بانك جامع عزاداري ويژه ماه محرم

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1392

عنوان و نام پديدآور:بانك جامع عزاداري ويژه ماه محرم/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان.

ناشر چاپي :

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان، 1392.

محرم الحرام 1435

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و كتاب

موضوع: عزاداري

1. چهل حديث عزادارى

مشخصات كتاب

سرشناسه : محدثي، جواد، 1331 -

Mohadesi، Javad

عنوان و نام پديدآور : چهل حديث عزاداري/ تهيه و تنظيم جواد محدثي.

مشخصات نشر : قم: نشر معروف، 1380.

مشخصات ظاهري : 64ص.؛ 10/5×13/5 س م.

شابك : 1000ريال: 964-6739-7-17 ؛ 600 ريال (چاپ دوم)

وضعيت فهرست نويسي : برون سپاري

يادداشت : فارسي - عربي.

يادداشت : چاپ دوم: پاييز 1375.

يادداشت : چاپ پنجم: 1384.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : اربعينات -- قرن 14

موضوع : احاديث شيعه -- قرن 14

موضوع : سوگواريها -- احاديث.

رده بندي كنگره : BP143/9/م265چ94 1379

رده بندي ديويي : 218/297

شماره كتابشناسي ملي : م 79-12717

مقدّمه

عزادارى ، احياء خط خون و شهادت

زندانى كردن (نور) در حصار شب ، شيوه كهن ستمگران حاكم ، در برخورد و مقابله با (حق ) بوده است . خطّ فكرى و سياسى امامان شيعه ، از همين رو همواره از سوى قدرتها ، مورد تضييق و محدويت و انزواى تحميلى قرار گرفته بود .

طبيعى است كه در چنان شرايط ، نوشتن و گفتن و سرودن و نشر تفكر و راه و خطّ آنان ، از اسلوبهاى مؤ ثّر شيعه به حساب مى آمد و پيروان حق ، با زبان و قلم و شعر و مرثيه و اشك و عزادارى ، در (احياء امرائمّه ) و زنده نگهداشتن حماسه ها و بيان فضايلشان تلاش مى كردند .

در آن عصر خفقان ، طرح (خط امامان ) ، نوعى مبارزه سياسى - اجمتاعى بود و خطرها در پى داشت .

ذكرها و يادها ، جهاد بود .

جلسات انس و ديدار شيعيان ، وسيله اى براى الهام گيرى و يافتنِ محورهاى (وحدت مكتبى ) به حساب

مى آمد و شعر و مرثيه و نوحه و گريستن و عزادارى بر شهيدان كربلا و سيدالشهدا و مظلوميّت اهل بيت عليهم السّلام در آن عصرِ (نتوانستن )ها ، ابعادى از مساءله زنده نگهداشتن مشعل حق و دعوت به (نور) و (ايمان ) بود .

سروده هاى موضعدار شاعران شيعى ، آنچه كه به اهل بيت مربوط مى شد ، بطورعمده دو محور اساسى داشت :

1 - مدايح

2 - مراثى

استفاده ازمدح و مرثيه ، همواره بعنوان اهرمى در دفاع ازحق ومبارزه باحكومتهاى جور ، مورداستفاده قرار مى گرفت .

برپايى مراسم سوگوارى براى ائمّه و احياى خاطره شكوهمند و الهام بخش حيات و جهاد و شهادتشان ، همواره در تاريخ ، حركت آفرين و بيدارگر بوده است .

سنّت شعر گفتن و مرثيه خواندن و گريستن و گرياندن در مجالس سوگ اهل بيت نيز ، مورد تشويق و دستور امامان بود ، چرا كه عزادارى ، رساندن صداى مظلوميّت آل على به گوش مسلمانان بود و رسالتى عظيم داشت . اقامه مجالس به ياد آنان ، بيان رنجهاى جانكاه پيشوايان حق و خون دلهاى ائمه عدل ، فاش ساختن و آشكار كردنِ ناله مظلومانه آنان در هياهوى پرفريب اغواگران بود و عزادارى براى شهيد ، انتقالِ فرهنگ شهادت به نسلهاى آينده تلقّى مى شد . . . و اين خط همچنان ادامه يافت ، تا اكنون (1) .

در اينگونه مجالس ، احساس و عاطفه ، به كمك شعور مى آيد و مكتب عاشورا زنده مى ماند و اشك ، زبان گوياى احساسهاى عميق يك انسان متعهّد و پاى بند به خطّ حسينى و

كربلايى است .

اشك ، دليل عشق است و نشانه پيوند .

اشك ، زبان دل است و شاهد شوق .

دلى كه به حسين عليه السّلام و اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عشق دارد ، بى شك در سوگ آنان مى گريد و با اين گريه ، مهر و علاقه درونى خود را نشان مى دهد و گريه بر حسين عليه السّلام تجديد بيعت با (كربلا) و فرهنگ شهادت است و امضاى راه خونين شهيدان .

اشك ، خون مى سازد و مجاهد و شهيد مى پرورد .

جبهه هاى گرم ايران اسلامى در سالهاى (دفاع مقدس ) ، گوياترين و زنده ترين سندى است كه نشان مى دهد چگونه عشق عاشورايى و مراسم نوحه خوانى و اشك ريختن بر سالار شهيدان ، محرّم را ماه (پيروزى خون بر شمشير) مى سازد و اشك را به سلاحى كارى و مؤ ثّر تبديل مى كند .

سابقه عزادارى و سوگوارى بر مظلوميت خاندان پيامبر عليهم السّلام بسيار ديرينه است و خود پيامبر و على و فاطمه و . . . عليهم السّلام و فرشتگان و كرّوبيان و جنّ و انس بر مظلوميّت (آل اللّه ) گريسته و مجالس عزا و گريه برپا كرده اند . حتى انبياى گذشته هم اشكى ريزان و دلى سوزان و توسّل و توجّهى به خاندان عصمت و اسوه هاى شهادت داشته اند(2) .

شبهه آفرينيهاى كج فهمان يا مغرضان نسبت به مساءله گريستن وعزادارى و توسّل و اقامه مراسم و شعائر دينى در سوگ امامان مظلوم و شهيد ، جز از بى خبرى آنان از تعاليم اسلام

و دستورها و سنتهاى پيامبر اسلام ، نشاءت نمى گيرد(3) .

اين مجموعه چهل حديث كه پيش رو داريد ، برخى از احاديث مربوط به اين سنّت ارزشمند و سازنده را در بردارد . اميد است كه آشنايى با فرهنگ دينى و عمل به آن ، وسيله نجات ما و سبب شفاعت (اهل بيت ) از ما در روز قيامت گردد .

قم - جواد محدثى

فروردين 1375

آتش عشقِ حسينى

قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّى اللّه عليه و آله :

اِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام حَرارَةً فى قُلُوبِ الْمُؤ منينَ لا تَبْرَدُ اَبَداً .

ترجمه :

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود :

براى شهادت حسين عليه السلام ، حرارت و گرمايى در دلهاى مؤ منان است كه هرگز سرد و خاموش نمى شود .

جامع احاديث الشيعه ، ج 12 ، ص 556

عاشورا ، روز غم

قال الرّضا عليه السّلام :

مَنْ كانَ يَوْمُ عاشورا يَوْمَ مُصيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكائِهِ جَعَلَ اللّهُ عَزّوَجَلّ يَوْمَ القيامَةِ يَوْمَ فَرَحِهِ وَ سُرُورِهِ .

ترجمه :

امام رضا عليه السّلام فرمود :

هر كس كه عاشورا ، روز مصيبت و اندوه و گريه اش باشد ، خداوند روز قيامت را براى او روز

شادى و سرور قرار مى دهد .

لبحارالانوار ، ج 44 ، ص 284

محرّم ، ماه سوگوارى

قال الرّضا عليه السّلام :

انَ اَبى اِذا دَخَلَ شَهْرُ الْمُحَرَّمِ لا يُرى ضاحِكاً وَ كانَتِ الْكِاَّبَةُ تَغْلِبُ عَلَيْهِ حَتّى يَمْضِىَ مِنْهُ عَشْرَةُ اَيّامٍ ، فَاِذا كانَ الْيَوْمُ العْاشِرُ كانَ ذلِكَ الْيَوْمُ يَوْمَ مُصيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكائِهِ . . . .

ترجمه :

امام رضا عليه السّلام فرمود :

هرگاه ماه محرّم فرا مى رسيد ، پدرم (موسى بن جعفرعليه السّلام ) ديگر خندان ديده نمى شد و غم و افسردگى بر او غلبه مى يافت تا آن كه ده روز از محرّم مى گذشت ، روز دهم محرّم كه مى شد ، آن روز ، روز مصيبت و اندوه و گريه پدرم بود .

امالى صدوق ، ص 111

ديده هاى خندان

قالَ رسولُ اللّه صلّى اللّه عليه و آله :

يا فاطِمَةُ ! كُلُّ عَيْنٍ باكِيَهٌ يَوْمَ الْقيامَةِ اِلاّ عَيْنٌ بَكَتْ عَلى مُصابِ الْحُسَينِ فَاِنِّها ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ بِنَعيمِ الْجَنّةِ .

ترجمه :

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود :

فاطمه جان ! روز قيامت هر چشمى گريان است ؛ مگر چشمى كه در مصيبت و عزاى حسين گريسته باشد ، كه آن چشم در قيامت خندان است و به نعمتهاى بهشتى مژده داده مى شود .

بحارالانوار ، ج 44 ، ص 293

سالگرد سوگ حسين عليه السّلام

عَنِ الصّادق عليه السّلام :

نيحَ عَلَى الْحُسَينِ بْنِ عَلي سَنَةً فى كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ وَ ثلاثَ سِنينَ مِنَ الْيَوْمِ الَّذى اُصيبَ فيهِ .

ترجمه :

حضرت صادق عليه السّلام فرمود :

يك سال تمام ، هر شب و روز بر حسين بن على عليه السّلام نوحه خوانى شد و سه سال ، در روز شهادتش سوگوارى برپا گشت .

بحارالانوار ، ج 79 ، ص 102

بودجه عزادارى

قالَ الصّادق عليه السّلام :

قالَ لى اَبى : يا جَعْفَرُ ! اَوْقِفْ لى مِنْ مالى كَذا وكذا النّوادِبَ تَنْدُبُنى عَشْرَ سِنينَ بِمنى اَيّامَ مِنى .

ترجمه :

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد :

پدرم امام باقر عليه السّلام به من فرمود :

اى جعفر ! از مال خودم فلان مقدار وقف نوحه خوانان كن كه به مدّت ده سال در (منا) در ايام حجّ ، بر من نوحه خوانى و سوگوارى كنند .

بحارالانوار ، ج 46 ، ص 220

نوحه خوانى سنّتى

عَن اَبى هارونَ المكفوفِ قال :

ترجمه :

دَخَلْتُ عَلى ابى عَبْدِاللّه عليه السّلام فَقالَ لى : اَنْشِدْنى ، فَاءَنْشَدْتُهُ فَقالَ : لا ، كَما تُنْشِدوُنَ وَ كَما تَرْثيهِ عِنْدَ قَبْرِه . . .

ابو هارون مكفوف مى گويد :

خدمت حضرت صادق عليه السّلام رسيدم . امام به من فرمود : (برايم شعر بخوان ) . پس برايش اشعارى خواندم . فرمود : اينطور نه ، همان طور كه (براى خودتان ) شعرخوانى مى كنيد و همانگونه كه نزد قبر حضرت سيدالشهدا مرثيه مى خوانى .

بحارالانوار ، ج 44 ، ص 287

پاداش شعر گفتن براى حسين عليه السّلام

قال الصّادق عليه السّلام :

ما مِنْ اَحَدٍ قالَ فى الحُسَينِ شِعْراً فَبَكى وَ اَبكْى بِهِ اِلاّ اَوْجَبَ اللّهُ لَهُ الْجَنّةً وَ غَفَرَ لَهُ .

ترجمه :

امام صادق عليه السّلام به جعفربن عفان فرمود :

هيچ كس نيست كه درباره حسين عليه السّلام شعرى بسرايد و بگريد و با آن بگرياند مگر آن كه خداوند ، بهشت را بر او واجب مى كند و او را مى آمرزد .

رجال شيخ طوسى ، ص 289

سرودن براى اهل بيت عليهم السّلام

قال الصّادق عليه السّلام :

مَنْ قالَ فينا بَيْتَ شِعْرٍ بَنَى اللّهُ لَهُ بَيْتاً فىِ الْجَنَّةِ .

ترجمه :

امام صادق عليه السّلام فرمود :

هركس در راه ما و براى ما يك بيت شعر بسرايد ، خداوند براى او خانه اى در بهشت ، بنا مى كند .

وسائل الشيعه ، ج 10 ، ص 467

اصحاب مدح و مرثيه

قال الصّادق عليه السّلام :

اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى جَعَلَ فىِ النّاسِ مَنْ يَفِدُ اِلَيْنا وَ يَمْدَحُنا وَ يَرْثى لَنا .

ترجمه :

امام صادق عليه السّلام فرمود :

خدا را سپاس كه در ميان مردم ، كسانى را قرار داد كه به سوى ما مى آيند و بر ما وارد مى شوند و ما را مدح و مرثيه مى گويند .

وسائل الشيعه ، ج 10 ، ص 469

شعر خوانى در ايّام عزا

قالَ الرّضا عليه السّلام :

يا دِعْبِلُ ! اُحِبُّ اَنْ تُنْشِدَنى شِعْراً فَاِنَّ هذِهِ الا يّامَ اَيّامُ حُزْنٍ كانتْ عَلَينا اَهْلِ الْبَيْتِعليهم السّلام .

ترجمه :

امام رضا عليه السّلام به دعبل (شاعر اهل بيت ) فرمود .

اى دعبل ! دوست دارم كه برايم شعرى بسرايى و بخوانى ، چرا كه اين روزها (ايام عاشورا) روز اندوه و غمى است كه بر ما خاندان رفته است .

جامع احاديث الشيعه ، ج 12 ، ص 567

مرثيه ، نصرت اهل بيت عليهم السّلام

عَن الرّضا عليه السّلام :

يا دِعبِلُ ! اِرْثِ الحُسَيْنَعليه السّلام فَاَنْتَ ناصِرُنا وَ مادِحُنا ما دُمْتَ حَيّاً فَلا تُقصِرْ عَنْ نَصْرِنا مَا اسْتَطَعْتَ .

ترجمه :

امام رضا عليه السّلام فرمود :

اى دعبل ! براى حسين بن على عليه السّلام مرثيه بگو ، تو تا زنده اى ، ياور و ستايشگر مايى ، پى تا مى توانى ، از يارى ما كوتاهى مكن .

جامع احاديث الشيعه ، ج 12 ، ص 567

قال علىُّ عليه السّلام :

اِنَّ اللّهَ . . . اِخْتارَ لَنا شيعَةً يَنْصُرُونَنا وَ يَفْرَحُونَ بِفَرَحِنا وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا .

ترجمه :

على عليه السّلام فرمود :

خداوند براى ما ، شيعيان و پيروانى برگزيده است كه ما را يارى مى كنند ، با خوشحالى ما خوشحال مى شوند و در اندوه و غم ما ، محزون مى گردند .

غررالحكم ، ج 1 ، ص 235

كُشته اشك

قال الحسينُ عليه السّلام :

اَنا قَتيلُ الْعَبْرَةِ

لا يَذْكُرُنى مؤ مِنٌ اِلاّ بَكى .

ترجمه :

حسين بن على عليه السّلام فرمود :

من كُشته اشكم . هيچ مؤ منى مرا ياد نمى كند مگر آنكه (بخاطر مصيبتهايم ) گريه مى كند .

بحارالانوار ، ج 44 ، ص 279

يك قطره اشك

قالَ الحسينُ عليه السّلام :

مَنْ دَمِعَتْ عَيناهُ فينا قَطْرَةً بَوَّاءهُ اللّهُ عَزَّوَجَلّ الجَنَّةَ .

ترجمه :

حسين بن على عليه السّلام فرمود :

چشمان هر كس كه در مصيبتهاى ما قطره اى اشك بريزد ، خداوند او را در بهشت جاى مى دهد .

احقاق الحق ، ج 5 ، ص 523

بهشت ، پاداش عزادارى

قال على بن الحسين السجّاد عليه السّلام :

اَيُّما مُؤ مِنٍ دَمِعَتْ عَيْناهُ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ وَ مَنْ مَعَه حَتّى يَسيلَ عَلى خَدَّيْهِ بَوَّاءَهُ اللّهُ فىِ الْجَنَّةِ غُرَفاً .

ترجمه :

امام سجّاد عليه السّلام فرمود :

هر مؤ منى كه چشمانش براى كشته شدن حسين بن على عليه السّلام و همراهانش اشكبار شود و اشك بر صورتش جارى گردد ، خداوند او را در غرفه هاى بهشتى جاى مى دهد .

ينابيع الموده ، ص 429

به ياد فرزندان فاطمه عليها السّلام

قالَ السجّادُ عليه السّلام :

اِنّى لَمْ اَذْكُرْ مَصْرَعَ بَنى فاطِمَةَ اِلاّ خَنَقَتْنى لِذلِكَ عَبْرَةٌ .

ترجمه :

امام سجاد عليه السّلام فرمود :

من هرگز شهادتِ فرزندان فاطمه عليها السّلام را به ياد نياوردم ، مگر آنكه بخاطر آن ، چشمانم اشكبار گشت .

بحارالانوار ، ج 46 ، ص 109

سوگوارى در خانه ها

قال الباقرُ عليه السّلام :

ْكيهِ وَ يَاءْمُرُ مَنْ فى دارِهِ بِالْبُكاءِ عَلَيْهِ وَ يُقيمُ فى دارِهِ مُصيبَتَهُ بِاِظْهارِ الْجَزَعِ عَلَيْهِ وَ يَتَلاقُونَ بِالبُكاءِ بَعضُهُمْ بَعْضاً فِى البُيُوتِ وَ لِيُعَزِّ بَعْضُهُمْ بَعْضاً بِمُصابِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام .

ترجمه :

امام باقر عليه السّلام نسبت به كسانى كه در روز عاشورا نمى توانند به زيارت آن حضرت بروند ، اينگونه دستور عزادارى دادند و فرمودند :

عليه السّلام ندبه و عزادارى و گريه كند و به اهل خانه خود دستور دهد كه بر او بگريند و در خانه اش با اظهار گريه و ناله بر حسين عليه السّلام ، مراسم عزادارى برپا كند و يكديگر را با گريه و تعزيت و تسليت گويى در سوگ حسين عليه السّلام در خانه هايشان ملاقات كنند .

كامل الزيارات ، ص 175

اشك على عليه السّلام در سوگ شهداى كربلا

قالَ الباقر عليه السّلام :

بَلا فى اِثْنَيْنِ مِنْ اَصْحابِهِ قالَ : فَلمّا مَرَّبِها تَرَقْرَقَتْ عَيْناهُ لِلْبُكاءِ ثُمَّ قالَ : هذا مَناخُ رِكابِهِمْ وَ هذا مُلْقى رِحالِهِمْ وَهيهُنا تُهْراقُ دِماؤُهُمْ ، طوبى لَكِ مِنْ تُرْبَةٍ عَلَيْكِ تُهْراقُ دِماءُ الا حِبَّةِ .

ترجمه :

امام باقر عليه السّلام فرمود :

اميرالمؤ منين عليه السّلام با دو تن از يارانش از (كربلا) گذر كردند ، حضرت ، هنگام عبور از آنجا ، چشمهايش اشك آلود شد ، سپس فرمود :

اينجا مركبهايشان بر زمين مى خوابد ، اينجا محلّ بارافكندنشان است و اينجا خونهايشان ريخته مى شود ، خوشا به حال تو اى خاكى كه خون دوستان برروى تو ريخته مى شود !

بحارالانوار ، ج 44 ، ص 258

اشك ، حجاب دوزخ

قال الباقر عليه السّلام :

ما مِنْ رَجُلٍ ذكَرَنا اَوْ ذُكِرْنا عِنْدَهُ يَخْرُجُ مِنْ عَيْنَيْهِ ماءٌ ولَوْ مِثْلَ جَناحِ الْبَعوضَةِ اِلاّ بَنَى اللّهُ لَهُ بَيْتاً فى الْجَنَّةِ وَ جَعَلَ ذلِكَ الدَّمْعَ حِجاباً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النّارِ .

ترجمه :

امام باقر عليه السّلام پس از شنيدن سروده هاى (كميت ) درباره اهل بيت ، گريست و سپس فرمود :

هيچ كس نيست كه ما را ياد كند ، يا نزد او از ما ياد شود و از چشمانش هر چند به اندازه بال پشه اى اشك آيد ، مگر آنكه خداوند برايش در بهشت ، خانه اى بنا كند و آن اشك را حجاب ميان او و آتش دوزخ قرار دهد .

الغدير ، ج 2 ، ص 202

بيست سال گريه

قالَ الصّادقُ عليه السّلام :

بَكى عَلىُّ بْنُ الحُسَينِ عليه السّلام عِشْرينَ سَنَةً وَ ما وُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ طَعامٌ اِلاّبَكى .

ترجمه :

امام صادق عليه السّلام فرمود :

امام زين العابدين عليه السّلام بيست ساله (به ياد عاشورا) گريست و هرگز طعامى پيش روى او نمى گذاشتند مگر اينكه گريه مى كرد .

بحارالانوار ، ج 46 ، ص 108

ادب سوگوارى

قالَ الصّادقُ عليه السّلام :

لَمّا ماتَ اِبراهيمُ بْنُ رَسُولِاللّهِ صلّى اللّه عليه و آله حَمَلَتْ عَيْنُ رَسُولِاللّهِ بِالدُّمُوعِ ثُمَّقالَ النّبىُّصلّى اللّه عليه و آله :

تَدْمَعُ الْعَيْنُ وَ يَحْزَنُ الْقَلْبُ وَ لا نَقُولُ ما يُسْخِطُ الرَّبَّ وَ اِنّا بِكَ يا اِبراهيمُ لَمَحْزُونُونَ .

ترجمه :

امام صادق عليه السّلام فرمود :

چون ابراهيم - پسر رسول خدا - از دنيا رفت ، چشم پيامبر پر از اشك شد . سپس پيامبر فرمود :

چشم ، اشكبار مى شود و دل غمگين مى گردد ، ولى چيزى نمى گوييم كه خدا را به خشم آورد ، و ما در سوگ تو - اى ابراهيم - اندوهناكيم .

بحارالانوار ، ج 22 ، ص 157

چشمهاى اشكبار

قالَ الصّادقُ عليه السّلام :

مَنْ ذُكِرْنا عِنْدَهُ فَفاضَتْ عَيْناهُ حَرَّمَ اللّهُ وَجْهَهُ عَلَى النّارِ .

ترجمه :

امام صادق عليه السّلام فرمود :

نزد هر كس كه از ما (و مظلوميت ما) ياد شود و چشمانش پر از اشك گردد ، خداوند چهره اش را بر آتش دوزخ حرام مى كند .

بحارالانوار ، ج 44 ، ص 285

احياء خط اهل بيت عليهم السّلام

قال الصّادق عليه السّلام :

تَزاوَرُوا وَ تَلاقُوا وَ تَذاكَرُوا و اَحْيُوا اَمْرَنا .

ترجمه :

امام صادق عليه السّلام فرمود :

به زيارت و ديدار يكديگر برويد ، با هم به سخن و مذاكره بنشينيد و امر ما را ( : كنايه از حكومت و رهبرى ) زنده كنيد .

بحارالانوار ، ج 71 ، ص 352

مجالس حسينى

قال الصّادق عليه السّلام لِلفُضَيل :

تَجْلِسُونَ وَ تُحَدِّثُونَ ؟ فَقالَ : نَعَمْ ، قالَ : اِنَّ تِلْكَ الْمَجالِسَ اُحِبُّها فاءَحْيُوا اَمْرَنا ، فَرَحِمَ اللّهُ مَنْ اَحْيى اَمْرَنا .

ترجمه :

امام صادق عليه السّلام از (فُضيل ) پرسيد :

آيا (دور هم ) مى نشينيد و حديث و سخن مى گوييد ؟

گفت : آرى

فرمود : اينگونه مجالس را دوست دارم ، پس امرِ (امامت ) ما را زنده بداريد . خداى رحمت كند كسى را كه امر و راه ما را احيا كند .

وسائل الشيعه ، ج 10 ، ص 392

اشكهاى ارزشمند

قال الصّادق عليه السّلام :

. . . رَحِمَ اللّهُ دَمْعَتَكَ ، اَما اِنَّكَ مِنَ الَّذينَ يُعَدُّوَنَ مِنْ اَهْلِ الْجَزَعِ لَنا وَالَّذينَ يَفْرَحُونَ لِفَرَحِنا و يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا ، اَما اِنّكَ سَتَرى عِنْدَ مَوْتِكَ حُضُورَ آبائى لَكَ . . . .

ترجمه :

امام صادق عليه السّلام ، به (مسمع ) كه از سوگواران و گريه كنندگان بر عزاى حسينى بود ، فرمود :

خداى ، اشك تو را مورد رحمت قرار دهد . آگاه باش ، تو از آنانى كه از دلسوختگان ما به شمار مى آيند ، و از آنانى كه با شادى ما شاد مى شوند و با اندوه ما غمگين مى گردند .

آگاه باش ! تو هنگام مرگ ، شاهد حضور پدرانم بر بالين خويش خواهى بود .

وسائل الشيعه ، ج 10 ، ص 397

دلهاى سوخته

قال الصّادق عليه السّلام :

اَللّهم . . . وَ ارْحَمْ تِلْكَ الاَعْيُنَ الَّتى جَرَتْ دُمُوعُها رَحْمَةً لَنا وَ ارْحَمْ تِلْكَ الْقُلُوبَ الَّتى جَزَعَتْ وَ احْتَرَقَتْ لَنا وَ ارْحَمِ الّصَرْخَةَ الّتى كانَتْ لَنا .

ترجمه :

امام صادق عليه السّلام بر سجّاده خود نشسته و بر زائران و سوگواران اهل بيت ، چنين دعا مى كرد و مى فرمود :

خدايا . . . آن ديدگان را كه اشكهايش در راه ترحّم و عاطفه بر ما جارى شده و دلهايى را كه بخاطر ما نالان گشته و سوخته و آن فريادها و ناله هايى را كه در راه ما بوده است ، مورد رحمت قرار بده .

بحارالانوار ، ج 98 ، ص 8

گريه برمظلوميّت شيعه

قالَ الصّادقُ عليه السّلام :

مَنْ دَمِعَتْ عَيْنُهُ فينَا دَمْعَةً لِدَمٍ سُفِكَ لَنا اَوْ حَقٍّ لَنا نُقِصْناهُ اَوْ عِرْضٍ اُنْتُهِكَ لَنا اَوْلاَِحَدٍ مِنْ شيعَتِنا بَوَّاءهُ اللّهُ تَعالى بِها فِى الْجَنَّةِ حُقُباً .

ترجمه :

امام صادق عليه السّلام فرمود :

هر كس كه چشمش در راه ما گريان شود ، بخاطر خونى كه از ما ريخته شده است ، يا حقى كه از ما گرفته اند ، يا آبرويى كه از ما يا يكى از شيعيان ما برده و هتك حرمت كرده اند ، خداى متعال به همين سبب ، او را در بهشت جاودان ، براى ابد جاى مى دهد .

امالى شيخ مفيد ، ص 175

ثواب بى حساب

قالَ الصّادقُ عليه السّلام :

لِكُلّ شَيْئٍ ثَوابٌ اِلا الدَمْعَةٌ فينا .

ترجمه :

امام صادق عليه السّلام فرمود :

هر چيزى پاداش و مزدى دارد ، مگر اشكى كه براى ما ريخته شود (كه چيزى با آن برابرى نمى كند و مزد بى اندازه دارد) .

جامع احاديث الشيعه ، ج 12 ، ص 548

كوثر و اشك

قالَ الصّادقُ عليه السّلام :

ما مِنْ عَيْنٍ بَكَتْ لَنا اِلاّ نُعِّمَتْ بَالنَّظَرِ اِلَى الْكَوْثَرِ وَ سُقِيَتْ مِنْهُ .

ترجمه :

امام صادق عليه السّلام فرمود :

هيچ چشمى نيست كه براى ما بگريد ، مگر اينكه برخوردار از نعمتِ نگاه به (كوثر) مى شود و از آن سيرابش مى كنند .

جامع احاديث الشيعه ، ج 12 ، ص 554

گريه آسمان

عَنِ الصّادقُ عليه السّلام :

يا زُرارَةُ ! اِنَّ السَّماءَ بَكَتْ عَلَى الْحُسَيْنِ اَرْبَعينَ صَباحاً .

ترجمه :

امام صادق عليه السّلام فرمود :

اى زراره ! آسمان چهل روز ، در سوگ حسين بن على عليه السّلام گريه كرد .

جامع احاديث الشيعه ، ج 12 ، ص 552

گريه و اندوه مطلوب

قالَ الصّادقُ عليه السّلام :

ترجمه :

كُلُّ الْجَزَعِ وَ الْبُكاءِ مَكْرُوهٌ سِوَى الْجَزَعُ وَ الْبُكاءُ عَلَى الحُسَينِ عليه السّلام

امام صادق عليه السّلام فرمود :

هر ناليدن و گريه اى مكروه است ، مگر ناله و گريه بر حسين عليه السّلام .

بحارالانوار ، ج 45 ، ص 313

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و گريه بر شهيد

قالَ الصّادقُ عليه السّلام :

اِنَّ النَّبىَّ لَمّا جائَتْهُ وَفاةُ جَعْفَرِ بنِ اَبى طالبٍ وَ زَيْدِ بنِ حارِثَةَ كانَ اَذا دَخَلَ بَيْتَهُ كَثُرَ بُكائُهُ عَلَيْهِما جِدّاً وَ يَقولُ : كانا يُحَدِّثانى وَ يُؤ انِسانى فَذَهَبا جَميعاً .

ترجمه :

امام صادق عليه السّلام فرمود :

وقتى خبر شهادت جعفر بن ابى طالب و زيد بن حارثه به پيامبر خدا رسيد ، از آن پس هرگاه وارد خانه مى شد ، بر آن دو شهيد بشدّت مى گريست و مى فرمود :

آن دو شهيد ، با من هم سخن و همدم و انيس بودند ، و هر دو رفتند ! . . .

من لايحضره الفقيه ، ج 1 ، ص 177

نَفَسهاى تسبيح

قالَ الصّادقُ عليه السّلام :

نَفَسُ الْمَهْمُومِ لِظُلْمِنا تَسْبيحٌ

وَ هَمُّهُ لَنا عِبادَةٌ وَ كِتْمانُ سِرّنا جِهادٌ فى سَبيلِ اللّهِ . ثَمَّ قالَ اَبُو عَبدِاللّهِ عليه السّلام :

يَجِبُ اَنْ يُكْتَبَ هذا الْحَديثُ بِالذَّهَبِ .

ترجمه :

امام صادق عليه السّلام فرمود :

نَفَس كسى كه بخاطر مظلوميّت ما اندوهگين شود ، تسبيح است و اندوهش براى ما ، عبادت است و پوشاندن راز ما جهاد در راه خداست .

سپس امام صادق عليه السّلام افزود :

اين حديث را بايد با طلا نوشت !

امالى شيخ مفيد ، ص 338

فرشتگان سوگوار

قالَ الصّادقُ عليه السّلام :

اَرْبَعَةُ الا فِ مَلَكٍ عِنْدَ قَبْرِ الْحُسَيْنِ عليه السّلام شُعْثٌ غُبْرٌيَبْكُونَهُ اِلى يَوْمِ القِيامَةِ .

ترجمه :

امام صادق عليه السّلام فرمود :

چهار هزار فرشته نزد قبر سيدالشهدا عليه السّلام ژوليده و غبارآلود ، تا روز قيامت بر آن حضرت مى گريند .

كامل الزيارات ، ص 119

گريه بر حسين عليه السّلام

قالَ الرّضا عليه السّلام :

يَا ابنَ شَبيبٍ ! اِنْ كُنْتَ باكِياً لِشَئٍ فَاْبكِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلىّ بْنِ اَبى طالبٍ عليه السّلام فَاِنَّهُ ذُبِحَ كَما يُذْبَحُ الْكَبْشُ .

ترجمه :

امام رضا عليه السّلام به (ريّان بن شبيب ) فرمود :

اى پسر شبيب ! اگر بر چيزى گريه مى كنى ، بر حسين بن على بن ابى طالب عليه السّلام گريه كن ، چرا كه او را مانند گوسفند سر بريدند .

بحارالانوار ، ج 44 ، ص 286

مجالسى به ياد اَئمّه عليهم السّلام

قالَ الرّضا عليه السّلام :

مَنْ جَلَسَ مَجْلِساً يُحْيى فيهِ اَمْرُنا

لَمْ يَمُتْ قَلْبُهُ يَوْمَ تَمُوتُ الْقُلُوبُ .

ترجمه :

امام رضا عليه السّلام فرمود :

هر كس در مجلسى بنشيند كه در آن ، امر (و خطّ و مرام ما) احيا مى شود ، دلش در روزى كه دلها مى ميرند ، نمى ميرد .

بحارالانوار ، ج 44 ، ص 278

آثار گريستن بر حسين عليه السّلام

قالَ الرّضا عليه السّلام :

فَعَلى مِثْلِ الْحُسَينِ فَلْيَبْكِ الْباكُونَ

فَاِنَّ البُكاءَ عَلَيهِ يَحُطُّ الذُّنُوبَ الْعِظامَ .

ترجمه :

امام رضا عليه السّلام فرمود :

گريه كنندگان بايد بر كسى همچون حسين عليه السّلام گريه كنند ، چرا كه گريستن براى او ، گناهان بزرگ را فرو مى ريزد .

بحارالانوار ، ج 44 ، ص 284

اشگ و آمرزش گناه

قالَ الرّضا عليه السّلام :

يَا بْنَ شَبيبٍ ! اِنْ بَكَيْتَ عَلَى الحُسَينِ عليه السّلام حَتّى تَصيرَ دُمُوعُكَ عَلى خَدَّيْكَ غَفَرَ اللّهُ لَكَ كُلَّ ذَنْبٍ اَذْنَبْتَهُ صَغيرا كانَ اَوْ كَبيراً قَليلا كانَ اَوْ كثيراً .

ترجمه :

امام رضا عليه السّلام فرمود :

اى پسر شبيب ! اگر بر حسين عليه السّلام آن قدر گريه كنى كه اشگهايت بر چهره ات جارى شود ، خداوند همه گناهانت را كه مرتكب شده اى مى آمرزد؛ كوچك باشد يا بزرگ ، كم باشد يا زياد .

امالى صدوق ، ص 112

همدلى با عترت

قالَ الرّضا عليه السّلام :

اِنْ سَرَّكَ اَنْ تَكُونَ مَعَنا فىِ الدَّرَجاتِ الْعُلى مِنَ الجِنانِ فَاحْزَنْ لِحُزْنِنا وَ افْرَحْ لِفَرَحِنا .

ترجمه :

امام رضا عليه السّلام به ريّان بن شبيب فرمود :

اگر تو را خوشحال مى كند كه در درجات والاى بهشت با ما باشى ، پس در اندوه ما غمگين باش و در شادى ما خوشحال باش .

جامع احاديث الشيعه ، ج 12 ، ص 549

پي نوشتها

1- در اين زمينه ها ر. ك . (فرهنگ عاشورا) از نويسنده .

2- به كتاب (تاريخ النياحة على الامام الشهيد) يا ترجمه فارسى آن به نام (تاريخچه عزادارى حسينى ) مراجعه كنيد.

3- كتاب (سيرتنا و سنتنا) از مرحوم علامه امينى ، مباحث گسترده و مستندى در اين باره دارد.

2. فلسفه عزاداري

مشخصات كتاب

سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1391

عنوان و نام پديدآور:فلسفه عزاداري/ مهدي آقابابايي.

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان، 1391.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه

موضوع: امام حسين (ع) - عزاداري

مقدمه

(الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ و الصلاه وَ السَّلَامُ عَلَيَّ أَشْرَفَ الْمُرْسَلِينَ مُحَمَّدِ الْمُصْطَفِي وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّاهِرِينَ).

در حديث شريف نبوي كه شيعه و سني آن را روايت نموده اند پيامبر گرامي اسلام حضرت محمد بن عبدالله صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمودند:

«حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْن». (1)

يعني:

(حسين از من و من از حسينم).

اين حديث داراي دو بند است:

بند اول:

«حُسَيْنٌ مِنِّي» اين قسمت واضح و روشن است.

زيرا امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام فرزند دختر رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و نوه ي آن حضرت است.

بند دوم:

«و أَنَا مِنْ حُسَيْن» علماء اين بند را چنين معني كرده اند كه: بقاء رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم به بقاء دين او «اسلام» است و بقاء اسلام مرهون جهاد امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام و فداكاري او در راه خداست.

اگر جريان عاشوراء و فداكاري امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام و ياران و اهل بيتش در راه اسلام نبود، بني اميه قرن ها پيش، اسلام را از بين برده بودند!

روي اين حساب است كه بقاء پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم نيز از حسين عَلَيْهِ السَّلَام است.

بنا بر اين حسين عَلَيْهِ السَّلَام از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم است كه فرزند اوست.

و پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم از حسين عَلَيْهِ السَّلَام است كه بقاء حضرتش از اوست.

همان گونه كه دانشمندي بزرگ در اين باره گفته است:

«اَلاِسلامُ مُحَمَّديُّ الوُجودِ

وَ حُسينيُّ البَقَاءِ».

يعني:

«پيدايش اسلام از محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و بقاء آن از حسين عَلَيْهِ السَّلَام است».

از اين رو ما درك مي كنيم كه بقاء اسلام در عصر حاضر نيز بستگي به حمايت از نهضت امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام و زنده نگاه داشتن انقلاب آن حضرت، هر چه با شكوه تر برگزار كردن مجالس سوگواري و عزاداري حضرتش دارد و زنده نگاه داشتن نهضت آن حضرت جز با پاسداري از شعائر حسيني كه برنامه ي شيعيان در هر كجا از جهان پهناور در ايام عاشورا و ديگر ايام است، امكان پذير نيست.

زيرا شعائر حسيني يك نوع ممارست عملي و همه جانبه از داستان عاشوراء و فاجعه ي كربلا و فداكاري حضرت امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام در راه دين است و اين شعائر است كه در وجود انسان ها روح حسيني و اسلامي را زنده مي سازد.

اگر اين شعائر متروك شود انقلاب حضرت به دست فراموشي سپرده خواهد شد و به دنبال آن اسلام از بين خواهد رفت.

با اين بررسي مختصر به اين نتيجه مي رسيم كه برگزاري مجالس عزاء حسين عَلَيْهِ السَّلَام همه ساله و در هر منطقه يك نوع واجب كفاييست و در گذشته بعضي از بزرگان فقهاء و مجتهدين به وجوب آن فتوي داده اند و علت وجوب آن هم روشن شد كه بقاء اسلام مرهون نهضت امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام و بقاء نهضت آن حضرت تنها با شعائر حسيني است، بنا بر اين با بر پا داشتن شعائر حسيني سبب بقاء اسلام است و شايد معني واقعي فرموده ي رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم كه فرمودند:

«حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْن» همين باشد

كه اشاره شد.

سوگواري سيدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام از شعائر الهيست

خداوند متعال در قرآن مجيد مي فرمايد:

«و مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوب». (2)

يعني:

هر كس شعائر الهي را بزرگ دارد آن نشانه يروح تقويست.

«شعائر جمع شعيره به معني علامت است».

يعني:

هر كس نشانه هاي الهي را بزرگ دارد نشان از تقواي روح است و نشانه هاي خدا: هر چيزيست كه انسان را به سوي خدا راهنمايي كند.

پس نماز جزء نشانه هاي خداست، نماز جماعت از نشانه هاي خداست، حج از نشانه هاي خداست.

پيامبر و امام از نشانه هاي خدايند، بزرگداشت آنان، بزرگداشت نشانه هاي خدا و زنده نگاه داشتن ياد و راه و روش آنان، همه از نشانه هاي خداوند است.

بنا بر اين، ذكر مصيبتهاي حضرت سيدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام و بر گزاري هر گونه عزاداري آن حضرت جزء شعائر الهي و نشانه ي خداوند است، زيرا اين مجالس و يادبودهاست كه مردم را به سوي امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام و در واقع به سوي اسلام فرا مي خواند و اين مجالس تعظيم شعائر و نشانه ي تقواي روح است و از اين روست كه تمامي مراجع تقليد و فقهاء در طول تاريخ شيعه به رجحان اقامه ي شعائر حسيني و استحباب برگزاري آن فتوي داده و همواره بر هر چه با شكوه تر شدن آن تاكيد داشتند.

چكيده

جزوه اي كه پيش رو داريد پيرامون ماهيت عزاداري و فلسفه ي عزاداري كه چرا اصلًا انسان بايد عزاداري نمود، ثمرات عزاداري كه چه ثمره هايي دارد كه شيعه و محب در هر كجاي ايران و اقصي نقاط دنيا مي باشد به عزاداري بپردازد و در پايان هم رواياتي كه از لسان مطهر و نوراني اهل بيت عصمت و طهارت عَلَيْهمُ السَّلَام درباره ي عزاداري آمده است را

بيان نموده ام. انشاء الله مورد رضايت حق تعالي باشد و از شعائر الله و شعائر امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام و چراغ راه همگان قرار گيرد.

واژگان كليدي:

عزاداري: شكيبايي كردن، شكيبايي در مصيبت

شعائر: جمع شعيره به معناي علامت.

فصل اول؛ تعريف ماهيت عزاداري

تعريف عزاداري

عزاء در لغت به معناي شكيبايي كردن، شكيبايي در مصيبت، سوگواري، تعزيت سوگ و ماتم مي باشد.

(2)

و هم چنين به معناي سنگيني، وقار، متانت، تسلي، غمگساري، دلداري و مراسم عزاداري مي باشد.

(3)

و در لغت نامه دهخدا آمده است كه: عزا گرفتن به معناي زاري و شيون كردن و به حالت ماتم زدگان در آمدن و براي سوگ و مصيبت، لباس در بر كردن و به معناي اقامه سوگواري به سبب مرگ كسيست.

(4)

ماهيت عزاداري

اميرالمؤمنين عَلَيْهِ السَّلَام فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي: اطَّلَعَ إِلَي الْأَرْضِ فَاخْتَارَنَا و اخْتَارَ لَنَا شِيعَةً يَنْصُرُونَنَا يَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا و يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا و يَبْذُلُونَ أَمْوَالَهُمْ وَ أَنْفُسَهُمْ فِينَا أُولَئِكَ مِنَّا وَ إِلَيْنَا».

خداوند روي كره زمين، ما را انتخاب كرد و براي ما شيعه را انتخاب كرد. شيعيان ما علامتشان اينست كه ما را نصرت و ياري مي دهند، براي شادي ما جشن مي گيرند، براي غم ما غمناكند). روز عاشوراء خرج ( مي كنند)، عيد غدير خرج ( مي كنند)، اينهايي كه به عشق اهلبيت عَلَيْهمُ السَّلَام شادند و به عزاي اهل بيت عَلَيْهمُ السَّلَام غمناكند و … اينها از ما هستند و به سوي ما مي آيند. (5)

عزاداري نوعي مودت است مثل اين كه كسي گلي به ما بدهد و ما بايد از او تشكر كنيم، پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم ما را از بت پرستي و آتش پرستي و خرافه پرستي، نجات داد و مسلمان شديم، مزد پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم چيست؟

كه من هيچ مزدي نمي خواهم، تنها مزدي كه من مي خواهم الموده في القربي (6) است، مزد من فقط اينست كه اهل بيت عَلَيْهمُ السَّلَام من را دوست داشته باشيد و

پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم در جاي ديگر مي فرمايد:

مزدي كه من مي خواهم اينست كه در راه خدا برويد:

«إِلَّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلي رَبِّهِ سَبِيلًا سبيلًا» (7) حال با توجه به دو آيه ي فوق كه حضرت در يك جا مي فرمايند:

مزد من فقط راه خداست و در جاي ديگر مي فرمايند كه: مزد من فقط مودت اهل بيت عَلَيْهمُ السَّلَام است از اين رو بايد گفت:

راه خدا جز راه اهل بيت عَلَيْهمُ السَّلَام و مودت آنها نيست.

ريشه هاي عزاداري در قرآن

از نظر قرآن، عزاداري ريشه هايي دارد. اولين روضه خوان، خود خداوند است.

خداوند در سوره بروج آيات 4 تا 8 مي فرمايد:

«قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُود، النَّارِ ذاتِ الْوَقُود، إِذْ هُمْ عَلَيْها قُعُود و هُمْ عَلي ما يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنينَ شُهُود و ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاَّ أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزيزِ الْحَميد».

مرگ بر اصحاب اخدود، اصحاب اخدود كيانند؟ (كساني هستند كه) گودالي كندند و مؤمنين را (داخل گودال) ريختند و سوزاندند و (خودشان) بالاي گودال تماشا مي كردند.

قرآن مي فرمايد:

(كه اين مؤمنين) فقط به جرم اين كه مؤمن بودند سوخته شدند. قرآن (در اينجا) روضه ي سوخته شدن اين مظلومين مؤمن را مي خواند. پس اولين روضه خود قرآن (خوانده) است.

(اولين روضه خوان سيدالشهداء هم جبرئيل مي باشد آن موقعي كه حضرت آدم عَلَيْهِ السَّلَام خدا را به اسماي پنج تن قسم داد).

قرآن مي فرمايد:

«و كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِير» چه پيغمبراني بودند و چه ياران مخلصي داشتند اين ياران مخلص، تلاش و جهاد مي كردند، خسته نمي شدند، سست نمي شدند و تا آخرين نفس و تا آخرين تير خود قيام كردند يعني قرآن دارد از ايثار آنها تعريف مي كند.

(8)

قرآن مي فرمايد:

«و اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ» ابراهيم فداكاري كرد و تو

اي پيغمبر مأموري ياد ابراهيم عَلَيْهِ السَّلَام را گرامي بداري. (9)

و اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ

اي پيغمبر! تو مأموري كه نام مريم و سخنهايي كه به او چسبيده شده بيان كني. (10)

قرآن روضه مي خواند و مي گويد:

إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت و إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَت و إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ و إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَت و إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَت (11)

روز قيامت كه نور خورشيد گرفته مي شود درياها به جوش مي آيد و مردم پا به فرار مي گذارند، آن روز «إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَت بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَت» (12) سؤال مي شود كه به چه گناهي اين مظلوم را كشتيد؟ پس در سوره شمس هم روضه خوانده شده است.

فصل دوم فلسفه ي عزاداري (چرا بايد عزاداري كرد)؟

1 - زنده نگه داشتن مكتب اسلام

ائمه طاهرين عَلَيْهمُ السَّلَام نور واحد هستند و هدف آنها يكي است؛ كه عبارت است از تلاش و كوشش، نثار و ايثار، براي احياي دين و روشن نگه داشتن چراغ مكتب. از اين رو نگه داشتن نام و ياد هر كدامشان، باعث زنده ماندن اصل مكتب الهيست.

ليكن سالار شهيدان عَلَيْهِ السَّلَام خصوصيتي دارد كه زنده نگه داشتن نام و ياد او، تاثير بسزايي در زنده نگه داشتن مكتب اسلام دارد. (13)

روضه ي سيدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام براي حفظ مكتب سيدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام است.

آن كساني كه مي گويند روضه ي سيدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام را نخوانيد، اصلًا نمي فهمند مكتب سيدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام چه بوده و نمي دانند اين گريه ها و اين روضه ها اين مكتب را حفظ كرده (است). الآن هزار و چهارصد سال است كه با اين منبرها، اين روضه ها، اين مصيبت ها و اين سينه زني ها، ما را حفظ كرده اند.

(14) آنها توصيه كردند كه عزاي حسين بن علي عليهما السلام بايد زنده بماند، براي اين بود كه هدف حسين بن علي عليهما السلام مقدس

بود.

حسين بن علي عليهما السلام يك مكتب را به وجود آورد، مي خواستند مكتبش زنده بماند. (15) اصلًا حضرت سيدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام چه احتياجي به گريه (ما) دارد (اين كه) ائمه عَلَيْهمُ السَّلَام اين قدر اصرار كردند به اين كه مجمع داشته باشيد، گريه بكنيد، چه بكنيد، براي اينست كه اين مذهب، ما را حفظ مي كند.

(16)

2 - دعوت به دين

سوگواري براي اهل بيت عَلَيْهمُ السَّلَام دعوت گاهيست به سوي دين، به نيكوترين وجه و بهترين برنامه و سلاحي براي اسلام است كه خواب آلودگان را بيدار مي كند و نادانان را از مستي به هوش مي آورد و جان هاي تشنه را سيراب مي كند و در دل ها اثر مي گذارد و نشانه هاي رسالت آيات اسلام، دلائل دين، حجت هاي مسلمانان، روش پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم، خصلت هاي علي عَلَيْهِ السَّلَام و مصيبت هاي اهل بيت عَلَيْهمُ السَّلَام، شكيبايي آنان بر آزارها و كلمه ي اعلاي خداوند را به مردم نشان مي دهد و مي آموزد. (17)

3 - اجر رسالت پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم

مجالس عزاداري اهل بيت عَلَيْهمُ السَّلَام، يك مجمع عظيم اسلامِي و سمينار عالي شيعه است كه به نام پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم و دودمانش تشكيل مي شود و در آن به ريسمان خداوند و كتاب و سنت، دو اصل باقي مانده گران بهاي پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم چنگ زده مي شود و در اين مجامع شيعيان جمع مي شوند تا اجر رسالت را به دوستي دودمان پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم بپردازند و اهداف عاليه اهل بيت عَلَيْهمُ السَّلَام را زنده سازند. (18)

4 - آشنايي و پيوند دل ها با ائمه عَلَيْهمُ السَّلَام و فراگيري راه آنها

مجالس عزاداري براي اينست كه دل هاي ما را با حسين بن علي عليهما السلام و هدف آن بزرگوار نزديك و آشنا مي كند.

در مجالس عزاداري نشستن، روضه خواندن، گريه كردن، به سر و سينه زدن و مواكب عزا و دسته هاي عزاداري به راه انداختن از اموريست كه عواطف عمومي را نسبت به خاندان پيغمبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم پر جوش مي كند و بسيار خوب است.

(19) (از اين رو) ملت عزيز ما در ايام محرم و صفر بايد روح حماسه، روح عاشورايي، روح نترسيدن از دشمن، روح توكل به خدا و روح مجاهدت فداكارانه در راه خدا را در خودشان تقويت بكنند.

از امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام مدد بگيرند. اين مجالس عزاداري براي اينست كه دل هاي ما را با حسين بن علي عليهما السلام و اهداف آن بزرگوار نزديك و آشنا بكند، راه آنها را فرا بگيريم. يك عده كج فهم نگويند كه امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام شكست خورد، نگويند امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام معنايش اينست كه همه ي ملت ايران كشته بشوند. كدام انسان

ناداني ممكن است چنين حرفي را بزند. يك ملت بايد از حسين بن علي عليهما السلام درس بگيرد، يعني از دشمن نترسد، به خود متكي باشد، به خداي خود توكل كند بداند كه اگر دشمن با شوكت است، اين شوكت ناپايدار است، بداند اگر جبه ي دشمن به ظاهر گسترده و قويست امام توان واقعي اش كم است.

(20)

5 - منفور شدن فكر و راه يزيد و يزيديان عصر

سر اين كه سفارش كرده اند هر روز زيارت عاشورا بخوانيد و نسبت به اهل بيت عَلَيْهمُ السَّلَام تولي داشته و بر آنان صلوات و درود بفرستيد و از دشمنان تبري بجوئيد، براي آن است كه طرز فكر معاندانِ ايشان، منفور شود و گر نه هم اكنون سخن از معاويه و يزيد نيست تا آنان را لعنت كنيم. نام و ياد آنها رخت بر بسته و قبرشان زباله داني اي بيش نيست، الآن سخن از فكر و راه يزيد و يزيديان عصر است.

(21) لعن و نفرين از بي داد بني اميه (لعنت الله عليهم)، با آن كه آنان منقرض و به جهنم رهسپار شده اند، فرياد بر ستمگران جهان و زنده نگه داشتن اين فرياد ستم شكن است.

(22)

زن فرعون وقتي كه به درگاه الهي دعا كرد نگفت:

خدايا مرا فقط از فرعونيان نجات بده بلكه گفت:

«رَبِّ ابْنِ لي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ و نَجِّني مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ و نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمينَ». (23)

يعني مرا از فرعون و فرعونيان كه طرفداران سنت سيئه و رفتار ناپسند او هستند نجات بده. (24)

آنچه مورد اعتقاد سالار شهيدان عَلَيْهِ السَّلَام بود و بر همان مبنا، مبارزه خود را بنا كردند و قيام كردند اين بود كه در نظام هستي حق پيروز است، خواه از قدرت مادي برخوردار

باشند يا نه و نيز باطل محكوم به شكست است.

آنچه مبناي امويان بود و بر همان مبنا حكومتشان را بنا كردند، اين بود كه هر كه قدرت مادي دارد پيروز است، خواه با حق همراه باشد يا نه و گر نه محكوم به شكست است؛ هر چند حق باشد.

اين دو طرز فكر كه همراه بوده و هست، از دو نوع جهان بيني نشأت مي گيرد، كسي كه جهان را در ماده خلاصه مي كند و اصالت را به ماده مي دهد، هر جا جريان طبيعت، بيشتر حضور داشت آنجا محو قدرت تلقي مي شود و در آن محور قيام و قعود و عزل و نصب و عزت و ذلت دور مي زند ولي كسي كه جهان بيني را بر اساس حقيقت هستي تنظيم كرده است، اصالت را به معنا مي دهد و در محور حق حركت مي كند، اين گروه حق محورند در قبال ديگران كه ماده محورند.

خلاصه آنكه در جهان هستي، باطل نه اثري دارد و نه دوامي، سراسر جهان بر اساسِ حكومتِ حق تنظيم شده است و نيز در جريان حكومت ها، حق باطل را سركوب مي كند و سخن مؤمنان جنگجو نيز همين است، «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَة غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَة بِإِذْنِ اللَّه». (25) بر اين مبنا اگر حق با كسي بود، وي از تنهايي يا كمي ياري كننده وحشتي ندارد، بلكه همه ي تلاش او در اين خلاصه مي شود كه حق را بشناسد و نيز در شناخت حق محقق باشد، نه مقلد و پس از شناخت حق به خود حق، متصف و متحقق شود اگر متحقق به حق شد، يقينًا ثابت و پيروز است و هرگز شكست نمي خورد و بايد از باطل بپرهيزد

و پس از شناخت باطل، قهرًا آن را سركوب خواهد كرد.

تفكر مردان حق اينست كه جهان در محور طبيعت خلاصه نمي شود و نيز اگر بطلاني است فقط در قلمرو حركت و ماده است اما كساني كه مي گويند «ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا و ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْر» (26) محصول معرفت شناسي حسي و تجربي آنها اينست كه جهان آفرينش جز ماده و طبيعت چيز ديگري نيست. (27)

6 - حسيني منش شدن، ظلم نكردن و نپذيرفتن ظلم

مجالس عزا از آن وقت به امر حضرت صادق عَلَيْهِ السَّلَام و به سفارش ائمه هدي عَلَيْهمُ السَّلَام (بر پا شده است) ما كه اين مجالس عزا را بر پا مي كنيم، داريم همان مسأله را مي گوييم، ايستادگي در مقابل ظلم. ما (قضيه كربلا را) زنده نگه داشتيم، خطباي ما قضيه كربلا را زنده نگه داشتند، قضيه مقابله يك دسته كوچك - با ايمان بزرگ - در مقابل يك رژيم طاغوتي بزرگ.

اين كه سفارش فراوان به اشك ريختن و عزاداري كردن نموده اند براي آن است كه اشك بر شهيد، اشتياق به شهادت را همراه دارد، خوي حماسه را در انسان زنده و طعم شهادت را در جان او گوارا مي گرداند. چون اشك، رنگ كسي را مي گيرد كه براي او ريخته مي شود و همين رنگ را به صاحب اشك نيز مي دهد. از اين رو انسان حسيني منش، نه ستم مي كند و نه ستم مي پذيرد.

اين كه عده اي به فكر ظلم كردن يا ظلم پذيري هستند براي آن است كه خوي حسيني در آنها نيست و گر نه شيعه خاص حسين بن علي عليهما السلام نه ظلم مي كند و نه ظلم مي پذيرد. آن كسي كه ظلم پذير است اموي

مسلك است، چنانكه ظالم هم اموي صفت است هر چند كه زمزمه، «يا حسين عَلَيْهِ السَّلَام» بر لب داشته باشد.

(28)

7 - فراموش نكردن ارزش ها

اگر از ما بپرسند شما در روز عاشورا كه حسين حسين مي كنيد و به سرتان مي زنيد چه مي خواهيد بگوييد؟ بايد بگوييم ما مي خواهيم حرف آقايمان را بگوييم. ما هر سال مي خواهيم تجديد حيات بكنيم:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُول إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُم» (29)

بايد بگوييم عاشورا روز تجديد ماست.

در اين روز مي خواهيم در كوثر حسيني شنا كرده، پاك و بي آلايش شويم، تجديد حيات كنيم، روح خودمان را شستشو دهيم، خودمان را از نو زنده كنيم، مبادي و مباني اسلام را بياموزيم روح اسلام را از نو به خودمان تزريق كنيم. ما نمي خواهيم حس امر به معروف و نهي از منكر، احساس شهادت، احساس جهاد، احساس فداكاري در راه حق در ما فراموش بشود، نمي خواهيم روح فداكاري در راه حق، در ما بميرد. اين فلسفه عاشوراست، نه گناه كردن و بعد به نام حسين بن علي عليهما السلام بخشيده شدن! گناه بكنيم بعد در مجلسي شركت بكنيم و بگوييم گناهانمان بخشيده شد.

گناه آن وقتي بخشيده مي شود كه روح ما پيوندي بخورد با روح حسين بن علي عليهما السلام، اگر پيوند بخورد، گناهان ما قطعًا بخشيده مي شود. ولي علامت بخشيده شدنش اينست كه ديگر دنبال آن گناه نمي رويم. اما (اين كه وقتي) از مجلس حسين بن علي عليهما السلام بيرون (مي) رويم و دوباره دنبال آن گناهان برويم، نشانه اينست كه روح ما با روح حسين بن علي عليهما السلام پيوند نخورده است.

(30)

فصل سوم ثمرات عزاداري

اشاره

شركت در مراسم مذهبي و عزاداري ها، ثمرات بسياري دارد از جمله:

1 - حفظ مكتب اسلام

گريه كردن بر شهيد، زنده نگه داشتن نهضت است.

لذا در روايت هست: كسي كه (خودش) گريه بكند يا ( ديگري را) بگرياند يا خودش را به صورت گريه دار (در آورد) جزايش بهشت است، براي آن است كه حتي آن (كسي) كه به صورتش، يك حال حزن مي دهد و صورت گريه دار به خودش مي دهد اين (فرد) دارد نهضت را حفظ مي كند، نهضت امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام را حفظ مي كند بيخود نبود كه مأمورين ساواك رضاخان، تمام مجالس عزاداري را قدغن كردند رضا خان همچون نبود كه (در) اصل و اساس مخالف با اين مسائل بشود، رضا خان مأمور بود، مأمور بود براي آنهايي كه كارشناس بودند آنهايي كه ملتفت بودند مسائل را، دشمن هاي ما كه حال ملت ها را مطالعه كرده بودند، مي ديدند كه تا اين مجالس هست و تا اين نوحه سراييها براي مظلوم هست و تا آن افشاگري ظالم هست، نمي توانند به مقاصد خودشان برسند. (31)

2 - تطهير جان و تهذيب نفس:

(از فوائد ديگر) حضور در مراكز مذهبي، اثر شگرف آن در تطهير جان و تهذيب نفس است.

قرآن كريم در مورد اين مراكز مي فرمايد:

كه در آنجا مردماني هستند كه تطهير ضمير و صفاي دل را دوست مي دارند. «فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِين». (32) (33)

3 - آشنايي با جهان بيني و معارف توحيدي و نشر معارف اهل بيت عَلَيْهمُ السَّلَام در بين مردم

اگر به هيچ يك از اينها دست نيافت، دست كم از همنشيني با عالمان بر خوردار مي شود و مشكلاتش را در حضور آنان رفع مي كند يا گرفتار مشكلات تازه نمي شود. (34)

(ازجمله ديگر فوائد) شركت در مراسم مذهبي و عزاداري سالار شهيدان عَلَيْهِ السَّلَام مي توان به اين فرمايش حضرت امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام (اشاره كرد كه) فرمودند:

«من اتانا لم يعدم خصله من اربع: آيَةً مُحْكَمَةً وَ قَضِيَّةً عَادِلَة وَ أَخًا مُسْتَفَادًا و مُجَالَسَةُ الْعُلَمَاء». (35)

كسي كه به سوي ما بيايد – يعني در مجالس مذهبي حضور يابد - كتاب هاي مربوط به ما را بخواند و سنت و سيرت ما را بياموزد، از (چند) فائده بهره مند مي شود (يكي از آنها اين كه) با آيات محكم الهي و جهان بيني و معارف توحيدي آشنا مي شود. (36)

4 - آموختن داستان هاي عدالت آموز و تعديل امور و قوا. (37)

5 - فراگيري آداب دوستي و برادري

«وَ أَخًا مُسْتَفَادًا» اگر ادراك او در مرحله ي پايين تري بود، هماهنگي اجتماعي و آداب برادري و دوستي و آيين داد و ستد را فرا مي گيرد.

(38)

6 - مجالست با علماء

«و مُجَالَسَةُ الْعُلَمَاء»

اگر به هيچ يك از اينها دست نيافت، دست كم از همنشيني با عالمان بر خوردار مي شود و مشكلاتش را در حضور آنان رفع مي كند يا گرفتار مشكلات تازه نمي شود. (39)

7 - نشر معارف اهل بيت عَلَيْهمُ السَّلَام در بين مردم

مجالس عزاداري اهل بيت عَلَيْهمُ السَّلَام، روح معارف را در دل هاي مسلمانان بر مي انگيزد و علوم و دانش ها به بركت اين مجالس، نشر مي گردد و در صورتي كه از روي اصول صحيح اجرا شود، مي توان گفت بهترين مدرسه براي مردم عوام است كه در آن به انوار حكمت ها به واسطه گفتار عالي پيشوايان آشنا مي شوند و از اين مجالس صدف هاي روشن پيشوايان را دريافت مي دارند و به عبرت هاي گوناگون واقف مي گردند و به احاديث و تفسير و فقه آشنا مي شوند و آنچه را لازم دارند و ناچارند بياموزند، فرا مي گيرند؛ بلكه اين مجالس تنها مدرسه اي براي عوامِ مردم در تمام شهرهاي اسلاميست.

(40)

8 - بي اهميت جلوه گر شدن مصائب و دردهاي خود

اگر انسان به ياد مصيبت اهل بيت عَلَيْهمُ السَّلَام بيفتد، در مقابل مصائب ديگر، تسكين پيدا مي كند و در برابر اندوه هاي ديگر تسلي داده مي شود زيرا مصائب ديگر در مقابل مصائب اهل بيت عَلَيْهمُ السَّلَام بي اهميت جلوه مي كند و اگر انسان به ياد مصائب آنها باشد، دردها و رنج هاي خود را فراموش مي نمايد، چنان كه در رثاي ائمه عَلَيْهمُ السَّلَام به اين موضوع اشاره شده است:

«انست رزيتكم رزايانا التي سلفت و هونت رزايانا الآتيه»

يعني اي دودمان پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم، مصائب شما دردهاي گذشته ما را فراموش ساخت و مصائب آينده ي ما را آسان گردانيد. (41)

(البته بايد توجه داشت كه) هر حادثه تلخ و ناگواري را بايد بهانه كرد و براي سالار شهيدان عَلَيْهِ السَّلَام اشك ريخت، نه آن كه افراد داغ ديده، براي تسكين عواطف و احساسات خود آن حضرت را بهانه كنند و براي التيام زخم خويش، اشك بريزند و ندبه نمايند (چه اين كه) بين اين

دو گونه عزاداري فرق وافر است! زيرا محصول يكي، تعزيت براي حضرت امام حسين عَلَيْهمُ السَّلَام است و نتيجه ديگري تسليت براي خود هر چند ممكن است بهانه قرار دادن واقعه جانسوز كربلا هم بي اثر نباشد.

(42)

فصل چهارم عزاداري از ديدگاه روايات

اشاره

احاديث ائمه معصومين عَلَيْهمُ السَّلَام در مورد عزاداري

ائمه اطهار عَلَيْهمُ السَّلَام طبق احاديثي كه در كتب معتبر شيعه موجود است سفارش زيادي روي بر پايي اين جلسات عزا و زيارت قبور منورشان داشته اند.

شيعيان هم كه همه دستورات اسلام اعم از اصول و فروع و اخلاق را از ائمه عَلَيْهمُ السَّلَام مي گيرند به پيروي از اهل بيت عصمت و طهارت عَلَيْهمُ السَّلَام اين مجالس و روضه و مصيبت را از صدر اسلام تا به امروز برپا نموده اند و در آينده هم بر پا خواهند نمود، كه به تعدادي از اين احاديث در اين جا مي پردازيم:

1 - حضرت علي عَلَيْهِ السَّلَام فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي اطلعَ الي الارض و فَاخْتَارَنَا و اخْتَارَ لَنَا شِيعَةً يَنْصُرُونَنَا و يَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا و يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا و يَبْذُلُونَ أَمْوَالَهُمْ وَ أَنْفُسَهُمْ فينا، أُولَئِكَ مِنَّا وَ إِلَيْنَا».

خداوند بزرگ وقتي كه عنايت و توجه به زمين نمود ما را به عنوان اولياء خود برگزيد و براي ما هم پيرواني (شيعياني) جهت ياري ما انتخاب كرد كه آنان در شادي ما شاد و در غم ما محزون مي باشند و اموال و جان خويش را در راه ما مي بخشند اينان از ما هستند و به سوي ما باز خواهند گشت. (43)

2 - امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام فرمود:

«قولوا لاوليائنا يهتمون في اقامه مصائبنا».

به دوستان و شيعيان ما بگوييد:

در اقامه و بر پايي (مجالس) عزا و مصيبت هاي ما همت و كوشش نمائيد. (44)

3 - امام جعفر صادق عَلَيْهِ السَّلَام به فضيل فرمود:

«عن ابي عبدالله عَلَيْهِ السَّلَام قال:

قَالَ لِفُضَيْلٍ: تَجْلِسُونَ وَ تُحَدِّثُونَ؟

قال:

نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ تِلْكَ الْمَجَالِسَ أُحِبُّهَا فَأَحْيُوا أَمْرَنَا يَا فُضَيْلُ! فَرَحِمَ اللَّهُ مَنْ أَحْيَا أَمْرَنَا يَا فُضَيْلُ مَنْ ذَكَرَنَا أَوْ ذُكِرْنَا عِنْدَه فَخَرَجَ مِنْ عَيْنِهِ مِثْلُ جَنَاحِ الذُّبَابِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ و لَوْ كَانَتْ أَكْثَرَ مِنْ زَبَدِ الْبَحْر»

آيا مجالس حديث داريد؟ فضيل گفت:

بله، فداي شما شوم. امام عَلَيْهِ السَّلَام فرمود:

اين مجالس را دوست دارم، پس دستورات ما را (با اين مجالس) زنده كنيد. اي فضيل، خدا رحمت كند كسي كه سخن ما را زنده كند، اي فضيل كسي كه مصائب ما را بگوديد يا برايش بگويند سپس از چشمش به اندازه بال پشه اشكي خارج شود، خداوند گناهان او را مي بخشد اگر چه از كف دريا بيشتر باشد.

(45)

4 - امام رضا عَلَيْهِ السَّلَام فرمود:

«من يذكر مصائبنا و بكي لما ارتكب منا كان معنا في درجاتنا يوم القيامه و من ذكر بمصابنا فبكي و ابكي لم تبك عينه يوم تبكي العيون و من جلس مجلسا يحيي فيه امرنا لم يمت قلبه يوم تموت القلوب».

كسي كه مصائب ما را بيان كند و بر آن بگريد، روز قيامت با ما مي باشد و كسي كه مصيبت هاي ما برايش بيان شود و بگريد يا بگرياند روز قيامت كه همه ي چشم ها گريان است، چشم او گريان نخواهد بود و كسي كه در مجلسي كه احاديث و سخنان ما بيان مي شود بنشيند روز قيامت كه همه دل ها مرده خواهد بود دل او زنده است.

(46)

5 - امام محمد باقر عَلَيْهِ السَّلَام فرمود:

«مَنْ دَمَعَتْ عَيْنُهُ فِينَا دَمْعَةً لدمٍ سُفكَ لنا أَوْ حَقٍّ لَنَا نُقِصْنَاهُ أَوْ عِرْضٍ انْتُهِكَ لَنَا أَوْ لِأَحَدٍ مِنْ شِيعَتِنَا بَوَّاَهُ الله تعالي في الجنه حُقبا».

هر كس در راه ما به خاطر خوني كه از ما ريخته شده است، يا حقي كه از ما به تاراج رفته، يا پرده آبروي و حيثيتي كه از ما و يا يكي از شيعيان ما دريده گشته، قطره اشكي بريزد خداوند سبحان پاداش او را سال هاي زياد در بهشت قرار خواهد داد. (47)

6 - امام جعفر صادق عَلَيْهِ السَّلَام فرمود:

ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَجِبُ أَنْ يُكْتَبَ هَذَا الْحَدِيثُ بِالذَّهَب

«نَفَسُ الْمَهْمُومِ لِظُلْمِنَا تَسْبِيحٌ و هَمُّهُ لَنَا عِبَادَةٌ و كِتْمَانُ سِرِّنَا جِهَادٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، ثم قال عَلَيْهِ السَّلَام:

يَجِبُ أَنْ يُكْتَبَ هَذَا الْحَدِيثُ بِالذَّهَب».

نفس شخص اندوهگين به خاطر ظلمي كه بر ما شده است تسبيح (سبحان الله گفتن) و ذكر است و اندوه او به خاطر ما عبادت است و پوشاندن اسرار ما جهاد در راه خداست، سپس فرمود:

لازم و زيبنده است كه اين حديث با طلا نوشته شود. (48)

7 - اما جعفر صادق عَلَيْهِ السَّلَام فرمود:

«عن ابي عبدالله قال:

قال لي: يا اباعماره انشدني في الحسين بن علي. قال فانشدته فبكي ثم انشدته فبكي قال:

فوالله ما زلت انشده و يبكي حتي سمعت البكاء من الدار. قال:

فقال:

يا اباعماره من انشدني الحسين بن علي عليهما السلام شعرًا فابكي خمسين، فله الجنه و من انشد في الحسين شعرًا فابكي ثلاثين، فله الجنه و من انشد في الحسين شعرًا فابكي عشرين، فله الجنه و من انشد في الحسين شعرًا فابكي عشره، فله الجنه و من انشد في الحسين شعرًا فابكي واحداً، فله الجنه و من انشد في الحسين شعراً، فله الجنه و من انشد في الحسين شعرًا فتباكي، فله الجنه.

ابوعماره گفت:

امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام به من فرمود:

درباره ي امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام براي من شعر بخوان. من هم شعر خواندم، امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام گريه نمود. دوباره شعر خواندم امام عَلَيْهِ السَّلَام مجددًا گريه نمود. بعد ابوعماره گفت:

هر وقت براي امام عَلَيْهِ السَّلَام شعر مي خواندم آن حضرت چنان گريه مي نمود كه صداي گريه اهل بيت امام عَلَيْهِ السَّلَام را هم از درون منزل مي شنيدم.

بعد امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام فرمود:

اي ابو عماره هر كس درباره ي امام

حسين عَلَيْهِ السَّلَام شعر بگويد و 50 نفر را بگرياند، پاداش او بهشت است و هر كس درباره ي امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام شعر بگويد و 30 نفر را بگرياند، پاداش او بهشت است.

حسين عَلَيْهِ السَّلَام شعر بگويد و 20 نفر يا 10 نفر و يا يك نفر را بگرياند، پاداش او بهشت خواهد بود و هر كس درباره ي امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام شعر بگويد و خود بگريد و يا حالت عزا به خود بگيرد، مزد او بهشت مي باشد.

(49)

8 - حضرت محمد صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمود:

«لمّا اخبر النبي صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم ابنته فاطمه بقتل ولدها الحسين و ما يجري عليه من المحن بكت فاطمه بكاء شديدًا و قالت يا ابت متي يكون ذلك؟ قال في زمان خال مني و منك و من عليٍ، فاشتد بكاء هاو قالت: يا ابت فمن يبكي عليه؟ و من يلتزم به اقامه العزاء له؟

فقال النبي: يا فاطمه، ان نساء امتي يبكون علي نساء اهل بيتي و رجالهم يبكون علي دجال اهل بيتي و يجددون العزاء جيلًا بعد جيلٍ، في كل سنهٍ. فاذا كان القيامه تشفعين انت للنساء و انا اشفع للرجال و كل من بكي منهم علي مصاب الحسين اخذنا بيده و او خلناه الجنه.

يا فاطمه كل عين باكيه يوم القيامه الا عين بكت علي مصاب الحسين فانها ضاحكه مستبشره بنعيم الجنه». (50)

هنگامي كه رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم خبر شهادت امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام و مصائبي كه بر آن حضرت وارد مي شود براي حضرت فاطمه سَلَامُ اللهِ عَلَيهَا بيان كرد، حضرت فاطمه سَلَامُ اللهِ عَلَيهَا گريه شديدي نمود بعد از پيامبر صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم

سؤال نمود، پدرم اين واقعه در چه زماني است؟

پيامبر خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمود:

در زماني اين حادثه واقع مي شود كه من و تو و علي عَلَيْهِ السَّلَام نيستيم، گريه حضرت فاطمه سَلَامُ اللهِ عَلَيهَا بيشتر شد و فرمود:

پدرم پس چه كسي بر حسينم گريه خواهد كرد؟ و چه كسي مجالس عزا براي پسرم بر پا مي كند؟

رسول خدا صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ سَلَّم فرمود:

اي فاطمه زنان امت من بر زنان اهل بيتم گريه مي كنند و مردان امتم بر مردان اهل بيتم گريه مي كنند و اين عزاداري را هر سال بر پا مي كنند.

(و پاداش اين عزاداري ها اينست كه) روز قيامت تو براي زنان امتم شفاعت مي كني و من هم براي مردان و هر كس از امت من بر مصيبت حسين عَلَيْهِ السَّلَام گريه كرده باشد، اين چشم روز قيامت خندان است و بشارت بر او به نعمت هاي بهشتي باد.

9 - امام جعفر صادق عَلَيْهِ السَّلَام فرمود:

راوي مي گويد:

ما گروهي از مردم كوفه در حضور امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام بوديم، جعفر بن عفان كه شاعر بود به محضر امام عَلَيْهِ السَّلَام او را نزديك خود قرار داد. بعد امام عَلَيْهِ السَّلَام فرمود:

اي جعفر، شاعر گفت:

بله خداوند مرا فداي شما كند.

امام عَلَيْهِ السَّلَام فرمود:

اطلاع به من رسيده كه شما شعر خوب درباره ي (جدم) امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام مي گويي؟ جعفر گفت:

بله.

امام عَلَيْهِ السَّلَام فرمود:

برايم شعر بخوان.

شاعر گفت:

من شعر خواندم، امام عَلَيْهِ السَّلَام و اطرافيان شروع به گريه نمودند، بعد امام صادق عَلَيْهِ السَّلَام فرمود:

«يا جعفر و الله لقد شهدت ملائكه الله المقربون ههنا يسمعون قولك في الحسين عَلَيْهِ السَّلَام و لَقَدْ بَكَوْا كَمَا بَكَيْنَا و

اكثر و لقد اوجب الله تعالي لك يا جعفر في ساعته الجنه باسرها و غفرالله لك.

فقال عَلَيْهِ السَّلَام:

يا جعفر أَلَا أَزِيدُكَ؟ قال:

نَعَمْ يَا سَيِّدِي. قال عَلَيْهِ السَّلَام:

مَا مِنْ أَحَدٍ قَالَ فِي الْحُسَيْنِ شِعْرًا فَبَكَي وَ أَبْكَي بِهِ إِلَّا أَوْجَبَ اللَّهُ لَهُ الْجَنَّةَ وَ غَفَرَ لَه». (51)

اي جعفر به خدا قسم، فرشتگان مقرب خداوند اينجا شاهد بودند و شعر تو را درباره ي امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام شنيدند، همان طوري كه ما گريه كرديم، فرشتگان هم گريستند بلكه آنها بيشتر از ما گريه كردند و خداوند پاداش تو را بهشت كامل قرار داد و گناهانت را بخشيد.

بعد امام عَلَيْهِ السَّلَام به جعفر فرمود:

مي خواهي ثواب بيشتر برايت بيان كنم؟

جعفر گفت:

بله.

امام عَلَيْهِ السَّلَام فرمود:

هر كس درباره ي امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام شعر بگويد و بگريد و بگرياند خداوند بهشت را بر او واجب خواهد نمود و گناهانش را مي بخشايد.

منابع و مآخذ

فرهنگ فارسي / دكتر محمد معين / انتشارات اميركبير / چاپ هجدهم / سال 1380.

كتاب و فرهنگ معاصر عربي به فارسي

بِحارالاَنْوار / علامه محمد باقر مجلسي / انتشارات دارالكتب الاسلاميه / 110 جلدي.

لغت نامه دهخدا / علي اكبر دهخدا / تهران 1377 / دانشگاه تهران.

حماسه و عرفان / آيت الله جوادي آملي / مركز نشر اسراء / چاپ ششم / اسفند 1384.

صحيفه نور / امام خميني / موسسه تنظيم نشر و آثار امام خميني / چاپ چهارم / 1385.

فلسفه ي شهادت و عزاداري امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام

حماسه حسيني / استاد شهيد مرتضي مطهري / انتشارات صدرا / چاپ سي ام / دي ماه 1380.

شكوفايي عقل در پرتو نهضت حسيني / جوادي آملي / مركز نشر اسراء / چاپ سوم / آذرماه 1384.

منتهي

الآمال / شيخ عباس قمي / انتشارات هجرت / چاپ يازدهم.

اَمَالِي شيخ مفيد / محمد بن محمد بن نعمان عكبري بغدادي / بنياد پژوهشهاي اسلامي / آستان قدس رضوي / 1364.

پي نوشت

(1) - صحيح تِرمِذي، ج 2، ص 307، كَنْزُ العمّال، ج 6، ص 221، فضائل الخمسه، ج 3، ص 262، مُسْتَدْرَك الصَّحِيحَيْن، ج 3، ص 177 و أُسْد الغَابَة، ج 2، ص 19 و ص 130.

(2) - فرهنگ فارسي محمد معين، ج 2 ص 2298

(3) - كتاب و فرهنگ معاصر عربي به فارسي، آذرتاش آذر نوش، ص 473

(4) - لغت نامه دهخدا ج 10 ص 15857

(5) - بِحارالاَنْوار ج 10 ص 114

(6) - الشوري / 23.

(7) - فرقان / 57.

(8) - آل عمران / 146.

(9) - مريم / 41.

(10) - مريم / 16

(11) - التكوير / 1 تا 5.

(12) - التكوير / 8 و 9.

(13) - حماسه و عرفان، آيت الله جوادي آملي، ص 310

(14) - صحيفه نور، ج 8، ص 69.

(15) - حماسه حسيني، مرتضي مطهري، ج 1، ص 81.

(16) - صحيفه نور، ج 10، ص 217.

(17) - فلسفه ي شهادت و عزاداري امام حسين عَلَيْهِ السَّلَام، ص 112.

(18) - همان صص 110 - 111

(19) - فرازهايي از بيانات مقام معظم رهبري در تاريخ 17 / 3 / 1373

(20) - همان، تاريخ 10 / 4 / 1371

(21) - حماسه و عرفان، صص 310 - 311.

(22) - صحيفه نور، ج 21، ص 173.

(23) - تحريم / 11.

(24) - حماسه و عرفان، ص 311.

(25) - بقره / 249.

(26) - جاثيه / 24.

(27) - شكوفايي عقل در پرتو نهضت حسيني، جوادي آملي، صص 55 - 60.

(28) -

حماسه و عرفان، صص 311 - 312.

(29) - انفال / 24.

(30) - حماسه حسيني، ج 1، صص 187 - 189، آيين عزاداري، صص 35 - 43.

(31) - صحيفه ي نور، ج 10، ص 31.

(32) - توبه / 8.

(33) - شكوفايي عقل در پرتو نهضت حسيني، ص 249.

(34) - همان، ص 247.

(35) - بِحارالاَنْوار، ج 44، ص 195 و شكوفايي عقل در پرتو نهضت حسيني، ص 247.

(36) - همان، ص 247.

(37) - همان، ص 247.

(38) - همان، ص 247.

(39) - همان، ص 247.

(40) - فلسفه شهادت و عزاداري، صص 113 - 114.

(41) - همان، ص 115.

(42) - شكوفايي عقل در پرتو نهضت حسيني، ص 234 و آيين عزاداري، صص 43 - 47.

(43) - بِحارالاَنْوار ج 44 ص 287

(44) - منتهي الآمال وداع حضرت عَلَيْهِ السَّلَام با اهل بيت خويش

(45) - بِحارالاَنْوار، ج 44، ص 282.

(46) - بِحارالاَنْوار، ج 44، ص 278.

(47) - اَمَالِي، شيخ مفيد، مجلس 22، ح 5.

(48) - اَمَالِي، شيخ مفيد، مجلس 40، ح 3.

(49) - بِحارالاَنْوار، ج 44، ص 282.

(50) - بِحارالاَنْوار، ج 44، ص 293.

(51) - بِحارالاَنْوار، ج 44، ص 283.

3. فلسفه عزاداري يا اهميت سوگواري

مشخصات كتاب

عنوان : فلسفه عزاداري يا اهميت سوگواري

پديدآورندگان : امام سوم حسين بن علي(ع)(توصيف گر)

حكيمه قاسمي(پديدآور)

ناشر : حكيمه قاسمي

نوع : متن

جنس :مقاله

الكترونيكي

زبان : فارسي

توصيفگر : سوگواري ها[1]

ارزش هاي فرهنگي

مقدمه

در مقطعي از تاريخ زندگاني بشر، حادثه اي بزرگ و حماسه اي شورانگيز اتفاق افتاد، كه سبب تأثيرهاي فراواني در زمان خود، همين طور تا عصر حاضر گرديد.امام حسين (ع) با هدف اصلاح، دگرگوني و نوسازي در تمام ابعاد شخصي واجتماعي گام برداشت؛ راه و روش و منش آن حضرت نيز تفسير كننده اهتمام و تلاش ايشان براي ماندگاري دين ناب، در طول تاريخ است، حماسه بزرگ كربلا تبلور يك حركت اصلاحي است كه امام آن را براي يك دگرگوني عظيم آفريد، حركتي كه سبب تداوم آيين پيامبر (ص) در طول تاريخ بشر گشت.اما قبل از تحقق حماسه عاشورا، پيامبران، به ويژه خاتم آنان (ص) و امام علي (ع) و سپس وقوع آن، همه امامان: و تمامي بازماندگان حادثه عاشورا، بر آن امام همام گريه كردند و پيوسته به يادش مجالس عزا و سوگواري برپا نمودند. اكنون اين مقاله درصدد پاسخ به اين پرسش است كه فلسفه عزاداري و اشك ريختن چيست؟ چرا رسول خدا (ص) و امامان معصوم در سوگ شهادت امام حسين (ع) و يارانش مي گريستند؟ و چرا مسلمانان، به ويژه شيعيان در ماه هاي محرم و صفر بلكه در ايام سال مراسم عزاداري برپا مي كنند؟نكته ديگري كه در اين پژوهش مورد تحقيق و بررسي قرار خواهد گرفت اين است كه چگونه محرم و صفر سبب احياي توحيد و دين خدا مي گردد؟ و اين مراسم عزاداري براي سالار شهيدان، در سايه چه انديشه اي سبب استحكام دينداران در عمل به موازين شرعي

و ره يافتي به حكمت و اهداف قيام عاشورايي حسين بن علي و همه يارانش مي شود؟پس از بيان شواهد تاريخي و روايي و بررسي تأثيرات اجتماعي عزاداري به اين نكته خواهيم رسيد كه همان گونه كه حادثه عاشورا نقش تعيين كننده اي در روشن شدن راه هدايت مردم داشته است، بزرگداشت و يادآوري آن خاطره جاويد موجب مي گردد كه جامعه بشري به ويژه اسلامي در الگو پذيري از آن راهيان نور بكوشند و جامعه از بركات و ثمرات فردي و اجتماعي آن بهره مند گردند.

چرا بايد حادثه عاشورا را گرامي بداريم؟

چرا بايد بعد از گذشت نزديك به چهارده قرن، ياد آن حماسه غم انگيز را زنده نگه داريم و مراسمي براي آن برپا كنيم؟هر انساني به سادگي در مي يابد كه حوادث گذشته هر جامعه و آييني مي تواند در سرنوشت و آينده آن آثار عظيمي داشته باشد. بسياري از حوادث كه در جاي خود داراي آثار و بركاتي غير قابل انكار بوده اند، مي توانند با بازنگري و بازسازي مراتب و اهداف آن را دوباره در جامعه بيابند.در همه جوامع بشري مرسوم است كه از حوادث گذشته خود ياد مي كنند؛ و به آن ها احترام مي گذارند، بلكه عقلاي عالم براي بزرگداشت دانشمندان و مخترعان و قهرمانان ملي و ديني خود آيين هاي بزرگداشتي منظور مي نمايند، اين كار بر اساس يكي از مقدس ترين خواسته هاي فطري كه از آن به حس ّ حق شناسي تعبير مي شود، رخ مي دهد.افزون بر اين، گاهي ياد آن خاطره ها، همانند تجديد واقعي آن ها سبب تأثيري همانند وقوع آن، مي شود، بنابراين هدف از عزاداري ها و مراسم حماسه عاشورا، احياي فلسفه عاشورا و استمرار بخشيدن به قيام خونين امام حسين (ع) است. در نتيجه گرامي داشتن عاشورا و عزاداري در طول

تاريخ داراي اثرهاي مفيد و ارزشمندي بوده است ازجمله:1 - احيا و زنده داشتن نهضت عاشورا موجب زنده نگه داشتن و ترويج دائمي مكتب قيام و انقلاب در برابر طاغوت هاست و تربيت كننده و پرورش دهنده روح حماسه و ايثار است.2 - عزاداري نوعي پيوند محكم عاطفي با مظلوم انقلاب گر و اعتراض به ستمگراست و به تعبير استاد شهيد مطهري: «گريه بر شهيد شركت در حماسه اوست.»3 - زنده نگه داشتن عاشورا سبب مي شود گذشت قرون نتواند ميان پيوند روحي جامعه و مكتب، جدايي ايجاد نمايد، و سبب مي شود، امت اسلام از تأثيرات و انحرافات دشمنان در امان باشند و مكتب را در پيچ و خم روزگار از تصرف ها و بدعت ها محافظت نمايد و از همين رو است كه استعمارگران براي نابودي ملت هاي اسلامي مي كوشند تا رابطه آنان را با تاريخ پر افتخار صدر اسلام قطع نمايند تا با ايجاد خلا، زمينه القاي فرهنگ خود را فراهم آورند.آنچه تاكنون به قلم آمد، گوشه اي از آثار اجتماعي عزاداري بر امامان: به ويژه سيدالشهدا است، فلسفه هاي سازنده و تربيتي بسياري دارد كه برخي از آن ها عبارتند از:1 - الهام روح انقلاب، آزادگي، شهادت طلبي، ايثار و حقيقت جويي؛2 - پيوند عميق عاطفي بين امت و الگوهاي راستين؛3 - آشنايي توده هاي مردم با معارف ديني؛4 - پالايش روح و تزكيه نفس.

ضرورت برگزاري مجالس حسيني

اشاره

در سخنان نوراني امامان معصوم: تأكيد زيادي براي تشكيل مجالس ديني شده است، پيامبر (ص) مي فرمايد:«عليكم بمجالس الذكر.» بر شما لازم است كه مجالس ديني را تشكيل دهيد و در آن ها شركت كنيد و در جاي ديگر مي فرمايد:«ارتعوا رياض الجنة قالوا: يا رسول اللّه ما رياض الجنّة قال: مجالس

الذكر.» هرگاه به باغ هاي بهشت برخورد كرديد، در آن حاضر شويد. سؤال كردند كه باغ هاي بهشت چيست؟ فرمود: مجالس ذكر و اجتماعاتي كه در آن ها ياد خدا و اهل بيت و امام حسين زنده شود.امام رضا (ع) نيز فرمودند: «من جلس مجلسا يحيي فيه امرنا لم يمت قلبه يوم يموت القلوب.» هر كسي كه در مجلسي شركت كند كه امر ما در آن زنده مي شود، دلش در آن روزي كه دل ها مرده است، نمي ميرد.حضرت امام خميني 1 در اين باره مي فرمايد:«الان هزار و چهارصد سال است كه اين منبرها، با اين روضه ها و با اين مصيبت ها و با اين سينه زني ها ما را حفظ كرده اند.»با توجه به آنچه بيان شد، ضرورت برگزاري مجالس سوگواري روشن است. دلالت آميزتر از آنچه بيان شد، فوايد اين مجالس است:

هدايت مردم

رسالت تمامي پيامبران الهي هدايت مردم است. هدايت با حركت دادن انسان از ظلمات به سوي نور و از جهل به علم انجام مي پذيرد. از سوي ديگر عقل انسان به تنهايي نمي تواند هدايتگر او باشد. عقل مي تواند نگرش انسان را قوي سازد، اما جهت و سوي نگرش و بسياري از مسائل ديني و حقيقي جهان اگر چه مخالف عقل نيست، درحيطه و حوزه ادراك عقلي نيز نيست. اين سوي و جهت نگرش و همچنين تأكيد برادراكات عقلي توسط پيامبران الهي صورت مي پذيرد.قيام امام حسين (ع) به منظور جهت دادن به مردم صورت گرفت، زيرا وقتي مشاهده كرد كه مردم در هياهوي تبليغاتي دشمنان و حاكمان فاسق دچار سرگرداني شده اند، حاضر شد خون خود را در راه خدا بدهد تا مردم از حيرت ضلالت و گمراهي به سوي حقيقت نور هدايت شوند.مجالس عزاداري

امام حسين (ع) نيز همين رسالت را، دارا هستند كه در جهاني كه نظام هاي سرمايه داري، با ترويج فرهنگ خويش دست و پاي انسان ها را با غل و زنجيرِ شهوت و هواهاي نفساني بسته است، و سبب خلا معنويت در زندگي امروز انسان شده مجالس حسيني باعث بيداري و رهايي انسان از قيد شهوت ها گردد. آنچه در اين مجالس رخ مي دهد، چيزي جز معنويت و جلا دادن به روح هاي خسته نيست.

شناساندن انسان كامل

آنچه بيشتر در مجالس حسيني ياد مي شود اوصاف و صفات و اهداف قيام آن حضرت است. از اين رو مخاطب اين مجالس در مي يابد كه حسين انسان كامل و وارسته اي است كه نه به سبب هواي نفس و يا از روي لهو و لعب، بلكه براي اصلاح امت وانسانيت جان خود را در طبق اخلاص گذاشت. بدين سان يادآوري آن حضرت و يارانش سبب الگوسازي براي انسان هايي مي شود كه سرگذشت او را مي شنوند.اگر مجالس عزاداري به صورت صحيح برگزار شود، سبب مي گردد كه الگوهاي ناب از الگوهاي بي ارزش شناخته شود و به گونه اي موجب استحكام ارزش هاي الهي در جامعه گردد، بنابراين خاطره امام و ياوران باوفايش تكرار تاريخ را متذكر مي شود و وفاداري و شناخت و الگو قرار دادن انسان كامل، پيامد اين مجالس است.

ايجاد معنويت در جامعه

مهمترين اثري كه بر برگزاري مجالس عزاداري مترتب است، اين است كه جامعه انساني كه در پي مشكلات خويش از معنويت و صفاي باطن دور گشته است، لااقل براي مدتي حال و هواي ديگري بيابد و شيعيان در مدتي از زمان در جوي از معنويت و صفا قرار مي گيرند و سبب زنده سازي و احياي دل و تقويت ترس و اميد به رحمت الهي مي گردد تا در پي آن جامعه به سوي اصلاح و سازندگي معنوي و مادي ناب به پيش رود. بنابراين آنان كه به درستي و با خلوص نيت به عزاداري مي پردازند، پس از گذشت و تكرار اين معنويات، شخصيتي خدايي پيدا مي كنند و بينش و معنويت آنان رشدي غير قابل انكار،پيدا خواهد كرد.كنجكاوي جوانان و نوجوانان درباره برگزاري اين مراسم، و دريافتن آنان، دليل برگزاري مراسم سوگواري و

در نتيجه رسيدن به اهداف امام حسين (ع) و شناخت شخصيت آن حضرت، بدون اراده، تأثيري عميق در دل خواهد گذاشت.اگر نظر روان شناختي به انسان بيفكنيم، خواهيم ديد دو عامل عمده در رفتار آگاهانه ما مؤثرند:1 - عامل شناخت و معرفت: وقتي انسان مطلبي را بفهمد و بپذيرد، قطعاً شناخت در رفتار او تأثير بسزايي خواهد گذاشت و عملي ماندگار خواهد بود كه مبتني بر شناخت حقيقي باشد.2 - عامل احساسات و تمايلات: شايد عامل ديگري كه در رفتار ما بيشتر از شناخت تأثير دارد، عامل انگيزه و به تعبير ديگر احساسات، تمايلات، گرايش ها و ميل ها باشد.هرگاه رفتار انسان ها را تحليل مي كنيم در مي يابيم كه عامل اصلي در برانگيختن انسان نقش اساسي داشته است كه عامل انگيزه و تمايل و احساسات است. بعد از شناخت ِ حركت ِ سيد الشهداء (ع) و نقش مهم آن در سعادت انسان ها، متوجه مي شويم كه تنها شناخت، حركت آفرين نيست، اما به ياد آوردن آن خاطره در مراسم سوگواري مارا به پيمودن راه آنان و الگو قرار دادن آنان وا مي دارد.براي روشن شدن اثر تجسم در عمل به اين نكته دقت كنيم: وقتي خداوند به موسي فرمان داد: (و واعدنا موسي ثلاثين ليله) اراده و وعده خدا اين بود كه موسي سي شب در كوه طور با خدا مناجات كند ولي دوباره با جمله (و اتممناها بعشر)، ده روز ديگر به آن افزوده شد. مردم از اين ده روز خبر نداشتند و سامري از اين فرصت استفاده كرد و آن گوساله را ساخت و مردم را به پرستش آن دعوت كرد و گفت: (هذا الهكم و اله موسي) اين خداي شما

و موسي است، بسياري از بني اسرائيل به حرف هاي هارون گوش نكرده و در مقابل گوساله سجده نمودند. خداوند به موسي وحي كرد كه در ميان قومت چنين واقعه اي رخ داده است. بعد از گذشت ده روز موسي برگشت و تا ديد مردم گوساله مي پرستند، عصباني شد. به گونه اي كه الواح را به كناري پرتاب كرد:(و القي الالواح و اخذ برأس اخيه يجره اليه) الواح را به كناري انداخت و سر برادرش - هارون - را گرفت و با عصبانيت به سوي خود كشيد و او را بازخواست كرد: چرا اجازه دادي مردم گمراه شوند؟»منظور توجه به اين نكته است، وقتي وحي آمد كه اي موسي قومت گوساله پرست شده اند، آثار غصب در او ظاهر نشد، اما زماني كه بازگشت و ديد كه آنان گوساله مي پرستند، برآشفت و نتوانست تحمل نمايد.مراسم سوگواري سبب گريستن و باعث تحريك ِ احساسات مي شود، به گونه اي كه دانستن و خواندن چنان اثري ندارد. بنابراين تنها بحث و بررسي عالمانه واقعه عاشورا نمي تواند، نقش عزاداري را ايفا كند، بلكه بايد در اجتماع صحنه هايي به وجود آيد كه احساسات مردم را تحريك نمايد.

ايجاد وحدت

اگر مراسم پر شكوه حج، گردآورنده مسلمانان از فرقه ها و ملل مختلف جهان است، مراسم عزاداري سبب مي شود كه پيروان امام كه از نژادهاي مختلف و با بينش هاي متفاوت هستند، يك دل شوند.

عبرت گيري

وقتي در يادآوري واقعه كربلا، ظلم ها، انحرافات و منكرات آن روزگار تبيين مي شود، ذهن شنوندگان به جامعه خويش معطوف مي گردد و آن را مورد توجه قرار مي دهد، و با مقايسه عصر خود با آن روزگار در صدد برمي آيد كه اگر حكومتي حسيني دارد، در حفظ آن بكوشد و اگر حاكمي ظالم بر مَسند نشسته، در برابر آن بايستد.مردم عزادار عبرت مي گيرند كه اگر يارِ پيشواي خويش و تابع امر ولايت نباشند،چه بر سر جامعه و مباني ديني خواهد آمد و درس آموزنده ديگر اين كه چگونه در مقابل باطل و فساد بايستند و از مبارزه با طاغوت نهراسند و بدانند آنچه باقي مي ماند،حماسه اي در پرتو رنگ الهي است.

جايگاه عزاداري در فطرت و دين

هماهنگي با فطرت

اگر چه ريشه هاي شادي و گريه در انسان روشن نباشد، اما به طور طبيعي، غمگين شدن و افسردگي در درجه اي متفاوت به نسبت انسان ها سبب روان شدن اشك مي شود،بنابراين آنچه تجربه نشان مي دهد اين است كه ابراز تأثّر به وسيله گريه يا ابراز شادي به وسيله خنده، از نشانه هاي تعادل روحي انسان است. به گونه اي كه اگر فردي نگريد و نخندد، مي توان روان او را نا متعادل توصيف كرد. انسان هايي كه با گريه و خنده، غم ها و شادي ها ي خود را بروز مي دهند، از سلامت جسمي و روحي بيشتري و از نشاط و تحرك بهتري، در صحنه زندگي برخوردارند.در منابع ديني به اين نكته فطري انسان توجه شده است: «بكاء العيون، وخشية القلوب من رحمة اللّه تعالي؛ گريه چشم ها و ترس قلب ها از نشانه هاي رحمت خداوندي است و در مقابل گريه نكردن و قلبي بي رحم داشتن، نشانه بدبختي انسان معرفي شده است.پيامبر (ص) مي فرمايند: «من علامات الشقاء: جمود العين قسوة

القلب؛ از نشانه هاي بدبختي و شقاوت، جمودِ چشم و قساوت ِ دل است.»بنابراين تجسم مظلوميت كساني كه مورد علاقه انسان هستند، بلكه به ياد آوردن خاطره حماسه عاشورا، عواطف انسانهايي را كه فطرتي پاك داشته باشند، تحت تأثير قرار مي دهد، زيرا دريافت بدي ظلم و خوبي عدالت امر عقلي و فطري است. در نتيجه تشكيل مجالس عزاداري ريشه در فطرت انسان دارد.

دين و عزاداري

به طور كلي گريه ها داراي سرچشمه هاي گوناگوني هستند كه ما براي رسيدن به بحث گريه و عزاداري براي سيدالشهداء به عنوان مقدمه اين تقسيم بندي را ياد آور مي شويم:1 - گريه بر خطا و اشتباه وقتي انسان در مقابل خداوند قرار مي گيرد و اشتباهات خويش را به ياد مي آورد،براي بخشش و آمرزش آن ها به بالاترين مرحله توبه، يعني گريه و انابه مي پردازد.امام علي (ع) مي فرمايند:«من بكي من ذنب غفرله؛ هركس به خاطر گناهي كه انجام داده، گريه كند،مشمول آمرزش قرار مي گيرد.»و امام صادق (ع) با سندي از پدران خود از حضرت عيسي (ع) نقل مي فرمايند:«طوبي لمن...بكي علي خطيئته؛ خوشا به حال كسي كه براي گناهي كه مرتكب شده گريه نمايد.».2 - گريه تزوير و دروغ وقتي برادران يوسف (ع) او را به بهانه گردش به صحرا بردند و به سبب حسادت اورا به چاه انداختند، سوي پدر كه برگشتند، پيراهن خونين او را به پدر نشان داده و در مقابل او گريستند. قرآن در اين زمينه مي فرمايد: (وجاؤوا اباهم عشاءً يبكون) و در برگشت نزدپدر به گريه پرداختند. اما گريه آنان حقيقي و دلسوزانه نبود، بلكه گريه اي دروغين بود تا متهم نشوند..3 - گريه شوق شادي و شوق گاه در قالب خنده و تبسم و گاه در قالب

اشك جلوه گر مي شود. گريه شوق يكي از جلوه هاي زيبايي احساس و دلدادگي ِ روحي انسان است. مادري كه پس ازسال ها فراق، فرزند خويش را به آغوش مي كشد و عاشقي كه پس از فراق به وصال معشوق دست مي يابد، شادي و شوق خويش را بدون اراده با گريه ظاهر مي سازند.وقتي جعفر بن ابي طالب از «حبشه» به مدينه برگشت، پيامبر (ص) به استقبال اورفت، «و بكي فرحاً برؤيته؛ و از شوق ديدارش گريست.»قرآن درباره برخورد روحي مؤمنان هنگامي كه وحي را مي شنوند، مي فرمايد:(واذا سمعوا ما انزل الي الرسول تري اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق)؛ چون آنچه به پيامبر (ص) نازل شده بشنوند، مي بيني بر اثر آن حقيقتي كه شناخته اند، اشك از چشم هايشان سرازير مي شود.و امام علي (ع) درباره شوق به بهشت مي فرمايد:«من بكي شوقاً الي الجنة اسكنه اللّه فيها و كتب له امانا من الفزع الاكبر؛ كسي كه براي اشتياق ِ بهشت گريه كند، خداوند متعال او را در آن جا اسكان مي دهد و سند امان و مصونيت او از وحشت و اضطراب بزرگ قيامت، مقدر مي كند.»سپس امام به اشك ِ شوق ِ مؤمناني كه درباره آن ها و حقانيت آنان آيه نازل شده است، توجه مي دهد و آن را مي ستايد.4 - گريه رحم، دلسوزي و غم و اندوه در سال هشتم هجرت، ابراهيم فرزند رسول خدا (ص) از دنيا رفت. پيامبر (ص) گريست. به حضرت گفتند: يا رسول اللّه (ص) آيا شما هم براي فرزند خود گريه مي كنيد؟ حضرت در جواب فرمودند:«ليس هذا بكاء، انما هذا رحمة، ومن لا يرحم لا يرحم، اين گريه نيست بلكه رحمت است و هر كس رحم نكند، مورد رحم نيز واقع نمي شود.»و نيز در همين

باره آمده است كه آن كودك در آغوش پيامبر (ص) بود كه جان مي داد، حضرت خطاب به او فرمود:«انا بك لمحزونون، تبكي العين، و يدمع القلب، ولانتول ما يسخط الرب؛فرزندم! ما براي تو غمگين هستيم، دل مي سوزد و چشم اشك مي ريزد، ولي ما چيزي راكه سبب نارضايتي خدا شود به زبان نمي آوريم.» اين سخنان شاهدي محكم بر اين نكته است كه هنگام غم، به طور طبيعي قلب مي سوزد و اشك از ديدگان جاري مي شود.بنابراين سوختن در فراغ دوستان و يا خويشان امري فطري است كه درجات آن متفاوت است. قرآن وقتي داستان مؤمنان مجاهدي را بازگو مي كند كه رسول خدا (ص) به سبب عدم توانايي مالي از اعزام آنان به جبهه جنگ خودداري كرده بود، مي فرمايد:(تولوا و اعينهم تفيض من الدمع حزنا الا يجدوا ما ينفقون)؛ آنان در حالي كه بر مي گشتند، اشك از چشمانشان جاري بود كه چرا چيزي براي انفاق در راه خدا نيافته اند.بنابراين گريه امري فطري و طبيعي است كه نمي توان كسي را به سبب آن سرزنش نمود، مگر اينكه گريه در جايگاه خودشان نباشد. افزون بر اين ها كسي نمي تواند شيعيان را به دليل سوگواري بر امامان خويش سرزنش نمايد، زيرا گريه سابقه اي ديرينه دارد.

سابقه گريه

مي توان گفت پيشينه گريه، به سابقه وجود بشر است. زيرا هنگامي كه آدم، به زمين آورده شد، به دليل دوري از بهشت و ترك فرمان (اولي) چندين سال گريست تا اينكه با راهنمايي خداوند توبه اش پذيرفته شد: «فتلقي آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هو التواب الرحيم.» آدم پس از دريافت كلماتي از سوي خداوند توبه كرد و خداوند توبه اورا پذيرفت. زيرا او توبه پذير و

بخشنده است. حضرت ابراهيم هنگامي كه همسر وفرزندش اسماعيل را در سرزميني چون مكه بي آب و علف تنها گذاشت، وقت خداحافظي بسيار گريست.و قرآن مي فرمايد كه حضرت يعقوب در فراق فرزندش شب و روز آرام نداشت،آنقدر به ياد يوسفش گريست تا نابينا گشت و چشمانش سفيد شد:(و تولي عنهم و قال يا اسفي علي يوسف و ابيضت عيناه من الحزن فهو كظيم)؛و از آنها رو برگرداند و گفت: «افسوس بر يوسف» و چشمان او از اندازه سفيد شد، اما خشم خود را فرو مي برد.»(قالوا تاللّه تَفْتَؤا تذكر يوسف حتي تكون حرضاً او تكون من الهالكين)؛ گفتند:به خدا قسم تو آن قدر از يوسف ياد مي كني تا در آستانه مرگ قرار مي گيري و هلاك مي شوي.در مقابل يوسف ِ پيامبر نيز وقتي با توطئه همسرِ عزيزِ مصر بر سر دو راهي ِ آلوده دامني و به زندان افتادن، اسارت را پذيرفت، در زندان به سبب دوري از پدر، به قدري گريه كرد كه به فرموده امام صادق (ع) ساير زندانيان ناراحت شدند و از او خواستند كه يا شب گريه كند يا روز، تا آنان در يكي از اين دو زمان به آسايش و استراحت بپردازند. اين شواهد نشانگر اين نكته است كه گريه و عزاداري به دليل دوري و از دست دادن عزيزي محبوب، سابقه اي ديرين دارد و مورد نهي و نكوهش نيست، بلكه پيامبران الهي نيز به گونه اي آن را ابراز كرده اند.

لياقت گريه و سوگواري

اين مطلب روشن است كه مردم براي هر كسي گريه نمي كنند. در حقيقت مردمان بر اساس صفات انسان ها براي آنان ارزش گزاري مي نمايند. از اين رو امروز كسي براي تباهكاران نمي گريد و از آنان به نيكي ياد

نمي كند.قرآن كريم اين نكته را به روشني تبيين مي كند و درباره قومي از بني اسرائيل مي گويد: (فما بكت عليهم السماء والارض وما كانوا منظرين)؛ نه آسمان بر آنها گريست و نه زمين و نه به آنان مهلت و فرصت داده شد.اين جمعيت ارزش و پايگاه اجتماعي خويش را از دست داده بودند، و ممكن است بر اساس تفاسير، منظور اهل آسمان و زمين هستند و اين آيه نشان مي دهد كه مردم براي كسي اشك مي ريزند كه خويش را ساخته و بر پايه مباني ِ انساني زندگي كرده باشند.اين دستاورد در سخنان و وصيت هاي حضرت علي (ع) يافت مي شود: «يا بني عاشروا الناس عشرة ان غبتم حنوا اليكم و ان فقدتم بكوا عليكم...» حضرت مي فرمايند:«اي فرزندانم با مردم به گونه اي رفتار كنيد كه اگر از ميان آنان غايب شديد، خواهان و مشتاق ملاقات شما باشند و اگر از ميانشان رفتي براي شما گريه كنند.»اين سخن به خوبي روشن مي كند كه زندگي انسان ها دو گونه است، برخي طوري زندگي مي كنند كه مردم به طور طبيعي از آنان مي گويند و حسرت ملاقاتشان را به دوش مي كشند. ولي برخي با عصيان گري و تباهي سبب مي شوند كه مردم يادي به نيكي ازآن ها ننمايند.اكنون كسي چون امام حسين (ع) كه داراي بزرگ ترين و با فضيلت ترين صفات انساني و الهي است، در مقطعي از زمان به گونه اي منحصر به فرد به شهادت مي رسند و اين جان نثاري نيز براي خويشتن نبوده، بلكه براي رساندن رسالت خويش و محفوظ ماندن دين خدا بوده است. آيا كسي كه فطرتي پاك دارد، مي تواند در مقابل اين حماسه بزرگ ساكت بنشيند و اين خواسته دروني خويش را ظاهر نسازد؟

گريه بر امام حسين و عاشوراييان

افزون بر موارد گذشته، با تحقيق در سير سوگواري بر امام حسين (ع) در خواهيم يافت كه با صرف نظر از تأثيرات فردي و اجتماعي عزاداري، ريشه آن را در خلقت انسان و معنويت و رسالت الهي است. از اين رو سوگواري و گريه بر سيد الشهداء را در سه مرحله بررسي مي كنيم:الف) گريه بر امام حسين (ع) قبل از تولد.ب) گريه بر امام بعد از تولد و قبل از قيام.ج) گريه بر امام بعد از رويداد عاشورا.

گريه بر امام حسين قبل از تولد

خداوند متعال آنچه را كه در كربلا رخ داده است، قبل از رويداد آن به برخي از پيامبران (ع) وحي نموده است و آنان بر آن امام همام (ع) گريه كرده اند.

گريه آدم

روايت شده است حضرت آدم بر ساق عمرش، نام مقدس خاندان رسالت را نوشته ديد، جبرئيل به او تلقين كرد كه در هنگام مناجات بگويد:«يا حميد بحق محمد، يا عالي بحق علي، يا فاطر بحق فاطمه، يا محسن بحق الحسن و الحسين و منك الاحسان.»هنگامي كه آدم (ع) نام حسين را شنيد، دلش شكست. از جبرئيل پرسيد: چرا با ذكر نام حسين دلم شكست؟ جبرئيل از مصيبت امام حسين گفت. سپس هر دو براي مصائب سيد الشهداء و فرزندانش به مانند مادري كه فرزندش مرده باشد، گريه كردند.در كتاب تاريخي ناسخ التواريخ آمده است كه در كتب روايي چنين نقل شده است: روزي موسي بن عمران به مناجات مي رفت، در بين راه مردي از بني اسرائيل موسي راملاقات كرد و عرض كرد: اي نبي خدا از خدا بخواه مرا ببخشد زيرا گناه بسيار كرده ام.موسي پذيرفت و چون در كوه طور مشغول مناجات گرديد، عرض كرد: پروردگارا از تو سؤال مي كنم و تو مي داني كه اين مرد چه گفت، اكنون او را ببخش. خطاب رسيد: يا موسي از گناه اين بنده گذشتم و هر كس از ما طلب مغفرت نمايد، او را مي پذيرم مگر كشنده حسين بن علي (ع). موسي عرض كرد: پروردگار من! حسين بن علي و قاتل او كيست؟ خطاب آمد: قاتل او از امت جد اوست و از گمراهان و طاغوتيان. او را در كربلا مي كشند وجسد حسين را بي كفن و عريان

روي زمين مي اندازند و اموال او را به غارت مي برند وزنان و فرزندانش را اسير مي كنند و در شهرها مي گردانند. سرهاي آنان را روي نيزه ها نصب مي نمايند و بر سر بازارها طواف مي دهند. كودكان ايشان را تشنگي هلاك مي كند و بزرگانشان را پوست بدن ايشان در هم مي خشكد. اگر استغاثه بنمايد كسي به داد ايشان نرسد و هيچ كس آن ها را پناه نمي دهد. چون اين سخنان را شنيد، حضرت موسي به شدت گريست.بنابراين گريه براي امام حسين (ع) از ابتداي عالم وجود داشته و انبياء الهي نيزبراي آن حضرت گريسته اند.

گريه و سوگواري قبل از شهادت

بر اساس روايت هاي بسياري، هنگام ولادت امام حسين (ع) جبرئيل به رسول خدا نازل شد و خبر شهادت آن امام را به او و پدر و مادرِ نوزاد داد و آنان از همان روزهاي اول براي سيدالشهداء گريستند.

گريه پيامبر

عايشه روايت مي كند: وقتي رسول خدا در خانه اي بود كه وحي بر ايشان نازل مي شد، به من سفارش كردند كسي وارد نشود. در همين حال حسين (ع) كه كودك بود،وارد شد و نزد حضرت رفت. جبرئيل به پيامبر (ص) گفت: زماني نمي گذرد كه اين كودك را افرادي از امت تو در سرزمين طف ّ از خاك ِ عراق به قتل مي رسانند. پيامبر (ص) گريست.جبرئيل گفت:«لا تبك، فسوف ينتقم اللّه منهم، بقائمكم اهل البيت (ع)؛ گريه نكن، ديري نمي پايد كه خداوند بوسيله قائم اهل البيت تو از آنان انتقام مي گيرد.»و امام باقر«ع» نقل مي فرمايند:«كان رسول اللّه (ص) اذا دخل الحسين (ع) جذ به اليه...فيقبله و يبكي...فيقول يابني اقبل موضع السيوف منك...،پيامبر پيوسته اينگونه بود. هرگاه حسين نزد او مي آمد،او را در بغل مي گرفت و مي بوسيد و گريه مي كرد و مي فرمود: اي فرزندم من جاي شمشيرها را مي بوسم.

گريه امام علي

ابن عباس مي گويد: هنگام رفتن به صفين، همراه علي (ع) بودم. وقتي از نينوا عبور مي كرديم، حضرت گريه بسياري كردند. به گونه اي كه اشك هاي ايشان بر چهره شان ظاهر و جاري شد. ما هم هم صدا با امام گريه كرديم. حضرت فرمود:«واي، واي مگر من با آل ابي سفيان چه كرده ام؟ در اين سرزمين هفده نفر ازفرزندان من و فاطمه (ع) به شهادت مي رسند و به آغوش خاك مي روند.»

گريه و سوگواري بعد از شهادت

اولين سوگواري

پس از شهادت آن حضرت و ياران و فرزندان ِ خاندان ِ رسالت، مراسم عزاداري آغازشد. مي توان گفت اولين مراسم سوگواري زماني بود كه اهل بيت امام حسين با شنيدن صداي اسب آن حضرت از خيمه ها بيرون آمدند و اسب بدون صاحب بابا را ديدند. آنان اطراف اسب را گرفته و شروع به گريه و زاري نمودند و اولين مراسم سوگواري بعد از شهادت شكل گرفت.

گريه امام سجاد

شاهدان باقي مانده از خاندان رسالت، پس از واقعه عاشورا، در بقيه عمر خويش،هيچگاه خاطره آن حماسه بزرگ و غم انگيز را از ياد نبردند و پيوسته مجالس عزا و گريه برپا مي نمودند. يكي از كساني كه شاهد آن واقعه جانسوز بود، حضرت زين العابدين است.ابن شهر آشوب مي نويسد:«آن حضرت هر وقت ظرف ِ آب را بر مي داشت كه بنوشد، به گونه اي گريه مي كرد كه آب اشك آلود مي شد و وقتي برخي ايشان را دلداري مي دادند، مي فرمود:«و كيف لا ابكي؟ و قد منع ابي من الماء الذي كان مطلقاً للسباع و الوحوش؟ و چگونه گريه نكنم؟ آبي كه براي درندگان و حيوانات وحشي آزاد بود، براي پدرم ممنوع گشت.»

گريه امام باقر

علقمه بن محمد حضرمي، روايت مي كند:«امام باقر (ع) براي سيدالشهداء گريه و ناله مي كرد و با رعايت ِ تقيه به اهل خانه خود دستور مي داد، گريه كنند. در آن خانه مجلس عزا و سوگواري تشكيل مي گرديد و آنان مصيبت حضرت حسين (ع) را به يكديگر تسليت مي گفتند.»

گريه امام صادق

ابي عماره شاعر مي گويد: «قال لي يا ابا عماره انشدني في الحسين قال فانشدته فبكي قال انشدته فبكي قال واللّه مازلت انشده و يبكي حتي سمعت البكاء من الدار، امام صادق به من فرمودند: اي ابا عماره درباره حسين (ع) براي ما مرثيه بخوان. حضرت باشنيدن مرثيه گريست و پيوسته گريه مي كردند تا آن جا كه صداي زنان پشت پرده هم به گريه بلند شد، سپس امام فرمودند:«من انشد في الحسين (ع) شعرا تبكي و ابكي عشرا كتب له الجنة...كسي كه درباره حسين (ع) شعري بگويد و گريه كند و ده نفر را بگرياند، بهشت بر او واجب مي شود.»و عبداللّه بن سنان مي گويد: روز عاشورايي به خدمت امام صادق (ع) رسيدم،حضرت را با رنگي پريده و گريان و بسيار غمناك ديدم. از علت آن سؤال كردم فرمودند:مگر نمي داني در چنين روزي جد ما حسين بن علي (ع) شهيد شده است.

گريه موسي بن جعفر

امام رضا (ع) مي فرمايد: هرگاه ماه محرم فرا مي رسيد، پدرم امام موسي بن جعفر (ع) پيوسته اندوهناك بود و نمي خنديد، تا دهه عاشورا سپري شود. در روز عاشورا هميشه گريه و سوگواري مي كرد و مي فرمود: «هو اليوم الذي قتل فيه الحسين (ع)؛ اين روز، روزي است كه حسين (ع) در آن كشته شده است.

عزاداري امام رضا

امام رضا (ع) مي فرمايد: هر كس كار و تلاش براي به دست آوردن خواسته هاي دنيوي را در روز عاشورا ترك كند، خداوند حاجت هاي دنيا و آخرت او را برآورده مي كند، وهر كس روز عاشورا، روز مصيبت و غم و گريه او باشد؛ خداوند روز قيامت را روز شادي و سرور او قرار مي دهد. و چشمش به ديدار ما در بهشت روشن مي شود و هر آن كه روز عاشورا را روز بركت بداند و چيزي ذخيره كند، هيچ بركتي در آن چه ذخيره كرده است،نمي يابد.و در بيان ديگر مي فرمايد: محرم ماهي است كه در روزگار جاهليت احترام داشت و مردم در آن ماه از جنگ و خون ريزي پرهيز داشتند، اما دشمنان در آن ماه خون ما را ريختند، حرمت ما را شكستند، زنان و عزيزان ما را به اسارت گرفتند، آتش به خيمه مازدند، اموال ما را به غارت بردند و سفارش پيامبر (ص) را در مورد ما پاس نداشتند:«ان يوم الحسين (ع) اقرح جفوننا واسيل دموعنا...فعلي مثل الحسين فليبك الباكون، فان ّ البكاء عليه يحط الذنوب العظام؛ روز عاشوراي حسيني پلك هاي ما را مجروح و اشك هاي ما را روان ساخته...بر همانند حسين (ع) بايد گريه كنند. چرا كه گريه بر او گناهان بزرگ را از بين مي برد.»

گريه هاي امام زمان

در زيارت ناحيه مقدسه امام زمان (عج) آن حضرت در خطاب به سيدالشهدا (ع) چنين آمده است:اي جد بزرگوار، اگر روزگاران مرا به تأخير انداخت و نتوانستم به ياري تو بشتابم و با دشمنان تو جنگ بنمايم، اما هر صبح و شام براي تو گريه مي كنم و اگر از شدت گريه چشمم خشك شود، به جاي اشك خون گريه مي كنم.»افزون بر

گريه انبياء الهي و اوصياء و امامان شيعه در احاديث فراواني به اين نكته تأكيد شده است كه فرشتگان، خورشيد، بلكه همه ذرات عالم و جن و انس بر آن امام بزرگوار (ع) گريه كرده و مي كنند.بنابراين همان گونه كه در برخي احاديث ِ ياد شده نيز گذشت، خداوند متعال براي عزاداران عاشورا ثواب بسياري همانند بخشش گناهان قرار داده است و اين خود مي تواند سبب عزاداري و واسطه قرار دادن آن حضرت براي توبه كردن و پذيرش در درگاه الهي گردد.

نتيجه گيري

با توجه به آنچه گذشت، فلسفه و حكمت عزاداري در فطرت و نهاد انسان هاست كه به اسطوره هاي خود احترام گذاشته و ياد آن ها را گرامي مي دارند.افزون بر اين، عزاداري بر سيدالشهدا مي تواند ثمره هاي فراواني داشته باشد و سبب زنده ماندن هميشگي دين اسلام گردد، زيرا امام تنها دين را در مقطع خاصي زنده نكرد بلكه راهي كه او پيمود براي هميشه تاريخ سبب تداوم دين خدا شد.از سوي ديگر گريه بر امام حسين (ع) ريشه در تاريخ دارد؛ به گونه اي كه پيامبران الهي و امامان همه براي آن حضرت گريه كرده اند كه اين علاوه بر پاداش، سبب مشروعيت بخشي قيام عاشورا و بيان حقانيت ِ امام حسين مي گردد تا در طول تاريخ دشمنان حقانيت اين قيام را نپوشانند.از آن جايي كه همه اولياي الهي بر آن امام همام اشك ريخته اند، ديگر كسي پيروان ايشان را نمي تواند براي گريه و ناله بر آن حضرت سرزنش كند و يا عزاداري براهل بيت را بدعت و شرك بداند. چرا كه آيات الهي نيز گريه بر عزيزان در تصوير تاريخ،نقل نموده است.

4. فلسفه عزادارى

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضواني علي اصغر، 1341 -

عنوان و نام پديدآور : فلسفه عزاداري/ تاليف علي اصغر رضواني.

مشخصات نشر : قم: مسجد مقدس جمكران 1387.

مشخصات ظاهري : 228 ص.

شابك : 20000 ريال : 978-964-973-193-3

وضعيت فهرست نويسي : فاپا (برون سپاري)

يادداشت : چاپ دوم: 1390 (فيپا).

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : حسين بن علي (ع)، امام سوم، 4 - 61ق -- سوگواري ها

موضوع : سوگواري هاي اسلامي

موضوع : گريه -- جنبه هاي مذهبي -- اسلام

موضوع : واقعه كربلا، 61ق -- نظر اهل سنت

موضوع : واقعه كربلا، 61ق -- نظر خاورشناسان

شناسه افزوده : مسجد جمكران (قم)

رده بندي كنگره :

BP260 /ر6ف8 1387

رده بندي ديويي : 297/74

شماره كتابشناسي ملي : 1712496

پيشگفتار

يكى از سؤال ها يا اعتراضاتى كه بعضى اوقات توسط برخى افراد مطرح مى شود اين است كه چرا در سوگ اولياى الهى عزادارى مى كنيم؟ و چرا در سوگ آنها مى گرييم و مراسم برپا مى كنيم؟ چرا به سينه مى زنيم و مرثيه مى خوانيم؟ و چرا در مورد گذشته ها تجديد خاطره مى كنيم؟ آيا آن ها به عزادارى ما احتياج دارند يا ما به عزادارى براى آنها محتاجيم؟

آنان اين عمل را بدعت مى دانند و مى گويند: هيچ دليل و مدركى براى آن ها وجود ندارد و لذا جزء سنت به حساب نمى آيد و بايد ترك شود.

ابن تيميه مى گويد: «و من حماقاتهم اقامة المآتم و النياحة على من قد قتل من سنين عديدة. و من المعلوم انّ المقتول و غيره من الموتى اذا فعل مثل ذلك بهم عقب موتهم كان ذلك ممّا حرّمه اللَّه و رسوله... و هؤلاء يأتون من لطم الخدود و شق الجيوب...»؛(1) «از جمله حماقت هاى آنان برپايى مراسم عزادارى و نوحه خوانى بر كسى است كه سال هاى پيش كشته شده است. و معلوم است كه مقتول و غير او از مردگان اگر بعد از مرگشان اين كارها برايشان انجام شود اين ها از جمله چيزهايى است كه خدا و رسولش حرام كرده است... ولى آن ها اين گونه كارها از قبيل به صورت زدن و گريبان چاك دادن را انجام مى دهند...».

او نيز مى گويد: «و كذلك حديث عاشوراء... و اقبح من ذلك و اعظم ما تفعله الرافضة من اتخاذه مأتماً يقرأ فيه المصرع و ينشد فيه قصائد النياحة...»؛(2) «و نيز از حديث عاشورا... و قبيح تر و بزرگ تر از آن كارى است كه رافضه انجام مى دهند

و آن روز را ماتم گرفته و مقتل خوانده و قصيده هايى براى نوحه انشاء مى كنند...».

ما در اين كتاب به بررسى و پاسخ به اين موضوع از نظر عقل و ديدگاه عقلا و قرآن و روايات و سيره صحابه و بزرگان مى پردازيم.

على اصغر رضوانى

برپايى شعائر دينى

اشاره

از دستورات اكيد شرع مقدس اسلام، برپايى شعائر دينى است. امرى كه تعظيم آن از تقواى قلب شمرده شده است. در اصل اين حكم هيچ اختلافى وجود ندارد، ولى اختلاف در آن است كه آيا تطبيق اين حكم بر مصاديق آن به شرع واگذار شده است يا آن كه اين تطبيق مى تواند به واسطه عرف متشرعه و عقلا باشد. در اين مبحث به اين موضوع مى پردازيم.

مفهوم شعائر

1 - خليل بن احمد فراهيدى مى گويد: «شَعَرْتُه، يعنى تعقل كردم و آن را فهميدم...».(3)

2 - جوهرى مى گويد: «شعائر، اعمال حجّ است، و هر چه كه علم براى اطاعت خداوند متعال باشد جزء شعائر است... و شعار قوم در جنگ: علامت آنان است تا برخى، برخى ديگر را بشناسند... واَشْعَرتُه فَشَعر، يعنى فهماندم او را، او نيز فهميد».(4)

3 - فيروزآبادى مى گويد: «اَشْعَره الأمر، يعنى امر را به او اعلام كرد... و شعار حجّ عبارت است از مناسك و علامات حجّ...».(5)

4 - ابن فارس مى گويد: «اشعار به معناى اعلام از طريق حسّ است. و مشاعر به معناى معالم و مفرد آن مشعر است، به معناى مواضعى كه به توسط علاماتى معلوم شده است».(6)

5 - قرطبى مى گويد: «هر چيزى كه براى خداوند متعال است و در آن امرى است كه نشانگر اعلام و اشعار مى باشد، به آن شعار يا شعائر مى گويند. و شعار يعنى علامت و اشعرت يعنى اعلام كردم، و شعيره به معناى علامت، و شعائر خدا به معناى عَلَم هاى دين خداست».(7)

از مجموع اين كلمات استفاده مى شود كه لفظ «شعائر» هم در موارد اعلام حسّى به كار مى رود كه در آن جنبه اعلامى دارد، و هم مطابق استعمال قرآنى در

جنبه اعلام دينى و نشر دين و گسترش نور خداوند به كار مى رود.

در اين كلمه جنبه ديگرى نيز وجود دارد كه همان بُعد إعلا و سرافرازى است. اين بُعد گرچه در ماهيت كلمه «شعائر» يافت نمى شود، ولى در ماهيّت متعلّق شعائر وجود دارد.

نتيجه اين كه: شعائر همان نُسك و اعمال حجّ من حيث هو نيست، آرى نُسك و اعمال حجّ را مشاعر گويند؛ زيرا در آن ها جنبه اعلامى وجود دارد. و به تعبير ديگر شعائر، دين خدا نيستند، بلكه شعائر اشاره به جنبه اعلاى دين خدا دارد.

تنوع شعائر

شعائر دينى كه مورد اعتراض برخى از فرقه هاى اسلامى قرار گرفته است، داراى انواع گوناگون و مختلفى است:

1 - برپايى يادبود و جشن هاى بزرگ ميلاد بزرگان دين؛ همانند پيامبرصلى الله عليه وآله و امامان از اهل بيت عليهم السلام امرى كه وهابيان آن را از امور مستحدثه برشمرده و حكم به بدعت و ضلالت آن نموده اند.

2 - اهتمام به روزهايى كه در اسلام به يادماندنى بوده، در آن حوادث مهمّى اتّفاق افتاده است؛ مثل: روز مبعث، روز جنگ بدر، خندق، روز فتح مكه، شب معراج، شب هجرت، روز مباهله و روز غدير و...

3 - درجه اى بالاتر از اين موارد، به اين كه قبور اولياى دين را آباد كرده و بر روى آن ها گنبد و مناره بنا كنيم، تا در حقيقت اعلان و اشعارى بر وجود امام و رهبرى الهى و دعوت به اقتدا به كيش و آيين او باشد.

4 - اهتمام به مكان هاى جغرافيايى، مكان هايى كه در آنجا وقايع مهمّى اتّفاق افتاده است؛ مثل محل غدير خم، غار حرا، موضع غزوه بدر و مساجدى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در

آن ها نماز به جا آورده است. به اين كه در آن مكان ها حاضر شده و از آن ها تبرّك جوييم.

5 - برپايى شعائر حسينى عليه السلام و اقامه مجالس عزا و روضه خوانى در يادبود اولياى الهى و ذكر مصايب آنان.

6 - خواندن دعاها و ذكرهاى دسته جمعى و به صورت مشترك، به نيّت برپايى شعائر دينى.

بررسى ادلّه رجحان

كسانى كه قائل به جواز و رجحان برپايى شعائر دينى هستند، به انواعى از ادلّه تمسّك كرده اند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

الف) آيات شعائر

در آيات بسيارى سخن از شعائر الهى به ميان آمده است؛ از قبيل:

1 - «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللَّهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَ لَا الْهَدْىَ وَ لَا الْقَلائِدَ وَ لا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ»؛(8) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شعائر و حدود الهى [و مراسم حج را محترم شمريد و مخالفت با آنها] را حلال ندانيد؛ و نه ماه حرام، و نه قربانى هاى بى نشان و نشاندار را، و نه آنها را كه به قصد خانه خدا براى به دست آوردن فضل پروردگار و خشنودى او مى آيند.»

در اين آيه دو احتمال داده شده است: يكى آن كه حكم ايجابى باشد و در حقيقت خداوند مؤمنين را امر به تعظيم شعائر الهى نموده است. و ديگر اينكه حكم تحريمى باشد و در صدد نهى از سستى كردن در برپايى شعائر الهى و مصاديقى كه در اين آيه ذكر شده است.

2 - «ذَلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ»؛(9) «اين است [مناسك حج ؛ و هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد، اين كار نشانه تقواى دل هاست.»

اين آيه از واضح ترين آيات

براى اثبات رجحان برپايى مراسم است؛ زيرا به طور صريح دلالت بر محبوبيّت و رجحان تعظيم شعائر الهى به طور عموم دارد.

3 - «وَ الْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُمْ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ»؛(10) «و شترهاى چاق و فربه را [در مراسم حج براى شما از شعائر الهى قرار داديم؛ در آن ها براى شما خير و بركت است.»

در اين آيه «من» تبعيضيه به كار رفته است كه دلالت دارد بر اين كه شترهاى قربانى در ايام حج نيز از جمله شعائر الهى به حساب مى آيد.

4 - «إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتِ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاجُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا»؛(11) «صفا و مروه از شعائر [و نشانه هاى ]خداست؛ بنابراين، كسانى كه حجّ خانه خدا و يا عمره انجام مى دهند، مانعى نيست كه بر آن دو طواف كنند؛ [و سعى صفا و مروه انجام دهند. و هرگز اعمال بى رويه مشركان، كه بت هايى بر اين دو كوه نصب كرده بودند، از موقعيّت اين دو مكان مقدّس نمى كاهد].»

5 - «فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ»؛(12) «و هنگامى كه از عرفات كوچ كرديد خدا را نزد مشعرالحرام ياد كنيد.»

اين آيه نيز درصدد بيان شعائر دينى با لفظ مشعر شده است.

ب) آيات مشابه

نوعى ديگر از آيات است كه اشاره به شعائر دينى كرده، ولى لفظى غير از لفظ «شعائر» در آن به كار رفته است.

1 - «وَ أَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالاً وَ عَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ * لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِى أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا وَ أَطْعِمُوا الْبَآئِسَ

الْفَقِيرَ * ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ * ذَلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ»؛(13) «و مردم را دعوت عمومى به حج كن، تا پياده و سواره بر مركب هاى لاغر از هر راه دورى به سوى تو بيايند. تا شاهد منافع گوناگون خويش [در اين برنامه حيات بخش باشند]؛ و در ايام معينى نام خدا را، بر چارپايانى كه به آنان داده است، [به هنگام قربانى كردن ببرند؛ پس از گوشت آن ها بخوريد و بينواى فقير را اطعام نماييد. سپس بايد آلودگى هايش را برطرف سازند؛ و به نذرهاى خود وفا كنند، و بر گرد خانه گرامى كعبه طواف كنند. [مناسك حج اين است؛ و هر كس برنامه هاى الهى را بزرگ دارد، نزد پروردگارش براى او بهتر است.»

علما و مفسرين ذيل آيه فوق را كه اشاره به تعظيم حرمت هاى الهى شده، داخل در برپايى شعائر الهى كرده اند؛ زيرا مطابق قاعده همان گونه كه مى توان استدلال به ادله اى كرد كه عنوان خاصى در آن وارد شده، همچنين مى توان به عناوينى استدلال كرد كه مشابه و مشترك با آن عنوان خاص مى باشد، و اين در صورتى است كه حكم بر يك عنوان نوعى يا جنسى كلى وارد شده كه داراى افراد گوناگون است، وگرنه منجر به قياس باطل خواهد شد.

2 - «يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ»؛(14) «آن ها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند، ولى خدا جز اين نمى خواهد كه نور خود را كامل كند، هرچند كافران ناخشنود باشند.»

از آن جا كه اين آيه در سياق آيات

جهاد و دعوت به توحيد و نشر و تبليغ دين آمده، لذا مقصود از دين خدا كه دشمنان اسلام در صدد خاموش كردن آن برآمدند همان «شعائر» الهى است، كه در آيه ديگر «وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ» به آن اشاره شده است.

3 - «فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَ الْآصَالِ»؛(15) «[اين چراغ پرفروغ در خانه هايى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاى آن بالا رود [تا از دستبرد شياطين و هوسبازان در امان باشد] به خانه هايى كه نام خدا در آن ها برده مى شود، و صبح و شام در آن ها تسبيح او مى گويند...».

اين آيه با ملاحظه آيات قبل آن، از جمله آيه «نور» دلالت دارد كه مقصود از «فِي بُيُوتٍ...» خانه هايى است كه در آن ها نور خداست، و مراكزى است كه مصدر و منبع پرتوافكنى نور دين و محلّ هدايت و شريعت است.

خداوند متعال اراده كرده اين خانه هاى نورى ترفيع و تكريم شود. و نيز سزاوار است كه به طور مداوم محلّ ذكر خدا و عبادت و طاعت حضرت حق باشد.

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه خداوند اراده كرده تا هر محلى كه متكفّل بيان احكام دين اسلام و تعاليم آسمانى است كه از آن به نور خدا تعبير شده، تعظيم و تكريم شود. و نيز استفاده مى شود كه «شعائر» اختصاص به بابى خاص ندارد؛ يعنى مختص به مناسك حجّ يا عبادات معهود نيست، بلكه شامل هر چيزى مى شود كه در آن نشر احكام دين است، و نيز هر موضوعى را كه در آن بيان و تبليغ معارف اسلامى است در بر مى گيرد.

4

- «وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ الْعُلْيَا وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»؛(16) «و خداوند گفتار [و هدف كافران را پايين قرار داد [و آنان را با شكست مواجه ساخت و سخن خدا [و آيين او ]بالا [و پيروز] است و خداوند عزيز و حكيم است.»

توجيه اين آيه بدين قرار است كه از اين آيه استفاده مى شود، هرچه بازگشتش به اعلاى كلمة اللَّه و نابودى كلمة الكفر است از اغراض شرع و از مقاصد دين به حساب مى آيد.

5 - «وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً»؛(17) «و خداوند هرگز كافران را بر مؤمنان تسلّطى نداده است.»

در اين آيه مباركه اشاره به بُعد ديگرى از حقيقت «شعائر» شده است، و آن جنبه ازدياد سربلندى و عزّت اسلام و مسلمين است. و بُعد ديگر آن كه قاعده شعائر دينى بر آن دلالت دارد جنبه اعلاى كلمة اللَّه و اعزاز كلمه مسلمين است.

واگذارى تطبيق به عرف

شارع مقدس هنگامى كه در وجود معناى معيّنى تصرف نمى كند، معناى آن اين است كه شارع، عرف و عقلا و متشرّعه را اجازه داده تا هر مصداق از آن معنا را مى توانند در خارج پياده كنند.

در مورد عنوان «شعائر دينى» كه شارع مقدّس ترغيب به تعظيم آن نموده است، از همين قرار است. براى روشن شدن بيشتر موضوع به سه نكته اشاره مى كنيم:

الف) عناوينى كه در لسان شرع وارد شده و دليلى بر نقل آن از معناى لغوى به معناى جديد نيست، بايد آن عناوين را بر معناى لغوى اوّلى خود باقى گذاشت.

ب) در مورد كيفيت موضوعات در خارج، اگر شارع تصرفى كرده و به كيفيتى خاص تصريح نموده است، آن

را اخذ مى كنيم وگرنه به همان معناى عرفى آن اخذ مى نماييم.

ج) وجود اشيا بر دو نحو است: يكى وجود تكوينى و ديگرى وجود اعتبارى؛ مثلاً عناوين اغلب معاملات؛ از قبيل بيع، اجاره و... وجودشان اعتبارى است.

در مورد كلمه «شعائر» كه به خدا يا دين اسلام اضافه مى شود نيز مطلب از اين قرار است؛ زيرا معناى حقيقى و اصلى كه در كلمه «شعائر» اخذ شده همان اعلام و انتشار است. و از آن جا كه شارع مصداق خاصى براى آن به طور خصوص تعيين نكرده است لذا آن را در زمينه اوّل و دوّم بر حال خود باقى مى گذاريم؛ يعنى باقى بر معناى عرفى نموده و درباره كيفيت وجود آن در خارج به عرف متشرعه واگذار مى كنيم.

و از طرفى ديگر، از آن جا كه «شعائر دينى» علامت و نشانه اى بر امور ديگر است، گرچه فى حدّ نفسه از امور تكوينى به حساب مى آيند، لذا دلالت آن ها بر معانى اعلامى اعتبارى است نه تكوينى.

در نتيجه: اين امر اعتبارى كه شارع در بيان مصداق آن در خارج دخالتى نكرده به عرف متشرعه واگذار مى شود.

نتيجه اين كه: هر موردى را كه شارع مقدّس به عنوان شعائر دينى معيّن كرده است آن را اخذ كرده و آن را يكى از مصاديق شعائر دينى مى پنداريم. ولى به مرور زمان مصاديقى پيدا مى شود كه عرف متشرعه و عقلا آن را از مصاديق حتمى شعائر دينى به حساب مى آورند، و در عمل به آن هيچ محذورى نمى بينند، آن ها نيز به طور قطع داخل در عموم ادله تعظيم شعائر الهى خواهد بود.

پاسخ به شبهات

در رابطه با برپايى مراسم عزادارى امام حسين عليه السلام از ناحيه مخالفين؛

همانند وهابيان شبهات و اشكالاتى وارد شده است كه در اين مبحث به آنها مى پردازيم:

1 - ضرورت جعل از جانب شارع!!

مى گويند: هر شعارى كه قرار است از جانب دين برپا شود بايد از جانب شارع، جعل و تشريع شده باشد وگرنه بدعت و ضلالت و افتراء بر خداوند است.

پاسخ

با بياناتى كه قبلاً به آن ها اشاره شد، ديگر جايى براى اين اشكال باقى نمى ماند، زيرا:

اولاً: جعل و تشريع شارع بر دو نوع است: جعل خاص و جعل عام، به جعل خاص تمسّك كرده و در موارد جعل عام و كلى هر مصداقى را كه شارع مشخص كرده، به آن اخذ مى كنيم و در مواردى كه شارع از آن ها اسمى نبرده، ولى عرف متشرعه آن را پذيرفته است به آنها نيز عمل مى نماييم.

ثانياً: در بحث اصول اشاره شده كه شارع اگر امر به فعل كلّى كند؛ مثل امر به نماز، و در به جا آوردن آن قيدى نياورد، انسان مخيّر است كه مصداق آن را به هر نحوى كه مانع شرعى ندارد انجام دهد. مثلاً نماز را در هر زمان و مكانى كه محذور شرعى ندارد انجام دهد. در مورد تعظيم شعائر دينى نيز حكم از اين قرار است.

2 - لزوم تفويض شريعت

مى گويند: اگر شارع مقدّس امر شعائر را به عرف متشرعه واگذار كند در نتيجه لازم مى آيد كه امر شريعت به آنان تفويض شده باشد، و اين نوع تفويض باطل است.

پاسخ

تطبيق كلّى بر مصداق جديد، تفويض در دين به حساب نمى آيد. آن وقتى تفويض است كه اصل حكم كلّى نيز از ناحيه عرف به دست آمده و به او تفويض شده باشد.

به بيانى

ديگر، عناوين ثانوى بر دو قسم اند:

الف) عناوين ثانوى در ناحيه حكم؛ كه ملاكشان ثانوى است و لذا حكمشان نيز ثانوى است؛ از قبيل عنوان ضرر، حرج، نسيان، اكراه، اضطرار و...

ب) عناوين ثانوى در ناحيه موضوع؛ كه عبارت است از حالاتى كه بر موضوع عارض مى شود نه حكم. اين حالات عارضى ملاكشان ثانوى نيست بلكه ملاك و حكم آنها اوّلى است، و تنها موضوعش ثانوى است؛ از قبيل: مصاديق احترام به پدر و مادر و ميهمان كه ملاك و حكم آنها اوّلى است، ولى موضوع آنها ثانوى است يعنى بر موضوع حكم حالت هاى گوناگون عارض مى شود. در اين مورد خاص مى گوييم: احترام، حكم اوّلى است كه عقل و شرع بر آن حاكم است، ولى مصاديق جديد و حادث از احترام كه در بين مردم مرسوم است، حالات جديدى است كه در موضوع حكم پديد مى آيد كه امر آن به عرف واگذار شده مادامى كه منع شرعى خاص بر آن مترتب نشود.

3 - لزوم تحليل حرام و تحريم حلال!!

مى گويند: اگر شارع مقدس امر شعائر و رسوم دينى را به عرف واگذار كند، منجر به تحليل حرام و تحريم حلال خواهد شد؛ زيرا عرف به جهت آن كه معصوم نيست گاهى چيزى را كه حرام است حلال دانسته و گاهى بالعكس كارى را كه حلال است حرام مى پندارد.

پاسخ

تحليل حرام و تحريم حلال اگر به اين معنا است كه مكلّف و متشرعه فعل مصداقى خارجى را بدون هيچ دليل و مدركى حلال و مصداقى را نيز حرام كند، اين كار منجر به تحريم حلال و تحليل حرام مى شود، و در اين صورت اعتراض فوق وارد است، ولى

اگر اين عمل با استناد به دليل شرعى ولو عام باشد هيچ اشكالى بر آن مترتب نيست؛ زيرا محلِّل و محرِّم، مدرك و دليل شرعى است، و كار انسان مكلف تطبيق بر مصاديق است.

4 - بازى با ثوابت شريعت!!

و نيز مى گويند: اگر جعل شعائر و برپايى آن ها به عرف واگذار شود منجرّ به عبث كارى و بازى با ثوابت شريعت مى شود، زيرا موقعيت ها مختلف است.

پاسخ

در مورد اين اشكال مى گوييم: محذورى را كه اشكال كننده از آن خوف دارد توسعه شريعت و گسترش آن است، اين امرى است كه خود آيات قرآن به آن اشاره دارد.

خداوند متعال مى فرمايد: «... وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ»؛ «خداوند اراده كرده كه نور خود و دين و شريعتش را گسترش داده و منتشر سازد.» و نيز مى فرمايد: «... وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ الْعُلْيا»؛ «خداوند اراده سرافرازى دين و آيين خود را نموده است.»، و برپايى مصاديق الهى از قبيل توسعه در اعلاى كلمة اللَّه و تتميم نور الهى است كه خداوند به نحو كلّى آن را اراده كرده است. و اگر مقصود از توسعه دين و شريعت، تغيير و تحوّل حتى در ثوابت آن دو است، اين امر شكّى در بطلانش نيست، و مى دانيم كه تطبيق عنوان كلّى شعائر دينى بر موضوعات جديد و مصاديق مختلف از قسم توسعه دين در ثوابت آن نيست.

5 - تعميم به تمام موارد

مى گويند: اگر قرار باشد كه برپايى شعائر به مردم واگذار شود چه فرقى بين ابواب و موارد مختلف است؟ چرا در ابواب ديگر؛ مثل نماز، روزه، حجّ، زكات، خمس و ابواب ديگر، عرف و متشرعه حقّ دخالت نداشته باشند و هركس يا گروهى

براى خود شرط و قيدى در آن ها نگذارند و آن حقيقت را با قيود و شرايط خاص به خود به عنوان شعار دينى معرّفى كنند؟

پاسخ

فرقى است بين قاعده توقيفى بودن امور و بين بحث اصولى از حقيقت شرعيه و حقيقت لغويه؛ در موردى كه عنوان حقيقت شرعى است قاعده توقيفى بودن امور به تمام معنا جارى مى شود، به خلاف مواردى كه شارع در عناوين و معانى آنها تصرّفى نداشته و معناى لفظ را بر حقيقت لغوى آن باقى گذارده است، كه در اين موارد شارع مقدس هنگام تشريع و تقنين حكم، عنوان و معنا را بر اطلاق و كليّت خود باقى گذارده است؛ مثلاً در مورد امر شارع به نيكى به پدر و مادر، حقيقت شرعى از خود به جاى نگذاشته است، و براى اين تكليف خصوصيات و جزئيّات معيّن نكرده است، لذا آنچه بر انسان واجب است انجام هر كارى است كه آن عنوان نيكى به پدر و مادر تحقّق پيدا كند، زيرا شارع اين عنوان را تحديد نكرده و بر معناى لغوى آن باقى گذارده است.

بر خلاف آن مواردى كه شارع از خود حقيقت شرعى به جاى گذارده است؛ مانند نماز، حجّ، اعتكاف، روزه و ديگر موضوعات عبادى، كه در اين موارد ما نمى توانيم از خود قيود و شرايطى اضافه كنيم، بلكه در اجزا و شرايط تا روز قيامت بايد تابع شرع باشيم، گرچه در خصوصياتى كه از ماهيّت عمل خارج است، خود را مختار مى بينيم، مثل آن كه نماز را در كدام مكان بخوانيم، مگر آن كه منع شرعى خاص رسيده باشد كه در اصول از آن به تخيير عقلى تعبير

مى شود.

6 - هتك حرمت مبانى اسلام و اركان شريعت!!

مى گويند: در صورتى كه امر شرايع دين به مردم واگذار شود، باعث هتك حرمت و اسائه ادب به مبانى اسلام و اركان شريعت خواهد شد و نيز با مضامين شامخ و تعاليم عالى اسلام سازگارى ندارد.

پاسخ

هتك در لغت به معناى پاره كردن ستر و امر پوشيده را گويند.(18) و در مورد دين مقصود به آن كشف نقاط ضعف مسلمين است.

در مورد اشكال فوق مى گوييم: واگذارى شريعت در امور و تكاليف توقيفى به مردم موجب هتك حرمت دين و شريعت و استهزا و اسائه ادب به مبانى اسلام و اركان شريعت خواهد بود، ولى در عناوينى كه حقيقت شرعى از ناحيه شارع ندارد، امر مصداق و تطبيق كلّى آن بر افراد خارجى به دست متشرعه و عرف مردم واگذار شده است.

7 - ضررى بودن برخى از شعائر!!

مى گويند: اقامه برخى از شعائر منجرّ به ضرر بر اسلام يا مسلمين خواهد شد، خصوصاً شعائر حسينى عليه السلام كه برپايى آن همراه با تحمّل ضررهاى فراوانى است. و مطابق دستورات شرع مقدس دفع ضرر به هر درجه اى كه باشد واجب است.

پاسخ

در مورد شعائر دينى كه عنوان كلّى آن از عناوين توقيفى نيست بلكه از قبيل احترام به پدر و مادر غير توقيفى است تا حدّى بر مصاديق خارجى آن تطبيق مى كنيم كه منجرّ به حرمت نشود، زيرا ما به طور كلّى ادعا نمى كنيم كه هر عنوان غير توقيفى را مى توان در هر مصداقى پياده كرد، بلكه تنها بر مصداقى مى توان پياده كرد كه محقّق عنوان كلّى باشد. و به تعبير ديگر شارع آن مصداق را به خصوصه تحريم نكرده باشد،

بلكه تصريح به حلّيّت آن داشته يا داخل در اصالة الحلية باشد.

8 - به استهزا كشانده شدن شريعت!!

برخى مى گويند: تفويض مصاديق شريعت به دست عرف منجر مى شود كه مردم عناوين كلّى را بر مصاديقى پياده كنند كه شريعت به استهزا كشيده شود. و از آن جا كه حفظ كيان و آبروى شريعت واجب است، در نتيجه امر تطبيق شريعت را بايد به دست خود شارع در تمام موارد واگذار كرد.

پاسخ

استهزا؛ چه از ناحيه فرقه هاى ديگر اسلامى يا از ملت ها و اديان ديگر بر چند قسم است:

الف) استهزاى باطل و غير حق:

اين نوع استهزا هيچ گونه تأثيرى نداشته و مانعيّتى ندارد؛ مثل اين كه مردم مذاهب يا اديان ديگر اعمال عبادى ما را به استهزا بگيرند. اين نوع استهزا كاشف از نقص و عيبى در مؤمنين يا در خود دين نيست.

ب) استهزاى عرفى:

اين نوع استهزا نتيجه اختلاف عرف ها و محيطهاست. شعارهاى هر قومى به جهت دلالت بر معناى بلندى وضع شده است، ولى ممكن است قومى ديگر از آن ها معناى ديگرى را برداشت كنند، ولى اين اختلاف برداشت باعث نمى شود كه آن معانى را در قومى كه اختراع كرده منع نماييم.

ج) استهزاى به جهات واقعى:

برخى از استهزاها جهات واقعى دارند، و لذا موجب هتك حرمت و استهزاى واقعى شريعت و دين است. و از آن جا كه اين دو عنوان از مصاديق و اصناف حسن و قبح عقلى است و عقل آن را درك مى كند، لذا اگر در موردى تطبيق عنوان كلّى بر مصداق منجرّ به استهزاى واقعى شد آن را تحريم مى كنيم.

عزادارى

عزادارى از ديدگاه عقل

با مراجعه به عقل و ديدگاه عقلا پى مى بريم كه عزادارى در

سوگ اوليا خصوصاً سرور و سالار شهيدان مورد تأييد عقل و نظر عقلا است. اينك اين موضوع را از اين زاويه مورد بررسى قرار مى دهيم.

1 - عزادارى و احياى فرهنگ عاشورا

با مراجعه به عقل سليم پى مى بريم كه برپايى مراسم عزاى اولياى الهى، خصوصاً سرور و سالار شهيدان امام حسين عليه السلام موافق با عقل مى باشد، زيرا احيا و تكريم آنان در حقيقت تكريم شخصيت عظيم و شعارهاى آنان است و هر امّتى كه بزرگان خود را تكريم نكند محكوم به شكست و نابودى است. بزرگانند كه تاريخ امّت ها را ترسيم كرده و آن را مى سازند.

شيخ عبداللَّه علائلى كه از علماى اهل سنت لبنان است درباره امام حسين عليه السلام مى نويسد: «شيعه هر سال خاطره عاشورا را به جهات تربيتى و دينى تجديد مى كند، و اين زنده يادى است بسيار مهم و سازنده كه با نمايش جانبازى دلاوران كربلا، روح شهامت و فداكارى به انسان ها مى دهد و آن ها را ضدّ قدرت هاى ستمگر بسيج مى كند. از اين رو ما معتقديم كه تنها با آموزش و پيگيرى نهضت حسين عليه السلام است كه مى توانيم در راه مبارزه با استعمارگران غرب و شرق و حكومت هاى دست نشانده آنان موفق گرديم».(19)

نويسنده انگليسى «توماس كارلايل» بعد از آنكه شاهد يكى از عزادارى هاى عاشورا بود درباره آن مى گويد: «لم يكن هناك اىّ نوع من الوحشية او الهمجية و لم ينعدم الضبط بين الناس، فشعرت فى تلك اللحظة و خلال تلك الشعائر و مازلت اشعر بانّى توصلت الى جميع ما هو حسن و ممتلى ء بالحيوية فى الاسلام، و ايقنت بانّ الورع الكامن فى اولئك الناس و الحماسة المتدفقة منهم بوسعهما هزّ العالم هزاً فيما لو وُجّها توجيهاً صالحاً و

انتهجا السبل القويمة. و لاغرو فلهؤلاء الناس واقعية فطرية فى شؤون الدين»؛(20) «در آن جا هيچ گونه وحشى گرى يا تهاجم نبود و يك لحظه انضباط مردم بر هم نمى خورد. من در آن لحظه و در بين شعارها فهميدم و تا كنون هم مى فهمم كه به تمام آنچه زيبا و نيكوست و پر از زندگى است در اسلام رسيدم و يقين پيدا كردم كه تقوا و ورعى كه در نهان مردم نهفته و حماسه اى كه از آنان جوشش دارد در صورتى كه درست توجيه شود و راه محكم و صحيح خود را بپيمايد مى تواند عالم را تكان داده و در جهان تأثيرگذار باشد.»

او نيز مى گويد: «بهترين درسى كه از تراژدى كربلا مى گيريم اين است كه حسين عليه السلام و يارانش با همه وجودشان ايمانى استوار به خداوند بزرگ داشتند. اينان با عمل خود به جهانيان ثابت كردند آنجا كه حق با باطل روبه رو مى شود جمعيت زياد مهم نيست؛ زيرا پيروزى حسين عليه السلام با وجود اقليتى كه داشت باعث شگفتى همه دانايان جهان شد؛ چون نتيجه كار، پيروزى حسين عليه السلام بود».(21)

خانم ماربين فيلسوف معروف آلمانى مى گويد: «مجالس حسينى كه در استانبول تشكيل مى شود را مشاهده كرده ام كه مردم در آن جلسات به يكديگر مى گويند: همانا حسينى كه امام و هدايت گر ماست، همان كسى كه پيروى و اطاعت از او بر ما واجب است، نخواست كه پيرو يزيد شود و لذا جان و مال و اولاد و عيال خود را به جهت حفظ شرف و حسب و عظمت مقامش تقديم نمود و در عوض از خود ياد نيكى در دنيا و شفاعت و قرب و منزلت از خداى متعال را

در آخرت به جاى گذاشت و اين در حالى است كه دشمنان او خسران را در دنيا و آخرت برجاى گذاردند... آنگاه ديدم و فهميدم كه آنان به حقيقت مى دانند و به يكديگر اعلام مى دارند و مى گويند: اگر پيرو حسين عليه السلام هستيد و اهل شرف مى باشيد و داراى روحيه بزرگ منشى هستيد و افتخار را طالب مى باشيد، پس شما نيز بايد پيرو افرادى همچون يزيد نباشيد، و بر شما سزاست كه مرگ با عزت را بر زندگى همراه با خوارى ترجيح دهيد تا جاودانه شده و به سعادت آخرت نايل آييد...

آرى شيعه تمام انواع سعادت و شرف را درك مى كند. و هر كدام از آنان به دنبال عزت و افتخار هم نوعان و هم كيشان خوداند و اين همان حقيقت پيشرفت در بين ملت هاى ترقى خواه مى باشد و اين همان تعليمات حقوقى است... و اين حقيقت مفاهيم ديپلماسى ماست. ما مردم اروپا به مجرد اين كه وضعيت و حركات مذاهب ديگر را با اصول خود در تنافى و تضاد مى بينيم آن ها را به جنون و وحشى گرى نسبت مى دهيم، غافل از آنكه اگر مقصود و اهداف آن ها را دنبال كنيم پى به سياستى عقلايى مى بريم ...».(22)

«فردريك جمس» كه يك شرق شناس است درباره درسى كه از قيام امام حسين عليه السلام گرفته مى گويد: «درس امام حسين عليه السلام و هر قهرمان شهيد ديگرى اين است كه در دنيا اصول ابدى عدالت و ترحم و محبت وجود دارد كه تغيير ناپذيرند و همچنين هر گاه كسى براى اين صفات ابدى مقاومت كند و بشر در راه آن استوار نمايد، آن اصول هميشه در دنيا باقى و پايدار خواهد ماند».(23)

برخى از شعارهاى حسينى

ما

در اينجا به برخى از شعارهاى ماندگار حسينى اشاره مى كنيم؛

1 - «انّى لا أرى الموت إلاّ سعادة، و الحياة مع الظالمين إلاّ برماً»؛(24) «من در چنين شرايطى مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز رنج و نكبت نمى دانم.»

2 - «ليس الموت فى سبيل العزّ إلاّ حياة خالدة، و ليست الحياة مع الذلّ إلاّ الموت الذى لاحياة معه»؛ «مرگ در راه عزت جز زندگانى جاويدان نيست. و زندگانى با ذلّت جز مرگ نيست.»

3 - «ألا و إنّ الدعى ابن الدعى قد ركز بين اثنتين، بين السلّة و الذلّة و هيهات منّا الذلّة ...»؛ «آگاه باشيد كه زنازاده، پسر زنا زاده [ابن زياد] مرا بين دو چيز مخيّر ساخته است. يا با شمشير كشيده آماده جنگ شوم و يا لباس ذلت بپوشم و با يزيد بيعت كنم، ولى ذلت از ما بسيار دور است.»

4 - « «إِنَّا للَّهِ ِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» و على الاسلام السلام إذ قد بليت الأمة براع مثل يزيد»؛(25) «ما براى خدا و به سوى او رجوع خواهيم كرد. هنگامى كه امت به رهبرى مانند يزيد مبتلا است بايد با اسلام وداع كرد.»

5 - «... إنّى لم أخرج أشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً، و إنّما خرجت لطلب الاصلاح فى أمة جدّى صلى الله عليه وآله، أريد أن آمر بالمعروف و أنهى عن المنكر و أسير بسيرة جدّى و ابى على بن ابى طالب عليه السلام ...»؛(26) «من به جهت طغيان گرى و ايجاد تفرقه بين مسلمين و فساد و ظلم قيام نكردم، بلكه براى اصلاح در امّت جدّ خود خروج نمودم، مى خواهم امرِ به معروف و نهى از

منكر كرده و به سيره جد و پدرم على بن ابى طالب عمل كنم.»

2 - ارتباط عاطفى امّت با اولياى الهى

يكى از راه هاى اساسى و مهمّ در توجيه مسائل عقيدتى و سياسى و اجتماعى براى عموم مردم، راه تحريك عاطفه در وجود انسان است. انسان از اين جهت، بيشتر تأثيرپذير است تا جنبه عقلى و جوانب ديگر. به تعبيرى ديگر، اين روش مؤثرتر از ديگر روش ها است. گرچه راه عقل و تعقل را نيز نبايد فراموش كرد و همراه احساس عقل گرايى را نيز بايد در مردم زنده نمود؛ زيرا تنها مكتب و مذهبى دوام دارد كه برگرفته از عقل و احساس باشد. حال با توجه به قضيه شهادت اولياى الهى خصوصاً سرور و سالار شهيدان، تذكر و توجه دادن مردم به آن واقعه سبب تحريك احساسات مردم خواهد شد و از اين طريق مى توانيم آن بزرگواران را به عنوان الگو معرفى كرده، شعارها و دستورهايشان را - كه همان شعارها و دستورهاى خداوند است - به مردم برسانيم.

اين مطلب با در نظر گرفتن مدح پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله در مورد آن حضرت بيشتر مشخص مى شود؛ آنجا كه فرمود: «حسين منّى و أنا من حسين، أحبّ اللَّه من أحبّ حسيناً»؛(27) «حسين از من و من از حسينم، خداوند دوست مى دارد هر كس كه حسين را دوست بدارد.»

هم چنين پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «الحسن و الحسين سيّدا شباب أهل الجنّة»؛(28) حسن و حسين سرور و سيد جوانان اهل بهشتند.»

نويسنده مسيحى «انطوان بارا» در اين باره مى گويد: «لم تحظ ملحمة انسانية فى التاريخين القديم و الحديث بمثل ما حظيت به ملحمة الاستشهاد فى كربلاء من اعجاب و درس و تعاطف»؛(29) «هيچ حماسه

انسانى در تاريخ قديم و جديد به مقدارى كه حماسه شهادت حسين عليه السلام در كربلا بهره مند شد از اعجاب و درس و عاطفه بهره مند نشده است.»

او نيز در ادامه واقعه كربلا را اين گونه توصيف مى كند: «الأولى و الرائدة و الوحيدة و الخالدة فى تاريخ الانسانية مذ وجدت و حتى تنقضى الدهور؛ اذ هى خالدة خلود الانسان الذى قامت من اجله»؛(30) «اين حماسه برترين و پيشتازترين و يگانه و ماندگار در تاريخ انسانيت است از روزى كه تحقق يافت و تا نهايت روزگار؛ زيرا اين حماسه تا انسانى وجود دارد، زنده است، انسانى كه آن حماسه به جهت او پديد آمد.»

او نيز مى گويد: «و احتل قبر الحسين الشهيد كعَلَم لايندرس، اثره فى الضمائر قبل الأرض و لم يزده كروز الليالى و الأيام الاّ رسوخ رسمه، و ما زادته اجتهادات ائمة الكفر و اشياع الضلال الاّ بروزاً و ثباتاً، فازداد اثره علواً.

و لنجل عيوننا الآن اذا كنّا فى شك من تمام هذه المعجزات التى اجترحها شهادة سيدالشهداء... لنجعلها فى كل البقاع و الأصقاع باحثين عن اىّ اثر ليزيد او معاوية او شمر، فلايمكن ان نعثر على اىّ اثر لهؤلاء، فقد اندرست آثارهم و انمحى ذكرهم، و اذا ذكروا فلأجل لعنهم و الدعاء لهم بنار حامية لاتنطفئ...

الحسين منارة هدى و فوق كلّ يمّ... الحسين طوق نجاة و فى كلّ مظلمة... الحسين قبس من نور و حق و أمام كل طاغية... الحسين ثورة لاتُبقى و لاتَذر، هوعليه السلام مل ء الأبصار و الأسماع، أمل للحائرين و المظلومين، و يلسم للمجروحين المحزونين و شفاء لكلّ علة اجتماعية و اخلاقية.

و لنر الآن أين اولئك الظالمون و أين قبورهم و كيف يذكرون...

و لنر الآن كيف يُكرم المؤمنون على اختلاف أديانهم الحسين عليه السلام و كيف يستلهمون ثورته فى قيامهم و قعودهم، فى صغائر امورهم الدنيوية و كبائرها، فنمجد اللَّه الذى كان رفوقا بعباده؛ اذ أعد لهم طوق خلاصهم و رفع أمام بصائرهم الكليلة منارة الفضيلة و الحق بشخص الحسين الشهيد.

و انّها لعبرة و درس علوى لبنى البشر كى لا يعموا بصائرهم و يصموا آذانهم عن دعوات الحق التى يرسل لها تعالى اربابها لحكمة فوق مستوى إدراكهم.

و نهضة الحسين عليه السلام هى السفينة التى عناها الرسول الكريم؛ فمن يركبها ينجو و من يتخلف عن ركوبها يغرق.

فما اجدر بالبشرية و هى تجتاز فى هذا العصر المظلم اخلاقياً و اجتماعياً و سُلطويّاً، درب آلامها، لأن تتوجه نحو منارة الحسين كيلا تضل و تتمسك بأطواق مبادئه كيلا تغرق، و تسترشد بصرخته كى تبعد عنها وحوش الضلالة و ثعابين الظلم و الإذلال.

و ما أحرانا الآن اكثر من اىّ وقت مضى، لأن نستدفئ بحرارة قتل الحسين المنبعثة من قلوبنا حارة لاتبرد أبداً، و هى حارة تستوطن قلوبنا و لاداعى للبحث عنها بعيداً عن صدورنا، فهى جزء من حرارة قلوبنا اذ كنّا مؤمنين. و لنا فى قوله الرسول الكريم: "انّ لقتل الحسين حرارة فى قلوب المؤمنين لاتبرد ابداً" دافعاً لإدراك حقيقة جوهرية لطالما تغافلنا عنها، و هى انّ حرارة قتل الحسين قد احتلت قلوبنا و امتزجت فى دموعنا...»؛(31) «قبر حسين شهيد به مانند عَلَمى كه از بين نمى رود اثر خود را در نهان ها قبل از موجوديّت كره زمين گذاشته و در گذر شبانه روز نه تنها چيزى از آن كم نشده بلكه حقيقت آن در مردم رسوخ پيدا كرده است. و كوشش هاى رؤساى كفر و پيروان

ضلالت راه به جايى نبرده و تنها بر ظهور و ثبات قبر حسين عليه السلام افزوده و روز به روز بلندمرتبه تر شده است.

چه خوب است كه امروز چشم هاى خود را باز كنيم اگر در تمام اين معجزاتى كه شهادت سيد الشهدا از خود به يادگار گذاشته شك داريم، آرى چشم هاى خود را باز كنيم و در هر كوى و نقطه اى جستجو نماييم كه آيا اثرى از يزيد و يا معاويه و يا شمر وجود دارد، هر چه تفحّص كنيم هيچ گونه اثرى از آنان نمى يابيم، آرى، آثار آنان مندرس شده و ياد آنان محو گشته است، و اگر هم يادى از آن ها مى شود به جهت لعن و نفرين بر آن ها با آتش افروخته اى است كه هرگز خاموش نمى شود...

حسين عليه السلام مناره هدايت و بالاتر از هر اقيانوسى است... حسين عليه السلام حلقه نجات و در برابر هر ظلمى وجود دارد... حسين عليه السلام مشعلى از نور و حق و مقابل هر طاغوتى است... حسين عليه السلام نهضتى است كه نه چيزى را باقى مى گذارد و نه چيزى را رها مى كند. او چشم ها و گوش ها را پر كرده و اميد كسانى است كه متحيّر شده و مظلومند، و كمك كار مجروحين محزون و شفاى هر درد اجتماعى و اخلاقى است.

خوب است كه الآن مشاهده كنيم، كجايند آن كسانى كه ظلم كردند و قبرهايشان كجاست و چگونه ياد مى شوند؟...

و نيز چه خوب است الآن ببينيم كه چگونه مؤمنان با اختلاف در اديان، حسين عليه السلام را تكريم مى كنند، و چگونه از نهضت او در قيام و صلحشان و در كوچك ترين و بزرگ ترين امور دنيوى خود از او الهام مى گيرند. و ما خدا را

به جهت مهربانى كه به بندگانش دارد تمجيد مى كنيم؛ چرا كه براى مردم راه خلاصى را آماده كرده و در مقابل چشم هاى تارشان نور فضيلت و حق را در شخصيت حسين شهيدعليه السلام بلند نموده است.

آرى، نهضت حسين عليه السلام منشأ عبرت و درس علوى براى نوع بشر است تا چشم هاى خود را نبسته و درِ گوش هاى خود را از دعوت هاى حق كه خداوند افرادى را براى آن به جهت بالا بردن سطح درك بشر فرستاده، نگيرند...

نهضت حسين عليه السلام همان كشتى است كه رسول كريم آن را قصد كرده است؛ پس هر كس آن را سوار شود نجات يافته و هر كس از سوار شدن بر آن كوتاهى كند غرق خواهد شد.

چه بسيار سزاوار است براى بشريتى كه در اين عصر تاريكى در مورد مسايل اخلاقى و اجتماعى و حكومتى مصيبت ها كشيده، به نورانيّت حسين عليه السلام رو كند تا گمراه نگردد و به حلقه هاى مبادى او تمسك كند تا غرق نگردد و از شعارهاى او بهره مند شود تا درندگان ضلالت و ظالمان و گمراهان از او دور گردند. و چه قدر الآن براى ما بيش از هر وقت ديگر لازم و سزاوار است تا حرارت شهادت حسين عليه السلام كه در قلب هايمان برافروخته را شعله ور كنيم، حرارتى كه هرگز سرد و خاموش نخواهد شد، حرارتى كه بسيار گرم بوده و در قلب هاى ما سكنى خواهد گزيد و جهتى ندارد كه دور از سينه هاى خود آن را جستجو كنيم، چرا كه ما مؤمنيم. و گفتار رسول كريم "همانا شهادت حسين عليه السلام حرارتى در قلوب مؤمنين قرار مى دهد كه هرگز خاموش نمى شود" براى ما انگيزه اى است براى درك

حقيقتى اساسى كه مدت ها از آن غافل بوده ايم و آن اين كه حرارت شهادت حسين قلب ما را فتح كرده و در اشك هاى ما ممزوج شده است ...».

دكتر «ژوزف» فرانسوى در تحقيقى تحت عنوان «شيعه و ترقيّات محيّرالعقول» مى نويسد: «... و از جمله امور طبيعى كه مؤيّد فرقه شيعه شده و توانسته است در قلب ديگر فرقه ها تأثير گذارد، مسأله اظهار مظلوميت بزرگان دينشان است. و اين مسأله از امور طبيعى به شمار مى آيد، زيرا طبع هر كس به نصرت و يارى مظلوم كشش دارد و دوست دارد ضعيف بر قوى غلبه يابد و طبيعت هاى بشرى متمايل به ضعيف است...

اين مصنّفان اروپايى كه تفصيل مقاتله حسين عليه السلام و اصحابش و كشته شدن او را مى نويسند با وجود آن كه به آنان اعتقاد ندارند، ولى به ظلم و تعدّى و بى رحمى قاتلين آن حضرت و يارانش اذعان دارند و نام قاتلين آن حضرت را به بدى ياد مى كنند. اين امور طبيعى در مقابلش هيچ چيز نمى تواند بايستد. و اين نكته از مؤيّدات براى فرقه شيعه به شمار مى آيد...».(32)

خانم «ماربين» فيلسوف آلمانى مى گويد: «برخى از نويسندگان ما به جهت بى اطلاعى از كميّت و كيفيت اين شعار مترقيانه يعنى عزادارى حسينى... بدون هيچ اطلاعى قلم فرسايى كرده و اين عزادارى حسينى را از جنون شيعه مى دانند، ولى در اين مسأله دقت نكرده كه چگونه اين عزادارى شؤون اسلام را تغيير داده است...

صد سال پيش شيعيان على و حسين عليهما السلام در هند انگشت شمار بودند در حالى كه امروزه سومين جمعيت بزرگ هند به شمار مى روند و اين نسبت در ساير كشورها هم وجود دارد...

و چون اين تبليغات را با

تبليغات مسيحيان مقايسه كنيم با آن همه اموال و كوشش فراوانى كه در اين راه دارند يك دهم از پيشرفت شيعه را ندارند، با آنكه مبشّران مسيحى مصيبت هاى مسيح را ذكر مى كنند كه تأثير بسزايى در بين مردم دارد ولى نمى توانند به مانند روش شيعيان حسين عليه السلام ترويج نمايند. و شايد به اين جهت باشد كه مصيبت هاى مسيح به درجه مصيبت هاى حسين عليه السلام در قلب هاى مردم تأثيرگذار نباشد و اگر تاريخ نگاران ما پى به حقيقت شعار و عادات اين اقوام بيگانه ببرند آنان را به جنون نسبت نمى دهند...

من به چشم خود پى به صيانت و حفظ قانون محمّدى و پيشرفت مسلمين و رونق اسلام به سبب كشته شدن حسين عليه السلام و پديد آمدن اين وقايع به واسطه عزادارى حسينى مى برم، كه چگونه در بين اين قوم حقيقت سياست تجلّى پيدا كرده است كه عبارت باشد از دورى و تنفر از ظلم و جور، و اين صفت نزد حكماى سياسى شريف ترين شعار و بهترين سعادت و زيباترين بهره پسنديده در انسان است، و مادامى كه اين ملكه براى آنان وجود دارد هرگز زير بار خوارى و ذلّت نمى روند... سزاوار است با دقت نظر كنيم كه چه نكات دقيقى به روح زندگى مى وزد كه آنان در مجالس عزاى حسينى به زبان جارى مى سازند و چه معانى را فرامى گيرند».(33)

«بولس سلامه» شاعر مسيحى مى گويد: «اذا كان التشيع حباً لعلى و اهل البيت الطيبين الاكرمين و ثورة على الظلم و توجعاً لما حلّ بالحسين و ما نزل باولاده من النكبات فى مطاوى التاريخ، فانّنى شيعى»؛(34) «اگر تشيع به معناى محبت على و اهل بيت پاك و كريم و انقلاب

بر ضد ظلم و اظهار همدردى با مصايب حسين و آنچه بر اولاد او از گرفتارى هاست كه در طول تاريخ بر آنان وارد شده، پس به طور حتم من شيعه هستم.»

او نيز مى گويد: «حقاً ان البيان ليسفّ و ان شعرى لحصاة فى ساحلك يا امير الكلام، ولكنّها حصاة مخضوبة بدم الحسين الغالى، فتقبّل هذه الملحمة، و انظر من رفارف الخلد الى عاجز شرّف قلمه بذكرك»؛(35) «به حق مى گويم كه بيان نارساست و همانا شعر من همانند هسته اى است در كنار ساحل تو اى امير كلام، ولكنّ اين هسته با خون ارزشمند حسين ارزشمندعليه السلام خضاب شده است، پس اين اشعار را از من بپذير و از طبقات بهشت خلد به عاجزى نگاه كن كه قلمش به ياد تو شرف پيدا كرده است.»

«ادوارد براون گرانويل» كه خاورشناسى انگليسى است درباره واقعه عاشورا مى گويد: «آيا اقليتى پيدا مى شود كه وقتى درباره كربلا سخن مى شنود آغشته با حزن و درد نگردد؟ حتى غير مسلمانان نيز نمى توانند پاكى روحى را كه اين جنگ اسلامى تحت لواى آن انجام گرفت انكار كنند».(36)

3 - بهره بردارى از جوّ معنوى مجالس

از آن جا كه روح ملكوتى امام حسين عليه السلام و ساير اولياى الهى در اين جلسات حاضرند لذا انسان و حتى اطفال نيز با شركت در اين مجالس مى توانند از فيوضات آن بهره مند شوند.

از يكى از بزرگان نقل شده كه مى فرمود: «... قنداقه نوزادان را تا چند ماهگى در مجالس علم و محافل ذكر و حسينيّه و محلّ هاى عزادارى كه اسم سيدالشهدا در آن برده مى شود ببريد، چرا كه نفس طفل همچون مغناطيس است و علوم و اوراد و اذكار و قدّوسيت روح امام حسين عليه السلام را جذب

مى كند. طفل گر چه زبان ندارد، ولى ادراك مى كند، و روحش در دوران كودكى اگر در محلّ يا محالّ معصيت برده شود آن جرم و گناه او را آلوده مى كند، و اگر در محل هاى ذكر و عبادت و علم برده شود آن پاكى و صفا را به خود مى گيرد. شما اطفال خود را در كنار اطاق روضه خوانى يا اتاق ذكرى كه داريد قرار بدهيد، علماى سابق اين طور عمل مى نمودند؛ زيرا آثارى را كه طفل در اين زمان اخذ مى نمايد تا آخر عمر در او ثابت مى ماند و جزء غرايز و صفات فطرى او مى گردد، زيرا كه نفس بچه در اين زمان قابليّت محضه است، گر چه اين معناى مهم و اين سرّ خطير را عامّه مردم ادراك نمى كنند».

4 - اصلاح و ارشاد جامعه

گرچه مردم در جلساتى كه به نام سيدالشهداعليه السلام بر پا مى شود به عشق حضرت شركت مى كنند، ولى در ضمن با گوش دادن و فراگيرى معارف اسلامى و مسائل دينى خود؛ اعم از اعتقادات و احكام و اخلاقيات، به فيض عظماى ديگر نايل شده و از اين طريق به كمال و سعادت خواهند رسيد. همان هدفى كه امام حسين عليه السلام به خاطر آن به شهادت رسيد.

يكى از كشيشان مسيحى مى گويد: «لو كان الحسين لنا لرفعنا له فى كل بلد بيرقاً و لنصبنا له فى كلّ قرية منبراً و لدعونا الناس الى المسيحية باسم الحسين»؛(37) «اگر حسين براى ما بود براى او در هر شهرى بيرقى نصب مى كرديم و در هر قريه اى منبر مى گذاشتيم و مردم را به اسم او به مسيحيت دعوت مى نموديم.»

«شيخ زهير الحسّون» مى گويد: «من از كتابخانه واتيكان در رم ديدن كردم. در بخش

اختصاصى كتاب هاى اسلامى، بيش از هزار كتاب چاپ شده و خطّى درباره امام حسين عليه السلام يافتم. از مدير كتابخانه در اين باره سؤال كردم، او در جواب من گفت: «بزرگان واتيكان در اين مدت اخير مشاهده كرده اند كه تشيّع در سطح عالم انتشار پيدا كرده و افراد بسيارى در عالم، مذهب اهل بيت عليهم السلام را در آغوش گرفته اند. آنان پس از بررسى در عظمت اين حادثه پى برده اند كه سبب آن، انتشار مظلوميت امام حسين عليه السلام در مجالس حسينى و برپايى دسته هاى عزادارى از جانب شيعيان است. لذا آنان به نمايندگان واتيكان در سرتاسر عالم دستور دادند تا هر چه كتاب چاپ شده يا خطّى را كه درباره امام حسين عليه السلام تأليف شده جمع آورى كنند، تا از آن ها در نشر و گسترش مسيحيت از طريق نشر مظلوميت مسيح استفاده نمايند؛ زيرا مسيحيان معتقدند كه مسيح همانند حسين عليه السلام به دار آويخته شده و مظلومانه كشته شده است».(38)

5 - مطلوبيت ذاتى گريه در سوگ اوليا

گريه در سوگ اوليا خصوصاً امام حسين عليه السلام گرچه آثار جانبى بسيارى دارد ولى نبايد از آثار ذاتى آن نيز غافل بود زيرا گريه در سوگ اوليا همانند آب پاك و مطهرى است كه مى تواند دل هاى آلوده ما را پاك كرده و انسان را به تكامل برساند و باصفا و نورانى گرداند. گريه بر اوليا گريه عشق است و عشق كشش داشته و انسان را به معشوق مى رساند همان گونه كه بسيارى از افراد از اين راه به كمال و سعادت رسيدند.

عزادارى از مظاهر حبّ و بغض

توضيح

حبّ و بغض دو امر متناقض است كه بر خاطر انسان عارض شده و از آن دو به ميل و بى ميلى نفس به چيزى تعبير مى شود.

كسانى كه محبّت آن ها واجب است

از ادله عقلى و نقلى استفاده مى شود كه محبّت برخى افراد بر انسان واجب است:

1 - خداوند

خداوند متعال در رأس كسانى است كه محبّت او اصالتاً به جهت دارا بودن همه صفات كمال و جمال، و اين كه همه موجودات به او وابسته اند، واجب است.

خداوند متعال مى فرمايد: «قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَأَبْناؤُكُمْ وَإِخْوانُكُمْ وَأَزْواجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهادٍ في سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ»؛(39) «[اى رسول بگو امّت را كه اى مردم! اگر شما پدران و پسران و برادران و زنان و خويشاوندان خود را و اموالى كه جمع آورده ايد و مال التجاره اى كه از كسادى آن بيمناكيد و منازلى كه به آن دل خوش داشته ايد بيش از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست مى داريد، پس منتظر باشيد تا امر نافذ خدا جارى گردد و خدا فاسقان و بدكاران را هدايت نخواهد كرد.»

2 - رسول خداصلى الله عليه وآله

از جمله كسانى را كه به خاطر خدا بايد دوست بداريم رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله است، زيرا او واسطه فيض تشريع و تكوين است. از همين رو در آيه فوق در كنار نام خداوند از حضرت ياد شده و امر به محبّت او شده است.

از پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله نقل شده كه فرمود: «احبّوا اللَّه لما يغذوكم و أحبّونى بحبّ اللَّه ...»؛(40) «خداوند را از آن جهت دوست

بداريد كه شما را روزى مى دهد و مرا به خاطر خدا دوست بداريد.»

از طرف ديگر، مناقب و فضايل و كمالات آن حضرت از جمله عواملى است كه انسان را جذب آن حضرت كرده و محبّتش را در دل مى آورد.

3 - آل بيت پيامبرعليهم السلام

در قرآن و روايات اسلامى - اعم از شيعى و سنّى - بر مودّت و محبّت اهل بيت پيامبرعليهم السلام تأكيد فراوان شده است؛ و اين تنها بدان جهت نيست كه آنان ذريه پيامبرصلى الله عليه وآله و از نسل اويند، بلكه از آن جهت است كه آنان داراى فضايل و كمالات، و به عبارت ديگر جامع همه صفات كمال و جمالند؛ به تعبير دقيق تر، مظهر صفات جمال و جلال الهى اند. لذا در حقيقت، دوست داشتن آنان با آن جامعيت، محبت به خوبى هايى است كه در آنان به نحو كامل تجلّى نموده، و منبع همه اين خوبى ها خداوند متعال است. پس در حقيقت محبت و اظهار عشق و ارادات قلبى به اهل بيت عليهم السلام، محبت و اظهار ارادت به خداوند متعال است و از آن جا كه محبّت، نيرويى است كه انسان را به سوى محبوب سوق مى دهد، پس از جنبه تربيتى، محبت به خوبان، انسان را به خوبى ها سوق مى دهد.

اهل بيت كيانند؟

با مراجعه به كتاب هاى لغت و اصطلاح علما، و نيز كتاب هاى حديثى پى مى بريم كه مراد از اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله افراد خاصى هستند و اهل بيت، شامل تمام وابستگان نسبى و سببى ايشان نمى شود؛

ابن منظور افريقى در لسان العرب مى گويد: «اهل انسان نزديك ترين مردم است به انسان، و كسانى كه آنان را به نسب يا دين جمع مى كند».(41)

در قرآن و روايات، اهل بيت

در مورد افراد خاصى به كار رفته كه همان رسول خداصلى الله عليه وآله و امام علىّ و فاطمه زهرا و حسن و حسين عليهم السلام است. و بقيه ذريه پاك و معصوم پيامبرصلى الله عليه وآله نيز به آنان ملحقند، كه همان نُه امام معصوم از فرزندان امام حسين عليهم السلام هستند.

ام سلمه مى گويد: هنگامى كه آيه «اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً» بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد، حضرت، على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را احضار كرده و فرمود: «اينان اهل بيت منند.»(42)

و امام حسين عليه السلام فرمود: «انّا اهل بيت النبوة»؛(43) «ما اهل بيت نبوّتيم.»

مسلم به سند خود از عايشه نقل مى كند: «خرج النبى صلى الله عليه وآله غداة و عليه مرط مرجّل من شعر اسود، فجاء الحسن بن على فادخله ثم جاء الحسين فدخل معه، ثم جاءت فاطمة فادخلها، ثم جاء علىّ فادخله ثم قال: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» »؛(44) «هنگام صبح پيامبرصلى الله عليه وآله از منزل خارج شد، در حالى كه بر دوش او پارچه اى بافته شده از موى سياه به نام "كسا" بود، حسن بن على بر او وارد شد او را داخل آن كسا نمود. آن گاه حسين عليه السلام وارد شد او را نيز داخل آن كرد. سپس فاطمه عليها السلام آمد او را نيز داخل كسا كرد، بعد على عليه السلام وارد شد او را نيز داخل نمود. آن گاه اين آيه را قرائت نمود: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» .»

احمد بن حنبل مى گويد: «لمّا نزلت هذه الآية «نَدْعُ أَبْنَآءَنا وَأَبْنَآءَكُمْ»، دعا رسول اللَّه صلى الله عليه وآله علياً

و فاطمة و حسناً و حسيناً رضوان اللَّه عليهم اجمعين فقال: اللّهم هؤلاء اهلى»؛(45) «هنگامى كه آيه مباهله بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد، حضرت؛ على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را خواست، آن گاه عرض كرد: بار خدايا! اينان اهل بيت من هستند.»

دوستى اهل بيت در قرآن كريم

خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد: «قُلْ لا اَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى ؛(46) «[اى رسول ما به امت بگو من از شما هيچ اجرى براى رسالت نمى خواهم جز اين كه مودّت و محبّت مرا در حقّ خويشاوندانم منظور داريد.»

اين آيه معروف به آيه مودّت است كه در اغلب كتاب هاى تفسير و حديث و تاريخ، نزول آن را در حق اهل بيت عليهم السلام مى دانند.

سيوطى در تفسير اين آيه به اسناد خود از ابن عباس نقل مى كند: هنگامى كه اين آيه: «قُلْ لا اَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد، صحابه عرض كردند: اى رسول خدا! خويشاوندان تو كيانند كه مودت آنان بر ما واجب است؟ حضرت صلى الله عليه وآله فرمود: «على و فاطمه و دو فرزندان آنها».(47)

در خطبه اى كه امام حسن عليه السلام بعد از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام ايراد كردند، بعد از حمد و ثناى الهى فرمود: «... و أنا من أهل البيت الذى افترض اللَّه مودّتهم على كلّ مسلم، فقال تبارك و تعالى: «قُلْ لا اَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْناً»فاقتراف الحسنة مودّتنا أهل البيت»؛ «... و من از أهل بيتى هستم كه خداوند مودّت آنان را بر هر مسلمانى واجب نموده است، پس خداوند تبارك و تعالى فرمود: «قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ...»، پس انجام

كار نيك مودت ما اهل بيت است.»

امام صادق عليه السلام به ابوجعفر احول فرمود: «ما يقول أهل البصرة فى هذه الآية: «قُلْ لا اَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى ؟ قلت: جعلت فداك إنهم يقولون: إنها لاقارب رسول اللَّه صلى الله عليه وآله، فقال: كذبوا إنّما نزلت فينا خاصّة فى أهل البيت فى علىّ و فاطمة و الحسن و الحسين أصحاب الكساءعليهم السلام»؛(48) «چه مى گويند اهل بصره در اين آيه: «قُلْ لا اَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُربى ؟» عرض كردم: فدايت گردم، آنان مى گويند: اين آيه در شأن خويشاوندان رسول خداصلى الله عليه وآله است. حضرت فرمود: دروغ مى گويند، تنها در حق ما اهل بيت، على و فاطمه و حسن و حسين، اصحاب كسا نازل شده است.»

مى دانيم كه حصر در اين روايات، اضافى است نه حقيقى، و لذا شامل بقيه امامان نيز مى شود.

دوستى اهل بيت عليهم السلام در روايات

در روايات فريقين همانند قرآن كريم به طور صريح بر محبّت اهل بيت عليهم السلام تأكيد شده است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1 - وادار نمودن بر دوستى اهل بيت عليهم السلام؛

رسول اللَّه صلى الله عليه وآله مى فرمايند: «ادّبوا أولادكم على ثلاث خصال: حبّ نبيّكم، وحبّ أهل بيته، و قراءة القرآن»؛(49) «اولاد خود را بر سه خصلت تربيت كنيد: دوستى پيامبرتان، دوستى اهل بيتش، و قرائت قرآن.»

2 - دوستى اهل بيت دوستى رسول خداست؛

رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «أحبّوا اللَّه لما يغذوكم من نعمه، وأحبّونى لحبّ اللَّه، و أحبّوا أهل بيتى لحبّى»؛(50) «خدا را دوست بداريد به جهت آن كه از نعمت هايش به شما روزى مى دهد. و مرا به جهت دوستى خدا دوست بداريد، و اهل بيتم را نيز به جهت دوستى من دوست بداريد.»

زيد بن ارقم مى گويد: در خدمت

رسول خداصلى الله عليه وآله بودم كه ديدم فاطمه زهراعليها السلام داخل حجره پيامبرصلى الله عليه وآله شد، در حالى كه دو فرزندش حسن و حسين با او بودند، و على عليه السلام نيز پشت سر آنان وارد شد، پيامبرصلى الله عليه وآله به آنان نظر كرده، فرمود: «من أحبّ هؤلاء فقد أحبّنى، و من ابغضهم فقد أبغضنى»؛(51) «هر كس اينان را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كس كه اينان را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.»

از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «من عرف حقّنا و أحبّنا فقد أحبّ اللَّه تبارك و تعالى»؛(52) «هر كس حق ما را شناخته و ما را دوست بدارد در حقيقت خداوند تبارك و تعالى را دوست داشته است.»

3 - حبّ اهل بيت اساس ايمان است؛

رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «أساس الإسلام حبّى و حبّ أهل بيتى»؛(53) «اساس اسلام، دوستى من و اهل بيت من است.»

همچنين فرمود: «لكلّ شى ء أساس، و أساس الإسلام حبّنا أهل البيت»؛(54) «براى هر چيزى اساسى است و پايه اسلام حبّ ما اهل بيت است.»

4 - حبّ اهل بيت عليهم السلام عبادت است؛

رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «حبّ آل محمّد يوماً خير من عبادة سنة، و من مات عليه دخل الجنّة»؛(55) «يك روز دوستى آل محمّد، بهتر از يك سال عبادت است، و كسى كه بر آن دوستى بميرد داخل بهشت مى شود.»

5 - دوستى اهل بيت عليهم السلام نشانه ايمان است؛

رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «لا يؤمن عبد حتّى أكون أحبّ إليه من نفسه، و أهلى أحبّ إليه من أهله، و عترتى أحبّ إليه من عترته، و ذاتى أحبّ إليه من ذاته»؛(56) «هيچ بنده اى ايمان كامل پيدا نمى كند، مگر در

صورتى كه من دوست داشتنى تر نزد او از خودش باشم، و نيز اهل بيتم از اهلش محبوب تر، و عترتم از عترتش دوست داشتنى تر و ذاتم از ذاتش محبوب تر باشد.»

6 - دوستى اهل بيت نشانه پاكى ولادت؛

پيامبرصلى الله عليه وآله اشاره به على عليه السلام كرد و فرمود: «أيّها الناس! إمتحنوا أولادكم بحبّه، فإنّ عليّاً لايدعو إلى ضلالة، و لا يبعد عن هدى، فمن أحبّه فهو منكم، و من أبغضه فليس منكم»؛(57) «اى مردم! اولاد خود را به دوستى على امتحان نماييد، زيرا او شما را به گمراهى دعوت نمى كند و از هدايت دور نمى سازد. پس هر يك از اولاد شما كه على را دوست بدارد از شماست، و هر كدام كه او را دشمن بدارد از شما نيست.»

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: در وصيّتى كه پيامبرصلى الله عليه وآله به اباذر كرده آمده است: «يا أباذر! من أحبّنا أهل البيت فليحمداللَّه على أوّل النعم. قال: يا رسول اللَّه! و ما أوّل النعم؟ قال: طيب الولادة، انّه لا يحبّنا إلّا من طاب مولده»؛(58) «اى اباذر! هر كس ما اهل بيت را دوست دارد بايد بر اوّلين نعمت، خداوند را ستايش نمايد. ابوذر عرض كرد: اى رسول خدا! اولين نعمت چيست؟ فرمود: نيكى ولادت، زيرا دوست ندارد ما را مگر كسى كه ولادتش پاك است.»

7 - سؤال از دوستى اهل بيت در روز قيامت؛

رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: أوّل مايُسأل عنه العبد حبّنا أهل البيت»؛(59) «اولين چيزى كه در روز قيامت از بنده سؤال مى شود، دوستى ما اهل بيت است.»

و نيز فرمود: «لا تزول قدما عبدٍ يوم القيمة حتّى يُسأل عن أربع: عن عمره فيما أفناه، و عن جسده فيما أبلاه، وعن ماله فيما أنفقه ومن

أين كسبه، وعن حبّنا أهل البيت»؛(60) «روز قيامت بنده قدم از قدم بر نمى دارد تا آن كه از چهار چيز سؤال شود: از عمرش كه در چه راهى صرف كرده، و از بدنش كه در چه راهى به كار گرفته، و از مالش كه در چه راهى خرج كرده و از كجا به دست آورده است، و از دوستى ما اهل بيت.»

تأكيد بر دوستى افرادى بر دوستى خدا

رواياتى كه تاكنون ذكر شد، اشاره به دوستى مجموعه اهل بيت عليهم السلام داشت؛ دسته اى ديگر از روايات، اشاره و تأكيد به دوستى و محبّت برخى از اهل بيت دارد كه به تعدادى از آنها نيز اشاره مى كنيم:

1 - دوستى امام على عليه السلام؛

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «برائة من النار حبّ علىّ»؛(61) «تنها راه دورى از آتش جهنم، دوستى على عليه السلام است.»

و نيز فرمود: «يا على! طوبى لمن احبّك و صدق فيك، و ويل لمن أبغضك و كذب فيك»؛(62) «اى على! خوشا به حال كسى كه تو را دوست داشته و در حق تو صادق باشد، و واى بر كسى كه تو را دشمن داشته و در حقّ تو دروغگو باشد.»

ام سلمه از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل مى كند كه فرمود: «لا يحبّ علياً منافق، و لا يبغضه مؤمن»؛(63) «منافق، على عليه السلام را دوست ندارد و مؤمن او را دشمن ندارد.»

از امام على عليه السلام نقل شده كه فرمود: «والذى فلق الحبة و برأ النسمة، إنّه لعهد النّبى الأمّى إلىّ انّه لا يحبّنى إلّا مؤمن، و لا يبغضنى إلّا منافق»؛(64) «قسم به كسى كه دانه را شكافت، و انسان را آفريد، هر آينه عهدى است از پيامبر امّى به من كه دوست ندارد مرا مگر مؤمن، و دشمن ندارد مرا

مگر منافق.»

2 - دوستى فاطمه زهراعليها السلام؛

از رسول خداصلى الله عليه وآله نقل شده كه فرمود: «فاطمة بضعة منّى، من أغضبها فقد أغضبنى»؛(65) «فاطمه پاره تن من است، هر كس او را به غضب آورد، مرا خشمگين كرده است.»

جميع بن عمير تيمى مى گويد: «دخلت مع عمتى على عائشة فسئلت: أى الناس كان أحب إلى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله؟ قالت: فاطمة، فقيل: من الرجال، قالت: زوجها»؛(66) «با عمه ام بر عايشه وارد شديم، او سؤال كرد: كدامين شخص از زنان نزد رسول خداصلى الله عليه وآله محبوب تر بوده است؟ عايشه گفت: فاطمه. سؤال شد: از مردان؟ گفت: همسرش.»

3 - دوستى امام حسن و امام حسين عليهما السلام؛

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «هذان ابناى الحسن و الحسين، أللّهم إنّى أُحبّهما، أللّهم فأحبّهما و أحبّ من يُحبّهما»؛(67) «اينان دو فرزندان من هستند، بار خدايا! من آنان را دوست مى دارم. بار خدايا! تو نيز آنان و هر كس كه آنان را دوست دارد، دوست بدار.»

و نيز فرمود: «الحسن و الحسين ريحانتاى»؛(68) «حسن و حسين دو دسته گل من هستند.»

جلوه هاى محبّت در زندگى انسان

انسان كسى را كه دوست دارد اين دوستى تنها حالتى نيست كه در نفس باقى بماند بلكه همان گونه كه اشاره شد، اقبال نفس را در پى دارد و اين اقبال نفس منشأ ظهور و بروز در زندگى انسان است. و اگر محبت در موردى رجحان پيدا كرد به تبع آن مظاهر و بروزات آن نيز راجح مى گردد و ادله استحباب شامل آن ها نيز مى شود، مگر در مواردى كه اظهار ارادتى مورد نهى قرار گيرد؛ مثل به هلاكت انداختن خود به جهت محبوب كه اين مورد از دليل استحباب خارج مى شود. اينك

به برخى مظاهر حب اشاره مى كنيم:

1 - اطاعت و انقياد.

2 - زيارت محبوب.

3 - تكريم و تعظيم محبوب.

4 - برآورده كردن حاجت هاى محبوب.

5 - دفاع از محبوب به انحاى مختلف.

6 - حزن و اندوه در فراق محبوب.

7 - حفظ آثار محبوب.

8 - احترام به فرزندان و نسل محبوب.

9 - بوسيدن آن چه به او مرتبط است.

10 - برپايى مراسم جشن و مولودى خوانى در ميلاد محبوب.

نتيجه اين كه اقامه عزادارى از لوازم و مظاهر حبّ اهل بيت عليهم السلام است.

حكم حضور در عزاى اولياى الهى

بخارى به سند خود از عايشه نقل مى كند: «لمّا جاء النبى صلى الله عليه وآله خبر قتل بن حارثة و جعفر و ابن رواحة جلس يعرف فيه الحزن...»؛(69) «هنگامى كه خبر شهادت زيد بن حارثه و جعفر و عبداللَّه بن رواحه به پيامبرصلى الله عليه وآله رسيد، حضرت در حالى كه آثار حزن در صورتش نمايان بود وارد مسجد شد و در آنجا نشست.»

ابن هشام نقل مى كند: «لمّا رجع النبى صلى الله عليه وآله الى المدينة سمع البكاء و النواح على القتلى، فذرفت عيناه صلى الله عليه وآله و بكى، ثم قال: لكن حمزة لابواكى له، فجاء نساء قال بنى عبدالاشهل لمّا سمعوا ذلك، فبكين على عمّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله و نحن على باب المسجد...»؛(70) «هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله به مدينه بازگشت صداى گريه و نوحه را بر كشته شدگان شنيد. آن گاه چشمان پيامبرصلى الله عليه وآله پر از اشك شد و فرمود: ولى حمزه گريه كننده اى ندارد. با شنيدن اين سخن، زنان بنى اشهل آمدند و بر عموى رسول خداصلى الله عليه وآله گريستند.»

برپايى عزادارى در راستاى وحدت

گاهى گفته مى شود كه برپايى مراسم عزا با وحدت مسلمانان سازگارى ندارد؛ زيرا اين مراسم در برگيرنده اعتراض و لعن بر برخى از خلفاى مسلمانان است، و لذا به جهت ايجاد وحدت در بين مسلمين ترك آن لازم و ضرورى است.

پاسخ

اولاً: قضيه امام حسين عليه السلام نه تنها به مصلحت شيعه است بلكه به مصلحت مسلمانان و عموم آزادى خواهان عالم مى باشد، لذا با برپايى مراسم يادبود حضرت اباعبداللَّه الحسين عليه السلام و با ايجاد روحيه شهادت طلبى در راه تثبيت آزادى و ايمان مى توان جوامع بشرى را از يوغ

اسارت و بردگى ديگران رهايى بخشيد.

ثانياً: در ذكر مصيبت امام حسين عليه السلام چندان سخنى از صحابه به ميان نمى آيد. مگر نه اين است كه عموم صحابه پيامبرصلى الله عليه وآله، حضرت امام حسين عليه السلام را دوست مى داشتند و او را احترام مى نمودند؟ و حتى برخى از آنان در كربلا در ركاب امامشان به شهادت رسيدند كه از ميان آنها مى توان به حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، بريربن خضير همدانى، عروه غفارى و ديگران اشاره كرد.

يادبود عاشوراى حسينى هرگز بين مسلمانان ايجاد اختلاف نكرده و نخواهد كرد. آرى، يادبود حسينى مى تواند بين مسلمانان و منافقان دغل كارى امثال يزيد و ابن زياد و عمر بن سعد و طرفداران آنان تفرقه بيندازد.

سينه زنى در سوگ امام حسين عليه السلام

از برخى روايات شيعه و سنّى استفاده مى شود كه سينه زدن در سوگ امام حسين عليه السلام گر چه موجب قرمز شدن سينه شود، اشكالى نداشته، بلكه امرى راجح است.

الف) روايات شيعه

با مراجعه و تأمّل در روايات شيعه استفاده مى شود كه اهل بيت عليهم السلام انواع عزادارى مشروع از قبيل سينه زنى را اجازه داده اند. اينك به برخى از اين روايات اشاره مى كنيم:

1 - شيخ طوسى از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «لاشي فى اللطم على الخدود سوى الاستغفار و التوبة، و قد شققن الجيوب و لطمن الخدود الفاطميّات على الحسين بن على عليهما السلام و على مثله تلطم الخدود و تشقّ الجيوب»؛(71) «چيزى در زدن بر صورت به جز استغفار و توبه نيست، زيرا زنان فاطمى در سوگ حسين بن على عليهما السلام گريبان چاك داده و لطمه به صورت زدند. و بر مثل حسين بايد لطمه به صورت زده و گريبان چاك داد.»

2 - در

زيارت ناحيه مقدسه آمده است: «فلمّا رأين النساء جوادك مخزيّاً... برزن من الخدور ناشرات الشعور، على الخدود لاطمات و بالعويل ناحيات»؛(72)

«زنان چون اسب زخم خورده تو را ديدند... از پشت پرده ها بيرون آمدند در حالى كه موهاى خود را پريشان كرده و لطمه بر صورت مى زدند و با صداى بلند نوحه مى كردند.»

3 - و نيز در آن زيارت مى خوانيم كه امام زمان عليه السلام خطاب به امام حسين عليه السلام عرض مى كند: «و لأندبنّك صباحاً و مساءاً، و لأبكينّ عليك بدل الدموع دماً»؛(73) «من صبح و عصر بر تو ندبه مى كنم و به جاى اشك ها بر تو خون مى گريم.»

موضوع خون گريستن بالاتر از سينه زدن است و لذا به طريق اولى حكم رجحان سينه زنى از آن استفاده مى شود.

4 - از امام رضاعليه السلام روايت شده كه فرمود: «انّ يوم الحسين اقرح جفوننا و اسبل دموعنا و اذلّ عزيزنا بأرض كرب و بلا، و اورثنا الكرب و البلاء الى يوم الانقضاء...»؛(74) «همانا روز حسين عليه السلام پلك هاى ما را زخم كرده و اشكان ما را ريزان نموده و عزيز ما را در سرزمين كرب و بلا ذليل كرده است. و غصه و بلا را تا روز قيامت براى ما به ارث گذارده است.»

5 - شيخ مفيدرحمه الله نقل مى كند: چون زينب عليها السلام اشعار برادرش حسين عليه السلام را شنيد كه مى گويد: «يا دهر افٍّ لك من خليل...» سيلى به صورت زد و دست برد و گريبان چاك داد و بيهوش شد.(75)

6 - سيدبن طاووس نقل كرده: «چون اسيران در بازگشتشان به مدينه به كربلا رسيدند، جابر بن عبداللَّه انصارى را همراه جماعتى از بنى هاشم و مردانى از آل رسول

مشاهده كردند كه براى زيارت قبر حسين عليه السلام آمده اند. همگى در يك وقت به هم رسيدند و شروع به گريه و حزن كرده و بر خود مى زدند و چنان عزادارى بر پا كردند كه جگرها را مى سوزاند. زنان آن سرزمين نيز با آنان همنوا شده و چند روز عزادارى بر پا كردند.(76)

7 - ابن قولويه نقل كرده كه حورالعين در اعلى عليين بر حسين به سينه و صورت زد.(77)

ب) روايات اهل سنت

اهل سنّت نيز رواياتى را نقل كرده اند كه دلالت بر رجحان سينه زنى در سوگ اولياى الهى خصوصاً سالار شهيدان امام حسين عليه السلام دارد. اينك به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

1 - ابن كثير نقل كرده كه چون اسيران را بر بدن امام حسين عليه السلام و اصحابش مرور دادند زنان شيون كشيده، به صورت خود زدند، و زينب صدا بلند كرد: «يا محمّداه...».(78)

اين در حالى است كه هرگز امام سجادعليه السلام كه همراهشان بود به عمل آنان اعتراض نكرد.

2 - زمانى كه امام حسين عليه السلام در كربلا چنين رجز خواند:

يا دهر افّ لك من خليل

كم لك بالإشراق و الاصيل

صدا به گوش زينب عليها السلام رسيد. در اين هنگام پيراهن خود را چاك داده، بر صورت خود زد و سربرهنه از خيمه بيرون آمد و فرياد برآورد: واثكلاه، واحزناه.(79)

3 - از جمله ادله عدم حرمت بر سينه و صورت زدن در سوگ انبيا و اوصيا و فرزندان انبيا، خصوصاً كسانى كه بر روى زمين هيچ كس مثل آنان نبوده است، روايتى است كه احمد و ديگران به سند صحيح از عايشه نقل كرده اند كه گفت: «... رسول خداصلى الله عليه وآله قبض روح شد[در

حالى كه سر او در دامن من قرار داشت(80)]، آنگاه سر او را بر بالشتى قرار دادم. در اين هنگام من با زنان برخواسته و به خود زده و من به صورت خود مى زدم...».(81)

محمّد سليم اسد درباره سند اين حديث مى گويد: «اين سند صحيح است».(82)

4 - سبط بن جوزى مى گويد: «و لمّا قتل الحسين عليه السلام لم يزل ابن عباس يبكى عليه حتى ذهب بصره»؛(83) «چون حسين عليه السلام كشته شد، ابن عباس مرتّب بر او مى گريست تا اين كه چشمانش كور شد.»

5 - جرجى زيدان مى گويد: «لا شك انّ ابن زياد ارتكب بقتل الحسين جريمة كبرى لم يحدث أفظع منها فى تاريخ العالم، و لاغرو اذا تظلّم الشيعة لقتل الحسين و بكوه فى كل عام، و مزقوا جيوبهم و قرعوا صدروهم اسفاً عليه؛ لانّه قتل مظلوماً»؛(84) «شكى نيست كه ابن زياد با كشتن حسين عليه السلام جرم بزرگى را مرتكب شد كه فجيع تر از آن در تاريخ عالم واقع نشده است. و لذا باكى نيست بر شيعه كه به جهت كشته شدن حسين عليه السلام اظهار تظلم كرده، بر او در هر سال بگريد، و گريبان چاك دهد، و با اظهار تأسّف بر او به سينه هاى خود زند؛ زيرا او مظلومانه كشته شد.»

6 - مجرد زدن انسان به خودش در مصيبتى كه به او وارد شده، دليلى بر حرمت آن نيست؛ زيرا احمد بن حنبل به سند خود از ابو هريره نقل كرده كه شخصى اعرابى نزد رسول خداصلى الله عليه وآله آمد و شروع به زدن به صورت خود كرد و موى خود را مى كند و مى گفت: من خودم را هلاك شده مى بينم. رسول خداصلى الله عليه وآله

به او فرمود: چه چيز تو را هلاك نموده است؟! او گفت من در ماه رمضان با همسر خود جماع كردم! حضرت به او فرمود: آيا مى توانى يك بنده آزاد كنى؟(85)

در اين حديث مشاهده مى كنيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله بر اين كار او اعتراض نكرد و او را از زدن به صورت و كندن مو نهى ننمود.

7 - ابن عباس قضيه طلاق پيامبرصلى الله عليه وآله و همسران خود را نقل مى كند كه در آن آمده است: عمر گفت: من بر حفصه وارد شدم در حالى كه ايستاده بود و به خود مى زد، و همچنين همسران پيامبر نيز ايستاده و به خود مى زدند. من به حفصه گفتم: آيا رسول خداصلى الله عليه وآله تو را طلاق داده است؟...(86)

بررسى ادله مخالفين

مخالفان سينه زنى به ادله اى چند از روايات فريقين تمسّك كرده اند:

الف) روايات اهل سنّت

بخارى به سند خود از عبداللَّه نقل كرده كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «ليس منّا من لطم الخدود و شقّ الجيوب و دعا بدعوى الجاهلية»؛(87) «از ما نيست كسى كه به صورت سيلى زده، يقه ها چاك دهد و مدّعى دعواى جاهليّت باشد.»

برخى به اين حديث تمسّك كرده و از سينه زنى و نوحه سرايى در سوگ اولياى الهى حتى سالار شهيدان اباعبداللَّه الحسين عليه السلام منع كرده اند.

پاسخ

اين حديث ناظر به موردى است كه كسى اين افعال را به عنوان اعتراض به قضاى الهى در مقابل مرگ عزيزش انجام دهد. و اين نكته اى است كه بسيارى از شارحان صحيح بخارى؛ از قبيل: عسقلانى، ملا على قارى، كرمانى، قسطلانى به آن اشاره كرده اند.(88)

كرمانى مى نويسد: «فان قلت: اللطم و الشق لايخرج فاعلهما من هذه الامة

فما معنى النفى؟ قلت: هو للتغليظ، اللهم الا ان يفسر دعوى الجاهلية بما يوجب الكفر نحو تحليل الحرام او عدم التسليم لقضاء اللَّه، فحينئذ يكون النفى حقيقة»؛(89) «اگر كسى بگويد: گريبان چاك كردن و به صورت زدن باعث نمى شود كه فاعل اين دو كار از اين امت خارج گردد، پس اين نفى چه معنايى دارد؟ در جواب مى گوييم: اين به جهت شدت و تغليظ است، مگر آن كه ادعاى مطالب جاهليت را به گونه اى تفسير كنيم كه موجب كفر شود، مانند تحليل حرام يا عدم تسليم در برابر قضاى الهى، كه در اين صورت نفى، حقيقى است.»

مناوى در ذيل اين حديث مى نويسد: «اين تعبير دلالت بر عدم رضايت دارد، و سبب آن چيزى است كه اين اعمال متضمن آن است كه از آن جمله راضى نبودن به قضاى الهى است».(90)

نتيجه اين كه: اين حديث هرگز ناظر بر سينه زنى در روز عاشورا و در عزاى امام حسين عليه السلام و ديگر اولياى الهى نيست، عملى كه به جهت تعظيم دين و شعائر آن و اظهار محبت نسبت به اهل بيت پيامبرعليهم السلام انجام مى گيرد.

ب) روايات اهل بيت عليهم السلام

در منابع شيعى رواياتى وجود دارد كه به ظاهر از نوحه سرايى و سينه زنى نهى كرده است؛

1 - جابر بن عبداللَّه انصارى مى گويد: از امام باقرعليه السلام درباره (جزع) سؤال كردم؟ حضرت فرمود: «اشدّ الجزع، الصراخ بالويل و لطم الوجه و الصدر و جزّ الشعر من النواصى. و من اقام النواحة فقد ترك الصبر و اخذ فى غير طريقه»؛(91) «شديدترين مرتبه جزع عبارت است از فرياد همراه واى گفتن، زدن به صورت و سينه و كندن مو از جلوى سر،

و هركس نوحه گرى بر پا كند به طور حتم صبر را رها كرده و در راه غير صبر قرار گرفته است.»

2 - از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «نهى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله عن الرنة عند المصيبة و نهى عن النياحة و الاستماع اليها»؛(92) «رسول خداصلى الله عليه وآله از فرياد برآوردن هنگام مصيبت نهى كرده است. و نيز از نوحه سرايى و گوش دادن به آن نيز نهى نموده است.»

3 - عمرو بن ابى مقدام مى گويد: از امام باقرعليه السلام شنيدم كه درباره آيه «وَ لايَعْصينَكَ فى مَعْرُوفٍ».(93) فرمود: رسول خداصلى الله عليه وآله به دخترش فاطمه عليها السلام فرمود: «اذا أنا متّ فلاتخمشى علىّ وجهاً و لاتُرخى علىّ شعراً و لاتنادى بالويل و لاتقيمنّ علىّ نائحة»؛(94) «هر گاه من از دنيا رفتم صورت خود را خراش مده، و موى خود را پريشان مساز و براى من نوحه گرى نكن.»

پاسخ

اولاً: اين دسته از روايات، اصلِ برپايى مجالس عزا را نهى نمى كند، بلكه از هر عملى كه با قضا و قدر الهى منافات داشته باشد جلوگيرى مى كند است؛ زيرا برخى در فراق از دست رفته خود شكوه و اعتراض نموده، مقدّرات الهى را زير سؤال مى برند، ولى اگر در نوحه سرايى و مرثيه خوانى براى ميّت تنها ذكر فضايل و خوبى هاى او گفته شود اشكالى ندارد.

ثانياً: اين روايات مربوط به مواردى است كه بر نوحه گرى و مرثيه سرايى اثرى عقلايى مترتب نگردد، در حالى كه عزادارى براى اولياى الهى داراى آثارى عقلايى است. و ما به اثبات رسانديم كه مى توانيم موضوع عزادارى را داخل در ادله عام كنيم. خصوصاً آن كه ثابت شد كه سيره

رسول خداصلى الله عليه وآله و اهل بيت عصمت و طهارت و صحابه و تابعين و مسلمانان در طول تاريخ بر برپايى مراسم عزا و مرثيه سرايى و نوحه گرى در سوگ اولياى الهى، خصوصاً امام حسين عليه السلام بوده است.

ثالثاً: در برخى از روايات تصريح به جواز بلكه رجحان نوحه گرى و جزع در سوگ امام حسين عليه السلام شده است:

1 - در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود: «كلّ الجزع و البكاء مكروه سوى الجزع و البكاء على الحسين عليه السلام»؛(95) «هر جزع و گريه اى مكروه است به جز جزع و گريه بر امام حسين عليه السلام.»

2 - امام رضاعليه السلام به پسر شبيب فرمود: «... انّ يوم الحسين عليه السلام اقرح جفوننا و اسبل دموعنا و اذلّ عزيزنا بأرض كرب و بلا و اورثنا الكرب و البلاء الى يوم الانقضاء...»؛(96) «همانا روز حسين عليه السلام پلك هاى ما را زخم كرده و اشك هاى ما را جارى ساخته و عزيز ما را در زمين كرب و بلا ذليل كرده است. و تا روز انقضاء [دنيا] غصه و بلا را براى ما به ارث گذارده است.»

3 - امام صادق عليه السلام به عبداللَّه بن حماد فرمود: «بلغنى انّ قوماً يأتونه من نواحى الكوفة و ناساً من غيرهم و نساء يندبنه، و ذلك فى النصف من شعبان، فمن بين قارى يقرأ و قاصّ يقصّ و نادب يندب، و قائل يقول المراثى. فقلت له: نعم جعلت فداك، قد شهدت بعض ما تصف. فقال: الحمد للَّه الذى جعل فى الناس من يفد الينا و يمدحنا و يرثى لنا و جعل عدوّنا من يطعن عليهم من قرابتنا و غيرهم يهدرونهم و يقبحون ما يصنعون»؛(97) «به من

خبر رسيده كه گروه هايى از اطراف كوفه و نقاط ديگر و نيز گروهى از خانم ها در نيمه شعبان، كنار تربت پاك حسين بن على عليه السلام اجتماع نموده، بر او نوحه سرايى كرده و قرآن تلاوت مى كنند و گروهى به نقل تاريخ و برخى ديگر به مرثيه سرايى مى پردازند.

حماد عرض كرد: من خود شاهد چنين مراسمى بوده ام. امام فرمود: خدارا سپاس كه برخى از مردم را علاقه مند ما قرار داده تا به مدح و ستايش ما پرداخته و براى ما سوگوارى كنند، دشمنان ما را مورد سرزنش قرار داده، كارهاى زشت و ناپسند آنان را آشكار نمايند.»

4 - ابن قولويه از مسمع كردين روايت كرده كه امام صادق عليه السلام به من فرمود: «... أفما تذكر ما صنع به؟ قلت: بلى، قال: فتجزع؟ قلت: اى و اللَّه، و استعبر لذلك حتى يرى اهلى اثر ذلك علىّ، فامتنع من الطعام حتى يستبين ذلك فى وجهى. قال: رحم اللَّه دمعتك، اما انك من الذين يعدّون من اهل الجزع لنا و الذين يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا...»؛(98) «... آيا مصايب كربلا را به ياد مى آورى؟ عرض كردم: آرى. فرمود: آيا جزع و اظهار ناراحتى مى كنى؟ گفتم: آرى، سوگند به خدا! كه گريه مى كنم. حضرت فرمود: خدا گريه ات را بپذيرد. آگاه باش! كه تو از كسانى هستى كه براى مصايب ما اظهار ناراحتى و جزع مى كنند. تو از كسانى هستى كه در خوشحالى ما خوشحال و در اندوه و حزن ما اندوهناكند...».

لباس مشكى پوشيدن

شكى نيست كه پوشيدن لباس مشكى خصوصاً در حال نماز نزد مشهور اماميه كراهت دارد، بلكه ادعاى اجماع بر آن نيز شده است. ولى بحث اين است كه آيا اين كراهت

ذاتى است، يعنى به لحاظ اين كه لباس مشكى است مكروه است يا به جهت اينكه شعار بنى عباس بوده(99) يا چون لباس اهل جهنم است،(100) مكروه مى باشد؟

از ظاهر برخى ادله استفاده مى شود كه كراهت آن ذاتى نيست و لذا در صورتى كه عنوان ديگرى به خود گيرد؛ مثل اين كه شعار حزن بر اولياى الهى شود نه تنها كراهت سابق را از دست مى دهد بلكه داخل در عنوان احياى شعائر الهى شده، مستحب نيز مى گردد. خصوصاً آن كه با مراجعه اخبار و تواريخ پى مى بريم كه اهل بيت عليهم السلام هنگام عزا در مصيبت فقدان يكى از بزرگان، لباس مشكى را مى پوشيده،يا پوشيدن آن را امضا كرده اند. اينك به نمونه هايى كه در كتب شيعه و سنى آمده اشاره مى كنيم:

الف) روايات شيعه

1 - برقى به سندش از فرزند امام زين العابدين عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «لمّا قتل جدى الحسين عليه السلام لبسن نساء بنى هاشم فى مأتمه ثياب السواد و لم يغيّرنّها فى حرّ و لا برد، و كان ابى على بن الحسين عليهما السلام يعمل لهم الطعام فى المأتم»؛(101) «چون جدم حسين عليه السلام كشته شد، زنان بنى هاشم در ماتم او لباس سياه پوشيدند و آن را در گرما و سرما تغيير ندادند. و پدرم على بن الحسين عليهما السلام براى آنان در هنگام عزادارى غذا آماده مى كرد.»

2 - ابن قولويه به سندش نقل كرده كه: «انّ ملكاً من ملائكة الفردوس نزل على البحر و نشر اجنحته عليها ثم صاح صيحة و قال: يا اهل البحار! البسوا اثواب الحزن؛ فانّ فرخ الرسول مذبوح، ثم حمل من تربته فى اجنحته الى السموات فلم يلق ملكاً فيها الاّ

شمّها و صار عنده لها اثر...»؛(102) «فرشته اى از فرشته هاى فردوس بر دريا فرود آمد و بال هاى خود را بر آن گستراند. آن گاه صيحه اى زد و گفت: اى اهل درياها! لباس هاى حزن به تن كنيد؛ زيرا فرزند رسول خدا ذبح شده است. آن گاه قدرى از تربت او را بر بال هاى خود گذارده و به سوى آسمان ها برد. و هيچ فرشته اى را ملاقات نكرد جز آن كه آن را استشمام نمود و اثرى از آن نزد او ماند.»

ب) روايات عامّه

1 - ابن ابى الحديد از مدائنى نقل مى كند: «انّ اميرالمؤمنين عليه السلام توفّى و قد ترك خلفاً، فان احببتم خرج اليكم و ان كرهتم فلا احد على احد. فبكى الناس و قالوا: بل يخرج الينا. فخرج الحسن عليه السلام فخطبهم فقال:... و كان خرج اليهم و عليه ثياب سود...»؛(103) «چون على عليه السلام وفات يافت، عبداللَّه بن عباس بن عبدالمطلب نزد مردم آمد و گفت: همانا اميرالمؤمنين عليه السلام وفات يافت، او كسى را به عنوان جانشين خود قرار داده است، اگر دوست داريد نزد شما مى آيد و اگر كراهت داريد كسى بر ديگرى اصرارى ندارد؟ مردم گريستند و گفتند: بلكه به سوى ما بيايد. حسن عليه السلام در حالى كه لباس مشكى به تن داشت نزد آنان آمد و خطبه اى ايراد فرمود...».

2 - ابى مخنف روايت كرده كه نعمان بن بشير خبر شهادت امام حسين عليه السلام را به اهل مدينه ابلاغ نمود... در مدينه زنى نبود جز آن كه از پشت پرده بيرون آمد و لباس مشكى پوشيده، مشغول عزادارى شد.(104)

3 - عمادالدين ادريس قرشى از ابى نعيم اصفهانى به سندش از امّ سلمه نقل كرده كه: «انّها لمّا

بلغها مقتل الامام الحسين بن علىّ عليهما السلام اضربت قبة سوداء فى مسجد رسول اللَّه صلى الله عليه وآله و لبست السواد»؛(105) «چون خبر كشته شدن امام حسين عليه السلام به او رسيد خيمه اى سياه در مسجد رسول خداصلى الله عليه وآله زد و لباس مشكى به تن نمود.»

بررسى روايات نهى از لباس مشكى پوشيدن

در برخى از روايات از پوشيدن لباس مشكى نهى شده است.(106)

پاسخ

اين روايات بر فرض تمام بودن سند آن ها ناظر به پوشيدن لباس مشكى در عزاى امام حسين عليه السلام نيست و به تعبيرى ديگر اين مورد از ادله نهى مستثنى است؛ زيرا اين ادله ناظر به تشبه افراد به جباران و حاكمان بنى عباس است كه لباس مشكى را لباس رسمى خود كرده و مردم را بر پوشيدن آن مجبور مى ساختند. و در تاريخ ثبت شده كه عباسيان شعار خود را در حركت هاى سياسى، با پرچم هاى سياه همراه ساختند؛ تا بر احاديثى تطبيق كنند كه از پيامبرصلى الله عليه وآله رسيده و در آن ها سخن از ظهور اين پرچم ها از ناحيه مشرق شده است. آنان لباس هاى سياه مى پوشيدند تا به مردم نشان دهند كه ما عزادار شهداى كربلا و ديگر شهداى از اهل بيت هستيم. و لذا رواياتى كه از پوشيدن لباس سياه نهى كرده ناظر به تشبه به عباسيان است و شامل پوشيدن آن در عزاى امام حسين عليه السلام بعد از انقراض دولت بنى عباس، خصوصاً در اين عصر و زمان نمى شود.

مرثيه سرايى

مرثيه سرايى به نثر

توضيح

برخى سؤال مى كنند: چرا در سوگ اولياى الهى سوگوارى و مرثيه سرايى مى كنيم؟ آيا در ميان امّت هاى پيشين اين چنين اعمالى بوده است؟ آيا پيامبرصلى الله عليه وآله و اهل بيتش چنين كارى

را در سوگ بزرگان انجام مى دادند؟ آيا صحابه و تابعين و به تعبير ديگر سلف صالح، چنين عملى انجام مى دادند؟

با مراجعه به تاريخ پى مى بريم كه مرثيه سرايى به نثر، در سوگ اولياى الهى سنتى متداول از صدر اسلام تا كنون بوده است. اينك به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم:

مرثيه سرايى در سوگ اولياى الهى

با مراجعه به تاريخ پى مى بريم كه پيامبرصلى الله عليه وآله و صحابه در سوگ اموات خصوصاً اولياى الهى مرثيه سرايى مى كردند. اينك به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم:

1 - مرثيه سرايى رسول خداصلى الله عليه وآله

حلبى از ابن مسعود نقل مى كند: «ما رسول خداصلى الله عليه وآله را گريان بر كسى همانند حمزه نديديم. جنازه او را به طرف قبله نمود. آن گاه بر بالين جنازه او ايستاد. سپس صيحه اى زد كه نزديك بود بيهوش شود. در اين هنگام فرمود: اى عموى رسول خدا! و اى شير خدا و شير رسول او، اى حمزه، اى انجام دهنده خيرات، اى حمزه، اى برطرف كننده غصه ها، اى مدافع، اى محافظ رسول خدا!»(107)

2 - مرثيه سرايى فاطمه زهراعليها السلام

انس بن مالك مى گويد: «چون از دفن رسول خداصلى الله عليه وآله فارغ شديم، فاطمه عليها السلام رو به من كرده، فرمود: اى انس! چگونه توانستيد خاك بر صورت رسول خدا بريزيد؟ آنگاه شروع به گريه كرده، ندا سر داد: اى پدرم كه دعوت پروردگارت را اجابت نمودى؟! اى پدرم كه به قرب پروردگارت رفتى؟! اى پدرم كه نداى پروردگارت را پاسخ دادى؟!...».(108)

3 - مرثيه سرايى عايشه

ابن عبدربّه مى گويد: عايشه بر سر قبر ابوبكر ايستاد و گفت: «... بزرگ ترين حوادث بعد از رسول خداصلى الله عليه وآله مصيبت فقدان تو است».(109)

4 -

مرثيه سرايى امام حسن عليه السلام

طبرى به سند خود از خالد بن جابر نقل مى كند كه از امام حسن عليه السلام شنيدم كه بعد از كشته شدن امام على عليه السلام در ضمن خطبه اى فرمود: «لقد قتلتم الليلة رجلاً فى ليلة فيها نزل القران، و فيها رفع عيسى بن مريم عليه السلام و فيها قتل يوشع بن نون فتى موسى عليهما السلام، واللَّه ما سبقه احد كان قبله، ولايدركه احد يكون بعده. واللَّه ان كان رسول اللَّه صلى الله عليه وآله ليبعثه فى السريّة، و جبرئيل عن يمينه و ميكائيل عن يساره، واللَّه ماترك صفراء ولابيضاء الاّ ثمانمائة او سبعمائة ارصدها لخادمه»؛(110) «شما امشب مردى را كشتيد كه در آن شب قرآن نازل شد. و در آن شب عيسى بن مريم عليه السلام به آسمان رفته و يوشع بن نون جوانمرد موسى عليهما السلام كشته شد. به خدا سوگند! قبل از او كسى بر او سبقت نگرفته و بعد از او هيچ كس او را درك نخواهد كرد. به خدا سوگند! رسول خداصلى الله عليه وآله او را در سريه [جنگى مى فرستاد، در حالى كه جبرئيل در طرف راست او و ميكائيل در طرف چپ او بود. به خدا سوگند! هيچ زردى و سفيدى [طلا و نقره اى باقى نگذاشت به جز هشتصد و يا هفتصد درهم كه براى خادمش كنار گذارده بود.»

5 - مرثيه سرايى زنان بنى هاشم

حاكم نيشابورى به سندش از ام بكر بن مسور نقل مى كند كه گفت: چون حسن بن على از دنيا رحلت نمود. زنان بنى هاشم براى او يك ماه نوحه سرايى كردند.(111)

مرثيه سرايى در سوگ امام حسين عليه السلام
اشاره

با مراجعه به مصادر حديثى و تاريخى پى مى بريم كه پيامبرصلى الله عليه وآله و اهل بيت عليهم السلام

و صحابه و تابعين در زمان حيات خود اقامه عزا براى امام حسين عليه السلام داشته و در سوگ او مرثيه سرايى كرده اند. اينك به مواردى در اين باره اشاره مى كنيم:

1 - مرثيه سرايى پيامبرصلى الله عليه وآله قبل از ولادت امام حسين عليه السلام

حاكم نيشابورى به سند صحيح از ام الفضل نقل مى كند كه: «انّها دخلت على رسول اللَّه صلى الله عليه وآله فقالت: يا رسول اللَّه! انّى رأيت حلماً منكراً الليلة، قال: و ما هو؟ قالت: انّه شديد، قال: و ما هو؟ قالت: رأيت كأنّ قطعة من جسدك قطعت و وضعت فى حجرى. فقال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: رأيت خيراً، تلد فاطمة - ان شاء اللَّه - غلاماً فيكون فى حجرك، فولدت فاطمة الحسين، فكان فى حجره، ثم حانت منّى التفاتة فاذا عينا رسول اللَّه صلى الله عليه وآله تهريقان من الدموع. قالت: فقلت: يا نبى اللَّه! بابى انت و امى مالك؟ قال: اتانى جبرئيل عليه السلام فاخبرنى انّ امّتى سيقتل ابنى هذا. فقلت: هذا؟ فقال: نعم، و اتانى بتربة من تربته حمراء»؛ «روزى بر رسول خداصلى الله عليه وآله وارد شد و عرض كرد: اى رسول خدا! شب گذشته خواب بدى ديدم. حضرت فرمود: آن خواب چيست؟ عرض كردم، خواب بدى است. حضرت فرمود: چيست؟ عرض كردم: در عالم رؤيا ديدم گويا قسمتى از بدن شما جدا شده و در دامان من قرار گرفت. پيامبر فرمود: خواب خوبى ديده اى. فاطمه (دخترم) اگر خدا بخواهد پسرى به دنيا خواهد آورد كه در دامان تو بزرگ خواهد شد.

ام الفضل مى گويد: فاطمه عليها السلام حسين عليه السلام را به دنيا آورد و او در دامان من بود، همان گونه كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود، تا آن كه بر رسول خداصلى الله عليه وآله

وارد شدم و حسين عليه السلام را در دامنش گذاردم. به حضرت توجه كردم، ناگهان ديدم كه اشك از چشمانش سرازير شد. عرض كردم: اى پيامبر خدا! پدر و مادرم به فدايت، چه شده كه شما را گريان مى بينم؟ حضرت فرمود: جبرئيل بر من نازل شد و خبر داد كه امتم به زودɠاو را به شهادت مى رسانند. عرض كردم: اين فرزند را؟ حضرت فرمود: آرى. آن گاه قسمتى از تربت خونين آن حضرت را به من داد.»

اين حديث را عده اى از علماى اهل سنت نقل كرده اند، از قبيل:

- حاكم نيشابورى.(112)

- خطيب خوارزمى.(113)

- ابن صباغ مالكى.(114)

- ابن حجر مكّى.(115)

- بيهقى.(116)

- متقى هندى.(117)

2 - مرثيه سرايى پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از ولادت امام حسين عليه السلام

خوارزمى حنفى مى گويد: «و لمّا اتى على الحسين من ولادته سنة كاملة هبط على رسول اللَّه صلى الله عليه وآله، اثنا عشر ملكاً محمّرة وجوههم قد نشروا اجنحتهم و هم يقولون: يا محمد! سينزل بولدك الحسين ما نزل بهابيل من قابيل و سيعطى مثل اجر هابيل و يحمل على قاتله مثل وزر قابيل. قال: لم يبق فى السماء ملك الاّ و نزل على النبىّ يعزّيه بالحسين و يخبره بثواب ما يعطى و يعرض عليه تربته، و النبىّ يقول: اللّهم اخذل من خذله و اقتل من قتله و لاتمتعه بما طلبه.

و لمّا اتت على الحسين من مولوده سنتان كاملتان خرج النبىّ فى سفر، فلمّا كان فى بعض الطريق وقف فاسترجع و دمعت عيناه، فسئل عن ذلك فقال: هذا جبرئيل يخبرنى عن ارض بشاطئ الفرات يقال لها: كربلاء، يقتل فيها ولدى الحسين بن فاطمة. فقيل: من يقتله يا رسول اللَّه صلى الله عليه وآله؟ فقال: رجل يقال له يزيد، لا بارك اللَّه فى نفسه. و كانّى انظر الى منصرفه

و مدفنه بها و قد اهدى رأسه... ثم رجع النبى من سفره ذلك مغموماً، فصعد المنبر فخطب و وعظ... اللّهم و قد اخبرنى جبرئيل بانّ ولدى هذا مقتول مخذول...»؛(118) «چون از ولادت امام حسين عليه السلام يك سال كامل گذشت دوازده ملك در حالى كه صورت هايشان قرمز بود و بال هاى خود را گسترده بودند بر رسول خداصلى الله عليه وآله فرود آمده، گفتند: اى محمد! زود است كه بر فرزندت حسين آنچه از طرف قابيل بر هابيل وارد شد، بيايد و زود است كه همانند اجر هابيل به او داده شود، و بر قاتل او همانند عذاب قابيل داده خواهد شد. آن روز در آسمان ملكى نبود جز آن كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده و به او در مصيبت حسين عليه السلام تسليت گفت، و از ثوابى كه به او داده مى شود خبر داد، و نيز تربت امام حسين عليه السلام را بر پيامبرصلى الله عليه وآله عرضه كرد. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: بار خدايا! هر كس او را خوار كند او را خوارگردان، و هر كس او را مى كشد به قتل رسان، و به آنچه را دنبال مى كند او را بهره مند مساز.

هنگامى كه دو سال كامل از ولادت امام حسين عليه السلام گذشت پيامبرصلى الله عليه وآله به سفر رفت. در بين راه توقف نمود و كلمه استرجاع «إِنَّا للَّهِ ِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» را بر زبان جارى ساخت و چشمانش پر از اشك شد. از علت آن سؤال شد؟ حضرت فرمود: اين جبرئيل است كه مرا از سرزمينى در شطّ فرات به نام كربلا خبر مى دهد كه فرزندم حسين پسر فاطمه در آن

جا به قتل خواهد رسيد. عرض شد: چه كسى او را به قتل مى رساند؟ فرمود: مردى به نام يزيد، خداوند او را مبارك نگرداند. و گويا نظر مى كنم به بازگشت و مدفنش در كربلا در حالى كه سرش را هديه مى برند ... پيامبرصلى الله عليه وآله در حالى كه محزون بود از سفر خود بازگشت. بر بالاى منبر رفت و خطبه خواند و مردم را موعظه نمود ... آن گاه عرض كرد: بار خدايا! مرا جبرئيل خبر داده كه اين فرزندم كشته و خوار خواهد شد ...».

3 - مرثيه سرايى پيامبرصلى الله عليه وآله در خانه ام سلمه

احمد بن حنبل به سند صحيح از انس بن مالك نقل كرده كه گفت: «انّ ملك المطر استأذن ربّه ان يأتى النبى صلى الله عليه وآله فاذن له فقال له يا ام سلمه: املكى علينا الباب لايدخل علينا احد. قالت: و جاء الحسين ليدخل فمنعته فوثب فدخل فجعل يقعد على ظهر النبى صلى الله عليه وآله و على منكبه و على عاتقه. قال: فقال الملك للنبى صلى الله عليه وآله: اتحبّه؟ قال: نعم. قال: اما انّ امّتك ستقتله، و ان شئت اريتك المكان الذى يقتل فيه. فضرب بيده فجاء بطينة حمراء، فاخذتها ام سلمة فصرّتها فى خمارها. قال: قالت ثابت: بلغنا انّها كربلاء»؛(119) «فرشته باران از پروردگارش اذن گرفت تا خدمت رسول خداصلى الله عليه وآله وارد شود، خداوند به او اجازه داد. حضرت به ام سلمه فرمود: مواظب باش تا كسى بر من وارد نشود. ام سلمه مى گويد: حسين عليه السلام آمد كه داخل شود من او را مانع شدم. حضرت فرار كرد و داخل اتاق رسول خدا شد و از شانه و گردن پيامبر خداصلى الله عليه وآله بالا رفت. آن فرشته

به پيامبرصلى الله عليه وآله عرض كرد: آيا او را دوست دارى؟ حضرت فرمود: آرى. فرشته عرض كرد: آگاه باش! همانا امت تو او را به زودى خواهند كشت. و اگر مى خواهى مكانى را كه در آن جا به قتل مى رسد به تو نشان دهم. فرشته دستى زد و از خاك قرمز آن مكان آورد. ام سلمه آن را برداشته و در مقنعه اش گذارد. ثابت گفت كه به ما خبر رسيده كه اين خاك كربلاست.»

4 - مرثيه سرايى پيامبرصلى الله عليه وآله در خانه عايشه

ابن عساكر به سند صحيح از عايشه نقل كرده كه گفت: «بينا رسول اللَّه صلى الله عليه وآله راقد اذ جاء الحسين يحبوا اليه فنحيته عنه ثم قمت لبعض امرى فدنا منه، فاستيقظ يبكى. فقلت: ما يبكيك؟ قال: انّ جبرئيل ارانى التربة التى يقتل عليها الحسين. فاشتدّ غضب اللَّه على من يسفك دمه، و بسط يده فاذا فيها قبضة من بطحاء. فقال: يا عائشة! والذى نفسه بيده انّه ليحزننى، فمن هذا من امّتى يقتل حسيناً بعدى؟»؛(120) «در آن هنگام كه رسول خداصلى الله عليه وآله در خواب بود ناگهان حسين عليه السلام وارد شد و به طرف حضرت حركت كرد. من او را از حضرت دور كردم. سپس به دنبال برخى از كارهايم رفتم. حسين عليه السلام نزديك پيامبرصلى الله عليه وآله آمد. حضرت در حالى كه گريان بود از خواب بيدار شد. به او عرض كردم: چه چيز شما را به گريه درآورده است؟ حضرت فرمود: جبرئيل تربتى را كه حسين در آن كشته مى شود به من نشان داد. غضب خدا بر كسى كه خون او را بر زمين ريزد شديد خواهد شد. آنگاه دست خود را گسترده و ناگاه قبضه اى از بطحاء

آورد و فرمود: اى عايشه! قسم به كسى كه جانم به دست اوست اين امر مرا محزون مى كند. اين چه كسى است از امتم كه بعد از من حسين را به قتل مى رساند؟!».

5 - مرثيه سرايى رسول خداصلى الله عليه وآله در عالم برزخ

احمد بن حنبل به سند صحيح از ابن عباس نقل كرده كه گفت: «رأيت النبى صلى الله عليه وآله فيما يرى النائم بنصف النهار و هو قائم اشعث اغبر، بيده قارورة فيها دم. فقلت: بابى انت و امّى يا رسول اللَّه! ما هذا؟ قال: هذا دم الحسين و اصحابه، لم ازل التقطه منذ اليوم، فاحصينا ذلك اليوم فوجدوه قتل فى ذلك اليوم»؛(121) «پيامبرصلى الله عليه وآله را در نيمه روز در عالم رؤيا در حالى كه ايستاده و پريشان حال و غبارآلود و در دستانش شيشه اى پر از خون بود ديدم. عرض كردم: پدر و مادرم به فدايت! اين چيست؟ حضرت فرمود: اين خون حسين و اصحاب اوست، امروز آن را برداشتم. ابن عباس مى گويد: ما آن روز را حساب كرديم همان روزى بود كه حسين عليه السلام به شهادت رسيد.»

ترمذى و حاكم به سند صحيح از سلمى نقل كرده كه گفت: «دخلت على ام سلمه و هى تبكى فقلت: ما يبكيك؟ قالت: رأيت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله - تعنى فى المنام - و على رأسه و لحيته التراب. فقلت: مالك يا رسول اللَّه! قال: شهدت قتل الحسين آنفاً»؛(122) «بر ام سلمه وارد شدم در حالى كه گريان بود. عرض كردم: چه چيز تو را به گريه در آورده است؟ گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله را در عالم خواب مشاهده كردم در حالى كه بر سر و محاسنش خاك نشسته بود. عرض كردم: شما

را چه شده اى رسول خداصلى الله عليه وآله؟ حضرت فرمود: لحظه اى قبل شاهد كشته شدن حسينم بودم.»

6 - مرثيه سرايى امام على عليه السلام

الف) احمد بن حنبل به سند صحيح از نجىّ نقل كرده كه او با على عليه السلام حركت نمود. چون به نينوا - كه راهشان به صفين بود - رسيدند، حضرت على عليه السلام در كنار شط فرات ندا داد: صبر كن اى اباعبداللَّه! عرض كردم: جريان چيست؟ حضرت فرمود: روزى بر رسول خدا وارد شدم در حالى كه دو چشمش اشك ريزان بود، عرض كردم: اى پيامبر خدا! آيا شما را كسى به غضب درآورده است؟ چه شده كه چشمانتان گريان است؟ حضرت فرمود: آرى، مدتى پيش از اين جبرئيل از نزد من خارج شد و مرا خبر داد كه حسين در كنار شطّ فرات كشته خواهد شد. آن گاه فرمود: آيا مى خواهى از تربت او به تو نشان دهم؟ حضرت فرمود: من گفتم: آرى. آن گاه دست خود را دراز كرد و قبضه اى از خاك برداشت و به من عطا نمود، من نتوانستم اشك چشمان خود را نگه دارم لذا اشكانم جارى شد.(123)

ب) نصر بن مزاحم به سندش نقل كرده كه على عليه السلام به سرزمين كربلا وارد شد و در آنجا توقفى نمود. به او عرض شد: اى اميرالمؤمنين! اينجا كربلا است. حضرت فرمود: داراى گرفتارى و بلا است آن گاه با دستش اشاره به مكانى كرد و فرمود: آن جا محلّ ريختن خون هاى آنان است.(124)

ج) حافظ طبرانى به سند صحيح از شيبان كه عثمانى بود نقل كرده كه گفت: على عليه السلام هنگامى كه به كربلا رسيد برافروخته شد و فرمود: «در اين مكان شهدايى هستند كه

براى آنان همانندى نيست به جز شهداى بدر».(125)

7 - مرثيه سرايى امام صادق عليه السلام

ابن عبدربّه نقل مى كند: امام صادق عليه السلام بر كنار قبر جدش حسين عليه السلام ايستاد و گفت: «اشهد انّك قد اقمت الصلاة و آتيت الزكاة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و اطعت اللَّه و رسوله، و عبدته مخلصاً و جاهدت فى سبيله صابراً محتسباً حتى اتاك اليقين، فلعن اللَّه امة قتلتك ولعن اللَّه امة ظلمتك، ولعن اللَّه امة سمعت بذلك فرضيت به»؛(126) «گواهى مى دهم كه همانا تو نماز را به پا داشته و زكات را پرداختى و به معروف امر كرده و از منكر نهى كردى و خدا و رسولش را اطاعت كرده و او را با اخلاص عبادت نمودى. و در راه او جهاد كرده در حالى كه صبور بوده و همه را به حساب خدا گذاردى تا آن كه تو را يقين(شهادت) فرا رسيد. پس خدا لعنت كند امتى كه تو را به قتل رساند. و خدا لعنت كند امتى را كه به تو ظلم كرد. و خدا لعنت كند امتى را كه كشته شدنت را شنيد و به آن رضايت داد.»

8 - مرثيه سرايى ام البنين

ابوالفرج اصفهانى درباره ام البنين مى گويد: «كانت ام البنين ام هؤلاء الاربعة الاخوة القتلى، تخرج الى البقيع فتندب بنيها اشجى ندبة و احرقها، فيجتمع الناس اليها يسمعون منها. فكان مروان يجيئ فيمن يجيئ لذلك، فلايزال يسمع ندبتها و يبكى»؛(127) «ام البنين مادر چهار برادر بود كه همگى به قتل رسيده بودند. او به قبرستان بقيع مى آمد و بر فرزندانش دلخراش ترين و جانسوزترين ندبه ها را مى خواند. مردم به دور او جمع شده، به ندبه هاى او گوش فرا مى نمودند. از جمله كسانى كه به بقيع مى آمد مروان بود، او هميشه به ندبه هاى ام البنين گوش

فرا مى داد و گريه مى كرد.»

9 - مرثيه سرايى حضرت زينب عليها السلام

ابوالفرج اصفهانى و ديگران از حميد نقل كرده اند كه هنگام خروج على بن الحسين اكبر براى جنگ به ميدان، گفت: «و كانّى انظر الى امرأة خرجت مسرعة كانّها الشمس الطالعة، تنادى: يا حبيباه، يا ابن اخاه. فسألت عنها فقالوا: هذه زينب بنت على بن ابى طالب، ثم جاءت حتّى انكبّت عليه، فجاءها الحسين فاخذ بيدها الى الفسطاط...»؛(128) «نظر كردم به زنى كه با سرعت از خيمه بيرون آمد گويا خورشيد طلوع كرده است، او صدا مى زد: اى دوست من! اى فرزند برادر من! درباره او سؤال كردم، گفتند: او زينب دختر على بن ابى طالب است. آن گاه آمد و خود را بر روى جنازه على اكبرعليه السلام انداخت. حسين عليه السلام آمد و دست او را گرفت و به خيمه برد.»

طبرى و ديگران نقل كرده اند: «چون روز يازدهم محرّم فرا رسيد ابن سعد دستور داد تا قافله را از كربلا حركت دهند. همسران امام حسين عليه السلام و فرزندان و خواهران و دختران حضرت با زينب در آن قافله بودند. آنان را همانند اسيران ترك و روم حركت دادند. زنان گفتند: شما را به حق خدا ما را بر قتلگاه حسين عليه السلام عبور دهيد. اسيران را بر بدن حسين و اصحابش در حالى كه بر روى زمين افتاده بودند عبور دادند. چون نگاه زنان به كشته ها افتاد صيحه و شيون كرده و بر صورت خود زدند.

راوى مى گويد: به خدا سوگند! زينب را فراموش نمى كنم كه براى حسين عليه السلام ندبه مى كرد و با صوت حزين و دل شكسته ندا مى داد: «يا محمّداه، صلّى عليك مليك السماء، هذا حسينك مرمّل بالدماء، مقطّع الاعضاء،

و بناتك سبايا، الى اللَّه المشتكى، و الى محمد المصطفى و الى على المرتضى و الى فاطمة الزهراء، و الى حمزة سيدالشهداء. يا محمّداه، هذا حسين بالعرى، تسفى عليه ريح الصبا، قتيل اولاد البغايا، واحزناه، واكرباه عليك يا اباعبداللَّه، اليوم مات جدى رسول اللَّه، يا اصحاب محمّد! هولاء ذريّة المصطفى يساقون سوق السبايا»؛ «اى محمد! كه فرشتگان آسمان بر تو درود فرستاده اند، اين حسين توست كه در خون غوطه ور است. اعضايش قطع شده و دخترانش به اسارت رفته اند. به سوى خدا و محمّد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا و حمزه سيدالشهدا شكايت مى كنم. اى محمد! اين حسين است در اين بيابان كه باد صبا بر او مى وزد. او كشته شده به دست اولاد زنا است. امان از حزن تو و مصيبت بر تو اى اباعبداللَّه! امروز جدم رسول خدا رحلت نمود. اى اصحاب محمد! اينان ذريّه مصطفى مى باشند كه همانند اسيران مى برند.»

راوى مى گويد: به خدا سوگند! در آن هنگام زينب هر دشمن و دوستى را به گريه درآورد.(129)

10 - مرثيه سرايى ابن عباس

ابن عباس خطاب به يزيد مى گويد: «انّك تسألنى نصرتك و تحثنى على ودّك و قد قتلت حسيناً و فتيان عبدالمطلب مصابيح الهدى و نجوم الاعلام، غادرتهم خيولك بأمرك فى صعيد واحد، مرمّلين بالدّماء، مسلوبين بالعراء، مقتولين بالظّماء...»؛(130) «تو از من مى خواهى كه يارى ات كنم و مرا بر دوستى با خود وادار مى كنى در حالى كه تو بودى كه حسين و جوانان عبدالمطلّب كه چراغ هاى هدايت و ستارگان راهنما بودند به قتل رساندى، و لشكريان به دستور و فرمان تو در يك سرزمين آن ها را غارت كرده، خون هايشان را بر زمين ريختند، و لباس هاى آنان را

ربودند و لب تشنه سرهايشان را از بدن جدا ساختند ...».

