد و گفت: الحمدلله که اين خارجي پسر خارجي را کشتي! بدان پدرم عمر به من از اسرارش مانند آنچه که به پدرت معاويه نوشته است،نوشته است،و بعد از اين روز نمي بينم أحدي از امت و اهل و پيروان محمد را مگر اينکه نسبت به آنها هرگز خير خواه نباشم.پس يزيد گفت:اي پسر عمر!آيا در آن نامه شرح اسرار است؟...

سقيفه به نقل از عمر ، در روايتي از صحيح بخاري

بخاري در صحيح خود داستان سقيفه را از قول عمر چنين تعريف مي كند :

وقتي كه پيامبر ازدنيا رفت ، از خبرهايي كه به ما رسيد ، يكي اين بود كه انصار در سقيفه بني ساعده اجتماع كرده اند . من هم به ابوبكر پيشنهاد كردم كه بيا تا ما هم به برادران انصار خود بپيونديم . ابوبكر موافقت كرد و ما ، همراه يكديگر ، خود را به سقيفه رسانديم . علي و زبير و همراهان ايشان با ما نبودند . هنگاميكه به سقيفه رسيديم متوجه شديم كه طايفه انصار مردي را كه در گليمي پيچيده بودند و مي گفتند سعد بن عباده است و تب دارد ، با خود به آنجا آورده بودند . ما در كنار ايشان نشستيم و سخنران آنها برخاست و پس از حمد و سپاس خدا ، گفت : ما ياران خداييم و نيروي رزمنده و به هم فشرده اسلام ، اما شما گروه مهاجرين ، مردمي به شماره اندك هستيد و.... .

من (عمر) خواستم در پاسخ

او چيزي بگويم كه ابوبكر آستينم را كشيد و گفت :

خونسرد باش . پس خودش از جاي برخاست و به سخن پرداخت :

به خداقسم كه او در سخن خويش هيچ نكته اي را كه من مي خواستم بر زبان بياورم فروگذار نكرد . يا همان را گفت يا بهتر از آن را بر زبان آورد .

او گفت :

اي گروه انصار ! آنچه را از خوبي و امتيازات خود برشمرديد ، بي گمان ، اهل و برازنده آن هستيد . اما خلافت و فرمانروايي ، تنها در خور قبيله قريش است ، زيرا كه آنها از لحاظ شرافت و حسب و نسب مشهورند و در ميان قبايل عرب ممتاز . اين است كه من به خيرخواهي شما ، يكي از اين دوتن را پيشنهاد مي كنم تا هريك را كه بخواهيد به خلافت انتخاب و با او بيعت كنيد . اين بگفت و دست من و ابوعبيده را گرفت و به آنان معرفي كرد . تنها اين سخن آخر بود كه از آن خوشم نيامد . در اين هنگام ، يكي از انصار برخاست و گفت :

انا جذيلها المحكك و عذيقها المرجب

يعني من در ميان شما گروه انصار به منزله آن چوبي هستم كه پشت شتران را با آن مي خارانند و درختي كه به زير سايه اش پناه مي برند . حال كه چنين است شما مهاجرين براي خود فرمانروايي برگزينيد و ما هم براي خود زمامداري انتخاب مي كنيم.

در پي اين سخن ، بگومگو و سر و صدا از هر طرف برخاست و چند دستگي و اختلاف به شدت ظاهر گرديد .

من از اين موقعيت استفاده كردم و به ابوبكر گفتم دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم . او هم دستش را پيش آورد و من با او بيعت كردم . پس از اينكه از كار بيعت با ابوبكر فراغت يافتم ، به سوي سعد ابن عباده هجوم برديم ....... .

بعد از همه اين حرفها ، اگر كسي بدون كسب نظر و مشورت با مسلمانان ، با مردي به خلافت بيعت كند ، نه از او پيروي كنيد و نه از بيعت گيرنده ، كه هر دو مستحق كشته شدن هستند .

-------------------------------------------------------------

صحيح بخاري ، كتاب الحدود ، باب رجم الحبلي ، 4/119-120

سيره ابن هشام ، 4/336/338

كنز العمال : 3/139 – حديث 2326

اثبات كفر عمر و ابوبكر از کتب شيعه و سني

اثبات کفر عمر و ابابکر از کتب اهل سنت

1) بدعت گذار کافر است !

قال رسول الله ص: آَبيَ اللهُ آن يقبلَ عملَ صاحبِ بدعةٍ حتيّ يدع بدعتَه. (?)

خداوند عمل بدعت گذار را تا وقتي که دعوت به بدعتش مي کند قبول نمي کند.

قال رسول الله ص: لا يقبل الله لصاحبِ بدعةٍ صوماً و لا صلوةً و لا صدقةً و لا حجّاً و لا عُمرةً و لا جهاداً و...يخرج من الاسلامِ کما تخرج الشعرة من العجين. (?)

خدا هيچ عملي را از قبيل نماز روزه صدقه حج و...از بدعت گذار قبول نمي کند و او از اسلام خارج ميشود... .

قال رسول الله ص: اهل البدع شرالخلق و الخليقه (کنزالعمال)

اهل بدعت بدترين مخلوقات و موجودات هستند.

قال رسول الله ص: اهل البدع کلاب اهل النار (کنزالعمال)

اهل بدعت سگ هاي اهل آتش هستند.

عنه في قوله تعالي: إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً هم اصحاب البدع و اصحاب الاهواء ليس لهم توبة. انا منهم

بريء و هم مني بُراء. (کنزالعمال)

پيامبر اکرم ص درباره اين آيه قرآن: "كسانى كه دين خويش را پراكنده كردند و گروه گروه شدند" فرمودند آنها اهل بدعت و اصحاب و ياران هوا و هوس هستند . براي ايشان توبه اي نيست. من از ايشان بيزارم و ايشان نيز از من بيزارند.

تا اينجا از کتب اهل سنت اثبات شد که بدعت گذار کافر است. حال سوال اينجاست که آيا عمر بدعت گذار بوده است يا خير ؟ طبق اعتراف خود او در دين بدعتهاي بسياري را گذاشته است. مانند:

الف) بدعت حلال کردن شراب توسط عمر

عمر مي گفت: آب را داخل شراب کنيد و بخوريد مانعي ندارد! همچنين آورده اند يک وقتي مردم شام از سرما و سنگيني آب و بدي محصول زمين نزد عمر شکايت بردند. عمر به آنها اجازه داد که شراب را بجوشانند وقتي دو ثلث آن کم شد يک سوم باقيمانده را بياشامند! (3)

داستان جالبي دراين رابطه از عمر نقل شده است که : يک روز عربي که شراب خورده بود. عمر خواست او را با تازيانه حد بزند عرب گفت: من همان شرابي را خوردم که خودت ميخوري!!! عمر شراب خود را خواست و آن را با آب مخلوط نمود و گفت: هر کس در اين موضوع شک کرد آب را داخل شراب نمايد مانعي ندارد آنگاه پس از اينکه عرب را حد شراب زد خودش شراب را نوشيد ! (4)

در حالي که شراب با آب مخلوط شود باز هم شراب است و پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله فرمود: هر چه را که زيادي آن مستي آورد کمي آن نيز حرام ميباشد خواه مستي بياورد

يا نياورد. (5)

ب) پايه گذاري بدعت قياس توسط عمر

حافظان حديث و تاريخ نگاران اسلامي نامه اي درباره دستور العمل حکومتي و قضائي از عمر به ابوموسي اشعري نقل کرده اند که بيان گر پيش قدمي عمر در مطرح نمودن قياس است. و اينکه او قياس را به عنوان يک قاعده فقهي و يک قانون اسلامي در جهت استنباط احکام شرعي پايه گذاري کرد. اين نامه هنگامي نوشته شد که نامبرده از طرف عمر والي حکومت عراق بود و مشتمل بر اين فراز است:

الفهم الفهم فيما تلجلج في صدرک مما ليس في کتاب الله و لا سنه. ثم اعرف الاشباه و الامثال و قس الامور عند ذلک.

ترجمه: هر آنچه به خاطرت خطور مي کند و خبري از آن در کتاب و سنت نيست پيرامون آن فهمت را به کار انداز. آنگاه شبيه ها و همانندهاي آن را شناسائي کن و آنها را به يکديگر قياس نما. يعني حکم آنچه را که مورد نص کتاب و سنت است بر آنچه در کتاب و سنت مطرح نشده جاري کن... (6)

ج) بدعت تراويح

ابن شهاب از عروة بن زبير، از عبدالرحمان بن عبدالقاري نقل کرده که گفت: شبي از شبهاي رمضان با عمربن خطاب به مسجد رفتيم، مردم متفرق بودند و هرکس براي خود نماز مي خواند و بعضاً مردي با اقوام خود به نماز مشغول بود. عمر چون اين بديد گفت: به عقيده من اگر اينها را با يک امام گرد آوريم بهتر است. و در پي اين تصميم ابيّبن کعب را به امامت گماشت.

شب ديگر به اتفاق به مسجد رفتيم و مردم به جماعت نماز مي خواندند، عمر گفت: نعم البدعة هذه اين بدعت خوبي است! البته

نمازي که پس از خوابيدن بخوانند; يعني آخر شب از اينکه اوّل شب اقامه شود بهت_ر خ_واه_د ب_ود. (7)

د) بدعت نهي از متعه توسط عمر

عمر گفت: متعتان کانتا علي عهد رسول الله و انا احرمهما و اعاقب (8)

يعني دو متعه در زمان پيامبر اکرم صلوات الله عليه واله (حلال) بوده و من امروز آنها را حرام ميکنم و مرتکبين آنها را به کيفر ميرسانم. يكي متعه زنان و ديگري متعه حج.

پس سير منطقي و يا به بياني ديگر خلاصه اين بحث اين شد که:

عمر طبق مصادر اهل سنت بدعت گذار هستند.

طبق مصادر اهل سنت بدعت گذار کافر است.

نتيجه: عمر کافر است.

2) نزاع کننده در خلافت کافر است !

ابن مغازلي به سند متصل از ابوذر روايت کرده که پيامبر اکرم ص فرمودند: هرکه بعد از من با علي عليه السلام در خلافت منازعه کند کافر است. (9)

در نزاع عمر و ابابکر با آقا امير المومنين عليه السلام در رابطه با خلافت هيچ شکي وجود ندارد. فکر نکنم که نياز به استدلال باشد. همان بس که به اعتراف بزرگان اهل سنت نزاع عمر و ابابکر با علي عليه السلام بر سر خلافت به جايي کشيد که ابوبکر دستور حمله به خانه آقا اميرالمومنين عليه السلام را صادر کرد و عمر به پيروي از او به خانه وحي حمله کرد و اين حمله باعث کشته شدن حضرت زهرا سلام الله عليها و حضرت محسن سلام الله عليه شد.

براي اطلاع بيشتر در اين مورد ميتوانيد به مصادر (اهل سنت) زير مراجعه فرماييد:

مصنف ابن ابي شيبه 8/ 572

ميزان الاعتدال 2/ 490، شماره 4549

انساب الأشراف 1/ 586، ط دار معارف، قاهره

تذکره الحفاظ 3- 092، شماره 860.

سير اعلام

النبلاء 13/ 162، شماره 96.

البدايه والنهايه 11/ 65، حوادث سال 279

الامامه و السياسه، ص 12، چاپ المکتبه التجاريه الکبري، مصر

عقد الفريد، ج 4 ص 268

تاريخ طبري، ج 3 ص 430

مروج الذهب، ج 2 ص 303.

و...

3) گوينده: حسبنا کتاب الله کافر است !

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً

يعني: آنان كه به خدا و رسولان او كافر شوند و خواهند كه ميان خدا و پيغمبرانش جدايى اندازند و گويند: ما به برخى (از انبياء) ايمان آورده و به پاره اى ايمان نياوريم و خواهند كه ميان كفر و ايمان راهى اختيار كنند به حقيقت كافر اينهايند و ما براى كافران عذابى خوار كننده مهيا ساخته ايم. (10)

از اين آيه شريفه فهميده مي شود که کساني که قصد دارند تا بين خدا و رسول جدائي بياندازند کافران حقيقي هستند. و نکته جالب اينجاست که قران تنها درباره اين نوع کافران فرموده است که اين ها کافران حقيقي هستند !

اما ببينيم چگونه عمر سعي کرد تا بين خدا و رسولش جدائي بياندازد:

پيامبر اکرم صلي الله عليه واله در لحظات آخر عمرشان فرمودند:

قلم و کاغذ بياوريد تا وصيتنامه اي براي شما بنويسم که بعد ازمن هرگز گمراه نشويد.

ولي عمر بن خطاب گفت: ان النبي غلبه الوجع و عندکم کتاب الله حسبنا کتاب الله !!! (11) (اين حديث در اصح کتب اهل سنت موجود مي باشد)

در قسمت اول جمله عمر توهين بسيار بزرگي به پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله مي

کند. اينقدر اين توهين بزرگ است که حقير خجالت ميکشم آن را ترجمه کنم. ولي بحث ما بر سر قسمت دوم جمله است که گفت: "کتاب خدا ما را بس است"

عمر با گفتن اين جمله همان کاري را کرد که در آيه شريفه مذکور در مورد آن صحبت ميکند. يعني او با اين جمله قصد بر اين داشت تا بين کلام خدا (قرآن) و پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله جدائي بيافکند. و در واقع او چنين گفت که خدا يک چيز مي گويد و پيامبر ص چيز ديگر. و در ميان اين دو ما بايد به کلام خدا تمسک بجوئيم !

در حاليکه خود قرآن درباره پيامبر اکرم صلي الله عليه واله مي فرمايد:

وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى.

يعني: وهرگز از روي هواي نفس سخن نميگويد! آنچه ميگويد چيزي جز وحي که بر او نازل شده نيست.

خلاصه اين بحث:

عمر بن خطاب با گفتن "کتاب خدا ما را بس است" بين خدا و رسول جدائي افکند.

قران کريم کساني که بين خدا ورسول جدائي مي افکنند را کافر حقيقي مي نامد.

نتيجه: عمر (طبق قران و روايت معتبر اهل سنت) کافر حقيقي مي باشد.

4) آزار دهنده حضرت زهرا سلام الله عليها کافر است !

خداوند ميفرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِينا

يعني: قطعاً آنان كه خدا و پيامبرش را مى آزارند، خدا در دنيا و آخرت لعنتشان مى كند، و براى آنان عذابى خواركننده آماده كرده است.

قال رسول الله صلي الله عليه و آله:

فاطمة بضعة مني من آذاها آذاني و من آذاني فقد آذي الله.

يعني: فاطمه سلام

الله عليها پاره تن من است. هر کس او را اذيت کند مرا اذيت نموده و هرکس مرا بيازارد خدا را آزرده است. (12)

اين حديث بين شيعه و سني متواتر و صحيح مي باشد. البته ما اينجا به اقتضاي بحث تنها اسناد سني را آورديم.

و اما عمر و ابابکر اين قدر حضرت زهرا سلام الله عليها را اذيت و آزار نمودند که آن حضرت خطاب به آن دو نفر فرمود:

اني اشهد الله و ملائکته انکما اسخطتماني و ما ارضيتماني و لئن لقيت النبي لاشکونکما اليه. (13)

خدا و ملائکه اش را شاهد ميگيرم که شما دو نفر مرا به خشم آورديد و رضايت مرا جلب نکرديد و اگر پيامبر ص را ملاقات نمايم هر آينه شکايت شما دو نفر را به وي خواهم کرد.

در صحيح بخاري ح???? امده است:

فوجدت فاطمة علي ابي بکر في ذلک فهجرته فلم تکلمه حتي توفيت...فلما توفيت دفنها زوجها علي ليلا و لم يوذن بها ابابکر و صلي عليها.

يعني: فاطمه سلام الله عليها بر ابوبکر غضب نمودو با او قطع رابطه کرد و تا زماني که زنده بود با ابوبکر سخن نگفت...هنگامي که از دنيا رفت. شوهرش علي عليه السلام وي را شبانه دفن کرد. و به ابوبکر خبر نداد و خودش بر جنازه وي نماز خواند.

ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه خود ج?ص?? مي نويسد:

ان فاطمة ماتت و هي واجدة علي ابي بکر و عمر.

يعني فاطمه سلام الله عليها از دنيا رفت در حالي که سخت از ابوبکر و عمر غضبناک بود.

با توجه به روايات مذکور آزار و اذيت حضرت زهرا سلام الله عليها توسط عمر از مسلّمات مي

باشد.

خلاصه بحث

عمر و ابابکر حضرت زهرا سلام الله عليها را آزرده اند. (طبق روايات معتبر اهل سنت)

آزرده شدن حضرت زهرا سلام الله عليها مساوي است با آزرده شدن خدا و رسول. (طبق روايت متواتر بين شيعه وسني)

آزرده شدن خدا و رسول لعن و عذاب الهي را به دنبال دارد. (طبق ايه اي که ذکر شد)

5) دشمن اهل بيت عليهم السلام کافر است !

در اين رابطه احاديث فراوان و متواتري در کتب اهل سنت يافت مي شود. که ما در اينجا تنها به گوشه اي از آن ها اشاره مي کنيم:

قال رسول الله صلي الله عليه و اله:

يا علي لو ان احدا عبدالله حق عبادته ثم شک فيک و اهل بيت (في) انکم افضل الناس کان في النار.

اي علي اگر کسي آنچنان خدا را عبادت کند که حق عبادت او را ادا کرده باشد. پس درباره افضليت و برتري تو اهل بيتت بر مردم شک نمايد سرنوشتش آتش است. (13)

قال رسول الله صلي الله عليه و آله:

يا علي لو ان امتي صاموا حتي يکونوا کالحنايا و صلوا حتي يکونوا کالاوتار. ثم ابغضوک لاکبهم الله في النار.

اي علي اگر امت من آنقدر روزه بگيرند که (همانند قوس و کمان) کمر خميده شوند و آن قدر نماز بخوانند تا چون زه کمان لاغر گردند و با تودشمني نمايند خداوند آن ها را به رو در آتش افکند. (14)

و اما اثبات دشمني عمر و ابابکر با مولا علي و اهل بيت عليهم السلام براي اهل تحقيق و علماي غير متعصب بسيار واضح و مسلم است. قطعا مي توان به عنوان مثال به ظلم ايشان بعد از شهادت پيامبر صلي

الله عليه وآله به آل رسول در غصب حق خلافت مولا علي عليه السلام و غصب فدک از حضرت زهرا سلام الله عليها و ....اشاره کرد.

البته روايات مذکور در بحث قبلي مبني غضب حضرت زهرا سلام الله عليها بر عمر و ابابکر و همچنين ازار و اذيت حضرت زهرا سلام الله عليها توسط آن دو نفر به خوبي نشان دهنده عداوت و دشمني عمر و ابابکر با اهل بيت عليهم السلام مي باشد.

خلاصه بحث:

عمر و ابابکر (طبق روايات و مصادر تاريخي فراوان اهل سنت) دشمن اهل بيت عليهم السلام بوده اند.

دشمن اهل بيت عليهم السلام (طبق روايات اهل سنت) کافر است.

نتيجه: عمر وابابکر کافرند.

اثبات کفر عمر و ابابکر از کتب شيعه

?) امام موسي بن جعفر عليه السلام فرمودند

هما الکافران عليهما لعنة الله و الملائکة و الناس اجمعين. و الله ما دخل قلب احد منهما شي ء من الايمان...کانا خداعين مرتابين منافقين حتي توفتهما ملائکة العذاب الي محل الخزي في دار المقام. (15)

يعني: آن دو (ابابکر و عمر) کافرند نفرين خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنها باد. به خدا سوگند هيچگاه به دل ايمان نداشتند...هميشه حيله باز و اهل شک و ريب و نفاق بودند تا ملائکه عذاب آنها را قبض روح و به جايگاه خواري در دارالمقام (دوزخ) فرستادند.

?) ابوحمزه ثمالي مي گويد

به حضرت امام علي بن الحسين عليه السلام عرض کردم:

أسألک عن فلان و فلان؟

حضرت فرمودند: فعليهما لعنة الله بلعناته کلها مات و الله و هما کافران مشرکان بالله العظيم (16)

از شما درباره احوال ابابکر و عمر سوال ميکنم؟

حضرت فرمودند: به عدد تمام لعنتهاي الهي لعنت خدا بر آن دو باد و به خدا سوگند که آن دو مردند در حالي که نسبت به خدا کافر بودند و شرک مي ورزيدند.

?) ابوعلي خراساني از غلام امام سجاد عليه السلام نقل ميکند

که او گفت:

کنت معه في بعض خلواته. فقلت: ان لي عليک حقا الا تخبرني عن هذين الرجلين عن ابي بکر و عمر؟ فقال کافران کافر من احبهما. (17)

در خدمت حضرت تنها بودم به ايشان عرض کردم: همانا بر شما از براي من حقي است آيا مرا از احوال آن دو شخص ابوبکر و عمر خبر نمي دهيد؟

پس حضرت فرمودند: آن دو کافرند و هرکس هم که محبت آنها را در دل داشته باشد کافر است.

?) ابوحمزه ثمالي گويد

از امام سجاد عليه السلام راجع به آن دو نفر (ابوبکر و عمر) سوال شد. حضرت فرمودند: کافران و کافر من تولاهما. (18)

آن دو کافرند و هر کس موالي آنها باشد کافر است.

?) فضيل بن رسان از امام باقر عليه السلام نقل مي کند

که حضرت فرمودند: مثل ابي بکر و شيعته مثل فرعون و شيعته و مثل علي و شيعته مثل موسي و شيعته. (19)

مثل ابوبکر و پيروانش مثَل فرعون و فرعونيان است و مثل علي و شيعيانش مثل موسي و پيروانش است.

?) امام صادق عليه السلام مي فرمايند

من شک في کفر اعدائنا و الظالمين لنا فهو کافر. (20)

کسي که شک کند در کفر دشمنان ما وکساني که به ما ظلم کردند کافر است.

?) علامه شيخ سليمان ماحوزي بحراني آورده است

روي اصحابنا عن ائمتنا : ان ابابکر و صاحبه عمر لم يؤمنا قطّ . (21)

اصحاب ما از ائمه و پيشوايان ما روايت کرده اند که ابوبکر و رفيقش عمر هيچگاه ايمان نياوردند.

و علامه مجلسي رحمه الله هم فرموده است:

الاول و الثاني لم يؤمنا بالله طرفة عين (22)

اولي و دومي به اندازه چشم به هم زدني ايمان به خداي متعال نياوردند .

-----------------------------------

اسناد

1) سنن ابن ماجه ج?ص??

2) سنن ابن ماجه ج?ص??

3) سنن بيهقي ج8 ص 300 و 301- سنن نسائي ج8 ص 329- کنز العمال هندي ج 3ص 109و 101- تيسير الوصول ج2 ص 178- جامع مسانيد ابوحنيفه ج2ص 191

4) احکام القران ج2 ص 565

5) سنن دارمي ج2 ص 113- سنن نسائي ج8 ص 301 - سنن بيهقي ج8 ص 296- مصابيح السنه ج2 ص 67- تاريخ خطيب بغدادي ج3 ص 327- صحيح ترمذي ج 1ص342

6) البيان و التبيين-جاحظ2/24 --صحيح مسلم 1/24-25 -- سنن بيهقي 10/150 -- شرح نهج البلاغه- ابن ابي الحديد 12/90-91 -- عقدالفريد-ابن عبد ربه 1/86-88 -- تاريخ دمشق-ابن عساکر (به نقل از کنز العمال). و بسياري از کتب ديگر...

7) صحيح البخاري ك التراويح ج 2 / 252، موطأ مالك ج 1 / 114، الطرائف لابن طاوس ص 445 عن الجمع بين الصحيحين.

8) تفسير الرازي ج 2 / 167 وج 3 / 201 و 202 ط 1، شرح نهج البلاغة لابن أبى الحديد ج 12 / 251 و 252 وج 1 / 182، البيان والتبيان للجاحظ ج 2 / 223، أحكام القرآن للجصاص ج 1 / 342 و 345 وج 2 / 184، تفسير القرطبى ج 2 / 270 وفى طبع آخر ج

2 / 39، المبسوط للسرخسي الحنفي باب القرآن من كتاب الحج وصححه ج، زاد المعاد لابن القيم ج 1 / 444 فقال ثبت عن عمر وفى طبع آخر ج 2 / 205 فصل اباحة متعة النساء، كنز العمال ج 8 / 293 و 294 ط 1، ضوء الشمس ج 2 / 94، سنن البيهقى ج 7 / 206، الغدير للاميني ج 6 / 211، المغنى لابن قدامة ج 7 / 527، المحلى لابن حزم ج 7 / 107، شرح معاني الاثار باب مناسك الحج للطحاوي ص 374، مقدمة مرآة العقول ج 1 / 200.

9) مناقب ابن مغازلي ص??ح??- ينابيع المودة ص?? - کنزالعمال ج?ص??? ح???? - مناقب ابن شهر آشوب ح?ص???.

10) سوره نساء ???-???

11) صحيح بخاري باب کتابه العلم من کتاب العلم ?/?? و مسند احمد بن حنبل تحقيق احمد محمد شاکر حديث ???? و طبقات ابن سعد ?/??? چاپ بيروت.

12) صحيح بخاري ح????و ????- کنزالعمال ج?ص???- فيض القدير ج?ص??? - مسند احمدبن حنبل ج?ص??? - حلية الاولياء ج?ص?? - صحيح مسلم ح???? - سنن ترمذي ج?ص??? - مستدرک حاکم ج?ص??? - اسدالغابة ج?ص???- الاصابة ج?ص??? - مسند ابن يعلي ج?ص???

13) سند سني: صحيح بخاري ج?ص?? - صحيح مسلم ج?ص??? - بخاري در صحيح خود مينويسد: پس از آن که دختر پيامبر ميراث خود را از خليفه خواست. و او گفت که از پيغمبر شنيدم که ما ميراث نميگذاريم . زهرا سلام الله عليها ديگر با او سخن نگفت تا مرد ( صحيح بخاري . 5/177) سند شيعه:کتاب سليم بن قيس حديث ??

13) مودة القربي موده هفتم ص?? ودر چ مندرج در ينابيع الموده ?/???

14)

تاريخ دمشق ابن عساکر بخش امام اميرالمومنين ج?ص??? شماره ??? به نقل از جابر بن عبدالله - مناقب ابن مغازلي ص??? شماره ??? - فرائد السمطين ج?ص?? شماره ?? - کفاية الطالب ص???و در چ ديگر ص???

15) کافي ج?/??? ح??

16) بصائر الدرجات ??? ح?. بحار ج?? / ??? و ج??/??

17) حار الانوار ج??/??? ح ??

18) بحارالانوار ج??/???

19) بحارالانوار ج?/???. تقريب المعارف / ??

20) رجال الکشي مع تعليقة الميرداماد ج?/???. قم ???? . اعتقادات شيخ صدوق ?? و ??. وسائل الشيعه ج?? ص???. بحار ج?? / ??

21) الاربعون حديثا ???

22) بحار ج??/???

مظلوميت حضرت فاطمه (عليهاالسلام) و ظلم شيخين

در مناظره اي كه بين يكي از علماي شيعه(مرحوم آيت الله بطحايي گلپايگاني)، با رئيس آمرين به معروف حجاز رخ داد،مظلوميت حضرت زهرا عليهاالسلام و ظلم شيخين ثابت گرديده است . در اين جا به قسمتي از آن توجه كنيد:

رئيس: چرا شما كنار قبر رسول خدا_ صلّي الله عليه و آله _ در ضمن اذكار، مي گوييد

: اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ: سلام بر تو اي بانوي ستمديده، چه كسي به فاطمه _ سلام الله عليها _ دختر پيامبر _ صلّي الله عليه و آله _ ستم كرده است؟

دانشمند شيعي: ماجراي غم انگيز ستم به فاطمه _ سلام الله عليها _ در كتاب هاي خود شما، ذكر شده است.

رئيس: در كدام كتاب؟

دانشمند شيعي: در كتاب الامامَة و السيّاسة تأليف ابن قُتَيبَه دينوري، در ورق سيزدهم، بيان شده است.

رئيس: چنين كتابي در نزد ما نيست.

دانشمند شيعي: من اين كتاب را از بازار مي خرم و براي شما مي آورم.

رئيس، پيشنهاد مرا پذيرفت، من به بازار رفتم و كتاب الامامة و السيّاسة را تهيّه كرده و نزد او آوردم، جلد اوّل صفحه 19

آن را گشودم و گفتم بخوان، در آن صفحه چنين آمده بود:

همانا ابوبكر در جستجوي جمعي گرديد كه با او بيعت نكردند و در خانة علي _ عليه السّلام _ جمع شده بودند، عمر بن خطّاب را نزد آن ها فرستاد، عمر كنار در خانة علي _ عليه السّلام _ آمد و با صداي بلند علي _ عليه السّلام _ و آنان را كه در خانه اش جمع شده بودند، طلبيد و گفت: از خانه براي بيعت با ابوبكر، بيرون آييد، آن ها از بيرون آمدن امتناع كردند، عمر هيزم طلبيد و گفت: سوگند به كسي كه جان عمر در دست او است قطعاً بايد بيرون بياييد و گرنه خانه را با اهلش به آتش مي كشم.

بعضي از حاضران به عمر گفتند: حضرت فاطمه _ سلام الله عليها _ در خانه است، عمر گفت: گر چه فاطمه نيز در خانه باشد، ناگزير آنان كه در خانه بودند بيرون آمدند، جز علي _ عليه السّلام _ كه بيرون نيامد.[1]

و در ذيل همين صفحه 19 كتاب مذكور، نوشته شده: وقتي كه ابوبكر در بستر مرگ افتاد، مي گفت: اي كاش متعرّض خانة علي _ عليه السّلام _ نمي شدم، گرچه او اعلان جنگ با من مي كرد.

در اين جا بود كه دانشمند شيعي به رئيس گفت: به گفتار ابوبكر با دقّت توجه كن، كه چگونه هنگام مرگ اظهار تأسّف و پشيماني مي كرد!.

رئيس كه در برابر اين استدلال، در تنگنا قرار گرفته بود، گفت: صاحب اين كتاب (ابن قُتَيبه) به شيعه ميل دارد.[2]

قابل ذكر است كه: اگر ابن قُتَيبه به مذهب تشيّع تمايل دارد، دربارة صاحب كتاب صحيح بخاري چه بايد گفت كه هر دو روايت مي كنند كه: فاطمه _ سلام

الله عليها _ در آخر عمر، نسبت به ابوبكر خشمگين شد و از او دوري كرد، تا از دنيا رفت.

در اين مورد به صحيح مسلم جلد 5 صفحه 153 چاپ مصر، و صحيح بخاري، جلد 5 صفحة 177، چاپ الشعب (باب غزوةخيبر) مراجعه شود.[3]

اسناد :

1)و انّ ابابكر تفقّد قوماً تخلّفوا عن بيعته عند عليّ كرّم الله وجهه فبعث اليهم عمر، فجاء فناداهم و هم في دار عليّ، فَاَبَوا ان يخرجوا، فدعا بالْحَطَب، و قال: والَّذي نفس عمر بيده لتخرجَنَّ اولا حرقنّها عَلي مَن فيها، فقيل له يا ابا حفص انّ فيها فاطمه؟.

فقال: وَ اِن، فخرجوا فبايعوا اِلاّ عليّاً (الامامة و السيّاسة ط مؤسّسه حلبي، ص19)

2)مناظراتٌ في الحرمين الشريفين(سماحه السيد بطحائي الکلبايکاني)، مناظره 9

3) فَهَجَرَتْهُ فاطِمَةُ وَ لَمْ تكلّمهُ في ذالك، حتّي ماتت (شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 6، ص 46)

رهنمون

گزيده اي از کلمات ارزشمند مرجع عاليقدر آيت الله العظمي وحيد خراساني

به مناسبت ايام فاطميه

تضعيف شعائر فاطميه ، خيانت به مذهب و خيانت به امير المؤمنين عليه السلام است .

----------------------------------------------------------------------------------------------

چه كسي صديقه كبري را شناخته است ؟ به قدري ساحت بلند است به قدري مقام منيع است كه حتي در عالم بقاء هم درك نمي شود زهراء كيست ؟

--------------------------------------------------------------------------------------------------

پرسيد از امام ششم چرا فاطمه زهراء ناميده شده است ؟ جواب داد : چون قصري خدا براي او ساخته آن قصر نه از طرف بالا متصل به جائي است ، نه از اين طرف اتكاء به استوانه اي دارد ، فقط آن قصر معلق است به قدرت پروردگار ، صد هزار باغ دارد . بر هر باغي هزار ملك است . اين قصر آن

اندازه با اهل بهشت فاصله دارد كه اهل زمين به كوكب دري به آسمان نگاه مي كنند ، اهل بهشت به قصر او اين گونه مي نگرند . اين سرّ اسم زهراء است . اين گوهري است كه ستاره درخشان تمام اهل بهشت است .

آن وقت چنين كسي رفت از اين دنيا چه جور از اين دنيا رفت ؟ اگر كسي مي خواهد بهفمد نمونه اش اين است گفت :

لَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ وَ اخْتُلِسَتِ الزَّهْرَاءُ فَمَا أَقْبَحَ الْخَضْرَاءَ وَ الْغَبْرَاء ... وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَي ... فَاسْتَخْبِرْهَا الْحَال . (أمالي المفيد ، ص: 282 )

امانتي كه كسي مي گيرد

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها . النساء / 58 .

اين وديعه اي بود از كه پيامبر گرفت ؛ اما نگفت برگرداندم گفت : يا رسول الله بر گردانده شد . هر چه هست در اين صيغه هاي مجهول است . وَ أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ .

آن جمله اي كه كمر شكن است : وَ اخْتُلِسَتِ الزَّهْرَاءُ ؛ زهرا ربوده شد .

جائي از بدنت شكسته شده ؟ اگر استخوان انگشت بشكند ، چه حالي داري ؟ حالا اگر استخوان سينه بشكند !!!

وقتي استخوان سينه بشكند ، نفس نمي شود كشيد . نود و پنج روز ، سه روز بعد از پيامبر استخوان سينه اش شكست . نود روز نمي توانست نفس بكشد . جان داد ، نه يك مردن است ، در هر نفسي جان دادن است .

وقتي آمد كنار بستر پيامبر سني و شيعه نوشته اند چه جور آمد . با آن مشيي كه مشي پيامبر است با آن حال آمد ، أما وقتي از دنيا رفت ، كان كالخيال .

يعني بدني نبود شبهي بود .

گفت يا رسول الله خودت از او استخبار كن . خودت از او سؤال كن خواست بگويد :

يا رسول الله آن چه كشيد ، به من هم نگفت ، تو خودت از او بپرس كه بر او چه گذشت .

وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَي .

در اين جمله فكر كنيد ، حق فاطميه را ادا كنيد .

اي مردم ايران ! اي كسي كه رهين بعثت پيامبريد ! چه سني و چه شيعه ، همه بايد اجر رسالت را بدهند .

قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى . الشوري / 23 .

-------------------------------------------------------------------------------

روز سوم جمادي الثانيه ، براي اين كه اجر رسالت داده بشود ، به اقرب خاتم انبياء اظهار مودت بشود ، بايد مملكت يك پارچه يا زهراء بشود .

آن جنازه اي كه آن گونه زير خاك رفت ، بايد آن روز هر كس دل به علي بن أبي طالب (عليه السلام) دارد آن چه در توان دارد ، انجام دهد .

--------------------------------------------------------------------------------------------------

اين وظيفه شعائر فاطميه است . تضعيف شعائر فاطميه تضعيف مذهب است . سبك شمردن فاطميه ، استخاف به امير المؤمنين (عليه السلام) است كوتاهي و تقصير به حق خاتم النبيين (صلي الله عليه وآله وسلّم) است .

خلاصه كلام : صاحب عصر ، ولي وقت و امام زمان ، از شما انتظار دارد كه براي آن بازوي ورم كرده ، آن پهلوي شكسته ، آن قبر مخفي و آن جنازه نيمه شب دفن شده ، آن چه در قدرت داريد كار كنيد .

بخش دوم :انحرافات اهل سنت

فتاواي زشت و شنيع اهل سنت

فتاواي زشت و شنيع اهل سنت

پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله فرمودند:

إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ (كِتَابَ

اللَّهِ وَ عِتْرَتِي) مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا ابدا

همانا من ترک مي کنم شما را در حاليکه دو چيز گرانقيمت در نزد شما باقي مي گذارم. قرآن و عترت. تا زمانيکه به آن دو تمسک جسته ايد هرگز بعد از من گمراه نمي شويد.

اين حديث شريف به صورت متواتر در کتب شيعه وسني وارد شده است. پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله در اين حديث شرط استقامت در راه حق و عدم گمراهي را تمسک به قرآن و عترت مي دانند. ولي متاسفانه کساني که در طول تاريخ خود را "اهل سنت" و پيروان سنت نبوي خوانده اند به قرآن و عترت تمسک نجستند. و همين مساله موجب شده است که در لجن زار گمراهي و ضلالت غوطه ور شوند. فتاواي عجيب و غريب و مضحک ايشان دليل و گواه روشن و واضحي بر ضلالت ايشان مي باشد که ما بخشي از آنها را در اينجا بيان مي کنيم:

مرد بزرگسال با خوردن شير مَحرَم مى شود !!

اهل سنت طبق روايت مضحک و دروغي که در کتب خود راجع به شير دادن مرد بزرگسال نقل کرده اند فتاواي عجيب و غريبي داده اند. روايت جعلي که نقل کرده اند ميگويد:

پس از نزول آيه چهارم و پنجم سوره أحزاب كه در آن خداوند پسر خوانده را همانند فرزند واقعى ندانسته و فرمان مى دهد كه آنان را فرزندان پدران خودشان بدانيد و بايد حريم شرعى را رعايت كنيد، مسلم و أبو داود ونسائى و ابن ماجه ودارمى وبيهقى ومالك وأحمد و طبرانى وديگران از عائشه نقل كرده اند كه گفت: زنى بنام سهله دختر سهل خدمت پيامبر(ص) آمد وگفت: اى رسول

خدا(ص) سالم فرزند خوانده أبو حذيفه است كه در خانه ما است، و من با سر برهنه و بدون پوشش در برابرش ظاهر مى شوم، احساس مى كنم ابو حذيفه اينگونه دوست ندارد و ناراحت مى شود، چكار كنم؟

رسول خدا(ص) فرمود: ازپستانت به او شير بده تا مشكل حل شود، عرض كرد: او مردى بزرگ وداراى ريش ومحاسن است چگونه او را شير دهم؟ پيامبر لبخندى زد وفرمود: مى دانم او خرد سال نيست بلكه مردى بزرگ و داراى ريش و محاسن است، او را شير بده با تو محرم شود و آنچه در ذهن أبو حذيفه است پاك مى شود. سهله از خدمت پيامبر رفت و باز هم خدمت آن حضرت آمد وگفت: او را شير دادم و خيال أبو خذيفه را راحت كردم. (1)

ابن حزم و داود ظاهرى تحت عنوان «مذهب عائشه» مى گويند: اگر مردى بزرگسال از پستان زنى شير بنوشد حكم طفلى را خواهد داشت كه از پستانش شير نوشيده است. (2)

شافعى نيز اين حديث را پذيرفته است زيرا وى پس از نقل آن و طرح سؤالاتى پيرامون آن مى گويد: بنا بر نقل أمّ السلمه اين فرمايش رسول خدا(ص) مخصوص همان يك نفر يعنى سالم مولى أبو حذيفه خواهد بود، چون شير دادنى كه موجب محرميّت مى شود در باره طفل شير خواره است كه لاأقل بايد پنج نوبت و بدون فاصله از پستان زنى شير بنوشد و افراد بزرگتر از اين قاعده خارج هستند. (3)

بيست سال دوران باردارى

أبو حنيفه گفته است: اگر مردى بيست سال دور از همسرش زندگى كند و در اين مدّت رابطه اى با وى نداشته باشد

و افرادى هم شهادت دهند كه در مدّت بيست سال از جمع آنان جدا نشده، سپس همسرش باردار شود فرزند در رحم متعلّق به همان مرد است. همچنين اگر پس از بازگشت از سفر بچّه اى يكساله يا بيشتر در آغوش همسرش ديد، آن بچّه فرزند خود او خواهد بود. (4)

داشتن نُه همسر

فخر الدين زيلعى حنفى فتوايى را با استفاده و استناد به آيه اى از قرآن كريم از قاسم بن إبراهيم نقل مى كند كه بر اساس آن هر مردى مى تواند تعداد نهُ همسر در آن واحد داشته باشد.

وى مى گويد: خداوند ازدواج با دو زن را با اين جمله ( مثنى ) جايز دانسته است، و درادامه اين جمله را ( ثلاث ورباع ) با واو عطف كه به معناى جمع است ذكر فرموده است، پس در اين صورت مجموع زنانى كه براى انسان جايز است نُه زن مى شود. (5)

سپس مى گويد: نخعى و ابن أبي ليلى نيز چنين فتوايى را صادر كرده اند. (6)

از اين مهمتر سخن كسانى است كه حدّ و مرزى در تعداد همسران نمى شناسند، مانند شوكانى به نقل از ظاهريّة، وابن صباغ وعمرانى و قاسميّه از فرق زيديّه ونظام الدين أعرج، او در تفسير آيه: (فانكحوا ما طاب لكم من النساء) مى گويد: گروهى از اين آيه اينگونه استفاده كرده اند كه در تعداد همسر هيچ محدوديّتى وجود ندارد زيرا آيه اطلاق دارد و خداوند عدد خاصّى را بيان نفرموده است. (7)

چهار سال مدّت باردارى

أحمد حنبل معتقد است كه دوران بار دارى بيش از چهار سال نيست، پس اگر مردى همسرش را طلاق دهد يا بميرد و آن زن با شخص ديگرى ازدواج نكند وپس از گذشتن چهار سال از وفات شوهر و يا طلاق، فرزندى به دنيا آورد، آن بچّه متعلّق به همان پدر خواهد بود و عدّه طلاق هم تمام مى شود. (8)

يك بچّه و چند پدر!!!!!

أحمد حنبل در فتوايى عجيب و غريب در مورد بچّه اى كه دو نفر در باره وى ادّعاى پدرى داشته باشند مى گويد: اگر هيچ يك از آن دو نفر دليل و مدرك قانع كننده اى نداشته باشند و يا دليل و مدرك هر يك در تضادّ و مخالف ديگرى بود بايد آن كودك را بر كسى كه قيافه شناس است عرضه كنند پس اگر او تشخيص داد كه يكى از آن دو پدر آن كودك است به آن يك نفر ملحق مى شود واگر تشخيص داد كه هر دو نفر پدر كودك هستند به هر دو ملحق مى شود و از هر دو ارث مى برد و آن دو نفر هم از او ارث مى برند.

همچنين اگر بيش از يك نفر ادّعا داشته باشند، با تشخيص قيافه شناس به همه آنان تعلّق خواهد داشت. (9)

عجيب ترين فتوا

اگر شخصي دخترش را که در مشرق زمين است براي مردي که در مغرب زمين است عقد کند و پس از گذشت شش ماه اين دختر صاحب فرزند شود. اين فرزند از آن پدري است که در مغرب زمين زندگي مي کرد. حتي اگر چند سال گذشته باشد و اين مرد و زن هرگز به هم نرسيده و نزديکي نکرده باشند.

و همچنين اگر كسى را از لحظه عقد ازدواج به مدّت پنج سال زير نظر نگهبانان زندانى كنند، سپس آزاد شود و به منزلش برود و تعدادى فرزند در كنار همسرش ببيند همه آنان فرزندان وى خواهند بود اگر چه فرصت يك لحظه ديدار و ملاقات با همسرش را پس از عقد نداشته است. (10)

فتوا به حلال بودن زنا !

اگر مردى آلتش را در پارچه اى به پيچد سپس با زنى نزديكى كند ومنى اش را داخل رحم نريزد، نه غسل بر او واجب مى شود و نه حدّ زنا، و ضررى به عباداتش هم نمى زند.

اين سخن از شخصى است بنام عبد القاهر تميمى كه سُبكى نويسنده كتاب طبقات الشافعيّة او را پيشوايى بزرگ وجليل القدر و دانشمندى كه آوازه علمى اش گيتى را فرا گرفته و علوم ودانشش به خراسان حمل مى شد معرّفى كرده است.(11)

ابن نُجيم حنفى با يك درجه تخفيف همين فتوا را بگونه اى ديگر صادر كرده ومى گويد:

اگر مردى آلتش را در پارچه اى بپيچد و با زنى نزديكى كند پس اگر احساس لذّت كند و حرارت و گرماى درون را لمس كرد حجّ او باطل مى شود، وگر نه ضررى نخواهد داشت. (12)

أبو حنيفه نيز گفته است: اگر مردى در برابر

قرار داد ده درهم با مادرش ازدواج و نزديكى نمايد زناكار نخواهد بود و حدّ زناكار هم بر وى جارى نمى شود، و اگر مردى آلتش را در پارچه اى به پيچد و با زنى همبستر شود زناكار نيست و حدّ بر او جارى نمى شود. (13)

ازدواج پدر با دختر

فتواى امام مالك و به تبع او شافعى در حلال بودن ازدواج پدر با دخترش كه از طريق غير مشروع يعنى زنا به دنيا آمده باشد و همچنين با خواهر و دختر پسر و دختر دخترش كه به همين روش به دنيا آمده باشند از فتواهاى نادر روزگار است و دليلى كه بر جواز آن نيز آورده است نادر تر از خود حكم و شنيدنى است.

وى مى گويد: به اين دليل نكاح جايز است كه اين پدر و دختر شرعاً با يكديگر نسبتى ندارند و بيگانه هستند و چون از راه غير مشروع متولّد شده است ارث نمى برد و نفقه او هم واجب نيست. (14)

ازدواج با محارم

از جمله فتواهاى نادر روزگار كه مخالف قوانين ودستورات شرع مقدّس است فتاواى ذيل است كه ابن قدامه نويسنده صاحب نام آن را نقل كرده و مى نويسد:

ازدواج با محارم مانند مادر و خواهر و خاله و عمّه وغير آنان به اجماع علماى اسلام باطل است.

ولى دو تن از دانشمندان و فقيهان اهل سنّت يعنى أبو حنيفه وثورى گفته اند كه اگر چنين ازدواجى همراه با عمل زناشويى صورت گرفت موجب حد نمى شود، چون ممكن است نزديكى بجهت شبهه باشد يعنى خيال مى كرده است همسر خودش است ولى اشتباه كرده است.

همچنين ازدواجى كه حرمتش اجماعى است مانند: انتخاب همسر پنجم با وجود داشتن چهار همسر يا ازدواج با زنى كه شوهر دارد يا زنى كه در عدّه طلاق يا وفات بسر مى برد يا زنى كه سه دفعه طلاق داده شده است (بر مبناى فقه اهل سنّت) اگر هر يك از اين موارد اتفاق افتاد ابوحنيفه مى

گويد حدّ جارى نمى شود. (15)

مالك و شافعي فتوا داده اند: نکاح و ازدواج با دختر و خواهر و دختر فرزند و دختر برادر و دختر دختر جايز مي باشد. (المغني ابن قدامة 7/485)

بازهم مجوّزى براى زنا

اگر كسى زنى را به خدمت (اجاره) گرفت تا با وى زنا كند يا از زنان محرم خودش كام بگيرد و بداند اين عمل حرام است حدّ زنا بر وى واجب مى شود.

ولى اگر از زنان محرم خودش يكى را به كنيزى بگيرد و با وى نزديكى نمايد فتواى درست آن است كه حدّ بر وى واجب نمى شود. (16)

همچنين در فتواي يک از فقهاي بزرگ اهل سنت و مفتي وقت مدينه منوره متوفاي 212 ق, دوست و همنشين مالک رئيس فرقه مالکيه آمده است: اگر کسي پولي به زني بدهد و با او زنا کند ديگر حدي بر او نيست ! (المحلي ابن حزم 11/251)

همين فتوا را ابوحنيفه داده است که: اگر زني براي کاري اجير شود و با او عمل زنا صورت گيرد و يا از اول براي زنا اجير شود حدي بر هيچکدام از زن و مرد نيست ! (المحلي ابن حزم 12/196)

اقامه دو شاهد دروغ !

در کتاب الحيل از بخاري نوشته شده است که: بعضي گفته اذن ندهد دختر باکره خود را تا با او ازدواج نمايد پس مي تواند حيله (نقشه) بزند و دو شاهد دروغ اقامه کند بر اينکه آن دختر را با رضايت خود او عقد کرده است و به اين جهت قاضي حکم کند به صحت نکاح او و حال آنکه شوهر مي داند که شاهدان دروغ گفته اند. پس باکي براي او نيست که با آن دختر جماع کند و همين ازدواج صحيحي است. (صحيح بخاري8/62)

جواز زنا با زن خدمتكار

ابن ماجشون از فقيهان مالكى مى گويد: اگر كسى با زنى كه خدمتكار اوست زنا كند حدّ شرعى بر او جارى نمى شود. (17)

ملحق شدن بچّه به پدر اگر چه با همسرش نزديكى نكرده باشد

اگر مردى بازنى ازدواج كند و در همان مجلس عقد و در حضور شهود او را طلاق دهد سپس آن زن بعد از گذشتن شش ماه فرزندى به دنيا آورد أبو حنيفه گفته است آن بچّه متعلّق به همان مرد خواهد بود. (18)

تعصّب بى رحمانه

مشاهده برخى از فتواها اعتقاد ما را به عدم صداقت مدّعيان پيروى از سنّت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم) بيشتر مى كند، از جمله فتواى بعضى از فقيهان پيرو مكتب فقهى أبو حنيفه است كه در آن ازدواج مرد حنفى را با زن پيرو شافعى جايز نمى دانند و دليل آن را اين سخن امام شافعى دانسته اند كه گفته است: إن شاء اللّه من مؤمن هستم.

