فرهنگ اعلام در حديث و سيره پيامبر صلى الله عليه و آله

مشخصات كتاب

سرشناسه : شراب، محمدمحمدحسن

عنوان و نام پديدآور : فرهنگ اعلام جغرافيايي - تاريخي در حديث و سيره نبوي/ مولف محمدمحمدحسن شراب؛ ترجمه حميدرضا شيخي؛ تحقيق و اضافات محمدرضا نعمتي؛ [براي] حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت.

مشخصات نشر : تهران: مشعر ، 1383.

مشخصات ظاهري : [440] ص.: مصور، نقشه.

شابك : 20000ريال ؛ 22000 ريال : چاپ دوم 964-7635-54-0 :

يادداشت : چاپ دوم: زمستان 1386.

يادداشت : چاپ سوم : تابستان 1389.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : حديث -- نام هاي جغرافيايي

موضوع : حديث -- نام هاي تاريخي

شناسه افزوده : شيخي، حميدرضا، 1337 - ، مترجم

شناسه افزوده : نعمتي، محمدرضا

شناسه افزوده : حوزه نمايندگي ولي فقيه در امور حج و زيارت

رده بندي كنگره : BP106/2 /ش 4ف 4 1383

رده بندي ديويي : 23/ 297

شماره كتابشناسي ملي : م 83-5375

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

پيشگفتار

ص: 7

محقّقان و پژوهشگران در حديث و سيره نبوى صلى الله عليه و آله گاهى به مواردى از اعلام تاريخى و يا جغرافيايى برخورد مى كنند كه آگاهى از معنى و مفهوم و مشخصات دقيق آنها در شناخت و فهم آنان بسيار تأثير گذار است. از اين رو، نويسندگان و دانشمندانى رنج سفر را بر خود هموار نموده، از نزديك به شناسايى و بررسى موقعيت ها و مكان هاى تاريخى- جغرافيايى پرداخته و نتايج پژوهش خود را ثبت كرده اند تا راهنماى مطمئنى براى آيندگان باشد.

از سوى ديگر پژوهش هاى صورت گرفته در زمينه حج و حرمين شريفين ضرورت توجّه به اين مهم را دو چندان نموده است؛ زيرا در چند سال اخير، به موارد قابل توجهى برخورد كرده ايم كه حقيقت با آنچه كه مشهور است فاصله بسيار دارد.

سالهاى سال، زائرانى كه به مكّه مشرّف مى شدند، قبرستان حجون را به نام شعب ابى طالب مى شناختند و يا بيت الأحزان در مدينه را در خانه هاى مخروبه بيرون بقيع جستجو مى كردند و امروز دقيقاً آشكار گرديده كه شعب ابى طالب در نزديكى صفا و مروه و بيت الأحزان در فاصله چند مترى قبور ائمه بقيع عليهم السلام قرار داشته است.

بر اين اساس و براى پاسخگويى به اين نياز، معاونت آموزش و پژوهش بعثه مقام معظم رهبرى، تصميم گرفت تا كتاب ارزشمند «المعالم الأثيره فى السنةوالسيرة» را به فارسى برگردان نموده، در اختيار پژوهشگران قرار دهد. پس از

ص: 8

ترجمه، كمبودهايى در مداخل يافت گرديد كه فاضل ارجمند حجّةالاسلام والمسلمين آقاى محمّدرضا نعمتى آنها را برطرف و كتاب را تكميل نمودند تا اثرى نافع و سودمندتر باشد. بنابر اين، آنچه در كروشه آمده، نوشته ايشان و بقيّه ترجمه كتاب است. از فاضل ارجمند جناب آقاى حميد رضا شيخى كه با حوصله و دقّت كتاب را ترجمه نمودند تشكّر و سپاسگزارى مى كنيم. اميد آن كه مورد توجّه واقع شود و خوانندگان و محقّقان ارجمند، با ارائه پيشنهادها و نظريات خود، ما را در تكميل هر چه بيشتر اين اثر يارى دهند.

معاونت آموزش و پژوهش

بعثه مقام معظّم رهبرى

ص: 9

مقدمه مترجم

حديث و سيره شريف نبوى، گاه آميخته به اسامى مكانها و اعلام جغرافيايى و غيره است كه با تاريخ و تمدّن اسلام در ارتباط اند و در مواردى چنان پيوند نزديك و تنگاتنگى با گذشته فرهنگى اين آيين پاك الهى و پيروان آن پيدا كرده اند كه ذكر هر مكان و محلّى، يادآورِ حوادثى سرنوشت سازى است. از اين رو، شناخت اين مكانها، به لحاظ تاريخى و موقعيت جغرافيايىِ گذشته و احتمالًا كنونىِ آنها، به شناخت گذشته مسلمانان و تاريخ و تمدن آنان كمك شايانى مى كند. افزون بر اين، چه بسا درك و فهم يك حديث يا حكم و دستور العمل اسلامى، منوط به شناخت مكان جغرافيايى باشد كه در حديث از آن ياد شده است؛ بنابراين، شناخت اماكن و مناطق جغرافيايى، كه در حديث و سيره نبوى از آنها نام برده شده، هم به فهم و درك بهترِ حديث و مسائل فقهى- به ويژه در احاديث؛ مثلًا مربوط به حج و فتوحات اسلامى و اراضى دولتى و خالصه و ...- كمك به سزايى مى كند و هم به شناخت پيشينه تاريخى و باستانى و جغرافيايى سرزمين اسلام، به خصوص منطقه جزيرة العرب مدد مى رساند.

با توجه به آنچه گفتيم، نياز و ضرورت شناسايى و معرفى اين اماكن روشن مى گردد.

كتاب حاضر با پى بردن و درك اهميت اين موضوع، سعى كرده است به اين نياز و ضرورت پاسخ دهد. اين كتاب، در واقع، يك فرهنگ جغرافيايى تخصّصى

ص: 10

(حديثى) است كه به قصد كمك به پژوهشگران عرصه حديث تدوين شده است.

نويسنده محقّق، با مراجعه به منابع و متون كهن اسلامى و برخى از كتب معاصرين؛ اعم از حديثى، جغرافيايى و تاريخى، كوشيده است اماكن و مناطق جغرافيايى و غيره را كه در حديث و سنّت و سيره گرامى نبوى از آنها سخن به ميان آمده، توضيح دهد و محل و ويژگى هاى جغرافيايى و وضعيت تاريخى و فعلى آنها را به اجمال مشخص سازد. پيداست كه نويسنده در اين راه، وقت زيادى صرف كرده و زحمات فراوانى كشيده است و بار زحمت تحقيق را از دوش پژوهندگان حديثى و تاريخى برداشته و خوان آماده اى را در برابر آنان گسترده است.

بى گمان، جاى چنين كتابى در ميان ميراث فارسى و محققان حوزه و دانشگاه، خالى است و ترجمه آن مغتنم مى باشد و مى تواند اين خلأ را تا حد زيادى پر كند.

اميدواريم در حوزه تشيّع نيز علاقه مندان و پژوهشگران، با جستجو در اماكن و اعلام جغرافيايى مذكور در احاديث اهل بيت عليهم السلام، اين تحقيق را كامل گردانند و بر خدمات ارزنده خود به اين مذهب حقّ، بيفزايند؛ إن شاءاللَّه.

حميدرضا شيخى

ص: 11

مقدمه نويسنده

1. جستجو و كاوش از آثار باستانى، پديده اى فرهنگى است كه ملّتها بدان توجه نشان داده اند و گروهى از كارشناسان و متخصّصان، زندگى خود را وقف اين كار كرده و در اين راه كوشش هاى زيادى به عمل آورده اند و نيز پول هاى هنگفتى صرف شده و دانشگاه ها براى تحقيق و مطالعه اين آثار، دپارتمان هاى ويژه اى تأسيس كرده اند.

توجه و عنايت به آثار باستانى در دهه هاى اخير افزايش يافته است؛ زيرا اين آثار از جمله ابزارهايى بود كه غرب استعمارگر براى استيلا و چيرگى بر ملتها و ناكام ساختن هرگونه جنبش استقلال طلبانه سياسى، اقتصادى و فرهنگى، آن را در اختيار گرفت.

كشورهاى غربى در اين ميدان گوى سبقت را از ملت هاى شرق ربودند و از آثار شرق، خرمن خرمن گردآوردند. كاوشگران به جستجو در دشت ها و بيابانها پرداختند و آغاز به نوشتن تحقيقات درباره مشاهدات خويش و به سرقت بردن دست نوشته ها كردند. هدف آنان از اين كار، ارائه كردن تحقيقات تحريف آميز و مغرضانه درباره ملّتهاى شرق، به قصد نشان دادن برترى نژاد اروپايى و پستى تبارهاى شرقى و القاى اين باور در شرقيان بود كه راهى براى رسيدن به ميدان پيشرفت در صنعت و اختراعات و ... ندارند و بنابراين، بهتر است كه همچنان مصرف كننده توليدات صنعتى غرب باقى بمانند و مواد خام سرزمين خود را به كشورهايى صادر كنند كه به طور مادرزاد براى اختراع و نوآورى آفريده شده اند!

اگر ملّتهاى غير عرب، هدفِ تنها يك تير از تيرهاى دشمنان قرار گرفته بودند،

ص: 12

آنچه در تيردان دشمنان باقى مانده بود، تماماً به سوى جهان عرب نشان رفت و تمام تلاش هاى خاورشناسان و مسيونرها در جبهه عربى متمركز شد؛ چراكه آنان در برابر خود مقاومتى سرسختانه تر از مقاومت امّت عرب نيافتند و در هيچ جامعه اى به اندازه جامعه عرب با مخالفت و مقاومت روبه رو نشدند. سخت ترين چيزى كه نيروى دشمنان را تحليل برد و بازوى آنان را سست كرد، اين بود كه ميراث عربى در قرن بيستم- همچون هزار سال پيش- همچنان زنده و قابل فهم و هضم باقى ماند ... دشمن از اينكه مى ديد عرب مسلمان، با همه فقر و نيازمندى اش، به ميراث خود چنگ زده و آن را بر نان شب خود ترجيح مى دهد، گيج و متحيّر شده بود. هريك از ما حاضر است از گرسنگى و تشنگى صبورانه بميرد اما حاضر نيست چيزى را با ميراث خود عوض كند.

آخرين نبرد در تاريخ جنگ و آثار باستانى، نبرد صهيونيسم با فلسطين بود.

صهيونيست ها تاريخ را وارونه ساختند و توانستند- براى مدت زمانى- اين توهم را در دنيا ايجاد كنند كه خاك فلسطين حق آنها است. از اين رو، نخستين يورش در اين پيكار، به سود آنان تمام شد؛ چرا كه ميدان نبرد تاريخى، از مقاومتى كه باطل را درهم شكند و چشم ها را بر روى حقيقت بازكند، خالى بود. اما به خواست خدا، در يورش بعد، نبرد را ما خواهيم برد؛ آنگاه كه خورشيد حقيقت در آسمان دنيا درخشيدن گيرد و ما به ميراث خود بازگرديم و به آثار نياكان بى مانند خويش چنگ زنيم.

پيش از آنكه درستى دلايل خود را به جهانيان بباورانيم، نخست بايد نهال يقين به درستى اين دلايل را در دل هاى ملت خود بنشانيم و همراه با نشاندن اين نهال يقين، بايد بذر تعلّق روحى به اين خاك مقدس را در مزرع جانهاى آنان بيفشانيم ... آرى، خاك مقدس؛ چون نماد عظمت و شكوه ماست و گوياى حماسه ها از نقش فرهنگ و تمدن ساز ما ... در صحراى ما زندگى سايه گسترى موج مى زند؛ چرا كه اين صحرا پيكرهاى قهرمانان ما را در دل خود جاى داده است؛ بر ستيغ كوه هاى ما مجد و عظمت مى درخشد؛ زيرا از آن فراز بر ييلاق هاى جاودانگى مشرف بوده اند و در تاكستان هاى سرسبز ما قهرمانى هاست؛ و آنها را از دلاوران به ارث برده ايم.

آثار تاريخى و جغرافيايى، در سيره عطرآگين نبوى، نشان تمدّنى است كه بر دنيا

ص: 13

سايه افكند و جاودانه ماند و تا اين گيتى برجاست اين تمدن برپا خواهد بود. اين آثار به دل هاى ميليونها انسان آويخته و شعله اشتياق به آنها در دل شيفتگانش از مسافت ها راه زبانه مى كشد و شوق ديدار آنها با گذر روزها فروكش نمى كند ...

با شنيده شدن نام كوه سلْع، وادى عقيق، منا، عرفات، صفا، مروه، مأذمان، و هر نشانى از نشانه هاى حجاز، چه چشم ها كه گريان نمى شود و چه دلها كه پَر نمى كشد.

يكى مى گويد:

«همين غم مرا بس، كه در بغداد همى زيَم،

و دلم گروگان هر گوشه حجاز است،

هرگاه سخنى از حجاز به ميان آيد، شوق به گوشه گوشه حجاز در من برانگيخته گردد،

به خدا سوگند نه از روى بى مهرى آنان را ترك كردم،

بلكه قضاى الهى چنين رقم زده است.»

و آن ديگرى مى سرايد:

«هرگاه ابرى به سوى حجاز برق زند،

اين برق خجسته اش شوق مرا برانگيزد،

من حجاز را از روى بى علاقگى به سرزمينش ترك نكردم،

بلكه آنچه خداوند مقدّر كند همان مى شود.»

2. اين است دليل علاقه و عنايت من به اين مكانها و آثار جغرافيايى، كه قدمگاه هاى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بوده اند و شاهد گفته ها و كرده هايى از آن حضرت ...، پس سزد كه عبير دل انگيز اين خاكها را با مشام جان ببوييم و لحظاتى از زندگىِ خود را با آنها به سر بريم. در آنها تأمّل كنيم. گذشته آنها را به ياد آوريم تا پيوند ما با آن گذشته همچنان استوار بماند و گذشته را به زمان حال منتقل سازيم و در سايه آن زيست كنيم ... صد البتّه كه ما اين كار را به قصد بت كردن شخصى يا پرستش جا و مكانى نمى كنيم، بل از آن رو، به اين كار مى پردازيم كه هرجايى از اين جاها و هر اثرى از اين آثار، بار معنايى جاويدان و تاريخى پرشكوه را با خود حمل مى كند ...

اگر امروز براى گردآورى آثار رهبران و رجال بزرگ، كه در عظمت و بزرگى،

ص: 14

ناخن پيامبرِ خدا صلى الله عليه و آله هم نمى شوند، موزه ها برپا مى كنيم؛ چرا براى ميراث پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نبايد چنين كنيم؟

اگر امروز براى بزرگداشت و تمجيد رهبران و فرماندهانى كه مقام و فضل آنان با پيامبر صلى الله عليه و آله قابل قياس نيست، به گردآورى آثار و تاريخ آنها مى پردازيم، چرا نبايد در كنار سيره عطرآميز آن بزرگوار، به آثار و امكنه اى كه شاهد زندگى او بوده اند، بپردازيم؟

اين كار ما تازگى ندارد، بلكه شيوه اى است كه صحابه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را پايه ريزى كرده اند. در اينجا به ذكر چند نمونه از روش يكى از صحابه در اين باره مى پردازيم:

از نافع نقل شده است: ابن عمر هر نقطه اى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله قدم گذاشته بود، دنبال مى كرد و در هر جايى كه آن حضرت نماز خوانده بود نماز مى گزارد. تا جايى كه يك بار پيامبر صلى الله عليه و آله زير درختى فرود آمد و از آن پس، ابن عمر به آن درخت رسيدگى مى كرد و آن را آب مى داد تا خشك نشود. (1) مجاهد گويد: در سفرى با ابن عمر بوديم كه ديديم هنگام عبور از جايى، راه خود را به طرف ديگر كج كرد. علت اين كارش را پرسيدند. گفت: من شاهد بودم كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله اين كار را كرد و من هم چنين كردم. (2) از نافع نقل شده كه ابن عمر در راه مكّه مى رفت و سر شترش را مى گرفت و به اين طرف و آن طرف خم مى كرد و مى گفت: شايد سُمى بر جايگاه سُمى قرار گيرد، مقصودش سُم شتر پيامبر صلى الله عليه و آله بود. (3) نافع در وصف حالتِ ابن عمر به هنگام دنبال كردن آثار و جاى گامهاى پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد: «اگر ابن عمر را هنگام دنبال كردن ردّ پاى پيامبر مى ديدى، مى گفتى «اين مرد ديوانه است!» عاصم احول از قول شخصى روايت كرده است كه:

«اگر كسى ابن عمر را در هنگام جستجويش از جاهايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آنها قدم نهاده


1- حياةالصحابه، ج 2، ص 655
2- مسند احمد، ج 2، ص 40
3- حليةالأولياء، ج 1، ص 310

ص: 15

بود مى ديد، خيال مى كرد او را طورى شده است. (1) 3. يكى از انگيزه هاى من در نوشتن اين فرهنگنامه اين بود كه متوجه شدم پژوهشگران در زمينه حديثِ شريف، نياز شديد به شناختى اجمالى از اعلام جغرافيايى حديث و سيره دارند كه در لابه لاى كتب مشروح و فرهنگ هاى جغرافيايى پراكنده اند.

علاوه بر اين، بارها ديده ام كه پژوهشگران عصرِ ما، وقتى مى خواهند جايى و اثرى از آثار جغرافيايى مذكور در سيره نبوى را بشناسند، به كتابهاى قديمى مراجعه مى كنند و آنچه را آنها ثبت و ضبط كرده اند، نقل مى نمايند، بدون در نظر گرفتن تغييرات و دگرگونى هاى جغرافيايى جديدى كه در مناطقى شاهد حوادث سيره نبوى بوده اند، يكى از اين تغييرات، تغييراتى است كه در جنوب و شرق جزيرةالعرب رخ داده است. در اصطلاح قديم، به جنوب عربستان سعودى، «يمن» مى گفتند، اما امروزه بايد اين نقطه را با نام سياسى جديد آن معرفى كنيم تا خواننده گمراه نشود.

شرق عربستان سعودى (دمّام، قطيف، احساء) نيز با نام «بحرين» خوانده مى شد، اما امروزه نسبت دادن قطيف به بحرين باعث گمراهى خواننده مى شود. همچنين در سرزمين شام «جند اردن» داشته ايم و «جند فلسطين». جند اردن شامل تعدادى از شهرها و روستاهاى فلسطين؛ مانند عكا و طبريه مى شد و جند فلسطين شامل شمارى از شهرها و روستاهاى شرق اردن فعلى بود. به همين دليل است كه مى بينيد پژوهشگران در نسبت دادن روستاها به هريك از اين دو كشور خلط مى كنند؛ بنابراين، لازم است كه هر روستا يا مكانى را به منطقه آن، بر حسب نام جديدش نسبت داد.

موضوع ديگرى كه در اينجا بايد به آن اشاره كنيم، مسأله مقياس مسافت هاست:

منابع قديمى، مسافت ها را با مقياس هاى فرسخ، ميل و شبانه روز مى سنجند، در حالى كه امروزه اين مقياس ها براى ما مفهوم نيستند. بنابراين، لازم است كه مسافت ها با مقياس هاى جديد (كيلومتر) تعيين شوند. موضوع ديگر اينكه جاى ها و مكانهايى


1- حليةالاولياء، ج 1، ص 310، گفتنى است عبداللَّه بن عمر، عليرغم دقّت وسواس گونه اى كه در پيدا كردن جاى گامهاى پيامبر از خود نشان داده است، تا پاى در جاى پاى آن حضرت بگذارد ولى در باره خليفه به حق او، برخلاف آن عمل كرد و به فرموده امير مؤمنان عليه السلام او و سعيد بن مالك از جمله آنهايى هستند كه «لَمْ يَيْصُرا الحَقَّ وَ لَمْ يَخْذُلا الْباطِلَ».

ص: 16

هستند كه به مرور زمان از بين رفته اند و جاهايى هستند كه همچنان باقى مانده و مردم در آنها زندگى مى كنند. در طبقه بندى جديد، به اين نكته نيز بايد اشاره شود.

4. روش كار من در اين فرهنگ، عبارت است از:

ضبط نام محل، تعيين موقعيت آن با قياس به يكى از مراكز بزرگ و ثابت، تعيين مسافت ها با كيلومتر- تا آنجا كه برايم امكان پذير بوده- در صورت تغيير نام، ذكر نامِ جديد هر مكان و توضيح اين نكته كه مكان ياد شده آيا امروزه نيز وجود دارد يا از ميان رفته است.

5. براى تدوين اعلام جغرافيايى، به بيشترِ كتابهاى چاپ شده حديثى و كتب سيره نبوى مراجعه كرده ام و هرجا و مكانى را كه در اين كتاب ها از آن نام برده شده؛ خواه به زندگى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مربوط باشد يا نباشد، معرفى كرده ام.

در تأليف اين كتاب، بنا نداشته ام احاديث و حوادثى را كه نام مكان و اثر جغرافيايى در متن آنها آمده است بازگويم؛ زيرا اولًا: اين كارى است كه بررسى همه جانبه آن به درازا مى كشد و با دشوارى همراه است؛ ثانياً: من اين فرهنگ را براى كسانى كه مى خواهند درباره تاريخ مكان و احاديث و حوادثى كه در آن به وقوع پيوسته است شناخت و اطلاعات داشته باشند، تدوين نكرده ام، بلكه آن را براى پژوهشگر در كتب احاديث و سيره نبوى پديد آورده ام تا چنانچه به نام جا و مكانى در حديث و سيره برخورد كرد و خواست شناخت مختصرى از آن به دست آورد، به اين اثر مراجعه كند.

من ادعا نمى كنم هر نقطه يا مكانى را كه در هر حديث يا خبر نبوى ذكرى از آن به ميان آمده، استيفا كرده ام، چه آنكه كتاب هاى احاديث و سيره، از حدّ شما فزون اند؛ به طورى كه ممكن است انسان عمرى را صرف خواندن آنها كند و باز به سرانجامى نرسد. اما از آنجاكه اين آثار و اماكن در بسيارى از كتاب ها، تقريباً تكرارى هستند، ولو با اختلاف روايت، لهذا اطلاع از بيشتر اين كتاب ها احتمالًا مى تواند كافى باشد و ما را از مراجعه و اطلاع يابى از همه آنها بى نياز كند.

بنابراين، به امّهات كتابهاى مشهور بسنده كرده، از ميان كتاب هاى حديث، اين كتب را برگزيده ام:

الف: صحيح بخارى، صحيح مسلم، مسند امام احمد حنبل، مسند ابى يعلى،

ص: 17

سنن ابن ماجه، سنن ابى داوود، سنن نسائى و منتخب كنزالعمّال.

از ميان كتابهاى سيره نبوى، به اين آثار اكتفا كرده ام:

ب: سيره ابن هشام، جلد اول انساب الاشراف بلاذرى، سيرةالرسول ابن كثير و كتاب زادالمعاد.

ج: به فرهنگ هاى جغرافيايى قديمى، نظير معجم البلدان، معجم مااستعجم و مراصد الاطلاع مراجعه كرده ام.

د: از ميان كتابهاى خاص، كتاب وفاءالوفاى سمهودى، المغانم المطابه فيروزآبادى و تاريخ مكّه را برگزيده ام.

ه: از كتاب هايى كه معاصران درباره اماكن جغرافيايى حجاز نوشته اند، بهره برده ام كه مشهورترين آنها كتاب معالم الحجازِ عاتق بن غيث بلادى و معالم الجغرافية في السيرة النبويه مى باشند. البته كتاب اخير، به اعلامى كه در سيره ابن هشام نام برده شده اند، بسنده كرده است. همچنين از تحقيقات حمدالجاسر در كتابش به نام بلاد ينبع و نيز از كتاب المناسك حربى بهره گرفته ام.

نكته اى كه در اينجا لازم است بدان اشاره شود اين است كه در ذكر آثار جغرافيايى، به آثارى كه در احاديث و اخبار صحيح وارد شده اند، اكتفا نكرده ام، بلكه هرجا و مكانى را كه به اخبار و اقوال پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ارتباطى داشته و بلكه هرجايى را كه در حديثى يا خبرى نامِ آن آمده، بدون توجه به درجه سنديتش، ذكر كرده ام؛ چرا كه بحث از درجه سند و متن، در تخصّص من نيست بلكه كار متخصّصان اين علم مى باشد.

در اين فرهنگ، با اقتباس از ديگران، تصاوير و نقشه هايى چند آورده ام كه بيشتر آنها از پژوهنده توانا، عاتق بن غيث بلادى است؛ زيرا اين امكان به او دست داده تا در سراسر جزيرةالعرب به سير و سفر بپردازد و نقشه هايى از مناطق سفركرده اش ترسيم كند كه در باب خود سودمندند.

از همه كسانى كه از اين سفر معنوى سودى برگيرند، اميد دعاى خير دارم.

وَاللَّهُ الهادي إلَى سَبِيل الرَّشادِ

محمد محمد حسن شرّاب

ص: 18

چند توضيح مفيد:

1. تعيين مسافت هاى قديمى با مقياس هاى جديد:

در حدّ امكان، كوشيده ام در تعيين مسافت هاى ميان اماكن، از مقياس هاى جديد؛ مانند «كيلومتر» استفاده كنم، امّا منابع، براى بسيارى از اماكن، اين كار را نكرده اند.

از اين رو، همان مقياس هاى قديم را آورده ام. در اينجا به ذكر برخى مقياس هاى قديم مى پردازم كه آنها را با مقياس هاى جديد برابرى داده ام:

الف) روز؛ در گذشته گفته مى شد از فلان مكان تا فلان جا، يك روز راه است و مراد از آن، بيست و چهار ساعت (يك شبانه روز) بوده است. ارزيابان مسافتى را كه مسافر در يك روز با پاى پياده يا سوار بر شتر گرانبار مى پيمايد، حدود هشت كيلومتر برآورد كرده اند.

ب) فرسخ؛ برابر است با 000 12 ذراع (گز) يا هشت كيلومتر.

ج) بريد يا چاپار؛ چهار فرسخ است كه حدود 32 كيلومتر مى شود.

د) ميل؛ يك سوم فرسخ است كه حدود 2666 متر مى شود.

2. تقسيمات جديد كشورى:

در تعيين اماكن و جاى ها، از نام هاى جغرافيايى جديد استفاده كرده ام و هر مكانى را به منطقه فعلى آن نسبت داده ام؛ زيرا تعيين اماكن، طبق تقسيمات گذشته، باعث گمراهى خواننده امروز مى شود. از جمله جاهايى كه مرزهايشان تغيير كرده، عبارتند از:

1. يمن: در گذشته يمن شامل جنوب عربستان سعودى بود، اما امروزه به جزيره بحرين محدود مى شود.

2. فلسطين: در گذشته، شهر عمّان و كوه هاى سراة و عقبه را شامل مى شده است.

4. اردن: در قديم تعدادى از شهرهاى فلسطين؛ مانند طبريه و عكا را دربر مى گرفته است.

ص: 19

«أ»

آبار الأَثايَه: اثايَه (به فتح همزه و ياى مفتوح)، مأخوذ از «اثيتُ بِهِ» و به معناى سعايت و سخن چينى كردن از كسى است. گفته مى شود: اثا بِهِ، يأثو، و يأثي اثاوةً و اثايةً.

به همين دليل، عده اى آن را به كسر همزه نقل كرده اند.

امروزه به نام «بِئار الشُفَيّه» خوانده مى شود و عبارت است از چند چاه آب، كه بعضى از آنها هنوز هم آب دارند.

حدود 34 كيلومتر با «مُسَيْجيد» (مُنصرف)، واقع در راه مدينه به بدر، فاصله دارد و در فاصله حدود چهار كيلومترىِ راه شوشه منتهى به يمن واقع شده است. گفته اند كه در آبارالأثايه مسجد نبوى وجود داشته است.] نقشه اثايه.

آبار السُّقيا:] «سُقيا».

آبار على يا «أبيار على»:] «حُلَيفه» و «ذوالحُلَيْفَه».

آبار المدينة النبويّه:] «بئر».

همچنين در باره چاه هايى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از آنها آب نوشيده است، رجوع كنند به واژه «بئر» يا نام هريك از چاهها.

آره: كوهى است مشرف بر وادى فُرُع كه روستاهاى فرع، امّ العيال، مضيق، محضه، خضره و فَغْوَه آن را در ميان گرفته اند و حدود دويست كيلومتر با مدينه منوره فاصله دارد. در سيره نبوى از آبادى هاى پيرامون اين كوه نام به ميان آمده است و به همين دليل ما نيز در اين فرهنگ از آن ياد كرديم.

ص: 20

آطام: جمع «اطم»، نام دژهايى است كه در عصر جاهلى در مدينه وجود داشته اند و تعداد آنها بسيار بوده است. در حديث آمده است كه: پيامبر صلى الله عليه و آله از ويران كردن آطام اهل مدينه نهى كرد و فرمود: اينها زيور مدينه هستند.] «اطم».

[آفاقى: آفاق جمع «افُق» است و به هنگام نسبت، به مفرد آن افُقى و يا افَقى گفته مى شود، نه آفاقى (1)، ولى از آنجا كه آفاق براى سرزمين هاى خارج از مكه عَلَم شده است. فقها، ياى نسبت به آخر آن ملحق كرده و به كسى كه از مناطق قبل از ميقات به حج مى آيد، «آفاقى» مى گويند. (2) چنانكه شهيد ثانى در شرح لمعه، به آفاقى تعبيركرده (3) ولى بعضى ديگر مانند مرحوم صاحب جواهر در برخى موارد، «افُقِى» تعبيركرده اند. (4)]

[آكام: جمع «اكْمَه» است كه به معناى تلِ تشكيل شده از يك قطعه سنگِ بسيار بزرگ و به قولى، محلّى است از نقاط اطرافش بسيار بلندتر و خشن تر، ولى به اندازه تلِ سنگِ ياد شده نيست. (5) در حديث است كه: «كانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله يُلبِي كُلَّما لَقى راكباً أوْ عَلا أَكْمَة»؛ (6) «پيامبرخدا صلى الله عليه و آله هرگاه به سواره اى مى رسيد و يا از اكْمَه اى بالا مى رفت، تلبيه مى گفت.»]

اباطح: (ذات)،] «اطلاح».

اباغ: وادى اى است در پشت انبار، واقع در راه فرات به شام. منزلگاه هاى اياد بن نزار بوده و به آن «عَيْن اباغ» گفته مى شود.

[ابْتَرْ: حيوان دم بريده (7) در حديث است:

«فَإِنْ عُرِضَ عَلَيْهِ الْحَجُّ فَاسْتَحْيَا؟ قَالَ:

هُوَ مِمَّنْ يَسْتَطِيعُ الْحَجَّ وَ لِمَ يَسْتَحْيِي؟

وَلَوْ عَلَى حِمَارٍ أَجْدَعَ». (8)]

ابْرق الرَّبَذه: محلّى است كه در زمان ابوبكر نبرد ميان اهل ردّه و ارتش مسلمانان، در آن واقع شد و از منزلگاه هاى بنى ذبيان


1- لسان العرب، ج 10، ص 5 ماده «افق».
2- الموسوعة الفقهية الميسّره، ج 1، ص 94
3- لمعه، ج 2، ص 216، نشر جامعة النجف.
4- جواهر الكلام، ج 17، ص 234
5- لسان العرب، ج 12، ص 21 ماده «اكم».
6- من لا يحضره الفقيه 21، ص 959.
7- لسان العرب، ج 4، ص 37 ماده «بتر».
8- استبصار، ج 2، ص 140

ص: 21

بود و به تصرف مسلمانان درآمد و از آن پس به قرقگاهى براى اسب هاى مسلمانان تبديل شد.] «ربذه».

ابْرَق العزّاف: جايى است ميان مدينه و ربذه كه با ربذه بيست ميل و به روايتى دوازده ميل فاصله دارد. ابن اسحاق نقل كرده كه خريم بن فاتك اسدى، به عمربن خطاب گفت: مى خواهى بگويم چه وقت اسلام آوردم؟ در جستجوى شتر گمشده خود بودم كه آخرهاى شب به ابرق الغراف رسيدم، با صداى بلند فرياد زدم: از سفيهان اين وادى به عزيز آن پناه مى برم.

ناگاه شنيدم كه هاتفى خطاب به من مى گويد:

«اى جوان، به خدا پناه ببر كه صاحب شكوه است و مجد و نعمت و بخشش و آياتى از انفال را بخوان و خداى را به يگانگى ياد كن و بيمى به دل راه مده.»

من از شنيدن اين آواز به شدّت ترسيدم و چون به خود آمدم گفتم:

«اى هاتف، چه مى گويى؟ تو پيك هدايتى يا گمراهى؟ راه هدايت را به ما نشان ده.»

هاتف گفت:

«اين پيامبر خداست كه دارنده خوبى ها و بركت هاست. به خوبى ها و رستگارى فرا مى خواند به روزه و نماز فرمان مى دهد و مردم را از سختى ها و گرفتارى ها مى رهاند.»

در عربستان ابرق هاى زيادى وجود دارد. ابْرَق در لغت به معناى محلّ مرتفع از سنگ و گِل و ريگ است. وجه تسميه ابرق الغراف بدين نام، آن است كه عرب ها در اين محل غريف (سر و صدا و هياهوى) جنّ مى شنيده اند.

ابْطَح: (به فتح اول و سكون باء و فتح طاء)، به معناى هر سيلگاهى است كه در آن شن و سنگريزه باشد. ابطح و بطحاء، همچنين به معناى شن و سنگريزه گسترده بر روى زمين آمده است.

ابطح به مكه و منا، هر دو، نسبت داده مى شود؛ زيرا فاصله ابطح با اين دو جا، يكى است و شايد به منا نزديك تر باشد. ياقوت مى نويسد: ابطح همان مُحَصَّب يا خَيْف بنى كنانه است.

ابو رافع كه عهده دار حمل بار و بنه

ص: 22

پيامبر صلى الله عليه و آله بود، مى گويد: پيامبر به من دستور نداد كه در ابطح باراندازم اما من خيمه حضرت را برپا كردم و ايشان هم در آنجا فرود آمدند.

در حال حاضر، ابطح جزو مكه است.

ابْلى: (به ضم اول و سكون باء)، بر وزن «حُبْلى». به روايت زهرى: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گروهى را به جانب سرزمين بنى سليم فرستاد كه آن هنگام در بئر معونه، واقع در جُرف (پهنه كوه صاف و هموار.

آبكنه رود) ميان ارحضيّه و قُرّان قرار داشت.

بلادى مى گويد: ابلى كه هنوز هم معروف است، رشته كوه سياهرنگى است واقع در شمال غرب «المهد» و از طرف غرب به حرّه حجاز وصل مى شود.

ابْنى: (به ضمّ اول و سكون باء و فتح نون و الف مقصور)، بر وزن «حُبْلى». روايت شده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به اسامه دستور داد: «صبحگاهان بر ابنى بتاز و آن را آتش بزن». بعضى گفته اند: ابنى جايى است در ناحيه بلقاى شام و به قولى:

مكانى است ميان فلسطين و بلقاء.

گفته اند: ابنى همان جايى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله زيد پدر اسامه را به همراه جعفربن ابى طالب و عبداللَّه بن رواحه بدانجا اعزام كرد و هر سه نفر در مؤته، جزء سرزمين بلقاء، به شهادت رسيدند. بنابراين، جايگاه فعلى ابنى در شرق اردن، نزديك مؤته، مى باشد.] «مؤته».

در فلسطين روستايى ساحلى وجود دارد كه به آن «يبنه» يا «يُبنى» مى گويند. آيا اين روستا همان ابنى است؟

ابواط:] «بواط».

ابواء: وادى اى است در حجاز كه در آن چاه هاى فراوان و مزارعِ آبادى وجود دارد.

قسمت هاى مزروعى آن امروزه به نام «خُرَيبه» مصغّر «خَربه» (خرابه و ويرانه) خوانده مى شود و در فاصله بيست و هشت كيلومترى شرق شهر «مستوره» واقع است. مسافت ابواء تا «رابغ» چهل و سه كيلومتر مى باشد. گفته مى شود كه آرامگاه آمنه، مادر

ص: 23

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، در ابواء است. نخستين غزوه پيامبر صلى الله عليه و آله غزوه ابواء بود كه دوازده ماه پس از ورود آن حضرت به مدينه، با بنى ضَمْره و بنى بكر بن عبد مناة بن كنانه به وقوع پيوست.

ابو دُبّ (شِعب): يكى از دره هاى حَجون در مكه است كه در حديث از آن ياد شده است.

ابو رغال:] «قبر».

ابو زرائب: وادى اى است در راه غزوه تبوك.

ابو قُبيس: كوهى است كه از جانب مشرق به كعبه مكرّمه مشرف است و فراز آن امروزه پوشيده از ساختمان مى باشد.

ابوقبيس يكى از دو كوه مكه را تشكيل مى دهد. (1) نقل شده است كه از ابوحنيفه- بنيانگذار مذهب حنفى- سؤال شد: اگر مردى با ضربه سنگ مردى را بكشد، آيا قصاص مى شود؟ گفت: نه. حتى اگر «به ابو قبيس» بر او بزند.

بعضى مى پندارند ابوحنيفه در اين مورد دچار لحن يا خطاى اعرابى شده است؛ زيرا مى بايست بگويد: «بِأبى». اما در توجيه سخن او گفته اند: استعمال اسماء خمسه؛ مانند اسم مقصور، كه همواره با الف مى آيد، يكى از لغات و گويش هاى عرب است كه اعراب آن تقديرى است.

مطلب ديگرى كه بيان آن خالى از لطف نيست، اين است كه گفته اند: كسى كه بر بالاى ابوقبيس بايستد «طائف» را مى بيند. بديهى است كه مراد از «طائف» در اين جا شهر طائف نيست؛ چراكه چنين چيزى غيرممكن است، بلكه مقصود از آن طواف كننده برگِرد كعبه است.

ابْيَن: (به فتح همزه و سكوه باء و فتح ياء)، روستايى است در يمن از نواحى عَدَن.

اتَمَه: (به فتح همزه و تاء و ميم)، يكى از وادى هاى نقيع است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را قرقگاه قرار داد. بلادى مى گويد:

امروزه به نام «يَتَمه» خوانده مى شود و


1- كوه ديگر آن «احمر» است و اين دو كوه را «اخْشَبان» مى گويند. اخْشَب در لغت به معناى كوه درشت و بزرگ و ستبر است- م.

ص: 24

روستايى است آباد، واقع در راه ميان مدينه و مكّه (همان راه هجرت) و هشتاد و پنج كيلومتر با مدينه فاصله دارد.

اثافى البُرْمه: اثافى، جمع «اثْفيَّه»، عبارت از سه سنگى است كه زير ديگ قرار مى گيرد. «بُرْمه» ديگ. مقصود از «اثافى البرمة» در اين جا، آن سه سنگى است كه وقتى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به جنگ «العُشَيْره» مى رفت، در بطحاء، ابن ازهر در زير ديگى قرار داد كه غذاى آن حضرت را در آن پختند.] «بطحاء ابن ازهر».

اثال: (به ضمّ همزه)، ياقوت مى نويسد: اثال نام وادى اى است كه سيل آن به وادى ستاره مى ريزد و همان است كه به نام قُديد شهرت دارد و در وادى خَيْمَتَى امّ معبد جريان مى يابد ... به همين دليل از آن نام بردم.

اثايه: (به ضمّ همزه و فتح و كسر آن روايت شده است)، در راه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به مكه كه با احرام رهسپار آنجا شد، از اين اسم ياد شده است ... از اثايه به نام هاى آبارالاثايه و «شرف الاثايه» ياد مى شود ... و امروزه ميان مسافران و بوميان به نام «شُفيّه»، مصغّر «شفه» معروف است. بلادى محل آن را در سى و چهار كيلومترى بعد از مسيجيد (منصرف) تعيين كرده است. مسيجيد در راه شوسه مدينه به بدر قرار دارد.] نقشه رويثه و اثايه.

اثَبه: (به فتح همزه و ثاء)، سرزمينى است در نقيع، كه به نام غدير يا آب گيرى در آن، يعنى «غديرالاثبه»، خوانده مى شود.

اثرب: تعبير ديگرى است از «يثرب».

اثَيْل: مصغّر «اثْل». پيشينيان محل آن را بين بدر و وادى الصفراء تعيين كرده اند؛ اين در حالى است كه بدر جزء وادى الصفراء مى باشد. بنابراين، ممكن است مقصودشان قريه «صفراء» باشد كه امروزه به نام «واسطه» معروف است و در بين راه مدينه و بدر جاى دارد.

از «اثَيل» در شعر قُتَيْله دختر نَضربن حارث كلده نام برده شده است.

پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام بازگشت از بدر نضر را به قتل رساند و دختر او شعرى در رثاى پدرش و مدح پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سرود كه بيت نخست آن اين است:

ص: 25

ص: 26

يا راكباً إنّ الأُثَيْل مظنةٌ من صُبْح خامسةٍ و أنت مُوفَّق (1)

به گفته ابن حجر، زبيربن بكار در صحّت نسبت اين ابيات به قتيله ترديد كرده و آنها را ساختگى دانسته است.

حازمى نيز مى گويد: اين ابيات سند درستى ندارد.

اجَأ: يكى از دو كوه «طى ء» است در ناحيه «حايل» واقع در شمال سعودى. نام كوه ديگر، «سُلْمى» است.

اجْذال: (ذات)، ظاهراً جمع «جِذْل النخلة» (تنه يا ريشه درخت خرما) است. ياقوت گفته است: اجذال پنجمين چاپار مدينه به بدر است. به نام «ذات اجذال»- و به روايتى به دال (اجدال) نيز اسم برده شده است. به گفته بلاذرى: عبيدةبن حارث در بدر به شهادت رسيد و پيامبر صلى الله عليه و آله او را در صفراء، واقع در ذات اجدال، به خاك سپرد.

اجْرد: در راه هجرت نبوى از اين محل نام برده شده است. محققان گفته اند: اين كلمه تحريف شده است و آن جايى كه در راه هجرت واقع شده «اجَيْرد»- به صورت مصغّر است. اما «اجرد» نام كوه بزرگى است در غرب مدينه كه وادى اضَم از شرق و شمال آن را در ميان گرفته است و هفتاد و پنج كيلومتر با مدينه فاصله دارد ... و با راه هجرت فاصله زيادى دارد. اجرد: اطُم يا دژى است در مدينه و همان است كه به چاه آن «بصّه» مى گويند و متعلق به گروهى از خزرجيان و بلكه از آنِ مالك بن سنان پدر ابوسعيد خدرى بوده است.

اجْنادين: به لفظ تثنيه يا جمع؛ اسم و محل نبردى است كه به سال 13 ه.. ق. ميان مسلمانان و روميان در فلسطين رخ داد و منجر به شهادت تعدادى از صحابه گرديد. اجنادين در اراضى دو خرابه «جنّابةالفوقا» و «جنابةالتحتا» واقع در حومه روستاى عجوّرالشرقى از توابع الخليل قرار دارد.] معجم بلدان فلسطين، از همين نويسنده.

اجْياد: دو درّه (شِعْب) است در مكه كه يكى به نام «اجيادالكبير» خوانده مى شود و ديگرى به نام «اجيادالصغير». اين دو درّه، امروزه دو محلّه از محله هاى


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14،

ص: 27

مكه هستند.

در اخبار و روايات آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: موسى در حالى كه چوپان بود، به پيامبرى برگزيده شد و داود نيز در حالى كه شبانىِ گوسفندان را به عهده داشت مبعوث شد و من هم زمانى كه گوسفندان خانواده ام را در اجياد مى چراندم به پيامبرى برانگيخته شدم.

اجَيْرد: مصغّر «اجْرَد»، درّه اى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در سفر هجرتِ خود از آنجا عبور كرد.] طريق الهجره.

[احْتِباء: حالتى از نشستن است كه به آن چمباتمه زدن مى گويند. در حديث است كه: «إِنَّمَا يُكْرَهُ الْإِحْتِبَاءُ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ تَعْظِيماً لِلْكَعْبَةِ» (1)يعنى چمباتمه زدن در مسجد الحرام كراهت دارد.]

احجار الثُّمام: احجار جمع «حَجَر» است و ثُمام نام گياهى است. (2) به گفته ياقوت: احجار الثمام همان صُخَيْرات الثمام است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگام رفتن به بدر در آنجا فرود آمد و نزديك فَرْش و ملل واقع است ...] صخيرات اليمام.

احجار الزَّيْت: جايى است در مدينه، نزديك زوراء. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هر زمان كه مى خواست نمازِ طلب باران بخواند به آنجا مى رفت. و آن در غرب مسجد نبوى؛ همان جايى كه در صدر اسلام محل بازار مدينه بوده، واقع است.

احجار المَراء: جايى است در مكّه ... در حديث آمده است: پيامبر صلى الله عليه و آله در محل احجارالمَراء با جبرئيل ديدار كرد. اين سخنى است كه بكرى آن را نقل كرده، اما سمهودى به نقل از مجاهد مى گويد:

احجارالمراء در قُبا است، از توابع مدينه مى باشد.

احُد: (به ضمّ اول و دوم)، كوهى است مشهور در شمال مدينه كه جنگ مشهور احد در محل آن به قوع پيوست] نقشه جنگ احد.

[احرام: احرام نخستين عملى است كه مناسك حج و عمره با آن آغاز مى گردد


1- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 198؛ جواهر، ج 18، ص 437
2- گياهى وحشى است از تيره گندميان كه انواع بسيار دارد. فرهنگ فارسى لاروس- م.

ص: 28

و از اركانِ آن دو به حساب مى آيد:

جايگاه احرام در حج و عمره، همچون جايگاه تكبرة الإحرام در نماز است؛ يعنى همانگونه كه با گفتن تكبير، هرگونه گفتار و كردار منافى با نماز، بر نمازگزار حرام مى شود، حج گزارنيز با مُحرم شدن، اعمالى كه به آنها محرّمات و يا تروك احرام گفته مى شود، بر وى حرام مى گردد.

محرّمات احرام عبارتند از:

1. پوشيدن جامه دوخته.

2. پوشيدن سر براى مردان.

3. پوشيدن رو براى زنان.

4. به كار بردن روى خوش.

5. ازاله مو از بدن خود يا ديگرى.

6. گرفتن ناخن.

7. آميزش جنسى زن و مرد و ديگر اعمال جنسى مانند بوسيدن و ....

8. عقد كردن زن براى خويش يا ديگرى.

9. جدال گفتن: «لا وَ اللَّهِ» و «بَلى وَ اللَّه» و قسم ياد كردن با لفظ «اللَّه» و مرادف آن، در ديگر زبان ها.

10. شكار حيوانات وحشى.

11. استمنا.

12. سرمه كشيدن.

13. نگاه در هر چيزى جز آب، كه عكس انسان در آن ديده شود.

14. فسوق؛ فحاشى، فخر فروشى و دروغ گويى.

16. روغن ماليدن به سر و بدن.

17. استظلال؛ سايه گرفتن براى مردان در حال حركت.

18. خون گرفتن.

19. به دست كردن انگشتر به قصد زينت.

20. پوشيدن زنان، هرگونه زيور آلات به قصد زينت.

21. كشتن حشرات بدن.

22. گرفتن ناخن.

23. كشيدن دندان.

24. قطع كردن درخت يا گياه حرم. (1)]

احزاب: ياقوت مى نويسد: مسجد احزاب از مساجد معروف مدينه است كه در عهد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ساخته شدند. اين مسجد امروزه به نام «مسجدالفتح» خوانده مى شود و يكى از مساجد هفتگانه


1- نك: مناسك حج با حواشى مراجع معظّم تقليد.

ص: 29

به شمار مى آيد و در دامنه غربىِ كوه سَلْع جاى دارد. در حديث آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روز جنگ احزاب (خندق) در مسجد فتح سه بار به درگاه پروردگار دعا كرد و بار سوم دعايش مستجاب شد.

احْقاف: نام سرزمينى است كه هود پيامبر عليه السلام در آنجا به مبعوث به نبوت شد. و آن، در جنوب شبه جزيره عربستان و شمال حضرموت واقع است. در شمال آن

ربع الخالى قرار گرفته و در شرق آن عُمان. در گذشته محل سكونت قوم عاد بوده ولى امروزه ريگستانى است خالى از سكنه.

هود پيامبر عليه السلام در شرق حضرموت، در فاصله دو مرحله اى (1) شهر «تريم» دفن شده است. از على بن ابى طالب عليه السلام روايت شده كه وى در كثيب احمر مدفون است و در بالاسرِ آن حضرت، درخت طلحى (2) وجود دارد.

[احلال: به معناى خارج شدن از احرام است و به چنين كسى «مُحِلّ» گفته مى شود و از آن پس، آنچه بر محرم در


1- مرحله؛ مسافتى است كه مسافر در يك روز طى مى كند- م.
2- طَلْح؛ درختان بزرگ در ريگستان.

ص: 30

تصوير؟؟؟

ص: 31

حال احرام حرام شده بود، حلال مى گردد. احلال به معناى بيرون شدن از ماه هاى حرام نيز آمده است. (1)]

احياء: سمهودى گويد: نام آبى است پايين تر از ثنيةالمَره (در رابغ) كه عبيدةبن حارث بن عبدالمطّلب، هشت ماه بعد از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا با ابوسفيان بن حرب جنگيد.

اخابِث: جمع «خبيث»، نام جايى است بر سر راهى كه قبايلى از عرب در آنجا سكونت داشتند و در زمان ابوبكر از اسلام برگشتند. ابوبكر از آنان با صفت «اخابث» (پليدان) ياد كرد و از آن پس، اين كلمه درباره آنان و محلّ سكونتشان عَلَم شد.

اخاشِب: جمع «اخْشَب» است و اخشب در لغت به معناى كوه سخت و ستبر يا كوهى است كه بالا رفتن از آن، غير ممكن باشد. به كوه هاى مكه «اخاشب» گفته مى شود؛ و به دو كوهى كه در سمت راست وچپ مسجدالحرام واقع است؛ يعنى قُعيقعان و ابوقبيس، اخشبان مى گويند. به دو كوه مِنا نيز اخشبان گفته مى شود. به دو كوهى كه حاجيان در شب كوچ از عرفه (عرفات) از ميان آن دو مى گذرند نيز اخشبان مى گويند و اين دو كوه حدّ عرفه تا مزدلفه است.

اخْدود: در لغت به معناى حفره دراز و مستطيل شكل در زمين است، شبيه خندق.

در سيره نبوى از اخدود نام برده شده و در قرآن نيز آمده است: قُتِلَ أَصْحَابُ الْأُخْدُودِ* النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ. (2) اخدود (خندق) مذكور در اين آيه شريفه، در شهر نجران، در جنوب عربستان سعودى واقع شده و داستان آن معروف است.

[اخْسَف: نام چاهى است كه در داخل كعبه بوده و به نقل ازرقى، در سمت راست درِ كعبه از داخل، به عمق سه زراع توسط حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام حفر شد تا هداياى كعبه در آن مخفى شود.

بعدها «عَمْروبْن لُحَىّ» (رييس قبيله خُزاعَه) هُبَل- بزرگ ترين بت قريش- را


1- لسان العرب، ج 12، ص 122، ماده «حرم».
2- بروج: 4 و 5؛ مرگ بر آدم سوزان خندق. همان آتش مايه دار و انبوه.

ص: 32

از منطقه «هيت» جزيرةالعرب به مكه آورد و بر سر آن چاه نصب كرد و مردم را به عبادت آن فرا خواند و آنان به دعوت او پاسخ مثبت دادند.

بت پرستان هنگامى كه از سفرى باز مى گشتند، پس از طواف كعبه، به زيارت هُبل مى رفتند و در كنار آن سر خود را مى تراشيدند و سپس به خانه خود مى رفتند. (1)]

اخْشَبان: تثنيه «اخْشَب» (كوه) است. اين نام بر دو كوهى كه در جاهاى متعددى از مكّه و حرم آن، روبه روى هم واقع شده اند اطلاق مى شود؛ مانند:

اخشبا مكه كه عبارتند از ابوقبيس و قُعيقعان. اخشبا مِنا كه عبارتند از صابح و قابل. دو كوه يا اخشبان ديگر نيز وجود دارند كه به آنها «مَأزِمان» هم مى گويند.

اين دو، همان كوه هايى هستند كه حجاج هنگام حركت از عرفات، از ميان آنها مى گذرند و حدّ شرقى مزدلفه را تشكيل مى دهند.

اخْضَر: يكى از وادى هاى تبوك است كه سيل آن از سى و يك كيلومترى شرقِ تبوك مى گذرد و سپس به دشت شَرَوْرى مى ريزد. وجه تسميه آن به اخضر، اين است كه زمين آن پوشيده از علف شوره است و درنتيجه، هميشه سبز مى زند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگام رفتن به جنگ تبوك، از اين وادى عبور كرد.

اخْضَر: منزلگاهى نزديك تبوك است كه در ميان تبوك و وادى القرى قرار دارد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسير خود به تبوك در اين منزل فرود آمد. در آنجا مسجدى وجود دارد كه نمازگاه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن است و در پنجاه كيلومترى جنوب تبوك واقع است.

اخَيْضرات: جمع مصغّر «اخْضَر»، كوه هايى است كه راهِ مكه به مدينه، از كناره شرقى آنها مى گذارد. در اين كوه ها درختى است كه مردم عوام آن را زيارت مى كنند و تكه هايى پارچه به آن مى آويزند و از آن تبرّك مى جويند. اخيضرات در راه هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله قرار دارد.

ادام: و بنا به لغتى «اذام»، بر وزن «فَعال» است و به صورت «أداما» نيز گفته اند.

به گفته ابن سعد در طبقات،


1- ازرقى، ج 1، ص 117

ص: 33

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله «اداما» و شَواق را به حرام بن عبد عوف از بنى سليم بخشيد.

در فرهنگ هاى اماكن آمده است:

أداما رودخانه اى است كه از شرق مى آيد و از ميان وجه و ضَبَّه مى گذرد و به دريا مى ريزد. امروزه به نام «دامه» يا «داما» معروف است.

ادامى: محلى است در حجاز كه قبر زُهَرى، دانشمند و فقيه مسلمان، در آنجاست.

ادام: يكى از وادى هاى مكه است كه در فاصله 57 كيلومترى جنوب آن قرار دارد و جاده يمن آن را قطع مى كند.

اين وادى ميان وادى بيضاء و وادى يَلَمْلَم واقع است.

[ادْنَى الْحِلّ: به مكانى از حِلّ گفته مى شود كه نزديك ترين نقطه به حرم مى باشد. (1) (و كسانى كه از مكه قصد انجام عمره مفرده را دارند و همچنين افرادى كه بدون احرام در مواقيت پنجگانه به مكه وارد شده اند، لازم است جهت احرام بستن به ادْنَى الحلّ رفته و از آنجا مُحرم شوند و بهتر است از جِعرانه يا تنعيم يا حدبيّه احرام ببندند. (2)]

اذاخِر: در كتب سيره و حديث آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز فتح مكه از ثنيّه يا گردنه اذاخر وارد مكّه شد ... اذاخر جايى است در مكه اما در تعيين محلّ آن اختلاف است.

[اذْخَر: اذخر گياهى خوشبو، شبيه «كولان» مايل به سرخى و زرد وشكوفه اش بسيار و سفيد وباعطروطعم تنداست كه به فارسى، آن را «كاه مكه» و «گورگيا» گويند. (3) امام صادق عليه السلام درباره بوييدن اين گياهِ معطّر براى محرم، مى فرمايد: «وَ لا بَأْسَ أَنْ تَشَمَّ الْإِذْخِرَ وَ ... وَ أَنْتَ مَحْرِمٌ»؛ «در حالى كه محرمى بوييدن اذْخِر برايت بى اشكال است.» (4)]

اذْرُح: در حديث آمده است: «إنَّ امامَكُم حَوْضي كَما بَينَ جَرْباء وَ أَذْرح». (5) در


1- مبادى علم الفقه، قسم الحج، ص 78
2- مصباح الناسكين، ص 94
3- لغت نامه دهخدا.
4- وسائل، ج 12، ص 453؛ مستدرك وسائل، ج 9، ص 211
5- بحارالأنوار، ج 21، ص 248، جرباء وأذرح دو قريه هستند در شام كه ميان آن دو، سه شب راه است و گفته شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى آنان امان نامه داد.

ص: 34

ضمن بيان حوادث غزوه تبوك از اذرح نام برده شده است: بكرى مى نويسد:

اذرح در عهد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به صورت صلح آميز فتح شد و از جمله بلاد صلح گشوده است كه جزيه مى پرداخت. اذرح در منطقه شرق اردن، ميان شوبك و معان واقع شده و با شهر «معان» بيست و پنج كيلومتر فاصله دارد (به نقل از كتاب «بلادنا فلسطين»، ج 1).

اذْرِعات: (به فتح اول و سكون دوم و كسر راء)، به اتفاق آراء پيشينيان، اذرعات در شام واقع است اما در تعيين محلّ آن اختلاف است. اگر اذرعات همان «اذرُع» باشد در اين صورت امروزه روستايى است از توابع استان حوران در سوريه، واقع در نزديكى شهر درعا كه وقتى از درعا به دمشق مى رويد در سمت چپ جاده مى افتد. در تاريخ فتوحات اسلامى آمده است كه وقتى عمربن خطاب وارد شام شد نوازندگان و آوازخوانان اذرعات در حالى كه شمشير و شاخه هاى گل در دست داشتند، به استقبال او شتافتند.

اذْنِبَه: گويا جمع ذنوب است: آبهايى بوده كه از كوه اجرد، يكى از دو كوه جهينه در اطراف ينبع سرچشمه مى گرفته است.

امروزه اثرى از آن بر جاى نيست.

اراك: دراخبار مكه ازآن ياد شده است ...

عباس گويد: بر قاطر سفيد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سوارشدم وبه راه افتادم به اراك رسيدم ...

تا بلكه هيزم فروشى را پيدا كنم ... ممكن است اينجا همان جايى باشد كه درخت اراك در آن وجود دارد ....

بكرى نقل كرده است كه: اراك محلّى است درعرفه. وى ازمالك روايت مى كند كه عايشه، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله، در عرفه، در نمره، فرود مى آمد و سپس به «اراك» مى رفت. او مى گويد: بنابراين، اراك از مواقف عرفه، از ناحيه شام است و نمره از مواقف عرفه از ناحيه يمن.

[اراك: در نظر شيعه، يكى از حدود عرفه به شمار مى آيد و جزو عرفه نيست و از اين رو وقوف در آنجا موجب برائت ذمّه نمى باشد. اراك نيز درختى است كه از ساقه هاى آن به عنوان مسواك استفاده مى شود. (1)]

ارْثَد: (بر وزن «احمد»)، از اين محل، در


1- طريحى، ج 1، ص 66 ماده «اراك».

ص: 35

داستانى كه جابر راجع به معاويه نقل كرده و به روز بدر مربوط مى شود، نام برده شده است. جابر گويد: به معاويه گفت: ظهر را كجا استراحت مى كنى؟

پاسخ داد: در تپه هاى ارثد ... ياقوت مى نويسد: ارثد نام واديى است ميان مكه و مدينه، در وادى ابواء.

ارْحَضيه:] «رَحْضيّه».

ارْدُنّ: (به ضمّ اول وسكون راء وضمّ دال ونون مشدّد)، در حديث آمده: «شما پيوسته با كفّار خواهيد جنگيد تا بازماندگان شما با دجّال در بطن اردن پيكار كنند، شما از غرب آن و دجّال از شرقش.»

امروزه، اردن به نام «كشورپادشاهى اردن هاشمى» معروف است وبيشتربه شرق رود اطلاق مى شود، اما در كتابهاى جغرافيايى قديم، اردن با فلسطين بوده و برخى مناطق آن را در برمى گيرد و تا ساحل درياى مديترانه امتدادداردو «عكا» از بنادر اردن بود و فلسطين يا «جُند فلسطين» شامل شرق اردن مى شد و «معان» در جند فلسطين قرار داشته است. مرزهاى فعلى، مرزهايى ساختگى هستند كه انگليسى هاى لعنتى آن را وضع كرده اند.

ارْض بنى سُلَيم: در جنگ ابن ابى العوجاء سلمى با بنى سليم، در سال هفتم كه در آن، يارانش كشته شدند و خودش جان سالم به در برد، از اين زمين نام برده شده است.

ارض بنى سليم سرزمين وسيعى بود كه بيشتر حرّه (1) حجاز را، از جنوب مدينه تا شمال مكّه، در بر مى گرفت. حرّه حجاز همان است كه به نام «حرّه بنى سليم» خوانده مى شد. ظاهراً مقصود از آن در اينجا زمين نزديك به «مهدالذهب» است.

ارض جابر: مراد از جابر همان جابربن عبداللَّه انصارى است. براى اطلاع از ماجراى زمين او،] «بئر القرّاصه» در حرف قاف.

ارض دوس: دَوْس نام قبيله اى است.] «دوس».

[اركان كعبه: اركان كعبه به چهار گوشه آن گفته مى شود كه عبارتند از:

1. ركن اسْوَد؛ همان ركنى است كه


1- حَرَّه: به معناى زمين داراى سنگ هاى سياه و سست و سوخته مانند است، سنگلاخ- م.

ص: 36

در آن «حَجْرَ الاسود» قرار دارد و به همين دليل ركن اسود ناميده شده است و به آن «ركن شرقى» نيز مى گويند (زيرا در سمت مشرق واقع است) و محلّ آغاز و پايان هر دور طواف به حساب مى آيد.

2. ركن عَراقى؛ در طرف عراق مى باشد كه در طرف شمال است، از اين رو «ركن شمالى» نيز ناميده مى شود و در فاصله ميان اين ركن و ركن اسود، درِ كعبه قرار دارد.

3. ركن شامى؛ در جهت شام و مغرب قرار دارد و از اين رو به آن ركن شامى و نيز ركن غربى گفته مى شود و ميان اين ركن و ركن عراقى «حجر اسماعيل» واقع است.

4. ركن يَمانى؛ از آنجا كه اين ركن در طرف يمن است، به اين اسم ناميده شده. ركن يمانى و ركن اسْوَد «يمينيان» و به ركن عراقى و شامى «عراقيان» و نيز «شاميان» گفته مى شود. (1)]

ارَم: در اخبار آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله به جذاميين؛ يعنى بنى جعال بن ربيعةبن زيد نوشت كه ارم متعلق به آنان است ....

ياقوت آن را اين گونه شناسانده است: ارم نام كوهى است از كوه هاى حِسْمى در ديار جُذام، ميان ايله و تيه (2) بنى اسرائيل.

حِسمى- بر وزن فِعْلى- جزو سلسله جبال شرق اردن است كه در شرق منطقه غور واقع شده اند ... كوه هاى حسمى در جنوب كوه هاى شراة قرار گرفته و تا مرزهاى حجاز امتداد دارند. مرتفع ترين كوه آن «جبل رَمّ» است كه در جنوب سرزمين شام واقع شده و ارتفاع آن از سطح دريا 1754 متر مى باشد. در فاصله 25 ميلى شرق عقبه جاى گرفته و آب هاى فراوانى از آن جارى مى شود.

دباغ در «بلادنا فلسطين» نقل كرده است كه «ارَم» مذكور، در قرآن همان كوه «رَمّ» است كه محل سكونت نبطيان بود و اخيراً در فاصله بيست و پنج ميلى شرق عقبه كشف شده است ... بعيد نيست كه همين طور باشد؛ چرا كه جذاميان، قبل از اسلام، در اين منطقه مى زيسته اند و


1- تاريخ القويم، ج 4، ص 119
2- تيه: در لغت به معناى بيابان بى آب وعلفى است كه در آن سرگردان شوند. در اصطلاح نام بيابانى است كه بنى اسرائيل در آن گم و سرگردان شدند- م.

ص: 37

بعد از حيات پيامبر خدا اين سرزمين به دست مسلمانان فتح شد. نامه پيشگفته حضرت به جذاميان، خود يكى از نشانه ها و دلايل نبوت آن بزرگوار مى باشد و اشاره اى است به اين مطلب كه اسلام آن ديار را فراخواهد گرفت.

ارْما: (به فتح همزه و سكون راء)، چاهى است كه غزوه ذات الرقاع در نزديكىِ آن به وقوع پيوست.

اروان: نام چاهى است در مدينه منوّره كه به نام «ذروان» و «ذواروان» نيز خوانده اند.] حرف ذال و نيز «اوران».

اريحاء: در حديث بخارى آمده است كه عمر يهوديان خيبر را به تيماء اريحاء كوچاند. شارح بخارى مى نويسد: تيماء و اريحاء دو جاى مشهور است در نزديكى سرزمين طى ء در ساحل دريا، واقع در ابتداى راه شام از مدينه.

البته تيماء معروف است. بعد از خيبر و در مسير راه اردن واقع شده است اما اريحاء، به نظر نمى رسد كه در خاك عربستان سعودى باشد، بلكه شهرى است در فلسطين.

اريس: چاهى است كه به آن «بئرالخاتَم» نيز مى گويند؛ زيرا انگشتر و خاتم پيامبر صلى الله عليه و آله از دست عثمان در آن چاه افتاد.

پژوهشگران معتقدند اريس در غرب مسجد قبا، حدود 42 مترى دَرِ مسجد قديم، قرار داشته است.

ازرق: واديى است. در حديث آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به واديى رسيد و پرسيد: نام اين وادى چيست؟ عرض كردند: وادى ازرق ....

بكرى مى نويسد: وادى ازرق يك ميل پس از امْج به مكه قرار دارد.

اساف: نام يكى از بت هاى مكّه بوده كه پياخبرخدا صلى الله عليه و آله در روز فتح مكه آن را شكست.

از ابن بت همواره در كنار بتى ديگر به نام «نائله» اسم برده مى شود.

[اسْبوع: گاه بدون الف يعنى «سُبُوع» مى آيد؛ از عدد سَبْع يعنى هفت گرفته شده و به «اسبوعات» جمع بسته مى شود.

اين واژه بيشتر در مورد طواف هاى هفتگانه به گِرد خانه كعبه به كار مى رود؛ مثلًا گفته مى شود: «طُفْتُ بِالْبَيْتِ

ص: 38

اسْبُوعاً» هفت بار به دور خانه طواف كردم. (1)]

[استظلال: ظِلّ به معناى سايه و استظلال سايه گرفتن است (2) اين كار براى مردان مُحرم در حال حركت جايز نيست.]

[استلام: استلام حَجَر، لمس كردن حجرالأسود با دست يا به غير دست و بوسيدن آن است (3) چنانچه در روايت است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سوار شتر «عضباء» به طواف پرداخت و حجرالأسود را با عصاى خويش استلام مى كرد و سپس عصاى خويش را مى بوسيد. (4)]

[استوانه هاى مسجد النّبى صلى الله عليه و آله:

ستون هاى مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در زمان آن حضرت از تنه درختان خرما تشكيل مى شد كه زير سقف مسجد نصب گرديده بود.

پس از آن حضرت، كه مسجد پيوسته توسعه داده مى شد، ستون هاى نخستين كه شمارشان به هشت ستون مى رسيد، در همان جايگاه اصلى خويش بر جاى ماندند؛ زيرا هركدام از آنها با خاطراتى همراه بود كه لازم بود براى حفظ آن خاطرات، آنها در جاى پيشين خود باقى بمانند.

در زمان عثمان- پس از توسعه مسجد در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و نيز زمان عمر- توسعه سوّمى، صورت گرفت و به جاى تنه هاى نخل، ستون هايى مُجَوَّف از آهن ساخته شد و درون آنها با مس پر شد. در توسعه هاى دوره اموى و عباسى، گرچه بر شمار آنها افزوده شد ولى تغييراتى در وضعيت ستون ها ذكر نشده است.

در زمان «سلطان قايتباى» در شب سيزدهم رمضان سال 886 هجرى قمرى، مسجد در اثر برخورد صاعقه، دچار آتش سوزى گرديد. پس از بازسازى، طاق هايى بر فراز ستون ها- به منظور استحكام بيشتر سقف- ساخته شد.

و از آن پس، به مدت 387 سال، هيچ گونه تغييرى در وضعيت ستون ها داده نشد تا آنكه در زمان «سلطان


1- لسان العرب، ج 8، ص 146 ماده «سبع».
2- لسان العرب، ج 11، صص 415 و 416 مادّه «ضلّ».
3- قاموس اللّغه، ج 4، ص 132 مادّه «سلم».
4- كافى، ج 16، ص 429

ص: 39

عبدالحميد» پادشاه عثمانى، كه دستور نوسازى مسجد را داد، ستون هاى پيشين جاى خود را به ستون هايى از سنگ مرمر داد و بر بالاى آنها طاق هايى مُزيّن به گچ برى هاى زيبا ساخته شد و بر بالاى آنها نام خداوند، پيامبر گرامى و خلفا نوشته شد. در فاصله سال هاى 1372 تا 1375 هجرى در زمان دولت ملك عبدالعزيز آل سعود، كه مسجد گسترش يافت، شمار ستون هاى مسجد به 414 ستونِ مربع و 232 ستون مُدوّر رسيد، همه آنها با سيمان ساخته شد و قسمت پايين آنها با سنگ مرمر، پوشش داده شد و قسمت هاى ديگر آنها با رنگ سفيد رنگ آميزى گرديد و برفراز آنها طاق هايى بنا شد كه با سنگ هاى زينتى مصنوعى تزيين گرديده بود. (1) ستون هاى مشهور مسجد نبوى كه همان ستون هاى نخستين زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است، هر يك به مناستبى، به نام يا نام هايى معروف شده اند كه عبارتند از:

1. استوانه مربّعة القبر: اين ستون به عنوان ستون مقام جبرئيل عليه السلام نيز شناخته مى شود و در كنار درِ خانه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام قرار دارد و در رديف ستون وفود مى باشد كه بعدها داخل شبّاك، كه در اطراف مرقد مطهر است، واقع شده و مردم از فيض نماز گزاردن در كنار آن محروم شده اند.

در روايت است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چهل بامداد بر در خانه حضرت على، فاطمه و حسنين عليهم السلام مى آمد و دست مبارك به دو سوى آن در مى گذاشت و مى فرمود:

«السَّلامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ»

و سپس اين آيه شريفه را تلاوت مى كرد: ... إِنَّمَا يُرِيدُاللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً ...؛ (2)

«سلام بر شما اى خاندان.

خداوند اراده فرمود تا پليدى گناه را از شما اهل بيت دور گرداند و كاملًا پاك و مطهر باشيد.» (3) و در بعضى روايات به جاى چهل بامداد، 6 تا 9 ماه هم آمده است.


1- المسجد النبوى، عبرالتاريخ، ص 50؛ اشهر المساجد، صص 219- 200
2- احزاب: 33
3- سمهودى، ج 2، ص 45؛ فصول من تاريخ المدينه، ص 58؛ المسجد النبوى عِبر التاريخ، ص 55

ص: 40

دليل نامگذارى اين ستون به ستون مَرَبَّعةُ القبر آن است كه به نقل ابن شهرآشوب؛ هنگامى كه امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام به كمك سه تن از مهاجرين؛ يعنى عباس و فضل و اسامه، خواستند بدن شريف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به خاك بسپارند، انصار از امير مؤمنان عليه السلام خواستند تا يكى از آنان نيز براى دفن بدن حضرت وارد قبر شود، حضرت «أَوْسُ بْنُ خَوَلِيّ» را به داخل قبر فرستاد، پس از آنكه جسد مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله را در قبر گذاشتند، اميرمؤمنان به اوس گفت:

«اخْرُج وَ رَبِّعْ قَبْرَه»؛ «بيرون شو و قبر را چهار گوشه بساز». (1) وجه ديگرى نيز به چهار ديوارى كشيدن دور آن اشاره دارد.

و از آنجا كه اين ستون داخل پنجره اى است كه قبر چهار گوشه حضرت واقع است به آن اسطوانه (ستون) مربعةالقبر گفته شده است.

2. استوانه مَحْرَس يا ستون امير مؤمنان عليه السلام: مَحْرَس به محلّ نگهبانى و حراست گفته مى شد؛ زيرا على بن ابى طالب عليه السلام در كنار اين ستون به منظور نگهبانى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى نشست و نيز نمازگاه و مصلّاى امير مؤمنان بوده، لذا به نام آن حضرت شناخته شده است.

اقشهرى مى نويسد: شهرت اين ستون به مصلّاى على بن ابى طالب عليه السلام به اندازه اى است كه بركسى از اهل مدينه پوشيده نيست. ستون ياد شده از سمت شمال، پشت ستون توبه و در برابر خانه پيامبر صلى الله عليه و آله (كه اكنون مرقد مطهّر آن حضرت است) قرار داشته و از آن در، براى برگزارى نماز به مسجد مى آمده است. (2) اين ستون فعلًا در كنار ضريح مطهر قرار گرفته و از اين رو، زائران از فيض خواندن نماز در كنار آن محروم مى باشند و بر آن «اسطوانةُ الْحَرَس» نوشته شده است.

3. استوانه سرير: در سمت شرقى ستون توبه واقع شده و به ضريح مطهّر چسبيده است. پيامبر صلى الله عليه و آله در ايام اعتكاف، در كنار آن به اعتكاف مى پرداخت و تختخوابش را- كه از چوب نخل بود- در كنار آن مى گذاشت


1- مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 227
2- مطرى: 31؛ سمهودى، ج 2، صص 448 و 449

ص: 41

و بر آن مى آرميد و از آنجا كه كنار ستون ياد شده جايگاهِ قرار دادن سرير؛ يعنى تختخواب آن حضرت بوده به ستون سرير معروف شده است. (1) 4. استوانه توبه: چهارمين ستون از سمتِ منبر و دوّمين ستون از طرف قبر شريف پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سوّمين ستون از سوى قبله است و به ستون «ابى لُبابَه» معروف مى باشد.

اقشهرى مى نويسد: ميان سيره نويسان و محدّثان درباره گناه ابو لبابه اختلاف است؛ جمعى بر اين باورند كه وى به واسطه تخلّف از شركت در غزوه تبوك و احساس ندامت از آن، خود را به آن ستون با زنجيرى سنگين، محكم بست.

ولى ابن هشام و ابن اسحاق مى گويند: هنگامى كه «بنى قُرَيْظَه» به واسطه نقض عهد با مسلمانان، از سوى سپاه اسلام در محاصره قرار گرفتند، نماينده اى نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرستادند و از آن حضرت خواستند تا ابولبابه را براى مشورت پيش آنها بفرستند و پيامبر صلى الله عليه و آله او را فرستاد. وقتى ابولبابه نزد آنها رسيد، زنان و كودكان آنها پيش او آمده و سخت گريستند. ابولبابه به حال آنها رقّت و ترحّم كرد و از اين رو، وقتى كه از او پرسيدند صلاح است تسليم شوند؟

ابو لبابه پاسخ داد: آرى، ولى با دست اشاره به گلويش كرد؛ يعنى اگر تسليم شويد كشته مى شويد.

ابو لبابه مى گويد: به خدا سوگند هنوز از آنجا گامى برنداشته بودم كه احساس خيانت نسبت به خداوند و پيامبر صلى الله عليه و آله وجود مرا فراگرفت.

سپس ابولبابه از پيش آنها بيرون شد و به جاى آنكه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله برود، راه مسجد را پيش گرفت و خود را به ستونى بست و سوگند ياد كرد كه اجازه ندهد جز پيامبر صلى الله عليه و آله كسى او را از ستون بگشايد. وقتى اين خبر به آن حضرت رسيد، فرمود: اگر ابولبابه پيش من آمده بود، برايش طلب آمرزش مى كردم ولى اكنون كه كارش به اينجا كشيده است، تا زمانى كه خداوند او را نبخشايد، وى را از ستون نمى گشايم.

سرانجام آيه شريفه:


1- المسجد النبوى عبر التاريخ، صص 53 و 54، به نقل از فتح البارى، ج 4، ص 272؛ سمهودى، ج 2، صص 447 و 448

ص: 42

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ ...؛ (1) در مورد پذيرش توبه ابولبابه نازل شد. «امّ سَلَمه» مى گويد: در سحرگاه، آن حضرت را خندان ديدم، علت خنده او را پرسيدم.

فرمود: ابولبابه بخشوده شد؛ امّ سلمه اين مژده را با اجازه پيامبر صلى الله عليه و آله به او داد. به دنبال آن، مردم به سوى او هجوم آوردند تا از ستون بگشايند، ليكن ابو لبابه به آنها گفت: به كسى جز پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه اين كار را نمى دهم.

«فَجائَتْ فاطِمَةُ]« [حتّى تَحِلَّهُ، فَقالَ: لا، حَتّى يَحُلَّني رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله، فَقالَ صلى الله عليه و آله: إِنَّما فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي»؛ «حضرت فاطمه عليها السلام براى گشودن او آمد ولى ابو لبابه گفت: خير، بايد پيامبر صلى الله عليه و آله مرا بگشايد. پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: همانا فاطمه پاره تن من است. (يعنى اگر او تو را مى گشود، مانند آن بود كه من تو را گشوده ام.) تا آنكه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى اقامه نماز صبح از خانه بيرون شد و او را گشود.

به روايتى، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيشترين نوافل خود را در كنار اين ستون مى گزارد و پس از نماز صبح در كنار آن مى نشست و مستضعفان و مستمندان و كسانى كه جايگاهى جز مسجد نداشتند، گردش جمع مى شدند و تا طلوع آفتاب با آنان به گفتگو مى نشست و آياتى كه در آن شب بر وى نازل شده بود، برايشان تلاوت مى كرد.

بزرگان و ثروتمندان، از اين وضع رنجيده شده و از آن حضرت خواستند تا آنان را از دور خويش دور كند و با آنها ننشيند و در اين رابطه اين آيه شريفه نازل شد: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ...؛ (2)

«و كسانى را كه صبح و شام خدا را مى خوانند و جز ذات پاك او هدفى ندارند، از خود دور مكن ....» (3) 5. استوانه تهجّد: اين ستون پشت خانه حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در قسمت شمالى آن قرار دارد و در آنجا محراب كوچكى است كه در برابر باب جبرئيل عليه السلام واقع است.


1- انفال: 27، «اى كسانى كه ايمان آورده ايدبه خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله خيانت نكنيد و در امانت هاى خود خيانت روا نداريد.»
2- انعام: 52.
3- وفاء الوفا، ج 2، صص 445- 442.

ص: 43

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله شب هنگام كه مسجد از نمازگزاران خالى مى شد، در كنار اين ستون، حصيرى مى گسترانيد و بر ورى آن به تهجّد و نماز مى ايستاد و به همين مناسبت به ستون تهجّد شهرت يافت. ابن نجّار و مطرى از آن نيز به «مُصلَّى النَّبِىّ صلى الله عليه و آله بِاللَّيْل» ياد كرده اند؛ يعنى نمازگاه شبانه پيامبر صلى الله عليه و آله و در قرون بعدى در آن مكان محرابى به پا كردند.

سلطان عبدالمجيد عثمانى، همزمان با مرمّت و تعمير بناى مسجد، محراب قديمى تهجّد را تعمير و نماسازى كرد و بر روى آن با خطوط زيبايى، آيه اى از سوره اسراء را كتيبه كرد: وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً»؛ (1)

پاره اى از شب را به بيدارى و تهجّد سپرى ساز، باشد كه خداوند به مقام پسنديده (شفاعت) ترا مبعوث گرداند.» (2) اين محراب هم اكنون موجود است، ولى در برابرش مانعى گذاشته اند تا كسى متوجه آن نشود.

6. استوانه وفود: پيامبر صلى الله عليه و آله در كنار اين ستون، با هيئت هاى ديدار كننده عرب به گفتگو مى نشسته است. از آنجا كه در عربى به گروه هاى اعزامى، وفود گفته مى شود، ستون ياد شده به اين اسم ناميده شده است.

اين ستون پشت ستون اميرمؤمنان عليه السلام يا ستون مَحْرَس واقع است. نام ديگر آن «ستون قلاده» است؛ زيرا بزرگان و فضلاى صحابه، اطراف آن مى نشسته اند و همچون قلاده؛ يعنى گردنبند، آن را در ميان مى گرفته اند. (3) ولى نام معروف آن، كه هم اكنون بر آن نوشته اند: همان «اسْطَوانَةُ الوُفود» يا ستون وفود است كه موازى ستون هاى محْرَس و سرير قرار دارد و به ضريح مطهّر پيامبر صلى الله عليه و آله متّصل مى باشد.

اين ستون به مجلس قلاده نيز معروف است؛ زيرا كه بزرگان صحابه به هنگام نشستن، چون قلاده گرد آن حضرت حلقه مى زدند. (4) 7. استوانه قرعه: و آن سوّمين ستون از سوى منبر و مرقد شريف


1- اسراء: 79
2- سمهودى، ج 2، ص 450؛ ابن النجّار، ج 76؛ مطرى، ص 33
3- مطرى، ص 31؛ سمهودى، ج 2، ص 449
4- فصول من تاريخ المدينه، ص 58

ص: 44

پيامبر صلى الله عليه و آله و قبله مى باشد، دليل نامگذارى آن به ستون قرعه آن است كه عايشه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود: «در مسجد من، پيش اين ستون، جايگاهى است كه اگر مردم ثواب و فضيلت نماز در كنار آن را بدانند، براى نماز خواندن در آنجا قرعه خواهند زد».

از اين رو، اين ستون به ستون عايشه نيز نامبردار است.

نام ديگر آن، ستون مهاجرين است، به دليل اينكه مهاجرين در آنجا اجتماع مى كردند و ابن زباله از آن به ستون مَخَلَّقه ياد كرده است؛ زيرا اين ستون هم مانند ستون مخلّقه با خَلوق، خوشبو و معطّر مى شده است. (1) 8. استوانه مُخَلَّقَه: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پس از تغيير قبله، بيش از ده ماه، رو بروى اين ستون به نماز مى ايستاد، سپس در مصلّاى فعلى به اقامه نماز پرداخت و آن ستون، كه از ديگر ستون ها به مصلا نزديك تر بود، پشت سر قرار گرفت و از اين رو به آن «عَلَم» يعنى نشانه مصلّاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز مى گفتند كه در جاى استوانه حنّانه نصب شده بود (2) استوانه حنانه، همان تنه درخت خرمايى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از ساخته شدن منبر، بر آن تكيه مى دادند و به ايراد خطبه مى پرداختند و پس از ساخته شدن منبر، براى نخستين بار، كه براى سخنرانى و موعظه بر آن نشستند، صداى حنين و ناله اى از آن ستون در فضاى مسجد طنين انداخت؛ به طورى كه همگان آن را شنيدند، سپس آن حضرت از منبر پايين آمدند و آن را در برگرفتند. آنگاه ناله آن به خاموشى گراييد. (3) اين ستون پس از ستون توبه، دومين ستون به طرف روضه و سوّمين ستون از سوى منبر و مرقد مطهّر پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد.]

اسَد: (بنى اسد) بن خُزيمه: قبيله اى عدنانى است كه زيستگاه آنان بعد از كرخ، از سرزمين نجد و در همسايگى طىّ بود.

اسكندريّه: در اسدالغابه آمده است كه ماريه كنيز پيامبر صلى الله عليه و آله را، مقوقس،


1- سمهودى، ج 2، صص 440 و 441؛ فصول من تاريخ المدينة، ص 57؛ المسجد النبوى عبر التاريخ، صص 51 و 52
2- المسجد النبوى عبر التاريخ، ص 50
3- مطرى، ص 33؛ ابن نجار، صص 77 و 79

ص: 45

فرمانرواى اسكندريه، به آن حضرت پيشكش كرد.

اسْلَم: قبيله اى است از خُزاعه؛ يكى از روستاهاى آنان «وَبْرَه» است كه روستايى است داراى نخلستان و از اعراض (1) مدينه مى باشد و در وادى فرع واقع شده است.] «وبره».

اسْواف: (بر وزن افعال)، جايى است از حرم مدينه كه در سيره و حديث از آن بسيار ياد شده است. گفته اند: اسواف در شمال بقيع واقع شده؛ جايى كه به نام شارع (خيابان) ابوذر و مانند آن خوانده مى شود و مسجد اسواف، كه امروزه آن را به نام مسجد ابوذر مى خوانند و در انتهاى خيابان قرار گرفته، در آنجاست.

اشْجَع: نام يكى از قبايل عرب است كه در حومه مدينه مى زيسته اند و همچنان خزرج بوده اند؛ از جمله مراكز آنها است: مروراة، صهباء، خُبيت، و الجَرّ.

اشراف المجتهر:] «المجتهر».

اشراف مخيض:] «مخيض».

اشطاط: (غدير)، جايى است كه در حديث حديبيّه از آن نام برده شده و نزديك عُسفان است و در راه مكه و مدينه واقع شده و دو مرحله با مكه فاصله دارد.

[اشعار و تقليد: اشعار آن است كه حاجى جانب راست كوهان شترى را كه به جهت قربانى كردن در منا با خود مى برد، زخم زند و آن جانب را به خون آن زخم آلوده كند (2) و تقليد آن است كه نعلين عربى را، كه قبلًا با آن نماز واجب و يا مستحبى گزارده، به گردن گاوى كه براى قربانى به همراه مى برد بياويزد. جايز است به جاى اشعار، شتر نيز تقليد شود. (3) اشعار و تقليد، تنها در حجِّ قِران به كار مى رود كه حاجيان حيوان قربانى را با خود مى برند و به منزله تلبيه به حساب مى آيد. از اين رو، آنها مى توانند به جاى تلبيه، اشعار و يا تقليد انجام دهند. (4)]

اشْعر: (بر وزن افعل)، اشْعر در لغت به معناى مردى است كه بدنى پرمو و پشمالو دارد؛ و كوه اشعر را به دليل داشتن درختان


1- اعراض مدينه، دهكده ها و كشتزارها ونخلستانهاى اطراف مدينه.
2- جامع عباسى، ص 134
3- شرح لمعه، ج 2، صص 211 و 212
4- جواهر، ج 18، ص 225

ص: 46

فراوان «اشعر» ناميده اند. نقل شده كه ابوهريره گفت: «بهترين كوه ها احُد است و اشعر و رقان». پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز فرموده است: «هرگاه فتنه ها به وقوع پيوست، به دو كوه جُهينه پناه ببريد». اين دو كوه عبارتند از اشعر و اجْرَد. درباره اجرد پيشتر توضيحاتى داديم و اما اشعر: در حال حاضر به نام «فِقْره» خوانده مى شود و كوه بزرگى است مشرف بر «ينبع». راه شوسه اى از مدينه به آن مى رود كه از راه بدر مى گذرد، اما در فاصله حدود دويست كيلومترى مدينه به سمت عين منحرف مى شود. اشعر به دليل آنكه جايى مرتفع و خوش آب وهواست، يكى از گردشگاه هاى مردم مدينه در فصل تابستان به شمار مى آيد.

اشْعريون (يا اشاعره و يا بنى اشعر): نام يكى از قبايل قحطانى كهلان است كه محلّ سكونتشان از مرزهاى سرزمين شقاق تا حَيس و زبيد بوده و از جمله آباديهاى آنان است: قحمه و حُصيب و ... در سال فتح خيبر هيأتى به نمايندگى از جانب آنان كه ابوموسى اشعرى نيز يكى از اعضاى آن بود، به حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد.

اشْقاب: جمع «شَقَب» به معناى شكاف هاى كوه ها و دره ها است كه پرندگان در آنها آشيانه مى كنند. در حديث از اين محل نام برده شده و گفته اند: جايى است ميان جِعرانه و مكه.

اشْمَذانِ (به لفظ تثنيه): به قولى دو كوه است ميان مدينه و خيبر، كه قبايل جُهَينه و اشجع در آنجا ساكن بوده اند و به قول ديگر، نام دو قبيله است كه شهرتى ندارند. در شعرى از اين نام ياد شده است.

[اشْهُرُ الحجّ:] اشهر معلومات.]

[اشْهُرُ الحُرُم: ماه هاى حرام و آنها عبارتند از:

1. ذوالقعده 2. ذوالحجّه

3. محرم 4. رجب (1)

در ميان اعراب جاهلى، ماه هاى ياد شده قمرى، ماه هاى حرام شناخته مى شد و جنگ و خونريزى در آن ممنوع بود.

هنگامى كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دراين باره پرسيدند، اين آيه شريفه نازل شد:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِيهِ


1- طريحى، 2: 550 ماده شهر.

ص: 47

قُلْ قِتالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ .... (1)

از تو درباره جنگ در ماه حرام مى پرسند، بگو جنگ در آن گناه بزرگ و بازداشتن از راه خدا و كفر به او است.]

[اشْهرٌ معلومات: يعنى ماه هاى معلوم و مشخص كه همان ماه هاى حج مى باشند؛ چنانكه در صحيحه معاويةبن عمار از ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام، آيه شريفه الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ ... (2)

به شوال، ذوالقعده و ذوالحجّه، تفسير شده است. (3) البته نظريات ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد، ولى صاحب جواهر با استناد به همين صحيحه و برخى دلايل ديگر، همين قول را برگزيده است. (4)]

اصابِع (ذات): در بيت زير از حسان بن ثابت نام اين مكان برده شده است:

عَفَتْ ذات الأصابع فالجواء إلى عَذراءَ منزلها خلاء

اصافِر: ياقوت مى نويسد: اصافر گردنه هايى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگام رفتن به بدر، از آنها عبور كرد.

بكرى مى نويسد: كوه هايى است نزديك جُحفه واقع در جانب راست جاده مدينه به مكّه. در داستان عمروبن اميّه ضمرى كه ابوداود آن را روايت كرده، از اصافر نام برده شده است.

گفته اند: اصافر حدود بيست و پنج كيلومترى شمال شرقى رابغ واقع شده است. بنابراين، رابغ و اصافر دو جاى متفاوتند.

اصيهب: مصغّر «اصْهَب» است، به معناى سرخِ مايل به زردى (بور). آبى است نزديك مروّت واقع در سرزمين بنى تميم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را به اقطاع حصيْن بن مشمت داد.

اضافر: به گفته سمهودى، اضافر جمع «ضفيره» است به معناى ريگ دراز كج.

نام گردنه هايى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بعد از ترك ذفران به جانب بدر آنها را پيمود. ذوالاضافر: تپه هايى هستند در دو ميلى هَرشى كه به اين تپه ها نيز اضافر مى گويند.

جاسر مى گويد: اضافر همان اصافر


1- بقره: 217
2- بقره: 197
3- وسائل، ج 11، ص 271
4- نك: جواهر، ج 18، صص 12 و 13

ص: 48

پيشگفته است و عبارت است از تپه هاى سرخ رنگ آميخته به سفيدى- و ازاين رو به رنگ زرد ديده مى شود كه در فاصله بيست و چهار كيلومترى رابغ به مدينه واقع شده اند.

اضاة بنى غفار: بكرى مى گويد: اضاة واحد اضاء است. ياقوت آن را به صورت «اضاءَة» با همزه آورده است.

بكرى مى نويسد: اضاة بنى غفار جايى است در مدينه. او اين حديث ابوداود را آورده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در اضاة بنى غفار بود كه جبرئيل بر آن حضرت فرود آمد و گفت: «إن اللَّه تبارك و تعالى يأمرك أن تُقرى ء أمّتك القرآن على حرف»؛ «خداوند تبارك و تعالى به تو فرمان مى دهد كه قرآن را بر امت خود، با يك حرف (لهجه و لغت) بخوانى).»

ياقوت مى نويسد: جايى است نزديك مكه، واقع در بالاى سَرِف، نزديك تناضب، و در حديث مغازى از آن نام برده شده است.

ازرقى در «اخبار مكه» مى نويسد:

اضاة بنى غفار كه در حديث وارد شده، در مكه، در مكان موسوم به «حصحاص» است كه محلّ گورستان مهاجرين مى باشد.

اضاءة به معناى آبى است كه از سيل يا جز آن، در يك جا جمع شود.

به قولى؛ بركه كوچك يا مسيل آب به بركه است و غفار نام قبيله اى از كنانه. به احتمال قوى اين مكان در مدينه بوده؛ زيرا اولًا: اختلاف لهجه هاى عرب در واقع پس از هجرت بروز كرد، ثانياً:

حديث پيشگفته به يك طريق، از ابىّ بن كعب انصارى روايت شده است.

اضَم: (به كسر همزه و فتح ضاد)، واديى است كه جز در غزوه «بطن اضم» از آن نام برده نشده است. علت نام گذارى اين وادى به اضم، آن است كه سيل هاى وادى هاى بطحان و قناة و عقيق در آنجا به هم مى پيوندند و سيل واحدى را به وجود مى آورند كه در ميان وجه و املج (امّ لجّ) به درياى سرخ مى پيوندد. اضم نامى قديمى است ولى بعدها به بخش هايى از آن نام هاى ديگرى اطلاق شد. مثل نام «الخُلَيْل» كه از نقطه بعد از تلاقى آنها به اين نام خوانده مى شود و سپس تا جايى كه به دريايى مى ريزد به نام «وادى حمض» ناميده مى شود.

ص: 49

اضْوَج: (به فتح اول و سكون ضاد و فتح واو)، جايى است نزديك احد در مدينه. در شعر كعب بن مالك كه در سوگ حمزةبن عبدالمطّلب- رضى اللَّه عنه- سروده، از اين مكان نام برده شده است.

اطْحَل: طَحْله، در لغت به معناى رنگ خاكسترى است. ياقوت مى نويسد:

اطحل كوهى است در مكه و ثور بن عبدمناف به آنجا نسبت داده مى شود و مى گويند: ثور اطحل. سفيان ثورى (متوفاى سال 161 ه.. ق.) در بصره نيز منسوب به همين ثور اطحل است.

بكرى گفته است: ثور اطحل همان است كه در حديث آمده: «پيامبر صلى الله عليه و آله ميان عير تا ثور را حرم قرار داد» و اين يك اشتباه است؛ زيرا «ثور اطحل» در مكه است و آنچه در اين حديث آمده در مدينه قرار دارد.

اطْرِقا: (به صيغه فعل امر مثنّى)، نام محلى است كه ناشناخته است. در شعرى كه ابن هشام آن را نقل كرده، از اين مكان ياد كرد است.

اطْلاح: (ذات): يا «ذات اطلح» و يا «ذات ابطح».

ياقوت مى نويسد: ذات اطلاح، جايى است از پشت وادى القرى تا مدينه كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در ماه ربيع الأول سال هشتم، كعب بن عُمير غفارى را به جنگ آن فرستاد. در وادى العربه فلسطين مكانى است به نام «وادى الطلاح». دباغ مى نويسد: به احتمال زياد «ذات اطلاح» كه كعب بن عميرِ صحابى، در آنجا به شهادت رسيده، همين وادى الطلاح باشد. (1) اطُم: (به ضم اول و دوم)، به معناى دژ و قلعه است و بيشتر به دژهاى مردم مدينه در زمان جاهليت گفته مى شود. هريك از قبايل انصار (اوس و خزرج) براى خود اطُم (دژ) يا اطام (دژهايى) دانسته اند كه در مواقع جنگ از آنها استفاده مى كرده اند.

از جمله آطامى كه در سيره و حديث از آنها يادشده عبارتند از: اطم بنى ساعده، كه بلدذرى در داستان زنى جونى (از بنى جون) كه به همسرى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درآمد از آن اسم برده است. بنى ساعده نزديك مسجد


1- بلاد فلسطين، ص 643

ص: 50

پيامبر صلى الله عليه و آله، در اطراف «بضاعه»، زندگى مى كردند، و «سقيفه بنى ساعده» در شمال غربى حرم قرار داشت.

در صحيح مسلم ذيل عنوان «فى حديث ابن صيّاد» آمده است كه وى را نزد اطم «بنى مَغالة» يافت. عياض گويد:

بنومغاله: هرگاه در آخر بلاط رو به روى مسجد پيامبر بايستى بنى مغاله در سمت راست تو قرار مى گيرند.

اطم بن انيف: بنى انيف تيره اى از اوس بوده اند و اطم يا دژ آنان در قباى مدينه منوره قرار داشته است.

اطم سعدبن عباده: در سمت قبله بئر بضاعه، بعد از بازار مدينه قرار داشته است.

اعراض: اختصاص به مدينه دارد.

] «عِرْض».

اعْراف: واحد آن «عُرْفه» است به معناى تلّ ريگ. در عربستان جاهاى بسيارى وجود دارد كه به نام اعراف خوانده مى شود.

در زندگينامه عبداللَّه بن انيس بن آمده است كه وى در جهينه اقامت مى كرد و ازاين رو، به جهنى معروف شد.

اقامت گاه او در اعراف، در فاصله يك چاپارى مدينه، قرار داشت. آنچه آمد سخن بلاذرى در انساب الأشراف بود.

ولى من موقعيت آن را نتوانستم شناسايى كنم.

اعْشار: يكى از وادى هاى عقيق است.

سمهودى نقل كرده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در غار اعشار در عقيق فرود آمد،] «وادى عقيق».

اعْظُم: (به ضم ظاء)، جمع «عَظْم»، كوه بزرگى است در شمال ذات الجيش. اين نام به صورت «عَظَم» و «اعْظام» نيز روايت شده است. در حال حاضر نيز كوه معروفى است و كسانى كه از راه مكه به مدينه مى آيند در فاصله دور از سمت چپ خود كه مدينه نمايان مى شود، اين كوه را مشاهده مى كنند.

اعْواف: يكى از صدقات (اوقاف) پيامبر صلى الله عليه و آله بوده كه از دارايى هاى مخيريق يهودى به آن حضرت رسيد. چاه اعواف در آنجا قرار دارد و در منطقه بالاى مدينه (عوالى) واقع است.

ص: 51

اعْوَص: در اخبار مربوط به غزوه احُد از اين محل ياد شده است. اسماعيل بن عمروبن سعيدبن عاص كه شخص محترم و شايسته اى بود و خود را به حكومت بنى اميه آلوده نكرد، در اعوص سكونت داشته است. عمربن عبدالعزيز مى گفت: اگر مى توانستم خلافت را به كسى واگذار كنم آن را فقط به يكى از اين دو نفر مى سپردم؛ صاحب و مالكِ اعوص، يا به اعمش بنى تميم؛ يعنى قاسم بن محمد.

اعوص در ده ميل و اندىِ شرق مدينه واقع است ... گفته اند: اعوص همان وادى اى است كه فرودگاه فعلى مدينه (1408 ه. ق.) در آن قرار دارد.

[افاضَه: افاضه به كوچ كردن دسته جمعى از مكانى، پس از تجمّع در آنجا گفته مى شود (1) و افاضه از عرفات به سوى مشعر الحرام و از مشعر به سوى منا نيز به همين معنا است.

وقت افاضه از عرفات، پس از غروب روز عرفه و وقت افاضه از مشعر، پس از طلوع آفتاب روزِ دهم ذى حجه است. البته كسانى كه عذر شرعى دارند، مى توانند شبانه از مشعر به منا بروند. (2) «2» در سوره مباركه «بقره» فرموده است:

... فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ* ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. (3)

«... هنگامى كه از عرفات كوچ كرديد، خدا را نزد مشعر الحرام ياد كنيد. او را ياد كنيد همان طور كه شما را هدايت كرد و قطعاً شما پيش از اين، از گمراهان بوديد.

سپس از همانجا كه مردم (به سرزمين منا) كوچ مى كنند، كوچ كنيد و از خدا آمرزش بطلبيد كه خداوند آمرزنده مهربان است.»]

افْراق: جايى است در مدينه كه باغ هاى خرما در آن وجود داشته است. مالك بن انس از عبداللَّه بن ابى بكربن محمد بن عمرو بن حزم روايت كرده كه جدّش


1- لسان العرب، ج 7، ص 211 ماده «فيض».
2- ينابيع الفقهيّه، كتاب حجّ سرائر، ص 511
3- بقره: 198 و 199

ص: 52

محمدبن عمرو باغى داشت به نام «افراق» و آن را به چهارهزار درهم فروخت و هشتصد درهم خرماى آن را استثنا كرد.

افريقيه: بكرى نقل كرده است كه عمروبن عاص بعد از فتح طرابلس، طى نامه اى به عمر بن خطاب، او را از فتوحاتى كه خداوند نصيبش كرده بود (!) آگاه ساخت و يادآور شد كه در برابر او تنها افريقيه باقى مانده است. عمر به او نوشت: از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:

«افريقيه براى اهل خود اجتماع و اتّحاد نمى آورد. آبى سنگين دارد و هيچ يك از مسلمانان آن را ننوشند مگر اينكه دلهايشان دچار اختلاف و پراكندگى شود ...»

احتمالًا مراد او از افريقيه قاره آفريقا نبوده، بلكه مقصودش «تونس» فعلى بوده است.

اقْساس: قريه يا كوره اى است در كوفه كه به آن «اقساس مالك» مى گفتند. قسّ در لغت به معناى جستجوكردن ودنبال چيزى گشتن است و جمع آن «اقساس» مى باشد.

مالك نيز مرد جاهلى بوده كه در زمان جاهليت در عراق مى زيسته است.

اكْحَل: جايى است در مدينه كه باغهاى خرما فراوان دارد و عاصم بن عمربن خطاب و عمربن ابى سلمه در آنجا نخلستان و ملكى داشتند. نخلستان معن بن اوس مزنى نيز در اين مكان قرار داشته است.

الال: (بر وزن حَمام)، به قولى همان جبل الرحمه در عرفات است و به قولى ديگر: كوهش از شن است در عرفات كه اميرالحاج بر بالاى آن مى ايستد. وجه تسميه آن به «الال» اين است كه حاجيان وقتى آن را مى بينند، با شتاب حركت مى كنند (اسرعوا في السير/ در حركت شتاب كردند) تا به موقف برسند. در شعرى منسوب به ابوطالب از اين محل نام برده شده است.

الاء: جايى است كه با تبوك پنج مرحله فاصله دارد و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آنجا مسجدى داشته است.

الَمْلَم: تعبير ديگرى است از «يَلَمْلَم» و آن كوهى از كوه هاى تهامه است كه از آنجا تا مكه دو شب راه است و ميقات مردم يمن مى باشد.

ص: 53

امّ احراد: يكى از چاه هاى قبايل قريش در مكه، در روزگار پيش از اسلام بوده و امروزه جاى آن معلوم نيست.

امَج: (به فتح اول و دوم)، قريه اى است نزديك مكّه كه بعد از خُليص به طرف مكه قرار دارد. برخلاف آنچه برخى نقل كرده اند، امَج از اعراض مدينه نيست.

اين قريه جزو آباديهايى است كه در مسير راه هجرت پيامبر قرار داشته.

امَرٌ: (به فتح اول و دوم)، يا «ذو امَر» جايى است كه يكى از غزوات پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آن صورت گرفت. از ناحيه نُخيل در نجد از سرزمين غطفان است.

امَر در لغت به معناى سنگى است كه براى علامت و نشانه راه يابى نصب مى شود.] «نُخيل».

بكرى آن را با تشديد «راء» ضبط كرده و گفته است: بر وزن «افْعَل» است از ماده مراره. با اين نام واديى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را به عولجةبن حرمله واگذار كرده اما اين وادى در سرزمين جهينه از نواحى ينبع قرار داشته است.

[امّ راحم: از اسم هاى مكه مكرمه است. (1)]

[امّ رُحْم: از نام هاى مكه است. (2)]

امْرَخ: بر وزن «افْعَل». بكرى مى نويسد:

امرخ همان كوه فسطاط است.

أم هبّت الرّيح من تلقاء كاظمه و أومض البرق في الظلماء من اضم

اين بيت نشان مى دهد كه كاظمه مذكور در اشعار شاعرانى كه مدح پيامبر گفته اند، در مدينه يا حجاز بوده است؛ زيرا در كنار آن از «اضم» نام برده شده كه يكى از وادى هاى حجاز است و از به هم پيوستن سيلاب وادى هاى مدينه به وجود مى آيد.

امّ العرب: در حديث آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چون مصر را فتح كرديد، درباره اهل ذمّه خدا را در نظر گيريد ... زيرا آنان با ما خويشاوندى نسبى و سببى دارند. خويشاوندى نسبى از آن رو كه مادر اسماعيل عليه السلام از آنان است. و سببى از آن رو كه ماريه قبطيه از ايشان مى باشد. گفته اند: هاجر، مادر اسماعيل عليه السلام، از روستايى در مقابل خَرَما


1- شفاء الغرام، ج 1، ص 76
2- همان مدرك.

ص: 54

موسوم به «امّ العرب» بوده كه به آن «امّ العريك» هم مى گفته اند.

و گفته اند كه «امّ العرب» روستايى است در مصر كه هاجر، مادر حضرت اسماعيل عليه السلام، از آنجاست. نمى دانم كه اين روستا هنوز هم وجود دارد يا نه.

امّ العيال: روستاى آبادى است در وادى فرع از منطقه مدينه.

[امّ القُرى: از نام هاى مكه معظمه است.

دليل نامگذارى مكه به اين نام، آن است كه آنجا نخستين نقطه تكوين زمين شناخته شده و كره زمين از آن نقطه گسترش يافته است. دلايل ديگرى نيز براى آن ذكر شده است و «امّها» (امّ القرى) در اين آيه تفسير به مكه شده است وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولًا .... (1) «خداوند اهل هيچ آبادى را (به كيفر شرك و گناه) به هلاكت نمى رساند، مگر آنگاه كه برايشان پيامبرى مبعوث گرداند و بر آنان حجّت تمام كند.» (2)]

[امُّ كَوْنِى: از اسامى مكه مكرّمه مى باشد. (3)]

[امّ الميال: كه موقوفات حضرت صديقه كبرا فاطمه زهرا عليها السلام در آنجا واقع است. (4)]

[امّ المؤمنين: (قبر)، نك: «سرف».]

[امّ النّبيّ: پشته بزرگى است و در حدود 22 كيلومترىِ شرق مستوره است و در حاشيه شمال شرقى آن، قبر مادرِ پيامبر صلى الله عليه و آله، آمنه بنت وهب، قرار دارد.]

[امير الحاج: از منصب هايى است كه ارتباط مستقيم با حكومت اسلامى دارد و ازاين رو، نصب امير الحاج از شؤون حكومت و از اختيارات و وظايف حاكم اسلامى است و كسى نمى تواند بدون اذن حاكم، اين منصب دينى و اجتماعى را بر عهده بگيرد.

در سال دهم هجرى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خود عازم سفر حج شد و طبعاً خود، اميرالحاج بود و پس از وى حاكمان


1- قصص: 59
2- ياقوت، ج 1، ص 254 و ج 5، ص 182
3- شفاء الغرام، ج 1، ص 76
4- معجم البلدان، ج 1، ص 254؛ معجم مااستعجم، ج 3، ص 297 و 298؛ سمهودى، ج 3، صص 117 و 1130

ص: 55

جامعه؛ اعم از عادل و فاسق، با تأسّى به سيره پيامبر صلى الله عليه و آله يا خود در موسم حج عازم زيارت بيت اللَّه الحرام شده و امارت حج را بر عهده داشته اند يا فردى را به عنوان اميرالحاج منصوب مى كردند؛ زيرا عزيمت حجاج به حج براى عبادتى كه داراى جنبه هاى مختلف فردى، اجتماعى، معنوى، سياسى، اقتصادى و اخلاقى است، بدون امير و سرپرست به سامان نمى رسد.