11 - مرثيه سرايى زيد بن ارقم

ابن حجر و ديگران نقل كرده اند: هنگامى كه سر امام حسين عليه السلام را نزد ابن زياد در كوفه گذاردند، او شروع به زدن با چوب دستى بر دندان هاى امام حسين عليه السلام نمود. زيد بن ارقم در آنجا حاضر بود، به ابن زياد گفت: «ارفع قضيبك، فواللَّه! لطالما رأيت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله يقبّل ما بين هاتين الشفتين، ثم جعل زيد يبكى»؛(131) «چوب دستى خود را بردار، به خدا سوگند! مدت زيادى رسول خداصلى الله عليه وآله را مشاهده كردم كه ما بين اين دو لب ها را مى بوسيد. آن گاه شروع به گريه كرد.»

12 - مرثيه سرايى حسن بصرى

سبط بن جوزى از زهرى نقل مى كند: «لمّا بلغ الحسن البصرى قتل الحسين بكى حتى اختلج صدغاه، ثم قال: اذلّ امّة قتلت ابن بنت نبيّها، و اللَّه ليردن رأس الحسين الى جسده، ثم لينتقمنّ له جدّه و ابوه من ابن مرجانة»؛(132) «چون خبر كشته شدن حسين به حسن بصرى رسيد چندان گريست كه هر دو گونه اش مرطوب شد. آن گاه گفت: خوار باد امتى كه فرزند دختر پيامبرش را به قتل رسانده است. به خدا سوگند! سر حسين به جسدش بازمى گردد، آن گاه جد و پدرش از پسر مرجانه انتقام او را خواهند گرفت.»

مرثيه سرايى به شعر

توضيح

شكى نيست كه شعر تأثير بسزايى بر روح و روان و عواطف انسان دارد، و لذا اگر ما مطالب را در قالب شعر قرار دهيم اثر بيشترى در قلوب و نفوس مردم خواهد داشت.

واقعه كربلا كه به خودى خود محرّك احساسات و عواطف مسلمانان است اگر در قالب شعر درآيد مى تواند تأثير بسزايى در تحريك عواطف و احساسات مردم داشته باشد تا از اين راه مردم به امام حسين عليه السلام و اهداف او نزديك تر شوند. اينك اين مسأله را به لحاظ حكم شرعى مورد بررسى قرار مى دهيم:

ادله جواز و رجحان مرثيه سرايى به شعر
اشاره

براى اثبات اين مطلب مى توان به ادله اى چند تمسك نمود:

1 - اصل اباحه

اصل اوّلى در تمام اشياء اباحه است، اين امر در مورد مرثيه سرايى نيز جارى است، مادامى كه دليلى بر خلاف آن نباشد. و از آن جا كه اين امر مورد نهى واقع نشده بلكه دليل بر رجحان آن وجود دارد لذا داخل در اصل اوّلى اباحه و جواز است.

2 - تعظيم شعائر دينى

كسى كه قرار است براى او مرثيه خوانده شود در صورتى كه از اولياى الهى بوده و از رهبران جامعه به حساب مى آيد، مى توانيم با مرثيه سرايى احساسات مردم را به او جذب كرده در نتيجه مردم را به طرف او سوق مى دهيم كه اين عمل به نوبه خود تشويق مردم به متابعت و پيروى از آن شخص خواهد بود، لذا مى توان گفت كه مرثيه سرايى از مصاديق بارز تعظيم شعائر الهى است. خداوند متعال مى فرمايد: «وَمَن يُعَظِّمْ شَعئِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ»؛(133) «و هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد، اين كار نشانه تقواى دل هاست.»

3 - مرثيه سرايى حضرت آدم عليه السلام

طبرى به سندش از حضرت على عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «چون فرزند آدم برادرش را به قتل رسانيد حضرت براى او گريست و چنين مرثيه سرايى كرد:

تغيّرت البلاد و من عليها

فلون الارض مغبّر قبيح

تغيّر كلّ ذى طعم و لون

و قلّ بشاشة الوجه المليح(134)

4 - مرثيه سرايى به شعر براى پيامبرصلى الله عليه وآله

جماعت بسيارى از صحابه و ديگران در سوگ رسول خداصلى الله عليه وآله با شعر مرثيه سرايى كردند:

الف) مرثيه سرايى حضرت زهراعليها السلام؛

ابن عبدربه نقل مى كند: فاطمه بر بالاى قبر پدرش ايستاد و عرض كرد:

فقدناك فقد الارض وابلها

و غاب مذ غبت عنّا الوحى و الكتب

فليت قبلك كان الموت صادفنا

لمّا نعيت و حالت دونك الكثب(135)

ب) مرثيه دختر عبدالمطلّب:

ألا يا رسول اللَّه كنت رجاءنا

و كنت بنا برّاً و لم تك جافياً

و كنت رحيماً هادياً و معلّماً

ليبك عليك اليوم من كان باكياً(136)

ج) مرثيه حسّان بن ثابت:

و مالك لاتبكين ذاالنعمة التى

على الناس منها سائغ يتغمّد

فجودى عليه بالمدموع و أعولى

لفقد الذى لامثله الدهر يوجد

و ما فقد الماضون مثل محمّد

و لا مثله حتّى القيمة يفقد

د) مرثيه ابوسفيان بن حارث؛

ابن اسحاق مى گويد: ابوسفيان بن حارث در سوگ پيامبرصلى الله عليه وآله بسيار گريست و در رثاى او چنين گفت:

أرّقت فبات ليلى لايزول

و ليل اخى المصيبة فيه طويل

فاسعدنى البكاء و ذاك فيما

اصيب المسلمون به قليل

لقد عظمت مصيبتنا و جلت

عشية قيل: قد قبض الرسول(137)

ه) مرثيه ابوذؤيب هذلى:

كسفت لمصرعه النجوم و بدرها

و تزعزعت آطام بطن الأبطح

و تزعزعت اجبال يثرب كلّها

و نخيلها لحلول خطب مفدح(138)

و) مرثيه ابى الهيثم بن تيّهان:

لقد جدعت آذاننا و انوفنا

غداة فجئنا بالنبىّ محمّد(139)

ز) مرثيه ام رعله قشيريه:

يا دار فاطمة المعمور ساحتها

هيجت لى حزناً حييت من دار(140)

ح) مرثيه عامر بن طفيل:

بكت الارض و

السماء على النو

ر الذى كان للعباد سراجاً

من هدينا به الى سبل الح

ق و كنّا لانعرف المنهاجا(141)

ط) مرثيه سواد بن قارب:

بكت عليه ارضنا و سماؤنا

و تصدّعت وجداً به الاكباد

لو قيل: تفدون النبىّ محمداً

بذلت له الاموال و الاولاد

5 - تقرير مراثى صحابه از ناحيه پيامبرصلى الله عليه وآله

صحابه در سوگ بسيارى از افراد در حضور پيامبرصلى الله عليه وآله مرثيه سرايى كردند و حضرت نه تنها آنان را از اين كار نهى نفرمود بلكه آنان را نيز بر اين كار تشويق كرد.

الف) مرثيه براى حمزة بن عبدالمطلّب؛

صفيه دختر عبدالمطلب مى گويد:

أسائلة اصحاب أحد مخافة

بنات ابى من اعجم و خبير

فقال الخبير انّ حمزة قد ثوى

وزير رسول اللَّه خير وزير

دعاه الى الحقّ ذوالعرش دعوة

الى جنّة يحيا بها و سرور(142)

كعب بن مالك در سوگ حمزه مى گويد:

صفيّة قومى و لاتعجزى

و بكّى النساء على حمزة

و لاتسأمى ان تطيلى البكا

على اسداللَّه فى الهزّة

فقد كان عزّاً لأيتامنا

و ليث الملاحم فى البزّة

يريد بذاك الرضا احمد

و رضوان ذى العرش و العزّة(143)

ب) مرثيه براى عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب؛

چون عبيده در بدر به شهادت رسيد، كعب بن مالك انصارى گريه كنان در سوگ او گفت:

ايا عين جودى و لاتبخلى

بدمعك حقاً و لاتنزرى

على سيّد هدّنا هُلَله

كريم المشاهد و العنصر(144)

ج) مرثيه براى جعفر بن ابى طالب و شهداى موته؛

حسّان بن ثابت مى گويد:

فلايُبعدن اللَّه قتلى تتابعوا

بمؤتة منهم ذوالجناحين جعفر

و زيد و عبداللَّه فيمن تتابعوا

جميعاً و اصحاب المنيّة تخطر(145)

كعب بن مالك انصارى مى گويد:

نام العيون و دمع عينك يهمل

سحّاً كما و كفّ الطباب المخضّل

فى ليلة وردت علىّ همومها

طوراً أحن و تارة أتململ

صبروا بمؤتة للإله نفوسهم

حذر الردى و مخافة ان ينكلوا

اذ يهتدون بجعفر و لوائه

قدّام اوّلهم فنعم الاوّل(146)

د) مرثيه كشته شدگان روز رجيع؛

جماعتى نزد رسول

خداصلى الله عليه وآله آمده و از ايشان خواستند تا گروهى را براى تعليم احكام اسلام به منطقه آنها بفرستد. پيامبرصلى الله عليه وآله شش نفر از اصحاب خود را به سوى آن ها فرستاد.

هنگامى كه به چشمه رجيع كه آبى براى قبيله هذيل بود رسيدند. با كمك گرفتن از قبيله هذيل بر اين شش نفر حمله كردند. آنان در ابتدا گفتند: ما نمى خواهيم شما را بكشيم بلكه مى خواهيم شما را به اهل مكه تسليم كنيم تا جايزه بگيريم. برخى از آن شش نفر با آنها جنگيدند تا كشته شدند ولى خبيب و همراه او خود را تسليم كردند. در بين راه همراه او خواست كه بر آنان شمشير بكشد كه او را نيز با سنگ به شهادت رساندند. و در آخر هم خبيب را به اهل مكه تسليم نمودند و اهل مكه او را به دار آويختند. حسان درباره آنان مى گويد:

صلّى الإله على الذين تتابعوا

يوم الرجيع فاكرموا و اثيبوا

رأس السرية مرثد و اميرهم

و ابن البكير امامهم و خُبيب(147)

و نيز در سوگ آنان گريه كنان مى گويد:

ما بال عينك لاترقأ مدامعها

سحّاً على الصدر مثل الؤلؤ القلق

على خُبيب فتى الفتيان قد علموا

لافشل حتّى تلقاه و لانزق(148)

ه) مرثيه نعم در سوگ همسرش؛

او كه از شهيدان احد بود همسرش در سوگ او مى گويد:

يا عين جودى بفيض غير ابساس

على كريم من الفتيان لبّاس(149)

و) مرثيه براى سعد بن معاذ؛

مردى از انصار در مورد سعد كه از مجروحان جنگ خندق بود مى گويد:

و ما اهتزّ عرش اللَّه من موت هلك

سمعنا به الاّ لسعد ابى عمرو(150)

حسّان بن ثابت گريان در مصيبت سعد مى گويد:

لقد سجمت من دمع عينى عبرة

و حقّ لعينى ان تفيض

على سعد

قتيل ثوى فى معرك فجعت به

عيون ذوارى الدمع دائمة الوجد(151)

ز) مرثيه براى شهداى چاه معونه؛

ابو برّاء به رسول خداصلى الله عليه وآله عرض كرد: اگر كسانى از اصحابت را به اهل نجد بفرستى، اميد مى رود كه آنان دعوت تو را بپذيرند. پيامبرصلى الله عليه وآله جماعتى را به نجد فرستاد، آنان حركت كرده و در كنار چاه «معونه» فرود آمدند. نامه رسول خداصلى الله عليه وآله را به عامر بن طفيل دادند ولى او در آن نظر نكرد، و هم فرستاده را به قتل رسانيد و هم با كمك قبايل ديگر، آن عده از مسلمانان كه به نجد فرستاده شده بودند را كشتند.

عبداللَّه بن رواحه بر نافع بن بديل بن ورقاء خزاعى از شهداى اين واقعه گريسته، مى گويد:

رحم اللَّه نافع بن بديل

رحمة المبتغى ثواب الجهاد

صابر صادق وفىّ اذا ما

اكثر القوم قال قول السداد(152)

حسان بن ثابت گريه كنان درباره آنان مى گويد:

على قتلى معونة فاستهلّى

بدمع العين سحاً غير نزر(153)

ح) مرثيه براى عثمان بن مظعون؛

چون عثمان بن مظعون از دنيا رحلت كرد، همسرش درباره او چنين گفت:

يا عين جودى بدمع غير ممنون

على رزيّة عثمان بن مظعون

على امرئ كان فى رضوان خالقه

طوبى له من فقيد الشخص مدفون(154)

ط) مرثيه براى وليد بن وليد بن مغيره؛

ام سلمه همسر پيامبرصلى الله عليه وآله گريه كنان براى وليد مى گويد:

يا عين فابكى للوليد بن الوليد بن مغيرة

قد كان غيثاً فى السنين و رحمة فينا و ميره(155)

ى) مرثيه براى زيد بن عمر بن خطاب؛

اياس بن بكير در مرثيه او كه در جنگ بنى عدى كشته شد، مى گويد؛

ألا يا ليت امّى لم تلدنى

و لم اك فى الغزاة لدى البقيع

و

لم أر مصرع بن الخير زيد

و هدّته هنا لك من صريع(156)

ك) مرثيه حضرت على عليه السلام در سوگ فاطمه عليها السلام؛

اميرالمؤمنين عليه السلام بر بالاى قبر فاطمه عليها السلام ايستاده و در حالى كه غصه ها و بغض ها گلوگيرش شده بود نتوانست جلوى اشك ناشى از قلب سوزان خود را بگيرد، در اين هنگام است كه مى گويد:

لكل اجتماع من خليلبين فرقة

و كلّ الذى دون الممات قليل

و انّ افتقادى واحداً بعد واحد

دليل على أن لايدوم خليل(157)

مرثيه سرايى به شعر در سوگ امام حسين عليه السلام

ابوالفرج اصفهانى مى گويد: «كانت الشعراء لاتقدم على رثاء الحسين عليه السلام مخافة من بنى امية و خشية منهم»؛(158) «شعرا به جهت ترس بنى اميه و هراس از آنان اقدام به مرثيه سرايى براى امام حسين عليه السلام نمى كردند.»

ولى در عين حال گروهى در سوگ امام حسين عليه السلام شعر سرودند: سبط بن جوزى از سدّى نقل مى كند كه گفت: «انّ اوّل من رثى الحسين عليه السلام عقبة بن عمرو العبسى»؛(159) «اوّل كسى كه در سوگ حسين مرثيه سرايى كرد عقبة بن عمرو عبسى بود.»

با مرور كتب تاريخى پى مى بريم كه شعرايى بوده اند كه درباره مصيبت امام حسين عليه السلام شعر سروده اند اينك به برخى از آنان اشاره مى كنيم:

1 - سليمان بن قتّه

او كه يكى از مردان قبيله بنى تميم بن مرّة بن كعب بن لؤى و از طرفداران بنى هاشم بوده و از تابعين به حساب مى آمد در مرثيه امام حسين عليه السلام شعرى دارد كه اوّل آن چنين است:

مررت على ابيات آل محمّد

فلم أرها كعهدها يوم حلّت(160)

2 - ابوالرجح خزاعى

مرزبانى مى گويد: ابوالرجح خزاعى بر فاطمه دختر حسين بن على عليه السلام وارد شد و براى او مرثيه اى درباره حسين عليه السلام قرائت كرد كه مطلع آن چنين است:

أجالت على عينى

سجائب عبرة

فلم تصحّ بعد الدمع حتىّ ارمعلّت

تبكى على آل النبىّ محّمد

ما اكثرت فى الدمع لا بل اقلّت(161)

3 - زينب دختر اميرالمؤمنين عليهما السلام

چون سر مبارك امام حسين عليه السلام و اسرا به مدينه رسيد، همه اهل مدينه ضجّه زنان و گريه كنان از خانه ها بيرون ريختند. در اين هنگام زينب دختر على بن ابى طالب عليهم السلام صيحه كنان فرياد مى زد: وا حسيناه، وا اخوتاه، وا أهلاه، وا محمّداه. آن گاه فرمود:

ماذا تقولون اذ قال النبىّ لكم

ماذا فعلتم و انتم آخر الأمم

بأهل بيتى و اولادى أما لكم

عهد أما أنتم توفون بالذمم

ذريّتى و بنو عمّى بمضيعة

منهم أسارى و منهم ضرّجوا بدم

ما كان هذا جزائى اذ نصحت لكم

ان تخلفونى بسوء فى ذوى رحمى(162)

4 - جعفر بن عفان

او كه از اصحاب امام صادق عليه السلام است، در مرثيه امام حسين عليه السلام چنين مى گويد:

ليبك على الاسلام من كان باكياً

فقد ضيّعت احكامه و استحلّت

غداة حسين للرماح ذرية

و قد نهلت منه السيوف و علّت

و غودر فى الصحراء لحماً مبدّداً

عليه عناق الطير باقت و ظلت

فما نصرته امّة السوء اذ دعا

لقد طاشت الاحلام منها و ضلّت(163)

5 - محمد بن ادريس شافعى

محمّد بن عزّالدين يوسف بن حسن زرندى - شيخ حديث در مسجد پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله - از ابوالقاسم فضل بن محمد مستملى و او از قاضى ابوبكر سهل بن محمد و او از ابوالقاسم بكران بن طيّب نقل كرده كه به او خبر رسيده كه شافعى اين اشعار را مى خوانده است:

تأوّب همىّ و الفؤاد كئيب

و أرّق عينى و الرقاد غريب

و ممّا نفى نومى و شيّب لُمّتى

تصاريف ايّام لهنّ خطوب

تزلزلت الدنيا

لآل محمدّ

و كادت لهم صمّ الجبال تذوب

و غارت نجوم و اقشعرّت ذوائب

و هتّك استار و شقّ جيوب

فللنصل إعوال و للرّمح رنّة

و للخيل من بعد الصّهيل نحيب

فمن مبلغ عنىّ الحسين رسالةً

و ان كرهتها انفس و قلوب

قتيل بلاجرم كأنّ قصيصه

صبيغ بماء الأُرجوان خضيب

يُصلّى على المختار من آل هاشم

و يُغزى بنوه انّ ذا لعجيب

لئن كان ذنبى حبّ آل محمّد

فذلك ذنب لست عنه اتوب

هم شفعائى يوم حشرى و موقفى

و حبّهم للشافعىّ ذنوب(164)

6 - امير عضدالدين

زرندى از امير عضدالدين محمد بن على بن احمد بن على بن عبداللَّه وزير نقل كرده كه در مرثيه حسين بن على عليه السلام و اهل بيتش عليهم السلام ابياتى همانند آب زلال بلكه رقيق تر از آن سروده است كه بخشى از آن چنين است:

بدت كربلا ملأى من الكرب و البلا

فقوما معى فى ارضها و قفا نبكى

بها قتلوا سبط النبىّ محمدٍ

و باعوا هذاك الرّشد بالمال و المُلك

و ضاعت دماءٌ بالعراق عزيزةٌ

مكرّمةٌ اذ كان راماً من المسك

فياويل اقوام طغاة تعرّضوا

لتلك الدماء الفاطميّات بالسفك(165)

7 - جدّ سبط بن جوزى

سبط بن جوزى از جدّش اشعارى را در مصيبت امام حسين عليه السلام نقل كرده كه بخشى از آن چنين است:

و لمّا رأوا بعض الحياة مذلّة

عليهم و عزّ الموت غير محرّم

أبوا أن يذوقوا العيش و الذلّ واقع

عليه و ماتوا ميتة لم تذمم(166)

8 - رباب همسر امام حسين عليه السلام

ابوالفرج اصفهانى از هشام كلبى نقل كرده كه گفت: از رباب بعد از شهادت امام حسين عليه السلام خواستگارى شد ولى او امتناع نمود و فرمود: من بعد از فرزند رسول خداصلى الله عليه وآله با كسى

ازدواج نخواهم كرد. آن گاه اين ابيات را در سوگ امام حسين عليه السلام سرود:

انّ الذى كان يستضاء به

بكربلاء قتيل غير مدفون

سبط النبىّ جزاك اللَّه صالحة

عنّا و جنّبت خسران الموازين

قد كنت لى جبلاً صعباً ألوذ به

و كنت تصحبنا بالرحم و الدين

من لليتامى و من للسائلين و من

يغنى و يؤوى اليه كل مسكين

و اللَّه لا ابتغى صِهراً بصهركم

حتىّ اغيّب بين الرمل و الطين(167)

9 - عبيداللَّه بن حرّ جعفى

ابن اثير مى نويسد: «چون معاويه از دنيا رفت و حسين بن على عليه السلام به قتل رسيد، عبيداللَّه بن حرّ جعفى از جمله كسانى بود كه در قتل امام شركت نكرده و عمداً خود را مخفى كرده بود. چون حسين عليه السلام كشته شد، ابن زياد شروع به جست و جوى اشراف از اهل كوفه نمود ولى عبيداللَّه بن حرّ را نديد، تا اين كه خود عبيداللَّه بن حرّ بر ابن زياد وارد شد. پسر زياد به او گفت: كجا بودى؟ او گفت: مريض بودم.

ابن زياد گفت: مرض قلب يا مرض بدن؟ او گفت: قلبم مريض نبوده است، ولى بدنم مريض بود و خداوند بر من منّت گذارده و آن را عافيت بخشيد. ابن زياد گفت: دروغ گفتى، ولى تو با دشمنان ما بودى.

او گفت: اگر من با آن ها بودم مرا نيز يافته بودى.

ابن زياد از عبيداللَّه بن حر غافل شد، و لذا او از دارالاماره بيرون آمده و سوار بر اسب شد و گريخت. ابن زياد درباره او سؤال كرد، گفتند: او سوار بر اسبش شده است. ابن زياد گفت: او را نزد من آوريد.

مأموران پشت سر او رفتند و گفتند: امر

امير را اطاعت كن. گفت: به او خبر دهيد هرگز با ميل خود نزد او نخواهم آمد. آن گاه اسبش را به حركت درآورده و بر منزل احمد بن زياد طائى وارد شد. اصحابش دور او را گرفتند.

آن گاه از خانه خارج شد و خود را به كربلا رسانيد. نظر بر قتلگاه حسين عليه السلام و كشته شدگان همراهش انداخت و بر آنان استغفار نمود. سپس به طرف مداين آمد. وى در سوگ شهيدان به خون خفته، در قصيده اى مى گويد:

يقول امير غادر و ابن غادر

ألا كنت قلت الحسين بن فاطمه

و نفسى على خذلانه و اعتزاله

و بيعة هذا الناكث العهد لائمه

فيا ندمى ان لا اكون نصرته

ألا كلّ نفس لاتسدد نادمه

و إنى لأنى ام أكن حماته

لذو حسرة ما ان تفارق لازمه

سقى اللَّه ارواح الذين تآزروا

على نصره سقياً من الغيث دائمه

وقفت على اجداثهم و محالهم

فكاد الحشا ينقض و العين ساجمه(168)

گريستن

گريستن از ديدگاه قرآن و روايات

با مطالعه آيات قرآن كريم و روايات، حقايق آشكار و نهان فراوانى براى ما درباره گريه و اشك ريختن روشن مى شود، اينك به برخى از آيات و روايات در اين زمينه اشاره مى كنيم:

الف) آيات قرآن

1 - گريه نشانه درك حقايق

خداوند متعال مى فرمايد: «وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدِّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّهِدِينَ»؛(169) «و هر گاه آياتى را كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شده بشنوند، مى بينى كه اشك از چشمان آنان جارى مى شود، به خاطر حقيقتى كه دريافته اند. آنان مى گويند: پروردگارا! ايمان آورديم، پس نام ما را با گواهان بنويس.»

اين آيه مربوط به نجاشى زمامدار حبشه

است كه در آغاز بعثت پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله و مهاجرت مسلمين از مكه به سوى حبشه پذيراى مسلمانان مهاجر شد.

2 - گريه مجازات

خداوند متعال مى فرمايد: «فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلاً وَلْيَبْكُوا كَثِيراً جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ»؛(170) «پس آنان بايد كمتر بخندند و بسيار بگريند، اين جزاى كارهايى است كه انجام مى دادند.»

اين آيه مربوط به منافقين عصر پيامبرصلى الله عليه وآله است كه به بهانه گرما يا سرماى هوا از شركت در جهاد خوددارى مى كردند و مردم را نيز از شركت در جهاد بازمى داشتند.

3 - اشك براى خدا، نشانه خردمندى

خداوند مى فرمايد: «وَ يَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنْ كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً * وَ يَخِرّوُنَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً»؛(171) «مى گويند: منزه است پروردگار ما كه وعده هايش يقيناً انجام شدنى است. آنان به زمين مى افتند و گريه مى كنند و[ تلاوت آيات الهى همواره بر خشوع آنان مى افزايد.»

4 - اشك براى خدا، سيره انبياى الهى

خداوند مى فرمايد: «... إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيّاً»؛(172) «آنان [پيامبران الهى و هدايت يافتگان ]كسانى بودند كه وقتى آيات خداوند رحمان بر آنان خوانده مى شد به خاك مى افتادند در حالى كه سجده مى كردند و گريان بودند.»

5 - اشك ندامت، راه چاره گمراهان

خداوند مى فرمايد: «أَزِفَتِ الْازِفَةُ * لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ كاشِفَةٌ * أَفَمِنْ هذَا الْحَديثِ تَعْجَبُونَ * وَ تَضْحَكُونَ وَ لاتَبْكُونَ»؛(173) «آنچه بايد نزديك شود [قيامت ، نزديك شده است و هيچ كس جز خدا نمى تواند سختى هاى آن را بر طرف سازد. آيا از اين سخن تعجب مى كنيد و مى خنديد و گريان نمى شويد.»

ب) روايات

در روايات اسلامى نيز براى گريه و اشك ارزش خاصى

بيان شده است:

1 - اشك، نشانه لطف خداوند

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «بكاء العيون و خشية القلوب من رحمة اللَّه»؛(174) «اشك چشم ها و ترس دل ها [از خدا] از رحمت خداوند به شمار مى رود.»

2 - اشك، اوّلين هديه خدا به انسان

رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «انّما هى رحمة يجعلها فى قلوب عباده»؛(175) «همانا اشك رحمتى است كه خداوند آن را در وجود بندگانش قرار مى دهد.»

3 - اشك، عامل نورانيّت دل

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود: «البكاء من خشية اللَّه ينير القلب و يعصم من معاودة الذنب»؛(176) «گريه كردن از خوف خدا، قلب را نورانى و از بازگشت به ارتكاب گناه بازمى دارد.»

4 - نرم شدن دل به واسطه اشك

پيامبرصلى الله عليه وآله در وصيت خود به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «يا علىّ! اربع خصال من الشقاء: جمود العين و قساوة القلب و بُعد الامل و حبّ البقاء»؛(177) «اى على! چهار ويژگى از بدبختى و شقاوت است: خشكى چشم، سختى دل، آرزوى دراز، دوست داشتن بقا.»

5 - اشك، عامل رهايى از عذاب

امام حسين عليه السلام فرمود: «البكاء من خشية اللَّه نجاة من النار»؛(178) «گريستن از خوف خدا موجب رهايى از دوزخ است.»

6 - اشك، و پاداش عظيم الهى

رسول اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: «ما من عمل الاّ و له وزن و ثواب الاّ الدمعة، فانّها تطفى غضب الرّب»؛(179) «هر كار و عمل نيكى به اندازه معيّنى داراى پاداش و ثواب است، مگر اشك، پس همانا اشك چشم آتش خشم الهى را فرو مى نشاند.»

7 - اشك چشم، معادل خون شهيد

رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «... و ما من قطرة احبّ الى اللَّه من قطرتين: قطرة دم فى سبيل

اللَّه، و قطرة دمع فى سواد الليل من خشية اللَّه»؛(180) «...هيچ قطره اى نزد خدا محبوب تر از دو قطره نيست: قطره خونى كه در راه خدا ريخته شود، و قطره اشكى كه در تاريكى شب از بيم خدا از ديده جارى گردد.»

آثار گريستن

علما و دانشمندان براى گريستن آثار و تأثيراتى ذكر كرده اند كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

1 - تصفيه باطن

كسانى كه در مسير عبوديّت حقّ از اشك و آه بهره مى برند به نتايج معنوى فراوانى دسترسى پيدا مى كنند؛ زيرا اشكى كه براى خدا يا در اندوه اولياى الهى از چشمه سار ديدگان جارى مى شود، از آن جهت كه حالتى روحانى و الهى در آن حاكم است از نورانيّت و معنويّت فوق العاده اى برخوردار مى باشد. لذا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در دعاى كميل به خداوند متعال عرض مى كند: «يا الهى و ربّى و سيدى و مولاى، لأىّ الأمور اليك اشكوا و لما منها اضجّ و أبكى»؛ «اى پرودگار و آقا و مولاى من! براى كدامين از امور خود شكوه به سوى تو آورم و براى كدامين از آن ها گريه و زارى نمايم.»

و در جايى ديگر عرض مى كند: «و لأبكينّ عليك بكاء الفاقدين»؛ «و البته من از دورى تو همانند گريه عزيز گم كرده گريه مى كنم.»

و در فراز آخر دعا مى گويد: «ارحم من رأس ماله الرجاء و سلاحه البكاء»؛ «رحم كن به كسى كه سرمايه اش اميدوارى واسلحه اش گريه و زارى است.»

2 - اشك، سلاح خودسازى

اشك و گريه سلاحى است قوى و بُرّنده كه مى تواند در راه خودسازى كمك شايانى به ما داشته باشد. لذا حضرت على عليه السلام در دعاى كميل مى فرمايد: «ارحم من رأس ماله الرجاء و سلاحه البكاء».

در جنگ با دشمن درونى، يعنى جبهه جهاد اكبر، اسلحه انسان آه است نه آهن، گريه است نه شمشير. كسانى هستند كه در مجلس عزاى حسين بن على عليه السلام نشسته اند، اما آن هنر و درك را ندارند تا اشك بريزند، و بر فرض هم كه درك داشته باشند نرمش دل در آنان نيست، چه اين كه تحصيل نرمش دل، كار هر كسى نيست كه نصيب او گردد.

از ديدگاه علماى اخلاق ريشه بسيارى از جنايت ها قساوت قلب است. انسان وقتى به قساوت قلب و سخت دلى مبتلا شد، بسيارى از مواهب فطرى را از دست مى دهد، به طورى كه نه از آلام ديگران متأثر مى شود و نه دلش در مهر كسى مى تپد، و نه رغبتى به راز و نياز با خدا دارد و نه تمايل به محبّت با مردم در خود احساس مى كند. بديهى است كه بهترين وسيله پيشگيرى يا مداوا در اين زمينه، اشك و گريه است.

4 - اشك، راهى براى رسيدن به عشق

عشق در لغت به معناى «دلدادگى» و «خاطرخواهى» است. محدّث قمى مى گويد: «عشق عبارت است از زياده روى در محبّت».(181)

به طور قطع در بين ابزار و وسايلى كه براى وصول به عشق حقيقى - كه همان عشق به محبوب عالم يعنى خدا است - ، نياز مى باشد پس از شناخت و معرفت، اشك و گريه است. بنابراين اگر انسان، مشتاق رسيدن به حقيقت باشد ولى از اشك و گريه مدد نگيرد هرگز تحوّل معنوى وسيع و مؤثّر در او پديد نمى آيد.

زبان مترجمان عقل است ولى ترجمان عشق، چشم است. آنجا كه اشكى از روى احساس و درد مى ريزد عشق حضور دارد،

ولى آن جا كه زبان با گردش منظم خود جمله هاى منطقى مى سازد، عقل حاضر است. بنابراين، همان طور كه استدلالات منطقى و كوبنده مى تواند همبستگى گوينده را با اهداف رهبران آن مكتب آشكار سازد، قطره اشك نيز مى تواند اعلان جنگ عاطفى بر ضدّ دشمنان مكتب محسوب گردد.

شكسپير، دانشمند، نويسنده و شاعر انگليسى مى گويد: «انديشه ها، رؤياها، آه ها، آرزوها و اشك ها از ملازمات جدايى ناپذير عشق هستند».

و در جمله اى ديگر مى گويد: «عشقى كه با اشك هاى چشم شست و شو داده شود، هميشه پاكيزه و تميز و زيبا خواهد ماند».(182)

ويكتور هوگو، نويسنده معروف غربى مى گويد: «خوشبخت كسى است كه خدا به او دلى بخشيده كه شايسته عشق و سوز و گداز است».(183)

5 - تأثير گريستن در سلامتى انسان

به عقيده دانشمندان علوم تجربى و محقّقان علوم پزشكى، براى اشك خواص طبّى مختلفى است كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

1 - همراه اشك آنزيمى خارج مى شود كه چشم و اطراف آن را ضدّ عفونى مى كند.

2 - مطابق آزمايشات به عمل آمده، آنان كه بيشتر گريه مى كنند كمتر به زخم هاى معده و اثنى عشر دچار مى شوند.

3 - دانشمندان معتقدند كه گريستن، در كاهش آلام درونى، و فشارهاى روحى و روانى تأثير بسيار عجيبى دارد.

4 - با اشك و گريه مى توان برخى از بيمارى ها را تشخيص داد، چون اشك چشم مايه صاف شده از خون بدن است و لذا به كمك آن مى توان گونه هاى مختلفى از سرطان را شناسايى كرد.

گريه در سوگ اولياى الهى از ديدگاه عقل

گريه در سوگ اولياى الهى خصوصاً بر سالار شهيدان اباعبداللَّه الحسين عليه السلام موافق با عقل سليم بوده و داراى آثار و فوايد بسيارى است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1

- گريه بر اهل بيت عليهم السلام خصوصاً امام حسين عليه السلام از مظاهر محبّت به آنان است كه خداوند متعال به آن امر نموده و عقل نيز آن را تأييد مى كند.

2 - اين اشك از مصادق تعظيم شعائر الهى است، زيرا با اين عمل در حقيقت شعارهاى آنان را به پا مى داريم.

3 - گريه بر امام حسين عليه السلام در حقيقت توبه و انابه به سوى خداوند و رجوع به تمام خوبى ها است، زيرا گريه بر امام حسين عليه السلام جهت شخصى ندارد، بلكه به اين دليل است كه او فرزند رسول خداصلى الله عليه وآله و داراى تمام خوبى هاست كه در راه احياى دين الهى مظلومانه به شهادت رسيده است. پس گريه براى چنين افرادى انابه و بازگشت و ارتباط با خوبى هاست. در روايات اسلامى آمده است: هر كس بر امام حسين عليه السلام گريه كند يا بگرياند يا خود را گريان نشان دهد (تباكى كند) بهشت بر او واجب مى گردد، زيرا اين گونه گريه با اين گرايش در حقيقت توبه و انابه و رجوع به خداوند متعال است.

4 - انسان تا به باطن خود رجوع نكند و از آن طريق با ولىّ خدا خصوصاً امام حسين عليه السلام ارتباط پيدا نكند، دلش نمى شكند و اشكش جارى نمى گردد. پس گريه بر امام حسين عليه السلام در حقيقت ارتباط از راه باطن بين وجودى محدود با وجودى بى كران و نامحدود است. پر واضح است كه با اين ارتباط، انسان محدود نيز نامحدود خواهد شد. همان گونه كه اگر آب محدود در بركه اى باشد و آن را به درياى بى كران متصل و مرتبط نسازيم، در مدت اندكى آب گنديده و يا

به دليل شدّت گرمى هوا، نابود خواهد شد، مگر آن كه آن را به درياى بى كران متصل نماييم كه در اين صورت به مانند دريا عاصم و مصون از هر نوع ميكروب و تعفّن و نابودى خواهد شد.

5 - گريه بر مظلوم، انسان را احساسى كرده، و مدافع مظلوم خواهد نمود، خصوصاً كسى كه معصوم بوده و امام و وصىّ و جانشين صاحب شريعت باشد، كه در اين هنگام انسان مدافع شريعت خواهد شد. هم چنين با ديدن هر مظلومى به فكر دفاع از او بر خواهد آمد و اين مطلبى است كه روان شناسان نيز به آن اشاره كرده اند. از همين رو مى بينيم كه شيعيان به سبب بهره بردارى از اين اكسير اعظم كه همان گريه بر سيدالشهداءعليه السلام و مظلوميّت اوست همواره در طول تاريخ حامى و پشت و پناه مظلومان بوده اند.

6 - گريه بر ولىّ خدا خصوصاً امام حسين عليه السلام آرام بخش قلب هاى سوخته اى است كه به جهت مصايبى كه بر آن حضرت عليه السلام وارد شده، آتش از آن شعله ور شده و قطره هاى اشك، مرحمى بر دل آنان خواهد بود.

7 - اشك، خصوصاً براى اولياى الهى سبب رقّت قلب شده و قساوت را از انسان دور مى كند و زمينه را براى ورود انوار خداوند در دل انسان فراهم مى سازد، زيرا اشكِ توجيه شده صيقلى كننده زنگار دل است.

8 - اشك بر امام حسين عليه السلام در حقيقت مبارزه منفى و عملى با حاكمان جائر است، يعنى با اين عمل وانمود مى كنند كه از رفتار آنان بيزارند، همان گونه كه حضرت زهراعليها السلام بعد از وفات پدرش رسول خداصلى الله عليه وآله و بعد از

واقعه «سقيفه» گريه هاى فراوانى كرد، تا به مردم بفهماند كه براى چه دختر رسول خدا ناراحت است و مى گريد؟ با آن كه اهل بيت عليهم السلام الگوى صبر و مظهر بردبارى و استقامت و شكيبايى اند.

9 - اشك بر اهل بيت عليهم السلام خصوصاً سرور شهيدان اعلامِ ادامه دادن و زنده نگه داشتن راه آن بزرگواران است؛ هم چنين اعلام اين مطلب است كه ما در طول تاريخ مخالف يزيد و يزيديان بوده و موافق و پيرو حسين عليه السلام و حسينيان زمان و شعارهايشان هستيم.

گريه در سوگ اوليا از ديدگاه تاريخ

توضيح

گريستن در سوگ اولياى الهى داخل در اصل اباحه است. و اين اصل پابرجاست مادامى كه دليلى بر خلاف آن يعنى حرمت وجود نداشته باشد. و در مباحث آينده به اين مطلب اشاره خواهيم كرد كه هيچ دليلى بر حرمت يا كراهت گريستن در سوگ اولياى الهى وجود ندارد، بلكه مى توان بر استحباب و رجحان آن اقامه دليل نمود. اينك به نمونه هايى از گريستن در سوگ اولياى الهى اشاره مى كنيم:

1 - گريستن حضرت آدم عليه السلام در سوگ هابيل

طبرى به سندش از على بن ابى طالب عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «لمّا قتل ابن آدم اخاه بكاه آدم ...»؛(184) «چون فرزند آدم را برادرش به قتل رسانيد، آدم بر او گريست...».

2 - گريه يعقوب در فراق يوسف

طبرى در تفسير آيه «تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهلِكِينَ»،(185) به سندش از حسن بصرى نقل كرده كه گفت: «كان منذ خرج يوسف من عند يعقوب الى يوم رجع ثمانون سنة، لم يفارق الحزن قلبه، يبكى حتى ذهب بصره، قال الحسن: واللَّه ما على الارض يومئذ خليفة اكرم على اللَّه من يعقوب عليه السلام»؛(186) «از زمانى كه حضرت يوسف از نزد يعقوب خارج شد تا روزى كه بازگشت، هشتاد سال طول كشيد. در اين هنگام حزن از دل يعقوب مفارقت نكرد. آن قدر گريست تا اينكه چشمانش كور شد. حسن بصرى مى گويد: به خدا سوگند! در آن روز روى زمين مخلوقى كريم تر بر خدا از يعقوب نبود.»

3 - گريه پيامبرصلى الله عليه وآله بر حمزه

ابن هشام مى گويد: «لمّا رجع النبى صلى الله عليه وآله الى المدينة سمع البكاء و النواح على القتلى، فذرفت عيناه و بكى ثم قال: "لكن حمزة لا بواكى له". فجاء نساء بنى عبدالاشهل لمّا سمعوا ذلك، فبكين على عمّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله»؛(187) «چون پيامبرصلى الله عليه وآله از احد بازگشت، صداى گريه و ناله بر كشتگان به گوشش رسيد، چشمان حضرت پر از اشك شد و گريست. سپس فرمود: "ولى حمزه گريه كننده اى ندارد." زنان بنى عبدالأشهل چون اين ندا را شنيدند، شروع به گريه بر عموى رسول خداصلى الله عليه وآله كردند.»

او نيز از ابن مسعود نقل كرده كه گفت: «ما رأينا رسول اللَّه باكياً اشدّ من بكائه على حمزه، وضعه فى القبلة، ثم وقف على جنازته و انتحب اى شهق حتى بلغ به الغشى»؛(188) «ما گريه رسول خداصلى الله عليه وآله را به مانند گريستن پيامبرصلى الله عليه وآله برحمزه نديديم.

حضرت او را به طرف قبله نمود، آن گاه بر بالين جنازه او ايستاد و صيحه اى زد كه نزديك بود بيهوش شود.»

4 - گريه رسول خداصلى الله عليه وآله بر عترتش

ابن ابى شيبه به سندش از ابن مسعود نقل كرده كه گفت: روزى نزد رسول خداصلى الله عليه وآله بوديم، ناگهان جماعتى از بنى هاشم آمدند، چون حضرت آنان را مشاهده كرد چشمانش گريان شده، رنگش تغيير كرد. به او عرض كردم: ما در صورت شما چيزى مشاهده مى كنيم كه براى شما ناراحت كننده است؟ حضرت فرمود: «انّا اهل بيت اختار اللَّه لنا الآخرة على الدنيا، و انّ أهل بيتى سيلقون بلاء»؛(189) «همانا ما اهل بيتى هستيم كه خداوند براى ما آخرت را بر دنيا انتخاب كرده است. و همانا زود است كه اهل بيتم را بلا فرا رسد.»

5 - گريه پيامبرصلى الله عليه وآله بر جدّش عبدالمطلّب

ام ايمن مى گويد: «انا رأيت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله يمشى تحت سريره - اى عبدالمطلب - و هو يبكى»؛(190) «رسول خداصلى الله عليه وآله را مشاهده كردم كه زير تابوت عبدالمطلّب در حالى كه مى گريست حركت مى كرد.»

6 - گريه پيامبرصلى الله عليه وآله بر شهداى جنگ موته

بخارى نقل مى كند: «انّ النبى صلى الله عليه وآله نعى زيداً و جعفراً و ابن رواحة للناس قبل ان يأتيهم خبرهم و قال: "اخذ الراية، ثم اخذ جعفر فاصيب، ثم اخذ ابن رواحة فاصيب"، و عيناه تذرفان»؛(191) «خبر شهادت زيد و جعفر و ابن رواحه را قبل از آن كه به مردم برسد خود پيامبرصلى الله عليه وآله به آنان داد و فرمود: پرچم را زيد گرفت، و بر زمين افتاد، سپس جعفر گرفت او نيز بر زمين افتاد، آن گاه ابن رواحه گرفت واونيزبرزمين افتاد.اين هارامى گفت درحالى كه چشمانش گريان بود.»

7 - گريه پيامبرصلى الله عليه وآله بر جعفر

چون جعفر و اصحابش به شهادت رسيدند، رسول خداصلى الله عليه وآله وارد خانه او شد و فرزندان جعفر را طلبيد. آنان را بوييد و چشمانش گريان شد. همسرش اسماء به حضرت عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت! چه چيز شما را به گريه درآورده است؟ آيا خبرى از جعفر و اصحابش به شما رسيده است؟ حضرت فرمود: آرى، امروز آنان به شهادت رسيدند. اسماء مى گويد: من بلند شدم و گريستم و زنان را نيز بر دور خود جمع كردم. در اين هنگام فاطمه عليها السلام داخل شد در حالى كه گريه مى كرد و مى فرمود: واعمّاه.

رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «على مثل جعفر فلتبك البواكى»؛(192) «بر مثل جعفر بايد گريه كنندگان بگريند.»

8 - گريه پيامبرصلى الله عليه وآله در سوگ مادرش

ابوهريره مى گويد: «زار النبى صلى الله عليه وآله قبر امّه فبكى و ابكى من حوله»؛(193) «پيامبرصلى الله عليه وآله به زيارت قبر مادرش رفت و گريست و هر كسى را كه در اطراف او بود نيز به گريه درآورد.»

9 - گريه پيامبرصلى الله عليه وآله بر فاطمه بنت اسد

روايت شده كه پيامبرصلى الله عليه وآله بر فاطمه مادر حضرت على عليه السلام نماز خوانده، او را در قبر گذارد و گريست. و فرمود: «جزاك اللَّه من امّ خيراً، فلقد كنت خير امّ»؛(194) «خداوند تو را به جهت مادرى - كه در حق من كردى - جزاى خير دهد. به طور حتم تو خوب مادرى بودى.»

10 - گريه پيامبرصلى الله عليه وآله بر عبداللَّه بن مظعون

حاكم به سندش از عايشه نقل مى كند كه: «انّ النبىّ صلى الله عليه وآله قبّل عثمان بن مظعون و هو ميّت و هو يبكى»؛(195) «پيامبرصلى الله عليه وآله عثمان بن مظعون را در حالى كه مرده بود بوسيد و گريه كرد.»

11 - رخصت پيامبرصلى الله عليه وآله به گريستن

ابن مسعود و ثابت بن زيد و قرظة بن كعب مى گويند: «رخّص لنا فى البكاء»؛(196) «پيامبرصلى الله عليه وآله ما را به گريه هنگام مصيبت رخصت داد.»

حاكم نيشابورى به سندش از ابو هريره نقل مى كند كه گفت: پيامبرصلى الله عليه وآله به دنبال جنازه اى در حال حركت بود و عمر بن خطاب نيز همراه او حركت مى كرد. عمر صداى گريه زنان را شنيد، و آنان را از اين كار بازداشت. رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «يا عمر! دعهنّ، فانّ العين دامعة، والنفس مصابة و العهد قريب»؛(197) «اى عمر! آنان را رها كن، زيرا چشم اشك بار و نفس مصيبت ديده و عهد نزديك است.»

12 - گريه حضرت على عليه السلام در سوگ حضرت زهراعليها السلام

ابن صبّاغ مالكى از جعفر بن محمّدعليهما السلام نقل مى كند كه فرمود: «چون فاطمه عليها السلام رحلت نمود، على عليه السلام هر روز به زيارت او مى آمد. حضرت صادق عليه السلام فرمود: على عليه السلام روزى آمد و خود را بر روى قبر حضرت زهراعليها السلام افكند و گريست و اين اشعار را انشاء نمود:

ما لى مررت على القبور مسلّماً

قبر الحبيب فلم يردّ جوابى

يا قبر مالك لاتجيب منادياً

أمللت بعدى خلّة الأحباب(198)

«مرا چه شده كه بر قبور گذر مى كنم و بر قبر دوست و حبيبم سلام مى دهم ولى جوابم را نمى دهد.

اى قبر! تو را چه شده كه جواب ندا دهنده را نمى دهى؟ آيا بعد از من از معاشرت با دوستان ملول و خسته شده اى؟».

13 - گريه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در سوگ عمار

ابن قتيبه مى گويد: «چون عمار به قتل رسيد، حضرت على عليه السلام به عدى فرمود: «يا عدى! قتل عمار بن ياسر؟»؛ «اى عدى! آيا عمار بن ياسر كشته شد؟» عدى عرض كرد: آرى. آن گاه حضرت گريست و فرمود: «رحمك اللَّه يا عمار!استوجب الحياة و الرزق الكريم...»؛(199) «خدا رحمت كند تو را اى عمار! او مستوجب زندگانى و رزق كريم بود.»

14 - گريه على عليه السلام بر هاشم بن عتبه

سبط بن جوزى مى گويد: «قتل فى ذلك اليوم ايضاً هاشم بن عتبة بن ابى وقاص، فبكى على عليهما و صلّى عليهما، و جعل عماراً ممّا يليه، و هاشم بن عتبة ممّا يلى القبلة و لم يغسلهما»؛(200) «در آن روز يعنى صفين، هاشم بن عتبة بن ابى وقاص نيز كشته شد. حضرت بر هر دو گريست و بر آنان نماز گزارد. و عمار را به طرف خود و هاشم بن عتبه را به طرف قبله نمود، و آن دو را غسل نداد.»

15 - گريه على عليه السلام بر محمّد بن ابوبكر

سبط بن جوزى مى گويد: «و بلغ علياً قتل محمّد فبكى و تأسّف عليه و لعن قاتله»؛(201) «خبر كشته شدن محمد بن ابوبكر به على عليه السلام رسيد و گريست و بر او اظهار تأسف نمود و بر قاتلش لعنت فرستاد.»

16 - گريه حضرت زهراعليها السلام در سوگ پدرش

سبط بن جوزى مى گويد: «ثمّ انّها اعتزلت القوم و لم تزل تندب رسول اللَّه صلى الله عليه وآله و تبكى حتّى لحقت به»؛(202) «آن گاه فاطمه از مردم كناره گرفت و دائماً بر رسول خداصلى الله عليه وآله ندبه مى كرد و مى گريست تا به آن حضرت ملحق شد.»

17 - گريه فاطمه عليها السلام بر مادرش

يعقوبى مى گويد: «و لمّا توفيت خديجة جعلت فاطمة تتعلق برسول اللَّه صلى الله عليه وآله و هى تبكى و تقول: اين امّى؟»؛(203) «چون خديجه رحلت نمود فاطمه در حالى كه مى گريست خود را به رسول خداصلى الله عليه وآله رسانيد و گفت: كجاست مادرم؟ كجاست مادرم؟».

18 - گريه فاطمه عليها السلام بر رقيه

ابن شبّه به سندش از ابن عباس نقل كرده كه گفت: «لما ماتت رقية بنت رسول اللَّه صلى الله عليه وآله قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: الحقنى بسلفنا الخير عثمان بن مظعون... فبكت فاطمة على شفير القبر، فجعل النبى صلى الله عليه وآله، يمسح الدموع عن عينيها بطرف ثوبه»؛(204) «چون رقيه دختر رسول خداصلى الله عليه وآله رحلت كرد، حضرت صلى الله عليه وآله فرمود: "به سلف خير ما عثمان بن مظعون ملحق باد..." در اين هنگام بود كه فاطمه كنار قبر گريست و پيامبرصلى الله عليه وآله اشك هاى او را با گوشه لباسش از چشمانش پاك كرد.»

19 - گريه فاطمه عليها السلام در سوگ جعفر

ابن اثير نقل مى كند: رسول خداصلى الله عليه وآله بر اسماء وارد شد و خبر شهادت جعفر را به او داد و بر او به اين مصيبت تسليت گفت. فاطمه عليها السلام وارد شد و شروع به گريه كرد.(205)

20 - گريه امام حسن عليه السلام و اهل كوفه در سوگ حضرت على عليه السلام

ابن ابى الحديد مى گويد: «انّ الحسن بن على عليه السلام خطب فى صبيحة الليلة التى قبض فيها اميرالمؤمنين على عليه السلام، فحمد اللَّه و اثنى عليه و صلّى على النبىّ صلى الله عليه وآله ثم قال: لقد قبض فى هذه الليلة رجل لم يسبقه الاولون و لم يدركه الاخرون لقد كان يجاهد مع رسول اللَّه فيقيه بنفسه، و كان رسول اللَّه صلى الله عليه وآله يوجهه برايته فيكتنفه جبرئيل عن يمينه و ميكائيل عن شماله، فلا يرجع حتى يفتح اللَّه على يديه. و لقد توفى الليلة التى عرج فيها بعيسى بن مريم، و فيها قبض يوشع بن نون، و ما خلف صفراء و لا بيضاء الاّ سبعمائة درهم فضلت من عطائه، و اراد ان يبتاع بها خادماً لاهله، ثم خنقه البكاء فبكى و بكى الناس معه...»؛(206) «حسن بن على در صبح آن شبى كه اميرالمؤمنين عليه السلام در آن شب رحلت نمود، خطبه اى ايراد كرد و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: در اين شب مردى رحلت نمود كه پيشينيان بر او سبقت نگرفته و آيندگان نيز او را درك نخواهند كرد. او هميشه همراه رسول خداصلى الله عليه وآله جهاد مى كرد و با جان خود از او دفاع مى نمود. رسول خداصلى الله عليه وآله او را با پرچمش راهنمايى مى كرد. جبرئيل در طرف راست او و ميكائيل در طرف چپ او بودند، و

از جنگ باز نمى گشت تا خداوند پيروزى را بر دستان او قرار مى داد. او در شبى وفات يافت كه عيسى بن مريم به آسمان عروج نمود، و يوشع بن نون وفات يافت. و هيچ زردى و سفيدى (طلا و نقره اى) را بر جاى نگذاشت جز هفتصد درهم از زيادى اموالش كه مى خواست با آن خادمى براى خانواده اش تهيه كند. آن گاه بغض گلوى او را فشرد و گريست و مردم نيز با او گريستند...».

21 - گريه امام حسين عليه السلام در سوگ برادرش عباس عليه السلام

قندوزى حنفى نقل مى كند: «فضربه رجل منهم بعمود من حديد على رأسه الشريف ففلق هامته فوقع على الارض و هو يقول: يااباعبداللَّه! يا حسين! عليك منّى السلام. فقال الامام: واعباساه، وامهجة قلباه و حمل عليهم و كشفهم عنه و نزل اليه و حمله على جواده فادخله الخيمة و بكى بكاءاً شديداً و قال: جزاك اللَّه عنّى خير الجزاء...»؛(207) «... مردى با عمودى از آهن بر سر شريف عباس عليه السلام كوبيد كه فرقش را شكافت و بر زمين افتاد و فرياد برآورد: اى اباعبداللَّه! اى حسين! سلام من بر تو باد. امام فرمود: واى بر عباسم، واى بر خون دلم. آن گاه بر لشكر حمله كرده، آنان را كنار زد. از اسب پياده شد و او را بر آن سوار كرد و داخل خيمه نمود و بسيار گريست و فرمود: خداوند به جهت من تو را بهترين جزا عنايت فرمايد...».

22 - گريه امام حسين عليه السلام بر مسلم بن عقيل

احمد بن اعثم كوفى مى نويسد: «و بلغ الحسين بن على بانّ مسلم بن عقيل قد قتل؛ و ذلك انّه قدم عليه رجل من اهل الكوفة فقال له الحسين عليه السلام: من اين اقبلت؟ قال: من الكوفة، و ما خرجت حتى نظرت مسلم بن عقيل و هانى بن عروة المذحجى رحمهما اللَّه قتيلين، مصلوبين، منكسين، فى سوق القصابين، و قد وجه برأسيهما الى يزيد بن معاوية. قال: فاستعبر الحسين عليه السلام باكياً ثم قال: «إِنَّا للَّهِ ِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» »؛(208) «به حسين بن على خبر رسيد كه مسلم بن عقيل كشته شده است. به اين طريق كه مردى از اهل كوفه بر امام حسين عليه السلام وارد شد. حضرت به او فرمود: از كجا آمده اى؟ گفت: از كوفه. من

از كوفه بيرون نيامدم تا اين كه بر مسلم بن عقيل و هانى بن عروه مذحجى نظر كردم كه هر دو كشته شده و به دار آويخته و در بازار قصابان بر روى زمين كشيده مى شدند. و سر آن دو را براى يزيد بن معاويه فرستادند.

حضرت آهى كشيد و گريست. آن گاه فرمود: «إِنَّا للَّهِ ِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» .»

23 - گريه امام حسين عليه السلام بر طفل شيرخوارش

سبط بن جوزى از هشام بن محمّد نقل مى كند: «چون امام حسين عليه السلام مشاهده كرد كه لشكر عمر بن سعد اصرار بر كشتن او دارد، قرآن را برداشت و بر روى سر گذاشت و ندا داد: بين من و بين شما كتاب خدا و جدّم رسول خداصلى الله عليه وآله حاكم باشد. اى قوم! به چه جرمى خون مرا حلال مى شماريد؟ آيا من فرزند دختر پيامبر شما نيستم؟ آيا گفتار جدّم در حقّ من و برادرم كه فرمود: «حسن و حسين دو جوانان بزرگوار بهشتند» به شما نرسيده است؟ اگر مرا تصديق نمى كنيد از جابر و زيد بن ارقم و ابوسعيد خدرى سؤال كنيد. آيا جعفر طيّار عموى من نيست؟

در اين هنگام طفلى كه به جهت عطش، بى تابى مى كرد توجه او را به خود جلب نمود. صدا زد: اى قوم! اگر به من رحم نمى كنيد لااقل به اين طفل رحم كنيد. مردى از ميان قوم تيرى بر او زد و او را ذبح نمود. حسين عليه السلام شروع به گريه كرد و گفت: «اللهم احكم بيننا و بين قوم دعونا لينصرونا فقتلونا. فنودى من الهواء: دعه يا حسين! فانّ له مرضعاً فى الجنّة»؛(209) «بار خدايا! بين ما و بين قومى حكم كن كه ما را

دعوت كردند تا يارى مان كنند ولى در عوض ما را به قتل رساندند. از آسمان ندايى داده شد: اى حسين! او را رها كن؛ زيرا براى او شيردهنده اى در بهشت است.»

24 - گريه امام حسين عليه السلام بر قيس بن مسهّر

چون خبر كشته شدن قيس به امام حسين عليه السلام رسيد حضرت آهى كشيد و گريست. آن گاه فرمود: «اللهم اجعل لنا و لشيعتنا منزلاً كريماً عندك و اجمع بيننا و ايّاهم فى مستقرّ رحمتك، انّك على كلّ شى ء قدير»؛(210) «بار خدايا! براى ما و شيعيان ما منزل كريمى نزد خود قرار ده، و بين ما و بين آنان در مستقرّ رحمتت جمع كن، زيرا تو بر هر كارى توانايى.»

25 - گريه امام حسين عليه السلام بر حرّ بن يزيد رياحى

قندوزى حنفى نقل مى كند: «... حرّ بر اهل كوفه حمله ور شد و از ميان آنان پنجاه نفر را كشت و سپس كشته شد، سرش را از تن جدا كرده، به طرف امام پرتاب نمودند. حضرت سر او را به دامن گذاشت و در حالى كه مى گريست خون را از روى صورتش پاك مى كرد و مى فرمود: «واللَّه ما اخطأت أمّك اذ سمّتك حرّاً فانّك حرّ فى الدنيا و سعيد فى الآخرة»؛(211) «به خدا سوگند! مادرت اشتباه نكرد زمانى كه تو را حرّ ناميد، زيرا تو حرّ در دنيا و با سعادت در آخرتى.»

26 - گريه اهل مدينه در سوگ رسول خداصلى الله عليه وآله

ابوذؤيب هُذلى مى گويد: «قدمت المدينة و لاهلها ضجيج بالبكاء كضجيج الحجيج اهلوا بالاحرام. فقلت: مه؟ قالوا: قبض رسول اللَّه صلى الله عليه وآله»؛(212) «وارد مدينه شدم، صداى ضجّه و گريه بلند بود همان گونه كه حاجيان از احرام خارج مى شوند. گفتم: چه خبر شده است؟ گفتند: رسول خداصلى الله عليه وآله از دنيا رحلت كرده است.»

27 - گريه اهل مدينه در سوگ امام حسن عليه السلام

ابن عساكر به سندش از ابن ابى نجيح از پدرش نقل كرده كه گفت: «بكى على الحسن بن على بمكة و المدينة سبعاً النساء و الصبيان و الرجال»؛(213) «اهل مكه و مدينه، اعم از زن و مرد و كودك، به مدّت هفت روز بر حسن بن على عليهما السلام گريستند.»

28 - گريه ابوهريره بر امام حسن عليه السلام

ابن عساكر به سندش از مساور مولى بنى سعد نقل كرده كه گفت: «رأيت اباهريرة قائماً على باب مسجد رسول اللَّه صلى الله عليه وآله يوم مات الحسن بن على و يبكى و ينادى باعلى صوته: يا ايها الناس! مات اليوم حبّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله فابكوا»؛(214) «ابوهريره را مشاهده كردم در حالى كه بر درِ مسجد رسول خداصلى الله عليه وآله روز رحلت حسن بن على عليهما السلام ايستاده و مى گريد و با صداى بلند ندا مى دهد: اى مردم! امروز محبوب رسول خداصلى الله عليه وآله رحلت نمود. او با اين كلمات همه را به گريه انداخت.»

29 - گريه سعيد بن عاص در سوگ امام حسن عليه السلام

حاكم به سندش از مسلمة بن محارب نقل مى كند: «مات الحسن بن على سنة خمسين لخمس خلون من ربيع الاول و هو ابن ست و اربعين سنة، و صلّى عليه سعيد بن العاص، و كان يبكى عليه»؛(215) «حسن بن على در حالى كه پنجاه و پنج روز از ربيع الاول گذشته بود و چهل و شش سال داشت رحلت نمود. و سعيد بن عاص در حالى كه مى گريست بر او درود فرستاد.»

30 - گريه محمّد بن حنيفه بر امام حسن عليه السلام

ابن عبدربّه و ديگران نقل كرده اند: «و لمّا دفن - الحسن بن على - قام اخوه محمد بن الحنفية على قبره باكياً و قال: رحمك اللَّه يا ابامحمد»؛(216) «چون حسن بن على دفن شد برادرش محمد بن حنفيه گريان بر بالاى قبر او ايستاد و عرض كرد: خداوند تو را رحمت كند اى ابامحمد!».

31 - گريه اهل مدينه هنگام يادآورى رسول خداصلى الله عليه وآله

جزرى نقل مى كند: بلال در عالم رؤيا پيامبر را خواب ديد در حالى كه به او فرمود: «ماهذه الجفوة يا بلال؟ اما اَن لك اَن تزورنا؟»؛ «اين چه جفايى است اى بلال! آيا وقت آن نرسيده كه به زيارت ما بيايى؟». بلال در حالى كه محزون بود بيدار شد و سوار بر مركب شده، به سوى مدينه آمد و مستقيماً به طرف قبر پيامبرصلى الله عليه وآله رفت و شروع به گريه كرد و خود را به قبر حضرت ماليد. حسن و حسين عليهما السلام آمدند. بلال آن دو را مى بوسيد و به خود مى چسباند. آن دو به بلال فرمودند: ما مى خواهيم تو هنگام سحر اذان بگويى. بلال بالاى بام مسجد رفت. چون گفت: «اللَّه اكبر، اللَّه اكبر». مدينه از گريه مردم بر خود لرزيد. چون گفت: اشهد أن لا اله الاّ اللَّه، شيون اهل مدينه بيشتر شد. چون گفت: اشهد انّ محمّداً رسول اللَّه، زنان از خانه ها بيرون ريختند، و روزى به مانند آن روز ديده نشد كه اين گونه مردان و زنان گريسته باشند.(217)

گريستن در سوگ امام حسين عليه السلام

با مراجعه به تاريخ و حديث پى مى بريم كه پيامبر و اهل بيت ايشان عليهم السلام و صحابه و تابعين و بزرگان امت، در سوگ مصيبت امام حسين عليه السلام گريسته اند. اينك به نمونه هايى كه در كتب اهل سنت به آن تصريح شده، اشاره مى كنيم:

1 - گريه رسول خداصلى الله عليه وآله در سوگ امام حسين عليه السلام

عايشه مى گويد: «دخل الحسين بن على عليه السلام على رسول اللَّه صلى الله عليه وآله و هو يوحى اليه، فبرك على ظهره و هو منكبّ، و لعب على ظهره. فقال جبرئيل: يا محمد! ان امتك ستفتن بعدك

و يقتل ابنك هذا بعدك. و مدّ يده فاتاه بتربة بيضاء و قال: فى هذه الارض يقتل ابنك اسمها الطفّ. فلمّا ذهب جبرئيل خرج رسول اللَّه صلى الله عليه وآله الى اصحابه و التربة فى يده، و فيهم ابوبكر و عمر و على و حذيفة و عمار و ابوذر و هو يبكى فقالوا: ما يبكيك يا رسول اللَّه! فقال: اخبرنى جبرئيل ان ابنى الحسين يقتل بعدى بارض الطف و جاءنى بهذه التربة فاخبرنى انّ فيها مضجعه»؛(218) حسين بن على عليه السلام در حالى كه بر رسول خداصلى الله عليه وآله وحى نازل شده بود وارد شد و از كمر او بالا رفت و بر پشت او بازى نمود. جبرئيل به حضرت عرض كرد: اى محمّد! همانا زود است كه امتت بعد از تو فتنه كنند و اين فرزندت را به قتل برسانند. آن گاه دست دراز كرد و مشتى از تربت را به او داد و گفت: در اين سرزمين است كه فرزندت كشته خواهد شد، سرزمينى كه اسم آن "طفّ" است. چون جبرئيل رفت، رسول خداصلى الله عليه وآله در حالى كه آن تربت در دستش بود بر اصحابش وارد شد. در ميان آنان ابوبكر، عمر، على، حذيفه، عمار و ابوذر بودند. حضرت شروع به گريه كرد. عرض كردند: چه چيز شما را به گريه درآورده است اى رسول خداصلى الله عليه وآله؟! حضرت فرمود: جبرئيل مرا خبر داد كه همانا فرزندم حسين بعد از من در سرزمين طفّ كشته خواهد شد. و براى من اين تربت را آورد و خبر داد كه در آن جا محلّ دفن او خواهد بود.»

2 - گريه امام على عليه السلام

در سوگ امام حسين عليه السلام

ابن عساكر از نجى نقل مى كند كه من با على عليه السلام حركت كرديم. چون به نينوا كه در راه صفين بود رسيد، حضرت ندا داد: «اصبر يا اباعبداللَّه! اصبر يا اباعبداللَّه بشطّ الفرات. قلت: و ما ذاك؟ قال: دخلت على النبى صلى الله عليه وآله ذات يوم و عيناه تفيضان، قلت: يا نبىّ اللَّه! اغضبك احد، ما شأن عينيك تفيضان؟ قال: بل قام من عندى جبرئيل قبل امد فحدّثنى انّ الحسين يقتل بشطّ الفرات. قال: فقال: هل لك الى ان اشمّك من تربته؟ قال: فقلت: نعم، فمدّ يده فقبض قبضة منه تراب فاعطانيها فلم املك عينىّ ان فاضتا»؛(219) «صبر كن اى اباعبداللَّه! صبر كن اى اباعبداللَّه در شطّ فرات. راوى مى گويد: عرض كردم: براى چه؟ حضرت فرمود: روزى بر پيامبر وارد شدم در حالى كه دو چشمش گريان بود. عرض كردم: اى پيامبر خداصلى الله عليه وآله! آيا كسى تو را به غضب درآورده است؟ چه شده كه چشمانتان اشكبار است؟ حضرت فرمود: لحظاتى قبل جبرئيل اينجا بود و مرا خبر داد كه حسين عليه السلام در كنار شطّ فرات به قتل خواهد رسيد. نجى مى گويد: حضرت به من فرمود: آيا مى خواهى از تربتش به تو دهم تا استشمام نمايى؟ عرض كردم: آرى. آن گاه دست خود را دراز كرده و مشتى از خاك برداشت و به من عطا نمود. من نتوانستم جلوى خود را بگيرم، لذا اشكم جارى شد.»

3 - گريه امام سجادعليه السلام در سوگ امام حسين عليه السلام

ابن عساكر به سندش از جعفر بن محمّد نقل كرده كه: «سئل على بن الحسين عن كثرة بكائه فقال: لاتلومونى، فان يعقوب عليه

السلام فقدسبطاً من ولده فبكى حتى ابيضت عيناه من الحزن و لم يعلم انه مات، و قد نظرت الى اربعة عشر رجلاً من اهل بيتى يذبحون فى غداة واحدة أفترون حزنهم يذهب من قلبى ابداً»؛(220) «از على بن حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام در مورد كثرت گريستنش سؤال شد؟ حضرت فرمود: مرا ملامت نكنيد؛ زيرا يعقوب يكى از فرزندانش مفقود شد، آن قدر گريست تا اين كه دو چشمش سفيد شد در حالى كه مى دانست او نمرده است. ولى من به چهارده نفر از اهل بيتم نظر كردم كه در صبح يك روز همگى ذبح شدند، آيا شما مى خواهيد كه حزن آنان از قلبم بيرون رود؟»

4 - گريه امام صادق عليه السلام در سوگ امام حسين عليه السلام

ابوالفرج اصفهانى به سندش از اسماعيل تميمى نقل كرده كه گفت: من نزد ابوعبداللَّه جعفر بن محمّدعليهما السلام بودم كه خادم براى سيد حميرى - شاعر - از حضرت اجازه ورود گرفت. حضرت دستور داد كه وارد شود. اهل بيت خود را پشت پرده قرار داد. سيد حميرى وارد شد و سلام كرد و در گوشه اى نشست. حضرت از او خواست تا شعر بخواند. حميرى اين اشعار را در سوگ امام حسين عليه السلام سرود:

أمرر على جدث الحسين

فقل لأعظمه الزكيّه

آأعظماً لازلت من

و طفاء ساكبة رويّة

و اذا مررت بقبره

فأطل به وقف المطيّة

و ابك المطهّر للمطهّر

و المطهّرة النقية

كبكاء معولة أتت

يوماً لواحدها المنيّة

حميرى مى گويد: مشاهده كردم كه اشك هاى جعفر بن محمّد برگونه هايش سرازير بود، و صداى شيون از خانه حضرت بلند شد، به حدّى كه امام دستور به خوددارى دادند. آنان نيز ساكت شدند... .(221)

5 -

گريه ابن عباس در سوگ امام حسين عليه السلام

سبط بن جوزى نقل كرده است: چون حسين عليه السلام كشته شد، دائماً ابن عباس بر او مى گريست تا اين كه چشمش كور شد.(222)

6 - گريه انس بن مالك در سوگ امام حسين عليه السلام

قندوزى حنفى مى گويد: «چون سر مبارك حسين بن على عليهما السلام را بر ابن زياد وارد كردند، آن را در تشتى قرار داد و با چوب دستى اش شروع به زدن به دندان هاى آن حضرت نمود و مى گفت: مثل اين دندان ها را نديدم. اَنَس نزد او بود، شروع به گريه كرد و گفت: حسين عليه السلام شبيه ترين مردم به رسول خداصلى الله عليه وآله است.(223)

7 - گريه زيد بن ارقم در سوگ امام حسين عليه السلام

ابن ابى الدنيا روايت كرده كه زيد بن ارقم نزد ابن زياد بود، به او گفت: چوبت را بردار، به خدا سوگند! به دفعات ديده ام كه رسول خداصلى الله عليه وآله ما بين اين دو لب را مى بوسيد. آن گاه شروع به گريه كرد.(224)

8 - گريه ام سلمه در سوگ امام حسين عليه السلام

چون خبر كشته شدن امام حسين عليه السلام به ام سلمه رسيد، گفت: «أو قد فعلوها؟ ملأ اللَّه قبورهم ناراً، ثم بكت حتى غشى عليها»؛(225) «آيا اين كار را كردند؟! خداوند قبرهايشان را از آتش پركند. آن گاه آن قدر گريست تا اين كه غش كرد.»

9 - گريه حسن بصرى در سوگ امام حسين عليه السلام

زهرى مى گويد: «لمّا بلغ الحسن البصرى قتل الحسين بكى حتى اختلج صدغاه ثم قال: و اذلّ امة قتلت ابن بنت نبيّها...»؛(226) «چون خبر قتل حسين عليه السلام به حسن بصرى رسيد، گريست، به حدّى كه دو گونه هايش پر از

اشك شد. آن گاه گفت: ذليل باد قومى كه فرزند دختر پيامبرشان را به قتل رسانده است!...».

10 - گريه ربيع بن خُثيم در سوگ امام حسين عليه السلام

از جمله تابعين كه در سوگ مصيبت امام حسين عليه السلام گريست ربيع بن خثيم است. سبط بن جوزى نقل مى كند: «لمّا بلغ الربيع بن خثيم قتل الحسين بكى و قال: لقد قتلوا فتية لو رآهم رسول اللَّه صلى الله عليه وآله لاحبّهم، اطعمهم بيده، و اجلسهم على فخذه»؛(227) «چون خبر كشته شدن حسين عليه السلام به ربيع رسيد گريست و گفت: آنان جوانانى را كشتند كه هر گاه رسول خداصلى الله عليه وآله آنان را مى ديد دوست مى داشت و به دستان خود آنان را طعام مى داد و بر زانوى خود مى نشاند.»

11 - گريه اهل كوفه در سوگ امام حسين عليه السلام

چون مركب اُسرا به كوفه رسيد، مردم همگى به ديدن زنان خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله آمدند. و از هر طرف صداى آه و شيون و سر و صدا و مرثيه سرايى بلند بود. زنان كوفه ندبه كنان در حالى كه گريبان چاك مى دادند، با همراهى مردان بر اسيران مى گريستند...(228).

12 - گريه توّابين در سوگ امام حسين عليه السلام

عايشه بنت الشاطى مى گويد: «سال شصت و پنج هجرى داخل نشده بود كه صيحه توابين به «يالثارات الحسين عليه السلام» زمين را زير پاى بنى اميه به لرزه درآورد، و اهل كوفه با اسلحه هاى خود به طرف قبر حسين عليه السلام به راه افتادند، در حالى كه اين آيه را تلاوت مى كردند: «فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بَارِئِكُم»(229). چون نزد قبر رسيدند، همگى صيحه اى زدند. و مردم را گريان تر از آن

روز نديدند. آنان يك شبانه روز در آن جا اقامت كرده و تضرّع نمودند...».(230)

بررسى ادله مخالفين

كسانى كه از اهل سنت منكر جواز و رجحان گريستن بر اموات هستند، به ادله اى چند تمسك كرده اند كه آن ها را مورد بحث و بررسى قرار مى دهيم:

1 - روايات و نهى از گريستن بر ميّت

مسلم و ديگران از عبداللَّه نقل كرده اند كه گفت: حفصه بر عمر گريست. عمر به او گفت: آرام باش، اى دختركم! آيا نمى دانى كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «انّ الميّت يعذّب ببكاء اهله عليه»؛(231) «گريه خانواده ميت، او را عذاب مى دهد.»

و نيز از ابن عمر نقل شده كه چون عمر نيزه خورد بيهوش شد. بر او صدا به شيون بلند نمودند. چون به هوش آمد، گفت: آيا نمى دانيد كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «انّ الميت ليعذب ببكاء الحىّ»؛(232) «همانا مرده، بر گريه زنده عذاب مى شود.»

پاسخ

اوّلاً: اين احاديث با احاديثى كه قبلاً ذكر شد و همه دلالت بر جواز يا رجحان گريه دارد، معارض است.

ثانياً: از احاديث ديگر استفاده مى شود كه عمر بن خطاب در تطبيق اين حديث نبوى بر موردش اشتباه كرده است، زيرا صهيب مى گويد: «من بعد از شنيدن اين حديث از عمر، نزد عايشه رفتم و آن چه از عمر شنيده بودم براى او بازگو كردم. عايشه گفت: نه به خدا سوگند! رسول خداصلى الله عليه وآله هرگز نفرمود كه ميّت به گريه كسى عذاب مى شود، بلكه فرمود: «انّ الكافر يزيده اللَّه ببكاء اهله عذاباً، وانّ اللَّه لهو اضحك و أبكى، و لاتزر وازرة وزر اخرى»؛(233) «همانا خداوند عذاب كافر را به سبب گريه اهلش زياد مى كند. و همانا

خداوند مى خنداند و مى گرياند، هيچ كسى بار ديگرى را حمل نمى كند.»

هشام بن عروه از پدرش نقل مى كند كه نزد عايشه قول ابن عمر نقل شد كه ميت به گريه اهلش بر او عذاب مى شود، عايشه گفت: خدا رحمت كند اباعبدالرحمن را، او چيزى را شنيده ولى حفظ نكرده است. روزى جنازه مرد يهودى را از كنار رسول خداصلى الله عليه وآله عبور دادند در حالى كه اهلش بر او مى گريستند. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «انتم تبكون و انّه ليعذب»؛(234) «شما گريه مى كنيد و او عذاب مى شود.»

ثالثاً: قبلاً به روايتى اشاره كرديم كه عمر نزد پيامبرصلى الله عليه وآله از گريه زنان بر ميّت منع كرد، ولى رسول خداصلى الله عليه وآله به او فرمود: «دعهنّ يا عمر! فانّ العين دامعة و القلب مصاب و العهد قريب»؛ «اى عمر! آنان را رها كن، زيرا چشم اشك ريزان و قلب مصيبت ديده و عهد قريب است.»

رابعاً: اين روايت با ظاهر آيات قرآن سازگارى ندارد؛ زيرا خداوند مى فرمايد: «وَ لاتَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى ؛(235) «هيچ گناهكارى بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد.»

2 - نهى عمر از گريه بر ميّت

گاهى مى گويند عمر بن خطاب از گريستن بر اموات نهى مى كرده است، لذا نهى او دليل بر عدم جواز است.

پاسخ

اوّلاً: نهى او در مقابل نصوصى است كه دلالت بر جواز بلكه رجحان دارد.

ثانياً: سنّت عمر نزد ما اعتبارى ندارد.

ثالثاً: نهى او همان گونه كه در روايات به آن اشاره شده، مورد مخالفت پيامبرصلى الله عليه وآله قرار گرفته است.

رابعاً: چگونه عمر از گريستن بر اموات نهى كرده در حالى كه خودش بر نعمان بن مقرن(236)، زيد بن

خطاب(237) و خالد بن وليد(238)، گريسته است. و نيز امر به گريه بر خالد بن وليد نموده است.(239)

تورات، و نهى گريه بر اموات

با تأملى در كتب يهود پى مى بريم كه نهى از گريه در سوگ مردگان، ريشه در تورات دارد، و عمر از آن جا كه با اهل كتاب خصوصاً يهود ارتباط داشته و كتاب هاى آنان را قرائت مى كرده است لذا اين حكم را در اسلام به اجرا گذاشته است.

در كتب يهود مى خوانيم: «اى فرزند! از تو شهوت دو چشمانت را با يك ضربت مى گيرم، پس نوحه و گريه مكن و اشكانت را جارى مساز. آرام گرفته و ساكت باش، و نوحه بر اموات نخوان».(240)

3 - اختصاص روايات گريستن به عصر ظالمان

محمّد باقر بهبودى در تعليقه خود بر كتاب «بحارالأنوار» ذيل روايات فضيلت گريه بر امام حسين عليه السلام مى گويد: «توهّم الجهال انّ لهذه الأحاديث اطلاقاً يشمل كل ظرف و زمان، فانكرها بعض اشدّ الإنكار... و الحق انّ هذه الاحاديث - بين صحاح و حسان و ضعاف - مستفيضة بل متواترة لا تتطرق اليها يد الجرح و التأويل، لكنّها صدرت حينما كان ذكر الحسين و البكاء عليه و زيارته و رثائه و انشاد الشعر فيه انكاراً للمنكر و مجاهدة فى سبيل اللَّه، و محاربة مع اعداء اللَّه: بنى امية الظالمة الغشوم و هدماً لأساسهم و تقبيحاً و تنفيراً من سيرتهم الكافرة بالقرآن و الرسول...

و امّا فى زمان لا محاربة بين اهل البيت و اعدائهم كزماننا هذا فلا يصدق على ذكر الحسين و البكاء عليه عنوان الجهاد... فحيث لا جهاد فى البكاء عليه فلا وعد بالجنة، و حيث لا عذاب و لا نكال و لا

خوف نفس فلا ثواب كذا و كذا. فليبك الفسقة الفجرة انّهم مأخوذون بسيى ء اعمالهم انّ اللَّه لا يخدع من جنّته...»؛(241) «و حق اين است كه در اين احاديث روايت صحيح و حسن و ضعيف وجود دارد ولى در عين حال مستفيض بلكه متواتر است كه دست جرح و تأويل در آن ها راه ندارد ولى اين روايات هنگامى صادر شده كه ذكر حسين و گريه بر او زيارت و مرثيه خوانى و قرائت شعر درباره او انكار منكر و مجاهده در راه خدا و جنگ با دشمنان خدا بنى اميه ظالم و غاصب به حساب مى آمده و موجب هدم اساس و بنيان آن ها و تقبيح و تنفير از روش كفرآميز آن ها نسبت به قرآن و رسول به حساب مى آمده است...

و امّا در زمانى كه بين اهل بيت و دشمنانشان جنگى نبوده مثل اين زمان، ديگر بر ذكر حسين و گريه بر او عنوان جهاد صادق نيست... و چون جهادى بر گريه بر او نيست پس وعده اى به بهشت نمى باشد، و هنگامى كه عذاب و گرفتارى و ترس بر جان نيست پس ثواب هايى هم كه در روايات آمده، نيست. پس بايد افراد فاسق فاجر بگريند، آنان به جهت اعمال بدشان مؤاخذه مى شوند زيرا خداوند در بهشتش فريب نمى خورد...».

پاسخ

اولاً: رواياتى كه در مورد ثواب گريه بر مصيبت امام حسين عليه السلام وارد شده مطلق است و شامل هر زمان و مكان و هر حالتى است.

امام رضاعليه السلام به ابن شبيب فرمود: «يابن شبيب! ان سرّك ان تكون معنا فى الدرجات العُلى من الجنان فاحزن لحزننا و افرح لفرحنا و عليك بولايتنا؛ فلو انّ رجلاً تولّى حجراً لحشره اللَّه معه يوم

القيمة»؛(242) «اى پسر شبيب! اگر دوست دارى كه با ما در درجات عالى بهشت باشى در حزن ما محزون و در شادى ما شاد باش. و بر تو باد به ولايت ما؛ زيرا اگر كسى سنگى را دوست بدارد خداوند او را در روز قيامت با همان سنگ محشور مى كند.»

مسمع بن عبدالملك از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «رحم اللَّه دمعتك، اما انّك من الذين يعدون من اهل الجزع لنا، و الذين يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا»؛(243) «خداوند به جهت اشكانت بر تو رحمت فرستد. آگاه باش! همانا تو جزء كسانى هستى كه براى ما جزع مى كند و كسانى كه در شادى ما شاد و در حزن ما اندوهناكند.»

ثانياً: اگر اين گونه روايات مخصوص زمان بنى اميه است كه گريه در حكم جهاد بوده است، الان نيز وارثان بنى اميه از پيروان مدرسه شام در بين وهابيان وجود دارند كه با اهل بيت عليهم السلام دشمن اند و لااقل نمى خواهند كه از آن بزرگواران ياد و ذكرى برده شود و لذا از اين جهت در اين زمان گريه در سوگ اهل بيت عليهم السلام جهاد به حساب مى آيد.

ثالثاً: پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در عصر و زمانى براى امام حسين عليه السلام گريه كرده است كه هنوز بنى اميه به حكومت نرسيده بود تا گريه در حكم جهاد بر ضدّ آنان به شمار آيد.

حاكم نيشابورى به سندش از ام الفضل دختر حارث نقل كرده كه گفت: «انّها دخلت على رسول اللَّه صلى الله عليه وآله فقالت: يا رسول اللَّه! انّى رأيت حلماً منكراً الليلة. قال: و ما هو؟ قالت: انّه شديد. قال: و ماهو؟ قالت: رأيت كأنّ قطعة من جسدك قطعت و

وضعت فى حجرى. فقال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: رأيت خيراً؛ تلد فاطمة - ان شاء اللَّه - غلاماً فيكون فى حجرك. فولدت فاطمة الحسين، فكان فى حجرى، كما قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله. فدخلتُ يوماً الى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله، فوضعته فى حجره، ثم حانت منّى التفاتة فاذا عيناً رسول اللَّه صلى الله عليه وآله تهريقان من الدموع. فقلت: يا نبىّ اللَّه! بأبى انت و امّى، ما لك؟ قال: أتانى جبرئيل عليه الصلاة و السلام، فأخبرنى انّ امّتى ستقتل ابنى هذا. فقلت: هذا؟ فقال: نعم، و اتانى بتربة من تربته حمراء»؛(244) «روزى بر رسول خداصلى الله عليه وآله وارد شده، عرض كردم: اى رسول خدا! شب گذشته خواب بدى ديدم. حضرت فرمود: آن خواب چيست؟ عرض كردم، خواب بدى است. حضرت فرمود: چيست؟ عرض كردم: در عالم رؤيا ديدم گويا قسمتى از بدن شما جدا شده و در دامان من قرار گرفت. پيامبر فرمود: خواب خوبى ديده اى. فاطمه (دخترم) اگر خدا بخواهد پسرى به دنيا خواهد آورد كه در دامان تو بزرگ خواهد شد.

ام الفضل مى گويد: فاطمه عليها السلام حسين عليه السلام را به دنيا آورد و او در دامان من بود، همان گونه كه رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود، تا آن كه بر رسول خداصلى الله عليه وآله وارد شدم و حسين عليه السلام را در دامنش گذاردم. به حضرت توجه كردم، ناگهان ديدم كه اشك از چشمانش سرازير شد. عرض كردم: اى پيامبر خدا! پدر و مادرم به فدايت، چه شده كه شما را گريان مى بينم؟ حضرت فرمود: جبرئيل بر من نازل شد و خبر داد كه امتم به زودى او را به شهادت

مى رسانند. عرض كردم: اين فرزند را؟ حضرت فرمود: آرى. آن گاه قسمتى از تربت خونين آن حضرت را به من داد.»

رابعاً: همچنين مطابق برخى از روايات، بسيارى از صحابه قبل از برپايى دولت بنى اميه در سوگ امام حسين عليه السلام گريستند كه به طور حتم نمى توان آن را حمل بر مسائل سياسى نمود.

ابن عساكر از نجى نقل مى كند كه من با على عليه السلام حركت كرديم. چون به نينوا كه در راه صفين بود رسيد، حضرت ندا داد: صبر كن اى اباعبداللَّه! صبر كن اى اباعبداللَّه در شطّ فرات. راوى مى گويد: عرض كردم: براى چه؟ حضرت فرمود: روزى بر پيامبر وارد شدم در حالى كه دو چشمش گريان بود. عرض كردم: اى پيامبر خدا! آيا كسى تو را به غضب درآورده است؟ چه شده كه چشمانتان اشكبار است؟ حضرت فرمود: لحظاتى قبل جبرئيل اينجا بود و مرا خبر داد كه حسين عليه السلام در كنار شطّ فرات به قتل خواهد رسيد.

نجى مى گويد: حضرت به من فرمود: آيا مى خواهى از تربتش به تو دهم تا استشمام نمايى؟ عرض كردم: آرى. آن گاه دست خود را دراز كرده و مشتى از خاك برداشت و به من عطا نمود. من نتوانستم جلوى خود را بگيرم، لذا اشكانم جارى شد.(245)

سبط بن جوزى نقل كرده است: چون حسين عليه السلام كشته شد، دائماً ابن عباس بر او مى گريست تا اين كه چشمش كور شد.(246)

قندوزى حنفى مى گويد: «چون سر مبارك حسين بن على عليهما السلام را بر ابن زياد وارد كردند، آن را در تشتى قرار داد و با چوب دستى اش شروع به زدن به دندان هاى آن حضرت نمود و مى گفت: مثل اين دندان ها را نديدم.

اَنَس نزد او بود، شروع به گريه كرد و گفت: حسين عليه السلام شبيه ترين مردم به رسول خداصلى الله عليه وآله است.(247)

ابن ابى الدنيا روايت كرده كه زيد بن ارقم نزد ابن زياد بود، به او گفت: چوبت را بردار، به خدا سوگند! به دفعات ديده ام كه رسول خداصلى الله عليه وآله ما بين اين دو لب را مى بوسيد. آن گاه شروع به گريه كرد.(248)

چون خبر كشته شدن امام حسين عليه السلام به ام سلمه رسيد، گفت: آيا اين كار را كردند؟! خداوند قبرهايشان را از آتش پركند. آن گاه آن قدر گريست تا اين كه غش كرد.(249)

خامساً: مطابق برخى از روايات امام زمان عليه السلام خبر از گريه خود در مصيبت امام حسين عليه السلام داده است آن جا كه مى فرمايد: «و لأبكينّ عليك بدل الدموع دماً»؛(250) «و به تحقيق كه براى تو به جاى اشك خون گريه مى كنم.»

سادساً: مگر امام رضاعليه السلام كه در عصر خلفاى عباسى زندگى مى كرده به گريه زياد خود در مصيبت جدش امام حسين عليه السلام اشاره نكرده است؟ آنجا كه مى فرمايد: «انّ يوم الحسين اقرح جفوننا و اسبل دموعنا و اذلّ عزيزنا بأرض كرب و بلا، و اورثنا الكرب و البلاء الى يوم الانقضاء...»؛(251) «همانا روز حسين عليه السلام پلك هاى ما را زخم كرده و اشكان ما را ريزان نموده و عزيز ما را در سرزمين كرب و بلا ذليل كرده است. و غصه و بلا را تا روز قيامت براى ما به ارث گذارده است...».

جزع در سوگ امام حسين عليه السلام

«جزع» نقيض صبر و به معناى اظهار حزن و درد و مصيبت است.

ابن منظور مى گويد: «و الجزع نقيض الصبر»؛(252) «و جزع نقيض صبر است.»

در «اقرب الموارد» در تفسير «جزع» آمده

است: «لم يصبر فاظهر الحزن»؛(253) «او صبر نكرده و اظهار حزن نموده است.»

در «المنجد» نيز به همين معنا تفسير شده است.

اظهار حزن داراى انواع و اقسامى است:

1 - بلند كردن صدا به همراه گريه كه به آن نوحه سرايى مى گويند.

2 - گريه همراه شيون كه به آن عويل مى گويند.

3 - گريه همراه با شمردن محاسن شخص از دنيا رفته كه به آن ندبه مى گويند.

4 - گاهى هم با قول است مثل گفتن واويلا و... .

5 - گاهى هم همراه با عمل است به اين كه دستش را بر پيشانى يا صورت و يا سينه اش مى زند و جزع مى كند.

در هر حال هر كردار و گفتارى كه از آثار غلبه حزن و اظهار آن باشد از مصاديق جزع است و اين مطلبى است كه در روايات نيز به آن اشاره شده است.

جابر مى گويد: به امام باقرعليه السلام عرض كردم: جزع چيست؟ حضرت فرمود: «اشدّ الجزع الصراخ بالويل و العويل و لطم الوجه و الصدر و جزّ الشعر من النواصى...»؛(254) «شديدترين جزع فرياد به واويلا و زدن به صورت و سينه و كندن مو از جلوى سر است...».

جزع در سوگ امام حسين عليه السلام از ديدگاه اهل بيت عليهم السلام

معاوية بن وهب از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «كلّ الجزع و البكاء مكروه سوى الجزع و البكاء على الحسين عليه السلام»؛(255) «تمام انواع جزع و گريه مكروه است به جز جزع و گريه بر حسين عليه السلام.»

علىّ بن حمزه از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «انّ البكاء و الجزع مكروه للعبد فى كل ما جزع ما خلا البكاء و الجزع على الحسين بن علىّ عليهما السلام، فانّه فيه مأجور»؛(256) «همانا

گريه و جزع براى انسان در هر چه جزع مى شود مكروه است به جز گريه و جزع بر حسين بن على عليهما السلام كه در اين مورد ثواب دارد.»

خالد بن سدير از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «... و لقد شققن الجيوب و لطمن الخدود الفاطميات على الحسين بن على عليهما السلام، و على مثله تلطم الخدود و تشقّ الجيوب»؛(257) «... و همانا زنان فاطمى گريبان را براى حسين بن على عليهما السلام چاك داده و بر صورت زدند، و بر مثل او بايد بر صورت ها زد و گريبان ها چاك داد.»

مسمع بن عبداللَّه كردين بصرى مى گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: «اما تذكر ما صُنع به - الحسين عليه السلام - ؟ قلت: نعم. قال: فتجزع؟ فقلت: اى واللَّه، واستعبر لذلك، حتى يرى اهلى اثر ذلك علىّ، فامتنع عن الطعام حتى يستبين ذلك فى وجهى. قال: رحم اللَّه دمعتك، اما انّك من الذين يُعدّون من اهل الجزع لنا و الذين يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا و يخافون لخوفنا و يأمنون اذا أمنّا»؛(258) «آيا آنچه را كه بر حسين عليه السلام وارد شده ياد مى كنى؟ عرض كردم: آرى به خدا سوگند و از آن اندوهناك مى شوم به حدّى كه اهل بيتم اثر آن را در من مشاهده مى كنند و لذا از غذا دست مى كشم و اثر اين كار در صورتم نمايان مى شود. حضرت فرمود: رحمت خدا بر اشكانت، آگاه باش! تو از كسانى به حساب مى آيى كه براى ما جزع مى كنند و كسانى كه در شادى ما شاد و در حزن ما محزونند و به خوف ما خائف و هنگامى كه ما در امن و امانيم در

امانند.»

معاوية بن وهب مى گويد: «استأذنت على ابى عبداللَّه عليه السلام فقيل لى: ادخل فدخلت فوجدته فى مصلاه فى بيته، فجلست حتى قضى صلاته، فسمعته و هو يناجى ربّه و هو يقول: اللّهمّ يا من خصّنا بالكرامة...»؛(259) «از ابوعبداللَّه اجازه گرفتم تا بر او وارد شوم، اجازه ورود داده شد. من وارد شدم و حضرت را در حجره در محرابش مشاهده كردم. نشستم تا نمازشان تمام شود از او شنيدم كه در مناجات با پروردگارش عرضه مى داشت: بارخدايا! اى كسى كه ما را به كرامت اختصاص دادى... بر آن چشم هايى كه به جهت رحمت بر ما اشكشان جارى شده رحم كن. و نيز بر آن قلب هايى كه جزع كرده و براى ما سوخته است رحمت فرست و آن فريادها و شيون هايى را كه براى ما زده شده مشمول رحمت خود فرما.»

امام سجادعليه السلام به «زائده» مى فرمايد: «... فانّه لمّا اصابنا بالطفّ ما اصابنا و قتل ابى عليه السلام و قتل من كان معه من ولده و اخوته و سائر اهله و حملت حرمه و نساؤه على الأقتاب، يراد بنا الكوفة، فجعلتُ انظر اليهم صرعى و لم يواروا، فعظم ذلك فى صدرى و اشتدّ لما ارى منهم قلقى، فكادت نفسى تخرج، و تبيّنت ذلك منّى عمّتى زينب الكبرى بنت علىّ عليها السلام فقالت: مالى اراك تجود بنفسك يا بقية جدّى و ابى و اخوتى؟ فقلت: و كيف لا اجزع و اهلع و قد ارى سيّدى و اخوتى و عمومتى و ولد عمّى و اهلى مصرّعين بدمائهم، مرمّلين بالعرى، مسلّبين، لا يكفنون و لايوارون...»؛(260) «... چون آن مصيبت بزرگ بر ما در كربلا وارد شد و پدرم و كسانى كه از

اولاد و برادران و ساير اهل بيتش به شهادت رسيدند و اهل حرم و زنانش بر شتران به اسارت برده شدند تا آن ها را به كوفه وارد كنند، من به جنازه ها نظر مى كردم كه بر روى زمين افتاده و دفن نشده بودند. اين موضوع بر سينه ام سنگينى كرد و چون آنان را اين گونه ديدم امر برايم گران آمد و نزديك بود كه جان از تنم خارج شود. عمه ام زينب دختر على عليهما السلام چون اين حالت را از من مشاهده كرد عرضه داشت: تو را چه شده كه با جان خود بازى مى كنى اى باقيمانده جد و پدر و برادرانم؟ من گفتم: چگونه جزع و فزع نكنم در حالى كه آقا و برادران و عموها و پسرعموها و اهل بيتم را مى بينم كه به خون غلطيده و در سرزمين كربلا به خاك افتاده اند و لباس هاى آن ها را به غارت برده و كسى نيست كه آن ها را كفن كند و دفن نمايد...».

معناى عدم كراهت جزع در سوگ امام حسين عليه السلام

شيخ يوسف بحرانى در شرح روايت معاوية بن وهب از امام صادق عليه السلام كه فرمود: همه انواع جزع و گريه مكروه است مگر جزع و گريه در شهادت امام حسين عليه السلام مى فرمايد: «فالظاهر انّ المراد بالكراهة هنا عدم ترتب الصواب و الأجر عليه مجازاً، لا الكراهة الموجبة للذمّ، و ذلك فانّه ليس فى شي ء من افراد البكاء مايوجب الثواب الجزيل و الأجر الجميل مثل البكاء عليه و البكاء على آبائه و ابنائه: و قصارى البكاء على غيرهم انّ سبيله سبيل المباحات»؛(261) «پس ظاهر آن است كه مراد به كراهت در آنجا مجازاً عدم ترتّب ثواب و

اجر بر گريه باشد، نه كراهتى كه موجب مذمت گردد و جهت آن اين است كه در هيچ نوع گريه چيزى كه موجب ثواب ارزشمند و اجر زيبا شود نيست، همانند گريه بر امام حسين عليه السلام و گريه بر پدر و اجداد و فرزندان اوعليهم السلام كه چنين ثواب و اجرى دارد. و نهايت حكمى كه مترتب بر گريه بر ديگران مى شود آن است كه مباح باشد.»

تباكى در سوگ اولياى الهى

برخى به خاطر وضعيّت خاصى كه قلبشان دارد كمتر مى توانند گريه كنند. اينان اگر تباكى هم كنند به ثواب و ارزش گريه خواهند رسيد.

در حديثى از پيامبرصلى الله عليه وآله روايت شده كه آن حضرت آخر سوره زمر «فَسيقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً» را بر جماعتى از انصار تلاوت كرد. همگى به جز جوانى از آنان گريستند. جوان عرض كرد: از چشم من قطره اى بيرون نيامد، ولى تباكى كردم. حضرت فرمود: «من تباكى فله الجنّة»؛(262) «هر كس تباكى كند براى او بهشت است.»

جرير از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل كرده كه فرمود: «انّى قارئ عليكم «ألْهكُمُ التَّكَاثُرْ» من بكى فله الجنّة و من تباكى فله الجنّة»؛(263) «همانا من بر شما سوره «أَلْهكُمُ التَّكَاثُرْ» را مى خوانم، هر كس گريست بهشت بر او واجب مى شود و هر كس تباكى هم كرد نيز بر او بهشت واجب است.»

شيخ محمّد عبده مى گويد: «تباكى آن است كه انسان خود را با زحمت به گريه وادارد، ولى بدون ريا».(264)

مير سيد شريف جرجانى مى گويد: «اصل در تباكى قول پيامبرصلى الله عليه وآله است كه فرمود: «ان لم تبكوا فتباكوا»؛ «اگر گريه نمى كنيد پس تباكى كنيد.» مقصود از اين جمله تباكى از كسى است كه

مستعدّ گريه است، نه تباكى غافل و كسى كه از روى لهو اين چنين مى كند».(265)

از روايات اهل بيت عليهم السلام استفاده مى شود كه تباكى با توجه نيز مطلوبيت دارد.

امام صادق عليه السلام فرمود: «من تباكى فله الجنّة»؛(266) «هر كس تباكى كند براى او بهشت است.»

و نيز فرمود: «... و من أنشد فى الحسين شعراً فتباكى فله الجنة»؛(267) «... و هر كس درباره حسين عليه السلام شعرى بخواند و تباكى كند بهشت بر او واجب است.»

روان شناسى گريستن

توضيح

بيشترين و مهم ترين تأثيرى كه مراسم عزادارى بر شركت كنندگان دارد تأثيرات روانى است و بيشتر شركت كنندگان نيز در پى همين نوع تأثيرات هستند. لذا برخى مى گويند: عزادارى و گسترش اين مراسم در طول سال و به مناسبت هاى مختلف باعث مى شود كه جامعه از شادى ها دور باشد و بيشتر احساس غمگينى كند و در نتيجه باعث افزايش افسردگى در جامعه شود.

مراتب گريه

گريه داراى يك ظاهر است و يك باطن. ظاهر آن يك امر فيزيولوژيك است؛ يعنى بايد تأثيرات روانى از طريق محرّك هاى بيرونى يا درونى مثل تفكّر شكل گيرد، سپس اين تأثرات وارد چرخه فيزيولوژى مغز و اعصاب شود. در اين هنگام بخش خاصى از مغز فعّال شده و غدد اشكى چشم را فرمان فعاليت مى دهد، و در نهايت قطرات اشك جريان پيدا مى كند كه ما آن را گريه مى ناميم. باطن گريه همان تأثّرات درونى است. نگاه روان شناختى و داورى ما در باب پيامدهاى گريه نيز دايرمدار تأثرات عاطفى است. اگر در روايات آمده است كه گريه كردن و گرياندن و حالت گريه به خود گرفتن در مراسم عزاى حسينى منشأ اثر دنيوى و اخروى است، به تأثرات درونى نظر دارد وگرنه به صورت مصنوعى و يا با مواد شيميايى هم مى توان، چشمانى گريان داشت. باطن گريه بر چهار نوع تقسيم مى شود كه يك نوع آن معطوف به خود و نيازهاى سركوب شده خود است و مى تواند با افسردگى هم بستگى مثبت داشته باشد كنش و واكنش ورا اجتماعى فرد را مختل سازد، امّا سه نوع ديگر، اميدبخش است و حركت آفرين و رابطه معكوس با افسردگى دارد؛ نوع اوّل ناشى از مرگ واقعى است،

امّا سه نوع ديگر سوگ واقعى نيستند اگر چه در مراسم سوگوارى انجام مى پذيرد. اين چهار نوع عبارتند از:

1 - گريه ناشى از ارتباط و علاقه

اين گريه به هنگام غم و مصيبت و داغ ديدگى حاصل مى شود و اختيارى نيست، و معمولاً بى اراده جارى مى گردد. اين گريه به اصطلاح روان شناسان و روان درمان گران، تخليه روانى - هيجانى است و به خود فرد و نيازهاى سركوفته شده او بازمى گردد.

2 - گريه ناشى از عقيده

اين نوع گريه مثل اشكى است كه هنگام مناجات از انسان جارى مى شود. كه ناظر به حال و آينده است. اين نوع گريه ريشه در اعتقادات دارد و مربوط به ترس هاى دنيوى و زندگى روزمرّه نيست.

3 - گريه ناشى از كمال خواهى

برخى از گريه ها ناشى از فضيلت طلبى و كمال خواهى است، مثل گريه اى كه در فقدان معلّم و مربّى اخلاق و پيامبر و امام و... رخ مى دهد. اين نوع از آن جهت است كه ما در عمق وجودمان كمال و رشد را تحسين مى كنيم و از بودن آن كمالات، ذوق زده مى شويم و از فقدان آن ها ناراحت مى گرديم. گاهى در مراسم عزادارى گريه هايى از اين نوع وجود دارد.

4 - گريه بر مظلوم

مثل اين كه بر رسول خداصلى الله عليه وآله و امامان مخصوصاً سالار شهيدان و مصايبى كه بر آنان وارد شده مى گرييم.

تحوّل مذهبى با گريه در سوگ امام حسين عليه السلام

اشاره

واقعه كربلا نه تنها منشأ تأثير در قلوب عموم بشريّت شده است، بلكه باعث شده تا كسانى كه داخل در آيين آن حضرت نبوده اند را به سوى آن رهنمون سازد و از دين و آيين معاويه خارج كرده و به سوى آن حضرت سوق دهد.

اينك به برخى

از كسانى كه با خواندن يا شنيدن واقعه عاشورا تحوّل مذهبى در آنان پيدا شده و موجب استبصارشان شده اشاره مى كنيم:

1 - استاد مصرى، ابوشريف، معروف عبدالمجيد

او در نامه اى به يكى از خطباى حسينى مى نويسد: «ذات يوم كنت ابحث عن إذاعة القاهرة و فى يدى مذياع صغير و انا جالس وحدى فى غرفتى، كنت أعيش حينها خارج مصر، و كان الشوق اليها يغمز قلبى و يستولى على مشاعرى و لم تكن الفضائيات قد ظهرت بعد.

و فجأة تناهى الى اذنى صوت رخيم عذب، فاوقفت مؤشر المذياع، كان الأداء مختلفاً تماماً عن كل اداء سمعته من قبل، فازدادت دهشتى. كان الرجل يتحدث عن الامام الحسين عليه السلام و عن الكارثة المريعة التى وقعت فى كربلاء، لا ادرى فى اىّ شهر من الشهور كنّا، و ربّما كنّا فى شهر محرم.

فى تلك الأيام لم اكن قد عرفت بعدُ البكاء على الحسين عليه السلام و معنى هذا البكاء و لكنّنى وجدت نفسى قد غمرها حزن شديد، فاجهشت بالبكاء، و فاضت الدموع من عيونى بغزارة و حرارة دون ارادة، و رحت ابكى بمرارة و حرقة لم اعهدها من قبل، الى ان انتهى الحديث الذى استولى على جوانحى قادماً عبر الأثير، و قد تجسدت أمامى مصيبة اهل البيت الأطهارعليهم السلام اعلن المذيع بانّ الإذاعة هى اذاعة طهران، و لكنّه لم يذكر اسم المتحدث، و لعلّه بالطبع كان قد ذكره فى البداية، فشعرت بالأسف الشديد؛ لأنّنى كنت فى شدة الشوق لمعرفة صاحب هذا الصوت القادم من خلف الحجب و الأستار...

و كان ان انفتحت امام بصيرتى آفاق جديدة واسعة على قتيل العبرات الامام الحسين عليه السلام»؛(268) «يك روز در حالى كه در دستانم راديوى كوچكى بود به دنبال موج قاهره بودم. تنها

در اتاقم نشسته بودم، در همان حال كه موج را مى چرخاندم ناگهان صدايى گوارا و دل انگيز به گوشم خورد، موج راديو را بر آن نگه داشتم. اين صدا با تمام صداهايى كه قبلاً شنيده بودم فرق مى كرد. كم كم توجّه ام را به خودش جلب كرد. دقت كردم، فهميدم شخصى درباره امام حسين عليه السلام و از حادثه تلخى كه در كربلا به وقوع پيوست سخن مى گويد. نمى دانم در چه ماهى از ماه هاى سال بود، گمانم در ماه محرّم بود.

آن ايام من هنوز مسأله گريه بر امام حسين عليه السلام را نمى دانستم. ولى با شنيدن بخشى از واقعه كربلا از آن خطيب در دلم حزنى شديد احساس نمودم. در آن هنگام زار زار گريستم و اشكانم از ديدگانم بدون اراده و با شدّت و حرارت، جوشش داشت. من چنان گريه اى تلخ و با سوزش داشتم كه هرگز در طول عمرم مثل آن را ياد ندارم، اين حالت در وجود من تا آخر كلام خطيب ادامه داشت، حالتى كه تمام وجود مرا در برگرفته و در آن تأثير گذاشت و مصيبت اهل بيت اطهارعليهم السلام را در جلوى من مجسم ساخت. راديو اعلام كرد كه اين صدا صداى تهران است، ولى اسم سخنران را ذكر نكرد و گويا نام او را از ابتدا برده بود. من در خود تأسف شديدى احساس كردم؛ زيرا اشتياق زيادى داشتم كه صاحب اين صدا را از پشت اين حجاب ها و پرده ها بشناسم...

بعد از اين زمان بود كه افق هاى جديد و گسترده در پيش چشمانم نسبت به كشته شده اشك ها، امام حسين عليه السلام باز شد.»

او بعد از آن واقعه، تشيّع را انتخاب كرده و

با سفر به ايران يكى از مجريان تلويزيون مى شود.

2 - استاد صائب عبدالحميد

او در كتاب خود «منهج فى الانتماء المذهبى» قصه استبصار خود را چنين بازگو مى كند: «نعم، هكذا كانت البداية، مع الحسين مصباح الهدى كانت البداية، و مع الحسين سفينة النجاة كان الشروع. بداية لم اقصدها انا و انّما هى التى قصدتنى فوفّقنى اللَّه لحسن استقبالها و اخذ بيدى الى عتباتها...

ذلك كان يوم ملك علىّ مسامعى صوت شجىّ، ربّما كان قد طرقها من قبل كثيراً فأغضتْ عنه و مالت بطرفها و اسدلت دونه ستأئرها و أعصت عليه، حتى دعانى هذه المرة و انا فى خلوة او شبهها، فاهتزت له مشاعرى و منحته كل احساسى و عواطفى من حيث ادرى و لا ادرى... فجذبنى اليه، تتبادلنى امواجه الهادرة، و السنة لهيبه المتطايرة، حتى ذابت كبريائى بين يديه و انصاع له عتوىّ عليه، فرحت معه اعيش الأحداث و اذوب فيها، اسير مع الراحلين و احطّ اذا حطّوا، و اتابع الخطى حتى النهاية. تلك كانت قصة مقتل الامام الحسين عليه السلام بصوت الشيخ عبدالزهراء الكعبى؛ فى العاشر من محرّم الحرام من سنة 1402 للهجرة. فاصغيت عنده ايّما اصغاء لنداءات الامام الحسين عليه السلام و ترتعد جوارحى مع الدمعة و العبرة و شي ء فى دمى كأنّه الثورة، و هتاف فى جوارحى: لبيك يا سيدى يابن رسول اللَّه! و تنطلق فى ذهنى اسألة لا تكاد تنتهى و كانّه نور كان محجوباً، فانبعث يشقّ الفضاء الرحيب دفعة واحدة. انطلاقة يؤمها الحسين، بقية المصطفى، و رأس الأمّة و علم الدين. انطلاقة الاسلام كلّه تنبعث من جديد و رسول اللَّه يقودها من جديد، بشخص ريحانته و سبطه الحسين عليه السلام.

و هذه نداءات الاسلام يبثّها اينما حلّ و الجميع

يعرفها و لا يعرف للاسلام معنى فى سواها.

و مصارع ابناء الرسول!...»؛(269) «آرى اين چنين بود شروع آن، با حسين عليه السلام چراغ هدايت، شروع آن بود. و با حسين عليه السلام كشتى نجات شروع شد. شروعى كه من آن را قصد نكرده بودم، بلكه او مرا قصد نمود، و خداوند مرا به حسن استقبال از آن موفّق گردانيد و دست مرا گرفته و به عتبه هاى آن رسانيد... و آن، روزى بود كه صدايى حزين به گوشم خورد. چه بسا آن صدا قبل از آن نيز بارها به گوشم رسيده بود ولى از آن بى توجّه گذر كرده بودم و بر روى آن پرده ها انداختم، او نيز به من بى توجّهى كرد. ولى اين بار مرا به خود دعوت نمود در حالى كه من در جاى خلوتى يا شبيه آن بودم. به جهت آن صدا تمام مشاعر و حواسّ من به لرزه درآمد و من نيز تمام احساس و عواطفم را بى اختيار در اختيار او قرار دادم... .

آن صدا مرا به سوى خود جذب كرد... و امواج متلاطم و زبانه هاى شعله پراكنده اش هر لحظه بر من اصابت مى نمود. تا به حدّى كه كبرياى وجودم را نزد خود ذوب نمود و تمام وجودم را سراسر گوش كرده و به خود متوجّه ساخت. من با آن صوت به حركت درآمدم و با وقايعى كه نقل مى كرد زندگى كرده، در آنها ذوب مى شدم... و با آن قافله سير مى نمودم، و هر كجا كه فرود مى آمدند، من نيز فرود مى آمدم و به دنبال آنان تا به آخر، گام هاى خود را برداشته و راه را پيمودم.

آن واقعه، قصه مقتل امام حسين عليه السلام

با صداى شيخ عبدالزهرا كعبى؛ در روز دهم از ماه محرّم الحرام سال 1402 هجرى بود. من به تمام نداهاى امام حسين عليه السلام گوش مى دادم و تمام جوارحم از آن مى لرزيد، و اين حالت همراه با اشك و عبرت بود، و چيزى در خونم... گويا انقلاب و ندايى در جوارحم... كه لبيك يا سيدى، يابن رسول اللَّه!...

در ذهنم سؤال هايى بى پايان بود، و گويا نورى كه از قبل محجوب و مستور بوده است. اين نور برافروخت و يك دفعه تمام فضا را شكافت. فروزشى كه پيروى و اقتداء به حسين عليه السلام را در بر داشت، حسينى كه يادگار مصطفى و بزرگ امّت و از رهبران دين بود.

فروزشى از اسلام به تمام معنا كه از نو برانگيخت و پيامبر خداصلى الله عليه وآله آن را به توسّط شخص ريحانه و سبطش حسين عليه السلام از نو رهبرى نمود.

اين نداهاى اسلام است كه هر كجا فرود آيد پراكنده مى شود و همه آن ها را مى شناسند! و براى اسلام معنايى به جز آن شناخته نمى شود.

آرى، مكان هاى بر زمين خوردن فرزندان رسول خدا!...».

3 - استاد ادريس حسينى مغربى

او در كتاب خود «لقد شيّعنى الحسين عليه السلام» مى نويسد: «قال لى احد المقربين يوماً: من الذى شيّعك و اىّ الكتب اعتمدتها؟ قلت له: امّا بالنسبة لمن شيّعنى، فانّه جدّى الحسين و مأساته الأليمة. و امّا عن الكتب فقد شيّعنى صحيح البخارى و الصحاح الأخرى.

قال: كيف ذلك؟ قلت له: اقرأها و لا تدع تناقضاً الّا احصيته و لا رطانة الّا وقفت عندها ملياً... اذ ذاك ستجد بُغيتك! انّ الأمّة التى قتلتِ الحسين عليه السلام و سبت اهله الطاهرين لا يمكننى الثقة بها مطلقاً، و لا يمكننى ان أووّل هذه الأحداث لصالح

الفكر السائد، مثلما لا استطيع تأويل الدم الطاهر بالماء الطبيعى. هذه الدماء التى سالت ليست مياه نهريّة، انّما هى دماء اشرف من اوصى بهم النبىّ صلى الله عليه وآله فى هذه الأمة، أفقدتنى الأمة الثقة فى نفسها، و مهما قالوا فانّهم لن يقنعونى بانّ دم الحسين عليه السلام لم يُرَق بيد مسلمين حكموا الأمة الاسلامية، و كان تعامل ائمة السنة و الجماعة معهم تعاملاً حسناً. الامة التى لم ترع ابناء الرسول صلى الله عليه وآله بعده لا يمكن ان ترع سنّته بعده، قل ما شئت. قل: انّ المسلمين فى العهد الأول اجتهدوا فى قتل اهل البيت عليهم السلام و قل: انّ هذه الأفكار التى وردت فى كتب الشيعة دخيلة و لا حقيقة لها فى التاريخ الاسلامى، لكن هل يستطيع واحد من المسلمين من المحيط الى المحيط ان يدّعى انّ الحسين عليه السلام لم يَمت شهيداً مظلوماً بأمر من اميرالمؤمنين يزيد بن معاوية و بفتوى رسمية من شريح القاضى و سيوف الجيش الأموى الحاقد، فى بيعة ترعرع فيها فكر العامة و على إثر حدث فريد من نوعه فى تاريخ الاسلام هو حدث تحويل الخلافة الى مُلك عضوض، حيث يُنصب يزيد بن معاوية غصباً على المسلمين... كلّا و الف كلّا، فلا احد يستطيع ذلك؛ لانّ التاريخ أبى الّا ان يبقى اميناً لقضايا المستضعفين و لو كره المفسدون»؛(270) «يك نفر از نزديكانم به من گفت: چه كسى تو را شيعه نمود، و به چه كتاب هايى اعتماد نمودى؟ من در جواب او گفتم: امّا نسبت به اين سؤال كه چه كسى مرا شيعه نمود بايد بگويم: آن شخص جدّم حسين عليه السلام و فاجعه ناگوارى بود كه بر او اتفاق افتاد. و امّا نسبت به

اين سؤال كه به چه كتابى در اين باره اعتماد كردم، بايد بگويم كه مرا صحيح بخارى و صحاح ديگر اهل سنت، شيعه نمودند. او سؤال كرد: اين چگونه ممكن است؟ به او گفتم: صحاح را مطالعه كن، و از تناقضات آن مگذر جز آن كه آن ها را شماره نمايى. و نيز از كلامى مگذر جز آن كه در آن تأمّل نمايى... در اين هنگام به آرزوى خود خواهى رسيد.

به طور حتم امّتى كه حسين عليه السلام را به قتل رساند و اهل بيت طاهرين او را به اسارت برد هرگز قابل اعتماد نيست. و هرگز براى فكر آزاد و بى تعصّب امكان ندارد تا اين حوادث را توجيه كند، همان گونه كه من نمى توانم خون پاك را با آب طبيعى تأويل نمايم. اين خون هايى كه جارى شد آب هاى نهر نبود، بلكه خون هاى شريف ترين كسانى بود كه پيامبرصلى الله عليه وآله بر آنان در اين امّت وصيّت نموده بود. اين امّت خود باعث شدند كه اعتبارشان را از دست بدهند، و هر چه بگويند نمى توانند مرا قانع كنند كه چگونه خون حسين عليه السلام به دست افرادى بر زمين ريخته شد كه بر امّت اسلامى حكمرانى مى كرده اند و علماى اهل سنت و جماعت با آنان رفتار خوبى داشتند!

امّتى كه رعايت حال فرزندان پيامبرش را بعد از او ندارد هرگز نمى تواند مراعات سنّتش را بعد از او كند، هر چه مى خواهى در توجيه اين عمل بگو، بگو كه مسلمانان در عهد اوّل در كشتن اهل بيت عليهم السلام اجتهاد كردند! و بگو: اين افكار كه در كتب شيعه وجود دارد همگى ساختگى است و در تاريخ اسلام حقيقتى ندارد،

ولى آيا يك نفر از مسلمانان از اين طرف اقيانوس تا آن طرف اقيانوس مى تواند انكار كند كه امام حسين عليه السلام مظلومانه به امر يزيد بن معاويه و به فتواى رسمى از شريح قاضى و شمشيرهاى لشكر اموى كينه توز كشته شد جامعه اى كه در آن فكر عامه رشد كرده و در پى حادثه اى منحصر به فرد از نوع خود در تاريخ اسلام به وقوع پيوست، حادثه اى كه عبارت از تحويل خلافت به پادشاهى و سلطنت بود. كه بعد از آن يزيد بن معاويه به طور غاصبانه بر مسلمانان منصوب شد...

هرگز، و هزار هرگز... هيچ كس جرأت و توان ندارد كه اين موضوع را انكار يا توجيه نمايد؛ زيرا سنّت تاريخ آن است كه نسبت به وقايع و قضايايى كه بر مستضعفين وارد شده كوتاهى نكند، گرچه مفسدين كراهت داشته باشند.»

او نيز مى گويد: «كان الحسين عليه السلام يريد ان ينتشل الأمة من جمودها، و يحرّكها للثورة ضدّ الكيان الأموى الجاثم على السلطة، و لابدّ من تضحية، و لابدّ من دم شريف يُراق؛ ليُحدثَ فى نفوس القوم الذين خذلوا قضيته و مازالوا يخذلون»؛(271) «خواست امام حسين عليه السلام اين بود تا امّت را از جمودى كه پيدا كرده برهاند و او را براى انقلابى بر ضدّ كيان اموى كه بر سلطه تكيه زده تحريك نمايد. و اين كار احتياج به جانفشانى و فداكارى داشت، و احتياج به خونى بود كه ريخته شود، تا انقلابى را در نفوس مردم پديد آورد...».

وى اضافه مى كند: «كان الامام الحسين عليه السلام يحرص على كرامة الأمة و مصلحتها، و يحول دون يزيد و اذلالها... لقد خُذل الحسين عليه السلام و هو فى امسّ الحاجة الى من

ينصره»؛(272) «امام حسين عليه السلام حريص بر كرامت امت و مصلحت آنان بود و در مقابل يزيد و گمراهى هاى او مى ايستاد... آرى حسين عليه السلام خوار شد در حالى كه احتياج شديد به كسانى داشت تا او را يارى كنند».

او بعد از تبيين واقعه عاشورا به صورت اختصار به اين نتيجه مى رسدكه «لقد شيّعنى الحسين عليه السلام» حسين عليه السلام مرا شيعه نمود. و سپس مى گويد: «... و لعمرى، انّه المشهد الذى لا يزال صداه يتحرّك فى اقدس قداساتى، يُمنّينى بالأحزان فى كلّ حركة أتحرّكها. ما ان خلصت من قراءة مذبحة كربلاء بتفاصيلها المأساوية حتى قامت كربلاء فى نفسى و فكرى، و من هنا بدأتْ نقطة الثورة، الثورة على كل مفاهيمى و مسلّماتى الموروثة، ثورة الحسين عليه السلام داخل روحى و عقلى...

لقد جاء اهل الشام و الكوفة بالسيف، و جاء الحسين عليه السلام بالدم و انتصر الدم على السيف، بل و انتصر على التاريخ البلاطوى، فكان الحسين عليه السلام نوراً لم تغطّه ظُلَم التحريف.

و نحن ننعى هذه المأساة و نعلم انّ الامام الحسين عليه السلام قد مضى على حقّ، و انّ قطرة من نعيمه قد أَنْسَتْهم كلّ معاناته، الّا انّنا نبكى اولئك المغفّلين الذين اتخذوا من قاتلى الحسين عليه السلام و انصارهم و خاذليه قدوة لهم و اسوة و نماذج من الورع يقتدى بها. و ما اكثر الطبول التى قُرعت و المزامير التى عُزفت مدحاً لشخصيات تاريخية كانت من بين اولئك الذين اشتركوا فى احتراز رأس الحسين عليه السلام و نهب متاعه بخسّة!

الذين قتلوا الحسين عليه السلام و هم يعلمون انّه خير من اميرهم و سيد العرب و المسلمين، و ماقتلوه الّا طمعاً فى الحطام الذى أمناهم به يزيد، اليسوا قادرين على تحريف الاسلام و اختلاق

الأحاديث بحثاً عن نفس الحطام؟

لقد شيّعنى الحسين عليه السلام من خلال المأساة التى شاهدها هو و اهل البيت عليهم السلام، شيّعنى بدمائه العبيطة، و هى تنساب على الرمل الأصفر بارض الطفوف وبصراخ الأطفال و نواح النساء. يومها ناديت و قد انسكبت من عينى دمعة حزينة و رقيقة، قلت و القلب تمزّقه الأحزان:

و يَرثى ربابك دنيا الشجون

و دمع النواح و فيض الرسا

و اىّ شي ء صنع الأعداء بموته سوى ان حفروا قبورهم و دقّوا نعوشهم بالمسامير ليدخلوا مقبرة التاريخ صاغرين، و مازلت اراه - اباعبداللَّه - كبيراً فى عين التاريخ، لقد نوّر الحياة بدمه الزكىّ العطر؛

سطعت بريقاً كوَمْض الشموس

و شاع سناك كبرق السماء

و ما إن أقرأ عن تفاصيل كربلاء حتى تأخذنى الجذبة بعيداً، ثم تعود انفاسى الى انفاسى، و الحسين عليه السلام الفاه لديها قد تربع بدمائه الطاهرة.

فياليتنى كنت معه، فأفوز فوزاً عظيماً. و فى تلك هناك من يَفهمنى و قد لا يفهمنى من لا يرى للجريمة التاريخية وقعاً فى نفسه و فى مجرّبات الأحداث التى تلحقها.

فكربلاء مدخلى الى التاريخ، الى الحقيقة، الى الاسلام، فكيف لا أُجذب اليها جذبة صوفى رقيق القلب، او جذبة اديب مرهف الشعور، و تلك هى المحطّة التى اردت ان أُنهى بها كلامى عن مجمل معاناة آل البيت عليهم السلام و ظروف الجريمة التاريخية ضدّ نسل النبىّ صلى الله عليه وآله»؛(273) «... به جان خودم سوگند! اين مشهد كسى است كه هميشه فرياد او در مقدّس ترين مقدسات من به صدا درآمده و در حركت است. و در تمام حالات و حركاتم مرا محزون نموده است.

من از قرائت كشتار كربلا با تفاصيل جانكاهش خلاصى نيافتم جز آن كه كربلا در نفس و فكرم قيام نمود. و از

اين جا نقطه انقلاب شروع شد، انقلابى بر ضدّ تمام مفاهيم و مسلّمات به ارث گذاشته براى من از گذشتگان، آرى، انقلاب حسين عليه السلام داخل روح و عقلم... .

اهل شام و كوفه با شمشير آمدند، ولى امام حسين عليه السلام با خون خود آمد، و خون بر شمشير پيروز شد، بلكه بر تاريخ انحراف پيروز گشت، لذا حسين عليه السلام نورى است كه تاريكى هاى تحريف، او را نخواهد پوشانيد. ما اين مصيبت و فاجعه را گرامى مى داريم و مى دانيم كه امام حسين عليه السلام به حق كشته شد و تنها قطره اى از خون او تمام آنان را به بوته فراموشى تاريخ سپرد، ولى ما بر افراد غافلى مى گرييم كه قاتلان و خواركنندگان حسين عليه السلام و انصار او را الگو و رهبر خود قرار داده، و نمونه اى از ورع پنداشته اند و به آنان اقتدا مى نمايند... كسانى كه حسين عليه السلام را به شهادت رساندند در حالى كه مى دانستند او از اميرشان بهتر است، او سيّد عرب و مسلمانان است. آنان حسين عليه السلام را نكشتند جز به خاطر هدايايى كه يزيد بشارتش را به آنان داده بود. آيا آنان قدرت بر تحريف اسلام و جعل احاديث را به جهت رسيدن به هداياى يزيد نداشتند؟

آرى، اين حسين عليه السلام بود كه مرا از لابه لاى اين مصيبتى كه او و اهل بيتش به آن مبتلا شدند، شيعه نمود. مرا با خون هاى تازه اش شيعه نمود. خون هاى تازه اى كه بر روى سنگ ريزه هاى زرد در سرزمين طف (كربلا) بر زمين ريخت. او مرا با صداى اطفال و نوحه هاى زنان شيعه نمود. من به ياد آن روز فرياد برآوردم در حالى كه از ديدگانم اشكى همراه با

حزن و رقّت قلب جارى بود. و با قلبى كه اندوه ها آن را پاره مى نمود گفتم:

و يَرثى ربابك دنيا السّجون

و دمع النواح و فيض الدما

«و مرثيه سرايى مى كند رباب تو از دنيايى كه زندان مؤمن است در حالى كه اشكِ نوحه گرانه اش ريزان و خونش در جوشش مى باشد».

با مرگ حسين عليه السلام دشمنان او چه كردند، جز آن كه گورهاى خود را كنده و نعش هاى خود را با لگد خورد كردند تا با خوارى و ذلّت در مقبره تاريخ دفن شوند. اى اباعبداللَّه! من هميشه تو را در چشم تاريخ بزرگ مى بينم. حيات زندگى به خون پاك و معطّر تو نورانى شد.

سطعتَ بريقاً كوَمْضِ الشموس

و شاعَ سناك كبر السما

«نور تو ساطع شد در برابر شعاع اندك خورشيدها و شعاع نور تو پهنه گسترده آسمان را فراگرفت».

من هر گاه تفاصيل كربلا را قرائت مى كنم از دور جذبه اى مرا به سوى خود مى برد، آن گاه نفس هايم به تپش درمى آيد و حسين را در كنار خود مى يابم كه به خون پاكش غوطه ور است. اى كاش من با او بودم و به فوز عظيم نائل مى گشتم!. و در آن جذبه و كشش محو مى شدم!. آرى در آن جا كسى است كه آنچه را كه من فهميدم مى فهمد، و ممكن است كسى باشد كه آن چه من فهميدم نفهمد و آن واقعه عظيم تاريخى در نفس او اثرى نگذارد...

آرى، كربلا محلّ و زمان ورود من به تاريخ است، ورود به حقيقت و ورود به اسلام است. چگونه همانند جذبه صوفى رقيق القلب به اين حقيقت جذب نشوم، يا همانند جذبه اديبى كه شعورش به هيجان آمده است

فانى نگردم. آرى اين واقعه اى است كه بر آن فرود آمدم و به طور مختصر و اجمال از مصايب آل بيت عليهم السلام و جرم تاريخ بر ضدّ نسل پيامبرصلى الله عليه وآله سخن گفتم و الآن مى خواهم كلامم را به پايان رسانم.»

4 - دكتر محمد تيجانى تونسى

او در كتاب خود «ثمّ اهديت» مى نويسد: «جاء صديقى منعم و سافرنا الى كربلاء، و هناك عشنا محنة سيّدنا الحسين عليه السلام كمايعيشها شيعته، و علمت وقتئذ بانّ سيدنا الحسين عليه السلام لم يمت، فالناس يتزاحمون و يتراصّون حول ضريحه كالفراشات و يبكون بحرقة و لهفة لم اشهد مثيلاً، فكانّ الحسين عليه السلام استشهد الآن.

و سمعت الخطباء هناك يثيرون شعور الناس بسردهم لحادثة كربلاء فى نواح و نحيب و لا يكاد السامع لهم ان يمسك نفسه و يتماسك حتى ينهار.

فقد بكيت و اطلقت لنفسى عنانها و كأنّها كانت مكبوتة و احسست براحة نفسية كبيرة ما كنت اعرفها قبل ذلك اليوم، و كانّى كنت فى صفوف اعداء الحسين عليه السلام و انقلبت فجأة الى اصحابه و اتباعه الذين يفدونه بارواحهم.

و كان الخطيب يستعرض قصة الحرّ و هو احد القادة المكلّفين بقتال الحسين عليه السلام و لكنّه وقف فى المعركة يرتعش كالسعفة، و لمّا سأله بعض اصحابه: اخائف انت من الموت؟ اجابه الحرّ: لا واللَّه، و لكنّنى اخيّر نفسى بين الجنّة و النار. ثم همز جواده و انطلق الى الحسين عليه السلام قائلاً: هل من توبة يابن رسول اللَّه؟صلى الله عليه وآله

ولم اتمالك عندسماع هذا ان سقطت على الأرض باكياً، و كأنّى أمثّل دور الحرّ، و اطلب من الحسين عليه السلام: هل من توبة يابن رسول اللَّه؟ سامحنى يابن رسول اللَّه.

و كان صوت الخطيب مؤثراً، و ارتفعت اصوات الناس بالبكاء و

النحيب. عند ذلك سمع صديقى صياحى و انكبّ علىّ معانقاً، باكياً، و ضمّنى الى صدره، كما تضمّ الأم ولدها و هو يردّد: يا حسين، يا حسين. كانت دقائق و لحظات عرفت فيها البكاء الحقيقى، و احسست و كأنّ دموعى غسلت قلبى و كلّ جسدى من الداخل»؛(274) «... دوستم منعم آمد و با هم به كربلا مسافرت كرديم و در آن جا به مصيبت سرورمان حسين - مانند شيعيان - پى بردم و تازه فهميدم كه حضرت حسين عليه السلام نمرده است. مردم ازدحام مى كردند و گرداگرد آرامگاهش پروانه وار مى چرخيدند و با سوز و گدازى كه نظيرش هرگز نديده بودم، گريه مى كردند و بيتابى مى نمودند كه گويى هم اكنون حسين عليه السلام به شهادت رسيده است. و سخنرانان را مى شنيدم كه با بازگو كردن فاجعه كربلا احساسات مردم را برمى انگيختند و آنان را به ناله و شيون و سوگ وا مى داشتند و هيچ شنونده اى نمى تواند اين داستان را بشنود و تحمل كند، بلكه بى اختيار از حال مى رود. من هم گريستم و گريستم و آن قدر گريستم كه گويى سال ها غصّه در گلويم مانده بود، و اكنون منفجر مى شود.

پس از آن شيون، احساس آرامشى كردم كه پيش از آن روز چنان چيزى نديده بودم. تو گويى در صف دشمنان حسين عليه السلام بوده ام و اكنون در يك چشم بر هم زدن منقلب شده بودم و در گروه ياران و پيروان آن حضرت كه جان خود را نثارش كردند، قرار مى گرفتم. و چه جالب كه در همان لحظات، سخنران، داستان حرّ را بررسى مى كرد. حرّ يكى از سران سپاه مخالف بود كه به جنگ با حسين عليه السلام آمده بود، ولى يكباره در

ميدان نبرد بر خود لرزيد و وقتى اصحابش از او سؤال كردند كه تو را چه شده است؟ نكند كه از مرگ مى هراسى؟ او در پاسخ گفت: به خدا سوگند! هرگز از مرگ هراسى ندارم ولى خود را مخيّر مى بينم كه بهشت را برگزينم يا دوزخ را. او ناگهان اسب خود را به سوى حسين عليه السلام حركت داد و به ديدار او شتافت و گريه كنان عرض كرد: «اى فرزند رسول خدا! آيا راه توبه برايم هست؟».

درست در همين لحظه بود كه ديگر نتوانستم طاقت بياورم و شيون كنان خود را بر زمين افكندم، و گويا نقش حر را پياده مى كردم و از حسين عليه السلام مى خواستم كه «اى فرزند رسول خدا، آيا توبه اى برايم هست؟ يابن رسول اللَّه! از من درگذر و مرا ببخش». صداى واعظ چنان تأثيرى در شنوندگان گذاشته بود كه گريه و شيون مردم بلند شد. دوستم كه صداى فريادم را شنيد، با گريه مرا در بغل گرفت و معانقه كرد. همان گونه كه مادرى فرزندش را دربر مى گيرد و تكرار مى كرد: «يا حسين! يا حسين!». لحظاتى بود كه در آنان گريه واقعى را درك كرده بودم، و احساس مى كردم كه اشك هايم قلبم را شست و شو مى دهند و تمام بدنم را از درون تطهير مى كنند.»

5 - خانم هاجر حسينى

او كه مسيحى و از اهالى ويرجينياى آمريكا بوده درباره علت مسلمان شدنش مى گويد: «من با عشق به امام حسين عليه السلام جلو رفتم و مسلمان شدم. امام حسين عليه السلام را انتخاب كردم چون تمام حقايق را در ايشان خلاصه مى ديدم. در حديث نبوى داريم كه حضرت رسول صلى الله عليه وآله فرمودند: من از حسين هستم و حسين از من

است؛ يعنى در واقع تمام دين اسلام در ايشان خلاصه مى شود. منظورم اين است كه تمام مشكلات را مى توان با علاقه به امام حسين عليه السلام حل كرد...».(275)

6 - احمد حسين يعقوب اردنى

او كه در سفرى به مناسبت سالگرد وفات امام خمينى رحمه الله به ايران آمده بود مى گويد: «از جمله برنامه هاى من زيارت ضريح امام خمينى به مناسبت سالگرد وفات او بود. صبح آن روز به زيارت ضريح او رفتم و با انبوهى از جمعيّت كه كمتر از سه ميليون نفر مرد و زن نبود مواجه شدم كه ضريح او را همانند حلقه اى در بغل گرفته و دست هاى خود را به سوى آسمان بلند كرده و با هم شعارهايى به فارسى مى دهند. به مترجم خود گفتم: براى من به طور دقيق ترجمه كن كه اين جمعيّت چه مى گويد؟ او گفت: آنان مى گويند: ما همانند اشخاصى نيستيم كه امام خود را تنها گذاردند، ما با تو هستيم اى امام!.

من از گريه منفجر شدم، و فهميدم امامى كه او را تنها گذاشتند تا لشكر خلافت با او مقاتله كند همان امام حسين عليه السلام است!! در آن روز به ذهن و قلبم خطور كرد كه به فكر تأليفى در رابطه با واقعه كربلا برآيم. و به اين نتيجه رسيدم كه مطّلع كردن مردم از جزئيات واقعه كربلا ضرورت دارد. و لذا بخشى از وقتم را براى اين موضوع نذر كردم و شروع به خواندن و جمع مطالب و بايگانى كردن آنها نمودم تا در نتيجه در اين زمينه دست به تأليف بزنم... .

هنگامى كه مشغول تأليف كتابم در اين باره بودم، موقعيت هايى بود كه به طور مطلق از همه ايام بيشتر محزون بودم.

از اتفاقاتى كه افتاده بود متأثّر مى شدم، و به دفعات زياد در طول روز مى گريستم. و چه انسانى است كه بر بخش هاى مختلف واقعه كربلا نگريد...».(276)

او از جمله مستبصرينى است كه بعد از انتخاب تشيّع كتاب هايى در دفاع از اين مذهب تأليف كرده است.

7 - علامه دكتر محمد حسن شحّاته

او كه از اساتيد سابق دانشگاه الازهر است نيز پس از مطالعات فراوان در رابطه با شيعه اماميه، پى به حقّانيت اين فرقه برده و در سفرى كه به ايران داشت در سخنرانى خود براى مردم اهواز مى گويد: «عشق من به امام حسين عليه السلام سبب شد كه از تمامى موقعيّت هايى كه داشتم دست بردارم».

او همچنين در قسمت ديگرى از سخنانش مى گويد: «اگر از من سؤال كنند: امام حسين عليه السلام را در شرق مى توان يافت يا غرب؟ من جواب مى دهم كه امام حسين عليه السلام را مى توان در قلب من ديد. و خداوند توفيق تشرّف به ساحت امام حسين عليه السلام را به من داده است».(277)

واقعه عاشورا در انديشه اهل سنت

1 - عباس محمود عقاد

او كه استاد ادبيات عرب در مصر و از نويسندگان به نام عرب به حساب مى آيد درباره امام حسين عليه السلام مى گويد: «باور كنيد هنوز آدم را فرزندى به هم نرسيده است كه بتواند به كارى همانند حسين عليه السلام روى آورد».(278)

او نيز مى گويد: «همه مسلمانان او را يكتا مايه رستگارى و تنها حافظ عواطف انسانى مى ديده اند».(279)

او نيز مى گويد: «سرزمين كربلا حرمى است كه مسلمانان براى عبرت و ياد آورى به زيارت آن مى آيند و غير مسلمين براى مشاهده و بازديد، ولى اگر بنا باشد كه حقّ اين سرزمين ادا شود بايد آن را زيارت گاه هر انسانى قرار داد كه براى نوع خود نصيبى از قداست و بهره اى از فضيلت قائل است، زيرا ما به ياد نداريم كه قطعه اى از زمين به مانند كربلا اين چنين داراى فضيلت و منقبت باشد. اين نيست مگر به جهت آن كه اين سرزمين با اسم كربلا و منزلگاه حسين عليه السلام مقرون و عجين شده است».(280)

2 - شيخ محمد عبده

او كه نويسنده مصرى است درباره قيام امام حسين عليه السلام مى نويسد: «قيام امام حسين عليه السلام بر ضد يزيد واجب بود؛ زيرا هنگامى كه حكومت عدل براى پياده كردن دستورات اسلام وجود داشته و حكومت ستم كار آن دستورات را تعطيل كرده باشد بر همه مسلمين واجب است به حكومت عدل كمك كرده و ستم كار را از كار بركنار كنند. از اين جهت قيام امام حسين عليه السلام فرزند رسول خداصلى الله عليه وآله بر ضدّ پيشواى ظلم و ستم كه امور مسلمين را به دست گرفته بود يعنى يزيد بن معاويه كه خداوند او و كمك كارانش را خوار كند، واجب و از بلند همّتى

او بود».(281)

3 - شيخ طنطاوى

او كه از علماى مصر به حساب مى آيد درباره واقعه عاشورا مى گويد: «داستان حسينى، عشق آزادگان را به فداكارى در راه خدا برمى انگيزد و استقبال مرگ را بهترين آرزوها به شمار مى آورد، چندانكه براى شتاب به قربانگاه بر يكديگر پيشى جويند».(282)

4 - عبدالحميد جودة السحار

او كه نويسنده مصرى است درباره امام حسين عليه السلام مى نويسد: «حسين عليه السلام نمى توانست با يزيد بيعت كند و به حكومت او تن دهد؛ زيرا در آن صورت بر فسق و فجور مهر تأييد مى گذاشت و اركان ظلم و طغيان را محكم مى ساخت و بر فرمانروايى باطل تمكين مى نمود. امام حسين عليه السلام به اين كارها راضى نمى شد گرچه اهل و عيالش به اسارت روند و خود و يارانش كشته شوند».(283)

او نيز مى گويد: «علاوه بر اين، حسين عليه السلام زندگى را از دريچه چشم حقيقت بين خود بررسى نموده و قضاوت مى كرد. افرادى كه حبّ رياست چشم باطنشان را كور و گوششان را كر نموده نمى توانند عقيده و راه حسين عليه السلام را درك نموده و در راه آن قدم بگذارند. در اين نبرد آشتى ناپذير، حتى اهل و عيال امام حسين عليه السلام را به عنوان خارجى به اسيرى بردند، اما امروز دنيا به حسين عليه السلام درود مى فرستد و نام جاويدان او با احترام ذكر مى شود، اما نام يزيد و جيره خواران و غلامان حلقه به گوش او با ننگ و انزجار هميشگى قرين شده است».(284)

5 - العبيدى

او كه مفتى شهر موصل بوده درباره فاجعه كربلا مى گويد: «فاجعه كربلا در تاريخ بشر نادره اى است، همچنان كه مسببين آن نيز نادره روزگارند... حسين بن على عليه السلام سنت دفاع از حق مظلوم و مصالح عموم را بنابر فرمان خداوند در قرآن و به زبان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وظيفه خويش ديد، و بدين سبب نيز نزد پروردگار سرور شهيدان محسوب شد و در طول تاريخ پيشواى اصلاح طلبان به حساب آمد و در حقيقت به آنچه خواسته بود بلكه بالاتر از آن دست

يافت».(285)

6 - شيخ عبداللَّه علائلى

او كه از علماى اهل سنت لبنان است درباره امام حسين عليه السلام مى نويسد: «براى همه متفكران مسلمان آن روزگار ثابت شده بود كه يزيد با توجه به اخلاق خاص و تربيت مشخص آنچنانى، وسيله اى است و براى هيچ مسلمانى سكوت در آن موقعيت هرگز جايز نبوده و وظيفه آنان مخالفت و اعتراض آشكار بود. در اين صورت قيام حسين عليه السلام در حقيقت اعلام نامزدى خود براى حكومت نبود، بلكه ذاتاً و بيش از هر چيز، اعتراض به ولايت يزيد به شمار مى رفت. گواه اين ادعا گفتار حسين عليه السلام به وليد است كه چون از او خواست بيعت كند گفت: يزيد فاسقى است كه فسقش براى خدا آشكار مى باشد».(286)

او نيز مى گويد: «هر كس در زندگى دو روز دارد؛ روز زنده شدن و روز مردن، ولى تو اى حسين تنها يك روز داشتى؛ روز زنده شدن و حيات؛ زيرا هرگز نمردى و تو جان شيرين خود را بر سر عقيده پاك و هدف بزرگ و آرمان مقدس خويش دادى. به همين دليل تا حق و حقيقت و اسلام در جهان زنده است تو هم زنده اى».(287)

7 - خانم بنت الشاطى

او كه از نويسندگان مصرى است درباره حضرت زينب عليها السلام مى گويد: «زينب خواهر حسين بن على عليه السلام لذت پيروزى را در كام ابن زياد و بنى اميه تلخ كرد و در جام پيروزى آنان قطرات زهر ريخت، و در همه حوادث سياسى پس از عاشورا همچون قيام مختار و عبداللَّه بن زبير و سقوط دولت امويان و برپايى حكومت عباسيان و محكم شدن مذهب تشيع، زينب عليها السلام قهرمان كربلا نقش بسزايى داشت».(288)

8 - عبدالرحمن شرقاوى

وى كه از نويسندگان و اديبان و شاعران مصرى است درباره امام حسين عليه السلام مى گويد: «حسين عليه السلام شهيد راه دين و آزادگى است نه تنها شيعه بايد به نام حسين عليه السلام ببالد بلكه تمام آزادمردان دنيا بايد به اين نام شريف افتخار كنند».(289)

9 - توفيق ابوعلم

او كه رئيس اداره مسجد سيده نفيسه در مصر است درباره امام حسين عليه السلام مى گويد: «امام حسين عليه السلام قصد كربلا كرد تا از يك سو دست به قيام بزند و از سوى ديگر از بيعت با يزيد خوددارى نمايد، هر چند كه براى او روشن بود كه اين قيام و امتناع به قتل او منجر خواهد شد؛ زيرا اگر او با يزيد بيعت مى كرد يزيد درصدد به وجود آوردن تغييرات اساسى در دين اسلام برمى آمد و بدعت هاى زيادى را بنا مى نهاد. به همين دليل است كه گفته اند: حسين، خود و خانواده و فرزندانش را فداى جدش كرد و اركان حكومت بنى اميه هم جز با قتل او متزلزل نمى شد».(290)

10 - محمد عبدالباقى

او كه نويسنده مصرى است درباره امام حسين عليه السلام مى گويد: «اگر حسين عليه السلام با يزيد فاسق بى شخصيت كه شارب خمر و نابكار بود و جايگاه خلافت را به مجلس ساز و آواز و حلقه شراب تبديل كرده و به گردن سگ ها و ميمون ها طلا آويزان نموده بود در حالى كه صدها هزار مسلمان گرسنه و محروم بودند، به عنوان خليفه رسول خداصلى الله عليه وآله بيعت مى كرد، اين عمل او مهر تاييد و رضايتى بود بر تمام كارهايى كه يزيد مرتكب مى شد و حتى سكوت او به عنوان رضايتش به حساب مى آمد؛ زيرا حسين عليه السلام در شبه جزيرة العرب شخص منحصر به فرد بود».(291)

11 - خالد محمد خالد

او كه نويسنده مصرى است درباره امام حسين عليه السلام و واقعه عاشورا مى گويد: «چه كسى مى توانست بهتر از اباعبداللَّه الحسين عليه السلام رهبرى آزادگان را برعهده گيرد؟... بهترين فرزند از بهترين پدر... برجسته ترين وارث از خانواده فداكارى و قهرمانى و بخشش... بنابراين، روزى بايد فرارسد كه حسين عليه السلام به وظيفه خود جامه عمل بپوشاند و اين روز جز عاشورا كدامين روز مى تواند باشد؟ پس روز عاشورا روز فداكارى است. اگر امروز روز فداكارى نباشد پس چه روز، روز فداكارى است؟!».(292)

او نيز مى گويد: «حقيقت قضيه براى هر فردى روشن بود كه حسين عليه السلام با بصيرت كامل، تنها به جنگ شخصى مانند يزيد نمى رفت بلكه هدفش مبارزه با فكر يزيد بود، همان گونه كه پدر بزرگوارش با فكر معاويه سر جنگ داشت».(293)

او نيز درباره امام حسين عليه السلام مى گويد: «به عقيده ما، همه عوامل شورش بر ضدّ گمراهى ها در نهاد او موجود بود... اين تصميم مولود ادراك صحيح او بود... او مى دانست كه براى نگهدارى

دين مبين اسلام، احتياج به فداكارى و شايد قربانى شدن دارد. او اين تصميم را براى اين نگرفت كه مردم كوفه از او دعوت كرده بودند تا با وى بيعت كنند و حتى نمايندگانى براى اين منظور به سوى حضرتش فرستاده بودند... البته مردم كوفه مى خواستند بر ضد يزيد شورش كنند و تحت رهبرى حسين عليه السلام با حكومت وى مبارزه نمايند. آرى... حسين عليه السلام نمى توانست اجازه دهد كه دين خدا و دنياى مردم بازيچه دست يزيد باشد. او خود را براى مقاومت و مبارزه با حكومت پليدان آماده مى كرد تا ضربت قاطع خود را بزند... خواه مردم كوفه او را دعوت كرده يا نكرده باشند، او مسئوليت خود را به خوبى مى دانست و به نداى وجدان گوش مى داد... و هيچ نيروى خارجى هم نبود كه او را تشويق و تحريك كند؛ زيرا احتياج به تشويق و حتى تاييد خارجى هم نداشت...».(294)

او نيز مى گويد: «درس بزرگ كربلا در واقع "فداكارى" در راه عقيده است كه بايد براى هميشه سرمشق مسلمانان باشد و مورد ستايش قرار گيرد».(295)

12 - شيخ محمد محمود مدنى

او كه استاد و رئيس دانشكده شريعت دانشگاه الازهر مصر است مى گويد: «حسين عليه السلام شهيد نمونه و برجسته مجاهدان راه خدا مشاهده كرد كه بال و پر حق شكسته و باطل از هر سو راه را بر آن بسته است. خود را ديد كه شاخ درخت نبوت پسر آن امام شير دلى است كه هرگز از بيم ذلت سر به زير نينداخت.

خود را ديد كه برطرف كردن اين حزن و اندوه و از ميان بردن اين تاريكى ها به او حواله داده شده و از او خواسته شده است. صدايى از

اعماق وجودش او را ندا مى داد: تو اى پسر پيامبر! براى رفع اين شدايد هستى.

خداوند به واسطه جدّ تو تاريكى ها را برطرف و حق را ظاهر و باطل را نابود ساخت تا بر او نازل شد «إِذَا جَآءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ» و مردم گروه گروه در دين خدا داخل شدند. پدر تو همان شمشير برنده و قاطعى بود كه در نيام نرفت تا گردن هاى مشركان را ذليل توحيد كرد.

برخيز اى اباعبداللَّه مانند پدر و جدت جهاد كن و از دين خدا حمايت نما و ستمكاران را دفع نما و زمين را از پليدى ظلم و ستم پاك ساز...

چه كسى براى نجات امت قيام مى كند اگر تو قيام نكنى اى پسر على و فاطمه. گويى حسين عليه السلام اين صدا را از اعماق وجودش مى شنيد كه به اين ندا صدا مى داد و شب و روز بر او اصرار مى ورزيد. پس حسين عليه السلام چاره اى جز پاسخ به اين ندا و اجابت اين صدا نداشت، و به كسانى كه او را از قيام باز داشته و مى ترساندند التفاتى نفرمود و شدت و قساوت دشمن و جسارت و بى اعتنايى او به احترام خاندان نبوت او را از جهاد در راه خدا باز نداشت؛ زيرا او مجاهدى بود كه به امر خدا قيام كرد و براى او تفاوتى نداشت كه به ظاهر مغلوب باشد يا منصور؛ چون هر دو صورت برايش شرافت بود «هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ». پس او در راه خدا و حق شهيد شد و قاتلانش به لعنت خدا و تمام ملائكه و مردم گرفتار شدند و او به بزرگترين درجات در نزد خدايش رستگار شد. «مَعَ

الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَآءِ وَالصّالِحِينَ» ».(296)

13 - محمد زغلول پاشا

او كه يكى از شخصيت هاى مصرى است در سخنرانى خود در حسينيه ايرانى ها مى گويد: «حسين عليه السلام در اين كار به واجب دينى و سياسى خود قيام كرد و اين گونه مجالس عزادارى، روح شهامت را در مردم پرورش مى دهد و مايه قوت اراده آن ها در راه حق و حقيقت مى گردد».(297)

14 - دكتر كليم صديقى

او كه رئيس پارلمان مسلمانان انگلستان است با الهام از قيام حسينى مى گويد: «نزد اهل تشيع، نخستين گام مؤثر در جهت صحيح، همان اوايل تاريخ آنان برداشته شد و در قالب ردّ و نفى هرگونه سازش با نظام هاى موجود متجلى گرديد و ريشه هاى آن به ردّ حاكميت يزيد از سوى امام حسين عليه السلام و متعاقب آن شهادت ايشان در كربلا بازمى گردد. و بايد اذعان كرد كه در ميان اهل تسنن اين مرحله اصلاحى هنوز آغاز نشده است».(298)

15 - احمد اسكندر

او كه نويسنده اى مصرى است در مقاله اى كه در روزنامه «الجمهوريه» مصر به نام «ثار اللَّه» منتشر كرده مى نويسد: «حسين كشته شد ولى كلام او رسالتى بزرگ گرديد. سرش بريده شد ولى براى هميشه رمز شهادت ماند. خونش به زمين ريخت ولى در عصر خويش و همه عصرها فريادى شد كه در گوش مؤمنان و مبارزان فرياد برآورد... كه چشمان خود را باز كنيد و به اشرارى كه شما را محاصره كرده اند بنگريد و عوامل ضعف و ترديد و پستى را از درون خويش ريشه كن سازيد».(299)

16 - محمد على جناح

او كه پس از استقلال پاكستان نخستين رئيس حكومت آن كشور گرديد درباره امام حسين عليه السلام مى گويد: «نظير حسين عليه السلام در شجاعت و شهامت در سراسر جهان وجود نتوان يافت. به اعتقاد من همه مسلمانان و همه جهانيان بايد از اين شهيد راه خداوند و فدايى بى نظير حق و حقيقت سرمشق و عبرت بگيرند».(300)

17 - فاروق احمد خان لغارى

او كه رئيس جمهور پاكستان بود درباره امام حسين عليه السلام مى گويد: «زندگى مبارك امام حسين عليه السلام براى ما راه هدايت است و با پيروى از اين راه مى توانيم توطئه هاى دشمنان را خنثى كنيم».(301)

18 - خانم بى نظير بوتو

او كه زمانى نخست وزير پاكستان بود مى گويد: «مسلمانان فلسطين، كشمير و بوسنى بايد به سيره امام حسين عليه السلام عمل نمايند».(302)

واقعه عاشورا در انديشه مسيحيان

اشاره

يكى از مهم ترين مسائل عقيدتى كه فكر اسلامى و مسيحى با هم به نقطه اشتراك و به يك نتيجه رسيده و بر آن تأكيد فراوان دارند، مسأله حق و اجابت دعوت و نداى رسالت و فداكارى در راه آن همراه با ايمان و عقيده است. منبع و مصدر اين دو خط يكى است و سير تاريخى آن فرقى ندارد؛ زيرا رسالت آسمانى آن از ناحيه خداست كه به جهت مكارم اخلاق براى بشر فرستاده شده است تا آنان را از جهالت و ظلم برهاند. و از جمله اين رسالت ها رسالت حضرت مسيح عليه السلام و رسالت پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله است كه جهان را به حركت درآورده و تأثير به سزايى گذاشته است. و بايد كه چنين باشد، چرا كه اين دو هديه اى آسمانى براى نجات بشر است، جامعه و اجتماع هميشه به چنين منبع صافى و خالص محتاج است تا به تمام انواع اخلاق نيك و فضيلت و كرامت و زندگانى گوارا رسيده و از اين راه به اهداف عالى خود نايل گردد، و امام حسين عليه السلام در دين اسلام و رسالت پيامبرش شخصيتى است كه ادامه دهنده رسالت جدّش محمّد مصطفى صلى الله عليه وآله بوده كه با نهضت و فداكارى اش مسير امت را كه به انحراف كشيده شده بود اصلاح نموده، همان گونه كه حضرت مسيح عليه السلام با رهبرى خود كلمه حق را در جامعه آن روز قوم بنى اسرائيل پياده كرد و با فداكارى و جانفشانى كه از خود نشان داد باعث شد تا

جهل و ظلم را از آن جامعه بزدايد، و لذا تمام مشكلاتى را كه ديد به جهت كرامت رسالت آسمانى بود، برخى مى خواستند تا نور خورشيد و حق را با حيله هاى مختلف خاموش كنند كه خداوند نخواست و لذا نتوانستند به اهداف شوم خود نايل آيند. و اين گونه بود وضعيت حضرت مسيح عليه السلام.

امام حسين عليه السلام نيز با راه و مسير فداكارى كه در پيش گرفت با شمشير مصافحه كرده و با نيزه معانقه نمود و در راه عقيده هر چه را كه داشت فدا كرد و از اين راه بهره ها برد و به اهداف عالى خود كه همان اهداف اسلامى است نايل گشت.

1 - انطوان بارا

او مى گويد: «اذن كان الحسين عليه السلام هو رجل المرحلة الثانية للإسلام بعد المرحلة الأولى التى بدأها جده الرسول، و كانت مهمّته كبيرة تتصدّى لإعادة مسيرة العقيدة الى الصراط المستقيم. و لِمَ لا؟ أليس عليه السلام هو خامس أهل البيت الذين صرح القرآن الكريم بطهارتهم... و من كان اجدر منه لأن يكون رجل الاستمرارية و اعادة التقويم للإسلام الذى قيل فيه: بدؤه محمّدى و بقاؤه حسينى»؛(303) «در اين هنگام حسين عليه السلام همان مرد مرحله دوم براى اسلام بعد از مرحله اول است، مرحله اى كه جدش رسول آن را شروع كرده است و حسين عليه السلام وظيفه و تكليف بزرگى را به دوش دارد كه همان بازگرداندن عقيده به راه مستقيم است. و چرا چنين نباشد؟ آيا او پنجمين نفر از اهل بيتى نيست كه قرآن كريم به طهارت آن ها تصريح دارد... و چه كسى از او سزاوارتر براى اين كه مرد استمرار و ادامه دهنده اهداف محمّدى صلى الله عليه وآله و بازگرداننده استحكام به

اسلام باشد، اسلامى كه درباره آن گفته شده كه شروعش محمّدى و بقائش حسينى است.»

او نيز مى گويد: «... غدا حبّ الحسين الثائر واجبا علينا كبشر... و غدا حبّ الحسين الشهيد جزءاً من نفثات ضمائرنا، فقد جاءت صيحته عليه السلام نبراساً لبنى الانسان فى كلّ عصر و مصر و تحت أية عقيدة انضوى... اذ انّ اهداف الأديان هى المحبة و التمسك بالفضائل و الدعوة الى التآخى البشرى لتعظيم علاقة الفرد بربّه اولاً و بأخيه ثانياً»؛(304) «... دوست داشتن اين حسين عليه السلام انقلابى براى ما به عنوان يكى از افراد بشر واجب شده... و نيز محبت حسين عليه السلام شهيد جزئى از حالات درونى ماست كه ظهور و بروز دارد. به طور حتم صداى او حقيقت ارزنده اى براى نوع انسان ها در هر عصر و مكان و تحت هر عقيده اى پيچيده است...؛ زيرا اهداف اديان همان محبت و تمسك به فضائل و دعوت به برادرى در سطح جهان به جهت تعظيم علاقه فرد با پروردگارش در مرتبه اول و به برادران هم نوعش در مرتبه بعد مى باشد.»

او نيز مى گويد: «فقد كان الحسين عليه السلام شمعة الاسلام... اضاءت ممثّلة ضمير الأديان الى ابد الدهور»؛(305) «به طور حتم حسين عليه السلام همانند مشعلى نورانى براى اسلام بود كه به عنوان نماينده نهاد همه اديان تا پايان روزگار است.»

او نيز مى گويد: «لقد شكلت الحركة المنعطف الروحى، الخطير الأثر فى مسير العقيدة الاسلامية و التى لولاها لكان الاسلام مذهباً باهتاً يركن فى ظاهر الرؤوس لاعقيدة راسخة فى أعماق الصدور و ايماناً يترع فى وجدان كلّ مسلم»؛(306) «به طور حتم حركت عاطفى و روحى اثر ارزشمندى را در مسير عقيده اسلامى ترسيم كرده و از خود به جاى

گذاشته است، حركتى كه اگر نبود، اسلام مذهبى صِرف به حساب مى آمد كه تنها در ظاهر سرها قرار مى گرفت نه عقيده اى راسخ در اعماق سينه ها و ايمانى كه در وجدان هر مسلمانى قرار گيرد».

او نيز مى گويد: «فأيّة ملحمة هى استمدت وقود احداثها من عترة النبىّ و آل بيته الأخيار... و ايّة انتفاضة رمت الى حفظ كيان امة محمّد وصون عقيدة المسلم و حماية السنة المقدسة و ذبّ اذى المنتهكين عنها؟ ملحمة ظلت فى خاطر المسلم رمز الكرامة الدينية، شاهد من خلالها صفحة جديدة من مسيرة عقيدته، صفحة بيضاء عارية من اشكال العبودية و الرقّ و الزّيف، مسطّرة بأحرف مضيئة تهدى وجدانه الى السبل القويمة التى يتوجب عليه السير فى مسالكها ليبلغ نقطة الأمان الجديرة به كانسان»؛(307) «پس كدامين حماسه است كه مقدمات و چارچوب حوادثش از عترت پيامبر و اهل بيت برگزيده اش نشأت گرفته و استمداد كرده است... و كدامين انقلابى است كه هدفش حفظ كيان امّت محمّدصلى الله عليه وآله و نگهدارى عقيده مسلمان و حمايت از سنت مقدس و مقابله آن از آزار كسانى باشد كه هتك حرمت مى كنند؟ حماسه اى كه در خاطره مسلمان به عنوان رمز كرامت دينى به حساب مى آيد و از لابه لاى آن صفحه جديدى از مسير عقيده اش را مشاهده كرده است، صفحه اى سفيد و خالى از شكل هاى بندگى و بردگى و انحراف، حماسه اى كه با حروف روشن نوشته شده و هر مسلمانى را به راه هاى محكم هدايت مى كند، راه هايى كه با سير در آن ها به طور حتم او را به نقطه امان و آرامشى كه مستحق انسان است مى رساند.»

او نيز درباره نهضت حسينى مى گويد: «كانت ثورة ضعيفة بتركيبها المادية،

الّا انّ لها صلابة الصخر و المبدأ بتركيبتها الروحية و الرمزية، و كان عليه السلام يعلم بانّه بالغ بها النصر و الاستمرار للعقيدة مالم يكن ليبلغه بايثار السلامة من مذبحة كربلاء. و الحسين عليه السلام عند ما ثار لم يثر لأجل نوال كرسى الحكم؛ اذ لم تكن منطلقاته من قاعدة فردية او زمنية، بل كانت اهدافها تتعداه الى الأعقاب و الأجيال القادمة»؛(308) «نهضت او به لحاظ تركيب مادى ضعيف به نظر مى رسيد جز آنكه به لحاظ تركيب روحى و رمزى داراى صلابتى محكم و ريشه اى بود. او مى دانست كه تنها از اين راه است كه به نصرت و پيگيرى عقيده خواهد رسيد، هدفى كه هرگز با سالم بيرون آمدن از معركه كربلا تحقق نخواهد يافت. و حسين عليه السلام هنگامى كه نهضت خود را شروع كرد هدفش رسيدن به تاج و تخت خلافت نبود؛ زيرا هدف او فردى يا مربوط به زمان خاص نبود، بلكه اهداف او از شخص خاص و زمان گذشته و براى آيندگان و نسل هاى ديگر بود.»

او نيز در توجيه حركت امام حسين عليه السلام مى گويد: «و حركة الحسين عليه السلام كان لها هدفان لا ثالث لهما؛ الأول: احداث رجّة عنيفة فى كيان الأمة الاسلامية، و هذا هدف مبدئى و ليس مرحلى او نهايى، و الثانى: وضع الأسس النهائية و المبادئ الضرورية لحفظ كيان العقيدة الى الأبد محاذراً بها ان تزل او تضعف او تضمحلّ على يد افراد او سلاطين، و هذا هو هدفها الجوهرى و الرئيسى و الأساسى»؛(309) «و حركت حسين عليه السلام داراى دو هدف بود و هدف سومى نداشت؛ هدف اول ايجاد حركت تندى در ميان امت اسلامى بود، و اين هدفى ابتدايى و نه

مرحله اى يا نهايى به حساب مى آمد. و دومين هدف او قرار دادن اساس هاى نهايى و مبادى ضرورى براى حفظ كيان عقيده به حساب مى آمد تا به واسطه آن از لغزش يا ضعف يا اضمحلال كيان عقيده به دست افراد يا سلاطين جلوگيرى شود، و اين همان هدف ريشه اى و رئيسى و اساسى نهضت او بود.»

او نيز مى گويد: «و قولة الرسول: حسين منّى و أنا من حسين، اللّهم احبّه فانّى احبّه، فيها شهادة و تكليف؛ شهادة بانّ النبىّ صلى الله عليه وآله قد عهد براية الاسلام الذى انزل عليه الى سبطه الحسين الذى هو بضعة منه. و تكليف للإبن الذى أحبّه و طلب من ربّه ان يحبّه بالاستشهاد صوناً للعقيدة و دفاعاً عن روح الدين من العبث و الاستهتار الذين كادا يؤديان الى اضمحلاله فكانت هذه الشهادة و هذا التكليف هما العنوان الضخم و الرموز الخالد لنهضة الابن فى سبيل الحفاظ على عقيدة الجدّ، حتى استحق عن جداره مغزى قول "الاسلام بدؤه محمّدى و بقاؤه حسينى"»؛(310) «اين كه رسول فرمود: "حسين از من و من از حسينم، بار خدايا! او را دوست بدار زيرا كه من او را دوست دارم" در آن گواهى و تكليف است؛ گواهى است بر اين كه پيامبرصلى الله عليه وآله پرچم اسلامى كه بر او نازل شده را به دست نوه اش حسين، پاره اى از وجودش سپرده است. و تكليفى است بر عهده فرزندى كه او را دوست دارد و از پروردگارش مى خواهد تا او را دوست بدارد با شهادت در راه حفظ عقيده و دفاع از روح دين از بيهودگى و انحراف، دو امرى كه موجب نابودى آن مى شود. لذا اين گواهى و

اين تكليف دو عنوان مهم و رمز جاويدان در نهضت فرزند رسول خداصلى الله عليه وآله در راه عقيده جدّش مى باشد؛ و به همين جهت است كه او مستحق كلامى پرمغز است كه: "اسلام شروعش محمّدى و بقائش حسينى است".»

او نيز مى گويد: «سيد شباب اهل الجنة... اتمّ حجة اللَّه فى خلقه و فى دينه الحنيف و ابرز مظلومية آل محمّد و اعاد دين النبىّ الذى بشّر به الى صراطه المستقيم، فافنى ذاته و اهله فى هذا السبيل»؛(311) «سرور جوانان بهشتى... كسى كه در خلق خدا و در دين توحيدى حجت را تمام نموده و مظلوميت آل محمّد را ابراز و دين پيامبر را كه به آن بشارت داده شده بود به راه مستقيم بازگرداند، و جان و اهلش را در اين راه گذاشت.»

او نيز مى گويد: «فها هو شهيد المسيحية عيسى عليه السلام يمرّ بأرض كربلا فيُنبئ عن قتل الحسين و يلعن قاتليه و يصف ارض الطفّ بالبقعة كثيرة الخير و يوصى من ادرك ايامه بالقتال معه، فيصبح كالشهيد مع الأنبياء مقبلاً غير مدبر...

و نبىّ كعيسى ايّده اللَّه بمعجزات خارقة... هل يستطيع عليه الوصول الى كربلاء بطرفة عين؟ و ماهو غير المعقول فى زيارة شهيد المسيحية الى مسقط رأس شهادة الحسين عليه السلام الذى سيأتى بعد قرون ليتمّم شهادة الحق و العدل ...»؛(312) «آرى او شهيد مسيحيت عيسى عليه السلام است كه از سرزمين كربلا گذر مى كند و خبر از شهادت حسين عليه السلام مى دهد و قاتلانش را لعن مى نمايد و سرزمين طفّ (كربلا) را به زمينى كه داراى خير بسيار است توصيف مى كند، و به كسانى كه روزگار او را درك مى كنند سفارش مى كند تا به دفاع از او

بجنگنند و از اين طريق به مانند شهيد همراه انبيا شوند كه حمله مى كرده نه آن كه فرار مى كرده اند...

و پيامبرى همچون مسيح كه خداوند او را به معجزات خارق العاده تأييد كرده... آيا مى توانسته كه با يك چشم بر هم زدن خودش را به كربلا برساند؟ آرى، امرى غيرمعقول به نظر نمى رسد كه شهيد مسيحيت به زيارت محلّ شهادت حسين عليه السلام رفته باشد، آن شخصيتى كه بعد از قرن ها از او خواهد آمد تا شهادت حق و عدالت را تكميل نمايد ...».

او نيز درباره علت قيام حسينى مى گويد: «و ثورة الحسين عليه السلام ليست وليدة ساعتها بل هى فى سِفر الوصايا الإلهية نُقشت عليه قبل نزول الرسالة المحمّدية، و علم ذلك عند ربّ الأكوان و باعث الرسالات؛ اذ كان يعلم تعالى بما ستتعرض له هذه الرسالة من اهتزاز بعد نزولها على محمّدصلى الله عليه وآله، فهيأ لها الحسين قبل ان يكون»؛(313) «و نهضت حسين عليه السلام خلق الساعه و مولود همان وقت نبود، بلكه آن نهضت در كتاب وصاياى الهى قبل از نزول رسالت محمّدى نقش بسته و در علم پروردگار عالم و مبعوث كننده رسالت ها ثابت بود؛ زيرا خداوند متعال مى دانست كه زود است اين رسالت بعد از نزولش بر محمّدصلى الله عليه وآله به لرزه درآيد، و لذا حسين عليه السلام را قبل از آن كه آفريده شود، براى آن آماده كرد.»

او نيز مى گويد: «فاذا قيل فى الاسلام: بدؤه محمّدى و بقاؤه حسينى فالأجدر ان يقال ايضاً: ثورة الحسين بدؤها حسينى و استمرارها زينبى»؛(314) «هر گاه گفته مى شود كه اسلام شروعش محمّدى و بقائش حسينى است پس سزاوار است كه گفته شود: نهضت حسين شروعش حسينى و

استمرارش زينبى است.»

او نيز مى گويد: «فالحسين البضعة الرسولية قام بمهمة لاتقلّ خطراً و أهمية عن مهمة جدّه، فأبقى على الاسلام كما بشّر به جده الكريم، و اودع فى صدور المسلمين وديعة ثمينة تنبههم فى نومهم و قعودهم بوجوب الحفاظ عليها كأندر و اغلى مايملكون»؛(315) «حسين عليه السلام پاره تن رسول صلى الله عليه وآله به كار مهمى قيام كرد كه خطر و اهميت آن، از كار مهمّ جدّش كمتر نبود و مايه بقاى اسلام شد همان گونه كه جدّ كريمش به آن بشارت داده بود، و در سينه هاى مسلمانان وديعه گران بهايى را گذاشت كه آنان را از خواب و بى تحركى بيدار نمود و به بهترين وجه ممكن آن ها را بر وظايفشان آگاه كرد.»

او نيز مى گويد: «صارت كربلاء بعد مقتل الحسين و عترة آل البيت و صحبه الأطهار... الأرض ذات الثرى الطاهر و الذريات القدسية بعد ان كانت صحراء خواء ترتع فى فلاتها العسلان و الذئاب، صارت ملجأ للمعذبين المظلومين بعد ان عُذب و ظلم فوق أرضها البررة الأخيار، فسبحان اللَّه كيف يجعل من ارض العذاب و الظلم ملاذاً للمعذبين و المظلومين»؛(316) «كربلا بعد از شهادت حسين و عترت آل بيت و اصحاب پاك او... سرزمينى داراى افرادى پاك و ذريه مقدس شد بعد از آنكه صحرايى خشك بود و درنده ها و گرگ ها در آن مى چريدند، ولى بعدها پناه افراد معذب و مظلوم شد بعد از آنكه بر روى زمين آن افرادى نيك و اهل خير عذاب ديده و مورد ظلم واقع شدند. منزه است آن خدايى كه زمين عذاب و ظلم را محلّ پناه كسانى قرار مى دهد كه در عذاب واقع شده و به آن ها ظلم شده

است.»

او نيز مى گويد: «فالدماء الزكية التى أهرقت فوق ثرى كربلاء منذ أربعة عشر قرناً سجلت للبشرية مجدها، و الشهادة التى اقدم عليها الحسين علّمت الانسان كيف يكون مظلوماً حتى ينتصر»؛(317) «خون هاى پاك و پاكيزه اى كه روى زمين كربلا قبل از چهارده قرن ريخته شد باعث مجد بشريت شد، و شهادتى كه حسين عليه السلام بر آن اقدام نمود به انسان آموخت كه چگونه مظلوم باشد تا پيروز شود.»

او در آخر كتابش درباره امام حسين عليه السلام اين دو بيت شعر را مى آورد:

و لا تطلبوا رأس الحسين

بشرق ارض او بغرب

و دعوا الجميع و عرّجوا

نحوى فمشهده بقلبى

«سر حسين عليه السلام را در شرق يا غرب عالم جستجو نكنيد، همه را رها نماييد و به سوى من روانه شويد؛ زيرا كه مشهد حسين عليه السلام در قلب من است.»

2 - كارل بروكلمان

مستشرق آلمانى «كارل بروكلمان» مى گويد: «الحق انّ ميتة الشهداء التى ماتها الحسين قد عجلت فى التطور الدينى لحزب علىّ و جعلت من ضريح الحسين فى كربلاء اقدس محجة»؛(318) «حق آن است كه مرگ شهدا كه با رهبرى حسين عليه السلام بود در سرعت بخشيدن به پيشرفت حزب على عليه السلام تأثير بسزايى گذاشت و از ضريح حسين عليه السلام در كربلا مقدس ترين حجت پديد آمد.»

3 - وليم لوفتس

نويسنده و مورّخ انگليسى «وليم لوفتس» مى گويد: «انّ الحسين بن علىّ قدّم ابلغ شهادة فى تاريخ الانسانية و ارتفع بمأساته الى قمة البطولة الفذة»؛(319) «همانا حسين بن على عليه السلام بهترين شهادت و جانفشانى را در تاريخ انسانيت تقديم كرد و با مصيبت هايى كه متحمل شد به قلّه جوانمردى صعود نمود و نمونه شد.»

4 - دكتر، ج، هوكار

مستشرق انگليسى «دكتر، ج، هوكار» مى گويد: «دلّت صنوف الزوار التى ترحل الى مشهد الحسين فى كربلاء و العواطف التى ماتزال تؤججها فى العاشر من محرم فى العالم الاسلامى بأسره... كل هذه المظاهر استمرت لتدلّ على انّ الموت ينفع القديسين اكثر من ايام حياتهم مجتمعة»؛(320) «دسته هاى زائران كه به سوى مشهد حسين عليه السلام به كربلا مى روند و عواطفى كه در طول تاريخ اين نهضت در روز عاشورا از محرم در تمام عالم اسلامى بلند است... تمام اين مظاهر استمرار پيدا كرده تا اين كه نشان دهد كه مرگ بيش از اين زندگى به افراد مقدس نفع مى دهد.»

5 - گوستاو گروينيام

مستشرق آمريكايى «گوستاو گروينيام» درباره واقعه كربلا مى گويد: «انّ وقعة كربلاء ذات اهمية كونية، فلقد أثرت الصورة المحزنة لمقتل الحسين؛ ذلك الرجل النبيل الشجاع فى المسلمين تأثيراً لم تبلغه أية شخصية مسلمة أخرى»؛(321) «همانا واقعه كربلا داراى اهميت حياتى است و به طور حتم آن صورت حزن انگيز مقتل حسين، آن مرد نمونه و شجاع، در بين مسلمانان تأثيرى گذاشته كه هيچ شخصيت مسلمان ديگر چنين تأثيرى را از خود به جاى نگذاشته است.»

6 - ماربين

خانم ماربين، فيلسوف آلمانى مى گويد: «طلب الحسين عليه السلام من اولاده و اخوته و بنى اخوته و بنى اعمامه و خواص صحبه، الانصراف و تركه وحيداً الى رغبته فى فضح بنى امية... و فى هذا دلالة على حسن سياسته و قوة قلبه و تضحية نفسه و اهله فى سبيل الوصول الى المقصد الذى كانت العناية الإلهية تعدّه له»؛(322) «حسين عليه السلام از اولاد و برادران و فرزندان برادر و فرزندان عموها و خواص اصحابش خواست تا برگردند و او را در راهى كه در پيش گرفته كه همان مفتضح كردن بنى اميه است تنها گذارند... و اين روش دلالت بر حسن سياست و قوت قلب و جانفشانى او و اهل بيتش در راه رسيدن به مقصد و هدفى دارد كه عنايت الهى براى او آماده كرده است.»

او نيز درباره علت آوردن امام حسين عليه السلام حضرت على اصغرعليه السلام را به ميدان نبرد مى گويد: «عمل الحسين فى آخر ساعات حياته عملاً حيّر عقول الفلاسفة و لم يصرف نظره عن ذلك المقصد العالى مع تلك المصائب المحزنة و الهموم المتراكمة و كثرة العطش و الجراحات، و هو قصة عبداللَّه الرضيع، فلمّا كان الحسين يعلم انّ بنى امية لا

يرحمون له صغيراً... رفع طفله الصغير على يده أمام القوم تعظيماً للمصيبة و طلب الماء له فلم يجيبوه الاّ بالسهم. و يغلب على الظنّ انّ غرض الحسين من هذا العمل تفهيم العالم بشدة عداوة بنى امية لبنى هاشم، و لايظنّ احد انّ يزيد كان مجبوراً على تلك الأعمال المفجعة لأجل الدفاع عن نفسه؛ لانّ قتل الطفل الرضيع فى تلك الحال و بتلك الكيفية... ليس هو الاّ توحش و عداوة و سبعية منافية لقواعد كل دين و شريعة، و هذه كانت كافية لافتضاحهم و اتهامهم بالسعى بعصبية جاهلية الى ابادة آل محمّد ...»؛(323) «حسين عليه السلام در آخرين لحظات زندگى اش كارى كرد كه عقل هاى فلاسفه را به حيرت واداشت و با آن همه مصيبت هاى حزن انگيز و گرفتارى هاى متراكم و عطش فراوان و جراحاتى كه داشت، هرگز نظر خود را از آن هدف بلند باز نداشت، و آن قصه عبداللَّه شيرخوار است. چون حسين عليه السلام مى دانست كه بنى اميه به هيچ كودكى رحم نمى كنند... لذا طفل كوچك خود را بر دست گرفت و به جهت بزرگ نشان دادن مصيبت جلو قوم دشمن (بنى اميه) آورد و براى او تقاضاى آب كرد ولى آن ها جوابش را تنها با تير دادند. و گمانم اين است كه غرض حسين عليه السلام از اين كار اين است كه به جهانيان بفهماند بنى اميه تا چه مقدار با بنى هاشم دشمنى دارند. و هيچ كس گمان نمى كند كه يزيد بر اين گونه اعمال دلخراش به جهت دفاع از خود مجبور بوده است؛ زيرا كشتن طفل شيرخوار در آن حال و با آن كيفيت... جز وحشى گرى و دشمنى و درنده خويى نبوده و با قواعد هر دين و شريعتى منافات دارد و

اين به تنهايى براى مفتضح كردن و اتهام آنان به كوشش در راه تعصبات جاهليت با كوچ دادن آل محمّد كافى است.»

او نيز مى گويد: «اقدام يزيد على قتل الحسين اعظم خطأ سياسى صدر من بنى امية، فجعلهم نسياً منسياً و لم يبق منهم اثر و لاخير»؛(324) «اقدام يزيد به كشتن حسين بزرگ ترين اشتباه سياسى بود كه از بنى اميه سرزد، و لذا اين كار آن ها را به بوته فراموشى سپرد و از آنان اثر و خبرى باقى نگذارد.»

او نيز درباره امام حسين عليه السلام و عزادارى براى او مى گويد: «پيروان على عليه السلام يعنى شيعه درباره حسين عليه السلام بيش از آنچه مسيحيان درباره مسيح عليه السلام عقيده دارند، معتقدند؛ زيرا همان گونه كه ما مى گوييم مسيح متحمّل مشقّت هاى بسيارى شد تا عفو و گذشتى از گناهان باشد، همچنين شيعه اين مطلب را درباره حسين عليه السلام مى گويد و معتقد است كه او در قيامت شافع مطلق مى باشد ...».(325)

او نيز مى گويد: «تاريخ سراغ ندارد يك روحانى يا صاحب دينى را كه به جهت رسيدن به اهداف بلندش در آينده جان خود را از روى علم و عمد بدهد... ولى واقعه حسين از روى علم و حكمت و سياست بوده و لذا براى آن نظيرى در تاريخ جهان نيست. همانا حسين عليه السلام از سال هاى پيش هميشه آماده كشته شدن بود و تمام توجه او به يك مطلب عالى و جدّى بود و تاريخ به ياد ندارد كه كسى غير از حسين عليه السلام جانش را براى تأييد دين از روى علم و عمد بدهد ...».(326)

او نيز مى گويد: «و هجوم اين بلاهاى پياپى در تاريخ مختص به حسين عليه السلام است، به جهت بزرگى مصائب حسين

و كشته شدن و اتفاقى كه حزن انگيز است و اسارت زنان و دختران او بود كه يك مرتبه اهداف بنى اميه منكشف شد و كارهاى زشت آن ها ظاهر گشت و سياست و ريشه انقلاب در بين مسلمانان آشكار شد و لذا مخالفت و سركشى بر ضد يزيد و بنى اميه همه جا را فرا گرفت و مردم فهميدند كه آنان درصدد نابودى اسلام مى باشند ...».(327)

او نيز مى گويد: «همان گونه كه مصيبت هاى حسين عليه السلام از تمام مصيبت هاى پيشينيان بزرگ تر بود همچنين انقلاب هايى كه بعد از قيام عاشورا به وجود آمد داراى مزيّتى بر انقلاب هاى گذشتگان بوده و مدت و آثار آن ها بيشتر بوده است، و لذا از اين جهت مظلوميت آل محمّدعليهم السلام نشانه اى در تمام جهان شد».

7 - جرجى زيدان

او مى گويد: «لا شك انّ ابن زياد ارتكب بقتل الحسين جريمة كبرى لم يحدث أفظع منها فى تاريخ العالم، و لاغرو اذا تظلّم الشيعة لقتل الحسين و بكوه فى كل عام، و مزقوا جيوبهم و قرعوا صدروهم اسفاً عليه؛ لانّه قتل مظلوماً»؛(328) «شكى نيست كه ابن زياد با كشتن حسين عليه السلام جرم بزرگى را مرتكب شد كه فجيع تر از آن در تاريخ عالم واقع نشده است. و لذا باكى نيست بر شيعه كه به جهت كشته شدن حسين عليه السلام اظهار ظلم كرده، بر او در هر سال بگريد، و گريبان چاك دهد، و با اظهار تأسّف بر او به سينه هاى خود زند؛ زيرا او مظلومانه كشته شد.»

8 - پروفسور واشنگتن ايروينگ

او كه دانشمند و خاورشناس آمريكايى است درباره امام حسين عليه السلام مى گويد: «براى امام حسين عليه السلام ممكن بود خود را با تسليم شدن در مقابل اراده يزيد نجات دهد، اما مسئوليت پيشوايى و رياست نهضت هرگز اجازه نمى داد يزيد را به خلافت بشناسد و براى رهايى مسلمانان از چنگال قهار ظلم و ستم امويان در كمال شهامت و آزادگى همه گونه مشقت و مصيبت را پذيرفت. آرى روان تابناك حسين عليه السلام سرمدى و جاويد است.

اى قهرمان بزرگ و اى نمونه شهامت و اى شهسوار آزاده، اى حسين! درود بر تو باد، اين روح توست كه در زير آفتاب سوزان خشك و گرم عربستان فنا ناپذير و تا ابديت برپاست. اى پهلوان و اى بزرگ قهرمان من حسين، سلام همه جهانيان نثار روان تو باد».(329)

او نيز مى گويد: «كشته شدن حسين عليه السلام سرگذشتى است كه به علت ناگوارى و هولناكى آن واقعه، دوست ندارم سخن را در موردش طولانى كنم؛ زيرا

در اسلام كارى زشت تر از آن به وقوع نپيوسته است. اگر چه كشته شدن اميرمؤمنان عليه السلام مصيبت بسيار بزرگى به شمار مى آمد، ليكن سرگذشت حسين عليه السلام كشتار فجيع و مثله كردن و اسارت را در برداشت كه از شنيدن آن بدن انسان به لرزه مى افتد... زيرا كه از مشهورترين مصيبت ها است...».(330)

9 - كورت فريشلر

او درباره قيام امام حسين عليه السلام مى گويد: «مى دانيم كه حسين عليه السلام خود را براى كشته شدن آماده كرده بود و او كه عزم داشت خويش را فدا نمايد چرا توقف نكرد تا به قتلش برسانند و چرا دائم اسب مى تاخت و شمشير مى زد؟ مگر نمى دانست كه اگر به جاى دو دست ده دست داشته باشد و با هر ده دست شمشير بزند نخواهد توانست از سپاهى كه حداقل شماره سوارانش چهار هزار تن بود جان سالم بدر برد؟

جواب اين ايراد اين است كه حسين عليه السلام دست روى دست گذاشتن و توقف براى كشته شدن را دور از مردانگى و جهاد در راه پر نشيب خود مى دانست. در نظر حسين عليه السلام در يك جا توقف كردن و گردن به قضا دادن تا اين كه ديگران نزديك شوند و او را به قتل برسانند خودكشى محسوب مى شود».(331)

10 - بولس سلامه

او كه شاعرى مسيحى و لبنانى است درباره امام على و امام حسين عليهما السلام مى گويد: «... لم يجتمع لواحد منهم ما اجتمع لعلىّ من البطولة و العلم و الصلاح، و لم يقم فى وجه الظالمين اشجع من الحسين؛ فقد عاش الاب للحقّ و جرّد سيفه للذياد عنه منذ يوم بدر، و استشهد الابن فى سبيل الحرية يوم كربلاء، و لا غرو فالاوّل ربيب محمّد و الثانى فلذة منه»؛(332) «... براى هيچ يك از جوانمردان تاريخ آنچه از شجاعت و علم و صلاح براى على عليه السلام جمع شده، فراهم نشده است، و در مقابل ظالمين كسى شجاع تر از حسين عليه السلام نايستاده است؛ آن پدر به جهت حق زندگى كرد و به جهت دفاع از آن از روز بدر شمشير كشيد، و

اين پسر در راه آزادى روز كربلا به شهادت رسيد، و هيچ بعيد به نظر نمى رسد؛ چرا كه اولى (على عليه السلام) تربيت شده محمد و دومى (حسين عليه السلام) پاره تن و جگر گوشه اوست.»

11 - جورج جرداق

او كه نويسنده و روزنامه نگار سرشناس مسيحى است درباره واقعه عاشورا مى نويسد: «وقتى يزيد مردم را تشويق به قتل حسين و مأمور به خونريزى مى كرد آن ها مى گفتند: چه مقدار پول مى دهى؟ اما انصار حسين به او گفتند: ما با تو هستيم، اگر هفتاد بار كشته شويم باز مى خواهيم كه در ركابت جنگ كنيم و كشته شويم».(333)

او نيز مى گويد: «حوادثى كه حسين عليه السلام به خود ديد ثابت مى كند كه در مقياس اخلاقى چون آسمان بلند است، همان گونه كه حوادثى كه يزيد به وجود آورد ثابت مى كند از نظر و مقياس اخلاقى بسيار پست است».(334)

12 - توماس ماساريك

او كه يك مستشرق است درباره عظمت مصيبت امام حسين عليه السلام مى گويد: «گرچه كشيشان ما هم از ذكر مصائب حضرت مسيح مردم را متاثر مى سازند، ولى آن شور و هيجانى كه در پيروان حسين عليه السلام يافت مى شود در پيروان مسيح يافت نخواهد شد و گويا سبب اين باشد كه مصائب مسيح در برابر مصائب حسين عليه السلام مانند پر كاهى است در مقابل كوه عظيم پيكر».(335)

13 - سر پرسى سايكس

او كه خاورشناس و ژنرال انگليسى است درباره امام حسين عليه السلام مى نويسد: «حقيقتاً آن شجاعت و دلاورى كه اين عده قليل از خود بروز دادند به درجه اى بوده است كه در تمام اين قرون متمادى هر كسى كه آن را شنيد بى اختيار زبان به تحسين و آفرين گشود. اين عده مردم دلير غيرتمند مانند مدافعان ترموپيل، نامى بلند و غير قابل زوال براى خود تا ابد به جاى گذاشتند».(336)

14 - روزولت

مجله «لواء الاسلام» كه در قاهره منتشر مى شود نقل مى كند: «لقد حدثنا انّ كبار الرجال من الاقطار الشقيقة من غير الشيعيين انّه التقى بمستر روزفلت الصغير، فدار الحديث بينهما على الحرب و ويلاتها، و اخذ يشرح له ادب الحرب فى الاسلام و يقارنها بوحشية الحروب بين الدول الغربية. فقال له روزفلت: مهما بلغ المحاربون من الوحشية و الاعتداء فانّنا لم يسمع عنّا انّنا قتلنا ابن نبى ننسب اليه و لا جرّدنا النبى و آله من ثيابهم و اخذناهم سبايا غير مكرمين. قال محدّثنا: فوجمت و لم اتكلم»؛(337) «به ما خبر رسيده كه بزرگان غير شيعى از كشورهاى دوست هنگامى با «مستر روزولت كوچك» ملاقات كردند و بين او و آن ها درباره جنگ و آثار آن سخن به ميان آمد. علماى سنى مذهب شروع به شرح آداب جنگ از ديدگاه اسلام كرده و با وحشى گرى هاى دولت هاى غربى در جنگ مقايسه مى نمودند. روزولت به نماينده آنان گفت: وحشى گرى و تجاوز جنگجويان ما به هر مقدارى كه برسد ولى از ما شنيده نشده كه هرگز فرزند پيامبرى را به قتل برسانيم كه خود را به او منسوب مى كنيم، و نيز لباس از تن پيامبر و آل او درنياورديم و

آنان را به زور به اسيرى نبرديم. سخنگوى ما مى گويد: ما ساكت شده و هيچ سخنى نگفتيم.»

پي نوشت ها

1 تا 114

1) منهاج السنة، ج 1، ص 52.

2) همان، ج 8، ص 151.

3) كتاب العين ج 1 ص 251

4) صحاح اللغة، ج 2، ص 699.

5) قاموس المحيط، ج 2، ص 60.

6) معجم مقاييس اللغة، ج 3، ص 193و194.

7) تفسير قرطبى، ج 12، ص 56.

8) سوره مائده، آيه 2.

9) سوره حج، آيه 32.

10) همان، آيه 36.

11) سوره بقره، آيه 158.

12) همان، آيه 198.

13) سوره حج، آيات 27-30.

14) سوره توبه، آيه 32.

15) سوره نور، آيه 36.

16) سوره توبه، آيه 40.

17) سوره نساء، آيه 141.

18) صحاح اللغة، ماده هتك.

19) برترين هدف در برترين نهاد، ص 121؛ علائلى، ص 88.

20) الابطال، ص 388، به نقل از او.

21) مجموعه گلزار بى پايان، ج 3، ص 316.

22) ذخيرة الدارين 170-182.

23) درسى كه حسين عليه السلام به انسان ها آموخت، ص 443، به نقل از او.

24) تاريخ دمشق، ج 14، ص 218.

25) مقتل خوارزمى، ج 1، ص 184.

26) بحارالأنوار، ج 44، ص 328.

27) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 51، فضائل اصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه وآله.

28) صحيح ترمذى، ج 5، ص 617 ؛ مسند احمد، ج 3، ص 369.

29) الحسين فى الفكر المسيحى، ص 10.

30) همان.

31) همان، ص 186-189.

32) اقناع اللائم، سيد امين، ص 356.

33) ذخيرة الدارين، ص 170-182.

34) عيد الغدير، بولس سلامه، ص 22.

35) عيد الغدير، ص 22.

36) فرهنگ عاشورا، ص 280.

37) الحسين فى الفكر المسيحى، ص 82، به نقل از او.

38) ادب الطف، ج 1، ص 19.

39) سوره توبه، آيه 24.

40) مستدرك حاكم، ج 3، ص 194.

41) لسان العرب، ج 11، ص 27-28، ماده اهل ؛

مفردات راغب، ماده اهل.

42) مستدرك حاكم، ج 3، ص 158، ح 4705 ؛ السنن الكبرى، ج 7، ص 63.

43) مقتل الامام حسين عليه السلام، خوارزمى، ج 1، ص 184.

44) صحيح مسلم، ج 4، ص 1883، ح 2424، كتاب فضائل الصحابة.

45) مسند احمد، ج 1، ص 185.

46) سوره شورى، آيه 23.

47) دُرالمنثور، ج 6، ص 7؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 172؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 168؛ كشاف، ج 4، ص 219.

48) كافى، ج 8، ص 80، ح 66 ؛ قرب الاسناد، ص 128.

49) كنزالعمال، ج 16، ص 456، ح 45409 ؛ فيض القدير، ج 1، ص 225، ح 331.

50) سنن ترمذى، ج 5، ص 664، ح 3789 ؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 150.

51) امام حسين عليه السلام از تاريخ دمشق، ج 91، ص 126.

52) كافى، ج 8، ص 112، ح 98.

53) كنز العمال، ج 12، ص 105، ح 34206 ؛ در المنثور، ج 6، ص 7.

54) المحاسن، ج 1، ص 247، ح 461.

55) نورالابصار، ص 127 ؛ كافى، ج 2، ص 46، ح 3.

56) المعجم الكبير، ج 7، ص 86، ح 6416 ؛ امالى صدوق، ص 274، ح 9.

57) ترجمه امام على عليه السلام از تاريخ دمشق، ج 2، ص 225، ح 730.

58) امالى صدوق، ص 455.

59) عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 2، ص 62، ح 258.

60) المعجم الكبير، ج 11، ص 102، ح 11177.

61) مستدرك حاكم، ج 2، ص 241.

62) همان، ج 3، ص 135.

63) سنن ترمذى، ج 5، ص 635، ح 3717 ؛ جامع الاصول، ج 8، ص 656، ح 6499.

64) صحيح مسلم، ج 1، ص 86، ح 131 ؛ سنن ترمذى، ج 5،

ص 643.

65) صحيح بخارى، ج 5، ص 92 ؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 1902.

66) سنن ترمذى، ج 5، ص 362، ح 3965.

67) صحيح بخارى، ج 5، ص 100-101، ح 235 ؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 656 ؛ مسند احمد، ج 2، ص 446.

68) صحيح بخارى، ج 5 ص 102، ح 241 ؛ سنن ترمذى، ح 5، ص 657، ح 3770 ؛ مسند احمد، ج 2، ص 85.

69) ارشاد السارى، ج 2، ص 393.

70) السيرة النبوية، ج 3، ص 105.

71) تهذيب الاحكام، ج 8، ص 325.

72) كامل الزيارات، ص 260و261.

73) همان.

74) بحارالانوار، ج 44، ص 284.

75) الارشاد، شيخ مفيدرحمه الله، ص 232.

76) لهوف، ص 112و113 ؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 146.

77) كامل الزيارات، ص 80 ؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 201.

78) البداية والنهاية، ج 8، ص 210 ؛ مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى، ج 2، ص 39.

79) تاريخ طبرى، ج 4، ص 319 ؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 59 ؛ ارشاد مفيد، ج 2، ص 94.

80) ما نظر اهل سنت را در خصوص اين موضوع كه بر دامن عايشه بوده صحيح نمى دانيم).

81) مسند احمد، ج 6، ص 274.

82) حاشيه مسند ابى يعلى، ج 5، ص 63.

83) تذكرة الخواص، ص 152.

84) تاريخ النياحة، ج 2، ص 30، به نقل از جرجى زيدان.

85) مسند احمد، ج 2، ص 516.

86) كنز العمّال، ج 2، ص 534.

87) صحيح بخارى، ح 1220.

88) فتح البارى، ج 3، ص 195 ؛ شرح كرمانى بر صحيح بخارى، ج 7، ص 88 ؛ ارشاد السارى، ج 2، ص 406 ؛ عمدةالقارى، ج 8، ص 87.

89) شرح كرمانى بر صحيح بخارى، ج 7،

ص 88.

90) فيض القدير، ج 5، ص 493.

91) وسائل الشيعه، ج 2، ص 915، باب كراهة الصراخ بالويل و العويل.

92) همان.

93) سوره ممتحنه، آيه 12.

94) وسائل الشيعه، ج 2، ص 915.

95) بحارالأنوار، ج 44، ص 289.

96) همان، ص 285.

97) كامل الزيارات، ابن قولويه، ص 539، باب 108.

98) بحارالأنوار، ج 44، ص 289.

99) من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 252.

100) وسائل الشيعة، ج 3، ص 281، باب 20، ابواب لباس مصلّى، ح 3.

101) بحارالأنوار، ج 45، ص 188 ؛ وسائل الشيعة، ج 2، ص 890.

102) كامل الزيارات، ص 67 و 68 ؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 221 و 222.

103) شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 22.

104) مقتل ابى مخنف، ص 222و223.

105) عيون الاخبار و فنون الآثار، ص 109.

106) من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 251.

107) السيرة الحلبية، ج 1، ص 461.

108) عقدالفريد، ج 2، ص 31 ؛ مسند احمد، ج 3، ص 197.

109) عقدالفريد، ج 2، ص 37.

110) تاريخ طبرى، ج 5، ص 157.

111) مستدرك حاكم، ج 3، ص 173.

112) مستدرك حاكم، ج 3، ص 176.

113) مقتل خوارزمى، ج 1، ص 158و159.

114) الفصول المهمة، ص 154.

115 تا 225

115) الصواعق المحرقه، ص 115.

116) الخصائص الكبرى، ج 2، ص 125.

117) كنزالعمال، ج 6، ص 223.

118) مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى، ج 1، ص 163.

119) مسند احمد، ج 3، ص 242و265.

120) ترجمه امام على عليه السلام از تاريخ ابن عساكر، رقم 229.

121) مسند احمد، ج 1، ص 283 ؛ مستدرك حاكم، ج 4، ص 397.

122) مستدرك حاكم، ج 4، ص 19 ؛ تهذيب تاريخ دمشق، ج 4، ص 340.

123) مسند احمد، ج 2، ص 60و61.

124) وقعه صفين، ص 158 ؛

شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 278.

125) مقتل خوارزمى، ص 162، به نقل از طبرانى.

126) العقد الفريد، ج 2، ص 8.

127) مقاتل الطالبيين، ص 85.

128) مقاتل الطالبيين، ص 115 ؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 33 ؛ تاريخ طبرى، ج 6، ص 256.

129) تاريخ طبرى، ج 5، ص 465؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 32؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 189.

130) كامل ابن اثير، ج 4، ص 50؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 25؛ انساب الاشراف، ج 4، ص 18.

131) صواعق المحرقه، ص 118 ؛ تذكرة الخواص، ص 231 ؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 349.

132) تذكرة الخواص، ص 240.

133) سوره حج، آيه 32.

134) تاريخ طبرى، ج 1، ص 37 ؛ كامل ابن اثير، ج 1، ص 43.

135) العقد الفريد، ج 3، ص 218.

136) الاستيعاب در حاشيه الاصابة، ج 4، ص 312.

137) الاستيعاب، ج 4، ص 134.

138) همان، ج 4، ص 98.

139) الاصابة، ج 4، ص 186.

140) همان، ص 276.

141) همان، ج 3، ص 54.

142) سيره ابن هشام، ج 3، ص 167.

143) همان، ص 158.

144) همان، ص 25.

145) همان، ج 4، ص 384و385.

146) همان، ص 386.

147) همان، ج 3، ص 183.

148) همان، ص 177.

149) همان، ص 168.

150) همان، ج 4، ص 54.

151) همان، ص 296.

152) همان، ج 3، ص 188.

153) همان، ص 189.

154) الاستيعاب، ج 3، ص 630.

155) همان.

156) همان، ج 1، ص 102.

157) العقد الفريد، ج 2، ص 9.

158) مقاتل الطالبيين، ص 90.

159) تذكرة الخواص، ص 286.

160) كامل ابن اثير، ج 4، ص 91 ؛ مقاتل الطالبيين، ص 91.

161) معجم الشعراء، ص 232.

162) تاريخ طبرى، ج 5، ص 293؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 198؛ تذكرةالخواص، ص 275.

163) مقتل خوارزمى، ج 2، ص 144.

164) معارج الوصول،

زرندى، ص 80 ؛ مقتل الحسين، خوارزمى، ج 2، ص 126.

165) همان، ص 81.

166) تذكرة الخواص، ص 373.

167) الأغانى، ج 16، ص 141و142.

168) كامل ابن اثير، ج 4، ص 288.

169) سوره مائده، آيه 83.

170) سوره توبه، آيه 82.

171) سوره اسراء، آيات 108 و 109.

172) سوره مريم، آيه 58.

173) سوره نجم، آيات 57-60.

174) مكارم الأخلاق، طبرسى، ص 317 ؛ بحارالأنوار، ج 90، ص 336.

175) بحارالأنوار، ج 79، ص 91، ح 43.

176) مستدرك الوسائل، ج 11، ص 245، ح 36.

177) من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 360 ؛ بحارالأنوار، ج 70، ص 164، ح 21.

178) مستدرك الوسائل، ج 11، ص 245، ح 35.

179) همان، ج 11، ص 240.

180) امالى، شيخ مفيد، ص 11، ح 8.

181) سفينة البحار، ج 1، ص 197.

182) چكيده انديشه ها، ص 250.

183) همان.

184) تاريخ طبرى، ج 1، ص 37.

185) سوره يوسف، آيه 85.

186) تفسير طبرى، ج 13، ص 32.

187) السيرة الحلبيّة، ج 3، ص 105.

188) همان، ج 2، ص 323.

189) المصنّف، ج 8، ص 697.

190) تذكرة الخواص، ص 7.

191) صحيح بخارى، ج 2، ص 240، كتاب فضائل الصحابه، باب مناقب خالد.

192) كامل ابن اثير، ج 2، ص 90.

193) صحيح مسلم، ج 2، ص 671، كتاب الجنائز، باب 36، ح 108.

194) ذخائر العقبى، ص 56.

195) مستدرك حاكم، ج 1، ص 361.

196) المصنّف، ج 3، ص 268.

197) مستدرك حاكم، ج 1، ص 381؛ سنن نسائى، ج 4، ص 190؛ مسند احمد، ج 2، ص 333.

198) الفصول المهمة، ص 130.

199) الامامة و السياسة، ج 1، ص 110.

200) تذكرة الخواص، ص 94.

201) همان، ص 107.

202) همان، ص 318.

203) تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 35.

204) تاريخ المدينة المنوّرة، ج 1، ص 103.

205) كامل

ابن اثير، ج 2، ص 90.

206) شرح ابن ابى الحديد، ج 4، ص 11.

207) ينابيع المودة، ص 409.

208) الفتوح، ج 5، ص 110.

209) تذكرة الخواص، ص 252.

210) الفتوح، ج 5، ص 145.

211) ينابيع المودة، ص 414.

212) كنز العمال، ج 7، ص 265 ؛ حياة الصحابة، ج 2، ص 371.

213) تاريخ دمشق، ترجمه امام حسن عليه السلام، ص 235.

214) سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 277 ؛ تاريخ دمشق، ترجمه امام حسن عليه السلام، ص 229.

215) مستدرك حاكم، ج 3، ص 173.

216) عقد الفريد، ج 2، ص 8 ؛ تذكرة الخواص، ص 213.

217) اسدالغابة، ج 1، ص 208.

218) تاريخ ابن كثير، ج 11، صص 29 و 30؛ تذكرة الحفّاظ، ج 2، ص 164؛ كامل ابن اثير، ج 5، ص 364؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 176؛ مسند احمد، ج 3، ص 342.

219) تاريخ دمشق، امام حسين عليه السلام، ص 238 ؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 300 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 85 ؛ المعجم الكبير، ج 2، ص 105.

220) تاريخ دمشق، ترجمه زين العابدين عليه السلام، ص 56 ؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 138.

221) الاغانى، ج 7، ص 240.

222) تذكرة الخواص، ص 152.

223) ينابيع المودة، ص 389، به نقل از ترمذى.

224) اسدالغابة، ج 2، ص 21؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 315؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 434.

225) صواعق المحرقه، ص 196.

226 تا 337

226) تذكرةالخواص، ص 265؛انساب الاشراف، ج 3، ص 227؛المعجم الكبير، ج 3، ص 127.

227) تذكرة الخواص، ص 268.

228) موسوعة آل النبى صلى الله عليه وآله، دكتر عايشه بنت الشاطى، ص 734.

229) سوره بقره، آيه 54، پس توبه كنيد؛ و به سوى خالق خود باز گرديد و خود را (يكديگر را) به قتل برسانيد، اين كار براى شما

در پيشگاه پروردگارتان بهتر است.

230) موسوعة آل النبى صلى الله عليه وآله، ص 764 ؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 451.

231) صحيح مسلم، ج 2، ص 639، كتاب الجنائز، باب الميت يعذب ببكاء اهله عليه.

232) همان.

233) صحيح بخارى، كتاب الجنائز، ج 1، ص 155؛ صحيح مسلم، كتاب الجنائز، باب 9، ح 22 و 23.

234) صحيح مسلم، كتاب الجنائز، باب 9، حديث 25 ؛ صحيح بخارى، ج 1، ص 156.

235) سوره فاطر، آيه 18.

236) المصنّف، ج 3، ص 344.

237) العقد الفريد، ج 3، ص 191.

238) كنز العمال، ج 15، ص 731.

239) المصنّف، ج 7، ص 175.

240) سِفر حزقيال، اصحاح 24، فقره 16-18.

241) بحارالأنوار، ج 44، ص 293-296.

242) وسائل الشيعة، ج 10، ص 393، ح 5، باب 64 از ابواب مزار.

243) وسائل الشيعة، ج 10، ص 393، باب 66 از ابواب المزار، ح 16.

244) المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 194.

245) تاريخ دمشق، امام حسين عليه السلام، ص 238 ؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 300 ؛ مسند احمد، ج 1، ص 58 ؛ المعجم الكبير، ج 2، ص 105.

246) تذكرة الخواص، ص 152.

247) ينابيع المودة، ص 389، به نقل از ترمذى.

248) اسدالغابة، ج 2، ص 21؛ سيراعلام النبلاء، ج 3، ص 315؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 434.

249) صواعق المحرقه، ص 196.

250) كامل الزيارات، ص 260و261.

251) بحارالأنوار، ج 44، ص 284.

252) لسان العرب، ج 1، ص 184.

253) اقرب الموارد، ج 1، ص 120.

254) وسائل الشيعة، ج 2، ص 915، ح 1، باب 83، از ابواب دفن.

255) امالى طوسى، ص 162، ح 20، مجلس 6.

256) كامل الزيارت، ص 201، ح 2، باب 32.

257) وسائل الشيعة، ج 15، ص 583، ح 1، باب

31، از ابواب كفارات.

258) كامل الزيارات، ص 203-206، ح 7، باب 32.

259) كامل الزيارات، ص 228، ح 2، باب 40.

260) كامل الزيارات، ص 260 - 266.

261) الحدائق الناضرة، ج 4، ص 164.

262) كنزالعمال ج 1 ص 147

263) همان، ص 148.

264) تفسير المنار، ج 8، ص 301.

265) التعريفات، ص 48.

266) امالى صدوق، ص 86، مجلس 29.

267) بحارالأنوار، ج 44، ص 282.

268) دور المنبر الحسينى فى التوعية الاسلامية، دكتر مقدسى، ص 112و113.

269) منهج فى الانتماء المذهبى، صائب عبدالحميد، ص 31و32.

270) لقد شيّعنى الحسين عليه السلام، ادريس مغربى، ص 63-65.

271) همان، ص 297.

272) همان، ص 303.

273) لقد شيّعنى الحسين عليه السلام، ص 313-315.

274) آنگاه هدايت شدم، ص 96-98.

275) روزنامه جمهورى اسلامى، شنبه، 18 فروردين، 1380، ص 8.

276) كربلاء، الثورة و المأساة، احمد حسʙƠيعقوب، ص 7و8.

277) به نقل از روزنامه جمهورɠاسلامى، شماره 6771.

278) ابوالشهداء، ص 118.

279) همان، ص 64.

280) ابوالشهدا، ص 145.

281) المنار، ج 1، ص 267.

282) فرهنگ عاشورا، ص 283، به نقل از او.

283) همان.

284) حسين عليه السلام، پيشواى انسان ها، ص 99، به نقل از او.

285) فرهنگ عاشورا، ص 282، به نقل از او.

286) برترين هدف در برترين نهاد، علائلى، ص 88.

287) همان.

288) فرهنگ عاشورا، ص 281، به نقل از او.

289) فرهنگ عاشورا، به نقل از او، ص 283.

290) ابوالشهداء، الحسين بن على عليه السلام، توفيق ابوعلم، ص 119.

291) الثائر الاول فى الاسلام، ص 79.

292) فرزندان پيامبرصلى الله عليه وآله در كربلا، خالد محمد خالد، ص 108-110.

293) همان، ص 41.

294) همان، ص 104.

295) همان، ص 35.

296) چهره درخشان حسين بن على عليه السلام، ص 112، به نقل از او.

297) فرهنگ عاشورا، ص 283، به نقل از او.

298) عاشورا در سرزمين هاى قاره اروپا، ج

3، ص 21.

299) روزنامه الجمهوريه، تاريخ 18/12/1972.

300) مجموعه گلزار بى پايان، ج 3، ص 376.

301) روزنامه جنگ، پاكستان، به نقل ازعاشورا درسرزمين هاى ايران وشبه قاره هند، ص 25.

302) همان.

303) الحسين عليه السلام، في الفكر المسيحى، انطوان بارا، صص 453 و 454.

304) الحسين فى الفكر المسيحى، ص 66.

305) همان، ص 65.

306) همان، ص 452.

307) الحسين فى الفكر المسيحى، ص 452و453.

308) همان.

309) همان، ص 454.

310) همان، ص 455.

311) همان، ص 455.

312) الحسين فى الفكر المسيحى، ص 97.

313) الحسين فى الفكر المسيحى، ص 101 و 102.

314) همان، ص 128.

315) همان، ص 303 و 304.

316) همان، ص 312.

317) همان، ص 332.

318) الحسين فى الفكر المسيحى، ص 74، به نقل از او.

319) همان، ص 75.

320) الحسين فى الفكر المسيحى، ص 77، به نقل از او.

321) الحسين فى الفكر المسيحى، ص 174، به نقل از او.

322) الحسين فى الفكر المسيحى، ص 250 به نقل از او.

323) الحسين فى الفكر المسيحى، ص 257، به نقل از او.

324) الحسين فى الفكر المسيحى، ص 275و276، به نقل از او.

325) سياست حسينى، ماربين، دكتر ژوزف، ص 58.

326) همان.

327) همان.

328) تاريخ النياحة، ج 2، ص 30، به نقل از جرجى زيدان.

329) مجموعه گلزار بى پايان، ج 3، ص 375.

330) تاريخ فخرى، ص 5.

331) امام حسين عليه السلام و اسيران، ص 444.

332) عيد الغدير، بولس سلامه، ص 18 .

333) فرهنگ عاشورا، ص 281.

334) امام على عليه السلام، صوت عدالت انسانى، ج 5، ص 49.

335) فرهنگ عاشورا، ص 280، به نقل از او.

336) فرهنگ عاشورا، ص 282.

337) مجله لواء الاسلام، قاهره، شماره هشتم، ربيع الثانى، 1367 ه ، ص 67.

5. فلسفه عزاداري امام حسين عليه السلام

مشخصات كتاب

نويسنده : عبدالحكيم سليمي

ناشر : عبدالحكيم سليمي

مقدمه

مبارزه عامل عزت و اقتدار است.تنبلي و تن پروري به ذلت و زبوني مي انجامد. ازنوع مبارزات مقدس ترين آن، مبارزه براي اعلاي كلمه حق ونابودي باطل است. چنين مبارزه مكتبي نيازمند منبع فياضي است تا بتواند با سرمشق گرفتن از آن روند تكاملي اش را به خوبي طي كند. قيام عاشورا الگوي حسنه اي است كه همواره الهام بخش حق خواهان بوده و آنان را در حركت مبارزاتي شان در برابر كفر و ظلم و نفاق رهبري مي كند. قيامي كه صورت فرا زماني وفرا مكاني پيدا كرده، همه ساله در ايام محرم در اذهان و اعماق روح حسينيان و آزادگان جهان تجلي مي يابد.با توجه به عظمت اين قيام الهي و نقش مراسم عزاداري در بازسازي آن، بدخواهان تلاش مي كنند با ايجاد بدعت ها و القاي شبهات از قداست و اسوه بودن آن بكاهند. چرا بايد براي حادثه اي كه قرن ها از وقوع آن گذشته، عزاداري كنيم؛ سياه پوش كردن كوچه و بازار و محافل و بر سر و سينه زدن تاكي؟تكرار اين گونه مراسم چه نفعي به حال اجتماع دارد؟ آيا نمي شود ياد حادثه عاشورا را با شيوه هاي نو همانند برگزاري همايش و كنفرانس مطبوعاتي و... گرامي داشت؟ اصولا فلسفه عزاداري سيدالشهدا چيست؟ اين پرسش ها ممكن است در نزد بيشتر كساني كه با حقيقت عزاداري آشنا نيستند مطرح باشد.هر چند عاشورا خورشيدي است كه در آفاق ارزش هاي انساني تابيده؛ هنوز قيام امام حسين و عزاداري آن چنان كه بايد شناخته نيست. مهم ترين رسالت خواص تبيين حقيقت عاشورا و فلسفه عزاداري آن است.امام صادق(ع) فرمود: «در هر برهه اي از زمان انسان هاي عادل بار مسئوليت اين دين را بر دوش مي كشند، تأويل اهل

باطل و تحريف افراط گرايان نادان رااز آن دفع مي كنند»در اين نوشتار، نقش عزاداري در بازسازي قيام عاشورا و آثار آن در زمينه هاي گوناگون مورد بحث و بررسي قرار گرفته است.

نقش عزاداري در بازسازي قيام عاشورا و آثار آن در زمينه هاي گوناگون

افزايش ايمان و معنويت

عبادت در مكتب عاشورا سر لوحه آموزه هاي ديني و معنويت روح جامعه اسلامي است.عزت مسلمانان در گرو ايمان و معنويت آنان است. امام حسين(ع) در كربلا آمد تا اعلام كند، مهم ترين خطري كه جامعه اسلامي را تهديد مي كند كم رنگ شدن ايمان و معنويت و جابه جايي ارزش هاست. عاشورا پيامد «قداست زدايي» و «حريم شكني»است. مسلمانان مي دانند يزيديان امام حسين را خارجي خواندند تا يزيد را امام مسلمانان معرفي كنند. احكام خدا را منزوي كردند تا اهداف شوم خود را پياده كنند. اين همان شبيخون فرهنگي است كه به صورت جريان مستمر در فعاليت بوده و هست. امروزنيز ادعا دارند تقدس خلاف علم و عقل است، عقل و علم را آن مي دانند كه خودشان دارندتا عبادت و معنويت را به قربانگاه ببرند. عزاداري را زير سؤال مي برند تا پرتو عظمت قيام حسيني را از مسلمانان بگيرند، غافل از آن كه عاشورا تجلي عبادت، توحيد، معنويت،عزت، عدالت، ايثار و تبلور ايمان و ارزش هاست. عزاداري بزرگداشت عاشوراست.در فرهنگ شيعه برپايي مراسم سوگواري پيشوايان دين و به ويژه امام حسين و يارانش عبادت است.نماز گلواژه شب عاشورا و سبب افزايش ايمان و معنويت آثار فرداي آن است. عزاداري باعث شكوفايي معنويت است،چرا كه عزادار امام حسين هم نشين با حضرت است. عزاداري راه كربلاست، كربلا كعبه عاشقان و شيفتگان است.عزادار باشركت در اين مراسم با امامت اتصال پيدا مي كند، اين پيوند انسان ها را حسيني مي كند،كسي كه با او بيعت كند از صف

يزيديان جدا مي شود، اين كار خود عبادت است، چنان كه نماز ارتباط با خدا و بريدن از غير خداست.امام صادق(ع) فرمود:نفس المهموم لحزننا اهل البيت تسبيح... يجب أن تكتب هذا الحديث بماءِ الذهب؛ «سوگواران بر مظلوميت ما خاندان نفس كشيدن شان عبادت است... شايسته است اين حديث با آب طلا نوشته شود.» اشكي كه براي امام حسين مي ريزيم اگر در جهت هماهنگي روح ما باشد، پرواز كوچكي است كه روح ما با روح حسيني مي كند.اگر ذرّه اي از همت و غيرت، حرّيت و ايمان، تقوا و عبادت حسيني در انسان بتابد و اشكي از ديدگانش جاري شود، آن اشك بي نهايت ارزش دارد. اشكي كه براي عظمت حسين باشد، اشكي كه نشانه اي از هماهنگي با اهداف امام حسين باشد عامل نجات است و در مواقف حساس چون هنگامه مرگ و فشار قبر، برزخ و قيامت و در موقع حسابرسي دست انسان را مي گيرد. عاشورا دست نوازش حق است بر جويندگان آن؛ عزاداري واسطه فيض الهي و عامل كمال انساني است. عزاداري تبلور عاشورا و يادآورخاطره هاي ماندگار كربلاست، خاطره هايي كه در اعماق قلب خونسردترين افراد جوش و خروش ايجاد مي كند، و احساسات را تحريك مي سازد. عزاداري ياد خداست، بزرگداشت عاشورا انسان را به سوي خدا پرواز مي دهد. از منظر قرآن كريم، مراسم سوگواري از شعائر الهي است،تعظيم آن نشانه تقواست. (و من يعظّم شعائر الله فأنّها من تقوي القلوب) و هركس شعائر الهي را بزرگ دارد اين كار نشانه تقواي دل هاست. شرط ورود در صف عزاداران حسيني آمادگي قلبي است، دلي كه تقوا دارد در اين مصيبت عزادار مي شود، از طرف ديگر عزاداري باعث افزايش تقواست، چرا كه برپايي

اين مراسم، نشانه ايمان و عمل صالح است. (كساني كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مي دهند، خداوند مهربان آنان را محبوب قرار مي دهد).بلبل از فيض گل آموخت سخن ورنه نبود اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش جامعه اي كه عاشورا دارد عزت دارد، چرا كه ايمان و معنويت دارد.در چنين جامعه اي دشمنان نمي توانند توطئه كنند. شياطين مي توانند انسان ها را گمراه كنند، اما مخلصان را هرگز. مي توان گفت عزاداري واقعي بيمه ايمان و معنويت است.

اقتدا به پيشوايان دين

عزاداري وسوگواري بر كسان از دست رفته امري طبيعي است. انسان با عاطفه زنده است، گاه احساسات جريحه دار مي شود و دل مي سوزد، آثار آن به صورت اشك تبلور مي يابد. پيشوايان دين نيز در مصائب عزيزانشان سوگوار شدند، مراسم عزاداري به پاكردند. در فرهنگ ما عزاداري انبيا و اولياي الهي پسنديده است چنان كه عزاداري در مصيبت عزيز از دست رفته بشرطي مشكل ندارد كه مخالف دستورات شريعت نباشد.رفتار و كردار پيامبر اسلام (ص) در همه زمينه ها الگوي ماست. حضرت در شهادت حمزه سيدالشهدا با تعبير تحريك آميزي مي فرمايد: «لكن حمزة لا بواكي له؛اما حمزه گريه كننده اي ندارد». مسلمانان با شنيدن اين سخن براي حمزه مراسم عزاداري به پاكردند. ايشان در شهادت جعفر بن ابي طالب فرمود:«علي مثله فلتبك البواكي» «گريه كنندگان بايد براي امثال جعفر گريه كنند». در سوگ خديجه ام المؤمنين و ابوطالب عموي گرامي اش يك سال را در غم و اندوه گذراند (عام الحزن).گريه هاي حضرت فاطمه 3 در بيت الاحزان يادگار تاريخ اسلام است. امام علي (ع) درباره شهادت مالك اشتر همان تعبيري را به كار برد كه پيامبر اسلام درباره جعفر فرمود.ايشان پس از توصيف آن فرمانده دلاور اسلام مي فرمايد: «علي مثل

مالك فلتبك البواكي؛ گريه كنندگان بايد بر امثال مالك گريه كنند».حادثه عاشورا يك اتفاق عادي و زودگذر نبوده، بلكه طراحي الهي است. حادثه اي نيست كه فقط ما بر آن گريه و عزاداري كنيم، زمين و آسمان و رسول الله و بسياري از انبياي الهي پيش از وقوع حادثه عزادار شدند و گريستند. به دور از انصاف است درحادثه اي كه انبيا و اولياي الهي گريه كردند و اشك ريختند عده اي در سوگواري برآن امام همام دچار شك و ترديد شوند.پيشوايان دين از زمان پيامبر اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) توصيه كرده اند كه مصيبت امام حسين (ع) بايد زنده بماند و همه ساله تجديد گردد. چرا ائمه دين به اين حادثه اهتمام داشتند، چرا برپايي مراسم عزاداري امام حسين را اين همه مورد تأكيد قرار داده اند.فلسفه اين مسئله كاملاً روشن است. هدف اين بود كه مكتب عاشورا زنده بماند.زنده ماندن عاشورا تجلي حيات مجدد اسلام است. خدا مي داند اگر نبود اين گريه ها و عزاداري ها چه مصيبت هايي بر اسلام وارد مي آورند.امويان پس از شهادت امام حسين (ع) تلاش كردند تا خودشان را بر حق، امام حسين و يارانش را مهاجم و طغيانگر معرفي كنند، حتي احاديثي جعل كردند مبني بر اين كه عاشورا روز عيد و بركت است وتوسط علماي درباري فتواي جشن و شادماني صادر كردند. طبيعي است وقتي روز عاشورااز زبان شخص رسول الله (ص) به عنوان روز عيد معرفي شود، با گذشت يكي دو نسل،مسلمانان بر اثر غفلت و تقليد از گذشتگان، اين روز را جشن مي گيرند و آن را از اعيادديني به حساب مي آورند.كم ترين اثر اين تلاش ها آن بود كه مردم باور كنند امام حسين (ع)

از دين بيگانه بوده است. امام حسين(ع) با آينده نگري، پديد آمدن چنين فضاي آلوده و مسموم را به خوبي پيش بيني كرده بود؛ لذا در وصيتنامه سياسي _ الهي اش پس از بيان عقيده خويش درباره توحيد و نبوت و معاد بر اين مسئله تاكيد مي كند:«و أني لم اخرج اشراً و لابطرا و لا مفسدا و لا ظالماً انّما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدّي (ص) اريد أن آمر بالمعروف و انهي عن المنكر و اسير بسيرة جدّي و ابي علي بن ابي طالب؛ من نه از روي خودخواهي يا براي خوشگذراني و نه براي فساد و ستمگري از مدينه خارج مي گردم، بلكه هدف من امر به معروف و نهي از منكر است و خواسته ام از اين حركت، اصلاح مفاسد امت و زنده كردن سنت پيامبر(ص) و راه و رسم پدرم علي بن ابي طالب است».پيشوايان دين بعد از شهادت امام حسين (ع) فعاليت وسيعي به راه انداختند وحكيمانه ترين چاره انديشي ها را به كار بستند تا توطئه خطرناك دشمن را خنثي كنند.اين رسالت با سنت روضه خواني عزاداري و زيارت كربلا دنبال شد. وصيت امام محمد باقر (ع) به اقامه عزاداري در مني در ايام حج و سفارش امامان دين به رفتن زيارت امام حسين (ع) و از نظر پاداش آن را با حج برابر دانستن يا برتر فرض كردن آن بر حج،انشاي زيارتنامه ها در ماندگاري و اسوه سازي قيام عاشورا نقش داشته اند.ابوهارون مكفوف مي گويد: من روزي به محضر امام جعفر صادق (ع) شرفياب شدم. حضرت به من فرمود: شعري در رثاي حسين (ع) بخوانم. من شروع كردم به خواندن. امام فرمود: اين طور نه، همان گونه كه در

بين خود و در كنار قبر امام مرثيه سرايي مي كنيد بخوان، يعني با سوز و گداز بخوان. من خواندم و امام گريست. در آخر حضرت مطالبي درباره ثواب و پاداش روضه خواني و سوگواري فرمودند، از جمله اين كه هر كس در رثاي حسين شعري بخواند و ده نفر را بگرياند بهشت جاي اوست.در حديثي از امام رضا (ع) نقل شده كه فرمود: همانا روز شهادت امام حسين قلب ما را مجروح و اشك ما را روان ساخت، عزيز ما را در سرزمين «كرب و بلا» خوار كرد و تا قيامت براي ما اندوه و بلا بر جاي گذاشت، پس بايد گريه كنندگان بر انسان مظلومي چون حسين بگريند... فرمود «چون ماه محرّم فرا مي رسيد، ديگر پدرم خندان ديده نمي شد و از روز اول محرم تا دهم مرتب غم و اندوهش بيشتر مي شد. روز عاشورا، روز مصيبت و اندوه و گريه او بود و پيوسته مي فرمود روزي است كه حسين كشته شد...»حضرت فرمود: «گريه كنندگان بر امثال حسين بايد گريه كنند و گفت پدرم از زمان حلول محرّم مرتب گريه مي كرد تا روز دهم و اين روز اوج مصيبت و غم و اندوه او بود، روزي كه حسين(ع) كشته شد». امام زمان (عج) در سوگنامه مفصلي منسوب به حضرت در فرازي از آن مي فرمايد:«جد بزرگوارم، هر چند روزگار مرا از تو دور كرده و در كربلا نبودم كه با دشمنانت نبرد كنم، اما هر صبح و شام در سوگ تو عزادارم و به جاي اشك بر مصيبت تو خون مي گريم».تمام اين مقدمات، زمينه سازي براي جاودانه كردن حادثه كربلا و همراه ساختن شيعه با اهداف قيام عاشورا

بوده است. در زيارت عاشورا كه بيانگر اهداف امام حسين و بهترين وسيله ارتباط امت به امام شان است به خوبي فلسفه سياسي اين قيام را مي يابيم:«بأبي انت و امّي لقد عظم مصابي بك فاسئل الله الذي اكرم مقامك و اكرمني بك َ ان يرزقني طلب ثارك مع امام ٍ منصور من اهل بيت محمّدٍ؛ «پدر و مادرم فداي تو باد، تحمل حزن و مصيبت تو بر من (و تمام شيعيان) به سبب ظلم و ستمي كه بر شما رفت، دشوار است پس از خدايي كه مقام تو را گرامي داشت، و مرا هم به سبب تو عزت بخشيد درخواست مي كنم كه روزي من گرداند تا با امام منصور از اهل بيت محمد (ص) -امام عصر (عج) - خون خواه تو باشم».در اين نگاه، نهضت حسيني به صورت يك ثار دايم مطرح است ثاري كه يك شيعه بايد در هر زمان و در هر مكان در گرفتن آن اهتمام ورزد يعني در مبارزه پيگير حق و باطل، قيام عاشورا يك قيام اسوه است و چنان تصوير شده كه گويي همه اهل باطل دراين خون ريزي نقش داشته اند و بايد از آنان انتقام گرفت. پس عزاداري تبعيت از سيره پيشوايان دين است. شيعيان امام حسين و هر كسي كه براي انسان شرافتي و عظمتي قايلند همه ساله قيام عاشورا و شهادت سالار شهيدان را با برپايي عزاداري گرامي، و خلوص خويش را با گريه و سوگواري بر مصيبت جانگداز كربلائيان ابراز مي دارند.امام صادق (ع) اين مجالس را دوست مي دارد، فرمود: «ان ّ تلك المجالس احبّها فاحيوا امرنا فرحم الله من احيا امرنا؛ من اين مجالس را دوست مي دارم، پس امر ما رازنده

نگه داريد، خداوند رحمت كند كسي را كه امر ما را زنده مي كند». اگر امام (ع) اين مجالس را دوست مي دارد شركت كنندگان در آن را نيز مورد محبت قرار مي دهد. محبت امام صادق (ع) اكسير زندگاني است.

احياي شخصيت و اهداف امام

امام حسين(ع) در نزد آگاهان از آرمان هاي والاي او، نمادِ هدايت و الگوي انسانيت و سرلوحه شريعت رمز و قهرماني و اسوه ايثار و فداكاري در راه دين است، چنان كه كلمه «يزيد» مظهر فساد و تباهي و فسق و فجور و تهاجم فرهنگي و نشر بدي هاست.عزاداري و روضه خواني، باز سازي خاطره فداكاري و جانبازي امام حسين و يارانش در راه پاسداري از حق و عدالت است. عزاداري باعث زنده كردن اهداف امام حسين (ع) است. چرا كه «من ورّخ مومنأ فقد احياه؛ بازگو نمودن تاريخ زندگاني مؤمني درحقيقت زنده كردن اوست» و زندگي مؤمن در گرو زنده ماندن اهداف والاي اوست.كسي كه فردي را زنده كند گويا همه مردم را زنده كرده است.ياد حسين و اهداف والاي او، ملت ها را زنده مي كند، ترويج انديشه حسيني توسعه حيات و زندگاني است. اين نام و اين قيام هميشه فريادي پر طنين در برابر هر ستمگري است. توسل به عاشورا طريق هدايت و عامل نجات است. اسلام بيمه عاشورا است،عاشورا بيمه عزاداري ها. امام باقر(ع) وصيت مي كند در «مِني» مراسم عزاداري به پاكنند، كه چرا. سفارش حضرت، مشتمل بر نكته مهم سياسي - رواني است. مردم را به مظلوميت اهل بيت متوجه مي كند. توجه مردم به اين امر مهم، زمينه احياي اهداف امام (ع) است. اين عزاداري هاست كه افكار حسيني را در اعماق جان و انديشه مردم نفوذ مي دهد،

عواطف و احساسات را به شور مي آورد، و حركت مي آفريند. «روضه سيدالشهدا براي حفظ مكتب سيدالشهداست. آن كساني كه مي گويند روضه سيدالشهدا را نخوانيد،اصلا نمي فهمند مكتب سيدالشهدا چه بوده و نمي دانند يعني چه. اين گريه ها و اين روضه ها اين مكتب را حفظ كرده است... اينها خيال مي كنند حالا ما بايد (به جاي روضه) حرف روز بزنيم. حرف سيدالشهدا هميشه حرف روز است، اصلاً حرف روز را سيدالشهدا آورده، دست ما داده... اين مجالس و عزاداري اباعبدالله الحسين يك متينگ و فريادي است براي احياي مكتب سيدالشهدا...».تاريخ بعد از عاشورا را مطالعه كنيد. متوكل عباسي و ديگر زمامداران آن روز چه تعداد از شيعيان امام حسين(ع) را به جرم بر پا نمودن مواكب و عزاداري و زيارت مرقد مطهر آن حضرت به صورت فجيع و ظالمانه اي به شهادت رساندند. ديده بان هايي را درمسير كربلا قرار داده بودند تا زواران امام را دستگير و به قتل برسانند، چرا اين گونه عمل مي كردند. اين كارها دليلي نداشت جز اين كه آنها از احياي مكتب امام حسين احساس خطر مي كردند.در برابر حركت ويرانگر دشمنان اسلام، پيشوايان دين بر عزاداري و روضه خواني و زنده نگه داشتن عاشورا اهتمام ورزيدند. فلسفه آن روشن است. حسين يك سمبل است بايد به صورت الگو زنده بماند. هر سال كه محرم طلوع مي كند، امام حسين(ع) با آن افكار والا و فريادهاي شورانگيزش ظهور مي كند و ندا در مي دهد:«الا ترون أن الحق لا يعمل به و أن الباطل لا يتناهي عنه ليرغب المؤمن في لقاءِ الله محقاً» آگاه باشيد، اي مردم نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود و از باطل جلوگيري نمي گردد و نتيجه

آن اين است كه مؤمن به شهادت در راه حق تشويق شود و با تمام وجودش به امام حسين اقتدا كند: لااري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما؛ «زندگي [در چنين وضعي] باستمكاران براي من ننگ آور است، مرگ در نظر من جز سعادت چيزي نيست».عزادارن بر بلنداي محافل شان اين شعار را نوشته اند:«الموت خير من ركوب العار؛ مرگ از زندگي ذلت بار بهتر است».آنچه در مراسم عزاداري بازخواني مي شود، شعارهاي زندگاني است. سوگواري تداوم راه و اهداف عاشورا است. در فرهنگ شيعه، عالم همان گونه كه محضر خداست تجلي انديشه عاشورا و عزت عاشورائيان نيز هست. همه محراب و منبرها از امام حسين (ع) است. پس اگر از ما بپرسند چرا در روز عاشورا عزاداري مي كنيد،حسين حسين مي گوييد و بر سر و سينه مي زنيد درپاسخ مي گوييم مي خواهيم با امام خود تجديد بيعت كنيم، فرياد او را كه در جهان طنين انداز است بشنويم، ما هر سال مي خواهيم تجديد حيات بكنيم.روز عاشورا روز تجديد حيات ماست. عاشورا روح اسلام است مي خواهيم آن را از نو به جامعه تزريق كنيم، عاشورا تجلي احساس جهاد و شهادت و فداكاري در راه حق و امر به معروف و نهي از منكر است، مي خواهيم با عزاداري اين احساس را در خود زنده نگه داريم. عزاداري لبيك به امام حسين(ع) است و اين سفارش قرآن كريم است كه (يا ايهاالّذين آمنوا استجيبوا لله و للرّسول اذا دعاكم لما يحييكم) اي كساني كه ايمان آورده ايد دعوت خدا و پيغمبر را اجابت كنيد، هنگامي كه شما را به سوي چيزي مي خواند كه شما را حيات مي بخشد». عاشورا زنده نگه داشتن روحيه فداكاري در اجتماع

است. شعار عاشورا،شعار احياي اسلام است گويا نداي امام حسين بلند است: چرا بيت المال مسلمانان حيف و ميل مي شود، چرا حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام مي كنند، چرا در برابرتوهين كنندگان به مقدسات سكوت مي كنيد، چرا فقر و تبعيض در جامعه اسلامي رو به افزايش است، عاشورا و عزاداري از يك سو زنده نگه داشتن روحيه امر به معروف و نهي از منكر و از سوي ديگر پاسخ به اين چراهاست.به عقيده امام راحل (ره) اين يك دستور است به اين كه هر روز و در هر جا بايد همان نهضت و همان برنامه را ادامه بدهيد. امام حسين(ع) با عده كم همه چيزش را فداي اسلام كرد و مقابل يك امپراطوري بزرگ ايستاد و «نه» گفت... و اين مجالس به دنبال همين است كه اين «نه» محفوظ بماند. كساني كه مي گويند روضه نخوانيد نمي دانند كه گريه كردن بر عزاي حسين زنده نگه داشتن نهضت است. آنهايي كه به شماملت بيهودگي گريه را مي قبولانند. بزرگ هايشان و اربابانشان از اين گريه ها مي ترسند.در جاي ديگر تأكيد مي كنند كه «... آن روضه هاي سنّتي و آن مصيبت ها را زنده نگه داريدكه بركاتي كه به ما مي رسد از آنهاست، اين بركات از كربلاست. كربلا و نام مبارك سيدالشهدا را زنده نگه داريد كه با زنده بودن او اسلام زنده نگه داشته مي شود».با اين تبيين روشن مي شود كه عاشورا نه پايان است و نه آغاز، واقعه اي است محصول علت هاي تاريخي خود و حادثه اي است مشحون از عبرت براي بعد از آن.

نجات اسلام

عاشورا كامل كننده رسالت است. آن گاه كه رسول خدا (ص) نداي توحيد سر داد و به اذن ِ الهي

مردم را به اسلام دعوت كرد، صورت آن در تاريخ اسلام شكل گرفت و در كربلاكامل شد. تعبير پيامبر اكرم (ص) «حسين از من و من از حسينم» تجلّي نقش قيام حسيني در اين زمينه است. امام حسين با قيام الهي اش اسلام را از انحصار توطئه هاي بني اميه نجات داد. براي پي بردن به عظمت اين قيام كافي است به خطراتي كه در آن زمان اسلام را تهديد مي كرد توجه شود. سرنوشت امت اسلام به گونه اي رقم خورد كه يزيد فرماندار جهان اسلام شد، يزيدي كه فسق و فجورش شهره جهان بود. امام حسين در پاسخ به مروان بن حكم والي مدينه كه او را به بيعت با يزيد فرا مي خواند فرمود«سمعت جدّي رسول الله(ص) يقول: الخلافة محرمة علي آل ابي سفيان فاذا رأيتم معاوية علي منبري فابقروا بطنه و لقد راه اهل المدينة علي منبر رسول الله فلم يفعلوا به ما امروا فابتلا هم بابنه يزيد؛ شنيدم از جدم رسول خدا كه فرمود خلافت بر خانواده ابوسفيان حرام است و اگر روزي معاويه را بر بالاي منبر من ديديد او را بكشيد، ولي مردم مدينه او را در منبر رسول ديدند و نكشتند و اينك خداوند آنان را به فرزندش يزيد فاسق مبتلا كرده است». يزيد كسي بود كه علناً تمامي مقدسات را هتك كرد.به نمونه اي از گفتار كفرآميز او توجه كنيد:«محمد با ملك و حكومت بازي كرد، نه وحي بر او نازل شده بود، نه از آسمان خبري داشت، من از قبيله خود نيستم اگر از فرزندان احمد انتقام نگيرم... اگر پدران من مي ديدند آنچه كه من با فرزندان احمد در كربلا انجام دادم هر آينه

از كثرت شادي و سرور فرياد بر مي آوردند و مي گفتند دست مريزاد اي يزيد». شرايط به گونه اي بود كه:«علي الاسلام السلام اذ قد بليت الأمة براع ٍ مثل يزيد؛فاتحه اسلام را بايد خواند آن گاه كه امت به فرمانروايي چون يزيد گرفتار آيد».اگر قيام امام حسين نبود «نه از تاك، نشان بود و نه از تاك نشان». اين نهضت ِ الهي اسلام را نجات داد. امام حسين تصميم گرفت از انحرافات فكري و ديني امت جلوگيري كند و معناي دين و خلافت و حكومت اسلامي و هدف رسالت رسول خدا را به جهانيان معرفي كند، اقبال لاهوري با اشعار زيباي خودش نقش ِ قيام امام حسين (ع) را اين گونه به تصوير مي كشد:چون خلافت رشته از قرآن گسيخت حريت را زهر اندر كام ريخت خاست آن سرجلوه خير الامم چون سحاب قبله باران در قدم بر زمين كربلا باريد و رفت لاله در ويران ها كاريد و رفت تا قيامت قطع استبداد كرد موج خون او چمن ايجاد كردبهر حق در خاك و خون گرديده است پس بناي «لا اله» گرديده است امام حسين (ع) چهره يزيد و يزيديان را به مردم شناساند و حساب آنان را از حساب دين و قرآن جدا كرد.امام راحل (ره) دراين رابطه مي فرمايد «يكي از رمزهاي بزرگ كه بالاترين رمز است قضيه سيدالشهداست. سيدالشهدا (ع) مذهب را بيمه كرد، با عمل خودش اسلام را بيمه كرد و نگه داشت... آن نهضت بايد حفظ شود، اگر ما بخواهيم مملكت مان مستقل و آزاد باشد بايد اين رمز را حفظ كنيم». از ديدگاه شهيد مطهري بزرگ ترين اثر حادثه كربلا اين است كه پرده نفاق را دريد و حساب سلطنت عملاً از حساب

دين جدا شد، اگر نهضت عاشورا نبود، امويان به نام دين بر مردم حكومت مي كردند، البته چسبيدن آنها به دين در نظر عده اي آنها را تبرئه مي كرد و در نظر عده اي دين را ملوث مي كرد.امام حسين (ع) در كربلا آمد تا براي ابد بر پيشاني باطل، اگر چه رنگ حق خورده باشد مهر بطلان بزند و خون خود و يارانش و اسارت اهل بيتش را مايه رسوايي آنان سازد و تصميم گرفت راه را به حق جويان بنماياند كه مثلي لا يبايع مثله: حسينيان هرگز با يزيديان بيعت نمي كند.عزاداري امام حسين (ع) يعني تعقيب گام به گام رفتار آن حضرت در راستاي احياي اسلام. عزاداري مقابله با تهاجم فرهنگي دشمنان دين از يك سو و پاسداري از ارزش هاي ديني از سوي ديگر است.آموزه هاي مجالس عزاداري امام حسين (ع) دو سويه است،شركت كنندگان و شاگردان اين مكتب مي آموزند كه حريم دين را بايد پاس دارند و در برابر توطئه هاي بيگانگان و ديگر انديشان به مقابله برخيزند تاعزت و سعادتشان كه در دين متجلّي است حفظ گردد و ياد مي گيرند كه در دنياي غوغاسالارِ امروز تنها راه موفقيت آن است كه به امام حسين اقتدا و روحيه حسيني پيدا كنند.چون «حسين بن علي يك سوژه بزرگ اجتماعي است. حسين بن علي در آن زمان يك سوژه بزرگ بود.هر كس مي خواست در برابر ظلم قيام بكند شعارش يالثارت الحسين بود،امروز هم حسين بن علي يك سوژه بزرگ است،سوژه اي براي امر به معروف و نهي از منكر، براي اقامه نماز، براي زنده كردن اسلام، براي اين كه احساسات و عواطف اسلامي در وجود ما احيا بشود».خلاصه آن كه اگر قيام عاشورا

نبود اسلام و امويت آن چنان به هم پيوند مي خورد كه تفكيك آنها ناممكن مي شد و با زوال امويان اسلام نيز سقوط مي كرد. عزاداري درس «ديانت عين سياست» است. خوف دشمنان اسلام از مجالس سوگواري دقيقاً به اين علت است، كه اين مراسم ضامن بقاي اسلام است. عاشورا تداوم اسلام است و اسلام زنده عاشورا. عزداري دژ نگهباني آموزه هاي وحي است در گستره زمان. عزاداري تجسم اعلاي انديشه حسيني و تفكر ناب اسلامي است و اين گونه مراسم عزاداري باعث عزت مسلمانان و تجلي اقتدار ايمان است.