از اين سخن بوى شكّ و ترديد به مشام مى رسد و معلوم مى شود كه در عقيده اش محكم نبوده است. (19)

شير گاو و گوسفند و فتواى خواهر و برادرى

به ياد داشته باشيد كه اگر چند نفر از شير يك گوسفند استفاده كنند خواهر و برادر رضاعى مى شوند و داستان محرميّت و حرمت ازدواج دامنگيرشان خواهد شد !

شايد در آغاز از شنيدن و خواندن اين مطلب تعجّب كنيد و به دنبال گوينده و صاحب اين فتوا باشيد، و او را شخصى مجهول و بى اطلاع از احكام و دستورات شرع به ناميد.

ولى وقتى كه گوينده اين سخن شخصى مانند محمّد بن إسماعيل بخارى صاحب و نويسنده معتبرترين كتاب صحيح اهل سنت باشد تعجّب شما بيشتر و بيشتر خواهد شد.

اين فتوا را سرخسى در كتاب مبسوط از قول بخارى نقل كرده و خودش به جنگ وى رفته و مى گويد: اگر دو پسر بچّه ازگوسفند و يا گاوى همزمان شير به خورند حرمت رضاع و شير خوارگى محقّق نخواهد شد، زيرا در رضاع و شيرخوارگى نسب شرط است و بين انسان و حيوان نسبتى وجود ندارد. بنا بر اين خوردن شير حيوان موجب تحقّق رضاع و حرمت چيزى نخواهد شد.

سپس مى گويد: همين فتوا

سبب اخراج و تبعيد بخارى از بخا را شد. (20)

جواز استمناء (خود ارضايي)

از مجاهد نقل شده كه گفته است: آنانكه پيش از ما مى زيسته اند پسران جوانشان را به استمناء و همچنين دختران و زنان را به استفاده از وسيله اى براى خود ارضايى وادار مى كرده اند تا از زنا دورى كنند. (21)

ابن جريح از عمرو بن دينار نقل مى كند كه گفته است: مانعى در جايز نبودن استمناء نمى بينم. (22)

ثورى از عبّاد از منصور از جابر بن زيد أبي الشعثاء نقل كرده است كه گفت: تو صاحب منى هستى هر كجا خواستى آن را بريز. (23)

ابن حزم گفته است: استمناء مرد همانند بازى كردن زن با فرجش مباح است وحرام نيست، سپس به دو آيه از قرآن استدلال مى كند ومى گويد: خداوند در اين آيه فرموده است: (وقد فصّل لكم ما حرّم عليكم) و چون تفصيلى در باره استمناء نيامده است پس جايز است. و نيز در اين آيه كه فرموده است: (خلق لكم ما في الأرض جميعا). و در ادامه مى گويد: چون از مكارم اخلاق و فضايل نيست گروهى از آن اكراه داشته و گروهى آن را جايز دانسته اند. (24)

ابن مفلح (از علماي اهل سنت) مي گويد: زن نيز مانند مرد مي تواند چيزي شبيه آلت را براي خود استعمال کند. سپس ادامه مي دهد: استمناء عبارت است از کاري که به واسطه آن مني از انسان خارج شود و امام احمد بن حنبل با وجود ورع و تقوايي که داشت اين کار را جايز مي دانست. چرا که اينکار خارج کردن مواد زائد از بدن است. لذا انسان

مي تواند هر وقت لازم بود اينکار را انجام دهد و اصل وريشه آن به حجامت و رگ زني برمي گردد !!! (مغني ابن قدامة 3/87)

پاک بودن مني !

شافعي (رئيس شافعيه) مني را پاک مي داند. به سبب آنکه خداوند در قران مي فرمايد: "ما بني آدم را گرامي داشتيم." پس چگونه او را گرامي دارد در حالي که مني که اصل اوست نجس باشد. (سراج الوهاج ص603)

جواز نگاه كردن به عورت زن

نگاه كردن به عورت زن كه در آيينه و يا آب منعكس شده باشد با انگيزه شهوت و لذّت بردن مانعى ندارد. (25)

زناشويى با همسر در برابر نگاه ديگران

ابن حزم مى گويد: اگر در سفر مردى با همسرانش در يك خيمه باشند و او با يكى از آنان نزديكى كند در صورتى كه عورتش پوشيده باشد اين عمل مكروه است. ولى اگر عورتش مكشوف و در معرض ديد باشد حرام. (26)

جواز استفاده زن از آلت مصنوعى

ابن قيّم جوزى مى گويد: اگر زنى شوهر نداشت و شهوت بر وى غلبه كرد بعضى از فقيهان ما گفته اند مى تواند از آلت مصنوعى استفاده نمايد. (27)

حكم كسى كه با تمام بدنش داخل فرج و عورت زن شود

أحمد بن محمّد صاوى از فقيهان گروه و فرقه مالكى فتوا مى دهد: اگر شخصى با تمام بدنش داخل عورت زنى بشود نزد ما نصى بر حكم ووظيفه او نيست، ولى جناب شافعى گفته است: اگر اوّل با آلتش داخل شود بر هر دو غسل واجب است و گر نه واجب نيست. (28)

و از آن بدتر تراوشات فكرى اسلام شناس سنّت پيشه ديگر است كه گفته است: اگر مردى آلتش را در آلت مرد ديگرى داخل نمايد بر هر دو نفر غسل واجب مى شود. (29)

حكم كسى كه داخل شكم همسرش شده باشد

اگر مردى از قسمت پايين بدن همسرش داخل شكمش شود آيا غسل بر وى واجب است، يا نه؟

جواب داده اند: اگر از پاهايش داخل شده باشد غسل واجب است و اگر با سرش داخل شده باشد واجب نيست. (30)

مردي که آلتش را نصف کرده و هر کدام را داخل فرج زني نمايد !

اگر مردى آلتش را دو نيم نمايد يعنى از وسط آن را با وسيله برّنده اى نصف كند سپس هر كدام را داخل فرج زنى نمايد بر آن مرد غسل واجب مى شود ولى بر زنها واجب نيست. (31) همچنين در همين مصدر آمده است که اگر يکي را در قبل و ديگري را در دبر داخل کند نيز غسل بر او واجب مي شود.

همجنس بازى با مملوك

ابن سهل أبيوردى شافعي كه او را يكي از امامان دنياي خود از حيث علم و عمل و از بزرگان فقهاء خود مي دانند, در فتوايش گفته است: اگر كسى با مملوك خودش يعنى جوان و مردى كه خريده است لواط كند حدّ شرعى بر وى جارى نمى شود ولى اگر با مملوك ديگرى باشد حدّ جارى مى شود. (32)

جواز لواط !

ابن قيم جوزيه در کتاب اغاثة اللهفان 2/515 نوشته است که: يکي از علماي اهل تسنن کتابي در حلال بودن لواط به فتواي مالک نوشته است! و نيز ابن شهر آشوب نقل کرده است که جاحظ نيز کتابي دارد به نام "دارئة الحد عمن يتعاطي الغلمان" يعني برداشته شدن حد از کساني که با نوجوانان لواط مي کنند. (مثالب النواصب ص50)

غاصب، مالك مى شود

أبو حنيفه وديگران گفته اند: اگر كسى انگور را غصب كرد سپس آن را به كشمش تبديل نمود شخصى كه انگورش غصب شده هيچ حقّى نسبت به كشمش ندارد و غاصب مالك آن است. (33)

همچنين اگر گندم غصبى به آرد مبدّل شود و يا آهن تبديل به شيء ديگرى شود و يا چوب غصبى تبديل به درب براى خانه شود شخص غاصب مالك آن خواهد بود و كسى كه از او غصب شده است هيچ حقّى نخواهد داشت. (34)

نبيذ پاك و خوردنش حلال !!

نويسنده و مؤلّف فتح القدير مى گويد: با اينكه نبيذ همانند خمر سكر آور است ولى نوشيدن آن مباح است. (35)

زيرا آنچه كه از خرما گرفته مى شود نامش عصاره و جوشانده خرما است نه شراب كه بنا بر نظر أبو حنيفه و أبو يوسف حلال است.

ابو حنيفه و ابو يوسف نيز فتوا بر حليت نبيذ داده اند. (36)

شريک بن عبدالله نيز گفته است که نبيذه مباح است. (37)

همچنين روايت کرده اند از علقمه که عبدالله بن مسعود نيز نبيذ مي نوشيد. (38)

نيم خورده سگ وخوك پاك و حلال است

اگر تا كنون شنيده بوديد كه اين دو حيوان نجس و حرام گوشت هستند ولى بشنويد كه رئيس فرقه مالكيها فتوا به پاكى و حليّت داده است، و مى گويد: سگها و خوكها طاهر وپاك هستند و نيم خورده آنان نيز پاك و مى شود با آن وضو گرفت و آن را نوشيد واگر پوزه آنان با غذا تماسّ پيدا كرد آن غذا حرام نيست و دستور به شستن ظرف غذا صرفاً از روى تعبّد است نه دليل شرعى. (39)

خوردن كرم و حشرات

إمام مالك رهبر و پيشواى مالكيها خوردن حشرات و حيواناتى مانند كرم و سوسك و موش و سوسمار ومار و غير آن را جايز دانسته و بر اساس آن فتوا داده است. (40)

گوشت حيواناتى كه به روش غير شرعى ذبح شده باشند حلال است

فقيه و پيشواى شافعيان فتوا به حلّيّت گوشت حيواني مي دهد که به روش غير شرعي ذبح شده باشد و مي گويد: ذكر نام خدا مستحبّ است نه واجب. و ديگران مانند: فخر رازى و پيشواى حنبليان نيز وى را تأييد وهمراهى كرده اند. (41)

و همچنين عطاء و مجاهد و مکحول و اوزاعي و ليث فتوا داده اند که اگر حيواني را مسيحيان براي کليساهاي خود ذبح کنند و يا با ذکر نام مسيح يا صليب و يا با اسماء روحانيون و رهبانيون شان ذبح کنند حرام نمي باشد ! (42)

جواز رقص و آواز

با كمال تأسّف كتابهاى فقهى و روايى مدّعيان پيروى از سنّت و سيره اسلاف مطالبى را به دين و شرع در ارتباط با رقص و غنا و موسيقى نسبت داده اند كه هر مسلمان با غيرت و متشرّع را شرمنده مى كند.

ماوردي از علماي بزرگ اهل سنت ابتدا حلّيّت غنا و رقص را به مردم حجاز نسبت داده سپس براى تأييد به سخن يا سخنانى از رسول اعظم(ص) استناد جسته اند.

در يک حديث جعلي مي گويد: رسول خدا(ص) كنيزى از كنيزان حسّان ثابت را ديد كه آواز مى خواند فرمود: إن شاء اللّه گناه ندارد !

در روايت ساختگي ديگري از عائشه نقل مي كنند که مي گفت: دو كنيز از كنيزان من مشغول آواز خوانى بودند، ابوبكر وارد شد، گفت: از خانه رسول خدا(ص) صداى آواز شيطان شنيده مى شود، پيامبر فرمود: ايّام عيد و شادى است رهايشان كن !

و از عمر نقل شده است كه گفت: آوازخوانى توشه مسافر است.

عثمان نيز دو كنيز داشت كه شبها براى وى آواز مى خواندند.

مردم حجاز كه

معاصر با صحابه پيامبر و فقيهان بزرگ بودند فراوان از رقص زنان و آوازخوانى آنان بهره مى بردند و اگر منع شرعى داشت بايد آنان را نهى مى كردند كه چنين نكرده اند.

نقل شده است كه عبد اللّه بن جعفر زنان آوازخوان و رقّاصه زيادى داشت، معاويه از اين خبر آگاه شد، به عمرو عاص گفت: مرا نزد عبد اللّه ببر، وقتى كه بر وى وارد شدند، كنيزان مشغول رقص و آوازخوانى بودند، به آنان دستور داد تا ساكت شوند. معاويه گفت: آنان را باز گردان تا آواز به خوانند، كنيزان باز گشتند و به كارشان ادامه دادند، معاويه كه بر تخت نشسته بود به وجد آمده بود و پاهايش را حركت مى داد، عمرو عاص او را از اين عمل نهى كرد، معاويه گفت: رهايم كن، خداوند نيز بسيار شاد است. (43)

تغيير سنّتها به بهانه ضدّيّت باشيعه

انگشتر

نويسنده كتاب هدايه كه حنفى است مى نويسد: انگشتر در دست راست سنّت و مشروع است ولى چون رافضيان (شيعه) اينگونه استفاده مى كنند، ما اهل سنّت انگشتر را در دست چپ قرار مى دهيم. (44)

و اوّل كسى كه اين سنّت را تغيير داد و با سنّت مخالقت نمود معاويه بود. (45)

تحت الحنك

در باره شيوه و نوع بستن و استفاده عمامه دستور و سفارش وجود دارد مخصوصاً رها كردن يك طرف عمامه و شال سر (تحت الحنك)، كه آيا از طرف راست قفسه سينه باشد يا چپ آن.

حافظ عراقى در بيان كيفيّت آن گفته است:

آيا رها كردن آن از طرف چپ مشروعيّت دارد آنگونه كه امروز رايج است يا طرف راست كه شرافت در آن است؟

پاسخ مى دهد: دليلى كه بر تعيين سمت راست باشد نديده ام مگر حديثى ضعيف كه طبرانى نقل كرده است، و در صورت اثبات آن شايد به اينگونه باشد كه از سمت راست رها شود سپس از روى قفسه سينه بگذرد و بر شانه چپ قرار گيرد همانگونه كه عدّه اى چنين مى كنند، ولى چون شعار و علامتى بين شيعيان شده است بايد آن را ترك كنيم تا به آنان تشبيه نشويم. (46)

ساختن قبور

غزالى و ماوردى كه هر دو از فقيهان شافعى مذهب هستند گفته اند: هم سطح قرار دادن قبر مردگان دستور و سنّت شرع مقدّس است (يعنى كمى بلندتر از سطح زمين و صاف و بدون برآمدگى باشد) و چون شعار و از نشانه هاى رافضه (شيعه) قرار گرفته است ما اهل سنّت بايد قبر هارا به حالت تسنيم در آوريم و بسازيم. (يعنى بر آمدگيهايى مانند كوهان شتر).

محمّد بن عبد الرحمن دمشقى مى گويد: سنّت در ساختن قبر تسطيح (هم سطح) است و از تسنيم بهتر است، شافعى نيز همين عقيده را بر گزيده است، ولى سه پيشواى ديگر اهل سنّت (أبو حنيفه، مالك وأحمد) تسنيم را اختيار كرده اند، چون تسطيح شعار شيعيان است. (47)

نماز ميّت

عبد اللّه مغربى مالكى گفته است: زيد با پنج تكبير بر جنازه اى نماز خواند، و رسول خدا(ص) نيز چنين مى كرد، ولى اين روش اكنون ترك شده و به چهار تكبير اكتفا مى كنند زيرا شعار شيعيان است. (48)

عاشورا و عزادارى

اسماعيل بروسوى در كتاب تفسيرش آورده است: مستحب است در روز عاشورا اعمال و كارهاى نيك مانند صدقه دادن روزه گرفتن و ذكر و ياد خدا را انجام دهيد و سزاوار نيست كه مؤمنان به يزيد ملعون و شيعيان و خوارج شباهت پيدا كنند، يعنى نبايد روز عاشورا را مانند يزيد عيد و يا مانند شيعيان روز عزادارى و غم و اندوه قرار دهيد.

هر كس در آن روز سرمه به چشمش بكشد به يزيد و پيروان او شباهت يافته است اگر چه براى سرمه در آن روز دليل و مدرك داريم ولى ترك سنّت وقتى كه شعار اهل بدعت شد خود سنّت است مانند انگشتر در دست چپ قرار دادن.

و كسى كه روز عاشورا يا اوّل محرّم مقتل و داستان شهادت حسين را به خواند به روافض و شيعيان اقتدا كرده است مخصوصاً اگر با حزن و اندوه همراه باشد.

و اگر خواست مقتل خوانى كند بايد همراه ياد و نام ديگر صحابه باشد.

امام غزالى گفته است: حكايت و نقل مقتل حسين بر واعظ و غير او حرام است، زيرا موجب بغض و دشمنى و سرزنش صحابه كه اعلام و بزرگان دين هستند مى شود و آنچه بين آنان از اختلافات و قتل و اسارت پيش آمده است بايد توجيهى صحيح براى آن بيان شود چون امكان دارد اين حوادث به جهت اشتباه در اجتهاد باشد

نه براى طلب رياست و دنيا پرستى!!!!!. (49)

مسافرت براى زيارت پيامبر (ص) سفر معصيت است!

ابن تيميّة در يكى از فتواهايش مى گويد: مسافرت به قصد زيارت قبر رسول اللّه (ص) جايز نيست و سفر معصيت و گناه است، زيرا مسلمانان بر حرمت آن اتفاق دارند و چنين مسافرتى مشروع نيست. (50)

مسافر در روزه گرفتن و نگرفتن آزاد است

رهبران و پيشوايان چهار مذهب فقهى اهل سنّت مسافر را در سفرش در صورتى كه شرايطش محقّق باشد بين روزه و افطار آزاد مى دانند.

ولى اينكه كدام بهتر است اتّفاق نظر ندارند.

أحمد و إسحاق روزه نگرفتن را بهتر دانسته اند اگر چه روزه براى مسافر بدون مشقّت و سختى باشد.

مالك و سفيان ثورى وابن مبارك روزه را در صورت توانايى بهتر مى دانند.

شافعى و ابوحنيفه روزه را بهتر و آن را به نبودن مشقّت مقيّد كرده اند. (51)

جواز وضو ساختن با شراب !

سيد شريف مرتضي در کتاب الناصريات خود با ذکر اسناد عديده مي نگارد: ابوحنيفه و محمد فتوي به وضو گرفتن با شراب داده اند. (52)

سفيان ثوري گفته است: وضو و غسل کردن با شراب خرما جايز است.

يکي ديگر از بزرگان اهل سنت, حميد صاحب الحسن بن حي مي باشد که پا را فراتر گذارده و اينگونه فتوا داده است: با شراب خرما مخصوصا, مي توان وضو و غسل واجب انجام داد. حال چه در سفر و چه در وطن, آبي براي وضو و غسل داشته يا نداشته باشد. (53)

در جاي ديگر اوزاعي گويد: وضو گرفتن با هرنوع شرابي براي نماز جايز است. (54)

بطلان وضو با دست زدن به شيعه !

شافعي كه جواز وضو با آب نيم خورده سگ را قائل است در جاي ديگر اينگونه فتوي مي دهد: بر ما واجب است هنگامي که وضو مي سازيم با آن رطوبت, به رافضي (شيعه) دست نزنيم. در غير اين صورت بايد مجددا طهارت حاصل کنيم. (قابل توجه اين است که به عقيده وي, آب نيم خورده سگ براي وضو گرفتن اشکالي ايجاد نمي کند اما تماس با شيعه در حين وضو گرفتن وضو را باطل ميکند.) (55)

جواز سجده بر مدفوع سگ

بزرگان اهل سنت که شيعه را از سجده بر روي مهر و تربت منع مي نمايند, سجده بر مدفوع و فضله سگ را جايز مي دانند ! کتاب قواعد الاحکام نقل ميکند: ابوحنيفه و يکي از بزرگان چهارگانه اهل سنت سجده نمودن در نماز بر فضله سگ را جايز دانسته است. (56)

سجده با بيني به جاي پيشاني !

در کتاب الصراط المستقيم آمده است که: ابوحنيفه جايز مي دانست به جاي سجده با پيشاني, سجده با بيني را ! (يعني به جاي اينکه پيشاني را روي زمين يا فرش يا مدفوع انسان يا مدفوع سگ بگذارد, نمازگزار مي تواند بيني خود را بر زمين يا هر چيز ديگري بگذارد.) (57)

در وضو "ترتيب" شرط نيست !

مي دانيم که در وضو شرط اول صحت وضو, ترتيب است. يعني اول بايد صورت راشست, بعد دست راست و دست چپ و مسح سر و مسح دو پا. اما ابوحنيفه و مالک فتوي به عدم وجوب ترتيب بين اعضاء در وضو داده اند.

نماز جماعت به امامت هر فاسق و فاجر

بسياري از راويان و محدثان اهل سنت اين روايت را به دروغ به رسول خدا صلي الله عليه و اله نسبت داده اند که آن حضرت فرمود: پشت سر هر نيک و بدي نماز بخوانيد! (58) از اين رو, فقهاي اهل سنت طبق اين روايت فتوا داده اند که عدالت در امام جماعت شرط نيست. (59)

ابن حزم اندلسي در کتاب الفصل في الملل و النحل مي گويد: گروهي بر اين اعتقادند که نماز را جز به امامت شخص فاضل (کسي که جميع شرايط امامت در نماز از جمله عدالت را دارا باشد) نمي توان برگزار کرد. اين قول خوارج و زيديه و رافضي ها است. و همه اصحاب پيامبرصلي الله عليه و آله بدون اختلاف و تمام فقهاي تابعي و بسياري از افراد بعد از آنها و همه اهل حديث که اين سخن احمد بن حنبل, شافعي, ابوحنيفه, داود و ديگران است نماز پشت سر فاسق را جايز دانسته اند. ما نيز به اين معتقديم و هر که خلاف آن را بگويد بدعتي گزارده است. (60)

و تفتازاني در شرح عقائد نسفيه ميگويد: نماز پشت سر هر شخص نيک و بدي ميتوان گذارد به خاطر حديث پيامبر صلي الله عليه و آله و نيز به خاطر اينکه علماي اهل سنت پشت سر هر فاسق و اهل هر نوع هوي

و هوس (اگرچه آن کس زناکار و يا لواط کننده ويا شرابخوار باشد) نماز گذارده اند. (61)

خروج از نماز با خارج کردن باد معده !!

سلام نماز يعني گفتن: السلام عليکم و رحمة الله و برکاته و خروج صحيح از نماز. حال ابوحنيفه فتواي ديگري دارد و آن اينکه نمازگزار ميتواند به جاي گفتن السلام عليکم و رحمة الله و برکاته با خارج ساختن باد از معده از نماز خارج شود.

صاحب کتاب قواعد الاحکام 1/118 و ارشاد الاذهان 1/138 و مختلف الشيعه 1/118 مي نگارد: جايز است به جاي سلام در نماز واجب بعد از تشهد, جايز است اخراج ريح (باد معده) کند و به جاي خواندن حمد يک آيه کفايت حتي اگر به صورت ترجمه (نه لفظ عربي) باشد !

فرزند شوهر دوم فرزند شوهر اول مي شود!

در کتاب مناظره حنفيه با شافعيه آمده است که: ابوحنيفه مي گويد اگر شوهر زني مدت زمان غايب گردد و مدتي از او خبري يافت نشود. و خبر مرگ او را بياورند و او پس ازتمام شدن عده شوهرش ازدواج کند و فرزندي بياورد آنگاه پس از مدتي شوهر اول پيدا شود و برگردد, فرزندهاي حاصل از ازدواج دوم نيز از آنِ شوهر اول مي شود ! (62)

خدا را ببينيد !

از حنبلي مشهور است که خدا را جسم مي داند. (63) و ميگويد: خدا بر عرش نشسته و از عرش به مقدار چهار انگشت بزرگتر است, يا عرش از او به آن مقدار بزرگتر است و در هر شب جمعه در حالي که سوار بر خري مي باشد از آسمان دنيا بر بام مسجدها فرود مي آيد و به شکل و شمايل پسري بي مو و خوش صورت که موهايي مجعد (پيچيده) و کاکل به سر دارد و دو نعلين در پا دارد که بندهاي آن از مرواريد آبدار است. (64)

به همين سبب قبل از اين علماي حنبلي, آخورهايي در پشت بام هاي منازل خود مي ساختند و در آنها کاه و جو مي ريختند که شايد مرکبي که خدا سوار بر آن است مشغول به خوردن آنها شود و به اين جهت خدا قدري در آنجا توقف نمايد ! (65)

اسناد

(1) صحيح مسلم 2 / 1076 الرضاع ، ب 7 ح 1453 ( ستة أحاديث)، سنن أبي داود 2 / 223 ح 2061، صححه الألباني في صحيح سنن أبي داود 2 / 388 ح 1815، سنن النسائي 6 / 413 - 415 ح 3319 - 3325، صححه الألباني في صحيح سنن النسائي 2 / 698 ح 3112 - 3118، سنن ابن ماجة 1 / 625 ح 1943، صححه الألباني في صحيح سنن ابن ماجة 1 / 328 ح 1579، سنن الدارمي 2 / 158، الموطأ ، ص 323 ح 1284، مسند أحمد بن حنبل 6 / 201 ، 255 ، 271، السنن الكبرى 7 / 459 ، 460، المعجم الكبير للطبراني 24 /

289 - 292 ح 737 - 742 .

(2) المحلى 10 / 202، وراجع بداية المجتهد 2 / 36.

(3) كتاب الأمّ: 5/30.

(4) الايضاح - الفضل بن شاذان الأزدي ص 92.

(5) تبيين الحقائق: 2/112.

(6) رمز الحقائق: 1/143، نفحات الأزهار: 4/248.

(7) غرائب القرآن: 4/172

(8) المغني لابن قدامة 9 / 117

(9) المغني لابن قدامة: 6/430-432

(10) الفقه الإسلامي للزحيلي 7 / 683

(11) طبقات الشافعية الكبري لتاج الدين علي بن عبد الكافي: 5/136-145

(12) البحر الرائق: 3/16

(13) الايضاح - الفضل بن شاذان الأزدي ص 92.

(14) المغني لابن قدامة 7 / 485 , المغني لابن قدامة 7 / 485, مناقب الإمام الشافعي ، ص 532

(15) المغني:10/155-152. المبسوط: 9/85.

(16) المجموع - محيى الدين النووي / ج 20 / ص 20 / ط دار الفكر

(17) المحلى لابن حزم / ج11 / ص251/ ط دار الفكر بتحقيق أحمد شاكر

(18) المغني لابن قدامة / ج8 / ص64 / ط دار الفكر الأولى 1405 ه_

(19) الكامل في التاريخ: 8/307_308.

(20) المبسوط 30 / 297 ، 1 / 139 .

(21) المصنف لعبد الرزاق / ج7 / ص 391 / ط المجلس العلمي بتحقيق الأعظمي

(22) المصنف لعبد الرزاق / ج7 / ص 392 / ط المجلس العلمي بتحقيق الأعظمي

(23) المصنف لعبد الرزاق / ج7 / ص 391 / ط المجلس العلمي بتحقيق الأعظمي

(24) المحلى لابن حزم / ج11/ ص392 / ط دار الفكر بتحقيق أحمد شاكر

(25) الفقه على المذاهب الأربعة للجزيري / كتاب النكاح / مبحث فيما تثبت فيه حرمة المصاهرة / ص848 / الطبعة الأولى لدار ابن حزم / بيروت

(26) الفقه على المذاهب الأربعة للجزيري / كتاب النكاح ج هل للزوج أن يجمع بين زوجاته في بيت واحد

وفي فراش واحد؟ / ص947 / الطبعة الأولى لدار ابن حزم ج بيروت.

(27) بدائع الفوائد لابن قيم الجوزية / ج 4 / ص 905.

(28) حاشية الشرح الصغير على أقرب المسالك للصاوي / ج2 / ص 164 / ط مصر1392 ه / كذلك في حاشية الدسوقي على الشرح الكبير / ج1 / ص5

(29) حواشي الشرواني - دار الكتب العلمية / ج1 / ص 259 / كذلك في حاشية السجا - دار الفكر / فصل في موجبات الغسل .

(30) الخلاف لعبد الجليل عيسى / صفحة 90.

(31) حواشي الشرواني على تحفة المحتاج لعبدالحميد الشرواني / ج 1 / ص 260 / كتاب الطهارة / ط دار إحياء التراث.

(32) طبقات الشافعية الكبرى/ ج4 / ص43 الى ص45 ت263 / ط دار هجرالثانية 1992

(33) الفقه الإسلامي للزحيلي 5/726 و 727

(34) المجموع 14/272

(35) فتح القدير 9 / 30

(36) الهداية 8 / 31, الإستذكار 24 / 304، المبسوط 24 / 12

(37) فتح القدير 8 / 31

(38) حدثنا الأعمش عن إبراهيم عن علقمة أنه شرب عبد الله بن مسعود.شرح منهاج الكرامة - العلامة الحلي ص صفحة 111.

(39) المغني لابن قدامة: 1 / 70.

(40) المغني لابن قدامة 11 / 65، رحمة الأمة في اختلاف الأئمة ، ص 251

(41) المغني لابن قدامة 11 / 34، المحلى 6 / 87، وذكر الفخر الرازي هذا المسألة في مناقب الإمام الشافعي ، ص 535 وانتصر للشافعي فيها .

(42) اقتضاء الصراط المستقيم ، ص 254 .

(43) الحاوي الكبير للماوردي 21 / 22 - 204 .

(44) عن الصراط المستقيم 2 / 510، ومنهاج الكرامة ، ص 108، الغدير 10 / 210 .

(45) ربيع الأبرار للزمخشري 4/24.

(46) شرح المواهب للزرقاني:

5/13.

(47) رحمة الأمة في اختلاف الأئمة ، ص 155 .

48) عن الصراط المستقيم 2 / 510 .

(49) روح البيان: 2/142.

(50) قاعدة جليلة في التوسل والوسيلة ، ص 73، اقتضاء الصراط المستقيم ، ص 430

(51) راجع أقوالهم في سنن الترمذي: 3 / 90 ، الفقه على المذاهب الأربعة 1 / 575 ، بداية المجتهد 1 / 296 .

(52) سنن كبري بيهقي 1/9, سنن ترمذي 1/147, سنن ابوداود 1/121, سنن ابن ماجه 1/135, سنن دارقطني 1/78, مصنف ابن ابي شيبه 1/25.

(53) كتاب طهارت سيد خوئي ص38

(54) المجموع محيي الدين النووي 1/93

(55) الاربعين ص652

(56) قواعدالاحکام 1/118

(57) الصراط المستقيم ص99

(58) كنزالعمال 6/54, جامع الصغير 2/45, السنن الکبري 4/19, کشف الخفاء 2/29, سنن دارقطني 2/44

(59) كتاب الفقه علي المذاهب الاربعة 1/409 آراء ائمه چهارگانه اهل سنت درباره شرايط امام جماعت ذکر شده و ابداً سخني از عدالت به ميان نيامده است.

(60) الفصل في الملل و الاهواء و النحل, ابن خرم اندلسي 4/176

(61) شرح عقايد نسفيه, مسعود بن عمربن سعدالدين تفتازاني 1/186

(62) مغني ابن قدامه 8/66, انوار نعمانيه 4/158

(63) منهاج السنة 1/216

(64) کامل ابن اثير 8/308

(65) کامل ابن اثير 8/429

صحيح بخاري در نگاه علماي اهل سنت

صحيح بخاري در نگاه علماي اهل سنت

"اين کتاب ها آن طوري که رجز خواني شده از اعتبار و صحت برخوردار نيستند"

(دلائل الصدق علامه محمد حسن مظفر ج 1 ص 13-71.)

مقدمه

کتاب صحيح بخاري يکي از مهمترين کتاب هاي اهل سنت است که تقريبا در بين کتب صحاح رتبه اول را داراست. اهل سنت که بيش از هر کتابي به اين کتاب اعتقاد دارند آنرا بعد از قرآن کريم صحيح ترين تأليف مي دانند. که معمولا اين تاکيد در اکثر چاپ هاي آن و در صفحه اول نمايان ست.

حتي در زاهدان ختم دوره اي اين کتاب از اهميت بالايي برخوردار است .. اهميت اين کتاب در نزد اهل سنت چنان است که گاهي براي وجود يک کلمه در يک روايت مقالات مفصلي را ترتيب داده اند.

اين مقاله که به صورت کاملا علمي و به دور از هر تعصبي، اين کتاب را فقط از ديد علماي اهل سنت بررسي مي کند - و به هيچ وجه ادعا نمي شود که اين کار هم به صورت کامل صورت گرفته است - موقعيت اين کتاب و اعتبار آنرا بر خود آن ها بيش از پيش روشن مي کند. و طبق معمول جاي هيچ اعتراضي را بر معتقدان اين کتاب باقي نمي گذارد. چرا که نقد آن از نظر خود عالمان اهل سنت است و اگر انصاف داشته باشند مي بينند که خودشان اينگونه گفته اند. و اگر ما مي خواستيم آنرا از ديد مکتب تشيع و علماي آن بررسي کنيم هرگز آنرا به عنوان يک سياه مشق هم معرفي نمي کرديم.

1) از نظر محمود ابوريه 400 نفر از رجال بخاري متهم به ضعفند

محمود ابوريه مي گويد: اما از رجال بخاري آن ها که متهم به ضعفند حدود 400 نفر هستند که ابن حجر اسامي آن ها را در مقدمه کتاب فتح الباري آورده است. (پاورقي کتاب اضواء علي السنه

المحمديه ص 302.)

2) از نظر برخي ديگر، 80 نفر از رجال بخاري متهم به ضعفند

ابن حجر مي گويد: از ميان چهارصد و سي و چند نفر از راوياني که تنها در سلسله اسناد بخاري قرار گرفته اند 80 نفر آن ها گفته شده که ضعيفند. (اضواء علي السنه المحمديه ص 302.)

3) از نظر ابن حجر 110 حديث از صحيح بخاري مردود هستند

ابن حجر مي گويد: حفاظ در 110 حديث صحيح بخاري که 32 حديث آن را مسلم نيز نقل کرده است. انتقاد و خرده گيري کرده و صحت آن ها را مردود دانسته اند. (اضواء علي السنه المحمديه ص 302.)

درباره اخباري که بخاري در صحيح خود آورده گفته اند: کل من روي عنه البخاري فقد جازه القنطره. ترجمه: "هر کس که بخاري از او روايت کرده از پل گذشته است." با وجود اين مي بينيم که او از افراد فاسق و فاجري حديث نقل مي کند.

مانند: عمروبن العاص و مروان بن حکم و ابوسفيان و معاويه و مغيره بن شعبه و عبدالله بن عمرو بن عاص و نعمان بن بشير که ملازم معاويه و فرزندش يزيد بود. و ابوهريره و عبدالله بن عمر و ابوموسي اشعري و عبدالله بن زبير و عمران بن خطان که از روساي خوارج بود و عروه بن زبير و عکرمه که عامل انتشار مذهب خوارج و اباضيه در مغرب بود و . . . آيا به راستي اين ها از پل ( صداقت و اعتماد ) گذشته اند؟

4) آيا احاديث در صحيح بخاري کامل نقل شده اند؟

خطيب بغدادي در تاريخ بغداد مي نويسد که بخاري گفته است: چه بسا حديثي را که در بصره شنيده بودم در شام آن را نوشته ام و چه بسا حديثي را که در شام شنيده بودم و در مصر آن را نوشته ام. آن گاه کسي از او پرسيد: آيا ( با اين وضع ) تمام آنرا نوشته اي؟ وي در پاسخ سکوت کرد!

و نيز والي بخاري مي گويد: روزي محمدبن اسماعيل(بخاري) برايم نقل کرد که: چه بسا حديثي را که

در بصره شنيده بودم در شام آن را نوشته ام و چه بسا حديثي را که در شام شنيده بودم در مصر آنرا نوشته ام. به او گفتم: آيا به طور کامل نوشته اي؟ او در پاسخم سکوت کرد. (همان کتاب.)

5) تغيير عبارات حديث توسط خود بخاري و نقل احاديث بر اساس حافظه خويش

يکي از جهات ضعف روايات و کم اعتباري احاديث کتاب بخاري، عدم نقل متن حديث و نقل معناي آن است و بديهي است که نقل به معني، غالبا همه خصوصيات موجود در حديث را شامل نخواهد بود و بخاري در نگارش صحيح خود بيشتر از اين شيوه استفاده مي کرد.

محمد بن ازهر سجستاني مي گويد: در مجلس سليمان بن حرب بودم که بخاري نيز با ما بود مي شنيد ولي نمي نوشت. به برخي از حضار گفته شد: چرا او نمي نويسد؟ او در جواب گفت: او هنگامي که به بخارا مراجعت کرد همه آن ها را از حفظ خواهد نوشت.

ابن حجر عسقلاني مي گويد: از نوادر حوادثي که در کتاب بخاري واقع گرديد، اين است که يک حديث تمام را با اسناد واحد ولي با دو لفظ روايت کرده است.

1-اضواء علي السنه المحمديه ص 300 به نقل از هدي الساري ج 2 ص 194-201.

2-فتح الباري ج 1 ص 186.

6) بخاري از خودش هم حديث نقل مي کند

در ميان احاديث بخاري حديثي وجود دارد که در ميان سلسله روات آن خود محمد بن اسماعيل بخاري وجود دارد.

و اکنون متن حديث همراه با سلسله راويان: "حدثنا محمد بن سلام: حدثنا محمد بن الحسن الواسطي، عن عوف، عن الحسن قال: لا بأس بالقرائه علي العالم. و اخبرنا محمد بن يوسف الفربري و حدثنا محمد بن اسماعيل البخاري قال: حدثنا عبيدالله بن موسي، عن سفيان، قال: إذا قرئ علي المحدث فلا بأس أن تقول: حدثني. قال: و سمعت ابا عاصم يقول عن مالک و سفيان: القرائه علي العالم و قرائته سواء."

که اين مطلب هم شايد عنوان بعدي اين مقاله را تاييد مي کند که

کتاب بخاري بوسيله ديگران تکميل شده است. و نفر سومي اين مطلب را به نقل از فربري و بخاري به کتاب بخاري اضافه کرده است.

7) اصل نسخه صحيح بخاري، اين کتاب موجود نيست بلکه ناقص تر است

کتاب موجود معروف به صحيح بخاري تماما به وسيله بخاري نوشته نشده بلکه نوشته هايي از او به جا مانده بود که ديگران به فراخور بينش و آگاهي مخصوص به خود به آن مطالبي را اضافه کرده اند.

قسطلاني مي گويد: در نسخه هايي که از صحيح بخاري در دست ماست، بعضي از باب ها عنوان گرديده ولي حديثي در آن باب نقل نشده است و به قسمتي از ابواب حديثي اضافه شده که عنوان آن باب با آن حديث تطبيق نمي کند، اين وضع پراکندگي و جابه جا بودن مطالب و احاديث براي يک عده مورد انتقاد و اشکال گرديده بود که حافظ ابوذر هروي آن اشکال را حل و ايراد را برطرف نمود. زيرا ابوذر هروي از حافظ ابواسحاق و او نيز از ابوالوليد باجي نقل کرده است که: من از روي نسخه اصل صحيح بخاري که در پيش "فربري" بود يک نسخه استنساخ نمودم. در آن نسخه چيزهايي ديدم که هنوز تمام نشده بود و چيزهايي ديدم که اصلا نوشته نشده بود. ما بعضي از اين ها را به همديگر اضافه و منظم کرديم تا صورت کتاب به خود گرفت و بدين وسيله بخاري تکميل گرديد. (ارشاد الساري ج 1 ص 23.)

و نيز ابوالوليد باجي مي گويد: از چيزهايي که صحت اين قول را تاييد مي کند اين است که: روايت ابي اسحاق و ابي محمد سرخي و ابي هيثم کشميهني و ابي زيد مروزي از کتاب

بخاري از لحاظ تقديم و تاخير و . . . با همديگر فرق دارند با آنکه از يک اصل نسخه برداري شده اند و اين به خاطر همان اضافاتي است که هر کس طبق سليقه خود بر آن نموده است. (اضواء علي السنه المحمديه ص 301.)

8) عدم نقل احاديث امام صادق(ع) برخلاف اعتراف علماي اهل سنت به دانش و مقام والاي او

با اين که علماي اهل سنت نسبت به مقام والاي امام صادق(ع) و دانش او اقرار و اعتراف دارند با اين حال بخاري از روي عمد از نقل احاديث ايشان در کتاب خود خودداري کرده است.

در پايين اسامي برخي از علماي بزرگ اهل سنت را که به مقام والاي امام صادق(ع) اعتراف کرده اند ذکر مي کنيم:

علامه سيد محمد عبد الغفار افغاني در کتاب ائمه الهدي ص 117 چاپ مصر و همينطور علامه شيخ مصطفي رشدي دمشقي در کتاب الروضه المديه ص 12 چاپ مصر و نيز علامه شيخ ابومحمد زهره مصري مالکي در کتاب مالک حياته عصره و آرائه و فقهه ص 104 چاپ مصر و نيز علامه ابن حجر مکي در الصواعق ص 120 و نيز علامه عبدالله بن اسعد اليافعي در کتاب روض الرياحين ص 244 چاپ مصر و نيز علامه حافظ ابونعيم در کتاب حليه الاولياء ج 3 ص 192 چاپ مصر و نيز علامه سيوطي در کتاب تدريب الراوي ص 36 چاپ مدينه و نيز علامه خطيب تبريزي و نيز علامه محمد بن طلحه شافعي و نيز علامه سخاوي و نيز علامه سيد عباس مکي، بيانات عجيبي در مقام والاي امام صادق(ع) و اعتراف به صحت احاديث او دارند.

و علامه خوارزمي و علامه شيخ محيي الدين ابي الوفاء و علامه ذهبي و عده اي

ديگر نقل کرده اند که ابوحنيفه اعتراف و اذعان نموده که حضرت جعفربن محمد(ع) افقه زمان خود بوده است.

و علامه حافظ ابونعيم تعداد زيادي از بزرگان و پيشوايان اهل سنت را همچون مالک بن انس و شعبه بن الحجاج و سفيان الثوري و عبدالله بن عمر و سفيان بن عيينه و . . . نام مي برد که از امام صادق(ع) حديث نقل کرده اند.

اين در حالي است که: ابن تيميه حراني در کتاب منهاج السنه مي گويد: بخاري با علم به روايات حضرت جعفر بن محمد(ع) و مقام و منزلت او، روايات ايشان را ذکر ننموده است.

9) دشمني بخاري با اميرالمومنين علي (ع) و حضرت زهرا(س) و . . . در نقل احاديث آن ها

همانطور که در بند 3 ديديم بخاري از افراد ناصبي و دين به دنيا فروختگان زيادي حديث نقل کرده اما از افراد راستگو و سرچشمه معارف اسلامي و معلم فرهنگ غني اسلام يا اصلا حديث نقل نکرده و يا اگر هم نقل کرده نسبت به ديگران بسيار ناچيز و کم بوده است.

مثلا از ابوهريره که 3 سال مصاحبت پيامبر را درک کرده 446 حديث و از عبدالله بن عمر 270 حديث و از عايشه 242 حديث و از ابوموسي اشعري 57 حديث و از انس بن مالک بيش از 200 حديث نقل کرده ولي از اميرالمومنين (ع) که باب علم پيامبر بوده و به اعتراف خود علماي اهل سنت اعلم زمان خويشتن بوده است فقط 19 حديث و از حضرت زهرا(س) 1 حديث نقل کرده است.

و از ديگر افراد اهل بيت و علويين مانند امام حسن(ع) که هم سن عبدالله زبير بوده و زيدبن علي صاحب مسند و امام فرقه زيديه و

امام صادق(ع) و امام هفتم و هشتم شيعيان که از لحاظ دانش و معرفت اسلامي شهره آفاق هستند و امام نهم و دهم و يازدهم که هم عصر بخاري بودند و مرجع علوم و معارف اسلامي به شمار مي آمدند حتي يک حديث هم نقل نکرده است.

10) نقل احاديث خلاف قرآن و عقل

مهم ترين معيار نادرستي خبر مخالفت متن و محتواي آن، با کتاب و عقل است که متاسفانه با همه قداستي که اهل سنت براي بخاري قائل هستند احاديث اين کتاب از اين نقيصه به دور نيست. و روايات فراواني در آن ها وجود دارد که متن و محتواي آن ها با کتاب خدا و عقل سليم به هيچ وجه سازگاري ندارد.

در باب توحيد از خدايي ياد مي کنند که داراي جسم و اعضاء و جوارح و قابل رويت است همانند موجودات مادي.

در باب نبوت از پيامبراني ياد مي کنند که دروغ مي گويند ، غذاي حرام مي خورند، زن بازند، براي فرار از مرگ چشم عزرائيل را کور مي کنند. با حال جنابت نماز مي خوانند. اشتباه کار و فراموش خاطرند. در نبوت خود ترديد دارند. مورد سحر ساحران قرار مي گيرند.

و در ابعاد ديگر مباشرت با حايض را جايز مي شمارند و غنا را مباح معرفي مي کنند و . . . که احاديث آن را به طور تفصيل در آينده در وب درج خواهيم کرد.

11) در صحاح سته توهمات راويان وارد شده و کتاب هاي زيادي در اين زمينه نوشته شده

علامه سيد انورشاه كشميري درفيض الباري علي صحيح البخاري ميفرمايد: و أيّ اعتماد به- بالتاريخ- اذا لم يخلص الصحيحان عن الاوهام حتي صنفوافيهاكتبا عديده فاْين التاريخ الذي يُدَوَّنُ بافواه الناس وظنون المؤخرين لاسند لهاولا مدد . . .

ترجمه: وقتي صحيحين-بخاري ومسلم-از اوهام راوي خالي نيستند وعلما درباره اوهام راوي در صحيحين كتابها نوشته اند چگونه ميشود به آنها اعتماد کرد.( مضمون دنباله عبارت: به کتاب هاي تاريخ بيش از اين ها نمي توان اعتماد کرد. )

12) بيان علامه محمد حسن مظفر درباره اعتبار صحاح سته

ايشان درباره بسياري از رجال صحاح سته که کذاب، وضاع، مطعون، متروک، ناصبي، خارجي و . . . هستند کتابي نوشته تحت عنوان "الافصاح عن رجال احوال الصحاح" و حدود 368 نفر از آن ها را که از راويان صحاح شش گانه هستند که حداقل دو نفر از بزرگان اهل سنت، اعتراف به شدت طعن و ضعف آن ها کرده اند، از کتاب هاي خود آن ها مانند ميزان الاعتدال ذهبي و تهذيب التهذيب ابن حجر عسقلاني، در مقدمه کتاب دلائل الصدق خود آورده و اين تحقيق، به خوبي نشان مي دهد که: اين کتاب ها آن طوري که رجز خواني شده از اعتبار و صحت برخوردار نيستند. (دلائل الصدق علامه محمد حسن مظفر ج 1 ص 13-71. )

بخش سوم : شيعه مي پرسد ؟

اگر حقّ امير المؤمنين غصب نمي گشت ، چه مي شد؟

پاسخ

پاسخ اين سؤال در کتب اهل سنت به روشني آمده است که با کوچکترين دقت معلوم مي شود که اگر چنان که حضرت امير عليه السلام خليفه مي شد چه اتفاقي مي افتاد اينک به برخي از اين روايات اشاره مي کنيم:

1 - هدايت مردم به صراط مستقيم و بهشت :

به اقرار اهل سنت و طبق روايات ايشان در صورتي که امير مومنان را به خلافت مي رساندند ، مردم را به راه راست و به سوي بهشت هدايت مي نمودند :

روايت معجم کبير طبراني :

حدثنا محمد عبد الله الحضرمي ثنا علي بن الحسين بن أبي بردة البجلي الذهبي ثنا يحيى بن يعلى الأسلمي عن حرب بن صبيح ثنا سعيد بن مسلم عن أبي مرة الصنعاني عن أبي عبد الله الجدلي عن عبد الله بن مسعود ... قال وما أظن أجلي إلا قد اقترب قلت يا رسول الله ألا تستخلف أبا بکر فأعرض عني فرأيت أنه لم يوافقه قلت يا رسول الله ألا تستخلف عمر فأعرض عني فرأيت أنه لم يوافقه قلت يا رسول الله ألا تستخلف عليا قال ذاک والذي لا إله غيره لو بايعتموه وأطعتموه أدخلکم الجنة أکتعين

حدثنا إسحاق بن إبراهيم الدبري ثنا عبد الرزاق عن أبيه عن ميناء عن عبد الله بن مسعود قال کنت مع النبي صلى الله عليه وسلم ليلة وفد الجن فتنفس فقلت مالک يا رسول الله قال نعيت إلى نفسي يا بن مسعود قلت استخلف قال من قلت أبو بکر قال فسکت ثم مضى ساعة ثم تنفس فقلت ما شأنک بأبي أنت وأمي يا رسول الله قال نعيت إلى نفسي يا بن مسعود قلت فاستخلف قال من قلت عمر فسکت ثم مضى ساعة ثم

تنفس فقلت ما شأنک قال نعيت إلى نفسي يا بن مسعود قلت فاستخلف قال من قلت علي بن أبي طالب قال أما والذي نفسي بيده لئن أطاعوه ليدخلن الجنة أجمعين أکتعين

المعجم الکبير ج10/ص67 ش 9969 و 9970

ابن مسعود از رسول خدا نقل کرده است که فرمودند : گمان مي کنم که مرگ من نزديک شده است ؛ عرضه داشتم : اي رسول خدا آيا ابو بکر را به جانشيني تعيين نمي کنيد؟ پس از من روي برگرداندند و چنين به نظر من رسيد که ايشان با اين کار موافق نيستند ؛ پرسيدم :آيا عمر را تعيين نمي کنيد ؟ باز روي از من برگرداندند و چنين به نظر من رسيد که با اين کار موافق نيستند ؛ گفتم : اي رسول خدا ، آيا علي را به جانشيني تعيين نمي فرماييد ؟ پاسخ دادند : همين است قسم به خدايي که جز او نيست ؛ اگر با او بيعت کنيد و از او اطاعت نماييد همه شما را به بهشت رهنمون خواهد ساخت .