نخستين كسى كه مستقلًا به عنوان اميرالحاج از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله عازم سفر حج شد و نيز ابلاغ برائت از مشركان را برعهده گرفت، على بن ابى طالب عليه السلام بود و در زمان خلافتش، ابن عباس، از سوى آن حضرت امارت حج را برعهده داشت. (1)]

انْصاب الحَرَم: نشانه هايى بوده كه از سنگ ساخته و آنها را گچ اندود كرده بودند و بر كناره هاى راه هايى كه از مكه خارج مى شوند، نصب مى كردند. ما وراى آنها منطقه حِلّ و آزاد بود و طرف داخلشان منطقه حَرَم. گفته اند: اين حدود از عهد قريش به ارث رسيده بود و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هم آنها را تأييد كرد و مسلمانان اين حدود را حفظ كردند.

انْصار: نام قبيله اى است كه در سراة، واقع در جنوب طائف مى زيسته اند.

انْصِنا: (به فتح اول و سكون دوم و كسر صاد)، ناحيه اى است از نواحى مصر كه ماريه قبطيه، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله، از يكى از دهات آن به نام «حَفْنَ» بوده است.

انطاكيه: در قرآن كريم آمده است:

وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحابَ الْقَرْيَةِ .... (2)

ابن اسحاق مى نويسد: مراد از قريه در اين آيه شريفه، «انطاكيه» است. اين شهر در تركيه قرار دارد و از شهرهاى معروف آن كشور است.

انْعَمُ: (به فتح عين يا ضمّ آن)، كوهى است كه در اخبار مربوط به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از آن ياد شده است. در تعيين محل آن اختلاف و ابهام است. گفته اند: ميان يمامه و مدينه قرار دارد. و همچنين گفته اند: كوهى است در سرزمين «عاقل»


1- فصلنامه «ميقات حج» شماره 30، امارت حج و زعامت حجاج، سيد جواد ورعى با تغييرى اندك.
2- يس: 13

ص: 56

ميان «يمامه» و مدينه.

[همچنين «انْعَم» كوهى است كه بر فراز آن «مزنى» و «جابر بن على زمعى» خانه هايى ساخته بودند.

به روايت جمعى از مهاجران، پيامبر صلى الله عليه و آله با اصحاب به سوى كوه سرخ رنگ «انْعُم» حركت كردند. در آنجا به مردار گوسفندى برخوردند و همراهان به واسطه بوى تعفّن آن، بينى خود را گرفتند. پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: اين گوسفند براى صاحبش چه مقدار ارزش دارد؟

گفتند: براى هيچ كس ارزش ندارد.

فرمود: «الدُّنْيا أَهْوَن عَلَى اللَّهِ مِنْ هذِهِ عَلى صاحِبَها»؛ «دنيا نزد خداوند، از اين مرداربراى صاحبش پست تراست. (1)]

انْقاب المدينه: انقاب جمع «نَقْب» است به معناى راه تنگ و باريك و مراد از انقاب المدينه، راه هاى مدينه منوره است.

انْمار: قبيله اى بوده در سراة، در جنوب طائف

انواط: (ذات)، درخت سرسبز تنومندى بوده است نزديك مكه كه در زمان جاهليت، مردم همه ساله به زيارت آن مى رفته اند و سلاح هاى خود را به آن مى آويختند و در پاى آن قربانى مى كردند. بعضى گفته اند: مردم هنگامى كه براى حج مى آمدند رداهاى خود را به آن مى آويختند و به احترام كعبه بدون ردا وارد حرم مى شدند. به همين دليل به نام ذات انواط خوانده شده است. چه، نَوط در لغت به معناى آويزان كردن است. در حديث آمده است كه چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و تنى چند از اصحاب آن حضرت از آن درخت، كه ميان مكه و حنين است، عبور كردند، يكى از ايشان گفت: اى فرستاده خدا، براى ما نيز مانند آنها ذات انواطى قرار ده.

انى: (به ضم اول)، بر وزن «هُنا». بعضى هم آن را به فتح اول، بر وزن «حَتّى»، گفته اند. ابن اسحاق مى نويسد: هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نزد بنى قريظه رفت، در كنار چاهى از چاه هاى آنان فرود آمد و مردم به آن حضرت ملحق شدند. اين چاه «انا» نام داشت و بنى قريظه در عوالى مدينة النبى سكونت داشتند.


1- عمدة الأخبار، عباسى، صص 238 و 239

ص: 57

اواره: جايى است در اطراف «فدك». در هنگام صحبت از «يوم نخله» از ايام جنگ فجار كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به همراه عموهاى خود در آن شركت داشت از اواره ياد شده است. بعضى گفته اند: اواره همان آب دُوَيْن الجريب مى باشد كه متعلق به بنى تميم بوده است.

اوان: (به فتح همزه)، يا «ذو اوان»، در لغت به معناى هنگام و زمان است ... در اخبار غزوه تبوك و مسجد ضرار از اين مكان نام برده شده است.

ابن اسحق گويد: ذو اوان شهرى است كه با مدينه يك ساعت از روز فاصله دارد. اين بدان معناست كه اوان در راه برگشت از تبوك واقع شده است.

اوْدية المدينه: (وادى هاى مدينه)، عبارتند از بطحان، قناة و عقيق.

اورال: اين نام در اين ابيات عباس بن مرداس در جنگ حنين به كار رفته است:

ركضنا الخيل فيهم بين بُسّ إِلَى الأورال تنحطّ بالنّهاب

بذي كَجَبٍ رسول اللَّه فيهم كتيبتُه تعرّض للضراب

اوران: بكرى مى نويسد: چاهى است معروف در ناحيه مدينه. در خبر مربوط به جادو شدن پيامبر صلى الله عليه و آله، از اين چاه نام برده شده است. به نام هاى «اروان» و «ذروان» نيز روايت مى شود.

اورشليم: يكى از نام هاى قدس شريف در فلسطين است. اين كلمه ريشه عربى كنعانى دارد و به معناى «خداى سلام» مى باشد؛ يعنى خداى صلح در نزد كنعانيان.

اوْساط: سمهودى از اين مكان نام برده و روايت كرده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در اوساط، در خانه سعدبن عباده در مدينةالنبى براى تشييع جنازه اى حاضر شد.

اوطاس: وادى اى است در سرزمين هوازن.

در همين جا بود كه اين قبيله و قبيله ثقيف براى جنگ با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در روز حنين، اردو زدند ... بقاياى هوازن پس از شكست به اوطاس گريختند. در همين محل بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله غنايم حنين را تقسيم كرد. گفته مى شود: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله زمانى كه حليمه سعديه دايگى آن حضرت را به عهده گرفته بود، در اين ناحيه در ميان بنى سعد به سر مى برد.

ص: 58

نقشه شماره 4

ص: 59

نقشه شماره 5

اولات الجيش:] «ذات الجيش» در حرف جيم.

اولاج:] «حرّة الرجلاء» در حرف راء.

اهاب: (بر وزن «كتاب»)، جايى است

ص: 60

نزديك مدينه. در حديث آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به محل چاه اهاب آمد و فرمود: زود باشد كه ساختمان ها به اين مكان برسد ... سمهودى مى نويسد: اين چاه در حرّه غربى قرار دارد و ظاهراً همان چاهى است كه امروزه- در زمان سمهودى به «زمزم» معروف است.

بعضى ها آن را به صورت «يِهاب»- به كسر ياء- و بعضى به صورت «نِهاب»- بانون روايت كرده اند.

[اهلال: به معناى بلند كردن صدا به گفتن لبّيك است و به كسى كه هنگام محرم شدن براى حج يا عمره تلبيه مى گويد، گفته مى شود: «أهَلَّ بِحَجَّةً أَوْ عُمْرَةٍ» و به جايگاه اهلال «مَهَلّ» مى گويند. (1) بلند گفتن تلبيه براى مردان مستحب است.]

[ايّام تَشريق: به سه روز پس از عيد قربان؛ يعنى روزهاى يازدهم، دوازدهم و سيزدهم گفته مى شود. براى آنكه از «تَشْريقُ اللَّحْم» گرفته شده كه به معنى قطعه قطعه كردن گوشت هاى قربانى و خشك كردن آنها در آفتاب است و يا از جمله «أشْرِقْ ثَبير كَيْما نَفير» اخذ شده كه در زمان جاهليت حجاج آن را خطاب به كوه ثبير مى گفته اند؛ يعنى «اى ثبير بتاب تا ما كوچ كنيم» و به گفته ابن اعرابى آنها براى قربانى به انتظار طلوع خورشيد بر كوه ثبير بوده اند و لذا چنين مى گفته اند. (2)]

[ايّام حج: از روز هشتم ذى حجه آغاز مى شود و با پايان اعمال حج پايان مى يابد و هريك از ايام آن داراى نام خاصى است.

روز هشتم: روز ترويه

روز نهم: روز عرفه

روز دهم: يوم النحر و يوم الأضحى

روز يازدهم: يَوْمُ القَرّ

روز دوازدهم: يوم النَّفر الأوّل

روز سيزدهم: يوم النّفر الثانى (3)]

ايْكه: اين كلمه كه در قرآن آمده، زيستگاه قوم شعيب عليه السلام بوده است. ايكه در لغت


1- لسان العرب، ج 11، ص 701، ماده «هلل».
2- لسان العرب، ج 10، ص 176 ماده «شرق».
3- لسان العرب، ج 12، ص 649 ماده «يوم» و ص 419 ماده «علم».

ص: 61

به معناى درخت انبوه و در هم پيچيده است. اصحاب ايكه همان مردم مَدْيَن هستند كه در فلسطين (بئرالسبع) و شمال تبوك و در كرانه شرقى رود اردن مى زيسته اند.

ايْله: همان شهر كنونى «عقبه» است ...

فرمانرواى ايله در تبوك خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و آمادگى خود را براى پرداخت جزيه اعلام كرد.

ايلياء: نام شهر بيت المقدس است و به معناى «خانه خدا» مى باشد. در عهدنامه اى كه عمربن خطاب با مردم ايلياء و لدّ بست از اين محل اسم برده شده است.

[ايمان: از نام هاى مدينه است. (1)]


1- عمدة الأخبار، ص 61

ص: 62

ص: 63

«ب»

بئر ابى عِنبه: در اخبار مربوط به غزوه بدر آمده است كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در كنار چاه ابى عِنبه، واقع در يك ميلى مدينه، اردو زد و از ياران خود سان ديد و سپاه مسلمانان را آرايش داد و كسانى را كه كم سن و سال و نابالغ بودند، به مدينه برگرداند.

بئر ارْمى: (به فتح همزه و سكون راء و الف مقصور)، چاهى است كه با مدينه سه روز فاصله دارد و غزوه ذات الرقاع در محل آن به وقوع پيوست.

بئر اريس:] حرف الف «اريس».

بئر انَس: منظور انس بن مالك صحابى است. اين چاه در مدينه است و در جاهليت به نام «برود» خوانده مى شده و مردم هر زمان كه محاصره مى شدند، از آب اين چاه مى نوشيدند.

بئر انى: بر وزن «هُنا».] «اريس»، در حرف الف.

بئر اهاب:] «اهاب»، در حرف الف.

بئر بُصَّه: ابن نجّار مى نويسد: اين چاه نزديك بقيع، در سرِ راه كسى كه به قبا مى رود و ميان نخلستانى واقع شده است.

بئر بُضَّه: روايت ديگرى است از «بُصّه» پيشگفته.

[بِئْر تَفْلَه: چاهى است در «عُسفان» كه دهانه اى فراخ و آبى پاكيزه و گوارا دارد و به همين دليل از آب آن به عنوان هديه به مكه و جدّه برده مى شود. آب اين چاه

ص: 64

فراوان است و هرگز دچار كمبود نمى گردد.

گفته شده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه به عُسفان رسيد، چاه هاى آن خشك شده بود. حضرت بر سر اين چاه آمد و آب دهان مبارك خود را در آن افكند و آب از آن جوشيد. (1)]

بئر جاسم: همان چاه ابوالهيثم بن تيهان است و ظاهراً همان «جاسوم» باشد. نيز] «مسجد راتج».

بئر جاسوم: از چاه هاى مدينه در عهد پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است.

بئر جُشَم: از چاه هاى ناشناخته مدينه بوده است. به نظر مى رسد كه منظور از جُشَم، جشم بن خزرج باشد. اين چاه در غرب وادى رانونا بوده و در الموطأ از آن ياد شده است.

بئر جَمَل: فيروزآبادى مى نويسد: اين چاه در ناحيه جُرْف، در انتهاى عقيق بوده است ... البته اين تعيين محل، مورد اتفاق نيست.

بئر حاء: عبارت بوده از يك چاه و يك بستان. در ضبط اين كلمه، ميان علما اختلاف است كه آيا دو كلمه است؛ يعنى «بئر+ حاء»؟ يا كلمه واحداست؛ يعنى «بئرحاء»، به فتح باء و كسر آن؟ ...

گفته اند: برخى محدّثان براى تحقيق ضبط درست كلمه «بئرحاء»، حتى يك كتاب مستقل نوشته اند. تعيين محلّ فعلى آن، كار دشوارى است؛ زيرا كليه آثار و اماكنى كه بتوان بر اساس آن محل «بئرحاء» را معلوم كرد، در آخرين توسعه اى كه پيرامون مسجدالنبى صلى الله عليه و آله صورت گرفته از ميان رفته اند. اين چاه و باغ در ناحيه اى موسوم به باب المجيدى قرار داشته است.

بئر حُلْوه: در احاديث نبوى از اين چاه ياد شده، اما از محلّ آن كسى آگاهى ندارد.

بئر حلوه يكى از چاه هاى مدينةالنبى صلى الله عليه و آله بوده است.

بئر خارجه: در صحيح مسلم اين عبارت آمده است: «يدخل في جوف حائط من بئر خارجة» و نيز به صورت «بئرٌ خارِجه»؛ يعنى بيرون از باغ نيز روايت شده است. بنا به روايت نخست، اگر «بئر


1- بلادى، ج 2، ص 36

ص: 65

خارجة» مضاف و مضاف اليه باشد، معلوم نيست خارجه، صاحب چاه، چه كسى بوده است؟! و اگر صفت و موصوف باشند، در اين صورت مكان و محلّ چاه دانسته نيست. در هر حال، اين چاه يكى از چاه هاى مدينةالنبى بوده كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از آن آب نوشيده است.

بئر خريف: روايت شده كه عثمان اين چاه را به صدقه خود در چاه اريس ضميمه كرد. روايتى مى گويد كه خاتم پيامبر صلى الله عليه و آله در همين چاه از دست عثمان افتاده است.

بئر خَطَمه: يكى از چاه هاى مدينه بوده كه محل آن معلوم نيست؛ اين چاه در محله بنى خطمه، از قبيله اوس، كه در منطقه عوالى مدينه مى زيستند، قرار داشته است.

[به روايتى، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به محله «بنى خطمه» آمد و در خانه پيرزنى نماز گزارد، سپس به كنار چاه ذرع رفت و تجديد وضو كرد. (1)]

[بئر ذاتُ الْعَلَم: چاهى است ميان مدينه و «وادى صَفْرا» كه روبروى «رَوْحاء» قرار دارد و پس از چاه «رَشا» دومين چاه عميق است كه دسترسى به عمق آن ميسّر نيست. گفته مى شود كه على بن ابى طالب عليه السلام در كنار آن چاه با جنيّان جنگيده است. (2)]

بئر ذَرْع: چاهى بود در مدينه و همان چاه بنى خطمه پيشگفته است.

بئر ذَرْوان: اين ضبط از بخارى است، اما در مسلم به صورت «ذواروان» و در روايتى نيز «ذراوان» آمده است.

نقل است كه لبيدبن اعصم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را با چند دندانه از شانه و لاخ مويى از آن حضرت جادو كرد و آنها را در چاه ذروان قرار داد. گمان مى رود كه اين چاه در اطراف بقيع در مدينةالنبى بوده است.

بئر روحاء:] «روحاء».

بئر رومه: بعضى آن را به صورت «رؤمه»- با همزه- گفته اند. به اين چاه بئر عثمان و «قليب مزنى» نيز گفته مى شود. چاهى است كه امروزه در عقيق مدينه معروف است. در كتاب خود به نام «اخبار الوادى المبارك» عقيق، به تفصيل


1- عمدة الأخبار، ص 246.
2- همان، ص 251.

ص: 66

از اين چاه سخن گفته ايم. علاقه مندان به آنجا مراجعه كنند.

بئر زمزم: چاهى است در مدينه، در سمت راست كسى كه به سمت «آبارعلى» مى رود. سمهودى مى نويسد: ممكن است همان چاه اهاب باشد كه در كناره حرّه غربى قرار دارد. علت نام گذارى اين چاه به «زمزم» آن است كه مردم مدينه به آن تبرّك مى جويند و آب آن، همچون آب زمزم مكه، براى تبرك به اطراف و اكناف برده مى شود.

بئر سُقيا: چاهى است در مدينه. در احاديث از اين چاه نام برده شده، اما در تعيين محلّ آن اختلاف است. اين سقيا با «سَقيا» كه در حرف سين خواهد آمد و در وادى فرع واقع شده، فرق مى كند.

بعضى گفته اند: چاه سُقيا در جنوب شرقى ايستگاه راه آهن مدينه قرار دارد و جاده ميان چاه و ايستگاه فاصله انداخته است. اين چاه به مرور زمان پر شده است.

بئر عُرْوه: مقصود عروةبن زبير است. اين چاه در عقيق- كه عروه در آنجا اعتزال و گوشه گيرى اختيار كرده بود- در سر راه منتهى به ذوالحليفه قرار داشته است. پل عروه نيز در همين محل است. عروه تابعى و راوى حديث است ... و به همين دليل از اين چاه نام برديم.

بئر عَقَبه: از چاه هاى مدينه بوده و در احاديث از آن ياد شده است.

[بئر غَدَق: اين چاه را كه از چاه هاى مدينه است، به دليل شيرينى و گوارا بودنِ آب آن، به اين اسم ناميده اند.

«عبدالرحمن بن يزيد بن حادثه مى گويد: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله (هنگام هجرت به مدينه) در پشت حَرَّه ما نماز (صبح) گزارد، سپس بر مركب سوار شد و پيش از طلوع آفتاب كنار چاه «غَدَق» رسيد و در آنجا مردم خدمت آن حضرت مى رسيدند و سلام مى دادند. (1)]

بئر غَرْس: (به فتح غين و سكون راء)، غَرس در لغت به معناى قلمه يا نهالى است كه مى كارند. اين چاه در زيستگاه هاى بنى نضير، در نيم ميلى شمال شرقى مسجد قبا و در بين نخيل واقع شده است.

روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در هنگام وفات


1- عمدة الأخبار، صص 251 و 252

ص: 67

به على عليه السلام فرمود:

«وقتى من مردم، بدنم را با هفت مشك آب از چاه غَرس غسل بده».

بئر قرّاصه: قراصه در غرب مساجد فتح (مساجد سبعه)، در راه چاه رومه به مدينه قرار دارد و جابربن عبداللَّه در آنجا زمينى داشته است. در كتاب هاى حديث، در باره اين چاه داستانى در باره بدهكارى پدر جابر كه در غزوه احد درگذشت، نقل شده است.

بئر قُرَيْصه: يكى از چاه هاى مدينه است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از آن آب نوشيده اند.

بئر مَرْق: چاهى است در مدينه كه در اخبار هجرت از آن ياد شده است.

بئر مَعُونه: جايى است در سرزمين نجد، و به قولى نزديك كوه ابْلى كه در ماه صفر سال چهارم هجرى در محل اين چاه فاجعه كشتار عده اى از مسلمانان به وقوع پيوست. عده اى اين فاجعه را با كشتار مسلمانان در رجيع خلط كرده اند، در صورتى كه اين ها دو واقعه متفاوت اند كه در دو مكان دور از هم اتفاق افتاده اند.

بئر يُسْره: چاه بنى اميّةبن زيد و يكى از چاه هاى مدينه بوده است. نام قبلى اين چاه «عُسره» بود و پيامبر صلى الله عليه و آله آن را «يُسره» ناميد. در طبقات ابن سعد آمده است كه چاه يادشده به نام «عبيره» موسوم بوده است؛ اما احتمال مى دهم تصحيف باشد.

[باب بنى جُمَح: يكى از درهاى مسجد الحرام در زمان ازرقى بوده كه مقابل «باب بنى هاشم» قرار داشته است، سپس در جريان توسعه مسجد الحرام تخريب گرديده است. (1) بنى جمح كه اين در به نام آنها ناميده شده، شاخه اى از قبيله قريش بوده اند.

شهيد ثانى نام ديگر آن را «باب الحنّاطين» خوانده و آن را روبروى ركن شامى دانسته است. دليل اين نامگذارى آن بوده كه نزديكى آن «حِنْطَه» (گندم) يا «حَنوط» ميّت مى فروخته اند. (2) نام سوم آن، به نقل فاسى «باب العُمْرَه» است؛ زيرا كسانى كه از تنعيم به قصد عمره مفرده مُحرم مى شدند، از آن در به مسجد الحرام مى رفته اند. (3)]


1- معجم معالم الحجاز 1: 170.
2- شرح لمعة 2: 329.
3- تاريخ المدينة المنوره، ج 1، ص 283

ص: 68

[باب بنى شَيْبَه: يكى از درهاى مسجد الحرام بوده كه در طرف «مَسْعى» قرار داشته و نيز به «باب بنى عبد شمس» و «باب السيل» معروف بوده است. (1) از امام صادق عليه السلام روايت شده كه بت «هُبَل» را اميرمؤمنان عليه السلام به دستور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از كعبه به زير آورد و آن را در آستانه «باب بنى شيبه» زير پاى زائران دفن كرد. از اين رو مستحب است كه حجاج از اين در وارد مسجد الحرام شوند تا هُبَل را كه معبود كفّار قريش بوده، زير پاى خود قرار دهند.

پس از توسعه مسجد الحرام و تخريب اين در، آستانه اين در به صورت طاقى در وسط مسجد باقى ماند و آنانكه مى خواستند به اين استحباب عمل كنند، از زير آن طاق عبور مى كردند؛ ولى بعدها آن هم تخريب شد و اكنون اثرى از آن برجاى نمانده است. (2) و روزهاى جمعه به نشانه آن طاق، نزديك مقام ابراهيم عليه السلام، در مقابل «باب السلام»؛ يعنى در جايگاه «باب بنى شيبه» طاقى


1- ازرقى، ج 2، صص 33 و 87
2- بلادى، ج 1، صص 170 و 171

ص: 69

سيّار گذاشته مى شود و امام جمعه در آنجا به نماز جمعه مى ايستد.]

[باب بنى هاشم: به گفته ازرقى اين در، از درهاى شرقى مسجد الحرام است و به آن «باب البَطْحاء» نيز گفته مى شود، ولى امروزه به «باب على عليه السلام» معروف است. (1)]

[باب التّوبه:] «باب الكعبه»]

باب جبرئيل: يكى از درهاى مسجد شريف نبوى است.

[بابُ الرَّحْمَه: نام يكى از درهاى غربى مسجد النبى صلى الله عليه و آله است. در گذشته، آن را «باب السّوق» مى گفته اند؛ زيرا به سوى بازار گشوده مى شده است.

دليل نامگذارى اين در به «باب الرحمه» اين است كه وقتى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسجد به ايراد خطبه جمعه مشغول بود، مردى از «باب القضا» وارد شد و عرض كرد: اى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله! به واسطه خشك سالى، اموال ما از ميان رفت و ادامه زندگى برايمان دشوار شده است، دعا كن تا خداوند براى ما باران بفرستد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دست به دعا برداشت و سه بار اين جمله را تكرار كرد: «اللَّهُمَّ اغِثْنا» خداوندا! برايمان باران نازل كن. در آن لحظه، از پشت كوه «سَلْع» توده اى ابر فشرده در كرانه آسمان پديدار گرديد و به وسط آسمان كه رسيد، در آسمان پخش شد و سپس شروع باريدن كرد. و تا يك هفته ادامه يافت. (2) از آن پس «باب القضاء» به «باب الرَّحْمَه» معروف شد؛ زيرا مردى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به درخواست او، دعاى باران كرد و به دنبال آن رحمت الهى نازل گرديد، از آن در وارد مسجد شد.

بلادى نام ديگر آن را «باب عاتكه» نوشته كه منسوب به عاتكه عمه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله بوده است. (3)]

[باب فاطمه عليها السلام: در قسمت شرقى ضريح مطهر پيامبر خدا عليه السلام، درى است به نام «باب فاطمه عليها السلام» كه حدود حجره آن حضرت را نشان مى دهد و در قسمت جنوبى آن، محرابى به نام محراب فاطمه عليها السلام وجود دارد.]

[باب الكعبه: كعبه داراى يك در داخلى است كه به سمت شرق گشوده مى شود و ميان حجر الاسود و ركن عراقى واقع است و درِ ديگر، درِ داخلى است كه پشت ركن عراقى واقع شده و به بيرون گشوده نمى شود و پشت آن نردبان كعبه است كه از آن براى بالارفتن بر بام خانه و تنظيم جريان آب باران رحمت از ناودان كعبه استفاده مى شود و به همين مناسبت به آن «باب الرحمه» گفته مى شود و نام ديگر آن «باب التوبه» مى باشد. (4)]

[باب النّساء: از درهاى شرقى مسجد النّبى صلى الله عليه و آله بوده و به واسطه رويارويى آن با خانه «ريطه دختر ابوالعباس سفّاح» به آن «باب ريطه» نيز گفته مى شده است.

علت نامگذارى آن به «باب النّساء» اين بوده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است: اين در را براى آمد و شد زنها بگذاريم. (5) پس از توسعه مسجد در عصر سعودى و تخريب ديوار شرقى آن، درى مقابل


1- ازرقى، ج 2، ص 88
2- خلاصة الوفا، ص 308؛ ابن نجار، ص 109
3- معجم معالم الحجاز، ج 1، ص 170
4- برگرفته از الكعبة المشرّفه، ص 6
5- سمهودى، ج 2، ص 691؛ ابن نجار، ج 109

ص: 70

«باب النّساء» كار گذاشته و به همين اسم ناميده شد. (1)]

بَأَلى: (به فتح حرف اول و دوم و سوم)، يكى از مسجدهاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در راهش به غزوه تبوك بوده است.

بتراء: جايى است در شانزده كيلومترى غرب مدينه. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه رهسپار جنگ با بنى لحيان بود، از اين محل عبور كرد.

بُجْدان: اين كلمه كه به صورت «جُمْدان» نيز روايت شده، نام كوهى است در راه مدينه به مكه كه از مدينه تا آنجا يك شب راه است. در حديث آمده است:

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «حركت كنيد، اين بُجدان است. مفرِّدون (آنان كه دل به خداى يگانه داده اند و او را فراوان ياد مى كنند، پيشى گرفتند».

بُحْران: (به ضمّ باء و سكون حاء)، سيره نويسان هنگام سخن از اعزام سريّه عبداللَّه بن جحش به نخله، واقع در ميان مكه و طائف، براى زيرنظر گرفتن قريش، از اين محل نام به ميان آورده اند ... عبداللَّه راه حجاز را درپيش گرفت تا اينكه به معدنى در بالاى فُرُع كه به آن بُحران مى گويند رسيد .... نيز «بحران» كوهى است در نود كيلومترى شرق شهر رابغ.

بَحْرة الرُّغاء: ابوداود در كتاب الديات آورده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با قسامه مردى از بنى نصربن مالك را در بحرةالرغاء، واقع در ساحل «ليَّه» به قتل رساند. اين مكان امروزه در كناره جنوبى ليّه، واقع در پانزده كيلومترى جنوب طائف، معروف همگان است.

بحرين: نام سواحل نجد، ميان قطر و كويت بوده و قصبه و مركز آن هَجَر، هفوف فعلى، بوده است. در گذشته به نام «حِسا» خوانده مى شد اما بعدها بر اين اقليم نام «احساء» اطلاق گرديد كه تا پايان دوره عثمانى، همچنان بدين نام خوانده مى شد.

نام بحرين سپس بر جزيره بزرگى كه از شرق در مقابل اين ساحل است و «اوال» نام داشت و امروزه اميرنشين بحرين را تشكيل مى دهد، اطلاق گرديد.


1- تعمير و توسعه مسجد نبوى، ص 187

ص: 71

در كتاب هاى سيره و تاريخ، عمدةً شرق عربستان سعودى را به نام بحرين معرفى مى كنند.

[بُحَيْرَه: تصغير «بَحْر» است و يكى از نام هاى شهر پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد. (1) در روايتى از مدينه به عنوان بُحْرَه ياد شده است. (2)]

بُحَيره طبريّه: درياچه اى است در فلسطين كه خشك شدن آب آن نشانه خروج دجّال است. در حديث جَسّاسه (3) كه تميم الدارى روايت كرده و در صحيح مسلم آمده، از اين درياچه نام برده شده است.

بدائع: جايى است از كوه احد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قبل از جنگ احد در آنجا فرود آمد.

بَدْر: نام چاهى است كه جنگ معروف «بدر» در آنجا به وقوع پيوست. بدر اكنون شهرى بزرگ و آباد است و حدود 150 كيلومتر با مدينه منوره فاصله دارد.

در گذشته هركس به حج مى رفت، از بدر عبور مى كرد؛ زيرا در راه مدينه به مكه قرار داشت، اما پس از افتتاح اتوبان (جاده هجرت) ديگر كسى از آنجا نمى گذرد. در اينجا منازلى را كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در راه خود به غزوه بدر پيموده است، نام مى بريم (] نقشه جنگ بدر):

1- نَقْب المدينه

2- عقيق

3- ذو الحُليفه

4- ذات الجيش

5- تُرْبان

6- مَلَل

7- غميس الحمام

8- مرّيَيْن

9- صُخيرات اليمام

10- سَياله

11- فجّ الرَّوحاء

12- شنوكه

13- عِرْق الظبية

14- سجيح


1- لسان العرب، ج 4، ص 44؛ بحار، ج 20، ص 329
2- معجم ما استعجم، ج 1، ص 211؛ بحار، ج 20، ص 237
3- جسّاسه: جنبنده اى است درجزاير دريا كه اخبار را تجسّس مى كند و به دجّال گزارش مى دهد لسان العرب، ماده جسس م.

ص: 72

15- مُنصرف (مُسَيْجيد)

16- نازيه

17- رَحْقان

18- مضيق الصفراء

19- صفراء

20- ذَفِران

21- اصافر

22- دَبَّة

23- حنّان

24- بدر

در اين فرهنگ، از تمامى اين اماكن نام برده شده است.

بنابراين، براى آگاهى از وضعيت هريك، به محلّ خاص خود مراجعه شود.

بَذَّرَ: نام چاهى است كه هاشم بن عبدمناف آن را حفر كرد. جايگاه آن در مكّه معلوم نيست.

ص: 73

بَرْثان: (به فتح باء و سكون راء)، مجد مى نويسد: واديى است ميان ملل و اولات الجيش. پيامبر صلى الله عليه و آله در راه خود به بدر، از اينجا گذشته و در آن فرود آمده است.

سمهودى مى نويسد: احتمال دارد شكل تصحيف شده «تربان» باشد.

بَرْزَتان: سمهودى مى نويسد: اين دو از منابع درآمد و تأمين هزينه زندگى همسران پيامبر صلى الله عليه و آله بودند و گمان مى كنم همان برزه و بُريزه معروف باشند كه در منطقه العاليه هستند و جزو اموال بنى نضير به حساب مى آمدند.

بَرْقاء: در شعرى از حسان بن ثابت، از اين محل نام برده شده و ناشناخته است.

شايد مكانى در باديه باشد.

بُرْقه: جايى است در مدينه و از صدقات پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بوده كه آن حضرت مقدارى از مخارج خانواده خود را از آن تأمين مى كرده است] «صدقات النبى».

بِرْك: بر وزن «سِدْر»، جايى است نزديك مدينه. بعضى گفته اند: روبه روى شُواحِط از نواحى مدينه قرار است و داراى گياه و سَلَم فراوان مى باشد و آبهاى زيادى در آن جارى است. به قولى: نقبى بوده به عرض حدود چهار ميل، كه از ينبع به مدينه مى رفته و آن را مبرك مى گفتند و پيامبر صلى الله عليه و آله در حق آن دعا كرد. بلادى مى نويسد: «مبرك» هنوز هم به همين نام خوانده مى شود.

بِرْك الغِماد: (به كسر و نيز فتح باء و كسر غين و فتح آن، بعضى هم آن را به ضم خوانده اند)، «برك» سنگ هايى را گويند كه مانند سنگ هاى حرّه درشت، ناهموار و عبور از روى آنها دشوار است. درباره «غماد» اختلاف است؛ گفته اند: جايى است در پشت مكه از طرف دريا كه مسافت آن تا مكه پنج شب راه است. بعضى گفته اند: شهرى است در يمن. ظاهراً جاهاى چندى وجود دارد كه دشوار روى يا دورى و دشوارروى وجه مشترك همه آنهاست؛ زيرا از ابو دردا روايت شده كه گفته است: اگر فهم آيه اى از كتاب خدا بر من دشوار گردد و كسى را نيابم كه مشكل آن را برايم بگشايد مگر مردى در برك الغماد،

ص: 74

بار سفر به سوى آن خواهم بست. مقداد بن عمرو نيز در روز بدر اين كلمه را به كار برد.

[بُرْكَه: از نام هاى زمزم است. (1)]

بَرَكَه: (به فتح سه حرف اول)، چشمه اى است در وادى ينبع النخل كه به جهينه تعلق داشته است. جاسرمى گويد: از چشمه هاى «عُشَيْره»، محل يكى از غزوات پيامبر صلى الله عليه و آله است.

بِرْمه: (به كسر باء و سكون راء)، يكى از اعْراض (2) مدينه، واقع در بين خيبر و وادى القُرى بوده است.

بَرُود: (به فتح اول)، جايى است در وادى فُرُع كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا نماز خواند.

بُزاخه: (به ضم باء)، در تعيين محلّ آن اختلاف است؛ بعضى گفته اند: آبى بوده از قبيله طى ء و به قولى متعلّق به بنى اسد.

بعضى گفته اند: ريگستانى بوده واقع در پشت مِناج، روبه روى راه كوفه. جنگ بُزاخه، يكى از جنگ هاى ردّه است كه در زمان خلافت ابوبكر به قوع پيوست، در اين جنگ، سپاه اسلام به فرماندهى خالدبن وليد براى سركوب طليحه اسدى اعزام شد. در همين جنگ بود كه عُكّاشةبن مِحْصن (يكى از سرداران اسلام) كشته شد.

بُسّ: (به ضمّ باء و تشديد سين)، اين نامِ خاصّ، در شعرى از عباس بن مرداس كه در غزوه حنين سرود، آمده است. او چنين مى سرايد:

ركضنا الخيل فيهم يومَ بُسٍّ إلَى الأورال تَنْحِط بالنّهاب

بذي لجبٍ رسول اللَّه فيهم كتيبته تَعَرَّضَ للضِّراب

بُساق: (به ضمّ باء)، اين كلمه را به صورت بصاق (با صاد) نيز آورده اند و آن كوهى است در عرفات و به قولى: وادى اى است ميان مدينه و جار (بندرى قديمى نزديك ينبع). در خبر اسلام آوردن مغيرةبن شعبه، كه پس از ديدارش با مقوقس و بازگشتش از مصر روى داد، از قول وى آمده است: چون به «بُساق»


1- شفاء الغرام، ج 1، ص 404؛ فاكهى، ج 2، ص 68
2- براى اطلاع از معناى عِرض جمع آن: اعراض مراجعه كنيد به كلمه «عرض» درحرف «عين»- م.

ص: 75

رسيديم ... احتمال دارد كه همين «بساق» باشد كه از آن سخن مى گوييم و شايد هم «بَشقا» باشد كه شرح آن خواهد آمد. اما به احتمال قوى همين بساقى باشد كه ميان مدينه و جار، در مسير آمد و شد كنندگان به مصر، قرار دارد؛ چرا كه مغيره هنگام بازگشت از مصر، همسفران خود را به قتل رساند و راهى مدينه شد و اسلام آورد. ماجراى او را در طبقات ابن سعد، (ج 4، ص 285) ببينيد. [همچنين بُساق از اسامى مكّه مكرمه است. (1)]

بَشاق: قريه اى است در مصر. در حديث آمده است: ابليس وارد عراق شد و كار خود را پيش برد، سپس به شام رفت؛ اما مردم او را راندند تا اينكه وارد بشاق گرديد، آنگاه به مصر رفت و در آنجا تخم گذارد و جوجه كرد.

گفته اند: اين در زمان فتنه عثمان بوده و ابليس اشاره به عبداللَّه بن سبأ مى باشد.

بُصرى: در خبر مربوط به مسافرت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با عمويش ابوطالب به شام و ملاقات با راهبى به نام «بُحَيْرى» از اين مكان نام برده شده است. بصرى بزرگ ترين شهر حوران بوده است ... اين شهر اكنون در خاك جمهورى عربى سوريه قرار دارد و داراى آثارى تاريخى است.

بُصّه: چاهى بوده در باغى معروف به همين نام و بر سر راه كسى كه از طريق شارع العوالى، از مركز مدينه به قبا و قربان مى رود. به نام «بوصه» نيز از آن ياد شده است. حدود 220 متر با بقيع فاصله دارد.

بُضاعه: (به ضمّ اول و گاه كسر آن)، چاهى است در محلّه اى كه امروزه به همين نام موسوم است و نزديك سقيفه بنى ساعده در مدينه قرار داشته است.

گفته اند: بضاعه، خانه بنى ساعده در مدينه بوده و چاه آن معروف است.

درباره همين چاه بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله فتوا داد: آب تا زمانى كه تغيير نكرده، پاك است. پيرامون آب چاه بضاعه ميان فقها اختلاف نظريه است.

بِطاح: (به كسر و ضمّ باء)، جمع «بَطْحاء» است و بطحاء در لغت به معناى مسيلى است كه در آن شن و سنگريزه باشد.


1- شفاء الغرام، ج 1، ص 76

ص: 76

جمع آن «اباطح» است و «بطاح» «جمع غيرقياسى مى باشد. مقصود از بطاح در اينجا، بطاح مكه است. قبيله قريش به دو گروه تقسيم مى شدند: يكى قريش بطاح؛ كسانى از قريش كه ميان دو اخْشَب (كوه) مكّه مى زيستند و ديگرى قريش الظواهر؛ آنانكه در بيرون از اين شِعب (درّه) زندگى مى كردند. قريش بطاح ارجمندتر از ديگرى بود.

نيز بطاح: سرزمينى است در زيستگاه بنى تميم. در همينجا بود كه خالدبن وليد با مرتدّان بنى تميم و بنى اسد، كه طليحةبن خويلد نيز با آنان بود نبرد كرد، و در اين نبرد مالك بن نويره به قتل رسيد.

بُطحان: وادى است. در ضبط اين كلمه اختلاف است. اهل حديث آن را به ضمّ باء و سكون طاء تلفظ كرده اند و اهل لغت به فتح باء و كسر طاء. روايت سوّمى هم هست كه در آن، با فتح اول و سكون دوم آمده است.

بطحان يكى از وادى هاى بزرگ و اصلى مدينه است. در حديث آمده است: بطحان بر روى تُرعه (در، يا پله) اى از ترعه هاى بهشت قرار دارد ...

اين وادى از حرّه شرقى مدينه شروع مى شود و از عوالى و سپس از نزديك مسجدالنبى مى گذرد و در شمال جمّاوات به عقيق وصل مى شود] «اوديةالمدينه».

بَطْحاء: در كتاب «الام» شافعى، مطلبى آمده كه نشان مى دهد بازار مدينه را بطحاء مى گفته اند.

بطحاء ابن ازهر: در غزوه ذوالعُشيره، از اين محل ياد شده است ... روايت شده كه آن حضرت از نَقْب (راه باريك و تنگ كوهستانى) بنى دينار و سپس از فيفاء (بيابان) الخبار گذشت و در بطحاء ابن ازهر زير درختى فرود آمد و در پاى آن نماز خواند ....

گفته اند: فيفاء الخبار همان است كه امروزه به نام «دعيثه» يا عزيزيّه مى خوانند و در مدينه است و بطحاء ابن ازهر، بخشى از آن بوده ولى معروف نيست. بر من معلوم نشد كه اين ابن ازهر كه بطحاء به او نسبت داده شده، چه كسى است.

بطحاء مكه: نام قسمتى از وادى مكه ميان حجون تا مسجدالحرام بوده است ...

ص: 77

امروزه بطحايى به جا نمانده؛ زيرا همه جا راه سازى و آسفالت شده است.

بَطْن: جمع آن «بُطْنان» به معناى جاهايى است كه سيلاب در آنها پهن و گسترده مى شود و باعث حاصل خيزى و فراوانى علف و گياه در آن مى گردد. در سيره از جاهايى به نام بطن رابغ، بطن اضم، بطن مَرّ، بطن نخله، و بطن اعدا نام برده شده است. ما هريك از اين جاها را بر اساس قسمت دوم نامش يا مضاف اليه آن در جاى خود توضيح داده ايم.

در اينجا به توضيح بطن اعدا مى پردازيم. اين بطن در راه هجرت، قبل از مدلجه تعهن، قرار داشته است.

بطن ريم:] «ريم».

بُطَيْحاء: مصغّر «بطحاء» است. گفته اند:

ميدانگاهى بوده به ارتفاع حدود يك گز كه عمربن خطاب آن را در بيرون مسجد مدينه ساخت و گفت: هركس خواست شعرى بخواند يا جار بزند، به اين ميدانگاه برود ... اين ميدانگاه بعد از دوره عمر، ضميمه مسجد شد.

بُعاث: (به ضمّ باء)، نام جايى است كه جنگ معروف ميان اوس و خزرج در آن به وقوع پيوست. در حديث آمده است:

«جنگ بُعاث جنگى بود كه خداوند آن را به رسول خويش پيشكش كرد ...».

بُغَيْبغه: مصغّر «بغبغ» و به معناى چاهى است كه آب آن نزديك باشد و به قولى:

چاهى است به عمق يك قد يا در همين حدود. بغيبغه مزرعه اى بوده متعلق به امام على عليه السلام كه امروزه به آن «ينبع النخل» مى گويند. آن حضرت اين مزرعه را وقف مسلمانان تهى دست كرد.

جاسر مى گويد: هنوز هم اين نام بر زمين وسيع و خالى از سكنه اى كه در آنجا است، اطلاق مى شود.

بقره: راهى است كه از مدينه منوّره به نُخيل مى رود] «نخيل».

بَقْعاء: (به فتح باء و سكون قاف)، به معناى خشكسالى است. نام جايى در بيست و چهار ميلى مدينه است كه ابوبكر جهت تجهيز مسلمانان براى جنگ با اهل ردّه به آنجا رفت. بعضى گفته اند: همان ذوالقصَّه است.

بقيع: در لغت به معناى جايى است كه در آن

ص: 78

انواع درخت باشد. اين كلمه به نام هاى چندى اضافه مى شود؛ از جمله:

بقيع بُطْحان: منظور از بطحان همان وادى بطحان پيشگفته است.

بقيع الخَبْجَبه: (به فتح خاء و سكون باء و فتح جيم)، خبجبه، درختى بوده كه اين محل به نام آن شهرت يافت. بقيع مذكور، در مدينه و در سمت چپِ بقيع الغرقد قرار داشته است. در باب زكات سنن ابى داود از اين محل نام برده شده است.

بقيع الخيل: جايى بوده در مدينه، نزديك خانه زيدبن ثابت. سمهودى مى نويسد:

محل بازار مدينه در مجاورت مصلّى بوده است. مقصود ابوقطيفه در اين بيت همين جاست:

ألا ليت شعري هل تغيّر بعدنا بقيع المصلّى أم كعهدى القرائن

قرائن: خانه هايى بوده در جوار مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله.

بقيع الزُّبير: مقصود از زبير در اينجا، زبيربن عوام است. او از پيامبر صلى الله عليه و آله تقاضا كرد كه اين مكان را به اقطاع وى دهد و پيامبر صلى الله عليه و آله تقاضاى او را پذيرفت. بقيع زبير در مدينه و احتمالًا در نواحى بقيع الغرقد بوده است.

بقيع الغَرْقَد: غرقد در لغت به معناى گياه ديوخار است. بقيع الغرقد همان قبرستان معروف مدينه است كه نام آن براى همگان آشناست و در سمت شرق مسجدالنبى قرار دارد.

بَكَرات: كوه هاى بلند سياه رنگى است در ناحيه ضريّه] «ضريّه» از سرزمين نجد.

از ضريّه تا مدينه، هفت شب راه است.

يكى از سريّه هاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آنجا به وقوع پيوست.

[بَكَّه: مرحوم علامه طباطبايى در ذيل آيه شريفه إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ ... (1)

مى نويسد: منظور از بكّه، زمين كعبه معظمه است و از اين رو، آن زمين را بكّه گويند كه مردم در آن (داخل كعبه) جمع و ازدحام مى كرده اند و ديگر اقوال عبارتند از اينكه:

1. بكّه همان مكه است كه حرف اوّل آن (م) تغيير يافته و تبديل به «ب» شده است.


1- آل عمران: 96

ص: 79

تصوير بقيع

ص: 80

2. نام مسجد الحرام است.

3. به مطاف گفته مى شود. (1)]

بلاط: (به فتح باء و كسر آن)، جايى است در مدينه، ميان مسجدالنبى و بازار شهر، كه سنگفرش است. روايت شده كه براى عثمان آب آوردند و او در بلاط وضو گرفت. مقصود از بلاط در اين روايت، همين بلاط ياد شده است. بنابراين، بلاط بين مسجدالنبى تا مُناخه در شرق مسجد نبوى است و همان است كه مروان به دستور معاويه آنجا را سنگفرش كرد.

بخارى در صحيح خود بابى را گشوده است درباره كسى كه شترش را در بلاط يا در مسجد عقال كند و در اين زمينه حديث جابر را آورده است كه گفت: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وارد مسجد شد و من نزد ايشان رفتم و شتر را در بلوط، عقال بستم. بخارى همچنين بابى را به رجم كردن در بلاط اختصاص داده و حديث دو نفر يهودى را كه زنا كرده بودند، از قول ابن عمر آورده است كه گفت: آن دو در محل بلاط سنگسار شدند. در روايتى ديگر از ابن عمر آمده است: آن دو در نزديكى جايگاه جنازه ها رجم شدند.

در مسند احمد و مستدرك حاكم از ابن عباس روايت شده كه:

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دستور داد دو نفر يهودى را جلوى درِ مسجد رجم كردند.

همه اين ها درست است؛ چرا كه بلاط محلّى قديمى و پيش از حكومت معاويه وجود داشته است.

از آنچه گفتيم روشن مى شود كه بلاط در شرق مسجد در ناحيه محلّ جنازه ها بوده است. ظاهر سخن ابن زباله و ابن شبه گوياى آن است كه بلاط براى اولين بار در زمان معاويه به وجود آمد؛ زيرا اين دو نفر از قول عثمان بن عبدالرحمان بن عثمان بن عبداللَّه روايت كرده اند كه گفت: مروان بن حكم به دستور معاويه بلاط را سنگفرش كرد.

مروان ممرّ پدر خود حكم به مسجد را سنگفرش كرد؛ زيرا پدرش پير و مبتلا به باد مفاصل شده بود و هرگاه به مسجد مى رفت، پاهايش را به زمين مى كشيد و گرد و خاك به وجود مى آمد. وقتى اين كار را كرد، معاويه به او دستور داد كه بقيه جاهاى نزديك مسجد را نيز سنگفرش


1- الميزان، ج 4، ص 350

ص: 81

كند و مروان چنين كرد. او خواست بقيع زبير را نيز سنگفرش كند اما زبير مانعش شد و گفت: مى خواهى نام زبير را محو كنى و مردم بگويند: بلاط معاويه؟! عثمان بن عبدالرحمان گويد: مروان كار سنگفرش بلاط را ادامه داد و چون به مقابل خانه عثمان بن عبيداللَّه رسيد، فضاى جلو خانه او را به حال خود رها كرد. عبدالرحمان بن عثمان گفت: اگر اينجا را سنگفرش نكنى، آن را به خانه ام مى افزايم. پس مروان آنجا را هم سنگفرش كرد.

عياض در توضيح بلاط، به آن قسمت كه در غرب مسجد بوده، بسنده كرده و گفته است: بلاط محلى است سنگفرش شده ميان مسجد و بازار مدينه.

وى در اين توضيح از ابوعبيد بكرى تبعيت كرده است. اما اين سخن جاى تأمل دارد؛ زيرا مقتضاى روايات پيشگفته اين است كه مراد از بلاط قسمتى است كه در شرق مسجد واقع بوده است. با اين حال، مراد از بلاط هم شرق مسجد است و هم قسمت غرب و شمال آن.

ابن شبّه گفته است: محمدبن يحيى از عالمى موثّق برايمان حديث كرد كسى كه پيرامون مسجد پيامبر خدا را سنگفرش كرد معاويةبن ابوسفيان بود. او مروان بن حكم را مأمور انجام اين كار كرد و عبدالملك بن مروان كار سنگفرش را به عهده گرفت و پيرامون خانه عثمان بن عفان را كه درِ آن به محلّ گذاشتن جنازه ها گشوده مى شد نيز سنگفرش كرد.

حدّ غربى اين بلاط عبارت بود از: بين مسجد تا خاتم الزوراء، نزديك خانه عباس بن عبدالمطّلب در بازار؛ حدّ شرقىِ آن تا خانه مُغيرة بن شُعْبه، واقع در راه مسجد به بقيع؛ حدّ يمانى (جنوبى) آن تا حدّ گوشه خانه عثمان بن عفان كه درش به سمت جايگاه جنازه ها باز مى شد؛ و حدّ شامى (شمالى) اش جلو حُشّ (بوستان) طلحه واقع در پشت مسجد.

از سمت مغرب، همچنين، به حدّ خانه ابراهيم بن هشام كه درش به طرف مصلى بود مى رسيد.

بَلاكِث: يكى از اعراض مدينه و تپه بزرگى است در بطن اضم كه بين ذوالمروه و ذو

ص: 82

خُشُب واقع شده است. حدس مى زنم همان «بلكثه» باشد.

بَلْدَح وبلادح: واديى است در مكه مكرّمه.

در حديث آمده است: پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از آنكه بر ايشان وحى نازل شود، در پايين پاى بلدح به زيدبن عمروبن نفيل برخورد كرد.

بلقاء: ناحيه اى است در اردن كه شهر عمان در وسط آن قرار گرفته است.

مشهورترين شهرهاى آن عبارتند از:

عَمّان، سلط، مأدبا و زرقاء. بلقاء از غرب مشرف بر غور اردن مى باشد.

بَلكثه: در ميان جاهايى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به اقطاع عوسجةبن حرمله جهنى داد، از اين محل نام برده شده است. بلكثه در بطن اضم، بين ذوالمروه و ذو خُشُب، در بلاد جُهَينه از سرزمين ينبع واقع شده است.

بَلىّ بن عمرو: قبيله اى است قحطانى كه در شمال جُهينه (ينبع) تا عقبه (گردنه) ايله، واقع در كرانه شرقى بحر قلزم (درياى سرخ) زندگى مى كردند. از جمله ديار ايشان است: وادى القُرى و تبوك. دامنه زيستگاه اينان تا شرق اردن و فلسطين (در بئرالسبع) امتداد داشت؛ از جمله در:

تيماء، جزل، ذات السلاسل، سَقيا، غرّان، امج و ... (در شمال عربستان سعودى).

بُواط: كوهى است از كوه هاى جُهينه در ناحيه رَضْوى (ينبع) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در ماه ربيع الاول سال دوم هجرى براى تعقيب قريش تا «بُواط» پيش رفت اما به كاروان قريش دست نيافت و به مدينه بازگشت.

در برخى روايات «ابواط» آمده است.

بُواطان: دو كوه اند كه سرهاى آنها از هم جداست اما تنه و ريشه واحدى دارند.

در ميان اين دو كوه، گردنه (ثنيّه) اى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه رهسپار غزوه ذوالعشيره بود، از آنجا عبور كرد.

بُوانه: (به ضمّ باء)، تپه اى است در پشت ينبع، نزديك به ساحل دريا. در حديث آمده است: در زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، مردى نذر كرد كه شترى را در بوانه قربانى كند. خدمت پيامبر آمد و عرض كرد: من نذر كرده ام كه در بوانه شترى را قربانى كنم. حضرت پرسيد: آيا در آنجا بتى از بت هاى جاهليت هست كه مردم آن را مى پرستند؟ عرض كردند: نه.

ص: 83

پرسيد: آيا در آنجا عيدى از اعيادشان برگزار مى شود؟ عرض كردند: نه. فرمود:

به نذر خودت وفا كن.

بَوْلاء: بندرى قديمى در درياى سرخ از توابع ينبع است كه مهاجران حبشه به آنجا برگشتند. همان بندر الجار مى باشد.

بُوَيْرِه: مصغّر «بئر» (چاه آب) است. بويره جايگاه سكونت بنى نَضير بوده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شش ماه پس از جنگ احُد به سوى آن لشكر كشيد و نخل هاى ايشان را سوزاند و زراعت ها و درختانشان را قطع كرد. آيه شريفه مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ ... (1)

در همين باره نازل شده است. بعضى گفته اند: بويره نام جاى خاصى از جايگاه هاى آنان (بنى نضير) بوده است.

بُويرة عُسّ:] «عُسّ».

بُوَيله: روايت ديگرى است از «بويره».

ابن سعد روايت كرده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله بويله از سرزمين بنى نضير را به زبيربن عوام و ابوسلمه عطا كرد. بعضى گفته اند:

«بويله» دژى بوده است از بنى نضير در منزلگاه هاى آنان و آن غير از «بويره» است. شايدنزديك بويره بوده و به همين علّت بدين نام نيز خوانده شده است.

بَهراء بن عمرو: تيره اى است از قبيله قضاعه كه زيستگاه هاى آنها، در شمال «بَلى» بود كه از ينبع تا عقبه ايله امتداد داشت.

اين تيره در سال نهم هجرت، خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدند و اسلام آوردند.

[بيت الاحزان: در شمال و به فاصله چند مترى قبور ائمّه بقيع عليهم السلام است كه حضرت زهرا عليها السلام پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله روزها را در آنجا با گريه سپرى مى كرد. (2)]

[بيت الحرام: همان كعبه معظمه است و خداوند را در روى زمين، خانه اى به حرمت آن نيست. مرحوم علامه طباطبايى در ذيل آيه شريفه جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ ...

مى فرمايد: ذكر «بيت الحرام» پس از «كعبه» به خاطر احترام ويژه اى است كه اين خانه از آن برخوردار است. (3)]

[بيت العتيق: نام ديگر كعبه است كه در


1- حشر: 5
2- وفاء الوفاء، ج 3، ص 907
3- الميزان، ج 6، ص 141، ذيل آيه 97 سوره مائده.

ص: 84

آيات 29 و 33 سوره مباركه حج آمده است و در وجه تسميه آن، يا از اين رو است كه خانه اى بسيار باستانى و داراى سابقه كهنِ تاريخى است؛ چنانچه در آيه سوّم آل عمران از آن به عنوان أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ ياد شده است و يا به دليل آنكه خانه الهى- مردمى است و از سلطه ستمكاران آزاد است و يا به واسطه نفاست و ارزش والاى معنوى آن مى باشد. (1)]

بيت عينون: قريه اى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را به تميم الدارى داد.

بيت عينون امروزه در منطقه الخليل فلسطين قرار دارد.

بيت لحم: به معناى نانخانه است و شهرى است مشهور در فلسطين، نزديك قدس.

كليساى المهد كه حضرت عيسى عليه السلام در آن متولّد شد، در اين شهر قرار دارد. در حديثى كه بكرى روايت كرده، آمده است: چون تميم الدارى مسلمان شد، عرض كرد: «اى پيامبر خدا، خداوند تو را بر سراسر پهنه زمين چيره گردانيد؛ پس دو قريه از بيت لحم را به من ببخش ...».

مشهور است كه تميم از پيامبر تقاضا كرد «بيت عينون و حبرون» واقع در منطقه الخليل را به تيول وى دهد.

بيت المقدس: همان قدس در فلسطين است كه مسجد الاقصى در آنجا است.

بيت المقدس گفته اند، چون از هر گناه و آلودگى پاك است و به كار بردن وصف «اقصى» براى اين مسجد، از آن روست كه در آن زمان، بعد از آن، مسجدى وجود نداشته است.

اين مسجد شريف، ميان مسلمانان به «مسجد الأقصى» معروف گرديده است، درحالى كه مسجد اقصايى كه در قرآن كريم از آن ياد شده، در حقيقت شامل تمام حرم قدسى است، كه نخستين قبله مسلمانان و سوّمين حرم شريف مى باشد؛ يعنى مسجد صخره، مسجد ديگر و هرآنچه داخل ديوار است را در بر مى گيرد. پيرامون حرم ديوارى كشيده شده كه چندين در دارد.

بعضى از اين درها باز است و از آنها رفت و آمد مى شود و برخى ديگر هميشه بسته هستند.

درهاى باز عبارتند از: باب


1- نك: قاموس الحج والعمره، ص 52

ص: 85

الأسباط، باب حِطَّه، باب شرف الأنبياء، باب الغوانمه، باب الناظر، باب الحديد، باب القطّانين، باب المُتوضأ، باب السلسله و باب المغاربه.

و درهاى بسته عبارتند از:

باب السكينه، باب الرحمه، باب التوبه و باب البراق.

خودِ مسجدالأقصى در قسمتِ جنوبىِ صحن حرم واقع شده و قسمت هاى مختلف آن بدين شرح است: هرگاه كسى از سمت شمال وارد مسجد شود در مقابل خود با رواق بزرگى مواجه مى شود كه در زمان الملك المعظم عيسى، فرمانرواى دمشق 634 ه. ق، ساخته شده و بعدها آن را نوسازى كرده اند. اين رواق داراى هفت طاق است و طاق ها بر روى راهروى بسته شده اند كه به هفت در و هر در به يكى از رواق هاى هفتگانه مسجد منتهى مى شود. مسجد، علاوه بر اين درها، يك در نيز در سمت شرق دارد و درِ ديگر در ضلع غرب. يك ورودى براى مسجد زنان، واقع در ركن جنوب غربى مسجد، وجود دارد كه از دو رواق تشكيل شده است. اين دو رواق از سمت غرب 53 متر امتداد دارند و به جامع مغاربه متصل مى شوند. در سمت شرق نيز جامع عمر واقع شده است. گفته مى شود علت نام گذارى آن به جامع عمر اين است كه اين مسجد باقى مانده مسجدى است كه عمر در هنگام فتح قدس بنا كرد. در سمت شمال غربى نيز ايوان بزرگى قرار دارد كه نزديك آن ايوان زيبايى موسوم به محراب زكريا واقع شده است.

در اطراف مسجدالأقصى نه گنبد است كه در دوره هاى مختلف ساخته شده اند. همچنين داراى چهار گلدسته و نه رواق است. 137 پنجره دارد كه همه آنها پنجره هايى بزرگ با شيشه هايى رنگارنگ هستند. (1)


1- نويسنده محترم كتاب «معالم الأثيره»، چندين صفحه از مطالب كتابش به مسجدالأقصى اختصاص داده و مطالبى بس طولانى و مشروح و قابل استفاده، در باره آن آورده است، ليكن ما به جهت اختصار و هماهنگى ميان آن و نام هاى ديگر، بخش عمده اى از مطالب را حذف نموده و به همين مقدار بسنده كرديم.

ص: 86

تصوير؟؟؟

بَيْداء: زمين خشكِ بى آب و علفِ خطرناك و بيابانى است. بيداء كه در حديث تيمّم وارد شده، زمينى است در منتهى اليه جنوبى ذوالحليفه كه در آنجا از مرز ذوالحليفه خارج مى شوى.

امروزه (1408) در اينجا ساختمان تلويزيون و دانشكده قرار دارد.

بَيْسان: جايى بوده در طرف خيبر و نزديك به مدينه. در حديث آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در غزوه «ذى قرد» در

ص: 87

محل آبى به نام «بيسان» فرود آمد و از نام آن پرسيد. عرض كردند: نامش بيسان است و آبى شور دارد. حضرت فرمود:

نه، آن «نعمان» است و آبش شيرين و گوار است. بدين ترتيب، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نام را تغيير داد و خداوند آب را. طلحه اين آب را خريد و صدقه اش داد و سپس نزد پيامبر آمد و اين موضوع را به پيامبر گفت. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى طلحه، تو واقعاً فيّاض (كريم و بخشنده) هستى. و از آن پس، به نام «طلحة الفيّاض» خوانده شد.

و نيز بَيْسانِ ديگر در فلسطين بوده است. در صحيح مسلم، در حديث جسّاسه كه تميم الدارى روايت كرده، از آن ياد شده است. شهر بيسان در فاصله حدود شش كيلومترى كرانه رود اردن جاى داشته و 131 متر از سطح دريا پايين تر بوده و 137 كيلومتر با قدس فاصله داشته است. اين شهر را يهوديان در سال 1949 م. ويران كردند و به جاى آن، شهركى به نام «بيت شعن» يا «بيت شأن» ساختند.

بيشه: (به كسر باء)، منطقه اى است در جنوب كشورِ عربستان سعودى ... و نيز وادى عظيمى است داراى قريه ها و نخلستان ها و جمعيت فراوان، كه وادى هاى بزرگى به آن مى ريزد و سيلابى شبيه يك خليج پديد مى آورد.

اين وادى پر از نخلستان است.

در خبر آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از جريربن عبداللَّه درباره محلّ سكونتش در بيشه پرسيد. عرض كرد: زمستانش بهار است و آبش همواره جارى ....

بَيْض: جايى است در اطراف مِنا و جزو خاك مكه مكرمه؛ از روستاهاى منطقه حَلْى در امارت مكّه بوده است.

بيضاء: در داستان اسراء، از اين محل نام برده شده و همان ثنيّه (گردنه) تنعيم است. اين گردنه بر سر راه مدينه به وادى فخّ در مكه واقع شده و در پايين آن مسجد عايشه قرار دارد كه مردم از آنجا براى عمره محرم مى شوند. به اين مكان «عمره» و «عمرة التنعيم» مى گويند.

ياقوت مى نويسد: بيضاء، روستاهاى كوچكى است در رمله واقع در قطيف كه داراى نخلستان مى باشند.

ص: 88

قطيف شهرى است ساحلى در شرق عربستان سعودى كه در گذشته بنى جذيمةبن عوف در آنجا مى زيستند.

سريّه خالدبن وليد در سال هشتم هجرى به سوى اين قبيله اعزام شده بود.

بَيَن: (به فتح اول و دوم)، جايى است در ايمن. نمى دانم مقصود از يمن اصطلاح امروزى آن است يا يمن قديم كه جنوب جزيرةالعرب را شامل مى شده است.

در معجم البلدان السعوديه (فرهنگ شهرها و آبادى هاى عربستان سعودى) آمده است: شهر «بَين» (به سكون ياء) از شهرهاى نجران است.

شايد اين بَيْن همان «بَيَن» باشد؛ چرا كه در قديم، نجران جزو يمن به شمار مى رفت.

بيوت السقيا (خانه هاى سقيا)،] «سقيا» يا «بئرالسقيا».

ص: 89

«ت»

تاراء: جايى است ميان مدينه و تبوك كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در آنجا مسجدى بوده است. اينكه گفته اند: «در آنجا مسجدى است» معنايش اين نيست كه پيامبر مسجدى ساخته، بلكه مرادشان اين است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آن محل نماز خوانده و از آن پس مردم آن مكان را مسجد و مصلّى قرار داده اند.

[تَأْزير: نام ديگر شاذروان است. وجه تسميه آن، اين است كه شاذروان مانند ازار براى كعبه است. (1)]

تبار: جايى است در شش ميلى خيبر در راه مدينه. در داستان ازدواج پيامبر صلى الله عليه و آله با صفيه، از اين محل نام برده شده است.

تَباله: (به فتح تاء)، واديى است داراى روستاها و آب و نخلستان، واقع در دويست كيلومترى جنوب شرقى طائف، در منطقه تهامه عسير. همچنين تباله شهرى است. گفته مى شود: مردم تباله و جُرش بدون آنكه جنگى صورت گيرد، اسلام آوردند و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله زمين هاى اين دو شهر را به ساكنانشان واگذار كرد.

تباله و جرش در سال دهم هجرت فتح شد ....

در كتاب هاى قديمى آمده است:

تباله جايى است در سرزمين يمن ...

در گذشته، نام يمن، جنوب عربستان سعودى را دربر مى گرفت. عرب ها به نام اين شهر مثل مى زنند و


1- مصباح المنير، ص 307، ماده «شذر».

ص: 90

مى گويند: بى ارزش تر از تباله در نزد حَجّاج ... علتش اين است كه تباله نخستين جايى بود كه حجاج به ولايتمدارى آن منصوب شد و به سوى آن حركت كرد و چون از دور آن را ديد، درنظرش كوچك و بى ارزش آمد و از همانجا برگشت و گفت: «ارزش ولايت ندارد».

تبوك: در غزوه تبوك و جيش العُسرة از اين مكان نام برده شده است. تبوك در 778 كيلومترى شمال مدينه قرار دارد.

] نقشه مدينه.

تَثليث: واديى است داراى دهكده ها و مزارع، واقع در شرق وادى بيشه. اين هردو وادى، در شرق طائف هستند.

تَجبار: جايى است در سرزمين ينبع و در غزوه بدر از آن ياد شده است. طلحه و سعيدبن زيد براى كسب خبر از كاروان قريش، به اين مكان آمدند.

تُجيب: قبيله اى بوده كه در «كَسْر»، واقع در وسط حضرموت مى زيستند. هيأت نمايندگى اين قبيله با صدقات و هداياى قوم خود به خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد.

[تَخْليةُ السِّرب: به معناى خالى بودن مسير حج، از هرگونه مانع براى زيارت بيت اللَّه الحرام است كه يكى از شرايط استطاعت به حساب مى آيد. (1)]

تُرْبان: (به ضمّ اول و سكون دوم)، واديى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در راه خود به بدر، در آنجا فرود آمد. آگاهان گفته اند:

تربان از ريزابه هاى وادى ملل است كه از گردنه هاى مُفرّحات، واقع در بيست و چهار كيلومترى (راه شوسه بدر)، سرچشمه مى گيرد و سپس با گذر از جنوب غربى در فَرْش ملل مى ريزد. راه مدينه به بدر از ابتداى اين وادى تا مصبّ آن مى گذرد.

تُرَبه: (به ضمّ تاء و فتح راء)، در يكى از سريّه هاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمده است كه آن حضرت عمربن خطاب را به جنگ گسيل داشت و عمر به راه افتاد تا به تُرَبه رسيد.

تربه واديى است از وادى هاى شرقى حجاز، داراى آبها و كشتزارها و آباديها. در اين وادى شهر آبادى است كه در دويست كيلومترى شرق طائف


1- تاج العروس، ج 3، ص 46، ماده «سرب».

ص: 91

ص: 92

ص: 93

قرار دارد و به نام «تُرَبة البقوم» معروف است.

[تَرْوِيَه: روز هشتم ذى حجّه است و ازاين رو به اين اسم ناميده شده كه حجاج در اين روز، از مكه آبِ مورد نياز خود را براى روزهاى بعد (در منا و عرفات) به همراه مى برده اند.

در حديث آمده است: روز ترويه، جبرئيل به ابراهيم عليه السلام گفت: «تَرَوَّ مِنَ الْماءِ» يعنى آب برگير و به همين جهت، اين روز، روز ترويه؛ يعنى روز ذخيره كردن و برداشتن آب نام گرفت. (1)]

تُضارِع: (به ضمّ تاء و راء كه گاه به كسر راء نيز گفته مى شود، نيز به فتح تاء و ضمّ راء گفه شده است)، در حديث آمده است:

«هرگاه از تضارع سيل جارى شود آن سال، سال پرنعمت و حاصل خيز است.» مقصود از تضارع در اينجا، كوهى است در عقيق مدينه كه به آن «جمّاء تضارع» مى گويند و در غرب چاه عروه قرار دارد.

سمهودى مى نويسد: اين كوه در سه ميلى مدينه واقع شده و هنگامى كه به مكه مى رويد، وقتى به مُدرَّج (گردنه وداع) مى رسيد، جماء تضارع روبه روى شما قرار مى گيرد، ولى وقتى از داخل عقيق به مكه مى رويد، كوه ياد شده در سمت راست شما واقع مى شود.

كوه معروف به «مُكيمن الجمّاء» چسبيده به جمّاء تضارع است.] نقشه مدينه منوره.

تُعاهِن: همان «تِعْهِن» است كه مى آيد.

[تعريف: يعنى وقوف در عرفات، كه از جمله «عَرَّفَ القَوْمُ»؛ يعنى حاجيان در عرفه توقف نمودند، گرفته شده است. (2)]

تِعْهِن: (به كسر تاء و سكون عين و كسر هاء)، در راه هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله از اين مكان نام برده شده است.

جاسر مى نويسد: تعهن هنوز هم معروف است و در نزديكى دهكده اى به نام «امّ البرك»، در راه قديمى مدينه به مكه قرار دارد. اهالى محل، آن را به كسر عين و تشديد هاء تلفظ مى كنند. امّ البرك همان سُقيا است و تعهن در حدود دو


1- طريحى، ج 2، ص 254، ماده «روى».
2- لسان العرب، ج 9، ص 242، ماده «عرف».

ص: 94

ميلى شرق آن واقع شده است.

[تِعِهّن: نام چاهى است در ميان راه مكه و مدينه كه در سه ميلى «سقيا» واقع است.

به نقل ابن اسحاق؛ راهنماى راه، پيامبرخدا صلى الله عليه و آله را به هنگام هجرت از كنار آن عبور داد.]

تَغْلمان: جايى است در اطراف ربذه، از نواحى مدينةالنبى. در غزوه دومةالجندل از اين مكان نام برده شده است.

[تقصير: عبارت است از كوتاه كردن مقدارى از ناخن يا موى صورت (ريش و يا سبيل) كه پس از سعى ميان صفا و مروه در مكه و پس از قربانى در منا انجام مى گيرد و با اين كار، حاجى از احرام خارج مى شود و در قرآن كريم به آن اشاره شده: ... مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَ مُقَصِّرِينَ ... (1)

]

[تَلبيد: تلبيد آن است كه شخص هنگام احرام موهاى خود را با صمغ يا خطمى و يا مادّه چسبنده ديگر به هم بچسباند تا آن را از ژوليدگى و شپش محفوظ دارد.

به نقل ابن اثير در «نهايه» كسانى دست به اين كار مى زده اند كه مدت زمانى بيشتر در حال احرام باقى مى مانده اند. (2) در زمان جاهليت حاجيانى كه قصد حلق (تراشيدن سر خود را) نداشتند، تلبيد مى كردند و به چنين فردى «مُلَبّد» مى گفتند و اين كار را براى آن انجام مى دادند كه لابلاى موهاى بلندشان، بواسطه كمبود آب و وضعيت نامناسب بهداشت، جايگاه حشراتى چون كيك و شپش نگردد.]

تَلْعات اليمن: در «المناسك» آمده است:

از ابواء تا تلعات اليمن دو ميل فاصله است و آن درّه هايى است كه هنگام عبورِ شخص، از وادى ابواء، در سمت چپ او قرار مى گيرد ... يمن در اينجا به معناى جهت قبله يا جنوب و يا سمت راست است.

سمهودى مى نويسد: چون از وادى ابواء دو ميل طى كردى، در سمت چپ تو درّه هايى قرار دارد كه به آنها «تلعان اليمن» مى گويند. در متن به همين شكل آمده اما به نظر مى رسد «تلعات» باشد.


1- فتح: 27.
2- طريحى، ج 4، ص 104؛ لسان العرب، ج 3، ص 386، ماده «لبد».

ص: 95

[متَميم: قبيله اى است عربى عدنانى كه در سيره از آنان ياد شده است. زيستگاه هاى آنان در سرزمين نجد بوده و از آنجا تا بصره و يمامه را دور مى زدند و به بحرين مى رسيدند و تا عُذيب (از سرزمين كوفه) پراكنده بودند. از جمله سكونتگاه هاى اين قبيله است: صُلْب، دهنا، احساء، رماده و صمّان و از جمله كوه هاى ايشان است: عُطاله؛ و از وادى هاى آنان است؛ ذوعشر و كُلْيه؛ و از آب هاى ايشان است: جفار، منيفه، برقه و منشد.].

تَناضِب: (به فتح اول و كسر ضاد)، در داستان هجرت عمر، از اين محل نام برده شده است. او مى گويد: هنگامى كه من و عياش بن ابى ربيعه و هشام بن عاص بن وائل تصميم گرفتيم به مدينه هجرت كنيم، با هم قرار گذاشيم كه در تناضب از اضاة بنى غفار واقع در بالا دست سَرِف به همديگر بپيونديم.

بلادى مى نويسد: تناضب و اضاة بنى غفار، هر دو يك محل است. اضاة در لغت به معناى زمينى است كه آب در آنجا جمع شود و توليد گِل كند و تناضب به درخت هايى مى گويند كه در چنين جايى باشد. اضاة هنوز هم در كناره شمالى وادى سرف تا مجاورت قبر امّ المؤمنين ميمونه ديده مى شود. در كناره غربى آن محلّه اى است كه با مكه، از سمت شمال، سيزده كيلومتر فاصله دارد.

تُناضِب: (به ضمّ اول و كسر ضاد)، يكى از شعبه هاى وادى دوداء است. اين وادى به عقيق مدينه مى ريزد.

تِنْعه: (به كسر اول و سكون دوم)، از روستاهاى حضرموت است. در خبر مربوط به شرفياب شدن هيأت نمايندگى حضرموت به محضر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، از اين روستا نام برده شده است.

تَنْعيم: ميان مكه و سَرِف واقع شده و اهالى مكه براى عُمره از اين محل محرم مى شوند. گفته اند: نام آن از درختى معروف در باديه گرفته شده است. بعضى هم گفته اند: وجه تسميه آن به تنعيم اين است كه در سمت راست آن كوهى است كه به آن نعيم مى گويند و در سمت چپش كوه ديگرى است كه به «ناعم» مشهور است و نيز وادى «نَعْمان» در آنجا قرار دارد.

ص: 96

تِهامه: (به كسر اول)، به سرزمينى اطلاق مى شود كه در شرق درياى سرخ واقع شده و از عقبه در اردن تا «المخا» در يمن امتداد دارد. به قسمت يمنِ آن، تهامه يمن مى گويند و به بخش حجازش، تهامه حجاز. مكه مكرمه، جدّه و عقبه در اين سرزمين قرار دارند. گاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به آن نسبت داده و گفته مى شود: تهامى.

تيأب، تَيْت، تيب، ثيب، تيم: تمام اين اسامى، نام يك جا است كه مورّخان آنها را به اختلاف تلفظ كرده اند. در حدود شرقىِ حرمِ مدينه و نيز در غزوه سويق، از اين لفظ ياد مى شود.

تَيْتَد، تَيْدَد: هر دو نام يك وادى از وادى هاى جهينه، نزديك ينبع است.

در ذيل ماده «تيتد» گفته اند كه در آنجا عَرَضى (رجوع كنيد به ماده عَرَض و اعراض) بوده داراى نخلستانى كه از صدقات پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بوده است.

در باره «تيدد» گفته اند كه آن، از وادى هاى اجود، كوه جهينه، است ...

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حقّ آن نفرين كرد و فرمود: «بى بركت باد تيدد». از اين رو، هر نهالى در آن كاشته شود خير و بركتى ندارد.

تَيْم: يكى از نام هاى كوهى است كه در حدود شرقىِ حرم مدينه واقع شده و غزوه سويق در محلّ آن به وقوع پيوست.

اين كلمه- همان گونه كه گذشت- دچار تصحيفات زيادى گشته است.

تيماء: يكى از شهرهاى حجاز است واقع در 420 كيلومترى شمال مدينه. تمام كسانى كه از جاده ماشين رو از شام به مدينه آمده اند، اين شهر را مى شناسند.

ص: 97

تصوير؟؟؟

ص: 98

ص: 99

«ث»

ثافِل: دو كوهند در تهامه، كه به يكى از آنها ثافل كوچك مى گويند و به ديگرى ثافل بزرگ. گياهانى كه در اين دو كوه مى رويند، عبارتند از: سرو كوهى، بَلَسان و ايْدَع. (1) عرام مى گويد: ايدع درختى است داراى گلهاى سرخ كه نه خوشبوست و نه ميوه مى دهد. پيامبر صلى الله عليه و آله از شكستن شاخه هاى اين درخت و درخت سدر و تنضب (2) نهى كرد؛ چرا كه اين درختها داراى سايه هاى گسترده و سرپناهى هستند براى مردم در گرما و سرما.

ثِبار: (به كسر اول)، بر وزن «كتاب»، جايى است در شش ميلى خيبر. در همينجا بود كه عبداللَّه بن انيس، اسَيْربن رزام يهودى را كشت.

ثَبْره: (به فتح اول و سكون دوم)، در حديث آمده است كه: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در ثبره كه بر سر راه و روبه روى بويره قرار دارد، ايستاد و فرمود ...».

و نيز ثبره به زمينى گويند كه سنگهايى مانند سنگهاى حَرّه دارد. گفته مى شود: به ثبره فلان رسيدم؛ يعنى به حرّه فلان. بكرى مى نويسد: ثبره نام جايى است.] «بويره».

ثَبير: (به فتح اول)، كوهى است در مكه. در احاديث از اين كوه نام برده شده؛ از جمله آمده است كه: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله


1- ايدع: چوب بَقَم، خون سياوشان- م.
2- تَنْضُب؛ درختى از تيره كپرها كه داراى چوبهايى سفيد و خارهايى مانند خار عوسج است. كپر سداد Cappnis Sodada- م.

ص: 100

بالاى آن رفت و كوه لرزيد. حضرت فرمود: آرام باش، ثَبير!

نيز ثبير جايى است در سرزمين مُزَينه كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را به اقطاع شُريس بن ضمره مزنى داد. نيز] «شعب ثبير».

[ثبير الأثْبرَه: يكى از بزرگترين كوه هاى مكه است كه ميان مكه و عرفه قرار دارد.

علت نامگذارى آن يا براى اين است كه مردى از قبيله «هُذَيْل» به نام «ثَبير» در آن كوه از دنيا رفته و از آن هنگام به آن كوه ثبير گفته اند. و يا براى آن است كه ثبير به معناى حبس كردن و مانع شدن است و اين كوه در آغاز طلوع خورشيد، مانع از تابش نور به قسمت هاى مشرف بر آنها مى شود و مشركان پيش از طلوع خورشيد روز عيد قربان خطاب به آن كوه مى گفتند: «اشْرِق ثَبير، كَيْما نُغير»؛ «اى كوه ثبير بتاب تا ما به سوى قربانگاه براى قربانى و نحر شتاب گيريم»، منظور آنها از اين سخن، طلوع خورشيد از فراز كوه بود؛ زيرا كوه خود نمى تابد.]

[ثَجّ: ريختن و جارى ساختن خون قربانى است كه به مفهوم كشتن و ذبح كردن است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «افْضَلُ الأَعمال العَجُّ وَالثَّجُّ»؛ (1)

«بهترين عمل، بلند گفتن تلبيه و ريختن خون قربانى است.»]

ثَرُوق: بر وزن «صَبور»، دهكده اى است در ديار قبيله اوس، در جنوب جزيرةالعرب، كه بتخانه ذو الخلصه در آنجا بوده است.

ثِماد: (به كسر اول):، جايى است در سرزمين بنى تميم، نزديك مروّت.

پيامبر صلى الله عليه و آله اين محل را به اقطاع حصين بن مشمّت داد.] «مروّت».

ثُمامه: (به ضمّ اول)، صُخيرات الثمامه، يكى از جاهايى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مسير خود از مدينه به بدر از آنجا عبور كرد. «صخيرات الثمام» هم مى گويند.

مغربيان آن را به صورت «صخيرات اليمام» (با ياء) روايت كرده اند.

ثَمْغ: (به فتح اول و سكون دوم)، جاى ملكى بوده متعلق به عمربن خطاب. به قولى:

در مدينه بوده و به قولى ديگر در نزديك خيبر.

ثنايا: جمع «ثنيّه» به معناى گذرگاه ميان دو


1- طريحى، ج 1، ص 308، ماده «ثجّ».

ص: 101

كوه. اين كلمه به اسامى مختلفى اضافه شده است كه در اينجا ثنيه هايى (گردنه هايى) را كه در حديث و سيره از آن ياد شده و در تحقيق خود بدانها دست يافته ام، ذكر مى كنم.

ثَنىّ: دهكده اى است از دهكده هاى عراق كه صهيب بن سنان از آنجاست.

ثَنيّة الحوض: در حديث سلمةبن اكوع آمده است كه گفت: با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از عقيق به راه افتادم و چون به ثنيه (گردنه اى) كه به آن ثنيةالحوض مى گويند و در عقيق واقع است رسيديم، آن حضرت با دست خود به طرف مشرق اشاره كرد ... تا آخر حديث.

ثنية السُفلى و ثنية العُليا:] «ثنية العليا و ثنية السفلى».

ثنية العائر: گردنه اى نزديك مدينه است و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در راه هجرت از آنجا عبور كرد.

ثنية العليا و ثنية السفلى: در سنن ابن ماجه آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از ثنية العليا وارد مكه مى شد و هرگاه مى خواست خارج شود از ثنية السفلى خارج مى شد. ثنيه عُليا همانجايى است كه امروزه به آن «مَعْلاة» مى گويند و عبارت است از بخش بالاى مكه و در حال حاضر به محلّه و بازار ميان حجون و مسجدالحرام اطلاق مى شود. گورستان مكه در «مَعلاة» جاى دارد.

ثنيه سُفلى عبارت است از «مسفله» كه شامل منطقه پايين مسجدالحرام مى شود. «كَداء» (به فتح كاف) جزو ثنيه عليا يا معلاة است و «كُدى» (به ضمّ و ياى مقصود) در قسمت بالاى مكه قرار دارد. گفته اند: فتحه بده و داخل شو و ضمّه بده و بيرون رو. منظورشان از اين عبارت اين است كه: هرگاه خواستى از مكه خارج شوى از كُدى (به ضمّ كاف) خارج شو و هرگاه خواستى وارد مكه شوى از كَداء (به فتح كاف) در آى.

ثنيّة الغزال: ميان دو حرّه، تپه بلندى است كه به شمال عُسفان مشرف است و راه عمومى ميان مكه و مدينه از آن مى گذرد. اين تپه كه دروازه ميان شمال حجاز و جنوب آن به شمار مى آيد، به نام «غزال» معروف بوده است.

ثنية لفت:] «لفت».

ص: 102

ثنيّة المحدث: در حديث تعيين حدود حرم مدينه آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بين دو لابه (1) مدينه را تا عَيْر و تا ثنيةالمحدث و تا ثنية الحفياء ... را حرم قرار داد.

ثنية مِدْران: جايى است در راه مدينه به تبوك كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را در آنجا مسجدى بوده است.

ثنية المُرار: (به ضمّ ميم)، مُرار در لغت به معناى قنطريون نجمى يا همان خَسَك است. ثنيةالمرار توقفگاه حديبيه است و در داستان غزوه حديبيه از اين گردنه نام برده شده است.

ثنيّة المَرَه: (به فتح ميم و راء و تخفيف راء)، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسير هجرتِ خود، از اين گردنه عبور كرد. در اخبار مربوط به سريّه عبيدةبن حارث نيز از آن نام برده شده است.

ثنية الوَداع: گردنه اى است كه هركس رهسپار شام بوده از آنجا مى گذشته است. بعضى گفته اند بر سر راه مدينه به مكه قرار داشته. شايد هم دو گردنه بوده بدين نام؛ زيرا هر راهى گردنه اى داشته است كه مردم در آنجا با يكديگر وداع و خداحافظى مى كرده اند ... در وجه تسميه آن اختلاف است ... ظاهراً اين نام به دوره جاهليت مربوط مى شود؛ دليلش هم اين است، در شعرى كه در استقبال پيامبر صلى الله عليه و آله سروده شده، اين نام به كار رفته است.

[طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَيْنا مِنْ ثَنِيّاتِ الْوَداع وَجَبَ الشُّكْرُ عَلَيْنا ما دَعا للَّهِ داع]

ابن شبّه در تاريخ المدينه، در باره ثنيّةالوداع آورده است:

در مراصد الاطلاع، (ج 1، ص 301)، درباره ثنيّةالوداع آمده است:

«به فتح واو، نام گردنه اى است مشرف به مدينه كه مسافران راهى مكه از آن مى گذرند».

در خلاصةالوفا، ص 361، پاورقى شماره 2، سمهودى مى گويد: «جايى است كه قرين روى آن است و امروزه به آن قرين تحتانى مى گويند. همچنين به نام كشك (كوشك) يوسف باشا نيز خوانده مى شود؛ زيرا همو بود كه در سال 1914 م ثنيّه را تراش داد و راه آن را هموار و


1- رجوع كنيد به: «لابتان».

ص: 103

آماده ساخت»؛ (وفاءالوفا، ج 2، ص 275؛ خلاصةالوفا، ص 361).

ثواب: كوهى است.] «مسجد كهف بنى حرام».

ثَوْر: كوه بزرگى است در جنوب مكه كه از تنعيم، محل محرم شدن مكّيان براى عمره، ديده مى شود. غار معروف ثَوْر در شمال اين كوه قرار دارد.

و نيز ثَوْر: كوه كوچكى است در پشت كوه احُد، از سمت شمال. در حديث آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مدينه را از «عَيْر تا ثور و ...» حرم قرار داد.

بسيارى از علماى گذشته اين كوه را

نمى شناختند و گمان مى كردند در حديث تحريفى رخ داده است، اما بعدها علما وجود اين كوه را ثابت كردند. اين كوه در نزد آگاهان و آشنايان به آثار جغرافيايى مدينةالنبى شناخته شده و مشهور است] نقشه قديمى مدينه در حرف الف.

[ثَويّه: سرزمينى است كه يكى از حدود «عرفات» شمرده مى شود و از عرفات به حساب نمى آيد. (1)]

ثَيْب: كوهى است در شرق مدينه در صدر وادى قناة. نيز] «تيأب»؛ زيرا هر دو نام يك جاست.


1- طريحى، ج 1، ص 235 ماده «ثومى».

ص: 104

ص: 105

«ج»

جابيه: ياقوت مى نويسد: «جابيه دهكده اى است از توابع دمشق، از ناحيه جولان، در شمال حوران. هرگاه انسان در «صنمين» رو به شمال بايستد، جابيه را مى بيند؛ از «نوى» نيز نمايان است. در همين دهكده بود كه عمربن خطاب سخنرانى مشهور خود را ايراد كرد.

باب الجابيه در دمشق نيز منسوب به همين جاست. جابيه در لغت به معناى حوضى است كه در آن، براى شتران آب جمع مى كنند.

در سنن ابن ماجه آمده است:

«پيامبر صلى الله عليه و آله در جابيه براى ما سخنرانى كرد». در معجم البلدان، در ماده «الْيَه» آمده است: گفته مى شود: اليه واديى است در فسح جابيه، و فسح واديى است در كنار عُرُنَّه (به ضمّ اول و دوم و تشديد نون) و عرنّه، باغى است در واديى كه در زمان جاهليت و نيز در دوره اسلام قرقگاه اسبها بود و در پايين آن قلهى قرار داشت.

جار: بندرى قديمى كه در ساحل درياى سرخ واقع بود و امروزه به جاى آن مكانى است كه به نام «رايس» معروف است و در غرب شهر بدر قرار دارد و آب شيرين آن از بدر تأمين مى شد.

برخى محققان معتقدند كه بندر جار در محلّ بندر «البُرَيكه»، واقع در بين رايس و ينبع جاى داشته است.

جازان: مركز امارتى است در جنوب كشور عربستان سعودى. در حديث آمده است:

ص: 106

سه نفر از بنى عبس خدمت پيامبرخدا صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: قاريان ما نزد ما آمده و گفته اند كه هركس هجرت نكند مسلمان نيست، اما ما (در محل خود) اموال و احشامى داريم كه از طريق آنها امرار معاش مى كنيم. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: در هر جا كه هستيد از خدا پروا داشته باشيد؛ زيرا هرجا كه باشيد از (ارزش) اعمال شما چيزى نمى كاهد، حتى اگر در ضمْد و جازان باشيد.

جاسم: بلاذرى در «انساب الأشراف» در خبرى از هيثم بن نصر اسلمى نقل كرده است كه گفت: من به پيامبرخدا صلى الله عليه و آله خدمت مى كردم و براى آن حضرت از چاه ابوالهيثم بن تيهان، (جاسم)، كه آبى گوارا داشت، آب مى آوردم.

احتمال دارد اين چاه همان چاه «جاسوم» باشد.] «بئر جاسوم» و «مسجد راتج».

جاسوم: دژى بوده در مدينه منوره. در سيره پيامبر از اين دژ نام برده شده است.

جاعس: دژى بوده در مدينه كه بنى حرام بن كعب آن را در غرب مساجد فتح (مساجد سبعه) ساختند.

جَباجِب: در سيره از اين مكان نام برده شده و گفته اند: مراد از آن منزلگاه هاى مِنا، يا كوه هاى مكه است.

جُبار: (به ضمّ جيم)، آبى است ميان مدينه و فَيْد. سريّه بشيربن سعد در سال هفتم هجرى به همين مكان اعزام شد. بعضى گفته اند: جبار در طرف هاى خيبر و وادى القرى بوده است.

جَبّانه: (به فتح جيم و تشديد باء)، جبّان در اصل به معناى صحراست، در برخى جاها به گورستان، «جَبّانه» مى گويند. در حديث عمر آمده است كه چون وى مسجد را از جهت شام (شمال) آن توسعه داد، گفت: كاش مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را تا جبانه توسعه مى داديم. سمهودى مى نويسد: جبّانه جايى است در سمت شام مدينةالنبى.

جبّانه عَرْزَم، جايى است در كوفه.

در خبر آمده است كه اسودبن يزيد (تابعى) گاه از جبانه عرزم محرم مى شد.

جَبَلا جُهينه: (دو كوه جهينه)، مقصود كوه هاى اشْعر و اجْرد است كه نزديك ينبع قرار دارند.

ص: 107

جَبَلا طى: (دو كوه طى)، همان كوه هاى أجأ و سلمى هستند واقع در نزديكى شهر حائل. در خبر مربوط به غزوه تبوك از اين دو كوه ياد شده است.

جَبَلان: اين نام هرگاه به طور مطلق به كار رود، مقصود دو كوه أجأ و سلمى هستند در نواحى شهر حائل عربستان سعودى.

[جَبَل بَرُود: كوهى است در كنار آن در محلى به نام «وادى فَخّ» كه حسين بن على بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام» (معروف به شهيد فخّ) در هشتم ذى حجّه سال 169 هجرى قمرى با ياران خويش، در آن وادى كشته شد. (1) وى در زمان حكومت «هادى عباسى» باجمعى از علويان قيام كرد و از مدينه عازم حج شد و در روز ترويه، در جريان درگيرى با عباس بن محمد- يكى از فرماندهان عباسى- در وادى فخ به شهادت رسيد. (2)]

جبل الجليل: كوهى است در شمال فلسطين.

جبل الحقل: جايى است در سرزمين يمن كه تا زمان ظهور اسلام، پناهگاه قبيله هَمْدان بود. احتمالًا در منطقه جازان باشد.

جبل الخَمْر: مقصود كوه بيت المقدس است و علّت نامگذارى آن به خَمْر، وجود تاكستانهاى فراوان در آنجا بوده است.

جبل الرُمات: همان كوه «عَيْنَين» است. به حرف «عين» مراجعه كنيد.

جبل عمر: از كوه هاى مكه است و محل سكونت عمربن خطاب در دوره جاهليت بود. اين كوه پيشتر به نام جبل العاقر خوانده مى شد.

[جَبَلُ الكعبه: كوهى است كه از جنوب غربى بر «ريعُ الرَّسّام» (تپه رسّام) و از سمت غرب بر «وادى ذى طُوى» مشرف است.

ملحس در پاورقى تاريخ ازرقى آن را از كوه هايى شمرده كه سنگ بناى كعبه


1- بلادى، ج 1، ص 213
2- سفينة البحار، ج 1، ص 273

ص: 108

در سال 1039 هجرى قمرى از آنها گرفته شده و از اين رو به اين كوه «مَقْلَعُ الكعبه» نيز گفته مى شود. (1)]

جَبَلَه: (به فتح اول و دوم و سوم):

تپه اى است سرخ رنگ و طولانى، كه چنانچه از دوادمى به سمت شهر عفيف بروى، تپه در شمال اين شهر واقع مى شود. يكى از جنگ هاى عرب، كه گفته اند در سال تولد رسول اكرم صلى الله عليه و آله به وقوع پيوسته، در محل همين تپه رخ داده است.

جَثْجاثه: (به فتح جيم و سكون ثاء)، روايت شده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسجدى ميان جثجاثه و بئر شدّاد نماز گزارد ... جثجاثه نزديك نقيع است كه در شانزده ميلى مدينه قرار دارد.] «نقيع».

جُحْفه: (به ضم اول و سكون دوم)، جايى است ميان مكه و مدينه، واقع در بيست و دو كيلومترى جنوب شرقى رابغ و ميقات مردم مصر و شام است، در صورتى كه از مدينه عبور نكنند. نام قبلى آن «مَهْيعه» بود، اما چون در يكى از سال ها سيلى جارى شد و تمام اين محل ويران كرد و اهالى آن را با خود برد (2) به نام «جُحْفه» خوانده شد. جحفه در راه هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله بوده و در حديث از آن نام برده شده است.

جَداجد: (به فتح جيم)، جمع «جَدجَد» است به معناى زمين هموار سخت. در حديث هجرت آمده است كه بلد راه آن دو را از وسط (وادى) ذاكشد برد و سپس از جداجد گذراند.

[جِدال: به معناى مجادله است و در ذيل آيه شريفه: وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ ... (3)

در حديثى چنين آمده است: «الْجِدَالُ فِي الْحَدِيثِ، هُوَ قَوْلُ الرَّجُلِ: لا وَ اللَّهِ وَ بَلَى وَ اللَّهِ» جدال در حج عبارت است از سخن (سوگند) نه به خدا، براى انكار چيزى و آرى به خدا، براى اثبات چيزى.

بعضى از افاضل مطلق سوگند را جدال دانسته اند. (4)]


1- بلادى، ج 7، ص 220 و 221، به نقل پاورقى از ازرقى، ج 1، ص 223
2- اجْتَحَفَه؛ او را از بيخ وبن بركند و كشت. اجتحف السيلُ الوادىَ: سيل رسوب و لاى وادى را بركند و با خود برد.
3- بقره: 197
4- طريحى، ج 1، ص 352، ماده «جدل».

ص: 109

جَدْر: (به فتح جيم و سكون دال)، به معناى جدار (ديوار) است. «ذو جَدْر» چراگاهى بوده در شش ميلى مدينه، در ناحيه قبا كه شتران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آنجا مى چريدند و در همينجا بود كه اين رمه، مورد هجوم و غارت قرار گرفت.

[جَدَرَه: طايفه اى از قبيله ازْد مى باشند.

دليل نامگذارى آنها به اين جدره، آن است كه آنها جِدار (ديوار) كعبه و به نقلى ديوار حِجر اسماعيل را بنا نهاده اند. (1)]

جدوات: به گفته ابن سعد، اين مكان در راه هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله و بعد از «العرج» بوده است.

جُدّه: (به ضمّ جيم)، در لغت به معناى راه است و نيز به معناى خط پشت خر كه مخالف با رنگ ساير بدنش مى باشد.

بعضى گفته اند جدّه مقبره جدّه ما حوّاست و به همين دليل هم جيم آن را فتحه داده اند؛ اما اين سخن درست نيست. جُدّه شهرى است مشهور در ساحل درياى سرخ و براى نخستين بار عثمان بن عفان آنجا را بندرگاه قرار


1- قاموس، ج 2، ص 401، مادّه «جدر».

ص: 110

داد. اين شهر در 73 كيلومترى غرب مكه و 420 كيلومترى جنوب مدينه قرار دارد.

[جِدَه: به معناى ثروت و توانايى مادّى است، در حديث است: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ الْحَجَّ عَلَى أَهْلِ الْجِدَةِ فِي كُلِّ عَامٍ»؛ «خداوند حج را بر توانمندان مادّى، در هر سال فرض كرده است. (1)]

جُذام: قبيله اى است قحطانى كه در كوه هاى حِسْمى مى زيستند و محلّ سكونت آنان از مَدْين تا تبوك و تا اذرُح و از آنجا تا طبريّه و لجون و ناحيه عكا را دربر مى گرفت. همين قبيله بود كه زيدبن حارثه با آنان جنگيد.

جذَيمة بن عوف: قبيله اى عدنانى است كه در البيضاء، در ناحيه الخَطّ واقع در شرق عربستان سعودى كه در نواحى قطيف مى زيستند. سريّه خالدبن وليد در سال هشتم هجرى به سوى همين قبيله بوده است.

جَرّ: (به فتح جيم و تشديد راء)، شاعر در روز احد گفته است:

نحن الغواشِ يوم الجَرِّ مِن احدٍ هابَتْ مَعَدٌّ فقلنا: نحن نأتيها

جرّ در لغت، به معناى دامنه كوه است و مراد از جرّ احُد در اين بيت، دامنه كوه احد مى باشد.

جُراب: (به ضمّ جيم)، نام چاهى كه پيش از اسلام در مكه وجود داشته است.

جِرار سَعْد: سقّاخانه سعدبن عباده كه آن را وقف مسلمانان كرد. از حسن درباره حكم آبى كه در مسجد جامع صدقه قرار داده مى شود، سؤال شد، گفت: ابوبكر و عمر از سقاخانه پسر امّ سعد مى نوشيدند؛ پس چه اشكالى دارد. اما بايد دانست كه «جرار سعد» در مسجد نبوده، بلكه در شرق بازار مدينه قرار داشته است.

جَرْباء: در اخبار غزوه تبوك از اين مكان نام برده شده؛ آنجاكه آمده است: «اهالى جَرباء و اذرح خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمدند و جزيه پرداختند و پيامبر صلى الله عليه و آله نوشته اى به ايشان داد ...».

اين كلمه با «ال» تعريف، يعنى به صورت «الجرباء» نيز آمده و همواره با «اذرح» از آن ياد مى شود؛ چرا كه نزديك هم هستند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز براى هر دو يك عهدنامه نوشت.

جرباء و اذرح امروزه دو روستا در شرق اردن هستند و در فاصله بيست و دو كيلومترى شمال غربى شهر «معان» واقع شده اند.

جَرْبه: روستا يا جزيره اى است در كشور مغرب عربى (تونس).

جَرْجرايا: شهرى است ميان واسط و بغداد.

گفته مى شود كه محمدبن سيرين، اهل اين شهر بوده است.

جُرَش: (به ضمّ اول و فتح راء)، جايى بوده در جنوب جزيرةالعرب كه آثار آن در نزد خميس مشيط در منطقه أبهاء، واقع در جنوب عربستان سعودى، موجود است. مردم جرش، در سال دهم هجرى، در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام آوردند.

ابن هشام در شرح غزوه طائف مى نويسد: «عروةبن مسعود و غيلان بن سلمه، نه در جنگ حنين شركت داشتند و نه در محاصره طائف؛ زيرا آن دو در جرش مشغول آموختن صنعت ساخت خرك و منجنيق بودند».


1- كافى، ج 4، ص 226؛ وسائل، ج 11، ص 17؛ مرحوم شيخ طبرسى «فَرَض» را در امثال اين احاديث بر استحباب حمل كرده است و صاحب وسائل بر وجوب على البدل، وسائل، ج 17، ص 18

ص: 111

جَرَش: (به فتح جيم و راء)، شهرى است در شرق اردن، واقع در بيست و پنج كيلومترى جنوب شرقى عجلون. اين شهر در دوره خلافت عمربن خطاب به دست شرحبيل بن حسنه فتح شد.

نيز: جرش دهكده اى است در منطقه قدس فلسطين.

جُرْف: (به ضمّ جيم و سكون راء)، جُرف مذكور، در احاديث و سيره، در شمال مدينه قرار داشته ولى امروزه يكى از محلّه هاى متصل به مدينه است و محله اى زراعى و جمعيت نشين مى باشد.

جِزْع: در نامه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به بلال بن حارث، اين نام آمده است. جزع در لغت به معناى خَم وادى و رودخانه مى باشد.

جِزع نام خاص جايى نيست بلكه نشانه اى است براى تعيين يك جا و مكان.

جزَّعه: در نامه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به بلال بن حارث مزنى از اين مكان نام برده شده است. حضرت طىّ اين نامه، نخل را به بلال واگذار كرد و جزّعه بخشى از منطقه نخل است كه داراى نخلستان بوده.

ابن سعد مى نويسد: جزّعه نام دهكده اى است. اما من در نواحى مدينه دهكده اى به اين نام شناسايى نكردم.

جُشَم: (به ضمّ اول و فتح دوم)، چاه يا جايى بوده در مدينه. عده اى محل آن را در جُرف دانسته اند و بعضى هم در وادى رانونا. شايد هم دو جشم بوده است، يكى از جرف و ديگرى در وادى رانونا.

جِصّين: (به كسر جيم و تشديد صاد)، جايى در مرو خراسان. عبداللَّه بن بُريدةبن حصيب گويد: پدرم در مرو درگذشت و قبرش در جصّين است. او پيشوا و نور اهالى مشرق زمين است؛ چراكه پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: هر مردى از اصحاب من در شهرى از شهرها بميرد، روز قيامت پيشواى مردم آن شهر خواهد بود.

جِعِرّانه: (به كسر جيم و عين و تشديد راء)، اين كلمه كه با كسر جيم و سكون عين و تخفيف راء نيز آمده، نام جايى است ميان مكه و طائف كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگام بازگشت از جنگ حنين، در اين مكان توقف كرد و غنايم هوازن را تقسيم نمود و از همانجا محرم شد.

جعرانه در شمال شرقى مدينه، در ابتداى وادى سَرِف واقع شده و هنوز هم

ص: 112

به همين نام معروف است. پس از آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از غزوه طائف، از جعرانه براى گزاردن عمره محرم شد، مسلمانان نيز به تأسى از آن حضرت، آنجا را محلّ محرم شدن براى عمره قرار دادند.

جَفَلات: در نامه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به عوسجه جهنى، براى تعيين حدود اقطاع به او، از اين مكان نام برده شده است. من نمى دانم جفلات چيست؟ همين اندازه مى دانم كه در سرزمين ينبع است.

جَلّال: (به فتح جيم و تشديد لام)، در حديث هرماس بن حبيب از پدرش، از جدّش آمده است كه به عمربن خطاب گفت: «شبكه اى (1) (چاهى) را كه در پشت جلّال است به من واگذار كن».

بعضى گفته اند: جلّال نام كوهى است؛ برخى ديگر گفته اند: راه بوده است.

جَلْس: (به فتح جيم و سكون لام)، در لغت به معناى زمين سخت است.

همچنين گفته مى شود: جَمَل جَلْس و ناقة جَلْس؛ يعنى شتر نر يا ماده استوار و فربه و ستبر.

و نيز «جَلَس» نام خاصى است براى جاى برآمده و مرتفع در سرزمين نجد.

در حديثى كه طبرانى در معجم كبير خود از بلال بن حارث مزنى روايت كرده، از «جَلْس» ياد شده است؛ آنجا كه مى گويد: «مشركان را در غَوْر اسكان دادم و مسلمانان را در جَلْس ...».

جَلْهَتان: تثنيه «جَلْهَه» است به معناى دهانه وادى و آن طرف رود كه روبه روى انسان واقع مى شود. بعضى گفته اند به معناى دو كرانه وادى است. جلهه و عُدوَه و ضفّه هر سه به يك معنا (كرانه وادى و رودخانه) هستند.

جُلْهُمتان: در حديث آمده است كه ابوسفيان از پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه شرفيابى به حضور ايشان را خواست، اما حضرت بقيه مردم را جلوتر از او به حضور پذيرفت. ابوسفيان گفت: به سنگ هاى جُلهمتان جلوتر از من اجازه ورود مى دهى؟! حضرت فرمود: «الصيدُ كُلُّهُ


1- شبكه؛ چند چاه نزديك به هم، زمين داراى چاه هاى فراوان، چاه واقع در بالاى كوه- م.

ص: 113

فِي جَوفِ الْفَرا» (1) محققان مى گويند:

جلهمتان همان جَلْهتان، تثنيه جَلْهَه، است كه يك ميم به آن اضافه شده است.

جليل: در بيت زير كه بلال بن رباح بدان تمثل جسته، اين نام آمده است:

الا ليت شعرى هل أبيتنّ ليلة بوادٍ و حولى إذْخر و جليل

دانشمندان معتقدند: «جليل» (در اين بيت) نام گياهى است] «اذخر»، نه نام جايى. اما نظر بلادى (در معالم الحجاز) اين است كه جليل وادى اى است كه از غرب كوه حِرا جريان مى يابد و در بالاى وادى فخّ به اين وادى مى ريزد.

الجليل: منطقه اى است در شمال فلسطين كه در اخبار و تواريخ از آن ياد شده است.

شاعر مى گويد:

فلولا ربّنا كنّا يهوداً و ما دين اليهود بذي شُكُول

وَ لولا ربّنا كنّا نصارى مع الرهبان في جبل الجليل

جَمّاء: (به فتح جيم و تشديد ميم)، به عمارت يا دژى كه كنگره نداشته باشد «اجَمّ» مى گويند و مؤنث آن «جمّاء» است.

عبارت «شاة جَمّاء» (گوسفند بى شاخ) نيز از همين معنا گرفته شده است.

همچنين جمّاء، كوه كوچكى است در مدينه و وجه تسميه آن بدين نام است كه دو كوه وجود دارد و اين يكى كوچك تر از ديگرى است.

در جنوب غربى مدينه، سه جمّاء وجود دارد كه نزديك و مجاور هم هستند: يكى جمّاء تُضارع، ديگرى جماء عاقر يا عاقل و سومى جماء امّ خالد. جماء تضارع همان است كه هرگاه كسى از مدينه- از راه بدركه از باب العنبريه و سپس وادى عروه مى گذرد- به سمت مكه حركت كند در سمت راست او قرار مى گيرد و قعر عروه در دست چپش واقع مى شود.