احياي تفكر ديني

پيكار حق و باطل، پيكاري است مستمر. در اين ميدان كساني در صف حق پايدارند كه بصيرت ديني دارند و بر طريق حق صابرند.رمز بريدن از حق و پيوستن به باطل نداشتن ِ تفكر اسلامي و بي صبري است.امام علي(ع) مي فرمايد:«الا و لا يحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر و العلم بمواضع الحق؛ بدانيد كه پرچم مبارزه با باطل و كفر را جز آنها كه اهل بصيرت و صبر هستند و به جايگاه و موضع حق علم دارندنمي توانند بر دوش بكشند».بدخواهان نيز با اطلاع از نقش تفكر ديني همواره سعي كرده اند جامعه را از شعور ديني تهي كنند و اين آفتي است كه هميشه جامعه اسلامي را تهديد مي كند و همانند بيماري سرطان پيكر اجتماع را فرا مي گيرد، روحيه ذلت و خواري و انظلام در افراد پيدا مي آيد و آنان را از عكس العمل در برابر مظالم باز مي دارد، سرانجام دشمنان اسلام خواسته هاي خود را بر آنان تحميل مي كنند و آنان نيز پذيرا مي شوند.در صدر اسلام پس از دوران رسالت،تهاجم فرهنگي دشمن به هدف نابود كردن انديشه ديني آغاز شد.به

تدريج صفات ممتاز و برجسته مسلمانان عصر پيامبر از بين رفت. «در آن جامعه كسي هم كه براي مردم معارف مي گويد كعب الاحبار است، يهودي تازه مسلماني كه پيامبر را هم نديده است... او در مجلس عثمان نشسته بود كه جناب ابوذر وارد شد، چيزي گفت كه ابوذر عصباني شد و گفت:تو حالا داري براي ما از اسلام و احكام اسلامي سخن مي گويي؟اين احكام را خودمان از پيامبر(ص) شنيده ايم. وقتي معيارها از دست رفت، وقتي ارزش ها ضعيف شد... آن وقت در عالم فرهنگ و معارف هم چنين كسي سر رشته دار امور معارف الهي و اسلامي مي شود.كسي كه تازه مسلمان است و هر چه خودش بفهمد مي گويد - نه آنچه كه اسلام گفته است». اين روند تهاجم فرهنگي ادامه پيدا كرد. بر اثر تبليغات امويان و تعطيل اجراي برنامه هاي اسلام،ممنوعيت ترويج ارزش هاي صحيح، انزواي شايستگان و دانش وران، شعورِ ديني مردم ضعيف، و انديشه به انحطاط گراييد.قيام عاشورا همان گونه كه فرسودگي پيكر امت اسلام را از بي بصيرتي به نمايش گذاشت فرو پاشي نظام آلوده به اسلام ِ ابوسفياني را فرياد كرد. امام حسين قيام كرد و به مردم عشق و ايدآل داد، ركن اصلي زنده شدن ملتي همين است، مردمي كه احساس ديني دارند شخصيت دارند. شخصيت امام حسين(ع) حيات تازه اي در عالم اسلامي دميد و به آنها شخصيت داد. شخصيت دادن يك ملت به اين است كه به آنها عشق و ايده آل داده شود و اگر عشق ها و ايدآل هايي دارند رويش را غبار گرفته است، آن گرد و غبار را زدود و دو مرتبه آن را زنده كرد».امام حسين(ع) در كربلا آمد تا

اعلام كند كه اگر كعب الاحبار (يهودي تازه مسلمان) و تميم الداري(مسيحي تازه مسلمان) و امثال آنان در عرصه فرهنگي جامعه راه پيدا كنند و معارف اسلامي از زبان شوم آنان تبليغ شود تفكر اسلام ناب مسخ مي شود و شعور ديني مردم زائل مي گردد. امام حسين(ع) خواست عزت فرهنگي و شعور ديني را احيا و رسالت ديني مسلمانان را براي هميشه تاريخ يادآوري كند كه:تيغ بهر عزت دين است و بس مقصد او حفظ آئين است و بس ما سوالله را مسلمان بنده نيست پيش فرعوني سرش افكنده نيست خون او تفسير اين اسرار كرد ملت خوابيده را بيدار كردتيغ لا چون از ميان برون كشيد از رگ ارباب باطل خون كشيدنقش الا الله بر صحرا نوشت سطر عنوان نجات ما نوشت رمز قرآن از حسين آموختيم زاتش او شعله ها اندوختيم شوكت شام و فرّ بغداد رفت سطوت غرنا طه از ياد رفت تار ما از زخمه اش لرزان هنوز تازه از تكبير اوايمان هنوزاي صبا اي پيك دور افتادگان اشك ما بر خاك پاك او رسان پيروان امام حسين در مكتب عاشورا و در مجالس عزاداري، با حقيقت دين آشنا مي شوند، تفكر ديني شان باز سازي مي گردد و با اشك ديدگانشان حديث «حسين منّي و أنا من حسين» را تفسير مي كنند.عزاداري تجلي بيعت عاشقانه با تفكر حسيني است؛سوگواري و توسل مكتب عالي سازندگي انديشه ديني است.بازگويي تاريخ عاشورا، ايمان را استحكام،اخلاق را نيك و همت را بالا مي برد. اگر براي ترغيب مردم به فضايل انساني و زنده كردن تفكر ديني مؤثّرترين راه،ارائه الگوهاي عملي است، چه كسي سزاوارتر از امام حسين (ع) و ياران حضرت؟موريس دوكبري در پاسخ به مخالفان عزاداري مي گويد:اگر

آنان حقيقت عاشورا رامي دانستند اين عزاداري ها را مجنونانه نمي پنداشتند، زيرا پيروان حسين در اين مراسم ياد مي گيرند كه پستي و زير دستي و استعمار و استثمار را نبايد قبول كرد، زيرا شعار رهبرشان ندادن تن به زير بار ظلم و ستم بود... ملتي كه از گهواره تا گور تعليماتش چنين است، همه سربازان حقيقي عزت و شرافتند. امروز اگر استقلالي در مسلمانان مشاهده مي شود عامل اصلي آن پيروي از دستورات قرآن و اسلام است و خواهيم ديد روزي را كه مسلمانان عالم در سايه اتحاد واقعي مانند صدر اسلام شرق و غرب و عالم را مطيع اوامرخود سازند. عزاداري عزت ديني است،چرا كه:درس آزادي به دنيا داد رفتار حسين بذر همت در جهان افشاند افكار حسين با قيام خويش بر اهل جهان معلوم كرد تابع اهل ستم گشتن بود عار حسين زندگي پيكار باشد در ره انديشه ها باشد اين گفتار شيرين و گهربار حسين

تولا و تبرا

دو گروه در كربلا در برابر هم ايستادند، يكي در اوج عداوت و ديگري در بلنداي محبت نسبت به دين. عاشورا نتيجه اين رويارويي است.عاشورا نمايش تولا و تبرا است.در يك طرف حسين و حسينيانند كه در رفتار و كردارشان ديانت و حق پرستي موج مي زند به گونه اي كه انسان به آن افتخار مي كند، در طرف ديگر يزيد و يزيديانند كه تجسم جنايت و خباثت هستند، بشر از عملكرد آنان سرافكنده است.امام حسين (ع) در كربلا حديث شريف «هل الدين الا الحب ّ و البغض» را با خون تفسير كرد و شيوه محبّت و عداوت را به جهانيان شناساند. از آن گاه كه امام حركت را آغاز كرد تا روز عاشورا حتي در لحظه هاي شهادت

بر اين اصل تأكيد كرد كه «مثلي لا يبايع مثله»؛ «حسينيان با يزيديان بيعت نمي كنند». امر به معروف و نهي از منكر كه از اهداف اصلي قيام امام حسين (ع) است بيانگر اهتمام ايشان در امر ولايت و برائت است.در روايات متعددي از پيشوايان دين نقل شده كه دين چيزي جز محبت نيست.در جامعه اي كه دين حاكميت ندارد،طبيعي است از محبت ديني نيز اثري نخواهدبود.عزاداري ترويج محبت است و گريه در مجالس عزاداري اكسيري است كه دل ها را حسيني مي كند،عشق سازي مي كند،و اين عشق است كه دل را دل مي سازد. بر پايي مجالس عزاداري نماد «تولّي و تبري» است بي تفاوت ماندن مؤمن در برابر موافقان و مخالفان ِ عقيدتي عيب و گناه است.شيعه عاشق است، مذهب او بر مبناي محبت و عشق استوار است. بذر اين كيمياي زندگاني در عصر رسالت كاشته شد.كارآيي ايمان در مرحله عمل و تحرك هنگامي است كه با محبت و عشق و پيوند عاطفي همراه باشد. و در تفكرديني ما محبت واقعي و عشق و علاقه به اهل بيت (ع) است كه اوج آن در عاشورا تجلي مي يابد.ابن عساكر از جابر بن عبدالله انصاري نقل مي كند:روزي در محضر پيامبر (ص) بوديم،علي (ع) وارد شد،حضرت فرمود «و الّذي نفسي بيده أن هذا و شيعته هم الفائزون؛سوگند به كسي كه جانم در دست اوست اين مرد (علي (ع)) و شيعيانش در روز قيامت ازرستگارانند».امام صادق (ع) فرمود «أن شيعتنا منّا خلقوا من فاضل طينتنا... يفرحون لفرحنا ويحزنون لحزننا؛ شيعيان از هستند از طينت ما آفريده شده اند، در شادي ما مسرور و درگرفتاري ما محزون و گرفتارند».در قرآن كريم محبت ِ اهل بيت اجر رسالت است (قل

لا اسئلكم عليه اجراً الا المودة في القربي)؛ بگو اي پيامبر، من از شما اجر و مزدي درخواست نمي كنم،مگر دوستي خويشاوندانم، بر اساس نقل شيعه و سنّي در روايات زيادي پيامبر گرامي اسلام نشان مي دهد منظور از «قربي» اهل بيت و نزديكان و خاصان حضرت هستند. آن گاه كه آيه مودت نازل گشت اصحاب عرض كردند يا رسول الله(ص) خويشاوندان تو كه محبت آنان بر ما واجب است كيانند؟ فرمود:علي و فاطمه و فرزندانشان، (اين سخن را سه بار تكرار كرد). اين حديث را حدود پنجاه كتاب از اهل سنّت نقل كرده اند.برپايي مراسم عزاداري مفاد حديث «هل الدّين الا الحب و البغض»است.به بيان ديگر حب و بغض ديني وجود چنين مجالسي را ايجاب مي كند تا شركت كنندگان عملا تولا و تبرا را به جهانيان نشان دهند.عزاداري از يك طرف ابراز محبت است به پاك ترين اهداف انساني و الهي و عرض ارادت به پيشگاه سالار شهيدان، از طرف ديگر اظهارِ انزجار و تنفر از همه پليدي ها و زشتي ها و اعلام برائت از يزيد و يزيديان در همه زمان ها و مكان ها. اين محبت و برائت اگر اساسي باشد فقط در علاقه خلاصه نمي شود، بلكه آثار آن در عمل خود را نشان مي دهد محب ّ را با محبوب پيوند مي دهد،به گونه اي كه در مسيرخواسته و اهداف اوگام برمي دارد و اين گونه اعلام حضور مي كند:«أني سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم و ولي لمن والاكم و عدوّ لمن عاداكم فاسئل الله الّذي اكرمني بمعرفتكم و معرفة اوليائِكم و رزقني البرائة أن يجعلني معكم في الدنيا و الا´خرة و ان يثبت لي عندكم قدم صدق ٍ في الدنيا و الا´خرة؛ [اي عاشورائيان] من

با دوستان شما در صلح و با دشمنان شما در جنگ و ستيزم، دوستان شما را دوست دارم و دشمنان شما رادشمن مي دانم و از كرم حق درخواست مي كنم كه با معرفت شما و دوستان شما مرا گرامي سازد و به من لطف نمايد و هميشه بيزاري از دشمنان شما را روزي من كند و مرا در دنيا و آخرت با شما همنشين قرار دهد و در دو عالم به مقام صدق و صفاي شما مرا ثابت قدم نگه دارد».اين دعا و زيارت چه مي خواهد براي ما بيان كند،يك توجه باطني به آن ما را به نقش عزاداري رهنمون مي سازد. عزاداري يعني كمال جويي،عزادار عاشق حسين است چون كمال انساني را در وجود او مي يابد و راه رسيدن به كمال نهايي (قرب الي الله) را در كربلا مي بيند.گريه در مجالس عزاداري گاه از سر شوق است. بسياري از قضاياي كربلا به سبب روح ِ حماسي داشتن ِ آن شوق آفرين است و شورانگيز. داستان شب عاشورا را به ياد آوريد،آن گاه كه امام بيعت را از يارانش برمي دارد، مي فرمايد: اي ياران من از تاريكي شب استفاده كنيد برويد، زيرا اينان به جز من به كسي كار ندارند... سكوت عجيبي بر مجلس حاكم بود ياران با وفا، يكي پس از ديگري و به نوبت با تعبيرات زيبايي اعلام حضوركردند:«و لَم نفعل ذلك؟ لنبقي بعد ذلك،لا ارانا الله ذلك ابداً؛ براي چه تو را بگذاريم وبرويم، آيا براي اين كه بعد از تو زنده بمانيم، خدا هرگز چنين روزي را نياورد»، اين سخن عزت آفرين را نخست حضرت عباس (ع) گفت، ديگران نيز او را متابعت كردند.مسلم بن عوسجه مي گويد: اي پسر

پيغمبر خداوند زندگي بعد از تو را نصيب من نگرداند، مي جنگم تا نيزه و شمشيرم را در سينه دشمنانت فرود آورم، اگر وسيله اي نداشته باشم با سنگ مبارزه مي كنم و از تو دور نمي شوم تا با تو بميرم. سعيد بن عبدالله عرض مي كند. اي فرزند پيامبر، اگر بدانم در راه تو كشته مي شوم و سپس زنده مي گردم و زنده زنده مي سوزم و بدانم كه هفتاد بار با من چنين مي شود از تو جدا نمي شوم تا قبل از تو مرگ خويش راببينم.پس از آن زهير بن قين برخاست و گفت:اي پسر پيامبر، دوست دارم هزار بار كشته و باز زنده شوم و خداوند تو را و اهل بيت تو را زنده بدارد. هر يك از ياران و اصحاب امام حسين (ع) در آن شب عشق و عزت با بهترين تعبيرات ممكن اعلام وفاداري كردند.چرا چنين نباشد، كساني كه مي دانند مرگ يك مرتبه بيش نيست، اما فداكاري و جانبازي در راه امام حسين عزت و سعادت جاوداني را در پي دارد. عزاداري يادآوري چنين صحنه هاي عزت آفرين و شورانگيزي است كه تأثير آن را در وجدان هاي پاك فقط در قطره هاي اشك مي توان ديد و تفسير كرد.گريه و عزاداري گاه جنبه عاطفي دارد.انسان با عاطفه زنده است، آنچه در درون قفسه سينه او قرار دارد، قلب است نه سنگ. اگر قلبي با شنيدن مناظر تكان دهنده كربلا به درد آيد،احساسش جريحه دار گردد و شراره هاي آتشين خود را به صورت قطره هاي اشك به خارج پرتاب كند اين نشانه قوت و سلامت دل است، نه علامت ضعف. درمجالس عزاداري، صحراي رنگين كربلا، بدن هاي قطعه قطعه شده شهيدان، سرهاي عزيزان پيامبر خدا

بر نيزه ها و خيمه هاي سوخته، گوش هاي پاره،بدن هاي تازيانه خورده،خرابه شام، تازيانه و لب هاي مبارك امام حسين (ع) هلهله و شادماني مردم كوفه و شام،جسارت به خاندان عصمت و طهارت، موهاي سفيد شده و قد خميده زينب، و مصايب امام سجاد (ع)... باز سازي و يادآوري مي گردد.امكان ندارد انساني از شنيدن اين مصائب به شور و هيجان نيايد و بر يزيديان نفرين نكند عملكرد آنان را مورد اعتراض قرار ندهد. به اين ترتيب، گريه بر امام حسين (ع) و يارانش در نهايت تبديل به گريه و اعتراض و پرخاش مي گردد.گريه اي كه تجسم اهداف كربلا بر گونه هاست تأثير اين گريه ها به مراتب بيشتر از حرف و ساز وكارهاي امروزي است. اين اشك ها اساس دشمنان را مي لرزاند.گريه حضرت فاطمه زهرا (س) در بيت الاحزان پيام داشت براي آيندگان، براي همين بدخواهان سعي مي كردند او را از اين عمل باز دارند. امام راحل (ره) با درك تأثيرِاين گريه ها توصيه مي كنند «در سرتاسر كشور مجلس روضه باشد، همه روضه بخوانند وهمه گريه كنند».پيروان مكتب عاشورا مي توانند از طريق شعار دادن، سرود خواندن، برگزاري همايش ها و... پيوندشان را با اهداف عاشورا ابراز نمايند، اما عزاداري و سوگواري صادقانه تر مي تواند بيانگر اين پيوند باشد، چرا كه به قول معروف شنيدن كي بود مانندديدن. مجالس عزاداري بازسازي مصائب كربلا و تجسم افتخارات عاشورائيان است.فرض كنيم كه همه مردم مي دانند در كربلا چه گذشت، اين دانستن تأثير دارد، اما اگرصحنه هاي عاشورا بازسازي شود، شهر سياه پوش گردد، دسته هاي عزاداري راه بيفتد، به مراتب تأثير بيشتري دارد.اين اقدامات اعلام وفاداري به اهداف والاي امام حسين است.حال مي دانيم چرا امام حسين از حلقوم بريده فرياد كرد «او سمعتم بغريب ٍ او شهيدٍ

فاندبوني؛ اگر خبر غريب يا شهيدي را شنيديد بر من گريه كنيد» چون گريه برشهيد هماهنگي با روح او، شركت در حماسه، و حركت در موج اوست. عزاداري بازسازي صحراي خاطره آلود كربلاست.يادآوري آن در اعماق قلب خونسردترين افراد جوش و خروش برمي انگيزد، حزن و اندوه و هيجان شديد پديد مي آورد و روح را در معارج كمال چنان پرواز مي دهد كه همه دنيا در برابر آن ناچيز جلوه مي كند. ادوارد برون خاورشناس انگليسي مي گويد «كيست كه عزاداري شيعيان را ببيند، ولو اين كه پيرو مذهب ديگري باشد و حقيقت آن مراسم را كه از مظاهر عاليه احساسات مذهبي آنان است و اهميتي راكه اين سوگواري نزد شيعيان دارد تا حدي در ضمير خود احساس نكند؟»آري، عزاداري رمز محبت است، هيچ قدرتي نمي تواند اين محبت خالص و ارادات بي شائبه را كه شيعيان به ساحت پيشواي امام شهيدان تاريخ ابراز مي دارند از دل آنان بيرون كند. اين محبت ما را زنده مي دارد و اميد مي دهد، زيرا اين نماد (الگو) راه را به محبانش نشان مي دهد و وجود آنان را از آرمان هاي والا سرشار مي سازد. عزاداري عرض تسليت به محضر پيامبر گرامي اسلام است چون به گفته سيد رضي (ره) «لو رسول الله يحيي بعده قعد اليوم عليه للعزا» اگر پيامبر خدا پس از روز عاشورا زنده بود همواره دراين روز به عنوان صاحب عزا مي نشست تا همه بيايند و به او تسليت بگويند.

گسترش آگاهي و انديشه ناب

نقش عزاداري در بالا بردن سطح فكري مسلمانان در ابعاد گوناگون فرهنگي و اجتماعي سياسي و اخلاقي بر كسي پوشيده نيست. به جرأت مي توان گفت مجالس عزاداري يك دانشگاه است. اگر اموال و پول هاي هنگفت را مخصوص

ترويج تعليمات اخلاقي و اجتماعي قرار دهند و مكتب هايي در طول سال فعال باشد به اندازه عزاداري ازثبات برخوردار نبوده و مورد حسن استقبال قرار نمي گيرد. امام حسين با سرمايه اخلاص وايثار معنويت، مدرسه اي بنيان گذاشت كه حدود چهارده قرن فعال بوده و رو به گسترش است و در جهان اسلام به ويژه در جامعه شيعي توسعه روزافزون اين مراسم در خور توجه مي باشد و اين توسعه فكري و رشد ديني مسلمانان در عمل موجب گسترش اسلام است.در اين زمينه، بهتر است نقش عزاداري را در توسعه اسلام ناب از زبان ديگران بشنويم. ناپلئون مي گويد:ما اگر يك امر اجتماعي يا سياسي داشته باشيم. بايد ده ها هزار كارت چاپ كرده و با زحمات زيادي آنها را به ديگران مي رسانيم تازه از آن تعداد، حدودهزار نفرشان حاضر مي شوند ليكن اين مسلمانان و شيعيان با نصب يك پرچم سياه برسر در خانه اي اعلام مي كنند خواهيم براي حسين عزيزمان عزاداري كنيم، ده ها هزار نفرشان در ظرف دو ساعت در مجلس جمع مي شوند و تمام مسايل سياسي و اجتماعي و مذهبي خود را در آن مجلس حل و فصل مي كنند؛ اين يكي از آثار قيام امام حسين (ع) است.مسيو ماربين فيلسوف و خاورشناس آلماني در كتاب سياست اسلامي مي نويسد«بي اطلاعي بعضي از تاريخ نويسان ما موجب شده كه عزاداري شيعه را به جنون و ديوانگي نسبت دهند ولي اينان گزافه گفته و به شيعه تهمت زده اند. ما در ميان اقوام و ملت ها مردمي مانند شيعه پرشور و زنده نديده ايم، زيرا شيعيان به واسطه برپا كردن عزاداري حسين سياست هاي عاقلانه اي را انجام داده و نهضت هاي مذهبي ثمربخشي را به وجود مي آورند. كسي كه

سير تكاملي شيعه را بررسي كند و زندگي آناني را كه عزاي حسين را به پا مي كنند در مدت صد سال آخر مورد مطالعه قراردهد مي فهمد كه شيعه به آخرين مرحله تكامل خود رسيده است. صد سال پيش شيعيان و پيروان علي و حسين در هند انگشت شمار و كم بودند، ولي امروز شيعيان هند در مرتبه سوم از نظر مذهبي قرار گرفته اند و هم چنين است در سائر نقاط جهان.بر تاريخ نويسان ما لازم است كه درباره شيعه تحقيق بيشتري كنند و كار آنان را به ديوانگي و جنون نسبت ندهند. من معتقدم كه رمز بقا و پيشرفت اسلام و تكامل مسلمانان به خاطر شهادت حسين بن علي و آن رويدادهاي غم انگيز مي باشد و يقين دارم كه سياست عاقلانه مسلمانان و اجراي برنامه زندگي ساز آنان به واسطه عزاداري حسين بوده است. مادامي كه اين روش و خصلت در ميان مسلمانان وجود دارد هرگز آنان تن به خواري نمي دهند و تحت اسارت كسي نمي روند... من خودم چند بار در استامبول درمجالس عزادراي حسين شركت كردم و به واسطه مترجم شنيدم كه مي گويند: حسيني كه بر ما طاعتش واجب است، هرگز زير بار ظلم و ستم نرفت و با يزيد جنايتكار سازش نكرد.از خود، خاندان و اموالش گذشت تا شرافت و بلندي حسب و مقام خود را حفظ كند وبه اين واسطه بود كه به نام نيكي رسيد و شهرت بسزايي در دنيا پيدا كرد، به مقام قرب الهي رسيد. و حايز مقام شفاعت در قيامت گشت، ولي دشمنان او در دنيا و آخرت به بدبختي وزيانكاري دچار شدند.من از آن پس فهميدم كه شيعيان در حقيقت از اين راه به

همديگر درس جوانمردي و شجاعت مي آموزند و به همديگر مي گويند: اگر شما شيعه هستيد و اصحاب شرف مي باشيد و خواهان سيادت و بزرگي هستيد، پس به زير بار يزيد و يزيديان نرويد،ذلت و خواري قبول نكنيد، بلكه مرگ با عزت را بر زندگي ذلت بار برگزينيد. تا در دنيا وآخرت رستگار باشيد. پر روشن است امتي كه از گهواره تا گور چنين تعاليم عاليه رامي آموزد به چه درجه اي از افكار نغز و سجاياي عالي خواهند رسيد، آري چنين ملتي سزاوار است كه به عالي ترين درجه سعادت و شرافت برسند و آنان هستند كه از حريم شرافت و حماسه هاي خود به خوبي پاسداري مي كنند و از اين راه به تمدن عالي روز مي رسند و اين مكتب است كه حقوق انساني را آموزش داده و اصول سياست را يادمي دهد.گاندي رهبر فقيد هند مي گويد «من براي مردم هند چيزي تازه اي نياورده ام فقط نتيجه اي راكه از مطالعات و تحقيقاتم درباره تاريخ زندگاني قهرمان كربلا به دست آورده بودم ارمغان ملت هند كردم، ما اگر بخواهيم هند را نجات بدهيم، بايد همان راهي را بپيماييم كه حسين بن علي پيمود».ژوزف، خاورشناس فرانسوي در كتابش به نام «اسلام و مسلمانان» تحت عنوان «شيعه و پيشرفت هاي خيره كننده آن» مي نويسد: «آماري كه اخيراً - در زمان حيات مؤلف - دولت فرانسه ارائه داد، نشان مي دهد يك ششم مسلمانان جهان را شيعيان تشكيل مي دهند... مي توان گفت پس از يك يا دو قرن ديگر بر ساير فرقه هاي اسلامي پيشي خواهد گرفت. بزرگترين علتي كه در اين پيشرفت مؤثر است به پاكردن عزاداري حسين است كه ديگران را به سوي مذهب شيعه دعوت مي كند. امروز همه شيعيان عزاي

حسين را به پامي كنند...اگر مي بينيم در هند شيعيان بسياري وجود دارد، بر اثر اقامه ماتم و عزاداري است.آري شيعه مذهب خود را به واسطه زور شمشير به پيش نبرده است... بلكه شيعه به وسيله نيروي سخن و تبليغ كه اثرش از شمشير بالاتر است به اين درجه و مقام رسيده است. شيعيان در اثر اهميت دادن به انجام مراسم مذهبي به جايي رسيده اند كه دو سوم مسلمانان از روش آنان پيروي كرده، بلكه شريك آنها شده اند. به زودي شيعه از نظر عدد و عظمت بر فرقه هاي ديگر اسلامي برتري پيدا خواهد كرد. اين مراسم باعث شده كه شيعيان به درخواست هاي زمان و تمدن آشنا گردند. زندگي مسالمت آميز آنان سبب شده كه ديگران با شركت در محافل شان با آموزه هاي شيعه آشنا گردند و در نهايت به مذهب آنان بگروند. سياستمداران غربي از روش شيعيان در ترويج و تبليغ دين پيروي كرده و براي پيشرفت آئين كليسا مخارج زيادي را به مصرف مي رسانند».يكي ديگر از مورخان غربي در زمينه تأثير نقش قيام عاشورا و عزاداري در مقدرات جهان اسلام چنين مي نويسد: «فاجعه كربلا نه تنها مقدرات خلافت، بلكه مقدرات ممالك پادشاهي اسلامي را مدتي بعد از انقراض خلافت تعيين كرد. كيست كه آن عزاداري پرشور و پرهيجان را ببيند و بداند كه هر سال مسلمانان جهان چگونه از شام تا بام سينه مي كوبند و با آهنگ موزون و محزون خود بي آن كه خسته شوند ديوانه وار فرياد مي زنند: حسين، حسين، حسين! و حربه كشنده و شمشير برنده و دودمي را كه امويان به دشمنان خود داده اند تشخيص ندهد؟»آري، امام حسين در كربلا آمد تا راه را براي قيام هاي

بعد از خودش نشان دهد.او قيام كرد تا اصل «كل يوم عاشورا و كل ارض ٍ كربلا» را در آفاق ارزش هاي انساني با خون حك كند. زينب و اهل بيت به اسارت رفتند تا آن را تفسير و جاودانه سازند.

نتيجه

قيام عاشورا يك قيام اسوه و عزاداري تجلي آن در همه زمان ها و مكان هاست.عزاداري اقتدا به پيشوايان دين، تجديد بيعت با امام حسين و برائت از يزيد و يزيديان،عامل افزايش ايمان و معنويت، در نهايت باعث نجات و پيشرفت اسلام و توسعه فكري مسلمانان است. عزاداري مصاف پايداران در ايمان است با مذبذبين كه همواره سرگردانند. عزاداري در ايام محرّم ظهور دوباره امام حسين (ع) با آن فرياد شورانگيز و اميدبخش حضرت است. عزاداري نسخه شفابخشي است در دست عاشورائيان،وسيله اي است بين امت و امام قطره هاي زلال ِ اشك ِ ديدگان عزادار فرشته نجات است.عزاداران سربازان حقيقي عزت و شرافتند. كساني كه در اين عرصه ايجاد شبهه مي كنند يا از فلسفه واقعي عزاداري و نقش آن در بازسازي صحنه هاي عاشورا بي اطلاع اند يا مغرضانه در صدد حريم شكني هستند، ارزش ها و مقدسات مردم را زير سؤال مي برند تا به اهداف شوم خودشان برسند. در هر حال، برخواص امت است كه در راه تبليغ فلسفه قيام حسيني و عزاداري آن همت كنند.اللّهم ارزقنا شفاعة الحسين يوم الورود و ثبت لنا قدم صدق ٍ عندك مع الحسين و اصحاب الحسين الذين بذلوا مهجهم دون الحسين (ع).

6. عزاداري؛ بدعت يا سنت؟

مشخصات كتاب

رضا بابايي

شماره كتابشناسي ملي : ايران82-52735

سرشناسه : حاجي بابايي، رضا

عنوان و نام پديدآور : عزاداري، بدعت يا سنت؟/ حاجي بابايي، رضا

منشا مقاله : ، خردنامه همشهري، ش 15، (6 اسفند 1382): ص 11 - 13.

توصيفگر : سوگواريها

توصيفگر : حسين بن علي(ع)، امام سوم

توصيفگر : قيام عاشورا

توصيفگر : ماه محرم

چكيده

عزاداري از مصاديق بارز شعائر است كه به تعظيم آن در روايات بسياري سفارش شده است. و علي رغم ديدگاه مخالفان عقايد شيعي مبني بر نامشروع بودن و مكروه بودن گريه بر درگذشتگان، گريه بر امام حسين عليه السلام امري پسنديده دانسته شده است.با اين كه مخالفان، گاه از موضع شرعي و گاه از موضع سياسي و گاه عرفاني به تقبيح عمل شيعه پرداخته، آن را بدعت شمرده اند؛ امّا نصوص معتبري از سنت و سيره نبوي در دست است كه نشان مي دهد ماجراي گريه و عزاداري شيعه براي امام حسين عليه السلام علاوه بر آن كه ثبوتاً، حق و مطابق با سمت و سوي اسلام است، اثباتاً نيز فوايد بسياري را نصيب دين و دينداري كرده است.كليدواژه ها: عزاداري، بدعت، گريه، شعائر الهي، وهابيت، عرفا.گريه و عزاداري براي سيّد و سالار شهيدان، حضرت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام ريشه در همه ابعاد اسلام دارد. اين سنّت شگفت و روحمند، اگر چه در ميان شيعيان، رواج و اعتبار بيشتري دارد، اختصاص به مذهب خاص و نصوص ويژه اي ندارد؛ زيرا از لابه لاي متون كهن و نصوص اوّليه و فتاواي عالمان مذاهب مختلف، مي توان براي آن حجّت آورد. در اين جا به احاديث و اخباري كه در كتب شيعي آمده است، نمي پردازيم؛ زيرا براي اثبات موضوعي مربوط به مذهبي خاص، نمي توان و نبايد به منابع آن مذهب اكتفا

كرد. گذشته از اين، روايات مربوط به صحّت و صواب گريه بر سيّدالشهدا از طريق مذهب اماميه، در مجموعه هاي مختلفي گرد آمده است و نيازي به تكرار آنها در اين مختصر نيست. آنچه در اين مختصر، وجهه اهتمام نويسنده است، ردّ «بدعت انگاري عزاداري براي امام حسين عليه السلام» است. در اين باره مي توان از نقطه هاي دور آغاز كرد و مثلاً از «فوايد گريه» و «آثار عزاداري» نيز سخن گفت؛ امّا مي كوشيم از نزديك ترين منزل، به سوي مقصد ره بسپاريم و پاره اي از مقدّمات را، كه در جاي خود ضروري نيز هست، رها مي كنيم.

عزاداري از مصداق هاي شعائر

عزاداري و گريه بر مصائب اولياي خدا، اگر چه نه از اصول و نه از فروع دين است، امّا بي ارتباط و التزام با برخي از اصول و فروع دين نيست. نخستين گام، نشان دادن جايگاه اين سنّت ديرينه را در مجموعه دين و روشن كردن اين مطلب است كه عزاداري براي اولياي خدا، عموماً، و براي سيّدالشهدا، خصوصاً، چه جايگاهي در اسلام دارد. پاسخ به اين سؤال، نزد شيعه، سهل است و آنان نياز چنداني به كاوش در اين باره ندارند. زيرا اصل امامت، توابع و لوازمي دارد كه احياي نام و ياد امامان، از آن جمله است، و احياي مرام و منش ائمه عليهم السلام جز از رهگذر تولّا و تبرّا ممكن نيست. نياز به يادآوري نيست كه عزاداري براي امام حسين عليه السلام بارزترين تجسّم عيني تولّا و تبرّا است. بنابر اين، عزاداري و گريه، نقطه آغازي است كه به احياي اصل امامت مي انجامد و از آن جا اساس دين را استحكام مي بخشد.جز آنچه گفته شد، شايسته ترين عنواني كه مي توان

از قرآن براي عزاداري براي امام حسين عليه السلام، نشان داد، «تعظيم شعائر الهي» است. «وَ مَن يُعَظِّمْ شَعَل-ِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَي الْقُلُوبِ». [1] «شعائر»، جمع شعيره، به معناي علامت و نشانه است. قرآن كريم، خود برخي از مصاديق اين نشانه ها را بر شمرده است كه: «صفا» و «مروه» [2] ، و «شتري كه براي ذبح در مني مي برند» [3] از آن جمله است. وقتي ذبيحه حج در منطقه مقدّس (صفا و مروه)، به دليل ارتباط و انتساب آنها به خدا، از نشانه هاي او محسوب مي شوند، به تنقيح مناط و به طريق اولويت، اولياي خدا، به دليل ارتباط و انتساب بيشتر، مصداق هاي روشن تري براي شعائر الهي اند. از سوي ديگر تعظيم شعائر، طرقي دارد كه شادماني در ايّام سرور اوليا، و حزن و عزاداري در سال روز مصائب آنان، از آن جمله است. اگر كعبه و صفا و مروه و مني و عرفات، كه جملگي از جمادات اند، به حرمت ارتباط با آيين خدا و انتساب به او، احترام مي يابند، آيا بزرگداشت دوستان و اولياي او، تعظيم شعائر الهي نيست؟غير از سفارش به تعظيم شعائر الهي، توصيه پيامبر صلي الله عليه وآله در قرآن به دوستي با خويشاوندان او، ريشه اي ديگر براي عزاداري است. خداوند در قرآن مجيد از زبان پيامبرش و خطاب به مؤمنان مي گويد: «قُل لَّآ أَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي». [4] بدين ترتيب اجر رسالت، دوستي با خويشان پيامبر است و اقتضاي اين دوستي، گريستن در مصيبت آنان و شادماني در سرور آنان است.

حكم كلي گريه و عزاداري

حزن و گريه، از امور اختياري نيستند تا مورد امر و نهي قرار گيرند. همان گونه كه انسان ها

- نوعاً - نمي توانند به اختيار و از سر عزم و تعهّد، بگريند، وقتي مقدّمات گريه در آنان حاصل شد، گريزي از گريستن ندارند. نهي از گريه، از جمله نهي هاي عبث و بي وجه است؛ مانند نهي از گذشت زمان. مقدّمات گريستن و در وضع و مكان گريه قرار گرفتن، در اختيار انسان است و بدين رو، مي تواند مورد امر و نهي باشد؛ بنابر اين در اين جا مراد از نهي از گريستن، نهي از مقدمات آن است.اصلِ گريه و عزاداري براي مردگان، مشمول اصل اباحه است و موضوع هيچ يك از نهي هاي شريعت نيست. غير از آنچه در سيره نبوي آمده است، شواهد و دلايل روشني بر تأييد اين نوع از گريستن، در تاريخ اسلام دريافت مي شود. در كتاب صحيح بخاري، رواياتي نقل شده است كه بر اساس آنها، مردگان به جرم گريستن خويشانشان بر آنان، معذّب مي شوند: «إنّ الميّت لَيُعذّب بِبُكاءِ اَهلِه عليه». [5] اين روايت را خليفه دوم از پيامبر صلي الله عليه وآله نقل كرده است. او با نقل اين حديث، عايشه را از گريستن در عزاي پيامبر صلي الله عليه وآله پرهيز مي داد. روايت ديگري نيز به پيامبر نسبت داده اند كه در آن نيز مرده، به جرم نوحه بازماندگانش عذاب مي شود: «يُعذّب في قبرهِ بالنّياحهِ عليه». [6] اين روايت را نيز عبداللَّه بن عمر، خطاب به عايشه در عزاي شويش، نقل مي كند. در كتب روايي، پاسخ عايشه به خليفه دوم و فرزندش نقل شده است. عايشه، در پاسخ به آن دو، آيه 164 سوره انعام را مي خواند: «وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي». بدين ترتيب، عايشه به آنان مي گويد: اگر عمل عزادار خطاست، نبايد

ميّت را عذاب كنند، و چون اين سخن با نخستين قواعد عقلي و عدل الهي سازگار نيست، پس به حتم، سخن رسول اللَّه نيست. فاضل نووي، از عالمان برجسته شافعي، در اين باره مي نويسد:«تمام اين روايات از عمر بن خطاب و فرزندش عبداللَّه نقل شده است. عايشه سخن آن دو را انكار مي كرد و آنان را به فراموشي و خطا [در نقل روايت نبوي] منسوب مي كرد و در اين باره به اين آيه استناد مي كرد: «وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي»». [7] .مرحوم سيّد عبد الحسين شرف الدين پس از نقل سخن فاضل نووي، مي افزايد: «ابن عبّاس نيز اين روايات را انكار كرده و بر خطاي راويانش حجّت آورده است. تفصيل اين مطلب در صحيح بخاري و صحيح مسلم و شروح آن دو آمده است. عمر و عايشه در اين موضوع، پيوسته، مخالف يكديگر بودند. طبري در نقل حوادث مربوط به سال 13 هجري در جلد چهارم تاريخ خود، به نقل از سعيد بن مسيّب چنين آورده است: چون ابوبكر وفات يافت، عايشه براي او مجلس سوگواري و گريه ترتيب داد. عمر بر در خانه او ايستاد و آنان را از گريه و عزاداري براي ابوبكر نهي كرد. زنان سوگوار از اين نهي سرپيچيدند. عمر به هشام بن وليد گفت: وارد خانه شو و دختر ابوبكر را به نزد من بياور. عايشه، چون اين سخن عمر را شنيد، گفت: اجازه ورود به خانه ام را به تو نمي دهم. عمر به هشام گفت: وارد شو، من به تو اذن مي دهم. هشام وارد خانه شد و امّ فروه، دختر ابوبكر، را به نزد عمر آورد. عمر او را به

ضرباتي فرو كوفت و عزاداران چون چنين ديدند، پراكنده شدند». [8] .نويسنده المجالس الفاخره، پس از نقل حوادث پيش گفته، چنين قضاوت مي كند: «گويا عمر نمي دانست كه پيامبر در ماجراي جنگ احد، گريه زنان انصار را شنيد و مخالفتي نكرد و حتّي گفت كه حمزه، عمويم امروز گريه كننده اي ندارد. گويا عمر اين سخن پيامبر صلي الله عليه وآله را نشنيده بود كه فرمود: براي كسي مانند جعفر بايد گريست و گويا عمر فراموش كرده بود كه پيامبر صلي الله عليه وآله او را از زدن زنان گريان در عزاي رقيه، دخترش منع فرمود». [9] .غير از همه اينها، كتب تاريخي و منابع روايي، مشحون است از فعل و قول و تقرير نبي كه در آنها وجهي براي جواز گريه در عزاي مؤمنانِ درگذشته هست. از جمله، گريه آن حضرت در روز مرگ عمّ بزرگوارش، ابو طالب [10] ، و در روز شهادت حمزه سيّدالشهدا [11] ، و جعفر [12] و زيد بن حارثه [13] و عبداللَّه بن رواحه. [14] در بسياري از منابع، درباره شدّت گريه پيامبر صلي الله عليه وآله در عزاي حمزه، آمده است كه آن بزرگوار چنان گريست كه حالت غشي در او پيدا شد. [15] .همچنين در روز مرگ فرزندش، ابراهيم، بر جنازه او گريست. در آن حال، عبد الرحمن بن عوف گفت: «آيا شما نيز گريه مي كنيد؟» پاسخ پيامبر به او، پاسخ به همه آناني است كه گريه و عزاداري را ناپسند و بدعت مي شمارند؛ فرمود: «قلب، اندوهگين مي شود و چشمْ گريان و ما [در هنگام عزاداري] سخني نمي گوييم كه خدا را ناخشنود كند». بنابر اين، گريه چشم، تابعي

از حزن قلب است. نمي توان قلبي محزون داشت، امّا نگريست. [16] رواياتي نيز درباره گريه پيامبر صلي الله عليه وآله بر قبر مادرش، آمنه، وارد شده است. [17] حاكم در مستدرك از گريه هر جمعه فاطمه عليها السلام بر قبر حمزه خبر مي دهد و مي نويسد: «فاطمه - رضي اللَّه عنها - در هر روز جمعه به زيارت مزار عمويش حمزه مي رفت، نماز مي گزارد و مي گريست». [18] .اين سنّت انساني و ديني در زمان زندگاني پيامبر صلي الله عليه وآله چنان مرسوم و رايج بود كه كسي در جواز و استحباب آن شك نمي كرد؛ چنان كه نوشته اند پس از ارتحال پيامبر صلي الله عليه وآله، مردم مي آمدند و بر سر قبر آن بزرگوار سخت مي گريستند و كسي از ياران و پيروان آن حضرت، مردم را نهي نمي كرد.اين روايات فراوان و سيره منقول، دست محدّث و محقّق را براي توجيه يا تضعيف رواياتي كه بر كراهت گريه و عزاداري بر مردگان و شهيدان دلالت مي كنند، باز مي گذارد. [19] .

ادله و انواع مخالفان

اشاره

مخالفاني كه براي گريه بر امام حسين عليه السلام وجهي شرعي نمي شناسند و به همين جهت، گريه و عزاداري براي آن سرور جوانان اهل بهشت را مكروه و مخالف با روح دين مي دانند، همه در يك موضع نيستند. در اين جا، گروه هاي مخالف با عزاداري را در سه دسته قرار مي دهيم و درباره هر گروه، جداگانه، سخن مي گوييم. گروه نخست، كساني هستند كه از موضع سلفي گري سخن مي گويند و براي مخالفتِ خود با عزاداري، وجوه شرعي، تاريخي و روايي مي تراشند. گروهي نيز براي گريه و عزاداري در مصائب امام حسين عليه السلام توابع و پيامدهاي سوء سياسي مي بينند. مخالفت گروه

سوم از مواضع تفسيرهاي عرفاني و صوفيانه است. شرح و تفصيل عقايد گروه هاي پيش گفته، بدين قرار است:

مخالفت از موضع شرعي

پيروان مذهب وهّابيت و شاگردان ابن تيميه بر آنند كه گريه و عزاداري براي امام حسين عليه السلام يا هر متوفاي ديگر، بدعت در دين و انحراف از سنّت نبوي و سيره سلف است. ابو العبّاس احمد بن عبد الحليم، معروف به «ابن تيميه»، از عالمان حنبلي، با استناد به برخي آيات و گوشه هايي از سيره پيامبر صلي الله عليه وآله و اصحاب نامدار او، به مخالفت با بسياري از عقايد شيعي برخاست. پس از او شاگردش، «ابن القيم»، عقايد وي را رواج داد و در كتاب زاد المعاد في هدي خير العباد بر حجم و نفوذ انديشه هاي استاد افزود. از همان زمان، كتاب هاي بسياري در نقد و ردّ افكار ابن تيميه، از سوي عالمان شيعه و سنّي نوشته شد. از آثار عالمان شيعي مي توان از إحقاق الحق قاضي نور اللَّه شوشتري، عبقات الأنوار مير حامد حسين، الغدير علّامه اميني و المراجعات سيّد عبد الحسين شرف الدين ياد كرد. دانشمندان اهل سنّت نيز كتاب هاي بسياري در نشان دادن انحرافات فكري ابن تيميه نگاشتند كه يادكرد آنها در اين مختصر نمي گنجد. به هر روي ابن تيميه و پيروان او، (معروف ترين آنها محمّد بن عبد الوهّاب (1115 - 1206 ق)) از سر سخت ترين مخالفان گريه و عزاداري براي شهيدان، بويژه حضرت سيّدالشهدا هستند.آنچه پيش از اين گفته آمد و پاره هاي روشني از سنّت نبوي و پاسخ هاي متين مؤلّفان شيعي و سنّي به عقايد سلفي ها، اين قلم را از شرح و بسط بيشتر معاف مي كند. همين قدر مي افزاييم كه مخالفت

با گريه، عزاداري، توسّل، زيارت و شفاعت خواهي، در واقع منازعه با بخش هاي مهم و محكمي از شريعت است كه ريشه در قرآن و سنّت دارند. ابن تيميه و شاگردان او در توجيه افكار خود، به بخش هاي ضعيفي از سنّت و سيره سلف تمسّك مي كنند؛ امّا آنان اگر بخواهند بر عقايد خود باقي بمانند، بايد بخش هاي بيشتر، مهم تر و مستندتري از سيره و سنّت نبوي را انكار كنند.مهم ترين و اساسي ترين سخن اين گروه، آن است كه گريه و نوحه براي كسي از مردگان يا شهيدان، بدعت است و هيچ سابقه و سائقه ديني - نه در نصوص و نه در سيره سلف - وجود ندارد. روشن است كه حتّي اگر يك سخن مستند و يا يك واقعه تاريخي، نقل و اثبات شود كه در آن بر تعزيت و نوحه گري بر شهيدي از شهيدان يا مرده اي از مردگان، صحّه گذاشته شده باشد، فرضيه بدعت انگاري آنان مخدوش و سست خواهد شد. حال آن كه همه تاريخ اسلام، بنابر كهن ترين منابع و واثق ترين راويان، شاهد وقوع چنين نوحه گري ها و عزاداري ها از سوي اوليا و حتّي پيامبر خدا بوده است. بايد در نظر داشت كه اين گروه قائل به حرمت اند و قائلان به حرمت بايد دلايل بسياري اقامه كنند. در مقابل، كساني قرار دارند كه مي توانند ضمن تمسّك به اصل «اباحه»، به يك دليل نقلي نيز بسنده كنند. حال آن كه صدها و هزاران دليل و برهان بر اين قضيه دارند.از آن جا كه درباره اين گونه مخالفت ها و اين دسته از مخالفان، آثار و تصنيفات فراواني به قلم عالمان برجسته اسلامي نوشته شده است، نقد و بررسي آراي گروه نخست را همين جا

وا مي نهيم و خوانندگان را به مطالعه آثاري همچون إحقاق الحق، المراجعات و المجالس الفاخره ارجاع مي دهيم.

مخالفان سياسي

گروهي از مخالفان گريه و عزاداري براي امام حسين عليه السلام، مخالفت خود را بر اقتضائات و احكام و عقايد شرعي بنا نمي كنند؛ بلكه براي ذكر مصائب آن حضرت عليه السلام، پيامدهاي سوئي بر مي شمارند (!) كه احتراز از آن را براي حفظ وحدت كيان اسلامي واجب مي دانند. اين گروه معتقدند برگزاري مجالس عزا، به ايراد سخنراني مي انجامد كه در آنها طعن و لعن برخي اصحاب وجود دارد و همين مايه اختلاف و نزاع بين مسلمين مي شود. ابن حجر در الصواعق المحرقه از غزالي نقل مي كند كه گفته است: «بر واعظ، و غير واعظ، نقل كشته شدن حسين و حكايات مربوط به آن و نيز نقل مشاجرات و مخاصمات ميان صحابه پيامبر، حرام است؛ چرا كه اين كار موجب گستاخ شدن بر برخي صحابه و طعن بر ايشان مي شود، در حالي كه آنان از بزرگان دين اند...». [20] .بدين ترتيب نبايد از مصائب اهل بيت عليهم السلام و قصه پر آبِ چشم عاشورا سخن گفت؛ چرا كه در اين سخن، قدح اصحاب هست و ذمّ بسياري از راويان و مشاهير صدر اسلام!در روزگار ما نيز اين سخن به گونه هايي گفته مي شود. كساني از سَرِ دلسوزي يا غفلت، بر اين باورند كه براي حفظ وحدت مسلمين و يكپارچگي جهان اسلام، بايد از ذكر و نقل پاره اي از حوادث صدر اسلام، چشم پوشيد و اصلِ «تبرّا» را يكسره به كناري نهاد. اين سخن، اگر چه يكسره باطل نيست و گاه بايد به اقتضاي زمان و مكان، شيعيان به عزاداري هاي خود، شكلِ

معتدل تري دهند؛ امّا نمي توان آن را تا آن جا پذيرفت كه حقايق تاريخي و گوهر دين و مسلّمات شرعي را از ياد برد. امامان عليهم السلام و بزرگان شيعه، در حسّاس ترين سال ها و قرون تاريخ، ذكر مصائب ابا عبداللَّه عليه السلام را متوقف نكردند و هماره به تناسب و اقتضاي زمانه و زمينه، به وظيفه عزاداري خود براي امام حسين عليه السلام عمل كردند. البته بايد پذيرفت كه شكل هايي از عزاداري و تعزيه خواني براي حضرت سيّدالشهدا نه منفعت، كه زيان هاي بسياري در پي داشته است؛ امّا همه اين زيان ها، ناشي از شكل خاصّ عزاداري بوده است، نه اصل آن.امّا درباره سخن غزالي، كه روايت مقتل حسين عليه السلام را بر اهل خطابه تحريم كرده و فتواي خود را به حفظ حرمت صحابه و قوام دين مستند نموده است، سخن بسيار مي توان گفت؛ از جمله اين كه اگر اين استدلال را بپذيريم، آن گاه بايد در هر مسئله اي كه ميان مسلمين پديدار مي گردد و نزاعي بر مي انگيزد، سكوت كرد و از بيم اختلاف و منازعه، حق را تنها گذاشت. قصه دردناك كربلا، ثمره همين سكوت ها و مجامله هاست. اگر مسلمانان مي ايستادند و جبهه حق را از حضور و سلحشوري خود مي آكندند، هرگز كار به عاشورا نمي كشيد و اگر شيعه نيز از عاشورا به بعد، همان گونه رفتار مي كرد كه مسلمانان نخستين در سقيفه و جمل صفّين عمل كردند، تاريخ پر از جنايات و خباثت باطل گرايان مي شد.ديگر آن كه شيعيان به اختيار و اجتهاد خود به اين موضع و عملكرد نيفتادند كه به اختيار و اجتهاد خود از آن دست كشند. بلكه روايت ها و اخبار بسيار در تأكيد و توصيه به ذكر

مصائب امام حسين عليه السلام مستند آنان بوده است.از همه اينها گذشته، مجالس عزاي حسيني، در طول تاريخ، به مثابه كلاس هاي درس براي توده هاي مردم بوده و آنان را با احكام و عقايد ديني، تاريخ، رجال، سياست و صدها موضوع ديني و غير ديني ديگر آشنا مي كرده است. اين مجالس، مهد پرورش انسان هاي تقوا پيشه، خداترس و حق طلب است و تعطيل كردن آنها، به معناي حذف بخش مهمّي از دستگاه آموزش ديني است. در عين حال نبايد به گونه اي عمل كرد كه دشمنان اسلام و انسانيت، سوء استفاده كنند و همين مقدار همدلي و وحدتي كه ميان مسلمان ها است، منهدم گردد. بايد پذيرفت كه برخي انواع عزاداري، در نهايت به سود دشمنان اسلام تمام مي شود و آب در جوي كساني مي ريزد كه نه به ادامه حيات شيعه راضي اند و نه از وجود ديگر شاخه هاي مسلمين، دلِ خوش دارند.از سويي، كساني مانند غزالي، كه چنين نصيحت هاي عامه پسندي را در آثار خود بسيار دارند، آن جا كه به نزاع با فرقه هاي مخالف خود بر مي خيزد، هيچ يك از اين دست ملاحظات و آسان گيري ها را روا نمي دارند. آگاهان به مباحث كلامي و آشنايان با تاريخ تمدّن اسلامي، نيك مي دانند كه غزالي و هم فكرانش، در مبارزه با عقايد شيعي - بويژه فرقه اسماعيليه - از هيچ تلاش و ترفندي دريغ نكردند. اگر نسخه تسامح و مداهنه سود بخش است، او نبايد اين همه در ردّ روافض و قائلان به امامت، كتاب مي نوشت و آنها را به خليفه عبّاسي يا سلطان سلجوقي تقديم مي كرد.به هر روي، نگارنده نيز بر اين عقيده است كه در حال حاضر هيچ اصل و

فرعي، به اندازه حفظ وحدت مسلمين، اهميّت و رواج ندارد؛ امّا بر اين گمان نيست كه ذكر مصائب امام حسين عليه السلام و برپايي مجالس عزاداري در برخي از شكل هاي آن، موجب هدم وحدت و از هم گسيختگي شيرازه امّت اسلام است.

مخالفت از موضع عرفان

گروهي گريه و اقامه مجلس عزا را براي مرده - هر قدر كه بزرگ باشد - انحراف در عقيده مي دانند و استدلال مي كنند كه چنانچه انساني از بند تن رست و به جوار حق پيوست، جا دارد كه براي او شادماني برپا كرد و وصال او را جشن گرفت؛ زيرا مرگ يا شهادت، او را به آرزوي ديرينه اش، كه همانا اتّصال به عالم معنا و آرميدن در جوار حق است، رسانده است؛ چنان كه مسيحيان روز شهادت عيسي عليه السلام را جشن مي گيرند و شادماني مي كنند. اين عمل مسيحيان، نشان مي دهد كه شهادت را براي عيسي عليه السلام خير و موفقيت مي دانند، نه شكست و نا فرجامي.سخنگوي اين ديدگاه، در ميان علمايِ اسلامي، مولوي است. وي در دفتر ششم مثنوي، حكايت شاعري را نقل مي كند كه روز عاشورا وارد شهر حلب شد و چون از آداب و رسوم مردم آن شهر بي خبر بود، از نوحه و عزاي آنان در ماتم امام حسين عليه السلام در شگفت ماند. تا اين كه از مردم پرسيد و خواست كه اين بزرگي را كه براي او چنين ماتم گرفته اند، به او بشناسانند. قصد شاعر، آن بود كه براي آن عزيز از دست رفته، مرثيه اي بسازد. مردم به شاعر غريب گفتند كه امروز، سال روز شهادت حسين بن علي عليهما السلام است. مرد شاعر گفت: او كه قرن ها است مرده است؛

گذشته از آن، اگر ماتم مي گيريد و عزاداري مي كنيد، براي خود كنيد كه او در چنين روزي، شادمانه ترين واقعه زندگي خود را تجربه كرده است:پس عزا بر خود كنيد اي خفتگان ز آن كه بد مرگي است اين خواب گرانروح سلطاني ز زنداني بجَست جامه چه دْرانيم و چون خاييم دستچون كه ايشان خسرو دين بوده اند وقت شادي شد چو بشكستند بندسوي شادُروانِ دولت تاختند كُنده و زنجير را انداختند [21] .به اقتضاي اين عقيده شگفت و شاذ، بايد براي همه كساني كه دنيا را پشت سر گذاشته اند، شادماني كرد.در برابر اين عقيده بايد گفت كه اوّلاً «دنياي مسيحي كه اين شهادت را جشن مي گيرد، روي همان اعتقاد خرافي است كه مي گويد عيسي كشته شد تا بار گناه ما را بر دوش كشد؛ بنابر اين، مرگ او موجب سعادت و متضمّنِ خوشبختي ما در آخرت است؛ ثانياً اين همان فرق اسلام و مسيحيتِ تحريف شده است. اسلام دينِ اجتماعي است و مسيحيت، ديني است كه همه آن چيزي كه دارد، اندرز اخلاقي است. از طرف ديگر، گاه به يك حادثه اي از نظر فردي نگاه مي كنيم و گاه از نظر اجتماعي. از نظر اسلام، شهادت حسين بن علي عليه السلام از ديدگاه فردي، براي شخص امام عليه السلام يك موفقيت بود و خود حضرت مي فرمود: "خُطّ الموت علي وُلد آدم، مخطّ القلادةِ علي جيد الفتاة وما أولهني إلي أسلافي اشتياق يعقوبَ إلي يوسف". [22] از نظر شهيد، شهادت، موفقيت است. امام علي عليه السلام آن گاه كه تيغ خوارج بر فرق مباركش فرود آمد، فرمود: "واللَّه ما فجأني من الموت واردٌ كرهْته أو طالعٌ أنكرتُه وما كنتُ إلّا

كقاربِ وردٍ وطالب وجدٍ". [23] امّا اسلام، طرف ديگر را هم لحاظ مي كند و قضايا را هميشه از منظر شخصي نمي نگرد. آيا جنبه اجتماعي عاشورا از جنبه شخصي آن تفاوت نمي كند؟ حادثه عاشورا از جنبه اجتماعي و نسبت به كساني كه مرتكب آن شدند، مظهر يك انحطاط در جامعه اسلامي بود. لذا هماره بايد زنده بماند و يادآوري شود تا ديگر تكرار نگردد». [24] .افزون بر همه اينها، مسلمانان چگونه و به چه بهانه اي مي توانند در شهادت فرزند پيامبرشان به عزا ننشينند و آن را زنده نگه ندارند، در حالي كه پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله حتّي هنگام ولادت حسين عليه السلام و سال ها پيش از وقوع حادثه عاشورا، بر او گريست و بنا بر اخبار بسياري كه در كتب فريقين جمع است، بارها حالت حزن و اندوه از خود نشان داده است: ابن سعد از شعبي چنين روايت كرده است: علي در راه صفّين از كربلا مي گذشت و چنان گريست كه خاك از اشكش نمناك شد. فرمود: به نزد رسول خدا صلي الله عليه وآله رفتم در حالي كه مي گريست. گفتم: پدر و مادرم قربانت اي رسول خدا، چرا مي گريي؟ پيامبر فرمود: جبرئيل هم اينك نزد من بود و مرا خبر داد كه فرزندم حسين بر كناره فرات و در سرزميني به نام "كربلا" كشته مي شود. آن گاه جبرئيل، مشتي از خاك كربلا را فرا آورد و به من بوياند». [25] .بنابر اين، شيعه براي گريه بر حسين و عزاداري و اقامه مجالس نوحه براي آن سيّد و سالار شهيدان، نه تنها مستظهر به روح و انديشه هاي ديني است، بلكه براي توجيه و تصحيح

عمل خود، نصوص بسياري را مي تواند از سنّت و سيره نبوي نشان دهد.سخن آخر در اين باره آن است كه ماجراي گريه و عزاداري شيعه براي امام حسين عليه السلام، علاوه بر آن كه ثبوتاً، حق و مطابق با سمت و سوي اسلام است، اثباتاً نيز فوايد بسياري را نصيب دين و دينداري كرده است. اين موضوع، يعني فلسفه و فوايد عزاداري براي امام حسين عليه السلام، خود مقوله ديگري است كه نياز به فحص و مجال فراخ تري دارد. آنچه تاكنون گفته آمد، نشان دادن ريشه هاي اين مسئله در متون روايي و نصوص ديني و پاسخ به انواع مخالفان آن بود.

پاورقي

[1] سوره حج، آيه 32.

[2] سوره بقره، آيه 158.

[3] سوره حج، آيه 36.

[4] سوره شوري، آيه 23.

[5] صحيح بخاري، ج 2، ص 80.

[6] سنن نسايي، ج 4، ص 16.

[7] شرح صحيح مسلم المطبوع في هامش شرحي القسطاني وزكريا الانصاري، مجلد الخامس، ص 318، به نقل ازعبد الحسين شرف الدين، المجالس الفاخرة، ص 17؛ و منتهي الآمال، تاريخ حضرت سيّدالشهدا، خاتمه.

[8] المجالس الفاخره، ص 17.

[9] همان. [

[10] ر. ك: سيره حلبي، باب ابي طالب و خديجه، ص 462، به نقل از المجالس الفاخره، ص 13. مؤلف المحاسن، منابع بسياري براي اين خبر و خبرهاي پس از آن نقل مي كند.

[11] سيره حلبي، جزء 2، ص 323، به نقل از همان.

[12] همان.

[13] همان.

[14] همان.

[15] همان.

[16] صحيح بخاري، الجزء الاول، ابواب الجنائز، ص 155. تشبيه گريه چشم به حزن قلب، براي آن است كه معلوم شود آن دو در حكم (جواز) يكسانند و چنان كه بر يكي (حزن قلب) حرجي نيست، ديگري نيز همين حكم را دارد.

[17] حاكم نيشابوري، المستدرك

علي الصحيحين، ج 1، ص 377؛ سمهودي، وفاء الوفاء، ج 2، ص 112.

[18] وفاء الوفاء، تج 4، ص 1361.

[19] مرحوم علامه اميني در الغدير، سيّد شرف الدين در المجالس الفاخره و آيت اللَّه سيّد جعفر سبحاني در آيين وهّابيت، به پاره اي از اين روايات اشاره كرده و پاسخ گفته اند.

[20] الصواعق المحرقه، ص 223.

[21] مثنوي معنوي، نسخه نيكلسون، دفتر ششم، ابيات 796 - 799.

[22] بحارالأنوار، ج 44، ص 366؛ اللهوف، ص 25؛ مقتل الحسين الخوارزمي، ج 22، ص 5؛ كشف الغمه، ج 2، ص 29.

[23] بحارالأنوار، ج 42، ص 254؛ فيض الاسلام، نهج البلاغه، ص 875.

[24] شهيد مطهري، حماسه حسيني، ج 1، ص 128، با تلخيص و تصرّف.

[25] قندوزي، ينابيع المودّه، باب 60، احاديث وارده در شهادت امام حسين عليه السلام.

7. شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟

مشخصات كتاب

سرشناسه : كاشاني، حسن، 1362 -

عنوان و نام پديدآور : شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟: يادداشتهايي از سلسله مباحث آيت الله محمد سند/ حسن كاشاني.

مشخصات نشر : قم: دليل ما، 1388.

مشخصات ظاهري : [131] ص.

فروست : مجموعه عاشورا پژوهي؛ 1.

شابك : 14000 ريال : 978-964-397-460-2 ؛ 14000 ريال (چاپ دوم)

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : چاپ دوم: پاييز 1388.

يادداشت : كتابنامه: ص. [115] - 118؛ همجنين به صورت زيرنويس.

يادداشت : نمايه.

موضوع : حسين بن علي (ع)، امام سوم، 4 - 61ق -- سوگواري ها

موضوع : سوگواري ها -- نقد و تفسير

شناسه افزوده : سند، محمد، 1340 -

رده بندي كنگره : BP260/ك2ش9 1388

رده بندي ديويي : 297/74

شماره كتابشناسي ملي : 1685127

كلمة الاستاذ

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الحمد للَّه رب العالمين و الصلاة والسلام علي أفضل المرسلين

و خاتم النبيين محمد وعلي آله الائمّة الميامين.

و بعد، فقد قال تعالي: «وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوب» «1»

، فأمر بتعظيم وهو إحياء و تقديس للشعائر الدينيّة وعلي رأسها الشعائر الحسينيّة التي أبقت وحافظت علي حياة الدين، حيث أشار النبي صلي اللَّه عليه وآله الي ذلك بقوله: «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْن» «2».

ولذلك انطمس دين الإسلام الذي أبلغه آدم ونوح وابراهيم وموسي وعيسي وسائر الأنبياء عليهم السلام إلي ديانات أخري قام بتحريفه أتباعهم بعدهم، إذ «انَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام» «3»

وإن اختلفت شرايع الأنبياء

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 12

«لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجا» «1»

، ولكن لم يحدث ذلك بعد خاتم النبيين، كلّ ذلك بفضل إستشهاد سيّد شباب أهل الجنّة الحسين عليه السلام.

فالعزاء الذي يقام علي مصابه ليس حفظ لجهود خاتم النبييّن و بعثته، بل لجهود كافّة الأنبياء عليهم السلام، وبعثاتهم

مديون لنهضة كربلاء. ومن ذلك يعلم عظم خطورة العزاء الحسيني في إبقاء خطّ رسالات الأنبياء والأوصياء.

كما أنّ ما قام به سيدالشهدا إبطال لمرجعيّة ماوراء الكتاب والعترة من الأمور التي أريد اصطناعها سنن مصدر ومنبع للتشريع الديني، ولولا الشعيرة الحسينيّة لكانت سنّة معاوية ويزيد من مصادر التشريع عند المسلمين.

ولايخفي أنّ البحث في قاعدة الشعائر من أعقد البحوث في القواعد الفقهيّة وأصعبها، مع ندرة بحوث المطولات الفقهيّة فيها فضلًا عن غيرها. ومن ثمّ يتطلّب البحث فيها إلي المزيد من الدقّة والعمق والصناعة والتتبّع في موادّ الإستدلال من الآيات والروايات والجهات الموضوعيّة البيئيّة الاجتماعيّة.

وفي الختام أجزل من الشكر الوافر لسماحة الفاضل اللوذعي الشيخ حسن كاشاني علي ما رقمته يراعته من نبذ في هذه البحث، وأرجو له المزيد من التوفيق.

محمد سند

18 محرم الحرام 1430

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 13

سخن استاد

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

الحمد للَّه رب العالمين و الصلاة والسلام علي أفضل المرسلين

و خاتم النبيين محمد وعلي آله الائمّة الميامين.

خداوند متعال فرموده: «هر كه شعائر خدا را تعظيم كند اين كار نشانه تقواي قلبهاست» «1»، در اين آيه خداوند امر كرده كه شعائر ديني را بزرگ شمرده، تعظيم كنيم كه اين به معناي زنده نگه داشتن ومقدّس دانستن آنهاست. در رأس آن شعائر شعائر حسيني قرار دارد، همان چيزي كه دين را زنده وپايدار نگه داشته است، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيز به همين مطلب اشاره كرده آنجا كه مي فرمايد: «حسين از من و من از حسينم». «2»

دقيقاً به همين علت آن دين اسلامي كه آدم ونوح وابراهيم وموسي

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 14

و عيسي وساير انبيا عليهم السلام آن را ابلاغ نمودند از

بين رفت وبه دينهاي ديگر تبديل شد، وپس از رفتن اين پيامبران امتشان دين اسلام را تحريف كردند، زيرا «دين در نزد خدا فقط اسلام است» «1» هر چند شرايع انبياء متعدد است، «وبراي هر كدام از شما شريعت و راهي قرار داديم» «2». ولي اين تحريف وتبديل بعد از پيامبر خاتم اتفاق نيفتاد، اين به بركت شهادت سرور جوانان بهشتي امام حسين عليه السلام است.

از اين رو عزايي كه بر مصيبتهاي او برگزار مي شود تنها حافظ زحمات و بعثت خاتم النبيين نيست، بلكه حافظ و نگهدارنده زحمات تمامي پيامبران بوده، وبعثتهاي آنان همگي مديون نهضت كربلاست. از اينجا ميتوان پي به اهميت فوق العاده عزاي حسيني برد، چه اينكه اين عزاداري ها رشته رسالتهاي پيامبران الهي را نگه داشته و حفظ مي كند.

يكي ديگر از بركات قيام سيدالشهدا عليه السلام اين است كه آن حضرت با نهضت خود بر مرجعيت هر چه غير از قرآن وعترت است خط بطلان كشيد، چيزهايي كه برخي مي خواستند آنها را به عنوان سنت و مصدر ومنبع براي دين وقوانين ديني قرار دهند. اگر شعائر حسيني نبود اكنون راه وروش معاويه ويزيد از جمله مصادر و منابع تشريع ديني نزد مسلمانان قرار مي گرفت.

بايد بدانيم كه قاعده شعائر يكي از پيچيده ترين ودشوارترين مباحث در ميان قواعد فقهي است، واز طرفي در كتابهاي مفصّل فقهي بسيار

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 15

اندك در مورد آن بحث شده، چه برسد به كتابهاي ديگر. از اين رو اين بحث نيازمند دقّت وتعمق ونيز به كار بردن صناعت علمي بيشتري مي باشد، وهمچنين نيازمند تتبّع فراوان در آيات و روايات است كه مواد استدلال را تشكيل

ميدهند، همينطور تأمل در زمينه هاي بستر اجتماع كه مربوط به جهات موضوع مي باشد.

در پايان از جناب مستطاب فاضل گرامي شيخ حسن كاشاني بسيار سپاسگذارم كه مقداري از اين مباحث را با انگشتانش به رشته تحرير در آورده، وبراي او توفيقات بيشتر را آرزومندم.

محمد سند

18 محرم الحرام 1430

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 17

سرآغاز

از آنجا كه عزاداري سيد و سالار شهيدان عالم حضرت ابي عبداللَّه الحسين عليه السلام ركن ركين دين و سبب بقاء اسلام و حافظ مذهب است، و در طول تاريخ علت اصلي بقاء هويّت ديني شيعيان بوده، و از طرفي با گذر زمان شيوه هاي جديدي براي عزاداري از سوي مردم اختراع ميشود، و در هر برهه اي از زمان در هر منطقه و اقليمي گونه تازه اي به عنوان عزاداري و يا وسيله جديدي براي اقامه عزا مرسوم مي شود، بر آن شديم تا حقيقت اين عزاداري هاي نوظهور را بررسي كرده و نظر شرع را در مورد آن جويا شويم؛ كه آيا مومنين اجازه چنين كاري دارند يا خير، اگر دارند شرايط و حدود آن چيست، و آيا اساساً چنين كاري بدعت گذاري در دين محسوب مي شود يا خير.

مي دانيم كه عزاداري سالار شهيدان يكي از اقسام شعائر الهي است، از اين رو براي بررسي اين موضوع حساس بايد به بررسي حكم شعائر

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 18

در دين اسلام بپردازيم، و پس از بيان ماهيت و حقيقت شعائر نظر شارع را در مورد آن جويا شويم كه آيا دست مردم را در ايجاد شيوه هاي جديد شعائر باز گذاشته يا نه.

پس از بيان اين مطلب نيم نگاهي خواهيم انداخت به برخي از اعتراضاتي

كه در اين رابطه مطرح شده، اعتراضاتي از قبيل: بدعت گذاري در دين، لزوم تغيير دين، خرافه گرايي در عزاداري، وهن مذهب، و اضرار به نفس.

لازم به ذكر است در اين نوشتار بهره هاي فراواني از استاد بزرگوارم آية اللَّه شيخ محمد سند برده ام، و راهنمايي ها و اشارات و محبت هاي ايشان منجر به ايجاد اين مكتوب شد. از خداوند بزرگ مي خواهم استاد ارجمند را در خدمت به مكتب اهل بيت عليهم السلام بيش از پيش موفق گرداند، به اين اميد كه اين نوشتار مورد قبول سالار شهيدان واقع شده و خدمتي ناچيز در راه احياي شعائر حسيني به حساب آيد.

حسن كاشاني

قم- محرم 1430

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 21

فصل اول: ماهيت شعائر/ 19

1- سخن لغت شناسان … ص: 21

خليل بن احمد فراهيدي در كتاب العين مي گويد:

«الشعار: يُقال للرجل: أنت الشِّعار دون الدِّثار، تصفه بالقُرب والمودة، وأَشْعَرَ فلانٌ قلبي همّاً، ألبسه بالهمّ حتي جعله شعاراً.. ويقال: ليت شعري، أي عِلمي.. ويقال: ما يُشْعِرُكَ: وما يدريك.. وشعرتُه: عقلتُه وفهمتُه.. والمشعَر:

موضع المنسك من مشاعر الحجّ. وكذلك: الشعار من شعائر الحجّ.. والشعيرة من شعائر الحجّ». «1»

در اين عبارت خليل به دو چيز شعيره مي گويد: يكي آنچه جنبه ابراز و اظهار داشته باشد همان گونه كه به لباس رو در مقابل لباس زير شعار مي گويند، و ديگر آنچه جنبه اعلام و افهام داشته باشد، البته اين دو امر با يكديگر متلازمند. سپس مي گويد:

«والشعيرة البُدن، وأشعرتُ هذه البُدن.. نُسكاً.. أي

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 22

جعلتُها شعيره تُهدي، وإشعارها أن يُوجأ سِنامها بسكّين فيسيل الدم علي جانبها فتُعرف أنّها بدنةُ هَدْي.. وسبب تسمية البُدن بالشعيرة أو بالشعار أنّها تُشعَر- أي تُعلَّم- حتّي يُعلم أنّها بُدن للهَدي». «1»

خليل مي گويد: به قرباني در حج

قِران شعيره گفته مي شود، زيرا بر اين قرباني علامتي نهاده شده كه به سبب آن شناخته مي شود. او علّت اين نام گذاري را در علامت دار كردن اين حيوان مي داند ومي گويد: اشعار يعني علامت گذاري، تا از هر جا گذر كند همه بفهمند كه اين براي حج است. «2»

جوهري در صحاح گويد:

«والشعائر أعمال الحجّ، وكلّ ما جُعل عَلَماًلطاعة اللَّه تعالي، والمشاعر: مواضع المناسك، والمشاعر الحواسّ؛ والشَعار ماولي الجسد من الثياب، وشعار القوم في الحرب: علامتهم ليعرف بعضهم بعضاً، وأشعر الرجل هماً، إذا لزق بمكان الشعار من الثياب في الجسد..

وأشعرتُه فشَعر، أي أدريتُه فدري». «3»

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 23

جوهري در اين عبارت شعيره و شعائر را به معني چيزي مي داند كه عَلَم و علامت بوده و همانند لباس رو معرّف انسان باشد، و سبب حصول معرفت گردد. او هر چيزي را كه مايه شناخت و بر افراشتن پرچم خدا پرستي باشد را شعار دين ميداند همانند اعمال حج كه جنبه بروز و ظهور و اعلام براي مسلمانان دارد.

فيروزآبادي در قاموس گويد:

«أشعَرَه الأمر أي أعلمه، وأشعرَها: جعل لها شعيره، وشعار الحجّ مناسكه وعلاماته، والشعيرة والشعارة والمشعرموضعها.. أو شعائره: معالمه الّتي ندب اللَّه اليها وأمر بالقيام بها». «1»

فيروزآبادي نيز درعبارت خود همانند جوهري قوام شعائر را به علامت بودن و اعلام وابراز آن مي داند.

ابن فارس در مقاييس اللغة گويد:

«والإشعار: الإعلام من طريق الحسّ.. ومنه المشاعر:

المعالم، واحدها مَشعر، وهي المواضع التي قد أُشعرت بعلامات». «2»

او نيز اشعار را اعلام و اظهار حسي ميداند و مي گويد: مشاعر مكانهاي است كه با علائمي مشخص شده اند تا از ساير مواضع ممتاز شوند.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 24

خلاصه كلمات اهل

لغت اين است كه: شعيره به معني علامت و نماد و چيزي است كه جنبه اعلام حسي براي مكتب يا مذهب يا هرچيز ديگر را داشته باشد. قوام شعيره به جنبه اعلام و اظهار و ابراز آن است.

چيزي كه يك عدّه، يا يك مكان، يا يك زمان و يا يك مكتب ومذهب را به وسيله علامتي محسوس از غير آن متمايز مي سازد، وسبب اعلاء و عظمت و بزرگي آن در نظرها مي شود. اين اعلام حسي در مقابل اعلام فكري قرار دارد.

از اين كلمات و غير آن به خوبي به دست مي آيد كه ركن ركين در شعيره و شعائر جنبه اعلام و اظهار و اعلاء است. هميشه عقلاء با قرار دادن يك شعار براي مكتب و مذهب ومرام و منش خود، سايرين را از مضمون مكتب و مذهب و مرامشان مطلع مي نمايند، و آن شعار را نمادي براي خود به حساب مي آورند، و از اين رهگذر سعي در تعالي منويات و مكتب خود دارند. حتي گروهها و موسسات و شركتهاي تجاري و غير تجاري نيز براي خود شعار و آرم و علامتي را قرار مي دهند، تا معرّف آنها بوده و آنها را از ديگران متمايز سازد. فرقي نمي كند كه آن شعار از سنخ كلمات باشد يا نقوش يا اعمال خاصي كه انجام آن به معني اظهار وجود و اعلام حيات براي آن مكتب يا شركت يا موسسه و طيف خاص به حساب آيد.

بنابراين شعائر همانند كلمات و نقوش و رسوم از سنخ دوال است يعني چيزهايي كه بازگو كننده معنايي ديگر ميباشند، از اين رو هر چيزي كه در آن مبارزه مذهبي بوده و جنبه تبليغي

و اعلامي براي دين

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 25

داشته باشد و يكي از معاني دين را به ديگران منتقل كند شعائر دين به حساب مي آيد.

2- فرق شعائر با مناسك … ص: 25

مناسك به اعمال و تكاليف شرعيه گفته مي شود، اين اعمال تكاليف به دو دسته تقسيم مي شوند: يكي آنكه علاوه بر اينكه واجب يا مستحب است جنبه شعاريت نيز دارد يعني باز گو كننده و دال بر يكي ديگر از معاني ديني مي باشد. دسته دوم آنكه اين جنبه را نداشته باشد.

بنابراين هر مناسك و اعمال ديني لازم نيست شعار دين هم باشد، بلكه برخي از مناسك هستند كه اين جنبه در آنها وجود دارد كه حيثيتي عارضي و اضافه بر اصل وجوب آنهاست. همانطور كه شعار يك دولت غير از خود آن دولت و شعار يك موسسه غير از خود آن موسسه است.

همينطور كه انذار و ابلاغ احكام دين غير از خود احكام است، شعار و علامت يك مطلب ديني نيز غير از خود آن مطلب است. شعائر به آن چيزي مي گويند كه جنبه اعلام و تبليغ دين را داشته باشد، چنين چيزي ممكن است به غير از جهت تبليغ مصلحت ديگري نيز در خود داشته باشد.

مثلًا فرق نماز جماعت با نماز فرادي در اين است كه نماز جماعت علاوه بر آنكه جنبه فردي داشته و مسقط تكليف است، مايه ابهت و عظمت مسلمين و شكوه نماز و نشانه رعايت كردن حق نماز است. مناسك حج از آن دسته اعمالي است كه جنبه شعار و اعلام و اظهار دارد ومايه

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 26

شكوه وابهت مسلمين ونشانه جدايي آنها از ساير انسانها است، از اين رو

به مناسك حج شعائر اطلاق مي شود، ولي بايد توجه داشت شعار بودن مناسك حج حيثيتي اضافه بر اصل مناسك بودن آن است.

3- وجود تكويني و وجود اعتباري … ص: 26

وجودات اشياء به دو گونه است:

نوع اول: وجود تكويني مانند وجود سنگ يا درخت يا آسمان وزمين.

نوع دوم: وجود اعتباري مانند وجود اكثر معاملات عقلائيه مانند بيع و اجاره و صلح و هبه و نكاح و طلاق، كه اينها وجودي تكويني ندارند بلكه تنها عقلا در افق اعتبار و فرض آن را اعتبار ميكنند.

فرق اين دو گونه در اين است كه در نوع اول وجود آن چيز متوقف بر اعتبار عقلاء نيست، چه عاقلي در دنيا باشد و چه نباشد، و چه اعتبار و قراري بگذارد يا نه آن چيز وجود دارد، اما در نوع دوم تا كسي نباشد كه آن چيز را اعتبار كند آن چيز وجود نخواهد داشت.

هر گاه يكي از چيزهايي كه نزد عقلا اعتبار دارد و آنها در زندگي روزمرّه خود به آن عمل مي كنند مورد امضاي شارع قرار گرفت، و شارع هيچ تصرفي در آن نكرد همان چه كه نزد عقلا بوده اعتبار پيدا خواهد كرد. مثلًا وقتي شارع مي گويد: «احل اللَّه البيع» «1»

يعني همان بيع و معامله اي كه نزد عقلا معتبر بوده حلال و صحيح است، نه اينكه

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 27

حكم به حليّت بيع و معامله اي كند كه نزد شارع است. زيرا معامله شرعي كه از اساس حلال بوده و نياز به جعل حليّت مجدّد ندارد، بلكه حكم به حليّت آن تحصيل حاصل است.

اكنون در مورد شعائر ميگوييم: ماهيت شعائر و شعار و شعيره به علامت بودن آن بستگي دارد؛ يعني علامتي حسي

براي ابراز و اعلام يك امري. اين ارتباطي كه بين اين علامت و آن امر وجود دارد ارتباطي اعتباري است. يعني چنين ارتباطي ميان آن دو ذاتي و تكويني نيست، بلكه به خاطر وضع و جعل و يا كثرت اقتران آن دو چنين ارتباطي در ذهن عقلا ايجاد شده كه از ديدن اين علامت پي به آن ميبرند.

بنابر اين شعائر و شعيره و علامت از نوع دوم است، يعني ماهيت شعائر و شعار و شعيره امري اعتباري است. نمي گوييم خود ذات شعيره اعتباري است، بلكه وصف شعيره بودن و علامت بودن آن اعتباري و وابسته به جعل است، يعني تا اعتبار نشود هرچند وجود داشته باشد اما شعار نخواهد بود. مثلًا تا پرچم كشوري به عنوان علامت آن كشور اعتبار نشود باز گو كننده آن كشور نخواهد بود، هر چند تكويناً وجود داشته باشد.

4- شعيره شدن يك چيز در غالب معلول وضع و جعل است … ص: 27

اشاره

پس از آنكه معلوم شد شعيره از سنخ دوال است، يعني چيزهايي كه از خود معنايي نداند و تنها بازگو كننده مدلول خود هستند، و نكته حساس در آنها دلالت آنهاست؛ مي گوييم:

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 28

هر دالي ممكن است به يكي از اين سه گونه بر مدلول خود دلالت كند: يا دلالت عقلي است يا طبعي و يا وضعي.

دلالت عقلي يعني عقل انسان با ديدن دال به مدلول منتقل مي شود به جهت ملازمه ذاتي ميان آن دو، مانند اينكه از ديدن سنگي كه به هوا پرتاب ميشود پي به وجود پرتاب كننده آن مي برد.

دلالت طبعي يعني طبع انسان از ديدن چيزي پي به وجود چيز ديگر مي برد، مانند اينكه از ديدن انساني كه خميازه مي كشد پي به خستگي

او مي برد، يا از سرخ شدن رنگ چهره به شرمندگي، هر چند عقلًا ميان اين دو امر تلازمي نباشد.

دلالت وضعي يعني ارتباط بين دال و مدلول وابسته به جعل و قرار داد و وضع است، و عقل و طبع به خودي خود به اين ارتباط پي نمي برد. مانند دلالت حروف و كلمات بر معاني خود يا برخي از علائم راهنمايي و رانندگي، در اين قسم تا وضع و جعلي نباشد و تا انسان عالم به آن قرارداد نباشد اين دلالت صورت نمي گيرد.

شعائر غالباً از نوع دلالتهاي وضعي است، يعني اين ارتباطي كه بين اين شعيره و مدلول آن وجود دارد در غالب معلول وضع و جعل و قرارداد است، تا جعل نباشد انسان از طريق عقل و يا طبع پي به دلالت آن نمي برد. مثلًا مسلمانها در جنگ بدر «يا منصور امت» را شعار خود قرار داده بودند، اين جمله كه به معني طلب ياري از خدا براي هلاك كفار است آن زماني شعار مسلمانان شد كه چنين قراري بين آنها گذاشته شد وقبل از آن دلالتي بر جبهه مسلمانان نداشت.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 29

همينطور است اكثر نمادها و شعارها و علامتهايي كه براي امري وضع مي شود، يا اعمال و رفتار وآيينهاي خاصي كه هر ملتي براي خود دارند. هيچ گاه شعار يك دولت يا يك موسسه و يا آيينها و رسوم يك ملت قبل از قرار دادن و وضع، به خودي خود شعار و علامت نيستند ودلالتي بر آن ملت يا موسسه ندارند، و اگر اين وضع و قرار داد و اعتبار نباشد هيچ گاه انسان به عقل خودش يا به

طبع نمي فهمد كه اين شعار چه چيزي است، زيرا دلالت آن عقلي و طبعي نيست بلكه دلالت آن وابسته به وضع و قرارداد است.

پس ماهيت شعائر دين علامتي حسي براي يكي از معاني دين است ولي اين علامت نه تكويني است و نه طبعي بلكه دلالتي است وضعي و قرار دادي. بنابر اين هر چيزي را كه عقلا در طول زمان جعل كنند كه دلالتي بر يكي از معاني ديني داشته باشد، يا به هر نحو ديگري چنين دلالتي پيدا شود آن چيز شعيره ديني خواهد بود. و پس از آنكه شعيره ديني شد امر به تعظيم شعائر شامل آن خواهد شد. زيرا همانطور كه گفتيم در اموري اعتباري شارع تنها آن چيزي كه نزد عقلا موجود است را امضا ميكند، نه اينكه خود وجودي براي آن درست كند.

قابل توجه اين است كه: عقلا با وضع و جعل چيزهاي به عنوان شعار و علامت تنها براي حكم شرعي موضوع درست مي كنند، نه اينكه جعل حكم به دست آنها باشد. وقتي عقلا براي يكي از معاني ديني علامتي را وضع كردند آن چيز شعيره و شعار و علامت دين خواهد شد، وعلامت بودن و شعيره بودن آن نيازي به امضاي شارع ندارد،

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 30

زيرا گفتيم وجود شعيره اعتباري و قرار دادي است. همانطور كه وقتي عقلا اسمي را براي چيزي وضع كردند يا علامتي را براي امري قرار دادند، آن اسم، اسم آن چيز، و آن علامت، علامت آن امر خواهد شد، اسم شدن و علامت شدن آن نيازي به امضاي شارع ندارد. بله پس از اينكه امري با وضع و

اعتبار عقلاء نماد و علامت دين وشعيره ديني شد بايد ديد نظر شارع راجع به شعيره ديني چيست، و همانطور كه خواهد آمد شارع امر كرده كه آن شعيره را تعظيم نموده و به آن اهانت نكنيم.

البته ممكن است كه برخي از شعارها علامتها طبعي يا مخلوطي از طبعي و وضعي باشند؛ مانند اينكه عقلا براي بازگو كردن معاني بلند شهادت و ايثار از رنگ سرخ و خون و يا گل لاله استفاده مي كنند وآن را علامت و شعار خود قرار مي دهند، چه آنكه دلالت خون بر شهادت و ايثار طبعي است نه وضعي.

برخي از شعائر را خود شارع وضع ميكند، و اين به معني … ص: 30
انحصار واضع در شارع نيست … ص: 30

لازم به ذكر است كه: در برخي از موارد خود شارع چيزي را به عنوان شعيره دين قرار مي دهد، و پس از اين جعل و وضع شرعي آن چيز علامت و نماد و رمز دين شده و يكي از شعائر اللَّه به حساب مي آيد، مانند مناسك حج. اما اين به معني آن نيست كه تنها شارع مي تواند چنين وضعي انجام دهد. زيرا همانطور كه گفتيم ماهيت شعيره وابسته به آن ارتباط و علقه ايست كه ميان دال و مدلول وجود دارد. هر گاه

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 31

چنين ارتباطي در ذهن ايجاد شد آن چيز خود به خود علامت خواهد بود. تنها كاري كه شارع در اين موارد انجام داده اين است كه ميان علامت و صاحب علامت ارتباط ايجاد كرده، اما در ساير موارد اين ارتباط را عقلا ايجاد ميكنند. تمام ماهيت شعيره به جنبه علامت بودن آن است نه اينكه چه كسي اين علامت را علامت كرده است.

به عبارت ديگر: ايجاد كننده ارتباط ميان دال و مدلول

دخلي در ماهيت دلالت و دال ندارد، هر گاه به هر دليل ميان دو امر ارتباط ايجاد شد كه از يكي به ديگري پي برده مي شد، آن چيز دال و علامت خواهد بود و شخصيت ايجاد كننده اين علامت دخلي در خود علامت ندارد.

5- شعائر خاكي و شعائر آسماني … ص: 31

هر گاه علامت يا شعاري شعار يك ملت باشد به آن شعار ملي گفته مي شود، و هر گاه شعار يك موسسه يا جريان فكري باشد شعار و علامت آن موسسه يا جريان فكري ناميده مي شود، و همينطور شعار دولت يا يك گروه ورزشي و يا هر چيز ديگر. اختلاف شعائر در اختلاف آن چيزي است كه اين شعار شعار آن شده است.

اگر آن معني و مفهومي كه اين شعيره بر او دلالت مي كند امري بالا، آسماني، عرشي، و ملكوتي باشد آن شعار هم شعاري بالا آسماني عرشي و ملكوتي خواهد شد. اما اگر آنچه كه اين نماد و شعار و آيين بازگو كننده آن است امري زميني، پست و بي ارزش باشد به همان نسبت آن شعار نيز بي ارزش خواهد شد.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 32

خلاصه آنكه: اين شعار به خودي خود معني و مفهومي ندارد و از مدلول خود كسب معني و مفهوم مي كند، و به عبارت ديگر فاني در معني و مفهوم خود مي شود، همانند الفاظ كه از معني خود كسب شرافت يا دنائت مي كند.

بنا براين اگر شعار و يا علامتي بازگو كننده يكي از معاني ديني و مايه اظهار و تبليغ دين باشد به آن شعائر ديني گفته مي شود، و به همان نسبت كسب ارزش و اعتبار مي كند. اين شعائر ممكن است نشانه هايي جغرافيايي مانند مكان بدر

يا غدير خم، يا نشانه هاي زماني مانند زمان تولد پيامبر اكرم و هجرت او و زمان وقوع وقايع مهم، و يا نشانه هايي ديگر مانند يك سري آيينها و رسوم و تقاليدي كه ريشه در فرهنگ ديني و اسلامي دارد. هر كدام از اين شعائر به نسبت ارتباطي كه با آن معني ديني دارند كسب ارزش و اعتبار ميكنند و اهانت به اين شعيره اهانت به آن معني ديني محسوب مي شود.

ممكن است خود اين نماد و يا آيين و يا اثر ارزشي نداشته باشد اما چون به عنوان رمز و نشانه ارتباط با امري والا و بالا و خدائي قرار گرفته است اهانت به آن اهانت به معني و مفهومي است كه در بر دارد.

همانطور كه در آثار ملّي و باستاني يك كشور و ملت به ارزش خود آن اثر نگاه نمي كنند، بلكه به آن چيزي مي نگرند كه آن اثر معرف اوست.

از اين رو برخي اشيائي كه از نظر ظاهر هيچ قيمتي ندارند به جهت اينكه شعار مليّت و رمز هويّت شده اند از ارزش بسيار بالايي برخوردار مي شود.

هر چه اين ارتباط قويتر و بيشتر باشد ارزش و اعتبار شعيره بالاتر

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 33

مي رود. همينطور هر چه آن مطلب ديني مهم تر و اساسي تر باشد شعار آن نيز مهم تر خواهد بود. مثلًا شعار نماز بسيار مهم تر از شعار وعلامت يكي از مستحبات فرعي است.

از اين رو شعائر حسيني كه علامت عزاي ابي عبد اللَّه الحسين عليه السلام است، بسيار مهم تر و بالاتر و با ارزش تر از علامت و شعار ساير مطالب فرعي دين خواهد بود، به ههمان نسبت كه امامت و ولايت وسيد

الشهدا اساس ساير مطالب ديني محسوب مي شود. در حديث آمده كه اسلام بر پيج پايه استوار است: نماز، روزه، حج، جهاد و ولايت و سپس فرموده اند:

«لَمْ يُنادِ بِشَي ءٍ كَمَا نُودِيَ بِالوِلايِةِ» «1»

هيچ چيزي به مانند ولايت مورد اهميت قرار نگرفته است.

6- شعائر يا پل ارتباطي … ص: 33

هر ملت و قومي براي خود چيزهايي دارند كه نشان دهنده هويّت و مليّت آنهاست و به عنوان رمز و نماد آن ملت به حساب مي آيد. اين امور ممكن است علائم يا آداب و رسوم و آيينهاي خاص و يا حتي برخي آثار باستاني آنها باشد كه نشان از تمدن آنها در گذشته تاريخ دارد. از بين بردن اين نشانه ها به معني جدا كردن آن ملت از هويّت ملّي آنها و فاصله انداختن بين آنها و تمدّن آنهاست. واز طرفي اين آيين ها

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 34

و شعائر ملي غالباً يك دفعه به وجود نمي آيد بلكه معلول تجارب انسانها در چندين قرن متمادي است، واز بين بردن آنها از بين بردن تلاشهاي انسانها در مرور قرنهاي متمادي است. از اين رو ملّتها به اين نمادها و نشانه هاي ملّي خود بسيار اهميت داده و اهانت به آن را اهانت به خود و مليّت و اصل و نسب و خاك و وطن خود مي دانند.

يك سلسله آداب و رسوم آيينها و شعائري نيز هست كه باز گو كننده هويّت آسماني انسانهاست و به عنوان رمز وعلامت و نماد آسمانيّت آنها به حساب مي آيد، اينها ممكن است آثاري تاريخي باشد كه از آسمانيان باقي مانده،. و يا نشانها و نمادهاي مخصوص، و يا آيين هاي خاصي كه اين اعمال و رسوم نشانگر ارتباط آنها با عرش و

ملكوت است. سعي در از بين بردن اين آداب و تقاليد و نشانه ها و رسوم و آثار، به معني سعي در قطع ارتباط انسانها با آسمان و از بين بردن هويّت عرشي و ملكوتي آنهاست، و اين جنايتي نابخشودني است.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 37

فصل دوم: مشروعيت شعائر نو ظهور

1- امر به تعظيم شعائر الهي و نهي از سبك شماردن آن … ص: 37

در هر حكمي سه چيز وجود دارد: حكم، متعلق، موضوع. مثلًا در نماز ظهر حكم وجوب است و متعلق اين حكم اقامه نماز و موضوع آن مكلفي كه در هنگام ظهر داراي همه شرائط تكليف باشد. با توجه به اين مطلب مي گوييم:

در مورد شعائر ادلّه فراواني وجود دارد، مفاد برخي از اين ادلّه حكم لزومي يا استحبابي و برخي ديگر حكم تحريمي يا تنزيهي است. در ادلّه زيادي تعظيم و تكريم و حفظ و احترام آن شعائر واجب شده وآن را نشان ايمان، تقوي و رضايت پرودگار مي داند. و نيز در ادلّه فراواني از هتك و بي احترامي و سبك شمردن اين شعائر نهي شده است. در دسته اول:

حكم: وجوب يا استحباب

متعلق: تعظيم و تكريم

موضوع: هر چيزي است كه شعار و علامت يكي از معاني ديني شده، و از اين رهگذر منسوب به خدا باشد.

در دسته دوم:

حكم: تحريم

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 38

متعلق: اهانت و هتك

موضوع: هر چيزي كه شعار و علامت دين باشد.

اينك به چند نمونه از آن اشاره مي شود:

«ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوب» «1»

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّه» «2»

«إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّه» «3»

«وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّه» «4»

«في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُه» «5»

در آيه اول محبوبيت تعظيم

شعائر به بهترين وجه بيان شده است، چه آنكه به اقامه شعائر امر نشده، بلكه تعظيم شعائر متعلق امر قرار گرفته است.

در ساير واجبات چنين بياني وارد نشده نيامده. مثلًا در مورد نماز مأمور به اقامه آن، ودر روزه مأمور به امساك هستيم. اما تعظيم مطلب ديگري است؛ يعني آن را بزرگ و مهم بدانيد و بر چيزهاي ديگر آن را مقدّم كنيد.

در آيه دوم خداوند به صراحت از بي احترامي و حرمت شكني و سبك شماري شعائر نهي كرده است، نبايد به ديد حفت به آن نگاه كرد، نبايد آن را به دست كم گرفت وبه آن توهين نمود.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 39

بنابراين هم امر به تعظيم شعائر شده و هم نهي از توهين به آن، چنين بياني اهميت فراوان اين شعائر نزد شارع را به خوبي مي رساند.

در آيه سوم و چهارم به دو مصداق از مصاديق شعائر اشاره كرده، و با آوردن لفظ «مِنْ» بيان كرده كه شعائر الهي منحصر به اين دو نيست بلكه اينها برخي از شعائر هستند. بايد توجه داشت كه شعيره بودن صفا و مروه و يا قرباني در حج وصفي عارضي بر آنها است به اين معني كه حكم شعيره بودن آن جداي از حكم خود آنهاست.

در آيه چهارم هر چند لفظ شعيره نيامده اما بيانگر اين است كه بيوت و خانه هايي كه در آيه مطرح است، كه آنها خانه هاي كساني است كه در آيه قبل و بعد اوصاف آنها را بيان كرده، بايد بزرگ شمرده شده وتعظيم شوند، همانطور كه خداوند آنها را تعظيم نموده است. اين خانه ها به عنوان نماد توحيد و ذكر خدا

بايد تكريم و تعظيم شود همان مطلبي كه از آيه اول استفاده مي شود.

آيات ديگري نيز موجود است كه در آنها لفظ شعائر نيامده اما بيانگر حكم آن شده است، ما به همين مقدار اكتفا مي كنيم.

روايات بسياري نيز به بينهاي گوناگون رسيده كه از مجموع آنها همين حكم استفاده ميشود. مانند كلام امام صادق عليه السلام:

«رَحِمَ اللَّه مَنْ أَحْيَا أَمْرَنَا» «1»

«خدا رحمت كند كسي كه امر ما را احياء بنمايد».

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 40

و يا حديث پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله كه فرمود:

«يَا عَلِي مَنْ عَمَّرَ قُبُورَكُمْ وَ تَعَاهَدَهَا فَكَأَنَّمَا أَعَانَ سُلِيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ عَلي بَنَاءِ بِيْتِ المَقْدِسِ»

«علي جان؛ هركه قبرهاي شما را بسازد و آنها را نگهداري كند همانند كسي است كه به سليمان در ساخت بيت المقدس كمك كرده است» «1».

نظاير اين تعبيرات در روايات ما فراوان به چشم ميخورد كه ما به جهت رعايت اختصار، و اينكه خلافي در حكم شعائر و لزوم تعظيم و تكريم و حرمت اهانت به آن نيست و همه در آن متفقند از ذكر تفصيلي آنها صرف نظر مي كنيم.

2- اصل بقاء عناوين شرعي بر معاني لغوي … ص: 40

هر گاه شارع عنواني را موضوع حكم خود قرار داد آن موضوع به به معني لغوي خود باقي خواهد ماند، و همان معنايي كه به ذهن عرف عارف به لغت مي رسد موضوع حكم شرع خواهد بود. بله اگر شارع در موضوع تصرف كند و حدود و قيودي براي آن در نظر بگيرد بايد از همان حدود و قيود تبعيت كرد؛ اما تا مادامي كه به چنين مطلبي تصريح نكرده همان معناي لغوي باقي خواهد ماند وهمان موضوع حكم شرعي خواهد بود.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت

يا سنت؟، ص: 41

از باب نمونه: نكاح و يا طلاق نزد عقلا معناي خاصي دارد، و شارع نيز همان معني را موضوع حكم خود قرار داده، اما قيود و شروطي را در آن لحاظ كرده كه عقلا آن را در عرفهاي خود ملاحظه نمي كنند. در اين صورت نكاح و يا طلاق فاقد اين شرائط هر چند در نظر عرف و لغت نكاح و طلاق هست، اما از نظر شارع نكاح و طلاق به حساب نمي آيد و موضوع حكم شرعي نيست.

اما هر جا شارع در موضوعي از موضوعات تصرفي نكرد و آن را به حال خود باقي گذاشت آن موضوع با همان وسعتي كه در لغت و عرف دارد موضوع حكم شرعي خواهد بود. مثلًا يكي از قيود موضوع حكم وجوب نماز ظهر زوال خورشيد است، و چون شارع در معني زوال تصرفي نكرده به همان معني لغوي خود باقي خواهد ماند.

شعائر- همانطور كه مفصلا بيان شد- معني لغوي خاصي دارد، و همين شعائر موضوع احكامي در شرع قرار گرفته است، طبيعي است كه اين موضوع با همان معناي لغوي و همان وسعتي كه در عرف براي آن هست موضوع اين احكام قرار خواهد گرفت. زيرا شارع وضع جديدي براي شعائر نكرده و معناي خاصي براي آن در نظر نگرفته وآن را به همان معناي لغوي خود باقي گذاشته است.

از اين رو هرگاه متشرعه علامتي جديد براي يكي از معالم ديني، و از همه مهم تر براي عزاي سيد مظلومان عالم قرار بدهند، به طوري كه آن علامت و رمز و نماد و شعار دين محسوب شود، ونزد عرف ميان آن علامت با آن معناي ديني

ارتباط برقرار شود، چنين چيزي از حيث

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 42

لغت وعرف شعيره دين خواهد بود و موضوع احكام وجوبي و تحريمي فوق خواهد شد.

به بيان ديگر: شارع نفرموده تنها شعائري كه فلان قيد را داشته باشند بايد تعظيم شوند، بلكه تنها چيزي كه موضوع حكم شرعي قرار گرفته عنوان شعار دين است، يعني هر چه كه عرفاً علامت براي يكي از معاني ديني باشد.

از باب نمونه خداوند متعال نيكي كردن به والدين را لازم دانسته، اما قيدي براي آن نگذاشته است، هر چيزي كه عرفاً نيكي كردن به والدين باشد مشمول امر خدا خواهد بود. البته ممكن است شارع برخي از انواع نيكي ها را به خصوص واجب كرده باشد، مانند نفقه دادن به والدين در صورت فقر آنها، اما اين به معني مقيّد كردن عنوان بِرّ ونيكي واحسان در همان مورد نيست، بلكه هر چيزي كه بر او احسان و نيكي صدق كند- به حسب درجاتش- مطلوب شارع ومورد امر خواهد بود.

همينطور ممكن است شارع برخي از افراد شعائر را به خصوص واجب كند، مانند مناسك حج، اما اين به معني مقيّد كردن عنوان شعائر در آن فرد نيست، بلكه هر فردي كه عرفاً و لغة شعار دين باشد حتي اگر بعد از عصر معصوم نيز پديد آيد مشمول امر شارع خواهد بود.

3- وجود اعتباري شعيره و دلالت وضعي آن … ص: 42

گفتيم كه شعائر و شعيره نزد عقلا وجودي اعتباري دارد كه در غالب معلول وضع و قرارداد آنها ميباشد. از آن طرف اختلاف شعائر به اختلاف

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 43

متعلق آن است، اگر چيزي علامت يك ملت باشد شعار ملي و اگر علامت دين باشد

شعار ديني محسوب خواهد شد. از اين رو هر گاه آئين يا كار يا نماد و يا علامت و هر چيز ديگري باز گو كننده و دال بر يكي از معاني ديني باشد، آن چيز شعيره ديني خواهد بود. هر چه آن معني ديني مهم تر باشد علامتي كه براي آن قرار گرفته نيز مهم تر خواهد بود.

گفتيم كه شخصيت واضع در حقيقت شعيره دخالتي ندارد. مهم نيست چه كسي واضع باشد، مهم اين است كه وقتي وضع شد و اين ارتباط اعتباري ميان اين شعيره و معني و مفهوم آن كه يكي از ثاتبات دين حنيف است برقرار شد، چنين چيزي شعيره خواهد بود و مشمول ادلّه شعائر مي شود.

از اين رو دست عرف براي وضع شعائر جديد باز است، زيرا آنها با وضع علامت و شعيره نو تنها موضوع براي حكم شرعي ايجاد مي كنند و بعد از تحقق موضوع قهرا حكم بر آن مترتب خواهد شد.

4- تعلق حكم به مطلق شعائر … ص: 43

هر گاه شارع به طور مطلق عنواني را موضوع حكم خود قرار دهد و آن را مقيد به فردي نكند، تمامي افراد آن عنوان متعلق امر شارع خواهد شد. مثلًا وقتي مولي به عبدش بگويد: «اكرم العلماء» «به دانشمندان احترام گذار» و اين موضوع را مقيد به فردي ننمايد تمامي افراد عالم و دانشمند بايد اكرام شوند. در مورد شعائر نيز شارع تعظيم تمامي شعائر الهي را به طور مطلق لازم و هتك آن را حرام كرده، و قيدي در آن لحاظ

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 44

نكرده است. از اين رو هر فردي كه عنوان شعيره ديني بر او صدق كند- كه صدق اين عنوان را

عرف تشخيص مي دهد- جزو افراد شعائر اللَّه خواهد بود و احكام شعيره شامل آن مي شود.

5- محال است حكم از موضوع خود تخلف كند … ص: 44

هر گاه يك فرد از افراد شعيره ايجاد شد و بر يكي از معاني ديني دلالت كرد، آن فرد مشمول ادلّه شعائر خواهد شد، و حكم لزوم تعظيم و حرمت اهانت به آن تعلق مي گيرد. پس از تحقق موضوع محال است كه حكم روي آن نرود، و يا بعد از تعلّق حكم از او سلب شود. زيرا موضوع و حكم همانند علت و معلول مي باشند؛ هر گاه موضوع آمد حكم هم قهرا خواهد آمد، و هر گاه موضوع باقي بود حكم هم باقي خواهد بود، و هر گاه موضوع منتفي شد حكم هم منتفي خواهد شد.

محال است با وجود موضوع حكم بر آن مترتب نشود و يا با زوال موضوع حكم باقي بماند.

مثلًا وقتي شارع مطلق مسكر را موضوع حرمت قرار داد، محال است مسكري وجود داشته باشد اما حرام نباشد، تخلف حكم از موضوع محال، و مخالف فرض موضوعيّت موضوع است.

با توجه به آنچه تا كنون گفته شد از اين اوامر و احكامي كه نسبت به لزوم تعظيم وتكريم، وحرمت اهانت به شعائر وارد شده استفاده مي شود كه:

دست عرف براي تطبيق اين حكم بر هر مصداقي از مصاديق شعيره

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 45

باز است، و از آنجا كه از اطلاق لفظ شعيره ديني و شعائر دين معني خاصي به ذهن عارف به لغت تبادر مي كند- يعني علامتي حسي براي رساندن يكي از معاني ديني-، و حكم نيز روي تمام افراد طبيعت رفته نه روي حصه خاصي از آن، هر كار يا عملي كه عرفاً شعيره دين

به حساب بيايد يعني بازگو كننده يكي از معاني والاي دين باشد- به درجه اهميتش- مصداق احكام وجوبي و تحريمي فوق خواهد بود؛ وجوب تعظيم آن و حرمت اهانت به آن.

6- فرق بين تطبيق و تشريع … ص: 45

در حقيقت گونه هاي مختلف شعيره وكيفيت هاي جديد آن همگي مصاديقي براي آن عنوان كلّي به حساب مي آيند. مكلّف تنها با انتخاب نوع شعيره آن حكم كلي را منطبق بر مصاديقش مي كند، به چنين كاري تطبيق مي گويند نه تشريع. يعني مكلّف حكم جديدي اختراع نكرده، بلكه آن حكم موجود را بر مصاديقش تطبيق داده است.

مانند اينكه وقتي شارع امر به نيكي به والدين كرد، گونه ها و كيفيت هاي مختلف نيكي كردن هر چند در گذشته زمان معمول نبوده مصداق آن حكم كلي خواهند بود، و اينكه دست فرزند براي اختيار كردن نوع نيكي باز است به هيچ وجه تشريع و بدعت محسوب نمي شود، بلكه تطبيق آن حكم كلي بر مصاديق به حساب مي آيد. حتي اگر كاري در گذشته نيكي و احسان محسوب نمي شده اما امروزه احسان محسوب شود نيز شامل دليل نيكي و احسان به والدين خواهد بود. هرگز فقيهي به خود

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 46

اجازه نميدهد كه بگويد تنها شيوه هايي از نيكي مطلوب شارع است كه در زمان ائمه عليهم السلام متداول بوده و حكم به وجوب يا استحباب شيوه هاي نوين آن بدعت و حرام است.

مثال ديگر: احترام كردن به كسي كه از راه مي رسد حكمي است كه همه عقلا در جوامع خود به آن عمل مي كنند، اين كار در شرع ما نيز پسنديده است. اما در هر اجتماعي احترام به او شيوه خاصي دارد، گاه به بلند شدن در مقابل

اوست، وگاهي به خم شدن در مقابل او، يا دست دادن يا دست را به سينه نهادن، ودر بعضي از جوامع به برداشتن كلاه خود. اينها در حقيقت عناوين ثانويه ايست كه بر موضوع عارض مي شود و همگي از مصاديق احترام به كسي كه وارد مي شود هستند، وتمامي آنها در ذيل همان حكم كلي عام قرار دارند. «1»

7- طبيعت قانون عمومي منوط به سريان اوست … ص: 46

قانون آنگاه قانون مي شود كه قابل انطباق بر افراد بيشماري باشد، به اين معني كه افراد آن منحصر در چند فرد معدودي كه در خارج موجود هستند نباشد، بلكه تا هر زماني هر فرد تازه اي كه به وجود آيد قانون آن فرد را نيز شامل مي شود.

به تعبير اصولي قوانين و احكام شرعي به شكل قضاياي حقيقيه هستند، يعني هيچگاه قانون عمومي براي يك مورد خاص وضع نمي شود

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 47

به گونه اي كه در موارد مشابه قابل انطباق نباشد. زيرا ماهيت حكم و تشريعي كه به صورت قانون در مي آيد سريان و جريان آن بر تمام افرادي است كه ممكن است به وجود بيايند. به تعبير ديگر: حكم براي افراد مفروض الوجود جعل شده نه افراد محقّق الوجود، يعني اين حكم جعل مي شود براي هر فردي كه فرض وجودش شود، و اگر بي نهايت فرد هم براي او فرض شود اين حكم تمامي آن افراد را ميگيرد.

مثلًا اگر بي نهايت خمر فرض شود تمامي آنها حرام خواهد بود.

حرمت خمر و مسكرات وقتي به صورت يك قانون عمومي در مي آيد كه اين حرمت منحصر به يك خمر يا يك مسكر معين ومشخص كه در خارج وجود دارد نباشد، بلكه اين حرمت عمومي وفراگير بوده وهر چيزي

كه فرض اسكار در آن شود را در بر گيرد. حتي اگر بعد از گذشت زمان جعل اين قانون نيز مست كننده اي ايجاد شود كه سابقه نداشته باز حرام خواهد بود، وحرمت مسكرات شامل آن نيز مي شود.

به چنين چيزي قانون عمومي گفته مي شود، و اين مطلب بين قوانين بشري و الهي مشترك است. جمود قانون بر يك فرد خاص يا افرادي كه تنها در زمان وضع قانون وجود دارند با هدف از وضع قانون منافات دارد. هدف قانون گذار اين نيست كه قانون به صورت جامد در يك مصداق باقي بماند، بلكه هدف آن است كه اين قانون و حكم در هر جا كه موردي پيدا كرد جاري شده، وملاكات و اهدافي كه قانون گذار اراده كرده در آن رعايت شود.

بنابراين وقتي شارع مقدس امر به تعظيم و اقامه شعائر ديني كرد

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 48

و نهي از اهانت و بي توجهي به آن نمود، اين قانون الهي طبيعتي ساري و جاري دارد و بر هر شعيره و شعاري كه فرض وجودش شود، و نيز هر فردي كه پس از گذشت عصر تقنين شعيره محسوب شود منطبق خواهد بود، هر چند آن شعيره در عصر معصوم به عنوان شعيره دين مطرح نبوده است.

8- مصداق شعائر فقط نبايد حرام باشد … ص: 48

وقتي شارع امر به يك طبيعت كلي نمود و آن طبيعت افراد متعددي داشت و بعضي از اين افراد حرام بود، طبيعي است كه فرد حرام نمي تواند به عنوان مصداق آن طبيعت كلي قرار گيرد. زيرا اين فرد مفسده ذاتي دارد، واز طرفي افراد آن طبيعي منحصر در اين فرد نيست بلكه افراد مباح ديگري نيز دارد. خود به خود

افراد آن طبيعت كلي مقيّد به غير از اين فرد حرام ميشود.

به اين جهت فقها نماز در مكان غصبي را باطل دانسته اند، زيرا طبيعي نماز از حيث مكان افراد گوناگوني دارد كه در برخي از آنها هيچ حرمت و مفسده اي نيست، مانند نماز در مسجد يا خانه و يا نماز در راه و زمينهايي كه مالك شخصي ندارند. از اين رو مكلف مضطر به نماز خواندن در مكان غصبي نيست، فلذا اين فرد از نماز از تحت عموم ادلّه صلاة خارج مي شود. اما اگر مضطر به توقف در مكان غصبي بود و فرد ديگري از نماز برايش امكان نداشت نماز او در آن مكان مانعي ندارد.

از مرز حرام كه بگذريم تمامي افراد ديگر مي توانند فردي از افراد

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 49

آن طبيعت كلي شوند و متعلق امر قرار گيرند، چه آن فرد في نفسه واجب و يا مستحب و يا مباح و يا حتي مكروه باشد. به همين جهت نماز در بعضي از مواضع با اينكه مكروه است- مانند نماز در حمام و يا مقابل انسان و محل رفت و آمد- اما صحيح بوده و امر به طبيعت صلاة آن را شامل ميشود، چه امر وجوبي و چه امر استحبابي. كراهت موجود در آن سبب از بين بردن رجحان شرعي آن نمي شود بلكه تنها اثري كه دارد ثواب آن را نسبت به نماز در غير اين مكان كمتر مي كند، نه اينكه به طور كلي ثواب و رجحان را از بين ببرد.

در شعائر نيز قضيه از همين قرار است، تنها بايد مصداق شعيره حرام نباشد، اما از حرام كه بگذريم چه واجب، چه

مستحب، چه مباح و چه مكروه همگي مي توانند مصداق شعائر قرار گيرند، و بعد از آنكه شعيره شدند حكم به لزوم تعظيم و حرمت اهانت آن مصداق پيدا مي كند.

از اين رو فقها فرموده اند: حتي اگر در مورد برخي از شعائر كه في نفسه مكروه هستند- مانند پوشيدن لباس مشكي در عزاي اهل بيت عليهم السلام- دليلي بر استثناء پيدا نشود، باز حكم به استحباب آن خواهد شد، زيرا پس از آنكه به عنوان شعار و رمز عزاي اهل بيت قرار گرفت، و شعار چنين مطلبي از مطالب والاي ديني شد، تعظيم آن لازم و هتك آن حرام خواهد بود.

9- ايجاد شعائر جديد پايه گذاري سنت حسنه است … ص: 49

بنابر آنچه گفته شد ايجاد شعائر نوين كه سابقه نداشته است مانند ارائه گونه هاي جديدي براي عزاداري سالار شهيدان، و يا شيوه هاي

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 50

نوين براي ابراز و اعلان معاني والاي نهضت حسيني پايه گذاري يك سنت حسنه و نيكويي است كه اجر عاملان به اين سنت براي پايه گذار آن نيز خواهد بود.

زيرا گفتيم: شعيره يعني يك سلسله آيين ها و يا نشانه ها و علامت هايي كه نشانگر يكي از معاني والاي دين باشد و آن را ابراز و اظهار كند. و هر گاه شعيره اي به عنوان شعيره دين و شعار دين و علامتي كه از آن طريق يكي از معاني والاي ديني منتشر مي شود قرار گرفت،- حتي بعد از زمان معصومين عليهم السلام ايجاد شده باشد-، احكام شعيره و شعائر شامل آن مي شود. و اين شيوه نو ظهور مورد امر و نهي قرار مي گيرد؛ امر به تعظيم و تكريم و تقديس آن و نهي از اهانت و سبك شمرده آن، و وقتي

مصداق شعيره شد عمل به آن مصداق تعظيم شعائر اللَّه است، و هتك آن هتك شعائر اللَّه خواهد بود.

گذشت كه دلالت غالب شعائرها از نوع دلالتهاي وضعي است و تا وقتي كه عرف يك چيزي را به عنوان شعيره قرار ندهد ادلّه شعائر شامل آن نمي شود، همانطور كه تا اسمي را براي كسي يا منطقه اي قرار ندهند اين اسم بر آن شخص يا منطقه دلالت نمي كند. و بعد از وضع چنين دلالتي ايجاد شده و تكريم و اهانت به آن اسم تكريم و اهانت به صاحب آن محسوب مي شود. همينطور است پرچم و علامت يك كشور كه تا به عنوان پرچم آن كشور قرار نگيرد اعتباري ندارد اما بعد از آن معتبر مي شود. در هر جنگي مسلمانان براي خود شعار و رمزي قرار مي دادند، و تا وقتي اين شعار از طرف مسلمانان وضع نمي شد هيچ

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 51

دلالت و اعتباري نداشت اما بعد از وضع دلالت واعتبار پيدا مي كرد.

همينطور است در هر جنگي كه مسلمانان بعد از زمان معصوم انجام مي دهند و براي آن شعار و رمزي وضع مي كنند.

10- نتيجه بحث … ص: 51

نتيجه اين مبحث اين شد كه: شيوه هاي نوين عزاداري در صورت دارا بودن دو شرط مشروع بوده وتعظيم آنها لازم و هتك آنهاحرام است:

يكي اينكه عرفاً علامت عزاي سيد الشهدا باشند، يعني دلالت بر يكي از شؤون عزاي آن مظلوم نمايند ووقتي عرف عارف به عزاداري آن را ببينند به ياد آن امام و عزاي او بيفتند، هر چند چنين شيوه اي نو بنياد بوده وسابقه نداشته باشد.

شرط دوم آن است كه اين كار في نفسه حرام نباشد.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟،

ص: 53

فصل سوم: پاسخ به اعتراضات

اشاره

1- تغيير و تبديل دين 2- توقيفيت شعائر

3- بدعت گذاري در دين 4- خرافه پرستي

5- وهن و استهزاء 6- اضرار به نفس

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 55

1- تغيير و تبديل دين … ص: 55

گاه گفته مي شود: اگر تعيين و تشخيص مصاديق شعائر به دست عرف باشد لازمه اش تغيير و تبديل و تحريف دين است، زيرا ممكن است متشرعه در هر زماني شيوه جديدي اختراع كنند و اگر ما بخواهيم آن شيوه را به حساب دين بگذاريم، و عنوان ديني به آن بدهيم رفته رفته دين خدا دستخوش تغيير و تحريف مي شود.

در پاسخ مي گوييم: اين تغيير و تبديل و وسعت دادن در چه چيزي صورت مي گيرد؟

آيا در ثوابت دين تغيير و تبديل صورت گرفته يا در وسيله ابراز و اظهار آن ثوابت؟

اگر در ثوابت و معاني ديني تغيير صورت گيرد و آنها وسعت پيدا كند دين تحريف شده است، اما اگر ثابتات ديني حفظ شود ولي همان ثابتات با شيوه هايي نوين عرضه گردد دين تحريف نشده، بلكه بيش از پيش منتشر شده است.

همانطور كه در تحليل ماهيت شعائر گفته شد شعائر از نوع دوم است؛

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 56

يعني ابزارهاي اعلامي و اعلاني دين، و آنچه كه به عنوان شعار و علامت و نماد براي يكي از معاني والاي ديني قرار مي گيرد، بنابراين هر چه در اين ابزارهاي اعلامي و تبليغي بيشتر پيشرفت كنيم ثوابت ديني را بهتر و بيشتر مي توانيم به ديگران برسانيم.

2- توقيفيّت شعائر … ص: 56

گفته شده: شعائر توقيفي است، يعني بايد خود شارع چيزي را به عنوان شعار دين قرار دهد تا آن چيز شعار دين بشود، متشرعه حق ندارند از پيش خود چيزي را به عنوان شعار و علامت و نماد دين قرار دهند.

پاسخ اين است كه: شعائر از سنخ دوال است، يعني چيزي كه بر چيز ديگر دلالت مي كند و از خود هيچ

معني مستقلّي ندارد، بلكه تنها معناي حرفي و ربطي دارند كه بين مخاطب و آن معني ارتباط ايجاد مي كنند. اگر منظور مستشكل اين است كه آن معاني و مدلولها توقيفي است و متشرعه حق ايجاد يك معني جديد ديني و شرعي ندارند كاملا سخن متيني است، و ما نيز آن را قبول داريم و اصرار مي كنيم كه نبايد ثابتات دين تغيير كند.

اما اگر منظور او اين است كه دوال بر آن معاني نيز توقيفي است و تا شارع چيزي را دالّ بر يكي از معاني ديني قرار ندهد آن چيز دلالتي بر آن مطلب ديني نخواهد داشت، چنين سخني بسيار دور از تحقيق است. زيرا؛ در مبحث دلالتها در علم اصول به طور كامل منقّح شده كه دلالتها يا عقلي است يا طبعي و يا وضعي، و هيچ كدام از اينها متوقف بر امر شرعي نيست:

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 57

اما دلالت عقلي كه واضح است زيرا ارتباط بين آن دال و مدلول ذاتي و تكويني است نه جعلي و شرعي.

دلالت طبعي نيز بستگي به طبع مردم دارد نه جعل و وضع.

در دلالت وضعي نيز دلالت مرهون وضع واضع است، وقتي وضع صورت گرفت خود به خود براي كسي كه عالم به وضع باشد چنين دلالتي دلالت حاصل ميشود، چه شارع امر بكند يا نه.

گفتيم كه دلالت شعائر در در غالب وضعي يا مخلوطي از طبعي و وضعي است، و گفتيم كه شخصيّت واضع دخلي در حقيقت وضع و دلالت شعيره برمدلولش ندارد.

گذشته از آنكه در حقيقت وضع مباني متعددي است، و بر طبق هيچ يك از آن مباني توقيفيت درحقيقت وضع دخلي

ندارد. معمولا وضع از كثرت اقتران دو امر با يكديگر حاصل مي شود، و وقتي چنين اقتراني بين آن دو امر واقع شد، خود به خود از ديدن دال پي به مدلول برده مي شود.

همانطور كه اگر چندين بار بعد از بردن لفظ آب همان مايع مخصوص را به طفل نشان دهيم او پس از شنيدن آن لفظ منتقل به حقيقت آب مي شود، بدون آنكه از شارع و شرع و تشريع خبري داشته باشد.

بنابراين وقتي يك كار، يا آيين، يا لباس، يا نماد يا عَلَم وعلامتي از هر جنس كه باشد- آهني باشد يا چوبي يا پارچه اي يا هر چيز ديگر، و به هر شكلي كه باشد- هرگاه براي رساندن يكي از معاني ديني وضع شد، يعني ذهن مخاطب را منتقل به آن معني ديني كرد، آن چيز علامت دين بوده وشعيره دين محسوب مي شود، و هتك آن حرام خواهد بود.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 58

اين وضع به هر گونه كه باشد ربطي به جعل شرعي ندارد، و هرگز توقيفي نيست.

البته ممكن است خودشارع برخي از چيزها را به عنوان شعائر قرار دهد، اما ين به معناي حصر شعائر در آن نيست، بلكه يكي از مصاديق آن محسوب خواهد شد. همانطور كه فرموده: «وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّه» «1».

3- بدعت گذاري در دين … ص: 58

گفته شده: ايجاد شيوه هاي جديد عزاداري و داخل كردن آن در دين بدعت گذاري در دين است و حرام خواهد بود، و ما حق نداريم شيوه نويني از عزاداري كه در زمان ائمه عليهم السلام مرسوم نبوده را انجام دهيم، زيرا چنين كاري «ادخال ماليس في الدين، في الدين» است.

گاه اين اشكال به صورت

ديگري مطرح ميشود: ائمه ما صلوات اللَّه عليهم اجمعين در طول زندگي خود بارها براي سيد مظلومان ابي عبد اللَّه الحسين عليه السلام عزاداري كرده و مجالس عزا بر پا كرده اند، و ما بايد تنها گونه هايي از عزاداري را انجام داد دهيم كه در سيره اهل بيت عليهم السلام مشاهده شده، و اگر در سيره اهل بيت عليهم السلام گونه اي از عزاداري ديده نشد يا دليل محكمي نبود كه ائمه اينطور عزاداري ميكردند نبايد به آن شيوه عزاداري كرد. اين اشكال نيز به بدعت گذاري در دين باز مي گردد.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 59

در پاسخ به اين اشكال مي گوييم: لازم است ابتدا معني بدعت روشن شود. بدعت يعني: «داخل كردن در دين آنچه را كه از دين نيست» و يا «نسبت دادن به خدا آنچه را تشريع نكرده».

بنابراين نمي توان حكم به بدعت بودن مطلبي كرد مگر بعد از احاطه و اطلاع به مجموعه قوانين و مقررات دين و موازين و اساس تشريع، در اين صورت است كه مي توانيم بگوييم اين مطلب از دين نيست. زيرا تا از همه زواياي دين مطلع نباشيم چگونه مي توانيم بگوييم اين مطلب از دين نيست؟ و از آنجا كه دين مشتمل بر قوانين كليه و احكام و عناوين حقيقيه مي باشد، اگر اين شيوه نوين عزاداري داخل در يكي از آن عناوين كليه باشد جزو دين خواهد بود نه خارج از دين.

پس از آنكه ثابت شد ادلّه شعائر به نحو قضيه حقيقيه است و حكم آن متعلق به مطلق شعيره است كه ساري و جاري در هر فردي مي باشد- به غير از افراد حرام-، ديگر جايي براي اين اعتراض باقي

نمي ماند؛ زيرا سريان حكم مطلق به افرادش قهري است، و تطبيق حكم كلي بر مصاديق و تخيير عقلي در تعيين افراد طبيعي هيچ ربطي به بدعت ندارد.

همانطور كه مكلف به طبيعي نماز مختار است اين طبيعي را در ضمن هر فردي از افراد محلله ايجاد كند، و يا حكم احسان به والدين و صله رحم مي تواند به هر صورتي كه عنوان احسان و صله صدق كند انجام شود هر چند در زمان معصومين معمول نبوده است.

اينكه مكلف آزاد باشد و بتواند هر فردي را كه مي خواهد مصداق واجب قرار بدهد تشريع و بدعت نيست، بلكه تطبيق كلي است بر افرادش.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 60

مثلًا اگر مكلف نماز ظهر را در اين مسجد بخواند نه در آن مسجد، يا نماز را با لباس و بدن معطر، يا در اول وقت يا وسط وقت بخواند، همان فردي كه او اختيار كرد مسقط تكليف خواهد بود، زيرا شارع محدوده تكليف و طبيعي را براي مكلف معين كرده، و در حدود مشخص شده آن طبيعت دست او را باز گذاشته كه هر كدام از افراد آن را كه مي خواهد بياورد، و به محض اينكه مكلف يكي از آن افراد را ايجاد كرد حكم شارع آن را شامل مي شود.

به اين آزادي در تطبيق و تخيير مكلف در تعيين مصداق تشريع و بدعت گذاري گفته نمي شود، زيرا فرض اين است كه خود شارع دست او را باز گذاشته و تنها طبيعي را از او خواسته و امر خود را مقيّد به فرد خاصي نكرده است.

اتهام بدعت گذاري در دين حربه پوسيده ايست كه گاه برخي از گروهها تندروي

وهابي براي نابود كردن ديگران به كار مي برند، و به مجردي كه كاري در زمان پيامبر مرسوم نبوده آن را بدعت در دين مي دانند، هر چند داخل در يكي از عناوين وجوبي يا استحبابي دين باشد.

به عبارت ديگر آنها مي گويند: وقتي شارع حكمي را جعل كرد بايد موارد و مصاديق انطباق آن حكم را نيز خود تعيين كند و ما نمي توانيم از پيش خود براي آن قانون كلي جعل مصداق كنيم. بازگشت اين سخن به محو كردن ماهييت قانون و حكم، ولازمه آن از بين بردن شريعت ختميّه است، زيرا اگر تنها مواردي شامل ادلّه و احكام شرعيه باشند كه در زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله بوده اند به مرور زمان كه آن افراد و موارد جاي

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 61

خود را به افراد ديگر ميدهند، ديگر احكام شرع مصداقي پيدا نخواهد كرد و به مرور زمان منقرض شده و از بين مي رود. به همين جهت آنها حكم به حرمت دوچرخه سواري، استفاده از تلفن، تلويزيون و …

كرده اند، و اين گوياي نهايت بي فكري و جهالت آنهاست.

از اينجا مي توان پي به سر خلود دين اسلام و ختميت شريعت سيد المرسلين برد، كه هر چه دانش بشر پيشرفت كند و هر چه ابزار و وسائل جديد پيدا شود تمامي آنها مشمول همان قوانين و احكام كليه اسلام خواهد بود، و نبودن اين فرد در زمان معصوم دليل بر شامل نشدن حكم شرعي نمي شود.

وقتي شارع مقدس امر به انذار مردم و تبليغ دين نمود، هر وسيله وابزار جديدي كه با استفاده از آن بتوان اين انذار و تبليغ را انجام داد، مورد امر

شارع قرار خواهد گرفت، هر چند اين شيوه تبليغي در زمان اهل بيت عليهم السلام نبوده است. مانند استفاده از اينترنت، ماهواره و ساير وسائل ارتباط جمعي، و يا استفاده از فيلم، انيميشن و ساير كارهاي هنري. تمامي اينها مادامي كه حرام نباشد مصداق انذار و تبليغ دين محسوب مي شوند. شعائر نيز از سنخ همين كارهاست كه باز گو كننده معني دين و رمز و شعار و علامت براي معاني عاليه مذهب است.

نكته ديگري كه نبايد از آن غفلت كرد اين است كه ائمه ما عليهم السّلام در زمان و شرائط تقيه مي زيسته اند، وامكان انجام دادن برخي از شيوه هاي عزاداري براي آنها نبوده است. بنابراين نبودن يك شيوه عزاداري در زمان ائمه دليل بر حرمت آن نخواهد بود.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 62

4- خرافه پرستي … ص: 62

اشاره

گفته شده: لازمه اين حرف دعوت به خرافه پرستي و اعتقاد به چيزهاي بي اساس است، هر روز كسي چيزي را به عنوان دين مي تراشد و به خورد مردم مي دهد و مردم را از واقعيات دور مي كند.

فرق خرافه با تخيّل و توهم … ص: 62

در پاسخ لازم است ابتدا معني خرافه روشن شود؛ خرافه به هر چيز وهمي و تخيلي گفته مي شود كه واقعيت نداشته باشد.

يكي از قدرتهاي روح انسان قدرت تخيّل و توهم است، او مي تواند هر چيزي را چه حق و چه باطل، چه صحيح و چه ناصحيح تخيّل كند، و پس از آن بر طبقش عمل نمايد. يعني آن چيزي را كه تصور كرد مبناي تصميم گيري هايش قرار دهد، و به آن اذعان كرده و آن را بپذيرد. هر گاه اين توهم در اختيار عقل باشد يعني عقل انسان از آن قدرت روح استفاده كرده و آن را هدايت نمايد، آن تخيّل و توهّم در مسير حقيقت و واقعيت قرار مي گيرد. اما اگر از پيش خود و بدون راهنمايي عقل دست به تخيل و توهم زده و بر طبقش عمل كند تبديل به خرافه و خرافه پرستي مي شود.

بنابراين هر امر تخيّلي و توهّمي خرافه نيست، بلكه گاه قدرت تخيّل و توهّم آن چنان در خدمت عقل قرار ميگيرد و منشأ رسيدن به حقائق و پيشرفتهاي علمي مي شود، به طوري كه اگر آن قدرت در روح

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 63

انسان نبود هيچگاه نمي توانست به چنين حقايقي دسترسي پيدا كند.

هر مكتشف و مخترع نظريه پردازي در علوم بشري ابتدا قبل از آنكه نظريه خود را ابراز كرده و به دنبال دليل براي آن بگردد، و قبل از مشاهده آثار

و نتايج اختراع خود، ابتدا آنها را تصور و توهم مي كند.

يعني ابتدا مي انديشد كه اگر اين نظريه صحيح باشد چه آثاري خواهد داشت و چه اتفاقاتي خواهد افتاد، و با بررسي آن آثار قبل از تحقّق آنها به تكاپوي علمي خود ادامه مي دهد. تمامي اين كارها توسط قدرت تخيّل و توهّم صورت مي گيرد.

آيا مي توان گفت تمامي اين دانشمندان و دانشهايشان خرافه و خرافه پرستي است؟

اگر انسان معاني غير محسوس را به صورت معاني محسوس تصور كند و در قالب شعر و يا غير آن ابراز نمايد هيچگاه خرافه نخواهد بود، مادامي كه آن معاني غير محسوس معاني واقعي و صحيحي باشند. گاه شاعر براي رساندن مراد خود هيچ چاره اي جز تخيّل و توهّم ندارد خصوصاً در غزليات. اگر نيم نگاهي به غزليات حافظ يا ديگران بيندازيد خواهيد فهميد كه چه قدرت زيادي در به تصوير كشيدن حقايق نامحسوس داشته اند و با استخدام چنين قدرتي معاني مورد نظر خود را به ديگران منتقل كرده اند. اگر آن معاني واقعي و صحيح باشد استفاده از تخيل در مسير هدايت وصادق خواهد بود، اما اگر آن معاني باطل و خلاف واقع باشد استفاده از تخيل در راه گمراهي وكاذب خواهد بود.

بنابراين خرافه از يك تصوّر و تخيّل اشتباه و بدون هدايت عقل

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 64

نشأت مي گيرد، كه در پي آن نفس انسان به آن اذعان كرده و آثاري بر آن مترتب كند وآن را مبناي كارهايش قرار دهد.

خرافه و شعائر در دو جهت متقابل … ص: 64

اكنون كه معناي خرافه روشن شد مي گوييم: شعائر ديني و خرافه در دو نقطه كاملا متضاد قرار دارند و به هيچ وجه امكان ندارد شعائر دين خرافه

باشد، همانطور كه هيچ خرافه اي ممكن نيست شعيره دين محسوب شود، و موردي نيست كه عنوان شعائر با خرافه جمع شود.

زيرا: شعائر- همانطور كه سابقا توضيح داديم- عبارت است از علامت و علم و نشانه براي يكي از معاني ديني، و به خصوص علامتي براي ابراز يكي از شوون عزاي سالار شهيدان عليه السلام. بطلان و خرافه و غير واقعيت آيا در خود اين علامت و شعيره است، يا در آن معني و مفهومي كه اين شعيره ما را به آن منتقل مي كند؟

بطلان و خرافه در علامت به معني علامت نبودن و دلالت نداشتن آن چيزي است كه به عنوان علامت شناخته شده، و چنين فرضي با حقيقت شعائر منافات دارد، يعني اگر دلالتي نداشته باشد، شعيره وعلامت نخواهد بود و سالبه منتفي به انتفاء موضوع است. پس نمي شود كه چيزي هم شعيره باشد و هم خرافه.

مگر اينكه آن معني و مدلولي كه اين شعيره ما را به آن منتقل مي كند باطل و غير واقعي فرض شود. ولي ما گفتيم كه آن معني يكي از معاني ثابته و حقيقي دين حنيف و يا يكي از شؤون عزاي سرور بهشتيان

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 65

است كه از ثابتات و واقعيات دين مي باشد، و به هيچ عنوان بطلان در آن راه ندارد.

عَلَم و پرچم و كتيبه و … ص: 65

بنابراين اگر يك امر خيالي و وهمي شعار دين شد به هيچ عنوان خرافه نمي تواند باشد، زيرا توضيح داديم كه خرافه به تخيل غير واقعي مي گويند و اين شعار ديني واقعيت دار واصيل است.

گاه در برخي از شيوه هاي عزاداري از وسائلي استفاده مي شود كه مخاطب را وادار به تخيل صحنه كربلا مي كند و

جوّ روحي افراد را دگرگون ساخته و آماده ابراز عواطف و گريه مي نمايد. مانند عَلَم كه در هيئتها به دست كسي بر افراشته شده و از اين رهگذر ابهت و شكوه لشكريان كه همگي با ساز و برگ جنگي و نيزه ها و شمشيرهاي افراشته از دور در چشم مينمايد را به مخاطبان منتقل سازد، تا آنها را وادار به تخيّل و تصوّر صحنه عاشورا بنمايد. چنين كاري ممكن نيست خرافه و يا غير و اقعي باشد زيرا شعار و رمز و علامت عزاي حسيني قرار گرفته است. هر كس اندك آگاهي از عزاداري داشته باشد از ديدن آن به ياد هيئت و روضه و عزا مي افتد، بنا براين دلالت و ارتباط ميان آن دو قهري است و نمي توان آن را انكار كرد.

در برخي از شيوه ها نمايي از خيمه هاي مطهر ابي عبد اللَّه عليه السلام را نشان مي دهند كه در شعله هاي آتش مي سوزد، چنين كاري براي تخيّل و تصوّر كردن صحنه عصر عاشورا بسيار موثر است.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 66

گاهي نمايشنامه اي از جريان هاي عاشورا انجام مي دهند كه تعزيه خواني و يا شبيه خواني نام دارد.

هنگامي كه از آية اللَّه العظمي بروجردي سوال شد كه در منطقه ايي روز عاشورا چهار پايه اي چوبي و بزرگ كه اطراف آن با پارچه پوشيده شده را به عنوان نخل و يا ضريح بيرون مي آورند، ايشان فرمود: در هر منطقه اي هر رسمي براي عزاي سيدالشهدا هست بايد همانطور انجام شود.

تمامي اينها استفاده منطقي و عقلاني از قوه تخيّل و توهّم براي باز گو كردن مهمترين حقيقت عالم يعني عزاي فرزند پيغمبر خداست، كه در عزاي او پايه هاي عرش-

كه از مهم ترين حقائق است- به لرزه درآمده «1» و ملائكه در ملا اعلي- كه محيط به واقعيات هستند- برايش گريسته اند. «2»

تخيّل در نقل مصيبت … ص: 66

يكي ديگر از جاهايي كه استفاده منطقي و صحيح از قوّه واهمه ومخيّله در عزاي سالار شهيدان بسيار موثر است؛ نقل مصيبتهاي آن امام مظلوم است. وقتي ناقل مصيبت مصيبتهاي بزرگ و عظيم سيد الشهدا عليه السلام را كه قابل درك نيستند در قالب محسوسي بيان كند، و با استفاده از تخيّل و توهّم آن معاني حقيقي و ثابت را به صورت خيالي بكشد اثر مضاعفي در افراد خواهد داشت.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 67

مثلًا وقتي محتشم مي گويد:

اين ماهي فتاده به درياي خون كه هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسين توست

و يا دعبل در محضر امام رضا عليه السلام مي سرايد:

أفاطم لو خلت الحسين مجدلا و قد مات عطشانا بشط فرات

اذا للطمت الخد فاطم عنده واجريت دمع العين في الوجنات «1»

بسيار بهتر و رسا تر عمق مصيبت را به مخاطبانش منتقل مي كند، هر چند چنين واقعه اي بعينه اصلًا رخ نداده باشد.

بسيار غلط و ناروا است كه بگوييم حتما بايد تمامي الفاظ ناقل مصيبت به سند معتبر به او رسيده باشد، زيرا شيوه بيان يك معني و مفهوم گونه هاي مختلفي دارد.

آيا رساندن معناي عشق و محبت با تصاوير خيالي خرافه پرستي است؟

آيا بيان شوق و علاقه زياد در ظاهر قالبي توهمي خرافه است؟

آيا بيان شدت مصيبت و حزن با به تصوير كشيدن صورتي خيالي باطل و باطل پرستي است؟

در اين صورت بايد يكي از عوامل بسيار موثر و سازنده كه حيات

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 68

علمي و انساني

جوامع بشري مبتني بر آن است را كنار بگذاريم؛ روشهايي مانند ساختن رمان فيلم نمايش شعر و …، كه تمامي آنها مبتني بر تخيل و توهم است. اگر اين روشها براي رساندن معاني زشت و باطلي استفاده شود باطل و غلط خواهد بود، اما اگر براي رساندن معاني حق و صحيح و ارزشي استفاده شود بسيار صحيح و حق خواهد بود.

خلاصه آنكه: در اين اسلوب از نقل ماجرا و بيان مطلب لازم نيست عين الفاظ داستان و يا عين نمايش و فيلم مطابق با آن چيزي باشد كه واقع شده، بلكه تنها بايد آن معني و مفهومي كه از اين اسلوب تخيّلي استفاده ميشود حق و حقيقت باشد. ملاك و معيار صدق و كذب در اين نوع از نقل متفاوت از ساير انواع است. هيچگاه به فيلم يا رماني كه ساخته شده و باز گو كننده يك حقيقت مهم است نسبت كذب و خلاف واقع نمي دهند به اين بهانه كه عين جريانات مذكوره در خارج رخ نداده و اين گزارشي خيالي و ناصحيح است، بلكه چون معني و مفهوم آن حق است اين فيلم يا رمان صادق خواهد بود.

زبان حال از اين سنخ است كه راوي جريان با ملاحظه شرايط و حالات مختلف چيزي را استنباط كرده و ابراز مي كند. البته چون فهم شرائط حال و مقتضيات واقعه نياز به فهم و خبرويت كامل دارد، وكاري استنباطي و اجتهادي است از عهده هر كسي بر نمي آيد. چه بسيار كساني كه به گمان ناقص خود زبان حالي براي امام عليه السلام نقل مي كنند كه شان والاي امام از آن منزّه است، و ناقل در اثر ضعف

معرفت خود به مقام شامخ امام، آن حضرت را در حد يك انسان معمولي تنزّل

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 69

داده وحكايت از حال او مي كند. در حقيقت اين زبان حال امام نيست چون او چنين حالي ندارد.

از اين رهگذر نادرست بودن بسياري از اعترضات بر شعائر حسيني روشن مي شود، اعتراضاتي كه مبتني بر عدم درك صحيح از زبان شعر وحماسه واحساسات است. گاهي مطلبي به زبان شعر بيان مي شود كه اصلا در خارج رخ نداده است، اما بيانگر يكي از معاني واقعي مي باشد كه شاعر با استفاده از قدرت تخيّل آن را به تصوير كشيده، واز اين رهگذر اثر مضاعفي بر شنونده مي گذارد.

از باب نمونه وقتي حافظ مي گويد:

اگر آن ترك شيرازي به دست آرد دل ما را به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را

او واقعاً نمي خواهد سمرقند و بخارا را پيشكش يك خال هندو كند، او كه گاهي محتاج نان شب بوده چگونه مي خواهد اين دو منطقه ثروتمند را يكجا به كسي ببخشد؟! قصد واقعي او بيان شدّت علاقه واشتياق به معشوق ووصال اوست كه در اين قالب بيان شده است.

شاعر ديگري از همين شيوه استفاده كرده واشتياق فراوان جناب ليلا به فرزندش حضرت علي اكبر عليه السلام را- بر فرض بودن آن جناب در كربلا- اين چنين به تصوير كشيده است:

نذر عليَّ لإن عادوا وإن رجعوا لأزرعنّ طريق الطفّ ريحانا

يعني: من نذر مي كنم كه اگر علي اكبر و امام حسين سالم از معركه برگردند راه كربلا را گل بكارم.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 70

واضح است شاعر نمي خواهد بگويد كه او واقعاً نذر كرده ويا قصد انجام چنين كاري را

دارد، بلكه مقصود بيان شدّت اشتياق مادر به ديدار فرزند است، كه اين خود سبب بيدار كردن عواطف مردم در طول نسلهاي متمادي است.

بنابراين آنچه گاه گفته مي شود كه اين شعر دروغ ويكي از تحريفات عاشورا است، زيرا گل كاشتن در سيصد فرسخ راه از مدينه تا كربلا بي عقلي وبي شعوري است، خالي از اشكال نيست. «1» البته همانطور كه گفته شد اين بدان معني نيست كه هر كسي هر آن چه در ذهنش آمد پرداخته و به بهانه زبان حال به اهل بيت عصمت عليهم السلام نسبت دهد. چه بسا چنين زبان حالي مقام شامخ اهل بيت عليهم السلام را در ديدگان پايين آورد. فهم مقتضيات حال نيازمند خبرويّت كامل بوده وكاري كاملًا تخصّصي است.

اسلوب شعر بر تخيل و حماسه و تحريك عواطف استوار است، اساس بلاغت در اينجا بر تصوير كشيدن غير متصورها و محسوس كردن چيزهاي نامحسوس است، در اينجا به مدلول مطابقي لفظ نگاه نمي كنند بلكه تمام نظر به آن معني و مفهومي است كه در وراي اين الفاظ گنجانده شده است. چنين شيوه بيان مصيبت استفاده منطقي و عقلاني از قدرت تخيل و توهم مي باشد، و در حقيقت اين قدرت روح در اختيار عقل قرار گرفته است.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 71

5- وهن و استهزاء … ص: 71

اشاره

يكي ديگر از اعتراضاتي كه بر برخي از گونه هاي عزاداري وارد مي شود اين است كه: اين شيوه هاي عزاداري سبب وهن مذهب و استهزاء ديگران به مذهب حقّه مي شود. وقتي غير مسلمانان و يا حتي برخي از مسلمانان چنين شيوه عزاداري را مشاهده مي كنند از آن متنفّر شده و به مذهب بدبين مي شود.

بد انديشان نيز از

اين فرصت استفاده كرده و انتشار تصاوير و گزارشهاي آن را- كه امروزه بسيار آسان و سريع انجام مي شود- دست مايه تبليغ عليه مذهب قرار مي دهند، در نتيجه شعائر كه بنا بود سبب تبليغ و ترويج دين شود مانع از تبليغ و ترويج و موجب وهن آن خواهد شد. بنابراين اين نوع از عزاداري به عنوان ثانوي حرام و مايه ضرر رساندن به اصل مذهب و دين است و چنين اضراري- بر خلاف اضرار جزئي انسان به بدن خودش- قابل بخشيدن و اغماض نيست، زيرا اين اضرار به پيكره مسلمانان و از بين بردن اصل مذهب است.

اقسام استهزاء … ص: 71

براي بررسي موضوع مي گوييم:

استهزاء هميشه ملازم با هتك و وهن نيست، يعني اينطور نيست كه هر تمسخر و ريشخندي سبب سستي مذهب و نشانگر ضعف آن باشد.

هميشه استهزاء كننده ابتدااز آن كاري كه آن رامسخره مي كند متنفّر شده

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 72

وبدش مي آيد وبه اصطلاح آن كار را تقبيح كرده وزشت مي داند، سپس شروع به استهزاء و تمسخر مي نمايد. تقبيح وتحسين يكي از كارهايست كه نفس انسان انجام مي دهد، وقتي چيزي به نظر انسان بد آمد و زشت جلوه كرد آن را تقبيح كرده و در پي آن تمسخر مي كند.

چنين كاري ممكن است به يكي از اين سه جهت زير انجام شود:

1- استهزاء باطل و نادرست كه انسانهاي دور از ادب و اخلاق وفرهنگ انجام ميدهند، همانند مشركين كه در طول تاريخ مسلمانها را به خاطر انجام فرائض ديني مسخره ميكردند، خداوند در وصف حالشان چنين فرموده:

«وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْكُمْ كَما

تَسْخَرُونَ» «1»

«الَّذينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعينَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذينَ لا يَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ» «2»

«زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَة» «3»

بديهي است كه تمسخر چنين كساني كاشف از كجي و كاستي نيست و مستلزم هتك و وهن نخواهد بود. چنين استهزائي نبايد كوچكترين

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 73

تاثيري در انسان داشته باشد، بلكه بايد با عزمي راسختر و همتي جديتر به آن راهي كه پسنديده است ادامه داد. سرزنش سرزنش كنندگان نبايد انسان را از ادامه مسير سست نمايد، كه اين خود علامت قوّت ايمان است. همان طور كه مومنين در طول تاريخ هيچ اعتنايي به تمسخر واستهزاء اين انسانهاي دور از فرهنگ نمي كردند وبسان كوهي استوار مسير خود را ادامه مي دادند.

يكي از اوصاف اميرالمومنين عليه السلام اين است كه: «لاتَأْخُذُهُ فِي اللَّه لَومَةُ لائِمٍ» «1»

يعني سرزنش سرزنش كنندگان او را از راه خدا باز نمي داشت.

2- گاهي استهزاء و تقبيح از اختلاف دو عرف و دو ديدگاه ناشي مي شود، كاري كه در يك عرف و از يك منظر زيبا و پسنديده است اما در عرف ديگر زشت و ناپسند جلوه مي نمايد. در هر منطقه و جامعه اي يك امري به عنوان شعار و علامت يك معناي والاي قرار گرفته، ولي ممكن است كساني كه با آن جامعه و آداب و رسوم آنها آشنايي ندارند، از آن علامت معاني اشتباه ديگري به ذهنشان برسد.

چنين تقبيح و استهزائي نيز مستلزم وهن و هتك مذهب نيست ومانع از انجام دادن آن شعيره و آيين خاص نمي باشد. چه آنكه

اگر بنا باشد جامعه اي از خود هيچ صلابتي نداشته و هر چه را جوامع ديگر خوششان مي آيد انجام دهند، ديگر براي آنها هويّت و مليّتي باقي نخواهد ماند، بلكه هويّت آنها در هويّت ديگران ذوب شده واز بين مي رود، و هويّت اجنبي جاي اصالت آنها را خواهد گرفت.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 74

حال اگر بنا باشد شعائر الهي كه نگهدارنده هويّت آسماني انسانهاست، و رمز ارتباط آنها با ملكوت و عرش است، دستخوش خوش آمد و نيامد عرفهاي بيگانه با فرهنگ اسلامي شود، و به خاطر استهزاء آنها كه آگاهي از واقعيت اين كار ندارند كنار گذاشته شود، در اين صورت ارتباط مردم با آسمان بريده خواهد شد و هويّت ديني آنها از بين مي رود.

3- گاهي استهزاء و تقبيح ناشي از جهات واقعي است، يعني اين كار واقعا زشت و قبيح است و به اين خاطر تقبيح مي شود. چنين تقبيحي مانع از شعائر بوده و مستلزم هتك و وهن مذهب مي باشد.

در نتيجه: تنها يك قسم از تمسخر و استهزاء مانع قاعده شعائر است و دو قسم ديگر- كه غالب تمسخرها نيز از آن دو قسم است- هيچ ممانعتي از اين قاعده نخواهد داشت و مستلزم وهن مذهب و هتك آن نيست.

بلكه تمسخر و تقبيح به معني سوم نيز ماهيت شعائر را از بين ميبرد وسالبه منتفي به انتفاء موضوع خواهد شد، نه اينكه شعيره اي باشد ولي عمل به آن جايز نباشد؛ زيرا چنانكه گفتيم شعيره به معني علامت و نشانه ايست كه دلالت بر يكي از معاني عاليه دين مي كند، وبا تحفّظ بر اين موضوع هرگز جهت قبح و زشتي در آن نمي تواند باشد.

خطر تاثير اهانت و استهزاء بر عقل اجتماعي … ص: 74

انسان به بركت بهرمندي از نور مقدس عقل حسن و قبح ذاتي اشياء را درك مي كند، و پس از درك آن كار حسن را تحسين و كار قبيح را تقبيح مينمايد. تحسين و تقبيح اگر ناشي از حسن و قبح واقعي باشد

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 75

صادق و باعث رشد و تعالي انسان خواهد بود، ولي اگر ناشي از جهات غير واقعي باشد مانع از رشد و موجب سقوط خواهد بود.

به بيان ديگر: تا كاري واقعا حسن و نيكو، و يا قبيح و زشت نباشد تحسين و تقبيح آن صادق و مستند به عقل نخواهد بود، بلكه چنين تحسين و تقبيحي كاذب و سبب وقوع در كارهاي زشت و ترك كارهاي نيكو مي شود.

بنابراين اگر استهزاء و مسخره كردن ديگران نسبت به گونه هاي مختلف عزاداري كه جزو شعائر و سبب بقاء دين است از قسم اول و دوم باشد، خصوصا اگر وسائل ارتباط رساني جهاني و رسانه هاي گوناگون بين المللي در خدمت چنين رفتار دور از عقل و خرد باشد، و تبليغات گسترده اي در اين زمينه صورت گيرد، كم كم مسلمانها و مومنان را گرفتار يك جوّ اشتباه كرده، و سبب ميشود چيزي را كه در واقع نيكو است زشت بپندارند و چيزي كه در واقع زشت است نيكو بدانند. چنين حالتي بدترين حالتي است كه ممكن است يك جامعه گرفتار آن شود، اين همان است كه در روايات متعددي نسبت به وقوع آن هشدار داده اند يعني اينكه معروف منكر و منكر و معروف شود.

وقتي افراد جامعه اي كار خوب و معروف و حسن را، منكر و زشت و بد بدانند، و كار زشت و

منكر را، معروف و نيكو ديگر فاصله اي با سقوط در هلاكت ابدي ندارند و براي از بين بردن آنها نياز به هيچ چيزي نيست، بلكه آنها شتابان به سوي زشتي ها به نام خوبي ها مي دوند.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 76

چنين حالتي حالت اسارت عقل است كه اميرالمومنين فرمود:

«كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَي أَمِير». «1»

«چه بسيار عقلهايي كه زير يوق هواي نفس اسير شده اند»

مصيبت شديدتر آن است كه در چنين حالتي اين عقل فردي نيست كه گرفتار اسارت شده و زشت را زيبا، و زيبا را زشت مي بيند، بلكه اين عقل جمعي و عقل اجتماعي و عقل جامعه انساني است كه در چنگال چنين اوهامي اسير ميباشد. وقتي عقل جوامع بشري، و عقل مجموعي بشر در چنين وضعيتي قرار گرفت، بشريت به سوي زشتي ها به اسم نيكي ها شتابان شده، و از نيكي ها به اسم بدي ها گريزان مي شوند، دقيقاً همان حالتي اتفاق مي افتد كه از نشانه هاي آخر الزمان شمرده شده است.

امام صادق عليه السلام از پيامبر اكرم نقل كردند كه آن حضرت فرمودند:

«كَيْفَ بِكُمْ إِذَا فَسَدَتْ نِسَاؤُكُمْ وَ فَسَقَ شَبَابُكُمْ وَ لَمْ تَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ لَمْ تَنْهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ؟ فَقِيلَ لَهُ: وَ يَكُونُ ذَلِكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ فَقَالَ: نَعَمْ، وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ. كَيْفَ بِكُمْ إِذَا أَمَرْتُمْ بِالْمُنْكَرِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ الْمَعْرُوفِ؟ فَقِيلَ لَهُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ يَكُونُ ذَلِكَ؟ قَالَ: نَعَمْ، وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ. كَيْفَ بِكُمْ إِذَا رَأَيْتُمُ الْمَعْرُوفَ مُنْكَراً وَ الْمُنْكَرَ مَعْرُوفاً؟» «2»

«چگونه خواهد بود حال شما در روزگاري كه زنهاي شما

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 77

فاسد شده وجوانانتان گناهكار شوند وشما امر به معروف ونهي از منكر را ترك

كنيد؟ گفته شد: اي رسول خدا آيا چنين وضعيتي پيش خواهد آمد؟ فرمود: بله، بدتر از اين خواهد شد. چگونه است حال شما زماني كه امر به منكر و نهي از معروف كنيد؟ گفته شد: آيا چنين خواهد شد؟ فرمود: آري، بدتر از اين نيز مي شود. چگونه خواهيد بود زماني كه خوب را بد، و بد را خوب ببينيد؟»

نمونه هاي از اين پيشگويي را امروزه در جوامع بشري خصوصا در جوامع اسلامي مشاهده ميكنيم، بسياري از كارهاي خوب و پسنديده كه عقل هر انساني پي به نيكي و خوبي آن مي برد، در جامعه اسلامي به صورت كارهايي زشت و تنفر آميز در آمده است، و بسيار از كارهاي زشت و ناپسند در جامعه اسلامي به صورت كارهايي زيبا و پسنديده.

دايره هاي مختلف شعائر … ص: 77

يكي از جهات بسيار مهمي كه بايد در قاعده شعائر مورد توجه قرار داد اين است كه هر شعيره و شعاري يك سري مخاطبان خاصي دارد كه آگاه از وضع آن و معنايي كه مي رساند هستند، و در اثر چنين علم و آگاهي آثار خوب و نيكوي خود را بر آنها خواهد گذاشت. آثاري از قبيل اصلاح جامعه، ثبات هويّت ديني، جلوگيري از انحراف عقل جمعي.

اما اگر همين شعيره از دايره خود فراتر رود و براي ديگران كه مخاطب واقعي آن نيستند انجام شود چه بسا اثرات معكوسي خواهد داشت.

برخي از شعائر ديني جنبه عمومي دارد و مخاطب آنها يك طيف

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 78

خاصي نيستند، بلكه براي تبليغ و نشر دين و دعوت تمامي ملتها و اديان وضع شده است.

برخي ديگر از شعائر براي حظ هويّت و فرهنگ اسلامي در داخل مسلمانها

جعل شده و فايده آن تنها به مسلمانها- اعم از شيعه و سني- مي رسد.

نوع سوم شعائر تنها براي جامعه شيعي و ايماني وضع شده است تا سبب حفظ هويّت ولائي و شيعي آنها شده و مانع رسوب افكار منحرف در بين آنها شود.

نكته مهم اين است كه: بايد بين اين اقسام فرق گذاشت و براي هر مخاطبي شعيره مناسب با او را ارائه كرد، بايد ديد آيا اين شعيره براي محيطهاي غير اسلامي وضع شده يا براي محيطهاي اسلامي و يا محيطهاي ايماني. «1» جابجايي اين شعائر نقض غرض از تشريع شعائر و مانع از نشر دين مي شود. اين مطلب يكي از موارد حكم كلي است كه در روايات مستفيض بلكه متواتر وارد شده كه ائمه ما فرموده اند: به اندازه درجه ايماني هر كسي از او توقع پذيرفتن داشته باشيد و فوق طاقت كسي بر او تحميل نكنيد، كه در چنين صورتي آنها تكذيب و انكار خواهند كرد و شما مسئول اين تكذيب آنها هستيد. «2»

از باب نمونه شعيره لعن دشمنان خدا براي محيطهاي شيعي وضع شده كه تاثيرات بسيار مهمي بر اين محيط مي گذارد و بسيار مطلوب

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 79

است. اما استفاده از همين شعيره در محيطهاي غير شيعي سبب تنفر خواهد شد. دعوت غير مسلمانان به راه خدا و نشر دين اسلام در محيطهاي غير اسلامي بايد با استفاده از شيوه ها و روشهايي باشد كه مورد پسند آنهاست و برايشان جذابيّت دارد. اما اين دليل نمي شود كه براي نشر دين در محيطهاي اسلامي و براي حفظ هويّت و كيان آسماني مسلمانان نيز فقط بايد از همان شيوه ها استفاده كرد.

بي شك

مناسك حج يكي از شعارهاي دين مقدس اسلام است كه در ضمن آن معاني بسيار بالاي ديني نهفته است، و سبب حفظ هويّت ملكوتي مسلمانان و راز ارتباط با معبود و سر تسليم در مقابل محبوب نهادن است. آثار و بركات اين شعيره الهي براي مسلمانان قابل انكار نيست.

اما همين شعيره الهي براي برخي از محيطهاي غير اسلامي زشت و بيهوده و تنفر آميز است؛ براي آنها معني ندارد جمعيتي با مشقتهاي فراوان از اطراف كره خاكي جمع شوند، تمامي لباسهايشان را در آورند و تنها با دو پارچه سفيد بر گرد يك خانه سنگي بگردند، پس از آن بين دو كوه هفت بار رفت و آمد كنند و در مكان خاصي هروله نمايند، آن هم در آن سيل جمعيت كه تحمل فشار آنها بسي دشوار مي نمايد. سپس در زمان خاصي همگي در بياباني جمع شوند، بعد از اين بيابان به بيابان ديگر بروند و همينطور، به ستون سنگي هفت بار سنگ بزنند و در اين راستا سر و جان عده اي را فداي باران سنگ كنند، و اين كار را چند روز و در چند مرحله تكرار نمايند، سر بتراشند و ميليونها گاو و گوسفند و شتر سر ببرند بي آنكه نيازي به گوشتشان داشته باشند و آن را نشانه قبولي

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 80

حجشان بدانند. تمامي اين كارها براي غير مسلماني كه از رمز و راز اين مناسك بزرگ الهي آگاه نيست بيهوده و زشت و تنفّر زاست. اما آيا به خاطر اينكه آنها اسرار اين مناسك عظيم الهي را نمي دانند بايد دست از آن شست، و به بهانه وهن مذهب آن

را كنار گذاشت؟

تمام نكته اين است كه دايره اين شعائر مربوط به محيط داخلي مسلمانان است نه محيط بيروني، به همين جهت خداوند ميفرمايد:

«وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّه» «1»

. يعني ما قرباني را براي شما از شعائر خدا قرار داديم نه براي ديگران؛ محدوده اين شعيره محدود به داخل مسلمانان است نه بيرون آنها. هيچگاه براي دعوت غير مسلمانان به اسلام از شعيره حج استفاده نمي شود بلكه بايد از شيوه هايي بهره جست كه در سطح عقل و خرد آنها بوده ومقبوليّت داشته باشد. «2»

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 82

وقتي روشن شد كه دايره بسياري از شعائر ديني محدود به داخل مسلمانان و مومنان است و در همان محيط نيز اثر بسيار خوب خود را مي گذارد، نبايد به خاطر استهزاء ديگران كه ناشي از عدم درك صحيح اين شعائر است از آن دست شست، زيرا اصلا آنها مخاطب نيستند و اين شعائر براي آنها وضع نشده است. همانطور كه آنها دست از آيينهاي داخلي خود- كه براي ما بسيار پوچ و بيهوده به نظر مي رسد- بر نمي دارند.

آري براي دعوت آنها به ايمان بايد از شيوه هاي ديگري بهره جست، شيوه هايي كه در حد فهم و درك آنها بوده وآنها را فريفته اين آيين الهي نمايد؛ مانند تركيز بر اخلاق حسنه ومبادي عاليه اسلامي كه دلها را مجذوب خود ميكند مانند وفاي به عهد، اداء امانت، خوشروئي و راستگويي، همانطور كه امامان ما دستور داده اند. امام صادق عليه السلام فرمودند:

«كُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ لِيَرَوْا مِنْكُمُ الاجْتِهَادَ وَالصِّدْقَ وَ الْوَرَعَ». «1»

«مردمان را با غير زبانتان دعوت كنيد تا ببينند كه شما اهل تلاش جدي

در راه خدا ودوري از گناهان وراستگو هستيد»

در جاي ديگر امام ششم عليه السلام به يكي از اصحابشان به نام زيد شحام

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 83

چنين سفارش مي كنند:

«اقْرَأْ عَلَي مَنْ تَرَي أَنَّهُ يُطِيعُنِي مِنْهُمْ وَ يَأْخُذُ بِقَوْلِيَ السَّلَامَ وَ أُوصِيكُمْ بِتَقْوَي اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الْوَرَعِ فِي دِينِكُمْ وَ الِاجْتِهَادِ للَّهِ وَ صِدْقِ الْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ وَ طُولِ السُّجُودِ وَ حُسْنِ الْجِوَارِ فَبِهَذَا جَاءَ مُحَمَّدٌ صلي اللَّه عليه و آله أَدُّوا الْأَمَانَةَ إِلَي مَنِ ائْتَمَنَكُمْ عَلَيْهَا بَرّاً أَوْ فَاجِراً فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلي اللَّه عليه و آله كَانَ يَأْمُرُ بِأَدَاءِ الْخَيْطِ وَ الْمِخْيَطِ صِلُوا عَشَائِرَكُمْ وَ اشْهَدُوا جَنَائِزَهُمْ وَ عُودُوا مَرْضَاهُمْ وَأَدُّوا حُقُوقَهُمْ فَإِنَّ الرَّجُلَ مِنْكُمْ إِذَا وَرِعَ فِي دِينِهِ وَ صَدَقَ الْحَدِيثَ وَ أَدَّي الْأَمَانَةَ وَ حَسُنَ خُلُقُهُ مَعَ النَّاسِ قِيلَ هَذَا جَعْفَرِيٌّ فَيَسُرُّنِي ذَلِكَ وَ يَدْخُلُ عَلَيَّ مِنْهُ السُّرُورُ وَ قِيلَ هَذَا أَدَبُ جَعْفَرٍ وَ إِذَا كَانَ عَلَي غَيْرِ ذَلِكَ دَخَلَ عَلَيَّ بَلَاؤُهُ وَعَارُهُ وَقِيلَ هَذَا أَدَبُ جَعْفَرٍ فَوَ اللَّهِ لَحَدَّثَنِي أَبِي عليه السلام أَنَّ الرَّجُلَ كَانَ يَكُونُ فِي الْقَبِيلَةِ مِنْ شِيعَةِ عَلِيٍّ عليه السلام فَيَكُونُ زَيْنَهَا آدَاهُمْ لِلْأَمَانَةِ وَأَقْضَاهُمْ لِلْحُقُوقِ وَأَصْدَقَهُمْ لِلْحَدِيثِ إِلَيْهِ وَصَايَاهُمْ وَ وَدَائِعُهُمْ تُسْأَلُ الْعَشِيرَةُ عَنْهُ فَتَقُولُ مَنْ مِثْلُ فُلَانٍ إِنَّهُ لآَدَانَا لِلْأَمَانَةِ وَ أَصْدَقُنَا لِلْحَدِيثِ». «1»

«به هر كسي كه گمان مي كني گوش به حرف من مي دهد و از سخنان من پيروي مي كند سلام مرا برسان، من شما را به

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 84

رعايت تقوي خدا ودوري از گناهان در دينتان، وتلاش جدي براي خدا وراستگويي واداء امانت وسجده هاي طولاني وخوش همسايگي سفارش مي كنم، كه پيامبر چنين آييني را آورده است.

هر كه به شما اعتماد كرد و امانتي نزد شما گذاشت امانتش را به او بر گردانيد چه او انسان خوب يا انسان بدي باشد، هر آينه رسول خدا مي فرمود نخ وسوزني را اگر كسي به امانت نزد شما گذاشت به او برگردانيد. به قومتان نيكي كرده و به داد آنها برسيد، به تشييع جنازه آنها برويد واز مريضهايشان عيادت كنيد وحقوقشان را به آنها بپردازيد. اگر يكي از شما در دينش پرهيزكار بوده، راستگو وامانتدار باشد، اخلاقش با مردم خوب باشد مي گويند اين جعفري است ومن به خاطر او خوشنود مي شوم، گفته مي شود اين تربيت جعفر است. ولي اگر اين طور نباشد بلا وعارش بر من خواهد بود ومي گويند اين تربيت جعفر است. به خدا قسم پدرم برايم نقل كرد: كه شيعيان علي عليه السلام در قبيله اي كه بودند مايه زينت آن قبيله بوده، از همه امانتدارتر واز همه بيشتر مراعات حقوق مردم را مي كردند واز همه راستگوتر بودند، همه او را وصي خود قرار مي دادند و سفارش هاي خود را به او مي كردند، و امانت هاي خود رابه او مي سپردند. وقتي از اهل قبيله سوال مي كردي مي گفتند: چه كسي مانند فلاني است به راستي كه او از همه ما امانتدارتر و راستگوتر است».

كوتاه سخن آنكه: بسياري از مشكلاتي كه براي شعائر پيش مي آيد و سبب استهزاء ديگران ميشود ناشي از خلط دايره هاي شعائر است، بايد

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 85

متخصصان و كارشناسان در علوم و فنون مختلف مانند شاعران، اديبان، گويندگان، مداحان، و كساني كه در امور فرهنگي و مجالس مذهبي دست اندر كارند با دقت بررسي كنند كه مخاطب هر نوع شعيره

اي چه كساني هستند و از چه ابزاري براي جذب آنها ميتوان بهره جست. به شرط اينكه آن ابزار تنها بازگو كننده معالم دين باشد نه اينكه بازگو كننده چيزهايي خارج از دين، كه ركن شعيره نيز همين است؛ يعني علامت حسي كه بازگو كننده و دال بر يكي از معاني ثابت و واقعي دين است.

حفظ هويّت داخلي مومنان در گرو تعظيم شعائر ايماني … ص: 85

اكثر شعائر ديني براي محيطهاي داخلي مسلمانان يا مومنان جعل شده است، و هدف از آن تقويت و حفظ هويّت الهي و ملكوتي آنهاست، تا در ديگران ذوب نشوند و اصالت ايماني و اسلامي آنها محفوظ بماند.

به همين جهت مي بينيم كساني كه مدتي از اين شعائر فاصله گرفته اند مانند كساني كه در محيطهاي غير اسلامي و غير ايماني زندگي ميكنند؛ كه نه صداي اذان مي شنوند و نه نماز جماعت مي بينند، نه اسمي از خدا به گوششان ميخورد و نه مسجد و محراب و مظهري از مظاهر اسلامي را مي بينند، نه مجلس روضه ميروند و نه علم و پرچم و مشعل و خيمه عزاي سيد مظلومان را مي بينند و نه صداي روضه را ميشنوند، نه ماه رمضان مي بينند و نه صداي دعا و مناجات سحر و افطار را ميشنود، نه صوت كميل و نه نواي ندبه به گوششان مي رسد؛ آرام آرام روح ايماني و اسلامي آنها ميميرد و هويّت ديني و ملكوتي و آسمانيشان از بين رفته و در ديگر هويّت ها ذوب شده و اصالت ديني خود را از دست ميدهند.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 86

از اين رو دين اسلام براي شعائر اهميت ويژه اي قائل شده و تنها به اقامه آن اكتفا ننموده بلكه امر به تعظيم آن

كرده و اهانت به آن را گناه نابخشودني شمرده است، چون تمام دين مبتني بر شعائر است و اگر نباشد روحيه ايماني باقي نمي ماند تا ساير تعاليم ديني كاربرد داشته باشد.

وهن مذهب يا نابودي مذهب؟ … ص: 86

معلوم شد تاثير پذيري جوامع شيعي از فرهنگها، و خوش آمد و نيامدهاي غير مسلمانان و يا غير شيعيان چقدر خطرناك و فاجعه بار است، زيرا اين به معناي از دست دادن هويّت ايماني و قطع ارتباط با ملكوت و ذوب شدن فرهنگ عرشي آنها در ساير فرهنگهاي فرشي است. و از طرفي وقتي- در اثر تبليغات گسترده ديگران- عقل جمعي و اجتماعي دست خوش چنين بينش نادرستي شد كه خوب را بد، و بد را خوب دانست بدترين حالت براي يك جامعه پيش خواهد آمد؛ يعني هنجار به ناهنجار و ناهنجار به هنجار تبديل مي شود.

از بين رفتن شعائر الهي به معني از بين رفتن روحيه ايماني مردم جامعه است، و وقتي اين روحيه از بين رفت و ارتباط آنها با آسمان بريده شد ديگر هيچ يك از تعاليم ديني براي آنها مفيد و موثر نخواهد بود؛ نه توحيد و نه عدل و نه نبوت و نه امامت و نه معاد، نه احكام و نه اخلاق و نه مكارم و مناقب، و نه هيچ چيز ديگر. چنين جامعه اي حالت زمان جاهليت را به خود خواهد گرفت يعني بريده شدن دست مردم از تعاليم پيامبران و فرو رفتن در توحّش حيواني و بلكه پست تر از آن.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 87

چنين جامعه اي گرفتار دام خرافات كاهنان ومرتاضان وتوهمات وجادوگران وشعبده بازان وحيله فروشان- كه گاه در شيطان پرستي جمع مي شوند وگاه در

لباس ديگر جلوه مي كنند-، خواهد شد. هجوم بشريت به سمت وسوي خرافات شيطاني واسارت آنها در دام توهمات جاهلي در عصر حاضر- خصوصاً در فرهنگ غربي-، معلول تهي بودن روح آنها از سرچشمه جوشان و زلال معارف الهي است كه در اثر قطع ارتباط با ملكوت وملكوتيان، عرش وعرشيان، آسمان وآسمانيان به وجود آمده است، اين ارتباط توسّط همين شعائر ومظاهر ديني كه در رأس آنها شعائر حسيني است انجام مي شود. از اين رو كم رنگ كردن برخي از شعائر به بهانه وهن مذهب در حقيقت نابود كردن اصل مذهب است.

گرفتار شدن غير شيعيان- اعم از ساير مذاهب اسلامي وغير مسلمانان- در دام خرافات و توهمات ضد عقل كه مهم ترين كتابهاي دينشيان پر از آنهاست، به جهت نبودن همين شعائر حسيني در ميان آنهاست، اين شعائر حلقه ارتباط ميان مردم و امام زمان كه حافظ دين است مي باشد، وقتي اين ارتباط بريده شد و با اهل بيت عليهم السلام فاصله گرفتند قهراً شيطان وشيطانيان با آنها مرتبط خواهند شد وتاريكي هايشان را به نام نور به خورد آنها مي دهند.

چه توهماتي وچه خرافاتي!

خداي حي قادر را بسان عاجزي پست وبي مقدار وجاهل ونادان نموده اند كه قدش كوتاه تر از درخت بوده وانسان پشت درخت را

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 88

نمي بيند، «1» آدرس خانه ها را اشتباه مي كند! «2» گاه با پيغمبرش كشتي مي گيرد، «3» بر عرشش نشسته و از سنگينيش عرش مي نالد! «4» گاه سوار بر قاطرش شده و بر بام كعبه فرود مي آيد! پايش را در جهنم فرو مي برد ومردم ساق پاي او را مي ينند! «5» از كردار خود پشيمان مي شود! «6» مي زايد وزاده ميشود!

پيام آورش نيز

گاهي كفر مي گويد، «7» بت مي پرستد وبتخانه مي سازد، «8» وگاه با نيرنگ و فريب نبوّت را از خدا مي دزدد! «9» آنقدر جاهل است كه نمي داند آيا جبرئيل بر او نازل شده يا شيطان او را به بازي گرفته! «10» آنقدر از آداب انساني به دور است كه جلوي ديگران

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 89

كارهايي مي كند كه هر انساني از انجام آن شرم دارد! «1»

احكام وآدابشان هم پوچتر وبيهوده تر؛ بايد نان آغشته به خون يا ماده قرمز رنگ ديگري را بخورند تا خدا با گوشت وپوستشان مخلوط شود واز اين راه فرزند خدا شوند! «2» ويا اينكه بي چون وچرا از هر حاكم زورگو وستمگري فرمان ببرند كه اگر چنين نكنند از دين بيرون رفته اند! «3» در نماز بايد آب دهانشان را به زير پايشان بيندازند نه به سمت قبله، مبادا به صورت خدايشان بريزد! «4» كسي حق ندارد هنگام نماز از جلوي آنها رد شود، اگر رد شد حق دارند او را بكشند زيرا اين كار ارتباط آنها را با خدايشان- همان بتي است كه در مقابلشان نشسته- قطع مي كند! «5»

اين خرافات وصدها مانند اينها كه در افكار و انديشه هاي ديگران رسوخ كرده، وبه عنوان مطالب علمي استوار ومحكم در ذهنشان جا

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 90

گرفته، وبه آن معتقد شده اند، همگي معلول جدا شدن آنها از رشته امامت الهي و خلافت رباني است كه رمز اين اتصال در شعائر حسيني نهفته است.

به همين خاطر شعائر ركن ركين دين وسبب بقاء تمامي مجموعه دين است، واز بين بردن شعائر سبب تضعيف دين شده وآن را در خطر زوال ونابودي قرار مي دهد، و

در عوض راههاي بيهودگي ومادي ودنيا پرستي وشيطان پرستي را تقويت مي كند. اگر در محيطي تمامي مظاهر محسوس اسلامي و ايماني از بين برود اعم از مظاهر سمعي يا بصري و غير آن، ديگر براي اهالي آن منطقه ديني باقي نخواهد ماند وارتباط آنها با آسمان به كلي قطع خواهد شد.

به همين خاطر از شيخ بهائي نقل شده كه اگر در شهري صداي اذان از مأذنه ها بلند نشود بايد حاكم مسلمين به آنهااعلان جنگ كند، زيرا اين رمز ارتباط مردم اين شهر با دين ومذهب است.

6- اضرار به نفس … ص: 90

اشاره

يكي ديگر از اشكالاتي كه گاه به برخي از گونه هاي عزاداري وارد مي كنند اين است كه: اين شيوه ها مستلزم ضرر رساندن به نفس است و اضرار به نفس- اگر ضرر مهم ومعتني به باشد- حرام بوده، بنابراين هر چند اينها به عنوان اولي حلال باشد اما به عنوان ثانوي حرام خواهد بود.

در پاسخ به اين اشكال مي گوييم: ادلّه حرمت اضرار به نفس نمي تواند شامل ضرري كه انسان در راه فضيلتي تحمل مي كند بشود. توضيح اين مطلب نيازمند بحث مبسوط فقهي و اصولي است ولي براي

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 91

تكميل بحث به سه مطلب اشاره مي كنيم.

مطلب نخست: تحمّل ضرر در مسير كسب فضائل … ص: 91

ادلّه حرمت اضرار به نفس، مانند حرمت قتل نفس و يا حرمت القاء در هلاكت از شمول چنين ضرري انصراف دارد وبه هيچ عنوان شامل آن نمي شود. هرگاه براي رسيدن به چيزي كه شرعا راجح وپسنديده است انسان متحمل ضرري بشود چنين ضرري مورد ادلّه حرمت اضرار نيست.

اين ضرر حتي اگر منجر به نقص عضو و يا از دست دادن جان نيز بشود مادامي كه در راه كسب فضيلت، و اثبات فضيلت در جامعه، وجلو گيري از رسيدن مفسده اي به آنها باشد مشمول ادلّه حرمت اضرار نخواهد شد، بلكه مورد آنها منحصرا اضراري است كه در راه تحصيل فضائل نباشد. شواهد زيادي بر اين مطلب وجود دارد كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1- آنچه در لزوم و يا جواز و رجحان دفاع از مال و عرض و جان وارد شده است، تا آنجا كه نبي مكرم اسلام فرموده است:

«مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالَهِ فَهِوَ بَمَنْزِلَةِ الشَهِيْدِ». «1»

«هر كس در راه دفاع از مالش كشته شود همانند شهيد

است».

همگي فقها در جواز يا وجوب چنين دفاعي كه در آن احتمال از بين رفتن جان و يا عضو وجود داشته باشد ترديدي ندارند. «2»

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 92

بنابراين در راه حفظ مال دنيا و يا عرض و جان شخصي تحمل ضرر ممنوع نبوده بلكه راجح و يا واجب است. شايد به اين جهت باشد كه در اين موارد امر دائر بين حفظ جان و حفظ فضيلت است؛ فضيلت عزت و زير بار ذلت نرفتن و در مقابل ظالم تسليم نشدن هر چند منجر به قتل شود، كه اين يك نوع نهي از منكر است. اگر چنين است پس چگونه در مورد شعائر حسيني كه سبب بقاء اسلام و قوام تمامي دين است ضرر شخصي مانع حكم اولي آن شده و رحجان اوليه را تبديل به حرمت ثانويه مي كند؟

2- در قرآن كريم وارد شده كه حضرت يعقوب آنقدر در فراق يوسف گريست تا اينكه چشمش- كه اشرف اعضاي بدن است- را از دست داد، و جالب اينكه او مي دانست چنين گريه اي منجر به از دست دادن چشم مي شود، اما با اين وجود دست از اين كار بر نداشت و اشرف اعضاي بدنش را در اين را از دست داد. حتي گريه او جانش را در خطر قرار داده بود كه پسرانش او را از چنين خطري بر حذر داشتند. «1» كار آن پيغمبر معصوم را قرآن به عنوان عبرت و موعظه براي ما نقل ميكند. «2» و امام سجاد عليه السلام نيز به كار او استشهاد ميكند. «3» اين گريه و حزن به

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 93

خاطر از دست

دادن يوسف كه جامع فضائل و داراي مقام نبوت است هيچ منقصتي را براي يعقوب ثابت نكرده بلكه قرآن از او ياد كرده و از اين كارش تمجيد مي كند.

3- امام چهارم آنقدر در عزاي پدر مظلومش مي گريست كه ممكن بود در اثر اين گريه جانش را از دست بدهد، يعني او در معرض وقوع در تلف نفس بود، همانطور كه در برخي از روايات آمده كه به آن حضرت مي گفتند:

«انِّي أِخِافُ عَلَيْكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِيْنَ».

يعني خوف آن مي رود كه در اثر شدن گريه جان خود را از دست بدهيد.

آن حضرت در پاسخ مي فرمود:

««إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَي اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» إِنِّي لَمْ أَذْكُرْ مَصْرَعَ بَنِي فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِي لِذَلِكَ عَبْرَة» «1»

«من از اندوه وناراحتيم را فقط به خدا شكوه مي كنم واز خدا چيزي مي دانم كه شما نمي دانيد، من هيچ گاه به ياد شهادت اولاد فاطمه نمي افتم مگر آنكه گريه راه گلويم را مي بندد».

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 94

با اين وجود حضرت دست از گريه در راه اين فضيلت بر نمي داشتند وضرر شخصي را بر آن مقدّم نمي كردند. نمونه اين رفتار در زندگاني ائمه عليهم السلام به وفور يافت مي شود، مثل اينكه گاه در هنگام ذكر مصيبت بي تاب شده وبيهوش مي شده اند، با اينكه بيهوشي انسان را در معرض فوت قرار ميدهد و چنين گريه اي نيز غير اختياري نيست.»

4- اغماء اميرالمومنين و ساير ائمه عليهم السلام در دعا و مناجات با خدا كه عامه و خاصه به وفور نقل كرده اند، با اينكه گفتيم در اغماء معرضيّت فوت وجود دارد. حتي در برخي از موارد كساني كه نظاره گر بودند

يقين ميكردند كه آن حضرات از دنيا رفته اند. مانند جريان معروف ابوالدرداء كه اميرالمومنين عليه السلام را در نخلستان در حال مناجات مشاهده كرد، وپس از آنكه حضرت بيهوش شده ومانند چوب خشك روي زمين افتاد وهر چه آن حضرت را تكان داد از خود حركتي نشان نمي داد، سراسيمه به خانه آن حضرت مراجعه كرده تا همسرش حضرت فاطمه زهرا عليها السلام را از فوت اميرالمؤمين عليه السلام با خبر كند. «2»

5- آنچه اميرالمومنين در آخر خطبه همّام فرمودند، پس از آنكه همام در اثر شنيدن اوصاف متقين شهقه اي زد و از دنيا رفت آن جناب فرمود:

«هكَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ البَالِغَةِ بِأَهْلِهَا» «3»

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 95

يعني موعظه هاي رسا چنين اثري را در اهلش مي گذارد، با آنكه حضرت مي دانستند او در معرض وقوع در چنين هلاكتي است، و به همين جهت ابتدا از بيان اوصاف متقين طفره ميرفتند و پاسخ او را نمي دادند، و وقتي او اصرار كرد حضرت چنين بيان شيوايي فرمود كه جان او را گرفت.

6- وقتي لشكريان معاويه به انبار حمله كردند و به غارت آن مناطق پرداختند اميرالمومنين عليه السلام خطبه اي خواندند و در ضمن آن فرمودند:

وارد خانه زن مسلمان و زن كافري، 24 «خبر به من رسيده كه يكي از سربازان معاويه وارد خانه زن مسلمان و زن كافري كه در پناه اسلام است شده، و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره هاي آنها را به غارت برده است، در حالي كه هيچ وسيله اي براي دفاع جز گريه و التماس كردن نداشته اند. لشكريان شام با غنيمت فراوان رفتند بدون اينكه حتي يك نفر از آنها زخمي بردارد

و يا قطره خوني از ايشان ريخته شود. اگر براي اين حادثه مسلماني از روي تأسف بميرد ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار است.» «1»

بايد بدانيم كه اميرالمومنين عليه السلام ميزان حق است و اهل مبالغه گويي نيست، تا همانند سياستمداران چپاول گر با بزرگ كردن چيزي كه بزرگ نيست مردم را ترغيب به جنگ كند. سخن او عين حق و حقيقت است. او مي فرمايد هتك حرمت حكومت اسلامي و شكستن حد و مرز

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 96

حكومت علوي حتي به اندازه اهانت به زن كافري كه پناهنده به اين حكومت شده، آن قدر مهم است كه جان دادن يك مسلمان كامل الايمان براي آن مصيبت سزاوار است.

آيا در اين جريان بيشتر حرمت اسلام و قرآن و ولايت هتك شده يا در آنچه در كربلا اتفاق افتاد؟

آيا جان دادن براي كندن خلخال از پاي يهوديه در پناه اسلام سزاست ولي جان دادن براي كندن خلخال از پاي نواميس وحي ناسزا؟

در اينجا شواهد بسيار زياد ديگري وجود دارد كه به جهت رعايت اختصار از ذكر آنها صرف نظر مي كنيم. تمامي آنها گواه بر اين مطلب است كه ادلّه حرمت اضرار به نفس به طور كلي منصرف از مواردي است كه معرضيت وقوع در ضرر در مسير فضيلتي از فضائل باشد.

مطلب دوم: شعائر حسيني مهم تر از ضرر شخصي … ص: 96

تقدّم ادلّه حرمت اضرار به نفس و القاء نفس در هلاكت بر احكام اوليه- لبّاً- بازگشت به تزاحم دارد؛ يعني بايد ملاحظه كرد كه آيا آن ضرري كه متوجه انسان است مهم تر است، يا آن چيزي كه در آن معرضيّت ضرر وجود دارد، هر كدام مهم تر بود مقدّم خواهد شد.

مثلًا حكم

به وجوب وضو و غسل با خوف ضرر اندكي همچون تب مختصر و يا سرماخوردگي برداشته مي شود، اما حرمت اكل ميته و گوشت خوك تنها در صورتي برداشته ميشود كه ضرر به حدي برسد كه خوف از دست دادن جان برود. بنابراين ممكن است يك مقدار از ضرر بتواند

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 97

يكي از احكام فرعي دين را بردارد، اما همان مقدار از ضرر بعينه نمي تواند يكي از احكام ركني واصلي دين را رفع كند.

به همين جهت حكم جهاد در راه خدا با اينكه در آن خوف كشته شدن است به خاطر ضرر برداشته نمي شود چون ملاك جهاد به مراتب اقوي از ملاك حفظ جان يك و بلكه چندين نفر است. گر چه با توجه به مطلب قبل و نيز آنچه مي آيد اصلا ادلّه ضرر شامل ابوابي مانند جهاد نمي شود تا نوبت به تزاحم و حكومت برسد.

اكنون كه اين مطلب روشن شد مي گوييم: ملاك اقامه شعائر سيدالشهدا عليه السلام آنقدر مهم است كه ضرر شخصي هيچ گاه مانع از آن نخواهد شد. شواهد زيادي در روايات بر اين اهميت فوق العاده شعائر حسيني در دست مي باشد. اين شعائر علت اصلي بقاء اسلام و دين و توحيد و نبوت و امامت و معاد و همه شريعت بلكه تمامي شرايع، و سبب بقاء تمامي فضائل در جهان، و مانع رشد رذائل و سقوط جامه انساني در گرداب جاهليت است. طوائف مختلفي از روايات چنين اهميت فوق العاده اي را در شعائر حسيني بازگو مي كند. ما تنها به دو دسته از آنها كه هر كدام بالغ بر چند صد حديث دارد اشاره مي كنيم:

دسته اول: روايات زيادي

كه در تشويق و ترغيب به زيارت قبر امام حسين عليه السلام وارد شده. در اين روايات حضرات معصومين عليهم السلام با لحنهاي بسيار تند شيعيان را وادار به زيارت آن جناب مي نمودند، با اينكه مي دانيم در آن دوران زيارت سيدالشهدا مساوي بود با قتل و غارت و قطع عضو و …، همچنانكه متوكّل و غير او بارها كمر بر هدم قبر مطهر

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 98

آن حضرت بستند. جالب اينكه در زمان همين متوكل امام هادي عليه السلام كسي را مي فرستند تا در حائر حسيني براي آن حضرت دعا كند. «1»

معرضيّت وقوع در خطر هنگام رفتن به زيارت در آن دوران قابل انكار نيست، و همينطور تحريض و تشويق شديد ائمه بر رفتن به زيارت در همان شرائط. حتي در برخي از آنها تصريح شده كه با وجود ترس از قتل و حبس نبايد اين زيارت ترك شود. اگر اين دسته از روايات نيز نبود خود امر به زيارت رفتن با آن مضامين بالا آن هم در آن شرائط به وضوح گوياست كه حفظ شعائر حسيني- كه زيارت يكي از آنهاست- به مراتب مهم تر از حفظ جان و سلامت انسان است.

از اين قبيل روايات در مجامع حديثي ما بسيار زياد موجود است «2».

براي نمونه به برخي از اين مضامين اشاره مي كنيم:

1- زراره گويد: از امام باقر پرسيدم: چه مي فرماييد در مورد كسي

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 99

كه با ترس و وحشت به زيارت پدرتان برود. آن حضرت فرمود:

«يُؤْمِنُهُ اللَّهُ يَوْمَ الْفَزَعِ الْأَكْبَرِ وَ تَلَقَّاهُ الْمَلَائِكَةُ بِالْبِشَارَةِ وَ يُقَالُ لَهُ لَا تَخَفْ وَ لَا تَحْزَنْ هَذَا يَوْمُكَ الَّذِي فِيهِ

فَوْزُك». «1»

«خداوند او را روز وحشت و واهمه بزرگتر (قيامت) در امان قرار مي دهد، وملائكه با بشارت به استقبال او مي روند و مي گويند:

نترس و محزون مباش كه امروز روز رستگاري توست».

2- ابن بكير گويد: به امام صادق عليه السلام عرضه داشتم: من در ارّجان منزل دارم و دلم بسيار مي خواهد كه به زيارت قبر پدرتان بروم، اما از وقتي كه به قصد زيارت بيرون روم تا وقتي بر مي گردم دائما دلم در اضطراب وترس ووحشت است، از پادشاه وجاسوسان او وسربازان مسلحي (كه در را وجود داردند). حضرت فرمودند:

«يَا ابْنَ بُكَيْرٍ أَ مَا تُحِبُّ أَنْ يَرَاكَ اللَّهُ فِينَا خَائِفاً؟ أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّهُ مَنْ خَافَ لِخَوْفِنَا أَظَلَّهُ اللَّهُ فِي ظِلِّ عَرْشِهِ وَ كَانَ مُحَدِّثُهُ الْحُسَيْنَ عليه السلام تَحْتَ الْعَرْشِ وَ آمَنَهُ اللَّهُ مِنْ أَفْزَاعِ الْقِيَامَةِ يَفْزَعُ النَّاسُ وَ لَا يَفْزَعُ، فَإِنْ فَزِعَ وَقَّرَتْهُ الْمَلَائِكَةُ وَ سَكَّنَتْ قَلْبَهُ بِالْبِشَارَةِ». «2»

«اي فرزند بكير آيا دوست نداري كه خدا تو را در زمره كساني ببيند كه براي ما ترسان شده اند؟ آيا نمي داني كسي كه به خاطر ترس ما ترسان شود خداوند او را در سايه عرشش «2»

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 100

جاي خواهد داد، ودر زير عرش حسين عليه السلام هم دم و هم صحبت او خواهد بود. وخداوند او را از اضطراب و وحشتهاي روز قيامت در امان قرار مي دهد، همه مردم در اضطراب و وحشتند اما او هيچ اضطرابي ندارد، اگر هراسان شود ملائكه او را آرام كرده و قلبش را با بشارت راحت مي كنند».

3- سليمان بن خالد گويد: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مي فرمود:

«عَجَباً لِأَقْوَامٍ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ شِيعَةٌ لَنَا يُقَالُ إِنَّ أَحَدَهُمْ

يَمُرُّ بِهِ دَهْرَهُ لَا يَأْتِي قَبْرَ الْحُسَيْنِ عليه السلام جَفَاءً مِنْهُ وَ تَهَاوُناً وَ عَجْزاً وَ كَسَلًا! أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ يَعْلَمُ مَا فِيهِ مِنَ الْفَضْلِ مَا تَهَاوَنَ وَ لَا كَسِلَ … ». «1»

«تعجب است از گروهي كه گمان مي كنند شيعه ما هستند، مي گويند عمر يكي از آنها مي گذرد و به زيارت قبر حسين نمي رود! اين كار به خاطر جفا وبي اهميت دانستن وسستي وتنبلي اوست. به خدا قسم اگر مي دانست چه فضيلتي در زيارت اوست نه آن را بي ارزش مي پنداشت و نه سستي مي كرد».

4- ابن خارجه گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم از كسي كه بدون علت زيارت قبر امام حسين عليه السلام را ترك كرده است. فرمود:

«هَذَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ النَّارِ». «2»

«اين مردي از اهل آتش است».

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 101

5- امام صادق عليه السلام فرمود:

«لَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ حَجَّ دَهْرَهُ ثُمَّ لَمْ يَزُرِ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ عليه السلام لَكَانَ تَارِكاً حَقّاً مِنْ حُقُوقِ رَسُولِ اللَّهِ صلي اللَّه عليه و آله لِأَنَّ حَقَّ الْحُسَيْنِ عليه السلام فَرِيضَةٌ مِنَ اللَّهِ وَاجِبَةٌ عَلَي كُلِّ مُسْلِم». «1»

«اگر يكي از شما همه عمرش را به حج برود و حسين بن علي عليه السلام را زيارت نكند يكي از حقوق رسول خدا صلي الله عليه و آله را ترك كرده است، زيرا حق حسين عليه السلام فريضه اي واجب از طرف خدا بر گردن هر مسلماني است».

6- امام رضا عليه السلام فرمودند:

«مَنْ زَارَ قَبْرَ الْحُسَيْنِ عليه السلام بِشَطِّ فُرَاتٍ كَانَ كَمَنْ زَارَ اللَّهَ فَوْقَ عَرْشِهِ». «2»

«هر كس قبر حسين عليه السلام را در كنار شط فرات زيارت كند همانند كسي است كه خدا را بالاي عرشش

زيارت كرده»

دسته دوّم: روايات متعددي است كه شيوه هاي مختلف عزاداري را بيان مي كند. بيش از پانصد حديث در اين زمينه موجود است، وحدود پنجاه عنوان در مورد عزاي آن امام مظلوم وارد شده است، كه بسياري از اين عناوين مستلزم اضرار به نفس ومعرضيت وقوع در هلاكت است.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 102

برخي از اين عناوين به قرار زير است:

لَطْم، لدم، قلق، هلع، جزع، بكاء، نوح، ندبه، صيحة، صرخه، حزن، تفجّع، تألّم، مجروح شدن پلك چشم، هيجان، چاك دادن گريبان وغير آن.

جزع به معني بي تابي است، يعني انسان در اثر مصيبت كنترل خود را از دست بدهد و تاب نياورد و كارهايي انجام دهد كه اگر تاب مي آورد آن كارها را انجام نمي داد.

لطم يعني به صورت سيلي زدن. لدم يعني بر صورت و سينه كوفتن تا خون جاري شود. قلق يعني مضطرب شدن ودر كنترل نبودن كه در چنين حالتي هر اتفاقي ممكن است براي انسان بيفتد. هلع به معني جزع و بي تحملي است. صيحه يعني شيون بلند. صرخه يعني صيحه بلند.

همانطور كه مشاهده مي كنيد اين عناوين با حفظ نفس وجان سازش ندارد. اگر اضرار به نفس در عزاي مظلوم حرام باشد هيچ گاه نبايد در اين مصيبت بي تاب شد به حدي كه انسان به اضطراب افتاده و هيجان زده شده وافعالش از تحت كنترل او خارج شود.

البته اين بدان معني نيست كه هر كسي به هر گونه كه مضطرب شد وخوني از خود جاري كرد واقعا عزاداري كرده باشد وكار او از شعائر حسيني محسوب شود، بلكه بايد شرائطي كه تاكنون مطرح شد در آن رعايت شود كه از آن جمله دلالت

عرفي اين عمل بر عزاي سالار شهيدان وعدم انطباق عنوان حرام بر آن است.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 103

اكنون به برخي از اين مضامين نيز اشاره مي كنيم:

1- امام صادق عليه السلام فرمودند:

«كُلُّ الْجَزَعِ وَ الْبُكَاءِ مَكْرُوهٌ مَا خَلَا الْجَزَعَ وَ الْبُكَاءَ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ عليه السلام». «1»

«هر بي تابي وگريه اي مكروه است مگر بي تابي وگريه براي شهادت حسين عليه السلام»

2- امام صادق عليه السلام از مسمع كردين پرسيدند: آيا تو به ياد مصيبتهاي امام حسين مي افتي و براي آن جزع و بي تابي مي كني؟ گفتم: آري به خدا آنقدر مي گريم كه اهلم اثر آن را در چهره ام مي بينند وديگر نمي توانم غذا بخورم وآب بياشامم، به حدي كه از فرط گرسنگي وتشنگي وضع چهره ام تغيير مي كند. حضرت فرمود:

«رَحِمَ اللَّهُ دَمْعَتَكَ أَمَا إِنَّكَ مِنَ الَّذِينَ يُعَدُّونَ مِنْ أَهْلِ الْجَزَعِ لَنَا» … «2»

«خدا به اشك چشمت رحم نمايد، هرآينه تو از كساني هستي كه از اهل جزع و بي تابي بر ما محسوب مي شوند».

3- امام باقر عليه السلام روز عاشورا به تمامي اهل خانه كه از آنها تقيّه نمي كرد مي فرمود بر آن حضرت گريه كنند ودر خانه اش مجلس عزا بر پا كرده و اظهار جزع كنند، يعني بي تابي خود را آشكار كرده و نشان دهند. «3»

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 104

4- امام رضا عليه السلام فرمودند:

«إِنَّ يَوْمَ الْحُسَيْنِ أَقْرَحَ جُفُونَنَا وَ أَسْبَلَ دُمُوعَنَا». «1»

«روز حسين پلكهاي چشم ما را زخم كرده و اشك هاي ما را ريزان نموده است».

6- در زيارت ناحيه وارد شده است كه:

«وَ أُقِيمَتْ لَكَ الْمَأْتَمُ فِي أَعْلَي عِلِّيِّينَ وَ لَطَمَتْ عَلَيْكَ الْحُورُ الْعِين». «2»

«براي تودر اعلي عليين مجالس عزا و ماتمكده ها بنا شده وحور العين

به خاطر تو به صورت خود لطمه زده است».

اينها قطره اي از درياي روايات فراواني است كه در اين باب وارد شده وتمامي آنها گوياي يك مطلب است، وآن اين كه ملاك شعائر حسيني و عزاي بر مظلوم بسيار مهم تر وقوي تر از بسياري از احكام ديگر است. بنا براين اگر تزاحمي ميان اين دو رخ داد شعائر حسيني بي چون و چرا مقدم خواهد بود.

وجه اهميت اين است كه اين شعائر مرتبط با ولايت است كه «لَمْ يُنادِ بِشَي ءٍ كَمَا نُودِيَ بِالوِلايِةِ» «3»

، و مرتبط با سيدالشهداست كه او نفس رسول خدا و چراغ هدايت و كشتي نحات است، اگر شعائر ا از بين

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 105

برود بشريت تا ابد هلاك شده و نجات نخواهند يافت و چراغي براي هدايت نخواهند داشت. از اين رو از دست دادن جان يك يا چند نفر در مقابل حيات معنوي همه بشريت ارزشي ندارد.

مطلب سوم: كدامين ضرر؟ … ص: 105

ضرر و هلاكت و از دست دادن، به چيزي مي گويند كه گتره و بيهوده از دست انسان برود. وقتي انسان چيز با ارزشي را بيهوده از دست بدهد و در مقابلش هيچ بهره و نتيجه اي وجود نداشته باشد او ضرر كرده است. اما اگر انسان چيزي را از دست داد ولي در مقابل چيز بهتري به دست آورد، در هيچ منطقي او را متضرر حساب نمي كنند. مثلًا اگر پول شما بيهوده از دست شما برود و در مقابلش چيزي عائدتان نشود ضرر كرده ايد، اما اگر در ازاي از دست دادن پول به چيز ارزشمند ديگري برسيده ايد هيچ ضرري نكرده ايد.

همينطور از دست دادن يكي از اعضاي بدن براي محافظت از ساير اعضا ضرر

نبوده بلكه جلوگيري از ضرر است، و يا حجامت و گرفتن مقداري از خون سر يا كمر براي حفظ سلامت بدن. از اين رو از دست دادن هر چيزي ضرر نيست بلكه بايد ديد در مقابل از دست دادن آن چيز چه چيزي به دست آمده است.

ضرر دنيوي و نفع اخروي … ص: 105

وقتي در مقابل از دست دادن يكي از امور دنيوي نفع آخرتي نصيب انسان بشود موضوع ضرر منتفي خواهد شد. مرحوم محقق نراقي در

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 106

عوائد الأيام نيز به اين مطلب اشاره كرده «1»، و در مستند الشيعه فروع زيادي را بر آن مترتب نموده است.

به همين جهت جهاد در راه خدا با اينكه در آن تلف نفس و عضو هست اما ضرر نيست، چون در ازاي از دست دادن آن بهره هاي فراواني عائد خود مجاهد و جامعه اسلامي ميشود، و جان شهيد بيهوده تلف نشده تا هلاكت باشد. همچنين است از دست دادن هر امر دنيوي براي به دست آوردن امر اخروي.

وقتي امام امير المومنين عليه السلام مي فرمايد جان دادن مسلمان در مصيبت اهانت به مرز و بوم اسلامي- حتي به اندازه كندن خلخال از پاي يهوديه در پناه اسلام- كاري به جا وسزاست به آن معني است كه جان آن شخص بيهوده تلف نشده بلكه در راه فضيلت بوده و هيچ ملامتي متوجه او نيست.

در حقيقت اين اشكال ناشي از ديد كوتاه دنيا پرستان و ماديين است كه تمام خير و شر را در اين دنيا مي بينند و اصلا اعتقادي به فضائل و كمالات و مقامات اخروي ندارند، قرآن حال آنان را اينگونه حكايت مي كند:

«وَ قالُوا ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا

نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ وَما لَهُمْ بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّون». «2»

اما اگر اعتقادي به جهان آخرت باشد و انسان يقين داشته باشد كه در مقابل از دست دادن اين چيز به چيزهاي زيادي دست پيدا ميكند هيچ وقت آن را ضرر به حساب نمي آورد.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 107

بله البته ممكن است شارع مقدس به لحاظ اينكه گاه تحمل يك ضرر دنيوي در راه رسيدن به يك كمال و فضيلت، انسان را از تحصيل كمالات فراوان ديگري باز مي دارد، وديگر نمي تواند در اين راه ادامه مسير دهد، به خاطر وجود ضرر در يكي از تكاليفش دست از وجوب آن تكليف و يا حتي از جواز آن بردارد، و بر مكلف لازم كند كه مراعات ضرر را نموده و متحمل ضرر نشود هر چند اين فضيلت از او فوت شود. همانند اينكه با وجود ضرر حكم وجوب روزه و وضو وغسل برداشته مي شود، چه رفع حكم رخصت باشد يا عزيمت. ولي تمام نكته در اين است كه در چنين موردي لزوم تحمل ضرر نه به خاطر اقوي بودن ملاك آن ضرر شخصي دنيوي از ملاك حكم شرعي است، بلكه به خاطر محروم شدن مكلف از ادامه مسير و درك ساير كمالاتي است كه در نظر شارع اهم از فوت ملاك اين حكم فرعي است.

منافع دنيوي و اخروي بيشمار شعائر حسيني مانع از تحقّق ضرر در آن است … ص: 107

اكنون مي گوييم: عزاداري بر سالار شهيدان عالم كه سبب بركات فراوان دنيوي و اخروي، در شخص و جامعه، در اخلاق و عقائد، در تربيت اجتماعي و … دارد، در مقابل اين همه نفع تلف عضو و يا تلف نفس ضرر محسوب نمي شود و

ضرر در اينجا تخصّصاً و موضوعاً منتفي است.

چگونه ضرر باشد در حالي كه علت بقاء اسلام و مانع تحريف اين آيين آسماني- همانند ساير اديان- شده است؟

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 108

چگونه ضرر باشد در حالي كه از توحيد تا معاد، از طهارت تا ديات، از اخلاق وآداب همگي وابسته به اوست؟ واگر اين شعائر از بين برود تمامي دين از بين خواهد رفت وچيزي از آن نخواهد ماند، مگر مشتي خرافات وظلمات، همان چيزي كه در ساير اديان تحريف شده مشاهده مي كنيم.

چگونه ضرر باشد و حال آنكه اين شعائر حيات طاغوتهاي روزگار را به چالش كشيده، و آنها را هميشه هراسان از اين عزاداريها نگه داشته است، و به همين سبب از گذشته زمان تا به امروز با تمام قوا سعي در كمرنگ كردن اين شعائر و عزاداري ها و زيارت رفتن ها هستند؟

چگونه ضرر باشد و حال آنكه چنين شعائري سبب تقويت روحيه سربلندي و عزت و زير بار ظلم نرفتن در جوامع ايماني است كه داد مستكبران عالم را در آورده است؟

چگونه ضرر باشد و حال آنكه سبب تقويت روحيه ايماني جوامع بوده و سد محكمي در برابر تهاجمات روز افزون فرهنگي دشمنان است؟

چگونه ضرر در اين شعائر صدق كند و حال آنكه قوام دين به اين شعائر است، و تمام دين را همين شعائر حفظ ميكند؟

اين شعائر علاوه بر منافع لايتناهي اخروي منافع بيشمار دنيوي نيز دارد. از اين رو حتي اگر قاعده فوق را نسبت به منافع اخروي نپذيريم و ملاك نفع و ضرر را تنها منافع دنيوي بدانيم، به هيچ وجه نمي توان از منافع بيشمار دنيوي اين شعائر چشم

پوشي كرد. پس در اين شعائر- با تحفظ بر عنوان شعيره بودن- ضرر موضوعاً منتفي است چه به لحاظ

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 109

نفع اخروي وچه به لحاظ منافع بيشمار دنيوي.

شعائر حسيني براي از خود گذشتن است نه خود را حفظ كردن … ص: 109

اساس شعائر حسيني بر ايجاد روحيه حماسي وفداكاري وايثار واز خود گذشتگي است، نه مراعات جان وحفظ خود وخود خواهي، اساس بر جهاد وجانفشاني است نه نگه داشتن جان، اساس بر جانبازي است نه تن پرستي.

اصلا حسين عليه السلام يعني فداكاري، يعني از خود گذشتن، يعني به فكر خود نبودن، يعني جانفشاني در راه محبوت را شيرين تر از عسل دانستن، يعني نديدن خود وديدن او.

كربلا يعني تير را به چشم و جان خريدن تا خاري به پاي حجة اللَّه نخلد، كربلا يعني قطعه قطعه شدن در راه امام زمان تا تني از او نرجند، كربلا يعني مادر، سر بريده فرزند را به طرف دشمن پرتاب كند تا از اين رهگذر يك خار از هزاران خار از سر راه فرزند زهرا كنده شود. كربلا يعني اينكه منتها آرزوي انسان اين باشد كه خون آلوده اش با خون امامش مخلوط شود تا از اين راه كسب آبرو كند. اينها معاني نهضت عاشوراست نه آنكه تمام فكر وذكر انسان اين باشد كه خاري در پايش نخلد تا مبادا خوني از او جاري شود ولطمه اي ببيند. به همين جهت ميرزاي قمي شعائر حسيني را در باب جهاد مندرج كرده است. «1»

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 110

آيا تحمل ضررهاي فراوان براي تمرين و آمادگي سربازان فداكاري كه حاضرند سر خود را در راه هدف ببازند ضرر محسوب ميشود؟

هميشه در هر لشكري يك عده سرباز فداكار هستند

كه حاضرند در راه هدفشان هر زحمتي را به جان بخرند، چنين كساني را به تمرينهاي سخت و دشواري وا مي دارند كه ديگران از تحمل آن عاجزند، زيرا اينها قرار است جان بدهند پس نبايد از ريختن مقداري از خونشان در هنگام رزمايش وآمادگي نظامي واهمه اي داشته باشند. اينها براي اينكه خود را نگه دارند نيامده اند، بلكه آمده اند تا خود را نگه ندارند وهدفشان را نگه دارند، جانشان را فدا كنند تا هدفشان فدا نشود. گاه در برخي رزمايشهاي نظامي جان برخي از اين تكاوران نيز از بين مي رود، اما چه باك از رفتن جان چند نفر در مقابل آمادگي نظامي وتربيت سربازاني كه در راه هدفشان سر مي بازند.

معمولا براي بيان چنين معاني والاي ايثار وشهادت از رنگ قرمز ويا گل لاله استفاده مي كنند، زيرا دلالت خون ورنگ سرخ بر شهادت ورشادت دلالتي طبعي است وچنين دلالتي برتر از دلالت هاي وضعي موجود در ساير اقسام شعائر است.

مي دانيم عزيزترين چيز براي انسان جان اوست، برخي در راه محبوبشان از بذل مال دريغ ندارند اما صحبت جان كه برسد عقب نشيني مي كنند. اما عده ايي هستند كه حاضرند با صد شور و شعف در راه محبوبشان جان خود را نيز ببازند، همان جان عزيزي كه همه با دوصد حرص وآز آن را حفظ مي كنند. اينها همان كساني هستند كه

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 111

خواب راحت را از چشم بدخواهان محبوبشان ربوده اند، وآنها را در درياي گيجي وگنگي وترس واضطراب و واهمه فرو برده اند. دست ديگران ديگران را مي شود با پول بست، يا صدايشان را با تهديد خفه كرد، اما اينها نه چشمي به دنيا دوخته اند ونه

دلي بر جان.

صد البته كه رزمايش اين گروه فداكار بسيار ديدني خواهد بود، كه چگونه با عشق و شور از خون دل خود- كه عزيزترين چيزها نزد بعضي مي باشد- به چه راحتي مي گذرند واصلا ناراحت نيستند! وصد البته كه چنين رزمايشي براي گروه ديگر بسيار تلخ ونامبارك بوده ومو را بر تنشان راست مي كند، اينها كه با نام محبوبشان چنين سر مي بازند اگر او را ببينند وقرار باشد به فرمان او بجنگند چه خواهند كرد؟ در حقيقت اين يك تمرين وآمادگي نظامي است براي ياري آن يار سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست، چه پس از ظهورش وچه قبل از آن.

همانند نيكان باش … ص: 111

البته نمي خواهيم بگوييم هر كه در اين رزمايش شركت مي كند از چنين شناخت بالايي برخوردار است، واين كار او نشانه شدت رشادت وفداكاري وعلاقه او در راه محبوبش مي باشد. اما يكي از اصول مسلمّ در علم اخلاق وتربيت ويكي از بهترين شيوهاي كنترل نفس وبه دست آوردن عنان اين اسب چموش، همانندي با نيكان است. يعني كسي كه يكي از فضائل روحي برايش بسيار دشوار مي نمايد، اگر بخواهد نفسش رام شده وبر انجام اين فضيلت عادت كند، بايد خود را شبيه

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 112

كساني كه داراي اين فضيلت هستند بنمايد، و به اصطلاح عاميانه اداي او وكاريهايش را در بياورد كه همانندي با نيكان خود يك فضيليت است. در چنين حالتي كم كم انسان رنگ او را به خود مي گيرد و مانند او خواهد شد. اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد:

«إِنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ». «1»

«اگر بردبار نيستي خود را

به شكل بردباران در آور، كه بسيار اندكند كساني كه خود را شبيه گروهي نمايند مگر آنكه بالأخره از آنها خواهند شد».

بنابراين يكي از راههاي ايجاد روحيه حماسي و جانبازي وفداكاري وايثار واز خودگذشتگي- كه تمامي اينها معاني بلند نهضت عاشورا وكربلاست- همانندي با دارندگان اين فضائل است، تا به اين واسطه چنين روحيه اي در آنها هم ايجاد شود.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 115

فهرستها/ 113

كتاب نامه … ص: 115

منابع حديثي شيعه

1. اصول و فروع كافي، محمد بن يعقوب كليني ثقة الاسلام، متوفي 329 قمري. چاپ دار الكتب اسلاميه تهران.

2. المناقب يا مناقب ابن شهر آشوب، محمد بن شهر آشوب مازندراني، متوفي 588 قمري. چاپ موسسه انتشارات علامه قم.

3. امالي شيخ صدوق، محمد بن علي بن بابويه قمي، متوفي 381 قمري.

چاپ كتابخانه اسلاميه.

4. بحارالانوار، محمد باقر مجلسي علامه، متوفي 1111 قمري. چاپ موسسة الوفاء بيروت.

5. تهذيب الأحكام، محمد بن حسن طوسي شيخ الطائفة، متوفي 460 قمري.

چاپ دار الكتب اسلاميه تهران.

6. عيون اخبار الرضا، محمد بن علي بن بابويه قمي، متوفي 381 قمري.

چاپ انتشارات جهان.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 116

7. غررالحكم ودرر الكلم، عبد الواحد بن محمد تميمي آمدي، متوفي 550 قمري. چاپ انتشارات دفتر تبليغات حوزه علميه قم.

8. كامل الزيارات، ابن قولويه قمي، متوفي 367. چاپ انتشارات مرتضويه.

9. مصباح المتهجّد، محمد بن حسن طوسي شيخ الطائفة، متوفي 460 قمري. چاپ موسسة فقه الشيعة بيروت.

10. نهج البلاغة، سيد رضي، متوفي 406 قمري.

11. وسائل الشيعة الي تحصيل مسائل الشريعة، شيخ حر عاملي، متوفي 1104 قمري. چاپ موسسة آل البيت لاحياء التراث.

منابع فقهي شيعه

12. المبسوط، محمد بن حسن طوسي شيخ الطائفة، متوفي 460 قمري. چاپ المكتبة المرتضوية.

13. تذكرة الفقهاء، حسن

بن يوسف بن مطهر علامه حلي، متوفي 726 قمري.

چاپ موسسة آل البيت لاحياء التراث.

14. جامع الشتات، ابوالقاسم بن محمد حسن، ميرزاي قمي، متوفي 1231 قمري. چاپ موسسه كيهان.

15. جامع المقاصد في شرح القواعد، علي بن حسين كركي محقق ثاني متوفي 940 قمري. چاپ موسسه آل البيت لاحياء التراث.

16. جواهر الكلام في شرح شرايع الاسلام، محمد حسن النجفي، متوفي 1266 قمري. چاپ دار الكتب اسلاميه تهران.

17. ذكري الشيعة في احكام الشريعة، محمد بن جمال الدين مكي عاملي شهيد اول، متوفي 786 قمري. چاپ موسسة آل البيت لاحياء التراث.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 117

18. رياض المسائل، سيد علي طباطبائي، متوفي 1231 قمري. چاپ موسسة النشر الاسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم.

19. عوائد الأيام، احمد بن محمد مهدي نراقي، متوفي 1245 قمري. چاپ مركز النشر التابع لمكتب الاعلام الاسلامي

20. كشف اللثام عن قواعد الاحكام، بهاء الدين محمد بن حسن اصفهاني فاضل هندي، متوفي 1137 قمري. چاپ موسسة النشر الاسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم.

21. مجمع الفائدة والبرهان في شرح ارشاد الاذهان، مولي احمد اردبيلي، متوفي 993 قمري. چاپ موسسة النشر الاسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم.

22. مسالك الافهام الي تنقيح شرايع الاسلام، زين الدين بن علي عاملي شهيد ثاني، متوفي 965 قمري. چاپ موسسة المعارف الاسلامية.

23. مستند الشيعه في احكام الشريعة، احمد بن محمد مهدي نراقي، متوفي 1245 قمري. چاپ موسسة آل البيت لاحياء التراث.

منابع حديثي سني

24. الدر المنثور، جلال الدين سيوطي، چاپ دار الفكر لبنان.

25. سنن ابي داوود، سليمان بن اشعث سجستاني، متوفي 275. چاپ دارالفكر بيروت.

26. سنن ترمذي، محمد بن عيسي بن سورة، متوفي 279. چاپ دارالفكر بيروت.

27.

سنن كبري، ابوبكر بيهقي، متوفي 458. چاپ دارالفكر بيروت.

28. صحيح بخاري، محمد بن اسماعيل. چاپ دار الطباعة العامرة استانبول.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 118

29. صحيح مسلم، مسلم بن حجاج، چاپ دار الفكر بيروت.

30. كنز العمال في سنن الاقوال والافعال، علي المتقي بن حسام الدين الهندي، متوفي 975. چاپ موسسة الرسالة بيروت.

31. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، علي بن ابي بكر الهيثمي، متوفي 807. چاپ دار الكتب العلمية بيروت.

32. ينابيع المودة لذوي القربي، سليمان بن ابراهيم قندوزي حنفي، 1294 قمري. چاپ دار الاسوة للطباعة و النشر.

كتب لغت

33. العين، خليل بن احمد فراهيدي، متوفي 175.

34. القاموس المحيط، فيروزآبادي.

35. صحاح اللغة، جوهري.

36. مقاييس اللغة، ابن فارس.

ساير كتابها

37. حماسه حسيني، مرتضي مطهري شهيد. چاپ انتشارات صدرا تابستان 1368.

38. فرهنگ نامه مرثيه سرايي وعزاداري سيد الشهداء، محمد محمدي ري شهري. نشر مشعر.

39. كتاب مقدس شامل عهد عتيق و عهد جديد.

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 119

فهرست آيات … ص: 119

«احل اللَّه البيع» 26

«الَّذينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعينَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذينَ … » 72

«انَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام» 11

«إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّه» 38

«إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَي اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» 93

«ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوب» 38

«زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذينَ آمَنُوا» 72

«في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُه» 38

«لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجا» 12

«وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّه» 38، 58، 80

«وَ قالُوا ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا» 106

«وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَي الْقُلُوب» 11

«وَ يَصْنَعُ الْفُلْكَ وَ كُلَّما

مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ» 72

«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّه» 38

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 121

فهرست احاديث … ص: 121

ابْعَثُوا إِلَي الْحَيْرِ ابْعَثُوا إِلَي الْحَيْرِ … 98

اقْرَأْ عَلَي مَنْ تَرَي أَنَّهُ يُطِيعُنِي مِنْهُمْ وَ يَأْخُذُ بِقَوْلِيَ السَّلَامَ 83

أُقِيمَتْ لَكَ الْمَأْتَمُ فِي أَعْلَي عِلِّيِّينَ وَ لَطَمَتْ عَلَيْكَ الْحُورُ الْعِين 104

إِنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ 112

انِّي أِخِافُ عَلَيْكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِيْنَ 93

إِنِّي لَمْ أَذْكُرْ مَصْرَعَ بَنِي فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِي لِذَلِكَ عَبْرَة 93

إِنَّ يَوْمَ الْحُسَيْنِ أَقْرَحَ جُفُونَنَا وَ أَسْبَلَ دُمُوعَنَا 104

حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْن 11

رَحِمَ اللَّهُ دَمْعَتَكَ أَمَا إِنَّكَ مِنَ الَّذِينَ يُعَدُّونَ مِنْ أَهْلِ الْجَزَعِ لَنَا 103

رَحِمَ اللَّه مَنْ أَحْيَا أَمْرَنَا 39

عَجَباً لِأَقْوَامٍ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ شِيعَةٌ 100

كُلُّ الْجَزَعِ وَ الْبُكَاءِ مَكْرُوهٌ مَا خَلَا الْجَزَعَ 103

كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَي أَمِير 76

كُونُوا دُعَاةَ النَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ لِيَرَوْا مِنْكُمُ الاجْتِهَادَ 82

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 122

كَيْفَ بِكُمْ إِذَا فَسَدَتْ نِسَاؤُكُمْ وَ فَسَقَ شَبَابُكُمْ 76

لاتَأْخُذُهُ فِي اللَّه لَومَةُ لائِمٍ 73

لَمْ يُنادِ بِشَي ءٍ كَمَا نُودِيَ بِالوِلايِةِ 33، 104

لَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ حَجَّ دَهْرَهُ ثُمَّ لَمْ يَزُرِ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ 101

مَنْ زَارَ قَبْرَ الْحُسَيْنِ عليه السلام بِشَطِّ فُرَاتٍ كَانَ كَمَنْ زَارَ اللَّهَ فَوْقَ عَرْشِهِ 101

مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالَهِ فَهِوَ بَمَنْزِلَةِ الشَهِيْدِ 91

هَذَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ النَّارِ 100

هكَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ البَالِغَةِ بِأَهْلِهَا 94

يَا ابْنَ بُكَيْرٍ أَ مَا تُحِبُّ أَنْ يَرَاكَ اللَّهُ فِينَا خَائِفاً 99

يَا عَلِي مَنْ عَمَّرَ قُبُورَكُمْ وَ تَعَاهَدَهَا فَكَأَنَّمَا 40

يُؤْمِنُهُ اللَّهُ يَوْمَ الْفَزَعِ الْأَكْبَرِ 99

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 123

فهرست اعلام … ص: 123

آدم، 11، 13

آمدي، 76

ائمه، 46، 58، 61، 78، 94، 98

ابراهيم، 11، 13

ابن بكير، 99

ابن خارجه، 100

ابن شهر آشوب، 93

ابن فارس، 23

ابن قولويه، 92، 93

ابن قولويه قمي، 98

ابوالدرداء، 94

ابوالقاسم بن محمد حسن، ميرزاي قمي، 109

ابي داوود، 89

ابي عبد اللَّه الحسين، 33، 58، 65

ابي هاشم الجعفري، 98

احمد

اردبيلي، مقدس، 91

احمد بن محمد مهدي نراقي، 105، 106

اديبان، 85

الائمّة الميامين، 11، 13

امام، 68، 69

امامان، 82

امام باقر، 83، 84، 98، 103

امام حسين، 11، 12، 13، 14، 17، 67، 69، 93، 99، 100، 101، 103، 109

امام رضا، 67، 101، 104

امام زمان، 87، 109

امام سجاد، 92

امام صادق، 39، 76، 82، 83، 84، 99، 100، 101، 103

امام مظلوم، 66، 101

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 124

امام هادي، 98

اميرالمومنين، 40، 73، 76، 83، 84، 94، 95، 112

انبياء، 11، 12، 14

اوصياء، 12

اولاد فاطمه، 93

اهل بيت، 18، 49، 58، 61، 70، 87

اهل لغت، 24

أفضل المرسلين، 11، 13

بخاري، 88، 89

بروجردي، 66

بني فاطمة، 93

بهائي، 90

بيهقي، 89

پادشاه، 99

پسران يعقوب، 92

پيامبر اكرم، 11، 13، 14، 32، 40، 60، 76، 83، 84

پيامبران، 14، 86

ترك شيرازي، 69

ترمذي، 88

جاسوسان، 99

جبرئيل، 88

جعفري، 83

جوهري، 22، 23

حافظ، 63، 69

حجة اللَّه، 109

حر عاملي، 93، 98، 100

حسن بن يوسف بن مطهر، علامه حلي، 91

حسن كاشاني، 12، 15، 18

حسيني، 11، 12، 13، 14، 18، 33، 50، 65، 69، 87، 90، 92، 96، 97، 98، 104، 107، 109

حضرت فاطمه، 67، 94

حور العين، 104

خاتم النبيين، 11، 12، 13، 14

خليل بن احمد فراهيدي، 21، 22

دانشمندان، 63

دشمنان، 78، 108

دعبل، 67

رسول اللَّه، 76، 101

رسول خدا، 77، 84، 101، 104

رضي، سيد، 76، 94، 95

زراره، 98

زن كافر، 95، 96

زن مسلمان، 95

زيد شحام، 82

زين الدين بن علي عاملي، شهيد ثاني، 91

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 125

سالار شهيدان، 17، 18، 49، 64، 66، 80، 102، 107

سربازان، 95، 99، 110

سرباز فداكار، 110

سرور بهشتيان، 14، 64

سليمان بن خالد، 100

سليمان بن داود، 40

سهل بن زياد، 98

سياستمداران چپاول گر، 95

سيدالشهدا، 12، 14، 66، 97، 104

سيد المرسلين، 61

سيّد شباب أهل الجنّة، 12

سيد مظلومان، 41، 58، 85

سيوطي،

88

شارع، 18، 26، 27، 29، 30، 31، 39، 40، 41، 42، 43، 44، 45، 46، 47، 48، 56، 57، 58، 60، 61، 80، 107

شاعران، 85

شيخ حر عاملي، 103

شيخ صدوق، 94

شيخ طوسي، 66

شيعيان، 17، 97

طاغوتهاي روزگار، 108

عترت، 12، 14

علامه مجلسي، 73

علي اكبر، 69

علي بن بلال، 98

علي بن حسين كركي، محقق ثاني، 91

علي طباطبائي، سيد، 91

عيسي مسيح، 11، 14، 89

غير شيعيان، 86

غير مسلمانان، 71، 79، 80، 86

فرزند بكير، 99

فرزند پيغمبر خدا، 66

فرزند زهرا، 109

فقها، 48، 49، 91

فيروزآبادي، 23

قندوزي، 94

كفار، 28

گويندگان، 85

لشكريان، 65

لشكريان شام، 95

لشكريان معاويه، 95

لغت شناسان، 21

ليلا، 69

متشرعه، 18، 41، 55، 56

متقي هندي، 88

متوكل، 97، 98

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 126

محتشم، 67

محمد باقر مجلسي، علامه، 11، 13، 39، 40، 67، 82، 93، 98، 99، 100، 101، 104

محمد بن جمال الدين مكي، شهيد اول، 91

محمد بن حسن اصفهاني، فاضل هندي، 91

محمد بن حسن طوسي، شيخ الطائفة، 91، 98، 101

محمد بن حمزة، 98

محمد بن يعقوب كليني، 33، 66، 76، 83، 91، 94، 98، 104

محمد حسن نجفي، صاحب جواهر، 91

محمد سند، 12، 15، 18

محمدي ري شهري، 70

مداحان، 85

مرتضي مطهري، 70

مستكبران عالم، 108

مسلم، 88، 89

مسلمانان، 14، 23، 25، 26، 28، 50، 51، 71، 72، 75، 78، 79، 80، 82، 85، 95، 96

مسمع كردين، 103

مسيحيان، 89

مشركين، 72

معاويه، 12، 14

معصوم، 42، 48، 51، 61

معصومين، 50، 59، 97

ملائكه، 66، 99، 100

موسي، 11، 13

مومنان، 17، 82، 85

ميرزاي قمي، 109

نواميس وحي، 96

نوح، 11، 13

همّام، 94

هيثمي، 88، 89

يار سفر كرده، 111

يزيد، 12، 14

يعقوب، 92، 93

يوسف، 92، 93

يهوديه در پناه اسلام، 96

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 127

فهرست مكانها و زمانها … ص: 127

ارّجان، 99

افطار، 85

الحير، 98

العسكر، 98

انبار، 95

بخارا، 69

بدر، 28، 32

بيابان، 79

بيت المقدس، 40

پايه هاي عرش، 66

حائر حسيني، 98

خانه سنگي،

79

خيمه عزا، 85

خيمه هاي مطهر ابي عبد اللَّه، 65

دو كوه، 79

راه كربلا، 69

روز حسين، 104

روز وحشت و واهمه بزرگتر، 99

ستون سنگي، 79

سحر، 85

سمرقند، 69

شط فرات، 67، 101

صفا، 38، 39

طريق الطف، 69

عاشورا، 65، 66، 103، 109، 112

عصر عاشورا، 65

غدير خم، 32

قبر امام حسين، 97، 98، 99، 100، 101

قبرهاي اهل بيت، 40

قم، 18

كربلا، 12، 14، 69، 96، 109، 112

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 128

كره خاكي، 79

مجلس روضه، 85

محراب، 85

محرم، 12، 15، 18

مروه، 38، 39

مسجد، 48، 60، 85

مشاعر، 21، 22

مشعر، 21، 23

ملا اعلي، 66

هندو، 69

يوم الحسين، 104

يوم الفزع الأكبر، 99

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 129

فهرست كتابها … ص: 129

اصول كافي، 33، 83، 94، 104

الدر المنثور،، 88

العين، 21

القاموس المحيط، 23

المبسوط، 91

المناقب، 93

بحارالأنوار، 11، 13، 39، 40، 67، 73، 78، 82، 93، 98، 99، 100، 101، 104

تذكرة الفقهاء، 91

تهذيب الاحكام،، 66

تهذيب الأحكام، 101

جامع الشتات، 109

جامع المقاصد، 91

جواهر الكلام، 91

حماسه حسيني، 70

ذكري الشيعة، 91

رياض المسائل، 91

سنن ابي داوود، 89

سنن ترمذي، 88

سنن كبري، 89

صحاح، 22

صحاح اللغة، 22

صحيح بخاري، 88، 89

صحيح مسلم، 88، 89

عوائد الأيام، 106

عيون اخبار الرضا، 94

غررالحكم، 76

فروع كافي،، 66

فروع كافي، 76، 91، 98

فرهنگ نامه مرثيه سرايي وعزاداري سيد الشهداء،، 70

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 130

قاموس، 23

كامل الزيارات، 92، 93، 98

كتاب مقدس، 88

كشف اللثام، 91

كنز العمال، 88

مجمع الزوائد،، 88

مجمع الزوائد، 89

مجمع الفائدة، 91

محمد بن علي بن بابويه قمي، شيخ صدوق، 94

مسالك الافهام، 91

مستند الشيعه، 106

مصباح المتهجّد، 98

معجم مقاييس اللغة،، 23

مقاييس اللغة، 23

نهج البلاغه، 112

نهج البلاغة، 76، 94، 95

وسائل الشيعة، 93، 98

وسائل الشيعة، 100، 103

ينابيع المودة، 94

شيوه هاي نوين عزاداري بدعت يا سنت؟، ص: 131

فهرست اشعار … ص: 131

اذا للطمت الخد فاطم عنده 67

أفاطم لو خلت الحسين مجدلا 67

اگر آن ترك شيرازي به دست آرد دل ما را 69

اين ماهي فتاده به درياي خون كه هست 67

نذر علي لان عادوا و ان رجعوا 69

8. برپايى مراسم جشن و عزا

مشخصات كتاب

سرشناسه : رضواني علي اصغر، 1341

عنوان و نام پديدآور : برپايي مراسم جشن و عزا / تاليف علي اصغر رضواني.

مشخصات نشر : قم: مسجد مقدس جمكران 1385.

مشخصات ظاهري : 107 ص.

فروست : سلسله مباحث وهابيت.

شابك : 4500 ريال ؛ 10000 ريال چاپ سوم 978-964-973-049-3

وضعيت فهرست نويسي : فاپا

يادداشت : چاپ سوم: زمستان 1388.

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس.

موضوع : وهابيه -- دفاعيه ها و رديه ها

موضوع : شيعه -- دفاعيه ها و رديه ها

موضوع : سوگواري ها

موضوع : شعاير و مراسم مذهبي

موضوع : جشن ها

شناسه افزوده : مسجد جمكران (قم)

رده بندي كنگره : BP212/5/ر57ب4 1385

رده بندي ديويي : 297/417

شماره كتابشناسي ملي : م85-25633

مقدمه ناشر

ترويج فرهنگ ناب محمّدى و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام در طول تاريخ دچار كج انديشى ها و نابخردى هايى بوده است كه نمونه بارز آن را در انديشه وهابيت و سلفى گرى مى توان نظارگر بود، تفكرى كه همه مسلمانان جهان را از دين اسلام خارج و فقط خود را مسلمان مى دانند. عدّه اى اندك كه با كج انديشى، مسلمانان جهان و ديگر اديان را دچار مشكل كرده و چهره اى خشن و كريه از دين رحمت ارائه نموده اند. معمار اين انديشه ابن تيميه از مخالفان فرزندان پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله مى باشد كه تفكّر او از قرن هفتم تا قرن سيزدهم به فراموشى سپرده شده و مورد مخالفت انديشمندان مذاهب اسلامى قرار گرفت ولى كمتر از يك قرن است كه اين تفكّر انحرافى دوباره در جامعه اسلامى توسط افرادى معلوم الحال مطرح مى گردد. جا دارد متفكرين اسلامى، جريان هاى فكرى منحرف را به مسلمانان جهان معرفى كرده

و محور وحدت اسلامى كه همان اسلام ناب محمدى صلى الله عليه وآله است را تبيين نمايند، محورى كه براساس محبّت و پيروى از اهل بيت رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله استوار است و از فحاشى و ضرب و شتم و ترور و بمب گذارى به دور است و هيچ سنخيّتى با آن ندارد. گفت و گو در محافل علمى و معرفى انديشه ناب، نياز به آن حركات انحرافى ندارد، و چنانچه آنان در گفتار صادقند، ميدان علم و انديشه مهيا است.

تهاجم استكبار جهانى و صهيونيست ها به تفكّر اصيل اسلامى از زمانى آغاز و سرعت گرفت كه انقلاب شكوه مند اسلامى به رهبرى امام خمينى رحمه الله در كشور اسلامى ايران به ثمر نشست و توسط رهبر بزرگوار انقلاب اسلامى حضرت آيت اللَّه خامنه اى دام ظله هدايت گرديد.

از كليه عزيزانى كه ما را در نشر معارف اهل بيت عليهم السلام يارى مى نمايند به ويژه توليت محترم مسجد مقدّس جمكران حضرت آيت اللَّه وافى و همكاران در مجموعه انتشارات و مؤلف محترم جناب استاد على اصغر رضوانى كمال تشكر و قدردانى را داريم اميد است مورد رضاى حضرت حقّ قرار گيرد. ان شاء اللَّه.

مدير مسؤول انتشارات مسجد مقدّس جمكران حسين احمدى

برپايى شعائر دينى

اشاره

از دستورات اكيد شرع مقدس اسلام برپايى شعائر دينى است. امرى كه تعظيم آن از تقواى قلب شمرده شده است. در اصل اين حكم هيچ اختلافى وجود ندارد، ولى اختلاف در آن است كه آيا تطبيق اين حكم بر مصاديق آن به شرع واگذار شده است يا آن كه اين تطبيق مى تواند به واسطه عرف متشرعه و عقلا باشد. در اين مبحث به اين موضوع مى پردازيم.

مفهوم شعائر

1 - خليل بن احمد فراهيدى مى گويد: «شعرته»؛ يعنى تعقل كردم و آن را فهميدم...».(1)

2 - جوهرى مى گويد: «شعائر، اعمال حجّ است، و هر چه كه عَلَم براى اطاعت خداوند متعال باشد جزء شعائر است... و شعار قوم در جنگ، علامت آنان است تا برخى، برخى ديگر را بشناسند... «واشعرته فشعر» يعنى فهماندم او را، او نيز فهميد».(2)

3 - فيروزآبادى مى گويد: «اشعره الأمر» يعنى امر را به او اعلام كرد... و شعار حجّ عبارت است از مناسك و علامات حجّ...».(3)

4 - ابن فارس مى گويد: «اشعار به معناى اعلام از طريق حسّ است. و مشاعر به معناى معالم و مفرد آن مشعر است، به معناى مواضعى كه توسط علاماتى معلوم شده است».(4)

5 - قرطبى مى گويد: «هر چيزى كه براى خداوند متعال است و در آن امرى است كه نشانگر اعلام و اشعار مى باشد به آن شعار يا شعائر مى گويند. و شعار يعنى علامت و «اشعرت» يعنى اعلام كردم، و «شعيره» به معناى علامت و شعائر خدا به معناى عَلَم هاى دين خداست».(5)

از مجموع اين توضيحات استفاده مى شود كه لفظ «شعائر» هم در موارد اعلام حسّى به كار مى رود كه در آن جنبه اعلامى است، و هم مطابق استعمال قرآنى در جنبه

اعلام دينى و نشر دين و گسترش نور خداوند به كار مى رود.

در اين كلمه جنبه ديگرى نيز وجود دارد كه همان بُعد إعلاء و سرافرازى است. اين بُعد گرچه در ماهيت كلمه (شعائر) يافت نمى شود، ولى در ماهيّت متعلّق شعائر وجود دارد.

نتيجه اين كه: شعائر همان نُسك و اعمال حجّ من حيث هو نيست، آرى نُسك و اعمال حجّ را مشاعر گويند زيرا در آن ها جنبه اعلامى وجود دارد. و به تعبير ديگر شعائر، دين خدا نيستند، بلكه شعائر اشاره به جنبه اعلاء دين خدا دارد.

تنوع شعائر

شعائر دينى كه مورد اعتراض برخى از فرقه هاى اسلامى قرار گرفته است، داراى انواع گوناگون و مختلفى است:

1 - برپايى يادبود و جشن هاى ميلاد بزرگان دين، همانند پيامبرصلى الله عليه وآله و امامان از اهل بيت عليهم السلام امرى كه وهابيان آن را از امور مستحدثه برشمرده و حكم به بدعت و ضلالت آن نموده اند.

2 - اهتمام به روزهايى كه در اسلام به يادماندنى بوده و در آن حوادث مهمّى اتّفاق افتاده است، مثل: روز مبعث، جنگ بدر، جنگ خندق، روز فتح مكه، شب معراج، شب هجرت، روز مباهله و روز غدير و... .

3 - درجه اى بالاتر از اين موارد، به اين كه قبور اولياى دين را آباد كرده، بر روى آن ها گنبد و مناره بنا كنيم، تا در حقيقت اعلان و اشعارى بر وجود امام و رهبرى الهى و دعوت به اقتدا به كيش و آيين ايشان باشد.

4 - اهتمام به مكان هاى جغرافيايى، مكان هايى كه در آنجا وقايع مهمّى اتّفاق افتاده است؛ مثل محل غدير خم، غار حراء، موضع غزوه بدر و مساجدى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در

آن ها نماز به جا آورده است. به اين كه در آن مكان ها حاضر شده، از آن ها تبرّك جوييم.

5 - برپايى شعائر حسينى عليه السلام و اقامه مجالس عزا و روضه خوانى در يادبود اولياى الهى و ذكر مصايب آنان.

6 - خواندن دعاها و وردهاى دسته جمعى و به صورت مشترك، به نيّت برپايى شعائر دينى.

بررسى ادلّه رجحان

توضيح

كسانى كه قائل به جواز و رجحان برپايى شعائر دينى هستند، به انواعى از ادلّه تمسّك كرده اند كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

الف - آيات شعائر

در آيات بسيارى سخن از شعائر الهى به ميان آمده است، از قبيل:

1 - « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللَّهِ وَلَا الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلَا الْهَدْىَ وَلَا الْقَلائِدَ وَلا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ»؛(6) «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شعائر و حدود الهى [و مراسم حج را محترم شمريد؛ و مخالفت با آن ها] را حلال ندانيد؛ و نه ماه حرام، و نه قربانى هاى بى نشان و نشاندار را، و نه آن ها را كه به قصد خانه خدا براى به دست آوردن فضل پروردگار و خشنودى او مى آيند.»

در اين آيه دو احتمال داده شده است: يكى آن كه حكم ايجابى باشد و در حقيقت خداوند مؤمنين را امر به تعظيم شعائر الهى نموده است. و ديگر اين كه حكم تحريمى باشد؛ يعنى در صدد نهى از سستى كردن در برپايى شعائر الهى و مصاديقى كه در اين آيه ذكر شده باشد.

2 - « ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ»؛(7) «اين است [مناسك حج ؛ و هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد، اين كار نشانه تقواى دل هاست.»

اين آيه از واضح ترين آيات براى اثبات رجحان برپايى مراسم است، زيرا به طور صريح دلالت بر محبوبيّت و رجحان تعظيم شعائر الهى به طور عموم دارد.

3 - « وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُمْ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ»؛(8) «و شترهاى چاق و فربه را [در مراسم حج براى شما از شعائر الهى قرار داديم؛ در آن ها براى شما خير و بركت است.»

در اين

آيه «من» تبعيضيه به كار رفته است كه دلالت دارد بر اين كه شترهاى قربانى در ايام حج نيز از جمله شعائر الهى به حساب مى آيد.

4 - « إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتِ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاجُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا»؛(9) «صفا و مروه از شعائر [و نشانه هاى ]خداست؛ بنابراين، كسانى كه حج خانه خدا و يا عمره انجام مى دهند، مانعى نيست كه بر آن دو طواف كنند؛ [و سعى صفا و مروه انجام دهند. و هرگز اعمال بى رويه مشركان، كه بت هايى بر اين دو كوه نصب كرده بودند، از موقعيّت اين دو مكان مقدس نمى كاهد].»

5 - « فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ»؛(10) «و هنگامى كه از عرفات كوچ كرديد خدا را نزد مشعرالحرام ياد كنيد.»

اين آيه نيز درصدد بيان شعائر دينى با لفظ «مشعر» شده است.

ب - آيات مشابه

نوعى ديگر از آيات است كه اشاره به شعائر دينى كرده ولى لفظى غير از لفظ «شعائر» در آن به كار رفته است.

1 - « وَأَذِّنْ فِى النَّاسِ بِالْحَجِ ّ يَأْتُوكَ رِجَالاً وَعَلَى كُلِ ّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِ ّ فَجٍّ عَمِيقٍ * لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِى أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَآئِسَ الْفَقِيرَ * ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ * ذَلِكَ وَمَنْ يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ»؛(11) «و مردم را دعوت عمومى به حج كن، تا پياده و سواره بر مركب هاى لاغر از هر راه دورى به سوى تو بيايند. تا شاهد منافع گوناگون خويش [در اين برنامه حيات بخش باشند]؛ و در ايام معينى نام خدا را،

بر چارپايانى كه به آنان داده است، [به هنگام قربانى كردن ببرند؛ پس از گوشت آن ها بخوريد و بينواى فقير را اطعام نماييد. سپس بايد آلودگى هايشان را برطرف سازند؛ و به نذرهاى خود وفا كنند، و بر گرد خانه گرامى كعبه طواف كنند. [مناسك حج اين است؛ و هر كس برنامه هاى الهى را بزرگ دارد، نزد پروردگارش براى او بهتر است.»

علما و مفسرين ذيل آيه فوق را كه اشاره به تعظيم حرمت هاى الهى شده، داخل در برپايى شعائر الهى كرده اند؛ زيرا مطابق قاعده همان گونه كه مى توان استدلال به ادله اى كرد كه عنوان خاصى در آن وارد شده، همچنين مى توان به عناوينى استدلال كرد كه مشابه و مشترك با آن عنوان خاص مى باشد، و اين در صورتى است كه حكم بر يك عنوان نوعى يا جنسى كلى وارد شده كه داراى افراد گوناگون است، وگرنه منجر به قياس باطل خواهد شد.

2 - « يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ»؛(12) «آن ها مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند، ولى خدا جز اين نمى خواهد كه نور خود را كامل كند، هرچند كافران ناخشنود باشند.»

از آنجا كه اين آيه در سياق آيات جهاد و دعوت به توحيد و نشر و تبليغ دين آمده، لذا مقصود از دين خدا كه دشمنان اسلام در صدد خاموش كردن آن برآمده اند همان «شعائر» الهى است، كه در آيه ديگر « وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ» به آن اشاره شده است.

3 - « في بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ»؛(13) «[اين چراغ پرفروغ در خانه هايى قرار

دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاى آن را بالا رود [تا از دستبرد شياطين و هوسبازان در امان باشد] به خانه هايى كه نام خدا در آن ها برده مى شود، و صبح و شام در آن ها تسبيح او مى گويند...».

اين آيه با ملاحظه آيات قبل آن كه از جمله آيه «نور» است دلالت دارد كه مقصود از « في بُيُوتٍ...» خانه هايى است كه در آن ها نور خداست، و مراكزى است كه مصدر و منبع پرتوافكنى نور دين و محلّ هدايت و شريعت است.

خداوند متعال اراده كرده كه اين خانه هاى نورى ترفيع و تكريم شود. و نيز سزاوار است كه به طور مداوم محلّ ذكر خدا و عبادت و طاعت حضرت حق باشد.

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه خداوند اراده كرده تا هر محلى كه متكفّل بيان احكام دين اسلام و تعاليم آسمانى است - كه از آن به نور خدا تعبير شده تعظيم و تكريم شود. و نيز استفاده مى شود كه «شعائر» اختصاص به بابى خاص ندارد، يعنى مختص به مناسك حجّ يا عبادات مخصوص نيست، بلكه هر چيزى كه در آن، نشر احكام دين شامل مى شود، و نيز هر موضوعى را كه در آن بيان و تبليغ معارف اسلامى است در بر مى گيرد.

4 - « وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ الْعُلْيَا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»؛(14) «و خداوند گفتار [و هدف كافران را پايين قرار داد [و آنان را با شكست مواجه ساخت و سخن خدا [و آيين او] بالا [و پيروز] است و خداوند عزيز و حكيم است.»

از اين آيه استفاده مى شود. هرچه كه بازگشت آن به اعلاء كلمة اللَّه و نابودى

كلمة الكفر است از اهداف شرع و از مقاصد دين به حساب مى آيد.

5 - « وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً»؛(15) «و خداوند هرگز كافران را بر مؤمنان تسلّطى نداده است.»

در اين آيه مباركه به بُعد ديگرى از حقيقت «شعائر» اشاره شده است، و آن جنبه ازدياد سربلندى و عزّت اسلام و مسلمين است. و بُعد ديگر آن، كه قاعده شعائر دينى بر آن دلالت دارد جنبه اعلاى كلمة اللَّه و اعزاز كلمه مسلمين است.

واگذارى تطبيق به عرف

شارع مقدس هنگامى كه در وجود معناى معينى تصرف نمى كند، معناى آن اين است كه شارع، تطبيق موضوعات و مصاديق آن را به عهده عرف و عقلاً و متشرعه سپرده است. عرف و عقلا و متشرعه را اجازه داده تا هر مصداق از آن معنا را مى توانند در خارج پياده كنند.

عنوان «شعائر دينى» نيز كه شارع مقدّس ترغيب به تعظيم آن نموده است، از همين قرار است. براى روشن شدن بيشتر موضوع به سه نكته اشاره مى كنيم:

الف - عناوينى كه در لسان شرع وارد شده و دليلى بر نقل آن از معناى لغوى به معناى جديد نيست، بايد آن عناوين را بر معناى لغوى اوّلى خود باقى گذاشت.

ب - در مورد كيفيت موضوعات در خارج، اگر شارع تصرفى كرده و به كيفيتى خاص تصريح نموده است آن را اخذ مى كنيم وگرنه همان معناى عرفى آن را اخذ مى نماييم.

ج - وجود اشيا بر دو نحو است: يكى وجود تكوينى و ديگرى وجود اعتبارى. مثلاً عناوين اغلب معاملات از قبيل بيع، اجاره و... وجودشان اعتبارى است.

در مورد كلمه «شعائر» كه به خدا يا دين اسلام اضافه مى شود نيز مطلب از اين

قرار است؛ زيرا معناى حقيقى و اصلى كه در كلمه «شعائر» اخذ شده همان اعلام و انتشار است. و از آنجا كه شارع مصداق خاصى براى آن به طور خصوص تعيين نكرده است لذا آن را در زمينه اوّل و دوّم به حال خود باقى مى گذاريم، يعنى بر معناى عرفى باقى نموده و درباره كيفيت وجود آن در خارج به عرف متشرعه واگذار مى كنيم.

از طرفى ديگر، از آنجا كه «شعائر دينى» علامت و نشانه اى بر امور ديگر است - گرچه فى حدّ نفسه از امور تكوينى به حساب مى آيند لذا دلالت آن ها بر معانى اعلامى، اعتبارى است نه تكوينى.

در نتيجه: اين امر اعتبارى كه شارع در بيان مصداق آن در خارج دخالتى نكرده به عرف متشرعه واگذار شده است.

خلاصه اين كه: هر موردى را كه شارع مقدّس به عنوان شعائر دينى معيّن كرده است آن را اخذ كرده و آن را يكى از مصاديق شعائر دينى مى پنداريم. ولى به مرور زمان مصاديقى پيدا مى شود كه عرف متشرعه و عقلا آن را از مصاديق حتمى شعائر دينى به حساب مى آورند، و در عمل به آن هيچ محذورى نمى بينند، آن ها نيز به طور قطع داخل در عموم ادله تعظيم شعائر الهى خواهد بود.

پاسخ به شبهات

اشاره

در رابطه با برپايى مراسم عزادارى امام حسين عليه السلام از ناحيه مخالفين؛ همانند وهابيان شبهات و اشكالاتى وارد شده است كه در اين مبحث به آن ها مى پردازيم:

1 - ضرورت جعل از جانب شارع!!

مى گويند: هر شعارى كه قرار است از جانب دين برپا شود بايد از جانب شارع جعل و تشريع شده باشد وگرنه بدعت و ضلالت و افتراء بر خداوند است.

پاسخ

با توضيحاتى كه قبلاً به آن ها اشاره شد ديگر جايى براى اين اشكال باقى نمى ماند، زيرا:

اولاً: جعل و تشريع شارع بر دو نوع است: جعل خاص و جعل عام، به جعل خاص تمسّك كرده و در موارد جعل عام و كلى هر مصداقى را كه شارع مشخص كرده، به آن اخذ مى كنيم و در مواردى كه شارع از آن ها اسمى نبرده، ولى عرف متشرعه آن را پذيرفته است به آن ها نيز عمل مى نماييم.

ثانياً: در علم اصول اشاره شده كه شارع اگر امر به فعل كلّى كند، مثل امر به نماز، و در به جا آوردن آن قيدى نياورد، انسان مخيّر است كه مصداق آن را به هر نحوى كه مانع شرعى ندارد انجام دهد. مثلاً نماز را در هر زمان و مكانى كه محظور شرعى ندارد انجام دهد. در مورد تعظيم شعائر دينى نيز حكم از اين قرار است.

2 - لزوم تفويض شريعت

مى گويند: اگر شارع مقدّس امر شعائر را به عرف متشرعه واگذار كرده، در نتيجه لازم مى آيد كه امر شريعت به آنان تفويض شده باشد، و اين نوع تفويض باطل است.

پاسخ

تطبيق كلّى بر مصداق جديد آن، تفويض در دين به حساب نمى آيد. وقتى تفويض صدق مى كند كه اصل حكم كلّى نيز از ناحيه عرف به دست آمده و به او تفويض شده باشد.

به بيانى ديگر: عناوين ثانوى بر دو قسمند:

الف - عناوين ثانوى در ناحيه حكم: كه ملاكشان ثانوى است و لذا حكمشان نيز ثانوى است، از قبيل عنوان ضرر، حرج، نسيان، اكراه، اضطرار و... .

ب - عناوين ثانوى در ناحيه موضوع: كه عبارت است از حالاتى كه بر موضوع عارض مى شود نه بر حكم. اين حالات عارضى ملاكشان ثانوى نيست بلكه ملاك و حكم آن ها اوّلى است، و تنها موضوعش ثانوى است. از قبيل: مصاديق احترام به پدر و مادر و ميهمان كه ملاك و حكم آن ها اوّلى است، ولى موضوع آن ها ثانوى است، يعنى بر موضوع حكم حالت هاى گوناگون عارض مى شود. در اين مورد خاص مى گوييم: احترام، حكم اوّلى است كه عقل و شرع بر آن حاكم است، ولى مصاديق جديد و حادث از احترام كه در بين مردم مرسوم است، حالات جديدى است كه در موضوع حكم پديد مى آيد كه امر آن به عرف واگذار شده، مادامى كه منع شرعى خاص بر آن مترتب نشود.

3 - لزوم تحليل حرام و تحريم حلال!!

مى گويند: اگر شارع مقدس امر شعائر و رسوم دينى را به عرف واگذار كند منجر به تحليل حرام وتحريم حلال خواهد شد؛ زيرا عرف به جهت آن كه معصوم نيست گاهى چيزى راكه حرام است حلال دانسته وگاهى بالعكس كارى راكه حلال است حرام مى پندارد.

پاسخ

تحليل حرام و تحريم حلال اگر به اين معنا است كه مكلّف و متشرعه انجام كارى را بدون هيچ دليل و مدركى حلال و مصداقى را نيز حرام كند، اين كار منجر به تحريم حلال و تحليل حرام مى شود، و در اين صورت اعتراض فوق وارد است، ولى اگر اين عمل با استناد به دليل شرعى ولو عام باشد هيچ اشكالى بر آن مترتب نيست، زيرا محلِّل و محرِّم مدرك و دليل شرعى است، و كار انسان مكلف تطبيق بر مصاديق است.

4 - بازى با مسلّمات شريعت!!

و نيز مى گويند: اگر جعل شعائر و برپايى آن ها به عرف واگذار شود منجر به عبث كارى و بازى با ثوابت شريعت مى شود، زيرا موقعيت ها مختلف است.

پاسخ

در مورد اين اشكال مى گوييم: محذورى را كه اشكال كننده از آن خوف دارد توسعه شريعت و گسترش آن است، اين امرى است كه خود آيات قرآن به آن اشاره دارد.