...عبد الله بن مسعود مي گويد : در شب آمدن جنيان به حضور ايشان ، در کنار حضرت بودم ؛ پس حضرت نفس عميقي کشيدند ؛ عرض کردم : چه شده است ؟ فرمودند : خبر رحلتم به من داده شده است ؛ گفتم : اي رسول خدا آيا جانشين تعيين نمي فرماييد ؟ فرمودند : چه کسي را ؟ پاسخ دادم : ابو بکر ؛ پس حضرت سکوت فرمودند ؛ مدتي گذشت ؛ دوباره حضرت نفس عميقي کشيدند ؛ گفتم چه شده است اي رسول خدا ؟ دوباره

پاسخ دادند به من خبر رحلتم داده شده است اي ابن مسعود ؛ عرض کردم : جانشين خود را تعيين بفرماييد ؛ فرمودند : چه کسي را ؟ گفتم : عمر ؛ پس مدتي سکوت فرمودند و دوباره نفس عميقي کشيدند ؛ عرضه داشتم چه شده است ؟ پاسخ دادند : خبر رحلتم را به من داده اند ؛ گفتم اي رسول خدا جانشين خويش را تعيين بفرماييد ؛ فرمودند : چه کسي ؟ عرضه داشتم : علي بن ابي طالب ؛ فرمودند : قسم به کسي که جانم در دست اوست اگر او را اطاعت کنند همه ايشان را به بهشت خواهد برد .

روايت حلية الاولياء :

حدثنا جعفر بن محمد بن عمر ثنا أبو حصين الوادعي ثنا يحيى بن عبدالحميد ثنا شريک عن أبي اليقظان عن أبي وائل عن حذيفة بن اليمان قال قالوا يا رسول الله ألا تستخلف عليا قال إن تولوا عليا تجدوه هاديا مهديا يسلک بکم الطريق المستقيم

رواه النعمان بن أبي شيبة الجندي عن الثوري عن أبي اسحاق عن زيد بن يثيع عن حذيفة نحوه

حلية الأولياء ج1/ص64

به رسول خدا عرض کردند : اي رسول خدا ، آيا علي را به عنوان جانشين تعيين نمي فرماييد ؟ فرمودند : اگر علي را به عنوان سرپرست قبول کنيد او را هدايت کننده و هدايت شده خواهيد يافت که شما را به راه راست مي کشاند .

روايت مسند حارث :

594 حدثنا يحيى بن أبي بکير ثنا إسرائيل عن أبي إسحاق عن عمرو بن ميمون قال شهدت عمر بن الخطاب غداة طعن...فقال ادعوا لي عليا وعثمان وطلحة والزبير وعبد

الرحمن بن عوف وسعد قال فدعوا قال فلم يکلم أحدا من القوم الا عليا وعثمان فقال يا علي ان هؤلاء القوم لعلهم أن يعرفوا لک قرابتک من رسول الله صلى الله عليه وسلم وما أعطاک الله من الفقه والعلم فان ولوک هذا الأمر فاتق الله فيه ثم قال يا عثمان ان هؤلاء القوم لعلهم أن يعرفوا لک صهرک من رسول الله صلى الله عليه وسلم وشرفک فان ولوک هذا الأمر فاتق الله ولا تحملن بني أبي معيط على رقاب الناس ... قال فلما خرجوا قال ان ولوها الأجلح سلک بهم الطريق قال فقال عبد الله بن عمر ما منعک قال أکره أن أحملها حيا وميتا قلت في الصحيح طرف منه

مسند الحارث (زوائدالهيثمي) ج2/ص622

عمر را در صبح آن روزي که چاقو خورد ديدم... پس گفت : علي و عثمان و طلحه و زبير و عبد الرحمن بن عوف و سعد را به نزد من بخوانيد . پس همه را خواندند . پس هيچ کس غير از علي و عثمان سخني نگفت . پس عمر گفت : اي علي بدرستيکه ايشان شايد فاميلي تو را به رسول خدا و فقه و علمي را که خدا به تو داده بشناسند . پس اگر تو را در اين امر سرپرست گردانيدند پس در آن از خدا بترس . سپس گفت اي عثمان : اين قوم شايد بدانند که تو داماد رسول خدايي و شرف تو را بشناسند . پس اگر تو را بر اين کار سرپرست کردند از خدا بترس و فرزندان ابي معيط را بر گردن مردم سوار نگردان!!!...

وقتي از نزد وي بيرون رفتند عمر

گفت : اگر او را به دست شخص کم مو( علي) بسپارند ايشان را به راه خواهد آورد . پس عبد الله بن عمر گفت : چه چيزي مانع تو شد ( که او را به جانشيني خود بگماري) ؟ پاسخ داد: بدم مي آيد که او را چه در دوران زندگي خويش و در دوران مرگ بر کاري بگمارم!!!

در المطالب العالية ج15/ص775 ش3898 همين روايت را آورده و آن را صحيح مي داند.

روايت شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد :

ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه سخنان عمر را براي ابن عباس نقل مي کند که گفت :

أجرؤهم واللّه إن وليها أن يحملهم على کتاب ربهم وسنّة نبيهم لصاحبک ! أما إن ولى أمرهم حملهم على المحجة البيضاء والصراط المستقيم .

شرح نهج البلاغة: 52/12

با جرات ترين ايشان براي وادار کردن مردم بر کتاب خدا و سنت رسول خدا صاحب تو (علي) است ؛ آگاه باش که اگر حاکم شود مردم را به راه روشن هدايت و راه راست هدايت خواهد کرد .

2 - رهنمود مردم به راه روشن هدايت

بعد از دور شدن مردم از انتخاب امير مومنان به خلافت ، در مورد راه راست نظرات مختلفي پيش آمده و هر گروه خود را بر راه راست مي پندارد ؛ در اين زمينه اهل سنت روايات جالبي دارند :

روايت حلية الاولياء:

اين مضمون در روايتي که از حلية الاولياء نقل گرديد آمده است که :

يحملکم على المحجة البيضاء

حلية الأولياء ج1/ص64

شما را بر راه روشن و نوراني وادار مي کند .

روايت أخبار المدينة:

عمر بن خطاب نيز مي گويد اگر مردم

علي را به عنوان خليفه انتخاب مي کردند ايشان را به راه روشن فرا مي خواند :

1490 - حدثنا أبو بکر العلمي قال حدثنا هشيم عن داود بن أبي هند عن الحسن قال خلا عمر رضي الله عنه يوما فجعل الناس يقولون ما الذي خلا له فقال المغيرة بن شعبة أنا آتيکم بعلم ذاک فأتاه فقال يا أمير المؤمنين إن الناس قد ظنوا بک في خلواتک ظنا قال وما ظنوا قال ظنوا أنک تنظر من يستخلف بعدک قال ويحک ومن ظنوا قال ومن عسى أن يظنوا إلا هؤلاء علي وعثمان وطلحة والزبير قال وکيف لي بعثمان فهو رجل کلف بأقاربه وکيف لي بطلحة وهو مؤمن الرضا کافر الغضب وکيف لي بالزبير وهو رجل ضبس وإن أخلقهم أن يحملهم على المحجة البيضاء الأصلع يعني عليا رضي الله عنه

أخبار المدينة ج2/ص59

... روزي عمر با خود خلوت کرد ؛ پس مردم گفتند که چه شده است که عمر با خود خلوت کرده است؟ پس مغيره بن شعبه گفت من به شما در اين مورد خبر خواهم داد . پس به نزد عمر آمده و گفت : اي امير مومنان ! بدرستيکه مردم در مورد اين خلوت کردن هاي تو گمان هايي دارند. عمر گفت :چه گماني؟ پاسخ داد : گمان کرده اند که تو در مورد اينکه چه کسي را بعد از خود به خلافت بگماري نظر مي کني . گفت : واي بر تو ! و چه کساني را گمان کرده اند؟ پاسخ داد : و چه کساني را ممکن است گمان کنند غير از ايشان – علي و عثمان و طلحه و زبير؟

عمر گفت : من چگونه در مورد عثمان فکر کنم و حال آنکه او شخصي است که بستگان خود را به کار مي گمارد . و چگونه در مورد طلحه فکر کنم و حال آنکه او در حال خوشنودي با ايمان و در حال خشم کافر است و چگونه در مورد زبير فکر کنم و حال آنکه او فردي بد خلق است . و بدرستيکه سزاوار ترين ايشان که ايشان را بر راه سفيد وادار مي کند فرد اصلع ( کم مو است) – يعني علي –

روايت شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد :

روايت ابن ابي الحديد از ابن عباس نيز گذشت که عمر به او گفته بود :

! أما إن ولى أمرهم حملهم على المحجة البيضاء والصراط المستقيم .

شرح نهج البلاغة: 52/12

آگاه باش که اگر حاکم شود مردم را به راه روشن هدايت و راه راست هدايت خواهد کرد .

3 - رهنمود جامعه به سوي حق

در کتاب تاريخ مدينة دمشق ج42/ص428 همين روايت را با مضامين مختلف آورده است که در يکي از آنها آمده است :

قال عمر لأصحاب الشورى لله درهم إن ولوها الأصلع کيف يحملهم على الحق وإن حملا على عنقه بالسيف قال فقلت أتعلم ذلک منه ولا توله ...

عمر در مورد اصحاب شوري گفته است : خداوند ايشان را ... اگر اين کار را به شخص کم مو بسپارند ايشان را به حق وادار مي کند اگر چه بر گردنش شمشير برگيرد . پس به او گفتم اين را از او مي داني و او را خليفه نمي کني؟ ...

شبيه اين مضامين در الکامل في التاريخ ج2/ص460

و تاريخ الطبري ج2/ص580 و تاريخ الإسلام ذهبي ج3/ص639 و... و شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 13 ص 260 آمده است .

4 - احياي سنت پيامبر اکرم (ص)

يکي از فوايدي که بر انتخاب امير مومنان مترتب مي گشت ، احيا شدن تمامي سنت هاي رسول خدا بود ؛ امير مومنان بعد از به دست گرفتن خلافت ظاهري سعي در از بين بردن بدعت هاي خلفا نمودند ، که اين قضيه با مخالفت مردم ناکام ماند ؛ اما اگر از همان ابتدا حق به حضرت داده مي شد حضرت سنت رسول خدا را زنده مي گردانيدند :

روايت تاريخ المدينة :

عمر به ابن عباس گفت :

إنّ أحراهم إن وليها أن يحملهم على کتاب اللّه وسنّة نبيّهم صاحبک، يعني عليّاً.

تاريخ المدينة المنورة: 883/3، بتحقيق فهيم محمد شلتوت، 1410

سزاوار ترين شخص براي وادار کردن مردم بر کتاب خدا وسنت رسول خدا صاحب تو (علي ) است .

روايت شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد :

روايتي که ابن ابي الحديد در اين زمينه نقل مي کند نيز گذشت که عمر مي گويد :

با جرات ترين ايشان براي وادار کردن مردم بر کتاب خدا و سنت رسول خدا صاحب تو (علي) است

شرح نهج البلاغة: 52/12

5 - موجب اتحاد جامعه اسلامي

مهمترين عامل تفرقه در بين مسلمانان ، اختلاف ايشان در مورد دين است ؛ و به همين جهت اگر کسي مي توانست اين اختلاف را از بين ببرد همه مسلمانان با يکديگر متحد شده و همگي به ريسمان محکم الهي چنگ مي زدند و از تفرقه دوري مي کردند .

در اين زمينه در کتب اهل سنت روايات بسياري نقل شده است که رسول خدا فرمودند : علي است که براي امت من آنچه را در آن اختلاف مي کنند بيان مي کند ؛

بنا بر اين اگر به ايشان فرصت بيان دين داده مي شد ديگر کسي در دين اختلاف نمي کرد :

روايت مستدرک حاکم نيشابوري :

عن أنس بن مالک رضى اللّه عنه أنّ النبي صلى اللّه عليه (وآله) وسلم قال لعلي: أنت تبيّن لأمّتي ما اختلفوا فيه بعدي. هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه.

المستدرک: ج 3 ص 122

از انس بن مالک روايت شده است که رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به امير مومنان فرمودند : تو هستي که بعد از من براي امتم آنچه را در آن اختلاف کردند بيان مي کني .

همين روايت در مصادر ذيل نيز نقل شده است :

تاريخ مدينة دمشق: 42/ 387، کنز العمال: 615/11 رقم 32983، شواهد التنزيل: 383/1، المناقب للخوارزمي: 329، ينابيع المودة: 86/2.

روايت بلاغات النساء (ابن طيفور):

فاطمه زهرا سلام الله عليها نيز در خطبه هاي خود که سني و شيعه به آن اشاره داشته و آن را نقل کرده اند به برکات ولايت امير مومنان اشاره فرموده اند . اين خطبه ها را ابن طيفور در بلاغات النساء ذکر کرده است :

فرض الله الإيمان تطهيراً لکم من الشرک ... وامامتنا أمنا من الفرقة وحبنا عزاً للإسلام

خداوند ايمان را سبب پاک شدن از شرک قرار داد ... و امامت ما را سبب حفظ از تفرقه و دوستي ما را سبب عزت اسلام

آيا در صورت بيعت مردم با امير مومنان کسي با ايشان مخالفت نمي نمود؟

رواياتي که گذشت نشان مي دهد که اگر امامت امير مومنان را قبول مي کردند تمامي مسلمانان با هم متحد مي

شدند . و ديگر کسي براي خود ادعاي خلافت نمي نمود . شاهد بر اين مطلب کلامي است که اهل سنت از ابو بکر وعمر نقل کرده اند :

مرّ المغيرة بن شعبة بأبى بکر وعمر وهما جالسان على باب النبى حين قبض فقال: ما يقعدکما؟ قالا: ننتظر هذا الرجل يخرج فنبايعه _ يعنيان عليّاً _ فقال: أتريدون أن تنظروا حبل الحبلة من أهل هذا البيت وسعوها فى قريش تتّسع.

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: 6/43.

مغيرة بن شعبه هنگام رحلت رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) از کنار ابوبکر و عمر گذشت در حاليکه ايشان در کنار در خانه علي نشسته بودند ؛ پس به ايشان گفت : براي چه اينجا نشسته ايد؟ گفتند : منتظريم تا اين شخص – مقصودشان علي بود - بيرون بيايد تا با وي بيعت کنيم ؛ پس گفت : آيا مي خواهيد بيعت اين خرماي نرسيده (کنايه از جوان بودن امير مومنان) از اين خاندان را نگاه کنيد که در قريش گسترش پيدا کرده ، پيش مي رود؟

يعني حتي مغيرة بن شعبة نيز مي دانست که اگر کسي در ابتدا با خلافت امير مومنان مخالفت نکند ، کار حضرت به سرعت پيش رفته و حتي تمام قريش با حضرت موافقت خواهند کرد .

و اين مطلب با کمي تدبر نيز به دست مي آيد : زيرا اگر ايشان با علي بيعت مي کردند ، مهاجر و انصار بهانه اي براي مخالفت نداشتند ؛ لذا همگي با ايشان بيعت مي نمودند .

مهاجرين : زيرا اکثر ايشان با ابو بکر بيعت کردند و اگر او

با علي بيعت مي کرد با امير مومنان بيعت مي کردند . همانطور که اين روايت اشاره بدان داشت .

انصار: زيرا ايشان از اصل با بيعت ابو بکر مخالف بودند و وقتي به زور با وي بيعت کردند باز هم در فکر بيعت با امير مومنان بودند که ابوبکر ايشان را تهديد کرد .

فلمّا کان آخر النهار افترقوا إلى منازلهم فاجتمع قوم من الانصار وقوم من المهاجرين فتعاتبوافيما بينهم فقال عبد الرحمن بن عوف: يامعشر الانصار وان کنتم اولى فضل ونصر وسابقة ولکن ليس فيکم مثل أبي بکرلا عمر ولاعلى ولا أبي عبيدة.

فقال زيد بن أرقم: انّا لاننکر فضل من ذکرت ... وانّا لنعلم أنّ ممّن سمّيت من قريش من لو طلب هذا الامر لم ينازعه أحد: على بن أبي طالب .

و روى الزبير بن بکار قال: روى محمد بن اسحاق أنّ أبابکر لمّا بويع افتخرت تيم بن مرّة، قال: وکان عامّة المهاجرين لا يشکّون أنّ علياً هو صاحب الامر بعد رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)

شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد: 6/21.

وقتي که روز به آخر رسيد به خانه هاي خود رفتند ؛ پس عده اي از انصار و عده اي از مهاجرين با هم جمع شدند ؛ پس خود را مورد سرزنش قرار دادند ؛ پس عبد الرحمن بن عوف گفت : اي انصار اگرچه شما داراي فضل و ياري (رسول خدا) و سبقت (در دين) هستيد اما هيچ کس از شما مانند ابو بکر و عمر و علي و ابو عبيده نيست ( مبادا به خيال خلافت براي خود باشيد) پس زيد بن أرقم گفت :

ما فضيلت کساني را که گفتي انکار نمي کنيم ، اما ما از قريشياني که نام بردي کسي را مي شناسيم که اگر اين کار را بخواهد کسي نمي تواند ( در جهت فضيلت) با او مقابله کند ؛ علي بن ابي طالب .

و زبير بن بکار روايت کرده است که ... وقتي با ابوبکر بيعت شد ، قبيله تيم بن مرة افتخار کردند . و گفت : اکثر مهاجرين شک نداشتند که علي صاحب اين امر بعد از رسول خدا بوده است .

بنا بر اين بيعت ابتدايي با امير مومنان به طور کامل شکل مي گرفت و صدايي براي مخالفت به گوش نمي رسيد ؛ وقتي در مدينه چنين حکومتي شکل مي گرفت ديگر کسي جرات مخالفت با اين حکومت قدرتمند مرکزي را پيدا نمي کرد ؛ در همين حال امير مومنان لشکر اسامه را براي اجراي فرمان رسول خدا به سمت مرز روم و براي درگيري با ايشان مي فرستاد ؛ (همان لشکري که ابوبکر ايشان را براي کشتار - به اصطلاح ايشان - مرتدين فرستاد) و همين سبب گسترش بسيار سريع اسلام در سراسر جهان مي گرديد .

6- فزون شدن برکات الهي بر مردم

روايت بلاغات النساء:

وما الذي نقموا من أبي الحسن ، نقموا والله منه نکير سيفه ، وشدة وطئه ، ونکال وقعته ، وتنمره في ذات الله عز وجل . والله لو تکافوا عن زمام نبذه رسول الله ( صلى الله عليه وآله ) إليه لاعتلقه ، ولسار بهم سيرا سجحا ، لا يکلم خشاشه ، ولا يتعتع راکبه ، ولأوردهم منهلا نميرا فضفاضا تطفح ضفتاه ولأصدرهم بطانا ، قد تخير بهم

الري غير متحل منه بطائل إلا بغمر الماء وردعة شررة الساغب ، ولفتحت عليهم برکات من السماء والأرض ، وسيأخذهم الله بما کانوا يکسبون .

بلاغات النساء باب کلام فاطمه بنت رسول الله صلي الله عليه و[آله] وسلم

و چه چيزي را بر ابو الحسن عيب گرفته اند؟ قسم به خدا ترسناک بودن شمشيرش را و قدرت قدم هايش را و مصيبت ضربت شمشيرش را و دلاوري او را در راه خدا اشکال گرفته اند !! قسم به خدا اگر دست خود را از زمامي که رسول خدا به او داده بود بر مي داشتند ، آن را با دست خود مي گرفت و ايشان را به راهي آرام مي برد که مرکبش آزار نبيند و سوارش اذيت نشود ؛ و ايشان را به نزد آبشخوري پر آب و جوشان مي برد که هر دو سوي آن پر باشد (از آب) و ايشان را از آن سيراب بيرون مي آورد ؛ او سيرابي ايشان را خواسته بود و براي خود چيز زيادي نمي خواست مگر ظرف کوچکي آب و مقداري غذا که تنها سختي گرسنگي را مانع شود . و براي ايشان برکاتي از آسمان و زمين گشوده مي شد . اما خداوند ايشان را به (گناهاني) که کسب کرده اند خواهد گرفت (عذاب خواهد کرد).

در اين خطبه که اهل سنت نيز آن را نقل کرده اند فاطمه زهرا عليها السلام به خوبي وضعيت جامعه را در صورتي که خلافت به امير مومنان مي رسيد بيان نموده اند .

خداوند متعال مي فرمايد :

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آَمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ

السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا يَکْسِبُونَ

( آيه 96 سوره اعراف)

اگر اهل شهرها ايمان آورده و پرهيزکاري مي نمودند بر ايشان برکاتي از آسمان و زمين مي گشوديم ولي دروغ پنداشتند پس ما ايشان را به سبب آنچه کسب کردند گرفتيم (عذاب کرديم).

و فاطمه زهرا عليها السلام اين آيه را به عنوان نمونه اي از اثرات قبول همگاني خلافت امير مومنان مطرح نموده اند . همان مضموني که در روايت رسول خدا و کلام عمر نيز بدان اشاره شده بود ؛ زيرا اگر علي را انتخاب مي کردند همگي ايشان را به راه راست هدايت مي کرد اما چنين نکردند .

سولاتي که باعث هدايت جوانان سني مي شود

سولاتي که باعث هدايت جوانان سني مي شود

در كتاب هاي معتبر اهل سنت غضب و رضاي فاطمه زهرا معادل با غضب و رضاي خداي متعال قرار گرفته است المستدرك ، با سند صحيح ، ج3 ، ص153

يا فاطمه ان الله يغضب لغضبك و يرضي لرضاك همچنين خود بخاري در صحيحش از قول رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آورده که "فاطمة بضعة مني ، فمن اغضبها اغضبني" فاطمه پاره تن من است ، هركس او را به غضب بياورد ، مرا به غضب آورده ياصحيح مسلم دارد که "فاطمة بضعة مني ، يؤذيني ما آذاها "هرکسي که زهرا را اذيت كند ، مرا اذيت كرده است اين ها نشان مي دهد كه فاطمه زهرا سلام الله عليها جايگاه ويژه اي در نزد رسول اكرم وخداي عالم داشته و ما بر اين عقيده هستيم كه نبي مكرم صلي الله عليه وآله وسلم ، از بيان اين روايات و احاديث اين بود كه الگويي براي امت اسلامي معين كند ، يعني

اگر بعد از نبي مكرم جامعه اسلامي دچار تلاطم شد دچار فتنه شد ، دچار اختلاف شد ، تنها يادگار نبي مكرم ، فاطمه زهرا سلام الله عليها به هر سو رو كرد حق هست و رضاي خداوند در آن سو است و اگر نسبت به هر طرفي و هر فردي غضب كرد ، ناخشنود شد ، قطعاً خدا و پيامبر هم از او غضبناك و نا خشنود است ولذا قضيه فاطمه زهرا سلام الله ، يك قضيه طبيعي نيست و اين روايات متعدد رواياتي نيست كه نبي مكرم صلي الله عليه و آله و سلم فقط به خاطر اين كه فاطمه زهرا دختر او هست و نسل او هست ؛چون پيامبر اكرم فرزندان ديگري هم داشته اند ، چه پسر و چه دختر و ما بر اين عقيده هستيم كه قضيه حضرت زهرا سند حقانيت عقيده شيعه است

شيعه مي پرسد

روايات صحيحي كه گفته شد ومثل اين روايت، از عائشه كه "ما رأيت احداً قد اصدق من فاطمه"؛يعني نديدم احدي از مردم را راستگوتر از فاطمه، حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها بعد از رحلت نبي مكرم صلي الله عليه و آله و سلم مطالباتي از خليفه اول داشتند ؛ ولي خليفه اول پاسخ منفي داد ، آيا اين خود نشانگر تكذيب سخن پيامبر اكرم نيست ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

شما مي گوييد ما به همان نسبتي كه حضرت زهرا و حضرت علي را دوست داريم ، ابوبكر و عمر را دوست داريم طبق روايت صحيح بخاري ، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند " فاطمه غضبش ،غضب من و رضايتش رضايت من است" و در همان صحيح بخاري و صحيح مسلم صراحت دارد كه فاطمه زهرا از ابوبكر وعمرغضبناك از دنيا رفتند" " فلم تزل مهاجرته حتي توفيت"واين نشانگر اين است كه وقتي فاطمه زهرا سلام الله عليها از آن ها راضي نيست ، پيامبر هم از آن دو نفر راضي نيست ، خدا هم راضي نيست محبت كسي كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و خدا ازاو راضي نيست، خلاف شريعت، و خلاف شرع و خلاف عقل است جواب بدهيد ؟؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

شما در روايات، درصحيح بخاري و مسلم آورده ايد"من مات وليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية "صحيح مسلم ، ج6 ، ص22وهمچنين "من مات وليس عليه امام مات ميتة الجاهلية"

از طرف ديگر در صحيح بخاري وصحيح مسلم هست كه : ماتت ابي بكر وهي واجدة علي ابي بكر يعني نه تنها حضرت زهرا بيعت نكردند بلكه نسبت به ابابكرغضبناك نيز از دنيا رفتند "فلم تزل مهاجرته حتي توفيت "در اين جا مسأله اينست فاطمه زهرا سلام الله عليها كه در برابر خليفه اول بيعت نكردند و او را به عنوان امام قبول نكردند ، آيا فاطمه زهرا به مرگ جاهليت وفات کردند و يا خلافت ابوبكر ، خلافت مشروع نيست ؟؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها از ابوبكر و عمر به ويژه از ابوبكر غضبناك شد

"فغضبت فاطمه بنت رسول الله فهجرت أبابكر"؛ از ابابكر قهر كرد با اين كه قهر كردن يك امر منفي است " فلم تزل مهاجرته حتي توفيت " تا آخرين لحظه حيات هم حضرت زهرا سلام الله عليها از ابوبكر راضي نشدند آيا اين غضب فاطمه دليل برعدم مشروعيت آن ها نيست ؟ آيا اين دليل بر آن نيست كه آن ها بر يك مسندي نشسته بودند كه مرضي حضرت زهرا نيست و مرضي حضرت زهرا نباشد،مرضي نبي مكرم نيست و مرضي خدا نيست؟ آيا اين غضب و اين هجرت و آن چه در الإمامة و السياسه1/20 هم آمده كه حضرت زهرا فرمودند " والله لأدعونكما في كل صلاة اصليها "« به خدا قسم در هر نمازم بر شما دو نفر نفرين مي کنم » آيا اين مشروعيت خلافت شيخين را زير سؤال نمي برد ؟

--------------------------------------------------------------------------------

در

روايت دارد كه خليفه دوم گفته است که "من دستور مي دهم كه خانه را به آتش بشكند" تهديد مي كند حضرت زهرا،حضرت امير،حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهم السلام را به سوزاندن

شيعه مي پرسد

آيا خليفه چنين حقي دارد كه اگر كسي ممانعت از بيعت كرده و حاضر نشده كه بيعت كند ، آيا بيعت كردن از قبول دين بالاتر است قرآن صراحت دارد نسبت به قبول دين كه اجبار و زور نبايد در بين باشد«لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي» و همچنين نسبت به خود رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم صراحت دارد بر اين كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اگر چنانچه مردم از تو روي گردان شدند «انما عليك البلاغ » تو وظيفه ات فقط ابلاغ است ، خليفه دوم وقتي مي آيد تهديد مي كند ، اين اصلاً خلاف سنت و خلاف قرآن است ؟

-------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

شما که در روي کار آمدن ابوبکر اجماع امت را حجت مي دانيد اين هجوم که در معتبر ترين کتب اهل سنت يافت مي شود نشان مي دهد كه اجماعي در كار نبوده وحداقل اين است كه امير المؤمنين عليه السلام وعده اي از بني هاشم از بيعت با ابوبكر خارج شده بودند, ابن حزم اندلسي در المحلي که از علماي اهل سنت است در کتابش ،ج9، ص345 مي گويد"ولعنة الله علي كل اجماع يخرج عنه علي بن أبي طالب و من بحضرته من الصحابة "يعني لعنت خدا به آن اجماعي باد كه حضرت علي و اصحابش در درون آن اجماع نباشند

-------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

شما که مدعي هستيد که خلفاء با حضرت اميرالمومنين رابطه خوبي داشتند چه مي گوييد در رابطه با فرازهاي مختلفي از نهج البلاغه به عنوان مثال در،خطبه 202 امير المؤمنين سلام الله عليه هنگام دفن حضرت زهرا خطاب به رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد "ستنبئك ابنتك بتضافرامتك علي هضمها "يعني : يارسول الله ؛دخترت به تو خبر خواهد داد كه امت تو درحق فاطمه زهرا ظلم كرد ه اند ، بزرگان اهل سنت همين تعبير را از اميرالمؤمنين نقل كرده اند به عنوان مثال عمر رضا كحاله ،که ازعلماي معاصراهل سنت است ، در كتاب اعلام النساء ج3 ص21 نقل مي كند فاضل معاصر مصري ،مأمون غريب دركتاب خلافة علي بن أبي طالب ، ص33 نقل مي كند عبد العزيز شناوي ، فاضل مصري در كتاب سيدات نساء اهل الجنة ص151نقل مي كند .

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

در جريان بيعت گرفتن و هجوم به بيت وحي و آتش زدن خانه حضرت زهرا،چرا خليفه دوم براي سعد بن عباده كه تا آخرعمر بيعت نكرد ، به خانه او هجوم نبرد ؟ تهذيب الكمال ج10 ص18 وهمچنين ابان بن سعيد بن عاص جزء كساني است كه ازبيعت تخلف كردند،چرا به خانه او هجوم نبرد ؟ اسد الغابه ج1، ص37 ،ابي بن كعب از بيعت كردن تخلف كردند ، تاريخ يعقوبي ، ج2ص124خالد بن سعيد بن عاص،زبير بن عوام،سلمان فارسي ،عباس بن عبد المطلب ،عتبة بن ابولهب ، عمار ياسر همه از بيعت خودداري كردند ، چرا خليفه دوم دو گانه برخورد كرد ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

شما که قائل هستيد که"اَصْحابِي كَالنُّجُومِ بِاَيِّهِمْ اِقْتَدَيْتُمْ اهْتَديْتُمْ "اصحاب من همانند ستارگانند، از هر كدام از آنها پيروي كرديد،هدايت شده ايد صحيح مسلم ، كتاب فضائل الصّحابه، مسند احمد، ج4، ص 398، در کتاب صحيح بخاري ج7 ، ص207 ،ح 6507 در روايتي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد" تمام صحابه من بعد از من مرتد مي شوند"انه ارتدوا بعدك علي ادبارهم القهقري " و اين ها وارد آتش جهنم مي شوند " فلا اراه يخلص منهم الا مثل همل النعم " جز تعداد اندكي از صحابه من از آتش جهنم خلاص نمي شوند . درباره اين حديث چه مي گوييد

و اينک متن کامل حديث

حَتَّى إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَيْنِى وَبَيْنِهِمْ فَقَالَ هَلُمَّ فَقُلْتُ أَيْنَ قَالَ إِلَى النَّارِ وَاللَّهِ قُلْتُ وَمَا شَأْنُهُمْ قَالَ إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَى ثُمَّ إِذَا زُمْرَةٌ حَتَّى إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَيْنِى وَبَيْنِهِمْ فَقَالَ هَلُمَّ قُلْتُ أَيْنَ قَالَ إِلَى النَّارِ وَاللَّهِ قُلْتُ مَا شَأْنُهُمْ

قَالَ إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَى فَلاَ أُرَاهُ يَخْلُصُ مِنْهُمْ إِلاَّ مِثْلُ هَمَلِ النَّعَمِ

و همچنين روايت خود عائشه صراحت دارد كه " لما قبض رسول الله صلي الله عليه وسلم ، ارتدت العرب قاطبة ؛ همه عرب ؛ يعني همه مسلمان ها مرتد شدند

اگر در بعضي از روايت هاي شيعه هست كه ارتد الناس الا ثلاثة او اربعة ، در روايت عايشه اين استثنا هم نيست اين روايت را ابن كثير دمشقي دركتاب البداية والنهايه ج6 ص33 نقل مي كند

به جاي سکوت کردن ومظلوم نمايي کردن پاسخ منطقي و مستدل بدهيد

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

اگر از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ارثي نمي ماند ، پس چرا استر وعمامه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به اميرالمومنين و برد و قضيب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به دست اولاد عباس دست بدست به ارث مي گشت ؟

وصيت ازمنظر قرآن كريم

كتب عليكم اذاحضراحدكم الموت ان ترك خيراً الوصيه للوالدين والاقربين

و وصّي بها ابراهيم بنيه و يعقوب

وصيت از نظر اهل سنت

حديث نبوي "من مات بغير وصيه مات ميته جاهليه "

وعن سلمان قلت من وصيك يارسول الله فقال"هل تدري من كان وصي موسي ،قلت يوشع بن نون قال وهل تدري لما كان اوصاه ؟انما كان اوصاء لاءنه كان اعلم بعده و وصييي اعلم امتي بعدي علي بن ابيطالب "كامل بهائي ج1 ص 116

وصيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم

و لما مات رسول لله صلي الله عليه و آله و سلم قال قبل وفاته :ايتوني بدواه بياض لاء زيل عنكم الاشكال في الامر واذكرلكم من المستحق لها بعدي قال عمر: دعوا

الرجل فانّه ليهجر و قيل يهذو "سر العالمين غزالي صفحه 21 ط 4/نجف

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

اگر فدك ارث رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به فاطمه است چرا گرفتند؟ و اگرنيست چرا چند نوبت ،پس داده اند ؟

ارث پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به حضرت فاطمه نمي رسيد اما به اولاد مروان رسيد

و اينک خلاصه ماجرا

عثمان "فدك"را به عنوان خالصه دولت اسلامي به مروان بخشيد وبعد از مروان ، فدك به عنوان ارث به فرزندان مروان منتقل گشت بدين ترتيب سرزميني كه از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم به دخترش رسيده بود ،نه به عنوان ارث به او دادند،و نه به عنوان بخشش پيامبر ولي عثمان آن را به مروان بخشيد و نسل مروان يكي پس از ديگري، آن را به عنوان ارث تصاحب نمودند با آنكه پس از هفتاد سال«عمربن عبدالعزيز»آن را به فرزندان فاطمه زهرا بازگردانيد

--------------------------------------------------------------------------------

قبور شيخين ، زوجات النبي و اصحاب پيامبر و سايرين اينجا و آنجا معلوم است وهمه مي دانند،سلمان فارسي وحذيفه اليمان نزديك ايوان مدائن، ابن عباس در ماوراء النهر، بلال در شام ،حتي قبور انبياء سلف چون موسي در فلسطين حضرت يحيي در دمشق است ما از همه مباحث و گفته ها و نوشته ها مي گذريم و لذا

شيعه مي پرسد که

چرا قبر فاطمه زهراء يگانه دختر آخرين پيامبرخدا صلي الله عليه و آله و سلم گرامي پنهان است ؟

ابن ابي الحديد دانشمند معتزلي كه در قرن هفتم هجري و زمان غلبه ي مطلق همكيشان خود مي زيسته و پيش از انقراض حكومت عباسي به سال «665 ه_ »وفات يافته

راجع به اختفاي قبر بضعه الرسول اينگونه مينويسد "و اما اختفاء القبر وکتمان الموت وعدم الصلوه " أي اخفاء قبر الزهرا عن ابي بکر و عمر ومن تبعها في امحاء حقوقها وحقوق زوجها وکتمان الموت عنهم و لاجرم عدم صلاتهم عليها بعد ممات لعدم اطّلاعهم عن وفاتها و عدم رضاها عنهم بما فعلوا وبئسما فعلوا ضلّوا و أضلّوا کثيرا من الامه" و کل ما ذکره المرتضي فيه هو الذي يظهر و يقوي عندي لانّ الروايات به اکثر و أصح من غيرها

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

چه شد دختر پيغمبرصلي الله عليه و آله و سلم چون از مردم براي احقاق حق خود فريادرسي كرد حتي يك نفر جوابش را نداد ، اما به نداي عايشه براي جنگ با حضرت علي همه لبيك گويان شتافتند ؟ مگر بگوئيد چون اين دختر ابابكر بود و ضد علي برخاست ، اما آن دختر پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم بود و بر ضد ابابكر آمده بود لهذا تنها بماند ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

اين مطلب كه "عمر در گور گريبان نكيرين را گرفت "راست و صحيح است يا دروغ؟

اگر دروغ است که هيچ واگر صحيح است كسي كه در قبرگريبان" ملك موكل من عندالله" را بگيرد ،چه مي شود كه در دنيا به خانه ي فاطمه وعلي عليهماالسلام حمله کند و آن خانه را آتش بزند ؟همان كسي كه معتقد است عمر در قبر گريبان فرشتگان خدا را گرفت و رها نكرد ، ببينيد درباره فاطمه زهرا كه جزو آيت تطهير، و مباهله، و آيات سوره هل اتي وبضعه الرسول صلي الله عليه و آله و سلم است چه مي گويد ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

اين سخن راست است يا دروغ ؟ كه نوشته ايد" فاطمه زهرا را شب دفن كردند تا چشم نامحرم به وي نيفتد" اگر دروغ است صحيح و راست آن چيست ؟

و اگر راست در واقعه جمل كه عايشه به وسوسه معاويه به جنگ اميرالمومنين علي سلام الله عليه شتافت چرا از چشم نامحرم نترسيد ؟ آيا حكم خدا تبعيض دارد ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

همه زنان را در شب با همراهي چهارنفربه خاطر دوري از چشم نامحرم دفن مي كنند ؟ و يا فقط در مورد حضرت زهرا اينطور شد ؟ و اگر فقط فاطمه زهرا است سبب چيست ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

اگرصحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فقط بعنوان«صحابي»بودن محترم خواهند بود،درباره منافقين اصحاب كه سوره "المنافقون"و سوره"الاحزاب"قرآن اندكي از بسياري حالشان را بيان داشته چه ميگوييد ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

از زمان معاويه تا زمان عمربن عبدالعزيز كه به امر معاويه امام برحق معصوم و منصوص از طرف رسول خدا و انتخاب شده از طرف اجماع مسلمين يعني علي بن ابيطالب را لعن ميكردند، آيا اين لعن جايزه بود ؟ اگر جايز نبود پس چرا معاويه را بدين كار لعن نميكنيد ؟

غزالي مي گويد "اسلام يزيد صحيح است،كشتن حسين صحيح نيست، يزيد به كشتن حسين امر نكرد"

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

به عقيده شما يزيد مسلمان است وگمان بد به وي روا نيست ،امام حسين چطور؟ هست يا نيست ؟ آيا آب ندادن ، وكشتن و اسارت و غارت و سوختن اين خاندان جايز است ؟؟

يا ايها الذين آمنوا اتقوالله و قولوا قولا سديداً سوره احزاب /??

--------------------------------------------------------------------------------

غزالي دراين فتواي مي گويد"هركه گمان كند يزيد به قتل حسين فرمان داده سزاست كه وي را بسيار احمق بدانند" !

شيعه مي پرسد

به غير از خود غزالي از مورخين ومحدئين وحتي مفسرين فريقين كدام كس يزيد را از خون امام حسين تبرئه كرده است ؟ اينها همه احمق بوده اند ؟ آري اگر كسي «گمان كند» اما همه يقين داشته و دارند كه يزيد سبب قتل امام حسين است

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

شما درباره لعن خداي متعال چه مي گوييد ؟ آيا اين آيات را بايد از قرآن حذف کنيم تا به ساحت خلفاء احيانا اهانت نگردد ؟

لعن الله لعن الكافرين و اعدلهم سعيراً "احزاب، 64"

آيا نبايد اين آيات را از قرآن بخوانيم ؟

فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم وجعلنا قلوبهم قاسيه "مائده _ 13"

وغصب الله عليه و لعنه واعدله غذابا عظيماً "نساء _ 93"

«غزالي گفته كه شيطان را لعن نكردي نكردي»

اما خداوند فرمود است :

لعنه الله و قال لاء تخذون من عبادك نصيباً مفروضاً "نساء _ 118"

فاخرج انك رجيم و ان عليك لعنتي الي يوم الدين

فتواي غزالي است«لعن نكن ساكت باش»و برخي از مسلمان نمايان امروزهم ازغزالي پيروي مي کنند

اما قرآن كريم ميگويد "انّ الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الاخره "احزاب _ 57"يا در جاي ديگر مي فرمايد" الذين يكتمون ما انزلنا من البينات والهدي من بعد مابيّنّاه الناس في

الكتاب اولئك يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون "بقره _ 159"

ربنا آتهم ضعفين من العذاب و العنهم لعناً كبيراً "احزاب _33"

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

آيا عقل سليم و به دور از تعصب مي پذيرد که پيامبر گرامي اسلام که اشرف و افضل از انبياءگذشته و تمام انسانها بودند تمام همراهانشان را و مردم بيچاره را در آن شرايط خيلي سخت ساعات بسيار زيادي نگه دارند که فقط بگويند که هر کسي مرا دوست دارد علي را هم دوست بدارد ،اين کار از افراد عاقل غير ايشان بعيد است چه رسد به حضرت خير البشر که خدا درباره اش فرمود«و انّک لعلي خلق العظيم»وفرموده "و ماينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي "

-------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

اگر به فرض اينکه معني مولا را در اين حديث دوست بگيريم شما مخالفين و اربابانتان که اين معنا را هم جامه عمل نپوشانيديد و هر کاري که خواستيد انجام داديد ؟

به نظر شما غصب نمودن حق اميرالمومنين از مظاهر دوستي با ايشان است؟ آيا به قتل رساندن دختر رسول خدا و همسر علي مرتضي و فرزند نشکفته ايشان از مصاديق دوستي و محبت به خاندان رسالت مي باشد اگر هست پس دشمني با اين خاندان چيست ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

قول رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در غدير خم "من كنت مولاه فهذا علي مولاه " مولي را دوست و ياور تفسير ميكنيد ! چرا قول رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را به قول خدا تفسير نميكنيد " النبي اولي باالمومنين من انفسهم و اموالهم الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور" و " انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزکاه و هم راکعون " آيا در اين آيات ولايت فقط به معني دوست است ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

از ابوبكرو پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم كداميك به نزد خدا و به نزد شما مسلمانان افضل اند ؟ دو پاسخ بيش ندارد يا ابوبكر افضل است يا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم .اگر ابوبكر افضل است چرا تابع رسول باشيم و اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم افضل است (و اگر نداردهمين طور است) پس چرا حضرت را به خاطر دوست داشتن و رجحان حضرت علي سلام الله عليه بر ديگر صحابه اذيت نمودند وآخر الامر,پيامبري که معصوم بود و کلامش جز وحي الهي نبود را به هذيان متهم نمودند ولي تمام افعال ابوبکر را حجت مي دانيد و مي گوييد اجتهاد نمود و مأجور است ؟؟؟

--------------------------------------------------------------------------------

دشمنان اسلام بدست وهابيان و نوخواستگان وهابي زده ما ميخواهند بگويند پيدايش شيعه علت و اسباب سياسي داشته است ؟

شيعه مي پرسد

اگر اسباب سياسي باعث شده كه مردم ايران مذهب شيعه را اختيار كنند ، درباره شيعه ي عراق و شيعه ي شام

مركز قدرت وسلطنت«اموي»وشيعه يمن كه همه عرب خالص و از نژاد عرب هستند چه مي توانند گفت ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

اگر تشيع را ايراني ها روي اغراض سياسي بوجود آورده باشند، چرا ابوحنيفه ايراني كه امام اعظم اهل سنت است را رها كردند و حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهماالسلام عرب را پيروي مي كنند ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دانسته تكليف مردم را روشن نفرمود يا العياذبالله نميدانست و وصي خود را معين نفرمود ؟ از اين دو حالت خارج نيست ؟؟؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

آيا خليفه يا امام ، به نصّ و نصب رسول خد ا صلي الله عليه و آله و سلم به خلافت و امامت مي رسد يا به اختيار و انتخاب امت ؟

اگر به نص و نصب رسول است ، چرا در سقيفه انتخاب كرديد ؟

و اگر به انتخاب امت است ، چرا خليفه اول، خليفه ي دوم را به وصيت و نص و نصب خود معين كرد و شما پذيرفتيد ؟

آيا وصيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پذيرفته نيست و از خليفه پذيرفته است ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

داستان عظيم غدير خم ، راست است يا دروغ ؟ اگر دروغ است چرا از طرق حديث و رجال شما اهل سنت به يكصدوده نفر از اصحاب رسول صلي الله عليه و آله و سلم مي رسد ؟ و اگر راست است چرا محتواي غدير خم ناديده گرفته شد ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ارثي گذاشت يا نه ؟ اگر از پيامبر ارث باقي ماند ، چرا به يگانه دخترش فاطمه زهرا ندادند ؟ و اگر چنانچه مي گوئيد، از پيامب ارثي نمي ماند بر چه مبنا و قاعده اسلامي، شيخين در حجره پيامبر دفن شدند ؟ مگر نه اينکه خدا فرمود "لاتدخلوا بيوت النبي حتي يؤذن لكم "بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اين اذن را چه كسي داد ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

عمر در برابر امر و دستور نبي اكرم صلي الله عليه و آله و سلم كه فرمود "قلم و دوات را بياوريد " به خاطر اينكه تب داشتند گفت :«ان الرجل ليهجر»يعني اين مرد هذيان مي گويد "که اين منتهاي بي ادبي و بي ايماني گوينده اين سخن است چرا که مثلا مي توانست بگويد ان النبي ...... ولي گوينده سخن گويا حضرت را به نبوت هم قبول ندارد و در نهايت بي ادبي حضرت را خطاب به اين مرد مي کند " اما زماني كه ابوبكر در حال دو اغماء خواست او را جانشين كند گفت چرا خاموشي ؟؟؟

آيا پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه درباره اش قرآن «ماينطق عن الهوي»فرموده است

با يك تب هذيان گفته است و اما ابوبكر بين دو اغما بهتر از زمان سلامت مي فهمد ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

بطوري كه همه مي دانند در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آليه و سلم رتق وفتق و مشورت و تصميم دركارها، درس و بحث و تعلم ،عزم به جنگ و آمادگي به صلح مسلمين و هر چه مي شد رسول خدا همه را در مسجد انجام مي داد و تمام مسلمانان ناظر بودند ، چه شد كه تعيين و نصب خليفه را در مسجد انجام ندادند ؟ آيا خلافت از اسلام و مسلمين نيست ؟ آيا سقيفه چون «مسجد ضرار» كفر و تفريق در پي نداشته است ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

در شوراي شش نفري كه بر اثر نقشه خليفه دوم عثمان برنده شد ،عبد الرحمن بن عوف به علي بن ابيطالب بيعت مي كرد به شرط اينكه علي به قرآن و سنت و «سيره شيخين» ابوبكر وعمر عمل كند ، آيا سيره شيخين موافق قرآن و سنت بود يا مخالف ؟

اگر موافق بود چرا پس از قرآن و سنت «سيره شيخين» را جزو شروط انتخاب آوردند ؟

و اگر مخالف قرآن و سنت است و امام علي هم براي همين آن شرط را نپذيرفت اين چطور خلفاء و جانشيناني براي رسول خدا صلي الله عليه و آليه و سلم بودند که سيره و کارها و نظرتشان با قرآن و سنت نبوي مخالفت مي کرد؟

آيا جز پيروي از کتاب خدا و سنت ناب نبوي وظيفه ديگري داريم ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

خليفه دوم مضروب در بستر بيماري راجع به جانشين خود به مجلس شش نفري وصيت كرد و عمل شد وعثمان به وصيت او روي كار آمد ، اما هم او با وصيت پيامبرصلي الله عليه و آله و سلم به عنوان اينكه رسول خدا بيمار است اينگونه برخورد کرد «ان الرجل ليهجر»

آيا به منطق شما عمر اگر بيمار باشد درست حرف مي زند و رسول خدا صلي الله عليه و آليه و سلم نه ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

آيا تمام زنان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مورد احترام و ام المومنين اند ، يا خير ؟

اگر همه مورد احترامند ،چرا« خديجه و امّ سلمه» را به اندازه«عائشه» حرمت نمي كنيد كه به جنگ علي نيامده اند ؟ و آيا خديجه بر اسلام و مسلمين بيشتر حق دارد، يا عايشه !؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

اگر رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را به عنوان فرستاده خدا و آورنده دين پذيرفته ايد و تنها حضرتش را واضع احكام الهي ميدانيد مگرهر آورنده قانون و موسس مكتبي نبايد صلاحيت كسي را كه ازديگران مكتبش را بهتر درك نموده تصديق و به مردم معرفي كند ؟ اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چنين كرده به جز علي و بهتر از ايشان چه کسي را معرفي كرده است ؟

و اگر كسي را شايسته اين مقام ندانست شما چرا همه صحابه را خوب ميدانيد ؟

ومي گوئيد پيامبر فرمود ابوبكر بجاي وي نماز بخواند و اين نماز است كه ميرساند ابوبكر پيشواي مردم باشد

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

اگر اين عقيده شماست که با هرميخواره و زاني و فاسقي مي توان نماز خواند و نماز قبول است پس نماز ابوبکر را چه فضيلتي باشد که به قول شما اين را دليل خلافتش مي گيريد ؟

--------------------------------------------------------------------------------

شيعه مي پرسد

اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در بستر بيماري ابوبكر يا عمر را به جانشيني خود معرفي مي كردند و قلم كاغذ مي خواستند آيا باز هم گفته ميشد «وفينا كتاب الله حسبنا»" آيا باز هم مي گفتند« انّ الرجل ليهجر»! و حال كه درمورد تعيين حضرت علي به خلافت چنين شد و اينطور گفتند ، اگر رسول خداصلي الله عليه و آليه و سلم از اين بيماري به سلامت وعافيت برمي خواستند چه مي شد هيچ فکر کرده ايد و فرداي قيامت در حضور حضرت حال شما چگونه خواهد بود ؟

شيعه مي پرسد

آيا بايد خليفه وجانشين رسول خدا ، اينگونه باشد ؟

شراب خواري خليفه رسول خدا (( قالَ انس بن مالک رضي الله تعالي عنه ما کانَ لَنا خمرغيرُ فضيخکم هذا الذي تسمونه الفضيخ فاِنّي لقائمُ اِسقِي اَبا طلحهَ و فلانا و فلانا اذ جاءَ الرَجل فقالَ و هل بلغکم الخبر فقالوا و ما ذاک قال حرمت الخمر قالوا اهرق هذه القلال يا انس ،در خانه ابوطلحه ميهماني برقراربودکه من و فلاني و فلاني هم در آن حضور داشتيم در آن مجلس باشراب از ميهمانان پذيرايي شدو من ساقي مجلس بودم (صحيح بخاري ج 5 باب قوله انما الخمر و الميسر.../صحيح مسلم باب تحريم الخمر / مسند احمد بن حنبل ج 3) ابن حجر عسقلاني در کتاب فتح الباري کتاب الاشربه باب نزل تحريم الخمر پس از ذکر اين روايت نام شرکت کنندگان در اين مجلس را را ذکر ميکند : ابوبکر بي ابي قحافه (در آن وقت 58سال سن داشت)- عُمربن الخطاب (در آن وقت 45سال سن داشت)- ابوعبيده جراح

– انس بن مالک (ساقي مجلس)– ابو عبيده جراح – سهل بن بيضاء - ابوايّوب انصاري و ديگر منافقين صحابه

خليفه رسول خدا ،جاهل به احکام اسلام

(( در کتاب صحيح مسلم باب حد الخمر آمده :( ِان النّبي اَتي بِرَجل شُرب الخمر فَجلدهُ بجَريدتين نحوُ اربعين قال و فَعَلَهُ ابوبکر، فَلَمّا کانَ عُمَر اِستشارَ النّاس فقالَ عبدالرّحمن اَخفّ الحدّ ثمانين،فَأمَرَبه عُمَر)يعني روزي پيامبر بر مردي که شارب خمر بود حدّچهل شلاق حکم نمود و در دوره ابوبکر هم همين طور بود تا اينکه در دوره عمر علاوه بر عدم آگاهي از حد شرب خمر از يک جاهل ديگر مشورت مي گيرد و هشتاد ضربه شلاق حکم مي کند.