جماء امّ خالد از غرب چسبيده به جماء تضارع است. بن و بيخ اين هر دو


1- اين يك ضرب المثل است. مى گويند: سه نفر در پى شكار بيرون رفتند. يكى خرگوشى شكار كرد، دومى آهويى و سومى يك خر وحشى فرا. به نظر مى رسد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به منظور بى توجهى به ابوسفيان و كم اهميت نشان دادن ديدار با او، به اين ضرب المثل توسل جسته است.

ص: 114

كوه، يكى است اما تنه هاى آن از هم جداست. جماء عاقل نيز از سمت غرب روبه روى جماء امّ خالد قرار دارد و در فاصله ميان آن دو كوه حبشى واقع شده است.

از جمّاء در موارد متعددى از سيره و حديث شريف نام برده شده است.

جُمْدان: (به ضمّ اول و سكون دوم)، به صورت «بجدان» و «حمران» نيز روايت مى شود. به نظر مى رسد كه «جُمدان» تثنيه «جُمْد» باشد و جُمد به معناى تپه كوچك است.

در حديث شريف از اين نام خاص ياد شده است؛ مثلًا روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله به جمدان رسيد و فرمود: «هذه جُمدان، سَبَقَ المفردون ...». (1) جُمدان در راه مكه قرار دارد و در تعيين محلّ آن اختلاف است. بلادى مى گويد: دو كوه مجاورند در يكصدكيلومترى شمال مكه كه راه، از دامنه شرقى آن مى گذرد. از شرقْ وادى خُليص را دربرگرفته اند و از غرب مشرف به ساحل مى باشند. در كتاب هاى قديمى اقوال ديگرى آمده است.

جَمره: جمره در لغت به معناى سنگريزه است و در اينجا به معناى محلّ رمى جمره است در منا و سه تا است:

1- جمره كبرى يا عقبه كه در آخر مِنا، از طرف مكه قرار دارد و وجه تسميه اش آن است كه در روز قربانى رمى مى شود.

2- جمره وسطى.

3- جمره اولى يا كوچك.

جَمْع: (به فتح جيم و سكون ميم): همان مزدلفه است. علّت نامگذارى مزدلفه به «جمع» آن است كه در اين مكان نماز مغرب و عشا به صورت جمع (و همزمان) خوانده مى شود.

روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در «قُزَح» وقوف كرد و فرمود: اينجا قُزَح و موقف مى باشد و «جَمْع» سراسرش موقف است. قزح جزو مزدلفه مى باشد.

[در لسان العرب آمده است: (2) جَمْع: نام مزدلفه است و وجه نامگذارى


1- از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند: مُفرّدون چه كسانى هستند؟ فرمود: مردان و زنانى كه خدا را فراوان ياد مى كنند معجم البلدان، ماده جُمدان- م.
2- لسان، ج 13، ص 92 مادّه «جمع».

ص: 115

آن به جمع، يا آن است كه مردم در آنجا اجتماع مى كنند و يا براى آن كه آدم و حوا هنگام هبوط از بهشت در آنجا به هم رسيدند.]

جُمْعه:] «مساجد».

جَمَل: در لغت به معناى شتر نر است. «بئر جمل» چاهى است در مدينه. و «لحى جَمَل» جايى است ميان مكه و مدينه كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، در حَجّةالوداع، در آن حجامت كرد.

] «لحى جَمَل».

جَمُوم: (به فتح جيم و ضمّ ميم)، سرزمينى بوده از بنى سُليم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله زيدبن حارثه را براى جنگ با بنى سليم راهى آنجا كرد و زيد رهسپار شد تا اينكه به جموم در ناحيه بطن نخل رسيد ... بطن نخل همان جايى است كه امروزه به آن «حناكيه» مى گويند و در كيلومتر صد جاده مدينه به قصيم قرار دارد. اين جموم غير از «جموم» ى است كه در راه مكه به مدينه واقع شده و بيست و دو كيلومتر با مكه فاصله دارد.

جَمَّه: (به فتح جيم و تشديد ميم)، سمهودى گويد: جَمّه چشمه اى است در يكى از وادى هاى خيبر كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را «قسمة الملائكه» ناميد و دو سوم آب آن در يك جوى مى رود و يك سومش در جوى ديگر.

جَميش: (به فتح جيم و كسر ميم): در حديث آمده است: اگر (حتى) در خبت الجميش هم ميشى را ديدى كه با خود كاردى و آتش زنه اى حمل مى كند، نبايد متعرض آن شوى.

خَبْت در لغت به معناى سرزمين پهناور و هموار (بيابان، صحرا) است. و جميش به معناى نوره سترنده است.

«مكان جميش» يعنى جاى بى گياه. به خبت، جميش گفته اند چون گياهى در آن نمى رويد، گويى گياهان و روييدنى هايش سترده شده است.

«جمش» در اينجا: صحرايى است ميان مكه و جار (ينبع).

[خَبت الجَميش، صحراى پهناور بى آب و علفى است. بديهى است كه در چنين بيابانى، انسان نياز شديد به غذا و آب پيدا مى كند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود.

حتى اگر در چنين بيابانى، با وضعيت

ص: 116

سختِ گرسنگى روبه رو شدى و گوسفندى يا حيوان حلال گوشت ديگرى متعلق به برادر مسلمانت ديدى كه آلت ذبح و وسيله پخت و پز هم بر خود حمل مى كند، به آن تعرض نكن (به نقل از لسان العرب)]

جِناب: (به كسر جيم)، ياقوت مى نويسد:

جايى است در ناحيه خيبر و سلاح و وادى القرى و به قولى: ميان مدينه و فَيْد.

به گفته بلاذرى در انساب الاشراف، سريه بشيربن سعد در طرف هاى همين جناب به وقوع پيوسته است.

جَنَد: (به فتح جيم و نون)، يكى از مَخاليف (1) يمن در عهد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بوده كه معاذ بن جبل از جانب پيامبر صلى الله عليه و آله به كارگزارى آنجا تعيين شد.

جَنَفاء: (به فتح اول و دوم و در روايتى به ضمّ جيم)، در داستان ملاقات نمايندگان بنى فزاره با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در خيبر، از اين مكان نام برده شده است. در آنجا آمده كه حضرت به آنها فرمود: وعده ما در جنفاء. جنفاء جايى بوده در حاشيه خيبر و هنوز هم در الضِّغْن، واقع در نشيب حرّه خيبر و شرق فدك، معروف است.

جُنَيْنه: مصغّر «جَنّه»، نام جاهاى چندى است؛ از جمله: جنينه نزديك وادى القرى. روايت شده كه ابوعبيده از مدينه حركت كرد تا آنكه به وادى القرى رسيد و سپس از اقرع و جنينه و تبوك و سُروع گذشت و آنگاه وارد شام شد.

جَوّ: نام جايى است كه در قصيده كعب بن زهير، در مدح پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، از آن ياد شده است.

جُواثى: (به ضمّ جيم)، شهرى است در بحرين از عبدالقيس] «بحرين». در حديث آمده است: نخستين نماز جمعه اى كه بعد از نماز جمعه مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله در اسلام برگزار شد، در جُواثى، در بحرين بود.

جَوّانيّه: (به فتح جيم و تشديد واو و كسر نون و تشديد ياء)، گفته اند: سرزمينى است از توابع مدينه در سمت فُرُع.

نووى مى نويسد: جايى است نزديك احُد در سمت شام (شمال)


1- مخاليف: جمع «مِخْلاف» است به معناى كوره و روستاق. اين اصطلاح در يمن، براى روستاها و دهكده ها به كار مى رفته است- م.

ص: 117

مدينه. در حديثى كه ابوداود از معاويةبن حكم سلمى روايت كرده، از اين مكان نام برده شده است.

جِواء: (به كسر جيم و تخفيف واو)، در لغت به معناى رود يا وادى فراخ است. «جواء» نام جايى است كه نبرد ميان مسلمانان و مرتدان از قبايل هوازن و غطفان، در زمان خلافت ابوبكر، در آنجا به وقوع پيوست و خالدبن وليد آنان را قلع و قمع كرد.

جُودىّ: كوهى است در كرانه شرقى دجله از اعمار موصل كه كشتى نوح عليه السلام بر فراز آن نشست.

جُوسِيّه: (به ضمّ اول و سكون دوم و كسر سين و تخفيف ياء)، نگاه كنيد به ماده بعد؛ زيرا احتمالًا هر دو يكى است.

جُوشيّه: (به ضمّ جيم و واو و ياى مشدّد)، گفته اند: جايى است ميان نجد و شام، كه وقتى سپاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قدم به سرزمين طىّ گذاشت، عدىّ بن حاتم از آنجا به سمت شام گريخت.

جَوْف: به معناى زمين فراخ و پست است. در عربستان از جوف هاى متعدّدى نام برده مى شود. در سنن ابن ماجه از «جوف مراد» ياد شده است. ياقوت مى نويسد:

يك جوف در سرزمين مراد است كه در تفسير آيه إِنَّا أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ ... (1)

از آن ياد مى شود و در سرزمين سبأ واقع است. حميدبن ثور گفته است:

أنتم بجابية الملوك و اهلُنا بالجوف جيرتنا صداء و حميرُ

جابيةالملوك: همان جابيه شام است.

جُهَينه: يكى از قبايل بزرگ حجاز در زمان خود بود كه در سطح گسترده اى از اين منطقه پراكنده بودند. اماكن بسيارى به نام اين قبيله اضافه شده كه معمولًا مضاف آن حذف مى شود، به صورت نام مكان جلوه مى كند؛ مثلًا مى گويند: «ذوالعُشَيره از جهينه است» و مرادشان سرزمين جهينه مى باشد. از مشهورترين بلاد جهينه «ينبع» است. اما پيشينيان دايره زيستگاه اين قبيله را گسترش داده اند تا جايى كه به تمام اراضى ساحل درياى سرخ، از نزديك بندر رابغ تا «حَقْل» در


1- نوح: 1

ص: 118

مجاورت عقبه و از غرب ساحل به سمت شرق تا مدينه بلاد جهينه مى گفتند. البته شكى نيست كه جهينه در بيشترين بخش اين سرزمين مى زيسته اند. اما در عين حال قبايل ديگرى نيز در اينجاها با آنان به سر مى بردند. از جمله كوه هاى جهينه است: اشعر، اجرد، بواط، آره و قدس.

جيّ: (به كسر جيم و تشديد باء)، نام وادى اى است در رويثه، ميان مكه و مدينه كه به آن «مُتعَشّى» مى گويند و يك طرف كوه ورقان در محل آن تمام مى شود.

اما «جَىّ» (به فتح جيم) دهكده اى است در اصفهان كه سلمان فارسى به آنجا نسبت داده مى شود.

جياد: جمع «جيّد»، لغتى است در «اجْياد» پيشگفته.

جَيش: به آن «ذات الجيش» و «اولات الجيش» نيز مى گويند. نام جايى است كه در سيره و حديث از آن ياد شده است؛ زيرا يكى از منزلگاه هاى پيامبر در هنگام رفتن به احُد بوده و نيز در هنگام برگشت از غزوه بنى مصطلق، از اين مكان عبور كرده است. بلادى مى نويسد:

ذات الجيش تلعه (1) بزرگى است كه از گردنه هاى مُفرّحات سرچشمه مى گيرد و از سمت غرب و قبل از ذوالحليفه به وادى عقيق مى ريزد و به شلَبيّه معروف است.

جيفه: (به كسر جيم)، ذو الجيفه نيز گفته اند.

در روايتى به صورت «حاء» يا «خاء» آمده است. به هرحال، جايى است ميان مدينه و تبوك كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، هنگام رفتن به تبوك در آنجا مسجدى ساخت.


1- تَلْعه؛ آبراهه اى كه از قسمت هاى مرتفع وبالاى زمين شروع و به ته رودبار ختم شود؛ مسيل آب فرهنگ لاروس- م.

ص: 119

«ح»

حائط بنى مَداش: حائط به معناى بستان است.

سمهودى مى نويسد: جايى بوده در وادى القُرى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را به اقطاع بنى مداش داد و از اين رو به آنان نسبت داده شده است.

حاجر: در لغت به معناى زمين بلندى است كه ميان آن پست و فرو رفته باشد، نيز به معناى كناره هاى وادى كه آب را نگاه دارند.

حاجر نام چندين جاست كه مشهورترين آنها حاجر مدينه است در غرب النّقاء تا انتهاى حرّه وبره از طرف وادى عقيق. گفته مى شود: هرگاه سخن از عقيق و حاجر به ميان آيد، آتش شوق و اشتياق (به مدينه) شعله ور مى شود و اشك از مَحاجر (كاسه هاى چشم) سرازير مى گردد.

در تعيين زيستگاه هاى بنى فَزاره نيز از حاجر سخن به ميان مى آيد و منازل آنها را بين نقره و حاجر تعيين مى كنند.

مى گويند عُيينةبن حصن فزارى، عمربن خطاب را از وارد كردن غير عرب ها به مدينه نهى كرد و گفت: گويى مردى از آنان را مى بينم كه به اينجاى تو خنجر مى زند- او دست خود را زير نافش گذاشت- و اتفاقاً به همان نقطه از بدن عمر خنجر خورد. هنگامى كه ابولؤلؤ بر او خنجر زد، عمر گفت: «همانا ميان نُقره و حاجر رأيى است».

حاجزه: جايى است در جنوب عوالى- عوالى مدينه- كه يكى از صدقات پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آنجا قرار داشته است.

ص: 120

حاذه: جايى بوده در سرزمين بنى سليم، ميان مدينه و نجد، كه عمروبن عَبَسه صحابى، پيش از آنكه در مدينه خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيايد، در آنجا به سر مى برد.

حاضر: در لغت به معناى كوى يا قبيله بزرگ پرجمعيت است. در خبر اعزام سريّه قطبة ابن عامر به سوى قبيله خثعم در ناحيه تباله از اين نام ياد شده است. تباله در طرف هاى يمن يا در جنوب عربستان سعودى در منطقه بيشه واقع شده است.

امروزه به وادى داراى آبادى ها و دهكده هاى زياد، حاضر اطلاق مى شود.

حاطِب: يكى از راه هاى خيبر بوده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از پيمودن آن خوددارى ورزيد و از راه مرحب حركت كرد.

[حاطِمَه: از نام هاى مكه است. (1)]

حاء: نامى است كه يكى از چاه هاى مدينه به آن اضافه مى شود و در حرف «الف»، ماده «آبار»، گذشت. بعضى آن را يك كلمه؛ يعنى به صورت «بيرحا»، دانسته اند.

در حديث ابوطلحه انصارى از اين چاه نام برده شده و آمده است كه وى به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: «من در بين املاك و دارايى هايم به بئر حاء بيشترين علاقه را دارم و آن را در راه خدا صدقه مى دهم».

در سنن ابو داود آمده است: «در ميان اموالم به «اريحا» بيشترين علاقه را دارم». به گمان من اين يك تحريف دورى است ... بكرى تأكيد كرده كه اين كلمه مركب از «بئر» و «حاء» مى باشد.

بئر حاء در شمال شرقى مدينه بوده و با مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله 84 متر فاصله داشته است.

حُباشه: (به ضمّ اول)، يكى از بازارهاى عرب در دوره جاهليت بوده است. در حديث آمده: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به سن بلوغ رسيد و جوانى بُرنا شد ...

خديجه او را براى تجارت در بازار حُباشه، كه بازارى است در تهامه، اجير كرد (به نقل از ياقوت). در كتاب المثالب ابوعبيده آمده است كه صيفى و ابوصيفى، دو پسر هاشم بن عبدمناف، از كنيزى سياهپوست بودند كه در بازار حُباشه، بازارى متعلق به قينقاع، از


1- ازرقى، ج 1، ص 282؛ فاسى، ج 1، ص 75

ص: 121

مالكش عمربن سلول، برادر ابىّ بن سلول منافق خريدارى شده بود. اين جمله نشان مى دهد كه حُباشه- حُباشه دوم- از مدينه بوده است؛ چرا كه بنى قينقاع در مدينه به سر مى بردند و حُباشه نام بازار آنها بوده و در منطقه عوالى مدينه قرار داشته است.

اما حُباشه تهامه؛ ازرقى مى نويسد:

(اين بازار) در منطقه اوصام از سرزمين بارق، در ناحيه يمن است و فاصله آن تا مكه شش شب راه بوده است.

اينكه گفته اند «در ناحيه يمن است» مقصود يمن معروف فعلى نيست؛ زيرا «بارق»، كه در تعيين موقعيت بازار از آن ياد شده، امروزه در بين محايل و قنفذه، در تهامه عسير، واقع در كشور عربستان سعودى جاى دارد.

حَبْرى: حبرى و حَبْرون هر دو، نام يك مكان هستند و آن شهر فلسطينىِ الخليل است كه آرامگاه حضرت ابراهيم خليل عليه السلام در آنجاست. هنگامى كه تميم دارى به حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد، آن حضرت، بنا به تقاضاى تميم، بيت عينون و حبرون و بيت ابراهيم و مرطوم را به اقطاع وى داد.

حُبْس: (به ضمّ اول و سكون دوم)، نام مكانى است. اين كلمه گاه به «سَبَل» (به فتح سين و باء) اضافه مى شود كه گفته شده نام يكى از دو حرّه (سنگلاخ) بنى سُليم است. در حديث عبداللَّه بن حُبشي آمده است: «آتشى از حُبس سَبَل خارج مى گردد».

حِبس (به كسر حاء) نيز روايت شده كه جمع آن «احْباس» است، به معناى شكاف هايى در حرّه (سنگلاخ) كه آب را نگه مى دارد؛ به طورى كه آب آن جمعيتى را جواب مى دهد.

حَبَشه: كشورى است معروف در آفريقا كه امروزه به آن «اتيوپى» مى گويند.

حُبْشي: كه به آن «حَبيش» نيز گفته مى شود، كوه سياهرنگى است داراى راه ها و خطوط سفيد واقع در ده كيلومترى جنوب مسفله (منطقه پايين) مكه.

گفته اند: نام «احابيش قريش» از همين كوه گرفته شده است؛ چراكه اين قبايل؛ يعنى بنى مصطلق و بنى هون در محلّ كوه حُبشي اجتماع كردند و بر ضدّ قريش همپيمان شدند و سوگند ياد كردند.

ص: 122

عبدالرحمان بن ابى بكر در محل همين كوه درگذشت.

حُبَل: (به ضمّ اوّل و فتح دوم)، ياقوت مى نويسد: جايى است در يمامه. در حديث سِراج بن مجّاعه كه توسط پدرش از جدّش نقل كرده، آمده است: «نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفتم و آن حضرت غَوْره و غُرابه و حُبَل را به تيول من داد».

حَثْمه: (به فتح اول و سكون دوم)، صخره ها و تخته سنگ هايى بوده در منزل عمربن خطاب در مكه. از قول عمر روايت شده كه وى، هنگام ياد كردن از بهشت عدن، گفت: «آن كسى كه مرا از خانه ام در حثمه بيرون كرد، مى تواند آن را به من برگرداند».

[حج: عبارت است از مناسك و مراسم عبادى سياسى خاصى كه در مكه معظمه در ايام حج برگزار مى گردد و يكى از اركان اسلام به شمار مى رود.

تاريخچه اين عمل بزرگِ عبادى به زمان حضرت آدم عليه السلام باز مى گردد.

حضرت امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «أَتَى آدَمُ عليه السلام هَذَا الْبَيْتَ أَلْفَ أَتْيَةٍ عَلَى قَدَمَيْهِ ...»؛ (1) «آدم عليه السلام هزار بار پياده به زيارت اين خانه آمد.»

در روايت ديگر، امام رضا عليه السلام نخستين حج گزاران را فرشتگان و سپس آدم، نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و حضرت محمد صلى الله عليه و آله و ديگر انبيا عليهم السلام معرفى مى كند. (2) حج داراى فلسفه اى عميق و عالى و اسرار و حكمت هايى ارزشمند و نتايج گرانقدر و والا در تمام ابعاد عبادى، سياسى، فرهنگى و غيره است و از اين رو، اسلام گذشته از حج واجب، تكرار آن را به صورت استحبابى به مسلمانان توصيه كرده تابه نتايج ودست آورد مادى و معنوى آن در اين سفر دست يابند.

فقها حج واجب و مستحب را به سه بخش تقسيم مى كنند:

1. حج تمتّع

2. حج قِران

3. حج افراد

حج تمتّع اختصاص به كسانى دارد كه فاصله محل سكونت آنان، از هر


1- حج الأنبياء و الأئمه به نقل از فقيه، ج 2، ص 147، ح 65
2- وسائل الشيعه، ج 11، ص 247

ص: 123

طرف تا مكه مكرّمه، حدود 78 كيلومتر يا 48 ميل مى باشد؛ و از اين رو، به آن حج تمتع گفته مى شود كه حاجى پس از انجام عمره تمتع، از احرام خارج مى شود و تا زمان احرام براى حج تمتع فرصتى پيدا مى كند تا از آنچه در هنگام احرام بر او حرام بوده، متمتع و بهره مند گردد ولى در دو قسم ديگر آن، از هنگام احرام در ميقات تا پايان اعمال حج در احرام باقى مانده و بايد از محرّمات احرام اجتناب كند.

در حج قِران و افراد، حاجى موظف است پس از انجام حج، عمره مفرده به جا آورد. فرق ميان اين دو؛ يكى اين است كه از آغاز احرام، حيوان قربانى در حج قِران، قرين و همراه حاجى است و از اين جهت حج قِران ناميده شده است ولى در حج افراد همراه بردن قربانى واجب نيست و از اين رو، حج افراد ناميده شده است كه حج افراد منفرد و جداى از عمره مفرده به جا آورده مى شود، ديگر اينكه در حج تمتع و افراد بايد حاجى هنگام احرام تلبيه بگويد ولى در حجّ قران مى تواند به جاى آن اشعار يا تقليد انجام دهد. (1)]

حجاز: اقليمى است معروف كه مكه و مدينه و جدّه و طائف و تبوك و سرزمين عسير و تهامه و بيشه، جزو آن مى باشد. در حديث آمده است: «همانا دين به مدينه مى خزد و در آنجا جمع مى شود؛ آنگونه كه مار به سوراخ خود مى خزد و جمع مى شود و دين به حجاز پناه مى برد، آنسان كه بز كوهى به بالاى كوه پناهنده مى شود».

[حجّ اصغر: عمره مفرده است؛ چنانكه در رواياتى كه از سوى ائمه معصومين عليهم السلام رسيده، از عمره به عنوان اصغر ياد شده است. (2)]

[حجّ اكبر: از نظر محدّثان و مفسّران، در زمان آن اختلاف است:

1. ابن عباس، طاووس، مجاهد، سعيد بن مسيّب، ابوحنيفه، شافعى و بعضى ديگر روز عرفه را روز حجّ اكبر مى دانند.

2. دسته اى «يَوْمُ الْحَجّ اْلأَكْبَر» را


1- دروس في الفقه المقارن، صص 477 و 478
2- الحج فى القرآن؛ الحج الأكبر و الأصغر، صص 420- 418

ص: 124

كه در سوره مباركه «توبه» به آن اشاره شده، تمامى ايّام حج مى دانند؛ چنانكه روزهاى جنگ جمل و صفين را به روز جمل و صفين تعبير مى كنند.

3. شيخ تهاوى مى گويد: «الحجُّ نوعان: الحجّ الأكبر و هو حجّ الإسلام والحجّ الأصغر و هو العمرة»؛ «حج دوگونه است: حج اكبر كه حَجّة الاسلام (حج واجب) است و حج اصغر و آن عمره مى باشد.»

4. سفيان ثورى و ابن جريج و ...

روز حج اكبر را تمامى ايام منا مى دانند.

5. مجاهد با اتكا به روايت ديگرى كه مى گويد: «الحجُّ الأكبر؛ القِران، والأصغر؛ الإفراد»؛ «حج اكبر را، حج قِران و حج اصغر را حج افراد مى داند.»

6. ابن ابى حاتم از سعيدبن مسيّب نقل مى كند كه گفت: حج اكبر روز دوّم از يوم النحر (عيد قربان) است. آيا نمى بينى كه امام (امير الحاج) در آن روز خطبه مى خواند.

7. ابن سيرين گفته است: روز حجّ اكبر مربوط به آن سالى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله حَجّةالوداع را گزارد و تعداد بى شمارى با آن حضرت حج گزاردند.

8. حجّ اكبر همان سالى بوده كه مشركان و مسلمانان، به مدت سه روز با هم حج گزاردند و پيش از آن و نيز پس از آن چنين حجّى پيش نيامده است.

9. روزى است كه عرفه و جمعه با هم تصادف كردند، ولى اين عقيده عوام اهل سنت است و در كتاب و سنت، چيزى در اين باره نيامده است. (1) 10. بسيارى از مفسّران و محدّثان با استناد به روايات گوناگون، حجّ اكبر را روز عيد قربان مى دانند. اين نظريه با رواياتى كه مى گويد: «على بن ابى طالب عليه السلام بعد از ظهر عيد قربان پيام برائت را ابلاغ كرد»، سازگارتر است.

لازم به توضيح است كه على بن ابى طالب عليه السلام پيام برائت را به دستور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در روز دهم ذى حجه (روز عيد قربان) در منا براى مردم قرائت كرد و بر اساس دستور خداوند، چهار ماه به مشركين مهلت داد تا تصميم بگيرند كه مسلمان شوند و يا بر كفر و شرك باقى بمانند و در نتيجه كشته شوند.

فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ ...


1- قاموس الحج والعمره، ص 92

ص: 125

چهار ماه از اين قرار است: بيست روز باقى مانده از ماه ذى حجه، تمامى ماه هاى محرّم، صفر و ربيع الأوّل و ده روز از ربيع الثانى. روز يازدهم ربيع الثانى مهلت چهار ماهه پايان مى پذيرفت.

صاحب تفسير المنار نيز مى گويد:

اين چهار ماه از روز دهم (عيد قربان) ذى حجّه سال نهم (كه پيام برائت در آن ابلاغ شد) آغاز و در دهم ربيع الآخر سال دهم خاتمه مى يابد.

در روايت ديگرى آمده است: در حالى كه على بن ابى طالب عليه السلام روز عيد قربان، بر مركبى سفيد رنگ سوار گشته، به طرف جبانه حركت مى كرد، مردى آمد و لجام اسب آن حضرت را در دست گرفت و سؤال كرد روز حج اكبر كدام است؟ حضرت پاسخ دادند: همين امروز است، سپس فرمود: از مقابل مركب كنار برو. (1)]

حِجْر: (به كسر حاء و سكون جيم)، حِجر كعبه، جايى است كه قبر اسماعيل و مادرش هاجر در آنجاست و به نام «حِجر اسماعيل» معروف است. حجر اسماعيل در آستانه كعبه، در ركن شامى آن قرار دارد و دور آن ديوارى به ارتفاع نصف قد كشيده شده است. به عقيده علما خواندن نماز واجب در آنجا درست نيست؛ زيرا جزئى از كعبه به شمار مى آيد.

- و نيز حِجْر: اين كلمه به «ثمود»، قوم حضرت صالح عليه السلام، اضافه مى شود.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگام رفتن به تبوك در اين محل فرود آمد.

حجر كه هنوز هم به همين نام معروف مى باشد، واديى است كه آب آن از كوه هاى مدائن صالح (سرزمين ثمود) سرچشمه مى گيرد و در بالاى وادى القرى مى ريزد و سيلابش از شهر معروف «العلا» مى گذرد ... در حِجر آثار شگفتى از قوم ثمود وجود دارد. اين شهر حدود بيست و دو كيلومترى شمال شهر «العلا» واقع است. امروزه وادى القرى به نام «وادى العلا» خوانده مى شود.] «مدائن صالح».

- همچنين حِجْر: دهكده اى است


1- برگرفته از فصلنامه «ميقات حج»، شماره 2، مقاله حج اكبر كدام است، سيدعلى قاضى عسكر.

ص: 126

نزديك الفُرُع و در يكصد كيلومترى شرق رابغ واقع شده است.

[حِجْر اسماعيل: فضايى است در شمال كعبه كه ديوارى كوتاه و نيمداره اى به ارتفاع 30/ 1 متر و به پهناى نيم متر، در فاصله ميان ركن شامى و عراقى، اطراف آن كشيده شده است و عرض آن از ديوار كعبه 6 متر و 80 سانتى متر است.

منابع تاريخى و روايى نشانگر آن است كه تاريخ بناى حِجر به زمان بناى بازسازى كعبه توسط حضرت ابراهيم و اسماعيل عليهما السلام باز مى گردد و در آنجا اسماعيل عليه السلام، مادر خويش هاجر را به خاك سپرد و اطراف آن را سنگچين كرد تا قبر او زير گامهاى زائران كعبه واقع نشود و اسماعيل خود و دخترانش نيز در آنجا به خاك سپرده شدند و پيامبران ديگرى نيز در آنجا مدفون مى باشند. (1) ابن زبير هنگام بازسازى كعبه و خاكبردارى از محل حِجر اسماعيل، قطعه سنگ سبز رنگى مشاهده كرد و درباره آن از مردان قريش سؤال كرد ولى از كسى پاسخ نشنيد تا اينكه به دنبال مردى به نام عبداللَّه بن صفوان فرستاد. او گفت: آنجا قبر حضرت اسماعيل عليه السلام است و آن را به همان حال باقى بگذار.

هنگامى كه منصور عباسى به حج رفت و مشغول طواف بود، سنگ هاى معمولىِ ديوارِ حجر توجه او را جلب كرد. امير مكه (زياد بن عبداللَّه) را خواست و به او گفت سنگ هاى ديوار حجر تا فردا صبح بايد به سنگ سفيد مرمر تعويض گردد و زياد شبانگاه اين كار را به پايان رساند، سپس جانشين منصور (مهدى عباسى) آن سنگها را تعويض كرد.

در سال 161 هجرى كه مهدى عباسى نخستين بار به توسعه مسجد الحرام پرداخت، صحن حِجر به وسيله جعفربن سليمان بن على (امير وقت مكه و مدينه) با سنگ مرمرِ سبز، سفيد و سرخ پوشيده شد. پس از وى ابوالعباس عبداللَّه بن محمد (امير مكه) آن سنگها را كه شكستگى هايى در آنها ايجاد شده بود، تعويض كرد و در سال 283 هجرى نيز تعويض ديگرى صورت گرفت. (2)


1- كافى، ج 4، ص 210، ح 16؛ وسائل الشيعه، ج 13، ص 267، ح 6534
2- ازرقى، ج 1، صص 314- 312

ص: 127

حجر اسماعيل جزو مطاف نيست و از اين رو نبايد از داخل آن طواف كرد، نه از اين جهت كه حجر از كعبه شمرده مى شود، بلكه براى تأسّى به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه از خارج آن طواف مى شود. (1)]

[حَجَر الأسود: سنگى است بيضى شكل به قطر 30 سانتى متر كه در ركن جنوب شرقى كعبه به ارتفاع 5/ 1 متر از سطح مطاف نصب گرديده و به آن حجرالأسعد نيز گفته مى شود. رنگ آن سياه متمايل به قرمز، داراى نقطه هاى قرمز و خطهاى خميده زرد رنگى مى باشد و در اطراف آن نوارى از نقره به عرض 10 سانتى متر پيچيده شده است. (2) به نوشته ازرقى: در زمان تسلّط عبداللَّه بن زبير بر مكه و متحصّن شدنِ او در مسجد الحرام، كعبه دچار حريق شد و در نتيجه حرارت در حجرالأسود سه شكاف به وجود آمد و از اين رو، به دستور ابن زبير در سال 64 هجرى، براى جدا نشدن آن قطعات از يكديگر، آنها


1- لمعه، ج 2، ص 249
2- موسوعة العربية العالميه، ص 19

ص: 128

را با نوارى از جنس نقره به هم پيوستند.

با گذشت زمان، نقره ها از اطراف سنگ جدا شدند و بيم آن مى رفت كه حجرالأسود از ركن كعبه فرو ريزد، لذا در سال 89 هجرى، ابن طحان سنگهاى بالا و پايين دو طرف حجرالأسود را تراشيد و جاى خالى آن را براى استحكام با نقره پر كرد.

در سال 1268 هجرى به دستور سلطان عبدالمجيد عثمانى حلقه هاى نقره اى دور حجرالأسود جدا و به جاى آن براى نخستين بار، حلقه اى طلايى به وزن 10 وقيه در گرداگرد آن كار گذاشته شد.

در سال 1281 هجرى، سلطان عبدالعزيز حلقه طلايىِ ديگرى را جايگزين حلقه سابق كرد.

در سال 1331 در زمان سلطان محمد رشاد عثمانى، آن حلقه طلايى نيز تعويض گرديد. (1) حجر الأسود براى نخستين بار در محلّ فعلى آن، توسط حضرت آدم عليه السلام نصب گرديد. پس از طوفان و تخريب كعبه، اين سنگ به قولى در كوه ابوقبيس محفوظ مانده بود و حضرت ابراهيم عليه السلام آن را آورد و در زاويه كنونى كار گذاشت. حجرالأسود در طول تاريخ، بارها به وسيله افرادى از قبايل جرهم، اياد، عمالقه و خزاعه از در كعبه جدا شد و آخرين بار آن، در سال 317 هجرى بود كه قرامطه حاكم بر بحرين (شاخه اى از اسماعيليان) آن را از جا كنده و با خود به بحرين بردند و تا سال 339 نزد آنان باقى بود، تا اينكه مطيع للَّه (خليفه عباسى) آن را پس گرفت و در ميان دو حلقه نقره اى جاسازى و در جاى اصلى خود در كعبه نصب كرد.

در سال 363 هجرى مردى رومى، پيش از ظهر به قصد كندن حجر الأسود به سوى آن آمد ولى پيش از آنكه كارى صورت دهد، با ضربات خنجرِ فردى يمنى، از پاى درآمد.

در سال 414 هجرى، فردى از فرقه باطنيه با تبر بر حجرالأسود نواخت و بى درنگ به قتل رسيد.

در قرن دهم هجرى نيز همين مسأله، در حضور امير مكه (ناصر جلوش) تكرار شد و او نيز با خنجر كشته شد.

در روايت آمده است كه: «نَزَلَ الْحَجَرُ الْأَسْودِ مِنَ الْجَنَّةِ وَ هُوَ اشَدُّ بَياضاً مِن اللَّبَنِ فَسَوَّدَتْهُ خَطايا بَني آدم»؛ (2)

«حجر الأسود از بهشت فرود آمد و در آن وقت سفيدتر از شير بود ولى گناهان آدميزادگان آن را سياه ساخت.»

طريحى مى نويسد: ممكن است اين روايت از سويى براى عظمت حجرالأسود باشد كه به جواهرات بهشت تشبيه شده و از سويى هشدارى باشد به انسان ها كه در جايى كه گناه در سنگ سخت اثر مى گذارد و آن را تيره و تار مى سازد، با دلهاى آدمى چه خواهد كرد؟!

حجر الأسود نقطه آغاز و نقطه پايان هر شوط است؛ بدين ترتيب كه بايد از مقابل آن طواف را آغاز كند و با رسيدن به محاذى آن يك شوط حساب آورد و به همين ترتيب تا هفت شوط تمام شود و بوسيدن و لمس كردن آن مستحب مى باشد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى فرمايد: حجر الأسود را لمس كنيد؛ زيرا به مثابه دست


1- ازرقى، ج 1، صص 345 و 366 و پاورقى.
2- طريحى 1: 462 ماده حجر.

ص: 129

خداوند در ميان خلق است و بدين وسيله با آنان مصافحه مى كند و براى كسى كه آن را استلام كند (در قيامت) گواهى مى دهد به پيمانى كه در عالم ذر بسته وفادار و پايبند بوده است. (1)]

[حجره هاى همسران پيامبر صلى الله عليه و آله: پيامبر هنگام بناى مسجد النبى، براى هريك از سوده و عايشه، دو همسر خود، خانه اى در كنار مسجد ساخت و به تدريج كه زنان ديگرى به همسرى آن حضرت درآمدند، بر تعداد خانه ها افزود. تا اينكه مجموع آنها به نُه خانه رسيد.

اين خانه ها، از خانه عايشه آغاز مى شد و تا باب الرحمه ادامه مى يافت و درهاى آنها به داخل مسجد گشوده مى شد. بعضى موقعيت خانه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله را در سمت شرقى مسجد و بعضى در سه طرف شمال، جنوب و شرق مسجد ذكر كرده اند.

در مورد موادّ ساختمانى خانه هاى ياد شده، مطالب گونه گونى گفته شده است؛ از قبيل چوب خرما و خشت خام، شاخ و برگ خرما با پوششى از پارچه پشمى، خشت و شاخه خرما و گِل و ارتفاع آنها به اندازه اى بود كه حسن بصرى كه در زمان عثمان نوجوانى نزديك به حدّ بلوغ بوده، مى گويد:

دست او به سقف آنها مى رسيده است.

امّ سلمه كه پس از درگذشت زينب بنت جحش در خانه او ساكن شد، آن را در غياب پيامبر صلى الله عليه و آله كه به غزوه «دومَةُ الْجَنْدَل» رفته بود، با خشت و گِل بازسازى كرد، حضرت در بازگشت علّت اين تغيير را از وى جويا شد، امّ سلمه در پاسخ گفت: براى آنكه از ديد مردم محفوظ بمانم، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«يا امَّ سَلمة إِنَّ شَرَّ ما ذَهَبَ مالُ الْمُسْلِمِ الْبُنْيان»؛ «بدترين شيوه به هدر رفتن مال مسلمان، ساخت و ساز است.»

ابن سعد درباره سرنوشت خانه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله پس از آن حضرت، مى نويسد: بنا به وصيت سوده، خانه وى به عايشه واگذار شد و به نقل ديگر، ابن زبير آن را خريد. خانه صفيه را وارثان وى به مبلغ 000 180 و يا 000 200 درهم به معاويه فروختند و معاويه خانه عايشه را نيز به 000 180 درهم خريد.


1- كافى، ج 4، ص 406، ح 9.

ص: 130

ولى ابن سعد نگفته است خانه اى را كه عايشه به معاويه فروخته، همان خانه صفيه است كه به وى واگذار شده يا خير؟ چرا كه در خانه او، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و دو تن ديگر دفن شده اند و قابل معامله نبوده است.

اين خانه ها تا عصر وليدبن عبدالملك اموى باقى بود تا اينكه وليد به بهانه توسعه مسجد دستور تخريب آنها را صادر كرد، در صورتى كه مى توانست مسجد را از ديگر جهات گسترش دهد و اين خانه ها همچنان باقى بماند. از اين رو سمهودى به نقل از عطاى خراسانى نقل مى كند روزى كه مأمور خراب كردن آنها شديم، مردم آنچنان مى گريستند كه اين شهر تا آن زمان، شاهد چنان صحنه اى نبود.

عمران بن ابى انس كسانى از فرزندان صحابه را ديده كه از گريه بسيار، محاسنشان از اشك چشمانشان تر شده بود و بعضى؛ مانند سعيد بن مُسَيِّب با لحن معترضانه مى گفتند: دوست داشتم كه اين خانه ها را باقى مى گذاشتند تا نسل هاى جديد مدينه و نيز تازه واردان به آنجا مى نگريستند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چگونه به اين زندگى ساده بسنده كرده بود، و بدين وسيله به زهد و ساده زيستى و پرهيز از زياده طلبى ترغيب مى شدند.

ابو امامه در حالى كه اشكش بر محاسنش جارى بود، مى گفت: كاش اين خانه ها را به همين حال باقى مى گذاشتند تا مردم كمتر به ساخت و ساز رو مى آوردند و مى ديدند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه كليد گنجينه هاى جهان را در اختيار داشت، چگونه به اين زندگى ساده رضايت داد. (1)]

حَجُون: (به فتح حاء)، جايى در مكه كه هنوز هم به همين نام معروف است. در صحيح بخارى آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، در روز فتح مكه، دستور داد پرچمش در حجون بر افراشته شود.

[حَجَّةُ الإِسلام: حجّى است كه به حكم شرع واجب شده و يكى از اركان پنجگانه اسلام است و در روايت وارد شده است: «بُنِيَ الْإِسْلامُ عَلَى خَمْسٍ؛ عَلَى الصَّلاةِ وَ الزَّكَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلايَةِ وَ لَمْ يُنَادَ بِشَيْ ءٍ كَمَا


1- سمهودى، ج 2، صص 462- 458.

ص: 131

نُودِيَ بِالْوَلايَةِ»؛ «اسلام بر پنج ركن بنا نهاده شده؛ بر نماز، زكات، حج، روزه و ولايت.»]

[حَجَّة الوداع: اين كلمه، به كسر حرف اول (ح) و فتح آن و نيز به كسر واو و فتح آن قرائت شده و آن حجّى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در سال 10 هجرى با حضور جمعيتى فراوان از مسلمانان گزارد و از اين رو حَجّةالوداع ناميده شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن سفر با مردم وداع گفت. (1)]

حُديبيّه: (به ضمّ حاء و تشديد و تخفيف ياء هردو)، اكنون در بيست و دو كيلومترى غرب مكه، در راه جُده، واقع شده و همچنان به اين نام معروف است.

حديقه: يكى از صدقات پيامبر صلى الله عليه و آله در منطقه عوالى مدينه بوده است.

حُدَيله: (قصر بنى حُدَيله)، جايگاه «بيرحاء» است كه پيشتر از آن ياد كرديم.

حِرا (به كسر حاء)، كوهى است كه به آن جبل النور (كوه نور) نيز مى گويند و در شمال شرقىِ مكه مكرمه قرار دارد. غار حِرا كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا به عبادت مى پرداخت و نخستين سوره قرآن نيز در همين كوه نازل شد. امروزه ساختمان ها و خانه هاى مكه تا به اين كوه رسيده است] «نقشه مكه مكرمه».

[حُراض: محلى است نزديك مكه كه ميان «مُشاش» و «غُمَيْر» واقع است و به نقلى بت عُزّى در آن محل نصب شده بود.

اين بت را «ظالم بن اسعد» به آنجا آورد. (2) اين يكى از بتهاى بزرگ مشركان قريش بود كه ابوسفيان در جنگ احد چنين شعار مى داد: «نَحْنُ لَنا العُزّى وَ لا عُزّى لَكُمْ»؛ «ما را است بت عزّى و شما بت عزّى نداريد.» پيامبر صلى الله عليه و آله به مسلمانان دستور داد كه در پاسخ او، دسته جمعى و با صداى بلند شعار دهند: «اللَّهُ مَوْلانا وَ لا مَوْلى لَكُمْ»؛ اگر شما به جمادى بى تأثير تكيه مى كنيد، مولا و تكيه گاه ما خداوند بزرگ و توانا است. (3)]

حُردان: (به ضمّ اول)، وادى اى است در يمن. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را به اقطاع ابو


1- جواهر، ج 17، ص 223
2- بلادى، ج 2، ص 252
3- بحار، ج 20، صص 44 و 45

ص: 132

سبره يزيد بن مالك داد.

[حُرُض: كه حُرَض نيز گفته مى شود، يكى از وادى هاى مدينه است كه نزديك احُد قرار دارد.

در روزگار قديم كه يهود تازه بر مدينه مستولى شده بود، «ابو جُبيله» پادشاه يمن بر آنان يورش آورد و در اين وادى يهوديان را از دم تيغ گذرانيد. (1)]

حَرَم: دو حرم داريم؛ يكى حرم مكه و ديگرى حرم مدينه. نسبت به حَرَم؛ «حِرْمى» (به كسر حاء و سكون راء) است و مؤنث آن «حِرْميّة» مى باشد. اين نسبت غير قياسى است. بعضى آن را «حُرْمى» (به ضمّ حاء) گفته اند كه ظاهراً نظر به حرمة البيت داشته اند. مبرّر جواز فتح را، بنا به اصل نقل كرده است.

گفته شده كه هرگاه غير انسان را به حرم نسبت دهند، مى گويند: حَرَمى (به فتح اول و دوم)؛ مثلًا گفته مى شود:

ثوب حَرَمى.

هريك از دو حرم ياد شده، حدود شناخته شده اى دارد.

[حُرْم: (به ضمّ اوّل)، به معناى احرام حج و به كسر آن به معناى مُحْرِم مى باشد. گفته مى شود: «أَنْتَ حِرْمٌ» يعنى تو محرم هستى. (2)]

[حَرَمان: تثنيه حرم است و منظور دو حرم مكه و مدينه مى باشد. (3)]

حَرَم المدينه: در احاديثى كه حدود حرم مدينه را تعيين كرده اند، از جاهايى نام برده شده كه در اينجا به ذكر هريك از آنها و بيان موقعيتشان- تا جايى كه توانسته ام به دست آورم- مى پردازم:

1. لابتان: در حديث آمده كه ميان دو لابه مدينه، حرم است. لابه همان حرّه است و مدينه دو حرّه داشته؛ يكى حرّه شرقى كه در شرق مدينه است و ديگرى حرّه غربى كه در غرب آن قرار دارد. به اوّلى حرّه واقم مى گويند و به دومى حره وبره. حرّه شرقى و غربى به سمت شمال و جنوب پيچ مى خورند؛ به طورى كه مدينه را در احاطه چهار حرّه قرار مى دهند.

2. كوه عَير (به معناى الاغ): كوهى است در قبله مدينه، نزديك ذوالحليفه


1- بلادى، ج 2، صص 258 و 259.
2- لسان العرب، ج 12، ص 22، مادّه «حرم».
3- ياقوت، ج 2، ص 244.

ص: 133

كه ميقات مردم مدينه است.

3. كوه ثَوْر: كوه كوچكى است در پشت كوه احُد.

4. ذات الجَيْش: در راه مدينه به مكه و بعد از ذو الحليفه است.

5. مُشيرب: كوهى است در سمت شام (شمال) ذات الجيش.

6. اشراف (كوه هاى) مخيض؛ كوه هايى است در راه شام.

7. حفياء: جايى است در غابه، واقع در جهت شام (شمال) مدينه.

8. ثيب كه ب ه صورت تيم و يثيب تصحيف شده: كوهى است در شرق مدينه.

9. عيره: كوهى در شرق ثور كه از ثور بزرگتر و از احد كوچكتر است.

[حِرْمِى: وقتى بخواهند كسى را به حرم نسبت دهند و بگويند از ساكنان حرم است اگر مرد باشد به او حِرْمِى و يا حُرْمِى و اگر زن باشد حِرْميَّه مى گويند ولى به گفته «مُبَرِّد»: حَرَمى، مطابق قاعده مى باشد.

نويسنده كتاب «العَين» مى گويد:

اگر غير انسان، چيز ديگر را به حرم نسبت دهند، به آن حَرَمِى مى گويند. (1)]

حَرّه: (به فتح حاء و تشديد راء)، در لغت به معناى زمين داراى سنگهاى سياهِ پوكِ سوخته مانند است. جمع آن «حرّات» و «حِرار» مى باشد. در سيره و حديث از برخى حرّه هاى ياد شده كه شمارى از آنها را در حرف «حاء» آورده ايم و بعضى را هم با توجه به مضاف اليه آنها ذكر خواهيم كرد.

حَرّه اشجع: اشجع از مشهورترين تيره هاى قبيله غطفان است كه در وادى مدينه به سمت شمال مى زيستند. به گمان برخى محققان، پاره اى از قبايل هيثم ساكن شمال مدينه، نسبشان به اشجع برمى گردد. اشجع از همپيمانان خزرج بودند و در جنگ «بُعاث» خزرجيان را يارى مى رساندند. در جنگ حنين، همراه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله جنگيدند. از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

«انصار و مزينه و جهينه و غفار و اشجع، ياوران من در برابر مردم هستند». حرّه اشجع همان است كه در دوره «فترت»


1- لسان العرب، ج 12، ص 120، ماده «حرم».

ص: 134

(قبل از اسلام) در آنجا آتشى نمايان شد و طوايفى از عرب تصميم به پرستش آن گرفتند اما مردى از عبس، به نام خالدبن سنان، برخاست و آتش را خاموش كرد.

پيامبر اكرم درباره خالد فرموده است: «او پيامبرى بود كه قومش وى را نابود كردند».

خالدبن سِنان عبسى حكيمى از پيامبران عرب در عصر جاهليت بود كه در سرزمين عبس مردم را به دين عيسى دعوت مى كرد. ابن اثير (ج 1، ص 131) مى نويسد: يكى از معجزات او اين است كه در عربستان آتشى نمايان شد و مردم را به انحراف كشاند و نزديك بود مجوسى شوند. اما خالد عصايش را برداشت و به درون آتش رفت و آن را پراكنده ساخت ... و در حالى كه در ميان آتش قرار داشت، آتش خاموش گرديد.

گفته اند: در ميان فرزندان اسماعيل، تا قبل از محمد صلى الله عليه و آله، پيامبرى جز خالد نبوده است.

ابن حجر داستان خالدبن سنان را در الإصابه، (ج 1، ص 466) آورده و گفته است:

درست ترين مطلبى كه در اين باره شنيده ام، از سعيدبن جبير است. او مى گويد: دختر خالدبن سنان عبسى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد؛ حضرت فرمود:

«خوش آمدى، اى دختر پيامبرى كه قومش او را نابود كردند».

ابن حجر داستان اين پيامبر با قومش و داستان آتشى را كه وى خاموش ساخت آورده است.

از آنجا كه ما براى پيامبران قائل به معجزه هستيم و براى اوليا معتقد به كرامت، بنابراين، چنانكه خالد پيامبر بوده، اين عملِ او (خاموش ساختن آتش) يك معجزه است و اگر حكيمى صالح بوده، كرامت به شمار مى آيد.

حرّه الأَفاعى: محلى است در هشت ميلى ابواء به طرف مكه. در گذشته محل سكونت مردم بود، ليكن به جهت پيدايش مارها و افعى هاى گزنده، ساكنان آنجا خانه و كاشانه خود را رها كردند و رفتند. در زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله يكى از افعى هاى اين حرّه مردى را نيش زد. او از عمروبن حزم خواست برايش رُقْيه و دعايى بنويسد و بدين وسيله او را درمان كند اما عمرو صبر كرد تا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله

ص: 135

آمد و از آن حضرت براى اين كار اجازه خواست و پيامبر صلى الله عليه و آله هم اجازه داد. (1) حرّه بنى بياضه: بخشى از حرّه غربى مدينه منوّره مى باشد و قبر ماعز در همينجا بوده است.

حرّه بنى حارثه: در اخبار جنگ احد از اين حرّه ياد شده است. اين حرّه در سمت راست كسى است كه از مدينه به سمت آرامگاه سيدالشهدا حمزةبن عبدالمطّلب مى رود.

حرّه بنى سُليم: از نواحى مدينه است واقع در نزديكى حِمى (قرقگاه) نقيع.

حرّه الدَّجّاج: (به تشديد جيم)، در حومه مدينةالنبى قرار دارد و هيأت نمايندگى روس هنگامى در اين حرّه به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند.

حرّه الرَّجلاء: ميان مدينه و شام است و گمان مى كنم جزو حرّه هاى پيرامون خيبر باشد. علّت نامگذارى حرّةالرجلاء بدين نام، آن است كه در آنجا راه رفتن دشوار است و بايد پياده راه رفت.

حرّه شَوْران: يكى از حرّه ها يا سنگلاخى هاى مدينه است. در تعيين موقعيت آن اختلاف نظر است، اما در اطراف عقيق مدينه قرار دارد.

حرّه قُبا: در سمت قبله مدينه واقع شده و در احاديث از آن سخن رفته است.

حرّه ليلى: بخش شمال شرقى حرّه خيبر را حرّه ليلى مى گويند.

حرّه النار: نزديك خيبر است. نقل شده كه مردى نزد عمربن خطاب آمد و عمر از او پرسيد: نامت چيست؟ گفت: جمره.

پرسيد: فرزند چه كيستى؟ گفت: فرزند شهاب. پرسيد: از كدام طايفه اى؟ گفت:

از حُرَقه. پرسيد: در كجا سكونت دارى؟

گفت: در حرّة النار. پرسيد: كجاست؟

گفت: در ذات اللَّظى. عمر گفت: مواظب باشيد كه نسوزيد. اگر اين داستان درست باشد، نشان مى دهد كه عمر از نام هاى ناخوشايند كراهت داشته است. برخى از مورّخان اين داستان را جزو كرامات عمر دانسته اند!

حرّه واقم: سنگلاخ شرقى مدينه است.

واقعه حرّه در زمان يزيد در همين حرّه


1- بلادى 2: 265، 266.

ص: 136

به وقوع پيوست.

حرّه الوَبَره: (به فتح واو و باء و راء. بعضى سكون باء را جايز دانسته اند)، سنگلاخ مشرف بر وادى عقيق را حرّةالوبره مى گويند. چاه و قصر عروه در همين حرّه واقع است. برخى به اين سنگلاخ حرّه غربى نيز گفته اند.

حريم: جايى است در نواحى يمن كه پيامبر صلى الله عليه و آله قيس بن سلمةبن سراحيل را به كارگزارى آنجا گماشت. در منطقه باحه سعودى قريه اى است به نام قريه بنى حريم كه ممكن است همان حريم باشد.

[و نيز در عصر جاهليت، هنگامى كه مشركان وارد حرم مى شدند، جامه هاى خود را از تن بيرون مى آوردند و تا وقتى در حرم بودند آنها را نمى پوشيدند، آنان به آن جامه ها «حريم» مى گفتند. (1) سپس از ديگران تقاضا مى كردند تا جامه اى به آنها بدهند كه با آن طواف كنند؛ زيرا معتقد بودند با جامه اى كه در آن گناه كرده اند، نبايد به طواف بپردازند. گاهى هم كسى به آنها لباسى نمى داد و آنها همچنان برهنه طواف مى كردند. زنان نيز در اين مورد از اين سنت جاهلى مستثنا نبودند و گاهى با بدن كاملًا برهنه طواف مى كردند!

يك سال پيش از حَجّةالوداع، امير مؤمنان عليه السلام در موسم حج، پيام برائت خداوند و پيامبرش صلى الله عليه و آله را به همگان ابلاغ كرد و يكى از مواد آن پيام اين بود كه:

«وَلا يَطُوفَنَّ بِالْبَيْتِ عُرْياناً»؛ «به هيچ وجه كسى نبايد با بدن لخت و عريان، گِرد كعبه طواف كند.» (2)]

حَزْن: (به فتح اول و سكون دوم)، ضدّ سَهْل (زمين نرم، هموار و دشت) است؛ يعنى زمين درشت برآمده، نام راهى است ميان مدينه و خيبر كه وقتى نام آن به پيامبر صلى الله عليه و آله گفته شد، حضرت از پيمودن آن خوددارى ورزيد و از راه مرحب رفت.

حَزْوَرَه: (به فتح اول و سكون دوم و فتح واو و راء)، در لغت به معناى تپه و پشته كوچك است. حزوره نام بازار مكه بوده است.

در حديث آمده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در


1- لسان 12: 12 ماده حرم.
2- حج الأنبياء والأئمّه، ص 246، ح 65

ص: 137

حزوره ايستاد و فرمود: اى سرزمين مكه، تو بهترين سرزمين هايى و محبوب ترين آنها در نزد من؛ اگر قوم من مرا از تو بيرون نمى كردند، هرگز در سرزمينى جز تو ساكن نمى شدم.

حِسْمى: (به كسر اول و سكون دوم)، از رشته كوه هاى شرق اردن است كه در جنوب كوه هاى شراة واقع شده و تا مرزهاى حجاز امتداد دارد. كوه «رمّ» يا «ارم» در همين رشته كوه واقع است و بلندترين قلّه در جنوب سرزمين شام است و 1754 متر از سطح دريا ارتفاع دارد. در فاصله 25 ميلى شرق عقبه واقع شده و آب فراوان دارد. قلّه كوه امّ عشرين كه 1753 متر ارتفاع دارد در شرق كوه «رمّ» واقع است.

در حديث ابوهريره آمده است:

رومى ها شما را از آنجا روستا به روستا تا به كناره اى از زمين بيرون مى رانند. از او پرسيدند: اين كناره زمين كجاست؟

گفت: حِسْمى جذام. قبل از ميلاد مسيح عليه السلام، قبيله جذام در اين نواحى ساكن بوده اند.

حُسْنى: (به ضمّ اول و سكون دوم)، يكى از صدقات پيامبر صلى الله عليه و آله كه جزو اموال مخيريق بود. اين ملك در منطقه عوالى مدينه قرار داشت.

حُسَيْكه: مصغّر «حَسَكَه» است و حَسَكه واحد «حَسَك» به معناى خار مى باشد.

حَسَك السعدان نام جايى در مدينه بوده است.

حِشّان: (به كسر اول و تشديد شين)، جمع «حشّ» است به معناى بوستان. اطم يا دژى بوده در مدينه نزديك بقيع. در خبر وفات عباس بن عبدالمطّلب از اين محل نام برده شده و آمده است كه مردم جنازه او را تا حِشّان تشييع كردند و همگى از زن و مرد و كودك در مراسم تشييع حاضر شدند.

حُشّ كوكب: (به ضمّ حاء، فتح آن را نيز جايز دانسته اند)، حشّ در لغت به معناى بوستان است و وجه تسميه بوستان به حشّ آن است كه مردم براى قضاى حاجت به بستانها مى رفتند.

كوكب نام مردى از انصار بوده است. حش كوكب در محل بقيع الغرقد قرار داشت و عثمان آن را خريد و به بقيع افزود.

ص: 138

حِصاب: محلّ رمى جمره در منا است.

مصدرى است كه به نام مكان و جايى تبديل شده و برگرفته از «حَصباء» (سنگريزه) مى باشد.

[طبق نوشته تاج العروس (ج 2، ص 283 ماده «حصب») و عاتق بن غيث بلادى (ج 3، ص 17). حِصاب از «حَصْب» گرفته شده و به معناى پرتاب كردن سنگريزه نيز آمده است (1)]

حَصّاص: (به فتح اول و تشديد دوم)، كه به آن حصحاص و ذوالحصاص هم مى گويند، كوهى است در حجاز، مشرف بر ذى طوى و ذى طوى از كوه هاى مكه است كه امروزه ساختمان هاى مكه از هرسو آن را درميان گرفته اند.

حِصْن: در لغت به معناى دژ و پناهگاه است؛ از جمله دژها و حصن هايى كه در حديث و سيره از آنها ياد شده، دژهاى خيبر است؛ مانند: حصن ناعم، قموص، وطيح، سُلالم، حصن نزار، صعب بن معاذ، حصن ابىّ و حِصن قلعه زبير.

حصن كعب بن اشرف: اين دژ بر بالاى تپه اى در حرّه جنوب شرقى مدينه قرار داشت و براى رسيدن به آن مى بايست از باب العوالى و سپس راه قربان و امّ عشر و ام اربع بگذرند تا به دژ برسند.

[حِصْن مالِكِ بْنِ عوف: توده اى از سنگ هاى درهم انباشته است كه بر روى تلّى از خاك، در سمت جنوبى «لِيَّه» قرار دارد و نشانى از وجود بنا در آنجا نيست و در شش كيلومترى جنوب غربى «حرّة الرّغاء» واقع است.

مردمِ اين محل، كه از طايفه «ثقيف» مى باشند، آن را «حِصْن مالك بن عوف» يعنى دژ مالك مى دانند؛ چنانكه نسل در نسل آنان، مسجدِ موجود در «بحرة الرّغاء» را از مساجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى شناسند. (2)]

حَضْر: (به فتح حاء و سكون ضاد)، دژ بزرگى بوده در ساحل فرات. در عصر جاهلى، در شعر عدىّ بن زيد از اين دژ ياد شده است.

حضرموت: منطقه مشهورى است در يمنِ جنوبى، كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله زيادبن لبيد را به فرمانروايى آنجا منصوب كرد.


1- لسان العرب، ماده «حصْب».
2- بلادى، ج 3، ص 22.

ص: 139

[حُضُضْ: دارويى معروف است. نوعى از آن مكّى است كه شيره خوولان است و ديگرى هندى است كه شيره فيل زهره است. (1) در حديث است كه «سرمه كشيدن با صبر و حضض براى محرم بى اشكال است». (2)]

حَضَن: (به فتح اول و دوم)، نام كوه بلندى است در شرق طائف به سمت شمال.

بُجَيْربن زهير در قصيده اى كه بعد از بازگشت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از طائف انشاد كرده، از اين كوه نام برده است.

حَضُور: (به فتح حاء)، جايى است در يمن.

در حديث آمده است كه: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در دو پارچه حضورى- و به روايتى ديگر در دو پارچه سحولى- كفن شد.

حِضْوَه: (به كسر اول و سكون دوم و فتح واو)، در لغت به معناى شعله ور ساختن آتش است. و آن جايى است در نزديك مدينه كه «عَفْوه» نام داشت و پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به حِضْوه تغيير نام داد. در حديث آمده است كه: عده اى از اهالى حضوه از وبا خيز بودن سر زمينشان نزد عمربن خطاب شكوه كردند. عمر گفت: بهتر است آنجا را ترك كنيد. گفتند: آنجا محل زندگى ما و شترهاى ماست است.

عمر به حارث بن كلده گفت: به نظر تو راه علاجش چيست؟ حارث گفت: مناطق وباخيز داراى درختان انبوه و پشه هستند و اينها لانه وبا مى باشند، بايد مردم آن به سرزمين هاى مجاور بروند و پياز و تره بخورند و صبح ناشتا روغن عربى بنوشند و از استعمال عطر خوددارى ورزند و پاى برهنه راه نروند و هنگام روز نخوابند. در اين صورت اميدوارم از ابتلاى به وبا سالم بمانند. عمر به مردم حضوه دستور داد اين كار را بكنند.

حطيم: در جايگاه آن اختلاف است، اما قوى ترين قول آن است كه حطيم در فاصله حجرالاسود و زمزم تا مقام ابراهيم واقع شده است.

حَفاة: حدود 75 كيلومتر با جنوب المنصرف (مُسيجد) فاصله دارد و در راه هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله واقع شده و در ناحيه الفُرُع، از امارات مدينه قرار دارد.


1- فرهنگ بزرگ جامع نوين، ج 1، ص 269، ماده «حضّ».
2- كافى، ج 4، ص 357، ح 5

ص: 140

حَفر: (به فتح اول و دوم)، در لغت به معناى خاكى است كه از حفره يا گودال بيرون آورند و به قولى: جاى حفر شده مانند خندق يا چاه. به چاهى كه دهانه اش فراخ باشد «حَفير»، «حَفَر» و «حَفيره» مى گويند.

«حَفَر ابوموسى» چاههايى است كه ابوموسى اشعرى در مسير جاده بصره به مكه حفر كرد و امروزه به «حَفَرالباطن» نامبردار هستند و در شمال كشور عربستان سعودى قرار دارند.

حفير، بعد از ذوالحليفه بوده و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آنجا فرود مى آمد.

حَفْر: (با سكون فاء)، چاهى جاهلى بوده در مكّه. اين كلمه به جيم (جَفْر) نيز روايت مى شود.

حَفْن: (به فتح حاء و سكون فاء)، شهرى است در مصر. ماريه قبطيه، امّ ابراهيم، كه مقوقس او را به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هديه كرد، از همين شهر بوده است. شايد نام فاميلى «حفنى» كه يكى از نام هاى خانوادگى در مصر است، منسوب به همين شهر باشد.

گاهى اوقات نسبت به «حفن» را «حفناوى» نيز مى گويند.

حَفْياء: (به فتح اول و سكون دوم)، در حديث آمده است: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اسبهايى را كه براى مسابقه تربيت شده بودند، از حفياء مسابقه داد و خط پايان مسابقه ثنيةالوداع بود. گمان مى كنم كه حفياء در «الغابه» بوده و همان است كه امروزه به نام «الخليل» خوانده مى شود و در شمال مدينة النبى واقع است.

حفيره المزنى:] «بئر رومه».

[حِلّ: به كسى گفته مى شود كه از احرام خارج شده باشد و نيز به منطقه اى كه بيرون از حدود حرم باشد. (1)]

حلائق: با «خاء» نيز روايت شده است؛ جايى است كه در غزوه ذوالعشيره از آن ياد شده است.

[حِلال: به ساكنان حرم مكه گفته مى شود و حَلال به كسى مى گويندكه از احرام خارج شده باشد. (2)]

[حَلْق: تراشيدن موى سر است كه در منا پس از قربانى، در روز دهم انجام


1- طريحى، ج 1، ص 564، ماده «حلّ».
2- لسان العرب، ج 11، صص 165 و 166، مادّه «حلل».

ص: 141

مى شود. حلق براى زنان نيست. زائران آنها بايد در اين مورد به فتواى مرجع تقليد خويش عمل نمايند.]

حَلْقَه: وادى اى است كه راه حفاة به غائر از آن مى گذرد و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسير هجرت خود، از اين وادى عبور كرد.

حُلْوان: (به ضمّ اول و سكون دوم)، به معناى پاداش و بخشش است. يك حلوان در عراق است كه در انتهاى مرزهاى شَواد به طرف جبال واقع شده و حلوان ديگر در مصر است كه نزديك قاهره قرار دارد.

حُلَيفه: كه ببه آن ذو الحُليفه نيز مى گويند، دهكده اى است در حومه مدينةالنبى در راه مكّه كه با مدينه نُه كيلومتر فاصله دارد و در وادى عقيق، در دامنه غربىِ كوه «عَيْر» واقع است. با خروج از ذو الحليفه به سمت مكه وارد بيداء مى شوى.

امروزه به نام «بيارعلى» شهرت دارد و ميقات مردم مدينه و كسانى است كه براى حج يا عمره از مدينه مى گذرند.

مسجد شجره در همين مكان است.

حَمام:] «غميس حمام» در حرف غين.

حَمراء الأسد: در حوادث دنباله جنگ احد از اين نام ياد شده و آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيرون رفت تا اينكه به حمراءالأسد رسيد.

حمراءالأسد: كوه سرخ رنگى است در بيست كيلومترى جنوب مدينه.

هرگاه از ذوالحليفه- از راه بدر- به سمت مكه بيرون رويد، جنوب حمراءالأسد را مى بينيد. اين كوه در كرانه چپ عقيق الحسا، در راه مدينه به الفرع، واقع شده است.

[حُمْس: به قوم قريش گفته مى شد؛ زيرا آنان نسبت به ديانت خود سختگير بودند و حمس در لغت به همين معنى آمده است.

از ويژگى هاى آن اين بود كه در ايام منا به زير سايه نمى رفتند و چون مُحرم مى شدند، از در وارد خانه هاى خود نمى شدند. در روز عرفه وقوف نمى كردند و مى گفتند چون ما اهل حرم مى باشيم در حال احرام از محدوده حرم خارج نمى شويم، بلكه در مشعر الحرام وقوف داشتند.

البته همه آنها كه خود را حمس مى دانستند، در حرم ساكن نبودند؛ مانند

ص: 142

بنى عامر و خُزاعه. (1) آنان در جاهليت و نيز در اسلام تا پيش از نزول آيه شريفه: ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ ... «2»(2)

از مشعر الحرام به منا باز مى گشتند. خداوند (با اين آيه) دستور داد كه از عرفات به منا باز گردند؛ يعنى در آنجا وقوف كنند و سپس به منا بروند. (3)]

[حَمْساء: فيروز آبادى در قاموس، آن را يكى از نام هاى مكه معظّمه شمرده است. بعضى از پژوهشگران، نام «حَمْس» را كه قريش بر خويش نهاده بودند، منسوب به «حَمْساء» مى دانند. (4) حمس براى خود آداب و رسوم مخصوصى داشتند كه در واژه «حمس» ذكر شده است.]

حِمْص: شهر معروفى است در وسط اقليم سوريه. قبر خالدبن وليد در آنجاست.

حَمْض: در غزوه حديبيه، از اين مكان نام برده شده و آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دستور داد: از راه سمت راستِ وسط حمض برويد؛ راهى كه آنان را از ثنيةالمرار- كه به سمت حديبيه مى رود- عبور مى دهد.

حمض در لغت به معناى هر گياه شورمزه اى است كه شتر مى خورد.

حمه: كه حميه: هم گفته اند، چشمه اى بوده در خيبر، كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نام آن را به «قسْمةالملائكه» تغيير داد.

حِمى: (به الف مقصور و گاه ممدود)، در لغت به معناى جاهايى از اراضى موات است كه از چريدن حيوانات در آنها، جلوگيرى مى شود تا علفهايش زياد شود و احشام مخصوصى در آن بچرند (قرقگاه، چراگاه اختصاصى). در نواحى مدينه جاهايى به اين نام مشهورند، از جمله:

الف: حمى النَقيع يا قرقگاه نَقيع:

نقيع در اصل به معناى هرجايى است كه آب در آن جمع شود (آبگير، بركه).

حِمى النقيع در چهار چاپارى مدينه واقع شده و به قولى در شصت ميلى آن است، كه البته ممكن است مراد اين گوينده، طرفِ دورترِ آن از مدينه باشد، كه همان


1- لسان العرب، ج 6، صص 57 و 58
2- بقره: 199.
3- تفسير برهان، ج 1، ص 201، ح 3
4- بلادى، ج 3، ص 62

ص: 143

صدر وادى عقيق است. قرقگاه نقيع نخستين و بهترين و ارزشمندترين قرقگاه ها است و طول آن يك چاپار و عرضش كمتر از يك ميل مى باشد.

زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنجا را قرقگاه اسب هاى مسلمانان قرارداد، به مردى كه صدايى بلند و غرّا داشت، دستور داد فرياد بكشد. آن مرد بر چوبدستى تكيه داد و با صداى بلند فرياد زد و بُرد صدايش يك چاپار شد. حِمى النقيع دشتى نمناك و سرسبز است كه انواع سبزيجات خوردنى در آن مى رويد و گياهانش چندان رشد مى كند كه به صورت بيشه اى درمى آيد كه يك سوار در لابه لاى آنها از نظر پنهان مى ماند. در عين حال، گياهان و درختان ديگرى مانند درخت شوره گز، گياه ديوخار، درخت سدر، درخت صمغ سنگالى، گياه كرت (سَلَم)، درخت طلح، ام غيلان و عوسج نيز در آن يافت مى شود.

در سنن ابوداود آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله نقيع را قرقگاه قرار داد و فرمود:

قُرق جز از آنِ خدا نيست. (1) ابن زبير كلمه «و رسول او» را نيز افزوده است.

در مسند احمد از ابن عمر روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله نقيع را قرقگاه اسب هاى مسلمانان قرار داد. در روايت ديگرى از او آمده است: نقيع را براى اسب ها قرقگاه قرار داد و ربذه را براى صدقات (شتران صدقه). توسط تنى چند از ثقات، از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه آن حضرت در مُقمّل نماز خواند و آنجا و پيرامون آن از دشت نقيع را قرقگاه اسبهاى مسلمانان قرار داد.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مقمّل مسجدى داشته كه در بخش مساجد از آن ياد كرده ام. از مالك نقل شده تعداد اسب هايى را كه عمر در نقيع آماده داشت تا هنگام جهاد، مسلمانانِ بى اسب از آنها استفاده كنند به چهل هزار رأس مى رسيد.

ب: حِمى الرَبَذَه يا قرقگاه ربذه:

دهكده اى است در نجد از توابع مدينه كه حدود چهار روز با مدينه فاصله دارد.

ابوذر، صحابى بزرگ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، به


1- در وفاءالوفا، ج 3، ص 1086، راجع به اين جمله رسول اكرم توضيحاتى داده شده كه علاقه مندان مى توانند به آنجا مراجعه كنند- م.

ص: 144

همين محل تبعيد شد و در همانجا درگذشت. اصمعى مى گويد:

حمى الربذه در «قرقگاه» سَرَف، كه وسط نجد است، واقع شده و قرقگاه سمت راست را تشكيل مى دهد. روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را براى شتران صدقه قرق كرد. بنا به نقل هَجَرى، عمر نخستين كسى بود كه ربذه را قرقگاه ساخت و گستره قرقگاهش يك چاپار در يك چاپار بود و چهارپايان مردم مدينه در آن مى چريدند.

ج: حمى ضَريَّة يا قرقگاه ضريّه (به فتح ضاد و كسر راء و تشديد باء)، دهكده اى است در حدود هفت منزلى مدينه، در راه حُجّاج بصره به مكه. نام آن را از چاه شيرينى كه در آنجاست و به آن «ضريّه» مى گويند گرفته اند. ابن كلبى مى گويد: اين قرقگاه به نام ضريّه دختر نزار ناميده شده است. بنا به نقل هَجَرى، عمربن خطاب از هر طرف تا شش ميل را قرق كرد و ضريّه در وسط قرقگاه جاى دارد. در زمان عثمان تعداد شترها به چهل هزار نفر رسيد؛ به طورى كه قرقگاه گنجايش آنها را نداشت. لذا عثمان دستور داد آن را توسعه دهند تا گنجايش شتران صدقه را داشته باشد. او يكى از آب هاى بنى ضبيبه را كه نزديك ترين آبهاى آنها به ضريّه بود، خريدارى كرد.

ضريّه از آب هاى ضباب در جاهليت بود كه به ذى الجوشن ضبابى، پدر شِمر، قاتل امام حسين بن على عليهما السلام، تعلّق داشت.

حَنّان: راهى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسير خود به بدر آن را پيمود و نزديك بدر قرار دارد. حنّان نام خاص نيست، بلكه صفت است. گفته مى شود: «طريق حَنّان» يعنى راه آشكار و پيدا.

[به گفته بلادى (ج 3، ص 68)، حَنّان، تپه بزرگ شنى است مانند كوه كه بر سر راه مكه به مدينه در نزديك بدر قرار دارد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسير خود به جنگ بدر، از سمت راست آن طىّ طريق كرده است.]

حُنين: نام مكانى است كه در كتاب خدا از آن ياد شده است: «وَيَوْمَ حُنَيْنٍ ...». (1) جنگ حنين در همين مكان به وقوع پيوست. در بيست و شش كيلومترى شرق مكه واقع شده و با دو نشانه اى كه


1- توبه: 25

ص: 145

براى تعيين حدود حرم در راه نجد نصب شده اند، يازده كيلومتر فاصله دارد. وادى حنين امروزه به نام «الشرائع» معروف است. به عبارت دقيق تر، قسمت بالاى آن را «صَدْر» مى گويند و پايين آن را «الشرائع».

حُواثى: در صحيح بخارى آمده است:

نخستين نماز جمعه اى كه بعد از نماز جمعه مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله برگزار شد، در مسجد عبدالقيس در حواثى- و به روايتى در جواثى- بود. حواثى دهكده اى است در بحرين (منطقه شرقى عربستان سعودى).

حُوّارين: جايى است در سوريه، واقع در بين دمشق و تدمر و حمص. گفته اند:

زمانى كه ابوبكر عهده دار خلافت شد، سعدبن عباده به آنجا رفت. اين مطلب در يكى از روايات بلاذرى آمده است.

اما مشهور آن است كه وى در حَوْران درگذشت نه در حَوّارين. حوران، منطقه وسيعى است در سوريه كه وقتى از راه خشكى از اردن به دمشق مى روى، از اين منطقه عبور مى كنى. مركز آن «درعا» است.

حَوْراء: مؤنث «أحْوَر»، بندرى بوده در ساحل درياى سرخ روبه روى ينبع و كشتى هايى كه از مصر مى آمدند در آنجا لنگر مى انداختند و مسافران عازم مدينه را در آنجا پياده مى كردند.

حَوْرَتان: حَوْره يمانى و حَوْره شامى، از وادى هاى اشعر هستند. در حوره يمانى وادى اى است كه به آن «ذوالهُدى» مى گويند. دليل شهرتش به اين نام آن است كه شدّادبن اميه ذهلى مقدارى عسل براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آورد. حضرت پرسيد: اين عسل را از كجا جمع كرده اى؟ عرض كرد: از وادى اى به نام «ذوالضلالة». پيامبر فرمود: نه، بگو ذوالهُدى ... گاه حوره و حُوَيْره نيز مى گويند كه اين دو، امروزه از وادى هاى فِقْره (اشعر قديم) هستند در سرزمين احامده، از قبيله حرب.

حَوْصى: (با صاد يا ضاد)، جايى است ميان وادى القرى (العلا) و تبوك كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگام رفتن به تبوك در آنجا فرود آمد و نماز خواند و در محل نماز آن حضرت مسجدى ساخته شد.

حَوْءَب: (به فتح اول و سكون دوم و فتح

ص: 146

همزه)، جايى است نزديك بصره، در راه مكه. در حديث آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به عايشه فرمود: «شايد تو همان صاحب شتر پشمالويى باشى كه سگهاى حوءَب بر او پارس مى كنند».

حيره: در حديث آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «اين حيره سفيد به من نمايانده شد». حيره ميان نجف و كوفه و پايتخت منذريان در عراق بود و به دست خالدبن وليد فتح شد. به گمانم از ميان رفته باشد.

[حَىُّ الشُّهداء: يعنى كوى شهدا كه در مكه، در وادى «فخ» قرار دارد و به نام شهداى فخّ نامگذارى شده است و محلّ ديگرى به همين نام در شهر طائف مى باشد كه به اسم شهداى غزوه طائف ناميده شده اند و حىّ شهداى ديگرى در مدينه در دامنه جنوبى كوه احد قرار دارد كه در آنجا قبر حضرت حمزه عليه السلام و قبور جمعى از غزوه احد واقع است. (1)]

حَيفا: شرح آن پيشتر در «حفياء» گذشت.

حَيْل: (به فتح اول و سكون دوم)، به معناى قدرت و نيرو است؛ جايى بوده ميان مدينه و خيبر كه رمه شتر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آنجا مى چريد و چون دچار خشكسالى شد شترها را نزديك غابه بردند. در آنجا عُيينةبن حِصْن بن حذيفة ابن بدر فزارى به گلّه شتر حمله كرد و به غارت برد. آنچه آمد به نقل از معجم البلدان ياقوت بود.


1- بلادى، ج 5، صص 111 و 112.

ص: 147

«خ»

خاخ: كه به آن «روضة خاخ» نيز مى گويند، جايى است نزديك حمراءالأسد از حدود عقيق. در داستان حاطب بن ابى بلتعه از اين محل نام برده شده است. داستان بدين صورت است كه وى نامه اى درباره فعاليت هاى پيامبر صلى الله عليه و آله به مشركان نوشت و آن را به زنى داد تا به دست مشركان قريش در مكه برساند. پيامبر صلى الله عليه و آله از ماجرا آگاه شد و على و زبير و مقداد را در تعقيب آن زن فرستاد و اين سه نفر در محل روضه خاخ، واقع در نواحى مدينه، به او رسيدند و ....

خارف: در سيره پيامبر صلى الله عليه و آله، در ذيل داستان هيأت نمايندگى همدان، از اين مكان ياد شده است. خارف كه امروزه به نام «الخارف» معروف است، دهستانى است در سرزمين همدان ميان صنعاء و صعده به سمت جنوب.

خافقين: جايى است در اطراف مدينةالنبى كه محل آن بر من معلوم نشد. در داستان ساختن منبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از قول ابن سعد آمده است: سهل گفت: «در مدينه يك نجار بيشتر وجود نداشت. من و آن نجار به خافقين رفتيم و اين منبر را از درخت شوره گزى بريديم». مشهور است كه منبر پيامبر صلى الله عليه و آله از درختان شوره گز غابه بوده كه در جهت شام مدينه نزديك حوضه آبريز مدينه و پشت احد واقع شده است.

ياقوت مى نويسد: خافقين در لغت به معناى دو هوايى است كه دو طرف كره زمين را احاطه كرده اند (جوّ زمين).

بعضى گفته اند: به معناى مشرق و مغرب

ص: 148

است. ياقوت ادامه مى دهد: خافقان محلّى است معروف. اما او موقعيت آن را تعيين و مشخص نكرده است. شايد مقصود راوى مكان خاصى نباشد بلكه منظورش اين بوده كه آن دو به شرق و غرب رفتند؛ يعنى براى يافتن درختى مناسب، همه جا را جستجو كردند.

[خانه ابو ايّوب: در آغاز دهه دوم قرن پانزدهم هجرى، در جريان توسعه دوم سعودى تخريب شد و آن در جنوب شرقى مسجد النبى قرار داشته و خانه حارثة بن نعمان كه بعدها به خانه امام صادق عليه السلام معروف شده در جنوب آن بوده و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگام ورود به مدينه، به خانه او وارد شده است. به معجزه آن حضرت مادر نابينايش، بينايى خود را بازيافت. پيامبر صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام تا پايان بناى مسجد در آنجا و خانه هاى اطراف آن، باقى ماندند. (1) اين خانه در طول تاريخ تحولاتى را پشت سر گذاشت كه از آن جمله مى توان بناى مدرسه شهابيه براى مذاهب چهارگانه اهل سنت را نام برد و سرانجام در اواخر قرن سيزدهم هجرى در آنجا مسجدى ساختند و بر قسمت خارجى ديوار جنوبى آن سنگ نوشته اى نصب كردند كه بر آن با خط زرين نوشته شده بود: «هذا بيت مَوْفِدِ النبىّ صلى الله عليه و آله- في سنة 1291 ه.» اين خانه منزلگاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى باشد.

گفتنى است كه ابوايوب از اصحاب امير مؤمنان عليه السلام نيز بوده و پس از بازگشت از صفّين مى گفته است: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ما را به جنگ با گروه ناكثين (اصحاب جمل) قاسطين (سپاه معاويه) و مارقين (خوارج) دستور داد، با دو گروه نخست جنگيدم و با گروه سوم ان شاء اللَّه بايد جنگ كنم. (2)]

[خانه امام سجاد عليه السلام: خانه امام سجاد عليه السلام در مدينه، در سمت شمال آرامگاه اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام و در فاصله بيست مترى آن قرار داشته است و در آنجا مسجدى بوده كه به مسجد زين العابدين عليه السلام شهرت داشته است. اين خانه در سال هاى اخير تخريب شد و


1- بحار، ج 19، صص 116 و 121.
2- نهج الايمان، ص 191.

ص: 149

اكنون اثرى از آن نيست. (1)]

[خانه امام صادق عليه السلام: اين خانه يكى از خانه هاى حارثة بن نعمان انصارى بوده كه در جنوب شرقى مسجد النبى و از سمت جنوب (قبله) در مجاورت خانه ابى ايوب انصارى قرار داشته است و در حوالى سال هاى 100 تا 147 قمرى به ملكيت امام جعفر صادق عليه السلام درآمد و خانه مسكونى آن حضرت شد و از آن پس قرنها مورد توجه زائران بوده است.

اين خانه در توسعه سال 1365 شمسى تخريب شد. (2)]

[خانه امُّ سليم: در خبر است كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله به خانه «امّ سليم» مى رفت و او زير اندازى از پوست براى آن حضرت مى گسترد و پيامبر صلى الله عليه و آله روى آن به استراحت مى پرداخت و «امّ سليم» از مو و عرق پيامبر صلى الله عليه و آله مى گرفت و آن را در شيشه اى مى ريخت و سپس آن را با «سُكّ» (نوعى عطر عربى) مى آميخت.

در خبر است كه روزى ابوطلحه (همسر امّ سليم) به امّ سليم گفت: من در صداى پيامبر صلى الله عليه و آله ضعفى احساس كردم كه نشانه گرسنگى بود. پرسيد: آيا غذايى هست. امّ سليم چند گرده نان جو آماده كرد و سپس ابوسليم را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله فرستاد تا از آن حضرت براى صرف غذا دعوت به عمل آورد و پيامبر با همراهان به خانه او آمدند. امِّ سليم مقدارى كره يا روغن روى آنها ريخت. آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله دعايى خواند و با همراهانش كه شمار آنان هفتاد تا هشتاد نفر بود، از آن خوردند و همگى سير شدند.

امّ سليم، همسر طلحه، مادر انس بن مالك است كه خانه او در سمت خانه هاى «بَنى جديله» بوده است. (3)]

[خانه اميرمؤمنان عليه السلام و فاطمه زهرا عليها السلام:

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پس از بناى مسجد، محلّ خانه هاى همسرانش را و نيز محل خانه امير مؤمنان عليه السلام و خانه هاى اصحاب را در كنار مسجد، با كشيدن خطوطى مشخص ساخت و سپس خانه هاى ياد شده، هركدام در محل تعيين شده ساخته بنا


1- سمهودى، ج 2، ص 508؛ معالم المدينه، ص 178.
2- بيوت الصحابه، صص 69 و 70؛ مدينه شناسى، ج 1، ص 261.
3- سمهودى، ج 3، ص 882.

ص: 150

گرديد و هريك از آنها درى به سوى مسجد داشت، آنگاه جبرئيل عليه السلام بر آن حضرت نازل شد و گفت: خداوند امر فرموده كه تو به هركس كه درِ خانه اش به مسجد گشوده مى شود، دستور دهى تا آن را ببندند، جز درِ خانه تو و على. (1) پيش از ساخته شدن اين خانه، اميرمؤمنان با حضرت فاطمه عليهما السلام در خانه حارثةبن نعمان به طور موقت سكونت داشتند. (2) مطرى درباره موقعيت اين خانه مى نويسد: در سمت شمال خانه عايشه، كنار باب جبرئيل قرار داشته است. (3)]

[خانه خديجه كبرى عليها السلام: خانه اى كه منسوب به حضرت خديجه عليها السلام مى باشد، محلّ زندگى مشترك پيامبر صلى الله عليه و آله و همسرش خديجه و زادگاه حضرت فاطمه عليها السلام بوده است. اين خانه مورد عنايت مسلمانان و يكى از بهترين مكان هاى مكه شناخته مى شده است، در نقشه اى كه از اين خانه موجود است، مصلّاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و مولد حضرت فاطمه عليها السلام در آن مشخص شده است.

متأسفانه اين محل نيز توسط دولت سعودى تخريب گرديد و تنها با اصرار شهردار مكه، مدرسه اى براى حافظان قرآن كريم به جاى آن ساخته شد، گويا بعدها اين مدرسه هم از ميان رفت. (4) [خانه سكينه بنت الحسين عليه السلام: در مدينه، مقابل باب ملك سعود يكى از درهاى جديد مسجد النبى صلى الله عليه و آله قرار داشته و در جريان توسعه دوم سعودى تخريب شده است. (5)]

[خانه عبداللَّه بن جعفر: اين خانه در مقابل نخستين باب غربى مسجد النبى بوده كه نخست به عبدالرحمان بن عوف تعلّق داشته و سپس به ملكيّت عبداللَّه بن جعفر همسر گرامى حضرت زينب كبرى عليها السلام درآمده است. (6)]


1- بحار، ج 19، صص 112 و 113.
2- حارثه از اصحاب بزرگوار پيامبر صلى الله عليه و آله و امير مؤمنان عليه السلام بود. و در جنگ هاى بدر و احد در كنار پيامبر و در جنگ هاى امير مؤمنان در كنار آن حضرت بود و در زمان معاويه وفات يافت. معجم رجال الحديث، ج 5، ص 190، ح 2541.
3- مطرى، صص 30 و 31.
4- آثار اسلامى مكه و مدينه، صص 95 و 96.
5- بيوت الصحابه، ص 131.
6- ابن شَبَّه، ج 1، ص 234؛ سمهودى، ج 2، ص 695.

ص: 151

[خانه كلثوم بن هدم: كلثوم بن هدم رئيس طايفه «عمرو بن عوف» بود كه شاخه اى از قبيله بزرگ اوس به شمار مى رفتند. ابن هدم از جمله هفتاد و سه نفرى است كه در عقبه منا در سال سيزدهم بعثت با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پيمان بست و آن حضرت دوازده تن از آنان، از جمله ابن هدم را به عنوان نقبا و نمايندگان خويش در ميان انصار مدينه تعيين كرد. از اين رو پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام هجرت از مكه، در محلّه قبا به خانه وى وارد شد و به انتظار آمدن على بن ابى طالب عليه السلام از مكه نشست تا آنكه آن حضرت رسيد و با پيامبر صلى الله عليه و آله در همان خانه سكونت كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله از روز دوشنبه تا پنجشنبه در آنجا باقى ماند و سپس به سوى مدينه با اميرمؤمنان عليه السلام حركت كرد. اين خانه در قبله مسجد قبا قرار داشته و مردم به قصد تبرّك آن را زيارت مى كرده اند. (1)]

خَبار: (به فتح خاء)، در لغت به معناى زمين نرم و سست داراى سنگ است. «خبار» كه به آن فيف الخبار نيز گفته مى شود، جايى است كه وقتى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله- قبل از جنگ بدر- مدينه را به قصد تعقيب قريش ترك كرد، از آنجا عبور نمود.

گمان مى كنم اين مكان نزديك مدينه در اطراف دانشگاه اسلامى باشد.

خَذَوات: جايى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از آن عبور كرد و نزديك «العرج» واقع است.] «العرج».

خَرّار: (به فتح اول و تشديد راء)، جايى است در حجاز كه در تعيين موقعيت آن اختلاف بسيار است؛ مثلًا يكى مى گويد:

در خيبر است و ديگرى مى گويد: در جُحْفه. در اخبار سريّه هاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمده است كه آن حضرت سعد (بن ابى وقاص) را با بيست نفر سواره براى گرفتن راه بر كاروانِ قريش به خرّار فرستاد؛ اما هنگامى كه اين گروه به خرار رسيدند، متوجه شدند كاروان، روز قبل عبور كرده و رفته است.

خُراسان: واژه اى است مركب از «خور» به معناى خورشيد و «آسان» به معناى مشرق و خاور. در گذشته يكى از


1- نك: سيره حلبى، ج 2، ص 32؛ طبقات، ج 3، ص 47؛ سمهودى، ج 3، ص 814؛ بحار، ج 19، ص 122.

ص: 152

ايالت هاى بزرگ كشور اسلامى بود و از شرق ايران (نيشابور) تا شمال افغانستان (هرات و بلخ) و تركمنستان (مرو) را در بر مى گرفت.

خُرَيْم: گردنه اى است ميان دو كوهِ واقع در ميان جار و مدينه و به قولى ميان مدينه و روحاء، كه راه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله هنگام بازگشتش از بدر از آنجا مى گذشت.

خُزاعه: قبيله اى قحطانى است از ازْد كه در اطراف مكه، در مرّالظهران به بعد مى زيستند. از كوه هاى اين قبيله است:

ابواء و از آبهاى آنان است: وتير، مُريسيع و غُرابات. بنى مصطلق يكى از تيره هاى همين قبيله مى باشد. «مناة» يكى از بت هاى اين قبيله و قبيله هذيل بود كه ميان مكه و مدينه قرار داشت.

[خُزامى: شب بوى دشتى است كه گل آن خوشبو مى باشد. (1) بوييدن خزامى بر مُحرم حرام نيست. (2)]

خَزْبى: (به فتح اول و سكون دوم)، جايى است در سندالحرّه روبه روى مسجدالقبلتين در مدينه. خزبى زيستگاه بنى سلمه، از انصار بود كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله چون اين نام را خوش نداشت، آن را به «صالحه» تغيير داد؛ زيرا خَزِب در لغت به معناى التهابى آماس مانند در پوست است كه بيشتر در پستان به وجود مى آيد.

خُشُب: (به ضمّ اول و دوم)، «ذو خُشُب»، وادى يا مكانى است كه در حديث و مغازى از آن ياد شده و در يك منزلى مدينه در راه شام قرار دارد. شايد محلّ آن در سى و پنج كيلومترى مدينه در كرانه شرقى وادى حمض باشد.

خُشَيْن: مصغّر «خشن» است. ابن اسحاق مى نويسد: ... و ديگرى غزوه (جنگ) زيدبن حارثه است با جُذام در سرزمين خُشين. ابن هشام مى گويد: در سرزمين «حِسْمى». احتمال دارد خشين تحريف شده «حِسمى» باشد.

خَصّى: دژ و چاهى است در قُباى مدينه.

[خَضْخاض: محلى است در ده كيلومترى «اضاةُ بَنى غِفار». در طرف خضخاض، مقبره اى است كه به «مَقْبَرَةُ المُهاجِرين»


1- فرهنگ بزرگ جامع نوين، ج 1، ص 341، ماده «خزم».
2- جواهر، ج 18، ص 436.

ص: 153

شهرت دارد.

پس از هجرت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به مدينه منوره، «جندع بن ضمره» در مكه بيمار شد و بر جان خويش احساس خطر كرد و خواست تا او را از مكه خارج سازند. هنگامى كه بيرون مكه رسيد، از تصميم او پرسيدند. او به قصد هجرت به طرف مدينه اشاره كرد و وقتى به خضخاض رسيد از دنيا رفت و در همانجا به خاك سپرده شد.

به همين مناسبت آيه شريفه وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ ... (1)

نازل شد؛ يعنى كسى كه براى هجرت به سوى خدا و پيامبر او، از خانه خويش بيرون رود و سپس مرگ او را دريابد، اجر و پاداش او بر خداوند است و خداوند آمرزنده و مهربان مى باشد. (2) در روايات از دو نفر ديگر نيز ياد شده است كه در مسير هجرت به مدينه جان سپرده اند، از اين رو به فرموده علامه طباطبايى معلوم نيست كه آيه شريفه در مورد كدام يك از آنها نازل شده است. (3) ازرقى از آن به عنوان «حصحاص» ياد كرده است. (4)]

خَضِره: (به فتح اول و كسر دوم)، سريّه ابو قتاده در اين مكان به وقوع پيوست. گفته مى شود در سرزمين نجد است. نام قبلى آن «عَفِره» بود اما پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را به «خضره» تغيير داد؛ زيرا عفره به معناى زمينى است كه در آن گياهى نمى رويد.

سريّه يادشده به سرزمين «محارب» و غطفان اعزام شده بود.] «غطفان».

خَضَمات: نگاه كنيد به «نقيع» يا «نقيع الخضمات».

خَط: (به فتح اول)، جايى است در ساحل خليج فارس. گفته اند: قطيف و قطر از آبادى هاى آن مى باشد. نيزه هاى خطى منسوب به همين محل است. در تعيين جهت و مسير سريه خالدبن وليد به سوى بنى جذيمه بن عوف، در سال هشتم هجرى، از اين موضع نام برده شده است.


1- نساء: 100.
2- بلادى، ج 3، ص 131.
3- الميزان، ج 5، ص 57.
4- ازرقى، ج 2، ص 212.

ص: 154

خُط: (به ضمّ خاء)، كوهى است در مكه. خُط عبدالقيس در شرق جزيرةالعرب بوده و نخلستان هاى زيادى داشته است.

خَطْمى (ذات:: الخطمى): جايى است در پنج منزلى تبوك كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آنجا مسجدى ساخت.

خَفّان: (به فتح اول و تشديد دوم)، جايى است در سرزمين عراق كه خالدبن وليد هنگام فتح عراق، ابتدا در آنجا فرود آمد.

خلائق: زمينى است در نواحى مدينه كه متعلق به عبداللَّه بن احمدبن جحش بود.

در غزوه عُشيره از آن ياد شده است.

خَلْص (به فتح اول و سكون لام)، جايى است ميان مكه و مدينه.

خَلَصَه (ذو:: الخلصه): نام بتى است كه جريربن عبداللَّه بجلى به فرمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را به آتش كشيد. ابن بت در تباله، بين مكه و يمن قرار داشت.

در تعيين محلّ آن اختلاف است، اما قدر مسلم آن است كه در جنوب جزيرة العرب، ميان جنوب عربستان سعودى تا نواحى يمن شمالى بوده است.

[خَلُوق: نوعى عطر است كه از زعفران و ديگر مواد خوشبو تركيب و تهيه مى شود و رنگ آن بيشتر زرد و يا سياه مى باشد.

آلوده شدن جامه احرام به خلوق كعبه، اشكالى ندارد. (1)]

خُلَيص: وادى پر آب و زرعى است در يكصدكيلومترى شمال مكه.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آنجا مسجدى ساخت.

خَليقه: كوهى است نزديك مكه. همين كوه بود كه مشركان در روز فتح مكه بالاى آن رفتند و از فراز آن پيامبر و ياران آن حضرت را مى نگريستند. نام اين كوه در دوره جاهلى «كَيْد» بود.

خُمّ: در سيره و احاديث از «غدير خم» ياد شده است. امروزه به نام «الغُرَبه» معروف است و در هشت كيلومترى شرق جُحفه قرار دارد.

خِنافَه: يكى از صدقات پيامبر صلى الله عليه و آله در منطقه عاليه (بالاى) مدينه بود.

خندق: غزوه خندق يا غزوه احزاب. خندق


1- جواهر، ج 18، ص 323؛ مجمع البحرين، ج 1، ص 693، ماده «خلق».

ص: 155

كانال يا گودالى است كه مسلمانان براى جلوگيرى از ورود نيروها و دسته جات مشرك و يهود به مدينه حفر كردند.

مدينه از سه جهت در احاطه حرّه يا سنگلاخ بود و تنها طرفى كه مشركان مى توانستند از آنجا به مدينه حمله كنند شمال غربى اين شهر، ميان كوه سلع و پايين حرّه وبره- كه امروزه به آن حرّه غربى مدينه مى گويند- و شمال شرقى آن از سلع تا حرّه واقم بود. لذا مسلمانان بين اين دو حرّه خندقى حفر كردند كه از پشت كوه سلع دور مى زد.] «نقشه غزوه خندق».

خَنْدَمه: كوهى است در مكه كه در خبرهاى مربوط به روز فتح مكه از آن ياد شده است.

خولان: نام قبيله اى است برگرفته از نام سرزمين خولان.

خيبر: شهرى است معروف در 165 كيلومترى شمال مدينه در راه شام.

] «نقشه شهر خيبر».

خَيْف: (به فتح اول و سكون ياء)، در لغت به معناى جاى فروتر از درشتى كوه و بلندتر از مسيل آب است. نام مسجد خيف در منا، از همين معنا گرفته شده است. اقوال ديگرى نيز در اين باره گفته اند. خَيف نامى است كه به جاهاى زيادى اضافه مى شود و مشهورترين خيف ها يكى خَيْف منا است كه مسجد آن به نام مسجد خيف شهرت دارد.

گفته اند: خيف منا همان خيف بنى كنانه است.

و ديگر خيف نوح است كه در راه مدينه به بدر قرار دارد.

[خَيْف عبداللَّه: نام ديگر روستاى «مَهايع» است كه در وادى بزرگ «سايَه» قرار دارد و در آنجا قبرى است كه اهالى آن به نقل از گذشتگان خويش، آن را قبر عبداللَّه پدر گرامى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى دانند. اختلاف نظر ياد شده در مورد قبر پدر ارجمند آن حضرت، مانند اختلافى است كه در محل دفن مادر بزرگوارش وجود دارد (ولى صحيح آن است كه قبر شريف عبداللَّه در مدينه در شمال مسجدالنبى صلى الله عليه و آله مى باشد). (1)]

خَيْل: بقيع الخيل در بازار مدينه نزد خانه


1- بلادى، ج 3، ص 186.

ص: 156

زيدبن ثابت بوده است. نيز، خيل كوهى است كه در مغازى از آن نام برده اند.

خيمة امّ معبد: جايى است ميان مكه و مدينه در راه هجرت كه در طرف شمالى وادى قديد جاى دارد. اين مكان هنوز هم در ميان مردم آن سامان معروف است.] «راه هجرت».

خَيْوان: دهكده اى است كه در زمان جاهليت تيره اى از قبيله هَمْدان در آن سكونت داشتند. اين قريه در راه مكه به صنعا قرار داشت و از آنجا تا صنعا دو شب راه بود ... امروزه اثرى از آن نيست.

تصوير شماره 15

ص: 157

تصوير شماره 13

ص: 158

تصوير شماره 14

ص: 159

«د»

دار: (خانه)، نام ديگر مدينةالنبى است و مقصود از «دار» در عبارت «يوم الدار» خانه عثمان بن عفان است.

[همچنين دار، يكى از نام هاى مدينه منوّره مى باشد و در قرآن آمده است: وَالَّذِينَ تَبَوَّؤُ االدَّارَ وَ اْلإِيمانَ ...؛ (1)

«آنانى كه در مدينه مسكن گزيدند.» و به آن دار الهجره نيز گفته مى شود. (2)]

دار ابو ايّوب انصارى:] «خانه ابى ايوب انصارى» كه شرح آن گذشت.

دار الأرقم: (خانه أرقم)، در مكه، نزديك صفا بود. در آغاز بعثت، مسلمانان مخفيانه در اين خانه نماز مى خواندند.

دار القضاء: خانه عمربن خطاب در مدينه بود كه بعد از مرگش براى پرداخت بدهكاريش فروخته شد. بعضى گفته اند:

دارالاماره مدينه بوده و آن را خانه مروان بن حكم مى ناميدند و بعدها خانه فرماندار مدينه شد.

[دار القوارير: خانه اى بوده كه حمّاد بربرى آن را براى زبيده همسر هارون الرشيد، اندكى پيش از خلافت او ساخته و از آنجا كه به وسيله آيينه كارى تزيين شده بود، به آن «دار القوارير» مى گفته اند. دارالقوارير در كنار مسجد الحرام، در طرف مسعى قرار داشته و يكى از دو درِ آن روبروى «مسعى» گشوده مى شده است. (3)]


1- حشر: 9.
2- مجمع البيان، ج 5، ص 26؛ لسان العرب، ج 4، ص 299، ماده «دور».
3- ازرقى، ج 2، ص 200 و پاورقى، قاموس، ص 116.

ص: 160

[دار كلثوم بن هدم:] «خانه كلثوم بن هدم» كه شرح آن گذشت.

دار نخله: در مدينه بوده است. در حديث از اينجا به عنوان محل بازار آن روزگار مدينه نام برده شده است.

دار الندوه: در مكه قرار داشت و خانه اى بود كه در آنجا براى مشورت و رايزنى گردهم مى آمدند. اين مشورت خانه را قصىّ بن كلاب بنا كرد. نَدْوَه مأخوذ از «نَدىّ» است و ندى و نادى و منتدى به معناى انجمن و باشگاه مى باشد.

داروم: در سيره آمده است كه: پيامبرخدا صلى الله عليه و آله اسامه را به روم فرستاد و به او دستور داد مرزهاى بلقاء و داروم از خاك فلسطين را درنوردد.

داروم: همان شهر ديرالبلح فعلى است در نوار غزه كه در ساحل دريا، بين غزه و خان يونس واقع قرار دارد. اين شهر را به دليل فراوانى نخلستان هايش، ديرالبلح ناميده اند. گاهى اوقات هم به آن «دارون» مى گويند.

دارين: دهكده يا جزيره اى است در شرق عربستان سعودى، نزديك قطيف كه در عهد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله توسط علاءبن حضرمى فتح شد.

دَبا: (به فتح دال و الف مقصور)، شهرى قديمى در عمان كه قصبه و مركز عمان بود. هيأت نمايندگى اين شهر خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمدند و اسلام آوردند و پيامبر صلى الله عليه و آله خذيفةبن محصن را به فرمانروايى آنان گماشت. اما پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مرتد شدند.

دَبَّه: (به فتح دال و تشديد باء)، جايى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسير خود به بدر، از آنجا عبور كرد. دَبَّه در لغت به معناى جاى پُر ريگ و تپه و تلّ ريگ مى باشد.

دَبَّه ميان روحاء و صفراء واقع شده و گمان مى رود كه در جنوب بدر باشد.

دَبَّه المستعجله: طبق يك توصيف قديمى، مستعجله تنگه اى است كه حاجى پس از طىّ نازيه به طرف صفراء، از آن عبور مى كند. به گفته سمهودى، پيامبر خدا را در اين مكان مسجدى بوده است.

دَثينه: منزلگاهى بوده از بنى سُلَيم در راه مردم بصره به مكّه. در دوره جاهليت، به

ص: 161

آن دفينه مى گفتند، اما بعدها اين نام را به فال بد گرفتند و آن را به «دثينه» تغيير دادند. بنى سليم خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و تقاضا كردند حضرت اين منزلگاه را به اقطاع آنان بدهد. در عربستان جاهاى ديگرى هم به اين نام وجود دارد كه يكى از آنها ناحيه اى است ميان جَنَد و عَدَن. در خبر ابو سبره نخعى از قول مردى آمده است كه هنگام عبور از دثينه، الاغ او سقط شد. آن مرد وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و از خدا خواست كه الاغش را زنده كند و دعايش مستجاب گرديد و الاغ از جا برخاست.

دَحْنا: (به فتح اول و سكون حاء)، از روستاهاى طائف مى باشد و قبل از جعرّانه واقع شده است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بعد از محاصره طائف و بازگشت از آن، از اين روستا عبور كرد.

دَرْب الأنبياء: نگاه كنيد به «طريق» در حرف طاء.

[دروازه هاى مدينه: در گذشته بر گرداگرد مدينه- همچون ديگر شهرها- براى محافظت از آنها بارو و حصارى كشيده شده بود كه با فرا رسيدن شب دروازه هاى ورودى آن بسته مى شد و جز به افراد شناخته شده و مورد اعتماد اجازه ورود به شهر داده نمى شد.

اين حصار در سال 236 هجرى قمرى زيرنظر شخصى به نام «محمد جعدى» در اطراف مدينه ساخته شد و براى آن دروازه هاى ورودى و خروجى چندى كار گذاشته شده بود كه مهم ترين آنها عبارتند از:

1. باب الشامى: اين دروازه به سوى شام گشوده مى شد و مردم از آنجا سفر خود را به شام آغاز مى كردند و نزديك كوه «سَلْع» در سمت شرقىِ آن قرار داشت و از مشهورترين دروازه هاى مدينه به شمار مى رفت و اكنون نيز به همين نام، از آن ياد مى شود.

2. باب العَنْبَرِيَّه: از اين دروازه مسافران مكه مكرمه، مدينه را به جانب آن شهر ترك مى كردند. دليل اين نامگذارى روشن نيست. شكل ساختمان آن با ديگر دروازه ها و رنگ آن نيز تفاوت داشت و از سنگ هاى چهارگوش با رنگ هاى مختلفى ساخته شده بود. بيشترين آنها سياه و از

ص: 162

سنگلاخ هاى مدينه گرفته شده و قسمت هاى سفيد دروازه گچ كارى شده بود.

پس از راه اندازى راه آهن مدينه، ايستگاهى در اين محل ساخته شد و نام آن را «مَحَطَّةُ باب العنبريّة»؛ «ايستگاه دروازه عنبريه» گذاشتند و مسجدى نيز به همين اسم در آنجا ساختند.

3. باب العوالى: اين دروازه در سمت شرقى مدينه قرار دارد كه از آنجا به طرف نخلستان هاى عوالى (بالا شهر مدينه) مى رفته اند.

4. باب قبا: در شمال شهر قرار داشته و از آنجا راهى منطقه «قبا» مى شده اند.

5. باب الكومه: در قسمت شمال كوه «سلع» و در غرب خيابان «عينيّه» بوده و در آنجا پادگان نظامى وجود داشته كه به «حلقة باب الكومه» معروف بوده و تخريب شده است.

6. باب الْمَجيدى: از طرف شمال، پس از باب شامى قرار داشته است.

