مراديه(گنجينه بهارستان 1)

مشخصات كتاب

نام كتاب: مراديه( گنجينه بهارستان 1)

نويسنده: مجهول

موضوع: تجويد

تاريخ وفات مؤلف: قرن 10

زبان: فارسى

تعداد جلد: 1

ناشر: وزارت ارشاد

مكان چاپ: تهران

سال چاپ: 1380

نوبت چاپ: اوّل

5 مراديه

اشاره

نگاشته مؤلّفى ناشناس (سده دهم هجرى) به كوشش سيّد محمّد يوسفى

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 109

مقدّمه مصحّح

مراديه مجموعه اى در علم تجويد، در يك مقدّمه و هيجده باب و خاتمه است. اين رساله تأليف نويسنده اى ناشناس از سده دهم هجرى است. وى رساله را به سلطان مرادخان پيشكش كرده است. چنانچه استاد حائرى نيز در جلد 22 فهرست كتابخانه مجلس شوراى اسلامى، پاورقى صفحه 188، مرقوم فرموده اند، مير سلطان مراد، نام دو تن از حاكمان مازندران از خاندان سادات قواميه مرعشى مازندران است كه اوائل قرن 10 مى زيسته و معاصر صفويه بوده اند. يكى از آنان «مير سلطان مرادخان بن مير شاهى بن مير عبد الكريم كه ... عمه خان احمد خان، والى گيلان در حباله اش بود» و ديگرى مير سلطان مراد، پسر ميرزا محمّد خان بن مير سلطان مراد، كه نوه مير مراد اوّل و عمه خان احمد بود (به نقل از تاريخ مازندران، تأليف ملّا شيخعلى گيلانى، چاپ 1352، به تصحيح دكتر منوچهر ستوده). اين رساله بر اساس نسخه موجود در مجموعه شماره 500 اهدايى طباطبايى به كتابخانه مجلس شوراى اسلامى، كه در پاورقيها با رمز «س» مشخص گرديده، بازخوانى شده و با نسخه ديگرى از اين رساله كه در گنجينه نسخ خطّى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران در ضمن مجموعه شماره 4438 موجود مى باشد، مقابله گرديده.

به جز چند مورد افتادگى و ناخوانى نسخه مجلس كه با نسخه دانشگاه تكميل شد، اختلاف قابل ذكر چندانى مگر اختلاف رسم الخطّ و ضبط برخى كلمات وجود ندارد. از

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 110

نسخه دانشگاه در پاورقيها با رمز «د» ياد شده.

مجموعه شماره 4438 دانشگاه شامل 9 رساله به

شرح زير است:

1. شرح قصيده تجويديه جزرى تأليف عبد الجليل الحسينى القارى، تأليف شرح 972 ه. ق و تحرير نسخه مورّخ 1008 ه. ق 2. عقد الفريد فى نظم التجويد و شرح آن، تأليف محمّد بن محمّد شريف سمرقندى، المحمّد الهمدانى 3. رساله دل و جان، خواجه عبد اللّه انصارى 4. نسخه نفيسه تحفة الكلام فى اختلاف القرّاء، تأليف حسين الحسينى القارى، مختوم به عبارت «تمت الرسالة القرائة الخاصة بقرائة العاصم بروايتين».

5. رسالة التجويد از همين مؤلّف 6. رسالة فى بيان الاستعاذة و الادغام 7. رساله مراديه (رساله حاضر) 8 و 9. قصيده جزرى و رساله ديگر در استعاذه مورّخ 1008 ه. ق.

سعى ما بر اين بود تا كمترين تغيير در رسم الخطّ رساله و ضبط اعلام ايجاد شود و جز موارد معدودى به منظور سهولت خواندن و يا يكدست نمودن رسم الخطّ، اصالت متن ترجيح داده شد.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 111

[متن رساله]

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد للّه الّذى جعلنا من حملة كتابه المبين، و المتمسّكين بالعروة الوثقى و الحبل المتين ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين «1» و الصلوة على المبعوث به إلى كافّة الخلق، و المؤيّد به دليلا قاطعا و برهانا ساطعا، سيّد المرسلين و خاتم النبيّين، المخاطب بنصّ و رتل القرآن ترتيلا «2» و الملّقب بطه و يس، و على آله بدور الغياهب الأطهار الأطايب، العابدين الحامدين الراكعين الساجدين، الذين لم يزالوا بالمعروف آمرين و عن المنكر ناهين، و لحدود اللّه حافظين، و على أصحابه المقتدين بالطريقة الحسنات، و المهتدين بالمحجّة البيضاء، و التالين و التابعين بإحسان إلى يوم الدّين.

و بعد، بر ارباب عقول و اصحاب معقول و منقول، مقدار

رتبه اهل قرآن و امتياز ايشان از ديگران مخفى نباشد به موجب آيه كريمه: ثم أورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا «3» و حديث مأثور مشهور در اين باب بى حساب است، منها:

«خيركم من تعلّم القرآن و علّمه» «4»

، يعنى بهترين شماست آن كه قرآن را آموخت و تعليم داد، و منها:

«مثل المؤمن الذى يقرء القرآن كمثل الأترجة «5» ريحها طيّب و طعمها طيّب و، مثل المؤمن الّذى لا يقرء القرآن كمثل التمرة لا ريح لها و طعمها حلو، و مثل المنافق الذى يقرء القرآن كمثل

______________________________

(1) بقره/ 2.

(2) مزمّل/ 4.

(3) فاطر/ 32.

(4) بحار الأنوار، ج 92، ص 186.

(5) س: الأرّجة. مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 112

الريحانة ريحها طيّب و طعمها مرّ، و مثل المنافق الذى لا يقرء القرآن كمثل الحنظلة لا ريح لها و طعمها مرّ»

، يعنى مؤمن قرآن خوان مانند ترنج است كه خوش بوست، و خوش مزه، و مؤمن غير قرآن خوان مانند خرماست، بوى ندارد، امّا شيرين مزه است، و منافق قرآن خوان مانند ريحان است، بويش خوش و مزه تلخ، و منافق غير قرآن خوان مانند حنظل است، كه بوى از او نمى آيد و تلخ مزه است، و در اين اوقات كثير البركات به موجب اشارت عالى حضرت كيوان رفعت، سيادت و سلطنت پناه ابهّت و جلالت دستگاه، زبدة السادات، نخبة السلاطين، معدن السعادات لأمور الدنيا و الدين، الواضح من جهته لوائح العزّ و الإقبال، و الساطع من فطرته طوالع الفضل و الإفضال، الذى جمع اللّه له بين السيف و القلم فآتاه حكما و علما، و أحسن كلّ شى ء منه خلقا و خلقا، و كساه صفحا و حلما، و أكرمه بالانعطاف إلى

تلاوة القرآن المجيد، و آتاه حظّا وافيا وافرا فى التجويد، و نعّمه بأن جعله من الصفوة الحاملين و التالين العاملين، متوجّها بقلبه و قالبه فى السرّ و العلن، و نظمه فى ربعة الذين فازوا بما حازوا، فطالوا و قالوا الحمد لله الذى أذهب عنا الحزن «1» سلطان سلاطين بلاد مازندران و من تشعشعت لوامع بروق الأمن لأهلها بوجوده، و لمعت طوالع بدور الأمان مفرّ السيادة و السلطنة و الدولة و العزّ و الإقبال و الفضل و الإفضال، سلطان مرادخان، أعزّ اللّه أعوانه و أنصاره و ضاعف ملكه و اقتداره.

اين رساله مشتمل بر تجويد و ضروريات مقدّمات قرائت مرتّب شد. اميد كه از بركت توجّه خاطر اشرف، مقبول و پسنديده افتد- إن شاء اللّه تعالى- كه جميع قواعد تجويد و بسيار از اصول قرائت را جمع كرده است. طريق توسّط را نموده و نه مختصر مخلّ است و نه مبسوط مملّ، و در بعض مواضع به تقريبى قرائت نقل رفت و نام عاصم مذكور شد و گاه است سخنى به ذكر ديگران منجر مى شود. و چون تأليف وى حسب الفرمان آن عالى حضرت رفيع الشأن است، به جهت تيمّن و تبرّك او را مراديه نام نهاد و بر يك مقدّمه و هيجده باب و خاتمه مرتّب است.

______________________________

(1) فاطر/ 34.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 113

[مقدّمه] امّا مقدّمه، در بيان تجويد است. بدان كه تجويد در اصل لغت به معنى تحسين است و تزيين، يعنى نيكو كردن و نيكو ساختن. و در اصطلاح تعريف كرده اند: «التجويد إعطاء الحروف حقّها من المخارج و الصفات»، يعنى تجويد آن است كه بدهى حروف را آنچه سزاوار باشد از رهگذر مخرجها و

صفتها. ملخّص معنى آنكه، هر حرف را از آن مخرج كه تعيين كرده اند و به آن صفت كه متّصف ساخته، ادا مى بايد نمود، نه آنكه ضاد را از مخرج زاى مفخّمه، يا ذال را از مخرج زاى مرقّقه وا نمايند، اينچنين كه بسيار از عجم مى كنند. يا آنكه ضاد را از مخرج ظا ادا كنند، آنچنان كه بر زبان بيشتر مردم از عرب و عجم جارى است. يا آنكه مساهله در اداى حا كنند تا به ها منقلب شود به طريق و زمره قزوينيان، و امثال اينها. و همچنين از رهگذر صفت مى بايد هر حرف را به لباس خود متلبّس ساختن تا ملتبس به ديگرى نشود و يا متغيّر نگردد، و مثلا راى مشدّده، كه به منزله دو حرف است، آن چنان وى را مكرّر ادا كند كه سامع چهار يا پنج بشنود، و اين بيشتر فعل وسواسيان است، خصوصا در الرحمن الرحيم و امثالهما، و مثلا آن حرف را كه باريك ادا مى بايد نمود سطبر گويند يا عكس. حاصل كلام، اين همه مخالف عربيت است و گاه است خلاف تجويد، به تغيير معنى مى انجامد. و هر گاه اينچنين باشد قرآن نباشد، به واسطه آنكه خداى تعالى قرآن را- شرّفه اللّه و عظّمه- به زبان عرب عرباء فرود آورد كه افصح طوايف عرب اند.

و ملاحظه جاى وقف كردن نيز ضرورى است، و اقسام وقف مذكور خواهد شد. و اجتناب وقف قبيح لازم است، و اين ملاحظه از متمّمات ترتيل است كه حقّ تعالى به پيغمبر خود امر فرموده: و رتل القرآن ترتيلا «1». و تعريف ترتيل در اصطلاح، آنچنان كه از حضرت امير المؤمنين عليه السّلام

منقول است كه،

«الترتيل هو التجويد للحروف و معرفة الوقوف»

. پس دانستن جاهاى وقف در مفهوم ترتيل داخل است، و معنى خطاب در آيه عام است كه آن حضرت عليه السّلام به اين حكم مخصوص نبوده. و از جمله تجويد پرهيز از

______________________________

(1) مزّمّل/ 4.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 114

لحن جلى و خفى نمودن [است]. لحن يعنى غلط، و جلى روشن و آشكارا، آنكه در اعراب است مثلا مرفوع را منصوب يا مجرور بخواند يا عكس، و اين مستلزم تغيير معنى است. و خفى نهان، آنكه در غير اعراب است بيان غنّه نكند مثلا با اظهار حرف مدغم، و مخفى نمايد يا اخفاء مظهر كند، و همچنين اگر چه تغيير معنى نشود. و ببايد از استعجال پرهيز كردن، يعنى زود خواندن آنچه به تجويد مخلّ است. و حقّ تعالى در خطاب پيغمبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: لتقرأه على الناس على مكث «1» و ضمير به قرآن راجع است، و مكث درنگ است، و در ميم فتح و ضمّ است به حسب لغت، اما آنچه منزل است ضمّ است.

اكنون كه به حسب مخارج و صفات استيفاء حقّ حروف رفت، و از مشتبهات «2» سلامت حاصل گشت، و ملاحظه به وجه مشروح نموده شد، هر يك از مفهوم تجويد و معنى ترتيل صادق است. و در اين حالت تجويد كننده از مضمون حديث

«ربّ تال للقرآن و القرآن يلعنه» «3»

بيرون است [يعنى] اى بسا تلاوت كننده قرآن هست كه قرآن وى را لعنت كند. مقصود آنكه به خلاف تجويد عمل مى نمايد و در قرآن مجيد خبط مى برد «4»، و اين قدر كافى است. و اللّه اعلم.

باب اوّل در ذكر مخارج حروف

بدان كه

مخارج حروف هفده است به مذهب خليل بن احمد، امام نحو و لغت، و شيخ محمّد الجزرى امام اين فنّ نيز بر اين است.

مخرج اوّل: جوف فم، يعنى وسط دهان از براى سه حرف است: الف و واو و ياء سواكن، كه قبل اينها حركت مجانس باشد يا نه. پس فتحه اخت الف است، و ضمّه اخت واو، و كسره اخت ياء، مثل: «يا- قوا- قى» و مثال هر سه در يك كلمه در قرآن مجيد

______________________________

(1) اسراء/ 106.

(2) س: مشتيات.

(3) بحار الأنوار، ج 92، ص 184.

(4) س: مى برند.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 115

هست، مثلا: اتونى، اوذينا. و مخفى نماند كه الف از اخت خود جدا نماند. اكنون اينها را جوفيه مى نامند و هوائيه نيز مى گويند، به واسطه آنكه وقت تلفّظ مخرج ايشان به هواء فم منتهى مى شود، امّا به حسب مرتبه تفاوت دارند: الف بلند است و ياء پست و واو متوسّط.

دويم: اقصاى حلق است، يعنى اوّلش، آنكه به سينه نزديك است، از براى همزه و ها.

سيم: وسط حلق است، يعنى ميانش، از براى عين و حاء مهملتين.

چهارم: ادناى حلق است، يعنى آخرش، آنكه به دهان نزديكتر، براى غين و خا معجمتين.

بنابر اين شش حرف مذكوره را حلقيه مى نامند.

پنجم: اقصاى لسان است براى قاف، و به طرف حنك اعلا مى رود.

ششم: همان اقصاى لسان است براى كاف، امّا به جانب حنك اسفل ميل دارد. اكنون از جهت اين مغايرت، تعدّد مخرج واقع است. و اين دو حرف را لهويان «1» مى نامند، نسبت به لهات كه از او خارج مى شوند، يعنى آن پاره گوشت [كه] ميان دهان [و] حلق است.

هفتم: ميان زبان است پيوسته به ميان حنك

اعلا براى جيم و شين معجمه و ياء دو نقطه پايين متحرّكه. و قيد متحرّكه اينجا احتراز است از ياء ساكنه كه در قطار جوفيه مذكور شد. و اين سه حرف را شجريه مى نامند به اسكان جيم نسبت به شجر دهان. و اهل لغت گفتند: شجر دهان مفرج اوست، يعنى محل وا شدن او.

هشتم: از كناره زبان، راست يا چپ و از اضراس كه با او ملاصق است، و اضراس آسياى دندان است براى ضاد معجمه. و اين را از اين جهت ضرسيه مى نامند. و مخفى نماند كه كنار را به عربى حافه «2» مى گويند و اين دو تاست: چپ و راست. و سر زبان را طرف مى گويند. و شيخ جزرى مى گويد: «من اليسرى أيسر و أكثر استعمالا و من اليمنى أصعب و أقلّ استعمالا»، يعنى از حافه چپ آسان تر است و بيشتر استعمال مى نمايند و از حافه راست دشوارتر و در استعمال كمتر. و دور نيست كه دشوارى و آسانى به حسب

______________________________

(1) س: فهويان.

(2) در نسخه اساس همه جا «جافه» است.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 116

عادت باشد.

نهم: از ادناى حافه زبان است، يعنى آنكه به طرف اقرب است براى لام و به همان طرف منتهى مى شود.

دهم: از طرف زبان است براى نون، امّا از لام «1» زيرتر است.

يازدهم: از همان طرف مذكور و آنچه برابر اوست از گوشت ثناياى «2» عليا براى راء مهمله. و ظاهر است به حسب وجدان كه مخرج وى به اندرون پشت زبان بيشتر ميل دارد. و اين سه حرف را ذلقيه مى نامند، چون از ذلق لسان يعنى طرف زبان خارج مى شود. و مخفى نماند كه ثناياى عليا دو دندان

پيش بالايى است.

دوازدهم: از طرف مذكور است و اصول ثناياى عليا، براى طا و دال مهملتين و تا دو نقطه بالا، و ميل به جانب حنك اعلى مى نمايد، امّا مرتبه طا بلندتر است و تا از دال پسترك «3». و اين سه تا را نطعيه مى نامند.

سيزدهم: از ميان طرف مذكور و از هر دو طرف ثناياى عليا، براى ظا و ذال معجمتين و ثاء سه نقطه. و مرتبه ظا از دو حرف دگر بلندتر است. و اين سه تا را لثويّه مى نامند، زيرا كه به لثه منسوب است و لثه گوشت دندان است.

چهاردهم: از طرف مذكور ايضا و بالاى ثناياى سفلى است براى صاد و سين مهملتين و زاى معجمه. و فى الحقيقه مخرج اين سه حرف ميان ثناياى عليا و سفلى متوسّط است، و ثناياى سفلى دو دندان پيش پايين است. و اين سه تا را اسليه مى نامند.

پانزدهم: از ميان شفه سفلى، يعنى لب پايين، و هر دو طرف ثناياى عليا براى فاء.

شانزدهم: ميان هر دو لب عليا و سفلى، براى باء يك نقطه و ميم و واو متحرّكه. و قيد متحرّكه اينجا جهت اخراج ساكنه است، كه در سلك جوفيه مذكور است. اكنون در خروج اين سه حرف ناچار است كه دو لب به هم رسد، به خلاف واو جوفيه، كه اين لازم نيست. و اين چهار حرف را شفويه گويند، به سبب آنكه به شفه منسوبند.

هفدهم: خيشوم است، يعنى بينى، براى غنّه كه در نون ساكنه و تنوين است، در ادغام

______________________________

(1) س: لازم.

(2) س: ثنايا و.

(3) به معناى كمى پست تر.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 117

و قلب و اخفاء، و همچنين در نون

و ميم مشدّدين، و شرح اينها به تفصيل مى آيد. حاصل تعريف غنّه اينچنين گفته اند: «الغنّة صوت خفى يخرج من الخيشوم»، يعنى غنّه آوازى است پست كه از بينى برون مى آيد. و اين مضمون در گرفتن بينى معلوم ميشود، زيرا كه در آن مجال غنّه متحقّق نمى شود.

تنبيهات «1» اوّل: آنكه سيبويه مخارج حروف را شانزده شمرده و قرّاء چهارده. اكنون سيبويه مخرج جوف را طرح كرد و الف ساكنه را از مخرج همزه و هاء شمرد و واو ساكنه را بر شفويه و ياء ساكنه را بر وسط لسان حواله نمود. و قرّاء با اين شرح كه از سيبويه منقول است، جهت راء و لام و نون يك مخرج شمرد [ه اند]. و هر كه از روى تأمّل نظر دارد، مى يابد «2» كه شمردن هفده به تفصيل مذكور، جهت استيفاء مخارج مى بايد. و اتحاد بعض مخارج كه قرّاء و غيره شمرده اند مدخول است. و تعدّد كه خليل بن احمد تعداد نموده اوضح مى نمايد.

دويم: مخفى نماند كه فرق ميان الف و همزه واضح است و تغاير هر دو بديهى است.

پسر شيخ جزرى اسناد به بعضى نمود آنكه الف و همزه را يكى مى داند، و اين مذهب مردود است، زيرا كه در مثل: «تأمرون» و «تألمون» و غيرهما ابدال همزه به الف ميان قرّاء متواتر است، و ظاهر است كه از خود مبدّل نشد. ديگر آنكه همزه در اكثر مواضع تابع حرف مدّ است، و بنابر اين ما قبل مفتوح به الف منقلب مى شود، آنچنان كه مثال نموده شد. و مرفوع مثل «يؤمنون» و «يؤتون» و مكسور مثل «بئر» و «بئس». و همزه را حرف نيز گفتند و الف

ساكنه حرف مدّ و لين، و اين دليل است بر تعدّد هر دو. اكنون حروف هجاء بيست و نه عدد باشند.

سيم: ملخّص شد از شرح مخارج به تفصيل مذكور آنكه، مدار سخن در اين باب بر چهار است: دهان يك مخرج دارد از براى سه حرف، و حلق در وى سه مخرج است، هر

______________________________

(1) س: تنبيها.

(2) س: مى يايد.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 118

مخرج دو حرف، و لسان ده مخرج دارد از براى هجده حرف، چهار از براى دوازده حرف، هر مخرجى سه حرف است، و شش ديگر شش حرف، و در شفتين دو مخرج جهت چهار حرف است، يكى از براى يكى و ديگر از براى سه تا. اين بيست و نه حرف تمام است. غايتش آنكه واو و ياء به اعتبار ساكنه و متحرّكه، مخرج هر يكى مكرّر مى شود. و مخارج ده گونه به ترتيب است: جوفيّه، حلقيه، لهويّه، شجريّه، ضرسيّه، ذلقيّه، نطعيّه، لثويّه، اسليّه، شفويّه. غنّه بى نام مانده است، اگر چه على حدّه در قطار مخارج شمردند، امّا فى الحقيقة مستقلّ به نفس خود نيست، زيرا كه صفت است و تابع حرف.

باب دويم در تعداد صفات حروف، اصول و فروع

اشاره

و در اين باب دو فصل است:

فصل اوّل در ذكر صفات اصول

بدان كه صفات اصول ده است: مهموسه و ضدّ او مجهوره است، و شديده و ضدّ او رخوه، و مستعليه و ضدّ او مستفله، و مطبقه و ضدّ او منفتحه، و مذلقه و ضدّ او مصمته. و هر حرفى از بيست و نه حرف ناچار است كه در او پنج صفت از اين ده معدود موجود باشد، و به اين مضمون در آخر باب اشارت خواهم نمود.

پس مهموسه ده حرف است مجموع اين سه كلمه «سكت، فحثه، شخص»، و ما عداى اين ده حرف، نوزده ديگر مجهوره است. و وجه تسميه مهموسه آنكه، معنى همس در لغت آهستگى است، و چون مشار اليها در وقت تلفّظ از مخرج ضعيف و نفس سست در مى آيد، اين نام مناسب بود، به خلاف نوزده حرف ديگر كه مجهوره است، چون از مخرج به قوّت بيرون مى آيد و وقت تلفّظ نفس آشكارا مى شود، و همين وجه تسميه

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 119

است، به مجهوره كه جهر بلند است.

و شديده «اجدت كقطب» و ماعداى اين هشت، بيست و يك حرف باقى است. منها پنج متوسّط است در شدّت و رخاوت «لن عمر»، و شانزده ديگر رخوت. و مخفى نماند كه معنى شدّت سختى است و رخاوت نرمى، و چون هشت حرف مذكور وقت تلفّظ قوّت تمام دارد و نسبت به نقيض خود، كه رخوت است يعنى نرم، سخت «1» مى نمايد، هشت عدد را شديده نام كردند و پنج عدد ديگر را متوسّط شمردند، كه قوت تامّ نداشت تا در قطار شديده بشمارند و ضعف تمام هم نه، كه در سلك شانزده باقى بيارند.