از جهالت خليفه رسول خدا تا امر به ترک نماز !!!

(( درکتاب صحيح مسلم باب تيمم آمده :(اِن رجُلا اتي عُمر فقال اِنّي اجنبتُ فلم أجدماء فقال لا تُصّلِ) يعني مردي نزد عمرآمد وگفت که من جنب شدم وآب براي غسل نيافتم عمرگفت: نماز نخوان .

در اينجا عرض ميشود که آقايان اهل سنت از ارباب خود با سواد ترند چرا که آنها در نبود آب تيمم مي کنند و خليفه، ترک نماز .

عمر بن الخطاب به رسول خدا درس ناموس داري مي دهد

(( طبق روايات در صحاح از جمله صحيح بخاري باب قوله لا تدخلوا بيوت النبي اِلا ان يوذن لکم از عمر نقل شده که مي گويد :( قلتُ يا رَسول الله يَدخُلُ عَلَيکَ البرِّ و الفاجرِفَلَو أمَرتَ اُمّهاتُ المومنينَ بالحِجابِ فَأنزلَ الله آيهَ الحجاب)(صحيح بخاري /باب آيه الحِجاب) يعني : عمر گفت : اي رسول خدا در منزل تو خوب و بد عبور و مرور دارندو ناموس تو در ديد آنهاست چرا امهات المومنين (همسران خود ) را امر به حجاب نمي کني ؟و بدين ترتيب حق تعالي آيه حجاب را نازل نمود.

مناظره حضرت زهراسلام الله عليها با ابوبكر راجع به غصب فدک

اشاره

پيغمبر اكرم _ صليالله عليه و آله _ به امر خداوند متعال، فدك را به دخترش فاطمه _ عليهاالسّلام _ بخشيد و لذا به علي _ عليهالسّلام _ دستور داد تا اينكه قبالهاي در اين مورد بنويسد و آن نوشته را علي _ عليهالسّلام _ و امام حسن _ عليهالسّلام _ و امام حسين _ عليهالسّلام _ و امّ ايمن و امّ سلمه (دو تن از زوجات صالحه پيامبر _ صليالله عليه و آله _) امضاء نمودند و قباله فدك به حضرت زهرا _ عليهاالسّلام _ سپرده شد و از سال هفت تا اواخر سال دهم هجري كه سال رحلت رسول گرامي اسلام _ صليالله عليه و آله _ است به مدت سه سال در آمد اين اراضي را براي فاطمه زهرا _ عليهاالسّلام _ ميآوردند و او به ميل خود بين فقرا و مستمندان تقسيم ميكرد.

چون سقيفه بني ساعده ايجاد شد و ابوبكر بعنوان خليفه تراشيده شد، مسلمين اختلاف كردند و چند فرقه شدند، و يك دسته كه حاضر به

بيعت با ابوبكر نبودند زكات نميدادند؛ ابوبكر پس از تسلّط بر اوضاع متوجه شد كه درآمد او كفاف مخارج اداره مسلمين را نميدهد، از طرف ديگر ديدند كه از فدك همه ساله عائدات زيادي نصيب حضرت زهرا _ عليهاالسّلام _ و علي _ عليه السّلام _ ميشود و آن مخدّره هم مازاد از نفقه خودشان را به مساكين و فقراء تقسيم ميكند و از باب اينكه گفتهاند: «النّاسُ عبيدُ الدنيا»لذا جمع زيادي از اهل مدينه كه غالباً هم فقير بودند به منزل علي _ عليهالسّلام _ آمد و شد داشتند.

ابوبكر به تحريك عمر بيم آن يافت كه اگر فدك در دست فاطمه باشد ممكن است كم كم مردم به دور علي» _ عليهالسّلام _ گرد آيند و خلافتي كه با زحمات بسياري بدست آوردهاند بخطر افتد و لذا عاملين زهرا را كه در فدك كار ميكردند بيرون نمودند و فدك را تصرف كردند.

سيد شرف الدين عاملي در فصول المهُمّه مينويسد

«طرفداران علي _ عليهالسّلام _ و هواخواهان اهل بيت _ عليهمالسّلام _ كه تعداد آنها از 270 نفر تجاوز ميكرد حاضر به بيعت با ابوبكر نبودند، ابوبكر ترسيد كه چون اهل بيت _ عليهمالسّلام _ درآمد سرشاري از خمس و نخلستانهاي فدك دارند، يك روزي بر او بشورند و لذا در وهله اول تصميم گرفت دست آنها را تهي نگاه دارد تا قدرت قيام نداشته باشند و دنيا پرستان از اطراف آنها پراكنده شوند.»

عماد زاده در چهارده معصوم مينويسد

«چون عمر در حمايت از ابوبكر زمينه خلافت رابراي خود استوار ميساخت به ابوبكر گفت: جز از راه علي كسي در كار تو خللي نميتواند بنمايد، اين مردم بنده پول ومال دنيا هستند، بايد علي و خاندانش را تهي دست نگاه داشت تا مردم دنيا پرست از دور آنها متواري شوند و تا فدك در دست آنان است درآمد سرشاري خواهند داشت، ومردم اطراف آنان را ميگيرند و شايد روزي بر حكومت تو قيام كنند بهتر است حق خمس و فدك را از آنها برگرداني تا پيروانشان از آنها روي بگردانند.» ابوبكر بيدرنگ اين پيشنهاد را به مرحله اجرا گذاشت و عُمّال فاطمه _ عليهاالسّلام _ را از فدك بيرون كرد.[1] بخاري در صحيح خود از عايشه نقل ميكند:

«فاطمه چند نفر را فرستاد نزد ابوبكر و شكايت از عُمّال او كرد و پيغام داد فدك ميراث من است و آنچه از خمس خيبر باقي مانده بهره ما ميباشد، دستور بده تا فدك را برگردانند.»

ابوبكر به نمايندگان دختر پيغمبر گفت: «من از پيغمبر شنيدم كه فرمود

«نحنُ معاشرَ الانبياء لا نُورَثْ» يعني ما جماعت پيغمبران ارث نميگذاريم.»[2]

ابن ابي الحديد معتزلي ميگويد: «من از اين حديث و جواب ابوبكر در شگفتم زيرا فاطمه در احتجاج خود با ابوبكر بر سر فدك گفت: تو وارث پيغمبري يا اهل او؟»

ابوبكر جواب داد: «اهل او.»

فاطمه _ عليهاالسّلام _ فرمود: «اگر چنين است كه اهل او ارث ميبرند اين خلاف حديثي است كه از پدرم نقل ميكني[3]»

باري چون خبر براي فاطمه _ عليهاالسّلام _ آوردند كه ابوبكر چنين ميگويد، دختر پيغمبر چادر و مقنعه خواست و زنان بني هاشم را خبر كرد و خويشان و نزديكان

را طلبيد و به اتفاق همه آنها به مسجد رسول خدا _ صليالله عليه و آله _ وارد شد. نكته قابل تأمل اينكه: بانويي كه در حيات پدر بزرگوارش حتي يكبار هم به مسجد نرفت و بلكه از باب«مسْجِدٌ المرءهِ بيتها» همواره در منزل نماز ميخواند و از طريق دو فرزندش حسن و حسين _ عليهماالسّلام _ از منبر و سخنان پدرش در مسجد مطلع ميگشت اينك بايد عازم مسجد گردد تا حق مسلّم خود را از غاصبان و دشمنانش طلب كند.

خطبه حضرت زهرا _ عليهاالسّلام _ در مسجد و احتجاج او با ابوبكر

خطبه حضرت زهرا _ عليهاالسّلام _ در مسجد و احتجاج او با ابوبكر

در كتاب ناسخ التواريخ در اين مورد چنين آمده است:

«فاطمه زهرا _ عليهاالسّلام _ پس از كسب اجازه از علي _ عليهالسّلام _ در حالي كه جمعي از زنان بني هاشم آن مخدّره را همراهي مينمودند وارد مسجد گرديد و در پشت پرده قرار گرفتند.» چون چشم آن حضرت به قبر پدر افتاد و ملاحظه نمود كه ابابكر در عرشه منبر به جاي پدر بزرگوارش نشسته است، «أنَّتْ أنَّهً أجهَشَ القومُ لها بالبُكاء» نالهاي از دل پر درد كشيد و ناله آن مخدره را چون اهل مجلس شنيدند، و دانستند كه فاطمه _ عليهاالسّلام _ است كه با آنان قصد صحبت دارد، بي اختيار صدا به ناله بلند كردند؛ حضرت قدري مكث كرد تا اينكه صداي گريه مردم فرونشست، سپس شروع نمودند به انشاء اين خطبه شريفه كه ما به قدر حاجت از آن بيان ميكنيم:

«فقالت (_ عليهاالسّلام _): الحمدُلله علي ما اَنْعَمَ و له الشُّكْرُ بما اَلْهَمَ مِن عمومِ نِعَمِ إبتلاها و مَسبوغِ آلاءٍ أسْلاها»

حمد خداوند راست كه، ابر رحمت بي منتهاي او بر ما ريزش دارد و

سپاسگزاري مينمايم از نعمتهاي او كه شامل حال ما گرديده و هرگز نعمتهاي او به بنبست منتهي نخواهد گرديد.

«و أشهدُ اَنْ لا إله إلاَ اللّهُ وحده لا شريك له كلمهٌ جَعَلَ الاخلاصَ تأويلُها و ضَمّنَ القلوبَ موصولُها و أنارَ في الفكرِ مَعقولُها»

شهادت ميدهم كه خداوند يگانه و بيشريك است و دلهاي ما را به خلوص عمل و توحيد و يگانگي خويش متصف نموده است و عقول بندگان خود را به صفت توحيد و پرستش خويش منّور نموده است.

«و أشهد أنَّ أبي محمداً عبدُه و رسولُه، اِختارَهُ و اصْطفاهُ قَبْلَ أن بَعَثَهْ»

و شهادت ميدهم كه پدرم بنده و فرستاده خداست و خداوند قبل از تفويض رسالت به او، شخص برازنده و منزّه از هر عيب و نقص اخلاقي بود و لذا منتخب خدا بود.

«فلّما ا ختارَ اللهُ لِنبيّه دارَ أنبيائه و مَأوي أصفيائِه، ظهَر فيكم حَسيكهُ النفاق. هذا و العَهْدُ قريبٌ و الكَلِمُ رحيبٌ و الجرحُ لمَا يندمل و الرَّسول لمّا يقبر، كيف بكم أنّي تؤفكون؟ أم بغير الله تحكمون؟ بئسَ للظالمين بَدَلاً، و مَنْ يَبْتَغِ غيرَ الاسلامِ ديناً فلَن يُقبلُ منهُ و هو في الاخرهِ من الخاسرينَ»

و چون حضرت سبحان اختيار نمود از براي پيغمبر خود خانهاي را كه از براي تمام پيغمبران و برگزيدگان از عباد خويش تهيه نموده بود، (شما اي مردم آتش فتنهاي را كه در سينهيتان نهفته بود ظاهر ساختيد) و نفاق اندروني خويش را بروز داديد و لذا از مرگ پيغمبر چيزي نگذشته بود و جرحه سينهها از مصيبت آن جناب التيام نيافته بود و طولي از دفن پيغمبر نگذشته بود كه اظهار نفاق كرديد،

به كجا ميرويد؟! آيا به غير از حكم خداوند ميخواهيد حكمي را اجرا نمائيد؟ بد راهي را انتخاب نمودهايد و بد جايي از براي خود تهيه كردهايد، كسي كه به غير از راه دين اسلام راهي را بپيمايد، هرگز از او پذيرفته نخواهد شد و اعمال او قبول نخواهد گشت و در روز قيامت از زيانكاران خواهد بود.

پس خطاب به ابوبكر فرمود

«يابنَ أبي قحافه، أفي كتابِ الله أن ترِثَ اَباكَ ولا اَرِثُ أبي، لقد جئتَ شيئاً فرّياً، افعلي عمد تركتم كتاب الله و نَبَذْ تُمُوهُ وراءَ ظهورِكم اذ يقول عزَّ اسْمُه «و وَرثَ سُليمانُ داودَ» و قال فيما اقتصّ من خبر يحيي ابن زكريّا اذ قال «ربِّ هب لي مِن لَدُنْكَ وَليّاً يَرِثُني و يَرِثُ مِن آلِ يعقوبَ «و قال عَزَّ اسْمُه: «و اولو الأرحامِ بعضُها أولي ببعضٍ في كتاب الله» وقال عزّ اسْمه: «يوصيكم اللهُ في لولادكم للذّكر مثلُ خطّ الاُنثيينِ و قال عزّ اسمه «إنْ تَرَكَ خيراً الوصيّهُ لِلوالديْنِ و الأقربينَ بِالمعروفِ حقّاً علي المتقينَ» و زَعَمْتُم انْ لا خُطْوَهَ لي ولا أرِثُ من أبي و لا رَحِمَ بيننا، اَفَحُكْمُ الله بآيه أخرِج منها أبي. أم هل تقولون أهل يقين لا يتوارثان و لستُ أنا و أبي من أهلِ مِلَّهٍ واحدَهٍ أم أنتم أعلَم بخصوصِ القرآنِ و عمومِه مِن أبي و ابْن عَمّي، تلقاكَ يوم حشرك، فنِعْمَ الحَكَمُ اللهُ و الزّعيمُ محمد _ صليالله عليه و آله _ و الموعد القيامه و عند الساعه ما يخسرون و لا نفعكم اذ تندمون و لِكُلِّ نَبَاءِ مُسْتَقَرٌ و سوف تعلمون مَن يأتيه عذاب يُخزيه و يَحِلٌّ عليه عذابٌ مقيمٌ»

چه كسي گفته فاطمه از ميراث پدر محروم

است؟ آن كيست كه حصار قانوني ارث را شكسته و آيات قرآن را طبق ميل خود تفسير كرده است، من از گفتار اين پيرمرد غرق حيرتم، او فكر ميكند كه خود ميتواند ميراث ابوقحانه (پدرش را) را در اختيار گيرد اما ميراث محمد _ صليالله عليه و آله _ بر فاطمه حرام است؟!

اين قرآن است كه بر هر چه مخالف حق است خط بطلان كشيده است، اكنون آياتي از قرآن كريم را بر شما ميخوانم تا بنگريد كه روايت ابوبكر كه ميگويد «نحن معاشرَ النبياء لا نُورِّث» با قرآن موافق است يا مخالف.

آنگاه از سوره نمل (آيه 15)خواند: «وَ وَرِثَ سُليمانُ داودَ»، كه قرآن از ميراث خواري سليمان و ميراث گذاري داود سخن ميگويد و آيه 5 و 6 از سوره مريم كه در مورد زكريّا _ عليهالسّلام _ ميفرمايد: آنجناب به خداوند عرضه داشت: «پروردگارا؛ به من فرزندي عنايت كن تا از من و اولاد يعقوب ارث ببرد» و در سوره انفال آيه 75 ميفرمايد: «اقارب و ارحام ميّت بعضي در ارث بردن بر برخي ديگر مقدماند» و در سوره نساء آيه 11 ميفرمايد:

«ارث و سهم پسر را دو برابر دختر بدهيد» و در سوره بقره آيه 180 ميفرمايد: «هر گاه كسي از دنيا رفت ارث او را در ما بين پدر و مادر و منسوبين او بدرستي تقسيم نمائيد.» با چنين آيات روشني كه خداوند راجع به ارث ميفرمايد چطور ميگوييد من از پدرم ارث و نصيبي ندارم؟ آيا بين ما رابطه پدر و فرزندي وجود ندارد؟ آيا من دختر او نيستم؟ يا اينكه ميخواهيد بگوييد من با پدرم از يك

ملت نيستيم و از اين جهت ارث او را به من نميدهيد؟ يا ميخواهيد بگوييد من از دين پدرم بيرون رفتهام و كافر از مسلمان ارث نميبرد؟ يا ميخواهيد بگوييد شما به احكام قرآن از عموم و خصوص آن بهتر از پدرم و پسر عمويم علي _ عليهالسّلام _ اطلاع داريد؟

آنگاه با نگاه تندي به ابوبكر گفت:

«من در روز رستاخيز گريبان ترا خواهم گرفت و حق خويش را از تو باز خواهم ستاند، در آن روزي كه حاكم خداست و شاهد محمد _ صليالله عليه و آله _ است، روزي كه ندامت و پشيماني بيفايده خواهد بود، زود است كه متوجه شويد، چه كسي را عذاب آخرت خوار و ذليل ميكند.» پس از اين احتجاج محكم باز خطاب به انصار فرمود:

«يا معشرَ الفتيه و أعضادَ المِلّه و أنصارَ الاسلام! ما هذه الغميزهُ في حقّي؟ أما كانَ رسولُ الله _ صليالله عليه و آله _ يقول «المرءُ يُحْفَظُ في وُلْده» أاُهْضَمُ تُراثُ أبي و انتم بمَرْيءً منّي و مُسْمِعٌ و انتم ذوالعدد و العده و عندكم السّلاحُ و الجُنَّه و تأتيكم الصّرخه، فلا تغيثون «ألا تُقاتِلونَ قَوْماً نَكَثُوا أيمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخراج الرَّسولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ اَوَّلَ مَرَّهٍ، أتَخْشَوْنَهُمْ؟ فاللهُ اَحَقُّ أنْ تَخْشَوْهُ إن كُنْتُمْ مؤمِنينَ»[4] و أنا إبنهَ تذير لكم بين يَدَيْ عذابٍ شديدٍ.»

اي گروه مسلمين و اي بازوهاي اسلام! اين چه سستي است كه درباره من اعمال ميكنيد؟ مگر از پيامبر _ صليالله عليه و آله _ نشنيديد كه مي فرمود: «مقام عظمت پدر، درباره اولادش بايد رعايت گردد.» آيا ارث پدر را از من ميگيرند و شما متوجه هستيد و صداي مرا ميشنويد و با اينكه

صاحب قدرت و نفوذ ميباشيد و سلاحهاي برّنده در دست داريد از من دادرسي نميكنيد و مبارزه و جنگ آغاز نمينمائيد، با مردمي كه نقض پيمان نمودند و پيروي ميكنند از مردمي كه در صدر اسلام پيغمبر را از خانه خود (مكّه) بيرون كردند، آيا از اين مردم ميترسيد با اينكه سزوار است فقط از خدا بترسيد اگر واقعاً به او ايمان داريد. و اينك من دختر پيغمبر شما هستم (و در صورتي كه مرا در گرفتن حقّم ياري نكنيد) شما را از عذاب سختي كه در پيش داريد ميترسانم.

پاسخ ابوبكر به فاطمه _ عليهاالسّلام _

فقال: «يا ابْنهَ رسول الله، لقد كان أبوكَ بالمؤمنينَ عطوفاً، كريماً، رَؤُفاً، رحيماً و علي اكافرين عذاباً اليماً و عقاباً عظيماً، لا يُحِبُّكُمْ إلاّ كلّ سعيدٍ ولا يُبْغِضُكُم إلاّ كلّ شقيٍّ، فأنتم عِترهُ رسول الله وأنتِ يا خِيَرَهِ النساءِ و ابْنَهَ خِيَرَه الأنبياء، صادقهٌ في قَوْلُكِ، سابقهٌ في وُفورِ عقلُكِ، غيرُ مردودهٍ عن حقِّكِ، انّي اُشْهِدُ اللهَ و كفي به شهيداً، إنيّ سمعتُ رسولَ الله _ صليالله عليه و آله _ يقول: «نحن معاشرَ الأنبياء لا نُوَرِّثُ ذَهَباً و لا فِضَّهَّ ولا داراً و لا عقاراً و إنما نُوَرِّثُ الكتابَ و الحكمهَ و العلمَ و النُّبُوَّهَ و ما كان لنا من طُعْمَهٍ فَلِوَليِّ الأمرِ بعدنا أن يَحْكُمَ فيهِ بِحُكْمِهِ» و أنتِ سيَّدهِ اُمَّهِ أبيكَ و الشجره الطَّيبهِ لنبيّكِ، لايُدْفَعُ مالُكِ من فَضْلكِ و لا يُرْصَعُ من فَرْعِكِ و أصْلِكِ، حُكْمُكِ نافِذٌ فيما مَلَكْتُ يَدايْ، فَهَلْترينَ أن اُخالِفُ في ذالِكَ أباكِ»

ابابكر گفت: «اي دختر رسول خدا، همانا پدرت نسبت به مؤمنين، بسيار مهربان و با گذشت و رحيم دل و نسبت به كفار، بسيار

شديد الغضب وسخت گير بود و شما (خاندان پيامبر را) دوست ندارد، مگر شخص با سعادت و دشمن ندارد، مگر شخص شقي و بد عاقبت؛ شما عترت پيغمبر ما هستيد و تو اي فاطمه بهترين زنان عالم و پدرت بهترين انبياء گذشته بود، و تو راستگو ميباشي و هرگز دروغ نميگويي و در عقل و خرد مقام شامخي را دارا هستي و هرگز سزاوار نيست كه كسي تو را از حقّت محروم كند، و من خدا را شاهد ميگيرم _ و خداوند بعنوان شاهد كافي است _ كه من خود از رسول خدا _ صليالله عليه و آله _ شنيدم كه فرمود: «ما انبياء هرگز چيزي به ارث نميگذاريم، از طلا و نقره و خانه و زمين و فقط از ما دانش و نصيحت و علم و فضيلت باقي ميماند، و آنچه از متاع دنيويّه از ما باقي بماند مربوط به خليفه بعد از ما خواهد بود و بهر نحو كه خواسته باشد در آن تصرف ميكند».

آنگاه ابوبكر چنين ادامه داد: اي فاطمه! تو بزرگترين زنان عالم هستي و بمنزله درختي هستي كه طيّب و طاهر است و صاحب گلهاي طيّب است، هرگز كسي حق ندارد تو را از مال و اموالت منع كند و تو را از اصلت (كه از نسل پيامبر _ صليالله عليه و آله _ هستي) جدا كند، حكم تو اي فاطمه نسبت به اموالت نافذ است و حتي تمام اموال من در تحت اختيار توست و امر تو در مورد اموال من هم نافذ است لكن هرگز گمان مبر كه من نسبت به دستورات پدرت قدمي بر خلاف بر

ميدارم. (يعني بي جهت، استدلال ميآوري و من هرگز فدك را به تو باز نخواهم گرداند.)

پاسخ زهرا _ عليهااسّلام _ به أبابكر

مضمون كلمات حضرت فاطمه _ عليهاالسّلام _ در پاسخ أبابكر به نحو فشرده بدين شرح است: «سبحان الله! آيا پدر من بر خلاف قرآن مجيد سخني ميگويد؟ پس با اينكه در قرآن آيات ارث بسيار است، (چنانچه اشاره شد) و بخصوص اينكه قرآن بالصراحه ميفرمايد: «اولادهاي انبياء گذشته از پدرانشان ارث ميبرند» چطور ممكن است كه پدر من بر خلاف صريح قرآن فرموده باشد: «ما انبياء ارث نميگذاريم.»

و اما اينكه ادعا كردي پيغمبران ارث نميگذارند و آنچه از آنان باقي بماند صدقه است و امر آن صدقات بعد از پيغمبر محوّل به خليفه او خواهد بود، از چند جهت مخدوش و باطل است:

اول آنكه: اين حديث را پيغمبر كجا فرموده كه به غير از تو و چند نفر از حاميانت، كسي ديگر نشنيده است؟ اگر بگويي من اين حديث را در حضور مردم، در بالاي منبر در جواب تو گفتم و اگر حديث حقيقت نداشت مسلمين اعتراض ميكردند خواهم گفت:

«اولاً اكثر اهل مسجد مردمي منافقند و اسلامشان بغير از لقلقه زبان چيزي نيست و اين كساني كه در مسجد در گرد منبر تو نشستهاند همان كساني هستند كه ميخواستند پيغمبر را در درّه «عقبه» شهيد كنند.

ثانياً: وقتي عمر خالد را موظف كرده تا با يكصد نفر با شمشيرهاي برهنه روي زانوان، به گرد منبر تو بنشينند، چه كسي جرأت ميكند بر سخنان تو ايرادي بگيرد، هر چند بر خلاف قرآن باشد؟»

دوم اينكه: ميبايست اين حديث كه جعل نمودهايد _ در مورد اينكه پيغمبران

ارث نميگذارد، طوري جعل ميكرديد كه بر خلاف صريح قرآن نباشد و لذا بايد ميگفتيد: «أنا مِن بين الأنبياء لا أُوَرَّثُ» يعني فقط من از ميان انبياء ارث نميگذارم، اما اينكه جعل كردهايد «نحن معاشرَ الأنبياء لا نُوِّرَّث» يعني «ما طائفه انبياء ارث نميگذاريم» بر خلاف منطق قرآن است زيرا قرآن ميفرمايد: «و وَرِث سليمانُ داودَ»[5] و «أولوا الأرحام بعضُها أولي بِبَعْضٍ في كتابِ اللهِ»[6] و «يوصيكُمُ اللهُ في أولادِكُم للذَّكَرِ مثلُ حَظِّ الأُنْثَيَيْنِ»[7] و «إنَّ تَرَكَ خَيْراً الوصيّهُ لِلْوالِدَيْنِ و الأقرَبينَ بالمعروفِ حقاً علي المتّقينَ»[8] و از قول يحيي ميفرمايد: «ربَّ هَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَليّاً، يَرِثُني وَ يَرِثُ مِن آلِ يَعقُوبَ»[9]

سوم اينكه ميگويي ارث پيغمبران اموال نيست بلكه فقط علم و حكمت و نبوت است، اگر ميخواستي حديث جعل كني لا أقل «نبوت، را جزو ميراث پيغمبران قرار نميدادي، زيرا يكي از پيغمبران پدر من است و هرگز از آن حضرت نبوت به كسي بعنوان ارث انتقال نيافت، زيرا بر همه معلوم است كه او خاتم پيغمبران است و پس از او پيغمبري نخواهد آمد.

چهارم اينكه: چطور همسران پدرم همه از شوهر ارث ميبرند و اكنون در منزل پدرم از باب به ارث بردن منزل ساكنند، لكن من كه دختر او ميباشم از پدرم ارث نميبرم؟!

پنجم اينكه: مگر فراموش كردي روزي را كه شوهرم علي _ عليهالسّلام _ با عمويش عباس از براي احتجاج نزد تو آمدند و هر يك ادعاي ارث پيغمبر را مينمودند، تو در پاسخ آنان گفتي: پيغمبر اكرم _ صلّي الله عليه و آله _ فرزند دارد و با وجود فرزند نه عمو ارث ميبرد و

نه پسر عمو.»

ششم اينكه: اگر پيغمبر ارث نميگذارد پس چرا دختر تو عايشه، گفت: پيغمبر را در حجره من دفن نمائيد و بنابر عدم ارث خانههاي آن حضرت بايد تمامي فروخته شود و جزو صدقات تقسيم بر فقراء و مساكين گردد، پس چرا زوجات آن حضرت را از خانههاشان بيرون نميكني تا فقراء و مساكين مدينه در خانه، جايگزين شوند؟!

هفتم اينكه: اگر (بنابر قبول حديث جعلي) پيغمبران فرموده باشند ما خانه و عقار و ذهب و فضه به ازث نميگذاريم مراد آنان اين است كه مال دنيا آنقدر ارزش ندارد كه ما به آن دل خوش كنيم و بعنوان ارث به كسي دهيم بلكه ارثي كه از ما باقي ميماند برازنده و در خور شأن ماست و آن ارث، علم و حكمت و دانش و فقاهت است.

هشتم اينكه: اي ابابكر! به من ميگويي تو راستگوي در قول و رفتار ميباشي، اگر مرا راستگو ميداني، چرا ادعاي مرا در مورد ارث بردن از پدر قبول نميكني؟!

نهم اينكه: مگر قلاع خيبر در سال هفتم هجرت فتح نشد و آيه «و آتِ ذالقربي حقَّهُ»[10] در همان سال بعد از فتح خيبر بر پيغمبر نازل نگرديد و آن حضرت از طرف خدا مأمور نگشت تا اينكه فدك را به من بدهد؟ از طرفي فدك در حيات پدرم رسول الله _ صليالله عليه و آله _ سه سال در دست من بود و فدك «نِحله» پدرم ميباشد «و النّحلهُ هيَ الإعطاءُ من طيب النّفس» يعني نحله، بخششي است كه از روي طيب نفس وكمال رضايت به كسي بدهند، و پدرم فدك را در حال حياتش به من

بخشيد و بخشش به «ذي رحم» شرعاً لزوم آور[11] است و بنابراين حتي خود پيغمبر هم حق رجوع به فدك را نداشته است، پس تو به چه دليلي حق مسّلم مرا غصب كردي؟

دهم اينكه: اگر من فدك را ارث خود ميدانم به جهت اين است كه خواستم به مدارك قرآن بر تو احتجاج كرده باشم (و اين از باب مماشات با خصم است) و الاّ فدك حتي در زمان حيات پيغمبر _ صليالله عليه و آله _ متعلق به من بوده و پس از نزول آيه «و آت ذالقربي حقّه» از ملك پيغمبر _ صليالله عليه و آله _ خارج شده است، و تو اي ابابكر به چه حقّي مِلك متصرّفي ام را از من گرفتي؟!

پاسخ ابوبكر چه بود؟

چون سخنان قاطع و محكم حضرت زهرا _ عليهاالسّلام _ به اينجا رسيد و ابوبكر خود را محكوم ديد بناچار به آخرين حربه خود متوصل شد و گفت:

«آيا در اين ادعا كه ميگويي پدرت فدك را به تو بخشيده است شاهدي هم داري؟» زهرا _ عليهاالسّلام _ فرمود: «اي ابو بكر تو با من بر خلاف تمام دستورات شرع رفتار ميكني زيرا در اينكه فدك در حيات پيغمبر _ صليالله عليه و آله _ به مدت سه سال در تصرف من بوده، هيچ شكّي نيست و تو خود ميداني كه تصرف أماره ملكيّت است و از طرفي شما كه مدّعي هستيد فدك را پيغمبر _ صليالله عليه و آله _ به من نداده است بايد شاهد بياوريد، نه من، زيرا طبق قاعده «ألبيّنهُ علي المدّعي و اليمينُ علي من أنكر» شما مدعي هستيد و بايد اقامه

بيّنه و شاهد نمائيد مع ذلك من شاهد هم ميآورم.»

آنگاه حضرت زهرا _ عليهاالسّلام _ فوراً اميرالمؤمنين علي _ عليهالسّلام _ و امام حسن _ عليهالسّلام _ و امام حسين _ عليهالسّلام _ و امّ أيمن را حاضر كرد.

حضرت علي _ عليهالسّلام _ و حسنين _ عليهماالسّلام _ به حقانيت زهرا _ عليهاالسّلام _ شهادت دادند و چون نوبت به شهادت امّ ايمن رسيد ابتدا رو به ابابكر كرده وگفت: «اول از تو سؤال ميكنم، آيا از پيغمبر خدا _ صليالله عليه و آله _ شنيدهاي كه درباره من فرمود: «اُمّ أيمن إمرءَهٌ من أهل الجنّه» يعني اُمّ ايمن از زنان بهشتي است؟»

ابابكر گفت: «آري شنيدهام.»

ام ايمن گفت: «فَاُشْهِدُ اَنَّ اللهَ عزَّوجل أَوحي إلي رسولِ اللهِ _ صليالله عليه و آله _ «فآتِ ذالقربي حقَّه» فجَعَلَ فدك لها طُعمهً بأمرِالله.»

يعني: «پس من كه به گفته پيامبر از زنان بهشتي خواهم بود شهادت ميدهم به اينكه خداوند سبحان وحي فرستاد به سوي پيغمبر خود به اينكه «حق ذالقربي را بده» و آن حضرت فدك را به امر الهي به زهرا داد.»

ابابكر به ناچار نوشت كه فدك را تحويل فاطمه _ عليهاالسّلام _ دهند لكن در اين أثنا عمر دست دراز كرد و نامه را گرفت و پاره كرد و گفت:

«لا تُقْبَلُ شَهادهُ امرءَهٍ عَجَمِيَّهٍ لا تفصح و أمّا عليُّ فجَرَّ النّارَ الي قُرصِهِ»

يعني: «ما هرگز شهادت يك زن عجميّه را قبول نخواهيم كرد و اما علي هم آتش را به روي قرص نان خود ميكشد تا نانش پخته گردد (كنايه از اينكه قصد دارد تا با شهادت (نعوذ

بالله) دروغ ذي نفع گردد) امام حسن _ عليهالسّلام _ و امام حسين _ عليهالسّلام _ هم كه كودك خردسال بيش نيستند ولذا شهادت اين دو كودك نيز مورد قبول نيست. (به خدا پناه ميبريم از هجويّات و مزخرفات و جسارات او).

در اينجا بود كه زهرا _ عليهاالسّلام _ حق خود را از دست رفته ديد و لذا با غضب و ناراحتي تمام مسجد را ترك كرد و پس از تضرع و زاري بر سر قبر پدر با دلي پر از غم و شكسته خاطر به منزل بازگشت.

----------------

اسناد

[1] . چهارده معصوم، ج1،ص 279. ِ

[2] . صحيح بخاري ج 3 ،ص40، چاپ مصر 1304ه. ق

[3] . شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 84

و اما كتب معتبره اهل تسنن كه متعرض قضيه غصب فدك گرديدهاند بسيارند و اگر كسي خواسته باشد به آنها مراجعه كند به كتاب شريف الغدير، تأليف علامه اميني (رحمه الله عليه) مراجعه كند و مع ذلك ما در اينجا به چند كتاب اشاره ميكنيم:

فتوح البلدان، البلاذري ص38_ صواعق، لإبن حجر ص22_ شرح نهج البلاغه لإبن ابي الحديد المعتزلي، ج4 ص78 تا 106،_ صحيح بخاري، كتاب فرائض ج4 ص101 و كتاب الجهاد، ج1 ص115 و ج3 ص40 سيره حلبي، ج3، ص 390، صحيح بخاري، ج3، ص40، چاپ مصر، سال 1304 ه.ق.

[4] . سوره توبه آيه 13

[5] . سوره نمل آيه 15.

[6] . سوره انفال آيه 75.

[7] . سوره نساء آيه 11.

[8] . سوره بقره آيه 180.

[9] . سوره مريم آيه 5 و6

[10] .سوره اسراء آيه 26.

[11] . يعني ديگر قابل باز پس

گرفتن نيست.

اهل سنت بايد پاسخ دهند که چرا ؟

شركت عمر ، ابوبكر و عثمان و ... در ترور نافرجام رسول خدا (ص)

پاسخ :

اين مطلب كه برخي از صحابه قصد داشته اند رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم را ترور كنند ، از ديدگاه شيعه و سني قطعي است ؛ چنانچه در قرآن كريم آمده است :

يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَليماً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ . التوبه / 74

منافقان به نام خدا سوگند ياد مي كنند كه چيز بدى نگفتند (چنان نيست) آنان سخنان كفرآميز بر زبان آوردند و بعد از اسلام آوردن ، كافر شدند و تصميماتى اتخاذ كردند كه موفق به انجام آنها نشدند (سوء قصد بجان رسول خدا) آن ها به جاى آن كه در برابر نعمت و ثروتى كه به فضل و بخشش خدا و پيامبرش نصيب آنها شده ، سپاسگزار باشند ، در مقام كينه و دشمنى بر آمدند ، با اينحال اگر توبه كنند براى آنها بسيار بهتر است و اگر نافرمانى كنند ، خدا آنها را در دنيا و آخرت به عذابى بس دردناك مجازات خواهند كرد و در روى زمين هيچ دوست و ياورى براى آنان نخواهد بود .

بسياري از مفسرين اهل سنت در تفسير « وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا » گفته اند كه مراد كساني هستند كه قصد داشتند در بازگشت از جنگ

تبوك رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را ترور نمايند ؛ چنانچه سيوطي مفسر مشهور اهل سنت مي نويسد :

وأخرج البيهقي في الدلائل عن عروة رضي الله عنه قال رجع رسول الله صلى الله عليه وسلم قافلا من تبوك إلى المدينة حتى إذا كان ببعض الطريق مكر برسول الله صلى الله عليه وسلم ناس من أصحابه فتآمروا أن يطرحوه من عقبة في الطريق فلما بلغوا العقبة أرادوا أن يسلكوها معه فلما غشيهم رسول الله صلى الله عليه وسلم أخبر خبرهم فقال من شاء منكم أن يأخذ بطن الوادي فإنه أوسع لكم وأخذ رسول الله صلى الله عليه وسلم العقبة وأخذ الناس ببطن الوادي الا النفر الذين مكروا برسول الله صلى الله عليه وسلم لما سمعوا ذلك استعدوا وتلثموا وقد هموا بأمر عظيم وأمر رسول الله صلى الله عليه وسلم حذيفة بن اليمان رضي الله عنه وعمار بن ياسر رضي الله عنه فمشيا معه مشيا فامر عمارا أن يأخذ بزمام الناقة وأمر حذيفة يسوقها فبينما هم يسيرون إذ سمعوا وكزة القوم من ورائهم قد غشوه فغضب رسول الله صلى الله عليه وسلم وأمر حذيفة أن يردهم وأبصر حذيفة رضي الله عنه غضب رسول الله صلى الله عليه وسلم فرجع ومعه محجن فاستقبل وجوه رواحلهم فضربها ضربا بالمحجن وأبصر القوم وهم متلثمون لا يشعروا انما ذلك فعل المسافر فرعبهم الله حين أبصروا حذيفة رضي الله عنه وظنوا ان مكرهم قد ظهر عليه فأسرعوا حتى خالطوا الناس وأقبل حذيفة رضي الله عنه حتى أدرك رسول الله صلى الله عليه وسلم فلما أدركه قال اضرب الراحلة يا حذيفة وامش أنت يا عمار فأسرعوا حتى استووا بأعلاها فخرجوا من

العقبة ينتظرون الناس فقال النبي صلى الله عليه وسلم لحذيفة هل عرفت يا حذيفة من هؤلاء الرهط أحدا قال حذيفة عرفت راحلة فلان وفلان وقال كانت ظلمة الليل وغشيتهم وهم متلثمون فقال النبي صلى الله عليه وسلم هل علمتم ما كان شأنهم وما أرادوا قالوا لا والله يا رسول الله قال فإنهم مكروا ليسيروا معي حتى إذا طلعت في العقبة طرحوني منها قالوا أفلا تأمر بهم يا رسول الله فنضرب أعناقهم قال أكره أن يتحدث الناس ويقولوا ان محمدا وضع يده في أصحابه فسماهم لهما وقال اكتماهم .

الدر المنثور - جلال الدين السيوطي - ج 3 - ص 259 .

بيهقى در دلائل النبوة از عروه روايت كرده كه او گفت: هنگامى كه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله با مسلمين از تبوك مراجعت مي كرد و در راه مدينه بسير خود ادامه مي داد ، گروهى از اصحاب او اجتماعى كردند ، و تصميم گرفتند كه آن جناب را در يكى از گردنه هاى بين راه به طور مخفيانه از بين ببرند ، و در نظر داشتند كه با آن حضرت از راه عقبه حركت كنند .

پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم ) از اين تصميم خائنانه مطلع شد و فرمود : هر كس ميل دارد از راه بيابان برود ؛ زيرا كه آن راه وسيع است و جمعيت به آسانى از آن مي گذرد ، حضرت رسول (صلي الله عليه وآله وسلم ) هم از راه عقبه كه منطقه كوهستانى بود به راه خود ادامه داد ، اما آن چند نفر كه اراده قتل پيغمبر را داشتند براى اين كار مهيا

شدند ، و صورت هاى خود را پوشانيدند و جلو راه را گرفتند. حضرت رسول امر فرمود ، حذيفة بن يمان و عمار بن ياسر در خدمتش باشند ، و به عمار فرمود : مهار شتر را بگيرد و حذيفه هم او را سوق دهد ، در اين هنگام كه راه مي رفتند ناگهان صداى دويدن آن جماعت را شنيدند ، كه از پشت سر حركت مي كنند و آنان حضرت رسول را در ميان گرفتند و در نظر داشتند قصد شوم خود را عملى كنند .

پيغمبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) از اين جهت به غضب آمد ، و به حذيفه امر كرد كه آن جماعت منافق را از آن جناب دور كند ، حذيفه به طرف آن ها حمله كرد و با عصائى كه در دست داشت ، بر صورت مركب هاى آنها زد و خود آنها را هم مضروب كرد ، و آنها را شناخت ، پس از اين جريان خداوند آنها را مرعوب نمود و آنها فهميدند كه حذيفه آنان را شناخته و مكرشان آشكار شده است ، و با شتاب و عجله خودشان را به مسلمين رسانيدند و در ميان آنها داخل شدند .

بعد از رفتن آنها حذيفه خدمت حضرت رسول رسيد ، و پيغمبر فرمود : حركت كنيد ، و با شتاب از عقبه خارج شدند ، و منتظر بودند تا مردم برسند ، پيغمبر اكرم فرمود : اى حذيفه شما اين افراد را شناختيد ؟ عرض كرد : مركب فلان و فلان را شناختم ، و چون شب تاريك بود ، و آن ها هم صورت هاى خود را پوشيده

بودند ، از تشخيص آنها عاجز شدم .

حضرت فرمود: فهميديد كه اينها چه قصدى داشتند و در نظر داشتند چه عملى انجام دهند ؟ گفتند : مقصود آنان را ندانستيم ، گفت : اين جماعت در نظر گرفته بودند از تاريكى شب استفاده كنند و مرا از كوه بزير اندازند ، عرض كردند :

يا رسول اللَّه ! امر كنيد تا مردم گردن آنها را بزنند ، فرمود : من دوست ندارم مردم بگويند كه محمد اصحاب خود را متهم مي كند و آنها را مي كشد ، سپس رسول خدا آن ها را معرفي كرد و فرمود : شما اين موضوع را نديده بگيريد و ابراز نكنيد .

اما اين كه اين افراد چه كساني بوده اند روشن نيست . برخي از علماي اهل سنت همانند ابن حزم اندلسي كه از استوانه هاي علمي اهل سنت به شمار مي رود نام اين افراد را آوره است . وي در كتاب المحلي مي نويسد:

ان أبا بكر وعمر وعثمان وطلحة وسعد بن أبي وقاص رضي الله عنهم أرادوا قتل النبي صلى الله عليه وسلم وإلقاءه من العقبة في تبوك.

المحلى، ابن حزم، ج 11، ص 224، وفات: 456، ناشر: دار الفكر، توضيحات: طبعة مصححة ومقابلة على عدة مخطوطات ونسخ معتمدة كما قوبلت على النسخة التي حققها الأستاذ الشيخ أحمد محمد شاكر .

ابوبكر ، عمر ، عثمان ، طلحه ، سعد بن أبي وقاص ؛ قصد كشتن پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم ) را داشتند و مي خواستند آن حضرت را از گردنه اي در تبوك به پايين پرتاب كنند .

البته ابن حزم ، وقتي اين حديث را نقل مي كند ،

تنها اشكالي كه به روايت دارد ، وجود وليد بن عبد الله بن جميع در سلسله سند آن است و لذا مي گويد كه اين روايت موضوع و كذب است .

ما در اين جا نظر علماي علم رجال و بزرگان اهل سنت را در باره وليد بن عبد الله نقل مي كنيم تا ببنيم كه نظر ابن حزم از نظر علمي چه ارزشي دارد و تا چه اندازه قابل قبول است .

وقتي به كتاب هاي رجالي اهل سنت مراجعه مي كنيم ، مي بينيم كه بسياري از علماي اهل سنت ، وليد بن عبدالله بن جميع را توثيق كرده و او را صدوق و ثقه خوانده اند ؛ چنانچه ابن حجر عسقلاني ، حافظ علي الإطلاق اهل سنت و يكي ديگر از استوانه هاي علمي اهل سنت در تقريب التهذيب در باره او مي نويسد:

7459 - الوليد بن عبد الله بن جميع الزهري المكي نزيل الكوفة صدوق.

تقريب التهذيب،ابن حجر، ج 2، ص 286، وفات: 852، دراسة وتحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، چاپ: الثانية، سال چاپ: 1415 - 1995 م، ناشر: دار الكتب العلمية، بيروت، لبنان، توضيحات: طبعة مقابلة على نسخة بخط المؤلف وعلى تهذيب التهذيب وتهذيب الكمال .

و همچنين ابن سعد در الطبقات الكبري مي نويسد:

الوليد بن عبد الله بن جميع الخزاعي من أنفسهم وكان ثقة وله أحاديث .

الطبقات الكبرى، محمد بن سعد، ج 6 - ص 354، وفات: 230، چاپخانه: دار صادر ، بيروت، ناشر: دار صادر، بيروت .

و عجلي در معرفة الثقات خودش مي نويسد:

الوليد بن عبد الله بن جميع الزهري مكي ثقة.

معرفة الثقات،العجلي، ج 2 - ص 342، وفات: 261، چاپ: الأولى،

سال چاپ: 1405، ناشر: مكتبة الدار، المدينة المنورة .

و نيز رازي در كتاب الجرج و التعديل در باره او مي نويسد:

نا عبد الرحمن نا عبد الله بن أحمد بن محمد بن حنبل فيما كتب إلى قال قال أبى: الوليد بن جميع ليس به بأس . نا عبد الرحمن قال ذكره أبى عن إسحاق بن منصور عن يحيى بن معين أنه قال: الوليد ابن جميع ثقة . نا عبد الرحمن قال سئل أبى عن الوليد بن جميع فقال: صالح الحديث . نا عبد الرحمن قال سألت أبا زرعة عن الوليد بن جميع فقال: لا بأس به.