خداوند متعال مى فرمايد: « ... وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ»؛ «خداوند اراده كرده كه نور خود و دين و شريعتش را گسترش داده و منتشر سازد.» و نيز مى فرمايد: « ... وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ الْعُلْيا»؛ «خداوند اراده سرافرازى دين و آيين خود را نموده است.»، برپايى مصاديق الهى از قبيل توسعه در اعلاء كلمة اللَّه و تتميم نور الهى است كه خداوند به نحو كلّى آن را اراده كرده است. و اگر مقصود از توسعه دين و شريعت تغيير و تحوّل حتّى در ثوابت آن دو است، اين امر شكى در بطلانش نيست، ولى تطبيق عنوان كلّى شعائر دينى بر موضوعات جديد و مصاديق مختلف از قسم توسعه دين در ثوابت آن نيست.

5 - تعميم به تمام موارد

مى گويند: اگر قرار باشد كه برپايى شعائر به مردم واگذار شود چه فرقى بين ابواب و موارد مختلف است؟ چرا در ابواب ديگر؛ مثل نماز، روزه، حجّ، زكات، خمس و ابواب ديگر، عرف و متشرعه حقّ دخالت نداشته باشند و هركس يا گروهى براى خود شرط و قيدى در آن ها نگذارند و آن حقيقت را با قيود و شرايط خاص به خود به عنوان شعار دينى معرّفى كنند؟

پاسخ

فرق آن توقيفى بودن برخى امور است؛ يعنى بايد بين حقيقت شرعيه و حقيقت لغويه تفكيك كرد: در موردى كه عنوان، حقيقت شرعى است قاعده توقيفى بودن امور به تمام معنا جارى مى شود، به خلاف مواردى كه شارع در عناوين و معانى آن ها تصرّفى نداشته و معناى لفظ را بر حقيقت لغوى آن باقى گذارده است، كه در اين موارد شارع مقدس هنگام تشريع و تقنين حكم، عنوان و معنا را بر اطلاق و كليّت خود باقى گذارده است. مثلاً در مورد امر شارع به نيكى به پدر و مادر، حقيقت شرعى از خود به جاى نگذاشته است، و براى اين تكليف خصوصيات و جزئيّات معيّن نكرده است، لذا آنچه بر انسان واجب است، انجام هر كارى است كه عنوان نيكى به پدر و مادر صدق كند، زيرا شارع اين عنوان را تحديد نكرده و بر معناى لغوى آن باقى گذارده است.

بر خلاف آن مواردى كه شارع از خود حقيقت شرعى به جاى گذارده است؛ مانند نماز، حجّ، اعتكاف، روزه و ديگر موضوعات عبادى، كه در اين موارد ما نمى توانيم از پيش خود قيود و شرايطى را اضافه كنيم، بلكه در اجزا و شرايط تا روز قيامت

بايد تابع شرع باشيم، گرچه در خصوصياتى كه از ماهيّت عمل خارج است، خود را مختار مى بينيم، مثل آن كه نماز را در كدام مكان بخوانيم، مگر آن كه منع شرعى خاص رسيده باشد كه در اصول از آن به تخيير عقلى تعبير مى شود.

6 - هتك حرمت مبانى اسلام و اركان شريعت!!

مى گويند: در صورتى كه امر شرايع دين به مردم واگذار شود، باعث هتك حرمت و اسائه ادب به مبانى اسلام و اركان شريعت خواهد شد كه اين كار با مضامين شامخ و تعاليم عالى اسلام سازگارى ندارد.

پاسخ

هتك در لغت به معناى پاره كردن ستر و امر پوشيده را گويند.(16) و در مورد دين مقصود به آن كشف نقاط ضعف مسلمين است.

در مورد اشكال فوق مى گوييم: واگذارى شريعت در امور و تكاليف توقيفى به مردم موجب هتك حرمت دين و شريعت و استهزاء و اسائه ادب به مبانى اسلام و اركان شريعت خواهد بود، ولى در عناوينى كه حقيقت شرعى از ناحيه شارع ندارد، كار پيدا كردن مصداق و تطبيق آن عنوان كلّى بر افراد خارجى به متشرعه و عرف مردم واگذار شده است.

7 - ضررى بودن برخى از شعائر!!

مى گويند: اقامه برخى از شعائر منجرّ به ضرر بر اسلام يا مسلمين خواهد شد، خصوصاً شعائر حسينى عليه السلام كه برپايى آن همراه با تحمّل ضررهاى فراوانى است و مطابق دستورات شرع مقدس دفع ضرر به هر درجه اى كه باشد واجب است.

پاسخ

در مورد شعائر دينى كه عنوان كلّى آن از عناوين توقيفى نيست بلكه از قبيل احترام به پدر و مادر غير توقيفى است تا حدّى بر مصاديق خارجى آن تطبيق مى كنيم كه منجرّ به حرمت نشود، زيرا ما به طور كلّى ادعا نمى كنيم كه هر عنوان غير توقيفى را مى توان در هر مصداقى پياده كرد، بلكه تنها بر مصداقى مى توان پياده كرد كه محقّق عنوان كلّى باشد.

و به تعبير ديگر شارع، آن مصداق را به خصوصه تحريم نكرده باشد، بلكه تصريح به حلّيّت آن داشته يا داخل در اصالة الحلية باشد والّا صِرف اقامه عزا و بيان احكام و معارف اسلامى چه ضررى به اسلام مى رساند؟

8 - به استهزا كشانده شدن شريعت!!

برخى مى گويند: تفويض مصاديق شريعت به دست عرف به اين منجر مى شود كه مردم عناوين كلّى را بر مصاديقى پياده كنند كه شريعت به استهزا كشيده شود. و از آنجا كه حفظ كيان و آبروى شريعت واجب است، در نتيجه امر تطبيق شريعت را در تمام موارد بايد به دست خود شارع واگذار كرد.

پاسخ

استهزاء - چه از ناحيه فرقه هاى ديگر اسلامى يا از ملت ها و اديان ديگر - بر چند قسم است:

1 - استهزاى باطل و غير حق:

اين نوع استهزا هيچ گونه تأثيرى نداشته و مانعيّتى ندارد، مثل اين كه مردم مذاهب يا اديان ديگر اعمال عبادى ما را به استهزا بگيرند. اين نوع استهزا كاشف از نقص و عيبى در مؤمنين يا در خود دين نيست.

2 - استهزاى عرفى:

اين نوع استهزا نتيجه اختلاف عرف ها و محيطهاست. شعارهاى هر قومى به جهت دلالت بر معناى بلندى وضع شده است، ولى ممكن است قومى ديگر از آن ها معناى ديگرى را برداشت كنند، لكن اين اختلاف برداشت باعث نمى شود كه آن معانى را در قومى كه اختراع كرده منع نماييم.

3 - استهزاى به جهات واقعى:

برخى از استهزاها جهات واقعى دارند، و لذا موجب هتك حرمت و استهزاى واقعى شريعت و دين است. و از آنجا كه اين دو عنوان از مصاديق و اصناف حسن و قبح عقلى است و عقل آن را درك مى كند، لذا اگر در موردى تطبيق عنوان كلّى بر مصداق خارجى منجر به استهزاى واقعى شد ما هم آن را تحريم مى كنيم.

برپايى مراسم جشن

برپايى مراسم جشن

يكى از اعمالى كه مسلمين در طول تاريخ در موقعيت هاى خاص انجام مى دهند برپايى مراسم جشن و شادى در روزها يا شب هاى خاصى است. اين كار به دليل اهميت و مبارك بودن آن موقعيّت انجام مى شود؛ خواه ولادت امام باشد يا بعثت پيامبر و مانند آن.

مسلمين به جهت استفاده معنوى در آن اوقات مقدس و كسب فيض از معصومين در چنين مجالسى شركت كرده و با بزرگداشت آن به بركات عظيمى دست مى يابند، ولى متأسفانه

وهابيان در طول تاريخ علاوه بر اين كه از چنين بركاتى استفاده نمى كنند، ديگران را نيز در برپايى چنين مجالسى منع كرده و از اين طريق خواست دشمنان اسلام را جامه عمل مى پوشانند؛ زيرا دشمن هرگز نمى خواهد مسلمانان با مقدساتشان تجديد عهد نمايند. به خاطر اهميت موضوع، آن را در اينجا بررسى مى كنيم.

فتاواى وهابيان

1 - ابن تيميه مى گويد: «... نوع دوم از ايام، روزهايى است كه در آن اتفاقى افتاده است؛ همانند هجدهم ذى حجه و اين كه برخى آن روز را عيد مى گيرند اصل و اساسى ندارد؛ زيرا پيشينيان و نيز اهل بيت و ديگران آن روز را عيد نگرفتند و اعياد، شريعتى از شرايع است كه در آن بايد از دستور متابعت نمود، نه آن كه بدعت گذارى كرد، اين عمل همانند اعمال نصارا است كه حوادث حضرت عيسى عليه السلام را عيد مى گيرند».(17)

2 - شيخ عبدالعزيز بن باز مى گويد: «جايز نيست براى پيامبر و غير پيامبر مراسمى برپا شود و اين عمل از بدعت هاى در دين است؛ زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله و خلفاى راشدين و ديگران از صحابه و تابعين، اين چنين عملى انجام نداده اند».(18)

3 - شوراى دائمى فتواى وهابيان مى گويند: «جايز نيست در سوگ انبيا و صالحين و نيز زنده كردن ياد آنان در روز تولدشان و برداشتن عَلَم، چراغانى و شمع نصب كردن بر قبورشان مراسمى برگزار شود؛ زيرا تمام اين امور از بدعت هايى است كه در دين وارد شده و از موارد شرك است و پيامبرصلى الله عليه وآله و انبيا و صالحينِ گذشته اين چنين نكرده اند. صحابه و هيچ يك از امامان مسلمين هم در طول سه قرن كه بهترين قرن هاست چنين نكردند».(19)

4 -

ابن فوزان مى گويد: «بدعت هاى اين عصر زياد است؛ از جمله برپايى جشن به مناسبت ولادت پيامبرصلى الله عليه وآله در ماه ربيع الاول مى باشد».(20)

5 - ابن عثيمين مى گويد: «برپايى مراسم جشنِ تولد براى فرزند كه در آن تشبّه به دشمنان خداست، از عادت مسلمين نبوده؛ بلكه از ديگران به ارث رسيده است. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: هر كس به قومى شبيه شود از زمره آن قوم به حساب مى آيد».(21)

برپايى جشن، مظهر حبّ و بغض

اشاره

حبّ و بغض دو امرى است كه بر نهاد انسان عارض شده و از آن دو به ميل و عدم ميل نفس انسان تعبير مى كنند.

وجوب محبّت
توضيح

از ادله عقلى و نقلى استفاده مى شود كه محبّت به برخى افراد بر انسان واجب است؛ از جمله:

1 - خداوند

خداوند متعال در رأس كسانى است كه محبّت به او اصالتاً واجب است، آن هم به جهت دارا بودن جميع صفات كمال و جمال و وابستگى همه موجودات به او. لذا خداوند مى فرمايد: « قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ»؛(22) «[اى رسول بگو اى مردم اگر شما پدران، پسران، برادران، زنان و خويشاوندان خود و اموالى كه جمع كرده و مال التجاره اى كه از كساد شدن آن بيمناكيد و منازلى كه به آن دل خوش داشته ايد را بيش از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست مى داريد، پس منتظر باشيد تا امر نافذ خدا جارى گردد و خداوند، فسّاق و بدكاران را هدايت نخواهد كرد.»

2 - رسول خداصلى الله عليه وآله

از جمله كسانى كه بايد به خاطر خدا دوست بداريم، رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله است؛ زيرا او واسطه فيض تشريع و تكوين است. لذا در آيه فوق در كنار نام خداوند از او هم ياد شده و به محبّت او امر شده است.

پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله فرمود: «أحبّوا اللَّه لما يغذوكم وأحبّوني بحبّ اللَّه»؛(23) «خداوند را از آن جهت دوست بداريد كه به شما روزى مى دهد و مرا به خاطر خدا دوست بداريد.»

مناقب و فضايل و كمالات آن حضرت نيز از جمله عواملى است كه انسان را به سوى آن حضرت جذب كرده و محبّتش را در دل ايجاد مى كند.

3 - آل بيت پيامبرعليهم السلام

از جمله كسانى كه محبّت به آن ها واجب است، اهل بيت رسول خداعليهم السلام است؛ زيرا با قطع نظر از آن كه آنان مجمع فضايل و كمالات بوده و واسطه فيض تكوين و تشريع الهى اند، پيامبرصلى الله عليه وآله به محبّت ورزيدن به آنان امر نموده است؛ مثلاً در همان حديث فوق پيامبرصلى الله عليه وآله مى فرمايد: «وأحبّوا أهل بيتي لحبّي»؛ «و اهل بيتم را به خاطر من دوست بداريد.»

عوامل لزوم حبّ آل رسول عليهم السلام

از آنجا كه محبّت به پيامبرصلى الله عليه وآله واجب است، محبّت به آل رسول نيز به جهات زير واجب و لازم است:

1 - انتساب آنان به صاحب رسالت. لذا پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «كل سبب ونسب منقطع يوم القيامة إلّا سببي ونسبي»؛(24) «هر سبب و نسبى در روز قيامت منقطع است مگر سبب و نسب من.»

2 - اهل بيت، محبوب خدا و رسولند؛ همان گونه كه در حديث «رايه» و حديث «طير» به آن ها اشاره شده است.

3 - حبّ اهل بيت عليهم السلام اجر و مزد رسالت محمّدى است؛ همان طور كه خداوند متعال مى فرمايد: « قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى».(25)

4 - روز قيامت از محبّت آل رسول سؤال مى شود: « وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُولُونَ».(26) سبط بن الجوزى از مجاهد چنين نقل مى كند: روز قيامت از محبّت على عليه السلام سؤال مى شود.(27)

5 - معصومين عليهم السلام عِدل كتاب الهى اند؛ همان طور كه پيامبرصلى الله عليه وآله در حديث «ثقلين» به آن اشاره فرمود: «إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه وعترتي».

6 - محبّت به اهل بيت عليهم السلام شرط ايمان است؛ زيرا در احاديث صحيح از طريق شيعه و سنى وارد شده است كه پيامبرصلى الله عليه وآله

خطاب به على عليه السلام فرمود: «لايحبّك إلّا مؤمن ولايبغضك إلّا منافق»؛(28) «اى على! دوست ندارد تو را مگر مؤمن و دشمن ندارد تو را مگر منافق.»

7 - اهل بيت عليهم السلام كشتى نجات امّتند؛ چنان كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «مثل أهل بيتي فيكم مثل سفينة نوح من ركبها نجى، ومن تخلّف عنها زخّ في النار»؛(29) «مثل اهل بيتم در ميان شما همانند كشتى نوح است، هر كس سوار بر آن شد، نجات يافته و هر كس از آن تخلف كرد، غرق شده است.»

8 - حبّ اهل بيت عليهم السلام، شرط قبولى اعمال و عبادات است؛ زيرا پيامبرصلى الله عليه وآله خطاب به على عليه السلام فرمود: «اگر امّت من آن قدر روزه بدارند كه كمرشان مانند كمان خم شده و دل ها فرو رود و آن قدر نماز بدارند به حدّى كه مانند تارها گردند، ولى تو را دشمن بدارند، خداوند آنان را به رو در آتش جهنّم مى اندازد».(30)

9 - اهل بيت عليهم السلام امان اهل زمينند؛ همان گونه كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «النجوم أمان لأهل السمآء وأهل بيتي أمان لأمّتي من الأختلاف، فإذا خالفتها قبيلة من العرب إختلفوا فصاروا حزب إبليس»؛(31) «ستارگان امان براى اهالى آسمانند و اهل بيت من امان براى امت من از اختلاف مى باشند. پس هر گاه قبيله اى از عرب با اهل بيتم مخالفت كنند بين خودشان اختلاف مى افتد و در نتيجه از حزب ابليس مى گردند.»

اين نكته قابل توجّه است كه محبّت به مثابه نيرو محركه اى است كه قواى انسان را تحريك كرده تا به سوى محبوب و اقتداى به او پركشد.

در جمع بندى از اين مطالب به اين نتيجه مى رسيم كه برپايى مراسم، جلوه اى از جلوه هاى

محبّت نسبت به محبوب است؛ زيرا از طرفى مى دانيم كه مردم در درجات محبّت مختلفند و از طرفى ديگر اثر محبّت تنها اقبال نفس و تحريك نفسانى نيست، بلكه ظهور و بروز داشته و در رفتارهاى خارجى هم مؤثر است. البته اثر بيرونى آن هم تنها اطاعت و انقياد از محبوب نيست - همان گونه كه برخى مى گويند - بلكه آثار و جلوه هاى ديگرى نيز دارد كه اطلاق ادله لزوم محبّت تمام آن ها را شامل مى شود، مگر آن كه با ادله ديگر معارضه داشته باشد؛ مثل قتل نفس در محبّت محبوب.

جلوه هاى حب در زندگى انسان عبارتند از:

1 - اطاعت و انقياد؛

2 - زيارت محبوب؛

3 - تكريم و تعظيم محبوب؛

4 - برآوردن حاجات محبوب؛

5 - دفاع از محبوب؛

6 - حزن و اندوه در فراق محبوب؛ همانند حزن يعقوب در فراق يوسف.

7 - حفظ آثار محبوب؛

8 - احترام به فرزندان و نسل او؛

9 - بوسيدن آنچه به او مرتبط است؛

10 - برپايى مراسم جشن و مولودى خوانى در ميلاد محبوب.

برپايى مراسم از ديدگاه قرآن

اشاره

با مراجعه به قرآن پى مى بريم كه برپايى مراسم و يادبود، از مسائلى است كه اصل آن را قرآن امضا، بلكه بدان ترغيب نموده است؛

1 - از آيات مربوط به حج پى مى بريم كه بيشتر آن ها در حقيقت برپايى يادبود انبيا و اولياى الهى است، كه به چند نمونه از آن اشاره مى كنيم:

الف) مقام ابراهيم عليه السلام

خداوند متعال مى فرمايد: « وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلّىً»؛(32) «مقام ابراهيم را جايگاه پرستش خداوند قرار دهيد.»

خداوند متعال امر مى كند كه مسلمين از جاى پاى حضرت ابراهيم تبرك جسته و آنجا را به عنوان مصلّى انتخاب كنند تا ياد حضرت ابراهيم عليه السلام و بناى كعبه زنده بماند.

بخارى در صحيح خود نقل مى كند كه هنگام ساختن خانه خدا، اسماعيل سنگ مى آورد و ابراهيم نيز خانه را بنا مى نمود، تا آن كه ساختمان بالا رفت، سنگى را آوردند و ابراهيم بالاى آن رفت و هر دو با اين حالت ساختمان خانه خدا را به اتمام رساندند.(33)

ب) صفا و مروه

خداوند متعال مى فرمايد: « إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا»؛(34) «صفا و مروه از شعائر دين خداست، پس هر كس حج خانه كعبه يا اعمال مخصوص عمره به جاى آورد، پس باكى نيست كه سعى صفا و مروه نيز به جاى آورد.»

خداوند متعال سعى بين صفا و مروه را از مناسك حج قرار داد تا كوشش هاجر بين صفا و مروه در خاطره ها زنده بماند.

بخارى نقل مى كند: ابراهيم هنگامى كه هاجر و فرزندش اسماعيل را در سرزمين مكه رها نمود، آب تمام شد و عطش شديدى بر هر دو غلبه نمود، فرزند از شدت عطش به خود مى پيچيد. هاجر به طرف كوه صفا رفت تا اين وضعيت فرزند را نبيند و در ضمن سعى كند تا كسى را پيدا نموده و از او آب طلب نمايد، ولى مأيوس از كوه پايين آمد و با شتاب به طرف كوه مروه رفت، از كوه بالا رفت تا شايد شخصى را مشاهده نموده و

از او آب طلب كند، ولى در اين مكان نيز كسى را مشاهده ننمود. اين عمل هفت بار تكرار شد. ابن عباس از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل مى كند كه فرمود: به اين جهت است كه حجاج هفت بار بين صفا و مروه طواف مى نمايند.(35)

ج) فديه

خداوند متعال مى فرمايد: « فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ * فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ قَالَ يَا بُنَىَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنْ الصَّابِرِينَ * فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ * وَنَادَيْنَاهُ أَنْ يَا إِبْرَاهِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيَا إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * إِنَّ هذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ * وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ»؛(36) «پس مژده پسر بردبارى را به او داديم. آن گاه [كه آن پسر رشدى يافت با او به سعى و عمل شتافت. ابراهيم گفت: اى فرزند گرامى من! در عالم خواب چنين ديدم كه تو را قربانى مى كنم، نظرت در اين واقعه چيست؟ گفت: اى پدر! هر چه مأمورى انجام ده، كه ان شاء اللَّه مرا از صابرين خواهى يافت. پس چون هر دو تسليم امر حق گشتند، او را براى كشتن به روى افكند، ما در آن حال خطاب كرديم كه اى ابراهيم! تو مأموريت عالم رؤيا را انجام دادى، ما نيكوكاران را چنين نيكو پاداش مى دهيم، اين ابتلا همان امتحانى است كه حقيقت حال ايمان را روشن مى كند و ما ذبح بزرگى را فداى او ساختيم.»

خداوند متعال به پاس اين فداكارى، حاجيان را امر نموده تا در منا به حضرت ابراهيم اقتدا كرده و به يادبود آن عمل عظيم و امتحان بزرگ، گوسفندى را در

سرزمين منا قربانى نمايند.

د) رمى جمرات

احمد بن حنبل و طيالسى در مسندهاى خود از رسول خداصلى الله عليه وآله چنين نقل مى كنند: جبرئيل ابراهيم را به سوى جمره عقبه برد، در آن هنگام شيطان بر او نمايان گشت، ابراهيم هفت سنگ به او پرتاب نمود كه صداى شيطان از آن بلند شد. سپس نزد جمره وسطى آمد، باز شيطان بر او ظاهر شد، در آن هنگام نيز هفت سنگ بر او پرتاب نمود كه صداى او بلند شد. آن گاه به سوى جمره قصوى آمد، باز هم شيطان بر او ظاهر شد و حضرت ابراهيم او را با هفت سنگ رمى نمود، به حدّى كه صدايش درآمد.(37)

مشاهده مى نماييم كه چگونه خداوند متعال به خاطر يادبود اين قضيه، آن عمل را براى حجاج واجب كرده تا ياد آن واقعه، زنده بماند.

2 - خداوند متعال مى فرمايد: « وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ»؛(38) «و هر كس شعائر دين خدا را بزرگ و محترم دارد، اين صفت دل هاى با تقواست.»

كيفيت استدلال به اين آيه شريفه آن است كه شعائر، جمع شعيره به معناى نشانه است و شعائر خداوند به معناى نشانه هاى خداوند و دين اوست. لذا هر عملى كه مردم را به سوى خدا و دينش رهنمون و يادآورى كند، جزء شعائر الهى است كه يكى از آن ها برپايى مراسم جشن مولودى براى انبيا و اوصيا است كه در آن وقت مردم با ذكر فضايل و كمالات آن ولى، به خداوند متعال نزديك مى شوند.

3 - خداوند متعال مى فرمايد: « وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ»؛(39) «و يادآورى ده آنان را به روزهاى خداوند.»

مقصود از ايام خدا، ايام غلبه حق بر باطل

و ظهور حق است، كه ايام ولادت ولىّ خدا نيز يكى از مصاديق آن است؛ زيرا در روز ولادت پيامبرصلى الله عليه وآله، خداوند متعال حق را (پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله) به دنيا آورد تا با او بر باطل غلبه كند.

4 - خداوند متعال مى فرمايد: « قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى»؛(40) «[اى رسول خدا به امت بگو: من از شما اجر رسالت جز اين نمى خواهم كه مودّت و محبّت مرا در حقّ خويشاوندانم منظور داريد.»

بنابر اين با برپايى مراسم مولودى اهل بيت پيامبرعليهم السلام و ذوى القربى و يادبود آن ها مقدارى از اجر رسالت نبوى را ادا كرده ايم.

5 - خداوند متعال مى فرمايد: « وَالضُّحَى * وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى»؛(41) «قسم به شب تار هنگامى كه جهان را در پرده سياه بپوشاند.»

حلبى در «سيره حلبيه» مى گويد: «خداوند متعال در اين آيه به شب ميلاد پيامبرصلى الله عليه وآله قسم ياد كرده است. برخى گفته اند كه مراد، شب اسراء است و مانعى ندارد كه قسم به هر دو باشد».(42)

واضح است كه قسم خوردن به چيزى، حكايت از اهميت آن دارد. لذا با قسم، ياد آن را در ذهن مردم زنده كرده تا آن را مورد احترام قرار دهند.

6 - خداوند متعال در تأييد يارى رسانان و تعظيم كنندگان پيامبرصلى الله عليه وآله مى فرمايد: « فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛(43) «پس آنان كه به او گرويدند و حرمت و عزّت او را نگاه داشتند و يارى اش كردند و از نورى كه به او نازل شده پيروى كردند، آن گروه به حقيقت رستگاران عالمند.»

خداوند متعال در اين آيه شريفه،

يارى كنندگان و تعظيم كنندگان پيامبرصلى الله عليه وآله را ستوده و به رستگارى بشارت داده است. حال آيا برپايى مراسم در روز ميلاد پيامبرصلى الله عليه وآله يا مبعث او از مصاديق تكريم و تعظيم پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نيست؟

7 - خداوند متعال در شأن پيامبر مى فرمايد: « وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ»؛(44) «نام تو را بلند كرديم.»

بنابر اين برپايى مراسم، نوعى بالا بردن سطح فكرى مردم نسبت به رسول خداصلى الله عليه وآله و شناساندن موقعيت پيامبرصلى الله عليه وآله به مردم است.

اگر كسى اشكال كند كه طبق مفاد آيه شريفه، نصرت و تكريم و تعظيم پيامبرصلى الله عليه وآله اختصاص به خداوند متعال دارد.

در جواب مى گوييم: خداوند در جايى ديگر مى فرمايد: « وَيَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً».(45) آيا كسى در اين مورد گمان مى كند كه نصرت پيامبرصلى الله عليه وآله مخصوص به خداوند است و ما در اين باره هيچ تكليف نداريم؟

8 - همچنين خداوند مى فرمايد: « وَكُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ»؛(46) «و ما اين حكايات و اخبار انبيا را بر تو بيان مى كنيم تا قلب تو را به آن قوى و استوار گردانيم.»

از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه حكمت بيان سرگذشت انبيا براى پيامبرصلى الله عليه وآله تثبيت قلب ايشان است، تا در مشكلات ثابت قدم باشد. شكّى نيست كه مسلمانان در اين برهه از زمان احتياج بيشترى به تثبيت قلوب دارند. لذا جا دارد كه به مناسبت هاى خاص؛ همانند روز ميلاد پيامبرصلى الله عليه وآله يا مبعث، مردم را در محلى مقدّس جمع كرده و آنان را به فضيلت آن روز يا شب آگاه ساخته و با سيره

و فضايل پيامبرصلى الله عليه وآله آشنا سازيم تا قلوب مردم به دين الهى تقويت شود.

استاد عيسى بن عبداللَّه بن محمّد بن مانع الحميرى - مدير كل اداره اوقاف و شؤون اسلامى دُبى - در توضيح آيه فوق مى گويد: «همان گونه كه خداوند متعال قصه هاى انبيا را براى پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله به جهت تثبيت قلب او بيان نمود، ولادت پيامبرصلى الله عليه وآله نيز مشتمل بر خبرهاى پيامبرصلى الله عليه وآله است كه با يادآورى آن ها، قلوب مؤمنين تثبيت خواهد شد. لذا اين آيه دلالت دارد بر مطلوبيّت تكرار يادبود مولد پيامبرصلى الله عليه وآله و عنايت داشتن به آن».(47)

9 - و نيز خداوند در قرآن مى فرمايد: « قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِكَ فَلْيَفْرَحُوا»؛(48) «بگو اى پيامبر در فضل و رحمت خداوند شادى نماييد.»

در جايى ديگر در شأن پيامبرصلى الله عليه وآله مى فرمايد: « وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ»؛(49) «ما تو را رحمتى براى همه عالميان فرستاديم.»

سيوطى در «درّ المنثور» از ابن عباس درباره اين آيه چنين نقل مى كند: مقصود از فضل خدا علم، و مراد از رحمتش، وجود پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله است.(50)

آلوسى نيز در ذيل آيه شريفه مى گويد: يكى از صفات مشهور پيامبرصلى الله عليه وآله رحمت است.(51)

با جمع بين اين دو آيه به اين نتيجه مى رسيم كه بايد در روزهايى كه متعلق به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله است؛ مانند ميلاد و مبعث آن حضرت، با برپايى مراسم جشن، شادى نماييم. البته مى توان با همين ادلّه و ملاك ها حكم برپايى مجالس بزرگداشت را به ساير اولياى الهى نيز تعميم داد. اين نكته قابل تأمل است كه شادى نبايد از حدّ

مشروع آن تجاوز كند.

برپايى مراسم از ديدگاه احاديث

با مراجعه به روايات نيز مى توان به مشروعيت چنين مجالسى پى برد:

1 - مسلم در صحيحش از ابى قتاده نقل مى كند: «إنّ رسول اللَّه صلى الله عليه وآله سئل عن صوم يوم الإثنين فقال: "ذلك يوم ولدت فيه وفيه أنزل عَلىّ"»؛(52) «همانا از رسول خداصلى الله عليه وآله در مورد علّت استحباب روزه روز دوشنبه سؤال شد؟ فرمود: بدان جهت است كه من در آن روز متولد شده و در آن روز بر من قرآن نازل گشت.»

2 - مسلم همچنين از ابن عباس نقل مى كند: «لمّا قدم النبيّ صلى الله عليه وآله المدينة وجد اليهود يصومون يوم عاشورآء، فسألوا عن ذلك، فقالوا: هو اليوم الّذي أظفر اللَّه موسى وبني اسرآئيل على فرعون، ونحن نصوم تعظيماً له. فقال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: "نحن أولى بموسى". وأمر بصومه»؛(53) «هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله وارد مدينه شد مشاهده نمود كه يهوديان روز عاشورا را روزه مى گيرند، از علت آن سؤال نمود؟ گفتند: اين روزى است كه خداوند موسى و بنى اسرائيل را بر فرعون پيروز گردانيد، لذا آن روز را تعظيم مى دارند. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: ما سزاوارتر به اين عمل هستيم. لذا دستور داد تا روز عاشورا را روزه بدارند.»

ابن حجر عسقلانى بنابر نقل سيوطى بدين حديث بر مشروعيت برپايى مراسم ولادت پيامبرصلى الله عليه وآله استدلال نموده است.(54)

3 - حافظ بن ناصرالدين دمشقى مى گويد: «قد صحّ أنّ أبالهب يخفّف عنه العذاب في مثل يوم الإثنين، لإعتاقه ثويبة سروراً بميلاد النبيّ صلى الله عليه وآله...»؛(55) «به نقل صحيح وارد شده كه در روز دوشنبه به ابولهب تخفيف عذاب داده مى شود، به جهت آن كه

كنيزش ثويبة را در ميلاد پيامبرصلى الله عليه وآله از روى خوشنودى آزاد كرد.»

از اين مورد به طريق اولويت استفاده مى كنيم كه برپايى مراسم در مولد پيامبرصلى الله عليه وآله و يادبود آن حضرت از طرف يك مؤمن ارزش عظيمى دارد.

4 - بيهقى از انس نقل مى كند: «إنّ النبيّ صلى الله عليه وآله عقّ عن نفسه بعد النبوّة، مع إنّه قد ورد إنّ جدّه عبدالمطلب عقّ عنه في سابع ولادته»؛(56) «پيامبرصلى الله عليه وآله بعد از نبوّتش از طرف خود گوسفندى را عقيقه نمود، با آن كه در روايات وارد شده كه ابوطالب براى پيامبر در روز هفتم ولادتش گوسفندى را عقيقه كرده بود.»

سيوطى مى گويد: «عقيقه هيچ گاه دو بار تكرار نمى شود، لذا بايد اين عمل پيامبرصلى الله عليه وآله را بر اين حمل كنيم كه پيامبر به جهت اظهار شكر از اين كه خداوند او را آفريده و رحمت براى عالميان قرار داده است، عقيقه نمود؛ همان گونه كه آن حضرت بر خود درود مى فرستاد و به همين جهت مستحب است كه ما هم به جهت شكرگزارى به درگاه الهى، در روز ولادتش اجتماع نموده و با اطعام دادن و امثال اين امور كه جنبه تقرّبى دارد، شكر خدا را اظهار نماييم».(57)

5 - ترمذى از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل مى كند كه درباره فضيلت روز جمعه فرمود: «وفيه خلق آدم»؛(58) «در آن روز است كه آدم خلق شد.»

از اين حديث استفاده مى شود كه برخى از ايام به جهت اتفاق خاص و مباركى كه در آن رخ داده، فضيلت دارد؛ چه رسد به روزى كه در آن روز، ميلاد پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله باشد.

6 - احمد بن حنبل و

ديگران از اسود بن سريع نقل كرده اند كه گفت: به پيامبرصلى الله عليه وآله عرض كردم: «يا رسول اللَّه! مدحت اللَّه بمدحة ومدحتك بمدحة؟ قال رسول اللَّه صلى الله عليه وآله: هات وابدأ بمدحة اللَّه»؛(59) «اى رسول خدا! من خدا را به گونه اى و شما را نيز به گونه اى ديگر مدح كرده ام. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: بياور و شروع به مدح خدا كن.»

پيامبرصلى الله عليه وآله نفرمود: مرا مدح نكن، ولى فرمود: مدح را از خدا شروع نما.

7 - احمد و ديگران از رسول خداصلى الله عليه وآله نقل كرده اند كه فرمود: «إنّ جبرئيل ذهب بإبراهيم إلى جمرة العقبة، فعرض له الشيطان فرماه بسبع حصيات، فساخ. ثمّ أتى الجمرة الوسطى، فعرض له الشيطان فرماه بسبع حصيات، فساخ، ثمّ أتى الجمرة القصوى فعرض له الشيطان، فرماه بسبع حصيات، فساخ...»؛(60) «جبرئيل ابراهيم را نزد جمره عقبه آورد كه ناگهان شيطان بر او نمايان شد. حضرت او را هفت سنگ زد كه شيطان به صدا درآمد. آن گاه ابراهيم عليه السلام را نزد جمره وسطى آورد، آنجا نيز شيطان خودش را نمايان ساخت. حضرت هفت سنگ به او پرتاب نمود. كه شيطان به صدا درآمد. باز او را به نزد جمره قصوى برد كه ناگهان شيطان بر او ظاهر گشت. حضرت با هفت سنگ او را نشانه گرفت، كه شيطان به صدا درآمد...».

عيد ميلاد پيامبرصلى الله عليه وآله نزد اهل سنّت

برخى از علماى اهل سنّت برپايى مراسم جشن به مناسبت ميلاد پيامبرصلى الله عليه وآله را ستايش كرده و آن را از اعمال نيك و مستحب برشمرده اند كه در ذيل به تعدادى از آن ها اشاره مى كنيم:

1 - قسطلانى در «المواهب اللدنية» مى نويسد: «در طول تاريخ، مسلمانان در

ماه ميلاد پيامبرصلى الله عليه وآله جشن برپا كرده و به مردم اطعام داده و به انواع صدقات، مستمندان را يارى مى دهند و با اظهار سرور و توجه به قرائت مولودى آن حضرت به او اظهار ارادت مى نمايند...خداوند رحمت كند كسانى را كه به اين عمل عظيم دست مى زنند».(61)

2 - ابن عباد مى گويد: «به نظر من مولود نبوى از اعياد مسلمين است و هر كس در آن روز شادى و سرور نموده و با پوشيدن لباس فاخر و چراغانى، شادى خود را ابراز نمايد، امرى مباح انجام داده است».(62)

3 - سيوطى مى گويد: «مولودى خوانى در ماه ربيع الاول مورد سؤال واقع شده كه آيا از حيث شرع، امرى پسنديده است يا مذموم؟ آيا كسى كه انجام مى دهد به او ثواب داده مى شود يا خير؟

جواب اين است كه اصل مولودى خوانى كه عبارت است از اجتماع مردم و قرائت مقدارى از قرآن و خواندن روايات در شأن پيامبرصلى الله عليه وآله و در پايان نيز ظرف هاى غذا آورده مى شود و بين مردم توزيع مى گردد، عملى است نيكو، كه بانى و شركت كننده آن مأجور بوده و به آنان ثواب داده مى شود؛ زيرا با اين عمل، قدر و منزلت پيامبرصلى الله عليه وآله تعظيم شده و در ولادت آن حضرت اظهار شادى مى شود».(63)

4 - شيخ عبداللَّه هروى معروف به «حبشى» مى گويد: «برپايى مراسم و يادبود پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از كارهاى نيكوست، و دليلى بر انكار آن وجود ندارد، بلكه سزاوار است كه آن را سنّت حسنه بناميم».(64)

5 - ديار بكرى مى گويد: «هميشه در طول تاريخ، اهل اسلام در ماه ولادت پيامبرصلى الله عليه وآله جشن برپا مى كنند،

و وليمه آماده مى سازند و در شب هاى اين ماه به انواع صدقات تصدّق مى دهند، و اظهار سرور كرده و كارهاى خير را زياد مى كنند، و اعتنا و اهميت به قرائت مولود شريف حضرت مى دهند. و لذا از كرامات حضرت هر فضيلت عظيمى بر آنان ظاهر مى گردد».(65)

6 - ابوشامه مقدسى مى گويد: «و از جمله كارهاى خوبى كه در زمان ما پيدا شده، عملى است كه در روز موافق با روز ولادت پيامبرصلى الله عليه وآله از قبيل صدقات و كارهاى خير به ظاهر كردن زينت و اظهار سرور، انجام مى دهند. اين كارها علاوه بر اين كه در آن احسان و نيكى به فقرا است، شعار و اعلان محبت به ايشان نيز مى باشد».(66)

7 - رفاعى مى گويد: «ادله جواز احتفال و برپايى مراسم در ميلاد پيامبرصلى الله عليه وآله بسيار است؛ مهم ترين آن ها عبارت است از:

الف) برپايى مراسم در ميلاد شريف، تعبيرى از شادى و سرور به مصطفى صلى الله عليه وآله است

ب) خود حضرت، روز ميلاد خود را بزرگ داشته و خدا را در آن روز بر نعمت بزرگش و تفضّلش به جهت به وجود آمدنش شكر كرده است...

ج) شادى در ميلاد حضرت به امر قرآن كريم مطلوب است؛ زيرا خداوند مى فرمايد: « قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا». خداوند ما را امر كرده كه در رحمتش شادى كنيم، و پيامبرصلى الله عليه وآله بزرگ ترين رحمت خدا است. قرآن مى فرمايد: « وَما أَرْسَلْناكَ إِلّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ».

د) پيامبرصلى الله عليه وآله هميشه به حوادث دينى مهم كه وقتش گذشته و منقضى شده بود، اهتمام مى ورزيد. و لذا هر گاه وقت آن مى رسيد، مناسب مى ديد تا يادى از آن روز

كرده و با انجام طاعتى از طاعات، آن را تعظيم كند...

ه) در وقت ولادت شريف حضرت صلى الله عليه وآله مناسبت و فرصتى است تا انسان درود و سلام بسيارى براى پيامبرصلى الله عليه وآله بفرستد. كارى كه مطلوب خدا است؛ آنجا كه مى فرمايد: « يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً».

و) در وقت ولادت حضرت صلى الله عليه وآله انسان يادى از شمايل و معجزات و سيره ايشان مى كند، امرى كه خداوند متعال ما را به شناخت آن سفارش كرده است، آنجا كه مى فرمايد: « لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَالْيَوْمَ الآخِرَ»؛(67) «به طور حتم براى شما در رسول خدا الگوى خوبى است، براى كسانى كه اميد رسيدن به خدا و روز قيامت داشته است.»

ز) برپايى مراسم فرصتى است براى اداى برخى از حقوق بزرگ آن حضرت كه بر گردن ما است؛ زيرا خداوند متعال ما را به واسطه او هدايت كرده و از آتش دوزخ نجات داده و از تاريكى ها به نور هدايت كرده است... .

ح) پيامبرصلى الله عليه وآله در مورد فضيلت روز جمعه و مزاياى آن فرمود: «در آن روز آدم متولد شد». از اينجا استفاده مى شود، زمانى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله متولد شده به طريق اولى شريف است... .

ط) علما و مسلمانان از گذشته و حال در تمام شهرها و مناطق، اين عمل را حسن شمرده و آن را انجام داده اند؛ و لذا بدين جهت شرعاً مطلوب است؛ زيرا ابن مسعود نقل كرده: «ما رآه المسلمون حسناً فهو عند اللَّه حسن، وما رآه المسلمون قبيحاً فهو عند اللَّه قبيح»؛ «آنچه را مسلمانان

حسن شمرده اند آن عمل نزد خداوند حسن است و آنچه را كه مسلمانان قبيح شمرده اند آن عمل نزد خداوند نيز قبيح است.»

ى) مراسم جشن در حقيقت اجتماع به جهت زنده كردن ياد مصطفى صلى الله عليه وآله است، و اين امرى مشروع در اسلام است، همان گونه كه اعمال حج، زنده كردن كارهاى پسنديده است... .

ك) خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: « وَكُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ». از اين آيه استفاده مى شود كه حكمت در قصه گويى خبرهاى رسولان بر پيامبرصلى الله عليه وآله به جهت تثبيت قلب شريف حضرت رسول صلى الله عليه وآله است. و شكى نيست كه ما نيز امروز به اين مسأله احتياج داريم تا با قرائت سيره معطّر و جهاد او و... قلوب خود را با ايمان به آن حضرت تثبيت نماييم. و برپايى مراسم نيز در راستاى همين هدف است... .

ل) هر كارى را كه پيشينيان انجام نداده اند و در صدر اول نبوده دليل بر آن نيست كه بدعت منكر و حرام است، بلكه لازم است كه هر چه را حادث مى شود بر ادله شرع عرضه نمود، آنچه را كه مشتمل بر مصلحت است واجب مى باشد... .

م) علما رحمهم الله حديث «وكلّ بدعة ضلالة»؛ «و هر بدعتى ضلالت است.» را مقيّد به بدعت سيّئه كرده اند. و دليل بر اين تقييد، چيزى است كه از بزرگان صحابه و تابعين از امور حادث صادر شده كه در زمان رسول خداصلى الله عليه وآله نبوده است... .

ن) و نيز هر نوآورى، بدعت حرام نيست، و اگر چنين بود بايد كار ابوبكر و عمر و زيد بن ثابت هم حرام باشد كه

دستور دادند قرآن جمع و تدوين شود تا با مرگ صحابه قارى آيات خدا از بين نرود! و نيز جمع و تدوين حديث شريف در كتب صحاح و سنن و ديگر مصادر، صحيح نباشد. و نيز نبايد علم فقه و تجويد و توحيد و ديگر علوم از علوم شرعى كه بعد از عهد نبوى شريف، تصنيف و ابتكار شد تأليف گردد.

و در آخر اين كه: تسامح دينى نشانه دين حنيف ما است كه به آن امر شده ايم تا در حال صلح و جنگ، و هنگام مجادله و مناقشه و مخاطبه به آن رجوع نماييم».(68)

فوايد برپايى مراسم

برپايى مراسم و يادبود اولياى الهى آثار و بركاتى دارد كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

1 - هر ساله مسلمانان در آن روز به ياد پيامبرصلى الله عليه وآله و اولياى الهى افتاده و محبتشان نسبت به ايشان زيادتر مى گردد.

2 - برخى از كمالات و فضايل آن حضرات، تشريح و توضيح داده مى شود و مردم نيز با تأسّى به آنان، به خدا نزديك تر مى شوند.

3 - با اظهار فرح و شادى، ايمان و ارادت خود را به پيامبرصلى الله عليه وآله و اولياى الهى ابراز داشته و آن را مستحكم مى سازند.

4 - در پايان مجلس با اطعام و پخش شيرينى به ثواب اطعام رسيده و گروهى از ضعفا از اين مجالس بهره مادى نيز مى برند.

5 - در اين مجالس ياد خدا زنده شده و مقدار زيادى از آيات قرآن تلاوت مى شود.

6 - فرصت مناسبى است كه مردم بيشتر بر پيامبر خود درود بفرستند.

7 - همچنين موقعيت مناسبى براى دعوت مردم به خدا و دستورات او فراهم مى گردد.

بررسى اشكالات وهابيان

اشاره

با وجود ادلّه فراوان از آيات، روايات و سيره مسلمين بر جواز، بلكه رجحان برپايى مراسم يادبود، باز هم وهابيان در مقابل عمل مسلمين ايستاده و با انواع ايرادات سست، مانع برپايى اين عمل مقدس مى شوند. اينك به ذكر برخى از ايرادات و پاسخ آن ها مى پردازيم:

اشكال اوّل

برپايى مراسم و يادبود، نوعى عبادت غير خدا است.(69)

پاسخ

در جاى خود اشاره شده است كه عنصر مقوّم عبادت، اعتقاد به الوهيت يا ربوبيّت كسى است كه او را تعظيم مى نماييم. لذا در صورتى كه تكريم و تعظيمى از اين عنصر خالى باشد، اصطلاحاً آن را عبادت نمى گويند.

اشكال دوم

برپايى چنين مراسمى، همراه با امورى است كه غالباً حرام است؛ همانند اختلاط زنان با مردان، قرائت مدح با موسيقى و غنا.(70)

پاسخ

عمل گناه در هر مكان و زمانى حرام است؛ خواه در اين مراسم باشد يا غير آن، ولى ما نمى توانيم عملى ممدوح و پسنديده را به جهت امور جانبى كه گاهى اتفاق مى افتد مانع شويم، بلكه بايد از اعمال خلاف و حرام جلوگيرى نمود.(71)

اشكال سوم

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «خانه هاى خود را قبر و قبر مرا عيد قرار ندهيد».(72) ابن قيم به اين حديث بر حرمت برپايى مراسم استدلال كرده است.(73)

پاسخ

اوّلاً: دليل، اخصّ از مدّعا است؛ زيرا روايت تنها اشاره به قبر پيامبرصلى الله عليه وآله دارد، نه مطلق مكان ها.

ثانياً: جهت آن شايد اين باشد كه انسان بايد در محضر پيامبرصلى الله عليه وآله با خضوع و خشوع باشد و اين مسئله با اظهار فرح و سرور در كنار قبر سازگارى ندارد، ولى منافاتى ندارد كه در جايى ديگر انجام گيرد.

سبكى مى گويد: محتمل است كه معناى حديث اين باشد: قبر مرا مانند روزهاى عيد قرار ندهيد، بلكه در كنار قبر من زيارت و سلام و دعا بخوانيد.(74)

اشكال چهارم

در برپايى مراسم و مولودى خوانى، تشبّه به نصارا است.(75)

پاسخ

اوّلاً: تشبّه از عناوين قصدى است كه در ترتّب حكم بر آن، احتياج به قصد دارد. حال سؤال مى كنيم كه آيا احدى از مسلمين در برپايى مراسم، قصد تشبّه به كفار و نصارا را دارد؟ قطعاً جواب منفى است.

بخارى در كتاب مغازى از صحيح خود در باب غزوه احد نقل مى كند: ابوسفيان براى تحريك مشركين صدا داد: «اُعل هبل، اُعل هبل»؛ «زنده باد بت هُبل، زنده باد بت هُبل» پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: شما نيز جواب او را بگوييد. عرض كردند: چه بگوييم؟ فرمود: بگوييد: «اَللَّه أعلى وأجلّ». ابوسفيان بار ديگر شعار ديگرى را براى تحريك مشركين به حمله سر داد: «نحن لنا العزّى ولا عزّى لكم»؛ «براى ماست عُزّى و شما عُزّى نداريد». پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: شما نيز جواب او را بدهيد. عرض كردند: چه بگوييم؟ فرمود: بگوييد: «اللَّه مولانا ولا مولى لكم»؛(76) «خدا مولاى ماست و شما مولا نداريد».

آيا كسى مثل وهابيان مى تواند به پيامبرصلى الله عليه وآله اعتراض نموده و بگويد: اى رسول خدا! اين عمل تو تشبّه به كفار است و جايز نيست؟ مگر خداوند متعال در قرآن كريم نفرموده: « كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ»؛(77) «بر شما روزه نوشته و حتمى شده؛ همان گونه كه بر اقوام قبل از شما نيز نوشته شده بود.» پس مجرد تشابه يك عمل با كردار پيشينيان، دليلى بر بطلان آن نيست.

شيخ شلتوت در كتاب «الفتاوى» در جواب سؤال كسى كه از او درباره كلاه هايى كه از غرب وارد مى شود سؤال نمود، مى گويد: «صحيح نيست كه بگوييم اين كلاه ها زىّ

خاص غيرمسلمين و شعار غيراسلامى است، بلكه مسلمان و غيرمسلمان در آن مساوى است و آنچه كه مسلمانان به سر مى گذارند به قصد تشبه به غير مسلمين در خصوصيات دينشان نيست، بلكه به جهت جلوگيرى از حرارت خورشيد يا سرماى زمستان از آن استفاده مى كنند. لذا مشكلى ندارد».(78)

ثانياً: اساس جواز يك عمل، انطباق آن با كتاب و سنّت است؛ خواه شبيه به عمل ديگران باشد يا نه. و ما مشروعيت آن را با ادله عام و خاص ثابت كرديم.

ثالثاً: همان گونه كه از كلام شيخ شلتوت استفاده شد، مقصود از تشبّه به نصارا، تشبّه در اختصاصيات آنان؛ از قبيل صليب و زدن ناقوس است، نه در هر عملى.

اشكال پنجم

سلف صالح اين عمل را انجام ندادند.

پاسخ

اوّلاً: در اصول به اثبات رسيده كه عدم فعل معصوم دلالت بر حرمت، و فعل معصوم دلالت بر وجوب ندارد، بلكه تنها عدم فعل، دلالت بر عدم وجوب و فعل دلالت بر عدم حرمت دارد. پس مجرّد انجام ندادن، دليل بر حرمت و عدم جواز نيست.

ثانياً: سيره و عمل مسلمين تا عصر ابن تيميه، برپايى مراسم بوده و اهل سنّت تصريح دارند كه اجماع حجّت است.

ثالثاً: اين كه در كلام ابن تيميه آمده: محبت سلف صالح نسبت به رسول خدا بيشتر بوده و اگر جايز مى بود حتماً اين عمل را انجام مى دادند، اين حرف، خلاف احاديث نبوى است؛ زيرا در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله خطاب به صحابه آمده: «همانا زود است كه اقوامى بيايند كه از شما محبتشان نسبت به من بيشتر باشد».(79)

اشكال ششم

اختصاص دادن روزى خاص براى اظهار فرح و شادى بدعت است.

پاسخ

اوّلاً: همان گونه كه به اثبات رسيده، گاهى مكانى به جهت مظروفش شرف پيدا مى كند، زمان نيز اين چنين است؛ برخى از زمان ها به جهت عمل خاصى كه در آن انجام گرفته ارزشمند است؛ همانند شب قدر كه قرآن مى فرمايد: « إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ»؛ «ما قرآن را در شب مباركى نازل كرديم.» پس اگر مراسمى را در وقت خاصى مثل ميلاد پيامبرصلى الله عليه وآله يا غدير انجام مى دهيم به جهت مباركى آن زمان خاص است.

ثانياً: اوامر شارع گاهى به شيئى به عنوان عام آن تعلق مى گيرد، كه تطبيقش بر مصاديق بر عهده مكلف است؛ همانند كمك به فقرا، كه حكم بر موضوعى كلّى است (كمك به فقرا)، ولى تطبيق آن بر مصاديق خاص، به عهده مكلف واگذار شده تا هر نوع كمكى كه فقير لازم دارد و مقدور اوست انجام دهد. در اينجا نيز تطبيق آن بر وقتش به مكلف واگذار شده تا در هر وقتى كه مناسب مى بيند پياده نمايد.

تأليفات درباره برپايى مراسم

علماى اهل سنّت درباره جواز بلكه استحباب و رجحان برپايى مراسم جشن ولادت، كتاب هاى مستقلى تأليف كرده اند. اينك به اسامى برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

1 - «حسن المقصد في عمل المولد»، حافظ جلال الدين سيوطى.

2 - «الحاوى للفتاوى»، سيوطى.

او در يكى از فصول اين كتاب بحثى را تحت عنوان «حكم الاحتفال بالمولد النبوى» مطرح كرده است.

3 - «جامع الآثار في مولد النبىّ المختار»،در سه جلد، از ابن كثير دمشقى.

4 - «اللفظ الرائق في مولد خير الخلائق»، از ابن كثير.

5 - «مورد الصادى في مولد الهادى»، از ابن كثير.(80)

6 - «المورد الهنى في المولد السنّى»، از حافظ عراقى.

7 - «التبر المسبوك في ذيل السلوك»، از حافظ سخاوى.

8

- «المولد الروى في المولد النبوى»، ملاّ على قارى.

عزادارى از ديدگاه عقل

توضيح

يكى از سؤال ها يا اعتراضاتى كه برخى اوقات توسط برخى افراد و يا وهابيان مطرح مى شود اين است كه چرا در سوگ اولياى الهى عزادارى مى كنيم؟ و چرا در سوگ آن ها مى گرييم و مراسم برپا مى كنيم؟ چرا به سينه مى زنيم و مرثيه مى خوانيم؟ و چرا در مورد گذشته ها تجديد خاطره مى كنيم؟ آيا آن ها به عزادارى ما احتياج دارند يا ما به عزادارى براى آن ها محتاجيم؟

وهابيان اين عمل را بدعت مى دانند و مى گويند: هيچ دليل و مدركى براى آن ها وجود ندارد و لذا جزء سنت به حساب نمى آيد و بايد ترك شود.

اينك به بررسى اين موضوع در سطوح مختلف مى پردازيم:

1 - عزادارى و احياى فرهنگ عاشورا

با مراجعه به عقل سليم پى مى بريم كه برپايى مراسم عزاى اولياى الهى، خصوصاً سرور و سالار شهيدان امام حسين عليه السلام موافق با عقل است، زيرا احيا و تكريم آنان در حقيقت تكريم شخصيت عظيم و شعارهاى آنان است و هر امّتى كه بزرگان خود را تكريم نكند محكوم به شكست و نابودى است. بزرگانند كه تاريخ امّت ها را ترسيم كرده و آن را مى سازند.

برخى از شعارهاى حسينى

1 - «انّى لا أرى الموت إلاّ سعادة، و الحياة مع الظالمين إلاّ برماً»؛(81) «من در چنين شرايطى مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز رنج و نكبت نمى دانم.»

2 - «ليس الموت فى سبيل العزّ إلاّ حياة خالدة، و ليست الحياة مع الذلّ إلاّ الموت الذى لاحياة معه»؛ «مرگ در راه عزت جز زندگانى جاويدان نيست. و زندگانى با ذلّت جز مرگ نيست.»

3 - «ألا و إنّ الدعى ابن الدعى قد ركز بين اثنتين، بين السلّة و الذلّة و هيهات منّا الذلّة ...»؛ «آگاه باشيد كه زنازاده، پسر زنا زاده [ابن زياد] مرا بين دو چيز مخيّر ساخته است. يا با شمشير كشيده آماده جنگ شوم و يا لباس ذلت بپوشم و با يزيد بيعت كنم، ولى ذلت از ما بسيار دور است.»

4 - «« إِنّا للَّهِ ِ وَإِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» و على الاسلام السلام إذ قد بليت الأمة براع مثل يزيد»؛(82) «ما براى خدا و به سوى او رجوع خواهيم كرد. هنگامى كه امت به رهبرى مانند يزيد مبتلا است بايد با اسلام وداع كرد.»

5 - «... إنّى لم أخرج أشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً، و إنّما خرجت لطلب الاصلاح فى

أمة جدّى صلى الله عليه وآله، أريد أن آمر بالمعروف و أنهى عن المنكر و أسير بسيرة جدّى و ابى على بن ابى طالب عليه السلام ...»؛(83) «من به جهت طغيان گرى و ايجاد تفرقه بين مسلمين و فساد و ظلم قيام نكردم، بلكه براى اصلاح در امّت جدّ خود خروج نمودم، مى خواهم امرِ به معروف و نهى از منكر كرده و به سيره جد و پدرم على بن ابى طالب عمل كنم.»

2 - ارتباط عاطفى امّت با اولياى الهى

يكى از راه هاى اساسى و مهمّ در توجيه مسائل عقيدتى و سياسى و اجتماعى مردم، راه تحريك عاطفه در وجود انسان است. انسان از اين سو، بيشتر تأثيرپذير است تا جنبه عقلى و جوانب ديگر. به تعبيرى ديگر، اين روش مؤثرتر از ديگر جوانب است. حال با توجه به قضيه شهادت اولياى الهى خصوصاً سرور و سالار شهيدان، تذكر و توجه دادن مردم به آن واقعه سبب تحريك احساس هاى مردم خواهد شد و از اين طريق مى توانيم آن بزرگواران را به عنوان الگو معرفى كرده، شعارها و دستورهايشان را - كه همان شعارها و دستورهاى خداوند است - به مردم برسانيم. بدين دليل است كه امام زين العابدين عليه السلام بعد از واقعه عاشورا تا بيست سال براى شهداى كربلا، خصوصاً پدرش امام حسين عليه السلام گريه مى كرد.

اين مطلب با در نظر گرفتن مدح پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله در مورد آن حضرت بيشتر مشخص مى شود:

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «حسين منّى و أنا من حسين، أحبّ اللَّه من أحبّ حسيناً»؛(84) «حسين از من است و من نيز از حسينم، خداوند دوست مى دارد هر كس كه حسين را دوست دارد.»

هم چنين پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «الحسن

و الحسين سيّدا شباب أهل الجنّة»؛(85) حسن و حسين سرور و سيد جوانان اهل بهشتند.»

3 - بهره بردارى از جوّ معنوى مجالس

از آنجا كه روح ملكوتى امام حسين عليه السلام و ساير اولياى الهى در اين جلسات حاضرند لذا انسان و حتى اطفال نيز با شركت در اين مجالس مى توانند از فيوضات آن بهره مند شوند.

از يكى از بزرگان نقل شده كه مى فرمود: «... قنداقه نوزادان را تا چند ماهگى در مجالس علم و محافل ذكر و حسينيّه و محلّ هاى عزادارى كه اسم سيدالشهدا در آن برده مى شود ببريد، چرا كه نفس طفل همچون مغناطيس است و علوم و اوراد و اذكار و قدّوسيت روح امام حسين عليه السلام را جذب مى كند. طفل گر چه زبان ندارد، ولى ادراك مى كند، و روحش در دوران كودكى اگر در محلّ يا محالّ معصيت برده شود آن جرم و گناه او را آلوده مى كند، و اگر در محل هاى ذكر و عبادت و علم برده شود آن پاكى و صفا را به خود مى گيرد.

او مى فرمود: شما اطفال خود را در كنار اطاق روضه خوانى يا اتاق ذكرى كه داريد قرار بدهيد، علماى سابق اين طور عمل مى نمودند؛ زيرا آثارى را كه طفل در اين زمان اخذ مى نمايد تا آخر عمر در او ثابت مى ماند و جزء غرايز و صفات فطرى او مى گردد، زيرا كه نفس بچه در اين زمان قابليّت محضه است، گر چه اين معناى مهم و اين سرّ خطير را عامّه مردم ادراك نمى كنند».

4 - اصلاح و ارشاد جامعه

اشاره

گر چه مردم در جلساتى كه به نام سيدالشهداعليه السلام بر پا مى شود به عشق حضرت شركت مى كنند، ولى در ضمن با گوش دادن و فراگيرى معارف اسلامى و مسائل دينى خود؛ اعم از اعتقادات و احكام و اخلاقيات، به فيض عظماى ديگر نايل شده و از اين

طريق به كمال و سعادت خواهند رسيد. همان هدفى كه امام حسين عليه السلام به خاطر آن به شهادت رسيد.

عزادارى از مظاهر حبّ و بغض

حبّ و بغض دو امر متناقض است كه بر خاطر انسان عارض شده و از آن دو به ميل و بى ميلى نفس به چيزى تعبير مى شود.

كسانى كه محبّت آن ها واجب است
توضيح

از ادله عقلى و نقلى استفاده مى شود كه محبّت برخى افراد بر انسان واجب است:

1 - خداوند

خداوند متعال در رأس كسانى است كه محبّت او اصالتاً به جهت دارا بودن همه صفات كمال و جمال، و اين كه همه موجودات به او وابسته اند، واجب است.

خداوند متعال مى فرمايد: « قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَأَبْناؤُكُمْ وَإِخْوانُكُمْ وَأَزْواجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَمَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهادٍ في سَبيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقينَ»؛(86) «[اى رسول بگو امّت را كه اى مردم! اگر شما پدران و پسران و برادران و زنان و خويشاوندان خود را و اموالى كه جمع آورده ايد و مال التجاره اى كه از كسادى آن بيمناكيد و منازلى كه به آن دل خوش داشته ايد بيش از خدا و رسول و جهاد در راه او دوست مى داريد، پس منتظر باشيد تا امر نافذ خدا جارى گردد و خدا فاسقان و بدكاران را هدايت نخواهد كرد.»

2 - رسول خداصلى الله عليه وآله

از جمله كسانى كه به خاطر خدا بايد دوست بداريم رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله است، زيرا او واسطه فيض تشريع و تكوين است. از همين رو در آيه فوق در كنار نام خداوند از حضرت ياد شده و امر به محبّت او شده است.

پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله مى فرمايد: «احبّوا اللَّه لما يغذوكم و أحبّونى بحبّ اللَّه ...»؛(87)خداوند را از آن جهت دوست بداريد كه شما را روزى مى دهد و مرا به خاطر خدا دوست بداريد.»

از طرف ديگر، مناقب و فضايل و كمالات آن حضرت از جمله عواملى است كه انسان را جذب آن حضرت كرده و محبّتش را در دل مى آورد.

3 - آل بيت پيامبرعليهم السلام

در قرآن و روايات اسلامى - اعم از شيعى و سنّى - بر مودّت و محبّت اهل بيت پيامبرعليهم السلام تأكيد فراوان شده است؛ و اين تنها بدان جهت نيست كه آنان ذريه پيامبرصلى الله عليه وآله و از نسل اويند، بلكه از آن جهت است كه آنان داراى فضايل و كمالات، و به عبارت ديگر جامع همه صفات كمال و جمالند؛ به تعبير دقيق تر، مظهر صفات جمال و جلال الهى اند. لذا در حقيقت، دوست داشتن آنان با آن جامعيت، محبت به خوبى هايى است كه در آنان به نحو كامل تجلّى نموده، و منبع همه اين خوبى ها خداوند متعال است. پس در حقيقت محبت و اظهار عشق و ارادات قلبى به اهل بيت عليهم السلام، محبت و اظهار ارادت به خداوند متعال است و از آنجا كه محبّت، نيرويى است كه انسان را به سوى محبوب سوق مى دهد، پس از جنبه تربيتى، محبت به خوبان، انسان را به خوبى ها سوق مى دهد.

اهل بيت كيانند؟

با مراجعه به كتاب هاى لغت و اصطلاح علما، و نيز كتاب هاى حديث پى مى بريم كه مراد از اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله افراد خاصى هستند و اهل بيت، شامل تمام وابستگان نسبى و سببى ايشان نمى شود:

الف - اهل بيت در لغت و عرف:

ابن منظور افريقى در لسان العرب مى گويد: «اهل انسان نزديك ترين مردم است به انسان، و كسانى كه آنان را به نسب يا دين جمع مى كند».(88)

ب - اهل بيت در قرآن و سنت:

در قرآن و روايات، اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله در مورد افراد خاصى به كار رفته كه همان رسول خداصلى الله عليه وآله و امام علىّ و فاطمه زهرا و حسن و حسين عليهم السلام است. و بقيه ذريه

پاك نيز به آنان ملحقند، كه همان نُه امام معصوم از فرزندان امام حسين عليهم السلام هستند.

ام سلمه مى گويد: هنگامى كه آيه « اِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد، حضرت، على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را احضار كرده و فرمود:«اينان اهل بيت منند.»(89)

و امام حسين عليه السلام فرمود: «انّا اهل بيت النبوة»؛(90) «ما اهل بيت نبوّتيم.»

مسلم به سند خود از عايشه نقل مى كند: هنگام صبح پيامبرصلى الله عليه وآله از منزل خارج شد، درحالى كه بر دوش او پارچه اى بافته شده از موى سياه به نام «كسا» بود، حسن بن على بر او وارد شد او را داخل آن كسا نمود. آن گاه حسين عليه السلام وارد شد او را نيز داخل آن كرد. سپس فاطمه عليها السلام آمد او را نيز داخل كسا كرد، بعد على عليه السلام وارد شد او را نيز داخل نمود. پس اين آيه را قرائت نمود: « اِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً».(91)

أحمد بن حنبل مى گويد: هنگامى كه آيه «مباهله» بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد، حضرت؛ على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را خواست، آن گاه عرض كرد: «بار خدايا! اينان اهل بيت من هستند».(92)

دوستى اهل بيت در قرآن كريم

خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد: « قُلْ لا اَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى ؛(93) «[اى رسول ما به امت ]بگو من از شما هيچ اجرى براى رسالت نمى خواهم جز اين كه مودّت و محبّت مرا در حقّ خويشاوندانم منظور داريد.»

اين آيه معروف به آيه مودّت است كه در اغلب كتاب هاى تفسير و حديث و تاريخ، نزول آن را در حق اهل بيت عليهم

السلام مى دانند.

سيوطى در تفسير اين آيه به اسناد خود از ابن عباس نقل مى كند: هنگامى كه اين آيه: « قُلْ لا اَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد، صحابه عرض كردند: اى رسول خدا! خويشاوندان تو كيانند كه مودت آنان بر ما واجب است؟ حضرت صلى الله عليه وآله فرمود: «على و فاطمه و دو فرزندان آن ها».(94)

در خطبه اى كه امام حسن عليه السلام بعد از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام ايراد كردند، بعد از حمد و ثناى الهى فرمود: «... و أنا من أهل البيت الذى افترض اللَّه مودّتهم على كلّ مسلم، فقال تبارك و تعالى: « قُلْ لا اَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً»فاقتراف الحسنة مودّتنا أهل البيت»؛ «... و من از أهل بيتى هستم كه خداوند مودّت آنان را بر هر مسلمانى واجب نموده است، پس خداوند تبارك و تعالى فرمود: « قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ...»، پس انجام كار نيك مودت ما اهل بيت است.»

امام صادق عليه السلام به أبى جعفر احول فرمود: «چه مى گويند اهل بصره در اين آيه: « قُلْ لا اَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُربى ؟» عرض كرد: فدايت گردم، آنان مى گويند: اين آيه در شأن خويشاوندان رسول خداصلى الله عليه وآله است.

حضرت فرمود: «دروغ مى گويند، تنها در حق ما اهل بيت، على و فاطمه و حسن و حسين اصحاب كسا نازل شده است.»(95)

مى دانيم كه حصر در اين روايات، اضافى است نه حقيقى، و لذا شامل بقيه امامان نيز مى شود.

دوستى اهل بيت عليهم السلام در روايات

در روايات فريقين همانند قرآن كريم به طور صريح بر محبّت اهل بيت عليهم السلام تأكيد شده است كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

1 -

وادار نمودن بر دوستى اهل بيت عليهم السلام؛

رسول اللَّه صلى الله عليه وآله مى فرمايند: «ادّبوا أولادكم على ثلاث خصال: حبّ نبيّكم، وحبّ أهل بيته، و قراءة القرآن»؛(96) اولاد خود را بر سه خصلت تربيت كنيد: دوستى پيامبرتان، دوستى اهل بيتش، و قرائت قرآن.»

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «أحسن الحسنات حبّنا، و أسوأ السيئات بغضنا»؛(97) بهترين نيكى ها حبّ ما، و بدترين بدى ها بغض ما اهل بيت عليهم السلام است.»

2 - دوستى اهل بيت دوستى رسول خداست؛

رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «أحبّوا اللَّه لما يغذوكم من نعمه، وأحبّونى لحبّ اللَّه، و أحبّوا أهل بيتى لحبّى»؛(98) «خدا را دوست بداريد به جهت آن كه از نعمت هايش به شما روزى مى دهد. و مرا به جهت دوستى خدا دوست بداريد، و اهل بيتم را نيز به جهت دوستى من دوست بداريد.»

زيد بن ارقم مى گويد: در خدمت رسول خداصلى الله عليه وآله بودم كه ديدم فاطمه زهراعليها السلام داخل حجره پيامبرصلى الله عليه وآله شد، در حالى كه دو فرزندش حسن و حسين با او بودند، و على عليه السلام نيز پشت سر آنان وارد شد، پيامبرصلى الله عليه وآله به آنان نظر كرده، فرمود: «من أحبّ هؤلاء فقد أحبّنى، و من ابغضهم فقد أبغضنى»؛(99) هر كس اينان را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كس كه اينان را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.»

امام صادق عليه السلام فرمود: «من عرف حقّنا و أحبّنا فقد أحبّ اللَّه تبارك و تعالى»؛(100) هر كس حق ما را شناخته، ما را دوست بدارد در حقيقت خداوند تبارك و تعالى را دوست داشته است.»

3 - حبّ اهل بيت اساس ايمان است؛

رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «أساس الإسلام حبّى و حبّ أهل بيتى»؛(101) «اساس اسلام، دوستى من و اهل بيت

من است.»

همچنين فرمود: «لكلّ شى ء أساس، و أساس الإسلام حبّنا أهل البيت»؛(102) «براى هر چيزى اساسى است و پايه اسلام حبّ ما اهل بيت است.»

4 - حبّ اهل بيت عليهم السلام عبادت است؛

رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «حبّ آل محمّد يوماً خير من عبادة سنة، و من مات عليه دخل الجنّة»؛(103) «يك روز دوستى آل محمّد، بهتر از يك سال عبادت است، و كسى كه بر آن دوستى بميرد داخل بهشت مى شود.»

5 - دوستى اهل بيت عليهم السلام نشانه ايمان است؛

رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: «لا يؤمن عبد حتّى أكون أحبّ إليه من نفسه، و أهلى أحبّ إليه من أهله، و عترتى أحبّ إليه من عترته، و ذاتى أحبّ إليه من ذاته»؛(104) «هيچ بنده اى ايمان كامل پيدا نمى كند، مگر در صورتى كه من دوست داشتنى تر نزد او از خودش باشم، و نيز اهل بيتم از اهلش محبوب تر، و عترتم از عترتش دوست داشتنى تر و ذاتم از ذاتش محبوب تر باشد.»

6 - دوستى اهل بيت نشانه پاكى ولادت؛

پيامبرصلى الله عليه وآله اشاره به على عليه السلام كرد و فرمود: «أيّها الناس! إمتحنوا أولادكم بحبّه، فإنّ عليّاً لايدعو إلى ضلالة، و لا يبعد عن هدى، فمن أحبّه فهو منكم، و من أبغضه فليس منكم»؛(105) «اى مردم! اولاد خود را به دوستى على امتحان نماييد، زيرا او شما را به گمراهى دعوت نمى كند و از هدايت دور نمى سازد. پس هر يك از اولاد شما كه على را دوست بدارد از شماست، و هر كدام كه او را دشمن بدارد از شما نيست.»

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: در وصيّتى كه پيامبرصلى الله عليه وآله به اباذر كرده آمده است: «يا أباذر! من أحبّنا أهل البيت فليحمداللَّه على أوّل النعم. قال: يا

رسول اللَّه! و ما أوّل النعم؟ قال: طيب الولادة، انّه لا يحبّنا إلّا من طاب مولده»؛(106) «اى اباذر! هر كس ما اهل بيت را دوست دارد بايد بر اوّلين نعمت، خداوند را ستايش نمايد. ابوذر عرض كرد: اى رسول خدا! اولين نعمت چيست؟ فرمود: نيكى ولادت، زيرا دوست ندارد ما را مگر كسى كه ولادتش پاك است.»

7 - سؤال از دوستى اهل بيت در روز قيامت؛

رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: أوّل مايُسأل عنه العبد حبّنا أهل البيت»؛(107) «اولين چيزى كه در روز قيامت از بنده سؤال مى شود، دوستى ما اهل بيت است.»

و نيز فرمود: «لا تزول قدما عبدٍ يوم القيمة حتّى يُسأل عن أربع: عن عمره فيما أفناه، و عن جسده فيما أبلاه، وعن ماله فيما أنفقه ومن أين كسبه، وعن حبّنا أهل البيت»؛(108) «روز قيامت بنده قدم از قدم بر نمى دارد تا آن كه از چهار چيز سؤال شود: از عمرش كه در چه راهى صرف كرده، و از بدنش كه در چه راهى به كار گرفته، و از مالش كه در چه راهى خرج كرده و از كجا به دست آورده است، و از دوستى ما اهل بيت.»

ادلّه خاص

رواياتى كه تاكنون ذكر شد، اشاره به دوستى مجموعه اهل بيت عليهم السلام داشت؛ دسته اى ديگر از روايات، اشاره به دوستى و محبّت برخى از اهل بيت دارد كه به تعدادى از آن ها نيز اشاره مى كنيم:

1 - دوستى امام على عليه السلام؛

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «برائة من النار حبّ علىّ»؛(109) «تنها راه دورى از آتش جهنم، دوستى على عليه السلام است.»

و نيز فرمود: «يا على! طوبى لمن احبّك و صدق فيك، و ويل لمن أبغضك و كذب فيك»؛(110) «اى على! خوشا به حال كسى

كه تو را دوست داشته و در حق تو صادق باشد، و واى بر كسى كه تو را دشمن داشته و در حقّ تو كاذب باشد.»

أم سلمه از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل مى كند كه فرمود: «لا يحبّ علياً منافق، و لا يبغضه مؤمن»؛(111) «منافق، على عليه السلام را دوست ندارد و مؤمن او را دشمن ندارد.»

امام على عليه السلام فرمود: «والذى فلق الحبة و برأ النسمة، إنّه لعهد النّبى الأمّى إلىّ انّه لا يحبّنى إلّا مؤمن، و لا يبغضنى إلّا منافق»؛(112) «قسم به كسى كه دانه را شكافت، و انسان را آفريد، هر آينه عهدى است از پيامبر امّى به من كه دوست ندارد مرا مگر مؤمن، و دشمن ندارد مرا مگر منافق.»

2 - دوستى فاطمه زهراعليها السلام؛

رسول خداصلى الله عليه وآله مى فرمايند: «فاطمة بضعة منّى، من أغضبها فقد أغضبنى»؛(113) «فاطمه پاره تن من است، هر كس او را به غضب آورد، مرا خشمگين كرده است.»

از عايشه سؤال شد: كدامين شخص از زنان نزد رسول خداصلى الله عليه وآله محبوب تر بوده است؟ گفت: فاطمه. سؤال شد: از مردان؟ گفت: همسرش.(114)

3 - دوستى امام حسن و حسين عليهما السلام؛

پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «هذان ابناى الحسن و الحسين، أللّهمّ إنِّى أُحبّهما، أللّهمّ فأحبّهما و أحبّ من يُحبّهما»؛(115) «اينان دو فرزندان من هستند، بار خدايا! من آنان را دوست مى دارم. بار خدايا! تو نيز آنان و هر كس كه آنان را دوست دارد، دوست بدار.»

و نيز فرمود: «الحسن و الحسين ريحانتاى»؛(116) «حسن و حسين دو دسته گل من هستند.»

جلوه هاى حبّ در زندگى انسان

انسان كه كسى را دوست دارد اين دوستى تنها حالتى نيست كه در نفس باقى بماند بلكه همان گونه كه اشاره شد،

اقبال دارد و اين اقبال منشأ ظهور و بروز در زندگى انسان است. و اگر محبت در موردى رجحان پيدا كرد به تبع آن مظاهر و بروزات آن نيز راجح مى گردد و ادله استحباب شامل آن ها نيز مى شود، مگر در مواردى كه مظهر مورد نهى قرار گيرد؛ مثل القاء به هلاكت انداختن خود به جهت محبوب كه اين مورد از دليل استحباب خارج مى شود. اينك به برخى مظاهر حب اشاره مى كنيم:

1 - اطاعت و انقياد.

2 - زيارت محبوب.

3 - تكريم و تعظيم محبوب.

4 - برآورده كردن حاجت هاى محبوب.

5 - دفاع از محبوب به انحاى مختلف.

6 - حزن و اندوه در فراق محبوب.

7 - حفظ آثار محبوب.

8 - احترام به فرزندان و نسل محبوب.

9 - بوسيدن آن چه به او مرتبط است.

10 - برپايى مراسم جشن و مولودى خوانى در ميلاد محبوب.

نتيجه اين كه اقامه عزادارى نيز لوازم و مظاهر حبّ اهل بيت عليهم السلام است.

روان شناسى عزادارى

اشاره

بيشترين و مهم ترين تأثيرى كه مراسم عزادارى بر شركت كنندگان دارد تأثيرات روانى است و بيشتر شركت كنندگان نيز در پى همين نوع تأثيرات هستند. لذا برخى مى گويند: عزادارى و ازدياد اين مراسم در طول سال و به مناسبت هاى مختلف باعث مى شود كه جامعه از شادى ها دور باشد و بيشتر احساس غمگينى كند و در نتيجه باعث افزايش افسردگى در جامعه شود. اينك به بررسى اين سؤال و پاسخ به آن مى پردازيم.

مراتب گريه

توضيح

گريه داراى يك ظاهر است و يك باطن. ظاهر آن يك امر فيزيولوژيك است؛ يعنى بايد تأثيرات روانى از طريق محرّك هاى بيرونى يا درونى مثل تفكّر شكل گيرد، سپس اين تأثرات وارد چرخه فيزيولوژى مغز و اعصاب شود. در اين هنگام بخش خاصى از مغز فعّال شده و غدد اشكى چشم را فرمان فعاليت مى دهد، و در نهايت قطرات اشك جريان پيدا مى كند كه ما آن را گريه مى ناميم. باطن گريه همان تأثّرات درونى است. نگاه روان شناختى و داورى ما در باب پيامدهاى گريه نيز دايرمدار تأثرات عاطفى است. اگر در روايات آمده است كه گريه كردن و گرياندن و حالت گريه به خود گرفتن در مراسم عزاى حسينى منشأ اثر دنيوى و اخروى است، به تأثرات درونى نظر دارد وگرنه به صورت مصنوعى و يا با مواد شيميايى هم مى توان، چشمانى گريان داشت. باطن گريه بر چهار نوع تقسيم مى شود كه يك نوع آن معطوف به خود و نيازهاى سركوب شده خود است و مى تواند با افسردگى هم بستگى مثبت داشته باشد و {000} اجتماعى فرد را مختل سازد، امّا سه نوع ديگر، اميدبخش است و حركت آفرين و رابطه معكوس با افسردگى

دارد؛ نوع اوّل ناشى از مرگ واقعى است، امّا سه نوع ديگر سوگ واقعى نيستند اگر چه در مراسم سوگوارى انجام مى پذيرد. اين چهار نوع عبارتند از:

1 - گريه ناشى از ارتباط و علاقه

اين گريه به هنگام غم و مصيبت و داغ ديدگى حاصل مى شود و اختيارى نيست، و معمولاً بى اراده جارى مى گردد. اين گريه به اصطلاح روان شناسان و روان درمان گران، تخليه روانى - هيجانى است و به خود فرد و نيازهاى سركوفته شده او بازمى گردد.

2 - گريه ناشى از عقيده

اين نوع گريه مثل اشكى است كه هنگام مناجات از انسان جارى مى شود. كه ناظر به حال و آينده است. اين نوع گريه ريشه در اعتقادات دارد و مربوط به ترس هاى دنيوى و زندگى روزمرّه نيست.

3 - گريه ناشى از كمال خواهى

برخى از گريه ها ناشى از فضيلت طلبى و كمال خواهى است، مثل گريه اى كه در فقدان معلّم و مربّى اخلاق و پيامبر و امام و... رخ مى دهد. اين نوع از آن جهت است كه ما در عمق وجودمان كمال و رشد را تحسين مى كنيم و از بودن آن كمالات، ذوق زده مى شويم و از فقدان آن ها ناراحت مى گرديم. گاهى در مراسم عزادارى گريه هايى از اين نوع وجود دارد.

4 - گريه بر مظلوم

مثل اين كه بر رسول خداصلى الله عليه وآله و امامان مخصوصاً سالار شهيدان و مصايبى كه بر آنان وارد شده مى گرييم.

مراسم عزادارى و افسردگى

اختلالات افسردگى به سه قسم كلّى تقسيم مى شود:

1 - اختلال افسردگى عمده.

2 - اختلال افسردگى خويى.

3 - اختلال افسردگى موردى كه در آن دو نوع جاى نگرفته اند.(117)

اختلال افسردگى عمده، شديدترين نوع افسردگى است و برخى از نشانه هاى آن عبارت است از:

الف - احساس غمگينى يا پوچى در بيشتر يا تمام روز.

ب - كاهش چشم گير علاقه يا لذت نسبت به همه فعاليت ها در بخش عمده روز.

ج - كاهش چشم گير وزن بدن، بدون پرهيز يا وزن غذايى، يا افزايش قابل ملاحظه وزن در عرض يك ماه.

د - بى خوابى يا خواب زدگى تقريباً در همه روز.

ه - خستگى يا از دست دادن انرژى تقريباً در همه روز.

و - احساس بى ارزشى يا احساس گناه مفرط.

ز - كاهش توانايى فكرى يا تمركزيابى تصميمى همه روزه.

ط - افكار مكرر و عود كننده راجع به مرگ.

از بين اين سه نوع افسردگى، نوع اول و سوّم مورد نظر كسانى كه مɢگويند مراسم عزادارى باعث افسردگى جامعه شده است نيست، چون مورد اول بسيار شديد و واضح البطلان است، نه جامعه ايران مبتلا به افسردگى عمده است و نه مراسم عزادارى با ويژگى هايى كه مى دانيم مى تواند باعث افسردگى عمده جامعه شود.

نوع سوّم هم مراد نيست چرا كه مربوط به مواردى خاص از قبيل: اختلال ملال پيش از قائدگى، اختلال افسردگى جزئى، اختلال افسردگى پس از روان پريشى ناشى از اسكيزوفرنى و غيره است. پس افسردگى خويى مورد نظر است. اختلال افسردگى خويى نسبتاً خفيف است و داراى نشانه هاى تشخيصى زير است:

1 - كم اشتهايى

يا پراشتهايى.

2 - بى خوابى يا خواب زدگى.

3 - كمبود انرژى يا احساس خستگى.

4 - اشكال در تصميم گيرى و احساس درماندگى.

5 - ظهور اين نشانه ها در بخش عمده روز و در بيشتر روزها به مدت حداقل دو سال.

6 - اين نشانه ها ناشى از آثار فيزيولوژيك مثل مصرف ناصحيح دارو و... نباشد.

7 - اين نشانه ها موجب اختلال در كاركرد اجتماعى و شغلى او شود.

اكنون ببينيم آيا مراسم عزادارى نشانه هاى افسرده خويى را در انسان فراهم مى كند، و باعث افسردگى در جامعه مى شود يا نه؟

براى روشن شدن اين مطلب لازم است به عوامل افسرده خويى از ديدگاه روان شناسى توجهى كنيم. براى افسرده خويى سه عامل عمده را شمارش كرده اند: زيستى، ارثى و هيجانى - محيطى.(118) تنها عامل افسردگى، عامل محيطى نيست. و از طرفى عامل محيطى تنها در كسانى مؤثر است كه زمينه هاى ارثى و زيستى در وضعيت مغز و كاركرد قسمت هاى مختلف آن دارند. و در بين عوامل محيطى كه استرس زايى شديد دارد جايى براى مراسم عزادارى وجود ندارد. سوگ و داغ واقعى مى تواند يكى از آن عوامل باشد امّا مراسم عزادارى هيچ سهمى در استرس زايى ندارد، بلكه برعكس با توجه به مباحثى كه در روان شناسى اجتماعى و كاركرد گروه ها و ويژگى هاى گروه هاى مذهبى گفته مى شود، مى توان گفت كه مراسم عزادارى كاملاً نقش استرس زدايى را دارد و در صورتى كه از مراتب ناشى از عقيده يا كمال خواهى يا گريه بر مظلوم باشد مى تواند ايجاد آرامش در وجود انسان كرده و اضطراب زدايى نمايد. براى اثبات اين مطلب به نمونه اى در اين باره اشاره مى كنيم:

دكتر تيجانى تونسى مى گويد: «... دوستم منعم آمد و با هم به كربلا مسافرت كرديم

و در آنجا به مصيبت سرورمان حسين - مانند شيعيان - پى بردم و تازه فهميدم كه حضرت حسين عليه السلام نمرده است و اين مردم بودند كه ازدحام مى كردند و گرداگرد آرامگاهش پروانه وار مى چرخيدند و با سوز و گدازى كه نظيرش هرگز نديده بودم گريه مى كردند و بيتابى مى نمودند كه گويى هم اكنون حسين عليه السلام به شهادت رسيده است. و سخنرانان را مى شنيدم كه با بازگو كردن فاجعه كربلا، احساسات مردم را برمى انگيختند و آنان را به ناله و شيون و سوگ وا مى دارند و هيچ شنونده اى نمى تواند اين داستان را بشنود و تحمل كند، بلكه بى اختيار از حال مى رود. من هم گريستم و گريستم و آن قدر گريستم كه گويى سال ها غصّه در گلويم مانده بود، و اكنون منفجر مى شود.

پس از آن شيون، احساس آرامشى كردم كه پيش از آن روز چنان چيزى نديده بودم. تو گويى در صف دشمنان حسين عليه السلام بوده ام و اكنون در يك چشم بر هم زدن منقلب شده بودم و در گروه ياران و پيروان آن حضرت كه جان خود را نثارش كردند، قرار مى گرفتم. و چه جالب كه در همان لحظات، سخنران، داستان حرّ را بررسى مى كرد. حرّ يكى از سران سپاه مخالف بود كه به جنگ با حسين عليه السلام آمده بود، ولى يك باره در ميدان نبرد بر خود لرزيد و وقتى اصحابش از او سؤال كردند كه تو را چه شده است؟ نكند كه از مرگ مى هراسى؟ او در پاسخ گفت: به خدا سوگند! هرگز از مرگ هراسى ندارم ولى خود را مخيّر مى بينم كه بهشت را برگزينم يا دوزخ را. او ناگهان اسب خود را به سوى

حسين عليه السلام حركت داد و به ديدار او شتافت و گريه كنان عرض كرد: «اى فرزند رسول خدا! آيا توبه برايم هست؟».

درست در همين لحظه بود كه ديگر نتوانستم طاقت بياورم و شيون كنان خود را بر زمين افكندم، و گويا نقش حر را پياده مى كردم و از حسين عليه السلام مى خواستم كه «اى فرزند رسول خدا! آيا توبه اى برايم هست؟ يابن رسول اللَّه! از من درگذر و مرا ببخش».

صداى واعظ چنان تأثيرى در شنوندگان گذاشته بود كه گريه و شيون مردم بلند شد. دوستم كه صداى فريادم را شنيد، با گريه مرا در بغل گرفت و معانقه كرد. همان گونه كه مادرى فرزندش را دربر مى گيرد و تكرار مى كرد: «يا حسين! يا حسين!».

لحظاتى بود كه در آنان گريه واقعى را درك كرده بودم، و احساس مى كردم اشك هايم قلبم را شست و شو مى دهند و تمام بدنم را از درون تطهير مى كنند. آنجا بود كه معناى روايت پيامبرصلى الله عليه وآله را فهميدم كه مى فرمود: «اگر آنچه من مى دانسستم شما هم مى دانستيد هر آينه كمتر مى خنديديد و بيشتر مى گريستيد». تمام آن روز را با اندوه گذراندم. دوستم مى خواست مرا تسلّى دهد و دلدارى نمايد و لذا برايم مقدارى شربت و شيرينى آورد، ولى به كلّى اشتهايم كور شده بود. از دوستم درخواست كردم كه داستان شهادت امام حسين عليه السلام را برايم تكرار كند؛ زيرا چيزى از آن - نه كم و نه زياد - نمى دانستم...».(119)

حكم حضور در عزاى اولياى الهى

اشاره

بخارى به سند خود از عايشه نقل مى كند: «هنگامى كه خبر شهادت زيد بن حارثه و جعفر و عبداللَّه بن رواحه به پيامبرصلى الله عليه وآله رسيد، حضرت در حالى كه آثار حزن

در صورتش نمايان بود وارد مسجد شد و در آنجا نشست».(120)

ابن هشام نقل مى كند: «هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه وآله به مدينه بازگشت صداى گريه و نوحه را بر كشته شدگان شنيد. آن گاه چشمان پيامبرصلى الله عليه وآله پر از اشك شد و فرمود: ولى حمزه گريه كننده اى ندارد. با شنيدن اين سخن، زنان بنى اشهل آمدند و بر عموى رسول خداصلى الله عليه وآله گريستند».(121)

برپايى عزادارى در راستاى وحدت

گاهى گفته مى شود كه برپايى مراسم عزا با وحدت مسلمانان سازگارى ندارد؛ زيرا اين مراسم در برگيرنده اعتراض و لعن بر برخى از خلفاى مسلمانان است، و لذا به جهت ايجاد وحدت در بين مسلمين ترك آن لازم و ضرورى است.

پاسخ: اولاً: قضيه امام حسين عليه السلام نه تنها به مصلحت شيعه است بلكه به مصلحت مسلمانان و عموم آزادى خواهان عالم است، لذا با برپايى مراسم يادبود حضرت اباعبداللَّه الحسين عليه السلام و با ايجاد روحيه شهادت طلبى در راه تثبيت آزادى و ايمان مى توان جوامع بشرى را از يوغ اسارت و بردگى ديگران رهايى بخشيد.

ثانياً: در ذكر مصيبت امام حسين عليه السلام چندان سخنى از صحابه به ميان نمى آيد. مگر نه اين است كه عموم صحابه پيامبرصلى الله عليه وآله، حضرت امام حسين عليه السلام را دوست مى داشتند و او را احترام مى نمودند؟ و حتى برخى از آنان در كربلا در ركاب امامشان به شهادت رسيدند كه از آن ها مى توان به حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، بريربن خضير همدانى، عروه غفارى و ديگران اشاره كرد.

يادبود عاشوراى حسينى هرگز بين مسلمانان ايجاد اختلاف نكرده و نخواهد كرد. آرى، يادبود حسينى مى تواند بين مسلمانان و منافقان دغل كارى امثال يزيد و ابن زياد

و عمر بن سعد و اتباع آنان تفرقه بيندازد.

سينه زنى در سوگ امام حسين عليه السلام

توضيح

از برخى روايات شيعه و سنّى استفاده مى شود كه سينه زدن در سوگ امام حسين عليه السلام گر چه موجب قرمز شدن سينه شود، اشكالى نداشته، بلكه امرى راجح است.

الف - روايات شيعه

با مراجعه و تأمّل در روايات اهل بيت عليهم السلام استفاده مى شود كه ايشان انواع عزادارى مشروع از قبيل سينه زنى را اجازه داده اند. اينك به برخى از اين روايات اشاره مى كنيم:

1 - شيخ طوسى از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: «لاشي فى اللطم على الخدود سوى الاستغفار و التوبة، و قد شققن الجيوب و لطمن الخدود الفاطميّات على الحسين بن على عليهما السلام و على مثله تلطم الخدود و تشقّ الجيوب»؛(122) «چيزى در زدن بر صورت به جز استغفار و توبه نيست، زيرا زنان فاطمى در سوگ حسين بن على عليهما السلام گريبان چاك داده و به صورت زدند. و بر مثل حسين بايد به صورت زده و گريبان چاك داد.»

2 - در زيارت ناحيه مقدسه آمده است: «فلمّا رأين النساء جوادك مخزيّاً... برزن من الخدور ناشرات الشعور، على الخدود لاطمات و بالعويل ناحيات»؛(123)

«زنان چون اسب زخم خورده تو را ديدند... از پشت پرده ها بيرون آمدند در حالى كه موهاى خود را پريشان كرده و بر صورت مى زدند و با صداى بلند نوحه مى كردند.»

3 - و نيز در آن زيارت مى خوانيم كه امام زمان عليه السلام خطاب به امام حسين عليه السلام عرض مى كند: «و لأندبنّك صباحاً و مساءاً، و لأبكينّ عليك بدل الدموع دماً»؛(124) «من صبح و عصر بر تو ندبه مى كنم و به جاى اشك ها بر تو خون مى گريم.»

4 - از امام رضاعليه السلام روايت شده كه فرمود: «انّ يوم الحسين اقرح جفوننا و اسبل دموعنا و

اذلّ عزيزنا بأرض كرب و بلا، و اورثنا الكرب و البلاء الى يوم الانقضاء...»؛(125) «همانا روز حسين عليه السلام پلك هاى ما را زخم كرده و اشكان ما را ريزان نموده و عزيز ما را در سرزمين كرب و بلا ذليل كرده است. و غصه و بلا را تا روز قيامت براى ما به ارث گذارده است.»

5 - شيخ مفيدرحمه الله نقل مى كند: چون زينب عليهم السلام اشعار برادرش حسين عليه السلام را شنيد كه مى گويد: «يا دهر افٍّ لك من خليل...» سيلى به صورت زد و دست برد و گريبان چاك داد و بيهوش شد.(126)

6 - سيدبن طاووس نقل كرده: «چون اسيران در بازگشتشان به مدينه به كربلا رسيدند، جابر بن عبداللَّه انصارى را همراه جماعتى از بنى هاشم و مردانى از آل رسول مشاهده كردند كه براى زيارت قبر حسين عليه السلام آمده اند. همگى در يك وقت به هم رسيدند و شروع به گريه و حزن كرده و بر خود مى زدند و چنان عزادارى به پا كردند كه جگرها را مى سوزاند. زنان آن سرزمين نيز با آنان همنوا شده و چند روز عزادارى بر پا كردند.(127)

7 - ابن قولويه نقل كرده كه حورالعين در اعلى عليين بر حسين به سينه و صورت زدند.(128)

8 - كلينى به سند خود از جابر نقل مى كند كه به امام باقرعليه السلام عرض كرد: جزع چيست؟ حضرت فرمود: «اشدّ الجزع الصراخ بالويل والعويل و لطم الوجه و الصدر...»؛(129) «شديدترين جزع، فرياد و واويلا و صيحه و زدن به صورت و سينه است...».

ب - روايات اهل سنت

اهل سنّت نيز رواياتى را نقل كرده اند كه دلالت بر رجحان سينه زنى در سوگ اولياى الهى خصوصاً سالار شهيدان امام حسين عليه

السلام دارد. اينك به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

1 - ابن كثير نقل كرده كه چون اسيران را بر امام حسين عليه السلام و اصحابش مرور دادند زنان شيون كشيده، به صورت خود زدند، و زينب صدا بلند كرد: «يا محمّداه...».(130)

اين در حالى است كه هرگز امام سجادعليه السلام كه همراهشان بود به عمل آنان اعتراض نكرد.

2 - زمانى كه امام حسين عليه السلام در كربلا چنين رجز خواند:

يا دهر افّ لك من خليل

كم لك فى الاشراق و الاصيل

صدا به گوش زينب عليها السلام رسيد. در اين هنگام پيراهن خود را چاك داده، بر صورت خود زد و سربرهنه از خيمه بيرون آمد و فرياد برآورد: واثكلاه، واحزناه.(131)

3 - از جمله ادله عدم حرمت بر سينه و صورت زدن در سوگ انبيا و اوصيا و فرزندان انبيا، خصوصاً كسانى كه بر روى زمين هيچ كس مثل آنان نبوده است، روايتى است كه احمد و ديگران به سند صحيح از عايشه نقل كرده اند كه گفت: «... رسول خداصلى الله عليه وآله قبض روح شد[...(132)]، آنگاه سر او را بر بالشتى قرار دادم. در اين هنگام من با زنان برخواسته و به خود زده و من به صورت خود مى زدم...».(133)

محمّد سليم اسد درباره سند اين حديث مى گويد: «اين سند صحيح است».(134)

4 - مجرد زدن انسان به خودش در مصيبتى كه به او وارد شده، دليلى بر حرمت آن نيست؛ زيرا احمد بن حنبل به سند خود از ابو هريره نقل كرده كه شخصى اعرابى نزد رسول خداصلى الله عليه وآله آمد و شروع به زدن به صورت خود كرد و موى خود را مى كند و مى گفت: من خودم

را هلاك شده مى بينم. رسول خداصلى الله عليه وآله به او فرمود: چه چيز تو را هلاك نموده است؟! او گفت من در ماه رمضان با همسر خود جماع كردم! حضرت به او فرمود: آيا مى توانى يك بنده آزاد كنى؟.(135)

در اين حديث مشاهده مى كنيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله بر اين كار او اعتراض نكرد و او را از زدن به صورت و كندن مو نهى ننمود.

5 - ابن عباس قضيه طلاق پيامبرصلى الله عليه وآله و همسران خود را نقل مى كند كه در آن آمده است: عمر گفت: من بر حفصه وارد شدم در حالى كه ايستاده بود و به خود مى زد، و همچنين همسران پيامبر نيز ايستاده و به خود مى زدند. من به حفصه گفتم: آيا رسول خداصلى الله عليه وآله تو را طلاق داده است؟...(136)

6 - سبط بن جوزى مى گويد: «چون حسين عليه السلام كشته شد، ابن عباس مرتّب بر او مى گريست تا اين كه چشمانش كور شد».(137)

7 - جرجى زيدان مى گويد: «شكى نيست كه ابن زياد با كشتن حسين عليه السلام جرم بزرگى را مرتكب شد كه فجيع تر از آن در تاريخ عالم واقع نشده است. و لذا باكى نيست بر شيعه كه به جهت كشته شدن حسين عليه السلام اظهار ظلم كرده، بر او در هر سال بگريد، و گريبان چاك دهد، و با اظهار تأسّف بر او به سينه هاى خود زند؛ زيرا او مظلومانه كشته شد».(138)

بررسى ادله مخالفين

اشاره

مخالفين سينه زنى به ادله اى چند از روايات فريقين تمسّك كرده اند:

الف - روايات عامه

بخارى به سند خود از عبداللَّه نقل كرده كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «ليس منّا من لطم الخدود و شقّ الجيوب و دعا بدعوى الجاهلية»؛(139) «از ما نيست كسى كه به صورت سيلى زده، يقه ها چاك دهد و مدّعى دعواى جاهليّت باشد.»

برخى به اين حديث تمسّك كرده و از سينه زنى و نوحه سرايى در سوگ اولياى الهى خصوصاً سالار شهيدان اباعبداللَّه الحسين عليه السلام منع كرده اند.

پاسخ

اين حديث ناظر به موردى است كه كسى اين افعال را به عنوان اعتراض به قضاى الهى در مقابل مرگ عزيزش انجام دهد. و اين نكته اى است كه بسيارى از شارحان صحيح بخارى؛ از قبيل: عسقلانى، ملا على قارى، كرمانى، قسطلانى به آن اشاره كرده اند.(140)

كرمانى مى نويسد: «اگر كسى بگويد: گريبان چاك كردن و به صورت زدن باعث نمى شود كه فاعل اين دو كار از اين امت خارج گردد، پس اين نفى چه معنايى دارد؟ در جواب مى گوييم: اين به جهت شدت و تغليظ است، مگر آن كه ادعاى مطالب جاهليت را به گونه اى تفسير كنيم كه موجب كفر شود، مانند تحليل حرام يا عدم تسليم در برابر قضاى الهى، كه در اين صورت نفى حقيقى است».(141)

مناوى در ذيل اين حديث مى نويسد: «اين تعبير دلالت بر عدم رضايت دارد، و سبب آن چيزى است كه اين اعمال متضمن آن است كه از آن جمله راضى نبودن به قضاى الهى است».(142)

نتيجه اين كه: اين حديث هرگز ناظر بر سينه زنى در روز عاشورا و در عزاى امام حسين عليه السلام و ديگر اولياى الهى نيست، عملى كه به جهت تعظيم دين و شعائر آن و اظهار محبت نسبت به اهل بيت پيامبرعليهم السلام انجام

مى گيرد.

ب - روايات اهل بيت عليهم السلام

در منابع شيعى رواياتى وجود دارد كه به ظاهر از نوحه سرايى و سينه زنى نهى كرده است؛

1 - جابر بن عبداللَّه انصارى مى گويد: از امام باقرعليه السلام درباره (جزع) سؤال كردم؟ حضرت فرمود: «اشدّ الجزع الصراخ بالويل و لطم الوجه و الصدر و جزّ الشعر من النواصى و من اقام النواحه فقد ترك الصبر و اخذ فى غير طريقة»؛(143) «شديدترين مرتبه جزع عبارت است از فرياد همراه واى گفتن، زدن به صورت و سينه و كندن مو از جلوى سر، و هركس نوحه گرى بر پا كند به طور حتم صبر را رها كرده و در راه غير صبر قرار گرفته است.»

2 - از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «نهى رسول اللَّه صلى الله عليه وآله عن الرنة عند المصيبة و نهى عن النياحة و الاستماع اليها»؛(144) «رسول خداصلى الله عليه وآله از فرياد برآوردن هنگام مصيبت نهى كرده است. و نيز از نوحه سرايى و گوش دادن به آن نيز نهى نموده است.»

3 - عمرو بن ابى مقدام مى گويد: از امام باقرعليه السلام شنيدم كه درباره آيه « وَلايَعْصِينَكَ في مَعْرُوفٍ».(145) فرمود: رسول خداصلى الله عليه وآله به دخترش فاطمه عليها السلام فرمود: «اذا أنا متّ فلاتخمشى علىّ وجهاً و لاتُرخى علىّ شعراً ولاتنادى بالويل ولاتقيمنّ علىّ نائحة»؛(146) «هر گاه من از دنيا رفتم صورت خود را خراش مده، و موى خود را پريشان مساز و براى من نوحه گرى نكن.»

پاسخ

اولاً: اين دسته از روايات اصل برپايى مجالس عزا را نهى نمى كند، بلكه از هر عملى كه با قضا و قدر الهى منافات داشته باشد جلوگيرى كرده است؛ زيرا برخى در فراغ از دست رفته خود شكوه

و اعتراض نموده، مقدّرات الهى را زير سؤال مى برند، ولى اگر در نوحه سرايى و مرثيه خوانى براى ميّت تنها ذكر فضايل و خوبى هاى او گفته شود اشكالى ندارد.

ثانياً: روايات ناهيه مربوط به موردى است كه بر نوحه گرى و مرثيه خوانى اثرى عقلايى مترتب نگردد، در حالى كه عزادارى براى اولياى الهى داراى آثارى عقلايى است. و نيز به اثبات رسانديم كه مى توانيم آن را داخل در ادله عام كنيم. خصوصاً آن كه ثابت شد كه سيره رسول خداصلى الله عليه وآله و اهل بيت عصمت و طهارت و صحابه و تابعين و مسلمانان در طول تاريخ بر برپايى مراسم عزا و مرثيه خوانى و نوحه گرى در سوگ اولياى الهى، خصوصاً امام حسين عليه السلام بوده است.

ثالثاً: در برخى از روايات تصريح به جواز بلكه رجحان نوحه گرى و جزع در سوگ امام حسين عليه السلام شده است:

1 - در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل است كه فرمود: «كلّ الجزع و البكاء مكروه سوى الجزع و البكاء على الحسين عليه السلام»؛(147) «هر جزع و گريه اى مكروه است به جز جزع و گريه بر امام حسين عليه السلام.»

2 - امام رضاعليه السلام به پسر شبيب فرمود: «... انّ يوم الحسين عليه السلام اقرح جفوننا و اسبل دموعنا و اذلّ عزيزنا بأرض كرب و بلا و اورثنا الكرب و البلاء الى يوم الانقضاء...»؛(148) «همانا روز حسين عليه السلام پلك هاى ما را زخم كرده و اشك هاى ما را جارى ساخته و عزيز ما را در زمين كرب و بلا ذليل كرده است. و تا روز انقضاء [دنيا] غصه و بلا را براى ما به ارث گذارده است.»

3 - امام صادق عليه السلام به عبداللَّه بن حماد فرمود:

«به من خبر رسيده كه گروه هايى از اطراف كوفه و نقاط ديگر و نيز گروهى از خانم ها در نيمه شعبان، كنار تربت پاك حسين بن على عليه السلام اجتماع نموده، بر حسين عليه السلام نوحه سرايى كرده و قرآن تلاوت مى كنند و گروهى به نقل تاريخ و برخى ديگر به مرثيه سرايى مى پردازند.

حماد عرض كرد: من خود شاهد چنين مراسمى بوده ام. امام فرمود: خدا را سپاس كه برخى از مردم را علاقه مند ما قرار داده تا به مدح و ستايش ما پرداخته و براى ما سوگوارى كنند، دشمنان ما را مورد سرزنش قرار داده، كارهاى زشت و ناپسند آنان را آشكار نمايند».(149)

4 - ابن قولويه از مسمع كردين روايت كرده كه امام صادق عليه السلام به من فرمود: «... آيا مصايب كربلا را به ياد مى آورى؟» عرض كردم: آرى. فرمود: «... آيا جزع و اظهار ناراحتى مى كنى؟» گفتم: آرى، سوگند به خدا! كه گريه مى كنم. حضرت فرمود: «خدا گريه ات را بپذيرد. آگاه باش! كه تو از كسانى هستى كه براى مصايب ما اظهار ناراحتى و جزع مى كنند. تو از كسانى هستى كه در خوشحالى ما خوشحال و در اندوه و حزن ما اندوهناكند...».(150)

لباس مشكى پوشيدن

اشاره

شكى نيست كه پوشيدن لباس مشكى خصوصاً در حال نماز نزد مشهور اماميه كراهت دارد، بلكه ادعاى اجماع بر آن نيز شده است. ولى بحث اين است كه آيا اين كراهت ذاتى است، يعنى به لحاظ اين كه لباس مشكى است مكروه است يا به جهت اين كه شعار بنى عباس بوده(151) يا چون لباس اهل جهنم است(152)، مكروه مى باشد؟

از ظاهر برخى ادله استفاده مى شود كه كراهت آن ذاتى نيست و لذا در صورتى كه عنوان ديگرى

به خود گيرد؛ مثل اين كه شعار حزن بر اولياى الهى شود نه تنها كراهت سابق را از دست مى دهد بلكه داخل در عنوان احياى شعائر الهى شده، مستحب نيز مى گردد. خصوصاً آن كه با مراجعه اخبار و تواريخ پى مى بريم كه اهل بيت عليهم السلام هنگام عزا در مصيبت فقدان يكى از بزرگان، لباس مشكى را مى پوشيده،يا پوشيدن آن را امضا كرده اند. اينك به نمونه هايى كه در كتب شيعه و سنى آمده اشاره مى كنيم:

الف - روايات شيعه

1 - برقى به سندش از امام زين العابدين عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: «چون جدم حسين عليه السلام كشته شد، زنان بنى هاشم در ماتم او لباس سياه پوشيدند و آن را در گرما و سرما تغيير ندادند. و پدرم على بن الحسين عليهما السلام براى آنان در هنگام عزادارى غذا آماده مى كرد.(153)

2 - ابن قولويه به سندش نقل كرده كه فرشته اى از فرشته هاى فردوس بر دريا فرود آمد و بال هاى خود را بر آن گسترد. آن گاه صيحه اى زد و گفت: «اى اهل درياها! لباس هاى حزن به تن كنيد؛ زيرا فرزند رسول خدا ذبح شده است. آن گاه قدرى از تربت او را بر بال هاى خود گذارده و به سوى آسمان ها برد. و هيچ فرشته اى را ملاقات نكرد جز آن كه آن را استشمام نمود و اثرى از آن نزد او ماند.(154)

ب - روايات عامّه

1 - ابن ابى الحديد از مدائنى نقل مى كند: چون على عليه السلام وفات يافت، عبداللَّه بن عباس بن عبدالمطلب نزد مردم آمد و گفت: همانا اميرالمؤمنين عليه السلام وفات يافت، او كسى را به عنوان جانشين خود قرار داده است، اگر او را اجابت مى كنيد نزد شما مى آيد و اگر كراهت داريد كسى بر ديگرى اصرارى ندارد؟ مردم گريستند و گفتند: بلكه به سوى ما بيايد. حسن عليه السلام در حالى كه لباس مشكى به تن داشت نزد آنان آمد و خطبه اى ايراد فرمود.(155)

2 - ابى مخنف روايت كرده كه نعمان بن بشير خبر شهادت امام حسين عليه السلام را به اهل مدينه ابلاغ نمود... در مدينه زنى نبود جز آن كه از پشت پرده بيرون آمد و لباس مشكى پوشيده، مشغول عزادارى شد.(156)

3 - عمادالدين

ادريس قرشى از ابى نعيم اصفهانى به سندش از امّ سلمه نقل كرده كه چون خبر كشته شدن امام حسين عليه السلام به او رسيد خيمه اى سياه در مسجد رسول خداصلى الله عليه وآله زد و لباس مشكى به تن نمود.(157)

4 - و نيز ابن ابى الحديد از اصبغ بن نباته نقل مى كند كه گفت: «بعد از كشته شدن اميرالمؤمنين عليه السلام وارد مسجد كوفه شدم، حسن و حسين را مشاهده كردم كه لباس مشكى به تن داشتند.(158)

فهرست منشورات مسجد مقدّس جمكران

1 قرآن كريم / چهار رنگ - گلاسه رحلى خط نيريزى / الهى قمشه اى

2 قرآن كريم / (وزيرى، جيبى، نيم جيبى) خط نيريزى / الهى قمشه اى

3 قرآن كريم / نيم جيبى (كيفى) خط عثمان طه / الهى قمشه اى

4 قرآن كريم / وزيرى (ترجمه زير، ترجمه مقابل) خط عثمان طه / الهى قمشه اى

5 قرآن كريم / وزيرى (بدون ترجمه) خط عثمان طه

6 صحيفه سجاديه ويرايش حسين وزيرى/الهى قمشه اى

7 كليات مفاتيح الجنان / عربى انتشارات مسجد مقدّس جمكران

8 كليات مفاتيح الجنان / (وزيرى، جيبى، نيم جيبى) خط افشارى / الهى قمشه اى

9 منتخب مفاتيح الجنان / (جيبى، نيم جيبى) خط افشارى / الهى قمشه اى

10 منتخب مفاتيح الجنان / جيبى، نيم جيبى) خط خاتمى / الهى قمشه اى

11 ارتباط با خدا واحد تحقيقات

12 آشنايى با چهارده معصوم (1و2)/شعر و رنگ آميزى سيّد حميد رضا موسوى

13 آئينه اسرار حسين كريمى قمى

14 آخرين پناه محمود ترحمى

15 آخرين خورشيد پيدا واحد تحقيقات

16 آقا شيخ مرتضى زاهد محمد حسن سيف اللهى

17 آيين انتظار (مختصر مكيال المكارم) واحد پژوهش

18 از زلال ولايت واحد تحقيقات

19 اسلام شناسى و پاسخ به

شبهات على اصغر رضوانى

20 امامت، غيبت، ظهور واحد پژوهش

21 امامت و غيبت از ديدگاه علم كلام علم الهدى / واحد تحقيقات

22 امام رضاعليه السلام در رزمگاه اديان سهراب علوى

23 امام شناسى و پاسخ به شبهات على اصغر رضوانى

24 انتظار بهار و باران واحد تحقيقات

25 انتظار و انسان معاصر عزيز اللَّه حيدرى

26 اهّميت اذان و اقامه محمد محمدى اشتهاردى

27 با اولين امام در آخرين پيام حسين ايرانى

28 بامداد بشريت محمد جواد مروّجى طبسى

29 بهتر از بهار / كودك شمسى (فاطمه) وفائى

30 پرچمدار نينوا محمد محمدى اشتهاردى

31 پرچم هدايت محمد رضا اكبرى

32 تاريخ امير المؤمنين عليه السلام / دو جلد شيخ عباس صفايى حائرى

33 تاريخ پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله / دو جلد شيخ عباس صفايى حائرى

34 تاريخچه مسجد مقدس جمكران / (فارسى، عربى، اردو، انگليسى) واحد تحقيقات

35 تاريخ سيد الشهداءعليه السلام شيخ عباس صفايى حائرى

36 تجليگاه صاحب الزمان عليه السلام سيد جعفر ميرعظيمى

37 جلوه هاى پنهانى امام عصرعليه السلام حسين على پور

38 چهارده گفتار ارتباط معنوى با حضرت مهدى عليه السلام حسين گنجى

39 چهل حديث /امام مهدى عليه السلام در كلام امام على عليه السلام سيد صادق سيدنژاد

40 حضرت مهدى عليه السلام فروغ تابان ولايت محمد محمدى اشتهاردى

41 حكمت هاى جاويد محمد حسين فهيم نيا

42 ختم سوره هاى يس و واقعه واحد پژوهش

43 خزائن الاشعار (مجموعه اشعار) عباس حسينى جوهرى

44 خورشيد غايب (مختصر نجم الثاقب) رضا استادى

45 خوشه هاى طلايى (مجموعه اشعار) محمد على مجاهدى (پروانه)

46 دار السلام شيخ محمود عراقى ميثمى

47 داستان هايى از امام زمان عليه السلام حسن ارشاد

48 داغ شقايق (مجموعه اشعار) على مهدوى

49 در جستجوى نور صافى، سبحانى، كورانى

50 در كربلا چه گذشت؟ (ترجمه نفس المهموم) شيخ عباس قمى / كمره اى

51 دلشده در حسرت ديدار دوست زهرا قزلقاشى

52 دين و آزادى محمّد حسين فهيم نيا

53 رجعت احمد على طاهرى ورسى

54 رسول ترك محمد حسن سيف اللهى

55 روزنه هايى از عالم غيب سيد محسن خرّازى

56 زيارت ناحيه مقدّسه واحد تحقيقات

57 سحاب رحمت عباس اسماعيلى يزدى

58 سرود سرخ انار الهه بهشتى

59 سقّا خود تشنه ديدار طهورا حيدرى

60 سلفى گرى (وهابيت) و پاسخ به شبهات على اصغر رضوانى

61 سياحت غرب آقا نجفى قوچانى

62 سيماى امام مهدى عليه السلام در شعر عربى دكتر عبد اللهى

63 سيماى مهدى موعودعليه السلام در آئينه شعر فارسى محمد على مجاهدى (پروانه)

64 شرح زيارت جامعه كبيره (ترجمه الشموس الطالعه) محمّد حسين نائيجى

65 شمس وراء السحاب/ عربى السيّد جمال محمّد صالح

66 ظهور حضرت مهدى عليه السلام سيد اسد اللَّه هاشمى شهيدى

67 عاشورا تجلّى دوستى و دشمنى سيد خليل حسينى

68 عريضه نويسى سيد صادق سيدنژاد

69 عطر سيب حامد حجّتى

70 عقد الدرر فى أخبار المنتظرعليه السلام / عربى المقدس الشافعى

71 على عليه السلام مرواريد ولايت واحد تحقيقات

72 على عليه السلام و پايان تاريخ سيد مجيد فلسفيان

73 غديرشناسى و پاسخ به شبهات على اصغر رضوانى

74 غديرخم (روسى، آذرى لاتين) على اصغر رضوانى

75 فتنه وهابيت على اصغر رضوانى

76 فدك ذوالفقار فاطمه عليها السلام سيد محمد واحدى

77 فروغ تابان ولايت على اصغر رضوانى

78 فرهنگ اخلاق عباس اسماعيلى يزدى

79 فرهنگ تربيت عباس اسماعيلى يزدى

80 فرهنگ درمان طبيعى بيمارى ها(پخش) حسن صدرى

81 فوز اكبر محمد

باقر فقيه ايمانى

82 كرامات المهدى عليه السلام واحد تحقيقات

83 كرامت هاى حضرت مهدى عليه السلام واحد تحقيقات

84 كمال الدين وتمام النعمة (دو جلد) شيخ صدوق رحمه الله / منصور پهلوان

85 كهكشان راه نيلى (مجموعه اشعار) حسن بياتانى

86 گردى از رهگذر دوست (مجموعه اشعار) على اصغر يونسيان (ملتجى)

87 گفتمان مهدويت آيت اللَّه صافى گلپايگانى

88 گنجينه نور و بركت، ختم صلوات مرحوم حسينى اردكانى

89 مشكاة الانوار علّامه مجلسى رحمه الله

90 مفرد مذكر غائب على مؤذنى

91 مكيال المكارم (دو جلد) موسوى اصفهانى/ حائرى قزوينى

92 منازل الآخرة، زندگى پس از مرگ شيخ عباس قمى رحمه الله

93 منجى موعود از منظر نهج البلاغه حسين ايرانى

94 منشور نينوا مجيد حيدرى فر

95 موعودشناسى و پاسخ به شبهات على اصغر رضوانى

96 مهدى عليه السلام تجسّم اميد و نجات عزيز اللَّه حيدرى

97 مهدى منتظرعليه السلام در انديشه اسلامى العميدى / محبوب القلوب

98 مهدى موعودعليه السلام، ترجمه جلد 13 بحار - دو جلد علّامه مجلسى رحمه الله / اروميه اى

99 مهر بيكران محمد حسن شاه آبادى

100 مهربان تر از مادر / نوجوان حسن محمودى

101 ميثاق منتظران (شرح زيارت آل يس) سيد مهدى حائرى قزوينى

102 ناپيدا ولى با ما / (فارسى ،تركى استانبولى، انگليسى، بنگالا) واحد تحقيقات

103 نجم الثاقب ميرزا حسين نورى رحمه الله

104 نجم الثاقب(دوجلدى) ميرزا حسين نورى رحمه الله

105 نشانه هاى ظهور او محمد خادمى شيرازى

106 نشانه هاى يار و چكامه انتظار مهدى عليزاده

107 نداى ولايت بنياد غدير

108 نماز شب واحد پژوهش مسجد مقدّس جمكران

109 نهج البلاغه/(وزيرى، جيبى) سيد رضى رحمه الله / محمد دشتى

110 نهج الكرامه گفته ها و نوشته هاى امام حسين عليه السلام محمّد رضا

اكبرى

111 و آن كه ديرتر آمد الهه بهشتى

112 واقعه عاشورا و پاسخ به شبهات على اصغر رضوانى

113 وظايف منتظران واحد تحقيقات

114 ويژگى هاى حضرت زينب عليها السلام سيد نور الدين جزائرى

115 هديه احمديه / (جيبى، نيم جيبى) ميرزا احمد آشتيانى رحمه الله

116 همراه با مهدى منتظر مهدى فتلاوى/بيژن كرمى

117 ياد مهدى عليه السلام محمد خادمى شيرازى

118 يار غائب از نظر (مجموعه اشعار) محمد حجّتى

119 ينابيع الحكمة / عربى - پنج جلد عباس اسماعيلى يزدى

جهت تهيه و خريد كتاب هاى فوق، مى توانيد با نشانى:

قم - صندوق پستى 617 ، انتشارات مسجد مقدّس جمكران مكاتبه و يا با شماره تلفن هاى 7253700 ، 7253340 - 0251 تماس حاصل نماييد.

كتاب هاى درخواستى بدون هزينه پستى براى شما ارسال مى گردد.

ساير نمايندگى هاى فروش:

تهران: 66939083 ، 66928687 - 021

يزد: 6246489، 2-6280671 - 0351

فريدونكار: 14 - 5664212 - 0122

سلسله كتاب هاى پيرامون وهابيت

1 - شناخت سلفى ها(وهابيان)

2 - ابن تيميه، مؤسس افكار وهابيت

3 - خدا از ديدگاه وهابيان

4 - مبانى اعتقادى وهابيت

5 - موارد شرك نزد وهابيان

6 - توسل

7 - زيارت قبور

8 - برپايى مراسم جشن و عزا

پي نوشت ها

1) كتاب العين ج 1 ص 251

2) صحاح اللغة، ج 2، ص 699.

3) قاموس المحيط، ج 2، ص 60.

4) معجم مقاييس اللغة، ج 3، ص 193و194.

5) تفسير قرطبى، ج 12، ص 56.

6) سوره مائده، آيه 2.

7) سوره حج، آيه 32.

8) همان، آيه 36.

9) سوره بقره، آيه 158.

10) همان، آيه 198.

11) سوره حج، آيات 27-30.

12) سوره توبه، آيه 32.

13) سوره نور، آيه 36.

14) سوره توبه، آيه 40.

15) سوره نساء، آيه 141.

16) صحاح اللغة.

17) اقتضاء الصراط المستقيم، ص 293 - 295.

18) مجموع فتاوى و مقالات متنوعة، ج 1، ص 183.

19) اللجنة الدائمة من الفتوى، رقم 1774.

20) البدعة، ابن فوزان، ص 25 و 27.

21) فتاوى منار الاسلام، ج 1، ص 43.

22) سوره توبه، آيه 24.

23) مستدرك حاكم، ج 3، ص 149.

24) المعجم الكبير، ج 3، ص 129.

25) سوره شورى، آيه 23.

26) سوره صافات، آيه 24.

27) تذكرة الخواص، ص 10.

28) صحيح مسلم، ج 1، ص 120 ح 131، كتاب الايمان، صحيح ترمذى، ج 5، ص 601 ح 3736، مسند احمد ج 1، ص 135، ح 643، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 42، ح 114.

29) نهاية ابن اثير، ماده زخ.

30) تاريخ مدينة دمشق، ج 12، ص 143.

31) مستدرك حاكم.

32) سوره بقره، آيه 125.

33) صحيح بخارى، كتاب الانبياء، ج 2، ص 158.

34) سوره بقره، آيه 158.

35) صحيح بخارى، كتاب الانبياء، ج 2، ص 158.

36) سوره صافات، آيات 101 - 107.

37) مسند احمد، ج

1، ص 306؛ مسند طيالسى، ح 2697.

38) سوره حج، آيه 32.

39) سوره ابراهيم، آيه 5.

40) سوره شورى، آيه 23.

41) سوره ضحى، آيات 1و2.

42) السيرة الحلبية، ج 1، ص 58.

43) سوره اعراف، آيه 157.

44) سوره انشراح، آيه 7.

45) سوره فتح، آيه 3.

46) سوره هود، آيه 120.

47) بلوغ المأمول في الاحتفاء و الاحتقال بمولد الرسول صلى الله عليه وآله.

48) سوره يونس، آيه 58.

49) سوره انبياء، آيه 107.

50) درّ المنثور، ج 4، ص 367.

51) روح المعانى، ج 10، ص 141.

52) صحيح مسلم، ج 2، ص 819.

53) صحيح مسلم، ح 1130؛ صحيح بخارى، ج 7، ص 215.

54) الحاوى للفتاوى، ج 1، ص 196.

55) مورد الصادى في مولد الهادى.

56) الحاوى، ج 1، ص 196.

57) همان.

58) صحيح ترمذى، ح 491.

59) مسنداحمد، ج 4،ص 24؛المصنَّف، ابن ابى شيبة، ج 6، ص 180؛المعجم الكبير،ج 1، ص 842.

60) مسند احمد، ج 1، ص 306؛ مسند طيالسى، ح 2697.

61) المواهب اللدنيّة، ج 1، ص 148.

62) القول الفصل في حكم الاحتفال بمولد خير الرسل، ص 175.

63) الحاوى للفتاوى، ج 1، ص 189 و 197.

64) الروائح الزكية، ص 33.

65) تاريخ الخميس، ج 1، ص 323.

66) السيرة الحلبية، ج 1، ص 83و84.

67) سوره احزاب، آيه 21.

68) مجله السياسة الكويتية، 23 ربيع الاول، سال 1402 ه .ق، شماره 4870.

69) فتح المجيد بشرح عقيدة التوحيد، ص 154 و 155، در حاشيه.

70) المدخل، ابن الحاج، ج 2، ص 2.

71) الحاوى للفتاوى، سيوطى، ج 1، ص 19.

72) مسند احمد، ج 2، ص 246.

73) حاشيه عون المعبود، ج 6، ص 32.

74) كشف الارتياب، ص 449.

75) اقتضاء الصراط المستقيم، ص 294.

76) صحيح بخارى، ح 4043؛ البداية و النهاية، ج 4، ص 28.

77) سوره بقره، آيه 183.

78) الفتاوى، شلتوت، ص 88.

79) مجمع الزوائد، ج 10،

ص 66؛ كنز العمال، ج 2، ص 374.

80) ر.ك: كشف الظنون.

81) تاريخ دمشق، ج 14، ص 218.

82) مقتل خوارزمى، ج 1، ص 184.

83) بحارالأنوار، ج 44، ص 328.

84) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 51، فضائل اصحاب رسول اللَّه صلى الله عليه وآله.

85) صحيح ترمذى، ج 5، ص 617؛ مسند احمد، ج 3، ص 369.

86) سوره توبه، آيه 24.

87) مستدرك حاكم، ج 3، ص 194.

88) لسان العرب، ج 11، ص 27 - 28، ماده اهل؛ مفردات راغب، ماده اهل.

89) مستدرك حاكم، ج 3، ص 158، ح 4705؛ السنن الكبرى، ج 7، ص 63.

90) مقتل الامام حسين عليه السلام، خوارزمى، ج 1، ص 184.

91) صحيح مسلم، ج 4، ص 1883، ح 2424، كتاب فضائل الصحابة.

92) مسند احمد، ج 1، ص 185.

93) سوره شورى، آيه 23.

94) در المنثور، ج 6، ص 7؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 172؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 168؛ كشاف، ج 4، ص 219.

95) كافى، ج 8، ص 79، ح 66؛ قرب الاسناد، ص 128.

96) كنزالعمال، ج 16، ص 456، ح 45409؛ فيض القدير، ج 1، ص 225، ح 331.

97) غررالحكم، ج 1، ص 211، ح 3363.

98) سنن ترمذى، ج 5، ص 664، ح 3789؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 150.

99) امام حسين عليه السلام از تاريخ دمشق، ج 91، ص 126.

100) كافى، ج 8، ص 112، ح 98.

101) كنز العمال، ج 12، ص 105، ح 34206 ؛ در المنثور، ج 6، ص 7.

102) المحاسن، ج 1، ص 247، ح 461.

103) نورالابصار، ص 127؛ كافى، ج 2، ص 46، ح 3.

104) المعجم الكبير، ج 7، ص 86، ح 6416؛ امالى صدوق، ص 274، ح 9.

105)

ترجمه امام على عليه السلام از تاريخ دمشق، ج 2، ص 225، ح 730.

106) امالى صدوق، ص 455.

107) عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 2، ص 62، ح 258.

108) المعجم الكبير، ج 11، ص 102، ح 11177.

109) مستدرك حاكم، ج 2، ص 241.

110) همان، ج 3، ص 135.

111) سنن ترمذى، ج 5، ص 635، ح 3717؛ جامع الصول، ج 8، ص 656، ح 6499.

112) صحيح مسلم، ج 1، ص 86، ح 131؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 643.

113) صحيح بخارى، ج 5، ص 92؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 1902.

114) سنن ترمذى، ج 5، ص 701، ح 3874.

115) صحيح بخارى، ج 5، ص 100-101، ح 235؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 656؛ مسند احمد، ج 2، ص 446.

116) صحيح بخارى، ج 5 ص 102، ح 241؛ سنن ترمذى، ح 5، ص 657، ح 3770؛ مسند احمد، ج 2، ص 85.

117) انجمن روانشناسى آمريكا، ص 602.

118) انجمن پزشكى آمريكا، ترجمه مهدى گنجى، ص 67-88.

119) آنگاه هدايت شدم، ص 96-98.

120) ارشاد السارى، ج 2، ص 393.

121) السيرة النبوية، ج 3، ص 105.

122) تهذيب الاحكام، ج 8، ص 325.

123) كامل الزيارات، ص 260و261.

124) همان.

125) بحارالانوار، ج 44، ص 284.

126) الارشاد، شيخ مفيدرحمه الله، ص 232.

127) لهوف، ص 112و113؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 146.

128) كامل الزيارات، ص 80؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 201.

129) وسائل الشيعه، ج 2، ص 915.

130) البداية والنهاية، ج 8، ص 210؛ مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى، ج 2، ص 39.

131) تاريخ طبرى، ج 4، ص 319؛ كامل ابن اثير، ج 4، ص 59؛ ارشاد مفيد، ج 2، ص 94.

132) در حالى كه در دامن من قرار داشت، (ما

نظر اهل سنت را در خصوص اين موضوع كه بر دامن عايشه بوده صحيح نمى دانيم.)

133) مسند احمد، ج 6، ص 274.

134) حاشيه مسند ابى يعلى، ج 5، ص 63.

135) مسند احمد، ج 2، ص 516.

136) كنز العمّال، ج 2، ص 534.

137) تذكرة الخواص، ص 152.

138) تاريخ النياحة، ج 2، ص 30، به نقل از جرجى زيدان.

139) صحيح بخارى، ح 1220.

140) فتح البارى، ج 3، ص 195؛ شرح الكرمانى على البخارى، ج 7، ص 88؛ ارشاد السارى، ج 2، ص 406؛ عمدةالقارى، ج 8، ص 87.

141) شرح كرمانى بر بخارى، ج 7، ص 88.

142) فيض القدير، ج 5، ص 493.

143) وسائل الشيعه، ج 2، ص 915، باب كراهة الصراخ بالويل و العويل.

144) همان.

145) سوره ممتحنه، آيه 12.

146) وسائل الشيعه، ج 2، ص 915.

147) بحارالأنوار، ج 44، ص 289.

148) همان، ص 285.

149) كامل الزيارات، ابن قولويه، ص 539، باب 108.

150) بحارالأنوار، ج 44، ص 289.

151) من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 252.

152) وسائل الشيعة، ج 3، ص 281، باب 20 از ابواب لباس مصلّى، ح 3.

153) بحارالأنوار، ج 45، ص 188؛ وسائل الشيعة، ج 2، ص 890.

154) كامل الزيارات، ص 67و68؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 221و222.

155) شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 22.

156) مقتل ابى مخنف، ص 222و223.

157) عيون الاخبار و فنون الآثار، ص 109.

158) شرح ابن ابى الحديد.

9. نگاهي روان شناختي - ديني به مراسم عزاداري حسيني

مشخصات كتاب

نگاهي روان شناختي - ديني به مراسم عزاداري حسيني

محمد كاوياني

پيشگفتار

تحولات پرشتاب فرهنگ، ارتباطات و اطلاعات، در دهه هاي اخير، هر روز، پرسش هاي تازه اي را فراروي جوامع قرار داده است. برخي از اين پرسش ها از روي كنجكاوي و بعضي نيز با اهداف و انگيزه هاي تغيير در باورهاي اعتقادي، مطرح مي شود كه بي ترديد، پاسخ به آنها ضرورتي است كه امروزه اهميت آن بيش از پيش آشكار شده است. از جمله ي اين پرسش ها، شبهه هايي است كه درباره ي سنت و مراسم پسنديده ي عزاداري، در جامعه ي ما مطرح مي شود.برخي با تمسك به آيات قرآني (از جمله، آيه ي 156 سوره ي بقره) مدعي شده اند كه نه تنها دليلي از متن دين، براي عزاداري وجود ندارد، بلكه برگزاري اين مراسم، مخالف قضا و قدر الهي بوده، جامعه را از شادي و نشاط دور مي سازد و موجب گسترش افسردگي در آن مي شود.نوشته ي حاضر، با بهره گيري از دانش روان شناسي، به تجزيه و تحليل واقع گرايانه از عزاداري مي پردازد تا شبهه ي ياد شده را از ديدگاه اين دانش، ارزيابي كند؛ هم چنين درصدد اثبات اين فرضيه است كه نه تنها عزاداري، مخالف با قرآن و تعاليم ديني نيست، بلكه مطابق سنت و سيره ي معصومان عليهم السلام است و از ديدگاه روان شناسانه، يكي از هنجارهاي بسيار مناسب يك جامعه ي مطلوب انساني است.در پايان، توضيح اين نكته ضروري است كه با توجه به فرصت كم و بي سابقه بودن اين موضوع، در پژوهش هاي قرآني و نيز تأكيد بر شناخت دقيق و بهتر چگونگي تأثير مثبت عزاداري ديني، بر جوامع انساني، ناچار محقق محترم، پژوهش را از مقدمات بعيد آغاز كرده، در موارد مناسب، از استناد به آيات قرآني غافل نمانده است

كه مي توان آن را آغاز خوبي براي ورود به مباحث قرآني تلقي كرد، اگرچه لازم است متخصصان فن، به مطالعات گسترده تري در اين باره بپردازند.به هر حال، با توجه به اهميت مسئله و نيز ضرورت گشودن فصل هاي نو و تازه در پژوهش هاي قرآني، به اين اندازه از طرح بحث اكتفا مي شود تا در آينده اي نزديك، بستر گسترش تحقيقات دامنه دار، به وسيله ي محققان و قرآن پژوهان كشور فراهم شود.مركز فرهنگ و معارف قرآن

مقدمه

مدت ها است در نظر داشته ام كه تحليلي روان شناختي [1] از مراسم مذهبي [2] شيعه بنويسم؛ اما اكنون از يك سو، مناسبت نام گذاري سال جاري، به نام مبارك امام حسين عليه السلام و از سوي ديگر، فرصت ناكافي براي آن تفصيل، تشويقي شد تا در حد يك مقاله، درباره ي عزاداري و عزت و افتخار حسيني، مطالبي را بنويسم.تحليل روان شناختي، مشتمل است بر توصيف [3] ، تبيين [4] ، پيش بيني [5] و تغيير و اصلاح [6] ؛ آن هم در سه بعد شناختي [7] ، عاطفي [8] ، و رفتاري [9] .اگر بررسي هاي چهارگانه در ابعاد سه گانه ضرب شود، گستره ي كار معلوم مي شود و اگر اين بررسي ها، بخواهد درباره ي همه ي مراسم مذهبي شيعه (اعم از فردي يا جمعي مقطعي يا هميشگي، شادي يا سوگواري و...)، انجام شود، معلوم است كه چه اندازه فرصت و تلاش مي طلبد. بر اين اساس، تحليل روان شناختي را به «نگاهي روانشناختي» و مراسم مذهبي شيعه را به «مراسم عزاداري حسيني عليه السلام»، تغيير دادم تا عذر تقصيري باشد نزد آنان كه بيش از اين را مي طلبند.در اين مختصر، نخست، توضيحي درباره ي «عزاداري و سوگ [10] واقعي» و «مراسم عزاداري» [11] ، و تفاوت

آن دو با هم ارائه شود. پس از آن از ديدگاه يك روان شناس اجتماعي [12] ، آن مراسم را يك گروه اجتماعي [13] ، تلقي كرده، به آثار و پيامدهاي آن مي نگريم و سپس به هيجان هاي رواني ناشي از عزاداري، مانند غم و اندوه [14] ، افسردگي [15] ، شادي [16] ، عزت نفس [17] و... خواهيم پرداخت. سرانجام، از ديدگاه متون ديني، به بررسي اين مراسم خواهيم پرداخت (البته مناسب تر اين است كه از باب تيمن و تبرك و اولويت تشريفي، بحث را با متون ديني، به ويژه قرآن آغاز كنيم؛ اما از آن جا كه اولا، مفاهيم عزاداري و سوگ، مفاهيم شرعي و قرآني نيستند، بلكه بيش تر، فرهنگي و اجتماعي اند و ثانيا، شبهه ها و اشكالهايي كه متوجه آنها شده است، با زبان علمي و اجتماعي است، نه قرآني، از اين رو، ترجيح داده شد كه با آن مباحث، آغاز شود). پس از مباحث ديني، نگاهي بسيار مختصر نيز به آسيب شناسي مراسم عزاداري خواهيم كرد.

عزاداري چيست

عزاداري در عرف عام، به دو معنا به كار مي رود:الف) داغ ديدگي و عزاداري شخصي و بالفعلب) مراسم عزاداري كه به صورت سنتي، براي بزرگان ديني و ديگران برگزار مي شود.اين دو معنا، از ديدگاه روان شناسي، كاملا متفاوتند. داغ ديدگي واقعي، امري است غير اختياري. افراد داغدار از مدار زندگي عادي خارج مي شوند و بايد به تدريج به زندگي عادي برگردند؛ امام مراسم عزاداري، كاملا اختياري و برنامه ريزي شده است و بخشي از برنامه هاي زندگي عادي افراد محسوب مي شود. داغ داري حالتي رواني و دروني است؛ ولي مراسم عزاداري، معمولا به صورت اجتماعي صورت مي گيرد. براي عادي شدن زندگي فرد داغ دار، عواملي به كمك مي آيند، كه

از جمله ي آنها مراسم عزاداري است. داغ ديدگي ممكن است به صورت ناگهاني و بدون آمادگي باشد؛ مانند اين كه عزيزي را در تصادف اتومبيل از دست بدهند و ممكن است با پيش بيني و آمادگي قبلي باشد؛ مانند اين كه عزيزي پس از يك دوره ي سخت بيماري، از دنيا برود. در هر دو صورت، داغ ديدگي صدق مي كند؛ اما آن كه ناگهاني است، سخت تر است.داغ ديدگي: [18] فقدان هاي مختلف، بارهاي داغ ديدگي هاي متفاوتي دارند. [19] مرگ همسر، از پر فشارترين وقايع زندگي است، هم براي زنان و هم براي مردان. برنل [20] و برنل (1989)، بر اساس مصاحبه هايشان با بيش از صد خانواده ي داغ ديده، راهنمايي هاي زير را به فرد داغ ديده ارائه كردند.1. حداقل تا شش ماه از گرفتن تصميمات ناگهاني، پس از فقدان، خودداري كنند. (مانند خريد و فروش خانه و وسايل آن، تغيير شغل و ازدواج مجدد).2. فرد داغ ديده بايد اطمينان داشته باشد كه تجربه ي فقدان، مراحلي دارد و طي خواهد شد.3. در حالت هاي خيلي شديد روحي، در روزهاي نخستين، استفاده از آرام بخش هاي ضعيف، هنگام خواب اشكال ندارد.4. توسط يك مشاور، در يك فضاي هم دلانه، فرايند مرگ، براي داغ ديده، بيان شود.5. در مواردي كه لازم است، از مددكار اجتماعي استفاده شود؛ مانند مردي كه همسر خود را از دست داده است و فرزند خردسال دارد.فقدان والدين و فرزندان: اين نيز از سوگ هاي شديد است، به ويژه براي مادران. پدر زودتر به زندگي عادي برمي گردد؛ اما مادر چه بسا از پدر متعجب مي شود كه چه زود، رفتار او عادي شده است. در اين موقعيت، پدر بايد بسيار به وضعيت مادر توجه و او را حمايت كند.در سوگ فرزند، نكته ي

مهم اين است كه روابط والدين، خدشه دار و ناسالم نشود. والدين سعي كنند يك ديگر را درك و حمايت كنند، فهم و تبيين خوبي از مرگ داشته باشند، فلسفه ي منسجمي از زندگي داشته باشند و از اعتقادات ايماني خود بهره بگيرند. متخصصان داغ ديدگي مي گويند: فرد، با فقدان والدين، گذشته را، و با فقدان همسر، حال را و با فقدان فرزند، آينده را از دست مي دهند (برنل و برنل، 1989).در هر صورت، فرد داغ ديده، فشارهاي بسياري را تحمل مي كند. لايندمن [21] (1944) در مطالعات روان پزشكي خود، 101 فرد داغ ديده را مورد مطالعه قرار داد.او واكنش هايي، مانند گريستن [22] ، اضطراب [23] ، بي قراري [24] ، بي خوابي [25] و بي اشتهايي [26] را گزارش كرد. كوبلر راس (1981) [27] ميگويد: همه به عزا و فقدان، واكنش نشان مي دهند؛ اما هر كس به شيوه ي خاص خود.در مجموع، آثار داغ ديدگي را در سه بعد فيزيكي [28] ، روان شناختي [29] و جامعه شناختي [30] مي توان بررسي كرد. در بعد فيزيكي، اثراتي مانند بيماري هاي جسماني، تشديد علايم بيماري هاي قبلي، ايجاد شكايات جديد و افزايش مراجعه به پزشك، در خور توجه است. در مطالعه اي كه هلسينگ (1982) و برنل وبرنل (1989)، در دو گروه مردان همسر از دست داده، انجام دادند، نتيجه گرفتند كه مرگ و مير در والدين داغ دار، 34/3 درصد بيش تر از والدين ديگر بود. برنل وبرنل (1989)، اثراتي مانند احساس گرفتگي شانه ها، ضعف ماهيچه ها، گرفتگي گلو (بغض)، خشكي دهان، فقدان انرژي، تنگي نفس و آه كشيدن را مشاهده كردند.آثار روان شناختي، به متغيرهاي بسياري ارتباط دارد؛ مانند سن، جنس، سلامت جسماني قبلي، سازگاري قبلي، متغيرهاي شخصيتي فرد، عوامل اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي، نوع رابطه ي

داغ ديده و متوفا، چگونگي فوت، سابقه ي متوفا و سابقه ي داغ دار در اموري مانند مواد مخدر، مشروبات الكلي، سيگار و... پاكز (1983) در مطالعه اي به دست آورد كه اگر افراد داغ ديده، گرفتار مشكلات شديد روان پزشكي شوند، در سال اول خواهند شد، نه بعد از آن؛ اما در هر صورت، افراد، كم و بيش گرفتار ناباوري، گيجي، دل مشغولي با افكاري درباره ي متوفا، توهمات بينايي، شنوايي و...، انكار، غم، افسردگي، احساس گناه، خشم و اضطراب مي شوند.آثار اجتماعي داغ ديدگي، بويژه در بين زنان بيوه، بسيار است. رفت و آمدها تغيير مي كند، نگاه ها عوض مي شود، اموري مانند فقدان شغل، تعارضات خانوادگي و بازنشستگي نيز، در اين جهت ايفاي نقش مي كنند.فرد داغ ديده، در يك مرگ طبيعي، چهار مرحله را طي مي كند:1. پذيرش واقعيت فقدان: [31] گاهي فرد داغ ديده، آن چنان ضربه ي روحي مي بيند كه فقدان را انكار مي كند و مي گويد او نمرده است. گاهي افراد گرفتار فراموشي مي شوند. وردن (1982) نقل مي كند كه فردي در دوازده سالگي، پدرش را از دست داد و براي ساليان متمادي، همه چيز را درباره ي پدرش فراموش كرد، حتي صورت پدرش را نيز به خاطر نمي آورد.2. تجربه ي دردناكي فقدان: [32] اين تجربه، جزئي از فرايند عزا است و بدون آن، فرايند عزا، به گونه ي سالم طي نمي شود. در اين مرحله، جامعه نقش مهمي بر عهده دارد. بالبي (1980) [33] مي گويد: اگر كسي از اين مرحله امتناع كند، ديري نمي پايد كه غالبا به درجاتي از افسردگي دچار مي شود.3. سازگاري با شرايط جديد: اين مرحله هم، به ويژه براي زنان بيوه مشكل است. مدت ها طول مي كشد كه دريابند چگونه زندگي كنند و چگونه جاي خالي نقش هاي متوفا را پر

كنند.4. سرمايه گذاري در ارتباطات جديد: بايد انرژي عاطفي فرد داغ ديده، بر ارتباطات جديد متمركز شود. به اصطلاح عاميانه، بايد از فرد متوفا دل بكند و به زنده ها دل بسپارد. براي عده اي، اين امر، بسيار سخت است. گروهي مي پندارند كه اين، بي اعتنايي به متوفا است. بعضي از افراد مي پندارند كه اگر مثلا دوباره ازدواج كنند، فرزندانشان دچار تعارض خواهند شد. براي ايجاد رابطه ي جديد، در سطح ازدواج مجدد، حدود يك تا دو سال وقت لازم است.مراسم عزاداري: عزاداري در متون اسلامي، يك اصطلاح شرعي نيست، بلكه مسلمانان آن را به كار برده اند. لذا از اين رو، بايد در فرهنگ لغات، به دنبال كاربردهاي آن گشت. عزا به معناي شكيبايي در ماتم و به معناي سوگ و مصيبت آمده است. [34] «عزي» از باب تفعيل به كار رفته است. «تعزيه الرجل» يعني تسلي دادن و توصيه به صبر كردن. «عزي بعضهم بعضا»، يعني يكديگر را توصيه به صبر كردند. «احسن الله عزاك»، يعني خداوند به تو صبر و نيكي عطا كند. [35] .همان گونه كه از معناي لغوي به دست مي آيد، عزاداري، در اصل براي تسلي دادن به داغ ديده است. براي آرامش بخشي به داغ ديده از عوامل متعددي مي توان سود جست؛ از جمله:1. هنجارهاي اجتماعي و هم دردي ها.2. هم سان سازي با بزرگان ديني و تاريخي مورد علاقه ي مردم.3. تفكر منطقي بر اين نكته كه لاجرم بايد به زندگي عادي باز گرديم و نمي توان زندگي را تعطيل كرد.4. گريه كردن و برون ريزي عاطفي.5. ذكر كردن غم و غصه ها با ديگران (راه ديگري از برون ريزي).6. خواندن اشعار غمناك و معنادار.7. اعتقاد به معاد و يادآوري آن.نكته ي در خور توجه، اين است كه همه ي عوامل

هفت گانه، در ضمن مراسم عزاداري و با كمك ديگران، براي فرد داغ ديده حاصل مي شود. در قالب ديد و بازديدها، اظهار هم دردي ها، شركت در مراسم و اداي احترام به متوفا و بازماندگان، مداحي كردن از بزرگان ديني و ذكر مصايب آنان، خواندن قرآن و آيات مناسب و تسلي بخش، ايراد سخنراني هاي مناسب با موقعيت و شرايط و ارائه ي شناخت لازم براي داغ ديده و ديگر مخاطبان، همه و همه، در ضمن مراسم عزاداري به دست مي آيد. جالب تر اين كه بسياري از اينها، اختصاص به مراسم جمعي دارد و در تنهايي و نشست هاي خانوادگي حاصل نمي شود.در جوامع مختلف، شيوه هاي نسبتا مشابهي براي اين مراسم وجود داشته و دارد. مراسم عزداري و ختم در سه روز اول، هفتم، چهلم و گاه سالگرد (در جامعه ي ما)، به سازگاري داغ ديده با شرايط جديد كمك مي كند. با گرفتن مراسم سالگرد، به بازماندگان كمك مي شود كه ضمن گرامي داشت ياد متوفا، كه آن را به خاطرات عزيز و تكرارنشدني تبديل كنند. به طور كلي، دو عامل «فراموشي» و «گذشت زمان»، از جمله ي عوامل سازگاري هستند.در ديگر اديان نيز چنين هنجارها و مراسمي وجود دارد؛ مانند مراسم يادآوري از مصلوب شدن حضرت عيسي، در دين مسيحيت. در فرهنگ ايراني پيش از اسلام نيز «خون سياوش» و «مرگ سهراب»، اگرچه به نوعي افسانه مي ماند، ولي در كاهش غم و غصه هاي داغ داران، ايفاي نقش مي كرده است. تيشه بر سر زدن فرهاد، بيابان گردي مجنون، ناكامي ذليخا، صبر يعقوب در غم فرزندش يوسف، بردار رفتن حلاج و...، همه و همه، عناصري نمادين از غم و اندوه براي درك اين معنا و كنار آمدن با غم است.

مراسم عزاداري يك گروه اجتماعي

انسان موجودي است

اجتماعي و بخش بزرگي از زندگي خود را در گروه ها مي گذارند. گروه هاي خانواده، مدرسه، هم بازي ها، هم سالان، هم كاران، گروه هاي مذهبي، سياسي، اجتماعي و..، از گروه هايي هستند كه ما معمولا بخش درخور توجهي از زندگي خود را با آنها مي گذرانيم. گروه هاي مذهبي نيز در همين رديفند و مي توان آنها را به عنوان يك گروه، بررسي كرد. گروه، متشكل از دو يا چند نفر است كه با هم تعامل دارند، در اهدافي مشتركند، روابط پايداري با هم دارند، به گونه اي به هم وابسته اند و خود را عضوي از گروه تلقي مي كنند (بارون [36] و بايرون (1997) [37] .گروه، با اين تعريف و ويژگي هايي كه بيان شد، كاركردهاي روان شناختي [38] متعددي دارد. بعضي از آن كاركردها عبارتند از:1. بخشي از نياز رواني ما به تعلق داشتن [39] را برآورده مي سازد.2. با راحتي بيش تري به اهداف مشترك مي رسيم.3. دانش و اطلاعاتي به دست مي آوريم كه در بيرون گروه، برايمان ممكن نيست.4. در برابر دشمن مشترك، احساس امنيت [40] بيشتري ايجاد مي شود.5. باعث استحكام و تثبيت هويت اجتماعي [41] ما مي شود.6. در ايجاد و تغيير احساسات و عواطف، باعث تسهيل اجتماعي [42] ما مي شود.7. ويژگي جمعي بودن بعضي برنامه ها، باعث استمرار آنها مي شود.8. به اعتماد نفس [43] بيشتر فرد كمك مي كند.9. به افراد، به ويژه كودكان، در فرايند اجتماعي شدن [44] كمك مي كند.10. فوايد جانبي اش آن، مانند مشاوره، دوست يابي، شغل يابي، قرض الحسنه و ديد و بازديدها به هنگام بيماري و مشكلات، نيز از طريق گروه هاي مذهبي حاصل مي شود.11. هنجارهاي گروه [45] (خوب يا بد)، معمولا مورد پذيرش همه ي اعضاء قرار مي گيرد (افراد به علت اهميتي كه براي گروه قائلند، از اختلاف هاي

كوچك مي گذرند و گاهي در واقع، تغيير نگرش [46] مي دهند.12. اين گروه ها مي توانند آغاز و مباني باشند براي شروع و شكل دهي كارهاي تشكيلاتي آشكار و مخفي و انجام دادن كارهاي فرهنگي، اجتماعي، سياسي و گاهي نظامي. انواع مختلفي از شبكه هاي ارتباطي [47] ، خطي [48] ، حلقوي [49] ، چرخي [50] و...، ممكن است از طريق گروه هاي اجتماعي شكل بگيرد. [51] يكي از نمونه هاي اين حركت، اقدامات سيد جمال الدين اسد آبادي بود. او از مراسم ساده ي مذهبي شروع كرد و سرانجام، تشكيلاتي را شكل داد كه حكومت مصر ناچار به اخراج ايشان از آن كشور شد.همه ي كاركردهايي كه اي گروه هاي اجتماعي بيان شد، در گروه هاي مذهبي نيز وجود دارد. مراسم عزاداري، يك گروه به تمام معنا است و بر روان شناسان اجتماعي است كه به تفصيل، آن را بررسي كنند. بسياري از هدايت هاي فرزندان خردسال و نوجوان، در قالب همين گروه ها شكل مي گيرد. كسي كه عضو اين هيأت ها مي شود، تا آخر عمر، خاطرات هيأت و بچه هاي هيئت را با خود دارد، نگرش هايش تحت تأثير آن روابط است، احساسات و عواطف او جهت مي گيرد و همان گونه باقي مي ماند.درباره ي گروه هاي مذهبي و مراسم عزاداري، سخن بسيار است؛ ولي براي اجتناب از تفصيل، به توضيح آن نمي پردازيم. اما بسياري از آن كاركردها را در قالب يك حديث، در سخنان امام علي عليه السلام مي خوانيم: [52] آن حضرت مي فرمايد:هرگاه كسي به مسجد رفت و آمد كند، يكي از بهره هاي هشت گانه را نصيب خود خواهد كرد.1. يافتن برادر ديني و دوستي كه در مسير الهي با او همراه باشد.2. علمي جديد بر علوم او اضافه خواهد شد.3. نشانه اي از نشانه ها و

آيات محكم الهي بر او روشن خواهد شد.4. رحمت مورد انتظارش را از خدا دريافت خواهد كرد.5. سخني را مي شنود كه موجب هدايت او به راه راست خواهد شد.7. گناهي را از خوف الهي ترك مي كند.8. حجب و حياي او پيش ديگران، او را از گناه باز خواهد داشت.

هيجان هاي رواني ناشي از عزاداري

بيش ترين و مهم ترين تأثيري كه مراسم عزاداري بر شركت كنندگان دارد، تأثيرات رواني [53] است و بيش تر شركت گان نيز در پي همين نوع تأثيرات هستند. احساس لذتي خاص به آنان دست مي دهد، آرامشي مي يابند كه در كم تر مجلسي و گروهي از نوعديگر، حاصل مي شود. چهره ي افراد عزادار، در مجالس عزاداري، غم بار مي شود، گريه مي كنند يا حالت گريه به خود مي گيرند، اما اين غم، از نوعي ديگر و متفاوت با غم و غصه هاي زندگي روزمره است. غم معنويت است، غم آخرت است، غم مظلوميت مظلومان است، غمي است كه منشأ حركت است و كنش وري اجتماعي [54] افراد را افزايش مي دهد، نه كاهش، عاملي نابه هنجار [55] در زندگي افراد نمي شود، بلكه در مواردي نقش درماني [56] ايفا مي كند و براي زندگي نشاط مي آفريند.بديهي است كساني كه خود به صورت مستمر يا مقطعي، در زمان هاي خاصي از سال، در اين گروه ها و مراسم شركت مي كنند و بيش تر مردم مذهبي (شيعه)، با اين مراسم موافق هستند و آن را مي پسندند و از آن استقبال مي كنند.افرادي نيز هستند كه با عزاداري مخالفند و براي اين مخالفت، استدلال هايي نيز دارند. در اين جا بعضي از دليل هاي آن را مي آوريم:1. ما دليلي از متن دين، براي عزاداري نداريم و اين، نوعي بدعت محسوب مي شود.2. بر فرض اين كه دلايلي كلي و عام بر جواز

عزاداري داشته باشيم، اما چه لزومي دارد كه براي كساني عزاداري كنيم كه قرن ها پيش شهيد شده، به مقام والايي رسيده اند؟3. عزاداري كردن، مخالفت با قضا و قدر الهي است. ما بايد بپذيريم و تسليم باشيم. [57] .4. گاهي در عزاداري ها، كارهاي خلاف شرع و غير اخلاقي رخ مي دهد؛ مانند اضرار به نفس، يقه پاره كردن، صورت ها را خوني كردن، پريشان كردن مو و بلند گريه كردن، كه در برخي از روايات، از آنها منع شده است.5. عزاداري و ازدياد اين مراسم در طول سال، به مناسبت هاي مختلف، باعث شده است كه جامعه از شادي ها به دور باشد و بيش تر احساس غمگيني كند و در نتيجه، باعث افزايش افسردگي در جامعه بشود. اين اشكال، گاهي از زبان و قلم بعضي از صاحب نظران روان شناسي، در كلاس هاي درس و در مقالات نيز مطرح شده است.ما با بررسي مختصري كه درباره ي بعضي هيجان هاي رواني، مانند اندوه و گريه،شادي و خنده، افسردگي و عزت نفس و تأثير مراسم عزاداري بر روي آنها، انجام مي دهيم، در باب اشكالات روان شناختي مطرح شده است، اظهار نظر خواهيم كرد درباره ي مورد اشكال هاي ديني مطرح شده، موضع مي گيريم.مراسم عزاداري و گريه: گريه يك ظاهر دارد و يك باطن: ظاهر آن، امري فيزيولوژيك [58] است، بايد تأثيرات رواني [59] ، از طريق محرك هاي بيروني [60] يا دروني [61] مانند تفكر، شكل بگيرد. سپس اين تأثيرات، وارد چرخه فيزيولوژي مغز و اعصاب بشود، بخش خاصي از مغز فعال شده، غدد اشكي چشم را فرمان فعاليت بدهد و در نهايت، قطرات اشك جريان يابند، كه ما آن را گريه مي ناميم.اين مطلب كه بعضي اشك فراوان دارند و

بعضي غدد اشكي كم اشك و خشك دارند، گوياي مطلبي قطعي درباره ي باطن گريه نيست؛ يعني ممكن است دو نفر از نظر تأثيرات رواني، به شدت متأثر شوند، اما يك نفر، اشك فراوان بريزد و ديگري اشك كم تر. البته اگر در موردي، از سلامت فيزيولوژيك و پراشك بودن چشم كسي، اطمينان داشته باشيم و او در موقعيتي خاص، گريه نكند، مي توان نتيجه گرفت كه او تأثير رواني پيدا نكرده است. خلاصه، در شرايط به هنجار و سلامت فرد، گريه سوپاپ تأثيرات دروني است و به حسب تنوع تأثيرات دروني، گريه هم متنوع مي شود. از ديدگاه عرفا، زيباترين جلوه تزلل، گريه است. علامه جعفري رحمه الله انواعي از گريه را بيان مي كند. [62] .باطن گريه، همان تأثيرات دروني است. نگاه روان شناختي و داوري ما درباره ي پيامدهاي گريه نيز دائر مدار همان تأثيرات عاطفي است. اگر در روايات آمده است كه گريه كردن و گرياندن و حالت گريه به خود گرفتن، در مراسم عزاي حسيني، منشأ اثر دنيوي و اخروي است، به تأثيرات دروني نظر داد و الا مي شود به صورت مصنوعي و يا با مواد شيميايي، چشماني گريان داشت. ما در اين جستار، باطن گريه را به چهار نوع تقسيم مي كنيم، [63] كه فقط يك نوع آن، معطوف به خود و نيازهاي سركوب شده خود است و مي توان با افسردگي، هم بستگي مثبت داشته باشد و كنش وري اجتماعي فرد را مختل كند؛ اما سه نوع ديگر، اميدبخش است و حركت آفرين و رابطه ي معكوس با افسردگي دارد. نوع اول، ناشي از مرگ واقعي است؛ اما سه نوع ديگر، سوگ واقعي نيستند، اگر چه در مراسم سوگواري حاصل مي شوند.الف) گريه ي ناشي

از علاقه ي طبيعي انسان به خود و متعلقات خود: اين گريه، به هنگام غم و مصيبت و داغ ديدگي حاصل مي شود، اختياري نيست و معمولا بي اراده، اشك جاري مي شود. تأثيرات فرد، ناظر به گذشته است، مصيبتي رخ داده و اثراتي گذاشته است و اكنون به اصطلاح عاميانه، عقده ها گشوده مي شود و اشك مي ريزد. اين گريه، به اصطلاح نظريه عمومي سيستم ها [64] ، مربوط به اكولوژي حفظ و نگهداري [65] است و به اصطلاح روان شناسان و روان درمان گران [66] ،تخليه ي رواني - هيجاني [67] است. اين گريه، به خود فرد و نيازهاي سركوفته [68] شده او بر مي گردد.اگرچه سه نوع ديگر گريه هم، در واقع، تخليه هيجاني است، ولي به اكولوژي متعالي [69] فرد مربوط است. انسان مي خواهد در اوج كمال باشد، اما نيست. اين را درك مي كند و هيجاني مي شود. مي خواهد ستمي در بين نباشد، اما هست. آن را مي بيند و متأثر مي شود. اين تأثر، مربوط به خودش ظلم نشده است، بلكه بر ديگران شده است. يا در نوع ديگري از گريه، انسان بايد با يادآوري رحمت هاي الهي و بركات و نعماتي كه در اختيار بشر قرار داده است، هيجاني مي شود. اين هيجان، از جنس غم و اندوه نيست، بلكه از جنس شوق و شادي است؛ اما گروهي باعث جريان اشك مي شود.ب) گريه اي كه ريشه در اعتقادات دارد: مانند آن چه در حال مناجات حاصل مي شود. انسان خود را در محضر خدا مي يابد و رفتار و كردار خود را ضبط شده مي داند و خود را گناه كار و...؛ مثلا دعاي امام سجاد عليه السلام در وداع با ماه رمضان و يادآوري رحمت هاي خداوندي، از اين نوع است. اين نوع گريه،

ناظر به آينده و حال است و آن چه روي خواهد داد. اين كه امام سجاد عليه السلام مي فرمايد: «محبوب ترين قطره نزد خداوند متعال، قطره ي اشكي است كه مخلصانه، در تاريكي شب و از ترس خدا ريخته شود»، [70] ريشه در اعتقادات دارد و مربوط به ترس هاي دنيايي و زندگي روزمره نيست. بيش تر گريه ها در مناجات هاي امامان معصوم عليهم السلام از اين نوع است.ج) گريه اي كه از فضيلت طلبي و كمال خواهي ناشي مي شود: مانند گريه اي كه در فقدان معلم و مربي اخلاق و پيامبر و امام و... رخ مي دهد. اين گريه، از اين روي است كه ما در عمق وجودمان، كمال و رشد را تحسين مي كنيم و از بودن آن كمالات، ذوق زده مي شويم و از فقدان آنها ناراحت. گاهي در مراسم عزاداري، گريه هايي از اين نوع نيز وجود دارد؛ مثلا درباره ي شجاعت و وفاداري حضرت عباس عليه السلام به امام حسين عليه السلام، سخن گفته مي شود و ما با شنيدن آن، اشك مي ريزيم. پس از وفات حضرت رسول صلي الله عليه و آله، ام ايمن گريه مي كرد، خليفه دوم از او پرسيد: چرا گريه مي كني، مگر نه اينكه رسول خدا در پيشگاه خداوند است؟ ام ايمن پاسخ داد: گريه من به خاطر آن است كه دست ما از اخبار آسمان و وحي كوتاه شده است. [71] .د) گريه بر مظلوم: مانند گريه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله بر امام علي عليه السلام و امام حسين عليه السلام، پيش از شهادت آنان و مانند گريه و عزاداري مسلمانان، در شهادت هاي ائمه دين، كه به صورت مظلومانه شهيد شدند و مانند گريه به هنگام روضه خواني حضرت رقيه، و حضرت علي اكبر، حضرت فاطمه و ديگر مصايب اهل

بيت و.گاهي نوعي ديگر از گريه را نيز تحت عنوان «گريه ي سياسي» نام مي برند.امام خميني رحمه الله مي فرمايد:زنده نگه داشتن عاشورا، يك مسئله بسيار مهم سياسي - عبادي است. عزاداري كردن براي شهيدي كه همه چيز را در راه اسلام داده است، يك مسئله سياسي است؛ [72] امام در واقع، از ديدگاه روان شناسي، اين گريه، نوعي مستقل نيست، بلكه به يكي از انواع مذكور بر مي گردد و در اهداف سياسي، جهت دهي مي شود. اين يكي از كاربردهاي انواع گريه است.گريه در مراسم عزاداري، از هر كدام از انواع چهارگانه كه باشد، كاركردهايي دارد:الف) در هر صورت، نوعي تخليه ي هيجاني است و آرامشي را به دنبال دارد و باعث جلاي قلب مي شود. اين نكته، بسيار مهم و ارزشمند است.ب) هيجان ها و تأثيرات رواني، در بعد شناختي [73] اثر گذاشته، كنجكاوي و در نهايت، شناخت فرد، درباره ي موضوع مورد نظر را تقويت مي كند.ج) با تقويت عواطف و شناخت ها، آمادگي رفتاري [74] فرد، به تناسب آن شناخت ها و عواطف، بيش تر مي شود و نگرش [75] فرد به آن موضوع، تقويت مي شود.د) باعث همانندسازي با افراد و موضوعات مورد علاقه مي شود؛ مثلا كسي كه در شنيدن شجاعت حضرت عباس، اشكي مي ريزد، ناخودآگاه، در شجاعت، درحد توان خود، با آن حضرت همانندسازي مي كند و.ه) همه ي انواع گريه ها مي تواند جهت گيري هاي سياسي، فرهنگي، ديني و... داشته باشند و از آنها حسن استفاده يا سوء استفاده بشود (توسط خود فرد يا اداره كنندگان مجالس عزاداري).و) علاقه و محبت فرد به موضوع مورد نظر، افزايش مي يابد.مراسم عزاداري و شادي [76] جامعه: شادي چيست؟ چه عواملي باعث شادي جامعه مي شوند؟ مراسم عزاداري مذهبي، چه رابطه اي با شادي افراد و جامعه دارد؟براي

شادي، تعاريف مختلفي ارائه شده است. ارسطو معتقد است كه دست كم سه نوع شادي وجود دارد:الف) حالتي كه همراه با لذت حاصل مي شود.ب) حالتي كه به دنبال عملكرد خوب، براي فرد حاصل مي شود.ج) حالتي كه بر اثر زندگي متفكرانه حاصل مي شود.از ديدگاه ارسطو، نوع اول، سطح نازل و زودگذر شادي است. نوع دوم، سطح متوسط و ميان مدت شادي و نوع سوم، سطح عالي و دراز مدت شادي است.فيلسوفاني مانند جان لاك [77] و جرمي بنتام، [78] گفته اند كه شادي به تعداد لذات زندگي بستگي دارد.اين تعاريف، منطبق با تعريف توده مردم از شادي نيست. از ديدگاه مردم، شادي يعني انبساط خاطر. يك فرد ممكن است يك روز صبح شاد باشد و بعدازظهر غمگين، با شنيدن يك خبر، شاد شود و با خبري ديگر، غمگين. در بعضي از كتاب ها، انگيزش [79] و هيجان [80] نيز همين گونه تعريف شده است. [81] بر اين اساس، حتي اگر با مصرف دارو و هم، انبساط خاطري حاصل شود، نام آن شادي است.وقتي ما از شادي اجتماعي سخن مي گوييم، نه آن شادي سطح اعلاي ارسطويي را در نظر داريم و نه شادي زودگذر و مبتذلي كه حتي با مصرف دارو ممكن است حاصل شود. پس شادي مورد نظر چيست؟ امروزه از ديدگاه روان شناسي اجتماعي، شادي برابر است با حاصل جمع رضايت و سطح لذت. [82] .اين تعريف، با تصور توده ي مردم از شادي نيز منطبق است.بر اساس اين تعريف، شادي هم با فعاليت يا موضوع لذت آفرين بالفعل مرتبط است، كه با مؤلفه ي سطح لذت، آن را بيان كرديم و هم با وضعيت رواني فرد، كه ناشي از تجربه ها، [83]

انتظارات [84] و آرزوها [85] و... است، ارتباط مستقيم دارد، كه آن را با مؤلفه ي رضايت بيان كرديم و هر دو مؤلفه، اموري غير ثابت و غير مطلق هستند.بدين ترتيب، دانسته مي شود كه براي بالا بردن سطح شادي در فرد و جامعه، بايد به آن دو مؤلفه (سطح لذت و رضايت) توجه كرده، و آنها را تقويت كنيم و اين دو مؤلفه، از مراسم عزاداري، اثر منفي نمي پذيرند. اين گونه نيست كه مراسم عزاداري، با سطح لذت و سطح رضايت افراد، هم بستگي منفي داشته باشند، بلكه شواهدي بر هم بستگي مثبت وجود دارد.قطعا كساني كه با علاقه و انتخاب خود، به مراسم عزاداري مي روند، از آن لذت مي برند و احساس رضايت مي كنند. كساني كه نگران آمار بالاي افسردگان در جامعه هستند و جامعه را غمگين مي يابند، از ديدگاه روان شناسي بايد به دنبال فريضه هاي ديگري باشند، فرضيه هايي مانند پيامدهاي جنگ تحميلي، محاصره اقتصادي، عدم توسعه ي علمي و فرهنگي و سياسي و اخلاقي و... اگر جامعه غمگين است، بايد به صورت علمي تلاش كرد و نتيجه گرفت و سخن گفت نه اين كه از روي حدس و گمان، فرضيه اثبات نشده اي را مطلبي علمي معرفي و با عناوين روان شناسي، در مطبوعات مطرح كرد، به ويژه آن گاه كه به مقدسات مردم نيز مرتبط باشد.عده اي از روان شناسان، از جمله، روان شناس آمريكايي، مايكل فورديس، [86] ، برنامه اي براي افزايش شادي تهيه كردند. به نظر فورديس، بهترين راه اين است كه افراد، خود براي شاد بودن اقدام كنند. او يك برنامه چهارده عنصري تهيه و ارائه كرد كه به اختصار در زير مي آيد.1. خود را مشغول نگه داريد و فعال تر باشيد.2. وقت

بيش تري را به روابط اجتماعي اختصاص دهيد.3. در كارهاي با معنا شركت كنيد.4. امور زندگي را به بهترين روش، طرح ريزي و سازمان دهي كنيد.5. حتي المقدور از نگراني دست برداريد.6. سطح انتظارات و آرزوهايتان را پايين بياوريد.7. تفكر مثبت و خوش بينانه را در خود بپرورانيد.8. در زمان حال زندگي كنيد.9. سعي كنيد شخصيتي سالم داشته باشيد.10. برون گرا و اجتماعي باشيد.11. خودتان باشيد.12. احساسات منفي و مسائل منفي را بيرون ببريد.13. با داشتن روابط نزديك، خود را شاد كنيد.14. شادي را در درجه ي نخست اولويت قرار دهيد.در يك برسي، 89% از شركت كنندگان گفتند كه اين برنامه، به آنان كمك كرده است تا خلق غمگين خود را متوقف و با آن مقابله كنند يا آن را تأخير اندازند. 80% نشان دادند كه اين برنامه، سطح شادي شان را افزايش داده است، 36% مدعي بودند كه افزايش شادي آنها خيلي زياد بوده است. [87] .با توجه به اين برنامه و دقت در كاركرد تك تك توصيه هاي آن، نيز مي توان رابطه ي مراسم عزاداري و شادي را تشخيص داد. آيا در مراسم عزاداري، تعداد درخور توجهي از اين توصيه ها اجرا نمي شود؟ افراد فعال تر نيستند؟ روابط اجتماعي شان بيش تر نمي شود؟ عزاداري كار بامعنايي نيست؟ سطح انتظارات و آرزوها را تعديل نمي كند؟ تفكر خوش بينانه القا نمي كند؟ برون گرايي را رشد نمي دهد؟با اطلاعات ديني، سياسي، فرهنگي و اجتماعي كه به افراد مي دهد، آنان را در زمان حال قرار نمي دهد.پاسخ همه اين پرسش ها مثبت است و عزاداري در واقع، براي جامعه و افراد، شادي حقيقي مي آفريند، نشاط و تحرك مي آورد و... البته آسيب هايي نيز مراسم عزاداري را تهديد مي كند كه به آنها اشاره خواهيم كرد؛ اما آن آسيب ها از

لوازم اين مراسم نيست، بلكه اموري عارضي كه بايد زدوده شود.گفتني است كه بروز و ظهور شادي، فقط در قالب كلمات نيست، بلكه رفتارهاي غير كلامي [88] ، مانند ابراز چهره اي [89] ، ژست، وضعيت بدني [90] ، حركات چشم و تن [91] ، صدا [92] ، نيز علايم بسيار خوبي براي شاد بودن يا نبودن هستند. گاهي امكان خلاف گويي از طريق زبان وجود دارد؛ اما رفتارهاي غير كلامي، معمولا اين گونه نيستند. زيگموند فرويد [93] شخص نيرنگ باز را اين گونه توصيف مي كند: «اگر لب هايش خاموش باشد، با انگشتانش حرف مي زند، همه اعضاي بدنش او را لو مي دهند.» [94] .مراسم عزاداري و افسردگي: تعريف مراسم عزاداري را دانستيم. اكنون ببينيم افسردگي چيست و چه رابطه اي بين اين دو برقرار است؟ آيا اين سخن كه مراسم عزاداري، باعث افزايش افسردگي در جامعه شده است، وزني علمي دارد يا نه؟ اختلالات افسردگي به سه دسته كلي تقسيم مي شود.1. اختلال افسردگي عمده. [95] .2. اختلال افسرده خويي. [96] .3. اختلال هاي افسردگي موردي، كه در آن دو نوع جاي نگرفته اند. [97] .اختلال افسردگي عمده، شديدترين نوع افسردگي است. بعضي از نشانه هاي آن عبارتند از:الف) احساس غمگيني يا پوچي، در بيش تر يا تقريبا تمام روز.ب) كاهش قابل ملاحظه علاقه يا لذت از تقريبا همه ي فعاليت ها در بيش تر روز.ج) كاهش قابل ملاحظه وزن بدن، بدون پرهيز يا رژيم غذايي (يا افزايش قابل ملاحظه وزن در عرض يك ماه).د) بي خوابي يا خواب زدگي، تقريبا در همه ي روز.ه) بي قراري يا كندي رواني - حركتي، تقريبا در همه ي روز.و) خستگي يا از دست دادن انرژي، تقريبا در همه ي روز.ز) احساس بي ارزشي يا احساس گناه مفرط.ح) كاهش توانايي

فكري يا تمركزيابي يا بي تصميمي همه روزه.ط) افكار مكرر و عودكننده درباره ي مرگ.اختلال افسرده خويي، نسبتا خفيف است و داراي نشانه هاي تشخيصي زير است:الف) دو يا چند مورد نشانه هاي كم اشتهايي يا پراشتهايي، بي خوابي يا خواب زدگي، كمبود انرژي يا احساس خستگي، عزت نفس پايين، تمركز ضعيف يا اشكال در تصميم گيري و احساس درماندگي در فرد وجود داشته باشد.ب) اين نشانه ها بيش تر روزها، به مدت دست كم دو سال گزارش شوند.ج) طي يك دوره دو ساله، شخص هرگز به مدت بيش از دو ماه، خالي از نشانه هاي بالا نباشد.د) در طي اين دو سال، افسردگي عمده وجود نداشته باشد.ه) هرگز ملاك هاي اختلال ادواري خويي وجود نداشته باشد.و) اين نشانه ها ناشي از اثرات فيزيولوژيك (مانند مصرف نا صحيح دارو و...) نباشد.ز) اين نشانه ها موجب اختلال در كاركرد اجتماعي، شغلي و... شوند.افسردگي نوع سوم، مربوط به مواردي خاص است؛ مانند:الف) اختلال ملال پيش از قاعدگي.ب) اختلال افسردگي جزئي.ج) اختلال افسردگي، پس از روان پريشي ناشي از اسكيزوفرني و....از بين اين سه نوع افسردگي، نوع اول و سوم، مورد نظر كساني كه مي گويند:مراسم عزاداري باعث افسردگي جامعه شده است، نيست؛ زيرا نوع اول، بسيار شديد و واضح البطلان است. نه جامعه ي ايران، دچار افسردگي عمده است و نه مراسم عزاداري، با ويژگي هايي كه شناختيم، مي تواند باعث افسردگي عمده جامعه شود. نوع سوم هم مراد نيست؛ زيرا كه مربوط به مواردي خاص است كه بعضي را نام برديم. پس افسرده خويي مورد نظر است.اكنون ببينيم آيا مراسم عزاداري، نشانه هاي افسرده خويي را ايجاد مي كند و باعث افزايش افسردگي در جامعه مي شود؟ براي روشن شدن اين مطلب، لازم است به عوامل افسرده خويي، از ديدگاه روان شناسي، توجه

كنيم. براي افسرده خويي، سه عامل مهم را بر شمرده اند: [98] زيستي، [99] ، ارثي [100] و هيجاني و محيطي. [101] عوامل زيستي، به وضعيت مغز و كاركرد قسمت هاي مختلف آن، ناقل هاي عصبي [102] انتقال عصبي، [103] سيناپس ها [104] و... اشاره دارد. بسياري از نشانه هاي افسردگي، جايگاه خاصي را در مغز به خود اختصاص داده اند. تا كنون بيش از سي ناقل عصبي شناخته شده است؛ اما سه ناقل نوراپي نفرين، [105] سروتونين [106] و دوپامين، [107] باعث بعضي از نشانه هاي افسردگي مي شوند. عامل ارثي، سال ها است كه مورد توجه قرار گرفته است و افسردگي را يك بيماري خانوادگي دانسته اند. و امروزه ژن و توارث را عامل مهمي براي افسردگي مي دانند و به دنبال شناسايي ژن آن نيز هستند. بعضي از مطالعات آماري، خانوادگي و ارثي بودن افسردگي را تقويت كرده است.عوامل محيطي و هيجاني، همواره و پيش از عوامل زيستي و ارثي، مورد توجه روان شناسان و پزشكان بوده است. آنان مي دانستند كه رويدادهاي محيطي مي توانند ذهن و احساسات ناشي از آن را تحت تأثير قرار دهند. روابط با ديگران، تربيت خانوادگي، فقدان ها و بحران ها، همه مي توانند بر ذهن مؤثر باشند. به اين ترتيب، افسردگي نيز مي توانست تحت تأثير عوامل محيطي قرار بگيرد؛ اما اين ديدگاه، به تدريج دقيق تر شد. اكنون پژوهش گران معتقدند:1. بعضي افراد، پس از رويدادهاي استرس زاي شديد، دچار افسردگي مي شوند.2. نمونه هاي فراواني نيز بوده است كه بدون هيچ گونه استرس، دچار افسردگي شده اند. از اين رو، بعضي پژوهش گران بر اين باورند كه تجربه هاي استرس زاي محيطي، فقط غير مستقيم و فقط در كساني كه آمادگي زيستي و وراثتي دارند، باعث افسردگي مي شود و كساني كه آن زمينه ها

را ندارند، استرس ها باعث افسردگي نمي شود [108] .بعضي از عوامل استرس زا، كه زمينه هاي زيستي و ارثي را فعال مي كنند، عبارتند از: از دست دادن شغل، قطع يك رابطه، مرگ يكي از بستگان، طلاق، ازدواج ناموفق و مشكل اقتصادي جدي.اكنون با آنچه گذشت، معلوم است كه:الف) تنها عامل افسردگي، عوامل محيطي نيست.ب) عامل محيطي فقط در كساني موثر است كه زمينه هاي ارثي و زيستي دارند.ج) در بين عوامل محيطي، كه استرس زايي شديد دارند، جايي براي مناسك و مراسم اسمي عزاداري پيدا نمي كنيم. آن عوامل، متعددند. سوگ و داغ واقعي مي تواند يكي از عوامل باشد؛ اما مراسم عزاداري، هيچ سهمي در استرس زايي ندارد.د) با توجه به مباحثي كه در روان شناسي اجتماعي و كاركرد گروه ها و ويژگي هاي گروه هاي مذهبي گفته مي شود، مي توان گفت كه مراسم عزاداري كاملا نقش استرس زايي دارد.مراسم عزاداري و عزت نفس: موضوع عزت نفس، هم از ديدگاه ديني، يك مفهوم محوري و مهم است و هم از ديدگاه روان شناسي، در گرايش هايي مانند رشد، باليني، شخصيت و اجتماعي، به آن توجه فراوان شده است. عزت نفس يكي از مؤلفه هاي به هنجاري محسوب مي شود (اتكينسون و هم كاران 1983).مراسم عزاداري را از هر ديدگاهي (ديني يا روان شناسي) كه مطالعه كنيم، رابطه ي منفي با عزت نفس ندارد، بلكه زمينه هاي عزت نفس بيش تر را در افراد فراهم مي آورد.ارزيابي ما از خود پنداري خويش، بر حسب ارزش كلي آن، عزت نفس ناميده مي شود. به بيان ديگر مي توان عزت نفس را ميزان ارزشي كه ما براي خود قائل هستيم، در نظر گرفت. مطالعات، حاكي از اين است كه آگاهي يا برداشت ما از خود، بيش تر ناشي از تجربه هاي اجتماعي ما است. ما خود

را آن گونه مي بينيم كه فكر مي كنيم ديگران ما را مي بينيد. [109] ايلين شيهان (1998) [110] [111] ، مي گويد: طي ملاقات هايي كه در طول ساليان، با مراجعان مختلف داشته ام، افرادي را ديده ام كه عزم خود را جزم كرده بودند كه عزت نفس خود را بالا ببرند و از اين رهگذر، آثار مثبت متعددي را نصيب خود كردند. بعضي از آن آثار، به ترتيب زير است:1. پذيرش هرچه بيش تر خود و ديگران.2. آگاهي بيش تر از آن چه در زندگي مي خواهيم.3. آرامش و آمادگي بيش تر براي مهار استرس.4. مثبت بودن و احساس شاد بودن.5. اشتياق به داشتن مسؤليت بيش تر.6. توجه بهتر به ديگران.7. احساس راحتي در موقعيت هاي اجتماعي.8. احساس متعادل بودن.9. اتكا به خود و خلاقيت بيش تر.10. بهبود ظاهر و احساس سرزندگي.11. آمادگي بيشتر براي دريافت محبت و محبت كردن به ديگران.12. ملايم تر بودن با خود و توانايي دست زدن به خطرهاي بيش تر.13. توانايي تبريك گويي به ديگران، بدون حسادت.14. اطمينان داشتن به خود، در همه ي فعاليت ها.15. تبديل كردن مشكلات، به مبارزه جويي ها.16. تمايل بيش تر براي در ميان گذاشتن احساسات با ديگران.17. توانايي بيان صادقانه نارسايي ها در كارهاي خود.18. اشتياق، انگيزه و علاقه مندي بيشتر به زندگي. [112] .كمبود عزت نفس در رفتار اجتماعي فرد نيز اثر منفي مي گذارد.. گرني [113] (1988)، مطالعات بسياري را در مدارس انجام داد. او فهرستي از رفتارهاي اجتماعي متأثر از عزت نفس پايين را برشمرده است:1. كوچك تران را آزار مي دهد.2. با هم سالانش پرخاش گر است.3. به غريبه ها اعتماد نمي كند.4. ديدگاه ديگران را درك نمي كند.5. به نظرات مراجع قدرت بسيار وابسته است.6. اطلاعات كمي از خود بروز مي دهد.7. از نقش هاي رهبري اجتناب مي كند.8. به ندرت داوطلب مي شود.9. به

ندرت توسط هم سالانش انتخاب مي شود.10. بيش تر كناره گير و منزوي مي شود.11. رفتارهاي متناقض دارد.12. مطيع است و ابراز وجود نمي كند.13. به ندرت مي خندد.14. توجهش به خودش است.15. هم سالانش را بي ارزش تلقي مي كند.16. فعاليت هايش توسط ديگران تعيين مي شود [114] .در متون ديني، از اين موضوع، با عناوين متعددي، مانند عزت نفس، [115] كرامت نفس، [116] مردانگي [117] و آزادگي [118] ياد شده است. از ديدگاه دين، مؤمن، عزت و احترام خاصي دارد؛ [119] يعني افزون بر عزت نفس، بايد مؤمنان ديگر را نيز عزيز بداريم؛ مثلا قرآن مي فرمايد: «اگر به نيازمند مؤمني كمك مالي كرديد، آن را با اذيت كردن و منت گذاشتن همراه نكنيد وگرنه، اصلا صدقه ندهيد و اگر كلماتي خوب بر زبان جاري كنيد، بهتر است...» و «اي كساني كه ايمان آورده ايد!صدقات خود را با منت گذاشتن و اذيت كردن، باطل نكنيد». [120] در روايات متعددي نيز آمده است كه حرمت نفس مؤمن، از حرمت مقدساتي چون كعبه نيز بيش تر است و تحقير وي هرگز بخشودني نيست. [121] .درباره ي عزت نفس نيز در متون ديني، در دو سطح نگاه مي شود: عزت نفس شخص و عزت نفس انساني. در روان شناسي اگر از عزت نفس سخن به ميان مي آيد، فقط به خود شخصي نظر دارد؛ يعني توجه كردن و مهم شمردن استعدادهاي نهفته در وجود فرد؛ اما در دين، بايد افزون بر احيا كردن استعدادهاي دروني، نفس انساني را نيز عزيز داشت و در مقابل نفس حيواني، آن را پرورش داد. [122] بايد حتي المقدور دست نياز پيش ديگران دراز نكرد. [123] بر اساس بسياري از روايات، خداوند كارهاي مؤمن را به خود وي واگذار كرده است،

ولي اجازه ذلت پذيري به او نداده است. [124] اين امر آن قدر مهم است كه حتي انجام دادن واجبات الهي نيز عذري براي پذيرش منت و ذلت ديگران نيست. براي انجام دادن يك واجب الهي مي توان از مال و حتي جان، مايه گذاشت؛ اما از آبروي مؤمن نمي شود. اگر كسي مؤمني را دعوت كند كه با هزينه او به حج برود و شائبه اي از منت گذاري در بين باشد، لازم نيست بپذيرد. حتي مبارزه با نفس، كه به معناي صحيح خود، بسيار ضروري و لازم است، نبايد موجب ناديده گرفتن عزت نفس شود. ممكن است كسي گمان كند كه با تحقير خود نزد ديگران، بهتر مي تواند با نفس خويش مبارزه كند؛ اما اسلام اين را اجازه نمي دهد.برخي از اهل تصوف، كه كم تر با منابع غني اسلام آشنايي داشته اند، گرفتار چنين خطايي شده اند. [125] مؤمن نبايد كاري كند كه پس از آن، مجبور به معذرت خواهي بشود؛ چون اين، نوعي ذلت پذيري است. [126] نبايد در مسافرت، با كساني كه فاصله ي اقتصادي بسياري با او دارند، هم سفر شود؛ چون اگر ضعيف تر باشد، خودش اذيت مي شود و اگر غني تر باشد، موجب اذيت هم سفر خود مي شود. [127] .بين عزت نفس و رفتار اخلاقي مثبت، رابطه ي مستقيم وجود دارد. كسي كه عزت نفس داشته باشد، كم تر گرفتار خطاهاي اخلاقي مي شود، بيش تر مي توان از او انتظار داشت. [128] بر عكس، كسي، كه نفس خود را سبك بشمارد، نبايد از او انتظاري داشت [129] و نبايد خود را از شر او ايمن بدانيم. [130] هيچ كس براي ديگران تكبر نمي كند، مگر اين كه ذلتي را در خود احساس كرده است. [131] كسي كه نفاق مي ورزد، ناشي

از ذلت دروني اش است [132] و كسي كه غيبت مي كند، به علت عجز او است. [133] .هم بستگي بين عزت نفس بالا و فضايل اخلاقي را از راه يك قانون مسلم روان شناختي نيز مي توان نتيجه گرفت و آن عبارت است از نظريه «هماهنگي شناختي» [134] فستينگر. [135] چكيده ي اين نظريه، اين است كه اگر متوجه شويم كه دو شناخت ما با يكديگر يا شناخت و رفتار ما با يكديگر، ناهماهنگ است، دچار ناراحتي مي شويم و تلاش مي كنيم كه حتي المقدور، آن ناهماهنگي را بر طرف سازيم.طبيعي و آشكار است كه در مراسم عزاداري حسيني عليه السلام اولا، در محتواي آن، تبليغ و ترويج ديني مي شود كه حسين عليه السلام پيرو آن بوده است و به جايگاه عزت نفس در اين دين پي مي بريم. ثانيا، حركت، سخنان و پيام هاي ايشان كه در مراسم عزاداري از آنها ياد مي شود، از ابتدا تا انتها، پر است از عزت نفس و تأكيد بر آن. پيام «هيهات منا الذله» [136] امام حسين عليه السلام و حركت ايشان ضرب المثل شده است. در سراسر دنيا هر كس كه نام حسين را بشنود يا بخواند، فورا همراه آن، نام عاشورا و نهضت حسيني و ظلم ستيزي ايشان مطرح مي شود. ثالثا، روان شناسان براي رشد عزت نفس، عواملي را بر مي شمرند. كوپر اسميت (1967) [137] تحقيقات انجام شده درباره ي عزت نفس را بازخواني كرد و به اين نتيجه رسيد كه چهار عامل، اهميت ويژه اي در رشد عزت نفس دارند:1. ميزان پذيرشي كه ديگران براي او قائلند.2. موفقيت هاي فرد و موقعيتي كه براي او در جامعه قائلند.3. تفسيري كه فرد از ارزش و آرزوهاي خود داشته و دارد.4. روش يا روش هايي كه

فرد، تفسير خود را به اجرا درمي آورد. [138] .با اندكي تأمل در اين چهار عامل، متوجه مي شويم كه مراسم عزاداري، باعث رشد اين عوامل و در نتيجه، رشد عزت نفس مي شود. افراد، در مراسم عزاداري، به درستي و كامل، يكديگر را مي پذيرند. در اين مراسم، عزاداران و برگزار كنندگان، به احترام حسين عليه السلام هر كس را كه در اين مراسم وارد شود (حتي اگر اشتهار به بزه كاري هم داشته باشد) عزيز مي شمارند و آن را مهمان امام عليه السلام مي دانند. كساني كه اهل مراسم عزاداري حسيني هستند، در جامعه ي اسلامي، جايگاه خاصي دارند. مردم هيأتي ها و مسجدي ها را دوست دارند و آن را به صورت خودآگاه و ناخودآگاه، يكي از معيارهاي گزينش خود در امور مهم زندگي، مانند ازدواج و مشاركت مالي مي دانند. تفسيري كه فرد از ارزش ها و آرزوهاي خود دارد، هم چنين شيوه اي كه فرد، آن آرزوها و ارزش ها را عملي مي كند، تحت تأثير مستقيم شناخت ها و عواطف ناشي از مراسم عزاداري است.

مراسم عزاداري از ديدگاه متون ديني

در قرآن، آياتي كه به طور صريح و مستقيم، بيان گر حكم عزاداري باشد، وجود ندارد؛ اما آن چه اكنون تحت عنوان مراسم عزاداري انجام مي شود، دست تأييد چند گروه از آيات را بالاي سر خود دارد:الف) آياتي كه به فرياد كردن عليه ظلم، امر مي كنند يا مجوز مي دهند. [139] .ب) آياتي كه تحكيم ولايت را هدف خود قرار داده اند. [140] .ج) آياتي بر مودت اهل بيت تأكيد كرده اند. [141] .د) آياتي كه دلالت بر سوگواري بعضي از انبيا يا ديگر اولياي الهي داشته اند؛ مانند سوگواري حضرت يعقوب در فراق حضرت يوسف. [142] .ه) آياتي كه بزرگ داشت شعائر الهي را تأكيد مي كنند. [143]

.آيات بسياري نيز هستند كه از طريق روايات معصومين عليهم السلام، به نوعي، با امام حسين عليه السلام مرتبط شده اند؛ اما از آن جا كه در اين باب نيستند، به آنها نمي پردازيم؛ مانند آيه ي مباهله، [144] كه آن حضرت عليه السلام يكي از مصاديق آن است، يا آيه ي نفس مطمئنه، [145] كه به امام حسين عليه السلام تفسير شده است؛ يا آيه اي كه خداوند از بندگانش، درباره ي خون ريزي و... پيمان مي گيرد. [146] در تفسير برهان، ذيل اين آيه ي آمده است:وقتي اين آيه ي نازل شد، پيامبر فرمود: «يهود، عهد خدا را نقض و رسولان او را تكذيب كردند و اولياي الهي را كشتند. آيا به شما خبر بدهم به مشابه آنان از يهود اين امت؟» گفتند: بله يا رسول الله! حضرت رسول صلي الله عليه و آله فرمود: «قومي از امت من، كه خود را از اهل ملت من مي دانند، افاضل ذريه مرا مي كشند، شريعت و سنت مرا عوض مي كنند، فرزندانم حسن و حسين را مي كشند، همان گونه كه يهود، زكريا و يحيي را كشتند». [147] .روايات بسياري نيز داريم كه دلالت بر جواز گريه و عزاداري مي كنند. امام صادق عليه السلام مي فرمايد:بانوان در مصيبت ها، نياز به نوحه سرايي و شيون و زاري دارند و بايد اشك هايشان جاري شود؛ اما نبايد سخنان باطل و بيهوده بگويند... [148] .آن حضرت در جاي ديگر مي فرمايد:گريه كنندگان پنج نفر بودند: آدم و يعقوب و يوسف و فاطمه، بنت محمد و علي بن الحسين. گريه ي آدم به علت خطا و اخراج از بهشت، يعقوب در فراق يوسف و يوسف در دوري پدر و حضرت زهرا براي پدرش و امام سجاد عليه السلام نيز براي شهادت پدرش گريه مي كردند. [149] .امام صادق عليه السلام

به فرزندش سفارش مي كند كه برايش مجالس عزاداري برگزار كند. [150] رواياتي از اين نوع، بسيارند و مهم ترين اهدافشان، مبارزه با ستم بني اميه و بني عباس بوده است. [151] .البته بعضي از روايات اهل سنت، با عزاداري مخالفت كرده اند؛ اما از روايات خود اهل سنت نيز پاسخ آنها داده شده است. پاسخ اين است كه اين روايات، قابل جمع هستند و وجه جمع آنها اين است كه روايات مخالف، براي نفي بعضي از كارهاي نادرست، كه در عزاداري ها انجام داده مي شود، آمده است؛ مانند داد و فرياد كردن، گريبان دريدن و سخن باطل گفتن؛ اما آنها كه موافق هستند، نظر به اصل عزاداري دارند. [152] .در سيره معصومين عليهم السلام و سيره ي مسلمانان نيز عزاداري، داراي سابقه بوده است.مسلمانان در جنگ احد، هفتاد شهيد دادند. در مدينه، هر كس براي بستگان شهيد خود گريه مي كرد. چشمان پيامبر صلي الله عليه و آله با ديدن اين صحنه، پر از اشك شد و فرمود: «عمويم، حمزه گريه كننده ندارد». [153] ابن مسعود مي گويد: پيامبر صلي الله عليه و آله در سوگ حمزه بسيار گريه كرد. جنازه حمزه را رو به قبله نهاد و ايستاد و با صداي بلند گريه كرد و صفات خوب حمزه را بر شمرد. [154] اسماء، همسر جعفر بن ابي طالب، كه از زنان باايمان و فداكار صدراسلام بود، مي گويد: جعفر در جنگ موته به شهادت رسيد. بر رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شدم، ايشان فرمود: «اي اسماء! فرزندان جعفر كجايند؟». آنان را پيش آن حضرت آوردم. آنان را در آغوش كشيد و گريه كرد و گفت: «جعفر امروز به شهادت رسيد». [155] .پيامبر بارها و بارها

در سوگ يارانش، از جمله، در عيادت آخر و بيماري احتضار سعد بن عباده، رئيس قبيله خزرج، در كنار مزار دختر خود، در مدينه، در سوگ فرزندش، ابراهيم (با بيان اين كه قلب از شدت اندوه مي سوزد؛ اما سخني بر خلاف رضاي حق نمي گويم)، در سوگ عثمان بن مظعون، در مدينه، در كنار مزار مادرشان، در ابواء (پس از گذشت ساليان دراز و مبعوث شدن آن حضرت به نبوت)، به هنگام يادآوري شهادت امام علي عليه السلام و امام حسين عليه السلام، حتي در هنگام ولادت امام حسين عليه السلام و در مكان هاي مختلف، مانند منزل هاي ام المومنين ام سلمه، ام المومنين زينب، ام المومنين عايشه و در خانه امام علي عليه السلام، گريه كردند. پس از پيامبر نيز، صحابه عزاداري مي كردند. غير از گريه مستمر حضرت زهراء عليهم السلام كسان ديگري، مانند بلال، قيس، ام ايمن، خليفه اول و دوم نيز در سوگ پيامبر گريه كردند. [156] .زنان بني هاشم در شهادت امام حسن و امام حسين، عزاداري و گريه كردند. ام سلمه، در رؤيا، از شهادت امام حسين باخبر شد و پس از بيداري، به عزاداري پرداخت. زنان هاشمي را نيز به عزاداري براي امام حسين دعوت كرد. جابر بن عبدالله انصاري، پس از غسل در فرات و پوشيدن لباس تميز، پابرهنه و اندوهگين، به سوي مزار امام حسين رفت و گريه فراوان كرد، انس بن مالك و زيد بن ارقم، از ياران پيامبر، در سوگ امام حسين گريه كردند. مختار ثقفي در عزاي امام حسين گريه كرد و قسم خورد كه انتقام بگيرد. توابين با شعار «يا لثارات الحسين»، به رهبري سليمان بن صرد خزاعي، براي انتقام جمع شدند و بر مزار امام حسين

رفته، گريه و ناله كردند. مردم كوفه و شام و مدينه، پس از شهادت امام حسين عزاداري كردند.شعرا و سرايندگان عرب، اشعار فراواني را در سوگ آن حضرت سروده اند.گفتني است كه بعضي از مواردي كه از سيره ي معصومين و مسلمانان ذكر شد، ناظر به مراسم عزاداري نبوده است، بلكه سوگ و داغ ديدگي واقعي بوده است؛ اما موارد متعددي هم بوده است كه در سوگ واقعي نبوده است، بلكه مراسم عزاداري بوده، با هدف تبليغي و سياسي انجام مي شده است. همه ي ائمه پس امام حسين عليه السلام، براي آن حضرت عزاداري كرده اند و مصيبت را تازه نگه داشته اند، به ويژه امام صادق مجلس بر پا مي كرد و افراد جمع مي شدند و ذكر مصيبت مي شد و گريه مي كردند. [157] .پس از زمان ائمه عليهم السلام نيز شيعيان عزاداري امام حسين را بر پا مي كردند؛ اما تا پيش از قرن چهارم، به صورت پنهان بود، همان گونه كه جشن و سرور، در روز عيد غدير (هجدهم ذيحجه) نيز پنهان بود و از آن پس آشكار شد. معز الدوله ديلمي، از سلاطين بزرگ و مقتدر آل بويه بود كه در آشكار ساختن شعائر شيعه، نقش اساسي داشت و مردم بغداد را به عزاداري براي امام حسين تشويق مي كرد. در سال هاي بين 352 تا اواسط قرن پنجم، مراسم عاشورا، مهم تلقي و اجرا مي شد. در همين سال ها، فاطميه و اسماعيليه، مصر را به تصرف در آوردند و شهر قاهره را بنا نهادند و مراسم عاشورا در مصر نيز برگزار مي شد. مراسم عزاداري، به ديگر كشورهاي اسلامي، شمال آفريقا، ايران و برخي كشورهاي عربي رسوخ كرد. در ايران، از قرن اول و دوم، تعزيه رايج

بود؛ ولي بعدها گسترش بيش تر يافت.اكنون نيز نه تنها شيعيان، بلكه حتي بسياري از غير شيعيان و غير مسلمانان، امام حسين و مراسم عزادراي حسيني را به خوبي مي شناسند و براي آن احترام قائلند. امروزه به بركت جمهوري اسلامي ايران، مراسم عزادراي، به همان شيوهاي مرسوم در ايران (سخنراني، روضه خواني، مداحي، سينه زني، تشكيل دادن دسته هاي عزاداري و...) به زبان هاي مختلف ديگري، مانند انگليسي، آلماني، چيني، و ژاپني نيز رواج يافته است.ملت هاي ديگر، حضور و اثر گذاري اين مراسم، در پديده هاي اجتماعي و سياسي شيعيان را ديده اند. هر كس اندك تأملي كرده باشد، نقش امام حسين و عزاداري حسيني را در دفاع مقدس، به خوبي مي شناسد. امام حسين در انحصار شيعيان نيست. گاندي، رهبر فقيد هند، نهضت هاي بوسني و هرزگوين، لبنان، فلسطين و... از امام حسين عليه السلام بهره گرفته اند.كساني مي توانند به خوبي مراسم عزاداري را درك كنند كه اولا، شناخت هاي لازم درباره ي آن داشته باشند و ثانيا، در آن شركت، آثار عاطفي آن را تجربه دروني كرده باشند براي شناخت اين پديده، علم حصولي و تحصيلي عقلي، لازم اما ناكافي است.

آسيب شناسي مراسم عزاداري

اگر مراسم عزاداري، اين اندازه اهميت دارد، بايد همانند يك گوهر گران بها از آن محافظت شود. فريادهاي بعضي از علماي ديني، مانند شهيد مطهري، كه در سه جلد كتاب حماسي حسيني و تحريف هاي عاشورا گرد آمده است، ناظر به همين امر است. براي آسيب شناسي اين مراسم، لازم است مطالعاتي مستقل و مفصل، با شيوه هاي مختلف پژوهشي، انجام شود؛ اما در اين مختصر، فقط با يك نگاه نظري به اين مراسم، بعضي از نكات آسيب شناسي را بيان مي كنيم و از خداوند متعال مي خواهيم كه اين آسيب ها، در

مراسم عزاداري امام حسين عليه السلام به حداقل برسد:الف) رقابت هاي شديدي كه گاهي بين گروها و هيأت هاي مذهبي ايجاد مي شود. [158] .ب) همراه شدن مراسم عزاداري، با خرافات و امور نادرستي از فرهنگ عمومي مردم.ج) اصالت يافتن بعضي از فوايد جانبي و فرعي، كه از طريق هر گروه اجتماعي، ممكن است حاصل شود؛ مانند ديد و بازديد.د) فراهم آوردن آزار و اذيت هايي براي ديگران، مانند صداي بلندگو و بسته شدن خيابان ها، كه اگر تكرار شود، ممكن است افرادي را منزجر كند.ه) استفاده از اشعار و موسيقي هايي كه در شأن عزاداري حسيني نيست و گاهي ممكن است خلاف شرع باشد. (البته گفتني است كه مراسم آهنگين عزاداري و مولودي ها، كه در جامعه ي ما رواج دارد، سهم به سزايي در ارضاي نياز به موسيقي، به ويژه در كودكان و نوجوانان دارد و چه بسا آنان را از جذب شدن به موسيقي هاي مبتذل باز مي دارد).و) غلبه كردن بعد عاطفي و غفلت از بعد شناخت ديني، در اين مراسم. اين آسيب بسيار جدي است و در درازمدت مي تواند تخريب گر باشد.ز) ايجاد رابطه هاي مريد و مرادي [159] بين افراد معمولي. گاهي ممكن است افرادي در لفافه و ناآشكار، به جاي دعوت به دين، دعوت به خود كنند.ط) تكراري بودن محتوا و شيوه هاي جاري، مانند سخنراني ها و اشعار. [160] .ي) ساختن يا استفاده كردن از روضه و مطالبي كه مستند نيست، اما تأثير عاطفي ايجاد مي كند.ك) انجام دادن بعضي رفتارها، مانند نواختن شيپور و اجراي آهنگ هاي مبتذل. [161] .م) قرار گرفتن مجالس عزاداري در اختيار افراد كم سواد. [163] .ن) خواندن بعضي از اشعار غلوآميز، كه خلاف اعتقادات ديني است. [164] .

پاورقي

[1]

Psychological Analysis.

[2] Religious Ceremonies.

[3] Description.

[4] . Explanation.

[5] Prediction.

[6] Modification.

[7] Cognitive.

[8] Affective.

[9] Behavioral. [

[10] Mourning.

[11] Mourning Ceremonies.

[12] Social Psychologist.

[13] Social Group.

[14] Grief.

[15] Depression.

[16] Happiness.

[17] Self - esteem.

[18] Beravement.

[19] زهره خسروي، روان درماني داغ ديدگي.

[20] Bernel.

[21] Lindman.

[22] Te weep.

[23] Anxiety.

[24] Agitation.

[25] Aleeplessness.

[26] Loos Of Appetitc.

[27] Ros.

[28] Physical.

[29] Psychological.

[30] Socialogoical.

[31] Accepting The Reality Of Loss.

[32] Affliction Of Loss.

[33] Boulby.

[34] فرهنگ عميد، واژه ي «عزا».

[35] مصباح المنير، ص 504.

[36] Baron.

[37] Byrne.

[38] Psychological Function.

[39] Belonging.

[40] Security.

[41] Social Identity.

[42] Social Facilitation.

[43] Self Confidence.

[44] Socialization.

[45] Group Norms.

[46] Attitude Change.

[47] Communication Network.

[48] Chain Network.

[49] Circular Network.

[50] Wheel Network.

[51] Baron Byrne , Social Psychology.

[52] عن اميرالمؤمنين عليه السلام، انه كان يقول: «من اختلف الي المسجد اصاب احدي اثمان، اخا مستفادا في الله، او علما مستطرفا او آية محكمة او رحمة منتظرة، او كلمة ترده عن الردي او يسمع كلمة تدله علي هدي، او يترك ذنبا خشية او حباء». (بحارالانوار، ج 83، ص 351، باب 8، روايت 4).

[53] Psychological.

[54] Social Function.

[55] Abnormal.

[56] Therapeutic.

[57] (الذين اذا أصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون...) (بقره (2) آيه ي 156).

[58] Psychologic.

[59] Psychological.

[60] External Stinulus.

[61] Internal Stinulus.

[62] ر.ك: محمد تقي، جعفري، تفسير و نقد و تحليل مثنوي، ج 2، ص 272 - 263.

[63] ر.ك: حسين رجبي، پاسخ به شبهات عزاداري، ص 20.

[64] General System Theory.

[65] Maintenance Ecology.

[66] Psychotherapist.

[67] Catharsis.

[68] Repressed.

[69] Transcendental Ecology.

[70] بحارالانوار، ج 90، ص 329، باب فضل البكاء.

[71] دلايل النبوه، ج 7، ص 266.

[72] صحيفه ي نور، ج 13، ص 154.

[73] Cognetive.

[74] Behavioral.

[75] Attitude.

[76] Happiness.

[77] John Locke.

[78] Jeremy Bentham.

[79] Motivation.

[80] Emotion.

[81] ذبيح الله فرجي، انگيزش و هيجان، ص 167.

[82] آيزنك، مايكل، رواشناسي شادي، ترجمه ي مهرداد فيروزبخت، ص 19-16.

[83] Experiences.

[84] Expectations.

[85] Wishes.

[86] Miclel

Fordice.

[87] همان، ص 189-187.

[88] Nonverbal.

[89] Facial Assertion.

[90] Posturing.

[91] Eye - Movements.

[92] Sonoity.

[93] Freud.

[94] Baron Byrne , Social Psychology.

[95] Major Depression.

[96] Dysthymia.

[97] انجمن روان شناسي آمريكا، چهارمين بازنگري از راهنماي تشخيصي و آماري اختلال هاي رواني (DSMIV) ص 602-564.

[98] انجمن پزشكي آمريكا، ترجمه مهدي گنجي، ص 88 - 67.

[99] Biological. [

[100] Heritable.

[101] Emotional.

[102] Neurotrasmitter.

[103] Trasmission.

[104] Synapse.

[105] Norepinephrine.

[106] Serotonine.

[107] Dopamine.

[108] همان، ص 96 - 88.

[109] Atkinson R.L.

[110] ايلين شيهان، عزت نفس، ترجمه مهدي گنجي، ص 10.

[111] Sheehen.Elan.

[112] همان ص 20.

[113] Gurney.

[114] سيد جلال صدرالسادات، عزت نفس در افراد با نيازهاي ويژه، ص 61.

[115] (كزرع أخرج شطاء فآزره فاستغلظ فاستوي علي سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار...) (فتح (48) آيه ي 29).

[116] (ان أكرامكم عند الله أتقاكم) (حجرات (49) آيه ي 12).

[117] (انهم فتية آمنوا بربهم و زدناهم هدي) (كهف (18) آيه ي 13).

[118] (الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون أحدا الا الله) (احزاب (33) آيه ي 39).

[119] (... ولله العزة و لرسوله و للمؤمنين) (منافقون (63) آيه ي 8).

[120] (قول معروف و مغفرة خير من صدقة يتبعها أذي.. يا ايها الذين آمنوا لا تبطوا صدقاتكم بالمن و الأذي) (بقره (2) آيه ي 264-262).

[121] بحارالانوار، ج 67، ص 71؛ ج 68، ص 16.

[122] «أكرم نفسك عن كل دنية و ان ساقتك الي الرغائب...» (نهج البلاغه، نامه ي 31).

[123] (يحسبهم الجاهل أغنياء من التعفف) (بقره (2) آيه ي 273).

[124] عن الحسين عليه السلام: «خير الغني غني النفس» (وسائل الشيعه، ج 11، كتاب امر به معروف و نهي از منكر).

[125] براي مطالعه بيش تر، ر.ك: مرتضي مطهري، فلسفه ي اخلاق و فلسفه ي تعليم و تربيت در اسلام.

[126] وسائل الشيعه، ج 11، ص 425، باب 13.

[127] بحارالانوار، ج 76، ص 269،

ح 19، 18، 11، 10 و 20.

[128] «من كرمت عليه نفسه، هانت عليه شهوته» (نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 449).

[129] من هانت عليه نفسه، فلاترج خيره (شرح غرر و درر، ج 1، ص 394).

[130] من هانت عليه نفسه، فلاتأمن من شره» (تحف العقول، ترجمه ي كمره اي، ص 512).

[131] بحارالانوار، ج 73، ص 225.

[132] نفاق المرء من ذل نفسه» (جمال خوانساري، شرح غرر و درر آمدي، ج 6، ص 181).

[133] «الغيبة جهد العاجز» (نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 453).

[134] Cognitive Dissonance.

[135] Festinger.

[136] «ألا ان الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين، بين السلة و الذله، و هيهات منا الذلة، يابي الله لنا حجور طابت و طهرت...».

[137] Cooper smith.

[138] عزت نفس در افراد با نيازهاي ويژه، ص 15.

[139] مثل (لا يحب الله الجهر بالسؤء من القول الا من ظلم) (نساء (4) آيه ي 148) و نيز شعراء (26) آيه ي 227؛ هود (11) آيه ي 113؛ حج (22) آيه ي 39.

[140] مثل: (انما وليكم الله و رسوله والذين...) (مائده (5) آيه ي 55) و نيز نساء (4) آيه ي 59؛ بقره (2) آيه ي 254.

[141] (قل لا أسألكم عليه أجرا الا المودة في القربي...) (شوري (42) آيه ي 23).

[142] مثل (و قال يا أسفي علي يوسف و ابيضت عيناه من الحزن فهو كظيم) (يوسف (12) آيه ي 85-84).

[143] مثل (و من يعظم شعائر الله فانها من تقوي القلوب) (حج (22) آيه ي 32).

[144] (فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءكم و نساءكم و أنفسنا و أنفسكم) (آل عمران (3) آيه ي 61).

[145] (يا أيتها النفس المطمئنة - ارجعي الي ربك راضية مرضية - فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي) (فجر (89) آيه ي 30-27).

[146] (و اذ أخذنا ميثاقكم لا تسفكون دماءكم و لا تخرجون

أنفسكم من دياركم...) بقره (2) آيه ي 84).

[147] براي مطالعه ي بيش تر درباره ي اين گونه آيات، ر.ك: الحسين عليه السلام، من خلال القرآن الكريم.

[148] «انما تحتاج المرأة في الماتم الي النوح لتيل دمعتها و لا ينبغي ان قتول هجرا..» (وسائل الشيعه، ج 12، ص 90، باب جواز الكسب النائمه الحق لا بالباطل).

[149] وسائل الشيعه، ج 2، ص 922.

[150] بحارالانوار، ج 44، ص 289، باب ثواب البكاء علي مصيبة الحسين عليه السلام.

[151] حسين، رجبي، پاسخ به شبهات عزاداري، ص 87.

[152] همان، ص 101-90.

[153] سيرة الحلبيه، ج 2، ص 206.

[154] همان، ص 60.

[155] ابن سعد، طبقات، ج 8، ص 282.

[156] پاسخ به شبهات عزاداري، ص 61-50.

[157] همان، ص 120-111.

[158] در تعارض با آياتي مانند: (تعاونوا علي البر و التقوي) (مائده(5) آيه ي 2) و آيات ديگر.

[159] (قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله) (آل عمران (3) آيه ي 31) و آياتي ديگر مانند: يوسف (12) آيه ي 108.

[160] (لا يسمعون حسيسها و هم فيما اشتهت أنفسهم خالدون) (انبياء (21) آيه ي 102).

[161] (و اجتنبوا قول الزور) (حج (22) آيه ي 30).

[162] (و ما نها كم عنه فانتهوا) (حشر (59) آيه ي 7).

[163] (فاسألوا أهل الذكر ان كنتم لا تعلمون) (انبياء (21) آيه ي 7).

[164] (و اجتنبوا قول الزور) (حج (22) آيه ي 30).

10. نگاهي به عزاداري هاي حسيني

مشخصات كتاب

نگاهي به عزاداري هاي حسيني

سيد محمد علي ايازي

مقدمه

همه مي دانيم كه مجالس يادبودي به نام حسين بن علي عليه السلام و نهضت عاشورا زير نام «سوگواري» و «عزاداري» و «مرثيه سرايي» در طول تاريخ پس از حادثه كربلا برگزار گرديده و مي گردد، و اين مجالس يكي از مظاهر بزرگ و يكي از سمبل هاي حيات مذهبي و معنوي علاقه مندان به اهل بيت عصمت عليهم السلام بوده است. و اين مجالس و اجتماعات در بيداري و آگاهي و نشر فرهنگ اسلامي و توجه به حقايق دين تأثير بسزايي داشته و نقش حياتي و بزرگي را ايفا كرده است. زيرا حادثه كربلا حماسه جاودانه اي است كه در اعماق وجود ملت ما اثر گذاشته و با پوست و گوشت مردم ما عجين شده است، به گونه اي كه مردم در طول زندگي بارها و بارها آن را مي شنوند، تكرار مي كنند، مجالس برگزار مي كنند، ساعت ها از وقت مردم صرف شنيدن همان حادثه با ذكر خصوصيات آن مي شود و دوست دارند براي برپايي چنين امري روزهايي در سال وقت بگذارند و آنان از اين كار نه تنها خسته نمي شوند و احساس تكرار نمي كنند؛ بلكه با شنيدن آن قلب ها به تپش مي افتد، دل ها به سوز مي آيد، و چشم ها اشكبار مي شود.از طرف ديگر، مردم به عشق حسين، چه مخارجي را هزينه مي كنند، ساختمان ها به نام حسين مي سازند، مجالس كوچك و بزرگي به پا مي كنند، دسته ها و هيئت ها به راه مي اندازند، امكانات عظيمي را در ياد اين حادثه و تعظيم و تكريم آن به كار مي گيرند، حتي كساني كه از امام حسين عليه السلام تجليل مي كنند و ذاكر و مداح و واعظ مي شوند به بركت آن حضرت مورد احترام

خاصي قرار مي گيرند. همه اينها نشان از سترگي كار حسيني و عظمت تأثير آن در دل ها و قلب ها و عظمت تأثير اجتماعي آن در طول تاريخ است.بحث و تبيين از همه ابعاد اين قضيه در اين وجيزه ممكن نيست، آنچه مطرح است و مناسب پيگيري و ارائه بحثي را مي طلبد اين است كه آيا تمام اين حركت ها به خوبي انجام مي گيرد و عزاداري و مرثيه سرايي مطابق با روح و فلسفه قيام حسيني است و نيازمند ارزيابي نيست؟ به تعبير ديگر، آيا نتيجه مطلوب از همه اين مجالس گرفته مي شود و اين امكانات عظيم و وصف ناشدني همه ساله و همه ماهه و همه روزه اين كشور و آن كشور، اين شهر و آن شهر، اين حسينيه و آن حسينيه و اين خانه و آن خانه، در جهت مطلوب به كار گرفته مي شود، و اگر به كار گرفته نمي شود آيا راه حلي و پيشنهادي موفق براي بهبود كار وجود دارد، و آيا مي توان اين موضوع را به خوبي بررسي و تحليل كرد و راهكار مناسبي را ارائه داد، يا بايد اين كار را رها كرد و از اصلاح و بهبود و بازسازي و ارزيابي جديد آن دست كشيد و كار را همين طور رها كرد، و هر چه پيش آمد خوش آمد!اين نوشته كوتاه در پي تبيين اين موضوع است، و نويسنده آن درد و داعيه ضرورت ارزيابي نسبت به حركت را دارد و معتقد به لزوم اصلاح مجالس عزاداري حسيني است. اما اين نگراني را هم دارد كه مبادا طرح، ارزيابي و اصلاح آن به كليت عزاداري و اقامه مجالس آسيب رساند و عظمت حركت شكوهنده و

مثبت عزاداري حسيني را زير سؤال برد، لذا معتقد است كه بايد گام به گام حركت كرد و طرح مسائل را به گونه اي عنوان كرد كه اين شبهه پيش نيايد كه منظور از اين بحثها ترديد در بر پا كردن مجلس و محافل و دسته ها و يا كم رنگ كردن آنها است، يا اين مشكل همه جايي است و شامل همه محافل مي شود و يا گريستن و گرياندن كم شأني در بزرگداشت حماسه كربلا دارد.در حقيقت اين وجيزه تنها در جهت بهبود اين روند با زبان ارزيابي و بررسي در ابعاد مسئله، و يافتن راه حلي براي معقول و منطقي كردن اين حركت و اصلاح آن است. طبعاً اين حركت اگر به خوبي انجام گيرد و مقدمات آن مورد توجه قرار گيرد، موجب پيشگيري از سوء استفاده دشمنان و شبهه دار نشدن نيروهاي جوان و تحصيل كرده خواهد شد، و امكانات به كار رفته در جهت مطلوب صرف خواهد شد، بگذريم از اين نكته بسيار مهم كه حماسه عاشورا و عزاداري حسيني اختصاصي به شيعه ندارد و نبايد آن را منحصر در مذهبي خاص كرد، اما گاه حركت و رفتار ما به گونه اي است كه از توجيه منطقي آن عاجزيم و از تطبيق دادن عزاداري با فلسفه حماسه عاشورا غافل، و لذا نمي توانيم آن را به همه ملت ها گسترش دهيم.

گفتاري از مصلحان معاصر در باب اصلاح عزاداري ها

اشاره

پيش از ورود در بحث به آهنگ تمهيد چند گفتاري از انديشمندان و مصلحان معاصر نقل خواهيم كرد و نگراني آنان را نسبت به وضعيت موجود به عنوان مثال مي آوريم تا روشن شود كه اين نگراني همگاني است و مصلحان و بزرگان ما نسبت به اين وضعيت

خشنود نبوده و نيستند و اگر كمتر سخن گفته اند، دلايل ديگري داشته است.پيش از دوران ما مرحوم ميرزا حسين نوري - از دانشمندان قرن سيزدهم - از پيشگامان تصحيح مرثيه سرايي است. وي كتابي دارد به نام لؤلؤ و مرجان كه در اين كتاب به لزوم توجه به صحت نقل تاريخ و دقت در استناد صحيح عزاداري ها تأكيد مي كند و نگران وضعيت روضه خواني هاست.پس از وي مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري بنيانگذار حوزه علميه قم و مرحوم آيت اللَّه بروجردي هستند كه در اين زمينه تلاش وافري نشان دادند و نسبت به شكل برخي از عزاداري ها و اداره مجالس اعتراض داشتند و در اين زمينه اقدامات عملي نيز انجام دادند.حضرت امام خميني رحمه الله در عصر ما از كساني است كه نهضت خود را بسيار متأثر از قيام عاشورا مي دانست و نسبت به برگزاري مجالس و محافل مرثيه خواني و حركت هيئت ها و تحفظ بر آنها تأكيد بسيار مي كرد و در موارد گوناگون به اين موضوع سفارش مي نمود، تا آنجا كه مي فرمود:مجالس بزرگداشت سيد مظلومان و سرور آزادگان كه مجالس غلبه سپاه عقل بر جهل و عدل بر ظلم و امانت بر خيانت و حكومت اسلامي بر حكومت طاغوت است هر چه باشكوه تر و فشرده تر بر پا شود و بيرق خونين عاشورا به علامت حلول روز انتقام مظلوم از ظالم، هر چه بيشتر افراشته شود. [1] .و نيز تأكيد مي كردند كه بايد جهت اين عزاداري ها هم مشخص شود و ابعاد سياسي نهضت حسيني فراموش نشود:مجلس عزا، نه براي اين است كه گريه بكنند براي سيد الشهداء و اجر ببرند - البته اين هم هست - و ديگران را اجر اخروي

نصيب كنند؛ بلكه مهم آن جنبه سياسي است كه ائمّه ما در صدر اسلام نقشه اش را كشيده اند كه تا آخر باشد و آن، اين اجتماع تحت يك بيرق، اجتماع تحت يك ايده، و هيچ چيز نمي تواند اين كار را به مقداري كه عزاي حضرت سيد الشهداء در او تأثير دارد، تأثير بكند. [2] .اما همين امام بارها بر خطبا و وعاظ و ذاكرين سفارش مي كردند كه وضعيت مجالس را دگرگون كنند و مجالس را در جهت هدايت و ذكر احكام و بيان فلسفه قيام تغيير دهند و از كارهاي ناروا در هيئت ها پرهيز كنند و قضاياي خلاف واقع را بازگو نكنند، و دست افراد بي اطلاع از مسائل اسلام را از اين مجالس كوتاه كنند، و لازم است جهات شرعي در دستجات محفوظ بماند، به نمونه اي از اين سخنان توجه شود:اينجا بايد يك سخني هم در خصوص عزاداري و مجالسي كه به نام حسين بن علي به پا مي شود بگوييم: ما و هيچ يك از دينداران نمي گوييم كه با اين اسم هر كس هر كاري مي كند خوب است. چه بسا علماي بزرگ و دانشمندان، بسياري از اين كارها را ناروا دانسته و به نوبت خود از آن جلوگيري كردند، چنانچه مي دانيم كه در بيست و چند سال پيش از اين، عالم عامل بزرگوار مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري كه از بزرگ ترين روحانيون شيعه بود در قم شبيه خواني را منع كرد و يكي از مجالس بسيار بزرگ را مبدل به روضه خواني كرد، و روحانيون و دانشمندان ديگر هم چيزهايي كه برخلاف دستور دين بوده منع كرده و مي كنند. [3] .و در جايي ديگر تأكيد مي فرمايند كه چيزهاي

ناروا بايد از نهضت حسيني تصفيه شود و دست افراد بي اطلاع از اسلام كوتاه شود:بايد بدانيد كه اگر بخواهيد نهضت شما محفوظ بماند، بايد اين سنّت ها را حفظ كنيد، البته اگر چنانچه چيزهاي ناروايي بوده است سابق، و دست اشخاص بي اطلاع از مسائل اسلام بوده، آنها بايد تصفيه بشود. [4] .مرحوم استاد شهيد مرتضي مطهري از كساني است كه چنين احساسي را داشته و از اصلاح و بازسازي مراسم و محافل عزاداري سخن مي گويد و در سخنراني هاي خود بارها و بارها نسبت به دگرگوني مجالس و كنترل نقليات مرثيه ها سخن گفته است، و در كتاب حماسه حسيني اين انديشه كاملاً مشهود است. ايشان در جايي مي گويد:از طرف اولياء دين پيشنهاد شده كه اقامه عزاي حسين بن علي عليه السلام بشود و قبرش زيارت بشود و او به عنوان يك فداكار بزرگ، هميشه نامش زنده و پاينده باشد. اين موضوع تدريجاً سبب شد كه بعضي مرثيه خوانان حرفه اي پيدا شوند و كم كم مرثيه خواني به صورت يك فن و هنر از يك طرف، و وسيله زندگي از طرف ديگر درآيد. از طرفي فكري پيدا شود كه چون گرياندن براي اباعبداللَّه ثواب جزيل و اجر عظيم دارد، پس به حكم: «الغاياتُ تُبَرِّرُ الْمَبادِي» هدف وسيله را مباح مي كند، از هر وسيله اي مي شود استفاده كرد. اينجاست كه جعل و دروغ در نظر عده اي مشروع مي شود. [5] .در جايي ديگر ايشان مبارزه با دروغ زني را وظيفه علماي اسلام مي داند و برخورد با شيوه هاي غلط و نامشروع را از نمونه هاي امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه با بدعت ها مي داند.وظيفه علماي امت در اين باب به طور عموم و در اين

حادثه به طور خصوص [اين است] كه: «إِذا ظَهَرَتِ الْبَدَعُ فَعَلَي الْعاِلِم اَنْ يُظْهِرَ عِلْمَهُ وَ اِلّا فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ»،[هر آنگاه كه بدعت ها در ميان مردم رواج پيدا كرد، بر علما و دانشمندان است كه علم خود را آشكار كنند و حق را بگويند، وگرنه به لعنت خدا گرفتار مي شوند]، «وِ اِنَّ لَنا فِي كُلِّ خَلَفٍ عُدُولاً يَنْفُونَ عَنّا تَحْريفَ الغالِينَ وَ انْتِحالِ الْمُبْطِلينَ» [6] و وظيفه ملت مسلمان در اين باب به طور عموم و در اين حادثه به طور خصوص از نظر حرمت شركت در استماع و لزوم مبارزه عملي و نهي از منكر است. [7] .استاد محمّدرضا حكيمي با تأثري شديد اين مشكل را مطرح كرده اند و از نابساماني و بي محتوا شدن مجالس عزاداري و در دست ناآگاهان افتادن اين محافل اظهار تأسف كرده اند:با كمال تأسف و تأثر اشعار مرثيه و عزا راه انحطاط عجيبي پيموده است... اكنون كمتر اثري از مفاهيم مقاومت و تعهد و پرخاشگري عليه ستم و ستمگران و درگيري با جباران و طاغوتان روزگار در اشعار و نوحه هاي مذهبي به چشم مي خورد، كمتر در آن درس ايمان و اخلاق و روش زندگي ديده مي شود. اشعار با تكرار جملات مهمل و بي خاصيت و بي معنا رونق بخش بسياري از مجالس عزا و مصيبت شده است. عزاداري و سينه زني و زنجيرزني هيئت هاي مذهبي در خدمت كارهاي بي محتوا و در دست افراد ناآگاه و غير دانا به امور دين و مذهب واقع شده است. در اينجا كسي نيست كه بگويد، عزاداري و مرثيه سرايي و ذكر حماسه حسيني براي هدف و فلسفه اي بوده است كه اگر آن هدف و فلسفه و محتوا نباشد، فايده

و اثري بر آن مترتب نخواهد بود. اگر مجالس در آن تعليم دين و بيان معارف اسلامي و درس اخلاق و انسانيت نباشد، خاصيت نخواهد داشت. [8] .استاد شهيد هاشمي نژاد نيز تأثر خود را نسبت به تشكيل برخي انجمن ها و محافل مرثيه خواني با شكل منحرف شده ابراز مي دارد و اين روند را غم انگيز و مبتذل و ذلت آور ياد مي كند، وي در كتاب خود مي نويسد:در اين انجمن ها كه به نام رهبر آزادگان جهان تشكيل مي گردد، متأسفانه گاهي نه تنها در راه نشر اصول و معارف اسلام و روشن ساختن هدف اصلي نهضت قدمي برداشته نمي شود، بلكه مطالب و سخناني ايراد مي گردد كه با حقايق دين و واقعيات اسلام و مقصد اصلي حسين بن علي عليه السلام فرسنگ ها فاصله دارد و درست نقطه مخالف نهضت حسيني است.آيا اين غم انگيز نيست كه خاطره هاي حيات بخش نينوا را كه بر كالبدهاي اجتماعات مرده و ملت هاي ستمديده روح آزادي و زندگي مي دهد و حوادثي كه در آن سرزمين عدل و آزادي واقع شد كه هر يك عالي ترين درس عزت و آزادگي و فضيلت را به جهان انسانيت مي دهد، به صورت بسيار مبتذل و ذلت آوري ياد كنيم و مثلاً به بهانه زبان حال از قول سالار شهيدان بخوانيم: «شدم راضي كه زينب خوار گردد». حسين كه خود در روز عاشورا ضمن گفتارهاي گرم و آتشين فرياد مي زد: هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّة... آيا با اين منطق سازش دارد كه ما به آن حضرت و ياران عزيزش نسبت خواري و ذلت بدهيم. [9] .موارد تأثر و برخورد ارشادي نسبت به وضعيت موجود عزاداري از ناحيه انديشمندان و آگاهان كم نيستند، و نمي توان در اين نوشته كوتاه

يكايك آنان را نقل نمود و نگرانيشان را منعكس كرد، و ما تنها به چند مورد اشاره كرديم، تا پيش درآمدي باشد براي ورود در بحث و تحليل و تفسير از چگونگي برگزاري مجالس و محافل عزاداري و تعظيم حماسه حسيني.پيش از ورود در آن مباحث، در آغاز اشاره اي خواهيم داشت به تاريخچه و چگونگي شكل گيري مجالس عزاداري و اينكه چگونه شد كه عزاداري پس از قضيه عاشورا به تحقق پيوست، و اصولاً فلسفه عزاداري اباعبداللَّه چه بود و چه شد كه ائمّه معصومين عليهم السلام دستور به مرثيه سرايي دادند، و استوانه هاي تعظيم و تجليل در اين عزاداري ها چيست؟ نقش گريه و توجه به احساسات چيست و ابعاد عقلاني و محتوا و هسته اصلي در عزاداري ها كدام است؟ آنگاه به بحث خود يعني چگونگي برگزاري عزاداري حسيني خواهيم پرداخت، زيرا در سايه فهم تاريخچه و فلسفه عزاداري، اين چگونگي ها روشن مي گردد و نگراني هاي موجود واضح مي شود.

تاريخچه شكل گيري مجالس عزاداري

حكومت بني اميه پس از شهادت امام عليه السلام در تنگنايي دشوار قرار گرفته بود، از طرفي مي بايست نشان دهد كه با هر حركت انقلابي برخورد مي كند و آن را سركوب مي كند و از طرفي اعتراف به قتل فرزند رسول خداصلي الله عليه وآله دشواري هايي را براي او به وجود مي آورد، بدين جهت سعي نمود تا نشان دهد كه آن حضرت يك فرد مهاجم و طغيانگر بوده است و يزيد براي حفظ نظم و به هم نخوردن نظم اجتماعي و حفظ كيان اسلام دست به چنين كاري زده است. بديهي است كه اين تبليغات دامنه دار و گسترده در كوفه و شام و ديگر بلاد اسلامي به وسيله دستگاه هاي دولتي و با صرف

مخارج هنگفت و بي حساب مملكت مي توانست تا حدي كارساز باشد و در آغاز تأثير چشمگيري در محيط خفقان و ترس آور آن زمان داشته باشد. افزون بر آن، حكومت گروهي از جاعلان اخبار و دنياپرستان قدرت مدار و ظاهرفريب را مأمور جعل حديث كرده بود تا روز عاشورا را روز عيد و بركت و شادي معرفي كنند و از زبان پيامبر چنين نقل كنند:كساني كه اين روز را روز عيد و جشن قرار دهند، پاداش نيكو به وي خواهند داد. [10] .هدف از اين تبليغات و جعل حديث اين بود كه مردم را از توجه به حادثه غم انگيز و حزن آور كربلا دور سازند و از آثار تخريبي كار زشت خود جلوگيري كنند. و طبيعي بود كه با عيد شدن روز عاشورا ديري نمي پاييد كه مسلمانان، ناآگاه از همه جا، روز عاشورا را روز عيد مذهبي بشناسند و آن روز را شادي كنند، و حوادث عاشورا را به فراموشي سپارند. در چنين محيط مسموم آكنده از تبليغات، اهل بيت پيامبرصلي الله عليه وآله به روشن كردن افكار پرداختند و تبليغات و فريب كاري آنها را به شكل هاي گوناگون خنثي ساختند، كه يكي از آن روش ها دستور برگزاري مجالس ذكر مصيبت اباعبداللَّه و مرثيه خواني و ذكر اشعار و بيان وقايع روز عاشورا و معرفي كردن روز عاشورا به عنوان روز عزا و مصيبت و فضيلت گريه كردن و گرياندن بود.اين روش كار خود را كرد و تأثير بسزايي در جامعه مسلمين آن زمان بويژه در ميان علاقه مندان به اهل بيت داشت، به گونه اي كه تبليغات يزيديان را بر باد داد و مجالس و محافل عزا در روز عاشورا بر آن

شادي هاي دروغين و ساختگي چيرگي يافت و خود حماسه اي ديگر شد، زيرا مجالس عزاداري پايگاه نگهداري از نهضت و قيام حسيني شد و آن نقشه شوم فراموش سپاري نهضت حسيني خنثي شد. اين حركت از دو جهت قابل توجه بود، يكي از آن جهت كه مي توانست اين مشعل را هميشه پر فروغ و سوزان نگه دارد، و دوم، از اين جهت كه حسين عليه السلام الگو و سمبل مبارزه با ستمگران شود و محافل و مجالس حسيني كانون مبارزه و عدالت خواهي گردد، و علاقه مندان به اهل بيت را به طور طبيعي و هماهنگ دور هم جمع نمايد. در توصيف اين حركت گفته شده است:ائمّه اطهار از اين جهت گفتند عاشورا زنده بماند كه اين مكتب زنده بماند. براي اينكه اگرچه شخص حسين بن علي عليه السلام نيست، ولي حسين بن علي عليه السلام بايد به قول امروز يك سمبل باشد، به صورت يك نيرو زنده باشد. حسين اگر خودش نيست، هر سال محرم كه طلوع مي كند، يك مرتبه مردم از تمام فضا بشنوند: «أَلا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْباطِلَ لا يُتَناهي عَنْه»؛ براي اينكه از راستي و حقيقت، شور و حيات، شور امر به معروف، شور نهي از منكر، شور اصلاح مفاسد امور مسلمين در ميان مردم شيعه پيدا بشود. [11] .حضرت امام خميني در توصيف اين حركت با نگاهي ديگر ريشه تاريخي عزاداري را تحليل كرده اند:عمق ارزش مجلس هاي عزاداري كم معلوم شده است، و شايد پيش بعضي هيچ معلوم نشده است. اينكه در روايات ما براي يك قطره اشك براي مظلوم كربلا آنقدر ارزش قائلند، حتي براي تباكي (به صورت گريه درآمدن) ارزش قائلند،

نه از باب اين است كه سيد مظلومان احتياج به اين كار دارد، به اين است كه فقط براي ثواب بردن شما و مسلمين باشد - گرچه همه ثواب ها هست - لكن چرا اين ثواب را براي اين مجالس عزا آنقدر عظيم قرار داده شده است... كم كم اين مسئله از ديد سياسي اش معلوم مي شود... آن روزي كه اين روايات صادر شده است، روزي بوده است كه اين فرقه ناجيه مبتلا بودند به حكومت اموي و بيشتر عباسي و يك جمعيت بسيار كمي، يك اقليت كمي در مقابل قدرت هاي بزرگ. در آن وقت براي سازمان دادن به فعاليت سياسي اين اقليت، يك راهي درست كردند كه اين راه خودش سازمانده است. و آن، نقل از منابع وحي، به اينكه براي اين مجالس اين قدر عظمت هست، و براي اين اشك ها آنقدر، در حول و بر اين اشك ها و عزاداري ها: شيعيان با اقليت آن وقت اجتماع مي كردند، و شايد بسياري از آنها نمي دانستند مطلب چه هست، ولي مطلب سازماندهي به يك گروه اقليت در مقابل آن اكثريت ها، و در طول تاريخ، اين مجالس عزا كه يك سازماندهي سرتاسري كشورها هست... در مقابل حكومت هايي كه پيش مي آمدند و بناي بر اين داشتند كه اساس اسلام را از بين ببرند. [12] .آري رفته رفته اين محافل تبديل به كانون هماهنگي شد، پايگاه تبليغ شد، مجالسي شد كه در آن تفسير قرآن گفته مي شد، مسائل دين تعليم داده مي شد، اصول عقايد بيان مي گشت، پند و اندرز مي دادند، سيره علمي بزرگان توصيف مي شد، روح حمايت از مظلوم و دشمني با ستمگر در بين مردم زنده مي شد. علو همت، احساس شخصيت، درس

غيرت، مساوات و برابري، عدالت خواهي، ظلم ستيزي، روحيه ايثار و از خود گذشتگي، درس اقامه نماز، امر به معروف و نهي از منكر، عفت و عصمت براي زنان، مروت و مردانگي، درس هايي بودند كه از نهضت حسيني به جامعه ديني و محافل عزاداري انتقال مي يافت.و خلاصه در جهان تشيع اگر احكام اسلام تبليغ مي شود، اگر اخلاق و عقايد ديني تشريح مي گردد، و اگر نداي قرآن تا دورترين روستاها و حتي در بين عشاير خانه به دوش طنين مي افكند همه اينها به بركت مجالس حسيني است، و زير لواي آن حضرت و به نام آن حضرت تشكيل مي گردد و اين جاذبه شخصيت با عظمت حسيني و مكتب انسان ساز اوست كه علاقه مندان به اهل بيت را به سوي خود جلب كرده است. و به بركت اين دستور، محافل ديني را به صورتي پويا و پرتحرك و بانشاط درآورده است.

فلسفه عزاداري

اشاره

منظور از عزاداري و مرثيه سرايي و ايجاد توجه به مصيبت اهل بيت چيست؟ اينكه در روايات آمده است كه گريه بر اباعبداللَّه ثواب دارد، به چه معناست؟ آيا منظور از آن امر مخفي است و چون در روايات آمده است بايد گريه كرد و گرياند بدون چون و چرا و كاري به فايده و حكمت و هدف از عزاداري نداشت و در جستجوي ثواب بود و يا آن دستورات بدين دليل آمده است كه جلب توجه به عزاداري نداشت و در جستجوي ثواب بود و يا آن دستورات بدين دليل آمده است كه جلب توجه به اهداف بلند آن حماسه سازان و راه آنان بشود و ثوابش در سايه چنين توجهي حاصل مي گردد؟به عبارت ديگر، ما در نماز دو مرحله

داريم، مرحله «صحّت» و مرحله «قبول»، در مرحله صحت اگر كسي اركان و واجبات نماز را انجام داد نمازش صحيح است، اگرچه با حضور قلب و توجه به معبود نباشد، اما مرحله قبول و تأثير و جلوگيري از گناه در آنجايي است كه افزون بر رعايت شرايط بايد نماز با حضور قلب باشد، تا «تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ» باشد. «الصَّلوةُ مِعْراجُ كُلِّ تَقِّيٍ» در جايي است كه مقدمات و مقارنات با صفاي دل انجام بگيرد و انسان با توجه به فلسفه نماز در پيشگاه خدا قرار گيرد، در اين مرحله است كه هم نماز صحيح است و هم مقبول. آيا گريستن و عزاداري بر اباعبداللَّه چنين است كه هر كسي قطره اي اشك ريخت، هر كس كه بود و به هر شكل كه ريخت ثواب دارد و گناهانش بخشيده مي شود، يا چنين نيست و عزاداري مشروط به شرايطي است و عزاداري داراي حكمت و علتي است و غرض از اين دستور ثواب بردن نيست، گرچه كسي كه آگاهانه و با توجه اين محافل را ترتيب مي دهد و در اين مجالس شركت مي كند و از اين مجالس بهره گيري مي كند ثواب دارد و لذا بايد براي خدا انجام دهد و قصد قربت شرط است؟براي پاسخ به اين سؤال، لازم است ما كنكاشي در فلسفه عزاداري داشته باشيم و در اين جهت به روح تعاليم اسلام توجه كنيم و دستگاه امام حسين را در راستاي دستگاه خدا و سنّت هاي او بدانيم. در آن صورت است كه پاسخ ياد شده روشن مي گردد.بدون شك، فلسفه عزاداري حسين از فلسفه قيام حسيني جدا نيست، چنان كه شناخت سير تطور و تحول

عزاداري و ريشه ها و علل عزاداري در دوران ائمّه به ما چنين چيزي را مي آموزد. دقيقاً همان عاملي كه باعث شد حسين بن علي قيام كند و شهادت را با افتخار بپذيرد، دليل و فلسفه اي است براي اقامه عزاداري او. اگر حسين به علي عليه السلام براي احياي اسلام و دفاع از قرآن و اقامه امر به معروف و نهي از منكر قيام كرد، عزاداري وي بايد وسيله اي باشد براي ترويج اسلام و دفاع از قرآن واقامه عدل و ترويج امر به معروف و نهي از منكر. عزاداري كه روح و بطن آن، اين اهداف را به دنبال نداشته باشد و از محتوا و جهت گيري صحيح خالي باشد، نمي تواند با اهداف حسيني منطبق باشد.در جايي كه امام صادق عليه السلام در زيارتي كه خطاب به آن حضرت است، مي فرمايد: «لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الضَّلالَةِ وَ الْجَهَالَةِ وَ الْعَمَي وَ الشَّكِّ؛ [13] او كسي است كه با قيام خود سنّت بندگان خدا را از گمراهي و ناداني و كوري و شك نجات داد».بايد عزاداري او هم چنين اثري داشته باشد و مرثيه او ما را از گمراهي و ناداني به هدايت رهنمون كند. امام باقرعليه السلام در بياني در توصيف اين اجتماعات دقيقاً همين مسئله را بيان مي كند و فلسفه عزاداري را در راستاي احياي دين و اهل بيت و دستورات آنان مي داند: «فَاِنَّ فِي اجْتِمَاعِكُمْ وَ مُذَاكَرَتِكُمْ إِحْيَاؤُنا، وَ خَيْرُ النَّاسِ مِنْ بَعْدِنَا مَنْ ذاكَرَ بِأَمْرِنَا وَ عَادَ اِلَي ذِكْرِنَا». [14] .به درستي كه در گرد آمدن شما و سخن گفتن شما احياي ما است و بهترين مردم پس از ما كسي است كه ما را در يادها

قرار دهد و امر ما را در آن محافل مطرح كند و مردم را به سوي اهل بيت بخواند.بنابراين، محافل و مجالس عزاداري حسين احياي انديشه اهل بيت و يادكرد فرهنگ آنان است. بزرگداشت ارزش هاي آنها و ترويج فكر و راه آنهاست. ثواب مرثيه داري و تحقق عزاداري با چنين فلسفه و مقصدي قابل حصول است.در جمله اي ديگر امام صادق نيز به فضيل بن يسار مي فرمايد:«اَ تَجْلِسُونَ وَ تَتَحَدَّثُونَ؟ فَقَالَ: نَعَمْ. فَقَالَ عليه السلام: اَما اِنّي اُحبُّ تِلْكَ الْمَجَالِسَ فَأَحْيُوا أَمْرَنَا، فَاِنَّ مَنْ جَلَسَ مَجْلِسًا يُحْيي فيهِ اَمْرُنا لَمْ يَمُتْ قَلْبُهُ يَوْمَ يَمُوتُ الْقُلُوبُ». [15] .آيا شما در اين مجالس مرثيه سرايي مي نشينيد و حديث مي كنيد؟ گفتم: بلي. حضرت فرمود: بدانيد كه من البته اين مجالس را دوست دارم. پس امر ما را زنده كنيد، زيرا كسي كه در اين مجالس مي نشيند [و فرهنگ و شعار و ارزش ها] و امر ما را در آن زنده مي كند، هرگز قلب او نخواهد مرد در روزي كه قلب ها مي ميرند.بنابراين، اين دو حديث - و ديگر احاديثي كه در بيان ترويج اين مجالس و محافل است - به ما ياد مي دهد كه احياي امر اهل بيت و زنده كردن نام آنها كه طبعاً ارزش ها و دستورات و سيره و روش زندگي آنهاست به عنوان فلسفه برگزاري مجالس خواهد بود.در جمله اي ديگر كه منسوب به خود سالار شهيدان و مشهور است: «أَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ»؛ [16] من كشته عبرت هستم و در دعاي حضرت هم از قول معصومين وارد شده است و جمله در جايي اين طور نقل شده است: «أَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ لا يَذْكُرُنِي مُؤْمِنٌ إِلَّا اسْتَعْبَرَ؛ [17] من كشته عبرت هستم، مؤمني

من را ياد نمي كند مگر آنكه از اين حادثه پند مي گيرد». از اين جمله به خوبي استفاده مي شود كه ذكر مصيبت و ياد آن حضرت و مرثيه سرايي و گريه كردن و راه انداختن دسته هاي عزاداري بايد با اين هدف باشد و چنين ثمره اي داشته باشد، و يادكرد وي در صورتي ارزشمند و ستودني است و در شأن مؤمن است كه مايه عبرت و درس گرفتن باشد.مرحوم شهيد هاشمي نژاد در اين باره مي نويسد:خون حسين ريخته شد و نهضت مقدس او انجام گرديد تا آن عباد گمراه، آن اجتماع سرگردان، آن ملت نادان و بي خبر از آن وضع دردناك خلاصي يابد، تا امت بصيرت پيدا كند و دانا شود، از گمراهي و ضلالت نجات يابد تا بداند چه مي كند و به كجا مي رود، به چه كسي بار مي دهد و نيروي انساني خود را در اختيار چه قدرتي مي گذارد. آري اينهاست آن هدف هايي كه امام صادق مي گويد خون حسين عليه السلام به خاطر اين هدف ها ريخته شد: «لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرةِ الضَّلالَةِ» و بايد دوستان آن حضرت به اين هدف ها آشنا گردند و براي رسيدن به آنها كوشش كنند. [18] .البته همين شيوه پس از دوران غيبت سيره علما و دانشمندان بوده است و مجالس و محافلي را كه برگزار مي كرده اند با چنين اهدافي دنبال مي شده است و عزاداري را براي عزاداري نمي خواسته اند، عزاداري را براي كسب فضيلت، احياي فرهنگ حسيني مي خواسته اند، اما در دوران هاي اخير انديشه هاي انحرافي در ميان برخي از عوام و شبه عوام رسوخ كرده و اين فكر خواه ناخواه مرتبط به عزاداري و گريستن شده است. اين گروه گمان كرده اند كه امام حسين عليه

السلام قيام كرد و كشته شد تا گناهان ما به وسيله گريه بخشوده شود و يا در مجموع چنين وانمود مي كنند كه هدف از كشته شدن اباعبداللَّه شفيع شدن امام عليه السلام براي ما انسان هاي بيچاره و معصيت كار است و ما با عزاداري زمينه اين شفاعت را فراهم مي سازيم. و يا گريستن براي خوشحال كردن دل حضرت زهراعليها السلام است و چيزهايي از اين قبيل كه توسط عده اي بي سواد و كاسب كار و براي رونق تصنعي مجالس ترويج مي شود. در حقيقت اين انديشه، بيراهه بردن فلسفه عزاداري و فلسفه نهضت عاشورا است و چيزي است كه نه با عقل جور درمي آيد و نه با شرع، و نه هيچ يك از علما تفوه به اين كلمات كرده اند و دقيقاً بر خلاف آن چيزي است كه از معصومان رسيده است. مرحوم استاد شهيد مرتضي مطهري در اين باره مي نويسد:ما با اين سؤال مواجه هستيم كه چرا ائمّه دين دستور دادند كه عزاي امام حسين عليه السلام هميشه اقامه شود و در نتيجه ما وقت ها و عمرها و پول ها و نيروها و انرژي ها هر سال در دو ماه محرم و صفر و بلكه در غير اين دو ماه صرف كنيم؟... دوستان نادان گفته اند كشته شد كه گناهان امت بخشيده شود. جنبه آسماني و خيالي به قضيه دادند، آن را گفتند كه نصاري درباره مسيح گفته بودند. حقيقت همان است كه خود امام حسين عليه السلام فرمود... بايد گفت تكاليف شرعي بدون حكمت نيست. منظور اين نبوده كه همدردي و تسليتي باشد براي خاندان پيغمبر، به قول روضه خوان ها زهرا را خوشحال بكنيم. خيال مي كنيم هر اندازه ما گريه بكنيم، تسلي خاطر بيشتري براي

حضرت رسول و حضرت زهرا هست. چقدر در اين صورت ما حضرت رسول و حضرت زهرا و حضرت امير را كه هميشه آرزوي شهادت مي كشيدند و فخر خود مي دانستد كوچك كرديم و خيال مي كنيم هنوز بعد از هزار و سيصد و بيست سال در حال جزع و فزع مي باشند، بلكه مقصود اين است كه داستان كربلا به صورت يك مكتب تعليمي و تربيتي هميشه زنده بماند. [19] .پس اين انحراف است كه ما هدف حسين را آنچنان كوچك كنيم كه او براي شفاعت افراد آلوده و گناهكار در قيامت قيام كرده است. اين تحريف نهضت حسيني است كه حسين را «فدايي امت گنهكار» معرفي كنيم و مقصد اصلي آن بزرگوار را در اين درجه تنزل دهيم كه مجالس سوگواري براي بخشيده شدن گنهكاران برگزار شده است. اين بيراهه بردن مقصد بزرگ حسين است كه جمعي از بوالهوسان و بندگان هوي و شهوت هر كاري خواستند انجام دهند و هر گناهي را كه اراده كردند مرتكب شوند و با اين حال آسوده خاطر باشند كه با چند قطره اشك تمام گناهان آنان بخشيده شود، و تمام آن اعمال ننگين برطرف مي گردد. اگر كساني در صراط حسين قرار گيرند و حسيني شوند، اميد است كه خداوند گناهان آنها را ببخشد، اما نه اينكه حسين براي اين امر به شهادت رسيده است و مجالس عزا براي چنين مقصدي به پا مي شود، و هدف از اقامه عزا براي چنين چيزهايي است.