و

مستعليه، هفت حرف است «خصّ ضغط قظ»، و ما عداى اين هفت، بيست و دو حرف ديگر را مستفله نام نهاده اند. اكنون سين در لفظ مستعليه سين طلب است، و معنى علوّ بلندى است، و چون وقت تلفّظ به هفت حرف مذكور، زبان به حنك بالايين ميل مى نمايد، و به بيست و دو حرف ديگر به حنك پست فرود مى آيد، آن را مستعليه و حروف استعلاء علم شد و اين را مستفله و حروف استفال. و حنك چانه است.

و مطبقه چهار حرف است از جمله هفت مستعليه: «صاد و ضاد و طا و ظا» و منطبقه هم [گويند]، و ماعداى اين چهار، بيست و پنج ديگر منفتحه است. اكنون آن چهار را حروف اطباق مى گويند و بيست و پنج را حروف انفتاح. معنى اطباق الصاق و مساوات است و انفتاح گشاده شدن. و چون وقت تلفّظ به چهار حرف مذكور، آنچه برابر زبان است از حنك بالا بر زبان منطبق مى شود، يعنى چسبان، و به بيست و پنج حرف ديگر ميان زبان و حنك گشوده مى شود، هر يكى را آنچه مناسب مقام است نام نهاده اند.

و مذلقه شش حرف است «نفربلم»، و ما عداى اين، بيست و سه ديگر مصمته. چون آن شش حرف از ذلق لسان و شفه خارج مى شود وى را مذلقه خواندند، و مصمته يعنى ممنوعه، چون صمت در اصل لغت به معنى منع است. و ملخّص آنچه در وجه تسميه اين گفتند آنكه، در لغت عرب هر رباعى يا خماسى، يعنى هر كلمه چهار حرفى يا پنج حرفى، اكثر آن است كه با حروف مصمته، يكى يا بيشتر از حروف مذلقه منضمّ

مى شود.

______________________________

(1) س:+ نرم.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 120

مثلا «برثن، جعفر، جحمرش، سفرجل» و غير ذلك، يعنى يافت نمى شود يكى از رباعى و خماسى مذكورين، آنكه تمام كلمه از حروف مصمته فقط باشد، كه حروف مذلقه را خفيف شمردند، و مصمته ثقيل. و «عسجد و عسطوس» مثلا نادر است، با آنكه تصريح نمودند كه اين هر دو از قسم معرّب است از كلام اعجمى.

تنبيه: ثقل در مصمته به اعتبار كثرت وى است نسبت به مذلقه. و اگر نه، مذلقه از بعض مصمته اثقل است.

فصل دويم در ذكر صفات فروع

پوشيده نماند كه بعض حروف هجاء مختصّ به صفت چند ميشود كه بعض ديگر را آن صفات نيست، و آنچه اينجا ذكر نموديم ده است ايضا.

اوّل: نبر، همزه به وى موصوف مى شود در حالت سكون. و معنى نبر در لغت تحرّك است، يعنى جنبيدن. و چون همزه از حروف شديده است و در قوّت ممتاز است، اكنون در ادا كردن او مبالغه نمودند، كه از شدّت مبالغه، سامع را توهّم ميشود كه متحرّك گرديد. مثل: «إن نشأ» و مثل: «اضاء لهم، السّفهاء، من السّماء» در حالت وقف.

دويم: قلقله و لقلقه، هر دو لفظ به يك معنى اند و معنى وى در اصل لغت جنبانيدن است. و حروف قلقله پنج است: «قطب جد». ملاحظه بر اصل بايد در ادا كردن هر يك از اين پنج حرف در حالت سكون، خواه سكون اصلى باشد، مثل: «و أقوم، أيطمع، أبكم، يجمع، أدهى» خصوصا مثل: «اقترب» كه مساهله در اداء، قاف را به خاء معجمه منقلب مى سازد، و مثل: «ربوة» كه اگر در بيان باء- كما هو حقّه- تساهل شود، پامال واو مى گردد. و مثل: «اجتثّت» و

«اجتباكم» كه رعايت عدم ت «1»، جيم به شين معجمه مى كشد و امثال اينها، يا عارضى در وقف، و در اين حالت ملاحظه بيشتر است، مثل:

«الميثاق و الأسباط، الكتاب و إخراج، المهاد». و شيخ جزرى در منظومه «2» خود به اين

______________________________

(1) نسخه اساس چنين است.

(2) منظومه اى در علوم قرائت، تأليف الحافظ ابن الخير محمد بن محمد الدمشقى، مشهور به ابن جزرى، متوفاى 833 ه. ق است.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 121

مضمون اشارت نموده، گفت:

و بيّنن مقلقلا إن سكناو إن يكن فى الوقف كان أبينا» و معنى قلقله به نبر نزديك است.

سيم: صفير، صفت سه حرف اسليه است كه در مخارج مذكور شد، يعنى راى معجمه و صاد و سين مهملتين. وجه تسميه آنكه، صفير در اصل لغت صدا است كه به بهايم مى رسانند، و چون در وقت اداء اين سه حرف مانند آن صدا بيرون مى آيد اين نام را جهت مناسبت بر اينها اطلاق كردند.

چهارم: انحراف، صفت لام و راء است، زيرا كه وقت تلفّظ به اين دو حرف، در مخرج هر يكى را انحراف مى نمايد به جميع باقى حروف، و اين وجدانى است و لام را بيشترك.

به اين مضمون ابو عمرو الدانى تصريح نمود.

پنجم: تكرار، صفت راء فقط مى شود، يعنى مكررّ بودن. و أقلّ ما فى الباب دو مى بايد تا اين معنى صادق شود. و غايت ما فى الباب اينكه مى گويند: راء حرف مكرّره است، يعنى قابل تكرار است به طريق «انسان ضاحك»، يعنى قابل ضحك است. اكنون در محلّ نطق مى تواند بود كه يكى را سه و چهار وا نمايند، و در باقى حروف اين مضمون ميسّر نيست اصلا. امّا راء به حسب

تجويد، خواه مخفّف خواه مشدّد، ملاحظه بيشتر لازم است. و در منظومه شيخ جزرى به اين معنى اشارت كرده و گفت: «و اخف تكريرا إذا تشدّد».

ششم: تفشّى، صفت شين است، و معنى تفشّى انتشار است و پهن شدن. و از اين قبيل است آنچه مى گويند: «و از فلانى فاش شد، و افشاى راز كرديم» مثلا، يعنى آشكارا شد و آشكارا كرديم. و چون شين حين تلفّظ در دهان پهن مى شود و انتشار مى يابد به مرتبه اى كه باقى حروف را نيست، وى را حرف تفشّى خواندند و بعضى به امر نسبى فاء را نيز شمردند، و شيخ جزرى بر اين نيست.

هفتم: استطاله، صفت ضاد است. گفته اند كه، ضاد مستطيل است، چون زمان اداى

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 122

وى جهت ملاحظه مخرج دراز مى كشد و درنگ مى يابد، خصوصا اگر مشدّد باشد. و هيچ حرف ديگر اين حال ندارد. و فرق ميان مستطيل و ممدود آنكه، مستطيل در حدّ ذات خود درنگ يافت، امّا ممدود در مخرج دراز كشيده، به واسطه زيادتى كشش كه رخ نمود.

هشتم: مدّ، يعنى كشش. صفت الف و واو و ياء سواكن كه در مخارج حروف مذكورند.

اگر ما قبل ايشان حركت مجانس [باشد]، به تفصيل سابق، هر سه را حرف مدّ مى نامند.

امّا قبل از الف به جز فتحه نمى تواند بود، و به اين مضمون اشارت رفت.

نهم: لين، يعنى نرمى، و اين صفت را بر واو و ياء ساكنين كه ماقبل ايشان مفتوح باشد اطلاق مى كنند. مثل: «او» و «كى» و بر حروف مدّ. و حاصل كلام آنكه، هر حرف مدّ را حرف لين مى توان گفت، نه عكس. و به واسطه [آنكه] هر گاه ما

قبل هر يكى حركت مجانس باشد، كشش در او ظاهر است و نرمى موجود، چون هر سه از جمله حروف رخوه است. امّا هر گاه قبل از واو و ياء فتحه باشد، آن كشش بر طرف مى شود، و اين محسوس است.

دهم: علّت، صفت واو است و الف و ياء، زيرا كه هر صاحب علّت را لفظ «واى» بر زبان جارى مى شود. و اكنون از اين جهت آنها را حروف علّه مى گويند.

تنبيهات «1» بدان كه در [هر] حرفى از حروف هجاء وجود پنج صفت از اصول عشره لا بدّ است، و از فروع هر چه اتفاق افتد.

پس در همزه: جهر است و شدّت و استفال و انفتاح و اصمات و نبر.

و در الف: جهر و رخاوت و استفال و انفتاح و اصمات و مدّ و لين و علت.

و در ب: جهر و شدّت و استفال و انفتاح و اذلاق و قلقله.

و در ت: همس و شدّت و استفال و انفتاح و اصمات.

______________________________

(1) س: تنبيها.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 123

و در ث: همس و رخاوت و استفال و انفتاح و اصمات.

و در جيم: جهر و شدّت و استفال و انفتاح و اصمات و قلقله.

و در ح: همس و رخاوت و استفال و انفتاح و اصمات.

و در خ: همس و رخاوت و استعلا و انفتاح و اصمات.

و درد: جهر و شدّت و استفال و انفتاح و اصمات و قلقله.

و درد: جهر و رخاوت و استفال و انفتاح و اصمات.

و در ر: جهر و توسّط و استفال و انفتاح و اذلاق و تكرار و انحراف.

و در ز: جهر و رخاوت و استفال و انفتاح و اصمات و صفير.

و در

س: همس و رخاوت و استفال و انفتاح و اصمات و صفير.

و در ش: همس و رخاوت و استفال و انفتاح و اصمات و تفشّى.

و در ص: همس و رخاوت و استعلا و اطباق و اصمات و صفير.

12/ و در ض: جهر و رخاوت و استعلا و اطباق و اصمات و استطاله.

و در ط: جهر و شدّت و استعلا و اطباق و اصمات.

و در ظ: جهر و رخاوت و استعلا و اطباق و اصمات.

و در ع: جهر و توسّط و استفال و انفتاح و اصمات.

و در ع: جهر و رخاوت و استعلا و انفتاح و اصمات.

و در ف: همس و رخاوت و استفال و انفتاح و اذلاق و تفشّى بنابر مذهب بعضى.

و در ق: جهر و شدّت و استعلا و انفتاح و اصمات.

و در ك: همس و شدت و استفال و انفتاح و اصمات.

و در ل: جهر و توسّط و استفال و انفتاح و اذلاق و انحراف.

و [در] م: جهر و توسّط و استفال و انفتاح و اذلاق.

و در ن: جهر و توسّط و استفال و انفتاح و اذلاق.

و در و: جهر و رخاوت و استفال و انفتاح و اصمات و مدّ و لين و علّه.

و در ه: همس و رخاوت و استفال و انفتاح و اصمات.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 124

و در ى: جهر و رخاوت و استفال و انفتاح و اصمات و مدّ و لين و علت.

اين بيست صفت از اصول و فروع به هم رسيده كه شهرت دارد. و در باب اوّل به قريب مخارج، صفت چند نيز مذكور است، مثلا جوفيه، هوائيه، حلقيه، و همچنين الى آخره.

باب سيم در بيان تفخيم و ترقيق حروف

تفخيم يعنى سطبر گفتن

و ترقيق باريك ادا كردن. و تفخيم در حروف استعلا مى رود، آن هفت عدد مذكوره كه از جمله وى چهار اطباق است. حاصل كلام، تفخيم واجب است در جميع حروف استعلا، و در اطباق مبالغه بيشتر است، خواه متحرك به حركات ثلاث باشد و خواه ساكن ماقبل او حركات ثلاث، مثل: «خلت، صيحة، ضنكا، غلبت، طلبا، قد ظلموا» و مثل: «اخسئوا، سيصلى، تضليل، و أغنى، و أطهر، و اقنتى «1»، و أظلم». و باقى امثله به تتبّع و استقرا معلوم مى شود. و اگر اين حروف قبل از الف باشد تفخيم الف جهت مجاورت ايشان منحتم است، كه ترقيق الف در آن حالت متعسّر است، بلكه متعذّر، مثل: «خاشعة، أبصارهم، ضامر، الغابرين، طال، قانتين، ظاهرين». و ترقيق در همه حروف استفال نيز واجب است، خصوصا كه پيش از الف باشد، مثل: «اتيك، بارئكم، فتاب، تأبى، جابوا، و حال، دائبين، للذّاكرين، ذاكية، سارقين، فشاربون، بعالمين، الأنفال، كانت لابثين، سيماهم، نادمين، فواحدة، هاوية».

با دو حرف از جمله حروف استفال، يعنى راء و لام، در هر يكى از اين هر دو، گاه موجب تفخيم است و گاه موجب ترقيق، و در حالت اوّلى شبيه حروف استعلاء است.

اكنون تفصيل هست، امّا راء خالى از آن نيست كه متحرّك باشد يا ساكن، و متحرّك مفتوح يا مضموم يا مكسور، در اوّل كلمه يا وسط يا آخر، مثلا: «ربّى، القربى، شكر، رزقوا «2»، قروء، القمر، رزقا، كريما، الحجر». و راء ساكنه ما قبل او خالى از حركات ثلاث نيست: «مرضات، قرانا، فرعون». اكنون مفتوح و مضموم را تفخيم واجب است به همه

______________________________

(1) س: و اقنى.

(2) س: ذرقوا.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 125

حال،

و همچنين ساكن ما قبل مفتوح و مضموم و مكسور را نيز ترقيق واجب است به هر حال، و همچنين است ساكنه ماقبل مكسور، امّا به دو شرط:

اوّل: آنكه كسره اصلى باشد نه عارضى. اصلى آن است كه متغيّر نشود در هيچ حال، و عارضى آنكه گاهى متغيّر شود، مثلا در: «فرعون» اصلى است و همچنين: «احصرتم، فانتصر».

و «ارجعى» در يا أيتها النفس المطمئنة ارجعى «1» و «ارجعوا» در: و هو خير الحاكمين ارجعوا «2» عارضى است، يعنى محلّ ابتداء به: «ارجعى» و «ارجعوا» همزه وصل مكسور است و در درج كلام ساقط مى شود. اكنون در مثال اوّل ما قبل راء مضموم و در ثانى مفتوح است، بنابراين تفخيم لازم است. و از اين قبيل است: «لمن ارتضى» و «أم ارتابوا» امّا كسره در اين دو مثال دو مرتبه عارضى است. يكى همزه وصل محلّ ابتداء، دويم كسره نون در «لمن» و ميم و راء «3» جهت التقاء ساكنين در درج.

شرط دويم: آنكه بعد از راء مشار اليها حرف استعلا نباشد، كه وجود حرف استعلاء موجب تفخيم است، مثل: «قرطاس» «4» و «فرقة» «5» و «لبالمرصاد» «6»، و همين سه حرف از سبعه مذكوره در قرآن مجيد واقع است. و همچنين «و إرصادا» «7» و همين چهار مثال در كتاب عزيز است. و در كلمه «فرق» در سوره شعراء «8» خلاف است. و تفخيم و ترقيق هر دو منقول است. و جايز است تفخيم جهت وجود حرف استعلا و ترقيق جهت كسره قاف. اكابر علماء اين فن بدين تصريح نموده اند، و شرط است بودن حرف استعلا بعد از راء مشار اليها در يك كلمه، آنچنانكه

در چهار مثال گذشت. پس در دو كلمه مثل «فاصبر صبرا» و «أنذر قومك» ترقيق ناچار است.

اين شرح مذكور به تفصيل، هر گاه سكون راء اصلى باشد، و عارضى تفصيل على حدّه دارد. و عروض سكون در وقف خواهد بود. بنابر اين اگر ما قبل وى مكسور است، مثل: «كان كفر»، «يقول الكافر» ترقيق لازم است و در وصل تفخيم جهت فتح و ضمّ

______________________________

(1) فجر/ 28.

(2) يوسف/ 81.

(3) س: لام.

(4) انعام/ 7.

(5) توبه/ 122.

(6) فجر/ 14.

(7) توبه/ 107.

(8) آيه 63.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 126

منحتم بود، و اگر ما قبل مفتوح است يا مضموم، مثلا: «البشر» و «العمر» تفخيم است. و بجز ترقيق جايز نبود در وصل جهت كسره، و اگر فاصله باشد مثلا «الذكر» به رفع و نصب و ترقيق لازم است و «ليلة القدر» و «بالكفر» كه در هر دو مجرور است تفخيم به اعتبار ما قبل در همه، يعنى همان حكم جارى است و فاصله اعتبار ندارد مگر آنكه ياء ساكنه باشد، مثل: «خير و غير و لا ضير». اكنون اعتبار وى لازم است به واسطه آنكه اخت كسره است و در مثل: «قدير و المصير»، به طريق اولى كه هر دو موجودند.

تنبيهات اوّل: «فعقر» كه فتحه دارد مفخّم است وقفا و وصلا چون در حالين موجب تفخيم دارد و همچنين «القمر» كه مرفوع است و «الاخر» مجرور، موجب ترقيق است در حالين و اگر فاصله باشد و «الامر» مرفوع، «الكفر» منصوب، «الحجر» مجرور. حكم تفخيم در اوّل و ثانى و ترقيق در ثالث آنچنان است بى تفاوت.

دويم: در راء مشدّده حكم يكى است و علّت مشترك، مثلا: «و حرّموا، و يمرّون، و

برّزت، و اضطرّ، و الحرّ بالحرّ»، و در «اضطرّ» و «الحرّ» همان تفخيم است در حالين. و «بالحرّ» و «فى البرّ» مثلا وقفا و «مستقرّ» كه مرفوع است وصلا. و ترقيق «مستمرّ» كه مجرور است در حالين. و از قرار «1» همين ضابط كلّى در همه اقسام مذكوره امثله متعدّده مكررّه و غير مكرّره استنباط و قياس مى بايد كرد.

سيم: در «بمصر» به فتح و «عين القطر» به كسر تصريح نمودند، آنكه در اوّل تفخيم است و در ثانى ترقيق، به اعتبار حالت وصل.

اين احكام را آت را كه شرح كرديم و تفصيل نموديم به اتفاق قرّاء است، غير ورش در بعض جاها به شرط چند، و اين مفصّل است در محل خود، و اللّه اعلم.

و امّا لام: در اسم شريف اللّه- عزّ و جلّ- بعد از فتحه و ضمّه مفخّم است، نحو: و قال الله و أتى أمر الله و غير اين در مثال تفخيم لام به هيچ حال روا نيست. از جمله

______________________________

(1) س: قراء.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 127

در اسم شريف بعد از كسره، نحو: «بسم اللّه». از ورش قاعده اى در تفخيم لام منقول است به شرط چند، كه اينجا محلّ شرح او نيست. و اگر مفخّم مستعلى يا شبه مستعلى به مرقّق جمع شود حقّ هر يكى دادن واجب است.

و امثله استعلا در اوّل باب گذشت و شبه استعلا، مثلا: «حرج» و «جرح» و غيرهما. و تحفّظ تام نيز لازم است در مثل: «فرض» و «وطرا» كه يك مرقّق به دو مفخّم رسيده. و اگر حرف استعلا را لاحق شود به عكس سابق كمال ملاحظه در ترقيق الف مى بايد در يك كلمه، مثلا:

«الصّاغرين «1» و عاصف و ناضرة و جياد و البلاغ و الشّياطين، فملاقيه، و الكاظمين»، و همچنين مشدّد نحو: «و لا تحاضّون»، و قس عليه الباقى. يا دو كلمه مثلا «لا خوف، إلا صيحة، ما ضلّ، بما غلّ، أتينا طائعين، يا قوم، فما ظنّكم». و اگر الف ميان دو مفخّم واقع شود، تأكيد تفخيم او بيشتر است، نحو: «خاضوا، الصّاخّة، ضاقت، القصاص، صراط، أنصار، راق، فرارا، قرارا» و همچنين تا آخر امثله، به خلاف غير الف كه تلخيص آن از دو مفخّم واجب است، مثل: «خلق، و رزق، و صدق، و صبر، و غسق، و قمطريرا» الى آخره. و مخفى نماند كه الف در مثل: «السّرّاء» و «الضّرّاء» مفخّم است چون لا حق شبه استعلا است و اگر سابق، همان كمال ملاحظه در ترقيق مطلوب است، نحو: «و سار الأنهار، فلا رفث، إنّا رسل»، و همچنين «اللّه» در استفهام.

باب چهارم در بيان مدّ و قصر و ذكر احكام و شرح اقسام هر يك و تعيين سبب مدّ

و قبل از اين، تعريف حروف مدّ و لين در مخارج و صفات گذشت، و فرق ميان مدّ و لين ايضا.

بدان كه سبب مدّ خالى از آن نيست كه لفظى باشد يا معنوى. و لفظى همزه است يا سكون، و همزه در سه قسم يافت مى شود:

اوّل: متّصل، يعنى آنكه حرف مدّ با سبب كه همزه است پيوسته در يك كلمه جمع

______________________________

(1) س: الساخرين.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 128

شود، نحو: «جاء، لتنوء و سيئت»، و وى را در اصطلاح واجب مى خوانند، به واسطه وجوب مدّ در اين و عدم جواز قصر از جهت اتصال مذكور. غايت ما فى الباب مراتب كشش وى ميان قرّاء به تفاوت است و كمتر از مقدار يك الف و نيم نمى باشد. چون

كمتر از اين مقدار قصر است، كه او مدّ طبيعى است. اكنون وجود همزه موجب زيادتى كشش است و مذاهب قرّاء در تفاوت مراتب در جاى ديگر مشروح است.

دويم: منفصل، يعنى آنكه هر يك از حرف مدّ و سبب جدا باشند، اكنون حرف در آخر كلمه اوّلى است و همزه در اوّل كلمه ثانيه، نحو: «بما أنزل، قالوا امنّا، فى اذانهم».

مقدار اين باز ميان قرّاء تفاوت دارد. و از شرح مذكورين، وجه تسميه هر يك معلوم شد.

و در اين دو قسم مقدار مدّ عاصم از غير شاطبيه چهار الف است و از شاطبيه آنچه ما نقل داريم دو الف.

سيم: بدل، مثل: «اتى، اوتى، ايتاء»، يعنى آنكه در اصل در هر كلمه از اينها و امثال اينها توالى دو همزه بود و از جهت ثقل اجتماع همزتين، ثانيه ساكنه را به جنس حركت اوّلى قلب نمودند. پس الف و واو و ياء سواكن بدل همزه محذوفه اند. اين تعليل در علم صرف مسطور است و وجه تسميه در اصطلاح اين است. و به حسب لغت وى را متصّل مى توان گفت، كه حرف و سبب در يك كلمه اند، غايتش سبب بر حرف مقدّم است، به عكس اوّل و ثانى. و در اين ثالث به جز نافع را به روايت ورش از طريق از رق مدّ نيست، توسّط هم دارد. و مقدار مرتبه مدّ كه اينجا مذكور است، سه الف است. و گاهى لفظ «طول» را بر وى اطلاق مى كنند، و مقدار توسّط دو الف، و قصر همان مدّ طبيعى است، و هميشه اين مصطلح است.