الجرح والتعديل،الرازي، ج 9، ص 8، وفات: 327، چاپ: الأولى، سال چاپ: 1371 - 1952 م، چاپخانه: مطبعة مجلس دائرة المعارف العثمانية، بحيدر آباد الدكن، الهند، ناشر: دار إحياء التراث العربي، بيروت، توضيحات: عن النسخة المحفوظة في كوپريلي ( تحت رقم 278) وعن النسخة المحفوظة في مكتبة مراد ملا ( تحت رقم 1427) وعن النسخة المحفوظة في مكتبة دار الكتب المصرية ( تحت رقم 892) .

و مزي در تهذيب الكمال مي نويسد:

قال عبد الله بن أحمد بن حنبل عن أبيه، وأبو داود: ليس به بأس . وقال إسحاق بن منصور، عن يحيى بن معين: ثقة. وكذلك قال العجلي وقال أبو زرعة: لا بأس به وقال أبو حاتم: صالح الحديث.

تهذيب الكمال،المزي، ج 31، ص 36 – 37، وفات: 742، تحقيق: تحقيق وضبط وتعليق: الدكتور بشار عواد معروف، چاپ: الرابعة، سال چاپ: 1406 - 1985 م، ناشر: مؤسسة الرسالة، بيروت، لبنان.

و ذهبي از بزرگترين علماي رجال اهل سنت در ميزان الاعتدال در باره وليد بن جميع مي نويسد:

وثقه

ابن معين، والعجلي. وقال أحمد وأبو زرعة: ليس به بأس. وقال أبو حاتم: صالح الحديث.

ميزان الاعتدال، الذهبي، ج 4، ص 337، وفات: 748، تحقيق: علي محمد البجاوي، چاپ: الأولى، سال چاپ: 1382 - 1963 م، ناشر: دار المعرفة للطباعة والنشر - بيروت – لبنان .

و از هم? اين ها مهمتر اين كه مسلم نيشابوري در صحيح مسلم دو بار از وليد بن عبد الله بن جميع روايت نقل كرده است: يك بار در جلد 5، ص 177 ذيل باب الوفاء بالعهد، و بار ديگر در ج8، ص 123 در كتاب صفات المنافقين و احكامهم. و اين نشان مي دهد كه وليد بن عبد الله از نظر ايشان موثق بوده است كه از او حديث نقل مي كند و گرنه نبايد نقل مي كرد. و اگر كسي بخواهد وليد بن عبدالله را تضعيف كند، بايد نام صحيح را نيز از كتاب صحيح مسلم بردارد.

در نتيجه وليد بن عبد الله بن جميع ثقه است و به تبع آن اين روايت نيز كاملا صحيحه است .

البته ما به صحت و سقم اين مطلب كه آن ها در اين ترور شركت داشته اند يا نه ، كاري نداريم ما فقط مي خواستيم سخن ابن حزم اندلسي را از نظر علمي نقد و بررسي كنيم .

پس در حقيقت اين علماي اهل سنت هستند كه بايد از اين مطلب جواب دهند كه چرا ابن حزم اندلسي چنين روايتي را نقل و به صورت غير عالمانه آن را رد كرده است.

بخش چهارم : شيعيان اهل سنت واقعي

بخش چهارم : شيعيان اهل سنت واقعي

(عالم بزرگوار آيت الله ضياء آبادي دام ظله)

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي نبينا و حبيب الهنا محمّد

صلي الله عليه و آله الطاهرين , سيّما بقية الله الاعظم مولانا الحجت بن الحسن عجل الله تعالي فرجه الشريف و لعنت الله علي اعدائهم اجمعين الي قيام يوم الدين ,السلام علي المهدي الذي وعدالله عزوجلّ به الامم ان يجمع به الکلم و يلمّ به الشعث و يملأ به الارض قسطا و عدلا و يمکن له و ينجز به الوعد المومنين

مسأله ي اهل بيت عليهم السلام پس از قرآن بنا بر مدلول صريح و محکم حديث ثقلين پايه ي اصلي و اساسي مکتب تشيّع است اين حديث بايد در دلهاي مردم شيعه همانند قرآن عزيز رسوخ پيدا کند همان گونه که قرآن را شديدا مورد توجه قرار مي دهيم حداقل به اندازه ي آن حديث شريف ثقلين را مورد توجه و دقت قرار دهيم زيرا اين حديث شريف براي ما نقش کليدي دارد کلام رسول الله بدليل آنکه وحي است بايد به عنوان اصل دوم در کنار قرآن عزيز قرار داده شود .

در اينکه کلام پيامبر و به عبارت ديگر حديث آن حضرت وحي است ترديدي وجود ندارد منتهي گاهي وحي معجزه است مانند قرآن و گاهي بر مرحله ي اعجاز نمي رسد ولي به هر حال وحي است چنانچه قرآن شريف خود بر اين صحّه گذاشته و مي فرمايد:

«و ما ينطق عن الهوي ان هو الاّ وحي يوحي » (نجم /53)

«پيامبر به هواي نفس سخن نمي گويد بلکه هر چه مي گويد وحي است که از جانب پروردگارش به وي رسيده است»

سخني درباره حديث شريف ثقلين

ترديدي نيست که اين حديث را بسيار شنيده ايد هدف ما آن است که به آن توجه بيشتري شود تکرار شود

و به بار مفهمومي اش نيز عنايت و دقت کافي بشودتا روشن شود رسول خدا نظر مبارکشان ازاين سخن چه بوده ؟ آيا پيامبرگرامي اسلام تنها هدف و وظيفه ي سنگين الهي اش ابلاغ قرآن بود و بس و يا اينکه قرآن به تنهايي براي هدايت انسان به نور و تفهيم مسائل اساسي زندگي او و در نتيجه براي رساندن انسان به سعادت و زندگي صحيح و شايسته او کافي نيست؟

اگر بگوييم : نظر آن حضرت بيش از همه ي اينها روشن کردن موقعيت بسيار عظيم و شايسته اميرالمومنين علي بن ابي طالب بود اغراق نگفته ايم .

حديث شريف ثقلين بحدّ تواتر بلکه فوق تواتر از طريق فريقين (شيعه و سني) از رسول خدا روايت شده است [تنها از طرق اهل سنت در حدود بيست و دو تن از اصحاب رسول خدا آن را از آن حضرت روايت کرده اند]

خلاصه علاوه بر شيعه بزرگان حفّاظ حديث و علماي اهل سنت اعم از فقهاء و مفسّرين و مورّخين و .... آنها از طرق بسيار زياد از رسول خدا روايت کرده اند که فرمود: « انّي تارک فيکم الثّقلين :کتاب الله و عترتي , ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا بعدي ابدا, فلا تتقدموهم فتهلکوا , و لا تقصرواعنهم فتهلکوا و لا تعلّموهم فانّهم اعلم منکم و ان اللّطيف الخبير انبئني انهما لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض »

[کنز العمال ج 1 ص 185 و186 و اين حديث را با کم و زيادي در الفاظ آن اعلام و حفاظ نامبرده اهل سنت نيز روايت کرده اند مثل : حافظ دارمي در سنن ج 2 ص 431

و 432 / حافظ مسلم بن حجاج قشيري در جامع الصحيح ج 7 ص122 و123 / حافظ بيهقي در سنن کبري ج 2 ص 148 و 149 . ج7 ص 30 و 31 / حافظ ابن مغازلي جلالي شافعي در مناقب علي بن ابي طالب ص236 / حافظ ابن فرّا بغوي درمصابيح السنه ج2 ص202 / سبط بن جوزي در تذکره الخواص ص322 و 323 ]

من در ميان شما دو امانت سنگين و گرانقدر از خود بجا مي گذارم :يکي قرآن (کتاب خدا)و آن يکي اهل بيت و عترت من است اگر به آن دو چنگ بزنيدو آنها را در ميان خود حاکم قرار دهيد پس از من هرگز به ضلالت وگمراهي نمي افتيد ازآن پيشي نگيريد که هلاک مي شويدو از آن عقب نمانيد که باز هلاک مي شويد چيزي به آنها ياد ندهيد که آنها اعلم از شما هستند خداوند حکيم و خبير بر من خبر داده که آن دو هرگز از هم جدا نمي شوند تا درکنار حوض کوثر به من ملحق شوند .

دقّت فرماييد اين حديث که همانند قرآن از ساحت مقدّس رسول خدا صادر شده و در حجيّت آن کمترين ترديدي وجود ندارد به صراحت تمام هدايت امّت را دوچيز معرفي کرده است و آن دو قرآن و عترت است هرکدام به تنهايي مفيد هدايت نيست که هيچ ، بلکه مي توان گفت موجب ضلالت هم مي شود.

شفا بخشي مشروط قرآن

قرآن خود گوياي آن است که خاصيّت شفا بخشي دارد چنانچه دراين آيه شريفه آمده است :

« و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمه » (ما چيزي از آيات قرآن

فرو فرستاديم که شفا بخش مومنين از انحرافات و کجرويها بوده باعث فرا گيري رحمت و فضل الهي است .) [اسراء/17]

درست است که شفا بخش است ولي براي چه کسي ؟ روشن است که براي مومنين شفابخش است و منظور قرآن از ايمان اسلام ظاهري نيست بلکه هدف آن ايمان آوردن و چنگ زدن به ذيل ولاي اميرالمومنين علي بن ابي طالب عليه السلام و اولاد معصومين او مي باشد .

بنابراين اگر قرار شود قرآن شفا بخش را , ظالمين و بيگانگان تفسير و تبيين نمايند آنگاه همين قرآن شفابخش ، جز خسارت , ضلالت , مرض و بدبختي چيزي از خود پس نمي دهد.

« و لا يزيد الظالمين الّا خسارا» (قرآن براي ظالمين جز خسارت چيزي افاده نمي کند) [اسراء/17]

ظالمين چه کساني هستند؟

مراد از ظالمين در آيه شريفه کساني هستند که به ظاهر دم از اسلام مي زنند اما سر تسليم درمقابل امامت و ولايت اهل بيت پيامبر فرود نمي آورند .

قرآن به حال اشخاصي از اين قماش نفعي ندارد , شفا بخش نيست و زيانبار است زيرا قرآن خود چنين تحدّي مي کند که من براي مومنين شما شفا بخشم ، چون نسبت به مومنين دارويي درکنار طبيبم و براي ظالمين زيانبارم زيرا نسبت به ستمکاران همانند داروي بدون طبيبم ،

حکم عقل هم همين است

چرا قرآن به تنهايي زيانبار است؟

بديهي است يک کتاب تربيتي که سبکش کلّي گويي است حتما نياز به مفسّر دارد قرآن شريف که کتاب تربيتي و کتاب هدايت است و سبکش کلّي گويي است نياز به مبيّن دارد آن هم مبيّن معصوم , يعني کارشناس متخصّص مصون از خطا تا بتواند اين کتاب را تفسير و تبيين نمايد.

ظاهر و باطن قرآن را چه کساني مي دانند؟

امام باقر عليه السلام فرمود: « ما يستطيع احد ان يدعي عنده جميع القرآن کلّه ظاهره و باطنه غير الاوصياء» ( جز اوصياي رسول خدا هيچ کس نمي تواند ادعا کند که همه علوم قرآن اعم از ظهر و باطن آن در پيش اوست) [بحارالانوار ج92ص 88]

و نيز فرمود:

« ليس شيء ابعد من عقول الرجال من تفسير القرآن انّ الآيه تنزل اوّلها في شيء و اوسطها في شيء و آخرها في شيء »

(هيچ چيز از عقل هاي مردم دورتر از تفسيرقرآن نيست زيرا يک آيه ممکن است اولش درباره چيزي و وسطش درباره چيز ديگر و آخرش درباره چيزي غير آن دو نازل شده باشد)

مگر از قدرت هر کسي بر مي آيد که اسرار و رموز نهان و پيچيده کتاب خدا را بداند و پرده از راز آن بردارد بعد به دنبالش مي فرمايد:

« انما يريد الله ليذهب عنکم الرّجس اهل البيت و يطهّرکم تطهيرا » من ميلاد الجاهليه

(به درستي که خدا مي خواهد پليدي شرک و جهل و گناه و شکّ را از شما اهل بيت پيامبر زدوده و شما را از زايش جهل پاک و پاکيزه نمايد .)

ائمه طاهرين تنها گروهي هستند که از زايش جهل به دور و مولود علمند و تشکل

يافته در درياي رحمت و منبع فضل و درايت و معرفتند تنها آنها بايد به عنوان مبيّن و مفسّر قرآن به تفسير و تبيين قرآن ، آن اقيانوس بيکران اسرار و رموز دستگاه آفرينش پردازند و امّت اسلام را به راهي که رساندن او را به هدف نهايي تضمين مي نمايد راهنما باشند .

نياز سنّت رسول خدا به مبين معصوم

حالا نه تنها قرآن مجيد به مبيّن معصوم نياز دارد بلکه سنّت شريف رسول خدا نيز همين طور است . سنّت رسول خدا گفتار و رفتار و عمل پيامبر را در بر مي گيرد , رفتار و عمل رسول خدا نيز همچون گفتار آن حضرت حجّت است .

« ما آتاکم الرّسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا» (آنچه را که پيامبر خدا شما را بدان امر مي کند بگيريد و از هر آنچه شما را از آن باز مي دارد دوري جوئيد ) [حشر/ 59]

با استناد به اين آيه شريفه مي توان گفت رفتار و گفتار رسول خدا حجّت است امّا چه کسي مي تواند بگويدکه پيامبر درکجا چه گفته؟ و چه کارکرده ؟ تا بدين ترتيب هم رفتارش براي ما روشن شود و هم گفتارش که سنّت رسول الله همين است و بس ؟ .

آيا سني ها به راستي اهل سنت هستند؟

اينکه سنّي ها مي گويند ما اهل سنّت هستيم آيا مي توانند بگويند سنّت يعني چه ؟ اينها سنّت پيامبر را ازکجا و از چه کسي گرفته اند؟ آيا اينها با خود پيامبر بوده اند ؟اينها نشخوارهاي ابو حنيفه وشافعي را گرفته و بجاي سنّت پيامبر جا زده اند از ابو بکر و عثمان لعنت الله عليهما شنيده اند در صورتيکه تنها اهل بيت رسول خدا به رفتار وگفتار آن حضرت و انگيزه ها وهدفهاي آن آشنا بودند بنابراين سنّتي که از غير طريق ايشان روايت شود پشيزي ارزش ندارد زيرا نامبردگان اکثرا خواسته ها و هوي و هوس هاي خود و احيانا بسيار يا ازآداب و رسوم جاهليّت را که هنوز از اعماق وجودشان رخت برنکنده بود بصورت

حديث از رسول خدا روايت کرده و از مجموع اينها معجوني ساخته و پرداخته اند که گوياي چيز مهمي از کردار و گفتار رسول خدا نيست .

خلاصه :گذشته از قرآن , خود سنّت رسول خدا نيز نياز مبرمي به مبيّن و ناقل معصوم دارد معصوم بايد بگويد: پيامبر چه کار کرده ؟ وچه گفته است ؟ نه اشخاصي از قماش ابوهريره و سمره بن جندب .

مقايسه روايت اميرالمومنين از رسول خدا با روايت ابوهريره

آيا کسي که تمام اوقات عمرش را در کنار رسول خدا سپري کرده و اوّل از همه به آن حضرت ايمان آورده و بدو پيوسته است وآخرين کسي که ازآن حضرت جدا شده است يعني اميرالمومنين علي بن ابي طالب و فرزندان معصومش شايستگي روايت سنّت رسول خدا را دارند يا ديگران ؟ حضرت اميرالمومنين علي از همان لحظه اول ولادت که هنوز چشم به روي مادر نگشوده و هنوز پستان مادرش را به دهان نگرفته بود خود را به آغوش آکنده از مهر و عطوفت پيامبر انداخته و براي اولين بار چشم به جمال عالم آراي آن حضرت مي گشايد و اولين غذايش را در طلوع زندگي با عظمتش از سر انگشتان معجزه آفرين پيامبر به دهانش سرازير مي شود از همان آغاز زندگي اش در کنار پيامبر بوده و در دامان پيامبر خدا تربيت شده و مراحل رشدش را پشت سر گذاشت و بعدها هم در تمام اوقات عمرش در سفر و در حضر شب و روز همراه پيامبر خدا بوده است همانگونه که خود در نهج البلاغه فرموده :

« وضعني في حجره و أنا وليد ,کان يضمّني الي صدره , و يکنفني في فراشه ,

و کان يمضغ الشّي ء ثمّ يلقمنيه » ( مرا که کودک نوزادي بيش نبودم به دامنش گرفت و در بسترش د رکنار خود خوابانيده و به سينه ي خود مي چسبانيد غذا را نخست د ردهان خود جويده و نرم کرده و سپس در دهان من مي گذاشت .)

«لقد کنت أتّبعه إتّباع الفصيل أثر أمّه » (و همانند بچه شتر که همواره به دنبال مادرش راه برود به دنبالش راه مي رفتم به صحرا مي رفت او را دنبال مي کردم به خانه مي آمد به دنبالش بودم جايي که جز من کسي او را نمي ديد.) , « أري نور الوحي و الرّساله و أشمّ ريح النّبوه » (در خلوت راز که جز من کسي را بدان راهي نبود نور وحي و رسالت را مي ديدم و عطر نبوت را استشمام مي کردم و وقتي که صداي وحي را شنيدم خطاب به من فرمود : « انّک تسمع ما أسمع و تري ما أري » (هر چه را که من مي شنوم تو هم مي شنوي و هرچه را که من مي بينم تو نيز مي بيني ) , « إلّا أنّک لست بنبيّ و لکنّک لوزير» (ولي تو پيامبر نيستي بلکه وزير من هستي ) [نهج البلاغه خطبه 192 معروف به خطبه قاصعه]

با اين حساب آيا کسي که در تمام دوران عمرش در سفر در حضر از کودکي گرفته تا آخرين لحظه عمرش با پيامبر بوده او بايدکردار و گفتار پيامبر را براي امت اسلامي روايت کند يا ابوهريره و سمره بن جندب ؟ و يا ابوحنيفه ؟ اينها بر اساس کدام

صلاحيت و شايستگي دست به نقل سنت رسول خدا مي زنند و قرآن شريف را تببين و تفسير مي نمايند ؟ آيا کسي جز ديوانگان که فکرشان را در اختيار هر کسي قرار مي دهند از چنين اشخاصي پيروي مي کنند؟ اينها با تدليس و دروغ درخدمت جناحهاي سياسي شهوتران از مجموعه تمايلات خود و سرورانشان معجون تهوّع آوري به نام سنت ساخته و پرداخته و به خورد مردم بيچاره داده اند؟

اکنون جا دارد نتيجه تتبّع يک محقق زحمت کشيده از اهل تسنن در رابطه با مقايسه و احاديث روايت شده از اميرالمومنين با احاديث روايت شده از ابوهريره را که از اين رهگذر به نتيجه شگفت و بحت آوري رسيده به عرض شنوندگان محترم برسانم :

او مي گويد : به پندار اهل سنت کليه احاديثي که حضرت علي از رسول خدا روايت کرده (586) حديث و شمار احاديثي که ابوهريره از آن حضرت روايت کرده (5374) حديث است .

بعد ميگويد : اميرالمومنين مدت سي و چهار سال تمام در کنار پيامبر بزرگوار بوده و در اين مدت احاديثي که از رسول خدا شنيده است 586 حديث است اما ابوهريره که در اواخر عمر پيامبر به حضور آن حضرت شرفياب شده و اسلام آورده و نوزده ماه بيشتر آن حضرت را درک نکرده تعداد احاديثي که در اين مدت از پيامبر اکرم شنيده 5374 حديث است حالا براي اينکه مشخص شود امام علي هر روز چند حديث از رسول خدا شنيده (586) حديث را به 12036 که تعداد روزهاي سي و چهار سال زندگي تنگاتنگ آن حضرت در کنار رسول خدا بوده و از

34×354=12036بدست آمده تقسيم مي کنيم نتيجه اين مي شود که امام عليه السلام در هر بيست روز يک حديث از پيامبر شنيده است و با ضرب 19 تعداد ماههايي که ابوهريره در خدمت رسول خدا بوده در عدد 30 که تعداد روزهاي يک ماه است نتيجه مي شود که او در تمام عمرش فقط پانصد و هفتاد روز توانسته است درک حضور پيامبر را نمايد ،حالا اگر 5374 را که تعداد روايات او از پيامبر است بر پانصد و هفتاد که تعداد روزهايي است که او حضر پيامبر را درک کرده تقسيم کنيم نتيجه اين مي شود که ابوهريره در هر روز ده حديث از رسول خدا شنيده است!!! .

با کمال حيرت مي بينيم که اميرالمومنين هر بيست روز يک حديث و ابوهريره هر روز ده حديث از پيامبر شنيده اند , با توجه به مدتي که هر کدام از اين دو نفر حضور رسول خدا را درک کرده اند اين موضوع خيلي عجيب و باور نکردني است چون اصولا نمي توان باور کرد که اميرالمومنين با آن ولع شديدش به استفاده از رسول خدا هر بيست روز يک حديث و ابوهريره با آن بازيگوشي و غرق در شکم پرستي و دريوزگي هر دو روز بيست حديث از رسول خدا شنيده باشد , حالا چرا روات و علماي حديث اهل سنت مسأله را به اين شکل درآورده اند ؟

معلوم است زيرا اساس کار آنها دروغ و تدليس و کتمان حق است :

« لا تلبسوا الحقّ بالباطل و تکتموا الحقّ و أنتم تعلمون » (در حاليکه شما علم يقين به حق داريد با سر پوش

قرار دادن باطل بر آن ,آن را از مردم پوشيده نگه نداريد ) [سوره بقره/42]

شگفت انگيز تر از همه اينها آن که ابوهريره به افتضاح خود در سئوالي که به بار آورده بود متوجه شده و در صدد علاج واقعه, حديثي ساخته وآن را از رسول خدا روايت کرده است تا مگر به اين ترتيب معترضين به افراط در روايت او را قانع کند و به عبارت ديگر شيره به سرشان بمالد , جاي زهي تأسّف !!! . حديثي که براي ماستمالي خود ساخته و آن را از رسول خدا روايت کرده بدين ترتيب است :

هر آنچه از من روايت شود در صورتيکه ظاهرش بد نباشد آن را به عنوان حديث من بپذيريد گرچه من آن را نگفته باشم.

نکته اي که در اين روايت وجود دارد و شنونده را به شگفتي وا مي دارد تضادّ شديد آن با حديثي است که به اسناد صحيح از رسول خدا روايت شده است که آن حضرت فرمودند :

اکنون در حاليکه هنوز من در قيد حياتم دروغگوياني که سخناني به دروغ به من مي بندند کم نيستند و تعداد آنان پس از من به مراتب زيادتر خواهد شدپس هوشيار باشيد و گول اين دروغ گويان مفتري را نخوريد : «من يقل عليّ ما لم اقله فليتبوّا مقعده من النّار » (هرکس به دروغ چيزي بر من ببندد که من آن را نگفته ام در روز قيامت جايگاه او پر از آتش جهنم خواهد بود)

رسول خدا سعي بليغ مبذول مي داشتند که اميرالمومنين علي را به منظور هدايت مردم مسلمان به شاهراه حق و حقيقت در کنار قرآن و در

کنار سنّت قرار داده و زمام کتاب و سنت را به دست با کفايت آن حضرت بسپارند و به همين دليل بود که از هر فرصتي براي توصيه ي محبت و ولايت او و اولاد طاهرينش استفاده مي فرمودند .

رسول خدا به دستور پروردگار متعال اميرالمومنين و اولاد طاهرين از فرزندانش را به عنوان تنها مفسّران و تبيين کنندگان شايسته و داراي شرايط لازم معرفي مي فرمودند :

« قل لا أسألکم عليه أجرا الا المودت في القربي » (بگو اي پيامبر من از شما در مقابل اداي رسالت پاداشي جز محبت و مودّت اهل بيت خودم را نمي خواهم ) .

اهل سنت نيز اين آيه را دستاويز خود قرار داده و مدعي اند که ما نيز اهل بيت رسول خدا را دوست مي داريم و از دشمني با آنان اکيدا خودداري مي کنيم چون محبّت آنان اجر رسالت پيامبر عظيم الشأن اسلام است ، شافعي در اين زمينه گفته :

يا اهل بيت رسول الله حبّکم

فرض من الله في القرآن أنزله

کفاکم في عظيم القدر أنکم

من لم يصلّ عليکم لا صلاة له

[ينابيع المودّه ج2ص117]

اي اهل بيت رسول خدا محبت شما از طرف پروردگار در قرآن که از طرف او نازل شده براي هر مسلماني واجب است .

در عظمت مقام شما همين بس که هر کسي در نماز بر شما صلوات نفرستد نمازش باطل مي شود.

و نيز مي گويد :

و لمّا رايت الناس قد ذهبت بهم

مذاهبهم في ابحر الغي و الجهل

رکبت علي اسم الله في سفن النجاه

و هم اهل بيت المصطفي خاتم الرسل

و امسکت حبل الله حبل ولائهم

کما قد امرنا

با التمسک بالحبل

هنگامي که ديدم مردم را مذاهبشان در درياي جهل و ضلالت فرو مي برد من به نامي خدا سوار سوار بر کشتي هاي نجات که اهل بيت رسول خدا خاتم پيامبران هستند سوار شده و از ريسمان خداکه همان رشته ولايت آنها باشد همان گونه که در قرآن دستور آمده «واعتصموا بحبل الله جميعا » [ سوره آل عمران/ 103]

هدف خدا و رسول او از تأکيد بر ولايت و محبت اهل بيت عليهم السلام

گرچه اهل سنت به ادعاي خود ولاي اهل بيت و دوستي آنها را قبول دارند ، ولي متأسفانه محبت تنها منظور و هدف رسول خدا نبود ، پيامبر اکرم از تشويق بر ولايت و دوستي اهل بيت هدفش آن بود که مسلمانان به طرف آنها رفته و آنان را الگو قرار داده ، و معالم دين خود را از آنان بگيرند ولي اينکه اهل سنت مي گويند : علي و آل علي را دوست داريم ولي در عمل ، دين خود را از عمر لعنت الله عليه و از ابوحنيفه و ... مي گيرند درست نبوده و با هدف مقدس پيامبر اکرم مطابقت ندارد پيامبر هدفش آن نبود که علي و آل علي را دوست داشته باشيد ولي در اخذ دينتان از هر کسي که دلتان مي خواهد آزاد باشيد .

بلکه آن حضرت بر اين اساس که اهل بيت عصمت تنها راه رسيدن بر دين مورد رضاي خدا هستند دستور به محبت و مودت آنان صادر کرده و امّت را به آن تشويق مي فرمود، البته تشويق رسول خدا به ولايت اهل بيت هم خود به دستور خدا بوده

است .

اصلا امکان ندارد کسي اميرالمومنين علي بن ابي طالب و اولاد طاهرينش را دوست داشته باشد ولي بسوي خدا نرود زيرا اگر نگوييم ولايت ائمه طاهرين عين حرکت بسوي خداست لااقل مي گوييم اين دو لازم ملزوم هم هستند و از هم جدا نمي شوند پس دوستي اهل بيت و قرار گرفتن در خط عمر لعنت الله عليه با هم جور در نمي آيد زيرا رسول خدا مي کوشيد اهل بيت معصومش که راه بسوي خدا هستند در کنار قرآن باشند و با تفسير و تبيين صحيح و شايسته ي آن ، مردم را به معرفت الله صحيح برسانند و عمر و همکارانش لعنت الله عليهم مي کوشيدند که اهل بيت را کنار بزنند تا بدين وسيله کاربرد صحيح قرآن را از آن بگيرند .

عمر لعنت الله عليه از راه انداختن هياهو بر بالين رسول خدا چه هدفي داشت ؟

انصافا عمر لعنت الله عليه خوب منظور رسول خدا را درک کرده و جامه ي عمل پوشيدن نظر رسول الله را با سيادت و رياست خود در تضّاد مي ديد و لذا با تمام نيرويش مي خواست اهل بيت پيامبر را از ملازمت قرآن منع نمايد تا کسي مزاحم عملکرده هاي دل خواه او نباشد .

در روايتي آمده که رسول خدا در آخرين لحظات عمر شريفش قلم و کاغذ خواستند تا ولايت اميرالمومنين و اولاد معصومينش ر ا با تأکيد بيشتر و به صورت نوشتار از خود باقي بگذارند ،

لذا فرمودند :

« هلمّ أکتب لکم کتابا لن تضلّوا بعده و في البيت رجال فيهم عمر بن الخطّاب فقال عمر :

انّ رسول الله قد غلبه الوجع ، و عندکم القرآن حسبنا کتاب الله ..... »

پيامبر اکرم فرمودند :

( بياييد براي شما چيزي بنويسم که پس از آن هرگز دچار ضلالت و گمراهي نشويد ، در خانه مرداني بودندکه عمر بن الخطاب نيز در ميان آنان بود عمر همين که اين سخن را از رسول خدا شنيد گفت : درد بر رسول خدا غلبه کرده و - العياذ بالله - نمي داند که چه مي گويد ، اينک قرآن در ميان شماست و آن براي ما کافي است) .

اين سخن عمر لعنت الله عليه صريحا نشاني از آن است که او از قرآن کوچکترين واهمه اي نداشت زيرا تا قرآن ، مفسّر معصوم از آل محمد درکنارش نباشد نه تنها نمي توانست صدمه اي به تمايلات نفساني او بزند بلکه او مي توانست آن را به دلخواه خود تأويل کرده و از آن دلائلي به نفع خود سر و پا کند و تنها ترس او از قرار گرفتن امام اميرالمومنين در منصب خلافت و گرفتن زمام کتاب الله در دست با کفايتش بود و لذا بر بالين رسول خدا هياهو راه انداخته و مانع از اقدام بسيار مهم و نجاتبخش آن حضرت گرديد و بلافاصله پس از عروج رسول خدا به ملإ اعلاء هنوز کار تکفين و تدفين آن حضرت به پايان نرسيده بود که با تشکيل سقيفه و يک سلسله خيمه شب بازيهاي تأسف بار ، خلافت را از نامزذ الهي آن ، قاپيده و شروع به تبليغات و راه اندازي هياهو بر ضدّ اهل بيت نمودند ، عمر لعنت الله عليه نقش مخرّب خود را واقعا خوب بازي مي کرد ، لذا براي اينکه از طرز تلقّي رسول الله هيچ اثري

باقي نماند تا دار و دسته او بتوانند طرز تفکر خود را جانشين سنّت آن حضرت قلمداد کنند دستور داد تا از نقل احاديث رسول خدا شديدا جلوگيري به عمل آيد بدين ترتيب نقل احاديث رسول خدا و تفسير و تبيين قرآن يک جرم قابل تعقيب و مجازات تلقي شد .

در روايتي آمده : مرد صاف و ساده اي که علاقه فراواني به ختم قرآن داشت در پيرامون فهم آيات قرآن از اين وآن سوالاتي به عمل آورد و از احاديث و سخنان پيامبر سراغ مي گرفت تا مگر با استمداد از آن به آرزوي خود که فهم قرآن بود نائل شود ، عمروعاص لعنت الله عليه موضوع را طي نامه اي به اطلاع عمر لعنت الله عليه رسانيد و عمر لعنت الله عليه در جواب گفت: آن مرد را نزد من بفرست ، عمروعاص لعنت الله عليه بنا به دستور خليفه لعنت الله عليه آن مرد را به مدينه فرستاد مرد بيچاره به مدينه آمد در حاليکه تصوّرش را هم نمي کرد که با اين کارش موجبات خشم و نفرت عمر لعنت الله عليه را فراهم آورده باشد وقتي به حضور عمر لعنت الله عليه رسيد عمر لعنت الله عليه از وي پرسيد : تو هماني که علاقه مند فهم قرآن هستي و در اين رابطه از صحابه رسول خدا در پيرامون سخنان آن حضرت پرس وجو مي کني ؟ گفت : آري منم عمر لعنت الله عليه آن را پيش خوانده و با يک چوب دستي از چوبه خرماکه در دستش بود يکصد ضربه شديد به سر و صورت مرد بينوا نواخت و

سپس او را با سر و صورت آغشته به خون راهي زندان نمود . پس از مدتي که جراحات وي کمي التيام يافت او را دوباره به حضور طلبيد و همينکه مرد را به پيش او آوردند براي بار دوّم او را آماج ضربات شلاّق قرار داده و يکصد ضربه ديگر به او زد و دوباره به زندانش انداختند بار سوّم که او را پيش عمر لعنت الله عليه آوردند خطاب به خليفه لعنت الله عليه گفت : حاضرم که مرا بکشيد و از اين مخمصه نجاتم دهيد ، بالاخره او را به کوفه يا بصره تبعيد نموده و از مردم خواسته شد که از نزديک شدن به وي حتما خودداري کنند وگرنه مجازات خواهند شد .

اين همه دوز و کلک ها براي آن بود که مردم با اهل بيت پيامبر تماس پيدا نکرده و از قرآن و معارف نجاتبخش آن چيزي سر در نياورند و اين سخت گيري ها، يواش يواش اثر خود راگذاشت و اهل بيت پيامبر تقريبا به بوته فراموشي سپرده شدند .

اينک در ذيل به روايتي در اين زمينه توجه فرمائيد

در مجلسي حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و ابن عباس و عده اي ديگر حضور داشتند مردي وارد شد و يک راست پيش ابن عباس رفته و درباره مشکل خود از او سوال کرد ابن عباس سر به زير انداخته و حاضر نشد در حضور حضرت سيدالشهداء جواب آن مرد را بگويد در اين هنگام امام آن مرد را به پيش خود فرا خواند و چنين فرمود : اي پسر ازرق بيا پيش من تا جواب سوالت را بگويم ،آن مرد با کمال بي ادبي و جسارت گفت :

من از تو نپرسيدم ، ابن عباس از برخورد بي ادبانه آن مرد با ريحانه رسول خدا به شدّت ناراحت شده و آن مرد را مورد عتاب و خطاب خود قرار داده و چنين گفت : اي پسر ازرق او پسر محبوب رسول خدا و حجت خدا و درياي بيکران علوم اسلامي است تنها اوست که علوم و معارف بي پايان قرآن را در حيطه علم خود دارد ماهمه بايد در مقابل او زانوي ادب بر زمين و دست نياز به سوي وي بگشائيم .

اين خود نشاني از آن است که براي آنکه به خيال خود عدم صلاحيت علمي اهل بيت پيامبر را به مردم بقبولانند چه تبليغات دامنه دار و بي آزرمانه اي راه انداخته بودند ، در پيرو اين رويه هاي سياسي ظالمانه بود که بني اميه آن دشمنان قسم خورده پيامبر قرآن و اهل بيت توانستند در منابر اسلام و مجالس عمومي آشکارا زبان بر لعن و سبّ اهل بيت و اسائه ادب نسبت به آنان بگشايند لذا هشتاد سال تمام خطبا و ائمه جمعه بني اميه بالاي منابر علي و اولاد علي را سب مي کردند و مردم را وادار به دشمني و سبّ آنان نمودند و علماي دلباخته پول و مقام نيز در اين راستا آنان را ياري دادند بر اين اساس بود که قاضي آنها شريح بن حارث معروف به نام اسلام قتل فرزند رسول خدا را يک تکليف ديني قلمداد کرد و چنين نوشت : انّ الحسين خرج من دينه جدّه فدمه هدر

بدرستيکه حسين از دين جدش خارج شده است بنابراين ريختن خون او مباح است .

بدين ترتيب

چنين به خورد مردم دادند که حسين از دين جدش خارج و کافر شده است در روايتي آمده :

« و قال –يعني الحسين – يا ويلکم علي تقاتلوني ؟ علي حقّ ترکته ؟ ام علي سنّه غيّرتها ؟ ام علي شريعه بدّلتها ؟» ( امام فرمودند :واي بر شما بر چه اساسي با من مي جنگيد ؟آيا حقّي را ترک کرده ام يا سنّتي را تغيير داده ام و شريعتي را عوض کرده ام ؟ !!)

قالوا : بل تقاتلک بغضا منّا لابيک و ما فعل بأشياخنا يوم بدر و حنين (گفتند : بر اساس عداوت بر پدرت آنچه به بزرگان ما در بدر و حنين روا داشته است با تو مي جنگيم ؟

آن وقت امام هاي هاي گريست

صاحب شفاءالصدور از اسماء بنت عميس چنين روايت کرده است :

هنگامي که رسول خدا همان ساعات ولادت حسين قنداقه آن حضرت را به دست گرفت سيل اشک بر گونه هاي مبارکش جاري شد و فرمود :

« انه سيکون لک حديث اللّهم العن قاتله – لا تعلمي فاطمه بذلک »

اي فرزند ، تو داستان دلخراشي در پيش داري ، پروردگارا بر قاتلش لعنت کن –بعد به اسماء فرمود اين ماجرا را براي فاطمه نقل نکن »

حقانيت هاي باورداشت هاي شيعه در منابع خود اهل سنت

باور داشتن معتقدات حقّه جز از راه استدلال و فراهم آوردن مستندات آن از هر گونه ارزش علمي و منطقي به دور و کاربرد صحيح و قانع کننده اي ندارد براي فراهم آوردن عقائد حقه کافي است به منابع اهل سنت مراجعه شود تا روشن شود که ائمه حديث و علماي بزرگ و رواتشان در رابطه با

احتضار رسول خدا و سخنان آن حضرت در آن روز چه مطالبي نوشت و روي صحت آن تأکيد اکيد ورزيده اند. آنان خودشان مي نويسند :

رسول خدا سه روز پيش از عروجش به ملکوت اعلي که مصادف با روز پنج شنبه بود (يعني روز دوشنبه از ماه صفر سال يازدهم هجرت از دنيا رفت و سه روز پيشش ميشود روز پنجشنبه) در خانه خود در حاليکه آخرين روزهاي عمر پر برکتشان را سپري مي کردند و جماعتي از صحابه نيز حضور داشتند ضمن سفارش پاره اي از اهم مسائل اسلامي فرمودند :

« ايتوني بصحيفه و دوات أکتب لکم کتابا لن تضلوا ابدا »

کاغذ و دواتي براي من بياوريد تا در آن چيزي بنويسم که پس از من هرگز به ضلالت و گمراهي دچار نشويد .

آنان که از برخوردها و رفتار پيشين رسول خدا اطلاع داشتند فهميدند که آن حضرت در آخرين لحظات زندگي چه کار مي خواهد بکند وآن چيزي که در رابطه با آن مي خواستند سند کتبي از خود به جا بگذارند جز تعيين اميرالمومنين علي بن ابي طالب عليه السلام به خلافت چيز ديگري نيست در اين ميان عمر از ميان حاضرين از جاي خود بلند شده وپس از اينکه بر بالين آن بزرگوار هياهو و سر و صداي ناراحت کننده اي راه انداخت چنين گفت :

« ان النبي غلبه الوجع و انه ليهجر عندکم القرآن حسبنا کتاب الله »

پيامبر بر اثر چيرگي مرض بر ، ايشان دچار پريشان گويي شده و هذيان مي گويد ، هم اکنون کتاب خدا در دسترس شماست و آن براي ما کافي است .

در حاليکه

يا نمي دانست و يا به روي خود نمي آورد که قرآن بدون آشناي به مطاوي آن و مفسر شايسته آن اصلا با مردم حرف نمي زند و در اين صورت کسي نمي تواند از دستورات و رهنمود هاي گرانبهاي آن استفاده کند.

در اين هنگام اختلاف و مجادله لفظي و سر و صدا در خانه پيامبر و در حضور آن حضرت به وقوع پيوست که جدا مايه شرمساري است حاضرين بر بالين آن حضرت با سر و صداي زياد درباره دستور اخير رسول خدا با هم صحبت مي کردند و آن حضرت چشم گشوده و دستور دادند خانه را ترک کنند .در روايتي آمده که ابن عباس بعدها هنگامي که اين خاطره تلخ و حادثه ساز را ياد مي کرد گريه دردناکي سر ميداد و ميگفت :

« يوم الخميس و ما يوم الخميس » ( آه از روز پنج شنبه دردا که روز پنج شنبه حادثه آفرين و شومي بود آن روز پنج شنبه )

دشمنان دوست نماي اسلام حربه خطر ناک خود را از کجا به دست آورده اند ؟

وقتي اين داستان و امثال آن را مي بينيم مي فهميم که سخن اين روشنفکران به اصطلاح دلسوز و خير خواه از کجاها مايه گرفته و با چه ضربه خطرناکي دارند بر ملت خوش باورو به دور از حيله و کلک هاي سياسي اسلام شکر خرد مي کنند. آري اين دلسوزي و توصيه خائنانه که امروز به منظور مبارزه بي سر و صداي خزنده بر ضد اهل بيت قرآن دين اسلام و به طور کلي دين و حتي خدا انجام مي گيرد چيز نوظهوري نيست بلکه

سابقه تاريخي طولاني دارد که مبتکر آن عمر بن الخطاب است .

عدم قبول سنت با قبول قرآن تضاد شديدي با هم دارند :

اين آقايان که امروز شعار (ما قرآن را قبول داريم ولي سنت تکيه گاه مورد اطميناني نيست ) را گرفته علم شنگه راه انداخته اند و متوجه نيستند که عدم قبول سنت با قبول قرآن تنها در تضاد شديدي قرار دارد تنها يک نظر سنجي در آيه شريفه :

« والنجم اذا هوي ما ضل صاحبک و ما غوي ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي »

تضاد مورد ادعا را به خوبي نشان مي دهد زيرا اين آيه شريفه گفتار رسول خدا را که همان سنت است وحي قلمداد کرده و بر آن اعتباري در عرض اعتبار قرآن عطا فرموده است . پس کلمه جاويدان رسول خدا در آخرين روزهاي عمر پر برکتش يعني : « ايتوني بصحيفه و داوات أکتب لکم کتابا » نيز وحي بوده و همچون قرآن و هم عرض آن حجيت دارد .

قرآن مي فرمايد : گفتار پيامبر وحي است و واجب الاتباع و عمر و مقلدين روشنفکر و منافق او که در اعماق دلشان مي خواهند تيشه بر ريشه اسلام و قرآن بزنند ولي به ظاهر از قرآن دم مي زنند مي گويند : گفتار رسول خدا مورد اطمينان نبوده و اتکاء بر آن درست نيست جاي زهي تأسف .

و در آيه ديگري مي فرمايد : « و ما کان لمومن و لا مومنه اذا قضي الله و رسوله امرا ان يکون لهم الخيره من امرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا

»(درباره هر کاري که خدا و پيامبر او حکم صادر کرده اند هيچ مرد و زن مومن در قبول و عدم قبول آن مختار نيستند يعني بدون ترديد حکم خدا و رسول او را بايد بپذيرند و هر کس به خدا و پيامبر او عصيان بورزد در گمراهي آشکاري قرار گرفته است ) اين آيه شريفه نيز در مقابل فرمان رسول خدا بر آوردن کاغذ و قلم به آن حضرت حق تصميم گيري و مداخله بر هيچ کس اعم از عمر و غير او نداده و سخن بر خلاف فرمان رسول خدا را با واژه عصيان و مرتکب آن را منحرف از جاده ثواب توصيف کرده است .

و در آيه اي ديگر مي فرمايد : « ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا » ( هر آنچه را که رسول خدا شما را به آن امر مي فرمايد فرمان ببريد و از هر آنچه که شما را از آن نهي مي فرمايد دوري کنيد )

ترديدي در آن وجود ندارد که اقدام به مخالفت مفهوم آيه عصيان و ضلالت است حالا رسول خدا دستور مي دهند قلم و کاغذ بياوريد و او مي گويد : او هذيا ن مي گويد آوردن قلم و کاغذ لزومي ندارد در آيه ديگر مي فرمايد : « أطيعوا الله و اطيعوا الرسول »(از خدا و پيامبرش اطاعت کنيد ) به موجب اين آيه عمل عمر بر خلاف اين فرمان آسماني عصيان به خدا و پيامبر گراميش بوده است .در آيه ديگري مي فرمايد : « أليوم أکملت لکم دينک و أتممت عليکم نعمتي » (امروز دين خود

را براي شما تکميل و نعمت خود را براي شما تمام کردم )پروردگار متعال نعمت هاي زيادي براي انسان ارزاني داشته داشته که مهمترين آنها ولايت اميرالمومنين و ائمه طاهرين از اولاد آن بزرگوار است که منظور از ولايت آنها در اينجا دوست داشتن و پيروي از فرامين آنان و دوري از بغض و عداوتشان و نواهي آنان است که در اين آيه شريفه خدا به نعمت بزرگش يعني ولايت اهل بيت پيغمبر به سر مسلمانان منت مي گذارد لازم به توضيح نيست که اطاعت از فرمان و دوري از منهيات آنان همان سنت پيامبر است و در آيه ديگري چنانچه قبلا به عرض رسيد مي فرمايد : « و أنزلنا عليک الذکر لتبين للناس » (ما قرآن را براي تو فرو فرستاديم تا آن را براي مردم بيان و تفسير نمايي)و عرض کرديم که بايد در کنار قرآن مفسر معصوم باشد تا مردم بتوانند از رهنمودهاي گرانبهاي آن استفاده نمايند پس با اين حساب تنها حديث رسول خدا و اهل بيت گرامي اوست که کار بسيار مهم بيان و تفسير قرآن را تضمين مي نمايد و در آيه ديگر مي فرمايد :« و أما بنعمه ربک فحدث » شاهد در اين آيه مبارکه حرف «باء» که به اول کلمه «نعمت» آمده باء سببيه باشد در اين صورت معني آيه چنين مي شود :

( اما بوسيله نعمت ولايت و به عبارت ديگر با استمداد از نعمت قدرت بيان و تفسير قرآن که به تو داده ايم در پيرامون اعتقادات عبادات معاملات اسلامي با مردم سخن بگو .) والسلام علي من التبع الهدي سيد محمد ضياء

آبادي

بخش پنجم :وظيفه اي در مقابل دشمنان

فلسفه لعن

فلسفه لعن

چرا شيعه دشمنان اسلام و مسلمين و پيامبر صلى الله عليه وآله و اهل بيتش را لعن مى كند؟ آيا واژه لعن و به طور كلّى تبرّى، موجب خشونت گرايى و دشمن تراشى نيست؟ آيا موجب تفرقه بين مسلمانان و در نتيجه، تسلط كفّار نمى گردد؟ بهتر آن نيست شيوه اى ديگر پيش روى قرار دهيم، به جاى گلوله از گل سخن بگوييم و استراتژى «صلح و سكوت و سلام» را برگزينيم؟ اينها سؤال ها و اشكال هايى است كه از طرف مخالفين مطرح مى شود، ونيز گاهى مشاهده مى شود كه در بين جوان ها نيز اين سؤال مطرح است كه: چرا ما دشمنان گذشته خود را لعن مى كنيم و از آنان تبرّى مى جوييم؟ در اين قسمت به اين موضوع مهم مى پردازيم .

لعن در لغت

راغب اصفهانى مى گويد: «لعن به معناى طرد و دور كردن با غضب است. لعن اگر از جانب خدا باشد در آخرت به معناى عقوبت و در دنيا به معناى انقطاع از قبول رحمت و توفيق است. واگر از انسان باشد به معناى دعا و نفرين و در خواست بر ضرر غير است».(1)

طريحى مى گويد: «لعن به معناى طرد از رحمت است».(2)

ابن اثير مى گويد: «اصل لعن به معناى طرد و دور كردن از خداست. و از خلق به معناى سبّ و نفرين است(3)

لعن در پرتو قرآن و روايات

خداوند متعال در قرآن كريم 37 بار «لعن» را با انتساب به خودش و نيز يك بار با انتساب به مردم به كار برده است. و اين حدّبه كار بردن اين واژه فى حدّ ذاته دليل بر مشروعيت لعن از حيث اصل اوّلى است. و در قرآن هيچ موردى وجود ندارد كه ازلعن نهى شده باشد، در حالى كه از سبّ نهى شده است; آن جا كه مى فرمايد " وَلاتَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دوُنِ اللهِ فَيَسُّبُوا اللهَ عَدْواً " (4); «و شما مؤمنان به آنان كه غيرخدا را مى خوانند دشنام مدهيد تا مبادا آنان هم از روى دشمنى و جهالت خدا را دشمنام دهند».

هم چنين با مراجعه به سنت نبوى پى مى بريم كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) تعبير «لعن» و مشتقات آن را در موارد بسيارى، حتى در خصوص مسلمانان و برخى از صحابه به كار برده است; نهى هايى كه با غضب شديد همراه بوده است; به جهت كارهاى زشتى كه از آنها صادر شده بود. با مراجعه به موسوعه هايى كه در مورد احاديث

نبوى نوشته شده پى مى بريم كه بيش از سيصد مورد پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر ديگران لعن كرده اند.(5)

پيامبر(صلى الله عليه وآله): «خدا لعنت كند شراب، شرابخوار، ساقى، بايع و مشترى آن را)(6) و نيز فرمود: «خدا لعنت كند رشوه دهنده و رشوه گيرنده را در قضاوت»(7) و نيز فرمود: خدا لعنت كند ربا و گيرنده و دهنده و نويسنده و شاهد... آنرا(8).