استوانه هاي تعظيم و تجليل

اشاره

در پيش گفتيم كه چگونه عزاداري ها به پا شد و دليل و فلسفه آن عزاداري ها چه بود. در اينجا بحث ديگري را مطرح مي كنيم كه پايه ها و اركان

اصلي اين مجالس چيستند، و از چه استوانه اي تشكيل مي گردند. اگر اين بحث به خوبي تبيين شود، هم تا اندازه اي فلسفه عزاداري و گريستن بر اباعبداللَّه روشن مي شود، و هم جهت گيري آن مشخص مي شود، و موضوع بحث ما را كه اصلاح وضعيت محافل و مجالس و هيئت هاي مرثيه خواني باشد آشكار مي كند.واقع آن است كه عزاداري حسين عليه السلام بر دو پايه اساسي استوار است. استوانه بعد عاطفي، و استوانه جهت گيري عقلاني. آنچه موجب حيات و دوام نهضت مي گردد و موجب فراموش نشدن عاشورا مي شود و جنبه حماسه و پيام حسين عليه السلام را تضمين مي كند، روضه خواني و عزاداري و ذكر مصيبت و بعد عاطفي است و آنچه هويت نهضت را تشكيل مي دهد و روح و حقيقت قيام حسيني است و در فلسفه قيام اباعبداللَّه آمده است و اصل و اساس آن است، حفظ دين و عدالت و آزادگي و مبارزه با ستم و تنفر از آشتي پذيري و هجوم به دشمن است كه در مجموع در بعد عقلي و جهت گيري عقلاني عزاداري خلاصه مي گردد.اين دو مكمل يكديگرند و هيچ كدام بدون يكديگر اين هدف را به مقصد نمي رساند. براي اينكه بتوانيم اين موضوع را بهتر بازگو كنيم به توضيح يكايك آنها مي پردازيم:

ابعاد عاطفي
اشاره

از آنجا كه دستور رسيده است كه اقامه عزا شود، گريه بر مظلوميت حسين بشود، مرثيه سرايي و نوحه خواني بشود، حتي اگر كسي نمي تواند گريه كند، خود را به گريه درآورد، فهميده مي شود كه بايد نسبت به قضيه كربلا احساسات و عواطف متوجه گردد. براي تعظيم، آگاهي و توجه به حماسه كافي نيست، تأثر و دل سوختن و تصوير كردن آن حوادث در دل لازم است.اكنون اين سؤال

مطرح است، چرا چنين دستور داده شده است و چرا از عاطفه بهره گيري شده است، و لازم شمرده شده و اصولاً چه نقش و اثري در اين كار است؟براي روشن شدن اين موضوع ناچاريم با مقدمه اي نقش عاطفه در زندگي انسان و اجتماع و رابطه عاطفه و انفعالات انسان از عاطفه را بيان كنيم، و نشان دهيم چگونه عاطفه راه را براي يك حركت عقلاني هدفمند فراهم مي سازد، در آن صورت نقش گريه و تأثير آن روشن مي گردد.عاطفه از مهم ترين عناصر شخصيت آدمي است. عاطفه است كه راه و روش و رفتار انسان را تعيين مي كند، از اين رو عواطف داراي نقش اساسي در طرز زندگي است.به عبارت ديگر، عواطف چاشني زندگي و نيروي محرك فعاليت هاي رواني انسان به شمار مي رود. اگر فرمان عاطفه و مهر و محبت نبود كمتر مادري شب ها را در جوار گاهواره فرزند تا صبح بيدار مي نشست. كمتر قهرماني براي سرافرازي و نجات ملت خويش به فداكاري و جانبازي مبادرت مي ورزيد. نيروي شديد و عظيم عواطف است كه كاشفين بزرگ را به قعر اقيانوس ها و فراز آسمان ها مي كشاند. انسان دوستان بزرگ و منجيان ناستوده بشريت، همه نيروي استقامت و بردباري و فداكاري خويش را مديون نيروي شگرف «حيات عاطفي» و احساسات ارجمند خويشتن اند.عاطفه طبق تعريف روانشناسي جديد، عبارت از يك استعداد رواني است كه از تمركز يافتن گروهي از انفعالات پيرامون موضوع مشخصي در نتيجه تكرار برخورد و ارتباط فرد با موضوع پديد مي آيد. زيرا در گنجور آگاهي هاي فرد انگيزه اي براي تمايلات مختلف وجود دارد و فرد از رهگذر و تكرار اين انگيزش براي نشان دادن نوعي از واكنش و انفعال

آمادگي مي يابد، كه اين واكنش ها بر حسب اوضاع و شرايطي كه فرد در آن شرايط متولد مي شود، متفاوت مي باشد. [20] .عاطفه با چنين برداشتي عبارت است از روي آوردن وجدان به طرف موضوع معيني، كه اين روي آوردن از طريق آگاهي ها و يادگيري صورت مي گيرد. عاطفه يك توده به هم پيوسته رواني است كه انفعالات گوناگوني در آن تجمع مي يابند. مثلاً علاقه به دين يا كشور و يا قهرمان، يك توده پيوند يافته رواني است كه شماري از حالات وجداني در آن فراهم مي آيند و پي آمد تجمع اين حالات كه ما به دين و ميهن و يا قهرمان ديني و ملي خود مباهي هستيم و به خاطر آن مي جنگيم و خود را به كشتن مي دهيم، در خود نسبت به آن احساس دلبستگي مي نماييم و نسبت به آن در نگراني به سر مي بريم، و در ايفاي وظايف مربوط به آن مي كوشيم. پس هسته مركزي عاطفه دين، ميهن يا قهرمان و يا هر چيزي كه مورد توجه ماست قرار مي گيرد، و بر اساس آن فعل و انفعالات به وجود مي آورد. همين طور در باب نوع دوستي و انسانيت كه عاطفه انسان نسبت به برادر انساني و يا ديني خود به هم مي رسد. عاطفه انساني، نوعي از علاقه انسان نسبت به انسان هاي ديگر است، كه در سطح مختلف به ثمر مي رسد و انسان در سايه آن به مشاركت و همياري خود نسبت به وي در خوشي و ناخوشي و در مسائل و حوادث آني و آتي استمرار مي بخشد.چنين حالتي نسبت به «حب خدا» ايجاد مي شود و توابعي همچون مطيع و منقاد شدن، تحمل سختي ها را كردن، ايثار و

فداكاري نمودن و يكسري لوازم را به دنبال خواهد داشت.پس اين تمايلات است كه پايه و اساس عاطفه را پي ريزي مي كند، زيرا عواطف آدمي را تحت تأثير تفكر و دقت و تجربه هاي مختلف انفعالي رو به رشد مي گذارد. بدين سان علاقه و دلبستگي به افراد جامعه يا عشق به خدا و انس به او به عنوان اساس تمايلات قرار مي گيرد.از جمله عواملي كه به تكوين عاطفه مدد مي رساند، تكرار و تلقين است، كه اين خود محرك فعاليت هاي عاطفي انسان مي گردد.با توجه به اين مقدمه، اهميت عزاداري و فلسفه آن و جايگاهي كه مي تواند در زندگي انسان داشته باشد روشن مي شود. زيرا برگزاري عزاداري و استماع حوادث غم انگيز عاشورا و حماسه فداكاري حسين بن علي عليه السلام و ياران او چنين نقشي ايفا مي كند، و محرك فعاليت هاي شگرف و احساسات ستايش آميز مي شود، بويژه اگر اين داستان بارها و بارها تكرار و تلقين شود، در آن صورت در عاطفه انسان رسوخ مي كند و تمايلات و سرافرازي و شادماني در گرايش به آن ارزش ها در او ايجاد مي گردد و شجاعت ها و شهامت هاي بازگو شده در او شهود عيني پيدا مي كند.البته و صد البته اين تأثيرها بسته به اين است كه در بازگويي آن حوادث چه گفته شود، اگر از حماسه عاشورا و فداكاري و عزت نفس و ايثار و مناعت طبع وعدالت خواهي و ظلم ستيزي گفته شود، عاطفه شنونده به همان سمت تمايل پيدا خواهد كرد و شنيدن و تصوير كردن آن حوادث، تمايلات آن ارزش ها را در دل انسان به بار خواهد آورد، و اگر چيز ديگر گفته شود، مثل آنچه برخي نوحه سرايان ما از خود مي سازند و خواهش و

تمناي حسين براي نوشيدن جرعه اي آب ذكر مي كنند و يا ذلت زينب و عجز و لابه وي را در برابر لشگريان دشمن ذكر مي كنند، همان در دل رسوخ مي كند.اكنون كاري به اين بحث نداريم، فقط اشاره كرديم و آنچه مورد نظر ماست، تأثير شگرف عاطفه و شور و هيجاني است كه اين شكل از برخورد در زندگي انسان بجاي مي گذارد، چيزي كه از درك عقلي برنمي آيد و كارسازي ندارد، و امامان معصوم خواسته اند با تشكيل مجالس و محافل عزا اين حركت حسيني را بيمه كنند و براي هميشه در خاطره ها جاودان سازند.در تأييد اين روش و به همين دليل علماي اخلاق اهتمام عظيمي دارند كه با بهره گيري از حيات عاطفي درس اخلاق و تزكيه نفس را در دل ها جاي دهند و محيطي را فراهم مي آوردند كه در آن عواطف عالي و شايسته به وجود آيد، و خودسازي به ثمر رسد. در اين كانون ها و مجالس وعظ، افزون بر ذكر تجربه خودسازي، ياد سالكان و عارفان گرمي بخش آن محافل است. سالكان و عارفان بزرگي كه در كار خود موفق بوده اند و با تصرفات غير طبيعي و كرامت ها قدرت فوق العاده خود را به منصه ظهور رسانده اند.بنابراين، هر قدر شناخت و معرفت انسان نسبت به موضوعي افزايش يابد، و ذهن ها به آن سمت تمركز داده شود، عواطف كه محور و هسته مركزي براي آن موضوع است، رو به شدت و فزوني مي گذارد، و نيرو بخش درك انسان مي گردد و گرمي و شادابي در كار به وجود مي آورد كه از توان عقل و استدلال چوبين برنمي آيد.از نكات قابل توجه در حيات عاطفي، انتقال و جابجايي از يك موضوع به

موضوع ديگر و از يك مرحله به مرحله ديگر در زندگي انسان است. مثلاً علاقه به قهرماني، موجب محبت به متعلقات آن قهرمان مي گردد و اين انتقال و جابجايي را به همه جوانب آن به وجود مي آورد و عاطفه و دوستي را قوت مي بخشد و به عشق و دلباختگي مبدل مي شود. از اين رو كسي كه خداي متعال را دوست مي دارد، هر امري را كه متعلق به اوست دوست مي دارد، و كسي كه قهرماني را دوست مي دارد، تمام متعلقات او را دوست مي دارد.

نقش گريه در تحريك احساسات

با توجه به آنچه در باب حيات عاطفي گفته شد، و جايگاه حيات رواني وجداني و عاطفي بيان شد، تأثير و نقش گريه در تحرك و زنده ماندن خاطره حماسه سازان عاشورا روشن مي گردد، زيرا تأكيد بر گريه (گريستن و گرياندن) و اقامه مجالس و مرثيه خواني چنين نقشي ايفا مي كند، و حيات عاطفي را در چنين جامعه اي نهادينه مي كند و انتقال و جابجايي از موضوع به موضوعات وابسته به قيام اباعبداللَّه عليه السلام را فراهم مي سازد و علاقه و عشق به حسين، عشق به عزت، فداكاري، ستم ستيزي، احياي دين و همه ارزش هاي منشور نهضت حسيني را به ارمغان مي آورد.در اينجا مناسب است كه به اشكالي كه در باب گريه شده پرداخته شود:برخي از مخالفان گريه، چنين گفته اند: شيعه شده مذهب گريه، هر جا كه مي روي و هر محفل كه برگزار مي گردد، به گريه ختم مي شود! اگر حسين پيروز شد و يزيد مغلوب، بايد شادماني و خوشحالي كرد، چنانچه مسيحيان پس از مرگ و صليب كشيدن عيسي (طبق عقيده خود) شادي و خوشحالي مي كنند و مرگ او را وسيله سعادت و شفاعت خود مي دانند. بنابراين،

شهادت حسين وسيله سعادت و موجب خوشحالي ماست نه گريه و عزا.از طرف ديگر مي گويند: گريه و زاري ما آرام بخش رنج ها و مصيبت هاي آنها نخواهد شد، و سودي به آنان و ما نخواهد رسانيد و اگر در زمان خود آنان، گريه نوعي همدلي و همراهي با اهل بيت تلقي مي شده، در اين عصر ديگر اين معنا نتيجه اي ندارد و اعتراض بجايي ندارد.در پاسخ بايد بگوييم: همان طوري كه در آغاز در بحث حيات عاطفي اشاره كرديم، زندگي عقلاني بدون عاطفه انسان را گرفتار جمود مي كند و از حالت پويندگي و حيات و نشاط و شادابي تبديل به جمود و افسردگي مي سازد، عاطفه بدون عقل و منطق انسان را دچار تعصب و خودسري و چموشي و عصيان و حركت هاي كور و بي هدف و دچار كارهاي بي محتوا و بي خاصيت مي كند. شيعه اگر بر حسين بن علي عليه السلام مي گريد، نشانه تأثر نسبت به مظلوميت حسين و خاندان نبوت و اعتراض به ستمي است كه به آنان روا شده است و اين اعتراض نه تنها بر يزيد است، بلكه بر يزيديان تاريخ است، و در حقيقت گريه بر حسين، اظهار محبت بر آرمان والا و ايده عالي حسين است، نوعي عشق و علاقه و پيوستگي با راه و هدف مقام ولايت و عصمت است.اما اينكه گفته مي شود گريه روح ملت هاي مسلمان را خمود و شكسته بار مي آورد و آنها را افسرده خاطر و سرافكنده مي كند و زمينه تحمل ستم را فراهم مي سازد، چون اعصاب آنها با گريه و زاري تخدير شده؛ درست نيست، زيرا همه گريه ها برخاسته از عجز و ذلت نيست. اشك ها برخي نشانه محبت و جذبه و عشق و

موالات و برخي نشانه شوق و خوشحالي است و در عزاداري امام حسين عليه السلام، نشانه همدلي و همراهي است نه سرافكندگي و افسردگي؛ اشك ها و ناله ها بيانگر محبت قلبي و عشق و جذبه و ارتباط قلبي با خاندان پيامبر است.اما اينكه گفته شد زمينه تحمل ستم حكومت هاي ستمگر را فراهم مي كند، اين كلام به شهادت تاريخ خلاف واقعيت است. اگر عزاداري ها درسي براي شهامت و فداكاري باشد، اگر دعوت براي رهايي از ستم ستمگران باشد، نه تنها زمينه پذيرش زورگويان را از بين مي برد، بلكه كانون وحدت و هماهنگي براي مبارزه و قيام و معهد آموزش و هدايت دين است.قبول داريم كه هميشه گريه ها چنين نيستند و گريه مي تواند جهت خوب و بد داشته باشد، اما اتفاقاً آنچه در فلسفه قيام حسين و عزاداري حسين آمده است گريه لذت بخش و درس آموز و روشنگر دل هاست. فرق است بين مكتبي كه گمان مي كند عيسي براي بخشيدن گناهان مسيحيان به دار آويخته شده است، و عقيده بخشايش گناه با آن تراژدي توصيف شده را عنوان مي كند با مكتبي كه اهداف و فلسفه قيام حسيني را درس مبارزه و قيام مي داند و معتقد است با گريه هميشه شعله نهضت فروزان تر مي شود.در باب گريه و جايگاه آن سخنان و اشعار بسياري است، حافظ مي گويد:دل سنگين تو را اشك من آورد به راه سنگ را سيل تواند به لب دريا بردبياراي شمع اشك از چشم خونين كه شد سوز دلت بر خلق روشنيا شاعري ديگر مي گويد:گريه بر هر درد بي درمان دواست چشم گريان چشمه فيض خداستبنابراين، گرچه ما مسائل اصلي محافل عزاداري را گريه نمي دانيم و معتقديم بايد اين انجمن ها كانون

فكر و انديشه و بيان احكام و هدايت جامعه و ذكر فلسفه قيام حسين باشد، اما محفل حسيني هم نمي تواند بدون گريه و اشك ريختن بر حسين باشد و گرنه قابل تداوم نخواهد بود، آن اثرات و نتايج هدايتي را به وجود نخواهد آورد. بدون شك، مظاهر و مناسك و اعمال ديني و روح معنوي در سايه مرثيه سرايي و حضور حيات عاطفي تداوم بخش است، زيرا اگر علم و عقل نقشه مي كشند، و راهنمايي مي كنند، اما حركت و جوشش و خروش نخواهند داشت و درس ايستادگي و مقاومت نخواهند داد، آنچه حركت و جنبش مي دهد، عاطفه و احساس است و گريه انعكاسي از عاطفه انسان و بيانگر علاقه و تماس روحي فرد با حادثه غم انگيز و يا شورانگيز است. با نگاهي به اين مجامع و محافل و حجم انبوه حركت هاي انقلابي اين نكته كاملاً مشهود و نيازي به پيش از اين بيان نيست.

ابعاد عقلاني

آنچه تاكنون گفته شد در ابعاد عاطفي حماسه عاشورا بود، و گفتيم تعظيم و گرامي داشت عاشورا نوعي بهره گيري از عاطفه است و عاطفه از مهم ترين عناصر شخصيت آدمي است، و عاطفه در طرز رفتار و ادراك و تفكر و يادآوري و تداعي افكار و ايجاد معتقدات و تعديل آنها ظاهر مي شود، حتي عواطف اثر خود را روي حكمي كه انسان صادر مي كند و روي داوري هاي او بجاي مي گذارد، به همين دليل عاطفه به تنهايي كافي نيست و اين عقل و شرع است كه همچون چراغ بايد راه را براي عاطفه روشن كند و او را با منطق سازگار كند.به عبارت ديگر، سخن از برگزاري مجالس عزاداري حسيني و سخن از تعادل عواطف است.

بحث از عقلاني كردن عزاداري ها و جهت صحيح دادن و شرع پسند كردن نوع عزاداري ها است. عواطف با همه فوائد و لزومي كه دارند، اگر از قاعده طلايي «حد وسط» خارج شوند و اعتدال خود را از دست بدهند و به سلاح عقل و شرح مسلح نشوند، دچار افراط و تفريط مي گردند و سخت زيانبخش و خطرناك خواهند شد. يا از آن طرف آنچنان مي شود كه منكر لزوم عزاداري مي شود، و يا براي تحقق عزاداري دست زدن به هر كاري را جايز مي شمارد. براي گرياندن خلق اللَّه هردروغي را جايز مي شمارد. آسيب رساندن به خود را نوعي عزاداري و تعظيم شعائر مي شمارد، پيروي كردن از سنّت هاي غلط فرهنگ هاي ديگر براي نمايش عزاداري را نوعي ابراز عواطف مي داند.در اينجا چه بكنيم كه از تسلط و حكومت مطلق عواطف به دور شويم و دچار عقايد و افكار آشفته و توأم با تعصب نشويم، دچار عقايد و رفتاري نشويم كه دليلي منطقي و شرعي بر آن نداريم كه هيچ، موجب سخريه و استهزاء ديگران مي گردد و سلاح برنده اي بر عليه شيعه و علاقه مندان به اهل بيت پيغمبر مي شود. ، مشكل اصلي اين انحرافات و بها دادن بيش از اندازه به عواطف به هر قيمتي كه شده، تابع عوام شدن است. دور شدن از اهداف نهضت حسيني و ناآگاهي از روح اين حركت و بي توجهي به پيام هاي حضرت اباعبداللَّه عليه السلام و ندانستن فلسفه عزاداري سلحشوران كربلاست.آري بي توجهي به ابعاد عقلاني حماسه عاشورا است كه موجب دور افتادن از فلسفه قيام مي گردد و ما را گرفتار عواطف كور و بي منطق و كردارهاي بي محتوا و زيان آور مي سازد. و وسيله اي براي تهاجم دشمنان

عليه تشيع و عقايد راستين آن مي گردد.از همين جا روشن مي شود كه گرچه بعد عاطفي در مسئله عزاداري بسيار مهم است، اما استوانه عقلاني كردن جهت عزاداري ها اصل و اساس است، و اگر اعمال و كارهاي ما در عزاداري مجموعاً منطبق با روح نهضت نباشد و با هدف و مقصد عزاداري سازگار نباشد، بعد عاطفي ارزش و فايده اي ندارد، به همين دليل حضرت امام خميني رحمه الله با آن همه تأكيداتي كه روي عزاداري حسيني دارند و براي گريه نقش فوق العاده اي قايلند، اما تأكيد دارند كه ما بايد جهت گريه را روشن كنيم و براي عزاداري حسين هدف و مقصدي داشته باشيم، و گريه هدف نيست:شما انگيزه اين گريه و اين اجتماع در مجالس روضه را خيال نكنيد كه فقط اين است كه ما گريه كنيم براي سيدالشهدا، نه سيد الشهدا احتياج به اين گريه ها دارد، و نه اين گريه خودش في نفسه يك كاري از آن برمي آيد. لكن اين مجلس ها مردم را همچون مجتمع مي كنند و يك وجهه مي دهند، سي ميليون، سي و پنج ميليون جمعيت در دو ماه محرم و صفر و خصوصاً دهه عاشورا يك وجهه، طرف يك راه مي روند. بي خود بعضي از ائمّه ما نمي فرمايند كه براي من در منابر روضه بخوانند. بيخود نمي گويند ائمّه ما به اينكه هر كس كه بگريد، بگرياند يا صورت گريه و گريه كردن به خودش بگيرد اجرش فلان و فلان است. مسئله، مسئله گريه نيست، مسئله، مسئله تباكي نيست، مسئله، مسئله سياسي است كه ائمّه ما با همان ديد الهي كه داشتند، مي خواستند كه اين ملت ها را با هم بسيج كنند و يكپارچه كنند، از راه هاي مختلف، اينها

را يكپارچه كنند تا آسيب پذير نباشد. [21] .البته حضرت امام در اين سخنراني به يكي از فوايد عزاداري اشاره كرده اند و گرنه جنبه هاي ديگر عزاداري مانند بيان احكام، آگاهي سياسي، كسب فضيلت ها و احياي اسلام از اموري هستند كه در فلسفه و فوايد عزاداري نهفته است. در هر صورت، آنچه مهم است و بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است كه گريه هدف نيست، گريه اصل و اساس نيست، اصل و اساس اهدافي است كه حسين به خاطر آن قيام كرد و شهيد شد و معيار و ملاك براي انطباق دادن عزاداري بر قواعد شرعي و عقلي است و به تعبير استاد محمّدرضا حكيمي:روضه خواني و عزاداري، مظهر بعد سوم عاشورا است، يعني مصيبت جنبه احساسي و عاطفي دارد، و براي فراموش نشدن عاشوراست، تا جنبه حماسه و پيامش زنده بماند. پس اين بعد هنگامي ارزش دارد كه با منشأ اصلي آن، از هر حيث مطابق باشد، بنابراين، همان گونه كه مصيبت عاشورا در خدمت حماسه دين و عدالت بوده است، بايد مجالس ذكر مصيبت نيز در خدمت همان حقيقت والا باشد تا معنا دهد، و به مسخ ماهيت عاشورا نينجامد، و مورد رضاي خدا و قبول امام باشد. [22] .استاد شهيد مطهري نيز به همين معنا اشاره مي كند و اصل و اساس را در عزاداري بهره گيري از حماسه حسيني مي داند:اينكه من تأكيد مي كنم كه حماسه حسيني و حادثه كربلا و عاشورا بايد بيشتر از اين جنبه مورد استفاده قرار گيرد، به خاطر درس هاي بزرگي است كه اين قيام مي تواند به ما بياموزد. من مخالف رثا و مرثيه نيستم، ولي مي گويم اين رثا و مرثيه بايد به

شكلي باشد كه در عين حال آن حس قهرماني حسيني را در وجود ما تحريك و احيا بكند. حسين بن علي يك سوژه بزرگ اجتماعي است. حسين بن علي در آن زمان يك سوژه بزرگ بود. هر كسي كه مي خواست در مقابل ظلم قيام بكند، شعارش «يا لثارات الحسين» بود. امروز هم حسين بن علي عليه السلام يك سوژه بزرگ است، سوژه اي براي امر به معروف و نهي از منكر، براي اقامه نماز، براي زنده كردن اسلام، براي اينكه احساسات و عواطف عاليه اسلامي در وجود ما احيا بشود. [23] .

چگونگي برگزاري عزاداري ها و مشكلات آنها

منظور در اينجا برگزاري همه نوع محافل و مجالس، دسته ها و هيآت و نمايش ها و هر كاري است كه به نوعي يادآور خاطره غم انگيز و حماسه آور كربلا باشد.پيش از آنكه معيارهاي صحيح و راه حل اين چگونگي را بيان كنيم، بايد جمع بندي نسبت به بحثهاي پيشين داشته باشيم. و نگراني خود را از به انحراف كشيده شدن و وارونه جلوه گر شدن قضيه عاشورا در ابعاد مختلف را بازگو كنيم. تأكيد مي شود: اگر شهادت حسين بن علي عليه السلام صرفاً يك جريان تاريخي سوگمندانه و حزن آور بود، اگر اين حادثه، همانند ديگر حوادث تاريخي زندگي انسان بود، اين نگراني نبود و بحث از وارونه شدن آن مطرح نبود، اما چون طبق تعاليم ائمّه اين حادثه وسيله اي براي عبرت و درس آموزي است و نهضت حسيني مظهر يك حركت حماسي در روح انساني و جولان و هيجان در جهت سلحشوري و مقاومت و ايستادگي و دفاع از عقيده است، نمي توان انحراف از آن را ناديده گرفت، گرچه در بخش اندكي از جامعه باشد، گرچه در آغاز كوچك باشد. اما

خواه ناخواه تأثير آن عمومي و ضايعه آن آفت خيز است.حال اين وارونگي مي تواند در چند جهت انجام گيرد:1. تحريف در شكل بيان حادثه و دگرگون كردن قضايا و مقدمات حادثه كربلا. يكي از مشكلات عزاداري ها، توصيف غلط و ناصحيح از حادثه كربلا و مبتلا شدن به تحريف هاي لفظي و وارونه شدن حوادث است. به اين معنا كه مرثيه خوان براي اينكه مجلس را گرم كند و شور و ويلا در جلسه راه بيندازد و مردم را به گريه درآورد، چيزهاي ساختگي را از كتاب هاي ضعيف و غير قابل اعتماد نقل مي كند، و يا اشعاري را به زبان حال مي خواند كه هرگز نمي تواند با شرايط و موقعيت امام و يارانش و قهرمان كربلا يعني زينب كبري سازش داشته باشد و گاهي اين تراژدي خيلي عجيب مي شود، گوينده از خواب استفاده مي كند و خواب هايي را نقل مي كند، كه هرگز با فرهنگ عاشورا سازگاري ندارد، در نتيجه حادثه كربلا شكلي مشوّش به خود مي گيرد، حوادث در شكل مبالغه آميز و اسطوره اي درمي آيد و قهراً چهره نوراني و باعظمت حسين و ياران گرانقدرش، تاريك و ظلماني جلوه گر مي شود و حوادث و قضايا به شكل افسانه اي درمي آيد.نمونه اين تحريفات را برخي از محققين و محدثين نقل كرده اند و مرحوم استاد شهيد مطهري در كتاب حماسه حسيني در بحث مفصل «تحريفات عاشورا» آورده است و برخي از محققان معاصر نيز اين حركت را تكميل كرده و موارد ديگري را به آن افزوده اند، كه اينجا جاي تفضيل و ذكر موارد آن نيست. [24] .2. تحريف در تفسير اين حادثه. از مشكلات ديگر، تحريف در تفسير اين حادثه است، بدين گونه كه برخي آنچنان اين

حادثه را توصيف مي كنند كه حضرت شخصي مظلوم و بي جهت كشته شد و برنامه و جهت معيني نداشت، و نفله شد و ضايع گشت و خونش به هدر رفت و يا مي گويند: از طرف خداوند مأمور بود و دستور خصوصي براي مبارزه داشت و ما چه مي دانيم براي چه مبارزه كرد، اين مربوط به علم امام است و به ما ربطي ندارد، در نتيجه قيام امام حسين جوري تفسير مي گردد كه از حوزه عمل بشري و قابل اقتدا بودن خارج بشود و گريزگاهي باشد براي فرار از مسؤوليت هاي اجتماعي و تحليلي غلط از تفاوت صلح امام حسن و قيام امام حسين.و يا در فلسفه قيام حسيني اين تحريف در تفسير را مواجه هستيم كه حركت آن سلاله نبوت را براي فدايي شدن امت گنهكار معرفي مي كنند و مقصد اصلي آن بزرگوار را شفاعت افراد آلوده و گناهكار در قيامت توضيح مي دهند.طبعاً اين نوع تفسيرها كه حركت قيام ابا عبدللَّه را مبهم و غير قابل دسترسي مي داند و از آن نوعي اختصاصي بودن و غير قابل پيروي بودن استشمام مي شود و يا حركت قيام براي شفاعت، كفاره گناهان و يا رفع مشكلات شخصي و برآوردن حاجات مادي و مانند آن معرفي مي شود، بدآموزي هايي را به دنبال خواهد داشت و اثرات آن، حركت بزرگ نهضت را خنثي خواهد كرد.البته اين نكته را هم بگوييم كه اين عقايد در دوران اخير بسيار كاهش يافته و بر اثر رشد فكري جامعه ما جايگاهي ندارد، و كساني كه ناخودآگاه اين تفسيرهاي باطل را بيان مي كنند اندكند و بيشتر در محيطهاي عوام زده و تابع خرافات مطرح مي شود، اما در هر صورت

رسوبات اين افكار هنوز در برخي از مرثيه سرايان ما وجود دارد و ما نبايد به دليل اينكه اين انحرافات نادر و ضعيف اند، بي تفاوت باشيم و از مبارزه با كژي ها غفلت كنيم، زيرا باطل، باطل است و بايد در هر صورت از آن پيشگيري كرد و نگذاشت در جامعه ما رسوخ كند و يا وسيله اي براي تبليغات دشمنان اسلام گردد.3. يكي ديگر از كژي ها كه وارونگي در توصيف اين حادثه را نشان مي دهد، جهت دادن به قضاياي جنبي و كم رنگ نشان دادن فلسفه حماسه كربلا و يا بي توجهي به آموزه هاي حادثه است.ممكن است برخي از حوادثي كه مطرح مي شود درست باشد، حقيقت هم داشته باشد، جزو معتقدات هم باشد، اما «وضع الشي ء في موضعه» نباشد. هر چيزي در جايگاه خود نباشد.اينكه حسين عليه السلام و دستگاه عزاداري او وسيله اي براي قضاي حوائج و مشكلات ماست، اينكه گريه بر حسين حقاً داراي خواص و آثار گوناگون است، اينكه اطعام و انفاق در راه خدا و در مجالس عزاداري چنين و چنان مي كند، منكر ندارد، اما همه مسائل نهضت عاشورا اينها نيست و توصيف كردن نهضت عاشورا و محدود كردن آن به اين مسائل و غافل شدن از مسائل اصلي و درس هاي بزرگ نهضت، نوعي كژي و بي راهه رفتن و كم رنگ نشان دادن فلسفه حماسه كربلاست و طرح آن موجبات زدگي و بي اعتقادي را به بار آورد.ممكن است محافلي و مجالسي كه برگزار مي شود، در جهت نفي آن حقايق بزرگ نباشد، اما غفلت و اهتمام فوق العاده به مسائلي كه اشاره شد و از ياد بردن فلسفه عزاداري خود نوعي تحريف باشد، چون در توصيف واقعيت، اگر كسي بخشي از

واقعيت را گفت و بقيه را نگفت و يكي را كم رنگ و ديگري را پررنگ جلوه داد، خود نوعي تحريف است «حَفِظْتَ شَيْئًا وَ غابَتْ عَنْكَ اَشْياءُ».شايد - همان طوري كه اشاره شد - حجم كژي هاي دسته اول و دوم در زمان ما كم باشد و اهل اطلاع و فن، بيش از گذشته نسبت به تحريفات لفظي و معنوي حماسه حسيني حساسيت نشان داده باشند، امام سوگمندانه اين نگراني سوم بيشتر است، گرچه تحريف در نقل حوادث و تحريف در تفسيرهاي تاريخي خود خطرناك است اما كم رنگ نشان دادن اصل و اساس فلسفه نهضت و توجه به جهت غم زايي حادثه و تمام داستان عاشورا را در قالب ناله و غم و اندوه و ضجه قرار دادن - به قول استاد شهيد مطهري - نگران كننده است:اگر شهادت حسين بن علي عليه السلام صرفاً يك جريان حزن آور بود، اگر صرفاً يك مصيبت مي بود، اگر صرفاً اين مي بود كه خوني به ناحق ريخته شده است، و به تعبير ديگر صرفاً نفله شدن يك شخصيت مي بود ولو شخصيت بسيار بزرگي، هرگز چنين آثاري به دنبال خود نمي آورد. شهادت حسين بن علي، از آن جهت اين آثار را به دنبال خود مي آورد... كه نهضت او يك حماسه بزرگ اسلامي و الهي بود. از اين جهت كه اين داستان و تاريخچه تنها يك مصيبت و يك جنايت و ستمگري از طرف يك عده اي جنايتگر و ستمگر نبود، بلكه يك قهرماني بسيار بسيار بزرگ از طرف همان كسي بود كه جنايت ها را بر او وارد كردند. شهادت حسين بن علي، حيات تازه اي در عالم اسلام دميد. [25] .و در جايي ديگر دقيقاً اين

نگراني را نسبت به محافل عزاداري مطرح مي كند و مي گويد:شعارهاي ما در مجالس، در تكيه ها و در دسته ها بايد محيي باشد نه مخدر، بايد زنده كننده باشد نه بي حس كننده، اگر بي حس كننده باشد نه تنها اجر و پاداشي نخواهيم داشت، بلكه ما را از حسين دور مي كند. اين اشك براي حسين ريختن خيلي اجر دارد، اما به شرط اينكه حسين در دل ما وارد شود، آنچنان كه هست در دل ما وارد بشود: «اِنَّ لِلْحُسَيْنِ مَحَبَّةً مَكْنُونَةً فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ» اگر در دلي ايمان باشد، نمي تواند حسين را دوست نداشته باشد، چون حسين مجسمه اي است از ايمان. [26] .البته از آن طرف نگراني هست، نگراني از تفريط است، يعني همان طوري كه گروهي از سر افراطكاري نسبت به عزاداري حسين به جنبه هاي معنوي و هدايتي توجه نكنند، از آن طرف به مرثيه سرايي و گريه بي توجه باشند و اهتمام به بيان احكام و ارشادات و مسائل روز آنها را از ذكر مصيبت غافل كند و شور و هيجان و اقامه عزا به دست فراموشي سپرده شود.

پيشنهادات عملي

با توجه به آنچه در باب نگراني ها گفته شد، ضرورت عنايت خاص به چگونگي برگزاري مجالس و نقش علما و دانشمندان و افراد آگاه در اين ميان روشن مي گردد. زيرا اين فرزانگان هستند كه نبايد بگذارند عوام هر كاري كه مي خواهند بكنند، به گونه اي كه در قضيه عزاداري احياناً خواص تابع عوام گردند، نگذارند كه دروغ و داستان هاي ساختگي و بي محتوا و مخالف با شأن ائمّه در مجالس و اشعار راه يابد ، در اين راستا چند حركت لازم است:1. معرفي منابع معتبر و قابل استفاده در قيام حسيني. همچنين نقد و

بررسي كتاب هايي كه به نقل جعليات و خرافات پرداخته اند.2. توجيه مردم از طريق بيانيه ها و دستگاه هاي ارتباط جمعي و ايجاد حساسيت لازم نسبت به وقايع دروغ و ساختگي. تا خود مردم نسبت به حركت هاي منفي حساسيت نشان دهند و از شركت در مجالس اين چنيني خودداري كنند.3. تأكيد بر حداكثر استفاده از مجالس عزاداري در جهت ارشاد و هدايت مردم بويژه در روزهاي تاسوعا و عاشورا كه اجتماعات بيشتر است و فرصت تبليغ ممكن و استثنايي است.4. رعايت احكام و مقررات اسلام و توجه به اهميت آن در عزاداري ها حتي دستورات مستحبي از قبيل: نماز اول وقت و نماز جماعت و نپوشيدن لباس هاي بدن نما در مجامع عمومي، و رعايت حال فقرا و مستمندان در اطعام ها.5. مبارزه تبليغاتي نسبت به حركات مخالف شئون اسلام 6. برگزاري جلسات و مجامع توجيهي در چند نوبت در سال براي مداحان و ذاكرين و روضه خوان ها و آشنا ساختن آنان به اهداف و فلسفه حسيني و بازگو كردن خطرات انحراف از فلسفه عزاداري. همچنين دعوت از رؤساي هيئت ها و دسته هاي عزاداري در جهت تبيين اهداف و پيشگيري از كارهاي دون شأن امام حسين وعزاداري.7. برگزاري جلسات توجيهي براي طلاب حوزه هاي علميه و يادآوري نكات ياد شده.8. تشويق شاعران در ارائه اشعار سوزناك با معاني بلند و مطابق با روح نهضت حسيني.بنابراين بهترين پيشنهاد براي اصلاح و بهبود وضعيت عزاداري ها، افزون بر بهره گرفتن از صدا و سيما و دستگاه هاي ارتباط جمعي و تأكيد بر آشنايي با فلسفه عزاداري، ارائه راه حل هاي صحيح به طور مثبت است. يعني روش صحيح و درست به مردم و مداحان و ذاكرين و وعاظ ارائه شود و

به طور هماهنگ در همه مجامع اهداف نهضت حماسه حسيني بازگو شود و اين حركت تدريجي و آرام و ارشادي باشد و به گونه اي نباشد كه خود اين مبارزه عكس العمل منفي ايجاد كند و نتيجه زيانبار به بار آورد و يا ترديدهايي نسبت به اصل عزاداري به وجود آورد.

پاورقي

[1] صحيفه نور، ج 3، ص 226، پيام امام به ملت شجاع ايران به مناسبت فرا رسيدن ماه محرم.

[2] همان مدرك، ج 16، ص 218، بيانات امام در جمع گروهي از علما، تهران، سازمان مدارك علمي و فرهنگي، 1367.

[3] صحيفه نور، ج 15، ص 205، بيانات امام در جمع گويندگان، وعاظ و خطباي مذهبي.

[4] كشف الاسرار، ص 173، تهران، بي تا.

[5] حماسه حسيني، ج 3، ص 282، تهران، انتشارات صدرا، چاپ دوم، 1363ش.

[6] ما را در هر نسلي عادلاني است كه تحريف افراط گران و دروغزني باطل گرايان را دور مي سازند.

[7] حماسه حسيني، ج 3، ص 277.

[8] تفسير آفتاب، ص 265، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، بي تا.

[9] درسي كه حسين به انسان ها آموخت، 392.

[10] بحارالانوار، ج 44، ص 270.

[11] حماسه حسيني، ج 3، ص 278.

[12] صحيفه نور، ج 16، ص 218، بيانات امام خميني در جمع گروهي از علما و ائمّه جماعات...

[13] بحارالانوار، ج 98، ص 177، از چاپ بيروت.

[14] مقتل الحسين، عبد الرزاق مقرم، ص 100، قم، انتشارات بصيرتي، بي تا.

[15] همان مدرك.

[16] عِبْرَت: به كسر عين به معني پند و اندرز، و به فتح عين به معني اشك و اندوه است، لذا بعضي به گونه اوّل و بعضي به گونه دوم آن را معني و توجيه كرده اند.

[17] همان مدرك، ج 103.

[18] درسي كه حسين به انسان ها

آموخت، ج 398.

[19] حماسه حسيني، ج 3، ص 90.

[20] روانشناسي از ديدگاه غزالي،سيد محمّد باقر حجتي، ج 2، ص 161.

[21] صحيفه نور، ج 13، ص 153، بيانات امام در جمع وعاظ و خطباي مذهبي.

[22] تفسير آفتاب، 264.

[23] حماسه حسيني، ج 1، ص 175.

[24] نگاهي به حماسه حسيني، صالحي نجف آبادي، اين كتاب در ادامه و تكميل و تحليل نظرات و در برخي موارد نقد كتاب استاد شهيد مرتضي مطهري نگاشته شده است.

[25] حماسه حسيني، ج 1، ص 162.

[26] همان مدرك، ج 2، ص 210.

11. عزاداري، ميتينگ و فريادي براي مكتب سيدالشهدا

مشخصات كتاب

نويسنده : پروين تركمني آذر

ناشر : پروين تركمني آذر

چكيده

قيام امام حسين (ع) خط بطلاني بر عقيده جدايي دين از سياست است. امام درس مقاومت در مقابل ظلم و ستم و حكومت جابران را آموختند. حرف امام، در هميشه تاريخ، حرف روز است.ائمه ما در صدر اسلام براي حفظ دين نياز به سازماندهي امت اندك خود داشتند و عزاداري بهترين وسيله در اين راه به شمار مي آمد. گريه در عزاداريها مبارزه اي سياسي رواني و انساني است كه ظلم را منهدم و مظلوم را تقويت مي كند. نتايج حاصل از عزاداريها، سازندگي فرد و جامعه است. ساختن جوانان و مادران شجاع و با ايمان، سازماندهي امت مسلمان و بالاخره زايش روزهاي تاريخي اسلام.تاريخ شروع عزاداريها به زمان معزالدوله ديلمي مي رسد. او پس از تسلط بر بغداد و خليفه عباسي در سال 352 ه. ق دستور بر پايي عزاداري براي سيدالشهدا را داد و دولت صفويه با رسمي كردن مذهب شيعه در گسترش اين مراسم نقش مؤثري داشت. اقدامات رضا خان در قبل و بعد از رسيدن به قدرت و واكنش حكومت محمد رضا پهلوي در مقابل عزاداريها بيانگر اين مطلب است و بالاخره پيروزي انقلاب، مديون همين عزاداريهاست.ادبيات فارسي از طريق مقتل نويسي، مرثيه سرايي و تعزيه گرداني در پربارتر كردن اين مراسم، خدمات شاياني انجام داده است.عزاداري، ميتينگ و فريادي براي احياي مكتب سيدالشهدا (ع) - امام خميني «ره».ياران عزاي كيست كه دلها پر از غم است جن و ملك به ماتم او ديده پر غم استنه گنبد سپهر ازين ماجرا خم است باز اين چه شورش است كه بر خلق عالم استباز اين چه

نوحه و چه عزا و چه ماتم است

مقدمه

قيام امام حسين (ع) داراي ابعاد مذهبي، سياسي، اجتماعي، و در حقيقت، عمل امام حسين (ع) خط بطلاني بر عقيده جدايي دين از سياست است.اگر امام حسين (ع) فقط به بقاي نام دين مي انديشيد و برپايي و گسترش صحيح آن را جدا از چگونگي انديشه سياسي حكومتگران مي ديد، هيچگاه به نبرد نابرابر در مقابل دشمن اقدام نمي كرد. نبرد با دشمني كه تمام هستي و عزيزان او را نشانه گرفته بود و امام مطمئن بودند كه تير دشمن به هدف اصابت خواهد كرد. انديشه و هدف امام از چنين جنگي جز با فلسفه وابستگي متقابل دين و سياست توجيه پذير نيست. در حقيقت، راه امام حسين (ع) تداوم راه جدش، پيامبر (ص) و پدرش، امام علي (ع) است. آنان نيز براي برپايي حق و استمرار آن، راهي جز سرنگوني حكام ظالم و سدجو نمي ديدند و همينگونه عمل كرد كه آنان عمل كردند. پس از عاشورا نيز عمل و نيات امام، راهگشاي طالبان حق و اسوه مقاومت در مقابل ظلم حاكمان متكي به زور و زر گرديد.حضرت سيدالشهدا به همه آموخت كه در مقابل ظلم، در مقابل حكومت جابران چه بايد كرد، چون يزيد اسلام را دگرگون و تحريف كرد، سيدالشهدا براي نجات اسلام به پاخاست. حرف امام، در هميشه تاريخ، حرف روز است.

ابعاد سياسي عزاداري

ائمه ما در صدر اسلام با برقراري اين مراسم خواسته اند مبارزه با ظلم را زنده نگاه دارند و اجتماع مسلمانان را تحت پرچم الهي و تفكر توحيدي گرد آورند و حفظنمايند.در آن روزها حاكمان اموي و عباسي بر مسند قدرت بودند و امتي اندك پيرو ائمه. ائمه براي رويارويي با چنين قدرتهاي ستمگر،

بايد امت اندك را سازماندهي مي كردند و بهترين وسيله براي جمع آوري امت و رساندن پيامها و تبليغ، همين عزاداريها بود. امت شيعه نيز هر ساله با برپايي اين مراسم، حضور خود را در صحنه هاي سياسي، مذهبي اعلام داشته اند و مي دارند. در همه حال، شعار امت مسلمان، فداكاري در ميدان و تبليغ در خارج ميدان است.حركت دسته هاي عزاداري، در حقيقت، راهپيمايي با محتواي سياسي است و نوحه خوانيها و سينه زنيها رمز پيروزي ماست. مجالس عزا، عامل هماهنگي ميان امت مسلمان در برابر دشمنان است. نمود ارزشگذاري ديگر مراسم عاشورا، گريه است. گريه در عزاداريها موجب برانگيختن ترس در ظالم است. اين گريه ها، گريه بر مظلوم است، فرياد در مقابل ظالم است. گريه در اين مجالس، مبارزه اي سياسي، رواني و انساني است. گريه بر شهيد حفظ نهضت شيعه است. اين گريه ها ملت را به مكتب اسلام و انهدام ظلم و تقويت مظلوم نزديكتر مي كند.«ما ملت گريه سياسي هستيم ما ملتي هستيم كه با همين اشكها سيل جريان مي دهيم و خرد مي كنيم، سدهايي را كه در مقابل اسلام ايستاده است.» [1] امام خميني «ره».

نتايج عزاداري

«اين خون سيدالشهداست كه خون همه ملتهاي اسلامي را به جوش مي آورد و اين دستجات عزيز عاشور است كه مردم را به هيجان مي آورد و براي اسلام و براي حفظ مقاصد اسلامي مهيا مي كند.» [2] .نتيجه اصلي مراسم عزاداري، سازندگي و آماده سازي فرد و جامعه براي احياي افكار مذهبي - سياسي امام حسين (ع) است. اين مراسم، سازنده جوانان غيور و شهادت طلب است؛ سازنده مادران شجاع و با شهامتي است كه عزيزان خود را قرباني مي كنند. اين مراسم، فعاليتهاي سياسي امتي مكتبي

را سازماندهي مي كند و سرانجام، اين مراسم، سازنده و تداوم دهنده تاريخ اسلام است؛ سازنده 15 خردادها و 22 بهمن هاست.

تاريخچه عزاداري

اين مراسم نابود كننده قدرتهاي توطئه گر و مكاري است كه از همه سو به ملل اسلامي هجوم آورده اند؛ اين مراسم بيمه كننده اسلام است.لازم است مروري بسيار مختصر بر تاريخچه مراسم عزاداري بشود: آغاز برگزاري مراسم عزاداري به طور رسمي در زمان معز الدوله ديلمي صورت گرفت. چون معزالدوله بر بغداد و خليفه عباسي تسلط يافت در ماه محرم سال 352 ه. ق دستور داد مردم كسب و كار را تعطيل كنند و جامه سياه بپوشند و در عزاي شهادت امام حسين (ع) شركت كنند. در دوره آل بويه، شيعيان، در كوچه و بازار به راه مي افتادند و بر سينه زنان به عزاداري سيدالشهدا مي پرداختند. [3] .با روي كار آمدن دولت صفويه (907 ه. ق) و رسميت يافتن مذهب تشيع، مراسم دهه محرم جنبه رسمي يافت. دسته هاي سينه زن و زنجير زن و نوحه خوان كه در كوچه و بازار به راه مي افتادند و در سوگ واقعه «كربلا» عزاداري مي كردند، گسترش يافت. حمل علم و اسب و نعش و طبل براي مملوستر كردن واقعه «كربلا» رايج گرديد.نوحه خواني با شعارهايي چون شاه حسين، همراه مي شد.پيترودلاواله سياحي كه در دوره صفويه از ايران ديدن كرده است در مورد مراسم روضه خواني مي نويسد: «مراسم، روزها در مساجد و شبها در جاهاي عمومي و بعضي خانه ها كه با چراغهاي فراوان و علامات عزاداري و پرچمهاي سياه مشخص شده اند، تكرار مي شود و روضه خواني با شدت هر چه تمامتر ادامه دارد و مستمعين با صداي بلند گريه و زاري مي كنند. بخصوص

زنان به سينه خود مي كوبند و با نهايت حزن و اندوه و همه با هم آخرين بند مرثيه اي را كه خوانده مي شود تكرار مي كنند و مي گويند: آه حسين... شاه حسين.» [4] .دسته هاي عزاداري در طول تاريخ با مسائل سياسي آميخته بود.رضا خان قبل از تحكيم قدرتش براي فريب مردم و جلب روحانيون گل به سر مي ماليد و در مراسم عزاداري شركت مي كرد و خود نيز مجالس عزاداري تشكيل مي داد ولي پس از رسيدن به قدرت عزاداري سيدالشهدا را ممنوع كرد.اهميت سياسي عزاداريها در زمان محمد رضا از برخورد حكومت با اين مراسم به خوبي آشكار است. در اين دوره سخنراني خطبا و روحانيون به سه شرط موكول شد:1- عليه شخص اول مملكت سخن نگويند.2- عليه اسرائيل سخني به ميان نياورند.3- مرتب به گوش مردم نخوانند كه اسلام در خطر است. هراس حكومت از اهداف بانيان عزاداري، نقش مؤثر اين مراسم را آشكار مي كند.امام در سال 42، در يكي از سخنرانيهاي خود مي فرمايند: «آقايان بدانند كه خطر امروز بر اسلام كمتر از خطر بني اميه نيست. دستگاه جبار با تمام قوا با اسرائيل و عمال آنها همراهي مي كند. خطر اسرائيل و عمال آن را به مردم تذكر دهيد. در نوحه هاي سينه زني از مصيبتهاي وارده بر اسلام و مراكز فقه و ديانت و انصار شريعت يادآور شويد.» [5] .حبس و تبعيد روحانيون و رهبر انقلاب در سال 43 -42 براي چند سال آرامش ظاهري حكومت را به همراه داشت. البته، مسلمانان انقلابي هر ساله با برپايي و شركت در عزاداري امام حسين (ع)، زنجيرهاي عقيدتي دين خود را به هم مي بافتند و پيوند خود را با الهام از

انقلاب امام حسين (ع) و بيانات و رهنمودهاي رهبرشان محكمتر مي كردند.در سال 56 و 57 كه لشكر ايران اسلامي به سرزمين كربلاي حسيني نزديكتر مي شد و «كل ارض كربلا و كل يوم عاشورا» به تحقق پيوست و جوانان شوريده حسيني، پرچم احقاق حق به دست گرفته، پاي در قتلگاه حسين (ع) گذاشتند، روح عاشورا و تداوم آن در سرزمينهاي اسلامي شيعه ايران متجلي شده بود و اين بوي خون حسين بود كه همه را مدهوش ساخته بود. تمام مراسم تظاهرات و اعتصابات با نشاني از حسين و به نام او آغاز و انجام مي يافت.در دهر اين مصيبت عظمي جديد نيست صاحب عزا به غير خداي مجيد نيستهرگز تهي زمين وفا از شهيد نيست گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيستاين رستخيز عام كه نامش محرم است

عزاداري در ادب فارسي

ادبيات فارسي نيز براي باروري مراسم عزاداري، خدماتي شايان به انقلاب عاشورا كرده است.مقتل نويسي از جمله آنهاست و نمونه آشكار و كهن آن «مقتل الحسين» خوارزمي است و گسترش اين هنر را در روضة الشهداء تأليف ملا حسين كمال واعظ كاشفي سبزواري مي يابيم. با تأليف اين كتاب، مجالس روضه خواني آغاز گرديد. در مراسم و مجالس عزاداري مطالبي از روضة الشهداء خوانده مي شد و خواننده آن را روضه خوان مي ناميدند و به همين جهت به مراسم عزاداري روضه خواني نيز مي گويند.مرثيه سرايي نيز در اوايل عهد صفوي توسط شاعراني نظير محتشم كاشاني رونق يافت. منبع الهام در اين نوع شعر، واقعه «كرب و بلا» است. تعزيه خواني نيز نوعي نمايش مذهبي است كه جلوه هاي شگفت نهضت كربلا را به نمايش درمي آورد و هر يك از آنها غمنامه اي در سوگ شهيدان كربلاست.سرايندگان مرثيه و

تعزيه، بيشتر به برانگيختن احساسات مردم و زنده كردن وقايع «كرب و بلا» علاقمند بوده اند و مسلما زباني كه براي بيان احساسات و بهره مندي بيشتر مردم به كار مي رود، بايد زباني همه فهم و ساده و زود فهم باشد و به همين جهت، شعر تعزيه براحتي با مردم رابطه برقرار كرد و در دلها جايگزين شد.در پايان به جمله اي از وصيت نامه سياسي - الهي رهبر كبير انقلاب اسلامي در مورد قيام امام حسين (ع) اشاره مي كنم:«حماسه تاريخي اسلام، فرياد قهرمانانه ملتهاست بر سردمداران ستم پيشه در طول تاريخ، الي الابد.».

پاورقي

[1] صحيفه نور، ج 13، ص 156.

[2] همان، ج 15، ص 204.

[3] الكامل في التاريخ، ج 8، ص 542.

[4] سفرنامه پيترودلاواله، ص 125 - 124.

[5] صحيفه نور، ج 1، ص 52.

12. دفاع از روايات عزاداري و پاسخ به شبهات

مشخصات كتاب

پديدآورندگان : نويسنده مهدي حسينيان قمي

عنوان اصلي دفاع از روايات عزاداري و پاسخ به شبهات

نشريه : فصلنامه فرهنگ انديشه

صفحه : 9-39

زبان : فارسي

پياپي : 17

تاريخ : 1385 شمسي

ارتباط محتوايي :

كد پارسا : 12073813

چكيده

برخي از افراد شبهاتي را نسبت به روايات مربوط به گريه بر امام حسين عليه السلام مطرح ساخته اند و ترتّب ثواب بر گريه و نوحه بر سالار شهيدان را مورد ترديد قرار داده اند. در اين مقاله به هفت شبهه پاسخ گفته و از روايات مربوط دفاع شده است.فراواني ثواب براي گريه، برپايي جشن و سرور براي شهادت، علم امام حسين عليه السلام، ناپسند بودن فراواني عزا و انتقام به جاي گريه موضوع برخي از شبهات مطرح شده است. نويسنده با مطرح ساختن روايات مربوط به اين موضوع در صدد رفع ايرادهاي مطرح شده برآمده است.... فلئن أخّرتني الدهور، وعاقني عن نصرك المقدور، ولم أكن لمن حاربك محارباً، ولمن نصب لك العداوة مناصباً، فلأندبنّك صباحاً ومساءً، ولأبكينّ لك بدل الدموع دماً، حسرة عليك وتأسّفاً علي ما دهاك وتلهّفاً، حتّي أموت بلوعة المصاب و غصّة الاكتياب...؛ [1] .اگرچه روزگار، حضورم را به تأخير انداخت و مقدّر الهي [در آفرينش من] مرا از ياري تو بازداشت و نبودم كه با آن كس كه با تو جنگيد، بجنگم و با آن كس كه با تو پرچم دشمني برافراشت، دشمني كنم؛ ولي در حسرت از دست دادن تو و در سوز و اندوه بر آنچه به تو رسيد، صبح و شام بر تو ندبه مي كنم و به جاي اشك، خون بر تو مي گريم تا آن كه با سوزش اندوه مصيبت و گلوگير شدن اين غم، جان دهم و بميرم.در

روايت هاي بسياري گريه بر امام حسين عليه السلام و عزاداري براي آن حضرت، مورد تأكيد و توصيه پيشوايان ديني قرار گرفته است و اين امر يكي از بهترين عبادت ها و قربات الهي به شمار مي رود. به روايت هاي منقول از امام صادق عليه السلام، [2] امام رضاعليه السلام [3] و نيز سخنراني امام سجاد عليه السلام پيش از ورود به مدينه [4] و زيارت ناحيه مقدسه امام زمان عليه السلام نگاهي بيفكنيد.امام صادق عليه السلام در اين باره مي فرمايد:كلّ الجزع والبكاء مكروه سوي الجزع والبكاء علي الحسين عليه السلام؛هر نوع بي تابي و گريه ناپسند است، جز بي تابي و گريه بر امام حسين عليه السلام.امام رضا عليه السلام پس از بر شمردن مصائب شكيب بر عاشورا، از كشتن و هتك حرمت كردن و به اسارت بردن فرزندان و زنان و آتش زدن خيمه ها و غارت اموال آل اللَّه و عدم رعايت حرمت و احترام پيامبر خدا صلي الله عليه وآله مي فرمايد:إنّ يوم الحسين أقرح جفوننا وأسبل دموعنا وأذلّ عزيزنا بأرض كرب وبلاء؛روز امام حسين عليه السلام پلك هاي چشم ما را مجروح ساخت و اشك هاي ما را فرو ريخت و عزيز ما را در سرزمين كربلا به ذلّت كشاند.و با صراحت مي فرمايد:و اندوه و بلا را تا روز قيامت ارث ما كرد.و سپس در يك توصيه جدّي مي فرمايد:فعلي مثل الحسين فليبك الباكون؛بر چون حسين عليه السلام بايد گريه كنندگان بگريند.سپس در پايان به سيره پدرشان امام موسي بن جعفر عليه السلام درباره عزاداري بر سالار شهيدان در دهه عاشورا اشاره مي كند و مي فرمايد:پدرم چون محرّم مي رسيد، ديگر خندان ديده نمي شد و اندوه و غم حالت عمومي او بود تا آن كه اين

دهه را پشت سر بگذارد و چون روز عاشورا مي شد، ديگر روز مصيبت و حزن و گريه اش بود و مي فرمود: امروز روزي است كه امام حسين عليه السلام در آن به شهادت رسيده و كشته شده است.آري عزاداري، گريه، نوحه و ندبه بر سالار شهيدان، در حقيقت يك نوع حضور ما بازماندگان از حادثه عاشورا است كه با گريه و ندبه و برپايي عزا، خود را در مصيبت آنان شريك مي سازيم و بر از دست دادن آن مظلومان حسرت مي خوريم و از ظلمي كه به آنان رفته است، ابراز انزجار مي كنيم و پيوند خويش را با اهداف و آرمان هاي آنان و پيروي خود از رفتار و منش آنان را اعلام مي داريم و بالاتر اين كه در پي آن هستيم تا عزا را به انتقام و گريه را به حق گيري براي آنان وصل كنيم.چنان اين گريه و عزاداري و اظهار همدردي فطري و ضروري است كه هيچ كس با تصوّر و تعقّل آن، نسبت به آن بي تفاوت نمي شود. و در برابر اين بداهت، شبهات هيچ گاه دوام نمي آورد.اگر بر امام حسين عليه السلام و مظلوميت او و ياران باوفايش نگرييم، بر چه چيزي بايد گريست. اگر بر ظلمي كه بر آن بزرگوار و يارانش در عاشوراي آنها رفته، و در حقيقت ظلم به همه بشريت است كه محروم از حسين عليه السلام شده است، نگرييم و فرياد دادخواهي و مظلوميت سر ندهيم، پس بر چه ظلمي فرياد كنيم.با اين همه تأكيد و سفارش معصومان عليهم السلام بر گريه و عزاداري براي سيّدالشهداعليه السلام شبهه هايي در اين باره مطرح شده اند كه مي بايد مورد بررسي قرار گيرند. ما در اين نوشتار به هفت

شبهه و پرسش پرداخته و آنها را مورد نقد و تحليل قرار مي دهيم.1. خدشه در روايات گريه و عزاداري و ثواب فراواني كه بر آن مترتّب است.طرفداران اين شبهه، در ترتّب چنين ثواب ارجمند و اوجمند بر گريه و عزاداري استبعاد مي كنند و در نتيجه يا اين روايات را نمي پذيرند و يا به توجيه و تأويل آن مي پردازند و به گونه اي ويژه، آن را تفسير مي كنند.در اين شبهه، ما به كلام آقاي سيّد هاشم معروف الحسني در كتاب الموضوعات في الآثار و الأخبار و نيز به كلام آقاي محمّد باقر بهبودي در پاورقي جلد 44 بحارالأنوار مي پردازيم. و متن كلام اين دو را آورده، به اختصار به آنها پاسخ مي دهيم.2. برپايي جشن و سرور براي شهادت، به جاي گريه و عزا و ماتم.اين شبهه، هم در كلام سيّد هاشم حدّاد، به نقل از آيت اللَّه سيّد محمّد حسين حسيني طهراني در كتاب روح مجرّد آمده است و هم در كلام سيّد بن طاووس قدس سره در مقدمه كتاب لهوف.البته آنچه در سخن سيّد هاشم حدّاد است، سخت تر و شديدتر است؛ ولي سيّد بن طاووس قدس سره لطيف تر و نرم تر مطرح ساخته است.سيد هاشم حدّاد گريه و عزا را كار مردم عوام دانسته و مي گويد: اگر اين عوام مي دانستند، جشن و سرور و شادماني مي كردند نه گريه و ماتم و عزا؛ كه اين، تعبير بسيار تندي است. ولي سيّد بن طاووس مي نويسد: اگر خداوند، به برپايي سوگواري براي سالار شهيدان امر نكرده بود، در پي شهادت آن حضرت جشن مي گرفتيم و به ابراز شادماني و سرور مي پرداختيم.ما متن سخن هر دو بزرگوار را مي آوريم و ملاحظات

خود را درباره آن مطرح مي سازيم.3. شيعه خودش امام حسين عليه السلام را كشته است و هم اكنون باز خودش بر اين كشته، مي گريد.4. ادامه عزا و ماتم و گريه به اين اندازه و تا اين حد، پسنديده نيست.5. چرا دهه عاشورا را عزاداري مي كنيد و پس از كشته شدن و گذشت سوم امام، ديگر اين موضوع خاتمه مي يابد.با اين كه عزاداري پس از كشته شدن بايد ادامه يابد. در اين باره متن كلام سيّد بن طاووس را از اقبال مي آوريم كه به شبهه و پاسخ آن پرداخته است.6. شما بايد در فكر انتقام گيري باشيد، چرا به جاي انتقام گريه مي كنيد؟7. ايراد به برخي از انواع عزاداري ها.اينها تعدادي از شبهات است كه به شبهه اول، دوم و پنجم به تفصيل مي پردازيم و پاسخ ديگر شبهات از آنها بدست مي آيد و تأكيد مي كنيم كه بايد در روايات وارده درباره عزاداري بيشتر نگريست، چرا كه نگاه روايات به عزاي حسيني چنان است كه راه را بر هر شبهه اي مي بندد.

شبهه 01

محققان و كارشناسان روايت و حديث، به خوبي مي دانند كه روايات گريه و عزا، چنان فراوان و گسترده است كه جاي هيچ گونه انكاري ندارد.از گريه انبيا گرفته تا فرشتگان، از آسمانيان كه اشكشان خشك نمي گردد تا زمينيان كه به جاي اشك خون مي گريند، از ابتداي آفرينش گرفته تا پايان دنيا و حتّي در آن سراي جاويد. روايات فراواني بر گريه آسمان و زمين، دريا و صحرا، حيوانات و ماهيان دريا دلالت دارد. خورشيد بر او گريسته و هر سنگي بر او خون مي گريد.روايات گسترده اي، دعوت به برپايي عزا نموده و امامان اهل بيت عليهم السلام ماتم عزا به پا

كرده اند و در سوگ از دست دادن سيّد شهيدان شديداً گريسته اند.حتّي جزع كه در مصيبت هاي بزرگ، مذموم و مكروه است و هميشه در مصيبت ها دعوت به صبر و شكيب مي شود و از جزع و بي تابي نكوهش مي گردد؛ ولي در مورد تنها اين مصيبت بزرگ از ما خواسته اند تا جزع و بي تابي كنيم.در روايت مسمع آمده كه امام به مسمع فرمود: آيا هم اكنون كه نمي تواني به زيارت حسين عليه السلام بروي، از او و ظلمي كه به او رفته، ياد مي كني؟ او مي گويد: آري. سپس امام مي پرسد: آيا جزع و بي تابي هم داري. مسمع مي گويد: آري، به خدا سوگند گريه مي كنم تا اين كه خانواده ام آثارش را بر من مي نگرند و از خوراك امتناع مي كنم تا اين كه اثرش بر چهره ام آشكار مي گردد.در اين جاست كه امام صادق عليه السلام مي فرمايد: خداوند، اشكت را مورد رحمت خويش قرار دهد. هشدار كه تو از كساني هستي كه در زمره اهل جزع بر ما محسوب مي شوند....بنابر اين، پذيرش اين روايات و عدم مناقشه سندي در آن، مورد اتّفاق همگان است و كسي نمي تواند اين مجموعه گسترده را ناديده بگيرد. البته در تفسير و تحليل اين روايات سخن گفته اند، گرچه محتوي و مفاد روايات هم روشن و واضح است و جاي هيچ گونه دغدغه اي را ندارد. نه مي توان از اين روايات، به برداشت غلطي دست زد و به تعبير ما از آن سوء استفاده كرد و نه مي توان اين روايات، را از بازگو كردن ارزش گريه و عزاداري انداخت.درباره روايات گريه و عزاداري - كه به تواتر رسيده و حتّي نيازي به بحث سندي در اين مجموعه از روايات نيست -، سه

نظر وجود دارد:1. نظري مشابه نظر آقاي معروف حسني، در كتاب الموضوعات في الآثار والأخبار، ص 170 و ص 173.وي اين روايات را در زمره روايات جعلي معرّفي مي كند و دليلش بر جعلي بودن، همان ثواب و پاداش بسياري است كه در روايات براي يك قطره گريه و يا تر شدن چشم، بيان گرديده است.استبعاد وي از ترتّب اين پاداش بزرگ، بر اين عمل كوتاه و ناچيز، دليلي است كه در جهت جعلي بودن اين روايات ارائه مي شود. متن كامل عبارات وي، در صفحات بعد خواهد آمد.2. نظري مشابه نظر آقاي محمّد باقر بهبودي در پاورقي بحارالأنوار، ج 44، ص 293.وي با تعبير تندي، نظر خود را به اين مضمون بيان مي دارد: جاهلان مي پندارند اين روايات، مطلق است و يك قطره گريه در هر زمان و در هر شرايطي، اين اندازه ارجمند است و لذا برخي منكر مي شوند و مدّعي وضع و جعل مي گردند. و برخي با چشم بسته مي پذيرند و باور مي كنند.آن گاه وي خودش اين نظر را مي پذيرد كه اصلاً اين روايات، اطلاق ندارد و چنين نيست كه گريه به طور مطلق، چنين پاداش بزرگي داشته باشد؛ بلكه گريه در شرايط سخت كه عنوان جهاد در راه خدا بر آن مترتّب است، چنين پاداشي را دارد ولي در شرايط عادي اصلاً از اين خبرها نيست. متن كامل كلام وي، در صفحات بعدي خواهد آمد.3. پذيرش اين روايات به طور مطلق و عدم تخصيص آن، به موردي كه شرايط سخت باشد. گرچه هر عبادتي با توجّه به شرايط، اوج و حضيضي پيدا مي كند ولي معنايش اين نيست كه در شرايط عادي مثلاً نماز از ارزش

بيفتد و يا در زمان جواني و قدرت، روزه بي ارزش گردد و يا با توانايي و مكنت، حج ارجمندي نداشته باشد. نه چنين نيست؛ همه عبادات از ارزش و ارجمندي والايي برخوردارند. البته شرايط ويژه، اين ارجمندي را به اوج مي رساند.به اين شكل گريه و عزاي امام حسين عليه السلام همان ارجمندي را دارد. گرچه در شرايط سخت ارجمندي اش مضاعف مي گردد و غفلت هميشه از اين جهت مي شده كه ارزش عقيده و اعتقاد ناديده گرفته شود. و يا بعضي گويا نمي توانند بين عقيده درست و عمل نادرست جمع كنند و چنين مي پندارند كه هر كس عقيده اش درست بود، حتماً همه رفتار و كردارش درست خواهد شد با اين كه چنين نيست.هر كس كه به زندگي شخصي خود بنگرد، خطاها و لغزش هاي فراواني را در خود سراغ دارد كه همه با عقيده او جمع شده اند. هم به خدا اعتقاد داريم و هم در مواقع بسياري، لغزش هاي بزرگ و كوچكي از او سر مي زند؛ گويا كه خدا را نمي شناسد.بنابر اين بايد به دو جهت بسيار توجّه كرد:الف - ارزش عقيدهما عقيده را جزو عمل نمي دانيم با اين كه عقيده خوب، خود ارزش والايي دارد. كسي كه امام حسين عليه السلام را در اين ميان شناخته و قلباً به او گرايش دارد. اين ارزش بزرگي است، گرچه اين فرد به دلايلي آلوده به گناهان بسيار مي باشد.كسي كه پيامبران را دوست دارد و امير المؤمنين عليه السلام را به عنوان حجّت و نماينده خدا در زمين مي شناسد و از دشمنان آنان بيزاري مي جويد و به دلايلي آلوده به گناهاني گشته است، ارزش اين فرد بسيار است و گاه تا جايي است كه مي توان

گفت: عقيده خوبش بر تمام كارهاي بدش ترجيح دارد و آنها را تحت الشعاع خود قرار مي دهد (دقت شود).ب - بعضي مي گويند: كسي كه عقيده اش خوب است، گناه نمي كند. آري، عقيده خوب، آن هم در درجات بالا چنين پيامدي را دارد؛ ولي عقيده هاي خوب در درجات پايينش كه بسياري دارند، چنين پيامد جدّي را ندارد؛ بلكه گاه گاه با گناه و گاه بسيار با گناه جمع مي شود.فردي است امير المؤمنين عليه السلام را شناخته و حتّي انتخاب كرده ولي به دلايل شرايط محيطي و نفسي خود، به گناهاني آلوده است. چنين افرادي بسيارند.ما همه مي خواهيم كه حق، حاكم باشد و راه بر گناه بسته شود و در ارتباط با فرهنگ ما و جامعه بيشتر كار شود و زمينه دستيابي به مصونيت برتر برايمان حاصل گردد.ولي از آن جا كه حق در جهان حاكم نيست و باطل اكثر ميدان ها را تسخير كرده و اهل باطل آنها را زير پا دارند. و ما در اقليت هستيم لذا نمي توانيم آن گونه كه عقيده داريم پاك بمانيم. و آلودگي هاي بسياري برايمان پديد مي آيد. اين آلودگي هاي ما كاملاً متفاوت از آلودگي هاي دشمنان ماست.آنان خواسته و رسيده اند، ما ناخواسته مبتلاي به آن شده ايم. و لذاست كه شايد در برخي از روايات، شيعه آلوده به گناه بر ديگراني كه حتّي به گناه آلوده نيستند، ترجيح داده شده اند و بالاتر حتّي گناه اينان را به پاي آنان گرفته اند.اينها اشاره به همان حقيقتي دارد كه ما به اجمال در اين جا به آن پرداختيم (دقّت كنيد).بنابر اين دلدادگي و گريه و عزاداري، پذيرش امام حسين عليه السلام و راه او و دفاع از ياد و نام امام

حسين كاملاً ارزشمند است در هر شرايطي.البته گاه گريه و عزا كم كم چيزي دروغي مي شود و فريبكاري محسوب مي گردد. چنين گريه و عزايي بي ارزش است؛ ولي اگر درصد راستي و درستي مطلوب را داشته باشد، گرچه شخصي آلوده است، موجب مي گردد كه پاك گردد و بسياري از آلودگي هايش كم كم، كم رنگ گردد. آن گونه كه مشاهده مي شود.و كوتاه سخن اين كه اين نقطه سپيد و روشن در قلب يك فرد، بسيار ارزشمند است و مي تواند همه بدي ها را محو سازد.

شبهه 02

آقاي سيد محمّد حسين حسيني طهراني قدس سره درباره استادش جناب حاج سيّد هاشم موسوي حدّاد قدس سره چنين مي آورد:در تمام دهه عزاداري، حال حضرت حدّاد بسيار منقلب بود، چهره سرخ مي شد و چشمان درخشان و نوراني، ولي حال حزن و اندوه در ايشان ديده نمي شد، سراسر ابتهاج و مسرّت بود.مي فرمود: چقدر مردم غافلند كه براي اين شهيد جان باخته غصّه مي خورند و ماتم و اندوه به پا مي دارند؟ صحنه عاشورا، عالي ترين مناظر عشق بازي است و زيباترين مواطن جمال و جلال الهي و نيكوترين مظاهر اسماي رحمت و غضب، و براي اهل بيت عليهم السلام جز عبور از درجات و مراتب و وصول به اعلي ذروه حيات جاويدان، و منسلخ شدن از مظاهر، و تحقّق به اصل ظاهر، و فناي مطلق در ذات احديت، چيزي نبوده است.تحقيقاً روز شادي و مسرت اهل بيت عليهم السلام است؛ زيرا روز كاميابي و ظفر و قبولي ورود در حريم خدا و حرم امن و امان اوست. روز عبور از جزئيت و دخول در عالم كلّيت است. روز پيروزي و نجاح است. روز وصول به مطلوب غايي و هدف اصلي

است. روزي است كه گوشه اي از آن را اگر به سالكان و عاشقان و شوريدگان راه خدا نشان دهند، در تمام عمر از فرط شادي مدهوش مي گردند و يكسره تا قيامت برپا شود، به سجده شكر به رو در مي افتند.حضرت آقاي حدّاد مي فرمود: مردم خبر ندارند و چنان محبّت دنيا چشم و گوش شان را بسته كه بر آن روز تأسف مي خورند، و همچون زن فرزند مرده مي نالند! مردم نمي دانند كه همه آنها فوز و نجاح و معامله پربها و ابتياع اشياي نفيسه و جواهر قيمتي در برابر خزف بوده است. آن كشتن مرگ نبود، عين حيات بود. انقطاع و بريدگي عمر نبود، حيات سرمدي بود.مي فرمودند: شاعري وارد بر مردم حلب گفت:گفت: آري، ليك گو دور يزيد كِيْ بُد است آن غم، چه دير اين جا رسيدچشم كوران آن خسارت را بديد گوش كرّان اين حكايت را شنيددر دهه عاشورا حضرت آقاي حدّاد بسيار گريه مي كردند ولي همه اش گريه شوق بود و بعضي اوقات از شدّت وجد و سرور چنان اشك هايشان متوالي و متواتر مي آمد كه گويي ناوداني است كه آب رحمت باران عشق را بر روي محاسن شريفشان مي ريزد. چند بار از روي كتاب مولانا محمّد بلخي رومي، اين اشعار را با چه صوت و آهنگ دل نوازي مي خواندند كه هنوز كه هنوز است، آن صدا و آن آهنگ و آن اشك هاي سيلاب وار در خاطره مجسّم، و تو گويي اينك حدّاد است كه در برابر نشسته و كتاب مثنوي را در دست دارد.آن گاه آقاي حسيني طهراني كامل اشعار مثنوي را درباره آن شاعري كه بر مردم حلب وارد شد و مردم را در حال عزاداري ديد و...

آورده است.سيد بن طاووس قدس سره در كتاب لهوف پس از مقدّمه اي كوتاه مبني بر اين كه خداوند بر بندگانش تجلّي مي كند، آنان را از دنيا، پاك مي سازد و سرورهاي معنوي را برايشان فراهم مي سازد، و اين برخورد با جمعي از بندگان، به آن جهت است كه اينان پذيرش الطاف الهي را در خود پديد آورده و شايسته اين توجّه الهي شده اند. در نتيجه خداوند نمي خواهد كه اين انسان ها عمرشان را بيهوده سپري كنند؛ بلكه آنان را توفيق دهد تا به بهترين كارها بپردازند تا جايي كه از غير خدا دل ببرند و تنها رضاي او را طلب كنند.اينان را مي بيني كه چون كساني كه قيامت را پذيرفته اند شادند و بيمي در آنان مشاهده مي كني كه ترس از ديدار برايشان رقم زده است.اينان پيوسته مشتاق چيزي هستند كه آنان را به مراد و مقصود خدا نزديك سازد و بر پايه ميل الهي و آن گونه كه او مي خواهد ورود و خروج داشته باشند.اينان گوش به شنيدن اسرار حق داده اند و دل به شيريني ياد حق سپرده اند و خداوند هم به اندازه پذيرش اينان، به آنان توجّه و محبّت دارد.هر چه آنان را از خدا باز دارد و يا دور سازد، از نظر اينان كوچك و خوار و بي مقدار است. و تنها از انس با خدا بهره مندند.اينان اگر ببينند كه زندگي و ماندنشان، مانع از پيگيري خواسته هاي الهي است، لباس بقا را از تن در آورند و درهاي ديدار با خدا را با بذل جسم و جان بكوبند و خود را به شمشيرها و نيزه ها بسپارند. و كربلايي ها به اين مقام بلند رسيدند تا آن جا كه براي درك

شهادت از يكديگر سبقت مي گرفتند.آن گاه سيّد بن طاووس نظر خود را بدين شكل بيان مي دارد:ولولا امتثال أمر السنّة والكتاب في لبس شعار الجزع والمصاب لأجل ما طمس من أعلام الهداية واُسّس من أركان الغواية وتأسّفاً علي ما فاتنا من تلك السعادة وتلهّفاً علي أمثال تلك الشهادة وإلّا كنّا قد لبسنا لتلك النعمة الكبري أثواب المسرّة والبشري.وحيث في الجزع رضي لسلطان المعاد و غرضاً لأبرار العباد فها نحن قد لبسنا سربال الجزوع وأنسنا بإرسال الدموع وقلنا للعيون جودي بتواتر البكاء و للقلوب جدّي جدّ ثواكل النساء.فإنّ ودائع الرسول صلي الله عليه وآله الرؤوف اُبيحت يوم الطفوف ورسوم وصيّته بحرمه وأبنائه طمست بأيدي اُمّته وأعدائه؛و اگر نبود امتثال دستور قرآن و سنّت، درباره پوشيدن شعار بي تابي و مصيبت زدگي چون نشانه هاي هدايت محو شده و پايه هاي گمراهي استوار شده و به دليل حسرت بر فوت سعادت، از ما و اندوه و سوز بر چنين شهادتي (ما چنين نمي كرديم) و به پاس اين نعمت بزرگ، لباس هاي شادي و بشارت بر تن مي نموديم ولي چون در جزع و بي تابي خشنودي مالك قيامت (خداوند) و منظور پاكان از بندگان است. هم اكنون ما لباس بي تابي ها را بر تن مي پوشيم و با فرو ريختن اشك هايمان انس مي گيريم و به چشمانمان مي گوييم كه پيوسته گريه كنيد و به دل هايمان مي گوييم چون زنان فرزند مرده در ناله و نوحه بكوشيد؛ چرا كه امانت هاي پيامبر رؤوف در روز طفّ مباح شمرده شده و خطوط وصيت او درباره حرم و فرزندانش با دست هاي امّت و دشمنانش از بين رفت.آن گاه سيّد بن طاووس به مصائب سيّدالشهدا اشاره مي كند و از كشته شدن ايشان به آن شكل فجيع

ياد مي كند. و مي نويسد: كاش فاطمه عليها السلام و پدرشان بودند و مي ديدند كه....سپس مردم روشن ضمير را مخاطب قرار مي دهد و از آنان مي خواهد كه از اين كشتگان ياد كنند و بر عزيز پيامبر صلي الله عليه وآله و زهرا عليها السلام ناله و نوحه سر دهند....وي در ادامه با خطاب به وفاداران نسبت به خاتم پيامبران مي نويسد: چرا با پيامبر در گريه همراهي نمي كنيد و مخاطبان را سوگند مي دهد كه با حضرت زهرا عليها السلام در گريستن بر فرزندش هم نوحه شويد تا به پاداش كسي كه با آنان همراهي كرده است، دست يابيد.آن گاه به روايتي درباره فضيلت گريستن، گرياندن و حتّي تباكي اشاره مي كند.در پاسخ به اين شبهه گفتني است:كشته شدن سالار شهيدان و اهل بيت باوفا و ياران فداكار آن حضرت چون سكّه اي است كه دو رو دارد. براي آنان همه اش قرب، وصال، سرور و شادماني است. آنان با شهادت و شكسته شدن به خواسته هاي الهي خويش رسيده اند و مقامي يافته اند كه جز با شهادت بدان نمي رسيده اند. ولي براي ما كه آنان را از دست داده ايم و شاهد آن فاجعه سخت و ناگوار بوده ايم، غم و سوگ و عزا و گريه است.اين، دو روي سكّه است. لذا در زيارت عاشورا مي خوانيم كه بأبي أنت واُمّي لقد عظم مصابي بك، پدر و مادرم به فدايت كه مصيبت شما بر ما بزرگ و سخت است.و به بيان ديگر كه صعصعه هم درباره شهادت امير المؤمنين عليه السلام گفت: دنيا با فقدان شما تاريك مي گردد؛ ولي آخرت با نور شما روشن مي شود.و ما زمينيان بر اين فقدان مي گرييم. به علاوه كه اين فقدان همراه

با خشونت دشمن و رفتار وحشيانه اي است كه قلب انسان را كباب مي كند.در اين جا بد نيست در پاسخ به اين شبهه، از سخن حسيني طهراني مدد بگيريم. وي براي توجيه رفتار و گفتار استادش سيّد هاشم حدّاد در رابطه با عزاي حسيني چنين مي نويسد:بايد دانست كه: آنچه را كه مرحوم حدّاد فرموده اند: حالات شخصي ايشان، در آن اوان بوده است كه از عوالم كثرت عبور نموده و به فناي مطلق في اللَّه رسيده بودند و به عبارت دگر: سفر الي اللَّه به پايان رسيده؛ اشتغال به سفر دوم كه في اللَّه است، داشته اند. همان طور كه در احوال ملّاي رومي در وقت سرودن اين اشعار و احوال آن مرد شاعر شيعي وارد در شهر حلب نيز بدين گونه بوده است؛ و از درجات نفس عبور كرده در حرم عزّ توحيد و حريم وصال حق متمكّن گرديده اند.امّا ساير افراد مردم كه در عالم كثرت گرفتارند و از نفس برون نيامده اند، حتماً بايد گريه و عزاداري و سينه زني و نوحه خواني كنند تا بدين طريق بتوانند راه را طي كنند، و بدان مقصد عالي نائل آيند. اين مجاز قنطره اي است براي آن حقيقت همچنان كه در روايات كثيره مستفيضه، ما را امر به عزاداري نموده اند تا بدين وسيله، جان خود را پاك كنيم و با آن سروران در طيّ اين سبيل هم آهنگ گرديم.و تازه وقتي كه اسفار اربعه طي شد، از لوازم بقاء باللَّه بعد از مقام فناء في اللَّه متشكّل شدن به عوالم كثرت و حق هر عالم را كما هو حقّه رعايت نمودن است كه با خداوند در عالم خلق بودن و متّصف به صفات خلقي در عين

وحدت ربوبي گرديدن كه هم عشق است و هم عزا. هم توحيد است و هم كثرت. چنان كه عين خود اين حالات در حضرت آقاي حدّاد در اواخر عمر مشاهده مي شد كه پس از مقام فناي صرف و تمكّن در تجرّد داراي مقام بقا بوده اند. توأم با همان عشق شديد، در مجالس سوگواري، گريه و عزاداري ناشي از سوز دل و رقّت قلب از ايشان مشهود بود.خود حضرت سيّدالشهدا عليه السلام هم به حضرت سكينه دختر عزيزشان فرمودند: لا تحرقي قلبي بدمعك حسرة مادام منّي الروح في جثماني؛ قلب مرا با سرشكت آتش نزن. اين سرشكي كه از روي حسرت مي ريزد، تا وقتي كه جان در بدن دارم.و به عبارت مختصر و كوتاه: داستان كربلا، داستان بسيار غامض و پيچيده اي است عيناً مانند سكه دو رو يك روي آن عشق و شور و نيل و فوز حضرت سيّدالشهدا عليه السلام مي باشد به آن عوالم و روي ديگر آن غصه و اندوه و عذاب و شكنجه و گريه مي باشد. امّا كسي مي تواند آن روي سكه را تماشا كند كه اين رو را ديده و تماشا كرده و از آن عبور نموده باشد لمثل هذا فليعمل العاملون.لفظ فنا بيشترين لفظي بود كه بر زبان حدّاد عبور مي كرد و هيچ چاره و گريزي را بالاتر از فنا نمي ديد و رفقاي خود را بدان دعوت مي نمود. [8] .درباره گفته سيّد هاشم حدّاد و بيان حسيني طهراني در توجيه سخن حدّاد، ما علاوه بر توصيه به دقّت در بيان حسيني طهراني، تنها به اين نكته اشاره مي كنيم كه گريه بر مظلوم، آن هم مظلومي چون سالار شهيدان و همراهان به خون

غلطان وي هميشه تا قيامت و براي همه تا همه مراحل پسنديده و الزامي است.و تنها يك نگاه به گفته حضرت مهدي سلام اللَّه عليه در زيارت ناحيه، كافي است كه ما را با حقيقت امر آشنا سازد، بنگريد:... فلأندبّنك صباحاً ومساءً ولأبكينّ عليك بدل الدموع دماً حسرة عليك وتأسّفاً علي مادهاك وتلهّفاً حتّي أموت بلوعة المصاب وغصّة الاكتياب.و يا جمله حضرت رضا عليه السلام كه: إنّ يوم الحسين أقرح جفوننا وأسبل دموعنا وأذلّ عزيزنا بأرض كرب وبلاء أورثتنا الكرب والبلاء إلي يوم الانقضاء فعلي مثل الحسين فليبك الباكون....و بقيه توجيه ها براي بسياري مفهوم نيست؛ لذا نيازمند آن كه به جواب آن بپردازيم، نيست.گريه و عزاداري بر سالار شهيدان و توجّه به مصيبت از دست دادن آن سرور و مصائب آن حضرت، چيزي نيست كه با اين گفته ها مورد خدشه قرار گيرد.در پايان گفتني است كه كلام سيّد بن طاووس هم گرچه لطيف تر و نرم تر بيان شده است ولي روح همان گفته سيّد هاشم حدّاد است و ظاهراً بايد هر دو روي سكّه را حتّي به چند معني كه متصوّر است، ديد و از هيچ سو غفلت نورزيد.البته ما گاه مي خواهيم شخص را متوجّه يك روي ديگر سكه كنيم مي گوييم اگر درست به آن روي ديگر توجّه شود، اين رو مثلاً ناديده گرفته مي شود ولي هر دو رو مهم است و بايد ملحوظ باشد.در اين زمينه بيش از اين بايد كار كرد.

شبهه 03 - گفتار سيد هاشم معروف الحسني

وي، نظر خود را چنين اعلام مي دارد:وقد أمعن القصّاص والوعّاظ في الكذب علي الرسول فنسبوا إليه وعوداً وأقوالاً في الزهد في الدنيا وفضل البلاء والفقر والمرض والجوع والأيّام والساعات والأذكار والأدعية وأسرفوا في عرضهم

للمكافاة التي يلقاها الإنسان إذا صلّي ركعتين في بعض الليالي أو الأيّام أو صام يوماً أو أكثر من بعض الشهور أو سعي لزيارة بعض الأولياء والأتقياء فأعطوه علي كلّ ركعة مئات القصور وآلاف الحور والولدان والأثاث المصنوع من الزبرجد والياقوت والمرجان وعلي كلّ يوم صامه أو خطوة مشاها إلي زيارة وليّ أو عيادة مريض آلاف الحسنات وأسقطوا عنه آلاف السيّئات وكان له أجر ألف حاج وألف معتمر وثواب من صبر وأحسن عملاً كأيّوب وأمثاله من النبيّين والصدّيقين كما جاء في بعض المرويّات وفرشوا له طريق الجنّة بالورود والرياحين حتّي ولو لم يفعل بعد ذلك من الطاعات شيئاً بل وحتّي لو فعل المنكرات كما تصرّح بذلك بعض مرويّاتهم.قصّه گويان و واعظان، بسيار بر رسول خدا دروغ بسته اند و به پيامبر صلي الله عليه وآله وعده ها و گفته هايي را درباره زهد در دنيا و فضيلت بلا، فقر، مرض، گرسنگي، روزها، ساعت ها، ذكرها و دعاها نسبت داده اند.و در مورد پاداش و جزايي كه انسان به آن مي رسد، اگر دو ركعت نماز در برخي از شب ها يا روزها بخواند، و يا يك روز يا بيشتر را از برخي ماه ها روزه بدارد و يا براي زيارت برخي از اوليا و اتقيا برود، اسراف و زياده روي كرده اند. به آن شخص، بر هر ركعتي صدها كاخ و هزارها حوريه و پسران بهشتي و اثاثيه بافته شده از زبرجد و ياقوت و مرجان داده اند و بر هر روز و يا هر گامي كه تا زيارت ولي خدا يا عبادت كردن يك مريض بر مي دارد، هزارها حسنه داده و از او هزارها گناه را ساقط نموده اند و براي او پاداش هزار حاجي و هزار

عمره كن و پاداش كساني كه صبر كرده اند و كار نيكو انجام داده اند چون ايّوب و مانند او از پيامبران و صدّيقان داده اند.آن گونه كه در بعضي از روايات آمده است و راه بهشت را براي او با گل ها و رياحين فرش كرده اند، حتّي اگر بعد از آن عمل، هيچ طاعتي انجام ندهد و يا حتّي اگر كارهاي گناه و منكر را مرتكب گردد، آن گونه كه برخي از رواياتشان بدان تصريح مي كند.سپس وي در اين باره مي نويسد:وجاء في تفسير علي بن ابراهيم انّ الامام جعفر بن محمّد قال: من ذكرنا أو ذكرنا عنده فخرج من عينيه دمع مثل جناح البعوضة غفر اللَّه له ذنوبه ولو كانت مثل زبد البحر إلي غير ذلك من المرويّات التي سنعرض بعضها حسب المناسبات في الفصول الآتية من هذا الكتاب؛ [5] .و در تفسير علي بن ابراهيم آمده است كه امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: هر كس كه ما را ياد كند و يا از ما نزد او ياد شود و از دو چشمش، اشكي چون بال پشه بيرون آيد، خداوند گناهانش را مي آمرزد گرچه چون كف دريا باشد.و ديگر رواياتي كه برخي از آنها را در فصول آينده اين كتاب [الموضوعات في الآثار والأخبار]، بر حسب مناسبت ها مي آوريم.وي در چند صفحه بعد چنين ادامه مي دهد:... وفي الوقت ذاته ربمّا يحذّر السامع عن العمل ويبعث في نفسه روح الاتّكال علي الثواب الموعود به عند ما يسمع انّ الدمعة التي لا تزيد عن جناح بعوضة إذا خرجت من عينه حزناً علي ما أصاب أهل البيت عليهم السلام يغفر اللَّه له بسببها جميع ذنوبه ولو كانت مثل زبد البحر كما جاء في

رواية علي بن إبراهيم عن الإمام جعفر بن محمّد عليه السلام...؛ [6] ... و در عين حال، چه بسا شنونده را نسبت به عمل تحذير مي كند و روح تكيه بر پاداش وعده داده شده را در او بر مي انگيزد. آن زمان كه مي شنود يك قطره اشك كه بيش از يك بال پشه نيست اگر از چشمش از روي اندوه بر مصائب اهل بيت عليهم السلام بيرون آيد، خداوند به سبب آن يك قطره، همه گناهانش را مي آمرزد، گرچه به اندازه كف دريا باشد، آن گونه كه در روايت علي بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام آمده است.

شبهه 04 - گفتار بهبودي

او نظر خود را در اين باره بدين شكل بيان مي دارد:توهّم الجهّال أنّ لهذه الأحاديث اطلاقاً يشمل كلّ ظرف وزمان فأنكرها بعض أشدّ الإنكار وقال لو صحّ هذه الأحاديث لاتي علي بنيان المذهب وقواعده ولأديّ إلي تعطيل الفرائض والأحكام وترك الصلاة والصيام كما نري الفسّاق والفجّار يتّكلون في ارتكاب السيّئات والاقتحام في جرائمهم الشنيعة علي ولاء الحسين ومحبّته والبكاء عليه من دون أن ينتهوا عن ظلمهم وغيّهم واعتسافهم.فليس هذه الأحاديث إلّا موضوعة من قبل الغلاة دسّهم في أخبار أهل البيت ترويجاً لمرامهم الفاسد ومسلكهم في أنّ ولاء أهل البيت إنّما هو محبّتهم لا الدخول تحت سلطانهم وأمرهم ونهيهم علي ما هو الصحيح من معني الولاية.وبعضهم الآخر الذين يروون الحديث ولا يعقلون فيه ولا يتدبّرون أخذ بالإطلاق وادّعي أنّ «من بكي علي الحسين أو أبكي أو تباكي فله الجنّة» حتّي في زماننا هذا وعصرنا كائناً من كان ثمّ شد علي المنكرين بأنّهم كفروا وخرجوا عن المذهب ولم يعرفوا الأئمة حقّ معرفتهم و... ثم إذا ألزم بالاشكال أخذ في تأويل

الأحاديث وأخرجها عن معانيها ومغزاها او سرد في الجواب بعض الاقاصيص والرؤي.والحقّ أنّ هذه الأحاديث بين صحاح وحسان وضعاف مستفيضة بل متواترة لا تتطرّق إليها يد الجرح والتأويل لكّنها صدرت حينما كان ذكر الحسين والبكاء عليه وزيارته ورثاؤه وإنشاد الشعر فيه إنكاراً للمنكر ومجاهدة في ذات اللَّه ومحاربة مع أعداء اللَّه بني اُمية الظالمة الغشوم وهدماً لأساسهم وتقبيحاً وتنفيراً من سيرتهم الكافرة بالقرآن والرسول ولذلك كانت الأئمّة عليهم السلام يرغبون الشيعة في تلك الجهاد المقدّس بإعلاء كلمة الحسين وإحياء أمره بأيّ نحو كان بالرثاء والمديح والزيارة والبكاء عليه وفي مقابلهم بنو اُميّة تعرج علي إماتة ذكر الحسين ويمنع من زيارته ورثائه والبكاء عليه فمن وجد ويفعل شيئاً من ذلك أخذوه وشردوه وقتلوه وهدموا داره ولأجل تلك المحاربة القائمة بين الفريقين، انصار الدين وأنصار الكفر أباد المتوكل قبر الحسين وسوّاه مع الأرض وأجري الماء عليه ليطفئ نور اللَّه واللَّه متمّ نوره ولو كره الكافرون.فمن كان يبكي علي الحسين أو يرثيه أو يزوره في ذاك الظرف لم يكن فعله ذلك حسرة وعزاء وتسلية فقط بل محاربة لأعداء الدين وجهاداً في سبيل اللَّه مع ما يقاسونه من الجهد والبلاء والتشريد والتنكيل فحقّ علي اللَّه أن يثيب المجاهد في سبيله ويرزقه الجنّة بغير حساب.ذلك بأنّهم لا يصيبهم ظمأ ولا نصب ولا مخمصة في سبيل اللَّه ولا يطاؤن موطئاً يغيظ الكفّار ولا ينالون من عدوّ نيلاً إلّا كتب لهم به عمل صالح إنّ اللَّه لا يضيع أجر المحسنين.ففي مثل ذاك الزمان - كما رأينا قبل عشرين سنة في إيران - لم يكن ليبكي علي الحسين وينشد فيه الرثاء إلّا كلّ مؤمن وفي أهل التقوي واليقين لما في ذلك من العذاب

والتنكيل لاكلّ فاسق وشارب حتّي يستشكل في الأحاديث.بل كان هؤلاء الفسّاق - في ذاك الظرف - مستظهرين بسلطان بني اُمية منحازين إلي الفئة الباغية يتجسّسون خلال الديار ليأخذوا علي أيدي الشيعة ويمنعوهم من إحياء ذكر الحسين كما اقتحموا دار أبي عبداللَّه الصادق بعد ما سمعوا صراخ الويل والبكاء من داره عليه السلام.وأمّا في زمان لا محاربة بين أهل البيت وأعدائهم كزماننا هذا فلا يصدق علي ذكر الحسين والبكاء عليه عنوان الجهاد كما أنّه لا يلقي ذاكر الحسين إلّا الذكر الجميل والثناء الحسن بل يأخذ بذلك أجرة والباكي علي الحسين يشرف ويكرم ويقال له قدمت خير مقدم ويقدح إليه ما يشرب ويتفكّه.فحيث لا جهاد في البكاء عليه فلا وعد بالجنّة وحيث لا عذاب ولا نكال ولا خوف نفس فلا ثواب كذا وكذا فليبك الفسقة الفجرة أنّهم مأخوذون بسيئي أعمالهم انّ اللَّه لا يخدع عن جنّته وليميز الخبيث من الطيب ويجعل الخبيث بعضه علي بعض فيركمه جميعاً فيجعله في جهنّم اولئك هم الخاسرون؛ [7] جاهلان مي پندارند كه اين روايات گريه و عزاداري، اطلاق دارد و هر زمان و شرايطي را شامل مي شود. در نتيجه، برخي اين روايات را با شديدترين شكل انكار كرده اند و گفته اند: اگر اين روايات درست باشد، اساس مذهب و پايه هاي آن از بين مي رود و به تعطيل احكام و واجبات و نيز ترك نماز و روزه مي انجامد، آن گونه كه مي بينيم.و فاسقان و فاجران براي انجام گناهان و فرو رفتن در كارهاي زشتشان بر ولاي امام حسين، دوستي و گريه بر او تكيه مي كنند بي آن كه از ستم، گمراهي و انحرافشان دست بكشند.بنابر اين، اين روايات تنها از سوي غاليان جعل گرديده و آنان اين

روايات را براي ترويج از مرام فاسد و مسلكي كه دارند وضع كرده و در روايات ما داخل كرده اند. مسلكشان همان است كه ولاي اهل بيت عليهم السلام تنها به معناي دوستي آنان است نه خويش را زير نفوذ و ولايت آنان قرار داده و خود را تسليم اوامر و نواهي آنان نمودن كه اين معناي درست ولايت اهل بيت عليهم السلام است.و برخي ديگر كه روايت را نقل مي كنند، ولي در آن نمي انديشند و تدبّر نمي كنند، اينان اطلاق روايات گريه و عزاداري را مي گيرند و ادّعا مي كنند كه هر كس بر امام حسين بگريد يا بگرياند و يا حتّي خودش را به گريه بزند، بهشت براي او ثابت است. حتّي در زمان ما و هر كس كه باشد، اينان بر منكران اين روايات سخت حمله مي كنند و مي گويند كه آنان كافرند، از مذهب بيرون رفته اند و آن گونه كه شايسته امامان است، آنان را نمي شناسند و....و هر زماني كه در برابر اين اشكال گير مي كنند و مي مانند، شروع به تأويل روايات مي كنند و آنها را از معاني و محتوا مي اندازند و يا اين كه در پاسخ، بعضي از قصّه ها و خواب ها را بازگو مي كنند. ولي حق آن است كه اين روايات كه هم صحيح و هم حسن و هم ضعيف، در آن است در حدّ استفاضه و بلكه متواتر هست و دست ردّ و تأويل بدان راه نمي يابد.امّا صدور اين روايات در زماني است كه ياد امام حسين عليه السلام و گريه بر او و زيارت و خواندن شعر براي ايشان، انكار منكر و مجاهده در راه خدا و جنگ با دشمنان خدا يعني بني اميه ستمگر بود

و اين ياد و گريه، پايه هاي حكومت بني اميه را منهدم مي ساخت و موجب تقبيح و منفور ساختن روش كفر آميز آنان به قرآن و پيامبرصلي الله عليه وآله بود.و بر همين اساس بود كه امامان عليهم السلام، شيعه را به شركت در اين جهاد مقدّس با بالا بردن نام حسين و احياي امر حسين به هر شكل كه بود، چه با مرثيه سرايي يا مديحه سرايي و يا زيارت و گريه، ترغيب مي كردند.و در برابر اهل بيت عليهم السلام، بنو اميّه مي خواستند تا ياد حسين را از بين ببرند و از زيارت، مرثيه خواني و گريه بر حسين باز دارند و لذا هر كس را مي ديدند كه به يكي از از اين كارها دست مي زند، او را مي گرفتند، تبعيد مي كردند، مي كشتند و خانه اش را خراب مي نمودند.و روي همين جنگ استوار ميان دو گروه ياران دين و ياران كفر متوكل قبر امام حسين را از بين برد و آن را با زمين صاف كرد و آب را بر آن روان نمود تا نور خدا را خاموش سازد؛ ولي خداوند نورش را تمام مي كند، گرچه كافران نخواهند.پس هر كس كه بر امام حسين عليه السلام بگريد يا مرثيه بخواند يا او را در آن شرايط زيارت كند، كار وي تنها اظهار حسرت و عزا و تسليت نيست؛ بلكه جنگ با دشمنان خدا و جهاد در راه خدا محسوب مي شود، با توجّه به رنج و بلا و تبعيد و تعذيبي كه مي بينند. لذا بر خداوند است كه به مجاهد در راه خود پاداش دهد و او را بي حساب بهشتي سازد.اين به خاطر آن است كه هيچ تشنگي، خستگي و گرسنگي

در راه خدا به آنان نمي رسد و هيچ گامي كه موجب خشم كافران مي شود، بر نمي دارند و ضربه اي از دشمن نمي خورند، مگر اين كه به خاطر آن، عمل صالحي براي آنان نوشته مي شود؛ زيرا خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمي كند.پس در چنين زماني - كه ما بيست سال پيش در ايران ديديم - تنها مؤمنان باوفا اهل تقوي و يقين بر حسين مي گريند و مرثيه براي او مي خوانند چون در مرثيه و گريه بر او شكنجه و تعذيب است نه هر فاسق و شرابخواري تا به روايات اشكال وارد شود.بلكه آن فاسقان - در آن شرايط سخت - از قدرت بني اميه كمك مي گيرند و به آن ستمگران مي پيوندند و در شهرها جاسوسي مي كنند تا شيعيان را بگيرند و آنان را از احياي ياد حسين باز دارند، آن گونه كه در خانه امام صادق عليه السلام پس از آن كه صداي گريه و واويلا را شنيدند، ريختند.ولي در زماني كه ميان اهل بيت و دشمنانشان جنگي نيست؛ چون اين زمان ما، در اين مورد عنوان جهاد بر ياد امام حسين عليه السلام و گريه بر امام حسين تطبيق نمي كند. آن گونه كه با ذاكر امام حسين عليه السلام جز با ياد نيك و ستايش نيك برخورد نمي شود. بالاتر كه براي ياد و گريه مزد هم مي گيرد و گريه كننده بر امام حسين عليه السلام مكرّم و معزّز است و به او مي گويند: خوش آمدي و به او نوشيدني و ميوه تعارف مي كنند.و چون در گريه بر امام حسين عليه السلام جهاد نيست، ديگر وعده بهشت نخواهد بود و چون شكنجه و رنج و ترس از كشته شدن نيست، ديگر

ثواب هاي چناني نخواهد بود.بنابر اين فاسقان فاجر بگريند آنان در برابر كارهاي بدشان مؤاخذه مي شوند؛ چرا كه خداوند را درباره بهشتش نمي توان فريب داد و بايد كه پليد از پاك جدا گردد و خداوند پليدها را روي هم جمع كند و در جهنّم قرار دهد و اينان زيانكاران اند.پاسخ هاي كوتاه به عدم پذيرش روايات گريه و عزاداري و يا پذيرش مشروط آن1. در زمان هاي سخت، گاه بسياري از اهل تقوي هم جا مي زنند و عقب مي كشند. آيا اين دليل مي شود كه گريه آنان هم بي ارزش است؟2. در زمان هاي سخت، گاه برخي از همان فسّاق به اصطلاح شما ممكن است پايدار بمانند و دست از عزاي امام حسين عليه السلام برندارند و حتّي در اين راه كشته شوند.شما آيا آن روايات را در حقّ اينان جاري مي دانيد يا چون فسق مرتكب شده اند ديگر مشمول آن روايات نيستند.3. گريه دروغين بر سيّدالشهدا نتيجه اي ندارد؛ ولي اگر كسي به راستي بر سيّدالشهدا بگريد چرا كه به آن امام خوبان ستم رفته است و مظلوميت او را فرياد كند ولي در كنار گريه آلوده به گناه باشد آن گونه كه اكثر ما هستيم، گمان نمي كنم كه براي گريه اش مشكلي پديد آيد.4. اگر خداوند باب توبه را باز كرد و يا شفاعت دستگير مؤمنان در قيامت خواهد شد، اين موجب جسارت و جرأت گنهكاران مي شود. پس بهتر است كه شما راه بازگشت به سوي خدا را ببنديد تا كسي از راه خدا بر نگردد. و به تعبير ديگر، از هر آموزه ديني مي توان برداشت بدي داشت ولي معنايش اين نيست كه آن آموزه غلط است. گريه بر امام حسين عليه السلام، توبه،

شفاعت، گريه از خوف خدا همه همين طور است، انسان آلوده اي كه به حق گريه كند و به حق توبه كند، به آثار والاي آن دست مي يابد.درباره استبعاد از پاداشي كه براي گريه و عزاداري آمده، گفتني است:استبعاد دليلي است كه بسياري به هنگام بحث بدان تمسّك مي جويند و سخن خويش را بر پايه آن استوار مي سازند ولي:1. استبعاد دليل نيست، در برابر اين استبعاد كه «آيا مگر مي شود؟» پاسخ مي دهيم: «آري. قطعاً مي شود». پس استبعاد دليل نيست تا نيازمند جواب باشد.2. اين استبعاد منحصر به ثواب گريه بر امام حسين عليه السلام و عزاداري بر آن سرور شهيدان نيست. بسياري از عمل هاي به ظاهر كوچك در دين ثواب هاي بزرگي را به خود اختصاص داده اند. شما هر جوابي كه در آن موارد داديد، ما هم در مورد ثواب گريه و عزاداري مي دهيم.3. كسي مپندارد كه يك قطره چيزي نيست. گاه كاري از نظر حجم فيزيكي كم است ولي ارزش بالايي دارد. همين نماز كه در واجبات مهم ترين واجب محسوب مي شود، مگر چند قيام و قعود و چند ذكر و دعا و سوره بيشتر است يا گناه ابليس مگر تنها يك سجده نكردن بيشتر بود؟ بنابر اين حجم فيزيكي عمل تنها مورد نظر نيست. آنچه ملاك ارزش يك عمل است، روح و حقيقتي است كه در آن عمل و اثري است كه بر آن مترتّب مي گردد.4. ثواب هايي كه خداوند بر عمل ها به بندگان مي دهد، همه از روي تفضّل است؛ مانند جايزه هايي كه گاه براي يك عمل مختصر مي دهند. بنابر اين نبايد استبعاد كرد كه يك عمل ساده، ثواب بزرگي داشته باشد.5. اگر كسي درباره همين يك

قطره اشك كه از سر اخلاص و محبّت در سوگ سالار شهيدان ريخته مي شود، بحث و بررسي كند و آن را موضوع تحقيق خويش سازد و از جهات گوناگون به آن بپردازد و در ابعاد و جهات اين قطره اشك عميق شود، خواهد فهميد كه اين يك قطره چيز كمي نيست. يك دنيا ارادت قلبي پشت اين يك قطره خوابيده كه يك دنيا سخن گاه در پديد آوردن اين يك قطره عاجز مي ماند.يك دنيا فهم و درك، پشت اين يك قطره نهفته است و اين يك قطره از آن اقيانوس برگرفته شده است و گاه همه مردم از پديد آوردن اين يك قطره عاجز مي مانند. يك دنيا اثر و بركت، بر اين يك قطره مترتّب است كه گاه هيچ چيز ديگر جايگزين اين يك قطره در پديد آوردن آن آثار و بركات نيست.يك قطره است ولي تو را به انبيا، اوليا، پاكان و نيكان گره و پيوند مي زند. يك قطره است ولي نتيجه تلاش هاي پيامبران، پاكان و نيكان است. يك قطره است ولي از يك عمق فهم و درك و ارادت و دلدادگي حكايت دارد.

شبهه 05

سيد بن طاووس شبهه پنجم را مطرح كرده و خود پاسخ داده است. با ما همراه باشيد و متن كلام سيّد را در اقبال ملاحظه كنيد.سيد بن طاووس مي نويسد:أقول: ولعلّ قائلاً يقول هلّا كان الحزن الذي يعملونه من أوّل عشر المحرّم قبل وقوع القتل يعملونه بعد عاشورا لأجل تجدّد القتل فأقول: إنّ أوّل العشر كان الحزن خوفاً ممّا جرت الحال عليه فلمّا قتل صلوات اللَّه عليه وآله دخل تحت قول اللَّه تعالي: «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ

تَام بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ - فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَلهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ ي وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ».فلما صاروا فرحين بسعادة وجب المشاركة لهم في السرور بعد القتل لتظفرهم بالسعادة.فإن قيل فعلام تجدّدون قرائة المقتل والحزن كلّ عام فأقول لأنّ قرائته هو عرض قصّة القتل علي عدل اللَّه جلّ جلاله ليأخذ بثاره كما وعد من العدل.وأمّا تجدّد الحزن كلّ عشر والشهداء صاروا مسرورين فلأ نّه مواساة لهم في الأيّام العشر حيث كانوا فيها ممتحنين ففي كلّ سنة ينبغي لأهل الوفاء أن يكونوا وقت الحزن محزونين ووقت السرور مسرورين؛ [9] .مي گويم: شايد كسي بگويد چرا اندوهي را كه از روز نخست محرّم به كار مي گيرند، پس از عاشورا و به دليل پديد آمدن شهادت انجام نمي دهند.(در پاسخ به اين شبهه) مي گويم: از روز نخست دهه محرّم حزن و اندوه به دليل بيم از حوادثي است كه بر حضرت جاري مي گردد ولي چون حضرت كشته مي گردد و به شهادت مي رسد، ديگر مشمول گفته خداوند متعال است كه: «اي پيامبر! هرگز گمان مبر كساني كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنان زنده اند، و نزد پروردگارشان روزي داده مي شوند. آنها به خاطر نعمت هاي فراواني كه خداوند از فضل خود به ايشان بخشيده است، خوشحالند؛ و به خاطر كساني كه هنوز به آنها ملحق نشده اند [= مجاهدان و شهيدان آينده]، خوشوقتند؛ (زيرا مقامات برجسته آنها را در آن جهان مي بينند، و مي دانند) كه نه ترسي بر آنهاست و نه غمي خواهند داشت.پس چون آنان به سعادت شهادت شادمان مي گردند، لازم است كه پس از كشته شدن و شهادتشان با آنان

در شادماني همراه شد، چرا كه به سعادت رسيده اند.اگر گفته شود: پس چرا شما خواندن مقتل حضرت سيّدالشهدا عليه السلام و حزن و اندوه برايشان را در هر سال تكرار مي كنيد (اگر آنان به شهادت رسيده اند و مسرور گشته اند، تكرار در عزا و ماتم، در سال هاي بعد وجهي ندارد).مي گويم: چون خواندن مقتل، عرضه كردن داستان شهادت حضرت بر عدل الهي است تا خداوند انتقام خون وي را بگيرد، آن گونه كه خود وعده عدالت داده است.و امّا تكرار حزن و اندوه در هر دهه محرم با اين كه شهيدان (پس از شهادت) به سرور شهادت دست يافته اند. اين بدان جهت است كه با آنان در دهه محرم همراهي كنيم. چون آنان در دهه محرم مبتلاي به محنت ها و بلاها بوده اند. بنابر اين در هر سال وفاداران بايد كه در هنگام حزن و اندوه، اندوهگين و به هنگام شادماني شاد و مسرور باشند.در ادامه مقاله، باز به چند روايت ديگر مي پردازيم.ما بر اين باوريم كه با تأمّل در مجموعه روايات آمده در اين مقاله، ديگر نيازي به پاسخ هاي جداگانه از شبهات نيست. اين روايات خود به خوبي از گريه و عزاداري، جزع و بي تابي بر سالار شهيدان دفاع مي كند و تحليل هاي مناسبي ارائه مي دهد.... عن أبي عمارة المنشد قال: ما ذكر الحسين بن عليّ عند أبي عبداللَّه في يوم قطّ فرئي أبو عبداللَّه عليه السلام متبسّماً في ذلك اليوم إلي اللّيل. [10] .ابو عماره گويد: مرثيه امام حسين عليه السلام هيچ گاه نزد امام صادق عليه السلام خوانده نمي شد كه حضرت در آن روز تا شب با تبسّم ديده شود.... عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال: سمعته يقول: إنّ

البكاء والجزع مكروه للعبد في كلّ ما جزع، ما خلا البكاء علي الحسين بن علي عليهما السلام فإنّه فيه مأجور. [11] .از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: گريه و بي تابي براي بنده درباره هر چه كه باشد، ناپسند است جز گريه بر امام حسين عليه السلام كه گريه كننده مأجور است.... عن معاوية بن وهب، عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال: كلّ الجزع والبكاء مكروه سوي الجزع والبكاء علي الحسين عليه السلام. [12] .امام صادق عليه السلام فرمود: هر بي تابي و گريه ناپسند است جز بي تابي و گريه بر امام حسين عليه السلام.رأيت في بعض تأليفات بعض الثقات من المعاصرين: روي أنّه لمّا أخبر النبي صلي الله عليه وآله ابنته فاطمة بقتل ولدها الحسين وما يجري عليه من المحن بكت فاطمة بكاءً شديداً وقالت: يا أبت متي يكون ذلك؟ قال: في زمان خال منّي ومنك ومن عليّ فاشتدّ بكاؤها وقالت: يا أبت فمن يبكي عليه، ومن يلتزم بإقامة العزاء له؟فقال النبي صلي الله عليه وآله: يا فاطمة! انّ نساء اُمّتي يبكون علي نساء أهل بيتي ورجالهم يبكون علي رجال أهل بيتي ويجدّدون العزاء جيلاً بعد جيل في كلّ سنة فإذا كان القيامة تشفعين أنت للنساء وأنا أشفع للرجال وكلّ من بكي منهم علي مصاب الحسين أخذنا بيده وأدخلناه الجنّة.يا فاطمة! كلّ عين باكية يوم القيامة إلّا عين بكت علي مصاب الحسين فإنّها ضاحكة مستبشره بنعيم الجنّة. [13] .روايت شده است كه چون پيامبر صلي الله عليه وآله به دخترشان فاطمه عليها السلام شهادت فرزندش حسين و بلاهايي را كه بر او مي رود، خبر داد، حضرت فاطمه عليها السلام به شدّت گريست و گفت:

پدر جان! كِي چنين مي شود؟ حضرت فرمود: در زماني كه نه من و نه تو و نه علي هيچ كدام نيستيم. گريه فاطمه عليها السلام شدّت بيشتر گرفت. گفت: پدر جان! چه كسي بر حسين مي گريد و چه كسي خود را موظّف به اقامه عزا براي امام حسين عليه السلام مي داند؟ حضرت فرمود: اي فاطمه! زنان امّت من بر زنان اهل بيتم و مردانشان بر مردان اهل بيتم مي گريند و نسلاً بعد نسل در هر سال، عزاي حسين را تجديد مي كنند و چون قيامت شود، تو براي زنان و من براي مردان شفاعت مي كنم و هر كدام از آنان كه بر مصيبت حسين گريه كنند دستشان را مي گيرم و به بهشت وارد مي كنم.روي عن الصادق عليه السلام أنّه قال: زين العابدين بكي علي أبيه أربعين سنة صائماً نهاره قائماً ليله فإذا حضر الإفطار جاء غلامه بطعامه وشرابه فيضعه بين يديه، فيقول: كل يا مولاي فيقول: قتل ابن رسول اللَّه جائعاً قتل ابن رسول اللَّه عطشاناً فلا يزال يكرّر ذلك ويبكي حتّي يبل طعامه من دموعه ثمّ يخرج شرابه بدموعه فلم يزل كذلك حتّي لحق باللَّه عزّ وجلّ.وحدّث مولي له عليه السلام انّه برز يوماً إلي الصحراء قال:....فقلت: يا سيّدي! امّا آن لحزنك أن ينقضي ولبكائك أن تقلّ؟ فقال لي: ويحك إنّ يعقوب بن إسحاق ابن إبراهيم عليه السلام كان نبيّاً ابن نبي كان له اثنا عشر ابناً فغيّب اللَّه سبحانه واحداً منهم فشاب رأسه من الحزن واحدودب ظهره من الغم وذهب بصره من البكاء وابنه حيّ في دار الدنيا وأنا فقدت أبي وأخي وسبعة عشر من أهل بيتي صرعي مقتولين فكيف ينقضي حزني ويقلّ بكائي؟ [14]

.از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: حضرت زين العابدين عليه السلام بر پدرشان چهل سال گريستند. روزها را روزه مي داشتند و شب ها را به عبادت سپري مي كردند و چون زمان افطار مي شد، غلامشان غذا و نوشيدني مي آورد و در پيش روي حضرت مي نهاد. حضرت مي فرمود: اي غلام بخور. پس از آن مي فرمود: فرزند رسول خدا گرسنه كشته شد؛ فرزند رسول خدا تشنه كشته شد؛ پيوسته اين سخن را تكرار مي نمود تا غذايش از اشك چشمش تر گردد و پس از آن نوشيدني اش با اشك هايش ممزوج شود و پيوسته چنين بود تا به ديدار خداوند عز وجل نايل آمد.و غلام حضرت گويد كه امام سجّاد روزي به صحرا رفت....غلام گويد: به امام عرض كردم: اي سرورم! آيا زمان آن نرسيده كه اندوه شما پايان پذيرد و گريه شما كم گردد؟ حضرت به من فرمود: واي بر تو! يعقوب پسر اسحاق پسر ابراهيم عليه السلام پيامبر و پسر پيامبر بود. دوازده پسر داشت، خداوند يكي از آنان را از چشم او دور ساخت. موي سرش از اندوه سپيد گشت و پشتش از غم خميده گشت و چشمش از گريه نابينا شد، در حالي كه پسرش زنده در دنيا بود. ولي من پدرم، برادرم و هفده نفر از خويشانم را از دست دادم در حالي كه همه كشته روي زمين افتاده بودند. چگونه اندوهم پايان گيرد و گريه ام كم گردد؟... إنّ الحسين بن علي عليهما السلام دخل يوماً إلي الحسن عليه السلام فلمّا نظر إليه بكي فقال له: ما يبكيك يا أبا عبداللَّه قال: أبكي لما يصنع بك فقال له الحسن عليه السلام: ان الذي

يوتي الي سمّ يدس إليّ فاقتل به ولكن لا يوم كيومك يا أبا عبداللَّه يزدلف إليك ثلاثون ألف رجل يدّعون أنّهم من اُمّة جدّنا محمّد صلي الله عليه وآله وينتحلون دين الاسلام فيجتمعون علي قتلك وسفك دمك وانتهاك حرمتك وسبي ذراريك ونساءك وانتهاب ثقلك. فعندها تحلّ ببني اميّة اللعنة وتمطر السماء رماداً ودماً ويبكي عليك كلّ شي ء حتّي الوحوش في الفلوات والحيتان في البحار. [15] .... امام حسين عليه السلام روزي خدمت امام حسن عليه السلام رسيدند. چون به آن حضرت نگريستند، گريستند. امام حسن عليه السلام به ايشان فرمود: اي ابا عبداللَّه! براي چه مي گريي؟ امام حسين عليه السلام گفت: براي آنچه كه با شما مي شود.امام حسن عليه السلام به ايشان فرمود: آنچه با من مي شود، تنها سمّي است كه با حيله و تزوير به من مي دهند و من با آن كشته مي شوم ولي روزي چون روز تو نيست اي ابا عبداللَّه! به تو نزديك مي شوند سي هزار مرد كه همه مدّعي اند كه از امّت جدّ ما حضرت محمّد صلي الله عليه وآله هستند. دين اسلام را به خود مي بندند و بر كشتن تو و ريختن خونت و هتك حرمت تو و اسارت فرزندان و زنان تو و غارت اثاث و اموال تو اجتماع مي كنند.در آن زمان لعنت خدا بني اميه را مي گيرد و آسمان خاكستر و خون مي بارد و همه چيز حتّي حيوانات صحرا و ماهيان دريا بر تو مي گريند.عن معاوية بن وهب قال: كنت جالساً عند جعفر بن محمّد عليهما السلام إذ جاء شيخ قد انحني من الكبر فقال: السلام عليك ورحمة اللَّه. فقال له أبو عبداللَّه: وعليك السلام ورحمة اللَّه يا

شيخ ادن منّي فدنا منه وقبّل يده وبكي فقال له أبو عبداللَّه عليه السلام: وما يبكيك يا شيخ! قال له: يابن رسول اللَّه أنا مقيم علي رجاء منكم نحو من مائة سنة. أقول: هذه السنة وهذا الشهر وهذا اليوم ولا أراه فيكم فتلومني أن أبكي قال: فبكي أبو عبداللَّه عليه السلام ثمّ قال: يا شيخ إن أخّرت منيّتك كنت معنا وإن عجّلت كنت يوم القيامة مع ثقل رسول اللَّه صلي الله عليه وآله.فقال الشيخ: ما اُبالي مافاتني بعد هذا يابن رسول اللَّه. فقال له أبو عبداللَّه: يا شيخ إنّ رسول اللَّه قال: إنّي تارك فيكم الثقلين ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا كتاب اللَّه المنزل وعترتي أهل بيتي تجيئي وأنت معنا يوم القيامة.ثمّ قال: يا شيخ ما أحسبك من أهل الكوفة. قال: لا. قال: فمن أين؟ قال: من سوادها جعلت فداك. قال: أين أنت من قبر جدّي المظلوم الحسين؟ قال: إنّي لقريب منه. قال: كيف اتيانك له؟ قال: إنّي لآتيه واُكثر. قال: يا شيخ ذاك دم يطلب اللَّه تعالي به ما اصيب ولد فاطمة ولا يصابون بمثل الحسين ولقد قتل عليه السلام في سبعة عشر من أهل بيته نصحوا للَّه وصبروا في جنب اللَّه فجزاهم اللَّه أحسن جزاء الصابرين انّه إذا كان يوم القيامة أقبل رسول اللَّه و معه الحسين ويده علي رأسه يقطر دماً فيقول يا ربّ سل اُمّتي فيم قتلوا ابني؟ وقال عليه السلام: كلّ الجزع والبكاء مكروه سوي الجزع والبكاء علي الحسين. [16] .معاوية بن وهب گويد: خدمت امام جعفر صادق عليه السلام نشسته بودم كه پيرمردي كه از پيري، قد خميده شده بود، آمد. او گفت: سلام بر تو باد و

رحمت خدا. امام صادق عليه السلام به او فرمود: و بر تو باد سلام و رحمت خدا اي پيرمرد نزديك بيا. او به امام نزديك شد و دست ايشان را بوسيد و گريست.امام صادق عليه السلام به او فرمود: اي شيخ چرا مي گريي؟ او به امام گفت: اي فرزند رسول خدا من حدود صد سال است كه به اميد شما هستم. مي گويم: امسال، اين ماه و امروز ولي آن را در دست شما نمي بينم. حال مرا ملامت مي كنيد كه گريه مي كنم.معاوية بن وهب گويد: امام صادق عليه السلام گريست. سپس فرمود: اي پيرمرد اگر مرگت به تأخير بيفتد (تا زمان حكومت ما برسد)، تو با ما هستي و اگر زودتر فرا رسد، در روز قيامت با اهل رسول خدا صلي الله عليه وآله هستي.شيخ گفت: اي فرزند رسول خدا پس از اين سخن، ديگر باكي ندارم از آنچه كه از دست برود. امام صادق عليه السلام به او فرمود: اي پيرمرد! رسول خدا فرمود: من در ميان شما دو چيز سنگين و گران بها مي گذارم؛ تا زماني كه به آن دو چنگ بزنيد، گمراه نمي شويد: كتاب مُنزل خدا و عترت من يعني اهل بيتم. اي شيخ! تو مي آيي در حالي كه با ما هستي در قيامت.سپس حضرت فرمود: اي پيرمرد! گمان نمي كنم كه از اهالي كوفه باشي. او گفت: نه. حضرت فرمود: پس از كجايي؟ او گفت: از حوالي كوفه فدايت گردم. حضرت فرمود: تو در رابطه با قبر جدّ مظلومم حسين عليه السلام چگونه اي؟ او گفت: من به قبر ايشان نزديك هستم. حضرت فرمود: چگونه است به زيارت قبر رفتن تو؟ او گفت: من به

ديدار قبر مي روم و فراوان هم مي روم.حضرت فرمود: اي پيرمرد! آن خوني است كه خداوند پيگيري آن را مي كند (در پي آن خون است) نه در گذشته و نه در آينده فرزندان فاطمه مصيبتي چون مصيبت حسين را نديده و نمي بينند و امام حسين عليه السلام همراه با هفده نفر از خانواده اش دوستي شان را براي خدا خالص كردند و در كنار خدا صبر نمودند. خداوند به آنان بهترين پاداش صابران را بدهد.چون روز قيامت شود، پيامبر خدا مي آيد در حالي كه حسين همراه اوست و دست پيامبر بر سر حسين است و از سر امام حسين عليه السلام خون مي چكد. حضرت مي گويد: پروردگار من! از امّتم بپرس براي چه فرزندم را كشتند.و حضرت فرمود: هر بي تابي و گريه اي ناپسند است، جز بي تابي و گريه بر امام حسين عليه السلام.خدايا ما را از كساني قرار بده كه با معرفت در شهادت سالار شهيدان جزع و بي تابي كنيم.پروردگارا! به ما توفيق ده تا در ركاب مولايمان حضرت مهدي ارواحنا فداه انتقام خون سالار شهيدان را بگيريم و در كنار ايشان براي حاكميت دين و عدل بكوشيم.بأبي أنت واُمّي لقد عظم مصابي بك فأسئل اللَّه الذي أكرم مقامك وأكرمني بك أن يرزقني طلب ثارك مع إمام منصور من أهل بيت محمّد صلي الله عليه وآله.

پاورقي

[1] المزار الكبير، ص 501.

[2] ر. ك: روايت مسمع كردين از امام صادق عليه السلام و روايت بكر بن محمّد ازدي (بحارالأنوار، ج 44، ص 283 و 289).

[3] ر. ك: روايت ابن مسرور از امام رضاعليه السلام (بحارالأنوار، ج 44، ص 283).

[4] بحارالأنوار، ج 45، ص 148.

[5] الموضوعات في الآثار والأخبار، ص 170.

[6] همان، ص

173.

[7] بحارالأنوار، ج 44، ص 293، پاورقي.

[8] روح مجرّد، ص 91.

[9] إقبال الأعمال، ص 583. [

[10] بحارالأنوار، ج 44، ص 280.

[11] همان، ص 291.

[12] همان، ص 280.

[13] همان، ص 292.

[14] همان، ج 45، ص 149.

[15] بحارالأنوار، ج 45، ص 218.

[16] همان، ص 313، ح 14.

13. عزادار حقيقي

مشخصات كتاب

سرشناسه : شجاعي، محمد، 1343 -

عنوان و نام پديدآور : عزادار حقيقي/ محمد شجاعي.

مشخصات نشر : قم : محيي ، 1385.

مشخصات ظاهري : [ 212] ص.

شابك : 18000ريال : چاپ چهارم 964-92569-8-9 : ؛ 18000 ريال (چاپ ششم) ؛ 30000 ريال (چاپ هشتم) ؛ 35000 ريال ( چاپ نهم ) ؛ 35000 ريال (چاپ دهم) ؛ 35000 ريال( چاپ يازدهم)

يادداشت : چاپ قبلي: محيي، 1383(188ص).

يادداشت : چاپ چهارم.

يادداشت : چاپ ششم: زمستان 1385.

يادداشت : چاپ نهم : 1388.

يادداشت : چاپ هشتم : 1387.

يادداشت : چاپ دهم: زمستان 1388.

يادداشت : چاپ يازدهم : 1389.

يادداشت : عنوان روي جلد: عزادار حقيقي: مراتب پنج گانه سير و سلوك عزادار.

يادداشت : كتابنامه: ص.[208 - 209] ؛ همچنين به صورت زيرنويس.

يادداشت : نمايه.

عنوان روي جلد : عزادار حقيقي: مراتب پنج گانه سير و سلوك عزادار.

موضوع : حسين بن علي (ع)، امام سوم، 4 - 61ق -- سوگواري ها

موضوع : سوگواري ها

رده بندي كنگره : BP260/3 1385 /ش 3ع 4

رده بندي ديويي : 297/74

شماره كتابشناسي ملي : 1164097

پيشگفتار

موضوع زيارت قبور مطهر و مقدس معصومين عليهم السلام و اولياي دين و نيز توسل به آنها و سوگواري در ايام شهادت و نيز بزرگداشت ايام ميلادشان، و يا ايامي كه به نحوي به آن انوار طيبه مربوط است، و به خصوص در مورد وجود مقدس سيدالشهداء عليه السلام، از مهم ترين موضوعاتي است كه در فرهنگ اسلامي، جايگاه بسيار رفيعي دارد. هر چند ساير فرهنگ ها نيز از آن بي بهره نيستند.بررسي آيات و روايات اين حقيقت را نشان مي دهد كه هيچ خلقي نزد خداوند تبارك و تعالي محبوب تر از محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله وجود نداشته و ندارد.همه آنها نور واحد هستند

و يك حقيقت بيشتر نيستند.با اين وجود، حضرت سيدالشهداء عليه السلام به دليل شرايط زماني و مكاني اش و به دليل مأموريت ويژه اي كه از سوي خداوند تبارك و تعالي به عهده داشته است، داراي درخشش و تجلي خاصي است و همين تجلي و درخشش خاص براي او موقعيتي ويژه و جايگاه خاصي در قلوب همه انسان ها و به خصوص مؤمنين ايجاد كرده است.به دليل جايگاه خاص و نقشي كه امام حسين عليه السلام و عزاداري او در هدايت انسان ها به راه مستقيم الهي دارد، خداوند تبارك و تعالي اراده [ صفحه 2] كرده است كه نام مقدس او و حماسه او در طول تاريخ مطرح باشد [1] و نيز در همه اقوام و ملل و نقاط مختلف جهان عزاداري او برپا باشد.اين حقيقت كه سيدالشهداء محبوب ترين شخصيت انساني در بين همه اقوام جهان، با همه تنوع و تعدد مذاهبشان است، و نياز چنداني به اثبات ندارد. براي درك بهتر اين حقيقت كافي است در ايام محرم و صفر به گستردگي مجالس عزاي حسيني در داخل و خارج كشورمان نظري بيندازيم تا ببينيم در همه جاي جهان و نزد پيروان همه مذاهب مختلف، سوگواري براي سالار شهيدان برپاست. هرگز بشريت شخصيتي نظير امام حسين عليه السلام نديده است كه پيروان همه مذاهب اينگونه از او ياد كنند و براي او عزاداري نمايند.اينكه از ناحيه ذات اقدس الهي در احاديث قدسي و نيز از سوي چهارده معصوم عليهم السلام سفارش زيادي به عزاداري سيدالشهداء عليه السلام شده است، حاكي از نقش عظيم اين كار در احياي دين و زنده نگه داشتن آن است.هيچ عملي به اندازه برپايي عزاداري براي امام حسين عليه السلام

در حفظ دين از انحراف و از هجوم بي امان دشمنان اسلام براي نابودي دين و همچنين توسعه فرهنگ ديني مؤثر نبوده و نيست. به عبارت ديگر مي توان چنين مجالسي را مهمترين «وسيله» براي صيانت از كيان دين و جامعه اسلامي و نيز بسط روح دين و دينداري دانست. چه زيبا فرمود رهبير كبير انقلاب حضرت امام خميني قدس سره:«امام حسين عليه السلام نجات داد اسلام را، ما براي يك آدمي كه نجات داده اسلام را و رفته و [ صفحه 3] كشته شده، هر روز بايد گريه كنيم، ما هر روز بايد منبر برويم براي حفظ اين مكتب. محرم و صفر است كه اسلام را زنده نگه داشته است. فداكاري سيدالشهداء است كه اسلام را براي ما زنده نگه داشته است. [2] .»هر ساله دهها ميليون نفر از مردم ايران و نيز دهها ميليون نفر از ساير كشورهاي جهان - حتي در بين ملل غير مسلمان - ميلياردها تومان و ميلياردها ساعت وقت خود را به اين امر مقدس اختصاص مي دهند.متأسفانه عزاداري ها با همه اهميت و جايگاه مهمي كه در فرهنگ اسلامي دارند، در طول زمان دچار آفات، و خطرات و انحرافاتي شده است كه نقش اين «وسيله» مهم را تا حدودي كمرنگ كرده است.اين آفات موجب شده تا عزاداري ها و اساسا بزرگداشت ها، نتوانند همه كاركردها و توانايي هاي خود را بروز و ظهور دهند. يه عبارت ديگر برگزاركنندگان اين مجالس نتوانسته اند از همه آثار مقدس و مهمي كه مورد توجه و مقصود خداوند و اولياي دين در سفارش حكيمانه و اكيدشان به برپايي چنين مجالسي بوده است، بهره برداري لازم و كافي را كنند.قدرت سازندگي و آثار

يك عزاداري صحيح و منطبق با هدف اصلي قيام سيدالشهداء عليه السلام به قدري زياد است كه عزاداران حسيني از اين «وسيله» بسيار قدرتمند استفاده لازم و صحيح مي كردند و مانع نفوذ اين همه آفات در آن مي شدند، جامعه اسلامي و جهان اسلام وضعيتي كاملا متفاوت با آنچه امروز دچار آن است، داشت.اگر شيعيان به پيام هاي عاشورا توجه جدي مي كردند و از آن به خوبي الگو مي گرفتند، امروز به پيشرفته ترين جامعه از لحاظ مادي و [ صفحه 4] معنوي تبديل شده بودند و اين همه مشكلات و معضلات گوناگون، جامعه اسلامي را رنج نمي داد.اگر پيام عاشورا جدي گرفته مي شد و مسير عزاداري ها و سوگواري ها به سمتي كه معصومين عليهم السلام خواسته بودند، هدايت مي شد، پس از گذشت بيست و پنج سال از انقلاب باشكوه اسلامي، شاهد اين همه مظاهر زشت و تأسف برانگيز فساد، فقر، تبعيض و عقب ماندگي نبوديم.اگر در سوگواري ها به درس هاي كربلا توجه مي شد، اين همه بودجه و امكانات مملكت ما، صرف مبارزه با ناهنجاري هاي گوناگون و آثار طولاني مدت آنها نمي شد و دشمنان اسلام در شبيخون فرهنگي خود، اين همه پيروزي هاي چشمگير به دست نمي آوردند.هيچ ديني و هيچ ملتي در جهان، چنين «وسيله قدرتمندي را براي پيشرفت و سعادت در دست ندارد. افسوس كه جامعه اسلامي به خوبي و به درستي از اين قدرتمندترين «وسيله» استفاده نكرد.افسوس كه تنها بهره كمي از اين سرمايه گران عظيم نصيب اسلام و مسلمين و نيز هدف اصلي قيام امام حسين عليه السلام مي شود.به عبارت ديگر تنها بخش كوچكي از اين ميلياردها ساعت وقت و ميلياردها تومان بودجه با هدف اصلي عزاداري و مقاصد مهمي كه اهل بيت عليهم السلام از

ترغيب و تأكيدشان به اقامه عزا و برپايي مجالس بزرگداشت آنها داشتند، منطبق است. جامعه اسلامي در هيچ زماني مانند زمان كنوني نيازمند استفاده از قدرت عظيم و بي مانند مجالس عزا و بزرگداشت معصومين عليهم السلام و استفاده دقيق و درست از درس ها و پيام هاي عاشورا نيست.نگارنده كه از سال 1370 در جلسات متعدد به بيان فلسفه عزاداري و [ صفحه 5] نيز شرح زيارت عاشورا پرداخته است، از اينكه جامعه اسلامي هنوز نتوانسته است از اين «وسيله» باعظمت استفاده كافي و لازم را براي پيشبرد اهداف مقدس دين و مبارزه با دشمنان خونين آن بنمايد، در رنج بوده است.هميشه فكر مي كردم شايد نوشتن يك كتاب مفصل درباره اهميت و جايگاه عزاداري و آثار گوناگون آن، به خصوص آثار سياسي و اجتماعي و بالاخص آثار عرفاني و توحيدي آن مفيد باشد، ولي كثرت مشغله مانع از پرداختن به چنين كاري مي شد. هر چند در سلسله بحث هاي شرح زيارت عاشورا تا حدودي به اين ابعاد پرداخته است. [3] به اين فكر افتادم حال كه توفيق و لياقت چنين كار مبسوط و مفصلي را ندارم، بهتر است كتابي كوچك تهيه و در اختيار عموم مردم و محبان خاندان وحي، به ويژه ارادتمندان و عاشقان سيدالشهداء قرار دهم، تا قدمي هر چند كوچك در راه بهره وري بهتر و بيشتر از اين مجالس نوراني و سازنده برداشته باشم و به اين فرمايش نوراني أميرالمؤمنين عمل كرده باشم كه: «اذا لم يكن ما تريد فاترد ما يكون [4] - هر گاه آنچه را مي خواهي، نيست. پس آنچه را كه هست، بخواه».اميد است خداوند توفيق تكميل اين را نيز عطا نمايد.در اين

كتاب مراحل پنج گانه سير و سلوك و رشد يك عزادار و كيفيت ارتباط او با «گريه و عزاداري» به عنوان يك «وسيله» و همچنين آفات عزاداري ها، خطرات و انحرافاتي كه زمانه حاضر پيدا كرده، به طور مختصر بررسي شده است. همچنين عالي ترين نوع بهره برداري از [ صفحه 6] مجالس سوگواري سالار شهيدان عليه السلام و مهمترين اهداف از برپايي چنين مجالسي به طور مبسوط، مورد بررسي قرار گرفته است.همچنين به تشريح انواع مصائب اهل بيت عليهم السلام و نيز وظايفي كه در قبال هر يك از آنها داريم، پرداخته ايم. ان شاءالله مقبول درگاه الهي و خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام قرار گيرد و براي خوانندگان عزيز مفيد باشد.در پايان لازم مي دانم از همسر عزيز و فداكارم كه در ويراستاري و تنظيم اين اثر همچون آثار ديگر قبول زحمت كردند و نيز از همكاري برادر عزيز آقاي رضا قريبي و خواهران گرامي، خانم ها: نجمه سادات مشهدي، زهرا براري و مريم جواديان در آماده سازي اين اثر كمال تشكر و قدراني را بنمايم.الحمد الله رب العالمينقم - محمد شجاعيزمستان 83 [ صفحه 9]

مراتب عزاداري و عزاداران

اشاره

در اين تقسيم بندي بيشتر به جنبه ي اجتماعي و سياسي با درون مايه هاي عقيدتي توجه شده است.عزاداران، همانند مؤمنان داراي درجات و مراتب مختلفي هستند كه هر مرتبه،درجه و جايگاه عزادار را در نظام انسانيت و در نزد خداوند و نيز ميزان قرب او را به سيدالشهدا عليه السلام نشان مي دهد.البته تمامي درجات عزاداري داراي اجر و ثواب الهي است و هر مرتبه خير و ثوابي را نصيب عزادار مي كند.به طور كلي عزاداران حسيني را مي توان به شش دسته تقسيم كرد كه پنج دسته را در اين كتاب معرفي

و بررسي مي كنيم و دسته ششم را كه مربوط به مسائل اخلاقي و عرفاني است، ان شاءالله در فرصتي ديگر بررسي خواهيم كرد.

مرتبه اول عزاداري

در اين مرتبه عزادار در قلب خود از مصيبت وارده به سيدالشهداء عليه السلام، غمگين و ناراضي است؛ بدون اينكه غم و نارضايتي خود را معمولا بروز دهد. اين مرتيه كمترين درجه عزاداري است؛ و پايين تر از آن، مرتبه [ صفحه 10] دشمنان حضرت است يعني مرتبه اي كه شخص به مصائب حسيني آگاه شود و ناراحت نگردد و به آن راضي باشد. درباره اين گروه در زيارت وارث چنين مي خوانيم:«لعن الله أمة قتلتك و لعن الله أمة سمعت بذلك فرضيت به [5] - خداوند لعنت كند امتي را كه تو را كشتند و به تو ظلم كردند؛ و خدا لعنت كند امتي را كه خبر چنين جنايتي را شنيدند و به آن راضي شدند».كساني كه در مرتبه اول عزاداري هستند، و از هر دين و آييني كه باشند، به خاطر اندوه قلبي شان براي مصيبت امام حسين عليه السلام در نزد خداوند از ثواب و پاداشي به تناسب عقيده شان برخوردار هستند. [6] در اين باره مناسب است كه خاطره اي را از حضرت آيت الله بهجت حفظه الله تعالي نقل كنيم:«در نزديكي نجف اشرف، در محل تلاقي دو رودخانه فرات و دجله، آبادي است به نام «مصيب»، كه مردي شيعه هر شب جمعه براي زيارت مولاي متقيان أميرالمؤمنين عليه السلام ]به آنجا[ مي رفت. مردي از اهل سنت كه در سر راه مرد شيعه خانه داشت، چون مي دانست وي به زيارت حضرت علي عليه السلام مي رود، همواره هنگام عبور وي، او را مسخره مي كرد، حتي يك بار به ساحت مقدس علي

عليه السلام جسارت كرد، و مرد شيعه خيلي ناراحت شد. چون خدمت آقا مشرف شد خيلي بي تابي كرد و ناله زد كه: تو مي داني اين مخالف چه مي كند.آن شب آقا را در خواب ديد و شكايت كرد. آقا فرمودند: او بر ما حقي دارد كه هر چه بكند در دنيا نمي توانيم او را كيفر بدهيم. شيعه مي گويد، عرض كردم: آري، لابد به خاطر آن جسارتهايي كه او مي كند بر شما حق پيدا كرده است؟! حضرت فرمودند: نه، بلكه او روزي در محل تلاقي آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه مي كرد، ناگهان جريان كربلا و منع آب از حضرت سيدالشهدا عليه السلام به خاطرش افتاد و پيش خود گفت: «عمر بن سعد كار خوبي نكرد كه آنها را تشنه كشت، خوب بود به آنها آب مي داد، بعد همه را مي كشت»! [ صفحه 11] و ناراحت شد و يك قطره - اشك - از چشم او ريخت، از اين جهت بر ما حقي پيدا كرد كه نمي توانيم او را جزا بدهيم.آن مرد شيعه مي گويد: از خواب بيدار شدم و حركت كردم، هنگام برگشتن در سر راه، آن سني با من برخورد كرد و با تمسخر گفت: آقا را ديدي و از طرف ما پيام رساندي؟! مرد شيعه گفت: آري پيام رساندم و نيز پيامي دارم. او خنديد و گفت: بگو چيست؟ مرد شيعه جريان را تا آخر بازگو كرد. وقتي فرمايش امام عليه السلام را كه وي به آب نكاهي كرد و به ياد كربلا افتاد و... بازگو كرد، مرد سني تا شنيد سر به زير افكند و كمي به فكر فرورفت و گفت: خدايا، در

آن زمان هيچ كس در آنجا نبود و من اين را به كسي نگفته ام، آقا از كجا فهميد. بلافاصله گفت:«اشهد ان لا اله الا الله، و ان محمدا رسول الله، و ان عليا أميرالمؤمنين ولي الله و وصي رسول الله صلي الله عليه و آله و شيعه شد.» [7] .عظمت مقام اهل بيت عليهم السلام به قدري است كه كوچكترين كاري كه براي آنها صورت گيرد، با پاداش هاي بزرگي از ناحيه آنها جبران خواهد شد. حال اگر يك كافر هم خدمتي به آنها كند و يا ادبي را نسبت به آنها رعايت نمايد، چون شخص كافر در آخرت اهل نجات نيست، پاداش او را در دنيا به او مي دهند و اگر شخص كوچكترين سنخيت و آمادگي را داشته باشد، چه بسا پاداش اهل بيت عليهم السلام موجب هدايت او نيز شود. هر چند بعضي از كارهاي خير و يا خدماتي كه از سوي كفار نسبت به دين و اهل بيت عليهم السلام صورت مي گيرد، در صورتي كه لياقت هدايت را نداشته باشند، به صورت كاهش عذاب آخرتي نيز جبران مي شود.

مرتبه دوم عزاداري

در اين مرتبه عزادار غم و نارضايتي خود را به شكل هاي گوناگون از قبيل گرفتگي چهره، گرفتن حالت بغض و گريه (تباكي)، گريه كردن، پوشيدن لباس عزا به سينه و سر زدن و... بروز مي دهد و در اين كار گاهي [ صفحه 12] تنها و گاهي به همراه ديگران عزاداري مي كند.در اين مرتبه عزادار در درون خود با حس غريبي روبروست كه بين او و امام حسين عليه السلام پيوند و رابطه ويژه اي برقرار مي كند. عزادار در اين مرتبه نوعي انس و الفت و نيز نوعي كشش و نياز

به آن حضرت پيدا مي كند و همين يافت دروني و نيز نسبت و انس غريب، او را وادار مي كند كه براي آن حضرت گريه كند و نيز در عزاداري ايشان شركت كند.گرايش عزاداران كليمي، مسيحي و پيروان ساير مذاهب - كه براي امام حسين عليه السلام گريه مي كنند - و نيز احساسي كه به آن حضرت دارند، نشان دهنده اين حقيقت است كه حضرت براي آنها يك «غريب آشنا» است.حقيقت اين است كه همه معصومين عليهم السلام به خصوص وجود مقدس سيدالشهداء عليه السلام در وجود همه انسان ها حضور و پرتويي دارند كه ما در اين باره در مربته چهارم عزاداري توضيح كافي و مبسوط داده ايم.معمولا نفوذ اين «غريب آشنا» به درون قلب عزادار و ايجاد محبت و شدت گرفتن آن، رفته رفته او را به سوي مرتبه سوم عزاداري مي كشاند.

مرتبه سوم عزاداري

در اين مرتبه كه شيعيان حضرت بيشترين اعضاي آن را تشكيل مي دهند، عزادار تنفر و اعتراض خود را نسبت به عاملين مصيبت و جنايت كاران در حق سيدالشهداء عليه السلام و يارانش و به طور كلي همه اهل بيت عليهم السلام اظهار مي كند و بر آنها لعن و نفرين نثار مي كند؛ آنچه موجب شده كه عزادار از مرتبه دوم به مرتبه سوم ترقي كند، شناخت و معرفتي است كه عزادار به وجود مقدس سيدالشهداء عليه السلام پيدا كرده و [ صفحه 13] اعتقاد بالاتري است كه نسبت به آن حضرت و آيين او يافته است.شناخت بيشتر سيدالشهداء عليه السلام و اعتقاد بالاتر و بيشتر به مقام آن حضرت و فهم محدود و نسبي درباره قيام ايشان در برابر يزيد و يزيديان، موجب گشته كه عزادار از مرتبه دوم به مرتبه سوم ترقي پيدا

كند. همچنين علاوه بر عوامل ذكر شده، شدت يافتن انس و محبت به آن حضرت، عواطف و احساسات عزادار را رقيق تر و بيشتر نموده است؛ و تا جايي كه عزادار در درون خود از يك سو به عنايت حضرت و از سوي ديگر به گريه و آه و سوز و براي ايشان و نيز اعلان برائت و بيزاري از قاتلان او احساس نياز بيشتري مي كند. در اين مرتبه عزاداري به نيت كسب ثواب، برآورده شدن حاجت ها و عرض ادب صورت مي گيرد.از بررسي اين سه مرتبه به خوبي فهميده مي شود كه عنصر اصلي اين سه مرتبه، عنصر عواطف و احساسات است. بررسي دقيق آثار هنري، نوحه ها و اشعار عاشورايي به خوبي نشان مي دهد كه عزاداري در اين سه مرحله غالبا در سطح عواطف و احساسات است و عزادار به مراحل مراتب بالاتر راه پيدا نكرده است.

عزاداري و آفت هاي آن

در اينحا بايد اعتراف كنيم كه حذف شدن عنصر معرفت از عزاداري ها و محوريت مسايل عاطفي و تكيه بر ظواهر و رها كردن فلسفه و حكمت عزاداري ها و بزرگداشت ها، و نيز تبديل شدن گريه و سوگواري از يك «وسيله خوب و كارآمد» به يك «هدف اصلي» موجب شده كه اين گونه مجالس خاصيت و كاركرد اصلي خود را از دست بدهد و به يك سنت تكراري و يك عادت مذهبي تبديل شود. يك عمل خوب و سازنده مذهبي از قبيل عزاداري، نماز، روزه، قرائت قرآن، حج و... وقتي [ صفحه 14] به صورت عادت دربيايد و از كاركرد اصلي آن غفلت شود دراين حال براي فرد و اجتماع خطرناك است.شكي نيست كه هر دستوري كه خداوند و معصومين عليهم السلام به

ما داده اند به خاطر خود ما بوده است و به اين علت بوده كه رعايت آن دستور و انجام آن وظيفه نوعي سازندگي و رشد براي ما ايجاد مي كند. اما نبايد غفلت كرد كه هر چيز سازنده و خوبي داراي آفت يا آفاتي است كه اگر در آن چيز خوب نفوذ كند، نه تنها سازندگي خود را از دست خواهد داد، بلكه به چيزي مخرب و مضر تبديل خواهد شد.اميرالمؤمنين علي عليه السلام اين هشدار مهم و سازنده را به همه داده اند كه: «لكل شي ء آفة [8] - براي هر چيزي آفتي است.»در اينكه ما بايد طالب خوبي ها و امور مثبت باشيم شكي نيست. ولي اين هشدار مهم نبايد فراموش شود و اگر ما به هر چيز خوب و سازنده و ارزشمندي دست يافتيم بايد مواظب آفت يا آفت هاي آن نيز باشيم و الا براي پيروزي و رشد، از هدف خود بازخواهيم ماند و نتيجه عكس و منفي خواهيم گرفت.

شرايط يك عمل خوب و سازنده از نظر اسلام

1 - هر عمل بايد با لوازم و شرايط خاص خودش انجام شود. بديهي است تنها خداوند عزاداري - به عنوان سازنده و خالق - و معصومين عليهم السلام - به عنوان متخصص و نماينده حقيقي خداوند - مي توانند به طور كامل شرايط خاص يك عمل سازنده و خوب را بيان كنند.لوازم و شرايط خاص يعني مجموعه مقررات و آدابي كه سازندگي و تأثيرگذاري آن عمل را تضمين مي كنند. [ صفحه 15] 2 - لوازم و شرايط بايد به گونه اي باشد كه امكان نفوذ آفت را قبل و حين عمل از بين ببرد. از نظر اسلام تنها انجام خوب يك عمل كافي نيست. چه بسا يك عمل

خوب و سازنده با همه لوازم و شرايطش انجام گيرد و اثر خوب و سازنده اي را هم ايجاد كند، آنچه كه مهم است اين است كه اين اثر خوب و سازنده پايدار و ثابت باشد. ممكن است ما يك اثر خوب و سازنده را از يك عمل به دست بياوريم، ولي آفت يا آفت هايي پس از مدتي آن اثر خوب و سازنده را از بين ببرند و آن را به يك ضد ارزش و يك چيز مخرب تبديل كنند. پس صرف داشتن يا تحصيل يك كمال، انجام يك عمل خوب، داشتن يك نعمت يا قدرت روحي و... كافي نيست. مهم اين است كه بتوانيم آنها را نگه داريم و نگذاريم در اثر آفت زدگي به ضد خودشان تبديل شوند.از آنچه كه گفت شد نتيجه مي گيريم كه هر چيز سازنده و خوبي داراي سه نوع آفت است: آفت قبل، آفت همراه و آفت بعد از آن.بحث آفت شناسي، بحث مستقل و پردامنه اي است كه اين نوشته مختصر گنجايش آن را ندارد، اما آنچه كه ضروري است اين است كه بدانيم عزاداري هم مانند ساير واجبات و مستحبات داراي آفت هايي است كه اگر در آن نفوذ كنند، نه تنها به آثار مثبت و سازنده آن نمي رسيم، بلكه به نتايجي خلاف آنچه كه در عزاداري دنبال مي كرديم، دست خواهيم يافت و دچار آثار مخرب و خطرناك خواهيم شد و يا حداقل به همه آنچه كه معصومين عليهم السلام در امر به عزاداري براي فرد و جامعه در نظر داشتند، نخواهيم رسيد و عزاداري ما از كيفيت و سازندگي لازم برخوردار نخواهد شد.در اينجا قصد نداريم به يك بررسي جامع درباره آفات

عزاداري و يا [ صفحه 16] ساير عبادات بپزداريم. اما به يك آفت اساسي كه مبدأ و ريشه بسياري از آفات است، اشاره مختصري خواهيم كرد.

مادر همه آفات

شرط اصلي براي سازندگي يك عمل آن است كه مقرارت و آداب ويژه آن عمل كه تضمين كننده سازندگي و تأثيرات مثبت آن است، كاملا رعايت شود. بنابراين بزرگترين اشتباه و اصلي ترين آفت كه مادر همه آفات است، اين است كه ما بدون شناخت كامل و دقيق آن مقرارت و آداب، شروع به انجام عمل و ادامه آن براي مدت طولاني كنيم. بايد توجه داشته باشيم كه عزاداري و ساير واجبات و مستجبات هيچ كدام هدف نيستند، بلكه همه آنها وسيله اي براي رشد و ترقي انسان هستند. بديهي است هر وسيله اي تنها با شرايط و لوازم خاصي مي تواند ما را به مقصد برساند و داراي آثار مثبت و سازنده باشد.اين طور نيست كه هر عمل نيك و پسنديده اي اعم از واجب و مستحب در هر شرايطي موجب رشد ما شود. شرع مقدس و هيچ عقل سليمي چنين حكمي نمي كند و چنين ادعايي را نمي پذيرد.براي روشن شدن بيشتر مطلب و اينكه هيچ عملي بدون شناخت نسبت به فلسفه و شرايط و لوازم آن، نمي تواند مفيد باشد، به اين روايت توجه فرماييد.امام صادق عليه السلام فرمودند:«لا يقبل الله عملا الا بمعرفة [9] - خداوند هيچ عملي را جز با شناخت نپذيرد».همان طور كه گفتيم عدم شناخت نسبت به كاركرد اصلي و يا فلسفه يك عمل و نيز نشناختن شيوه و مقررات صحيح انجام آن عمل، موجب پديد آمدن آفت هاي گوناگوني خواهد شد. [ صفحه 17]

ضعف عوامل اجرايي

عزاداري به عنوان يكي از قوي ترين و بهترين عوامل حيات دين و مكتب اهل بيت عليهم السلام، كاري دقيق، ظريف و تخصصي است كه فقط زماني آثار مورد انتظار اهل بيت عليهم السلام را

بروز خواهد داد كه با آگاهي همه جانبه به ابعاد گوناگون آن و مقررات و شرايط خاص خودش انجام گيرد. اگر گردانندگان و عوامل اجرايي عزاداري جاهل به اين ابعاد و شرايط خاص باشند، نمي توانند آن نتيجه مطلوب را از عزاداري بگيرند و اگر نتيجه نامطلوب و خطرناكي هم نگيرند، حداقل عزاداري را به يك امر ضعيف و كم اثر تبديل مي كنند. امام علي عليه السلام ناتواني مجريان و عوامل اجرايي يك كار را آفت آن كار مي دانند و چنين مي فرمايند:«آفة الاعمال عجز العمال [10] - آفت كارها، ناتواني مجريان است.»

تبديل شدن عمل به عادت

آفت مهم ديگري كه علاوه بر ناتواني مجريان در اثر جهل و ناداني به وجود مي آيد، و آثار مهم و سازنده يك عمل خوب را از بين مي برد، تبديل شدن آن عمل به يك عادت است. وقتي مجريان با شرايط خاص يك عمل و فلسفه و آن خوب آشنا نباشند، ناتوان و عاجز خواهند بود و اين ناتواني و عجز موجب مي شود كه آن عمل بدون توجه به بايدها و نبايدهاي ويژه خود انجام گيرد و صرفا به يك رسم، عادت و سنت كم محتوا و يا خداي ناكرده يك عادت خطرناك و مضر تبديل شود. أميرالمؤمنين عليه السلام يكي از مهمترين آفتهاي يك كار را كه در اثر جهالت انجام مي شود، غليه عادت در انجام كار مي دانند. [11] .عزاداري وقتي كه براي مجريان و شركت كنندگان تبديل به يك عادت [ صفحه 18] شود ديگر هيچ كس كاري ندارد كه كيفيت و هدف عزاداري چگونه بايد باشد و چرا اهل بيت عليهم السلام امر به برپايي عزاداري كرده اند و عزاداري چه خواص و آثاري بايد ايجاد كند.اين حالت

موجب مي شود تا عزاداري به جاي اينكه حركت آفرين و رشددهنده باشد، غفلت زا و كندكننده حركت شود. به جاي اينكه وسيله باشد، به هدف تبديل شود. وقتي كه عزاداري به هدف تبديل شود، از آثار مورد انتظار معصومين عليه السلام دور مي شود و خود به يك ارزش مستقل بدون آن خواص و آثار تبديل خواهد شد. در چنين حالتي مجريان و شركت كنندگان خيال مي كنند عزاداري به تنهايي در مقابل ساير اعمال، مثل نماز، يك عمل مستقل است و اگر به نماز و يا ساير واجبات لطمه وارد سازد، هيچ اشكالي ندارد و اگر دچار انواع آفت ها شد همين كه صورت عزاداري برقرار باشد، كافي است. عزاداري در اين صورت يك ثواب و عبادت و يك هدف مهم تلقي مي شود هر چند توأم با انواع دروغ ها، تحريف ها، گناهان و اختلافات باشد.اين نوع عزاداري مجريان و شركت كنندگان را به شدت پرتوقع و طلب كار از خدا و اهل بيت عليه السلام بار مي آورد. يعني به جاي اينكه از خدا و اهل بيت عليهم السلام سپاسگزار باشند كه به آنها توفيق برپايي چنين مجالس و شركت در اين مجالس را داده اند، آنها را منت گذار و طلب كار از خدا و اهل بيت عليهم السلام مي كند. چنين كساني خيال مي كنند اگر در ساير وظايف واجب، اعم از حق الله و حق الناس كوتاهي كنند، همين كه در دستگاه امام حسين عليه السلام مشغول كار هستند، كافي است و كار در دستگاه اهل بيت عليهم السلام هر چند با اهداف آنها سازگار نباشد، مجوز هر نوع كم كاري در ساير وظايف را به انسان مي دهد و انسان را از ملامت و توبيخ به خاطر [ صفحه 19] تقصير در

ساير واجبات معاف مي كند.البته خطر تبديل شدن به يك عادت و خالي شدن از محتوا فقط به عزاداري ها اختصاص ندارد بلكه هر عمل واجب و مستحب كه بدون توجه به كاركرد اصلي آن و بدون توجه و به شرايط و مقررات ويژه اش انجام شود، نه تنها فلسفه وجوديش را از دست خواهد داد و ديگر سازندگي نخواهد داشت، بلكه آثار مخرب و مضر گوناگوني را ايجاد خواهد كرد. چنانكه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند: «هر كس كه نمازش او را از كار زشت و ناپسند بازندارد، جز بر دوري او از خدا افزوده نشود». [12] .

وجود آفت موجب ترك عمل نمي شود

نبايد چنين تصور شود كه چون عزاداري و هر عمل ديگري ممكن است دچار آفت شود و يا ما آفات آن را نمي دانيم، پس بايد تعطيل و يا ترك شود. اين نتيجه يك وسوسه شيطاني و يك خطر غيرقابل جبران است. ممكن است شيطان و يا افرادي كه با عزاداري و يا عبادت هاي ديگر مخالف هستند اين حرف ها را بهانه اي قرار دهند و بگويند پس عزاداري ها بيهوده هستند.اساسا شناخت آفات و موانع و برطرف كردن آنها در حين عمل و به مرور زمان صورت مي گيرد و همان طور كه در اين كتاب خواهيم گفت سير رشد و ترقي عزادار و مجلس عزاداري سير چند مرحله اي و تدريجي است. تا يك عمل شروع نشود، آفات آن شناخته و برطرف نخواهد شد. جامعه اسلامي، به همه مراتب عزاداري، از عزاداري كودكان و خردسالان در كوچه ها و عزاداري اقليت هاي مذهبي گرفته تا مرتبه پنجم عزاداري و بالاتر از آن احتياج دارد. معمولا مراتب عالي [ صفحه 20] عزاداري مثل مراتب عالي

هر عمل سازنده و هر عبادت ديگري از دل مراتب پايين آن به وجود مي آيد. به عبارت ديگر معمولا بدون درك و عبور مراتب پايين، مراتب بالاتر و عالي تر حاصل نمي شود.

آفات عزاداري در مرتبه سوم

متأسفانه در مرتبه سوم، تحريف ها، روش هاي ناپسند و بدعت هاي خطرناكي كه با فلسفه عزاداري و روح حماسه حسيني در تضاد هستند، به وجود آمده است. بيان ماجراهاي جعلي و يا تحريف شده، خواندن نوحه ها و اشعار كفرآميز كه از سوي مراجع عظام تقليد تحريم شده اند؛ نوحه ها و اشعار ضعيف، موهن و منافي با شخصيت امام حسين عليه السلام و حماسه او؛ انجام حركات سبك و انجام اعمال ضد تبليغ كه موجب سوءاستفاده دشمنان قسم خورده اسلام و تشيع و نيز تبليغ عليه شيعيان و نظام اسلامي مي شود، از اين قبيل تحريف ها و روش هاي خطرناك هستند.آنچه بيشتر مايه تأسف و تأثر است، اين است كه سنت سازي هاي غلط و مخالف با روح دين، به اسم امام حسين عليه السلام انجام مي شود، آن هم با اين توجيه كه چون در راه امام حسين عليه السلام و به خاطر او است، داراي اجر و ثواب و موجب خشنودي آن حضرت است. مسئله مهم اين است كه عامل اصلي حضور اين همه باطل در مراسم بزرگداشت شهيد راه حق چيست و كيست؟نگارنده معتقد است يكي از دلايل عمده و اصلي اين گونه روش ها، [ صفحه 21] بدعت ها و تحريف ها، همان متوقف ماندن اين مرتبه از عزاداري در سطح احساسات و اتكاي محض به گريه و عواطف است.در اين مرتبه گريه كردن و گرياندن - و نه چيز ديگر - نقش اصلي را دارد و انگيزه اصلي عزاداري است و جنبه هاي حماسي و

معرفتي يا اصلا سهمي ندارند و يا سهمي بسيار ناچيز دارند. زيرا در اين مرتبه بيشتر تشريح چگونگي حادثه عاشورا اهميت دارد، نه درسها و پيامهاي آن. بديهي است كه وقتي گريه كردن و گرياندن علت و هدف اصلي عزاداري شد، شيطان و نفس وسوسه گر، در دروغ پردارزي و تحريف و نيز اختراع حركات، روش ها و اشعار ناپسند و غيرمنطبق با حقيقت دين و قيام امام حسين عليه السلام تأثيرگذار هستند.وقتي گريه به عنوان يك «وسيله» خوب و كارآمد، به «هدف» تبديل شد، زمينه انحراف و دور شدن از هدف اصلي عزاداري [13] فراهم مي شود.در اين مرتبه براي عزاداران و ساير دست اندركاران مجالس سوگواري، اصلا اهميت ندارد كه چرا معصومين عليهم السلام به عزاداري و بزرگداشت خودشان و نيز ساير مناسبت هاي مقدس توصيه كرده اند. به عبارت ديگر در اين گونه مجالس، هم هدف قيام امام حسين عليه السلام و هم فلسفه عزاداري براي ايشان و ساير اهل بيت عليهم السلام مورد غفلت قرار مي گيرد.عزاداران در اين مرتبه، با تكيه بر احاديث فراواني كه درباره اهميت و ارزش عزاداري و گريه بر امام حسين عليه السلام وارد شد است، سوگواري و گريه را عمل مستقلي مي دانند كه به تنهايي و بدون توجه به هدف عزاداري و نيز بدون توجه به ضرورت پرهيز از محرمات و انجام واجبات، نجات بخش انسان است. [ صفحه 22] چه بسا براي برگزاري چنين مجالسي، از هر وسيله اي هر چند حرام، استفاده مي كنند و اگر لازم باشد، واجبي را ترك مي كنند.متفكر شيعه حضرت آيت الله مطهري (رحمة الله عليه) در اين باره چنين مي گويد:«گريستن بر امام حسين عليه السلام كار خوبي است و بايد گريست. به چه وسيله بگريانيم؛ به

هر وسيله كه شد؟ هدف كه مقدس است، وسيله هر چه شد، اگر تعزيه درآورديم؛ يك تعزيه اهانت آور. همين قدر كه اشك جاري شد، اشكال ندارد! شيپور بزنيم. طبل بزنيم. معصيت كاري بكنيم. به بدن مرد لباس زن بپوشانيم. عروسي قاسم درست كنيم. جعل كنيم. تحريف كنيم...! در نتيجه افرادي دست به جعل و تحريف زدند كه انسان تعجب مي كند...». [14] .در اين مرتبه بعد عاطفي، گريه و سوگواري جاي حماسه، عمل و معرفت را گرفته است. لذا هيچ خطري از اين مجالس، دشمنان امام حسين و امام زمان عليهماالسلام را تهديد نمي كند. به همين علت است كه در طول تاريخ طاغوت ها و ستمگران نه تنها از اين مجالس ترس نداشتند، بلكه خود نيز به برپايي چنين مجالسي اقدام مي كردند تا با عوام فريبي، باطن زشت و ظلم هاي خود را در پشت صورت مقدس عزاداري براي سالار شهيدان بپوشانند. تاريخ اين كشور پر است از مجالس بزرگي كه با امكانات و پول هاي طاغوت ها و دشمنان دين و آيين امام حسين عليه السلام برپا شده است. در حالي كه خود را شيعه و دوستدار اهل بيت عليهم السلام معرفي مي كردند.به جز اين دو گروه يعني دوستان و شيعيان نادان و حاكمان ظالم و مدعي محبت اهل بيت عليهم السلام، دسته سومي نيز از اين گونه مجالس كم خاصيت و تحريف شده سود مي برند، و آن گروه كفار و مستكبرين هستند كه علاوه بر دشمني دين حق و تشيع، دشمن اين مملكت نيز هستند. [ صفحه 23] ساده انديشي است كه اگر گمان كنيم آنها از قدرت حقيقي مجالس عزاداري و بزرگداشت اهل بيت عليه السلام خبر ندارند. زيرا گاه گاهي در طول تاريخ

از مجالس عزاداري حقيقي و عزاداران حقيقي ضربه هاي مهلك و كوبنده اي خورده اند. از مجالسي كه برپاكنندگان آنها از فلسفه قيام سيدالشهداء عليه السلام و فلسفه عزاداري براي آن حضرت به خوبي آگاه بودند و مجالس خود را بر پايه شناخت عميق و صحيحشان برپا نموده اند و از همه قدرت و تأثير آن مجالس براي مبارزه با كفر و شرك و ظلم استفاده كرده اند.آري كفار از برپايي مجالس سوگواري حقيقي تجربه هاي بسيار تلخي دارند. نمونه بسيار شاخص و زيباي اين مجالس در تاسوعا و عاشوراي سال 1357 (ه. ش) برگزار گرديد. كه در اين دو روز ميليون ها عزادار با همان شيوه سنتي به خيابان ها ريختند و برائت و بيزاري خود را از يزيديان زمان و رژيم خون ريز پهلوي و نيز حمايت خود را از نائب امام زمان، اعلام نمودند و نقش اين عزاداري حقيقي در سقوط طاغوت ايران و سرنگوني رژيم پهلوي بر هيچ كس پوشيده نيست.نمونه زيبا و كامل ديگر اين مجالس، مجالس عزاداري دوران دفاع مقدس در كربلاي ايران بوده، كه از طرفي سوز و گريه و سوگواري و از طرف ديگر حماسه و جهاد عليه دشمنان اسلام و ايران بود. به طوري كه گريه ها، سوزها و ناله ها همه در جهت تقويت روح حماسه و جهاد و نيز ايجاد روح حسيني عليه يزيديان زمان بود.بديهي است دشمني كه از مجالس حقيقي امام حسين عليه السلام اين چنين سيلي خورده است، هرگز خاموش نمي نشيند و سعي در خنثي كردن آثار شگفت انگيز و بزرگ آن مي كند. چنين دشمني با توطئه و دسيسه هاي [ صفحه 24] مختلف و صرف هزينه هاي هنگفت سعي در تغيير مسير عزاداري ها و بزرگ كردن

بعد سوگواري و عاطفي آن و از بين بردن بعد معرفتي و حماسي آن كرده و مي كند.

اعتراف دشمن به ضديت با مجالس عزاداري

دكتر «مايك برانت» - يكي از معاونان سازمان «سيا» در كتابي با عنوان «نقشه اي براي جدايي مكتب الهي» پرده از طرح توطئه بزرگ استكبار جهاني عليه تشيع برداشت و نوشت: «در يك گردهمايي كه با حضور مقامات سازمان اطلاعات مركزي (سيا) برگزار شد و در آن نماينده اي از سرويس اطلاعات انگليس به علت تجارب زياد اين كشور در جوامع اسلامي نيز حضور داشت، اين نتيجه حاصل شد كه شيعيان بيشتر از ديگر مذاهب اسلامي فعال و پويا هستند.»وي در همان كتاب آورده است: «در اين گردهمايي تصويب شد كه روي اين مذهب تحقيقات بيشتري صورت گيرد و طبق اين تحقيقات برنامه ريزي هايي داشته باشند. به همين منظور 40 ميليون دلار براي آن اختصاص داده شد»....وي درباره راه حل هاي متكي بر اين تحقيق، مي نگارد: «اين تحقيقات ما را به اين نتيجه رساند كه به طور مستقيم نمي توان با مذهب شيعه رودررو شد و امكان پيروزي بر آن بسيار سخت است و بايد پشت پرده كار كنيم.»اين مقام ارشد سازمان سيا مي نويسد: «ما برنامه ريزي هاي گسترده اي را براي سياست هاي بلند مدت خود طرح كرديم.تبليغات گسترده عليه مراجع ديني به منظور زوال مقبوليت آنها در ميان مردم، حمايت از سخنرانان و مداحان سودجود و شهرت طلب و معرفي شعه به عنوان يك مسلك خرافي و در نهايت زدن تير خلاص به اين مذهب از جمله برنامه هاي ما در اين عرصه است»... مقام ارشد سازمان سيا در همان كتاب مي آورد: «يكي از مواردي كه بايد روي آن كار مي كرديم، موضوع فرهنگ عاشورا و شهادت طلبي بود كه

هر ساله شيعيان با برگزاري مراسمي اين فرهنگ را زنده نگاه مي دارند. ما تصميم گرفتيم با حمايت مالي از برخي سخنرانان و مداحان و برگزاركنندگان اصلي اين گونه مراسم كه افرادي سودجو و شهرت طلب هستند، عقايد و بنيان هاي شعيه و فرهنگ شهادت طلبي را سست و متزلزل كنيم و مسائل انحرافي در آن بوجود آوريم.»ساموئل هانتينگتون - نظريه پرداز آمريكايي - در گفتگو با روزنامه فرانسوي لوپوان گفته [ صفحه 25] است: «امروز تمدن اسلام مهم ترين بلوك ايدئولوژيكي است كه سر راه تمدن غرب قد علم كرده است و اين تمدن را مجبور كرده است از جاه طلبي جهان شمول دست بردارد.» [15] .انگيزه دو گروه اخير يعني حاكمان ظالم و به ظاهر مسلمان و نيز دشمنان كافر اسلام، مشخص و بيان شد. اما انگيزه دسته اول يعني محبين اهل بيت عليهم السلام چيست؟درباره اين گروه بايد گفت كه همه آنها داراي يك انگيزه واحد نيستند. در يك تقسيم بندي ساده و اوليه مي توان آنها را به دو دسته تقسيم كرد.دسته اول، شيعيان و محبين ساده لوح و جاهلي هستند و كه از روي اخلاص و دلسوزي و نشناختن بعد ديگري غير از جنبه عاطفي براي حماسه حسيني، دچار چنين لغزش هايي مي شوند. اين دسته اطلاع درستي از تاريخ اسلام و تاريخ حماسه حسيني ندارند و با هدف قيام سيدالشهدا عليه السلام و نيز فلسفه عزاداري آشنا نيستند و به عزاداري به عنوان يك رسم و سنت رسيده از پدران خود نگاه مي كنند.دسته دوم، كساني هستند كه از سادگي و بي خبري دسته اول سوءاستفاده مي كنند. اينها كساني هستند كه اين مجالس براي آنها تبديل به محلي براي كسب درآمدهاي سرشار شده است.استقبال و

جهالت دسته اول و شيطنت هاي دسته دوم موجب شده است تا اين گروه در بيشتر گرياندن مردم و مشغول كردن آنها به جنبه هاي مظلوميت و غم انگيز واقعه ي عاشورا و ساير مناسبت هاي مربوط به اهل بيت عليهم السلام سعي زيادي كنند.بديهي است كه با اين كار جنبه اصلي قيام امام حسين عليه السلام و فلسفه عزاداري حقيقي بر مردم عزادار پوشيده مي ماند و مورد غفلت همگان قرار خواهد گرفت. [ صفحه 26] اين دسته به خوبي مي دانند كه هر چه بيشتر بتوانند از مردم اشك و ناله بگيرند، محبوبيت و پول بيشتري نصيب آنان خواهد شد و بنابراين تضمين بيشتري براي كسب شهرت و پول در آينده به دست خواهند آورد.بعضي از آنها حتي از شهوت پول نيز مي گذرند و انگيزه آنان ارضاي شهرت طلبي و شهوت محبوبيت است. چه بسا براي اينكه نام آنها بر سر زبان ها بيفتد، پول هايي نيز خرج كنند.در بعضي از شهرها بعضي از مداحان يا بهتر بگويم كاسبان حرفه اي براي يك مجلس بيش از يك ميليون تومان دريافت مي كنند.و نيز خود ديده ام بعضي از مداحان كه اشعار موهن و كفرآميز زيادي را خوانده اند و سنت هاي خطرناكي را در عزاداري ها به وجود آورده اند، با صرف پول هاي زيادي، نوارهاي كاست، ويدئوي و لوح هاي فشرده (سي دي) مجالس خود را به رايگان و در سطح وسيعي در كشور توزيع مي كنند.به راستي كه وجود چنين افرادي، يك مصيبت بزرگ براي مجالس سوگواري حقيقي و يك عامل بزرگ در مظلوم تر شدن امام حسين عليه السلام و مجالس او است.اين مصيبت وقتي بزرگتر و بيشتر مي شود كه چنين افرادي براي كسب پول بيشتر يا شهرت به رقابت با يكديگر مي پردازند و

هر كدام در ساختن و بافتن مطالب نادرست و تحريف حماسه حسيني بر هم سبقت مي گيرند. اي كاش مصيبت در همين حد متوقف مي ماند. مصيبت بالاتر اينكه هر يك براي بيرون كردن حريف از ميدان به جوسازي عليه ديگري مي پردازند و با عقيده مردم ساده لوح و پاكدل به راحتي بازي مي كنند. [ صفحه 27] از همه بدتر اينكه اين گروه خود را متولي و قيم دين مردم مي دانند و به راحتي به خود اجازه مي دهند در عين ناداني، در امور تخصصي دين كه به علما و دانشمندان دين مربوط است، دخالت و اظهارنظر كنند و براي مردم و مستمعين خود تكليف شرعي تعيين كنند. اين گروه به علما و دانشمندان راستين اسلام اهميت نمي دهند و نظرات مراجع و علماي دين را تا جايي قبول دارند كه با مطامع و سليقه هاي آنها همخواني داشته باشد. تاريخ عزاداري از مقاومت چنين افرادي در مقابل مراجع و رهبران ديني نمونه هاي زيادي را به ياد دارد.براي آنها مهم نيست آنچه را مي خوانند يا ترويج مي دهند، حقيقت داشته است يا نه. بلكه همين كه بتوانند اشكي از مردم بگيرند و دل مردم و بانيان مجالس و پرداخت كنندگان پول را به دست آورند، كافي است كه هر مطلب دروغ، ضعيف و يا تحريف شده اي را به زبان بياورند و به معصومين عليهم السلام و ياران آنها نسبت دهند. البته اين نسبت دادن ها يا به طور مستقيم است و يا به بهانه بيان زبان حال صورت مي گيرد.چنين اشخاصي نه به مصالح اسلام و جهان اسلام اهميت مي دهند و نه با نظرات مراجع و رهبران ديني كاري دارند. براي آنها مهم نيست كه سخنان و

كارهاي آنها با مصالح كنوني اسلام و مسلمين سازگار است يا نه. براي آنها اهميت ندارند كه گفته ها و كارهاي آنها با حقيقت قيام و شخصيت سيدالشهداء عليه السلام سازگاري دارد يا نه. آنها كاري با رسالت اصلي عزاداري ها و بزرگداشت ها ندارند. آنها كاري با وظيفه و جهت شايسته مجالس اهل بيت عليهم السلام و نوع انتظاري كه از اين مجالس در دفاع از اسلام و مملكت اسلامي مي رود، ندارند. آنها براي مجالس اهل بيت عليهم السلام يك رسالت و يك وظيفه بيشتر نمي شناسند و نمي خواهند كه بشناسند و آن [ صفحه 28] هم گرياندن مردم و طرح مسائل غمبار حماسه حسيني بدون در نظر گرفتن روح اين حماسه و پيام آن براي انسان هاي امروز است.اين هم فريادي ديگر از شهيد راه مبارزه با تحريف ها، استاد شهيد مطهري (رضوان الله تعالي عليه):«اگر مي خواهيم به عزاداري حسين بن علي ارزش بدهيم. بايد فكر كنيم كه اگر حسين بن علي امروز بود و خودش مي گفت براي من عزاداري كنيد، مي گفت چه شعاري بدهيد؟ آيا مي گفت بخوانيد: نوجوان اكبر من، يا مي گفت بگوييد، زينب مضطرم الوداع الوداع؟! چه چيزهايي كه من امام حسين در عمرم، هرگز به اين جور شعارهاي پست و كثيف ذلت آور تن ندادم و يك كلمه از اين حرفها را نگفتم، اگر حسين بن علي بود مي گفت... شمر هزار و سيصد سال پيش مرد، شمر امروز را بشناس...».در اين مرتبه دست اندركاران عزاداري با نقش هاي گوناگون و مسئوليت هاي مختلف سعي در هر چه مظلوم تر نشان دادن سيدالشهداء و ياران و خاندان وي دارند، ولي نادانسته بر مظلوميت آنها مي افزايند. زيرا مسير اصلي عزاداري ها را تغيير مي دهند و مردم را

از هدف اصلي عزاداري دور مي كند. در اين مرحله مداح و سخنراني موفق تر است كه بتواند اشك بيشتري از مردم بگيرد و آنها را بيشتر بگرياند. هيئت و حسينيه اي موفق تر است كه در آن اشك بيشتري ريخته شود. تكيه بر جنبه هاي ظاهري از قبيل تعداد عزادار، طول دسته عزاداري، تعداد ديگ هاي غذا، نوع پرچم ها و علامت ها و تعداد تيغه ي علامت ها، وسايل صوتي و تصويري، نوع آلات موسيقي، نوع غذا و مقدار ساعت عزاداري، گردش در كوچه ها و خيابان ها و ميزان جمعيت تماشاچي و مشايعت كننده ي دسته جات، از ديگر آفات اين مرحله از عزاداري است. اين آفات گاهي زمينه آلوده شدن عزاداران و هيئت ها را به امور حرام و گناهان كبيره نيز فراهم مي كند. [ صفحه 29]

اهميت نماز اول وقت در نظر امام حسين و بي توجهي عزاداران به آن

در روز عاشورا وقتي ابوثمامة صاعدي به حضرت چنين عرض كرد: «دوست دارم پروردگار خود را در حالي ديدار كنم كه اين نمازي را كه وقتش رسيده خوانده باشم.» امام فرمودند: «نماز را ياد آوردي خدا تو را از نمازگزاراني كه در ياد اويند قرار دهد. بخواهيد از ما دست بردارند تا نماز گزاريم». وقتي با مقاومت دشمن روبرو شد، فرمودند: «واي بر تو اي عمر سعد! آيا آيين هاي اسلام را از ياد برده اي؟! چرا دست از جنگ نمي كشي تا نماز گزاريم و به جنگ برگرديم؟!» [16] .آري امام حسين عليه السلام جنگ را به خاطر نماز كه ستون دين است، متوقف كرد و به نماز اول وقت پرداخت؛ ولي بسياري از عزاداران در هيئت ها و دسته هاي عزاداري حاضر نيستند، عزاداري را براي نماز متوقف كنند و گاهي ديده مي شود تا ساعت ها پس از اذان هم به عزاداري ادامه

مي دهند. از اين زشت تر و بدتر آنكه به نصحيت و تذكر عزاداران اهل نماز كه به هر چيز در جايگاه خودش اهميت مي دهند، توجه نمي كنند و بلكه از اين تذكر هم ناراحت مي شوند. چون فلان مقدار سينه زني يا گريه را و يا خواندن فلان مقدار شعر و نوحه را و يا فلان مقدار شور گرفتن را واجب!!! مي دانند. آن هم واجبي كه نبايد به هيچ وجه به تأخير بيفتد تا مبادا به حال مجلس لطمه اي وارد شود. چشم و گوش خود را به تذكر افراد خيرخواه مي بندند و اين واجب بزرگ الهي را با بهانه هايي بي اساس سبك مي شمرند. اگر بخواهيم به ميزان زشتي اين كار بيشتر پي ببريم، بايد به اين دو روايت از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله توجه كنيم.1 - «اما شفاعتي ففي اصحاب الكبائر ما خلا اهل الشرك و الظلم» [17] - شفاعت من درباره مرتكبان گناهان كبيره است، به جز مشركان و ستمگران». [ صفحه 30] 2 - «لا ينال شفاعتي من استخف بصلاته و لا يرد علي الحوض لا و الله [18] - كسي كه نماز را سبك بشمارد به شفاعت من دست نيابد و به خدا سوگند كه در كنار حوض (كوثر) بر من وارد نشود.»از اينكه پيامبر صلي الله عليه و آله كسي را كه مرتكب گناه كبيره شده شفاعت مي كند ولي سبك شمارنده نماز را شفاعت نمي كند، معلوم مي شود كه سبك شمردن نماز از ساير گناهان كبيره اي كه مورد شفاعت پيامبر و آلش عليهم السلام قرار مي گيرند، بزرگ تر و آثار آن براي روح انسان، خطرناك تر است.

در اسلام هر مستحبي كه به واجب ضرر بزند حرام است

به همين دليل عزاداري تا زماني پسنديده است كه به

وقت نماز ضرر نزند. سيدالهشداء عليه السلام هرگز راضي نيست كه به قيمت سبك شمردن يكي از مهمترين واجبات الهي كه ستون دين است، براي او عزاداري شود.عزاداري و مجلسي كه به نماز و ساير واجبات الهي لطمه بزند، عبادتي است كه تحت ولايت شيطان و به حكم هواي نفس انجام مي شود نه حكم خدا.گفتيم كه بنابر فرمايش پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله كه رحمة للعالمين است، سبك شمردن نماز انسان را از شفاعت ايشان و اهل بيت عليهم السلام محروم مي نمايد. با اينكه شفاعت ايشان براي صاحبان گناهان كبيره ذخيره شده است.اين به معناي آن است كه اين كار از بزرگترين منكرات است. منكر يعني زشتي و گناهي كه از آن نهي شده ايم.حال مي گوييم تكيه بر جنبه عاطفي و احساسي در عزاداري ها و غفلت از وظايف اصلي مان كه فلسفه حقيقي عزاداري هستند، موجب مي شود كه انسان در منكرات زيادي سقوط كند. يعني درست همان چيزهايي كه [ صفحه 31] سيدالشهداء عليه السلام براي نهي از آنها كشته شده است. او خود هدف از قيامش را امر به معروف و نهي از منكر، احياي احكام دين و نيز عمل به حق و نهي از باطل معرفي مي كند. اين نوع عزاداري ها يك ظلم آشكار و عميق در حق محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله است كه موجب آزار و اذيت آنها مي شود.عامل اصلي قيام سيدالشهداء عليه السلام احياي دين خدا و مبارزه با بدعت ها و انحرافاتي است كه در دين و جامعه اسلامي پديد آمده بود، بزرگترين مصيبت در نزد همه انبياي الهي و چهارده معصوم عليهم السلام ضعيف شدن دين در جامعه و محروميت مردم

از آموزش هاي دين است.آيا عزاداران امام حسين عليه السلام كه براي احياي حق و مبارزه با باطل قيام كرد، اين اجازه را دارند كه در عزاداري ها، حق و دستورات حق را زير پا بگذارند و امور باطل را رواج دهند. در مجالس امام حسين عليه السلام كه شهيد راه حق است، اشعار و نوحه هاي باطل، ابزار و آلات باطل و، آداب و رسوم باطل، چه مي كند؟

پيام سيدالشهداء به همه پيروان حضرتش

امام عليه السلام پرده از روي آن درد رنج آوري كه روح مقدسش را شديدا مي آزرد و همان باعث نهضتش شده است، برداشت و فرمودند:«الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهي عنه - آيا نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود و از باطل خودداري نمي گردد؟!»ليرغب المؤمن في لقاء الله محقا - بايد در چنين وضعي انسان مؤمن آرزومند مرگ و حقا دوستدار شهادت و لقاء خدا باشد.»«فاني لا اري الموت الا سعادة و لا الحياة مع الظالمين الا برما - من (كه در اين وضع اسفناك) مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمگران را جز ملال و افسردگي نمي بينيم».اينجا لازم است توجه به اين نكته داشته باشيم كه: آيا اين گفتار امام، مولاي عزيزمان حسين عليه السلام تنها مربوط به مردم زمانش بوده و درد رنج آور روحي خود را فقط براي آنها بيان [ صفحه 32] كرده و از آنها خواسته كه تكان بخورند و در مقام عمل به حق و خودداري از باطل برآيند؟ يا پيامي براي ما نيز هست و گويي هم اكنون مقابل ما ايستاده و با روحي افسرده و ملول مي گويد: شما اي مدعيان محبت من، اگر راست مي گوييد و جدا دوستدار من هستيد؛

درد دلم را بشناسيد و به داد دلم برسيد.«الا ترون أن الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهي عنه - آيا نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود و از باطل خودداري نمي گردد؟!»درد دل من همين است. آيا شما خودتان چگونه ايد و با حق و باطل چگونه عمل مي كنيد؟ نكند در عين حال كه براي من بر سر و سينه ي خود مي زنيد، در تمام شؤون زندگي خود حق را زير پا و باطل را روي سر بنشانيد و حدود حلال و حرام خدا را رعايت ننماييد؟! به راستي كه ما بايد شديدا مراقب رفتار و گفتار خود باشيم و حداقل حسناتمان را تبديل به سيئات ننمايم! ما موظفيم همين عزاداري امام حسين عليه السلام را كه عبادت بسيار بزرگ ماست، آلوده به گناه نكنيم. بدانيم كه هر عبادتي آفتي دارد و آن را بي اثر مي كند. نماز و روزه و حج آفت دارند و اگر با ريا انجام بشود؛ نه تنها باطل و بي اثر بلكه عنوان شرك و معصيت نيز به خود مي گيرند. همين سينه زني ها و تشكيل مجلس دادن ها و منبر رفتن ها، آفات بسياري دارند. اگر رعات حدود نكنيم از آثار معنوي آنها بي بهره خواهيم بود و در روز جزا علاوه بر آتش حسرت و ندامت؛ در آتش قهر خدا خواهيم سوخت؛ كه خدا فرموده است:(و أنذرهم يوم الحسرة اذ قضي الامر و هم في غفلة و هم لا يؤمنون [19] - آنها را از روز حسرت - روز رستاخيز عظم قيامت - كه همه چيز پايان گرفته - و ديگر راه جبران و بازگشتن نيست - بترسان كه عمر خود را در دنيا به غفلت

سپري كرده و ايمان به حقيقت نياورده اند.)بزرگواراني كه در مسير ارشاد و هدايت مردم شغل مقدس سخنراني ديني يا مداحي اهل بيت عليهم السلام را دارند، چه بسا سزاوارتر است كه عظمت كار خود را بشناسند و از آفات اين عبادت بزرگ آگاه و سخت مراقب باشند كه به حريم اقدس اهل بيت عليهم السلام اسائه ي ادبي نشود و هتك حرمتي نگردد. [20] . [ صفحه 33]

شناخت معصومين و انواع مصائب آنها

اشاره

اساسا آنچه عزادار را از مرتبه سوم كه مرتبه «مشترك» بين مسلمين و غير مسلمين است، بالاتر مي برد و در گروه عزاداران و شيعيان حقيقي معصومين عليهم السلام وارد مي سازد، صفاي باطن و بالا رفتن ميزان محبت و معرفت او نسبت به حقايق جهان است.عزادار در مرتبه سوم با تجليات گوناگوني از عظمت امام حسين عليه السلام و خاندان و اصحابش آشنا مي شود. در اين حال احساس مي كند كه ماندن در مرتبه سوم او را اشباع و راضي نمي كند و به همين خاطر در اين مرتبه عطش و ظرفيت بيشتري براي درك عظمت محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله و به خصوص سيدالهشداء عليه السلام در خود احساس مي كند، كه ديگر توجيه ها توضيح هاي مداحان و بعضي گويندگان و نويسندگان كه خود نيز در مرحله سوم قرار دارند، روح تشنه او را سيراب و قانع نمي كند، چرا كه آنها به اندازه فهم خود، از امام حسين و ساير معصومين عليهم السلام مي گويند و مي خوانند. ولي عزادار به خوبي و به درستي احساس مي كند كه حقيقت، بالاتر از چيزي است كه آنها مي گويند. در اين حال تلاش او براي رسيدن معرفت جديد و عمق بيشتر آغاز مي شود و براي برطرف كردن عطش

خود به معرفت جديد و رفع مجهولاتش، حركت مي كند. [ صفحه 36] او در افكار خود يا به كمك ديگران، به اين نتيجه مي رسد كه هر كس هر چه درباره محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله و به خصوص سيدالشهداء عليه السلام و حماسه حسيني گفته و مي گويد براساس درك و فهم خود از آنها بوده است و درك و فهم خوانندگان، گويندگان و نويسندگان، محدود است. چگونه مي توانند درباره وجود باعظمت اين انوار طيبه عليهم السلام آن طور كه شايسته است، بگويند و بنويسند. هيچ كس به جز خداوند عظيم و اعلي نمي تواند وجود معصومين عليهم السلام را آن طور كه شايسته است، معرفي و توصيف نمايد. بنابراين عزادار پس از مدتي كه از سلوكش در مرتبه سوم مي گذرد و مجهولات و پرسش هايش به اوج مي رسد، و او را تحت فشار قرار مي دهد، به سراغ خداوند تبارك و تعالي كه خالق محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله است و نيز به سراغ خود حضرات معصومين عليهم السلام مي رود و از آنها استمداد مي كند تا او را به معرفت جديد برسانند و عطش او را برطرف نمايند. او پس از جستجوي صادقانه و با پرهيز از تنبلي و كسالت و تلاش پي گير و نيز مشورت با اهل علم و دانش، به خصوص روحانيت و علماي دين، كه آشناترين مردم به خدا و دين خدا و معصومين عليهم السلام هستند - و خود مراتب چهارم و پنجم را طي كرده اند - به منابع معرفتي و اطلاعاتي مهمي دست مي يابد.

مهمترين منابع شناخت معصومين

قرآن كريم

قرآن كريم كتاب آسماني است كه از سوي خداوندي نازل شده كه آفريننده انوار طيبه معصومين

عليهم السلام و آفريننده دنيا و آخرت است. خداوندي كه همه آسمانها و زمين را خلق كرد و انسان را با پرتوي ويژه خويش و براي بالاترين هدف زندگي، كه مظهريت همه اسماء و صفات [ صفحه 37] خداوندي است و با مقام خلافت الهي و ولي الله شدن مي باشد، آفريد.آري قرآن كريم، كلام چنين خدايي است و براي هدفي چنين والا نازل شده است. كتابي كه هيچ كتاب و انديشه اي قادر به خودنمايي در مقابل او نيست. رسول اكرم صلي الله عليه و آله يعني انساني كه قلب مقدس او شايستگي و ظرفيت نزول قرآن و دريافت اين كاتب باعظمت الهي را داشته است؛ و بهتر از هر كس ديگري قرآن را مي شناسد، درباره آن فرمودند:«فضل القرآن علي سائر الكلام كفضل الله علي خلقه [21] - برتري قرآن بر ديگر سخنان، همچون برتري خداوند بر خلق او است».در اين كتاب آسماني كه براساس نظام خلقت انسان و جهان و سير بازگشت انسان به سوي خداوند متعال و مراتب كمالي وي نازل شده، بارها از علم الهي سخن به ميان آمده و اينكه هيچ كسي بهتر از خداوند تبارك و تعالي نظام خلقت و انسان را نمي شناسد.در سوره اسراء مي فرمايد:(ربكم اعلم بكم [22] - پروردگار شما به شما آگاه تر از خود شماست.)و در جاي ديگري مي فرمايد:(الله اعلم حيث يجعل رسالته [23] - خدا بهتر مي داند كه در كجا رسالت خود را مقرر دارد.)بنابراين اگر كسي بخواهد معصومين عليهم السلام را بشناسد، بي شك بدون مراجعه به قرآن كريم و استمداد از خداوند، نمي تواند به شناخت صحيحي دست يابد. [24] . [ صفحه 38] امام باقر عليه السلام در اين

باره مي فرمايند:«نزل القرآن اربعة ارباع، ربع فينا و ربع في عدونا و ربع سنن و امثال و ربع فرائض و احكام [25] - قرآن در چهار قسمت نازل شده است، يك چهارم آن درباره ماست و يك چهارم درباره دشمنان ما و يك چهارم درباره سنت و امثال و يك چهارم در واجبات و احكام است.»

زيارت عاشورا

مشهور بين اولياي خدا و علما اين است كه زيارت عاشورا حديث قدسي است [26] و از سوي خداوند تبارك و تعالي به جهت عظمت سيدالهشداء و واقعه عاشورا و نيز ضرورت شناخت ابعاد مختلف اين روز عظيم و وظيفه اي كه بندگانش در قبال امام و عاشورا دارند، توسط فرشته وحي جبرئيل عليه السلام به رسول خدا صلي الله عليه و آله اعطا شده است و به وسيله امام باقر عليه السلام پس از واقعه كربلا در اختيار مردم قرار گرفته است.زيارت عاشورا منشور و آيين نامه ي زندگي يك شيعه و عزادار حقيقي و يك مؤمن راستين است.در اين زيارت با عالي ترين معارف الهي در شناخت معصومين به ويژه امام حسين عليه السلام و نيز شناخت رابطه وجودي مردم با معصومين عليهم السلام و مباحث انسان شناسي و همچنين وظايفي كه يك شيعه حقيقي و يك عزادار صادق در قبال سيدالشهداء عليه السلام و نهضت او دارد، آشنا مي شويم. عنايت ويژه اي كه به اين زيارت شريف شده است، نشانگر اهميت آن و كليدي بودن مضامين آن در نوع رابطه اي كه بايد هر انساني با امام حسين عليه السلام و فرزندش حضرت حجت - ارواحنا فداه - و به طور كلي با حماسه حسيني برقرار نمايد، مي باشد. اين زيارت از چنان جايگاه [ صفحه 39] معرفتي بسيار بلندي

برخودار است كه از زمان ائمه اطهار عليهم السلام تاكنون نه تنها از برنامه عبادي هيچ يك از ائمه و يارانشان و نيز علماي راستين اسلام حذف نشده است؛ بلكه روز به روز به تأكيداتشان به اهميت آن و مداومت بر خواندن آن بيشتر شده است.

جامعه كبيره

اين زيارت كه از معتبرترين زيارات است. عالي ترين و كاملترين متن امام شناسي است كه توسط وجود مقدس امام هادي عليه السلام در اختيار شيعيان قرار گرفته است.مرحوم شيخ عباس قمي در كتاب شريف مفاتيح الجنان پس از نقل زيارت جامعه كبيره، داستان جالب و آموزنده اي به نام «حكايت سيد رشتي» آورده است كه از آن اهميت و جايگاه زيارت عاشورا و نيز زيارت جامعه كبيره در نزد وجود مقدس حضرت بقية الله الاعظم - ارواحنا فداه - به خوبي فهميده مي شود.

زيارت ناحيه مقدسه

اين زيارت، سوگنامه ي تنها بازمانده آل محمد صلي الله عليه و آله و منتقم اصلي آنها يعني وجود مقدس امام زمان عليه السلام براي جد مظلوم و غريبش و شهدا و بازماندگان كربلاست.در اين زيارت با ابعاد گوناگون مصائب اهل بيت عليهم السلام آشنا مي شويم. اين زيارت در حقيقت گزارشي مبسوط درباره واقعه كربلاست و به نحوي مي توان آن را شرح زيارت عاشورا دانست كه اطلاعات و روشن گري هاي بسيار باارزش و دقيقي از حماسه حسيني در اختيار ما قرار مي دهد.عزادار با استفاده از منابع چهارگانه مذكور و نيز با استفاده از ساير [ صفحه 40] فرمايشات معصومين عليهم السلام به شناخت جديدتر و بالاتري از «خود» و «رابطه شايسته»اي كه بايد با محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله داشته باشد، مي رسد و در سايه اين شناخت جديد و بالا، به درك جديدتري از «مصيبت هاي» محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله و «عزاداري شايسته» براي آنها مي رسد.«عزادار حقيقي در سايه معرفتي كه از منابع اصيل اسلامي و با راهنمايي علماي دين شناس به دست آورده، به درك دو نوع «مصيبت» براي حضرات معصومين عليهم السلام،

به خصوص وجود مقدس سيدالشهداء عليه السلام، نايل مي شود كه هر چند هر دو بزرگ هستند؛ ولي يكي از ديگري بزرگتر است.

انواع مصائب

اشاره

يكي مثبت و نزديك كننده و ديگري منفي و دوركننده است. ما در اينجا اين دو مصيبت را با نام هاي «مصيبت عظيم» و «مصيبت اعظم» شرح خواهيم داد.«عزادار حقيقي» هر دو مصيبت را با تمامي زواياي آنها به خوبي مي شناسد و در مقابل هر يك از آنها موضع گيري و عكس العمل مناسب نشان مي دهد.

مصيبت عظيم

اشاره

يا همان مصيبتي كه به وجود مقدس و نوراني آنها رسيده است. يعني جنايت ها و ظلم هايي كه در به شهادت رساندن آنها و خاندان مكرمشان بر آنان وارد شده است.جفا و مصايبي كه به وجود نازنين و نوراني رسول الله صلي الله عليه و آله در زمان حيات و حين ارتحالشان وارد شد.مصيبت هاي جانكاهي كه به وجود مقدس أميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت زهراء عليهاالسلام در زمان حيات پيامبر و نيز پس از پيامبر صلي الله عليه و آله و هنگام شهادتشان بر آن حضرات وارد گرديد. [ صفحه 41] مصيبت مسموميت هاي مكرر امام حسن عليه السلام و تيرباران بدن نوراني و مطهرش بعد از شهادت ايشان و هر كدام از حضرات؛ به خصوص مصائب عظيم امام حسين عليه السلام و خانواده و خاندان و يارانش عليهم السلام در ماجراي كربلا و پس از آن و بالاخره مصائب و جناياتي كه در حق ائمه عليهم السلام پس از واقعه كربلا روا داشته شد، همه و همه از نوع مصيبت عظيم هستند.اما «شيعه و عزادار حقيقي» نسبت به اين مصيبت هاي عظيم چه نوع عكس العملي نشان مي دهد؟ آيا مانند مرتبه سوم به يك عزاداري منفعلانه و تحت تأثير عواطف و احساسات محض، آن هم با وجود آن همه آفات، تحريفات و بدعت ها روي مي آورد؟ و يا به گونه ديگري عمل مي كند؟بهتر

مي دانيم پاسخ به اين پرسش را پس از بحث «مصيبت اعظم» بدهيم.

مصيبت اعظم
اشاره

يا همان مصيبتي كه به جامعه انساني در طول تاريخ به علت محروميت از حقيقت دين و نيز محروميت از وجود مقدس رهبران الهي، به خصوص ائمه معصومين عليهم السلام وارد گرديده است. اين مصيبت به علت كنار گذاشته شدن معصومين عليهم السلام از مقام و مرتبه اي است كه خداوند براي آنان در رهبري و هدايت جامعه انساني در نظر گرفته است. براي توضيح بيشتر اين دو مصيبت و روابطي كه بين آنها وجود دارد، همچنين وظيفه يك «عزادار و شيعه حقيقي» در قبال هر يك از آنها، ناچار به ذكر چند مقدمه هستيم:

جايگاه دين در حيات بشري
اشاره

خداوند كه خالق انسان و جهان است و رب العالمين و مالك و [ صفحه 42] تدبيركننده نظام خلقت مي باشد، بهتر از هركس ديگري حتي بهتر از خود انسان ها، آنها را مي شناسد. [27] او در قرآن كريم براي انسان ها دو نوع حيات و زندگي معرفي مي نمايد:

حيات طبيعي، كه شامل مراحل چهارگانه ذيل است

1- بعضي از انسان ها داراي ارزش حيات جمادي هستند.(ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهي كالحجارة [28] - سپس قلب هاي شما بعد از اين سخت شد، پس مانند سنگ شد.)2 - بعضي ها از نظر حيات حتي از سنگ (جماد) نيز پايين تر هستند.(او اشد قسوة [29] - قلب هاي شما از سنگ نيز سخت تر شد.)3 - حيات بعضي ها فقط در حد حيوانات و چهارپايان است.(اولئك كالانعام [30] - آنان مانند چهارپايان هستند.»4 - بعضي ها از چهارپايان نيز پست تر هستند.(بل هم اضل [31] - بلكه پست تر از چهارپايان هستند.»در يك تقسيم بندي ديگر مراحل چهارگانه را مي توان به حيات پست تر از جمادي، حيات جمادي، حيات گياهي و حيات حيواني تقسيم كرد. [32] .

حيات انساني يا فطري

انسان علاوه بر بعد طبيعي و حيواني خود داراي بعدي انساني و روحي الهي است. چنانكه خداوند از اين مرحله از حيات او به دميدن روح خدا در انسان ياد كرده است. آنجا كه خطاب به فرشته ها مي فرمايند: [ صفحه 43] (فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين» [33] - هر هنگامي كه او را (از نظر بدن) متعادل و استوارش ساختم و از روح خود در او دميدم، پس شما به او سجده كنيد.)در زبان دين از اين روح الهي، با عنوان «فطرت» ياد شده است. انسان به واسطه داشتن اين بعد است كه انسان ناميده شد، و برتر از ملائكه و لايق سجده آنان شده است.اين بعد از وجود انسان نيز تنها با هدايت و تربيت خداوند شكوفا مي شود و رشد مي يابد. خداوند نيز دين خود را مطابق با فطرت انساني و حيات و رشد فطرت او تنظيم كرده است.(فاقم وجهك

للدين حنيفا فطرت الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون [34] - پس تو اي رسول (با همه پيروانت) مستقيم رو به جانب آئين پاك اسلام بياور و پيوسته از طريق دين خدا كه فطرت خلق را بر آن آفريده است، پيروي كن كه هيچ تغييري در خلقت خدا نبايد داد و اين است آئين استوار حق و ليكن اكثر مردم از حقيقت آن آگاه نيستند.»انبياء نيز كه انسان هاي كامل هستند، مأمور تبليغ دين خدا و هدايت انسان ها به سوي كمال ويژه انساني آنها هستند. جز انبياء و دين خدا هيچ عاملي قادر به تربيت الهي انسان و ايجاد و شكوفايي حيات فطري او نيست. درست به همين دليل است كه خداوند كه خالق او است، تحقق حيات انساني او را فقط و فقط در گرو تسليم شدن او در مقابل دستورات حيات بخش انبياء و دين الهي محقق مي داند. آنجا كه فرمود: [ صفحه 44] (استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم [35] - اجابت كنيد خدا و رسول صلي الله عليه و آله را هنگامي كه شما را به چيزي دعوت مي كنند بر آن چيز كه به شما حيات مي دهد.)به عبارت ديگر آنچه كه به انسان حيات مي دهد، همان چيزي است كه خدا و رسولش صلي الله عليه و آله انسان را به آن دعوت مي كنند يعني «دين حق». پس با اجابت دستورات حيات بخش آيين خدا است كه انسان ها به حيات طيبه انساني مي رسند و بدون اجابت دين، از آن حيات محروم هستند. امام علي عليه السلام مي فرمايند:(لا حياة الا بالدين [36] براي

انسان حياتي نيست مگر با دين).بديهي است كه منظور از اين حيات، همان حيات انساني است.دين خدا نيز داراي اصول و فروعي است كه اعتقاد و باور قلبي نسبت به آن اصول، و عمل برطبق آنها و نيز باور همه دستورات اخلاقي و عملي دين، و عمل برطبق آنها است كه حيات طيبه ابدي انساني را براي او به وجود مي آورد.بنابراين مهمترين نياز انسان براي حيات انساني، عبارت است از ارتباط با خالق و پروردگار خود و بهره مندي از هدايت ويژه او كه با اصول و فروع دين تأمين مي شود.از آنچه تاكنون گفته شد، به اين نتيجه مي رسيم كه مصيبت اعظم براي انسان ها همان محروميت از دين خدا است. بدون دين خدا هيچ انساني از مرحله طبيعي حيات به مرحله فطري و انساني حيات راه پيدا نمي كند.انسان ها فقط با تمسك به دين خدا و بهره مندي از هدايت الهي به سعادت دنيايي و ابدي نايل مي شوند. هيچ راه و آييني جز صراط مستقيم [ صفحه 45] و آيين حيات بخش الهي، نمي تواند انسان را به هدف خلقت و كمال لايق او برساند. لذا هدف از بعثت انبياء و نزول كتاب هاي آسماني، هدايت مردم به دين خدا و راه حق و نيز حاكميت آيين خدا بر همه دين ها و راه هاي باطل بوده است. پيامبر صلي الله عليه و آله نيز چيزي جز هدايت مردم و حاكميت دين خدا در جامعه انساني نمي خواستند. اين هدف كه انسان ها [37] و نيز همه موجودات عالم و همه آسمان ها و زمين، براي آن خلق شده اند، آنقدر بزرگ بوده است كه هزاران تن از پيامبران الهي و نيز چهارده معصوم عليهم السلام حاضر بوده اند

به خاطر آن به شهادت برسند. ميليون ها انسان صالح و برجسته از زن، مرد، جوان، نوجوان و حتي كودكان، به خاطر حاكميت دين خدا تن به شهادت ها، اسارت ها، شكنجه ها، تبعيدها، گرسنگي ها، فقر و ساير مصائب داده اند.بنابراين هدايت انسان ها و حاكميت دين خدا و راه مستقيم او بر جامعه انساني كه موجب پرورش انسان هاي حقيقي مي شود، از بالاترين اهداف زندگي، تلاش ها و مبارزات رهبران الهي و پيروان آنها بوده است و تمامي آن مصيبت ها (مصيبت عظيم) مقدمه و لازمه آن مي باشد.به همين دليل مي گوييم مصيبت اعظم، ناكامي رهبران الهي در حاكميت بر جامعه و يا محروميت انسان و جامعه جهاني از حاكميت دين خدا است.

جايگاه رهبر متخصص و معصوم در حيات بشري

دينداري بدون ارتباط با راهنمايي متخصص و معصوم و سوداي هدايت و نجات، خيالي بيش نيست. دينداري بدون معصوم، مثل آموزش بودن معلم و نيز بهداشت و درمان بدون پزشك است. براي [ صفحه 46] اينكه درك بهتري از معناي مصيبت اعظم داشته باشيم، مي بايست رابطه بين دين با رهبر معصوم و دين شناس و نيز رابطه بين رهبر معصوم و ساير انسان ها روشن شود.

اصل اصالت تخصص

از سطر چهاردهم اين صفحه تا پايان صفحه 62 از كتاب آشتي با امام زمان عليه السلام نقل شده است.اين اصل كه يك اصل فطري و عقلي است به ما مي گويد: انسان در برخورد با هر مجموعه يا دستگاه نظام مند و در چهار مرحله ي تعريف، راه اندازي، بهره برداري و اصلاح و تعمير بعد از خرابي، در درجه اول به راهنمايي سازنده و در درجه دوم به متخصص نيازمند است. بديهي است كه هر چه پيچيدگي و حساسيت آن مجموعه يا دستگاه بيشتر باشد، نياز ما به سازنده و متخصص بيشتر است.اصل اساس و فطري پذيرفته شده در بين همه ي انسان ها، تبعيت محض و بي چون و چرا از متخصص در هر كاري است. همه ي انسان ها فطرتا و عقلا به اين قانون الهي مجهز هستند كه در هر كاري كه خود درباره ي آن، آگاهي و تخصص ندارند، به سراغ متخصص آن كار مي روند، در درمان بيماري ها به متخصص بلكه بالاترين متخصصص ويژه ي آن بيماري مي روند. در تعمير دستگاه ها و اصلاح خرابي ها به سراغ متخصص ترين كسي كه از آن دستكاه آگاهي دارد؛ يعني سازنده ي آن مي روند و.... انسان حاضر نيست، در هيچ زمينه اي به سراغ غيرسازنده و متخصص اصلي در هر كاري و چيزي برود و

اگر تحت تأثير عوامل مختلفي از قبيل تشخيص غلط متخصص يا تبليغات دروغين يا سهل انگاري در شناخت متخصص به سراغ غيرمتخصص رفت و بعد متوجه چنين اشتباهي شد، فورا او را رها مي كند و به سراغ متخصص اصلي و حقيقي مي رود. اگر با وجود چنين اصل عقلي و نيز امكان شناخت متخصص اصلي در شناخت و يافتن او كوتاهي كند يا پس از شناختنش، از او سرپيچي نمايد، اين كار نزد همه ي انسان ها كاري احمقانه و خيانت آشكار و عمدي به خود تلقي مي شود، زيرا با چنين كاري انسان خود را از راه و روش درست و حق محروم كرده، راه غلط را كه هرگز به مقصد نمي رسد و نمي رساند، [ صفحه 47] انتخاب كرده است. چنين كسي حتي نزد خودش نيز محكوم است و اگر از او سؤال شود كه چرا متخصص و اهل فن را رها كرده و به سراغ غير آن رفته، هيچ جوابي براي خودش و سؤال كننده نيز ندارد.لزوم پيروي از متخصصين كه اصلي عقلي و ثابت است، در مورد مهم ترين حركت و عمل انسان يعني حركت به سوي ابديت و كمال لايق انساني و تأمين سعادت دنيايي و ابدي او نيز جريان دارد، مهم ترين حركت انسان تابع همان اصل عقلي است و در قيامت خداوند ما را با همين اصل محاكمه خواهد كرد، به ويژه كه اين حركت، يعني تأمين سعادت دنيا و آخرت نياز به بيشتر ين حجم اطلاعات تخصصي يعني اطلاعات هفت گانه [38] دارد كه در دست هيچ يك از افراد انسان - به غير از كساني كه آن اطلاعات را مستقيما از خداوند فراگرفته اند و

خداوند، شخصا آنها را تأييد و معرفي كرده - نيست. هيچ يك از كارهاي انسان از اول خلقت تا روز قيامت به اندازه حركت او به سوي كمال لايق و تأمين سعادت دنيا و آخرت، اين گونه نياز به اطلاعات تخصصي ندارد. بنايراين كوتاهي در شناخت متخصص و راه حقيقي موجب هلاكت و بدبختي انسان خواهد بود و پيمودن هر راهي غير از راهي كه خداوند، خالق انسان و جهان به دست رهبران معصوم و متخصص نشان مي دهد، باطل و مبتني بر جهل و به دور از تخصص هاي هفت گانه ي لازم است، لذا راهي پوچ و باطل و آيين جاهلي است.به همين علت است كه قرآن كريم هر نوع آيين و روشي را غير از آييني كه خداوند براي بشر معين كرده است، آيين باطل و جاهلي معرفي مي كند:(افحكم الجاهلية يبغون و من احسن من الله حكما [39] - آيا مردم به دنبال آيين جاهليت هستند و كدام حكم از حكم خدا بهتر است.»همچنين تنها هدايت و آيين خدايي را مناسب و لايق مقام انسانيت مي داند:(قل ان هدي الله هو الهدي [40] - بگو فقط هدايت خدا، هدايت حقيقي است.)بنابراين جز خداوند هيچ كس نمي تواند اين موجود باعظمت را به راه سعادت هدايت نمايد. [ صفحه 48]

متخصص كيست؟

حال بايد كه خداوند چگونه انسان را هدايت نموده و اطلاعات مربوط به پيمودن مسير دنيا تا آخرت (ابديت) را در اختيار وي قرار داده است؟ خداوند بزرگ و مهربان هدايت خود را از طريق انسان هاي برگزيده اي كه داراي عمل الهي لازم براي هدايت بشر و نيز عصمت هستند، انجام داده است. علم و عمصت همان دو

چيزي است كه همه ي اين انسان هاي برگزيده بدان نيازمندند و عقل نيز ضرورت آن دو را حكم مي كند، زيرا از طرفي وجود انسان بسيار پيچيده، حساس و باعظمت است كه نزديك شدن به آن و دستكاري كردن آن و تعيين بايدها و نبايدها براي آن، نياز به تخصص و علم الهي دارد و از طرف ديگر در رساندن اين علم به ساير انسان ها و به دست گرفتن جريان هدايت مردم نبايد هيچ گونه خطا و لغزشي صورت گيرد كه در صورت وقوع هر گونه خطا و لغزش جريان هدايت مختل مي شود.پس در حقيقت هدايت انسان فقط و فقط به دست خداوند است و معصومين عليهم السلام مجراي اين هدايت مي باشند. از آنجا كه فقط هدايت الهي، هدايت حقيقي است، وقتي اين جريان به دست رهبران الهي سپرده مي شود تا به عنوان مظاهر خداوند با مردم تماس مستقيم داشته باشند، علم و توانايي آنها بايد به گونه اي باشد كه مردم يقين كنند كه اين هدايت، هدايت خداوند است تا با جان و دل خود را به رهبران الهي بسپارند و بدون هيچ گونه چون و چرايي آنها را اطاعت كنند، لذا رهبران الهي بايد به معدن علم خداوند متصل باشند و از مقام عصمت نيز برخوردار باشند تا هيچ گونه اشتباه و خطايي در مسير هدايت مردم پيش نيايد.همان طور كه قبلا گفته شد، با توجه به اينكه انسان داراي اختيار است و راه خود را با خواست و اختيار خود انتخاب و طي مي كند. آنچه بر خداوند است، اين است كه فقط راه را به انسان ارائه كند و توانايي هاي لازم براي پيمودن آن را، به انسان

عطا كند. خداوند براي اين منظور اموري را ترتيب داده است كه عبارتند از:1. علاوه بر اينكه انسان را حامل روح خود قرار داده كه همان روح، انسان را به طرف مبدأ و اصل خود، سوق مي دهد، قدرت تشخيص حق و باطل و خوب و بد را نيز به او عطا كرده است تا با اين نور الهي آنچه را كه در مسير سعادت براي او مانع و خطر است، بشناسد و از گرفتاري در آن، ايمن باشد. آنچه را كه مطابق سعادت او است، بشناسد و به آن، پيوند برقرار كند. قرآن كريم در اين باره مي فرمايد:(و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقواها» [41] قسم به نفس انسان و آنكه او را به حد كمال بيافريد و به او شر و خيرش را الهام كرد.)2. فرستادن كتاب آسماني و آيين حق كه منطبق با ساختار وجودي انسان و فطرت او است تا انسان بتواند به راحتي آن را بپذيرد و به سهولت مسير هدايت را طي كند. [ صفحه 49] 3. تعيين رهبران الهي معصوم كه متصل به منبع علم الهي و متخلق به اخلاق الهي و تربيت شده ي خداوند هستند تا به طور مستقيم در بين مردم باشند و آنها را هدايت كنند.با توجه به آنچه كه درباره ي عظمت انسان و بزرگي و حساسيت سير بازگشت او به سوي ابديت و خداوند و پيچيدگي ابعاد او به عنوان بزرگترين و كامل ترين مخلوق خداوند و نيز ضرورت تخصص هاي هفت گانه براي هدايت او به سوي سعادت حقيقي و كمال لايقش گفته شد، نتيجه مي گيريم كه اين حق مسلم انسان بر خداوند است كه براي

او رهبري متخصص و معصوم و آييني قابل اعتماد تعيين و معرفي كند تا جريان هدايت او تضمين شده باشد و بتواند خود را به اهداف وجودي خود و كمال و سعادت مطلوبش برساند. نبودن رهبران متخصص و معصوم و نبودن ديني قابل اعتماد و شفاف خلاف حكمت خداوند و خلاف هدف خلقت انسان است؛ يعني بدون وجود رهبر و دين قابل اعتماد، نظام خلقت انسان پوچ و بيهوده است و خداوند از چنن خلقتي و چنين كاري منزه و مبراست. با توجه به اين حق مسلم انسان، خداوند در تمام تاريخ حيات او بر روي زمين، هميشه رهبراني معصوم و متخصص در اختيار او قرار داده است تا هيچ كس حجتي بر خدا نداشته باشد.قرآن درباره ي اين حقيقت كه هر انسان و قومي نياز به راهنماي لايق دارد و اين نياز را فقط و فقط بايد خداوند تأمين كند، چنين مي فرمايد:(انما انت منذر و لكل قوم هاد [42] - همانا تو فقط بيم دهنده اي و براي هر مردمي رهبري است.)(رسول الله المنذر و لكل زمان منا هاد يهديهم الي ما جاء به نبي الله ثم الهداة من بعده علي ثم الاوصياء واحد و بعد واحد [43] - رسول خدا صلي الله عليه و آله بيم دهنده است و در هر دوراني از ما رهبري است كه مردم را بر آنچه كه پيامبر خدا آورده رهبري كند، سپس رهبران پس از وي، علي عليه السلام و اوصياي پس از او هستند يكي پس از ديگري).اما علت اينكه رهبر را با لفظ «منذر» به معناي ترساننده و بيم دهنده معرفي مي كند، اين است كه مردم را به خطر پيروي نكردن

از آيين خدا كه مبتني بر شناخت انسان و جهان است و تنها راه سعادت انسان است و همچنين به خطر پيروي نكردن از رهبر متخصص و معصوم هشدار دهد. [ صفحه 50]

چرا به شناخت اهل بيت نيازمنديم؟

بدون شناخت اهل بيت عليهم السلام امكان برقراري يك ارتباط صحيح بين ما و آنها وجود ندارد و بدون برقراري يك ارتباط صحيح هرگز نمي توان راه راست و طريق خوشبختي را كه بايد مبتني بر تخصص هاي هفت گانه باشد، پيمود.امكان ندارد كه كسي اهل بيت عليهم السلام را به طور صحيح بشناسد و براي خود رهبر و الگوي ديگري انتخاب كند. اگر مي بينيم انسان هاي زيادي در اطراف ما هنوز موفق به برقراري يك ارتباط زنده با اهل بيت عليهم السلام نشده اند، به علت آن است كه شناخت صحيحي از اهل بيت عليهم السلام و فرهنگشان ندارند. حضرت رضا عليه السلام مي فرمايند:«ان الناس لو علموا محاسن كلامنا لاتبعونا [44] - اگر مردم حسن كلام ما را بدانند حتما از ما تبعيت مي كنند.»و به همين علت در پيدا كردن الگو و روش زندگي دچار بحران و آشفتگي زيادي هستند و دائما بين شخصيت هاي مختلف، با عناوين مختلف كه همگي آنها نسبت به انسان و ابعاد وجودي اش جاهل هستند، در ترديد مي باشند. گاهي فلان نويسنده را الگو قرار مي دهند و گاهي فلان ورزشكار را و گاهي فلان هنرپيشه را و گاهي فلان شخصيت خارجي را و گاهي فلان فلسوف را و... و در نهايت وقتي به خود مي آيند، مي بينند كه عمر عزيز و شريف خود را كه بايد در روز قيامت نسبت به لحظه لحظه اش پاسخگو باشند، در سراب رفت و آمد بين الگوهاي قلابي و موقت تلف كرده اند؛ بدون

اينكه به چيزي قابل اعتنا و خوشبختي ماندگار و حقيقي رسيده باشند. در اين جاست كه دچار غم كشنده و جانكاهي مي شوند كه شايد هيچ گاه تمام نشود، چرا كه بزرگترين و باارزش ترين سرمايه ي زندگي يعني عمر، جواني و نشاط خود را به پاي معشوق ها و الگوهاي قلابي ريخته و هدر داده اند.بنابراين، به شناخت معصومين نياز داريم، چون ذاتا به رهبر و الگوي معصوم نيازمنديم. شأن انسان به قدري بالا و باارزش است كه خداوند براي هدايت او به كمتر از معصوم راضي نيست و هر كس خود را به كمتر از معصوم بسپارد، در حق خود جفا و خيانت بزرگي كرده است و هر كس به ديگري رهبر و الگويي غير معصوم نشان دهد، هم به خود و هم به او جفا و خيانت بزرگي كرده است.پس به شناخت معصوم نياز داريم، چون كمتر از آن، لايق ما نيست.به شناخت معصوم نياز داريم، چون نمي خواهيم و نبايد عمر خود را تلف كنيم و از [ صفحه 51] سردرگمي و بحران بيزاريم. بنابراين مهم تربن وظيفه ما قبل از هر چيز شناخت رهبران الهي و امامان هدايت و به خصوص امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) است كه بدون پيوند با او وامانده و درمانده از راه و گمشده و حيرانيم و بدون پيوند با او كارها و زحمات ما بي نتيجه و عقيم است. چنانكه در زيارت ايشان به محضرش چنين عرض مي كنيم:«السلام عليك يا سبيل الله الذي من سلك غيره هلك [45] - سلام بر تو اي راه خدا كه هر كس غير از آن را پيمود، هلاك شد.»خداوند تبارك و تعالي براي اينكه

انسان ها به زحمت و سختي نيفتند و راه سعادت را به راحتي و سلامت طي كنند، آنها را به پيروي از معصومين عليهم السلام امر فرموده است، و نيز از اينكه به جاي معصومين عليهم السلام كه تنها رهبران متخصص در امر هدايت تا بي نهايت هستند، كسان ديگري را كه هيچ گونه تخصص و تسلطي نسبت به راه بسيار باعظمت انسانيت ندارند، انتخاب كنند، برحذر داشته و مي فرمايند:(اتقوا الله و كونوا مع الصادقين [46] - از خداوند بترسيد و با راستگويان باشيد.»از حضرت باقر عليه السلام درباره ي اين آيه سؤال كردند، فرمودند: «مقصود ما هستيم». [47] .ذكر عبارت «از خدا بترسيد» قبل از دستور به همراهي با راستگويان از معناي خاصي برخوردار است. اين عبارت تهديدي از خداوند است در مورد اينكه اگر مردم از همراهي و سپردن خود به امامان حق و الهي سرباز زنند، از مسير حقيقي سعادت منحرف و به فساد و تباهي كشيده شده، در نهات به عذاب دچار مي شوند.عذابي كه خود فراهم كرده اند يعني عذاب نرسيدن به كمالات لايق وجودي و محروم كردن خود از آنچه مورد نياز است و براي خوشبختي ضروري و لازم است.امام باقر عليه السلام مي فرمايند:«قال الله تبارك و تعالي: لاعذبن كل رعية في الاسلام دانت بولاية كل امام جائر ليس من الله و ان كانت الرعية في اعمالها برة تقية و لاعفون عن كل رعية في الاسلام دانت بولاية كل امام عادل من الله و ان كانت الرعية في انفسها ظالمة [ صفحه 52] مسيئة [48] - خداي تبارك و تعالي فرموده است: هر آينه عذاب مي كنم هر رعيتي را كه در اسلام با پيروي از امام ستمگري كه

از جانب خدا نيست، دينداري كند، اگر چه آن رعيت نسبت به اعمال خود نيكوكار و پرهيزگار باشد و هر آينه درمي گذرم از هر رعيتي كه در اسلام با پيروي از امام عادل از جانب خدا دينداري كند، اگر چه آن رعيت نسبت به خود ستمگر و بدكردار باشد.»با توضيح امام باقر عليه السلام معناي عبارت «بترسيد از خدا» قبل از دستور به همراهي با امامان راستگو و كسب دستور از ايشان روشن تر شد. با اين توضيحات معلوم شد كه مهم ترين چيز در تأمين سعادت دنيا و آخرت داشتن يك رهبر الهي متخصص و يك الگوي كامل و معصوم است، به طوري كه اگر از اين الگو محروم باشيم، هر قدر هم كه تلاش كنيم تا كارهاي خوب و خير انجام دهيم، به نتيجه نمي رسيم، ولي با وجود الگوي معصوم حتما به نتيجه مي رسيم، اگر چه در كارهايمان اشتباهاتي هم وجود داشته باشد.قرآن كريم مي فرمايد:«و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدي من الله [49] - و چه كسي گمراه تر از آنكه پيرو اميال نفساني خود بوده و بدون راهنمايي الهي باشد.»پس انسان ها يا تابع تخصص و علم و راهنمايي خداوند هستند كه در اين صورت هدايت يافته و خوشبخت خواهند بود، يا تابع هواي نفس و بدون بهره مندي از راهنمايي الهي هستند كه در اين صورت گمراه و بدبخت خواهند بود.امام كاظم عليه السلام درباره اين آيه مي فرمايند:«من اتخذ دينه رأيه بغير امام من أئمة الهدي [50] گمراه تر از همه كسي است كه بدون امام از ائمه ي راهنما، دين خود را با رأي و نظر خود بگيرد.»امام باقر عليه السلام از قول رسول خدا صلي الله عليه

و آله فرمودند:«هر كه خواهد مانند پيغمبران زندگي كند و مانند شهيدان بميرد و در بهشتي كه خداي رحمان آفريده، ساكن شود، بايد از علي پيروي كند و با دوست او دوستي كند و به امامان پس از وي اقتدا كند، زيرا ايشان عترت من هستند و از طينت من [ صفحه 53] آفريده شده اند. خدايا فهم و علم مرا به ايشان روزي كن. واي بر كساني از امت من كه مخالف ايشان باشند. خدايا شفاعت مرا به آنها مرسان.» [51] .همچنين رسول خدا صلي الله عليه و آله از قول خداي تبارك و تعالي مي فرمايند:«حجت من بر اشقياي امت تو كامل و تمام است؛ همان هايي كه ولايت علي را ترك گفته و با دشنمانش دوستي نموده، فضيلت او و اوصياي بعد از او را انكار كردند، زيرا فضيلت تو فضيلت ايشان است و اطاعت تو اطاعت ايشان و حق تو حق ايشان و نافرماني تو نافرماني ايشان. آنها امامان راهبر بعد از تو هستند، روح تو در كالبد ايشان است و روح تو همان است كه از طرف پرورگارت در تو دميده شده و ايشان عترت تو مي باشند و از طينت و گوشت و خون تو سرشته شده اند خداي عزوجل سنت و روش تو و پيغمبران پيش از تو را در ايشان جاري داشته، ايشان پس از تو خزانه دار علم من هستند. اينها حقي است بر من. ايشان را برگزيدم و انتخاب كردم و پاك ساختم و پسنديدم. هر كه ايشان را دوست دارد و از آنها پيروي كند و به فضيلت آنها معترف باشد، نجات يافته است. همانا جبرئيل عليه السلام نام ايشان و

نام پدرانشان و دوستانشان و معترفين به فضيلت ايشان را براي من آورده است.» [52] .امام باقر عليه السلام از قول پيغمبر صلي الله عليه و آله مي فرمايند:«همانا نسيم رحمت و آسودگي و پيروزي و كمك و كاميابي و بركت و بزرگواري و آمرزش و ايمني و توانگري و مژده و روضان و تقرب و ياري و توانايي و اميد و دوستي خداي عزوجل، براي كسي است كه علي را دوست بدارد و اطاعتش كند و از دشمنش بيزاري جويد و به فضيلت او و جانشينانش معترف باشد، بر من است كه ايشان را در شفاعتم درآورم و بر پروردگار من است كه شفاعت مرا نسبت به ايشان بپذيرد، زيرا آنها پيرو من هستند و هر كه از من پيروي كند، از من است.» [53] .(هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر اولوا الالباب [54] - آيا [ صفحه 54] كساني كه مي دانند با كساني كه نمي دانند برابرند. تنها خردمندان متذكر مي شوند.)امام باقر عليه السلام درباره اين آيه شريفه فرمودند:«انما نحن الذين يعلمون و الذين لا يعلمون عدونا و شيعتنا و اولوا الالباب [55] - تنها ما هستيم كساني كه مي دانند و آنها كه نمي دانند دشمنان مايند و شيعيان ما خردمندانند.»آري خردمند يعني كسي كه در هيچ كاري به غير متخصص مراجعه نمي كند. شيعيان به اين دليل خردمند هستند كه خود را به كمتر از معصوم عليه السلام نمي سپارند و كمتر از معصوم عليه السلام را به رهبري و الگو بودن نمي پذيرند. خردمند يعني كسي كه قدر خود و عمر و جواني را مي داند و حاضر نيست، موش آزمايشگاهي مدعيان علم و هدايت انسان باشد و

خود را به كساني بسپارد كه بدون اينكه لياقت و آگاهي داشته باشند، تحت فشار شهوت و قدرت، ادعاي رهبري جوامع انساني را دارند.تاريخ خونين شيعه، نشان مي دهد كه در طول تاريخ، شيعيان هرگز ولايت طاغوت ها را پذيرا نبوده اند.

معصومين راسخان در علم و عالمان به تأويل كتاب خدا هستند

(... و ما يعلم تأويله الا الله و الراسخون في العلم... [56] - و جز خدا و راسخان در علم، تأويل قرآن را نمي دانند.)امام صادق عليه السلام درباره ي اين آيه مي فرمايند:«نحن الراسخون في العلم و نحن نعلم تأويله [57] - ماييم راسخان در علم و ما تأويل قرآن را مي دانيم».

سينه معصومين جايگاه حقيقت قرآني است

(بل هو آيات بينات في صدور الذين اوتوا العلم... [58] - بلكه قرآن آيه هايي است روشن، در سينه ي كساني كه به آنها علم داده اند.» [ صفحه 55] امام باقر عليه السلام اين آيه را تلاوت فرموده و با دست به سينه ي خود، اشاره فرمودند [59] و امام صادق عليه السلام درباره ي كساني كه علم به آنها داده شده، در اين آيه فرمودند:«هم الأئمة خاصة [60] آنها تنها ائمة هستند».امام باقر عليه السلام در عظمت و شأن علمي معصومين عليهم السلام چنين فرمودند:«اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است و تنها يك حرف آن نزد آصف بود، آصف آن يك حرف را گفت و زمين ميان او و تخت بلقيس را درهم نورديد تا او تخت را به دست گرفت، سپس زمين به حالت اول بازگشت و اين عمل در كمتر از يك چشم به هم زدن انجام شد و ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم را داريم و يك حرف هم نزد خداست كه آن را در علم غيب براي خود مخصوص ساخته است.». [61] .

معصومين نعمت ظاهر و باطن خداوند هستند

قرآن كريم درباره ي نعمت هاي خداوند چنين مي فرمايد:(و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة [62] - خداوند نعمت هاي ظاهر و باطن خود را براي شما فراوان نمود.)«قال سألت سيدي موسي بن جعفر عليهماالسلام عن قول الله عزوجل: «و أسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة) فقال: النعمة الظاهرة الامام الظاهر و الباطنة الامام الغائب فقلت له: و يكون في الائمة من يغيب؟ قال: نعم، يغيب عن أبصار الناس شخصه و لا يغيب عن قلوب المؤمنين ذكره و هو الثاني عشر منا [63] - محمد بن زياد ازدي مي گويد: از سيد خود امام

موسي بن جعفر عليهماالسلام درباره ي فرمايش خدا (و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة) پرسيدم، امام فرمودند: نعمت ظاهري امام ظاهر و نعمت باطني امام غايب است و از ايشان پرسيدم: در امامان كسي هست كه [ صفحه 56] غايب شود؟ فرمودند: بله، از چشم مردم شخص او غايب مي شود، ولي ياد او از دل هاي مردم غايب نمي شود و او دوازدهمين از ما است.»«خدا براي او هر مشكلي را آسان مي كند و هر سختي را راحت، براي او همه ي گنج هاي زمين آشكار و هر امر دوري براي او نزديك مي شود. به وسيله ي او هر ستمگر با عنادي ذليل و به دست او هر شيطان متمردي هلاك مي شود... تا وقتي كه خدا او را ظاهر كند و زمين را به وسيله ي او پر از عدل و داد كند، همان طور كه پر از ظلم و جور شد» [64] .نعمت هاي خداوند بيكران است و همان طور كه فرموده است، هيچ كس نمي تواند آنها را شمارش كند. اگر به انسان با همه ي ابعاد وجودي او نگاه كنيم و او را همان طور كه خالقش معرفي مي كند، يك وجود ممتد از دنيا تا آخرت (ابديت) ببينيم؛ به گونه اي كه سعادت ابدي او در گرو زندگي انساني و صحيح او در دنياست و با اين نگاه نعمت هايي را كه خداوند به او ارزاني داشته، بررسي كنيم، قطعا بالاترين و مهم ترين و بزرگترين نعمت را، داشتن امام و رهبران معصوم عليهم السلام خواهيم يافت. براي چنين موجودي هيج نعمتي مهم تر و بالاتر از داشتن الگو و رهبري معصوم نيست، بلكه اساسا ساير نعمت ها در برابر اين نعمت قابل مقايسه و ذكر نيستند. اگر انسان

از همه ي نعمت هاي الهي به جز نعمت ولايت و امامت برخوردار باشد، هرگز روي خوشبختي را چه در دنيا و چه در آخرت نخواهد ديد. افسوس كه برخورداران از اين نعمت عظيم و بي مانند كمتر قدر آن را مي دانند و كمتر شكر آن را به جاي مي آورند.

رابطه وجودي ما و اهل بيت

با اين توضيحات مختصر درباره ي وجود باعظمت معصومين عليهم السلام تا حدودي نسبت آنها و به خصوص امام زمان عليه السلام با خداوند روشن شد. حال بهتر مي توانيم نسبت آنها را با خودمان و وظيفه ي ما را نسبت به آنها بشناسيم.معلوم شد كه بدون شناخت معصومين عليهم السلام هرگز نه به سعادت دنيا مي رسيم و نه به سعادت آخرت. نيز دانستيم كه آنها اصل و حقيقت ما هستند. رابطه ما با آنها يك رابطه وجودي است. آنها همان روح خداوند هستند كه در همه انسان ها پرتو و تجلي دارند و همه [ صفحه 57] ما ذاتا سهمي از وجودمان از سنخ وجود آنها و تابش و تجلي آنها است. در زيارت جامعه كبيره مي خوانيم:«ارواحكم في الارواح و انفسكم في النفوس - روح هاي شما در روح ها و جان هاي شما در جان هاست».درباره ي رابطه ي وجودي ما با معصومين عليهم السلام چند روايت را ذكر مي كنيم؛ امام باقر عليه السلام مي فرمايند:«ان الله خلقنا من اعلي عليين و خلق قلوب شيعتنا مما خلقنا و خلق ابدانهم من دون ذلك، قلوبهم تهوي الينا، لانها خقلت مما خلقنا [65] - همانا خدا ما را از اعلي عليين آفريد و دل هاي شيعيان ما را از آنچه ما را آفريده، آفريد و پيكرهايشان را از درجه ي پايينش آفريد. از اين رو دل هاي شعيان به ما متوجه است، زيرا از آنچه ما آفريده شده ايم،

آفريده شده اند».امام صادق عليه السلام مي فرمايند.«نزد ما سري از سر خدا و علمي از علم خدا است كه ما را به تبليغش مأمور فرمود و ما آن را از جانب خداي عزوجل تبليغ كرديم و برايش محلي و اهلي و پذيرنده اي نيافتيم تا آنكه خدا براي پذيرش آن مردمي را از همان طينت و نوري كه محمد و آل و ذريه ي او را آفريده بود، خلق كرد و آنها را از فضل و رحمت خود ساخت، چنانكه محمد و ذريه ي او را ساخت، پس چون ما آنچه را از جانب خدا به تبليغش مأمور بوديم، تبليغ كرديم، آنها پذيرفتند و تحمل كردند و ياد ما به آنها رسيد، پس دل هاي ايشان به شناسايي و به حديث ما متوجه گشت، اگر آنها از آن طينت و نور خلق نمي شدند، اين چنين نبودند، نه به خدا قسم آن را تحمل نمي كردند» [66] .امام زمان عليه السلام درباره رابطه وجودي بندگان خدا با اهل بيت عليهم السلام و نيز اينكه آنها اصل و ريشه مردم هستند چنين مي فرمايند: [ صفحه 58] «نحن صنائع ربنا و الخلق بعد صنائعنا [67] - ما ساخته شدگان خدا هستيم و خلق ساخته شده ي ما هستند.»

فطري بودن دين و روح تشيع

نكته ي قابل ذكر اين است، همان طور كه در گذشته نيز اشاره شد، همه ي مردم داراي نفخه و فطرت الهي اند كه همان تجلي محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله است؛ يعني در درونشان چيزي دارند كه با دين محمد صلي الله عليه و آله و آموزه هاي آل محمد عليهم السلام سنخيت دارد. خداوند دين خود را فطري معرفي مي كند، يعني همان چيزي كه مردم در ذات و درون خود، حامل آن

هستند.(فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون [68] - پس روي خود به سوي دين حنيف كن كه مطابق فطرت خدا است، فطرتي كه خدا بشر را بر آن فطرت آفريده و در آفرينش خدا دگرگوني نيست. اين است دين پابرجا، ولي بيشتر مردم نمي دانند.)بنابراين به شهادت و گزارش قرآن كريم، بين ساختار همه ي انسان ها و دين اسلام كه دين اعتدال و دين خدا است و رهبران آن، چهارده معصوم عليهم السلام هستند، سنخيت و هماهنگي وجود دارد. هر كس كه به دستور اين دين عمل كند، آن نفخه ي الهي و فطرت دين پذير او فعال تر و شكوفاتر مي شود؛ يعني همان تجلي پيامبر و آل ايشان صلي الله عليه و آله كه در درون او است، با فعال تر شدن و شكوفاتر شدن تجلي معصومين عليهم السلام در درون، شخص به پيامبر و آل ايشان نزديك مي شود، زيرا با اجابت دستورهاي ديني سنخيت بيشتري با آنها برقرار مي شود. درست به همين دليل است كه هر كس در هر كجاي جهان به شناخت صحيح و دقيقي از اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله مي رسد (نه اسلام هاي آمريكايي و من درآوردي مثل اسلام وهابيت) بسيار سريع محبت پيامبر و آل ايشان در قلب او شكوفا مي گردد. نگارنده خود، در برخورد با خارجي هاي تازه مسلمان - چه در داخل كشور و چه در سفرهاي تبليغي خارجي - اين حقيقت و رخداد را بسيار شاهد بوده است. اگر سنخيتي بين انسان ها و پيامبر و آل ايشان صلي الله عليه و آله وجود نداشت، پيدايش چنين

محبت و مودتي آن هم با اين سرعت محال بود؛ مودت و محبتي كه تا سرحد عشق و جانبازي و شهادت طلبي، انسان هاي تازه مسلمان را به پيش مي برد. [ صفحه 59] بنابراين اگر در روايت، قشر خاصي، يعني شيعيان را گروه انتخاب شده، براي پذيرش آيين و دستورهاي اهل بيت عليهم السلام معرفي مي نمايد، به اين معنا است كه هر انساني كه روح حق طلبي را در خود تقويت كرده، تعصب را كنار بگذارد، همان روح حق طلب او را به تشيع و مكتب اهل بيت عليهم السلام مي رساند.همه انسان ها اهل بيت عليهم السلام را در وجود خود دارند، فقط بايد آن مايه ي فطري و آن نفخه ي الهي را در خود تقويت كنند تا پيامبر و آل ايشان صلي الله عليه و آله در وجود او بيدار و زنده شوند و پرتو آنها در وجودشان تجلي كند و هر كس اين كار را كرد، به تشيع يعني حاكميت روح الهي و فطرت بر روح حيواني و طبيعت مي رسد؛ يعني موفق به تحمل آيين اهل بيت عليهم السلام و پذيرش ولايت و رهبري آنها مي شوند و الگوهاي باطل و غير متخصص را كنار مي گذارند و لياقت ورود به مكتب تخصصي و داشتن الگوهاي حق و متخصص را كه مجهز و مسلح به تعليم مستقيم الهي هستند، پيدا مي كنند. پس همه ي انسان ها با داشتن پرتو اهل بيت عليهم السلام نفخه و فطرت الهي راه ورودشان به دين حق باز است و اينكه آيا به دين حق وارد مي شوند يا نه، بستگي به اين دارد كه پس از دريافت اطلاعات لازم از اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله تا چه حد تعصب را

كنار بگذارند و حق گرايي را پيشه ي خود كنند.

اهل بيت پدران حقيقي ما هستند

نسبت آنها به ما از نسبت پدر و مادر به ما بسيار نزديك تر و شديدتر و قوي تر است. والدين ما اصل و ريشه ي جسماني و بعد حيواني و مادي و دنيايي ما هستند، در حالي كه آنها اصل ما و حقيقت روح و ذات ما و ريشه ي بعد انساني و الهي و ابدي ما هستند و به همين دليل پس از خداوند از همه كس حتي والدين و تمام عزيزان ما، در دنيا براي ما عزيزتر و مهم تر هستند. آنها اصل و والدين قدسي و آسماني ما هستند كه واسطه ي عشق ما به خداوند و رساننده ي ما به حق تعالي هستند. معصومين عليهم السلام كساني اند كه بدون پيوند با آنها و بدون شروع از آنها پيوند ما و اتصال حقيقي ما با خداوند محال است. چنانكه در زيارت جامعه ي كبيره اين حقيقت را اين گونه مي خوانيم:«من اراد الله بدء بكم - هر كسي كه اراده ي رسيدن به خدا را كرد، از شما شروع مي كند».آنها صراط مستقيم الهي و باب الله هستد. براي همين است كه حاضريم در صورت نياز همه چيزمان را فداي رسيدن به آنها و پيمودن راهشان كنيم تا جايي كه خطاب به آنها مي گوييم: «بأبي أنتم و أمي» يعني حاضريم آنچه مربوط به جنبه ي زميني و طبيعي ما مي شود، [ صفحه 60] فدا كنيم تا به حقيقت قدسي و الهي و آسماني خود برسيم؛ يعني دلبستگي و داشتن رابطه ي عاطفي با موجودات و قوم و خويش در دنيا هرگز مانع پرواز به سوي اصل ابدي و والدين حقيقي و خويش اصلي و وطن حقيقي ما

نمي شود.رسول اكرم صلي الله عليه و آله كه رحمة للعالمين است در اين باره چنين مي فرمايد:«لا يؤمن عبد حتي آكون احب اليه من نفسه و يكون عترتي احب اليه من عترته و يكن اهلي احب اليه من اهله و تكون ذاتي احب اليه من ذاته [69] - هيچ بنده اي ايمان به خداوند ندارد، تا اينكه من محبوب تر از خودش در نزد او باشم و عترت مرا بيش از عترت خودش و خانواده ام را بيش از خانواده خودش و ذات مرا بيش از ذات خودش دوست داشته باشد.»با توجه به اينكه پيامبر و آل ايشان صلي الله عليه و آله كه همان نفخه ي الهي هستند، ذات حقيقي ما هستند، معناي اين عبارت كه «ذات مرا بيش از خودش دوست داشته باشد» چنين مي شود كه ذات اصلي، قدسي، الهي و آسماني خود را بيش از ذات فرعي، زميني، طبيعي و حيواني خود كه موقتا با او است و با مرگ از او جدا مي شود، دوست داشته باشد.و به عبارت ديگر ايمان به خداوند و آخرت و حيات ابدي بدون ترجيح اصل خدايي و ابدي بر اصل زميني و موقت و طبيعي ممكن نبوده، دروغي بيش نيست.آري آنها اصل و ريشه ي ما هستند كه بازگشت همه ي ما به سوي آنها و حساب همه ي ما با آنها است. ما با اتصال به اصلمان و رسيدن به وطنمان است كه آرامش داريم و خوشبخت هستيم.

اهل بيت بزرگترين خويشاوند ما هستند

مي دانيم كه در اسلام صله ي ارحام و پيوند با خويشان از واجبات الهي و ترك آن از گناهان كبيره است و خداوند به كسي كه پيوند خود را با خويشان قطع كند وعده ي عذاب داده و

در قرآن كريم نيز آياتي را به اين موضوع اختصاص داده است. در سوره ي رعد در توصيف صاحبان خرد چنين مي فرمايد:(و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل... [70] - كساني كه با آنچه كه خداوند به پيوستن با آن، امر كرده، پيوند برقرار مي كنند.)امام صادق عليه السلام درباره ي اين آيه مي فرمايند: [ صفحه 61] «من ذلك صلة الرحم و غاية تأويلها صلتك ايانا [71] - يكي از مصاديق پيوند، صله ي رحم است و غايت تأويل آيه، پيوند تو با ماست.»يعني ما اهل بيت بالاترين خويش تو هستيم كه بر تو واجب است با ما پيوند داشته باشي. به عبارت ديگر «ما هيچ كسي نزديك تر، بالاتر و مهربان تر از اهل بيت عليهم السلام در دنيا نداريم.»