7. باب المِصْرى: اين دروازه به نظر من همان باب العنبريه است ولى به دليل آنكه ساختمان هاى مهمّ حكومت مصر در كنار باب عنبريه قرار داشته، به آن باب المصرى هم مى گفته اند. و اكنون باروى مدينه با گذشت زمان ويران شده و اثرى از آن برجاى نمانده است. (1)]

دَفران:] «ذفران» در حرف ذال.

دَقوقاء: شهرى است ميان اربل و بغداد. در تفسير آيه شريفه: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ ...» از اين شهر ياد شده است.

[دَكَّةُ الأغوات: سكّويى است مستطيل، به طول 12 متر و عرض 8 متر و ارتفاع 40 سانتى متر كه غالباً اغوات؛ (خواجگان خدمتكار حرم) در آنجا مى نشسته اند. (2) بعضى از نويسندگان موقعيت آن را در جايگاه «صفّه» پنداشته اند ولى چنين نيست بلكه دكّةالأغوات در فاصله ميان «باب جبرئيل عليه السلام» و «باب النّساء» قرار داشته است.

«اغوات» در اصل واژه اى تركى است كه به خواجگان حرمسراها و دربار


1- على طريق الهجره، صص 118 و 119
2- الرحلة الحجازيه، ص 315؛ معجم الوسيط، ج 1، ص 1029

ص: 163

پادشاهان گفته مى شده است. «نور الدين زنكى» متوفاى سال 569 هجرى قمرى، براى نخستين بار 12 تن از خواجگان را در حرم مطهر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به خدمت گماشت و شرط اين گزينش را حافظ بودن تمام قرآن كريم قرار داد. سپس صلاح الدين ايوبى شمار آنان را به دو برابر افزايش داد، از آن پس، اميران و سلاطين به تدريج بر نفرات آنها افزودند تا آنجا كه گاه به 1000 نفر بالغ مى شدند و حقوق آنان از محل درآمد املاكى كه به اين منظور وقف شده بود،

تأمين مى شد. (1)]

دلال: از املاك و دارايى هاى مخيريق در مدينه بوده كه آنها را به پيامبر صلى الله عليه و آله بخشيد.

گمان مى كنم در منطقه عوالى مدينه قرار داشته است.

[دُوّار: از اسامى مكه معظّمه است. (2)]

دَوْس: دوس بن عُدثان قبيله اى است قحطانى. اين قبيله در يكى از دامنه هاى


1- بيوت الصحابه، ص 45.
2- شفاء الغرام، ج 1، ص 207.

ص: 164

كوه هاى سرات مشرف بر تهامه و حيره و عراق ساكن بودند و يكى از دهكده هاى آنان «ثَروق» بوده است. هيأت نمايندگى اين قبيله، كه ابوهريره يكى از آنان بود، در خيبر خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيدند.

دُومة الجندل: (به ضمّ دال)، دهكده اى است از توابع جَوْف در شمال عربستان سعودى، كه در 450 كيلومترى شمال تيماء واقع شده است. در سيره از اين مكان ياد شده است. (براى ديدن موقعيت آن به نقشه شماره 16 مراجعه كنيد).

[ابن فقيه «دُوْمَةُ الجُنْدَل» را از توابع مدينه شمرده و به دليل سكونت يكى از فرزندان حضرت اسماعيل عليه السلام به نام «دُوْم» يا «دُوْماء» در آنجا و ساختن دژى با «جندل» (سنگ خارا) به اين اسم ناميده شده است.

در خبر است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله «خالد بن وليد» را از تبوك براى جنگ با «اكَيْدر» كه از يهوديان ساكن در آنجا و رييس دومة الجندل بود، فرستاد و به او فرمود: به زودى با او در حال شكار ديدار مى كنى. خالد به آنجا رفت و شب هنگام بزى كوهى به كنار دژ او آمد و شاخ هاى خود را بر ديوار دژ ماليد، اكيدر براى شكار آن بز پايين دژ آمد. در آن هنگام خالد او را به اسارت گرفت.

سپس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به شرط پرداخت جزيه، با او پيمان صلح بست و به نقل ديگرى مسلمان شد و آن حضرت آن مناطق را به وى واگذارد و در اين باره نوشته اى به او داد.

بعضى از راويان اخبار، جريان حكميت ابوموسى و عمرو بن عاص را در اين منطقه مى دانند.

عبدالرحمان بن ابى ليلى مى گويد:

با «ابو موسى اشعرى» از دومةالجندل مى گذشتم، ابوموسى به من گفت: حبيبم پيامبر صلى الله عليه و آله به من فرمود: دو تن از بنى اسرائيل در اينجا حكم ظالمانه صادر كردند و دو نفر از امّت من نيز در اينجا حكم ظالمانه صادر خواهند كرد. چند روزى بيش نگذشت كه از ابوموسى و عمرو بن عاص در آنجا آنچنان حكمى كه در تاريخ به ثبت رسيده صادر شد.

عبدالرحمان مى گويد: پس از آن با ابوموسى ديدار كردم و گفتم: «قَدْ حَدَّثْتَني عَن رَسُولِ اللَّه صلى الله عليه و آله بِما حَدَّثْتَنى! فقال: واللَّه الْمُسْتَعان»؛ «تو از پيامبر

ص: 165

خدا صلى الله عليه و آله چنان حديثى را نقل كردى! ابوموسى گفت: خدا بايد انسان را كمك كند.» (1)]

دير سَمْعان: از نواحى معرةالنعمان در سوريه است و قبر عمربن عبدالعزيز در آنجاست.

دير نجران: به آن، «كعبه نجران» مى گفتند و مردم براى گزاردن حج به آنجا مى رفتند.

اهالى نجران در زمان پيامبر براى مباهله آمدند و مسلمان شدند. دير نجران نيز در سرزمين بُصراى شام است. مى گويند: در همين دير بود كه بحيراى راهب، پيامبر صلى الله عليه و آله را ديد و شناخت.

ديلم: بخش كوهستانى سرزمين گيلان، واقع در شمال قزوين ايران است.


1- ياقوت، ج 2، صص 489- 487

ص: 166

ص: 167

«ذ»

ذات: چندين نام با پيشوند «ذات» آغاز مى شود كه برخى از آنها را در ذيل حرف «ذال» آورده ام و برخى ديگر از آنها را با در نظر گرفتن مضاف اليه ذكر كرده ام؛ مانند ذات السلاسل، ذات العشيره و ذات المريسيع.

ذات اجذال: نگاه كنيد به: اجذال.

ذات الأساود: سرزمينى است در جزيرةالعرب كه تعيين موقعيت آن دشوار است، اما از سرزمينى كه به آن «نجد» مى گويند خارج نيست.

ذات الأصابع: در قصيده حسّان بن ثابت كه پيش از فتح مكه سروده، از اين مكان نام برده شده است. مطلع اين قصيده چنين است.

عَفَتْ ذات الأصابع فالجواء إلى عذراء منزلها خلاء

همچنين، ذات الاصابع، جايى است در سرزمين شام كه غسانيان در آنجا مى زيستند.

[ «ذات الأصابع و الجواء» نام دو مكان است در شام؛ و عذراء، روستايى است از روستاهاى غوطه دمشق كه حُجربن عدى صحابى در آنجا به شهادت رسيد. گفته اند: عذراء همان «عذره» فعلى است.]

ذات اطلاح: نگاه كنيد به: «اطلاح» و اين، همان ذات اباطح است.

ذات اعْشاش: نام جايى است كه موقعيت آن معلوم و مشخص نيست.

ذات أنْواط: درختى است كه در غزوه حُنين

ص: 168

نام آن به ميان آمده است. در ذيل ماده «انواط» از آن سخن گفتيم.

ذات الجيش: نزديك مدينه، بعد از ذوالحُليفه است. در ماده «جيش» درباره آن توضيح داديم.

ذات الحناظى: ابن سعد به همين صورت ذكر كرده ولى ممكن است «ذات الحناظل» باشد. جايگاه آن را نتوانستم شناسايى كنم.

ذات الحنظل: دره عميقى است كه از چشمه دورقى تا گردنه حرم كشيده شده و در راه حديبيه واقع است.

ذات الخطيم: جايى است ميان مدينه و تبوك كه به نام پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، در آنجا مسجدى است.

ذات الزِّراب: در دو منزلى راه تبوك به مدينه قرار دارد و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آنجا مسجدى دارد.

ذات السلاسل: نگاه كنيد به: «سلاسل».

ذات عِرْق: ميقات مردم عراق است و حد فاصل ميان نجد و تهامه مى باشد.

ذات النُّصُب: (به ضمّ نون و صاد)، جايى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به اقطاع بلال بن حارث داد. فاصله آن تا مدينه، چهار چاپار است. هر چاپار چهار فرسنگ است و هر فرسنگ سه ميل.

بنابراين، مسافت ذات النصب تا مدينه چهل و هشت ميل است.

ذُباب: (به ضمّ ذال)، در غزوه تبوك از اين نام خاص اسم برده شده و آن كوه يا تپه اى است در مدينه كه ثنيّةالوداع آن را از كوه سلع جدا مى سازد. بدين ترتيب كه وقتى از مدينه به قصد تبوك و اردن خارج مى شويد، به ثنيةالوداع (شامى) كه مى رسيد، ذباب در سمت راست شما و سلع در سمت چپتان قرار مى گيرد.

گفتنى است، با آنكه اين تعيين موقعيت در عصر جديد صورت گرفته، اما چيزى از آن دستگير خواننده نمى شود؛ زيرا آثار و جاهايى كه ظاهراً ثابت و پايدار به نظر مى رسيده اند، به وسيله ماشين هاى ويرانگر! به تدريج از ميان رفته اند؛ به طورى كه امروزه هيچ يك از جوانان مدينه نمى دانند ثنيه يا گردنه وداع در كجا است؛ چون دو كوهى كه اين گردنه از وسط آنها

ص: 169

مى گذشته، از بين رفته اند و امروزه مكانى به اين نام وجود ندارد. گردنه وداع در ابتداى جايى بوده كه امروزه به نام شارع ابوبكر (خيابان سلطانه) موسوم است و كوه ذباب در اول شارع عثمان بن عفان (خيابان العيون) كه از خيابان سلطانه منشعب مى شود، قرار داشته است. اين مطالب را در حالى مى نويسم كه محل سكونت من چسبيده به اين كوهى است كه پوشيده از ساختمان است و در «حىّ النصر» (كوى نصر) مدينه قرار دارد.

ذَرْع: چاهى است در مدينه كه در سيره از آن نام برده اند.

ذَرْوان: يا «ذوأروان»، چاهى بوده در مدينه كه در داستان جادو شدن پيامبر صلى الله عليه و آله، از آن سخن به ميان آمده است. راجع به موقعيت آن در ماده «بئر ذروان» سخن گفتيم.

ذَفِران: (به فتح ذال و كسر فاء)، موضعى است كه در مسير پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به بدر از آن ياد شده است. اين مكان هنوز هم معروف مى باشد و راه حمراء- در وادى صفراء به ينبع، از آنجا مى گذرد.

ذنب نَقَمى: نگاه كنيد به «نقمى».

ذو الجَدْر: جايى است در غرب كوه عَيْر، در شش ميلى مدينه كه چراگاه شتران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود.

ذو حده: در اخبار غزوه تبوك از اين مكان نام برده شده و آمده است كه عبداللَّه بن ابىّ سپاهيان خود و همراهانش را از سپاه مسلمانان جدا كرد و پايين تر از ثنيةالوداع، در «ذوحده»، در جوار كوه ذباب، اردو زد.

ذو حُرُض: (به ضمّ حاء و راء)، وادى اى است ميان مدينه منوره و بدر.

ذو خُشُب: (به ضمّ خاء و شين)، جايى است در اطراف ينبع و نزديك راه بازرگانى ميان مكه و شام.

ذو سلم: جايى است كه در راه هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله از آن ياد شده و شاعران مديحه گوى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از آن نام برده اند؛ مثلًا بوصيرى گفته است:

ا من تذكّر جيران بذي سلم مزجت دمعاً جرى من مقلة بدم

[ذو: مُراخ: محلى است نزديك مزدلفه و گفته شده كه نام كوهى است در مكه. اين

ص: 170

واژه، با حاء؛ يعنى ذو مراح هم قرائت شده است. (1)]

يادآورى: تمام كلماتى را كه «ذو» به آنها اضافه شده؛ مانند ذو امر، ذو الجدر، ذو الحليفه، ذو الخلصه، ذو طوى و ...، در مضاف اليه آنها ملاحظه كنيد.


1- ياقوت، ج 5، ص 91.

ص: 171

«ر»

رئم:] «ريم».

رابخ: گفته اند، جايى است در نواحى نجد.

رابِغ: شهرى ساحلى در حجاز، ميان جُدّه و ينبع كه در 155 كيلومترى شمال جُدّه و 195 كيلومترى جنوب ينبع قرار دارد. در صَدر رابغ بود كه عبيدةبن حارث، فرمانده نيروى گشتى اعزامى از سوى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، با كاروان قريش كه ابوسفيان بن حرب نيز در ميان آنان بود، روبه رو شد. در سيره، تعبير «بطن رابغ» به كار رفته است.] «نقشه رابغ».

راتِج: (به كسر تاء)، نام جاى يا كوهى است كه در آثار و اخبار نبوى از آن ياد شده است. مى گويند در شمال شرقى ذُباب قرار دارد.] «ذباب».

راذان: در حديث عبداللَّه بن مسعود آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از افزودن بر شمار بچه و دارايى نهى كرد. عبداللَّه گفت: چگونه است اگر كسى در رازان و فلان و بهمان، مال و ثروت داشته باشد.

بعضى گفته اند: راذان قريه اى است در نواحى مدينه، اما كسى آن را نمى شناسد ... معروف است كه راذان از دهكده هاى عراق مى باشد.

راكس: در ميان قطايع پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، از آن ياد شده و احتمالًا در نواحى نجار از طرف مدينةالنبى بوده است.

رامهُرْمُز: اقليم و شهرى است در خوزستان، ميان اهواز و اصفهان. از قول سلمان نقل شده كه گفته است: من از رامهرمز هستم.

ص: 172

تصوير 17

ص: 173

رانوناء: از وادى هاى مدينه است، ميان قبا و مسجدالنبى، كه سيل آن از حرّه قبا در وادى بُطحان، واقع در جنوب مسجد غمامه مى ريزد.

در سيره آمده است كه: پيامبر صلى الله عليه و آله جمعه را در محله بنى سالم بن عوف بود، پس نماز را در مسجدى كه در بطن وادى رانوناء است، برگزار كرد و اين نخستين نمازجمعه اى بود كه آن حضرت در مدينه خواند.

هنگامى كه از مسجد قبا مى آييد، مسجد جمعه در سمت راست شما قرار مى گيرد.

رأس العين: جايى است نزديك نهر خابور.

در شرح حال سعدبن ابى وقاص از آن ياد شده است.

رَبَذه: در خبرهاى مربوط به ابوذر غفارى و قرقگاه ربذه كه عمربن خطاب آن را براى اسبان مسلمانان قرق كرد، از ربذه نام برده شده است.

ربذه دهكده آبادى بود، امّا در سال 319 ه. ق. بر اثر يك سلسله جنگ ها ويران شد. در جنوب شرقى شهر حناكيه (صدكيلومترى جاده مدينه به رياض) واقع شده و با شمال مهدالذهب 150 كيلومتر فاصله دارد.

[طريحى و صاحب قاموس گفته اند: «رَبَذَه» نام روستايى بوده در فاصله سه ميلى مدينه، كه در آغاز اسلام وجود داشته و زادگاه ابوذر غفارى صحابى بزرگوار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و نيز محل تبعيد وى از سوى عثمان بن عفان بوده و آرامگاه او و گروهى از صحابه است، ولى اكنون از آن روستا اثرى باقى نمانده است. (1)]

رُبْوه: (به ضمّ اول)، نگاه كنيد به «رمله».

رَجيع: همان جايى است كه قبايل «عضل» و «قاره» هفت نفرى را كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله همراه آنان فرستاده بود، ناجوانمردانه به قتل رساندند.

رجيع آبى است كه امروزه به نام «وطيه» شهرت دارد و در هفتاد كيلومترى شمال مدينه و در شرق عُسفان، در سمت چپِ كسى كه از عسفان به مكه مى رود، واقع شده است.

علاوه بر اين، جاى ديگرى به نام


1- طريحى، مجمع البحرين، ج 2، ص 131، ماده «ربذ»؛ قاموس، ص 124.

ص: 174

رجيع وجود دارد كه در نزديكى خيبر در راه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به خيبر واقع شده و در

اخبار جنگ خيبر از آن ياد شده است.

رحرحان:] «صلدد» در حرف صاد.

ص: 175

رِحضيه: كه به نام «ارْحَضيَّه» نيز آمده، قريه اى است از نواحى مدينه كه هنوز هم معروف است و در شمال ابلى در راه مهد به مدينه قرار دارد.

رُحْقان: (به ضمّ اول و سكون دوم)، جايى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در غزوه بدر از آنجا عبور كرد و آن واديى است همچنان معروف كه سيلاب آن با سيلاب هاى النازيه و الجىّ جمع مى شوند و همگى به وادى صفرا مى ريزند. اين وادى از دهكده مسيجيد (در راه شوسه بدر) ديده مى شود.

رُخيخ: نگاه كنيد به «زجيج»؛ زيرا شكل درست آن همين است.

[رَدْم: كه در تاريخ و حديث از آن ياد شده، به معناى سيل بند و سدّى است كه راه عبور سيل را به بيت اللَّه الحرام مى بندد و اكنون از آن به عنوان «مَدْعى» ياد مى شود. (1)]

رَزْم: (به فتح راء و سكون زاء)، جنگى كه اندكى پيش از اسلام ميان قبيله همدان و مراد در گرفت و به شكست مراد انجاميد.

اين جنگ در مكانى موسوم به «رزم» در يمن صورت گرفت. هنگامى كه قروةبن مسيك مرادى براى پذيرش اسلام خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد، حضرت فرمود:

آيا از آنچه در جنگ رزم بر سر قومت آمد ناراحتى؟

رَستاق: شهرى است در فارس، از ناحيه كرمان. در حديث آمده است: «رستاق آغلى از آغل هاى دوزخ است».

رَشَد: (به فتح اول و دوم)، «رشاد» نيز روايت شده است. در اخبار آمده كه بنى غيّان، از قبيله جهينه، نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمدند.

حضرت از آنان پرسيد: شما كيستيد؟

گفتند: بنو غيّان. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: نه، شما بنو رَشدان هستيد. پرسيد: نام وادى شما چيست؟ گفتند: غوىً. فرمود: نه، رَشد است. طبق روايتى ديگر فرمود: رشاد.

رَشَد: در ديار جهينه از سرزمين ينبع قرار دارد.

رَضْوى: كوه بزرگى است كه رنگ آن به سرخى مى زند. اين كوه در كرانه راست وادى ينبع و مشرف به ساحل واقع شده و


1- طريحى، ج 2، ص 168، ماده «ردم».

ص: 176

ميان آن و دريا هيچ شهر و آبادى وجود ندارد. زمانى كه در شهر ينبع البحر باشيد، كوه رضوى را در شمال شرقى مشاهده مى كنيد.

رُعاش: (به ضمّ راء)، جايى است از سرزمين نجران. در نامه اى كه عمر به مردم نجران، پيش از تبعيد آنان نوشت، چنين آمده است: از عمر اميرمؤمنان به همه مردم رُعاش ...

[رِفادَه: به كمك هاى مالى گفته مى شد كه قريش در زمان جاهليت از افراد، به اندازه توانشان، مى گرفتند و بدين ترتيب اموال فراوانى جمع مى شد و سپس با آن، براى حاجيان در موسم حج، عسل، مواد غذايى و مويز براى شيرين كردن آبهاى آشاميدنى، تهيه و با آنها از حجاج تا پايان مراسم حج پذيرايى مى كردند.

رفاده يكى از مناصب و سمت هايى بود كه به ضميمه «سمت سِقايه»؛ يعنى آب رسانى به حجاج، به قبيله «بنى هاشم» تعلّق داشت. نخستين كسى كه «رفاده» به ابتكار او عملى شد و به اين كار اقدام كرد، «هاشم بن عبدمناف» جدّ گرامى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود كه قبيله بنى هاشم به او منسوب اند. او به اين دليل هاشم ناميده شد كه با نان تريد شده در آبگوشت، از حجاج

تصوير شماره 19

ص: 177

پذيرايى مى كرد. (1)]

[رَفَث: آميزش جنسى با همسر است كه از محرّمات احرام به شمار مى آيد و در سوره مباركه بقره به آن اشاره شده است: الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ ...؛ (2)

حج در ماه هاى معينى است و كسانى كه (با بستن احرام و شروع به مناسك حج) حج را بر خود فرض و واجب كرده اند (بايد بدانند) آميزش جنسى با زنان و گناه و جدال (جايز) نيست و آنچه از كارهاى نيك انجام دهيد خداوند به آن آگاه مى باشد ...» (3)]

رَفَح: (به فتح اول و دوم)، يكى از شهرهاى عرب نشين فلسطين واقع در انتهاى مرزهاى جنوبى فلسطين است. امروزه جزو نوار غزّه است و با غزه سى كيلومتر فاصله دارد. خان يونس حلقه اتصال سه شهر اصلى تشكيل دهنده اين نوار است.

در حديث كعب آمده است: «خداوند عزّ و جلّ شام را از فرات تا العريش بركت داده و از فَحْص اردن تا رفح را مقدس گردانيده است».

[رِفْقَه: (كه به كسر و فتح و ضمّ «را» قرائت شده)، به معناى كاروان است كه افراد آن هماهنگ و همراه با هم، در مسير حركت كرده و با هم در جايى فرود مى آيند و از يكديگر جدا نمى شوند. (4) شهيد ثانى، آنجا كه از وجوب فورى تحصيل مقدمات حج بحث كرده، از آن سخن گفته است. (5)]

رِقاع: (به كسر اول)، ذات الرقاع يكى از غزوات پيامبر صلى الله عليه و آله است كه در سال چهارم هجرت به وقوع پيوست.

در سبب نامگذارى اين غزوه به ذات الرقاع اختلاف است؛ بعضى گفته اند: رقاع نام درختى است. عده اى گفته اند: چون پاهاى رزمندگان اسلام بر اثر راه رفتن سوراخ شده بود، به پاهايشان كهنه هايى پيچيده بودند (رقاع


1- برگرفته از لسان العرب، ج 3، ص 181، ماده «رَفَد».
2- بقره: 197.
3- طريحى، ج 2، ص 201، ماده «رفث».
4- لسان، ج 10، ص 120
5- شرح لمعه، ج 1، ص 161

ص: 178

در لغت به معناى وصله و پينه است).

برخى هم گفته اند: رقاع نام كوهى است داراى لكه هاى سياه و سفيد و قرمز؛ به طورى كه مانند وصله ها و پينه هايى در كوه ديده مى شوند.

درباره موقعيت آن، بلادى گفته است: ذات الرقاع زمينى است محصور در ميان نخل (وادى حناكيه) و شُقْره كه طول آن به بيست و پنج كيلومتر مى رسد؛ چرا كه نخل با مدينه صدكيلومتر فاصله دارد و شقره هفتاد و پنج كيلومتر. نُخيل با اين دو رأس مثلثى را به سمت شمال تشكيل مى دهند كه هريك از دو ضلع آن، از بيست و پنج كيلومتر فراتر نمى رود. غزوه ذات الرقاع در اين مساحتِ كوچك به وقوع پيوست.

[رَقْد: خوابى كه مدت آن كوتاه و اندك باشد، در حديث است كه «إِنَّ رَسُولَ اللَّه صلى الله عليه و آله رَقَدَ رَقْدَةً بِالْمُحَصَّبِ»؛ «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اندكى در محصّب آرميد،» و منظور از محصّب در اينجا «ابطح» است.» (1)]

رُقْعَه: (گاه به فتح راء مشدّد نيز آمده)، ابن اسحاق مى نويسد: جايى از شُقّه بنى عُذْره، نزديك وادى القرى (شهر عُلا) كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگام رفتن به تبوك در آنجا مسجدى ساخت.

رَقَم: (به فتح راء و قاف و گاه سكون قاف)، جايى است در شرق دهكده حناكيه (در راه مدينه به رياض) كه با بطن وادى رُمه، سى و چهار ميل فاصله دارد. تيرهاى رقمى به همين مكان منسوب اند. در داستان اربد بن صيفى و عامربن طفيل كه تصميم به قتل پيامبر صلى الله عليه و آله گرفتند، از اين موضع ياد شده است.

رُقَيْبه: مصغر «رقبه» است. ذو الرقيبه كوهى است مشرف به خيبر. بعد از فتح خيبر، بنى فزاره نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمدند و گفتند: سهم ما را پرداخت كن. حضرت فرمود: ذو الرقيبه از آنِ شما. گفتند: در اين صورت با تو مى جنگيم. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: وعده ما در جَنْفاء. آنان وقتى اين سخن را شنيدند پا به فرار گذاشتند و رفتند.

رَقيم: (به فتح راء)، در قرآن كريم از آن ياد


1- طريحى، البحرين، ج 1، ص 521، ماده «حصب» و ج 2، ص 209، ماده «رقد».

ص: 179

شده است. بعضى گفته اند: در شرق اردن است. عده اى گفته اند: كوهى است كه در آن غار (اصحاب كهف) بوده و به قولى نام دهكده اى است. ياقوت مى نويسد:

رقيم نزديك عموريّه بوده است.

رُكْبه: (به ضمّ اول و سكون دوم)، به قولى:

جايى است در طائف و به قولى ديگر: در راه مكه به طائف قرار دارد. از عمر نقل شده كه گفته است: يك خانه در ركبه را از ده خانه در شام دوست تر دارم و باز از او نقل شده كه گفته است: اگر هفتاد گناه در ركبه مرتكب شوم برايم بهتر از آن است كه يك گناه در مكه از من سر بزند.

[رَكْضَةُ جبريل: از نام هاى زمزم است. (1)]

رَكَك يا ركّ: آبى است در نواحى كوه سلمى، برادر كوه «اجأ»، كه نزديك شهر حايل در شمال عربستان سعودى قرار دارد.

رُكْن: در لغت به معناى پايه و ستون خانه و امثال آن است. اين كلمه هرگاه به صورت مطلق به كار رود، ركن شرقىِ كعبه مشرّفه مراد است كه روبه روى غرب زمزم قرار دارد. از آنجا كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگام طواف، اين ركن را استلام مى كرد، لهذا دست كشيدن به آن در وقت طواف مستحب مى باشد. طواف كننده، هنگام رسيدن به روبه روى آن، تكبير مى گويد.

طواف از اين ركن آغاز مى شود و در شوط هفتم بدان ختم مى گردد.

ركن يمانى: از طرفِ غرب، در انتهاى ديوار جنوبىِ كعبه قرار دارد و استلام آن مستحب است و از آنجا طواف شروع نمى شود. علّت نامگذارى آن به ركن يمانى، اين است كه در جهت يمن واقع شده، چنانكه وجه تسميه ركن عراقى بدين نام نيز، قرار گرفتنِ آن در سمت عراق مى باشد.

رَكُوبه: (به فتح اول و ضمّ دوم)، گردنه صعب العبورى است ميان مكه و مدينه كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگام مهاجرتش به مدينه، از آنجا عبور كرد. بكرى به اشتباه گفته است: پيامبر صلى الله عليه و آله در غزوه تبوك، از اين گردنه گذشت. اين گردنه امروزه به نام «ريع الغائر» معروف است. بلادى مى نويسد: اين گردنه، راهى قديمى دارد


1- تاج العروس، ج 18، ص 361، ماده «ركز».

ص: 180

كه به آن «درب الغائر» مى گويند و از ذو الحليفه نزديك مدينه شروع مى شود و در عقيق از درِ الفُرُع مى گذرد و حمراء الاسد را در سمت راست خود و كوه عَيْر را در سمت چپش مى گذارد و سپس به چاه ماشى (همان قلهى) مى رسد و آنگاه به سمت راست مى پيچد و وارد وادى ريم مى شود و سرانجام به ريع الغائر (ركوبه) منتهى مى گردد.

راهنماى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در اين گردنه، عبداللَّه ذو البجادين بوده است.

رُمّ: (به ضمّ اول و تشديد ميم)، چاهى قديمى است كه در دوره جاهليت، در نواحى مكه بوده و امروزه اثرى از آن نيست.

رَماده: سمهودى يكى از مساجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به آنجا نسبت داده و گفته است: از جمله مساجد پيامبر صلى الله عليه و آله مسجد رماده است. وى به نقل از اسدى مى گويد: دو ميل پايين تر از ابواء، پيامبر صلى الله عليه و آله مسجدى تأسيس كرد كه به آن مسجد رماده مى گويند.

رِمَع: (به كسر اول و فتح دوم)، جايى است در يمن. بعضى هم گفته اند كوهى است در يمن. بنا به قول ديگرى: همان دهكده ابوموسى اشعرى است در سرزمين اشعريان، كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ابوموسى اشعرى را به ولايت آن گماشت؛ بنابراين قول، رِمَع در جنوب عربستان سعودى قرار دارد.

رَمله: واحد «رَمْل» است. ياقوت مى نويسد:

شهر بزرگى در فلسطين و رمله قصبه و مركز آن بوده است. اين شهر اكنون (در زمان ياقوت) خراب شده و كسى كه آن را خراب كرد، صلاح الدين ايوبى بود. او پس از آنكه در سال 587 ه. ق. رمله را از دست صليبيان آزاد كرد و براى آنكه دوباره به چنگ فرنگى ها نيفتد، آن را ويران نمود. من به ياقوت مى گويم: بعد از تو، اين شهر دوباره ساخته شد و به صورت يكى از شهرهاى بزرگ فلسطين درآمد و آباد از جمعيت گرديد، اما بار ديگر در سال 1947 م. كه نيروهاى دشمن از هرسو آن را در ميان گرفتند، ويران گرديد و مردم آن كسى را نيافتند كه فرياد استغاثه «وا معتصماه» را پاسخ گويد.

در تفسير آيه شريفه: ... وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ

ص: 181

مَعِينٍ ... (1)

از رمله ياد شده است؛ مثلًا از ابوهريره نقل شده كه گفت: به رمله فلسطين چنگ زنيد؛ زيرا آن، همان جايى است كه خداوند درباره اش فرمود: ... وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَةٍ .... اين چيزى است كه بكرى روايت كرده است. اگر اين خبر درست باشد، گمان نمى كنم مراد ابوهريره از «رمله» همان شهر معروف باشد؛ چرا كه رمله را سليمان بن عبدالملك ساخت و آن را مركز جند فلسطين قرار داد. شايد مرادش هر رمله (تپه و توده شنى) در فلسطين باشد.

رَنْوه: (به فتح اول و سكون دوم)، يكى از دهكده هاى حمص كه ابوامامه، عجلان بن وهب بابلى، صحابى رسول اللَّه، در آنجا سكونت داشت و به سال 81 ه. ق. در سن نود و يك سالگى در همانجا از دنيا رفت (بكرى).

رُؤام: (به ضمّ اول): محلى است در سرزمين انصار (اوس و خزرج) كه جنگ ميان دو قبيله در آنجا به وقوع پيوست. در شعرى مفاخره آميز از كعب بن مالك و حسان بن ثابت از اين مكان نام برده شده است.

رئام يا بيت رئام: خانه اى بوده در عصر جاهلى در اطراف يمن كه مردم آن را بزرگ و محترم مى شمردند و پرستش مى كردند و از آن طلب رحمت و مهربانى مى نمودند. اين نام مأخوذ است از رَأَمتِ الانثى ولدَها، يعنى مادر به بچه خود عطوفت و مهربانى ورزيد.

رَوْحاء: ايستگاهى است در كيلومتر هفتاد و چهار راه مدينه به بدر. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در راه خود به مكه، در آنجا فرود آمد. در سيره و احاديث از اين منزلگاه ياد شده است.

[كلبى در باره علّت نامگذارى آن به «روحاء»، مى گويد: «قوم تُبّع، هنگام بازگشت از مدينه، پيش از ورود به مكه، در آنجا به استراحت پرداختند و از اين رو، آنجا به اين اسم خوانده شد. (2) روحاء نيز نام محلّى مشخص در وسط بقيع است كه «عثمان بن مَظْعُون در آنجا به خاك سپرده شد. وى نخستين فرد مهاجر از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه در مدينه بدرود حيات گفت. (3)]


1- مؤمنون: 50
2- ياقوت. ج 3، ص 76.
3- سمهودى، ج 3، ص 382.

ص: 182

رُودِس: (به ضمّ اول)، جزيره اى است در درياى مديترانه، كه نزديك ساحل، در جنوب غربىِ بخش آسيايى تركيه قرار دارد و اكنون تابع يونان است. اين جزيره را جُنادةبن ابى اميّه در زمان خلافت معاويه، با لشكركشى فتح كرد.

ابو داود از مجاهد روايت كرده كه گفت: پير مردى كه دوره جاهليت را درك كرده بود، درباره جنگ رودِس به من گفت ....

[رَوْضَه: به سرزمين سبز، خرّم و زيبا گفته مى شود. اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود:

«مَا بَيْنَ قَبْرِي وَ مِنْبَرِي رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ»؛ (1) «ميان قبر و منبر من باغى از باغهاى بهشت است.» به اين معنا است كه نماز و ذكر الهى در آنجا، موجب رفتن انسان به بهشت مى شود و يا چون قبر مطهّر حضرت فاطمه زهرا عليها السلام در آنجا است، بستانى از بستان هاى بهشت مى باشد.

و احتمال مى رود كه در حقيقت اين محل از روضه هاى بهشت باشد، گرچه در دنيا به آن صورت واقعى براى


1- من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 568

ص: 183

ما نمودار نيست؛ زيرا كه حقايق در چهره هاى گوناگون پديدار مى شود. اين سخن بعضى از شارحان است و احتمال خوبى به نظر مى رسد. (1)]

روضه خاخ: نگاه كنيد به: «خاخ».

روضه عُرَينه: ياقوت مى نويسد: در يكى از وادى هاى مدينه است كه در زمان جاهليت و اسلام، قرقگاه اسبها بود.

قَلَهى در پايين آن است.

رُومه: (به ضمّ اول)، همان «چاه رومه» يا «چاه عثمان» است. در حديث، آن را «حفيرة المزنى» نيز خونده اند. اين چاه را عثمان بن عفان خريد و آن را صدقه قرار داد. محل آن هنوز هم در وادى عقيق معروف است و هرگاه كسى به سمت دانشگاه اسلامى برود، پيش از آنكه به چهار راهِ منتهى به تبوك برسد، اين چاه در سمت راست او قرار مى گيرد. ما در كتاب «العقيق» خود، در باره اين چاه تحقيق مفصل كرده و شرح داده ايم.

رُوَيْثه: (به ضمّ اول و فتح دوم و سكون ياء)، موضعى است كه در احاديث از آن ياد شده. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسير خود به مكه از آنجا عبور كرد. اكنون محل متروكى است در هفده كيلومترىِ جنوب مسيجيد، واقع در راه مدينه به بدر كه در ميان مردم آن ديار به نام «محطة خَلصْ» شهرت يافته؛ چون در وادى خَلْص واقع شده است.] «نقشه رويثه».

رُهاط: نام صدر يا ابتداى وادى غُران است و وادى غُران از شمال عُسفان، در هشتاد و پنج كيلومترى شمال مكه، مى گذرد. در داستان «راشدبن عبد ربه»، از بنى سليم، از اين نام ياد شده و آمده است كه وى خادم بتى از بنى سُلَيم بود. روزى روباه نرى را ديد كه روى آن بت ادرار مى كند، گفت:

أَ ربّ يبول الثعلبان برأسه لقد هان مَنْ بالت عليه الثعالبُ (2)

سپس به طرف بت حمله كرد و آن را شكست. وى در سال فتح، به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و مسلمان شد. حضرت رسول نام وى را كه «غاوى بن عبدالعُزّى» بود، به «راشدبن عبد ربّه» تغيير داد و «رهاط» را به او بخشيد. بيت بالا كه راشد گفته، در نحو شاهدى است بر اينكه «باء» به معناى «على» مى آيد.

رِيمْ يا بطن ريم: وادى اى است كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در راه هجرت، آنجا توقف كرد. اين وادى از ريزابه هاى وادى نقيع است كه از غرب به آن مى پيوندد. مصب ريم حدود شصت كيلومتر با مدينه فاصله دارد. امروزه در راه هجرت، ميان مدينه و مكه واقع است.] «نقشه وادى عقيق».


1- مجمع البحرين، ج 1، ص 288، ماده «نرع».
2- «آيا خداست كسى كه روباه نرى بر سرش ادرار مى كند، همانا، خوار است آن خدايى كه روباه ها بر او ادرار كنند.»

ص: 184

تصوير شماره 20

ص: 185

«ز»

زابَل: (1) (به فتح باء)، به وزن «هاجَر»، شهرى است از سند. از ابن سيرين نقل شده كه وى خريد بردگان و اسيران زابل را مكروه مى دانست و مى گفت: عثمان (بن عفان) با آنان عهد مانندى بسته بود.

زابوقه: به وزن «فاعوله»، جايى است نزديك بصره كه جنگ جمل درآنجا رخ داد.

[زاد و راحله: از جمله شرايط استطاعت، وجود زاد و راحله براى مسافر است. زاد در لغت، مواد غذايى و وسايل سفر است كه مسافر با خود به همراه مى برد (2) و راحله در لغت به شترى گفته مى شود كه براى سوارى و سفر مناسب باشد. (3) مرحوم صاحب عروه مى گويد:

منظور از «زاد» خوردنى، آشاميدنى و ديگر نيازمندى هاى مسافر است و «راحله» هر وسيله سوارى است كه براى سفر مورد استفاده قرار مى گيرد.]

زاره: شهر و بندرى بوده قديمى، در ساحل خليج فارس، در نواحى قطيف، از شرق عربستان سعودى، كه هيأت نمايندگى مردم آن، از قبيله عبدالقيس، خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد. اين شهر امروزه از ميان رفته و محلّ آن به نام «الرماده» معروف است و در شهر العواميه در شمال قطيف، در داخل نخيله قرار دارد.

در خبرهاى مربوط به جنگ هاى ردّه و


1- مشهور به ضمّ باء است؛ چنانكه ياقوت نيزآن را به ضمّ زابُل ضبط كرده است- م.
2- مصباح المنير، ج 1، ص 26، ماده «زود».
3- صحاح اللّغه، ج 4، صص 1706 و 1707، ماده «رحل»؛ عروه، ج 2، ص 429

ص: 186

نيز در شرح حال علاء بن حضرمى از اين مكان نام برده شده است.

زافر: نام خاصّى است كه در نامه هاى پيامبر صلى الله عليه و آله به مردم حضرموت از آن ياد شده است؛ بنابراين، جزو آن ديار مى باشد.

زانوناء: به وزن «عاشوراء»؛ بكرى اين كلمه را به همين صورت؛ يعنى با زاء، آورده است، اما مشهور «رانوناء» (با راء) مى باشد و در حرف راء از آن سخن گفتيم.

زاويه: به گفته بكرى، جايى است نزديك بصره كه با آن، دو فرسنگ فاصله دارد.

به گفته ياقوت: جايى است نزديك مدينه كه قصر انس بن مالك در آنجا بوده و با مدينه دو فرسنگ فاصله دارد.

به گمان من، روايت بكرى درست تر است؛ زيرا كسى در ميان اعلام جغرافيايى مدينه، از «زاويه» نام نبرده است. شايد مرادِ ياقوت از مدينه، (شهر) بصره باشد.

زَبيد: شهرى است در يمن، كه پيامبر صلى الله عليه و آله ابوموسى اشعرى رابه ولايت آنجا گماشت.

زُجّ: (به ضمّ اول و تشديد جيم)، جايى است در ناحيه «ضريّه». به آن «زُجّ لاوه» نيز مى گويند.

همچنين زُجّ، آبى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را به اقطاع عدّاء بن خالد، از قبيله بنى ربيعةبن عامر داد.

زُجَيْج: آبى است در راه بصره به مكه، در نواحى ضريّه كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را به عدّاء بن خالدِ صحابى واگذار كرد. وى تا زمان يزيدبن مهلب؛ يعنى تا سال 101 ه. ق. زنده بود. احتمالًا همان زُجّ قبلى باشد.

زِراب يا الزِّراب: به وزن «كتاب»، جايى است در دو منزلى تبوك كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، در مسير خود از مدينه به تبوك، در آنجا مسجدى بنا كرد.

زُراره: (به ضمّ اول)، قريه اى از قريه هاى كوفه است كه على بن ابى طالب عليه السلام از آنجا عبور كرد و متوجه شد كه در آنجا شراب مى سازند و مى فروشند. لذا آنجا را به آتش كشيد و فرمود: «برايم آتش بياوريد و اينجا را بسوزانيد؛ زيراكه

ص: 187

پليدى را با پليدى بايد از ميان برد».

زرقاء: ياقوت مى نويسد: جايى است در شام، در ناحيه معان ... كه درندگان وحشى فراوانى در آنجا وجود دارد.

همچنين زرقاء جايى است ميان خناصره و سوريه (1) از توابع حلب و سليم.

به روايت بكرى در زرقاء شيرى به عُتيبةبن ابى لهب حمله برد و سر او را در دهان گرفت و خُرد كرد؛ و اين به سبب نفرينى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله در حق او نمود و فرمود: خداوندا! سگى از سگ هاى خود را بر او مسلّط گردان.

اگر اين خبر درست باشد، پس حادثه در زرقاى ناحيه معان بوده است؛ زيرا به گفته ياقوت، در اين زرقاء، درندگان وحشى فراوانى وجود داشته است. شايد هم زرقايى باشد كه در مجاورت عمّان است.

زرقاء يا عين الزرقاء: چشمه و قناتى است كه در زمان امارت مروان بن حكم در مدينه احداث شد و همان قناتى است كه آب مردم مدينه را تأمين مى كرد. منبع اين قنات در اطراف قبا مى باشد.

زُرَيق: (به ضمّ اول و فتح دوم)، سكّه (كوچه) زريق. به آن قريه بنى زريق هم مى گويند.

بنو زريق قبيله اى از انصار است و نسبت به آنان «زُرَقى» است. اين قريه در قبله مصلاى مدينة النبى بوده است.

زُعابه: (به ضمّ اول)، اين ضبط به روايت بكرى است، اما شكل مشهور آن زَغابه است كه مى آيد.

زَغابه: به وزن «خرابه»، جايى است در مدينه كه هنگام تعيين محلّ اردو زدنِ قريش در روز خندق، از آن ياد مى شود.

سمهودى جاى آن را در انتهاى عقيق در غرب آرامگاه حضرت حمزه تعيين كرده است. اين مكان به نام مجتمع السيول يا حوضچه آبريز (سيلاب هاى وادى بطحان و قناة و عقيق) خوانده مى شود] «نقشه مدينه».

زُغَر: (به ضمّ اول و فتح دوم)، به آن «عين زُغَر» نيز مى گويند؛ چنانكه در حديثِ جسّاسه، كه مسلم روايت كرده، اين گونه


1- سوريه، به كسر راء و فتح ياء غير مشدّد، بر موضعى ميان خُناضر و سلميه اطلاق مى شده است.

ص: 188

آمده است.

دباغ در كتاب «بلادنا فلسطين» مى گويد: به عقيده بعضى، شهر قديمى زُغَر كه در داستان لوط پيامبر از آن ياد شده، در غورالصافى، در ساحل جنوب شرقى بحرالميت نزديك مصب وادى حسا و در جايى كه به نام «شيخ عيسى» معروف است، قرار داشته. هنگامى كه سدوم و همتايانش (بر اثر خشم و عذاب خداوند) ويران و نابود شدند، زُغر به دليل آنكه مردمش مرتكب آن فحشا نمى شدند، از تخريب و نابودى در امان ماند. در موارد بسيارى، بحرالميّت به زُغَر نسبت داده شده و آن را درياى زُغر خوانده اند.] «بلادنا فلسطين» (ج 1، ص 108)

به ظاهر، اين شهر تا سده هاى هفتم و هشتم هجرى موجود بوده است؛ چه، ياقوت حموى از آن ياد كرده و گفته است: زُغر در يك وادى مرض خيزِ بد آب و هوا، در شوم ترين سرزمين واقع شده و مردمش فقط به دليل آنكه زغر وطن آنهاست، در آنجا زندگى مى كنند.

در يكى از سال ها، بيمارى مهلِكى ميان آنها شايع مى شود و همه آنان يا بيشترشان را از بين مى برد. شيوع بيمارى ها در زُغَر و تغيير راه هاى بازرگانى از آن، به جاهاى ديگر، آثار و پيامدهاى بدى داشت كه به زوال و نابودى اين شهر انجاميد.

زُقاق ابن حُبين: يكى از كوچه هاى مدينه در غرب مسجدالنبى بوده است. در طبقات، به جاى حُبين، «حُنين» آمده است كه فكر مى كنم تحريف شده باشد.

زُقاق ابن واقف: كوچه اى بوده در مدينه، در صدر اسلام، كه به بازار مدينه منتهى مى شده است.

زَمْعَه يا زَمْع: (به فتح اول و سكون دوم)، از زيستگاه هاى حمير در يمن است.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله يمن را ميان پنج نفر تقسيم كرده بود ... يكى از آن پنج قسمت را در اختيار ابوموسى گذاشت. او بر زَبيد و زَمْعه و عَدَن و ساحل، امارت مى كرد ....

زَوْراء: جايى بوده در مدينه، واقع در غرب مسجدالنبى، در محل بازار مدينه صدر اسلام؛ همان جايى كه بعدها «مُناخه» نام گرفت. در بخارى آمده است كه: عثمان دستور داد اذان سوم را- و در روايتى

ص: 189

اذان دوم را- بر فراز زوراء بگويند. در ابن ماجه آمده است: «بر فراز خانه اى در بازار كه به آن زوراء مى گويند».

زُهْره: (به ضمّ اول و سكون دوم)، جايى است در مدينه، واقع در عاليه (منطقه بالاى مدينه).

زَيّان: در اين بيت از شعر ضمضم بن حارث سُلمى كه در روز جنگ حنين سرود آمده است:

و نحن جَلَبْنا الخَيل من غير مَجْلبٍ إلى جُرشٍ من أهل زيّان و الغنم

زَيْت يا احجار الزّيت: جايى بوده در بازار مدينه كه در آن سنگ هايى وجود داشته است ... بعضى گفته اند: سنگى است كه از آن براى پيامبر صلى الله عليه و آله روغن تراويد، به همين سبب بدين نام خوانده شد. و] «احجارالزيت».

زَيْن: مزرعه اى بوده در جرف، واقع در شمال مدينه. روايت شده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مزرعه اى را كه به آن «زين» مى گويند و در جرف است، زير كشت برد.

ص: 190

ص: 191

«س»

سائب: از جمله چاه هايى است كه عثمان بن عفان در راه زائران خانه خدا حفر كرد.

ساحل: هر زمينى كه مجاور دريا باشد؛ كرانه دريا.

در «انساب الاشراف» آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ابوموسى اشعرى را به امارت بر زبيد و زمع و عَدَن و ساحل گماشت ... مقصود از ساحل در اينجا، ساحل دريايى است كه يمن در مجاورت آن واقع است؛ زيرا اين اماكن در يمن هستند. هرگاه از ساحل در حجاز ياد شود، مقصود ساحل ينبع و جدّه و رابغ است.

سارِبه: در نامه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به بنى ضباب از قبيله بنى حارث اين نام آمده است، ولى حقيقت آن، براى من روشن نشد.

سافِله: به منطقه سمت شام مدينه منوره اطلاق مى شود. در سيره آمده است:

پيامبر صلى الله عليه و آله چون در بدر به پيروزى دست يافت، ابن رواحه را به ميان اهالى عاليه فرستاد تا اين پيروزى را به آنان بشارت دهد و زيدبن حارثه را به سوى مردم سافله مأمور كرد. سافله در اينجا، مقابل عاليه است.

ساوه: شهرى است ميان رى و همدان. در اخبار آمده است كه هنگام تولد پيامبر صلى الله عليه و آله «آتش (آتشكده) فارس خاموش شد و درياچه ساوه فروكش كرد». ياقوت مى نويسد: اين شهر تا سال 617 ه. ق. آباد بود اما تاتارهاى كافر به آن حمله آوردند و ويرانش كردند.

سايه: دهكده اى است از دهكده هاى الفُرُع

ص: 192

از نواحى مدينةالنبى.

سِباع: جمع «سَبُع»، نام يك وادى است. در همين وادى بود كه زبيربن عوام به قتل رسيد.

سَبَخَه: (به فتح سه حرف نخست)، در لغت به معناى زمين شوره زار است و جايى است در مدينه منوره، ميان خندق و كوه سَلْع كه چسبيده به مدينه است. در همين سبخه بود كه گروهى از سواران سپاه شرك با عبور از نقطه تنگى در خندق، در آنجا به جولان و رجزخوانى پرداختند. يكى از اين افراد عمرو بن عبد وَدّ بود كه به دست على بن ابى طالب عليه السلام كشته شد. در حديث آمده است كه دجّال در سبخه اردو مى زند.

] «نقشه غزوه خندق»

سَبّر: نگاه كنيد به «سُيّر».

سَبُع: اين كلمه، به سكون باء و ضمّ و فتح آن مى آيد. همان بئرالسبع است در صحراى نقب در فلسطين (كه خدايش به مسلمانان بازگرداند). اين قريه ملك عمرو بن عاص بود و وى پس از بركنارى اش از حكومت مصر به آنجا رفت. فرزندش عبداللَّه بن عمرو نيز در آنجا سكونت داشت و در همانجا درگذشت.

بخارى آورده است: چوپانى مشغول چراندن گوسفندان خود بود كه ناگاه گرگى حمله كرد و گوسفندى را گرفت. چوپان به دنبال گرگ دويد. گرگ به طرف او برگشت و گفت: كيست كه در روز سبع به داد اين گوسفند برسد؛ روزى كه اين گوسفند را چوپانى جز من نيست. گفته اند همان جايى است كه روز قيامت صحنه محشر در آنجا برپا مى شود.

سَبَل يا حبس سَبَل: نگاه كنيد به: «حبس».

[سُبّوحَه: از نام هاى مكه معظّمه است. (1)]

سِتاره: جايى است در حجاز، ميان مكه و مدينه و آن بالاى وادى قَديد بنى سُليم است. در اين محل تعدادى دهكده وجود دارد كه تابع امارت مكه مكرّمه مى باشند.

سجاسج يا سَجْسَجْ: در لغت به معناى هواى نه گرم و نه سرد و معتدل است.


1- ازرقى، ج 1، ص 283، پاورقى.

ص: 193

روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد الروحاء، كه در عرق الظبيه است، نماز خواند و فرمود: «اين جا سجاسح، وادى اى از وادى هاى بهشت است.» (المناسك، ص 446) نيز] «الروحاء».

سَجْلَه: چاهى قديمى است در مكه، كه مطعم بن عدىّ آن را حفر كرد. حفر اين چاه به هاشم يا قُصَىّ نيز نسبت داده مى شود و آنگونه كه ادعا مى شود، اين چاه پيش از پيدايش چاه زمزم حفر شده است.

سُدّ: به ضمّ سين و فتح آن خوانده اند و گفته اند: با ضمّ به معناى بند و سدّ طبيعى است و با فتح به معناى بند و مانعى است كه ساخته دست بشر باشد. بعضى نيز گفته اند: هردو به يك معنا است. در سيره و حديث از اين نام ياد شده است؛ مثلًا ياقوت نقل كرده است كه سدّ آب بارانى است كه كوه شوران مشرف بر آن مى باشد و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دستور داد جلو آن سدّى بسازند. از اين سدّ قناتى به قبا كشيده شده است.] «شوران».

در بخارى آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در محل سدّ صهباء با صفيه عروسى كرد.

اين سد ميان خيبر و مدينه قرار دارد. در روايتى «سدّ روحاء» آمده است. گفته اند: همان سدّ صهباء درست است؛ زيرا روحاء در خيبر نيست.

[سِدانَةُ الْبَيْت: به معناى خدمت كعبه است و به كسى كه اين مسؤوليت را به عهده داشته «سادِنُ الكعبه» مى گفته اند و كار او توليت كعبه، گشودن و بستن در و انجام وظايف محوّله نسبت به بت هاى درون كعبه در زمان جاهليت بوده است. (1) سدانة البيت سمتى بوده كه به صورت موروثى در ميان طايفه «بنى عبدالدار نسل به نسل مى گشت. (2)]

سدّ مأرب: در يمن بوده است.

سدّ معونه:] «سُدّ» و «معونه».

سَدير: كه غالباً در كنار «خورنق» از آن ياد مى شود، نام قصر نعمان بن منذر بوده است. بعضى گفته اند قصرى بوده نزديك خورنق در حيره. به قولى هم نام


1- لسان العرب، ج 13، ص 207، ماده «سدن».
2- همان، ج 3، ص 181، ماده «رفد».

ص: 194

رودخانه اى است. به قول ديگر: ميان رود حيره تا نجف و تا كَسْكَر را سدير مى گفته اند.

سَدير و خورنق: دو قصر بوده اند در عراق متعلّق به مُنذريان.

سُدَيْره: مصغّر «سدره»؛ ياقوت مى گويد:

آبى است ميان جُراد و مروّت، در سرزمين حجاز. زمانى كه حصين بن مشمت خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و اسلام آورد، آن حضرت اين آب را با چند آب ديگر به اقطاع وى داد.

سَراة: (به فتح سين)، جمع غير قياسى «سرىّ» است. به گفته سيبويه: اسمى است كه براى جمع وضع شده و مفرد ندارد؛ مانند «بَقَر» و «رَهْط». سراة در عربستان عبارت است از منطقه كوهستانى واقع در جنوب طائف تا نزديك ابها در جنوب عربستان سعودى.

سُرْدُد: (به ضمّ اول و سكون دوم و ضمّ دال اول)، در شعر پوزش خواهانه ابوسفيان بن حارث از محضر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، اين نام ذكر شده و گمان مى رود در سرزمين يمن باشد.

سِرَر: (به كسر اول و فتح دوم)، محلّى است كه ناف پيامبران در آنجا بريده شده است.

ياقوت مى نويسد: در چهار ميلى مكه است. در برخى احاديث آمده است كه: در مأزمان مِنا است و در آنجا درخت بزرگى وجود دارد. ابن عمر گويد: در زير اين درخت ناف هفتاد پيامبر را بريده اند. بعضى از محدثان آن را به ضمّ سين و بعضى به فتح آن خوانده اند. اما گفته اند كسر آن درست تر است.

سَرْغ: (به فتح اول و سكون دوم و به قولى به فتح اول و دوم)، گروهى آن را آخرين نقطه از اعمار و توابع مدينه دانسته اند و بعضى گفته اند: آخر شام و اول حجاز و در وادى تبوك است.

دباغ در جلد اول كتاب «بلادنا فلسطين» مى نويسد: سَرْغ، همان المدوّره فعلى است كه مركز مرزهاى ميان اردن و عربستان سعودى، از راه حارة عمار مى باشد. در همينجا بود كه عمر به شخصى برخورد كرد و آن شخص او را از شيوع طاعون در شام خبر داد. مالك روايت كرده كه عمربن خطاب رهسپار

ص: 195

شام شد و چون به سرغ رسيد، ابوعبيده و يارانش او را ديدند و به وى خبر دادند كه در شام وبا آمده است ....

سَرِف: (به فتح اول و كسر دوم)، يكى از وادى هاى مكه است، داراى طول متوسط كه آبهاى پيرامون جعرّانه (در شمال شرقى مكه) را مى گيرد و سپس به سمت غرب پيش مى رود و از دوازده كيلومترى شمال مكه مى گذرد. در همينجا بود كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، پس از انجام مناسك حج و بازگشت از مكه، با امّ المؤمنين ميمونه عروسى كرد. ميمونه در سال 38 ه. ق. در سَرِف درگذشت و در همانجا به خاك سپرده شد.

اما آنچه در بخارى آمده كه عمر «سرف و ربذه» را قرقگاه قرار داد، درست آن «شرف» (با شين) است. آن را در حرف «شين» ببينيد.

سَرُوع: (به فتح سين و ضمّ راء و سكون واو)، ياقوت مى نويسد: ابوعبيده به راه افتاد تا اينكه به وادى القرى رسيد و سپس جنينه و اقرع و تبوك و سروع را درنورديد و آنگاه وارد شام شد.

بلادى مى نويسد: درستِ آن «سَروغ» (با غين) است.

سُرَير: به وزن «زُبير»، وادى پايين خيبر است و شِقّ و لظاة در آنجا واقع شده اند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، نخست در اين وادى اردو زد و مردم آن با پيامبر صلى الله عليه و آله به جنگ پرداختند و خداوند آنان را درهم شكست. بلادى مى نويسد: سُرير تنها كوه سرخ رنگى است در شرق راه ميان خيبر و صُلصُله واقع شده و نام آن براى روستاى بحره و وادى ثمد علم شده است. سرير در قديم نام واديى بود و سپس به كوه (مذكور) منتقل شد اما دوباره به جايگاه اصلى خود بازگشت.

سَعْد: (به فتح سين و سكون عين)، جايى است كه غزوه ذات الرقاع در نزديكى آن به وقوع پيوست و نزديك دهكده خاكيه، واقع در يكصد كيلومترى مدينه منوره در راه قصيم قرار دارد.

سَعْد: جايى است نزديك مدينه كه مسافت ميان آن و مدينه، سه روز راه است. غزوه ذات الرقاع نزديك آن به وقوع پيوست.

در نزديكى «نخيل»] «نخيل» و بلكه در اطراف دهكده «حناكيه»، واقع در شرق مدينةالنبى، در راه رياض و قصيم

ص: 196

قرار گرفته است.

سَعْد: ياقوت به نقل از ابن كلبى مى نويسد:

مالك و ملكان، فرزندان كنانه، در ساحل جُده مى زيستند و در آن ناحيه بتى داشتند به نام «سَعْد». اين بت عبارت بود از يك تخته سنگ بلند. روزى مردى از آنان با شتر خود آمد تا آن را وقف آن بت كند و با اين كار شترش را متبرك سازد. وقتى شتر را نزديك بت برد شتر از او رم كرد و گريخت. آن مرد عصبانى شد و سنگى برداشت و به طرف بت پرتاب كرد و اين بيت ها را خواند:

اتينا إلى سَعْدٍ ليجمع شملنا فشتّتنا سَعْدٌ فلا نحن من سَعْد

و هل سعدٌ إلّاصخرة بتنوفةٍ من الأرض لا تدعو لِغَىٍّ و لا رَشد؟

«من و شترم پيش سعد آمديم تا ميان ما ارتباط ايجاد كند؛ ولى او ميان ما جدايى افكند، پس ما ديگر از سعد نيستيم.

و آيا جز اين است كه سعد تخته سنگى است در صحرايى پهناور و بى آب؟ و كسى را به گمراهى و هدايت فرا نمى خواند.»

سعد بن بكر: تيره اى از قبيله عدنانى هوازن است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دوران طفوليت خود را در ميان همين تيره گذراند. اينان هنوز هم در همان زيستگاه هاى قديمى خود در «قرن المنازل» و جنوب طائف در «سبل» و «مظلله» به سر مى برند.

سعديه:] «سَقراء».

سَعَفات هَجَر: جايى است كه براى گوينده آن معلوم بوده است. در سخن عماربن ياسر رحمه الله، آمده است: به خدا قسم اگر ما را با شمشير بزنند؛ چندان كه به سعفات (نخلستان هاى) هَجَر بتارانند، باز خواهم گفت: من حق هستم.

سَفَوان: (به فتح اول و دوم)، ابن هشام مى نويسد: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در غزوه بدر اولى، كه در آن به تعقيب كُرْز بن جابر فهرى (كه به شتران و گوسفندان مدينه دستبرد زده بود) پرداخت، تا وادى اى به نام سَفَوان، در ناحيه بدر، پيش رفت اما به او دست نيافت و برگشت. بلادى مى نويسد: امروزه جايى به نام سَفَوان نمى شناسيم بلكه واديى به نام «سفا» وجود دارد كه در ميانه راه مدينه و بدر واقع است اما با بدر فاصله بسيار دارد.

احتمالًا «سفوان» تثنيه «سفا» باشد.

ص: 197

نام گذارى اين غزوه به «غزوه بدر اولى» مستلزم آن نيست كه محل وقوع اين غزوه همان محل وقوع غزوه بدربزرگ باشد، بلكه درمسيرآن بوده است.

سِقايه سليمان: آب انبار يا سقاخانه سليمان بن عبدالملك بوده در جُرف، در شمال مدينةالنبى و در سر راه كسانى كه از طريق تبوك به شام مى رفته اند. در قديم برخى هنگام رفتن از مدينه به شام، در آنجا خيمه و اردو مى زدند و نيز كسانى كه به مصر مى رفتند.

سُقيا: (به ضمّ اول و سكون دوم)، اين نام در دو جا به كار است: 1- روايت شده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آب شيرين و گوارا را از خانه هاى سُقيا برمى داشت و مصرف مى كرد. اين سقيا در مدينه منوره بوده است. سمهودى مى نويسد: اين همان سقياى سعد است در حرّه غربى. 2- سُقيا دهكده اى است در وادى فُرْع، ميان مكه و مدينه.] «بئر سقيا».

سقيفه بنى ساعده: سايبان (كپر، آلونك، شاميانه اى) بوده در مدينه منوره كه زير آن مى نشستند. در همين سقيفه بود كه با ابوبكر بيعت شد. بنى ساعده قبيله اى از انصار بود. سقيفه بنى ساعده در مجاورت بُضاعه در شمال غربى مسجدالنبى است و امروزه در آنجا باغ دلگشا و طرب انگيزى وجود دارد كه نمى دانم باقى خواهد ماند يا از بين خواهد رفت؛ زيرا كسانى كه كار ساماندهى و توسعه شهر به آنان واگذار مى شود، توجهى به آثار باستانى ندارند و آنها را ويران مى سازند و قيرپاشى و آسفالت مى كنند، بدون آنكه علامت هايى كار بگذارند تا نشان دهد در آنجا اثرى باستانى بوده است. اين در حالى است كه امروزه ملّتها به آثار باستانى اهميت مى دهند و چنانچه اثرى از بين رفته باشد، جا و محلّ آن را با گذاشتن علامت مشخص مى سازند و اين، نه آنگونه كه برخى گمان مى كنند براى تقديس و پرستش اين آثار است، بلكه به خاطر آن است كه آثار تاريخى نشانه هايى هستند از تمدّن ملّتها و توانمندى آنها و ميزان قدرت سازندگى و تفكّر و سيادت ايشان. همه ملّتها به آثار باستانى و تاريخى خود توجه نشان داده اند، به جز عربها كه وقتى چشم باز كرديم، ديديم آثار تاريخى ما در اختيار

ص: 198

دشمنان ماست و آنها را به دلخواه خود براى ما و جهانيان تفسير مى كنند و پيداست كه دشمنان ما چه مى خواهند؟! آنها مى خواهند چنين وانمود كنند كه عربها (و مسلمانان) از كاروان تمدّن فاصله دارند و اروپا سردمدار تمدّن بشرى است. ما هم، دردمندانه اين حرف ها را از آنها گرفتيم و به تدريس آنها در دانشگاه هاى خود پرداختيم، تا جايى كه امروزه نسلى از عربها به گفته هايمان ايمان آورده اند. اكنون ديگر دوره اى كه اروپا در آن با سلاح هاى مادى خود بر جهان حكومت مى كرد، گذشته است و عصرى فرا رسيده كه از رهگذر تحريف تاريخ، بر دنيا فرمان مى راند؛ زيرا غرب در اذهان چنين جا انداخته است كه ملتهاى شرقى از جمله عربها، اهل فن آورى و اختراع و ابتكار نيستند و بايد بازارى براى مصرف توليدات كارخانه هاى اروپا باشند.

سَلاحِ: (به فتح اول و كسر حاء)، جايى است پايين تر از خيبر كه بشيربن سعد انصارى (پدر نعمان بن بشير)، وقتى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله او را در رأس گروهى براى گوشمالى دادن جمعى از قبيله غطفان به سوى يُمن و جُبار فرستاد، در اين محل با آنان روبه رو شد. در برخى ديگر از احاديث نبوى كه ابوداود نقل كرده، از سَلاح نام برده شده است.

سلاسل (ذات: السلاسل): غزوه ذات السلاسل جنگى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله عمروبن عاص را در رأس سپاه اسلام فرستاد. هيچكس نتوانسته است محلّ آن را دقيقاً تعيين كند، اما به احتمال زياد، در شمال عربستان سعودى در منطقه تبوك و يا بين العُلا و شام واقع است.

سُلالِم: (به ضمّ سين و كسر لام دوم)، دژى بوده در خيبر كه از مستحكم ترين دژهاى آنجا بود و آخرين دژى بود كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فتح كرد. امروزه به آن «سُليلم» مى گويند.

[سَلام: از نام هاى كعبه معظمه است. (1)]

سَلامه: ياقوت مى نويسد: يكى از قريه هاى طائف است و پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا مسجدى تأسيس كرد. در كنار اين مسجد قبّه اى است كه قبر ابن عباس در آن قرار


1- شفاء الغرام، ج 1، ص 76

ص: 199

دارد. اين مسجد امروزه به نام مسجد ابن عباس خوانده مى شود و «حىّ السلامه» محلّه اى است در طائف جنوبى.

سَلَبَه: (به فتح سه حرف نخست)، بكرى مى گويد: وادى اى است از بنى مُتعان.

در سنن ابى داود (1) آمده است:

مردى از بنى مُتعان، به نام هلال، عشريه عسل را نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آورد و از آن حضرت تقاضا كرد وادى اى را كه به آن سَلَبه مى گويند قرقگاه قرار دهد. متعان، شاخه اى از بنى اوس، از قبيله بلحارث است.

سَلْع: (به ضمّ اول و سكون دوم)، كوهى بوده چسبيده به مدينه و امروزه در وسط اين شهر قرار گرفته است. مساجد سبع، از جمله مسجد «الفتح»، در جنوب غربى اين كوه هستند.

نام «سلع» اختصاص به كوه مدينه منوره ندارد؛ زيرا در كشورهاى عرب كوه هاى ديگرى هم به اين نام هست، امّا «سلع» كه در سيره و حديث آمده، همان كوه مدينة النبى است.

(ذو) سَلَم: در اصل به معناى گياه كرت است كه با آن دباغى مى كنند. نام گذارى اين محل به سلم، از همين معنا گرفته شده است. در سيره از اين محل نام برده نشده، اما چون در مدايح نبوى و اشعارى كه در شوق و اشتياق به سرزمين حجاز سروده اند، از اين مكان نام برده شده، ترجيح دادم از آن ياد كنم. بوصيرى مى گويد:

أ من تذكر جيران بذي سلم مزجت دمعاً جرى من مقلة بدم

أم هبت الريح من تلقاء كاظمه و أومض البرق في الظلماء من أضم

سَلَمه (بنو: سلمه): زيستگاه هاى اين قبيله، در غرب مساجد سبعه مدينه تا مسجد قبلتين و نواحى آن قرار داشته است.

سُلْوان: (به ضمّ اول)، از دهكده هاى قدس شريف است. در اين روستا چشمه اى است كه به آن «عين سلوان» مى گويند و عثمان آن را وقف فقراى بيت المقدس كرد. برخى مى پندارند آب زمزم در هر شب عرفه به زيارت آب سلوان مى رود!

[سَليخَه: نوعى روغن گياهى است كه از


1- ج 1، ص 453

ص: 200

پوست درختى خوشبو به نام «بان» به دست مى آيد. (1) در حديث است كه از امام صادق عليه السلام سؤال شد، مُحرِم مى تواند پس از غسل آن را بر بدن بمالد؟ فرمود:

آرى.]

سُلَيع: مصغّر «سَلْع»، كوهى است در مدينه كه به آن «عثعث» نيز مى گويند و در غرب كوه «سَلْع» واقع است. خانه هاى اسلم بن افصى در بالاى اين كوه بوده است.

سَليل: (به فتح سين و كسر لام)، بعضى گفته اند: همان عرصه (و ميدانگاه) عقيق مدينه است. اما ابن سعد از عبدالرحمان بن عوف روايت مى كند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سرزمينى در شام را كه به آن سليل مى گويند، به اقطاع وى داد.

من در شام جايى را به نام «سليل» نتوانستم شناسايى كنم.

سُلَيم: به صيغه تصغير، قبيله اى عربى است كه در سيره و اخبار از آن ياد شده است.

جاها و اماكن بسيارى به اين نام اضافه مى شود، بى آنكه موقعيت آنها مشخص شود. اين قبيله در عاليه نجد، نزديك خيبر، سكونت داشتند. و حَرّه سُليم و وادى القُرى و تيماء از جمله زيستگاه هاى آنها بوده است.

از سرزمين هاى اين قبيله است:

حجر در نزديكى قلهىّ، ذو رولان، جموم، سوارقيه و رحضيه.

از كوه هاى آنان است: جُمدان و ميطان.

از وادى هاى آنها است:

ذو رولان، حوزه، اللّوى، سايه و سلوان.

از آب هاى اين قبيله است: دفينه، قلهىّ و الكُدر.

بيشتر اين اسامى را كه نام بردم، اگر با حديث و سيره ارتباطى داشته اند، در اين فرهنگ شرح و معرفى شده اند؛ از جمله رخدادهاى مربوط به اين قبيله است: غزوه كُدر يا ذى قرقره، غزوه بحران و سريّه ابوالعوجاء سُلمى با بنى سليم.

سَمْران: (به فتح سين و سكون ميم)، كوهى است در خيبر. روايت شده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر فراز كوهى در خيبر كه به آن «سمران» مى گويند، نماز خواند.

بعضى اين كلمه را با «شين» (شمران) ضبط كرده اند.


1- طريحى، ج 2، ص 398، ماده «سلخ».

ص: 201

سَمُرَه: درختى بوده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از آنجا مُحرِم مى شد و به تدريج نام آن براى آن مكان عَلَم شد. سمره در «ذو الحليفه» (مسجد شجره) واقع است و هركس براى حج يا عمره از آنجا بگذرد از همانجا نيت احرام مى كند.

سِمْعان: (دير)، موضعى است در شام كه قبر عمربن عبدالعزيز در آنجا است.

سُمَيْره: (1) مصغّر «سَمُره» است و «سَمُره» درخت بيابانى معروفى است. عمره دختر دريد بن صمّه، در شعرى كه در رثاى پدرش كه در جنگ حنين در نخله كشته شد، اينگونه سروده و اين نام خاص را آورده است:

لعمرك ما خشيت على دُريد ببطن سميرة جيش العَناق

سُمَيْنه: در خبر وفات امّ المؤمنين، زينب بنت جحش آمده است: قبر او را در بقيع كندند و از سمينه خشت آوردند و قبر را پوشاندند. سمينه آنگونه كه در معجم المعالم معرفى شده، از مدينه دور است و من در اطراف و نواحى مدينه جايى به اين نام شناسايى نكردم. شايد سمينه وصفى براى يك زمين باشد و نه اسم خاص. بر اين اساس، «سمينه» مؤنث «سمين» است به معناى زمينى كه در آن سنگ نباشد. در حومه مدينه «سُمَيْنان» داريم كه مصغّر «سمنان» است و وادى اى است كه راه ميان صُلْصله و خيبر، در كيلومتر سى وهشت صلصله، آن را قطع مى كند. صلصله در راه مدينةالنبى به تبوك واقع است.

سَناجِيّه: به وزن «كَراهيّه» و «رَفاهيّه»، دهى بوده نزديك عسقلان در فلسطين. به گفته برخى: از اعمار و توابع رمله و دهكده ابوقِرصافه، صحابى پيامبرخدا صلى الله عليه و آله بوده است.

سُنْح: (به ضمّ اول و سكون دوم)، جايى است در عوالى مدينة النبى (در قسمت بالاى مدينه) كه ابوبكر هنگام ازدواج با مُلَيكه و به قولى: حبيبه دختر خارجةبن زهر (2) انصارى در آنجا سكونت داشت.

خبر رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نيز در سُنْح،


1- در معجم البلدان آمده است: سميره وادى اى است نزديك حُنَيْن كه دُريدبن صمّه در آنجا كشته شد م.
2- در معجم البلدان، خارجةبن زيدبن زهير ... آمده است- م.

ص: 202

كه منزلگاه هاى بنى حارث بن خزرج است، به ابوبكر رسيد.

همچنين «سُنْح» جايى است نزديك كوه طى ء كه خالدبن وليد هنگام جنگ هاى ردّه، در آنجا فرود آمد و عدىّ بن حاتم نزد وى آمد واسلام آوردن قبيله طى ء را به آگاهى وى رسانيد.

سُوارق: وادى اى است نزديك سوارقيه كه در متن اقطاع نامه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به زبير، از آن ياد شده است.

سَوارِقِيَّه: (به فتح اول و ضمّ آن)، اين كلمه به صيغه تصغير (سويرقيه) نيز آمده است. ياقوت مى نويسد: دهكده اى بوده متعلق به ابوبكر، ميان مكه و مدينه.

سوارقيه در چهل كيلومترى جنوب غربى مهد الذهب قرار دارد و هنوز هم به همين نام معروف است و سرزمينى زراعى است و يكى از روستاهاى آن، جَصَّه مى باشد.

«حَبْس سَبَل» در نزديكى سوارقيه واقع شده؛ همانجايى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خبر داد كه از آن آتشى خارج مى شود كه از روشنايى آن، گردن هاى شتران در بصرى نمايان مى گردد. بعضى گفته اند:

حبس سبل در حرّه شرقى مدينه است.

سُواع: (به ضمّ اول)، نام بتى در «رهاط» بوده است] «رهاط».

سوق بنى قينقاع: بازار بزرگى بوده در زمان جاهليت، كه هرسال بارها در جنوب مدينه يا منطقه عاليه آن برپا مى شده است.

سوق حَكَمه: جايى است در نواحى كوفه، منسوب به حكمةبن حذيفةبن بدر. وى در اين محل سكنى گزيده بود. امّ حَكَمه:

همان امّ قِرْفه است كه مردم را عليه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى شوراند و از اين رو، زيدبن حارثه او را در خانه اش به قتل رساند.

سوق المدينه: بازارى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را در مدينه راه انداخت. اين بازار در مكانى است كه بعدها به نام «المناخه» خوانده شد و از مسجد غمامه در جنوب تا باب الشامى در شمال را در بر مى گيرد. امروزه كتابخانه ملك عبدالعزيز در اين بازار قرار دارد و تونل در غرب مسجدالنبى.

ص: 203

سوق النَبَط: بازارى است كه از دوره جاهلى در مدينه منوره وجود داشت و سالى يك بار برپا مى شد. نَبَط: واحدش نَبَطى و نباطى (به تثليث نون-) و جمع آن انباط است. نبيط: قومى از عجم بودند كه در ميان دو عراق (كوفه و بصره، يا عراق عجم و عراق عرب) مى زيستند و علت نامگذارى آنان به نَبَط، اين بوده كه مواد قابل استخراج را از دل زمين در مى آوردند. اين نام بعدها درباره توده عوام و طبقات پست مردم به كار رفت.

عبارت «كلمة نَبَطيه» يعنى واژه اى عاميانه، از همين معنا گرفته شده است.

اين قوم ربطى به دولت معروف انباط ندارند. ظاهراً قوم نبيط به مدينه كالا مى آورده اند و مى فروخته اند و به همين دليل اين بازار به آنان نسبت داده شده است. بازار نبط تا صدر اسلام ادامه داشت؛ دليلش اين است كه در سيره نبوى از آن ياد شده و آمده است كه آن حضرت بعضى شترهاى خود را از اين بازار مى خريد.

سُوى: (به ضمّ اول)، جايى است در بادية السماوه و در عراق، كه خالدبن وليد در مسير خود به شام از آنجا عبور كرد.

سُوَيْداء: مصغّر «سوداء»، جايى است در راه مدينةالنبى به شام كه تا مدينه دو شب راه فاصله دارد.

سُوَيقه: مصغّر «ساق» است. مشهورترين سويقه ها درتاريخ مدينه سويقة الهاشميين يا سويقه عبداللَّه بن حسن است كه در پنجاه و يك كيلومترى جنوب غربى مدينه قرار دارد. اين سويقه در طول تاريخ بارها ساخته و تخريب شده است و امروزه از آثار باستانى است.

سَهام: (به فتح اول و دوم)، نام مكانى است در يمامه كه نبرد ميان ثمامةبن أثال و مسيلمه كذّاب در زمان خلافت ابوبكر، در آنجا رخ داد. در شعرى از ابوسفيان بن حارث، كه در آن، از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله معذرت مى خواهد، اين نام ذكر شده است.

السِّيّ: (به كسر سين و ياى مشدّد)، سمهودى مى نويسد: جايى است كه با مدينه پنج شب راه فاصله دارد و در ناحيه «ركبه» است. سريّه شجاع بن وهب اسدى براى سركوب جمعى از قبيله

ص: 204

هوازن به همين محل اعزام شد.

] «ركبه».

سَياله: به وزن «صحابه»، جايى است ميان مدينه و مكه و در چهل و هفت كيلومترى جنوب غربى مدينه واقع است. سياله يكى از بار اندازهاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود و نخستين منزل مردم مدينه در سفرشان به مكه محسوب مى شد.

امروزه به نام «بئار مرزوق» يا «بئار الصفا» معروف است.

سَيَر: (به فتح سين و ياء)، جايى است ميان مدينه و بدر كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آنجا غنايم بدر را تقسيم كرد.

سَيْلَحُون: (به فتح سين و سكون ياء و فتح لام و ضمّ حاء)، جايى معروف در نزديك حيره بوده است.

ص: 205

«ش»

[شاذَرْوان: به برآمادگى كوتاهى گفته مى شود كه به استثناى قسمت حِجْر اسماعيل، از سه سوى ديگر، به ارتفاع اندكى از مطاف، در پايين ديوارهاى جنوب غربى، جنوب شرقى و شمال شرقىِ كعبه قرار دارد. دهخدا شاذروان را معرّب شادروان ذكركرده و معناى آن را پايه و اساس دانسته است. (1) از نظر شيعه و بعضى از مذاهب اهل سنت، طواف بر روى شاذروان جايز نيست؛ زيرا شاذروان جزئى از كعبه است كه در بازسازى كعبه توسط قريش از قسمت شاذروان به بالا، اندكى از عرض بيرونى ديوار كاسته شد و در آن، حالت تورفتگى ايجاد گرديد و در نتيجه، برآمدگى ياد شده در پايين ديوارها به وجود آمد. (2)]

شاس: هرگاه در نگاه كسى خشم و كينه نمايان شود، مى گويند: «شاسَ الرجلُ». و نيز «شاس» راهى بوده ميان مدينه و خيبر كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگام رفتن به جنگ خيبر، از پيمودن آن خوددارى ورزيد و راه مرحب را در پيش گرفت؛ چرا كه آن حضرت فال نيك زدن را دوست داشت.

شاكر: يكى از مخاليف (دهكده هاى) يمن در عهد پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است.

شام: اين نام به سه صورت تلفظ مى شود:

مدّ بدون همزه، همزه با سكون و همزه مفتوح. نام شام در تاريخ، بر فلسطين، سوريه، لبنان و اردن اطلاق مى شود. در


1- دهخدا، ج 8، ص 12318
2- برگرفته از جواهر، ج 19، ص 299

ص: 206

كتاب هاى سيره و در احاديث نبوى، از شام فراوان ياد شده است؛ از جمله، از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود: شام از سرزمين هاى برگزيده خدا است و بندگان برگزيده او در آنجا فراهم مى آيند. (1) نخستين بار كه مسلمانان قدم به خاك شام گذاشتند، در غزوه مؤته بود.

] مؤته.

شامه: در لغت به معناى لكه رنگِ كوچكى است كه مخالف رنگ هاى پيرامونش باشد، خال سياه در بدن. و نيز (شامه) كوهى است نزديك مكه كه در مجاورت آن، كوه ديگرى است كه به آن «طفيل» مى گويند. بلادى در «معالم الحجاز» مى نويسد: شامه كوهى است در جنوب شرقى جُدّه و مشرف بر ساحل. در مجاورت آن حرّه يا سنگلاخى است به نام طفيل كه همواره در كنار شامه از آن ياد مى شود؛ مثلًا مى گويند: ميان شامه و طفيل و دريا چيزى جز يك دشت ساحلى نيست.

شُباعه: (به ضمّ اول)، از نام هاى زمزم در زمان جاهليت بوده و علت نام گذار آن به شباعه، آن است كه اين چاه، تشنه را سيراب و گرسنه را سير مى كند.

[و همچنين «شُباعه» از نام هاى زمزم است. (2)]

شَبْعان: اطم يا دژى در «ثمغ» و از صدقات عمر در نواحى خيبر بوده است.

] «ثمغ».

شَبَكه: واحد «شَبَك» است. در شرح حال «قتادةبن اعور» آمده است كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله براى او نامه اى در «شبكه» نوشت. «شبكه» جايى است در دهناء و نيز جايى است در كنار كوه «أجأ» در منطقه شهر حايل عربستان سعودى كه به «شبكه ياطب» معروف مى باشد و داراى درختان خرما و طلح بوده است. در ديار عرب، جاهاى متعددى به اين نام وجود دارد. موقعيت «شبكه»، در نامه پيامبر خدا به قتاده، براى من مشخص نشد.

شبكه شدخ: نگاه كنيد به «شَدَخ».


1- معمولًا اين قبيل احاديث در باره شام، درزمان معاويه ساخته شده و پايه واساسى ندارد.
2- ازرقى، ج 2، ص 52

ص: 207

شَتان: (به فتح اول و تخفيف تاء)، «شَتْن» در لغت به معناى بافتن است و «شاتِن» و «شَتون» به معناى بافنده. شَتان: كوهى است ميان كداء و كُدىّ. گفته مى شود:

پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در حج خود، شب را آنجا گذراند و سپس از طريق كَداء وارد مكه شد.

بلادى مى نويسد: شايد «شتان» بين كداء و كُدى (به الف مقصور) باشد؛ كوهى كه ميان اين دو قرار دارد كوه قعيقعان است و تاريخ مى گويد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شب را در دامنه غربى آن در ذى طوى به سر برد. امروزه به اين سوى كوه؛ يعنى جهت غربى قعيقعان، كوه سودان گفته مى شود و ممكن است سودان تحريف شده «شتان» باشد. اين قولى است قابل قبول.

شَجَره: درخت سَمُره (امّ غيلان، طلح) بوده و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه از مدينه به قصد حج مى رفت، در در محلّ فرود مى آمد و از آنجا محرم مى شد. اين درخت در ذو الحُلَيفه (آبارعلى) است و در جاى آن مسجد شجره ساخته شد.

مسجد شجره، ميقات مردم مدينه و همه كسانى است كه براى حج يا عمره از آنجا مى گذرند.

افزون بر اين، سه «شجره» ديگر نيز داريم:

1- در آيه 18، سوره فتح، از آن ياد شده است؛ ... إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ ... اين شجره در حديبيه، نزديك مكه بوده [و بيعت رضوان زير آن، با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله انجام گرفت].

2- شجره اى كه بعضى از پيامبران در زير آن به دنيا آمدند و نافشان بريده شد. گفته اند كه اين درخت در اطراف مكه بوده است.

3- شجره، نام قريه اى است در فلسطين كه قبر صديق بن صالح عليه السلام و قبر دحيه كلبى در آنجاست.

شِحر: (به كسر شين)، شهرى ساحلى در حضرموت.

[شَحْر: ميانه وادى و نيز مجراى سيل است و از اسامى مدينه مى باشد. (1)]

شَدَخ: (به فتح اول و دوم)، اين كلمه به «شبكه» اضافه مى گردد و گفته مى شود:


1- تاج العروس، ج 12، ص 146 ماده «شحر».

ص: 208

«شبكة شَدَخ». در حديث ابو رُهْم كلثوم بن حصين غفارى در غزوه تبوك از آن نام برده شده است. گمان مى رود «شدخ» وادى اى باشد كه روستاى نَخْل در محل آن قرار دارد و در راه مدينه به قصيم واقع شده است.

شرائع: چشمه اى است در وادى حُنين در بيست و هشت كيلومترى مسجدالحرام.

وادى حنين به اين چشمه نسبت داده شده و به نام «وادى الشرائع» خوانده مى شود.

شِراج الحرّه: (به كسر شين)، جمع «شَرْج» به معناى آبراهه اى از زمين سنگلاخ به سوى زمين نرم يا دشت است.

شراج الحرّه در مدينة النبى قرار دارد. بر سر همين شراج الحرّه بود كه زبير با شخصى اختلاف پيدا كرد و قضاوت را به حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بردند.

شَرافِ: نامى است كه در اخبار از آن ياد شده و من نتوانستم موقعيت آن را روشن سازم؛ مثلًا در سخن عبداللَّه بن مسعود آمده است: «كاش پرنده اى در شرافِ بودم». نيز در روايت آمده است: «زود است كه بين شراف و فلان سرزمين نه بى شاخى باقى بماند و نه شاخدارى».

سؤال شد: چگونه؟ فرمود: «مردم دسته دسته مى شوند و گردن يكديگر را مى زنند».

شَرِب: (به فتح اول و كسر دوم)، جايى است نزديك مكه كه جنگ فجار در محل آن به وقوع پيوست. در اين جنگ، حرب و سفيان و ابوسفيان، پسران اميه، براى آنكه از ميدان نگريزند، خود را بسته بودند و از همين رو به نام عَنابِس (شيران) خوانده شده اند. پيامبر اكرم در اين جنگ حضور داشت اما با آنكه به سنّ پيكار رسيده بود، در كار مبارزه و كشتار شركت نكرد و آنچه مانع حضرت از اين كار شد، اين بود كه جنگ در ماه هاى حرام بود.

شَرَبّه: (به فتح اول و دوم و تشديد باء)، در داستان اسلام آوردن نعمان كندى، كه در ناحيه شربّه، در نجد سكونت داشت، از اين مكان نام برده شده است. بعضى گفته اند: شربه از نواحى ربذه است. گروه ديگرى گفته اند: ميان «نخل» و معدن بنى سليم (مهد) قرار دارد. مورّخان اين نواحى را از نجد به شمار آورده اند.

ص: 209

شَرْج: (به فتح اول و سكون دوم)، جمع آن «شراج» و در لغت به معناى آبراهه اى از زمين سنگلاخ به سوى زمين نرم يا دشت است.

شرج العجوز: جايى است نزديك مدينه و در حديث كعب بن اشرف از آن ياد شده است.

شَرَف: (به فتح اول و دوم)، در لغت به معناى جاى بلند و مكان مرتفع است. اصمعى مى گويد: شرف همان كبد (وسط) نجد است و قرقگاه ضريّه در آنجا است.

ربذه، يا همان قرقگاه راست (الحمى الايمن) در شرف واقع مى باشد و شُريف در پهلوى آن است و وادى تسرير، آن دو را از يكديگر جدا مى سازد.

بنابراين، آنچه در شرق قرار دارد، شُريف است و آنچه در سمت غرب مى باشد شَرَف است. گفته اند: شَرَف قرقگاهى است كه عمربن خطاب آن را قرق كرد، نه «سرف».

شرف الأثايه:] «أثايه».

شرف الروحاء:] «روحاء».

شَرَف السَّياله: بين ملل و روحاء قرار دارد.

در حديث آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله صبح روز يكشنبه به ملل، كه با مدينه يك شب راه فاصله دارد رسيد و سپس شبانگاه حركت كرد و شام را در شرف السياله صرف كرد و نماز صبح را در عرق الظبيه خواند. شرف السياله اينك به نام «شُرْفه» معروف است.

شَرى (ذو الشرى): بتى بوده از قبيله دوس در سرزمين زهران (در عربستان سعودى). در داستان طفيل بن عمرو دَوْسى از اين اسم خاص ياد شده و آمده است كه وى پس از گرويدن به اسلام، نزد قوم خود برگشت و از همسرش خواست كه به قرقگاه ذو الشرى برود و با آب آنجا خود را تطهير كند،] «دوس».

شظاة: وادى قنات (در مدينه) بعد از سدّ عاقول تا روبه روى كوه احُد را شظاة گويند و از آنجا تا محلّ تلاقى قنات با عقيق و بطحان به نام قنات موسوم است و پس از آن را اضم مى گويند. اين ها نام هايى قديمى است، اما امروزه بالاى وادى قنات را وادى عاقول مى گويند و بخش نزديك به آرامگاه حضرت حمزه

ص: 210

به نام ايشان خوانده مى شود و محلّ اجتماع و تلاقى وادى هاى مدينه را «الخُليل» مى نامند و از سد تا دريا را وادى حمض مى گويند.

[شعائر حج: شعائر حج جمع شِعار است كه به معناى مناسك و اعمال حج مى باشد؛ مانند وقوف در عرفات، طواف كعبه مكرّمه، سعى ميان صفا و مروه، رَمْىِ جمرات، قربانى و ديگر اعمال حج». (1) در سوره مباركه مائده مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتُحِلُّوا شَعَائِرَ اللَّهِ ...؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شعائر الهى را (محترم شماريد و مخالفت با آن ها را) حلال ندانيد.» (2)]

[شِعار حج: مناسك و اعمال حج است؛ مانند وقوف، طواف، سعى، رمى، قربانى و ... و جمع آن شعائر مى باشد كه شرح آن گذشت. (3)]

شِعْب: (به كسر شين)، در لغت به معناى راه ميانِ دو كوه يا شكاف و شيار ميان دو كوه و يا آبراهه اى است در روى زمين كه از دو طرف لبه هايى مشرف بر آن قرار دارد؛ درّه تنگ. اين واژه به اماكن و اسامى چندى اضافه مى شود، مانند:

شِعب آل اخْنَس: اين درّه در مكه است.

اخنس بن شريق ثقفى، كه نام اصلى او ابىّ است، همپيمان بنى زهره بوده و بدين سبب به اخنس (بازدارنده) معروف شد كه بنى زهره را از شركت در جنگ بدر بازداشت و آنان در اين جنگ شركت نكردند و بر ضدّ پيامبر صلى الله عليه و آله نجنگيدند.

پيامبر صلى الله عليه و آله در روز فتح مكّه، از همين درّه وارد مكه شد.

[شِعْب آل قُنْفُذ: درّه اى است در سمت راست راه منتهى به منا و بالاتر از «حائط خُرمان» كه در آن خاندان «قُنفذبن زهير» از قبيله بَنى اسَد» سكونت داشته اند.

در اين شعب مسجدى بنا شد كه اكنون نيز پا برجا است و گفته مى شود:

پيامبر صلى الله عليه و آله در آن نماز گزارده است.

امروزه به آن درّه، كه در دامنه غربى كوه «مَعابده» و در ميان اين كوه و «صَفِىُّ السَّباب» واقع است، «الشُّعبه» و «شُعْبَة الحُرَّث» مى گويند؛ زيرا بزرگان «بنى حُرُّث» در آنجا فرود آمدند. (4)]


1- مصباح المنير، ج 1، ص 315
2- مائده: 2
3- مصباح اللغه، ص 315، ماده «شعر».
4- بلادى، ج 5، ص 63

ص: 211

شِعب ابى دُبّ: دره اى است در مكه. گفته مى شود آرامگاه آمنه بنت وهب، مادر رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، در همين درّه است، اما طبق نظريه مشهور، آرامگاه آن بانو در ابواء است. گورستان قديمى مردم مدينه در اين درّه بوده است.

شِعب ابى طالب: همان درّه اى است كه قريش، در آغاز دعوت اسلام، بنى هاشم را در آنجا محاصره كردند. اين دره به نام «شِعب بنى هاشم» و «شعب على» نيز خوانده مى شود. پيامبر خدا در اين دره ديده به جهان گشودند. (1)] «شعب


1- محقّق دانشمند، مرحوم شيخ محمد على اردوبادى، در كتابى كه در اين باره تأليف نموده و آن را «على وليد الكعبه» نام نهاده مى نويسد: ولادت اميرمؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام در كعبه، از نظر تاريخى، مسأله اى قطعى و مسلّم است، گرچه بعضى به خاطر انحراف افكار عمومى در پى مخدوش جلوه دادن آن برآمده اند، ولى ما جز نقلى ضعيف كه واقعيت هاى تاريخى آن را تكذيب مى كند، دليلى بر اعتبار آن نيافتيم. و سپس به نقل اسناد و اخبارى مى پردازد كه علماى بزرگ اهل سنت در كتاب هاى خويش آورده و بر آن تكيه و اعتماد كرده اند؛ براى نمونه از حاكم نيشابورى در كتاب مستدرك چنين نقل مى كند: اين مسأله از نظر اخبار در حدّ تواتر، به ثبوت رسيده است كه فاطمه بنت اسد على بن ابى طالب كرم اللَّه وجهه- را در داخل كعبه به دنيا آورد. علىٌّ وليد الكعبه، ص 10 و 22، مستدرك حاكم، 3، ص 483

ص: 212

ابى يوسف».

شعب ابى يوسف: همان درّه اى است كه وقتى قريش بر ضدّ بنى هاشم همپيمان شدند و آن عهدنامه كذايى را نوشتند، پيامبر خدا و بنى هاشم به آنجا پناه بردند.

اين دره منزلگاه بنى هاشم بود و در آن خانه هايى داشتند ... اين شعب به نام هاى شعب بنى هاشم و شعب ابى طالب نيز خوانده مى شود و امروزه به آن «شعب على» مى گويند.

شِعب احد: روايت شده است كه:

«پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در روز احد حركت كرد و در شعب (درّه) احُد در كرانه طرف كوه وادى فرود آمد و خود و سپاهيانش پشت به احد مستقر شدند».] «نقشه پيكار احد».

شِعْب ثبير: ميان مستعجله و صفرا است، در راه ميان مدينه و بدر. روايت شده است كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله غنايم را در اين دره تقسيم كرد.

شِعب الجرار: جايى است نزديك كوه احد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روز جنگ احد در آنجا نماز خواند.

[شِعْب حوّا: در منطقه اى از شهر مكه واقع است كه اكنون به آن «عزيزيّه» گفته مى شود و از مناطق مسكونى است. در آنجا چاهى بوده كه «كُر آدم» ناميده شده است. ملحس در پاورقى كتاب ازرقى مى نويسد: در بعضى از نسخه ها، از آن به جاى حوّا، «حرا» ذكر شده است و براى ما مشخّص نيست كه كدام صحيح است. (1)]

شعب الرَّخْم: ازرقى مى نويسد: راه پيامبر صلى الله عليه و آله از حِرا به غار ثور، از درّه رخم مى گذشت.

شِعب سَلْع: درّه اى است منسوب به كوه سلع، در مدينة النبى.

شعب العجوز: در حومه مدينة النبى است.

در همين درّه بود كه كعب بن اشرف يهودى، به دستور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كشته شد.] «شرج العجوز».

شُعبة عبداللَّه: شُعْبَه واحد «شُعب» است به معناى قلّه كوه و شاخه درخت.

سيره نويسان از اين نامِ خاص، در راه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به غزوه ذو العُشَيره ياد كرده اند و گفته اند كه نزديك مدينه قرار دارد.

شُعَيْبه: مصغّر «شُعبه» است. در حديث ساختن كعبه، از قول وهب بن منبّه آمده است كه باد كشتى اى را به شُعيبه راند.

شعيبه بندرگاه كشتى ها در ساحل درياى حجاز و پيش از جدّه، بندر مكّه و لنگرگاه كشتى هاى آن بود. قريش با استفاده از چوب هاى آن كشتى، ساختمان كعبه را نوسازى كردند.

شعيبه، اكنون در فاصله حدود شصت و هشت كيلومترى جنوب جدّه واقع است. در آنجا دو خليج وجود دارد كه يكى از آنها را «الشعيبة المغلقه» (شعيبه بسته) مى گويند و ديگرى را «الشعيبة المفتوحه» (شعيبه باز).

شَغْب: (به فتح اول و سكون دوم)، ياقوت مى نويسد: مِلك و كشتزارى بوده در


1- ازرقى، ج 2، ص 277، فاكهى، ج 4، صص 96 و 156

ص: 213

پشت وادى القرى متعلّق به زُهَرى و قبر او نيز در همين ملك است. بنابراين، شَغْب در نواحى شهر «اعلا»، در شمال عربستان سعودى واقع است.

شُفَر: (به ضمّ شين و فتح فاء)، كوهى است در مدينه، در بيخ قرقگاه يا جمّاء امّ خالد كه به بطن عقيق سرازير مى شود. گلّه مدينه در روزى كه كر زبن جابر به آن دستبرد زد، در اين كوه، مشغول چرا بود.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در جستجوى او تا بدر يا نزديك بدر رفت. جمّاء امّ خالد همان است كه راه مكه (از راه بدر) از سايه عصرگاهى آن مى گذرد؛ يعنى در واقع از شرق آن مى گذرد و كوه شغر در ميان اين جمّاء و عقيق واقع شده است و از ميان آن دو، راه شوسه اى مى گذرد كه به ذى الحُليفه منتهى مى گردد.

شِقّ: (به كسر شين و فتح آن، هر دو روايت مى شود)، يكى از دژهاى خيبر يا وادى اى در خيبر بوده است. شقّ و نطاء، دو دژى هستند كه در تقسيم غنايم سهم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شد. بلادى مى نويسد: شقّ، در حال حاضر به نام وادى صوير معروف است.

شَقْراء: مؤنث «اشْقَر» است. ياقوت از ابوعبيده روايت كرده كه گفت: عمرو بن سلمةبن سكن اسلام آورده و مسلمان واقعى شده بود. او خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و از آن حضرت تقاضا كرد قرقگاهى را كه ميان شقرا و سعديه است، به اقطاع وى دهد. سعديه و شقراء، دو آبگاه هستند.

سعديه از عمرو بن سلمه بود و شقراء، از بنى قتادةبن سكن بن قريط؛ اين قرقگاه مساحتى است به طول نُه ميل در نه ميل.

شُقْره: (به ضمّ اول و سكون دوم)، جايى است در راه فَيْد، ميان كوه هايى سرخ رنگ، كه (به روايت بيهقى) برخى از به هزيمت رفتگانِ در جنگِ احد به آنجا گريختند. در شقره مقدار زيادى از چوب هاى درختان خرماى هندى را براى ساختن مسجدالنبى، بعد از حريق، قطع كردند (سمهودى).

شقره نزديك نُخيل در راه مدينه و قصيم است و شصت و هفت كيلومتر با مدينة النبى فاصله دارد و هنوز هم به همين نام معروف است.

شُقوق: (ذات الشقوق)، نام محلّى است.

ص: 214

بكرى مى نويسد: جايى است در پشت حزن، در راه مكه. او مى نويسد: حربى روايت كرده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سپاهى به سوى بنى عنبر فرستاد و اهالى آن را در ذات الشقوق دستگير كردند و هنگام صبح اذانى نشنيدند و آنان (اسيران) را به نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بردند. اين روايت دلالت بر آن دارد كه ذات الشقوق از منازل بنى عنبر بوده و منازل بنى عنبر در جنوب جزيرة العرب واقع است.

شُقه بنى عذره: جايى است نزديك وادى القرى (العُلا) كه پيامبر صلى الله عليه و آله در غزوه تبوك از آنجا عبور كرد.

[ياقوت مى نويسد: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در جايى از «شُقَّه بنى عذره»، به نام «رَقْعَه» مسجدى ساخت كه از جمله مساجد نبوى به شمار مى رود. (1)]

شَكَر: (به فتح اول و دوم)، كوهى است نزديك جُرش كه در مغازى از آن ياد شده است. در محلّ همين كوه بود كه صُرَدبن عبداللَّه ازْدى با اهالى جُرش جنگيد؛ چراكه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وى را به نزد اين مردم فرستاد اما آنان از او اطاعت نكردند. اين كوه پيش از اين «كَشَر» نام داشت و پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به «شَكَر» تغيير نام داد. كوه شكر در نزديكى «خميس مشيط»، واقع در نزديكى «ابها» در جنوب عربستان سعودى واقع است. در كتب جغرافيايىِ قديم، آن را جزو سرزمين يمن ذكر مى كنند، اما خواننده گرامى بايد توجه داشته باشد كه تقسيمات جغرافيايىِ گذشته، با آنچه امروز هست فرق مى كند؛ مثلًا اماكن و شهرهايى كه امروز در جنوب عربستان سعوى است، به خصوص نجران و عسير، در گذشته از يمن به شمار مى رفت و اين يمن، امروزه در خاك سعودى قرار دارد. بنابراين، خواننده توجه داشته باشد كه «يمن» فعلى، همان يمن قديم نيست؛ چنانكه بحرين قديم همان بحرين كنونى نمى باشد؛ زيرا در گذشته، بحرين تقريباً جزو منطقه عربستان سعودى به حساب مى آمد.

كوه «شكر» هنوز هم به همين نام معروف است و در نقشه هاى جغرافيايى عربستان سعودى به اين نام مشخص مى شود.


1- ج 3، ص 356.

ص: 215

شَمْران: (به گفته سمهودى) كوهى است در خيبر كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در بالاى آن نماز خواند.

شِمْشاط: شهرى است در ناحيه ارمينيه (ارمنستان) كه صفوان بن معطل در آنجا وفات يافت.

شَمْطه: از روزهاى جنگ فجار در جاهليت است و جايى نزديك عُكاظ مى باشد.

شَمَنْصير: (به فتح اول و دوم و سكون نون و كسر صاد)، كوهى است كه در تعيين محل آن اختلاف است. ظاهراً در بلاد عرب كوه هاى متعددى به اين نام وجود دارد.

اما طبق نظريه مشهور، اين كوه در يكصد و پنجاه كيلومترى شمال مكه واقع است و از كوه هاى بلند و پردرخت است.

شَنار: (به فتح شين)، اين نام را به صورت «شِنان» (به كسر شين) نيز ذكر كرده اند؛ و آن وادى اى است كه در آنجا به دحيه كلبى، هنگام بازگشتن از نزد قيصر، حمله شد و چون به مدينه برگشت، از اين واقعه به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شكايت كرد و آن حضرت زيدبن حارثه را به جنگ آنان فرستاد (ياقوت).

شَنُوكه: (به فتح اول و ضمّ دوم و سكون واو): نام كوهى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در غزوه بدر از آن عبور كرد.

شُنَيْف: به وزن «زُبير»، اطم يا دژى بوده نزديك احجار المراء كه در اخبار مربوط به ورود پيامبر گرامى به قبا، از آن نام برده شده است.] «احجارالمراء».

شَواق: نامى است كه در خبر مربوط به عطيه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به حرام بن عوف از بنى سُليم، از آن نام برده شده و آمده است كه: «پيامبر صلى الله عليه و آله إذاما و شواق را به او عطا كرد».

همچنين، «شواق» وادى اى است كه در طرف هاى ليث، حدود دويست كيلومترى جنوب شهر جُدّه، از آن اسم برده مى شود و در مصبّ وادى ليث واقع شده است.

شُواق: (به ضمّ شين)، وادى اى است در سرزمين بَلىَّ كه به درياى سرخ مى ريزد.

قبيله بَلىَّ در شمال سعودى، در موازات ساحل درياى سرخ، به سر مى برد.

شَوْران: (به فتح اول و سكون واو)، كوهى است كه حرّه شوران به آن نسبت داده

ص: 216

مى شود و نزديك مدينه است. در تعيين مكان اين كوه اتفاق نظريه نيست، اما معروف است كه در شرق مدينه قرار دارد؛ براى اينكه حربى مى گويد: (آب) وادى قنات از قرقره و شوران مى آيد.

شَوْط: (به فتح اول و سكون دوم)، در لغت به معناى «دويدن» است. ابن اسحاق مى نويسد: هنگامى كه سول خدا صلى الله عليه و آله به سمت احد خارج شد، وقتى به شوط، واقع در بين احد و مدينه رسيد عبداللَّه بن ابىّ (1) از شركت در جنگ خوددارى كرد و به مدينه برگشت.

گفتنى است كه هيچكس جاى شوط را نمى داند. شايد اين نامهايى كه مورّخان ذكر مى كنند، در زمان جاهليت و صدر اسلام شناخته و به نام نبوده اند و لذا هرگاه حادثه و رخدادى را توصيف كرده اند، نام هاى اماكنى را كه بعدها پديد آمده بر روى آن گذاشته اند ... احتمالًا، شوط در اينجا: محل مسابقه اسب ها بوده كه در روزگار رسول گرامى شهرتى نداشته، بلكه بعدها در زمان اين روايت در عصر عباسى به وجود آمد و يا نام بستانى است كه مردم در عصر عباسى كاشته اند و قبلًا ميدان اسب دوانى بوده است.

[و نيز «شَوْط» به يك بار رفتن به سوى نهايت چيزى گفته مى شود و جمع آن «اشْواط» است و در حديث آمده كه:

«طافَ صلى الله عليه و آله بِالْبَيْتِ سَبْعَةَ اشْواطٍ»؛ «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هفت بار خانه كعبه را طواف كرد.» (2)]

[همچنين «شَوْط» نام بستانى در مدينه بوده كه امروزه به محلّه هاى مسكونى مختلف تبديل گرديده و هر كوى و محلّه اى از آن، نام خاص خود را دارد و نام سابق آن (شوط) براى كسى آشنا نيست. (3)]

[شيح: گياهى است بيابانى كه مزه آن تلخ و بوى آن معطّر است و حيوانات از آن تغذيه مى كنند (4) و آن را به فارسى درمنه مى گويند در حديث آمده: «لا بَأْسَ أَنْ تَشُمَّ ... الشَّيْحَ وَ أَشْباهَهُ وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ» (5)


1- سركرده منافقان در مدينه.
2- طريحى، ج 2، ص 56 ماده «شَوَط».
3- بلادى، ج 5، ص 105
4- لسان العرب، ج 2، ص 502 ماده «شيح»
5- تهذيب، ج 5، ص 305، ح 1041

ص: 217

بوييدن شيح و امثال آن در حالى كه محرم باشى بى اشكال است.]

شَيْخان: جايى است در مدينه كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شبى كه براى جنگ با مشركان در احد بيرون رفت، در آنجا اردو زد و از سپاه مسلمانان سان ديد و به عده اى اجازه شركت در جنگ را داد و عده اى را بازگرداند. مطرى مى گويد:

شيخان جايى است ميان مدينه و كوه احد در راه شرقى حرّه به احد. اين بدان معناست كه شيخان در حرّه شرقى قرار داشته است.

ص: 218

ص: 219

«ص»

اشاره

[صابِح: نام كوهى است كه «مسجد خَيف» در دامنه آن واقع شده و كوه مقابل آن، «قابِل» است.] (1) صادره: درخت كنارى بوده در ابتداى وادى نَخْب. در سيره آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در غزوه طائف در كنار اين درخت نماز خواند و در آنجا مسجدى بنا كرد.