مصاديق لعن در قرآن كريم

با مراجعه به قرآن كريم پى مى بريم كه خداوند متعال لعن را در چهار مورد به كار برده است:

1 _ در مورد ابليس; آن جا كه مى فرمايد: " وَإنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتى إِلى يَوْمِ الدِّينِ " (9); «وهمانا لعنت من برتوست تا روز جزا».

2 _ در مورد عموم كافرين; آن جا كه مى فرمايد: " إنَّ اللهَ لَعَنَ الْكافِرينَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعيراً " ;(10) «همانا خداوند لعنت كرده كافران را و براى آنان جهنم را آماده نموده است».

3 _ در مورد اهل كتاب به طور عموم و يهود به طور خصوص; آن جا كه مى فرمايد: " لُعِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ بَنى إِسْرائِيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَعيسَى بْنِ مَرْيَمَ " ،(11) «لعنت شدند كسانى كه از بنى اسرائيل كافر شدند، به زبان داود و عيسى بن مريم».

4 _ مواردى كه لعنت بر عنوان عامّى وارد شده، كه قابل انطباق با مسلمين است; مثال:

الف) عنوان ظالمين: " ألا لَعْنَةُ اللهِ عَلَى الظّالِمينَ " ;(12) «آگاه باش لعنت خدا بر ظالمان است».

ب) عنوان كاذبين: " وَالْخامِسَةُ أنَّ لَعْنَةَ اللهِ عَلَيهِ إنْ كانَ مِنَ الْكاذِبينَ " ،(13) «و بار پنجم قسم ياد كند كه لعنت خدا بر او باد اگر از دروغ گويان

باشد».

ج)عنوان ايذاى رسول صلى الله عليه وآله: وَالَّذينَ يُؤْذوُنَ اللهَ وَرسُولَهُ لَعَنَهُمَ اللهُ فِي الدُّنْيا وَالآخِرَةِ ;(14) وكسانى كه خدا و رسول را اذيت مى كنند خداوند آنان را در دنيا و آخرت مشمول لعنت خود قرار داده است.

د) عنوان رمى محصنات به زنا: " إِنَّ الَّذينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِى الدُّنْيا وَالآخِرَةِ " (15) «كسانى كه به زنان با ايمان و پاك دامن بى خبر از كار بد تهمت بستند محققاً در دنيا و آخرت ملعون شدند».

ه_ ) عنوان قتل مؤمن: " وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فَجززاءُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فيها وَغَضَبَ اللهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذابَاً عَظيماً " (16); «وهركس مؤمنى را به عمد بكشد مجازاتش آتش جهنم است كه در آن جاويد معذب خواهد بود. خدا بر او خشم و لعنت كند، و عذابى بسيار شديد برايش مهّيا سازد».

و) عنوان نفاق: " وَعَدَ اللهُ الْمُنافِقينَ وَالْمُنافِقاتِ وَالْكُفّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فِيها هِىَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمُ اللهُ وَلَهُمْ عَذابٌ مُقيمٌ " (17)«خدا مرد و زن از منافقان و كافران را وعده آتش دوزخ و خلود در آن داده، همان دوزخ براى كيفر آنان كافى است، و خدا آنان را لعن كرده و براى آنان عذاب ابدى است».

ز) عنوان فساد و قطع رحم: " فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الاَْرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمْ اللهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَى أَبْصَارَهُمْ (18) «شما منافقان اگر از فرمان خدا و طاعت روى برگردانيد يا در زمين فساد و قطع رحم كنيد باز هم اميد داريد؟ اينان همين منافقانند كه خدا آنان را لعن كرده و گوش و چشمشان را كور گردانيد.

حكمت لعن و تبرّى

در روايات اسلامى

به حبّ و بغض توجّه خاص شده است; چه در سطح كلىّ، آن جا كه مى فرمايد: «هل الإيمان إلاّ الحبّ و البغض(19); آيا دين غير از حبّ و بغض است»، و چه در مورد و مصداق خاص، همانند آن كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به علىّ(عليه السلام) مى فرمايد: «يا علىّ حبّك ايمان و بغضك نفاق(20) اى على! حب تو ايمان و بغض تو نفاق است.

به چه دليل اين همه به حبّ و بغض تأكيد مى شود؟ اين سؤال را با بيان چند نكته توضيح خواهيم داد:

1 _ مى دانيم كه حبّ و بغض دو نيروى بسيار عظيم است كه اگر در حدّ كمال در وجود انسان يافت شود، اثر بسيار عظيمى خواهد داشت; مثلا كسى كه محبّت شخصى را به جهت آن كه مظهر همه خوبى هاست در دل داشته باشد، اين در حقيقت بيانگر عشق و محبّت او بخوبى هاست و اين عشق و محبّت نيروى بسيار عظيمى است كه مى تواند تمام قوا را در اختيار گرفته و به سوى محبوب اصلى _ كه همان خداوند متعال است _ سوق دهد. و اين همان كمال و سعادت مطلوب انسان است.

2 _ از طرفى ديگر، بغض نيز در صورتى كه در دل انسان نسبت به يك نفر كه كاملا شقى به وجود آيد، در حقيقت در وجود انسان تمام نفرت ها جمع مى شود تا از آن شخص بيزار شود، و اين در حقيقت بيزارى از بدى هاست و از هر چه كه انسان را از خدا دور مى كند.

3 _ اسلام بر خلاف برخى اديان، مانند سكه دو رويى است

كه به لحاظ ضرورت اجتماعى به هر دو امر مهمّ (تولّى و تبرّى) سفارش كرده است. انسان نمى تواند خوب و بد و يا مظهر خوبى ها و بدى ها، را با هم دوست داشته باشد، زيرا دو امرِ متضادند.

4 _ روان شناسان نيز بر اين امر مهم تأكيد دارند كه بهترين راه (عمومى و خصوصى) براى تشوق مردم به حقّ و حقيقت و دورى از فساد و بدى ها ارائه الگوهايى كامل از هر دو طرف است، كه از حيث ادبى و هنرى و روانى اثر بسيارى در جامعه مى تواند داشته باشد.

5 _ حبّ و بغض تنها در قلب نمى ماند، بلكه ظهور و بروز دارد و مادامى كه با منع شرعى و عقلى مزاحمت نكند اشكالى ندارد، بلكه رجحان هم دارد. اين مطلب از حيث روانى نيز قابل تأمل است، زيرا ابراز و اظهار يك مطلب سبب تلقين در نفس انسان و ملكه شدن آن مى شود. از همين رو ابراز تبرّى و تولّى در ساختن شالوده روحى انسان بسيار مؤثر است.

6 _ تبرّى و تولّى و لعن كردن در حقيقت شعار دادن و اعلان خطر و بشارت است; اعلان خطر است به مردم كه اى مردم! مواظب باشيد دشمنانى در كمين بوده و هستند تا دين شما را ضايع كرده و شما را از مسير مستقيم منحرف سازند، از آنان پيروى نكنيد. اعلان بشارت است به مردم در اين كه: ما الگوهايى بسيار كامل و خوب داريم كه اگر دنبال آنها رفته و از آنان پيروى كنيد، قطعاً به حقّ و حقيقت و لقاى الهى خواهيد رسيد و اين در حقيقت

از مصاديق امر به معروف و نهى از منكر اجتماعى است

7 _ اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) از جهاتى مورد توجه خاص مسلمانان اند، زيرا آنان كسانى اند كه آن حضرت را درك كرده و از او سخن شنيده و سيره عملى اش را مشاهده نموده اند. از طرفى، به جهت فداكارى هايى كه برخى از آنان در راه حفظ و گسترش اسلام داشته اند قابل تقديرند; از همين رو مسلمانان توجه خاص به آنان دارند. از سوى ديگر، كسانى كه سدّ راه پيشرفت واقعى اسلام بودند و باعث انحراف در جامعه اسلامى مى شدند، بزرگ ترين ضربه را به اسلام و مسلمانان زده اند، به همين علت است كه الگوهاى خوب و بد از ميان صحابه انتخاب مى شود.

با اين وصف، به اين نتيجه مى رسيم كه مسئله تولّى و تبرّى و لعن از ضروريات اجتماعى و از راه هاى سوق دادن مردم به حقّ و حقيقت و دورى از فساد و تباهى است. آرى، آنچه در باب لعن از آن نهى شده اين است كه لعن ذكر دائمى انسان باشد، همان گونه كه در روايات به صيغه مبالغه از آن نهى شده است. در مصادر حديثى عامه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد است كه مؤمن، لعّان _ يعنى بسيار لعن كند _ نيست.(21)

ولى مرحوم فيض كاشانى آن را به لحاظ كمّى وعددى گرفته و حديث را اين گونه معنا كرده است: «مؤمن نبايد همه را لعنت كند، ولى از لعن مستحقان جلوگيرى نكرده است، وگرنه مى فرمود: «لاتكونوا لاعنين» زيرا بين اين دو تعبير فرقى است كه صاحبان ادب مى فهمند.(22)

چگونه

ممكن است كسى تبرّى را از مستحقّ آن مضايقه كند، در حالى كه خداوند متعال مى فرمايد: " قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَداً " (23); «براى شما مؤمنان بسيار پسنديده و نيكوست كه به ابراهيم و اصحابش اقتدا كنيد كه آنان به قوم خود گفتند: ما از شما و بت هاى شما كه به جاى خدا مى پرستيد به كلّى بيزاريم. ما مخالف و منكر شماييم و هميشه ميان ما و شما كينه و دشمنى خواهد بود».

محلّ نزاع

حقيقت اين است كه بين هيچ مذهبى از مذاهب اسلامى در اصل مسئله لعن اختلاف چندانى نيست و فقط برخى از افراد ساده لوح و خشك در اصل مسئله احتياط مىورزند، ولى اكثر قريب به اتفاق، اصل جواز لعن را قبول دارند، واگر اختلافى هست در متعلق و محلّ لعن است.

همان گونه كه گفته شد، شيعه اماميه لعن را بر برخى از صحابه به كار مى برد كه منشأ فساد در جامعه عصر خود و بعد از آن تا روز قيامت شده اند، و از آن جا كه صحابه، مورد توجه خاص و براى عموم مردم محك دين اند، شيعه اماميه ضرور مى داند كه با اعلام برائت از آنان مردم را از اين خطر بزرگ آگاه سازد، كه اين فرد يا دسته خطر سازند، تا مردم از او و دسته و طرفدارانش دورى گزينند و در راه و عقيده اش قرار نگيرند و اين در حقيقت از مصاديق امر به معروف و نهى از

منكر است.

ولى اهل سنت مى گويند: كارى به صحابه نداشته باشيد، همه را تقديس كنيد، ولو احياناً كار زشتى انجام داده اند، چون اينها واسطه فيض تشريع از طريق پيامبر(صلى الله عليه وآله) بر ما مى باشند. ولى شيعه اماميه به اين نكته نيز توجه دارد كه با وجود امامان معصوم و رهبران الهى _ كه مورد توجه خاص خدا و رسول بوده اند _ قدح و تضعيف و تبرى از برخى صحابه مشكلى ايجاد نمى شود. ما _ همانند برخى از منصفان اهل سنت _ عدالت كلّ صحابه را قبول نداريم، به نصّ آيات و روايات صحيح اسلامى از طريق فريقين، برخى از صحابه كارهاى بسيار زشتى انجام دادند كه بعضى از آنها جنبه شخصى نداشته، بلكه سبب انحراف عظيم در جامعه اسلامى شده است از همين رو لعن آنان هيچ مشكلى را به وجود نخواهد آورد. اين موضوع در بحث «عدالت صحابه» به طور مفصل بيان شده است.

تصريح قرآن و سنت به لعن برخى از صحابه

قبلا اشاره شد كه قرآن كريم لعن را در چهار محور به كار برده است كه قسمت چهارم از آن مورد نظر ماست، كه با اطلاق لعن بر مورد عام شامل برخى از صحابه نيز شده است، و حتى در برخى از موارد شخص صحابى لعن شده است; از آن جمله اين آيه شريفه است: " وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلاَّ طُغْيَاناً كَبِيراً " (24); «اى رسول ما به ياد آور وقتى را كه به تو گفتيم خدا البته به همه افعال و افكار مردم محيط است

و ما رؤيائى كه به تو ارائه داديم جز براى آزمايش و امتحان مردم نبود، و درختى كه به لعن در قرآن ياد شده و ما به ذكر اين آيات عظيم آنان را مى ترسانيم و لكن بر آنان طغيان و كفر و افكار شديد چيزى نيفزايد».

مفسران در ذيل اين آيه مى گويند: مراد از شجره ملعونه در قرآن، شجره و اصل و نسب حكم بن ابى العاص است و مقصود از خواب و رؤيا، رؤيايى است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در خواب ديدند كه فرزندان مروان بن حكم يكى پس از ديگرى بر منبرش مى نشينند».(25)

هم چنين پيامبر (صلى الله عليه وآله) در موارد زيادى برخى از صحابه را لعن كرده كه از مشهورترين آنها حكم بن ابى العاص، و هر كس در صلب او است. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «واى بر امّت من از آنچه در صلب اوست».(26)

نصر بن مزاحم منقرى به سند خود از براء بن عازب نقل مى كند: روزى ابوسفيان با فرزندش بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد شد، حضرت فرمود: «بارخدايا! لعنت فرست بر تابع و متبوع(27) يعنى بر معاويه و ابوسفيان.

لعن نوع و شخص

ابو حامد غزالى در مورد لعن قاعده اى را ابداع كرده كه با روايات ذكر شده منافات دارد، و آن اين كه لعن بر دو نوع است: قسمى از آن جايز است و آن لعن بر عنوان كلّى است با اوصاف خاص، مثل: «لعنة الله على الكافرين و المبتدعين و الظالمين وآكلى الربا و...» وقسمى ديگر لعن شخص خاص و معين است كه خطر آن بزرگ است، مثل اين كه بگويد: زيد، خدا لعنتش كند

و... و اگر بر فرض خواستيد شخص معينى را كه كفر يا فسقش ثابت شده لعن كنيد، او را با تعليق لعن كنيد، به اين معنا كه اگر توبه نكرده است، خدا لعنتش كند(28)

ابن تيميه نيز شبيه همين تفصيل را در كتاب الفتاوى الكبرى نقل كرده است(29)

در اين جا ذكر چند نكته در جواب اين دو لازم است:

1 _ همان طور كه اشاره شد، افراد و اشخاصند كه الگو قرار مى گيرند، نه انواع; از همين رو در اظهار ولايت و برائت نيز بايد افراد مورد نظر باشند.

2 _ در رواياتى كه به آن اشاره شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) افراد خاص را مورد لعنت قرار داده اند. در روايت است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) تايك ماه كامل قاتلان اصحاب بئر معونه را در نمازهايش لعنت مى كرد. و اگر در موردى پيامبر(صلى الله عليه وآله) از لعن نهى كرده است بايد آن را توجيه نمود، مانند حديثى كه بخارى آن را روايت كرده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در موارد متعددى به شارب خمر حدّ جارى ساخت، ولى از لعن كردن او نهى فرمود(30) ممكن است نهى پيامبر به جهت علم حضرت به حسن عاقبت او باشد. خصوصاً آنكه پيامبر بنابر نقل روايات ديگر شرابخوار را لعن كرده است(31)

3 _ مورد بحث ما در مواردى است كه اشخاص فاسق بر فسق و گمراهى و ضلالت باقى بوده و با آن از دنيا رفته اند. ما اين گونه افراد را لعن مى كنيم; كسانى كه با انحرافاتشان مسير جامعه اسلامى را به گمراهى كشاندند، كه آثارش تا كنون وجود داشته و بر جاى مانده

است.

4 _ بدى ها را مى توان بر دو نوع تقسيم نمود: يكى آن كه جنبه شخصى دارد، مثل شرب خمر و غيره، و ديگرى جنبه عمومى دارد كه باعث انحراف جامعه و الگو قرار دادن آن است، مثل بدعت گذارى در دين، يا اين كه عملى زشت از شخصى صادر شود كه براى مردم الگوست، زيرا سبب تشويق اين عمل زشت مى شود. اگر لعن شخص جايز است در قسم دوم است نه اول، زيرا نوع اوّل در حقيقت غيبت است، كه اسلام از آن نهى اكيد كرده است. از همين رو در روايات اسلامى آمده است: اگر عالِم فاسد شود، عالَم فاسد مى گردد.لذا مى بينيم كه قرآن به صراحت شخص معين را مورد لعن قرار داده و مى فرمايد: " وَالْخَامِسَةُ أَنَّ لَعْنَةَ اللهِ عَلَيْهِ إِنْ كَانَ مِنْ الْكَاذِبِينَ (32); «و بار پنجم قسم ياد كند كه لعن خدا بر او باد اگر از دورغ گويان باشد». هم چنين مشاهده مى كنيم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)اشخاص را به طور معيّن و مشخّص لعن و نفرين مى كند، مانند: ابوسفيان، معاويه و...

در تاريخ نيز آمده است كه عمر بن خطاب، خالد بن وليد را به جهت كشتن مالك ابن نويره مورد لعنت قرار داد(33)

امام على(عليه السلام) عبد الله بن زبير را در روز قتل عثمان لعن و نفرين كرد(34) هم چنين، عبد الله بن عمر فرزندش را سه بار لعن و نفرين كرده است(35).

غزالى مى گويد: سه صفت است كه مقتضى لعن است: كفر، بدعت و فسق.(36)

لعن نه سبّ

آنچه را كه مورد بحث قرار داده و جواز و رجحانش را ثابت كرديم،

لعن و نفرين بود نه سبّ، زيرا بين اين دو واژه فرق است. سبّ در لغت به معناى شتم و دشنام آمده است.(37) طريحى مى گويد: شتم آن است كه توصيف كنى چيزى را به صفتى كه در آن نقص است.(38)

اسلام نه تنها اجازه لعن و نفرين را داده است، بلكه آن را امر راجح مى داند ولى از سبّ و شتم نهى كرده است; خداوند متعال مى فرمايد: " وَلاَ تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ فَيَسُبُّوا اللهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْم... " (39); «و شما مؤمنان بر آنان كه غير خدا را مى خوانند دشنام مدهيد تا مبادا آنها هم از روى دشمنى و جهالت خدا را دشنام دهند». ممكن است نهى از سبّ را به صورت مواجهه با كفار و بت پرستان حمل نماييم، اما در صورتى كه مخفيانه يا نزد مسلمانان باشد اشكالى ندارد; زيرا در اين صورت سبّ باعث نمى شود كه آنان نيز، سبّ را در مورد خداوند متعال به كار برند.

هنگامى كه امير المؤمنين (عليه السلام) شنيد كه عمرو بن حمق و حجر بن عدى اهل شام را در جنگ صفين سبّ مى كنند، آنان را از اين عمل باز داشت و فرمود: «من بر شما كراهت دارم كه بسيار سبّ كننده باشيد، ولى اگر اعمال آنان را توصيف كرده و احوال آنها را به مردم گوشزد كنيد بهتر است...»(40)

-------------------------------------------------------------------------------------

اسناد

1- مفردات راغب، ص471، 3.

2- مجمع البحرين، ج6، ص309.

3- النهاية، ج 4 ص 330.

4- انعام آيه 108.

5- موسوعة اطراف الحديث النبوى، ج6، ص 594 _ 606.

6-سنن ابى داود ج 3 ص 324.

7- مسند احمد ج 2 ص 387.

8-.

الجامع الصغير ج 2 ص 406.

9- ص آيه78

10- احزاب آيه 64.

11- مائده آيه 78.

12- هود آيه 18.

13- نور آيه 7.

14- احزاب 57

15- نور 23

16- نساء 93

17- توبه 68

18- محمد22 و 23

19- كافى، ج2، ص125، ح5; بحار الانوار، ج66، ص241، ح16.

20- معانى الأخبار، ص206; بحار الانوار ج30، ص42، ح13.

21- كنز العمال، ج1، ص146، ح720.

22- المحجّة البيضاء، ج5، ص222.

23- ممتحنة (60) آيه 4.

24- اسراء (17) آيه 60

25- تفسير فخررازى، ج20، ص237; تفسير قرطبى، ج10، ص281، تفسير روح المعانى، ج15، ص105.

26- مستدرك حاكم، ج4، ص481; صواعق المحرقه، ص179 ودر المنثور، ج4، ص191.

27- وقعه صفين، ص217.

28- حياء علوم الدين، ج3، ص133 _ 135.

29- الفتاوى الكبرى، ج4، ص220.

30- صحيح بخارى، ج8، ص14.

31- جامع الصغير ج2 ص406.

32- نور(24) آيه 7.

33- تاريخ طبرى، ج2، ص241; كامل بن اثير، ج3، ص358 وشرح ابن ابى الحديد، ج1; ص179.

34- مروج الذهب، ج2، ص54.

35- جامع بيان العلم و فضله، ج16، ص414، ح45174.

36- احياء علوم الدين ج 3 ص 106.

37- النهايه، ج4، ص330، صحاح اللغه، ج1، ص144; لسان العرب، ج1، ص455 و مجمع البحرين، ج2، ص80.

38- مجمع البحرين، ج6، ص98.

39- انعام (6) آيه 108.

40- نهج البلاغه، ج2، ص211، كلام 201; الاخبار الطوال، ص165 و تذكرة الخواص، ص154.

کمي از زياد و نمي از دريا

قرآن مي فرمايد :(إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِينًا (احزاب/57? يعني : بى گمان كسانى كه خدا و پيامبر او را آزار مى رسانند خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده و برايشان عذابى خفت آور آماده ساخته است

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ آبَاءكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاء إَنِ اسْتَحَبُّواْ الْكُفْرَ عَلَى الإِيمَانِ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَأُوْلَئِكَ هُمُ

الظَّالِمُونَ (توبه/23?

اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر پدرانتان و برادرانتان كفر را بر ايمان ترجيح دهند[آنان را] به دوستى مگيريد و هر كس از ميان شما آنان را به دوستى گيرد آنان همان ستمكارانند

يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ (بقره 185) خدا براي شما اراده آساني نموده و برايتان اراده سختي و مشقت ننموده است . امام باقر در تفسير آيه فوق فرمودند: اليسر اميرالمومنين و العسر فلان و فلان (ابابکر و عمر) هستند .

قال رسول الله صلي الله عليه و آله :(اِذا رَأيتُم اَهلَ الرّيبِ و البدَعِ مِن بَعدي فَأظهِروا مِن سَبِّهِم و القَول فيهِم و الوَقيعهِ و باهِتوهُم کَيلا يَطمَعوا فِي الفِساد فِي الاِسلام و يَحذرُهم النّاس و لايَتعلّمون مِن بِدَعِهِم يَکتُبُ الله لَکم بِذلکَ الحَسَنات و يَرفعُ الله لَکم بِه الدَّرجاتُ فِي الاخرَه (اصول کافي 2/375ح4)( وسائل الشيعه ج 6، ص 508 ) يعني: هرگاه پس از من شبهه اندازان و بدعت گزاران را مشاهده کرديد آشکارا از آنها بيزاري بجوييد فراوان به آنها ناسزا بگوييدبسيار درباره آنها صحبت و بدگويي کنيد و چنان با آنها سخن بگوييد که مبهوت شوند تا آنان ايجاد انحراف در اسلام را در سر نپرورند و مردم نيز از آنها دوري کنند و بدعتها را از آنها نياموزند خداوند با اين کار پاداش کار نيک براي شما ثبت مي کند و در آخرت درجات شما را بالامي برد

قال الصادق عليه السلام : نَحنُ مَعاشِرَ بَني هاشم نَأمُرُ كبارَنا و صغارَنا بِسَبِّهِما و البِرائَهِ مِنهُما (رجال كشي: ص 135 _ بحارالانوار: ج 47، ص 323، حديث 17) يعني : ما بني هاشم بزرگ و

كوچك خود را امر مي كنيم به ناسزا گفتن به آن دو نفر و بيزاري جستن از آنان .

از مجموع اين دو روايت صحيحه و ديگر روايات معتبره فقهاء عظام حکم به جواز سبّ دشمنان ، بدعت گذاران و ظالمين حقوق اهل بيت عليهم السلام نموده اند ازجمله :(منهاج الصالحين سماحه آيت الله العظمي السّيد ابوالقاسم الخوئي/المعاملات - مسأله 30 وکتاب مصباح الفقاهه/ج 1ص441)(منهاج الصالحين سماحه آيت الله العظمي السيّد السيستاني/المعاملات/مسأله33 /ص14)(مباني منهاج الصالحين/السيد طباطبائي القمي ج 7 ص248) (دروس تهميديه في تفسيرآيات الاحکام/الشيخ الايرواني/ج 2/ص796) (مصطلحات الفقه /الشيخ المشکيني ص292)

قال الصادق عليه السلام: من شَكَّ في كُفر اَعدائِنا و الظّالِمينَ لَنا فَهُو كافر (اعتقادات صدوق باب اعتقاد في الظالمين: ص 103 _ بحارالانوار: ج 8، ص 336 و ج 27، ص 62) يعني :هر كس در كفر دشمنان ما و كساني كه به ما ظلم كردند شك داشته باشد، خودش كافر است.

قال الصادق عليه السلام: مَن لَم يَعرِف سوءَ ما اَتي عَلينا مِن ظلمنا و ذِهاب حقِنا و ما رَكبنا بِه فهُو شريكُ من اَتي اِلينا فيما ولينا به(عقاب الاعمال صدوق: باب عقاب ناصب، حديث 6 _ بحارالانوار: ج 8 ص 336 و ج 27، ص 55، حديث 11)يعني :كسي كه نفهمد و نشناسد آن چه را كه بر ما وارد شد و از ظلمي كه بر ما روا شد و حقي كه از دست ما رفت و... پس او شريك با ظالمين است .

قال رسول الله صلي الله عليه و آله : مَن تَاثَّم اَن يَلعَنَ مَن يَلعَنَهُ الله فَعَليه لَعَنَهُ الله (رجال كشي: ج 2، ص 811، رقم 1012)يعني :كسي كه احساس گناه كند از

لعن كردن شخصي كه خدا او را لعنت كرده، پس لعنت خدا بر او باد.

شيخ ابوالحسن مرندي از شيخ حرعاملي صاحب وسائل شيعه(رحمه الله عليهما) نقل مي كند:

اميرالمؤمنين عليه السلام در حال طواف كعبه بود مردي پرده خانه كعبه را گرفته و صلوات بر محمد و آل محمدصلي الله عليه و آله مي فرستاد، حضرت بر او سلام نمود. بار دوم حضرت او را ديدند ولي سلام نكردند،آن مرد عرض كرد يا اميرالمؤمنين! چرا اين بار به من سلام ننموديد؟حضرت فرمود:نخواستم تو را از ذكر لعن كه اين بار ميگفتي باز دارم.چرا كه لعن ازصلوات بر محمد وآل محمدبالاتراست.(مجمع النورين و ملتقي البحرين ص 208)

آيا پيامبر صلي الله عليه و آله خلفا را مورد لعن خويش قرار داده اند ؟

اگر بخواهيم به يکي از اين مواضع اشاره کنيم ميتوان از ماجراي جيش اسامه نام برد .

حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله در آخرين روزهاي حيات شريف شان فرمان آماده باش براي جنگ با روميان صادر نمود و فرماندهي را به جواني به نام اسامة بن زيد سپرد و آنگاه شيوخ مهاجر و انصار و بزرگان از جمله ابوبکر، عمر، عثمان، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبيده، سعد بن ابي وقاص، اسيد بن حضير، بشير بن سعد و عده ديگري را با تصريح نام آنها خواست که تا تحت امر اين فرمانده جوان به ناحيه بلقاء واقع در سرزمين شام بروند و فرمود "جَهِّزوا جيش اسامة لعن الله من تخلف عنها" يعني مجهز کنيد لشکر اسامه را لعنت خدا بر کسي که از آن سر باز زند.

(دلائل الصدق ج 3 ص 5، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 2 ص 20، مغازي ج 2 ص 1117 و ...)

با اين همه تاکيد حضرت رسول

خدا صلي الله عليه و آله مبني بر همراهي با لشکر اسامه و لعن ترک کنندگان آن، ابوبکر و عمر و عده اي از دوستانشان به بهانه ديدار با پيغمبر صلي الله عليه و آله لشکرگاه را ترک کرده و شبانه به مدينه آمدند. پيامبر صلي الله عليه و آله در صبح آن شب فرمودند"قد طرق ليلتنا هذه المدينه شرٌ عظيم" يعني ديشب در اين شهر شري بزرگ درآمد. حاضران عرض کردند چه شده يا رسول الله؟ حضرت فرمودند:"ان الذين کانوا في جيش اسامة قد رجع منهم نفرٌ يخالفون عن امري اَلا اِني اِلي الله منهم براءٌ ويحکم نَفِّذوا جيش اسامة" يعني گروهي از کساني که در لشکر اسامه بودند مخالفت امر من نمودند و از لشکر برگشتند آگاه باشيد که من از ايشان بيزارم و بسوي خدا از اين قوم برائت مي جويم. واي بر شما لشکر اسامه را حرکت دهيد.

دفاع از حريم ولايت باعث وحدت

دفاع از حريم ولايت باعث وحدت

جدال و اختلاف بر سر مسأله ى امامت و جانشينى پيامبر ، عمرى به تاريخ ظهور اسلام داردو مسلمانان از زمان شهادت پيامبر گرامى اسلام?ص? ، بر اثر همين اختلاف به دو فرقه مهم و عمده تقسيم شده اند:

سنّيان؛ که معتقدند در مورد امامت و خلافت بلافصل هيچ گونه نصِّ صريحى از جانب پيغمبر?ص? درباره ى شخص خاصّى صورت نگرفته است و پيامبر?ص? تعيين خليفه و امام مردم را به عهده ى خود آنان گذارده است تا با مشورت يکديگر شخصى را به اين مقام برگزينند.

شيعيان؛ که از نظر آنها جايز نيست، امر خلافت را در اختيار افراد امّت يا عدّه اى از آنان -که اهل حَلّ و عَقد هستند- واگذار نمود؛ زيرا عقل سليم حکم مى کند که

امام بايد ويژگى هاو شرايطى داشته باشد که عصمت و قداست روحى و سرشت پاک از جمله ى آنهاست.(1)

از اين رو شيعه معتقد است که رسول گرامى اسلام ?ص? در طول حيات خويش بارها حضرت على ?ع? را به عنوان امام و جانشين خويش به مردم معرفى و در آخرين اعلان رسمى و عمومى در غدير خم ،ايشان را علناً به مقام جانشينى و خلافت خويش منصوب کرد. محدّثين و علماى هر دو مذهب اين مسأله را از جنبه هاى مختلف عقلى، کلامى، نقلى، تاريخى و... مورد بحث و بررسى قرار داده اند؛ ولى مسلّماً آن چه در درجه ى اوّل بايد مورد کنکاش قرار گيرد، ضرورت و اهمّيّت پرداختن به اين مسأله است. برخى افراد معتقدند: «بر فرض که پيامبر (ص)، حضرت على (ع) را در روز غدير خم يا مواقع ديگر، به عنوان خليفه ى خويش معرفى کرد و بعد از شهادت حضرت رسول (ص) به هر دليلى -به حق يا ناحق- افرادى ديگر بر اين مسند تکيه زدند؛ چه لزومى دارد که با گذشت حدود 1400 سال از رحلت پيامبر، باز هم با طرح حوادث آن سالها از لابه لاى هزاران کتاب، سعى دراثبات حقّانيت اعتقاد شيعه و خلافت بلافصل حضرت على (ع) و تازه کردن اين زخم کهنه ى تاريخ داشته باشيم؟ آيا با بازگو کردن وقايع آن دوران مى توان زمان را به عقب بازگرداند تا تاريخ به دل خواه شيعه صورت پذيرد؟»

در نظر اين افراد، شيعه و سنّى، غدير و سقيفه، نصّ و شورا و... همه يکسان اند و واقعه ى غدير و مسأله خلافت و امامت صرفاً يک مسأله ى تاريخى تمام شده قلمداد گرديده که هيچ گونه بار اعتقادى ندارد.

ما

ز محبّان على يا عمر هيچ نگوييم ز خير و ز شر

حشر محبّان على، با على! حشر محبّان عمر، با عمر!

از اين منظر، بحث در اين مورد، حاصلى جز تفرقه افکنى بين مسلمانان ندارد و به بهانه ى پرهيز از تفرّق و ايجاد وحدت بين جامعه ى عظيم اسلامى هر سعى در رد و اثبات اين مسأله، نفى گرديده، همه ى مسلمانان به فراموش کردن وقايع آن سالها دعوت شده اند.

در اين نوشتار سعى شده است از طريق منابع روايى و تاريخىِ مورد وثوق اهل سنت ، اين نظر به اختصار مورد نقد و بررسى قرار گيرد.

توضيح آن که استفاده از کتابهاى سنّيان به معنى اعتبار آنها و يا بى اعتبارى منابع شيعه نيست؛ بلکه صرفاً به منظور مشخّص شدن اين مطلب است که علاوه بر انبوه روايات شيعه -که امامت را اصلى ترين و مهم ترين پايه ى اعتقادى و اساس دين برمى شمرد- اين مسأله در ميان روايات سنّيان نيز منعکس شده است.

اگر قدرى در متون روايى اهل سنّت تفحّص کنيم، ردّ پاى حديث غدير در جاى جاى اين منابع به وضوح به چشم مى خورد. اخبار بسيارى از غدير و حوادث پيرامون آن -به خصوص خطبه ى پيامبر?ص? - در منابع اهل سنت موجود است و عبارت «ألَستُ أولَى بِکُم مِن أنفُسِکم؟... فَمَن کُنْتُ مَولاه فَعَلّيٌ مَولاه؛ الّلهمَّ والِ مَن والاه و عادِ مَن عاداه...» از نظر قواعد علم حديث، جزء احاديث متواتر و بلکه فراتر از آن است که از بيش از 110 صحابه ى پيامبر و 85 نفر از تابعين نقل شده است.(2)

ضياءالدّين مقبلى از علماى سنّى (م 1108) مى گويد: «اگر بنا باشد حديث غدير را (با اين همه مدارک،) محرز و

مسلّم ندانيم، بايد قبول کنيم که هيچ واقعه اى در دين اسلام قابل اثبات نيست.»(3)

و شمس الدين جزرى، منکران حديث غدير را بى اطّلاع قلمداد مى کند.(4)

علماى اهل سنّت چون نتوانسته اند بر سند و مدرک حديث غدير خدشه اى وارد کنند، در معنى لفظ مولى و دلالت اين حديث بر خلافت بلافصل حضرت على (ع) ترديد کرده اند. البته عده اى از بزرگان آنان صادقانه و به دور از تعصّب، همان برداشت شيعه را از اين حديث دارند و کلمه ى مولا را در اين جا به معنى صاحب اختيار و اولى به نفس مى دانند.(5)

علماى شيعه با توجه به معناى مولا از جنبه ى لغت در ادبيّات عرب، کاربرد متداول، فهم و برداشت عامّه ى مردم، زبان شناسى، استعمال اين کلمه در ساير احاديث و آيات و ساير قرائن متّصله و منفصله(6)، دلالت حديث غدير بر ولايت و خلافت بلافصل اميرالمؤمنين (ع) را در بالاترين درجه ى ظهور و روشنى مى دانند و معتقدند که از حکمت به دور است، پيامبر ?ص? در آن گرماى سوزان و طاقت فرسا انبوه مسلمانان را گرد آورد تا آنان را به اين مطلب آگاهى دهد که «على دوست و ياور شماست»؛ در حالى که قبلا بارها اين موضوع با عناوين و الفاظ مختلف تذکر داده شده بود و هيچ کس منکر فضايل بى حد و شمار حضرت على (ع) نبود.

در هر حال، طبق آياتى که در اين روز نازل شده است(7)، خداوند ثمر دهى تمام تلاش 23 ساله و از جان گذشتگى هاى پيامبر ?ص? و اصحاب راستينش را منوط به نصب و معرفى اميرالمؤمنين (ع) به مقام خلافت و امامت و پيروى مردمان از آن حضرت مى داند و دينى تمام

و کامل و مورد رضاى خداوند است که هم راه با ولايت على (ع) باشد.

از اين رو شيعه به ماجراى غدير تنها به ديده ى واگذارى خلافت و به عنوان يک مسأله ى تاريخى نمى نگرد؛ که آرمان پيامبران و هدف از بعثت انبيا و ختم رسل، حضرت محمد مصطفى (ص) را در غدير مى بيند(8) و اسلام را بدون غدير و ولايت، دينى ناقص مى داند و همان طور که در قيامت، تنها دين اسلام از بندگان پذيرفته خواهد شد، اسلامِ کسانى که ولايت حضرت على (ع) را - به معناى صحيح آن - قبول ندارند، کامل نخواهد بود(9) و اين دينِ ناقص، مورد قبول و رضاى خداوند متعال نيست(10)

با نظر به سخنان پيامبر?ص? ، همه ى مسلمانان عالم که نبىّ اکرم ?ص? را اولى به نفس و صاحب اختيار خويش مى دانند، بايد حضرت على (ع) را نيز به عنوان مولى و صاحب اختيار خود بپذيرند و در واقع مخاطب پيامبر?ص? در روز غدير، همه ى مسلمانان عالم از ابتداى ظهور اسلام تا به حال بوده است و پيامبر ?ص? خطّ مشى آينده ى مسلمين تا آخر دنيا را ترسيم نمودند و نواى «فَمَن کُنتُ مولاه فَعَليٌّ مولاه» در همه ى اعصار جارى است و مسلّماً اين اطاعت امر و قبول ولايت، عملى فراتر از اقرار به لسان است و بايد با اعتقاد قلبى و عملى نيز هم راه باشد و مؤمنان مى بايست تمام اعمال و اعتقادات خويش را با معيار مولاى خود، اميرالمؤمنين(ع) -که همان معيار پيامبر است- بسنجند و طريق هدايت را تنها نزد آنان بجويند و طبق فرمايش پيامبر، «... فَليَبْلُغَ الشَّاهدُ الغائبَ...»، بر همه ى هدايت شدگان به ولايت علوى، واجب است

تا نگذارند پيام غدير به دست فراموشى سپرده شود و آن را به گوش جان راه گم کردگان برسانند.

اين نکته آن قدر مورد تأکيد پيامبر اکرم ?ص? بود که در طول مدّت رسالت خويش، از ابتداى دعوت علنى تا آخرين دم حيات، لحظه اى از پرداخت به آن فروگذار نکرد و در هر فرصتى که امکان داشت، موضوع خلافت و امامت را براى مردم تبيين مى کرد.

در سال سوم هجرى -ابتداى دعوت علنى- پيامبر به دستور خداوند(11) چهل تن از فرزندان عبدالمطلب را جمع کرد و رسالت خويش را بر آنها شرح داد و فرمود: «کدام يک از شما مرا در انجام اين رسالت يارى مى دهد تا برادر و وصى و خليفه ى من در ميان شما باشد؟»

در آن ميان حضرت على (ع) برخاست و گفت: «من، يا رسول الله.» پيامبر سخن خويش را تکرار کرد و دوباره حضرت على (ع) تنها کسى بود که جواب مثبت داد. آن گاه پيامبر?ص? فرمود: «اين (على) برادر و وصى و خليفه ى من در ميان شماست.»(12)

در ادامه، از ميان هزاران حديثى که در مورد فضايل و ولايت وامامت على (ع) در منابع معتبر اهل سنت موجود است، به چند حديث اشاره مى کنيم(13).

پيامبر اکرم ?ص? بارها و بارها در مناسبتهاى مختلف فرموده اند: «إنّي تارکٌ فيکُم الثّقلَينِ؛ کتابَ اللهِ و عِترتي أهلِ بَيتي. ما إن تَمَسَّکْتُم بِهِمَا لن تَضِلُّوا أبَداً و أنَّهُمَا لن يَفْتَرِقَا حتَّى يَرِدَا عَلَىَّ الحَوضَ.»(14)

پيامبر ?ص? در اين حديث، قرآن را -به تنهايى- براى هدايت مسلمانان و رهايى از گم راهى کافى نمى داند و با گويندگان «حَسْبُنَا کتابَ اللهِ»(15) آشکارا مخالفت مى کند و صراحت دارد که بايد براى درک صحيح اين کتاب الاهى،

به مفسّران واقعى آن -يعنى اهل بيت پيامبر که از خطا و لغزش مصون اند- مراجعه کرد و حقايق ناب قرآنى را نزد آنان جست؛ چرا که همه ى جناياتى که دراسلام به وقوع پيوسته، به نام قرآن و اسلام، ولى به دليل عدم شناخت صحيح آن ها بوده است.(16)

پيامبر?ص? در حديثى ديگر -معروف به حديث سفينه ى نوح- تنها راه نجات و رستگارى را پيروى از اهل بيت مى داند و پيروى از هر پيشوايى که در جهت آنان حرکت نکند، سرانجامى جز گم راهى و ضلالت ندارد.

رسول خدا ?ص? مى فرمايد: «إنَّ مَثَلَ أهلِ بَيْتي في أُمَّتي کَمَثلِ سفينةِ نوحَ؛ مَن رَکِبَها نَجَى و مَن تَخَلَّفَ عنها غَرِقَ.»(17)

پيامبر?ص? در تفسير آيه ى شريفه: «إهدِنَا الصِّراطَ المُستقيمَ»، مى فرمايد: «هُوَ صراطُ محمَّدٍ و آلِ محمَّدٍ.»(18)

در بعضى احاديث نيز از حضرت على (ع) به عنوان «راية الهُدَى» يعنى پرچم هدايت تعبير شده است.(19)

در باب اينکه حق و حقيقت بر مدار على مى گردد و حضرت على، فاروق و جداکننده حق از باطل است هم احاديث بسيارى از علماى سنّى نقل شده است.

«الحقُّ معَ عليٍّ و عليٌّ مع الحقِّ؛ لَن يَفتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الحَوضَ.»(20)

در جاى ديگر پيامبر ?ص? خطاب به حضرت على (ع) فرمودند: «إنَّک تَبْلُغُ رسالتي مِن بعدي و تؤدي عنّي و تُسْمِعُ النَّاسَ صَوتي و تُعَلِّمُ النَّاسَ مِن کتابِ اللهِ مَا لا يَعْلَمونَ: تو ابلاغ کننده ى رسالت من و انجام دهنده ى عهد من و رساننده ى صداى من به مردم هستى و کتاب خدا را در جهاتى که مردم نمى دانند، به آنها تعليم مى دهى.»(21)

مَن سَرَّه أن يَحيَى حياتي و يَموتَ مماتي و سَکَنَ جَنَّةَ عدنٍ غَرَسَها ربّي فليوالِ عليّاً مِن بعدي و ليَقتَدِ بالأئمَّةِ مِن

بعدي فأنَّهم عترتي خُلِقوا مِن طينتي رُزِقوا فَهْماً و عِلْماً.(22)

هم چنين رسول اکرم ?ص? فرموده اند: يا على! اگر کسى به اندازه ى عمر نوح خدا را عبادت کند و به اندازه ى کوه اُحد طلا داشته باشد و در راه خدا انفاق نمايد و عمرش آن قدر طولانى باشد که بتواند هزار بار پياده به حج برود، آن گاه در مکه، بين صفا و مروه، مظلومانه کشته شود، ولى ولايت تو را -اى على!- نداشته باشد، بوى بهشت هرگز به مشام او نخواهد رسيد و هرگز وارد بهشت نخواهد شد.(23)

پيامبر اکرم ?ص? در توضيح آيه ى شريفه «و قِفوهُم أنَّهم مسؤولونَ(24): آنها را متوقّف سازيد که مورد سؤال اند»، فرمود: «يسألون عن الإقرارِ بولايةِ عليّ بن ابيطالبِ.»(25)

پيامبر?ص? در واپسين لحظات عمر شريف خويش نيز براى اتمام حجّت بر اصحاب خويش، خواست با نوشتن يک وصّيت نامه، موضوع امامت و خلافت على (ع) را براى اصحاب خويش بيان کند؛ ولى عمر (لعنه الله) -که مى ديد با بودن يک سند رسمى و کتبى، کار بر او سخت خواهد شد- با فرياد «إنَّ رسول الله ليهجر، قد غلبه الوجعُ: رسول خدا هذيان مى گويد، بيمارى بر او چيره شده است.» مانع اين عمل پيامبر شد.(26)

بنابر احاديث ذکر شده و ساير احاديث مذکور در کتب شيعه و سنّى، در ديدگاه شيعه، مسأله ى خلافت و جانشينى پيامبر?ص? ، تنها از بُعد فردى و تاريخى مطرح نيست؛ بلکه شيعه خلافت و امامت الهى را تنها وسيله ى تحقّق اهداف پيامبر و ادامه دهنده ى راه و سيره ى آن حضرت مى داند. از اين ره گذر، خلافت در معناى حکومت بر مردم، قابل غصب و واگذارى ست؛ ولى امامت معصوم و مقام خليفة الهى،

نه اکتسابى است و نه قابل غصب و تمام شدنى. شيعه تنها راه نجاتى را که مصون از خطاست، راه اميرالمومنين(ع) و ائمه معصومين عنوان مى کند و از آن جا که مسأله ى ولايت و امامت نقشى مهم و تعيين کننده در دست يابى به سعادت و رستگارى ابدى و رهايى از آتش عذاب الهى ايفا مى کند، نياز به بحث و بررسى در اين مورد همواره احساس مى شود. از اين رو «امامت تنها مسأله ى ديروز ما نيست، که مسأله ى امروز جهان اسلام و مسأله ى رهبرى امّت و عامل بقا و استمرار نبوّت و بالأخره، مسأله ى سرنوشت اسلام است.»(27)

پيامدهاى شوم و ناگوار همين عدم پيروى از سنّت پيامبر و عدم اتّخاذ دين از منبع صحيح آن و پيروى از خلفاى غيرالهى، همواره گريبان گير امّت اسلام بوده است و به راستى رها کردن باب علم نبوى و مخزن علم الهى و جداکننده ى حق از باطل و پيروى از جويندگان قدرت و ثروت و غاصبان مقام خلافت الهى حاصلى جز تفرقه و گمراهى ندارد.

ابوبکرى که با مشرکين قمار مى کند(28) و از خوردن شراب نيز ابايى ندارد(29) و يا فرمان تهاجم به خاندان پيامبر?ص? را صادر مى کند(30) و بر فراز منبر به دخت پيامبر گرامى اسلام، حضرت فاطمه زهرا ?س? ناسزا مى گويد و او را دروغ گو خطاب مى کند(31) و در حالى که معنى بعضى کلمات قرآن را نمى داند، آن را به رأى خود تفسير مى کند(32)، يا عمرى که با جماعتى به سوى خانه حضرت على (ع) به راه مى افتد و حرمت دخت پيامبر را مى شکند و آتش برمى افروزد و حضرت على (ع) را به قتل تهديد مى کند تا براى ابوبکر بيعت بگيرد(33)؛

آن کسى که نقل حديث از پيامبر را نهى مى کند تا به زعم خود، مردم قرآن را رها نکنند!(34) و به همين دليل در زمان خلافت خود عبدالله بن مسعود و عدّه اى ديگر را به دليل کثرت نقل احاديث پيامبر، در مدينه زندانى مى کند(35) و در زمان پيامبر، با آن که شراب تحريم شده است، شراب مى خورَد و مى گويد: «اگر مى ترسيد شراب شما را مست کند، تندىِ آن را با مخلوط کردن با آب، بشکنيد.»(36) و يا آن عثمانى که ابوذر را -که در برابر چپاول هاى او از بيت المال تاب نياورد- ربذه تبعيد مى کند(37)، به روى کار مى آيند و ديرى نمى پايد که از اسلام ناب محمّدى تنها نامى بر سر زبان ها باقى مى ماند.(38)

بعد از اينان نيز معاويه -که سوگند ياد کرده بود، نام پيامبر را دفن کند(39)- جعّالان حديث را به کاخ خود فرا خواند تا با پول او تاريخ زندگانى و سنّت پيامبر تحريف گردد و احاديث دروغين در منقبت خلفا ساخته شود.(40) و در اثر کج انديشى و فهم نادرست از دين، چه بسيار بودند زهّاد و صلحايى که براى رضاى خدا به جعل حديث رو آوردند!(41)

بدين ترتيب کتب بسيارى در زمينه هاى مختلف بر پايه ى همين روايات دروغين ساخته شدند و رفته رفته مذاهب ساختگى يکى پس از ديگرى ظهور يافته، مسلمانان را که از صراط مستقيم به دور مانده بودند، دچار تفرّق نمود و روز به روز پايه هاى اتّحاد اسلامى متزلزل تر شد. در حالى که طبق فرموده ى قرآن تنها راه رستگارى و ايجاد اتّحاد، اعتصام به حبل الله المتين ، حضرت على (ع) است: «واعتصِموا بحَبلِ الله جَميعاً و لا تَفرَّقوا(42).»

پيامبر ?ص? در تفسير اين آيه فرمود: «منظور از ريسمان خدا که بايد به آن تمسک بجويند، على (ع) و اهل بيت او هستند.»(43)

آن حضرت در جاى ديگرى به حضرت على (ع) فرمود: «اى على! امّت موسى به هفتاد و يک فرقه تقسيم شدند که تنها يک فرقه ى آن نجات يابنده بود و بقيّه جهنمى بودند و امّت عيسى به هفتاد و دو فرقه تقسيم شدند که تنها يک فرقه نجات يافته بود و بقيّه گمراه. امّت من نيز هفتاد و سه فرقه خواهند شد که تنها يک فرقه ى آنها نجات مى يابد و بقيّه درآتش خواهند بود.»