بزرگترين ظلم، بزرگترين خيانت

از آنچه تاكنون درباره ي رابطه ي انسان با خداوند و نيز حركت تكاملي آدمي به سوي خداوند براي اينكه مظهر و خليفه خداوند شود و با رسيدن به كمال بي نهايت و مطلق، خود نيز به سعادت بي نهايت و مطلق برسد، همچنين با توجه به نقش معصومين عليهم السلام در اين زمينه و جايگاه و نسبت آنها با خداوند و ما گفته شد، به چند نتيجه مي رسيم:1. بزرگترين نياز انسان و اساسي ترين عامل خوشبختي او پيوند با اصل و ريشه ي حقيقي و خود، يعني خداوند بزرگ و مهربان است كه هم خلقت انسان و جهان به دست او است و هم هدايت انسان و جهان در انحصار او است. درحقيقت و در درجه ي اول هيچ كسي جز او اين توانايي و حق را ندارد. بنابراين قطع پيوند با خداوند عين ساقط شدن و هلاك و انحراف انسان است. لذا، بزرگترين ظلمي كه ممكن

است، يك انسان در حق خود يا ديگري انجام دهد، قطع كردن يا ضعيف كردن رابطه اش با خالق و هادي و نيز مقصود حقيقي است. به همين دليل در كلام خداوند و فرهنگ قرآن و اهل بيت عليهم السلام به گناه و سرپيچي يا هر پيوند و رابطه اي كه موجب قطع و يا ضعيف شدن رابطه بين انسان و حقيقت و اصل او شود، لفظ «ظلم» يعني خارج شدن از راه و شأن حقيقي و لايق، اطلاق شده است.2. معصومين عليهم السلام تنها رهبران مورد تأييد خداوند و مظاهر تام خدا و جانشينان برحق خدا در بين مردم و تنها متخصصان راه رسيدن به خداوند هستد. خداوند به همه ي انسان ها دستور داد تا براي رسيدن به او از رهبران، واسطه ها و وسيله هاي مطمئن و به خصوصي كه معصومين عليهم السلام باشند، استفاده شود. همان طور كه از آيات متعدد قرآن فهميده مي شود. به خصوص آيه ي:(يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة [72] - اي اهل ايمان، از خدا بترسيد و در جستجوي وسيله براي نزديك شدن به او باشيد.) [ صفحه 62] همچنين آنچه از فرمايش معصومين عليهم السلام نقل شد، مصداق كامل وسيله، تنها و تنها معصومين عليهم السلام هستند كه خداوند ما را پس از خلق آنها و از نور آنها خلق كرده است و تجلي و پرتو آنها را در ما قرار داده تا بدين وسيله امكان برقراري ارتباط با خداوند به وسيله ي شناخت و تبعيت از آنها براي همه ي انسان ها فراهم شود.3. با توجه به تعريفي كه از «ظلم» شد، مي توان چنين نتيجه گرفت كه قطع يا ضعيف شدن ارتباط انسان با معصومين

عليهم السلام - كه راه محض و ويژه به سوي خداوند هستند و خداوند به راهي غير از آنان و به الگو و رهبري كمتر از آنان براي ما راضي نيست - مانند همان ظلمي است كه در رابطه ي خداوند و انسان تحقق مي يابد. به عبارت ديگر هر كسي رابطه ي خود يا ديگري را عمدا با معصومين عليهم السلام قطع يا تضعيف كند، مرتكب بزرگترين ظلم شده است. چون دست خود و ديگران را از ريسمان و عامل پيوند با خدا قطع كرده است.4. نتيجه ي مهم ديگري كه مي توان از بندهاي قبلي گرفت، اين است كه بزرگترين خيانت و جنايتي كه در تاريخ بشر اتفاق افتاده است دور كردن مردم از رهبران الهي و معصومين عليهم السلام بوده و هست.حذف معصوم يعني حذف متخصص و عالم حقيقي و افتادن كار هدايت و هبري انسان با همه ي پيچيدگي ابعاد وجودي و بزرگي روح و نيز اهميت و حساسيت و مسير حركت و سعادت آدمي، به دست افراد جاهل و غير متخصص و اين كار يعني ايجاد بزرگترين نوع ظلم و انحراف در زندگي انسان ها.هيچ مسأله ي در زندگي انسان ها به حكم عقل و شرع، اساسي تر و ضروري تر از مسأله ي هدايت و رهبري به راه حق و سعادت، وجود ندارد.آنچه درباره ي ضرورت پيوند با معصومين عليهم السلام و به خصوص ضرورت شناخت امام زمان و پيوند با ايشان و نيز مسؤوليت آخرتي انسان ها در قبال امام زمانشان در دنيا و آخرت و به طور كلي مسأله ي ولايت در آموزش هاي قرآني و نيز كلام رهبران الهي آمده است، همه و همه نشانگر اهميت غيرقابل انكار و درجه ي اول موضوع «هدايت» است.5. بزرگترين جنايتي

كه پس از رحلت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله اتفاق افتاد كه هنوز بشريت در حال پرداختن تاوان آن و چشيدن آثار اين جنايت است، حذف خاندان رسالت و اهل بيت عليهم السلام از رهبري و هدايت كامل مردم بود. با حذف آنها بشريت دچار بزرگترين خسران و مصيبت شد؛ چرا كه جريان هدايت انسان ها به طور كلان و فراگير از دست رهبران متخصص و معصوم الهي خارج شد و به دست افراد جاهل و جاه طلب افتاد كه روند آن، متأسفانه تاكنون ادامه داشته و دارد. هيچ خسارتي و هيچ بدبختي و نكبتي براي حيات بشري بالاتر از محروميت از جريان هدايت الهي كه مبتني بر شناخت كامل انسان در مراحل سه گانه [ صفحه 63] وجودش و نيز شناخت عالم طبيعت هست، وجود نداشته و ندارد. جرياني كه فقط و فقط بايد به دست امامان برحق و معصوم كه به خزانه ي علم الهي متصل هستند و هيچ نكته ي مجهول و مبهمي براي آنها وجود ندارد، مي افتاد.با توجه به آنچه گفته شد معناي مصيبت اعظم كه حذف معصومين عليهم السلام از جايگاه حاكميت و رهبري بر جامعه جهاني است، بهتر فهميده مي شود.

كشف وظيفه در قبال هر دو مصيبت

پس از آنكه عزادار با استفاده از منابع اصيل اسلامي به شناخت عميق تر و دقيق تري دست يافت و توانست مصيبت عظيم و اعظم را تا حدودي بشناسد، نوبت به كشف وظيفه مي رسد، براي عزادار واقعي اين سؤال مطرح است كه در برابر ضايعه و فاجعه فقدان اهل بيت عليهم السلام كه اصل و ريشه او هستند، چه وظيفه اي دارد؟در دو فصل بعدي به تبيين وظيفه فردي و اجتماعي مان در قبال هر يك از اين دو

مصيبت مي پردازيم. [ صفحه 67]

وظيفه شناسي در برابر مصيبت عظيم

وظيفه ي ما در قبال پدرانمان

رسول خدا صلي الله عليه و آله خطاب به اميرالمؤمنين عليه السلام چنين مي فرمايند:«يا علي انا و انت ابوا هذه الأمة و من حقوق الاباء و الامهات ان يترحموا عليهم في الاوقات ليكون فيهم اداء حقوقهم [73] - اي علي! من و تو پدران اين امت هستيم و از حقوق پدران و مادران به فرزندان اين است كه در اوقات مقتضي بر پدر و مادرشان رحمت آورند تا اداي حقوقشان نموده باشند.»شايسته است كه خواننده ي عزيز در اين فرمايش پيامبر صلي الله عليه و آله بسيار دقت فرمايد كه چگونه نسبت خود و اهل بيتش عليهم السلام را با افراد اين امت بيان مي دارند و چگونه از امت مي خواهند كه به حقيقت پدري آنها و حقوقي كه به عنوان پدر بر امت دارند، توجه داشته باشند. طبق اين فرمايش اوقات و زماني خواهد رسيد كه بر همه ي امت واجب است كه همه ي رحمت خود را متوجه پدران معنوي خود نمايند و به اداي حقوق و وظيفه اي كه بر عهده شان به عنوان فرزند وجود دارد، بپردازند، ولي افسوس كه امت اسلامي هيچ گاه به آن اوقات توجه نكرد و پس از پيامبر صلي الله عليه و آله اهل بيت عزيز او يكي پس از ديگري در برابر بي توجهي و قساوت مردم به شهادت رسيدند و جز عده اي اندك، هيچ كس به وظيفه ي فرزندي خود عمل نكرد. سؤال و دغدغه ي اصلي و مهم اين است كه در حال حاضر ما با پدر حقيقي و مظلوممان چه مي كنيم؟ آيا به وظيفه ي فرزندي كه پيامبر صلي الله عليه و آله از ما مي طلبد، عمل مي كنيم؟!امام

حسن عسكري عليه السلام مي فرمايند:«افضل والديكم و احقهما بشكركم محمد و علي و قال علي بن ابيطالب عليه السلام: سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله يقول: انا و علي بن ابيطالب ابوا هذه الامة و لحقنا عليهم [ صفحه 68] اعظم من حق والديهم، فانا ننقذهم ان اطاعونا من النار الي دار القرار و نلحقهم من العبودية بخيار الاحرار [74] - بالاترين پدران شما، و سزاوارترين آنها به سپاس و شكر شما حضرت محمد و علي عليهماالسلام مي باشند و علي بن ابي طالب عليهماالسلام فرمودند: شنيدم رسول خدا صلي الله عليه و آله مي فرمودند: من و علي دو پدر اين امتيم و البته كه حق ما بر آنها برتر و عظيم تر از حق پدر و مادرشان مي باشد، زيرا چنانچه از ما فرمان برند؛ آنان را از آتش رهانيده و در خانه ي جاويدان بهشت مستقر كرده، آنها را از عبوديت و بردگي به جمع بهترين آزادگان ملحق سازيم.»پدران حقيقي كساني هستند كه انسان را از طبيعت و تاريكي هاي آن نجات دهند و به جايگاه اصلي و وطن حقيقي و ابدي برسانند. بدون چنين پدراني انسان هرگز رنگ سعادت را نخواهد ديد. به همين دليل پيامبر و آل ايشان صلي الله عليه و آله بالاترين پدران ما هستند كه حقشان از حق پدر و مادر و هر كس ديگري بزرگتر است.تا اينجا دانستيم كه اهل بيت عليهم السلام با ما رابطه وجودي دارند و آنها پدران و بزرگترين خويشان ما هستند كه پس از خداوند تبارك و تعالي، هيچ كس با ما پيوندي عميق تر و نزديك تر از آنها ندارد. و پس از خداوند تبارك و تعالي نيز هيچ كس

به اندازه آنها نسبت به ما رئوف و مهربان نيست بلكه اساسا آنها از آن جهت كه جانشين خداوند روي زمين هستند، مظهر رحمت و رأفت الهي نسبت به ما و همه انسان ها مي باشند. بنا به فرمايش پيامبر صلي الله عليه و آله ما نيز به عنوان فرزندان آنها وظايفي برعهده داريم كه حضرت آن وظايف را در يك جمله كامل و رسا يعني «رحمت به آنها در اوقات و شرايط مقتضي» بيان فرمودند. «اوقات» جمع «وقت» است يعني زمان و موقع. همين جمع بودن مي رساند كه شرايط و مواقعي كه ما بايد با نظر رحمت و قلب پر از مودت به انجام وظايفمان نسبت به آنها اقدام كنيم، متعدد و متفاوت است. حال مي گوييم اگر بخواهيم همه آن شرايط و مواقع را جمع كنيم مي توانيم آنها را در دو مورد جمع نماييم: [ صفحه 69] 1 - وظيفه ما در شرايط و مواقعي كه با مصيبت عظيم آنها روبرو مي شويم.2 - وظيفه ما در شرايط و مواقعي كه با مصيبت اعظم آنها روبرو مي شويم.براي درك عميق تر نسبت به اين دو وظيفه، ابتدا بهتر است رابطه و نسبت بين مصيبت عظيم و مصيبت اعظم را بررسي كنيم.

رابطه يا نسبت هاي موجود بين مصيبت عظيم و اعظم

بين مصيبت عظيم و اعظم روابط و تعامل وجود دارد كه شناخت آن، كمك بسيار خوبي به ما در موضع گيري و انجام وظايف مان در قبال هر يك از اين دو مصيبت مي كند.1 - هر دو مصيبت بزرگ و تلخ هستند، ولي مصيبت ناكامي رهبران الهي در حاكم كردن دين خدا در روي زمين و مصيبت محروميت مردم جهان از حاكميت رهبران معصوم و متخصص الهي بزرگتر است. زيرا

تن دادن رهبران الهي و پيروان آنها به مصيبت عظيم و تحمل انواع و اشكال گوناگون مصيبت عظيم براي «جلوگيري» از وقوع مصيبت اعظم بوده است.در حالي كه تحميل مصيبت عظيم بر رهبران الهي و ساير فطرت گراها، از سوي طاغوت ها و ظالمين به خاطر «ايجاد» مصيبت اعظم بوده است.فطرت گراها، مصيبت عظيم را به جان خريده اند تا «مانع» مصيبت اعظم شوند و با آن مبارزه كنند. ولي طبيعت گراها مصيبت عظيم را ايجاد و تحميل كرده اند تا راه براي مصيبت اعظم باز شود. مصيبت اعظم يعني دوري مردم از دين خدا و آلوده شدن به كفر و شرك و نفاق «گسترش» يابد. به عبارت ديگر مصيبت اعظم نتيجه و مولود مصيبت عظيم است. پس مصيبت اعظم منفور خدا و فطرت گراها و محبوب شيطان و طبيعت گراهاست.2 - مصيبت عظيم داراي دو جهت و دو چهره تلخ و شيرين است. ولي مصيبت اعظم فقط يك چهره و آن هم چهره منفي دارد. [ صفحه 70]

اثر تلخ و گزنده مصيبت عظيم

اشاره

اثر تلخ مصيبت عظيم، اثري عاطفي و غم انگيز است كه از شهادت مظلومانه و يا رسيدن بلا به خاندان عصمت و طهارت و اصحاب باوفايشان در انسان ايجاد مي شود.به طور طبيعي هر انساني با ديدن و يا شنيدن صحنه هاي دلخراش و يا انسان مصيبت زده و يا كشته شدن مظلومانه انسان ديگر، دچار اندوه و تأثير مي شود. حال اگر شخص مصيبت زده نزديك تر از هر كس ديگر به انسان باشد و براي انسان مقدس ترين و محبوب ترين باشد، ميزان تأثير و غم بيشتر مي شود. اين حالت اندوه و تأثير به شكل هاي مختلفي ظهور مي كند.- گاهي صرفا يك تأثير و اندوه قلبي به انسان دست مي دهد.-

گاهي اين اندوه در چهره انسان نيز نمايان مي شود.- گاهي زبان نيز تحت تأثير قرار مي گيرد و انسان با زبان، اندوه خود را اظهار مي كند كه اين مراتب مختلفي از قبيل صرف اظهار و اعتراض زباني، بكارگيري كلماتي كه شدت اندوه را مي رساند؛ سردادن گريه، ناله ضجه، نوحه، حركات بدني مثل به سينه و سر زدن و يا شديدتر از آن دارد.علاوه بر عوامل عاطفي و معرفتي كه در بحث از آثار اجتماعي مصيبت عظيم گفته شد، ميزان رقت قلب افراد و پاكي و صفاي دل آنها و نيز شدت و ضعف اين غم و اندوه، مؤثر است.اثر تلخ و گزنده مصيبت عظيم در شديدترين حالت خود، منجر به حالت «عزاداري» آن هم در شكل هاي مختلف مي گردد؛ كه خود سرآغاز ظهور آثار فردي و اجتماعي مصيبت عظيم است. [ صفحه 71] يك چهره مصيبت عظيم، مطلوب و سازنده و چهره ديگرش، گزنده و غم انگيز است. چهره شيرين، مطلوب و سازنده مصيبت عظيم به دليل آثار مثبت فردي و اجتماعي آن است كه در ذيل به طور مختصر به بيان آن مي پردازيم.

اثر فردي مصيبت عظيم

اشاره

«اثر فردي» مصيبت عظيم، مربوط به شخص مصيبت زده و مظلوم است. جهاد و شهادت؛ زندان و اسارت؛ تحمل شكنجه؛ گرسنگي و تشنگي؛ تحقير شدن و مورد تهمت قرار گرفتن و در راه خدا براي انسان مقام و شرافت است. به طور كلي تحمل هر نوع سختي و مصيبت در راه خدا سازنده ي روح و عامل تكامل و نيز مايه سعادت دنيا و آخرت انسان است. فداكاري به خاطر معشوق و معبود حقيقي، و نيز تحمل سختي ها براي او، مهمترين راه اثبات و اظهار عشق و

ايمان حقيقي است.چون بحث درباره اثر فردي مصيبت عظيم به دليل اهميت موضوع و گستردگي آن مجال بيشتر و ويژه اي مي طلبد و نيز با رويكرد اين كتاب كه تمركز و تأكيد بر جنبه سياسي و اجتماعي حماسه حسيني مي باشد، تناسب ندارد. بحث در اين باره را به فرصت ديگري موكول مي كنيم. [75] .

آثار اجتماعي مصيبت عظيم

بيدار سازي و الهام بخشي مبارزه با مستكبران

بدون شك «خون» و «مظلوميت» در چهره هاي مختلف، وقتي توأم با «حقانيت» باشد، روح هاي ضعيف را قدرتمند و جان هاي خفته را بيدار [ صفحه 72] مي سازد و آنها را براي مبارزه، با ظالمين و مستكبران به شدت تحريك و تشويق مي كند و نيز روح آزادي خواهي و آزادگي و همچنين روح انتقام از جنايت كاران را به وجود مي آورد. ميزان اين اثربخشي قدرت زايي و تحريك كنندگي به عوامل ذيل بستگي دارد:- ارزش، محبوبيت و آثار وجودي شخص مطلوم و خون ريخته شده؛- ميزان تقدس شخص مظلوم و خون ريخته شده؛- شدت و عمق مظلوميت؛- نسبت و رابطه اي كه مردم با آن شخص مظلوم و خون ريخته شده دارند؛- ميزان منفور بودن ظالمين و شناختي كه از شخصيت منفي آنها و نيز اهداف و برنامه هاي پليدشان در تحميل مصيبت عظيم وجود دارد؛- ميزان شناختي كه از عوامل پنج گانه بالا در بين طرفداران و اولياي دم شخص مظلوم وجود دارد.قدرت و شدت تأثيرگذاري اين عوامل گاهي به قدري زياد است كه منجر به يك انقلاب عظيم و سرنگوني حكومت هاي جائر مي شود.با دقت در اين عوامل به اين نتيجه مي رسيم كه آنها به دو دسته تقسيم مي شوند: 1 - عوامل احساسي و عاطفي، 2 - عوامل معرفتي و عقلانيتوضيح بيشتر درباره اين دو دسته و ميزان و

تأثير آنها را در مباحث بعدي مطرح خواهيم كرد.

محدود كردن قدرت طاغوت ها و باز كردن فضاي آزاد و مناسب...

محدود كردن قدرت طاغوت ها و باز كردن فضاي آزاد و مناسب - ولو به طور نسبي - براي فعاليت هاي سياسي، اجتماعي، عملي و معنوي فطرت گراها و نيز پرورش انسان هاي حقيقي و افراد صالح.اين اثر، نتيجه اثر قبلي يعني قيام و انقلاب عليه طاغوت ها و مستكبران مي باشد. هر قدر عوامل «احساسي و عاطفي» و نيز عوامل «معرفتي [ صفحه 73] و عقلاني» قوي تر و عميق تر عمل كنند، اثر دوم يعني محدود شدن قدرت مستكبرين و يا حتي نابود شدن آنها - هر چند در زمان و مكان محدود - بيشتر خواهد بود.به عبارت ديگر، هر چه اثر اول - از آثار اجتماعي مصيبت عظيم - بهتر عمل كند و قوي تر باشد، اثر دوم بيشتر ظهور خواهد كرد.

رشد و كمال

وقتي همه افراد يا جوامع در اثر تأثير عوامل «احساسي و عاطفي» و نيز «معرفتي و عقلاني» دست به انتقام جويي و مبارزه عليه طاغوت ها و ظالمين زدند، خود به خود در اثر مقاومت طاغوت ها و ظالمين و عكس العمل و آنها، به مصايبي از نوع مصيبت عظيم دچار مي شوند و همين مصائب، موجب رشد و كمال آنها و حركت در جهت هدف خلقت مي گردد و به نوبه خود دور جديدي از آثار فردي و اجتماعي را با قدرت بيشتري ايجاد مي كند.

چهره تلخ مصيبت اعظم

چهره تلخ مصيبت اعظم در همه آثاري كه از محروميت جامعه بشري از رهبري و حاكميت متخصصان معصوم عليهم السلام به وجود آمده، نمايان است. همه جنگ ها، ظلم ها، فسادها، تباهي ها و نكبت هايي كه دامن جامعه بشري را در طول تاريخ گرفته است، ناشي از مصيبت اعظم بوده و هست.حال پس از آگاهي نسبت به روابط متقابل مصيبت عظيم و اعظم و آثار هر يك از آنها، بهتر مي توانيم به وظيفه واجب الهي و انساني خود در قبال هر يك از اين دو مصيبت پي ببرييم.كشف وظيفه در آن هنگام كه با مصيبت عظيم آنها روبرو هستيم خيلي دشوار نيست، بسيار طبيعي و بديهي است كه هر انساني - نه فقط [ صفحه 74] شيعيان - وقتي كه نسبت به عزيزترين كسانش آن همه جنايت، جسارت و قساوت روا مي دارند، ابتدايي ترين اثري كه در وجودش ظاهر مي شود، سوز دل، تأثر شديد، گريه و ماتم است.به همين دليل گريه بر سيدالشهداء عليه السلام مخصوص شيعيان آن حضرت نيست و آن حضرت در بين مسيحيان، كليميان، پيروان ساير اديان و مكاتب آسماني و به طور كلي هر كسي كه با

حسين عليه السلام و مصائب او آشناست، عزاداران زيادي دارد. اين امر شايد در نگاه اول شگفت انگيز باشد كه براي هيچ كس در جهان به اندازه سيدالهشداء عليه السلام گريه و عزاداري صورت نگرفته است. در هيچ كجاي جهان چنين نيست كه پيروان مكاتب گوناگون براي رهبر يك مكتب خاص كه غير از مكتب خودشان است، اين چنين عزاداري و گريه كنند. ولي اگر كمي در آنچه كه تاكنون از جايگاه اهل بيت عليهم السلام و به خصوص سيدالهشداء عليه السلام در نظام وجودي عالم و نيز رابطه وجودي آنها با همه انسان ها گفته شده دقت كنيم، به خوبي به علت چنين امر استثنايي و بي سابقه اي پي خواهيم برد.در وجود همه انسان ها پرتويي از نور امام حسين عليه السلام وجود دارد به عبارت ديگر هر كسي با حسين عليه السلام و حماسه او آشنا مي شود اعم از آنكه مسلمان باشد يا غير مسلمان، بي اختيار محبت او و حزن بر مصيبت او بر وجودش غلبه مي كند، مگر كساني كه تحت تأثير محيط آلوده و تبليغات سوء دشمنان اهل بيت عليهم السلام قرار گرفته باشند. به ديگر سخن، آنها ناخودآگاه براي حقيقتي كه در وجودشان از حسين بن علي عليهماالسلام دارند محزون مي شوند. آنها همگي براي پدر حقيقي شان عزادار هستند.بنابراين گريه و عزاداري طبيعي ترين عكس العمل در قبال مصيبت عظيم است. اما اينكه چرا عزاداري يك وظيفه شده و به حفظ آن [ صفحه 75] سفارش زيادي شده است، سؤالي است كه پاسخ آن به طور اجمال در بحث از روابط متقابل مصيبت عظيم و اعظم گفته شده است.از آن جهت كه عزاداري در درجه اول به تقويت عوامل «احساسي و عاطفي» و در درجه بعدي

به تقويت عوامل «معرفتي و عقلاني» منجر مي شود و در نتيجه به ظهور آثار فردي و اجتماعي مصيبت عظيم، و نيز مبارزه با مصيبت اعظم كمك اساسي مي كند، بسيار مورد توجه رهبران الهي بوده و هست و جايگاه ويژه و بلندي در دين دارد. به دليل همين اهميت به توضيح بيشتري درباره ماهيت عزاداري و كيفيت تأثيرگذاري آن بر عوامل عاطفي و معرفتي مي پردازيم.

عزاداري چيست؟

اشاره

عزاداري از مقوله ياد و ذكر است. ياد كسي كه به مصيبتي دچار شده است و ياد كسي كه به علل طبيعي يا غير طبيعي از قبيل قتل، حادثه و امثال اينها از دنيا رفته است.شكي نيست كه انسان موجودي است كه طبيعتا فرمواش كار است و نسبت به چيزهايي كه توجه به آنها برايش مفيد است، دچار غفلت مي شود. در اين مواقع يادآوري و تذكر آن چيز انسان را از ابتلا به حوادثي كه برايش مضر و هلاك كننده است، نجات مي دهد و از آثار خوب توجه به آن چيز مفيد، بهره مند مي سازد.يك اصل كلي و يكي از قوانين مهم خلقت اين است كه هر چيزي كه براي سعادت دنيا و آخرت انسان مفيد، لازم و ضروري باشد، غفلت از آن انسان را دچار خسران دنيايي و يا آخرتي مي كند و به همين دليل لازم است به هر وسيله ي ممكن او را متوجه آن چيز مهم كرد و غفلت او را برطرف ساخت. [ صفحه 76]

دلايل قرآني لزوم عزاداري

ياد ايام الله و معناي آن

قرآن كريم موارد متعدد از اموري كه توجه به آن براي انسان در مسير تعالي ضروري و سازنده است، ذكر فرموده است. اين امور عبارت است از: خداوند و اسما و صفات او، نعمت هاي الهي، هدف خلقت، آخرت و ابديت، مرگ، برزخ، قيامت و محاسبه اعمال، بهشت و جهنم، واجبات و محرمات، رهبران الهي و وظايفي كه در قبال آنها داريم، شيطان و اعوان و انصار او و خدعه ها و فريب هايش و امثال اين امور. قرآن كريم تصريح كرده است كه انسان ممكن است نسبت به اين امور دچار غفلت و فراموشي شود و نسبت به ضرورت يادآوري و

تذكر به عنوان يك اصل كلي و يك سنت لا يتغير الهي، تصريح فرموده است.گاهي اين يادآوري را خداوند با ايجاد حوادث مختلف در زندگي انسان انجام مي دهد. و گاهي از پيامبران الهي خواسته كه انسان ها را به ياد آن امور مهم و ضروري بيندازند و گاهي از خود انسان ها خواسته است كه به ياد آن امور مهم بوده و مواظب باشند نسبت به آن امور دچار فراموشي و غفلت نشوند و بلكه بالاتر يكديگر را به صورت هاي مختلف به ياد آن امور مهم و ضروري بيندازند. به عنوان مثال يكي از چيزهايي كه خداوند به انبياء دستور داده است كه مردم را به ياد آن بيندازند «ايام الله» است يعني روزهاي خدا.(و لقد أرسلنا موسي بآياتنا أن أخرج قومك من الظلمات الي النور و ذكرهم بأيام الله ان في ذلك لآيات لكل صبار شكور [76] - به راستي كه ما موسي را با آيات (معجزه هاي) خويش فرستاديم كه (اي موسي) قوم خود را از تاريكي ها [ صفحه 77] به سوي نور خارج كن و روزهاي خدا را به ياد آنها بياور كه در اين كار براي هر صبور و شكرگزاري نشان ها (و عبرت) است.)بديهي است كه يادآوري ايام الهي خود از مصاديق و روش هاي خارج كردن مردم از ظلمت به سوي نور است.مرحوم علامه طباطبائي درباره «ايام الله» چنين مي فرمايند:«شكي نيست كه مراد از «ايام»، ايام مخصوصي است، و نسبت دادن ايام مخصوص به ياد خدا با اينكه همه ايام و همه موجودات از خدا است، حتما به خاطر حوادثي است كه در آن ايام مخصوص به وجود آمده و امر خداي تعالي را

ظاهر ساخته است، كه در ديگر ايام چنين ظهوري رخ نداده است، پس به طور مسلم مقصود از ايام خدا، آن زمان هايي است كه امر خدا و آيات وحدانيت و سلطنت او ظاهر شده، و يا ظاهر مي شود، مانند روز مرگ، كه در آن روز سلطنت آخرتي خدا هويدا مي گردد، و اسباب دنيوي از سببيت و تأثير مي افتد، و نيز مانند روز قيامت كه هيچ كس براي ديگري مالك چيزي نيست و براي كسي كاري نمي تواند بكند، و همه امور، تنها به دست خدا است، و نيز مانند ايامي كه قوم نوح و عاد و ثمود در آن ايام به هلاكت رسيده اند، چون اين گونه ايام؛ ايامي هستند كه قهر و غلبه الهي در آن ظاهر گشته، و عزت خدايي، خودنمايي كرده است.ممكن هم هست ايام ظهور رحمت و نعمت الهي، جزء اين ايام بوده باشد، البته آن ايامي كه نعمتهاي الهي آن چنان ظهوري يافته كه در ديگر ايام به آن روشني نبوده است، مانند روزي كه حضرت نوح و يارانش از كشتي بيرون آمدند و مشمول سلام و بركات خدا شدند، و روزي كه ابراهيم عليه السلام از آتش نجات يافت، و امثال اينها؛ زيرا اين گونه ايام، مانند ايام مذكور ديگر، در حقيقت نسبتي به غير خدا نداشته، بلكه ايام خدا و منسوب به اويند، همچنانكه ايام امتها و اقوام را به آنها نسبت داده، كه از آن جمله است ايام عرب، مانند «روزي ذي قار» و «روز فجار» و «روز بغاث» و امثال اينها [77] «سپس حديثي را از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل مي كنند كه حضرت درباره ايام

الله فرمودند: «ايام الله نعمت ها و بلاهاي خدا است.» [78] .ايام ميلاد و يا شهادت معصومين عليهم السلام قطعا از «ايام الله» است كه يادآوري آنها براي سازندگي و خروج انسان از تاريكي به سوي نور لازم و [ صفحه 78] سازنده است. عزاداري براي معصومين عليهم السلام نيز از آن جهت كه انسان را به ياد آنها و دستورات و خواسته هايشان از ما و نيز وظايف ما در قبال آنها و مصايبي كه به آنها رسيده، مي اندازد، از مصاديق «ياد ايام الله» است.

تعظيم شعائر الهي

نكته ديگر درباره بزرگداشت ايام ميلاد و شهادت معصومين عليهم السلام اين است كه اين بزرگداشت ها از مصايق تعظيم و بزرگداشت و شعائر الهي است كه قرآن كريم ما را امر به آن فرمود و آن را از نتايج تقواي قلب دانسته است.(و من يعظم شعائر الله فانها من تقوي القلوب [79] - كسي كه نشانه هاي خدا را بزرگ شمارد، اين بزرگداشت نشانه تقواي دل هاست.)«شعائر الهي» يعني هر علامت و هر چيزي كه انسان را به ياد خدا مي اندازد و به سوي او دعوت مي كند كه اهل بيت عليهم السلام از بزرگترين نشانه هاي خداوند هستند و تعظيم آنها، در حقيقت تعظيم خدا است. علامه طباطبايي مي فرمايد:دوستي دوستان خدا و پيروي از آنان، مانند پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و اهل بيت او و علما و بزرگان دين و قرآن و اخبار، خلاصه آنچه انسان را به ياد خدا مي اندازد، در حقيقت دوستي و اخلاص نسبت به خدا است و ابدا شرك نيست. بنابراين تقرب به آنها، تقرب به خدا و تعظيم آنها به تقوا است... زيرا شعائر خدا همان علائمي است كه به

سوي خدا دعوت مي كند و در اين آيه هيچ گونه قيد و شرطي نيست. بلكه مطلق چيزهايي كه از آيات و علائم خدا هستند و انسان را به ياد او مي اندازد، مشمول آن مي باشد و احترام و تعظيم آنها دليل بر تقوا است [80] ، بنابراين تمام آياتي كه در قرآن مجيد مردم را به تقوا دعوت مي كند، اينا را نيز شامل مي شود.ولي البته هيچ عاقلي منكر نيست كه اعتقاد به استقلال آنها در مقابل خدا و مالك نفع و ضرر و مرگ و زندگي بودن آنها، موجب مي شود كه از شعائر و آيات الهي بودن، خارج شوند. البته چنين اعتقادي تجاوز به حريم مقدس الوهيت و شرك به خدا است. [81] . [ صفحه 79] بنابراين عزاداري براي اهل بيت عليهم السلام و اولياي الهي از آن جهت كه انسان را به ياد بزرگترين نشانه هاي خداوند [82] مي اندازد، از مهمترين مصاديق بزرگداشت و تعظيم نشانه هاي خدا و از بزرگترين دلايل تقواي دل است.مجالس عزاداري موجب زنده ماندن ياد اهل بيت عليهم السلام و مكتب آنان در دل ها است.

وجوب مودت اهل بيت

تا اينجا دو دليل قرآني بر اهميت و لزوم عزاداري را ذكر كرديم كه عبارت بودند از لزوم ياد ايام الله و لزوم تعظيم شعائر الهي، دليل سومي كه بر لزوم عزاداري دلالت مي كند لزوم مودت نسبت به اهل بيت پيامبر عليهم السلام است. قرآن كريم مودت نسبت به اهل بيت پيامبر عليهم السلام را به عنوان مزد رسالت حضرت از سوي امت بر همه مسلمين واجب ساخته است:(قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القربي [83] - بگو من از شما اجر رسالت جز اين نخواهم كه مودت و

محبت مرا در حق خويشاوندان منظور داريد.)بدهي است كه عزاداري و اعلام محبت نسبت به اهل بيت عليهم السلام و اعلام انزجار از قاتلين و دشمنان آنان از كمترين مراتب مودت [84] نسبت به آنان است. اما نبايد چنين تصور شود كه مودت مسلمين نسبت به اهل بيت عليهم السلام و از جمله عزاداري براي آنها چيزي است كه آنها به آن احتياج داشته باشند بلكه اين مودت و عزاداري كه از كمترين مراتب مودت است، چيزي است كه جامعه اسلامي به آن نياز دارد. خداوند. [ صفحه 80] تبارك و تعالي كه در قرآن كريم مودت اهل بيت عليهم السلام را بر همه مسلمين واجب كرده است، آن را به عنوان يك نياز حياتي براي جامعه اسلامي معرفي فرموده است: «قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم [85] بگو آنچه كه به عنوان اجر از مشا خواستم (مودت خاندانم) پس به نفع خودتان است.)مودت اهل بيت عليهم السلام كليد و عامل سعادت دنيا و آخرت جامعه اسلامي بلكه جامعه جهاني است و مودت آنها يعني دوستي و پذيرش حاكميت و سرپرستي متخصصان معصوم كه مظاهر و جانشينان خداوند هستند و نيز تلاش براي برقراري مكتب و حاكميت آنها بر همه مردم جهان. افسوس كه اكثر مسلمين در گذشته و حال اين آيه شريفه و اين دستور خداوند را ناديده گرفتند و اقليت شيعه نيز بيشتر مودت را در پايين ترين مرتبه اش يعني محبت معنا كردند و در ياري عملي اهل بيت عليهم السلام كوتاهي كردند و آنها را در برابر دشمنان تنها گذاشته تا يك يك آنها در تنهايي، غربت و مظلوميت به شهادت رسيدند و آخرين آنها بيش از

هزار و صد و شصت سال است كه به فرمايش أميرالمؤمنين عليه السلام، تنها و آواره و طرد شده است و جامعه اسلامي بلكه جهان بشريت در دوري آنها دچار انواع ظلم، نكبت، مفاسد و غم ها شده است.بديهي است كه عزاداري براي اهل بيت عليهم السلام از كمترين وظايفي است كه نسبت به دستور صريح قرآن درباره مودت آنها انجام مي شود.آنچه در اينجا لازم است كه بيان شود اين است كه اين سه دليل قرآني صرفا بر لزوم عزاداري دلالت نمي كنند بلكه بر لزوم هر نوع بزرگداشتي كه به اهل بيت عليهم السلام مربوط شود، از قبيل جشن ميلاد يا امامت و و لايت آنها نيز دلالت مي كند. [ صفحه 81]

معصومين و روشهاي مختلف تشويق به عزاداري

اشاره

به همين دليل است كه معصومين عليهم السلام به گريه بر خود و اقامه مجالس عزا براي ساير معصومين امر كرده اند و خود نيز عملا با گريه و اقامه مجالس عزا براي يكديگر اهميت اين امر را نشان مي دادند و آن را در جامعه اسلامي تثبيت مي كردند.روش هايي كه معصومين عليهم السلام در اين كار مهم بكار گرفته اند، مختلف بوده است. ما در اينجا به برخي از اين روش ها اشاره مي كنيم.

عزاداري قبل از شهادت

گاهي قبل از آنكه معصومي از دنيا رود و به شهادت برسد، با ذكر زمان، مكان و كيفيت شهادت خويش و يا معصوم ديگر، مي گريستند و ديگران را نيز به گريه مي انداختند تا شيعيان را نسبت به اهميت آن حادثه و وظايفشان در قبال آن آگاه سازند.پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به مناسبت هاي مختلف از قبيل تولد امام حسين عليه السلام و غيره مصائب حضرت را به ياد مي آورد و براي ديگران نيز نقل مي كرد. خود مي گريست و ديگران را نيز مي گرياند.اميرالمؤمنين و حضرت زهراء عليهماالسلام نيز چنين مي كردند. پيامبر صلي الله عليه و آله خطاب به دختر گراميشان چنين فرمودند:«يا فاطمة! كل عين باكية يوم القيامة الا عين بكت علي مصاب الحسن فانها ضاحكة مستبشرة بنعيم الجنة [86] - فاطمه جان! روز قيامت هر چشمي گريان است؛ مگر چشمي كه در مصيبت و عزاي حسين گريسته باشد؛ كه آن چشم در قيامت خندان است و به نعمتهاي بهشتي مژده داده مي شود.» [ صفحه 82]

عزاداري پس از شهادت

گاهي با اقامه مجالس عزا عملا به شعيان درس عزاداري مي دادند.امام رضا عليه السلام مي فرمايند.:«كان ابي اذا دخل شهر المحرم لا يري ضاحكا و كانت الكئابة تغلب عليه حتي يمضي منه عشرة ايام، فاذا كان اليوم العاشر كان ذلك اليوم يوم مصيبته و حزنه و بكائة... [87] - هرگاه ماه محرم فرامي رسيد، پدرم (موسي بن جعفر عليهماالسلام) ديگر خندان ديده نمي شد و غم و افسردگي بر او غلبه مي يافت تا آنكه ده روز از محرم مي گذشت، روز دهم محرم كه مي شد، آن روز، روز مصيبت و اندوه و گريه پدرم بود.»و امام صادق عليه السلام مي فرمايند:«بكي علي بن الحسين عليهماالسلام

عشرين سنة و ما وضع بين يديه طعام الا بكي [88] - امام زين العابدين عليه السلام بيست سال (به ياد عاشورا) گريست و هرگز طعامي پيش روي او نمي گذاشتند، مگر اينكه گريه مي كرد.»

اختصاص هزينه براي عزاداري

اشاره

گاهي با اختصاص بودجه براي عزاداري هم اهميت آن را مي فهماندند و هم به شيعيان براي اختصاص بودجه جهت عزاداري ها و هزينه كردن در اين راه بسيار مهم، الگو مي دادند.امام صادق عليه السلام مي فرمايند:«قال لي ابي: يا جعفر! اوقف لي من مالي كذا و كذا النوادب تندبني عشر سنين بمني ايام مني [89] - پدرم امام باقر عليه السلام به من فرمودند: اي جعفر! از مال خودم فلان مقدار وقف نوحه خوانان كن كه به مدت ده سال در «منا» در ايام حج، بر من نوحه خواني و سوگواري كنند. [ صفحه 83]

تشويق به عزاداري با ذكر ثواب آن
اشاره

گاهي سياست تشويق را پيش مي گرفتند و براي ترغيب مردم ثواب هاي فراواني را از طرف خداوند، تضمين مي كردند.

گريستن، گرياندن، حزن و اندوه

امام رضا عليه السلام مي فرمايند.«من كان يوم عاشورا يوم مصيبته و حزنه و بكائه جعل الله عزوجل يوم القيامة يوم فرحه و سروره [90] - هر كس كه عاشورا، روز مصيبت و اندوه و گريه اش باشد، خداوند روز قيامت را براي او روز شادي و سرور قرار مي دهد.»حضرت سجاد عليه السلام مي فرمايند:«ايما مؤمن دمعت عيناه لقتل الحسين بن علي دمعة حتي تسيل علي خده و بوأه الله بها في الجنة غرفا [91] - هر مؤمني كه چشمانش براي كشته شدن حسين بن علي عليهماالسلام اشكبار شود و اشك بر صورتش جاري گردد، خداوند او را در غرفه هاي بهشتي جاي مي دهد».امام صادق عليه السلام مي فرمايند.:من ذكرنا عنده ففاضت عيناه حرم الله وجهه علي النار [92] نزد هر كس كه از ما (و مظلوميت ما) ياد شود و چشمانش پر از اشك گردد، خداوند چهره اش را بر آتش دوزخ حرام مي كند.»امام صادق عليه السلام مي فرمايند.:«من دمعت عينه فينا دمعة لدم سفك لنا او حق لنا نقصناه او عرض انتهك لنا او لأحد من شعيتنا بوأه الله تعالي بها في الجنة حقبا [93] - هر كس كه چشمش در راه ما گريان شود، به خاطر خوني كه از ما ريخته شده است، يا حقي كه از ما [ صفحه 84] گرفته اند، يا آبرويي كه از ما يا يكي از شيعيان ما برده و هتك حرمت كرده اند، خداي تعالي به همين سبب، او را در بهشت جاودان، براي ابد جاي مي دهد».و نيز فرمودند:«لكل شيئي ثواب الا الدمعة فينا» [94] هر چيزي پاداش و مزدي دارد، مگر

اشكي كه براي ما ريخته شود (كه چيزي با آن برابري نمي كند و مزد بي اندازه دارد)».و نيز فرمودند:«ما من عين بكت لنا الا نعمت بالنظر الي الكوثر و سقيت منه [95] - هيچ چشمي نيست كه براي ما بگريد، مگر اينكه برخوردار از نعمت نگاه به «كوثر» مي شود و از آن سيراب مي شود».و نيز فرمودند:«كل الجزع و البكاء مكروه سوي الجزع و البكاء علي الحسين عليه السلام [96] - هر ناليدن و گريه اي مكروه است، مگر ناله و گريه بر حسين عليه السلام».و نيز فرمودند:«نفس المهموم لظلمنا تسبيح [97] نفس كسي كه به خاطر مظلوميت ما غمگين شود، تسبيح است».امام رضا عليه السلام مي فرمايند:«فعلي مثل الحسين فليبك الباكون فان البكاء عليه يحط الذنوب العظام [98] - گريه كنندگان بايد بر كسي همچون حسين عليه السلام گريه كنند، چرا كه گريستن براي او، گناهان بزرگ را فرومي ريزد».و نيز فرمودند:«يابن شبيب! ان بكيت علي الحسين عليه السلام حتي تصير دموعك علي خديك [ صفحه 85] غفر الله لك كل ذنب اذنبته صغيرا كان او كبيرا قليلا كان او كثيرا [99] - اي پسر شبيب! اگر بر حسين عليه السلام آن قدر گريه كني كه اشكهايت بر چهره ات جاري شود، خداوند همه گناهانت را كه مرتكب شده اي مي آمرزد؛ كوچك باشد يا بزرگ، كم باشد يا زياد».

سرودن شعر در رثاء و مظلوميت و يا فضايل اهل بيت

امام صادق عليه السلام مي فرمايند:«ما من احد قال في الحسين شعرا فبكي و ابكي به الا اوجب الله له الجنة و غفر له [100] - هيچ كس نيست كه درباره حسين عليه السلام شعري بسرايد و بگريد و با آن بگرياند مگر آنكه خداوند، بهشت را بر او واجب مي كند و او را مي آمرزد».و همچنين مي فرمايند:«من قال فينا بيت شعر بني

الله له بيتا في الجنة [101] - هر كس در راه ما و براي ما يك بيت شعر بسرايد، خداوند براي او خانه اي در بهشت، بنا مي كند».و همچنين مي فرمايند:«يا دعبل! احب ان تنشدني شعرا فان هذه الأيام ايام حزن كانت علينا اهل البيت عليهم السلام [102] - اي دعبل! دوست دارم كه برايم شعري بسرايي و بخواني، چرا كه اين روزها (ايام عاشورا) روز اندوه و غمي است كه بر ما خاندان رفته است.»

دستور به برپايي مجالس بزرگداشت اهل بيت

امام رضا عليه السلام فرمودند:«من جلس مجلسا يحيي فيه امرنا لم يمت قلبه يوم تموت القلوب [103] - هر كس در مجلسي بنشيند كه در آن، امر (و خط و مرام) ما احياء مي شود، دلش در روزي كه دلها مي ميرند، نمي ميرد». [ صفحه 86] و ابوهارون مكفوف مي گويد:«دخلت علي ابي عبدالله عليه السلام فقال لي: انشدني، فأنشدته فقال: لا، كما تنشدون و كما ترثيه عند قبره... [104] - خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم. امام به من فرمودند: برايم شعر بخوان پس برايش اشعاري خواندم. فرمودند: اينطور نه، همان طور كه (براي خودتان) شعرخواني مي كنيد و همان گونه كه نزد قبر حضرت سيدالهشداء مرثيه مي خواني».همان طور كه ملاحظه مي فرماييد امام صادق عليه السلام دوست داشت كه براي او به همان شيوه نوحه خواني سنتي، شعر بخوانند و اين چيزي است و كه با ذائقه و روح مردم مناسب تر است.امام باقر عليه السلام نسبت به كساني كه در روز عاشورا نمي توانند به زيارت آن حضرت بروند، اين گونه دستور عزاداري دادند و فرمودند:«ثم ليندب الحسين و يبكيه و يأمر من في داره بالبكاء عليه و يقيم في داره مصيبته باظهار الجزع عليه و يتلاقون بالبكاء بعضهم بعضا في البيوت و ليعز بعضهم

بعضا بمصاب الحسين عليه السلام [105] - بر حسين عليه السلام ندبه و عزاداري و گريه كند و به اهل خانه خود دستور دهد كه بر او بگريند و در خانه اش با اظهار گريه و ناله بر حسين عليه السلام مراسم عزاداري برپا كند و يكديگر را با گريه و تعزيت و تسليت گويي در سوگ حسين عليه السلام در خانه هايشان ملاقات كنند».امام صادق عليه السلام فرمودند:«تزاوروا و تلاقوا و تذاكروا و احيوا امرنا [106] به زيارت و ديدار يكديگر برويد، با هم به سخن و مذاكره بنشينيد و امر ما را (كنايه از حكومت و رهبري) زنده كنيد». [ صفحه 87] امام صادق عليه السلام از فضيل پرسيدند:«تجلسون و تحدثون؟ قلت: نعم، قال: ان تلك المجالس احبها فأحيوا امرنا، فرحم الله من احيي امرنا [107] - آيا (دور هم) مي نشينيد و حديث و سخن مي گوييد؟ گفتم: آري. فرمودند: اينگونه مجالس را دوست دارم، پس امر (امامت) ما را زنده بداريد. خداي رحت كند كسي را كه امر و راه ما را احيا كند».گفتيم كه عزاداري و بزرگداشت اولياي دين از مهمترين و بزرگترين مصاديق تعظيم شعائر الهي (بزرگداشت نشانه هاي خدا) است كه بنابر فرمايش قرآن كريم خود از نشانه هاي تقواي دل است.(و من يعظم شعائر الله فانها من تقوي القلوب [108] هر كس نشانه هاي خدا را تعظيم كند، اينكار از تقواي دل هاست)مرحوم علامه طباطبايي در ذيل اين آيه شريفه در بيان اينكه چرا بزرگداشت نشانه هاي خدا دليل تقواي دل ها است، چنين مي فرمايند:«اضافه تقوا به قلوب اشاره است به اينكه حقيقت تقوا، و احتراز و اجتناب از غضب خداي تعالي، و پرهيز از محارم او، امري است معنوي، كه قائم است به

دل ها، و منظور از قلب، و دل، نفوس است. پس تقوا قائم به اعمال كه عبارت است از حركات و سكنات بدني نيست، چون حركات و سكنات در اطاعت و معصيت مشترك است، مثلا دست زدن، و لمس كردن بدن جنس مخالف، در نكاح و زنا؛ و همچنين بي جان كردن در جنايت و قصاص؛ و نيز نماز براي خدا و براي ريا؛ و امثال اينها از نظر اسكلت ظاهري يكي است، پس اگر يكي حلال و ديگري حرام، يكي زشت و ديگري معروف است به خاطر همان امر معنوي دورني و تقواي قلبي است، نه خود عمل و نه عناويني كه از افعال انتزاع مي شود؛ مانند احسان و اطاعت و نحو آن» [109] .

بيان ثواب و فضليت زيارت قبور اهل بيت و ساير اولياي الهي

امام باقر عليه السلام مي فرمايند:«لو يعلم الناس ما في زيارة قبر الحسين من الفضل لماتوا شوقا [110] - اگر مردم [ صفحه 88] مي دانستند كه چه فضيلتي در زيارت قبر حسين است، از شوق زيارت مي مردند».امام صادق عليه السلام:«ان ايام زائري الحسين بن علي لا تعد من آجالهم [111] - همانا زماني كه زائران صرف زيارت حسين بن علي عليهماالسلام مي كنند از مدت عمرشان محسوب نمي شود.»از امام صادق عليه السلام درباره كسي كه زيارت امام حسين عليه السلام را ترك كند با آنكه توانايي زيارت را داشته باشد، سؤال شد، فرمودند:«انه قد عق رسول الله صلي الله عليه و آله و عقنا و استخف بأمر هو له [112] همانا چنين شخصي نافرماني رسول خدا و و ما اهل بيت را كرده است و دستوري را كوچك شمرده كه توانايي انجامش را داشته است.»امام صادق عليه السلام فرمودند:«ان فاطمة بنت محمد تحضر زوار قبر ابنها الحسين فتستغفر

لهم [113] - همانا فاطمه دختر پيامبر بر زيارت كنندگان قبر پسرش حسين عنايت دارد و براي آنها طلب آمرزش مي كند.»و نيز فرمودند:«من اتي الحسين عارفا بحقه كتبه الله عزوجل و في اعلي عليين [114] - هر كس كه به زيارت حسين رود در حالي كه به حقش شناخت دارد، خداوند نام او را در اعلي عليين ثبت مي كند».امام رضا عليه السلام مي فرمايند:«من زار قبر ابي عبدالله بشط الفرات كمن زار الله فوق عرشه [115] - هر كس قبر امام حسين عليه السلام را در كنار شط فرات زيارت كند، مانند كسي است كه خدا را فوق عرش او زيارت كرده است». [ صفحه 89] امام صادق عليه السلام فرمودند:«زوروا قبر الحسين و لا تجفوه فانه سيد شباب اهل الجنة عن الخلق و سيد شباب الشهداء [116] - زيارت كنيد قبر حسين را و به او جفا نكنيد. به درستي كه او آقاي جوانان اهل بهشت و جوانان شهيد است».و نيز فرمودند:«السجود علي تربة الحسين يخرق الحجب السبع [117] سجده بر تربت حسين عليه السلام حجاب هاي هفت گانه را پاره مي كند».و نيز فرمودند:«من بات عند قبر الحسين ليلة عاشورا لقي الله يوم القيامة ملحظا بدمه كأنما قتل معه في عرصة كربلاء [118] - هر كس كه شب عاشورا در كنار مرقد حسين سحر كند، روز قيامت خداوند را در حالي ملاقات كند كه آغشته به خونش باشد، مانند كسي كه در ميدان كربلا و در كنار حسين كشته شده باشد.»ه - دعا در حق شيعياني كه به بزرگداشت اهل بيت عليهم السلام و زيارت قبور آنها اهميت مي دادند:امام صادق عليه السلام فرموند:«الحمد لله الذي جعل في الناس من يفد الينا و يمدحنا و يرثي

لنا [119] - خدا را سپاس كه در ميان مردم، كساني را قرار داد كه به سوي ما مي آيند و بر ما وارد مي شوند و ما را مدح و مرثيه مي گويند».امام صادق عليه السلام، به «مسمع» كه از سوگواران و گريه كنندگان بر عزاي حسيني بود، فرمودند:«رحم الله دمعتك، أما انك من الذين يعدون من اهل الجزع لنا و الذين يفرحون [ صفحه 90] لفرحنا و يحزنون لحزننا، أما انك ستري عند موتك حضور آبائي لك... [120] - خداي، اشك تو را مورد رحمت قرار دهد. آگاه باش، تو از آناني كه از دلسوختگان ما به شمار مي آيند، و از آناني كه با شادي ما شاد مي شوند و با اندوه ما غمگين مي گردند. آگاه باش! تو هنگام مرگ، شاهد حضور پدارنم بر بالين خويش خواهي بود...».امام صادق عليه السلام در مناجات خود بعد از نماز چنين مي فرمايند:اي كسي كه ما را به كرامت خود ويژه گردانيدي و به ما وعده شفاعت داده اي... من و براداران من و زائران قبر پدرم حسين بن علي عليهماالسلام را بيامرز... بار خدايا! دشمنان ما از رفتن اينان به زيارت خرده گرفتند. اما اين خرده گيري ها، علي رغم ميل دشمنان، آنان را از برخاستن و آمدن به سوي ما بازنداشت. پس، اين چهره هاي آفتاب سوخته را و اين گونه هايي را كه بر قبر پدرم ابي عبدالله به خاك ماليده مي شود و اين چشمهايي را كه از سر دلسوزي براي ما اشكهايشان سرازير مي گردد و اين دلهايي را كه در غم مصيبت ما بي تاب و سوزان است و اين ناله و شيون هايي را كه براي ما مي شود، مشمول رحمت خويش بفرما. بار خدايا! من اين جانها و

اين پيكرها را به تو مي سپارم تا در آن روز تشنگي از حوض (كوثر) سيرابشان كني. [121] .از مجموع آنچه درباره عزاداري گفته شد، نتايجي به دست مي آيد كه آنها را به اختصار شرح خواهيم داد. [ صفحه 91] 1 - هيچ، عاملي به اندازه مجالس عزاداري و بزرگداشت معصومين عليهم السلام، عوامل «عاطفي» و «معرفتي» را كه معلول مصيبت عظيم هستند، تقويت نمي كند و گسترش نمي دهد.عزاداري بهترين، مهمترين و قوي ترين وسيله براي زنده نگه داشتن دين حق و برقراري پيوند مردم با رهبران الهي است. به طوري كه هيچ جايگزيني كه بتواند جاي آن را از نظر قدرت و گستردگي شعاع تأثير بگيرد، وجود ندارد. به همين دليل رهبران الهي حتي قبل از شهادت خود با ذكر حوادثي كه در آينده اتفاق مي افتد و خبر دادن از مصايبي كه بعدها بر آنان وارد مي شود، اقدام به عزاداري مي كردند، تا با وقوع حوادث، مردم در عزاداري كوتاهي نكنند و در نتيجه آثار «عاطفي» و «معرفتي» ايجاد و گسترش يابد.ذكر مصائب امام حسين عليه السلام به وسيله معصومين قبل از ايشان، اختصاص هزينه براي عزاداري و گريه بعد از شهادتشان و نيز سفارش امام رضا عليه السلام به گريه بر او هنگام خروج از مدينه و حركت به سوي ايران، همه به همين قصد انجام شده است.2 - عزاداري معصومين عليهم السلام براي شهادت و مظلوميت پدران طاهرينشان عليه السلام آموزش و اقدامي عملي براي زنده نگه داشتن عزاداري و در نتيجه آثار مهم آن است.3 - هزينه كردن براي اقامه مجالس عزا و بزرگداشت معصومين عليهم السلام از بهترين و ماندني ترين كارها است.4 - رمز عظمت عزاداري و قدرت شگرفش كه آن

را به يك وسيله بي نظير براي احياي دين تبديل كرده است، وجود عنصر «عاطفه و احساس» در آن است. وجود كلماتي از قبيل، گريه، مصيبت، حزن، مظلوميت، غم، [ صفحه 92] عزا، در كلما معصومين عليهم السلام همه حكايت از جايگاه بلند و قدرتمند عوامل عاطفي و احساسي در سازندگي انسان دارد.اينكه امام صادق عليه السلام به «ابوهارون» مي فرمايد به همان شكل سنتي شعر بخوانيد، نشان مي دهد كه صوت حزين، نوا و آهنگ تأثيري دارد كه صرف خواندن شعر به طور معمولي ندارد. يعني محتوا فقط كافي نيست؛ بلكه قالب و ظرف نيز مهم است. به عبارت ديگر قالب و ظرف بايد بتواند بار احساسي و عاطفي ايجاد كند تا قلب انسان تأثير پذيرد.5 - ابزار شعر آن هم با نوا و آهنگ مخصوص، عنصر انحصاري در عزاداري نيست. بلكه هر وسليه مشروع و معقولي كه محتوا را بهتر به دل ها برساند و مظلوميت و جايگاه اهل بيت عليهم السلام را بهتر نشان دهد، مي تواند در عزاداري شركت كند. عنصر هنر در تمامي صورت هاي مشروع و معقول آن از قبيل نقاشي، موسيقي، نمايش و... نقش اساسي در بقاي يك مكتب دارد.6 - از آنجا كه عزاداري به علت آثار بزرگش يك وسيله كليدي و اصلي و غيرقابل جايگزين در احياي دين و پيشرفت آن مي باشد، و ارزش آن فوق تصور و محاسبه است، ثواب هاي بسيار زيادي براي آن ذكر شده است. ذكر اين همه ثواب و پاداش براي چنين وسيله بي نظيري كه «حيات مكتب» وابسته به آن است، عجيب و دور از انتظار نيست بلكه بسيار معقول و منطقي است.توضيح اينكه اعمال يك انسان گاهي از آن جهت

كه تأثيري مثبت در روح و نظام وجودي خودش دارد، داراي ارزش و ثواب است. بديهي است ميزان ثواب اعمال بستگي به ميزان تأثيري دارد كه بر روي شخص مي گذارد و نيز ميزان تغييري است كه در شخص ايجاد مي كند و گاهي از [ صفحه 93] جهت نوع تأثيري كه در مجموع نظام انساني و اجتماع دارد، داراي اجر و ثواب مي باشد.عزاداري، هم از جهت نوع سازندگي فردي داراي ثواب است و هم از جهت تأثيري كه در نظام اجتماعي دارد، ارزش مستقل و ويژه اي دارد. به همين دليل حتي اگر يك غير شيعه و يا يك غير مسلمان نيز در عزاداري سيدالشهدا عليه السلام شركت كند و يا براي مظلوميت آقا اشكي بريزد، از آن جهت كه اين اشك و آن شركت در مجلس، به رونق «عامل حيات دين حق» كمك نموده است. داراي ثواب و ارزش مستقلي است و پاداش آن به صورت رفع حوائج دنيايي و در بسياري از موارد به صورت هدايت، توبه و ايمان؛ به گريه كننده بازمي گردد. زيرا چنين گريه و كششي در واقع حاكي از نوعي سنخيت در عين عدم شناخت علمي (و نه قلبي) نسبت به ساحت مقدس امام حسين عليه السلام مي باشد، كه در پاره اي از موارد منجر به توبه و نجات از كفر و هدايت به ايمان مي گردد. نمونه بارز اين حالت، هزاران مورد از عزادارهاي عزيزان مسيحي، كليمي و غيره در سراسر جهان مي باشد كه منجر به شفاي مريضان لاعلاج، حل معضلات بزرگ زندگي و يا هدايت آنها گرديده است و ما در ايران صدها نمونه از اين آثار را در خانواده هاي محترم مسيحي و كليمي

ديده ايم.گريه بر امام حسين عليه السلام، گريه بر حقيقت انسانيت و گريه بر خليفه خداوند و مظهر تمامي اسما و صفات حق تعالي است و در حقيقت نوعي بازگشت به اصل خويش و حقيقت الهي خويش است و از اين جهت مانند توبه اي بزرگ است كه يك قطره از آن اشك، درياهاي عظيمي از جهنم را خاموش مي كند و موجب نجات و بازگشت انسان مي شود. [ صفحه 94]

نظر علامه طباطبائي درباره ثواب عزاداري

مرحوم علامه طباطبائي كه خود بسيار اهل گريه و عزاداري بودند در پاسخ به اين سؤال كه چگونه طبق فرمايش امام صادق عليه السلام يك قطره از اشك عزادار آتش جهنم را فرومي نشاند، [122] مي فرمايند:«چه مانعي دارد كه قطره اشكي به اذن و خواست خدا، آتش جهنم را خاموش گرداند، در واقع قطره اشك نظير توبه است كه باعث آمرزش گناه و محو آثار و از بين بردن عذاب مي شود، و نيز در نقطه مقابل آن كفر، باعث حبط و نابودي حسنات و نعمت هاي بهشتي و سبب افروختن آتشي مي گردد». [123] .

دفع يك توهم (گريه توجيه كننده گناه نيست)

با توضيحي كه داده شد، اين توهم كه گريه بر امام حسين عليه السلام عامل توجيه و تكيه گاهي براي گناهان است، نيز برطرف مي شود. بعضي گمان كرده اند كه صرف گريه بر امام حسين عليه السلام آنها را از عمل خالصانه و تقوا بي نياز مي كند و اگر هر عملي انجام دادند، و هر رذيلت اخلاقي داشته باشند، ديگر اهميتي ندارد و همين كه اهل گريه بر امام حسين عليه السلام باشند، اهل نجات هستند.در اين باره به دليل اهميت بيش از اندازه اين موضوع به ذكر دو نكته مهم ناگريزيم:الف - آثار گريه: گريه بر سيدالشهدا عليه السلام داراي آثاري است كه رمز چنين ثواب هايي را بايد در اين آثار جستجو كرد. اين آثار عبارت است از:1 - گريه بر حضرت از آن جهت كه نشانه نوعي محبت به حضرت و تنفر نسبت به ظلمي كه بر ايشان شده است و همچنين تنفر از دشمنان حضرت است، موجب مي شود كه در وجود عزادار نوعي پيوند قلبي و [ صفحه 95] سنخيت با وجود مقدس آن حضرت ايجاد شود كه

اين پيوند به نوبه خود محبت به ايشان را افزايش مي دهد.2 - گريه بر حضرت در مرحله بعد و بالاتر، روح ظلم ستيزي و تنفر از دشمنان حضرت و طاغوت ها را افزايش مي دهد و موجب مي شود كه عزادار از اعمال و اخلاق زشت آنها و پيروانشان و انحرافاتي كه به آن دچار هستند، دوري گزيند. او به طور فطري و از درون خود اين حقيقت را درك مي كند كه رفتار و اخلاق منحرفين با آنچه كه مورد رضاي معصومين عليهم السلام است فاصله زيادي دارد و چون مي داند كه آنها براي مبارزه با ظلم و فساد در اخلاق، اعمال و عقايد به شهادت رسيده اند، سعي مي كند خود را از منحرفين دور و به خلق و خوي اهل بيت عليهم السلام نزديك كند.3 - گريه بر سيدالشهدا موجب سنخيت و شباهت با اهل بيت عليهم السلام مي شود و اينكه عزادار مورد پسند و رضاي خدا و اهل بيت عليهم السلام قرار گيرد، به الگوگيري از زندگي آنها مي پردازد و در سايه اين الگوگيري به خودسازي، و سازندگي هاي زيادي دست مي زند.بنابراين گريه بر حضرات معصومين عليهم السلام صرف يك عمل احساسي و عاطفي نيست. بلكه يك روند عاطفي و معرفتي است كه مرحله به مرحله، و قدم به قدم، عزادار را از مرتبه اول به مراتب بالاتر راهنمايي مي كند. به عبارت ديگر عزاداري يك سير و سلوك و يك مكتب انسان سازي است.ب - تبعيت و تقوا، لازمه محبت: گريه بر اهل بيت عليهم السلام زماني سازندگي و اثر خواهد داشت و انسان را نجات خواهد داد كه شخص در درون خويش تصميم و علاقه به خوب بودن و پاك شدن داشته باشد و از

طرف ديگر اصرار بر گناهان و مخالفت و با امر خدا نداشته باشد. ولي اگر [ صفحه 96] در درون خود هيچ علاقه و تصميمي به خوب بودن و پاك شدن و پاك ماندن نداشته باشد، و همچنان بر گناهانش اصرار داشته باشد و مخالفت با امر خدا را همچنان ادامه دهد، نه تنها با اين گريه ها و ساير عبادات نجات پيدا نمي كند، بلكه دچار قساوت قلب بيشتر و دوري از خدا و اهل بيت عليهم السلام خواهد شد.چنانكه رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره نماز كه به تعبير قرآن كريم انسان را از فحشا و منكرات بازمي دارد، [124] چنين فرمودند:«من لم تنهه صلاته عن الفحشاء و المنكر لم يزدد من الله الا بعدا» [125] - هر كس كه نمازش او را از كار زشت و ناپسند بازندارد، جز بر دوري او از خدا افزوده نشود».قرآن كريم پذيرش توبه از سوي خداوند را تنها شامل كساني مي داند كه به دليل جهالت - نه از روي آگاهي و با اصرار - مرتكب گناهي شده اند و پس از آگاهي، خيلي زود منصرف شده و توبه كنند:(و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتي اذا حضر احدهم الموت قال اني تبت الآن و للذين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا لم عذابا اليما [126] - كسي كه به اعمال زشت تمام عمرش اشتغال ورزد تا آن گاه كه به يقين مشاهده مرگ كند در آن ساعت پشيمان شود و گويد: اكنون توبه كردم، توبه چنين كس پذيرفته نخواهد شد چنانكه هر كس به حال كفر بميرد توبه اش قبول نشود، بر اين گروه عذابي بس دردناك مهيا ساختيم).قرآن كريم

همچنين مغفرت الهي را شامل كساني مي داند كه هرگاه مرتكب كاري زشت شوند يا به خود ستمي كنند، ضمن ياد خدا و طلب آمرزش، اصرار بر انجام گناه نداشته باشند. [ صفحه 97] (والذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله و لم يصروا علي ما فعلوا و هم يعلمون [127] - نيكان آنها هستند كه هرگاه كار ناشايسته اي از ايشان سر زند يا ظلمي به نفس خويش كنند، خدا را به ياد آرند و از گناه خود به درگاه خدا توبه و استغفار كنند. كه جز خدا هيچكس نمي تواند گناه خلق را بيامرزد و آنها هستند كه اصرار در كار زشت نكنند در حالي كه به زشتي معصيت آگاهند)امام باقر عليه السلام درباره اين فرمايش قرآن كريم و معني اصرار بر گناه مي فرمايند:«الاصرار ان يذنب العبد و لا يستغفر و لا يحدث نفسه بالتوبة [128] - اصرار بر گناه اين است كه بنده گناه كند و آمرزش نطلبد و در فكر به هم نباشد».امام صادق عليه السلام نيز در اين باره مي فرمايند:«الاصرار امن و لا يأمن مكر الله الا القوم الخاسرون [129] - اصرار بر گناه - به معناي ايمن - دانستن خود از عذاب خدا است و كسي جز زيانكاران، خود را از مكر خداوند ايمن ندارد.»امام علي عليه السلام چنين مي فرمايند:«اعظم الذنوب عندالله ذنب اصر عليه عامله [130] - بزرگترين گناه نزد خدا، گناهي است كه مرتكبش بر آن اصرار كند».بنابراين گريه بر اهل بيت عليهم السلام هرگز موجب توجيه گناهان و اصرار بر آنها نيست. چگونه چنين باشد در حالي كه سيدالشهدا عليه السلام براي مبارزه با گناهان

و منكرات قيام نمودند.گريه بر سيدالشهداء عليه السلام با آن همه ثواب و نيز هر عمل صالح و عبادت [ صفحه 98] ديگري، اگر موجب غرور انسان و تكيه گاهي براي گناهان شود، فايده و اثر خود را از دست خواهد داد. زيرا گريه و عبادت و عمل صالح براي پاك شدن و تقرب به خدا است نه وسيله اي براي توجيه معصيت و مخالفت با اوامر او.پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مي فرمايند:«يابن مسعود، لا تغترن بالله، و لا تغترن بصلاحك و علمك و عملك و برك و عبادتك [131] - اي پسر مسعود، به خدا مغرور مشو و به پاكي و علم و عمل و نيكي و عبادت خود، فريفته نشو.اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايند:«ان من الغرة بالله ان يصر العبد علي المعصية و يتمني علي الله المغفرة [132] - پافشاري كردن بنده در معصيت و آرزوي آمرزش داشتن از خدا، مغرور شدن به خدا است».كسي كه به صرف شركت در عزاداري به شفاعت امام حسين عليه السلام مغرور مي شود و با طمع و تكيه بر محبت و شفاعت آن حضرت نسبت به واجبات الهي و شرعي سستي و بي توجهي مي كند و با تكيه بر همين محبت و شفاعت خيالي، به راحتي مرتكب محرمات شرعي مي شود، نه امام حسين عليه السلام را شناخته است و نه حقيقت محبت و شفاعت را. زيرا شفاعت در آخرت بي ارتباط و گسسته از شفاعت در دنيا نيست. كسي كه در دنيا محبت او شفيع او نشود و او را از جهنم گناه و آلودگي نجات ندهد، در حقيقت محبت واقعي نداشته است. محبتي كه قدرت دور نگه داشتن انسان را از گناهان در

دنيا ندارد، در آخرت نيز قدرت نجات انسان را از جهنم ندارد. محبتي كه انسان را در مقابل معشوق قرار دهد و او را وادار به [ صفحه 99] معصيت و مخالفت با معشوق كند، خيالي باطل و دروغي بيش نيست.امام حسين عليه السلام همه ي ارزش و عظمت و خود را از عبوديت و اجراي فرامين الهي دارد و هدف از قيام خود را امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه با باطل معرفي مي كند.اين نوع برداشت هاي غلط و افراطي از عزاداري و ثواب آن و نيز ثواب يك سلسله اعمال و اذكار، ناشي از مطالعات سطحي و نيز آموزش هاي غلط مبلغين كم سواد و سطحي نگر است كه دچار عوام زدگي بوده و براي بازار گرمي چنين مطالبي را به اذهان مخاطبين خود القا مي كنند. چنين مبلغيني مورد مذمت اهل بيت عليهم السلام بوده اند و اهل بيت عليهم السلام هميشه آنها را از چند چيز منع كرده اند از جمله: زياده روي در گفتن ثواب اعمال، كيفيت غلط شفاعت اهل بيت عليهم السلام و مغرور كردن مردم به اهل بيت عليهم السلام و نيز شجاعت دادن به آنها در گناهان با تكيه بر شفاعت و محبت اهل بيت عليهم السلام. امام سجاد عليه السلام دراين باره مي فرمايند:«حدثوا الناس بما يعرفون و لا تحملوهم ما لا يطيقون فتغرونهم بنا [133] - با مردم براساس - فهم - و شناختشان سخن بگوييد و بر آنها آنچه را تحمل - فهم - آن را ندارند، تحميل نكنيد تا بدين وسيله آنها را به ما مغرور كنيد».امام باقر عليه السلام مي فرمايند:«والله، ما معنا من الله براءة، و لا بيننا و بين الله قرابة، و لا لنا علي الله حجة،

و لا نتقرب الي الله الا بالطعاعة، فمن كان منكم مطيعا لله تنفعه ولايتنا، و من كان منكم عاصيا لله لم تنفعه ولايتنا. ويحكم لا تغتروا! ويحكم لا تغتروا! [134] - به خدا قسم ما از جانب خدا برائتي نداريم و ميان ما و خداوند خويشاوندي نيست. ما را بر خداوند حجتي نيست و جز با طاعت به خدا نزديك نمي شويم. پس هر كس از [ صفحه 100] شما مطيع خداوند باشد، ولايت ما به سودش خواهد بود و هر كس از شما نافرماني كند: ولايت ما سودي برايش ندارد. واي بر شما، فريب نخوريد! واي بر شما، فريب نخوريد!»وجود مقدس امام زمان عليه السلام اين گونه شيعيان را از گناه پرهيز مي دهند:«فيما ورد عنه الي الشيخ المفيد: فليعمل كل امرء منكم بما يقرب به من محبتنا و لينجنب ما يدنيه من كراهتنا و سخطنا، فان امرنا بغتة فجأة حين لا تنفعه توبة و لا ينجيه من عقابنا ندم علي حوبة [135] - هر يك از شما بايد كاري كند كه وي را به محبت و دوستي ما نزديك مي نمايد؛ و از آنچه كه خوش آيند ما نبوده و باعث كراهت و خشم ما است، دوري گزيند، زيرا امر ما ناگهان فرامي رسد، در هنگامي كه توبه و بازگشت براي او سودي ندارد و پشيماني او از گناه، از كيفر ما نجاتش نمي بخشد.»وجود مقدس سيدالشهداء عليه السلام محبت بدون تبعيت را قبول ندارد و در يكي از نوراني ترين فرمايشاتشان چنين مي فرمايند: «هر كس ما را دوست بدارد از ما اهل بيت به شمار مي آيد» آنها كه شنيدند با تعجب پرسيدند: از شما به شمار مي آيد؟! فرمودند: «آري از ما

اهل بيت به شمار مي آيد» و سه بار اين جمله را تكرار كردند. سپس فرمودند: «مگر اين سخن ابراهيم خليل - در قرآن - را نشنيده ايد كه فرمودند: «هر كس مرا تبعيت كند پس او از من است [136] « [137] بنابراين محبت از نظر سيدالشهدا عليه السلام همان تبعيت است.محب حقيقي در دنيا تابع و پيرو اهل بيت عليهم السلام و درآخرت نيز پشت سر اهل بيت عليهم السلام وارد بهشت مي شود همان طور كه امام متقين چنين مي فرمايند: [ صفحه 101] «اخبرني رسول الله صلي الله عليه و آله: ان اول من يدخل الجنة انا و فاطمة و الحسن و الحسين. قلت يا رسول الله فمحبونا؟ قال: من وارئكم [138] - علي عليه السلام فرمودند: رسول خدا صلي الله عليه و آله به من خبر داد كه: اولين كساني كه داخل بهشت مي شود من و فاطمة و حسن و حسين هستيم. گفتم يا رسول الله پس دوستداران ما چه مي شود؟ فرمودند: بعد ازشما - وارد بهشت مي شوند».و نيز فرمودند:«أنا مع رسول الله صلي الله عليه و آله و معي عترتي و سبطي علي الحوض، فمن أرادنا فليأخذ بقولنا، و ليعمل عملنا - من همراه رسول الله هستم و خاندان و نوادگانم همراه من در كنار حوض كوثر هستيم پس هر كس ما را مي خواهد بايد گفته ي ما را بپذيرد و به كردار ما رفتار كند.»بنابراين ثواب هايي از قبيل آمرزش همه گناهان صغيره و كبيره و نيز خاموش شدن جهنم با قطره اي از اشك و...، شامل كسي كه اهل گناه است و بر انجام آن اصرار دارد و قصد پاك شدن و توبه هم ندارد، نمي شود. به همين دليل

است كه در پاره اي از روايات، اين آثار و ثواب ها را براي شخص مؤمن ذكر كرده اند. چنانكه روايت آن از قول امام سجاد عليه السلام گذشت كه فرمودند:«ايما مؤمن دمعت عيناه لقتل الحسين بن علي دمعته حتي تسيل علي خده بوأه الله بها في الجنة غرفا [139] - هر مؤمني كه چشمانش براي كشته شدن حسين بن علي عليهماالسلام اشكبار و اشك بر صورتش جاري گردد، خداوند او را در غرفه هاي بهشتي جاي مي دهد».ج - ممكن است گاهي اوقات ذكر آثار و ثواب به اعتبار حال شخص در آينده باشد. يعني همان طور كه مرحوم علامه طباطبايي فرمودند: [ صفحه 102] «در واقع اين قطره اشك، نظير توبه است كه باعث آمرزش گناه و محو آثار و از بين بردن عذاب مي شود.»به عبارت ديگر ماهيت اين گريه، مثل توبه راستين است كه منجر به ترك گناه و جبران گذشته و از بين بردن آثار گناهان از نفس انسان خواهد شد.توضيح بيشتر اينكه گاهي اوقات بعضي از اعمال خير داراي آثاري هستند كه اگر يك نفر اهل گناه آنها را انجام دهد، نور هدايتي در دلش روشن مي شود و موجب مي شود تا شخص رفته رفته، رشد نمايد و بجايي برسد كه توبه حقيقي كند و دست از همه گناهان بردارد و گذشته خود را جبران نمايد.يكي از اين اعمال صالح، نماز است كه شخص گناهكار اگر به نماز خواندن ادامه دهد، چه بسا همين نماز خواندن، رفته رفته موجب تأثر قلبي او شود، و زمينه را براي توجه و بيداري و نيز آشتي او با خدا، فراهم سازد. هر يك از ما در عمر خود تعدادي از

اين افراد را ديده ايم.پيامبر صلي الله عليه و آله درباره مردي كه با آن حضرت نماز مي خواند و در عين حال مرتكب كارهاي زشت مي شد، فرمودند:«ان صلاته تنهاه يوما ما [140] - نمازش، روزي او را - از كار زشت - باز خواهد داشت». پس ديري نگذشت كه آن مرد توبه كرد.و نيز درباره مردي كه روز نماز مي خواند و شب دزدي مي كرد، فرمودند:«ان صلاته لتردعه [141] - نمازش او را از اين كار باز خواهد داشت.»گريه بر امام حسين عليه السلام از جمله اين كارهاي صالح است كه اگر گناهكاري با وجود آلودگي، اهل گريه بر آن حضرت بود، بالاخره همين [ صفحه 103] گريه ها او را نجات خواهد داد. تاريخ عزاداري امام حسين عليه السلام مملو از چنين افرادي است. نمونه بارز و بسيار برجسته آن رسول ترك است كه مطالعه سرنوشت او را به همه خوانندگان توصيه مي كنيم. [142] .بسيار ديده يا شنيده ايم كه افرادي از محبين معصومين كه اهل گناه بود و به فحشاء و منكرات مشهور بوده اند، و در عين حال به شركت در مجالس امام حسين عليه السلام اهتمام داشته اند و چه بسا زحماتي را در اقامه مجالس عزاي حسيني تحمل كرده اند، پس از مدتي منقلب شده اند و توبه حقيقي نموده اند.و نيز بسيار شنيده و ديده ايم كه حتي غير مسلمانان در داخل و خارج از كشور، به دليل گريه و يا توسل و يا نوعي خدمت به مكتب باعظمت و باشكوه سيدالشهداء عليه السلام، هدايت شده اند و به مكتب نوراني اهل بيت عليهم السلام مشرف گرديده اند. البته توفيق گريه يا عرض ارادت به ساحت مقدس معصومين عليهم السلام خصوصا سيدالشهدا عليه السلام كه به نوبه خود

توفيق توبه و هدايت را به دنبال خواهد داشت، شامل هر غير مسلماني نمي شود. اين توفيق شامل حال كساني است كه در همان عالم غير مسلماني خود، نوعي پاكي قلبي و سنخيت با راه و هدف سيدالشهدا عليه السلام را دارند. به همين دليل چنين توفيقي نصيب اكثر غير مسلمين نخواهد شد. [143] كما اينكه نصيب بعضي از مسلمانان نيز نخواهد شد. اين عظمت سيدالشهدا عليه السلام را مي رساند كه كمترين خدمت در اين دستگاه، بالاترين و بزرگترين پاداش ها را دارد. آري اگر خداوند [ صفحه 104] تبارك و تعالي براي گريه كنندگان بر كسي كه خون پاكش ضامن بقاي دين اوست، بزرگترين پاداش ها را عطا مي كند، چيز عجيبي نيست. مرحوم عمان ساماني رمز اين عظمت را چه زيبا سروده است:جبرئيل آمد كه اي سلطان عشق يكه تاز عرصه ي ميدان عشق دارم از حق بر تو اي فرخ امام هم سلام و هم تحيت هم پيام گويد اي جان حضرت جان آفرين مر ترا برجسم و بر جان، آفرين محكمي ها از تو ميثاق مراست روسپيدي از تو عشاق مراست اين دويي باشد ز تسويلات ظن من توام، اي من تو، در وحدت تو من چون خودي را در رهم كردي رها تو مرا خون، من ترايم خونبهاهر چه بودت داده اي اندر رهم در رهت من هر چه دارم مي دهم [144] .

موضع گيري امام زمان در برابر مصيبت عظيم

حال به سراغ تنها بازمانده آل محمد صلي الله عليه و آله يعني خاتم الوصيين حضرت حجة ابن الحسن العسكري عليه السلام كه منتقم حقيقي خون جدش حسين عليه السلام است برويم و ببينيم كه اين وجود نازنين و نوراني چگونه [ صفحه 105] احساسات و عواطف پاكش را درباره شهادت جدش و خاندان و ياران

او و اسارت خانواده اش نشان مي دهد. بررسي موضع گيريهاي امام زمان عليه السلام درباره حماسه حسين عليه السلام خود كتاب مستقلي را مي طلبد ما در اينجا فقط به مهمترين موضع گيري ايشان مي پردازيم. گفتيم كه زيارت ناحيه مقدسه را مي توان به نوعي شرح و تفسير قسمت هايي از زيارت عاشورا كه مورد عنايت ويژه و سفارش و تأكيد امام زمان عليه السلام است [145] ، دانست با مطالعه اين زيارت و دقت در آن به روشني درمي يابيم كه هيچ شخص عزاداري براي امام حسين عليه السلام بزرگتر از امام زمان عليه السلام وجود ندارد و هيچ كسي بيشتر و شديدتر از ايشان براي آن حضرت عزاداري نكرده و نمي كند.او كه خود مظهر خدا و حجت الهي و فرزند حسين عليه السلام است، بهتر از هر كس ديگر حسين عليه السلام و كربلاي او را مي شناسد.هيچ كس چون او براي جدش، مرثيه خواني نكرده است. او معدن علم الهي است و زمان و مكان برايش حجاب نيست. براي او گذشته، و حال و آينده يكي است. علم او به گذشته و آينده همانند علمش به حال است. او به تمامي جزئيات حادثه كربلا احاطه و اشراف وجودي دارد و با ديدن تمامي صحنه هاي آن و سوختن و گريستن در كنار هر صحنه، به مرثيه خواني و عزاداري پرداخته است. او تمامي مظلوميت ها و مصيبت هاي وارده بر مادرش و نيز پدران معصومش عليهم السلام و خاندان و ياران آنها، به خصوص مصيبت هاي جدش حسين عليه السلام را با گوشت و پوست و خونش و ذره و ذره ي جسم و جانش چشيده است. مگر نه اينكه [ صفحه 106] آنها روح واحد و نور خدا هستند.او يك بار با بدن رسول الله

صلي الله عليه و آله غريبانه جان داد و يكبار ديگر با مادرش بين در و ديوار ماند و در كوچه تنگ بني هاشم سيلي خورد.و بار ديگر دست بسته و طناب به گردن و براي بيعت به مسجد كشانده شد. پس از آن با مادرش غريبانه و مظلوم به شهادت رسيد و با جدش علي دوران بيست و پنج ساله تنهايي و مظلوميت را در حالي كه خار در چشم و استخوان در گلو داشت، طي كرد. تا اينكه با امام مجتبي عليه السلام بارها زهر نوشيد و جنازه اش مطهرش تيرباران شد و به همراه حسين و ابوالفضل و زينب عليهماالسلام بغضش را براي مصالح اسلام و مسلمين در سينه حبس كرد و با اين سه بزرگوار به كربلا آمد. در كربلا با يكايك مجاهدان زخم تير و نيزه و شمشير را لمس كرد و تشنگي كشيد و با اسرا به اسيري و غربت رفت و تازيانه و كتك خورد و زخم زبان ها و سنگ هاي كوفيان و شاميان و شماتت هاي ابن زياد و يزيد را تحمل كرد. مرثيه هاي امام زمان عليه السلام به گونه اي است كه هيچ كس جز با حضور و مشاهده جزئيات وقايع، نمي تواند اين گونه مرثيه خواني كند:ولي با تو به دشمني و مقابله برخاستند. پس تو نيز پس از ترساندن آنان - از عذابهاي الهي - و تأكيد بر حجت الهي با ايشان مبارزه كردي. پس پيمانها و بيعت تو را شكستد و پروردگارت را و جدت را به خشم آوردند. جنگ با تو را آغاز كردند. پس تو براي وارد كردن ضربات نيزه و شمشير بپاخاستي و لشكريان بدكاره را هلاكت كردي و چنان با

ذوالفقار به گرد و غبار ميدان جنگ فرورفتي كه گويي تو همان علي برگزيده حقي. پس چون تو را استوار و قوي دل، بدون هيچ گونه ترس و هراس ديدند، دامهاي مكرشان را سر راهت نهادند و با نيرنگ و شرارت به جنگ با تو برخاستند و آن ملعون به لشكريانش فرمان داد تا تو را از آب و ورود بر آب [ صفحه 107] بازداشتند و به مبارزه با تو شتافتند و در جنگ، از شترها پياده و بر اسبها سوار شدند و در سينه به سينه جنگيدن با تو شتاب ورزيدند و تيرباران و سنگ بارانت كردند و دست هاي بلاخيز بنياد براندار را به سويت گشودند و در كشتن دوستانت و غارت بردنت نه حرمت و حقي را رعايت كردند و نه از هيچ حرام و گناهي نسبت به تو ترسيدند و تو همچنان در گرد و غبار ميدان به پيش مي تاختي و ناملايمات را تحمل مي كردي. تا آنجا كه فرشتگان آسمانها از صبر تو شگفت زده شدند پس دشمنان از هر سو گرد تو حلقه زدند و با زخم هاي فراوان تو را از پاي انداختند و راه نجات را بر تو بستند و براي تو ياري باقي نمانده بود و تو همه چيز را به حساب خدا گذاشته، صبر مي كردي و از زنان حرم و فرزندانت دفاع مي نمودي؛ تا اينكه تو را از اسبت سرنگون كردند و با بدني سرتاسر مجروح بر خاك افتادي در حالي كه اسب ها تو را لگدكوب مي كردند و تجاوزگران تو را با شمشيرها مي زدند، عرق مرگ بر پيشاني - مباركت - نشست و راست و چپ تو به طور متناوب

بالا و پايين مي رفت و تو آرام با گوشه چشم به سوي خيمه هاي حرم نگاه مي كردي. در حالي كه آنچه بر تو مي گذشت تو را از فرزندان و اهل بيت بازمي داشت و اسب - جوانمرد - تو، از تو دور شده و شيهه كنان و گريه كنان به قصد خيمه هايت سرعت گرفت. همين كه زنان حرم اسب تو را بلازده و خواري رسيده ديدند و زين تو را بر آن واژگون يافتند از خميه ها بيرون آمدند در حاليكه گيسوانشان را بر چهره ها پريشان ساخته و نقاب از چهره انداخته و سيلي بر صورت هايشان مي زدند و بعد از عمري عزت به ذلت و خواري گرفتار شده؛ به سوي قتلگاه تو مي شتافتند و شمر به روي سينه تو نشسته و حريصانه شمشيرش را بر گلوگاه تو گذاشته بود با دست - پليدش - محاسن تو را گرفته و با شمشمير سر از بدنت جدا مي كرد! حواس تو آرام شد و نفس هاي تو نهان گشت و سرت به بالاي نيزه رفت و اهل و عيالت مانند بردگان به اسيري گرفته شدند و در غل و زنجير بر بالاي شتران به بند [ صفحه 108] كشيده شدند. حرارت آفتاب چهره هايش را مي سوزاند؛ در صحراها و بيابان ها رانده مي شدند؛ دست هايشان با زنجير به گردن هايشان بسته شده بود؛ در بازاها چرخانده مي شدند.آري او شاهد يكايك صحنه هاي مظلوميت و غربت جد شهيدش و خاندان و ياران او بوده است كه اين گونه بر آن صحنه ها سلام مي دهد:«السلام... - سلام بر آن كسي كه حرمت خميه گاهش شكسته شد!... سلام به غريب غريبان! سلام بر شهيد شهيدان! سلام بر كسي كه به دست زنازادگان كشته شد!...

سلام بر كسي كه فرشتگان آسمان بر او گريستند!... سلام بر آن گريبانهاي چاك شده! سلام بر آن لب هاي خشكيده! سلام بر آن جان هاي بلا رسيده!... سلام بر آن جسدهاي برهنه مانده! سلام بر آن پيكرهاي تغيير رنگ يافته! سلام بر آن خون هاي جاري شده! سلام بر آن اعضاي قطعه قطعه شده! سلام بر آن سرهاي به نيزه بالا رفته شده!... و سلام بر شيرخوار كوچك!سلام بر بدن هاي غارت شده...! سلام بر به خاك افتادگان در بيابان ها! سلام بر دورافتادگان از وطن ها! سلام بر دفن شدگان بي كفن! سلام بر سرهاي جداافتاده از بدن!... سلام بر آن ستمديده بي ياور!... سلام بر كسي كه جبرئيل به او افتخار مي كرد! سلام بر كسي كه ميكائيل با او در گهواره سخن مي گفت! سلام بر كسي كه پيمانش شكسته شد! سلام بر كسي كه هتك حرمت شد! سلام بر كسي كه خونش به ستم ريخته شد! سلام بر كسي كه با خون جراحت هايش غسل داده شد! سلام بر كسي كه جرعه نوش جام نيزه ها شد! سلام بر كسي كه خونش مباح شد! سلام بر كسي كه سرش از قفا بريده شد! سلام بر كسي كه روستانشينان بدنش را دفن كردند! سلام بر كسي كه شاهرگش بريده شد! سلام بر كسي كه در حمايت از دين بي ياور ماند! سلام بر كسي كه محاسنش به خون خضاب شد! سلام بر گونه ي به خاك آلوده!سلام بر بدن به غارت رفته (جامه به غنميت رفته)! [ صفحه 109] سلام به دنداني كه با چوپ - خيزران - كوبيده شد!... سلام بر پيكرهايي كه در بيابان ها برهنه ماند كه گرگ هاي تجاوزگر تكه و پاره شان كردند و

درندگان خون خوار اطرافشان رفت و آمد كردند!... سلام كسي كه قلبش از مصيبت تو جريحه دار است و موقع ياد كردن تو، اشكش جاري است! سلام مصيبت زده ي محزون سرگشته ي بيچاره». [146] .آري يكايك اين صحنه هاي جان خراش كه امام زمان عليه السلام ديده و ترسيم كرده و قلب مباركش را جريحه دار نموده است تا جايي كه او خود را «مصيبت زده محزون سرگشته بيچاره» مي خواند، نشان دهنده بزرگي و شدت مصيبت حسين عليه السلام است كه اگر براي هر يك از آنها يك عمر گريان باشيم و همچون مولايمان مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) مصيبت زده ي محزون سرگشته ي بيچاره باشيم، نه تنها زياده روي نكرده ايم، كه اگر براي هر يك از آن مصائب، بميريم نيز، حق داريم. چگونه جان دادن در غم اين همه [ صفحه 110] مصيبت شايسته و حق نباشد، در حالي كه امام زمام عليه السلام خطاب به جد مظلوم و غريبش چنين خطاب مي كند:«فلأندبنك صباحا و مساء، و لأبكين لك بدل الدموع دما، حسرة عليك، و تأسفا علي مادهاك، و تلهفا حتي أموت بلوعة المصاب، و غصة الاكتياب [147] - پس صبح و شام برايت ناله مي كنم و به جاي اشك برايت خون مي گريم، به خاطر حسرت بر تو و اندوه و تأسف بر آنچه تو را گرفتار كرد. شعله ور در سوز و گدازم تا اينكه از بيقراري سختي ها و مصيبتها و غصه ي اندوهگيني بميرم.»پس وظيفه مهم ما در قبال مصيبت عظيم، و نيز هنگام يادآوري جناياتي كه در حق محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله شده، همان است كه امام زمان عليه السلام فرمودند. يعني نشان دادن گريه، مصيبت زدگي، حزن و اندوه و سرگشتگي و

بيچارگي و مردن اما چرا با اينكه مردن، در مصيبت جانكاه حسين عليه السلام حق است، زينب كبري كه ام المصائب است و حضرت زين العابدين عليه السلام و امام باقر عليه السلام و يكايك خاندان سيدالشهداء عليه السلام كه در كربلا بودند و آن صحنه ها را ديدند از غصه نمردند؟ چرا با اينكه امام زمان عليه السلام گريه و ندبه بلكه خون گريه كردن را تا رسيدن به مرگ حق مي داند، و نمرده است؟ جواب اين سؤال را بايد در بحث از مصيبت اعظم جستجو كنيم تا به اين راز بزرگ پي ببريم و به سر عزاداري راه يابيم تا اينكه در زمره عزادار حقيقي قرار گيريم. [ صفحه 113]

وظيفه شناسي در برابر مصيبت اعظم

وظيفه ما در قبال مصيبت اعظم

هر چند از آنچه تاكنون درباره جايگاه معصومين عليهم السلام در نظام خلقت، رابطه وجودي ما با آنها و نيز روابط متقابل عظيم و اعظم گفته شد، وظيفه ما در قبال مصيبت اعظم تا حدود زيادي روشن مي شود ولي به جهت اهميت فوق العاده موضوع چند نكته را به طور مختصر بيان مي كنيم.

معناي ثار الله

توجه به آنچه كه درباره جايگاه معصومين عليهم السلام و رهبران الهي در نظام خلقت انسان و جهان و نيز رابطه وجودي ما با آنها و همچنين معناي مصيبت اعظم بيان شد به ما كمك مي كند تا درك بهتري از عبارت «ثار الله» پيدا كنيم اين عبارت در زيارت عاشورا و ساير زيارات سيدالشهدا عليه السلام درباه آن حضرت و نيز اميرالمؤمنين عليه السلام به كار برده شده است: «السلام عليك يا ثار الله و ابن ثاره - سلام بر تو اي خون خدا و پسر خون خدا» خون خدا در كجا جريان دارد؟ خون، عامل حيات است؛ اما عامل حيات چه چيزي؟ در كجا و كدام رگ جريان دارد؟ اين خون در رگ همه ما است.همان طور كه انسان براي بقاي حيات طبيعي و حيواني خود به خون بدن نياز دارد براي حيات انساني و الهي خود نيز به عامل حيات نيازمند است. [ صفحه 114] «خون خدا» يك تشبيه بسيار ظريف، دقيق و لطيف است كه فهم معناي آن منوط به انسان شناسي ديني و قرآني است. بدون فهم معناي حيات انساني و فوق حيواني، معناي «ثار الله» فهميده نمي شود. همان طور كه گفته شد دين خدا عامل حيات حقيقت انسان و بخش فوق حيواني وجود او است اما همين دين خود يك عامل حيات و

بقا دارد و آن عبارت است از امام معصوم كه مظهر خدا است هم عامل حيات انساني ما و هم عامل حيات دين و حيات حقيقي اجتماع است.به همين دليل حضرت سيدالشهدا عليه السلام حذف امام از مقام رهبري سياسي و معنوي جامعه و حاكميت امثال يزيد - نه فقط شخص يزيد - را برابر با نابودي دين معرفي مي نمايد:«علي الاسلام السلام اذ قد بليت الأمة براع مثل يزيد [148] بايد با اسلام خداحافظي كرد كه امت اسلامي به فرمانروايي چون يزيد گرفتار شده است.»رابطه امام حسين عليه السلام و ساير معصومين عليهم السلام با جامعه انساني مانند رابطه خون با پيكر انسان است. آنان عامل حيات انساني همه مردم دنيا و عامل بقاي دين خدا و تنها ضامن حيات طيبه الهي در جامعه انساني هستند. بدون محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله نه خدايي شناخته مي شد و نه دين وجود مي داشت. بدون محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله عبادت حقيقي خداوند ممكن نبود. آنان همان خلفاي الهي و مظاهر كامل خداوند و آيينه ي تمام نماي او هستند آنان حجت خدا هستند كه بدون آنها خلقت آسمان و زمين و خلقت انسان ها پوچ و عبث مي باشد. [149] بدون آنان زمين اهل خود را فرومي برد. [150] . [ صفحه 115] هيچ كسي جز خداوند و خود آنها نمي تواند آنها را به طور كامل معرفي و توصيف كند و يا بشناسد.امام هادي عليه السلام در زيارت جامعه كبيره كه بزرگترين و كامل ترين متن امام شناسي است، انوار طيبه معصومين عليهم السلام را چنين معرفي مي فرمايند:«... معدن رحمت و خزانه داران دانش،... درهاي ايمان،... پناه مردم، وارثان پيامبران... حجت هاي

خدا براهل دنيا و آخرت... پايگاه هاي شناخت خداوند و ساكن بركت خدا و معادن حكمت خدا و حافظان اسرار الهي و حاملان كتاب خدا،... و اعيان به سوي خدا و راهنمايان به رضايت مندي هاي خدا،... حجت و نور و برهان خدا».دينداري بدون ارتباط با معصوم عليه السلام خيالي خام بيش نيست. وجود مقدس آقا امام زمان عليه السلام در مرثيه جانسوزش براي جد مظلوم و بزرگوارش، سيدالشهدا عليه السلام خطاب به ايشان چنين عرض مي كند:«لقد قتلوا بقتلك الاسلام و عطلوا الصلاة و الصيام و نقضوا السنن و الاحكام و هدموا قواعد الايمان و حرفوا آيات القرآن [151] - اي حسين! وقتي تو را كشتند، در حقيقت با قتل تو اسلام را كشتند و نماز و روزه - حقيقي - را تعطيل و نابود كردند، سنت هاي - الهي - و احكام - دين - را از بين بردند و پايه هاي ايمان را نابود كردند و آيات قرآن را تحريف كردند».اين تعبيرات درباره وجود مقدس امام حسين عليه السلام نيز، مانند تعابير جامعه كبيره از عظمت آن وجود مقدس و اساسا عظمت و جايگاه معصومين عليهم السلام حكايت مي كند كه هر يك به تنهايي معادل اسلام، نماز، روزه، سنت هاي الهي، احكام، پايه هاي ايمان و قرآن هستند. بديهي است كه قطع ارتباط با معصوم عليه السلام، محروميت حقيقي از حقيقت همه اين امور است. [ صفحه 116] «چه تعبير بلند و لطيفي! قرآن كريم حضرت ابراهيم را امت ناميده است و امام زمان عليه السلام، سيدالهشدا عليه السلام را فراي امت و به عنوان اركان دين دانسته است؛ يعني او را 1 - اسلام 2 - قرآن 3 - نماز 4 - روزه 5 - سنت هاي الهي

و احكام دين 6 - پايه هاي ايمان 7 - آيات قرآن دانسته است. مردم هم وقتي اطلاعات پيدا كرده و قيام امام حسين عليه السلام را روشنفكرانه تحليل مي كنند، به استناد بعضي ظواهر مي گويند: امام حسين عليه السلام براي زنده ماندن اسلام، قيام كرد. ولي در زيارت ناحيه، از افقي بالاتر مي گوييم: اي حسين! با كشتن تو، اسلام را كشتند و نماز و روزه را ضايع كردند. اينجا هم مثل بقيه جاها و باطن داريم. در عالم ظاهر، اسلام يك چيز است و امام حسين چيز ديگر و در اين عالم، امام حسين عليه السلام فرمانده دين است. «السلام علي يعسوب الدين» و حامي دين است «السلام علي المحامي بلا معين». و پشتوانه قرآن است «و للقرآن سندا».در عالم باطن، اين دوگانگي ها و تفاوت ها و افتراق ها رخت برمي بندد و وحدت جايگزين آن مي شود. بر همين اساس، در عالم باطن، امام حسين عليه السلام، خود اسلام و احكام و نماز و روزه و... است. از اين رو در زيارت ناحيه مي خوانيم كه: اي حسين! با كشتن تو اسلام را كشتند و نمي گوييم رهبر دين را كشتند. (دقت كنيد) و مي گوييم و نماز و روزه را ضايع كردند و نمي گوييم نمازخوان را كشتند و... بعضي تصور مي كنند كه جمله حرفوا... حكايت از تحريف آياتي مي كند كه در شأن امام حسين عليه السلام است. ولي براساس توضيحات فوق روشن مي شود كه امام حسين عليه السلام، خودش، آيات قرآن است و منظور از تحريف آيات قرآن، كشتن امام حسين عليه السلام است؛ يعني چون حسين عليه السلام آيات قرآن است، كشتن او، كشتن و تحريف قرآن است». [152] .

معناي وتر و موتور

تعبير ديگري كه در زيارت عاشورا پس از عبارت

«ثار الله و ابن ثاره» شده، عبارت «و الوتر الموتور» است كه به معناي مصيبت زده و مظلومي است كه انتقام او گرفته نشده باشد. ممكن است اين سؤال مطرح شود كه مگر مختار ثقفي با كشتن قاتلين امام حسين عليه السلام انتقام خون آن حضرت را نگرفت؟ مگر آنها در جهنم به عقوبت الهي و شديدترين عذاب ها كه فوق تصور ما است، گرفتار نيستند؟ [ صفحه 117] آيا اگر دست ما به آنها مي رسيد مي توانستيم آنها را به عذابي شديدتر از آنچه كه الان گرفتار آن هستند عقوبت كنيم؟ آيا باز هم اين تعبير درباره امام حسين عليه السلام صدق مي كرد؟جواب سؤال از آنچه تاكنون درباره جايگاه امام معصوم در نظام خلقت و رابطه وجودي او با ساير انسان ها و همچنين معناي «ثار الله» بودن حضرات معصومين عليهم السلام گفته شد به خوبي روشن مي شود.توضيح مجدد اينكه آنچه در كربلا و نيز در زمان شهادت ساير معصومين عليهم السلام اتفاق افتاده دو چيزاست: 1- مصيبت عظيم يا شهادت مظلومانه ايشان كه با ريخته شدن خون مطهر و شريفشان و يا مسموم شدن آنها به دست دشمنان صورت گرفته است در مقابل چنين مصيبتي كشته شدن ابن ملجم و ابن سعد و شمر و... و گرفتار شدن آنها به عذاب الهي به عنوان قصاص خون كافي است. 2-مصيبت اعظم كه همان محروميت جامعه انساني از رهبري و حاكميت خليفه خدا و امام معصوم و متخصص الهي با كنار زدن آنها از مقامي كه خداوند براي آنها تعيين كرده است. شكي نيست نسبت به اين ظلم و جنايت بزرگ هرگز انتقام آنها گرفته نشده و جنايت و خسارت عظيمي كه بر جامعه انساني

در طول تاريخ شده است، هرگز جبران نشده است.آنچه كه مختار انجام داد، انتقام خون بدن امام حسين عليه السلام به عنوان شخص حقيقي - و نه به عنوان امام و خليفه خدا - بود.به همين دليل وقتي سر بريده عمر سعد و پسرش را در مقابل مختار قرار دادند، گفت «آن به جاي حسين و اين به جاي علي بن حسين» و بعد گفت: «هرگز مساوي نيستند به خدا قسم اگر سه چهارم قريش را بكشم، به جاي يك بند انگشت از انگشتان او نيز نمي شود». [153] . [ صفحه 118] اما انتقام مصيبت اعظم گرفته نشده است. چرا كه اثرات و عواقب اين مصيبت هنوز در جامعه انساني وجود دارد و ساليان درازي است كه جامعه جهاني از رهبري و حاكميت سياسي و معنوي يك امام معصوم و متخصص در امر هدايت انسان به سوي هدف خلقتش محروم بوده و هست.

پيدايش روح انتقام

عبارت «و الوتر الموتور» نشان مي دهد كه ماجراي عاشورا يك امر شخصي و تاريخي نبوده است كه تمام شده باشد بلكه امري مربوط به همه جامعه انساني و همه زمانها است و انتقام سيدالشهدا عليه السلام با كشته شدن قاتلين حضرت گرفته نشده است. سخن از خون بدن حضرت نيست بلكه سخن از «خون خدا» است كه در وجود همه انسانها جريان دارد. سخن از حسين عليه السلام به عنوان يك شخص حقيقي نيست بلكه سخن از مظهر خدا و خليفه و نماينده او در روي زمين و يك شخصيت حقوقي است كه به مردم روي زمين تعلق دارد. حسين عليه السلام و همه اهل بيت عليهم السلام همان روح و نفخه خداوند هستند كه در وجود

همه انسانها دميده شده است. [154] همان طور كه قبلا نيز گفته شد همه انسان ها در درون خود پرتوي از حسين عليه السلام و نيز ساير اهل بيت عليهم السلام را دارند. به قول مرحوم ميرزا اسماعيل دولابي (رحمة الله عليه): «فرمود: همه زمين ها كربلا و همه روزها عاشورا است ولي نفرمود همه شما امام حسينيد. گذاشت خودتان درك كنيد... پس بگرد و در خودت امام حسين را پيدا كن». [155] .به همين علت است كه در زيارت عاشورا از خداوند مي خواهيم كه [ صفحه 119] انتقام خون خودمان را همراه حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه شريف) روزيمان كند و چنين عرض مي كنيم «فاسئل الله الذي اكرم مقامك و اكرمني بك ان يرزقني طلب ثاري مع امام هدي ظاهر ناطق بالحق منكم»انتقام حسين عليه السلام به كشتن شمر و هم دستان شمر نيست بلكه به ريشه كن كردن ظلم از سراسر جهان و نابود كردن طاغوت ها و يزيديان زمان است. اينكه گفته اند كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا يعني ما هميشه حسين عليه السلام داريم. اگر ما خودسازي كرده باشيم مثل حسين عليه السلام و با روح حسيني عمل كنيم، ملحق به حسين عليه السلام هستيم. اگر سفارش به عزاداري حسين عليه السلام شده است، بدين معنا است كه امكان ظهور «حسين»ها در تمام زمان ها وجود دارد. يعني كساني كه مثل حسين عليه السلام عمل كنند و اين جز با سنخيت و برخورداري از روح حسيني امكان پذير نيست.انتقام حسين عليه السلام يعني بازگرداندن خون خدا در رگ هاي جامعه، يعني قرار گرفتن خليفه خدا در رأس حاكميت جامعه جهاني. به همين علت هم انتقام بايد همراه امام زمان عليه السلام و به دست او انجام گيرد.

وظيفه ما مقدمه سازي ظهور و برداشتن موانع ظهور براي همراهي با حضرت در عمليات انتقام است كه جز با داشتن «روح انتقام» انجام اين وظيفه ممكن نيست.در فصل سوم، حديث شريف، مهم و تكان دهنده اي را از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل كرديم كه خطاب به اميرالمؤمنين عليه السلام چنين فرمودند:«اي علي! من و تو پدران اين امت هستيم و از حقوق پدران و مادران به فرزندان اين است كه در اوقات مقتضي بر پدر و مادرشان رحمت آورند تا اداي حقوقشان نموده باشند». طبق اين فرمايش رابطه ما با معصومين عليهم السلام رابطه حقيقي فرزند با پدران خودش است. يعني اين رابطه يك رابطه دو طرفه است و [ صفحه 120] هر يك از طرفين نسبت به هم وظايفي دارند از جمله اين وظايف مهرورزي و عطوفت نسبت به يكديگر است. در اينكه آنها به وظايف الهي خود از جمله مهرورزي و عطوفت نسبت به ما عمل كرده و مي كنند هيچ شك و ترديدي وجود ندارد.طبق فرمايش پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله براي ما فرزندان آن حضرات اوقات و شرايطي پيش خواهد آمد كه بايد در آن اوقات و شرايط براي اداي حقوق واجب نسبت به اهل بيت عليهم السلام كه پدران حقيقي و بزرگترين خويشان ما هستند، با رحمت و مهرباني با آنها برخورد كنيم. يعني ببينيم كه در آن اوقات و شرايط آنها چه كمكي و چه كاري از ما انتظار دارند به عبارت ديگر ما به وظيفه الهي مودت، چگونه نسبت به آنها در شرايط گوناگون عمل مي كنيم.در فصل سوم به اين نتيجه رسيديم كه وظيفه الهي و انساني ما

در قبال مصبيت عظيم، عزاداري كردن به خاطر جنايات بزرگي است كه در حق آنها روا داشته شد. دعا و شعار ما در اين مرحله اين است كه بگوييم: «اعظم الله اجورنا و اجوركم بمصابنا بالحسين عليه السلام [156] - خداوند اجر ما و شما را در مصيبتمان براي حسين عليه السلام عظيم كند».در اين فصل به اين نتيجه رسيديم كه وظيفه اصلي ما در قبال مصيبت اعظم «انتقام» است انتقام از كساني كه جامعه جهاني را از پدر حقيقي خود و امام معصوم و هادي متخصص محروم كرده اند. [157] . [ صفحه 121] دعا و شعار ما در اين مرحله اين است كه بگوييم:«جعلنا و اياكم من الطالبين بثاره مع وليه المهدي من آل محمد صلي الله عليه و آله [158] - خداوند ما و شما را از انتقام گيرندگان حسين همراه ولي خودش مهدي از آل محمد صلي الله عليه و آله قرار دهد» پس وظيفه اصلي شيعه و شعار اصولي او در برخورد با مصيبت اعظم همراهي با منتقم اصلي در عمليات انتقام است كه بايد تحقق يابد.حال مي گوييم اگر به اين وظيفه كه بسيار مهم تر از وظيفه اي است كه در قبال مصيبت عظيم داريم، عمل نكنيم، نهايت بي وفايي و قساوت را در حق آنها روا داشته ايم و به وظيفه رحمت نسبت به پدرانمان كه پيامبر صلي الله عليه و آله بر ما واجب كرده و نيز نسبت به وظيفه مودتي كه قرآن كريم بر ما واجب نموده است، [159] ، عمل نكرده ايم.نمي توان به امام زمان عليه السلام گفت كه: ما در مصيبت عظيم همراه تو براي جد غريبت گريه مي كنيم ولي در مصيبت اعظم از

همراهي تو براي انتقام و بازگرداندن «خون خدا» به پيكر جامعه معذور و معاف هستيم، آنچه كه حضرت در اين مرحله از ما مي خواهد شركت در عمليات انتقام است نه صرف گريه و عزاداري.عزادار در مرتبه چهارم با دست يافتن به معرفتهاي جديدتر و بالاتر داراي «روح انتقام» از كساني مي شود كه معصومين را از مقام و جايگاهي كه خداوند براي آنها در نظر گرفته است، كنار زدند و همچنين انتقام از كساني كه غاصبين «مقام امامت و هدايت» جامعه را در تحميل اين بزرگترين جنايت بر مردم جهان ياري كردند. [ صفحه 122] عزادار در اين مرحله، گريه كردن و گرياندن را هر چند وظيفه ي مهمي هستند، كافي نمي داند. او در سايه مودتي كه پيدا كرده است به مقام عضويت در حزب امام حسين عليه السلام كه همان «حزب الله» است نايل مي شود.مؤمن در اين مرتبه فرمان الهي در قرآن كريم را كه همه مؤمنان را به مودت نسبت به اهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله مي خواند، لبيك مي گويد. به عبارت ديگر او را از مقام «محبت» به مقام «مودت» نايل مي گردد. «مودت به معناي محبتي است كه اثرش در مقام عمل ظاهر باشد» [160] او طبق فرمايش رسول الله صلي الله عليه و آله خود را فرزند و محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله مي داند. [161] . لذا خود را عضو خانواده آن حضرت عليه السلام و «ولي دم» او مي بيند كه انتقام خون همه شهداي آل محمد صلي الله عليه و آله بر او واجب گشته است.عزادار در اين مرتبه به «ايمان حقيقي» دست مي يابد و نوع احساس

و نگاه و محبت او به پيامبر و آلش عليهم السلام همان گونه مي شود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله خواسته است، آنجا كه فرمودند:«لا يؤمن عبد حتي اكون احب اليه من نفسه و يكون عترتي احب اليه من عترته و يكون اهلي احب اليه من اهله و تكون ذاتي احب اليه من ذاته [162] - هيچ بنده اي ايمان به خداوند ندارد، تا اينكه من محبوب تر از خودش در نزد او باشم و عترت مرا بيش از عترت خودش و خانواده ام را بيش از خانواده خودش و ذات مرا بيش از ذات خودش دوست داشته باشد».بنابراين همان طور كه اگر كسي به پدر و مادر طبيعي و بدني عزادار حقيقي و يا ساير اعضاي خانواده او ظلم و جنايتي كند، تنها به گريه و [ صفحه 123] عزاداري بسنده نمي كند و تا انتقام نگيرد، آرام نمي گيرد، همچنين جان او از ظلم عظيمي كه به محمد و آلش به خصوص ظلمي كه به امام حسين عليه السلام و خاندان و اصحابش شده، پيوسته در آتش غم حضرت مي سوزد و همواره داغدار و گريان و عزادار است تا اينكه انتقام خون آنها را بگيرد. اين روح انتقام علاوه بر اينكه از عمق جان عزادار به خاطر نسبتي كه با محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله دارد، مي جوشد، تكليفي الهي است كه در زيارت عاشورا و در ساير زيارات ما را به آن امر كرده اند. روح انتقام همان مقامي است كه از آن به «طلب ثار» يا «طلب ثار حسين عليه السلام» ياد شده است. [163] .از آنچه كه درباره انتقام و روح انتقام گفته شد،

به خوبي روشن مي شود كه رسيدن به روح انتقام و داشتن چنين روحي يك مقام و يك مرتبه بسيار بالا و ارزشمند است. زيرا اگر كسي داراي چنين روحي شود، به معناي آن است كه فرزند حقيقي اهل بيت عليهم السلام است و ولي دم آنها است كه گرفتن انتقامشان بر او واجب شده است، يقين پيدا كرده است و عضو حقيقي حزب امام حسين عليه السلام و خانواده اهل بيت عليهم السلام شده است به شرط اينكه صرفا به داشتن روح انتقام اكتفا نكند، بلكه به مقتضاي آن عمل كند به عبارت ديگر انتقام خود را عملي كند و وارد مرحله عمليات انتقام يا مرتبه پنجم عزاداري شود.

مجالس عزاداري در مرتبه چهارم

عزاداري در اين مرتبه وسيله اي براي احيا و حفظ ارزش هاي مقدس است كه اهل بيت عليهم السلام به خاطر آنها به شهادت رسيدند. اين مراسم از [ صفحه 124] دروغ، حرام، تحريف و اختلافات به دور است و مردم با شركت در اين مجالس بيش از پيش با دين و وظايف خود آشنا مي شوند.مجالس عزاداري و بزرگداشت معصومين عليهم السلام در مرتبه چهارم محل «شناخت و نيز پيدا كردن روح انتقام» است. در اين مجالس شخصيت الهي سيدالشهدا عليه السلام و جايگاه او در نظام خلقت مورد توجه و شناخت قرار مي گيرد. معناي «ثار الله بودن و عامل حيات بودن» آن حضرت براي اسلام، در كيفيت برگزاري مجالس عزا بسيار مهم و مورد توجه خواهد بود. همان طور كه در زيارت سيدالهشداءعليه السلام مي خوانيم:«بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة [164] - خون جگر خود را در تو راه تو - اي خدا - نثار كرد تا بندگانت را از

جهالت و حيرت گمراهي نجات دهد».مراسم عزاداري در مرتبه چهارم، رنگ و بوي سيدالشهدا عليه السلام دارد. روح و حقيقت سيدالشهدا عليه السلام بر آن حاكم است. اين نوع مجالس، از طرفي مردم را با حقيقت و جايگاه سيدالشهدا عليه السلام در نظام خلقت جهان و انسان آشنا مي كند و از طرفي همان كاري را مي كند كه سيدالشهدا عليه السلام در كربلا كرد. يعني آثار وجودي حضرت را به مردم منتقل مي كند و بين مردم و حضرت سنخيت و شباهت به وجود مي آورد. به عبارت ديگر همان طور كه وجود مقدس سيدالشهدا عليه السلام براي نجات مردم از جهالت و خروج از گمراهي به شهادت رسيد، مجالس عزاي حضرت نيز همان اثر وجودي حضرت يعني نجات مردم از جهالت و خروج از گمراهي و تاريكي را دارد و اين مهمترين علت توصيه بزرگان دين به برپايي مجالس عزاي خودشان و به خصوص براي امام حسين عليه السلام است. [ صفحه 125] در مرتبه چهارم معيار بهترين مجلس، ديگر ميزان گريه و ناله، تعداد جمعيت و شام و ناهار آنها، طول دسته عزاداري، ساختمان و محل عزاداري، امكانات و وسايل، شهرت مداح و سخنران و... نيست. بلكه معيار بهترين مجلس، ميزان شناخت و سنخيتي است كه در مجلس نصيب عزادار مي گردد. از نظر عزدار حقيقي در مرتبه چهارم، اصيل ترين و بهترين مجلس عزاداري، مجلسي است كه بتواند روح حسيني و سنخيت با وجود مقدس امام حسين عليه السلام را در عزادار به وجود آورد.عزادار در اين مرتبه با روح قيام سيدالشهدا عليه السلام و فلسفه ي نهضت او كه از زبان خود ايشان بيان شده است [165] ، آشنا مي شود و خود را براي پياده

كردن اهداف قيام آن حضرت آماده مي كند.گريه براي عزادار در اين مرتبه صرفا يك عمل احساسي نيست. او به خوبي دريافته است كه دستور اهل بيت عليهم السلام به گريه كردن هدفي بالاتر و مهمتر از يك تخليه عاطفي و بروز احساسات دارد.در اين مرتبه گريه و عزاداري، ديگر هدف نيست، بلكه وسيله اي براي زنده نگه داشتن پيام عاشورا براي نسل امروز است.گريه كردن و ابراز احساسات و عواطف يك «وسيله» بسيار مهم بلكه مهمترين وسيله است. در اين مرتبه مداح و سخنران هر دو به عواطف و احساسات و نيز گريه كردن و گرياندن اهميت مي دهند اما نه به عنوان يك هدف بلكه به عنوان يك وسيله بسيار خوب براي بالا بردن فهم و درك مردم.گريه وسيله خوبي براي بالا بردن سطح معرفت مردم و پيوند آنها با اهل بيت عليهم السلام است. با بالا بردن سطح معرفت و پيوند با رهبران معصوم [ صفحه 126] الهي، روح تعهد و مسئوليت نسبت به آنها و راه آنها، در عزادار ايجاد مي شود.در اين مرتبه گريه كردن و گرياندن موجب مي شود تا روح حسيني يعني روح حماسه و فداكاري عاشقانه براي دين خدا در عزادار دميده شود. به طوري كه هر لحظه آروز مي كند كه اي كاش در كربلا و در كنار يكايك اهل بيت عليهم السلام حضور داشت و همان كاري را مي كرد كه آنها انجام دادند. شعار و دعا و آرزوي او در اين مرتبه اين است:«يا ليتني كنت معكم فافوز فوزا عظيما [166] - اي كاش با شما بودم تا به رستگاري عظيم دست مي يافتم».به فرموده شهيد مطهري كه خود بسيار اهل گريه و عزاداري حقيقي بود،

«گريه ي بر شهيد، شركت در حماسه ي او است». گريه ي عزادار در اين مرتبه به تبعيت از گريه هاي حضرت زهرا عليهاالسلام گريه اي سياسي و جهت دار است. گريه او غاصبين خلافت و دشمنان اميرالمؤمنين عليه السلام را آزار مي داد و تهديد مي كرد. به طوري كه چنان احساس خطر كردند كه به سراغ اميرالمؤمنين عليه السلام رفته، ازاو خواستند تا گريه هاي آن بانوي مجاهد را محدود كند. وقتي اميرالمؤمنين عليه السلام خواسته آنها را به اطلاع حضرت رساند، خانم در جواب ايشان فرمودند:«يا اباالحسن! ما اقل مكثي بينهم و ما اقرب مغيبي من بين أظهرهم فوالله لا اسكت ليلا و لا نهارا او ألحق بأبي رسول الله صلي الله عليه و آله [167] - اي ابوالحسن! چقدر كم است ماندن من در بين آنها و چه نزديك است پنهان شدن من از جمع آنها. به خدا سوگند هرگز ساكت نخواهم شد نه در شب و نه در روز تا اينكه به پدرم رسول الله صلي الله عليه و آله ملحق شوم.» [ صفحه 127] امام امت عليه السلام درباره گريه هاي مردم ايران در عزاداري هايشان چنين فرمودند:«مسئله، مسئله ي گريه نيست، مسئله، مسئله ي تباكي نيست، مسئله، مسئله ي سياسي است كه ائمه با همان ديد الهي كه داشتند، مي خواستند كه اين ملت ها را با هم بسيج كنند و يكپارچه كنند، از راه هاي مختلف اينها را يكپارچه كنند تا آسيب پذير نباشند... [168] گريه كردن بر شهيد نگه داشتن، زنده نگه داشتن نهضت است [169] ««هر مكتبي هياهو مي خواهد، بايد پايش سينه بزنند، هر مكتبي تا پايش سينه زني نباشد، حفظ نمي شود... اين نقش، يك نقشي است كه اسلام را هميشه زنده نگه داشته، آن گلي است كه هي به

آن آب مي دهند. زنده نگه داشتن اين گريه ها، زنده نگه داشته مكتب سيدالشهدا را [170] «.در مرتبه چهارم شدت گريه و عزاداري و نيز عمق و دوام آن بيشتر از آنكه صرفا به احساسات و عواطف، تكيه داشته باشد، به معرفت از معصوم و مقام او و نيز مقام يارانش تكيه دارد. به عبارت ديگر هر قدر سطح معرفت عزادار نسبت به معصومين عليهم السلام و ساير اولياي الهي بيشتر مي شود گريه و ناله او براي آنان و مصايبي كه به آنان رسيده، بيشتر، عميق تر و جان سوزتر است. چنانكه أميرالمؤمنين عليه السلام كه بيشتر از هر كس ديگري رسول الله صلي الله عليه و آله را مي شناخت و از ارزش و آثار وجودي او آگاه بود پس از رحلت آن حضرت خطاب به ايشان چنين گفت: «ان الصبر لجميل الا عنك و ان الجزع لقبيح الا عليك و ان المصاب بك لجليل، و انه قبلك و بعدك لجلل [171] - همانا صبر زيباست، جز در غم از دست دادن تو و بي تابي ناپسند است جز در اندوه مرگ تو، مصيبت فقدان تو بزرگ و مصيبت هاي پيش از تو و پس از تو ناچيزند».گريه نقش بسيار بالايي در كم كردن مقاومت ها و سرسختي ها و ايجاد ظرافتها و لطافتها دارد. [ صفحه 128] گريه مي تواند عواطف، محبت، قدرت و سرعت پرواز عزادار را به سوي هدف خلقت او، و نيز كمالات لايق او، به طرز شگفت انگيزي افزايش دهد.هر قدر عزادار با مقام الهي اهل بيت عليهم السلام و نيز علم، نورانيت، معنويت، روحانيت، كرامت و بزرگواري، عطوفت و مهرباني با خلق خدا و ساير كمالات وجودي آنان آشناتر مي شود، محبت

و مودت او نسبت به آنان بيشتر و عميق تر و گريه ي او در هنگام يادآوري مصائب آنها جانسوزتر و دردناكتر مي شود به همين دليل گريه در اين مرتبه عامل مهمي در به وجود آمدن روح جهاد با دشمنان اهل بيت عليهم السلام و نيز روح انتقام از دشمنان آنها مي باشد.از سوي ديگر گريه براي عزادار در اين مرتبه حكم صيقلي را دارد كه لحظه به لحظه روح او را پاك تر و لطيف تر مي كند و او را براي پذيرش دستورات خدا و اهل بيت عليهم السلام آماده تر و نرم تر مي كند.در اثر اين لطافت و آمادگي، توان عزادار براي انجام دستورات ديني بالاتر و روح او براي اجراي قوانين الهي قوي تر مي شود. به همين دليل ميزان پذيرش او نسبت به اخلاق الهي بالاتر و سرعت او در حركت به سوي هدف خلقتش بيشتر مي شود. زيرا هر قدر مقاومت و سرسختي انسان نسبت به اجراي دستورات الهي كمتر شود، قدرت و سرعت او در طي مسير انسانيت بيشتر خواهد شد.گريه از آن جهت كه كار دل است و با حريم دل سروكار دارد، بر روي همه امور قلبي تأثيرگذار است. چه امور قلبي مثبت و چه امور قلبي منفي. عمل گريه، در دل يك عمل دو سويه است. هم بر ارزشها و هنجارها تأثير مي گذارد و هم بر ضدارزشها و ناهنجارهايي كه به درون [ صفحه 129] دل راه پيدا كرده است. گريه هم با تقوا كه محلش در قلب است كار دارد و هم با فجور و معصيت، گريه هم بر فطرت اثر مي گذارد و هم بر طبيعت. گريه ي عزادار حقيقي، فطرت او را تقويت؛ و طبيعت و بعد

حيواني او را تضعيف مي كند. شجاعت او را زياد و ترس او را كم مي كند. سخاوت و كرم او را تقويت، و بخل او را تضعيف مي كند. گريه محبت و مودت نسبت به اهل بيت عليهم السلام را افزايش مي دهد و احساس مسئوليت نسبت به آنها را ايجاد و تقويت مي كند. از سوي ديگر تنفر و برائت از دشمنان آنها را بالا مي برد. انسان را از فرهنگ و منش آنها دور مي سازد. آري گريه ي همراه با معرفت غيرسوز و غيرت ساز است.

محتواي مجالس از نظر امام حسين

وجود مقدس امام حسين عليه السلام، خود بهترين كس براي تعيين كيفيت و محتواي مجالس است. در يكي از فرمايشات نوراني شان چنين مي فرمايند:«من اتانا لم يعدم خصلة من اربع: آية محكمة و قضية عادلة و اخا مستفادا و مجالسة العلماء [172] - هر كس به سوي ما آيد - در مجالس ما شركت كند - حداقل يكي از چهار چيز را از دست نمي دهد: اصول عقايد و جهان بيني اسلامي، قوانين اخلاقي، برادري سودمند و همنشيني با علماء».بنابراين مجالس اهل بيت عليهم السلام جاي آشنايي مردم با اصول دين و اعتقادات، اخلاقيات و نيز احكام و فروع دين است. يعني همان سه علمي كه رسول الله صلي الله عليه و آله يادگيري آن را بر هر مسلماني واجب فرموده است. ايشان در فرمايش نوراني ابتدا طلب علم را بر هر مسلماني واجب نموده است؛ و چنين فرمودند «طلب العلم فريضة علي كل مسلم [173] - طلب علم بر هر مسلماني واجب است». [ صفحه 130] بديهي است علمي كه يادگيري آن بر همگان واجب باشد و به عبارت ديگر تحصيل آن واجب عيني است، نمي تواند از نوع علوم

روزمره باشد. بلكه علمي است كه با ساختار وجودي انسان و هدف خلقت او و نيز سعادت دنيا و آخرت او ارتباط مستقيم دارد. آنگاه حضرت در مرحله بعد، علمي را كه، تحصيلش بر هر كس واجب است چنين تشريح مي نمايند:«انما العلم ثلاثة آية محكمة او فريضة عادلة او سنة قائمة و ما خلاهن فهو فضل [174] - علم حقيقي سه چيز است اصول عقايد، اخلاق و احكام و غير از اينها فضل است».بنابراين نتيجه مي گيريم كه مجلس مورد رضايت امام حسين عليه السلام مجلسي است كه در آن عزاداران با حقيقت دين و معارف الهي و انساني و نيز وظايفشان به عنوان يك مؤمن و عزادار حقيقي و يك انسان و شيعه راستين آشنا مي شوند.وقتي برپاكننده مجلس سيدالشهدا عليه السلام خود به مرحله چهارم نرسيده باشد، در تنظيم برنامه ها اصالت و عمده وقت مجلس را به مداحي و سينه زني اختصاص مي دهد و نسبت به سخنراني و سخنران يا اصلا توجهي ندارد و يا كم توجه مي باشد و بيشتر وقتها، اگر سخنراني دعوت مي كنند، به جاي اينكه مطالب و مواردي را كه سيدالهشدا عليه السلام شايسته مجالس خود دانسته، از او بخواهند، بيشتر از او توقع دارند كه از جمعيت اشك و ناله بگيرد. اساسا اين چنين بانياني علاقه زيادي به دعوت از سخنرانان عالم و ورزيده ندارند. بلكه بيشتر كساني را دعوت مي كنند كه بتوانند زمينه مناسب را براي مداحان و شورگرفتن در مجلس فراهم كنند. [ صفحه 131] از طرفي ديگر عزاداراني هم كه در مرتبه سوم مانده اند و به مرتبه چهارم راه پيدا نكرده اند، علاقه اي به استماع سخنراني و آشنا شدن با معارف الهي و آيين

زندگي ديني و وظايفشان ندارند. آنها بيشتر ترجيح مي دهند كه هنگام سخنراني وقت خود را در آبدارخانه يا بيرون مجلس با چاي خوردن و گپ زدن بگذرانند و اگر ناچار باشند در مجلس بنشينند، با بي حوصلگي به سخنراني گوش مي دهند و ترجيح مي دهند زودتر عزاداري و شورگرفتن آغاز شود و چه بسا به صورت هاي مختلف اين بي حوصلگي را به اطلاع سخنران مي رساند.

خطر جهل به دين و آخرت

گفتيم كه پيامبر صلي الله عليه و آله دين شناسي را بر هر مسلماني واجب فرموده و بر آن تأكيد نموده است. علاوه بر اين كساني را كه در اين امر واجب كوتاهي كنند، چنين توبيخ فرموده اند:«ان الله تبارك و تعالي يبغض كل عالم بالدنيا جاهل بالآخرة [175] - به درستي كه خداوند تبارك و تعالي هر عالم به دنيايي را كه جاهل به آخرت است، دشمن مي دارد».از نظر حضرت هر كس آخرت را كه جايگاه ابدي انسان است، نشناسد، هر چند علوم دنيايي را بداند، مبغوض خدا است. زيرا كسي كه آگاهي به آخرت و خانه ابديت خود نداشته باشد، هرگز نمي تواند خود را براي آن آماده كند. بديهي است آماده شدن براي آخرت به وسيله علوم دنيايي حاصل نمي شود. بلكه فقط به وسيله شناخت دين و معارف ديني است كه مي توان آخرت شناس شد و خود را براي آن آماده كرد. به همين دليل معصومين عليهم السلام شيعياني را كه به يادگيري دستورات [ صفحه 132] ديني و معارف الهي نمي پردازند، بشدت مذمت و توبيخ كرده اند. رسول اكرم صلي الله عليه و آله در اين باره مي فرمايند:«ليس مني الا عالم او متعلم [176] - از من نيست مگر عالم يا كسي كه در حال يادگيري

است.امام صادق عليه السلام نيز مي فرمايند:«لست احب ان اري الشاب منكم الا غاديا في حالين: اما عالما او متعلما فان لم يفعل فرط، فان فرط ضيع فان ضيع اثم، و ان اثم سكن النار و الذي بعث محمدا بالحق [177] - دوست ندارم جواني از شما را ببينم مگر اينكه در يكي از دو حالت صبح كند. يا عالم باشد و يا در حال يادگيري؛ پس اگر چنين نكند كوتاهي كرده است؛ و اگر كوتاهي كند، ضايع كرده است؛ و اگر ضايع كند، گناه كرده است؛ اگر گناه كند، قسم به كسي كه محمد صلي الله عليه و آله را به حق مبعوث كرده است، ساكن آتش مي شود».آري جهل به دين و دستورات آن موجب مي شود كه انسان غافل سر از جهنم درآورد، به همين دليل است كه حضرت در كلام ديگري چنين مي فرمايد:«لو اوتيت بشاب من شباب الشيعة لا يتفقه، لادبته [178] - اگر جواني از جوانان شيعه را نزد من آورند، كه در دين تفقه [179] نمي كند، او را ادب خواهم كرد».و همچنين آن حضرت آرزو مي كند كه اصحاب و شيعيانش حلال و حرام دين را به دقت بشناسند تا سر از كوتاهي و تقصير و گناه و عذاب درنياورند، لذا چنين مي فرمايند: [ صفحه 133] «ليت السياط علي رؤوس اصحابي حتي يتفقهوا في الحلال و الحرام [180] - اي كاش با تازيانه ها بر سر اصحابم مي زدند تا اينكه حلال و حرام دين را خوب بفهمند».بدون فهم حلال و حرام دين، دينداري ممكن نيست و بدون دينداري سعادت دنيا و آخرت محال است به همين دليل براي شناخت حلال و حرام بايد زحمت كشيد

تا دچار عذاب و نكبت دنيا و آخرت نشويم. حتي اگر اين زحمت به قيمت تازيانه خوردن باشد. ببينيم كه امام سجاد عليه السلام چگونه شيعيان را به تحمل سختي در راه فهم درست و دقيق دين تشويق مي فرمايند:«لو يعلم الناس ما في طلب العلم لطلبوه و لو بسفك المهج و خوض اللجج [181] - اگر مردم بدانند در طلب علم چه فايده اي است آن را مي طلبند اگر چه با ريختن خون دل و فرورفتن در گرداب ها باشد».و براي تأكيد بيشتر ببينيم كه حضرت كاظم عليه السلام چگونه خطر دينداري سطحي و ضعيف و محروم بودن از فهم دقيق دين را گوشزد مي فرمايند:«من لم يتفقه في دينه لم يرض الله له عملا [182] - هر كس كه آگاهي عميق از دين نداشته باشد خداوند از هيچ عمل او خرسند نمي شود».امام علي عليه السلام درباره دين بدون فهم عميق چنين مي فرمايند:أيها الناس! لا خير في دين لا تفقه فيما [183] - اي مردم! در ديني كه فهم عميق در آن نيست، هيچ خيري وجود ندارد».ديني كه نسبت به آن شناخت دقيق و صحيح نداريم نمي تواند خوشبختي انسان را در دنيا و آخرت تأمين كند. بسياري از مشكلات و [ صفحه 134] رنج هاي زندگي مسلمانان به علت عدم شناخت صحيح آنها از دين و عمل نكردن به دستورات حيات بخش آن است. دينداري سطحي و ناآگاهي، هيچ رشد و كمالي را در انسان به وجود نمي آورد، هر چند با عمل و عبادت فراوان توأم باشد. اميرالمؤمنين عليه السلام كه ميزان اعمال ما در قيامت است، چنين مي فرمايند:«المتعبد علي غير فقه كالحمار الطاحونة يدور و لا يبرح [184] - عبادت كننده ناآگاه از دين

همچون خر آسياب است، كه دور خود مي چرخد ولي از جايي كه هست پيشتر نمي رود».اساسا در اسلام ارزش هر انساني در درجه اول به ميزان شناخت صحيح و عميقي است كه از دين دارد، چنانكه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله چنين مي فرمايند:«اكثر الناس قيمة اكثرهم علما و اقل الناس قيمة اقلهم علما [185] - باارزش ترين مردم عالم ترين آنها است و كم ارزش ترين مردم كم علم ترين آنها است».صرف ادعاي شيعه بودن، بدون شناخت صحيح و دقيق دين نه تنها مفيد و كافي نيست، بلكه براي شخص و براي اصل دين بسيار خطرناك و خطرساز است.

نقش شيعيان در خانه نشيني و تنهايي اهل بيت

هر ظلم و جنايتي كه در حق اهل بيت عليهم السلام شده است، در اثر كوتاهي هاي شيعيان جاهل و احمق بوده است.حضرت علي عليه السلام پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله براي گرفتن حق غصب شده خود يعني امامت امت، شبها فاطمه زهرا عليهاالسلام را سوار بر مركبي مي كرد و با حسنين عليهماالسلام به در خانه انصار مي رفت و از آنها كمك [ صفحه 135] مي خواست، ولي مردم براي حضرت عذرهاي بدتر از گناه و دلايل نامربوط مي آوردند. فاطمه زهرا عليهاالسلام نيز در ياري همسرش و امامش بيعت آنها با حضرت را در غدير به يادشان مي انداخت و مي فرمودند: «آيا پدرم در روز غدير عذري براي كسي باقي گذاشت». [186] .بعدها معاويه با ذكر همين واقعه در نامه اي به حضرت علي عليه السلام به او زخم زبان زد و چنين نوشت: «تو همسرت را سوار بر مركب مي كردي و دست حسن و حسينت را مي گرفتي و در خانه انصار را مي زدي و از آنها ياري مي خواستي ولي جز چهار پنج نفر

تو را ياري نكردند. اگر در ادعايت راست گو بودي مردم تو را ياري مي كردند» بعد از اين زخم زبان در ادامه اين گونه نمك به زخم حضرت مي پاشد: «اگر همه چيز را فراموش كنم، يك چيز را فراموش نمي كنم و آن اينكه تو به پدرم گفتي اگر چهل نفر صادقانه مرا ياري كنند، دست به قيام مي زنم. يك روز هم مسلمانان با تو نبوده اند». [187] .حضرت علي عليه السلام درباره تنهايي و مظلوميت خود در آن زمان چنين مي فرمايند:«خدايا براي پيروزي بر قريش و يارانشان از تو كمك مي خواهم، كه پيوند خويشاوندي مرا بريدند، و كار مرا دگرگون كردند، و همگي براي مبارزه با من در حقي كه از همه آنان سزاواترم، متحد گرديدند و گفتند: «حق را اگر مي تواني بگير، و يا اگر تو را از حق محروم دارند، يا با غم و اندوه صبر كن، و يا با حسرت بمير!» به اطرافم نگريستم ديدم كه مايل نبودم جانشان به خطر افتد. پس خار در چشم فرورفته، ديده بر هم نهادم، و با گلوي استخوان در آن گير كرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشيدم، و در فروخوردن خشم در امري كه تلخ تر از گياه حنظل، و دردناك تر از فرورفتن تيزي شمشير در دل بود شكيبايي كردم!» [188] . [ صفحه 136] پس از رسيدن به خلافت نيز مردم كه خود به سراغ او رفته بودند و با اصرار فراوان حضرت را به پذيرش حاكميت وادار ساخته بودند، در صحنه عمل و هنگامي كه حضرت آنها را به ياري و فرمانبرداري فرامي خواند، او را تنها گذاشتند. حضرت در صحنه ها و زمانهاي مختلف از بي وفايي و پستي ياران

خود و تنهايي و مظلوميت خود شكايت هاي جان سوزي كرده است.

شكايت اميرالمؤمنين از شعيان جاهل و سست عقيده

اشاره

در نهج البلاغه بيش از 20 خطبه - غير از نامه ها و حكمت ها - وجود دارد كه حضرت ياران خود را مورد سرزنش قرار داده كه چرا او را تنها مي گذارند و فرمانش را نمي برند. ما در اينجا چند نمونه مختصر را ذكر مي كنيم:«اي مردم عراق! همانا شما به زن بارداري مي مانيد كه در آخرين روزهاي باداري جنين خود را سقط كند، و سرپرستش بميرد، و زماني طولاني بي شوهر ماند، و ميراث او را خويشاوندان دور غارت كنند. آگاه باشيد! من با اختيار خود به سوي شما نيامدم بلكه به طرف ديار شما كشانده شدم، به من خبر دادند كه مي گوييد علي دورغ مي گويد! خدا شما را بكشد، بر چه كسي دروغ روا داشته ايد... [189] آگاه باشيد! من شب و روز پنهان و آشكار، شما را به مبارزه با شاميان دعوت كردم و گفتم پيش از آنكه آنها با شما بجنگند با آنان نبرد كنيد، به خدا سوگند، هر ملتي كه درون خانه ي خود مورد هجوم قرار گيرد، ذليل خواهد شد. [ صفحه 137] اما سستي به خرج داديد، و خواري و ذلت را پذيرفتيد، تا آنجا كه دشمن پي درپي به شما حمله كرد و سرزمين شما را تصرف نمود. شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند اين واقعيت قلب انسان را مي ميراند و دچار غم و اندوه مي كند كه شاميان در باطل خود وحدت دارند و شما در حق خود متفرقيد. زشت باد روي شما و از اندوه رهايي نيابيد كه آماج تير بلا شديد! به شما حمله مي كنند، شما حمله نمي كنيد؟! با شما مي جنگند، شما نمي

جنگيد؟! اين گونه معصيت خدا مي شود و شما رضايت مي دهيد؟ وقتي در تابستان فرمان حركت به سوي دشمن مي دهم، مي گوييد هوا گرم است، مهلت ده تا سوز گرما بگذرد، و آنگاه كه در زمستان فرمان جنگ مي دهم، مي گوييد هوا خيلي سرد است بگذار سرما برود. همه ي اين بهانه ها براي فرار از سرما و گرما بود؟ وقتي شما از گرما و سرما فرار مي كنيد، به خدا سوگند كه از شمشير بيشتر گريزانيد!اي مردنمايان نامرد! اي كودك صفتان بي خرد كه عقل هاي شما به عروسان پرده نشين شباهت دارد! چقدر دوست داشتم كه شما را هرگز نمي ديدم و هرگز نمي شناختم! شناسايي شما - سوگند به خدا - كه جز پشيماني حاصلي نداشت، و اندوهي هم بار سرانجام آن شد. خدا شما را بكشد كه دل من از دست شما پرخون، و سينه ام از خشم شما مالامال است! كاسه هاي غم و اندوه را، جرعه جرعه به من نوشانديد، و با نافرماني و ذلت پذيري، رأي و تدبير مرا تباه كرديد... [190] بدن هاي شما در كنار هم، اما افكار و خواسته هاي شما پراكنده است؛ سخنان ادعايي شما، سنگ هايي سخت را مي شكند، ولي رفتار ست شما دشمنان را اميدوار مي سازد؛ در خانه هايتان كه نشسته ايد، ادعاها و شعارهاي تند سر مي دهيد و اما در روز نبرد مي گوييد اي جنگ از ما دور شو، و فرار مي كنيد. آن كسي كه از شما ياري خواهد، ذليل و خوار است، و قلب رها كننده ي شما آسايش ندارد. [ صفحه 138] بهانه هاي نابخردانه مي آوريد، چون بدهكاران خواهان مهلت، از من مهلت مي طلبيد و براي مبارزه سستي مي كنيد بدانيد كه افراد ضعيف و ناتوان هرگز نمي توانند ظلم و ستم را

دور كنند، و حق جز با تلاش و كوشش به دست نمي آيد، شما كه از خانه ي خود دفاع نمي كنيد چگونه از خانه ي ديگران دفاع مي نماييد؟ و با كدام امام پس از من به مبارزه خواهيد رفت؟ به خدا سوگند! فريب خورده، آن كس كه به گفتار شما مغرور شود، كسي كه به اميد شما به سوي پيروزي رود، با كندترين پيكان به ميدان آمده است، و كسي كه بخواهد دشمن را به وسيله ي شما هدف قرار دهد، با تيري شكسته تيراندازي كرده است! به خدا سوگند! صبح كردم در حالي كه گفتار شما را باور ندارم، و به ياري شما اميدوار نيستم، و دشمنان را به وسيله شما تهديد نمي كنم. راستي شما را چه مي شود؟ دارويتان چيست؟ و روش درمانتان كدام است؟ مردم شام هم مانند شمايند آيا سزاوارست شعار دهيد و عمل نكنيد؟... [191] - نفرين بر شما كوفيان! كه از فراواني سرزنش شما خسته شدم. آيا به جاي زندگي جاويدان و قيامت به زندگي زودگذر دنيا رضايت داديد؟ به جاي عزت و سربلندي، بدبختي و ذلت را انتخاب كرديد؟ هر گاه شما را به جهاد با دشمنتان دعوت مي كنم، چشمانتان ازترس در كاسه مي گردد، گويا ترس از مرگ عقل شما را ربوده و چون انسان هاي مست از خود بيگانه شده، حيران و سرگردانيد گويا عقل هاي خود را از دست داده و درك نمي كنيد.من ديگر هيچ گاه به شما اطمينان ندارم، و شما را پشتوانه خود نمي پندارم، شما ياران شرافتمندي نيستيد كه كسي به سوي شما دست دراز كند. به شتران بي ساربان مي مانيد كه هر گاه از يك طرف جمع آوري گرديد، از سوي ديگر

پراكنده مي شويد.به خدا سوگند، شما بدوسيله هايي براي افروختن آتش جنگ هستيد؛ شما را [ صفحه 139] فريب مي دهند اما فريب دادن نمي دانيد، سرزمين شما را پپايي مي گيرند و شما پروا نداريد، چشم دشمن براي حمله شما خواب ندارد ولي شما در غفلت به سر مي بريد. بخدا سوگند، شكست براي كساني است كه دست از ياري يكديگر مي كشند. سوگند بخدا، اگر جنگ سخت درگير شود و حرارت و سوزش مرگ شما را دربرگيرد، از اطراف فرزند ابوطالب، همانند جدا شدن سر از تن، جدا و پراكنده مي شويد... [192] - گرفتار كساني شده ام كه چون امر مي كنم فرمان نمي برند، و چون آنها را فرامي خوانم اجابت نمي كنند. اي مردم بي اصل و ريشه، در ياري پروردگارتان براي چه در انتظاريد؟ آيا ديني نداريد كه شما را گرد آورد؟ و يا غيرتي كه شما را به خشم وادارد؟در ميان شما به پا خاسته فرياد مي كشم، و عاجزانه از شما ياري مي خواهم، اما به سخنان من گوش نمي سپاريد، و فرمان مرا اطاعت نمي كنيد، تا آنكه پيامدهاي ناگوار آشكار شد، نه با شما مي توان انتقام خوني را گرفت، و نه با كمك شما مي توان به هدف رسيد.شما را به ياري برادرانتان مي خوانم، مانند شتري كه از درد بنالد، ناله و فرياد سرمي دهيد، و يا همانند حيواني كه پشت آن زخم باشد حركتي نمي كنيد. تنها گروه اندكي به سوي من آمدند كه آنها نيز ناتوان و مضطرب بودند». [193] .ديديم كه شعيان جاهل و احمق چگونه امام خود را تنها گذاشتند. شعيه ي جاهل و احمق است كه به فرموده امام زمان عليه السلام بال پشه از ايمان او محكم تر است. اگر شيعيان همگي دين و

وظايف ديني خود را به خصوص در قبال امامانشان خوب مي شناختند، تاريخ هرگز شاهد اين همه مظلوميت و غربت و اهل بيت عليهم السلام و اين همه ظلم و جنايت نمي بود. [ صفحه 140] اگر شيعيان، امامان خود را به خصوص امام زمان عليه السلام را خوب مي شناختند و به وظايفي كه در قبال او دارند، آگاه بودند، امام زمان عليه السلام بيش از هزار و صد و شصت سال، در تنهايي و مظلوميت، گرفتار غيبت و خون دل و اضطرار نمي شد.ببينيم آن وجود نازنين كه عزادار حقيقي جد بزرگوارش و منتقم اصلي خون او مي باشد، هزار سال پيش چگونه از بي وفايي و عدم همدلي شيعيانش كه ناشي از جهالت و بي همتي آنها است، شكايت مي كند:«و لو ان أشياعنا - وفقهم الله لطاعته - علي اجتماع من القلوب في الوفاء بالعهد عليهم لما تأخر عنهم اليمن بلقائنا، و لتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا علي حق المعرفة و صدقها منهم بنا، فما يحبسنا و عنهم الا ما يتصل بنا مما نكرهة و لا نوثره منهم [194] - اگر شيعيان ما - كه خداوند بر انجام طاعت موفقشان بدارد - در وفا كردن به عهد ما همدل بودند، مباركي ملاقات ما از آنها به تأخير نمي افتاد و سعادت ديدار همراه با معرفت ما به سوي آنها مي شتافت. پس ما را از آنها پوشيده نمي دارد، مگر همان چيزهايي كه از آنها به ما مي رسد و ما دوست نداريم و از آنها انتظار نداريم.»شعيان جاهل و احمق بودند كه با وجود علم به حقانيت امام حسن مجتبي عليه السلام، تحت تأثير تهديدها و تطميع هاي معاويه و تبليغات او عليه امام قرار گرفتند و آن حضرت

را تنها گذاشتند و وادار به صلح با معاويه كردند.امام امت عليه السلام كه به تصريح خودشان بيشترين خون دل را از احمقان و جاهلان خورده اند، درباره مظلوميت امام حسن مجتبي عليه السلام در بين دوستانش چنين مي فرمايند:«امام حسن عليه السلام آن قدر گرفتاري كه از اين دوستان و اصحابش داشت، از ديگران نداشت. اصحابي كه توجه نداشتند كه امام زمانشان روي چه نقشه اي دارد عمل مي كند، با خيال هاي كوچكشان با افكار ناقصشان، در مقابلش مي ايستادند و غارتش كردند، اذيتش [ صفحه 141] كردند و عرض كنم كه شكستش دادند، معاهده با دشمنش كردند و هزار جور بساط درست كردند.» [195] .آري خون دلي كه اهل بيت عليهم السلام از دست شيعيان و دوستان جاهلشان خوردند هرگز از دشمنان نخوردند و بلكه هر خون دلي كه از دست دشمنانشان خوردند و هر اذيت، توهين و ظلمي كه ديدند، ناشي از عملكرد بد شيعيان بي معرفت آنها بوده است. درست به همين دليل است كه معتقديم شيعه تا به مرحله چهارم عزاداري نرسيده است، نه تنها عزادار حقيقي نيست بلكه چه بسا در مصيبت هايي كه به امام زمان عليه السلام مي رسد، شريك باشد.وقتي شيعه ناآگاه نمي تواند عزادار حقيقي باشد، به طريق اولي منتظر حقيقي امام زمان عليه السلام نيز نيست. [196] .منتظر حقيقي مي داند بدون فهم دين و آشنايي با حلال و حرام الهي نه تنها به خداوند و حضرت بقية الله الاعظم - ارواحنا له الفداء - نمي توان نزديك شد، بلكه ضعف در دين و فهم آن انسان را از آنها دورتر مي كند و بيشتر به گناه مي اندازد. كساني كه صرفا به ظواهر دين مي پردازند و در تطبيق اعمال و عباداتشان با

حكم شرع و دستورهاي خداوند بي توجهي و بي مبالاتي مي كنند و به ميل و سليقه خود دينداري مي كنند، به جاي كمك به امام زمان عليه السلام، آن حضرت را رنج مي دهند و دل مبارك حضرت را خون مي كنند.واي بر كسي كه امامش از او شكايت كند. پناه بر خداوند كه انسان ادعاي دين و محبت به حضرت كند، ولي دينداري و رفتار او و محبت هاي او حضرت و ساير معصومين عليهم السلام را آزار دهد و به جاي جلب محبت و نزديكي به آنها راه خشم و دوري از آنها را طي كند و مورد لعنت و غضب آنها قرار گيرد.دانش اندوز و ادب ورز كه در مجلس او هر كه را نيست ادب، لايق صحبت نبود [197] . [ صفحه 142] بنابراين منتظر حقيقي كسي است كه سعي زيادي در تطبيق همه ي رفتارها، اخلاق و عقايد خود با حقيقت دين و آنچه معصومين عليهم السلام به او آموخته اند مي كند، او در دينداري سليقه اي عمل نمي كند و تابع هوي و هوس خود و ديگران نيست، بلكه در هر كاري به دنبال اين است كه بداند دستور دين در آن مورد چيست؟ منتظر حقيقي رفتارش براساس رساله عمليه است و از رفتارهاي من درآوري و جاهلانه به شدت دوري مي كند تا دين او و همه ي شؤون زندگي او مورد رضا و قبول مولايش قرار گيرد و بتواند در رديف دوستان و ياران حقيقي حضرت قرار گيرد.گر طالب لقاي امامي به علم كوش اهل نظر معامله با آشنا كنند [198] .منتظر، نهايت بينش و بصيرت خود را به كار مي گيرد تا آنچه را در دين نيست، به اسم دين نپذيرد و آنچه

در دين است، رها و طرد نكند و در اين راه از علماي رباني مدد مي جويد و هرگز خود را از جمع علما و اهل دين كه با بصيرت دين داري مي كنند، جدا نمي كند. او تشنه ي مطالعه و فهم بيشتر و روزافزون دين است و از جاهلان و بي خردان به شدت دوري مي كند، مگر آنكه بخواهد به آنها چيزي بياموزد؛ بدون اينكه خود اثر بدي بپذيرد. [199] .

عمليات انتقام

اشاره

عزادار در اين مرتبه كه مرتبه كامل شده ي همان مرتبه چهارم است. از صفاي باطن بالاتر و معرفتي عميق تر برخوردار است. در اين مرتبه «عزادار حقيقي» كه در سايه معرفت بالاتري كه تحصيل كرده است، به مودت نسبت به اهل بيت عليهم السلام و نيز به حس انتقام نسبت به دشمنان آنها دست يافته است، بيشتر به «عمل» روي مي آورد. عملي كه زاييده مودت و مبتني بر عقيده و بينش عميق و الهي است.عزادار حقيقي كسي است كه اگر براي مصيبت عظيمي كه بر امام حسين عليه السلام وارد شده است، گريه و ناله سر مي دهد، در برابر مصيبت اعظم بيشتر عزادار است. [ صفحه 143] رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمودند:«ان لقتل الحسين عليه السلام حرارة في قلوب المؤمنين لا تبرد ابدا [200] - به درستي كه براي قتل حسين عليه السلام حرارتي در دل هاي مؤمنان است كه هرگز سرد نمي شود».عزادار حقيقي اگر از كشته شدن حضرت و اصحابش كه مصيبت عظيم است، آتش و حرارتي سردنشدني در دل دارد، از كنار گذاشته شدن حضرت از مقامي كه خداوند براي او ترتيب داده بود، به مراتب بيشتر مي سوزد. زيرا در وجود او نفخه و روح حسيني قرار دارد.او فرزند

حقيقي سيدالشهدا عليه السلام است كه خداوند او را ولي دم آن حضرت قرار داده است، در دل او آتش كينه و انتقامي هست كه هرگز خاموش نمي شود و همين آتش كينه مقدس از دشمنان خدا و انسانيت است كه او را به مرتبه پنجم عزاداري يعني مرتبه عملياتي شدن و جهاد و مبارزه با دشمنان حسين وارد مي سازد.دعاي او در اين مرحله همان طور كه در زيارت عاشورا و ساير زيارات به او تعليم شده است، اين است كه:«فاسئل الله الذي اكرم مقامك و اكرمني بك ان يرزقني طلب ثارك مع امام منصور من اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله [201] - از خدايي كه تو را گرامي داشت و مرا هم به وسيله تو گرامي داشت، مي خواهم كه خون خواهي تو را همراه امام منصور از اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله روزي من گرداند».و در فقره ديگري خطاب به سيدالشهدا عليه السلام چنين عرض مي كند:«فاسئل الله الذي اكرم مقامك و اكرمني بك ان يرزقني طلب ثاري مع امام هدي [202] ظاهر ناطق بالحق منكم [203] - از خدايي كه... مي خواهم خون خواهي [ صفحه 144] خودم را همراه امام هدايت شونده ي ناطق به حق كه از شماست، نصيب من گرداند».مرتبه پنجم، مرتبه عملياتي شدن و اقدام عليه دشمنان دين و اهل بيت عليهم السلام و عاملين مصيبت اعظم است. به عبارت ديگر اين مرتبه لازمه فهم درست از مصيبت اعظم است. مصيبت اعظم هيچ عكس العملي جز جهاد و مبارزه نمي طلبد.

مراحل سه گانه عمليات انتقام
اشاره

هر چند از آنچه تاكنون گفته شد مي توان به طور كلي به وظيفه عزادار در عمليات انتقام دست يافت ولي به علت اهميت زياد

موضوع اين وظيفه را با يك تقسيم بندي كلي عرض مي كنيم. آنچه در عمليات انتقام بر عزادار واجب است همان طور كه از نام اين مرحله پيداست انجام يك سلسله عمليات است. يعني وظيفه اي فراتر از قلب و احساس و عقل و ادراك بر عهده اوست.آنچه از مجموع تعاليم قرآن كريم و معصومين عليهم السلام به دست مي آيد. اين است كه مؤمن در اين مرحله سه وظيفه عملي بر عهده دارد كه به ترتيب عبارتند از: لعن و برائت زباني؛ برائت عملي؛ جهاد با دشمنان.

لعن و برائت زباني

از آنجا كه قطع يا ضعيف كردن رابطه ي انسان ها با خداوند و معصومين عليهم السلام بزرگترين جنايت و خيانت در زندگي آدميان است، تمامي كساني كه در طول تاريخ بشر تاكنون در اين جنايت و ظلم بزرگ دست داشته اند، خداوند و پيامبران و فرشته هاي الهي آنها را مورد لعن قرار داده اند.لعن به معناي دور بودن از رحمت و هدايت الهي و جدا بودن از راه خوشبختي است. مسلم است، كساني كه دست خود و ديگران را از دست خداوند و دامان رهبران معصوم عليهم السلام جدا كرده اند خود و ديگران را از رحمت و هدايت محروم و از راه خوشبختي دور كرده اند، ملعون هستند، شخص ملعون يعني شخصي كه از مسير هدايت صحيح منحرف شده است و به بيراهه مي رود. [ صفحه 145] لعنت كردن انسان هايي كه عامل دور افتادن خود و ديگران از راه هدايت الهي هستند، در واقع شهادت دادن و گزارشي از يك واقعيت خارجي و بسيار تلخ و وحشتناك است و آن، اينكه افرادي كه مورد لعن قرار مي گيرند، در حقيقت و در عالم خارج، خود و ديگران را از حركت

به طرف كمال لايق انساني و خوشبختي دنيا و آخرت محروم كرده اند و بايستي نتيجه ي اين محروميت را كه بدبختي و شقاوت و دچار شدن به انواع گرفتاري ها و عذاب ها در دنيا و آخرت است، بپذيرند، زيرا خود چنين سرنوشتي را براي خود، رقم زده اند.معناي ديگر لعن در اصطلاح مردم كه به معناي اول بازمي گردد، طلب عذاب و نفرين براي عاملين چنين جنايت عظيمي است. دليل چنين لعن و نفرين نيز بسيار روشن است و آن، تنفر برحقي است كه هر كس از عامل اين خيانت در درونش ايجاد مي شود. به عبارت ديگر هر كسي كه چيزي يا كسي را سد راه سعادت خود و ديگران مي بيند، از آن متنفر مي شود و از خداوند دور كردن آن را مي طلبد. اگر آن عامل يك عامل انساني و مختار باشد، با توجه به تأثيرات زشت و منفي آن عامل در روند سعادت انسان ها و ايجاد انواع مشكلات دنيايي و آخرتي براي ديگران، مستحق نفرين و عذاب و تنبيه الهي و رسيدن به سزاي اعمال زشت و جنايتكارانه است و طبيعي است كه چنين شخصي نزد همه ي طالبان خوشبختي و همه ي عاشقان، خوبي ها و زيبايي ها، مستحق نفرين و تنفر باشد. [204] .به همين دليل در قرآن كريم و زبان اهل بيت عليهم السلام به خصوص در زيارات آن حضرات، اشخاص يا عواملي كه مانع خوشبختي و آسايش مردم در دنيا و آخرت شده و مي شوند، مورد لعن قرار گرفته اند. [205] .اعلام برائت زباني كمترين كار در مراحل عمليات انتقام است كه خود بسيار كار بزرگ و مهمي است. اين مرحله داراي آثار مهم و متعددي است كه در اينجا

فرصت پرداختن به آن نيست. شايد نتوان هيچ زيارتي [ صفحه 146] از زيارت هاي وارده از اهل بيت عليهم السلام را يافت كه در آن دشمنان مورد لعن و برائت زباني قرار نگرفته باشند. در قرآن كريم نيز دشمنان دين خدا بارها و بارها مورد لعن و نفرين قرار گرفته اند.در زيارت عاشورا و بسياري از زيارت هاي ائمه عليهم السلام هر جا اعلام محبت و ولايت است، اعلام برائت و دشمني با دشمنان آنان نيز هست.در زيارت عاشورا سه گروه از دشمنان مورد لعن و برائت زباني قرار گرفته اند كه عبارتند از:الف) دشمناني كه با تغيير مسير خلافت و غصب آن، ظلم هاي بعدي از جمله جناياتي كه در عاشورا بر اهل بيت عليهم السلام و ساير شيعيان و جامعه اسلامي رفت را پايه گذاري كردند.در زيارت عاشورا، مصيبت امام حسين عليه السلام را ناشي از انحرافي مي داند كه در صدر اسلام با غصب خلافت و رهبري اميرالمؤمنين عليه السلام صورت گرفت. پس از بيان عظمت مصيبت سيدالشهدا عليه السلام ابتدا كساني را لعن مي كند كه در صدر اسلام بلافاصله پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله، مسير حاكميت و هدايت مردم را منحرف كردند و با اين انحراف بذر گمراهي و نفاق سهمگين كاشته شد كه نتيجه آن، شجره ي ملعونه بني اميه شد.از رشد اين شجره ملعونه، فاجعه عاشورا اتفاق افتاد كه باز منجر به حذف امام و محروميت جامعه انساني از رهبري معصوم شد.ب) دشمناني كه امام حسين عليه السلام و اصحابش را به شهادت رساند و يا مقدمه آن جنايت را با سكوت و يا همكاري با لشكر دشمن فراهم كردند.ج) دشمناني كه بعد از روز عاشورا به وجود خواهند آمد

تا روز قيامت.در بحث لعن علاوه بر لزوم لعن دسته اول و دوم دشمنان اهل بيت عليهم السلام آنچه كه هم اكنون مهم تر و لازم تر است، لعن و اعلان برائت [ صفحه 147] در دشمنان كنوني اهل بيت به خصوص دشمنان امام زمان عليه السلام كه موانع اصلي ظهور هستند، مي باشند. كسي كه اهل لعن دشمنان كنوني امام زمان عليه السلام نيست و نمي تواند كينه مقدس و دشمني خود را با آنها به طور صريح اعلام كند، بايد در دوستي و ايمان خود نسبت به آنها شك كند.در اين سال ها زياد شاهد آن بوديم كه عده اي به ظاهر مؤمن و متدين، مردم را به بهانه هاي واهي از اعلان برائت زباني و لعن نسبت به شيطان بزرگ آمريكا و ساير قدرت هاي جهاني كه منشأ همه ي جنايت ها و نيز دشمن درجه يك اسلام و امام زمان عليه السلام هستند، بازداشته و مي دارند و به خصوص ملت را از شعار مرگ بر آمريكا و مرگ بر اسرائيل منع مي كنند. همچنين بسيار ديده شده و مي بينيم كه عده اي مقدس نما با مراسم اعلان برائت در حج مخالفت مي كنند.امام خميني قدس سره بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران يعني كشوري كه مردمش به فرموده ي رسول الله صلي الله عليه و آله [206] مقدمه سازان ظهور امام زمان عليه السلام هستند در وصيت نامه سياسي الهي خود رمز لعن هايي را كه در مجالس اهل بيت عليهم السلام نثار دشمنانشان مي كنيم چنين تشريح مي كنند:«به ملت عزيز ايران توصيه مي كنم كه از... مراسم عزاداري ائمه اطهار و بويژه سيد مظلومان و سرور شهيدان حضرت ابي عبدالله الحسين صلوات وافر الهي و انبياء و ملائكة الله و صلحاء بر روح حماسي او باد هيچگاه غفلت نكنند.

و بدانند آنچه دستور ائمه عليهم السلام براي بزرگداشت اين حماسه تاريخي اسلام است و آنچه لعن و نفرين بر ستمگران آل بيت است تمام فرياد قهرمانانه ي ملتها است بر سردمداران ستم پيشه در طول تاريخ الي الابد. و مي دانيد كه لعن و نفرين و فرياد از بيداد بني اميه لعنة الله عليهم با آنكه آنان منقرض و به جهنم رهسپار شده اند فرياد بر سر ستمگران جهان و زنده نگهداشتن اين فرياد ستم شكن است. و لازم است در نوحه ها و اشعار ثناي از ائمه حق عليهم السلام به طور كوبنده فجايع و ستمگري هاي ستمگران هر عصر و مصر يادآوري شود و در اين عصر مظلوميت جهان اسلام [ صفحه 148] به دست آمريكا و شوروي و ساير وابستگان به آنان و از آن جمله آل سعود اين خائنين به حرم بزرگ الهي لعنة الله و ملائكته و رسله عليهم است به طور كوبنده يادآوري و لعن و نفرين شود». [207] .و نيز مي فرمايند:«اعلان برائت در حج تجديد ميثاق مبارزه و تمرين تشكل مجاهدان براي ادامه نبرد با كفر و شرك و بت پرست هاست و به شعار هم خلاصه نمي شود كه سرآغاز علني ساختن منشور مبارزه و سازماندهي جنود خداي تعالي در برابر جنود ابليس و ابليس صفتان است و از اصول اوليه توحيد به شمار مي رود». [208] .همچنين درباره ي شعار مرگ بر آمريكاي مردم ايران مي فرمايند:«گفتني است كه شعار مرگ بر آمريكا و آتش زدن پرچم اين كشور و امثال آن به هيچ وجه توهين به مقدسات مردم آمريكا (از قبيل عقايد و آموزه هاي مسيحيت، انجيل، كليساهاي كاتوليك، پروتستان، ارتدوكسي، كشيشان و...) نمي باشد بلكه انزجار و نفرت از سياست هاي ظالمانه و

سلطه طلبانه دولتمردان آمريكا است. مردم ايران، انزجار خود را در قالب شعار مرگ بر آمريكا و آتش زدن پرچم اين كشور نمايان مي سازد».

برائت عملي

برائت عملي يعني دوري كردن از فرهنگ و تسلط فرهنگي دشمنان و پرهيز از اخلاق و عقايد آنان.بديهي است كه ابزار محبت نسبت به اهل بيت عليهم السلام با پذيرش فرهنگ و اخلاق دشمنان آنان سازگار نيست. امام صادق عليه السلام در اين باره مي فرمايند:«نحن اصل كل خير و من فروعنا كل بر فمن البر التوحيد و الصلاة و الصيام و كظم الغيظ و... و عدونا اصل كل شر و من فروعهم كل قبيح و فاحشة فمنهم الكذب و البخل و النميمة و القطعية و اكل الربا و... فكذب من زعم انه معنا و هو متعلق بفروع غيرنا [209] - ما اصل هر خير - و خوبي - هستيم و هر چه خوبي است از [ صفحه 149] فروع ماست. در شمار خوبي هاست: توحيد و نماز و روزه و فروبردن - غلبه بر - خشم و... و دشمنان ما ريشه هر بدي هستند و چه هر چه پليدي و زشتي است از فروع آنهاست. پس از آنهاست دروغ و بخل و سخن چيني و قطع رحم و رباخواري و... بنابراين دروغ گفته هر كس كه مي پندارد كه با ماست - و از ماست - در حالي كه به فروع غير ما - و بدي ها - تعلق دارد».آري دروغ مي گويد كسي كه خود را از اهل بيت عليهم السلام مي داند ولي اخلاق دشمنان آنان را دارد و با گرفتن و دادن ربا، بداخلاقي و بددهني و سخن چيني و نيز با گرانفروشي و بخل و تقلب و فريب

با شيعيان آنان رفتار مي كند. دروغ مي گويد كسي كه خود را محب اهل بيت عليهم السلام مي داند و اهل برائت از دشمنان دين و فرهنگ فاسد و ضدبشري آنها نيست و با بدحجابي، بي حجابي، بي نمازي و بي غيرتي نسبت به ناموس و نيز تربيت غير مذهبي و غلط فرزندان و، خون به دل امام زمان عليه السلام و ساير اهل بيت عليهم السلام مي كند. دروغ مي گويد كسي كه خود را دوست دار اهل بيت عليهم السلام مي داند و بالاي درب منزل خود پرچم «يا حسين» را نصب مي كند و براي اقامه عزاي اهل بيت عليهم السلام منزل خود را سياه پوش مي كند و خود نيز در ايام عزاي اهل بيت عليهم السلام لباس سياه بر تن مي كند، اما در دل محبت به دشمنان امام زمان و شيفتگي نسبت به آنها و فرهنگ كثيفشان را مي پروراند و در بالاي بام منزلش علم بندگي و اسارت فكري و فرهنگي نسبت به دشمنان يعني آنتن ماهواره را نصب كرده است.محبت با ضعف برائت و ضعف در دشمني با فرهنگ دشمنان سازگار نيست. امام صادق عليه السلام در جواب كسي كه به ايشان گفت: فلاني شما را دوست دارد. ولي در برائت از دشمنان شما ضعيف است، چنين فرمودند: [ صفحه 150] «هيهات، كذب من ادعي محبتنا و لم يتبرأ من عدونا [210] - هرگز! دروغ مي گويد كسي كه ادعاي دوستي ما را مي كند و از دشمن ما برائت نمي جويد».خلق زبان به دعوي عشق گشوده اند اي من غلام آنكه دلش با زبان يكي است ائمه طاهرين عليهم السلام نور واحد هستند و هدف همه ي آنها يكي است (كه عبارت است از تلاش، كوشش، نثار و ايثار براي احياي دين و روشن

نگه داشتن چراغ مكتب) از اين رو زنده نگه داشتن نام و ياد هر كدامشان باعث زنده ماندن اصل مكتب الهي است. ليكن سالار شهيدان عليه السلام خصوصيتي دارد كه زنده نگه داشتن نام و ياد او تأثير به سزايي در زنده نگه داشتن مكتب اسلام دارد...سر اينكه سفارش كرده اند هر روز زيارت عاشورا بخوانيد و نسبت به اهل بيت عليهم السلام تولي داشته و بر آنان صلوات و درود بفرستيد و از دشمنانشان تبري بجوييد، براي آن است كه طرز فكر معاندان ايشان منفور شود و گرنه هم اكنون سخن از معاويه و يزيد نيست تا آنها را لعنت كنيم. نام و ياد آنها رخت بربسته و قبرشان نيز زباله داني بيش نيست، الآن سخن از فكر و راه يزيد و يزيديان عصر است. زن فرعون وقتي كه به درگاه الهي دعا كرد، نگفت خدايا مرا فقط از فرعون نجات بده بلكه گفت: (رب ابن لي عندك بيتا في الجنة و نجني من فرعون و عمله و نجني من القوم الظالمين. [211] - بارالها! تو خانه اي براي من در بهشت بنا كن و مرا از شر فرعون كافر و كردارش و از قوم ستمكار نجات بخش) يعني مرا از فرعون و فرعونيان، كه طرفداران سنت سيئه و رفتار ناپسند او هستند، نجات بده. تفكر براي هميشه باقي مي ماند هر چند كه اسم و عنوانش تغيير پيدا كند.بعد از تار و مار شدن خوارج در نهراون و خارج شدنشان از صحنه حيات و زندگي، به علي ابن ابيطالب عليه السلام عرض شد: اين مقدس هاي خشك از بين رفتند. فرمودند:«كلا؛ والله انهم نطف في أصلاب الرجال، و قرارات النساء كلما

نجم منهم قرن قطع، حتي يكون آخرهم لصوصا سلابين [212] - اينها نطفه هايي هستند در پشت مردان و قرارگاه زنان. هر گاه مقداري از اينها از بين بروند، عده اي ديگر ظهور [ صفحه 151] مي كنند تا اينكه سرانجام كار، سارقان مسلح و رهزنان غارتگر خواهند شد».اكنون نيز، هم راه سالار شهيدان زنده است و هم مرام و مسلك اموي و مرواني و عباسي وجود دارد. اينكه سفارش فراوان به اشك ريختن و عزاداري كردن نموده اند براي آن است كه اشك بر شهيد اشتياق به شهادت را به همراه دارد، خوي حماسه را در انسان زنده و طعم شهادت را در جان او گوارا مي گرداند. چون اشك رنگ كسي را مي گيرد كه براي او ريخته مي شود و همين رنگ را به صاحب نيز مي دهد. از اين رو انسان حسيني منش، نه ستم مي كند و نه ستم مي پذيرد. اينكه عده اي به فكر ظلم كردن يا ظلم پذيري هستند براي آن است كه خوي حسيني در آنها نيست و گرنه شيعه ي خاص حسين بن علي عليهماالسلام نه ظلم مي كند و نه ظلم مي پذيرد. آن كسي كه ظلم پذير است اموي مسلك است چنانكه ظالم هم اموي صفت است، هر چند كه زمزمه ي «يا حسين» بر لب داشته باشد. و در قيامت كه هر كسي را به نام زمامدارش صدا مي زنند: (يوم ندعوا كل أناس بامامهم) شخص ستمگر در صف امويان شركت مي كند لذا اگر انسان بخواهد بفهمد كه راهي راه حضرت حسين بن علي عليهماالسلام است يا راهي راه امويان، بايد ببيند كه در او خوي ستم پذيري يا سلطه گري وجود دارد يا نه. اگر گرايش به اين خصلت هاي زشت را در خود

ديد بايد در اخلاق خود تجديدنظر كند. [213] .

جهاد با دشمنان و ضربه زدن به آنها و محدود كردن قدرت آنها تا نابودي كاملشان

اگر بر اثر تهاجم فرهنگي و تبليغ سوء، بت پرستي و شرك رواج يافت و در نتيجه حق مسلم فطرت، كه توحيد ناب است، آسيب ديد بايد براي احقاق اين حق قيام و اقدام مسلحانه كرد. ليكن، روح اين قيام، دفاع است هر چند كه به ظاهر فقه آن را جهاد ابتدايي مي نامد. سر اينكه «توحيد» حق مسلم فطرت بشري شمرده شده، آن است كه توحيد مايه حيات فرد و جامعه است. همان طور كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده:«التوحيد حياة النفس» [214] .و قرآن كريم نيز كافر را به خاطر محروميت وي از توحيد، مرده مي داند و او را در مقابل «زنده» ذكر مي كند:(لينذر من كان حيا و يحق القول علي الكافرين [215] - تا هر كه زنده «دل» است او را به آياتش پند دهد- و از خدا و قيامت بترساند - و بر كافران وعده عذاب «بعد از اتمام حجت» حتمي و لازم گردد.) [ صفحه 152] مجموع آيات و روايات نشان مي دهد كه: اولا توحيد مايه حيات معنوي فرد و جامعه انساني است، ثانيا اين مايه حيات، حق مسلم همه بشريت است و تمام انسان ها حق استفاده از آن را دارند. افزون بر اين، حيات چون حقي است كه خالق بشريت آن را هبه كرده (نه آنكه بشر با پشتكار و ابتكار خود به آن رسيده باشد) نه تنها نمي توان ديگران را از آن بازداشت، بلكه خود را نيز نمي توان با انتحار و خودكشي به خطر انداخت.بنابراين، دفاع از حق فطري انسان ها لازم و مبارزه با عامل كفر و شرك ضروري است. يعني همان طور

كه اگر فرد يا گروهي خواستند به حيات ظاهري فرد يا جامعه اي آسيب برسانند و آنها را از بين ببرند دفاع لازم است، به همان صورت اگر فرد يا گروهي درصدد بودند تا حيات معنوي فرد يا جامعه اي را مصدوم نموده و آنها را كافر كنند يا جلوي اسلام آنان را بگيرند، دفاع لازم خواهد بود. چنانكه اگر كسي نيز قصد انتحار داشت و خواست خود را از بين ببرد، مقابله با خودكشي او به منظور حفظ حيات وي واجب است؛ جلوگيري از انتحار معنوي و روحي او، كه همان شرك ورزيدن و به وادي كفر غلطيدن است، لازم و ضروري است. [216] .قرآن كريم اين مطلب آموزنده و حياتي را در سه محور تبيين فرموده است: اول - خصلت و ويژگي تبهكاران اين است كه نه تنها خود از نور الهي بهره نمي گيرند و نه تنها نمي گذارند ديگران از روشنايي آن بهره مند شوند بلكه همواره سعي در خاموش كردن نور دين داشته و تلاش مي كنند زمينه استفاده از آن را نابود كنند:(يريدون ان يطفؤوا نور الله بافواهم و يأبي الله الا ان يتم نوره و لو كره الكافرون [217] - كافران مي خواهند كه نور خدا را به نفس تيره و گفتار جاهلانه خود خاموش كنند و خدا نگذارد و تا آنكه نور خود را در منتهاي ظهور و اعلاي كمال برساند هر چند كافران ناراضي و مخالف باشند.)(و هم ينهون عنه و ينأون عنه و ان يهلكون الا أنفسهم و ما يشعرون [218] - و اينهايند كه هم مردم را از فيض آيات خدا بازمي دارند و هم خود را از آن محروم مي كنند و

غافل از آنند كه تنها خود را به هلاك مي افكند.)از اين دو آيه استفاده مي شود كه كافران درصدد خاموش كردن نور الهي هستند ولي ناكام [ صفحه 153] خواهند ماند. علاوه بر اينكه هم مردم را از دين الهي دور نگه مي دارند و آنها را از بهره وري نهي مي كنند و هم خود از آن نائي و دورند. كسي كه هم ناهي است و نائي، مانند سنگ دهنه نهر آب است كه نمي گذارد آب حيات معنوي به تشنه كامان برسد و خود نيز از آن محروم است و بهره اي نمي برد. دوم - دفع اين گونه از خارهاي راه را برخاسته از رحمت مي داند و آن را مطابق با خطوط كلي و ترسيم شده جهان آفرينش معرفي مي كند:(لولا دفع الله الناس بعضهم و ببعض لفسدت الارض و لكن الله ذو فضل علي العالمين [219] - و اگر خداوند بعضي از مردم را در برابر بعضي ديگر برنمي انگيخت فساد روي زمين را فرامي گرفت و ليكن خداي متعال خداوند فضل و كرم بر همه عالم است.)(لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا [220] - و اگر خدا رخصت جنگ ندهد و دفع بعضي از مردم را با بعضي ديگر نكند همانا صومعه ها و دير و كنشتها و مساجدي كه در آن نماز و ذكر خدا بسيار مي شود همه خراب و ويران مي شد و هر كه خدا را ياري كند البته خدا او را ياري خواهد كرد كه خدا را منتهاي اقتدار و توانايي است.)و چون حفظ زمين از تباهي و صيانت مراكز مذهب از ويراني، رحمتي است كه

بدون دفع مهاجم و طرد مزاحم ممكن نخواهد بود، دفع اين گونه از موانع و برداشتن اين خارهاي راه و رجم و رمي رهزنها جزو كارهاي خير و از مصاديق بارز رحمت الهي به شمار خواهد آمد. سوم - خداوند به انجام آنچه كه به حساب نظام احسن جهان رحمت محسوب مي شود، ملتزم است و در اعمال آن كوتاهي نخواهد كرد.از اين رو در ذيل آيه اول پس از اينكه فرمودند: اگر خداوند دفع طاغيان را به وسيله مردم صالح انجام ندهد فساد زمين را فرامي گيرد، فرمودند: (و لكن الله ذو فضل علي العالمين) يعني فضل و رحمت خدا اجازه نمي دهد كه طاغوتيان، زمين را به فساد و تباهي بكشند و در ذيل آيه دوم پس از اينكه فرمودند: اگر دفع مزبور حاصل نشود مراكز ديني و مجامع مذهبي ويران مي گردد، فرمودند: (و لينصرن الله من ينصره ان الله لقوي عزيز) يعني تفضل الهي و قدرت و عزت خداوندي اقتضا مي كند كه به طرد طاغيان توجه كند و با دفع خارهاي راه تكامل، رحمت خود را ارائه نمايد. [ صفحه 154] نيز آيات 203 تا 207 سوره مباركه «بقره» دلالت مي كند بر اينكه: گرچه گروهي جامعه را به سوي فساد سوق مي دهند و برخي نيز به نثار و ايثار مي پردازند ليكن اقدام گروه ايثارگر و فداكار همانا در پرتو رأفت خداوند به بندگان خود است. يعني چون خداوند براساس رحمت رفتار مي كند، لذا عده اي را مي آفريند و آنها را مي پروراند تا بذل نفس هر گونه مانع را برطرف كنند:(و من الناس من يشري نفسه ابتغآء مرضات الله و الله رءؤف بالعباد [221] - بعضي مردانند

(مراد علي عليه السلام) كه از جان خود درگذرند (مانند شبي كه علي عليه السلام به جاي پيغمبر در بستر خوابيد) و خداوند دوستان چنين بندگاني است.)و چون هندسه همه امور را رحمت خداي سبحان ترسيم مي كند نتيجه آن نيز به او انتساب دارد. بدان جهت در ماجراي داود و جالوت مي فرمايند:(فهزموهم باذن الله و قتل داوود جالوت و اتاه الله الملك [222] يعني مجاهدان راه حق به اذن و دستور خداوند، بيگانگان را شكست دادند. چنانكه اصل قتل مهاجمان، كه بارزترين مصداق رحمت الهي است، به خداوند منسوب است: فلم تقتلوهم و لكن الله قتلهم [223] ( [224] .... همان طور كه روح در بدن مايه حيات آن و سبب زنده بودن همه اعضا و جوارح مي گردد و آنها را از فاسد شدن حفظ مي كند، دين نيز در زندگي اجتماعي، عامل حيات معنوي آن بوده و موجب برخورداري همه شئون و جهات و متعلقات آن، از زندگي معنوي مي گردد. در نتيجه هر كدام از شئون و جهات آن صبغه ديني يافته و محكوم به حكم الهي خواهند شد. از اين رو كشوري كه ساكنان آن مؤمن به خدا و معتقد به وحي و رسالت و مقر به قيامت باشند آن سرزمين محكوم به حكم اسلام است و لذا حفظ آن لازم، دفاع از آن واجب و جنگ در راه صيانت آن، جهاد در راه خدا خواهد بود.برخلاف وطن كافران كه دفاع از آن جهاد در راه خدا نيست؛ زيرا حفظ سرزمين شرك هرگز صبغه الهي ندارد و دفاع از آن، جهاد ديني محسوب نمي شود. قرآن كريم درباره گروهي از بني اسرائيل كه از پيامبرشان خواستند تا فرمانده

لشكر و رهبر نظامي براي آنان تعيين كند تا به رهبري او در راه خدا مبارزه كنند، مي فرمايند: پيامبرشان فرمودند: شايد در صورت وجوب جنگ، شما از امتثال آن خودداري كرده و روي برگردانيد. آنان در جواب گفتند: [ صفحه 155] (و ما لنا ألا نقاتل في سبيل الله و قد أخرجنا من ديارنا و أبنائنا [225] - يعني چگونه ممكن است كه ما در راه خدا مبارزه نكنيم در حالي كه از سرزمين خود بيرون رانده و از فرزندانمان دور شده ايم؟)پيام مهم اين آيه آن است كه دفاع از ميهن اسلامي و فرزندان و عائله و تحت تكفل، به منظور وصول به سرزمين و ديدار عائله - در صورتي كه از شئون مردم مسلمان محسوب گردد - همانا جهاد در راه خدا خواهد بود. چنانچه امروز نيز جهاد مسلمانان فلسطيني كه براي صيانت ميهن اسلامي خود با اشغالگران صهيونيست به مبارزه برخاسته اند، جهاد در راه خدا است. [226] .

حاكميت روح رحمت بر عمليات انتقام

عزادار در اين مرتبه به بركت تقرب به معصومين عليهم السلام كه معادن رحمت الهي و كانون مهر و محبت هستند، علاوه بر قوي شدن در عاطفه و مهر حيواني، در عاطفه و مهر انساني نيز قدرتمند و بزرگ شده است. توضيح اينكه همان طور كه در بحث مراتب حيات انساني گفته شد، انسان داراي دو مرتبه كلي حيات حيواني و حيات انساني است كه در هر دو مرتبه داراي خصوصيات و كمالاتي ويژه مي باشد، در مرتبه حيواني، انسان يك حيوان است و همان طور كه در حيوانات نسبت به يكديگر محبت و عاطفه وجود دارد و در سايه اين عاطفه در مسير زندگي و در برابر

ناملايمات به يكديگر كمك مي كنند، انسان نيز در سايه مهر و عاطفه حيواني، به انسان هاس ديگر كمك مي كند و در برابر ناملايمات از آنها دفاع مي كند. اما اين مساعدت و دفاع مربوط به مرتبه طبيعي و حيواني زندگي است و با روح حيواني انجام مي گيرد.مثلا تحمل مريض شدن، درد كشيدن، مجروح شدن، كشته شدن و غم انسان هاي ديگر را ندارد و با هر چيزي كه يكي از اين موارد را براي [ صفحه 156] انسان ها به وجود آورد، مبارزه مي كند و در صورتي كه انسان به يكي از اين موارد يا ساير موارد مشابه دچار شود، براي او دلسوزي مي كند. در صورت توان به او كمك مي كند و سعي در كاهش مصيبت و غم و اندوه او مي كند و چه بسا از رفاه و آسايش خود براي كاهش درد و غم ديگران سرمايه مي گذارد. اين نوع مهرورزي و عاطفه در زندگي حيوانات به كرات و به وفور ديده مي شود. بسيار ديده شده است كه يك حيوان تحت تأثير عاطفه حيواني اش، براي نجات يك انسان و يا حيواني ديگر اعم از فرزند، جفت و همنوع، خود را به خطر انداخته است. اما همه اين مهرورزي ها در محدوده حيات طبيعي و حيواني و براي نجات حيات طبيعي و عمر محدود دنيايي بوده و هست.در مرتبه انساني، انسان داراي نگاه انساني و ابدي به خود و ديگران است. عاطفه و محبت او به خود و ديگران تابع نوع نگاهي است كه به انسان به عنوان يك انسان و اشرف مخلوقات - و نه به عنوان يك حيوان با عمر و كمالات محدود و دنيايي - دارد.در اين نگاه، انسان

به واسطه برخورداري از روح و نفخه خدايي، از فرشتگان برتر و اشرف مخلوقات است و براي گذران حيات ابدي و انساني خود به انبياء و كتابهاي آسماني و دين نيازمند است. دين يعني مجموعه اي از قوانين و معارف الهي كه براساس ساختار وجودي انسان و مراحل حيات سه گانه او و نيز با توجه به تخصص هاي هفت گانه [227] مورد نياز براي هدايت انسان، از طرف رب العالمين كه مالك و مدبر انسان و جهان است به وسيله انبياء آورده شده است. [ صفحه 157] در اين نگاه حيات انسان محدود به دنيا و عالم طبيعت نيست؛ بلكه شامل سه مرحله مي باشد كه حيات دنيا، مرحله دوم و مرتبه مياني حيات او است.مراحل حيات انسان عبارت است از:1 - قبل از دنيا 2 - در دنيا 3 - بعد از دنيا (آخرت يا ابديت)انسان با برخورداري از روح خدايي به اين دنيا آمده و مدتي در اين دنيا زندگي مي كند [228] و سرانجام به سوي خدا و عالم ابديت و آخرت مي رود [229] براساس اين ديدگاه، نمودار خطي حيات و حركت انسان چنين است:در مرتبه انساني مهر و محبت انسان به همه ابعاد وجودي انسان و با توجه به همه مراحل حيات او، به خودش و ديگران تعلق مي گيرد. او خود و ديگران را دوست دارد اما نه به اندازه يك دنيا كه محدود و كم است، بلكه به اندازه ابديت و بي نهايت.عزادار حقيقي نه تنها در بعد حيواني و در فضاي زندگي دنيا و حيات طبيعي داراي عالي ترين و قوي ترين محبت ها و عاطفه ها نسبت به ساير [ صفحه 158] انسان ها و نيز حيوانات، گياهان و

حتي جمادات است و همه چيز براي او محترم و دوست داشتني است بلكه نسبت به حيات انساني و ابدي ديگران عالي ترين و قوي ترين محبت و عاطفه را دارا است.در مرحله پنجم، عزادار با نگاه ابدي و صحيحي كه به انسان از يك طرف، و به دين و رهبران معصوم عليهم السلام از سوي ديگر دارد و در سايه آگاهي دقيق نسبت به زمان خود، دشمنان حيات انساني و ابدي انسان ها و موانع حقيقي رشد و سعادت آنها را مي شناسد و مبارزه اي مبتني بر محبت ابدي به انسان ها را براي نابودي آفات و موانع حيات الهي و انساني، آغاز مي نمايد.عزادار به علت نگاه ابدي و محبت ابدي به همه موجودات، با هيچ كس خصومت و كينه شخصي و دشمني ندارد، مبارزه و جنگ او، مبتني بر دوستي انسان و در اثر محبت سرشار و ابدي به ايشان و تحت نام مقدس «جهاد» و براي خدا و در راه خدا و به فرمان خدا صورت مي گيرد.جهاد او انگيزه هاي الهي و آسماني دارد و هرگز تحت تأثير عواملي چون غيظ و غضب شخصي، خشم حيواني، شهوت قدرت و حكومت و نيز جاه طلبي و برتري جويي نيست.

فلسفه نهضت امام حسين و انگيزه هاي جهاد در كلام و نگاه حضرت

عزادار در اين راه پيرو امام و مولاي خويش حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام است كه ضرورت جهاد و جايگاه آن در انديشه اسلامي و انگيزه خود از نهضت مقدسش را چنين بيان مي فرمايند:1- حضرت در مني در جمع صدها نفر از بزرگان و اصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله چنين فرمودند: «شگفتا! و چرا در شگفت نباشم كه ديار [ صفحه 159] اسلامي در اختيار فريبكاري نابكار و ماليات بگيري ستمگر و فرمانرواي بي رحم بر

مؤمنان است، پس خدا در آنچه ما كشمكش داريم، حاكم است و در آنچه اختلاف داريم داوري مي كند.خدايا! تو مي داني كه آنچه از ما سرزد، براي رقابت در فرمانروايي و نيز دسترسي به مال بي ارزش دنيا نبود، بلكه از آن روست كه نشانه هاي آيين تو را بنمايانيم و سروسامان بخشي را در سرزمينهايت آشكار سازيم تا بندگان ستمديده تو آسوده گردند و به فرايض و سنن و احكام تو عمل كنند. و شما (اي مردم!) اگر ما را (در اين راه مقدس) ياري نرسانيد و در خدمت ما نباشيد، ستمگران (بيش از پيش) بر شما نيرو گيرند و در خاموش كردن نور پيامبر شما بكوشند. خدا ما را بس است و بر او توكل داريم و به سوي او بازگرديم و سرانجام به سوي او است» [230] .2- در پاسخ به دلسوزي ها و خيرخواهي هاي بردارش محمد بن حنفيه فرمودند: «برادرم! به خدا سوگند اگر در دنيا هيچ پناهي نداشته باشم باز هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد. كه رسول خدا صلي الله عليه و آله - درباره او - فرمودند: خدايا! يزيد را بركت و خير مده!» [231] سپس وصيت نامه اي نوشت و به دست برادرش داد و در آن چنين مرقوم فرمودند: «من از روي هوس و سركشي و تبهكاري و ستمگري قيام نكردم، تنها به انگيزه سامان بخشي در امت جدم برخاستم، مي خواهم به نيكيها فرمان دهم و از بديها بازدارم و روش جد خود و پدرم علي ابن ابي طالب عليهماالسلام را دنبال كنم. [ صفحه 160] هر كس دعوت مرا از آن رو كه حق است، پذيرفت، خدا به حق نزديكتر است -

و پاداشش با او است - و هر كس دعوت مرا نپذيرفت، صبر مي كنم تا خدا ميان من و اين مردم به حق داوري كند كه او بهترين داوران است» [232] .3- حضرت در چند نوبت خطاب به حر و لشكر او چنين فرمودند: «كار ما به اينجا كشيده است كه مي بينيد. چهره ي دنيا دگرگون و ناسازگار شده، نيكي اش پشت كرده، با شتاب درگذر است و از آن جز اندكي همچون ته مانده ظروف بيش نمانده است كه آن نيز زندگي پستي است همچون چراگاهي سخت و پرخطر. آيا نمي بينيد كه به حق عمل نمي كنند و از باطل بازنمي دارند؟! در چنين شرايطي مؤمنان را بايسته است كه خواهان ديدار خدا - و شيفته شهادت - باشند كه من چنين مرگي را جز - سعادت و - شهادت و زندگي در كنار ظالمان را جز ننگ و خواري نمي بينم» [233] و «حقا كه مردم بندگان دنيايند و دين ناچيزي بي جان بر زبانشان است كه بر گردش تا آنجا حلقه مي زنند كه دنيايشان در فراخ باشد و هر گاه با بلا آزموده شوند دينداران اندك گردند» [234] و نيز چنين فرمودند: «اما بعد. هان اي مردم! اگر از خدا بترسيد و حق را از آن صاحبانش بدانيد اين نزد خدا پسنديده تر است. ما خاندان (پيامبر صلي الله عليه و آله) به امامت جهان اسلام از اين مدعيان دروغين كه با ستم و تجاوز در ميان شما رفتار مي كنند سزاوارتريم. اگر از ما ناخرسنديد و حق را نمي شناسيد و رأي شما جز آن است كه در نوشته هاي خود آورده ايد و فرستاده ها مي گفتند، برمي گردم». [235] . [ صفحه 161] و

نيز فرمودند: «من آن نيستم كه از مرگ بترسم، هر مرگي در راه رسيدن به عزت و احياي حق چه آسان است، مرگ در راه عزت اسلام جز زندگي جاويد نيست و زندگي با ذلت جز مرگي كه از زندگي تهي است نخواهد بود.آيا از مرگ بيم مي دهي؟! هيهات كه نشانت نگرفت و پندارت ناكام ماند. من آن نيستم كه از مرگ بهراسم. روحم برتر و همتم والاتر از آن است كه از بيم مرگ به زير بار ستم روم. آيا شما به بيشتر از كشتن من توان داريد؟! خوشا به مرگ در راه خدا، شما نمي توانيد مجد و عزت و شرف مرا نابود كنيد. پس مرا از كشته شدن چه باك! [236] و نيز فرمودند: «هر كه فرمانروايي ستمگر را ببيند كه حرام هاي خدا را حلال مي شمرد، پيمان خدا را مي شكند، با سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله مخالفت كرده در ميان بندگان خدا با گناه و تجاوز رفتار مي كند و او با كردار و گفتار خود بر او نشورد، بر خدا است كه او را در جايگاه (پست و عذاب آور) آن ستمگر درآورد.بدانيد اينان به پيروي شيطان چسبيده اطاعت خداي رحمان را ترك گفته، تباهيها را آشكار ساخته، حدود خداوندي را تعطيل كرده، بيت المال را در انحصار خود درآورده، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام ساخته اند و من از هر كس ديگر سزاوارترم كه بر اينان شوريده در برابرشان بايستم.نامه هاي شما به دستم رسيد و فرستاده هاي شما (پي درپي) درآمدند كه شما با بيعت خود مرا به دشمن نسپرده رهايم نمي كنيد. اگر بر بيعت خود بمانيد به رشد (و

كمال) خود مي رسيد. اكنون من حسين بن علي فرزند دخت [ صفحه 162] رسول خدا صلي الله عليه و آله، خودم با شمايم و خاندانم با شماست من الگو براي شما هستم». [237] .4 - در مناجاتي كه در آخرين لحظات حيات مباركشان با حق تعالي داشتند چنين مي گويد: «معبودا! سرورا! دوست دارم در راه فرمانبري و محبت تو هفتاد هزار بار كشته و زنده مي شدم؛ مخصوصا كه در كشته شدنم ياري دين و احياي امر و حفظ ناموس شريعت تو نهفته باشد و (الها!) پس از كشته شدن اين دوستان و جوانان آل محمد صلي الله عليه و آله ديگر از زندگي خسته ام». [238] .5- امام حسين عليه السلام به مقام و منزلتي كه خداوند براي او و خاندانش عليهم السلام در نظر گرفته بود يعني جانشيني رسول الله صلي الله عليه و آله و حكومت بر مردم توجه بسيار داشت و از ميان رفتن اين مقام را كه برابر با مهجوريت و حذف دستورات اسلام است، بزرگترين مصيبت مي ديد و به همين دليل وقتي كه معاويه مرد، وليد حاكم مدينه به سراغ امام حسين عليه السلام فرستاد تا از حضرت براي يزيد بگيرد، حضرت در جواب سؤال ابن زبير كه گفت: «اگر تو را به بيعت با يزيد فراخوانند چه خواهي كرد»؟ فرمودند: «من هرگز با او بيعت نخواهم كرد، زيرا پس از برادرم حسن عليه السلام امر (ولايت) با من است، معاويه كار خود را كرد. او براي برادرم سوگند ياد كرد كه پس از خود خلافت را در هيچ يك از فرزندان خود قرار ندهد و آن را اگر من زنده بودم به من واگذارد اكنون

او [ صفحه 163] از دنيا رفت و به سوگند خود وفا نكرد، به خدا سوگند براي ما حادثه اي رخ داده كه با آن هيچ آرامشي نداريم. ابوبكر! ببين، آيا من با يزيد بيعت كنم، با اينكه او مردي فاسق است كه آشكارا گناه مي كند و شراب مي خورد و با سگان و يوزپلنگان بازي مي كند و بازماندگان آل رسول را دشمن مي دارد، نه به خدا سوگند هرگز چنين نخواهد شد» [239] .6 - حضرت خطاب به حاكم مدينه چنين فرمودند:«جناب امير! ما خاندان نبوت و معدن رسالت و موضع رفت و آمد فرشتگان و محل رحمت خداونديم و خدا به ما آغاز فرمود و به ما نيز ختم كرد، يزيد مردي است تبهكار، مي آشام و كشنده انسان هاي محترم (و پاك)، كه آشكارا گناه مي كند، و مثل من با چون اويي بيعت نخواهد كرد، لكن ما صبح مي كنيم و شما نيز صبح مي كنيد، ما انتظار مي كشيم و شما نيز انتظار مي كشيد تا (ببينيم) كدام يك به جانشيني رسول خدا صلي الله عليه و آله به بيعت سزاوارتريم؟!» [240] و نيز خطاب به او فرمودند: «خلافت بر فرزندان ابوسفيان حرام است. چگونه با خانداني بيعت كنم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره ي آنان چنين فرموده است؟!» [241] .7- حضرت در جواب مروان بن حكم كه او را به بيعت با يزيد فرامي خواند چنين فرمودند: «انا لله و انا اليه راجعون، بنابراين بايد با اسلام خداحافظي كرد كه امت اسلامي به فرمانروايي چون يزيد گرفتار آمده است». [242] و [ صفحه 164] نيز فرمود «از من دور شو اي دشمن خدا! ما خاندان رسول خداييم

و حق در ماست و زبان ما به حق گوياست». از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم فرمودند: خلافت بر دودمان ابوسفيان و طلقاء و فرزندان طلقاء حرام است. اگر معاويه را بر منبر من ديديد شكمش را بشكافيد. «به خدا سوگند اهل مدينه او را بر منبر جدم ديدند و به فرمانش عمل نكردند، از اين رو خدا آنان را به فرزندش يزيد گرفتار كرد. خدا عذابش را در آتش بيفزايد». [243] .8- ام سلمه همسر گرامي رسول الله صلي الله عليه و آله خطاب به حضرت چنين عرض كرد: «فرزندم با رفتن به عراق مرا محزون نكن. از جد تو (رسول الله صلي الله عليه و آله) شنيدم فرمودند: فرزندم حسين در ديار عراق در سرزميني به نام كربلا كشته خواهد شد.» امام عليه السلام فرمودند: «مادرجان! به خدا سوگند من نيز اين را مي دانم من به ناچار كشته خواهم شد گريزي نيست. به خدا سوگند آن روزي را كه در آن كشته مي شوم و نيز كسي كه مرا مي كشد و مكاني كه در آن دفن مي شوم همه را مي شناسم و نيز كساني كه از خاندان و نزديكان و پيروانم كشته مي شوند مي شناسم.مادرجان! اگر مايل باشي قبر و مرقد خود را به تو بنمايانم» [244] و نيز فرمودند: «مادر جان! خواست خداي عزيز و باجلال است كه مرا از ظلم و عدوان ظالمان كشته و سر بريده و نيز خاندان و خويشان و زنان مرا (از ديار خود) رانده و دورافتاده و هم كودكانم را سر بريده و ستمديده و در رنجير اسارت گرفتار ببيند در حالي كه فريادرس مي خواهند و يار و

ياوري نمي يابند». [245] . [ صفحه 165] 9 - هنگام خروج از مكه به سوي كربلا در خطبه اي چنين فرمودند: «همه ستايش ها از آن خدا است، آنچه او خواهد (پديد آيد) و جز به او هيچ تواني نيست. مرگ همچون گردن بند دختران، آويزه گلوي بني آدم است و من چونان اشتياق يعقوب به يوسف، ديدار گذشتگان خود را چه مشتاقم! و شهادتگاهي برايم گزيده اند كه (ناچار) آن را ديدار كنم. گويا گرگهاي حريص دشتهاي نواويس و كربلا را مي بينم كه بند بند جسمم را از هم گسسته شكمبه هاي تهي و مشكهاي خالي خود را از آن انباشته كنند. از آنچه با قلم تقدير الهي رقم خورده، گريزي نيست خشنودي خدا خشنودي ما خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله است بر بلاي او شكيباييم كه او پاداش كامل صابران را به ما عطا كند. ذريه رسول خدا صلي الله عليه و آله از او جدا نخواهد شد. آنان در حريم قدس كبريايي نزد او گرد آيند، چشم او به ديدارشان روشن شود و وعده خود را در حقشان وفا كند.هر كس خون خويش را در راه ما (كه راه خدا است) مي بخشد و خود را آماده ديدار خدا كرده است، با ما رهسپار شود كه من - به خواست خدا - فردا رهسپارم». [246] .10 - سيد بن طاووس از امام جفعر صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمودند:«محمد بن حنفيه در آن شبي كه امام حسين عليه السلام در فرداي آن آهنگ مكه را داشت نزد او آمده عرض كرد: برادرجان! تو از نيرنگ كوفيان در حق پدر و برادر خود آگاهي. نگرانم كه سرانجام تو نيز

مانند آنان شود. اگر نظرتان باشد در مكه بمان كه در اينجا عزيزتر و محفوظتري». فرمودند: «برادر! نگرانم يزيد بن معاويه خونم را در حرم بريزيد و به اين سبب حرمت اين خانه بشكند.» [ صفحه 166] عرض كرد: اگر چنين است پس شبانه به يمن يا برخي نواحي (ناشناخته) اين دشت كوچ كن كه تو در آنجا محفوظتري و كسي بر تو دست نيايد.فرمودند: «در اين باره فكر مي كنم.».هنگام سحر امام عليه السلام از مكه كوچ كرد. چون خبر به محمد بن حنفيه رسيد، بي تابانه آمد و مهار ناقه امام عليه السلام را - كه بر آن سوار بود - گرفت و عرض كرد: برادرجان! آيا نفرمودي كه در اين باره فكر كنم؟!فرمودند: «چرا».عرض كرد: پس چرا با اين شتاب رهسپاري.فرمودند: «چون از تو جدا شدم رسول خدا صلي الله عليه و آله نزدم آمده، فرمودند: حسين جان! رهسپار شو كه خدا خواسته تو را كشته ببيند.»محمد گفت: انا لله و انا اليه راجعون... اگر چنين است پس چرا اين بانوان را با خود مي بري؟!فرمودند: «رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: خدا خواسته آنان را اسير ببيند» [247] .11- در بين راه هنگامي كه خبر شهادت برادر رضاعي حضرت و نيز خبر شهادت مسلم بن عقيل و هاني ابن عروه را به ايشان دادند چنين فرمودند: «هان اي مردم! هر كه به تيزي شمشيرها و زخم ها و نيزه ها بردبار است با ما باشد و گرنه برگردد». [248] .12- در روز عاشورا خطاب به لشكريان دشمن چنين فرمودند: «آگاه باشيد! كه زنازاده ي فرزند زنازاده مرا ميان شمشير كشيدن و خواري ديدن مخير كرده است! و

چه دور است آن از من! چه دور است كه ما ذلت را بپذيريم! خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله و مؤمنان و دامنهاي پاك و نيكان پيراسته ما آن را براي ما نپسندند [ صفحه 167] (آري) نخواهند پذيرفت كه پيروي فرومايگان بر قتلگاه بزرگواران ترجيح داده شود! بدانيد! كه من با اين ياران اندك خود و فراواني دشمن، با شما پيكار مي كنم!» [249] .آري عزادار حقيقي در جهاد و عمل خود تابع سيدالشهدا عليه السلام و انگيزه هاي مقدس او مي باشد.

خطر نداشتن روح جهاد

اهل بيت عليهم السلام و همه رهبران معصوم الهي در طول تاريخ بشريت، مصائب عظيم را تحمل كردند، تا حيات حقيقي انسان ها با دين خدا حفظ شود. هرگاه حيات انساني يا عامل آن يعني دين خدا به خطر بيفتد، اهل دين و مؤمنان حقيقي، تمامي تلاش خود را براي نجات انسان ها به كار مي گيرند.كساني كه به دستور «جهاد» در اسلام انتقاد مي كنند و آن را خشونت مي دانند نه خود حيات انساني دارند و نه از حيات انساني و ارزش آن خبري دارند. احمقانه ترين حرف و عقيده آن است كه ما بايد براي حيات طبيعي و دنيايي مان ارزش قايل باشيم و اگر چيزي آن را تهديد كرد، بايد با آن مبارزه كرد و آن را نابود ساخت ولي اگر چيزي حيات انساني، انسان ها و سعادت ابدي آنها را به خطر انداخت، مبارزه با آن خشونت است! همان طور كه به خطر انداختن حيات طبيعي و حيواني انسان و ساير موجودات، ضربه زدن به زندگي دنيايي مردم خشونت است، به خطر انداختن حيات انساني و ابدي انسان ها و ضربه زدن به آن [ صفحه 168]

خشونت، خيانت و ظلم است. بلكه اين ظلم بالاتر و خطرناكتر از تهديد حيات طبيعي مردم است.آري جهاد براي دفاع از دين و حفظ آن نه تنها امري انساني، معقول و پسنديده است، بلكه امري واجب است كه اگر روح آن در كسي وجود نداشته باشد، بدين معنا است كه روح او فاقد مرتبه انساني است و از سعادت ابدي بسيار دور مي باشد.نداشتن روح جهاد در واقع تأييد و تجويز هر گونه ظلم و جنايت است كه با روح انساني سازگار نيست.به همين دليل رسول اكرم صلي الله عليه و آله كه پيامبر رحمت و به تعبير قرآن كريم براي همه عالميان رحمت است، درباره كسي كه روح جهاد ندارد، چنين مي فرمايند:«من مات و لم يعز و لم يحدث نفسه بغزو مات علي شعبة من نفاق [250] هر كسي بميرد و در جنگ شركت نكند و به فكر جنگ نباشد، بر شاخه اي از نفاق مرده است».به عبارت ديگر چنين كسي مؤمن و انسان حقيقي نيست. زيرا جهاد است كه سلامت دين و حيات و امنيت مردم را حفظ مي كند و كسي كه به فكر امنيت و سعادت دنيا و آخرت مردم نيست نه انسان حقيقي است و نه مؤمن واقعي. به همين دليل است كه معتقديم عزاداري كه روح انتقام از دشمنان امام حسين و به خصوص حسين زمان يعني مهدي موعود - عجل الله تعالي فرجه الشريف - را ندارد و طبق فرمايش پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نه تنها عزادار حقيقي و راستين نيست، بلكه گرفتار نوعي نفاق است. [ صفحه 169]

پيوند عزادار حقيقي با منتقم خون حسين در عمليات انتقام

پس از آنكه عزادار به اين حقيقت دست

يافت كه انتقام حسين عليه السلام جز با آمدن منتقم اصلي و حاكميت او بر جهان ممكن نيست، اين معرفت و سوزدلي كه از مصيبت عظيم بر وجودش حاكم شده، او را با تمام وجود به سوي وجود مقدس امام زمان عليه السلام ايجاد مي كنند. اين كشش مستمر موجب مي شود تا عزادار كه قبلا در سايه معرفت، نسبت به جايگاه معصومين عليهم السلام در نظام خلقت و رابطه وجودي خود با آنها، به حقايقي دست يافته است، معرفت خود را نسبت به امام زمانش و وظيفه اي كه در قبال او دارد، بيشتر كند. با تكميل اين معرفت كه خود عامل عاطفي و محبت را افزايش مي دهد. عزادار به يكي از مهمترين و بالاترين مقاماتي كه ممكن است يك انسان به آن برسد، نايل مي شود و آن مقام «انتظار» است. [251] .در اين مرتبه عشق به مهدي موعود - عجل الله تعالي فرجه الشريف - و روح خدمت به او، چنان وجود عزادار - كه حالا ديگر «منتظر» شده است - را فرامي گيرد كه ديگر هيچ انگيزه اي براي زنده ماندن و زندگي كردن، جز پيوند با او و كسب رضايت او كه رضايت خداوند است، نخواهد داشت. او به اين حقيقت دست مي يابد كه همه سختي ها و نكبت ها، و همه بي عدالتي ها و جناياتي كه جامعه بشري به آنها دچار گشته است، ناشي از غيبت اين رهبر الهي و معصوم است. [ صفحه 170] او با علاقه و محبت ابدي كه به خود و مردم جهان دارد و با محبت و عشق روزافزوني كه به گل نرگس - عجل الله تعالي فرجه الشريف - پيدا كرده است؛ و همچنين با

وجود مسئوليت و رسالت الهي كه در قبال امام زمانش دارد، دست بكار شده و وارد مرحله «عمل و جهاد» مي گردد.اما عمل و جهاد او جهت دار و هدفمند است، او به اين نتيجه درست رسيده است كه عبادت و خدمت بدون جهت براي اسلام كافي نيست، بلكه همه عبادت ها و خدمت هايي كه براي اسلام انجام مي شود، همگي بايد يك جهت داشته باشد و آن حركت به سوي خليفه و مظهر خداوند، و نيز پيوند ناگسستني با او است. او ديگر به يك سلسله اعمال خير و صالح و نيز خدمت صرف نمي پردازد بلكه همه اعمال خير و صالح وي، و همه خدماتي كه به اسلام و مسلمين انجام مي دهد، با يك روح خالص و يك هدف خاص همراه است و آن «روح انتظار» و «روح خدمت در انتظار» [252] است.از اين لحظه به بعد هرگونه فعاليت سياسي، اجتماعي، اقتصادي، نظامي، عبادي و عرفاني، فرهنگي و علمي كه عزادار حقيقي و منتظر به آنها مي پردازد، همگي يك سو و يك جهت دارند و آن حركت به سوي ظهور موعود و منجي جهان و استقرار حكومت جهاني او است. هر فعاليتي كه اين جهت و اين هدف را نداشته باشد، اتلاف استعدادهاي فردي و اجتماعي و نيز خيانت به خداوند و معصومين عليهم السلام و نيز خيانت به اسلام و مسلمين است. دم از خدا و اسلام زدن، و مشغول كردن خود با يك سلسله كارهاي مقدس و مذهبي، بدون در نظر گرفتن روح اسلام و [ صفحه 171] حركت در مسير خليفه و حجت خدا و ولي الله الاعظم - ارواحنا فداه -، مغرور شدن و فريب

خوردن از شيطان با صور مقدس است.اسلامي كه در آن حجت خدا و وظايفي كه در قبال او به عهده داريم، مورد غفلت و فراموشي قرار گيرد، اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله نيست؛ بلكه اسلام آمريكايي و اسلام تحت ولايت شيطان است. [253] .اسلام تحت ولايت طاغوت ها و تحت ولايت شيطان است كه موجب شده تا مردم قرنها از امام زمانشان غفلت كنند و او را در تنهايي، آوارگي، مظلوميت، غربت، ترس و اضطراب [254] ، رها و طرد كنند.

ظهور امام زمان پايان هميشگي و قطعي مصيبت اعظم و آغاز حاكميت متخصصان معصوم بر جهان

امام زمان عليه السلام وارث همه مظلوميت هاي سيزده معصوم ديگر بلكه همه رهبران الهي در طول تاريخ است.او پايان دهنده به همه ظلم هايي است كه در حق پدران پاكش عليهم السلام و نيز مادر گرامي اش عليهاالسلام و نيز همه مردم جهان شده است.چنانكه جد بزرگوارش حضرت امام صادق عليه السلام درباره اش چنين فرمودند:«ليبعثن الله رجلا من ولدي، في آخر الزمان يطالب بدمائنا [255] - خداوند مردي از فرزندانم را برمي انگيزد كه خون ما اهل بيت را مطالبه و قصاص مي كند».با آمدن او همه مظلوميت ها، گمراهي ها، جهالت ها و غم ها جاي [ صفحه 172] خود را به عدالت، هدايت و رشد، عقلانيت و شادي و آرامش مي دهند.با ظهور امام زمان عليه السلام كه نابودي دشمنان خدا را در پي خواهد داشت دوران نوراني و هميشگي حاكميت دين خدا و متخصصان معصوم بر جهان آغاز خواهد شد.مرحوم علامه طباطبائي (رحمة الله عليه) در اين باره مي فرمايند:«در بعضي از اخبار رجعت نيز آمده: عمر عالم صد هزار سال است، هشتاد هزار سال از آن حكومت آل محمد صلي الله عليه و آله و بيست هزار سال حكومت ديگران است» [256] .قرآن

كريم در اين باره چنين بشارت مي دهد:(و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم و أئمة و نجعلهم الوارثين [257] - و ما چنين اراده كرده ايم كه بر مستضعفان زمين منت نهاده و آنان را پيشوايان و وارثان زمين قرار دهيم.)آيا مي توان ادعا كرد كه محب اهل بيت عليهم السلام و عزادار حقيقي آنها هستيم در حالي كه هيچ تلاشي براي حكومت آل محمد صلي الله عليه و آله و وراثت مستضعفان بر زمين نكنيم و به مصيبت اعظم راضي باشيم؟

گناه رضايت به مصيبت اعظم

گفته شد كه دين خدا كه همان توحيد راستين است، تأمين كننده حيات انساني ما است كه بدون آن، مرده اي بيش نيستيم. امام و رهبر معصوم نيز كه از ناحيه خداوند بعنوان مجري دين برگزيده شده، عامل حيات و بقاي دين است. بدون امام، ديني نيست و بدون دين، حياتي نيست.در زيارت وارث كساني كه به مصيبت عظيمي كه بر امام حسين عليه السلام وارد شده راضي باشند، مورد لعنت قرار گرفته اند. [ صفحه 173] پس رضايت به مصيبت اعظم جرم و جنايت بالاتري محسوب مي شود و كساني كه به نبودن معصوم در رأس حاكميت بر جامعه انساني و محروميت مردم از نور هدايت آنها راضي باشند و غير معصوم را تأييد كنند و به ديني غير از دين خدا رضايت دهند، ملعون تر و منفورتر هستند.عزادار حقيقي در سايه معرفتي كه كسب كرده به خوبي مي داند كه تا وقتي منتظر حقيقي [258] ، طالب ظهور امام زمان عليه السلام نباشد، عزادار حقيقي و جزو منتقمان امام حسين عليه السلام نيست بلكه بالاتر به اين نتيجه مي رسد كه اگر براي ظهور منتقم اصلي و برطرف شدن

موانع ظهور عمل و تلاش نكند، به آن حضرت ظلم كرده است. تنها گذاشتن امام زمان عليه السلام، همان عمل مردم كوفه در تنها گذاشتن سيدالشهدا است.بيقرار نبودن و دل تنگ نشدن براي حضرت، عين قهر و بي وفايي نسبت به ايشان است. بي وفايي شيعيان و فراموشي حضرت، همان عاملي است كه امام زمان عليه السلام از آن شكايت ها و ناله ها دارد و همان عاملي است كه تاكنون حضرت را در پس پرده غيبت نگه داشته است و جريان انتقام الهي از شهادت امام حسين عليه السلام و ساير معصومين عليهم السلام را به تأخير انداخته است.همان طور كه قبلا گفتيم وجود مقدس حضرت صاحب الامر - عجل الله تعالي فرجه الشريف - در نامه اي كه حدود هزار سال پيش براي شيخ مفيد (رحمة الله عليه) نوشته است، دو عامل و دو ضعف عمده شيعيان را موجب تأخير در ظهور معرفي مي نمايد كه عبارتند از: بي وفايي به حضرت و همدل نبودن براي برطرف كردن موانع ظهور. [ صفحه 174] چنين شيعياني از آن جهت كه در انجام وظيفه اي كه نسبت به امام زمانشان دارند، كوتاهي كرده اند، جزو آن دسته هستند كه ايشان را آزار و اذيت كرده و مي كنند و حضرت اين گونه از دست آزارهاي آنان شكايت مي كند:«قد آذانا جهلاء الشيعة و حمقائهم و من دينه جناح البغوضة ارجح منه - بدون شك، شيعيان جاهل و كم خرد آنها و كساني كه بال پشه از دين آنها محكم تر است، ما را آزار مي دهند». [259] .عزادار حقيقي هرگز نمي خواهد از كساني باشد كه امام زمانشان را اذيت مي كنند و در جرم دشمنان حضرت كه براي ظهورش مانع ايجاد نموده اند، شريك باشد.

كوتاهي در شناخت حضرت و انجام وظايفي كه نسبت به ايشان به عهده ماست، موجب مي شود كه ما هرگز تمنايي براي آمدن ايشان نداشته باشيم و تلاش و جهادي براي كنار زدن دشمنان و موانع ظهورش نكنيم و عملا در زمره كساني قرار گيريم كه در كنار گذاردن امام عليه السلام از مرتبه و مقامي كه خداوند براي ايشان خواسته است، يعني حاكميت بر جهان بشريت، شريك باشيم و خداي ناكرده مشمول لعنت خدا قرار گيريم. آري اگر نخواهيم كه امام زمان عليه السلام ظهور كند و براي ظهورش به جهاد و مبارزه نپردازيم، ملعون هستيم. اگر لحظه اي تأخير در ظهور را بخواهيم و به وضعيتي غير از حاكميت امام زمان عليه السلام بر جامعه جهاني حتي براي يك ساعت راضي باشيم و به شرايطي غير از شرايط حاكميت ايشان دلخوش باشيم، ملعون خداوند و همه لعنت كنندگاني كه زيارت عاشورا مي خوانند و ملعون انبياي الهي و همه فرشتگان الهي خواهيم بود. زيرا بزرگترين ظلم را به امام زمان عليه السلام كرده ايم. [ صفحه 175]

عزادار حقيقي و عمل به وظيفه اش در قبال امام زمان

عزادار حقيقي به خوبي مي داند كه سوگواري و برپايي مجالس بزرگداشت براي اهل بيت عليهم السلام فقط قسمت كوچكي از وظيفه الهي او نسبت به آنان است بلكه وظيفه بالاتر توجه به درس ها و عبرت هاي عاشورا و عمل به آنها است.عمل به تكليف از جمله درس هايي است كه عزادار حقيقي از عاشوراييان فراگرفته است. او خود را نسبت به امام زمانش مكلف و مسئول مي داند. همان طور كه قرآن كريم هر كس را نسبت به امام زمانش مسئول و مكلف مي داند. [260] عزادار نيك مي داند كه بايد به تنهايي در دادگاه عدل الهي نسبت به

رفتار خود با امام زمانش پاسخگو باشد لذا، براي عمل به وظيفه اش منتظر هيچ كس نمي ماند، منتظر سازمان ها، نهادها و اشخاص نيست. او خودش به تنهايي براي خارح كردن امام زمان عليه السلام از تنهايي، غيبت، اضطرار و آوارگي تلاش مي كند. او مانند شهداي كربلا كه هرگز به كمي نفراتشان توجه نكردند و هر يك فقط و فقط به فكر انجام وظيفه اش در قبال امام مظلوم و تنهايش بود و كاري به نتيجه و تأييد ديگران نداشت، عمل مي كند مانند عبدالله بن حسن عليه السلام كه وقتي ديد عمويش تنها و مجروح به روي زمين افتاده است و دشمن دور او را گرفته است، خود را به عمويش رساند و هنگامي كه ابجر بن كعب شمشيرش را فرود آورد كه امام را بكشد، دست خود را در مقابل شمشير او گرفته تا از امامش دفاع كند و دستش قطع شد و در آغوش عمويش حسين عليه السلام افتاد تا اينكه حرمله او را با تير به شهادت رساند. [261] . [ صفحه 176] عزادار حقيقي يا «منتظر حقيقي» در اين مرحله مي داند كه اگر بخواهد رضايت خدا را جلب كند و به هدف خلقت و كمال نهايي و غايي وجودش نايل شود، بايد به اين «تنها موعظه» خداوند تبارك و تعالي در قرآن كريم عمل كند كه فرمود:(قل انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثني و فرادي [262] - اي رسول ما، به امت بگو كه من به يك سخن شما را موعظه مي كنم و آن سخن اين است كه شما خالص دو نفري و يا به تنهايي براي خدا قيام كنيد.)امام امت درباره اين موعظه خداوند چنين

مي فرمايد:«خداي تعالي در اين كلام شريف، از سر منزل تاريك طبيعت تا منتهاي سير انسانيت را بيان كرده و بهترين موعظه هايي است كه خداي عالم از ميانه تمام مواعظ انتخاب فرموده و اين يك كلمه را پيشنهاد بشر فرموده، اين كلمه تنها راه اصلاح دو جهان است. قيام براي خدا است كه ابراهيم خليل الرحمن را به منزل خلت رسانده و از جلوه هاي گوناگون عالم طبيعت رهانده.خليل آسا در علم اليقين زن نداي لا احب الآفلين زن قيام لله است كه موساي كليم را با يك عصا به فرعونيان چيره كرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نيز او را به ميقات محبوب رساند و به مقام صعق و صحرا كشاند. قيام براي خدا است كه خاتم النبيين صلي الله عليه و آله را يك تنه بر تمام عادات و عقايد جاهليت غلبه داد و بت ها را از خانه خدا برانداخت و به جاي آن توحيد و تقوا را گذاشت و نيز آن ذات مقدس را به مقام قاب قوسين او ادني رساند.خودخواهي و ترك قيام براي خدا ما را به اين روزگار سياه رسانده و همه جهانيان را بر ما چيره كرده و كشورهاي اسلامي را زير نفوذ ديگران درآورده... موعظت خداي جهان را بخوانيد و يگانه راه اصلاحي را كه پيشنهاد فرموده بپذيريد و ترك نفع هاي شخصي كرده تا به همه ي سعادت هاي دو جهان نائل شويد و با زندگاني شرافتمندانه دو عالم دست در آغوش شويد». [263] .آري خودخواهي ما و ترك قيام براي خدا است كه ما را به روز سياه [ صفحه 177] غيبت امام زمان

عليه السلام و تنهايي و غربت حضرت كشانده و مستكبران را بر كشورهاي اسلامي حاكم كرده است. همان طور كه خود آن حضرت فرموده: «اگر شيعيان نسبت به ما وفادار و همدل بودند ظهور ما به تأخير نمي افتاد.» [264] راه چاره همان است كه امام امت فرمود يعني موعظه خداي جهان را بخوانيم و يگانه راه اصلاحي را كه پيشنهاد فرموده، بپذيريم و ترك نفع هاي شخصي كنيم و با منتقم اصلي حسين عليه السلام آشتي كنيم و با وفاداري نسبت به او، براي رفع موانع ظهورش و نبرد با دشمنانش قيام لله كنيم و از اين حالت دنيازدگي و انفعالي خارج شويم و با كنار گذاشتن نفع هاي شخصي و جيفه ي گنديده ي دنيا، براي ظهورش عملياتي شويم. [265] امام خميني قدس سره در جاي ديگر مي فرمايند:«خدا فرموده است:(انما اعظكم بواحدة ان تقوموا لله مثني و فرادي)نگوييد تنها هستيم، تنهايي هم بايد قيام بكنيم، اجتماعي هم بايد قيام كنيم، با هم بايد قيام كنيم. همه موظفيم به اينكه براي خدا قيام كنيم». [266] .همچنين مي فرمايند:«موعظه خدا را يادآور مي شويم:(ان تقوموا لله مثني و فرادي ثم تتفكروا) براي خدا قيام كنيد و از تنهايي و غربت نهراسيد». [267] .در زيارت عاشورا پس از اعلام برائت از بنيانگذارن ظلم به اهل بيت عليهم السلام و نيز كساني كه آنها را از مقامشان كنار زدند و همچنين كساني كه مقدمات جنايات ظالمان را فراهم كردند. نسبت به پيروان و [ صفحه 178] تابعين و دوستان آنها نيز اعلام برائت مي شود يعني از همه كساني كه در طول تاريخ در مصيبت اعظم به خصوص در غيبت امام زمان عليه السلام نقش داشته و كار آنها

به نحوي مانعي بر سر راه ظهور منجي بشريت بوده است.براي همين است كه بلافاصله خطاب به سيدالشهدا عليه السلام چنين عرض مي كنيم:«يا اباعبدالله اني سلم لمن سالكم و حرب لمن حاربكم الي يوم القيامة [268] - اي اباعبداله من تا قيامت با كساني كه با شما در سلم و صلح هستند در صلحم و با كساني كه با شما در جنگ هستند، در جنگم».به اين ترتيب نظام دوستي و دشمني عزادار حقيقي به طور كامل روشن و مشخص است. او با همه كساني كه شيعه و محب اهل بيت عليهم السلام هستند و با آنها دشمني ندارند، در صلح و دوستي است و با همه كساني كه دشمن اهل بيت عليهم السلام و به خصوص امام زمان عليه السلام هستند در جنگ است. و اين دوستي و دشمني تا قيامت ادامه دارد. اگر دشمنان امام زمان تا قيامت هم با حضرت مخالفت و دشمني داشته باشند، عزادار حقيقي هرگز از مبارزه و جهاد عليه آنها خسته و ناتوان نمي شود. لذا پس از اعلام جنگ با دشمنان آنها، ابتدا بنيانگذاران ظلم بر آنها را مورد لعن قرار مي دهيم و پس از اين كار انتقام حسين عليه السلام را به همراه امام زمان عليه السلام آرزو مي كنيم. چرا كه مبارزه با دشمنان اهل بيت بدون همراهي با امام زمان عليه السلام فايده ندارد و انتقام از آنان بدون آن حضرت ممكن نيست. بنابراين عنصر جهاد و مبارزه هرگز از زندگي عزادار حقيقي حذف نمي شود. او تا وقتي كه با مصبيت اعظم غيبت امام زمان عليه السلام آن [ صفحه 179] هم در اوج غربت و مظلوميت و تنهايي روبه روست، هرگز آرام و قرار ندارد.او

تا لحظه باشكوه ظهور و از بين رفتن اين مصيبت اعظم به مبارزه با دجال ها و موانع ظهور ادامه مي دهد. و پس از ظهور نيز به جهاد در راه امامش براي انتقام امام حسين عليه السلام و ساير اهل بيت عليهم السلام ادامه مي دهد و رمز اينكه اين مبارزه و جهاد هميشگي و طولاني است، اين است كه قرآن كريم به همه مسلمين دستور داده است كه تا رفع فتنه و مصائب از جهان و حاكميت دين خدا در سراسر جهان به جهاد مقدس خود ادامه دهند:(و قاتلوهم حتي لا تكون فتنة و يكون الدين كله لله [269] - با كافران جهاد كنيد كه ديگر فتنه اي باقي نماند و آيين همه ما در دين خدا باشد.)كدام فتنه و مصيبت براي جامعه انساني بالاتر از غيبت امام زمان عليه السلام و محروميت جامعه جهاني از رهبر معصوم و متخصص الهي و مظهر خدا است.عزادار حقيقي در اين مقطع حساس و سرنوشت ساز با تشخيص وظيفه الهي جهاد، بدون فوت وقت تا رفع اين بزرگترين فتنه، و تا رسيدن به امام خود و جهاد در ركاب او، به مبارزه مي پردازد.او نيك مي داند بهترين زمان براي سربازي و خدمت و تقرب نسبت به امام زمان عليه السلام زمان كنوني است. نه زمان ظهور كه زمان پيروزي است. چنانكه قرآن كريم مي فرمايد:(لا يستوي منكم من أنفق من قبل الفتح و قاتل اولئك أعظم درجة من الذين أنفقوا من بعد و قاتلوا و كلا وعد الله الحسني و الله بما تعملون خبير [270] - آن مسلماناني كه پيش از فتح مكه در راه دين انفاق و جهاد كردند با ديگران برابر [ صفحه 180] نيستند،

آنان درجه اي عظيم تر دارند، تا كساني كه بعد از فتح انفاق و جهاد كردند، البته خدا به هر دو طايفه وعده احسان داد. و خدا به آنچه مي كنيد آگاه است.)قيام و جهاد براي برطرف كردن موانع ظهور ارزش و اهميت بيشتري نسبت به سربازي و جهاد در ركاب آن حضرت را دارد. زيرا قرآن كريم همراهي با امام را قبل از پيروزي باارزش تر و مهم تر مي داند.بزرگترين گناه براي عزادار در مرتبه پنجم تنها گذاشتن امام زمان عليه السلام است. عزادار كه در اين مرتبه آگاهي زيادي نسبت به درس ها و پيام هاي عاشورا دارد، به وفاداري و همدلي نسبت به امام زمانش بيشترين توجه و اهتمام را دارد. او از اصحاب عاشورا درس بزرگ وفاداري نسبت به امام زمان خويش را به خوبي آموخته است. وفاداري يعني پاي بند بودن به عهد و پيماني كه بسته ايم. وفاي به عهد به خصوص نسبت به امام و رهبر معصوم از بزرگترين واجبات است و پيمان شكني و بي وفايي از بزرگترين محرمات مي باشد. قرآن كريم و روايات معتبر اسلامي مملو از توصيه اكيد به رعايت عهد و وفاداري و پرهيز از عهدشكني و بي وفايي است.سيدالشهدا در روز عاشورا درباره دو گروه دوستان و دشمنان سخن گفت. دوستان خويش را به وفاداري ستود و دشمنانش را به خاطر بي وفايي شان مورد نكوهش و سرزنش قرار داد. در مورد دوستانش فرمودند:«فاني لا اعلم اصحابا اوفي و لا خيرا من اصحابي [271] - من اصحابي باوفاتر و بهتر از اصحابم نمي شناسم».در روز عاشورا وقتي بر بالين مسلم بن عوسجه آمد، اين آيه شريفه را خواند: [ صفحه 181] (فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر

و ما بدلوا تبديلا [272] - از مؤمنين مرداني هستند كه به عهد خويش با خدا صادق بودند، برخي شان به عهد خود وفا كرده و جان باختند، برخي هم منتظرند و عهد و پيمان را هيچ دگرگون نساختند.)درباره دشمنانش نيز چنين فرمودند: «اگر اهل وفا به پيمان نيستيد و عهد خويش را شكسته و بيعت مرا از گردن خود كنار نهاده ايد، به جانم سوگند، با پدرم، با برادرم، و با پسرعمويم مسلم بن عقيل نيز همين كار را كرديد». [273] .در زيارت اربعين خطاب به خود آن حضرت چنين عرض مي كنيم:«اشهد انك وفيت بعهد الله و جاهدت في سبيله حتي اتيك اليقين - شهادت مي دهم كه تو به عهد خود وفا كردي و تا رسيدن به يقين (و شهادت) در راه او جهاد كردي».

بزرگترين آرزوي يك منتظر و عزادار حقيقي

حس و روح انتقامي كه در يك عزادار وجود دارد و نيز روح مبارزه و جهادي كه بر وي حاكم است ناشي از معرفت صحيح و دقيق و يك محبت عميق است.معرفت او نسبت به اينكه از كجا آمده و در كجا هست و به كجا مي رود، معرفت به اينكه رابطه و نسبت او با اهل بيت عليهم السلام چيست؟معرفت به حقيقت و ارزش انسانيت و حيات انساني و همچنين مودتي كه به اهل بيت عليهم السلام دارد، همه و همه موجب مي شود تا عزادار از خداوند بخواهد كه انتقام از دشمنان امام حسين عليه السلام را همراه با منتقم حقيقي روزي او گرداند. اما اين آرزو تنها و بزرگترين خواسته يك منتظر و عزادار حقيقي نيست. [ صفحه 182] بزرگترين آرزوي يك منتظر عزادار اين است كه خداوند او را در دنيا و

آخرت همراه محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله قرار دهد و لحظه اي بين او و آنها جدايي نيندازد.دعاي او در اين مرتبه اين است كه:«فاسئل الله الذي اكرمني بمعرفتكم و معرفة اوليائكم و رزقني البرائة من اعدائكم ان يجعلني معكم في الدنيا و الآخرة [274] - از خدايي كه مرا به شناخت شما و دوستانتان گرامي داشت و دوري از دشمنانتان را نصيب من كرد، مي خواهم كه مرا در دنيا و آخرت با شما قرار دهد.»بنابراين آنچه انسان را به اينجا مي رساند كه لياقت چنين درخواستي و آرزوي چنين مقامي را داشته باشد، عبارت است از معرفت اهل بيت عليهم السلام و دوستان آنها و نيز دوري و دشمني نسبت به دشمنان آنها».

چگونه مي توان محبوب و مقرب امام زمان و همراه او در دنيا و آخرت بود؟

گفتيم كه يك منتظر و عزادار حقيقي اگر بخواهد به بزرگترين آرزويش كه همراهي با محمد و آلش عليهم السلام در دنيا و آخرت است برسد بايد چند چيز را در وجودش ايجاد كند كه عبارتند از:- معرفت نسبت به محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله و دوستان آنها؛- مودت و دوستي با آنها و دوستانشان؛- برائت و دشمني با دشمنانشان؛با صرف نظر از عامل اول يعني معرفت كه به فكر و قلب انسان مربوط مي شود. دو عامل ديگر يعني مودت و برائت هر چند جايگاهشان در قلب انسان است. اما شرط پذيرفته شدنشان عملي شدن آنها و ظهور [ صفحه 183] خارجي آنها است. اساسا همان طور كه قبلا نيز گفته شد، مودت عبارت از محبتي است كه ظهور خارجي دارد و در عمل نشان داده مي شود.برائت و دشمني با دشمنان آنها نيز امري است كه بايد در عمل

نشان داده شود و ظهور خارجي داشته باشد.سؤال اساسي و مهم اين است كه عملي شدن مودت و برائت و ميزان ظهور خارجي آنها چيست؟آيا همين كه براي مصائب اهل بيت گريه كنيم و مجالس بزرگداشت برپا كنيم و يا دشمنان آنها را لعن كنيم كافي است؟بهتر است جواب را از خود امام زمان عليه السلام بگيريم، ايشان در زيارت آل ياسين فرمودند: هرگاه خواستيد به زيارت ما بياييد و به خدا و ما توجه كنيد، چنين بگوييد:«نصرتي معدة لكم و مودتي خالصة لكم - ياري من براي شما مهيا و آماده است و مودتم نسبت به شما خالص است».بنابراين از نظر مبارك و شريف امام زمان عليه السلام آنچه كه يك منتظر و شيعه حقيقي در هنگام زيارت و ملاقات با امام زمانش علاوه بر جنبه معرفتي بايد داشته باشد، دو چيز است.:1- آمادگي كامل 2- مودت خالصآمادگي كامل يعني تمامي شرايط يك منتظر حقيقي را داشته باشي. بايد خود را حقيقتا «وقف» اهل بيت عليهم السلام كني. در درجه اول بايد همه دل مشغولي ها و دل بستگي ها را كه مانع ملحق شدن تو به امام زمان عليه السلام مي شوند، از بين ببري. و بعد بايد با همه موانعي كه مانع ظهور امام زمان عليه السلام مي شوند، در حد توان خود بجنگي. سرباز امام زمان عليه السلام به كسي مي گويند كه معني يك سرباز را در خود تحقق داده باشد يعني [ صفحه 184] گوش به فرمان بودن و آمادگي براي سر دادن در راه فرمان مولا. در دعاي روز سه شنبه از خداوند تبارك و تعالي چنين درخواست مي كنيم:«اللهم اجعلني من جندك فان جندك هم الغالبون و اجعلني من حزبك فان حزبك

هم المفلحون و اجعلني من اوليائك فان اوليائك لا خوف عليهم و لا هم يحزنون». بايد دانست كه بدون آمادگي و مودت خالص نمي توان سرباز خدا و از دوستان خدا و امام زمان عليه السلام بود.آمادگي كامل يعني حاضر باشي كه همچون حسين بن علي عليه السلام از همه چيز خود براي امام زمانت بگذري.آمادگي كامل يعني مثل فاطمه زهرا عليهاالسلام يك تنه به دفاع از امام زمانت قيام كني. مثل او كه نه زن بودن، نه باردار بودن، نه تنها بودن، نه بچه داري و نه هيچ چيز ديگري مانع از تن دادن به مصيبت هاي عظيم و جهاد با عاملين مصيبت اعظم و دشمنان امام زمانش نشد. فاطميون حقيقي كساني هستند كه حضرت زهرا عليهاالسلام را كه مادر حقيقي همه شيعيان است، در زندگي و در ارتباط با امام زمانش و در دفاع از او الگوي خويش قرار دهند و براي دفاع از امام زمان و دل بستگي به دنيا و مظاهر آن را در وجودشان از بين ببرند تا به مقام سربازي امام زمان عليه السلام برسند. اي كاش در ايام عزاداري حضرت زهرا عليهاالسلام يعني ايام فاطميه عزاداران قدري هم به درس هاي حضرت زهرا عليهاالسلام به شيعيانش و انتظار و توقع او از خودشان توجه كنند.مودت خالص يعني محبتي كه در راه خدمت به آنها تو را از همه تعلقات آزاد كند. به طوري كه به راستي با كمال صداقت بتواني به حضرت و اجداد طاهرينش چنين خطاب كني: [ صفحه 185] بأبي أنتم و أمي و اهلي و مالي و اسرتي [275] - پدرم و مادرم و اهل و مال و خويشانم فداي شما باد».مودت خالص

يعني حضرت و اهداف مقدسش را بر هر چيز ترجيح دهي و چيزي مانع خدمت صادقانه ي تو به او و نيز دشمني حقيقي، مؤثر و عملي تو با دشمنانش نشود.مؤدت خالص يعني براي خدمت به حضرت و مبارزه با موانع ظهورش، منتظر تأييد و تشويق كسي نباشي و حاضر باشي به تنهايي و بدون ياري ديگران و با تحمل غربت و تنهايي و مظلوميت و حتي طرد شدن از سوي كساني كه از آنها انتظار ياري و محبت داري، از جمله كساني كه ادعاي ايمان و تقدس و ادعاي محبت به حضرت را مي كنند، به وظيفه الهي خود در قبال حضرت عمل كني و هر گونه فشار، تهمت و سختي را با شيريني به جان بخري و شكايت و گله اي نكني.مودت خالص يعني خدمت كردن و توقع نداشتن از هيچ كس يعني سختي ها را به جان خريدن و منت نگذاشتن.مودت خالص يعني هرگز به خاطر خدمات خود و سختي هايي كه تحمل مي كني و ضربه هايي كه مي خوري، از هيچ كس حتي از خود حضرت طلب كار نباشي و بر هيچ كس عجب و تكبر نورزي و تواضع و فروتني را در برابر كمترين بندگان خدا از دست ندهي و خود را از كساني كه در مراتب پايين تر عزاداري و ايماني هستند، برتر نبيني و به آنها به ديده تحقير نگاه نكني و آنها را از صميم قلب دوست داشته باشي. چرا كه آنها به اندازه وسع خويش به حضرت محبت دارند و با همان عزاداري و محبت ناقصشان نام و ياد و معشوق و محبوب تو را زنده نگه مي دارند. [ صفحه 186] مودت خالص يعني در

قبال خدمات و تحمل سختي ها و محروميت ها، از حضرت جز لبخند شيرين و زيباي رضايتش را نخواهي و جز به همراهي با او در دنيا و آخرت به چيزي نينديشي. مودت خالص يعني اينكه بداني هر خدمتي كه مي كني و زحمتي كه مي كشي و هر فرصتي كه براي صرف عمر و مال و استعدادت در راه حضرت پيدا مي كني، همگي از توفيقات الهي و توجهات حضرت ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) است و اگر لطف و عنايت آنها نباشد، هرگز به اين راه كشيده نمي شدي و به همين خاطر به جاي منت گذاشتن و متوقع بودن، شكرگزار و ممنون باشي و به جاي تكبر نسبت به بندگان خدا، با آنها مهربان و نسبت به آنها متواضع باشي و به جاي عجب و خودپسندي و غروري كه ممكن است از اين كارها به سراغت بيايد، از كوتاهي ها و غفلت ها و كم كاري ها و راحت طلبي هاي خود و نيز تلف كردن فرصت ها و نعمت ها شرمسار و خجل باشي.بنابراين عزاداري موفق تر و به مقام منتظر نزديك تر است كه در درجه اول در خودسازي موفق باشد، زيرا كسي كه پيام عاشورا را فهميده باشد، خوب مي داند كه كسي به سيدالشهدا عليه السلام نزديك تر است كه از شباهت و سنخيت بيشتري نسبت به آن حضرت برخوردار باشد، به علاوه خودسازي نوعي انتقام عملي از دشمنان امام حسين عليه السلام است. هر قدر در يك جامعه تعداد انسان هايي كه بيشترين شباهت را به امام حسين عليه السلام داشته باشند و بيشتر پيرو مكتب آن حضرت باشند، بيشتر باشد، دشمنان امام حسين و امام زمان عليهماالسلام خشمگين تر، ضعيف تر و منزوي تر مي شوند و زمينه براي ظهور

منتقم اصلي مهياتر مي شود. در درجه بعدي عزاداري موفق تر و به مقام منتظر نزديك تر است كه براي اهداف امام زمان عليه السلام قوي تر و مفيدتر باشد. [ صفحه 187] عزادار حقيقي كينه مقدس خود را نسبت به دشمنان امام حسين و منتقم خون او در عمل نشان مي دهد. هر قدر كينه مقدس عزادار نسبت به دشمنان بيشتر باشد او را در خودسازي و اجراي عمليات انتقام قوي تر و در مبارزه با موانع ظهور منتقم اصلي جدي تر و پرتلاش تر مي كند و به عبارت ديگر ميزان صداقت يك عزادار در عمل ثابت مي شود تا در شعار.برائت و كينه مقدس نسبت به دشمنان امام زمان عليه السلام كه مانع اصلي ظهور او هستند، همان چيزي است كه عزادار حقيقي به آن نياز دارد. امام خميني قدس سره كه غفلت از امام زمان عليه السلام و تشكيل حكومت جهاني او را خطري بزرگ و خيانتي سهمگين مي دانست در اين باره مي فرمايند:«جمهوري اسلامي ايران نبايد تحت هيچ شرايطي از اصول و آرمان هاي مقدس و الهي خود دست بردارد. ان شاءالله مردم سلحشور ايران كينه و خشم انقلابي و مقدس خويش را در سينه ها نگه داشته و شعله هاي ستم سوز آن را عليه شوروي جنايتكار و آمريكاي جهانخوار و اذناب آنان به كار خواهند گرفت تا به لطف خداوند بزرگ پرچم ناب محمدي صلي الله عليه و آله بر بام همه عالم قد برافرازد و مستضعفان و پابرهنگان و صالحان، وارث زمين گردند». [276] .هر قدر يك عزادار به وظايفي كه نسبت به منتقم اصلي و منجي عالم دارد، بيشتر عمل كند [277] به خلوص و صداقت نزديك تر است زيرا عزاداري و زندگي او از عنصر

انتقام بيشتر برخوردار است و در غير اين صورت عزاداري او توأم با ضعف و ذلت است. شكي نيست كه سيدالشهدا و امام زمان عليهماالسلام از ديدن قدرت و قوت و شجاعت در عمل، [ صفحه 188] در عزاداران و محبان خود خشنود و خرسند و از ديدن ضعف و ذلت و غفلت و ترس در آنان بيزار هستند.عزادار حقيقي درس شجاعت و قدرت و ضربه زدن به دشمن و خطرناك بودن براي او را خيلي خوب از اصحاب عاشورا ياد گرفته است. عزاداري كه وجودش براي استكبار جهاني و دشمنان امام زمان عليه السلام خطرناك نيست، عزاداري كه شجاعت مبارزه با موانع ظهور حضرت و ضربه زدن به آنها را ندارد و يا اصلا چنين دغدغه و هدفي را ندارد بايد در صداقت و محبت خود نسبت به آنها شك كند.در اين مرتبه، عزادار حقيقي اين حقيقت را با عمق وجودش درك كرده است كه محبت به اهل بيت عليهم السلام بدون دشمني با دشمنان آنان و ضربه زدن به دشمنانشان، دروغي بيش نيست.آري براي همراهي با محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله بايد مثل آنها از همه چيز در راه خدا بگذري در اين راه جان دادن آسان ترين كار است. بايد از مال و آبرو، و از شهرت و مقام و از همه اعتباريات فاني دنيا گذشت.درست به همين علت است كه عزادار سالك بلافاصله پس از درخواست همراهي با محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله از خداوند، چنين مي گويد:«و ان يثبت لي عندكم قدم صدق في الدنيا و الآخرة - و اينكه گامهاي صدق و راستي را برايم

در نزد شما استوار گرداند».در چنين شرايطي است كه به مودت خالص دست يافته ايم و لايق محضر آنها و محبوب و مقرب امام زمان عليه السلام خواهيم شد.

عزادار و مقاومت در عمليات انتقام

عزادار در راه وفاداري و همدلي با امام زمانش چنان قدرتمند و استوار است كه خود را براي هر سختي و بلايي آماده كرده است. او [ صفحه 189] درس استقبال عاشقانه از بلا و شهادت را از امام حسين عليه السلام و اصحاب عاشق و باوفاي او به خوبي فراگرفته است و اين سخن سيدالشهدا عليه السلام را با يقين و شيريني پذيرفته است كه خطاب به يكي از يارانش فرمودند:«و الله البلاء و الفقر و القتل اسرع الي من احبنا من ركض البراذين، و من السيل الي صمره، قلت و ما الصمر؟ قال: منتهاه و لولا أن تكونوا كذلك لرأينا أنكم لستم منا. [278] - به خدا سوگند، بلا و فقر و قتل به سوي دوستان ما از حركت اسبان تيزپا و جريان سيل در صمرش سريع تر است. عرض كردم صمر چيست؟ فرمودند: منتها اليه سيل (قرارگاه سيل) اگر چنين نبود هر آينه ما شما را از خود نمي دانستيم».آري اگر ما مثل حسين عليه السلام اهل جهاد و شهادت و اهل صبر بلاها و دشمني ها و اذيت ها در راه دين نباشيم، حضرت ما را از خودشان نمي دانند. مگر مي توان از خدا خواست كه در دنيا و آخرت با محمد و آل محمد عليهم السلام باشيم بدون آنكه سنخيت و شباهتي در خود نسبت به آنان ايجاد كرده باشيم. ميزان همراهي ما با آنها در دنيا و آخرت به ميزان عشق ما به خداوند و پايبندي به دين او و نيز

ميزان آمادگي ما براي جانفشاني در راه دين و مكتب اهل بيت عليهم السلام بستگي دارد. براي عزادار تحمل هر رنج و سختي براي خدمت به پدر تنها، مظلوم و محبوب تر از جانش، شيرين و آسان است. زيرا بزرگترين رنج و بلا براي او دور بودن از خود حضرت است.نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست عاشقي شيوه ي رندان بلاكش باشد(حافظ) [ صفحه 190] اي كه از كوچه ي معشوقه ي ما مي گذري برحذر باش كه سر مي شكند ديوارش(حافظ)در زلف چون كمندش اي دل مپيچ كانجا سرها بريده بيني بي جرم و بي جنايت(حافظ)راه و منش او از راه مردمي كه سيدالشهدا عليه السلام اين گونه آنها را مذمت مي كند، جداست:حقا كه مردم بندگان دنيايند و دين ناچيزي بي جان بر زبانشان است كه بر گردش تا آنجا حلقه مي زنند كه دنيايشان در فراخ باشد و هر گاه با بلا آزموده شوند دينداران اندك گردند. [279] .