و سكون دو قسم است:

اوّل: لازم، يعنى آن ساكن واقع بعد از حرف مدّ،

سكون او لازم است كه در حال وقف و وصل متغيّر نشود اصلا. و اين دو نوع است: مشدّد، نحو: «دابّة، ن و القلم، يس و القرآن الحكيم»، به ادغام نون در واو در هر دو مثال عاصم را از روايت شعبه است و موافقان او، و غير مشدّد، نحو: «ص و ق» و به اظهار نون در دو مثال مذكورين از روايت

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 129

حفص و موافقان او. و مثال هر دو در كلمه «الم» واقع شد. و در اين قسم مدّ سه الف است، قدر مشترك براى جميع قرّاء. قاضى زكريّا به اين تصريح نمود بر شرح منظوم جزريه «1»، و نقل كردم از روايت ديگر قدر دو الف از براى همه، امّا متروك است و اينچنين از شيوخ خود نقل داريم. و لفظ عين در دو جا، «كهيعص» اوّل مريم و «حمعسق» اوّل شورى اگر چه از اين قبيل است، يعنى ساكن لازم در حالين دارد، امّا بعد از حرف لين است. اكنون براى همه طول و توسّط است از كتاب شاطبيه، و هر سه يعنى مدّ و توسّط و قصر در نشر «2» و تقريب براى همه منقول است.

دويم: عارضى، و اين هم دو نوع است: عارضى به وقف، مثل: «الرّحمن، المفلحون، نستعين». چون آخر كلمه جهت وقف ساكن مى شود، كشيدن حرف مدّ براى التقاء ساكنين رواست، و در اين هر سه وجه مجوّز است جهت همه. و يا حرف لين مثل:

«الخوف، و كيف، أين، الحسنيين». اين سه گونه هم براى همه رواست. و اينجا عدم مدّ راجح است و عارض به غير وقف، مثلا به ادغام كبير در

مذهب ابو عمرو و يعقوب، اين هم با حرف مدّ، نحو: «قال لا، نقول لجهنّم، ثمّ قيل لهم، مع الأبرار ربّنا، و يستحيون نساءكم، الرّحيم مالك»، و امثال اينها، و با حرف لين، نحو: «الموت، تحبسونهما، حيث ثقفتموهم». و در اين دو قسم عارض به غير وقف هم آن سه وجه مجوّز است.

اين پنج قسم همه بر مدّ طبيعى متفرّع اند كه اصل اقسام است و قصر را بر او اطلاق مى كنند. و طبيعى به طبيعت منسوب است، چون مادام كه سبب پيدا نيست، طبيعت زياده كشش نمى طلبد، و اصلى و ذاتى نيز مى نامند و وجه تسميه ظاهر است.

اكنون شش قسم به هم رسيده: طبيعى و متّصل و منفصل و بدل و لازم و عارض. و به اعتبار تعدّد هر يكى از لازم و عارض، و نظر به حرف مدّ و لين در هر يكى يازده است.

اكنون لازم مشدّد و غير مشدّد و حرف لين در لفظ، و عارض به وقف با حرف مدّ و لين و به غير وقف هم اينچنين است. به اعتبار اينها به يازده مى رسد. يك قسم ديگر هست كه

______________________________

(1) صفحه 358.

(2) النشر فى القراءات العشر، تأليف الحافظ ابى الخير محمد بن محمد الدمشقى مشهور به ابن جزرى متوفّاى سنه (833 ه. ق).

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 130

خاصّه ورش است. در حالين قاعده او اين است كه هر جا واو ساكن و ياء ساكن ما قبل فتحه باشد و ما بعد همزه، مثل: «السّوء و سوأة و كهيئة»، و امثال اينها، طول و توسّط دارد و در وقف سه وجه از براى همه. و اينجا جهت وجود همزه مدّ راجح است.

و سبب

معنوى مدّ مثل: «لا ريب و لا جرم و لا مردّ»، در مذهب حمزه، يعنى كشش در اين قسم، جهت مبالغه است در نفى. و از اين جمله كافى است كلمه توحيد «لا اله إلّا اللّه». بنابر اين جماعتى از قرّاء كه قصر فقط دارند در منفصل، مثل ابن كثير و ابو جعفر و سوسى، يا مدّ و قصر هر دو، مثل قالون و ورش از طريق اصفهانى و ابو عمرو از روايت دورى و يعقوب بكماله هر گاه به كلمه توحيد مى رسند، پيش ايشان مدّ اولى است جهت تعظيم و مبالغه در نفى [با] وجودى «1» كه از قسم منفصل است. و به اعتبار تعدّد معنوى، دو نوع مى شود، اگر چه گفتيم يك نوعش داخل منفصل است، امّا مغايرت به ادنى ملابسه كافى است. اكنون اقسام مدّ و انواعش به چهارده مى رسد و در هيچ جا تفصيل به اين عنوان نيست.

و مى توان گفت: قسم مدّ سه عدد مى باشد: لازم و واجب و جايز. آنچنان «2» كه جزرى در منظومه خود گفته:

و المدّ لازم و واجب أتى و جائز و هو قصر ثبتا پس لازم شامل مشدّد و مخفّف است و لفظ عين. و واجب متّصل است اصطلاحا، و جايز تحت او ده عدد مندرج است: منفصل و بدل و عارض به چهار نوعش، و معنوى به دو نوعش، و آنكه خاصّه ورش است، و طبيعى كه اصل اقسام است، به طريق التزام موجود است.

باب پنجم در ذكر احكام نون ساكنه و تنوين

مخفى نيست كه فرق ميان نون ساكنه و تنوين به حسب خطّ است و در لفظ هر دو

______________________________

(1) س: وجود.

(2) نسخه «د» از اينجا تا كلمه هفدهم باب نهم افتادگى دارد.

مراديه(گنجينه

بهارستان 1)، ص: 131

يكى. و نون ساكنه در اسم و فعل و حرف مى باشد در وسط كلمه و در آخر كلمه، و تنوين خاصّه اسم است در آخر كلمه فقط. و اين هر دو را با بيست و هشت حرف ملاقات مى شود، ما عداى الف ساكنه كه محال است. اكنون با حروف معدوده چهار حكم دارد:

اوّل: اظهار، نزد حروف حلق ستّه «اهعحخغ» و اين شش حرف با نون ساكنه در يك كلمه و دو كلمه مى باشد و با تنوين، بنابر آنچه مذكور شد، در دو كلمه فقط. و امثله به ترتيب شمرده مى شود: «ينئون، من آمن، عذاب أليم، ينهون، إن هذا، فريقا هدى، أنعمت، من عمل، حكيم عليم، و انحر، من حمل، عليم حكيم، و المنخنقة، و ان خفتم، عليما خبيرا، فسينغضون، من غيركم، عفوّا غفورا»، و اين حكم- يعنى اظهار- نزد هر دو مجمع عليه است، الّا آنچه از ورش و هر كه موافق اوست نقل كردند، كه نقل حركت همزه به ساكن قبلها مى كند و حذف همزه مى نمايد، و اين در جاى خود مشروح است.

دويم: ادغام، در شش حرف «يرملون» اما در دو كلمه مى باشد، خواه نون ساكنه و خواه تنوين. و امثله اين است: «فمن يعمل، خيرا يره، من ربّهم، غفورا رحيما، من مضلّ، كثيبا مهيلا، من لدنه، هدى للمتّقين، من وال، مرضا و لهم، من ناصرين، نار نور»، و اگر در يك كلمه نون به ياء رسد يا واو، ادغام جايز نيست به اجماع، و اين در چهار كلمه است فقط در قرآن: «دنيا، بنيان، قنوان، صنوان»، و تعليل نموده اند آنكه اگر مدغم شود به ياء مشدّده مى ماند، اكنون معنى

اوّل فهم نمى شود، به خلاف آنكه در دو كلمه باشد كه معنى تغيير نمى يابد.

سيم: قلب، نزد يك حرف است كه باء يك نقطه باشد، مثلا: «أنبئونى، من بعد، عليم بالمتّقين». نزد باقى حروف كه پانزده است: «ت، ث، ج، د، ذ، ز، س، ش، ص، ض، ط، ظ، ف، ق، ك» و امثله اش اين است: «أنتم، من تاب، عمد ترونها، الأنثى، من ثمرة، قولا ثقيلا، تنجيكم، من جاء، رطبا جنيّا، أندادا، من دابّة، كأسا دهاقا، و انذر، من ذهب، قريبا ذاقوا، أنزل، من زوال، صعيدا زلقا، أنسانيه، من سبأ، بشرا سويّا، أنشأ، من شاء، جبّارا شقيّا، المنصورون، و لمن صبر، جمالت صفر، منضود، من ضلّ، و كلّا ضربنا، و انطلقوا، من طين، ماء طهورا، أنظرنى، من ظلم، ظلّا ظليلا، فانفلق، فان فاءت، شيئا فريّا، منقلبا،

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 132

من قبل، شيئا قليلا، المنكر، و من كان، كتاب كريم»، و از امثله قلب و اخفاء معلوم شد اكنون نون ساكنه در هر دو به طريق اظهار است، و تنوين مشخّص شد كه در دو كلمه است مطلقا. و غنّه در قلب و اخفاء بالتمام براى همه قرّاء ثابت است، خواه نزد نون يا تنوين، و در چهار از ادغام ايضا، ما عداى لام و راء، و نزد واو و ياء به مذهب حمزه از روايت خلف بر طرف است، و در اظهار غنّه نيست.

تنبيهات «1» اوّل: غنّه در حروف ادغام ماعداى راء و لام است براى همه، و عدم غنّه، خلف را نزد واو و ياء. و اينچنين نزد اظهار مطلقا براى همه به اجماع است از كتاب شاطبيه «2» و تيسير «3». و شيخ

جزرى در راء و لام از مشايخ خود نقل غنّه كرده، به بعض قرّاء و بعض روات اسناد نموده به تفصيل چند و اين سخن را قوّت داد، و غين و خاء معجمتين را داخل اخفاء كرده، به ابو جعفر اسناد نمود، و از بعض روايات به قالون هم. و خلاف در بعض مواضع از ابو جعفر نقل كرده.

دويم: اشارت به اين رفت كه نون و تنوين در خطّ مختلف اند و در لفظ متّحد، بنابر اين مخرج هر دو يكى است. و چون از مخرج حروف حلق هر دو را دورى واقع است، اظهار واجب بود، خصوصا ماعداى غين و خاء معجمتين كه آنها دورتراند. و از حروف ادغام قرب تمام است، ادغام واجب گشت، خصوصا لام و راء، كه مخرج اين هر دو با نون يكى است به مذهب قرّاء، و در باب مخارج گذشت. و واو متحرّكه شفويه و ياء متحرّكه، كه از وسط لسان است، نون را در ميان دارند و ميم را با واو متحرّكه اشتراك در مخرج هست و با نون اشتراك در استحقاق غنّه. و چون نون و تنوين را با حروف اخفاء حدّ وسط است، نه دورى حروف [حلق] و نزديكى حروف ادغام، اكنون هر سه ايشان ميان مانده است،

______________________________

(1) س: تنبيها.

(2) حرز الأمانى و وجه التهانى معروف به قصيده شاطبيه، تأليف امام ابو القاسم بن فيرة بن خلف بن احمد الضرير الشاطبى اندلسى (538- 590 ه. ق).

(3) التيسير فى القراآت السبع، تأليف امام أبو عمرو عثمان بن سعيد دانى (371- 444 ه. ق).

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 133

نه اظهار و نه ادغام. و قلب نزد باء موحّده

به ميم، كه ميم را با نون برادرى است، از رهگذر اشتراك در غنّه و اشتراك باء و ميم در مخرج، بنابر اين سليقه اقتضاى غير از اين نداشت.

سيم: ابو عمرو الدانى، كه مقتداى علماى اجلّاى اين فنّ است، نون ساكنه را از يرملون اخراج كرده و حروف ادغام را در «لم يرو» جمع نموده، پنج شمرد و تصريح نمود به اين مضمون كه، قرّاء حرف ششم مى شمارند كه نون است و نون را در قطار اينها شمردن معنى ندارد، به واسطه آنكه نون كه با نون ملاقات شود داخل مثلين است. و اين سخن در نهايت قوّت است.

چهارم: معنى هر يكى از اظهار و قلب ظاهر است و به حسب لغت اظهار ضدّ اخفاء است، زيرا كه آن آشكار نمودن است و اين نهان كردن. اما به حسب اصطلاح اين فنّ اشارت رفت كه مخفى ميان مظهر و مدغم است. ماند ادغام، در اصل لغت معنى او اين است كه چيزى را در چيزى پنهان كنند كه آن چيز ناپديد گردد، و اين مرادف اخفاء لغوى است. مثلا ميان عرب مشهور است كه «أدغمت اللجام فى فم الفرس» يعنى لگام را در دهن اسب پنهان كردم، به معنى نهادم. و بعض اهل لغت گفتند: دغم مصدر به معنى تغطيه يعنى پوشانيدن. اكنون به حسب اصطلاح ظاهر است كه حرف اوّل در دويم نهان مى گردد و در اين باب سخن به جاهاى ديگر مى كشد، امّا جهت اختصار به اين اكتفا رفت.

باب ششم در ذكر احكام ميم ساكنه

بدان كه ميم ساكنه را نزد بيست و هشت حرف، ما عداى الف ساكنه، سه حكم است:

اظهار و اخفا و ادغام. اظهار نزد بيست

و شش حرف است و اخفا نزد باء موحّده و ادغام نزد ميم، و اين اخير داخل قسم مثلين است، مثلا: «لكم ميعاد» و «أم من» آنجا كه در رسم خط مفصول است. و اخفاء نزد باء مختلف فيه است، مثلا: فاحكم بينهم

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 134

بالقسط «1» امّا اكثر بر اين اند و ابو عمرو دانى و شيخ جزرى اين را ترجيح دادند. و بعضى گفته اند كه به طريق بيست و شش حرف ديگر اظهار مى بايد، و اين ضعيف است. و به حسب سليقه اخفاء آسان تر است و خفّت مطلوب است. و امثله آن بيست و شش حرف اينك به ترتيب است: «هم أحسن، لكم تحلّة، يميتكم ثمّ، لهم جنّات، عليكم حجّة، فيهم خيرا، عليهم دائرة، لهم ذكرا، لهم ركزا، منهم زهرة، فاتّخذتموهم سخريّا، كنتم شهداء، عليهم صلوات، عليهم ضدّا، منهم طائفة، لا يصيبهم ظمأ، فضّلتكم على، منهم غير، لهم فيها، أمانتهم قل، رسولكم كما، منهم ليكتمون، مسّتهم نفحة، عليكم و لا، نساءكم هنّ، هم ينصرون».

و مخفى نماند كه غنّه در اخفا و ادغام ناچار است. و از جمله حروف بيست و شش، نزد فاء و واو مبالغه در اظهار بيشترك مى بايد. و به اين مضمون در منظومه شيخ جزرى اشارت كرده، بعد از آنكه بيان اخفاء نزد باء نمود و ترجيح به اين داد و گفت:

و أظهر منها عند باقى الأحرف و احذر لدى واو و فاء إن تختفى اين مثالهاى ميم جمع است. و ميم غير جمع مثلا:

«كم أتيناهم، أم تقولون، أم جاءهم، أم حسبتم، أم خلقوا، أم زاغت، أم عندهم، أم كان، أم لم، فأقم وجهك، ألم «2» يعدكم»، و همچنين تا

آخر. و از اين قسم مثال باء و ميم گذشت.

اين امثله مذكوره همه در دو كلمه است، و در يك كلمه مثلا: «تمترون، أمثالكم، همسا، أمشاج، الأمر، رمزا»، و همچنين تا آخر حكم يكى است. و در نحو: «أمواتا» همان مبالغه مطلوب است و نحو «دمّر» و آنجا «امّن» كه موصول است. ميم مشدّد حكم مثلين است، و مثال باء در يك كلمه نيست. و هر مثالى كه مذكور نشد، تتبّع و استقراء ببايد كرد، اگر در قرآن مجيد موجود است فهو المطلوب و الّا از خارج پيدا كرد.

باب هفتم در بيان حروف شمسيه و قمريه

مخفى نماند كه لام تعريف با بيست و هشت حرف مذكوره، يعنى غير از الف ساكنه،

______________________________

(1) مائده/ 42.

(2) س: أم لم.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 135

ملاقات مى كند. اكنون نصفش شمسيه است و نصف ديگر قمريه. و لام تعريف در هر يك از حروف شمسيه مدغم مى شود. و اكنون حروف شمسيه چهارده عدد است: «تاء دو نقطه و ثاء سه نقطه و نون و لام» و اين داخل قسم مثلين است. و ده عدد ديگر به ترتيب شمرده از دال مهمله تا ظاء معجمه: «د- ذ- ر- ز- س- ش- ص- ض- ط- ظ» و امثله شمسيه: «التّوّاب، الثّواب، الدّهر، الذّكر، الرّاكعون، الزّاهدين، السّاجدين، و الشّمس، الصّيام، و الضّرّاء، الطّالب، الظّلمات، اللّاعنون، النّاس». و در هر يك از حروف قمريه چهارده عدد مظهر مى شود: «همزه و باء موحّده و جيم و حا و خا و عين و غين و فا و قاف و كاف و ميم و واو و هاء و ياء»، مثلا: «الأرض، البرق، الجمع، الحدّ، الخلق، العلم، الغيظ، الفضل، و القمر، الكتاب، المهيمن، الوارثون، الهون،

اليوم». و وجه تسميه به تأمّل ظاهر است، آنكه در لفظ «و الشّمس» چون لام در شين مدغم مى شود، هر چه از اين قبيل است به وى نسبت نمودند، و در لفظ «و القمر» چون مظهر است، باقى اخوات وى از امثله به او منسوب است و اين تسميه اتفاقا ميان سلف و خلف شهرت يافت. و اگر نه عوض شمسيه، دنياويه مى توان گفت و عوض قمريه، اخرويه نسبت به كلمه «الدّنيا» و «الآخرة»، سمائيه و ارضيه نسبت به لفظ «السّماء» و «الأرض»، و حروف الملائكة و الشّياطين مثلا، حروف الجنّة و النّار و بدين قياس.

باب هشتم در بيان هاء ضمير

بدان كه هاء ضمير، كه خاصّه واحد مذكّر غايب است، در اسم و فعل و حروف مى باشد. و اين دو نوع است: مضموم و مكسور، و ما قبل او حركات ثلاث يا سكون. و ساكن حرف صحيح مى باشد و حرف علّه. و ما قبل حروف علّه، مدّ و لين ايضا، مثلا:

«فله أجره عند ربّه، و علّمه، فيجعله، رسالته، فأجره، و هداه، عقلوه، فيه، و شروه، عليه».

و نظر به ما قبل و ما بعد وى از چهار قسم بيرون نيست:

اوّل: ما قبل و ما بعد متحرّك. اين چنين كه در بعض امثله مذكوره است.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 136

دويم: عكس اين است، يعنى ما قبل و ما بعد هر دو ساكن، مثل: «يعلمه اللّه»، و «يأتيه الموت».

سيم: ما قبل متحرّك و ما بعد ساكن، مثل: «و يعلّمه الكتاب»، «به اللّه».

چهارم: عكس اين، مثلا: «فحملته فانتبذت»، «فيه هدى».

اكنون در اوّل اشباع است به اجماع قرّاء «1» و اهل عربيت، و در ثانى و ثالث عدم اشباع، اينچنين است. و در رابع

اشباع خاصّه ابن كثير است در جميع قرآن. امّا عاصم در يك جا از روايت حفص موافقت نموده و آن «فيه مهانا» در فرقان است.

از «2» قسم اوّل چند حرف مستثنى مى شود:

اوّل: «3» آنكه متّصل شده باشد به فعل معتلّ ناقص كه لام او به علّت جزم محذوف است، و اين شانزده جا واقع است: يؤده اليك، و لا يؤده إليك در آل عمران: «4» نؤته منها در آل عمران «5» دو جاست و در شورى «6» يكى، نوله و نصله هر دو در نساء «7»، أرجه در اعراف «8» و شعراء «9»، و من يأته در طه «10»، و يتقه در نور «11»، فألقه در نمل «12»، يرضه در زمر «13»، يره دو حرف «14» است در إذا زلزلت، أن لم يره در بلد. از اين شانزده «يؤدّه» و «نؤته» و «أرجه» و «يره» مكرّرند و ده ديگر غير مكرّر. و مذهب عاصم در هر دو «يؤدّه» و هر سه «نؤته» و «نولّه» و «نصله» هر دو اسكان هاء از روايت شعبه و اشباع از حفص، و «ارجه» به اسكان بى همزه ميان جيم و هاء بكماله، و «من يأته» اشباع بكماله «15» ايضا، و «يتّقه» به كسر قاف و اسكان هاء شعبه است و عكس اين حفص، و «فألقه» به اسكان بكماله، و «يرضه» به ضمّ هاء و اشباع بكماله ايضا. و دو حرف «يره» به اشباع اينچنين است ايضا، و «أن لم يره» كه در بلد است به اشباع بى خلاف است از شاطبيه و تيسير، و اشباع او و اسكان هر سه در نشر و تقريب

______________________________

(1) س: قرات.

(2) س:+ پنجم.

(3) س: ششم.

(4) آيه

75.

(5) آيه 145.

(6) آيه 20.

(7) آيه 115.

(8) آيه 111.

(9) آيه 36.

(10) آيه 75.

(11) آيه 52.

(12) آيه 28.

(13) آيه 7.

(14) زلزال/ 8- 7.

(15) س: بكما.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 137

منقول است.

دويم: لفظ «بيده» در چهار جا است. در بقره: بيده عقدة النكاح «1»، و إلا من اغترف غرفة بيده «2» دو موضع است، قل من بيده «3» در مؤمنون «4»، فسبحان الذى بيده در يس «5» است.

سيم: لفظ ترزقانه در يوسف «6».

چهارم: لمن خشى ربه آخر «لم يكن» «7».

شيخ جزرى در لفظ «بيده» و «ترزقانه» و «ربّه» اختلاس را از بعض راويان نقل كرده، اگر چه خلاف قياس است. و اللّه اعلم.

باب نهم در فرق ميان ضاد و ظاء

و بيان مخرج و صفت هر يكى گذشت. اكنون ملاحظه هر يك به حسب صفت و مخرج واجب است جهت دفع اشتباه تا معنى متغيّر نشود. از جمله كلمه بضنين «8» در كوّرت، بعضى به ضاد و بعضى به ظا خواندند، و معنى هر يكى جدا است. لا جرم فرق ميان هر دو ضرورى است. و همچنين در ضل من تدعون «9» و ظل وجهه مسودا «10» اوّل به معنى نايافت شد و ثانى يعنى هميشه پهلوى هم واقع مى شوند. اكنون ملاحظه بيشتر لازم است، مثل: أنقض ظهرك «11». خصوصا كه تشديد در يكى باشد يا هر دو، مثل: بعض الظالمين «12»، يعض الظالم «13» و به همين مضمون شيخ جزرى اشارت نموده گفت:

و إن تلاقيا البيان لازم و أنقض ظهرك يعضّ الظالم

______________________________

(1) آيه 237.