حضرت على خدمت رسول اکرم عرض کرد: «اى رسول خداّ فرقه نجات يابنده کدام است؟» فرمودند: «آنهايى که روش تو و ياران تو را دارند و به آن تمسک مى جويند.»(44)

در حال حاضر نيز تنها راه بازگشت به وحدت اسلامى و جلوگيرى از تفرّق بيشتر، ميان جامعه عظيم مسلمانان، شناخت دقيق سيره و سنّت پيامبر و کشف حقيقت از ميان انبوه کتب است و اين وحدت اسلامى «به معنى مصالحه و سازش در مسائل عقلى و استدلالى و داد و ستد امتيازات نيست.»(45) و نه اين است که «فرقه هاى اسلامى به خاطر اتّحاد اسلامى، از اصول اعتقادى و يا غير اعتقادى خود صرف نظر کنند و به اصطلاح، مشترکات همه ى فرق را بگيرند و مختصات همه را کنار بگذارند، چه اين کار نه منطقى است و نه عملى.(46)» بلکه بدين معنى است که فرقه هاى اسلامى بايد در عين اختلافاتى که با هم دارند به واسطه ى مشترکات بيشترى که در ميان آنان است، در مقابل دشمنان اسلام در يک صف جبهه بندى کنند و

روشن است که جبهه گيرى در برابر دشمن مشترک با دفاع از عقائد خود و انتقاد از مذاهب آنان و فراخواندن آنان به عقيده ى خويش، به هيچ وجه منافات ندارد و از اين طريق با ايجاد حسن تفاهم، به دور از اعمال و سخنانى که احساسات و تعصّبات مخالف را برمى انگيزد با بحث علمى و منطقى حقائق ناب اسلامى مطرح مى شود و آن چه که موجب تحقّق اين مهم خواهد بود، پرهيز از تهمت و افترا از سوى علماى هر دو مذهب است. برخى علماى سنّى با استفاده از قدرت حاکم بر جامعه مسلمانان -که اکثراً سنّى اند- شيعيان را به باد تهمت و ناسزا گرفته اند و چه بسيار شيعيانى که به دليل همين اکاذيب، بى هيچ گناهى خونشان ريخته شده و اموالشان به يغما رفته است.

ابن عبد ربَّه از علماى اهل سنت در العقد الفريد مى نويسد: «رافضيان (شيعيان)، يهود امّت اسلام هستند و همان طور که يهود، دشمن مسيحيّت است، شيعيان هم دشمن اسلام اند!» و «يهوديان تورات را تحريف کرده اند و شيعيان قرآن را!»(47) و يا ابن حزم در کتاب خويش مى نويسد: «شيعيان معتقدند که آيات بسيارى از قرآن کاسته شده و آيات بسيارى به آن اضافه گرديده و اماميّه، ازدواج دائم با 9 زن را جايز مى دانند!» و «داوود جوازى -که از بزرگان متکلّمين شيعه است- مى گويد که خدا مانند انسان گوشت و خون دارد!»(48)

در جلد سوم الغدير، 16 کتاب که در آنها به شيعه نسبت هاى ناروا داده اند، معرفى شده و مورد نقد و بررسى قرار گرفته است.

بعضاً شيعيانى نيز هستند که همه ى سنّيان را ناصبى و جزء خوارج مى دانند و به آنان به

ديده ى عداوت مى نگرند و بر همه مسلمانان است که با اين قلم هاى مسموم -که حاصلى جز پراکندن بذر نفرت و کينه بين مسلمانان ندارند- به مبارزه برخيزند و نگذارند اتّحاد امّت اسلامى و دوستى و مهربانى ميان فرقه هاى مختلف اسلامى در برابر دشمنان، دست خوش اين اکاذيب و ناسزاها گردد و آن چه که در تحقّق هر چه بيشتر اين هدف مى تواند الگوى ما شيعيان باشد، سيره ى اميرمؤمنان على (ع) و ائمه ى معصومين (ع) است.

حضرت على (ع) با آنکه خلافت را طبق نصّ پيامبر حق مسلم خويش مى دانست و در خطبه ها و مناشدات خويش -تا آن جا که امکان داشت و باعث دودستگى و جنگ افروزى ميان مسلمين نبود- اين مطلب را بيان مى نمود؛ ولى هيچ گاه از جامعه ى مسلمين جدا نشد و هم چون يک برادر دل سوز و خيرخواه، مسلمانان را راهنمايى و مصالح جامعه ى مسلمين و اشتباهات خلفا را به آنان گوش زد مى کرد؛ تا آن جا که بارها و بارها عمر گفت: «لو لا عليٌّ لهلک عمر.»(49)

اسناد:

1- الغدير7(الخلافة عندنا أمرة الهية.)

2- بزرگانى از شيعه چون مرحوم ميرحامد حسين هندى (در عبقات الأنوار) و علامه ى امينى (در کتاب پرارج الغدير)، اسناد و مدارک و راويان اين حديث را جمع آورى کرده اند و هم چنين علمايى از اهل تسنّن نيز به اين کار پرداخته اند.

3- تعليق هداية العقول إلَى غاية السُّؤول2:30، الغدير1:307.

4- اسني المطالب:48؛ علامه ى امينى بسيارى از اين گونه اظهار نظرها، از علماى طراز اوّل سنّى را در مجلّدات کتاب شريف الغدير آورده است.

5- رک، الغدير1.

6- از جمله: آيات وارد شده در آن روز، سؤال پيامبر از مردم درباره ى اولى به نفس بودن خويش و شهادت مردم در مورد

يگانگى خداوند و رسالت حضرت محمّد، هم رديف شمردن ولايت حضرت على بن ابى طالب (ع) با اعتقاد به توحيد و نبوّت، دعاى پيامبر در حقّ کسانى که ولايت حضرت على را مى پذيرند و نفرين مخالفان و دشمنان آن حضرت و تهنيت گفتن و بيعت مردم پس از ايراد خطبه. علامه ى امينى در جلد اوّل الغدير، 20 دليل براى اين مطلب ارائه مى دهد.

7- آيات اکمال (مائده3) و ابلاغ (مائده:67) که مورد اجماع فريقين است.

8- در کتب حديث سنّيان مذکور است که پيامبر در شب معراج، طبق فرمان خداوند از پيامبران الهى پرسيد: «چه گونه و براى چه چيز بعثت يافتيد؟» گفتند: «براى بيان يک تايى خدا و اقرار به نبوّت تو و ولايت علىّ بن ابى طالب برانگيخته شديم.»؛ رک، حليّة الأولياء، کفاية الطّالب:23 (باب 5).

9- حديث «مَن مَاتَ و لم يَعرِفْ إمامَ زمانِهِ، مَاتَ ميتةً جاهليّةً»، گواه اين مدّعاست.

10- امام رضا (ع) در اين باره مى فرمايد: «مَثَلُ المؤمِنينَ في قَبولِهِم وِلاءَ أميرِالمؤمنينَ في يومِ غديرِ خُم کَمَثَلِ المَلائِکَة في سُجُودِهِم لِآدمَ و مَثَل مَن أبَى وِلايةَ أميرالمؤمنينَ يومَ الغديرِ مَثَلُ إبليسَ.» عوالم15:224(باب3).

11- و أنْذِرْ عَشيرَتَکَ الأقرَبينَ(اى پيامبر! خاندان نزديک خود را بيم ده.) شعراء:214.

12- مسند أحمد1:111، تفسير طبرى19:68، أسباب النّزول واحدي:276، تفسير بيضاوى4:96، کنزالعمّال6:396 و.... براى دست يابى به ديگر مدارک، رک، إحقاق الحق5:560 و همان14:423.

13- علماى بسيارى از شيعيان هم چون علامه ى امينى در الغدير، قاضى نورالله شوشترى در إحقاق الحق، علامه سيد هاشم بحرانى در عليٌّ و السُّنَة و... به گردآورى اين احاديث پرداخته اند و نيز علمايى از اهل سنّت اقدام به تأليف کتاب هايى در باب مناقب و فضايل حضرت على (ع) و اهل بيت نموده اند. از جمله: ينابيع

المَوَدَّة اثر شيخ سليمان قندوزي حنفي، مناقب عليِّ بن ابى طالب اثر ابن مغازلى شافعى (م483). در کتب اهل سنت آمده است: «لَو أنَّ الرِّياضَ أقلامٌ والبحرَ مدادٌ و الجِنَّ حُسَّابٌ و الإنسَ کُتَّابٌ ما أحصوا فضائلَ عليِّ بن ابى طالب (ع).» کفاية الطالب:123 و مناقب خوارزمى:18.

14- مرحوم ميرحامد حسين هندى در عبقات الأنوار، اين حديث را از حدود دويست نفر از علماى سنّى نقل کرده است. رک، صحيح مسلم7:132، صحيح ترمذى2:208، مستدرک حاکم3: 109 و....

15- صحيح بخارى (کتاب العلم) و شرح البخارى کرمانى1:127 و.... اين جمله اوّلين بار از عمر نقل شده است.

16- در روايات بسيارِ ديگرى مشخص شده است که اهل بيت پيامبر چه کسانى هستند. به عنوان مثال حديث کسا در ذيل آيه ى تطهير() در صحيح مسلم، از عايشه نقل شده است و بر عصمت عدّه اى از خويشان پيامبر صراحت دارد که اين عدّه جز حضرت على و حضرت فاطمه و دو پسر بزرگوارشان نيستند. رک، مستدرک حاکم3:146، صحيح ترمذى2:393،467، مسند احمد6:313 و....

17- در کتاب عبقات الأنوار، اين حديث از حدود 90 نفر از مشاهير علماى اهل سنّت نقل شده است. اين مدارک در إحقاق الحق نيز موجود است.

18- رشفة الصّادي:25 (سيّد شهاب الدّين شافعى)، ينابيع المودَّة:114 و....

19- حليَّةُ الأولياء1:66و67.

20- مناقب خوارزمى:248، مستدرک حاکم3:119، منتخب تاريخ دمشق6:107، تاريخ بغداد14:321 و نيز رک، مجمع الزوائد9:102، خصائص طبرى، کفاية الطالب:79، مناقب خطيب:124، نزل السائرين، کنزالعمال6:155، فرائد السمطين1:36، نورالأبصار:73، الصَّواعق المحرّقة.

21- حليَّة الأولياء1:63، کفاية الطّالب شافعي:93، مقتل الحسين (ع) خوارزمى1، مناقب حافظ بن مردويه و....

22- حلية الأولياء1:86 و تاريخ حافظ خطيب البغدادى4:410. توجّه شود که لفظ «مِن بعدي» در اين حديث و ساير احاديث مشابه دليل ديگرى ست که ولى به معنى

صاحب اختيار و امام است؛ زيرا اگر به معنى دوست و ياور و ناصر باشد، اين مقام در زمان حيات رسول اکرم نيز براى حضرت على (ع) بوده است.

23- نزل السائرين، مناقب الخطيب، مقتل الحسين1:37؛ احاديث متعدّدى با الفاظ و عناوين مختلف، با همين مفهوم در کتب سنّيان موجود است.

24- الصّافّات(37):24.

25- فردوس الأخبار (ذيل همان آيه ى شريفه)، أسباب النّزول (در حاشيه تفسير جلالين، ذيل آيه ى شريفه)، رشفة الصّادي:24، الصَّواعق المحرَّقة:91.

26- مسند احمد3:346، صحيح بخارى1:32 و....

27- امامت و رهبرى:13 (استاد شهيد مطهرى)

28- أحکام القرآن1:388، کشف الغمَّة2:188.

29- الأصابة4:22.

30- تاريخ أبيالفداء1:156، العقد الفريد2:253.

31- شرح نهج البلاغه ى ابن أبي الحديد4:80(چاپ قديم).

32- سنن دارمي2:365، سنن بيهقي6:223، تفسير ابن کثير1:460، اعلام المُوَقَّعين1:82.

33- تاريخ ابي الفداء1:156، الإمامة و السياسة1:12، تاريخ طبرى3:198، شرح نهج البلاغه1:134، أنساب الأشراف1:586، إثبات الوصيَّة طبري:124 و....

34- سنن دارمي1:85، مستدرک الصحيحين1:102.

35- مستدرک الصحيحين1:110، تذکرة الحفاظ1:7، مجمع الزوائد1:149.

36- أحکام القرآن2:565، جامع مسانيد2:192، کنزالعمال3:110، حاشيه ى سنن بيهقى8:306، محاضرات راغب1:309 و سنن بيهقى8:299.

37- صحيح بخارى3:7(کتاب زکاة)، أنساب الأشراف5:52-54، فتح الباري3:213، کامل ابن اثير3:43، الغدير8؛ خوارزمى در کتاب مناقب خود از رسول خدا درباره ابوذر نقل مى کند که زمين کسى را بر خود نداشته و آسمان نيلگون بر سر کسى سايه نينداخته که راستگوتر از ابوذر باشد.

38- در کتاب الغدير(ج6-9) از طريق اهل سنت، مطاعن ابوبکر و عمر و عثمان و بدعت هاى اينان در سنّت پيامبر و مخالفت هايشان با سيره ى رسول اکرم و اقوال صحابه در مورد آنان و فضايلى که راويان کذّاب براى آنان جعل کرده اند، به طور مفصّل مورد بررسى قرار گرفته است.

39- مروج الذَّهب2:341 و 342، الأخبار الموفقيَّات:576، شرح نهج البلاغة1:463(چاپ قديم)، الغدير10:283.

40- شرح نهج البلاغة1:385(چاپ قديم)، الغدير11:73.

41- صحيح مسلم1:13،

تاريخ بغداد2:98.

42- آل عمران(3):130.

43- الصواعق المحرَّقه:93، ينابيع المودَّة:118 و 119 و....

44- الإصابة في تمييز الصحابة2:174، ينابيع المودَّة؛ رک، عبقات الأنوار5:106.

45- در راه تفاهم:10 (علامه سيّد عبدالحسين شرف الدين).

46- امامت و رهبرى:17(شهيد مطهرى).

47- رک، العقد الفريد1:268.

48- الفِصَل في المِلٍل و الأهواء و النِّحَل4:181 و 182.

49- اين جمله بيش از هفتاد بار از عمر نقل شده است. رک، مسند احمد بن حنبل1:140 و 154، مناقب الخطيب:48، الغدير:6.(6)

بخش ششم : پاسخ به چند شبهه

افسانه يار غار بودن ابي بکر

کسي که با پيامبر(ص) درون غار بوده ابي بکر نبوده است !

مقدمه:

گاهي وقت ها اهل سنت فضايلي را براي برخي اصحاب مي شمارند که معلوم نيست توسط چه کساني جعل و پرداخته شده اند. يکي از اين داستان هاي ساختگي قضيه غار است که مي گويند ابوبکر در شبي که پيامبر از مکه به مدينه هجرت کرده اند با پيامبر درون غار رفته است. و آيه 40 سوره توبه را به ابي بکر نسبت مي دهند. و مي گويند يکي از آن دو نفري که درون غار بوده ابي بکر است. شدت تبليغات و تعصب روي اين قضيه چنان تاثيري بر برخي از آن ها گذاشته که اين را دليلي بر افضليت ابي بکر بر ديگر اصحاب و حتي جانشيني پيامبر مي دانند.

اما با تحقيقي که استاد محترم جناب نجاح الطايي در کتاب صاحب الغار ابي بکر ام رجل آخر؟ انجام داده است ثابت کرده که اين هم يکي ديگر از افسانه هايي است که در فضيلت ابي بکر ساخته شده است. که در اين مقاله به برخي از اين دلايل اشاره شده است. البته ما در اين جا اشاره اي به نفر دوم که همراه پيامبر وارد غار

شده اشاره نمي کنيم و خوانندگان محترم را به اين کتاب ارجاع مي دهيم. و لازم به ذکر است که من بارها اين ماجرا را با برادران اهل سنت به بحث و مناظره گذاشته ام ولي آن ها هرگز نتوانستند به من پاسخ قانع کننده بدهند.

و اينک برخي از اين دلايل را در پايين اشاره مي کنم:

1-پيامبر(ص) در طول حياتشان نفرمودند که ابوبکر با من درون غار بوده است:

بالاخره پيامبر به عنوان يکي از آن دو نفر که در غار بودند بايد جايي به اين مطلب اذعان مي فرمود که من و ابوبکر با هم وارد غار شديم اما هرگز چنين چيزي وجود ندارد. چرا؟؟؟

2-ابي بکر هم در طول حياتش نگفته که من با پيامبر به غار رفته ام:

آن چه مسلم است اين است که بالاخره يا پيامبر و يا ابي بکر که با هم در آن شب تاريک هجرت کرده اند بايد بعدها بگويند و از خاطرات آن شب ديگر صحابه را آگاه کنند اما مي بينيم که نه پيامبر به چنين مطلبي اعتراف داشته و نه خود ابي بکر چنين چيزي بيان کرده است. چرا؟ جز اين است که به جعلي بودن اين قضيه پي مي بريم.

3-فرزندان ابي بکر هم نگفته اند که پدر ما با پيامبر درون غار رفته است:

و جالب تر اين که فرزندان ابي بکر هم چنين قضيه اي را بيان نکرده اند و معلوم نيست که اين قضيه را چه کساني درست کرده و در امت اسلام پخش کرده اند. اما آن چه مسلم است اين است که بعد از شهادت پيامبر بايد چنين وقايعي ساخته شده با

شد چرا که اسباب جعل فضيلت براي صحابه فراهم بوده است.

4- کفار و مشرکين مکه هم به همراهي ابوبکر با پيامبر اعتراف نکرده اند:

به خصوص آنکه بلاذري در کتاب خودش روايت صحيحي را نقل کرده است که:

کرز قيافه شناس که تعقيب کنندگان را تا غار رسانده است آثار قدم پيامبر را در جلوي غار مشاهده کرده ولي او و عبدالعزي فرزند ابوبکر اثر قدم ابوبکر را در نزديکي غار نديده اند.

اين روايت را راوندي هم تاييد کرده است.

فتوح البلدان ج 1 ص 64.

آقايان اهل سنت معلوم است چه کسي گفته ابي بکر با پيامبر

درون غار رفته است که عالم اسلام را پر از سر و صداي آن کرده ايد؟؟؟

به خصوص آن که:

5-ابوبکر با عمر هجرت کرده بود نه با پيامبر(ص):

درکتاب بخاري آمده است که:

ابوبکر و عمر و سالم غلام ابي حذيفه وابوسلمه و زيد وعامربن ربيعه ازمکه به مدينه مهاجرت کردند و در راه نماز جماعت را به امامت سالم خواندند.

متن حديث اول:

حدثنا عثمان بن صالح: حدثنا عبدالله بن وهب: اخبرني ابن جريج: ان نافعآ اخبره: ان ابن عمر رضي الله عنهما اخبره قال:

کان سالم مولي ابي حذيفه يوم المهاجرين الاولين و اصحاب النبي(ص) في مسجد قبا، فيهم ابوبکروعمر و ابو سلمه و زيد و عامر بن ربيعه.

ترجمه: سالم غلام ابي حذيفه – روزي که مهاجرين هجرت کردند – و اصحاب پيامبر در مسجد قبا بودند که در ميان آن ها ابي بکر و عمر و ابوسلمه و زيد و عامر بن ربيعه بود.

کتاب بخاري رقم 7175 باب استقضائ الموالي و استعمالهم.

متن حديث دوم:

حدثنا: ابراهيم بن المنذر قال: حدثنا انس بن

عياض، عن عبيد الله، عن نافع، عن ابن عمر قال: لما قدم المهاجرين الاولون العصبه- موضع بقبا- قبل مقدم رسول الله (ص) کان يومهم سالم مولي ابي حذيفه، وکان اکثرهم قرآنآ

ترجمه: هنگامي که اولين مهاجرين رسيدند به عصبه – موضعي در مسجد قبا – قبل از آن که رسول خدا بيايند سالم غلام ابي حذيفه ( بر اصحاب ) امام شد چرا که او از همه بيشتر قرآن را بلد بود.

کتاب بخاري رقم 692.

توضيح دو حديث بالا:

اگر با ديد منصفانه اي نگاه کنيم مي بينيم که حديث 692 و حديث 7175:

1-هر دو از نافع از ابن عمر هستند.

2-هر دو اشاره به امامت سالم غلام ابي حذيفه دارند.

3-هر دو در يک مسجد و آن هم مسجد قبا هستند.

4-مامومين هم در هر دو حديث که به سالم اقتدا کرده اند مهاجرين اولين را دارند که ابوبکر هم

( طبق حديث 7175 ) در ميان آن هاست.

نتيجه:

حديث 7175 مکمل حديث 692 است. که نام تعداد بيشتري از افراد را ذکرکرده است و هرگز به بعد از هجرت ارتباط ندارد. و به راستي چگونه بعد از هجرت سالم امام مهاجرين و اصحاب در مسجد قبا باشد در حالي که پيامبر آنجاست. از اين دو حديث فهميده مي شود که ابن عمر اولي را زماني بيان کرده که هنوز مسجد قبا ساخته نشده و در آن لفظ موضع بقبا را بيان کرده است. و حديث دوم را زماني بيان کرده که مسجد را ساخته بودند و او هم گفته در همين جا يعني "في مسجد قبا" آن نماز جماعت اتفاق افتاده است.

6-اصلا آيه قرآني در شان ابي

بکر نازل نشده است:

با اين که برادران اهل سنت خيلي متعصبانه روي داستان غار تکيه دارند و آيه40 سوره توبه معروف به آيه غار را به ابي بکر نسبت مي دهند اما مي بينيم که مادرشان عايشه چنين مطلبي را انکار کرده است. از عايشه نقل شده است که گفت:

"هرگز در مورد ما ( خانواده ) قرآني نازل نشده است."

1-بخاري ج 6 ص 42 چاپ دارالفکر بيروت.

2- تاريخ ابن اثير ج 3 ص 199.

3-البدايه و النهايه ج 8 ص 96.

که واضح است دارد اين مطلب را تاييد مي کند که در شان و منزلت خانواده اش ( ابوبکر و . . . ) آيه قرآني نازل نشده است. چرا که اگر منظور از "ما" در اين گفته، او و پيامبر و . . . باشد که حرفش غلط است. زيرا خدا در قرآن پيامبرش را ستوده است. و آيه هايي نازل کرده است. اگر منظور به عنوان يکي از همسران پيامبر گفته باشد که باز غلط است چرا که خدا در قرآن گروه همسران را مورد خطاب قرار داده است. و آيه هايي براي آن ها نازل کرده است. چه به صورت دستوري و يا هر نوع ديگر.

پس معلوم مي شود که منظور او از "ما" خانواده اش است و آن هم از حالت گفتار پيداست که منظورش اين است که در شان و منزلت آن ها آيه اي نازل نشده نه در مورد مطاعنشان. چرا که اين عبارت را در مسجد و جلوي همه اصحاب بيان کرده و هيچ کس هم انکار نکرده است.

7-پسر ابي بکر جزئ تعقيب کنندگان پيامبر

بود و در خانه ابي بکر همراه ابوبکر بود:

عبد الرحمان پسر ابوبکر که عبد العزي هم ناميده مي شد يک فرد کافر معاند و محارب اسلام بود.

تاريخ ابن عساکر ج 13 ص 280.

و در آن روزها که مرد بالغي بود يکي از مشرکين بود که پيامبر خدا را تعقيب مي کرد. حتي در جنگ بدر هم در صفوف کافران بود. او هم جزئ تعقيب کنندگان پيامبر بود و در خانه ابوبکر هم زندگي مي کرد.

مختصرتاريخ دمشق ابن منظور ترجمه عبدالرحمان ابن ابي بکر و نيز اسد الغابه شرح حال همين عبدالرحمان.

سوال: طبق داستان غار که اهل سنت مي گويند پيامبر آن روز به خانه ابوبکر رفته و با او وعده گذاشته است. چگونه با وجود عبدالرحمان (عبد العزي ) چنين قضيه اي امکان دارد؟؟؟

سوال:

چرا علماي شيعه در کتاب هاي خود چنين قضيه اي را در ظاهر پذيرفته اند و نوشته اند؟؟

در جواب بايد گفت: شيعه از حق پيروي مي کند و جز فقه و احکام در هيچ مقوله ديگري از کسي تقليد نمي کند مباحث اعتقادي و تاريخي در اين مکتب بايد تحقيقي پذيرفته شوند. و به صرف تقليد از علما و . . . هيچ مبحث تاريخي امکان وجود پيدا نمي کند. و مباحث فقهي و احکام فروع دين در تشيع تقليدي هستند. اين داستان که يک قضيه تاريخي است اصلا ارتباطي به دين و مذهب ندارد و بايد با تحقيق صحت آن بررسي شود.

اما اگر علماي شيعه اين حرف را زده اند بدليل شدت تبليغات اهل سنت بوده و الا آنان چنين قضيه اي را ثابت نکرده اند و موضوع اعتقادي

قرار نداده اند. يا بر روي آن فتوي صادر نکرده اند و سندي براي آن ذکر نکرده اند. و مطالب بدون دليل و سند که با قرآن هم مغاير باشد در مکتب شيعه جايگاهش معلوم است. ولي براي رد حرفهاي اهل سنت و بدليل کثرت گفته هاي آن ها نقل کرده اند در عين اينکه فضيلت بودن آن را انکار کرده اند و بر اساس اصول ديني آن را هرگز فضيلتي براي ابوبکر نمي دانستند. و واضح است مطلبي که اين گونه بدون سند و درستي در کتاب ها نقل شود از اعتبار خارج است. و ممکن است هم خلاف آن بعدها ثابت شود. اما همان گونه که گفتيم بدليل غير مذهبي بودن قضيه و تاريخي بودن آن نقل آن در کتاب هاي شيعه ضرري به مکتب شيعه نمي زند و در عين حال برتري براي عقيده اهل سنت بوجود نمي آورد. چرا که بدون سند و صرف بيان گفتاري بدون تحقيق است.

اما اگر نگاهي به فضايل اميرالمومنين(ع) بکنيم - که شيعه اينقدر به آن ها اهميت مي دهد - همه به اين خاطر است که از زبان مبارک پيامبر(ص) نقل شده و با اسناد محکم و دلايل قطعي بدست ما رسيده است. نه بدليل تبليغات و يا ساخته هاي ذهني موهوم. و از اين رو مهم هستند چون ساخته دست برخي افراد عمري نيستند.

پيامدهاي منفي كشورگشائي هاي خلفاي سه گانه

پيامدهاي منفي كشورگشائي هاي خلفاي سه گانه

عده اي از متفكران و اسلام شناسان كج انديش و كوتاه نظر برآنند كه فتوحات و كشورگشايي هاي خلفاي سه گانه )ابوبكر،عمر و عثمان) در مدت بيست و پنج سال حكومت غاصبانه خدمتي به اسلام و مسلمين بوده و توسعه چشم گيري براي

اسلام محسوب مي گردد كه بعدها در زمان هيچ يك از خلفاي اموي يا عباسي چنين توسعه اي تحقق نيافت. ليكن ما معتفديم كه فتوحات نه تنها به نفع اسلام نبود بلكه موجب شد ضربه هاي بزرگي به پيكر اسلام وارد شود. از اين رو لازم است با تأمل حوادث تاريخ صدر اسلام را دقيق بررسي كنيم تا روشن شود فتوحات و كشورگشايي ها در عصر خلفاي سه گانه چه پيامدهايي به دنبال داشته است.[1[

الف) پيامدهاي فتوحات بر مردمي كه سرزمين هايشان فتح مي شد.

تاريخ اسلام نشان مي دهد كه به دنبال اين فتوحات، از طرف هيئت حاكمه اي كه توسط خليفه مشخص مي شد هيچگونه اهتمامي در جهت ارشاد، آموزش و پرورش و تربيت صحيح اسلامي مردم صورت نمي گرفت تا اعتقاد به اسلام در درون آن ها رسوخ كرده و به صورت يك نيروي عقيدتي درآيد كه بتواند روح مغلوبين را با مفاهيم و خصائص اسلامي غنا بخشد و در سازندگي و تكامل انسان ها مؤثر گردد. اگر چه در خلال بيست سال، دامنه نفوذ اسلام به طوري گسترش يافت كه سرزمين اسلامي چندين برابر فتوحات پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) گرديد. ليكن اختلاف بين فتوحات پيامبر(صلي الله عليه و آله) و خلفا از زمين تا آسمان بود، چرا كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) در فتوحاتش به اظهار كردن مسلماني و جاري نمودن شهادتين و انجام بعضي از شعائر و ظواهر اسلامي به طور سطحي قناعت نمي كرد، بلكه براي مردم آن بلاد معلمين و مربياني اعزام مي نمود تا ضمن آموزش كتاب خدا و عقايد صحيح و بيان احكام ديني، آنان را ارشاد و موعظه كنند.

اما در فتوحات خلفاي سه

گانه هيچ برنامه اي براي تعليم و تربيت و هدايت و ارشاد مردم در نظر گرفته نمي شد و هيچ نيروي ورزيده اي براي تبليغ دين و آموزش احكام به سرزمين هاي فتح شده اعزام نمي گرديد و به اين امر مهم و حياتي هيچ اهميتي داده نمي شد.

در اين كشور گشايي ها تنها از تسليم شدگان مي خواستند به يگانگي خداوند و رسالت پيامبر(صلي الله عليه و آله) شهادت دهند و بعضي از تكاليف و شعائر اسلامي را به صورت ظاهري و صوري بدون اينكه در دل آنان رسوخ كرده باشد، انجام دهند، از اين روست كه مي بينم بسياري از مناطقي كه توسط مسلمانان فتح مي شد پس از مدت زمان اندكي به كفر و عصيان برمي گشتند.

پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) از سوي خدا مأمور بود كه از مردم زمانه خويش هم اسلام را بخواهد هم ايمان را اما خلفا و فاتحان اسلامي از مردم فقط ظاهر مسلماني را مي خواستند و بس، و ما اين سهل انگاري غير قابل اغماض را در ميان قريش و ديگران به وضوح مي بينيم، حتي بيشتر صحابه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نيز همين روش را در پيش گرفتند. چنانچه موسي بن يسار مي گويند: اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بيابانگرد هاي خشني بودند ما ايرانيان كه آمديم، دين اسلام را خالص گردانديم.

بدين ترتيب مردمي كه سرزمينشان پس از رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) فتح مي شد بر همان آداب و رسوم و مفاهيم جاهلي كه بر حركات و سكنات آنها حاكم بود و نيز روابط و مناسبات اجتماعي خود به طور عام باقي مي ماندند و اسلام نه در جانشان نفوذ مي كرد نه

در ضميرشان ريشه مي دواند تا چه رسد به ا ينكه اسلام بر آنان حكمفرما باشد يا محرك آنان در امور ديني و معنوي گردد.

چنانكه در متون تاريخي بررسي مي كنيم آثار و عواقب دراز مدت اين پديده جاهلانه (كشورگشايي هاي خلفا) بسيار تأسف آور و به طور كامل به زيان اسلام بود؛ زيرا آنان كه از اين فتوحات بهره برداري مي كردند و از اسلام جز اسمي و از دين جز رسمي سراغ نداشتند تمامي آداب و رسوم جاهلي و انحرافات و طمع ورزي هاي شخصي و كارهاي غير انساني را در لباس اسلام و تحت نام دين به مردم القاء مي كردند و زير سايبان امن دين تمام فساد ها و ناهنجاري ها را به نام دين و با مجوزي كه خود از دين صادر مي كردند به مردم تحميل مي نمودند.

مؤيد مطلب اين كه اسلام ناب در نفوس بسياري از حاكمان و اعوان و انصارشان كه به خاطر مصاحبت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) و رؤيت آن حضرت، در ميان توده مردم مكان و منزلتي داشتند هيچ گاه رسوخ نكرده بود و بر انحرافات ، و آداب و رسوم جاهليت باقي بودند و از مقام و موقعيت خود در راه تثبيت آن از هيچ كوششي دست برنداشتند، حتي از راه جعل حديث و نسبت دادن آن به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) خود و اعمال ناپسند و جاهلانه خود را موجه جلوه مي دادند.

خلاصه اينكه: گسترش اسلام و نشر تعاليم عالي آن، به هيچ وجه مورد اهتمام و كوشش آنان نبود. هر گاه اسلام مردم ظاهري و بدون بُعد عقيدتي و عاري از هر گونه اصول قواعد علمي

و فرهنگي باشد اين اسلام به تدريج متلاشي خواهد شد و در حركات و مواضع انساني هيچ اثري نخواهد داشت و بدتر از آن اين كه مردم به چنين اسلامي عادت مي كنند و اسلام به صورتي در نظرشان جلوه خواهد كرد كه هيچ منافاتي با انواع انحرافات و جنايات غير انساني نداشته باشد. مصيبت بزرگي كه از اين فتوحات دامنگير اسلام شد اول اين بود كه تمام اعمال و رفتار ناشايست حكام و فرماندهان به ظاهر مسلمان به حساب دين اسلام و آئين پيامبر گذاشته مي شد و دوم اينكه هدايت اين مردم به سوي اسلام اصيل در دراز مدت كاري مشكل و طاقت فرسا بود. در حالي كه خلفا مي توانستند با تأسي به رسول خدا و پيروي از روش آن حضرت جلوي بسياري از اين مصائب و مشكلات را بگيرند و علاج واقعه را قبل از وقوع بنمايند.

از سوي ديگر چنين جامعه اي از امنيت و مصونيت كافي برخوردار نخواهد بود كه آنرا از گزند حوادث و دستبرد اشرار و بيگانگان حفظ كند و براي مردم هيچ گونه التزام و تعهدي براي رعايت حقوق ديگران و برقراري عدالت و انصاف در جامعه وجود نداشت. با مراجعه به تاريخ و تفحص دقيق متون تاريخي به اين نكته مهم پي مي بريم كه اثرات مضر و زيان بار غصب خلافت اميرالمؤمنين(عليه السلام) و فتوحات خلفاي سه گانه تا زمان هاي طولاني باقي ماند و در وقايع مهم تاريخي انعكا س هاي وسيعي از آن ديده مي شد مثلا در جنگ صفين اميرالمؤمنين(عليه السلام) به عدي بن حاتم فرمود: ...

واي بر تو، عموم كساني كه امروز با من هستند، بر من عصيان مي ورزند و

نافرماني من مي كنند. اما معاويه در ميان كساني است كه از او اطاعت مي كنند و فرمانش را مي برند.

به گواهي تاريخ مردم در مورد اميرالمؤمنين(عليه السلام) اكراه داشتند و در دل شك و ترديد، دل به دنيا بسته بودند، افراد مخلص در ميانشان كم بود. مردم بصره با او مخالف بودند و كينه اش را به دل داشتند اكثر كوفيان و قرّاء آن در مقابل او قرار مي گرفتند و مردم شام و اكثر قريش هم از حضرت دل خوشي نداشتند.

از طرفي در آن زمان رفتار حكام با مردم عموما اسلامي نبود نگاهي گذرا به چگونگي تعامل آنان با مردم براي ترسيم سيماي آن كافي است.

اهالي آفريقا نسبت به ساير ممالك بسيار مطيع و آرام و فرمانبردار بودند تا زمان هشام بن عبدالملك كه در آن زمان اعيان و مبلغين عراقي در آفريقا رخنه كردند. آنها با مشورت و تبليغ عراقيان دست به عصيان زدند و پراكنده شدند كه تا به امروز باقي مانده اند.

آنها چنين مي گفتند: به سبب جرم و جنايت عمال هرگز با اولياء امور خود مخالفت نمي كنيم. مبلغين عراقي به آنها گفتند اين عمال و حكام تبه كار به امر و اراده پيشوايان منصوب مي شوند و آنها مقصر و مسئول هستند. اهالي افريقا گفتند بايد آنها را امتحان كنيم.

عده اي حدود بيست و پنج نفر مرد به نمايندگي مردم آفريقا نزد هشام رفتند اما به آنها اجازه ملاقات ندادند ناگزير بر يكي از بزرگان دربار وارد شدئد و به او گفتند كه به اميرالمؤمنين بگو: امير ما با لشگري كه از ما و سربازان خود تشكيل داده به جنگ مي رود چون غنايم به دست

مي آورد ما را محروم كرده، آنها را منحصر به لشكر خود مي كند و آنگاه مي گويد: شما در اين محروميت بيشتر ثواب مي بريد. و چون بخواهيم يك شهر يا قلعه را فتح كنيم او ما را بر سايرين مقدم مي دارد كه سپر لشگر او شويم، آنگاه مي گويد: اجر و ثواب شما در اين جانفشاني بيشتر است. از اين گذشته لشگريان شكم گوسفندان را زنده زنده مي شكافند و بره ها را از شكم آنها بيرون آورده، پوست مي كنند و مي گويند: از اين پوست براي خليفه پوستين تهيه مي كنيم. براي يك پوست هزار ميش را مي كشند و ما اين كارها را تحمل كرديم آنها هر دوشيزه زيبا را از ميان ما مي ربايند؛ ما پس از اين ظلم و تجاوز اعتراض كرده گفتيم ما چنين كاري در كتاب خدا و سنت رسول الله نديده ايم، ما هم مسلمانيم. اكنون آمده ايم بدانيم آيا اين كارها به امر و دستور خليفه انجام مي گيرد يا نه؟ آنها مدتي در آنجا بدون نتيجه اقامت كردند تا آنكه زاد و راحله آنها تمام شد و نااميد شدند. آنگاه صورتي از اسامي خود را نوشته، به وزرا دادند و گفتند: اگر خليفه راجع به ما پرسيد خبر دهيد كه ما از آفريقا آمديم و نااميد برگشتيم.

آنگاه سوي آفريقا رهسپار شدند. اول كاري كه كردند عامل خليفه را كشتند و پرچم تمرد و عصيان را برافراشتند و بر آفريقا مستولي شدند خبر شورش به خليفه رسيد وضع و حال نمايندگان را پرسيد. اسامي رابه او دادند، دانست كه اين عده همان كساني هستند كه بر ضد او قيام كردند.

امثال اين مطلب آنقدر زياد است كه مجال تتبع

و استقصاي آن نيست. به همين خاطر بود كه مقاومت مردم در سرزمين هاي فتح شده شديدتر شد و بسياري از آنان پيمان شكستند به نحوي كه مسلمين مجبور شدند بسياري از مناطق را بيش از يك بار فتح كنند.

ب) آثار فتوحات بر فاتحان

روش هايي همچون برتري بخشيدن عرب بر عجم، تبعيض در سهميه بندي بيت المال، حبس بزرگان و صحابه در مدينه، سپردن پست هاي مهم و كليدي به گروه هاي خاص كه از هيچ گونه معيار و مقرراتي پيروي نمي كردند و فقط نسبت ها و قرابت ها و قريشي بودن در نظر گرفته مي شد.

همين سياست ها و روش ها بود كه از ملت اسلام، ملتي مغرور و خودپسند و طبقه اي ثروتمند به وجود آورد و مال و ثروت سرمست و مغرورشان ساخته بود و هيچ چيز و هيچ كس مانع از هوسراني ها و ثروت اندوزيهايشان نمي شد. اكثر اين طبقه از فرزندان و خويشان هيئت حاكمه و چاپلوسان و دغلبازان بودند.

هر جنايتي كه متوجه امت اسلامي شد از سوي اين طبقه بود و توسط همين ها بود كه اسلام به مرحله هلاكت و نابودي نزديك شد.

فاتحان فرد را ملاك مي دانستند و به امت و جامعه اسلامي هيچ بهايي نمي دادند و شديداً به تقويت و تثبيت سلطنت و حكومت خود همت مي گماردند و با پول و رشوه و وعده پست و مقام، انصار را در اطراف خود جمع مي كردند. در مواردي هم كه پول و رشوه و مقام كارساز نبود متوسل به خشونت، تبعيد، قتل و كشتار مي شدند.

اينان به گسترش نفوذ و حكومت خود به اين اعتبار كه در درجه اول، ملك شخصي و قبليه اي آنان است، ادامه

مي دادند.

اگر ابوبكر و عمر نمي دانستند خليفه اند يا پادشاه، معاويه پسر ابوسفيان خود را علنا پادشاه ناميد. عده اي ديگر هم خود را پادشاه مي دانستند، حتي عمر هم در بعضي از مناسبت ها خود را پادشاه مي خواند.

معاويه و امويان و بسياري از مردم خلفاء سه گانه را ملوك قيصري مي دانستند و در نظرشان اسلام و مسلماني تنها شعاري بود كه در خدمت اين پادشاهي قرار داشت و به تقويت آن كمك مي كرد. پس استفاده كنندگان اصلي فتوحات خصوصا در دراز مدت همين قشرهاي خاص بودند چنانكه در روزگار خلفاي سه گانه ثروت اين گروه به ارقام نجومي رسيده بود كه متون تاريخي اين مطلب را تأييد مي كند. مي بينيم كسي كه گفته مي شود زاهدترين مردم بوده، يعني عمر بن خطاب، درباره اش گفته اند: وقتي از دنيا رفت مالي از خود به جاي نگذاشت و از بيت المال ارتزاق مي كرد و بر خود بسيار سخت مي گرفت. مهريه يكي از همسرانش را چهل هزار درهم قرار داد، و به يكي از دامادهايش كه از مكه بر او وارد شده بود، ده هزار درهم از مال خود هديه داد و حتي مي گويند: يكي از فرزندان عمر، سهم الارث خود را به مبلغ صد هزار درهم به عبدالله بن عمر فروخت.

مؤيد اين مطلب گفته قاضي ابو يوسف يكي از شاگردان ابوحنيفه است كه مي گويد: عمر چهار هزار اسب نشان دار در راه خدا داشت چنانÙǠبه نظر مي رسد اين اسب ها از آن خود عمر بوده، و اينها همه در زماني بوده كه بسياري از مردم در سخت ترين شرايطي كه يك انسان مي تواند زندگي كند روزگار مي گذراندند، بسياري از آنان تنها لباسشان دو

تكه پارچه بوده كه عورتين شان را مي پوشاندند.

با مطالعه صفحات سياه تاريخ مي توان شواهد و ادله فراواني را مبني بر اهتمام شديد حكام و دار و دسته آنها در جمع آوري بيت المال و ثروت و رسيدن به غنيمت به حق يا به نا حق، گردآوري نمود. بيشتر مصيبت ها و بدبختي هاي مردم از زماني آغاز شد كه خليفه دوم با آزار و اذيت شروع به جمع آوري خراج نمود. چنانكه در تاريخ هم آمده اين گروه از اهل ذمه مسلمان شده نيز خراج مي گرفتند و دليل مي آوردند: خراج در حقيقت به منزله ماليات سرانه بندگان است و اسلام آوردن بنده، ماليات را از وي ساقط نمي كند.

همچنين عمر بن خطاب تلاش مي كرد تا از مردي كه اسلام آورده بود جزيه بگيرد. داستان چند برابر كردن خراج نصاراي تغلب توسط عمر بن خطاب نيز معروف و مشهور است و نيازي به بيان ندارد.

آري! اين فتوحات براي پر كردن جيب جنگجويان و احيانا تقويت بنيه نظامي آنان براي پيروزي بر خصم بود و جنگ براي به دست آوردن مال و غنيمت، صفت مشخصه اين فتوحات بود.

چنانكه مي بينيم در بعضي از معركه ها و جنگ هاي به اصطلاح مسلمانان، طرف مقابل اسلام آوردن خويش را اعلام مي كرد، اما چون فاتحين بر اموال و زنانشان طمع داشتند به اسلام آنان اهميتي نمي دادند و حتي آنان را دروغگو مي پنداشتند و بر آنان حمله مي كردند.

جالب است بدانيم ابن ابي الحديد معتزلي اسلام آوردن و مسلماني مسلمانان صدر اسلام را چنين توصيف مي كند: گروهي از آنان به پيروي از سران قبائل خود اسلام آوردند و گروهي به طمع در غنائم،

عده اي از ترس شمشير مسلمان شدند و گروهي هم بنابر غيرت و تعصب قومي و براي پيروز شدن بر ديگر قبايل، عده اي هم اسلام را پذيرفتند چونكه با دشمنان و مخالفين اسلام، عداوت و دشمني داشتند.

خطري جديد

از همه اين ها گذشته طبيعي بود كه زندگي همراه با عيش و نوش هيئت حاكمه و اطرافيان آنان و نيز كامجويي از زنان زيبا و كنيزكان دلفريب موجب گرديد تا بذر رفاه طلبي و سلامت خواهي و تن پروري در دل ها افشانده شود و موجب شود تا ديگران نيز خود را به خطر انداخته و در راه كسب امتيازات بيشتر و حفظ آن تلاش كنند و حتي قرباني شوند.

از سوي ديگر همين كنيزكان و زناني كه مسلمان نشده بودند و يا هنوز اسلام در جان و دل آنان رسوخ نكرده بود، در جامعه اسلامي مسئوليت تربيت و پرورش نوزادان مسلمان را بر عهده گرفتند. چرا كه اين كودكان يا فرزندان خود كنيزكان بودند و يا فرزند مادران آزاده از اين رو مي بينيم بسياري از اشراف و فرماندهان از مادراني به دنيا آمده اند كه نصراني بودند. كه مي توان موارد زيادي را در تاريخ پيدا كرد.[2[

به هر حال تربيت و پرورش نوزادان توسط اين كنيزكان، باعث كاهش ميزان تقيدات ديني و التزام اين كودكان به عقايد كفرآميز و مخالف دين مي شد چنانكه در تاريخ مي بينيم اين كودكان در ساليان دور، از سرسخت ترين دشمنان اهل بيت شدند و به دست ناپاكشان خون اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) ريخته مي شد.[3[

طبيعتا اين يكي از خطرات جديدي بود كه رهاورد و محصول فتوحات بي حد و حصر خلفا محسوب مي شد. از اين روست كه مي بينيم

امامان بزرگوار شيعه مي كوشيدند تا بردگان و كنيزكان را با تعليمات اسلامي شايسته اي تربيت كنند و آنان را در راه خدا آزاد سازند.

متفرق ساختن معترضان

بهتر است بدانيد، از فتوحات اسلامي در جهت دور ساختن معترضين و نيز كساني كه از اعمال و دخل و تصرفات نا بجاي حكام و اطرافيان آنان ناراضي بودند و صداي اعتراض خود را بلند مي كردند، استفاده مي نمودند. مثلا زماني كه خشم و تنفر عمومي از عثمان به اوج خود رسيد و اوضاع وخيم گرديد، مشاوران و كارگزاران خود را خواست و براي رويارويي و مقابله با تنفر و انزجار عمومي و خواسته هاي مردم كه مي گفتند: بايد عثمان عمال خود را عوض كند و افراد بهتري را به جاي آنان قرار دهد، با آنان به مشورت پرداخت و نظر آنان را جويا شد. عبدالله بن عامر كه يكي از مشاوران عثمان بود گفت:

رأي من اين است كه به آنان دستور جهاد دهي تا بدين طريق مشغول بوده و كاري به كار تو نداشته باشند و آنان را در جنگ هاي زيادي شركت بده تا در برابرت نرم و رام شوند و همه به خود پرداخته و انديشه اي جز زخم پشت اسبهايشان و شپش پوستين هاي خود نداشته باشند.

بعد از آن، عثمان بر معترضين سخت گرفت و دستور اعزام آنان را به سپاه داد و نيز مقرري آنان را لغو كرد تا اينكه مطيع او شوند و به او نياز پيدا كنند.

آخرين سوال

با توجه به مطالبي كه گفته شد روشن مي شود كه چرا اميرالمؤمنين(عليه السلام) حتي در زمان خلافت خود، قدمي در جهت اين فتوحات گسترده بلاد اسلامي برنداشت، بلكه

سعي در تثبيت اصول عقايد و ارزشهاي والا و اصيل اسلامي و نشر مكتب ناب محمدي(صلي الله عليه و آله) و دادن خط مشي صحيح به امت و متصديان اداره امور مملكت داشت، و در زمينه افكار و انديشه ها، برخوردها موضع گيري ها، تربيت و تزكيه نفس، مردم را راهنمايي و هدايت مي فرمود.

چنانكه خود آن حضرت مي فرمايد: «پرچم ايمان را در ميان شما نصب نمودم (تا گمراه نشويد) و شما را بر حدود و مراتب حلال و حرام واقف ساختم ».

[1] - مقاله حاضر خلاصه اي از نظرات سيد جعفر مرتضي عاملي در كتاب: تحليلي از زندگاني سياسي امام حسن (عليه السلام): ص 155-166 مي باشد.

[2] - حارث بن ابي ربيعه _ خالد قسري _ عبيده سلمي _ حنظلة بن صفوان _ عبدالله بن وليد بن عبدالملك.

[3] - براي مثال معلم فرزندان سعد بن ابي وقاص نصراني بود كه در سال 61 هجري عمر سعد اين پرورش يافته مكتب نصرانيت امام حسين (عليه السلام) را به شهادت رسانيد.