عزاداري در مرتبه پنجم

در مرتبه پنجم، عزاداري براي امام حسين عليه السلام، بدون داشتن روح انتقام و بدون پيوند داشتن با منتقم حقيقي خون او، براي يك شيعه جرم كمي نيست.برپايي مجالس عزاداري براي اهل بيت عليهم السلام، بدون حركت براي ظهور و بدون خدمت و كمك به امام زمان عليه السلام در برداشتن موانع ظهور، فريبي بزرگ و يك غرور بيجا و يك ظلم عظيم در حق همه اهل بيت عليهم السلام و به خصوص منتقم خون آنها، و يك خيانت در حق همه مظلومان عالم است.امام خميني آن سلاله پاك رسول الله صلي الله عليه و آله و آن فرزند شايسته [ صفحه 191] حسين بن علي عليهماالسلام و آن نائب برحق امام زمان عليه السلام به عنوان معمار و رهبر كبير

انقلاب بزرگ و اسلامي ملت ايران از يك سو ايران را كشور امام زمان عليه السلام معرفي و اعلام مي كنند و از طرفي غفلت مسئولان از سازماندهي قواي كشور براي حركت به سوي ظهور امام زمان عليه السلام و تشكيل حكومت جهاني ايشان را يك خيانت سهمگين و خطري بزرگ مي دانند [280] و چنين مي فرمايند:«مسؤولان ما بايد بدانند كه انقلاب ما محدود به ايران نيست. انقلاب مردم ايران نقطه ي شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداري حضرت حجت - ارواحنا فداه - است كه خداوند بر همه ي مسلمانان و جهانيان منت نهد و ظهور و فرجش را در عصر حاضر قرار دهد. مسايل اقتصادي و مادي اگر لحظه اي مسؤولين را از وظيفه اي كه بر عهده دارند، منصرف كند، خطري بزرگ و خيانتي سهمگين را به دنبال دارد. بايد دولت جمهوري اسلامي تمامي سعي و توان خود را در اداره ي هر چه بهتر مردم بنمايد، ولي اين بدان معنا نيست كه آنها را از اهداف عظيم انقلاب كه ايجاد حكومت جهاني اسلام است، منصرف كند».عزاداري براي يك شيعه بدون تمناي منتقم اصلي و بدون جهاد و مبارزه با دشمنان و موانع ظهور ايشان، مسخره كردن خود و يك دروغ بزرگ بلكه يك نفاق عظيم است.اميرالمؤمنين عليه السلام درباره وجود مقدس امام زمان عليه السلام چنين فرمودند:«صاحب هذا الامر، الشريد الطريد الفريد الوحيد [281] صاحب اين امر آوازه ي طرد شده ي يگانه ي تنها است».اين حالت همان مصيبت اعظم است كه جهان در جهل و گمراهي غرق شده و تشنه دين حق و رهبر الهي باشد، و چنين رهبري آواره و تنها و مظلوم باشد. [ صفحه 192] براي يك عزادار حقيقي دردمندانه

اين سؤال بزرگ تؤام با تعجب مطرح است كه چه كساني امام زمان عليه السلام را آواره و طرد كرده اند؟ و چه كساني عامل طول كشيدن غيبت هستند؟شيعيان جاهل و احمقي كه بال پشه از دين آنها محكم تر است و حضرت از آزار و اذيت آنها شكايت كرده است، چه كساني هستند؟آيا فقط اهل كوفه، كه علي و حسين عليهماالسلام را تنها گذاشتند ملعون و محكوم هستند؟مگر امام زمان عليه السلام نيز بيش از هزار و صد و شصت سال، به تعبير پدر بزرگوارشان، تنها و آواره و طرد شده نيست؟گناه اين تنهايي و مظلوميت به گردن كيست؟امام زمان عليه السلام چه كساني را عامل اين همه مظلوميت و تنهايي مي داند؟ دشمنان يا دوستان نادان را؟اينجاست كه عزادار حقيقي به اين نتيجه مي رسد كه در بسياري از مجالس عزاداري مظلوم تر از امام زمان عليه السلام وجود ندارد.مجالسي كه گريه بر حسين و مظلوميت و تنهايي اش را بهانه اي براي فراموشي مظلوميت و تنهايي امام زمان عليه السلام قرار داده اند.مجالسي كه در آن با گريه بر امام حسين عليه السلام سال 61 هجري قمري، غربت و تنهايي حسين زمان و رجزخواني ها و جنايات يزيديان زمان فراموش مي شود، مجالسي كه اگر كسي بخواهد در آن مجالس مردم را به ياد دشمنان حضرت و استكبار جهاني و لزوم مبارزه با آنها بيندازد، او را به شدت منع مي كنند كه نبايد مجلس امام حسين عليه السلام را سياسي كرد و حال و شور مجلس را خراب كرد!!!مجالسي كه بانيان و شركت كنندگان در آنها، ترجيح مي دهند [ صفحه 193] ساعت ها از حسين، زينب و علي اكبر، علي اصغر و رقيه بگويند و بخوانند، اما چند دقيقه درباره منتقم اصلي خون

اينها و يزيدياني كه مانع ظهور ايشان هستند، چيزي نگويند و نشنوند، زيرا شنيدن در اين باره مسئوليت جهاد و مبارزه اي سخت و نفس گير را در پي خواهد داشت؛ اما خواندن و شنيدن درباره حسين سال 61 قمري چنين نيست، بانيان بعضي از اين مجالس ميليون ها تومان صرف تشريفات مجلس مي كنند، ولي در دلشان براي برقراري رابطه با آمريكا و شيطان بزرگ كه دشمن اصلي امام زمان عليه السلام و بزرگترين مانع ظهور و نيز دجال زمان است، مشتاقانه روزشماري مي كنند. اينان به ظاهر دم از حسين و محبت او مي زنند، ولي در باطن روح يزيدي دارند.متأسفانه در بين عزاداران كم نيستند كساني كه در عين عزاداري و صرف وقت و مال خود براي برگزاري مجالس اهل بيت عليهم السلام، به محبت دشمنان امام زمان عليه السلام و پذيرش فرهنگ ضد ديني و ضد اسلامي آنها دل سپرده اند و مقلد و مروج فرهنگ بيگانگان، به خصوص فرهنگ ضد انساني و فاسد آمريكا و ساير قدرتهاي ضد اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله هستند. اميرالمؤمنين درباره چنين اشخاص مي فرمايند:«و لن يحبنا من يحب مبغضنا ان ذلك لا يجتمع في قلب واحد و (ما جعل الله لرجل من قلبين في جوفه) [282] يحب بهذا قوما و يحب بالآخر عدوهم، والذي يحبنا فهو يخلص حبنا كما يخلص الذهب لا غش فيه [283] - كسي كه دشمن ما را دوست بدارد، هرگز ما را دوست نداشته است. - محبت ما و دوستي با دشمن ما - در يك قلب جمع نمي شود (خداوند در دورن يك مرد دو قلب قرار نداده است.) كه با يك قلب گروهي را دوست داشته باشد

و با قلب ديگر دشمنان آنها را دوست داشته باشد. [ صفحه 194] كسي كه ما را دوست داشته باشد، دوستي اش را خالص مي كند. همان طور كه طلاي ناب خالص مي شود».عزاداري براي سيدالشهدا عليه السلام و برگزاري مجالس آن حضرت با پذيرش سلطه فكري، فرهنگي و سياسي دشمنان امام زمان عليه السلام سازگار نيست.براي عزادار در اين مرتبه اين سؤال و دغدغه اساسي وجود دارد كه چرا پس از شهادت امام حسين عليه السلام، شيعيان درس و عبرت لازم از عاشورا نگرفتند و وفاداري و همدلي لازم براي انتقام از دشمنان حضرت نداشتند. تا جايي كه ائمه بعدي نيز در كمال مظلوميت و غربت يكايك به شهادت رسيدند. تا حتي آخرين آنها مجبور به غيبت شد.چرا از زمان غيبت تاكنون اين همه عزاداري و سوگواري و بزرگداشت نتوانسته است وفاداري و همدلي لازم را در شيعيان براي فراهم كردن ظهور منجي بشريت و منتقم اصلي امام حسين عليه السلام و ساير ائمه عليهم السلام ايجاد نمايد. چرا با وجود اين همه عزاداري و خواندن زيارت عاشورا و بزرگداشت، هنوز امام زمان عليه السلام در غيبت و تنهايي و آوارگي به سر مي برد و دست ما از دامان او كوتاه است. آيا نبايد در نوع عزاداري و كيفيت مجالسمان تجديدنظر كنيم [284] تا به وفاداري و همدلي لازم براي ظهور آن عزيز تنها و غريب دست يابيم؟ تا كي مي خواهيم بر غربت و مظلوميت حسين شهيد سال 61 هجري سوگواري كنيم و به غربت و تنهايي و مظلوميت حسين زمان بي توجه باشيم تا كي مي خواهيم براي نداي «هل من ناصر ينصرني» امام حسين عليه السلام در سال 61 هجري آه و ناله [

صفحه 195] سر بدهيم و بگوييم: اي كاش من با شما بودم ولي نسبت به نداي «هل من ناصر ينصرني» حسين زمانمان غافل و بي توجه باشيم؟ آيا اين يك شعار بي اساس و يك دروغ و نفاق بزرگ نيست كه به امام حسين عليه السلام عرض كنيم كه اي كاش با شما بودم و به رستگاري عظيم نايل مي شدم ولي امام زمان عليه السلام را تنها بگذاريم و به ياريش نرويم و وظيفه اي كه در زمان كنوني نسبت به او داريم عمل نكنيم؟در اين مرتبه گريه صرفا از روي عاطفه نيست بلكه از روي معرفت است و چنين گريه اي در ابتد محبت را در دل گريه كننده ايجاد و با اين گريه توان گريه كننده بالا مي رود و بر قواي نفساني وجودش غلبه مي كند و راه تبعيت از امام حسين عليه السلام براي او باز مي شود و با اين تبعيت به مقام «منا اهل البيت» مي رسد. به همين دليل سيدالشهدا عليه السلام فرمودند:«أنا قتيل العبرة [285] - من كشته اشك هستم». اگر مصيبت عظيم نباشد گريه اي نيست و اگر گريه اي نباشد، محبت و فدرت و تبعيتي نيست و اگر قدرت و تبعيت نباشد، پيروي از حسين عليه السلام در جهاد با يزيديان زمان وجود نخواهد داشت و اگر چنين شد، مصيبت اعظم يعني اسارت امام زمان عليه السلام در زندان غيبت ادامه خواهد داشت و مردم در چنگال فساد و ظلم و تباهي خواهند ماند.در اين مرتبه به جاي تكيه بر كلماتي چون، تشنگي، اسارت، گريه و غم، بيشتر بر لعن، انتقام، امام زمان عليه السلام، سلم و حرب تكيه مي شود و اگر از كلمات دسته اول اسمي آورده مي شود، براي رسيدن به

كلمات دسته دوم است. به عبارت دگير جنبه عاطفي و احساسي براي رسيدن به معرفت، حماسه و عمل است و عنصر اصلي عزاداري در اين مرتبه حماسه و جهاد است. [ صفحه 196]

مبارزه عزادار با آفات و ضعف هاي عزاداري

عزادار در اين مرتبه همان طور كه طبق دستور اهل بيت عليهم السلام، موظف به زنده نگه داشتن حماسه حسيني و اقامه عزاداري براي آنان است، همان طور نيز خود را موظف به حفظ اين مجالس از دروغ ها و تحريف ها، خرافات و محرمات مي بيند و براي چنين وظيفه مهمي تلاش مي كند.در رأس اين تلاش ها، روشن گري و آشنا كردن مردم و به خصوص جوانان با فلسفه قيام امام حسين عليه السلام و فلسفه عزاداري براي آن حضرت را، مورد عنايت و توجه قرار مي دهد.در حقيقت قسمت مهم مبارزه ي عزادار در مرتبه پنجم، مبارزه فرهنگي است و قسمت مهمي از همين مبارزه فرهنگي، مبارزه با آفات عزاداري و عوامل تضعيف كننده آن است.عزادار حقيقي به خوبي با آفات عزاداري و خطراتي كه اين آفات ايجاد مي كنند، آشناست. او خوب مي داند كه اگر عزاداري به يك عادت تبديل شود و صرفا مبتني بر عواطف و احساسات باشد و عنصر معرفت در آن غايب باشد نه تنها بيداركننده و حركت آفرين نيست بلكه مي تواند غفلت زا و خواب كننده باشد.او هرگز اجازه نمي دهد چنين مراسم مقدس و مهمي با آن همه كاركردها و قدرت ها و تأثيرگذاري هاي شگرف به وسيله عده اي جاهل و يا مغرض، آلوده ي آفت هاي گوناگون شود و در نتيجه از تأثيرگذاري و الهام بخشي و قدرت آفريني دور شود.او ضمن احترام به همه عزاداران حسيني، در هر مسجد و حسينيه و در هر تكيه و منزلي كه عزاي حسيني اقامه

مي شود، و او در آنها حضور مي بايد، به مبارزه با آفات عزاداري و روشن گري نسبت به عزاداري [ صفحه 197] حقيقي و ترسيم چهره عزاداري حقيقي مي پردازد، تا به قسمتي از وظايف خود در حراست و صيانت از عامل حيات مكتب امام حسين عليه السلام عمل كرده باشد. او كه در سايه ارتباط با منابع اصيل و معتبر اسلامي به درجه بالايي از معرفت رسيده است، خود را در قبال اين فرمايش رسول خدا صلي الله عليه و آله مسؤول مي داند كه فرمودند:«اذا ظهرت البدع في امتي، فليظهر العالم عمله و الا فعليه لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين - هر گاه در بين امت من بدعت ها ظهور كرد، پس بر عالم واجب است كه علم خود را آشكار كند (با بدعت ها مبارزه كند) وگرنه خداوند و فرشتگان و همه مردم او را لعنت مي كنند».«اگر افراد عادي به حال خود وانهاده شوند، از راه راست منحرف خواهند شد؛ هر چند در صنعت و تكنولوژي به جايي رسيده باشند كه زير دريايي بسازند و ايستگاه هاي فضايي به آسمان بفرستند. مردم ژاپن و چين با آن همه پيشرفت هاي علمي و صنعتي، زير خط فقر فرهنگي هستند؛ زيرا همچنان در برابر بت كه مصنوع بشر است، كرنش مي كنند. برخي از غربيان به ظاهر متمدن نيز هنوز به فالگيري و خرافات عقيده دارند.هنگامي كه گروه طالبان، مجسمه بودا را نابود كردند،، ژاپن و ايران اعتراض كردند. اعتراض ژاپني ها بدين دليل بود كه براي مجسمه و بت، كرامت عبادي قائل هستند و آن را مقدس مي شمارند؛ ولي اعتراض ايران بدان علت بود كه مجسمه مانند ساير ميراث هاي فرهنگي مستور در

زير زمين است و بايد حفظ شود؛ مانند كوزه ها و ظروف كهن و سفال هاي باستاني كه به سبب آثار هنري و قدمت تاريخي بايد حفظ شود و نبايد از بين رود.در گذشته، مردم، بالاي در خانه ها، مغازه ها و گرمابه ها نعل اسب مي آويختند و به اين كار اعتقاد داشتند، بي آنكه از پيشينه ي اين باور غلط آگاه باشند، ريشه ي منحوس آن اين بود كه پس از شهادت امام حسين عليه السلام به فرمان عمر بن سعد، گروهي براي تفاخر برسم اسب هايشان نعل تازه زدند و با آنها بر روي بدن هاي مطهر شهيدان تاختند و بدين سان سينه و پشت شهيدان زير سم اسبان نرم شد. هنگام بازگشت اسب تازان به كوفه، عده اي بر آن نعل ها بوسه زدند و آنها را بر ديده نهادند و براي تبرك، بالاي در خانه هايشان آويختند.بعدها بزرگاني چون «ابوريحان بيروني» پرده از راز اين كار نابخردانه برداشتند و مردم را آگاه كردند. متأسفانه تا حدود پنجاه سال پيش نيز اين كار رايج بود و چيزي كه نحس محض و [ صفحه 198] پليدي صرف بود، مايه ي تيمن و پايه ي تبرك تلقي مي شد تا اينكه با رونق يافتن حسينيه ها و مسجدها و تلاش عالمان آگاه، اين سنت خرافي از ميان برداشته شد.با رونق منبرها و حسينيه ها و سخنان عالمانه ي دودمان پيامبر صلي الله عليه و آله، راه جهل و خرافه بسته مي شود؛ وگرنه خرافات و باورهاي غلط، به نام سنت هاي باستاني گرامي شمرده خواهد شد؛ باورهايي چون نحس بودن عدد سيزده و گراميداشت سيزده بدر و چهارشنبه سوري و درنگ كردن پس از تك عطسه كه هيچ دليل و سندي براي اعتقاد به آنها وجود ندارد.اكنون نيز

برخي سنت هاي نادرست، در عزاداري سالار شهيدان راه يافته است و در دسته روي ها علم سنگين و بي خاصيت بر دوش كشيده مي شود. اين كار، نه خردمندانه است و نه در قرآن و روايات به آن توصيه شده است. در ماتم امام حسين عليه السلام اشك و آه و ناله و بر سر و سينه زدن آگاهانه، انسان ساز است و از آهن سنگين و سرد، كاري برنمي آيد.لازم است رهبران فكري حوزه و دانشگاه و متدينان اصناف و حرف، هر چه بهتر و كامل تر مراسم سالار شهيدان عليه السلام را اقامه نمايند؛ به طوري كه مردانه هزينه كنند و زنانه بنالند؛ كه هم آن هزينه مقبول است، هم اين ناله ي جانسوز كارساز». [286] .مجالس در اين مرتبه وسيله اي براي بالا بردن بصيرت عزاداران نسبت به هدف خلقت و وظايفي است كه در راه رسيدن به اين هدف والا به عهده دارند، كه از جمله اين وظايف پيوند راستين با منتقم اصلي حسين عليه السلام است.در اين مرتبه جوهره اصلي عزاداري توجه به تنهايي و مظلوميت امام زمان عليه السلام و وظيفه اي كه هر يك از عزاداران در قبال حضرت دارند، مي باشد.براي عزادار در اين مرتبه، عواطف و احساسات وسيله اي براي تحريك غيرت و روح حماسه و جانفشاني براي انتقام، آن هم همراه منتقم حقيقي است.شدت اتصال روح يك شيعه حقيقي با اهل بيت عليهم السلام به طوري است كه وقتي ابوبصير از امام صادق عليه السلام سؤال مي كند كه چرا گاهي بدون [ صفحه 199] علت غمگين ياد شاد مي شود، حضرت در جواب مي فرمايد: «در حقيقت اين حزن و شادي از ناحيه ي ما به شما مي رسد. زيرا هر گاه حزن و يا سروري بر

ما وارد شود، بر شما نيز وارد مي شود. زيرا ما و شما از نور خداي عزوجل هستيم». [287] .شيعه حقيقي با شادي اهل بيت عليهم السلام شاد مي شود و با غم آنها غمگين مي شود. آيا در زندگي شيعه غمي بالاتر از غم تنهايي، مظلوميت و طرد شدن امام زمان عليه السلام وجود دارد. اگر مصيبت هاي وارده بر اهل بيت عليهم السلام عظيم است، آيا مصيبت خانه نشيني و غيبت منتقم آنها عظيم تر نيست. اگر براي عزاي حسين و ساير اهل بيت عليهم السلام بايد اين همه گريه و ناله و ماتم سر داد، براي مصيبت اعظم غيبت قائم (عجل الله تعالي فرجه الشريف) آنها چه وظيفه اي به عهده ماست؟ دل يك شيعه با داغ دل اهل بيت عليهم السلام داغدار مي شود، اما بايد ببينيم كدام مصيبت داغ بيشتري بر دل اهل بيت عليهم السلام گذاشته است؟ مصيبت عظيم يا مصيبت اعظم؟اگر براي مصيبت عظيم اين همه همدلي، اجتماع و صرف وقت و هزينه لازم است؟ يا براي دفع مصيبت اعظم نياز به همدلي، اجتماع و صرف وقت و هزينه و در يك كلام برنامه ريزي و اجراي كامل و دقيق آن نيست؟او نبايد تنها به توان خود تكيه كند، بلكه بايد با استمداد از حول و قوه الهي و توسل به اهل بيت عليهم السلام نيروهاي عظيم مردمي را براي مبارزه با دشمنان حضرت و موانع ظهورش تحريك نمايد تا وحدت و همدلي مورد نياز براي ظهور حضرت كه از فقدان آن در شيعيان گله و شكايت داشته و دارد، به وجود آيد. [ صفحه 200]

گسترش مجالس عزاداري و بزرگداشت اهل بيت

عزادار حقيقي خوب مي داند كه اگر شيعيان از عاشورا درست استفاده مي كردند و از آن الگو مي گرفتند،

امروز امام زمان عليه السلام در تنهايي و مظلوميت و آوارگي نبود. افسوس كه شيعه عاشورا را فقط وسيله اي براي عزاداري قرار داد و كمتر از آن الگو گرفت.حادثه عاشورا بهترين درس ها و بيشترين نيرو و انرژي را براي رفع مصيبت اعظم و حضور و حاكميت ائمه معصومين عليهم السلام در جامعه ايجاد كرد. همين اصالت دادن به سوگواري و مصيبت، و غفلت از حماسه و عمل است كه موجب شد امام زمان عليه السلام از جامعه اسلامي طرد شود و كنج غربت و تنهايي، منتظر غيرت و همت شيعيان باشد.عزادار كه خود بهترين درسها را از دانشگاه عاشورا گرفته و خود را به مرتبه پنجم يعني مرتبه «منتظر» رسانده است، بهتر از هر كس ديگري از قدرت و آثار شگفت انگيز گريه و عزاداري به طور كلي مجالس بزرگداشت اهل بيت عليهم السلام آگاه است، در جهاد فرهنگي خود بيشترين تلاش را براي برپايي مجالس بزرگداشت اهل بيت عليهم السلام، به خصوص مجالس عزاداري پيشرفته و قوي مبتني بر معرفت و حماسه مي كند چنين مجالسي روح حسيني را در عزاداران ايجاد مي كند و از عزادار يك سرباز قوي براي امام زمان عليه السلام و يك منتقم قدرتمند مي سازد كه بيشترين خدمت را به امام زمان عليه السلام كند و بيشترين ضربه را به دشمنان او و موانع اصلي ظهور او بزند. چنين مجالسي بيشترين تأثير را در سازندگي روحي و معنوي عزادار و ايجاد سنخيت و نزديكي بين او و اهل بيت عليه السلام دارد، چرا كه اين مجالس مركز آشنايي عميق با اهل بيت عليهم السلام و شناخت معارف بلند ديني از زبان قرآن و عترت عليهم السلام مي باشد يعني همان [ صفحه 201]

مجالسي كه سيدالشهدا عليه السلام فرموده [288] و انتظار دارد.عزادار در اين مرتبه مجالس عزاداري را به مجلسي براي ياري امام زمان عليه السلام تبديل مي كند. مجالس عزاداري در اين مرتبه محلي براي اجتماع و همدلي جهت برطرف كردن موانع ظهور و كمك به حسين مضطر و مظلوم زمان است. در اين مجالس اگر دستي به سر و سينه مي خورد، دست هاي زيادي به سر و روي دشمن خواهد خورد. اگر ساعتي به گريه و عزاداري مي گذرد، ساعت هاي زيادي به عمليات انتقام و فشردن گلوي دشمنان حسين زمان - عجل الله تعالي فرجه الشريف - مي گذرد.چنين مجالسي مورد عنايت ويژه ي حضرت بقية الله - ارواحنا فداه - است زيرا حضرتش در نهايت غربت و تنهايي درباره اين گونه مجالس و اينگونه افراد چنين فرموده است: «اني لادعو لكل مؤمن يذكر مصيبة جدي الشهيد، ثم يدعو لتعجيل الفرج - من براي هر مؤمني كه مصيبت جد شهيدم را ياد كند و سپس براي تعجيل در فرج دعا كند، دعا مي كنم».چنين مجالسي كه دل مبارك سيدالشهدا و اصحاب عاشورا و منتقم اصلي خون او و نيز دل مبارك حضرت زهرا عليهاالسلام و همه اهل بيت عليهم السلام را شاد مي كند و دعاي ويژه آنان را در حق عزاداران حقيقي موجب مي شود. در واقع اين گونه مجالس آتش غيرت و مودت را چنان در عزادار زنده مي كند، كه هرگاه نام مبارك سيدالشهدا عليه السلام برده شود، با دلي سوزان و چشمي گريان و قلبي مملو از غيرت و مودت، به ياد منتقم اصلي او مي افتد و چنين عرض مي كند:«از خدايي كه تو را گرامي داشت و مرا هم به وسيله تو گرامي داشت،

مي خواهم كه خون خواهي تو را همراه امام منصور از اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله روزي من گرداند». [289] . [ صفحه 202] و در فقره ديگري خطاب به سيدالهشدا عليه السلام چنين عرض مي كند:«از خدايي كه... مي خواهم خون خواهي خودم را همراه امام هدايت ظاهر شونده ي ناطق به حق كه از شماست، نصيب من گرداند». [290] .آري گريه حقيقي و از روي معرفت غيرسوز و غيرت ساز است؛ طبيعت سوز و فطرت ساز است؛ حيوان سوز و انسان ساز است؛ غافل سوز و منتقم سازاست؛ منتقم ساز و منتظرساز است.زنده باد گريه و زنده باد مجالس گريه حقيقي و سازنده.والحمد الله رب العالمين

پاورقي

[1] براي مطالعه درباره آگاهي پيامبران پيشين از ماجراي سيدالشهداء عليه السلام از طريق وحي الهي و گريه آنها براي حضرت، به الدر المنضود، ص 151/ نفس المهموم، ص 20 و محن الابرار، ص 49 و وسايل المحبين مراجعه شود.

[2] صحيفه نور، ج 8 ص 69.

[3] اين مباحث هم اكنون در حرم مقدس حضرت عبدالعظيم عليه السلام برقرار مي باشد.

[4] غرر الحكم، ج 3 ص 135.

[5] مفاتيح الجنان.

[6] درباره كيفيت ثواب و پاداش عزاداران غير مسلمان در بحث از چيستي عزاداري توضيح بيشتري خواهد آمد.

[7] بهجت عارفان ص 170.

[8] غرر الحكم ج 5 ص 19.

[9] اصول كافي، ج 1، ص 44.

[10] غرر الحكم ص 345.

[11] همان، ج 3، ص 104.

[12] بحارالانوار، ج 79، ص 198.

[13] درباره هدف اصلي عزاداري در مرتبه چهارم و پنجم توضيح خواهيم داد.

[14] حماسه حسيني، ج 1، ص 49.

[15] روزنامه جمهوري اسلامي، سه شنبه 15 دي 1383، شماره 7388، سال بيست و ششم.

[16] «ويلك يا عمر بن سعد انسيت شرايع الاسلام، الا تقف عن الحرب حتي نصلي و تصلون

و نعود الي الحرب» موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 444.

[17] مستدرك الوسائل، ج 11، ص 364.

[18] اصول كافي، ج 6، ص 400.

[19] سوره مريم، آيه 39.

[20] صفير هدايت شماره 26، صص 16 - 17 (از فرمايشات حضرت آيت الله ضياءآبادي).

[21] مستدرك الوسايل، ج 4، ص 237.

[22] سوره اسراء، آيه 54.

[23] سوره انعام، آيه 124.

[24] درباره جايگاه معصومين عليهم السلام در قرآن كريم و آياتي كه درباره آنها نازل شده، كتب زيادي تأليف شده كه علاقه مندان مي توانند به آنها مراجعه كنند.

[25] اصول كافي، ج 2، ص 627.

[26] مصباح المتهجد، ص 780.

[27] (ربكم اعلم بكم - پروردگار شما به شما آگاه تر است.) سوره اسراء، آيه، 54.

[28] سوره بقره، آيه 74.

[29] همان.

[30] سوره اعراف، آيه 179.

[31] همان.

[32] براي توضيح بيشتر در اين باره به كتاب «كمالات وجودي انسان» از نگارنده مراجعه فرماييد.

[33] سوره حجر، آيه 29.

[34] سوره روم، آيه 30

[35] سوره انفال، آيه 24.

[36] بحارالانوار، ج 74، ص 420.

[37] از جمله همه انبياء و امامان عليهم السلام.

[38] درباره تخصص هاي هفت گانه به بخش اول كتاب آشتي با امام زمان عليه السلام، ص 13 از همين نويسنده مراجعه شود.

[39] سوره مائده، آيه 50.

[40] سوره بقره، آيه 120.

[41] سوره شمس، آيات 7 و 8.

[42] سوره رعد، آيه 7.

[43] اصول كافي، ج 1، ص 191.

[44] وسائل الشيعه، ج 27، ص 92.

[45] مفاتيح الجنان، زيارت حضرت صاحب الامر عليه السلام.

[46] سوره توبه، آيه 119.

[47] اصول كافي، ج 1، ص 208.

[48] اصول كافي، ج 1، ص 376.

[49] سوره قصص، آيه 50.

[50] اصول كافي، ج 1، ص 374.

[51] همان ج 1، ص 208.

[52] همان.

[53] اصول كافي، ج 1، ص 300.

[54] سوره زمر، آيه 9.

[55] اصول كافي، ج 1، ص

212.

[56] سوره آل عمران، آيه 7.

[57] اصول كافي، ج 1، ص 213.

[58] سوره عنكبوت، آيه 49.

[59] اصول كافي، ج 1، ص 213.

[60] وسايل الشيعه، ج 27، ص 180.

[61] اصول كافي، ج 1، ص 230.

[62] سوره لقمان، آيه 20.

[63] بحارالانوار، ج 51، ص 150.

[64] همان، ص 105.

[65] اصول كافي، ج 1، ص 390.

[66] همان، ص 402.

[67] بحارالانوار، ج 53، ص 178.

[68] سوره روم، آيه 30.

[69] بحارالانوار، ج 27، ص 86.

[70] سوره رعد، آيه 21.

[71] مستدرك الوسايل، ج 15، ص 236.

[72] سوره مائده، آيه 35.

[73] بحارالانوار، ج 36، ص 11.

[74] بحارالانوار، ج 36، ص 9.

[75] به همه خوانندگان عزيز توصيه مي شود كه براي آشنايي بيشتر با جنبه هاي اخلاقي، عقيدتي و عرفاني نهضت حسيني، كتاب ارزشمند و پرمحتواي «پيام هاي عاشورا» نوشته دانشمند محترم، جناب حجةالاسلام و المسلمين آقاي جواد محدثي را مطالعه نمايند.

[76] سوره ابراهيم، آيه 5.

[77] تفسير الميزان، جلد 12، ص 22 و 23.

[78] همان، جلد 12، ص 24.

[79] سوره حج، آيه 32.

[80] درباره علت اينكه تعظيم نشانه هاي خدا دليل بر تقوا است بعدا توضيح بيشتري خواهيم داد.

[81] تفسير الميزان، جلد 1، صص 580 - 1.

[82] اميرالمؤمنين عليه السلام در وصف خودشان چنين فرمودند: «انا الحجة العظمي و الآية الكبري و المثل الاعلي - من عظيم ترين حجت و بزرگترين نشانه و عالي ترين نمونه (از خدا) هستم». بحارالانوار، ج 39، ص 335.

[83] سوره شوري، آيه 23.

[84] توضيح بيشتر درباره مودت را در مرتبه پنجم عزاداري ملاحظه فرماييد.

[85] سوره ي سبأ، آيه 47.

[86] بحارالانوار، ج 44، ص 293.

[87] امالي صدوق، ص 128.

[88] بحارالانوار، ج 46، ص 108.

[89] بحارالانوار، ج 46، ص 220.

[90] همان، ج 44، ص 284.

[91] بحارالانوار، ج 44، ص

285.

[92] بحارالانوار، ج 44، ص 285.

[93] بحارالانوار، ج 44، ص 279.

[94] وسائل الشيعة، ج 14، ص 597.

[95] وسائل الشعية، ج 14، ص 507.

[96] بحارالانوار، ج 45، ص 313.

[97] امالي شيخ مفيد، ص 338.

[98] بحارالانوار، ج 44، ص 284.

[99] امالي صدوق، ص 129.

[100] رجال شيخ طوسي، ص 289.

[101] بحارالانوار، ج 26، ص 231.

[102] مستدرك الوسايل، ج 10، ص 386.

[103] بحارالانوار، ج 44، ص 278.

[104] همان، ج 44، ص 287.

[105] كامل الزيارات، ص 175.

[106] بحارالانوار، ج 44، ص 285.

[107] وسائل الشيعة، ج 12، ص 20.

[108] سوره حج، آيه 32.

[109] تفسير الميزان، ج 14، ص 528.

[110] كامل الزيارات، ج 2، ص 142.

[111] التهذيب، ج 6، ص 36.

[112] همان، ج 2، ص 38، ح 96.

[113] بحارالانوار، ج 98، ص 55، ح 14.

[114] من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 342، ح 16.

[115] التهذيب، ج 6، ص 38، ح 96.

[116] بحارالانوار، ج 98، ص 1، ح 2.

[117] همان، ج 82، ص 153، ح 14.

[118] همان، ج 95، ص 340، ح 2.

[119] وسائل الشيعه، ج 14، ص 599.

[120] وسائل الشيعة، ج 14، ص 507.

[121] يا من خصنا بالكرامة، و وعدنا الشفاعة... اغفرلي و لاخواني و زوار قبر أبي الحسين بن علي صلوات الله عليهما... اللهم، ان أعداءنا عابوا عليهم خروجهم فلم ينههم ذلك عن النهوض و الشخوص الينا خلافا عليهم، فارحم تلك الوجوه التي غيرتها الشمس، و ارحم تلك الخدود التي تقلب علي قبر أبي عبدالله عليه السلام، و ارحم تلك الأعين التي جرت دموعها رحمة لنا، و ارحم تلك القلوب التي جزعت و احترقت لنا، و ارحم تلك الصرخة التي كانت لنا، اللهم اني أستودعك تلك الأنفس و تلك الأبدان حتي ترويهم

من الحوض يوم العطش. (البحارالانوار: 30/8/101).

[122] «فلو ان قطرة من دموعه سقطت في جهنم، لاطفأت حرها حتي لا يوجد لها حر» وسايل الشيعه، ج 14، ص 507.

[123] در محضر علامه طباطبائي، ص 182.

[124] سوره عنكبوت، آيه 45.

[125] مستدرك الوسايل، ج 4، ص 114 - بحارالانوار، ج 79، ص 198.

[126] سوره نساء، آيه 18.

[127] سوره آل عمران، آيه 135.

[128] مستدرك الوسايل، ج 11، ص 367.

[129] بحارالانوار، ج 75، ص 209.

[130] مستدرك الوسايل، ج 11، ص 368.

[131] مكارم الاخلاق، ج 2، ص 451.

[132] وسائل الشيعة، ج 7، ص 137.

[133] بحارالانوار، ج 2، ص 78.

[134] وسايل الشعية: ج 11، ص 185، ح 4.

[135] احتجاج، ج 2، ص 599.

[136] من اتبعني فانه مني. سوره ابراهيم، آيه 36.

[137] نزهة الناظر و تنبيه الخاطر، ص 85، ح 19.

[138] بحارالانوار، ج 65، ص 127، ح 56.

[139] بحارالانوار، ج 44، ص 285.

[140] بحارالانوار، ج 79، ص 198.

[141] همان، ج 79، ص 198.

[142] براي مطالعه شرح حال او به كتاب رسول ترك نوشته محمدحسن سيف الهي از انتشارات مسجد جمكران مراجعه شود.

[143] آنهايي هم كه هدايت نشده اند حداكثر به پاداش هاي دنيايي از قبيل شفاي بيماري خود و خويشان، حل مشكلات مالي و غيره رسيده اند و اما از آن هدايت حقيقي محروم مانده اند.

[144] گنجينة الاسرار، صص - 167 - 168.

[145] به حكايت سيد رشتي در مفاتيح الجنان كه پس از زيارت جامعه كبيره آمده است مراجعه كنيد و منابع ديگر.

[146] و واجهوك بالظلم و العدوان، فجاهدتهم بعد الايعاز لهم (الايعاذ اليهم) و تأكيد الحجة عليهم، فنكثوا ذمامك و بيعتك و أسخطوا ربك وجدك، و بدءوك بالحرب، فثبت للطعن و الضرب، و طحنت جنود الفجار، و اقتحمت

قسطل الغبار، مجالدا بذي الفقار، كأنك علي المختار، فلما رأوك ثابت الجأش، غير خائف و لا خاش، نصبوا لك غوائل مكرهم و قاتلوك بكيدهم و شرهم، و أمر اللعين جنوده، فمنعوك الماء و وروده، و ناجزوك الفتال، و عاجلوك النزال، و رشقوك بالسهام و النبال، و بسطوا اليك أكف ألاصطلام، و لم يرعوا لك ذماما، و لا راقبوا (راغبوا) فيك أثاما، في قتلهم اوليائك و نهبهم رحالك، و أنت مقدم في الهبوات، و محتمل للأذيات، قد عجبت من صبرك ملائكة السماوات، فأحدقوا بك من الجهات، و أثخنوك بالجراح، و حالوا بينك و بين الرواح، و لم يبق لك ناصر، و أنت محتسب صابر، تذب عن نسوتك و أولادك حتي نكسوك عن جوادك (جوارك)، فهويت الي الارض جريحا، تطؤك الخيول بحوافرها أو (و) تعلوك الطغاة ببواترها. قد رشح للموت جبينك، و اختلفت بالانقباض و الانبساط شمالك و يمينك تدير طرفا خفيا الي رحلك و بيتك، و قد شغلت بنفسك عن ولدك و أهاليك و أسرع فرسك شادرا، الي خيامك قاصدا، محمحما باكيا. فلما رأين النساء جوادك مخزيا، و نظرن (نظرت) سرجك عليه ملويا، برزن من الخدور، ناشرات الشعور، علي الخدود لاطمات للوجوه سافرات، (و) بالعويل داعيات و بعد العز مذللات، و الي مصرعك مبادرات. و الشمر جالس علي صدرك، و مولغ (مولع) سيفه علي نحرك، قابض علي شيبتك بيده، ذابح لك بمهنده، قد سكنت حواسك، و خفيت أنفاسك، و رفع علي القناة (القنا) رأسك، و سبي أهلك كالعبيد، و صفدوا في الحديد، فوق اقتاب المطيات، تلفح وجوههم حر الهاجرات، يساقون في البراري و الفلوات، أيديهم مغلولة الي الأعناق يطاف بهم في الأسواق. بحارالانوار، ج 98، ص

321 و 322.

[147] همان، ج 98، ص 320.

[148] بحارالانوار، ج 44، ص 326.

[149] لولاك لما خلقت الافلاك همان، ج 16، ص 405.

[150] لو بقيت الارض يوما بلا امام منا لساخت بأهلها و لعذبهم الله بأشد عذابه (الباقر عليه السلام) همان، ج 23، ص 37. اني لامان لأهل الارض كما ان النجوم أمان لاهل السماء (المهدي عليه السلام) همان، ج 52، ص 92.

[151] همان، ج 98، ص 241.

[152] سيد هدايت الله طالقاني، همره نور، ص 165.

[153] و لا سواء والله لو قتلت به ثلاثة ارباع قريش ما وفوا انملة من انامله. تاريخ طبري، ج 4، ص 532.

[154] (و نفخت فيه من روحي - از روح خودم در آن دميدم) سوره حجر، آيه 29 - سوره سجده، آيه 9 - سوره ص، آيه 72.

[155] مصباح الهدي، ص 300.

[156] بلد الامين، ص 269.

[157] ممكن است اين سؤال پيش آيد كه اگر مقام امامت و هدايت جامعه جهاني را خدا براي ائمه عليهم السلام در نظر گرفته است، پس چرا آنها نتوانستند اين مقام را براي خود حفظ كنند و يا چرا دشمنان آنها توانستند اين مقام را از آنها بگيرند؛ تا در نتيجه وضعيت مسلمانان و جامعه جهاني به اينجا برسد؟ پاسخ اين سؤال به طور مبسوط در بخش دوم كتاب آشتي باامام زمان عليه السلام آمده است.

[158] بلد الامين، ص 269.

[159] (قل لا اسئلكم عليه أجرا الا المودة في القربي) سوري شوري، آيه 23.

[160] تفسير الميزان، ج 16، ص 263.

[161] اي علي! من و تو پدران اين امت هستيم. بحارالانوار، ج 36، ص 11.

[162] همان، ج 27، ص 86.

[163] «ان يرزقني طلب ثارك مع امام منصور من اهل بيت محمد صلي الله

عليه و آله - اينكه روزيم كند كه انتقام تو را همراه امام منصور از اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله بگيريم».

[164] زيارت اربعين.

[165] فرمايشات حضرت درباره ي علت قيام مقدسش را در مرتبه ي پنجم عزاداري ملاحظه فرماييد.

[166] مفاتيح الجنان، زيارت مخصوص امام حسين عليه السلام.

[167] بحارالانوار، ج 43، ص 177.

[168] صحيفه نور، ج 13، ص 153.

[169] همان، ج 10، ص 31.

[170] همان، ج 8، ص 69.

[171] نهج البلاغه، حكمت، ص 292.

[172] بحارالانوار، ج 44، ص 195.

[173] اصول كافي، ج 1، ص 30.

[174] همان، جلد 1، ص 32.

[175] كنز العمال، ح 28982.

[176] العلم و الحكمه في الكتاب و السنة، ص 209.

[177]

[178] خصال صدوق، ج 1، ص 173.

[179] شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد، ج 1، ص 219.

[180] اللهم اني استعديك علي قريش و من أعانهم؛ فانهم قد قطعوا رحمي و أكفوا انائي، و أجمعوا علي منازعتي حقا كنت أولي به من غيري، و قالوا: ألا ان في الحق أن تأخذه، و في الحق أن تمنعة، فاصبر مغموما، أومت متأسفا. فنظرت فاذا ليس لي رافد، و لا ذاب و لا مساعد، الا أهل بيتي؛ فضننت بهم عن المنية فاغضيت علي القذي، و جرعت ريقي علي الشجا، و صبرت من كظم الغيظ علي أمر من العلقم، و آلم للقلب من وخز الشفار، نهج البلاغة؛ محمد دشتي، ص 445، خطبه 217.

[181] همان، خطبه 71، ص 121.

[182] نهج البلاغه، خطبه 27، صص 75 - 77.

[183] نهج البلاغه، خطبه 29، صص 79 - 80.

[184] نهج البلاغه، خطبه 34، ص 87.

[185] همان، خطبه 39، ص 93 و نيز به خطبه هاي 238 - 208 - 182 - 180 - 131 - 129 - 121 - 119 - 116 - 108

- 106 - 97 - 77 مراجعه نماييد.

[186] توقيع شريف حضرت مهدي عليه السلام خطاب به شيخ مفيد، بحارالانوار، ج 53، ص 176.

[187] صحيفه نور، ج 8، ص 89.

[188] براي آگاهي از خصوصيات منتظر حقيقي، مقام و وظايف او به بخش چهارم كتاب آشتي با امام زمان عليه السلام مراجعه شود.

[189] شوق مهدي، فيض كاشاني، ص 125.

[190] شوق مهدي، فيض كاشاني ص، 124.

[191] آشتي با امام زمان عليه السلام، ص 287 - 8.

[192] مستدرك الوسايل، ج 10، ص 318.

[193] مفاتيح الجنان، زيارت عاشورا.

[194] در نسخه زيارت عاشوراي مرحوم ميرزا علي آقا قاضي به جاي «امام هدي»، «امام مهدي» آمده است.

[195] مفاتيح الجنان، زيارت عاشورا.

[196] «و لعن الله امة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم التي رتبكم الله فيها - خدا لعنت كند كساني را كه شما را از مقامتان كنار زدند و از مراتبي كه خدا براي شما ترتيب داده بود - مقام حاكميت و رهبري جامعه - دور ساختند».

[197] آشتي با امام زمان عليه السلام ص، 51.

[198] كشف الغمه، ج 2، ص 477.

[199] وصيت نامه سياسي الهي حضرت امام خميني، مقدمه.

[200] صحيفه ي نور، ج 20، ص 112.

[201] اصول كافي، ج 8، صص 243 - 242.

[202] بحارالانوار، ج 27، ص 58.

[203] سوره تحريم، آيه 11.

[204] نهج البلاغه، خطبه ي 60.

[205] حماسه و عرفان، صص 310 - 312.

[206] شرح غرر الحكم، ج 1، ص 145.

[207] سوره يس، آيه 70.

[208] حماسه و عرفان، ص 24.

[209] سوره توبه، آيه 32.

[210] سوره انعام، آيه 26.

[211] سوره بقره،آيه 251.

[212] سوره حج، آيه 40.

[213] سوره بقره، آيه 207.

[214] سوره بقره، آيه 251.

[215] سوره انفال، آيه 17.

[216] حماسه و عرفان، ص 28.

[217] سوره بقره، آيه 246.

[218] خماسه و

عرفان، ص 32.

[219] براي اطلاع از تخصص هاي هفت گانه به بخش نخست كتاب آشتي با امام زمان عليه السلام، مراجعه كنيد.

[220] و لكم في الارض مستقر و متاع الي حين، سوره بقره، آيه 36.

[221] انا لله و انا اليه راجعون همان، آيه 156.

[222]الا[ تنصرونا قوي الظلمة عليكم، و عملوا في اطفاء نور نبيكم، و حسبنا الله و عليه توكلنا و اليه انبنا و اليه المصير. موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 276.

[ تنصرونا قوي الظلمة عليكم، و عملوا في اطفاء نور نبيكم، و حسبنا الله و عليه توكلنا و اليه انبنا و اليه

[223] يا اخي والله لو لم يكن في الدنيا ملجأ و لا مأوي، لما بايعت يزيد بن معاوية ابدا. همان، ص 289. [224] فمن قبلني بقبول

[224] فمن قبلني بقبول الحق فالله اولي بالحق و من رد علي هذا اصبر حتي يقضي الله بيني و بين القوم بالحق و هو خير الحاكمين. [225] انه قد نزل من الامر ما قد ترون، و ان الدنيا قد تغيرت و تنكرت و ادبر معروفها، و استمرت جدا و لم يبق منها الا صبابة كصبابة الاناء، و خسيس عيش كالمرعي الوبيل، ألا ترون أن الحق لا يعمل به و أن الباطل

[225] انه قد نزل من الامر ما قد ترون، و ان الدنيا قد تغيرت و تنكرت و ادبر معروفها، و استمرت جدا و لم يبق منها الا صبابة

[226] ان الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم يحوطونه مادرت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون همان، ص 356. [227] اما بعد أيها الناس فانكم ان تتقوا و تعرف الحق لاهله يكن ارضي لله، و نحن اهل بيت اولي بولاية هذا

الامر عليكم من هولاء المدعين ما ليس لهم و السائرين فيكم بالجور و العدو

[227] اما بعد أيها الناس فانكم ان تتقوا و تعرف الحق لاهله يكن ارضي لله، و نحن اهل بيت اولي بولاية هذا الامر عليكم من هولاء المدعين ما ليس لهم و السائرين فيكم بالجور و العدوان، و ان انتم كرهتمونا و جهلتم حقا، و كان رأيكم الان غير ما اتتني كتبكم و قدمت به علي رسلكم انصرفت عنكم. همان، ص 356. [228] ليس شأني شأن من يخاف الموت،ما اهون الموت علي سبيل نيل العز و احياء الحق، ليس الموت في سبيل العز الا حياة خالدة و ليست الحياة مع

[228] ليس شأني شأن من يخاف الموت،ما اهون الموت علي سبيل نيل العز و احياء الحق، ليس الموت في سبيل العز الا حياة خالدة و ليست الحياة مع الذل الا الموت الذي لا حياة معه، افبالموت تخوفني، هيهات طاش سهمك و خاب ظنك لست اخاف الموت، ان نفسي لابكر و همتي لأعلي من أن احمل الضيم خوفا من الموت و هل تقدرون علي اكثر من قتلي؟! مرحبا بالقتل في سبيل الله، و لكنكم لا تقدرون علي هدم مجدي و محو عزي و شرفي فاذا لا ابالي بالقتل. همان، ص 460. [229] من رأي سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله، ناكثا لعهد الله، مخالفا لسنة رسول الله يعمل في عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول، كان حقا

[229] من رأي سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله، ناكثا لعهد الله، مخالفا لسنة رسول الله يعمل في عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول، كان حقا علي الله ان

يدخله مدخله الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان، و ترك

[230] الهي و سيدي وددت ان اقتل و احيي سبعين الف مرة في طاعتك و محبتك، سيما اذا كان في قتلي نصرة دينك و احياء امرك و حفظ ناموس شرعك، ثم اني قد سئمت الحياة بعد قتل الأحبة و قتل هؤلاء الفتية من آل محمد صلي الله عليه و آله. [231] اصنع اني لا ابايع له ابدا، لان الامر انما كان لي من بعد اخي الحسن عليه السلام، فصنع معاوية ما صنع و حلف لاخي الحسن عليه السلام انه لا يجعل الخلافة لاحد من بعده من ولده ان يردها الي ان كنت حيا، فان كان معاوية قد خرج من دنياه و لم يفي ء و لي و لا لأخي

[231] اصنع اني لا ابايع له ابدا، لان الامر انما كان لي من بعد اخي الحسن عليه السلام، فصنع معاوية ما صنع و حلف لاخي الحسن عليه السلام انه لا يجعل الخلافة لاحد من بعده من ولده ان يردها الي ان كنت حيا، فان كان معاوية قد خرج من دنياه و لم يفي ء و لي و لا لأخي الحسن عليه الس

[232] ايها الامير! انا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكة و محل الرحمة و بنا فتح الله و بنا ختم، و يزيد رجل فاس

[233] ان الخلافة محرمة علي ولد ابي سفيان و كيف ابايع اهل بيت قد قال فيهم رسول الله صلي الله عليه و آ

[234] انا لله و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد. همان، ص 284. [235] اليك عني يا عدو الله؟ فانا اهل بيت رسول الله صلي الله عليه

و آله و الحق فينا و بالحق تنطق السنتنا، و قد سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله يقول: الخلافة محرمة علي آل ابي سفيان و علي الطلقاء و ابناء فاذا رأيتم معاوية علي منبري فابتروا بطنه فوالله لقد رآه اهل المدينة عل

[235] اليك عني يا عدو الله؟ فانا اهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله و الحق فينا و بالحق تنطق السنتنا، و قد سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله يقول: الخلافة محرمة علي آل ابي سفيان و علي الطلقاء و ابناء فاذا رأيتم معاوية علي منبري فابتروا بطنه فوالله لقد رآه اهل الم

[236] يا اماه و انا والله اعلم ذلك، و اني مقتول لا محالة، و ليس لي من هذا بد، و اني والله لأعرف اليوم الذي اقتل فيه، و اعرف من يقتلني، و اعرف البقعة التي ادفن فيها، و اني اعرف من يقتل من اهل بيتي و قرابتي و شيعت

[237] يا اماه قد شاءالله عزوجل ان يراني مقتولا مذبوحا ظلما و عدوانا، و قد شاء ان يري حرمي و رهطي و نسائي مشردين، و اطفالي مذبوحين مظلومين مأسورين مقيدين، و هم يستغيثون فلا يجدون ناصرا و لا معينا. همان، ص 292. [238] الحمد الله و ما شاء الله، و لا قوة الا بالله، خط الموت علي ولد آدم مخط القلادة علي جيد الفتاة، و ما اولهني الي اسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف، و خير لي مصرع و انا لاقيه كاني اوصالي يتقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلاء فيملأن مني اكراشا جوفا و اجربة سغبا، لا محيص عن يوم خط بالقلم، رضي الله رضانا اهل البيت، نصبر علي بلائه

و يوفينا اجور الصابرين لن تشذ

[238] الحمد الله و ما شاء الله، و لا قوة الا بالله، خط الموت عل

[239] قد قال لي: ان الله قد شاء ان يريهن سبايا. همان، ص 329. [240] ايها الناس فمن كان منكم يصبر علي حد

[240] ايها الناس فمن كان منكم يصبر علي حد السيف و طعن الاسنة فليقم معنا و الا فلينصرف عنا. همان، ص 390. [241] ألا و ان الدعي قد تركني بين السلة و الذلة، و هيهات له ذلك مني! هيهات منا الذلة!! ابي الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون، و حجور طهرت و جدود طابت، ان يؤثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام، ألا و اني زاحف بهذه الأسرة و علي قلة العدد، و كثرة العدو. همان، ص 425.

[242] كنز العمال، ج 4، ص 293، ح 10558.

[243] درباره انتظار و مقام منتظر و علت عظمت اين مقام به بخش چهارم كتاب آشتي با امام زمان عليه السلام مراجعه شود.

[244] براي اطلاع بيشتر درباره «روح انتظار» و نيز استراتژي «خدمت در انتظار» كه امام خميني قدس سره آن را مطرح كرده اند به بخش چهارم كتاب آشتي با امام زمان عليه السلام مراجعه شود.

[245] براي اطلاع بيشتر از انواع غفلت ها و خيانت هايي كه در ابعاد مختلف سياسي اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و عبادي نسبت به امام زمان عليه السلام صورت گرفته و مي گيرد به قسمت «غم نامه و آشتي» در بخش دوم كتاب آشتي با امام زمان عليه السلام مراجعه شود.

[246] همه اين تعابير و تعابير نظير اينها از سوي معصومين عليهم السلام درباره وجود مقدس امام زمان عليه السلام آمده است.

[247] بحارالانوار ج، 51، ص 112.

[248] در محضر علامه، ص 192.

[249] سوره قصص، آيه

5.

[250] درباره خصوصيات منتظر حقيقي و وظايف آن، به خصوص در زمان كنوني به بخش چهارم كتاب آشتي با امام زمان عليه السلام مراجعه شود.

[251] الاحتجاج، ج 473، 2.

[252] (يوم ندعوا كل اناس بامامهم - روزي كه ما هر گروهي از مردم را با پيشوايان دعوت مي كنيم.) سوره اسراء، آيه 71.

[253] بحارالانوار، ج 45، ص 53.

[254] سوره سبأ، آيه 46.

[255] صحيفه ي نور، ج 1، ص 3.

[256] بحارالانوار، ج 53، ص 177.

[257] براي آشنايي بيشتر با كيفيت عملياتي شدن به بخش چهارم كتاب آشتي با امام زمان عليه السلام مراجعه شود.

[258] صحيفه ي نور، ج 16، ص 201.

[259] همان، ج 127، 20.

[260] زيارت عاشورا.

[261] سوره انفال، آيه 39.

[262] سوره حديد، آيه 10.

[263] موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 395.

[264] سوره احزاب، آيه 23.

[265] موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 361.

[266] مفاتيح الجنان، زيارت عاشورا.

[267] زيارت جامعه كبيره.

[268] صحيفه نور، ج 21 - بحث در رابطه انقلاب اسلامي و حكومت جهاني حضرت ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) و نيز روحيه خدمت در انتظار را در بخش چهارم كتاب آشتي با امام زمان عليه السلام دنبال نماييد.

[269] براي اطلاع بيشتر از وظايفي كه نسبت به منتقم اصلي و منجي عالم به عهده داريم، به بخش چهارم كتاب آشتي با امام زمان عليه السلام مراجعه شود.

[270] بحارالانوار، ج 64، ص 249، ح 85.

[271] ان الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم يحوطونه مادرت معائشهم فاذا محصوا بالبلاء، قل الديانون. موسوعة كلمات الحسين عليه السلام، ص 356.

[272] بحث بيشتر درباره خيانت مسئؤولين و خيانت مردم نسبت به امام زمان عليه السلام را در صفحات 108 تا 146 و نيز صفحات 193 تا 208 كتاب آشتي با

امام زمان عليه السلام دنبال نماييد.

[273] بحارالانوار، ج 51، ص 120.

[274] سوره احزاب، آيه 4.

[275] امالي طوسي، ص 148.

[276] البته خواننده عزيز با توجه به مطالب گذشته به خوبي مي داند كه منظور ما از تجديدنظر در عزاداري ها حذف ذكر مصائب اهل بيت عليهم السلام و به خصوص سيدالشهدا عليه السلام نيست بلكه استفاده صحيح از اين ذكر مصيبت ها و توجه به مصيبت اعظم با ذكر مصيبت عظيم است.

[277] امالي شيخ صدوق، ص 118.

[278] شكوفايي عقل در پرتو نهضت حسيني، صص 254 - 255، آيت الله جوادي آملي.

[279] عن ابي بصير: دخلت علي ابي عبدالله عليه السلام و معي رجل من أصحابنا فقلت له: جعلت فداك يابن رسول الله، اني لاغتم و أحزن من غير أن أعرف لذلك سببا،فقال ابوعبدالله عليه السلام ان ذلك الحزن و الفرح يصل اليكم منا: اذا دخل علينا حزن أو سرور كان ذلك داخلا عليكم لانا و اياكم من نور الله عزوجل. بحارالانوار، ج 5، ص 242.

[280] بحارالانوار، ج 44، ص 195.

[281] زيارت عاشورا.

[282] زيارت عاشورا.

14. عزاداري در چند پرسش و پاسخ

مشخصات كتاب

نويسنده : نهاد نمايندگي مقام معظّم رهبري در دانشگاه ها

ناشر : قم، دفتر نشر معارف، 1382

فلسفه عزاداري

اين مقاله از پرسش ها و پاسخ هاي برگزيده ويژه محرّم؛ گروه مؤلفان، تنظيم و نظارت نهاد نمايندگي مقام معظّم رهبري در دانشگاه ها. چاپ اوّل: قم، دفتر نشر معارف، 1382، گرفته شده است.آيا پرسش از فلسفه عزاداري امر معقولي است يا خير؟با توجه به پديدار شدن رويكردهاي نوين نسبت به تحليل و تبيين مسائل، انسان معاصر در پي كنكاش و كالبدشكافي مسائل، مفاهيم و حقايقي است كه با آنها زندگي مي كرده و نسبت به آنها باورهايي داشته است. در واقع پرداختن به موضوع با نگاهي بيروني، از ويژگي هاي انسان معاصر است. بر اين اساس، آدمي مي خواهد از بيرون، به مسئله عزاداري بنگرد و آن را مورد بررسي قرار دهد. در حقيقت، عقل وي تا وقتي كه توجيهي مقبول از عزاداري به دست نياورد و يا حداقل آن را خردستيز نداند - هرچند خردپذير نباشد - نمي تواند در درون اين پديده قرار گرفته و آن را باور كند.اين نوع نگاه به مسائل، بسيار مبارك است؛ چه اينكه بنيان هاي معرفتي انسان را به مسائل اسلامي و مؤلفه هاي فرهنگ شيعي، تقويت مي كند و نبايد فراموش كرد كه در پرتو اين پشتوانه نظري، ايمان آدمي نيز تعالي مي يابد؛ زيرا ايمان بر پايه معرفت و خردورزي شكل مي گيرد. از اين رو اگر توجيه و تبيين موجهي از عزاداري ارائه گردد؛ پايه هاي باور جوانان و نسل معاصر، نسبت به اين موضوع تقويت خواهد شد.فلسفه عزاداري بر اهل بيت عليهم السلام و فوايد آن چيست؟فلسفه و حكمت عزاداري را مي توان در امور ذيل، رهيابي كرد:الف. محبت و دوستي: قرآن

و روايات، دوستي خاندان رسول اكرم صلي الله عليه وآله و اهل بيت عليهم السلام را بر مسلمانان واجب كرده است. [1] روشن است كه دوستي لوازمي دارد و محب صادق، كسي است كه شرط دوستي را - چنان كه بايد و شايد - بجا آورد. يكي از مهم ترين لوازم دوستي، هم دردي و هم دلي با دوستان در مواقع سوگ يا شادي آنان است؛ [2] از اين رو در احاديث، بر برپايي جشن و سرور در ايام شادي اهل بيت عليهم السلام و ابراز حزن و اندوه در مواقع سوگ آنان، تأكيد فراوان شده است.حضرت علي عليه السلام در روايتي مي فرمايد:شيعه و پيروان ما در شادي و حزن ما شريكند؛ يَفْرَحُونَ لِفَرَحِنا وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا. [3] .امام صادق عليه السلام نيز فرمودند:شيعَتُنا جُزْءٌ مِنّا خُلِقُوا مِنْ فَضْلِ طينَتِنا يَسُوؤُهُمْ ما يَسُؤُنا وَ يَسُرُّهُمْ ما يَسُرُّنا؛ [4] شيعيان ما پاره اي از خود ما بوده و از زيادي گل ما خلق شده اند؛ آنچه كه ما را بدحال يا خوشحال مي سازد، آنان را بدحال و خوشحال مي گرداند.جز اين وظيفه عقلاني و شرعي، ايجاب مي كند كه در ايام عزاداري اهل بيت عليهم السلام، حزن و اندوه خود را به «زبان حال»؛ يعني، با اشك، آه و ناله و زاري، از نظر خوراك، با كم خوردن و كم آشاميدن مانند افراد غم زده [5] و از نظر پوشاك، با پوشيدن لباسي كه از حيث جنس و رنگ و نحوه پوشش در عرف، حكايت گر اندوه و ناراحتي است، آشكار سازيم.ب. انسان سازي: از آنجا كه در فرهنگ شيعي، عزاداري بايد از سر معرفت و شناخت باشد؛ هم دردي با آن عزيزان، در واقع يادآوري فضايل، مناقب و آرمان هاي آنان بوده و بدين شكل، آدمي

را به سمت الگوگيري و الگوپذيري از آنان سوق مي دهد.فردي كه با معرفت در مجالس عزاداري، شركت مي كند؛ شعور و شور، شناخت و عاطفه را درهم مي آميزد و در پرتو آن، انگيزه اي قوي در او پديدار گشته و هنگام خروج از مراسم عزاداري، مانند محبي مي شود كه فعال و شتابان، به دنبال پياده كردن اوصاف محبوب در وجود خويشتن است.ج. جامعه سازي: هنگامي كه مجلس عزاداري، موجب انسان سازي گشت؛ تغيير دروني انسان به عرصه جامعه نيز كشيده مي شود و آدمي مي كوشد تا آرمان هاي اهل بيت عليهم السلام را در جامعه حكم فرما كند.به بيان ديگر، عزاداري بر اهل بيت عليهم السلام؛ در واقع با يك واسطه زمينه را براي حفظ آرمان هاي آنان و پياده كردن آنها فراهم مي سازد. به همين دليل مي توان گفت: يكي از حكمت هاي عزاداري، ساختن جامعه براساس الگوي ارائه شده از سوي اسلام است.د. انتقال دهنده فرهنگ شيعي به نسل بعد: كسي نمي تواند منكر اين حقيقت شود كه نسل جديد در سنين كودكي، در مجالس عزاداري با فرهنگ اهل بيت عليهم السلام آشنا مي شوند. به راستي عزاداري و مجالس تعزيه، يكي از عناصر و عوامل برجسته اي است تا آموزه هاي نظري و عملي امامان راستين، به نسل هاي آينده منتقل شود. مراسم عزاداري، به دليل قالب و محتوا، بهترين راه براي تعليم و تربيت نسل جديد و آشنايي آنان با گفتار و كردار اهل بيت عليهم السلام است.فلسفه و حكمت عزاداري بر امام حسين عليه السلام چيست؟مسئله انسان سازي، جامعه سازي و انتقال فرهنگ شيعي به نسل بعد در مجالس امام حسين عليه السلام، قوي تر نيز مي باشد؛ زيرا ماهيت قيام امام حسين عليه السلام و نيز آموزه هاي تربيتي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي عاشورا، در تعالي و

بالندگي انسان و جامعه چشم گير بوده و عناصر رويداد كربلا، مؤلفه هاي اساسي و اصلي را در ترسيم فرهنگ شيعي رقم زده است كه توسط مراسم سوگواري به نسل بعد منتقل مي شود.با توجه به بيانات، سخنان و شعارهاي عاشورا، مي توان عناصر انسان ساز، جامعه ساز و فرهنگ ساز را ملاحظه كرد؛ مواردي چون:عبادت، ايثار، شجاعت، توكل، صبر، امر به معروف و نهي از منكر، نابودي اسلام در شرايط سلطه يزيديان، حرمت بيعت با كسي چون يزيد، شرافت مرگ سرخ بر زندگي ذلت بار، اندك بودن انسان هاي راستين در صحنه امتحان، لزوم شهادت طلبي در عصر حاكميت باطل، زينت بودن شهادت براي انسان، تكليف مبارزه با سلطه جور و طغيان، اوصاف پيشواي حق، تسليم و رضا در برابر خواسته خدا، همراهي شهادت طلبان در مبارزات حق جويانه، حرمت ذلت پذيري براي آزادگان و فرزانگان مؤمن، پل بودن مرگ براي عبور به بهشت برين، آزادگي و جوانمردي، ياري خواهي از همه و هميشه در راه احقاق حق. [6] .درس آزادي به دنيا داد رفتار حسين بذر همت در جان افشاند، افكار حسينگر نداري دين به عالم، لااقل آزاده باش اين كلام نغز مي باشد ز گفتار حسينمرگ با عزت ز عيش در مذلت بهتر است نغمه اي مي باشد از لعل درربار حسيندر عين حال موارد ذيل علاوه بر موارد پيش گفته، مي توانند حكمت عزاداري بر امام حسين عليه السلام را تبيين كنند:1. نوعي اعتراض به ظالمان زمان و حمايت از مظلومان جهان؛2. عامل تقويت حس عدالت خواهي و انتقام جويي از ستمگران؛3. زمينه ساز اجتماع شيعيان جهت پيروي و دفاع از حق؛

عزاداري در روايات

آيا در مورد برپايي مراسم عزاداري براي اهل بيت عليهم السلام روايتي وجود دارد؟روايات فراواني در اين زمينه وجود دارد؛ به سه

روايت در خصوص توصيه ائمّه عليهم السلام به برپايي مراسم عزاداري براي اهل بيت عليهم السلام بسنده مي كنيم:1. امام صادق عليه السلام فرمودند:رَحِمَ اللَّهُ شِيعَتَنَا، شِيعَتُنا وَ اللَّهِ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ فَقَدْ وَ اللَّهِ شَرَكُونَا فِي الْمُصِيبَةِ بِطُولِ الْحُزْنِ وَ الْحَسْرَةِ؛ [7] .خداوند شيعيان ما را مشمول رحمت خويش سازد. به خدا قسم، شيعيان ما همان مؤمنين اند، آنان به خدا قسم! با حزن و حسرت طولاني خويش [در عزاي ما] شريك و هم درد مصيبت هاي ما خاندانند.2. امام رضاعليه السلام مي فرمايد:مَنْ تَذَكَّرَ مُصَابَنَا وَ بَكَي لِمَا ارْتُكِبَ مِنَّا كَانَ مَعَنَا فِي دَرَجَتِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَ مَنْ ذَكَرَ بِمُصَابِنَا فَبَكي وَ اَبْكي لَمْ تَبْكِ عَيْنُهُ يَوْمَ تَبْكِي الْعُيُونُ وَ مَنْ جَلَسَ مَجْلِساً يُحْيي فِيهِ أُمْرُنَا لَمْ يَمُتْ قَلْبُهُ يَوْمَ تَمُوتُ الْقُلُوبُ؛ [8] .كسي كه متذكر مصايب ما شود و به جهت ستم هايي كه بر ما وارد شده، گريه كند، در روز قيامت با ما خواهد بود و مقام و درجه ما را خواهد داشت و كسي كه مصيبت هاي ما را بيان كند و خود بگريد و ديگران را بگرياند؛ در روزي كه همه چشم ها گريان است، چشم او نگريد و هر كسي در مجلسي بنشيند كه در آن مجلس، امر ما را زنده مي كنند؛ روزي كه قلب ها مي ميرند، قلب او نخواهد مرد.3. امام صادق عليه السلام به فضيل فرمود:تَجْلِسُونَ وَ تُحَدِّثُونَ؟ قَالَ: نَعَمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ، قَالَ: إِنَّ تِلْكَ الْمَجَالِسَ اُحِبُّهَا فَأَحْيُوا أَمْرَنَا يَا فُضَيْلُ، فَرَحِمَ اللَّهُ مَنْ أَحْيي أَمْرَنَا يَا فُضَيْلُ مَنْ ذَكَرَنَا أَوْ ذُكِرْنَا عِنْدَهُ فَخَرَجَ مِنْ عَيْنِهِ مِثْلُ جَنَاحِ الذُّبابِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ وَ لَوْ كَانَتْ أَكْثَرَ مِنْ زَبَدِ الْبَحْرِ؛ [9] .آيا مجالس عزا برپا مي كنيد و از اهل

بيت و آنچه بر آنان گذشته است، صحبت مي كنيد؟ فضيل گفت: آري قربانت گردم، امام فرمود: اين گونه مجالس را دوست دارم. پس امر ما را زنده گردانيد كه هر كس امر ما را زنده كند، مورد لطف و مرحمت خدا قرار مي گيرد. [اي] فضيل: هر كس از ما ياد كند يا نزد او از ما ياد كنند و به اندازه بال مگسي اشك بريزد، خدا گناهانش را مي آمرزد، اگرچه بيش از كف دريا باشد.

پيشينه عزاداري

آيا عزاداري براي امام حسين عليه السلام، در زمان امامان عليهم السلام سابقه دارد؟بلي، در اينجا تنها به ذكر نمونه هاي اندكي از آنچه كه در تاريخ نقل شده، بسنده مي كنيم:1. عزاداري بني هاشم در ماتم سيد الشهدا؛ از امام صادق عليه السلام روايت شده است:پس از حادثه عاشورا هيچ بانويي از بانوان بني هاشم، سرمه نكشيد و خضاب ننمود و از خانه هيچ يك از بني هاشم دودي كه نشانه پختن غذا باشد، بلند نشد تا آنكه ابن زياد به هلاكت رسيد. ما پس از فاجعه خونين عاشورا پيوسته اشك بر چشم داشته ايم. [10] .2. عزاداري امام سجادعليه السلام؛ حزن امام سجادعليه السلام بر آن حضرت به صورتي بود كه دوران زندگي او، همراه با اشك بود. عمده اشك آن حضرت بر مصائب سيد الشهداعليه السلام بود و آنچه بر عموها، برادران، عموزاده ها، عمه ها و خواهرانش گذشته بود تا آنجا كه وقتي آب مي آوردند تا حضرت ميل كند، اشك مبارك شان جاري مي شد و مي فرمود: چگونه بياشامم در حالي كه پسر پيامبر را تشنه كشتند؟ [11] و مي فرمود: «هرگاه شهادت اولاد فاطمه زهراعليها السلام را به ياد مي آورم، گريه ام مي گيرد». [12] .امام صادق عليه السلام به زراره فرمود:جدم علي

بن الحسين عليه السلام هرگاه حسين بن علي عليه السلام را به ياد مي آورد، آن قدر اشك مي ريخت كه محاسن شريفش پر از اشك مي شد و بر گريه او حاضران گريه مي كردند. [13] .3. عزاداري امام محمّد باقرعليه السلام؛ امام باقرعليه السلام در روز عاشورا براي امام حسين عليه السلام مجلس عزا برپا مي كرد و بر مصائب آن حضرت گريه مي كردند. در يكي از مجالس عزا، با حضور امام باقرعليه السلام كميت شعر مي خواند، وقتي به اينجا رسيد كه: «قَتيلٌ بِالطَّفِّ...»، امام باقرعليه السلام گريه زياد كرده، فرمودند:اي كميت! اگر سرمايه اي داشتيم، در پاداش اين شعرت به تو مي بخشيديم؛ اما پاداش تو همان دعايي است كه رسول خداصلي الله عليه وآله درباره حسان بن ثابت فرمودند كه همواره به جهت دفاع از ما اهل بيت عليهم السلام، مورد تأييد روح القدس خواهي بود. [14] .4. عزداري امام صادق عليه السلام؛ امام موسي كاظم عليه السلام مي فرمايد:چون ماه محرم فرا مي رسيد، ديگر پدرم خندان نبود؛ بلكه اندوه از چهره اش نمايان مي شد و اشك بر گونه اش جاري بود، تا آنكه روز دهم محرم فرا مي رسيد. در اين روز مصيبت و اندوه امام به نهايت مي رسيد. پيوسته مي گريست و مي فرمود: امروز، روزي است كه جدم حسين بن علي عليه السلام به شهادت رسيد. [15] .5. عزاداري امام موسي كاظم عليه السلام؛ از امام رضاعليه السلام نقل شده است كه فرمود:چون ماه محرم فرا مي رسيد، كسي پدرم را خندان نمي ديد و اين وضع ادامه داشت تا روز عاشورا، در اين روز پدرم را اندوه و حزن و مصيبت فرا مي گرفت و مي گريست و مي گفت: در چنين روزي حسين را كه درود خدا بر او باد، كشتند. [16] .6.

عزاداري امام رضاعليه السلام؛ گريه امام رضاعليه السلام در حدي بود كه فرمودند:همانا روز مصيبت امام حسين عليه السلام پلك چشمان ما را مجروح نموده و اشك ما را جاري ساخته است. [17] .دعبل خدمت حضرت رضاعليه السلام آمد. آن حضرت درباره شعر و گريه بر سيد الشهداعليه السلام كلماتي چند فرمودند؛ از جمله اينكه:اي دعبل! كسي كه بر مصايب جدم حسين عليه السلام گريه كند، خداوند گناهان او را مي آمرزد. آنگاه حضرت بين حاضران و خانواده خود پرده اي زدند تا بر مصايب امام حسين عليه السلام اشك بريزند.سپس به دعبل فرمودند:براي امام حسين عليه السلام مرثيه بخوان، كه تا زنده اي تو ناصر و مادح ما هستي، تا قدرت داري از نصرت ما كوتاهي مكن.دعبل در حالتي كه اشك از چشمانش مي ريخت، قرائت كرد:أَ فَاطِمُ لَوْ خِلْتِ الْحُسَيْنَ مُجَدَّلاً وَ قَدْ مَاتَ عَطْشَاناً بِشَطِّ فُرَات[اي فاطمه! آيا گمان مي كردي حسين را افتاده بر خاك؟ در حالي كه شهيد شد با لب تشنه در كنار رود فرات].صداي گريه امام رضاعليه السلام و اهل بيت آن حضرت بلند شد. [18] .7. عزاداري امام زمان (عج)؛ بنابر روايات، امام زمان (عج) در زمان غيبت و ظهور بر شهادت جدشان گريه مي كنند. آن حضرت خطاب به جد بزرگوارشان سيد الشهداعليه السلام مي فرمايند:فَلَئِنْ أَخَّرَتْنِي الدُّهُورُ وَ عَاقَنِي عَنْ نُصْرَتِكَ الْمَقْدُورُ، وَ لَمْ أَكُنْ لِمَنْ حَارَبَكَ مُحَارِباً وَ لِمَنْ نَصَبَ لَكَ الْعَدَاوَةَ مُنَاصِباً فَلأََنْدُبَنَّكَ صَبَاحًا وَ مَسَاءً وَ لأََبْكِيَنَّ لَكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَماً، حَسْرَةً عَلَيْكَ وَ تَأَسُّفاً عَلَي مَا دَهَاكَ؛ [19] .اگر روزگار مرا به تأخير انداخت و دور ماندم از ياري تو و نبودم تا با دشمنان تو جنگ كنم و با بدخواهان تو

پيكار نمايم؛ هم اكنون هر صبح و شام بر شما اشك مي ريزم و بجاي اشك در مصيبت شما خون از ديده مي بارم و آه حسرت از دل پر درد بر اين ماجرا مي كشم.در سوگ تو با سوز درون مي گريم از نيل و فرات و شط، فزون مي گريمگر چشمه چشم من، بخشكد تا حشر از ديده بجاي اشك، خون مي گريم [20] .آيا مراسم عزاداري از دوران صفويه رواج يافت؟عزاداري بر امام حسين عليه السلام از زمان شهادت او بوده است؛ ولي تا زمان آل بويه (در سال 352 ق) اين عزاداري مخفي بود. قبل از قرن چهارم، عزاداري براي امام حسين عليه السلام، علني نبود و نهاني در خانه ها انجام مي گرفت؛ اما در نيمه دوم قرن چهارم، سوگواري در روز عاشورا آشكار و در كوچه و بازار انجام مي يافت. عموم مورخان اسلامي - مخصوصاً مورخاني كه وقايع را به ترتيب سنواتي نوشته اند؛ از قبيل ابن الجوزي در كتاب منتظم و ابن اثير در كتاب الكامل و ابن كثير در كتاب البداية والنهاية و يافعي در مرآت الجنان و ذهبي و ديگران - در ضمن ذكر وقايع سال 352 و سال هاي بعد از آن، كيفيت عزاداري شيعه را در روز عاشورا نوشته اند.از جمله ابن الجوزي گفته است: در سال 352 معز الدوله ديلمي، دستور داد مردم در روز عاشورا جمع شوند و اظهار حزن كنند. در اين روز بازارها بسته شد، خريد و فروش موقوف گرديد، قصابان گوسفند ذبح نكردند، هريسه پزها، هريسه (هليم) نپختند، مردم آب ننوشيدند، در بازارها خيمه به پا كردند و به رسم عزاداري بر آنها پلاس آويختند، زنان به سر و روي خود مي زدند و بر حسين عليه

السلام ندبه مي كردند. [21] .به قول همداني: در اين روز، زنان موي پريشان در حالي كه [به رسم عزاداري] صورت هاي خود را سياه كرده بودند، در كوچه ها به راه افتادند و براي عزاي امام حسين عليه السلام سيلي به صورت خود مي زدند. [22] .بنابر گفته يافعي: اين نخستين روزي بود كه براي شهيدان كربلا سوگواري مي شد. [23] ابن كثير در ضمن وقايع سال 352 گفته است: كه اهل تسنن قدرت منع شيعه را از اين اعمال نداشتند؛ زيرا شماره شيعه بسيار و نيروي حكومت نيز با ايشان بود.از سال 352 تا اواسط قرن پنجم - كه آل بويه از ميان رفتند - در بيشتر سال ها مراسم عاشورا به ترتيب مزبور، كم و بيش انجام مي گرفت و اگر عاشورا با عيد نوروز يا مهرگان مصادف مي گرديد، انجام مراسم عيد را به تأخير مي انداختند. [24] .در همين سال ها كه فاطميه و اسماعيليه، تازه مصر را به تصرف آورده و شهر قاهره را بنا نهاده بودند، مراسم عاشورا در مصر انجام مي يافت. بنا بر نوشته مقريزي: در روز عاشوراي 363، جمعي از شيعه مطابق معمول خود (از اين جمله معلوم مي شد كه مراسم مزبور در سال هاي قبل نيز معمول بوده است)، به مشهد كلثوم، و نفيسه (از فرزندان امام حسن عليه السلام) رفتند و در آن دو مكان، شروع به نوحه گري و گريه بر امام حسين عليه السلام كردند. مراسم عاشورا در زمان فاطميان هر سال برپا مي شد: بازارها را مي بستند و مردم دسته جمعي در حالي كه با هم ابياتي در مصيبت كربلا مي خواندند و نوحه گري مي كردند؛ به مسجد جامع قاهره مي رفتند. [25] .بعد از آن به دليل در انزوا قرار گرفتن

تشيع، مراسم عزاداري خيلي علني نبود، هرچند وضعيت بهتر از قبل زمان آل بويه بود. آنچه از بعضي منابع به دست مي آيد - خصوصاً كتاب روضة الشهداء كاشفي - قبل از زمان صفويه نيز مجالس سوگواري براي اباعبداللَّه عليه السلام برپا مي شده است. [26] پس از صفويه به دليل ترويج تشيع، عزاداري شكل عام و علني تري به خود گرفت.منشأ زنجيرزني، سينه زني، تعزيه و علامت از كدام فرهنگ و ملل است؟«زنجيرزني»، از هندوستان و پاكستان به ايران آمده است. از آنجا كه برخي به وضع نامناسبي با زنجير عزاداري كرده و موجب زخمي شدن بدن و خون آمدن آن مي گشت، برخي از علما به حرمت آن فتوا دادند؛ ولي اگر اين عمل به شيوه اي انجام شود كه موجب صدمه به بدن و تقبيح عاقلان نگشته و زمينه را براي وهن آموزه هاي عاشورا فراهم نسازد، اشكالي ندارد؛ چنان كه در عموم عزاداري هاي ايران در خصوص زنجيرزني، به دليل رعايت شؤون عزاداري اين نوع سوگواري رايج است. [27] .اصل سنّت «سينه زني» در ميان عرب ها رايج بوده و بعدها به صورت موجود درآمده است كه با انتخاب نوحه هاي سنگين، حركات دست بر سينه مي خورد. اين گونه عزاداري ابتدا به صورت فردي بوده و زماني كه سوگواري علني و گسترده شد - خصوصاً در زمان صفويه - به شكل گروهي درآمده است. [28] .«تعزيه»، عبارت است از مجسم كردن و نمايش دادن واقعه جانسوز عاشورا، ظاهراً اين نوع عزاداري در دوره كريم خان زند در ايران معمول و در زمان صفويه رايج شد و در زمان ناصرالدين شاه گسترش يافت. منشأ آن هم مشاهدات شاه در سفرهاي خود از تئاترهاي اروپا بوده كه

اين امر، نمايش دهي را در واقعه عاشورا عيني ساخته است. بايد توجه داشت كه اجراي تعزيه، مخصوص ايران نبوده و در كشورهاي اسلامي و شيعي ديگري نيز اين سنّت مورد توجه بوده است و با سبك هاي گوناگون و اعتقادات و مراسم مختلف و ابزار و ادوات ديگري اجرا مي شود؛ از جمله در هند و پاكستان كه رواج بيشتري دارد. [29] .«علامت»، از ابزار و وسايل عزاداري امام حسين عليه السلام است كه در هيئت ها و دسته هاي مذهبي به كار گرفته مي شود. اين ابزار پس از ارتباط ايران با اروپايي ها در عصر قاجار، از آيين هاي مذهبي مسيحيت اقتباس شده است. اين ابزار، نماد و مظهري است كه گاهي عزاداران را از محتوا و اصل عزاداري و اقامه شعائر ديني بازمي دارد. [30] .آيا شيوه هاي عزاداري كه در زمان صدر اسلام وجود نداشته است، يك نوع بدعتگذاري در دين نيست؟يكم. بايد توجه كرد كه شيوه هاي عزاداري، غير از ماهيت عزاداري است. در واقع عزاداري يك اصلي است كه به گونه هاي متفاوت و در شكل هاي مختلف، ظهور مي كند؛ بنابراين آنها صرفاً يك ابزارند نه بيشتر.دوم. ابزار و اظهار ماهيت بايد با محتواي عزاداري و مغز پيام متناسب باشد؛ به صورتي كه بتواند با بهترين، شيواترين، نافذترين و نافع ترين وجهي، پيام و درس و آموزه را به ديگران منتقل كند. به بيان ديگر، بايد لباسي باشد كه به قامت آن راست آيد؛ نه كوچك تر و نه بزرگ تر. اگر كوچك باشد، كه همه پيام را پوشش نمي دهد و اگر بزرگ تر باشد، ذهن مخاطب را منحرف مي كند و او را از اصل فهم حقيقت بازمي دارد.سوم. مي توان براي ابلاغ محتواي پيام، از ابزارهايي كه

در فرهنگ و تمدن ملل گوناگون وجود دارد سود جست و آنها را به خدمت گرفت؛ چنان كه اسلام زبان اردو را در هند به خدمت گرفت و آن را ابزاري براي صدور اسلام به شبه قاره قرار داد. يا فلسفه را از يونان گرفت و آن را در خدمت آموزه هاي وحياني گذاشت و....چهارم. اسلام به آداب و رسوم ملل تا زماني كه با آموزه هاي اصلي و گوهر اسلام در تضاد و تهافت نباشد، احترام گذاشته و هيچ منعي نسبت به آنها روا نمي دارد؛ مثلاً اسلام هيچ گاه براي زبان و رنگ لباس و كيفيت غذاي ملل مختلف، فنون، صنايع و علوم - مادامي كه با روح اسلام منافات نداشته باشد - محدوديتي قائل نيست.با توجه به آنچه گفته شد، از ديدگاه اسلام «عزاداري و سوگواري» اهل بيت عليهم السلام، مي تواند در قالب ها، فرم ها و ابزاري كه در ميان ملل و اقوام مختلف مرسوم بوده، محقق مي شود و به شيوه هاي گوناگون تجلي يابد. اين تا زماني است كه قالب ها؛ شكل ها، شيوه ها و گونه ها، به اصل پيام و محتوا لطمه وارد نسازد؛ بلكه به بهترين نحو پيام را در ذهن و جان مخاطب جاي دهد. از اين رو استفاده از شيوه هاي عزاداري كه در زمان صدر اسلام نبوده (مانند زنجيرزني، سينه زني، تعزيه و...) نه تنها بدعت در دين نيست؛ بلكه مددكار اسلام بوده و مي تواند در حد خود، شعارهاي عاشورا و اهل بيت عليهم السلام را به گوش انسان معاصر رسانده و قلب او را به سمت باور بدان ها سوق دهد.در هر حال تأكيد مي كنيم كه اينها تنها ابزارند نه بيشتر و بايد همواره جنبه ابزاري آنها حفظ

شود؛ نه آنكه خداي ناكرده ابزار بر جان مسئله فائق آيد! ابزار تنها پلي براي گذشتن و رسيدن به بن و مايه مطلب است و هيچ گاه هدف اولي نمي باشد. آنچه گاهي مشاهده مي شود، متأسفانه همين قصه تلخ است كه عده اي از روي ناداني، به ظاهر بيش از باطن اهميت مي دهند و اصل موضوع را مغفول مي گذارند.چرا عزاداري ساير امامان عليهم السلام، مانند عزاداري امام حسين عليه السلام نيست؟اين به دليل گستره كمي و كيفي واقعه عاشوراست. وضعيت خاص جهان اسلام و مسلمانان، حالات حاكمان مسلمان و ظلم هاي فراوان آنان، دربند كشيده شدن انسانيت و آزادي، تحقير امت اسلامي، سلب امنيت، تشديد ظلم عليه شيعيان، فراموشي آموزه هايي چون امر به معروف و نهي از منكر، شيوع بدعت ها و ورود آنها به دين، اخلال در وحدت مسلمانان، فراموشي اخلاق اسلامي و انساني و... از يك سو و موقعيت ويژه اباعبداللَّه عليه السلام از جهت مظلوميت و تنهايي، كيفيت برخورد مسلمانان به ظاهر دوست با حضرت، نوع جنگ و برخورد فيزيكي با آن حضرت و اصحاب و اهل و عيالش، آموزه ها و درس هاي تربيتي، اجتماعي، سياسي، فرهنگي و ديني به خصوص امام حسين عليه السلام از سوي ديگر؛ [31] همه و همه شكل خاصي به اين حادثه داده است كه ابعاد گوناگون، پيچيده و ژرف آن، موضوعات و مسائل فراواني را براي تحقيق و پژوهش فراروي محققان قرار داده است و اين با توجه به وجود هزاران كتابي است كه تاكنون در زمينه اين رويداد، به نگارش درآمده است.حضرت رسول صلي الله عليه وآله امام علي عليه السلام، حضرت زهراعليها السلام، امام حسن مجتبي عليه السلام و معصومان پس از اباعبداللَّه عليه السلام؛ به دليل

همين ويژگي هاي خاص و منحصر به فرد قصه كربلا، اين همه بر احياي يادكرد آن در قالب عزاداري تأكيد فرموده اند. [32] .به هر روي نفس حوادث عاشورا و ابعاد گوناگون آن، آن را واقعه اي بي نظير در تاريخ ساخته است؛ چنان كه امام صادق عليه السلام فرمود: «لا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يا أباعَبْدِاللَّهِ» [33] و روشن است كه نكوداشت هر واقعه اي، به گستردگي آن بستگي دارد و چون حادثه عاشورا چنين است، عزاداري آن نيز كماً و كيفاً با عزاداري براي واقعه هاي ديگر قابل مقايسه نيست.

روش عزاداري

عزاداري براي امام حسين تا چه اندازه مجاز است؟با توجه به حكمت عزاداري بر اهل بيت عليهم السلام - به خصوص امام حسين عليه السلام - حد عزاداري را شرع و عقل تعيين مي كنند. اگر عزاداري در شيوه هايي اجرا شود كه شور را بر شعور غالب سازد و به نوعي موجب انحراف از فلسفه عزاداري گردد؛ خارج از حدود عزاداري مشروع، مقبول، موجه و معقول است. اگر قالب هاي عزاداري به گونه اي باشد كه عقلاي جامعه، آن را تقبيح كرده، آن را موجب وهن مذهب و آموزه هاي اصلي عاشورا مي دانند، قطعاً حد غير مجاز عزاداري خواهد بود.گفتني اينكه شكل و صورت عزاداري، بايد به گونه اي باشد كه بتواند هسته و محتواي اصلي پيام عاشورا را به مردم ابلاغ كند و باور انسان ها را نسبت به آنها تقويت نمايد، ولي اگر اين ظاهر به صورتي درآيد كه نه تنها باطن و مغز را نشان ندهد، بلكه باعث گردد اصل مسئله و موضوع خدشه دار شود، شكل و صورت مناسبي نخواهد بود و اين لباس بر قامت اين تن رعنا، راست نخواهد آمد.[34] .با توجه به ابهت و

شوكتي كه حضرت امام حسين عليه السلام داشتند، چرا در برخي مراسم و مجالس، چهره مظلوم و خوار، از ايشان ترسيم مي كنند چگونه توجيه مي شود؟عزت - به معناي سخت، محكم و استوار بودن - صفت پسنديده اي است كه در برخي آيات قرآني بر آن پافشاري شده و آن را زيبنده خداوند، و رسولش و مؤمنان دانسته است. [35] .امام حسين عليه السلام و اصحاب ايشان، با تأسي به اين آموزه قرآني در گفتار و عمل همواره پيش قدم بودند و هيچ گونه زبوني و ذلت را تاب نياوردند تا آنجا كه «هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ» به يكي از شعارهاي اصيل نهضت عاشورايي تبديل شد.اما متأسفانه در بعضي از منابع و نوشته ها - كه دستمايه برخي از مجالس عزاداري نيز هست - عنصر عزت در سيره نهضت سيد الشهداعليه السلام مفقود و مغفول است.ريشه و عامل رواني اين شيوه، در اين نكته نهفته است كه برخي از مبلغان نهضت حسيني، بجاي آنكه سعي و تلاش خود را در افزايش شناخت مردم با ابعاد گوناگون اين واقعه عظيم قرار دهند؛ تنها به تحريك احساسات و عواطف آنان پرداخته و براي اين منظور به نقل مطالب از هر منبع غير موثق و غير مستند روي مي آورند و چهره اي ذليلانه از نهضت اباعبداللَّه عليه السلام براي مردم ترسيم مي كنند!به هر روي، بيان پاره اي از مطالب - كه صورتي رقت بار و به دور از عزت براي امام حسين عليه السلام و اصحاب و همراهان وي مطرح مي سازد - با اصل غيرتمندي دين اسلام و سيره نبوي و علوي و اهل بيت عليهم السلام ناسازگار و كاري غير موجه است.البته روايت «مظلوميت اباعبداللَّه عليه السلام»؛ به معناي تحليل

ظلم هاي مستندي كه بر حضرت و صحابه او رفت، هيچ منافاتي با عزتمندي آن شخصيت عظيم ندارد؛ بلكه عزت سيد الشهدا و همراهانش را بيشتر روشن مي سازد؛ زيرا با تبيين ظلم دشمنان آن حضرت و چگونگي برخورد اباعبداللَّه عليه السلام با آن و تشريح ابعاد ظلم ستيزي ايشان، مشخص مي گردد كه روحيه عزيزانه چگونه و در چه قالبي مي تواند در برابر ظلم ايستادگي كند.چرا براي بزرگداشت عاشورا به روش بحث و گفت وگو اكتفا نمي شود؟ آيا زنده نگه داشتن ياد عاشورا فقط منحصر به اين است كه انسان سينه زني و گريه كند، شهر را سياه پوش كند، مردم تا نيمه هاي شب به عزاداري بپردازند و حتي گاهي روزها كار و زندگي خود را تعطيل كنند؛ مخصوصاً با توجه به اينكه اين امور ضررهاي اقتصادي به دنبال دارد.آيا ممكن نيست اين خاطره ها به گونه اي تجديد شود كه ضررهاي اقتصادي و اجتماعي كمتري داشته باشد، مثلاً جلسات بحث، ميزگرد يا سمينارهايي ترتيب داده شود، و با تماشاي بحث و گفت وگو خاطره اين حادثه براي مردم تجديد شود؟بحث درباره شخصيت سيد الشهداعليه السلام در قالب تشكيل ميزگردها، كنفرانس ها، سخنراني ها، نوشتن مقالات و امثال اين قبيل كارهاي فرهنگي، علمي و تحقيقات، بسيار مفيد و لازم است و البته در جامعه ما نيز انجام مي شود و به بركت نام سيدالشهداعليه السلام و عزاداري آن حضرت، بحث، گفت وگو و تحقيقات زيادي درباره اين امور صورت مي گيرد و مردم نيز معارف را فرا مي گيرند.اين فعاليت ها بجاي خود لازم است، اما آيا براي اينكه ما از حادثه عاشورا بهره برداري كامل كنيم، اين اقدامات كافي است؟ يا اينكه امور ديگري نيز مثل همين عزاداري ها بجاي خود لازم است؟جواب دادن

به اين سؤال متوقف بر اين است كه ما نظري روان شناسانه به انسان بيندازيم و ببينيم عواملي كه در رفتار آگاهانه ما مؤثر است، فقط عامل شناختي و معرفت است يا عوامل ديگري هم در شكل دادن رفتارهاي اجتماعي ما مؤثر است.هنگامي كه در رفتارهاي خود دقت كنيم، درمي يابيم كه در رفتارهاي ما دست كم دو دسته از عوامل نقش اساسي ايفا مي كنند. يك دسته عوامل شناختي كه موجب مي شود انسان مطلبي را بفهمد و بپذيرد. طبعاً مطلب مورد نظر از هر مقوله اي كه باشد، متناسب با آن از استدلال عقلي، تجربي و يا راه هاي ديگر استفاده مي شود.قطعاً شناخت در رفتار ما تأثير زيادي دارد، اما يگانه عامل مؤثر نيست. عوامل ديگري هم هستند كه شايد تأثير آنها در رفتار ما بيشتر از شناخت باشد. اين عوامل را به طور كلي احساسات و عواطف، تمايلات، گرايش ها مي نامند. اينها سلسله اي از عوامل دروني و رواني است كه در رفتار ما مؤثر است.هرگاه شما رفتار خود را تحليل كنيد، - خواه رفتار مربوط به زندگي فردي و خانوادگي، خواه رفتار اجتماعي و يا سياسي شما باشد - خواهيد ديد، عامل اصلي كه شما را به انجام آن رفتار واداشته، چه بسا عوامل تحريك كننده و برانگيزاننده باشد.مرحوم شهيد استاد مطهري در اين باره مي فرمايند:عاملي بايد در درون ما باشد تا ما را برانگيزاند. بايد براي هر كاري ميلي داشته باشيم تا آن كار را انجام دهيم. بايد شور و شوقي نسبت به انجام آن كار پيدا كنيم، علاقه اي نسبت به آن كار داشته باشيم تا بر انجام آن اقدام كنيم. فقط شناختْ كافي نيست تا ما را به حركت

درآورد. عامل رواني ديگري نياز داريم تا ما را به سوي كار برانگيزاند و به طرف انجام كار سوق دهد. اين گونه عوامل را انگيزه هاي رواني، احساسات و عواطف و مانند آنها مي نامند. اين عوامل در مجموع، ميل به حركت را در انسان به وجود مي آورد، عشق به انجام كار را ايجاد مي كند و شور و هيجان به وجود مي آورد. تا اين عوامل نباشد كار انجام نمي گيرد. حتي اگر انسان به يقين بداند كه فلان ماده غذايي براي بدن او مفيد است، اما تا اشتها نداشته باشد و يا تا اشتهاي او تحريك نشود، به سراغ خوردن آن غذا نمي رود. اگر فرضاً اشتهاي كسي كور شود و يا به بيماري مبتلا شود كه اشتها پيدا نكند، هر چه به او بگويند كه اين ماده غذايي براي بدن او خيلي مفيد است، تمايلي به خوردن آن پيدا نمي كند؛ پس غير از آن دانستن، بايد اين ميل و انگيزه نيز در درون انسان باشد. مسائل اجتماعي و سياسي هم همين حكم را دارد. هر چه شخص بداند فلان حركت اجتماعي خوب و مفيد است، تا انگيزه اي براي انجام آن حركت نداشته باشد، حركتي انجام نمي دهد.حال، بعد از اينكه پذيرفتيم براي حركت هاي آگاهانه و رفتارهاي انساني، دو دسته عوامل شناختي و انگيزشي يا عواطف و احساسات لازم است و بعد از اينكه دانستيم حركت سيد الشهداعليه السلام چه نقش مهمي در سعادت انسان ها داشته است، متوجه خواهيم شد اين شناخت خود به خود براي ما حركت آفرين نمي شود. هنگامي دانستن و به ياد آوردن آن خاطره ها ما را به كاري مشابه كار امام و به پيمودن راه او وامي دارد كه

در ما نيز انگيزه اي به وجود آيد و براساس آن، ما هم دوست داشته باشيم آن كار را انجام دهيم.خودِ شناخت، اين ميل را ايجاد نمي كند؛ بلكه بايد عواطف ما تحريك شود و احساسات ما برانگيخته شود تا اينكه ما هم بخواهيم كاري مشابه كار او انجام دهيم.جلسات بحث و گفت وگو و سخنراني ها مي تواند آن بخش اول را تأمين كند؛ يعني، شناخت لازم را به ما بدهد، اما عامل ديگري هم براي تقويت احساسات و عواطف لازم داريم، البته خود شناخت، يادآوري و مطالعه يك رويداد مي تواند نقشي داشته باشد، اما نقش اساسي را چيزهايي ايفا مي كند كه تأثير مستقيمي بر احساسات و عواطف ما داشته باشد.هنگامي كه صحنه اي بازسازي مي شود و انسان از نزديك به آن صحنه مي نگرد، اين مشاهده با هنگامي كه انسان بشنود چنين جرياني واقع شده، يا اينكه فقط بداند چنين حادثه اي اتفاق افتاده است، بسيار تفاوت دارد.نمونه اين مسئله را شما خود بارها تجربه كرده ايد. مكرراً حوادث عاشورا را شنيده ايد و در ذهن شما جاي گرفته است. مي دانيد امام حسين عليه السلام روز عاشورا چگونه به شهادت رسيد، اما آيا دانسته هاي شما اشك شما را جاري مي كند؟ وقتي در مجالس شركت مي كنيد و مرثيه خوان مرثيه مي خواند، مخصوصاً اگر لحن خوبي هم داشته باشد و به صورت جذابي داستان كربلا را براي شما بيان كند، آنگاه مي بينيد كه بي اختيار اشك شما جاري مي شود.اين شيوه مي تواند در تحريك احساسات شما تأثير داشته باشد كه خواندن و دانستن، چنان اثري را ندارد. به همين نسبت آنچه ديده مي شود، به مراتب مؤثرتر از شنيدني هاست. منظور از اين توضيحات آن بود كه ما علاوه بر اينكه

بايد بدانيم چرا اباعبداللَّه عليه السلام قيام كرد، بدانيم كه چرا مظلومانه شهيد شد، بايد اين مطلب به گونه اي براي ما بازسازي شود تا عواطف و احساسات ما برانگيخته تر شود. هر اندازه اينها در برانگيخته تر شدن عواطف و احساسات ما مؤثرتر باشد، حادثه عاشورا در زندگي ما مؤثرتر خواهد بود.بنابراين صِرف بحث و بررسي عالمانه واقعه عاشورا، نمي تواند نقش عزاداري را ايفا كند. بايد صحنه هايي در اجتماع به وجود آيد كه احساسات مردم را تحريك كند. همين كه صبح از خانه بيرون مي آيند، مي بينند شهر سياه پوش شده است، پرچم هاي سياه نصب شده است... خود اين تغيير حالت، دل ها را تكان مي دهد.گرچه مردم مي دانند فردا محرم است، اما ديدن پرچم سياه، اثري را در دل آنان مي گذارد كه دانستن اينكه فردا اول محرم است، آن اثر را نمي گذارد. راه انداختن دسته هاي سينه زني با آن شور و هيجان خاص خود مي تواند، آثاري را به دنبال داشته باشد كه هيچ كار ديگر آن آثار را ندارد.اينجاست كه متوجه مي شويم چرا حضرت امام رحمه الله بارها مي فرمود آنچه داريم از محرم و صفر داريم. چرا اين همه اصرار داشت كه عزاداري به همان صورت سنتي برگزار شود؟ چون در طول سيزده قرن تجربه شده بود كه اين امور نقش عظيمي در برانگيختن احساسات و عواطف ديني مردم ايفا مي كند و معجزه مي آفريند.تجربه نشان داده كه بيشتر پيروزي هايي كه در دوران انقلاب و يا در دوران جنگ در جبهه ها حاصل شد، در اثر شور و نشاطي بود كه مردم در ايام عاشورا و به بركت نام سيدالشهداعليه السلام حاصل مي كردند. اين تأثير كمي نيست. با چه قيمتي مي شود چنين عاملي را در

اجتماع آفريد كه اين همه شور و حركت در مردم ايجاد كند؟ اين همه عشق مقدس بيافريند، تا جايي كه افراد را براي شهادت آماده كند؟ اگر بگوييم در هيچ مكتبي و يا در هيچ جامعه اي چنين عاملي وجود ندارد، سخن گزافي نگفته ايم.

پاورقي

[1] ر. ك: سوره شوري، آيه 23؛ سوره هود، آيه 29؛ ميزان الحكمه، ج 2، ص 236.

[2] ر. ك: المحبة في الكتاب و السنة، ص 170 - 169 و 182 - 181.

[3] بحارالانوار، ج 44، ص 287.

[4] امالي، ص 305.

[5].

[6] در اين خصوص ر. ك: فرهنگ عاشورا، ص 271 - 268؛ حسين، عقل سرخ، ص 119 - 77؛ امام حسن و امام حسين عليه السلام، ص 121 - 116.

[7] بحارالانوار، ج 43، ص 222.

[8] همان، ص 278.

[9] همان، ص 282 و 289.

[10] ر. ك: امام حسن و امام حسين عليه السلام، ص 145.

[11] بحارالانوار، ج 44، ص 145.

[12] خصال، ج 1، ص 131.

[13] بحارالانوار، ج 45، ص 207.

[14] مصباح المتهجد، ص 713.

[15] امام حسن و امام حسين عليه السلام، ص 143.

[16] حسين، نفس مطمئنه، ص 56.

[17] بحارالانوار، ج 44، ص 284.

[18] همان، ج 45، ص 257 «مُجَدَّل» يعني بر خاك افتاده شده.

[19] بحارالانوار، ج 101، ص 320.

[20] مصطفي آرنگ به نقل از اشك حسيني، سرمايه شيعه، ص 66.

[21] المنتظم في تاريخ الملوك و الامم، ج 7، ص 15.

[22] تكملة تاريخ الطبي، ص 183.

[23] مرآت الجنان، ج 3، ص 247. مقصود عزاداري به طور علني است.

[24] النجوم الزاهرة في ملوك مصر و قاهرة، ج 4، ص 218.

[25] الخطط، مقريزي، ج 2، ص 289. و نيز ر. ك: النجوم الزاهرة، ج 4، ص 126، (بخش وقايع سال

366)؛ اتعاظ الحنفاء، مقريزي، ج 2، ص 67 به نقل از: سياهپوشي در سوگ ائمّه نور، ص 162 - 161.

[26] در اين خصوص ر. ك: مقالات تاريخي، رسول جعفريان، ج 1، ص 206 - 201،185 - 183.

[27] موسوعة العتبات المقدسة، ج 8، ص 378.

[28] موسيقي مذهبي ايران، ص 26.

[29] همان، ص 35-33 و درآمدي بر نمايش و نيايش در ايران، ص 86، كيهان فرهنگي، مهر 63، ص27.

[30] فرهنگ عاشورا، ص 346.

[31] در اين خصوص ر. ك: حسين، نفس مطمئنه، ص 18 - 5.

[32] ر. ك: بحارالانوار، ج 44، ص 293،291،289،282،281،245،244،243،223 و....

[33] شيخ صدوق، امالي، ص 77.

[34] در اين خصوص ر. ك: پيرامون عزاداري عاشورا، (مجموعه سخنان، استفتائات و جواب هاي مقام معظم رهبري در خصوص عاشورا).

[35] ر. ك: سوره نساء، آيه 139؛ سوره منافقون، آيه 8. و در روايات نيز بر اين مهم تأكيد شده است ر. ك: نهج البلاغه، حكمت 113 و 371؛ منتخب ميزان الحكمه، ص 346 و....

15. تحليلي جامعه شناختي از سنت عزاداري امام حسين (ع)

مشخصات كتاب

شماره كتابشناسي ملي : ايران76-12574

سرشناسه : ميرسپاه اكبر، حجت الاسلام

عنوان و نام پديدآور : تحليلي جامعه شناختي از سنت عزاداري امام حسين ميرسپاه اكبر، حجت الاسلام

منشا مقاله : ، معرفت ش 20، (بهار 1376): ص 85 _ 87.

توصيفگر : سوگواريهاي ماه محرم

توصيفگر : جامعه شناسي

تحليلي جامعه شناختي از سنت عزاداري امام حسين

«حرم سيدالشهداء مزار انبيا و ملائكه است «زيارت سيدالشهدا (ع) موجب برآورده شدن حوايج دنيوي و به دست آوردن ثواب هاي اخروي و استكمالات معنوي مي شود».راه انداختن دسته هاي سينه زن و زنجير زن، پوشيدن لباس سياه، حمل پرچم هاي رنگارنگ، علم، علامت و مانند اينها، همه براي زنده نگه داشتن فرهنگ عاشورا، امر ضروري است و مبارزه با اينها يا ناشي از اغراض سوء است و يا از كمال بي خبري و بي سليقگي.«كنش اجتماعي را مي توان به عنوان ساده ترين عنصر زندگي اجتماعي انسان در نظر گرفت. از «كنش اجتماعي چنين تعبير كرده اند: «حركت بارزي كه از يك انسان براي حصول هدفي نسبت به انسان ديگر، صادر مي شود.» وقتي «كنش اجتماعي استمرار يابد «تحريك متقابل اجتماعي روي مي دهد و اين تحريك به «ارتباط متقابل اجتماعي منجر مي شود.براثر «ارتباط متقابل اجتماعي كنش هاي اجتماعي يك انسان با كنش هاي اجتماعي انسان هاي ديگري كه در پيرامون او هستند، مي آميزند و از اين آميزش، «كنش هاي متقابل اجتماعي به وجود مي آيند. از «كنش هاي متقابل اجتماعي ، كه يكي از مفاهيم محوري در جامعه شناسي است، مي توان چنين تعبير كرد: كنش هايي هستند كه بين دو يا چند انسان واقع مي شوند و در ميان آنان نوعي هماهنگي به وجود مي آورند.كنش هاي متقابل اجتماعي در تقسيم نخستين، بر دو قسم اند: پيوسته و گسسته.كنش هاي متقابل اجتماعي پيوسته آنهايي است كه در جهت يگانه اي صورت مي گيرند؛ مانند گفتگو براي كشف يك حقيقت

و يا تعاون براي تحقق يك امر خير.كنش هاي متقابل اجتماعي گسسته آنهايي است كه جهت يگانه اي ندارند؛ مانند رقابت و ستيز.دوام و استحكام زندگي اجتماعي به آميختن كنش هاي متقابل پيوسته و گسسته بستگي دارد و بدين گونه است كه مفهوم «همسازي مطرح مي شود.«همسازي كوششي براي رفع اختلاف كنش هاي متقابل پيوسته و گسسته است. صورت كامل همسازي «سازگاري مي باشد كه نه «سازش است و نه «توافق ؛ زيرا در اين دو، تنزل از مواضع مطرح مي باشد، در حالي كه در سازگاري اصلا سخن از تنزل نيست، هر چند ممكن است در مواردي هم تنزلي رخ دهد، بلكه سخن در اين است كه مي دانند به هم نزديك مي شوند و مي خواهند كه به هم نزديك شوند. بدين دليل، از «سازگاري به همسازي اي كه با خواست و آگاهي شخصي صورت مي گيرد، تعبير شده است. از همسازي كنش هاي متقابل پيوسته و گسسته، «گروه اجتماعي پديد مي آيد.«گروه اجتماعي نيز يكي ديگر از مفاهيم محوري جامعه شناسي است و از آن به دو يا عده بيشتري از انسان ها تعبير مي شود كه كنش هاي متقابلي بين آنان روي مي دهد و از همسازي برخوردارند.كنش هاي متقابل اعضاي گروه و خرده گروه ها موجب «پويايي گروهي مي شود و بر اثر آن، اعضاي گروه در زندگي يكديگر رخنه مي كنند و به يكديگر وابسته مي شوند و در نتيجه، به اتحاد بيشتري دست مي يابند. «نفوذ متقابل گروهي و «اتكاي متقابل گروهي از اين طريق حاصل مي شود. از هماهنگي و سنخيتي كه بدين منظور در رفتار اعضاي گروه پديد مي آيد «رفتار گروهي ظاهر مي شود.گونه اي از «رفتار گروهي ، كه جنبه عاطفي شديد دارد و بر كنش ها و يا واكنش هاي متقابل دوراني استوار است، «رفتار جمعي

ناميده مي شود.كنش ها يا واكنش هاي مزبور به «واگيري اجتماعي مي انجامد؛ يعني بر اثر آنها، اعضاي گروه به سرعت و با شدتي فزاينده، رفتار عاطفي يكديگر را فرامي گيرند و در نتيجه، از نوعي مسانخت عاطفي برخوردار مي شوند.گروه برخوردار از «رفتار جمعي را «جمع مي نامند.جامعه شناسان معمولا از مفهوم «جمع ، خود را به مفهوم «جماعت ، كه مهم ترين نوع جمع است، مي رسانند و آنگاه تحقيق خود را روي «جماعت متمركز مي كنند. «جماعت جمعي است پرمسانخت، مركب از اشخاصي كه معمولا در يك جا گرد نمي آيند، با يكديگر «ربط مي يابند و به «جنب و جوش مي افتند.«ربط رابطه عاطفي عميقي است كه دو يا چند تن را به يكديگر پيوند مي دهد، به طوري كه آنان به راحتي و خودبه خود با يكديگر هماهنگ مي شوند. «جنب و جوش رفتار عاطفي آشكاري است كه بر اثر ربط اشخاص روي مي دهد؛ مانند كف زدن و يا تكبير گفتن. يكي از انواع جماعت، كه با ساير انواع آن فرق بسيار دارد و از اين رو، مي توان آن را جمعي مستقل از جماعت به شمار آورد، «جماعت نامجاور» يا «عامه است. «عامه جمعي است كم تشابه و تسانخ، مركب از افرادي كه معمولا در يك جا گرد نمي آيند، ولي به سبب مصالح مشترك خود با يكديگر ارتباط پيدا مي كنند و موجد «عقيده عمومي و «وفاق عمومي مي شوند.مقصود از «عقيده عمومي قضاوتي است كه مورد قبول عامه باشد؛ مانند قضاوت عامه كتابخوان كه «كتاب در وضع فعلي از عرضه و تقاضاي متناسبي برخوردار نيست و يا قضاوت عامه ورزشكار كه «مسؤول امور ورزشي كشور، درايت كافي ندارد.» منظور از «وفاق عمومي نيز عقيده اي است سخت دامنه دار و ريشه دار مانند عقيده

عامه كتابخوان كه «كتاب، ناصح مشفق و انيس كنج تنهايي است و يا مانند عقيده عامه ورزشكار كه «تواضع و جوانمردي دو ويژگي جدايي ناپذير ورزشكار واقعي است.»اكنون نوبت آن است كه بحث را به گونه اي هدايت كنيم تا مناسبت طرح اين مفاهيم جامعه شناختي را با آنچه قصد اداي آن را داريم، روشن سازد:هر جامعه انساني [1] را مورد مداقه قرار دهيم، متوجه مي شويم به طور عمده از چندين «عامه تشكيل شده است و هر «عامه اي را مورد بررسي قرار دهيم، متوجه مي شويم كه بر اساس «عقيده عمومي و «وفاق عمومي از خويش، عمل و عكس العمل بروز مي دهد. بنابراين، مي توانيم بگوييم: هر جامعه اي بر اساس عقايد و وفاق هاي عمومي به حيات اجتماعي اش ادامه مي دهد.از سخن فوق، مي توان چنين استفاده كرد كه: نفوذ در عقايد و وفاق هاي عمومي و تغيير آنها مساوي با نفوذ و تغيير حيات اجتماعي است. به همين دليل، «عقيده عمومي و «وفاق عمومي به شدت مورد توجه جامعه شناسان و علماي سياست قرار دارد.اگر بخواهيم جامعه اي را در راستاي يك مكتب قرار دهيم بايد چاره اي بينديشيم تا عقيده عمومي در اين راستا قرار گيرد. براي اين كار، به طور كلي، از چهار شيوه بهره گرفته مي شود:الف - تطميع؛ب - تهديد؛ج - تخريب؛د - تبليغ؛در ميان اين چهار شيوه، تقريبا همه محققان قبول دارند كه چهارمين شيوه از همه كارسازتر و مؤثرتر و بنابراين، مهم تر است. [2] و باز به همين دليل، جامعه شناسان و علماي سياست، تحقيقات وسيعي در اين زمينه انجام داده اند كه هنوز هم اين تحقيقات به گونه هايي ادامه دارد. متاسفانه به سبب گستردگي آن تحقيقات و عدم مجال، در اينجا، ذكر

گزارشي - هرچند اجمالي - از آنها مقدور نيست. بنابراين، فقط به چند مطلب، كه با اين بحث تناسب بيشتري دارد، اشاره مي كنيم:يكي از شيوه هاي بسيار مؤثر تبليغي، تشكيل جلسات «تذكر» درباره امري است كه ترويج آن مورد نظر است. در اين جلسات به طور عمده، از مكانيسم «كنش و يا واكنش متقابل دوراني استفاده مي شود؛ بدين صورت كه افراد گرد آمده، به وسيله «ذاكر» تحريك مي شوند. اين تحريك، واكنشي در افراد به وجود مي آورد. اين واكنش در «ذاكر» مؤثر مي افتد و واكنش شديدتري را موجب مي شود. اين واكنش شديدتر، خود تحريكي مجدد نسبت به آن افراد خواهد بود و باز واكنش و تحريكي ديگر. به اين طريق، همواره بر شدت واكنش متناسخ آن افراد افزوده مي شود و اين همان است كه از آن اينچنين تعبير مي شود: كنش هاي متقابل و واكنش هاي دروني اينچنين، به واگيري اجتماعي مي انجامد.جلسات عزاداري امام حسين عليه السلام را در اين ارتباط مي توان مورد مداقه قرار داد. عزاداري امام حسين عليه السلام از ابعاد گوناگون قابل بحث و بررسي است. بحمدالله، بسياري از اين ابعاد، توسط علماي دين تا حدودي مورد بررسي قرار گرفته است، اما در اين بحث، بعدي كه ذكر شد، مد نظر است.وقتي از اين زاويه نيز در توصيه هاي ائمه اطهارعليهم السلام به تشكيل جلسات عزاداري امام حسين عليه السلام نگاه كنيم اين كار را بسيار حكيمانه مي يابيم، به گونه اي كه موجب مي شود بيش از پيش به اين انوار طيبه عليهم السلام ارادت ورزيم.يكي ديگر از شيوه هاي مؤثر تبليغي، تعيين «اسوه براي مردم است. لازم است بينديشيم كه در عين اسوه بودن و هادي بودن همه ائمه اطهارعليهم السلام چرا امام حسين عليه السلام به عنوان

مصباح هدايت و كشتي نجات، مطرح مي شود؟ چرا تربت مرقد او از ويژگي و حرمت برخوردار است؟آيا غير از اين است كه دقيق ترين ابعاد يك اسوه، در امام حسين عليه السلام تجلي تام يافته است.از ديگر شيوه هاي مؤثر، در مرحله نخست، جعل شعاير و در مرحله بعد، تثبيت و ترويج آن شعاير مي باشد؛ زيرا در صورت انجام گرفتن اين كار، آن ايده مطلوب، تثبيت و ترويج شده است.راه انداختن دسته هاي سينه زن و زنجير زن، پوشيدن لباس سياه، حمل پرچم هاي رنگارنگ، علم، علامت و مانند اينها، همه براي زنده نگه داشتن فرهنگ عاشورا، امر ضروري است و مبارزه با اينها يا ناشي از اغراض سوء است و يا از كمال بي خبري و بي سليقگي. آري، برخورد اصلاحي و تكميلي و تحسيني از سوي فرزانگان آشنا با مذاق شرع، نه تنها صحيح است، بلكه لازم هم مي باشد و اعتراض به مغرضان يا بي خبراني است كه با اين شعاير بر خورد حذفي مي كنند.از جمله شيوه هاي قابل ملاحظه، تعيين مكان هايي براي انجام دادن مناسك ويژه مي باشد تا افراد با رو آوردن به آن مكان ها و انجام آن مناسك، تجديد عهدي با اعتقاد و ايده مطلوب كرده باشند و با اين كار، دل ها هرچه بيشتر با آن ايده گره بخورد.در اين ارتباط، توجه به رواياتي كه حاوي مضامين ذيل است، مفيد به نظر مي رسد:«حرم سيدالشهداعليه السلام مزار انبيا و ملائكه است . [3] .«زيارت سيدالشهداعليه السلام را ترك نكنيد». [4] .«زيارت سيدالشهدا عليه السلام موجب برآورده شدن حوايج دنيوي و به دست آوردن ثواب هاي اخروي و استكمالات معنوي مي شود». [5] .براي تكميل اين بحث به نظر مي رسد تذكر دو مطلب ضروري باشد:1- ممكن است تصور شود نفوذ در عقيده عمومي عملي

ناپسند است و تغيير آن را بايد نوعي خيانت به مردم تلقي كرد؛ اما اين تصور هيچ اساسي ندارد و حقيقت، آن است كه صرف نفوذ در عقيده عمومي و تغيير آن را نه مي توان خوب شمرد و نه بد. اين بدان بستگي دارد كه ببينيم نفوذ به چه قصدي و تغيير از چه چيز به چه چيزي است.(دقت شود.)2- بعضي عقيده دارند كه اصلا برخورد تبليغاتي امر پسنديده اي نيست، بلكه بايد فقط با روش هاي برهاني، مردم را به تشخيص حق از باطل موفق ساخت. هرچند بررسي انتقادي اين سخن مجال ديگري مي طلبد، اما اجمالا در حد اعلان موضع بايد يادآور شويم كه:اولا، هرگز روش هاي برهاني در سطح عمومي جامعه، ما را از برخوردهاي تبليغاتي مستغني نمي كند و بايد گفت: هريك به جاي خويش نيكوست.ثانيا، حتي فرزانگان و خواص جامعه نيز نيازمند تبليغات حساب شده و فني اند تا علاوه بر تشخيص حق، انگيزه كافي براي عمل بر طبق آن داشته باشند اين مطلب دقيق و لطيف، مربوط به فلسفه اخلاق و روان شناسي تربيتي است و بايد همان جا مورد بحث قرار گيرد كه صرف اقناع عقلي نمي تواند محرك انسان به سوي عمل باشد؛ اگرچه ظاهر راي افلاطون مقابل اين است.اين بحث را با ذكر فرازهايي از بيانات رهبر كبير انقلاب، حضرت امام خميني قدس سره به پايان مي بريم:«در آن وقت، يكي از حرف ها كه هي رايج بود مي گفتند: ملت گريه؛ براي اينكه مجالس روضه را از دستشان بگيرند. اين كه همه مجالس روضه را آن وقت تعطيل كردند، آن هم به دست كسي كه خودش در مجالس روضه مي رفت و آن بازي ها را در مي آورد، قضيه مجلس روضه بود يا

از مجلس روضه آنها يك چيز ديگر مي فهميدند و آن را مي خواستند از بين ببرند؟» [6] .«امروز ما به مجالس تعزيه و روضه بيشتر از سابق احتياج داريم.» [7] .«زنده نگه داشتن عاشورا يك مساله بسيار مهم سياسي - عبادي است. عزاداري كردن براي شهيدي كه همه چيز را در راه اسلام داد يك مساله سياسي است. يك مساله اي است كه در پيشبرد انقلاب اثر بسزا دارد. ما از اين اجتماعات استفاده مي كنيم. [8] .»«مجالس عزا را با همان شكوهي كه پيش تر انجام مي گرفت و بيشتر از آن، حفظ كنيد و اهل منبر - ايدهم الله تعالي - كوشش كنند در اين كه مردم را سوق بدهند به مسائل اسلامي و مسائل سياسي اسلامي، مسائل اجتماعي اسلامي و از روضه دست برنداريد كه ما با روضه زنده هستيم.» [9] .

پاورقي

[1] غير از جوامع ابتدايي؛ زيرا در آنها عامه وجود ندارد.

[2] هر چند در بينش اسلامي، تقديم و تاخير اين شيوه ها وابسته به يك سلسله معيارهاي ارزشي ويژه اين فرهنگ الهي است و از اين حيث، بايد در فرصت مناسبت ديگري به بحث پرداخت، لكن در اين مقال، اين بررسي از حيث تحليل جامعه شناسانه مدنظر است.

[3] ر. ك. به: محمد تقي مجلسي، بحارالانوار، ابواب ما يختص بتاريخ الحسين بن علي عليهماالسلام، باب 34، باب ثواب البكاء علي مصيبته و مصائب سائر الائمة عليهم السلام و فيه ادب الماتم يوم عاشوراء، ج 44، ص 278 -296 .

[4] ر. ك. به: كامل الزيارات، باب 38، روايت 1 و 4 و نيز باب 10 روايت 1 .

[5] پيشين، باب 41، روايت 3 .

[6] پيشين، باب 46، روايت 1 و 2؛ باب 49 و روايت 1، 2 و 5 ، باب

51؛ روايت 1 باب 56؛ روايت 3 ، باب 59؛ روايت 2، باب 49؛ روايت 6 ، باب 22؛ روايت 1 و 2 ، باب 44؛ روايت 1 ، باب 50؛ روايت 1 و 2 ، باب 52؛ روايت 1 و 2، باب 54؛ روايت 17 و باب ها و روايات ديگري در همان كتاب .

[7] روح الله موسوي (رهبر كبير انقلاب قدس سره)، صحيفه نور، ج 8، بيانات در جمع وعاظ و خطباي مذهبي به مناسبت حلول ماه محرم.

[8] روح الله موسوي (رهبر كبير انقلاب قدس سره)، صحيفه نور، ج 8، بيانات در جمع وعاظ و خطباي مذهبي به مناسبت حلول ماه محرم.

[9] روح الله موسوي (رهبر كبير انقلاب قدس سره)، صحيفه نور، ج 8، بيانات در جمع وعاظ و خطباي مذهبي به مناسبت حلول ماه محرم.

16. بايدها و نبايدهاي عزاداري

مشخصات كتاب

نويسنده : ناصر باقري بيدهندي

ناشر:ناصر باقري بيدهندي

سوگواري در اسلام

عزاداري و سوگواري هدفمند بر عزيزان از دست رفته، طبيعي بشر است و از مهر و محبت سرچشمه مي گيرد و از آغاز آفرينش تا عصر حاضر رواج داشته است، لكن در اين نوشته به رويكرد اسلام در اين باره پرداخته مي شود.با مراجعه به منابع معتبر مي توان دريافت كه پيامبر خاتم صلي الله عليه وآله در مرگ بسياري از افراد گريست؛ مانند گريستن بر حمزه، جعفر، ابراهيم و عثمان بن مظعون. [1] سال وفات حضرت خديجه و جناب ابوطالب را در مكه، عام الحزن، يعني سال عزا ناميد و سفارش به برگزاري مجالس عزا فرمود. [2] و مسلمانان نيز براي شهداي صدر اسلام سوگواري كرده و مرثيه خواني كردند و پيامبرصلي الله عليه وآله نه تنها آنان را از اين كار نهي نفرمود، بلكه عمل آنان را تأييد فرمود.به دنبال ارتحال حضرت محمّدصلي الله عليه وآله، صحابه بزرگوار آن حضرت از دوري او به شدت گريستند، و در رثاي حضرت سرودهايي انشاء كردند؛ [3] چنانكه عايشه در مصيبت وفات پيامبرصلي الله عليه وآله بر صورت خود سيلي زد. [4] و اما از سال 61 هجري كه پيشواي آزادگان حضرت اباعبداللَّه الحسين عليه السلام با ياران و اهل بيت ايثارگرش، در سرزمين كربلا با لب تشنه در كنار فرات با وضعيتي دلخراش و بي سابقه و به گونه اي مظلومانه به شهادت رسيد، سوگواري به مدرسه سيار عمومي تبديل شد تا براي تربيت و احياي امر پيامبر و ائمّه عليهم السلام به صورت الهام درآيد و وسيله اي براي روشن شدن حق از باطل و شناخت حسينيان از يزيديان باشد.

حكم عزاداري

در خصوص جواز اشك ريختن در غم از دست رفتگان، همه مذاهب اسلامي اتفاق

نظر دارند. اما درباره گريه با صداي بلند، شيعه، شافعيان و حنبليان حكم به جواز كرده اند. [5] (گرچه در مقام عمل و در مرحله انجام بيشتر اهل سنّت به گريه كردن شيعه خرده مي گيرند.)فقيه ماهر، صاحب جواهر در اثر گرانسنگ خود جواهر الكلام مي نويسد: بدون شك گريستن بر متوفا به دليل روايات متعددي كه به حد تواتر معنوي رسيده و فتاواي فقها جايز است. و آنگاه به روايات گريستن رسول خداصلي الله عليه وآله بر حمزه سيد الشهداء و فرزندش ابراهيم و جز آنان عثمان بن مظعون [و نيز گريه حضرت فاطمه عليها السلام بر پدر بزرگوار و خواهرش رقيه] و گريه ممتد و طولاني امام زين العابدين بر پدر بزگوارش، اشاره مي كند و سپس مي فرمايد: تمام اين موارد نشان دهنده اين واقعيت است كه ندبه و نوحه سرايي براي كساني كه داراي ويژگي هاي برجسته اند، مانعي ندارد، بلكه مستحب است تا در پرتو مجالس عزا، فضايل و مكارم آنان نشر يابد و ديگران سرمشق و الگو بگيرند.صرف نظر از لزوم ياد ايام اللَّه، و لزوم تعظيم شعائر الهي [6] و لزوم مودت نسبت به اهل بيت عليهم السلام و مواسات با اهل بيت و اخبار و احاديث متعدد و عمل پيامبرصلي الله عليه وآله و رفتار ائمّه معصومين عليهم السلام و سيره مستمر كه بر مشروعيت عزاداري در دست است مي توان گفت برپايي اين گونه مجالس امري عقلايي و در تمام مناطق جهان معمول است كه در برابر حوادث شخصي و يا اجتماعي مراسمي تشكيل داده و به سوگ مي نشينند.بنابراين عزاداري نه تنها جايز بلكه با توجه به آثار مترتبه و فوائد آن امري است رايج و مورد قبول تمامي خردمندان

و اهل دانش مي باشد.مؤمنان با شهادت امام حسين عليه السلام عزادار شدند گريستند [7] مرثيه گفتند و به زيارت مزار شهيدان شتافتند. و تا زماني كه اسلام در صحنه است و پيامبر خاتم پيرو دارد اين عزاداري باقي خواهد ماند، زيرا لازمه محبت بر آل پيامبر و اداي حقوق آنان، عزاداري است و مراسم سينه زدن و زنجير زدن و حركت دسته هاي سينه زني در خيابان ها و بازارها و روشن كردن چراغ ها و بلند كردن علم ها و پرچم ها قرن هاست كه جريان داشته است و مورد تأييد علما و مراجع بزرگ در مقام فتوي و عمل بوده است. اگر اين مراسم جايز نبود بزرگان دين خاصه آنان كه داراي نفوذ و قدرت بودند از آن نهي مي كردند. سكوت آن گراميان و حضورشان در اين مراسم، دليل تأييد آنان است.فقهاي اسلام شناس بقاي عاشورا را ضامن بقاي اسلام و عزت مسلمين مي دانستند و لذا توصيه مي كردند عاشورا را زنده نگه داريد.

تاريخچه مجالس عزاداري حسيني

از روزگار نخست خلقت آدم عليه السلام تا زمان وقوع حادثه جانگداز كربلا، جريان شهادت سيد و سالار شهيدان امام حسين عليه السلام به طرق مختلف مطرح گرديده است.براي آن امام همام، انبياء و امامان گريسته و يا متألم شده اند و از ضجيج فرشتگان و بكاء آنان در كتب مشهور، سخن به ميان آمده است!صحابه بزرگوار رسول خداصلي الله عليه وآله نيز پس از آگاهي از حوادثي كه در آينده اتفاق خواهد افتاد براي امام حسين عليه السلام گريه كرده اند در حالي كه آن بزرگوار هنوز چشم به جهان نگشوده بود.پس از وقوع حادثه كربلا اولين كساني كه اين مصيبت عظما را با چشماني اشكبار و دلي تافته از غم و حزن

گزارش مي كردند و بر خرمن هستي هر جنبنده اي آتش مي افكندند، حضرت سجادعليه السلام و عقيله بني هاشم، زينب كبري عليها السلام و ديگر بازماندگان عاشورا بودند. آنان گاهي در كنار اجساد قطعه قطعه شده شهيدان، زماني در بازار و كنار دروازه ها، گاهي در مجالس عمومي، زماني در مسجد و در جمع نمازگزاران و گاهي در حضور حاكمان و فرمانروايان ستمگر و ظالمي همچون عبيداللَّه بن زياد به بيان مصائب و ظلمي كه بر شهيدان رفته بود مبادرت مي ورزيدند.امام زين العابدين عليه السلام پيوسته سوگوار عاشورا بود و در اين مصيبت بزرگ مدت سي و پنج سال گريست و اهتمامش بر اين بود كه واقعه كربلا را در برابر ديدگان مردم مجسم سازد و آن را زنده نگاه دارد.امام باقرعليه السلام كه در واقعه غم انگيز كربلا حضور داشت ذكر مصيبت عاشورا را در صحراي عرفات نيز توصيه مي نمود. و امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم هرگاه از مصيبت سيدالشهداءعليه السلام ياد مي كرد، اشك از ديدگانش جاري مي شد. ايشان در بيت شريف خود فضا و مقدمات گريستن را مهيا مي ساخت. محرم الحرام ماه حزن اهل بيت عليهم السلام بود و در اين ايام غم و اندوه بر امام كاظم عليه السلام چيره مي شد. امام علي بن موسي الرضاعليه السلام نيز اهميت فراواني به عزاداري امام حسين عليه السلام مي داد. قصيده دعبل كه در حضور آن جناب در رثاي ابا عبداللَّه عليه السلام خوانده شده بسيار معروف است. و نيز آن امام همام به بازماندگان در شهر مدينه، ادامه اين راه را توصيه مي نمود. و ديگر امامان معصوم عليهم السلام هر يك در زمان خود در ترويج اين سنّتِ سَنِيّة كوشا بودند و گاه خود از مصائب جدشان ياد

كرده، به شدت مي گريستند و ديگران را مي گرياندند و ابراز احساسات در رابطه با مصائب جانسوز كربلا را از عالي ترين عبادات و ارزش ها مي دانستند. اگر حادثه عاشورا يكي از روشن ترين فصول تاريخ شيعه است از اين روست كه اهل بيت در هر فرصتي به گزارش حادثه پرداخته و جزئيات واقعه را تشريح كرده اند.پس از زمان ائمّه عليهم السلام هاديان امت به تأسي از مقامات عصمت و طهارت اين راه را با پيگيري و پايداري پيموده اند و عزاداري امام حسين عليه السلام توسط وارثان مكتب اهل بيت، رونق خود را حفظ كرده است.پيروان صادق آن بزرگواران (خواص شيعيان) و عارفان به مقام امامت نيز با تأسي به انبياء و اولياء و تبعيت از رويه مراجع بزرگ تقليد شيعه به اين سيره حسنه عمل كرده اند و هرگاه شرايط مهيا شده، آشكارا به عزاداري پرداخته اند.بنا بر گزارشهاي تاريخي در عصر مأمون و بعضي ديگر از خليفگان عباسي كه شيعيان آزادي عمل مختصري داشتند به طور آشكار به عزاداري سرور شهيدان مي پرداختند. اما بعد از معتصم به دليل سختگيري حاكمان ستمگر، عزاداري غالباً به صورت مخفي انجام مي شد تا در سال 352 هجري معزالدوله ديلمي - يكي از سلاطين بزرگ و مقتدر آل بويه - عزاداري روز عاشورا را به طور رسمي در بغداد معمول ساخت. [8] .و در مصر نيز خلفاي فاطمي به عزا و ماتم مي پرداختند. [9] در شهره قاهره كه تازه آن را بنا كرده بودند، مانند بغداد، در روز عاشورا دسته عزاداري راه مي افتاد. و از آن زمان به بعد مراسم عزاداري با شدت و ضعف ادامه يافت. تا زمان تيموريان كه رونقي جدي گرفت و چنين

بود كه اين حركت به ساير كشورهاي آسيايي نظير ايران، برخي كشورهاي عربي و شمال آفريقا رسوخ كرد و در عصر صفويه رونق كامل يافت. توجه مردم ايران به عزاي حسيني زبانزد خاص و عام بوده و هست و ان شاء اللَّه تعالي خواهد بود.از بركت خون امام حسين و ياران جان باخته اش امت مسلمان هر سالي پر شورتر از سال قبل، ياد و خاطره سالار شهيدان و فداكاري هايشان را پاس داشته اند. در بلاد شيعه آن اندازه كه مجلس تذكر به ياد اولياي الهي، خصوصاً به ياد فداكاري بي نظير سيد الشهداءعليه السلام تشكيل مي شود هيچ مجلسي ديني و سياسي و ادبي و اجتماعي ديگري منعقد نمي گردد.اهميت عاشورا به اندازه اي است كه نه تنها شيعيان، بلكه بسياري از اهل سنّت نيز در آن روز عزاداري مي كنند [10] زيرا محبت ذوي القرباي پيامبرصلي الله عليه وآله تنها اختصاص به شيعيان ندارد. حتي پيروان ديگر اديان و مذاهب الهي، براي امام حسين عليه السلام و مراسم سوگواري آن حضرت احترام قائلند و وقتي نام مقدسش را مي شنوند در خود احساس همبستگي و ارتباط و گاه شيدايي مي كنند و در تشكيل مجالس عزا، بويژه در عاشوراي حسيني، اهتمام مي ورزند و بخشي از ثروت و ساعت ها از وقت خود را به اين امر مقدس اختصاص مي دهند و در ماه حزن و اندوه آل محمّدصلي الله عليه وآله محزون اند و از مدرسه عشق و ايثار او بهره مي برند. گمان نمي كنم كسي در ميان مدافعان حق و حقيقت و شهداي راه فضيلت شخصي نظير امام حسين عليه السلام ديده باشد كه پيروان همه مذاهب اين گونه از او ياد كنند. و نيز هيچ حادثه اي را

در عالم نمي توان نشان داد كه چنين تأثيري داشته باشد و ملت هاي مختلف را تحت تأثير قرار داده باشد.حادثه جانگداز طف چنان اثر عميقي بر اركان تشيع گذاشت كه اقشار مختلف به فراخور حال و درجه كمال، به ايفاي رسالت پرداختند:تاريخ نگاران و نويسندگان متعهد و آگاه در بعد نظري و عملي و جنبه هاي حماسي قيام عاشورا در حد توان بعدي از ابعاد آن را ديده و كاويده و از آن دريا سبويي به ارمغان آورده و كتاب ها و رساله هاي بيشماري نگاشته اند. [11] .عاشقان دلباخته نهضت عاشورا مجالس ذكر اهل بيت برپا داشته، شاعران مكتب آل اللَّه با سروده هاي آتشين، ضمن ابراز سوز و گداز دروني خويش، حماسه و خروش دلاورمردان عرصه طف را به بهترين وجه و مهيج ترين شكل به تصوير كشيده اند. اشعار ارزنده و دلنشين اين قشر همواره در خاطره ها جاويد و باقي است.واعظان متعظ و ذاكران متعهد با ايراد سخنراني هاي پرشور و حزن انگيز، شراره هاي غم و اندوه به خرمن دل هاي عاشقان حسيني زده، با تواضع و خاكساري تمام به روضه جانكاه شهيدان دشت كربلا دست يازيده، و مرثيه سرايي نمودند و با ذكر مصيبت هاي عاشوراييان، و اشك و آه شيعيان حاضر در مجلس رنگ و بوي خاصي به محافل بخشيدند كه هر كدام در حد اخلاص خود، مثاب و مأجور خواهند بود.در يك سخن هيئت هاي مذهبي، چنان عظمت و جاذبه اي داشته كه قلوب توده هاي وسيعي از علاقه مندان به آن پركشيده و خواهد كشيد.آري اين گونه بود كه ياد محرم 61 ه و حماسه سازان قيام خونين عاشورا پا به پاي عصرها و نسل ها در بستر تلاطم تاريخ شكوفا ماند و فراز و نشيب هاي تاريخي آن

را محو نكرده بلكه به عنوان عنصري زنده و پويا و نقطه عطفي درخشان، نقش آفريني مي كند.

اهداف برپايي مراسم

اشاره

اين مراسم بابركت از دير باز نقشي فعال در رشد باورهاي مذهبي و فضايل و كرامت هاي انساني و فراموش نشدن خاطره سلحشوران عاشورا و شناساندن مقام پيشوايان بزرگ اسلام و افشاگري جنايت هاي بيدادگران، ايفا كرده است كه ما در اينجا به شماري از آثار و فوايد آن اشاره مي كنيم!اقامه عزاي حسيني بزرگداشت شعائر الهي و نمايش جلوه تام و تمام تولّي و تبرّي است.هدف امامان اهل بيت عليهم السلام از اين همه پافشاري بر زنده نگهداشتن نام و ياد و خاطره مقاومت بزرگ حامي حق، امام حسين عليه السلام احياي اهداف و مقاصد والاي آن حضرت و ابلاغ مظلوميت آل علي عليه السلام به گوش تاريخ بوده است. و هر جمعيتي كه از فداكاران و شخصيت هاي خدوم خويش تكريم نكند محكوم به زوال و نابودي است.اين امر عزاداري و مجالس حسيني به دليل قالب و محتواي جذابي كه دارد، بهترين راه انتقال معارف اسلامي و احكام الهي و صيانت دين از انحراف و از هجوم بي امان دشمنان قسم خورده است. كه به عنوان يك حركت تبليغي در عرصه هاي گوناگون، در برابر انديشه هايي كه از طريق جريان هاي لائيك يا از سوي ابزارهاي استكبار جهاني رو در روي اسلام مي ايستند مقاومت مي كند.و همين است معناي «إِنَّ الْحُسَيْنَ مِصْباحُ الْهُدي وَ سَفِينَةُ النَّجاةِ» [12] اگر قيام شكوهمند و خوبنار حسيني نبود، در همان قرن اول خورشيد اسلام افول مي كرد، و از شريعت نبوي اثري بر جاي نمي ماند.تعبير بلند پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله كه فرمود «حسين از من و من از حسينم» [13] تجلي نقش

قيام حسيني در بقاي اسلام است و جمله اي كه مي فرمايد: «إِنَّ الإِْسْلامَ مُحَمَّدِيُّ الْحُدُوثِ وَ حُسَيْنِيُّ الْبَقاءِ» [14] در همين راستا قرار مي گيرد.اگر اسلام در وجود و حدوثش مديون محمّدصلي الله عليه وآله بود، در تداوم و پايداريش مرهون سالار مدافعان حريم حقيقت، حسين عليه السلام است. پس نبايد فراموش كرد كه ما هرچه داريم از حسين عليه السلام داريم، زيرا شهادت اوست كه تا دامنه قيامت دستورات اسلام را براي ما زنده نگه مي دارد.همچنين با تشكيل چنين اجتماعي، روحيه فداكاري و ايثار در اجتماع و حس عدالت خواهي و انتقام جويي از ستمگران زنده نگاه داشته و تقويت مي شود و صبر و خويشتنداري در مشكلات و ناهنجاري ها افزون مي گردد.و نيز يادآوري نهضت حسيني نيرومندترين انگيزه ها را در جهت توسعه امر به معروف و جلوگيري از زشتي ها ايجاد مي كند، و آتش انقلاب هاي خونين بر عليه ستمگران را برافروخته مي سازد.در اين گونه مجالس با امامان تجديد بيعت شده و اجر رسالت طاقت فرساي نبوي تا حدودي ادا مي گردد، چرا كه حضور در اين مجالس، تأييد ضمني افكار و اهداف والاي حضرت اباعبداللَّه عليه السلام كه همان منويات پيامبر عظيم الشأن صلي الله عليه وآله مي باشد، محسوب مي گردد.امروزه مجالس امامان اهل بيت عليهم السلام همچون حج ابراهيمي يكي از عوامل مهم اتحاد عاطفي، سياسي، فرهنگي و اجتماعي مسلمانان است، [15] اتحادي كه فراهم ساختن آن با پول و امكانات مادي، دشوار و بلكه نزديك به محال است.برپايي مجالس عزاداري حسيني به نمايش گذاردن زيباترين تصاوير از كرامت هاي انساني است كه با دست تواناي ولايت ترسيم شده است.در اين مجالس روح و روان انسان با ياد شهيدان آزاده و شنيدن شرح از خود گذشتگي آنها به اهتزاز

درمي آيد و آسماني مي شود.دوستدار ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام اگر از معرفت لازم برخوردار باشد، در صدد برمي آيد تا حد امكان صفات و سجاياي خويش را مانند محبوبش كند، آينه رخسارش شود و روز به روز به شفافيت خويش بيفزايد، تا جمال دلاراي محبوب در آن بهتر نمايان گردد. به قول مقام معظم رهبري:حركت موكب هاي حسيني در دهه اول ماه محرم به مانند جاري شدن آب باران است كه تمام پليدي ها و تلقينات فاسد دشمنان را از محيط جامعه مي زدايد و به آن روح تازه اي از عشق و ايمان الهي مي دمد.همين اشك ها در مجالس عزا بوده كه در طي چند قرن هزاران نفر را به آغوش اسلام ناب محمّدي رهنمون شده است. [16] در پرتو اين مجالس كه خود از شعائر اسلامي است، بسياري از شعائر دين احيا مي گردد.مردم شهيدپرور ايران شاهد بودند كه انقلاب اسلامي ايران از اين مجالس و اين تاريخ پر عظمت و از عاشوراها و تاسوعاها سرچشمه گرفت. [17] و انقلابيون، از نهضت امام حسين عليه السلام و ماجراي خونين كربلا، الهام گرفته در راه پايداري در برابر كفر و ستم را از آن حضرت آموختند.آري بي جهت نبوده كه بزرگ مرجع تقليد شعيه در عصر خود مرحوم آيت اللَّه العظمي حاج آقا حسين طباطبايي بروجردي - اعلي اللَّه مقامه - ثلث مال خود را وقف اقامه مجالس عزاداري امام حسين عليه السلام نمود تا همه ساله با نظارت اوصياء ايشان مصرف شود. [18] .حال كه سوگ حسيني، تا اين درجه بركت و اهميت دارد، بايد آن را مغتنم شمرد و رسم و رسومش را باشكوه تر و سازنده تر برگزار نمود و همچون گوهري گرانبها از

آنها محافظت نمود.فريادهاي بعضي از عالمان شيعه مانند: محدث والا مقام ميرزا حسين نوري در كتاب لؤلؤ و مرجان علّامه سيد محسن امين در رساله التنزيه لاعمال الشبيه و استاد شهيد آيت اللَّه مرتضي مطهري در كتاب حماسه حسيني را نبايد فراموش كرد كه هر يك در اصل ناظر به همين نكته بنيادين است.اگر بعضي مقتل نويسان در مورد برخي بدعت ها و تحريف ها پيرامون عزاداري حضرت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام كوتاهي نمي كردند و فقيهان و سخنوران برجسته - كثراللَّه امثالهم - مانند گذشته مجالس حسيني را اداره مي كردند و روضه خواني و ذكر مصيبت را با مقام علمي خود در تعارض نمي ديدند و توصيه هاي راهبردي محدث نوري ها، علّامه بيرجندي ها، محدث قمي ها، شهيد مطهري ها و مراجع عظام تقليد [19] مورد توجه قرار مي گرفت، و مسير عزاداري ها به سمتي كه معصومين عليهم السلام خواسته بودند، هدايت مي شد و مرثيه خوانان به قيمت گرمي يك مجلس، دروغ هاي سرد به كربلا نمي بستند، و جامعه محترم مداحان نظارت مستمر بر روند اجراي مداحي ها داشتند. و رشد فكري مردم ولايي بدان پايه بود كه ضرورت بازنگري در مجالس حسيني را باور مي كردند، همه آثار مقدس و مهمي كه مورد توجه پيشوايان شيعه در ترغيب به تعزيت و تشويق به سوگواري و تحضيض به عزاداري و تحريص به اقامه مراسم تأبين بوده است، بهره برداري مي شد.اكنون نيز مي توان با زودن آفات و پالايش و پيراستگي آن از سنّت هاي غلط از اين گوهر گرانبها محافظت نمود و از قدرت سازندگي بسيار بالاي آن برخوردار شد. و تحول بزرگي در برابر كفر و استكبار به وجود آورد.

عوامل مؤثر در جاودانگي، گسترش و تحول مراسم عزاداري

تشويق و ترغيب شاعران آييني به مرثيه سرايي

نك: كامل الزيارات، ص 114-111.امامان معصوم - كه درود خدا بر آنان

بود - هنگامي كه شاعران متعهد و مرثيه سرايان خاندان پيامبرصلي الله عليه وآله به حضورشان شرفياب مي شدند آنان را مورد تشويق و دلجويي قرار مي دادند و از ايشان مي خواستند سروده هاي خود را در رثاي سيد الشهداءعليه السلام در حضورشان بخوانند. [20] .زيد شحام گويد: با گروهي در حضور امام صادق عليه السلام بودم كه جعفر بن عفان طائي (م: 15 ه. ق) از مرثيه سرايان بنام شيعي وارد شد. حضرت احترام شاياني كرده او را نزد خويش نشاند و فرمود: شنيده ام در رثاي حضرت حسين عليه السلام اشعار شايسته اي سورده اي، آيا درست است؟او گفت: آري.فرمود: بخوان.او اشعار خود را قرائت كرد و امام عليه السلام و حاضران متأثر شده، گريه كردند و قطرات اشك از گونه هاي امام سرازير شده آنگاه فرمود: اي جعفر، سوگند به خدا، فرشتگان مقرب الهي در اين مجلس حاضر شدند و سروده تو را در مورد حسين عليه السلام شنيدند. آنان بيش از ما گريستند. خداوند در اين زمان بهشت را بر تو واجب ساخت و تو را آمرزيد. و در پايان فرمود: هر كه شعري در مرثيه حسين عليه السلام بسرايد و گريه كند و بگرياند خداوند بهشت را بر سراينده واجب كرده او را مي آمرزد. [21] .شايان ذكر آنكه گاهي خود امامان اهل بيت مرثيه هاي بلند و شيوايي انشاء مي كردند. [22] و گاه علاوه بر بزرگداشت معنوي شاعران، با دادن صله، آنان را تشويق و تكريم مي كردند.يا عطاياي امام باقرعليه السلام به كميت، و هداياي امام صادق عليه السلام به اشجع سلمي و تشكرش از سيد حميري و همچنين صله دادن امام هشتم عليه السلام به دعبل خزاعي و ابراهيم بن عباس همه و همه حاكي از

اين حقيقت است و نشان مي دهد كه برپايي مراسم ماتم داري براي شهيدان كربلا در سيره آن بزرگان اهميت وافري داشته است.اين اهتمام ها و تشويق ها سبب شد كه رخداد بي بديل كربلا همواره زنده و پويا بماند و نام نامي سيدالشهداءعليه السلام شعار بنيادين انقلابيون عليه ظلم گردد و به تعداد شاعران متعهد و انقلابي روز به روز اضافه گردد.هدايايي كه امام سجادعليه السلام به فرزدق داد و دعايي كه در حق كميت اسدي كرد.

گريستن و گريانيدن

اشك و ندبه مثبت در مصيبت سيدالشهداء و [23] برادران و يارانش شيوه ديگري است كه كارايي بسزايي در جاودانگي نهضت حسيني داشته و مورد تأكيد عترت طاهره بوده است. آن بزرگواران در سوگ امام شهيدان و اصحابش هم خود اشك ريخته و گريه مي كردند [24] و هم ديگران را بر گريه و ندبه و تباكي [25] تشويق مي كردند. زيرا در بسياري از روايات به طرق مختلف به گريستن و گرياندن توصيه شده است. از جمله امام علي بن موسي الرضا - عليه آلاف التحية و الثنا - به ريان بن شبيب (دايي معتصم) فرمود: اگر مي خواهي بر چيزي بگريي، بر حسين بن علي عليه السلام مويه كن چرا كه سر آن بزرگوار از بدن جدا شد. [26] .اين گونه احاديث انگيزه اي قوي براي شيفتگان امام حسين عليه السلام ايجاد نمود تا خود را از اين بارش مغفرت و ريزش رحمت رحماني محروم نسازند.اگر اين گريه ها و يادها نبود، چه بسا حادثه نينوا از خاطره ها محو مي شد و يا از طراوت و نشاط مي افتاد. و كسي امروز امام حسين عليه السلام را نمي شناخت و راه حسين گم شده بود.

توصيه و ترغيب به زيارت سرزمين كربلا و سالار شهيدان

از شيوهايي كه مرزبان آيين براي ماندگاري حماسه عاشورا به كار گرفتند، توجه فراوان به زيارت امام حسين عليه السلام بود. به طوري كه حجم قابل توجهي از روايات كتاب پرارج كامل الزيارات، و كتاب هاي مزار به عبارت هاي مختلف اين مطلب را مي رساند. در اعياد، در ايام عزا، در شب هاي قدر و ايام و ليالي مخصوص عبادت و شب ها و روزهاي جمعه به زيارت سيدالشهداءعليه السلام توصيه شده و براي آن ثواب هاي بي حدي ذكر نموده اند. در سايه توصيه و ترغيب

و تشويق عاشقان براي زيارت، خاطره عاشورا و فداكاري هاي حسين عليه السلام و يارانش زنده نگاه داشته شده است. [27] .

ارج نهادن به خاك كربلا و سجده نمودن بر تربت آن حضرت

از شيوه هاي ديگر ائمّه عليهم السلام براي احياي حماسه حسيني، نگاهداري تربت و توصيه به سجده بر خاك آسماني سيد الشهداءعليه السلام است كه در آن نشانه هاي توحيد و عشق و ايثار در راه معبود وجود دارد و نماز گزار را در حال سجده به ياد ارواح پاك و طيب و طاهري مي اندازد كه جان هاي خود را در راه محبوب نثار كرده اند كه دل و روح انسان را با فرهنگ عاشورا آشنا و مأنوس مي كند. اين چنين الگوها اثر تربيتي و معنوي عجيبي در جان و روان انسان خواهد گذاشت. [28] .

تشويق به برگزاري مجالس ذكر مصيبت و تبيين اهداف نهضت حسيني

نك: اقناع اللائم علي اقامة المآتم؛ احسن الجزاء في اقامة العزاء، علي سيد الشهداءعليه السلام؛ تاريخ النياحة علي الامام الشهيد حسين بن علي؛ سيرتنا و سنتنا؛ مجالس الفاخرة في مأتم العترة الطاهرة.امامان شيعه علاوه بر آنكه خاطره عاشورا را زنده نگه مي داشتند [29] همواره پيروان خود را ترغيب به اين مهم مي كردند كه هر ساله با سوز و گداز و همراه با گريه و زاري به عزاداري بپردازند.عالمان دين نيز با پيروي از شيوه رفتاري پيشوايان معصوم در گسترش اين فرهنگ كوشيدند و همواره شيعيان را بر ادامه اين امر مقدس توصيه مي فرمودند.عوامل يادشده سنتي را پايه گذاري كرد كه براي هميشه نام و ياد حماسه آفرينان عاشورا در خاطره ها زنده ماند و به الگويي جاودانه تبديل شد و مردم به وظايف خود در برابر طاغوت هاي زمان آشنا شدند و دريافتند كه: با شعار «يا مظلوم» مي توان هر ظالمي را رسوا كرد.و بدين گونه حادثه كربلا با عمق جان و دل با باورهاي اعتقادي، اجتماعي انساني مردم گره خورد و نفرتي عميق و دائمي از ستمگران

در دل ها كاشت و دين اسلام را شاداب و خرم نگاه داشت. و مجالس حسيني آثار و بركات فراواني داشت. بي جهت نيست (مارتين) نويسنده آلماني، منبرهاي حسيني را - در صورتي كه خوب تنظيم و از آنها استفاده شود - از مهم ترين عوامل پيشرفت مسلمين مي داند.سوگمندانه امروز عاشورا با همه اهميت و جايگاه مهمي كه در فرهنگ اسلامي دارد عمق و محتوايش را از دست داده و پيام اصلي آن (ظلم ستيزي و عدالت جويي) فراموش گشته است. براي همين «مسائل عاشورا» جاي خود را به «مصائب عاشورا» داده و بعد عاطفي غالب و بعد معرفتي آن فراموش شده، و مرثيه ها نيز بعضاً بي محتوا و سبك گشته و هماهنگي كامل با فكر و انديشه امام حسين عليه السلام و قيام او ندارد و پيام عاشورا در آنها كم رنگ است و يا اصلاً مشهود نيست. و آنچه در غالب مجالس سوگواري مشاهده مي شود، اصوات موزون مداحان و لوازمات جانبي آن است كه از سوي مستمعان ايجاد مي گردد. اگر شيعيان به محتواي قيام و پيام ها و درس هاي آن نيز توجه مي كردند و از آن به خوبي الگو مي گرفتند، جامعه ولايي آنان جزو پيشرفته ترين جوامع بود.افسوس كه با راه رفتن آفات به عزاداري بهره در خوري از آن نصيب تشيع نمي شود. [30] براي اينكه عزاداري ها رشد و بالندگي افزون تري پيدا كند ضروري است عزاداري ها در پرتو رهنمودهاي مراجع بزرگوار تقليد و روحانيت متعهد و متخصص و آگاه با آفاتي كه رهاورد عاشورا را تهديد مي كند، مبارزه شود و به آن محتواي سازنده داده شود. و اركان تشكيل دهنده اين مجالس با مسؤوليت هاي خويش آشنا شوند و به اندازه توان، نقش خويش را

ايفا كنند.

وظايف شيعيان

امت اسلامي نسبت به عاشورا مديون است و اداي دين، مسؤوليت هايي را ايجاب مي كند. گذشتگان از شيعيان و علويان در عصر و زمان خود مسؤوليت هايي داشتند كه آن را انجام دادند و اينك زمان و فرصتي ديگر و مسؤوليتي ديگر براي حاضران است كه براي گراميداشت عاشورا و ياد شهيدان و بيان هدف و معرفي آرمان شهيدان از جان بكوشند. مسؤوليت و تكليف شيعيان در قبال عاشوراي حسيني به قرار زير است:1. شكرگزاري بر نعمت ولايت و تربيت بر طريق مكتب اهل بيت عليهم السلام و بر توفيق شركت و درك مجالس اهل بيت عليهم السلام و درخواست دوام آن.2. قدرشناسي و دعا به والدين و مربياني كه آنان را با مجالس حسيني مأنوس كردند و يادكرد كساني كه مجالس حسيني را به پاد داشتند.3. قدر مسلم پيروان راستين امام حسين عليه السلام - اگر متعهد باشند - خود را موظف به شناخت كامل از فلسفه قيام حضرت مي دانند و در رساندن پيام هاي عاشورا ساعي و كوشا هستند و در اين راستا براي خنثي كردن دسيسه عاشورا ستيزان از هيچ گونه اقدام مالي و جاني دريغ نمي ورزند و تا مرز ايثار پيش مي روند.4. هم و حزن قلبي كه اولين مرتبه عزاداري است. به اين معنا كه عزاداران امام حسين عليه السلام مصيبت اهل بيتش را به مراتب بزرگ تر از مصائب خود و خانواده اش به حساب آورند.5. عزاداري و ابراز حزن و اندوه در ايام حزن آل محمّد كه مرتبه دوم عزاداري است.ريان بن شبيب گويد: در نخستين روز ماه محرم به محضر امام هشتم رسيدم به من فرمود: «يَابْنَ شَبيب، إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ مَعَنا فِي الدَّرَجاتِ

الْعَلي مِنَ الْجَنّاتِ فَاحْزُنْ لِحُزْنَنا وَ افْرَحْ لِفَرَحِنا وَ عَلَيْكَ بِولايَتِنا فَلَوْ أَنَّ رَجُلاً تَولّي حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ. [31] پسر شبيب، اگر دوست داري با ما در درجات عالي بهشت باشي، در حزن و اندوه ما اندوهگين و در شادي ما شادمان باش و محبت و دوستي ما پيشه كن كه اگر انسان در اين جهان سنگي را دوست داشته باشد، خداي متعال او را در روز قيامت با همان محشور مي كند».6. سياه پوشيدن و سياه پوش كردن در و ديوار منازل، حسينيه ها، تكيه ها و مجالس عزاداري كه نشانه حزن و اندوه و كاشف از جوش عشق و علاقه شيعيان به مقام ولايت است.7. تشكيل مجالس عزا و شركت در محافل سوگواري به منظور رونق بخشيدن به مجلس و آشنايي به وظايف و احكام شرعي و شناخت راه و روش سرور آزادگان.8. ديگران را نيز به برگزاري مجالس هفتگي، ماهانه تشويق كند زيرا افراد هر چند متدين نباشند، در جلسات خانوادگي شركت مي كنند. در حديث است كه امام صادق عليه السلام با لحني تشويق گونه خطاب به فضيل بن يسار مي فرمايد: آيا مجلس تشكيل مي دهيد و با هم درباره ما سخن مي گوييد؟فضيل مي گويد: آري. حضرت مي فرمايد: من مجالسي را كه در آن از ما ياد شود دوست دارم پس ياد ما را زنده بداريد. [32] .9. بهره برداري بهينه از مجالس با رعايت حريم و حقوق ديگران با خودداري از آزار و در تنگنا قرار دادن ديگران. در قرآن مي خوانيم: «يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُواْ فِي الْمَجَلِسِ فَافْسَحُوا...». [33] .10. حزن و گريه به هنگام ذكر مصيبت كه جزو برترين اعمال در عزاداري

و دژ محافظي در برابر سختي هاي روز قيامت است.11. با كمال ادب و فروتني در مجالس حاضر شدن و خداي بزرگ را ناظر بر خود دانستن.12. شركت در مجالسي كه خطباي صالح و مصلحت انديش و محقق دارد تا از وقتي كه در اختيار مي گذارد بهترين استفاده را ببرد.13. توجه اساسي به عمق مجلس و پرهيز از رغبت به مجالس و مداحي هاي پرهياهو و بي محتوا يا كم محتوا.14. سلام كردن بر سلاله نور و حماسه ساز اعصار و قرون مولي الكونين، حضرت ابا عبداللَّه الحسين عليه السلام در هر روز كه از بزرگ ترين توفيق ها و ارزشمندترين نعمت ها است.15. اعلام تنفر و دوري از دشمنان و پليداني كه زمينه قتل ائمّه عليهم السلام را آماده كردند و كشندگان و ظلم كنندگان به اهل بيت عصمت و طهارت كه آثار مثبت بسياري دارد.16. تسليت گويي به امام عصرعليه السلام و به يكديگر در ايام عزاداري خصوصاً عزاي سيدالشهداءعليه السلام طبق نقلي از امام باقرعليه السلام اين گونه بگويد: «خداوند، پاداش ما را در مصيبت ما نسبت به حسين عليه السلام افزون بدارد و ما و شما را از خونخواهان او قرار دهد، در ركاب ولي خود، مهدي آل محمّد». [34] .17. پرهيز از هر رفتاري كه خارج از ضوابط اسلامي باشد.18. بهره برداري بهينه از اين گونه مجالس در راستاي افزايش سطح آگاهي ديني و در ميان گذاردن مسائل شرعي، سؤالات اعتمادي، اخلاقي و... با سخنرانان مجلس.19. شناخت و مبارزه فرهنگي با آفات عزاداري با توجه به رهنمودهاي مراجع تقليد.20. اقامه امر به معروف و نهي از منكر.اگر حاضران در مجلس شاهد منكري در عزاداري بودند (مانند غناخواني مداح، به كار بردن آلات لهو و لعب)

نبايستي از وظيفه امر به معروف و نهي از منكر غفلت كنند و اجازه دهند در چنين مجالس مقدسي كار منكر انجام شود. تا همچون كساني كه پيشتر به خاطر كوتاهي در انجام اين مسؤوليت مورد نفرين قرار گرفتند، مورد نفرين واقع نشوند «لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن م بَنِي إِسْرَ ءِيلَ عَلَي لِسَانِ دَاوُودَ وَعِيسَي ابْنِ مَرْيَمَ ذَ لِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ يَعْتَدُونَ، كَانُواْ لَا يَتَنَاهَوْنَ عَن مُّنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُواْ يَفْعَلُونَ». [35] .21. احترام به خادمان و ذاكران و روحانيون و كليه كساني كه منتسب به هيئت حسيني هستند و حسين عليه السلام را دوست دارند زيرا محب حسين عليه السلام محبوب خداي بزرگ است.22. ياري رساندن به گرداننده و يا گردانندگان اصلي آن و بانوان براي پذيرايي از بانوان داوطلب همكاري شوند.23. قدرداني و تشكر از برپا دارندگان و دست اندركاران مجلس.24. در صورتي كه هيئت در منزل برگزار مي شود پس از صرف غذا زودتر پراكنده شويد و مشكل براي بانيان فراهم نياوريد.25. دست كشيدن از كار در عاشورا براي برپا داشتن آيين عزاداري، زيرا امام رضاعليه السلام فرمود: آن كس كه روز عاشورا كارهاي خويش را تعطيل كند، خدا حوائج دنيا و آخرتش را برآورد. [36] .26. قدرداني محترمانه از ذاكران و روحانيون، دانشمندان و پاسداران فرهنگ عاشورا.27. مواظبت بيشتر درباره امور شرعي پس از خروج از مجالس حسيني.28. شركت فعال در ساختن حسينيه ها و تكيه هاي مذهبي كه گامي است در جهت گسترش آيين عزاداري.

وظايف بنيانگذاران و گردانندگان

اشاره

برگزاركننده مجالس اهل بيت كه بخشي از عمر خود را وقف خدمت به اهل بيت نموده و در اين راه از استعدادها، توانايي ها و امكانات خود حداكثر استفاده را كرده اند

و در اين راه از بذل مال و صرف عمر و تحمل رنج و زحمت دريغ نمي ورزند - در صورتي كه با رعايت ملاك ها و موازين شرعي باشد در زمره رواج دهندگان خير و مسببان تبليغ دين و احياي امر اهل بيت پيامبرصلي الله عليه وآله هستند و علاوه بر پاداش عمل خود، در ثواب ديگران نيز شريك اند، مشروط بر آنكه مجالس خود را برپايه شناخت عميق و صحيح برپا نمايند و با رعايت شرايط و آداب به انجام اين كار دقيق و ظريف بپردازند. زيرا اگر بانيان و عوامل اجرايي، جاهل به هدف عزاداري و ظرافت هاي مخصوص آن باشند، و رعايت حدود را نكنند نمي توانند نتيجه در خوري از مجالس خود بگيرند. و يكي از دلايل مهمي كه فرهنگ عاشورا به طور كامل نتوانسته است نقش خود را ايفا كند و آموزه هاي اصلاحي و احياگرانه قيام عاشورا را بازتاب دهد، همين موضوع است.پس اين عزيزان به منظور بالا بردن ميزان اثر بخشي مجالس و بهره وري بيشتر از نعمت عزاداري بايستي امور زير را رعايت كنند:1. رعايت اخلاص در عمل پرهيز جدي از ريا و خودنمايي - كه آفت هر عمل عبادي است زيرا عزاداري از مصاديق عبادت است و قوام عبادت به خلوص نيت است. [37] و بدون نيت خالصانه اين فعاليت ها ثمر چنداني براي انجام دهندگان آنها نخواهد داشت.2. اموالي هزينه كنند كه حقوق شرعي آن - مثل خمس و زكات - ادا شده باشد.3. اگر از هداياي ديگران استفاده مي كنند توجه و عنايت به حليت آن داشته باشند.4. تلاش كنند عمل خود را از هر جهت صحيح انجام دهند و بيش از

آنكه به زرق و برق و تداركات مادي مجالس و جنبه هاي ظاهري آن بينديشند به محتوا و كيفيت آن فكر كنند و معناگرايي را بر شكل گرايي برتري دهند و در انتخاب سخنران شايسته و ذاكران نكونام دقت داشته و با عالمان وارسته حوزوي مشورت كنند تا ضايع كننده اوقات و نيروهاي مالي و انساني نشوند و به اجراي تشريفات خشك و كم اثر و يا مجالس دور از آگاهي دل خوش ندارند. و از گويندگاني دعوت كنند كه برخوردار از مراتب علم و فضل و پارسايي و پايبند به اصول اخلاقي باشند و بتوانند معارف و احكام اسلام و اهداف والاي حسيني را به درستي تبيين كند.كاملي بايد در اين راه شگرف تا كند غواصي اين بحر ژرفبايد به اين نكته توجه كرد كه هر كس با حفظ چند قطعه شعر و چند حكايت و برخورداري از صداي خوب و اندكي هم قدرت لفاظي كه نام مداح بر خود نهاد، مداح نيست.نه هر كه چهره بر افروخت دلبري داند نه هر كه آينه سازد سكندري داندهزار نكته باريك تر زمو اينجاست نه هر كه سر بتراشد، قلندري داند!پس بايد از نوحه خوان هاي امام شناس، خوش نام، متدين، متعهد، معروف به تقوا و راستگويي و امانتداري - كه به فضل خدا بسيار داريم - دعوت كنند تا از مجلس بهترين استفاده به عمل آيد. عارف واصل، عالم رباني آيت اللَّه ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي - كه رضوان خدا بر او باد - در اين باره مي فرمايد: كسي را براي خواندن مصيبت دعوت كنند كه باتقوا و در خواندن مصيبت راستگو باشد.براي اينكه عزاداران محترم با فلسفه قيام و شهادت و اهداف

والا و مقدس پيشواي شهيدان بيشتر آشنا شوند بهتر است تمام تلاش و كوشش بر اين مطلب استوار باشد كه مداحان عزيز مانند گذشته با پيشخاني، مجلس را براي سخنران مجلس آماده كنند و بيشترين وقت در اختيار منبري باشد. بويژه در هنگامه فتنه ها و به هنگام مشوش شدن افكار و باورهاي مردم، برخورد عاطفي صرف با مقوله عزاداري و خالي از محتوا كردن مجالس مذهبي و مداح سالاري و در حاشيه قرار دادن منبر و وعظ و فرعي شدن مسائل اصلي كه امروزه رايج شده است نه تنها مردم را در سطحي نازل از ايمان و آگاهي قرار مي دهد، و اعتقاد و باور آنها را نيز بسيار شكننده و آسيب پذير مي سازد، بلكه جدي ترين عامل ورود آفت هاي بسيار در بنياد و بنيان فرهنگ عاشورا و تجلي اسلام منهاي روحانيت است كه بزرگ ترين ضربه را به اسلام وارد مي نمايد. و مسلماً صاحب شريعت و حضرت امام حسين عليه السلام بدان راضي نيستند. زيرا بي توجهي به شرح و بسط ماجراي كربلا و اهداف سازنده آن، زماني پيش مي آورد كه خداي ناخواسته اهداف آن ناديده گرفته شود و حتي اصل حادثه نيز مورد انكار قرار گيرد. و نيز رويكرد به دين بدون تفقه، موجب آسيب ديدگي دين و دينداري مي شود. بنابراين اگر باني محترم مي خواهد كه مردم «اسلام خواه» ما «اسلام دان» هم بشوند و بذرهاي دين گريزي و احياناً دين ستيزي از مغرب زمين در جوامع ولايي پاشيده نشود بايد با هوشياري از منبر حسيني استقبال بكند.5. تأمين و اعطاي هداياي سخنرانان و ستايشگران آل محمّد به نحو شايسته آن هم به صورت مخفيانه به منظور پاسداشت بيشتر عزت و

مقام رفيع آنان.6. برخورد يكسان با شركت كنندگان مگر نسبت به افراد خاصي كه از احترام بيشتري برخوردارند، از جمله پيش كسوتان هيئت هاي عزاداري و صاحبان فضل و كمال.7. پرهيز از منكرات در عزاداري.فقيه نامي ميرزاي ناييني (قده) در پاسخ به استفتاي اهالي بصره و اطراف آن در خصوص حركت دسته جات عزاداري مرقوم داشته اند:راه افتادن دسته هاي عزاداري در دهه عاشورا و روزهاي مانند آن در كوچه ها و خيابان ها، از آشكارترين مصاديق عزاداري و رسانيدن پيام حسيني به دور و نزديك است و اشكالي ندارد. در عين حال لازم است، اين شعار بزرگ را از هر كار ناپسند كه شايسته براي چنين عبادتي نيست، پيراست. از خوانندگي حرام و به كارگيري ابزار لهو و رقابت دسته جات در جلو و عقب افتادن از يكديگر بايد پرهيز شود. اگر اين قبيل اتفاقات و كارهاي ناپسند رخ دهد، حرام است، هر چند حرام بودن آن به حركت دسته براي عزاداري سرايت نمي كند [38] همچون نگاه كردن به زن نامحرم در حال نماز است كه خود عملي حرام است ولي نماز را باطل نمي كند. [39] .8. برگزاري مجالس در ساعت مقرر و مناسب و پرهيز از طولاني كردن آنها و سلب آسايش همسايگان. براي توفيق در اين امر به سخنران و مداح تأكيد نمايند در صورت امكان سر وقت در جلسه حضور يابند.9. ميانه روي و اعتدال. رعايت اصل اعتدال، از جمله مسائلي است كه هيئت داران بايد سرلوحه كار خود قرار دهند.10. دوري جستن از مزاحمت و ايجاد صداهاي گوشخراش.11. رعايت نكات بهداشتي در آشپزخانه، و پاك كردن خون حيواناتي كه جلوي دسته ها سر مي برند.12. چون برپايي عزاي حسيني اعلان انتظار ظهور منتقم

الهي است از خداي بزرگ بخواهد همراهي با امام عصر(عج) در طلب خون سيدالشهداءعليه السلام را روزي او گرداند.أَسْئَلُ اللَّهَ أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثارِكُمْ مَعَ اِمامٍ مَنْصور ظاهرٍ ناطقٍ مِنْكُمْ. [40] .13. سياه پوش كردن بخشي از محيط براي نشان دادن شدت مصيبت و غم و اندوه و استفاده از تبليغات نمادين در بخش هاي ديگر. و نصب اشعار محتشم كاشاني و اشعار دعبل خزاعي (اَفاطِمُ قَوْمي يا ابْنَةَ الْخَيْرِ فَانْدُبِي)14. بهره گيري از تراكت در مسير رفت و آمد به مجلس.15. نصب تراكت [41] سلام بر حسين عليه السلام در آبخوري مجلس و الصاق عكس حرم مطهر امام حسين عليه السلام و پرهيز از الصاق عكس هاي دروغين كه به نام امام حسين عليه السلام و قمر بني هاشم عليه السلام در بازار عرضه مي شود.16. استفاده از پارچه نوشته هايي با خط زيبا كه نام شهداي سرافراز كربلا در آن آمده است.17. اهداء كتاب هاي مفيد به عزاداران در يكي از شب ها.18. جدا كردن در ورودي خانم ها و آقايان و محل استقرار آنان.19. توجه به ديدگاه و نظرات مراجع تقليد. اينها بخشي از انتظاراتي است كه هر فرد دلسوخته و علاقه مندان به مجالس حسيني در اين ايام از اداره كنندگان مجالس مذهبي دارد.از بانيان محترم استدعا دارم كه در ضرورت امور فوق حقيقتاً بينديشند و در جهت تحقق آنها تلاش نمايند.

وظايف اهل منبر

اشاره

قيام عاشورا، و مجالس و محافلي كه مورد توجه وجود مقدس بقية اللَّه الاعظم حضرت مهدي (عج) هستند، همچون سلاحي نيرومند و كارآمد در دست عالمان ديني و گويندگان مذهبي و ذاكران حسيني است. نقش اينان كه در راه حفظ اين گوهر گرانبها و گسترش آن تلاش و ايثار مي نمايند، همچون نقش انبياء [42]

در ابلاغ پيام الهي خويش رقم زده شده است. لذا رسالت اين فرزانگان در جامعه ولايي بهره برداري مناسب از عاشورا به تناسب زمان و مكان است.بقاء دين در طول تاريخ و درخشان ماندن چهره آن عمدتاً مديون روشنگري و تحريف زدايي همين گروه است.اين همه آثار نيك از بناهاي خير عام المنفعه، مانند بيمارستان ها، پل ها، آب انبارها... و موقوفات براي نگهداري ايتام و اطعام بي نوايان و بسياري از كارهاي خير ديگر، نتيجه بهره برداري صحيح روحانيون حقيقي از مجالس حسيني است. امروز نيز آن گراميان بايد ضمن معرفي رهبران دين و عرضه معارف اسلام و استفاده شايسته از عواطف پاك مردم و جهت دادن به آنها در مسير تقوا، به حفظ و انتقال روحيه جهادگري و «فرهنگ شهادت طلبي» از طريق ياد شهداي كربلا بپردازند و مردم را به طاعت خداي رئوف و مهربان ترغيب و از معصيت دور نمايند. و معلوم است كه گذاردن وظيفه اي چنين سنگين و خطير، جز از بزرگمندان دين شناس و تقواپيشه برنمي آيد.

صلاحيت هاي علمي و عملي

تبليغ دين علاوه بر ايمان و باور دروني دعوتگر، نيازمند تفقه (فهم عميق) در دين و مجهز شدن به علوم و دانش هايي است كه به نوعي شناسايي و شناساندن آن به ديگران با بهترين شيوه و نيكوترين روش دخيل است. در واقع بدون ترديد علم و دانش مهم ترين سرمايه مبلغ و بي مايگي در علوم ديني مشكل ساز است. و اگر مبلغي استاد نديده باشد و مطالعه مستمر نداشته باشد نمي تواند معارف ژرف و در عين حال بلند قرآن و اهل بيت عليهم السلام را به خوبي درك كند و كسي كه خود مطلبي را به خوبي درك نكرده، قادر نيست آن را درست به

ديگران تفهيم نمايد. به تعبير شاعر:ذات نايافته از هستي بخش كي تواند كه شود هستي بخشخشك ابري كه بود ز آب تهي نايد از وي صفت آب دهيبنابراين پيش از كسب مهارت هاي لازم و فراگيري فن خطابه و سخنوري همان به كه از قبول سخنراني خودداري نمايند. به قول مولوي:مدتي مي بايدت لب دوختن وز سخندانان سخن آموختنتا نياموزد نگويد صد يكي ور بگويد، حشو گويد بيشكي

آگاهي از موضوع

آگاهي و تسلط كافي به موضوع سخنراني و ابعاد و اطراف آن توان بازپروري داده هاي تاريخي. بنابراين مطلبي را كه علم و آگاهي كامل بدان ندارد، نبايد تبليغ كند. چه، اگر مطلبي را ندانسته و درك نكرده بيان كند، كارش جز ضربه زدن به اسلام چيز ديگري نيست، چنان كه قرآن مي فرمايد: «وَ لَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ ي عِلْمٌ»؛ [43] آنچه را كه بدان علم نداري پيروي مكن. تحكيم منطق تبليغ براساس حكمت و موعظه و گفتگوهاي آرام.

برخورداري از كردار نيك و اخلاق رفيع اسلامي

مبلّغ اسلامي بايد خود را به ادب نفس بيارايد و در امر تزكيه و تهذيب نفس كوشيده و مراحل مختلف صعود به قله تقوا و خويشتنداري را طي كرده باشد تا از كارايي لازم برخوردار بوده و بتواند در زمينه فراخواني مردم به راه خدا و برخورد با انسان هايي كه از روحيه هاي متفاوتي برخوردارند، موفقيت و پيروزي به دست آورد. مبلّغان بزرگ، به وسيله اخلاق بلند پسنديده و اندرون تهي از رزايل و مالامال از فضائل اخلاقي، توانستند به موفقيت هاي بزرگ نايل شوند.مهم ترين اخلاق و صفاتي كه يك مبلغ بايد به آنها آراسته باشد عبارتند از: خوش خويي، مهرباني، فروتني، نرمخويي، بردباري، شهامت حق گويي، عفت، عزت نفس و صداقت، روشني و وسعت انديشه، قدرت استدلال، رعايت نظم مطالب، گيرايي بيان.

محبوبيت

مبلّغي كه در دل ها نفوذ كرده و از محبوبيت والا در جامعه برخوردار است حرفش بيشتر موثر واقع مي شود، پس هر كس مي خواهد با سخنوري مسؤوليت الهي خود را انجام دهد و مي خواهد از سخنراني هاي خود نتايج مثبت و سودمندي بگيرد بايد چنان زندگي كند كه در بين مردم محبوب باشد. عوامل محبوبيت به طور فهرست وار عبارتند از: خودشناسي و خودسازي، ساده زيستن، خدمت به مردم، تواضع به جا و نرمخويي، دفاع از ستمديدگان، عمل به گفته ها، و كرامت و عزت نفس، جلب رضايت حق، استقامت، داشتن شرح صدر، برخورداري از حيا و عفت، داشتن مطالعه در زمينه هاي مختلف؛ صراحت لهجه، واقع بيني و حقيقت گرايي، مقدم داشتن منافع ملي و مصالح ميهني بر اغراض و منافع شخصي، بي طمعي.

تطابق كردار و گفتار

حاملان پرچم رسالت آسماني بايد خود پايبند گفته ها و الگويي از موعظه خويش باشند. اين حقيقي است كه مردم همواره از واعظان انتظار دارند، خود پايبند گفته هايشان باشند و آنچه را مي گويند، به كار بندند و از آنچه باز مي دارند، باز ايستند [44] .در اين صورت است كه مي توانند به ژرفاي وجود مخاطبان راه يابند.دل و زبان چو يكي شد سخن بلند شود به هيچ جا نرسد طائري كه يك بال استاگر گوينده اي بد عمل كند و يا خلاف آنچه به آن دعوت كرده رفتار نمايد، سخت ترين آسيب ها به دين و دينداري وارد مي شود! و اضافه بر اين اگر ناطقي اخلاق و ملكات خويش را اصلاح نكرد و از فضايل اخلاقي برخوردار نبود سخنانش در ديگران اثر قابل توجهي نگذاشته و مجالس او ارزش خود را از دست خواهد داد و بجاي هدايت، ضلالت آور خواهد شد. اگر قرار باشد

كه شخصي چيزي بگويد و خود بدان عمل نكند، علاوه بر تمام آثار سوء اين كار، گناه بزرگي مرتكب شده و لااقل اثر آن اين است كه نوعي بدبيني نسبت به اسلام و تبليغ كنندگان آن در ميان مردم به وجود مي آورد و مشمول اين عتاب الهي خواهد بود كه: «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ» [45] آيا مردم را به نيكي امر مي كنيد و خويشتن را فراموش مي كنيد؟

راستي و راستگويي

سفارش امام علي عليه السلام در اين باره اساسي و كليدي است: صدق و راستگويي يكي از فضائل اخلاقي است كه براي همه خاصه گويندگان و مداحان، - كه مردم آنها را به خير و صلاح مي شناسند - واجب و لازم است. زيرا بنيان فرهنگ عاشورايي امام حسين عليه السلام بر صداقت، راستي و درستي استوار است و دروغ و جمل، دقيقاً در مقابل اين فرهنگ قرار دارد.قرآن در مقام ستودن اوصاف پيامبران، بر راستگويي آنان تكيه كرده است. [46] و از امام صادق عليه السلام روايت شده است: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ لَمْ يَبْعَثْ نَبِيًّا إِلّا بِصِدْقِ الْحَديثِ وَ أَداءِ الأَْمانَةِ اِلَي الْبَرِّ وَ الْفاجِرِ؛ [47] همانا خداي باعزت و جلال هيچ پيغمبري را مبعوث به رسالت نفرمود مگر با دستور به راستگويي و برگرداندن امانت گذاران، چه نيك و چه بد».واعظان و ذاكران بايد از خواندن روضه ها و اشعار دروغين به انگيزه گرياندن مستمعان بپرهيزند. اگر در مجالس ذكر و مرثيه، دروغ رايج گردد، شنوندگان به تدريج ايمان و اعتماد خود را به اشعار و روضه ها از دست خواهند داد.از سوي ديگر ناطق و مداحي كه هنجارهاي شرعي را رعايت نكرده و با رويكردي كاذبانه به گرم كردن مجلس خويش

دست مي زند، هم به رزاقيت خداي فياض ايمان ندارد و هم با ايمان و عقيده مردم بازي مي كند.برخلاف تصور آنان كه به عامل دروغ به عنوان وسيله اي براي رسيدن به متاع دنيوي چنگ مي زنند، دروغ روزي را كم مي كند. رسول خداصلي الله عليه وآله فرمود: «دروغ روزي انسان را كم مي كند». [48] و علي عليه السلام فرمود: «اعتياد به دروغ موجب فقر و بدبختي مي شود». [49] .گويندگان و مرثيه سرايان بر پايه آيه شريفه «مَّا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ» [50] مي دانند آدمي، در رستاخيز مسؤول گفتار خود است، بنابراين بايستي از ذكر رخدادها و تحليل هاي غلط كه شاهدي بر صحت آنها وجود ندارد، خودداري كند، زيرا مطالب بي پايه و برداشت نادرست، آثار مخرب از خود بجا مي گذارد و حداقل جامعه را برخلاف هدف امام حسين عليه السلام دچار ركود و رخوت مي نمايد. رسول خداصلي الله عليه وآله به اباذر فرمود: «ما مِنْ خَطيبٍ يَخْطُبُ إِلّا عُرِضَتْ عَلَيْهِ خُطْبَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ ما أرادَ بِها». [51] .«هيچ سخنگويي نيست كه سخني بگويد مگر آنكه روز قيامت سخنش و مراد و مقصودش را از آن به او عرضه مي كنند».7. حفظ دين و احياي ارزش هاي اصيل اسلام و تشيع در برابر بدعت ها، تحريف ها، مسخ ارزش ها.8. سعي و كوشش در توجه دادن مردم به قرآن و بهره گيري از آيات و روايات، و تفسير و تحليل زمينه هاي پيدايش عاشورا و تشريح اهداف و فلسفه قيام حسيني و پيام ها و عبرت هاي عاشورا و پرهيز از افسانه پردازي.از حسين، اكتفا به نام حسين نبود در خور مقام حسينبلكه بايد، كه خلق دريابند علت اصلي قيام حسينشد مكرر عزاي او، كه شود هر كسي

واقف، از مرام حسين [52] .9. الگو ساختن پيشوايان معصوم براي جامعه.10. چون پيرايش، پالايش و آرايش فرهنگ عمومي مردم، وظيفه گويندگان آگاه است، لذا داشتن شجاعت معنوي براي ابهام زدايي و خنثي سازي تبليغات دشمنان و صيانت از عقايد اسلامي و جلوگيري از تحريف اهداف و ابعاد نهضت حسيني و تصحيح انحراف هاي فكري و توجيهي با اتكاء بر منابع موثق و با ارائه طريق، وظيفه سخنران مجلس است.11. مرزباني و خرافه زدايي و نفي و طرد اهل بدعت و انديشه هاي باطل و آراء اختراعي و عدم استفاده از كتاب هاي ضعيف و تحريف گستر و توصيف صحنه كربلا و نقل حوادث عاشورا آن گونه كه واقع شده است. زيرا دل ها به دست مقلب القلوب است، و اوست كه رقت قلب ايجاد كرده و اشك ها را روان مي سازد.12. از ذكر فضائل و معجزات و مطالبي كه اثبات و قبول آن براي عوام مردم دشوار يا غير ممكن است. گرچه حق باشد - و چيزهايي كه اثبات نشده و تنها براي برانگيختن احساسات مطرح گرديده است بايستي پرهيز كرد كه خاتم انبياءصلي الله عليه وآله فرمود: «لا تُحَدِّثُوا النّاسَ بِما لا يَعْرِفُونَ، أَتُحِبُّونَ أَنْ يُكَذِّبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ». [53] .13. درك شرايط زماني و در غير ايام عاشورا ذكر مصيبت هاي سخت ننمايند كه دل ها رميده نشود.14. تقويت اخلاص زيرا اخلاص در واقع عمود خيمه تقرب به خدا و نور كلام واعظان محسوب مي گردد. مداحي و سخنراني وقتي ارزش پيدا مي كند و تقدس مي يابد كه با اخلاص انجام شود.علّامه نوري طبرسي ضمن تأكيد فراوان بر اين مسئله مي نويسد:البته (مرثيه خوانان و روضه خوانان) بايد بدانند و ملتفت بشوند كه اين عبادت، مانند ساير عبادات

است و اين عمل، آنگاه عبادت شود كه در هنگام بجاي آوردن آن، جز رضاي خداوند و خشنودي رسول و ائمّه هدي عليهم السلام غرض و مقصدي نداشته باشد و اگر دارد، همان مجرد يافتن ثواب هاي موعود و پاك شدن از گناهان مهلكه باشد كه با اخلاص در عمل منافاتي ندارد.چه عمل باز براي فرمانبرداري (از) فرمان حضرت باري تعالي است كه به وسيله آن، ثواب ها برسد و از شر گناهانش ايمن شود. [54] .اگر انگيزه سخنران عشق و ايمان به خداي مهربان باشد بي ترديد در نزد پروردگار مأجور خواهد بود و در نزد خلق هم ارج و ارزش زيادي پيدا مي كند. اگر زندگي خطيباني را كه خدمتشان چشمگير و نامشان درخشان مورد بررسي قرار دهيم، متوجه مي شويم يكي از عوامل موفقيت و پيشرفت آنها، اخلاص بوده است.سخن كز دل برون آيد نشيند لاجرم بر دل15. من نخواهم مزد پيغام از شما.عدم چشم داشت به اموال مردم و نفروختن اين خدمت مقدس به بهاي ارزان يكي از پيش شرطهاي گام نهادن در ميدان تبليغ است.زيان مي كند مرد تفسيردان كه علم و ادب مي فروشد به نانكجا عقل، يا شرع فتوي دهد كه اهل خرد دين به دنيا دهدالبته اين بدان معنا نيست كه اينان از سر عجب و تكبر هداياي مردمي را نپذيرند. مراد اين است كه وعظ و ارشاد و مداحي به عنوان شغل ارادتمندان اهل بيت عليهم السلام قرار نگيرد.16. داشتن ظاهري آراسته.مي دانيم كه آراستگي و خوشبويي موجب رضاي خدا و رغبت مردم است و رابطه ها را صميمي تر مي سازد، همان گونه كه افراط در رسيدگي به سر و صورت و لباس و غذا، دافعه دارد، بي تناسبي بين موهاي

سر و ريش نيز دافعه دارد. آراستگي با سادگي نيز جمع مي شود.17. در تنوير عقول و تطهير نفوس بكوشد و فرهنگ ديني را قوت و عمق بخشد. و مجلس را در مسير برپايي نماز و اداي زكات و امر به معروف و نهي از منكر و عبادت خدا براي رسيدن به يقين و معرفت الهي جهت دهد. و رفتار مخاطبان را به وسيله التزام به عدالت و احسان و مكارم اخلاق تعالي بخشد.18. شناخت مردم و زمان، با رعايت مقتضاي حال به تبيين اصول اسلام و تعليم عوام و بيان حقايق مكتب با بياني متناسب با فاهمه شنوندگان و ظرفيت مخاطبان بپردازد و از بيان سخنان پيچيده و نامأنوس و ارائه مطالب عقل ناپذير - چه در حوزه روايت واقعه كربلا و چه در ساحت درايت آن - خودداري نمايد كه علي عليه السلام فرمود: «كَلِّمُوا النّاسَ عَلي قَدْرِ عُقُولهِمْ؛ أَتُريدُونَ أَنْ يُكَذِّبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ».19. تعميق محبت عزاداران به امامان اهل بيت عليهم السلام براي مصون ماندن از آفات راه.20. تكراري نبودن! چون در عصر ارتباطات و انفجار اطلاعات كمتر كسي مايل است به توضيح واضحات و مطالب تكراري گوش فرا دهد لذا يك مبلغ موفق هميشه مطالب نو براي مخاطبان خويش بيان مي نمايد و آنان را در يك جريان مستمر فرهنگي پيش مي برد.سخنور نامدار و شاعر خوش گفتار سعدي چه شيرين سروده است:سخن گرچه دلبند و شيرين بود سزاوار تصديق و تحسين بودچو يك بار گفتي، مگو باز پس كه حلوا چو يك بار خوردند، بس21. پرهيز از اطاله كلام و اطناب ملال آور كه باعث خسته شدن شنوندگان است.رايموندد ونكن گويد: «اگر شما شنوندگانتان را ترك كنيد،

بهتر از آن است كه شنوندگانتان شما را ترك كنند». [55] .22. مبادرت به تصحيح اشتباه بعد از وقوع.23. توقف كوتاه پس از اتمام سخنراني براي پاسخگويي به مستمعان.24. پرهيز از بيان مطالب بي اساس و نوآوري هاي بي بنياد نهراسيدن از گفتن «نمي دانم» كه اين سخن نشانه بزرگواري و پارسايي و نيمي از دانش است. هيچ كس از يك گوينده انتظار ندارد كه همه چيز را بداند ولي اميد آن را دارد كه اگر چيزي را نمي داند، صادقانه بگويد نمي دانم. [56] .25. اگر مجتهد نيست، در زمينه احكام فتوا ندهد زيرا در آيات فراوان از فتواي بدون علم نكوهش شده است از جلمه طبق نقل تحف العقول پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله فرمود: «كسي كه بر مردم، بدون علم فتوا دهد، فرشتگان آسمان و زمين او را لعنت مي كنند».26. تذكر و نقد كار مداح تازه كار در جلسه خصوصي در صورت نياز.27. پرهيز از خودستايي و به كار نبردن كلمه «من».28. احترام به ديگر خطيبان مجلس.29. بدون وضو بر منبر قرار نگيرد.30. ذكر مصيبت در خاتمه مجلس، ولو از روي مقتل. زيرا خداوند و جبرئيل و فرشتگان و بسياري از انبياء روضه خوان و گريه كننده بر امام حسين عليه السلام بوده اند و ترك آن، دوري از راه خدا و فرشتگان و پيشوايان دين است.متأسفانه عدم توجه به اين امر مهم كه نزد ائمّه عليهم السلام اهميت فراواني داشته، مقدمه پيدايي بعض آفات مداحي شده است.31. صبر در راه تبليغ دين.اداي وظيفه تبليغ به دليل شرايط فرهنگي خاص حاكم بر برخي از محيطها چندان ساده نيست و قطعاً مسائل و مشكلاتي را به همراه خواهد داشت. لازمه اش تحمل سختي ها و

بر خويشتن هموار كردن رنج است.آنچه را آدمي در دوران نوجواني درباره موضوعي شنيده و به عنوان يك حقيقت و اصل مسلم پذيرفته به آساني از آن دل نمي كند لذا براي قبولاندن نظريه صحيح به زبان و دقت بيشتر و شرح صدر احتياج دارد و بدون صرف رقت و بردباري به موفقيت نمي رسد. افزون بر اين گاه، مورد بي مهري مخاطبان واقع مي شوند.32. آغاز منبر با نام نامي و ياد گرامي حضرت بقية اللَّه - ارواحنا فداه - و ختم مجلس با دعا و نيايش براي سلامتي و تعجيل در امر فرج آن حضرت.

نواي شاعران حسيني

توصيه هاي امامان اهل بيت عليهم السلام مبني بر بزرگداشت واقعه دلخراش طف و عمق و شدت تراژدي عاشورا از عواملي است كه بسياري از اديبان متعهد را از دوره هاي خفقان بار اموي و عباسي تاكنون تحت تأثير قرار داد و عواطفشان را شعله ور ساخت و آنان سوگ سروده هايي از خود پيرامون واقعه كربلا بجاي گذاشته اند. [57] .شاعران پرشور آييني با انشاي اشعار نغز و بلند و دلنشين كه بيانگر عزت و مظلوميت حسيني است قيام عاشورا و ياد حسين عليه السلام و مظلوميت آل علي و شهيدان راه حق و كشتگان نينوا را ترسيم مي نمودند. و حكام و سلاطين اسلامي را به انتقام گرفتن از بني اميه، كه عامل حادثه هولناك طف بودند، سخت تحريك مي نمودند.اگر مضمون پردازي متناسب با شأن اهل بيت و اهداف والاي امامان به ادبيات عاشورا زيبايي و غناي خاص نمي بخشيد، اين مجالس كمتر مي توانست در جان سوگواران شور و انقلاب بر پا كند و آنان را متأثر سازد و شور دروني آنان را بر آشوبد، و شعور ناب را در آن فعال

سازد.نقش شاعران بامعرفت آييني - كه خامه خويش را در جوهر، عاشورا فرو برده و مظلوميت و عشق و حماسه را با خوش ترين واژگان و شكوهمندترين سوگ سروده ها نمايانده اند - در زنده نگاه داشتن و پايايي حماسه عاشورا و ترويج فضائل اهل بيت عليهم السلام و تعميق محبت و معرفت اين اسوه هاي زندگي اساسي و تحسين برانگيز است و شاعران اهل بيت منزلت والايي دارند. زيرا الگوهاي بي بديل آسماني را كه خالق هستي ستوده است، مدح مي نمايند.آنچه شعراي اهل بيت بايد مورد توجه قرار دهند بدين قرار است:1. داشتن غيرت ديني و پاسخ به اشعاري كه به سفارش دشمن سروده شده است.2. مطالعه مقاتل صحيح و تاريخ هاي معتبر تا شعري كه انشاء مي شود اتكا به متون صحيح داشته باشد.امام حسين عليه السلام را صادقانه و عارفانه توصيف كند و منزه از هون و وهن و مبراي از تحجر باشد و فقط بر غم و اندوه و اشك و آه اقتصار ننموده، تصويري راستين از ستمكاري جاري شده بر علويان ارائه دهد. و از محتواي معتبر و آرمان گرا و قالب هاي وزين و سنگين و در عين حال زيبا و جذاب برخوردار باشد.3. آگاهي از تحريفات تاريخ عاشورا داشته باشد تا از گزند آفات اين مسير دور بماند.4. دور بودن از عقايد و افكار غلوآميز را وظيفه خود بداند. زيرا ريشه هاي فكري اماميه كه از قرآن كريم و سنّت صحيح مايه گرفته است با تصورات غاليانه سر ستيز دارد.شاعر مخلص اهل بيت در مدح پيشوايان دين نبايستي راه افراط و زياده روي را بپيمايد و از محدوده اي كه دين مبين تعيين فرموده، خارج شود. و اگر چه پيامبر اكرم و

ائمّه اطهارعليهم السلام انسان هايي نمونه هستند، كه بايد فضايل و مقامات و درجات بلند آنان را گفت و تصديق كرد، اما افراط مقوله ديگري است كه به شدت مورد نهي و نكوهش قرار گرفته است و پيشوايان با تمام تلاش خود را براي اصلاح اين انحرافات و نجات آلوده شدگان به كار گرفته اند. علي عليه السلام درباره خود فرمود: «هَلَكَ فِيَّ رَجُلانِ: مُحِبٌّ غالٍ وَ مُبْغِضٌ قالٍ؛ [58] دو مرد (دو طرز تفكر) درباره من تباه و نابود شدند، (يكي) دوست افراطگرا و (ديگري) دشمني كه در دشمني، زياده روي نمايد». آن حضرت در سخني ديگر در پرهيز از غلو درباره اهل بيت عليهم السلام فرمود: «إِيّاكُمْ وَ الْغُلُوَّ فِينا؛ [59] از غلو و زياده روي درباره اهل بيت بپرهيزيد». امام صادق عليه السلام در ضمن روايتي فرمود: «إِنَّ قَوْمًا يَقُولُونَ مالا نَقُولُ فِي أَنْفُسِنا، نَبْرَأُ إِلَي اللَّهِ مِنْهُمْ؛ [60] گروهي درباره ما (خاندان نبوت) چيزهايي مي گويند كه ما خود نمي گوييم، از اينان بيزاري مي جوييم و به خدا پناه مي بريم».امثال اين گونه روايات در كتب شيعه، فراوان يافت مي شود و بزرگان شيعه نيز همين روش را پي گرفته اند؛ لذا پيروان آگاه ابا عبداللَّه عليه السلام به گوينده اي كه اشعار غير صحيح كه از آن بوي كفر و شرك استشمام مي شود، استفاده مي كند، اجازه نمي دهند در مجالس حسيني به اجراي برنامه بپردازد.ممكن است برخي با دستاويز قرار دادن برخي از احاديث مثل: «نَزِّلُونا عَنِ الرُّبُوبِيَّةِ وَ قُولُوا فِي فَضْلِنا ما شِئْتُمْ» [61] سروده هاي غلوآميز شاعران را موجه جلوه دهند، اما اين پندار بر پايه درستي استوار نيست. زيرا همان گونه كه يكي از فقهاي عاليقدر معاصر مرقوم فرموده اند «اعتبار اين حديث محقق نيست و ضعيف

است». [62] .5. شعرش بدآموزي نداشته باشد. در بعضي يادداشت ها آمده است، شاعري زبردست و ولايي كه حاجب تخلص داشت، در وصف امير مؤمنان عليه السلام شعر نامناسب زير را سرود:حاجب اگر معامله حشر با علي است من ضامنم، تو هر چه بخواهي گناه كناين محبت كاذب كه در اين بيت ترويج شده بسيار خطرناك و چراغ سبزي براي بزهكاران است. شنونده يا خواننده اسير دام هوس به واسطه اعتماد بر مضمون اين بيت، ديگر اهميتي به سيئات و گناهان نمي دهد و عملاً بي تقوايي و بي پروايي از خدا را پيشه خود مي سازد در حالي كه امام حسين عليه السلام كشته نشد كه به دست ما در گناه باز باشد بلكه به شهادت رسيد تا ريشه گناه سوزانده شود.جالب توجه آنكه شاعر مزبور شبي در عالم رؤيا علي عليه السلام را ديد، امام به او فرمود: حاجب اين چه شعري است كه گفته اي؟ شاعر گفت: چگونه بسرايم؟ امام عليه السلام پاسخ داد:حاجب اگر معامله حشر با علي است شرم از رخ علي كن و كمتر گناه كن6. رعايت ادب و احترام به اهل بيت عليهم السلام. از آنجا كه ستايشگران و شاعران آييني در خدمت ذوات مقدس مثل اعلاي انسانيت و تنديس اخلاق هستند، بايستي در نهايت ادب و فروتني از آنان سخن بگويند.در به كار بردن كلمات احترام آميز نسبت به آن بزرگواران نهايت دقت را داشته و بدين سان حرمت و عصمت آنان را پاس بدارند. و از به كارگيري عبارات خارج از شأن والاي ائمّه هدي عليهم السلام و مضامين واهي و يا مجعول كه نوعي تحقير و كوچك شمردن ايثارگران كربلا و نشانگر ضعف و ناتواني و ذلت پذيري و خواهش

امام حسين عليه السلام و يارانش در مقابل دشمن است و باكيان ذاتي اين شخصيت استثنايي در تعارض است، جداً پرهيز كنند.در برخي موارد توجه افراطي مرثيه سرايان و نوحه خوانان به عناصر عاطفي براي گرفتن اشك از مخاطبان منجر به اشعاري بس منفعلانه از اعمال و رفتار قهرمان عاشورا در برابر دشمنانشان شده است. عالم متقي مرحوم محدث قمي نوشته است:مطلبي را كه ذلت امام حسين عليه السلام و اهل بيت گران مقامش را برساند، نگو زيرا آن جناب آقا و بزرگ سرافرازان و غيرت مداران بود. جان دادن زير شمشير را بر خواري و ذلت برگزيد و با نداي بلند و آتشين روز عاشورا فرياد كرد: «أَلا وَ اِنَّ الدَّعِيَّ اِبْنَ الدَّعِيِّ قَدْرَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ: بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ يَأْبَي اللَّهُ لَنا ذلِكَ وَ رَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ». [63] ناپاك پسر ناپاك (ابن زياد) مرا بر سر دو راهي نگه داشته است مرگ يا ذلت. هرگز تن به ذلت نمي دهم. هيهات كه زبوني را قبول كنم. خدا آن را براي ما نمي پذيرد پيامبر و مردان با ايمان نيز از پذيرش آن ابا دارند.بر ما گمان بردگي زور برده اند اي مرگ همتي كه نخواهيم اين قيوداكنون كه ديده هيچ نبيند به غير ظلم بايد ز جان گذشت كزين زندگي چه سوداستاد محدث متبحر حاج ميرزا حسين نوري - خدا مرقدش را نور باران كند - در «دارالسّلام»، حكايتي دارد كه گزيده آن چنين است:يكي از سادات اهل منبر در خواب ديد، رستاخيز برپا شده است و مردم وحشت زده اند و هر كس به احوال خويش مشغول است. كارگزاران و موكلان حساب، مردم را به پاي حساب مي برند و با

هر فردي گواه و مأمور جلبي است، تا اينكه مرا به پاي حساب بردند.در آنجا منبري بود بسيار بلند و پرپلّه. سيّد المرسلين،صلي الله عليه وآله بر بالاي منبر نشسته و علي عليه السلام بر پلّه اوّل بود و مردم را حساب مي رسيد. همه در برابر او صف كشيده بودند. نوبت به من رسيد با عتاب به من فرمود: چرا فرزند عزيزم حسين را به خواري نام بردي و او را به خواري نسبت دادي؟ من در جواب آن حضرت حيران شدم و چاره اي جز انكار نديدم.ناگاه در بازوي خود دردي احساس كردم، گويا ميخي بر آن فرو كردند.چون به پهلوي خود نگاه كردم، ديدم مردي طومار در دست دارد. آن مرد طومار را به من داد. طومار را گشودم، تمام صورت مجلس ها و منابر من در آن، به طور مفصل، ثبت شده بود. آنچه از من پرسش شده بود و من منكر گشتم در آن درج شده بود. آن خواب سبب گرديد كه آن سيّد منبر و موعظه را رها كند. [64] .سيّد حميري كه از شاعران متعهد است روزي با جعفربن عفان برخورد كرد، سيد حميري به وي گفت: واي بر تو آيا درباره آل محمّدصلي الله عليه وآله اين گونه شعر مي سرايي؟ما بالَ بَيْتُكُمْ تَخْرُبُ سَقْفُهُ وَ ثِيابُكُمْ مِنْ أَرْذَلِ الأَْثْوابِچه شد خانه تان كه سقفش خراب است چرا جامه تان پست ترين جامه ها شدجعفر در پاسخ گفت: مگر غير از اين بود؟ سيد حميري با ناراحتي گفت: اگر از مدح نيكوي آنها ناتواني، لب فروبند. آيا آل محمّدعليهم السلام، را اين گونه وصف مي كنند؟ من تو را معذور مي دارم، طبع تو چنين است و سطح فكرت همين

قدر است ولي من مدحي گفته ام كه ننگ مدح تو را از دامن پاك آنان مي زدايد و آن اين است:أُقْسِمُ بِاللَّهِ وَ آياتِهِ وَ الْمَرْءُ عَمّا قال مَسْئُولٌإِنَّ عَلِيَّ بْنَ أبِي طالبٍ عَلَي التُّقي وَ الْبِرِّ مَجْبُولٌوَ إِبْنُهُ كَانَ الإِمَامَ الَّذِي لَهُ عَلَي الأُمَّةِ تَفْضِيلٌيَقُولُ بِالْحَقِّ وَ يَعْنِي بِهِ وَ لا تُلْهِيهِ الأَْبَاطِيلُيَمْشِي إِلَي الْقَرْنِ وَ فِي كَفِّهِ أَبْيَضَ مَاضِي الْحَدِّ مَصْقُولٌمَشْيَ الْعَفَرْنَي [65] بَيْنَ أَشْبَالِهِ أَبْرَزَهُ لِلْقَنَصِ الْغِيلُذَاكَ الَّذي سَلَّمَ فِي لَيْلَةٍ عَلَيْهِ مِيكَالٌ وَ جِبْرِيلُمِيكَالُ فِي أَلْفٍ وَ جِبْرِيلُ فِي أَلْفٍ وَ يَتْلُوهُمْ سَرَافِيلُلَيْلَةَ بَدْرٍ مَدَداً أُنْزِلُوا كَأَنَّهُمْ طَيْرٌ أَبَابِيلُفَسَلَّمُوا لَمَّا أَتَوْا حَذْوَهُ وَ ذَاكَ إِعْظَامٌ وَ تَبْجِيلٌآري، درباره آن بزرگان چنين بايد شعر گفت سروده تو لايق تنگدستان و درماندگان است.سوگند به خدا و به نعمت هايش همانا آدمي مسؤول چيزي است كه مي گويد. همانا علي بن ابي طالب بر نيكي و پرهيزگاري سرشته شده است. او پيشواي هدايتگري است كه بر همه امت برتري دارد. همواره سخن حق مي گويد و به حق متوجه است و هيچ گاه كارهاي باطل او را به خود مشغول نمي سازد. آنگاه كه ميدان جنگ را نيزه ها فرو گرفت و پهلوانان از آن مي گريختند. او به سوي هماورد خود مي رفت در حالي كه شمشيري بران و صيقل خورده در دست او بود. به شيري مي ماند كه در ميان بچه شيران به راه افتاده و بيشه زارها او را براي شكار تهييج نموده است.او همان بزرگي است كه در يك شب ميكائيل و جبرئيل و اسرافيل و هزار فرشته بر او درود فرستاده اند. در شب بدر مانند طير ابابيل آن فرشتگان براي ياري او فرود آمدند و چون در برابر علي رسيدند

از روي تكريم و بزرگداشت بدرود فرستادند.جعفر، پيشاني او را بوسيد و با ادب و احترام گفت: تو اي ابا هاشم به حق سرور شاعران و ما پيروان توييم. [66] .بنابراين شاعران و مداحان بايد شيوه شاعران پرشور شيعي چون كميت ها، سيد حميري ها، عبد كوفي ها سيد رضي ها و سيد حيدر حلي ها و... را برگزينند. و شعري را كه نماد حقيقت نهضت حسيني و ارزش آن باشد بسرايند و بخوانند و از خواندن اشعار ضعيف، سست و بي مدرك در مدح و رثاي اهل بيت نبوت پرهيز كنند و از دروغ و جعليات كه موجب وهن مقام معصومين مي شود دوري نمايند.شاعر ستايشگر بنام آييني و مداح با اخلاص اهل بيت، جناب آقاي غلامرضا سازگار (ميثم) مي گفت: روزي به ديدار مرحوم حجّة الاسلام علي اكبر صلح خواه متخلص به «خوشدل تهراني» كه تبيين اهداف مقدس نهضت حسيني را وجهه همت خود قرار داده بود، رفتم، گفت: حضرت امام، فرزند خود جناب حاج احمد آقا را با انعامي نزد من فرستاد و اين انعام به خاطر اين قطعه بود:بزرگ فلسفه قتل شاه دين اين است كه مرگ سرخ به از زندگي ننگين استحسين، مظهر آزادگي و آزادي است خوشا كسي كه چنينش مرام و آئين استنه ظلم كن به كسي، ني به زير ظلم برو كه اين مرام حسين است و منطق دين استهمين نه گريه بر آن شاه تشنه لب كافي است اگر چه گريه بر آلام قلب، تسكين استببين كه مقصد عالي وي چه بُد اي دوست كه درك آن سبب عزّ و جاه و تمكين استز خاك سرخ شهيدان كربلا خوشدل دهان غنچه و دامان لاله رنگين است

[67] .

رسالت مقدس و بايدهاي مداحي

از آنجايي كه مداحي در ايام سرور و شادي و مرثيه خواني در عزاي معصومان مظلوم - كه درود خدا بر آنان باد - هنري مقدس و حرفه اي بس والا و ارزشمند است و در صورتي كه توأم با قصد قربت، باشد و همراه با رفتارهاي خلاف شرع نباشد جزو كارهاي عبادي است و براي تصدي آن شروط و قيودي وجود دارد، بر آنان كه قصد پيوستن به جمع خدمتگزاران آستان والاي امام حسين عليه السلام و مداحان با اخلاص اهل بيت عليهم السلام را دارند لازم است، اموري را پاس دارند تا در زمره بزرگ شماران شعائر الهي قرار گرفته، و بر ارشاد و هدايت بندگان خدا، و تبليغ بالاترين ركن دين يعني «محبت و ولايت» توفيق يابند و به پاداشهاي فراوان دست يابند. بر آنان لازم است علاوه بر پيراستگي از بدي ها و تحصيل قداست روح و نزاهت جان و برخورداري از كردار نيك و اخلاق رفيع اسلامي (وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَي اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحًا.) [68] و رعايت تقوا از تمام آلودگي ها دوري كنند و به اوامر و نواهي خداوند پايبند باشند و به خاطر سالم ماندن از خطرات به خدا پناه برده و از او كمك بخواهند.و خداوند را شاكر باشند كه مهر آل علي و عشق رسول اللَّه صلي الله عليه وآله و اهل بيت آن حضرت را به عنوان بهترين سرمايه در دلشان قرار داد، آنان را به ولايت چهارده معصوم هدايت كرد و به آنان توفيق داد تا در زيِّ شريف مداحان درآيند و احساس و زبان و هنر خود را در خدمت پيشوايان دين نهاد و عمري

را در جهت عشق به اهل بيت عليهم السلام با حضور در جلسات مذهبي به ذكر ائمّه اطهار بويژه گلگون كفن صحراي كربلا و يارانش بگذارنند و قلب ها را عاشق شيداي چهره هاي پاك اهل بيت بسازند. از خدا بخواهند اين منصب ارادتشان حفظ گردد.نماد خادمان ولايي1. مداح موفق براي ايفاي نقش مهم مداحي قبل از اجراي برنامه مي كوشد با شركت در كلاس هاي مربوطه بر مجموعه اي از معارف علمي و تاريخي آگاهي پيدا كند تا معرفت خود را نسبت به ممدوحان بالا ببرد و با معرفت به منزلت واقعي آنان و توانايي براي مجلس داري به ستايشگري روي آورد. و ضمن مطالعه كتاب هاي معتبر در باب زندگي پيشوايان اسلام و خواندن مقاتل معتبر و استفاده از تجربيات اساتيد و پيش كسوتان از متون ادبي هدفمند، اشعاري را دست مايه كار خود قرار دهد كه جمال صورت را با كمال مضمون، يكجا داشته باشد و به ديگر عبارت افزون بر خصايص عاطفي و خيال، و به كارگيري صنعت هاي بلاغي، بار اعتقادي و پيام داشته باشد. و معرف مقام پيامبرصلي الله عليه وآله، اهل بيت عليهم السلام، حقانيت، عزت و كرامت و در عين حال مظلوميت آنان باشد.مداحان جوان مي توانند نيازهاي ضروري كار خود را از مجموعه هاي شعري زير برآورده سازند كه مشتمل است بر مرثيه هاي آگاهي دهنده و متين و پرمحتوا كه سرايندگان آنها ظرافت لفظ را با صلابت و اتقان معنا چون شير و شكر در هم آميخته اند و فراهم آورندگان در سياحتي روحاني گوهرهاي درخشان از دل درياي ادب عاشورايي به دست آورده و سخاوتمندانه تقديم خوانندگان خويش كرده اند.مجموعه هاي شعري كه توسط آقاي احمد احمدي بيرجندي، و مجموعه هايي كه به انتخاب

و اهتمام آقاي محمّد علي مجاهدي (پروانه)، و مجموعه هايي كه به كوشش آقاي محمّد علي مرداني و نيز مجموعه اي كه توسط آقاي حاج علي انساني و شاعر مجاهد و هدفمند، آقاي حاج صادق تائب گزينش شده است.روشن است مداحي كه استاد نديده و در جهت غناي فكري و محتوايي برنامه خويش نمي كوشد و با علماي صالح ارتباط ندارد، نمي تواند مطالبي را در اختيار مداح گذاشته اند گرانبهاتر باشد. و نمي تواند كلمات عربي را كه گاه جابجايي يك حركت اعراب، معني را خراب مي كند صحيح تلفظ كند.2. اصلاح نيت و جلب رضايت خداي مهربان يكي از مسائل با اهميتي كه براي مديحه سرايان و مداحان توجه به آن ضروري و ارزش آفرين است پاكسازي نيت و دوري از ريا و ظاهرسازي است. چون عزاداري براي عزيزان درگاه خدا، امري عبادي (نه توصلي) است [69] و عبادت بدون قصد قربت و خلوص نيت مورد پذيرش واقع نمي شود، از اين رو بايسته است مداح و ذاكر اهل بيت عليهم السلام اخلاص را كه جوهر، خدايي است در خود پديد آورد و فقط براي رضايت خداوند و خشنودي پيامبرصلي الله عليه وآله و امامان پاك مداحي كند تا عمل بي شائبه او نزد خدا و خلق و در پيشگاه ارواح طيبه معصومان مقبول واقع شود. در غير اين صورت هيچ تأثيري در قلوب بر جاي نخواهد گذاشت و خواندنش تنها در بستر شنيدن جاري است و بس.علّامه نوري طبرسي ضمن تأكيد فراوان بر اين مسئله مي نويسد:البته (مرثيه خوانان) و روضه خوانان بايد بدانند و ملتفت شوند كه اين عبادت، مانند ساير عبادات است و اين عمل آنگاه عبادت شود كه در هنگام بجاي آوردن آن، جز

رضاي خداوند و خشنودي رسول و ائمّه هدي عليهم السلام غرض و مقصدي نداشته باشد و اگر دارد، همان مجرد يافتن ثواب هاي موعوده و پاك شدن از گناهان مهلكه باشد كه با اخلاصي در عمل منافاتي ندارد. چه عمل باز براي فرمان برداري از فرمان خود حضرت باري تعالي است كه به وسيله آن، به آن ثواب ها برسد و از شر گناهانش ايمن شود. [70] .3. قبل از اجراي برنامه با دعا و خواندن آية الكرسي، دادن صدقه و استعاذه واقعي خود را به خداي توانا بسپارد و با استمداد از روح بلند چهارده معصوم پاك، برنامه خود را با نام خداي سبحان آغاز كند و بعد از آن درود و صلوات بر سرور عالميان و آل پاك او بفرستد.4. هدف كلي او احياي امر و انديشه امامان و ارزش هاي ديني، معنوي و فرهنگي و احياي روحيه جهاد و شهادت طلبي و زنده داشتن ياد و تاريخ پرشكوه نهضت حسيني و حماسه آفرينان آن باشد. و از عواطف پاك دوستداران اهل بيت و جهت دادن به آنها در مسير تهذيب نفس و آراستگي اخلاقي نيكو به نحو شايسته استفاده كند. و در بالا بردن سطح مطالبات بانيان و شنوندگان از كيفيت شعرها، شأنيت سبك ها و نغمه ها، تلاش كند.5. نغمه ها و سبك هاي زيباي سنتي نبايستي غناآور باشد و هيچ گونه شبهه و شباهتي مستقيم با نغمات لهو و لعب نداشته باشد.مداحان، به لحاظ آنكه كارشان بر دو عنصر «صدا»، «شعر» متكي است، بايد مواظب باشند غنا نخوانند زيرا در حرمت غنا ميان عالمان شيعه خلاف نيست. [71] و ادله منع، و عدم ثبوت مخصص، غنا كردن در مجالس حسيني نيز

حرام است و از قداست و موقعيت آن مي كاهد. در اين بند از كلام سخن يكي از علماي بزرگ را نقل مي كنيم كه فرموده است:اعانت غناء بر بكاء و تفجع ممنوع است، چه دانستي كه غنا، صوت لهوي است و لهو را با بكاء و تفجع مناسبتي نيست، بلكه بنابر ظاهر تعريف مشهور كه او را ترجيع مطرب دانسته اند همچنين است، چه طرب، مطلق اختلاف حالت است و طربي كه حاصل مي شود از او اگر سرور باشد منافي تفجع است نه معين بر او، و اگر حزن باشد به جهت آن است كه در نفوس حيوانيه از فقد مشتهيات نفسانيه مركوز است نه به جهت آنچه به سادات زمان و عترت خاتم پيغمبران رسيده، بر فرض كه اعانت كند توقف مستحبي يا مباحي بر امري دليل بر اباحه او نيست، بلكه لابد بايد ملاحظه دليل حرمت كرد، اگر بود بسيار خوب و الا به حكم اصل، محكوم به اباحه خواهد شد. به هر صورت جايز نيست تمسك در اباحه به اينكه مقدمه امر غير حرام است.و آنچه از كلام او ظاهر مي شود كه فرموده در مراثي طرب نيست، نظر به مثل مراثي متعارفه نزد اهل ديانت است كه مقصود ايشان از مرثيه جز تفجع نيست. و گويا حادث نشده بوده در عصر او مراثي آن چناني كه اكتفا مي كنند اهل لهو و خوش گذران ها از مردان و زنان به آن مراثي از حضور مجالس لهو و ضرب اعواد و اوتار و تغني به قصب و مزمار، چنانچه شايع است در زمان ما، و چنانچه خبر داده پيغمبرصلي الله عليه وآله به نظير او در آنجا كه

فرموده: يَتَّخِذُونَ الْقُرآنَ مَزامِيرَ.چنانچه زيارت حضرت سيد الشهداءعليه السلام سفرش از اسفار لهو و نزهت شده براي كثيري از مترفين.و همانا پيغمبرصلي الله عليه وآله خبر داده به نظير او در سفر حج و فرموده: اغنياي امت من براي نزهت حج مي كنند، و اوساط براي تجارت، و فقرا براي سمعه و گويا كلام آن حضرت مثل كتاب عزيز است كه وارد است در موردي و جاري است در نظير او.6. مداحي را وسيله كسب خويش نسازد. برگزاركنندگان مجالس حسيني ذاكر منيع الطبعي كه رعايت انتساب خود را به خاندان وحي مي كند و عزت نفس دارد، بسيار دوست داشته و او را بيشتر تحويل مي گيرند و به عنوان گوشه اي از ارادت و عشق به ائمه هدي عليهم السلام از پرداخت وجه به آنان مضايقه نداشته و ندارند، ليكن تبديل شدن اين فرهنگ به نوعي كسب و كار سودآور و تعيين پيش شرطها و پيش پرداخت هاي مالي و حرفه اي شدن، وجهه مداحان عزيز را ملكوك مي سازد.در حديثي حال اين گونه مردم چنين بيان شده، گفته اند: يَطْلُبُونَ الدُّنْيا بِاَعْمالِ الآْخِرَةِ؛ [72] با كار آخرتي دنيا را مي جويند.امام علي عليه السلام در نكوهش افرادي كه از راه استفاده بي مورد از علاقه هاي ديني مردم امرار معاش مي كنند فرموده است: «الْمُسْتَأْكِلُ بِدِينِهِ حَظُّهُ مِنْ دِينِهِ ما يَأْكُلُهُ. [73] كسي كه نان به دين مي خورد، بهره او از دينش همان است كه مي خورد».تجربه نيز اين واقعيت را تأييد مي كند. اگر بانيان مجالس و مستمعان ببينند مداحي همواره دم از پول مي زند و خداي ناخواسته در رفتارش بي مبالاتي وجود دارد، عزت او از دست رفته و از نفوذ كلامش كاسته مي شود و اسباب غيبت و تهمت

عليه خود را نيز فراهم مي سازد و اين به هيچ وجه لايق شأن مداحان مذهبي نيست. چه بسيار افرادي كه به واسطه عملكرد ناصحيح برخي از مداحان، از جمع اين نوكرهاي با اخلاص حسيني دلسرد شده اند.مرحوم آيت اللَّه بيرجندي مي نويسد: «احوط بلكه متعين آن است كه شرط اجرت ننمايد. چه موعظه و ذكر فضائل و مراثي اولياء اللَّه از عمده مستحبات است. و عمل واجب و مستحب شرعي آن است. كه حق خداوند عزوجل است كه آن را بجاي بياورد. پس بجاي آوردن آن براي اجرت منافي با بودن آن است اداء حق الهي هر چند قصد قربت در آن شرط نباشد». [74] .7. پذيرش دعوت بانيان بدون تبعيض. يكي ديگر از بايسته هاي مرثيه خواني و ذكر مصيبت خاندان وحي اين است كه ذاكران و مداحان بدون تبعيض هر جا كه فرا خوانده مي شوند، حضور يابند و به ارادت خالصانه مردم پاسخ مثبت بدهند و بين ثروتمند و مستمند، مسؤول و غير مسؤول، شهري يا روستايي فرق نگذارند.بوده اند مبلغان و ذاكران بزرگواري كه دست رد به سينه هيچ مشتاقي ننهاده اند. و وقتي امر داير شده، كه در ساعتي معين در منزل كارگر فقيري انجام وظيفه كنند يا فردي ثروتمند، فقير را ترجيح داده اند و معتقد بودند شايد امام زمان(عج) جلسه پر جمعيت فلان هيئت را ناديده بگيرد و در كوچه پس كوچه هاي شهر در جلسه كهنسال مخلصي كه با حضور چند نفر محفل كوچك و بي ريايي تشكيل داده شركت نمايد.8. احياي نام ياران امام. به ياد كرد همه ياران پاكباز و اصحاب فداكار امام حسين عليه السلام و اسيران سرافراز كربلا توجه داشته باشد.تنها به ذكر مصيبت برخي

از آنان بسنده نكند، زيرا در نمايش عاشورا همه سرباز - به معني واقعي كلمه - بودند. نقش قهرمان را تنها بعضي از اصحاب بازي نكرده اند، بلكه هر يك در جاي خود و بجاي خود، سرباز و قهرمان بودند.9. ياد كرد از منتقم حقيقي. مجالس خود را با ياد حضرت مهدي (عج) - كه منتقم حقيقي واقعه كربلا است - پيوند زنند و توسل به آن حضرت و دعا براي فرج حضرتش را در برنامه خود قرار دهند.10. رعايت احترام پيش كسوتان. هر قوم و ملت و صنفي پيش كسوتاني دارد كه بايد از تجربيات آنها استفاده كرد و به شخصيت آنان احترام گذاشت زيرا ايشان نيز همان رسالتي را به دوش كشيده اند كه او ادامه دهنده آن است مگر نه اين است كه قرآن مي فرمايد: «وَ السَّبِقُونَ السَّبِقُونَ، أُوْلَل-ِكَ الْمُقَرَّبُونَ». [75] .11. نيز بايستي به گويندگان، سرايندگان، خدمتگزاران مجالس حسيني احترام بگذارد، چرا كه احترام به آنان، به نوعي احترام به امام حسين عليه السلام است.12. متانت و وقار توأم با تواضع: مداح مخلص ائمّه عليهم السلام در مجلس حسيني جانب متانت و وقار را نگه مي دارد و از به كار بردن عبارت هاي مستهجن و قبيح در جلسات شادي و سرور مي پرهيزد و مخاطبان را با تعبيرهاي وزين مورد خطاب قرار مي دهد زيرا مي داند اگر عفت كلام و ادب را در اين گونه مجالس مراعات نكند، مورد احترام مردم قرار نمي گيرد و به هدف خود كه اقناع و ترغيب مستمعان است نمي رسد.13. مستند گويي. استوار بودن سخن براساس منابع و مآخذ قابل قبول و مورد اطمينان، خاصه در ماه مبارك رمضان. به قول حافظ:در بساط نكته دانان خودفروشي شرط نيست

يا سخن دانسته گو اي مرد بخرد يا خموشو زدودن مطالب ضعيف و باورهاي نادرست مربوط به حادثه عاشورا.14. اندازه نگهدار كه اندازه نكوست. در ذكر مصائب اندازه نگاه دارند و از خواندن روضه هاي دلخراش و مصيبت هاي بسيار فجيع پرهيز كنند.هنرمند كسي است كه بتواند از كنار مصيبت رد شود و مردم را به شور آورد. «كنايه» در ذكر مصيبت بهتر از صراحت است.15. اصلاح خطا. اگر در خواندن مرثيه اشتباهي كرد، در همان جلسه و اگر نتوانست در جلسه بعد، آن اشتباه را تصحيح نمايد.16. مختصر و مفيد. با رعايت زمان معين، مداحي را طولاني نكند خاصه در محافلي كه علاقه و زمينه كمتري نسبت به مداحي در آنها وجود دارد. به تعبير شاعر:حكيم و عاقل و دانا كسي بود كه سخن به فهم گويد و كم گويد و نكو گويد [76] .17. استيذان. در مجالس خصوصي بدون اذن صاحب مجلس، به مداحي نپردازد. و در مكان هاي وقفي كه متولي شرعي دارد، از متولي اجازه بگيرد.18. دوري از غرور. گاه كثرت مستمعان يا تعريف و تمجيدهاي آنان و گاه عوامل ديگر سبب غرور مداح مي شود كه با دانش اندك ادعاي دانايي تا عرش مي كند! اين روحيه اگر با تقوا و تزكيه نفس ريشه كن نشود، آفتي است بزرگ و مانع رشد و تكامل و اصلاح جان او.19. پرهيز از غلو. يكي از پي آمدهاي بسيار زيان بار غلو در مقوله عزاداري، بالا رفتن ظرفيت سوء استفاده دشمنان از اين گونه مراسم است؛ لذا يك مداح خوب از غلو دوري مي گزيند. يعني امام حسين عليه السلام را در جايگاه واقعي خودش معرفي كند نه كمتر و نه بيشتر، چون

هر چيزي كه از حد اعتدال خارج شود، موجب انحراف خواهد شد. محبت به معصومان نيز از اين مطلب مستثنا نيست. همان طور كه اين انحراف در تاريخ رخ داد و موجب پيدايش غاليان شد.با كمال تأسف شنيده شده بعضي از مداحان به علت محبت خارج از حدي كه تابع احساسات و تخيلات است، در حال مداحي از راه اصلي منحرف شده و سخناني مطرح كرده اند كه تا سر حد شرك بوده است! در اين باب سخن ها دارم، ولي ناگفته اولي. براي در امان ماندن از غلو در مداحي، لازم است، همواره ديدگاه ها و نظرات مراجع عالي قدر تقليد و بزرگان حوزه علميه را مد نظر داشته باشند و از انجام هر نوع فعاليت مغاير با انديشه ها و ديدگاه هاي ايشان پرهيز كنند.20. پرهيز از به كار بردن القابي كه به شدت از مقام ائمّه عليهم السلام مي كاهد. اغلب مشاهده مي شود مداحان يا مرثيه سراياني كه به منظور عظمت دادن به حضرت امام زمان (عج) در مديحه سرايي ايشان را به لقب «اعلي حضرت» مي خوانند. اين دليل بر اين است كه فرهنگ واژگاني اين مديحه سرا آنچنان محدود است كه تصور نمي تواند بكند كه همان لقب «امام» هزارها بار والاتر و بالاتر از اين نوع القاب ساخته شده به دست بادمجان دور قاب چينان درباري است و هرگز در شئونات اين حضرات مقدس نيست كه حضرت رضا ثامن الائمه عليه السلام را شاهنشاه بخوانند، در حالي كه مرتبه شاهي بسي نازل تر از مقام امامت و ولايت است. [77] همين جا بايد افزود كه كاربرد نامناسب اسامي معصومان در مداحي هاي امروزي موجب هتك حرمت امام و وهن عزاداري هاست.21. برپايي مجالس. مديحت پرداز اهل بيت عليهم

السلام نه تنها در جلساتي كه ديگران تشكيل مي دهند با اخلاص شركت مي كند و به هنگام استماع روضه حالت بكاء يا تباكي مي يابد بلكه خود نيز در صورت توان اقدام به تشكيل جلسات به مناسبت ولادت و شهادت پيشوايان ديني مي نمايد و از وعاظ فاضل دعوت به عمل مي آورد. و نيز در صورتي كه مجلس نداشته باشد پاي سخنان گوينده مجلس مي نشيند.22. تنفر از تملق گويي. مداح چاپلوس كسي است كه به انگيزه طمع برخلاف عقيده باطني خود، لب به تمجيد از صاحب مجلس مي گشايد و با ثناگويي نابجا، شخصيت و ارزش انساني خود را پايمال مي كند. بنابراين يك مداح خوب اگر در مواردي لازم است از صاحب مجلس و دست اندركاران مجلس روضه خواني و خدمات مفيد و انساني آنها از باب «مَنْ لَمْ يَشْكُرِ الْمَخْلُوقَ لَمْ يَشْكُرِ الْخالِقَ» [78] تشكر كند، حد اعتدال را مراعات كرده از افراط و گزاف گويي و تعريف هاي غير واقعي و توصيف هاي اغراق آميز و چاپلوسي هاي گدامنشانه اجتناب نمايند كه از علي عليه السلام روايت كرده اند: «كِثْرَةُ الثَّناءِ مَلَقٌ يُحْدِثُ الزَّهْوَ وَيُدْنِي مِنَ الْعِزَّةِ» [79] از زياده روي در مدح ديگران، چاپلوسي است كه تكبر را به دنبال دارد. و شخصيت انسان را پايين مي آورد.23. پرهيز از سوگند. خداوند حميد در قرآن مجيد مي فرمايد: «وَلَا تَجْعَلُواْ اللَّهَ عُرْضَةً لِاَّيْمَنِكُمْ» [80] خدا را در معرض سوگندهاي خود قرار ندهيد.امام صادق عليه السلام فرمود: «وَلا تَحْلِفُوا بِاللَّهِ صادِقينَ وَ كاذِبينَ». [81] .به خدا سوگند مخوريد چه راستگو باشيد و چه دروغگو. زيرا قسم خوردن به اللَّه جز براي اثبات حق در محكمه قضايي مكروه يا حرام است.24. دعوت ميزبان خوشنام را در روستاها براي ميهماني بپذيرد.25.

با طرح مسائل اختلاف انگيز خود را درگير اختلافات ديگران نكند.26. در حركت هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي دقت كند كه به دم يا قلم و قدم از سداد و وداد اعراض نكنند و خلاف شأن عمل نكنند و از زِيِّ ذاكران اهل بيت خارج نشود.27. هيئت ظاهري اين طايفه جليل، با مكانت او هماهنگ باشد.28. مداح بايد كوشش كند از مواضع تهمت دوري گزيند، كه گفته اند: «إِتَّقُوا مَواقِفَ الرَّيْبِ». در صورت عدم اجتناب از زمينه سازي اتهام خود و عموم مردم به خاطر سوء تفاهمي كه پيدا مي شود گرفتار سوء ظن و ديگر گناهان خواهند بود.29. پوشيدن لباس سياه در دو ماه عزا (محرم، صفر)، دست كم در دهه محرم، بويژه روزهاي تاسوعا و عاشورا.30. مراقب باشند كه آلت دست و وسيله اجراي مقاصد پست مغرضان و مفسدان و افراد فرصت طلب واقع نشوند و در حدود وظايف و تكاليف شرعيه خود به مداحي بپردازند.31. تكرار و تمرين داشته باشد تا مراثي و اشعار در ذهنش نقش ببندد و بتواند خود را تحت مراقبت هاي لازم قرار دهد.32. به مناسبت بخواند.33. خصوصيات منطقه اي و جغرافيايي منطقه اي كه براي مداحي به آنجا مي رود بشناسند و اهتمام به شكسته نشدن سنّت هاي صحيح اجتماعي داشته باشند.34. مداحان عزيز كه در منظر و مرآي مردمان وابسته به مكتب امام حسين عليه السلام شناخته مي شوند، بايد الگو و سمبل همه خوبي ها باشند. درست به خاطر همين وابستگي مردم انتظار دينداري تام و تمام از آنها دارند. از اين رو آنان بيشتر از ديگران بايد پايبند به دستورات و تعاليم اسلام باشند.گناه آنان با ديگران فرق دارد. زيرا هرگاه اينان بد عمل نمايند، خطر سست شدن

مردم كم ظرفيت و كاهش پايبندي آنان به عزاي امام حسين عليه السلام و حتي رويگرداني از اسلام جدي است. مردم نيز متوجه باشند كه نمونه هاي فاسدي كه در جمع مداحان وارد شده اند به ماهيت حقيقي آنها پي برده و آنها را به حساب دين و امام حسين عليه السلام نگذارد.35. انتقادپذيري. انتقادناپذيري نشان عجب و خودخواهي و دليل كم دانشي است لذا مداحان مخلص به انتقاد صحيح به شيوه كارش با كمال ميل توجه كرده و در صدد رفع نواقص برمي آيند و براي نظر، انتقاد و پيشنهاد مردم ارزش و احترام قائل مي شوند.36. بي تكبر باشد تا مردم جذب او شوند.37. داراي اخلاق نيكو باشد. اخلاق نيكو از عوامل بسيار مؤثر در اثرگذاري پيام هاي مداحي است.

پاورقي

[1] نك: صحيح بخاري، ج 1، ص 158، كتاب الجنائز، باب قول النبي انابك المحزون، و ص 204، كتاب اصحاب النبي، باب مناقب خالد بن وليد؛ طبقات ابن سعد، ج 3، ص 11، مغازي واقدي، ج 1، ص 317 - 315؛ تاريخ طبري، ج 2، ص 211، سيره ابن هشام، ج 3، ص 99، الاستيعاب، ج 1، ص 313؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 43؛ السيرة الحلبية، ج 1، ص 461.

[2] مسند احمد حنبل، ج 2، ص 40؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 11،جواهر الكلام، ج 4، ص 364.

[3] انساب الاشراف، بلاذري، ج 2، ص 276، الاستيعاب، ج 4، ص 238، اخبار مكه، فاكهي، ج 3، ص 80.

[4] السيرة النبوية، ج 3، ص 171.

[5] الفقه علي المذاهب الاربعة، ج 1، ص 502.

[6] به آورده فقيه نامي ملا احمد نراقي رحمه الله برخي فقها و مفسران را عقيده برآنست كه آيه 32 مجادله

«و من يعظم شعائر اللَّه فانها من تقوي القلوب» عموميت و شمول دارد. عوايد الايام، ص 31.

[7] نمونه را نك: تاريخ طبري، ج 3، ص 342، الاغاني، ج 24، ص 163؛ العقد الفريد، ج 4، ص 383.

[8] المنتظم، ج 7، ص 15،آل بويه از فقيهي، ص 466؛ تاريخ الاسلام ذهبي، ذيل حوادث سال 352؛ تاريخ ابن الوردي، ج 1، ص 280، عضدالدوله، ص 119.

[9] خطط، ج 1، ص 427، چاپ بولاق؛ فاطميان در مصر، ص 116. [

[10] نك: الفرق بين الفرق، ص 36، ابن تيميه، القرآن و السيف، المنتخب من مدونات التراث، ص 372، بدايع الوقايع، 1356؛ النقض، ص 373 - 370؛ شيخ محمود شلتوت طلايه دار تقريب، ص 30.

[11] از باب نمونه تنها در كتاب شناسي امام حسين عليه السلام اثر آقاي نجفقلي حبيبي 878 عنوان كتاب درباره حسين بن علي عليه السلام معرفي شده است و نيز نك: كتاب شناسي تاريخي امام حسين عليه السلام از محمّد اسفندياري و كتاب شناسي اختصاصي امام حسين عليه السلام از حشمت اللَّه صفرعلي پور.

[12] عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 1، ص 60؛بحارالانوار، ج 36، ص 205، ج 94، ص 184.

[13] بحارالانوار، ج 43، ص 261، صحيح ترمذي، ج 2، ص 307؛ صحيح ابن ماجه، باب فضائل اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله؛ مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 177؛ فضائل الخمسه، ج 3، ص 262.

[14] آغاز اسلام به وسيله محمّدصلي الله عليه وآله، و بقاء آن به همت حسين عليه السلام مي باشد.

[15] نيز نك: صحيفه نور، ج 21، ص 173.

[16] دور المنبر الحسيني في التوعية الاسلامية، ص 113 - 112؛ منهج في الانتماء المذهبي، ص 32 - 31؛ لقد شيعني الحسين عليه السلام، ص 65 - 63 و 315 -

313؛ آنگاه هدايت شدم، ص 98-96 به نقل از واقعه عاشورا و پاسخ به شبهات.

[17] نك: صحيفه نور، ج 2، ص 11 و ج 16، ص 219 و ج 17، ص 255.

[18] زندگي آيت اللَّه بروجردي، ص 146.

[19] نك: راه و رسم تبليغ، كبريت احمر.

[20] نك: عيون اخبار الرضاعليه السلام، ص 368؛ الامالي، ص 214؛ معاهد التنصيص، ص 16؛ الغدير، ج 2، ص 1920 - 193،36؛ نفس المهموم؛ مثيرالاحزان، ص 44؛ ادب الطف، ص 53 - 52.

[21] وسائل الشيعه، چ آل بيت، ج 14، ص 594-592؛ رجال كشي، ج3، ص187؛ بحارالانوار، ج44، ص183.

[22] نمونه هايي از سوگ سروده هاي معصومان عليهم السلام در اين منابع آمده است: سفينة البحار، ج 3، ص 304 - 302؛ ادب الطف، ج 3، ص 304 - 300 و ج 7، ص 621 - 620؛ روائع الاشعار من ديوان الائمة الاطهار، ص 417 - 402،398 - 395.

[23] نك: البكاء للحسين عليه السلام از مير جهاني.

[24] نك: بحارالانوار، ج 93، ص 434. تباكي يعني خود را به گريه واداشتن و تعاون و همراهي و همياري در آن.

[25] امالي شيخ صدوق، ص 112.

[26] بحارالانوار، ج 44، ص 286. ج 101، ص 103 به نقل از عيون الاخبار، ج 1، ص 299 و امالي صدوق، ص 129.

[27] درباره اين موضوع در كتاب راهيان كوي يار سخن گفته ايم. نيز نك: نورالعين في المشي الي زيارة قبرالحسين عليه السلام.

[28] نك: الارض و التربة الحسينية، ص 32؛ مقتل الحسين عليه السلام از مقرم، ص 131.

[29] نك، تاريخ النياحة علي الامام الشهيد، ص 120؛ المجالس السنيه، ج 5، ص 123.

[30] درست است كه فرهنگ عاشورا كه گنجينه عظيمي براي جستجوي اسلام ناب است

اما به دست دشمنان دانا و دوستان نادان دچار آفت شده و منبر گرانقدر با همه ظرفيت هايش در اختيار بعضي از مداحان و سخنراناني قرار گرفته كه يا از توان علمي قبل اتكايي برخوردار نيستند يا به هيچ روي، مصالح جهان اسلام و نظام اسلامي را نمي شناسد و پاس نمي دارند! و مديريت آيين عزاداري گاه در دست كساني افتاده است كه نه با حقايق ديني آشنايي عميق دارند و نه اوضاع زمانه و مصالح مهم تر را مي شناسند. و بهره برداري غلط و بسنده كردن به گريستن و گرياندن آن هم به هر نحوي و با استفاده از هر امكاني ولو غير شرعي در خور مجالس حسيني نيست، اما بايد قبول كرد كه اين امور دليل نمي شود كه اصل آن و نقش هدايتگرانه و ظرفيت بهره برادري آن را ناديده بگيريم و از مجالسي كه مي تواند سازنده باشد جلوگيري كنيم. بلكه لازم است زعماي ذاكران، مداحي را تحت تشكيلات مخصوصي درآورند و آگاهان و آگاهي بخشان با آشنايي به وظائف خود محتواي اين برنامه ها را به نفع مكتب تشيع و آرمان شهيدان تغيير دهند و از اين فرصت گرانبها كه بيش از هر موقعيت ديگري، شيفتگان اهل بيت را گرد هم مي آورد، و دل هاي آنان را نرم و پذيراي مواعظ و معارف مي نمايد، در جلوگيري از مفاسد فردي و اجتماعي مسلمانان و تجهيز نيروهاي مردمي در راه دفاع از مرزهاي جغرافيايي و دين مسلمانان بهره كافي بگيرند و در قبال مواريث عظيم و گرانقدر عاشورا رفتارهاي بسامان تر و سنجيده تري صورت دهند تا دشمنان فرصت طلب شيعه نتوانند از آن استفاده سوئي ببرند و اين نور را خاموش كنند. مرجعيت

شيعه مي تواند در نظارت بر اين راه مؤثر باشد.

[31] امالي صدوق، مجلس 27؛ بحارالانوار، ج 44، ص 285؛ عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 1، ص 300 - 299.

[32] وسائل الشيعة، ج 14، ص 501.

[33] سوره مجادله، آيه 11.

[34] وسائل الشيعة، ج 14، ص 509.

[35] سوره مائده، آيات 79 - 78.

[36] امالي صدوق، مجلس 27، ح 4.

[37] بزرگي گفته است: «اخلاص آن است كه چون عمل كني، دوست نداري تو را بدان ياد كنند و... بزرگ دارند. و طلب نكني ثواب عمل خويش از هيچ كس، مگر از حق تعالي». تذكرة الاولياء، ص 412.

[38] نك: الشعائر الحسينيه في الميزان الفقهي از عبدالحسين حلي، تحقيق نزار حائري، ص 212-211.

[39] اين جوابيه، در تاريخ پنجم ربيع الاول سال 1345 مرقوم شده است. نك: فتاوي علماء الدين حول الشعائر الحسينية، ص 24 - 21.

[40] زيارت عاشورا، بحارالانوار، ج 101، ص 295.

[41] تراكت عبارت است از كاغذهايي در يك قطع كه جملات يا طرح هايي بر آن نقش بسته است.

[42] خداوند در قرآن مجيد منصب عظيم وعظ را به رسول خداصلي الله عليه وآله اعطا نموده و فرموده: قل انما اعظكم بواحدة (سوره سبأ، آيه 46)؛ ادع الي سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة (سوره نحل، آيه 125).

[43] سوره اسراء، آيه 36.

[44] من نصب نفسه للناس اماما فليبدا بتعليم نفسه قبل تعليم غيره، و ليكن تأديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه، و معلم نفسه و مودبها احق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم. نهج البلاغه، حكمت، ج 73. سعدي گويد: راستي كردند و فرمودند مردان خداي اي فقيه اول نصيحت گوي نفس خويش را.

[45] سوره بقره، آيه 44.

[46] سوره مريم، آيه 41،

سوره تحريم، آيات 5 و 59 - 56، سوره يوسف، آيه 46.

[47] سفينة البحار، ج 2، ص 473.

[48] جامع السعادات، ج 2، ص 17 - 3.

[49] سفينة البحار، ج 2، ص 473.

[50] سوره ق، آيه 18.

[51] مجموعه ورام، ج 2، ص 55؛ امالي شيخ طوسي، ج 2، ص 143.

[52] صابر همداني، حسين پيشواي انسان ها، ص 53.

[53] غيبت (نعماني)، ص 34.

[54] لؤلؤ و مرجان، ص 14.

[55] عطر انديشه هاي بهاري، حسين سيدي، ص 135.

[56] وَلا يَسْتَحِيَنَّ اَحَدٌ مِنْكُمْ اِذا سُئِلَ عَمّا لا يَعْلَمُ اَنْ يَقُولَ لا اَعْلَمُ، نهج البلاغه صبحي صالح، حكمت 82؛ غرر الحكم، ص 805.

[57] استاد جواد شبر، بخشي از مراثي سيدالشهداء را در فرهنگي قطور به نام ادب الطف در زياده از يازده جلد فراهم آورده است.

[58] نهج البلاغه، صبحي صالح، حكمت ش 117. و چاپ فيض الاسلام، حكمت ش 113.

[59] غرر الحكم و درر الكلم، ص 324.

[60] بحارالانوار، ج 25، ص 286.

[61] اللمعة البيضاء في شرح خطبة الزهراءعليها السلام، ص 64.

[62] ولايت تكويني و ولايت تشريعي، از آيت اللَّه صافي گلپايگاني.

[63] مثيرالاحزان، ص 55؛ تحف العقول، ص 171؛ مقتل خوارزمي، ج 2، ص 7 و 8.

[64] دارالسلام، ج 2، ص 234.

[65] اَسَدٌ عَفَرني: اي شديد.

[66] ديوان السيد الحميري؛ چاپ دار صادر بيروت، ص 132 - 131 و الغدير، الجزء الثاني (جلد 3 چاپ جديد)، ص 382.

[67] ديوان خوشدل تهراني، 745؛ اشك خون، ص 221.

[68] سوره فصلت، آيه 23: چه كسي خوش گفتارتر است از آن كسي كه به سوي خدا دعوت كند و عمل شايسته انجام دهد.

[69] نك: اكسير السعادة في اسرار الشهادة از فاضل دربندي، ص 22-17.

[70] لؤلؤ و مرجان، ص 14.

[71] نك: كافي،

ص 431، ح 4 و 5، ص 434، وسائل الشيعه، ج 17، ص 305 - 303، ح 22599،22594 و 22600؛ تهذيب، ح 6، ص 1018 - 356، ص 357، ح 101020 - 10119، استبصار، ج 3، ص 61، ح 203؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 128؛ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 58. شيخ طوسي در خلافي و ابن ادريس در سرائر، ج 2، ص 222، با جمعي ديگر در تحريم مطلق غنا نقل اجماع كرده اند و جمعي مانند محقق در شرايع الاسلام، ج 2، ص 10، و علّامه درالتحرير، ج 1، ص 161 - 160، قواعد الاحكام، ج 1، ص 120 و شهيد ثاني در الروضة البهية، ج 3، ص 213 - 212، تصريح به شمول تحريم غنا در قرائت قرآن و مطلق شعر فرموده اند و به مقتضاي عموم احاديث.