(2) آيه 249.

(3) مؤمنون/ 88.

(4) س: مؤمنين.

(5) آيه 83.

(6) آيه 37.

(7) بيّنه/ 8.

(8) تكوير/ 24.

(9) اسراء/ 67.

(10) نحل/ 58.

(11) شرح/ 3.

(12) انعام/ 129.

(13) فرقان/ 27.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 138

و

ظا چون مضبوط و مشخص شود، ما عداى او هميشه ضاد است. و آنچه در قرآن مجيد- شرّفه اللّه و عظّمه- از ظاآت آمده در سى عدد باب محصور است. به ترتيب مذكور مى شود آنچنان كه در كتاب عزيز است به حسب سور و آيات، من أوّله إلى آخره، بى تقديم و تأخير مرتّب است:

اوّل: عظمت، به معنى بزرگى، مثلا: «العلىّ العظيم» و از اين باب بسيار است. اوّل جاى كه واقع شد و لهم عذاب عظيم در سوره بقره «1».

دويم: ظلمة، به معنى تاريكى، و از اين هم بسيار است. حرف اوّل و تركهم فى ظلمات لا يبصرون در بقره «2».

سيّم: ظلم، به معنى جور و تعدّى ضدّ عدل و انصاف است، و از اين نيز بسيار آمده.

موضع اوّل فتكونا من الظالمين در بقره «3».

چهارم: ظنّ، يعنى گمان، و متصرّفات اين متعدّد واقع است. اوّل موضع الذين يظنون أنهم ملاقوا ربهم در بقره «4» و كلمه بضنين «5» مذكور شد كه به ضاد و ظا خواندند. اكنون به ظا از اين باب است يعنى گمان بر، و به ضاد يعنى بخيل، هر دو بر وزن فعيل به معنى فاعل است.

پنجم: نظر، به معنى ديدن، و متصرّفات اين هم بسيار است. اوّل حرف و أنتم تنظرون در بقره «6». و امّا سه حرف از اين باب مستثنى است: «ناضرة» اوّلى در قوله- عزّ و جلّ-: وجوه يومئذ ناضرة، إلى ربها ناظرة در سوره قيامت «7»، و ناظره ثانيه از اين باب است، و لقيهم نضرة و سرورا در هل أتى «8» تعرف فى وجوههم نضرة النعيم در مطفّفين «9»، اين هر سه از نضارت به ضاد

است، به معنى خوبى و تازه رويى.

ششم: ظلّ، بكسر ظا به معنى سايه، و از اين باب چند جا هست. اوّل و ظلنا «10» عليكم الغمام در بقره «11»، يعنى او را بر شما سايه كرديم، در قصّه قوم موسى. و «ظليلا»

______________________________

(1) آيه 7.

(2) آيه 17.

(3) آيه 35.

(4) آيه 46.

(5) تكوير/ 24.

(6) بقره/ 50.

(7) قيامه/ 23.

(8) انسان/ 11.

(9) آيه 24.

(10) س: فظللّنا.

(11) آيه 57.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 139

از اين باب است در قوله تعالى: ظلا ظليلا در نساء «1» از براى مبالغه. و «ظلّه» دو جا واقع است: كأنه ظلة در اعراف «2» و عذاب يوم الظلة در شعراء «3» تحت اين باب مندرج است. و جمع «ظلّه»، «ظلل» است، مثلا: فى ظلل من الغمام در بقره «4»، موج كالظلل در لقمان «5»، من فوقهم ظلل من النار و من تحتهم ظلل در زمر «6». و «ظلال» جمع «ظلّ» است، مثلا: فى ظلال على الأرائك در يس «7»، فى ظلال و عيون در مرسلات «8».

هفتم: وعظ، به معنى نصيحت و پند دادن است، و اين معدود چند است: اوّل و موعظة للمتقين در بقره «9». و از اين باب يك حرف مستثنى است. قوله تعالى: الذين جعلوا القرآن عضين در حجر است «10»، جمع «عضه» به ضاد است. نقل كرد صاحب صحاح از كسائى آنكه «عضه» به معنى كذب و بهتان است. و جاى ديگر در تفسير اين آيه گفتند: «عضين» جمع «عضه» به معنى فرقه، يعنى گروه. و ملخّص كلام آنكه حقّ تعالى اين آيه را در باب جماعتى فرمود كه ايمان به قرآن نياوردند و آن را گروه گروه كردند «11»، كه بعض

دروغ است و بعضى سحر «12» و بعضى شعر و همچنين لعنة الله على الكاذبين «13».

هشتم: ظهور، به معنى آشكارا، ضدّ خفا يعنى نهان بودن، و ظاهر ضدّ باطن از اين باب است، نحو: و ذروا ظاهر الإثم «14» و باطنه «15». و از اين كلمه چند نازل شده. اوّل تظاهرون عليهم بالإثم و العدوان در بقره «16».

نهم: ظهر، به معنى پشت، و از اين معدود چند است. اوّل كتاب الله وراء ظهورهم در بقره «17»، و بيشتر به صيغه جمع آمده.

دهم: انظار، به معنى مهلت دادن است، و متصرّفات وى خاصّه از باب افعال است

______________________________

(1) آيه 57.

(2) آيه 171.

(3) آيه 189.

(4) آيه 210.

(5) آيه 32.

(6) آيه 16.

(7) آيه 56.

(8) آيه 41.

(9) آيه 66.

(10) آيه 91.

(11) حاشيه نسخ اساس: ساختند.

(12) س: سخر.

(13) آل عمران/ 61.

(14) س: الاسم.

(15) انعام/ 120.

(16) آيه 85.

(17) آيه 101.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 140

معلوم و مجهول، و چند جا واقع است. اوّل لا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينظرون در بقره «1».

يازدهم: حفظ، يادداشتن، ضدّ نسيان كه موجب فراموشى است. [و از اين كلمه چند جا] منزل است جاى اوّل حافظوا على الصلوات و الصلوة الوسطى در بقره «2».

دوازدهم: عظم، به معنى استخوان، جمع وى عظام است: استخوانها، و از اين چند عدد آمده است. اوّل إلى العظام كيف ننشزها در بقره «3».

سيزدهم: كظم، فرو نشاندن قهر است.

چهاردهم: غيظ، يعنى قهر. قوله تعالى: و الكاظمين الغيظ در آل عمران «4» است. از لفظ اوّل، اوّل كلمه در [آل عمران] است و باقى معدود چند است. و از لفظ ثانى اوّل مواضع من الغيظ، موتوا بغيظكم هم در اين سوره «5».

و از اين لفظ ثانى چند جا هست. امّا دو كلمه از اين مستثنى است: قوله تعالى: و غيض الماء در هود «6»، و ما تغيض الأرحام در رعد «7»، تصريح نمودند آنكه هر دو از «غيض» به ضاد به معنى نقصان است. اكنون «و غيض الماء» يعنى آب كم شد و در زمين فرو رفت، و «ما تغيض الأرحام» يعنى آنچه كمى كند ارحام، به قرينه «و ما تزداد». و به اين اشارت نمود شيخ جزرى كه «و الغيظ لا الرّعد و هود قاصره».

پانزدهم: فظّ، از فظاظة به معنى جلافة، ضدّ ملايمت.

شانزدهم: غلظت و غلاظت، به معنى شدّت، ضدّ مهربانى است. قوله تعالى در آل عمران و خطاب به پيغامبر است صلى اللّه عليه و آله: و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك «8» يعنى اگر جلف سنگدل مى بودى همه از گرد و كنار تو متفرّق شدندى و از هم پاشيدندى. و از لفظ اوّل همين كلمه منزل است. و از لفظ ثانى چند جا هست. اوّل «غليظ القلب» كه در آيه كريمه است. و «لانفضّوا» به ضاد، انفضاض ضدّ اجتماع است.

هفدهم: حظّ، مرادف نصيب، به معنى بخشش است. و از اين چند كلمه معدود است:

______________________________

(1) آيه 162.

(2) آيه 238.

(3) آيه 259.

(4) آيه 134.

(5) آيه 119.

(6) آيه 44.

(7) آيه 8.

(8) آيه 195.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 141

اوّل: يريد الله ألا يجعل لهم حظا فى الآخرة در آل عمران «1». و آنچه از اين باب واقع شد، اسم است. و آنچه فعل آمده مقارب اين باب به ضاد در سه جا:

اوّل: و لا يحض على طعام المسكين در الحاقّة «2».

دويم: و لا تحاضون

على طعام المسكين «3» به غيب و خطاب، «و لا تحاضّون» به خطاب، و بعد از حاء مفتوحه الف هست. اكنون مدّ لازم است. اين سه قراءت منقول است در و الفجر.

سيم: و لا يحض على طعام المسكين در ماعون «4».

اين سه جا به معنى تحريض است- به ضاد- بر فعل آن چيز، يعنى باعث بودن بر طعام مسكين.

هجدهم: ظفر، يعنى ناخن، و در اين سه لغت است: اسكان فا، با ضمّ و كسر ظاء، و ضمّ هر دو، از اين باب يك حرف فقط در قرآن است: قوله تعالى: حرمنا كل ذى ظفر در انعام «5»، امّا ضمّ هر دو به اجماع قرّاء است.

نوزدهم: انتظار، يعنى ترقّب نمودن و منتظر بودن چيزى را، و از اين چند حرف هست. اوّل حروف قل انتظروا إنا منتظرون در انعام «6».

بيستم: ظمأ، مرادف عطش است، يعنى تشنگى، و از اين باب سه جا واقع است:

لا يصيبهم ظمأ در آخر براءة «7»، و أنك لا تظمؤا فيها در آخر طه «8»، يحسبه الظمئان ماء در وسط نور «9».

بيست و يكم: ظلّ، فعل ماضى است به معنى «دام»، يعنى هميشه هست اينچنين، مثلا:

ظل وجهه مسودا در نحل «10» و زخرف «11»، يعنى هميشه رو سياه مانده. و متفرّقات وى نه است:

اوّل: فظلوا فيه يعرجون در حجر «12».

______________________________

(1) آيه 176.

(2) آيه 34.

(3) فجر/ 18.

(4) آيه 3.

(5) آيه 146.

(6) آيه 158.

(7) آيه 120.

(8) آيه 119.

(9) آيه 39.

(10) نحل/ 58.

(11) زخرف/ 17.

(12) آيه 14.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 142

دويم: لظلوا من بعده يكفرون در روم «1».

سيم: ظل وجهه مسودا در نحل «2» و زخرف «3».

چهارم: ظلت عليه عاكفا در طه «4».

پنجم: فظلت

أعناقهم لها خاضعين «5».

ششم: فنظل لها عاكفين هر دو در شعرا «6».

هفتم: فيظللن رواكد «7» در حم عسق.

هشتم: فظلتم تفكهون «8» در واقعه.

آنچه در قرآن مجيد واقع است همين است و استيفاى امثله نموديم در اين باب جهت توضيح، چون متصرّفات او مشتبه اند، خصوصا كسى را كه علم صرف نداند. و ما عداى اينها به ضاد است، مثلا: «فقد ضلّ» يعنى به تحقيق گمراه شد، «و أضلّ» گمراه گردانيد.

«يضلّ» بفتح ياء، گمراه مى شود، و به ضمّ ياء، گمراه مى كند و مى گرداند. «ضلّوا و أضلّوا» گمراه گشتند و كردند. «ضلال و ضلالة» هر دو به معنى گمراهى و متصرّفات وى، و هر چه از اين قبيل است و به حسب معنى نزديك باشد. مثل «ضلال» در قوله تعالى:

فى ضلال و سعر «9» به معنى هلاك است. ضل سعيهم «10» يعنى باطل و ضايع گشت سعى ايشان. «و أضلّ أعمالهم» باطل و ضايع گردانيد عملهاى ايشان را، چون آن سعى و عمل از براى خداى- عزّ و جلّ- نبود. ضل من تدعون «11» يعنى نايافت شد. و وجدك ضالا «12» يعنى متحيّرا، از حيرت، سرگردانى است. قالوا ضلوا عنا «13» يعنى غايب گشتند از ما. لا يضل ربى «14» غايب نمى شود و همچنين.

بيست و دويم: ظعن، مرادف رحيل، يعنى كوچ كردن ضدّ اقامت به معنى درنگ، و از اين باب يك حرف فقط در جميع قرآن است: يوم ظعنكم و يوم إقامتكم در نحل «15». و

______________________________

(1) آيه 51.

(2) آيه 58.

(3) آيه 17.

(4) آيه 97.

(5) شعراء/ 4.

(6) آيه 71.

(7) شورى/ 33.

(8) آيه 65.

(9) قمر/ 47.

(10) كهف/ 104.

(11) اسراء/ 67.

(12) ضحى/ 7.

(13) اعراف/ 37.

(14) طه/ 52.

(15) آيه 80.

مراديه(گنجينه بهارستان

1)، ص: 143

جايز است فتح و اسكان عين، دو قراءت است.

بيست و سيم: حظر، به معنى منع است، و از اين باب دو صرف آمده است: و ما كان عطاء ربك محظورا در سبحان «1»: فكانوا كهشيم المحتظر در قمر «2». و ما عداى اين از حضور به ضاد است، ضدّ غايب بودن، مثلا: حاضرى المسجد الحرام «3»، ما عملت من خير محضرا «4»، و وجدوا ما عملوا حاضرا «5» و امثال اينها.

بيست و چهارم: يقظه، يعنى بيدارى، ضدّ خواب است، و اين يك جا در كهف است:

و تحسبهم أيقاظا «6».

بيست و پنجم: ظهر، به ضم ظاء پيشين و اين دو جا است: من الظهيرة و من بعد صلوة العشاء «7» در نور است و عشيا و حين تظهرون «8».

بيست و ششم: ظهار، به كسر ظاء، يعنى سوگند، آنكه در كتب فقه مسطور است، و از اين باب سه جا واقع است. در احزاب «9»: و ما جعل أزواجكم اللائى تظاهرون منهن أمهاتكم و در اين كلمه چهار قرائت «10» است: «تظاهرون» به فتح تاء خطاب و هاء ايضا، و تشديد ظاء و اثبات الف ميان ظاء و هاء. «تظاهرون» به فتح هر دو ايضا، و تخفيف ظاء و اثبات الف. «تظاهرون» به ضم تاء و كسر هاء و اثبات الف. و هاء در اين سه قرائت مخفّف است. «تظّهّرون» به فتح تاء و تشديد ظاء و هاء مفتوحه بى الف.

و در قد سمع: الذين يظاهرون منكم من نسائهم و الذين يظاهرون من نسائهم دو صرف و در هر يكى از اين، سه قرائت است: يظاهرون به تشديد ظاء و تخفيف هاء و اثبات الف.

«يظّهّرون» به تشديد هر دو، بى الف و ياء غيبت، و هاء در اين دو قراءت هر دو مفتوح است. «يظاهرون» به ضمّ ياء و كسر هاء و تخفيف هر دو و اثبات الف. و ظاء در هفت قراءت مفتوح است. و شيخ جزرى اين باب را در منظومه خود تحت باب هشتم از ظاآت مندرج ساخت و پسرش به اين مضمون تصريح نمود در شرح منظومه، و

______________________________

(1) اسراء/ 20. 8

(2) آيه 31.

(3) بقره/ 196.

(4) آل عمران/ 30.

(5) كهف/ 49.

(6) آيه 18.

(7) آيه 59.

(8) روم/ 18.

(9) آيه 4.

(10) س: قرآن.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 144

شمردن وى على حدّه اولى است، كه فرق ميان هر دو واضح است.

بيست و هفتم: ظفر، به فتح ظاء و فاء، به معنى نصرت و يارى و بر دشمن غالب گشتن، و از اين باب يك كلمه آمده من بعد أن أظفركم عليهم در فتح «1».

بيست و هشتم: لفظ، به معنى سخن، و اين هم يك جا در «ق» است: ما يلفظ من قول «2».

بيست و نهم: شواظ، يعنى زبانه آتش برافروخته كه دود ندارد، و اين نيز يك جا است:

در الرحمن: يرسل عليكما شواظ من نار «3». و ضمّ شين و كسر او جايز است در قراءت.

سى ام: لظّى، نامى است از نامهاى دوزخ، و اين دو جا است: كلا إنها لظى در معارج «4»، فأنذرتكم نارا تلظى در و الليل «5». آورده اند وجه تسميه جهنّم به اين نام شلايينى و بى تابى او در سوزندگى است «6»، نعوذ باللّه منها.

اكنون ماعداى ظاآت مذكوره محصوره هر چه يافت شود ضاد است.

باب دهم در بيان ادغام و اظهار

اشاره

بدان كه ادغام پنهان كردن حرف اوّل كه ساكن است در حرف

ثانى كه متحرّك است، آنچنان كه ثانى يك حرف مشدّد حاصل شود، و اظهار عكس اين است. و ادغام بر سه قسم است: مثلين و جنسين، و اين هر دو واجب است، و متقاربين، و اين جايز است.

اوّل: مثلين، يعنى آنكه به حسب مخرج و صفت هر دو يكى باشند، و متماثلين نيز مى نامند، مثل: «اذهب بكتابى، كانت تأتى، و قد دخلوا، إذ ذهب، فاجعل لى، بل لا، قل لكم ميعاد، و هل لكم ممّا، فى قلوبهم مرض»، و همچنين در جميع حروف الّا و او مدّيه و ياء مدّيه، مثل: «آمنوا و عملوا، و قالوا و هم، الّذى يزجى، فى يومين»، كه صفت مدّ- يعنى آن كشش- به ادغام برطرف مى شود، به خلاف لينتين، مثل: «عصوا و كانوا، عفوا و

______________________________

(1) آيه 24.

(2) آيه 18.

(3) آيه 35.

(4) آيه 15.

(5) آيه 14.

(6) س: به اين نام ... يعنى و بى تابى او در سوزيد گفت.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 145

قالوا، و اووا و نصروا»، چون آن صفت مفقود است، ادغام واجب است. و اشارت گذشت در باب احكام نون ساكنه و آنكه بعضى «من ناصرين» را و امثاله از متماثلين شمرده اند.

دوم: جنسين، يعنى آنكه مخرج هر دو متّحد باشد و صفت مختلف. امّا اختلاف در صفات از جميع جهات لازم نيست. و متجانسين نيز مى گويند. مثل: «و قد تبيّن، إذ ظلمتم، اجيبت دعوتكما، فآمنت طائفة». چون مقرّر شد كه مخرج تاء مثنّاة و دال و طاء مهملتين يكى است، و همچنين ذال و ظاء معجمتين. و لام نزد راء، مثل: «قلّ ربّى، و بل رفعه، و بل ران» مدغم است به اجماع. بنابر مذهب قرّاء ظاهر است،

چون پيش او از قسم متجانسين اند، و بر مذهب ديگران گفتند: چون در مخرج به غايت نزديكند حكم متجانسين دارند. و در مثال سيم از اين امثله مذكوره نزد حفص عدم ادغام است، چون بر لام سكته مى كنند. و دال مهمله كه با تاء در يك كلمه ملاقات كند از اين قسم است، مثل:

«حصدتم، رددت»، و امثال اين. و همچنين طاء با تاء، مثل: «بسطت، أحطت، فرّطت، فرّطتم»، غاية ما فى الباب اين ادغام ناقص است، كه اگر تامّ باشد مشتبه به تاء محضه مى شود. اكنون صفت استعلا و اطباق نمى ماند و تغيير معنى لازم مى آيد. بنابر اين محذور، با ادغام مذكور آن صفت باقى ماند. امّا أ لم نخلقكم كه در مرسلات «1» فقط واقع است، بعضى ابقاء صفت استعلا را با ادغام واجب دانستند، و بعضى زوال صفت را.

اكنون كاف مشدّده است و هر يك از اين دو وجه نزد اهل اين فنّ مجوز است. و اوّل نزد اهل بصره راجح است و ثانى نزد اهل شام. و شيخ جزرى با وجود آنكه هر دو را استحسان نمود، ثانى را ترجيح داد، امّا در منظومه خود اشارت مجمل كرده گفت:

و بيّن الإطباق من أحطت و مع بسطت و الخلف بنخلقكم وقع سيم: متقاربين، يعنى آنكه به هم نزديك باشند به حسب مخرج فقط يا صفت فقط.

بعض قرّاء به ادغام خواندند و بعضى به اظهار، و اين پنج نوع است:

اوّل: ذال إذ با شش حرف ملاقات مى كند: تاء مثنّاة و جيم و دال مهمله و زاى معجمه

______________________________

(1) آيه 20.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 146

و سين و صاد مهملتين، نحو: «إذ تستغيثون» و «إذ جعلنا» و

«إذ دخلوا، و إذ زيّن» [و] «فلو لا إذ سمعتموه» و «إذ صرفنا». و اظهار نزد ما عداى اين شش حرف واجب است، نحو: «و إذ اتينا»، «إذ رأى نارا»، «و إذ قال». و هر چه از امثله اتفاق افتد، به غير از ذال و ظاء كه آن داخل مثلين است و اين متجانسين.

دويم: دال قد با هشت حرف ملاقات مى كند: جيم و ذال و زاى معجمتين و سين و شين و صاد و ضاد و ظاء معجمه، نحو: «و لقد جاءكم»، «و لقد ذرأنا»، «و لقد زيّنّا»، «قد سمع»، «قد شغفها»، «لقد صدق»، «فقد ضلّ»، «لقد ظلمك». و اظهار ماعداى اين هشت به اتفاق است، نحو: قد خسر، لقد رأى، قد علم، و همچنين جميع امثله بواقى به غير از تاء مثنّاة و دال كه آن داخل متجانسين است و اين متماثلين.

سيم: تاء تأنيث ساكنه، كه در واحده مؤنّث غايبه است از فعل ماضى، با شش حرف ملاقات مى كند: ثاء مثلّثه و جيم و زاء معجمه و سين و صاد مهملتين و ظاء معجمه، نحو:

«كذّبت ثمود، وجبت جنوبها، خبت زدناهم، أنبتت سبع سنابل، لهدّمت صوامع، كانت ظالمة»، و ماعداى اين شش را اظهار لازم است نزد همه، مثلا: «و ضربت عليهم، قالت فذلكنّ، فانفجرت منه»، و اين چنين است باقى امثله، به جزء تاء و دال و طاء مهملتين كه آن متماثلين است و اين هر دو از متجانسين.

چهارم: لام هل و بل با هشت حرف ملاقات مى كند: تاء مثنّاة و ثاء مثلّثه و زاى معجمه و سين مهمله و ضاء معجمه و طاء و ظاء و نون، امّا تفصيل دارد. لام هل به

ثاء مثلّثه فقط.