] «نَخْب». اين مسجد امروزه موجود است و به نام مسجد صادره و مسجد نخب خوانده مى شود. [] «مسجد صادره»]

صاع: نام مكان نيست؛ بلكه فقط بدين سبب آن را ذكر كردم كه روايت شده است، پيامبر صلى الله عليه و آله با يك مُدّ (2) آب وضو مى گرفت و با يك صاع غسل مى كرد. صاع در اصل به معناى زمين هموار فرو رفته است؛ مانند حفره و گودال.

صافِيه: يكى از صدقات پيامبر صلى الله عليه و آله است كه در شرق مدينه در جزْع (3) زهره قرار دارد.

زُهره در طرف عوالى مدينه به طرف حرّه شرقى مى زيستند. صافيه (جمع آن صوافى) به معناى زمينى است كه پادشاه به خود اختصاص مى دهد (املاك خالصه).

صالحه: خانه بنى سَلَمه از انصار بوده است در نزديك مسجد قبلتين در مدينه. نام


1- بلادى، ج 5، ص 121
2- صاع النبى صلى الله عليه و آله پنج مدّ است و مدّ دو كفِ دست پر است از طعام. مجمع البحرين، ماده «صوع و مدد»، دهخدا، ماده «صاع».
3- جِزْع، محله قوم، زمين بلندى است كه درپهلوى آن، زمين هموار باشد، جاى فراخ رود، خم رود.

ص: 220

پيشين آن «خُزبى» (بر وزن «كُبرى») بود و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را به «صالحه» تغيير نام داد.

صُحار: شهرى است در كشور پادشاهى عمان. در خبر آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با دو جامه بافت صُحار احرام بست.

صحبان: در شرح حال مجمّع بن حارثه، صحابى پيامبر صلى الله عليه و آله، آمده است كه «ما، در صحبان بوديم ...». نامبرده اهل مدينه بوده است. شايد «صحبان» نزديك اطراف مدينة النبى بوده و يا تصحيف شده «ضحيان» باشد كه دژى بوده در نواحى قبا در مدينة النبى صلى الله عليه و آله.

صَخْره: مقصود صخره بيت المقدس است كه نخستين قبله مسلمانان بوده و يكى از سه مسجدى است كه سفر به آنها توصيه و ترغيب شده است. در حديث آمده است كه: «صخره و عجوه و شجره از بهشت هستند». «عَجْوه» گونه اى خرماى مرغوب و نيكوست و مقصود از «شجره» تاك يا درخت انگور است.

زمانى كه بيت المقدس به دست عمربن خطاب فتح شد، محل صخره به زباله دانى تبديل گرديده بود و عمر دستور داد آنجا را از زباله و كثافت پاك كنند.

صُخَيْرات: مصغّر «صخره» است. اين كلمه به نام «ثمام» يا «يمام» اضافه مى شود.

«ثمام» به معناى گياه «يز» است. در اخبار غزوه بدر و غزوه ذات العُشَيره، از اين مكان ياد شده و آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از آنجا عبور كرد.

«صخيرات» ميان سيّاله و ملل، در وادى غميس، در شمال غربى روستاى فُريش، ميان مدينه و بدر، واقع شده است.

صُداء: قبيله اى قحطانى است كه نمايندگان آنها خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيدند.

مكان اين قبيله بر من معلوم نشد.

صدقات النبى صلى الله عليه و آله: صدقه به معناى چيزى است كه به فقيران مى بخشند، يا در راه خدا به تهيدستان مى دهند.

ابن شبّه درباره اموال و صدقات پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده، مى گويد:

صدقات پيامبر صلى الله عليه و آله اموالى بوده متعلق به مخيريق يهودى، كه اسلام آورد و در جنگ احد شركت كرد و كشته شد. او وصيت كرده بود كه اگر كشته شد، اموال

ص: 221

و دارايى هايش به پيامبر صلى الله عليه و آله برسد و آن حضرت هرطور كه صلاح ديد، در مورد آنها عمل كند. پيامبر صلى الله عليه و آله هم همه آنها را صدقه داد. اموال او عبارت بود از هفت بستان به نامهاى مِئثَب، صافيه، دلال، حُسنى، برقه، اعواف و مشربه امّ ابراهيم.

صدقات و انفاقات پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه و حوالى آن

صدقات و انفاقات پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه و حوالى آن: (1)

- محمد بن يحيى، از عبدالعزيزبن عمران، از عبداللَّه بن جعفربن مسور، از ابوعون، از ابن شهاب روايت كرد كه گفت: صدقات رسول اللَّه صلى الله عليه و آله اموالى بود متعلّق به مُخَيْريق يهودى. عبدالعزيز گفت: شنيده ام كه وى از بقاياى بنى قُيْنُقاع بوده است. ابن شهاب گفت:

مخيريق اموالش را براى پيامبر صلى الله عليه و آله وصيت كرد و در جنگ احد شركت كرد و در اين نبرد كشته شد. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فرمود: «مخيريق پيشتاز يهود است و سلمان پيشتاز ايرانيان و بلال پيشگام حبشيان». ابن شهاب گويد: اسامى اموال مخيريق كه به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، چنين است: دلال، بُرقه، اعواف، صافِيَه، مَيْثِب، حُسنى و مشربه امّ ابراهيم.

صافيه و برقه و دلال و مئثب در كنار هم، در بالاى «صورين»، پشت قصر مروان بن حكم واقع شده اند و از آب مَهْزور آبيارى مى شوند.

مشربه امّ ابراهيم نيزباآب وادى مهزورمشروب مى شود. مكتب خانه (بيت مِدْراس) يهود را كه پشت سر گذاشتى، به ملكى از ابوعبيدةبن عبداللَّه بن زمعه اسدى مى رسى؛ مشربه امّ ابراهيم در كنار آن قرار دارد. علّت نامگذارى «مشربه امّ ابراهيم» بدين نام، آن است كه امّ ابراهيم، همسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، ابراهيم را در اين محل به دنيا آورد. هنگامى كه درد زايمان به سراغ وى آمد، به چوبى از چوب هاى مشربه چنگ زد. اين چوب در اين مشربه معروف بوده است.

حُسْنى با آب مهزور مشروب مى شود و در ناحيه قُفّ است.

اعواف نيز از آب وادى مهزور آبيارى مى شود و در اموال بنى مُحَمَّم واقع است.

- ابوغسان گويد: درباره صدقات


1- از تاريخ المدينه ابن شبّه.

ص: 222

(پيامبر) اختلاف نظريه است؛ برخى گفته اند: اين صدقات اموال قُرَيظه و نَضير بوده است.

- عبد العزيزبن عمران از ابان بن محمد بجلى، از جعفربن محمد از پدرش برايمان گفت كه: دلال مال زنى از بنى نضير بود. وى با سلمان فارسى كه برده او بود، قرار گذاشت كه اگر آن را احيا كند، آزاد است. سلمان اين موضوع را به اطلاع پيامبر صلى الله عليه و آله رساند. آن حضرت به دلال رفت و كنار گودالهايى كه براى كشت نهال كنده بودند، نشست و سلمان (و ديگر مسلمانان) براى آن حضرت نهال خرما مى آوردند و ايشان با دست خود غرس مى كرد. همه اين نهالها گرفت و به زودى طَلع و شكوفه برآورد. پدر جعفربن محمد گفت: بعد خداوند دلال را عايد رسول خود ساخت.

او گفت: در نظر ما مؤكّد است كه دلال از اموال بنى نضير است. آنچه بر اين مطلب دلالت دارد اين است كه مهزور آن را آبيارى مى كند؛ و همواره شنيده مى شود كه مهزور فقط املاك و اراضى بنى نضير را آبيارى مى نمايد.

- او همچنين گفت: از يكى از اهل علم شنيديم كه مى گفت: بُرْقَه و مَيْثب از زبيربن باطا هستند و همان دو بستانى است كه سلمان درختان آنها را كاشت و از جمله اموال و املاك بنى قريظه هستند كه خداوند آنها را عايد پيامبرش گردانيد. گفته مى شود: «دلال» و «حُسنى» از اموال يهود بنى ثَعْلَبه بوده و «مشربه امّ ابراهيم» از اموال بنى قُريظه، و «اعواف» مال خناقه يهودى از بنى قريظه. ما اين مطالب را بدانگونه كه شنيده ايم نقل كرديم ولى خداوند بهتر مى داند كه كدام يك از اين اقوال درست است.

- واقدى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله «اعواف» و «برقه» و «مَئْثَب» و «دلال» و «حُسنى» و «صافيه» و «مشربه امّ ابراهيم» را در سال هفتم هجرى وقف كرد.

- او گفت: واقدى از ضحّاك بن عثمان از زهرى نقل كرد كه: اين بستانهاى هفتگانه از اموال بنى نضير بودند.

- او گفت: واقدى از عبدالحميدبن جعفر، از محمدبن ابراهيم بن حارث، از عبداللَّه بن كعب بن مالك، از مُخَيريق نقل كرد كه وى در روز احد گفت: اگر كشته شدم اموالم در اختيار محمد قرار گيرد تا

ص: 223

درباره آنها هرطور كه حكم خداست عمل كند. اينها مجموع صدقات پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بوده اند.

- او گفت: واقدى، از ايّوب بن ابى ايّوب، از عثمان بن وثاب نقل كرد كه:

اين صدقات جزئى از اموال بنى نضير بودند. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه از احُد برگشت، اموال مخيريق را تقسيم كرد.

حيّان بن بشر، از يحيى بن آدم، از ابراهيم بن حميد رواسى، از اسامةبن زيد ما را حديث كرد كه گفت: ابن شهاب از قول مالك بن اوس بن حدثان از عمر خبر داد كه: خالصه هاى خيبر و فدك و بنى نَضير از آنِ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود.

(املاك) بنى نضير وقف نوّاب او بود و «فدك» وقف ابناء السبيل (در راه ماندگان). اما «خيبر» را سه بخش كرد؛ دو بخش را به مسلمانان اختصاص داد و يك بخش را براى خرجى خانواده اش و مازاد بر هزينه خانواده اش به نيازمندان و فقراى مسلمان برگردانده مى شود.

صِرار: (به كسر اول)، بكرى مى گويد: چاهى قديمى است در سه ميلى مدينه روبه روى حرّه واقم (حرّه شرقى). وى داستان عمربن خطاب را در اين رابطه بازگو كرده است.

ياقوت مى نويسد: صِرار در لغت به معناى جاهاى مرتفع و بلندى است كه آب بر آنها بالا نمى رود. سمهودى نقل كرده كه: صرار چاهى است در سه ميلى مدينه در راه عراق. عياض مى گويد: نام جايى است كه در آن چاههايى وجود دارد. در اخبار غزوه قرقرة الكدر آمده است: آنان غنايم خود را در صرار، واقع در سه ميلى مدينه، تقسيم كردند. در بخارى آمده است: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه از غزوه ذات الرقاع به مدينه برگشت، در جايى به نام «صِرار» دستور داد قربانى كردند. اين صرار در مدينه است؛ به همين دليل بخارى گفته است:

صرار جايى است در ناحيه مدينه.

صَرْخد: در شعرى كه اعشى قيس در مدح پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سروده آمده است:

و ابتذل العيس المراقيل تغتلى مسافة ما بين النُّجير فصرخدا

نجير، دژى بوده در يمن نزديك حضرموت و «صرخد» كه امروزه به آن «صلخد» مى گويند، شهرى است در

ص: 224

سوريه واقع در شرق بصرى و جنوب سوبداء در كوه عرب (دروز).

در اين بيت، شاعر براى نشان دادن كثرت سفرهايش، دو مكان دور دست را نام برده است.

[صَرورَه: صروره به مرد و زنى گفته مى شود كه حج نگزارده باشند. حرف آخر آن جزو كلمه است و علامت تأنيث نيست.

در روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه آن حضرت فرمود: «لا صَرُورَةَ فِي اْلإِسلام».

ابن اثير در توضيح اين حديث گفته است: در زمان جاهليت، هنگامى كه فردى، شخصى را در حرم مكه مى كشت و به كعبه پناهنده مى شد؛ كسى متعرض او نمى گشت و چنانكه ولىّ دم او را در حرم مى ديد به او گفته مى شد كه او صروره است متعرّض او نشود. اين حديث ناظر به اين مسأله است كه هركس فردى را در حرم به قتل برساند، اگر چنين عذرى بياورد كه من صروره ام، از او پذيرفته نيست (1) يعنى اين قانون جاهلى جايگاهى در اسلام ندارد و بايد چنين شخصى قصاص شود.]

صُعَيْب: مصغّر «صَعْب» است به معناى سركش، سرسخت و كار دشوار. بعضى آن را «صُعَين» (بانون) گفته اند كه مصغّر «صَعْن» است، به معناى كسى كه سرش كوچك باشد.

و نيز «صُعيب» جايى است در وسط وادى بُطحان. در آن حفره اى بود كه مردم از خاكش براى شفا برمى داشتند؛ در اين باره حديثى وارد شده كه بكرى در معجم خود و سمهودى در «وفاءالوفا» آن را نقل كرده اند.

صَفا: (به فتح اول)، صفا، صفوان، و صفواء، هر سه به معناى تخته سنگ پهن و صاف است. در آيه شريفه آمده است:

إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ .... و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«از آن آغاز كنيد كه خداوند بدان آغاز كرده است». بنابراين، در سعى حج و عمره، آغاز كردن سعى از صفا و ختم نمودن آن به مروه واجب گرديد. صفا تپه اى سنگلاخى است كه آغاز مسعى از جنوب است و سعى از محل آن شروع


1- لسان العرب، ج 4، ص 453 ماده «صَرَّ».

ص: 225

مى شود. در گذشته، صفا چسبيده به كوه ابوقبيس بود اما در دوره حكومت سعودى، به هنگام توسعه حرم جديد، بين اين دو كوه آبراهه اى براى سيل شكافته شد. براى اين كار كوه را تراشيدند و بدين ترتيب، آب از ميان مسجد و كوه جريان مى يابد.

صِفاح: (به كسر صاد)، جايى است ميان حُنين و نشانه هاى حرم در سمت چپ كسى كه از مُشاش به مكه وارد مى شود. در سنن ابو داود آمده است كه: عبداللَّه بن عمر در صفاح (مكانى در مكه) بود كه مردى خرگوش شكار شده اى را نزد وى آورد و گفت: اى عبداللَّه بن عمر، چه مى گويى؟ عبداللَّه گفت: من نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نشسته بودم كه شكار خرگوشى را خدمت ايشان آوردند، اما حضرت آن را نخورد.

[صَفاح: نام جايى است و در سمت چپِ راه ورودى مكه از «مُشاش» قرار دارد.

در آنجا حضرت حسين بن على عليهما السلام، در مسير خويش به عراق به «فرزدق» برخورد كرد (و از وى، در باره اوضاع كوفه پرسيد) فرزدق در شعرى كه با اين مصرع شروع مى شود به شرح اين ديدار پرداخت: «لَقيتُ الحسينَ بِأَرْضِ العراق ...» (1)]

[صفا و مروه: صفا بخشى كوچك از كوه «ابوقبيس» است كه در جنوب مسجد الحرام قرار گرفته و مروه قسمتى كوچك از كوه «قُعَيْقَعان» مى باشد كه در شمال شرقى مسجد واقع شده (2) و محل سعى، كه به آن «مَسعى» مى گويند، در فاصله ميان اين دو است كه به دو مسير رفت و برگشت تقسيم كرده اند. بر بالاى مسعى طبقه دوّمى نيز ساخته شده كه حجاج غير شيعه در آنجا به سعى مى پردازند، ولى از آنجا كه طبقه دوم ميان دو كوه واقع نشده، سعى ميان آنها از نظر فقهاى شيعه داراى اشكال است.

امام صادق عليه السلام درباره وجه تسميه اين دو مى فرمايد: «آدم مصطفى» پس از اخراج از بهشت بر فراز يكى از اين دو فرود آمد و نام كوه از (مصطفى) گرفته و صفا ناميده شد و «حوّا» بر كوه ديگرى فرود آمد و اسم آن از «مَرْأَه» كه به معناى


1- بلادى، ج 5، ص 144
2- الموسوعة العربية العالميه، ج 23، ص 587

ص: 226

زن است، اتّخاذ گرديد و مروه نام گرفت. (1) در روايت ديگر امام عليه السلام مى فرمايد:

وقتى ابراهيم، اسماعيل را در سرزمين مكه گذاشت، آن كودك تشنه شد.

مادرش (هاجر) بر بالاى كوه صفا رفت و فرياد زد: آيا در اين وادى كسى هست؟

سپس به طرف مروه و بر آن كوه بالا رفت و فرياد زد: آيا در اين وادى كسى هست؟ پاسخى نشنيد، تا هفت بار اين كار ادامه يافت، از اين رو خداوند سعى ميان صفا و مروه را، هفت بار سنت قرار داد. (2)]

صُفّر:] «مرج الصُّفر».

[صَفَر: كوه سرخ رنگى است نزديك مدينه و به گفته زبان شناسان عرب، ماه صفر از اين رو «صفر» ناميده شده كه در آن ماه، به كنار آن كوه مى رفته اند و امروزه طبق لهجه محلّى كه صاد سين تلفظ مى شود به آنجا «سَفَر» مى گويند كه در غرب «فَرْش مَلَل» واقع است. (3)]

صَفراء: وادى و نيز روستايى است ميان مدينه و بدر كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بارها در آنجا فرود آمد. روستاى صفراء امروزه به نام «الواسطه» خوانده مى شود؛ اما وادى صفراء يكى از وادى هاى بزرگ حجاز است كه دهكده ها و خَيف هاى (4) فراوان دارد. هرگاه از مدينه به سمت بدر بروى، از «فريش» كه بگذرى به ابتداى وادى صفراء مى رسى و در آن به راه خود ادامه مى دهى و از مسيجيد و خيف و واسطه (صفراى قديم) عبور مى كنى و سرانجام از بدر مى گذرى. پس، وادى صفراء در مسافت پنجاه و يك كيلومترى مدينه در راه بدر قرار دارد.

مى گويم از راه بدر؛ چون راه هاى خروجى اصلى مدينه عبارتند از:

1. راه مكه كه از بدر مى گذرد.

2. راه مكه از مسير هجرت. اين راه از بدر نمى گذرد.

3. راه مدينه به قصيم و رياض.

4. راه تبوك و اردن.

صَفُّوريه: (به فتح اول و ضمّ و تشديد دوم و يا مخفّف)، دهكده اى است در شهرستان


1- علل الشرايع، ج 2، ص 431، ح 1
2- همان.
3- بلادى، ج 5، ص 148
4- جاى فروتر از درشتى كوه و بلندتر ازمسيل آب را خَيف گويند- م.

ص: 227

ناصره فلسطين و در فاصله حدود هفت كيلومترى شمال غربى ناصره واقع است.

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد عُقْبَةبن ابى معيط را بكشند، او گفت: آيا از ميان قريش من كشته شوم؟ پيامبر فرمود: «آيا جز اين است كه تو يهودى از يهوديان صفوريه هستى؟!». كلبى مى نويسد كه اميّه به شام رفت و ده سال در آنجا ماند و با كنيزى يهودى از قبيله لخم، از اهل صفوريه نزديكى كرد و آن كنيز ذكوان را به دنيا آورد. اميه او را به خود نسبت داد و كنيه اش را ابوعمرو گذاشت. (معجم ما استعجم).

صُفّه: (به ضمّ صاد و تشديد فاء)، سايه بانى بوده در انتهاى مسجد رسول اللَّه صلى الله عليه و آله كه مسلمانانِ مستمند در پناه آن به سر مى بردند و اهل صفّه منسوب به آنجا مى باشند.

ابن حجر مى گويد: صفّه مكانى بوده در انتهاى مسجدالنبى كه به عنوان سرپناهى براى اقامت مسلمانان غريب و بى خانمان ساخته شد. كم يا زياد شدن تعداد آنان، بستگى به اين داشت كه كسى از آنها ازدواج مى كرد يا درمى گذشت و يا به مسافرت مى رفت.

[پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سايه بانى را در انتهاى مسجد ساخت تا فقرا و مهاجران بى خانمان كه در آنجا ساكن شوند و به آن «صُفّه» مى گفتند. آنان روزها را در آنجا به سر مى بردند و شبها آن حضرت آنها را ميان خود اصحاب تقسيم مى كرد و در خانه ها از آنها پذيرايى مى شد. به خاطر همين صفّه نشينى، به اين افراد «اصحاب صفّه» گفته شد.

بناى صفه از نظر تاريخى مورد اختلاف است. از سيره حلبى چنين برمى آيد كه بناى آن همزمان با ساختن مسجد انجام پذيرفته است، ولى به نقل بيهقى، پس از افزايش تعداد مهاجران و پيش آمدن مسأله كمبود مسكن، صفه در مسجد ساخته شد و پيامبر صلى الله عليه و آله در كنار آنان مى نشستند و با ايشان انس مى گرفتند. (اصحاب صفّه كسانى بودند كه به خاطر گرايش به اسلام و اطاعت از آن حضرت، به مدينه هجرت كرده بودند و صفّه نشينى و خدمت به اسلام را بر زندگى در كنار مشركان، در مكه ترجيح داده بودند و پيامبر به خاطر توجه دادن مسلمانان به موقعيّت آنان، به ميان

ص: 228

آنها مى رفت.)

با تغيير قبله از سمت شمال (بيت المقدس) به سمت جنوب (كعبه) محل صفّه نيز از جنوب مسجد به شمال آن انتقال يافت. (1)]

صُفَينه: در نامه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به جماعتى از جُهينه در اطراف ينبع، از اين نام ياد شده است. «گفتنى است، در اطراف ينبع، جايى به اين نام شناخته نيست. اما در جنوب مدينه در راه نجد، شهرى به اين نام وجود دارد كه ميان مدينه و مكه، نزديك به مَهْدالذهب، واقع است.

صُلْحه: (به ضمّ اول و سكون دوم)، همان «خُزْبى» است كه پيشتر از آن ياد شد و نيز همان «صالحه» است كه در باره آن نيز نوشتيم.

صَلْدَد: در اين ابيات كه مالك بن نمط همدانى در مدح پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سروده، از صَلدد نام برده شده است:

ذكرتُ رسول اللَّه في فحمة الدُّجا و نحن بأعلى رحرحان و صَلْدَدِ

حلفت بربّ الراقصات إلى منى صوادر بالرُّكبان من هُضْب قرددِ

بأنّ رسول اللَّه فينا مصَدَّق رسول أتى من عند ذي العرش مُهْتَدِ

و ما حملتْ ناقة فوق رحلها أشدّ على أعدائه من محمّدِ

و أَعطى إذا ما طالبُ العُرْف جاءَه و أَمضى بحدِّ المشرفيّ المُهَنَّدِ

ياقوت مى نويسد: رَحْرَحان (به فتح اول و سكون دوم) نام كوهى است نزديك عكاظ در پشت عرفات. درباره «صَلْدَد» نيز مى گويد: به نظر مى رسد از نواحى يمن، در سرزمين هَمْدان باشد.

اما بلادى مى نويسد: رحرحان كوهى است در نزديكى يكصد و بيست كيلومترى شرق مدينةالنبى؛ هرگاه در شهر حناكيه باشى، كوه رحرحان را در مشرق، اندكى به سمت جنوب، مى بينى.

اين كوه بلندترين كوه آن ناحيه است.

درباره «صلدد» مى نويسد: خيال مى كنم شكل تحريف شده «صندر» باشد و همان است كه در شعر كثّير و ضراربن ازور نامش آمده است. اين كوه در شرق


1- المسجد النبوى عبر التاريخ، صص 27، 28، 33 و 34 به نقل از سيره حلبى، ج 2، صص 80 و 86

ص: 229

مدينةالنبى قرار دارد و امروزه چندان معروف نيست.

به نظر من، گفته ياقوت درست تر است؛ چرا كه محل سكونت شاعر از مدينه دور بوده و اظهار اشتياق و علاقه به آنچه در دور دست است قوى تر از اظهار شوق و عشق است به چيزى كه نزديك مى باشد. گويى شاعر مى خواهد بگويد: اى پيامبر خدا، گرچه من از شما دورم، اما پيوسته به يادتان هستم و فراموش نمى كنم. دليل بر دور بودنِ اين دو كوه، آن است كه شاعر از سفر طولانى پرمشقّتى كه سوار بر مركب هاى نيرومند طى كرده است، ياد مى كند و مى گويد:

و هُنّ بنا خُوض طلائحُ تغتلى بركبانها في لاحب متمدد

على كل فَتْلاء الذراعين جسرة تمرّ بنا مرّ الهجفّ الخَفَيدد

اين ابياتِ مدح آميز را كتاب هاى سيره آورده اند؛ مثلًا در «الاصابه» ابن حجر در ضمن شرح حال مالك بن نمط و در «الاستيعابِ» ابن عبدالبرّ آمده است.

البته، اينكه مى گوييم «رحرحان» مذكور در اين ابيات دور از منزلگاه هاى مدينه بوده، به اين معنا نيست كه كوه ديگرى به اين نام وجود نداشته و در اطراف مدينه كوهى به نام «رحرحان» نبوده است. سمهودى در تعيين موقعيت قرقگاه «ربذه» از «رحرحان» نام مى برد كه به آنچه بلادى مى گويد نزديك است.

صُلْصُل: (به ضمّ صاد اول و دوم و سكون لام)، بكرى مى گويد: كوهى است در محلّ ذوالحُليفه. در خبر آمده است هنگامى كه هيت و ماتع (دو مخنّث بودند در عهد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله) به عبداللَّه بن اميّه گفتند: اگر خداوند طائف را برايتان فتح كرد، بى درنگ به سراغ باديه دختر غيلان برو؛ زيرا او با چهارتا مى آيد و با هشت تا مى رود، (1) وقتى سخن مى گويد عشوه مى آيد. راه كه مى رود مى خرامد و هرگاه مى نشيند مانند خيمه اى است كه


1- درباره معناى اين عبارت و عبارات ديگرِاين روايت، توضيحات مفصلّى در بحارالأنوار، ج 22، ص 89 به بعد آمده است. علاقه مندان مى توانند به آنجا مراجعه كنند- م.

ص: 230

برپا كرده اند (با اين بيانات بدن چاق و گوشتالوى باديه را توصيف كردند)؛ رسول اللَّه دريافت كه اين توصيفات، جز از افراد پرمكر و فريب برنمى آيد؛ لذا هيتِ و ماتع را به «صلصل» تبعيد كرد. در بخارى آمده است كه هيت را به حمى (قرقگاه) تبعيد نمود. شايد مقصود قرقگاه نقيع باشد.

ياقوت مى گويد: صلصل در نواحى مدينه است و هفت ميل با آن فاصله دارد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روزى كه از مدينه به سوى مكه- در سال فتح- خارج شد، در اين مكان فرود آمد.

بلادى مى نويسد: صلصل همان زمين سخت برآمده اى است كه بعد از ذوالحليفه در راه بدر (مكه) و قبل از مفرّحات (ذات الجيش) واقع شده و به نام «صمدالظمأ» نيز خوانده مى شود.

صَمّان: (به فتح اول و تشديد ميم)، در لغت به معناى زمين سخت و سنگلاخ است.

عباس بن مرداس سلمى گويد:

يا بُعدَ منزل مَنْ ترجو مودّته و من اتى دونه الصَّمان فالحَفَرُ

صَمان: زمينى است از مناطق پايينِ نجد، واقع در بين دهناء و ساحلِ خليج، كه يكى از مشهورترين زيستگاه هاى بهارى در گذشته و حال بوده است و «حَفَر» همان «حفر الباطن» فعلى است در شمال عربستان سعودى.

صَمْد: (به فتح اول و سكون دوم)، پيامبر صلى الله عليه و آله به قومى از بنى عبس فرمود: «هرجا كه هستيد، از خداوند پروا داشته باشيد؛ زيرا كه او هرگز چيزى از اعمال شما را ناديده نمى گيرد، حتى اگر در صَمْد و جازان باشيد». آن حضرت اين دو جا را مثالى براى دورى مسلمانان از سرزمين هجرت زده است. درباره جازان پيشتر سخن گفتيم. اما «صَمْد»، به گمان من، تحريف شده «ضَمد» (با ضاد) است و ضَمْد شهرى است در همسايگى شهر جيزان يا جازان، واقع در جنوب عربستان سعودى، كه به نام «حرجة ضمد» خوانده مى شود.

صَمغه: زمينى است نزديك احد در مدينه.

در خبرهاى مربوط به غزوه احد آمده است: «چون ابوسفيان در احد فرود آمد، قريش مركب ها و ستوران خود را در كشتزارهاى صمغه، كه از قنات مسلمانان

ص: 231

آبيارى مى شد، رها كردند.

آگاهان مى گويند: صمغه امروزه به «العيون» معروف است و سرزمينى است داراى چشمه هاى و نخلستان هاى فراوان. وادى «قنات» پس از عبور از آرامگاه حمزه عليه السلام به صمغه مى ريزد.

صَنعاء: در جاهاى متعدّدى از سيره، از اين نام ياد شده است. در دنياى عرب چندين جا به نام صنعا وجود دارد؛ از جمله:

صنعاى يمن، صنعاى شام در نزديكى دمشق و صنعاى حجاز در شمال مدينه.

مشهورترين آنها صنعاى يمن است.

صَوْر: (به فتح اول و سكون دوم)، بكرى مى گويد: نام كوهى معروف است. در حديث از قول جابر آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: آيا كلماتى را به تو نياموزم كه هرگاه آنها را بگويى، اگر (گناهى) به مانند صَوْر داشته باشى آمرزيده شود؟ از على عليه السلام روايت شده است كه گفت: اگر به اندازه صير بدهكار باشى خداوند آن را برايت ادا مى كند. گفته اند: صور و صير، هر دو جايز است؛ چنانكه گفته مى شود: «قول و قيل».

صَوران: (به فتح اول و سكون دوم)، تثنيه «صَوْر» است، به معناى دسته اى نخل خرما. جايى است در مدينه واقع در ميان مدينه و بنى قريظه كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قبل از رسيدن به منطقه بنى قريظه، از آنجا گذر كرد. مالك بن انس مى گويد: من در وسط روز، كه هيچ سايه اى نبود، نزد نافع، مولى ابن عمر مى رفتم. منزل او در بقيع در صورين بود.

عجيب است كه ياقوت يك بار آن را با لفظ «صوران» آورده و گفته است:

جايى است در مدينه، در بقيع و بار ديگر با لفظ «صورين» ذكر كرده و گفته است:

جايى است نزديك مدينه. اما به گمان من اين دو يكى است.

صَهْباء: كوهى است كه در خبرهاى غزوه خيبر از آن ياد شده است. اين كوه از جنوب مشرف به خيبر است و امروز به نام كوه «عطوه» خوانده مى شود و در جنوب شهر شريف، مركز خيبر قرار دارد. در «وفاءالوفا» آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در صهباء مسجدى دارد و در همين محل بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله با صفيه بنت حُيَىّ (ابن اخطب) ازدواج كرد.

ص: 232

صَهوه: در لغت به معناى قسمت بالاى هرچيز است. ياقوت مى نويسد: صهوه در نواحى مدينه است و آن صدقه عبداللَّه بن عباس در كوه جهينه مى باشد.

صِهْيون: (به كسر اول و سكون هاء)، كلمه اى عبرى است به معناى قلعه و دژ. نام يكى از تپه هايى است كه شهر قدس بر فراز آن ها بنا گرديده و گاه اين نام به تمام قدس اطلاق مى شود. در روايت ابن منده از نسخه تيول پيامبر صلى الله عليه و آله به تميم الدارى اين نام آمده است.

صَياصى: چهارده دژ (اطم) بوده در قُبا كه از بس نزديك هم بودند، اهالى آنها با يكديگر آتش رد و بدل مى كردند.

صَيْلَع: (به فتح اول و سكون دوم و فتح لام)، جايى است در يمن كه حيوانات وحشى و آهو در آنجا به وفور يافت مى شود.

در سخنى كه مالك بن نمط در حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله گفت، آمده است:

«تا لَعْلَع برپاست و تا در صَيْلَع آهو مى دود، عهد و پيمان آنان برجاست و نقض نمى شود».

ص: 233

«ض»

ضارِج: اسم فاعل است به معناى مفعول، يعنى «شكاف خورده». بعضى گفته اند:

جايى است در يمن. گفته مى شود:

گروهى از يمن به قصد ديدن پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رهسپار شدند اما راه را گم كردند و چيزى نمانده بود كه از كم آبى بميرند. يكى از آنان اين شعر امرى ءالقيس را خواند:

و لمّا رأتْ أنَّ الشريعةَ هَمُّها و أنَّ البياضَ مِن فرائصها دامي

تَيمَّمَتْ الْعَين الَّتي عِندَ ضارج يَفي ء عَلَيها الظِّلُّ عرمضها طامي

با شنيدن اين ابيات، گفتند: امرى ء القيس جز سخن راست نمى گويد. آنان نزديك چشمه ضارج بودند. در جستجوى چشمه برآمدند و آن را يافتند و خود را سيراب كردند ... چون به حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيدند، گفتند: يا رسول اللَّه، خداوند با دو بيت شعر از امرى ءالقيس جان ما را نجات داد؛ و آن ابيات را خواندند. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «او مردى است كه در دنيا معروف و ارجمند است اما در آخرت فراموش شده و گمنام. روز قيامت مى آيد در حالى كه پرچمدار شاعران به سوى دوزخ است».

ضالّه: به معناى درخت عنّاب صحرايى كُنار دشتى است. بكرى مى نويسد: جايى است روبه روى بيشه (در جنوب عربستان سعودى). وى روايت كرده است كه جريربن عبداللَّه بجلّى به حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد. حضرت پرسيد:

منزلت كجاست؟ عرض كرد: در اطراف بيشه، ميان نخله و ضالّه.

ص: 234

[ضَبْح: جايى است كه نخستين گروه از حاجيان در عرفات، از آنجا كوچ مى كنند.

بدين ترتيب «ضبْح» كناره شرقى وادى «عُرَنه» و شمال «مسجد نَمِرَه»؛ يعنى نزديك آن است و مردم براى درك مشعر، از آنجا كوچ مى كنند. (1)]

ضَبُوعه: (به فتح اول و ضمّ دوم)، يكى از منزلگاه هاى مسير پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به غزوه ذوالعُشيره است. راه مدينه به ضبوعه، از ميان جماوات و سپس از فيف (بيابان) الخبار مى گذرد و به تپه بلندى مى رسد كه به ضبوعه مشرف است و از آنجا به ملل، در جنوب غربى مدينه منوره مى رود.

ضَجَنان: (به فتح اول و دوم، به سكون جيم نيز روايت شده)، در سيره و در حديث اسراء و غير آن، از اين مكان نام برده شده است. جايى است نزديك مكه.

بلادى مى نويسد: حرّه يا سنگلاخ مستطيل شكلى است در پنجاه و چهار كيلومترى مكه كه از شرق به غرب كشيده شده و راه مكه به مدينه، از شاخ غربى آن مى گذرد. اين شاخ امروزه به نام «خشم المحسنيه» خوانده مى شود.

ضجنان شاخ يا باريكه ديگرى نيز دارد كه به سمت شمال غربى كشيده شده و پوشيده از ريگ است. اين شاخ همان كُراع (كرانه) الغميم مى باشد.

[به گفته ياقوت، «ضَجْنان» كوه كوچكى است كه در فاصله 25 ميلى مكه قرار دارد و در پايين آن محلى به نام «غَميم» واقع است كه يكى از مساجد منسوب به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آنجا بوده و آن حضرت در آن نماز گزارده است. (2)]

ضَحْيان: (به فتح اول و سكون دوم)، دژى بوده در جنوب غربى مدينة النبى كه احَيْحة بن جُلاح (اوسى) آن را ساخته بود.

[ضُراح: نام ديگر بيت المعمور است كه به آن «ضريح» نيز گفته مى شود. ضراح يا ضريح در لغت به معناى مكان دور است و از آنجا كه بيت المعمور، در آسمان چهارم، محاذى كعبه قرار دارد و فاصله اش از زمين بسيار است، به اين نام


1- بلادى، ج 5، ص 185
2- ج 3، ص 453

ص: 235

خوانده شد.

بعضى ضراح را يكى از اسامى كعبه شمرده اند؛ زيرا (به نقلى) خداوند آن را در جريان طوفان نوح، به آسمان بالا برد. (1) بلادى مى گويد: «ضُراح» بيت العمور است كه در آسمان محاذى كعبه قرار دارد و گفته شده كه «ضراح» نام كعبه است. آنگاه كه كعبه در جريان طوفان نوح به آسمان دنيا برده شد، به خاطر دورى از زمين آن را «ضُراح» ناميدند. (2) طريحى نيز گفته است: «ضُراح» به معناى روبرو و محاذى است و در حديثى در ذيل آيه شريفه وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي اْلأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ (3)

آمده است، خداوند به فرشتگان فرمود:

در زمين خليفه اى قرار مى دهم. آنان گفتند: آيا موجودى را در زمين قرار مى دهى كه به فساد و خونريزى بپردازد ... سپس از گفته خويش پشيمان شده، به عرش پناه بردند و به استغفار پرداختند. خداوند خواست جايى براى عبادتِ آنها قرار دهد، پس در آسمان چهارم، محاذى عرش خانه اى آفريد كه ضراح ناميده شد و بعد در آسمان دنيا، محاذىِ «ضراح»، خانه اى قرار داد كه بيت المعمور نام گرفت. آنگاه اين خانه (كعبه) را محاذىِ بيت المعمور قرار داد و از اينجا روشن مى شود كه بيت المعمور در آسمان دنيا است و خانه هاى (عبادت) سه تا مى باشد. (4)]

ضَريّه: (به فتح اول و كسر راء و تشديد ياء)، سرزمينى است در نجد، در راه حاجيان بصره و به مكه نزديك تر مى باشد.

قرقگاه ضريّه منسوب به همين جاست.

اين زمين را عمربن خطاب براى شتران صدقه و اسبانِ جنگجويان قرق كرد.

امارت ضريّه در منطقه قصيم سعودى واقع است.

ضَعْ ذَرْع: فيروزآبادى در «المغانم المطابه» مى نويسد: دژى است در مدينه كه بنى خَطْمه آن را ساخته اند. در اين بنا


1- ياقوت 3، ص 453
2- ج 5، صص 195 و 196
3- بقره: 30
4- ج 3، ص 13، 14

ص: 236

خانه اى وجود ندارد؛ از اين رو چيزى شبيه دژ است كه در هنگام جنگ، در آنجا پناه و سنگر مى گرفتند. علّت نامگذارى آن به «ضع ذرع» اين است كه در محل چاه بنى خطمه (كه به آن «ذرع» مى گويند) قرار دارد؛ اين چاه همان چاهى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن آب دهان انداخت.

ضَغاضِغ: گفته اند كه آن، كوهى است نزديك شمنصير و بند بزرگى در آنجاست كه آب در پشت آن جمع مى شود: در ضغاضغ دهكده هايى است از بنى سعدبن بكر؛ همان قبيله اى كه حليمه سعديّه، دايه پيامبر صلى الله عليه و آله، از آن بود.

ضُلْضُل: بكرى آن را به همين صورت روايت كرده است و آن لغتى است در «صلصل» كه قبلًا گذشت.

ضَمار: (به فتح اول و راء مكسور)، سنگى بوده متعلّق به بنى سليم كه اين قبيله در زمان جاهليت آن را مى پرستيدند. اين سنگ در سرزمين سُلَيم در حجاز قرار داشت. روزى عباس بن مرداس سلمى نزد ضمار بود، صدايى را شنيده كه مى گفت:

قل للقبائل من سليمٍ كلّها أَودى ضمارِ و عاش أهل المسجد

انَّ الّذي ورث النّبوة والهُدى بعد ابن مريم من قريش مهتد

أودى ضمارِ و كان يُعبدُ مرّةً قبل الكتاب إلَى النّبيّ محمّد

عباس با شنيدن اين ابيات، ضَمار را به آتش كشيد و به حضور محمد صلى الله عليه و آله آمد و اسلام آورد ....

همچنين ضمار جايى است بين نجد و يمامه.

ضَمْد: (به فتح اول و سكون دوم)، مردى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از زندگى در باديه پرسيد، حضرت فرمود: «تقوا پيشه كن؛ در اين صورت تو را چه زيان كه در جانب ضمد از جازان باشى». در برخى منابع، اين كلمه با «صاد» (صَمْد) آمده، ولى به گمان من با همان ضاد باشد؛ چراكه هنوز هم جايى است آباد در منطقه جازان، در جنوب عربستان سعودى.

ضَمْرة بن بكر: قبيله اى عدنانى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در ميان ودّان و بدر با آنان جنگيد.

ضَهْر: (به فتح اول و سكون دوم)، شهرى

ص: 237

است در يمن. بكرى مى نويسد: اهالى يمن مى گويند: از ضهر هفت انسان فرعون (منش) سر برداشتند و يك شتر فرعون (صفت) و آن عسكر يا همان شتر عايشه در جنگ جمل است. اين شتر را به على بن منيه فرستاد. ضهر دو ساعت با صنعا فاصله دارد.

ضَهْيَد: (به فتح اول و سكون دوم و ياى مفتوح)، ياقوت مى نويسد: در فتوحات از فلاتى ميان حضرموت و يمن ياد شده كه به آن ضهيد مى گويند.

ضَيْق: راهى است كه از مكه به طرف مَرّالظهران مى رود و شهر جموم در «مرّالظهران» از آنجا ديده مى شود. اين همان مكانى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، در غزوه فتح مكه، ابوسفيان را در آنجا نگهداشت تا قدرت مسلمانان را ببيند.

ضيق در بيست و يك كيلومترى شمال مكه واقع است.

ضَيْقه: (به فتح اول و سكون دوم)، راهى است ميان طائف و حُنين كه در غزوه طائف از آن ياد شده و آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از نام آن پرسيد و چون نامش را گفتند حضرت از آن خوشش نيامد و به «سيرى» تغييرش داد.

ضين: (به كسر ضاد و سكون ياء)، كوهى است در يمن. در حديث آمده است:

هرگاه كسى بگويد: «اللَّهُمَّ اكْفِنِي بِحَلالِكَ عَنْ حَرَامِكَ وَ أَغْنِنِي بِفَضْلِكَ عَمَّنْ سِوَاكَ»، خداوند قرض او را ادا مى كند، حتى اگر به اندازه كوه ضين باشد.

ص: 238

ص: 239

«ط»

طائف: شهرى است كه نياز به شناساندن ندارد. اين شهر در نود و نه كيلومترى شرقِ اندكى متمايل به جنوبِ مكه قرار دارد و ارتفاع آن از سطح دريا 1630 متر است. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله براى رفتن از حنين به طائف، به ترتيب از نخلةاليمانيه و قرن و مليح و بحرة الرغاءِ ليّه عبور كرد.

طابه: يكى از نام هاى مدينةالنبى (على صاحبها أفضل الصلاة و أتمّ التسليم) است.

در حديث آمده كه آن حضرت دستور داد مدينه را «طيبه» و «طابه»- مأخوذ از طَيّب (پاك و پاكيزه)- بنامند؛ چرا كه نام مدينه يثرب بود و «ثرب» به معناى فساد و تباهى است. به همين دليل، رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از خواندن آن به اين نام نهى كرد و آن را طابه و طيبه ناميد. اين دو مؤنث «طَيْب» و «طاب» اند به معناى طيّب و پاك.

طاسا: يكى از وادى هاى اشعر است. در سرزمين جُهينه، از اطراف ينبع. اهالى آن ادعا مى كنند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى اموال آنان دعا كرده است.

طاغيه: نام ديگر بت «لات» بوده و آن در طائف قرار داشته است.

[طاهره: از نام هاى زمزم است. (1)]

طَبريّه: (درياچه)، اين درياچه، كه در حديث از آن ياد شده، در چهل و سه كيلومترى درياى مديترانه قرار دارد. طول آن بيست و يك كيلومتر و عرضش حدود دوازده كيلومتر مى باشد. كوه هاى جولان با ارتفاع متفاوت 600 تا 800 متر در


1- شفاء الغرام، ج 1، ص 401؛ فاكهى، ج 2، ص 68.

ص: 240

شرق اين درياچه قرار گرفته اند.

شهر طبريه در كنار درياچه است.

نسبت به اين شهر «طبرانى» است كه يك نسبت غير قياسى مى باشد. شايد علتش اين باشد كه چون نسبت طبرى كه منسوب به طبرستان است، زياد به كار مى رفته، خواسته اند ميان اين دو نسبت، تمايزى باشد. از اين رو، منسوب به طبريه را طبرانى گفته اند.

از مشهورترين منسوبين به طبريه، امام حافظ سليمان بن احمدبن ايوب طبرانى. يكى از پيشوايان معروف و حافظانى است كه حديث زياد مى دانست؛ از جمله تأليفات او «المعجم الكبير في اسماء الصحابه» است.

طِرْبال: به معناى قسمتى از كوه يا يك ديوار كه بلند و به سمت بيرون خميده باشد.

در حديث آمده است كه: پيامبر صلى الله عليه و آله هرگاه از كنار طربال كج و خميده اى مى گذشت با سرعت رد مى شد. طربال نام مكان خاصى نيست.

طَرَف: (به فتح اول و دوم)، گفته مى شود:

نزديك نُخيل است در سى و شش ميلى مدينه در راه قصيم. سريه زيدبن حارثه در سال ششم هجرى به سوى همين جا اعزام شد.

طَرَف امروزه به نام «صويدره» معروف است و در پنجاه و سه كيلومترى مدينه در راه قصيم قرار دارد.

امّا طرف القدّوم: بكرى مى نويسد:

قَدّوم ثنيّه يا گردنه اى است در سراة كه از مكان آن آگاهى نيافتم.

طريق الأنبياء؛ (در راه انبيا)، يا «دَرْب الأنبياء» راهى است ميان مكه و مدينه. از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه هفتاد پيامبر از اين راه عبور كرده اند. اين راه از عمرةالتنعيم در شمال مكه آغاز مى شود و نخستين مرحله يا منزل آن «جموم» است كه در بيست و دو كيلومترى مكه واقع است. مرحله يا منزل دوم «عسفان» است كه با مكه هشتاد كيلومتر فاصله دارد. منزل سوم «دف» است در يكصد كيلومترى مكه. منزل چهارم «طارق قديد» است در 128 كيلومترى مكه. منزل پنجم «جحفه» است و منزل ششم «ورّان» و سپس «سقيا» است كه در وسط «قاحه» جاى دارد. منزل بعد «بئرالطلوب» مى باشد كه امروزه به نام «حفاة» شناخته مى شود. پس از آن،

ص: 241

«شرف الأثايه» است و آنگاه «رويثه» و سپس «منصرف» كه امروزه به نام مسيجيد يا روحاء معروف است؛ زيرا اين دو در مجاورت هم هستند. بعد از منصرف، «سياله» است و سرانجام مدينه.

بنابراين، سيزده مرحله يا منزل بوده است.

[بلادى مى گويد: «طريق الأنبياء» به مسير پيامبران به بيت اللَّه الحرام گفته شده و اين راه، از سَيّاله، رَوحاء، عَرَج، سُقيا، هرشى و جُحْفَه مى گذرد. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حج يا عمره از آن گذر كرده است. (1)]

الطريق بين المدينه و المكه: (راه ميان مدينه و مكه)، راهى است كه پيش از عصر حاضر، مردم از آن رفت و آمد مى كردند. اين راه، از اين مكان ها مى گذشت:

1. ذوالحليفه.

2- حُفير يا حفيره (چاهى است).

3- ملل يا فرش ملل (فريش).

4- سياله (به وزن فَسانه).

5- روحاء.

6- عرق النطبيه.

7- منصرف (مسيجيد).

8- رويثه.

9- صفراء.

10- بدر (علاوه بر اين، دو راه ديگر نيز به بدر مى رود: يكى از روحاء به سمت مضيق منحرف مى شود و به خيف نوح مى رود و از آنجا به خيام و سپس اثيل و بعد به بدر مى رسد. راه دوم از رويثه شروع مى شود).

11- اثايه.

12- عرج.

13- سقيا.

14- ابواء.

15- جحفه.

16- ودّان.

17- عَقبه (گردنه) هَرْشى.

18- ذات الأصافر.

19- بئرالطلوب بعد از سقيا.

20- لحى جمل.

21- وادى عبابيد.

22- قاحه.

23- كُلَيَّه.

24- مُشَلَّل.

25- قُديد.


1- بلادى، ج 5، ص 239.

ص: 242

26- خيمتا ام معبد.

27- خليص.

28- امج.

29- روضه.

30- كَديد.

31- عُسْفان.

32- غزال- ثنيّه (گردنه) غزال.

33- كُراع الغميم.

34- بطن مَرّ.

35- سرف.

36- مكّه.

طريق الرسول صلى الله عليه و آله إلى غزوة بدر: (راه پيامبر صلى الله عليه و آله به غزوه بدر)،] «بدر».

طريق الرسول صلى الله عليه و آله إلى غزوة تبوك: (راه پيامبر صلى الله عليه و آله به غزوه تبوك)،] «مساجد»، مساجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در راه تبوك.

طريق الهجرة النبويه صلى الله عليه و آله: (راه هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله)، نقطه آغاز هجرت، از خانه پيامبر صلى الله عليه و آله بود. آن حضرت از منزل خود به منزل ابوبكر رفت و هر دو از درِ كوچكى كه در پشت خانه او بود، بيرون آمدند و به سمت غارى در كوه ثور حركت كردند و وارد غار شدند. بعد از سه روز توقف در اين غار، راه بلد آنان، عبداللَّه بن ارقط، آن دو را از غار خارج ساخت و از پايين مكه رفتند و تا ساحل به راه خود ادامه دادند و در پايين عسفان به راه اصلى برخوردند؛ سپس از پايين امج گذشتند و پس از گذشتن از قُديد وارد راه اصلى (مدينه) شدند و از آنجا به ترتيب از خرّار و ثنيّةالمرّه (يا: مره با تخفيف راء) و لِقْفا و مدلجة لقفا گذشتند. سپس از بطن يا داخل مَدلجة محاج يا محاج و مَرجح محاج و از بطن و داخل مرجح ذى العضوين و بطن ذى كَشْد عبور كردند و سپس از جداجد و اجدد و ذا سلم و مدلجه تِعْهن و عبابيد و فاجّه يا قاحه به مسير خود ادامه دادند و از عرج پايين آمدند و از گردنه عائر، واقع در سمت راست ركوبه عبور كردند و در بطن ريم پيش رفتند و به قبا نزد بنى عمرو بن عوف رفتند و سرانجام وارد مدينه شدند و در جايى كه مسجد آن حضرت است، فرود آمدند.

اين بود راه و مسير هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله آنگونه كه ابن هشام در «السيرةالنبويه» بيان كرده است. گرچه اين مكانها، كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، در مسير هجرت خود، از آنها گذشته، در

ص: 243

تصوير؟؟؟

ص: 244

تصوير؟؟؟

ص: 245

جاى جاى اين فرهنگ توضيح داده شده اند؛ اما مناسب ديدم كه در ذيل اين مدخل نيز يكجا از آنها ياد كنم تا خواننده براى پيدا كردن اين اماكن پراكنده در لا به لاى كتاب به زحمت نيفتد و لذّت دنبال كردن سفر پيامبر اكرم را از دست ندهد.

1. غار ثور؛ غارى است در كوه ثور واقع در جنوب مكه مكرمه يا در سه كيلومترى جنوب مسجدالحرام.

2. عُسفان؛ شهرى است در هشتاد كيلومترى شمال مكه در راه مدينه.

3. امج؛ وادى اى است زراعى، در يكصد كيلومترى شمال مكه كه امروزه به نام «خُليص» شناخته مى شود.

4. قُديد؛ (به ضمّ قاف)، يكى از وادى هاى بزرگ تهامى حجاز است كه دهانه هاى بالاى آن از سنگلاخ «ذَرَه» سرچشمه مى گيرد. قسمت بالا يا ابتداى اين وادى را «ستاره» مى نامند و بخش پايين آن را «قديد». راه مكه به مدينه، در مسافت يكصد و بيست كيلومترى مكه، اين وادى را قطع مى كند.

5. خيمتا امّ معبد؛ ابن هشام، در مراحل راه هجرت، از اين مكان نام نبرده اما مشهور است كه در اين مسير قرار داشته است. خيمتا امّ معبد در حاشيه شمالى وادى قديد قرار دارد.

6. خَرّار؛ همان وادى جحفه و غدير خم است كه در حوالى بيست و پنج كيلومترى شرق شهر رابغ قرار دارد.

7. ثنيّة المُرّه؛ جايى است ميان غدير خم و فُرع.

8. لِقْف؛ وادى اى است از ريزابه هاى وادى فرع.

9. مَدَلجة مَجاح؛ (يا محاج)، مدلجه در لغت به معناى فاصله ميان چاه و حوض است كه براى كشيدن آب از چاه و خالى كردن آن در حوض طى مى شود.

مجاح: وادى اى است كه از شمال و بعد از ابوضباع به وادى فرع مى ريزد.

10. مَرْجَح؛ درّه اى است كه آب آن در مجاح مى ريزد.

11. ذو العَضَوين؛ (به ضاد يا صاد):

دو درّه اند كه پس از پيوستن به يكديگر به آبراهه مجاح مى ريزند.

12. ذوكِشْد؛ در كتب سيره به صورت «كشر» آمده كه تصحيف است.

ذوكشد كه امروزه به نام «امّ كشد»

ص: 246

معروف شده، آبراهه اى (1) است كه از جنوب و روبه روى اجرد به وادى ثقيب مى ريزد و راه به قاحه از آن مى گذرد.

13. جَداجِد؛ جمع «جَدْ جَد» است، به معناى زمين هموارِ سخت.

مى تواند جمع جُدْجد نيز باشد كه به معناى چاه قديمى است.

14- اجرد؛ درستش «اجيرد» است؛ زيرا اجرد كوهى است كه با راه هجرت فاصله زياد دارد. اما در اينجا درّه اى است كه از شمال به وادى ثقيب مى ريزد.

15- مَدْلَجَة تِعهن؛ آبراهه اى است.

16- عبابيد؛ ناشناخته است.

17- فاحّه؛ درستش با قاف (قاحه) است و آن وادى بزرگى است كه چندين ريزابه دارد؛ يكى از ريزابه هايش «فاجّه» مى باشد. همين تشابه نزديك ميان «قاحه» و «فاجّه» است كه سبب تصحيف آن به «فاحّه» گرديده است.

18- عَرْج؛ وادى بزرگى است.

19- ثَنِيّة الغائر؛ همان ثنيه ركوبه است. ركوبه امروزه معروف نيست.

شايد غائر نام واديى است كه از ثنيه ركوبه عبور مى كند.

20- بطن ريم؛ وادى اى است كه از غرب مى آيد و در محلّ «بئار الماشى»، واقع در راه جديد مدينه به مكه موسوم به راه هجرت، به وادى نقيع مى ريزد.

21- قبا؛ معروف است و نيازى به توضيح ندارد.

طريق هجرت، بنا به روايتى ديگر كه ابن سعد آورده، بدين شرح است:

غار ثور، خيمتا امّ معبد، خرار، ثنيّةالمره، لَقْف، مدلجة لقف، مدلجة مجاح، مَرْجح مجاح، بطن مرجح، بطن ذات كَشد، جدائد، اذاخر، بطن رابغ، ذا سلم، اعدا مدلجه، عثانيه، بطن القاحه، عرج، جدرات، غائر در سمت راست ركوبه، عقيق، جثجاثه، ظبى و حَرّة العُصْبه.

[طَعامُ الأبرار: از اسامى زمزم است. (2)]


1- در متن «تَلْعه» آمده كه به معناى «پشته» وآبراهه اى كه از قسمت هاى مرتفع و بالاى زمين شروع و به ته رودبار ختم شود، مى باشد- م.
2- شفاء الغرام، ج 1، ص 404.

ص: 247

[طعام طُعْم: از نامهاى زمزم است. (1)]

طَفّ: (به فتح طاء و تشديد فاء)، سر زمينى است از حومه كوفه در راه بريّه كه حسين بن على عليهما السلام در آنجا به شهادت رسيد.

طَفيلُ: كوه يا چشمه اى است كه همواره در كنار «شامه» از آن ياد مى شود. اين دو نام در ابياتى كه بلال بن رباح به آنها تمثّل جسته، آمده اند:

و هل أردنْ يوماً مياه مجنة و هل تبدون لي شامة و طفيلُ

طِلاح: (به كسر اول)، جايى است از نواحى مكه كه در خبرهاى فتح مكه از آن ياد شده است. شاعر گفته است:

و نحن الأولى سدَّتْ غزال خيولنا و لِفتاً سددناه و فَجَّ طِلاح

طَلَح: (به فتح اول و دوم)، نام مكانى است. هنگامى كه عمربن خطاب دستور داد حطيئه را، به علّت آنكه زبرقان را هجو كرده بود، در چاه اندازند، وى براى جلب ترحّم عمر ابياتى سرود كه در يكى از آنها نام «طَلَح» برده شده است:

ماذا تقول لأفراخ بذي طلح حمر الحواصل لا ماءٌ و لا شجر

اين كلمه به صورت «ذى امر» و «ذى مَرَخ» نيز روايت شده است.

طَلوب: (به فتح اول)، گفته مى شود. «بئرٌ طلوبٌ» يعنى چاهى كه آب آن بسيار پايين است. بلادى مى نويسد: طلوب امروزه به نام «حفاة» معروف است و در صدر وادى قاحه در راه ميان شرف الأثايه و سقيا واقع شده و سى و هشت كيلومتر با سقيا فاصله دارد.

[طواف افاضه: به طواف واجبى گفته مى شود كه بعد از اعمال مِنا توسّط حاجى انجام مى شود و به آن طواف حج و طواف زيارت هم گفته مى شود و يكى از اركان حج است. (2) اهل سنت از آن به طواف فَرْض، طواف ركن و طواف زيارت نام مى برند. (3)]

[طواف تَطَوُّع: طواف مستحب است و در حديث است: «يُسْتَحَبُّ أَنْ يَطُوفَ


1- ازرقى، ج 2، ص 49
2- الفقه المقارن 1513، 514
3- قاموس الحج و العمره، ص 153

ص: 248

ثَلاثَمِائَةٍ وَ سِتِّينَ أُسْبُوعاً عَلَى عَدَدِ أَيَّامِ السَّنَةِ فَإِنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَثَلاثَمِائَةٍ وَ سِتِّينَ شَوْطاً فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَمَا قَدَرْتَ عَلَيْهِ مِنَ الطَّوَافِ» (1)]

[طواف قدوم: نام ديگر آن طواف تحيّت است؛ زيرا تحيّت هر مسجدى خواندن دو ركعت نماز است و تحيّت مسجدالحرام طواف است و از اين رو به آن طواف تحيّت دخول هم گفته مى شود. اين طواف از نظر اهل سنت از اركان حج نبوده و واجب نيست و براى كسى كه براى انجام حج افراد يا قِران محرم شده است، استحباب دارد. (2) بنابراين، اين طواف براى اهل مكه و براى كسى كه به عمره تمتّع يا مفرده محرم شده و نيز براى كسى كه به حج افراد محرم شده و پيش از وقوف در عرفات و مشعر به مكه وارد نشده است، مستحب نيست و از نظر شيعه مدركى براى استحباب طواف وجود ندارد. (3)]

[طواف نساء: يكى از اقسام طواف است كه در تمام انواع حج و نيز در عمره مفرده، بر مردان و زنان و كودكان و نيز بر خصىّ و خُنثى، بعد از سعى ميان صفا و مروه واجب مى باشد. (4)]

[طواف وداع: آخرين طواف حاجىِ آفاقى است كه هنگام خروج از مكه انجام مى دهد. اين طواف مستحب است (5) و اهل سنت آن را طواف صدر؛ يعنى طواف بازگشت هم مى نامند؛ زيرا حاجى پس از آن از مكه به شهر خويش باز مى گردد و اين طواف از نظر آنان واجب مى باشد و كفاره ترك آن يك قربانى است ولى مالكيه آن را مستحب مى دانند. (6)]

[طُوال: يكى از كوچه هاى مدينه منوره است كه در فاصله اى كوتاه از مسجد نبوى، در قسمت شمالى آن قرار گرفته و مرقد شريف جناب عبداللَّه؛ پدر گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا است. (7) اكنون با توسعه مسجدالحرام و فضاى اطراف آن، آن كوچه تخريب


1- وسائل الشيعه، ج 13، ص 308
2- قاموس الحج و العمره، ص 158
3- جواهر، ج 19، ص 353
4- جواهر، ج 19، صص 405، 406 و 410
5- الفقه المقارن، ص 514؛ الإيضاح، ص 204
6- قاموس الحج و العمره، ص 159
7- بلادى، ج 5، ص 241

ص: 249

شده و اثرى از قبر مطهّر باقى نمانده است.]

طُور: گفته اند همان كوه مشرف به نابلس است. به همين دليل سامريان به زيارت اين كوه مى روند.

همچنين «طور» كوهى است مشرف بر طبريه و در شرق ناصره واقع شده و ارتفاع آن از سطح دريا، 562 متر است. مناظر و چشم اندازهاى قلّه اين كوه از زيباترين چشم اندازهاى فلسطين شمالى است. از بالاى اين كوه، جبل الشيخ و كوه هاى شرقى اردن شمالى و درياچه طبريه و مَرج (مرغزار) بنى عامر و درياى مديترانه ديده مى شوند.

طور زيتا يا زيتون: كوهى است مشرف بر شرق مسجد بيت المقدس و ميان مسجد و وادى جهنم، كه عين سلوان در آن مى باشد، قرار گرفته است.

طُوى: در قرآن كريم آمده است: ... إِنَّكَ بِالْوَادِي الْمُقَدَّسِ طُوىً. مراد از طوى جايى است در فلسطين، در كوه طور.

طُوى يا ذى طُوى: در سيره آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شب فتح را در ذى طوى گذراند. ذى طوى يكى از وادى هاى مكه است و امروزه در وسط شهر واقع شده و عتيبيّه و جَروْل از محلّه هاى آن مى باشد. «بئر ذى طوى» هنوز هم در جرول معروف است «اين چاه، در محلّى قرار دارد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شب فتح را در آنجا به سر برد. كوه قعيقعان به شرقِ اين چاه مشرف است و سمت مشرف بر چاه را امروزه «جبل السودان» مى خوانند.

[طُوَيِّلُ النبى صلى الله عليه و آله: تپّه اى است كه از سمت جنوب شرقى، بر «جرثومه» مشرف است و به قولى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در غزوه تبوك در آنجا اردو زد. (1)]

طَىّ: قبيله اى عربىِ قحطانى است كه در يمن مى زيستند ولى بعدها آنجا را ترك كرده، در «سُميراء» و «فيد»، در همسايگى بنى اسد ساكن شدند. دو كوه طىّ اجأ و سلمى- در منطقه حائل- اختصاص به اين قبيله داشت. از زيستگاهها و شهرهاى اين قبيله است:


1- بلادى، ج 5، ص 242

ص: 250

دومةالجندل، قُريّات، سكاكه، تيماء، محضر و ظريب. يكى از بتهاى آنها در جاهليت، «فلس» بود.

طَيْبه: نام مدينةالنبى است. شاعر مى گويد:

طربتُ و داري بأرض العراق إلى مَنْ بطيبة و المسجد

تصوير شماره 23

ص: 251

تصوير شماره 24

ص: 252

تصوير شماره 26

ص: 253

«ظ»

ظاهره: سمهودى مى نويسد: ظاهره در ناحيه «نقا» از حرّه غربى مدينه است. در تاريخ آمده است كه يهوديان سعى كردند ميان دو قبيله مسلمان اوس و خزرج را به هم بزنند و رشته برادرى ميان آنان را از هم بگسلند؛ به طورى كه اين دو قبيله براى جنگ با يكديگر آماده شدند و گفتند: «وعده ما در ظاهره».

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به محض آگاه شدن از جريان، با گروهى از مهاجران، نزد آنان رفتند و ... در تفسير آيه شريفه يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنْ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ ... (1)

از اين مكان نام برده شده است.

ظَبْى: (به فتح اول و سكون باء)، بكرى نقل كرده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به مردى كه او را در رأس سريه اى فرستاد، فرمود: «در سرزمين آنان، ظبى فرود آى». اين ظبى غير از آن «ظبى» است كه در راه هجرت واقع شده و از آن نام برده اند و نزديك مدينه است؛ چراكه اين ظبى روايت ديگرى است از «وادى ريم».

ظَبْيَه: در حديث آمده است: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نوشت: «اين چيزى است كه محمد پيامبر، به عوسجةبن حرمله جهنى داد: از ذى المروة، تا ظبيه، تا جعلات، تا كوه قبليه. هيچ كس ديگرى حق ادعا در اينها را ندارد». ظبيه، جايى است در سرزمين جهينه و سرزمين جهينه از نواحى ينبع، واقع در ساحل درياى سرخ مى باشد.

ظُبْيَه: (عرق الظبيه)، اين كلمه به ضمّ اول و


1- آل عمران: 100 تا 103

ص: 254

فتح آن، هردو، روايت مى شود. در همينجا بود كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله عقبةبن ابى معيط را كشت. در غزوه بدر نيز پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از ظبيه عبور كرد. امروزه به نام «طرف الظبيه» معروف است و سه كيلومتر قبل از روحاء، در شمال شرقى آن واقع شده و از روحاء ديده مى شود.

راه (مكه) به مدينه از نزديك ظبيه مى گذرد.

ظُرَيْبه: مصغّر «ظَربه»، واحد «ظَرِب» است و ظرب كه جمع آن «ظِراب» مى باشد، به معناى تپه كوچك است. عمرو و خالد، فرزندان سعيدبن عاص بن اميّةبن عبد شمس كه مسلمان شده و به حبشه هجرت كرده بودند، پدر آنان سعيدبن عاص در ظريبه، از نواحى طائف مرده بود. برادر آن دو، ابان بن سعيدبن عاص، درباره مالى كه در ظريبه داشت، به دو برادر خود گفت:

ألا ليت ميتاً بالظريبة شاهد لما يفتري في الدين عمرو و خالد

ظَفارِ: (به فتح اول و كسر راء)، شهرى است در يمن. بخارى در حديث افك از قول عايشه روايت كرده كه گفت: «ناگاه متوجه شدم گردن بندى كه از مهره ظفارى داشتم، پاره شده و افتاده است».

[همچنين «ظَفار» شهرى است در يمن كه زيستگاه قبيله حميرات بوده و نزديك صفا است. (1) در حديث است كه «جامه احرام پيامبر صلى الله عليه و آله از پارچه هاى عبرى و ظفار بود». (2)]

ظَفَر: نام جايى است نزديك حَوأَب در راه بصره به مدينه. بعضى گفته اند: به ضمّ اول و سكون دوم (ظُفْر) جايى است ميان مدينه و شام و در همينجا بود كه امّ قرفه فاطمه بنت ربيعةبن بدر كشته شد. اين زن مردم را عليه اسلام و پيامبر تحريك مى كرد و مى شوراند. خالد او را به قتل رساند و سرش را براى ابوبكر فرستاد و ابوبكر سر را به دار آويخت. گويند اين نخستين سرى بود كه در اسلام به دار آويخته شد (ياقوت).

ظَلّال: (به فتح اول و تشديد دوم)، جايى است كه بنا به قولى نزديك ربذه واقع


1- طريحى، ج 3، ص 89 ماده «ظفر».
2- كافى، ج 4، ص 339، ح 1

ص: 255

شده و به قولى ديگر نزديك مكه است.

در خبرهاى جنگ فجار از اين محل نام برده شده و اين كلمه را با طاء؛ يعنى طلّال نيز گفته اند.

ظَهْران: (مرّ الظهران)، وادى اى از وادى هاى حجاز است كه از بيست و دوكيلومترى شمال مكه مى گذرد و در جنوب جدّه به دريا مى ريزد. روستاهاى چندى در اين وادى وجود دارد كه از جمله آنهاست: جموم و بحره.

ص: 256

ص: 257

«ع»

اشاره

عائر: (ثنية العائر)، بلادى مى نويسد: درستِ آن، با غين (غائر) است، اما در كتب سيره و تاريخ با عين (عائر) آمده است. در راه هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله از اين مكان نام برده شده و آن كوهى است كه راهِ ميان بئر الماشى و قاحه از آن مى گذرد.

عارِض: بكرى مى گويد: عارض كوهى است در يمامه. از عبداللَّه بن زيد نقل شده كه گفت: عارض يمامه براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نمايان شد.

عارِم: (زندان عارم)، در اخبار مربوط به ايام عبداللَّه بن زبير از اين زندان نام برده شده و آمده است كه محمدبن حنفيه در آن زندانى شد. ياقوت مى گويد:

نمى دانم در كجاست اما گمان مى كنم در طائف باشد.

[عافيه: از نام هاى زمزم است. (1)]

عاقِر: نام كوهى است كه منزل هاى بنى عدى، قوم و قبيله عمربن خطاب در مكه، در آن قرار داشت و بعدها به نام جبل عمر خوانده شد.

عالج: ريگزار بزرگى است در عربستان كه در شمال نجد واقع شده و از نزديك شهر حائل- در عربستان سعودى- تا شمال تيماء را دربرمى گيرد. بخش غربى اين ريگزار به نام «رمل بحتر»، منسوب به قبيله اى از طى ء خوانده مى شد و امروزه به آن «نفود» مى گويند.


1- شفاء الغرام، ج 1، ص 404

ص: 258

عاليه: هرگاه گفته شود عاليه مدينه، مقصود منطقه بالاى آن؛ يعنى جايى است كه وادى بطحان از آنجا مى آيد. امروزه به اين منطقه «عوالى» مى گويند. در سيره آمده است كه: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله عبداللَّه بن رواحه را به سوى مردم عاليه فرستاد تا پيروزى مسلمانان در بدر را به آنان بشارت دهد.

عامربن صعصعه: قبيله اى است از هوازن كه زيستگاه آنان از شرق طائف تا جنوب نجد امتداد داشت. در سال نهم هجرى، هيأتى به نمايندگى از اين قبيله، به حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد كه عامربن طفيل و اربدبن قيس، جزو اين هيأت بودند.

عامربن لؤى: تيره اى از قريش است كه بيشترينشان در مكه به سر مى بردند.

عاير: در ذيل «عائر» ذكر شد. عاير كوهى است در مدينه يا نزديك آن. در حديث هجرت «ثنيةالعائر»- كه بعضى آن را به غين (غائر) گفته اند- آمده است كه قبل از مدينه در راه هجرت قرار دارد. راه شوسه ميان مدينه و مكه را امروزه راه هجرت مى گويند. اين راه از بدر نمى گذرد.

عبابيد: بعد از مدلجه تِعهِن، در راه هجرتِ پيامبر واقع است. اين كلمه را به صورت «عبابيت» نيز گفته اند. كسانى كه «عبابيد» روايت كرده اند آن را جمع «عبّاد» دانسته اند و آنان كه «عبابيب» روايت نموده اند، گويا جمع «عبّاب» دانسته اند كه مأخوذ است از «عَبَبْتُ الماء عبّاً»؛ «آب را با يك نفس آشاميدم.»

عبد القيس: قبيله اى كه در منطقه شرقى ساحل خليج فارس مى زيسته اند. در سال نهم هجرى هيأتى به نمايندگى از اين قبيله به حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد.

[عَبْرى: شهرى است در يمن، كه ميان زَبيد و عَدَل واقع است و نزديك ساحل قرار دارد. (1) در حديث است كه:

«كَانَ ثَوْبَا رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله الَّذِي أَحْرَمَ فِيهِمَا يَمَانِيَّيْنِ عِبْرِيٌّ وَ ظَفَارِ»؛ (2)

«لباسى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آن محرم شد، از جامه عبرى و ظفار بود.»]

عَبْلاء (عَبَلات): نام ديگر بتخانه


1- تاج العروس، ج 12، ص 511 ماده «عبره».
2- كافى، ج 4، ص 329.

ص: 259

ذو الخَلَصه است و همواره در كنار «ثروق» و «وليّه» نام برده مى شود. اين هر سه، در جنوب جزيرةالعرب ميان سعودى و يمن شمالى قرار دارند. اعبل و عبلاء در لغت به معناى سنگ سفيد است. «الصخرةالعبلاء»؛ يعنى صخره سفيد.

عِتْر: (به كسر اول و سكون دوم)، كوهى است در سمت قبله مدينه كه به آن «مستنذر اقصى» مى گويند.

عتوتا: در «منتخب كنزالعمال» آمده است قذاذبن حدرجان، از يمن، از جايى كه به آن «عتوتا» مى گويند نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد. چنين جايى را در معجم البلدان نيافتم. البته ياقوت از جايى به نام «عُنّه» ياد كرده و گفته است: قريه اى است در يمن. بنابراين، احتمال دارد كه «عتوتا»، «عنونا» باشد كه تصحيفى است از «عُنّه».

عتيق: در اينجا به معناى «معتوق» (آزاد شده) است و مراد بيت اللَّه الحرام مى باشد. وجه تسميه آن به عتيق آن است كه از قيد و سلطه سلاطين و جباران آزاد شده است و هيچ جبّار و سلطانى نمى تواند مدّعى مالكيت اين خانه شود و يا به آن آسيب و گزندى برساند؛ زيرا به كسى جز خداى تعالى نسبت داده نمى شود. خداوند در كتاب خود از اين خانه، با وصف «عتيق» ياد كرده، فرموده است: ... وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ. (1) عَثَّر: (به فتح اول و تشديد دوم)، جايى است كه در آن، شير (حيوان) زياد بوده و در قصيده كعب بن زهير، كه در مدح پيامبر صلى الله عليه و آله سروده، از آن نام برده شده است. بعضى گفته اند: عَثّر شهرى است در يمن.

عَثْعَث: كوهى است در مدينه كه به آن «سُلَيع»، مصغّر «سلع» مى گويند. عثعث در لغت به معناى تپه ريگ و نرم است.

ثنيّه يا گردنه عثعث، منتسب به همين كوه مى باشد. خانه هاى اسلم بن افصى، از انصار، بر روى اين كوه قرار داشت.

عِثيانه: (به كسر عين و سكون ثاء)، روايتى است در «عبابيد» واقع در راه هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله.

عَجْلز: (به فتح اول و سكون دوم)، از نواحى ضريّه نام برده شده است.] «ضريّه».


1- حج: 29.

ص: 260

عَدَن: شهرى است در ساحل خليج عدن، نزديك باب المندب و پايتخت يمن جنوبى است. عَدَن ابْيَن (به فتح همزه و كسر آن هردو آمده است) يكى از روستاهاى يمن در قديم بوده است.

ابين، نام مردى است و عدن ابين، منسوب به اوست.

عُدْوه: (1) در اخبار مربوط به غزوه بدر، از دو جاى، به نامهاى العدوة الدنيا و العدوةالقصوى نام برده شده است. كناره وادى «يليل» را «العُدوةالدنيا (كرانه نزديك يا پست) مى گفته اند.

[عَذراء: از نام هاى مدينة النّبى صلى الله عليه و آله مى باشد. (2)]

عُذْراء: دوشيزه است و در اصل به معناى توده ريگى است كه كسى بر آن پا نگذاشته باشد. «الدرّة العذراء» به معناى دُرّ ناسفته است.

و در شعر حسان آمده است:

عفت ذات الأصابع فالجواء إلى عذراء فنزلها خلاء

بعضى گفته اند: عذراء همان شهر «عدره» است كه نزديك دمشق و در شمال آن قرار دارد و حُجْربن عدى در آنجا به قتل (شهادت) رسيد. به قولى: او بود كه اين شهر را فتح كرد. «راهط» كه جنگ ميان زبيريان و مروانيان در آنجا به وقوع پيوست، در نزديك عذراء واقع است.

عُذْره: قبيله اى كه به عشق و عاشقى شديد معروف اند. در سال نهم هجرى هيأتى به نمايندگى از اين قبيله به به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله رسيده، فرايض را آموختند.

نويسنده «معجم قبائل العرب» مى نويسد:

سپس به يمن نزد كسان و خانواده هاى خود برگشتند. من نمى دانم كه در كجاى يمن سكونت داشته اند، اما معروف است كه در وادى القُرى مى زيسته اند.

عُذَيب: چندجا به اين نام وجود دارد:

1. مكانى است در شمال مدينه نزديك نقمى.

2. وادى اى است در شمال مدينه.

3. روستايى است در وادى القرى كه بالاتر از «علا» واقع شده و فاصله چندانى با آن ندارد.


1- عُدْوه، در لغت به معناى كرانه رودباراست.
2- تاج العروس، ج 12، ص 552.

ص: 261

4. جايى است نزديك كوفه در عراق.

عَرَبه: ياقوت مى گويد: عربه در اصل نام عربستان (جزيرة العرب) بوده است.

گاهى اوقات «راء» آن بنا به ضرورت شعرى ساكن مى شود. ابوطالب، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله، در بيتى گفته است:

و عرْبة دار لا يُحلّ حرامها من الناس إلّااللوذعىُّ الحُلاحل

مقصود او پيامبر صلى الله عليه و آله است كه مكّه در ساعتى از روز براى آن حضرت حلال شد و پس از آن، تا روز قيامت به منطقه حرام تبديل گرديد.

همچنين «عربه» جايى است در سرزمين فلسطين كه ابو امامه باهلى، فرمانده سپاه اعزامى يزيدبن ابوسفيان، در آنجا با روميان نبردى جانانه كرد. اين عربه شايد همان جايى باشد كه به «وادى العربه» معروف است و آن واديى است كه از غور تا خليج عقبه امتداد دارد.

شايد هم روستاى «عرّابه»، يكى از روستاهاى نابلس باشد.

عربيّه: «قُرى عربيه»؛ (قريه هاى عربى) عبارتى است كه به صورت تركيب اضافى- اضافه قرى به عربيه- در سيره و احاديث وارد شده است. در تاريخ بخارى آمده است كه: «لا يسكن قرى عربيّةَ دينان». اين تركيب به صورت «قرىً عربيةً»- باتنوين و بدون اضافه نيز خوانده شده است. نمى دانم مقصود از «قرى عربيه» كجاست؛ زيرا بكرى در اين باره توضيحى نداده است.

عَرْج: (به فتح اول و سكون دوم)، در عربستان (بلاد العرب) جاهاى متعددى به اين نام وجود دارد كه مشهورترين آنها دو جا است؛ يكى دهكده اى است در نواحى طائف كه عربى شاعر منسوب بدانجا است. مقصود ما از «عرج» در اين فرهنگ، اين دهكده نيست. محل دوم، در راه ميان مدينه و مكه واقع است.

همين «عرج» است كه در سيره و حديث از آن ياد شد و وادى اى است از وادى هاى حجاز كه از رشته كوه هاى نزديك شرف الأثايه سرچشمه مى گيرد.

راه قديمى حاجيان از رأس اين وادى عبور مى كند و يكى از مساجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آن قرار دارد. اين وادى در 113 كيلومترى جنوب مدينه واقع است.

ص: 262

[عَرْش: از نام هاى مكه معظمه مى باشد. (1)]

عُرْش: (به ضمّ اول و سكون دوم كه بعضاً به ضمّ آن نيز روايت شده)، جمع «عريش» است، به معناى سايبانى كه از شاخه هاى بدون برگ درخت خرما درست مى كنند و روى آن را با گياه «يز» مى پوشانند.

گفته شده: عُرش نامى است براى خود مكه و ظاهراً به اين علت عرش ناميده شده كه در آن، از اين نوع سايبان ها و كپرها زياد بوده است. در حديث است كه عمر همين كه چشمش به عُرش مكه؛ يعنى خانه ها و آلونك هاى نيازمندان و تهيدستان مكه مى افتاد تلبيه را قطع مى كرد.

عَرْصه: (به فتح اول و سكون دوم)، در لغت به معناى هر فضاى وسيعى است كه در آن بنايى نباشد؛ و يا به قولى، به معناى صحن و حياط خانه است. عرصه هاى مشهور عبارتند از دو عرصه عقيق در مدينه. دانشگاه اسلامى، قصر فرماندار مدينه، چاه رومه يا چاه عثمان در اين دو عرصه واقع شده اند. در حديث آمده است: «اگر نبود كثرت حشرات و خزندگان در عرصه، اين محل جاى خوبى براى سكونت بود». در حديث بخارى آمده است: پيامبر هرگاه بر قومى پيروز مى شد سه شب را در عرصه مى گذراند. مقصود از عرصه در اينجا صحن و حياط خانه است نه نام جايى خاص.

عِرْض: (به كسر اول و سكون دوم)، به هر وادى و رودبارى كه در آن آب و درخت و دهكده ها باشد، «عِرض» مى گويند. و اعراض مدينه: دهكده هايى است كه در وادى هاى مدينه هستند، يا جاهايى كه كشتزار و نخلستان دارند.

بكرى مى گويد: مردم مدينه به اين گونه جاها «عرض» مى گويند و مردم يمن «مِخلاف» و عراقى ها «طسوج».

عرفات: ياقوت مى گويد: عرفات مفردى است كه شكل جمع دارد. عرفه وعرفات، هردو، نام يك مكان هستند و آن مشعر اقصى از مشاعر حج واقع در راه ميان مكه و طائف در بيست و سه كيلومترى شرق مكه است. عرفات صحراى وسيعى است كه از شرق و


1- تاج العروس، ج 12، ص 1656 ماده «عرش».

ص: 263

جنوب و شمال شرقى در احاطه كوه مى باشد. در شرق آن كوه ملحه قرار دارد، در شمال شرقى، كوه سعد و در جنوب، رشته كوه سياه رنگى كه بلندترين آن، كوه «ام الرضوم» است.

از غرب و شمال غربى عرفات، وادىِ عُرَنه مى گذرد كه وقوف در آن جايز نيست.

همچنين «عرفات» تلّ بلندى است نزديك قبا در مدينه، در سمت قبله مسجد. گفته اند: وجه تسميه اين تلّ به عرفات، آن است كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در روز عرفه بر فراز آن مى ايستاد و از آنجا عرفات را مى ديد. واللَّه اعلم.

[در توضيح بيشتر بايد گفت:

مساحت «عرفات» بالغ بر حدود 18 كيلومتر مربع و وسيع ترين مشاعر مقدسه است. در قسمت شمال شرقى آن جبل الرحمه و در غرب آن مسجد نمره قرار دارد. (1) در روايتى حدود عرفات، عُرَنَه، ثَويَه، نَمِرَه و ذو المَجاز معرفى شده است. (2) عرفات سرزمينى است مرتفع و به شكل تقريباً مربع و فاصله آن تا مكه مكرمه حدود 23 كيلومتر است. (3) در مورد نامگذارى اين سرزمين به عرفات، روايات مختلفى وارد شده و از جمله اين است كه جبرئيل به ابراهيم عليه السلام در عرفات گفت: اى ابراهيم به گناهت اعتراف كن، ابراهيم چنين كرد و از اين رو آنجا عرفات ناميده شد. (4) وقوف در عرفات يكى از مناسك حج است كه حاجيان در روز نهم ذيحجه تا غروب آفتاب در آنجا مى مانند و پس از غروب به سوى مشعر الحرام كوچ مى كنند.

در روايت است كسى كه در عرفات وقوف كند، چنان است كه در پيشگاه الهى وقوف كرده است. (5)]

عِرْق: (به كسر اول)، در لغت به معناى بيخ و اصل هر چيزى است. عراق در كلام عرب، به معناى هر زمين شوره زارى است كه درخت گز در آن برويد. در سخن پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است: «هركس


1- اشهر المساجد، ص 131، معالم مكة التاريخيه، ص 182
2- تهذيب، ص 5، ص 179
3- مبادى علم الفقه «الحج»، ص 239
4- حج الأنبياء والائمه، ص 37
5- بحار، ج 3، ص 320

ص: 264

زمين مرده اى را زنده كند، آن زمين از آن اوست و براى عِرق ظالم حقى نيست». «عرق ظالم» يعنى اينكه كسى در زمينى كه قبلًا شخص ديگرى آن را احيا كرده، نهالى غرس كند يا بنايى احداث نمايد تا بدين وسيله آن زمين را تصرف كند. پيامبر صلى الله عليه و آله براى شخص دوم، حقّى در آن زمين قرار نداده و فرموده است:

نهال هايش قطع شود و بنايش ويران گردد.

عِرق (ذات عرق): مرز ميان نجد و تهامه و ميقات مردم عراق است. بعضى گفته اند:

عرق كوهى است در راه مكه و «ذات عرق» مأخوذ از همين كوه است. به قولى هم: عرق كوهى است مشرف بر ذات عرق.

عِرق الظُّبْيَه: جايى است ميان مكه و مدينه.

] «ظبيه».

عَرِم: (به فتح اول و كسر دوم)، در قرآن كريم آمده است: فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ .... (1)

به قولى: عَرِم جمع عَرِمَه، به معناى سدّ و بند آب است. و به قولى:

نام وادى و رودبارى است. بخارى مى نويسد: عَرِم آب قرمز رنگى بود كه زمين را گود كرد، به حدّى كه باغها بالاتر از آب قرار گرفتند و چون آب به آنها نمى رسيد، خشك شدند. اين آب قرمز رنگ از سدّ نبود بلكه عذابى بود كه خداوند بر آنان نازل كرد. واللَّه اعلم.

عَرَمه: (به فتح عين و ميم)، سرزمينى است از نواحى يمامه، در نجد.

عُرَنه: (به ضمّ اول و فتح راء)، وادى يا رودخانه اى است كه آبشارهاى بالاى آن، از ثنيه، در هفتاد كيلومترى شرق مكه آغاز مى شود و صدر يا ابتداى آن را «وادى شرائع» مى گويند كه همان حُنين است. اين وادى سپس از كناره غربى عرفه مى گذرد و آنگاه سيل وادى نعمان از شرق به آن مى پيوندد و همچنان به نام «عُرنه» پيش مى رود تا اينكه در جنوب جده، ميان دو مصبّ «مرّ الظهران» و «وادى ملكان» به دريا مى ريزد. وادى عرنه در يازده كيلومترى جنوب مكه، از ميان دو كوه كساب و حبثى عبور مى كند.

عَروض: (به فتح اول)، بكرى مى گويد: نامى است براى مكه و مدينه. در حديث آمده


1- سبأ: 16

ص: 265

است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در روز عاشورا بيرون رفت و دستور داد به اهالى عروض اعلام كنند كه بقيه روز خود را كامل گردانند.

گمان نمى كنم مقصود از اهالى عروض مردم مكه و مدينه باشد؛ زيرا چگونه ممكن است فردى از مردم مدينه در ظرف نيم روز اين مطلب را به اطلاع مردم مكه برساند در حالى كه براى رسيدن به مكه مى بايست چند روز طى طريق كند. شايد مراد از اهالى عروض ساكنان مزارعى باشد كه در اطراف مدينه بوده اند و يك سواره مى تواند بعد از اندك ساعاتى خود را به آنها برساند.

[العَروض: از نام هاى مكه است. (1)]

عَريش: (بر وزن فعيل)، در خبر آمده است:

خداوند در شام از فرات تا عريش بركت قرار داده است. ياقوت مى گويد: عريش نخستين شهر تابع مصر از سمت شام است و در ساحل درياى مديترانه جاى دارد.

مى گويم: عريش نزديك مرزهاى فلسطين است و بيشتر ساكنان آن از قبايل غزه و خان يونس و رفح هستند و رشته پيوند آنان با مردم جنوب فلسطين محكم تر از رشته پيوندشان با مصريان مى باشد و اصلًا از لحاظ طبيعت و گويش، فلسطينى هستند.

عريش رسول اللَّه: سايبانى است كه در روز جنگ بدر براى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ساخته شد و در اخبارِ اين غزوه، از آن ياد شده است.

عُرَيض: (به ضمّ اول و فتح راء و سكون ياء)، به گفته ياقوت، واديى است در مدينه. در اخبارِ غزوه سويق آمده است كه ابوسفيان از مكه خارج شد تا اينكه به عُريض، وادى مدينه، رسيد و يكى از نخلستان هاى وادى عريض را به آتش كشيد و سپس با ياران خود به سوى مكه گريختند.

همچنين «عُريض» ناحيه اى است از مدينه، در حاشيه حرّه واقم (حرّه شرقى) كه امروزه آبادانى و ساختمان هاى شهر تا به آنجا نيز رسيده است.


1- مصباح المنير، ص 404، ماده «عرض» شفاء الغرام، ج 1، ص 75

ص: 266

عُرَينه: دهكده هايى است در نواحى مدينه در راه شام. از معاذبن جبل نقل شده كه گفت: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مرا به دهكده هاى عرينه فرستاد ... زهرى مى گويد: عمر درباره آيه: ما افاءَ اللَّه عَلى رَسُولِه ...

گفت: روستاهاى عرينه از جمله فدك و ... اختصاص به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دارد.

در تاريخ فتوح الشام آمده است:

هنگامى كه ابوبكر، عمرو بن عاص را به شام فرستاد. عمرو عاص از باديه ها و قريه هاى عربى (منسوب به عرب) كه مى گذشت، مردمِ آن منطقه را بسيج مى كرد. پيش از اين درباره «قُرى عربيه» سخن گفتيم. احتمال دارد همان «قُرى عُرينه» باشد. امروزه در حجاز جايى به نام «عُرينه» معروف نيست.

عَزّاف: نام مكانى است كه عربها ادعا مى كردند در آنجا صداى جنّ مى شنوند.

به نظر مى رسد كه از نواحى مدينه باشد؛ زيرا يكى از نشانه هاى مدينه را عزّاف ذكر كرده اند.

عَزْوَر: (به فتح اول و سكون دوم و فتح واو)، گفته شده همان گردنه مدنيين به سمت بطحاى مكه و يا همان گردنه جحفه است كه راه ميان مكه و مدينه از آن مى گذرد.

بلادى مى نويسد: عزور گردنه اى است كه از طرف مدينه به سمت جحفه فرود مى آيد و امروزه به نام «عَزْوريّه» معروف است.

عَزُوزاء: (به فتح اول)، در سنن ابوداود آمده است: «همراه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از مكه به قصد مدينه بيرون رفتيم و چون به نزديك عزوزاء رسيديم، آن حضرت فرود آمد و دست هايش را به طرف آسمان گرفت و ساعتى به درگاه خدا دعا كرد و سپس به سجده افتاد».

آگاهان مى گويند: عزوزاء شكل تصحيف شده همان عزور است؛ زيرا عزور در راه مكه قرار دارد.

بكرى اين كلمه را با الف ممدود آورده و ديگران با الف مقصوره.

عُزّى: در قرآن كريم آمده است: أَفَرَأَيْتُمْ اللَّاتَ وَالْعُزَّى. (1)

لات، بتِ قبيله ثقيف بوده و عزّى درختى بوده كه آن را مى پرستيدند. آنان روى اين درخت اتاقى ساخته و برايش پرده دارانى گماشته


1- نجم: 19

ص: 267

بودند. خالدبن وليد به فرمان رسول اللَّه صلى الله عليه و آله آن اتاق را ويران كرد و درخت را آتش زد. عُزّى مؤنث اعزّ است؛ مانند كبرى كه مؤنث اكبر مى باشد و اعزّ به معناى عزيز و عزّى به معناى عزيزه است.

بت عزّى نزديك نخله شامى، در نواحى مكه و طائف، در واديى قرار داشت كه به آن «حراض» مى گويند.

حراض در روبه روى غمير و در سمت راست مسافر عراق به مكه و بالاتر از ذات عرق واقع است.

عُسّ (بويرة (1) عُسّ): در خبر واگذارى وادى القرى از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله به مردى از قُضاعه، اين نام آمده است. عُسّ:

جايى است در شمال مدائن صالح (علا) واقع در ميان مدائن صالح و قلعة المعظم.

عسّ داراى چشمه اى است كه از صخره ها مى جوشد.

عُسْفان: (به ضمّ عين و سكون سين)، شهرى است در هشتاد كيلومترى شمال مكه، در راه مدينه. روايت شده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ميان عُسفان و ضجنان نماز خوف خواند. در جاهاى ديگر از سيره و حديث نيز از عُسفان ياد شده است.

عَسْقلان: (به فتح اول و سكون دوم)، در حديث آمده است: «شما را به دو عروس مژده مى دهم: «غزه» و «عسقلان».

عبداللَّه بن عمر مى گفت: «هرچيزى بلندايى دارد و بلنداى شام، عسقلان است». ياقوت مى نويسد: عسقلان را عروس شام مى خوانند. اين تعبير درباره دمشق نيز به كار مى رود. عسقلان را معاويه در زمان خلافت عمر فتح كرد و تا سال 548 ه. ق. كه به تصرف صليبيان درآمد، همچنان آباد بود. اين شهر به مدت سى و پنج سال در دست صليبى ها بود تا اينكه صلاح الدين در سال 583 ه. ق. آن را بازپس گرفت. زمانى كه فرانك ها عكا را گرفتند، صلاح الدين از بيم آنكه مبادا عسقلان را نيز مانند عكا دوباره تصرف كنند، در سال 587 ه. ق.

اين شهر را خراب كرد، كه ظاهراً بعدها همچنان ويرانه باقى ماند و اهالى آن ديگر به اين شهر باز نگشتند.


1- بُويرة: مصغّر «بئر» است به معناى چاه كوچك، چاهك.

ص: 268

خرابه هاى عسقلان در ساحل دريا در سه كيلومترى غرب شهر مجدل واقع است. روستاى جوره، در 27 كيلومترى شمال غزه، در محل آن قرار دارد يا داشته است. در بيرون عسقلان، «وادى نمل» است كه گفته مى شود همان وادى النمل مذكور در قرآن كريم مى باشد.

عَسيب: كوهى است در شرق نقيع كه نخستين نشانه هاى نقيع از سمت بالاى آن مى باشد. بنا به نقل هجرى، پيامبر صلى الله عليه و آله در عسيب مسجدى داشته است.

عَسيرُ: چاهى بوده در مدينة النبى متعلّق به ابو اميّه مخزومى. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نام اين چاه را به «يسيره» تغيير داد.

عُشَيْره: مصغّر «عشره» است. كلمه «ذو» به اين نام اضافه شده، گفته مى شود:

«ذو العُشيره» كه در اين صورت، يكى از غزوات مشهور پيامبر صلى الله عليه و آله منسوب به آنجاست. ذوالعشيره: روستاى آبادى بوده در پايين ينبع النخل و بعدها به بارانداز حاجيان مصرى تبديل شد.

ذوالعُشيره، نخستين روستاى ينبع النخل از طرف ساحل است و در آنجا مسجدى وجود دارد كه مى گويند رسول اللَّه صلى الله عليه و آله آن را تأسيس كرده است.

جاسر مى گويد: اين محل، كه اكنون از ميان رفته، نزديك «عين البركه» بوده است. «عين البركه» كه هنوز هم معروف مى باشد، يكى از چشمه هاى ذوالعشيره را تشكيل مى داده است.

عُصبه: (به ضمّ اول و فتح آن، هردو، روايت مى شود و سكون صاد. بعضى ها به فتح عين و صاد ضبط كرده اند)، اين كلمه به صورت «مُعَصَّب»- بر وزن محمّد نيز روايت مى شود. عُصبه: منزلگاه بنى جحجبا بوده در غربِ مسجدِ قبا. در قباى فعلى نيز ناحيه اى است، كه به همين نام خوانده مى شود.

عِصْر: (به كسر اول و سكون دوم. به فتح اول و دوم نيز روايت مى شود)، كوهى است ميان مدينه و خيبر كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگام رفتن براى خيبر از آن عبور كرد.

عَصَوين: يا «عصوان» تثنيه «عصا» است.

به صورت «عضوين» نيز روايت مى شود.

در راه هجرت پيامبر از اين نام ياد شده است. بلادى بر اين باور است كه:

عصوان (تثنيه عصا)، دو آبراهه اند به نام هاى عصا اليُمنى و عصا اليُسرى كه

ص: 269

پس از پيوستن به يكديگر در وادى مجاح، به يكى از ريزابه هاى وادى فرع، مى ريزند.

عُظْم: (به ضمّ اول و سكون دوم)، يكى از كشتزارهاى اطراف خيبر است.

عَفار: (به فتح اول)، عفر در لغت به معناى خاك است و عفار النخل به معناى بارور ساختن درخت خرما مى باشد. در حديث آمده است: مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: از زمان عفار (تلقيح) نخل با همسرم نزديكى نكرده ام ولى او حامله شده است. حضرت از طريق ملاعنه ميان آن دو داورى كرد.

و نيز «عفار» جايى است ميان مكه و طائف.

عَفْراء: (به فتح اول و سكون دوم و الف ممدود)، سيره نويسان در داستان كشته شدن فروةبن عمرو جذامى، از اين نام سخن به ميان آورده اند. فروه كارگزار روميان در نواحى «معان» در شرق اردن بود. او هنگامى كه دعوت اسلام را شنيد مسلمان شد و خبر مسلمان شدنش را همراه هدايايى براى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله در مدينه فرستاد. رومى ها از اين قضيه آگاه شدند و فروه را دستگير كردند و در كنار چشمه اى به نام «عفراء» به دار آويختند.

ابن هشام و ياقوت گفته اند كه عفراء در فلسطين است. اما بايد دانست كه در داخل مرزهاى امروز فلسطين قرار ندارد، بلكه در شرق اردن است. عفراء داراى چشمه هاى آب معدنى است كه مردم براى استحمام آنجا مى روند و در شمال «طفيله»، واقع در شرق اردن قرار دارد. در كتاب هاى جغرافيايى، اين نام به صورت «عفرى»- با الف مقصور آمده و ياقوت هم به همين شكل (عفرى) ذكر كرده است.

مرزهايى كه در كتاب هاى جغرافيايى و تاريخى قديم براى فلسطين تعيين شده، با مرزهاى فعلى آن تفاوت دارد. بخشى از فلسطين قديم امروزه جزو خاك اردن است و بخشى از اردنِ گذشته اكنون در خاك فلسطين واقع است و بلكه برخى شهرهاى ساحل لبنان امروزه در اردن قرار دارند. معروف است «طبريّه»، كه در حال حاضر شهرى فلسطينى است، مركز ارتش اردن بوده و عكا و صور نيز از بنادر اردن به شمار مى رفته اند.

ص: 270

تقسيمات و مرز بندى هاى فعلى، ساخته بريتانيا است كه لعنت ابدى بر او باد! او بود كه از زمان وعده بالفور به يهوديان، اين مرزهاى فلسطين را گذاشت تا بدين وسيله عربها را تقسيم كند و ميان عربهاى آسيا و عربهاى آفريقا، از خشكى كاملًا جدايى افكند تا در صورت حمله و يورش دشمنان به آنان، نتوانند با يكديگر متّحد شوند و به يارى يكديگر برخيزند.

كسى كه تقسيمات ادارى قديم و جديد را مدّ نظر قرار ندهد، دچار اشتباه مى شود و درنتيجه، وجود شهرى را در يكى از اين دو منطقه نفى و يا اثبات مى كند.

شيخ عاتق بلادى، يكى از كسانى است كه- با وجود مقام بلندى كه در عرصه تحقيق و پژوهش دارد- گرفتار اين اشتباه شده است. او وجود «عفراء» يا «عفرى» را درميان روستاى قديم و جديد فلسطين نفى كرده و گفته است كه چنين جايى وجود ندارد.

عِفْرى: (به كسر عين و سكون فاء و الف مقصور)، همان نام مكان قبلى است به روايت ياقوت. ابن هشام در سيره آن را با الف ممدود آورده است.

عَقار: (به فتح اول)، در حديث آمده است:

«فرَدَّ النّبي عَلَيهِمْ ذَرارِيهِم وَ عِقار بُيُوتِهِم». گفته اند: مقصود خانه ها و اراضى آنهاست. بعضى گفته اند: مقصود از «عقار بيوتهم» لباس ها و اسباب و اثاثيه آنهاست. عقار نام خاص نيست.

عَقَبَه: (به فتح اول و دوم و سوم)، در لغت به معناى كوه بلندى است كه بر سر راه قرار دارد و راه از آن مى گذرد (گذرگاه دشوار كوهستانى، گردنه كوه). عقبه اى كه در آنجا با پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت شد و در سيره از آن ياد شده، عقبه منا است كه جمره عقبه از آن رمى مى شود. اين عقبه، مدخلِ منا از سمت غرب و حدّ غربىِ آن مى باشد.

وقتى مى گويند: «بيعة العقبة الأولى» و «بيعة العقبة الثانيه» كلمات «اولى و «ثانيه» صفت بيعت هستند نه عقبه. (1)


1- بنابراين، اين دو عبارت چنين ترجمه مى شود: «نخستين بيعت عقبه» و «دومين بيعت عقبه»- م.

ص: 271

عَقْرَباء: مؤنث «عقرب» است، به معناى «كژدم» و علّت تأنيث اين كلمه آن است كه صفت بقعه يا ارض مى باشد (ارضٌ عقرباء يا بقعة عقرباء). گويا اين سرزمين كژدم زياد داشته و به همين دليل به اين نام خوانده شده است.

و نيز «عقرباء» جايى است در سرزمين يمامه كه در آن نبردهايى ميان مسلمانان و مسيلمه كذاب رخ داد.

عَقَنْقَل: (به فتح عين و قاف و سكون نون و فتح قاف دوم)، به معناى توده و تلّ ريگ است. اميّةبن ابى صلت در شعرى، در رثاى كشتگان قريش در جنگ بدر اينگونه سرود:

ماذا ببدر فالعقنقل من مرازبة جحاجح

عقنقل مكان ثابتى نيست؛ چرا كه تلّ ريگ در يكجا ثابت نمى ماند و باد و طوفان آن را به حركت درمى آورد و در جايى ديگر تلّ ديگرى مى سازد. اگر امروزه وجود داشت، البته جايش در عدوه قُصوى (كرانه چپ وادى) كه مشركان در آنجا كشته شدند، مى بود.

عقيق: در عربستان (جزيرة العرب) نام عقيق فراوان است؛ زيرا هر زمينى كه سيلاب آن را بشكافد، به آن شكاف «عقيق» مى گويند؛ (1) يا هر وادى و رودخانه اى كه خاك آن به سرخى بزند، به آن عقيق مى گويند. در وجه تسميه عقيق اختلاف است اما قول اول قوى تر مى باشد؛ چرا كه عربها به هر مسيل و آبراهه اى كه سيلاب آن را شكافته و فراخ كرده باشد «عقيق» مى گويند. در عربستان هفت عقيق وجود دارد كه در اينجا عقيق هاى مذكور در سيره نبوى و حديث شريف را ياد مى كنيم:

1. عقيق (وادى عقيق)، منظورم وادى عقيق در مدينه است كه مشهورترين وادى هاى مدينه و بلكه مشهورترينِ عقيق ها است. هرگاه عقيق به طور مطلق ذكر شود مقصود همين عقيق است. در حديث پيامبر خدا صلى الله عليه و آله كه بخارى روايت كرده، آمده است: «عمر بن خطاب گفت: در وادى عقيق از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى گويد: ديشب كسى از جانب پروردگارم نزد من آمد و گفت: در اين وادى مبارك نماز بخوان و


1- عَقّ: در لغت به معناى شكافتن است- م.

ص: 272

بگو: (نماز در اين وادى معادل) عمره اى است كه در موسم حج به جا آورده مى شود».

آبشارهاى بالاى وادى عقيق از نزديك وادى فرع آغاز مى شود و سپس به سمت شمال جريان مى يابد و از بين حرار در شرق و جبال قدس در غرب مى گذرد و در آنجا وادى هاى بزرگى به عقيق مى ريزد و در اينجا به نام «نقيع» خوانده مى شود تا اينكه به نزديك «بئرالماشى»، در راه هجرت مى رسد و نام «عقيق الحسا» به خود مى گيرد. در اين نقطه به سمت شمال غربى منحرف مى شود و تا ذو الحليفه (آبارعلى)، محل ميقات اهالى مدينه، ادامه مى يابد. گاهى اوقات از نقيع تا ذو الحليفه را «عقيق اقصى» و بعد از ذو الحليفه را «عقيق ادنى» مى نامند. مسير آن در ذو الحليفه به سمت شمال كج مى شود و از شرقْ كوه عَيْر و از غربْ «بيداء» و سپس «جماء تضارع» آن را در ميان مى گيرند. در نزديك مسجد قبلتين وادى بطحان به عقيق مى پيوندد و مجموعاً به سمت جرف و غابه پيش مى روند. از شرق وادى «قنات» به آنها مى پيوندد كه محلّ تلاقى آنها را «مجمع الأسيال» مى گويند.

بعد از مجمع الأسيال، اين وادى با نام «خُلَيْل» موسوم مى شود كه نامى جديد است و در كتابهاى قديمى ذكرى از آن به ميان نيامده است. از وادى «مخيط» كه گذشت، به نام وادى «حَمْض» خوانده مى شود.

در كنار نام وادى عقيقِ مدينه، همواره از جاهايى چون: «حمى النقيع» (كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را قرقگاه قرار داد)، ميقات اهالى مدينه (ذوالحليفه)، معرَّس (معرّس پيامبر خدا) عروةبن زبير و قصر و چاه او، چاه رومه يا چاه عثمان و بسيارى ديگر از آثار ارزنده تاريخى، نام برده مى شود. درباره وادى عقيق كتاب مستقلى به نام «اخبارالوادى المبارك» نوشته ام.

وادى عقيق در تاريخ

وادى عقيق، اگر مشهورترين وادى جزيرةالعرب نباشد، دست كم مشهورترين وادى مدينه منوره به شمار مى آيد؛ زيرا كه تاريخ مدنيّت اين شهرِ پاك؛ يعنى مدينه، با اين وادى گره خورده است.

ص: 273

مى توانيم بگوييم كه وادى عقيق خوش آب و هواترين منطقه مدينه است. در اين باره كافى است حديثى را بياوريم كه بخارى از عمربن خطاب روايت كرده است.

عمر مى گويد: در وادى عقيق از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمايد:

ديشب كسى از جانب پروردگارم نزد من آمد و گفت: در اين وادى مبارك نماز بخوان و بگو كه: (نماز خواندن در اين وادى معادل) عمره اى است كه در موسم حج گزارده شود. از عامربن سعيد نيز روايت شده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله سواره به عقيق رفت و سپس برگشت و فرمود:

عايشه! ما از عقيق مى آييم، چه زمين نرم و آب گوارايى دارد! عايشه مى گفت:

عرض كردم: اى پيامبر خدا، آيا به آنجا منتقل نشويم؟ فرمود: «چگونه برويم، در حالى كه مردم آنجا خانه ساخته اند؟»

به خاطر خوش آب وهوايى اين وادى بودكه بلال بن حارث از پيامبر صلى الله عليه و آله درخواست كرد آن را به اقطاع وى دهد و حضرت هم تمام آن را به وى بخشيد.