آيا ازدواج دو دختر پيامبر (ص) با عثمان صحت دارد ؟

پاسخ

يكي از فضيلت هايي كه براي عثمان بن عفان نقل كرده اند ، ازدواج با دو دختر نبي مكرم اسلام صلي الله عليه وآله وسلم به نام هاي رقيه و ام كلثوم است . در اين باره نظريات مختلفي وجود دارد ، اهل سنت با قاطعيت تمام بر آن پافشاري مي كنند ؛ اما از طرف ديگر برخي از محققين شيعه بر اين اعتقاد هستند كه همسران عثمان هيچ كدامشان دختر پيامبر نبودند ؛ بلكه ربيبه آن حضرت و دختران خواهر حضرت خديجه بوده اند و براي اين احتمال دلايلي نيز ذكر كرده اند كه ما بدون هيچگونه اظهار نظر اين دلايل را به صورت

مختصر نقل و قضاوت به عهده خوانندگان گرامي وا مي گذاريم .

دوستان عزيزي كه مايل به تحقيق بيشتر در اين باره هستند مي توانند به اين كتاب ها مراجعه بفرمايند : ازواج النبي و بناته ، تأليف الشيخ نجاح الطائي و الصحيح من سيرة النبي الأعظم نوشته سيد جعفر مرتضي و... .

اما دلايلي كه در اين باره آورده شده است :

1 . عدم وجود رابطه صميمانه بين پيامبر و ديگر دختران آن حضرت :

با رجوع به سيره نبي مكرم اسلام و دقت در آن ، در مي يابيم كه روايات بسياري از رابطه بسيار صميمانه نبي مكرم اسلام و دختر بزرگوارش صديقه طاهره سلام الله عليها حكايت مي كند ؛ تا جايي که هر زماني پيامبر اسلام به سفر مي رفت ، آخرين كسي كه با او خدا حافظي مي كرد ، فاطمه زهرا بود و وقتي از سفر بر مي گشت ، قبل از هر كاري به ديدار فاطمه مي رفت و در خانه او را مي زد . روايات فراواني در كتاب هاي شيعه و سني اين رابطه بسيار صميمانه را ثابت مي كند ؛ از جمله بسياري از علماي شيعه و سني يكي از القاب آن حضرت را « ام أبيها » نقل كرده اند . ابن حجر عسقلاني در تهذيب و الإصابه ، ذهبي در سير اعلام النبلاء و الكاشف خود نوشته اند :

فاطمة الزهراء ... كانت تكنى أم أبيها .

الإصابة - ابن حجر - ج 8 - ص 262 و سير أعلام النبلاء - الذهبي - ج 2 - ص 118 – 119 و الكاشف في معرفة من له رواية في كتب الستة - الذهبي - ج

2 - ص 514 و تهذيب الكمال - المزي - ج 35 - ص 247 و أسد الغابة - ابن الأثير - ج 5 - ص 520 و الاستيعاب - ابن عبد البر - ج 4 - ص 1899 .

اما هيچ روايتي ؛ حتي يك روايت ضعيف نيز در كتاب هاي شيعه و سني نقل نشده است كه پيامبر اسلام حتي يكبار درِ خانه رقيه و ام كلثوم را زده باشد . چرا پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم اين رابطه بسيار صميمانه را با ديگر دختران خود نداشته است ؛ نه در مدينه و نه حتي در مكه ؟ مگر نه اين كه به ادعاي اهل سنت آن ها نيز يادگار خديجه بودند ؟

هر چند كه فاطمه زهرا از هر نظر از تمامي زنان عالم متمايز بوده است ؛ ولي اگر پيامبر دختري غير از فاطمه داشت ، شايسته بود كه اين رابطه صميمانه بين آن ها نيز وجود داشته باشد .

و يا در زماني كه كفار قريش پيامبر اسلام را آزار و اذيت مي كردند ، ديگر دختران رسول خدا كجا بودند كه از پدر حمايت كنند ؟ بخاري و مسلم در صحيحشان نوشته اند :

عَنْ ابْنِ مَسْعُودٍ قَالَ بَيْنَمَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُصَلِّي عِنْدَ الْبَيْتِ وَأَبُو جَهْلٍ وَأَصْحَابٌ لَهُ جُلُوسٌ وَقَدْ نُحِرَتْ جَزُورٌ بِالْأَمْسِ فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ أَيُّكُمْ يَقُومُ إِلَى سَلَا جَزُورِ بَنِي فُلَانٍ فَيَأْخُذُهُ فَيَضَعُهُ فِي كَتِفَيْ مُحَمَّدٍ إِذَا سَجَدَ فَانْبَعَثَ أَشْقَى الْقَوْمِ فَأَخَذَهُ فَلَمَّا سَجَدَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَضَعَهُ بَيْنَ كَتِفَيْهِ قَالَ فَاسْتَضْحَكُوا وَجَعَلَ بَعْضُهُمْ يَمِيلُ عَلَى بَعْضٍ وَأَنَا قَائِمٌ أَنْظُرُ لَوْ كَانَتْ لِي مَنَعَةٌ

طَرَحْتُهُ عَنْ ظَهْرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَالنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ سَاجِدٌ مَا يَرْفَعُ رَأْسَهُ حَتَّى انْطَلَقَ إِنْسَانٌ فَأَخْبَرَ فَاطِمَةَ فَجَاءَتْ وَهِيَ جُوَيْرِيَةٌ فَطَرَحَتْهُ عَنْهُ ثُمَّ أَقْبَلَتْ عَلَيْهِمْ تَشْتِمُهُمْ .

صحيح البخاري - البخاري - ج 1 - ص 65 و صحيح مسلم - مسلم النيشابوري - ج 5 - ص 179 .

از ابن مسعود روايت شده است كه گفت : هنگامى كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در برابر خانه كعبه نماز مى گزارد ، ابو جهل و همدستانش در نزديكى خانه نشسته بودند و يك روز قبل از آن ، بچه شترى نحر شده بود . ابو جهل به همدستان خود گفت : كداميك از شما حاضر است برود و شكمبه آن شتر را بياورد و هنگامى كه محمد صلّى اللّه عليه و آله در سجده است ، آن ها را روى شانه او بيفكند ؟ بدترين آنها پيشقدم شد و دستور ابو جهل را عملى ساخت . در حالي كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در سجده بود ، آن شكمبه آلوده را روى شانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله افكند . ابو جهل و همدستانش از مشاهده اين منظره بسيار خنديدند به طوري كه بعضى از آن ها از شدت خنده به روى ديگرى مى افتاد !

ابن مسعود مى گويد : من در اين هنگام گوشه اى ايستاده بودم و جريان را مشاهده مى كردم ، ليكن جرئت آن را نداشتم كه شكمبه را از روى شانه حضرتش بردارم . پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله همچنان در حال سجده بود و سر از

سجده برنمى داشت تا اين كه مردى به حضور حضرت زهرا عليها السّلام شتافت و جريان را به عرض رسانيد . حضرت فاطمه عليها السّلام در حالي كه از شنيدن اين سخن به شدت ناراحت شده بود ، آمد و آن را از روى دوش حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله برداشت و آن ها را مورد شماتت و ملامت قرار داد .

در تمامي گرفتاري هايي كه براي نبي مكرم اسلام پيش مي آمد ، تنها كسي كه مي آمد پدر را دلداري مي داد ، زخم هاي او را مداوا مي كرد ، فاطمه زهرا بود . اگر آن ها نيز دختر رسول خدا بودند ، شايسته بود كه آن ها نيز فاطمه را در دفاع از پدر ياري كنند .

بعد از جنگ احد كه صورت نبي مكرم زخمي شده بود ، رقيه و ام كلثوم كجا بودند كه همانند فاطمه بيايند و زخم هاي پدر را شستشو بدهند ؟

مگر نه اين كه به قول آن ها ، آن دو نيز دختران پيامبر بودند ؛ پس چرا هيچ نوع رابطه اي بين پيامبر اسلام با دختران ديگرش نقل نشده است ؟

2 . در قضيه مباهله كه پيامبر تمام بستگان درجه يك خود را انتخاب كرد ، چرا ديگر دختران خود را نبرد و از بين «نساء» خود فقط فاطمه را انتخاب كرد ؟

مسلم در صحيح خود مي نويسد :

عَنْ عَامِرِ بْنِ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ أَمَرَ مُعَاوِيَةُ بْنُ أَبِي سُفْيَانَ سَعْدًا فَقَالَ مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسُبَّ أَبَا التُّرَابِ فَقَالَ أَمَّا مَا ذَكَرْتُ ثَلَاثًا قَالَهُنَّ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَلَنْ أَسُبَّهُ لَأَنْ تَكُونَ لِي

وَاحِدَةٌ مِنْهُنَّ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ حُمْرِ النَّعَمِ ... وَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ { فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ } دَعَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلِيًّا وَفَاطِمَةَ وَحَسَنًا وَحُسَيْنًا فَقَالَ اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي .

صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 23، كتاب فضائل الصحابة ، باب من فضائل علي بن أبي طالب، ح 32 .

عامر بن سعد بن ابي وقاص از پدرش (سعد بن ابي وقاص) نقل كرده است كه معاويه سعد را امر كرد و گفت : تو را چه مانع است كه ابوتراب (على بن ابى طالب _ عليه السلام _) را دشنام دهى ؟ (سعد) گفت : من سه چيز (سه فضيلت) را از او در خاطر دارم ، كه رسول خدا _ صلى الله عليه و آله و سلم _ درباره وى فرموده است ، هرگز وى را دشنام نخواهم داد. چنانچه من يكى از اين سه فضيلت را مى داشتم از شتران سرخ مو برايم محبوبتر بود ... وقتى اين آيه نازل گرديد : (... فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءكم و نساءنا و نساءكم و أنفسنا و أنفسكم ...) پيامبر _ صلى الله عليه و آله و سلم _ على و فاطمه و حسن و حسين _ عليهم السلام _ را فراخواند و فرمود : «خدايا، اينان اهل من هستند ».

آيا «نساءنا » شامل ديگر دختران پيامبر نمي شد ، يا پيامبر دختر ديگري غير از صديقه طاهره نداشت ؟

3 . چرا هيچ كس از ديگر دختران پيامبر خواستگاري نكردند ؟

قضيه ديگري كه بطلان اين قضيه را روشن مي كند ، اين است كه در

هيچ جايي از تاريخ ثبت نشده است كه در مدينه ، احدي از مهاجرين و يا انصار به خواستگاري ام كلثوم رفته باشد ؛ با اين كه براي خواستگاري از فاطمه زهرا و رسيدن به افتخار دامادي پيامبر ، بر يكديگر پيش دستي مي كردند و هر كس دوست داشت اين افتخار نصيب او شود . آيا ام كلثوم دختر پيامبر نبود يا اصلاً چنين دختري وجود خارجي نداشت ؟

4. حرمت جمع بين دختران رسول خدا و دختران دشمن خدا :

علما و محدثين اهل سنت براي خرده گيري از امير المؤمنين عليه السلام نقل كرده اند كه آن حضرت در زماني كه فاطمه سلام الله عليها همسر او بود ، دختر ابو جهل را نيز خواستگاري كرد . اين امر باعث شد كه صديقه طاهره ناراحت شده و شكايت خود را پيش پيامبر ببرد !! پيامبر اسلام وقتي از اين قضيه با خبر شدند ، با عصبانيت به مسجد آمد و فرمود :

وَإِنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّي وَإِنِّي أَكْرَهُ أَنْ يَسُوءَهَا وَاللَّهِ لَا تَجْتَمِعُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَبِنْتُ عَدُوِّ اللَّهِ عِنْدَ رَجُلٍ وَاحِدٍ .

صحيح البخاري - ج 4 - ص 212 – 213

فاطمه پاره تن من است ، من دوست ندارم كسي او را ناراحت كند ، به خدا قسم نبايد دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا در نزد يك نفر جمع شود .

و در روايت ديگري نوشته اند كه آن حضرت فرمود :

إِلَّا أَنْ يُرِيدَ ابْنُ أَبِي طَالِبٍ أَنْ يُطَلِّقَ ابْنَتِي وَيَنْكِحَ ابْنَتَهُمْ فَإِنَّمَا هِيَ بَضْعَةٌ مِنِّي يُرِيبُنِي مَا أَرَابَهَا وَيُؤْذِينِي مَا آذَاهَا .

صحيح البخاري

ج 6، ص 158، ح 5230، كتاب النكاح، ب 109 - باب ذَبِّ الرَّجُلِ عَنِ ابْنَتِهِ، فِي الْغَيْرَةِ وَالإِنْصَافِ و صحيح مسلم، ج 7، ص 141، ح 6201، كتاب فضائل الصحابة رضى الله تعالى عنهم، ب 15 -باب فَضَائِلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ النَّبِيِّ عَلَيْهَا الصَّلاَةُ وَالسَّلام .

علي (عليه السلام) اگر مي خواهد دختر ابوجهل را بگيرد ، بايد دختر من را طلاق بدهد . فاطمه پار? تن من است ، آن چه كه موجب رنجش فاطمه بشود ، مرا مي رنجاند ... .

از آنجايي كه بحث اهانت کردن و تخريب مقام امير المؤمنين عليه السلام در ميان است ، علماي اهل سنت اين قضيه را با آب و تاب فراواني نقل كرده اند ؛ غافل از اين كه عثمان بن عفان نيز عملاً بين دختران پيامبر و دختران دشمان خدا نه يكبار كه چندين بار جمع كرده است .

رملة بنت شيبة ، يكي از همسران عثمان است كه در مكه با او ازدواج كرد و از كساني بود كه همراه عثمان به مدينه مهاجرت كرد . ابن عبد البر در اين زمينه مي نويسد :

رملة بنت شيبة بن ربيعة كانت من المهاجرات هاجرت مع زوجها عثمان بن عفان.

الاستيعاب ، ج 4 ، ص 1846 رقم 3345 .

رملة ، دختر شيبه از كساني بود كه همراه همسرش عثمان به مدينه مهاجرت كرد .

و شيبة از دشمنان پيامبر اسلام است كه در جنگ بدر به هلاكت رسيده است ؛ چنانچه ابن حجر مي نويسد :

رملة بنت شيبة بن ربيعة بن عبد شمس العبشمية قتل أبوها يوم بدر كافرا .

الإصابة، ج 8، ص 142 - 143

رقم 11192.

رمله ، دختر شيبه ... پدرش در جنگ بدر كشته شد ، در حالي كه كافر بود .

در حالي كه نوشته اند در همان زمان رقيه دختر رسول خدا ! نيز همسر عثمان بوده است . ابن اثير در اسد الغابة مي نويسد :

ولما أسلم عثمان زوجّه رسول الله صلى الله عليه وسلم بابنته رقية وهاجرا كلاهما إلى أرض الحبشة الهجرتين ثم عاد إلى مكة وهاجر إلى المدينة .

أسد الغابة، ج 3، ص 376 .

زماني كه عثمان اسلام آورد ، رسول خدا دخترش رقيه را به همسري او درآورد ، هر دوي آن ها به سرزمين حبشه مهاجرت كردند ، سپس وقتي از آن جا بازگشتند ، به مدينه مهاجرت كردند .

علاوه براين ، عثمان با أم البنين بنت عيينة و فاطمة بنت الوليد بن عبد شمس نيز ازدواج كرده است ؛ در حالي كه پدر هر دوي آن ها نيز در آن زمان از دشمنان خدا بوده اند .

اگر واقعاً جمع بين دختر رسول خدا و دختر دشمن خدا ، حرام بوده است ، چرا عثمان اين عمل حرام را بارها و بارها مرتكب شده است ؟ و اگر حرام نبوده ، چرا پيامبر اسلام به قول اهل سنت اجازه چنين كاري را به امير المؤمنين نداد و نعوذ بالله مي خواست حلال خدا را حرام كند ؟ پس معلوم مي شود كه يا قضيه خواستگاري از دختر ابوجهل از اختراعات بني اميه و براي اهانت کردن و تخريب مقام امير المؤمنين است ، يا پيامبر اسلام دختري غير از صديقه طاهره نداشته است ؟

5 . از دلايلي كه دروغ بودن اين قضيه

را روشن مي سازد ، اين است كه بسياري از علماي اهل سنت و از جمله ضياء المقدسي گفته اند :

عن قتادة ، قال : ولدت خديجة لرسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ) : عبد مناف في الجاهلية ، وولدت له في الاسلام غلامين ، وأربع بنات : القاسم ، وبه كان يكنى : أبا القاسم ، فعاش حتى مشى ، ثم مات ، و عبد الله ، مات صغيرا . وأم كلثوم . وزينب . ورقية . وفاطمة ... .

البدء والتاريخ ، ج 5 ، ص 16 و ج 4 ، ص 139 .

قتاده گفته است : خديجه براي نبي مكرم اسلام ، در عهد جاهليت ، عبد مناف را به دنيا آورد و بعد از اسلام ، دو پسر و چهار دختر به نام هاي : قاسم _ به خاطر او كنيه پيامبر را «ابوالقاسم » گذاشتند ، آن قدر زنده بود كه مي توانست راه برود بعد از آن فوت كرد _ و عبد الله كه خردسال فوت كرد ، و ام كلثوم ، زينب ، رقيه و فاطمه را به دنيا آورد .

شهاب الدين قسطلاني بعد از نقل سخن مقدسي مي نويسد :

وقيل : ولد له ولد قبل المبعث ، يقال له : عبد مناف ، فيكونون على هذا اثني عشر ، وكلهم سوى هذا ولد في الاسلام بعد المبعث .

المواهب اللدنية ، ج 1 ، ص 196 .

گفته اند كه كه خديجه قبل از مبعث يك پسر براي او به دنيا آورد كه به او عبد مناف مي گفتند ، غير از عبد مناف بقيه فرزندان

پيامبر بعد از مبعث متولد شده است .

و ابن عبد البر در الإستيعاب مي نويسد :

وقال الزبير ولد لرسول الله صلى الله عليه وسلم القاسم وهو أكبر ولده ثم زينب ثم عبد الله وكان يقال له الطيب ويقال له الطاهر ولد بعد النبوة ثم أم كلثوم ثم فاطمة ثم رقية .

الاستيعاب - ابن عبد البر - ج 4 - ص 1818 .

زبير گفته : نخستين فرزند رسول خدا كه به دنيا آمد ، قاسم بود و او از همه بزرگتر بود ، پس او زينب ، و پس از وي عبد الله كه به وي طيب و يا طاهر نيز مي گفتند بعد از نبوت متولد شد ، پس از آن ام كلثوم ، سپس فاطمه و پس از وي رقيه به دنيا آمدند .

از طرف ديگر نوشته اند كه رقيه ، كوچكترين دختر رسول خدا و حتي از حضرت زهرا سلام الله عليها نيز كوچكتر بوده است . چنانچه ابن كثير دمشقي مي نويسد :

أكبر ولده عليه الصلاة والسلام القاسم ، ثم زينب ، ثم عبد الله ، ثم أم كلثوم ثم فاطمة ثم رقية ...

بزرگترين فرزند ، پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم قاسم ، و پس از آن ، زينب ، عبد الله ، ام كلثوم ، فاطمه و پس از آن رقيه بوده است .

با اين تفصيل ، چگونه مي توان اين سخن اهل سنت را تصديق كرد كه رقيه با عثمان ازدواج كرده ، بعد با او به حبشه مهاجرت نموده و حتي در داخل كشتي فرزندي از او سقط شده است !!! . با اين كه

مي دانيم ، هجرت اول به حبشه در سال پنجم بعد از بعثت بوده است .

و همچنين بسياري از علماي اهل سنت نوشته اند كه ام كلثوم رقيه قبل از اين كه با عثمان ازدواج كند در عقد پسران أبي لهب بوده اند و بعد از آن كه سوره تبّت در حق أبي لهب نازل شد ، وي به فرزندانش دستور داد كه دختران رسول خدا را طلاق بدهند . ابن أثير در اسد الغابة مي نويسد :

قد زوج ابنته رقية من عتبة بن أبي لهب وزوج أختها أم كلثوم عتيبة بن أبي لهب فلما نزلت سورة تبت قال لهما أبوهما أبو لهب وأمهما أم جميل بنت حرب بن أمية حمالة الحطب فارقا ابنتي محمد ففارقاهما ...

أسد الغابة - ابن الأثير - ج 5 - ص 456 .

رسول خدا ، دخترش رقيه را به عتبه پسر أبي لهب و ام كلثوم را به عتيبه پسر ديگر ابولهب داد ، وقتي سوره تبت نازل شد ، ابولهب و همسرش ام جميل كه همان «حمالة الحطب » باشد ، به پسرانش دستور دادند كه دختران محمد را طلاق دهند . پس آن ها را طلاق دادند ...

در حالي كه مي دانيم ، سوره تبت در زماني نازل شده است كه مسلمين در شعب أبي طالب در محاصره بودند . سيوطي در الدر المنثور مي نويسد :

وأخرج أبو نعيم في الدلائل عن ابن عباس قال ما كان أبو لهب الا من كفار قريش ما هو حتى خرج من الشعب حين تمالأت قريش حتى حصرونا في الشعب وظاهرهم فلما خرج أبو لهب من الشعب لقى هندا بنت عتبة ابن ربيعة

حين فارق قومه فقال يا ابنت عتبة هل نصرت اللات والعزى قالت نعم فجزاك الله خيرا يا أبا عتبة قال إن محمدا يعدنا أشياء لا نراها كائنة يزعم أنها كائنة بعد الموت فما ذاك وصنع في يدي ثم نفخ في يديه ثم قال تبا لكما ما أرى فيكما شيئا مما يقول محمد فنزلت تبت يدا أبى لهب قال ابن عباس فحصرنا في الشعب ثلاث سنين وقطعوا عنا الميرة حتى أن الرجل .

الدر المنثور - جلال الدين السيوطي - ج 6 - ص 408

و محاصره در شعب أبي طالب در سال ششم هجري و بعد از هجرت به حبشه بوده است . با اين حال چگونه مي توان تصديق كرد كه همسر عثمان دختر پيامبر بوده است ؟

6 . محمد بن اسماعيل بخاري مي نويسد ، شخصي پيش عبد الله بن عمر آمد و از او سؤالاتي كرد ؛ از جمله نظر او را در باره عثمان و امام علي عليه السلام پرسيد ، وي در مقايسه بين عثمان و حضرت علي عليه السلام مي گويد :

أَمَّا عُثْمَانُ فَكَأَنَّ اللَّهَ عَفَا عَنْهُ وَأَمَّا أَنْتُمْ فَكَرِهْتُمْ أَنْ تَعْفُوا عَنْهُ وَأَمَّا عَلِيٌّ فَابْنُ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَخَتَنُهُ ... .

صحيح البخاري - البخاري - ج 5 - ص 157 .

اما عثمان ، خداوند از گناه او ( فرار عثمان در جنگ احد ) درگذشت ؛ ولي شما دوست نداريد كه او را ببخشيد ، اما علي عليه السلام پس او پسر عموي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم و داماد او است .

ملاحظه مي فرماييد كه دفاع عبد الله بن عمر

از عثمان فقط در اين مطلب خلاصه مي شود كه خداوند از گناه فرار وي در جنگ احد درگذشته است ؛ ولي صحابه اي كه عليه او خروج كردند ، او را نبخشيده و عثمان را كشتند ؛ ولي اين كه عثمان داماد پيامبر نيز باشد ، متذكر نمي شود . اما نسبت به امير المؤمنين عليه السلام استدلال مي كند كه او پسر عموي پيامبر و داماد آن حضرت است .

اگر عثمان داماد پيامبر بود ، بايد ابن عمر به آن استدلال مي كرد ؛ زيرا وي تمام تلاش خود را مي كند كه در برابر هر نوع تهمتي را از عثمان دفع كند و معنا ندارد كه وقتي دليل قويتري همانند دامادي پيامبر وجود دارد ، وي به دليل سخيف و ضعيف استدلال كند ؛ زيرا عفو خداوند فقط شامل كساني مي شود كه بعد از فهميدن زنده بودن پيامبر از فرار دست كشيده و برگشتند و شامل عثمان كه بعد از سه روز برگشت ، نمي شود . حتي اگر فرض كنيم كه عفو خداوند شامل عثمان نيز مي شود ، سبب نخواهد شد كه خداوند تمامي گناهان او را كه حتي بعد از آن نيز انجام داده بخشيده باشد ؛ بلكه حد اكثر شامل فرار او در همان جنگ مي شود .

بنابراين شايسته بود كه اگر دامادي عثمان صحت داشت ، به آن استناد مي كرد .

7 . حضرت زهرا سلام الله عليها بعد از غصب فدك توسط ابوبكر به مسجد آمد و خطبه غرائي خواند كه بسياري از علماي اهل سنت آن را نقل كرده اند . آن حضرت در بخش هاي از اين خطبه مي فرمايد :

أنا فاطمة بنت

محمد أقول عودا على بدء ، وما أقول ذلك سرفا ولا شططا... فإن تعزوه تجدوه أبي دون نسائكم وآخا ابن عمي دون رجالكم ، فبلغ الرسالة صادعا بالرسالة ناكبا عن سنن مدرجة المشركين ، ضاربا لثجهم آخذا بأكظامهم ، داعيا إلى سبيل ربه بالحكمة والموعظة الحسنة .

مناقب علي بن أبي طالب (ع) وما نزل من القرآن في علي (ع) - أبي بكر أحمد بن موسى ابن مردويه الأصفهاني - ص 202 و السقيفة وفدك - الجوهري - ص 142 .

اى مردم آگاه باشيد كه من فاطمه و پدرم محمّد است ، گفتارم تماما يك نواخت از سر صدق بوده و از غلط و نادرستى به دور است ... اگر تحقيق كنيد (پيامبر اسلام ) پدر من بود نه پدر زنان شما ، و در عقد اخوّت پسر عموى من بود نه شما .

اگر زنان عثمان دختران پيامبر بودند ، نبايد فاطمه زهرا سلام الله عليها كه سرور زنان بهشت است ، چنين سخني بگويد و از طرف ديگر عثمان نيز مي توانست به اين سخن حضرت اعتراض كند كه زنان من نيز دختران پيامبر بودند .

8 . ابن الدمشقي و محب الدين طبري مي نويسند :

أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لعلي : أوتيت ثلاثا لم يؤتهن أحد ولا أنا ، أوتيت صهرا مثلي ولم أوت أنا مثلي ، وأوتيت زوجة صديقة مثل بنتي ولم أوت مثلها زوجة ، وأوتيت الحسن والحسين من صلبك ولم أوت من صلبي مثلهما ، ولكنكم مني وأنا منكم .

جواهر المطالب في مناقب الإمام علي (ع) - ابن الدمشقي - ج 1 - ص

209 و الرياض النضرة ج 2 ص 202 .

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود : يا على خداى تعالى سه گونه موهبت به تو عنايت فرموده است كه به من و هيچيك از مردم ، عنايت نفرموده است :

1. پدر زنى مانند من به تو ارزانى داشته است كه به من عنايت نكرده است ؛

2. همسر پاكيزه گوهر راستگو و راست رو به تو مرحمت داشته كه به من عنايت نفرموده است ؛

3 . حسن و حسينى از پشت تو به وجود آورده است كه چنان دو فرزندى از پشت من بوجود نياورده است ؛ آرى ! من از شمايم و شما از من مى باشد .

در اين روايت پيامبر اسلام به صراحت مي گويد كه به احدي غير از علي عليه السلام پدر زني مثل من داده نشده است ، معلوم مي شود كه پيامبر دختر ديگري نداشته است و گرنه چنين سخني نمي فرمود .

آيا نامگذاري فرزندان اميرالمومنين دلالت بر دوستي با خلفا دارد؟

) برگرفته از کتاب معماي نام نوشته علي لباف (

پاسخ به اين شبهه:

عمر بن علي عليه السلام نخستين فرزند اميرالمومنين که مورخين نام يکي از خلفا را براي وي برشمرده اند.

در نامگذاري فرزند اميرالمومنين علي عليه السلام از همسرش صهباء (امّ حبيب بنت ربيعه- از بني تغلب) به نام (عمر) (برخي منابع تاريخي از کنيه او نيز ياد کرده و آن را ابوالقاسم ثبت نموده اند.) هيچ اختلافي بين مورخين مشاهده نميشود و جاي ترديد در اين زمينه وجود ندارد. اما سوال اصلي اين است که انگيزه ناميده شدن فرزند علي ابن ابيطالب به چنين نامي چه بوده است

و دليل تشابه در اسم چيست؟ اهل سنت اين نامگذاري را نشان دهنده محبت خاندان پيامبر و حضرت علي عليه السلام نسبت به خلفا ميدانند! در حالي که اسناد معتبر تاريخي وجود چنين رابطه دوستانه اي را به شدت انکار مينمايند.

آيا روابط حضرت علي عليه السلام با خليفه دوم دوستانه بود؟

سند شماره1

اعتراف عمر بن خطاب مندرج در کتاب ((صحيح مسلم))

مسلم بن حجاج نيشابوري (متوفي 261ه) در کتاب "صحيح" سخناني را از عمر بن خطاب نقل ميکند که در حضور (عثمان - عبدالرحمان بن عوف - زبير - سعد ابي وقاص) خطاب به عباس ابن عبدالمطلب و علي بن ابيطالب ايراد گرديده است.

وي مينويسد: خليفه دوم در حضور افراد مذکور رو به عباس و حضرت علي عليه السلام کرد و خطاب به آنان چنين گفت:

ثم توفي ابوبکر و انا ولي رسول الله و ولي ابي بکر- فرايتما کاذبا آثما غادرا خائنا (صحيح مسلم حديث شماره 3302)

ترجمه: سپس ابوبکر از دنيا رفت و من جانشين پيامبر و ابوبکر (در سرپرستي و زعامت شما) ميباشم. پس شما دو نفر مرا دروغگو - گناهکار- حيله گر- و پيمان شکن ميدانيد.

سند شماره 2

اعتراف عايشه - مندرج در کتاب صحيح بخاري

محمد بن اسماعيل بخاري (متوفي 256ه) درکتاب "صحيح" از قول عايشه نقل ميکند که علي بن ابيطالب عليه السلام از ملاقات با عمر بن خطاب کراهت داشته است.

عايشه دليل امتناع حضرت علي عليه السلام از ملاقات با خليفه دوم را چنين بازگو ميکند:

کراهيه لمحضر عمر (صحيح بخاري حديث شماره 3931.

اين سخن عايشه در کتاب صحيح مسلم حديث شماره 3304چنين ثبت شده است: کراهية محضر عمر بن الخطاب. (

ترجمه : به دليل ناخوشايندي

از حضور عمر .

سند شماره 3

اعتراف ابن عباس- مندرج در کتاب "شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد"

ابوحامد معتزلي (متوفي 656ه) در کتاب شرح نهج البلاغه از قول ابن عباس نقل ميکند که علي بن ابيطالب پيوسته بر عمر ابن خطاب غضبناک و خشمگين بود.

وي مينويسد: خليفه دوم در سفر شام - رو به ابن عباس کرد و درباره حضرت علي عليه السلام چنين گفت: اشکو اليک ابن عمک - سالته ان يخرج معي فلم يفعل و لم ازل اراه واجدا. فيم تظن موجدته؟ (شرح نهج البلاغه (چاپ اسماعيليان) ج12 ص 78(.

ترجمه من از پسر عمويت به تو گله دارم. از وي خواستم که با من به شام بيايد ولي نپذيرفت. من پيوسته وي را نسبت به خود در حالت غضب مي يابم. به نظر تو علت خشم گرفتن او چيست ؟

آنچه ملاحظه فرموديد تنها دورنمايي از رابطه اميرالمونين با خليفه دوم ميباشد و تدبر در فرازهاي آن خواننده فرهيخته را به اين نتيجه ميرساند که : دليل نامگذاري و تشابه اسمي را در جاي ديگر بايد جست.

چه کسي نام فرزند حضرت امير عليه السلام را عمر نهاد؟

اسناد و مدارک معتبر تاريخي قضاوت نهايي درباره علت نامگذاري فرزند حضرت علي به نام عمر را بسيار سهل و آسان نموده اند.

سند شماره 1

ديدگاه بلاذري مورخ مشهور اهل سنت(اهل سنت بلاذري را در کتب رجالي خود در مرتبه بالايي مورد مدح و تمجيد قرار داده اند. براي مثال: ذهبي: تذکره الحفاظ ج3 ص 892(

احمد بن يحيي بن جابر بلاذري (متوفي 279ه( مينويسد:

و کان عمر بن الخطاب سمي عمر بن علي باسمه

. ترجمه: عمر بن خطاب - عمر بن علي را به اسم خود نام نهاده بود. (انساب الاشراف ج2 ص 192تحقيق:محمد باقرمحمودي). جمل من انساب الاشراف ج2. ص 413 تحقيق: سهيل زکار

سند شماره 2

تاييد ديدگاه از سوي ساير مورخين اهل سنت

--جمال الدين مزي (متوفي 742 ه ) در کتاب "تهذيب الکمال" جلد 21 صفحه 467

--شمس الدين ذهبي (متوفي 748 ه ) در کتاب "سير اعلام النبلاء " جلد 4 صفحه 134

--ابن حجر عسقلاني (متوفي 852 ه ) در کتاب "تهذيب التهذيب" جلد 7 صفحه 411

سخن بلاذري (متوفي 279 ه ) را تاکيد کرده و تصريح نموده اند که :

هنگامي که از صهباء بنت ربيعه فرزند پسري براي امير المونين عليه السلام متولد شد. عمر بن خطاب نام اين فرزند را عمر گذارد.

آيا جلوگيري از نتيجه اقدام خليفه دوم امکان پذير بود؟

شايد تصور نماييد که تغيير نام يک فرد به گونه اي که اسم اصلي او فراموش گردد چندان هم ساده نباشد! حال چطور ميتوان پذيرفت که خليفه دوم نام خود را بر فرزند اميرالمومنين عليه السلام بنهد و نام اصلي او از خاطرها پاک شود؟

در پاسخ ميگوييم:

از بررسي اسناد تاريخي چنين به دست مي آيد که تغيير نام افراد و شهرت آنان به اسم جديدشان چندان هم در ميان قريش بي سابقه نمي باشد.

نمونه اول

جناب عبدالمطلب

همگان جد بزرگ رسول خدا صلي الله عليه و آله را با نام عبد المطلب ميشناسند در حاليکه نام اصلي وي "شيبة الحمد" ميباشد. پژوهشگران جريان فراموشي نام وي را چنين نگاشته اند:

(هاشم در يکي از سفرهاي خود به مدينه با سلمي

دختر عمرو خزرجي ازدواج کرد و عبدالمطلب از وي تولد يافت. و در موقع وفات هاشم-عبدالمطلب نزد مادر خويش در مدينه ماند و هنوز پسري نابالغ بود. مطلّب بن عبدمناف بعد از برادرش هاشم امر مکه و سقايت و رفادت حاجيان را به عهده گرفت. و چون عبدالمطلّب بزرگ شد. مطلّب خود به مدينه رفت و از مادر وي اجازه گرفت و او را با خود به مکه آورد. و چون او را رديف خويش سوار (مرکب) کرده بود. مردم بي خبر از حقيقت گفتند: مطلّب بنده اي خريده است. اما مطلب ميگفت: واي بر شما! اين پسر برادر من هاشم است . از آن روز براي او نام عبدالمطلّب معروف گشت و نام اصلي او که شيبه يا شيبة الحمد بود از ياد رفت . )

(تاريخ پيامبر اسلام. انتشارات دانشگاه تهران ص 46)

نمونه دوم

ابوجهل

همگان يکي از سرسخت ترين دشمنان رسول خدا صلي الله عليه و آله را با نام ابوجهل ميشناسند. در حاليکه که کنيه و نام اصلي او "ابوالحکم- عمرو بن هشام" مباشد. شهرت نام ابوجهل در ميان مسلمانان که آغاز آن دوران صدر اسلام ميباشد موجب گرديد که حتي در دايرة المعارف ها نيز زندگي نامه او را تحت عنوان ابوجهل به ثبت برسانند.

) دائرة المعارف بزرگ اسلامي ج5ص305. المنجد في الاعلام.ص14(

آشنايي با ساير قربانيان دخالت هاي خليفه دوم در نامگذاري افراد

نمونه اول

ابن اثير جزري (متوفي 630 ه ) نقل ميکند:

عبد الرحمان بن الحارث بن هشام بن المغيره المخزومي در دامان عمر بزرگ شد و اسم او ابراهيم بود. پس عمر اسم او را تغيير داد. همان زمان

که اسم افرادي که با نامهاي پيامبران خوانده ميشدند تغيير ميداد. و او را عبدالرحمان ناميد. (اسدالغابه ج3 ص284(

نمونه دوم

ابن سعد بصري (متوفي 230 ه ) نقل ميکند:

اسم ابو مسروق اجدع بود. پس عمر او را عبدالرحمان ناميد. الطبقات الکبري ج6ص 76

نمونه سوم

عبدالرزاق صنعاني (متوفي 211ه) نقل ميکند:

طحيل برادر بلال است و عمر او را خالد نام نهاده است. ( المصنف ج1 ص61(

نمونه چهارم

ابن حجر عسقلاني (متوفي 852 ه) نقل ميکند:

نام کثير بن صلت-قليل بود. پس عمر او را کثير ناميد. (فتح الباري ج 2 ص374(

آيا مخالفت با دخالت هاي خليفه دوم در تغيير نام افراد براي قربانيان آن امکان پذير بود ؟

پاسخ به اين سوال نيازمند رفتارشناسي دقيقي از خليفه دوم ميباشد که تنها از طريق تدبر در اسناد معتبر تاريخي ميتوان بدان دست يافت.

رفتارشناسي خليفه دوم

پژوهشگران در تحليل شخصيت خليفه دوم به موارد ذيل استناد کرده اند:

نمونه اول

او نخستين کسي بود که شلاق (دره) در دست گرفت. ( رسول جعفريان: تاريخ خلفا. ص65. به نقل از طبري: تاريخ الامم و الملوک ج 4 ص 209(

نمونه دوم

شخصي به عمر گفت: مردم از تو خشمگين اند! مردم از تو خشمگين اند! مردم از تو متنفرند! عمر پرسيد: براي چه؟ آن مرد گفت از زبان و عصاي تو ! ( همان منبع ص66 به نقل از : نميري: تاريخ المدينه المنوره ج2 ص858(

نمونه سوم

عايشه فرزند عثمان بر اين اعتقاد بود که تندي عمر- ديگران را از انتقاد به او بازداشته است. ( همان منبع ص69. به نقل از: ابي سعيد منصور بن الحسين: نثر الدر ج4 ص34(

نمونه چهارم

يک

بار غلام زبير بعد از نماز عصر به نماز ايستاد. در همان لحظه متوجه شد که عمر با دره (شلاق) خود به طرف او مي آيد. بلافاصله از آنجا فرار کرد. ( همان منبع: ص66. به نقل از: فسوي: المعرفه و التاريخ ج1 ص364-365)

نمونه پنجم

ابن عباس ميگويد: من براي پرسيدن يک سوال از عمر دو سال صبر کردم. مانع من از پرسش ترس از عمر بود. (علي محمد مير جليلي: امام علي عليه السلام و زمامداران ص110. به نقل از ابن جوزي :تاريخ عمر بن الخطاب ص 126(

نمونه ششم

خشونت عمر به حدي رسيد که ابن عباس در عصر وي. جرات ابراز حکم شرعي ارث را نداشت. وقتي بعد از مرگ عمر بر خلاف نظر وي در زمينه ارث سخن گفت و به او اعتراض شد که چرا در زمان عمر نميگفتي. جواب داد: به خدا قسم از او ميترسيدم. ( همان منبع ص 110 به نقل از: ابن حزم اندلسي: المحلي ج8 ص279-280(

جمع بندي

همين برخوردها را ميتوان به عنوان مانعي بر سر راه اعتراضات مردم نسبت به عملکرد خليفه دوم در زمينه تغيير نام افراد به شمار آورد.

ابوبکر بن علي دومين فرزند اميرالمومنين که مورخين کنيه يکي از خلفا را براي وي بر شمرده اند.

همانطور که ميدانيد (ابوبکر) کنيه است و نام محسوب نمي گردد. همين نکته قضاوت شبهه افکنان درباره روابط اميرالمومنين علي عليه السلام با ابوبکر-آن هم بر اساس کنيه يکي از فرزندان ايشان- را با ابهام مواجه مي سازد.

دليل اين ابهام نيز در اين نکته نهفته است که در ميان عرب دلايل متعددي براي کنيه گذاري بر روي يک

فرد وجود دارد که از مشهورترين اين دلايل رايج بودن همراهي يک کينه با يک اسم در يک مقطع خاص زماني يا مطلوب بودن اين همراهي در نظر اطرافيان فرد مي باشد.

از اين رو شناسايي نام ابوبکر بن علي عليه السلام از اهميت ويژه اي برخوردار است.

ديدگاه مورخين درباره نام ابوبکر بن علي عليه السلام

ديدگاه يکم

نام وي عبدالله مي باشد. ابولمويد الموفق بن احمد خوارزمي (متوفي 568هجري) در کتاب "مقتل الحسين عليه السلام" و نجم الدين ابوالحسن علي بن محمد علوي (متوفي قرن 5هجري) در کتاب "المجدي" مي نويسد: ابوبکر بن علي و اسمه عبدالله. يعني ابوبکر فرزند علي و نامش عبدالله است. (1)

ديدگاه دوم

نام وي محمد مي باشد. ابوالحسن علي بن الحسين مسعودي (متوفي 346 هجري) در کتاب "التنبيه و الاشراف" و ابن بطريق (متوفي 600هجري) در کتاب "عمده عيون" و ابن صباغ مالکي (متوفي 855هجري) درکتاب "الفصول المهمه" مينويسد: و محمد الاصغر المکني ابابکر. يعني: کنيه محمد کوچکتر ابوبکر ميباشد. (2)

ديدگاه سوم

نام وي عبدالرحمن ميباشد. احمد بن علي مقريزي (متوفي 834 هجري) در کتاب "اتعاظ الحنفاء" مي نويسد: و عبدالرحمن الذي يکني ابابکر. يعني: کنيه عبدالرحمن ابوبکر مي باشد. (3)

ديدگاه چهارم

نام وي ناشناخته ميباشد. ابوالفرج اصفهاني(متوفي356 هجري) در کتاب "مقاتل الطالبيين" مي نويسد: و ابوبکر بن علي بن ابيطالب لم يعرف اسمه. يعني و ابوبکر بن علي بن ابيطالب نامش شناخته نشد. (4)

جمع بندي و قضاوت ميان ديدگاه ها

به دو قرينه احتمال بسيار زيادي وجود دارد که ديدگاه يکم درست بوده و در نتيجه نام ابوبکر بن علي همان "عبدالله" باشد.

قرينه اول

برخي مورخين ابوبکر بن علي را به

جاي عبدالله بن علي در شمار فرزندان ام البنين ذکر کرده اند. (5) و اين اشتباه -به احتمال زياد- ناشي از آن بوده است که از نظر آنان نام ابوبکر بن علي نيز عبدالله ميباشد.

قرينه دوم

جمع کثيري از مورخين "محمدالاصغر" را فرزندي غير از ابوبکر بن علي و حتي از مادري غير از مادر ابوبکر بن علي: ليلي بنت مسعود دانسته اند. (6)

نتيجه گيري

همانطور که گفتيم يکي از رايج ترين دلايل انتخاب يک کنيه همراهي عرفي آن با يک اسم معين و يا مطلوبيت اين همراهي نزد مردمان يک عصر خاص مي باشد.

براي مثال در عرف عرب -به ويژه شيعيان- کنيه ابوالحسن با نام علي همراهي و مطلوبيت دارد.

لذا اين احتمال به طور جدي وجود دارد که نام عبدالله نيز پس از به خلافت رسيدن خليفه اول (خليفه اول: ابوبکر:عبدالله بن عثمان ميباشد) با کنيه ابوبکر قرين گرديده و به همين دليل اين کنيه از سوي اطرافياني که اين همراهي مورد پسندشان بوده بر فرزند حضرت علي اطلاق شده است.

ياد آوري

در ميان عرب انتخاب کنيه براي فرزند در انحصار پدرش نميباشد و ديگران نيز به جهات گوناگوني ميتوانند بر روي يک فرد کنيه بگذارند.

به عبارت ديگر در بسياري موارد پدر در کنيه گذاري فرزندش هيچ دخالتي نداشته و رسم عرب به ديگران اين اجازه را مي دهد که در کنيه گذاري بر روي يک فرزند دخالت نمايند.

احتمال اين دخالت نيز به ويژه در مواردي که نام و کنيه اي در کنار هم متعارف شده اند يا اين همراهي مطلوي اطرافيان ميباشد. بسيار زياد است.

در نتيجه: نميتوان به طور

قاطع ابراز کرد که حضرت علي عليه السلام کنيه ابوبکر را براي فرزند خويش برگزيده اند.

عثمان بن علي سومين فرزند اميرالمومنين عليه السلام که مورخين نام يکي از خلفا را براي وي برشمرده اند.

اسناد و مدارک معتبر تاريخي سخن گفتن درباره علت نامگذاري فرزند حضرت علي عليه السلام به نام عثمان را بسيار سهل و آسان نموده اند.

هيچ ارتباطي ميان نام خليفه سوم (عثمان بن عفان) و نامگذاري فرزند حضرت امير عليه السلام به عثمان وجود ندارد.

شاهد اول

ابوالفرج اصفهاني (متوفي 356 هجري) از قول اميرالمومنين علي عليه السلام مي نويسد:

انما سميته باسم اخي عثمان بن مظعون. يعني: همانا او را به اسم برادرم عثمان به مظعون نامگذاري نمودم. (11)

شاهد دوم

العبيدلي ابوالحسن محمد بن ابي جعفر (متوفي 435 هجري) درباره مجاهدين جنگ بدر مي نويسد:

منهم عثمان بن مظعون الذي سمي اميرالمومنين علي بن ابيطالب ابنه باسمه. يعني: از جمله آنان عثمان بن مظعون مي باشد. همو که اميرمومنان علي بين ابيطالب عليه السلام فرزندش را به اسم او نامگذاري نمود. (12)

-------------

اسناد:

1_ مقتل الحسين عليه السلام ج2 ص28 - المجدي ص17

2-التنبيه و الاشراف ص297- عمده عيون ص29- الفصول المهمه ص141

3-اتحاظ الحنفاء ص5

4-مقاتل الطالبين ص56

5-ابن قتيبه: الامامه و السياسه ج2ص6- ابن عبد ربه: العقد الفريد ج4ص385- جواهر المطالب ج2ص277

6-کلبي: جهره النسب ص31 - ابن سعد در الطبقات الکبري ج1 ص11- طبري در تاريخ الامم و الملوک ج5ص154 - ابن جوزي در المنتظم ج5 ص69- ابن کثير در البدايه و النهايه ج8ص187

7-ابن فندق: لباب الانساب ج1ص399

8-الطبقات الکبري ج1 ص 11 -- العقد الفريد ج4ص385 -- مجمع الزوائد ج9ص197

9-علامه جعفر مرتضي عاملي: سلمان فارسي ص

176-175 به نقل از ابن قتيبه الامامه و السياسه ج1ص146

10-همان منبع ص 176 و الامامه و السياسه ج1ص130

11-المقاتل الطالبيين ص55

12- تهذيب الانساب ص27

درباره ما

شكر و سپاس بى منتها، خداى بزرگ را، كه ما را از شيعيان و پيروان اهل بيت قرار داد؛ و به صراط مستقيم ، ولايت خاتم الانبياء و المرسلين حضرت محمد صلي الله عليه و آله و وصيّ مظلومش مولاى متّقيان ، اميرمؤمنان ، علىّ ابن ابى طالب عليه السلام هدايت نمود.

و بهترين تحيّت ها و درودها تقديم به پيشگاه بزرگ بانوي هستي ،مادرمجللّه ي پدر و معلم بشريّت ، خاتون دوسرا و شفيعه روز جزا حضرت صديقه ي کبري فاطمه الزهرا سلام الله عليها ؛ و بر فرزندان معصومينشان عليهم السلام ، خصوصاً آخرين ذخيره خدا ، خاتم الاوصياء ،مهدي فاطمه عجل الله تعالي فرجه الشريف .

با توجه به توسعه فناوري اطلاعات و ارتباطات، برماست که همگام با عصر حاضر به دفاع از کيان ديني خويش قيام نماييم و با استفاده از اين ابزارهاي کارآمد به احياي فرهنگ ولايت و برائت از دشمنان اهل بيت عليهم السلام برآييم،

کتابي كه در اختيار شما خواننده محترم قرار دارد، حاصل زحمات پژوهشگران شبکه اطلاع رساني برائت مي باشد ، که تقديم به آستان حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها مي گردد .

شبکه اطلاع رساني برائت (شيعه تيوب- پايگاه مستقلّ شيعيان) برترين پايگاهِ جامع ، درعرصه معرفيِ دشمنان اهل بيت عليهم السلام شامل : معرفي کامل و جامع دشمنان از ولادت تا به درک واصل شدن (بخش اصلي سايت)/کتابخانه تخصصي در موضوع تبّري / شبهه افکني به مباني پوشالي دشمنان شيعه / پاسخگويي

به شبهات / مرکز صوتي تصويري در موضوع تبّري/ تالار گفتگوي تبرّي

باشد كه اين ذرّه دلنشين و لذّت بخش مورد استفاده عموم علاقه مندان ، خصوصاً جوانان عزيز قرار گيرد.

ان شاء اللّه تعالى

www.shiatube.com

www.sunnitube.com

emiail:info@shiatube.com

در همه زمينه ها نداي ياري و نصرت سر مي دهيم که : هل من ناصر ينصرني

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109