و لام بل با پنج عدد زاء و ضاد معجمتين و سين مهمله و طاء و ظاء. هر دو شريكند در تاء مثنّاة و نون، نحو: «هل تنقمون، بل تأتيهم، هل ثوّب، بل زيّن، بل سوّلت، بل ضلّوا، بل طبع، بل ظننتم، بل نتّبع، هل نحن»، و باقى ماعداى اين هشت را اظهار به اجماع است، هر چه واقع شود، مثلا: «هل أتى، هل علمتم، بل جاء، بل فعله، بل قالوا، بل كنّا». و بدين قياس غير از راء و لام، كه اين داخل مثلين است و آن متجانسين به تفصيل مذكور. و در اين چهار نوع مذكور بالتمام عاصم ادغام ندارد.

پنجم: حرف چند مضبوط معدود، و آن هفده موضع است:

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 147

اوّل: باء ساكنه به سبب جزم نزد فاء، و اين پنج حرف است در قرآن: أو يغلب فسوف در نساء «1»، و إن تعجب فعجب در رعد «2»، قال اذهب فمن در سبحان «3» فاذهب فإن لك در طه «4»، و من لم يتب فأولئك در حجرات «5».

دويم: [فاء] مجزومه نزد باء، عكس آن، و آن يك حرف است: نخسف بهم در سبأ «6».

سيم: باء ساكنه به جزم ايضا نزد ميم، يك حرف است: و يعذب من يشاء در بقره «7». اين بنابر قراءت آنها كه به اسكان خواندند، و عاصم با هر كه موافق اوست به رفع.

چهارم: باء ساكنه ايضا در فعل امر نزد ميم هم يك جا است: در هود «8»: «اركب معنا». و عاصم بكماله در اين ادغام دارد. [و از] شاطبيه و تيسير و از تقريب نشر خلاف دارد.

پنجم: راء ساكنه، خواه در مضارع

مجزوم و خواه در امر نزد لام، نحو: نغفر لكم، فاصبر لحكم ربك و امثالها.

ششم: لام ساكنه به جزم نزد ذال يك حرف مكرّرا واقع است: و من يفعل ذلك. «9»

هفتم: ثاء مثلّثه در مضارع مجزوم نزد ذال معجمه، و اين يك حرف است: يلهث ذلك در اعراف «10». و عاصم در اين ادغام دارد. و از شاطبيه و تيسير و از تقريب نشر خلاف است.

هشتم: دال مهمله مجزومه نزد ثاء مثلّثه: «و من يرد ثواب» دو حرف است در آل عمران «11».

نهم: ذال معجمه نزد تاء مثنّاة، در: «إتّخذت» و «أخذت» به لفظ افراد جهت مخاطب و متكلّم، و «أخذتم» و «إتّخذتم» به لفظ جمع، هر جا كه واقع است. و در اين عاصم ادغام دارد از روايت شعبه، و اظهار از روايت حفص.

دهم: ذال معجمه ايضا نزد تاء مثنّاة، ايضا يك حرف است در طه: فنبذتها «12».

______________________________

(1) آيه 74.

(2) آيه 5.

(3) اسراء/ 63.

(4) آيه 98.

(5) آيه 11.

(6) آيه 9.

(7) آيه 284.

(8) آيه 42.

(9) بقره/ 231 و ....

(10) آيه 176.

(11) آيه 145.

(12) آيه 96.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 148

يازدهم: ذال ايضا كذلك نزد تاء، يك كلمه دو جا است، غافر «1» و دخان «2»: «عذت».

دوازدهم: ثاء مثلّثه نزد تاء مثنّاة در: كلمه «لبثت» متكلم و «لبثت» مخاطب و «لبثتم» جمع وى مكرّرا واقع است.

سيزدهم: ثاء مثلّثه ايضا نزد تاء مثّناة، ايضا يك كلمه دو جا است: «أورثتموها» در اعراف «3» و زخرف «4».

چهاردهم: دال مهمله نزد ذال معجمه، يك حرف است: كهيعص ذكر «5».

پانزدهم: نون نزد واو در: يس و القرآن «6».

شانزدهم: نون نزد واو ايضا، در ن و القلم «7». و در اين

هر دو ادغام عاصم است از روايت شعبه، و اظهار از حفص. از شاطبيه و تيسير و در تقريب نشر خلاف دارد. هر دو از عاصم بكماله نقل كرده.

[هفدهم]: نون نزد ميم يك حرف است، اوّل شعراء و قصص «8» «طسم». و عاصم را در اين ادغام است بكماله از كتب مذكوره.

تتمّه از متقاربين چند كلمه را استثنا كردند جهت بعد مخرج و بعضى به امر نسبى دورتر است. و تصريح نمودند كه اظهار واجب است، اگر چه تقارب صفات هست، و بعضى را بيشتر. و از متجانسين هم كلمه [اى] و همه به تفصيل مذكور مى شود:

اوّل: فسبحه در طور «9»، و سبحه در هل أتى «10»، به واسطه ثقل حرف حلق و ثقل ادغام و خفّت مطلوب است. ديگر از ادغام تغيير معنى لازم مى آيد.

دويم: لا تزغ قلوبنا در آل عمران «11»، چون عين حلقيه است و قاف لهويه.

سيم: فلتقم در نساء «12»، فالتقمه در صافّات «13». و تباعد صفات در اين بيشتر

______________________________

(1) آيه 27.

(2) آيه 20.

(3) آيه 43.

(4) آيه 72.

(5) مريم/ 1.

(6) الرحمن/ 1.

(7) ن/ 1.

(8) س:+ و.

(9) آيه 49.

(10) انسان/ 26.

(11) آيه 8.

(12) آيه 102.

(13) آيه 142.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 149

است، زيرا اگر حاء و هاء در پنج صفت از اصول مشتركند، يعنى همس و رخاوت و استفال و انفتاح و اصمات، و غين و قاف در چهار، جهر و استعلاء و انفتاح و اصمات، و لام و تاء در دو، استفال و انفتاح، و لام به انحراف مخصوص است.

چهارم: قل نعم در صافّات «14». از قسم متقاربين به اعتبار تعدّد مخرج لام و نون، يا از متجانسين بنابر مذهب قرّاء.

و به هر تقدير در پنج از اصول مشتركند: جهر و توسّط و استفال و انفتاح و اذلاق. امّا براى تعيّن اظهار نكته [اى] گفتند، ملخّص آنكه نون ساكنه كه قبل از ميم است و واو و ياء، مدغم است بى خلاف، مثل: «من مضلّ، من ولىّ، فمن يعمل»، و در عكس مثل: «أم نجعل، أو نردّ، فى ناديكم»، اظهار به اتفاق است، كه از ادغام، در لفظ و معنى تفاوت و تغاير پيدا مى شود. و به همين طريق در لام عمل نمودند، مثلا: «من لدنه» كه نون مقدّم است، به اجماع مدغم است. اكنون در «قل نعم» كه لام مقدم است، ادغام جايز نيست. با وجود ادغام لام «بل» در «نتّبع» كه شرح رفت، منقول است و متواتر.

پنجم: فاصفح عنهم در آخر زخرف «15». با وجود تجانس، منع از ادغام به اجماع است، به واسطه ثقل حرف حلق با ادغام و لزوم تغيير معنى.

و حاصل كلام آنكه اين توجيهات و تعليلات از قبيل دليل اقناعى است، و تمسّك به آنچه مشهور است ميان علماء فنّ كه «القراءة سنّة متّبعة» كافى است. ملخّص معنى اين سخن آنكه، روش قرائت را پيروى مى بايد كرد به آن نوعى كه خلف از سلف به طريق تواتر نقل كردند و روايت نمودند كه خلاف آن جايز نيست. و السلام على من اتّبع الهدى.

[ادغام كبير]

و آنچه از اقسام ادغام اينجا مذكور شد همه ادغام صغير است، كه حرف اوّل ساكن بوده، در همه اقسام منزل است. و ادغام كبير آنكه اوّل متماثلين و متجانسين و متقاربين متحرّك بوده، وى را ساكن گردانند و در ثانى ادغام كنند. مثال متماثلين: «أعلم ما،

يشفع

______________________________

(14) آيه 18.

(15) آيه 89.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 150

عنده، لا قيل لهم، الرّحيم ملك»، و امثال اينها. و متجانسين: «بيّت طائفة، فى المساجد تلك»، و غيرهما. و متقاربين: «و القلائد ذلك، و شهد شاهد، نفقد صواع»، و غير ذلك. و اين مذهب ابو عمرو و يعقوب است و تفصيل وى در جاى ديگر است. و از قسم ادغام كبير است مكنى در كهف «1»، همه ادغام كردند سوى ابن كثير، لا تأمنا در يوسف «2»، همه بر ادغام متفّق اند، امّا اين حكم ديگر دارد و در باب وقف بر اواخر كلمات بر وى اشارت خواهد رفت. و آنچه در اين باب شرح نموديم از اقسام ادغام، و بسط كلام در اين مقام كافى است و شافى، و اللّه الموفّق.

باب يازدهم در ذكر ملاحظه سواكن و محافظت بر اداى آنها

مخفى نماند كه اكثر مردم در اين باب بى ملاحظه اند، يا از براى جهل يا پى به روايتى، و هر دو موجب اثم است، مثلا «بسم» كمال ملاحظه در اداى سكون سين مى بايد و اگر نه مكسور مى گردد. و حاء «الرحمن» ايضا كه بعض جهّال مساهله نموده مفتوح مى خوانند. و لام «الحمد» و «العالمين» كه از ده يكى بعد از مشق بسيار و رياضت بى شمار اسكان وى را درست مى كنند. و عين «نعبد» و سين «نستعين» على الخصوص و «المستقيم» ايضا، كه در اين هر دو و امثالهما وراى محافظه بر اسكان، اگر مساهله در اداء سين شود به تاء «3» مى گردد. چون به واسطه همس و رخاوت ضعيف است و تاء از رهگذر شدّت قوّت دارد. در مثل «يسجدوا» و «يسجدون» به طريق اولى، كه جيم را شدّت و جهر است هر دو. و هاء

«إهدنا» كه مجاورت همزه مكسور در وى اثر بكند. و نون «أنعمت» كه مبادا به تقريب اظهار به حركت انجامد. و همچنين كه ما بواقى حروف حلق باشد و ميم در وى ايضا چون مصاحب تاء است. و اينچنين اگر مصاحب غير تاء باشد، آنجا كه حقّ او اظهار است. اگر چه اظهار اوّل در «أنعمت» جهت حرف حلق اندك بيشتر است.

______________________________

(1) آيه 95.

(2) آيه 11.

(3) س: تبا.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 151

و «المغضوب» كه حركت غين بر زبان عوام جارى است، بلكه بعض خواصّ. و كمال ملاحظه در اداء غين لازم است كه بعضى وى را به خاء منقلب مى سازند. و ميم «عليهم و لا» مبادا مبالغه در اظهار جهت مصاحبت واو به حركت انجامد، چون اشارت رفت كه اظهار ميم نزد فاء و واو از بواقى بيشتر است. و همزه «يؤمنون» ناگاه مبالغه در اداء به جهت قوّت نبر و جهر و شدّت، وى را متحرّك گرداند. و قاف «رزقناهم» ايضا كه جهر و شدّت و قلقه دارد، و همچنين بواقى حروف قلقه. و فاء «المفلحون» كه عدم رعايت سكون به لباس لامش منجر مى سازد. و راء «أنذرتهم» كه ميان دو فتحه است. «أم لم تنذرهم» كه مجاور كسره است. و حقّ هر يكى دادن از تفخيم و ترقيق به تفصيل شرح. و حكم تنوين در «عذاب عظيم» و «عذاب أليم» و اخواتهما ظاهر است كه حكم نون است. و خاء در «و ما يخدعون» و شين «و ما يشعرون» و كاف «يكذبون» و صاد «مصلحون» كه در عدم ملاحظه اوّل ميم كسر است «1»، خا را با فتح، و دويم را ضمّ

به واسطه انضمام عين، و سيم و چهارم را كسر جهت مجاورت ذال و لام. و در شين مثل «اشتروا» ملاحظه به عنوانى كه در سين «نستعين» و «المستقيم» شرح رفت، لازم است.

و ظاء «أظلم» كه به توالى چهار حركت، نيانجامد. «2» و زاى «رزقا» كه اعراب مهمله اكتساب ننمايد. و زاى «كنزتم» كه بر زبان بعض جهّال كسر وى جارى است. و وراى، اين ملاحظه، تساهل در اداء به سينش مى گرداند. در اين دو مثال به واسطه رخاوت، اگر چه جهريت دارد. و در مثل «تزداد» سفارش بيشتر است، كه قوّت دال زياد است. و ضاد «أن يضرب» كه فاء فعل مكسور نشود. و صاف گردانيدن هاء «عهد» را بعد از تلخيص عين حقّ است. و همچنين «بعهدى، بعهدكم» و عكس اين در اعراب، مثلا: «ألم أعهد» به همين اسلوب لازم است. و تنبيه بر اين دو كلمه بخصوصهما جهت آنكه در اداء اين هر دو، كما هو حقّه، بسيار از مردم عاجزند، و اگر نه در «نعبد» و «اهدنا» سفارش سكون عين و هاء رفت. و ميم «أمواتا» به همان طريق كه در «عليهم و لا» معمول است، بى تفاوت. و ذال «اذكروا» و تاء «تتلون» و ثاء «بعثناكم» كه اوّل و دويم را از مصاحبت ما بعد

______________________________

(1) در اصل چنين است.

(2) س: نه انجامد.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 152

اكتساب ضمّ نشود، و سيم را توالى چهار حركت نمايد.

اين امثله حروف هجاء به ترتيب آيات قرآنى از اوّل فاتحه واقع شد. به غير از الف و واو و ياء، چون قوّت ما عداى اين هر سه بيشتر است، و مبالغه بر ملاحظه سكون

اين سه به عنوانى كه در بواقى گذشت ضرورى نيست. مثلا: «أتاكم، يوقنون، سينين»، و در مدّبر او هم «عليهم» «1». در لين اما الف قبول حركت ندارد ضرورتا، و اما واو و ياء در مدّ غالبا سليقه هر كه باشد اگر به خودى خود بگذارد ميل به غير سكون نمى كند، و در لين نادر سليقه اى است كه مخالف باشد. و مشابهات امثله مذكوره در قرآن مجيد بسيار است، تتبّع نموده و بر آنها قياس مى بايد كرد.

و در اين باب اگر چه به محافظت تمام بر سكون لام در قطار باقى حروف اشارت رفت. امّا يك كلمه بخصوصها مذكور مى شود كه وقوع خطا در وى، بعض خواصّ را و اكثر عوام، عام است، مثلا: «نزّلنا، و ظلّلنا، ثمّ أرسلنا، فزيّلنا»، و امثال اينها تصفيه لام ساكنه و تخليص وى از نون ضمّ ناگزير است، زيرا كه عدم رعايت اين مضمون، لام به نون منقلب مى سازد. اكنون «زيّنّا» كه او را «زيّن» واحد غايب است و «زيّلنا» را «زيّل»، به هم ملتبس مى شوند. و همچنين «أرسلنا» را، «أرسل» هر گاه به ادغام خوانده شود، آن واحد «ارسن» و تغيير معنى مى شود. و خواندن اين دانسته به كفر مى انجامد و ندانسته به وزر. و شيخ جزرى به همين «2» اشارت نموده، به يك بيت در منظومه خود گفت:

و احرص على السكون فى جعلناأنعمت و المغضوب مع ظلّلنا

باب دوازدهم در بيان وقف بر اواخر كلمات

بدانكه محلّ وقف كردن بر هر كلمه كه آخرش در حالت وصل متحرّك است، قطع آن آخر از حركت واجب است به اجماع، آنچنان كه اسكان در محلّ فصل جايز نيست مگر آنچه به تواتر ثابت شد، و آن

محصور است. و قيد كلمه به آنكه آخرش در حالت وصل

______________________________

(1) نسخه اساس چنين است.

(2) س: هم اين.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 153

متحرّك است، احتراز است از ساكن در حالين. و آن سكون يا جهت بناء است، خواه در اسم نحو «من»، يا در فعل، نحو: «كانت، فاضرب»، يا حرف، نحو: «لقد»، يا جهت جزم نحو: «ألم تعلم، و لم يجعل، لينفق، و لا تحنث، و إن تجهر»، و امثال اينها. اكنون اين سكون در حالين لازم است الّا در وصل، جهت التقاء ساكنين، مثلا: «فمن اضطرّ، قالت الأعراب، و رتّل القرآن، قد اقترب، لم يجعل اللّه، و لمّا يدخل الإيمان»، و بدين قياس تا آخر امثله.

و نكته اى جهت اين ضابط گفتند آنكه، حركت را به اوّل كلمه دادند، كه ابتداء به ساكن متعذّر است، و سكون را به آخر در وقف جهت خفّت، چون وقف وقت نفس كشيدن و گاه فراغت است. اكنون حركت كه ضدّ سكون است از آن ابتداء ضدّ وقف و سكون ضدّ حركت از وقف ضدّ ابتداء است. و معنى وقف در اصل لغت ترك است. بنابر حصول ترك حركت اين نام مناسب مقام بود.

و حاصل كلام، وقف بر آخر به شرط مذكور سه نوع است:

اوّل: اسكان خالص، يعنى آنكه به روم و اشمام مخلوط نيست. و اين اصل انواع است در جميع حركات. و شرح روم و اشمام به تفصيل مذكور مى شود.

دويم: روم، و به چند تعريفش آراستند: مراديه(گنجينه بهارستان 1) 153 باب دوازدهم در بيان وقف بر اواخر كلمات ..... ص : 152

ّل گفتند: «الروم هو الإتيان ببعض الحركة فى الوقف»، يعنى روم آن است كه بعض حركت

وانموده شود حال وقف كه بودن حركت تامّه ممنوع است.

دويم گفتند: «الروم أن تسمع المحرّكة حالة الوقف كلّ قريب منك بصوت ضعيف»، يعنى روم آن است كه بشنوانى حرف حركت دار را حالت وقف، به هر كه از تو نزديك باشد به آواز پست. و بعضى قيد «تحقيقا أو تقديرا» اضافه كردند. لفظ اوّل جهت صحيح السمع «1»، يعنى شنوا، و دويم جهت اصمّ، يعنى كر. و قيد حرف به حركت دار، احتراز است از ساكن مذكور به سبب جزم يا بناء، كه نه روم دارد در وقف و نه اشمام. و قيد به هر كه نزديك باشد ظاهر است، چون حركت تامّه نيست، جهت ضعف وى آنكه دورتر است نمى شنود.

______________________________

(1) س: صحيح الشمس.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 154

سيم: صاحب تيسير گفت: «الروم إضعافك الصوت بالحركة حتى يذهب معظم صوتها فتسمع لها صوتا خفيّا يدركه الأعمى بحاسّة سمعه» يعنى روم آن است كه آواز به حركت را ضعيف گردانى، چندانكه بيشترش برطرف شود. اكنون از حركت مشار اليها، آواز پست مى شنوى كه وى را كور درك مى كند به حاسّه شنيدن. و در اين تعريف دو اشارت است: اوّل آنكه چهار دانگ حركت برطرف مى شود و دو دانگ مى ماند. دويم آنكه اين آواز ضعيف به شنيدن مدرك است كور و بينا را.

سيم: انواع مذكوره، اشمام است و تعريف او در اين باب اطباق شفتين است، يعنى دو لب به هم نهادن، مثلا حين وقف يا سكون بر كلمه كه آخرش مرفوع است يا مضموم اين فعل رواست، كه اشارت به پيش است در اين هر دو و در وى آواز نيست، و اين به حاسّه بصر فقط مدرك

است.

اكنون وقف بر آخر كلمه خالى از اين سه نوع نيست.

تنبيهات [اوّل]: قاعده اى از علم نحو مذكور مى شود ضرورى است در اين باب. آنكه رفع و نصب و جرّ القاب معرّبات است، و ضمّ و فتح و كسر القاب مبنيّات. و هر يكى از روم و اشمام در مرفوع و مضموم هر دو رواست و در هر يك از مجرور و مكسور روم است فقط، به خلاف منصوب و مفتوح. امّا بودن روم در مرفوع و مضموم جهت تخفيف است به زوال اكثر حركت، آنچنانكه شرح رفت. و اما اشمام جهت تنبيه است به آنكه آخر كلمه مرفوع بوده يا مضموم. چون ضمّه اخت واو است و مخرج واو از شفتين، اشارت به ضمّ به شفتين مناسب مقام است.

باز روم فقط در مجرور و مكسور جهت تخفيف مذكور است، و اشمام ممنوع است به واسطه آنكه اينجا اشارت به ضمّه جهت مجرور و مكسور مناسب نيست. و منع هر دو در منصوب و مفتوح، به واسطه آنكه فتحه اخفّ حركات است و طرح بعضش به فوت كلّ مى انجامد. اكنون روم صورت نمى بندد و نبودن اشمام جهت علّت مذكوره يعنى عدم

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 155

مناسبت ضمّ شفتين براى نصب و فتح.

دويم: از سوق كلام معلوم شد آنكه روم و اشمام در متحرّك نظر دارند و در ساكن به هيچ حال مجال ندارند. و هر گاه كه وى در وصل جهت التقاى ساكنين متحرّك شود، به همان حال اصلى خود است، زيرا كه اين حركت عارض شد و حركت اصليه در روم و اشمام مى رود، نه عارضيه. خواه اين حركت كسره باشد، آنچنانكه در امثله مذكوره

گذشت بنابر قاعده اهل صرف كه: «الساكن إذا حرّك حرّك بالكسر»، يا ضمّه، جهت اتباع ثالث فعل نحو: «فمن اضطرّ، قالت اخرج، قل ادعوا، أو ادّعوا»، در قرائت اكثر قرّاء. و خواه تحرّك اين ساكن از براى درج همزه وصل است به عنوانى كه در اين امثله است، يا از براى نقل حركت همزه قطع به ساكنى كه قبل از وى است، و حذف وى تخفيفا، نحو:

«قد أفلح، فإن أحصرتم، و انظر إلىّ»، در قراءت ابو جعفر بكماله در حالين، و حمزه ايضا در وقف، و روايت ورش از هر دو طريق مطلقا.

سيم: هر يك از روم و اشمام ممنوع است در تاء تأنيث، آنكه به حسب رسم خط گرد نوشته اند و وقف بر وى به هاء است اجماعا، به واسطه آنكه اين به منزله الف ساكنه كه علامت مؤنّث است، و الف ساكنه قبول حركت ندارد. امّا آنكه به حسب رسم تاء دراز نوشته شد نزد آنها كه اتباع رسم مى كنند دخول روم و اشمام در وى رواست، چون تاء محضه است در وقف و وصل. و آنها به اصل لغت متمسّك مى شوند، كه هر تاء تأنيث در وقف به هاء مى گردد، ابن كثير است و كسائى و ابو عمرو و يعقوب نزد ايشان حكم هر دو يكى بوده روا نيست.