اما در زمان خلافت عمر، عقيق پايين تر از مدينه (عقيق ادنى) را از وى گرفت و عقيق اقصى را كه ذوالحُلَيفه در آنجاست در اختيار او باقى گذاشت. عبداللَّه بن ابى بكر مى گويد: چون عمر به خلافت رسيد، به بلال گفت: اى بلال، تو عقيق را از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله طلبيدى و آن حضرت چيزى را كه از ايشان تقاضا مى كردند، دريغ نمى كرد. اكنون تو از عهده تمام آنچه در اختيار دارى برنمى آيى. بلال گفت: درست است. عمر گفت: پس ببين آن مقدار از عقيق را كه از عهده اش برمى آيى براى خودت نگهدار و بقيه را به ما بده تا تقسيمش كنيم. بلال نپذيرفت.

عمر گفت: بايد اين كار را بكنى. پس آن مقدار از عقيق را كه بلال توانايى آباد كردنش را نداشت، از او گرفت و ميان مسلمانان تقسيم كرد.

اين وادى، مدينه را از سمت جنوب و غرب و شمال دور مى زند، اما با مدينه فاصله زيادى دارد؛ زيرا از جهت جنوب بعد از قبا، در شمال وادى نقيع (كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را براى اسب هاى جهاد قرق كرد) قرار دارد و در آن درختان بزرگ و نيزارهاى انبوه وجود داشت؛ به طورى كه فرد سواره در لابه لاى آنها گم مى شد. مبدأ اين وادى

ص: 274

از جهت غرب، در دو ميلى مدينه بوده و از مدينه تا آنجا با ماشين پانزده دقيقه راه است. اين وادى به سمت غرب تا بعد از ذو الحليفه؛ يعنى تا محلّ آبارعلى، امتداد مى يابد كه مسافتى حدود دو ساعت و بيست دقيقه است. اما از شمال، به محل بئر رومه ختم مى شود. بخش نزديك به مدينه از عقيق كبير يا اكبر را، كه چاه عروه در آن واقع است و عقيق اقصى را كه ذو الحليفه در آنجاست، با نام مطلق عقيق مى خوانند و اين همان قسمتى است كه عمر در دست بلال بن حارث باقى گذاشت. بخش شمالى اين وادى، به نام عقيق صغير خوانده مى شود و چاه رومه در آن واقع است.

در عقيق، دو عرصه و سه جمّاء وجود دارد. عَرْصه در لغت به معناى فضا و ميدان وسيعى است كه خالى از هرگونه بنا و ساختمان باشد و جَمّاء به معناى تپه است. يكى از اين دو عرصه كه بزرگتر از ديگرى است، بعد از چاه رومه قرار دارد وبه «عَرْصة البقل» معروف است. عرصه ديگر ميان عرصه بزرگ و عقيق كبير واقع است و به آن «عرصة الماء» مى گويند. اين دو عرصه از بهترين و ارزشمندترين جاهاى مدينه است.

بنى اميه، به دليل بخل و ضنّتى كه نسبت به اين دو نقطه داشتند، اجازه ساخت وساز در آنها را به كسى نمى دادند و فرماندار مدينه جز با اجازه و دستور خليفه نمى توانست بخشى از اين دو عرصه را به تيول كسى بدهد.

گفتيم كه در عقيق سه جماء يا تپه نيز وجود دارد؛ 1. «جمّاء تضارع»، كه به چاه عروه و پس از آن منتهى مى گردد 2.

«جمّاء امّ خالد»، كه در شمال جماء تضارع قرار دارد 3. «جمّاء عاقر»، كه در شمال «جماء امّ خالد» است.

در صدر اسلام، در عقيق قصرهاى باشكوه و باغ هاى سرسبز و خرّم و درختان ميوه وجود داشت كه در اشعار عربى از آنها ياد شده است. يكى از اين قصرها قصر عروةبن زبير بود كه در كنارش چاه زبير قرار داشت. ديگرى قصر عاصم بن عمرو و قصر مغيرةبن ابى العاص و قصر عنبسةبن عمرو بود.

جعفربن سليمان زمانى كه والى مدينه بود در قصر عنبسه سكنى گزيد و در اطراف آن خانه هايى ساخت و حشم و خدم خود را در آنها جاى داد ولى بعد از

ص: 275

مدتى، به عرصه نقل مكان كرد و در آنجا منزلى ساخت و تا زمانى كه معزول شد در آن خانه مى نشست.

يكى ديگر از اين قصرها، قصرالمستقر، متعلق به ابوبكربن عبداللَّه بن مصعب بود. قصرهاى ديگر؛ قصر عبداللَّه بن ابى بكربن عمرو، قصر ابراهيم بن هشام، قصر آل طلحه، قصر خارجه، قصر عبداللَّه بن عامر، قصر مروان بن حكم و بالاخره قصر سعيدبن عاص است كه به جود و بخشندگى شهرت داشت.

بارى، در عقيق كاخهاى برافراشته و باغ هاى وسيع و مرغزارهاى سرسبزى وجود داشت و آثار و بقاياى اين كاخها هنوز برجاست و از وجود شهرى بزرگ و مجد و عظمتى ديرين و عزّتى پرشكوه خبر مى دهند.

شاعران معاصر مدينه منوره، همچون شاعران گذشته، در وصف وادى عقيق اشعار فراوانى سروده اند.

يكى از اين شاعران، استاد محمد هاشم رشيد- رييس انجمن ادبى مدينه منوره است كه ديوان كاملى به نام «على ضفاف العقيق» (بر كرانه هاى عقيق) دارد. در اين باره نگاه كنيد به فصل ششم از كتاب ما: «اخبار الوادي المبارك».

2. عَقيق طائف: اين وادى يا رودخانه، در شمال طائف واقع است و قبلًا از غرب و شمال حاشيه طائف مى گذشت. امروزه محله هايى از طائف در اين وادى ساخته اند. در خبرهاى مربوط به غزوه طائف از اين عقيق ياد شده است.

3. عَقيق عُشَيْره: يكى از وادى هاى حجاز است، در نزديكى ذات عرق. اين همان عقيقى است كه شافعى مى گويد: «اگر از عقيق محرم شوند بيشتر دوست دارم».

4. عَقيق: فيروزآبادى مى نويسد:

آب و قناتى بوده از بنى جَعْدَه و جرم كه درباره آن، با هم اختلاف پيدا كردند و براى قضاوت نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رفتند و آن حضرت به نفع بنى جرم حكم داد.

عُكاظ: از بازارهاى معروف عرب است كه در سيره نبوى از آن ياد شده است؛ مثلًا روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله، در آغاز دعوت، در موسم حج به بازارهاى عكاظ و ذو المجاز و مجنّه مى رفت و در ميان منازل قبايل مى گشت و آنان را به

ص: 276

تصوير شماره 27

ص: 277

اسلام دعوت مى كرد .... همچنين روايت شده كه آن حضرت در بازار عكاظ به سخنرانى هاى قس بن ساعده گوش مى داد.

اين بازار در سمت شمال شرقى شهر «الحوّيه» فعلى، واقع در شمال شرقى طائف، در سى و پنج كيلومترى پايين وادى شُرب و وادى عرج كه تلاقيگاه اين دو رودخانه است، قرار داشت؛ چرا كه اماكن مذكور در حوادث عكاظ- مانند عبلاء و شرب و حريره- هنوز هم در آن مكان معروف اند.

عَكَّه: (به فتح اول و تشديد دوم)، مراد از عكّه در اينجا، شهر فلسطينى «عكا»، واقع در ساحل درياى مديترانه است. اين شهر را مسلمانان در سال پانزدهم هجرى به دست معاويةبن ابى سفيان و عمروبن عاص فتح كردند. در حديث آمده است:

«خوشا به حال كسى كه عكا را ببيند».

عُكْل: تيره اى از قبيله عدنانى طابخه است.

دو دهكده شقراء و اشيقر از روستاهاى اين تيره بوده است. از اين تيره در كنار قبيله «عُرَينه» نيز ياد مى شود و به مجموع اين دو «عرنيّون» گفته اند كه شايد از باب تغليب باشد؛ زيرا همان طور كه گفتيم، «عكل» قبيله اى عدنانى است اما عُرينه قحطانى مى باشد. معلوم نيست اين قبيله در داستان مشهورشان، در سريّه كرزبن جابر قهرى، از كجا به مدينه آمدند.

عُلا: (به ضمّ اول و الف مقصور)، جمع «عُليا» است كه وادى آن در گذشته به نام وادى القرى معروف بود. عُلا در محل بازار قديمى قرْح واقع است. اهالى قرح مدّعى هستند كه مسجد جامع اين شهر همان مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در «قرح» است كه آن حضرت هنگام عبور از آنجا، هنگام رفتن به جنگ تبوك، آن را بنا كرد. «علا» نامى جديد است كه در معجم ياقوت آمده و نمى دانم كه پيش از او چه كسى اين نام را به كار برده است.

علا در 322 كيلومترى شمال مدينه منوره واقع است و ايستگاه راه آهن حجاز، ميان مدينه و شام، در آنجا قرار داشت.

عَلَق (ذو عَلَق): يكى از شاخه هاى وادى نعمان است كه وقتى از كوه «كرا» به قصد طائف بالا مى رويد، علق در سمت راست شما است. به كوه هايى كه

ص: 278

آب هاى آن ها به عَلَق مى ريزد «جبال علق» مى گويند. عَلَق در 45 كيلومترى شرق مكه، در راه طائف واقع شده كه از وادى نعمان عبور مى كند.

عَلَم: در لغت عرب به معناى كوه است و جمع آن «اعلام» مى باشد. به علايم و نشانه هايى كه در كنار جاده ها، براى راهيابى نصب مى شود نيز «اعلام» مى گويند، (و مفرد آن عَلَم است.) اين كوه بايد در حجاز باشد؛ زيرا در مدايح نبوى و اشعارى كه در شوق و اشتياق به ديار مقدسه سروداند، از اين نام ياد شده است؛ مثلًا مرحوم احمد شوقى گفته است:

ريم على القاع بين البان و العلم أحلّ سفكَ دمي في الأشهر الحُرُم

اين امكان نيز وجود دارد كه مراد از عَلَم يكى از نشانه هاى حرم باشد كه براى تعيين حدود مكه مكرمه نصب شده اند. واللَّه اعلم.

عُلْو المدينه: (به ضمّ عين و سكون لام)، درحديث هجرت آمده است: «هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به مدينه آمد، در عُلْو (بالاى) مدينه، در ميان قبيله اى كه به آنان بنى عمروبن عوف مى گويند، فرود آمد».

ابن حجر مى گويد: هرچه در سمت نجد باشد، به آن عاليه مى گويند و آنچه در جهت تهامه باشد، سافله خوانده مى شود. و قبا جزو عوالى مدينه است.

فرود آمدن پيامبر در عُلو مدينه، براى بالاگرفتن كار آن حضرت و دينش به فال نيك گرفته شد.

عُمان: (به ضمّ اول و تخفيف ميم)، ناحيه معروفى است در جنوب شرقى شبه جزيره عربستان كه در جاهاى متعددى از حديث شريف، از آن ياد شده است. در حديث حوض آمده است: «ميان بُصرى و صنعا و ميان مكه و ايله و از اينجا كه من هستم تا عُمان را شامل مى شود». در حديث آمده است كه: «هركس كسب روزى بر او دشوار گردد، به عُمان برود».

عَمّان: (به فتح اول و تشديد ميم)، مراد در اينجا، عَمّان اردن است. در سنن ترمذى آمده است: «حوض (كوثر) از عدن تا عمّان بلقاء است».

[عمره: در لغت به معناى زيارت است كه از عماره گرفته شده؛ زيرا زائر بيت اللَّه به

ص: 279

وسيله زيارت خانه، سبب آبادانى آنجا مى شود و در اصطلاح فقهى، نام مناسك و اعمال مخصوصى است كه در ميقات و نيز در مكه انجام مى گيرد، عمره دو قسم است:

1. عمره تمتّع

2. عمره مفرده

اعمال مشترك اين دو آن است كه زائر از ميقات مُحرم مى شود و پس از ورود به مكه، به طواف مى پردازد و سپس نماز طواف گزاده، آنگاه سعى ميان صفا و مروه به جا مى آورد و پس از آن تقصير مى كند. ولى حاضران در مكه براى انجام عمره مفرده از ادنى الحل محرم مى شوند. (1) فرق ميان عمره تمتع و عمره مفرده

1. عمره مفرده به صورت مستقل از حج انجام مى گيرد ولى عمره تمتّع را بايد با حج به جا آورد؛ بدين ترتيب كه نخست عمره تمتع و پس از آن حج به جا آورده مى شود.

2. طواف نساء در عمره مفرده واجب، ولى در عمره تمتع واجب نيست.

3. در عمره مفرده، شخص مُخَيَّر است پس از سعى، ميان حلق و تقصير و در عمره تمتّع تنها بايد تقصير كند.

4. عمره تمتّع و حج، دريك سال با هم انجام مى شود ولى عمره مفرده چنين نيست.

5. عمره تمتع را در طول سال تنها يك بار، در ماه هاى حج به جا مى آورند ولى عمره مفرده را در تمام سال مى توان انجام داد. (2) اما بهترين وقتِ آن در ماه رجب است كه روايات زيادى در فضيلت و برترى آن وارد شده است.]

[عُمْرَةُ الإسلام: عمره مفرده (3)]

عَمْق: (به فتح اول و سكون دوم)، در لغت به معناى قعر و ژرفاى چيزى است؛ و نيز به معناى زمين نرم و هموار مى باشد.

عَمق يكى از وادى هاى طائف است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، هنگام محاصره طائف، در آنجا فرود آمد. جاهاى ديگرى نيز به اين نام وجود دارد كه نديده ام كسى در سيره و حديث از آنها ذكرى به ميان آورده باشد. يكى از «عمق» ها در وادى


1- جواهر، ج 20، ص 441
2- الفقه المقارن، ص 472
3- جواهر، ج 18، ص 47

ص: 280

فرع است و ديگرى در اطراف مهد (مهد الذهب).

عُمَق: (به ضمّ اول و فتح دوم)، نشانه اى است كه بر سر راه منتهى به مكه، ميان معدن بنى سليم (مهد) و ذات عِرْق نصب شده است.

عِمْواس: (به كسر اول و سكون دوم؛ به فتح اول و دوم نيز روايت شده است)، از همينجا بود كه طاعون در زمان عمربن خطاب، سال 18 هجرى، انتشار يافت.

عمواس در جنوب شرقىِ رمله فلسطين، در راه رام اللَّه به غزه واقع بود و حدود سى كيلومتر با قدس فاصله داشت.

ارتفاع زمينِ آن از سطح دريا 375 متر است. عمواس تا سال 1967 م. در دست عربها بود و در اين سال دشمن خانه هاى عربها را ويران ساخت و ساكنان آنها را آواره كرد و اكنون هيچ اثر و نشانى از عمواس باقى نيست.

گفتنى است، طاعونى كه از عمواس شروع شد، به خاطر آلودگى هوا و بدى موقعيت جغرافيايى اين منطقه نبوده؛ چرا كه عمواس در مكان مرتفعى قرار داشت كه از هوايى پاك و تميز و محيطى سالم و بهداشتى برخوردار بود؛ بلكه به نظر مى رسد علت انتشار طاعون از عمواس اين بوده كه پس از فتح آن به دست عمروبن عاص، جمعيت آن افزايش يافت و به مقرّ سپاهيان مسلمان تبديل شد.

عَمّوريه: در داستان اسلام آوردن سلمان فارسى از اين شهر نام برده شده است.

عمّوريه شهر رومى بزرگى بوده در تپه آناطولى در وسط تركيه كه معتصم عباسى آن را در سال 223 ه. ق. فتح كرد. علت حمله معتصم به اين شهر و فتح آن، اين بود كه روميان زن مسلمانى را اسير كردند و آن زن فرياد زد:

«وامعتصماه». از آن پس، فرياد «وامعتصماه» به نماد شجاعت عربى و رمز دفاع و محافظت از حرمت و حيثيت مسلمانان تبديل شد.

عُمْيانِس: (به ضمّ عين و سكون ميم و كسر نون)، بتى بوده در جاهليت متعلّق به مردم يمن.

عَميس: (به فتح اول و كسر دوم)، كه در لغت به معناى امر پوشيده و سردرگم مى باشد، يكى از منزل هاى

ص: 281

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در هنگام رفتن به بدر بوده است و به آن عميس الحمام نيز مى گويند. گمان مى رود با غين (غميس) باشد.] «غميس».

عُنابه: (به ضمّ اول و تخفيف نون)، جايى است در سه ميلى حسينيه، در راه مكه.

بعضى گفته اند: تك كوهى است سياهرنگ كه پايين تر از رويثه، بين مكه و مدينه، قرار دارد. اين كوه معروف نيست. محدثين آن را با تشديد نون (عُنّابه) روايت كرده اند.

عِنَبَه (بئر ابى عنبه): چاهى است در دو ميلى مدينه منوره. ياقوت مى گويد:

چاهى است در يك ميلى مدينه كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، هنگام رفتن به بدر، در محلّ آن از يارانش سان ديد. در سنن ابوداود آمده است: زنى نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: اى پيامبرخدا! شوهرم مى خواهد فرزندم را از من بگيرد، در حالى كه او از چاه ابى عنبه برايم آب مى آورد و وجودش برايم سودمند است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: برويد و بر سر او (كه با كدام يك از شما باشد) قرعه بزنيد. شوهرش گفت:

كيست كه درباره فرزندم با من ادعاى حقّى كند (فرزند حق من است نه حق همسرم). اين مطلب در كتاب الطلاق سنن ابوداود، باب «من احقّ بالولد» آمده است.

[عَنَق: نوعى از راه رفتن است كه در آن گام ها بلند برداشته شده و در نتيجه حركت سريع مى شود، عَنَق اسم مصدر اعنق مى باشد. (1) در حديث است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به هنگام افاضه از عرفات «كانَ يَسِيرُ سَيْرَ الْعَنَق» (2)

تند و با گام هاى بلند حركت مى كرد.]

عَوالى: جمع «عاليه»، بر منطقه بالاى مدينه منوره، جايى كه وادى بطحان شروع مى شود، اطلاق مى گردد. قدما از عاليه به عنوان دهكده يا كشتزارى ياد مى كنند كه با مدينه سه ميل فاصله داشته، اما امروزه وصل به آن شده است. در جنوب شرقى مسجدالنبى، در راه عوالى، يكى از محلات مدينه واقع شده كه به آن «حى العوالى» مى گويند.


1- مصباح المنير، ص 432 ماده «عنق».
2- سنن نسائى، ج 5، ص 258، ح 3032

ص: 282

عوالى پر از باغ و بستان بود و بيشتر درختانش را درخت خرما تشكيل مى داد اما اكنون بسيارى از اين بستان ها به ساختمان تبديل شده و چيزى نمانده كه به كلى از ميان برود.

عِيال (امُّ العِيال): دهكده آبادى است در كنار چشمه ثجاجه در وادى فرع كه از شرق، كوه آره بر آن سايه افكنده و 62 كيلومتر با سقيا فاصله دارد. بكرى مى نويسد: امّ العيان زمينى است در فرع، متعلّق به جعفربن طلحةبن عمربن عبيداللَّه بن معمربن عثمان بن عمروبن كعب. طلحه جوان زيبا و خوبرويى بود.

او تصميم گرفت زمين خود امّ العيال را آباد كند؛ لذا زندگى خود را به آنجا منتقل كرد امّا در آنجا مبتلا به وبا شد و چون به مدينه برگشت چهره اش عوض شده، زيبايى اش را از دست داده بود.

مالك بن انس او را ديد و گفت: اين كسى است كه زمينش را آباد نمود اما بدنش را خراب كرد.

عَيْر: (به فتح اول و سكون دوم)، كوه قهوه اى رنگى است كه از شرق به غرب كشيده شده و از جنوب مشرف به مدينه منوره مى باشد و از فاصله ده كيلومترى ديده مى شود. اين كوه حدّ جنوبى حرم مدينه است. از شرق به حرّه نقيع وصل مى شود و از غرب، در محل ذو الحليفه، به عقيق مى چسبد. در حديث آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از عير تا ثور را حرم قرار داد.

مراد از عير همين كوه مورد بحث است و ثور در مدينه، در پشت كوه احد قرار دارد. پيشتر درباره آن نوشتيم.

عِيص: (به كسر عين و سكون ياء)، در لغت به معناى رستنگاه درختان نيكوست.

ياقوت مى نويسد: به درختان سدر و عوسج و امثال اينها هرگاه انبوه و درهم پيچيده باشند، «عيص» مى گويند.

در خبرهاى مربوط به اعزام سريّه حمزةبن عبدالمطّلب به سوى سيف البحر (ساحل دريا) از ناحيه عيص، اين نام برده شده است. عَيص: وادى اى است متعلق به جهينه، ميان مدينه و دريا. اين وادى در اصل از وادى هاى ينبع است و در ساحل دريا قرار ندارد، بلكه فاصله آن با دريا دو روز است. عيص نزديك راه كاروان هايى است كه از راه ساحلى به شام مى رفته اند. به همين دليل،

ص: 283

ابو بصير بن سهيل بن عمرو قرشى، زمانى كه از چنگ كفار قريش گريخت، در اين وادى بر سر راه كاروان هاى قريش كمين مى كرد. عيص در 150 كيلومترى شمال ينبع قرار دارد و هنوز هم دهكده آبادى است و جزو اميرنشين مدينه مى باشد.

عين ابى نيزر: صدقه على بن ابى طالب عليه السلام است در ينبع النخل. ابو نيزر يكى از فرزندان نجاشى بود كه در خردسالى اسلام آورد.

[ «ابونَيْزر» پسر «نجاشى» پادشاه حبشه بود. وى در خردسالى به اسلام گرايش پيدا كرد و حضور پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد و تا هنگام رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه آن حضرت بود و سپس به خانه حضرت فاطمه عليها السلام آمد و با فرزندان آن بزرگوار به سر برد.

ابونيزر گويد: روزى من در «عين ابى نيزر» و «بُغَيْبَغَه» مشغول حفّارى بودم، على بن ابى طالب عليه السلام آمد و از من پرسيد: غذايى دارى؟ عرض كردم:

غذايى است كه آن را شايسته امير مؤمنان عليه السلام نمى دانم. حضرت فرمود:

بياور. آن را خدمت ايشان بردم، آن حضرت پس از صرف غذا، بيل را به دست گرفت و داخل چاه رفت و بيل مى زد ولى به آب نمى رسيد، از آنجا خارج شد. عرق هاى پيشانى را پاك كرد.

دوباره به آنجا بازگشت و مشغول به بيل زدن و حفّارى شد. يكباره آب به حجم گردن شترى از چشمه جوشيد. على عليه السلام به سرعت بيرون آمد و فرمود: خدا را گواه مى گيرم كه اين چشمه صدقه است.

سپس درخواست قلم و كاغذ كرد، من به سرعت آن را حاضر كردم و حضرت نوشت:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، هَذَا مَا تَصَدَّقَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ، تَصَدَّقَ بِالضَّيْعَتَيْنِ الْمَعْرُوفَتَيْنِ، بِعَيْنِ أَبِي نَيْزَرَ وَ الْبَغُيْبِغَةِ عَلَى فُقَرَاءِ أَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ لِيَقِيَ اللَّهُ بِهِمَا وَجْهَهُ حَرَّ النَّارِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لا تُبَاعَا وَ لا تُوهَبَا حَتَّى يَرِثَهُمَا اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ ...»

«به نام خداى رحمان و رحيم، اين وقفنامه بنده خدا، امير مؤمنان على، در مورد دو چشمه ابى نيزر و بغيبغه است

ص: 284

براى مستمندانِ مدينه و مسافران درمانده، تا بدين وسيله خود را از حرارت آتش جهنّم در روز رستاخيز مصون دارد. اين دو چشمه را نه كسى مى تواند بفروشد و نه هبه كند تا اينكه خداوند آن را به ارث برد و خدا بهترين وارثان است.» (1) شايد دليل نامگذارى اين چشمه به «ابى نيزر» به خاطر قدردانى از تلاش مقدماتى او در حفر اين چاه بوده است.]

عين الأزرق يا عين الزرقاء: قناتى است كه مروان بن حكم در زمان معاويه آن را از قبا تا مدينه احداث كرد.

عينان: يا «كوه عينين» كه به نام «جبل الرماة» نيز خوانده مى شود، تپه كوچك نمايانى است نزديك احد از سمت مدينه كه آبراهه قنات از ميان آن دو مى گذرد.

آرامگاه حضرت حمزه در ميان اين تپه و كوه احد قرار دارد. در اخبار غزوه احد از «جبل عينين» نام برده شده است.

عَيْنَب: (به فتح اول و سكون دوم و فتح نون)، در حديث آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله چراگاه گوسفندانش را از صخره تا عينب به اقطاع معقل بن سنان مزنى داد. ياقوت به نقل از نصر گفته است: نه در سرزمين مزينه و نه در حجاز، جايى به اين نام نمى شناسم.

مى گويم: شايد صخره شكل تحريف شده «صُحره» باشد كه به معناى زمين نرم و خاكىِ واقع در وسط سنگلاخ است. صُحره نام زمينى است كه دشت نقيع، از غرب آن را احاطه كرده است ...

اگر چنين باشد، پس صُحره در پيرامون دشت نقيع، از نواحى مدينه، قرار داشته است.

عين التمر: شهرى است نزديك انبار در غرب كوفه كه در سال 12 هجرى فتح شد و بشيربن سعد، پدر نعمان بن بشير انصارى، در آنجا به شهادت رسيد. بشير نخستين كودكى مسلمان بود كه در ميان انصار به دنيا آمد.

عين النبى صلى الله عليه و آله: در محل غار بنى حرام، در غرب كوه سلع و در سمت راست كسى كه به سمت مساجد فتح مى رود، قرار دارد.


1- مستدرك الوسائل، ج 14، ص 62؛ ياقوت، ج 4، صص 175 و 176

ص: 285

عينون يا بيت عينون: در مناطقى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به تيول تميم الدارى داد، از اين مكان نام برده شده است. بيت عينون دهكده آبادى است در پنج كيلومترى شمال شرقى شهر الخليل در فلسطين.] «بيت عينون».

[عَيَيْنَه يا عَيْنُ النَبىّ صلى الله عليه و آله: به روايت ابن شبه از «عبدالملك بن جابر» پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از چشمه اى كه كنار «كهف (غار) «بَنى حَرام» جريان داشته، وضو گرفته است. (1) ابن نجّار به مناسبت ذكر «عَين النبى»، به نقل روايتى از «طلحة بن حَراش» مى پردازد كه ياران پيامبر صلى الله عليه و آله در جريان غزوه خندق، آن حضرت را از بيم شبيخون دشمن، شب ها به كهف بنى حرام مى بردند و صبحگاهان از غار پايين مى آمد.

پيامبر صلى الله عليه و آله در كنار آن غار با شكافتن كوه، چشمه آبى جارى كرد. (2) مطرى مى نويسد: چشمه اى كه ابن نجار از آن در كنار كهف بنى حرام ياد كرده، اكنون آثار آن از ميان رفته است. (3)]


1- ابن شبّه، ج 1، ص 160
2- ابن النجار، ص 49؛ مطرى، صص 57 و 58
3- سمهودى، ج 3، ص 985

ص: 286

ص: 287

«غ»

غائر: آبراهه اى است كه از ميان بئرالماشى- در راه هجرت- وقاحه مى گذرد و آب خود را ميان وادى «رئم» در وادى نقيع و «حلقه» در وادى جىّ و صفراء تقسيم مى كند. پيشتر به «ثنية ركوبه» معروف بود و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در هنگام هجرتش به مدينه، از آنجا عبور كرد.

غابه: جايى است در شمال غربى مدينه كه شش كيلومتر با مركز فاصله دارد.

نخستين منبر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از درختان گز غابه ساخته شد. برخى نسخه برداران «فتح البارى» اين مكان را تصحيف كرده آن را جزو عوالى مدينه قرار داده اند؛ در صورتى كه غابه در پايين ترين نقطه سافله (منطقه پايين) مدينه واقع شده است؛ چراكه محلّ جمع شدن آب وادى هاى مدينه مى باشد. غابه هنوز هم در ميان مردم به همين نام معروف است و امروزه الخُليل جزو غابه به شمار مى آيد.

غار: به معناى درخت برگ بو و نيز به معناى حفره و شكاف در كوه است. در سيره از «غار حِرا» و نيز از «غار جبل ثور» ياد شده كه هر دو در مكّه هستند و پيشتر درباره آنها توضيح داديم.

غَبراء: در لغت به معناى زمين و خاك سرخ رنگ است. غبراء: دهكده اى است از دهكده هاى يمامه كه بنوحارث بن مسلمةبن عبيد در آن سكونت داشتند.

اين دهكده در ايام مسيلمه كذّاب تن به صلح خالدبن وليد نداد.

غُبَيْب: (به ضمّ غين)، مصغّر «غبّ» است، به معناى آب دادن شتر به صورت يك

ص: 288

روز در ميان. غبيب نام جايى است در بطن وادى رانوناء. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نخستين نماز جمعه مدينه را در همين مكان برگزار كرد و مسجد آدينه در آنجا ساخته شد.] «وادى رانوناء».

[غِثْريانَه: درّه اى است بزرگ كه ميان «امُّ سَلَم» (ذى سَلَم) و «تِعِهّن» قرار دارد و سيلاب آن از جانب راست در تعهّن مى ريزد.

اين همان درّه اى است كه در مسير هجرت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قرار داشته و ابن هشام از آن به «عِثْيانه» ياد كرده است. (1)]

غَدره: (به فتح اول و كسر دوم)، جايى است در حجاز. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از اين مكان عبور كرد و چون از نام «غدره» خوشش نيامد، آن را به «خَضِر» تغيير داد؛ زيرا غدْره به معناى تاريك و سياه است.

عرب ها مى گويند: «ليلة غدِره» يعنى شب تاريك و ظلمانى.

غدير الأشطاط: روبه روى حديبيه است.

] «اشطاط».

غدير خُمّ: اين كلمه در اصل مأخوذ از «غادَرَ الشى ء» است به معناى آن چيز يا آنجا را ترك كرد. غدير فعيل است به معناى مفعول؛ يعنى متروك و رها شده. هر آبى كه از آب باران در آبگيرى (كوچك يا بزرگ) متروك و باقى بماند به آن «غدير» مى گويند.

غدير خُمّ: جايى است ميان مكه و مدينه در شرق جُحفه. امروزه به نام «الغربه» معروف مى باشد.] «خمّ».

[چنانكه در منابع اهل سنت و شيعه آمده است پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در بازگشت از حج در غدير خم توقف كرد و در ميان حج گزارانِ همراه خود، كه شمار آنها را تا بيش از 124 هزار نفر هم گفته اند (2) خطبه اى ايراد كرد و در آن امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام را به ترتيبى كه در كتب مربوط آمده است، به ولايت منصوب كرد و به همين مناسبت آيه شريفه: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمْ الْإِسْلَامَ دِيناً ... نازل شد. (3) «در سه مايلى منطقه جُحفه، جايى


1- بلادى، ج 10، ص 101، به نقل از ابن هشام، ج 1، ص 491
2- فى رحاب الغدير، ص 37
3- مائده: 3

ص: 289

كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله على بن ابى طالب عليه السلام را به امامت منصوب كرد. مسجدى با نام «مسجد غدير» است كه در روايات اهل بيت عليهم السلام از اين مسجد ياد شده و به نماز گزاردن در آن توصيه شده است.

حسّان بن جمّال مى گويد: امام صادق عليه السلام را از مدينه به مكه مى بردم، هنگامى كه به مسجد غدير رسيديم، به سمت چپ مسجد نگريست و فرمود:

«ذَاكَ مَوْضِعُ قَدَمِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله حَيْثُ قَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ ...». (1) «اينجا قدمگاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است، آنگاه كه فرمود: «هركس كه من مولاى او هستم، على مولاى اوست. خداوندا! دوست بدار كسى را كه او را دوست بدارد و دشمن بدار كسى كه او را دشمن دارد ...»

و در روايت ديگر امام كاظم عليه السلام به عبدالرحمان بن حجاج مى فرمايد:

«صَلِّ فِيهِ فَإِنَّ فِيهِ فَضْلًا وَ قَدْ كَانَ أَبِي يَأْمُرُ بِذَلِكَ ...»؛ (2) «در آن مسجد نمازبگزار كه از فضيلت فراوانى برخوردار است و پدرم به آن توصيه مى كرد.]

غُراب: در لغت به معناى كلاغ است. در خبر غزوه بنى لحيان (رجيع) و نيز در حديث شريف، از اين نامِ خاص، ياد شده و آن كوه سياه رنگى است در غرب مدينه كه راه شام از آن مى گذرد و قبلًا راه آهن نيز از آن عبور مى كرد. امروزه به اين كوه «حَبَشى» مى گويند؛ چون رنگ آن سياه است، اين نام را روى آن گذاشته اند. كوه غراب هفت كيلومتر با مركز مدينه فاصله دارد. به آن «غرابات» (به صيغه جمع) نيز مى گويند. در حديث آمده است كه:

«چون به غرابات رسيديم، نگاهى به احد كرد و ...».

سمهودى مى گويد: امروزه به آن «غُريبات» (به صيغه تصغير) مى گويند.

] «نقشه مدينه منوره».

غُرابه: كوه هاى سياه رنگ هستند و به دليل داشتن رنگ سياه، به اين نام خوانده شده اند. ياقوت مى نويسد: از جمله جاهايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به تيول مجّاعةبن مداره داد: غوره و غرابه و حُبَل بود كه اين آخرى در نواحى يمامه است.


1- كافى، ج 4، ص 566
2- وسائل 3، ص 223/ 3467

ص: 290

غُران: (به ضمّ اول و تخفيف دوم)، بر وزن «غُراب». در خبر غزوه بنى لحيان يا همان «رجيع» از اين وادى ياد شده است.

ابن اسحاق مى نويسد: غُران واديى است ميان «امج» و «عُسفان» و منازل بنى لحيان در آنجا قرار داشته است.

«امج» اكنون «خُليص» معروف است و راه مكه به مدينه در هشتاد و هفت كيلومترى بعد از گردنه غزال به سمت غران پايين مى رود.] «نقشه مابين طائف و رابغ».

غرز النقيع:] «نقيع».

غَرْس (بئر غرس): غَرس در لغت به معناى قلمه درخت يا نهالى است كه در زمين مى نشانند تا برويد. چاه غرس كه در احاديث نبوى از آن ياد شده، در قبا بوده است. نيز] «بئر».

غرقد: (بقيع الغرقد)، غرقد در لغت به معناى گياه ديوخار است. نام بقيع الغرقد، قبرستان عمومى مدينه، از همين معنا گرفته شده است.

غُرور: (به ضمّ اول)، گردنه اى است در يمامه. از همين گردنه بود كه خالدبن وليد بر مسيلمه كذّاب تاخت.

غُرَّه: (به ضمّ اول و تشديد دوم)، به گفته ياقوت، دژى بوده در مدينه متعلّق به بنى عمرو بن عوف. كه مناره مسجد قبا در محلّ آن ساخته شد.

غزّات: همان غزّه است.

غَزال: به معناى آهوى نر است و همان گردنه عسفان مى باشد كه از شمال مشرف بر عسفان است. اين گردنه در 85 كيلومترى شمال مكه قرار دارد.

غَزَّه: شهرى كنعانى عربى است و يكى از قديمى ترين شهرهاى دنيا مى باشد.

ياقوت مى گويد: غزّه برگرفته از «غَزّ فلان بفلان و اغتزّ به» است؛ يعنى فلانى را از ميان ياران خود برگزيد و او را از ياران خاص خود قرار داد. دباغ مى گويد: به احتمال زياد، به معناى «قوىّ»، «مخازن»، «گنجينه ها» و «آنچه اندوخته مى شود» است. در حديث آمده: «شما را به دو عروس: غزّه و عسقلان مژده مى دهم». اين شهر در زمان خلافت ابوبكر به دست عمرو بن عاص فتح شد. «هاشم» بن عبد مناف كه

ص: 291

براى تجارت به غزّه رفته بود، در همين شهر از دنيا رفت. شافعى نيز در غزه به دنيا آمده است.

غَضْبان: (قصر غضبان)، جايى بوده در حومه بصره. نقل شده است انس بن مالك دعا كرد كه خداوند براى باغى كه داشت باران بفرستد و باران آمد و به «قصر غضبان» نرسيد. مقصود اين است كه خداوند دعاى اين صحابى را مستجاب كرد و فقط بر باغ او باران فرستاد.

غَضَوين: (ذوغضوين)، تثنيه «غضا» است. در حديث هجرت اين نام برده شده است.

ابن اسحاق مى گويد: سپس بلدِ راه، آن دو (پيامبر و ابوبكر) را از بطن مرجح در ذو الغضوين برد.

بعضى آن را «عَصَوان» گفته اند كه تثنيه «عصا» است و به يكى از آنها «عصا اليمنى» مى گويند و به ديگرى «عصااليسرى». در آبراهه اند كه بعد از پيوستن به يكديگر دو وادى مجاج، يكى از ريزابه هاى وادى فرع مى ريزند.

غَطَغان: قبيله اى عدنانى است كه در آن قسمت از سرزمين نجد كه بعد از وادى القرى و كوه طى ء است، مى زيستند؛ از جمله ديار غطفان است:

ذو ارل و هباءة. و از كوه هاى ايشان است:

ضرغد. و از وادى هاى آنهاست: «رُمّه».

اين قبيله در زمان جاهليت بت عُزّى را مى پرستيدند.

غِفار: قبيله اى عربى است كه در اطراف مكه به سر مى بردند. از قنات هاى اين قبيله است: «بدر»؛ و از وادى هاى آنهاست:

«ودّان»؛ و از جمله ديار ايشان است:

وادى صفرا واقع در ميان مكه و مدينه.

غِماد: (به كسر اول و بعضى هم به ضمّ آن گفته اند)، راجع به اين كلمه، پيشتر در ذيل عنوان «برك» توضيح داده ايم. به اين عنوان در حرف باء رجوع شود.

ياقوت مى گويد: مى تواند جمع «غِمْد» باشد كه به معناى غلاف شمشير است، اما در ميان اسامى امكنه، معنايى ندارد. بنابراين، بايد مأخوذ از «غمدتِ الرَّكيّةُ» باشد؛ يعنى آب چاه زياد شد.

غُمْدان: (به ضمّ اول)، دژ يا ارگى بوده در يمن، واقع در نزديك صنعا كه ارياط حبشى آن را ويران كرد.

ص: 292

غَمْر مرزوق: در «انساب الأشراف» بلاذرى به همين صورت آمده، اما آن را در اعلام اماكن نيافتم. در «معجم البلدان» از جايى به نام «غَمره» ياد كرده و گفته است كه غمره از توابع مدينه است در راه نجد.

اما بلاذرى مى گويد: دو شب راه با «فَيْد» فاصله دارد (] فَيْد). آنچه در انساب الأشراف آمده، احتمالًا يا تحريف است و يا مركب از سه كلمه «غمر+ مرّ+ زوق».

در طبقات، از اعزام سريّه عُكّاشةبن محصن به سوى غَمْر، غمر مرزوق، سخن به ميان آمده و گفته است:

غمر قناتى است متعلق به بنى اسد كه فاصله آن تا «فَيْد»، راه اول به مدينه، دو شب راه است.

غَمْره: (به فتح اول و سكون دوم)، در سيره آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله عكاشةبن محصن را به جنگ غمره فرستاد. غمره يكى از منازل و بار اندازهاى قديمى حجّاج عراقى بوده، در كرانه شرقى وادى عقيق (طائف) كه هنگام عبور از بين عُشَيره و مسلح، در شش منزلى شمال شرقى مكه، در آنجا اتراق مى كرده اند. مقصود عقيق عُشَيره است.] نقشه راه ها.

غُمُوص: (به ضمّ اول و دوم)، دژ ابو الحقيق بوده در خيبر. در همين دژ بود كه صفيه دختر حُيىّ، كه بعداً در زمره همسران پيامبر صلى الله عليه و آله درآمد، اسير شد. ظاهراً غموص تحريف شده «قموص» است.

غُمير: بر وزن «حسين» و مصغّر «غمر» است، به معناى آب فراوان. ياقوت مى گويد: غُمير جايى است ميان ذات عرق و بستان و دو ميل قبل از آن، قبر ابورغال قرار دارد. بستان در بالاى نخله شامى واقع است. بعضى گفته اند: قبر ابورغال در مغمّس است.] «قبر».

غَميس: (به فتح اول و كسر دوم)، در خبر غزوه بدر، از آن نام برده شده است. اين كلمه به «حمام» اضافه مى گردد وگفته مى شود: «غميس الحمام». غميس يكى از وادى هاى مدينه است كه هنوز هم به همين نام خوانده مى شود. اين رودخانه از تپه هاى واقع در غرب شهر «فُرَيش» سرچشمه مى گيرد و سپس در جهت شمال شرقى جريان مى يابد تا اينكه به وادى (رودخانه) فريش مى پيوندد. در كرانه راست وادى غميس، «صخيرات اليمام» قرار دارد.

ص: 293

غُميصاء: مصغّر غَمْصاء است و غمصاء مؤنث اغمص مى باشد، به معناى كسى كه چشمش قى و چركابه مى دهد. و آن، مكانى است نزديك مكه كه بنو جذيمةبن عامر سكونت داشتند؛ همانان كه خالدبن وليد در روز فتح مكه كشتارشان كرد و اين خود داستانى دراز دارد.

غَميم: (به فتح اول و كسر دوم)، در لغت به معناى علف تر و سبزى است كه روى آن علف خشك باشد. نيز به معناى «مغموم» است؛ يعنى شى ء پوشيده شده.

گفته مى شود: كراع الغميم.] حرف كاف.

«كراع الغميم» جايى است ميان مكه و مدينه كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، ضمن شروطى، آن را به اوْفى بن مواله واگذار كرد. امروزه به نام «رقاء الغميم» معروف است و در شانزده كيلومترى سمت چپ كسى است كه از عسفان خارج مى شود.

غَوْر: به معناى زمين پست و نشيب مى باشد.

«غَوْر تهامه» از همين معنا گرفته شده است. هرگاه كسى وارد سرزمين تهامه شود مى گويند: «قَد أَغارَ الرجل». غَور هرچيز به معناى قعر و گودى آن است.

در اخبار آمده است: هيأت نمايندگى بنى نَهْدبن زيد نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمدند و عرض كردند: اى پيامبر خدا، ما از غَوْرَىْ تهامه خدمت شما آمده ايم. نمى دانم چرا اين كلمه به صورت تثنيه آمده است؛ در حالى كه غور يكى است و جاها و اماكنى كه اين كلمه به آنها اضافه مى شود، متعدّد مى باشد؛ مثلًا تهامه غورى دارد، يمن غورى دارد، عمان غورى دارد و ....

شايد علت اينكه آن را به صورت تثنيه آورده اند، اين باشد كه خواسته اند عموميت بدهند و بگويند از جاهاى متعددى آمده اند يا خواسته اند وسعت و گستردگى سرزمين خود را برسانند.

به هر سرزمينى كه به سمت درياى سرخ كشيده باشد، از عقبه در اردن گرفته تا مخا در يمن، تهامه مى گويند.

غَوْره: (به فتح اول)، جايى است ميان اماكنى از نواحى يمامه كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به تيول مجّاعةبن مراره داد.

غُوطه دمشق: سرزمين نشيب و پست پيرامون شهر دمشق را گويند كه يكى از

ص: 294

شهرهاى آن «داريا» است.

غَوى:] «رشد».

غُوَيْر النَّبِى: جايى است در دامنه غربى كوه قُرين، واقع در غرب شهر شُريف، در منطقه خيبر. در صخره هاى اين مكان قدمگاه هايى است كه مردم آن سامان، آنها را به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت مى دهند.

غَيْقه: (به فتح اول و سكون دوم)، در زندگى نامه ابورُهْم غفارى آمده است كه وى در صفراء و غَيْقه و ما بعد آن سكونت مى كرد. غيقه: جايى است ميان مكه و مدينه. جاهاى متعدّدى به اين نام وجود دارد كه يكى از آنها موضعى است در حرّةالنار و ديگرى جايى است در سرزمين ينبع.] نقشه «غيقه» و نقشه «رويثه».

غِيله: از نواحى مدينة النبى است و در ميان جاهايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به تيول بلال مزنى داد از آن نام برده شده است.

ص: 295

تصوير؟؟؟؟

ص: 296

ص: 297

«ف»

فاجّه: (به تشديد جيم)، در اخبار هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه، از اين نام ياد شده است. پيشينيان ميان آن و «قاحه» خلط كرده اند؛ در حالى كه اين دو در مجاورت هم هستند. «قاحه» وادى و رودخانه اصلى است و «فاجّه» يكى از ريزابه هاى آن مى باشد كه از جبال قدس مى آيد و از شرق «قاحه» به اين وادى مى ريزد.

فاران: ياقوت مى نويسد: واژه اى عبرانى است كه معرّب شده است. بعضى گفته اند: نام كوه هاى مكه است.

فارع: دژى بوده در مدينه، متعلق به حسّان بن ثابت. محل آن دانسته نيست.

فَجّ الرَّوحاء: ميان مكه و مدينه است. راه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به بدر و راه آن حضرت به مكه در سال فتح و در سال حج از اين فج مى گذشت.

فجّ در لغت به معناى راه فراخ ميان دو كوه است و جمع آن «فِجاج» مى باشد. نيز به هر راهى «فَجّ» گفته مى شود.] «روحاء».

فِحْل: (به كسر فاء و سكون حاء)، در شرح حال سائب بن حارث بن قيس آمده است كه وى در غزوه طائف مجروح شد و در زمان خلافت عمربن خطاب در جنگ «فحل» كشته شد.

«فحل» در ميان رومى ها به «بلا» معروف بود و امروزه به آن «اطلال» مى گويند و در شرق رود اردن و ميان رود زرقا در جنوب، و رودخانه يرموك در شمال، واقع است.

فَحْلَتان: در اخبار جنگ زيدبن حارثه با

ص: 298

تصوير 29

ص: 299

بنى جُذام، از اين نام سخن به ميان آمده است.] «فيفاء الفحلتين».

فَخّ: (به فتح اول و تشديد دوم)، در لغت به معناى «دام» است كه با آن شكار مى كنند. اين واژه عربى نيست، بلكه معرّب است و در عربى به آن «طَرَق» مى گويند. فخّ: واديى است در مكه كه همان وادى زاهر است، واقع در ميان عمرةالتنعيم و مسجدالحرام.

ابن عمر روايت كرده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله، قبل از ورودش به مكه، در فخّ غسل كرد. قبر ابن عمر در فخ است و امروزه به نام «الشهدا» شناخته مى شود.

[و همچنين «فَخّ» نام دوّمين وادىِ مهمّ مكه است كه اكنون هربخش آن به نامى است. سمت بالاى آن را «خُرَيْقُ العُشر» و قسمت ميانى آن را «زاهِر» و «شُهداء» و بخش پايين آن را «امُّ الجُود» و بين زاهر و حديبيه را «بَلْدَح» مى نامند.

در زمان ازرقى بخش بالاى فخ را «مكّة السّدر» مى گفته اند.

وادى فخّ به واسطه جنگى كه در هشتم ذى حجه، سال 169 هجرى، در آنجا رخ داد، بدين نام شهرت يافت. اين جنگ ميان لشكريان حسين بن على بن الحسن، پسر عموى امام كاظم عليه السلام، و سپاه عباسى به فرماندهى عباس بن محمد از نوادگان عبداللَّه بن عباس پيش آمد كه در جريان آن حسين و تمام لشكريانش به شهادت رسيدند و پيكر آنان سه روز در ميدان باقى ماند.

محلّ قبر شهداى فخ، در محل معروف به «زاهر» قرار داشته است و به همين حهت «حَىُّ الشّهداء»؛ يعنى كوى شهيدان، ناميده مى شود. (1) حادثه شهداى فخّ به حدّى هولناك بود كه پس از عاشورا، سخت ترين و دردناك ترين حادثه تاريخى خوانده شد. (2) و (3)]

فَدَك: دهكده اى است كه خداوند آن را در سال هفتم هجرى از طريق صلح عايد پيامبرش گردانيد. در حال حاضر، فدك شهر آبادِ پرجمعيتى است در شرق خيبر و داراى نخلستان ها و مزارع فراوان مى باشد و امروزه به آن «حائط»


1- معالم مكة التاريخيه، صص 211 و 312
2- بلادى، ج 7، صص 18 و 19
3- جواهر، ج 18، ص 120، به نقل از وسائل باب 18، از ابواب مواقيت ح 1 و 2

ص: 300

تصوير؟؟؟

ص: 301

مى گويند. فدك در سيره و حديث، داستان مفصلى دارد كه ذكر آن در اينجا به درازا مى كشد.

توضيحاتى درباره فدك: (1)- حبّان بن بشر، از يحيى بن آدم، از ابن ابى زائده، از محمدبن اسحاق، از زهرى و عبداللَّه بن ابى بكر از يكى از فرزندان محمدبن ابى سلمه برايمان نقل كرد كه گفت: تعدادى از اهل خيبر در قلعه باقى مانده و سنگر گرفته بودند. آنان از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درخواست كردند كه خونشان را نريزد و در عوض، آنها را از آنجا اخراج كند. پيامبر صلى الله عليه و آله اين درخواست آنان را پذيرفت. اهل فدك اين خبر را شنيدند و آنان نيز چنين درخواستى كردند و حضرت با درخواست آنها نيز موافقت فرمود و بدين ترتيب، فدك جزو اموال خالصه پيامبر صلى الله عليه و آله در آمد چراكه بدون لشكركشى و جنگ به تصرف آن حضرت در آمد.

- محمدبن يحيى از عبدالعزيز بن مروان از ابراهيم بن حُوَيِّصَه از خالويش معن بن جُوُيّه از حسيل بن خارجه برايمان نقل كرد كه گفت: هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خيبر را فتح كرد، يهوديان فدك به آن حضرت پيغام دادند كه: «به ما امان بده و در عوض فدك از آن تو باشد». پيامبر صلى الله عليه و آله مُحَيِّصَةبن حرام را نزد اهالى فدك فرستاد و او فدك را براى پيامبر صلى الله عليه و آله گرفت و بدين ترتيب جزو اموال خالصه پيامبر درآمد. اهالى وطيح و سُلالم، دو دژ از دژهاى خيبر نيز از در صلح درآمدند و اين دو دژ را به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله واگذار كردند كه جزو اموال خاص آن حضرت درآمدند. (دژ) كتيبه، كه بعد از وطيح و سُلالم واقع بود نيز به عنوان خمس در نظر گرفته شد.

بنابراين، مجموع اين چند دژ جزو اموال خالصه پيامبر صلى الله عليه و آله درآمد و از جمله اموالى بودند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به عنوان صدقه از خود برجاى گذاشت و مخارج همسرانش را از درآمد و عايدى آنها تأمين مى كرد.

- محمد از قول ابن اسحاق نقل كرده كه چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از كار فتح خيبر آسوده شد، اهالى فدك از بلايى كه بر سر مردم خيبر آمده بود، هراسان


1- به نقل از تاريخ المدينه ابن شبّه.

ص: 302

شدند و از اين رو، فرستادگانى را به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله روانه كردند تا در برابر نيمى از فدك با آن حضرت مصالحه كنند. فرستادگان مردم فدك، در خيبر يا در راه و يا پس از ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه، خدمت آن بزرگوار رسيدند و حضرت درخواست ايشان را پذيرفت؛ بدين ترتيب فدك از اموال خالصه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درآمد؛ چرا كه بدون جنگ و لشكركشى فتح شد. پس فدك جزو صدقات پيامبر صلى الله عليه و آله است. به درستى معلوم نيست كه آيا مردم فدك بر نيمى از آن مصالحه كردند يا بر تمام آن؛ چرا كه در احاديث به هردو صورت آمده است.

- محمد بن يحيى گويد: مالك بن انس از عبداللَّه بن ابى بكربن عمروبن حزم نقل مى كرد كه: پيامبر صلى الله عليه و آله با مردم فدك با اين شرط مصالحه كرد كه نيمى از (درآمد) فدك متعلّق به او باشد و نيمى ديگر از آن خودِ اهالى. اين وضع تا زمان عمربن خطاب همچنان ادامه داشت. اما عمر به يهوديان فدك پيشنهاد كرد كه نصفه متعلّق به ايشان را در مقابل شتر و نيروى انسانى و پول نقل از آنها خريدارى كند و يهوديان فدك را ترك كنند. او قيمت نصف فدك را به صورت جنس و نقد پرداخت كرد و آنگاه يهوديان را از آنجا اخراج نمود.

- ابوغسان گويد: شخصى غير از مالك گفت: چون عمر به خلافت رسيد، يهوديان خيبر را اخراج كرد. او ابو الهَيْثَم بن تَيّهان و فَرْوَةبن عمرو و جَبّاربن صخر و زيدبن ثابت را فرستاد تا اموال (متعلّق به خيبريان) را قيمت گذارى كنند. اين افراد زمين هاى فدك و نخلستان هاى آن را ارزيابى كردند. عمر اين اموال را گرفت و قيمت نصفه اى را كه متعلّق به اهالى فدك بود، به ايشان پرداخت كرد. مبلغ آن به پنجاه هزار درهم و به قول يكى از علما، اندكى بيشتر از آن، بالغ مى شد. عمر اين مبلغ را از پول هايى كه از عراق برايش آورده بودند، پرداخت كرد. و آنگاه يهوديان فدك را به شام اخراج كرد.

- ابراهيم بن منذر از عبداللَّه بن وهب، از مردى از يحيى بن سعيد برايمان نقل كرد كه گفت: اهالى فدك نمايندگانى را نزد پيامبرخدا صلى الله عليه و آله فرستادند و با آن حضرت به اين شرط بيعت كردند كه جانشان محفوظ و نيمى از اراضى شان

ص: 303

در دست ايشان باقى بماند و نيمى ديگر از اراضى و نخلستان هايشان متعلق به پيامبر صلى الله عليه و آله باشد.

[فدك: به گفته ياقوت، روستايى است از توابع مدينه كه فاصله آن تا مدينه (به شيوه محاسبه مسافت با حركت روزانه مسافر در گذشته) دو روز و به نقلى سه روز راه بوده است و در آن چشمه آب جارى و نخل هاى فراوانى وجود داشته است. (1) ابن ابى الحديد شمار درختان خرماى آنجا را برابر با تمام نخل هاى كوفه- در قرن ششم هجرى- نقل كرده است. (2) دليل نامگذارى اين دهكده به فدك آن است كه نخستين كسى كه آنجا را به عنوان محل سكونت برگزيد، شخصى به نام «فدك» از نوادگان حضرت نوح عليه السلام بود. (3) بلادى درباره وضعيت كنونى فدك مى نويسد:

دهكده اى است آباد، داراى نخل هاى فراوان و زمين هاى كشاورزى، كه شمار ساكنان آن به حدود 1200 نفر مى رسد و در قسمت شرقىِ منطقه خيبر واقع است و استاد صالح دخيل تعداد نخل هاى آن را در سال 1349 قمرى 000 20 نخله تخمين زده است و نام فعلىِ آن «حائط» يعنى بوستان مى باشد و اراضى و املاك آن به ساكنان آنها تعلّق دارد.

هنوز براى ما روشن نيست كه اين روستا در چه مقطعى از تاريخ، به ملكيت ساكنان آنجا درآمد. آنچه مسلّم است، اين است كه همزمان با ضعف دولت عباسى، قدرتمندان هر منطقه، آنچه را توانستند به تملّك خويش درآوردند و اين مسأله در آنجا نيز اتفاق افتاده است. (4) ابن اسحاق مى گويد: پس از فتح خيبر، خداوند بر دلهاى يهوديان ساكن «فدك» رعب وحشت افكند. از اين رو، نماينده اى به نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرستادند و فدك را به صورت صلح به آن حضرت واگذار كردند. «وَ كَانَتْ فَدَكُ لِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله خَاصَّةً لِأَنَّهُ لَمْ يُوجَفْ عَلَيْهَا


1- ياقوت، ج 4، صص 238 و 240
2- ابن ابى الحديد، ج 16، ص 136
3- ياقوت، ج 4، صص 238 و 240
4- بلادى، ج 2، صص 205 و 206

ص: 304

بِخَيْلٍ وَ لا رِكَابٍ»؛ (1) «بدين ترتيب، فدك به شخص پيامبر تعلّق گرفت؛ زيرا براى تصرّف آن، هيچ اسب و استرى تاخته نشد.» (2) سپس آيه شريفه «فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ ...»؛ (3)

نازل شد و جبرئيل امين عليه السلام منظور از نزديكان را حضرت فاطمه عليها السلام معرفى كرد.

به نوشته مفسّران و محدّثان شيعى و سنّى: «لمّا نزلت ... فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ ... دَعا رَسُول اللّه صلى الله عليه و آله فاطمة عليها السلام وَ أَعْطاها فَدَكاً». هنگامى كه آيه ياد شده نازل شد، پيامبر صلى الله عليه و آله فاطمه عليها السلام را خواست و به او فدك را عطا كرد. (4) سيد بن طاووس در كتاب سعد السعود، به نقل از تفسير محمدبن عباس بن على بن مروان نقل مى كند كه اين روايت به بيست سند نقل شده است. (5) از آن پس، فدك به مالكيت حضرت زهرا عليها السلام درآمد و در زمان حيات پدر بزرگوارش در اختيار آن حضرت قرار داشت، ولى پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فدك با توسل به قدرت از حضرت فاطمه عليها السلام گرفته شد. (6)]

فَرْده: (به فتح اول و سكون دوم)، در خبر مربوط به اسلام آوردن زيد الخير (الخيل) از اين نام خاص ياد شده است.

فَرده مكانى است در سرزمين طى ء كه بين آن و «قرده» خلط شده است.

] «قرده» در حرف قاف.

فَرْش: (به فتح اول)، وادى يا رودخانه اى است ميان غميس الحمام و ملل. فرش و صخيرات الثمام يا صخيرات اليمام، منزلگاه هايى بوده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه از مدينه به سوى بدر حركت كرد، در آنها فرود آمد. زمانى كه از راه بدر از مدينه به مكه مى رويد، پيش از آنكه به وادى فُريش پايين رويد، فرش در سمت راست شما قرار مى گيرد. ميان فرش و فريش، بطن واديى اس كه به آن


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 210
2- ابن هشام، ج 3، ص 353
3- روم: 38، «حق خويشان و نزديكان خودرا بپرداز ...».
4- درّ المنثور. ج 5، ص 273؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 49؛ مجمع البيان، ج 4، ص 306
5- بحار، ج 29، ص 123
6- طريحى، ج 3، ص 371 ماده «فدك»

ص: 305

مشعر مى گويند.

فَرَع: (به فتح اول و دوم)، نزديك سويقه است در سرزمين جهينه. در آن معدنى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را به تيول شخصى از بنى مزينه داد.

فُرُع: (به ضمّ فاء و راء)، در خبر سريّه عبداللَّه بن جحش از آن نام برده شده است. فُرُع، وادى بزرگى از وادى هاى حجاز است كه از يكصد و پنجاه كيلومترى جنوب مدينه مى گذرد و داراى چشمه ها و نخلستان هاى فراوانى مى باشد؛ از جمله روستاهاى فعلى اين وادى، ابوالضباع، امّ العيال، مضيق و فقير است. بعضى آن را به سكون راء (فُرْع) تلفظ مى كنند.

[فُسُوق: در سوره مباركه بقره ... وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ ...» (1)

به معنى دروغ گفتن تفسير شده است.

صاحب جواهر مى گويد: دشنام دادن و فخر فروشى نيز از مصاديق فسوق است.]

فقير: به معناى نيازمند است. در سيره آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فقيران و بئرقيس و شجره را به على عليه السلام بخشيد. فقير: نام دو مكان است در نزديكى مدينه كه به آن دو «فقيران» مى گويند. در عاليه مدينه، جايى است معروف به «فقير».

ابن شبه مى گويد: «فقيران» در عاليه مدينه واقع اند.

همچنين فقير يكى از دهكده هاى فُرُع است.

فُلُس: (به ضمّ اول و دوم)، نام بتى بوده در نجد كه قبيله طى ء آن را مى پرستيدند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در سال نهم هجرى، على عليه السلام را فرستاد تا آن را در هم شكند ...

او دختر حاتم طائى را به اسارت گرفت.

در روايتى به صورت «قلس» (با قاف) آمده است.

فلسطين: در تقسيمات ادارى قديم، فلسطين شهر عمّان، از شهرهاى شرقى اردن، را دربرمى گرفت و كوه هاى شراة تا عقبه را نيز شامل مى شد و به عكس، اردن تعدادى از شهرهاى فعلى فلسطين؛ مانند عكا و طبريه را دربر مى گرفت.


1- طريحى، ج 3، ص 402 ماده «فسق» جواهر 18، ص 358

ص: 306

تصوير شماره 31

ص: 307

فَيْد: (به فتح اول و سكون دوم)، در داستان اسلام آوردن زيد الخير (الخيل) از اين مكان ياد شده است. روايت شده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هيچ شخصيتى از عرب براى من تعريف و تمجيد نشد، مگر اينكه وقتى نزد من آمد او را كمتر از آنچه درباره اش گفته بودند يافتم، به جز زيد الخيل كه او را بيش از آنچه در وصفش گفته بودند، يافتم. حضرت سپس او را «زيد الخير» ناميد و «فيد» را به وى بخشيد.

همچنين «فيد» شهر آبادى است، اما زمانى كه راه حاجيان عراق، از آن مى گذشت، آبادتر بود. اين راه بعدها قطع شد. فيد در جنوب شهر حائل، در عربستان سعودى واقع است و قرقگاهى داشته كه به آن «حمى فيد» مى گفتند.

و نيز «فيد» آبراهه اى است از ريزابه هاى وادى قاحه كه در راه هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله از آن ياد شده است.

فَيْفاء: (به فتح اول)، در لغت به معناى بيابان پهن و وسيعِ خالى از آب و آبادانى است. بعضى گفته اند: به معناى صحراى نرم و هموار مى باشد. اين كلمه به نام چند مكان اضافه شده؛ از جمله:

فيفاء الخبار: زمين پهناورى است ميان جماوات، در جنوب غربى مدينه، كه از جنوب به عرصه عقيق وصل مى شود.

اين مكان بعدها به نام «دعيثه» معروف شد. آبادى شهر مدينه تا اين زمين كشيده شده و امروزه وصل به مدينه است و به آن «عزيزيّه» مى گويند.

فيفاء الفحلتين: در خبر سريّه زيدبن حارثه با قبيله جذام، از اين مكان نام برده شده و آمده است كه على عليه السلام در فيفاء الفحلتين به سپاه زيد رسيد.

فيفاء الفحلتين، در راه مدينه به سرزمين جذام، در طرف هاى علا و تبوك در شمال مدينه واقع است. زيدبن رفاعه اسلام آورده بود و پيامبر صلى الله عليه و آله براى او نامه اى نوشت. اما زيدبن حارثه به قوم و قبيله او حمله كرد و تعدادى از آنها را كشت و اموالى را به غنيمت گرفت.

پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را فرستاد تا آنچه را زيدبن حارثه گرفته بود پس دهد.

على عليه السلام در فحلتين، واقع در بين مدينه و ذى المروه، به زيد رسيد و تمام اموالى را كه گرفته بود به زيدبن رفاعه برگرداند.

ص: 308

ص: 309

«ق»

قاحه: در لغت به معناى حياط خانه است. در حديث هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله از اين محل نام برده شده و آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هربار با عبور ازآن، به مكّه مسافرت مى كرد؛ چرا كه در مسير درب الأنبيا (جاده پيامبران) (راه حج) كه مدينه را به مكه وصل مى كرده، قرار داشته است.

قاحه واديى است به طول نود كيلومتر و يكى از ريزابه هاى آن «فاجّه» مى باشد.

اين وادى از صدر اسلام تا بعد از سال 1370 ه. ق. همواره گذرگاه كاروان هاى حج بوده، اما بعداً راه (راه ماشين رو) از آنجا به سمت بدر و وادى الصفراء تغيير داده شد. در قديم، در وادى قاحه روستاى قاحه، ميان مدينه و جحفه، بوده كه بعدها از بين رفته است. اين روستان قبل از «سقيا» به سمت مدينه قرار داشته است] نقشه راه ها.

[قادس: از نام هاى مكه مكرّمه است. (1)]

قادسيه: جايى بوده ميان نجف و حيره به سمت شمال غربى كوفه و جنوب كربلا. جنگ معروف قادسيه، به فرماندهى سعدبن ابى وقاص، در همين محلّ رخ داد.

قار (ذو قار): قار و قير (هر دو) به معناى قطران يا ماده سياهرنگى هستند كه كشتى ها را با آنها اندود مى كنند؛ يكى ديگر از معانى «قار» درخت مُرّ است.

«ذوقار» آبى بوده در نزديكى كوفه كه به بكربن وائل تعلق داشته است. جنگ


1- ياقوت، ج 5، ص 182؛ ازرقى، ج 1، ص 280

ص: 310

مشهور ذى قار در همين محل ميان بكربن وائل و ايرانيان به وقوع پيوست.

اين جنگ زمانى رخ داد كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از جنگ بدر بزرگ برمى گشت. اين نخستين جنگى بود كه در آن، مسلمانان با ايرانيان جنگ كردند و اين از بركت وجود (و ظهور) پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بود.

قاع: در لغت به معناى زمين مسطّح و هموار و پوشيده از قشر خاكى و بدون شن است و فاقد تپه و برآمدگى مى باشد؛ دشت يا هامون.

قاع: همچنين منزلى بوده در راه مكه، بعد از عقبه به سمت مكّه.

سمهودى مى نويسد: قاع، محل مسجد بنى حرام، واقع درغرب مساجد الفتح است.

به قولى: قاع يك اطم (دژ) بوده است. جايى به نام «قاع النقيع» نيز داريم كه در عنوان «نقيع» آن را معرفى خواهيم كرد. در عربستان قاع هاى فراوانى وجود دارد.

قالِس: جايى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به عنوان اقطاع و تيول در اختيار بنى احبّ از قبيله عُذْرَه قرار داد.

قبائل العرب فى العهد النبوى صلى الله عليه و آله:

] نقشه قبايل عرب در روزگار پيامبر صلى الله عليه و آله

قُبا يا قُباء: به گفته نووى: وجه مشهور و فصيح اين كلمه به صورت مدّ است و مذكّر و منصرف مى باشد؛ خليل آن را با الف مقصور دانسته است. در هر حال، قبا قريه اى است در عوالى مدينه، واقع در جنوب اين شهر. مسجد قبا كه بر بنياد تقوا و پرهيزگارى تأسيس گرديد، در همين محل قرار دارد. قبا وصل به مدينه است و از محله هاى آن به شمار مى آيد.

قبر ابى رغال: در سنن ابوداود آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در راه خود به طائف از قبر ابى رغال گذر كرد. اين قبر در راه طائف است كه از شرائع، از جنوب راه مغمّس مى گذرد. بنابراين، قبر ابى رغال قبل از غمير است نه در مغمّس.

قَبَليّه: (به فتح قاف و باء و تشديد ياء)، ظاهراً منسوب به «قَبَل» است، به معناى برجستگى و برآمدگى زمين، كه انسان در راه، با آن روبه رو مى شود.

ص: 311

تصوير؟؟؟

ص: 312

«معادن القبليه» منسوب به همينجا است.

در تعيين محلّ و حدود قبليّه اختلاف است: به قولى، از نواحى فرع مى باشد و به قولى ديگر: ناحيه اى از ساحل دريا است و به گفته بعضى، ميان مدينه و ينبع قرار داشته است. قبليّه را پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به بلال بن حارث واگذار كرد.

[قبور الشهداء: جايى است در راه اصلى «خَيْبر» در شمال روستاى «شُرَيْف» كه شهداى غزوه خيبر در آنجا دفن شده اند. (1)]

[قبور پيامبران در مسجد الحرام: از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه هرگاه امّت يكى از پيامبران (به خشم الهى دچار و) به هلاكت مى رسيد، به مكه مى آمد و او و همراهانش تا آخر عمر در آنجا به عبادت مى پرداختند. نوح، هود، صالح و شُعَيْب (از جمله اين پيامبرانند كه) در آنجا بدرود زندگى گفته و قبورشان ميان زمزم و حجرالأسود قرار دارد.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: ميان ركن و مقام، آكنده از قبور پيامبران است و آدم عليه السلام در حرم الهى مدفون مى باشد.

امام صادق عليه السلام فرمود: ميان ركن يمانى و حجر الأسود هفتاد پيامبر به خاك سپرده شده اند. (2) از بعضى روايات و ادعيه استفاده مى شود كه قبر نوح، هود و صالح در نجف اشرف واقع اند.]

[قُبَّةُ الخَضْراء: آنچه از سفرنامه هاى حج در طول سال هاى 1240- 1325 برداشت مى شود، گنبد مسجدالنبى كه در قسمت فوقانى حجره مباركه واقع است و از يادگارهاى قايتباى بوده كه توسط سلطان محمد محمود عثمانى برچيده شد و به جاى آن گنبدى سبز رنگ بنا كرد كه بعدها در ميان مردم به «قُبّة الخضراء» شهرت يافت. (3) اين گنبد با عاج و جواهرات نفيس تزيين گرديده و با آنكه در طول تاريخ مورد تعرض دشمنان واقع شده، خداوند آن را حفظ كرده است. (4)]


1- بلادى، ج 7، ص 88
2- الحج والعمره، ص 120 به نقل از ازرقى، ج 1، ص 68؛ كافى، ج 4، ص 214
3- مدينه شناسى، ج 1، ص 62، نك: الرحلة الحجازيه، مرآت الحرمين، مرآت مدينه.
4- بلادى، ج 3، ص 131

ص: 313

قُبَيْس (ابوقبيس): كوهى است كه از شرق، كعبه مشرّفه بر آن مشرف مى باشد.

امروزه اين كوه پوشيده از ساختمان است. مى گويند: كسى كه روى ابوقبيس بايستد، طائف را مى بيند. بديهى است كه مقصود از طائف همان شهر معروف نيست، بلكه مراد، طواف كننده بر گِرد خانه خداست.

قُدس: (به ضمّ قاف و سكون دال)، رشته كوهى است در حجاز كه از طرف جنوب مشرف بر تنگه فرع مى باشد و از شمال تا نزديكى هاى راه مكه به مدينه، بين ملل و عقيق، امتداد دارد. طول آن نزديك به 150 كيلومتر و ارتفاعش 2049 متر است. اين رشته كوه در ميان عامه مردم، به نام كوه هاى عوف و بعضاً «ادقس» خوانده مى شود.

قَدوم: بر وزن «صَبور» و «شَكور»؛ به قولى:

كوهى است نزديك مدينه در پاى قبرستان شهداى احد. بعضى هم محلّ آن را در جاى ديگر تعيين كرده اند.

به هرحال، در تعيين محلّ آن اتفاق نظريه نيست.

امّا «قَدّوم» (به تشديد دال)، گفته اند:

ص: 314

محلّى است در شام، كه حضرت ابراهيم در آنجا ختنه شده است و همان كفر قدوم مى باشد كه در استان نابلس، در فلسطين قرار دارد.

قُدَيد: (به ضمّ قاف و فتح دال)، وادى بزرگى است از وادى هاى تهامه در حجاز، كه راه مكه به مدينه، حدود 120 كيلومترى آن، اين دره را قطع مى كند.

قرائن: سه خانه اى است كه متعلّق به عبدالرحمان بن عوف بوده و جزو مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله شده است.

قِراصه: (به كسر قاف)، چاهى است در مدينه كه بستان جابربن عبداللَّه در آن قرار داشته و ماجراى آن در حديث آمده است. اين چاه در غرب مساجد الفتح، در اطراف رومه واقع است.

قُرَح: (به ضمّ قاف و فتح راء)، جايى است واقع در بالاى وادى القرى و به همين دليل؛ يعنى قرار داشتن آن در بالاى اين وادى، به نام «العلا» شهرت يافت، كه همان شعر فعلى العلاء مى باشد. مسجد «قرح» در اين محل قرار دارد. اين مسجد را پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، هنگام عزيمت به تبوك، ساخت و امروزه به نام مسجدالعلا خوانده مى شود.

قَرْدَد: (به فتح اول و سكون دوم و فتح سوم)، اين نام در شعرى از مالك بن نمط همدانى آمده است. وى زمانى كه به همراه هيأت نمايندگى هَمْدان به خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله رسيد و اسلام آورد، شعرى سرود كه ابيات زير بخشى از آن مى باشد:

حلفت بربّ الراقصات إلى منى صوادر بالركبان من هضب قَرْدد

بأنّ رسول اللَّه فينا مصدّق رسول أتى من عند ذى العرش مهتد

فما حملتْ من ناقة فوق كورها أَبرّ و أوفى ذمّةً مِنْ مُحَمّد (1)

آنچه آمد به نقل از ياقوت بود، اما وى محلّ و موقعيت قردد را مشخص نكرده است. (2) قَرَد (ذو): در غزوه «ذى قرد» از اين محل نام برده شده است. اين غزوه زمانى به وقوع پيوست كه عُيينةبن حصن فزارى در چراگاهى به نام «غابه» به رمه ناقه هاى پيامبر خدا حمله كرد و آنها را به غارت برد.

«قرد» همچنين كوه سياهى است در بالاى وادى «النُقْمى»، در حدود 35 كيلومترى شمال شرق مدينه.

قَرْده: (بر وزن سجده)، آبى است از آبهاى نجد كه سريّه (جنگ) زيدبن حارثه در محلّ آن رخ داد. زيد الخيل نيز در همينجا درگذشت. درباره اين محل، در حرف فاء نيز توضيحاتى داده ايم.

قَرَصَه: زمينى بوده متعلق به سعدبن معاذ، واقع در سمت شمال راه هاى حرّه شرقى مدينه. در مسجدهاى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، در مدينه، از اين مكان اسم برده شده است.

قرطاء: يكى از قبايل عرب كه در ناحيه ضريّه، در تكبّرات و ميان ضريّه و مدينه اقامت داشته اند. سريّه ضحاك در سال نهم هجرى با اين قبيله بوده است.


1- سوگند به خداى اشترانى كه در منا جست و خيز دارند و با سواران خود از كوه هاى بلند بازگردند، كه پيامبر خدا در ميان ما مورد تصديق است و پيامبرى است كه از جانب پروردگار عرش راهنمايى شده است. هيچ اشترى بر پشت خود كسى را سخت تر از محمد نسبت به دشمنان سوار نكرده است.
2- ياقوت «قردد» را نام كوهى معرفى كرده است.

ص: 315

قَرْقَرَه: به آن «قرقرة الكُدْر» هم گفته اند. در قضيه فتح خيبر، از اين محل نام برده شده است. قرقره، دشتى است در برابر خيبر از طرف مدينه و شش كيلومتر با خيبر فاصله دارد و جاده از ميان آن مى گذرد.

از جانب غرب، كوه صهبا مشرف بر آن است و هر دو در وسط حرّه، حرّةالنار، كه امروزه به نام حرّه خيبر معروف است، واقع شده اند.

بكرى مى نويسد: انيس، صاحب المخصره (1) و ياران او، يسيربن رزام يهودى ويارانش در قرقرة الكدر كشته شدند.] «الكدر» در حرف كاف.

در طبقات آمده است: نام يهودى «اسيربن رزام» است و نام محل، قرقره ثبار.

قَرقيسه (قرقيسيّه): شهرى است در سوريه (استان الجزيره) واقع در مصبّ خابور به فرات. در متن يكى از احاديث مربوط به اخبار و حوادث زمان امام على عليه السلام نام اين شهر آمده است.

قَرْن: (به فتح اول و سكون دوم)، همان «قرن المنازل» است و در راه طائف از مكّه قرار دارد كه از نخلة اليمانيه مى گذرد. با مكّه هشتاد كيلومتر فاصله دارد و فاصله اش تا طائف پنجاه و سه كيلومتر مى باشد.

در مسير پيامبر خدا به طائف، از اين محل نام برده شده. بعضى آن را به فتح راء خوانده اند، اما گفته شده اين اشتباه است؛ زيرا قرن، به فتح، نام قبيله اى است ... قرن المنازل: ميقات مردم يمن و طائف مى باشد.

قَرْن مَسْقله: قرن نام مردى است كه در زمان جاهليت در قَرن زندگى مى كرد.

ازرقى روايت مى كند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در روز فتح مكّه بر فراز اين كوه نشست و مردم براى بيعت با ايشان مى آمدند.

قرْيَتان: در قرآن آمده است: وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ. مقصود از قريتان مكه و طائف است.

قُرَيْس: (به ضمّ اول و فتح دوم)، مصغّر «قَرْس» است، به معناى سرما و يخبندان.


1- المخصره؛ آنچه كه بدان تكيه كنند، مانندعصا، عصاى كوتاهى كه پادشاه هنگام سخنرانى به دست گيرد، تعليمى- لسان العرب.

ص: 316

تصوير؟؟؟

ص: 317

گفته اند: آن كوهى است نزديك مدينه.

در كتاب ابى داود آمده است: پيامبر صلى الله عليه و آله معادن القَبَليّه را؛ اعم از دشت و تپه آن و نيز اراضى قابل كشت قُريس را به اقطاع بلال بن حارث داد. در معجم الطبرانى به جاى قريس، «قُدس» آمده است.

[قُرَيش: نام قبيله اى است كه نسب آنها به «نَضْر بن كنانة بن خُزَيْمة بن مدركةبن الياس بن نصر» مى رسد و گفته اند كه جدّ آنان «فهر بن مالك» است و كسى كه نسب وى به او نرسد قُرَشى به شمار نمى آيد.

در دليل نامگذارى آنها به قريش، اختلاف نظريه هايى وجود دارد؛ مثلًا قريش از ريشه قَرْش و به معناى كسب و نيز جمع شدن است و قرشيان، چنانكه در سوره مباركه قريش آمده، سفرهاى بازرگانى زمستانه و تابستانه داشته اند و آنان كه قبلًا در سرزمين مختلف پراكنده بودند، در مكه جمع شد و اسكان يافتند. (1)]

قُريصه: چاهى در مدينه بوده كه در زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وجود داشته است.

قُرى (وادى القُرى): منطقه اى است ميان مدينه و تبوك كه چون قريه هاى زيادى داشته، بدين نام خوانده شده است.

بزرگترين شهر فعلى آن، شهر «العلاء» است كه در 350 كيلومترى شمال مدينه قرار دارد. امروزه به نام «وادى العلاء» معروف است.] نقشه راه ها و نيز نقشه سير سپاه مسلمانان، شماره 33

قريه بنى سالم:] «منازل انصار».

قُزَح: (به ضم قاف و فتح زاء)، به معناى رنگين كمان است. در سيره آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بامدادِ مزدلفه، در قزح وقوف كرد و فرمود: سراسر مزدلفه موقف است. قزح تپه اى است در مجاورت مشعرالحرام در مزدلفه كه كاخى شاهى بر فراز آن بنا شده است.

قسطنطنيه: همان شهر اسلامبول در تركيه است.

قصر خَلّ: در غرب وادى بطحان قرار دارد.

قصر خلّ ديگرى نيز داريم كه در راه بئر رومه واقع شده است. اين قصر به دستور معاويه به عنوان دژ و قلعه اى براى مردم


1- سفينة البحار، ج 2، ص 424، ماده «قرش»؛ طريحى، ج 3، ص 486

ص: 318

مدينه ساخته شد. علت نامگذارى آن به «خلّ» اين است كه در مسير راه قرار دارد. به هر راهى كه از ميان شن يا ريگزار بگذرد «خَلّ» مى گويند.

قصر عُرْوه: منسوب به عروةبن زبير است.

اين قصر در عقيق، در مسير راه عنبريه به ذو الحليفه قرار دارد. امروزه در نزديكى آن پلى بر روى وادى عقيق زده شده كه به آن جِسر عروه (پل عروه) مى گويند.

قَصَّة (ذو): وجه نامگذارى اش به «قصّه»، وجود «گچ» در زمين آن مى باشد. در موارد متعدّدى از سيره پيامبر، از جمله غزوه ابوعبيدةبن جرّاح در ذوالقصّه، از اين مكان نام برده شده است ... ذو القصّه در راه مدينه به عراق واقع شده، كه از قصيم مى گذرد. شايد موقعيت آن نزديك شهر «صويدره» فعلى بوده كه سرزمين غطفان بوده و ابوعبيده با آنها جنگيد.

نيز ذوالقصّه: جايى است كه با مدينه بيست و چهار ميل فاصله دارد و در راه ربذه واقع شده است. همين جاست كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله محمدبن مسلمه را به مقابله با بنى ثعلبةبن سعد فرستاد.

قُصَيْبه: جايى است ميان مدينه و خيبر كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگام بازگشت از خيبر، در آنجا توقف كرد. قصيبه واديى است در پايين وادى صُلْصُلَه كه امروزه نيز معروف است. سيل آن به وادى الروم (الدّوم) مى ريزد. ميان مدينه و خيبر واقع شده و فاصله اش تا مدينه 94 كيلومتر و با خيبر 48 كيلومتر است و در مسير راه قرار دارد.

قُضاعه: قبيله اى است. بعضى آن را قحطانى دانسته اند و برخى عدنانى. اين قبيله ابتدا در «الشحر» اقامت داشت و سپس به ترتيب در نجران و حجاز و شام. منطقه بين شام و حجاز در ايله و كوه هاى الكَرَك در تصرف آنان بود. روميان اين قبيله را كارگزار خود در بادية العرب در سرزمين شام (مشارق الشام) قرار دادند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به سال هفتم هجرى در غزوة السلاسل با اين قبيله جنگيد و سريّه كعب بن عمير را به سوى آنان اعزام كرد.

قَطَن: در خبر غزوه ابو سلمةبن عبدالاسد، در قطن، از اين مكان نام برده شده است.

قطن كوهى است معروف در كرانه چپ

ص: 319

وادى الرّمه كه راه مدينه به قصيم از آن مى گذرد و با مدينه 330 كيلومتر فاصله دارد.

قطيف: شهرى است آباد در شرق عربستان سعودى، واقع در ساحل خليج فارس.

نخلستان ها و آبهاى فراوان دارد. در سريّه خالدبن وليد، در سال هشتم هجرى با بنى جذيمةبن عوف از اين شهر نام برده شده است.

قُعَيْقعان: كوه مكه است كه از شمال غربى بر مسجدالحرام مشرف مى باشد و از ثنيّه (گردنه، تنگ) كَداء تا كُدى امتداد دارد و از غرب مشرف بر ذى طوى است. اين كوه امروزه به اين نام معروف نيست و هر قسمتى از آن نام جديدى دارد، مانند:

العبّادى، السليمانيه، جبل هندى و جبل الفلق.

قُفّ: (به ضمّ اول و تشديد دوم)، در اصل به معناى زمينى است كه برآمده و درشت و سنگلاخى و مشرف بر اطراف خود باشد و به اشتر خسبيده شباهت دارد. در حديث و سيره نبوى، از اين مكان بسيار نام برده شده است. قُفّ يكى از وادى هاى مدينه است و مردم مدينه در آن ملك و املاك داشته اند. به ظاهر آنگونه كه زبير گفته است، در عاليه (قسمت بالاى) مدينه واقع شده. زبير گفته است: ماريه ابراهيم را در عاليه، در ملكى كه به آن مشربه امّ ابراهيم مى گويند و در قُفّ واقع است، به دنيا آورد.

ابوداود روايت كرده است كه گروهى از يهود پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به قف دعوت كردند و آن حضرت در بيت المدارس نزد آنان رفت ... اكثر خانه هاى يهود در عاليه مدينه داشته است.

قِلس:] «فلس»؛ زيرا احتمالًا هر دو مكان، يكى است.

قَلَهى: بر وزن «جَمَزى». گاهى هم به سكون ميم گفته مى شود. قريه اى است در وادى ذى رولان در حاشيه مدينه.

قَلَهىِّ: (به فتح اول و دوم و كسر هاء و ياء مشدّد)، مكانى است نزديك مدينه كه سعدبن ابى وقّاص پس از قتل عثمان بن عفان در آنجا كنج عزلت گزيد. «قلهيّا» نيز گفته اند.

به گفته محقّقان: در جنوب مدينه،

ص: 320

در وادى نقيع، قريه اى است به نام بئرالماشى كه در آنجا قصر گچ كارى شده اى وجود دارد كه بناى آن شبيه قصر عروه مى باشد. ممكن است بئرالماشى همان قَلَهِى باشد. بئرالماشى بر سر راه ميان مدينه و مكه (راه هجرت) در مسافت حدود پنجاه كيلومترى واقع شده است.

قَليب بدر: چاهى است كه اجساد كشته هاى قريش در روز بدر، در آن افكنده شد.

اين چاه در ميدان آوردگاه بدر قرار داشت. محل دقيق آن معلوم نيست.

قُلَّيْس: (به ضمّ قاف و تشديد و فتح لام و گاهى هم بدون تشديد گفته مى شود)، بنايى (كليسايى) است كه در اخبار مربوط به ابرهه از آن ياد شده و آمده است كه وى تصميم داشت عربها را وادارد تا به جاى كعبه در قليس حج بگزارند.

قَموص: (بر وزن صبور)، كوهى است در خيبر كه ابوالحقيق يهودى در آنجا سكونت داشت، يا دژى بوده از دژهاى يهود خيبر كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آنها را در اين دژ به محاصره درآورد.

قَنات: يكى از وادى هاى مدينه است كه از ميان مدينه و احد مى گذرد. از به هم پيوستن اين وادى با وادى هاى بطحان و عقيقِ مدينه، وادى اضم به وجود مى آيد.

اين سه وادى شهر مدينه را از هر طرف درميان گرفته اند. وادى اضم در جنوب شهر الوجه به درياى احمر مى ريزد.

قَيْساريه: (به فتح اول و سكون دوم)، شهرى است قديمى در ساحل فلسطين كه توسط معاويةبن ابو سفيان فتح شد.

قَيْنقاع: نام قومى از يهود (لعنهم اللَّه) است كه زمين مدينه را غصب كرده بودند اما خداوند آنها را از اين سرزمين بيرون راند و همين خداى قادر آنان را از قبله اول مسلمانان (بيت المقدس) نيز بيرون خواهد راند! در مدينه بازارى بوده كه به آن بازار بنى قينقاع مى گفتند و در قسمت عوالى مدينه قرار داشته است.

ص: 321

«ك»

كاظمه: مأخوذ از «كَظْم» است به معناى نگهداشتن و بستن دهان. ياقوت مى نويسد: فضايى (1) است در ساحل دريا، در راه بحرين از بصره كه با بصره دو مرحله فاصله دارد. داراى چاه هاى فراوان و آب قابل شرب است. در اشعار شاعران از اين محل بسيار نام برده شده است. در اخبار مربوط به فتح عراق آمده است كه خالدبن وليد با هرمز در كاظمه با هم روياروى شدند. احتمالًا اين محل امروزه در خاك كويت باشد.

بوصيرى در شعرى گفته است:

ام هبّت الريح من تلقاء كاظمه و اومض البرق في الظلماء من اضم

اين بيت نشان مى دهد كه كاظمه مذكور در اشعار شاعرانى كه مدح پيامبر گفته اند، در مدينه يا حجاز بوده است؛ زيرا در كنار آن از «اضم» نام برده شده كه يكى از وادى هاى حجاز است و از به هم پيوستن سيلاب وادى هاى مدينه به وجود مى آيد.

طبرى از سعدبن اياس نقل كرده كه گفت: «به ياد دارم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من اشتر خانواده ام را در كاظمه مى چراندم». مى دانيم كه سعدبن اياس از انصار مى باشد. بنابراين، كاظمه جايى در حاشيه مدينه بوده است. من محل آن را نتوانستم شناسايى كنم.

[كافيه: از نام هاى زمزم است. (2)]

كبّا: (بر وزن حتّى)، مكانى است در مدينه


1- در متن «جَوّ» آمده كه به معناى گشادگى ميان وادى و خشكى پهناور است- م.
2- شفاء الغرام، ج 1، ص 404

ص: 322

نزديك بطحان كه مروان بن حكم، فرد گستاخ و لوده اى را (كه قرآن را به تمسخر گرفت) در آن محل به قتل رساند. مسجد بنى اميةبن زيد در كبّا است.

كَبابه: (بر وزن فَعاله)، بكرى مى نويسد:

قاره اى است در سرزمين ثمود و قاره به معناى كوه سياه رنگ كوچك و تك افتاده اى است شبيه تپه. به قولى هم به معناى زمين داراى ريگ هاى سياه است. در حديث از سمره روايت شده كه گفت: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ما خبر داد كه بچه ناقه صالح بالاى تپه ه اى رفت. شنيدم مردم آنجا را «كبابه» مى نامند.

كَباث: جايى است در جزيرة (العرب) متعلّق به بنى تغلب. در زمان جاهليت در اين محل بازارى برپا مى شد. در نخستين روزهاى خلافت عمر و امارت مثنى بن حارثه بر عراق، اين مكان توسط مسلمانان فتح شد.

كَبْكَبْ: كوهى است از هذيل واقع در جنوب شرقى وادى نعمان و شمال غربى وادى عرنه. بلندترين ارتفاع بر سر راه مكه به طائف است و هنگام رفتن از مكه به طائف بايد از كنار آن عبور كرد.

كَتيبه: در لغت به معناى بخشى از ارتش (گردان) است. و آن دژى از دژهاى خيبر بوده كه خداوند آن را به روى مسلمانان گشود.

كُثبه: در حديث مربوط به ماعز (بن مالك) آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«يعمد أحدكم إِلَى المرأة المغيبة فيخدعها بالكثبة ...». (1) ياقوت مى نويسد:

«كثبه به معناى اندكى از شير يا جز آن است. نيز كثبه جايى است». ياقوت موقعيت آن را مشخص نكرده، اما گمان مى كنم مقصودِ حديث همان معناى اول باشد.

الكَثيب الأحمر: در صحيح بخارى درباره وفات حضرت موسى عليه السلام آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اگر در آنجا بودم قبر او (موسى) را كه در كنار راه وزير كثيب احمر (كوه يا تپه سرخ) است به شما نشان مى دادم». بنا به نقل ابن حجر،


1- فردى از شما به قصد زنى كه همسرش نزداو نيست مى رود و او را با اندك شيرى فريب مى دهد.

ص: 323

مدفن موسى عليه السلام در مدين (و بنا به قولى:

در اريحاء) مى باشد. اما بنا به روايت مشهور، موسى عليه السلام پيش ازورودبه فلسطين از دنيا رفت و يهود بعد از وفات موسى به رهبرى يوشع وارد فلسطين شدند.

دباغ مى نويسد: موسى از فراز كوه هاى بلند شرق اردن، كشور ما فلسطين را ديد، بدون آنكه موفق شود قدم به خاك آن نهد. به روايتى، آن حضرت در كوه «بنا»، واقع در ده كيلومترى شمال غربى مأدبا، در شرق اردن دفن شده است. بسيارى از دانشمندان گفته اند كه «سياغه»، واقع در شمال كوه بنا، همان جايى است كه موسى عليه السلام از آنجا فلسطين را ديد و همانجا درگذشت و همانجا به خاك سپرده شد. در غور اريحا در فاصله 32 كيلومترى قدس قبرى است كه به حضرت موسى عليه السلام نسبت داده مى شود و بر روى آرامگاهش گنبدى است كه الملك الظاهر بَيبَرس در سال 668 ه. ق.

آن را ساخت ... اما بايد دانست كه اين قبر آرامگاه حضرت موسى عليه السلام نيست ولى با اين حال عامه مردم ضريح برپا مى كردند و براى زيارت آن مراسم راه مى انداختند كه البته اين اقدام آنها اهداف زيادى داشت كه اينجا جاى ذكر آن نيست.

كُدا (امّ كُدا): از قريه هاى خيبر است.

مى گويند نبرد سرنوشت ساز ميان مسلمانان و يهود در همينجا به وقوع پيوست. كُدا در جنوب غربى قريه «الشُريف» قرار گرفته و حدود چهاركيلومتر با آن فاصله دارد. در نزديكى آن مسجدى است كه به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت داده مى شود.

كداء: (به فتح و مدّ) و «كُدى» (به ضم و قصر) و «كُدَىّ» (به ضمّ اول و فتح دوم و ياى مشدّد) ميان اين اعلام خلط شده است.

به احتمال زيادتر «كَداء» همانجايى است كه مسلمانان در روز فتح مكه از آنجا وارد (مكّه) شدند. حسّان (بن ثابت) گفته است: «اگر سواران و اسب هاى ما را نمى بينيد، آنها را در حال برانگيختنِ گرد و غبار، در كَداء رها كرده ايم.»

كَداء همان است كه امروزه به نام «ريع (1) الحجون» معروف است و راه آن


1- ريع در لغت به معناى پشته بلند، جاى بلند، راه باز شده ميان دو كوه است.

ص: 324

از ميان دو گورستان معلاة (منطقه بالاى مكّه) عبور مى كند و طرف ديگر آن به حَىّ العتيبه و جرول منتهى مى شود.

اما «كُدَىّ» (به ضمّ اول و تشديد ياء) امروزه نيز به همين نام خوانده مى شود و راه آن از مسفله (منطقه پايين) مكه به سمت كوه ثور و جنوب شرقى مكه تا منا مى گذرد.

«كُدى»، به ضمّ و قصر، همان است كه در حال حاضر به «ريع الرسام» معروف است و ميان حارّةالباب و جرول جاى دارد. علت نامگذارى آن به «ريع الرسّام» آن است كه در زمان اشراف، مركزى براى گرفتن عوارض از كالاهاى وارد شده از جدّه بوده است.] «ثنية العليا و السفلى».

كُدْر: (به ضمّ كاف و سكون دال)، به اين كلمه واژه قرقره را اضافه مى كنند و مى گويند:

قرقرة الكدر. قرقره به معناى زمين نرم و هموار است و كُدر به معناى پرنده تيره رنگ. در غزوه بنى سُليم از اين محل اسم برده شده است. آگاهان در تعيين محل و موقعيت آن گفته اند: هرگاه از مدينه به قصد قصيم حركت كنى و ميان صويدره و الحناكيه قرار بگيرى، كُدر در سمت راست تو قرار مى گيرد؛ در فضاى پهناورى كه تا معدن بنى سليم، «مهدالذهب» فعلى امتداد دارد، اما امروزه نام آن معروف نيست.

كَديد: (به فتح كاف و كسر دال و به روايتى به ضمّ كاف)، در اخبار مربوط به جنگ فتح مكه از اين محل نام برده شده و آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در ماه رمضان خارج شد، در حالى كه روزه داشت و مسلمانان نيز روزه دار بودند و چون به كديد رسيد روزه اش را باز كرد.

امروزه كديد به نام «حَمض» معروف است و سرزمينى است ميان عسفان و خليص در فاصله 90 كيلومترى مكّه در راه مدينه.

كُراع ربَّه: در سرزمين جذام در شمال مدينه قرار دارد. در اخبار سريّه زيدبن حارثه با قبيله جذام از اين محل نام برده شده است.

كُراع الغَميم: كُراع در لغت به معناى لبه و كناره هرچيزى است. كُراع الأرض يعنى كرانه زمين.

در غزوه بنى لحيان آمده است.

ص: 325

كراع الغميم نعفى (1) است از حرّه ضجنان واقع در جنوب عسفان، در حدود كيلومتر 16 جاده عسفان به مكّه؛ يعنى در كيلومتر 64 راه مكه به مدينه قرار گرفته است و امروزه به نام «رقاءالغميم» شناخته مى شود.

كِشْد: (به كسر اول و سكون دوم)،] «مدخل بعد»؛ زيرا هردو يكى است.

كَشْر: (به فتح اول و سكون دوم)، ياقوت اين نام را به همين صورت ضبط كرده و در راه هجرت واقع شده است. اما درستِ آن با دال است. امروزه به نام «امّ كشد» شهرت دارد و كوهى (2) است كه آبهاى آن به «ثقيب»، يكى از ريزابه هاى وادى الفرع مى ريزد و در مقابل اجَيرد قرار دارد.

كَشْر: در سيره آمده است كه اهل جُرَش از ميان خود دو نفر را نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به مدينه فرستادند ... شبانگاه بعد از نماز عصر، آن دو نزد پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بودند.

حضرت پرسيد: شُكر در كدام سرزمين خداست؟ عرض كردند: اى پيامبر خدا، در سرزمين ما كوهى است كه اهالى جُرَش به آن كشر مى گويند. حضرت فرمود: آن كشر نيست بلكه شكر است.

عرض كردند: چه اتفاقى براى آن افتاده است؟ فرمود: هم اكنون در محل آن حيوانات قربانى خدا را سر مى برند.

اين كوه نزديك خميس مشيط است و به نام شكر خوانده مى شود و جرش نيز در نزديكى خميس مشيط قرار دارد و هر دو در حدود سى كيلومترى شرق ابها به سمت شمال جاى دارند.

كعبه: بيت اللَّه الحرام.

[كعبه: بنايى است مكعب كه به همين دليل به اسم ناميده شده است. ارتفاع آن 15 متر و طول هريك از دو ضلع سمت ناودان و نيز ضلع مقابل آن 10/ 10 متر و طول هريك از دو ضلع


1- نَعف، قسمت پيشين و نازك توده ريگ، مكان هموارى كه از كوه پايين تر و از شيب درّه بلندتر باشد- م.
2- در متن «تَلْعه» آمده كه به دو معناست، يكى تپه و پشته و ديگرى آبراهه اى كه از قسمت هاى مرتفع و بالاى زمين شروع و به ته رودبار ختم مى شود، مسيل آب. در معجم البلدان واژه «جيل» به كار رفته است- م.

ص: 326

ديگر 12 متر مى باشد. (1) و در قرآن كريم، در سوره مائده، در آيات 95 و 97 به همين نام از آن ياد شده است.

ياقوت مى نويسد: از اين رو «كعبه» ناميده شد كه به شكل مكعب است و يا داراى بناى مرتفع مى باشد. (2) دو دليل ديگر براى علت نامگذارى آن مطرح شده كه طريحى با تعبير «قيل» به ضعف آن دو اشاره مى كند:

1. به هرچيز مرتفع و بلندى كعب گفته مى شود و به واسطه ارتفاع كعبه از سطح مسجد به آن كعبه گفته شده است.

2. به واسطه قرار گرفتن كعبه در وسط زمين، اين نام بر آن نهاده شد. (3) نام ديگر كعبه، بكَّه است چنانكه ابن سنان مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم، چرا كعبه، بكَّه ناميده شد؟

فرمود: «لِبُكاءِ النّاسِ حَوْلَه»؛ (4)

«براى آنكه مردم در اطراف كعبه بكا (گريه) مى كنند.»]

كَفْته: (به فتح اول و سكون دوم)، به گفته بكرى نامى براى بقيع الغرقد، قبرستان مدينه است. او مى گويد: اين نام برگرفته از اين آيه شريف مى باشد: ... أَ لَمْ نَجْعَلِ اْلأَرْضَ كِفاتاً.

[كفْتَه: از نام هاى بقيع است. (5)]

كفّين (ذو الكفّين): تثنيه «كفّ» است، به معناى كف. طفيل بن عمرو دوسى چنين سروده است:

يا ذا الكفين لست من مباركا ميلادنا أقدم من ميلادكا

انى حشوت النار في فؤادكا

طفيل از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اجازه خواست ذو الكفين را، كه بتى در سرزمين زهران بود آتش بزند و پيامبر خدا به او اجازه داد و طفيل آن بت را به آتش كشيد.

كُلاب: (يوم الكلاب)، كلاب واديى است كه در جاهليت دو جنگ در محلّ آن به وقوع پيوست؛ يكى معروف به كلاب


1- الموسوعة العربية العالميّة 19، ص 307
2- ج 4، ص 465
3- طريحى، ج 4، ص 48 ماده «كعب».
4- بحار، ج 99، ص 78؛ علل الشرايع، ص 397
5- عمدة الأخبار، ص 149

ص: 327

اول و ديگرى معروف به كلاب دوم. در جنگ كلاب دوم بود كه عبد يغوث بن وقاصِ شاعر كشته شد. وى در حين اسارت قصيده مشهورى سرود كه دو بيت آن چنين است:

أيا راكباً إمّا عرضت فبلّغَن نداماى من نجران الا تلاقيا

و تضحك مني شيخة عبشميّة كأن لم تَرَىْ قبلي أسيراً يمانيا

در تعيين محلّ «وادى الكلاب» ميان دانشمندان اختلاف است. اما به گمان قوى تر، اين وادى در داخل كشور عراق، ميان كوفه و بصره، واقع است.

كِلاب بن رَبيعه: قبيله اى است عدنانى كه در «حمى ضَريّه» يا همان حمى كليب و حمى الربذه، واقع در اطراف مدينةالنبى و فدك زندگى مى كرده اند.

كَلّاء: (به فتح كاف و تشديد لام)، مكانى است در بصره كه طلحةبن عبيداللَّه در آنجا مدفون است.

[كليد دارى: از سمت هايى است كه بعضى از خاندان عرب آن را به عهده داشتند.

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پيش از هجرت با عثمان بن طلحه كه كليد كعبه را در دست داشت برخورد كرد و او را دعوت به اسلام كرد و به او فرمود: «لَعَلَّكَ ستَرى هذَا المِفْتاحَ بِيَدي يَوماً أَضَعُهُ حَيْثُ شِئْتُ»؛ (1) «شايد تو به زودى اين كليد را در دست من ببينى كه هرجا بخواهم بگذارم»، عثمان گفت: در آن روز قريش نابود و ذليل خواهند شد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: بلكه قريش زندگى و عزّت مى يابد.

پيامبر صلى الله عليه و آله پس از فتح مكه كليد كعبه را از عثمان خواست، مادر وى كليد را نزد حضرت فرستاد.

عثمان مى گويد: پس از فتح مكه، پيامبر صلى الله عليه و آله مرا خواست و اين گفتگو را به من خاطر نشان كرد، من به نبوّت آن حضرت گواهى دادم و پيامبر صلى الله عليه و آله كليد كعبه را به من داد و فرمود: آن را به عنوان امانت الهى بگير پس از عثمان، چون وى فرزندى نداشت، اين سمت به پسر عمويش شيبة بن عثمان رسيد. (2) و اين سمت در ميان فرزندان شيبه كه به «بنى شيبه» معروف شدند، باقى ماند و


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 17، ص 281
2- ازرقى، ج 1، صص 267 و 268

ص: 328

كليد كعبه همچنان در اين خانواده به طور موروثى قرار دارد. (1)]

كُلَيَّه: (به ضمّ اول و فتح دوم و تشديد ياء)، ظاهراً مصغّر «كُلْيه» است و منزلگاهى است ميان مكه و مدينه، يا واديى نزديك جحفه.

كَمْلى: (به فتح اول و سكون دوم و فتح لام)، نام چاه ذروان است؛ جادويى كه لبيدبن اعصم يهودى آن را نوشته بود تا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را سحر نمايد، در آن چاه دفن شده بود.] بئر ذروان.

كُواكب: (به ضم كاف و گاهى هم به فتح آمده است)، كوهى است ميان مدينه و تبوك كه در نزديكى آن مسجدى نبوى وجود دارد.

كوثر: كوهى است ميان مدينه و شام ... و نيز نهرى است در بهشت كه آيه شريفه إنَّا أعْطَيناكَ الكَوْثَر اشاره به آن دارد.

[كَوْثى: از اسامى مكه مكرمه است. (2)]

كوكب: كوهى است در سرزمين بنى حارث بن كعب. در حديث آمده است كه زنى نزد عمربن خطاب آمد و گفت:

«حيّاكم اللَّه قوماً تحيّة السلام، إنّى امرأة جحيمر طهملة، اقبلتُ من كهران و كوكب».

كَوْم شريك: ابو داود در كتاب «الوضوء» آورده است كه مسلمةبن مخلد، رويفع ابن ثابت انصارى را به كارگزارى اسفل الأرض منصوب كرد و ما همراه او از كَوْم شريك به جانب علقمى حركت كرديم. بكرى مى نويسد: كوم شريك جايى است در اسفل الأرض و اسفل الأرض شامل كوره اسكندريه، قلزم، طور، ايله و اطراف آن مى شود.

كَهْف: در سوره كهف از اين مكان اسم برده شده است. ياقوت مى نويسد: نزديك بلقاء واقع در اطراف شام جايى است كه به آن «رقيم» مى گويند و به عقيده برخى، اصحاب كهف در آنجا بوده اند. ياقوت مى افزايد: اما حقيقت آن است كه اين عده در سرزمين روم بوده اند. بنا به قولى:

رقيم لوحى بوده كه اخبار اصحاب كهف در آن نوشته شده است. وى سپس


1- فصلنامه «ميقات حج» ش 18، ص 192
2- ياقوت، ج 5، ص 182؛ ازرقى، ج 1، ص 281 پاورقى.

ص: 329

مى نويسد: در سرزمين بلقاء جايى است كه معتقدند همان كهف است و رقيم نزديك عمّان قرار دارد. گفته اند عمّان همان شهر دقيانوس است.

پژوهشگران در اردن مى گويند:

در بيرون عمان كهف يا غارى است كه محلّ اصحاب كهف بوده و شهر باستانى اردنى «البتراء» همان رقيم مى باشد. اين بدان معناست كه اصحاب كهف با اصحاب رقيم فرق مى كنند.

كهف بنى حرام:] «مساجد، مسجد كهف بنى حرام».

كَيْدمه: (به فتح اول)، ملكى است در مدينه كه داراى باغ هاى خرماست.

عبدالرحمان بن عوف آن را براى همسران پيامبر صلى الله عليه و آله وصيت كرد. كيدمه از اموال و املاك بنى نضير بوده است.

ص: 330

ص: 331

«ل»

لابَتان: تثنيه «لابة» است، به معناى حرَّه يا سنگستان سياه رنگ و جمع آن «لاب» مى باشد. در حديث آمده است كه:

«پيامبر صلى الله عليه و آله ميان دو لابه را حرم قرار داد»؛ يعنى مدينه را، زيرا مدينه ميان دو حرّه يا سنگستان جاى گرفته است. «لابه» در لغت به معناى زمين پوشيده از سنگ هاى سياه است. مردم مدينه هنوز هم «لابتان» را مى شناسند. يكى از آن دو «حرّة واقم» است كه آن را حرّه شرقى مى نامند و در شرق مدينه، از طرف جاده فرودگاه، واقع است و ديگرى «حرّة الوبره» كه آن را حرّه غربى مى نامند ... اما اكنون چيزى به نام حرّه يا سنگستان ديده نمى شود، بلكه آنچه ديده مى شود خانه است و ساختمان و كوچه ها و خيابان هاى آسفالت.

لات: بتى بوده در طائف كه آن را مانند كعبه تعظيم و احترام مى كردند. اين بت در محل غرب مسجد ابن عباس و نزديك آن قرار داشته است.

لافِت: جزيره اى است در درياى عُمان، واقع در ميان عمان و هَجَر. اين همان جزيره بنى كاوان است كه عثمان بن ابى العاص ثقفى در زمان خلافت عمربن خطاب آن را فتح كرد.