چهارم: ميم جمع را نيز از روم و اشمام منع كردند، غايب و مخاطب، نحو: «عليهم، إليهم، عليكم، إليكم»، و امثالها. اگر خود ساكن است ظاهر است كه مبنى است و عدم جواز روم و اشمام در وى مذكور شد. و اگر متحرّك است در وصل يا از براى التقاء ساكنين خواهد بود. مثلا

«بهم الأنساب، عليهم القتال، بكم الدّوائر، عليكم القتال»، و اين حركت عارضيه معتدّ بها نيست، آنچنانكه شرح نموديم. يا جهت اشباع كه ما بعد او

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 156

متحرّك است، نحو: على قلوبهم و على سمعهم و على أبصارهم غشاوة «1». در قراءت ابن كثير و موافقان او در اين هم آن منع مى رود و صاحب تيسير به اين تصريح نمود و به همين دليل تعليل كرد، كه حركت جهت اشباع عارض گشت.

پنجم: در هاء ضمير ميان قرّاء اختلاف است: بعضى منع روم و اشمام كردند، هر گاه ما قبل وى ضمّه باشد، نحو: «و أمره، فأجره»، يا اخت او نحو: «و ما قتلوه و ما صلبوه، و ليرضوه»، يا كسره يا اخت او نحو: «ترزقانه، بتأويله، بنيه، فعليه». پس در مثل: «لتبيّننّه، و لا تكتمونه، اصطفيناه، فحملته، و من يفعله، يعذّبه، منه، عنه»، و امثال اينها دخول هر دو رواست، و بعضى در همه حال تجويز نمودند. اين مفهوم عبارت شاطبيه است و شيخ جزرى تقويت سخن اوّل نمود و نقل كرد كه بعضى در هاء ضمير منع مطلق كردند.

ششم: آخر كلمه اى كه تنوين دارد «2» دو قسم است: يا هاء تأنيث است يا نه. اكنون در «3» قسم اوّل وقف به حذف تنوين است در رفع و نصب و جرّ، مثلا: «منكم خافية، ما اتّخذ صاحبة، على فترة». و اگر به حسب رسم تاء دراز باشد، مثلا: «على بيّنت «4»، من ثمرت «5»» روش آنها كه اتباع رسم مى كنند همين است. و در قسم ثانى حذف تنوين در رفع و جر است مثلا: «كان رجال، يعوذون برجال». و در نصب تنوين به

الف مبدّل مى شود نحو:

«فراشا» و «بناء» و بدين قياس.

هفتم: اشمام را در غير وقف سه قسم ديگر است: يكى از رهگذر آنكه ضمّ شفتين است، در اين باب داخل است، امّا وسط كلمه بوده، يك جا در يوسف واقع است: «لا تأمنّا»؛ با وجود لاء نافيه بر ادغامش اجماع كردند. غايتش آنكه جميع قرّاء را در اين كلمه اشمام نيست چون آخر فعل مرفوع بوده است. و امّا دو قسم ديگر يكى خلط حرف به حرف است، مثلا صاد «الصّراط» و «صراط» همه جا و حمزه صاد را به زاء اشمام مى كند. اكنون به زاى مفخّمه مى ماند و مثل: «أصدق، يصدقون، يصدر». در قراءت حمزه و كسائى و خلف و ورش «6» به همين طريق. ديگر خلط حركت به حركت، و اين

______________________________

(1) بقره/ 7.

(2) س: دار.

(3) س: دو.

(4) س: بيّنة.

(5) س: ثمرة.

(6) س: روس.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 157

خلط كسره است به ضمه در هفت فعل، هر جا واقع شود: «قيل و غيض و سى ء و حيل و سيق و سيئت و جى ء» در قراءت كسائى و موافقان او.

هشتم: بنابر آنچه در وقف بر آخر كلمه مقرّر شد، بعض امثله مذكور مى شود و باقى حواله مى رود، مثلا: «نستعين، الكتاب» به رفع در هر يك هفت وجه مى رود: طول و قصر و توسّط با اسكان و همچنين با اشمام، و قصر فقط با روم. و در مثل: «العالمين» و «قيل» سه وجه است، بى روم و اشمام. و «الذين» كه مجرور است چهار وجه جايز است، وجه رابع قصر است با روم، و «حيث»، «أين» از اين قرار است. و اگر از آخر كلمه حرف مدّ و

لين نباشد، مثلا: «الحمد» و «نعبد» در هر يكى اسكان و روم و اشمام، سه وجه است. و در مثل: «أنزل من قبلك» اسكان است فقط. و در «ربّ»، «مالك» اسكان و روم. و قس على هذا در جميع قرآن مجيد.

نهم: در «فارهبون، فاتّقون، و لا تكلّمون، حتّى تشهدون»، و امثالها، كه ياء متكلّم محذوف مى شود به حسب لفظ و رسم خط، همان چهار وجه جايز است. و بعضى ضعفا از اهل تجويد منع از سه وجه كرده، تجويز روم فقط نمود، و دليلش اين است كه وقف با روم مشعر است به آنكه ياء متكلّم را انداختند و وقف به اسكان به وهم آنكه به خلاف قاعده عربيت آخر فعل امر يا فعل مجزوم نون واقع است. و اين در كمال ضعف است، زيرا كه نزد بى علم هر دو يكسان است و نزد عربيت دان مخفى نيست.

دهم: بعضى نيز رفتند به اينكه روم واجب است در نون مشدّد مفتوح، مثل: «عليهنّ» و «إليهنّ» و «منكنّ» و امثالها كه علامت جمع مؤنّث است، غايب و مخاطب، حال وقف.

و اين از آن قول ضعيف تر است، كه در مفتوح اطلاق منع روم كردند. پس حكم به روم در اين بخصوصه، تخصيص بلا مخصّص است. و جعبرى گفت: جماعتى از جهّال قرّاء بر اين رفتند، و در شرح شاطبيه به دلايل متعدّده ردّ اين سخن كرد. حاليا جهت جهّال كه به اين متمسّكند اين قدر كافى است، و هر كه دليل به تفصيل خواهد از كتاب جعبرى تفحّص نمايد.

يازدهم: در «الأمور، المصير، خبير، بصير» كه مرفوعند و امثالها هشت وجه رواست.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 158

منها هفت وجه

مذكور است، از جمله قصر با روم است. امّا اين تفخيم راء خواهد بود، زيرا كه از حالت اسكان اوفتاد، اكنون حقّ او تفخيم است بنابر آنكه سابقا شرح رفت.

ماند هشتم، روم با ترقيق در مذهب ورش است. چون قاعده اوست ترقيق راء مفتوحه يا مضمومه، هر گاه ماقبلش كسره باشد يا اخت وى.

دوازدهم: در نون مفتوح كه علامت جمع است، در اسماء، حال رفع و نصب و جرّ، مثلا: «هم المفلحون، إنّ المتّقين، ربّ العالمين»، و افعال، مثلا: «هم يوقنون، أفلا تعقلون»، يعقوب وقف به هاء سكت مى كند و اين چنين در مشدّد مفتوح مذكور ايضا. اكنون چهار وجه در آن و دو وجه در اين سرانجام مى شود.

سيزدهم: فرق ميان روم و اختلاس از چند وجه است:

اوّل: آنكه روم را چهار دانگ حركت برطرف است و دو دانگ باقى، و اختلاس عكس وى است.

دويم: آنكه روم در ماعداى فتحه است و اختلاس در حركات ثلاث مى باشد، مثلا:

لا تعدوا «1» در نساء «2» لا يهدى در يونس «3»، به اختلاس فتحه عين و هاء به شرط تشديد دال، احد وجوه قراءات است. «ينصركم، تأمرهم، يأمركم» به اختلاس ضمّه راء در اينها احد وجهين است. از ابو عمرو «فنعمّاهى» اختلاس عين است احد وجوه منقوله.

سيم آنكه روم در آخر كلمه است و اختلاس در وسط، آنچنانكه تمثيل رفت.

چهاردهم: ولد شيخ جزرى در شرح منظومه پدرش به عنوانى تعريف اختلاس كرد كه مجال مناقشه دارد. و روم را نيز به مفهوم غير جامع افراد، بنابر آنچه اهل اصطلاح ذكر كردند، و نقل آنها به تطويل مملّ مى انجامد، و بعد از اطلاع و تتبّع و استقراء به طبع

سليم و حدس مستقيم مى توان يافت.

پانزدهم: در «لا تأمنّا» با وجود اجماع بر ادغامش، روم را نيز جهت قرّاء نقل كردند.

بنابر اين هر يكى را از قرّاء عشره دو وجه است: روم و اشمام، الّا ابو جعفر كه اسكان محض دارد. و بدين مضمون شيخ جزرى تصريح نمود، و جهت قالون اين را هم از بعض

______________________________

(1) س: لا تعدّوا.

(2) آيه 154.

(3) آيه 35.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 159

طرق نقل كرد، و اين در شاطبيه و تيسير نيست. باز شيخ مشار اليه گفت: در حالت روم ادغام متحقّق نمى شود. و اين ظاهر است به واسطه آنكه شرط ادغام سكون نون اوّل است، و روم منافى سكون است. از اين جهت ادغام صورت تام نمى بندد.

اما اشمام، بلا كلام واضح است، و در آخر بحث ترجيح اشمام و روم داد، با وجود آنكه صحّت روم ثابت است. بلكه در عبارت شاطبيه ترجيح روم مستفاد است.

شانزدهم: روم، مصدر «رام يروم»، مثل قول، مصدر «قال يقول». و معنى روم در اصل لغت طلب است يعنى خواستن، و به حسب اصطلاح مذكور شد. و تطبيق لغوى و اصطلاح آن است كه خواستن وانمودن بعض حركت جهت تخفيف.

و اشمام مصدر «اشمّ يشمّ» در كلام عرب واقع شده. «اشممته ريحا» يعنى بوى به مشام او رسانيدم. و چون از اشارت يك بوى رفع و ضمّ مى آيد، بنابر آنچه مقرّر شد آنكه ضمّه اخت واو است و مخرج او شفتين، اين وجه ملحوظ بود.

باب سيزدهم در ذكر وقف و ابتداء

و در اين باب دو بحث است:

اوّل: در بيان اقسام وقف. و شيخ جزرى وى را به چهار عدد تقسيم نمود: تامّ و كافى و حسن و قبيح.

تامّ آنكه به

ما بعد تعلّق ندارد، نه به حسب لفظ و نه از روى معنى، خواه آيه به سر آمده باشد يا نه. مثال اوّل نحو: «المفلحون» آخر آيت است در قوله- عزّ و جلّ-: و أولئك هم المفلحون «1» اكنون سخن لفظا و معنى تمام است. و بعد از اين إن الذين كفروا اوّل آيه ديگر است و سخن ديگر مستأنف. و مثال ثانى نحو: لتكبروا الله على ما هديكم «2» كلام به حسب لفظ و معنى تمام شده در وسط آيت است. بعد از اين و بشر المحسنين آخر است، و بدين پيروى مى بايد نمود.

______________________________

(1) بقره/ 5.

(2) حج/ 37.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 160

و كافى آنكه به ما بعد تعلّق داشته باشد از روى معنى فقط، خواه آيه به اتمام رسيده يا نه. مثال اوّل نحو: و مما رزقناهم ينفقون «1» آخر آيت است و به حسب معنى به ما بعد متعلّق است، كه اوّل آيه ديگر است و الذين يؤمنون بما أنزل إليك «2» و اين تتمّه كلام است در صفت ماقبل. و ثانى نحو: و ما أنزل من قبلك «3» وسط آيه باز تعلّق مذكور به حال خود است كه بعد از اين و بالآخرة هم يوقنون «4» تمام صفت موصوف ماقبل حاصل، از الذين يؤمنون بالغيب تا المفلحون «5» همه صفت للمتقين است.

و حسن آنكه در سرهاى آيات است. گفته اند: اگر چه به ما بعد لفظا و معنى هر دو تعلّق داشته باشد، چون سنّت به اين وارد است و سليقه مستقيمه وى را مى يابد كه وقف بر سرهاى آيات، نظم قرآنى را رونق ديگر مى نمايد، نحو: فسئلوا أهل الذكر إن كنتم

لا تعلمون «6» آيه به سر رسيده به آيه بالبينات و الزبر «7» كه بعد از وى است، از رهگذر لفظ و معنى هر دو تعلّق دارد. و از اين قبيل است: قيل ادخل الجنة قال يا ليت قومى يعلمون «8» آيه تمام شد و همان تعلّق مذكور به آيه كه در عقب است بما غفر لى ربى و جعلنى من المكرمين «9» و همچنين.

و قبيح، آنكه به ما بعد لفظا و معنى هر دو تعلّق مى دارد، امّا در غير رؤس آيات، مثلا «بسم» در «بسم اللّه»، يعنى وقف بر مضاف است و ترك مضاف اليه، و اين چنين ملك يوم الدين. يا بر حرف شرط بى مشروط، يا بر مشروط با ترك جواب شرط، مثلا: و إن تصلحوا و تتقوا فإن الله كان غفورا رحيما «10». يا بر فعل و فاعل بى مفعول در مثل:

إتبعوا ما أنزل إليكم من ربكم و لا تتبعوا من دونه أولياء «11» ديگر اگر بر «و لا تتّبعوا» مثلا وقف شود، سامع را توهّم تناقض مى شود. يا جمله فعل و فاعل و مفعول گذشته، متعلّق گفته نشود، مثلا: و بشر الذين آمنوا و عملوا الصالحات أن لهم جنات «12» و مثل:

و بشر الذين كفروا بعذاب أليم «13» كه سامع را محلّ اشتباه و انكار است، و قس على

______________________________

(1) بقره/ 3.

(2) بقره/ 4.

(3) همان.

(4) همان.

(5) بقره/ 5.

(6) نحل/ 43.

(7) نحل/ 44.

(8) يس 26.

(9) يس/ 27.

(10) نساء/ 129.

(11) اعراف/ 3.

(12) بقره/ 25.

(13) توبه/ 3.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 161

هذا.

حاصل، اين همه داخل وقف قبيح است مگر آنكه قارى به جهت نفس مضطرّ شود.

اكنون كه وقف كند، اعاده ما قبل نمايد و به اتمام

رساند.

بحث دويم: در ابتداء، و شيخ جزرى وى را نيز به چهار عدد مذكور تقسيم نمود:

ابتداء تامّ، مثلا: إن الذين كفروا سواء عليهم «1» به ما قبل تعلّق ندارد، نه لفظا و معنى.

و كافى، مثلا: فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا «2» به حسب معنى به ماقبل ربط دارد. و مثال اين دو قسم در اوّل آيه ذكر نموديم و در اوساط آيات استنباط مى توان كرد.

و حسن آنكه در رؤس آيات است ... «3» با وجود تعلّق مذكور، يا ابتداء كلام مستأنف و جمله مستأنفه در مثل: إنما أنت منذر در قوله عزّ و جلّ: و يقول الذين كفروا لو لا أنزل عليه آية من ربه إنما أنت منذر و لكل قوم هاد «4». و همچنين آنكه مثلا به مضاف اليه ابتداء كند، زيرا كه مجرور است. و سامع را ناگاه مخطيه به خاطر برسد كه ابتداء كلام را رفع مى بايد و مثال گذشت. يا ابتدا به فعل مجزوم بى حرف جزم در مثل: أولئك لم يكونوا «5» كه سامع را سبب حذف نون معلوم نيست.

تنبيهات اوّل: هر يك از وقف و ابتداء، گاه هست كه به حرام منجر مى شود، مثلا وقف بر «لا إله» فقط، در «لا إله إلّا اللّه» و «هل من خالق» اگر «غير اللّه» گفته نشود، و امثال اين. و ابتداء مثلا: إن الله هو المسيح بن مريم «6»، إن الله ثالث ثلثة «7»، اگر به ما قبل، يعنى لقد كفر الذين قالوا «8» پيوسته نشود. و مثل: و قالت اليهود يد الله مغلولة «9»، و قالت اليهود عزير ابن الله «10»، و قالت النصارى المسيح ابن الله 11 اگر و قالت

اليهود و

______________________________

(1) بقره/ 6.

(2) بقره/ 10.

(3) هر دو نسخه در اين قسمت افتادگى دارد.

(4) رعد/ 7.

(5) هود 20.

(6) مائده/ 72.

(7) مائده/ 73.

(8) مائده/ 73.

(9) مائده/ 64.

(10) توبه/ 30.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 162

قالت النصارى گفته نشده، به ما بعد ابتداء شود. كه اين قول از ايشان سر زد- لعنة اللّه عليهم اجمعين.

دويم: سجاوندى، كه از جمله علماى اين فنّ است، جهت وقوف تعيين بعضى اسماء كرد، مثلا لازم و جايز و مطلق. جهت لازم «م» و جايز «ز» و مطلق «ق» رقم نمود.

و گفت: وقف بر «قولهم» در آيه: و لا يحزنك قولهم إن العزة لله جميعا در يونس «12»، فلا يحزنك قولهم إنا نعلم ما يسرون و ما يعلنون در يس «13»، لازم است، مبادا سامع را توهّم اين شود كه جمله إن العزة لله الى آخره، و جمله إنا نعلم الى آخره، قول ايشان است. و از اين قبيل در غافر «14»: و كذلك حقت كلمت ربك على الذين كفروا أنهم أصحاب النار پيوسته به ما بعد نمى بايد كرد، كه اوّل آيه ديگر است در عقب الذين يحملون العرش «15» الى آخره. جمله مبتدا و خبر است بر سر خود، كه اگر پيوسته شود سامع را توهّم مى شود آنكه الذين يحملون العرش صفت ما قبل است- نعوذ باللّه من ذلك. و در برائت و الله لا يهدى القوم الظالمين «16»، كه بعد از اين است الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا «17» و اين هم از اين قبيل است. و اينها در كمال خوبى است.

اما در بعض مواضع كه منع وقف كرده، جهت عدم وقف «لا» رقم نهاده، مثلا در بقره:

هدى للمتقين «18»

گفت: الذين يؤمنون بالغيب «19» به او پيوسته مى بايد، تا صفت بى موصوف نماند. و مثل: و إنكم لتمرون عليهم مصبحين «20» در صافّات، از «و باللّيل» جدا نمى بايد، تا ميان معطوف و معطوف عليه فاصله نشود، مسموع نيست. كه اين دو مثال از جمله وقف حسن است، كه سنّت شمردند.

سيم: از حفص سكته در دو جا روايت كردند، در كهف «21» بر عوجا و ابتداء به كلمه قيما بعد از وى، و در يس بر مرقدنا و ابتدا به جمله هذا ما وعد الرحمن «22» و

______________________________

(11) توبه/ 30.

______________________________

(12) آيه 65.

(13) آيه 76.

(14) آيه 6.

(15) آيه 7.

(16) آيه 19.

(17) آيه 20.

(18) آيه 2.

(19) آيه 3.

(20) آيه 137.

(21) آيه 1.

(22) آيه 52.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 163

اين سجاوندى را در وقف لازم مؤيّد است، كه «قيّما» از «الكتاب» در قوله تعالى:

الحمد لله الذى أنزل على عبده الكتاب و هذا ما وعد الرحمن جمله مبتدا و خبر است. اكنون وصل موهم آن است كه قيما صفت عوجا و هذا صفت مرقدنا خصوصا كه وقف عوجا و هذا واقع شود.

چهارم: وقف حسن را تعريف ديگر كرده اند كه ذكر او به تطويل مى انجامد. و بعضى ابتدا را به دو قسم ساختند: حسن و قبيح.

باب چهاردهم در ذكر تاء تأنيث

اشاره

و حصر آنكه به حسب رسم خط دراز نوشته شده باشد يا «1» گرد. و در اين باب دو فصل است:

فصل اوّل

در ذكر مفردات، يعنى كلمه اى چند كه هيچ كس از قرّاء عشره به جمع نخوانده است.

و اين قسم سيزده كلمه است:

اوّل: «رحمت» هفت موضع است: أولئك يرجون رحمت الله در بقره «2»، إن رحمت الله قريب من المحسنين در اعراف «3»، رحمت الله و بركاته عليكم أهل البيت در هود «4»، ذكر رحمت ربك عبده در كهيعص، «5» فانظر إلى آثار رحمت الله در روم «6»، أ هم يقسمون رحمت ربك، و رحمت ربك خير مما يجمعون هر دو در يك آيه در زخرف «7».

دويم: «نعمت» يازده موضع است: و اذكروا نعمت الله عليكم و ما أنزل در بقره «8»،

______________________________

(1) س:+ و.

(2) آيه 218.

(3) آيه 56.

(4) آيه 73.

(5) مريم/ 2.

(6) آيه 50.

(7) آيه 32.

(8) آيه 231.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 164

و اذكروا نعمت الله عليكم إذ كنتم أعداء در آل عمران «1» است، يا أيها الذين آمنوا اذكروا نعمت الله عليكم اذ هم در مائده «2»، أ لم تر إلى الذين بدلوا نعمت الله كفرا، و إن تعدوا نعمت الله لا تحصوها هر دو در ابراهيم «3» است و به آخر سوره نزديكتر، و بنعمت الله هم يكفرون، يعرفون نعمت الله ثم ينكرونها، و اشكروا نعمت الله اين هر سه به اين ترتيب متعاقبند در نحل «4» و به اواخر سوره هم نزديكتر، أ لم تر أن الفلك تجرى فى البحر بنعمت الله در لقمان «5»، يا أيها الناس اذكروا نعمت الله عليكم هل من خالق غير الله در فاطر «6»، فما أنت بنعمت

ربك بكاهن در و الطّور «7».

سيّم: «إمرأت» هفت جا است: إذ قالت امرأت عمران در آل عمران «8» است، [امرأت] العزيز تراود فتيها [و] قالت امرأت العزيز الآن هر دو در يوسف «9»، و قالت امرأت «10» فرعون در قصص «11» است، امرأت نوح و امرأت لوط و امرأت فرعون اين هر سه پياپى «12» در تحريم، در آخر است.

چهارم: «لعنت» دو جا است:

فنجعل لعنت الله على الكاذبين حرف اوّل است در آل عمران «13»، نه آنكه دويم واقع است أولئك جزاؤهم أن عليهم لعنة «14» الله «15» نزديك جزو است كه اين گرد است و بعضى را مشتبه مى شود.

جاى دويم أن لعنت الله عليه «16» إن كان من الكاذبين در نور «17» است.

پنجم: «كلمت» يك جا است: و تمت كلمت ربك الحسنى در اعراف «18».

ششم: «بقيت» يك جا است ايضا: بقيت الله خير لكم در هود «19».

[هفتم]: «قرّت» ايضا يك جا است: قرت عين لى و لك در قصص «20».

______________________________

(1) آيه 103.

(2) آيه 11.

(3) آيات 28 و 34.

(4) آيات 72 و 83 و 114.

(5) آيه 31.

(6) آيه 3.

(7) آيه 29.

(8) آيه 35.

(9) آيات 30 و 51.

(10) س: امرأة.

(11) آيه 9.

(12) آيات 10 و 11.

(13) آيه 61.

(14) س: لعنت.

(15) آيه 87.

(16) س: عليها.

(17) آيه 7.

(18) آيه 137.

(19) آيه 86.

(20) آيه 9.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 165

هشتم «1»: «فطرت» ايضا اينچنين: فطرت الله التى فطر الناس عليها در روم «2».

نهم «3»: «شجرت» ايضا از اين قبيل است: إن شجرت الزقوم طعام الأثيم در دخان «4».

است، نه آنكه در صافّات «5» أ ذلك خير نزلا أم شجرة «6» الزقوم كه اين هم مشتبه مى شود.

دهم «7»: «جنّت» هم

يك جا است: فروح و ريحان و جنت نعيم در واقعه «8».

يازدهم «9»: «ابنت» هم و مريم ابنت عمران در تحريم «10» است فقط.

دوازدهم: «11» «سنّت» پنج موضع است: فقد مضت سنت الأولين در انفال «12»، فهل ينظرون إلا سنت الأولين فلن تجد لسنت الله تبديلا و لن تجد لسنت الله تحويلا در فاطر «13» است، هر سه در يك آيه، سنت الله التى قد خلت فى عباده در غافر «14».

سيزدهم «15»: «معصيت» دو جا است: و يتناجون بالإثم و العدوان و معصيت الرسول، فلا تتناجوا بالإثم و العدوان و معصيت الرسول هر دو در «قد سمع» «16».

اين سيزده كلمه مفردات بالتمام در مصاحف معتبره كه از صحابه منقول است به تاء دراز نوشته اند.

فصل دويم

در ذكر آنچه ميان قرّاء مختلف فيه است، يعنى بعضى مفرد خواندند و بعضى جمع. و اين قسم هفت كلمه است:

اوّل: «كلمت» چهار موضع است:

تمت كلمت ربك صدقا و عدلا در انعام «17»، كذلك حقت كلمت ربك على الذين فسقوا أنهم لا يؤمنون، إن الذين حقت عليهم كلمت ربك لا يؤمنون هر دو در

______________________________

(1) س: هفتم.

(2) آيه 30.

(3) س: هشتم.

(4) آيه 43.

(5) آيه 62.

(6) س: شجرت.

(7) س: نهم.

(8) آيه 89.

(9) س: دهم.

(10) آيه 12.

(11) س: يازدهم.

(12) آيه 38.

(13) آيه 43.

(14) آيه 85.

(15) س: دوازدهم.

(16) مجادله/ 9- 8.

(17) آيه 115.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 166

يونس «1»، و كذلك حقت كلمت ربك على الذين كفروا أنهم أصحاب النار «2».

دويم: «غيابت» دو جا است: و ألقوه فى غيابت الجب، و أجمعوا أن يجعلوه فى غيابت «3» الجب هر دو در يوسف «4».

سيم: «آيات» «5» دو جا است ايضا: فى يوسف و إخوته آيات للسائلين

در يوسف، «6» و قالوا لو لا أنزل عليه آيات من ربه در عنكبوت «7».

چهارم: و هم فى الغرفات آمنون فقط در سبأ «8».

پنجم: فهم على بينت منه در فاطر «9» اينچنين است.

ششم: و ما تخرج من ثمرات من أكمامها در حم فصّلت «10» ايضا.

هفتم: كأنه جمالت صفر يك حرف است ايضا در مرسلات «11».

اين هفت مختلف فيه، كه بعضى قرائت ايشان به افراد است و بعضى به جمع، تاء اينها هم دراز است. و ماعداى اين پنجاه و چهار موضع است كه در اين دو فصل به تاء گرد است به اجماع، الّا سه كلمه: «مرضات»، «ذات»، «اللّات» و «لات» در قوله تعالى:

و لات حين مناص در ص «12»، در بعضى مصاحف تا به «حين» پيوسته شد و در بعضى ديگر جدا. و آنجا كه جدا است تاء دراز است. و به اين چهارم در باب مقطوع و موصول اشارت خواهد شد.

الحاصل: تمهيد كرديم كه هر چه به تاء گرد نوشته شد، وقف به هاء است اجماعا، و آنچه به تاء دراز است بعضى به هاء وقف كردند. امّا در «مرضات» و «ذات» و «اللات» هر چهار، خاصّه كسائى است و باقى اتباع رسم نمودند.

تنبيهات اوّل: مخفى نماند كه مراد از كلمه كه در او تاء تأنيث دراز است يا گرد، آنچه به مظهر

______________________________

(1) آيات 33 و 96.

(2) غافر/ 6.

(3) س: غيابة.

(4) آيات 10 و 15.

(5) س: ايت.

(6) آيه 7.

(7) آيه 50.

(8) آيه 37.

(9) آيه 40.

(10) آيه 47.

(11) آيه 33.

(12) آيه 3.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 167

مضاف است. و كلمات معدوده مذكور به مظهر مضافند، الّا پنج اواخر از پنجاه و چهار و ما

بعد «مرضات» و «ذات»، كه از اضافه مقطوعند. و آنچه به مضمر مضاف است، نوشتن او به غير از لفظ تا متصوّر نيست، خواه آن مضمر غايب باشد يا مخاطب يا متكلّم، مثلا:

و ليتم نعمته عليكم «1»، و ليذيقكم من رحمته «2»، قال آيتك «3»، و رحمتى وسعت «4» و امثال اينها. و در اين حال ميان مفرد و جمع تفاوت نيست و بركاته «5»، و من آياته «6»، يتلوا عليهم آياتك «7»، سأريكم آياتى «8»، إخوته «9»، على إخوتك «10»، و بين إخوتى «11» و همچنين.

دويم: كلمه «يا أبت» از جمله آنچه تاء «12» تأنيث به او ملحق شد در چهار سوره منزل است: دو موضع اوّل و آخر يوسف «13»، و چهار موضع در وسط مريم «14» متعاقب، و يكى در ميان قصص «15» در حكايت موسى با اهل مدين، در صافّات «16» در قصّه ابراهيم. اين هشت موضع به تاء دراز مرسوم است. ابن كثير و ابن عامر و ابو جعفر و يعقوب به هاء وقف كردند و باقى به اتباع رسم.

و لفظ «هيهات» كه اسم فعل است دو جا در مؤمنين «17» است. كسى كه وقف به هاء كرد كسائى است و ابن كثير از روايت بزّى.

سيم: شيخ جزرى قاعده اى ذكر كرد مضمونش آنكه، هر كلمه كه قرّاء در جمع و افراد وى اختلاف نمودند، آن بر صورت مفرد رقم شده، در رسم خط به تاء دراز است.

چهارم: از جمله هفت حرف كه در فصل دويم است، «آيت» كه در عنكبوت «18» است و «بيّنت» در فاطر «19» و «ثمرات»، و «جمالت» در مرسلات «20»، اين چهار است، در اوّل عاصم

را از افراد از روايت شعبه است، و به جمع از روايت حفص، و اين چنين در سيم

______________________________

(1) مائده/ 6.

(2) روم/ 46.

(3) آل عمران/ 41.

(4) اعراف/ 156.

(5) هود/ 73.

(6) روم/ 20.

(7) روم/ 20.

(8) انبياء/ 37.

(9) انبياء/ 37.

(10) يوسف/ 5.

(11) يوسف/ 5.

(12) س:+ و.

(13) آيات 4 و 100.

(14) آيات 42- 45.

(15) آيه 26.

(16) آيه 102.

(17) آيه 36.

(18) آيه 44.

(19) آيه 40.

(20) آيه 33.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 168

است. و در دويم و چهارم ايضا به عكس. و در باقى هفت افراد بكماله دارد.

باب پانزدهم در ذكر مقطوع و موصول

مقطوع آن است كه در رسم خط جدا نوشته باشد، و موصول آنكه پيوسته به رقم شد. و دانستن اين هر دو ضرورى است تا وقف بر آن كلمه موافق رسم مصاحف صحابه صحيحه منزّهه از خبط و خلل باشد. و شيخ جزرى كه استاد اين فنّ است نقل كرد جمله آنچه قوم در اين باب تدوين و ضبط نمودند، و قبل از او امام علماء اين فنّ ابو القاسم شاطبى در اين باب فرو گذاشت ننمود. و جمله آنچه در اين باب شرح مى دهيم بيست كلمه:

اوّل: «أن» مفتوحه ناصبه از «لا» ده جا مقطوع است:

اوّل: أن لا أقول على الله إلا الحق «1» در قصّه موسى و فرعون.

دويم: أن لا يقولوا على الله إلا الحق اين هر دو در اعراف «2».

سيم: و ظنوا أن لا ملجأ من الله إلا إليه در برائت. «3»

چهارم: و أن لا إله إلا هو فهل أنتم مسلمون در هود «4».

پنجم: أن لا تعبدوا كه در قصّه نوح است و در هود «5» است ايضا موضع دويم، كه ألا تعبدوا «6» در اوّل سوره موصول است.

ششم: أن لا

تشرك بى شيئا در حجّ «7» در قصّه ابراهيم.

هفتم: أن لا تعبدوا الشيطان در يس «8».

هشتم: و أن لا تعلوا على الله در دخان «9».

نهم: يبايعنك على أن لا يشركن «10» در امتحان.

دهم: أن لا يدخلنها اليوم «11» در ن.

______________________________

(1) اعراف/ 105.

(2) اعراف/ 169.

(3) آيه 118.

(4) آيه 14.

(5) آيه 26.

(6) آيه 2.

(7) آيه 26.

(8) آيه 60.

(9) آيه 19.

(10) ممتحنه/ 12.

(11) قلم/ 24.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 169

و ما عداى اين ده، موصول است هر جا واقع شود، إلّا يك موضع در انبياء «1» أن لا إله إلا أنت سبحانك كه پسر شيخ جزرى در شرح منظومه در وى فقط نقل خلاف كرد، يعنى در بعض مصاحف مقطوع بود و بعضى موصول، و شاطبى در رائيه به اين تصريح نمود.

دويم: «إن» مكسوره شرطيه در و إن ما نرينك بعض الذى نعدهم در رعد «2» فقط «إن» از «ما» مقطوع است. اكنون فإما نرينك در غافر «3» و غير وى، مثلا: و إما تخافن در انفال «4»، فإما ترين در مريم «5»، فإما نذهبن بك در زخرف «6» و امثال اينها همه موصول است. و آنجا كه همزه مفتوح است، مثلا: أما اشتملت دو جا در انعام «7» است، ما تشركون، اما ذا كنتم تعملون هر دو در نحل «8» است، فاما عاد در فصّلت «9». القصّه، هر جا كه باشد پيوسته است.

سيم: «عن» كه حرف جرّ است از «ما» كه اسم موصول است به معنى «الّذى»، مقطوع است در يك موضع فلما عتوا عن ما نهوا در اعراف «10». و ماعداى وى پيوسته است، نحو: عما يقولون ليمسن در مائده «11»، سبحانه و تعالى عما يصفون

در انعام «12»، و همچنين هر جا واقع است.

تنبيه «عمّ» كه الف از آخرش جهت دخول حرف جرّ محذوف شد تا معنى استفهاميه حاصل گردد، بى خلاف موصول است نحو: عم يتساءلون «13».

چهارم: «عن» ايضا از «من» كه به معنى «الّذى» در دو جا جدا است: و يصرفه عن من يشاء در نور «14»، فأعرض عن من تولى در نجم «15»، و همين دو جا در قرآن واقع

______________________________

(1) آيه 87.

(2) آيه 40.

(3) آيه 77.

(4) آيه 58.

(5) آيه 26.

(6) آيه 41.

(7) آيات 143 و 144.

(8) آيات 59 و 84.

(9) آيه 15.

(10) آيه 166.

(11) آيه 73.

(12) آيه 100.

(13) نبأ/ 1.

(14) آيه 43.

(15) آيه 29.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 170

است.

پنجم: «من» كه حرف جرّ است، از «ما» كه اسم موصول است در دو جا: فمن ما ملكت أيمانكم در نساء «1»، هل لكم من ما ملكت أيمانكم در روم «2». و در أنفقوا مما رزقناكم در منافقين «3» خلاف است. و آنچه سواى آنها است پيوسته است، هر جا كه باشد. در اوّل جايى كه واقع است و إن كنتم فى ريب مما نزلنا در اوايل بقره «4». و اگر با «من» حرف جرّ، «من» اسم موصول مصاحب شود، مثلا: ممن ذكر در كهف «5»، ممن افترى در انعام «6» و هود و غيرهما، همه جا پيوسته مرسوم است.

تنبيه «ممّ» كه الف از آخرش مخدوف است جهت استفهام، بى خلاف موصول است، نحو: «ممّ خلق» «7».

ششم: «أم» كه حرف استفهام است، هر گاه مصاحب «من» اسميه استفهاميه، يا مصاحب «من» موصول شود، چهار موضع جدا مرسوم است. از قسم اوّل أم من يكون عليهم وكيلا در نساء «8» فقط. و

از قسم ثانى سه جا: أم من أسس بنيانه در برائت «9»، أم من يأتى امنا يوم القيامة در فصّلت «10»، أم من خلقنا در صافّات «11». و ما عداى اين چهار هر كجا كه واقع است، پيوسته است، مثلا: أمن خلق السموات، أمن جعل الأرض، أمن يجيب المضطر، أمن يبدؤا الخلق، أمن يهديكم، هر پنج در نمل «12» است و امثال اين.

هفتم: «حيثما» كه كلمه به معنى شرط است «حيث» از «ما» موصول [مفصول] است در و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم، دو جا است در بقره «13» در حكايت قبله.

______________________________

(1) آيه 29.

(2) آيه 28.

(3) آيه 10.

(4) آيه 23.

(5) آيه 57.

(6) انعام/ 21، 93، 144، و هود/ 18 و ...

(7) طارق/ 5.

(8) آيه 109.

(9) آيه 109.

(10) آيه 40.

(11) آيه 11.

(12) آيه 60- 63.

(13) آيات 144 و 150.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 171

هشتم: «أن» مفتوحه ناصبه از «لم» جحديه جازمه مفصول است ايضا، هر كجا باشد، نحو: ذلك أن لم يكن در انعام «1»، و أن لم يره أحد در بلد «2» و غيرهما.

نهم: «أن» مذكوره از «لن» ناصبه كه از براى نفى ابد است ايضا مفصول است، هر كجا واقع شود، نحو: أن لن ينقلب الرسول در فتح «3»، أن لن تقول الإنس و الجن در قل اوحى «4»، أن لن يقدر عليه أحد در بلد «5». و اين چنين است حكم بواقى، الّا دو جا: ألن نجعل لكم موعدا در كهف «6»، ألن «7» نجمع عظامه در قيامت «8».

دهم: «إن» مكسوره شرطيه از «لم» جازمه، ايضا مفصول است، مثلا: فإن لم تفعلوا در بقره «9»، و إن لم ينتهوا در مائده «10»، فإن

لم يستجيبوا لك فاعلم در قصص «11». و بواقى از اين قبيل است همه جا، الّا يك حرف در هود «12» فإلم يستجيبوا لكم فاعلموا فقط.

يازدهم: «إنّ» به كسر همزه، كه از حروف مشبّهه به فعل است، يك حرف إن ما توعدون لآت در انعام «13» مقطوع است، و در إنما عند الله هو خير لكم در نحل «14» به خلاف است. و در بواقى موصول است بى خلاف، مثلا: إنما الله إله واحد در نساء «15»، إنما أنت منذر در رعد «16»، قل إنما أنا بشر مثلكم در كهف «17»، إنما صنعوا كيد ساحر در طه «18»، قل إنما يوحى إلى در انبياء «19» و امثال اينها.

دوازدهم: «أنّ» به فتح همزه است كه از حروف مشبّهه به فعل ايضا در دو جا مقطوع است: و أن ما يدعون من دونه هو الباطل در حجّ «20»، و أن ما يدعون من دونه الباطل در لقمان «21». و در و اعلموا أنما غنمتم در انفال «22» خلاف است. و ماعداى اين

______________________________

(1) آيه 131.

(2) آيه 7.

(3) آيه 12.

(4) جن/ 5.

(5) آيه 5.

(6) آيه 48.

(7) س: ان لن.

(8) آيه 3.

(9) آيه 24.

(10) آيه 73.

(11) آيه 50.

(12) آيه 14.

(13) آيه 134.

(14) آيه 95.

(15) آيه 171.

(16) آيه 7.

(17) آيه 110.

(18) آيه 69.

(19) آيه 108.

(20) آيه 62.

(21) آيه 30.

(22) آيه 41.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 172

سه تا موصول است به اتفاق، نحو: فاعلموا أنما على رسولنا البلاغ المبين در مائده «1»، و همچنين يوحى إلى أنما إلهكم إله واحد در كهف «2» و انبياء «3».

سيزدهم: «كلّ» از «ما» در و آتاكم من كل ما سألتموه در ابراهيم «4» مقطوع است. و در

كل ما ردوا إلى الفتنة اركسوا فيها در نساء «5» خلاف است. اين چنين بيان كرد شيخ جزرى در منظومه، و پسرش سه تا ديگر را مختلف فيه اضافه كرد: كل ما دخلت أمة در اعراف «6»، كل ما جاء امة رسولها در مؤمنين «7»، كل ما ألقى فيها فوج در تبارك «8»، و بدين مضمون شاطبى در رائيه تصريح نمود. و در ماعداى اين پنج، موصول است به اجماع، نحو: أ فكلما جاءكم رسول در بقره «9»، كلما نضجت جلودهم در نساء «10»، كلما أوقدوا نارا للحرب در مائده «11»، و بدين قياس.

چهاردهم: «بئس» از «ما» در شش جا از هم جدا است: منها پنج عدد است با لام تأكيد: و لبئس ما شروا به أنفسهم در بقره «12»، لبئس ما كانوا يعملون، لبئس ما كانوا يصنعون، لبئس ما كانوا يفعلون، لبئس ما قدمت لهم أنفسهم هر چهار در مائده «13»، و يكى با فاء تفريع فبئس ما يشترون فقط در آل عمران «14». و در قل بئسما يأمركم به إيمانكم در بقره «15» خلاف است. و در بئسما اشتروا به أنفسهم در بقره «16» و بئسما خلفتموني در اعراف «17»، اين دو حرف بى خلاف است پيوسته مرسوم است.

اين نه عدد منزل شد.

پانزدهم: «فى» از «ما» مقطوع است در أ تتركون فى ما ههنا آمنين در شعراء «18» و با خلاف در ده جاى ديگر:

______________________________

(1) آيه 92.

(2) آيه 110.

(3) آيه 108.

(4) آيه 34.

(5) آيه 91.

(6) آيه 38.

(7) آيه 44.

(8) آيه 8.

(9) آيه 87.

(10) آيه 56.

(11) آيه 64.

(12) آيه 102.

(13) آيات 62، 63، 79، 80.

(14) آيه 187.

(15) آيه 93.

(16) آيه 90.

(17) اعراف/ 150.

(18) آيه 146.

مراديه(گنجينه

بهارستان 1)، ص: 173

اوّل: فى ما فعلن فى أنفسهن من معروف آنكه دويم است در بقره «1».

دويم: و لكن ليبلوكم فيما آتيكم فاستبقوا الخيرات در مائده «2».

سيم: قل لا أجد فيما أوحى إلى در انعام «3».

چهارم: و رفع بعضكم فوق بعض درجات ليبلوكم فيما آتيكم در انعام «4».

پنجم: فيما اشتهت أنفسهم خالدون در انبياء «5».

ششم: لمسكم فيما أفضتم فيه در نور «6».

هفتم: من شركاء فيما رزقناكم در روم «7».

هشتم: فيما هم فيه يختلفون «8».

نهم: فيما كانوا فيه يختلفون اين هر دو در زمر «9».

دهم: و ننشئكم فيما لا تعلمون در واقعه «10».

پس آنچه وراى اين يازده است بى خلاف موصول است، مثلا: فيما فعلن فى أنفسهن بالمعروف، آنكه اوّل است در بقره «11»، و غيره ايضا.

تنبيهات اوّل: آنكه اين تفصيل مذكور از عبارت منظومه جزريه مفهوم نمى شود، و ولد شيخ جزرى در شرح وى بدين مضمون تصريح نمود و گفت: از عبارت ناظم قطع «فى» از «ما» در اين يازده مستفاد مى شود و در ده ماعداى اوّل خلاف مفهوم نيست. و در عبارت رائيه تفصيل مشار اليه صريح است.

دويم: جايى كه الف از «ما» محذوف شده، مفهم استفهام است نحو: فيم كنتم «12» در نساء، فيم أنت در نازعات «13»، وصل او بى خلاف است.

______________________________

(1) آيه 240.

(2) آيه 48.

(3) آيه 145.

(4) آيه 165.

(5) آيه 102.

(6) آيه 14.

(7) آيه 28.

(8) زمر/ 3.

(9) آيه 46.

(10) آيه 61.

(11) آيه 234.

(12) آيه 97.

(13) آيه 42.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 174

شانزدهم: «أين» به «ما» موصول است در دو جا: فأينما تولوا در بقره «1»، أينما يوجهه در نحل «2». و در سه جا خلاف است: أين ما تكونوا يدرككم الموت در

نساء «3»، أين ما كنتم تعبدون در شعراء «4»، أينما ثقفوا أخذوا در احزاب «5». اين مفهوم عبارت منظومه جزريه است و ولد شيخ جزرى در شرحش گفت. اكثر برآنند كه در اين سه جا مقطوع است و در رائيه ترجيح قطع در نساء بخصوصه نمود.

هفدهم: «كى» از «لا» در سه جا مقطوع است و در چهار موصول. آن سه جا: لكى لا يعلم بعد علم شيئا در نحل «6»، كى لا يكون على المؤمنين «7» حرج حرف اوّل است در احزاب «8»، كى لا يكون دولة در حشر «9». و چهار ديگر: لكيلا تحزنوا على ما فاتكم در آل عمران «10»، لكيلا يعلم من بعد علم شيئا در حجّ «11»، لكيلا يكون عليك حرج حرف دويم است در احزاب «12»، لكيلا تأسوا على ما فاتكم در حديد «13». اين هفت موضع است.

هجدهم: «يوم» از «هم» كه ضمير است، دو جا مقطوع نوشته اند و سه جا موصول. آن دو جا: يوم هم بارزون در غافر «14»، يوم هم على النار يفتنون در و الذّاريات «15». و سه جا: فويل للذين كفروا من يومهم در و الذّاريات «16»، فذرهم حتى يلاقوا يومهم در و الطّور «17»، فذرهم يخوضوا و يلعبوا حتى يلاقوا يومهم در سأل سائل «18».

نوزدهم: «لام» حرف جرّ پيوسته با مجرور است هميشه، نحو: و ما لكم لا تقاتلون، فما لكم فى المنافقين هر دو در نساء «19»، ما لك در يوسف «20» و امثال اينها. امّا به حسب رسم در چهار جا بعد از لفظ «ما» حرف جرّ مذكور از مجرور جدا نوشته اند:

______________________________

(1) آيه 115.

(2) آيه 76.

(3) آيه 78.

(4) آيه 92.

(5) آيه 61.

(6)

آيه 70.

(7) س:+ من.

(8) آيه 37.

(9) آيه 7.

(10) آيه 153.

(11) آيه 5.

(12) آيه 50.

(13) آيه 23.

(14) آيه 16.

(15) آيه 13.

(16) آيه 60.

(17) آيه 45.

(18) معارج/ 42.

(19) آيه 75 و 88.

(20) آيه 11.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 175

اوّل: فمال هؤلاء القوم در نساء «1».

دويم: مال هذا الكتاب در كهف «2» است.