لَحْيا جَمَل: (به فتح لام و سكون حاء)، لحيا تثنيه «لَحْى» است، به معناى دو استخوان فكّ، و جمل به معناى شتر است. در حديث آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله (در مسير حج) در «لَحْى جمل» حجامت كرد و آن، جايى است ميان مكه و مدينه؛ همان عقبه جحفه است كه در هفت ميلى سقيا قرار دارد.

ص: 332

لِحيان: قبيله اى عدنانى است كه در مناطقى چون رخمه، هُزوم، البان و عُران مى زيستند. همين قبيله بود كه باعث وقوع غزوه رجيع يا غزوه بنى لحيان شد.

اينان هذلى هستند و هنوز هم در حومه هاى مكه، ميان مكه و مرّالظهران سكونت دارند.] «قبايل عرب در دوره پيامبر».

لَخْم: قبيله اى قحطانى است كه از جمله سكونت گاه هاى آنان در روزگار جاهليت رفح و فلسطين بوده و شاهان عراق نيز از همين قبيله بوده اند] «نقشه قبايل عرب».

لُدّ: (به ضمّ لام و تشديد دال)، شهرى است در فلسطين كه مى گويند عيسى عليه السلام در دروازه آن به دجّال مى رسد و او را مى كشد.

لَعْلَع: درتعيين محل آن، اختلاف است؛ بعضى گفته اند: آبگاهى بوده در ديار بكر، در اطراف موصل عراق و بعضى ديگر گفته اند: آبى بوده در باديه ... اقوال ديگرى هم گفته شده است.

لِفْت: (به كسر لام و فتح نيز روايت شده است)، گردنه اى است مشرف بر شمال خليص كه جاده از آن مى گذرد و ميان خليص و قديد واقع شده است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در سفر هجرتِ خود، از اين گردنه عبور كرد. امروزه به نام الفيت خوانده مى شود.

از سال ها پيش اين گردنه متروك شده و ديگر كسى از آنجا عبور نمى كند.

لِقت: (به كسر لام و سكون قاف و فاء)، واديى است از ريزابه هاى وادى فرع كه از كرانه شمالى اين وادى، قبل از تلاقى گاه فرع و قاحه، به آن مى ريزد.

ليط: (به كسر لام و سكون ياء)، در سيره آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در روز فتح مكه به خالدبن وليد دستور داد كه از ليط وارد منطقه پايين مكه شود. ممكن است ليط همان دشتى باشد كه سيل وادى طوى به آنجا منتهى مى شود و امروزه به نام تنضباوى خوانده مى شود و به يكى از محله هاى مكه تبديل شده است.

[لَيْلَةُ الْحَصْبَه: به شب چهاردهم ذى حجه گفته مى شود. (1)]


1- برگرفته از مجمع البحرين، ج 1، صص 521 و 522 ماده «حَصَب».

ص: 333

[لَيْلَةُ النَّضْر: نام شبى است كه روز آن، حجاج از منا به مكه باز مى گردند. (1)]

لِيَّه: (به كسر لام، تشديد و فتح ياء)، از نواحى طائف است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگام بازگشت از حنين، به قصد طائف از آنجا عبور كرد. ليّه يكى از وادى هاى بزرگ مدينه و داراى آب و مزارع فراوان است. از سراة، واقع در جنوب غربىِ طائف، جارى مى شود و با گذر از فاصله پانزده كيلومترى جنوب طائف به سمت شرق پيش مى رود.


1- طريحى، ج 4، ص 345 ماده «نفر».

ص: 334

ص: 335

«م»

اشاره

مَآب: كتابهاى سيره و فتوحات، اين كلمه را به همين صورت (يعنى به فتح ميم) ضبط كرده اند اما كتابهاى تاريخى در عصر جديد آن را به صورت «مُؤاب» مى نويسند و مردم آن را «مؤابيان» مى گويند. در كتب سيره نوشته اند كه عمروبن لُحىّ به مؤاب سفر كرد و در آنجا تحت تأثير عمالقه، كه بت مى پرستيدند، قرار گرفت و با خود به عربستان بت آورد. در معجم البلدان آمده است كه ابوعبيده در زمان خلافت ابوبكر مؤاب را فتح كرد.

سرزمين مؤاب در شرق اردن، ميان وادى موجب و حسا جاى داشته است و از جمله شهرهاى قديمى آن، «قير حارسه» مى باشد كه شهر كرك فعلى بر روى ويرانه هاى آن ساخته شده است. به احتمال زياد اين شهر پايتخت مؤابيان بوده است.

ماعزه:] «مروّت».

مأرب: در حديث آمده است: پيامبرخدا صلى الله عليه و آله نمك مأرب را به ابيض بن حمّال واگذار كرد. مأرب از بزرگ ترين شهرهاى يمن (شمالى) است و در حدود دويست كيلومترى شرق صنعا قرار دارد. در مأرب سدّ عظيمى بوده كه سيل عرم آن را ويران ساخت و مردم آن در اطراف و اكناف پراكنده شدند.

مَأْزِمان: تثنيه «مأزِم» است، از ماده «ازْم» به معناى گاز گرفتن با دندان. كلمه «ازْمه» به معناى قحطى و خشكسالى نيز از همين

ص: 336

ماده است. يكى ديگر از معانى «ازم» تنگى است و نام اين مكان از همين معنا گرفته شده است. گفته مى شود: مأزِما مِنا:

و آن راهى است كه از طرف عرفه به مزدلفه مى آيد و تنگ راهى است ميان دو كوه موسوم به اخشبان. امروزه اين راه ساخته شده است.

مَبْرَك: (بر وزن مكتب)، گفته اند جايى است در داخل مدينه واقع در پشت مسجد از شرق آن به طرف پايين پاى پيامبر صلى الله عليه و آله در همين مكان بود كه وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه رفت، شتر آن حضرت در آنجا به زانو نشست. نيز جايى به نام «ثنيّة مبرك» داريم كه در مساجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از آن ياد مى شود و ميان مدينه و بدر واقع است. همچنين «مبرك» نام مكان ديگرى است نزديك مكّه كه هنگام حمله اصحاب فيل به مكه، فيل در آنجا خسبيد.

[مَبِيت: يكى از بُستان هاى هفتگانه اى است كه موقوفات حضرت فاطمه زهرا عليها السلام بوده است. (1)]

مُتالِع: (به ضمّ اول و كسر لام)، كوهى است در قصيم. در شعرى از عباس بن مرداس از اين كوه نام برده شده است.

مُتَّكأ: در لغت به معناى جايى است كه انسان به آن تكيه كند. جايى در اجياد مكه و در آن مسجدى است. گفته مى شود:

پيامبر صلى الله عليه و آله به ديوار آنجا تكيه كرد و نماز خواند.

مِثْقب: نام راهى است ميان مكه و مدينه.

مُجاح: جايى است كه در راه هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله از آن اسم برده شده است. در تلفظ اين كلمه اختلاف است؛ برخى آن را به شكل مزبور (مُجاح) تلفظ كرده اند.

برخى به صورت «مجاج» و عده اى به شكل «محاج».

مَجاز: (به فتح ميم)، و «ذو المجاز» بازارى بوده در دوره جاهليت. ياقوت مى نويسد: محل برپايى بازارى بوده در يك فرسنگى عرفه در ناحيه كبكب در سمت راست امام (امير الحاج).

مُجْتهَر: در حديث كعب بن مالك به همين صورت؛ يعنى با جيم و هاى


1- مجمع البحرين، ج 1، ص 268، ماده «بيت».

ص: 337

مفتوح، آمده است. او مى گويد:

«پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درخت هاى مدينه را يك چاپار در يك چاپار حرم قرار داد و مرا فرستاد و من محدوده حرم را نشانه گذارى كردم: روى شرف (كوه) ذات الجيش و بر روى اشراف (كوه ها) مجتهر و روى (كوه) ثَيْب علامت گذاشتم». فيروز آبادى مى نويسد:

تاريخ نگاران مدينه به شرح اين مكان نپرداخته اند و چنانكه اين كلمه به همين صورت درست باشد نام جايى است در مدينه، در غير اين صورت احتمال دارد كه شكل تحريف شده «محبصر» باشد.

سمهودى مى نويسد: به احتمال قوى شكل تصحيف شده «مخيض» باشد؛ چرا كه در بقيه روايات اين شكل به جاى آن آمده است.

مَجَرّ الكَبْش: همان جايى است كه به مُحَصِّب معروف است و از عقبه بزرگ در مِنا كه خارج مى شوى شروع مى شود تا هنگامى كه از ميان دو كوه، به سمت مكه بيرون مى روى، ادامه دارد.

مُجَمَّر: جايى كه در آن رمى جمره مى شود.

مَجْمع الأسيال: در اخبار مربوط به جنگ خندق آمده است كه سپاه قريش در مجمع الأسيال در رومه اردو زدند.

مجمع الأسيال (تلاقيگاه سيلابها، حوضه آبريز) جايى است در اطراف چاه رومه در مدينةالنبى كه سيلابهاى وادى بطحان و عقيق در آن جمع مى شود.

مَجنَّة: اسم مكان است از ماده «جَنَّة» به معناى پوشيدن و مخفى كردن (مخفى گاه). بازارى بوده در جاهليت كه ده روز آخر ماه ذى قعده برپا مى شده است. بيست روز قبل از آن بازار عكاظ برپا مى شد و بعد از پايان گرفتن بازار مجنّه بازار ذو المجاز به مدّت هشت روز از ماه ذى حجّه برپا مى گرديد. سپس در روز نهم، به عرفه كوچ مى كردند. مجنّه در مرّ الظهران، نزديك كوهى قرار داشت كه به آن اصفر مى گويند و در منطقه پايين مكه واقع است و حدود يك بريد با آن فاصله دارد.

مَحَجّه: ياقوت مى نويسد: از قريه هاى حوران است و در آن سنگى است كه مردم آن را زيارت مى كنند. مى گويند پيامبر صلى الله عليه و آله بر روى آن سنگ نشسته است.

ص: 338

ياقوت مى نويسد: اما واقعيت آن است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از بُصْرى فراتر نرفته است. نيز محجّه سرزمينى است در جنوب غربى تيماء. ريشه اين اسم از اينجا است كه وقتى حاجيان كارهايشان در تيما تمام مى شد، به جاى رفتن از صحراى «الجهراء» به خيبر، كه بيابانى خشك و بى آب و نا امن بود، از اين مسير (المحجّه) به سمت العلاء مى رفتند.

مُحْدث: قريه اى است در اطراف «المَهْد» كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را به اقطاع عبدالرحمان بن ابى بكر داد.

* محراب النّبىّ صلى الله عليه و آله: جايگاهى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد براى نماز خود انتخاب كرد و آن در ميانه منبر و حجره شريفه، كنار ستون مخلّقه قرار دارد.

در بازسازى مسجد النبى به وسيله عمربن عبدالعزيز ولى وليدبن عبدالملك در مدينه، آن محل به صورت معمارى اسلامى رايج در آن عصر بنا گرديد ولى بناى فعلى آن از آثار به جاى مانده از سلطان اشرف قايتباى مى باشد كه به دنبال وقوع آتش سوزى در مسجد ساخته شد و كاشى كارى معرّق و نقوش مذهّب محراب كه به خط ثُلث بسيار زيبا تزيين شده يادگار دور عثمانى است.

محراب از دو سمت شرقى و غربى يا در امتداد ديوار قبلى مسجد زمان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به دو حصار مشبّك مسى محصور شده است. در سمت فوقانى مدخل فلزىّ غربى اين كلمات به چشم مى خورد: «لا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبِينُ» و در قسمت فلزىّ غربى نوشته شده است: «سَيِّدُنا مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ الصّادِقُ الْوَعْدِ الأَمِينُ» و در ميان بناى محراب و مدخل فلزىّ غربى، ستونى است كه با ميله هاى مسىِ مشبّك مزيّن شده، «ستون جِزْعَه» را مشخص كرده است.

در جانب غربى ستون محراب، با خط درشت و طلايى نوشته شده است «هذا مُصلّى رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله» و در قسمت فوقانى بناى محراب، با خطوط طلايى بر زمينه سرخ شفاف نوشته شده است:

«هذا محرابُ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله». (1)


1- مدينه شناسى، ج 1، صص 94- 96 با تغييرى اندك، خلاصة الوفاء، ص 220

ص: 339

طبق محاسبات دانشمندان هيئت دان سابق، عرض مدينه 25 درجه و طول آن 75 درجه و 20 دقيقه مى باشد.

طبق اين محاسبه، قبله هايى كه در مدينه استخراج مى شد، با محراب پيامبر صلى الله عليه و آله كه اكنون به همان وضع سابق مانده است، تطبيق نمى نمود. اينگونه اختلاف باعث تحيّر عده اى از اهل فن شده بود و گاهى هم توجيهاتى براى رفع اختلاف مى كردند.

ولى اخيراً، دانشمند معروف «سردار كابلى» روى مقياسهاى امروزى اثبات كرد كه عرض مدينه 24 درجه و 57 دقيقه و طول آن 39 درجه و 59 دقيقه است.

نتيجه اين محاسبه اين شد: قبله مدينه نقطه جنوب است و يا 45 دقيقه انحراف از آن اين استخراج درست با محراب پيامبر صلى الله عليه و آله بدون كم و زياد انطباق دارد و اين يك كرامت غيبى است كه در آن روز با نبودن كوچك ترين وسايل علمى، در حالت نماز، چنان از بيت المقدس متوجه كعبه گرديد كه كوچك ترين انحراف در توجه او به كعبه پديد نيامد. امين وحى دست او را گرفت و متوجه كعبه نمود. (1) [محراب تهجّد: اين محراب خارج از مقصوره حضرت فاطمه عليها السلام، در قسمت شمالى حجره آن حضرت بوده؛ يعنى بين شباك حجره حضرت فاطمه عليها السلام و محل اهل صفه قرار داشته است.

و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله جهت برگزارى نماز شب به آنجا مى رفته و عبادت مى كرده است و اين مكان در كنار ستون تهجّد بوده كه در قرون بعد، محرابى در آنجا برپا ساختند و به محراب تهجّد؛ يعنى محراب شب زنده دارى و عبادت، معروف گرديد.

محراب تهجّد كه در بسيارى از منابع، تحت عنوان «اسطوانه تهجّد» نامبرده شده توسط حكومت سعودى برچيده شده است. (2)]

[محراب فاطمه عليها السلام: اين محراب در جنوب محراب «تَهَجّد»، داخل مقصوره، يا حجره حضرت فاطمه عليها السلام


1- فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام، صص 219 و 220
2- مدينه شناسى، ج 1، صص 100 تا 103 با تلخيص و تغيير مختصر.

ص: 340

قرار دارد و بناى آن از پشت شبّاك براى هر زائرى نمايان است، ولى افراد را به آن راهى نيست و روزگارى محل نماز و عبادت شيفتگان اهل بيت عليهم السلام بوده است. (1) در روايات اهل بيت عليهم السلام به مناسبت هاى مختلفى از اين محراب ياد شده است.

امام مجتبى عليه السلام مى فرمايد: مادرم فاطمه عليها السلام را شب جمعه اى در محراب عبادتش ديدم كه تا طليعه صبح ايستاده و نام مردان و زنان مؤمن را به زبان مى آورد و برايشان بسيار دعا مى كرد و براى خود دعا نمى كرد، گفتم:

مادر! چرا براى خود دعا نكردى؟

فرمود: پسرم! اوّل همسايه و سپس اهل خانه. (2) و در روايات ديگر از درخشش نور از چهره آن حضرت به هنگام عبادت در محراب سخن به ميان آمده است. (3)]

مُحَسِّر: (به ضمّ اول و فتح دوم و كسر و تشديد سين)، جايى است ميان مكّه و عرفه. به قولى: ميان مِنا و عرفه و به قولى هم: ميان مزدلفه و مِنا كه نه از مِنا است و نه از مزدلفه، بلكه وادى مستقلى است.

در حديث از جابر آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: تمام عرفه موقف است و از وادى عُرَنَه بالا رفتند و تمام جَمع (مزدلفه يا مشعرالحرام) موقف است و از وادى محسّر بالا رفتند.

«محسِّر» وادى كوچكى است كه از ميان منا و مزدلفه مى گذرد و جزو هيچ يك از آن دو نمى باشد. محسِّر معروف همان است كه حاجيان هنگام عبور از بين مِنا و مزدلفه، از آن مى گذرند و علامات و نشانه هايى براى آن نصب شده است.

مُحَصَّب: (به ضمّ اول و فتح دوم و فتح و تشديد صاد)، بر وزن اسم مفعول، از حصباء يا حَصْب است، به معناى پرتاب كردن سنگريزه. محصِّب جايى است ميان مكه و منا كه به منا نزديك تر است.

امروزه به نام مجرّ الكبش معروف است و بعد از عقبه بزرگ، از طرف مكّه تا گشادگى ميان دو كوه را دربرمى گيرد.


1- مدينه شناسى، ج 1، ص 152
2- بحار، ج 43، ص 81
3- همان، ج 11، ص 2

ص: 341

[مُحِلّ: كسى كه مُحرِم نيست. (1)]

[مَحِلّ: محلّ قربانى است؛ چنانكه در قرآن كريم آمده است: وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ ...؛ «سر خود را نتراشيد تا آنگاه كه قربانى به قربانگاه برسد.» (2)]

مخاضه: مكانى است در خيبر كه به مسجد پيامبر خدا در خيبر منتهى مى شود.

مُخْتبأ: ازرقى مى گويد: و مسجدى هم در خانه ارقم بن ابى ارقم مخزومى است كه اين خانه در كنار كوه صفاست و به آن «دار الخيزران» مى گويند. اين مسجد همان خانه اى بوده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن پنهان شده بود و عمربن خطاب در آن اسلام آورد. خانه ارقم در سال 1399 ه. ق. ويران شده است.

مُخرى ء: از ماده «خَرء» است به معناى مدفوع. ابن اسحاق مى نويسد: پيامبر صلى الله عليه و آله به جانب بدر حركت كرد. چون به صفرا، كه قريه اى است ميان دو كوه، رسيد، پرسيد: اسم اين دو كوه چيست؟ عرض كردند: به يكى از آنها «مسلح» مى گويند و به ديگرى «مخرى ء». پيامبر خدا صلى الله عليه و آله خوشش نيامد كه از ميان اين دو كوه عبور كند. لذا آن را در سمت چپ خود رها كرد و از دست راست به حركت ادامه داد. امروزه به يكى از دو كوه صفراء «سَمْنه» مى گويند و به ديگرى «ذَيْران».

مَخْمَص: (به فتح اول و سكون دوم و فتح سوم)، بكرى مى نويسد: جايى است در ديار بنى كنانه. او شرح حال مردى را نقل مى كند كه گوسفندان خود را در مخمص به چرا مى برد ... و فرستادگان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى جمع آورى زكات پيش او آمدند.

ياقوت اين نام را به كسر ميم ذكر كرده وگفته است: راهى است در كوه عير به طرف مكه ... امّا اينكه آيا منظور او از «عير» عير مكّه است يا عير مدينه، توضيحى نداده است. و درجايى هم نديده ام كه كسى محل آن را تعيين كرده باشد.

مَخِيض: در اخبار عزوه پيامبر صلى الله عليه و آله با بنى لحيان آمده است كه آن حضرت از غراب و سپس از مخيض و بعد، از بتراء گذشت.


1- طريحى، ج 1، ص 562 ماده «حلّ».
2- طريحى، ج 1، ص 563 ماده «حلّ».

ص: 342

اين نام به صورت هاى «محيص» و «مخيط» نيز ذكر شده كه همه آنها شكل تحريف شده اى از يك نام هستند و آن واديى است در فاصله پانزده كيلومترى غرب مدينه. در راه مدينه به شام ...

مخيض همچنين شامل اشراف (كوه هاى) مخيض كه در حدود حرم (مدينه) ذكر شده اند نيز مى شود.

مدائن صالح: در حدود 347 كيلومترى شمال مدينه قرار دارد و وادى آن؛ يعنى «حجر» كه در قرآن از آن ياد شده، به وادى القرى مى ريزد. مدائن صالح در بيست وپنج كيلومترى شمال شهر العلاء واقع شده است] «نقشه شماره 35».

مدارج: سمهودى مى نويسد: مدارج، همان عقبه (گردنه) عرج است كه در سه ميلى قبل از عرج از طرف مدينه واقع شده است. ذو البجادين كه همراه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از اين عقبه گذشته، در رجزى گفته است:

تَعرّضِي مُدارِجاً و سُومي تَعَرُّضُ الْجوزاءِ للنّجوم

هذا أبو القاسم فَاسْتَقِيمي

در حاشيه كتاب «المناسك»، در توصيف راهى كه مسافران از مدينه به مكه مى روند آمده است: از رويثه تا الجىّ چهار ميل است ... و عقبه عرج در يازده ميلى رويثه قرار دارد كه به آن «المدارج» مى گويند و با عرج سه ميل فاصله دارد.

مَدان: اسم مكان يا زمان است از فعل «دانَ، يَدينُ» به معناى نفس خود را در عبادت يا جز آن، خوار و ذليل كرد. بعضى گفته اند: مدان نام بتى است؛ و به قولى واديى است در سرزمين قضاعه در ناحيه حرّة الرجلاء. در اخبار غزوه زيدبن حارثه با بنى جذام در ناحيه «حسمى» از اين مكان نام برده شده و آمده است كه چون بنى ضبيب و سپاهيان در بيابان مدان اين را شنيدند، حسان بن مله بر مركب خويش سوار شد ... تا آخر حديث.

مُدَجَّج: (به ضمّ اول و فتح دوم)، در لغت به معناى مرد سراپا مسلّح است. واديى است ميان مكّه و مدينه. گفته مى شود پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در راه هجرت از اين وادى گذشته است.

مَدِران: (اين كلمه را به سه صورت ضبط كرده اند: به فتح ميم و كسر دال، به كسر

ص: 343

تصوير؟؟؟

ص: 344

ميم و سكون دال و به فتح ميم و سكون دال)، جايى است روبه روى تبوك و در آن مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله قرار دارد. «ثنيّة مدران» در فاصله چهارده كيلومترى جنوب غربى تبوك واقع شده است.

مَدْلجه: در لغت به معناى مسافت ميان چاه و حوض است. چون دلو را از چاه پركنند، از آن مسير به حوض منتقل سازند. در ميان وادى الفرع و قاحه، چهار مدلجه وجود دارد: مدلجه لِقْف، مدلجه مجاج، مدلجه ثقيب و مدلجه تعهن. همه اينها در راه هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله واقع شده اند.

مَدْيَن: نام قبيله اى است كه خداوند شعيب پيامبر عليه السلام را به سوى آنان فرستاد. بعدها نام جايى شد. به احتمال زياد مركز سرزمين مدين در نواحى شهر «البِدع»، ميان تبوك و ساحل، در مسافت 132 كيلومترى غرب تبوك و هفتاد كيلومترى شرق رأس الشيخ حميد، در ساحل قرار داشته است. سرزمين مدين در واديى ميان كوه ها (ى مدين) به نام وادى «عُفان» بوده است. ظاهراً سرزمين پهناورى را شامل مى شده كه احتمالًا تا معان، در شرق اردن و بئرالسبع در جنوب فلسطين امتداد داشته است.

بعضى گفته اند: مدين همان «كفرمنده» است كه روستايى است در استان ناصره فلسطين و در قديم از نواحى (اعمال) طبريّه بوده و چاه و صخره در محل آن قرار داشته است. اما نظر اول قوى تر مى نمايد.

مدينه: گرچه نيازى به شناساندن ندارد، اما چند نكته درباره آن مى آوريم:

نام معروف آن «مدينه» است و وصف «منوّره»، همچون وصف «مكرّمه» و «شريف» براى «مكه» و «قدس»، از دوره تركان عثمانى رايج شد.

نسبت به مدينه، بر حسب قياس، «مَدَنى» است؛ زيرا بر وزن «فعيله» مى باشد. اگر بخواهند به شهر و مدينه ديگرى نسبت دهند، مى گويند: «مدينى» تا ميان اين مدينه و ديگر مُدُن و شهرها فرق گذاشته شود. بعضى از عالمان گفته اند: مدينى كسى است كه مقيم مدينه باشد و آنجا را ترك نكند و «مدنى» كسى است كه اهل اين شهر بوده اما آنجا را ترك كرده و در جايى ديگر ساكن شده است.

گروهى ديگر گفته اند: براى انسان

ص: 345

از نسبت «مدنى» استفاده مى شود و براى غيرانسان از نسبت «مدينى».

نام هاى مدينه

نام هاى مدينه: (1)

- محمدبن يحيى، به نقل از عبدالعزيز بن عمران، از ابو يسار، از زيدبن اسلم نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: مدينه ده اسم دارد: مدينه، طَيْبه، طابه، مسكينه، جَبار، محبوره، يَنْدَد و يَثْرِب.

- همو گفت: عبدالعزيز از ابن موسى، از سلمه مولى منبوذ، از عبداللَّه بن جعفربن ابى طالب خبر داد كه: خداوند مدينه را الدار و الإيمان ناميده است.

او گفت: در حديث اول هشت نام آمده و در اين حديث هم دو نام. خدا بهتر مى داند كه اين دو نام اخير جزو آن هشت نام است كه در حديث اول ذكر شده و بنابراين مجموعاً ده نام مى شود يا نه.

- ابن يحيى گفت: پيوسته مى شنوم كه در تورات ده نام براى مدينه ذكر شده است و خدا بهتر مى داند. اين نام ها عبارتند از: مدينه، طَيْبه، طابه، طَيِّبه، مسكينه، عَذْراء، جابِره، مَجْبُوره، مَحَبَّبه و محبوبه.

- محمدبن يحيى بر ما حديث كرد كه: عبدالعزيزبن محمد داروردى از ابوسهيل بن مالك، از پدرش، از كعب الاحبار برايم حديث كرده، گفت:

در كتاب خدا كه خداوند بر موسى نازل فرمود، آمده است: خداوند به مدينه گفت: اى طَيْبَه، اى طابه، اى مسكينه، گنج ها را پذيرا مشو، تا بام هاى تو را از بام هاى ديگر آبادى ها بلندتر گردانم.

- ابوعاصم از جُوَيْرِيَةبن اسماء، از بديح، از عبداللَّه بن جعفر برايمان حديث كرده، گفت: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مدينه را طَيْبه ناميد.

- ابن ابى شيبه از زيدبن حُباب، از موسى بن عبيده، از عبداللَّه بن ابى قتاده، از پدرش ما را حديث كرده، گفت: چون از غزوه تبوك آمديم، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

اينجا طَيْبه است، پروردگارم مرا در آن ساكن گردانيد. ناخالصى اهل خود را مى زدايد همان گونه كه كوره آهنگرى ناخالصى آهن را مى زدايد. پس هركس از شما به دمنده اى برخورد كرد با او


1- به نقل از تاريخ المدينه ابن شبّه.

ص: 346

هم سخن و هم نشين نشود.

- ابن ابى شيبه از عفان، از وهيب، از عمروبن يحيى، از عباس بن سهل بن سعد، از ابوحميد ساعدى نقل كرده كه گفت: در سال تبوك، به همراه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بيرون رفتيم. پيامبر فرمود:

من عجله دارم. هركس از شما دوست دارد با من بيايد شتاب كند. پس همراه پيامبر بيرون رفتيم. آن حضرت وقتى به مدينه رسيد، فرمود: اين طابَه است.

- موسى بن اسماعيل و عفان از قول حمادبن سلمه از سماك از جابربن سَمُره نقل كردند كه گفت: مردم مى گفتند مدينه و يثرب. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند آن را طابه ناميده است.

- ابوداود از شعبه، از سماك، از جابربن سَمُره نقل مى كند: مدينه را يَثْرِب مى گفتند اما پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نام طَيْبَه بر آن نهاد.

- ابن ابى شيبه از ابوالأحوص، از سماك بن حرب، از جابربن سمره نقل كرده كه گفت: شنيدم پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد:

خداوند تعالى مدينه را طاهر ناميد.

خلف بن وليد از اسماعيل بن زكرياى اسدى، از يزيدبن ابى زياد، از عبدالرحمن حديث كرد كه گفت:

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هركس به مدينه بگويد يثرب، بايد استغفار كند؛ و سه بار فرمود:

آن طابه است.

- احمدبن ابراهيم مَوْصَلى نقل كرده كه گفت: صالح بن عمر از يزيدبن ابى زياد، از عبدالرحمن بن ابى ليلى، از براءبن عازب نقل كرد كه: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هركس به مدينه بگويد يثرب، بايد استغفار كند. آن طابه است و اين جمله را سه بار فرمود.

- ابن ابى يحيى از عبداللَّه بن ابى سُفيان، از پدرش، از افلح، مولى ابى ايوب، از ابى ايوب روايت مى كند كه:

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نهى كرد از اينكه به مدينه يثرب بگويند.

- ابن ابى يحيى از عبدالحميد، از عكرمه، از ابن عباس نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: هركس به مدينه يثرب بگويد، بايد استغفار كند.

- يحيى بن بسطام مى گفت:

ابوالأحوص از سماك بن حرب براى ما نقل كرد كه: از نُعمان بن بشير شنيدم كه گفت: شنيدم كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مدينه را طابه مى نامد] «نقشه مدينه».

ص: 347

تصوير شماره 36

مَذاد: اسم مكان است از «ذاد، يَذُود» به معناى راندن و دوركردن. ياقوت مى نويسد: جايى است در مدينه كه پيامبر صلى الله عليه و آله خندق را حفر كرد وبه گفته برخى واديى است ميان كوه سَلْع و خندق مدينه.

اما ظاهراً جايى است در كنار و حاشيه خندق كه مسلمانان و مشركان با يكديگر مى جنگيدند و در همينجا بود كه على بن ابى طالب عليه السلام عمروبن عبد وَد را، كه از خندق عبور كرد و مبارز طلبيد، به خاك هلاكت افكند.

ص: 348

تصوير شماره 37

ص: 349

سمهودى مى نويسد: نام اطم (دژ- ارگ) ى است كه متعلق به بنى حرام از بنى سلمه بوده و در غرب مسجد فتح قرار داشته است و آن ناحيه، به نام «دژ» ناميده شده و در محل آن، مزرعه اى به نام «المذاد» وجود داشته است.] «نقشه خندق».

مُذَينيب: مصغّر مُذَيْنب، واديى است در مدينه كه شاخه اى از سيل (وادى) بطحان را تشكيل مى دهد. در حديث آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره سيل مهزور و مذينيب چنين قضاوت كرد:

«جلو آن گرفته شود تا اينكه آب (پاى نخل ها) به اندازه پشت پاها بالا بيايد، سپس جلو آب باز شود تا به زمين هاى پايين تر برود».] «اوديةالمدينه».

مَرّ: (به فتح ميم و تشديد راء)، مَرّ، مُمَرّ و مرير در لغت به معناى ريسمان و طنابى است كه محكم بافته شده باشد. «مَرّالظهران» كه اندكى بعد، از آن سخن خواهيم گفت؛ به آنجا مراجعه شود.

بعضى گفته اند: مَرّ به معناى قريه و آبادى است و ظهران به معناى وادى.

گفته اند: مَرّ داراى چشمه هاى فراوان و درختان خرما و توت انجيرى است.

مى گويم: اينكه گفته اند در آنجا توت انجيرى (يا انجير فرعونى) وجود دارد، عجيب به نظر مى رسد؛ زيرا من در حجاز توت انجيرى سراغ ندارم. شايد هم اين توت انجيرى غير از آن توت انجيرى اى باشد كه در ساحل جنوبى فلسطين و ساحل مصر، در درياى مديترانه مى رويد.

مُرّ: (به ضمّ ميم و تشديد راء)، جايى است در سرزمين ينبع، متعلق به جهينه.

مُرار: (به ضمّ ميم)، واحد آن «مُراره» است و آن نوعى درخت تلخ است. (1) نام آكل المرار (2) نيز از همين واژه گرفته شده است. ثنيّة المرار: در سيره آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در سال حديبيّه خارج شد تا اينكه چون ثنيّةالمرار را پيمود ناقه آن حضرت زانو زد. ياقوت مى نويسد:

ثنيّةالمرار مهبط (محل فرود آمدن)


1- نوعى از درخت تلخ است كه هرگاه شترآن را بخورد لب هايش برگردد و دندان هايش آشكار شود، م.
2- جدّ امرى ء القيس است، بدان جهت كه دندان هايش پيوسته وامى ماند- فرهنگ نفيسى- م.

ص: 350

حديبيّه است و امروزه اين ثنيّه (گردنه) به «فجّ الكريمى» مشهور است.

مَرّ الظهران: يكى از وادى هاى بزرگ حجاز است كه از بيست و دو كيلومترى شمال مكه مى گذرد و سيل آن در جنوب جُدّه به دريا مى ريزد. از جمله آبادى هاى آن، الجموم و بحره است.

يكى از شعبه هاى آن وادى فاطمه است كه منسوب به فاطمه همسر بركات بن ابى نُمىّ، يكى از اشراف حاكم مكّه، مى باشد.

مِرْبَد: (به كسر اول و سكون دوم و فتح سوم)، در لغت به معناى آغل اشتران (شترخان) است و «مربد بصره» نيز از همين معناست. نيز «مربد» به معناى محل خرمن كردن و خشك نمودن خرماست.

مربد: محلى است كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در آن مسجدى ساخت. اين شترخان متعلق به دو بچه يتيم بود كه معاذبن عفراء از آنان سرپرستى مى كرد.

مِرْبد النَّعم: جايى است نزديك مدينه كه ابن عمر در آنجا تيمّم كرد. در حديث آمده است كه: ابن عمر از جُرْف آمد و چون به مربد رسيد تيمّم كرد و نماز عصر را خواند. به او گفته شد: آيا تيمّم مى كنى با آنكه ديوارهاى مدينه نظاره گر تو است؟ گفت: آيا (آنقدر) زنده مى مانم تا وارد مدينه شوم؟ او سپس وارد مدينه شد و با آنكه آفتاب هنوز بالا بود، نمازش را اعاده نكرد. (1) سمهودى نقل كرده كه مربد النعم در دو ميلى مدينه قرار داشته و كسان ديگر گفته اند در يك ميلى آن بوده است. گفته اند: علت نامگذارى آن به مربد النعم آن است كه در زمان عمربن خطاب چهارپايان را در آنجا نگه مى داشته اند.

[مُرَبَّعة القبر:] «استوانه مربعة القبر».]

مَرْج الصُّفَّر: (به ضمّ صاد و فتح فاء مشدّد)، دشت پهناورى است در 37 كيلومترى جنوب دمشق و در شرق قريه شقحب (در سوريه) و برخى زمين هاى آبادى هاى زاكيه و شقحب و اركيس و الذريفيه را دربر مى گيرد. در اين دشت جنگ هاى سرنوشت سازى به وقوع پيوسته است؛ از جمله جنگى ميان


1- در صورتى كه دسترسى به آب در داخل وقت ممكن است، از نظر فقهاى شيعه، خواندن نماز با تيمم صحيح نمى باشد

ص: 351

تصوير؟؟؟

ص: 352

مسلمانان فاتح و روميان در سال 14 ه. ق.، جنگى در زمان مروانيان، جنگى ميان مسلمانان و صليبيان در سال 519 ه. ق. و جنگ تاتارها و سپاه مسلمانان در سال 702 ه. ق.

در عهد سلطان الناصر محمدبن قلاوون] «نقشه شماره 38».

مَرْجِح: (به فتح اول و سكون دوم و كسر جيم)، در راه هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله از اين مكان نام برده شده است.

مَرْحَب: راهى است كه از مدينه به خيبر مى رود و راويان در اخبار غزوه خيبر از آن نام برده اند. دژ مرحب يكى از دژهاى خيبر بوده و اين راه منسوب به آن است. در اين غزوه راهنماى مسلمانان از سه راه «حَزن»، «شاش» و «حاطب» اسم برد، اما پيامبر صلى الله عليه و آله عبور از آنها را نپسنديد. (1) مَرَخ (ذو مَرَخ): ياقوت مى نويسد: وادى اى است سرسبز و خرّم و پر درخت، واقع در ميان فدك و وابشيه. درباره فدك، در گذشته توضيحاتى داديم، اما وابشيه، ياقوت از آن به صورت «وابش» ياد كرده و گفته است: وادى اى است در راه شام، نزديك الحجر و روبه روى وادى القرى.

مَرْدان: (به فتح اول و سكون دوم)، ياقوت مى نويسد: مسجد ثنيّه مردان، واقع در ميان مدينه و تبوك، يكى از مسجدهاى پيامبر صلى الله عليه و آله در غزوه تبوك است؛ ممكن است همان مسجد ثنيه مَدران باشد كه قبلًا درباره آن مطالبى آمد.

مرطوم: در سند تيولى كه پيامبر آن را به تميم الدارى داد، از اين مكان نام برده شده است. پژوهشگران معتقدند، آن همان محلّ «رامةالخليل» مى باشد كه در يك و نيم ميلى شمال شهر الخليل واقع است.

[مرقد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: عمربن عبدالعزيز در قرن اول هجرى، به دستور وليدبن عبدالملك، خانه هاى دختر و همسران پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را به مسجد ضميمه كرد و در اطراف مرقد، يك ديوارى ضلعى ساخت و به واسطه يك ديوار پنج ضلعىِ ديگر، از خارج آن را احاطه كرد تا آنكه


1- مرحَب نيز نام يكى از جنگجويان يهود خيبر است كه در جنگ خيبر به دست على بن ابى طالب عليه السلام كشته شد.

ص: 353

از نظر مربّع بودن شبيه كعبه نباشد. اين حجره بارها با حفظ شكل نخستين آن، مورد تعمير و مرمّت قرار گرفت. در سال 548 قمرى، جمال الدين اصفهانى وزير سلاطين زنگى، اطراف حجره را با ارتفاع يك قامت، بو سيله مر مر نماسازى و مرمّت كرد و تمامى ضلع هاى اطراف مقصوره را با ضريحى چوبى و مشبّك حفاظ و مزيّن نمود و اين نخستين ضريحى بود كه بنا نهاده شد.

در سال هاى 667- 680 قمرى ركن الدين بيبرس- از مماليك مصر- اطراف جدار مرقد و حجره را با ضريحى چوبى (دارابزين) كه داراى سه درِ جنوبى، شرقى و غربى بود محصور نمود. اين ضريحِ چوبى داراى سه متر ارتفاع بود كه به سقف مسجد نمى رسيد و پس از وى ركن الدين، ملك زين الدين در سال 694 قمرى ضريح چوبى را تا سقف مسجد مرتفع ساخت.

در سال 678 ملك منصور قلاوون از مماليك مصر و يا به روايتى احمدبن برهان عبدالقوى والى شهر قوص، بالاى حجره گنبدى بنا نهاد.

در سالهاى 879- 888 قمرى، ملك اشرف قايتباى، پس از تجديد بناى حجره شريفه، گنبدى رفيع بر آن و گنبدى ديگر بر فراز حجره حضرت فاطمه عليها السلام بنا نهاد.

در سال 1233 قمرى، سلطان محمود ثانى بن سلطان عبدالحميد (1223- 1255) گنبد حجره مباركه را بنايى ديگر نمود و آن را به رنگ سبز روغنى منقّش كرد.

بناى فعلى مرقد مطهر كه به نام هاى مقصوره و حجره شريفه نيز ياد مى شود، در زاويه جنوب شرقى مسجد النبى قرار گرفته است و داراى ضريحى است كه در اصطلاح به «شبّاك» معروف است.]

مَرْو: در لغت به معناى سنگ چخماق يا آتش زنه است. شهرى است در خراسان كه منسوب به آن را مَرْوزى و مَرْوى مى خوانند كه اولى بر غيرقياس و دومى قياسى است.

اما «مَرْوَروذى» و «مرّوذى» نسبت به «مروالرّوذ» مى باشند. علت آنكه در اين فرهنگنامه از اين مكان نام بردم آن است كه ياقوت روايت كرده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به بريدةبن حُصيب اسلمى

ص: 354

فرمود: اى بريده، بعد از من لشگركشى ها خواهد شد و اگر تو هم اعزام شدى به لشكرى كه به مشرق گسيل مى شود بپيوند ... و از آن ميان در لشكرى باش كه به سرزمينى به نام «مَرو» رهسپار مى شود.

مَرْوان: از «مرو» است به معناى سنگ چخماق. به قول ديگر، نام كوهى است و برخى گفته اند نام دژى است در اطراف ربذه كه مالك آن شَليل، جد جريربن عبداللَّه بجلّى، صحابى رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بوده است.

مَرّوت: (به فتح ميم و ضم و تشديد راء)، در خبر مربوط به هيأت اعزامى حصين بن مشمت به حضور رسول اللَّه صلى الله عليه و آله آمده است كه آن حضرت آبهايى مانند اصيهب و ماعزه را در مرّوت به اقطاع وى داد. مرّوت: وادى اى است در العاليه، واقع در سرزمين بنى تميم.

مَروه: تپه اى است سنگلاخى كه حدّ نهايى مَسعى از شمال مى باشد و سعى ميان صفا و مروه، بعد از هفت شوط، در آنجا به پايان مى رسد.

مروه (ذوالمروه): منسوب به صخره سفيد برجسته اى از نوع مرو (سنگ آتش زنه) مى باشد. ذو المروه در مصبّ وادى جزل به «اضم»، در سيصد كيلومترى شمال مدينه واقع شده و هنوز هم به اين نام مشهور است. سَبْرةبن معبد جهنى، صحابى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، در اين مكان به سر مى برده است. روايت شده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در ذو المروه فرود آمد و نماز صبح را در آنجا خواند. ذو المروه جزو وادى القرى و يا بين [ذو] خُشُب و وادى القرى است و يكى از منزلگاه هاى مسير رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به تبوك بوده است.

مُرّه: (ثنيّه)، در روايتى به تخفيف راء (نه تشديد) آمده است. جايى است همچنان معروف ميان غدير خم و الفُرع در راه هجرت پيامبر.

مِرَّه: روستايى بوده كه بعدها به صورت يكى از محله هاى دمشق در آمد. گفته مى شود: قبر دحيه كلبى در آنجا است.

مُرَيْح: مصغّر «مرح» است، به معناى فرح و شادى. نام اطم يا دژى است در مدينه نزديك بُطْحان.

مُرَيْد: اطم يا دژى بوده در مدينه، از آنِ بنى خَطْمه.

ص: 355

مُرَيسيع: (به ضمّ ميم و فتح راء و سكون ياء)، ظاهراً مصغّر «مرسوع» است و آن در لغت به معناى كسى است كه پلك هاى چشمش بر اثر شب بيدارى به هم چسبيده يا ترك خورده باشد.

در اخبار مربوط به غزوه بنى مصطلق، از تيره قبيله خزاعه، آمده است: مريسيع شاخه اى است از وادى «حَوْره»، يكى از ريزابه هاى «ستاره» يا همان «قديد»، و با ساحل دريا نزديك به هشتاد كيلومتر فاصله دارد.] «قديد».

مرّيَيْن: ضبط بخشِ دوم اين كلمه، تقريباً اتفاقى است؛ يعنى با دو ياء است كه ياى اوّل آن مفتوح و ياى دوم ساكن مى باشد.

اما درباره ضبط بخش اول آن؛ يعنى «مر» اختلاف است، برخى آن را مشدّد نوشته اند و به «يين» اضافه مى كنند و برخى با تخفيف آورده، آن را جزو كلمه بعد و يا هر دو را يك كلمه و به صورت تثنيه يا غير تثنيه دانسته اند. كسانى كه تثنيه اش دانسته اند مى گويند مفرد آن «مرى» است. نام اين مكان را در اخبار مربوط به غزوه بدر آورده اند. و آن، در چهل و پنج كيلومترى جنوب مدينه، در سمت راست جاده اى كه از راه بدر به مكه مى رود، واقع است. مريين دو ريزابه از ريزابه هاى وادى فُريش هستند، اما بعدها اين نام به سراسر يك دشت پهناور اطلاق شد.

مُزاحِم: نام اطم يا دژى بوده در مدينه، متعلق به عبداللَّه بن ابىّ منافق.

مُزْدَلِفه: (به ضمّ اول، سكون دوم، فتح دال و كسر لام)، درباره وجه تسميه اين كلمه اختلاف است. به بظريه برخى، از ازدلاف و به معناى اجتماع است و به قولى، ازدلاف به معناى نزديك شدن مى باشد. گروهى گفته اند: چون حاجيان بعد از كوچيدن (از مشعرالحرام) در مِنا اجتماع مى كنند و برخى گفته اند: چون حاجيان در مزدلفه اجتماع مى كنند، آن را به اين نام خوانده اند. مزدلفه يكى از مشعرها است و مردم در شب دهم ذى حجه از عرفه به طرف آن حركت مى كنند.

مِزَّه: روستايى بوده كه بعدها به صورت يكى از محله هاى دمشق در آمد. گفته مى شود كه قبر دحيه كلبى در آنجا است.

ص: 356

مُزَينه: نام يكى از قبايل عرب است كه در سيره و حديث، جاهاى بسيارى به آن اضافه مى شود. اين قبيله در اماكن ميان مدينه و وادى القرى مى زيسته اند؛ از جمله سرزمين ها و آبادى هاى آنان عبارت است از: روحاء (در راه بدر)، العَمْق (در اطراف عقيق و فُرْع و از جمله كوه هاى آنان است: آره، ميطان، ورقان، قدس و نهبان در تهامه. همچنين از وادى هاى ايشان است: ريم، لأى، يدوم و سايه. بت اين قبيله «نُهم» نام داشت.

بيشتر اين اماكن و آثار را در اين فرهنگ نامه توضيح داده ام.

[مُستجار: در روايات، از آن به «مُلَتَزَم» و «مُتَعَوَّذ» ياد شده كه پشت ديوار كعبه، اندكى قبل از ركن يمانى است و مستحب است هنگامى كه طواف كننده، در دور هفتم، به آنجا مى رسد، دست هايش را بگشايد و بر ديوار مستجار بگذارد و نيز شكم و گونه خويش را بر آن نهد و اين كار را «التزام» و آن مكان را «مُلتزم» يعنى جايگاه التزام گفته اند و نيز خواندن دعاها و نيز اقرار و اعتراف به گناه در آنجا، در روايات توصيه شده و ائمه عليهم السلام نيز خود چنين مى كرده اند. (1) مستجار و مُتَعَوَّذ، به معناى جايگاه پناه بردن است كه مقصود در اينجا پناه بردن به خدا از آتش دوزخ مى باشد؛ چنانكه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: «ثُمَّ تَسْتَجِيرُ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ ...» (2) پس از التزام و اعتراف به گناه، پناه به خدا ببر از آتش دوزخ]

مستعجله: تنگه اى است در راه مدينه و بدر كه مسافر رهسپار به صفراء، پس از قطع النازيه، از اين تنگه، بالا مى رود.

مستوره: شهرى است ساحلى كه با دريا فاصله چندانى ندارد و در ساحل شرقى درياى سرخ، در چهل كيلومترى شمال رابغ قرار گرفته و ابواء در فاصله بيست و هشت كيلومترى شرق آن واقع است و با مكه 235 كيلومتر فاصله دارد ... در وجه تسميه مستوره، گفته اندكه زنى از زبيد به نام مستوره در آنجا چاهى حفر كرده بود و به همين علت مستوره نام گرفت.

مسجد: مساجد نبوى كه در سيره و احاديث آمده، فراوانند. برخى از اين مساجد در


1- نك: جواهر، ج 19، صص 356- 353
2- الكافي، ج 4، ص 411

ص: 357

ذيل پاره اى اعلام ذكر شده است

مساجد منسوب به پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در جاهاى زير تعيين شده اند:

1- مساجد مدينه منوره و حومه ها و نواحى آن.

2- مساجد واقع در ميان مدينه و مكّه.

3- مساجد واقع در ميان مدينه و تبوك.

4- و مساجدى ديگر. اكنون به ثبت و بيان مساجد نبوى، بر حسب اين توزيع جغرافيايى مى پردازيم:

مساجد مدينه و حومه هاى آن:

1- مسجد مصلّا- مسجد العيد: از اوصاف و ويژگى هايى كه براى اين مسجد ذكر شده، برمى آيد، مسجد ياد شده در محلّ مسجدى است كه امروزه به نام مسجدالغمامه شهرت دارد و نزديك مسجد على عليه السلام و مسجد ابى بكر مى باشد.

2- مسجد قبا: در جنوب مدينه واقع شده و حدود پنج كيلومتر با مسجدالنبى فاصله دارد.

3- مسجد ضرار: اين مسجد از مسجدهاى پيامبر صلى الله عليه و آله نيست بلكه منافقان آن را ساختند. گفته مى شود نزديك مسجد قبا بوده است.

4- مسجد جمعه: در وادى رانوناء جاى دارد. مى گويند نخستين مسجدى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نماز جمعه را در مدينه، در آنجا، اقامه كرد. اين مسجد در ميان قبا و مركز مدينه، در سمت راست «الخط النازل» يا «شارع قباء النازل»، واقع شده است.

5- مسجد فضيخ: (به فتح فاء و كسر ضاد)، در شرق مسجد قبا بر روى يك تپه قرار دارد. در سبب نام گذارى اين مسجد اتفاق نظريه نيست. اما طبق مشهورترين اقوال در اين باره، علّت تسميه اش بدين نام آن است كه گروهى از انصار، قبل از تحريم شراب، در محل اين مسجد «فضيخ» (شراب خرما) مى نوشيدند و چون خبر تحريم خمر را شنيدند سر مشك ها را باز كردند و هرچه شراب در آنها بود بر زمين ريختند و به اين دليل آنجا را مسجد فضيخ ناميدند.

زمانى كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بنى نضير را محاصره كرد، خيمه خود را نزديك مسجد فضيخ برپا كرد.

ص: 358

6- مسجد بنى قريظه: در شرق مسجد فضيخ، نزديك حرّه شرقى است.

پيامبر صلى الله عليه و آله در روزهايى كه بنى قريظه را محاصره كرده بود، نماز را در اين مسجد اقامه مى كرد.

7- مسجد مشربه امّ ابراهيم:

مشربه به معناى بُستان و امّ ابراهيم همان ماريه قبطيه است. علّت نام گذارى اين مشربه بدين نام آن است كه ابراهيم، فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله، در آنجا متولّد شد.

بعضى گفته اند: مشربه به معناى بالاخانه است؛ بنابراين، احتمال دارد مشربه بالاخانه اى بوده در آن بستان، كه يكى از صدقات پيامبر صلى الله عليه و آله در منطقه عوالى مدينه بوده است.

8- مسجد بنى ظَفَر: در حاشيه حرّه شرقى، در شرق بقيع واقع است.

9- مسجدالإجابه: مسجد بنى معاويةبن مالك بن عوف از قبيله اوس بوده است. در فاصله اندكى از شمال بقيع جاى دارد. وجه تسميه آن به «مسجدالإجابه»، آنگونه كه مسلم روايت كرده، اين است كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله روزى از عاليه مى آمد و چون به مسجد بنى معاويه رسيد، وارد آن شد و دو ركعت نماز خواند ... و مدتى طولانى به درگاه پروردگارش دعا كرد و سپس فرمود: «من از پروردگارم سه چيز تقاضا كردم كه دوتاى آن را پذيرفت و يكى را نپذيرفت: از خدا خواستم كه امّت مرا به واسطه قحطى و خشكسالى نابود نگرداند و اين را پذيرفت؛ از او خواستم كه امت مرا به واسطه غرق شدن، از بين نبرد كه اين را نيز پذيرفت؛ از او تقاضا كردم كه امت به جان يكديگر نيفتند و اين تقاضا را نپذيرفت». اين است علّت نام گذارى اين مسجد به مسجدالإجابه.

10- مسجد فتح: اين مسجد را با مسجدهاى پيرامون آن روى هم رفته «مساجدالفتح» يا مساجد سبعه مى گويند.

مسجد فتح بر بالاى قطعه اى از كوه سَلْع، در غرب اين كوه ساخته شده و وادى بطحان در بخش غربى آن واقع است. از اين مسجد به نامهاى مسجد احزاب و المسجد الأعلى نيز ياد مى شود. مسجد مذكور يكى از مساجدى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز خندق در آن نماز گزارد. علّت نامگذارى آن به «مسجد فتح» اين است كه نفرين پيامبر صلى الله عليه و آله در حق احزاب و گروههاى مشرك در اين

ص: 359

مسجد اجابت گرديد و سپاه اسلام پيروز شد و يا به قولى علتش آن است كه خداوند در آنجا سوره فتح را بر پيامبر نازل كرد. در اطراف مسجد فتح، چند مسجد ديگر وجود دارد كه هريك از آنها به يكى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت داده مى شود و به مجموع آنها «مساجد سبعه» مى گويند. به استثناى مسجد فتح، بقيه اين مسجدها، ريشه تاريخىِ مشخصى ندارند.

11- مسجد بنى حرام: مقصود مسجد كبير بنى حرام است. اين مسجد در قريه بنى حرام، واقع در شِعب (درّه) آنان بوده است. اين شعب در غرب كوه سَلْع قرار دارد؛ يعنى اگر كسى از راه «الطريق القبليه» به سمت مساجد فتح برود، شعب مذكور در سمت راست او واقع مى شود و اگر از مساجد فتح به سمت مدينه برود در سمت چپ او قرار مى گيرد. هنگامى كه از بطن يا وادى اى كه مساجد فتح در آنجاست به سوى مدينه عبور مى كنى، بعد از آن با بطن پهناورى از سلع روبه رو مى شوى.

اين توصيفات در قرن هشتم صورت گرفته كه قريه بنى حرام در آن واقع شده است.

12- مسجد كهف بنى حرام:

روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روزهاى جنگ احزاب، از چشمه اى در محل كهف بنى حرام وضو گرفت و در آنجا نشست و به قولى، شب را در آن محل گذراند. ابن شبّه از اين غار به نام «كهف سلع» ياد كرده است و در طبرانى به نام كوهى كه غار در آن است؛ يعنى كوه «ثواب» ناميده شده است. ممكن است ثواب نام قسمتى از كوه سلع باشد.

سمهودى مى نويسد: ظاهراً اين غار همان است كه هرگاه كسى از راه الطريق القبليه، از مدينه به مساجد فتح برود، نزديك بطنى كه همان شِعب يا دره بنى حرام است، در سمت راست او مى افتد. در اينجا مجراى سيلى است كه از سلع به بطحان جارى مى شود.

هنگامى كه انسان داخل اين مسيل شود و از سلع به جانب مشرق، اندكى بالا رود، كهف يا غار در سمت راست او قرار مى گيرد. زمانى كه در سلع باران مى بارد، سيل يادشده جارى مى گردد و در آنجا نقاطى است كه آب در آنها جمع مى شود و سپس جريان مى يابد. اين

ص: 360

همان چشمه اى است كه مى گويند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از آن وضو گرفت.

13- مسجد قبلتين: بنا به قول مشهور، علت نامگذارى اين مسجد به قبلتين، آن است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به ديدن امّ بشربن براءبن معرور در قبيله بنى سلمه رفت و چون ظهر شد دو ركعت از نماز خود را به سمت بيت المقدس خواند و دو ركعت ديگر را به سوى كعبه ...

اين مسجد هنوز هم باقى و معروف است و هركس به مدينةالنبى مى رود، آن را نيز زيارت مى كند. مسجد مذكور در كناره وادى عقيق قرار دارد ...

امروزه- 1408 ه. ق. يكى از مساجد زيبا و چشم نواز است و انسان از نماز خواندن در آن لذّت مى برد.

14- مسجد سقيا: روايت شده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه به بدر مى رفت، در سقيا، واقع در حرّه، از سپاه اسلام سان ديد و در آنجا نماز خواند.

سقيا در حرّه غربىِ مدينه واقع شده و به قولى در داخل محوطه ساختمان ايستگاه راه آهن عنبريه، در جنوب شرقى آن قرار دارد.

[سمهودى مى نويسد: به فرموده امام على بن ابى طالب عليه السلام: در آنجا وضو گرفت و براى اهل مدينه دعا كرد (1)].

15- مسجد ذباب: اين مسجد به مسجدالرّايه معروف است. از اوصاف آن، كه در كتابهاى تاريخى آمده، چنين برمى آيد كه اين مسجد در هنگام خارج شدن از مدينه، در سمت راست ثنيّةالوداع الشاميه، در ابتداى خيابان العيون واقع شده است.

[پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آنجا نماز گزارده است (2)].

16- مسجد ذوالحليفه: مسجدى است كه حاجيان وقتى مدينه را ترك مى كنند، از آنجا مُحرم مى شوند. مسجد ذو الحُليفه در محلى موسوم به «آبارعلى» قرار دارد.

17- مسجد واقم: واقم همان حرّه شرقىِ مدينه است. اين مسجد از آنِ بنى عبدالأشهل بوده است.

[پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بسيار در آن نماز گزارده است (3)]


1- وفاء الوفا، ج 3، ص 843
2- وفاء الوفا، ج 3، ص 845
3- وفاء الوفا، ج 3، ص 682

ص: 361

18- مسجد قرصه: قرصه ملكى بوده است متعلق به سعدبن معاذ در حاشيه شمالى حرّه شرقى.

[سمهودى مى گويد: پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در آن نماز گزارده است (1)]

19- مسجد شيخين: به آن مسجد بدائع نيز مى گويند. شيخان، مكانى بوده ميان مدينه و احد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در راه خود به غزوه احد در آنجا توقف كرده است [به گفته سمهودى، پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام رفتن به جنگ احد در آنجا نماز به جاى آورده و شب را در آنجا خوابيده است (2)].

20- مسجد بنى دينار: اين مسجد در مدينه در اطراف مسجدالنبى قرار داشته [و پيامبر صلى الله عليه و آله بسيار در آنجا نماز گزارده است (3)].

مسجدها و جاهايى از مدينه كه به روايت ابن شبّه، پيامبر صلى الله عليه و آله در آنها نماز خوانده است

- ابوغسان از ابن ابى يحيى، از محمدبن ابراهيم، از رافع بن خُدَيج نقل كرده كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد كوچكى كه در شِعب الجِرار (الحِرار) و چسبيده به كوه احد است و در سمت راستِ كسى است كه به شِعب مى رود، نماز خواند.

- ابوغسان از ابن ابى يحيى، از اسيدبن ابى اسيد از مشايخشان براى ما روايت كرد كه: پيامبر صلى الله عليه و آله روى كوهى كه مسجد فتح در آن است، دعا كرد و در مسجد كوچكى كه پاى كوه بر سر راهى كه به بالاى كوه مى رود قرار گرفته، نماز خواند. (4)- ابوغسان گويد: عبدالعزيزبن عمران از كثيربن زيد، از مطّلب بن


1- وفاء الوفا، ج 3، ص 866
2- وفاء الوفا، ج 3، ص 865
3- وفاء الوفا، ج 3، ص 866
4- در وفاءالوفا، ج 2، ص 39 آمده است كه مسجد فتح و مساجد پيرامون آن كه در سمت قبله اش واقع شده اند، امروزه به نام مساجد فتح معروف اند. مسجد اول مسجد فتح بر روى قسمتى از كوه سلع در سمت غرب آن ساخته شده و وادى بطحان در غرب آن قرار دارد. به اين مسجد. مسجدالاحزاب و المسجد الاعلى نيز مى گويند.

ص: 362

حنطب براى من نقل كرد كه: پيامبر صلى الله عليه و آله روز دوشنبه و سه شنبه در مسجد اعلى، كه بر بالاى كوه قرار دارد، دعا كرد و دعاى آن حضرت در روز چهارشنبه، در فاصله ميان دو نماز، مستجاب گرديد. (1)- ابوغسان از عبدالعزيز، از سعدبن معاذ دينارى، از ابن ابى عَتيق، از جابربن عبداللَّه روايت كرده كه: پيامبر صلى الله عليه و آله روز دوشنبه و سه شنبه در مسجد اعلى دعا كرد و روز چهارشنبه، ميان دو نماز، دعاى آن حضرت مستجاب گرديد.

- ابوغسان گفت: عبدالعزيز از ابن سمعان، از سعيد مولى المهديين بر من خبر داد كه: پيامبر صلى الله عليه و آله از جنگ برگشت و وقت نماز عصر شد و آن حضرت نماز را در مسجد اعلى اقامه كرد.

همو گويد: خبر داد مرا عبدالعزيز، از محمدبن موسى، از عمارةبن ابى يسر كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد اسفل نماز خواند.

- ابوغسان گفت: عبدالعزيز از ابن ابى زناد، از سالم ابى نضير برايم خبر داد كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در روز خندق دعا كرد و گفت: بارالها! اى فرو فرستنده كتاب و پديد آورنده ابرها! آنان را شكست دِه و ما را بر ايشان پيروزى و نصرت عطا فرما.

- از ابن ابى يحيى، از فضل بن مبشِّر، از جابربن عبداللَّه روايت شده است كه:

پيامبر صلى الله عليه و آله بر روى كوهى كه مسجد فتح در سمت غرب آن واقع شده، دعا كرد و در بيرون مسجد نماز خواند.

ابوغسان از ابن ابى يحيى، از


1- در مجمع الزوائد، ج 4، ص 12 و نيز در وفاءالوفا، ج 2، ص 39 مسجد الفتح از قول جابربن عبداللَّه آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله سه روز؛ يعنى روزهاى دوشنبه، سه شنبه و چهارشنبه، در مسجد فتح دعا كرد و روز چهارشنبه، در ميان دونماز، دعايش مستجاب گرديد و نشانه هاى بشارت و خوشحالى در چهره آن حضرت آشكار شد. جابر گفت: از آن پس، هرگاه مشكل مهم و سختى برايم پيش مى آمد، در چنين روزهايى دعا مى كردم و نتيجه مى گرفتم. اين مطلب را احمد و بزار روايت كرده اند و رجال احمد همگى ثقه هستند. همان طور كه سمهودى در وفاءالوفا گفته و ما نيز در پاورقى قبلى توضيح داديم، مسجد اعلى كه روى كوه است، همان مسجدالفتح مى باشد. علت نامگذارى مسجد اعلى به مسجد فتح، يا اين است كه دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله بر ضدّ احزاب در اين مسجد مستجاب گرديد و فتح و پيروزى نصيب اسلام شد و يا اينكه خداوند در اين مسجد سوره فتح را بر رسول خود نازل فرمود.

ص: 363

حارث بن فضل حديث كرد ما را كه:

پيامبر صلى الله عليه و آله در روز جنگ احزاب، ابتدا در پايين كوه نماز خواند و سپس بالا رفت و روى كوه دعا كرد.

- ابوغسان از ابن ابى يحيى، از سلمةبن ابى يزيد، از جابر براى نقل كرد كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در محلّ مسجد فتح نشست و حمد و ستايش خداى را به جا آورد و در حق احزاب نفرين نمود و از همان محل از ياران خود سان ديد.

- ابوغسان از ابن ابى يحيى، از خالدبن رباح از مطّلب بن عبداللَّه بن حنطب براى ما حديث كرد كه: پيامبر صلى الله عليه و آله روز دوشنبه در مسجدالفتح دعا كرد و شبانگاه چهارشنبه، ميان دو نماز، دعايش مستجاب گرديد.

- ابو غسان گفت: از چند نفر موثّق شنيدم كه مى گفتند: آن مكان از كوه، كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا نماز خواند، امروزه تا ستون ميانى كه مشرف به صحن مسجد مى باشد، كشيده شده است.

- ابوغسان از واقدى، از ابن ابى ذئب، از مردى از بنى سلمه، از جابربن عبداللَّه عنهما حديث كرد ما را كه:

پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد مرتفع دعا كرد و دست هاى خود را به طرف آسمان بالا برد.

- ابو غسان از ابن ابى يحيى، از عبدالرحمن بن عتبان، از عمرو بن شرحبيل براى ما نقل كه: پيامبر صلى الله عليه و آله دو دست خود را بر روى سنگى كه در اطم (دژ) سعدبن عباده در محل جرار است، قرار داد و در مسجد بنى خداره نماز خواند.

- ابوغسان، از ابن ابى يحيى، از يكى از شيوخ و پيران انصار براى ما حديث كرد كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد بنى خداره نماز خواند و سر خود را در آنجا تراشيد.

- از ابوغسان براى ما نقل شد كه وى گفت: از ابن ابى يحيى، از محمدبن عمربن قتاده، از پدرش حديث شديم كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجدى از آنان، در بنى اميه انصار نماز گزارد. اين مسجد در محل كُبا (1) واقع در دو حرّه اى كه نزديك ملك نهيك مى باشد، واقع شده است.

- ابوغسان گفت: از قول ابن ابو


1- كُبا؛ به معناى مرتفع و برآمده است المنجد.

ص: 364

يحيا، از محمدبن حصين بن عبدالرحمان بن وائل براى ما نقل شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در اين خرابه، كه نزديك مصلّاى آن حضرت بوده، نماز گزارده است. در آنجا اطمى (دژى) بر روى محلى بود كه پيامبر در آن نماز خواند، البته اكنون خراب شده و اين محل به متروكه تبديل گرديده است؛ تا جايى كه كم كم آنجا انباشته و بر آمده از خاك شد.

- ابو غسان از ابن ابو يحيا، از اسحاق بن عبداللَّه، از معاويةبن عبداللَّه بن جعفر از عبدالرحمان اعرج بر ما حديث كرد كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در بالاى ذُباب نماز خواند. (1)- ابوغسان از عبدالعزيز بن عمران، از كثيربن عبداللَّه مُزَنى از ربيع بن عبدالرحمن بن ابى سعيد حديث كرد كه:

پيامبر صلى الله عليه و آله در روز جنگ خندق، خيمه و خرگاه خود را بر فراز ذباب به پا كرد.

- ابوغسان گفت: عبد العزيز از عبداللَّه بن سمعان، از حارث بن عبدالرحمن بن ابى ذباب خبر داده، گفت:

چون مروان بن حكم ذباب را كشت و جنازه او را بر بالاى ذباب به دار آويخت، عايشه به او پيام فرستاد كه:

مرگت باد! رسول اللَّه بر فراز آن نماز خواند و تو آنجا را محل به دار آويختن قرار دادى! (2)- ابوغسان گفت: ذُباب مردى بود از اهالى يمن. او به مردى از انصار كه كارگزار مروان در برخى از امور يمن بود، تعدّى كرد. آن مردِ انصارى، از مردى كه زكات يا خراجى بر وى واجب


1- ذباب كوهى است در جبانه مدينه، واقع در سمت شام شمال بازار مدينه. اين كوه همان است كه مسجدالرايه بر بالاى آن قرار دارد وفاءالوفا، ج 2، ص 50، 51، 308، ط الآداب. بغدادى در مراصد الإطلاع، ج 2، ص 583 اين كلمه را به نقل از ياقوت، با كسر ذال آورده و حازم نيز به همين صورت ذكر كرده است. در معجم ما استعجم بكرى، ص 383 آمده است: ذُباب، به ضمّ اول: نام كوهى است در جبانه مدينه پايين تر از ثنيّةالمدينه.
2- در وفاءالوفا، ج 2، ص 51، سمهودى از قول حارث بن عبدالرحمان آورده است: هنگامى كه مروان بن حكم ذباب را كشت و جنازه اش را بر فراز ذباب به دار آويخت، عايشه به او پيغام فرستاد: جايى را كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله بر بالاى آن نماز خواند، تو محلّ چوبه دار قرار دادى؟!

ص: 365

نبود، گاوى را به زور گرفت. ذباب آن انصارى را تعقيب كرد تا اينكه وارد مدينه شد و در مسجد در كمين او نشست و وى را به قتل رساند. مروان به آن مرد گفت: چرا او را كشتى؟ گفت: گاو مرا به ناحق از من گرفت و من ناراحت شدم و او را كشتم. پس مروان آن مرد را كشت و جنازه اش را برفراز ذباب به دار آويخت.

- ابوغسان گفت: يكى از مشايخ ما برايم نقل كرد كه: سلاطين افراد را بر فراز ذباب به دار مى آويختند. روزى هشام بن عروه به زيادبن عبيداللَّه حارثى (1) گفت: عجبا! افراد را در جايى به دار مى كشيد كه محلّ برپا شدن خرگاه پيامبر خدا بوده است؟ از آن پس، زياد از اين عمل خوددارى كرد و حكمرانان پس از او نيز ديگر دست به اين كار نزدند.

- ابوغسان از ابن ابو يحيى براى ما حديث كرد كه: فردى از معاويةبن عبداللَّه بن خبيب شنيده است كه از قول جابربن اسامه (2) مى گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله مسجد جُهَيْنَه را براى بَليّ (3) خط كشى كرد و به نقلى، پيامبر صلى الله عليه و آله در اين مسجد نماز گزارده است.

حزامى از عبداللَّه بن موساى تَيْمى، از اسامةبن زيد، از معاذبن عبداللَّه بن خبيب، از جابربن اسامه جهنى، براى ما نقل كرد كه گفت: در بازار به پيامبرخدا صلى الله عليه و آله برخوردم كه با اصحابش مى رفتند. پرسيدم: با رسول اللَّه صلى الله عليه و آله به كجا مى رويد؟ گفتند: مى خواهند براى قوم تو مسجدى را خط كشى كنند. من برگشتم، ديدم قومم ايستاده اند و پيامبر صلى الله عليه و آله طرح مسجدى را براى آنان خط كشى كرد و در سمت قبله آن، چوبى را نصب نمود.

- ابوغسان از ابن ابو يحيى، از سعيدبن معاويةبن عبداللَّه براى ما نقل كرده كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد جُهَيْنه نماز خواند.

- ابوغسان از ابن ابو يحيى، از معاويةبن نعمة از پدرش معاذبن عبداللَّه بن ابى مريمِ جهنى بر ما حديث


1- يكى از واليان مدينه در عصر بنى عباس.
2- جابربن اسامه مكنّى به ابو سعاد در مصرمتوطّن شد و در همانجا درگذشت. وى از حجازيان به شمار مى آيد. معاذبن عبداللَّه بن خبيب جهنى مدنى از او روايت كرده است.
3- بنى بُلَى بن عمرو بن الحاف بن قضاعه، يكى از بطون يا تيره هاى قبيله جهينه هستند جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص 442.

ص: 366

كردكه: پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد جُهَيْنَه نماز خواند.

- از ابن ابى يحيى، از سعدبن اسحاق بن كعب بر ما حديث شد كه:

پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد بنى ساعِده، كه در بيرون خانه هاى مدينه قرار دارد و نيز در مسجد بنى بياضه و مسجد بنى حبلى و مسجد بنى عُضَيَّه و مسجد بنى حذاره نماز خواند. (1)- از ابن ابى يحيى، از اسيدبن سليمان، از عباس بن سَهْل براى ما روايت شد كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد بنى ساعده، واقع در داخل مدينه، نماز گزارد.

- ابوغسان براى ما روايت كرده كه:

عبدالعزيزبن عمران، از عبدالسلام بن حفص، از يحيى بن سعيد خبر داد بر ما كه: پيامبر صلى الله عليه و آله به مسجد ابىّ (2) آمد و شد مى كرد و نه يك بار و نه دوبار، بلكه بارها در آن نماز مى خواند و فرمود: اگر بيم آن نبود كه مردم به اين مسجد اقبال كنند، هر آينه در آن زياد نماز مى خواندم.

و از ابن ابى يحيى، از ابو بكربن يحيى بن نضر انصارى، از پدرش براى ما روايت شد كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در هيچ يك از مساجد داخل مدينه نماز نخواند مگر در مسجد ابىّ بن كعب، در محلّه بنى جُدَيْله.

ابو زيدبن شبّه گويد: عبدالملك بن مروان درهمينجا به دنياآمد و در مسجد بنى عمروبن مَبْذول و مسجد جُهَيْنه و مسجد بنى دينار و مسجد دارالنابغه و مسجد بنى عدى، نيز آن حضرت در كهف (غار) سَلْع و هم در مسجد فتح نشست و در اين مسجد دعا كرد.

- از ابن ابى يحيى، از عمروبن يحيى بن عماره مازنى، از پدرش براى ما روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد دارالنابغه نماز گزارد و در مسجد بنى عدىّ غسل كرد.

از ابن ابى يحيى از هشام بن عمرو نقل شده كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد بنى عمروبن مبذول، و در دارالنابغه


1- مسجد بنى خداره منسوب به بنى خداره است كه برادران بنى خدره و از قبيله خزرج هستند خلاصة وفاء الوفا، ص 282.
2- مسجد ابىّ، همان مسجد ابىّ بن كعب درمحله بنى جديله است كه به آن مسجد بنى جديله، از قبيله بنى نجار نيز گفته مى شود. منازل بنى جديله در محل چاه آبى، واقع در سمت شام شمال حصار مدينه، بوده است وفاءالوفا، ج 2، صص 56، 57.

ص: 367

(خانه نابغه) و مسجد بنى عَدىّ و مسجد بنى خداره و مسجد بنى عُضَيَّه و بنى حبلى (1) و بنى حارث بن خَزْرَج و مسجد السُّخْ و بنى خطمه و مسجد فضيخ، در صدقه زبير واقع در محله بنى مُحَمَّم و در خانه صرمه در محله بنى عدى و در خانه عِتْبان (2) نماز خواند.

ابوغسان از عبد العزيزبن عمران، از عبداللَّه بن حارث بن فضيل براى ما روايت كرد كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد بنى خطمه نماز خواند.

- از ابن ابى يحيى از حارث بن سعيدبن عبيد حارثى براى ما روايت شد كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد بنى حارثه و بنى ظفر و بنى عبدالأَشهل نماز گزارد.

- هارون بن معروف، از محمدبن سلمه، از ابن اسحاق، از عاصم بن عمربن قتاده، از محمودبن لبيد براى ما روايت كردكه: پيامبر صلى الله عليه و آله نماز مغرب را در مسجد بنى عبدالأشهل اقامه كرد و چون نمازش را به پايان برد، فرمود: اين دو ركعت را در خانه هاى خود بخوانيد.

- ابوبكربن ابى شيبه، از عبدالعزيزبن محمد، دراوردى از اسماعيل بن ابى حبيبه، از عبداللَّه بن عبدالرحمان براى ما روايت كرد كه:

پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و نماز را با ما در مسجد


1- بنى حبلى فرزندان سالم بن غَنمْ بن عوف بن خزرج هستند و به علت آنكه سالم شكم گنده اى داشت لقب حُبلى به او داده بودند؛ بنى حبلى از قوم و قبيله عبداللَّه بن ابىّ بن سلول به شمار مى آيند و منزل آنان در بين قبا و خانه بنى حارث بن خزرج در شرق بطحان بوده است «خلاصة وفاء الوفا، ص 285؛ عمدة الاخبار، ص 172 و جمهرة انساب العرب، ص 354
2- عتبان بن مالك بن عمروبن عجلان بن زيدبن غنم بن سالم بن عوف بن خزرج انصارى سالمى، يكى از نقباى انصار خزرج بوده است. او مى گويد: من پيشنماز قوم خود در محله بنى سالم بودم اما هرگاه سيل مى آمد به سختى مى توانستم از واديى كه ميان من و مسجد بود عبور كنم. لذا خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيده، عرض كردم: اى پيامبر خدا، عبور از وادى برايم سخت و دشوار است، اگر صلاح بدانيد تشريف بياوريد و در جايى از خانه من نماز بخوانيد تا آنجا را مصلّا قرار دهم. حضرت فرمود: باشد. پيامبر فرداى آن روز تشريف آورد و چون داخل شد، نشست و فرمود: دوست دارى در كجاى خانه ات نماز بخوانم؟ من به جايى كه در آن نماز مى خوانم اشاره كردم. حضرت در آن محل دو ركعت نماز خواند و ... اسدالغابه، ج 3، ص 359.

ص: 368

بنى عبدالأشهل اقامه كرد و ديدم كه آن حضرت هرگاه به سجده مى رفت دست هايش را روى جامه خود قرار مى داد (و مستقيماً روى زمين نمى گذاشت).

- عبداللَّه بن نافع زبيدى، از يحيى بن زبيربن عبادبن حمزةبن عبداللَّه بن زبير، از ابراهيم بن اسماعيل بن ابى حبيبه، مولى بنى عبدالأشهل از پدرش براى ما نقل كرد: پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه بَرْنكانى (1) بر تن داشت، در مسجد واقم يا همان مسجد بنى عبدالأشهل نماز خواند و هرگاه به سجده مى رفت دست هايش را از برنكان به زمين نمى رساند.

- محمدبن حاتم، از ابراهيم بن منذل، از مَعن بن عيسى، از ابن ابى حبيبه، از عبدالرحمن بن ثابت بن صامت، از پدرش، از جدّش براى ما نقل كرد كه:

پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه خود را در ردايى پيچيده بود، در (مسجد) بنى عبدالأشهل نماز خواند و چون ريگ ها سرد بود، دستهايش را از پشت همان ردا بر زمين مى گذاشت.

- محمدبن يحيى، از مالك بن انس، از عبداللَّه بن جابربن عتيك براى ما روايت كرد كه گفت: عبداللَّه بن عمر در بنى معاويه- كه قريه اى از قريه هاى انصار است- نزد ما آمد و گفت: آيا مى دانيد پيامبر صلى الله عليه و آله در كجاى اين مسجد شما نماز خواند؟ گفتم: آرى و به گوشه اى از آن اشاره كردم. گفت: آيا مى دانيد آن سه دعايى كه پيامبر صلى الله عليه و آله كرد چه بود؟ گفتم:

آرى. گفت: چه بود؟ گفتم: دعا كرد كه دشمن بيگانه بر آنان مسلّط و پيروز نشود و به واسطه قحطى و خشكسالى از بين نروند و خداوند اين دو تقاضاى او را برآورده ساخت و دعا كرد كه به جان يكديگر نيفتند اما خداوند اين را نپذيرفت. عبداللَّه بن عمر گفت: درست است. تا روز قيامت فتنه و آشوب (در ميان مسلمانان) برقرار خواهد بود.

- هارون بن معروف، از مروان بن معاويه، از عثمان بن حكيم انصارى براى ما روايت كرد كه گفت: عامربن سعدبن


1- برنكان، بر وزن زعفران، نوعى كيسه است- پانوشت وفاءالوفا، ج 2، ص 64، ط الآداب. در اقرب الموارد، ص 40 آمده است: البرّكان و البَرّكانى و البرنكان و البرنكانى به معناى عباى سياه گليم سياه است و جمع آن «برانك» مى باشد.

ص: 369

ابى وقّاص، از پدرش براى ما خبر دادكه:

وى همراه پيامبر صلى الله عليه و آله بود، پس آن حضرت در سر راهش به مسجد بنى معاويه رسيد و داخل آن شد و دو ركعت نماز خواند و سپس برخاست و با پروردگارش راز و نياز كرد و آنگاه به راه خود ادامه داد و رفت.

- سُويدبن سعيد، از على بن مُسْهَر، از عثمان بن حكيم، از عامربن سعيد، از پدرش براى ما نقل كردكه: روزى با رسول اللَّه صلى الله عليه و آله مى رفت و آن حضرت به مسجد بنو معاويه رسيد و وارد آن شد و دو ركعت نماز خواند.

- ابوغسان، از ابن ابى يحيى، از عبدالرحمن بن عتبان، از ابان بن عثمان، از كعب بن عجره براى ما روايت كرد كه:

پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه به مدينه آمد، نخستين نماز جمعه را در مسجد بنى سالم يا همان مسجد عاتكه برگزار كرد.

[اين مسجد از بنى عبيد از بنى سلمه بوده و اقامتگاه ايشان در محل اين مسجد قرار داشت. مسجد مذكور در پشت باغ معروف به القراصه بوده و اين باغ متعلّق به جابر بود.]

- ابو غسان، از محمدبن اسماعيل بن ابى فديك، از چند تن از افراد موثق و معتمد شهر براى ما نقل كرد: نخستين نماز جمعه اى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله پس از آمدن از قُبا به مدينه خواند، در مسجد بنى سالم بود كه به آن مسجد عاتكه مى گويند.

- از ابن ابى يحيى، از نضربن مبشّر، از جابر روايت شده است كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد خَرِبَه و مسجد قبلتين و مسجد بنى حرام واقع در قاع، نماز خواند.

- از ابن ابى يحيى، از محمدبن ابى عتبةبن ابى مالك روايت شده است كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در يكى از صدقات خود به نام «مَيْثِب» نماز خواند.

- از ابن ابى يحيى، از يحيى بن ابراهيم بن محمدبن ابى ثابت روايت شده است كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد فضيخ و در مشربه امّ ابراهيم نماز خواند.

[مشربه امّ ابراهيم از اموال مخيريق بود كه آن را به پيامبر صلى الله عليه و آله بخشيد. علّت نامگذارى آن به مشربه ام ابراهيم، اين است كه ماريه مادر ابراهيم فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله وى را در آنجا به دنيا آورد. مى گويند هنگامى كه درد

ص: 370

زايمان آن بانو شروع شد، به يكى از چوبهاى اين مشربه (بالاخانه) چنگ زد. (1) در روايت است كه امام صادق عليه السلام، خطاب به جمعى از شيعيان مى فرمايد:

آيا به مسجد قبا يا مسجد فضيخ و يا مشربه امّ ابراهيم مى رويد؟ سپس با اظهار تأسّف از اينكه آثار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از ميان رفته و تغيير يافته است، مى فرمايد: «أما انّه لم يبق من آثار رسول اللَّه صلى الله عليه و آله شى ء إلّاو قد غيّر غير هذا»؛ «آگاه باشيد كه از آثار پيامبر خدا صلى الله عليه و آله جز اين، برجاى نمانده است.» (2) در روايت ديگر آن حضرت مى فرمايد: پس از نماز در مسجد قبا، به مشربه امّ ابراهيم برو و در آنجا نماز بگزار كه آنجا محل سكونت و نمازگاه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بوده است. (3)]

- ابوغسان، از عبدالعزيزبن عمران، از عبداللَّه بن حارث بن فضل، از پدرش، از جابربن عبداللَّه روايت كرد كه:

پيامبر صلى الله عليه و آله بنى نضير را محاصره كرد و خرگاه خود را نزديك مسجد فضيخ برپا نمود. آن حضرت شش شب در محل فضيخ نماز مى خواند.

چون شراب حرام شد، خبر آن به ابويوب و تعدادى از انصار كه در مسجد فضيخ بودند، رسيد.

آنان بندهاى خيك شراب را باز كردند و هرچه را در آن بود به زمين ريختند و از اين رو آن مسجد به «مسجد فضيخ» شهرت يافت.

- ابن ابى يحيى، از خالدبن رباح حديث كرد ما را كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد راتج نماز خواند و از جاسوم، كه چاهى است در آنجا، آب نوشيد.

- ابوغسان از عبدالعزيز بن عمران، از ابراهيم بن اسماعيل، از زيدبن سعد براى ما روايت كرد كه: پيامبر صلى الله عليه و آله به همراه ابوبكر و عمر، نزد ابوهَيْثَم بن تيهان در جاسوم آمد و از آب اين چاه نوشيد و در بوستان ابوهيثم نماز خواند.

- ابن ابى يحيى، از عبداللَّه بن عُتْبَةبن عبدالملك حديث كرد كه:


1- وفاءالوفا، ج 2، ص 35 و 36 و خلاصة وفاءالوفا، ص 269.
2- كافى، ج 4، 561/ 6 به نقل از الحج في السنة، ص 342.
3- كامل الزيارات، ص 26 به نقل از همان منبع، ص 343.

ص: 371

پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد بنى دينار، كه در محل غَسّالين (1) است بسيار نماز مى خواند.

- ابن ابى يحيى، از قول كسى نقل كرد كه گفت: شنيدم كبشه بنت حارث، از قول جابر مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله روز احُد نماز ظهر را در عَيْنَيْن (2) الظرب كه در احُد در محل قنطره (پُل) واقع است، اقامه كرد.

- ابن ابى يحيى، از محمدبن عُقْبَه، از ابومالك، از على بن رافع و شيوخ و پيران قومش روايت كرد كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه زنى از خضر نماز خواند، سپس آن خانه را به مسجد بنى قريظه افزود. محل نماز پيامبر صلى الله عليه و آله در شرق مسجد بنى قريظه در محل مناره اى قرار داشت كه بعدها خراب شد.

- ابن ابى يحيى، از سلمةبن عبيداللَّه خطمى نقل كرد كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه عقده در محل مسجد بنى وائل و در مسجد عجوز در محله بنى خطمه، در محلّ قبه نماز خواند. مسجد عجوز (3) در محلّ قبر براءبن مَعْرور قرار دارد. وى از كسانى است كه در عقبه حاضر بود و قبل از هجرت درگذشت و ثلث دارايى خود را براى پيامبر صلى الله عليه و آله وصيت كرد و دستور داد قبرش را رو به كعبه كنند.

- ابن ابى يحيى، از سلمه نقل مى كند كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد بنى وائل، ميان دو ستون جلويى، در فاصله پنج گز يا چيزى در همين حد، با پشت سر امام (جماعت)، نماز خواند. سلمه گفت: ما در آن نقطه (كه پيامبر به نماز ايستاد) ميخى به زمين كوبيديم.

- قَعْنَبى از ابراهيم بن سعد، از زهرى، از محمودبن ربيع، از عِتْبان بن مالك براى ما حديث كرد كه: پيامبر صلى الله عليه و آله به منزل او آمد و قبل از آنكه بنشيند، فرمود: دوست دارى در كجاى خانه ات نماز بخوانم؟ عتبان مى گويد: به محلى


1- غسالون: به معناى مكانى است كه در آن غسل و شستشو مى شود. اين مكان تبديل به باغى شد. در آنجا محله اى است موسوم به مغسله كه در باب قباء قرار دارد.
2- عينين؛ تثنيه «عَيْن»- به فتح عين و نون- است. بعضى آن را به فتح عين و كسر نون گفته اند. وفاءالوفا، ج 3، ص 1375، تحقيق محيى الدين.
3- مسجد عجوز: منسوب به زنى از بنى سليم و سپس از بنى ظفربن حارث است وفاءالوفا، ج 2، ص 70، چاپ الآداب.

ص: 372

اشاره كردم. حضرت تكبير گفت و ما در پشت سر آن حضرت به صف ايستاديم و دو ركعت خوانديم.

- عثمان بن عمر، از يونس، از ابن شهاب، از محمودبن ربيع، از عتبان بن مالك براى ما نقل كرد كه: پيامبر صلى الله عليه و آله نافله ظهر را در خانه او خواند و آنان نيز پشت سر آن حضرت به نماز ايستادند.

- عبداللَّه بن نافع و ابوغسان از مالك بن انس، از ابن شهاب، از محمودبن ربيع براى ما نقل كرد كه:

عتبان بن مالك كه فردى نابينا بود، به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: شب ها تاريك است و بعضى شب ها هم باران و سيل مى آيد و من فردى نابينا هستم؛ بنابراين، اى پيامبر خدا، در محلّى از خانه من نماز بخوانيد تا از آن پس همانجا را مصلّا (مسجد و محل برگزارى نماز جماعت) قرار دهم. عتبان مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله تشريف آورده، فرمود: در كدام نقطه دوست دارى نماز بخوانم؟ عتبان به محلّى از خانه اشاره كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا نماز گزارد.

- ابوغسان از عبدالعزيزبن عمران، از ابن ابى ذِئب، از نافع مولى ابى قتاده، از ابوهريره حديث كرد ما را كه: پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه عازم بدر بود، در سُقيا، واقع در حرّه، از سپاهيان اسلام سان ديد و در آنجا نماز خواند.

- ابن ابى يحيى از خالدبن رباح از مُطَلَّب بن عبداللَّه روايت كرد كه:

پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد بنى ساعده نماز خواند و در سقيفه قُصواى آنها نشست و به غارى كه در احُد هست وارد نشد و در مسجدى كه نزديك شيخان (1) است نماز خواند و شب را در آنجا گذراند و نماز صبح روز جنگ احد را هم در آنجا اقامه كرد و سپس به احُد رفت.

- ابوغسان گفت: عبدالعزيزبن عمران، از ابىّ بن عياش، از سعد بر ما خبر داد كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجدى كه در بدائع، در محل شيخان بود نماز خواند و شب را تا به صبح در آنجا گذراند.


1- شيخان: دو اطم يا دژ بوده اند در طرف والج كه در آستانه آن، دو مسجد بوده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا نماز خواند. گفته مى شود وجه تسميه اين دو دژ به شيخان، آن است كه پيرمرد و پيرزنى در آنجا با هم گفتگو مى كردند وفاءالوفا، ج 4، ص 1249، به تحقيق محيى الدين.

ص: 373

شيخان دو دژ هستند.

- نيز گفت: عبدالعزيز از زبيربن موسى مخزومى، از محمدبن عبداللَّه بن ابى اميّه، از امّ سلمه خبر داد كه: در مسجد بدائع مقدارى گوشت بريان براى پيامبر صلى الله عليه و آله بردم. آن حضرت گوشت را ميل كرد و شب را در آنجا به سر برد و صبح به طرف احد رفت.

- از ابن ابى يحيى، از هشام بن عُرْوه نقل شده، آن غارى كه خداوند تبارك و تعالى در قرآن از آن ياد كرده، همان غارى است كه در مكه واقع است و (از او نقل شده كه) پيامبر صلى الله عليه و آله بر ابو ايوب انصارى وارد شد و سپس به عُلْو مدينه رفت. (و نيز از او نقل شده كه) پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد سجده در مُعَرّس نماز خواند.

- ابوغسان گفت: مالك از نافع، از ابن عمر برايم نقل كرد كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در بطحا كه در ذو الحُلَيفه است توقف كرد و در آنجا نماز خواند. او گفت: ابن عمر نيز (به تأسى از پيامبر اين كار را مى كرد.

- ابن ابى يحيى، از قول كسى كه از ثابت بن مِسحَل شنيده بود كه او از قول ابوهريره مى گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد شجره، رو به سمت ستون وسطى نماز خواند. اين ستون در جاى درختى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله رو به سمت آن نماز مى خواند.

- ابن ابى يحيى، از محمدبن عقبه، از سالم، از ابن عمر نقل كرده كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در شجره معرّس نماز خواند و مصلّاى آن حضرت در شجره در مسجد ذو الحُلَيفه و در ذوالحليفه بوده است. (1)- احمدبن عيسى، از عبداللَّه بن وهب، از يونس، از ابن شهاب براى ما نقل كرد كه: عبيداللَّه بن عبداللَّه بن عمر، از


1- از مجموع اخبارى كه از عبداللَّه بن عمر در وفاءالوفا، ج 3، ص 1002 روايت شده، برمى آيد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در ابتداى سفرش، شب را در ذوالحليفه گذراند و در مسجد آن نماز خواند؛ نيز برمى آيد كه آن حضرت هرگاه به مكه مى رفت و در مسجد شجره نماز مى گزارد؛ نيز در بطحاى ذوالحليفه توقف كرده و در آنجا نماز خوانده است. همچنين آمده است كه در فاصله يك تيررس يا كمى بيشتر از سمت قبله مسجد اول ذوالحليفه، مسجد ديگرى وجود دارد كه به آن مسجدالغرس مى گويند. بناى اين مسجد قديمى است و بعيد نيست كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن نماز خوانده باشد.

ص: 374

قول عبداللَّه بن عمر به او خبر داد كه:

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در ابتداى سفرش، شب را در ذوالحليفه به سر برد و در مسجد آن نماز خواند.

- از ابن ابى يحيى، از ربيعة ابن عثمان نقل است كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه اى در كنار مسجد بنى خُدْره نماز خواند.

- ابوغسان گويد: چند تن از علماى شهر به من گفتند: هريك از مساجد مدينه و اطراف آن، كه با خشت پخته منقوش ساخته شده، پيامبر صلى الله عليه و آله در آن نماز خوانده است. چرا كه عمربن عبدالعزيز هنگامى كه مسجد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله را ساخت از مردم- كه در آن زمان، جمعيت زيادى را تشكيل مى دادند- راجع به مساجدى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آنها نماز خوانده بود، سؤال كرد و آنگاه آن مسجدها را با خشت پخته منقوش ساخت.

- ابوغسان از محمدبن طلحةبن طويل تميمى، از (محمد) بن جعفر، از محمدبن سليمان بن ابى حثمه براى ما نقل كرد كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه شِفاء، (1) در اتاقى نماز خواندكه در سمت راست افرادى كه وارد منزل مى شوند قرار دارد.

محمد گفت: و در خانه بسره دختر صفوان و در خانه عمروبن اميه ضَمْرى، در اتاقى نماز خواند كه در سمت راست كسى است كه از در كوچك (خوخه) وارد منزل مى شود. محمد گفت: و به من خبر رسيده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد بنى معاويه، در سمت راست محراب به طرف خانه عَدىّ نماز خواند.

ابو زيدبن شبّه گويد: تمام مطالبى كه از ابن ابى يحيى نقل شده، وى از قول ابوغسان نقل كرده است، بدون آنكه او را ملاقات كرده باشد.

مساجدى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آنها نماز خوانده و به قولى فقط حضور يافته است:

- ابوغسان از ابن ابى يحيى، از خالدبن رباح، از سهل از ابن ابى امامه، از پدرش براى ما نقل كرد: پيامبر صلى الله عليه و آله در اتاقى كه در سراى سعدبن خَيْثَمَه، در قُبا


1- سمهودى مى نويسد: چنين پيداست كه خانه شَفاء بنت عبداللَّه در نزديكى بازار مدينه واقع بوده است وفاءالوفا، ج 3، ص 881.

ص: 375

است، به پهلو خوابيد. (1)- و از ابن وقش نقل كرده كه: پيامبر صلى الله عليه و آله به اتاق سعدبن خيثمه، كه در قُبا است وارد شد و در آنجا نشست.

- ابوغسان از ابن ابى يحيى، از ابوبكربن يحيى بن تمر، از پدرش براى ما گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله نه در مسجدى كه در سراى انصار است نماز خواند و نه در مسجد بنى زُرَيْق، (2) و نه در مسجد بنى مازن. (3)- ابو غسان از قول ابن ابى يحيى، از سعدبن اسحاق گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد بزرگ بنى سالم نماز نخوانده است.

- ابن ابى يحيى، از خالدبن رباح، از مطلب بن عبداللَّه نقل شده:

پيامبر صلى الله عليه و آله به غارى كه در (كوه) احُد است وارد نشد.

- ابن ابى يحيى، از ربيع بن عبدالرحمان، از پدرش (ابوسعيد خدرى نقل كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد بنى خُدْرَه نماز نخواند.

- ابن ابى يحيى، از عمروبن يحيى بن عماره، از پدرش نقل كرد كه:

پيامبر صلى الله عليه و آله مسجد بنى مازن را به دست خود بنا نهاد و نقشه آن را بر روى زمين خط كشى كرد و قبله اش را مشخص ساخت اما در آن نماز نخواند.

- ابن ابى يحيى، از حرام بن عثمان


1- اين خبر در وفاءالوفا، ج 3، ص 813 به نقل از ابن شبّه نقل شده است. نظير آن در وفاءالوفا، ج 3، ص 875 محيى الدين، ج 2، ص 73، چاپ الآداب از ابن زباله، به نقل مطرى نيز آمده است. او مى گويد: خانه سعد از خانه هاى سمت قبله مسجد قبا است و مردم هرگاه مى خواهند به مسجد قبا بروند، در اين خانه نماز مى خوانند.
2- روايت شده كه مسجد بنى زريق نخستين مسجدى است كه قرآن در آن خوانده شد و پيامبر صلى الله عليه و آله در آن وضو گرفت و از قبله آن تعجب كرد و در اين مسجد نماز نخواند وفاءالوفا، ج 3، ص 857، تصحيح محيى الدين.
3- مسجد بنى مازن، در وفاءالوفا، ج 3، ص 868، تصحيح محيى الدين، به نقل از ابن زباله آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله طرح مسجد بنى مازن را خط كشيد امّا در آن نماز نخواند. نيز در روايتى از او آمده است: رسول اللَّه صلى الله عليه و آله با دست خود طرح مسجد بنى مازن را خط كشيد و در خانه امّ برده در بنى مازن نماز خواند. امّ برده دايه ابراهيم، پسر حضرت رسول صلى الله عليه و آله بود.

ص: 376

نقل كرده: پيامبر صلى الله عليه و آله در مسجد بزرگ بنى حرام نماز نخواند. (1)- ابن ابى يحيى، از عبداللَّه بن سنان، از سهل بن سعدنقل كرده: پيامبر صلى الله عليه و آله در سقيفه قُصْواى بنى ساعده نشست.

- ابن ابى يحيى، از يحيى بن عبداللَّه بن رفاعه زرقى، از معاذبن رفاعه نقل كرد كه: پيامبر صلى الله عليه و آله وارد مسجد بنى زُرَيْق شد و وضو گرفت و از قبله آن تعجب كرد و در آن نماز نخواند. اين مسجد نخستين مسجدى بود كه در آن قرآن خوانده شد.

- ابوغسان از قول عبدالمنعم بن عباس، از پدرش، از جدّش برايمان گفت كه: پيامبر صلى الله عليه و آله در سقيفه بنى ساعده نشست و سهل بن سعد كاسه اى آب آورد و روى آن حضرت ريخت.

- عبدالأعلى، از هشام، از حسن برايم ما نقل كرد وگفت: تيره اى از انصار به نام بنى سلمه، از دورى خانه هايشان با مسجد نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله شكايت كردند، حضرت فرمود: «اى بنى سلمه، مگر براى رضاى خدا قدم برنمى داريد.

براى هر گامى كه برمى داريد درجه اى است».

- موسى بن اسماعيل، از حماد، از على بن زيد، از سعيدبن مسيّب و حميد، از انس حديث كرد كه: بنى سلمه از دورى منازلشان با مسجد، نزد پيامبر صلى الله عليه و آله گله كردند؛ حضرت فرمود: «اى بنى سلمه، مگر در راه رضاى خدا گام برنمى داريد؟» عرض كردند: چرا، اى پيامبر خدا.

- ابو داود از طالب بن حبيب، از عبدالرحمان- يعنى پسر جابربن عبداللَّه- از پدرش براى ما نقل كرد كه: بنى سلمه عرض كردند: اى پيامبرخدا، مى خواهيم


1- آنچه آمد سخن ابن شبّه است كه در وفاءالوفا ج 3، ص 838، تصحيح محيى الدين از او نقل شده است. سمهودى خود مى گويد: من جايگاه اين مسجد را در درّه دهكده بنى حرام، واقع در غرب كوه سلع و در سمت راست كسى كه از راه قبله به مساجد فتح مى رود و در سمت چپ كسى كه از مساجد فتح به مدينه مى رود، مشاهده كردم. هرگاه از بطن دره اى كه مساجد فتح در آن قرار دارد به سمت مدينه گذشتى، بعد از آن به بطن وسيعى از كوه سلع مى رسى كه آثار اين دهكده، كه همان دهكده بنى حرام و شِعب آن مى باشد، ديده مى شود. مسجد از ميان رفته و تنها پايه ها و بقاياى ستون هاى آن برجاست.

ص: 377

خانه هايمان را بفروشيم و به نزد شما منتقل شويم؛ زيرا ميان ما و شما، وادى اى فاصله است. حضرت فرمود:

«همانجا بمانيد؛ زيرا كه شما اوتاد آن خانه ها هستيد. هيچ بنده اى نيست كه گامى به سوى نماز بردارد مگر اينكه خداوند براى او اجرى بنويسد».

- فليح بن محمد تمامى، از سعيدبن سعيدبن ابى سعيد از يحيى بن عبداللَّه بن ابى قتاده براى ما نقل كرد كه: ياران ما؛ يعنى بنى سلمه و بنى حرام، كه خانه هايشان بعد از نخلستانها و مزارعشان بود، به پيامبرخدا صلى الله عليه و آله شكايت كردند كه سيل مانع آنها از شركت در نماز جمعه، در مسجد قبلتين و مسجد خربه مى شود. پيامبر صلى الله عليه و آله به آنان فرمود:

«مى توانيد به دامنه كوه نقل مكان كنيد».

مقصود كوه سلع است. آنان هم نقل مكان كردند. (بنى) حرام به شِعب رفتند و (بنى) سواد و عبيد (1) به دامنه.

- محمدبن حاتم، از حزامى، از معن بن عيسى، از كثيربن عبداللَّه، از پدرش، از جدّش براى ما نقل كرد كه:

مزينه و بنى كعب نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و اجازه خواستند كه مانند بقيه قبايل، براى خود مسجدى بسازند، حضرت فرمود:

«مسجد من مسجد شماست و شما باديه نشين من هستيد و من شهرنشين شما (همه از هم و برادر هم هستيم).

بر شماست كه هرگاه فرابخوان اجابتم كنيد».

- محمدبن زوين از عطاف بن خالد، از كثيربن عبداللَّه بن عمرو بن عوف مزنى از پدرش، و او از جدّش براى ما گفت: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در مسجدى كه در بطن رَوْحاء، در محل عِرْق الظُبْيَه (2) است نماز خواند و سپس فرمود: «اين سجاسج (3) وادى اى از وادى هاى بهشت است».


1- مقصود از سواد، بنو سوادبن غنم بن كعب است و مراد از عبيد، بنى عبيدبن عدى بن كعب وفاءالوفا، ج 2، ص 27، چاپ الآداب.
2- عرق الظبيه، ظبيه- به ضم اول و سكون دوم- درختى است شبيه گَوَن كه در سايه اش مى آرمند. وفاءالوفا، ج 4، ص 1251، محيى الدين. روحاء، وادى و رودخانه اى است. در همين مسجد بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى جنگ با اهل بدر، با يارانش مشورت كرد وفاءالوفا، ج 3، صص 1008 و 1009.
3- سَجاجع: جمع سَجْسَج است به معناى زمينى كه نه سخت است و نه نرم- م.

ص: 378

- محمدبن حاتم، از حزامى، از عبداللَّه بن موسى تيمى، از اسامةبن زيد، از معاذبن عبداللَّه بن حبيب، از جابربن اسامه جهنى براى ما نقل كرد كه گفت:

پيامبر صلى الله عليه و آله را با يارانش در بازار ديدم، از اصحابش پرسيدم: كجا مى رويد؟ گفتند:

مى رويم براى قوم تو طرح مسجدى را خط كشى كنيم. من برگشتم. ديدم قومم ايستاده اند. گفتم: چه شده است؟ گفتند:

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله طرح مسجدى را براى ما خط كشيد و در قبله آن چوبى را نصب كرد.

مسجدهاى ميان مدينه و مكه، واقع بر سر راهى كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله از آن عبور مى كرد و به نام طريق الأنبيا معروف است] «طريق» يا «درب».

1- مسجد شجره: در ذوالحليفه واقع شده و آن ميقات مردم مدينه است و امروزه به نام «آبارعلى» معروف مى باشد. شجره موجود در آنجا مغيلانى بوده است.

2- مسجد مُعَرَّس: در همين مسجد بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام بازگشت از مكه براى استراحت فرود آمد. اين مسجد نزديك مسجد ذوالحليفه است.

3- مسجد شَرَف الروحاء:

] «روحاء».

4- مسجد عِرق الظبيه: بعد از مكان پيشگفته واقع است] «عرق الظبيه».

5- مسجد مُنْصَرف (غزاله): در دهكده مسيجيد فعلى، در انتهاى وادى روحاء قرار دارد.

6- مسجد رُويثه: در راه ميان مدينه و مكه است.

7- مسجد ثنيّه ركوبه.

8- مسجد اثايه.

9- مسجد عَرْج.

10- مسجد مُنبجس: ميان مدينه و مكه است. مُنْبجس چشمه آبى است.

11- مسجد لحى جَمَل:] به حرف لام.

12- مسجد سُقيا: ميان مدينه و مكه است.] «سقيا».

13- مسجد مدلجه تِعْهن.

14- مسجد رماده.

15- مسجد ابواء:] «ابواء».

16- مسجد بَيْضه.

17- مسجد عَقَبه هَرْشى: در هشت

ص: 379

ميلى ابواء واقع است.

18- مسجد جُحفه.

19- مسجد غدير خُمّ.

20- مسجد طرف قُدَيد.

21- مسجد حَرّه خُلَيص.

22- مسجد مَرّ الظهران.

23- مسجد سَرِف.

24- مسجد تَنْعيم.

25- مسجد ذى طُوى.

26- مسجد دبّة المُسْتعجله.

27- مسجد ذفران.

28- مسجد صَفْراء.

29- مسجد ثنيّه (گردنه) مَبْرك.

30- مسجد بدر.

31- مسجد عُشَيْره.

32- مساجدى در فرع.

33- مسجد ضيقه.

34- مسجد مُقمِّل: در وسط وادى نقيع كه از مدينه تا آنجا دو روز راه است] «مُقمِّل».

مساجد واقع در راه خيبر:

35- مسجد عصر.

36- مسجد صهباء.

37- مسجد شمران.

مساجد متفرقه:

38- مسجد شجره در حديبيه.

39- مسجد كديد.

40- مسجد جعرانه.

41- مسجد ليّه در منطقه طائف.

42- مسجد طائف.

مساجد واقع در راه تبوك:

43- مسجد تبوك: كه در مركز اين شهر قرار دارد.

44- مسجد ثنيّه مِدران: واقع در نزديكى تبوك.

45- مسجد ذات الزِّراب.

46- مسجد اخضر: واقع در وادى اى در جنوب تبوك.

47- مسجد ذات الخطمى و آلاء:

كه دو گياه بيابانىِ معروف.

48- مسجد كوكب و به قولى كواكب: واقع در بين تبوك و علا در راه غزوه (تبوك).

49- مسجد شقّ تارا:] «تارا».

50- مسجد ذوالجيفه: واديى است كه به جزل مى ريزد.

51- مسجد حَوْضى: واديى است كه به وادى القُرى، در نزديك

ص: 380

علا مى ريزد.

52- مسجد حجر: موطن قوم صالح بوده است.

53- مسجد صَعيد: صدر وادى القرى است كه بين حجر و علا را، كه مسافت ميان آن دو 22 كيلومتر مى باشد، در بر گرفته است.

54- مسجد وادى القُرى: مسجدى است كه اهالى علا در آن نماز مى خوانند.

55- مسجد شقه بنى عُذْره: شقّه به معناى گذرگاه ميان دو رشته تپه شنى يا كوه.

56- مسجد ذو المَرْوه: واقع در نزديك مصبّ وادى جزل.

57- مسجد فيفاء يا فيفاء الفحلتين.

58- مسجد ذو خُشُب: واقع در نزديك ذو المروه.

59- مسجد الأقصى: همان مسجد قدس در فلسطين است كه در شب اسراء، پيامبر از مسجدالحرام به آنجا و از آن مسجد به معراج برده شد. قبه صخره در همين مسجد است. يكى از ديوارهاى مسجدالأقصى به نام ديوار براق خوانده مى شود؛ زيرا در شب اسراء (معراج)، جبرئيل براق پيامبر صلى الله عليه و آله را به اين ديوار بست. نام كنعانى عربى قديم قدس «اورسليم» است كه يهوديان آن را به صورت «اورشليم» تحريف كرده اند.