سيّم: مال هذا الرسول در فرقان «3».

چهارم: فمال الذين در سأل سائل «4».

بيستم: «تاء» را از لفظ «حين» جدا نوشته اند در و لات حين مناص در ص «5» در بعض مصاحف، و در بعض ديگر موصول. و از ابن عبيد منقول است آنكه وى را در مصاحف بعض صحابه متصل ديده، و در مصاحف اهل حجاز و شام و عراق منفصل. و از سخن سخاوى در شرح رائيه ترجيح اتصال مفهوم است. و قاسمى در شرح شاطبيه گفت كه اين لاء نافيه است، تاء تأنيث به او لاحق شد، آنچنانكه به «ربّ» و «ثمّ» ملحق گشت، كه در كلام عرب «ربّة» و «ثمّة» وارد است، و بنابر اين انفصال اولى است. در وقف كسائى به «هاء»، مؤيّد اين است، كه اگر نقل اتصال اجماعى مى بود وقف بر اين حرف جدا از «حين» مجوّز نبود.

تنبيهات اوّل: مخفى نيست كه الف و لام تعريف به ما بعد متّصل است، مثل: «الحمد، العالمين، الارض، الآخرة»، و قس على هذا.

دويم: «نصروهم، كالوهم أو و زنوهم»، و امثال اينها موصولند حكما، يعنى بعد از واو جمع كه به ضمير متّصل است، الفى كه قبل از اين اتصال جهت فرق ميان واو جمع و واو عطف مى نوشتند، ننوشتند، كه در اين حال التباس نيست.

سيم: «هذا و هذه و هؤلاء و ههنا»، و

نظير اينها به ما بعد موصولند، يعنى بعد از هاء تنبيه، الف در رسم محذوف است. و «ها أنتم» ظاهر است آنكه الف به همزه مفصول است، به هاء تنبيه متصل است.

______________________________

(1) آيه 78.

(2) آيه 49.

(3) آيه 7.

(4) معارج/ 36.

(5) آيه 3.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 176

چهارم: حرف ندا به منادى موصول است، مثل: «يبنى آدم، يبنى، يبنىّ، و يأيّها، يا ءدم»، ايضا مثل: «ء أنتم».

پنجم: «فنعمّا» ايضا در بقره، «نعمّا» در نساء، «مهما» در اعراف، «ربّما» در حجر، «يومئذ» هر جا باشد.

ششم: ضمير متّصل غايب و مخاطب و متكلّم در اسم و فعل و حرف به هم پيوسته است، نحو: «مشربهم و قاتلهم و لهم و مناسككم و ما سلككم و أنلزمكموها و بكم و إنّنى و هدانى و ربّى» و در ان يمل هو «1» كه ضمير منفصل است از فعل جدا مرسوم است و بدين قياس.

حاصل، بر «ال» تعريف وقف كردن و ابتدا به ما بعد جايز نيست، كه حكم يك كلمه دارد، و همچنين فعل را از ضمير جدا ساختن و وقف بر هاء تنبيه و حرف ندا. و در بواقى بدين طريق است. و بعضى جهّال گاه است كه كلمه را تبعيض مى كنند كه در وحده لفظا و رسما خلاف هست. نعوذ باللّه من ذلك.

باب شانزدهم در بيان همزات وصل و قطع

اشاره

بدان كه همزه وصل آنكه در درج كلام محذوف است، و همزه قطع آنكه هميشه ثابت مى شود، و هر يكى از اين هر دو در اسم و در فعل مى باشد. امّا همزه وصل در حرف كمياب است و آنچه همزه وصل بوده در قرآن هشت جا از اسماء واقع است:

اوّل: «ابن» يعنى پسر، مثلا قوله

تعالى عيسى ابن «2» مريم «3».

دويم: «ابنت» مؤنّث يعنى دختر، مثلا: و مريم ابنت عمران «4».

سيم: «اثنان» به معنى دو، تثنيه واحد مذكر است، مثلا: حين الوصية اثنان «5».

چهارم: «اثنتان» مؤنّث است، تثنيه واحده، مثلا: فإن كانتا اثنتين «6».

______________________________

(1) بقره/ 282.

(2) س: بن.

(3) بقره/ 87.

(4) تحريم/ 12.

(5) مائده/ 106.

(6) نساء/ 176.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 177

پنجم: «1» «امرؤ» يعنى مرد.

ششم: «امرأة» مؤنّث وى، مثلا: ان امرؤ «2» هلك» «3»، «و امرأة مؤمنة «4».

هفتم: «5» «اسم» يعنى نام، مثلا: منه اسمه «6»، بئس الاسم الفسوق «7».

هشتم: همزه كه با لام تعريف است، نحو: «الحمد، العالمين، الأرض، الآخرة» و آنچه مشابه وى است، مثل «الّذى» و تثنيه وى «اللّذان» و جمعش «الّذين» و مؤنّثش «الّتى» و تثنيه «اللّتان» و جمع «اللّائى» و «اللّوائى»، اگر چه اين تثنيه و جمع آخر در قرآن نيست.

و همچنين «اللّات» و «العزّى» «8»، و در اسم جلاله شريف هم، مثلا: «و قال اللّه» الّا در منادى فقط كه مقطوع است، مثلا: «يا اللّه». ابن حاجب بدين مضمون نصّ نمود و ماعداى آنها همزه قطع است. و مخفى نماند كه همزه در امثله مذكوره مكسوره است، الّا آنكه با لام تعريف است.

از افعال همزه قطع، باب افعال است، مثلا: «فأكرمه ربّى، أكرمنى، ربّى أهانن، فأخرج لهم، و أحلّ لكم»، و امثال اينها. و اين چنين است در فعل امر، نحو: «فأرسل، أرسله، و أدخل، و أدخلوا»، و ما عداى باب افعال در جميع افعال همزه وصل است، نحو:

«فانطلقوا، ثمّ انصرفوا، يقولون افتريه، لمن اشتريه، من استرق، فمن اضطرّ، لهوا انفضّوا، من المشركين استجارك، فاستغاثه»، و باقى امثله به تتبّع و استقرا معلوم مى شود.

تنبيهات

اوّل: اگر همزه استفهام به همزه الف لام تعريف جمع شود، حكم اين على حدّه است و اين شش حرف در قرآن مجيد وارد است: آلذكرين دو حرف است در انعام «9» آلان دو حرف است ايضا در يونس «10»، آلله در يونس «11» و در نمل «12» ايضا دو حرف است.

______________________________

(1) س: چهارم.

(2) كذا.

(3) نساء/ 176.

(4) احزاب/ 50.

(5) س: ششم.

(6) آل عمران/ 45.

(7) حجرات/ 11.

(8) نجم/ 19.

(9) آيات 143 و 144.

(10) آيات 51 و 91.

(11) آيه 59.

(12) آيه 59.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 178

اكنون مشخّص است كه همزه استفهام براى قطع است و همزه الف لام تعريف جهت وصل. اگر همزه وصل را اينجا مى اندازند، همزه استفهام حال ابتدا جهت اشتراك در فتح به وى مشتبه مى شود. بنابر اين بعد از استفهام، عوض همزه كه هميشه در درج كلام ساقط مى گشت، جهت دفع التباس مدّى در آوردند، پس در قسم مدّ لازم داخل باشد. و نوعى ديگر جايز داشته اند آنكه ما بعد استفهام را تسهيل كنند، به اين هم فرق حاصل است. و اين دو وجه در كتب اهل اين فنّ منقول است. امّا اوّل را ترجيح دادند، و همين دو وجه مسطور است در الفيه ابن مالك، كه در فنون، امام اهل زمان خود بود، خصوصا در عربيت.

دويم: در مثل: «افترى» و «اصطفى» همزه وصل و مدّ مشروح با تسهيل بعد از استفهام در اين مثالين نمى باشد، زيرا كه همزه محذوفه اينجا كسره داشت، بنابر اين التباس نبود، به خلاف آنجا.

سيم: ابتدا به همزه در فعل امر از باب افعال معلوم شد. و امّا از ثلاثى مجرد نظر به عين فعل كرده، اگر

مضموم است ابتدا به ضمه هميشه، نحو: انظرونا نقتبس من نوركم «1»، انظر كيف فضلنا «2» و امثال اين. و اگر مفتوح است يا مكسور ابتدا به كسر همزه هميشه مثلا «اضرب» در ان اضرب بعصاك «3»، «افعل» و يا أبت افعل «4» و در قسم ثانى و ثالث از ثلاثى مزيد و در رباعى مزيد اينجا اينچنين است به طريقى كه اوّل فعل ماضى است، مثلا: «انطلقوا، اتّبع ملّة ابراهيم، استغفر لهم» تا آخر امثله. و پوشيده نماند كه همزه در ثلاثى مجرّد مقابل فاء فعل، از همزات قطع است، نحو: «أخذ، فأخذتهم»، و همچنين مطلقا همزه متكلّم كه در مضارع است، احدى زوايد اربعه، نحو:

«أعلم، أرى، أستجب»، و غير ذلك.

چهارم: «امشوا» در «أن امشوا» ابتدا به كسر همزه است، چون در اصل «امشيوا» بوده [است، بنابر تعليل صرفى ياء محذوف شده، شين مضموم گشت. شين فعل حقيقتا ثالث فعل نيست.

______________________________

(1) حديد/ 13.

(2) اسراء/ 21.

(3) اعراف/ 160.

(4) صافّات/ 102.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 179

در ذكر [استعاذه]

استعاذه عبارت از اين لفظ منقول است: «أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم». و در اين چند روايت وارد شد، در كتاب نشر به تفصيل مسطور است، امّا آنچه مشهور است اين لفظ مذكور و از نصّ صريح كتاب عزيز- شرّفه اللّه تعالى- همين مستفاد است، قال اللّه عزّ و جلّ: فإذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم «1»، و سين اينجا براى طلب است، يعنى طلب اعاذه كردن به خدا از شيطان رجيم، و طلب اعاذه به گفتن اعوذ متحقّق مى شود، و اعاذه به معنى دور گردانيدن. و تصريح نمودند آنكه اگر به حضور تلاوت كنند، مستمعى باشد، جهر

اولى است، يعنى بلند گفتن، و اگر نباشد اخفاء است اولى، يعنى آهسته. امّا اين حكم آيا نسبت به جميع قرّاء يكسان است يا به بعضى مخصوص مى شود؟ صاحب تيسير نقل كرد آنكه نافع را همه جا اخفاء استعاذه بوده است و حمزه را نزد فاتحه فقط جهر و نزد باقى قرآن اخفاء است. و شيخ جزرى گفت: استعاذه را جهر خواندن از همه منقول است. باز گفت از حمزه روايت كردند آنچه مذكور است و روايت ديگر نقل كرد به تطويل. و بعض ائمّه اين فنّ اخفاء استعاذه را بالكلّيه مردود ساخته اند، دليل مى گويند آنكه ظاهر نصّ آيه مطلق است، اكنون تقييد به اخفاء خلاف آنچه ظاهر است. و متبادر ديگر، غرض اظهار شعار قرآن است و به جهر گفتن حاصل مى شود. و مخفى نماند كه استعاذه سنّت است و شيخ جزرى به اين تصريح نموده، اين قول را ترجيح داد، باز گفت بعضى به وجوب قائل اند، و اللّه اعلم.

[تنبيهات] تلاوت كننده را وصل استعاذه به ما بعد جايز است، خواه بسمله باشد يا آيت ديگر.

در ذكر بسمله

بدان كه بسم اللّه الرحمن الرحيم را گفتن اوّل هر سوره غير برائت «2» لازم است،

______________________________

(1) نحل/ 98.

(2) د: براة.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 180

خصوصا فاتحه كه در اينجا اجماع حاصل است به خلاف بواقى، زيرا كه اصحاب وصل و سكت ميان هر دو سوره بسمله را مى اندازند، مثل نافع از روايت ورش به طريق ازرق.

در جمله سه وجه كه دارد، يعنى اثبات بسمله سيم وجه است و مثل ابو عمرو و ابن عامر بكلاهما «1» بى بسمله از شاطبيه و تيسير، و با «2» بسمله از نشر و

تقريب و طيّبه و يعقوب، كه هر سه وجه را دارد. و حمزه را وصل است فقط، پس قرآن در اين حالت نزد او گويا حكم يك سورت است، هر گاه به سوره سابقه سوره لاحقه را پيوسته كند، نه كه از ميان به اوّل هر سوره ابتدا كند بسمله را اندازد، كه اين جايز نيست به اجماع، و بنابر اين حكم وصل و سكت بر طرف است. و خلف كه دهم قرّاء است با حمزه موافق است. و سكت را نيز دو روايت كردند، و اين تفصيلات در جاى خود مبسوط و مشروح است.

القصّه ملخّص شد آنكه چون فاتحه به سوره ديگر مسبوق نيست، اثبات بسمله اوّل او همه حال حتم است و لازم. و ببايد «3» دانستن كه به اعتبار وصل و قطع ميان هر دو سوره به حسب حصر عقلى به چهار وجه متصوّر است، سه جائز و يكى ممنوع:

[اوّل:] بريدن آخر سوره اوّلى و بسمله را هم از اوّل سوره دويم.

[دويم:] «4» بريدن آخر سوره اوّلى] «5» و پيوستن بسمله به اوّل سوره دويم، و اين بهترين وجوه است، زيرا كه سوره اوّلى آخر شد و بسمله از جمله سوره دويم است. عكس اين امّا روا نيست، زيرا كه مبادا سامع را به خاطر رسد آنكه بسمله از تتمّه سوره است.

تنبيهات اوّل: بر نبودن بسمله اوّل برائت اجماع حاصل است. چون در ساعت غضب و جنگ و بيزارى نسبت به مشركين و كفار فرود آمد، به سبب عهد شكستن شان با مسلمانان «6»، و بسمله آيه رحمت، و امّا اكنون عدم نزولش به حال ايشان انسب بود.

______________________________

(1) د: بكلهما.

(2) د: باء.

(3) د:

بيايد.

(4) د:+ پيوستن.

(5) متن بين دو قلّاب از نسخه «د» نقل شد، در نسخه «س» اين قسمت افتاده است.

(6) س: مسلمان.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 181

دويم: آنكه در اجزاء و احزاب و ارباع و انصاف و اعشار و اخماس مثلا، گفتن بسمله سنّت است به اتّفاق. امّا در برائت بيشتر بر اين اند كه عدم بسمله در آيات وى اولى است، چون در اوّل سوره مقصود است، با وجود آنكه در غير اوّل سوره بر گناه مترتب نمى شود.

سيم: ميان آخر انفال و اوّل برائت نظر به وصل و قطع دو وجه حاصل است، چون بسمله در ميانه نيست. و وجه سيم سكت است از هر كه دارد.

چهارم: سكت آنقدر است كه [بين] دو سوره فاصله متحقّق شود و اشعار به آخر شدن اوّلى و شروع در دويم، و تعيين كردند كه در وى نفس نمى يابد كشيد، به خلاف وقف كه وقت نفس كشيدن است، و اين در قطع مذكور در وجوه سابقه رواست. غرض سكت حدّ وسط است ميان وصل و قطع.

پنجم: در وانمودن وصل ميان اثبات و حذف بسمله هيچ فرقى نيست. غايتش وصل با اثبات بسمله در مقابله قطع ملحوظ است. و اين لغوى است در اصطلاح معمول و با حذف در مقابله سكت است و اين اصطلاح است.

ششم: اوّل هر سوره از فاتحه تا خاتمه بغير از آنكه مستثنى شد، به اضافه استعاذه چهار وجه رواست: اوّل: وصل استعاذه به بسمله و بسمله را به حمد. دويم: قطع همه.

سيم: وصل استعاذه به بسمله فقط. چهارم: وصل بسمله فقط به الحمد.

و در حال وجود بسمله ميان اجزاء و احزاب و بواقى مذكوره، همين حكم

است ولى بسمله دو وجه است.

خاتمه در ذكر اسماء قرّاء عشره و روات ايشان

اشاره

هر قارى دو شاگرد دارد:

اوّل: نافع بن عبد الرحمن مدنى، عيسى كه قالون لقب اوست و عثمان كه ورش لقب اوست. از هر دو بى واسطه پيش نافع خوانده اند.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 182

دويم: عبد اللّه بن كثير مكّي، احمد كه بزّى مشهور است، ديگر محمّد است و مشهور به قنبل «1». به دو واسطه از او نقل دارند.

سيم: ابو عمرو بن العلاء بصرى مازنى مشهور از ائمّه نحو است. ابو عمر حفص كه دورى مشهور است و ابو شعيب صالح كه سوسى مى خوانندش، به يك واسطه كه يحيى يزيدى باشد از او روايت كردند.

چهارم: عبد اللّه بن عامر وى را شامى و دمشقى ميگويند و شام و دمشق هر دو نام يك شهر است. هشام و ابن ذكوان راوى اويند و [دو واسطه در ميان دارند.

[پنجم]: عاصم بن ابى النجود شعبه، كه كنيه ابو بكر است. و حفص «2» بى واسطه از او نقل دارند.

[ششم:] و حمزة بن حبيب، خلف و خلّاد از سليم نقل كردند و سليم بى واسطه از حمزه.

[هفتم]: على بن حمزه كه كسايى مشهور است، از ائمّه نحو. ليث كه ابو الحارث مشهور است و دورى بى واسطه از او نقل دارند و اين هر سه قارى كوفى اند و ابن دورى همين دورى ابو عمرو «3» است دو جا شاگردى كرد.

[هشتم]: ابو جعفر يزيد بن القعقاع مدنى. دو راوى او ايضا بى واسطه اند، ابن وردان و ابن جمّاز.

[نهم]: يعقوب بن اسحاق بصرى خضرمى مشهور است. دو راوى او رويس و روح بى واسطه أيضا.

[دهم]: خلف بن هشام بزّازى كوفى. دو راوى او اسحاق و ادريس ايضا بى واسطه. و اين همان

خلف است كه با واسطه سليم راوى حمزه و كسايى است.] «4»

______________________________

(1) س: فضل.

(2) د: حفض.

(3) د: عمر.

(4) متن بين دو قلاب از نسخه «د» نقل شد، در نسخه «س» اين قسمت افتاده است. نسخه «د» فاقد بخش آخر نسخه «س» مى باشد و در همين جا با اين جملات به پايان مى رسد:

و الحمد للّه ربّ العالمين و صلّى اللّه على خير خلقه محمّد و آله اجمعين الطيّبين الطاهرين.

تمّت الرسالة بعون اللّه الملك الوهّاب و م

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 183

ذكر اسامى قرّاء و راويان

از پنج شهر مكّه و مدينه و شام و بصره و كوفه بر طريق غايت تصنيف ابن مهران (ره)، يازده امام هفت مختار و چهار اختيار. از سبب آنكه اختلاف اين چهار امام اكثر با قرّاء مختار موافق است از سبب ابن مهران درآورده است.

در مدينه دو امام است: ابو جعفر و نافع. امام نافع را سه روايت است: ورش و اسمعيل و قالون. و ورش را دو طريق است: بخارى، اصفهانى. قالون را نيز دو طريق است: مراديه(گنجينه بهارستان 1) 183 ذكر اسامى قراء و راويان ..... ص : 183

وانى، ابو نشيط. فاما ابو جعفر را راوى نيست.

در مكّه يك امام است: عبد اللّه بن كثير. ابن كثير را سه راوى است: بزّى، قواس «1»، ابن فليح «2».

در شام يك امام است: عبد اللّه بن عامر. ابن عامر را دو راوى است: هشام و ابن ذكوان.

در بصره سه امام است: ابو عمرو، يعقوب، سهل. امام بو عمرو را سه راوى است:

شجاع، عباس، يزيدى. يزيدى را شش طريق است: ابو قتيبه «3»، ابو شعيب، ابو ايوب «4»، ابو عمرو، ابو حمدون، صاحب سجاده. امام يعقوب

را سه راوى است: زيد، رويس، روح.

ضرير، از طريق روح است. امام سهل را راوى نيست.

در كوفه چهار امام است: عاصم و حمزه و كسائى و خلف. امام عاصم را دو راوى است: حفص و ابو بكر. حفص را چهار طريق است: عمر، صباح، عبد صباح، قواس هبيره. ابو بكر را نيز چهار طريق است: جمال، يحيى، برجمى «5»، اعمش «6». [و اعمش «7»] را دو طريق است: شمونى، ابن غالب. امام حمزه را دو راوى است: عجلى، سليم. و سليم را شش طريق است: ابن رجا «8»، حماد «9»، خلف، خلاد، عمر دورى، ابن سعدان. امام خلف را

______________________________

كاتب العبد الفقير الحقير إلى اللّه الغنىّ عماد بن المرحوم مرتضى الحسينى

هر كه خواند دعا طمع دارم زانكه من بنده گنه كارم الخطّ ما يقرء

(1) س: قوامى.

(2) س: فليچ.

(3) س: قبه.

(4) س: لبوب

(5) س: برحمى.

(6) س: اعشى.

(7) س: اعشى.

(8) س: رحا.

(9) س: حمال.

مراديه(گنجينه بهارستان 1)، ص: 184

راوى نيست. فاما خلف از سليم روايت كرده است. كسائى را شش طريق است: قتيبه، نصير، ابو حمدون و ابو الحارث و ابو عمرو و حمدويه «1» بن ميمون.

قرّاء سبعه مختاريه: نافع، ابن كثير، ابن عامر، ابو عمرو، عاصم، حمزه، كسائى.

قرّاء اختيار ابن مهران: امام ابو جعفر، يعقوب، سهل، خلف.

قرّاء اهل كوفه رحمه اللّه: عاصم، حمزه، كسائى، خلف، ابو بكر، حفص، حمّاد، يحيى، اعمش «2»، برجمى «3»، ابن غالب، الشمونى، عمر بن صباح، عبد بن صباح، القواس، هبيرة، العجلى، سليم، ابن «4» رجا، حمّاد «5»، ابو عمرو، ابن «6» سعدان، قتيبه «7»، نصير، ابو الحارث، ابو حمدون، حمدوية «8» بن ميمون.

قرّاء اهل بصره: ابو عمرو، يعقوب، روح، زيد، الضرير، سهل، شجاع،

عباس، اليزيدى، اوقية «9»، السجاده، ابو شعيب، ابو ايوب، ابو حمدون، ابو عمرو، ابن غالب.

قرّاء اهل مدينه: نافع، جعفر، ورش، قالون، اسمعيل، البخارى، الاصفهانى، ابو نشيط، الحلوانى. «10»

قرّاء اهل مكّه: عبد اللّه بن كثير، البزّى، القوّاس. «11»

قرّاء اهل شام: عبد اللّه بن عامر «12»، هشام، ابن ذكوان.

تمّت بعون اللّه

______________________________

(1) س: حمدون.

(2) س: الاعمش.

(3) س: الرحمى.

(4) س:- ابن.

(5) س: عماد.

(6) س: ابو.

(7) س: قتيبيه.

(8) س: حمدون.

(9) س: ارقيه.

(10) برخى اسامى ذكر شده در هر دو نسخه مغلوط است و برخى نيز در منابع موجود يافت نشد.

(11) س:+ ابن.

(12) س: عام.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109