يكى ديگر از نامهاى آن «ايلياء» است.

اين نام در دوره عمربن خطاب به قدس داده شد.

امروزه (1408 ه. ق./ 1988 م)، مسجدالأقصى وضعيت غم انگيزى دارد؛ چراكه دشمنان در سال 1968 م ابتدا اين مسجد را به آتش كشيدند و سپس در زير آن به حفّارى پرداختند و ديوارهايش در آستانه ويرانى قرار گرفت ... قبله نخستين مسلمانان اينك بى يار و ياور مانده و تنها كسى كه از آن دفاع مى كند، خداست و مردم آن سامان كه با سنگ و چوب، دشمنان مسلّح به توپ و تانك و تفنگ را از آن دور مى سازند.

دسامبر و ژانويه سال 1987- 1988 م، شهر قدس شاهد قيام توفنده اى شد كه سراسر ميهن فلسطين را فراگرفت و هدف از آن بيرون راندن دشمنان بود.

سربازان يهود مسلمانان را از خواندن

ص: 381

نماز در اين مسجد و ديگر مساجد منع مى كردند. صداى اعتراض عربهاى مسلمان در خارج از مرزها بلند شد و از شوراى امنيت و سازمان ملل مى خواستند كه فلسطينيان را در اين رنج و محنتى كه با آن دست به گريبانند، يارى رسانند ... اما چه راست گفته است آن فرزند فلسطين كه:

«دو هزار خمپاره سخن، با يك خمپاره از آهن برابرى نمى كند!»

اگر عربها و مسلمانانِ خارج از مرزهاى فلسطين، با شعارِ شهادت در راه خدا، براى نجات سرزمين اسلام از دست دشمنان، با سنگ و چوپ يورش آورند، بى گمان ناوشكن هاى دشمن هم نمى تواند جلوگير آنها شود و پيشروى شان را متوقف سازد. ... اما هنوز زمان اين كار نرسيده و به خواست خدا، به زودى فرا خواهد رسيد.

مسجد الحرام: در مكه است و قبله مسلمانان، كعبه، در آن جاى دارد.

نخستين كسى كه پيرامون مسجدالحرام ديوار كشيد عمربن خطاب بود زيرا در آن زمان خانه هاى مردم به كعبه چسبيده بود. عمر آنها را خريدارى كرد و به صحن مسجد افزود.

مسجد شجره: در بالاى مكه است. اين غير از مسجد شجره اى است كه در ذو الحليفه، در مدينه، قرار دارد و قبلًا درباره اش سخن گفتيم.

مسجد صادره: مسجدى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان غزوه تبوك آن را در صدر وادى نخب بنا كرد. آن حضرت در اين محل فرود آمده بود.

مسجد فضيخ: فضيخ در لغت به معناى شراب خرماست. اين مسجد يكى از مسجدهاى مدينه است. زمانى كه آيه تحريم شراب نازل شد، ابو ايوب انصارى با جمعى از انصار در اين مسجد بود. آنان با شنيدن اين آيه شرابهاى خود را بر زمين ريختند.] «مساجد مدينه».

مسجد كوثر: مسجدى است در مِنا كه به گفته برخى، سوره كوثر در اين مكان بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد. اين مسجد در توسعه هايى كه داده شده، ويران گرديد.

مسجدالنبى: در مدينه واقع شده و آرامگاه پيامبر اسلام را درميان گرفته است. در ميان پيامبران هيچ پيامبرى

ص: 382

نيست كه آرامگاهش مانند آرامگاه نبىّ گرامى اسلام صلى الله عليه و آله اين گونه مشخص و قطعى باشد.] «نقشه حجره شريف و روضه و حجره هاى نبوى، نقشه شماره 39، 40 و 41».

مُسْعَط: (به ضمّ اول و سكون سين و فتح عين)، بكرى مى گويد: دژى بوده متعلّق به بنى حُدَيله، از انصار. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اگر در چيزى وبا باشد، در سايه مُسعط است. نيز] «مشعط».

مَسْقَله: در اخبار مكه آمده است: محمدبن اسودبن خلف خزاعى خبر داد كه پدرش اسود در محل قرن مسقله، در معلاة (منطقه بالاى مكه) خدمت رسول اللَّه صلى الله عليه و آله رسيد.

مُسْلِح: (به ضمّ اول و سكون سين و كسر لام)، كوهى است در راه بدر، نزديك (قريه) صفراء. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله عبور از كنار

ص: 383

تصوير

ص: 384

تصوير

ص: 385

اين كوه، يا از بين آن و كوه مخرى ء، را ناخوش داشت.

مُسَيْجيد: در هشتاد كيلومترى مدينه در راه بدر واقع است و قبلًا به نام «مُنْصرف» خوانده مى شده است.

مشارف: در خبر غزوه تبوك از اين مكان نام برده شده و محلّ گرد آمدن سپاه روم بوده است. ظاهراً در نزديك مؤته قرار داشت و مؤته يكى از روستاهاى شهر كَرَك است واقع در جنوب بلقاء. كرك در حدود 115 كيلومترى جنوب غربى عمّان قرار دارد و راهى از آن مى گذرد كه عقبه را به عمّان وصل مى كند. اين راه از معان نمى گذرد.

[مَشاعر: جمع مشعر است كه به محل عبادت گفته مى شود و به همين مناسبت به منا، مزدلفه و عرفات، مشاعر گفته مى شود. (1)]

مُشْتَرِب: راويان از اين مكان، در راه پيامبر صلى الله عليه و آله به غزوه ذوالعشيره ياد كرده اند.

از سياق خبر درمى يابيم كه مشترب در اطراف مدينه بوده است.

مشربه: بالاخانه اى بوده كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله وقتى از همسران خود كناره گرفت، در آن عزلت اختيار كرد.

ظاهراً اين بالاخانه در محل خانه هاى همسران پيامبر صلى الله عليه و آله بوده اما به اين خانه ها راه نداشته است.

مشربه امّ ابراهيم: «مِشْرَبه» (به كسر ميم)، به معناى ظرف آب خورى است و با فتح ميم به معناى غرفه يا بالاخانه مى باشد و جمع آن «مشارب» است، به معناى بالاخانه ها.

بعضى گفته اند: مشربه به معناى بستان است. ظاهراً مشربه امّ ابراهيم بالاخانه اى بوده در يك بستان كه يكى از صدقات پيامبر صلى الله عليه و آله در منطقه عوالى مدينه بوده است. امّ ابراهيم: همان ماريه قبطيه است كه ابراهيم، فرزند پيامبرخدا صلى الله عليه و آله را در آن بالاخانه به دنيا آورد.

گفته اند: چون عايشه نسبت به ماريه حسادت مى كرد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله او را در يكى از صدقات خود در عوالى ساكن كرد و ابراهيم در آنجا متولّد شد.


1- صحاح 2، ص 698 ماده «شعر»؛ طريحى، ج 2، ص 517؛ بلادى، ج 8، ص 164

ص: 386

مشعر الحرام: در قرآن كريم آمده است:

«فَاذْكُروا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ». (1)

مشعرالحرام را مزدلفه و «جمع» نيز مى گويند.

مِشْعَط: اطم يا دژى بوده متعلق به بنى حُديله و روايت ديگرى است از «مسعط». در حديث آمده است كه: اگر وبا در چيزى باشد در سايه مشعط است.

در حديث ديگرى آمده است: آنچه را از آن باقى مانده، در زير دم مشعط قرار ده. سمهودى محل آن را در غرب مسجد ابىّ بن كعب تعيين كرده است.

مُشَقَّق: در راه غزوه تبوك، از اين مكان نام برده شده است.

ابن اسحاق مى نويسد: در راه آبى است كه از تبوك و شل بيرون مى آيد و يك، دو و سه سواره را سيراب مى كند.

اين آب در وادى اى است كه به آن «وادى مشقق» مى گويند. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله فرمود: «مَنْ سَبَقَنا إلى ذلِكَ الْوادِي فَلا يُشتقنَّ مِنْهُ شَيئاً حَتّى نَأْتِيهِ».

مُشَلَّل: (به ضمّ ميم و فتح شين و تشديد لام اوّل)، گردنه اى است واقع در شمال قديد.

مُشَيْرب: مصغّر «مشرب» است، به معناى آبخورگاه. يكى از حدود حرم مدينه منوره و نام جايى است در ميان كوه هاى شمال ذات الجيش كه ميان ذات الجيش و خلائق ضبوعه واقع است.

[مُشَيْرِب: آبى در «بَطْحاءِ ازْهَر» بوده كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله از آن آشاميده است و به نقل ياقوت: در مغازى ابن اسحاق «مُشْتَرَب» آمده است. (2)]

مصطلق (بنى مصطلق): تيره اى است از قبيله قحطانى خزاعه كه از جمله آبها و قنات هاى آنان است: شُهْده و مريسيع در ناحيه قُديْد.

مصلّى: مصلّاى عيد مدينه است و گمان مى كنم كه در مكان مسجد غمامه، واقع در عقيق مدينه، بوده است.

[مَضْجَر: محلّى است در فاصله ميان مَأْزَمَيْن، نزديك منا كه تاكنون به همين اسم معروف است.

علت اين نامگذارى، آن است كه پس از درگذشت كليددار كعبه، ميان


1- بقره: 198
2- بلادى، ج 8، ص 174

ص: 387

قُصىّ بن كِلاب و خزاعه بر سر اين سمت، جنگى خونين در آن محل رخ داد و جمعيت بسيارى از دو طرف كشته و زخمى شدند و از اين رو، اين محل «مَضْجَر» ناميده شد.

سرانجام اين جنگ با حكميت به مصالحه انجاميد و پرده دارى كعبه و كليددارى آن و نيز سرپرستى مكه به «قُصَىّ» واگذار گرديد. (1)]

مَضْنُونه: يكى از نامهاى (چاه) زمزم است.

مضيق الصفراء: جايى است از وادى الصفراء. در جنوب شهر مسيجيد، در نود كيلومترى مدينه، وادى ها به هم مى پيوندند و به تنگه اى از وادى، واقع در ميان دو كوه، يكى جنوبى به نام كوه «خَلْص» و ديگرى شمالى، به نام «مستعجله»، مى ريزند. اين آبهاى به هم پيوسته، از تنگه كه عبور كرد، به نام وادى (رودخانه) صفراء خوانده مى شود.

صفراء، دهكده اى است در راه مدينه به بدر. گاهى اوقات فقط «مضيق»- بدون مضاف اليه- گفته مى شود.

[مُطْعِمون: جمع مُطْعِم است. آنها كسانى بودند كه در عصر جاهليت، در موسم حج با كشتن شرّ، غذاى مورد نياز حجاج را تدارك مى ديدند و از آنان پذيرايى مى كردند.

ابن هشام در جلد دوم سيره، نام افرادى از قبيله قريش را آورده كه به اطعام حجاج مى پرداختند و از جمله آنها، عباس بن عبدالمطّلب، عموى پيامبرخدا صلى الله عليه و آله مى باشد. (2)]

[معاد: از اسامى مكه معظمه است. (3)]

مَعان: (به فتح ميم)، در خبر مربوط به جنگ مؤته از اين مكان نام برده شده و آن شهرى است در شرق اردن، در راه مدينه به عمّان، كه در 212 كيلومترى جنوب عمّان مى باشد.

مَعْبد (امّ معبد): به آن «خيمتا امّ معبد» نيز مى گويند. در شرق راه شوسه مكه به مدينه واقع شده و چسبيده به گردنه مشلّل مى باشد.

معجب: در روايت، به جاى «باء»، «فاء»


1- شفاء الغرام، ج 2، صص 107، 108، پاورقى.
2- ابن هشام، ج 2، صص 664، 665
3- شفاء الغرام، ج 1، ص 75

ص: 388

(معجف) آمده است. گفته شده: حائط (بستانى) بوده از عبداللَّه بن رواحه كه در جنگ مؤته، آن را وقف خدا و رسول او كرد.

[مِعْجَنه: به حفره اى گفته مى شد كه در فاصله ميان ركن عراقى و در كعبه، نزديك شاذروان بود. حضرت ابراهيم عليه السلام به هنگام ساختن كعبه، در اين گودى ملاط ساختمانى مى ساخت. طول آن به 2 متر و عرض آن به 30/ 1 سانتى متر و عمقش به 30 سانتى متر مى رسيد.

گفته اند كه جبرئيل امين در اين محل چگونگى نمازهاى پنجگانه را به پيامبرخدا صلى الله عليه و آله آموخت. (1)]

مَعْدن بنى سليم: همان دهكده «مهد الذهب» يا «مهد» است در نواحى مدينه، واقع در راه نجد.

مُعَرَّس: (به ضمّ اول و فتح دوم و تشديد و فتح راء)، اسم مفعول است از «تعريس» و تعريس به اين معناست كه مسافر شب را بپيمايد و چون هنگام سحر رسد، در جايى توقف كند و لختى بخوابد و سپس با طلوع صبح حركت كند و به مسير خود ادامه دهد.

معرّس جايى است نزديك مسجد ذوالحليفه. بعضى هم گفته اند: همان مكان مسجد ذوالحليفه است.

مُعْرِض: اطم يا دژى است كه بنى عمرو و بنى ثعلبه، دو فرزند خزرج، آن را ساختند. معرض آخرين دژى بود كه در مدينه ساخته شد. هنگامى كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله وارد مدينه شد. آنان مشغول ساختن اين دژ بودند و از آن حضرت اجازه خواستند كه ساخت آن را به پايان برند و پيامبر صلى الله عليه و آله هم اجازه داد.

مُعْرِقه: (به ضمّ اول و سكون دوم و كسر راء، كه حرف راء با تشديد و تخفيف، هردو، روايت شده است)، راهى است كه قريش هنگام رفتن به شام از آن مى گذشتند. اين راه از ساحل دريا مى گذرد. در جنگ بدر، كاروان قريش از همين راه عبور مى كرد.

مَعَرَّةُ النُّعْمان: در شمال سوريه، در راه حماة به حلب قرار دارد. منسوب به نعمان بن بشير صحابى است. وى از اين مكان مى گذشت كه فرزندش از دنيا


1- مرآت، ج 1، ص 267

ص: 389

رفت. جسدش را در همانجا به خاك سپرد و خود چند روزى در آنجا اتراق كرد و از اين رو، به نام وى ناميده شد.

مُعَصَّب: بر وزن «محمّد»، نام جايى است در قُبا و به گفته برخى، در «عصبه»، كه مهاجران نخستين در آنجا فرود آمدند.

معلاة:] «مقبرة اهل المكّة».

معونه (بئر معونه): ابوبراء عامربن مالك به مدينه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و به آن حضرت پيشنهاد كرد كه تعدادى از صحابه را براى دعوت مردم به اسلام بفرستد.

پيامبر صلى الله عليه و آله چهل نفر را روانه كرد و آنان را در پناه و امان ابو براء قرار داد. هنگامى كه اين عده به بئر معونه رسيدند، عامربن طفيل قبيله بنى سليم و ديگران را عليه آنان برانگيخت و آن چهل نفر را به قتل رساندند.

ابو براء عامربن مالك عموى عامربن طفيل بود، اما عامربن طفيل امان و زنهارى را كه عمويش به آن افراد داده بود شكست.

چاه معونه در منطقه نجد، در سرزمين بنى سليم جاى دارد و از مدينه تا آن چهار منزل راه است.

مُغَمَّس: در داستان ابرهه و لشكركشى او به مكه براى ويران كردن كعبه آمده است:

ابو رغال همراه ابرهه (براى راهنمايى او) آمد و او را در «مغمّس» فرود آورد و چون آنان را در آنجا فرود آورد، از دنيا رفت و عربها گورش را سنگسار كردند و آن همان گورى است كه اكنون مردم در مغمس آن را سنگسار مى كنند. مغمّس هنوز هم در شرق حرم مكه معروف است و از شرق، كوه كبكب مشرف بر آن مى باشد. راه مكه به طائف كه از نخله يمانيه مى گذرد، از حاشيه شمالى مغمس عبور مى كند و عرفه در انتهاى جنوبى مغمس واقع است. بنابراين، مغمّس در بيست كيلومترى شرق مكه قرار دارد.

مَقاعِد: جمع «مقعد» (نيمكت، سكوى نشستن). در اين باره كه مقاعد چه بوده اختلاف نظريه است. بعضى گفته اند:

سكوهايى بوده در محل خانه عثمان.

بعضى ديگر گفته اند: جايى است در كنار درِ مسجدالنبى و به قولى: سكوها و نيمكت هايى بوده در پيرامون آن. در حديث بخارى از اين مقاعد نام برده شده است. به احتمال زياد، مقاعد

ص: 390

تصوير 42

ص: 391

جاهايى در بيرون مسجدالنبى بوده كه مردم روى آنها مى نشسته اند.

مقام ابراهيم: در اصل، سنگى بوده كه حضرت ابراهيم عليه السلام در هنگام ساختن كعبه روى آن مى ايستاد. بعدها كنار اين سنگ مصلّاى كوچكى ساخته شد كه مردم بعد از طواف، در آنجا دو ركعت نماز مى خواندند. اين مصلّا در عمليات توسعه مسجدالحرام خراب شد و محلّ نماز به شرق مصلّاى قبلى منتقل شد كه روبه روى چاه زمزم از سمت شمال واقع است. بر روى آن سنگ شيشه اى بلورى گذاشته اند كه از پشت آن جاى پاهاى ابراهيم كه بر سنگ نقش بسته است ديده مى شود.

[مقام ابراهيم: مقام، قدمگاه و محلّ ايستادن شخص است و مقام ابراهيم سنگى است كه آن حضرت هنگام ساختن كعبه و يا وقت دعوت از مردم براى انجام حج، روى آن ايستاده و جاى قدم هاى آن حضرت، به معجزه الهى، درآن نقش بسته است.

به نوشته ازرقى: بلنداى مقام يك ذرع و جاى قدم ها هفت انگشت و سطح آن مربّع و اندكى كمتر از يك ذرع است.

مقام ابراهيم، اكنون در يك محفظه اى بلورين و يك ضريح شش ضلعى، در صحن مسجدالحرام با فاصله 5/ 26 ذراع از كعبه، مقابل ضلعى كه درِ كعبه قرار دارد نگهدارى مى شود.]

مقام جبريل: در زاويه غربى خانه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله واقع شده و داخل در مسجدالنبى است.

مقبره مكه: (گورستان مكه)، معروف به «معلاة» در نشيب كوه حجون (كداء) به سمت ابطح و در دو طرف راه واقع است.

قبر حضرت خديجه عليها السلام، همسر پيامبر صلى الله عليه و آله، در قسمت شرقى اين گورستان مى باشد. در حديث آمده است كه نيكو گورستانى است «ثنيةالشعب»، يعنى گورستان مكه يا همان معلاة.

مَقْدِس: بيت المقدس يا همان مسجد الاقصى است.

مُقَدَّسه: ارض مقدس، همان فلسطين است كه مسجدالأقصى جزئى از آن مى باشد.

[مَقْطَع: كوهى است در سمت راست راهى كه از مكّه به مشاش منتهى

ص: 392

مى گردد. دليل نامگذارى آن، يا اين بوده كه در عصر جاهليت مكّيان هنگام خروج از مكه از گياه حرم به گردن خويش و مركبشان مى آويخته اند و در بازگشت در كنار آن كوه آن را از گردنشان جدا مى كردند. آنها اين كار را به نشانه مكّى بودن خويش مى كردند تا در بازگشت به عنوان افراد بومى شناخته شده و مورد آزاد و اذيّت هم شهريان خود شان واقع نشوند و يا از اين جهت مقطع ناميده اند كه قريش به هنگام بازسازى كعبه، سنگ هاى كعبه را از آن كوه جدا كرده اند و وقتى كه به كوه ياد شده مى رسيدند، آن آويخته را مى بريدند. (1)]

[مُقْعِص: در گذشته، مردانى كه داراى موهاى بلند بودند، آنها را مى بافتند و به اين كار «عَقْص» و به شخصى كه موهايش را بافته «مُقْعِص» مى گفتند. (2) مرحوم «بحرالعلوم» نسبت به «صَرُورَه» مى فرمايد: بر «مُقْعِص» واجب است، در منا حلق كند؛ يعنى سر خود را بتراشد. (3)]

مُقَمِّل: (به ضمّ اول و فتح دوم و كسر و تشديد ميم)، نام مسجدى است از پيامبر صلى الله عليه و آله در قرقگاه غرز النقيع.

مَقْنا: نزديك ايله است. در جنگ تبوك هيأتى به نمايندگى از سوى مردم مقنا نزد پيامبرخدا صلى الله عليه و آله آمدند و حضرت با آنان پيمان صلح بست.

مكّه: مشهورتر از آن است كه معرفى شود.

مُكَيْمن: مصغّر «مكمن» است.

مكيمن الجمّاء: كوهى است چسبيده به جمّاء تضارع، در بطن وادى عقيق.

مُلْتزم: (به ضمّ اول و سكون دوم)، فاصله ميان حجرالأسود و دَرِ كعبه است و علت نام گذارى اش به ملتزم، آن است كه محل دعاكردن و پناه بردن به خداست. (4) ملحاء: كوهى است ميان كوه شيبان و بديعه، در راه قديمى جنوب تبوك. پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام رفتن به غزوه تبوك اين راه را پيمود.


1- ازرقى، ج 1، ص 222
2- لسان العرب، ج 7، ص 56
3- ميقات الحج، العدد 13، ص 21
4- از نظر شيعه، پشت ديوار مكه، در كنار ركن يمانى است، نك: مستجار پاورقى.

ص: 393

مَلَل: يكى از وادى هاى مدينه است كه راه مدينه به مكه- از طريق بدر- در كيلومتر چهل و يك، آن را قطع مى كند.

ملوّح: قبيله اى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله سپاهى را به سردارى غالب بن عبداللَّه ليثى به سوى آنان در كديد روانه كرد.

مُلَيْح: وادى اى است كه پايين تر از «سيل الكبير»، به وادى «قَرْن المنازل» مى ريزد.

بالاى اين وادى را «سيل الصغير» مى نامند كه در سى كيلومترى شمال طائف واقع است. وادى مليح در طائف است و پيامبر صلى الله عليه و آله، هنگام بازگشت از حُنين به طائف، از اين وادى عبور كرد.

هنوز هم به همين نام معروف مى باشد.

مُلَيْحَه: نام كوهى است در سرزمين طىّ، كه داراى چاه هاى آب فراوان و نمك است. پيامبرخدا صلى الله عليه و آله آن را به اقطاع به زبير داد.

مِنا: يكى از مشاعر حج و نزديك ترين مشعر به مكه مى باشد. حاجيان روز عيد قربان به مِنا مى آيند و روزهاى يازدهم، دوازدهم و سيزدهم را در آنجا مى مانند.

جمرات سه گانه، مسجد خَيف، مسجد كَبش (قوچ) و مسجد كوثر در مِنا قرار دارند. مِنا امروزه يكى از محله هاى مكه مى باشد؛ چرا كه دامنه آبادى شهر تا به آنجا رسيده است.

مُناخه: مأخوذ است از «اناخ الإبل»؛ (شتر را خواباند). مُناخه: خيابان يا كويى است در غرب مسجد النبى، در مدينه. امروزه جاى آن را نَفَق (تونل) گرفته است.

[مناسك حج: شعائر]

مَناصِع: (به فتح ميم)، جمع «مَنْصَع» است، به معناى اماكنى كه زنان براى قضاى حاجت به آنجا مى روند. در حديث افك آمده است: در مدينه، پيش از آنكه در خانه ها مستراح ساخته شود، زنان براى قضاى حاجت به مناصِع مى رفتند.

از گفته هاى مورّخان چنين برمى آيد كه اين مكان در سمت شمال بقيع الغرقد بوده است.

مَناة: بتى بوده در عصر جاهليت كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله، على عليه السلام را فرستاد تا آن را در هم بشكند. اين بت بر روى تپه اى صخره اى، در گردنه مشلّل به سمت ساحل قرار داشت. گردنه مشلّل از شمال

ص: 394

مشرف بر قُديد است و در نشيب جنوبى آن «امّ معبد» جاى دارد كه به آن «خيمتا امّ معبد» مى گويند و تا ساحل دريا، نزديك به چهل كيلومتر فاصله دارد.

مَنْبج: همدانى گويد: منبج واژه اى عربى است و هر چشمه اى كه در مكانى بجوشد به آن «نبجه» مى گويند و به آن مكان «منبج». او همچنين مى گويد:

پيامبرخدا صلى الله عليه و آله جبل المرح، در دشت مأرب را به ابيض بن حمّال داد و سپس به جاى آن جاى ديگرى را به اقطاع او داد و مشك آبى نيز به او عطا فرمود.

ابيض از خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله مرخص شد و در راه خود از هر آبشخورى كه مى گذشت، به مقدار آبى كه از مشك مى نوشيد، مشك را آب مى كرد؛ زيرا نمى خواست بركت آبى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به او داده بود، از بين برود و وقتى به مأرب مى رسد، مقدارى از آن آب باقى مانده باشد. چون به منبج، از سرزمين جوف رسيد، مشك كج شد و آب آن به زمين ريخت. در جايى كه آب مشك ريخته بود، چشمه اى جوشيد.

مقصود در سرزمين جوف (در عبارت بالا) جوف موجود در شمال عربستان سعودى است. در بلاد عرب جاهاى متعددى به نام جوف وجود دارد. ممكن است «سرزمين جوفِ» ياد شده در بلاد يمن باشد.

منبر المسجد الحرام: ازرقى در «اخبار مكه» روايت كرده است: نخستين كسى كه در مسجدالحرام بر روى منبر خطبه خواند معاويه بود. وى در يكى از سال هاى خلافت خود كه به حج آمد، اين منبر را با خود (به مكه) آورد. منبر كوچكى بود و سه پله داشت. پيش از آن، خلفا و امرا روزهاى جمعه، در حالى كه روبه روى كعبه و در حجر (اسماعيل) سرپا مى ايستادند، خطبه مى خواندند.

منبر معاويه تا روزگار هارون الرشيد همچنان مورد استفاده بود. هارون به حج آمد و موسى بن عيسى، كارگزار او در مصر، منبر بزرگى كه نُه پله داشت، به هارون اهدا كرد.] «نقشه مكه».

مُنْتَفَق: (به ضمّ اول و سكون دوم و فتح تاء و فاء)، واديى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مسير خود به تبوك از آنجا گذشت. در اين وادى چشمه كم آبى است كه يكى دو سواره را سيراب مى كند. پيامبرخدا صلى الله عليه و آله

ص: 395

نقشه شماره 43؟؟؟

ص: 396

فرمود: هركس زودتر از ما به آنجا رسيد، چيزى از آب آن برندارد تا ما به او برسيم.

منزله: مؤنث «منزل»، جايى است در خيبر. سمهودى مى گويد: هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به جايى نزديك خيبر، كه به آن «منزله» مى گويند، رسيد براى آن حضرت مسجدى از سنگ ساخته شد.

رسول اللَّه صلى الله عليه و آله ساعتى از شب را در «منزله» استراحت كرد و نماز نافله اى خواند. در اين هنگام شتر پيامبر به راه افتاد و مهار خود را بر روى زمين مى كشيد. رفتند او را بگيرند و برگردانند، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

رهايش كنيد؛ او مأموريتى دارد. چون شتر به محل صخره رسيد، به زانو نشست. رسول اللَّه صلى الله عليه و آله و مسلمانان به طرف آن صخره رفتند و در آنجا مسجدى بنا كرد كه همان مسجد فعلىِ ايشان است. مردم «شُريف» خيبر مى گويند: اين مسجد آنان همان مسجد (منزله) است. بنابراين نقل، «منزله» همان شُريف فعلى مى باشد و هنگامى كه از مدينه به خيبر مى رويد، نخستين جا از خيبر كه با آن مواجه مى شويد، همين منزله يا شريف است.

مُنْصَرف: به معناى بازگشتگاه است. در خبر غزوه بدر، از اين مكان ياد شده و در راه مدينه به بدر قرار دارد.

منصرف، امروزه، به نام مسيجيد معروف است كه منسوب به مسجدى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مى باشد. آثار اين مسجد هنوز هم پابرجاست. مسيجيد، اكنون شهر آبادى است در هشتاد كيلومترى مدينه در راه بدر.

منابع مى گويند: منصرف در راه مدينه به مكه واقع است. اما اين قبل از تأسيس راه جديد- راه هجرت- بوده است و اكنون ديگر كسى از راه قديمى به مكه يا جدّه نمى رود بلكه تنها كسانى از اين راه عبور مى كنند كه به بدر و ينبع مى روند.

مُنطبق: بتى بوده متعلّق به عكّ و اشعريين.

اين بت از مس ساخته شده بود و از درون آن صدايى بيرون مى آمد كه مانند آن شنيده نشده بود. هنگامى كه بت ها را شكستند، در داخل منطبق شمشيرى يافتند كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را براى خود برداشت و نام «مِخْذم» بر آن گذاشت.

مَنْفوحه: دهكده اى بوده است در يمامه.

ص: 397

اعشى شاعر در اين دهكده سكونت داشت.

مُنَقّى: (به ضمّ اول و تشديد قاف)، در لغت به معناى پاك و خالص است. در خبر

غزوه احد آمده است كه مسلمانان از اطراف پيامبرخدا صلى الله عليه و آله پراكنده شدند و برخى از آنان به منقّى، در پايين اعوص گريختند ... به گمان من، منظور از منقّى تصوير 44؟؟؟

ص: 398

در اينجا، همان راهى است كه از مدينه به سمت قصيم مى رود. اين راه از حرّه بنى حارثه مى گذشت. اين همان راهى است كه بعدها آسفالت و ماشين رو شد.

مقصود از «اعوص» نيز جايى است در شرق مدينه، در طرف هاى راهى كه ذكر كرديم. اسماعيل بن عمرو بن سعيد اشرق در اعوص سكونت داشته است. او همان كسى است كه عمربن عبدالعزيز گفته بود: اگر مى توانستم خلافت را به كسى بسپارم، از دو نفر فراتر نمى رفتم:

صاحب اعوص و يا اعمش بنى تميم؛ يعنى قاسم بن محمد.] «اعوص».

مَنْوَر: (به فتح اول و سكون دوم)، كوهى است نزديك مدينه.

فيروزآبادى مى نويسد: ابوهريره گفت: كدام يك از شما زور و منور را مى شناسد؟ مردى از مدينه گفت: من.

ابوهريره گفت: نيكو منزلى است ميان زور و منور؛ اسبان غارتگران به آنجا نزديك نمى شوند. به خدا قسم كه بهره من از اين دنياى شما مسجدى است ميان زور و منور كه در آن به عبادت خدا بپردازم تا مرگ به سراغم آيد.

زَوْر- به فتح اول- كوهى است در ديار بنى سُليم در حجاز و يا وادى اى است.

موصل: شهرى است در عراق. در داستان روى آوردن سلمان فارسى از دين مجوس، به نصرانيت و سپس به اسلام، از اين شهر نام برده شده است.

[موضع صلاة الجنائر: از ابوسعيد خدرى نقل است كه ما در آغاز ورود پيامبرخدا صلى الله عليه و آله به مدينه، هنگامى كه فردى در حال احتضار و در آستانه مرگ قرار مى گرفت، به آن حضرت اطلاع مى داديم. پيامبر صلى الله عليه و آله به بالين او مى رفت و برايش طلب آمرزش مى كرد و پس از جان سپردن و برگزارى مراسمش، باز مى گشت. چنانكه در مورد از دنيا رفتن جابربن عتيك چنين كرد و آن حضرت نخستين نماز ميّت را در جايگاه برگزارى نماز ميت، بر او خواند.

بدين ترتيب، گاه اتفاق مى افتاد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و همراهان، مدت زمانى تا پايان مراسم به انتظار مى نشستند و ما از اينكه طولانى شدن مراسم مايه رنج وزحمت آن حضرت مى شود، احساس

ص: 399

نگرانى داشتيم، از اين رو با اصحاب به توافق رسيديم پس از آنكه فردى از دنيا رفت، به حضرت اطلاع دهيم، از آن پس چنين كرديم و پيامبر صلى الله عليه و آله مى آمد و نماز ميت بر او مى خواند و مى رفت و گاه تا پس از دفن او مى ماند.

مدّتى براين منوال گذشت. بار ديگر گفتيم خوب است به جاى تشريف آوردن پيامبر صلى الله عليه و آله به كنار جنازه، جنازه را خدمت ايشان ببريم كه بر او نماز بگزارد تا با اين كار بيشتر مراعات حال آن حضرت به عمل آيد. اين تصميم را عملى كرديم و اين كار ادامه يافت.

در محلّ برگزارى نماز ميّت توسط پيامبر صلى الله عليه و آله، دو نخل خرما بود كه جنازه مردگان را كنار آنها مى نهادند و بر آنها نماز خوانده مى شد. هنگامى كه عمربن عبدالعزيز تصميم به توسعه مسجد النبى صلى الله عليه و آله گرفت، خواست آنها را قطع كند، طايفه «بنى نجّار» براى جلوگيرى از قطع آنها، آماده درگيرى شدند؛ ازاين رو، عمربن عبدالعزيز آنها را خريد و سپس بريد. (1)]

مولد النبى: خانه اى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن به دنيا آمد. اين مكان كه درميان مردمِ مكه معروف است، در مصبّ شِعب على در سوق اللّيل، واقع در بالاى حرم و ميان ابوقبيس و حتادم، جاى داشت. روى آن خانه اى بود كه به كتابخانه تبديل شده است و به آن كتاب خانه مكه مى گويند.

[مَوْلِدَ النَّبىّ صلى الله عليه و آله، در اول شِعب على عليه السلام قرار داشته و اين شعب همان درّه اى است كه بنى هاشم، هنگامى كه در محاصره قريش بودند، در آنجا سكونت داشتند.

پس ازهجرت پيامبرخدا صلى الله عليه و آله، عقيل آن خانه را تصرف كرد و پيوسته در اختيار او و فرزندانش بود تا آنكه فرزندان او آن را به محمد بن يوسف- برادر حجاج بن ثقفى- فروختند و او آن را ضميمه خانه خود كرد. خيزران، مادر هارون الرشيد كه در سال 171 هجرى به حج رفته بود، آن خانه را از محمد بن يوسف خريد و در آنجا مسجدى ساخت و راه ورودى آن را از داخل كوچه اى قرار داد كه از ميان خانه محمد بن يوسف مى گذشت و به آن «زقاق المولد» يعنى «كوچه زادگاه»


1- ابن شبه، ج 1، صص 5- 3

ص: 400

گفته مى شد.

به نقل ازرقى، خانه عبداللَّه، پدر بزرگوار پيامبر صلى الله عليه و آله و زادگاه آن حضرت دقيقاً در همان محل ياد شده بوده است.

كسانى كه پيش از تبديل شدن آن به مسجد، در آنجا سكونت داشتند، گفته اند: به خدا سوگند تا در آنجا بوديم، مشكلى براى ما پيش نيامد و نيازمند به كسى نشديم و چون آنجا را ترك كرديم، روزگار بر ما سخت گذشت. (1) فاسى (متوفاى سال 832 هجرى) كه از آن ديدن كرده، نخستين كسى است كه درباره آن سخن گفته است. او مى نويسد: ساختمانى است مربع، داراى يك ستون، كه دو طاق بر بالاى آن بنا نهاده اند. يك درش از جنوب خانه، روبروى كوه و درِ ديگر از سمت شرقى آن به خارج گشوده مى شود و هشت پنجره در اطراف دارد. اين مسجد داراى محرابى است كه در كنار آن، حفره اى چهار گوش به نشانه جايگاه ولادت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله ايجاد شده است كه هرضلع آن 116 ذراع آهنى است و وسط آن سنگ مرمر سبزرنگى كار گذاشته اند كه اطراف آن را نوارى از نقره در برگرفته و مساحت آن سنگ، به ضميمه نقره، به سه وجب مى رسد و در اطراف اين جايگاه، نرده اى چوبى كشيده شده است.

فاسى آنگاه به بيان طول عرض مسجد و زاويه اى كه در جنوب آن قرار دارد، پرداخته و آنگاه مى گويد: ازرقى هيچ گونه توضيحى درباره كيفيت ساختمان و مساحت آن نداده است (2) و بسيارى از اطلاعات مربوط به آن، از ما مخفى مانده است و دانستنى هاى من درباره آن، از سال 567 هجرى آغاز مى گردد كه ناصر عباسى آن را تعمير و مرمّت كرد و سپس در سال 666 توسط ملك مظفر، پادشاه يمن و در سال 740 به وسيله نوه او و در سال 758 به دستور امير شيحون- يكى از سران مصر- و در عصر حكومت ملك اشرف شعبان، سلطان مصر؛ يعنى در سال 766 به امر كارگزار دولت او- يلبغا معروف به اميركبير- و در سال 801 يا 802 از


1- تاريخ القويم، ج 1، صص 285 و 286
2- ازرقى، ج 2، صص 198 و 199؛ فاسى، ج 1، ص 431

ص: 401

بودجه اى كه ملك ظاهر رفوق زمامدار مصر تعيين كرد، تعميراتى در آن صورت گرفت. (1) سلطان سليمان خان در سال 593 گنبدى را كه بر فراز مسجد بنا شده بود، بازسازى كرد و در سال 1009 هجرى، سلطان محمد خان دستور نوسازى آن را صادر كرد و گنبد و مئذنه اى بزرگ و باشكوه براى آن ساختند و براى آن مؤذّن، خادم و امام جماعت با حقوق مشخّصِ ساليانه و موقوفاتى قرار داد.

سپس سلطان عثمانى براى تدريس در آنجا مدرّس و استادى تعيين كرد و براى او حقوقى قرار داد. (2) سرانجام اين مكان تاريخى و مقدس پس از چند قرن تلاش براى حفظ و نگهبانى آن، همچون بعضى ديگر از آثار اسلامى تخريب شد.

بلادى علّت تخريب آن را چنين مى نويسد: «ثمّ هُدِمَ لِكثرة تبرّك النّاس بِهِ» به دليل كثرت تبرك جستن مردم به آن، خراب گرديد، سپس در سال 1370 هجرى شيخ عباس قطّان در محل آن كتابخانه اى زيبا ساخت و در اختيار اداره اوقاف عربستان قرار داد. (3)]

مِهْراس: (به كسر اول و سكون دوم)، فيروزآبادى مى نويسد: آبى است در كوه احد. روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روز احد تشنه شد. على عليه السلام سپر خود را از مهراس پر از آب كرد و براى پيامبر صلى الله عليه و آله آورد. حضرت خون هاى صورتش را نيز با آن شست.

بعضى گفته اند: مهراس حوض مانند بزرگى است در وسط وادى و سنگابى بوده در كوه احد به طول حدود چهارده گز در عرض هفت گز كه با صحنه كارزار فاصله زيادى داشته است.

بعيد است كه على عليه السلام از اين سنگاب با سپرش آب آورده باشد، بلكه در ابتداى وادى سنگابهاى كوچكى بوده كه احتمالًا از يكى از آنها آب آورده شده است.

مَهْروز: محلّ بازار مدينه كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را به مسلمانان صدقه داد.

مَهْزور: (به فتح اول و سكون دوم و ضمّ زاء)، از «هَزَرَه يَهْزِرُه» يعنى با چوب بر پشت و


1- فاسى، ج 1، صص 433- 434
2- مرآة الحرمين، ج 1، صص 188 و 189
3- معالم مكة التاريخيه، ص 294

ص: 402

پهلوى او زد. مهزور نام وادى اى است در مدينه كه فقط در هنگام بارش باران، آب در آن جارى مى شود. همان وادى قريظه است در عاليه مدينه.

مهزور و مذينيب: دو وادى اند كه نخلستان هاى عوالى را آبيارى مى كنند و از به هم پيوستن آن دو، وادى بطحان، كه امروزه به آن وادى ابوجيده مى گويند، به وجود مى آيد.

[مُهَلّ: محلِّ اهلال؛ يعنى تلبيه كه همان ميقات است. (1)]

مَهْيَعه: همان جُحفه است كه پيشتر در باره اش نوشتيم.

ميثَب: (به كسر اول و سكون دوم و فتح ثاء)، در لغت به معناى زمين نرم و هموار و نيز جدول يا جُوى است. «ميثب» ملكى در مدينه و يكى از صدقات پيامبر صلى الله عليه و آله بوده كه مخيريق آن را براى پيامبر وصيت كرد. اسامى اين صدقات عبارت است از:

برقه، ميثب، صافيه، اعواف، حسنى، دلال و مشربه امّ ابراهيم.

[ميزاب: ناودان كعبه است و در جهت شمالى كعبه و بر فراز حِجراسماعيل قرار دارد. طول آن چهار ذرع و عرض آن هشت انگشت مى باشد و تمام قسمت هاى داخلى و خارجى آن با ورقه هاى طلا پوشيده شده است.

كعبه در آغاز، تنها يك چهارديوارى بود و سقفى نداشت، هنگامى كه قريش آن را بازسازى كرد، سقفى براى آن ساخت و سپس ناودانى براى آن نصب كرد. ابن زبير نيز در بازسازى بعدى، ناودانى براى كعبه بر فراز حِجر اسماعيل گذاشت. (2)]

مَيْسان: در سرگذشت نعمان بن عدى آمده است كه وى به حبشه مهاجرت كرد و تا زمان خلافت عمر در آنجا بود. عمر او را به كارگزارى ميسان، از سرزمين بصره، گماشت. ميسان شهرى است در عراق، كنار رود دجله و در شمال شرقى بصره كه به «كوت» معروف است و كوت واژه اى است فارسى به معناى قلعه و دژ.

مَيْطان: از كوه هاى مدينه است واقع در روبه روى شوران. در صحيح مسلم از آن ياد شده است.


1- لسان العرب، ج 11، ص 701
2- موسوعة العربية العالميه، ج 23، ص 311

ص: 403

ميفعه: (به كسر ميم و سكون ياء)، جايى است در ناحيه نجد، واقع در پشت بطن نخل و با مدينه هشت چاپار فاصله دارد.

سريّه غالب بن عبداللَّه ليثى، در سال هفتم هجرى به سوى همين مكان اعزام شد.

[ميقات: در لغت به معناى زمان انجام كار و نيز به معناى محلّ انجام آن آمده است و بنابراين، ميقات به معناى اول، اسم زمان و به معناى دوّم، اسم مكان مى باشد و در باب حج، به معناى دوم به كار مى رود. (1) يعنى جايى كه حجاج مُحرم مى شوند.

ميقاتهاى احرام، به وسيله پيامبر صلى الله عليه و آله تعيين گرديده است؛ چنانكه در صحيحه معاويةبن عمار است كه حضرت امام صادق عليه السلام فرمود:

«مِنْ تَمَامِ الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ أَنْ تُحْرِمَ مِنَ الْمَوَاقِيتِ الَّتِي وَقَّتَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله لا تُجَاوِزْهَا إِلَّا وَ أَنْتَ مُحْرِمٌ». (2) «از تماميت و كمال حج و عمره، احرام از ميقات هايى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را تعيين كرد و بايد جز با احرام از آن ميقات ها عبور نكنى.»

ميقات عمره تمتّع عبارت است از:

1. مسجد شجره

2. جُحفه

3. يَلَمْلَم

4. قرن المنازل

5. وادى عقيق

و محاذات يكى از آنها، براى كسى كه از ميقات هاى ياد شده عبور نكند.

ميقات حجّ تمتّع، مكه معظمه است و ميقات حج افراد و حجّ قِران، يكى از مواقيت پنجگانه بالا مى باشد، ولى اگر شخص در مكه و يا در محلّى نزديك تر از ميقات به مكه باشد، منزلش ميقات او است كه در روايات از آن به «دُوَيْرَةُ أهْلِه» تعبير شده است.

و ميقات عمره مفرده، اگر حاجى در مكه باشد، ادْنَى الْحِلّ مى باشد و اگر خارج از حدود ميقات هاى پنجگانه باشد يكى از آن ميقات ها است و چنانچه داخل مواقيت ياد شده باشد، مخيّر است كه از يكى از آنها و يا از ادْنَى الحِلّ مُحرم شود و ميقات كودكان «فَخّ» مى باشد. (3)]


1- لمعه، ج 2، ص 220
2- وسائل الشيعه، ج 11، ص 307
3- برگرفته ازمصباح الناسكين، صص 84 و 85

ص: 404

ميمون (بئر): چاهى است در مكه ميان خانه خدا و حجون در ابطح مكه. اين چاه را ميمون حضرمى در زمان جاهليت حفر كرد و از همين رو به نام او خوانده شده است. ابوجعفر منصور در محل اين چاه درگذشت و مدفون شد. ميمون اين چاه را، پيش از حفر چاه زمزم توسط عبدالمطّلب، حفر كرد. اين آيه شريفه درباره همين چاه ميمون نازل شده است: قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمَاءٍ مَعِينٍ. (1)

ميناء: (به كسر ميم)، در خبر اعزام سريّه زيدبن حارثه به سوى مدين آمده است كه وى تعدادى از اهالى ميناء؛ يعنى سواحل را اسير كرد. مقصود از ميناء در اينجا، ساحل مَدْين در نواحى تبوك است كه «مقنا» و «حقل» در آن ساحل واقع اند.

مؤته: در شرق اردن در فاصله يازده كيلومترى جنوب كرك واقع است.

جنگ معروف مؤته، در سال هشتم هجرى، در همين شهر به وقوع پيوست.

در حال حاضر روستايى است آباد از جمعيت و نزديك آن روستاى «المزار» قرار دارد كه آرامگاه شهداى جنگ مؤته امثال زيدبن حارثه، جعفربن ابى طالب، عبداللَّه بن رواحه و ديگران در آنجاست.] نقشه 34.

مِئْثَب: (بر وزن منبر)، در لغت به معناى زمين برآمده يا تپه است. و آن نام يكى از صدقات پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است. در قاموس آمده: كوهى يا جايى است كه صدقه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن قرار داشت. بعضى اين كلمه را به صورت «ميثم» و ياقوت به شكل «ميثب» آورده اند.


1- ملك: 30

ص: 405

تصوير؟؟؟

ص: 406

ص: 407

«ن»

نائله: بتى بوده در زمان جاهليت كه نام آن همواره با «اساف» ذكر مى شود؛ چون ملازم يكديگرند.

[نابِت: كوه عرفه است كه به آن «الال» نيز گفته مى شود و اكنون «جَبَلُ الرَّحْمَه» ناميده مى شود و صحرانشينان به آن «قُرَيْن» مى گويند. (1)]

[نابِيه: از اسامى مكه مكرمه است. (2)]

[ناذر: از نامهايى است كه كعبه به آن خوانده مى شود، ولى فاسى از آن نادر ياد كرده است. (3)]

نار الحجاز: (آتش حجاز)، در حديث آمده است: «قيامت برپا نشود تا آنگاه كه آتش حجاز آشكار گردد به نحوى كه از روشنايى آن گردنهاى شتران در بُصرى نمايان گردد».

اين آتش در سال ششصد و پنجاه و چهار در مدينه منوره به وجود آمد. در سوم ماه جمادى الآخرِ اين سال زلزله شديدى به وقوع پيوست كه بر اثر آن آتشفشانى شد و رودى از گدازه و مواد مذاب در شرق مدينه در محل سدّ عاقول، واقع در حوالى بيست كيلومترى مدينه، جارى گرديد.

نازيه: (به تخفيف ياء)، در خبر غزوه بدر آمده است كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله از نازيه گذر كرد. نازيه وادى بزرگى است نزديك


1- بلادى، ج 9، ص 7
2- شفاء الغرام، ج 1، ص 76
3- ازرقى، ج 1، ص 280؛ شفاء الغرام، ج 1، ص 206؛ العقدالثمين، ج 1، ص 75

ص: 408

مسيجيد كه در قديم به آن «منصرف» مى گفتند. اين وادى در سمت راست كسى است كه از مسيجيد به صفراء مى رود و قبل از تنگه صفراء، به وادى «رحقان» (كه مسافر به صفراء آن را قطع مى كند) مى پيوندد. اين دو وادى از مسيجيد، واقع در حدود هشتاد كيلومترى راه مدينه به بدر، به وضوح ديده مى شود.

ناسّه: يكى از نام هاى مكّه است به معناى خشك كننده؛ يعنى كسى كه در مكه مرتكب ظلم و ستمى شود، اين شهر او را خشك مى كند.

ناعم: يكى از دژهاى خيبر بوده است. در هنگام فتح، اين دژ بود كه محمودبن مَسلمه، برادر محمدبن مسلمه، بر اثر ضربت سنگ آسيايى، كه يهوديان بر سر او انداختند، به شهادت رسيد.

[نافِعَه: از نام هاى زمزم است. (1)]

نَباوَه: (به فتح اول و فتح واو)، نام جايى است. در حديث آمده است: «پيامبر صلى الله عليه و آله در نباوه طائف خطابه اى ايراد كرد».

محلى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله در روزهاى محاصره طائف در آن نماز مى خواند، عبداللَّه بن عباس به مسجد تبديل كرد كه امروزه به نام مسجد ابن عباس معروف شناخته مى شود. اين مسجد بر روى يك نَبْوه (بلندى و زمين برآمده) بنا شده است. نبوه و نباوه هر دو يكى است و شايد اين مكان همان نباوه باشد.

نَبيت: (به فتح اول و كسر دوم)، كوهى است در صدر وادى قناة در يك چاپارى شرق مدينه. در اخبار غزوه سويق آمده است كه ابوسفيان در صدر وادى قناة، نزديك كوهى كه به آن «نبيت» مى گويند، فرود آمد كه ممكن است همان «شيب» و «تيأب» باشد. در سنن ابوداود آمده است: اسعدبن زراره نخستين كسى بود كه در هزم النبيت، از حرّه بنى بياضه، در نقيعى (دشت يا آبگيرى) كه به آن «نقيع الخصمات» مى گويند، نماز جمعه را برگزار كرد.] «نقيع»). اما بايد دانست كه هزم النبيت غير از نبيت است؛ چراكه هزم النبيت منسوب است به قبيله اى از انصار كه به آن بنى نبيت مى گويند و در غرب مدينه


1- شفاء الغرام، ج 1، ص 404

ص: 409

جاى دارد.] نقيع الخَصمان).

نَجْد: به هر زمين بلند و برآمده اى (فلات، پشته) نجد مى گويند. نواحى معروف نجد در زمان ما عبارتند از: رياض و اطراف آن، قصيم، سدير، افلاج و يمامه، وشم و حائل. پيشينيان گاهى اوقات، اراضى واقع تا يكصدمترى شرق مدينه را جزء «نجد» به شمار مى آوردند.

نجديّه: منسوب به نجد است. در داستان ابوسفيان و غزوه سويق آمده است كه وى نجديّه را پيمود تا آنكه در صدر وادى قناة، در محلّ كوهى كه به آن «ثيب» مى گويند اردو زد.] «ثيب» و نيز «تيأب» و «نبيت»).

نجديه: راهى است كه از مكه، در تلاقى گاه دو نخله، شروع مى شود و سپس به سمت نخله شامى مى رود و از وادى زرقاء و بعد ضريبه مى گذرد و آنگاه از حرّه به نجيل پايين مى رود و سپس از حاذ و معدن بنى سليم عبور مى كند و از شرق به مدينه مى رسد.

نجران: كه در تاريخ و سيره فراوان از آن ياد مى شود، شهرى است قديمى و معروف در تاريخ عرب، اين شهر در جنوب عربستان سعودى، در 910 كيلومترى جنوب شرقى مكّه، در جهت شرقى سراة واقع است و آثارى تاريخى، از جمله «اخدود» در آن قرار دارد.

[نَجْز: از اسامى مكه معظّمه است. (1)]

نُجَيْر: مصغّر «نجر»، دژى بوده در يمن، نزديك حضرموت كه در اطراف آن جنگل هايى ميان مرتدين بنى كنده و مسلمانان به فرماندهى زيادبن لبيد بياضى انصارى به وقوع پيوست. آثار و بقاياى نجير، اكنون در شصت كيلومترى شمال غربى حضرموت موجود است.

[نحر: جاى گردن بند، بالاى سينه و نحر كردن شتر هم از همين مادّه مشتق شده است؛ زيرا كارد در نحر او فرو مى رود. (2)]

نَخْب: (به فتح نون و سكون خاء)، در خبر غزوه طائف از «نخب» ذكر شده است.

«نخب» وادى كوچكى است كه از حدود پنج كيلومترى جنوب طائف مى گذرد و از كرانه چپ «ليّه» به اين وادى مى ريزد.


1- شفاء الغرام، ج 1، ص 76
2- قاموس الحج والعمره، ص 245

ص: 410

نَخْل: جمع «نَخْله»، واديى است كه شهر حناكيه، در يكصدكيلومترى شرق مدينه، در آن واقع است. در خبر غزوه «ذات الرقاع» از اين وادى ياد شده است.

نَخْله: به معناى درخت خرماست. در اخبار مربوط به سريّه عبداللَّه بن جحش آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله به او نامه اى نوشت و در آن آمده بود كه: «به مسير خود ادامه بده و در نخله فرودآى و آنجا در كمين قريش باش و راجع به آنها براى ما كسب خبر و اطلاع كن».

دو نخله داريم: يكى نخله شامى و ديگرى نخله يمانى. مقصود از نخله در اين نامه، نخله يمانى است؛ زيرا اين نخله در راه قديمى ميان مكه و طائف قرار داشته است. سرچشمه و مصبّ اين دو نخله، مجاور هم هستند؛ زيرا آبهاى هر دو از سراة، واقع در غرب طائف، سرچشمه مى گيرند و سپس به سمت شمال و بعد به سمت غرب جريان مى يابند و سرانجام در جايى به نام «بستان ابن معمر» به يكديگر مى پيوندند و از آنجا به بعد، وادىِ مرّالظهران را پديد مى آورند.

نخلة الشاميه: وادى غول پيكرى در حجاز و يكى از دو ريزابه بزرگ «مرّالظهران» است و از آنجا تا مكه، يك شب راه مى باشد. «بطن نخله» كه حديث ليلةالجنّ درباره آن وارد شده و در راه يمن به مكه قرار دارد، منسوب به همين نخله شامى است.

نخلة اليمانيه: وادى اى است در حجاز و يكى از دو شعبه «مرّالظهران» مى باشد.

اين وادى آبهاى هدأه طائف را مى گيرد.

راه قديمى طائف و راه نجد از مكه، كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در غزوه طائف آن را پيمود، از نخله يمانى مى گذرد. خلاصه سخن آنكه: نخله يمانى و شامى حدود 43 كيلومترى شمال شرقى مكه به يكديگر مى پيوندند.

نُخَيل: مصغّر «نَخل»، دهكده اى است در وادى اى به نام «نُخيل» كه در مجاورت وادى نخل يا همان وادى حناكيه قرار دارد. هرگاه كسى از مدينه به سمت قصيم برود، در يكصد كيلومترى مدينه به حناكيه مى رسد كه وادى نخل در آنجا قرار دارد و در سمت راست او مى افتد.

ندوه (دار الندوه): خانه اى بوده كه قُصىّ بن

ص: 411

كلاب آن را به منظور گردهمايى و رايزنى قريش بنا كرد. اين خانه در جانب شمالى مسجدالحرام قرار داشت و بعدها، در زمان بنى عباس، كه حرم را توسعه دادند، جزو آن شد.

[نسّاسه: از اسامى مكه مكرمه است. نَسّ به معناى تند راندن است و نام گذارىِ مكه به آن، براى اين است كه گويا مكه مردم را به سرعت به سوى بهشت و رحمت الهى سوق مى دهد و حادثه آفرين در آن را به سوى جهنم مى راند. (1)]

نَسْر: (به فتح نون و سكون سين)، نام بتى بوده در يمن در نزديك صنعاء.

نِسْع: (به كسر نون و سكون سين)، ياقوت از آن نام برده و گفته است: جايى است كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله و خلفاى او، آن را قرقگاه قرار دادند و آن صدور وادى عقيق مدينه است. جز ياقوت، كسى ديگر از جايى به نام «نسع» ياد نكرده است. احتمال دارد شكل تحريف شده «نقيع» باشد كه همان صدر وادى عقيق است و پيامبر صلى الله عليه و آله آن را قرقگاه قرار داد.

[نُسكْ: عبادت و اطاعت و هر عملى است كه انسان را به خداوند نزديك سازد. (2)]

[نُسْكَيْن: يعنى حج و عمره. (3)]

[نَسِى ء: به ماه تأخير افتاده گفته مى شود.

جا به جايى و تأخير انداختن بعضى ماه ها، رسم و عادتى بود كه عربها تا سال دهم هجرى آن را انجام مى دادند و اين كار متصدّيان ويژه اى داشت كه به آنها «قلامه» مى گفتند. ابن هشام مى گويد:

اولين كسى كه ماه هاى حرام را چنين كرد «قلمّس» بود و پس از وى پسرانش اين سمت را برعهده گرفتند كه تا چند سال پس از اسلام هم ادامه داشت.

عربها پس از فراغ از حج، پيرامون او جمع مى شدند و او چهار ماه حرام را كه رجب، ذى قعده و ذى حجّه بود، مشخص مى كرد و گاه ماه صفر را به جاى محرّم حلال مى كرد و عربها مى پذيرفتند تا اينكه در سال دهم هجرى اين كار با نزول آيه اى از سوره توبه حرام شد:

إِنَّمَا النَّسِى ءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ


1- ازرقى، ج 1، ص 283 پاورقى.
2- لسان العرب، ج 1، ص 498 ماده «نَسَك».
3- لمعه، ص 203

ص: 412

يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عَاماً وَيُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ فَيُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللَّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللَّهُ لَايَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ. (1)

همانا نسى ء افزايش در كفر است و به وسيله آن، كافران به گمراهى كشيده مى شوند. يك سالِ آن را حلال و يك سالش را حرام مى كنند، تا تعداد ماه هايى را كه خداوند حرام كرده كامل كنند و آنچه را كه حرام كرده حلال نمايند. زشتى اعمال آنها در نظرشان [نيكو] زينت داده شده و خداوند كافران را هدايت نمى كند. (2)]

نُصْب: (به ضمّ اول و سكون دوم)، جايى است نزديك مدينه كه با آن چهار ميل فاصله دارد. بعضى گفته اند: نصب جزء معادن القبليه است. از مالك بن انس روايت شده كه: عبداللَّه بن عمر به ذات النُّصب رفت و نماز را شكسته خواند.

نصيبين: در منتهى اليه شمال جزيره فرات در مرز يمن، بين تركيه و سوريه واقع است و جزو خاك تركيه مى باشد. در مجاورت شهرِ سورىِ قامشلى قرار دارد و فاصله ميان اين دو شهر، فقط خط مرزى است كه نصيبين در شمال خط و قامشلى در جنوب آن است. يكى از شاخه هاى رودِ خابور از اين شهر مى گذرد. در سرگذشت سلمان فارسى از نصيبين سخن به ميان آمده است.

نَضير: (به فتح نون)، بنونضير قبيله اى يهودى بودند كه در مدينه سكونت داشتند. اين قبيله در عصر جاهلى به مدينه مهاجرت كردند و حقّى در اين شهر نداشتند؛ چرا كه عرب نبودند. در مدينه نه عرب يهودى وجود داشت و نه يهودى عرب.

اين يهوديان چون سر به طغيان و سركشى برداشتند و كفران نعمت كردند و حق همسايگى را بد به جاآوردند و برضدّ عربهاكه خداوند دين اسلام را به آنان ارمغان داد، دست به تحريك و فتنه انگيزى مى زدند، خداوند اجازه داد كه يهوديان را از مدينه برانند و اين خاك را از وجود آنان پاك سازند. بنى نضير و


1- توبه: 37
2- برگرفته از ميقات ش 3، مقاله «بحثى درباره نسى ء».

ص: 413

بنى قريظه در منطقه عوالى مى زيستند و از جمله سكونت گاه هاى ايشان «وادى بطحان» و «بويره» بود. پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در سال چهارم هجرت آهنگ نبرد با ايشان را كرد و دژهايشان را فتح نمود و زمين به اهل واقعى آن بازگشت.

نطاة: به قولى: دژى بوده در خيبر؛ و به قولى ديگر: نام چشمه آبى است. نطاة امروزه يكى از دهكده هاى خيبر در شمال شرقى شُريف، نزديك راه و در پايين وادى است.

نَعْف: نام قريه اى است در راه حجر، ميان علا و تبوك. در اين روستا مسجدى قديمى است كه به آن مسجد كويكب مى گويند و از مساجد باستانى كهنى است كه درعهدحضرت رسول صلى الله عليه و آله تأسيس شد.

نَعْمان: (به فتح نون و سكون عين)، به معناى زندگى شاداب و خوش و خرّم است.

نعمان الأراك يكى از وادى هاى تهامى حجاز است ميان مكه و طائف.

نَقْب بنى دينار: نقب در لغت به معناى گذرگاه تنگ و باريك در كوه است و بنى دينار تيره اى از انصار بنى نجار بوده اند. نقب بنى دينار در حرّه يا سنگلاخ غربى مدينه بوده و شايد همان راه معروف فعلى باشد كه به ذوالحليفه منتهى مى شود. اين راه در حرّه ايجاد شده بود و بعدها به يك راه شوسه تبديل شد.

همچنين «نقب» منطقه وسيعى است در جنوب فلسطين.

نَقْره: (به فتح اول و سكون دوم، بعضى به كسر دوم روايت كرده اند)، جايى است در راه مكه كه وقتى كسى از حاجر به سوى مكه بالامى رود، به آنجا مى رسد. نقل است كه عُيينةبن حصن فزارى، عمربن خطاب را از آوردن عجم هاى كافر به مدينه نهى كرد و دستش را زير ناف خود گذاشت و گفت: گويى مردى از آنها را مى بينم كه به اين جاى تو خنجر فرو مى برد. هنگامى كه ابولؤلؤ به همان نقطه از بدن عمر خنجر فرو كرد، گفت: در ميان نقره و حاجر چنين روزى پيش بينى شد. منازل بنى فزاره در ميان نقره و حاجر بوده است.

نَقْعاء: (به فتح اول و سكون دوم)، به معناى زمين هاى سنگلاخى است كه در آنها

ص: 414

ناهموارى و بلندى نباشد. هرگاه مفرد آورده شود، مى گويند: «ارض نقعاء».

همچنين مى تواند از ماده «استنقاع» باشد كه به معناى فراوانى آب در آن زمين است. نيز مى تواند از «نقع» باشد، به معناى سيراب شدن و فرونشستن عطش.

نقعاء: جايى است در پشت مدينه در بالا دست نقيع، در سرزمين مزينه.

مسير پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در غزوه بنى مصطلق از اين مكان مى گذشت.

نَقَمى: (به فتح اول و دوم و سوم و الف مقصور)، از «نقمه» است به معناى عقوبت و مجازات. «نَقَمى» نام جايى است كه در غزوه خندق از آن ياد شده و آمده است:

«در روز خندق، غطفان و پيروان آنها، از اهالى نَجْد آمدند و در ذنب نقمى، واقع در كنار كوه احد، اردو زدند». نقمى واديى است كه از شمال كوه وَ عيره و احد مى گذرد و سپس به وادى «حَمْض»، در بخش معروف به «خُليل» در شمال مدينه، مى ريزد.

«زُبير»، كه مزرعه اى بوده از عبداللَّه بن زبير و نيز كوه ثور، يكى از حدود حرم مدينه، در نَقَمى قرار دارد.

نقيع: در لغت به معناى آبگير و به معناى زمين هموار يا دشت است. «نقيع» واديى است در جنوب مدينةالنبى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و خلفاى پس از او، آن را قرق كردند. اين وادى را تا بئرالماشى در 38 كيلومترى جنوب مدينه- در راه هجرت- به نام نقيع مى خوانند و از بئرالماشى تا ذوالحليفه را «عقيق الحسا» مى گويند كه «نعنع حساوى» در مدينه منسوب به آن مى باشد. از ذوالحليفه تا جايى كه وادى به اضم، در مجمع الأسيال، مى ريزد، به نام عقيق مدينه خوانده مى شود. طول اين وادى از سرچشمه هاى آن تامدينه، حدود يكصدوپنجاه كيلومتر است. آن قسمت از اين وادى را كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله قرق كرد «قاع النقيع» است. قاع النقيع زمين گسترده اى است كه چراگاه ها و مرغزارهاى سرسبزى را مى روياند. در حديث آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله «غَزَرالنقيع» را قرقگاه قرار داد. «غَرَز» نوعى گياه است و «نقيع» به معناى دشت مى باشد.

برخى علما آن را «نقيع الخضمات» ناميده اند كه به نظر مى رسد اين غير از نقيع اول است.

ص: 415

نقيع الخَضِمات: (به فتح خاء وكسر ضاد)، در لغت به معانى گياه سبز نازك، شاخه، زمين پوشيده از گياه سبز و نازك. جمع خضيمه به صورت «خَضِمات»- يعنى با حذف ياء- از باب تخفيف و كثرت استعمال است.

در حديثى كه ابو داود از عبدالرحمن ابن كعب بن مالك روايت كرده، آمده است كه سلمه گفت: پدرم هرگاه اذان نماز جمعه را مى شنيد، براى اسعدبن زراره طلب آمرزش مى كرد. علت اين كار را از پدرم پرسيدم، گفت: او اولين كسى بود كه در هزم النبيت از حرّه بنى بياضه درنقيعى كه به آن «نقيع الخضمات» مى گويند، براى ما نماز جمعه خواند.

حرّه بنى بياضه: محل دهكده بنى بياضه بوده در حرّه غربى واقع در يك ميلى منازل بنى سلمه.

بكرى اين اسم را «نقيع الخضمان»- با نون- آورده است. نووى مى گويد:

نقيع الخضمات دهى است نزديك مدينه در يك ميلى منازل بنى سلمه. سمهودى مى نويسد: در منزلگاه هاى آنان در حرّه مكان هاى پست و گود افتاده اى ديدم كه آب سيل در آنها جمع مى شود. «هَزْم» در لغت به معناى گودال و حفره است.

احتمال هم دارد كه مراد از آن، محل شكست و هزيمت باشد؛ چه آن كه نبيت نام قبايلى از اوس است كه ميان آنان و بنى بياضه از خزرج جنگهايى درگرفت و در اكثر اين جنگها- تا قبل از جنگ «بُعاث»، پيروزى با خزرج بود.

بنابر آنچه گفته شد، اضافه و نسبت دادن قرقگاه نقيع به «خضمات»، درست است. در روايتى از ابن زباله آمده است:

«او نخستين كسى بود كه در اين دهكده در زمين پست و نشيبى از حره بنى بياضه براى ما نماز جمعه اقامه كرد».

نَمِرَه: (به فتح اول و كسر دوم)، مؤنث «نَمِر» است به معناى پلنگ ماده. نَمِره ناحيه اى است كه از صحراى عرفات شمرده مى شود؛ كوه كوچكى است كه وقتى در عرفه وقوف مى كنيد، آن را در سمت غرب خود مشاهده مى كنيد و ميان شما و نمره سيل وادى عُرَنه فاصله است.

نَمَلى: (به فتح اول و دوم و الف مقصور)، ياقوت مى نويسد: آبى است نزديك مدينه و «نمل» يا «حمراء نمل» كوه سرخى است در جنوب ذوالحليفه كه

ص: 416

هرگاه از مدينه در راه بدر حركت كنيد، از آبار على (ذو الحليفه) كه بگذريد حمراء نَمْل را در سمت چپ خود مى بينيد.

نُوبَه: ياقوت از اين مكان ياد كرده و گفته است: نوبَه محلى است كه از آنجا تا مدينه بايد سه روز راه رفت و در اخبار مغازى از آن سخن به ميان آمده است.

نور: كوهى است.] حراء.

نُهْم: (به ضم نون و سكون هاء)، مزينه بتى داشتند به نام «نُهْم». خادم اين بت وقتى آوازه دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله را شنيد به سمت بت رفت و آن را شكست و اين ابيات را سرود:

ذهبتُ الى نُهْم لأذبح عنده عتيره نُسْك كالذي كنت أفعل

فقلت لنفسي حين راجعت عقلها أَ هذا إِله ا بُكمٌ ليس يعقلُ

سپس به پيامبر صلى الله عليه و آله ملحق شد و اسلام آوردن قوم خود مزينه را تضمين كرد.

نيق العُقاب: جايى است ميان مكه و مدينه.

در همين مكان بود كه ابوسفيان بن حارث و عبداللَّه بن ابى اميه، برادر امّ سلمه، در سال فتح، خواستند با پيامبر صلى الله عليه و آله ملاقات كنند اما آن حضرت از پذيرفتن و ملاقات آن دو خوددارى ورزيد.

هيچ يك از علما اين مكان را شناسايى نكرده اند.

نينوى: در خبر پناه بردن پيامبر صلى الله عليه و آله به طائف و گفتگوى ايشان با عدّاس، از اين مكان ياد شده است.

نينوى شهرى باستانى بوده كه پيامبر خدا، يونس بن متى، از آنجا برخاست.

امروزه ويرانه ها و بقاياى اين شهر در كرانه چپ رود دجله و روبه روى شهر موصل، از سمت شرق، موجود است و ميان آن آثار و شهر موصل، رود دجله واقع است.

ص: 417

«و»

وادى: (رودخانه و مسير سيل)، در ابتداى كتاب در ذيل عنوان «اودية المدينه» از وادى هاى بطحان، قناة، عقيق، مهزور، مذينيب و ... ياد كرديم.

وادى ازرق:] «ازرق».

وادى بُطْحان: ابن شُبّه از براء و عايشه مرفوعاً روايت كرده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «بطحان بر روى درى از درهاى بهشت قرار دارد». سيل بطحان (1) از ذى الجَدْر سرچشمه مى گيرد و پس از عبور از حرّه به جفاف مى ريزد و سپس به فضاى بنى خمطه و اعوص مى رسد و آنگاه از بستر وادى بحطان عبور مى كند و سرانجام در زغابه مى ريزد. ابن زباله مى گويد: سيل بحطان از حلأتين، حلأتى صَعْب، واقع در هفت ميلى مدينه مى آيد و سپس به جفاف در شرق قبا مى رسد و در آنجا، از طرف مصلّى، وادى رانونا به آن مى پيوندد.

مطرى مى گويد: ابتداى بُطحان، ماجشونيه است و انتهاى آن مساجد الفتح (مساجد سبعه).

[وادى بَكَّه: ازرقى وادى ابراهيم را كه مسجد الحرام و ابْطَح و بَطْحاء در آن واقع اند، وادى بكّه مى نامد. (2)]

[وادى تُرْبان: اين وادى در ميان «ذاتُ الجِيشْ» و «مَلَل» و «سياله» واقع شده و داراى آبهاى فراوان است و


1- بطحان وادى اى است كه خانه هاى مدينه آن را در ميان گرفته است.
2- بلادى، ج 7، ص 20، به نقل ازاخبارمكه، ص 282

ص: 418

پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در مسير غزوه بدر در آنجا فرود آمده است. (1)]

وادى رانونا: رانون هم گفته شده است. ابن شُبّه مى گويد: سيل اين وادى از مقمن، كوهى در سمت عين (جنوب) كوه عَيْر مى آيد و سپس به قرين صريحه معروف به قرين الضرطه و آنگاه به سد عبداللَّه بن عمروبن عثمان، معروف به سدّ عنتر مى ريزد و از آنجا در صفاصف پخش مى شود و به عُصبه مى ريزد و از داخل اين وادى عبور مى كند و از سمت راست قبا مى گذرد و سپس وارد عوسا، معروف به حوسا مى شود و آنگاه از سراره، واقع در منزلگاه هاى بنى بياضه مى گذرد و در آنجا به دو شاخه تقسيم مى شود.

شاخه اى از بئر جشم، در بنى بياضه، عبور مى كند و به سكّةالخليج مى رسد و سرانجام به وادى بطحان مى ريزد.

وادى عقيق: در صحيح بخارى از قول [عبداللَّه بن] عمر روايت شده است كه گفت: شنيدم پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در وادى عقيق مى فرمايد: «ديشب كسى نزد من آمد و گفت: در اين وادى مبارك نماز بگزار».

از منذربن عبداللَّه نقل شده كه وى از افراد مطّلع و آگاه شنيده است كه عَرْصه؛ يعنى عرصه عقيق، از محجّه يين؛؟؟ تمهيد ه ك الله اكبر الحمد لله ب يعنى راه فِقْره كنونى كه در سمت شام جاوات مى باشد، تا محجه شام است و از ابتداى جُرف تا نقيع را دربر مى گيرد.

عقيق به دو بخش تقسيم مى شود كه به آنها عقيقان مى گويند. عقيق پايين عقيق مدينه است كه به نام عقيق (صفر خوانده مى شود و بئر رومه در آن قرار دارد و ديگرى عقيق اكبر است كه بئر عروه در آن جاى دارد. عقيق ديگرى هم هست كه نزديك عقيق اكبر مى باشد و جزو بلاد مُزينه است. وجه تسميه عقيق آن است كه سيل آن، حرّه (2) را مى شكافد و قطع مى كند (عقّ در لغت به معناى شكافتن و قطع كردن است). مى گويند «تُبَّع» از عرصه عبور كرد و گفت: اينجا عرصه زمين است و از آن پس، آن منطقه كه «سليل» نام داشت، به نام عرصه خوانده شد و از عقيق گذشت و گفت:


1- بلادى، ج 2، ص 18
2- حَرّه: زمين سنگلاخ سوخته فرهنگ بزرگ جامع نوين- عربى- فارسى.

ص: 419

اينجا عقيق زمين است و از اين پس، به نام عقيق خوانده شد. بعضى هم گفته اند: علت نامگذارى آن به عقيق، سرخ بودن خاك آن است. عقيق داراى سه جمّاء (تپه) است:

اول: جَمّاء تضارع كه وقتى كسى به سمت مكه مى رود، اين تپه روبه روى او قرار مى گيرد. اين در صورتى است كه از داخل وادى عقيق عبور نكند، امّا چنانچه از داخل آن حركت كند، جمّاء در سمت راست او مى افتد.

دوم: جماء امّ خالد كه در جهت شمال جماء تضارع قرار دارد و آب آن از قصر محمد بن عيسى جعفرى مى گذرد. در پاى آن، خانه هاى اشعث و قصر يزيد نوفلى (1) و فيفاء الخبار قرار داشته و از آن به جماء عاقر، راهى است كه از ناحيه چاه رومه عبور مى كند.

فيفاء الخبار جزو جماء امّ خالد است.

نقل شده كه در اين جُمّاء گور انسانى يافت شد كه در آن نوشته بود: «من اسودبن سواده فرستاده عيسى بن مريم به سوى مردم اين روستا هستم». در روايتى ديگر آمده است: «به سوى روستاهاى عرينه». در روايتى ديگر آمده است: «گورى به قد چهل گز» و در روايتى ديگر آمده است: «فرستاده سليمان بن داود به سوى مردم يثرب».

سوم: جمّاء عاقر و به قولى: عاقل.

قصر جعفربن سليمان در عرصه به اين جماء نسبت داده شده است. در پشت اين جماء، مَشاش واقع شده و آن وادى اى است كه به عرصه مى ريزد.

وادى القُرى:] «قرى» و «علا».

وادى قناة: تُبّع در اين وادى توقف كرد و چون آنجا را ترك نمود گفت: اينجا قنات زمين است و از آن پس بدين نام خوانده شد. اين وادى به نام «شظاظ» نيز خوانده مى شود. در قاموس آمده است:

بخش واقع در نزديك مدينه به نام قناة ناميده مى شود و قسمت دور از آن، در محل نارالحرّه، شظاظ خوانده مى شود.

ابن شبّه گويد: وادى قناة از وجّ الطائف مى آيد و به ارحضيّه و قرقرةالكُدْر مى ريزد و سپس از طرف القدوم در بيخ


1- اين خانه ها در عصر عباسيان وجود داشته اما بعداً از ميان رفته اند و اثرى از آنها باقى نمانده است. نك: ص «اخبارالوادى المبارك» از همين نويسنده.

ص: 420

قبرستان شهداى احد مى گذرد و به محل تجمع سيلابها در زغابه منتهى مى شود.

وادى قناة يكى از وادى هاى بزرگ عرب است كه از مشرق مى آيد تا به سدّى كه نارالحرّه ايجاد كرده است مى رسد. اين وادى به علت وجود سدّ ياد شده قطع گرديده بود امّا در سال 690 ه. ق. شكاف برداشت و وادى جريان يافت و در آن سال و سال بعد، ميان دو كوه را پر كرد و بعد از سال 700 دوباره شكاف خورد و يك سال يا بيشتر جريان يافت و بار ديگر در سال 734 بر اثر بارش بارانهاى متوالى شكاف برداشت و جريان آب باعث حفر وادى ديگرى شد كه از بسترى غير از بستر قبلى اش كه از سمت قبله آرامگاه حضرت حمزه قرار داشت، مى گذشت.

وادى مُذَيْنيب: يا مُذَيْنب شاخه اى از سيل بُطْحان است؛ زيرا به روضه بنى اميه مى آيد و سپس از روضه منشعب مى شود و حدود پانزده جزء از املاك [منزلگاه هاى] بنى اميه را مى پيمايد و [آنگاه از املاك آنان بيرون مى رود و] به بُطحان مى پيوندد. مذينيب و بطحان، هردو، از حلأتين، حلأتى صعب، سرچشمه مى گيرند و به زغابه مى ريزند.

مذينيب از حرّه شرقى، از سمت قبله ديار بنى قريظه عبور مى كند و از روستايى قديمى در شرق عهن و نواعم مى گذرد و در املاك ياد شده چند شاخه مى شود و سپس از محل معروف به بقيع الزرندى و از ناصريّه عبور كرده به وادى اى مى ريزد كه از جفاف، واقع در شرق مسجد فضيخ مى آيد و در آنجا شاخه هايى از مهزور به آن مى پيوندد و همگى به بطحان مى ريزند و با رانونا يكى مى شوند و از غرب مصلّاى مدينه عبور مى كنند.

[وادى مكه: ازرقى وادى فخ را كه تا جنوب تنعيم امتداد دارد، وادى مكه معرفى كرده است. (1)]

وادى مهزور: بنابه گفته ابن زباله، اين وادى از حرّه شوران آغاز شده و از املاك بنى قريظه مى گذرد و سپس به مدينه مى رسد. اين وادى از مسجد نبوى صلى الله عليه و آله مى گذشته است. سيل بنى قريظه در منطقه بنى خطمه به مذينب مى پيوندد. از ك الله اكبر الحمد لله ب كن الله اكبر رل شود؟؟؟

بنابراين، اين دو وادى يكى مى شوند و


1- بلادى، ج 7، ص 20، به نقل ازاخبار مكه، ج 2، ص 282

ص: 421

در اموال ياد شده از هم جدا مى گردند و از نماى صدقات پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به جز مشربه امّ ابراهيم مى گذرند و سپس به الصَّوْران، نزديك قصر مروان بن حكم مى رسند و آنگاه با پيمودن بطن وادى، از كنار قصر بنى يوسف مى گذرد و بقيع را در مى نوردد و سپس به ديار بنى حُديله مى رسد. مسجد نبوى در بطن وادى مهزور واقع است. وادى مهزور به كومه (تپه خاكى) ابوالحمراء منتهى مى شود.

وادى مهزور در سال يكصدو پنجاه و شش (يا هشت)، در زمان خلافت منصور، چنان طغيانى كرد كه صدقات پيامبر صلى الله عليه و آله را زير آب برد و در برقه آب تا كمر درختان خرما رسيده بود. مردم نگران خراب شدن مسجد شدند و به طرف آن حركت كردند و با راهنمايى پيرزنى در برقه نقطه اى از زمين را كندند و به سنگ منقوشى برخوردند و آن را از جا درآوردند و آب به طرف آن حفره سرازير شد و فروكش كرد.

زبيربن بكار مى گويد: سيل عقيق و رانونا و ذاخر و ذوصلب و ذوريش و بطحان و معجب و مهزور و قناقا در زغابه به هم مى رسند. اين سيل هاى منطقه عوالى، پيش از پيوستن به عقيق، به يكديگر مى پيوندند و سپس مجموعاً در زغابه در محل زمين سعد بن ابى وقاص، يعنى بالاى وادى اضم، به عقيق وصل مى شوند. (وجه تسميه وادى اضم آن است كه اين سيلابها در آنجا به يكديگر منضّم مى شوند) اين سيلابها، پس از پيوستن به يكديگر، در سمت راست الصورين واقع در پايين زغابه پيش مى روند و سپس وادى نعمى و وادى نعمان به آنها مى پيوندند و همچنان پيش مى روند و آنگاه وادى ملل در ذى خُشُب و سپس وادى برمه از شام و بعد وادى حجر و وادى جزل، كه سقيا در آن واقع شده است، به آن ملحق مى گردد، و آنگاه وادى اى به نام سفيان، در محل كوهى كه اراك ناميده مى شود، به آن مى پيوندد و سپس از سه نقطه به نامهاى يعيوب و نبيحه و حقيب به دريا مى ريزد.

- از عبداللَّه بن ابى بكر (1) از پدرش روايت شده است كه: پيامبر صلى الله عليه و آله درباره


1- اين چهار حديث از تاريخ المدينه ابن شبه نقل شده اند.

ص: 422

(نحوه استفاده از آب) وادى مَهْزور و مُذَيْنيب چنين حكم فرمود كه آب را نگه مى دارند تا به اندازه برآمدگى پشت پاها برسد، آنگاه جلوى آن را باز مى كنند تا به زمينها و باغ هاى پايين تر برود.

- حيان بن بشر از يحيى بن آدم، از ابومعاويه، از محمدبن اسحاق، از ابومالك بن ثعلبةبن ابى مالك، از پدرش حديث كرد ما را كه: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره تقسيم (آب وادى) مهزور و وادى بنى قريظه چنين داورى كرد كه:

آب تا پاشنه پا بالا بيايد و سپس رها شود تا به اراضى و باغات پايين تر برود.

- يحيى ازحفص، ازجعفر، ازپدرش براى ما حديث كرد كه:

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله درباره سيل مهزور حكم كرد كه براى صاحبان نخلستان ها تا پاشنه پا و براى صاحبان مزارع تا بند كفش است و سپس آب را رها كنند تا كسانى كه پايين تر از آنان هستند استفاده كنند.

- ابوعاصم، از محمدبن عماره، از ابوبكربن محمد براى ما روايت كرد كه:

پيامبر صلى الله عليه و آله درباره سيل مهزور چنين حكم و داورى كردكه زمينها و باغهاى بالاتر آب را نگه مى دارند تا به اندازه برآمدگى پشت پاها و جدر (1) برسد سپس رها شود تا پايين ترها از آن استفاده كنند. از اين آب براى آبيارى باغها استفاده مى شد.

واسط القصب: دهكده اى است در عراق.

پيش از آن كه حَجّاج شهر واسط رابسازد، اين دهكده وجود داشت.

واقِم: دژى بوده از دژهاى مدينه. حرّه واقم:

همان حرّه يا سنگلاخ شرقى مدينه است كه وقتى به فرودگاه مى رويد، پس از قطع خيابان ابوذر، در سمت راست شما قرار مى گيرد.

وَبْره: (به فتح اول و سكون دوم)، حرّه وبره همان حرّه غربى مدينه، يا بخشى از آن است. اين حرّه يا سنگلاخ مشرف بر وادى عقيق مى باشد.

وَبْرَه: دهى است در كوه آره واقع در سرزمين اسلم. در حديث اهبان اسلمى از


1- جدر؛ به قولى به معناى بيخ يا پاى درخت است و به قولى ديواره هايى است كه دور درختان خرما درست مى كرده اند تا آب در آن جمع شود و گروهى ديگر مى گويند: به معناى «پل» مى باشد. وفاءالوفا، ج 3، ص 1079، محيى الدين.

ص: 423

اين ده ياد شده است. اين ده از توابع مدينه در وادى فرع است و با مدينه دويست كيلومتر فاصله دارد.

وَتير: امروزه به نام «وتائر» معروف مشهور است. گفته مى شود: «وتران» و آن نام دو شِعب يا درّه است، واقع در جنوب غربى مكّه. بعضى گفته اند: وتير آبى است متعلّق به خزاعه كه در پايين دست مكّه قرار دارد.

وَجّ: (به فتح اول و تشديد جيم)، در حديث آمده است: آخرين غزوه براى خدا جنگ وجّ است. غزوه طائف آخرين غزوات پيامبر صلى الله عليه و آله بود. «وَجّ»: همان وادى طائف است كه از حاشيه جنوب غربى طائف عبور مى كند و سپس به سمت جنوب و شرق مى رود.

وَجْده: يكى از دژهاى خيبر بوده كه امروزه، به يكى از روستاهاى خيبر اطلاق مى شود.

وُدّ: (به ضمّ اول)، بتى بوده از قريش كه آن را «وُدّ» مى ناميدند. به فتح اول هم گفته مى شود. بعضى گفته اند: بتى بوده در دومة الجندل.

وداع (ثنيّة الوداع): اين آن ثنيّةالوداع نيست كه در سرود «طَلَعَ الْبَدْرُ عَلَينا ...»، كه اهالى مدينه در هنگام استقبال از پيامبر صلى الله عليه و آله خواندند، به آن اشاره شده است؛ چرا كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله از قُبا، درجنوب مدينه، به اين شهر وارد شد.

ثنيّة الوداعِ مشهور، در ابتداى خيابان ابوبكر (سلطانه) و در اوّل خيابان سيدالشهدا قرار دارد. اين گردنه بر سر راه كسانى است كه از مدينه، از راه تبوك، به شام سفر مى كنند.] «ثنيّة»).

وَدّان: (به فتح اول و تشديد دوم)، جايى است ميان مدينه و مكه، در دوازده كيلومترى شهر مستوره كه ميان مستوره و گردنه هَرْشى واقع است و با مدينه 250 كيلومتر فاصله دارد. در خبرهاى غزوه ابواء از وَدّان سخن به ميان آمده است.

وِرقان: كوهى است در هفتاد كيلومترى جنوب مدينه كه هرگاه از مدينه به سمت روحاء برويد، اين كوه در سمت چپ شما، در راه مدينه به بدر، قرار مى گيرد.

در حديث آمده است: «بهترين كوه ها احد است و اشعر و ورقان».

ص: 424

وَسَط: كوهى است مشرف بر ضريّه] «ضريّه» و در مجاورت آن دشتى است كه زراعت مى شود. ذو الجوشن خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمد و تقاضا كرد اين محل را به او واگذارد و حضرت هم آن را به اقطاع او داد.

وَطيح: يكى از دژهاى خيبر بوده است.

وَظيف الحمار: بخشى از وادى عقيق است كه از سقاخانه سليمان بن عبدالملك تا زغابه را شامل مى شود. در طبقات ابن سعد، در ذيل داستان ماعز آمده است كه چون سنگ ها به او برخورد كرد، به سمت عقيق پابه فرار گذاشت؛ اما عبداللَّه بن انيس در مكيمن، واقع در وظيف الحمار به او رسيد.

وَعيره: كوهى است داراى قلّه اى مقعّر و فرو رفته كه از شمال شرقى روبه روى كوه احد است.

وَليّه: گفته مى شود يكى از نام هاى جايى است كه بت «ذوالخلصه» در آن قرار داشت. به «وليّه» ثروق هم مى گويند. وليّه در سرزمين «دوس»، واقع در جنوب جزيرةالعرب و بين عربستان سعودى و يمن شمالى قرار دارد. هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله جريربن عبداللَّه بجلى را فرستاد تا ذوالخلصه را آتش بزند و خراب كند، وى دمار از روزگار مردم وليّه درآورد و ذوالخلصه را به آتش كشيد و ويرانش كرد.

ص: 425

«ه»

هُبَل (به ضمّ اول و فتح دوم)، ياقوت مى گويد: گمان مى كنم از «هابل» باشد، به معناى فربه و پرگوشت و پيه و يا از «هبل» به معناى فرزند مردگى؛ يعنى كسى كه از هبل اطاعت نمى كرد، اين بت جان فرزند او را مى گرفت.

هُبل بتى بوده از بنى كنانه كه قريش آن را مى پرستيدند. بعضى گفته اند: هبل يكى از بت هاى كعبه بوده و نزد قريش از همه بت ها احترام و عظمت بيشترى داشته است. همين بت است كه ابوسفيان، وقتى در جنگ احد به پيروزى دست يافت، خطاب به آن مى گفت: زنده باد هبل، اى هبل! آيين خود را برتر گردان و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در پاسخ فرمود: خداوند برتر و والاتر است.

[هُبَل: از هباله گرفته شده كه به معناى غنيمت است؛ يعنى بتى كه عبادت او مُغتنم مى باشد، يا هركس او را پرستش كند به غنيمت مى رسد.

هُبَل بت قبيله «بنى كنانه» بود كه قريش نيز آن را مى پرستيدند و قبيله كنانه نيز بت هاى «لات» و «عُزّى» را كه مربوط به قريش بود، عبادت مى كردند و ديگر اقوام عرب هم مجموع آنها را حرمت مى نهادند و در هر سال اجتماعى از آنها برگرد اين بتان تشكيل مى شد.

به گفته «ابومُنذِر» بت هاى قريش در داخل كعبه و در اطراف آن بودند و بزرگ ترين بت ها از نظر قريش بت هُبَل بود كه «خُزَيْمَة بن مَدْرَكَه» آن را در كعبه نصب كرده بود و از اين رو به آن هُبل خزيمه مى گفتند و هدايايى به آن تقديم و در كنار آن قرعه كشى مى كردند.

ص: 426

اين همان بتى است كه ابوسفيان در جريان جنگ احد، هنگامى كه احساس پيروزى كرد، شعار «اعْلُ هُبَل»؛ «سربلند باشى اى هبل» سر مى داد، پيامبرخدا صلى الله عليه و آله فرمود: «اللَّهُ اعْلى وَ اجَلّ»؛ «خداوند بالاتر و والاتر است.»

هنگامى كه پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در فتح مكه وارد مسجدالحرام شد، با كمان خويش بر چشم و صورت بت ها مى زد و مى فرمود: «جاءَ الحَقُّ وَزَهَقَ الباطِلُ إِنَّ الباطِلَ كانَ زَهُوقاً»؛ حق آمد و باطل از ميان رفت، همانا باطل از ميان رفتنى است. (1) على عليه السلام هُبَل را از بام كعبه به زير افكند و سپس دستور داد كه در درگاه «باب بنى شيبه» (زير پاى زائران كعبه) دفن كنند. (2)]

هَجَر: (به فتح اول و دوم)، گفته شده به معناى دهكده است. اين كلمه- چنانكه در بخارى آمده- با الف و لام تعريف (الهجر) نيز مى آيد.

به گفته ياقوت: هجر نام شهرى است كه مركز بحرين مى باشد. گفتنى است مقصود، بحرين معروف فعلى كه در داخل خليج فارس قرار دارد نيست، بلكه در گذشته به منطقه شرقى عربستان سعودى بحرين مى گفتند كه مركز آن هجر، يا همان احساء بود.

سبوهاى هَجَرى منسوب به همين هَجَر احساء است. بعضى هم گفته اند:

منسوب به روستايى است نزديك مدينه كه در آن كوزه و سبوهاى بزرگ مى ساختند.

هدّار: از نواحى يمامه و زادگاه مسيلمه كذّاب بوده است.

هَدْأه: اين نام كه به صورت «هداة» و «هدة» نيز روايت شده، جايى است ميان عُسْفان و مكه، يا در هفت ميلى عسفان. در خبر غزوه رجيع از اين مكان سخن به ميان آمده است.

بعضى گفته اند: درست آن «هدة»- بدون الف و يا همزه- است. امّا «هدأة» ميان مكه و طائف است و در هجده كيلومترى غرب طائف قرار دارد و راه مكه به طائف از آن مى گذرد.


1- بلادى، ج 9، ص 158- 160
2- طريحى، ج 4، ص 404 ماده «هبل».

ص: 427

هَدْم: در ماجراى درهم شكستن «لات»، در طائف، از اين مكان نام برده شده است.

در اين داستان آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله ابوسفيان بن حرب و مغيرةبن شعبه را براى خراب كردن بت لات فرستاد.

مغيره براى درهم شكستن آن رفت و ابوسفيان در ملكى كه در ذى الهَدْم داشت مقيم شد. اين مكان شناخته شده نيست.

[هَدْى: به شتر يا حيوان ديگرى گفته مى شود كه براى قربانى به مكه مى برند و به آن هَدِىّ بر وزن فعيل نيز گفته اند.

خداوند در سوره مباركه بقره به آن اشاره فرموده است: حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْىُ مَحِلَّهُ ...؛ (1)

«تا وقتى كه حيوان قربانى به قربانگاه برسد.»

در لسان العرب آمده است: نخست عرب به شترى كه براى قربانى به كعبه اهدا مى شد، هَدِىّ؛ يعنى اهدا شده، مى گفت و سپس به ديگر شتران كه براى قربانى در نظر گرفته نمى شد «هَدِىّ» گفت. (2)]

هُذَيْل: قبيله اى عدنانى است كه در سروات سكونت داشتند و سراة آنان چسبيده به كوه غزوان است و اين كوه متصل به طائف مى باشد. آنان در پايين دست سراة، در نواحى نجد و تهامه، ميان مكه و مدينه، اماكن و آبهايى داشتند.

از منزلگاه هاى هذيل است: عُرنه و عَرَفه و بطن نعمان و اوطاس و هزوم.

و از كوه هاى ايشان است: مَشْعر و شمنصير و عمايه و اراك و عسيب.

و از وادى هاى آنان است: نخله شامى و ملكان و عروان.

و از آبها و قنات هاى آنهاست:

مجاز و رجيع و بئر معونه كه از اين آخرى در سيره ياد شده است.

يكى از بت هاى اين قبيله «رهاط» بود كه در سال هشتم هجرى توسط عمروبن عاص در هم شكسته شد.

هَرْشى: (به فتح اول و سكون دوم و الف مقصور)، گردنه اى است در راه مكه نزديك جُحفه كه از آنجا دريا ديده مى شود و داراى دو راه است كه از هر راه بروى به يك جا مى رسى.


1- بقره، ص 196؛ مجمع البحرين، ج 4، ص 416 ماده «هدى».
2- لسان العرب، ج 15، ص 358

ص: 428

هَزْم: (به فتح اول و سكون دوم)، در لغت به معناى زمين هموار است. در خبر برگزارى نخستين نماز جمعه در مدينه آمده است كه اين نماز، قبل از ورود پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه، در هزم بنى نبيت برگزار شد. هزم بنى نبيت جزو حرّه بنى بياضه، در نقيع الخضمات است. در ذيل مبحث «نقيع الخضمات»، و «نبيت» درباره هزم توضيحاتى داده شد. هزم در غرب مدينةالنبى واقع است.

هَمْدان: قبيله اى قحطانى است كه در يمن مى زيستند. در قديم، جنوب عربستان سعودى جزو يمن بوده است. هيأت نمايندگى اين قبيله، در سال نهم هجرى خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله شرفياب شد.

هَوازن: قبيله اى عدنانى است كه در نجد، اراضى بعد از يمن، سكونت داشتند.

يكى از وادى هاى اين قبيله، «حنين» است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، بعد از فتح مكه، به آنجا لشكر كشيد.

هَيْفاء: سمهودى مى نويسد: جايى است در يك ميلى چاه مطّلب. در خبر اعزام سريّه ابو عبيده جرّاح به سوى «ذوالقصّه» آمده است كه گلّه مدينه در هيفاء، در هفت ميلى مدينه، مشغول چرا بود.

ص: 429

«ى»

يَأْجَج: نام يكى از وادى هاى مكه است در شمال عمرةالتنعيم، كه وادى تنعيم به آن مى ريزد. راه مكه به مدينه، در ده كيلومترىِ مسجدالحرام، وادى يأجج را قطع مى كند. امروزه به «ياج» مشهور است.

در داستان هجرت زينب، دختر پيامبر صلى الله عليه و آله از اين وادى ياد شده است.

[اين يَأْجَج: همان جايى است كه زيد بن حارثه با مردى از انصار از سوى پيامبرخدا صلى الله عليه و آله به آنجا اعزام شدند تا آنكه وقتى زينب دختر آن حضرت از مكه به آن محل مى رسد، او را تا مدينه همراهى كنند. (1) «ابوالعاص» با دختر پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان جاهليت ازدواج كرده بود و پس از بعثت بر خلاف همسرش زينب، آيين اسلام را نپذيرفت تا اينكه در جنگ بدر شركت كرد و اسير لشكر اسلام شد.

همسر او زينب، آن ايام در مكه به سر مى برد. مسلمانان به پيشنهاد پيامبر صلى الله عليه و آله او را بدون پرداخت فديه آزاد كردند.

پيامبر صلى الله عليه و آله از ابوالعاص پيمان گرفت كه زينب را به مدينه بفرستد، او نيز به پيمان خود عمل كرد وخود نيز اسلام آورد. (2)]

يُبْنى: دهى است در فلسطين كه قبر عبداللَّه بن ابى سرح، صحابى در آنجاست.

يَتيب: (به فتح اول)، اين نام به صورت هاى تحريف شده متعددى آمده است، اما


1- بلادى، ج 10، ص 10
2- برگرفته از فرازهايى از تاريخ اسلام، صص 247 و 248

ص: 430

همه آنها نام يكجا هستند. در خبر غزوه سويق آمده است كه ابوسفيان در يتيب كه كوهى است در شرق مدينه، فرود آمد. اين كوه از حدود حرم مدينه به شمار مى آيد.] «تيأب».

يَثْرِب: نام قبلى مدينه است. موقعيت اين شهر در شمال مركز مدينه فعلى، ميان كناره وادى قناة تا كناره جرف بوده است.

يراحم: بعضى اين كلمه را به همين صورت؛ يعنى با حاء ذكر كرده اند و برخى با جيم (يراجم). يراحم غدير يا آبگيرى است در نقيع. روايت شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آب آن وضو گرفت و فرمود: «شما در بقعه مباركى هستيد».

يَرموك: رودخانه اى است به طول 57 كيلومتر كه هفده كيلومتر آن در خاك فلسطين قرار دارد. اين رودخانه به طول سى كيلومتر، حد فاصل ميان سوريه و اردن و از بزرگترين ريزابه هاى رود اردن است و از ارتفاعات حوران سرچشمه مى گيرد و در شش كيلومترى جنوب درياچه طبريه، نزديك پل مجامع به رود اردن مى پيوندد.

درسال 13 ه. نبرد سرنوشت ساز يرموك در دشت واقوصه، واقع در خم رود يرموك، قبل از پيوستنش به رود اردن، رخ داد. واقوصه دهى است از توابع درعا كه در 63 كيلومترى غرب درعا قرار دارد.] نقشه هاى نبرد يرموك).؟؟

يُسرى: آبراهه اى است ميان ليّه و نخب، كه در نزديكى بحرةالرّغاء، به ليّه مى ريزد.

اين آبراهه، پيش از اين «ضيقه» نام داشت و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله، چون از اين نام خوشش نيامد، آن را به يُسرى تغيير داد كه هنوز هم به همين نام خوانده مى شود.

در خبر غزوه طائف، از يُسرى نام برده شده است.

يَسيره:] «عسير».

يَعْقوق: بتى بوده است در يمن.

يَغوث: نام بتى است كه اهالى جُرَش آن را از مَذْحِج، در نزديك خميس مشيط، واقع در جنوب عربستان سعودى، گرفتند.

يَلَمْلَمْ: كه به آن «الَمْلَم» هم مى گويند، وادى عظيمى است كه از فاصله يكصد كيلومترى جنوب مكه مى گذرد. ميقات

ص: 431

تصوير شماره 45

ص: 432

تصوير شماره 46

ص: 433

تصوير شماره 47

ص: 434

يمنى هايى كه از راه مكه مى آيند، در اين وادى است. اين ميقات تا سال 1399 ه. ق. به نام «سعديه» معروف بود، اما پس از آن، آسفالت شدن راه ماشين رو ساحلى، اين ميقات به دليل فاصله زيادش با جاده جديد، متروك ماند.

يَلْيَل: در اخبار غزوه بدر، آنجا كه از محل استقرار سپاه قريش در آوردگاه سخن مى رود، از اين مكان ياد شده است.

به بخش پايين وادى صفرا كه از بدر مى گذرد «يَلْيَل» يا وادى بدر مى گفتند. نام «يليل» معروف نبوده است.

يَمامَه: مركز مسيلمه كذاب در نجد بوده است.

يَمَن: زاويه جنوب غربى جزيرةالعرب را يمن مى گويند. اين مرزبندى هايى كه امروزه به نام يمن شمالى و يمن جنوبى معروف است، در گذشته وجود نداشت؛ زيرا جنوب عربستان سعودى نيز جزو منطقه اى بود كه به آن يمن مى گفتند.

عربها به اراضى واقع در سمت جنوب «يمن» اطلاق مى كردند و به سرزمين هاى واقع در شمال، «شام» مى گفتند. اهالى حجاز به كليه سرزمين هايى كه در جنوب مكه است، يمن مى گويند.

[يُمْن و جُبار: در سمت جنوب «قو» و «رُؤاف» قرار دارد و منزلگاه «بنى مرّه» از قبيله بنى غطفان مى باشد و اين دو محلّ به همين ترتيب هميشه با يكديگر ذكر مى شوند و حتى جُبار و يُمن گفته نمى شود، بلكه يُمن پيش از جبار مى آيد.

پيامبرخدا صلى الله عليه و آله در شوال سال هفتم هجرى، اطلاع يافت كه «عُيَينْةبن حصينْ» رييس غطفانيان، نيرويى فراهم آورده است تا به مدينه يورش ببرد. از اين رو، «سرّيه» اى به فرماندهى «بَشير بن سَعْد» با راهنمايى «حسيل بن نُوَيْره اشْجَعى» به آنجا اعزام كرد و آنها را شكست داد. (1)]

يَمْن يا يُمْن: آبى است ميان تيماء و فيْد متعلق به قبيله غطفان. يكى از سراياى پيامبر صلى الله عليه و آله در سال هفتم هجرى در محل اين آب به وقوع پيوست.


1- بلادى، ج 10، ص 34

ص: 435

يَنْبُع: در خبر غزوه ذوالعُشَيْره از اين مكان ياد شده است. اگر در متون قديمى، از اين نام ياد شود، مقصود وادى ينبع النخل است كه رودخانه اى است داراى چشمه ها، قريه ها و نخلستان هاى فراوان.

اما شهر ينبع النخل كه امروزه يكى از شهرهاى اصلى و عمده عربستان سعودى است، جديد مى باشد.

ينبع از بلاد جهينه بود و چون پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آن را تصرف كرد، به تيول مردى از جهينه به نام كُشدبن مالك داد.

[يَوْمُ الأَحْزاب: احزاب جمع حزب است كه به معناى گروه و جمعيت مى باشد و يوم احزاب يا يوم خندق، روز اجتماع قبايل عرب براى جنگ با پيامبرخدا صلى الله عليه و آله بوده است.

اين احزاب كه لشكرى ده هزار نفرى بسيج كردند، از «احابيش»- ساكنان ناحيه كوه جُبْش در شش ميلى مكه- طايفه «بنى كَنانَه»، اهالى «تَهامَه» و قبيله هاى «غَطْفان» و «هوَازِن» و يهوديان «بنى قُرَيْظَه» و «بَنى نَضير» تشكيل مى شدند. (1) ولى شمار مسلمانان از سه هزار نفر تجاوز نمى كرد. با اين حال سرنوشت جنگ به وسيله امير مؤمنان على عليه السلام با كشتن قهرمان عرب «عَمْرِوبْن عبد وَدّ» به سود مسلمانان رقم خورد.]

[يَوْمُ الْأَضْحى: نام روز دهم ذى حجّه است كه در آن روز گوسفند قربانى مى شود. (2)]

[يَوْمُ التَرْويَه: روز هشتم ذى حجه است، از آنجا كه در گذشته حاجيان آب مورد نياز خود را براى توقف در منا، از مكه بر مى گرفتند و به اين كار تَرَوّى مى گفتند، اين روز به اسم ترويه ناميده شده است. (3)]

[يَوْم جَمْع: نام روز عرفه است؛ زيرا مردم در عرفات اجتماع مى كنند. (4)]

[يَوْمُ الْحَصْبَه: روز چهاردهم


1- طريحى، ج 1، ص 499، 500 ماده «حزب».
2- قاموس المحيط 4، ص 356 ماده «ضحا».
3- لسان العرب، ج 14، ص 347 ماده «روى».
4- تاج العروس، ج 20، ص 452 ماده «جمع».

ص: 436

ذى حجّه است. (1)]

[يوْمُ الرُّؤوس: مكّيان روز يازدهم ذى حجّه، سرهاى حيوانات قربانى را، مى پختند و مى خوردند و به همين مناسبت آن روز را، يوم الرّؤوس؛ يعنى روز سرها مى ناميدند. (2)]

[يَوْمُ الْقَرّ: نام روز پس از يوم النحر (عيد قربان) است؛ زيرا آن مردم در منزلگاهشان در منا مستقر مى شوند. (3)]

[يَوْمُ المَشْهُود: روز عرفه است؛ زيرا مردم در سرزمين عرفه حضور به هم مى رسانند. (4)]

[يَوْمُ النَّحْر: روز نحر كردن و كشتن شتر است كه همان روز عيد قربان مى باشد؛ زيرا در آن روز شتران با فرو كردن كارد در نحر (گلوى) آنها، قربانى مى شوند. (5)]

[يَومُ النَّضْر: روز بازگشت حجاج از مكه به منا است. (6)]

يهيق: در حديث آمده است: «زود باشد كه ساختمان هاى آنان به يهيق برسد».

مقصود، ساختمان هاى مردم مدينه است. هيچ يك از جغرافى دانان از جايى به اين نام ياد نكرده اند.

يَيْن: (به فتح اول و سكون دوم)،] «مرّيَيْن»؛ زيرا بعضى از پژوهشگران معتقدند كه جايى به نام «يَيْن» وجود ندارد؛ بلكه اين كلمه در اصل «مرى» بوده كه تثنيه بسته شده و در حالت جرّ به صورت «مريَيْن» در آمده و لذا برخى خيال كرده اند «مريين» مركّب اضافى است.


1- طريحى، ج 1، ص 521، 522 مادّه «حَصَب».
2- تاج العروس، ج 16، ص 109 ماده «رأس».
3- طريحى، ج 3، ص 486 ماده «قرر».
4- طريحى، ج 2، ص 550 مادّه «شهد».
5- برگرفته از جَمْهرة اللّغه، ج 2، ص 145 مادّه «نحر».
6- طريحى، ج 4، ص 345 ماده «نفر».

ص: 437

تصوير شماره 48

ص: 438

تصوير با حاج آقاى ورسه اى هماهنگ شود.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109