[72] بحارالانوار، ج 75، ص 63.

[73] همان، ج 78، ص 63.

[74] كبريت احمر، ص 37.

[75] واقعه، 11 - 10.

[76] كليات سعدي، ص 164.

[77] هگمتانه تا همدان، ص 400.

[78] آنكه از آفريده تشكر نكند، شكر آفريدگار را هم به جا نياورده است.

[79] غرر الحكم، 563.

[80] سوره بقره، آيه 224؛ تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 218.

[81] وسائل الشيعة، ج 12، ص 37.

17. روان شناسي عزاداري

مشخصات كتاب

نوع: مقاله

پديدآور: كاوياني، محمد

عنوان و شرح مسئوليت: روانشناسي عزاداري [منبع الكترونيكي] / محمد كاوياني

ناشر: محمد كاوياني

توصيف ظاهري: 1 متن الكترونيكي: بايگاني HTML؛ داده هاي الكترونيكي (10 بايگاني: 81.7KB)

موضوع: سوگواريها

روانشناسي دين

مقدمه

در اين مختصر، ابتدا، توضيحي در باب عزاداري از ديدگاه متون ديني خواهيم داد.سپس «عزاداري و سوگ واقعي» و «مراسم عزاداري»، را از ديدگاه روان شناسي معرفي مي كنيم؛ بعد از آن از منظر يك روان شناس اجتماعي، آن مراسم را يك گروه اجتماعي، تلقي كرده و به آثار و پيامدهاي آن مي نگريم و در انتها به هيجان هاي رواني ناشي از عزاداري مثل غم و اندوه، افسردگي، شادي، عزت نفس و... پرداخته و از اين رهگذر به بعضي اشكالات علمي مطرح شده، در اين موضع خواهيم پرداخت. در نهايت به آسيب شناسي مراسم عزاداري اشاره اي مختصر خواهيم كرد.

مراسم عزاداري از ديدگاه متون ديني

در قرآن، آياتي كه به طور صريح و مستقيم، بيان كننده حكم عزاداري باشد، وجود ندارد، اما آنچه اكنون تحت عنوان مراسم عزاداري انجام مي شود، دست تأييد چند گروه از آيات را بالاي سر خود دارد: الف) آياتي كه به فرياد كردن عليه ظلم، امر مي كند يا مجوز مي دهد؛ ب) آياتي كه تحكيم ولايت را هدف خود قرار داده اند؛ ج) آياتي كه مودت اهل بيت را تأكيد كرده اند؛ د) آياتي كه دلالت بر سوگواري بعضي از انبيا يا ديگر اولياي الهي داشته اند، مثل سوگواري حضرت يعقوب در فراق حضرت يوسف؛ ه) آياتي كه بزرگداشت شعائر الهي را تأكيد مي كنند.آيات بسيار زيادي از قرآن نيز هست كه از طريق روايات معصومان، به گونه اي درباره امام حسين است؛ اما از آن جا كه در باب نيست، به آن ها نمي پردازيم. مثل آيه مباهله، كه آن حضرت (ع) يكي از مصاديق آن هستند، يا آيه نفس مطمئنه كه به امام حسين (ع) تفسير مي شود؛ يا آيه اي كه خداوند از بندگانش، درباره خون ريزي و...پيمان مي گيرد، در

تفسير برهان در ذيل اين آيه آمده است كه وقتي اين آيه نازل شد،پيامبر فرمود: يهود، عهد خدا را نقض و رسولان او را تكذيب كردند و اولياي الهي راكشتند، آيا به شما خبر بدهم به مشابه آنان از يهود اين امت؟ گفتند بله يا رسول الله،حضرت رسول(ص) فرمود: قومي از امت من كه خود را از اهل ملت من مي دانند، افاضل ذريه مرا مي كشند، شريعت و سنت مرا عوض مي كنند، فرزندانم حسن و حسين را مي كشند، همان طور كه يهود، زكريا و يحيي را كشتند.روايات زيادي نيز داريم كه دلالت بر جواز گريه و عزاداري مي كنند؛ امام صادق (ع) مي فرمايد: بانوان در مصيبت ها، نياز به نوحه سرايي و شيون و زاري دارند و بايد اشك هايشان جاري شود، اما نبايد سخنان باطل و بيهوده بگويند... آن حضرت در جاي ديگر مي فرمايند: گريه كنندگان پنج نفر بودند، آدم و يعقوب و يوسف و فاطمه بنت محمد و علي بن الحسين. گريه ي آدم به جهت خطا و اخراج از بهشت، يعقوب در فراق يوسف و يوسف در دوري پدر و حضرت زهرا براي پدرش و امام سجاد (ع) نيز براي شهادت پدرش گريه مي كردند؛ امام صادق (ع) به فرزندش سفارش مي كند كه برايش مجالس عزاداري برگزار نمايد.رواياتي از اين نوع، بسيار فراوان است و مهم ترين اهدافش، مبارزه با ظلم وستم بني اميه و بني عباس بوده است.البته بعضي از روايات اهل سنت با عزاداري مخالفت كرده اند، اما از خود روايات اهل سنت، پاسخ آن ها نيز داده شده است. پاسخ اين است كه اين روايات جمع شدني هستند، و وجه جمع آن ها اين است كه روايات مخالف، براي نفي

بعضي از كارهاي ناصحيح كه در عزاداري انجام مي شود، آمده است؛ مثل داد و فرياد كردن، گريبان دريدن،سخن باطل گفتن...، اما آن ها كه موافق هستند، نظر به اصل عزاداري دارند.در سيره معصومان (ع) و سيره مسلمانان نيز عزاداري، داراي سابقه بوده است.مسلمانان در جنگ احد 70 شهيد دادند؛ در مدينه، هر كسي براي بستگان شهيد خود گريه مي كرد. چشمان پيامبر (ص) با ديدن اين صحنه، پر از اشك شد و فرمودند: «اما عمويم حمزه گريه كننده ندارد». ابن مسعود مي گويد: «پيامبر (ص) در سوگ حمزه بسيار گريه كرد، جنازه حمزه را رو به قبله نهاد و ايستاد و با صداي بلند گريه كرد و صفات خوب حمزه را برشمرد». اسماء، همسر جعفر بن ابي طالب كه از زن هاي با ايمان و فداكار صدر اسلام بوده است، مي گويد:«جعفر در جنگ موته به شهادت رسيد؛ بر رسول خدا (ص) وارد شدم، ايشان فرمودند: اي اسماء فرزندان جعفر كجا هستند؟ آنان را پيش آن حضرت آوردم، آنان را در آغوش كشيد و گريه كرد و گفت: جفعر امروز به شهادت رسيد».پيامبر به دفعات فراواني در سوگ يارانش از جمله: در عيادت آخر و بيماري احتضار سعد ابن عباده، رئيس قبيله خزرج، در كنار مزار دختر خود در مدينه، در سوگ فرزندش ابراهيم، (با بيان اين كه قلب از شدت اندوه مي سوزد، اماسخني بر خلاف رضاي حق نمي گويم)، در سوگ عثمان بن مظعون در مدينه، در كنار مزار مادرشان در ابواء، (پس ازگذشت ساليان دراز و مبعوث شدن آن حضرت به نبوت)، به هنگام يادآوري شهادت امام علي (ع) و امام حسين (ع)، حتي در هنگام ولادت امام حسين (ع)

و در مكان هاي مختلف؛ مثل منزل هاي ام المؤمنين ام سلمه، ام المؤمنين زينب، ام المؤمنين عايشه، و در خانه امام علي (ع) و...، گريه كرده اند. پس از پيامبر نيز، صحابه عزاداري مي كردند،علاوه بر گريه مستمر حضرت زهرا (س)، كسان ديگري؛ مثل بلال، قيس، ام ايمن، خليفه اوّل و دوم نيز در سوگ پيامبر گريه كردند.زنان بني هاشم در شهادت امام حسن و امام حسين، عزاداري و گريه كردند؛ ام سلمه، ام المؤمنين، در رؤيا، از شهادت امام حسين با خبر مي شود و پس از بيداري به عزاداري مي پردازد و زنان هاشمي را نيز به عزاداري بر حسين دعوت مي كند؛ جابر ابن عبد الله انصاري، پس از غسل در فرات و پوشيدن لباس تميز، به صورت پابرهنه و اندوهگين به سوي مزار امام حسين مي رود و گريه فراوان مي كند؛ انس ابن مالك و زيدابن ارقم، از ياران پيامبر، در سوگ امام حسين گريه كردند؛ مختار ثقفي در عزاي امام حسين گريه كرد و قسم خورد كه انتقام بگيرد؛ توابين با شعار يالثارات الحسين، به رهبري سليمان ابن صرد خزاعي، براي انتقام جمع مي شوند و بر مزار امام حسين رفته و گريه وناله مي كنند، مردم كوفه و شام و مدينه، پس از شهادت امام حسين عزاداري مي كنند؛شعرا و سرايندگان عرب، اشعار فراواني در سوگواري سروده اند.يادآوري مي شود كه بعضي از موارد ذكر شده از سيره معصومان و مسلمانان، ناظر به مراسم عزاداري نبوده است بلكه سوگ و داغ ديدگي واقعي بوده است، اما موارد متعددي هم بوده است كه سوگ واقعي نبوده است، بلكه مراسم عزاداري بوده و با هدف تبليغي و سياسي نيز انجام مي شده است. ائمه

پس از امام حسين، همه آنان براي آن حضرت عزاداري كرده اند و مصيبت آن حضرت را تازه نگه داشته اند، به ويژه امام صادق مجلس مي گرفت و افراد جمع مي شدند و ذكر مصيبت مي شد و گريه مي كردند.پس از زمان ائمه (ع) نيز عزاداري امام حسين توسط شيعيان انجام مي شد، اما تاپيش از قرن چهارم به صورت پنهان بود، همان طور كه جشن و سرور در روز عيد غدير (18 ذيحجه) نيز پنهان بود و از آن پس آشكار شد.معز الدوله ديلمي، از سلاطين بزرگ و مقتدر آل بويه بود كه در آشكار ساختن شعائر شيعه، نقش اساسي داشت و مردم بغداد را به عزاداري حسين تشويق مي كرد. در سال هاي بين 352 تا اواسط قرن پنجم، مراسم عاشورا، مهم تلقي مي شد و اجرا مي شد.در همين سال ها، فاطميه و اسماعيليه، مصر را به تصرف درآوردند و شهر قاهره را بنا نهادند و مراسم عاشورا در مصر نيز برگزار مي شد. مراسم عزاداري، به ساير كشورهاي اسلامي، شمال آفريقا، ايران و برخي كشورهاي عربي رسوخ كرد. در ايران از قرن اول و دوم، تعزيه رايج بود، ولي گسترش بيشتر يافت.اكنون نيز نه تنها شيعيان، بلكه حتي بسياري از غير شيعيان و غير مسلمانان نيز،امام حسين و مراسم عزاداري حسيني را به خوبي مي شناسند و براي آن احترام قائلند،امروزه به بركت جمهوري اسلامي ايران، مراسم عزاداري، به همان شيوه هاي مرسوم در ايران (سخنراني و روضه خواني و مداحي و سينه زني و تشكيل دادن دسته هاي عزاداري و...) به زبان هاي مختلف ديگري؛ مثل انگليسي، الماني چيني، ژاپني و...، نيز رواج يافته است.ملت هاي ديگر، حضور و اثر گذاري اين مراسم، در پديده هاي اجتماعي

و سياسي شيعيان را مشاهده كرده اند. هر كسي اندك تأملي كرده باشد، نقش حسين و عزاداري حسيني را در دفاع مقدس، به خوبي مي شناسد، حسين در انحصار شيعيان نيست؛ رهبر فقيد هند، گاندي، از حسين بهره گرفته؛ نهضت هاي بوسني و هرزگوين، لبنان، فلسطين،و... از حسين بهره گرفته اند.كساني، مي توانند به خوبي، مراسم عزاداري را درك كنند كه اولاً شناخت هاي لازم درباره آن را داشته باشند، و ثانيا در آن شركت كرده و آثار عاطفي آن را تجربه دروني كرده باشند. براي شناخت اين پديده، علم حصولي و تحليل عقلي، لازم است اما بسنده نيست.

چيستي عزاداري

اشاره

عزاداري در عرف عام به دو معنا اطلاق مي شود: الف) داغ ديدگي و عزاداري شخصي و بالفعل؛ ب) مراسم عزاداري كه به صورت سنتي براي بزرگان ديني و ديگران برگزار مي شود. اين دو، از ديدگاه روان شناسي كاملا متفاوت هستند. داغ ديدگي واقعي امري است غير اختياري و افراد داغ دار از مدار زندگي عادي خارج مي شوند و بايد به تدريج به زندگي عادي برگردند. اما مراسم عزاداري، كاملاً اختياري و برنامه ريزي شده است و بخشي از برنامه هاي زندگي عادي افراد محسوب مي شود. داغ داري حالتي رواني و دروني است، ولي مراسم عزاداري معمولاً به صورت اجتماعي صورت مي گيرد. براي عادي شدن زندگي فرد داغ دار، عواملي به كمك مي آيند، كه از جمله آن ها مراسم عزاداري است. داغ ديدگي ممكن است به صورت ناگهاني و بدون آمادگي باشد؛ مثل اين كه عزيزي را در تصادف اتومبيل از دست بدهند و ممكن است با پيش بيني و آمادگي قبلي باشد، مثل اين كه عزيزي پس از يك دوره سخت بيماري لاعلاج، از دنيا برود.

در هر دو صورت، داغ ديدگي صدق مي كند، اما ناگهاني بودن سخت تر است.داغ ديدگي: فقدان هاي مختلف، بار داغ ديدگي هاي متفاوت دارند. مرگ همسر يكي از پرفشارترين وقايع زندگي است، هم براي زنان و هم براي مردان. بونل و برنل (1989)، بر اساس مصاحبه هايشان با بيش از 100 خانواده داغ ديده،راهنمايي هاي زير را به فرد داغ ديده ارايه كردند:1) حداقل تا 6 ماه از تصميمات ناگهاني پس از فقدان، خودداري كنند؛ (مانند خريد و فروش خانه و وسايل آن، تغيير شغل، ازدواج مجدد و...)؛ 2) فرد داغ ديده بايد اطمينان داشته باشد كه تجربه فقدان، مراحلي دارد و طي خواهد شد؛ 3) در حالت هاي خيلي شديد روحي، در روزهاي اوليه، استفاده از آرام بخش هاي ضعيف در هنگام خواب اشكال ندارد؛ 4) توسط يك مشاور، در يك فضاي همدلانه، فرآيند مرگ براي داغ ديده،بيان شود؛5) در مواردي كه لازم است از مددكار اجتماعي استفاده شود، مانند مردي كه همسر خود را از دست داده و فرزند خردسال دارد.

فقدان والدين و فرزندان

نيز از سوگ هاي شديد است، به ويژه براي مادران؛ پدر زودتر به زندگي عادي برمي گردد، اما مادر چه بسا از پدر متعجب مي شود كه چه زود، عادي شده است. در اين موقعيت، پدر بايد بسيار به وضعيت مادر توجه كند و او را حمايت كند.در سوگ فرزند، نكته مهم اين است كه روابط والدين خدشه دار و ناسالم نشود.والدين سعي كنند يكديگر را درك و حمايت كنند، فهم و تبيين خوبي از مرگ داشته باشند، فلسفه منسجمي از زندگي داشته باشند، از اعتقادات ايماني خود بهره بگيرند.متخصصان داغ ديدگي، مي گويند، فرد، با فقدان والدين، گذشته را، و با فقدان

همسر،حال را و با فقدان فرزند، آينده را از دست مي دهد. (بونل و برنل، 1989).در هر صورت فرد داغ ديده، فشارهاي زيادي را تحمل مي كند. لايندمن (1944) در مطالعات روان پزشكي خود، 101 فرد داغ ديده را مورد مطالعه قرار داد. او واكنش هايي مثل گريستن، اضطراب، بي قراري، بي خوابي، و بي اشتهايي، را گزارش كرده است.كوبلر راس (1981) مي گويد، همه به عزا و فقدان، واكنش نشان مي دهند، اما هر كسي به شيوه خاص خود.در مجموع، آثار داغ ديدگي در سه بعد فيزيكي، روان شناختي، و جامعه شناختي بررسي مي شود. در بعد فيزيكي، آثاري؛ مثل بيماري هاي جسماني، تشديد علايم بيماري هاي قبلي و ايجاد شكايات جديد و افزايش مراجعه به پزشك، توجه كردني است. بونل و برنل (1989)، آثاري؛ مثل احساس گرفتگي شانه ها، ضعف ماهيچه ها، گرفتگي گلو (بغض)، خشكي دهان، فقدان انرژي، تنگي نفس و آه كشيدن رامشاهده كرده اند.آثار روان شناختي، به متغيرهاي بسياري ارتباط دارد؛ مثل سن، جنس، سلامت جسماني قبلي، سازگاري قبلي، متغيرهاي شخصيتي فرد، عوامل اجتماعي، اقتصادي،فرهنگي، نوع رابطه داغ ديده و متوفي، چگونگي فوت، سابقه متوفي و سابقه داغ دار در اموري؛ مثل مواد مخدر، مشروبات الكلي، سيگار و...پاكز(1983) در مطالعه اي به دست آورد كه اگر افراد داغ ديده گرفتار مشكلات شديد روان پزشكي بشوند، در سال اوّل خواهند شد، نه بعد از آن. اما در هر صورت افراد كم و بيش گرفتار ناباوري، گيجي، دل مشغولي با افكار راجع به متوفي، توهمات بينايي،شنوايي و...، انكار غم، افسردگي، احساس گناه، خشم و اضطراب مي شوند.آثار اجتماعي داغ ديدگي به ويژه در بين زنان بيوه زياد است. رفت و آمدها تغيير مي كند، نگاه ها

عوض مي شود،اموري مثل فقدان شغل، تعارضات خانوادگي، بازنشستگي و... نيز، در اين جهت ايفاي نقش مي كنند.فرد داغ ديده، در مرگ طبيعي، چهار مرحله را طي مي كند:1) پذيرش واقعيت فقدان؛ گاهي فرد داغ ديده، آن چنان ضربه روحي مي بيند كه فقدان را انكار مي كند،مي گويد او نمرده است. گاهي افراد گرفتار فراموشي مي شوند. وردن (1982)، نقل مي كند كه فردي در 12 سالگي پدرش را از دست داد و براي ساليان متمادي، همه چيز را درباره پدرش فراموش كرد، حتي صورت پدرش را نيز به خاطر نمي آورد. 2) تجربه دردناكي فقدان؛ اين تجربه، جزئي از فرايند عزاست، و بدون آن، فرايند عزا، به طور سالم طي نمي شود. در اين مرحله، جامعه نقش مهمي به عهده دارد. بالبي (1980) مي گويد اگركسي از اين مرحله امتناع كند، ديري نمي پايد كه غالباً به درجاتي از افسردگي دچار مي شود. 3) سازگاري با اوضاع جديد؛ اين مرحله هم، به ويژه براي زنان بيوه مشكل است.مدت ها طول مي كشد كه دريابند چگونه زندگي كنند، و چگونه جاي خالي نقش هاي متوفي را پر كنند.4) سرمايه گذاري در ارتباطات جديد؛ بايد انرژي عاطفي فرد داغ ديده،بر ارتباطات جديد متمركز شود. به اصطلاح عاميانه، بايد از فرد متوفي دل بكند و به زنده ها دل بسپارد. براي عده اي، اين خيلي سخت است، گروهي مي پندارند اين بي اعتنايي به متوفي است.بعضي از افراد مي پندارند اگر مثلاً ازدواج مجدد كنند، فرزندانشان دچار تعارض خواهند شد. براي ايجاد رابطه جديد، در سطح ازدواج مجدد، حدود يك تا دوسال وقت لازم است.

مراسم عزاداري

عزاداري، در متون اسلامي، يك اصطلاح شرعي نيست، بلكه مسلمانان آن را به كار برده اند، لذا بايد در فرهنگ لغات، به دنبال كاربردهاي آن گشت.

عزا به معناي صبر و شكيبايي در ماتم و به معناي سوگ و مصيبت آمده است. «عزّي»؛ از باب تفعيل به كار رفته است، «تعزيه الرجل»؛ يعني تسلي دادن و توصيه به صبر كردن، «عزّي بعضهم بعضاً»؛ يعني يكديگر را توصيه به صبر كردند. «حسن الله عزاك»؛ يعني خداوند به تو صبر و نيكي عطا كند.همان گونه كه از لغت به دست مي آيد، عزاداري، در اصل براي تسلي دادن به داغ ديده است. براي آرامش بخشي به داغ ديده از عوامل متعددي مي توان سود جست، از جمله:1) هنجارهاي اجتماعي و هم دردي ها.2) همسان سازي با بزرگان ديني و تاريخي مورد علاقه مردم. 3) تفكر منطقي، براين نكته كه لاجرم بايد به زندگي عادي برگرديم، نمي شود زندگي را تعطيل كرد. 4) گريه كردن و برون ريزي عاطفي. 5) ذكر كردن غم و غصّه ها با ديگران (راه ديگري از برون ريزي) 6) خواندن اشعار غم ناك و معنا دار. 7) اعتقاد به معاد و... و يادآوري آن ها.نكته جالب توجه اين است كه همه عوامل هفت گانه، در ضمن مراسم عزاداري، و با كمك ديگران، براي فرد داغ ديده، حاصل مي شود. در غالب ديد و بازديدها، اظهار هم دردي ها، شركت در مراسم و اداي احترام به متوفي و بازماندگان، مداحي كردن از بزرگان ديني و ذكر مصايب آنان، خواندن قرآن و آيات مناسب تسلي بخش، اجراي سخنراني هاي مناسب با موقعيت و اوضاع و ارايه كردن شناخت هاي لازم براي داغ ديده و ديگر مخاطبان، و... اين ها همه در ضمن مراسم عزاداري حاصل مي شود، و جالب توجه تر اين كه بسياري از اين ها، اختصاص به مراسم جمعي دارد و در تنهايي و نشست هاي خانوادگي حاصل

نمي شود.در جوامع مختلف، شيوه هاي نسبتاً مشابهي براي اين مراسم وجود داشته و دارد.مراسم عزاداري و ختم در سه روز اوّل، هفته، چهلم، و گاه سالگرد (در جامعه ما)، به سازگاري داغ ديده با اوضاع جديد كمك مي كند. با گرفتن مراسم سالگرد، به بازماندگان كمك مي شود كه ضمن برگزاري گرامي داشت ياد متوفي، آن را به خاطرات عزيز و تكرار نشدني تبديل كنند. به طور كلي دو عامل «فراموشي» و «گذشت زمان» از جمله عوامل سازگاري است.در ساير اديان نيز چنين هنجارها و مراسمي وجود دارد؛ مثل مراسم يادآوري از مصلوب شدن حضرت عيسي در دين مسيحيت. در فرهنگ ايراني قبل از اسلام نيز «خون سياوش» و «مرگ سهراب»، اگر چه به نوعي افسانه مي ماند، ولي در كاهش غم و غصه هاي داغ داران ايفاي نقش مي كرده است. تيشه بر سر زدن فرهاد، بيابان گردي مجنون، ناكامي زليخا، صبر يعقوب در غم فرزندش يوسف، بردار رفتن حلاج، و...، همه وهمه، عناصري نمادين از غم و اندوه براي درك اين معني و كنار آمدن با غم است.

مراسم عزادري يك گروه اجتماعي

اشاره

انسان موجودي اجتماعي است و بخش بسياري از زندگي خود را در گروه ها مي گذراند. گروه هاي خانواده، مدرسه، هم بازي ها، هم سالان، هم كاران، گروه هاي مذهبي، سياسي، اجتماعي و...، از گروه هايي هستند كه ما معمولاً بخش جالب توجهي اززندگي خود را با آن ها مي گذرانيم. گروه هاي مذهبي نيز در همين رديف است و به عنوان يك گروه بررسي مي شود.

تعريف گروه

گروه متشكل از دو يا چند نفر است كه با هم تعامل دارند، در اهدافي مشتركند، روابط پايداري با هم دارند، به نحوي به هم وابسته اند و خود را عضوي از گروه تلقي مي كنند (بارون و بايرن، 1977)، از اين تعريف چند ويژگي براي گروه به دست مي آيد:1) تعامل دارند. 2) وابسته اند، به نحوي كه آن چه براي يك فرد اتفاق مي افتد، بر ديگران نيز موثر است.3) روابط آن ها پايدار است و چه بسا روزها و هفته ها و ماه ها و سال ها ادامه دارد و منشأ آثاري در جنبه هاي دراز مدت زندگي مثل ازدواج هم مي شود. 4) اهداف مشترك دارند كه براي رسيدن به آن با هم تلاش و همكاري مي كنند. 5) اين تعامل درقالب گروه، معمولاً به گونه اي نظام مند است كه هر عضو، جايگاهي دارد و خودش و ديگران، او را در آن جايگاه مي شناسند. 6) خود را بخشي از گروه مي دانند.گروه با اين تعريف و ويژگي هايي كه ذكر شد، كاركردهاي روانشناختي متعددي دارد. بعضي از آن كاركردها عبارتند از:1) بخشي از نياز رواني ما به تعلق داشتن رابرآورده مي سازد. 2) با راحتي بيشتري به اهداف مشترك مي رسيم. 3) دانش و اطلاعاتي به دست مي آوريم كه در بيرون گروه بر ايمان ميسر نيست. 4) در مقابل دشمن مشترك احساس امنيت بيشتر

بر ايمان حاصل مي شود. 5) باعث استحكام و تثبيت هويت اجتماعي ما مي شود. 6) در ايجاد و تغيير احساسات و عواطف، باعث تسهيل اجتماعي ما مي شود. 7) ويژگي جمعي بودن بعضي برنامه ها، باعث استدامه و استمرار برنامه مي شود. 8) به اعتماد نفس بيشتر فرد كمك مي كند. 9) به افراد به ويژه كودكان در فرايند اجتماعي شدن كمك مي كند. 10) فوايد جانبي اش مثل مشاوره ها، دوست يابي ها،شغل يابي ها، قرض الحسنه ها، ديد و بازديدها به هنگام بيماري و مشكلات، نيز از طريق گروه هاي مذهبي، حاصل مي شود. 11) هنجارهاي گروه (خوب يا بد)، معمولاً مورد پذيرش همه اعضاء قرار مي گيرد (افراد به جهت اهميتي كه براي گروه قائل هستند، از اختلافات كوچك مي گذرند و گاهي به واقع، تغيير نگرش مي دهند. 12) اين گروه هامي تواند شروع و مبنايي باشد براي شروع و شكل دهي كارهاي تشكيلاتي آشكار ومخفي و انجام دادن كارهاي فرهنگي، اجتماعي، سياسي و گاهي نظامي.يكي از نمونه هاي اين حركت، اقدامات سيد جمال الدين اسد آبادي بود، او ازمراسم ساده مذهبي شروع كرد و در نهايت تشكيلاتي شكل داد كه حكومت مصر ناچار به اخراج ايشان از كشور مصر شد.تمام كاركردهايي كه براي گروه هاي اجتماعي ذكر شد، در گروه هاي مذهبي نيزوجود دارد. براي اجتناب از تفصيل، به توضيح آن ها نمي پردازيم. اما بسياري از آن كاركردها را در قالب يك حديث در سخنان امام علي (ع) مي خوانيم: آن حضرت مي فرمايند هر گاه كسي به مسجد رفت و آمد كند، يكي از بهره هاي هشت گانه را نصيب خود خواهد كرد:1) يافتن يك برادر ديني و دوستي كه در مسير الهي با او همراه باشد. 2) علمي جديد بر علوم او اضافه خواهد شد.3) نشانه اي

از نشانه ها و آيات محكم الهي بر او روشن خواهد شد. 4) رحمت مورد انتظارش را از جانب خدا دريافت خواهد كرد.5) سخني مي شنود كه باعث دوري و اجتناب او از پستي ها مي شود. 6) يا سخني كه موجب هدايت اوبه راه راست خواهد شد.7) يا باعث ترك گناهي از خوف الهي مي شود.8) يا حجب وحياي او پيش ديگران، او را از گناه باز خواهد داشت.

هيجان هاي رواني ناشي از عزاداري

اشاره

بيشترين و مهم ترين تأثيري كه مراسم عزاداري بر شركت كنندگان دارد، تأثيرات رواني است و اكثر شركت كننده ها نيز در پي همين نوع تأثيرات هستند. احساس لذتي خاص به آن ها دست مي دهد، آرامشي مي يابند كه در كمتر مجلسي و گروهي از نوع ديگر،حاصل مي شود. چهره افراد عزادار، درمجالس عزاداري، غم بار مي شود، گريه مي كنند يا حالت گريه به خود مي گيرند، اما اين غم از نوعي ديگر و متفاوت با غم و غصه هاي زندگي روزمره است. غم معنويت است، غم آخرت است. غم مظلوميت مظلومان است. غمي است كه منشأ حركت است و كنش وري اجتماعي افراد را افزايش مي دهد نه كاهش،عامل نابهنجار در زندگي افراد نمي شود، بلكه در مواردي نقش درماني ايفا مي كند.براي زندگي نشاط مي آفريند.بديهي است، كساني كه خود به صورت مستمر و يا به صورت مقطعي، درزمان هاي خاصي از سال در اين گروه ها و مراسم شركت مي كنند و اكثر قريب به اتفاق مردم مذهبي (شيعه)، با اين مراسم موافق هستند و آن را مي پسندند و از آن استقبال مي كنند.افرادي نيز هستند كه با عزاداري مخالفند و بر اين مخالفت، استدلال هايي نيزدارند؛ به بعضي از دليل هاي آن ها اشاره مي كنيم:1) ما دليل و برهاني از متن دين، براي عزاداري نداريم و اين

نوعي بدعت محسوب مي شود.2) بر فرض اين كه دلايلي كل وعام بر جواز عزاداري نيز داشته باشيم، اما چه لزومي دارد كه براي كساني عزاداري كنيم كه قرن ها پيش شهيد شده و به مقام والايي رسيده اند؟ 3) عزاداري كردن، مخالفت با قضا وقدر الهي است. ما بايد بپذيريم و تسليم باشيم. 4) عزاداري و ازدياد اين مراسم در طول سال به مناسبت هاي مختلف، باعث شده است كه جامعه از شادي ها به دور باشد و بيشتر احساس غمگيني كند و در نتيجه باعث افزايش فراواني افسردگي در جامعه بشود. اين اشكال، گاهي از زبان و قلم بعضي از صاحب نظران روان شناسي در كلاس هاي درس و در مقالات نيز مطرح شده است.ما با بررسي مختصري كه در باب بعضي هيجان هاي رواني؛ مثل اندوه و گريه،شادي و خنده، افسردگي، عزت نفس و... و تأثير مراسم عزاداري بر روي آنها، انجام مي دهيم، در باب اشكالات روان شناختي مطرح شده اظهار نظر خواهيم كرد و نيز با بررسي اي كه در متون دين انجام خواهيم داد، در مورد اشكالات ديني مطرح شده، اتخاذ موضع مي كنيم.

مراسم عزاداري و گريه

گريه داراي يك ظاهر است و يك باطن. ظاهر آن يك امر فيزيولوژيك است،بايد تأثيرات رواني، از طريق محرك هاي بيروني يا دروني مثل تفكر، شكل بگيرد.سپس اين تأثرات، وارد چرخه فيزيولوژي مغز و اعصاب بشود، بخش خاصي از مغز فعال شده و غدد اشكي چشم را فرمان فعاليت بدهد و در نهايت قطرات اشك جريان پيدا كند و ما آن را گريه بناميم.باطن گريه همان تأثرات دروني است. نگاه روان شناختي ما و داوري ما در باب پيامدهاي گريه نيز داير مدار تأثرات عاطفي است. اگر در روايات

آمده است كه گريه كردن و گرياندن و حالت گريه به خود گرفتن، در مراسم عزاي حسيني، منشأ اثر دنيوي و اخروي است، به تأثرات دروني نظر دارد و گرنه مي شود به صورت مصنوعي و يا با مواد شيميايي،چشماني گريان داشت. ما در اين جستار، باطن گريه را به چهار نوع تقسيم مي كنيم. كه فقط يك نوع آن، معطوف به خود و نيازهاي سركوب شده خود است و مي تواند با افسردگي هم بستگي مثبت داشته باشد، و كنش وري اجتماعي فرد را مختل كند، اما سه نوع ديگر،اميد بخش است و حركت آفرين و رابطه معكوس با افسردگي دارد. نوع اول، ناشي از مرگ واقعي است اما سه نوع ديگر، سوگ واقعي نيستند، اگر چه در مراسم سوگواري حاصل مي شوند.الف) گريه ناشي از علاقه طبيعي انسان به خود و متعلقات خود: اين گريه به هنگام غم و مصيبت و داغ ديدگي حاصل مي شود و اختياري نيست، معمولاً بي اراده، اشك جاري مي شود. تأثرات فرد ناظر به گذشته است، مصيبتي رخ داده و آثاري گذاشته و اكنون به اصطلاح عاميانه، عقده ها گشوده مي شود و اشك مي ريزد. اين گريه به اصطلاح روان شناسان و روان در مان گران، تخليه رواني - هيجاني است و به خود فرد و نيازهاي سركوفته شده او بر مي گردد.ب) گريه اي كه ريشه در اعتقادات دارد: مثل آنچه در حال مناجات حاصل مي شود،فرد خود را در محضر خدا مي يابد و رفتار و كردار خود را ضبط شده مي داند و خود را گناه كار و... به عنوان مثال دعاي امام سجاد (ع) در وداع با ماه رمضان و يادآوري رحمت هاي خداوندي از اين نوع است. اين نوع

گريه ناظر به آينده و حال است و آنچه روي خواهد داد.اين كه امام سجاد (ع) مي فرمايند: «محبوب ترين قطره در نزد خداوند متعال، قطره اشكي است كه مخلصانه، در تاريكي شب و از ترس خدا ريخته شود»، اين ريشه در اعتقادات دارد. مربوط به ترس هاي دنيايي و زندگي روزمره نيست. اكثر گريه ها درمناجات هاي امامان معصوم (ع) از اين نوع است.ج) گريه اي كه از فضيلت طلبي و كمال خواهي ناشي مي شود: مثل گريه اي كه درفقدان معلم و مربي اخلاق و پيامبر و امام و... رخ مي دهد. اين گريه از اين روي است كه مادر عمق وجودمان كمال و رشد را تحسين مي كنيم و از بودن آن كمالات، ذوق زده مي شويم و از فقدان آن ها نارحت. گاهي در مراسم عزاداري، گريه هايي از اين نوع نيز وجود دارد. مثلاً؛ در باب شجاعت و وفاداري حضرت عباس (ع) به امام حسين (ع)، بسط سخن داده مي شود، و ما با شنيدن آن، اشك مي ريزيم. پس از وفات حضرت رسول (ص)،ام ايمن گريه مي كرد، خليفه دوم از او پرسيد، چرا گريه مي كني؟ مگر نه اين كه رسول خدادر پيش گاه خداوند است؟ ام ايمن پاسخ داد: گريه من براي آن است كه دست ما از اخبارآسمان و وحي كوتاه شده است.د) گريه بر مظلوم: مانند گريه رسول خدا (ص) بر علي (ع) و حسين (ع)، پيش ازشهادت آن ها و مثل گريه و عزاداري مسلمانان در شهادت هاي ائمه دين كه به صورت مظلومانه شهيد شدند؛ مثل گريه به هنگام روضه خواني حضرت رقيه، و حضرت علي اكبر و حضرت فاطمه و ديگر مصايب اهل بيت و....- گاهي نوعي ديگر از گريه را نيز تحت

عنوان «گريه سياسي» نام مي برند. مثلاً امام خميني مي فرمايند: «زنده نگه داشتن عاشورا، يك مسئله بسيار مهم سياسي - عبادي است. عزاداري كردن براي شهيدي كه همه چيز را در راه اسلام داده است يك مسئله سياسي است.» اما در واقع از ديدگاه روان شناسي، اين گريه، نوعي مستقل نيست، بلكه به يكي از انواع مذكور بر مي گردد. و در اهداف سياسي، جهت دهي مي شود.اين يكي از كاربردهاي انواع گريه است.گريه در مراسم عزاداري، از هر كدام از انواع چهارگانه كه باشد، كاركردهايي دارد:الف) در هر صورت نوعي تخليه هيجاني است و آرامشي را به دنبال دارد و باعث جلاي قلب مي شود و اين نكته بسيار مهم و ارزش مند است. ب) هيجان ها و تأثرات رواني، در بعد شناختي اثر گذاشته و كنجكاوي و در نهايت شناخت فرد، در موضوع مورد نظر را تقويت مي كند. ج) با تقويت عواطف و شناخت ها، آمادگي رفتاري فرد به تناسب آن شناخت ها و عواطف، بيشتر مي شود و نگرش فرد نسبت به آن موضوع تقويت مي شود.د) باعث همانند سازي با آن افراد و موضوعات مورد علاقه مي شود. كسي كه در شنيدن شجاعت حضرت عباس، اشكي مي ريزد، به طور ناخودآگاه، در شجاعت، درحد توان خودش، با آن حضرت همانندسازي مي كند و....ه) تمام انواع گريه ها مي تواند جهت گيري هاي سياسي، فرهنگي، ديني و... داشته باشد و از آن ها حسن استفاده يا سوء استفاده بشود (توسط خود فرد يا توسط اداره كنندگان مجالس عزاداري). و) علاقه و محبت فرد نسبت به موضوع مورد نظر افزايش مي يابد.

مراسم عزاداري و شادي جامعه

شادي چيست؟ چه عواملي باعث شادي جامعه مي شوند؟، مراسم عزاداري مذهبي، چه رابطه اي با شادي افراد و جامعه دارد؟ در اين موارد به اختصار

سخن مي گوييم. براي شادي تعاريف مختلفي شده است؛ ارسطو معتقد است، حداقل سه نوع شادي وجود دارد: الف) حالتي كه همراه با لذت حاصل مي شود. ب) حالتي كه به دنبال عمل كرد خوب براي فرد حاصل مي شود. ج) حالتي كه بر اثر زندگي متفكرانه حاصل مي شود. از ديدگاه ارسطو، نوع اوّل سطح نازل و زودگذر شادي است؛ نوع دوم، سطح متوسط و ميان مدت شادي و نوع سوم سطح عالي و دراز مدت شادي است. فيلسوفاني مثل جان لاك و جرمي بنتام، گفتند شادي بستگي به تعداد لذات زندگي دارد.اين تعاريف، منطبق با تعريف توده مردم از شادي نيست. از ديدگاه مردم، شادي يعني انبساط خاطر، يك فرد ممكن است يك روز صبح شاد باشد و بعد از ظهر غمگين باشد، با شنيدن يك خبر، شاد و با خبري ديگر غمگين بشود. در بعضي از كتاب هاي انگيزش و هيجان نيز همين گونه تعريف شده است، بر اين اساس، حتي اگر با مصرف دارو هم،انبساط خاطري حاصل شود، نام آن شادي است.وقتي ما از شادي اجتماعي سخن مي گوييم، نه آن شادي سطح اعلاي ارسطويي را در نظر داريم و نه شادي زودگذر و مبتذلي كه حتي با مصرف دارو ممكن است حاصل شود؛ پس شادي مورد نظر چيست، امروزه از ديدگاه روانشناسي اجتماعي، شادي برابراست با حاصل جمع رضايت و سطح لذت: سطح لذت رضايت = شادي اين نوع تعريف با تصور توده مردم از شادي، منطبق است و بر اين اساس، شادي هم با فعاليت يا موضوع لذت افرين بالفعل مرتبط است، كه با مؤلفه سطح لذت، آن را بيان كرديم و هم با وضعيت رواني فرد كه ناشي

از تجربه ها، انتظارات و آرزوها، و... است، ارتباط مستقيم دارد كه آن را با مؤلفه رضايت بيان كرديم؛ و هر دو مؤلفه، اموري غير ثابت و غير مطلق هستند.آنگوس كمپبل، ويلارد رادجرز، و فيليپ كانورس، محققان امريكايي،تلاش كردند كه رابطه 10 متغير (سن، نژاد، اشتغال، بيكاري، درآمد خانواده، اشتغال رئيس خانه، تحصيلات، مذهب، جنس، شهرنشيني، تجرد، تأهل بدون فرزند، تأهل با فرزند) را با ميزان شادي بسنجند، آنان 2144 آزمودني را آزمودند، با لحاظ كردن همه اين عوامل، توانستند فقط 10 درصد تفاوت شادي هاي بين افراد را به اين امور، نسبت بدهند،و در نهايت نتيجه گرفتند كه عمدتاً شادي به نوع شخصيت يا منش افراد بستگي دارد.بدين ترتيب معلوم مي شود كه براي بالا بردن سطح شادي در فرد و جامعه، بايد به آن دو مؤلفه (سطح لذت و رضايت) توجه كرده و آن ها را تقويت كنيم؛ و آن دو مؤلفه از مراسم عزاداري، اثر منفي نمي پذيرند. اين گونه نيست كه مراسم عزاداري، با سطح لذت و سطح رضايت افراد، همبستگي منفي داشته باشند، بلكه شواهدي براي همبستگي مثبت وجود دارد.قطعاً كساني كه با علاقه و انتخاب خود به مراسم عزاداري مي روند، از آن لذت مي برند و از آن احساس رضايت مي كنند.عده اي از روان شناسان از جمله روان شناس آمريكايي مايكل فورديس،برنامه اي براي افزايش شادي تهيه كردند. به نظر او، بهترين راه اين است كه افراد، خود،براي شاد بودن اقدام كنند. او يك برنامه چهارده عنصري تهيه و ارايه كرد كه به اختصار در زير مي آيد:1) خود را مشغول نگه داريد و فعال تر باشيد.2) وقت بيشتري را به روابط اجتماعي اختصاص دهيد.3) در كارهاي با معني شركت كنيد.

4) امور زندگي را به بهترين نحو طرح ريزي و سازماندهي كنيد.5) حتي المقدور از نگراني دست برداريد.6) سطح انتظارات وآرزوهايتان را پايين بياوريد.7) تفكر مثبت و خوش بينانه را در خود بپرورانيد.8) در زمان حال زندگي كنيد. 9) سعي كنيد شخصيتي سالم داشته باشيد.10) برون گرا و اجتماعي باشيد. 11) خودتان باشيد.12) احساسات منفي و مسايل منفي را بيرون ببريد.13) باداشتن روابط نزديك خود را شاد كنيد. 14) شادي را در درجه نخست اولويت قرار دهيد.در يك بررسي، 89 درصد از شركت كنندگان گفتند كه اين برنامه به آن ها كمك كرده است، تا خلق غمگين خود را متوقف كنند، با آن مقابله كنند، يا آن را تأخير اندازند.80 درصد نشان دادند كه اين برنامه، سطح شادي شان را افزايش داده است، 36 درصد مدعي بودند كه افزايش شادي آن ها خيلي زياد بوده است.با توجه به اين برنامه و دقت در كاركرد تك تك توصيه هاي آن، نيز مي توان رابطه مراسم عزاداري و شادي را تشخيص داد. آيا در مراسم عزاداري تعداد جالب توجهي از اين توصيه ها، اجرا نمي شود؟! افراد فعال تر نيستند؟ روابط اجتماعي شان بيشتر نمي شود؟ عزاداري كار با معنايي نيست؟ سطح انتظارات و آرزوها را تعديل نمي كند؟ تفكر خوش بينانه القاء نمي كند؟ برون گرايي را رشد نمي دهد؟ با اطلاعات ديني،سياسي، فرهنگي اجتماعي كه افراد مي دهد، آن ها را در زمان حال واقع نمي كند؟ و... پاسخ به همه اين سؤالات، مثبت است و عزاداري در واقع براي جامعه و افراد، شادي حقيقي مي آفريند، نشاط و تحرك مي آورد و....البته آسيب هايي نيز مراسم عزاداري را تهديد مي كند كه به آن ها اشاره خواهيم كرد، اما آن آسيب ها از لوازم لاينفك اين مراسم

نيست، بلكه اموري عارضي است كه بايد زدوده شود.

مراسم عزاداري و افسردگي

اختلالات افسردگي به سه قسم كلي تقسيم مي شود. 1) اختلاف افسردگي عمده. 2) اختلال افسرده خويي. 3) اختلال هاي افسردگي موردي كه در آن دو نوع جاي نگرفته اند.اختلاف افسردگي عمده، شديدترين نوع افسردگي است. و بعضي از نشانه هاي آن عبارتند از: الف) احساس غمگيني يا پوچي در بخش عمده يا تقريباً تمام روز. ب) كاهش چشم گير علاقه يا لذت نسبت به تقريباً همه فعاليت در بخش عمده روز. ج) كاهش چشم گير وزن بدن، بدون پرهيز يا رژيم غذايي (يا افزايش قابل ملاحظه وزن در عرض يك ماه). د) بي خوابي يا خواب زدگي در تقريباً همه روز. ه) بي قراري يا كندي رواني - حركتي تقريباً در همه روز. و) خستگي يا از دست دادن انرژي تقريباً در همه روزه. ز) احساس بي ارزشي يا احساس گناه مفرط. ح) كاهش توانايي فكري يا تمركزيابي يا بي تصميمي همه روزه. ط) افكار مكرر و عود كننده راجع به مرگ.از بين اين سه نوع افسردگي، نوع اوّل و سوم مورد نظر كساني كه مي گويند، مراسم عزاداري باعث افسردگي جامعه شده است، نيست؛ چرا كه نوع اوّل بسيار شديد و واضح البطلان است. نه جامعه ايران مبتلا به افسردگي عمده است و نه مراسم عزاداري باويژگي هايي كه شناختيم، مي تواند باعث افسردگي عمده جامعه شود. نوع سوم هم مرادنيست. چرا كه مربوط به مواردي خاص؛ مثل: الف) اختلال ملال پيش از قاعدگي ب)اختلال افسردگي جزئي. ج) اختلال افسردگي پس از روان پريشي ناشي از اسكيزوفرني و... است. پس افسرده خويي مورد نظر است.اختلال افسرده خويي، نسبتاً خفيف است و داراي نشانه هاي

تشخيصي زير است:الف) دو يا چند مورد از نشانه هاي كم اشتهايي يا پر اشتهايي، بي خوابي يا خواب زدگي،كمبود انرژي يا احساس خستگي، عزت نفس پايين، تمركز ضعيف يا اشكال در تصميم گيري و احساس درماندگي در فرد وجود داشته باشد. ب) اين نشانه ها در بخش عمده روز و در بيشتر روزها، به مدت حداقل 2 سال گزارش شوند. ج) طي يك دوره دوساله، شخص هرگز به مدت بيش از دو ماه خالي از نشانه هاي بالا نباشد. د) در طي اين دو سال افسردگي عمده وجود نداشته باشد. ه) هرگز ملاك هاي اختلال ادواري خويي وجودنداشته باشد. و) اين نشانه ها ناشي از آثار فيزيولوژيك (مثل مصرف ناصحيح دارو و...نباشد. ز) اين نشانه ها موجب اختلال در كاركرد اجتماعي، شغلي و... بشوند.اكنون ببينيم آيا مراسم عزاداري، نشانه هاي افسرده خويي را ايجاد مي كند و باعث افزايش افسردگي در جامعه مي شود؟ براي روشن شدن اين مطلب لازم است به عوامل افسرده خويي از ديدگاه روانشناسي، توجهي بكنيم. براي افسرده خويي سه عامل عمده را شمارش كرده اند الف) زيستي؛ ب) ارثي؛ ج) هيجاني و محيطي.عوامل زيستي به وضعيت مغز و كاركرد قسمت هاي مختلف آن و ناقل هاي عصبي و انتقال عصبي و سيناپس ها و... اشاره دارد. بسياري از نشانه هاي افسردگي،جايگاه خاصي در مغز را به خود اختصاص داده اند. تا كنون بيش از 30 ناقل عصبي شناخته شده اما سه ناقل نوراپي نفرين، سروتونين، و دوپامين، باعث بعضي از نشانه هاي افسردگي مي شوند.عامل ارثي، سالهاست مورد توجه واقع شده است و افسردگي را يك بيماري خانوادگي دانسته اند، و امروزه، ژن و توارث را عامل مهمي براي افسردگي مي دانند و به دنبال شناسايي ژن آن نيز بوده اند.

بعضي از مطالعات آماري، خانوادگي و ارثي بودن افسردگي را تقويت كرده است.عوامل محيطي و هيجاني، نيز همواره و پيش از عوامل زيستي و ارثي، مورد توجه روان شناسان و پزشكان بوده است. آنان مي دانستند كه رويدادهاي محيطي، مي تواند ذهن و احساسات ناشي از آن را تحت تأثير قرار دهند. روابط با ديگران، تربيت خانوادگي،فقدان ها و بحران ها، همه مي توانند بر ذهن مؤثر باشند. به اين ترتيب افسردگي نيز مي توانست تحت تأثير عوامل محيطي قرار بگيرد، اما اين ديدگاه به تدريج دقيق تر شد؛اكنون پژوهش گران معتقدند كه: 1) بعضي افراد، پس از رويدادهاي استرس زاي شديد،مبتلا به افسردگي مي شوند. 2) نمونه هاي فراواني نيز بوده كه بي هيچ گونه استرس شديدي، مبتلا به افسردگي شده اند. لذا بعضي پژوهش گران بر اين باورند كه تجربه هاي استرس زاي محيطي، فقط به طور غير مستقيم و فقط در كساني كه آمادگي زيستي و وراثتي را دارند، باعث افسردگي مي شود. و كساني كه آن زمينه ها را ندارند، استرس ها باعث افسردگي شان نمي شود. بعضي از عوامل استرس زا كه زمينه هاي زيستي و ارثي را فعال مي كنند، عبارتند از: از دست دادن شغل، قطع يك رابطه، مرگ يكي از بستگان،طلاق، ازدواج ناموفق، مشكل اقتصادي جدي، و....اكنون با آن چه گذشت، معلوم است كه: الف) تنها عامل افسردگي، عامل محيطي نيست. ب) عامل محيطي فقط در كساني موثر است كه زمينه هاي ارثي و زيستي دارند.ج) در بين عوامل محيطي كه استرس زايي شديد دارند، جايي براي مناسك و مراسم اسمي عزاداري پيدا نمي كنيم. آن عوامل متعدد بود، سوگ و داغ واقعي مي تواند يكي از آن عوامل باشد، اما مراسم عزاداري هيچ سهمي در استرس زايي

ندارند. د) بلكه برعكس با توجه به مباحثي كه در روان شناسي اجتماعي و كاركرد گروه ها و ويژگي هاي گروه هاي مذهبي، گفته مي شود، مي توان گفت كه مراسم عزداري كاملاً نقش استرس زدايي دارد.

مراسم عزاداري و عزت نفس

موضوع عزت نفس، هم از ديدگاه ديني، يك مفهوم محوري و مهم است و هم ازديدگاه روان شناسي، در گرايش هايي مثل رشد، باليني، شخصيت و اجتماعي، به آن توجه فراوان شده است، عزت نفس يكي از مؤلفه هاي بهنجاري محسوب مي شود (انكينسون و همكاران 1983).مراسم عزاداري را از هر ديدگاهي (ديني يا روانشناسي) مطالعه كنيم، رابطه منفي با عزت نفس ندارد. بلكه زمينه هاي عزت نفس بيشتر را در افراد فراهم مي آورد.ارزيابي ما از خود پنداره خويش بر حسب ارزش كلي آن، عزت نفس ناميده مي شود؛ به عبارت ديگر، مي توان عزت نفس را هم چون ميزان ارزشي كه ما براي خود قائل هستيم، در نظر گرفت. مطالعات، حاكي از اين است كه آگاهي يا برداشت ما از خود،بيشتر ناشي از تجربه هاي اجتماعي ماست. ماخود را آن گونه مي بينيم كه فكر مي كنيم ديگران ما را مي بينيد.ايلين شيهان و مي گويد، طي ملاقات هايي كه در طول ساليان، با مراجعان مختلف داشته ام، افرادي را ديده ام كه عزم خود را جزم كرده بودند كه عزت نفس خود را بالا ببرند و از اين ره گذر آثار مثبت متعددي را نصيب خود كردند، بعضي از آن آثار به ترتيب زير است: 1) پذيرش هر چه بيشتر خود و ديگران 2) آگاهي بيشتر از آنچه در زندگي مي خواهيم. 3) آرامش بيشتر و آمادگي بيشتر براي كنترل استرس 4) امنيت بودن و احساس شاد بودن. 5) اشتياق به داشت مسئوليت بيشتر. 6) توجه بهتر به ديگران.7)احساس

راحتي در موقعيت هاي اجتماعي. 8) احساس متعادل بودن. 9) اتكا به خود وخلاقيت بيشتر. 10) بهبود ظاهر و احساس سر زندگي. 11) آمادگي بيشتر براي دريافت محبت و محبت كردن به ديگران. 12) ملايم تر بودن با خود، توانايي دست زدن به خطرهاي بيشتر. 13) توانايي تبريك گويي به ديگران بدون حسادت. 14) اطمينان داشتن به خود در همه فعاليت ها. 15) تبديل كردن «مشكلات» به مبارزه جويي ها.16)تمايل بيشتر براي در ميان گذاشتن احساسات با ديگران. 17) توانايي بيان صادقانه نارسايي ها در كارهاي خود. 18) اشتياق، انگيزه و علاقه مندي بيشتر به زندگي.از سوي ديگر عزت نفس پايين نيز، مشكلات فراواني را براي فرد ايجاد مي كند،بعضي از آن ها عبارتند از:1) عدم پذيرش خود و ديگران: كارل راجز مي گويد هر چه افراد خود را بيشتربپذيرند، احتمال پذيرش ديگران نيز برايشان بيشتر است و بر عكس. 2)ترس از ترك شدن: بسياري از افراد، از ترس اين كه ترك شوند، به روابط مخرب خود و ديگران ادامه مي دهند، گاهي وابستگي را با محبت و عشق اشتباه مي گيرند. 3) كمال گرايي افراطي:اگر در كمال گرايي، همواره خود را با موفق ترها مقايسه كنيم و توقع بالاتر داشته باشيم، ازهمسر خوب دوست خوب، انجام دادن كارهاي خوب و...، محروم خواهيم ماند. 4) استفاده از مكانيزم انكار: مثلا زني كه عزت نفس پايين دارد، اگر شوهرش از زيبايي اش بگويد،مي گويد او فقط براي خوشحالي من اين طور مي گويد.5) گاهي مكانيزم هاي ديگري مثل سركوبي، فرافكني، واكنش وارونه، و... نيز ناشي از كمبود عزت نفس است. 6) بعضي اعتيادها در زندگي روزمره، مثل پرخوري، كم خوري، سيگار كشيدن، مصرف الكل و موادمخدر، كار، نظافت، قمار، مسائل جنسي، احساسات عقل گرايانه، سرزنش ديگران، و...نيز گاهي ناشي از

عزت نفس پايين هستند. 7) عزت نفس پايين، با خود انگاره ضعيف ومبهم، و عزت نفس بالا، با شناخت روشن تر از خود، همراه است. 8) پيش قدم شدن درارتباط با ديگران، در افراد با عزت نفس پايين كمتر است.كمبود عزت نفس در رفتار اجتماعي فرد نيز اثر منفي مي گذارد. گرني (1988)، مطالعات زيادي را در مدارس انجام داد؛ او فهرستي از رفتارهاي اجتماعي متأثر از عزت نفس پايين را شمارش كرده است: 1) كوچك تران را آزار مي دهد. 2) با همسالانش پرخاش كننده است.3) به غريبه ها اعتماد نمي كند. 4) ديدگاه ديگران را درك نمي كند.5) به نظريات مراجع قدرت خيلي وابسته است.6) اطلاعات كمي از خودش بروز مي دهد.7) از نقش هاي رهبري اجتناب مي كند. 8) به ندرت داوطلب مي شود. 9) به ندرت توسط همسالانش انتخاب مي شود.10) غالبا كناره گير و منزوي مي شود.11) رفتارهاي متناقض دارد.12) مطيع است و ابراز وجود نمي كند.13) به ندرت مي خندد. 14) توجه اش به خودش است.15) همسالانش را بي ارزش تلقي مي كند. 16) فعاليت هايش توسط ديگران تعيين مي شود.در متون ديني، از اين موضوع با عنوان هاي متعددي؛ مثل عزت نفس، كرامت نفس، مردانگي و آزادگي و... ياد شده است. از ديدگاه دين، اصولاً براي مؤمن، عزت و احترام خاصي هست. يعني علاوه بر عزت نفس، بايد مؤمنان ديگر را نيز عزيز بداريم؛به عنوان مثال قرآن مي فرمايد؛ «اگر به نيازمند مؤمني كمك مالي كرديد، آن را با اذيت كردن و منت گذاشتن همراه نكنيد، و اگر غير از اين است، اصلا صدقه ندهيد و كلماتي خوب بر زبان جاري كنيد، بهتر است». «و اي كساني كه ايمان آورده ايد، صدقات خود را با منت گذاشتن و اذيت كردن

باطل نكنيد.» در روايات متعددي نيز آمده است كه حرمت نفس مؤمن از حرمت مقدساتي مثل كعبه نيز بيشتر است. و تحقير وي به هيچ وجه بخشودني نيست.در باب عزت نفس نيز در متون ديني، در دو سطح نگاه مي شود: يكي عزت نفس شخصي و ديگري عزت نفس انساني. در روان شناسي اگر از عزت نفس سخن به ميان مي آيد، فقط به خود شخصي نظر دارد؛ يعني توجه كردن و مهم شمردن استعدادهاي نهفته در وجود فرد. اما در دين، بايد علاوه بر احيا كردن استعدادهاي دروني، نفس انساني را عزيز داشت و در مقابل نفس حيواني، آن را پرورش داد. بايد حتي المقدور دست نيازپيش ديگران دراز نكرد، بر اساس بسياري روايات، خداوند كارهاي مؤمن را به خود وي واگذار كرده است، ولي اجازه ذلت پذيري به او نداده است. اين امر آن قدر مهم است كه حتي انجام دادن واجبات الهي نيز، عذري براي پذيرش منت و ذلت ديگران نيست، براي انجام يك واجب الهي مي توان از مال و حتي از جان، مايه گذاشت، اما از آبروي مؤمن نمي شود. اگر كسي مؤمني را دعوت كند كه به هزينه او به حج برود، و شائبه اي از منت گذاري در بين باشد، لازم نيست بپذيرد.حتي مبارزه با نفس كه به معناي صحيح خود، بسياري ضروري و لازم است. نبايد موجب ناديده گرفتن عزت نفس بشود. كسي ممكن است خيال كند كه با تحقير خود پيش ديگران، بهتر مي تواند با نفس خويش مبارزه كند، اما اسلام اين را اجازه نمي دهد.برخي از اهل تصوف كه كمتر با منابع غني اسلام آشنايي داشته اند، گرفتار چنين خطايي شده اند، مؤمن نبايد

كاري كند كه پس از آن مجبور به معذرت خواهي بشود چون اين نوعي ذلت پذيري است. نبايد در مسافرت، با كساني كه فاصله اقتصادي بسيار با او دارند، همسفر بشود، چون اگر ضعيف تر باشد، خودش اذيت مي شود و اگر غني تر باشد موجب اذيت هم سفر خود مي شود.بين عزت نفس و رفتار اخلاقي مثبت، رابطه مستقيم وجود دارد. كسي كه عزت نفس داشته باشد، كمتر گرفتار خطاهاي اخلاقي مي شود، بيشتر مي توان از او انتظار داشت و نبايد خودمان را از شرّ او ايمن بدانيم. هيچ كسي براي ديگران تكبر نمي كند،مگر اين كه ذلتي را در خودش احساس كرده است. كسي كه نفاق مي ورزد، ناشي از ذلت دروني اش است و كسي كه غيبت مي كند به خاطر عجز او است.هم بستگي بين عزت نفس بالا و فضايل اخلاقي را از طريق يك قانون مسلم روان شناختي نيز مي توان نتيجه گرفت و آن عبارت است از نظريه «هماهنگي شناختي» فستينگر. چكيده اين نظريه اين است كه اگر متوجه بشويم، دو شناخت ما بايكديگر، يا شناخت و رفتار ما با يكديگر ناهماهنگ است، دچار ناراحتي مي شويم وتلاش مي كنيم كه حتي المقدور، آن ناهماهنگي را بر طرف سازيم.طبيعي و آشكار است كه در مراسم عزاداري حسيني (ع)، اوّلاً، محتواي آن دين،تبليغ و ترويج مي شود كه حسين (ع) پيرو آن بوده است. و جايگاه عزت نفس در اين دين را دانستيم؛ ثانياً، خود امام حسين (ع) و حركت او و سخنان و پيام هاي او، كه در مراسم عزاداري از آن ها ياد مي شود، از ابتدا تا انتها، پر است از عزت نفس و تأكيد بر آن. پيام«هيهات منا الذلة» حسين (ع) و حركت

او ضرب المثل شده است. در سراسر دنيا هركسي نام حسين را بشنود يا بخواند، فوراً همراه آن، نام عاشورا و نهضت حسين و ظلم ستيزي حسين مطرح مي شود؛ ثالثاً، روانشناسان، براي رشد عزت نفس عواملي راشمارش مي كنند، كوپر اسميت (1967) تحقيقات انجام شده بر روي عزت نفس را مروركرد و به اين نتيجه رسيد كه چهار عامل، اهميت ويژه اي در رشد عزت نفس داند.1) ميزان پذيرشي كه ديگران براي او قابل هستند. 2) موفقيتهاي فرد و موقعيتي كه براي اودر جامعه قائلند.3) تفسيري كه فرد از ارزش، و آروزهاي خود داشته است و دارد.4) روش يا روشهايي كه فرد، آن تفسير خود را به عمل مي كشاند.با اندكي تأمل در اين چهار عامل، متوجه مي شويم كه مراسم عزاداري، باعث رشد اين عوامل و در نتيجه رشد عزت نفس مي شود. افراد، در مراسم عزاداري، به طور صحيح و كامل مورد پذيرش يكديگر قرار مي گيرند، در اين مراسم، عزاداران و برگزاركنندگان، به احترام حسين (ع) هر كسي را كه در اين مراسم وارد شود (حتي اگر اشتهار به بزه كاري هم داشته باشد) عزيز مي شمارند و آن را مهمان حسين مي دانند. كساني كه اهل مراسم عزاداري حسيني هستند، در جامعه اسلامي، جايگاه خاص دارند. مردم هيئتي ها و مسجدي ها را دوست دارند و آن را به صورت خودآگاه و ناخودآگاه، ييك از معيارهاي گزينش خود در امور مهم زندگي، مثل ازدواج، مشاركت مالي و...، مي دانند. تفسيري كه فرد از ارزشها و آرزوهاي خود دارد، و همين طور شيوه اي كه فرد، آن آرزوها و ارزشها راعملي مي كند، تحت تأثير مستقيم شناختها و عواطف ناشي از مراسم عزاداراي است.

آسيب شناسي مراسم عزاداري

اگر مراسم عزاداري،

اين قدر اهميت دارد، بايد همانند يك گوهر گران بها از آن محافظت به عمل آيد. فريادهاي بعضي از علماي ديني، مثل شهيد مطهري، كه در سه جلد كتاب «حماسه حسيني و تحريف هاي عاشورا» گرد آمده است ناظر به همين محافظت است. براي آسيب شناسي اين مراسم، لازم است مطالعاتي مستقل و مفصل با شيوه هاي مختلف پژوهشي، انجام شود، اما در اين مختصر فقط با يك نگاه نظري به اين مراسم، بعضي از نكات آسيب شناسي را ذكر مي كنيم، و از خداوند متعال مي خواهيم كه اين آسيب ها، در مراسم عزاداري حسين به حداقل ممكن برسد، به گونه اي كه چندان قابل ذكر و قابل مشاهده نباشد:الف) رقابت هاي شديدي كه گاهي بين گروه ها و هيئت هاي مذهبي ايجاد مي شود.ب) متداخل شدن مراسم عزاداري، با خرافات و امور ناصحيحي از فرهنگ عمومي مردم ج) اصالت پيدا كردن بعضي از فوايد جانبي و فرعي كه از طريق هر گروه اجتماعي ممكن است حاصل شود، مثل ديد و بازديد و...د) فراهم آوردن آزار و اذيت هايي براي ديگران، به طور مثال از طريق صداي بلندگو، بسته شدن خيابان و... كه اگر زياد تكرار شود، ممكن است افرادي را منزجر كند.ه) استفاده از اشعار و موسيقي اي كه در شأن عزاداري حسيني نيست و گاهي ممكن است خلاف شرع باشد. (البته يادآوري مي شود كه مراسم آهنگين عزاداري و مولودي ها كه در جامعه ي ما رواج دارد، سهم بسزايي دارد در ارضاي نياز به موسيقي، به ويژه در كودكان و نوجوانان، چه بسا آنان را از جذب شدن به موسيقي هاي مبتذل باز مي دارد).و) غلبه كردن بعد عاطفي، و غفلت از بعد شناخت ديني در اين مراسم، اين

آسيب بسيار جدي است و در دراز مدت مي تواند تخريب كننده باشد.ز) ايجاد رابطه هاي مريد و مرادي بين افراد معمولي؛ گاهي ممكن است افرادي در لفافه و ناآشكار، به جاي دعوت به دين، دعوت به خود كنند.ط) تكراري بودن محتوي و شيوه هاي جاري؛ مثل سخنراني ها، اشعار و...ي) ساختن يا استفاده كردن از روضه و مطالبي كه مستند نيست، اما تأثر عاطفي ايجاد مي كند.ك) انجام دادن بعضي رفتارها؛ مثل نواختن شيپور، اجراي آهنگ هاي مبتذل.ل) قرار گرفتن مجالس عزاداري، در اختياز افراد كم سواد.ن) خواندن بعضي از اشعار غلو آميز كه خلاف اعتقادات ديني است.

18. عزاداري از نگاهي ديگر

مشخصات كتاب

عنوان : عزاداري از نگاهي ديگر

پديدآورندگان : امام سوم حسين بن علي(ع)(توصيف گر)

سبحان عصمتي(پديدآور)

ناشر : سبحان عصمتي

نوع : متن

جنس : مقاله

الكترونيكي

زبان : فارسي

توصيفگر : سوگواري ها[1]

اصلاحات ديني

اسباب گريه

اصلاحات اجتماعي

مقدمه

از سنت هاي رايج در ميان ما شيعيان، برگزاري مراسم عزاداري در ايام محرم و صفر براي شهداي كربلا _ به ويژه امام حسين (ع) _ است. بر اساس داده هاي تاريخي،عزاداري براي آن بزرگواران از روز بعد واقعه كربلا آغاز و در طول زمان با وجود فراز و نشيب هايي ادامه يافته تا اين كه به شكل سنت ساليانه در فرم و شكل خاص همراه بامراسم و آداب در آمده است.از طرفي، بر اثر پيشرفت رسانه هاي گروهي و گسترده شدن روابط اجتماعي،جامعه هاي بشري به صورت جامعه اي كوچك در آمده و آداب و رسوم هر قوم و ملتي، خواه ناخواه در معرض ديد و داوري ديگر اقوام و ملل قرار گرفته است. لذا رفتار و كردار گروهي هر جامعه و ملتي كه در قالب سنت ها نمود مي يابد، براي ديگر جامعه ها و ملل پرسش برانگيز مي نمايد، چنان كه نه تنها براي اقوام ديگر بلكه براي نسل جديد جامعه شيعي كه با گسترش دانش بشري روبه رو شده، بي دغدغه خاطر و پرسش نخواهد بود. نسل جديدمي خواهد به فلسفه و پيشينه پيدايي سنت ها و هنجارهاي ثابت مذهبي، آگاهي يابد تادر پاي بندي به آن ها دچار دغدغه خاطر نشود و سرافرازانه از آن دفاع كند.بر اين اساس، بر دانشمندان متعهد جامعه ماست كه براي دفاع از سنت ديرينه عزاداري در سالگرد شهداي كربلا، آن را به صورتي بر جامعه جهاني و نسل جديد خود عرضه نمايند كه مورد پذيرش فطرت و خرد آنان قرار گيرد.نوشتار حاضر

تلاشي است بسيار اندك در اين باره، اميد آن كه دانشمندان متعهد گام هاي بزرگ تري در جهت تجزيه و تحليل انساني و عقلاني اين سنت مهم بردارند، تا جامعه جهاني و نسل جديد ما هر چه بهتر و بيشتر با فرهنگ عاشورا آشنا شود.مطالب خود را در چند بخش به طور خلاصه عرضه مي نماييم: 1_ ريشه هاي عزاداري؛ 2_ فلسفه عزاداري؛ 3_ ارزش هاي عاشورا؛ 4_ پرسش ها و پاسخ ها.

ريشه هاي عزاداري

تاريخي

همان طور كه در مقدمه اشاره شد عزاداري براي شهداي كربلا از روز بعد واقعه كربلا آغاز شده است؛ به چند نمونه از عزاداري براي شهداي كربلا اشاره مي شود تا نشان داده شود كه عزاداري براي آن بزرگواران ريشه در فطرت انساني و وجدان ديني مسلمانان داشته و به طور خود جوش و طبيعي انجام گرفته است:1_ وقتي كه اهل بيت امام حسين (ع) را در حال اسارت به كوفه بردند، هنگامي كه مردم متوجه شدند آنان از خاندان پيامبرند، ناله شان به گريه و زاري بلند شد، امام سجاد (ع) به آنان فرمود: «اَتَنُوحُون َ وَ تَبْكُون َ مِن ْ أجْلِنا؟! فَمَن ْ ذَاالَّذِي ْ قَتَلَنا؟ آيا براي مامي گرييد و بر ما نوحه مي كنيد، پس كشنده ما كيست و چه كسي كه ما را كشت؟»هنگامي كه حضرت زينب (س) با سخنان بيدارگر خود كه از عمق جانش برمي خاست مردم كوفه را سرزنش كرد و آنان متوجه شدند كه چه كار ناشايسته اي انجام داده اند و چه فاجعه عظيمي را در تاريخ به وجود آورده اند از كرده خود سخت پشيمان شدند و به شيون و زاري پرداختند؛ راوي گويد، به خدا قسم مردم را ديدم كه هنگام شنيدن اين خطبه، حيران بودند و مي گريستند و دست ها به

دندان مي گزيدند.وقتي كه ام كلثوم (س) دختر امام علي (ع) در ميان مردم كوفه سخن راني كرد، صداي گريه و ناله از مردم برخاست، زنان گيسو پريشان كردند، خاك بر سر پاشيدند، چهره ها خراشيدند، سيلي به صورت زدند و فرياد وا ويلا و وا بثورا بلند نمودند و مردها گريستند و موهاي محاسن خود را كندند، هيچ موقع ديده نشد كه مردم بيش از آن روز گريه كنند.2_ وقتي كه اهل بيت امام حسين (ع) را اسيرانه همراه با سرهاي شهداي كربلا به دمشق بردند و با سخن راني هايي كه بازماندگان شهدا (به خصوص امام سجاد (ع)) كردند، چهره مزورانه يزيد از هم دريده شد و مردم پايتخت تازه پي بردند كه چه جنايت عظيمي انجام گرفته است. براي جبران اين جنايت و در واكنش به اين مصيبت بزرگ به عزاداري براي شهداي كربلا پرداختند: اهل شام كه در خواب غفلت بودند، بيدار شدند و بازارها را تعطيل، و سوگواري به پا كردند، گفتند: به خدا قسم ما نمي دانستيم كه آن سر،سر حسين (ع) است، چون گفته بودند، آن سر يك نفر خارجي است كه در خاك عراق خروج كرده است.يزيد كه با احساسات مخالف مردم مواجه شده بود، براي فريب افكار عمومي و تبرئه خود، حرم امام حسين (ع) را طلبيد و از آنان عذر خواهي كرد و گفت، شما دوست داريد نزد من بمانيد يا به سوي مدينه برويد؟ گفتند: دوست داريم چند روز براي امام حسين (ع) نوحه سرايي كنيم، بعد به مدينه برويم. يزيد دستور داد خانه اي در اختيار آنان بگذارند و همه وسايل مورد احتياج را براي آنان آماده كردند و آنان مشغول نوحه سرايي بر حسين

(ع) شدند. در دمشق هيچ زن قريشي نماند، مگر اين كه لباس سياه پوشيد و هفت روز بر حسين (ع) گريست. همين كه روز هشتم رسيد، يزيد آنان را بين ماندن نزد او و رفتن به مدينه مخيّر كرد و آنان رفتن را اختيار كردند.ابن قتيبه دينوري مي نويسد: وقتي كه اسراي كربلا را به شام نزد يزيد آوردند، يزيد رو به مجلسيان كرد و از آنان پرسيد، نظرشان درباره اين اسرا چيست؟ نعمان بن بشير (فرماندار سابق كوفه) كه در مجلس حاضر بود، گفت: اي امير مؤمنان! با اينان آن طور رفتار كن كه اگر پيامبر (ص) زنده بود و اينان را در اين حال مي ديد، رفتار مي كرد. يكي از دختران امام حسين (ع) گفت: اي يزيد! اين زنان دختران پيامبرند. با اين كلام مردم اهل شام كه در مجلس بودند، صدايشان به گريه بلند شد.طبري و بلاذري نيز مطالبي چنين نقل كرده اند.3_ وقتي كه اهل بيت امام حسين (ع) و بازماندگان شهداي كربلا به مدينه وارد شدند، مردم مدينه در فقدان امام حسين (ع) و برادران و فرزندانش، صدا به گريه و شيون بلند كردند؛ همانند روزي كه پيامبر (ص) از دنيا رحلت كرده بود. بشير بن جذلم گفت: چون نزديك مدينه رسيديم، علي بن حسين (ع) پياده شد و خيمه ها بر پا كرد و زنان را پياده نمود و فرمود: اي بشير، خدا پدرت را بيامرزد كه مردي شاعر بود، آيا تو مي تواني شعر بگويي؟ بشير گفت، آري، اي پسر پيامبر (ص) ، من هم شاعر هستم، فرمود: برو مدينه و خبر شهادت اباعبد الله را به اطلاع مردم برسان. بشير گفت: من بر اسبم سوار

شدم وباشتاب آمدم تا وارد مدينه شدم، چون به مسجد رسول خدا (ص) رسيدم، صدا به گريه بلندنمودم و اين اشعار را انشا كردم (كه ترجمه آن چنين است) : اي مردم مدينه! ديگر درمدينه نمانيد، زيرا حسين (ع) كشته شد و از شهادت اوست كه اشك چشم من چون باران فرو مي ريزد، بدن حسين (ع) در زمين كربلا به خون آغشته و سر مقدس او را بالاي نيزه در شهرها مي گردانند. پس از آن گفتم: اي اهل مدينه، اكنون علي بن حسين (ع) با عمه ها و خواهرانش نزديك شما و پشت ديوار شهر شماست و من فرستاده او هستم كه جايگاه او را به شما نشان دهم. از اين سخن تمام زنان مدينه كه در حجاب مستور بودند،از چادرها بيرون آمدند و فرياد واويلا وا ثبورا بلند نمودند، نديدم روزي را كه گريه كنندگان بيش از آن روز باشند.4_ سال 65 هجري قمري گروهي از مردم كوفه _ و جاهاي ديگر _ كه از كوتاهي هاي خود درباره امام حسين (ع) به شدت پشيمان شده بودند و احساس گناه مي كردند، به رهبري سليمان بن صرد خزاعي عليه دستگاه بني اميه قيام كردند. آنان قبل از آغاز نبرد، كنار قبر امام حسين (ع) آمدند، صدا به گريه و شيون بلند كردند؛ هيچ روزي چنين گريه كنندگان براي امام حسين (ع) ديده نشد. كنار قبر آن حضرت توبه كردند و براي او از درگاه خداوند طلب رحمت نمودند، يك شب و روز در كنار قبرش ماندند و در اين مدت كارشان گريه و زاري بود. در كنار قبر امام (ع) مي گفتند: خدايا بر حسين شهيد فرزند شهيد، هدايت

يافته فرزند هدايت يافته، راست گو فرزند راست گو، رحمت بفرست. خدايا تو را شاهد مي گيرم، بر اين كه بر دين و راه آنان هستيم و دشمن كشندگان او و دوست دار دوستان اوييم. خدايا ما فرزند پيامبرت را ياري نكرديم، اعمال گذشته ما را ببخش و توبه ما را بپذير.اين ها نمونه هايي از عزاداري خود جوش مردم براي امام حسين (ع) و اهل بيتش و واكنشي طبيعي در برابر فاجعه عظيم كربلا بوده است. اين گريه ها ريشه انساني داشته و دست هيچ قدرت و سياستي، در آن مداخله نداشته و غير از گريه ها و عزاداري هاي فردي بوده كه از وجدان پاك انساني و دين سرچشمه مي گيرد و هم چنين غير از گريه ها و عزاداري هاي اهل بيت عصمت و طهارت است كه هميشه خود را در اين مصيبت بزرگ عزادار مي دانستند.

روايي

به جهت اهميتي كه حادثه كربلا در تاريخ اسلام داشته، ائمه اطهار (ع) هميشه درپي احياي آن بودند و تلاش مي كردند كه ياد و نام اين واقعه را در تاريخ نگاه دارند، تا مجاهدان و ستم ستيزان را الهام بخشد و مظلوميت اهل بيت (ع) را در تاريخ بنمايد. اين تلاش در مقابل كوشش دستگاه هاي ستم گر حاكم، براي محو نام و ياد اين حادثه عظيم بوده است. به چند روايت از ائمه (ع) براي نمونه اشاره مي كنيم:1_ دعبل خزاعي مي گويد: در يكي از روزهاي (دهه اوّل محرم) نزد امام رضا (ع) رفتم كه آن حضرت محزون و غمگين در ميان اصحابش نشسته بود، وقتي كه ديد من رو به سوي او مي روم، فرمود: آفرين بر تو اي دعبل، آفرين بر كسي كه با دست و زبانش ما را ياري مي كند. پس

از آن جايي از برايم در كنارش باز كرد و فرمود: دوست دارم كه شعري _ درباره مصائب اهل بيت _ بخواني چون اين روزها روز حزن و اندوه ما اهل بيت و ايام شادي دشمنان ما به خصوص بني اميه است. اي دعبل، هركس بگريد يا بگرياند، اگر چه يك نفر را، اجرش با خدا خواهد بود. اي دعبل، هر كس براي مصيبت هايي كه دشمنان برما وارد ساخته اند، اشك بريزد، خداوند او را در قيامت با ما محشور خواهد كرد و در گروه ماخواهد بود. اي دعبل، هركس بر مصيبت هاي جدّ ما حسين بگريد، بي شك خداوند گناهانش را خواهد بخشيد.از روايت استفاده مي شود، شيعياني كه طبع شعري داشتند، در رثاي امام حسين (ع) شعر مي سرودند و اين كارشان مورد تأييد و تشويق امام رضا (ع) قرارگرفت.2_ ريّان بن شبيب (دايي معتصم عباسي) نقل مي كند كه روز اوّل محرم بر ابوالحسن الرضا (ع) وارد شدم، به من فرمود: اي پسر شبيب آيا روزه داري؟ گفتم: نه.فرمود: اين همان روزي است كه حضرت زكريا (ع) پروردگار خود را خواند و از او درخواست ذريّه اي پاك كرد، خداوند دعاي او را مستجاب نمود و فرشتگان را امر فرمود، موقعي كه او در محراب نماز ايستاد، به او ندا كنند كه: (إن ّ اللهَ يُبَشِّرُك َ بِيَحْيي) خدا تو را به فرزندي كه نام او يحيي است بشارت مي دهد. پس هر كه امروز را روزه بگيرد و خدا را بخواند خدادعاي او را مستجاب مي كند، چنان كه دعاي ايّوب (ع) را مستجاب كرد. سپس فرمود: اي پسر شبيب، محرم آن ماهي است كه اهل جاهليت در زمان گذشته، به احترام آن جنگ كردن و خون ريزي

را حرام مي شمردند و اين امت نه حرمت ماه حرام را شناختند و نه احترام پيامبر خود را نگه داشتند، در اين ماه فرزندان او را كشتند و زنان او را اسير كردند و زندگي او را به غارت بردند، خدا هرگز آنان را نيامرزد. اي پسر شبيب، اگر براي چيزي گريه مي كني، براي حسين بن علي (ع) اشك بريز، چه اين كه او را مانند گوسفند سر بريدند و نيز هيجده نفر از مردان اهل بيتش را كه در روي زمين همانندي برايشان نبود، همراه او به شهادت رساندند و آسمان هاي هفت گانه و زمين ها بر او گريستند... اي پسر شبيب پدرم از پدرش و او از جدش روايت كرد كه چون جد من حسين (ع) به شهادت رسيد،آسمان خون و خاك سرخ باريد. اي پسر شبيب، اگر براي امام حسين (ع) گريه كني، به اندازه اي كه اشك بر گونه ات روان گردد، خداوند همه گناهان تو را مي بخشد؛ كوچك باشد و يا بزرگ، كم باشد يا زياد. اي پسر شبيب، اگر بخواهي بي گناه بر خداوند وارد شوي، پس حسين (ع) را زيارت كن و اگر بخواهي در كاخ هاي بلند بهشت با محمد (ص) و آلش جاي گيري، پس بر كشندگان حسين (ع) لعنت فرست. اي پسر شبيب، اگر خوشحال مي شوي كه در درجات بلند بهشت با ما باشي، پس براي اندوه ما اندوه ناك و براي شادي ما شادباش و دوستي ما را از دست مده...امام رضا (ع) بعد از بيان اهميت ماه محرم و حرمت آن در دوران جاهليت به شهادت امام حسين (ع) و يارانش در اين ماه اشاره مي كند كه بر رغم اين كه

مشركان در دوران جاهليت براي اين ماه حرمت مي دانستند، افرادي كه خود را مسلمان مي شمردند،حرمت اين ماه را رعايت نكردند و دست ناپاك خود را به خون امام حسين (ع) و يارانش آغشته كردند. گاه امام (ع) به مقام و منزلت كساني كه براي امام حسين (ع) محزون شوند و اشك بريزند، اشاره مي كند و با بيان ارزش هاي معنوي، شيعيان را به اين كار تشويق مي كند.3_ امام صادق (ع) به عبدالله بن حماد بصري فرمود: به من خبر رسيده كه گروهي از مردان و زنان از اطراف كوفه و غير آن در نيمه شعبان كنار قبر امام حسين (ع) مي آيند و براي آن حضرت نوحه سرايي مي كنند و بعضي هم در كنار قبرش قرآن مي خوانند و بعضي كيفيت شهادت امام حسين (ع) و يارانش را شرح مي دهند و عده اي نوحه گري مي كنند. گفتم: بله فدايت شوم، چنين است. من در بعضي از اين مجالس كه فرموديد،حضور يافته ام. امام فرمود: ستايش خدايي را كه قرار داد در ميان مردم كساني را كه به نزدما مي آيند و ثناي ما را مي گويند و براي ما نوحه مي خوانند.از روايت استفاده مي شود كه شيعيان اطراف كوفه، به انگيزه ايمان ديني و براي عشق و محبت به امام حسين (ع) و نفرت از كشندگانش، ساليانه براي آن حضرت در نيمه شعبان مراسم عزاداري و مرثيه خواني به راه مي انداختند و به شرح ماجراي كربلا مي پرداختند. اين خبر به گوش امام صادق (ع) رسيد و امام (ع) آنان را تشويق كرد و از اين كه داري چنين شيعياني است، خداوند را مورد حمد و ستايش قرار داد.در روايات ديگر، ائمه (ع) شاعران اهل بيت

(ع) را كه در رثاي امام حسين (ع) مرثيه مي سرودند، تشويق مي كردند. روايات در اين باره فراوان است و به جهت رعايت اختصار، به همين اندازه بسنده مي كنيم.در كنار عزاداري هاي خود جوش مردم و تشويق ائمه (ع) بعضي از امامان (ع) ،مانند امام سجاد (ع) كه خود شاهد صحنه ناگوار و خون بار واقعه كربلا و ماجراهاي بعد از آن بود، براي زنده نگه داشتن ياد و نام شهيدان و براي جلوگيري از فراموش شدن آن واقعه ساليان دراز عزادار بود و به اندك مناسبتي اشك از ديدگانش جاري مي شد؛ ازامام صادق (ع) روايت شده كه: امام زين العابدين (ع) چهل سال در مصيبت پدرش گريه كرد، در حالي كه روزها روزه دار و شب ها به عبادت بيدار بود و چون افطار مي شد و غلام آن حضرت آب و غذا برابر او مي نهاد و مي گفت ميل بفرماييد، آن حضرت مي گفت، پسر پيغمبر گرسنه و تشنه كشته شد و پيوسته اين سخن را مي گفت و مي گريست، تا آب و غذابا اشك چشمش مخلوط مي شد، همواره به اين حال بود تا از دنيا رفت. غلام آن حضرت نقل مي كند كه روزي امام سجاد (ع) به صحرا رفت و من از پي او رفتم، ديدم پيشاني خود را روي سنگ ناصاف و خش گذاشته، من ايستادم و گريه و ناله او را مي شنيدم و شماره كردم كه هزار مرتبه گفت: «لا إله َ إلاَّ اللهَ حَقّاً حَقّاً لا إله َ إلاَّ اللهَ تَعَبُّداً وَ رِقّاً لا إله إلاَّ اللهَ إيْماناً وَ تَصْدِيْقاً وَ صِدْقاً.» سپس سر از سجده برداشت، ديدم صورت و محاسنش از اشك چشمش تر شده. گفتم: اي مولاي

من، آيا اندوه شما پايان ندارد و گريه شما خاتمه پذيرنيست؟ فرمود: واي بر تو، يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم پيامبر و پيامبرزاده بود و دوازده پسر داشت، خداوند يكي از پسران او را از نظر او دور كرد، از فشار اندوه، موهاي او سفيد و ازغم كمرش خميد و از گريه ديدگانش نابينا گرديد، در صورتي كه پسرش زنده بود، ولي من به چشم خود ديدم كه پدر و برادر و هفده نفر از اهل بيتم كشته شده و بر روي خاك افتاده اند، پس چگونه غم و اندوه من تمام شود و گريه من كم گردد.امام سجاد (ع) كه از نسل اوّل واقعه كربلا بود، آن چنان متأثر از اين واقعه بود كه نمي توانست آن را فراموش كند و همواره مسئوليت حفظ نام و ياد آن واقعه را بر دوش خود احساس مي كرد و هميشه با رفتار و اعمالش سعي در احياي نام و ياد شهيدان كربلا داشت، تا به مرور زمان گرد و غبار فراموشي، بر روي آن ننشيند.

فلسفه، آثار و فوايد عزاداري

اشاره

عزاداري براي امام حسين (ع) و ديگر شهيدان كربلا، داراي حكمت ها و آثار و فوايدي است كه به آن معنا و اهميت مي بخشد. بدون در نظر گرفتن آن ها عزاداري چون جسم بي روح و قالبي ميان تهي و بي معنا خواهد بود. همه تأكيد ائمه (ع) بر عزاداري و مخالفت دشمنان با آن براي همين حكمت ها و آثار و فوايد است كه بعضي از آن ها را بر مي شمريم:

اعلام طرفداري از ستمديده

يكي از آثار عزاداري، اعلام حمايت و طرف داري از ستم ديده است. كسي كه درعزاي مظلومي شركت مي كند و بر مظلوميت او اشك مي ريزد، با اين كارش مي خواهد بگويد، من به هدف و خط مشي مظلوم ايمان دارم و راه و كار او را تأييد مي كنم. اين چيزي است كه در همه مكتب ها وجود دارد، يعني، طرف داران هر مكتب براي كسي كه در جهت حفظ و احياي آن مكتب جان فشاني كردند، احترام مي گذارند و كارش را تحسين مي كنند و مراسمي به ياد بود او برقرار مي كنند و اگر بتوانند تنديس او را در مراكز مهم شهرها بر پا مي دارند. اين همان تولّا يا دوست داشتن صاحبان مكتب و فداكاران در راه آن است كه در اسلام نيز بر آن تأكيد شده و عزاداري براي شهيدان كربلا اين نكته را برمي تاباند. بر اساس اصل تولّا، بين طرف داران يك مكتب پيوند ايماني برقرار مي گردد، به طوري كه اگر يك نفر از آنان دچار مشكل شود، ديگران واكنش كرده و به حمايت از او برمي خيزند _ و اين نشان دهنده جهت مثبت عزاداري است.

اعلام بيزاري از ستمگر

عزاداري علاوه بر اين كه داراي بُعد مثبت؛ يعني، اعلام طرف داري از ستم ديده است، داراي بُعد نفي و طرد؛ يعني، نفي ستم گر و بيزاري از كارهايش نيز هست. كسي كه در عزاي شهيدي شركت مي كند، با اين عملش مي خواهد اعلام كند كه من از ستمگر و كشنده شهيد بيزارم و در خط ستم گر نيستم. مكتب و اهداف او مورد قبول من نيست. اين دو اصل (تولّا و تبري) نشان دهنده جاذبه و دافعه يك جامعه و حاكي از سر زنده بودن وحيات

آن است. بنابراين، عزاداري براي شهيدان كربلا نشان از حيات انساني و معنوي جامعه با ايمان دارد.

ياد حادثه در قالب سنت

آثار تأكيد بر عزاداري در روايات و برقراري ساليانه آن، ياد حادثه در قالب سنت است، زيرا به صورت مراسم و سنت ساليانه در آمدن روح آن واقعه را هم چنان باقي و الهام بخش نگاه مي دارد. اين مسئله چيزي است كه در تمام ملت ها به انواع گوناگوني وجوددارد. برقراري مراسم ساليانه اعياد، جشن پيروزي، جنگ ها، ولادت شخصيت هاي مهم،برقراري ياد بودها به مناسبت فاجعه هاي دردناك و... همه درباره عمل به اين اصل است.اگر ياد بود حادثه اي به صورت سنت درآيد و در خلق و خوي مردم نفوذ نمايد و به صورت يك عادت اجتماعي بشود، ضرورتاً خود به خود جامعه به سمت آن مي رود و هنجارها و رفتارهاي اجتماعي بر اساس آن شكل مي گيرد.رواياتي كه درباره عزاداري براي امام حسين (ع) وارد شده را مي توان به دو دسته تقسيم كرد: يك دسته رواياتي كه در پي سنت سازي هستند، يعني ياد حادثه در آغاز كار قرار دارد و هنوز به صورت سنت در نيامده، در اين صورت، ائمه (ع) مي كوشيدند تا آن را به صورت يك سنت اجتماعي درآورند تا در طول قرون و اعصار تداوم يابد؛ دسته اي ديگر در تأكيد بر اين سنت است، يعني عمل كم و بيش به صورت سنت درآمده و ائمه (ع) در تقويت آن مي كوشيده اند و آن را با رفتار و گفتار خود تأييد مي نموده اند.

انتقال فرهنگي

از آثار برقراري مراسم عزاداري، انتقال فرهنگي از نسلي به نسلي و از عصري به عصر ديگر است؛ يعني، برقراري سنت عزاداري، علاوه بر اين كه باعث حفظ اصل حادثه تا زمان حاضر مي شود، همين طور باعث انتقال پيام ها و ارزش هاي آن به نسل هاي آينده مي شود. كودكان

در مراسم عزاداري شركت مي كنند و آن را از پدران خود دريافت مي كنند و بار انتقال آن را به دوش مي كشند، و سپس آنان نيز به فرزندانشان، منتقل مي كنند و همين طور ادامه مي يابد تا به صورت يك ضرورت اجتماعي در آيد و نسل ها از لحاظ فرهنگي به هم پيوند بخورند و از انقطاع فرهنگي جلوگيري شود.

تقويت روحيه ديني

برقراري مراسم عزاداري و شركت در آن باعث تقويت روحيه ديني در جامعه و سبب پيوند و ارتباط ديني افراد با مراكز مذهبي و عالمان ديني مي شود. به اين وسيله، گرد و غبار و ضعف و سستي هايي كه به جهت اشتغال به كارهاي روزمره بر آيينه جان مي نشيند و ارتباطات معنوي را سست مي نمايد، زدوده مي شود. شركت در اين گونه مراسم، به تزكيه معنوي و رشد بُعد الهي و انساني افراد مي انجامد و چه بسا، افراد فاسد و گنه كار كه با شركت در اين مراسم، دچار تحول معنوي مي شوند و از كارهاي ناپسند خود دست بر دارند و در مجموع، از جرايم و جنايات در جامعه كاسته شود.

الگودهي

از آثار مهم و مثبت برقراري سنت عزاداري، الگو دادن به جامعه است. هرجامعه اي نيازمند به الگوست، همان طور كه هر فردي اين نياز را در خود احساس مي كند؛چه، اين كه هم جامعه و هم فرد به كمال ميل دارند و خود را در حال دگرگوني شدن مي يابند و هر دگرگوني و ساخته شدن، نياز به الگو دارد تا بر اساس آن جهت گيري شود وخود را بسازد. از آثار برقراري مراسم عزاداري، ارائه الگوي صحيح به جامعه و فرد است،زيرا در اين گونه مراسم ها از فداكاري، جانبازي و خصلت هاي نيكوي قهرمانان كربلا گفته مي شود و شركت كنندگان هم آگاهانه يا نا آگاهانه از رفتار و خلق و خوي آنان متأثر مي شوند و تلاش مي كنند تا همانند آنان ساخته شوند. البته هر كس به اندازه سعي وتلاش خود در اين جهت موفق مي شود.

آموزش معارف ديني

از آثار مهم و مثبت مراسم عزاداري، آموزش معارف ديني به مردم توسط واعظان و عالمان ديني است. سخن رانان در اين مراسم به بيان احكام و معارف ديني مي پردازند؛از نماز، روزه، حج، خمس، زكات، مسائل خانوادگي و اخلاق، صله رحم، ترحم به همديگر و رسيدگي نسبت به بي نوايان و معارف اسلام مي گويند و مردم را با گفتار خويش به سوي آشنايي و عمل به معارف ديني سوق مي دهند. راستي، اگر اين گونه مراسم ها، نبود، چگونه ممكن بود كه اين جمعيت را به مراكز ديني بياورند و آنان را به معارف ديني آشنا سازند؟

مانور معنوي _ سياسي

از آثار مهم مراسم عزاداري براي شهيدان كربلا، نمايش قدرت معنوي و سياسي جامعه پيرو اهل بيت: است. پيروان امام حسين (ع) با اجتماع خود طرف داري و همبستگي شان را با امام (ع) به همگان نشان مي دهند و به همه مي فهمانند كه ما ادامه دهندگان راه آن حضرتيم و با هم بر محور دوستي و طرف داري از امام حسين (ع) متعهد و منسجم هستيم.

استفاده از اهرم و قدرت مظلوميت

يكي از اهرم هاي قدرت، مظلوميت است. مظلوم و طرف دارانش، مي توانند با استفاده از اين قدرت، افكار عمومي را به نفع خود جلب نمايند و عليه ظالم بشورانند و اهداف خود را با تكيه بر آن، به پيش ببرند. براي قدرت نهفته در اهرم مظلوميت، چه بسا افراد ناباب با صحنه سازي سعي مي كنند كه خود را مظلوم نشان بدهند، تا افكار را به سمت خود متمايل سازند.مي دانيم كه امام حسين (ع) و يارانش، مظلومانه در كربلا به شهادت رسيدند، بي آنكه هيچ گناهي جز دفاع از دين، سنت پيامبر (ص) ، عزت و شرف مسلمانان داشته باشند. عزاداري براي آن بزرگواران رساندن پيام مظلوميت آنان، به همه كساني است كه از حقيقت ماجرا بي خبرند، تا به اين وسيله افكار عمومي جامعه عليه دستگاه ظالم جهت گيري شود.

تلطيف روح انساني

از آثار مثبت عزاداري، تلطيف روح انساني است، زيرا كسي كه در اين مراسم شركت مي كند و بر مظلوميت شهيدان كربلا اشك مي ريزد در پايان از كار خود احساس رضايت قلبي مي كند و حس ّ لطافت و پاكي و زدوده شدن بارغم و اندوه به او دست مي دهد و نسبت به هم نوعان خود حالت صميمي پيدا مي كند، حتي از بار عقده ها و مشكلات دروني خودش نيز كاسته مي شود و سختي هاي زندگي كه واقعيتي انكار ناپذيرند، براي او بهتر تحمل كردني مي شود.

هم بستگي ديني و اجتماعي

از آثار مثبت مراسم عزاداري براي شهيدان كربلا اين است كه افراد معتقد ومؤمن، بر محور امامت، شهادت و دين، دور هم جمع مي شوند، دسته ها و گروه هايي راتشكيل مي دهند و به اين وسيله هم بستگي ديني بين مردم تقويت مي شود. تشكيل هيئت هاي مختلف و دسته ها در ايام عزاداري موجب مودّت و نزديكي بين افراد جامعه مي گردد، شور و شوق مذهبي بسياري به خصوص در ميان جوانان، نوجوانان و كودكان به وجود مي آورد. اين هيئت ها و دسته ها، نقشي همانند احزاب در جامعه هاي مدني ايفا مي كند و جانشين شايسته اي براي احزاب و بلكه بهتر و بالاتر از آنهاست، زيرا اتحاد در احزاب عمدتاً بر اساس منافع سياسي و مادي پديد مي آيد، ولي در هيئت ها و دسته هاي عزاداري بر محور دين و معارف ديني شكل مي گيرد.

منافع مادي

از آثار مثبت مراسم عزاداري، فوايد مادي آن است، چنان كه در اين گونه مراسم ها،معمولاً افراد نيكوكار به اطعام عزاداران مي پردازند كه قهراً چيزي هم نصيب نيازمندان واقعي مي شود؛ مشكلات نيازمندان مطرح و در رفع آن اقدام مي گردد و پول هايي براي ساختن يا تعمير مسجد و خريد وسايل لازم مراكز ديني و يا براي رفع نيازمندي هاي مستمندان جمع آوري مي شود. در حقيقت اين گونه مراسم ها نمودي از مشاركت اجتماعي مردم براي رفع مشكلات اقتصادي و اجتماعي براي اطلاع آنان از اوضاع و شناخت بهتر همديگر و تأليف و تقريب دل ها نسبت به يكديگر است.

احياي ارزش ها و پيام هاي عاشورا

از آثار مهم عزاداري احيا و ترويج ارزش ها و پيام هايي است كه در نهضت كربلا نهفته است. عزاداران سعي مي كنند، به اندازه همت خود، آن ارزش ها را دارا شوند و از پيام ها درس بگيرند و جامعه را نيز به سمت آن ارزش ها سوق دهند.تبيين و تحليل همه ارزش ها و پيام ها، بحثي مستقل است كه نوشتاري جداگانه را مي طلبد، ولي براي نمونه، به بعضي از آن ها تحت عنوان ارزش ها و پيام هاي عاشورا اشاره مي شود.

ارزش ها و پيام هاي عاشورا

عزت نفس

يكي از ارزش هاي قيام عاشورا، عزت نفس و ذلت ناپذيري است؛ وقتي كه امام بين دو پيشنهاد بيعت با دستگاه حاكم و يا جنگ و كشته با عزت قرار مي گيرد، جنگ را برمي گزيند و زير بار ذلت كه همان بيعت با دستگاه حاكم است، نمي رود. امام با صداي بلند در روز عاشورا اعلام مي كند: «ألا و إن َّ الدَّعِي َّ ابْن َ الدَّعِي ِّ قَدْ رَكَزَ بَيْن َ اثْنَتَيْن ِ بَيْن َ السَّلَّة ِوَالذَّلَّة ِ وهَيْهات َ مَنَّا الذِّلَّة ُ؛ آگاه باشيد كه زنازاده پسر زنا زاده (ابن زياد) مرا بين دو چيز مخيّر كرده، يا با شمشير كشيده آماده جنگ شوم و يا لباس ذلّت بپوشم و با يزيد بيعت كنم، ولي ذلت از ما بسيار به دور است.»

غيرت ديني

از ارزش ها و پيام هاي عاشورا غيرت ديني است. اگر كسي غيرت ملي داشته باشد،در برابر توهين به ملت خود آرام نمي گيرد و از آن دفاع مي كند، و اگر غيرت نژادي داشته باشد اهانت به نژاد خود را تاب نمي آورد و اگر غيرت ناموسي داشته باشد، نمي گذارد بيگانه نظر بدي به حريمش بكند، و همين طور اگر كسي غيرت ديني داشته باشد، به هيچ وجه نمي تواند شاهد هتك حرمت دين و زير پا گذاشتن مقررات آن و به خطر افتادن هستي آن باشد. او حاضر است كه از جان خود براي حفظ دين مايه بگذارد. اين غيرت ديني امام حسين (ع) بود كه اجازه نمي داده تا شاهد به خطر افتادن دين اسلام باشد و اين چنين او را ناآرام كرده بود و هيچ توجيهي را كه صاحب نظران عصر بر او عرضه مي كردند، براي خود قانع كننده نمي دانست.

موج شكني

از ارزش ها و پيام هاي عاشورا، موج شكني و حركت بر خلاف موج دنيا گرايي در جامعه است؛ به اين معنا كه جامعه آن روز، دست خوش موج دنياگرايي و دور شدن از ارزش هاي اسلامي بر پي خاندان بني اميه به راه افتاده بود. بزرگان و شخصيت هاي بسياري بودند كه يا از روي ترس و يا به طمع دنيا و يا مصلحت گرايي و يا از روي جهالت به توجيه وضع موجود مي پرداختند و همانند كاهي روي موج آب، هماهنگ با جريانش حركت مي كردند، ولي امام (ع) و يارانش خود را تسليم جريان دنياگرايي نكردند و در برابرآن ايستادند و از اين دفاع كردند. اين درسي براي همه آزادمردان است تا خود را اسير امواج انحرافي جامعه نكنند و در

برابر آن بايستند و از ارزش هاي معنوي دفاع كنند.

ترجيح مكتب بر خود

آن جا كه هستي مكتب به خطر مي افتد، بايد جان را سپر بلاي آن كرد، و از دين حمايت كرد، اين درس را قيام عاشورا به مسلمانان مي دهد. هنگامي كه تعارض بين حفظ دين و جان پيش آيد، بايد دين را ترجيح داد و جان را فدا كرد.بر خلاف آنچه بعضي ها مي گويند كه بنابر هيچ اصلي شايسته نيست، انسان جان خود را به خطر اندازد، زيرا انسان بر هر اصلي مقدم است، قيام امام حسين (ع) اين پيام رادارد كه اصل دين همه ارزش هاي انساني و الهي را در بر مي گيرد و بر انسان مقدم است.

آزادمردي

از پيام هاي نهضت عاشورا كه جنبه فرا مليتي هم دارد، آزادمردي است. وقتي كه لشكريان عمربن سعد، بين امام (ع) و خيمه گاهش كه محل استقرار زنان و كودكان بود،حايل شدند اهل حرم را مورد تهديد قرار دارند، امام (ع) با همان حال دشواري كه داشت،خطاب به لشكريان فرمود «وَيْلَكُم ْ يا شيعَة َ آل ِ أبي سُفيان ِ إن لَم ْ يَكُن ْ لكم دين ُ وَ كُنْتُم ْلاتَحافون َ المَعادَ فكُونُوا احراراً فَي َ دُنياكُم ْ»؛ و اي بر شما اي پيروان آل ابوسفيان، اگر دين نداريد و از روز قيامت نمي ترسيد دست كم در دنياي خود آزاد مرد باشيد.» در همان وضع در برابر دشمن بي اينكه بيمي از دشمن به خود راه بدهد، به نماز مي ايستد.در اين سخت امام (ع) مي خواهد بفرمايد كه جنگ هم براي خود قانوني دارد.بي گناهان و آناني كه در جنگ شركت ندارند، به خصوص زنان و كودكان، نبايد آزار و اذيت بشوند.حمله به آنان خلاف جوان مردي و انسانيت است. حتي اگر كسي دين هم نداريد و آخرت را باور نمي كنيد، اين نكته را دريابيد

و به اين اصل انساني و آزاد مردي پاي بند باشيد.

اهميت دادن به نماز

از ارزش ها و پيام هاي عاشورا، اهميت دادن به نماز، آن هم در اوّل وقت است.هنگامي كه يكي ياران امام (ع) به نام ابوثمامه صيداوي _ روز عاشورا در بحبوحه جنگ _ امام (ع) را به ياد نماز مي اندازد، امام (ع) براي او دعا مي كند و مي فرمايد: «خدا تو را رحمت كند» در همان وضع در برابر دشمن بي اين كه بيمي از دشمن به خود راه بدهد، به نماز مي ايستد.

شجاعت

شجاعت در نبرد با دشمن و در ميدان جنگ، از پيام هاي عاشوراست. علاوه بر اينكه خود امام (ع) فردي شجاع بود و با همه زخم هايي كه بر او وارد شده بود، چون شير غّران به صفوف دشمن حمله مي كرد و افراد دشمن چون ملخ از جلوي او فرار مي كردند، ياران او نيز افرادي شجاع بودند؛ درباره عابس نقل مي كنند كه وقتي به ميدان نبرد آمد و مبارزه مي طلبيد، كسي جرئت مبارزه با او را نكرده و او كه دشمنان را اين قدر زبون و ترسو يافته بود، از روي شجاعت زره و كلاه خود، را از تن در آورد و بي لباس جنگي، به صف دشمن حمله كرد.

وفاداري به امام

از ارزش ها و پيام هاي عاشورا، وفاداري به امام و رهبر و حمايت از او تا آخرين نفس و آخرين قطره خون است: شب عاشورا امام حسين (ع) طي خطبه اي از همراهان خواست او را تنها بگذارند، چون دشمن فقط با او كار دارد، ولي هيچ يك از همراهان آن شب امام را ترك نكردند، بلكه هر كدام در برابر امام، اظهار وفاداري و آمادگي براي كشته شدن در ركاب آن حضرت را كردند؛ يكي از ياران آن حضرت به نام زهير بن قين اظهارداشت: به خدا قسم پسر پيغمبر، دوست داشتم هزار بار كشته و باز زنده شوم تا خداوند تو و برادران و فرزندان و اهل بيت تو را زنده بدارد.

نظم و انضباط

از پيام هاي عاشورا، رعايت نظم و انضباط است حتي در آن جايي كه اميدي به مؤثر بودن آن نيست. روز عاشورا امام حسين (ع) ياران اندك خود را مرتب و منظم كرد و به آنان آرايش جنگي داد. زهير بن قين را در ميمنه سپاه قرار داد و حبيب بن مظاهر را در ميسره سپاه گماشت و پرچم جنگ را به دست برادرش عباس (ع) داد و خود در قلب لشكر قرار گرفت. خندقي پشت خيمه ها حفر كرد و آتش در آن بر افروخت، تا دشمن از آن سمت به خيمه حمله نكند.

رعايت اصول انساني حتي نسبت به دشمن

از ارزش هاي عاشورا، رعايت اصول انساني درباره دشمن است. هنگامي كه امام حسين (ع) به سمت كوفه در حركت بود در نزديكي هاي كوفه _ در منزل اشراف _ با لشكر هزار نفري دشمن، به سركردگي حرّ مواجه شد. براي رفع تشنگي آنان، امام حسين (ع) به همراهانش دستور داد تا آبي كه به همراه دارند، به سپاهيان حرّ بدهند تا تشنگي شان برطرف شود.

توبه پذيري و گذشت

از پيام هاي عاشورا توبه پذيري و قبول عذر از توبه كننده است. وقتي كه دشمن به اشتباه خود پي برد و در صدد جبران خطاهاي خود برآمد، امام حسين (ع) راه بازگشت را به سوي او باز گذاشت و توبه اش را پذيرفت. روز عاشورا حرّ به اشتباه خود پي برد، لذا از لشكريان عمر سعد جدا شد و به امام حسين (ع) پيوست. در تاريخ آمده است، وقتي كه حرّ نزد امام (ع) رسيد: «از اسب پياده شد. سرش را پايين انداخت و پاي امام حسين (ع) را بوسيده گريه سختي كرد. امام حسين (ع) فرمود سرت را بالا بياور اي شيخ! حرّ سرش را بالا آورد، عرض كرد: اي مولاي من، من بودم كه تو را از بازگشت منع كردم. اي مولاي من، من نمي دانستم كه اين قوم با تو چنين خواهند كرد و حال نزد تو آمده و از آنچه كرده ام، توبه مي كنم و جانم را فدايت مي كنم. آيا توبه ام نزد پروردگار قبول است؟ امام حسين (ع) فرمود: اگر توبه كني، خداوند توبه ات را مي پذيرد و تو را مي بخشد. او ارحم الراحمين است.»

عشق به دعا و مناجات

از پيام هاي عاشورا عشق و علاقه وافر به مناجات و راز و نياز با خداوند است. عصرروز نهم محرم بر اساس دستوري كه از ابن زياد به عمرسعد رسيد، وي مأمور شد كه در همان عصر كار را يك سره كند، لذا سپاه عمر سعد، به فرمان وي به سوي قرارگاه امام حسين (ع) به حركت درآمدند. امام حسين (ع) از برادرش عباس (ع) خواست تا به سوي سپاه دشمن برود و از آنان بپرسد، براي چه به حركت درآمدند؟ چه

مسئله اي پيش آمده است؟ عباس (ع) نزد سپاه دشمن رفت و از آنان پرسيد، چه مسئله اي پيش آمده است. آنان گفتند كه فرمان از ابن زياد رسيده كه الان امام حسين (ع) يا بايد بعيت كند ويا بجنگد. عباس (ع) پيام را به امام (ع) رساند. امام حسين (ع) فرمود، از آنان بخواه يك امشبي را به ما مهلت بدهند تا در اين شب نماز بخوانيم و دعا كنيم و به درگاه خداوند استغفار نماييم. او مي داند كه من نماز خواندن و تلاوت قرآن و كثرت دعا و استغفار را دوست دارم.ارزش ها و پيام هاي ديگري در نهضت امام حسين (ع) نهفته است، مانند وفا،كرامت، شرافت، ايثار، محبت، استقامت، عشق به شهادت، و... كه به شرح آن ها نپرداخته و به آنچه به براي نمونه ذكر شد، بسنده مي كنيم. عزاداري براي امام حسين (ع) يعني احيا و ترويج اين ارزش هاي متعالي در جامعه. مجالس عزاداري به انسان ها درس شهامت، شهادت، كرامت، محبت، انسانيت، عزت، ايثار، وفا، آزادگي و ستيز با ظلم و ظالم مي دهد و هين مسائل است كه بر پيروان اهل بيت (ع) الزام مي كند كه هر ساله بر رونق و شكوه اين مراسم كه حقيقتاً دانشگاه انسان سازي است، بيفزايند تا جان و روحشان را از ارزش هاي عاشورا سيراب نمايند.

پرسش ها و پاسخ ها

آيا عزاداري ساخته سياست ديلميان و صفويان است؟

1 _ بعضي ها مي گويند: «بناي تعزيه را روزگاري ديلميان و صفويان به اقتضاي پوليتيكاي خودشان رواج دادند. آن سبب حال رزميان رفته، اما به هر كجا كه مي روي،تعزيه بر پاست، مگر مصيبت و درد خود آدم كم است كه با نقل گزارش هزار ساله، اوقات خود را دائماً تلخ بكند و به جهت عمل بي فايده، از كسب و

كار باز بماند. از اين تعزيه داري اصلاً نه براي تو فايده اي است و نه به جهت امام (ع) ».پاسخ 1_ اگر منظور نويسنده از تعزيه، شبيه خواني باشد كه اين خود نوعي از هنر جذاب است، و اگر آميخته با دروغ و خرافات نباشد، كاري مفيد خواهد بود، زيرا كه صحنه كربلا و ماجراي آن را تماشاگران مجسم مي كند و تأثير فراواني بر آنان مي گذارد. چنان كه گويا خود را در صحنه عاشورا حاضر مي بيند. چنان كه گويا خود را در صحنه عاشورا حاضر مي بيند و روشن است كه بسيار از آثار مثبت عزاداري كه بر شمرديم، بر اين گونه از مراسم نيز بار خواهد بود، اما اگر منظور از تعزيه، عزاداري به معناي ذكر مصيبت و گريه باشد،تاريخش به شهادت امام حسين (ع) بر مي گردد و از فرداي شهادت امام حسين (ع) پايه گذاري شده كه به چند نمونه از شواهد تاريخي و تأكيد روايات بر آن اشاره شده است. البته ممكن است در زمان ديلميان و يا صفويان اين مسئله رواج بيشتري يافته و در نتيجه از نظم و ترتيب و شكوه و جلال خاصي برخوردار شده است. اين بدان جهت بوده كه تا قبل از آن زمان بر مبناي تشيع حكومتي تأسيس نشده، ولي با به روي كار آمدن حكومت شيعه، انجام اين مراسم _ كه قبل از آن به طور مخفي و غيررسمي برگزار مي شد _ به صورت علني رسميت يافت و چون حكومت از آن پشتيباني مي كرد داراي نظم و آداب خاصي گرديد. اين هرگز به اين معنا نيست كه اصل اين مراسم ساخته و پرداخته دست سياست و حكومت هاست.2_ با توجه

به آنچه در مورد آثار عزاداري و حكمت هاي آن گفته شده و آثار مثبت فراواني اعم از مادي، معنوي، اجتماعي، فردي، سياسي، فرهنگي و مذهبي براي آن شمرده اند، روشن مي شود كه اين سخن چقدر بي اساس است، زيرا كسي نمي گويد كه اين مراسم، فايده اي براي شخص امام حسين (ع) دارد، بلكه تمام آثار مفيد آن، در مجموع به خود جامعه بر مي گردد كه اگر به درستي از آن بهره برداري شود، بي شك مدينه فاضله اي خواهيم داشت.3 _ برقراري مراسم عزاداري با توجه به آثار بيان شده، اوقات تلخ كردن نيست،بلكه درس گرفتن از مكتب عاشورا و ترويج ارزش هاي آن در جامعه و تجديد روحيه ديني و معنوي و حركت سياسي و هم بستگي اجتماعي و آگاهي به معارف دين و... خواهد بود.گرچه به يك معنا اوقات تلخ كردن هم باشد، چه اينكه اوقات ستم گران، ديكتاتوران،استعمارگران، وابستگان به استعمار و روشنفكر نمايان از مشاهده اين مراسم انسان ساز تلخ مي شود.

آيا عزاداري ارضاي حس خون خواري نيست؟

بعضي ها مي گويند: «در كشور مسيحي، در هر كوي و برزن، در هر گوشه و كنار،پيكره اي از مسيح (ع) را بر صليب مي بينيد كه از بدن او خون روان است. چه تعمدي است كه اين حادثه را كه دو هزار سال پيش روي داده، هر روز و هر لحظه و در هر گذر از نو زنده سازند و در انظار همگان بگذارند. آيا اين ارضاي حس ّ خون آشامي انسان ها نيست؟ بسياري از مراسم مذهبي ديگران نيز از اين قبيل است، مانند كاهنان بودايي كه خود را در آتش مي سوزانند و تيغ زني و سينه زني و نظاير آن.»پاسخ 1 _ دفاع از عمل مسيحيان و مراسم بودائيان را _

اگر دفاعي داشته باشند _ به خودشان واگذار مي كنيم و اما مسئله سينه زني ارتباطي به ارضاي حس ّ خون آشامي ندارد، بلكه از عواطف و احساسات انساني سرچشمه مي گيرد. توضيح اين كه وقتي مصيبتي سنگين بر انسان وارد مي شود، به طور طبيعي گريه مي كند، ناله و شيون سر مي دهد و به سر و صورت خود مي زند. اين يك واكنش طبيعي و پيش بيني شده براي انسان در برابر حوادث ناگوار است كه البته براي تخليه فشارهاي روحي و كاسته شدن با رغم و اندوه مفيد است. جامعه ما كه براي امام حسين (ع) عزاداري مي كند و در عزاي آن حضرت سينه مي زند، مي خواهد خود را شبيه به مصيبت ديدگان اصلي درآورد و در غم آنان خود را شريك نمايد. روشن است كه اظهار هم دردي از سوي ديگران، يكي ازنيازهاي طبيعي و روحي انسان هاي مصيبت ديده است. انسان مصيبت ديده وقتي مي بيند كه ديگران در غم او شريكند و همانند او اشك مي ريزند و به سر و سينه مي زنند و يا چهره اي حزن آلود گرفته و لباس سياه براي هم دردي به تن كرده اند، دلش تسلّي مي يابد و از بار غم او كاسته مي شود، زيرا ديگران هم با اظهار هم دردي، سهمي از بار غم او را به دوش مي كشند. سرچشمه سينه زني چنين است نه آن كه ارضاي حس ّ خون آشامي باشد.2 _ بر فرض كه چنين حسّي در انسان وجود داشته باشد و سينه زني هم هيچ مبنايي جز ارضاي اين حس نداشته باشد، خواهيم گفت كه بعضي از كارهاست كه موجب تخليه اين حس مي شود. هم چنان كه روان شناسان و علماي علوم تربيتي معتقدند كه از جمله

فوايد ورزش، تخليه حس ّ جنگ طلبي و ستيزه جويي است. آنان مي گويند كه بشر ذاتاً ستيزه جو و جنگ طلب است و از آن جا كه ارضاي اين حس ّ نمي تواند، بي مانع باشد (زيرا موجب اختلال نظام جامعه و جنگ ويراني مي شود) لازم است كه از راه هاي ديگر كه ضرري به جامعه نمي رساند، اين حس ارضا شود بهترين راه و سالم ترين آن، رقابت هاي ورزشي است كه سبب تخليه حس ّ ستيزه جويي و تلطيف رواني جامعه مي شود. اگر اين سخن، صحيح باشد چه اشكالي دارد كه يكي از راه هاي تلطيف روح انسان مراسم عزاداري و سينه زني باشد.آنچه در اين جا مي توان اضافه كرد، اين است كه اگر سينه زني را گونه اي خود زني بدانيم، بايد پرسيد، مگر همه خود زني ها بد است؟ مثلاً در مراسم جشن و شادي، افراد كف مي زنند و معلوم است كه كف زدن نوعي خود زني است. اگر ايراد كننده بگويد كه خنديدن و كف زدن، تخليه هيجان هاي پديد آمده از شادي است مي گوييم كه سينه زني و گريه كردن هم تخليه هيجان هاي ناشي از احساس غم و اندوه است. هر توجيه و تفسيري كه در مورد شادي ها گفته شود، در مورد غم و اندوه ها هم به گونه اي مي توان گفت.

آيا گريه كردن و اشك ريختن نشانه ضعف نيست؟

جواب: اين طور نيست كه گريه كردن و اشك ريختن به طور كلي، نشان ضعف و زبوني باشد؛ چه اينكه گريه را به لحاظ سرچشمه هايش انواع و اقسامي است.1 _ گريه مصيبت آن گاه كه مصيبتي بر انسان وارد شود و عزيزي را از دست بدهد، در اين صورت،قلبش مي شكند، حالش منقلب و اشك از چشمانش جاري مي شود. اين يك واكنش طبيعي است كه انسان

در مصيبت ها از خود بروز مي دهد.2 _ گريه ندامت گاهي گريه انسان براي ندامت و پشيماني است، زيرا شايد انسان مرتكب اعمالي شود كه با كمال و جاي گاه انساني او در تضاد باشد. بعد از ارتكاب عمل بر اثر فشار وجدان ديني و انساني از كار خود پشيمان مي شود و به درگاه خداوند و يا كسي كه در حق او ظلم كرده مي آيد و ابراز ندامت مي كند و گاه اشك مي ريزد و تقاضاي عفو و بخشش مي كند.3 _ گريه شوق گاهي هم گريه و اشك براي اين است كه نعمتي پيش بيني نشده، به انسان رسيده و يا با عزيزي كه مدت بسياري او را نديده، ديدار كرده و يا به موفقيتي مهم نايل شده، در چنين مواردي و مانند آن از شدت شوق و خوش حالي، اشك از چشمانش جاري مي شود.4 _ گريه نوع دوستانه مثل آن كه شخصي با خبر مي شود كه انسان هايي دست خوش بلاهاي طبيعي؛چون زلزله، سيل، آتش فشان، قحطي و... شده اند. وي با مشاهده صحنه هاي دل خراش و ديدن چهره مصيبت زده ها، به خصوص كودكان، از نزديك يا از رسانه هاي گروهي،ناخودآگاه اشك از چشمانش جاري مي شود و عواطف او به جوش مي آيد.5_ گريه كمك خواهانه گاهي انسان، به جهت نداشتن ابراز لازم، براي اعلام خواسته خود و دست يابي به آن مي گويد، تا وضعيت خود را اعلام كند و نظر حمايت گرانه ديگران را به خود جلب نمايد؛ مانند طفل كه براي اعلام وضعيت و نياز به پدر و مادر خود گريه مي كند، زيرا او وسيله اي غير از گريه براي ابراز وضعيت خود و رسيدن به خواسته اش ندارد. بعضي از بزرگسالان نيز، براي جلب توجه و

محبت ديگران به خود، گريه مي كنند. گاهي هم به جهت كاربرد نداشتن ابراز، مي گويند؛ مثلاً، در رابطه انسان با خدا هيچ وسيله اي جز اشك و آه كاربرد ندارد، همان طور كه امير مؤمنان (ع) در دعاي كميل به خدا عرض مي كند:«إرْحَم ْ مَن ْ رَأس مالِه ِ الرَّجا و سِلاحُه ُ البُكاءُ؛ خدايا! به كسي كه سرمايه اش اميد وسلاحش گريه است، رحم نما.»با توجه به انواع گريه و علت هاي آن روشن مي شود كه اشك ريختن، هميشه نشان از ضعف و ناتواني نيست، بلكه غالباً واكنش طبيعي انسان در اوضاع خاص است و اين اوضاع گاهي شادي بخشند و زماني حزن آور.گريه اي كه عزاداران براي امام حسين (ع) مي كنند، هم از حس ّ نوع دوستانه سرچشمه مي گيرد كه جنبه حمايت عاطفي از مظلوم دارد و هم از مصيبتي است كه بر شخص گريه كننده وارد شده است، زيرا انسان عزادار مصيبت هايي را كه بر امام حسين (ع) وارد شده، مصيبت خود مي داند و همين انسان عزادار كه اشك مي ريزد،چه بسا حاضر است كه جان خود را براي امام حسين (ع) فدا كنند و در برابر دشمنان آرمان آن حضرت بايستد. بنابراين، گريه او نشان از ضعف و زبوني نيست. گريه اي كه توابين در سال 65 هجري براي امام حسين (ع) كردند، هم از حس ّ نوع دوستانه برخوردار بود و هم از حس ندامت، و در عين حال، تا آخرين قطره خون در برابر دستگاه بني اميه مقاومت كردند.

آيا هيچ آفتي عزاداري را تهديد مي كند؟

جواب:مع الاسف، جواب اين پرسش مثبت است و اين سنت مهم و سازنده را، آفاتي تهديد مي كند كه به اهم آنها اشاره مي شود:1_ موضوعيت يافتن از آفت هايي كه سنت عزاداري را تهديد مي كند، اين است

كه از محتوا خالي شود و جنبه موضوعيت پيدا بكند، به اين معنا كه برگزاركنندگان، براي نشان دادن چهره مذهبي از خود و يا براي رقابت با مسجد يا هيئت ديگر، اقدام به برقراري مراسم كنند. در اين صورت، جنبه آدابي مراسم، بر جنبه واقعي و لازم آن پيشي مي گيرد و چندان اثر تربيتي،سياسي و فرهنگي و... بر آن بار نخواهد شد، جز اين كه باعث سرگرمي و گذراندن عمر شود. بنابراين، براي جلوگيري از اين آفت، توجه بيشتر به جنبه ابزاري و كاربردي مراسم كه روح آن را تشكيل مي دهد، لازم مي نمايد تا جبنه سازنده آن حفظ شود و آثار مثبتي برآن بار گردد و به عنوان يك عادت صرف اجتماعي با آن برخورد نشود، زيرا عملي كه به صورت عادت در آيد، خالي شدن از محتوا آن را تهديد مي كند.2 _ برداشت منفي از عزاداري از آفت هايي كه مراسم عزاداري را تهديد مي كند، برداشت منفي از مراسم عزاداري است؛ يعني از مظلوميت و گرفتاري هايي كه براي امام حسين (ع) و اهل بيتش آمده، چنين نتيجه بگيريم كه پس ما كه رهرو او هستيم، بايد كاري بكنيم كه مظلوم واقع شويم. به دنبال گرفتاري بگرديم و از آن خوشمان بيايد و يا اگر ستم گري آن را بر ما تحميل كرد، با چهره باز آن استقبال كنيم بي آن كه با ستم گر مبارزه نماييم. در صورتي كه گرفتاري ها و مصيبت هايي كه براي امام حسين (ع) پيش آمده، تحميلي از سوي دشمن بر آن حضرت بوده است، آن هم به جهت قيام امام (ع) در برابر دستگاه ستم گر، نه از روي ضعف و زبويي. از علت هاي عزاداري، اين

است كه از مبارزه هاي امام (ع) درس بگيريم و با ستم و ستم گر مبارزه نماييم، ولي اگر بخواهيم از اين مراسم ها نتيجه تيره و تاري از زندگي بگيريم و تن به تاريكي ها و تيرگي ها بدهيم، خود انحرافي از اين واقعه مهم است. بايد بدانيم كه مظلوميت امام حسين (ع) شجاعانه بوده است، نه زبونانه. به عبارت ديگر، معناي راستين مراسم عزاداري، اين است كه اگر مانند امام حسين (ع) در برابر ظلم و ظالم ايستادي _ كه بايد بايستي _ و تن به ذلت ندادي _ كه نبايد بدهي _ و در اين راه متحمل مشكلاتي شدي، چون امام حسين (ع) صبور و بردباري باش و براي گريز از مشكلات، هدفت را از دست ندهي، نه اين كه سختي ها را تحمل كني و هر چه ستمگر گفت، بي آنكه مبارزه اي كني، پذيرا شوي و عزاداري براي امام حسين (ع) را توجيهي براي زبوني هاي خود قرار بدهي. اين آفت در واقع مراسم عزاداري را كه عاملي بيدارگر و ضد ستم است، به عامل تخدير كننده تبديل مي كند.3 _ افراط و تفريط نهضت امام حسين (ع) داراي ابعاد مختلف عاطفي، سياسي، اجتماعي و حماسي و... است. براي استفاده شايسته از اين نهضت، بايد به همه ابعاد آن توجه يكسان شود تا جامعه پيرو امام حسين (ع) ، از تعادل و توازن برخودار باشد. از آفت هايي كه مراسم عزاداري را تهديد مي كند، اين است كه در بعدي از نهضت زياده روي و در بعد ديگر آن كوتاهي گردد؛ مثلاً به بعد عاطفي آن بيش از حد توجه شود كه در اين صورت ما ملتي عاطفي، هيجاني و اهل اشك و

آه خواهيم بود، امام از داشتن جامعه اي با بينش سياسي و انقلابي و آگاه به زمان و تحليل كننده اوضاع محروم خواهيم شد، و يا فقط به بعد انقلابي و سياسي آن بيش از اندازه توجه شود و به بعد عاطفي آن كوتاهي گردد كه در اين صورت ما ملتي داري بينش سياسي و تحليل كننده اوضاع و اهل مبارزه، اما بي روح لطيف،عاطفي و ايثارگر خواهيم بود. مع الاسف، در طول تاريخ مراسم عزاداري، بين ابعاد گوناگونش در نوسان بوده است در اوضاعي بيش از اندازه به بعد عاطفي آن و در اوضاعي هم بيش از اندازه به بعد انقلابي و سياسي آن پرداخته شده و درباره بعد عاطفي آن كم توجهي شده است. در صورتي كه بايد بين همه ابعاد نهضت، توازن و تعادل برقرار كرد.هم اشك ريخت و گريه كرد و مرثيه خواند و هم از سياست، مبارزه و حماسه گفت.4 _ خرافات از آفت هايي كه مراسم عزاداري را تهديد مي كند و اگر در برابر آن هوشيار نباشند،ممكن است كل هدف را از اين مراسم مخدوش كند، ورود خرافات در اين مراسم است و اين خرافات، گاه با نقل خبرهايي كه هيچ سند و مدرك درستي ندارد، انجام مي گيرد.و گاه با زبان حال هايي كه نقل مي شود، خود را نشان مي دهند. بخشي از مصيبت ها و مرثيه ها، زبان حال سراينده اشعار و يا ذاكر مصيبت، و برداشت و تفسير آنان از وقايع تاريخي است كه نقل مي شود. آنچه انكار نكردني نيست، تأثير بينش و خصوصيات روحي و مشكلات شخصي و اجتماعي سراينده و يا ذاكر مصيبت، در چگونگي تفسير ترسيم صحنه هاي تاريخ است، در صورتي كه

آن، بيش از زبان حال يك تصوير و تفسيرفردي نيست و به مرور زمان به صورت واقعيّات پيش آمده و يك حادثه تاريخي در نزدتوده مردم تلقي مي شود. به عنوان مثال، وقتي علي اكبر (ع) به ميدان مي رود، سراينده ياذاكر چنين تصوير مي كند كه اگر مادرش در آن لحظه حاضر بود چه مي گفت و چگونه باجوانش برخورد مي كرد و چه حرف هايي به او مي زد. مسلماً درباره اين كه اگر مادرش حاضر مي بود، چه مي گفت، به فرهنگ و آداب و رسوم محيط اجتماعي و خانوادگي سراينده، مربوط است؛ يعني، بنابر فرهنگ فردي و اجتماعي سراينده و ذاكر مراثي،هنگامي كه مادري جوانش به ميدان جنگ مي فرستد و يا مي بيند كه جوانش به ميدان جنگ و يا به سفر دور و دراز مي رود، اين كه با او چه حرف هايي را در ميان مي گذارد، اوهمين برخورد را براي زبان حال به تصوير مي كشد و به مادر علي اكبر (ع) نسبت مي دهد.در صورتي كه ممكن است، اين تصوير به كلي نادرست باشد؛ چه اين كه هم فرهنگ و روحيات هر قومي با فرهگ و روحيات قوم ديگر متفاوت است و هم شخصيت و خصوصيات روحي هر فرد با فرد ديگر. اين اختلاف، موجب اختلاف در برخورد با حوادث ناگوار و مشكلات مي گردد. بعضي از اين خرافات، هم عملي است كه به رفتار و اعمال مربوط مي شود و پايه صحيحي براي آن منصور نيست؛ مثل حمل عَلَم عريض و طويل كه به شكل صليب مسيحي هاست. در روي بازوهاي اين علم كذايي، اشكالي از خورشيد،كشكول، تبرزين، كبوتر و اژدها و... نصب شده و بر سر علم هم چند زنگوله آويزان كه

مفهوم درستي از اين اشكال و اشيا فهميده نمي شود. در صورتي كه علم به معناي علامت و نشانه (پرچم) و حمل آن در ميدان جنگ، مرسوم بوده است. در آن زمان به هنگام جنگ، پارچه اي را به رنگ دل خواه يا طبق قرارداد، بر چوب بلندي مي بستند و آن را دردست پرچمدار كه از شجاع ترين نيروهاي رزمي بود، مي دادند و جنگ جويان با ديدن آن موقعيت دوست و دشمن را تشخيص مي دادند. اگر بنا بود كه علم هاي آن زمان، مثل علم هايي باشد كه امروزه در بعضي از مراسم عزاداري حمل مي شود، چندين نفر از نيروي رزمنده را از انجام وظيفه باز مي دارد.امروزه ما شيعيان، در برابر چشم ميليون ها بيننده در سراسر جهان قرار داريم، چه بسا اين مراسم به وسيله ماهواره ها به سراسر جهان نشان داده مي شود. انجام اين گونه برنامه ها براي ناظران جهاني پرسش برانگيز است. ما بايد جواب قانع كننده و معقولي براي كارهاي خود داشته باشيم، تا باعث جذب آنان به فرهنگ خود بشويم، نه آن كه كارهايي انجام بگيرد كه موجب توهين به ملت و مكتب ما در انظار جهاني بشود.استدلال هاي ما بايد از محدوده درون مكتبي، فراتر برود و براي هر ناظر منصف و بي طرف جهاني قانع كننده جذاب باشد.

نتيجه گيري

عزاداري براي شهيدان كربلا ريشه در عواطف و احساسات انساني دارد و داراي پايه هاي تاريخي و روايي است. عزاداري داراي فلسفه ها و حكمت هايي است كه از جمله آنها احيا ارزش ها و پيام هاي عاشورا مي باشد. با توجه به ريشه هاي تاريخي و روايي عزاداري روشن مي شود كه حكومت هاي شيعي در تاريخ، نقشي در پيدايش اصل آن نداشتند اگر چه ممكن است در

شكل و فرم آن تأثير داشته و يا ترويج آن كوشيده، همچنين از مطالب گذشته معلوم شد كه همراه با اهميتي كه سنت عزاداري دارد آفاتي نيز آن را تهديد مي كند. آفاتي چون موضوعيت يافتن و جنبه تشريفاتي پيدا كردن، افراط و تفريط در ابعاد نهضت، برداشت منفي از نهضت ورود خرافات در سنت عزاداري از جمله آفت هايي است كه به آنها اشاره شد بايد به گونه اي شايسته با سنت عزاداري برخورد كردكه از گزند آفات مصون بماند تا روشنايي بخش جامعه پيرو راه امام حسين (ع) باشد.

19. احكام عزاداري

احكام عزاداري

امام خميني رحمه الله:

«عزاداري براي سيدالشهداء از افضل قربات و مايه تقويت روح ايمان و شهامت اسلامي و ايثار و فداكاري و شجاعت در مسلمين است.» (1)

سؤال:

آيا بر پا كردن مراسم عزاداري [توسط زن] بدون اذن شوهر جايز مي باشد؟

آيت الله نوري همداني:

در صورتي كه از اموال شوهر باشد جايز نيست. (2)

سؤال:

گاهي برخي از دسته ها كه وارد مسجد مي شوند، با كفش وارد مي شوند، كه نوعي بي احترامي به مسجد محسوب مي شود، لطفا بفرمائيد كه اين مسئله چه حكمي دارد؟

آيت الله نوري همداني:

اگر موجب هتك شود اشكال دارد. (3)

سؤال:

در مورد زنجير زني كه منجر به سياه شدن يا مجروح شدن بدن مي شود و همچنين غالبا پشت پيراهن افراد باز است و بيشتر در خيابان و معابر عمومي ظاهر مي شوند، نظر شما چيست؟

امام خميني رحمه الله:

مانعي ندارد، مگر اينكه موجب ضرر فاحش بر بدن شود. (4)

سؤال:

آيا برهنه شدن مردان با حضور زنان براي عزاداري عيب دارد يا خير؟

آيت الله فاضل لنكراني:

مانعي ندارد و زنها نبايد به بدن مرد اجنبي نظر كنند. (5)

سؤال:

در مجالس زنانه،

زنان مداحي و سخنراني مي كنند و صداي آنها به گوش مردان رهگذر مي رسد.

آيا اين عمل جايز است؟

آيت الله فاضل لنكراني:

شنيدن صداي ايشان اگر در معرض ريبه و التذاذ نباشد حرام نيست. (6)

سؤال:

سينه زدن با تيغ و يا زنجير زدن با زنجيري كه داراي چاقو و يا تيغ مي باشد و منجر به زخمي شدن بدن و جاري شدن خون مي شود چه حكمي دارد؟

آيت الله مكاري شيرازي:

كيفيت عزاداري بايد چنان باشد كه بهانه اي به دست دشمنان اسلام ندهد و موجب سوء استفاده از آن نشود. (7)

احكام علامت

سؤال:

بسياري از تكايا در ايام عزاداري هاي مذهبي، اقدام به حمل «علاماتي» مي كنند كه به قيمت گزافي خريده شده و حمل آن نيز موجب اشكال است. اين وسائل از نظر شرعي چه حكمي دارند؟

امام خميني رحمه الله:

اشكال ندارد. (8)

سؤال:

حكم علمهايي كه در مراسم عزاداري امام حسين عليه السلام از آنها استفاده مي شود و بعضي داراي نقش و نگارهايي نيز هستند چيست؟

آيت الله فاضل لنكراني:

استفاده از آنها در عزاداري جايز است. (9)

سؤال:

آيا جايز است پارچه و دستمال هايي را كه در ايام محرم بر روي علم مي بندند بفروش برسانند و در عزاداري و تعمير حسينيه مصرف كنند؟

آيت الله فاضل لنكراني:

اگر در مراسم عزاداري محل حاجت نباشد و زايد بر متعارف باشد، مي توانند بفروشند و به مصارف عزاداري و احتياجات حسينيه ها برسانند. (10)

احكام تعزيه و شبيه خواني

امام خميني رحمه الله:

تعزيه و شبيه خواني اگر مشتمل بر حرام نباشد و موجب وهن مذهب نشود، اشكال ندارد ولي بهتر است به جاي آن، مجالس روضه خواني برپا كنند. (11)

سؤال:

آيا تعزيه و شبيه خواني در مراسم عزاداري جايز است؟

آيت الله فاضل لنكراني:

اگر مشتمل بر حرام نباشد و موجب وهن مذهب نشود مانعي ندارد. (12)

آيت الله گلپايگاني رحمه الله:

اگر تعزيه خواني مشتمل بر استعمال آلات موسيقي نباشد و غنا و دروغ نخوانند و مرد لباس مختص به زن نپوشد، اشكال ندارد. (13)

سؤال:

آيا تشبه به اهل بيت عليهم السلام در نمايش و تعزيه و غير آن جايز است؟

امام خميني رحمه الله:

با مراعات احترام آنان جايز است. (14)

آيت الله فاضل لنكراني و آيت الله صافي گلپايگاني:

در صورتي كه مستلزم اهانت نباشد مانعي ندارد. (15)

آيت الله علوي گرگاني:

اگر تعزيه و شبيه خواني موجب

هتك حرمت به ساحت مقدس بزرگان دين شود، بايد اجتناب شود. (16)

احكام استفاده از لباس سياه

سؤال:

آيا پوشيدن لباس سياه در عزاداري امام حسين عليه السلام جايز است و آيا رجحان دارد؟

آيت الله فاضل لنكراني:

پوشيدن لباس سياه در عزاي امام حسين عليه السلام و ديگر ائمه عليهم السلام چون از مصاديق تعظيم شعائر است، واجد رجحان شرعي مي باشد و عملا بزرگاني چون مرحوم آيت الله بروجردي در روز عاشورا از قباي سياه استفاده مي كردند. (17)

آيت الله صافي گلپايگاني و آيت الله نوري همداني:

پوشيدن لباس سياه به عنوان اعلان حزن و اندوه در مصيبت امام حسين عليه السلام و ائمه عليهم السلام رجحان دارد. (18)

سؤال:

آيا نماز خواندن با لباس سياه بر عزاداران امام حسين عليه السلام مكروه است؟

آيت الله صافي گلپايگاني:

چون لباس سياه علامت عزاداران سيدالشهداء است و عزاداري آن حضرت كمال رجحان را دارد، لذا نماز خواندن با آن نيز مكروه نمي باشد. (19)

احكام موسيقي

مرحوم شيخ انصاري در مكاسب محرمه در پاسخ به كساني كه مي گويند غنا مي تواند زمينه گريه كردن را فراهم نمايد، مي فرمايد:

چنين شيوه اي نمي تواند مقدمه مستحب يا مباح قرار گيرد و بايد به عموم ادله حرمت غنا تمسك نمود. (28)

مرحوم حاج شيخ عباس قمي رحمه الله در منتهي الآمال مي فرمايد:

عزاداران امام حسين عليه السلام بر وجهي سلوك كنند كه زبان نواصب دراز نشود و از استعمال محرمات از قبيل غنا كه غالبا نوحه ها خالي از آن نيست و حكايات ضعيفه مظنونة الكذب احتراز نمايند و شيطان را در اين عبادت بزرگ راه ندهند. (29)

سؤال:

در راديو مدح ائمه طاهرين عليهم السلام با واقعه كربلا را با وزن و ساز و با لحن خوب مي خوانند.

آيا استماعش جايز است يا خير؟

امام خميني رحمه الله:

اگر

غنا و موسيقي نباشد مانع ندارد. (30)

سؤال:

هيئت هاي نوازنده و كساني كه در مراسم تشييع جنازه شهداء موزيك عزا مي زنند، از لحاظ شرعي چه حكمي دارد؟

و آيا خريد و فروش آن لوازم حرام است يا خير؟

امام خميني رحمه الله:

خريد و فروش آلات لهو حرام است و موسيقي مطرب جايز نيست و صداهاي مشكوك مانع ندارد. (31)

سؤال:

آيا زدن طبل و شيپور در تعزيه حضرت سيدالشهداء عليه السلام جايز است يا نه؟

امام خميني رحمه الله:

اگر از آلات لهو و لعب نباشد و وهن بر مذهب هم نشود مانع ندارد. (32)

سؤال:

آيا در عزاداري سيد الشهداء استفاده از طبل و دهل جايز است؟

آيت الله فاضل لنكراني:

استفاده از آلات لهو و لعب حرام است ولي طبل و دهل و امثال آن جزء اين آلات نيست. (33)

احكام عاشورا

1- روزه روز عاشورا و روزي كه انسان شك دارد روز عرفه است يا عيد قربان مكروه است. در روايت آمده است كه

امام صادق عليه السلام فرمود:

بني اميه نذر كردند كه اگر موفق به قتل امام حسين عليه السلام شوند، روز شهادت او را جشن بگيرند و مبارك بشمارند و روزه بگيرند و روزه در آن روز سنت آل اميه است، لذا ائمه اطهار عليهم السلام به جهت مخالفت با اين طايفه تبهكار و عدم هماهنگي با آنان، روزه عاشورا را نهي كردند. (34)

2- در روز عاشورا مستحب است كه انسان تا عصر بدون قصد روزه از خوردن و آشاميدن خودداري كند. (35)

3- بسيار مناسب است كه در روز عاشورا كار و كسب تعطيل شود، مگر در حد ضرورت.

امام رضا عليه السلام فرمود:

«مَن تَرَكَ السَّعي فِي حَوائِجِهِ يومَ عاشورا قَضَي اللهُ لَهُ حَوائِجَ

الدُنيا وَ الاخِرَةِ; (36) كسي كه كار و تلاش براي برآوردن حوائج خود را در روز عاشورا ترك كند، خداوند نيازهاي دنيا و آخرت او را برطرف مي سازد.»

سؤال:

در ايام سوگواري امام حسين عليه السلام نماز مقدم است يا عزاداري؟

آيت الله فاضل لنكراني:

بهتر آن است كه نماز را مقدم دارند، همانطور كه امام حسين عليه السلام روز عاشورا هنگام ظهر نماز ظهر اقامه كردند. (37)

پاورقي ها

1) استفتائات امام خميني، ج 2، ص 28 و استفتائات جديد آيت الله مكارم، ج 1، ص 158.

2) هزار و يك مسئله، آيت الله نوري همداني، ج 2، ص 180.

3) هزار و يك مسئله فقهي، ج 2، ص 40.

4) استفتائات امام خميني، ج 3، ص 580.

5) جامع المسائل، ج 1، ص 619، س 2162.

6) همان، ص 625، س 2183.

7) استفتائات جديد، ج 1، ص 158، س 57.

8) استفتائات امام خميني رحمه الله، ج 2، ص 28، س 72.

9) جامع المسائل، ج 1، ص 623، س 2173.

10) همان، س 2179.

11) استفتائات امام خميني رحمه الله، ج 2، ص 28، س 71 و ج 3، س 44 و 40 و 47 و 33.

12) جامع المسائل، ج 1، س 2165.

13) مجمع المسائل، ج 1، ص 559، س 77.

14) احكام خانواده، عبدالرحيم موگهي، طبق فتواي امام خميني رحمه الله، ص 336.

15) جامع المسائل، آيت الله فاضل لنكراني، ج 1، س 2166 و جامع الاحكام، آيت الله صافي، ج 2، ص 132.

16) اجوبة المسائل، ص 365.

17) جامع المسائل، ج 1، ص 621، س 2170

28) مكاسب محرمه، رحلي، ص 39.

29) منتهي الامال، ج 1، ص 468، آخر زندگي امام حسين عليه السلام.

30) استفتائات امام خميني رحمه الله، ج 2، ص 16، س 36.

31) همان، ص 18.

32) همان، ج 3، ص 583، س 45.

33) جامع المسائل، ج 1،

ص 623، س 2174.

33) تحرير الوسيله، ج 1; جواهر، ج 7، ص 107.

35) توضيح المسائل مراجع، ج 1، ص 906.

36) عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، ص 268.

37) جامع المسائل، ج 1، ص 623.

سياه پوشي

س:

آيا پوشيدن لباس سياه در عزاي امامان معصوم «عليهم السلام» مكروه است؟

ج) كراهت آن ثابت نيست، بلكه اگر براي تعظيم شعائر باشد داراي اجر و ثواب نيز خواهد بود.

سايت مقام معظم رهبري

مرثيه خواني و مداحي زنان

س:

در برخي موارد مرثيه خواني و مداحي زنان در مجلس خودشان، به گونه اي است كه صداي آنان با بلندگو به گوش مردان رهگذر مي رسد؛ آيا اين عمل جايز است؟

ج:

اگر صداي آنان در معرض ريبه، تلذّذ و تهييج شهوت باشد، جايز نيست.

مطابق با نظر مراجع بزرگوار تقليد آيات عظام:

امام (ره) خامنه اي، بهجت، فاضل، صافي، نوري، وحيد، تبريزي، سيستاني

براي مطالعه:

فاضل، جامع المسائل، ج1، س2182؛ صافي، جامع الأحكام، ج2، س1681؛ خامنه اي، اجوبه الإستفتائات، س 1145؛ نوري، استفتائات، ج2، س 545؛ امام (ره)، استفتائات، ج3، احكام نظر، 57 و 58؛ تبريزي، استفتائات، س 1058؛ وحيد، بهجت و يستاني

مراسم عقد و عروسي در ماه محرم

س:

آيا مراسم عقد و عروسي در ماه محرم اشكال دارد؟

ج:

برگزاري اين نوع مراسم، اگر توأم با معصيت و يا هتك حرمت حضرت سيدالشهداء عليه السلام نباشد، اشكال ندارد؛ ولي درآن هيچ نوع بركتي نيست و سزاوار است كه مسلمانان غيرتمند سعي كنند اين گونه مراسم را در ماه هاي ديگر و ايام متناسب با خود برگزار كنند.

مطابق با فتاواي مراجع بزرگوار:

امام(ره)، بهجت، خامنه اي، تبريزي، سيستاني، فاضل، مكارم، نوري، وحيد و صافي. مجموعة پرسش هاي دانشجويي، ج13، ص336

نام مبارك امام حسين عليه السلام

س:

بي احترامي به نام مبارك امام حسين عليه السلام چه حكمي دارد؟

ج:

نام مبارك امام حسين عليه السلام چون از نام هاي بهشتي ونام حجت خدا و ثارالله مي باشد، داراي احترام و احكام خاصّي است:

1- حفظ احترام اين نام لازم وبي احترامي به آن حرام است.

2- هرگونه عملي كه به نوعي بي احترامي به نام مقدّس امام حسين عليه السلام محسوب شود، حرام است، مانند:

أ- سوزاندن ورقه اي كه نام ايشان برآن نوشته شده است.

ب- انداختن در جايي كه بي احترامي به آن باشد، مثل محل زباله و خاكروبه.

ت- نوشتن آن با چيزي و بر چيزي كه بي احترامي باشد.

ث- گذاشتن چيزي برآن كه بي احترامي به حساب آيد.

نكته:

البته موارد بالا درصورتي حرام است كه از روي عمد و با توجه باشد.

4- رساندن جايي از بدن به نام مبارك امام حسين عليه السلام بدون طهارت جايز نيست؛ بنا براين دست گذاشتن برنام امام حسين عليه السلام يا آويختن زيور يا پوشيدن لباسي كه نام حسين عليه السلام برآن نوشته شده در صورتي كه تماس با بدن داشته باشد، حرام است.

نكته:

اگر كسي را به نام حسين عليه السلام

نام گذاري كنند، نام آن شخص احكام مربوط به نام امام حسين عليه السلام را ندارد.

با استفاده از:

احكام حسيني، محمد حسين فلاح زاده

خوردن تربت حسيني عليه السلام

س:

خوردن تربت حسيني عليه السلام (خاك مقدس كربلا) كه به قصد شفا گرفتن مستحب است، چه محدوده اي از مرقد شريف امام حسين عليه السلام را شامل مي شود؟

آيا خوردن مقداري از مهرهاي كربلا نيز همان حكم را دارد؟

ج:

حضرت آيت الله خامنه اي

قدر متيقّن، تربت قبر شريف و ملحقات عرفي آن است ومُهر اگر از آن دو محل تهيه شده باشد، همان حكم را دارد.

(به نظر مقام معظم رهبري از محدوده اي كه عرف مردم ملحق و جزو قبر مي دانند مي توان براي شفا استفاده كرد).

حضرت آيت الله بهجت

احوط(احتياط واجب) اقتصار (اكتفا نمودن) بر مأخوذ (گرفته و برداشت شده) از قبر و اطراف مجاور قبر مطهّر است و در زائد بر آن درآب مستهلك شود.

(به نظر ايشان نيز بنا بر احتياط واجب بايد به خاكِ قبر و مقدار عرفي اطراف قبر اكتفا شود و اگر تربت از خارج از اين محدوده تهيه شده بود بايد با آب مخلوط كرد، به گونه اي كه عرفاً اثري از خاك در آب ديده نشود و درآب مستهلك گردد).

مراجعه كنيد:

مسائل جديد، ج4، ص205

پوشيدن لباس سياه در سوگ ائمة هدي عليهم السلام

س:

پوشيدن لباس سياه در سوگ ائمة هدي عليهم السلام، خصوصاً در ماه محرم چه حكمي دارد؟

آيا پوشيدن لباس سياه در اين ايام كراهت دارد؟

ج:

پو شيدن لباس سياه در عزاي اهل بيت عليهم السلام براي تعظيم شعائر و به عنوان اظهار تأثّر [اندوه و ماتم] مستحسن [نيكو و پسنديده] است و به اين عنوان كراهت هم ندارد؛ بلكه به فتواي بسياري از بزرگان ومراجع تقليد واجد رجحان و مطلوبيت شرعي بوده و ثواب نيز دارد و عملاً بزرگاني چون مرحوم آيت الله العظمي بروجردي (ره) در

روز عاشورا از قباي سياه استفاده مي كرده اند.

براي مطالعه:

مسائل جديد از ديدگاه علماء و مراجع تقليد، ج 3، ص19

نذر در روز عاشورا

س:

كسي كه نذر كرده در روز عاشورا، به مردم حليم بدهد، آيا مي تواند به جاي آن خوراكي ديگري بدهد؟

يا حليم را در روز هاي ديگر ماه محرم به مصرف برساند؟

ج:

اگر نذر طبق صيغة معتبر شرعي بوده، بايد به همان صورتي كه نذر كرده عمل كند و اگر صيغه داشته، اختيار با او است.

مطابق با فتاواي مراجع بزرگوار:

امام(ره)، بهجت، خامنه اي، تبريزي، سيستاني، فاضل، مكارم، نوري، وحيد و صافي.

مجموعة پرسش هاي دانشجويي، ج13، ص335

روضه هاي دروغ

س:

خواندن روضه هاي دروغ وغير معتبر كه بعضاً موجب تمسخر و هتك (بي احترامي به اهل بيت عليهم السلا م و مجالس عزاداري) مي گردد چه حكمي دارد؟

ج:

اگر موجب هتك و تمسخر باشد جايز نيست. همچنين هر عملي كه موجب وهن مذهب باشد حرام است.

مطابق با نظر مراجع بزرگوار تقليد آيات عظام:

خامنه اي، بهجت، فاضل، مكارم، تبريزي، سيستاني

براي مطالعه:

مسائل جديد از ديدگاه علماء و مراجع تقليد، ج 3، ص31 تا 34 و ….

دفتر آيت الله العظمي فاضل لنكراني

سؤال دليل سينه زدن براي معصومين (عليهم السلام) چه مي باشد؟

جواب سينه زني يكي از مظاهر مهم عزاداري و ابراز تنفر از ظلم ستمگران است و نه تنها اشتباه نيست بلكه در تداوم هدف آن بزرگواران نقش مهمي دارد.

سؤال آيا سينه و زنجير زدن در عزاداري كه منجر به كبود و حتي جاري شدن خون مي شود جايز است؟

جواب جايز بلكه راجح است مشروط بر آنكه موجب ضرر مهم و اضرار بر نفس نباشد.

سؤال برهنه شدن مردان در حال سينه زدن و زنجير زدن در منظر زنان چگونه است؟

جواب بر زنان لازم است از نظر خودداري كنند. البته بر مرداني كه مي دانند زنان به بدن آنها نگاه مي كنند جايز نيست لخت شوند.

سؤال آيا سينه زدن و زنجير زدن ريايي جايز است؟

جواب ان شاءالله از ريا خودداري كنند.

سؤال در عزاداري ها مشاهده مي شود عده اي به صورت نيمه عريان در مقابل افراد نامحرم اقدام به خودزني هاي افراطي مي كنند، آيا اين عمل جايز است؟

جواب سنت سينه زني كه طبق متعارف و به طور معمول انجام مي گرفته شايسته هيچ گونه مخالفت با آن نيست. ولي در مورد مذكور بر

زنان لازم است از نظر كردن خودداري كنند.

سؤال هروله (بالا و پايين پريدن) در مجالس عزاداري اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام چه حكمي دارد؟

جواب هروله در اسلام فقط در قسمتي از سعي بين صفا و مروه براي مردان و هنگام گذر از وادي محسّر بعد از وقوف در مشعر الحرام به عنوان يك عمل مستحب وارد شده است و در غير اين دو مورد به عنوان يك عمل مستحب مشروع نيست.

سؤال آيا تعزيه و شبيه خواني در مراسم عزاداري جايز است؟

جواب اگر مشتمل بر حرام نباشد و موجب وهن مذهب نشود مانعي ندارد. ولي بهتر است به جاي آن مجلس روضه خواني برپا كنند بلكه عزاداري براي معصومين (عليهم السلام) بويژه سيدالشهداء (عليه السلام) و اصحاب آن بزرگوار از افضل قربات است.

سؤال آيا تشبّه به اهل بيت (عليهم السلام) در نمايش و تعزيه و غير آن جايز است؟

جواب در صورتي كه عرفاً هتك و اهانت به آن بزرگواران محسوب نشود نباشد مانعي ندارد.

سؤال آيا پوشيدن لباس سياه در عزاي امام حسين و ساير معصومين (عليهم السلام) رجحان شرعي دارد؟

جواب چون از مصاديق تعظيم شعائر است واجد رجحان شرعي مي باشد و عملاً بزرگاني چون مرحوم آيت الله العظمي آقاي بروجردي (قدس سره) در روز عاشورا از قباي سياه استفاده مي كردند.

سؤال آيا قمه زني جايز است؟

چنانچه در اين مورد نذري وجود داشته باشد وظيفه چيست؟

جواب با توجه به گرايشي كه نسبت به اسلام و تشيع بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ايران در اكثر نقاط جهان پيدا شده و ايران اسلامي به عنوان امّ القراي جهان اسلام شناخته مي شود و اعمال و رفتار

ملت ايران به عنوان الگو و بيانگر اسلام مطرح است لازم است در رابطه با مسائل سوگواري و عزاداري سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) به گونه اي عمل شود كه موجب گرايش بيشتر و علاقه مندي شديدتر به آن حضرت و هدف مقدس وي گردد. پيداست در اين شرايط قمه زدن چنين نقشي ندارد و دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) از آن سوء استفاده مي نمايند و آن را عليه مذهب به كار مي برند. لذا مناسب است شيعيان علاقه مند به مكتب امام حسين (عليه السلام) از آن خودداري نمايند و چنانچه در اين مورد نذري وجود داشته باشد نذر واجد شرايط صحّت و انعقاد نيست.

سوال:

به نام خدا سوال من از ايشان اين است كه ايا قمه زدن در خفا و آشكار جايز است يا خير؟

با تشكر

جواب:

قمه زدن پنهاني اشكال ندارد لكن در ملآ عام در شرايط فعلي بهتر است از آن اجتناب شود زيرا رسانه هاي استكباري مترصد فرصت اند تا عليه تشيع تبليغات سوء كنند و چهره شيعه را در دنيا مُشَّوَهْ جلوه دهند

سؤال حكم عَلَم هايي كه در مراسم عزاداري معصومين (عليهم السلام) از آنها استفاده مي شود و بعضي داراي نقش و نگارهايي نيز هستند چيست؟

جواب استفاده از آنها در عزاداري جايز است.

سؤال استفاده از ابزار موسيقي به شيوه رقابت كه در برخي هيأت هاي عزاداري مرسوم شده حكمش چيست؟

جواب حكم استفاده از آلات موسيقي در سؤال قبل بيان شد و رقابت حكم آن را عوض نمي كند.

بلي اگر رقابت باعث ريا و عدم قصد قربت شود يا موجب اذيت ديگران شود، جايز نيست.

سؤال در سوگواري معصومين

(عليهم السلام) نماز اول وقت مقدم است يا عزاداري؟

جواب بهتر آن است كه نماز را مقدم بدارند همانگونه كه امام حسين (عليه السلام) در ظهر روز عاشورا نماز ظهر اقامه كردند.

سؤال طولاني شدن مجالس اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) تا نيمه هاي شب و تأخير آن حتي در بعضي از موارد تا بعد از نيمه شب اگر موجب خواب ماندن افراد بويژه جوانان و قضا شدن نماز صبح آنها شود، چه حكمي دارد؟

جواب در فرض مزبور، مجالس را تا آن هنگام از شب به تأخير نيندازند. بلكه بايد به نحوي برنامه ريزي شود كه فريضه نماز صبح در اثر اشتغال به امور مستحب ترك نشود.

زيرا اين گونه مجالس بايد زمينه ساز عمل به واجبات و ترك محرمات باشد

سؤال آيا دعوت از مرثيه سراياني كه در لابلاي اشعار خود بعضي از مطالب بي مدرك يا ضعيف السند را طرح مي كنند يا با غنا مي خوانند صحيح است؟

جواب غنا حرام است هر چند همراه خواندن قرآن يا عزاداري ائمه اطهار (عليهم السلام) باشد و دعوت از افرادي كه غنا مي خوانند و شركت در مجالس آنها حرام است و لازم است از مرثيه سراياني استفاده شود كه مطالب صحيح و واقعي را بيان مي نمايند

سؤال در مجالس زنانه زنان مداحي و سخنراني مي كنند و صداي آنها مستقيماً يا با بلندگو به گوش مردان رهگذر مي رسد، آيا اين عمل جايز است؟

جواب شنيدن صداي ايشان اگر در معرض ريبه و التذاذ نباشد حرام نيست اما با توجه به اينكه خداوند متعال مي فرمايد:

«فاسئَلوهُنَّ مِنْ وَراءِ حجاب»

خوب است كه مجالس زنانه بويژه مجالس مذهبي طوري

باشد كه كاملاً مراعات عفت بشود.

سؤال در مورد تعزيه و روضه هايي كه در رابطه با ازدواج حضرت قاسم (عليه السلام) در كربلا خوانده مي شود، چه مي فرماييد؟

جواب آنچه در مورد عروسي حضرت قاسم مطرح شده يا مي شود صحيح نيست. و اثري از اين قضيه در كتب معتبره وجود ندارد. مضافاً بر اينكه حضرت قاسم به سنّ ازدواج نرسيده بود.

بلي، در كتاب «منتخب» مرحوم طريحي چيزهايي كه مناسب ازدواج آن حضرت است نقل شده، ولي ظاهراً اين مطالب نادرست را بعد از آن مرحوم، افراد مغرض يا نادان به آن كتاب اضافه كرده اند. و مرحوم طريحي برتر از آن است كه اين مطالب را كه مناسبتي با واقعه عاشورا ندارد، در كتاب خود بنويسد. در عين حال آنچه در كتاب طريحي آمده به اين نحو كه بعضي در مراسم تعزيه داري و به صورت خرافي پياده مي كنند، نمي باشد.

سؤال كف زدن در جشن هاي مذهبي چه حكمي دارد؟

جواب هر چند كف زدن به خودي خود اشكالي ندارد، ولي بر مؤمنين لازم است در مساجد و حسينيه ها و اماكن مقدسه آن را ترك كنند و نيز در مجالس معصومين (عليهم السلام) اگر عرفاً هتك حرمت آن بزرگواران محسوب شود لازم است از آن اجتناب شود و بر مؤمنين است كه به جاي آن از اشعار هميشگي مسلمانان كه صلوات است استفاده كنند.

سؤال نظر شريف خود را در نحوه برگزاري مراسم مربوط به معصومين (عليهم السلام) و مجالس مذهبي مرقوم فرماييد؟

جواب بطور كلي در مراسم مربوط به معصومين (عليهم السلام) و مجالس مذهبي امور ذيل بايد مراعات شود:

1 از هر نوع عملي كه عرفاً

هتك حرمت شمرده مي شود مثل كف زدن و سوت زدن و بكار بردن الفاظ و عبارات ركيك و امثال آن بايد اجتناب شود.

2 از هر نوع عملي كه جنبه توجيه پذيري ندارد و مورد سوء استفاده مغرضان و موجب وهن مذهب مي شود بايد اجتناب شود.

3 از بكار بردن عبارات و جملاتي كه بوي شرك و كفر مي دهد بايد اجتناب شود.

4 از هر نوع كاري كه موجب ضرر شديد به بدن يا ناقص شدن آن مي شود بايد اجتناب شود.

5 اين گونه مراسم بايد بدور از ريا و خودنمايي و هر گونه اغراض دنيوي بطور سنتي و معمول انجام شود تا ان شاءالله مقبول درگاه الهي قرار گيرد.

دفتر حضرت آيت الله العظمي بهجت

سوال:

با سلام خدمت شما و با تشكر از زحمات شما من يك سوال شرعي از آيت الله العظمي بهجت:

آيا قمه زني كه در ماه محرم است جايز است يا نه؟

جواب:

قمه زني اگر موجب ضرر نشود جايز است

استفتائات از آيت الله بهجت

لازم به ذكر است كه اين نظرات از جلد چهارم كتاب استفتاءات ايشان كه در تابستان سال 1386 منتشر شده است نقل مي گردد:

صفحه 540 سوال 6386:

برخي از شيعيان در مجالس عزاداري اهل بيت عليهم السلام و خصوصا مجلس سرور شهيدان اباعبدالله الحسين عليه السلام اقدام به سينه زني و كندن صورت مي نمايند - كه باعث كبود شدن و خونريزي مي شود - حكم شرعي آن چيست؟

جواب:

در صورتي كه مناسب عزاداري باشد و مرض آور نباشد اشكال ندارد.

صفحه 540 سوال 6387:

لخت شدن در عزاداري چگونه است؟

و اگر بر اثر سينه زني بدن سرخ شود چه حكمي دارد؟

جواب:

اشكالي ندارد و لخت شدني كه در معرض نظر حرام نامحرم باشد، جايز نيست.

صفحه 540 سوال 6389:

زنجيرزني چه حكمي دارد؟

جواب:

اشكالي ندارد.

صفحه 542 سوال 6398:

گاهي در سينه زني يا زنجيرزني، افراد بخشي از بدن را برهنه مي كنند، در حالي كه زنان نيز حضور دارند.

آيا اشكال دارد؟

جواب:

تا هنگامي كه علم به تعمد نظر يا ريبه از ديگران ندارند اشكال ندارد.

صفحه 544 سوال 6404:

آيا خريدن عَلَم كه داراي مجسمه حيواناتي مانند كبوتر، طاووس و … است براي عزاي امام حسين عليه السلام اشكال دارد؟

جواب:

اشكال ندارد.

صفحه 544 سوال 6407:

آيا احترام گذاشتن به لباس سياه، ضريح، عَلَم و پارچه هايي كه اختصاص به عزاي امام حسين دارد مشروع است؟

جواب:

بله.

صفحه 544 سوال 6408:

استفاده از چهل چراغ در دسته هاي عزاداري چه حكمي دارد؟

جواب:

اشكال ندارد.

صفحه 538 سوال

6380:

تعزيه و شبيه خواني بخش هايي از تاريخ كه سند معتبري ندارد (مثل ازدواج حضرت قاسم) چه حكمي دارد؟

جواب:

اگر معلوم باشد كه نقل از بعض تواريخ و روايت هاست اشكال ندارد.

آيت الله العظمي ميرزا جواد تبريزي

سوال:

در اسلامي كه تراشيدن صورت با تيغ را جايز نميداند قمه زني براي امام حسين چه حكمي دارد.

جواب:

قمه زني در حد نفسه مانعي ندارد و لكن سزاوار است براي مؤمنين كه در مقام حزن و اندوه بر سيدالشهداء عليه السلام مظهر مناسبتري را اختيار كند و آن مظهر مختلف به اختلاف كشورها و شهرها، والله العالم.

سوال:

سؤال من از ايشان اين است كه ايا قمه زدن در خفا و آشكار جايز است يا خير

جواب:

قمه زني در حد نفسه مانعي ندارد و لكن سزاوار است براي مؤمنين كه در مقام حزن و اندوه بر سيدالشهداء عليه السلام مظهر مناسبتري را اختيار كند و آن مظهر مختلف به اختلاف كشورها و شهرها، والله العالم …

آيت الله العظمي سيد محمد صادق روحاني

سؤال:

آيا جايز است داستان عقد و ازدواج حضرت قاسم بن حسن در واقعه كربلا را نقل كنيم و آيا اين جريان صحت دارد؟

جواب:

بسمه تعالي؛ بسيار بعيد است و بنده سند معتبري براي آن نديدم

سؤال:

استعمال طبل و شيپور مخصوصا در عزاداري سيدالشهداء عليه السلام چه صورت دارد؟

جواب:

بسمه تعالي؛ طبل ساده كه از آلات لهو نباشد؛ مانعي ندارد

سؤال:

روز عاشورا براي اظهار همدردي با معصومين عليهم السلام صورت خيمه گاه درست كردن و آتش زدن جايز است و اسراف محسوب نمي شود؟

جواب:

بسمه تعالي؛ نه تنها اسراف نيست؛ بلكه عملي مستحسن است. البته رعايت شود تا موجب اهانت به خاندان رسالت نباشد

سؤال:

آيا حديثي كه دلالت بر جواز استفاده از طبل و سنج و شيپور در عزاي حضرت سيدالشهداء عليه السلام داريد؟

راهنمايي بفرماييد؟

جواب:

بسمه تعالي؛ روايات زيادي درباره عزاداري آن حضرت وارد شده است و از اين امور نهي نشده است و مقتضاي اطلاق روايات جواز آنها است

سؤال:

در هيئت

هاي حسيني عليه السلام در اثر شور عزاداري گاهي به سرو صورت خود مي زنند و بدن را مجروح مي كنند آيا اين مورد اشكالي دارد يا نه؟

جواب:

بسمه تعالي؛ بي اشكال است

سؤال:

در دستجات عزاداري حسيني عليه السلام كه به خيابان و بازار مي ورند و باعث بسته شدن راه عبور مي شوند آيا سد معبر حساب مي شود؟

البته كساني كه از آن مسير عبور مي كنند اكثرا براي تماشاي عزاداري مي آيند.

جواب:

بسمه تعالي؛ اينگونه سدّ معبر جايز و بي اشكال است.

سؤال:

مرثيه خواندن خانم ها با بلندگو و سينه زني در مجلس زنانه چه صورت دارد؟

پختن جو پوست كنده به صورت سوپ اشكال دارد؟

جواب:

بسمه تعالي؛ مرثيه خواني از عبادات بسيار با اهميت است و بايد حتي المقدور از امور غير شرعيه دور باشد البته خواندن خانم ها بدون شنيدن اجانب هيچ اشكالي ندارد.سينه زدن خانمها نيز در مجلس خانم ها هيچ اشكالي ندارد پختن جو نيز اشكال ندارد.

سؤال:

ذاكران و مداحان كه بعضي روضه ها را با آهنگ هاي موسيقي يا قريب به آن مي خوانند وجه شرعي آن چيست

جواب:

بسمه تعالي؛ موسيقي مطلقا حرام است ولو در روضه خواني باشد

سؤال:

مزد گرفتن بابت مداحي اهلبيت و سخنراني چه حكمي دارد؟

جواب:

بسمه تعالي؛ جايز است

سؤال:

بعضي از مداحان اهل بيت از عبارت هاي (من مستم از همه خوشكلتري) استفاده مي كنند آيا اين الفاظ اهانت به ساحت مقدس ائمه حساب مي شود؟

جواب:

بسمه تعالي؛ مداحي شغل بسيار شريفي است و اجر جزيل درد و حيف است كه اين عمل با اهانت به مقام اهل بيت عليه السلام مبدل به خلاف شرع شود

سؤال:

در عزاداري امام حسين عليه السلام به صورت لطمه زدن و خود

را مجروح كردن و قمه زدن احيانا هلاك مي شوند و استفاده از طبل چه صورت دارد؟

جواب:

بسمه تعالي؛ تمام آنچه ذكر كرده ايد جايز و مستحسن است؛ مگر كاري كه موجب هلاكت شود

سؤال:

آيا جايز است پارچه و دستمالهايي را كه ايام محرم بر سر علم مي بندند بفروش برسانند و در عزاداري و تعمير حسينيه و يا مسجد مصرف نمايند؟

جواب:

بسمه تعالي؛ چنانچه وقف آن كار به خصوص نشده باشد؛ اشكالي ندارد

سؤال:

در ايام سوگواري ابا عبد الله الحسين عليه السلام نماز مقدم است يا عزاداري؟

جواب:

بسمه تعالي؛ نماز مقدم است

سؤال:

اگر قمه زدن باعث وهن مذهب شيعه شود آيا در اين صورت قمه زدن جايز است؟

جواب:

بسمه تعالي؛ اصلا موجب وهن نمي شود؛ بلكه عكس آن مشهود است

سؤال:

دليل سينه زدن براي ائمه عليهم السلام چه مي باشد؟

جواب:

بسمه تعالي؛ تعظيم شعائر مذهبي

سؤال:

آيا سينه و زنجير زدن در عزاداري كه منجر به كبودي و حتي جاري شدن خون مي شود جايز است؟

جواب:

بسمه تعالي؛ بلي جايز است

سؤال:

آيا سينه زدن و زنجير زدن ريايي جايز است؟

جواب:

بسمه تعالي؛ همانند نماز ريايي است

سؤال:

در عزاداري حضرت سيد الشهداء هرگونه عزاداري از قبيل زدن قمه و طبل و سنج چه حكمي دارد؟

جواب:

بسمه تعالي؛ جايز است

سؤال:

آيا بهتر است به جاي شبيه خواني روضه خواني بر پا كنند؛ روضه خواني مگر همان تعزيه و شبيه خواني روي منبر نمي باشد؟

جواب:

بسمه تعالي؛ تمامش خوب است

سؤال:

آيا تعزيه و شبيه خواني در مراسم عزاداري جايز است؟

جواب:

بسمه تعالي؛ بلي جايز است

دفتر آيت الله العظمي صانعي

سوال:

گفتن بعضي از كلمات توسط مداحان مانند (من سگ حسينم من ديوانه حسينم و … …) از لحاظ شرعي اشكال دارد؟

جواب:

از انجام اعمال و به كار بردن الفاظي كه موجب وهن و عزاداري

و توهين به مقام والاي ائمّه (عليهم السلام) مي باشد بايد پرهيز نمود و عزاداري ها بهتر است به همان شيوه عزاداري سنتي و روضه خواني انجام شود.

سوال:

هروله كردن (بالا و پايين پريدن و ذكر معصومين را گفتن) در مراسم عزاداري از لحاظ شرعي اشكال دارد يا خير؟

جواب:

از انجام اعمال و به كار بردن الفاظي كه موجب وهن و عزاداري و توهين به مقام والاي ائمّه (عليهم السلام) مي باشد بايد پرهيز نمود و عزاداري ها بهتر است به همان شيوه عزاداري سنتي و روضه خواني انجام شود

سوال:

آيا قرار دادن صداي بلندگو در حالت تكرار به طوري كه نام مقدس اباعبدالله الحسين به صورت تلفظ سريع و نا صحيح استماع شود جايز است؟

جواب:

راجع به عزاداري سيدالشهداء حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و هر نحو عزاداري كه افراط و هتك مقام شهادت و امامت نزد شيعه در او نباشد و در مسير پيدايش راه پيروي از آن وجود مقدس باشد جايز است و حسب فرموده امام امت (سلام الله عليه) عزاداري سنتي مانعي ندارد و نبايد راه هاي جديدي كه منشأ حرف و حديث است انتخاب نمود.

سوال:

عمل عزادارني كه خود را در مقابل مزار مقدس ائمه به خاك مي اندازند و سينه و صورت خود را به خاك مي مالند و خراشيده مي كنند و خون جاري مي شود و با همان حال به داخل حرم وارد مي شوند چه صورت دارد؟

جواب:

راجع به عزاداري سيدالشهداء حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و هر نحو عزاداري كه افراط و هتك مقام شهادت و امامت نزد شيعه در او نباشد و در مسير پيدايش راه پيروي از آن وجود

مقدس باشد جايز است و حسب فرموده امام امت (سلام الله عليه) عزاداري سنتي مانعي ندارد و نبايد راه هاي جديدي كه منشأ حرف و حديث است انتخاب نمود.

سوال:

آيا استفاده از سنج و دهل و شيپور در مراسم عزاداري ائمه اطهار جايز است؟

جواب:

نبايد از چنين سنت هايي جلوگيري نمود و نمي توان گفت اين گونه اعمال كه در عزاداري ها به عنوان وسيله بكاء و شور دادن به عزاداري ها استفاده مي شود حرام است.

سوال:

آيا زنجير زدن به پشت، سيلي زدن به صورت و يا سينه زدن كه منجر به زخم شدن و خراشيدن و ….. مي شود و براي عزاداري امام حسين عليه السلام است جايز است؟

جواب:

جايز مي باشد و مشمول اطلاقات و عمومات ابكاء و بكاء و تعظيم شعائر مي باشد و آن چه در عزاداري و غير آن حرام است جنايت بر بدن است نه امثال امور كه ضرردار بودنش معلوم نيست بلكه نزد اهلش ضرر محسوب نشده چه رسد به جنايت بر نفس به علاوه كه ظاهراً حب و علاقه و عشق به اباعبدالله الحسين عليه السلام اختيار از دست افراد عزادار گرفته و مأجور مي باشند

سوال:

نظر حضرت عالي پيرامون تعزيه (شبيه خواني) چيست؟

جواب:

راجع به عزاداري سيد الشهداء حضرت ابا عبدالله عليه السلام و هر نحو عزاداري كه افراط و هتك مقام شهادت و امامت در او نباشد و در مسير پيدايش راه پيروي از آن وجود مقدس باشد جايز است و حسب فرموده امام امّت «قدس سره» عزاداري سنتي مانعي ندارد.

سوال:

گر قمه زني و زنجير زني اشكال ندارد ولي والدين شخص در مورد قمه زني نارضايتي كنند آيا عدم رضايت

آن ها باعث اشكال داشتن چنين عزاداري مي شود؟

آيا اين حكم موقعي كه انسان، متأهل و جدا از پدر و مادر زندگي مي كند هم صدق مي كند؟

جواب:

اطاعت از پدر و مادر، يك امر اخلاقي است و آن چه كه موجب اذيت و آزار آن ها است بايد ترك شود بناء عليه، عدم رضايت آن ها نسبت به عزاداري حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام نمي تواند سبب حرمت آن گردد آري اگر عدم رضايت آن ها به خاطر احتمال خطر و ضرر است اطاعتشان واجب و تركش حرام است

سوال:

سينه زدن با تيغ و يا زنجير زدن با زنجيري كه داراي تيغ است و منجر به زخمي شدن بدن و جاري شدن خون مي شود، اگر چه خطر جاني هم نداشته باشد، چه حكمي دارد؟

جواب:

برپايي مجالس و اقامه عزاداري خامس آل عبا (عليهم السلام) از قبيل روضه خواني و وعظ و سينه زني و عزاداري سنّتي از افضل اعمال است و موجب اجر و مزد اخروي فراوان است، ليكن بايد توجه داشت كه دشمن، همه اعمال ما را مستقيماً با مقارن قرار دادن با اعمال ديگران، مورد حمله قرار مي دهد و غرضش حمله به مذهب يا اسلام است و با عقبگرد ما از مواضع عملي اسلامي، ما را رها نكرده، بلكه حمله را زيادتر و زيادتر نموده تا آنكه ما را از همه اعمال و فرايض و شعاير و تبليغاتمان باز دارد. به حول و قوّه الهي و با بيداري امثال شما مسلمانان و بهانه به دست دشمن ندادن و حفظ عزّت و عظمت اسلامي هر روز بر شكست آنان اضافه خواهد شد و تبليغات

آنها به جايي نخواهد رسيد، كه:

«الاسلام يعلو و لا يعلي عليه شيء».

سوال:

آيا قمه زدن جايز است يا خير؟

جواب:

به نظر اينجانب جايز است و مشمول اطلاقات و عمومات ابكاء و بكاء و تعظيم شعائر مي باشد البته به شرط آنكه موجب اذيت شدن و جنايت به بدن نباشد كه معمولاً در قمه زني چنين نبوده است.

دفتر آيت الله العظمي سيد صادق شيرازي

سؤال 1:

در يكي از حسينيه ها مسابقه داستاني برگزار شد تحت اين عنوان كه (اگر ما فرض كنيم:

امام حسين عليه السلام با يزيد بيعت مي كرد بنظر شما اين بيعت چه عواقب وخيمي براي مسلمانان در پي داشت؟

و چه اثري بر زندگي امروز ما مي گذاشت؟)

آيا طرح اينچنين فرضياتي جائز است و تعدّي به عصمت امام نيست؟

جواب:

اگر باعث هتك حرمت براي امام حسين (عليه السلام) نشود اشكالي ندارد.

سؤال 2:

در شبيه خواني هر ساله واقعه كربلا را به صحنه نمايش ميكشيم و آنرا بر روي شخصيتهاي اساسي در كربلا متمركز مي كنيم كه از جمله اين شخصيتها حضرت امام حسين (عليه السلام) و حضرت عباس و اهل بيت (عليهم السلام) هستند، گاهي ممكن است بازيگر سبزه يا قد كوتاه باشد و با خصوصيات شخصيت اصلي تفاوت داشته باشد آيا اين كار جائز است؟

جواب:

از بهترين راههاي نزديك شدن به خدا، استفاده از تمام وسائل مشروع براي نشر آثار اهل بيت (عليهم السلام) مخصوصاً امام حسين (عليه السلام) ميباشد اما در اين كار بايد نهايت دقت و احتياط بعمل آيد كه نمايش كامل و از همه لحاظ بدون اشكال باشد به طوري كه مستلزم اهانت و هتك حرمت براي اهل بيت (عليهم السلام) نشود.

سؤال 3:

بعضي افراد در مجالسشان سخناني را مطرح مي كنند كه

مضمونش اين است كه چرا به جاي قمه زني در روز عاشوراء خون خود را به نيازمندان هديه ندهيم چرا كه هديه دادن خون ميتواند بهتر و امروزي تر از قمه زني باشد، قمه زني به محيط زيست ضرر رسانده و نيز باعث ميشود تا بقيه مذاهب اسلامي ما را بدعت گذار و عقب مانده معرفي كنند، رأي شما درباره اين موضوع چيست؟

جواب:

هديه دادن خون چيز خوبي است ولي با برگزاري شعائر حسيني منافاتي ندارد، به اضافه اينكه خارج كردن خون از سر داراي فوائد بهداشتي بسياري است و از سنت پيامبر گرامي مي باشد و پيامبر اين كار را مغيثه و منقذه مي ناميدند و شيعه و سني بر اين مطلب توافق دارند و بخاري و تعداد ديگري از راويان، آنرا روايت كرده اند و از امام صادق (عليه السلام) آمده است:

(خون گرفتن از سر شفا از ديوانگي و جذام و پيسي و ضعيفي چشم و دندان درد است) و نيز ضرري براي محيط زيست ندارد.

پس بجاست كه مؤمنين هديه دادن خون را در روز ديگري مثل سوم شعبان كه روز ميلاد امام حسين (عليه السلام) مي باشد بجا آورند.

سؤال 4:

آيا در عزاي امام حسين قمه زني واجب است؟

جواب:

نظر مشهور استحباب آن است.

سؤال 5:

اگر چيزي مثل قمه زني منجر به زشت شدن وجهه مذهب حق شود و در نتيجه آن، بعض از شعائر بزرگ مثل عزاي حسيني در قلوب مردم ضعيف شود حكمش چيست؟

جواب:

قمه زني بنا بر مشهور مستحب است و با دليل قطعي ثابت نشده كه قمه زني باعث زشت شدن وجهه تشيع است، بلكه برخي از شخصيات معتقدند كه قمه زني از مهمترين

وسائل تبليغ و ترويج براي مذهب است. به اضافه اينكه دلائلي از اين قبيل، براي كنار گذاشتن احكام شرعي ثابت شده كافي نيست. و الا مي بايست از خيلي احكام الهي در جهاد و حج و نماز و روزه دست كشيد. خداوند ميفرمايد:

(يا حسرة علي العباد ما يأتيهم من رسول إلاّ كانوا به يستهزؤون)

آيا مسخره كردن پيامبران براي عقب نشيني آنها از دعوت به سوي حق كافي است؟

سؤال 6:

ضرري كه در نتيجه قمه زدن به وجود مي آيد اگر ضرر قابل توجهي بود مانند شدت خونريزي آيا اين ضرر مباح محسوب مي شود يا مستحب و يا هيچ كدام؟

جواب:

ضرر تا وقتي كه منجر نشده است به:

(1 قتل نفس 2 قطع عضوي از اعضاء بدن 3 از دست دادن نيروئي مثل از دست دادن نيروي بينائي و مانند آن) جائز است و اگر نزد شارع محبوبيت پيدا كرد مستحب خواهد بود، و قمه زدن به نيت همدردي با سيد الشهداء (عليه السلام) و اظهار محبت نسبت به امام و دفاع از حق و تربيت نفس براي ايثار و شكيبائي و تقويت روح ايماني، از جمله مستحبات مؤكد است همانطور كه علماي قديم و حال فتوي داده اند و در زندگي معصومين موارد زيادي ذكر شده است كه دلالت ميكند تحمل ضررها در راه خدا و مشقت نفس به خاطر تقوي از كارهاي مستحب ميباشد، و از جمله آن آنچه كه در مورد حضرت زهراء روايت شده است كه ايشان براي عبادت آنقدر بر روي پاهايشان ايستادند تا پاهاي آن حضرت ورم كرد.

و اينكه امام حسن و امام حسين با پاي پياده به حج ميرفتند در حالي كه

شترهايشان مقابل آنها حركت ميكردند.

سؤال 7:

اگر كسي كه به ضروريات دين مثل نماز و روزه ملتزم نيست و از دروغ و تهمت اجتناب نميكند در عزاي امام حسين (عليه السلام) مثل (قمه زني) شركت كرد تكليف چيست؟

جواب:

امر به معروف با حصول شرائط مقرر در شرع واجب است و با فرض صحت آنچه كه ذكر كرديد شايسته است براي ملتزم شدن او به تمام احكام شرعي او را نصيحت و امر به معروف كرد.

چرا كه اگر افرادي بعض از احكام را اجرا نمودند و بقيه را ترك كردند نبايد از آنها بخواهيم كه آن قدر احكامي را كه انجام ميدهند ترك كنند بلكه بر عكس بايد آنها را تشويق نمائيم تا واجباتي را كه ترك كرده اند انجام دهند.

سؤال 8:

اگر عدم صحت ازدواج حضرت قاسم فرزند امام حسن (عليه السلام) ثابت شد آيا گفتن اين جريان بر روي منبر دروغ و افترا بر معصوم (عليه السلام) محسوب نميشود؟

جواب:

عدم صحت اين جريان بطور حتم و يقين ثابت نشده، حتي بعيد نيست كه صحت هم داشته باشد زيرا در برخي از كتب مانند كتاب (المنتخب طريحي) ذكر شده و ظاهراً نقل اين جريان اشكالي نداشته باشد.

سؤال 9:

آيا كاركردن در روز عاشورا جائز است؟

جواب:

مكروه است و به خاطر مصائب وارده بر امام حسين (عليه السلام) در آن بركتي نيست.

سؤال 10:

رأي شما درباره سينه زني چيست؟

و آيا در زمان ائمه (عليهم السلام) بوده است؟

جواب:

سينه زني براي مصائب ائمه جائز بلكه مستحب است. و آنرا فاطميات در محضر امام زين العابدين (عليه السلام) به پا داشتند.

سؤال 11:

كسي كه به عزاداري و خدمت در حسينه ها مشغول باشد و قمه زدن را ترك كند

آيا گناهكار است و استحقاق تحقير شدن و اهانت شدن را دارد؟

جواب:

قمه زدن كار مستحبي است و انسان ميتواند عمل مستحب را ترك كند.

و جائز نيست كه مؤمن را اهانت كرد و همينطور بر كسي كه قمه نميزند جائز نيست ديگران را مسخره يا اهانت كند يا آنها را متهم كند.

سؤال 12:

شخصي ميگويد اشكهايم براي تعبير از ناراحتي ام بر آنچه كه به امام حسين و اهل بيت و اصحابش در روز عاشورا گذشته است كفايت نميكند، آيا جائز است براي همدردي با اهل بيت عليه السلام قمه بزنم و بدنم را زخمي كنم؟

جواب:

شعائر حسيني از كارهاي پسنديده اي است كه قمه زني يكي از آنهاست. و آن تا هنگامي كه منجر به قتل نفس يا قطع عضو يا از دست دادن نيروئي مثل نيروي بينائي و مانند آن نشود مستحب است.

سؤال 13:

نظر شما در مورد زدن شمشير به سر بدون ضرر و با ضرر در روز عاشورا چيست؟

جواب:

مشهور بين فقهاء اينست تا وقتي كه در آن ضرر زيادي نباشد مستحب است.

سؤال 14:

اگر شعائر ديني و خصوصاً شعائر حسيني توسط عده اي به مسخره گرفته شد و بر پا كنندگان اين شعائر مورد تمسخر قرار گرفتند آيا بايد آنها را ترك كرد؟

جواب:

خير، زيرا در قرآن كريم آمده است:

(يا حسرة علي العباد ما يأتيهم من رسول إلا كانوا به يستهزؤن):

واي بر حال اين بندگان كه هيچ رسولي براي هدايت آنها نمي آيد جز آنكه او را به تمسخر گرفتند.

پس لازم است كه جاهل را ارشاد و غافل را آگاه نمود.

سؤال 15:

امروزه برخي از مسلماناني كه در كشورهاي بيگانه زندگي ميكنند در فرهنگ آنها ذوب شده و دچار نوعي

كم بود شخصيت شده اند، آيا ساختن مؤسسات فرهنگي براي نشر شعائر ديني و شعائر حسيني مانند مساجد و حسينيه ها در اين كشورها بهتر است يا در كشورهاي اسلامي؟

جواب:

در همه كشورها چه اسلامي و چه غير اسلامي و طبق امكانات بايد به اين عمل مبادرت نمود.

سؤال 16:

كوتاهي در حضور مجالس حسيني و شركت در تعظيم شعائر اگر منجر به ضعف اسلام در فرد و خانواده و سائر مسلمين شود آيا از گناهان به حساب ميآيد؟

جواب:

بله

سؤال 17:

آيا زنده نگه داشتن عاشوراء واجب است؟

جواب:

بله و از مهمترين شعائر ديني است.

سؤال 18:

مي گويند كه ما امت گريه هستيم. اما امتي سياسي در گريه، امتي كه با اشكهايش سيلي براه مياندازد كه اين سيل تمام موانع ايستاده بر راه اسلام را نابود ميكند، نظر شما در اين مورد چيست؟

جواب:

گريه سلاحي قوي براي تعبير از مظلوميت است. و آن حالت خيلي از انبياء و اولياء بوده است و هيچ شكي نيست كه افراد زيادي توسط شعائر حسيني با اسلام آشنا شده و به اين دين مشرّف شده اند.

دفتر آيت الله العظمي مكارم شيرازي

سوال:

به نام خدا سوال من از ايشان اين است كه ايا قمه زدن در خفا و آشكار جايز است يا خير؟

با تشكر

جواب:

در عزاداري سيدالشهداء عليه السلام كه از افضل قربات محسوب مي شود بايد از انجام اعمالي كه موجب وهن مذهب و يا آسيب به بدن مي شود اجتناب كرد.

سوال:

لخت شدن در مجالس سينه زني اشكالي دارد؟

جواب:

در صورتي كه زنان حضور داشته باشند اين كار حرام است و اگر زنان هم نباشند اشكال دارد.

سوال:

بردن الفاظي چون «ما همه سگ حسينيم» در مجالس عزاداري امام حسين عليه السلام اشكالي دارد؟

جواب:

عزاداري خامس آل عبا از مهمترين

شعائر ديني است ولي بايد از سخنان و اشعاري كه متناسب با عزاداران اهل البيت نيست جداً خودداري شود زيرا حضرت سيدالشهدا از اين گونه امور بيزار است.

سوال:

در پايان بعضي ها بعد از مجالس تولد ائمه اطهار عليه السلام، به سينه زني براي امام حسين عليه السلام مي پردازند. نظر شما در اين باره چيست و آيا اين كار درستي هست؟

جواب:

خوب است در مجالس عزا به عزاداري و در مجالس تولد آن بزرگواران به جشن و شادي پرداخته شود.

دفتر استفتائات مقام رهبري

سوال:

به نام خدا سوال من از ايشان اين است كه ايا قمه زدن در خفا و آشكار جايز است يا خير؟

با تشكر

جواب:

بسمه تعالي - جايز نيست مطلقا - موفق و مويد باشيد

سؤال:

آيا استفاده از زنجيرهايي كه داراي تيغ هستند و در برخي كشورها متداول است، در عزاداري جايز مي باشد؟

جواب:

اگر استفاده از زنجيرهاي مزبور موجب وهن مذهب در برابر مردم شود و يا باعث ضرر بدني قابل توجهي گردد، جايز نيست.

سؤال:

مراسم شبيه خواني كه در حال حاضر در خيلي جاها مرسوم است. چه حكمي دارد؟

جواب:

تعزيه و شبيه خواني اگر مشتمل بر دروغ و باطل نباشد، مفسده اي هم نداشته باشد و موجب وهن مذهب هم نشود، اشكالي ندارد، لكن بهتر است بجاي آن مجالس وعظ و ارشاد و ذكر مصائب حسيني و مرثيه خواني برپا شود.

سؤال:

قمه زني در روز عاشورا چه حكمي دارد؟

جواب:

قمه زني علاوه بر اينكه عرفاً از مظاهر حزن و اندوه شمرده نمي شود و در زمان ائمه (عليهم السلام) و پس از آن نيز سابقه ندارد و تأييدي از ائمه معصومين (عليهم السلام) نيز در مورد آن - نه به شكل عام و نه

به شكل خاص - نشده است، در حال حاضر وهن مذهب شمرده مي شود و جايز نيست.

سؤال:

آيا هروله كردن در موقع سينه زني (بالا و پايين پريدن) صحيح است؟

جواب:

اگر موجب وهن مذهب يا مؤمنين يا مراسم عزاداري معصومين «عليهم السلام» باشد، جايز نيست و در هر حال بهتر است مؤمنين مراعات شؤون عزاداري معصومين «عليهم السلام» بويژه سيد و سالار شهيدان اباعبدالله الحسين «عليه السلام» را بنمايند.

سؤال:

استفاده از آلات موسيقي (مانند ارگ) و يا استفاده از طبل و سنج در مراسم عزاداري ائمه معصومين «عليهم السلام» چه حكمي دارد؟

جواب:

استفاده از آلات موسيقي، مناسب با عزاداري سالار شهيدان عليه السلام نيست و شايسته است مراسم عزاداري به همان صورت متعارفي كه از قديم متداول بوده برگزار شود.

البته استفاده از طبل و سنج به نحو متعارف اشكال ندارد.

سؤال:

آيا پوشيدن لباس سياه در عزاي امامان معصوم «عليهم السلام» مكروه است؟

جواب:

كراهت آن ثابت نيست، بلكه اگر براي تعظيم شعائر باشد داراي اجر و ثواب نيز خواهد بود.

دفتر آيت الله العظمي سيستاني

سؤال:

پهن كردن سفره هفت سين در ايام ماه محرم چه حكمي دارد؟

جواب:

كارهائي كه نوعا بي مبالاتي به مصائب اهل بيت عليه السلام شمرده شود بايد ترك شود.

سؤال:

نظر شريف را در خصوص دست زدن در مراسم مذهبي كه به مناسبت تولد اهلبيت عليه السلام برگزار مي گردد اعلام فرمائيد.

جواب:

كف زدن مانعي ندارد ولي مناسب است كه در مجالس ائمه عليه السلام به جاي صلوات و ذكر قرار نگيرد.

سؤال:

سينه زني با زنجير كه در هند و پاكستان معمول است از نظر شرعي چه حكم دارد؟

جواب:

بهتر است به نحو معمول و متعارف عزاداري كنند.

سؤال:

در بعضي از مجالس عزاداري امام حسين عليه السلام بعضي از افراد

پيراهن هاي خود را درمي آورند آيا اشكال دارد و به طوري كه افراد نزديك آنها از بوي عرق در اذيت هستند آيا اين پيراهن درآوردن اشكال ندارد؟

جواب:

مانعي ندارد.

سؤال:

نظر آقا در مورد فعل سينه زدن و عريان شدن چيست ?

جواب:

مانعي ندارد.

سؤال:

ميخواستم بدانم كه اگر انساني فقط در مراسم عزاداري و يا به وسيله نوارهاي عزاداري گريه اش بگيرد بگيرد اينكه در خلوت و تنهايي خودش نميتواند گريه كند نشانه كم بودن درجه اخلاص وي است؟

لطفاً توضيح بفرماييد.

جواب:

خير چه بسا انسان در جمع و از مستقيم شنيدن واقعه بهتر آن را ترسيم ميكند و اين موجب تأثر بيشتر ميگردد.

سؤال:

آيا زنجير زني و سينه زني و شبيه ذوالجناح و علم و آلات لهو استعمال كردن كه توأم با غناست و مؤمنين را به گريه وا مي دارند حكمش چيست؟

جواب:

خواندن اشعار و مراثي اگر بنحو غنا باشد بنا بر احتياط جائز نيست.

سؤال:

استفاده از طبل و سنج در دسته جات سينه زني سيد الشهداء عليه السلام آيا جائز است؟

جواب:

مانعي ندارد.

سؤال:

آيا جائز است در مراسم عزاداري امام حسين عليه السلام به بدن جراحت وارد كرد؟

جواب:

مانعي ندارد.

سؤال:

آيا سينه زن در مراسم عزاداري ائمه اطهار عليهم السلام در شرع مقدس توصيه شده است؟

و آنرا به عنوان يك امر مستحبي ميشناسد؟

جواب:

سينه زدن از مصاديق جزع است كه بر ائمه عليهم السلام، مستحب است.

سؤال:

امروزه مشاهده مي شود كه در مجالس سينه زني بعضي از مردم لباسهاي خويش را بيرون آورده و به صورت لخت سينه مي زنند.

آيا چنين عملي منافي شان ائمه عليهم السلام نميباشد؟

و آيا اصلا چنين عملي جايز است؟

جواب:

اشكال ندارد.

سؤال:

حكم سينه زدن در مصيبت افراد غير معصومين چگونه است؟

جواب:

مي توانند در مصيبت ديگران

براي عزاداران سيد الشهداء عليه السلام سينه زني كنند.

سؤال:

لخت شدن در مراسم سينه زني چه حكمي دارد؟

جواب:

اشكال ندارد.

آيت الله العظمي صافي گلپايگاني

سؤال نظر مبارك راجع به طبل و سنج جهت هماهنگ نمودن سينه و زنجير زدن در عزاداري ماه محرم چيست؟

جواب مراسم عزاداري حضرت سيد الشهداء عليه السلام كه به صورت مجالس روضه و سخنراني و حركت هيئتهاي عزا برگزار مي شود از شعائر بزرگ مذهب و موجب احياء آثار اهل بيت عليهم السلام و از علائم شعور ديني و تبلور احساسات مذهبي است بايد مظاهر آن مظاهر ايماني بوده و هر چه از آلايش استعمال اين وسائل و آلات منزه تر باشد و ساده و بي پيرايه تر برگزار شود شكوه معنوي آن برتر و جلوه هاي آموزنده آن بيشتر مي شود اين پيرايه ها و آلايش ها خصوصاً استفاده از آلات لهو كه شرعاً ممنوع است از حال عزا و سوگواري و توجه به مفاهيم بلند و آموزنده اين مراسم مانع مي شود اميد است در برگزاري اين شعائر همگان موفق و مشمول عنايات خاصه حضرت بقية اللّه ارواح العالمين له الفدا باشند.

سؤال نظر به اينكه روش جمعي از محبين و شيفته گان عزاداري حضرت ابا عبدالله الحسين7 عزاداري بنحو سنتي اعم از سينه زدن و زنجير زدن بوده و مي باشد اخيراً بعضي در زدن زنجير شبهه كرده اند نظر حضرتعالي در اين باره چيست؟

جواب ان للحسين عليه السلام حرارة مكنونة في قلوب المؤمنين لا تبرد أبداً سينه زني و زنجير زني در عزاي سيد مظلومان حضرت أبي عبدالله الحسين سيد الشهداء عليه السلام از شعائر مذهبي است و موجب احياء حقّ و زنده نگهداشتن مراسم عاشورا

يعني بهترين و والاترين جلوه جهاد في سبيل الله و فداكاري و جانبازي بندگان صالح خدا مخصوصاً حضرت امام حسين و اهل بيت بزرگوارش:

و قيام آنان در برابر باطل به گونه اي كه ابعاد آن قيام الهي فوق حدّ تصور است مي باشد چنانچه عزاداري به صورت نوحه خواني و گريه كردن و گرياندن بسيار مطلوب و مرغوب و موجب اجر و مورد تأكيد ائمه اهل بيت است.

سؤال اگر فردي طوري سينه يا زنجير بزند كه بدنش كبود يا قرمز بشود آيا بايد كفاره بدهد؟

جواب اگر ضرر «مُعتَد بِه» براي بدن نداشته باشد در عزاي حضرت سيد الشهداء عليه السلام مانعي ندارد

سؤال به مناسبت ايام محرم و صفر و ايام وفات و شهادت ائمه اطهار عليهم السلام مراسم تعزيه برگزار مي شود و اين مراسم به نحوي است كه بعضي افراد نقش امام معصوم يا نقش شخصيتهايي برجسته مثل حضرت عباس عليه السلام را اجرا مي كنند و در بعض تعزيه ها كساني كه اين نقشها را به عهده مي گيرند داراي اخلاق و سابقه درخشاني نيستند فقط به جهت اينكه خوب برنامه اجرا مي كنند آن نقش را بعهده مي گيرند، نظر مبارك را نسبت به اصل موضوع و اينكه نقش امام معصوم را به نمايش مي گذارند بيان نمائيد؟

جواب بطور كلي تعزيه خواني چنانچه مشتمل بر محرمات نباشد اشكال ندارد. و درخشان بودن سابقه تعزيه خوان شرط نيست ولي اگر سوء سابقه خصوص سوء حال فعلي عرفاً توهين باشد نبايد آن اشخاص مجري باشند و اصولاً مناسب اين است كه عزاداري حضرات ائمه طاهرين عليهم السلام به صورت مجلس روضه خواني برگزار شود تا

سخنرانان عالم و وعاظ و روضه خوانهاي متعهد ضمن ذكر مصائب آن بزرگواران با ذكر فضائل و مناقب و تاريخ زندگي ايشان و بيان احاديث و احكام و تبليغ معارف اسلام و دفع بِدَع و شبهات، مردم را آگاه و به مكتب اهل بيت عليهم السلام هدايت و ارشاد نمايند.

سؤال آيا دست زدن در مجالس مولودي ائمه اطهارعليهم السلام جايز است و همچنين اگر در هنگام دست زدن، بدن و شانه ها باريتم شعر تكان بخورد، چه حكمي دارد؟

جواب لهو است و اشكال دارد و مخصوصاً اشكالش در صورت دوّم بيشتر است و مشابه مجالس رقص و سماع بعض فرق باطله است و علاوه با احترام و قداست اين مجالس عزيز مناسب نيست و معلوم نيست اين چه گرايشي است كه بعضي به امور لهويه و ملاهي پيدا كرده اند و چه شيطاني پشت ترويج اين حركات است.

سؤال چند صباحي است كه در ايام مواليد ائمه اطهار عليهم السلام مجالس با شكوه و با عظمتي جهت سرور و شادباش مي گيرند، امّا در مجالس زنانه، خانم جلسه زنان حاضر در جلسه مكلف مي كند كه برخيزند و برقصند تا اين كه حاجت خويش را بگيرند زيرا استدلالشان اين است كه خود ائمه به ما گفته اند در شادي ما شاد و در غم ما غمناك باشيد.

جواب رقص زن فقط براي شوهر به تنهائي جايز است و در ساير موارد حرام مي باشد، و خشنودي ائمه اطهار سلام اللّه عليهم اجمعين با عمل حرام انجام نمي گيرد و آنچه فرموده اند يفرحون لفرحنا مقصود اين نيست كه مجلس معصيت گرفته شود و اعمال خلاف شرع در آن صورت بگيرد كما

آن كه سيره افراد لاابالي و غير متشرع در مجالس چنين است خداوند متعال گويندگان و شنوندگان را به آنچه وظيفه شرعي آنهاست هدايت فرمايد تا با برداشت غلط از آيات و روايات موجبات اضلال مردم را فراهم ننمايند.

سؤال شركت در مراسمي كه بعنوان جشن ولادت ائمه معصومين:

جهت شادي به كف زدن و دست زني نسبتاً شديد مشغول ميشوند چه حكمي دارد؟

جواب اگر كف زدن با نحوه خاصي كه تناسب با مجالس لهو دارد انجام شود جايز نيست و شركت در آن مجلس هم جايز نيست به نحو كلي در اينگونه مراسم مناسب است به ذكر مدايح ائمه:

بپردازيد كه هم موجب سرور است و هم ثواب و نيز يادآوري فضائل آن بزرگواران كه موجب تشديد محبّت و ولايت و بالنتيجه تكميل معرفت خواهد شد و دست زدن بر خلاف شأن اينگونه مجالس است علاوه بر اينكه ممكن است تدريجاً امور ديگري هم كه قطعاً جايز نيست در اين مجالس وارد شود.

سؤال در مراسم تولد يا رحلت ائمه اطهار آيا زدن ني اشكال دارد يا نه؟

جواب در موارد مذكوره و غير آن مطلقاً حرام است.

سؤال در ايام محرم و صفر كه شخصي لباس مشكي پوشيده آيا اگر با همين لباس نماز بخواند و چون به منظور امام حسين عليه السلام پوشيده است باز هم براي نماز كراهت دارد؟

جواب چون بعنوان اظهار حزن پوشيده و از اين جهت داراي رجحان است ممكن است در مورد سؤال كراهت آن مرتفع شود.

سؤال برخي از ذاكرين در مدائح اهلبيت:

تعبيراتي را بكار مي برند كه بنظر مي رسد با شأن اهلبيت:

منافات دارد، آيا بكار بردن اينگونه الفاظ چه صورت دارد؟

جواب بايد

از بهترين مدايح كه مشتمل بر مضامين صحيح و اقتباس از آيات و احاديث و نكات شعري اديبانه و دور از غلو است، استفاده شود.

سؤال نظر شرع را در مورد نقالي بيان فرمائيد.

جواب نقّالي اگر نقل صحيح تاريخ زندگي و اخلاق و سيره انبياء عظام و ائمه طاهرين عليهم السلام باشد اشكالي ندارد بلكه مفيد و مستحب است ولي اگر از روي شمايل و نقش باشد همان ذهنيت هاي غير واقعي را در اذهان ترسيم مي نمايد

و در بعضي موارد خلاف ادب و احترام مي شود.

والله العالم

آيت الله العظمي سيد محمد حسيني شاهرودي

سؤال:

نظر حضرتعالي نسبت به مراسم عاشورا و زنجير زدن و سينه زدن و حركت مشعل ها چيست، و اگر انجام اين كارها براي انسان ضرر جاني و بدني داشت چگونه است؟

جواب:

زنجير زدن وسينه زدن و حركت مشعل جايز است تا جائي كه تلف نفس ياضرر مهم بدني يا وقوع در حرام نباشد، و انجام مراسم عاشورا مستحب است چون تعظيم شعائر ديني است

سؤال:

آيا تعزيه و شبيه خواني اشكال دارد؟

جواب:

تعزيه و شبيه خاني چنانچه خالي از محرمات باشد اشكال ندارد

آيت الله العظمي نوري همداني

سؤال- آيا گوش دادن صداهائي كه همراه موسيقي اند و در مدح اهلبيت هم هستند جايز است؟

جواب:

در صورتي كه به حدّ غنا برسد اشكال دارد.

سؤال- بعضي از شعراء و مداحان در شعرهايشان جملاتي مانند قسم خوردم كه تا ابد حيدر پرستم و يا زهرا پرستم به كار مي برند آيا بكار بردن چنين جملاتي جايز است يا خير؟

و اگر جايز است توضيحش چيست؟

جواب:

در صورتي كه مورد سوء استفاده مخالفان قرار گيرد از به كار بردن چنين كلماتي اجتناب شود.

سؤال - آمدن زنان با وضع نامناسب در دنبال هيئتهاي عزاداري كه موجب بروز گناهان و آلودگي هائي مي شود چه صورت دارد و براي عزداري بانوان چه روشي را توصيه مي فرمائيد؟

جواب:

در صورتي كه همراه با حرامي نباشد جايز است. بانوان محترمه بايد سعي كنند ضمن شركت در عزاداري ها حجاب و عفاف خود را كاملاً رعايت نمايند.

سؤال- فلسفه سينه زني چيست؟

كسي كه لباسش را در مي آورد البته به طوري كه نامحرم نبيند و سينه بزند تا اينكه از سينه اش خون بيايد حكمش چيست؟

جواب:

سينه زني يك نوع عزاداري و اظهار ارادت نسبت به خاندان عصمت و طهارت

است كه از طريق سينه زني و روضه خواني و … خاطره فداكاري و جانبازي امام حسين عليه السلام و ساير ائمه معصومين عليهم السلام براي هميشه در خاطره ها زنده مي ماند. و سينه زدن بطور متعارف عملي ارزشمند و پسنديده است.

سؤال - دليل سينه زدن براي ائمه عليهم السلام چه مي باشد؟

جواب:

سينه زدن براي ائمه عليهم السلام بعنوان تعظيم شعائر ديني و زنده نگاهداشتن خاطره و مظلوميت آنان در طول تاريخ مورد توجّه متشرعه بوده و سبب تقويت و احياء حق و نشر معارف اهلبيت عليهم السلام است.

سؤال - الف:

برهنه شدن مردان در حال سينه زدن و زنجير زدن در منظر زنان چگونه مي باشد؟

ب:

آيا تعزيه و شبيه خواني در مراسم عزاداري جايز مي باشد؟

ه:

آيا تعزيه خواني كه مشتمل بر تشبّه مرد به زن و كوچك نمودن حضرت زينب (س) و معرفي حضرت سجاد عليه السلام به يك فرد بيمار و پاشيدن نقل و نبات و زدن ساز و امثال آنها جايز مي باشد؟

و شركت در آن چه حكمي دارد؟

ج:

آيا تشبّه به اهل بيت عليه السلام در نمايش و تعزيه و غيره جايز مي باشد؟

د:

آيا پوشيدن لباس زنان توسط مردان در شبيه خواني و استفاده از دهل و شيپور جايز مي باشد؟

جواب:

در تعزيه خواني در صورتي كه مطالب را صحيح بخوانند و از غنا اجتناب شود و مرد لباس زن نپوشد و از اجتماع مرد و زن مفاسدي به وجود نيايد اشكالي ندارد و نواختن طبل و سنج نيز بطور متعارف مانعي ندارد و تشبّه به اهلبيت عليهم السلام اشكال دارد و همچنين اگر عملي موجب كوچك شمردن اهلبيت عليهم السلام باشد اشكال دارد.

سؤال:

آيا قمه زدن جايز

است چنانچه در اين مورد نذري وجود داشته باشد وظيفه چيست؟

جواب:

اشكال دارد

سؤال:

حكم علمهائي كه در مراسم عزاداري امام حسين عليه السلام از آنها استفاده مي شود و بعضي داراي نقش و نگارهائي هستند چيست؟

جواب:

طبق متعارف اشكال ندارد.

سؤال - در ايام عزاداري امام حسين عليه السلام نماز اول وقت مقدم است يا عزاداري؟

جواب:

همانطور كه امام حسين عليه السلام و اصحاب و يارانش در وقت نماز، نماز را بر همه چيز مقدّم داشتند - نماز اوّل وقت را مقدم دارند بهتر است.

سؤال - آيا برپا كردن مراسم عزاداري يا جشن ائمه عليهم السلام و يا ميهماني، بدون اذن شوهر جايز مي باشد؟

جواب:

در صورتي كه از اموال شوهر باشد جائز نيست

سؤال - لطمه زدني كه در مجالس سينه زني و زنجير زني انسان بخود وارد مي كند در مصيبت سيد الشهداء عليه السلام چه حكمي دارد؟

جواب:

عزاداري براي امام حسين عليه السلام طبق سنّت متعارف و معمول بين شيعيان اشكال ندارد.

سؤال - پوشيدن لباس سياه بعنوان عزاداري براي معصومين و ائمه هدي عليهم السلام خصوصاً حضرت سيد الشهدا عليه السلام چه حكمي دارد؟

خصوصاً اگر كسي بخواهد در طول سال به اين عنوان و يا دو ماه محرم و صفر را لباس سياه بپوشد.

جواب:

مانعي ندارد بلكه بعنوان اعلان حزن و اندوه در مصيبت امام حسين عليه السلام و ساير ائمه معصومين عليهم السلام رجحان هم دارد

سؤال- آيا نذر در اين موارد (پوشيدن لباس سياه براي عزاداري …) منعقد مي شود يا خير؟

جواب:

در مواردي كه رجحان داشته باشد نذر منعقد مي شود.

سؤال - نظر مبارك در مورد اشكال و يا عدم اشكال شرعي استفاده از وسائلي مانند طبل و دهل و چنگ و علامت هايي كه مزّين به انواع زينتها مي

شود و در پيشاپيش دسته هاي عزاداري حركت مي دهند چيست؟

جواب:

استفاده از ابزار فوق در عزاداري در حدّي كه معمول است اشكال ندارد.

سؤال- ني زدن همراه با نوحه در مساجد كه موجب حزن و نوعاً با گريه و زاري مستضعفين همراه است و موجب هتك حرمت مسجد نيز نمي گردد چه حكمي دارد؟

جواب:

به احتياط واجب نوحه خواني در مساجد، همراه ني زدن نباشد

استفتائات آيت الله مظاهري

سؤال:

استفاده از آلات موسيقي در مراسم عزاداري چه حكمي دارد؟

پاسخ:

استفاده از آلات موسيقي جايز نيست.

سؤال:

آيا خوانندگي زن در مجلس عزاداري با علم به اين كه مردان نامحرم صداي او را مي شنوند، جايز است؟

پاسخ:

جايز نيست.

سؤال:

وظيفه ي بانيان و شركت كنندگان در مقابل مداحاني كه بدون سند معتبر، روضه مي خوانند و يا به صورت غنايي مي خوانند، چيست؟

پاسخ:

اگر مي توانند بايد نهي از منكر كنند يا در آن جلسه شركت نكنند و بايد توجه داشت كه غالب منكراتي كه در مجالس عزاداري پيدا مي شود، تقصير بانيان و بلكه عزاداران نيز مي باشد.

سؤال:

گاهي در مجالس عزاداري بانوان، صداي آنان با بلندگو به گوش مردان رهگذر مي رسد، آيا اين اعمال اشكال دارد؟

پاسخ:

بلي، اشكال دارد و نبايد انجام شود.

و به طور كلي صداي بلندگوهاي مجالس عزاداري چه در مساجد و تكايا و چه در منازل و مكان هاي ديگر هم نبايد از حدّ مجلس فراتر رود به ويژه در اوقات استراحت ديگران.

سؤال:

لطمه زدن به خود به صورت هاي متفاوت چه حكمي دارد؟

(روي كندن و سينه زدن به صورتي كه زخم يا كبود شود)

پاسخ:

اين گونه اعمال با تنزه عزاداري ها، سازگاري ندارد و اميد است با تذكر و تنبه به طور كامل متروك شود.

سؤال:

آيا گفتن داستان

ها و روضه هايي كه از امام حسين (عليه السلام) چهره اي ناتوان و خار مي سازد صحيح است؟

و به طور كلي بيان داستان و زبان حال تا چه اندازه جايز است؟

پاسخ:

در فرض مذكور حرام است و بايد در جلسات عزاداري و عرض توسل به محضر ائمه (عليهم السلام) هيچ گونه بدآموزي و وهن تشيع و يا وهن تقدسات، نباشد.

20. آثار و بركات عزاداري و گريه بر سيدالشهداء عليه السلام

سخني پيرامون عزاداري و گريه بر سيدالشهدا عليه السلام

آثار و بركات سيد الشهدا عليرضا رجالي تهراني

«گريه» مظهر شديدترين حالات احساسي انسان است، و علتها و انگيزه هاي مختلفي دارد كه هر يك از آنها نشان دهنده حالتي خاص است. در روايات، بعضي از انواع گريه تحسين شده و از صفات پسنديده بندگان پاكدل خداوند به حساب آمده است، و بعضي از انواع گريه مذموم شمرده شده است.

گريه، از حالات و انفعالات انساني است كه با مقدمه اي از اندوه و ناراحتي رواني به طور طبيعي به ظهور مي رسد، و گاه ممكن است انگيزه اش هيجانات تند رواني باشد.

مثل شوق و ذوقي كه از ديدار محبوب پس از زماني طولاني ناشي مي شود.

همچنين گاهي هم گريه كردن حاكي از عقايد مذهبي انسان است با اين توصيف، از آنجايي كه گريه عملي طبيعي و اي بسا غير ارادي است؛ لذا نمي شود مورد امر و نهي و حسن و قبح قرار گيرد، بلكه آنچه كه مورد حسن و قبح است، مقدمات و انگيزه هاي گريه مي باشد.

چنانكه گفته اند:

«تو آني كه در بند آني».

در اينجا براي اينكه بدانيم گريه بر سيدالشهدا عليه السلام چگونه گريه اي است و چه تأثيرات و بركاتي مي تواند داشته باشد، بهتر آن است كه اشاره اي به انواع گريه كنيم تا بعد از آن، نوع

گريه بر آن حضرت برايمان معلوم گردد.

1- گريه طفوليت:

زندگاني انسان با گريه شروع مي شود كه همان گريه، نشانه سلامت و تندرستي نوزاد است، و در واقع گريه در آن زمان، زبان طفل است.

2- گريه شوق:

مانند گريه مادري كه از ديدن فرزند گمشده خويش پس از چندين سال سر داده مي شود.

و اين گريه اي است كه از روي هيجان و احياناً جهت سرور و شادي به انسان دست مي دهد.

3- گريه عاطفي و محبت:

محبت از عواطف اصيل انساني است كه با گريه انس ديرينه دارد. مثلاً محبت حقيقي به خداوند حسن آفرين است و براي قرب به او بايد اشك محبت ريخت.

صنما با غم عشق تو چه تدبير كنم

تا به كي در غم تو ناله شبگير كنم

4- گريه معرفت و خشيت:

انجام عبادات خالصانه و تفكر در عظمت آفرينش و كبريايي خداوند، و همچنين اهميت تكاليف و مسئوليتهاي انساني باعث مي گردد كه نوع خاصي از خوف، در درون انسان ايجاد شود و اين خوف، خوفي است كه از روي معرفت به خداوند و تهذيب نفس به دست مي آيد كه «خشيت» ناميده مي شود.

5- گريه ندامت:

از عوامل اندوه زدايي كه منجر به گريه مي گردد، محاسبه نفس و حسابرسي شخصي است، و همين حسابرسي باعث مي شود كه انسان به گذشته خود فكر كند و با حسابرسي، جبران كوتاهي و خطاها را بكند و اشك حسرت و ندامت از چشمانش جاري نمايد، اين گريه، نتيجه توبه و بازگشت به خداست.

اشك ميغلتد به مژگانم به جرم رو سياهي

اي پناه بي پناهان، مو سپيد روسياهم

روز و شب از ديدگان اشك پشيماني فشانم

تا بشويم شايد از اشك پشيماني

گناهم

6- گريه پيوند با هدف:

گاهي قطره هاي اشك انسان، پيام آور هدفهاست. گريه بر شهيد از اين نوع گريه است. گريه بر شهيد خوي حماسه را در انسان زنده مي كند و گريستن بر سيدالشهدا عليه السلام خوي حسيني را در انسان احيا مي كند، و خوي حسيني چنان است كه نه ستم مي كند و نه ستم مي پذيرد. آن كسي كه با شنيدن حادثه كربلا قطره اشكي از درون دل بيرون مي فرستد، صادقانه اين پيوند با هدف والاي سيدالشهدا عليه السلام را بيان مي كند.

7- گريه ذلت و شكست:

گريه افراد ضعيف و ناتواني كه از رسيدن به اهداف خود مانده اند و روح و شهامتي براي پيشرفت در خود نمي بينند.

با ذكر اين مطلب، حال بايد بررسي كرد كه گريه بر حسين عليه السلام از چه نوع گريه است. هر كس با اندك توجهي خواهد دانست كه گريه بر حسين عليه السلام گريه محبت است، آن محبتي كه در دلهاي عاشقانش به ثبت رسيده است. گريه بر او، گريه شوق است، زيرا قسمت زيادي از حماسه هاي كربلا، شوق آفرين و شورانگيز است و به دنبال آن سيلاب اشك شوق به خاطر آن همه رشادت، فداكاري، شجاعت و سخنرانيهاي آتشين مردان و زنان به ظاهر اسير، از ديدگان شنونده سرازير مي گردد و نيز گريه معرفت و پيوند با هدف متعالي و انسان ساز او است؛ و به تعبير امام خميني (ره) گريه سياسي است كه فرمود:

«ما ملت گريه سياسي هستيم، ما ملتي هستيم كه با همين اشكها سيل جريان مي دهيم و سدهايي را كه در مقابل اسلام ايستاده است خرد مي كنيم».

هزار سال

فزون شد ز وقعه عاشورا

ولي ز تعزيه هر روز، روز عاشور است

هيهات كه گريه بر حسين عليه السلام گريه ذلت و شكست باشد، بلكه گريه پيوند با سرچشمه عزت است، گريه … نيست، بلكه گويا است، گريه سرد كننده نيست، بلكه حرارت بخش است، گريه بزدلان نيست، بلكه گريه شجاعان است، گريه يأس و نااميدي نيست بلكه گريه اميد است، و بالاخره گريه معرفت است و گريه معرفت در عزاي حسين عليه السلام از انحراف و تحريف در قيام آن حضرت جلوگيري مي كند و شايد به همين جهت باشد كه در فضيلت گريه بر سيدالشهدا عليه السلام روايات متعددي وارد شده است. از آن جمله، روايتي است كه

امام صادق عليه السلام فرمود:

«گريه و بي تابي در هر مصيبت براي بنده مكروه است، مگر گريه بر حسين بن علي عليه السلام كه اجر و ثواب نيز دارد». 85

گريه و عزاداري براي سيدالشهدا عليه السلام داراي آثار و بركات مهمي است كه به برخي از آنها اشاره مي شود:

1- حفظ رمز نهضت حسيني

از ارزنده ترين آثار و بركات مجالس عزاداري و گريه بر ابي عبدالله حسين عليه السلام حفظ رمز نهضت حسيني است.

به راستي؛ چرا در دوران منحوس سلاطين و پادشاهان جور از برپايي مجالس عزاي اهل بيت عليه السلام به خصوص سالار شهيدان جلوگيري مي شد؟

آيا نه اين است كه عزاي حسيني و امامان شيعه، سبب مي شود كه سخنوران و دانشمندان متعهد و انقلابي، مردم را از ظلم هاي حكومتها آگاهي دهند و انگيزه قيام آن حضرت كه امر به معروف و نهي از منكر است به اطلاع مردم برسد؟

آري، اينگونه مجالس، آموزشگاهها و دانشگاههايي است كه به بهترين

روش و زيباترين اسلوب مردم را به سوي دين خوانده و عواطف را آماده مي كند و جاهلان و بي خبران را از خواب سنگين غفلت بيدار مي سازد و نيز در اين مجالس است كه مردم، ديانت را همراه با سياست، از مكتب حسين بن علي عليه السلام مي آموزند.

گريه بر سيد الشهدا عليه السلام و تشكيل مجالس عزاي حسيني نه تنها اساس مكتب را حفظ مي كند، بلكه باعث مي گردد شيعيان با حضور در اين مجالس از والاترين تربيت اسلامي برخوردار شده و در جهت حسيني شدن رشد و پرورش يابند.

كدام اجتماعي است كه در عالم چنين اثري را از خود بروز داده باشد؟

كدام حادثه اي است مانند حادثه جانسوز كربلا كه از دوره وقوع تاكنون و بعدها بدينسان اثر خود را در جامعه بشريت گذارده، و روز به روز دامنه آن وسيعتر و پيروي و تبعيت از آن بيشتر گردد؟

از اين رو بايد گفت كه در حقيقت مراسم عزاداري حافظ و زنده نگهدارنده نهضت مقدس امام حسين عليه السلام و در نتيجه حافظ اسلام و ضامن بقاي آن است.

تشكيل مجالس عزاداري حسين، نه تنها اساس مكتب را حفظ كرده و مي كند بلكه به علاوه سبب آن گرديد كه شيعيان با حضور در اين مجالس از والاترين تربيت اسلامي برخوردار شده و در جهت حسيني شدن رشد و پرورش يابند.

«موريس دوك بري» مي نويسد:

«اگر مورخين ما، حقيقت اين روز را مي دانستند و درك مي كردند كه عاشورا چه روزي است، اين عزاداري را مجنونانه نمي پنداشتند. زيرا پيروان حسين به واسطه عزاداري حسين مي دانند كه پستي و زير دستي و استعمار

را نبايد قبول كنند. زيرا شعار پيشرو و آقاي آنان تن به زير بار ظلم و ستم ندادن است.

قدري تعمق و بررسي در مجالس عزاداري حسين نشان مي دهد كه چه نكات دقيق و حيات بخشي مطرح مي شود، در مجالس عزاداري حسين گفته مي شود كه حسين عليه السلام براي حفظ شرف و ناموس مردم و بزرگي مقام و مرتبه اسلام، از جان و مال و فرزند گذشت و زير بار استعمار و ماجراجويي يزيد نرفت؛ پس بياييد، ما هم شيوه او را سرمشق قرار داده از زير دستي استعمار گرايان خلاصي يابيم و مرگ با عزت را بر زندگي با ذلت ترجيح دهيم …» 86.

2- ازدياد محبت به امام، و تنفر از دشمنان آن حضرت

سوزي كه از دل سوخته عاشقان سيدالشهدا عليه السلام به چشم سرايت كرده و از مجاري دو چشم آنها به صفحه رخسار وارد مي شود، مراتب علاقه و اخلاص و دلبستگي به خاندان وحي و رسالت را مي رساند و اين عمل اثري مخصوص در ابقاي مودت و ازدياد محبت دارد.

گريه بر حضرت سيدالشهدا عليه السلام از مواردي است كه هيچ انساني از فرط دلسوزي و انقلاب، طاقت بردباري و تحمل در برابر استماع مصائب او را ندارد، و اين گريه و بيقراري، علاوه بر ازدياد محبت و مهر و مودت، موجب كثرت تنفر و بي زاري از دشمنان و قاتلان آن حضرت شده و موجب برائت دوستداران اين خانواده از دشمنان ايشان مي گردد.

باري، گريه با آگاهي و معرفت بر امام حسين عليه السلام، در واقع، اعلام انزجار از قاتلان اوست و اين تبري از آثار برجسته گريه بر امام حسين عليه السلام است زيرا مردم به ويژه

افرادي كه داراي شخصيت هستند از گريه كردن در برابر حوادث تا سر حد امكان امتناع مي ورزند، و تا شعله دروني آنان به مرتبه انفجار نرسد حاضر به گريه كردن مخصوصاً در برابر چشم ديگران نيستند، اين گريه و عزاداري ابراز كمال تنفر در برابر تعدي و تجاوز و ستمگري و پايمال نمودن حقوق جامعه و به ناحق تكيه زدن بر مسند حكومت آنان مي باشد.

3- آشنايي با حقيقت دين و نشر آن

يكي ديگر از آثار و بركات مجالس عزاداري سيدالشهدا عليه السلام اين است كه مردم در سايه مراسم عزاداري به حقيقت اسلام آشنا شده و بر اثر تبليغات وسيع و گسترده اي كه همراه با اين مراسم انجام مي گيرد، آگاهي توده مردم بيشتر شده و ارتباطشان با دين حنيف محكمتر و قويتر مي گردد. چه اينكه قرآن و عترت دو وزنه نفيسي هستند كه هرگز از يكديگر جدا نمي شوند و اين آگاهي در اقامه ماتم و مراسم سوگواري عترت رسول اكرم صلي الله عليه و آله به خصوص امام حسين عليه السلام به آحاد مردم داده خواهد شد.

4- آمرزش گناهان

ريان بن شبيب از امام رضا عليه السلام روايت كرده كه:

فرمود:

«اي پسر شبيب، اگر بر حسين عليه السلام گريه كني تا آنكه اشك چشمت بر صورتت جاري شود، خداوند گناهان كوچك و بزرگ، و كم يا زياد تو را مي آمرزد» 87

و نيز فرمود:

«گريه كنندگان بايد بر كسي همچون حسين عليه السلام گريه كنند، زيرا گريستن براي او گناهان بزرگ را فرو مي ريزد» 89.

5- سكونت در بهشت

امام باقر عليه السلام فرمود:

«هر مؤمني كه در سوگ حسين عليه السلام اشك ديده ريزد، به حدي كه بر گونه اش جاري گردد، خداوند او را ساليان سال در غرفه هاي بهشت مسكن مي دهد». 90

و نيز

امام صادق عليه السلام فرمود:

«هر كس درباره حسين عليه السلام شعري بخواند و گريه نمايد و يك نفر را بگرياند، بهشت براي هر دوي آنها نوشته مي شود.

كسي كه حسين عليه السلام نزد او ذكر شود و از چشمش به مقدار بال مگسي اشك آيد، اجر او نزد خداست و براي او جز به بهشت راضي نخواهد شد».91

و نيز فرمود:

«هر كس كه در عزاي حسين عليه السلام بگريد يا ديگري را بگرياند و يا آنكه خود را به حالت گريه و عزا درآورد، بهشت بر او واجب مي شود» 92.

6- شفا يافتن

يكي ديگر از آثار و بركات مجالس عزاداري حضرت سيد الشهدا عليه السلام شفا گرفتن است. به طوري كه بارها ديده ايم و شنيده ايم كه بعضي از عزاداران و گريه كنندگان بر حسين عليه السلام شفا گرفته اند.

نقل است كه مرجع بزرگ شيعه مرحوم آية الله العظمي بروجردي در سن نود سالگي داراي چشماني سالم بودند كه بدون عينك خطوط ريز را هم مي خواندند و مي فرمودند:

اين نعمت را مرهون وجود مبارك حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام هستم:

و قضيه را چنين نقل مي فرمودند:

در يكي از سالها در بروجرد بودم، به چشم درد عجيبي مبتلا شدم كه بسيار مرا نگران ساخته بود.

معالجه پزشكان فايده اي نكرد و درد چشم هر روز بيشتر و ناراحتي من افزونتر مي گرديد، تااينكه ايام محرم شد. در ايام محرم آية الله فقيد، دهه اول را روضه

داشتند و دسته هاي مختلف هم در اين عزاداري شركت مي كردند.

يكي از دسته هايي كه روز عاشورا به خانه آقا وارد شده بود، «هيئت گِلگيرها» است كه نوعاً سادات و اهل علم و محترمين هستند، در حالي كه هر يك حوله سفيدي به كمر بسته اند، سر و سينه خود را گل آلود كرده و بطور بسيار رقت بار و مهيج و در عين حال با سوز و گداز فراوان و ذكري جانسوز آن روز را تا ظهر عزاداري مي كنند. آقا فرمودند:

«هنگامي كه اين دسته به خانه من آمدند و وضع مجلس با ورود اين هيئت هيجان عجيبي به خود گرفته بود من هم در گوشه اي نشسته و آهسته آهسته اشك مي ريختم و در اين بين هم مقداري گل از روي پاي يكي از همين افراد گلگير برداشته و بر روي چشمهاي ملتهب و ناراحتم كشيدم، و به بركت همين توسل، چشمانم خوب شد و امروز علاوه بر اينكه مبتلا به درد چشم نشدم، از نعمت بينايي كامل برخوردارم، و به بركت حضرت امام حسين عليه السلام احتياج به عينك هم ندارم».

با اينكه همه قواي جسماني ايشان تحليل رفته بود با اين وجود تا آخرين ساعات زندگاني از بينايي كامل برخوردار بودند.

7- گريه كننده بر حسين، در قيامت گريان نيست

رسول اكرم صلي الله عليه و آله به فاطمه زهرا عليها السلام فرمود:

«هر چشمي در روز قيامت گريان است مگر چشمي كه براي مصائب حسين عليه السلام گريه كرده باشد، چنين كسي در قيامت خندان و شادان به نعمت هاي بهشتي است». 93

آن روز ديده ها همه گريان شود ز هول

جز چشم گريه كرده به سوگ و عزاي او

8- امان از سكرات موت و آتش دوزخ

مسمع گويد:

حضرت

امام صادق عليه السلام فرمود:

آيا متذكر مي شوي با حسين چه كردند؟

عرض كردم:

آري، فرمود:

آيا جزع و گريه مي كني؟

گفتم:

آري، به خدا سوگند گريه مي كنم و آثار غم و اندوه در صورتم ظاهر مي شود حضرت فرمود:

«خدا اشك چشمت را رحمت كند.

آگاه باش كه تو از آن اشخاصي هستي كه از اهل جزع براي ما شمرده مي شوند، به شادي ما شاد و به حزن ما محزون و اندوهناك مي گردند. آگاه باش كه بزودي هنگام مرگ، پدرانم را بر بالين خود حاضر مي بيني، در حالي كه به تو توجه كرده و ملك الموت را درباره تو بشارت مي دهند، و خواهي ديد كه ملك الموت در آن هنگام از هر مادر مهربان به فرزندش، مهربانتر است» سپس فرمود:

«كسي كه بر ما اهل بيت به خاطر رحمت و مصائب وارده بر ما گريه كند، رحمت خدا شامل او مي شود قبل از اينكه اشكي از چشمش خارج گردد؛ پس زماني كه اشك چشمش بر صورت جاري شود اگر قطره اي از آن در جهنم بريزد، حرارت آن را خاموش كند، و هيچ چشمي نيست كه گريه كند بر ما مگر آنكه با نظر كردن به كوثر و سيراب شدن با دوستان، خوشوقت مي گردد». 94

با توجه به

اين روايت شريف بايد گفت:

جايي كه آتش جهنم كه قابل مقايسه با آتش دنيا نيست و به وسيله گريه بر حسين عليه السلام خاموش و برد و سلام گردد، پس اگر در موردي، آتش ضعيف دنيا عزادار حسيني را نسوزاند جاي تعجب نيست.

سيد جليل مرحوم دكتر اسماعيل مجاب (داندان ساز) عجايبي از ايام مجاورت در هندوستان كه مشاهده كرده بود نقل مي كرد، از آن جمله مي گفت:

عده اي از بازرگانان هندو (بت پرست) به حضرت سيدالشهدا عليه السلام معتقد و علاقه مندند و براي بركت مالشان با آن حضرت شركت مي كنند، يعني در سال مقداري از سود خود را در راه آن حضرت صرف مي كنند. بعضي از آنها روز عاشورا به وسيله شيعيان، شربت و پالوده و بستني درست كرده و خود به حال عزا ايستاده و به عزاداران مي دهند، و بعضي آن مبلغي كه راجع به آن حضرت است را به شيعيان مي دهند تا در مراكز عزاداري صرف نمايند.

يكي از آنان را عادت چنين بود كه همراه سينه زنها حركت مي كرد و با آنها به سينه زدن مشغول مي شد. وقتي از دنيا رفت، بنا به مرسوم مذهبي خودشان، بدنش را با آتش سوزانيدند تا تمام بدنش خاكستر شد جز دست راست و قطعه اي از سينه اش كه آتش، آن دو عضو را نسوزانيده بود.

بستگان آن دو عضو را آوردند نزد قبرستان شيعيان و گفتند:

«اين دو عضو راجع به حسين شماست» 95.

9- تأثير شعر سرودن در عزاي حسيني

امام صادق عليه السلام فرمود:

«كسي نيست كه براي حسين عليه السلام شعري بسرايد و گريه كند يا بگرياند مگر اينكه خداوند بهشت را بر او واجب كرده و

گناهانش را مي آمرزد».96

سخني با حسين عليه السلام

«حسين!

اي پرچم خونين حق بر دوش،

حسين!

اي انقلابي مرد

حسين!

اي رايت آزادگي در دست،

در آن صحراي سرخ و روز آتشگون

قيام قامتت در خون نشست، اما

پيام نهضتت برخاست

از آن طوفان «طف» در روز عاشورا،

به دشت «نينوا» ناي حقيقت از «نوا» افتاد

ولي …

مرغ شباهنگ حقيقت، از نواي ناله «حق، حق» نمي افتد».

سلام بر تو، اي حسين!

سلام بر خط شفقگون كربلا، كه خون تو را، اي خون خدا - همواره بر چهره افق مي پاشد و غروب هنگام، سرخي آسمان مغرب را به شهادت مي گيرد، تا آن جنايت هولناك را هر چه آشكارتر بنماياند و چشم تاريخ را بر اين صحنه هميشه خونين بدو زد و گوش زمان را از آن فريادها تندر گونه آن عاشوراي دوران ساز، پر كند.

اي حسين … اي عارف مسلّح!

كربلاي تو، عشق را معني كر دو انقلاب تو اسلام را زنده ساخت و شهادت تو، حضور هميشگي در همه زمان ها و زمين ها بود.

اي حسين … اي شراره ايمان!

اي حسين … اي در سكوت سرخ ستم، شهر آشوب!

در بهت خاموشي و ترس، تلخابه فرياد را در حلقوم شب ريختي و با نامردان تبهكار، مردانه در آويختي.

عاشوراي تو، انفجاري از نور و تابشي از حق بود كه بر «طور» انديشه ها تجلي كرد و «موسي خواهان» گرفتار در «تپه» ظلمت ظلم را از سرگرداني نجات بخشيد.

چه مي گويم؟

… تو تاريخ را به حركت آوردي و زبان زمان را به سرودن حماسه هاي زيباي ايثار و جهاد و شهادت گشودي. لحظه لحظه تاريخ را عاشورا ساختي و جاي جاي سرزمين ها را كربلا …

خفته بوديم و بي خبر … اما تو، اين «مصباح

هدايت» و اي «كشتي نجات» گام خسته ما را به تلاش كشاندي و افسردگي يأسمان را به شور اميد مبدل ساختي و از سكوت و درنگ و وحشت، به فرياد و هجوم و شجاعتمان رساندي و پاي كوفته و پر آبله ما را، تا بام آگاهي و تا برج بيداري فرا بردي. 97

«اي حسين» …

تو كلاس فشرده تاريخي.

كربلاي تو، مصاف نيست

منظومه بزرگ هستي است،

طواف است.

پايان سخن

پايان من است

تو انتهاي نداري … 98

والسلام

پي نوشتها:

85 وسائل الشيعه

شيخ حر عاملي ج 10 ص 393 86

بحارالانوار علامه مجلسي ج 44 ص 284 87

منتخب كامل الزيارات ابن قولويه ص 165 88

منتخب كامل الزيارات ابن قولويه ص 168 89

جلاء العيون علامهء مجلسي ص 462 90

بحارالانوار علامه مجلسي ج 44 ص 293 91

وسائل الشيعه شيخ حر عاملي ج 10 ص 397 92

داستانهاي شگفت آيت الله شهيد دستغيب ص 9 93

اختيار معرفة الرجال شيخ طوسي 89

94 خلاصه اي از مقاله <عاشورا> نوشتهء جواد محدثي. 95 <خط خون > موسوي گرمارودي.

21. امام خميني و عزاداري امام حسين عليه السلام

مشخصات كتاب

نويسنده : علي دواني

ناشر : علي دواني

مقدمه

در سال 1328 شمسي كه براي ادامه تحصيل به شهر مقدس قم آمدم، و آيت الله العظمي امام خميني - رضوان الله عليه - را در مجالس عزاداري مي ديدم، به تعبير امروز، «فرهنگ عاشورا» در نظرم مجسم مي شد. امام در بعضي از مجالس سوگواري ائمه اطهار - عليهم السلام - كه در مسجد بالاسر حضرت معصومه - سلام الله عليها - يا منزل مرحوم آيت الله العظمي بروجردي برگزار مي شد، چنان باوقار و آرام مي نشستند و گوش به سخنان واعظ يا روضه خوان داشتند كه نظر هر بيننده اي را به خود جلب مي كرد.امام در آن زمان، استاد سرشناس حوزه و مدرس علوم عقلي بودند. قامت رسا و قيافه جالب و آرامش خاص ايشان طوري بود كه چه در راه رفتن و چه در نشستن در مجالس نظر بينندگان را جلب مي كرد، و كسي را در ميان جمع علماي حوزه مانند ايشان نمي ديديم.هنگامي كه واعظ به «گريز» مي رسيد، يا روضه خوان شروع به خواندن روضه مي كرد، حاج آقا روح الله خميني نخستين كسي بود كه دستمال سفيد و تميز خود را از جيب در مي آورد و به صورت مي گرفت و گريه را سر مي داد. اگر تكيه بر ديوار داده بودند، بدون حركت و تكاني مي گريستند، و چنانچه خم مي شدند، مي ديدي كه چطور مي لرزند و اشك مي ريزند، و همين كه دستمال از صورت برمي گرفتند، صورتي پراشك و چشماني اشك ريخته را مي ديدي كه همان نيز ديگران را به گريستن و اشك ريختن در عزاي شهيدان كربلا يا ائمه اطهار (ع) ترغيب مي كرد.اصولا نشستن امام در مجالس عزاداري و گوش

دادن به وعظ واعظ يا روضه روضه خوان حال و هواي خاصي داشت؛ آرام، ساكت، موثر و تمام گوش و چشم بودند؛ گوش به مطلب و چشم به گوينده داشتند. اين طرز نشستن در مجالس سوگواري و آمادگي براي گريستن در عزاي امام حسين - عليه السلام - و شهيدان كربلا را در كمتر عالمي ديده ام: «و ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء». حتي در يك مورد هم ديده نشد كه امام در پاي منبر و هنگام سخنراني واعظ - هر كه بود - با ذكر مصيبت ذاكر، با اشخاص پهلو دست خودشان صحبت كنند؛ زيرا بي احترامي به منبر و منبري بود، بعكس آنچه ميان بسياري از علما مرسوم است، بخصوص علماي نجف كه آن را شأني براي خود مي دانستند.امام به طرز نشستن در مجالس سوگواري اهل بيت و گوش دادن به وعظ واعظ يا روضه روضه خوان، و گريستن به هنگام شنيدن مصايب شهداي كربلا به همه نشان دادند كه «فرهنگ عاشورا» را بايد پاس داشت و حريم آن را نگاه داشت.

نظرات انحرافي نسبت به فرهنگ عاشورا

در ايام انقلاب و پس از واقعه 15 خرداد 1342 و بخصوص بعد از تبعيد امام خميني به تركيه، و سالها پس از آن كه در نجف اشرف اقامت اجباري داشتند، گروههاي غير اسلامي در صف انقلابيون مسلمان رخنه كرده بودند، و به عنوان اينكه همگي در مبارزه و ضديت با رژيم شاه وحدت نظر داريم و مشترك هستيم، كم كم صحبت از اين بود كه: بايد به فكر «خلق» بود، و نبايد خيلي پايبند روضه و گريه و زاري باشيم. گريه چه دردي را درمان مي كند، و روضه با نگاهداري خشم نسبت

به دستگاه جبار منافات دارد!».گاهي جوانهايي - حتي مذهبي با قيافه هاي مذهبي - پاي منبرها حضور مي يافتند و به وعاظ و سخنگويان ديني رهنمود مي دادند كه بايد اينطور صحبت بكنيد، تا جوانها پاي منبرتان حاضر شوند، كمتر روضه بخوانيد و سعي نداشته باشيد كه مردم را بگريانيد، بگذاريد عقده شان خالي نشود و دست از مبارزه بر ندارند!با كمال تأسف، بسياري از اهل منبر هم فريب آنها را مي خوردند و تصور مي كردند روضه و گريستن در سوگ شهداي كربلا با مبارزه منافات دارد، و به طور ناخودآگاه در دام آن نااهلان افتاده بودند، و همانا نيز كار وعاظ و روضه خوانان دلسوز را مشكل مي كرد.از يك طرف رسم بود و مردم انتظار داشتند مخصوصا در ماه محرم و صفر و شبها و روزهاي وفيات ائمه اطهار (ع) كه منبري ها در پايان منبر ذكر مصيبت كنند و روضه بخوانند، و از طرفي جوانان انقلابي سعي داشتند گوش به روضه ندهند و هنگام ذكر مصيبت گريه نكنند. سخنرانان ديني غير روحاني هم كه در گوشه و كنار در مساجد يا مجالس سخنراني مي كردند، اين آتش را دامن مي زدند، و خود آنها و فريب خوردگانشان روضه خواني و گريه كردن را استهزا مي كردند.مشكل كار بيشتر در اين بود كه بعضي از منبري هاي انقلابي يا انقلابي نما طوري وانمود مي كردند كه گريه كردن و روضه خواني مورد نظر امام نيست و با هدف ايشان منافات دارد. اين مطلب هم طوري جا افتاده بود كه هر چه ما مي گفتيم، اينطور نيست، امام خميني را ما ديده ايم، ايشان علاقه خاصي به روضه دارند، و در مجالس بيش از ديگران گريه مي كنند، ولي

حرف ما خريدار نداشت، و كار امثال ما را حركت انحرافي در جهت پيش بردن انقلاب مي دانستند!در اين باره گاهي از امام استفتا مي شد، امام هم طوري جواب مي دادند كه هم جوانان منحرف نشوند، و هم بي احترامي به مجالس عزاداري امام حسين - عليه السلام - نشود. ولي اشخاص مرموزي ترديد در دست خط امام مي كردند، و اذهان را مشوب مي ساختند.محرم سال 1354 در شهر ايلام دعوت بودم. يكي دو بار جوانان باايماني از كرمانشاه به آنجا مي آمدند و مي گفتند يك روحاني سيد آمده و در كرمانشاه منبر مي رود و سعي مي كند كه در منبر روضه نخواند. نوار يك سخنراني او را هم آورده بودند و براي من گذاشتند. او مي گفت، از اين همه گريه چه نتيجه اي گرفتيم، گريه يعني چه، و از اين قبيل سخنان.

اوج ضديت با فرهنگ عاشورا

به طوري كه در چاپ دوم «خاطرات من از استاد شهيدي مطهري» در يك خاطره تحت عنوان «برخوردهاي تند جوانان» نوشته ام، اين جوانان تندرو، به استاد شهيد مطهري هم اعتراض داشتند كه چرا روضه مي خواند و خود هم گريه مي كند! چون من به اين قبيل جوانهاي تندرو گوش نمي دادم، شبي در دهه دوم محرم، متصدي مسجد جامع نارمك - كه آنجا منبر مي رفتم - گفت: آقاي دواني! با اين جوانها مدارا كنيد، اينها دارند خطرناك مي شوند. چند شب پيش، شب عاشورا، آقاي مطهري اينجا منبر بود. روضه حضرت علي اصغر خواند. هم خودش به شدت گريه كرد، و هم اهل مجلس را گريانيد. [1] بعد از منبر، همين جوانها جمع شدند و با تشدد و بي ادبي خاص گفتند: «آقاي مطهري! گريه چه بود كه كرديد، و چه اصراري داريد كه

ما هم گريه كنيم؟ اگر امام حسين براي مبارزه با ظلم و ظالم قيام كرده و كشته شده كه در راه هدف بوده و كشته شدنش گريه ندارد، و اگر گير افتاد و كشته شده، كه معلوم مي شود درست نقشه نكشيده بود و ضعيف بوده و باز هم نبايد گريه كرد!».آري كار به اين جا كشيده بود كه جوانها، شخصي مانند استاد شهيد مطهري را نصيحت مي كردند، يا اعتراض داشتند كه چرا وقايع كربلا را با گريه كردن و گريانيدن مردم بيان مي كند. حتي اين معني در شهري مانند اصفهان هم اعمال مي شد. به ياد دارم مرحوم آيت الله شمس آبادي به من سفارش مي كرد و مي گفت: آقاي دواني! سر جدم در منبر روضه بخوان كه اين روزها اصفهان وضع خاصي پيدا كرده، و اگر روضه نخواني پيش خدا مسئولي.اين عده از جوانان تندرو و كم مايه و پرمدعا صغري و كبري مي چيدند، و نتيجه مي گرفتند كه: «ما طرفدار آيت الله خميني هستيم و با دستگاه جبار شاه سر ستيز داريم، مبارزه با گريه منافات دارد، تاريخ گفتن و گريه كردن حالت انحرافي دارد، و باعث مي شود كه مبارزه از مسيري كه دارد منحرف گردد».بسياري از علماي واقع بين و دلسوز در فكر چاره انديشي بودند، ولي از سعي خود نتيجه نمي گرفتند. منبري هاي معتدل دل خون بودند كه عاقبت اين كار به كجا مي كشد. مي شنيديم كه پيوسته اينگونه وقايع در نجف اشرف به اطلاع امام مي رسد، و ايشان را در جريان امر قرار مي دهند، و اعلان خطر مي كنند، و امام هم - چنانكه گفتيم - ناچار بودند تمام جهات را در نظر بگيرند، و از

اين رو وضع خاصي به وجود آمده بود.

نمونه اعلاي توجه امام خميني به فرهنگ عاشورا

آقاي حاج سيد محمد كوثري ذاكر معروف اهل بيت در قم، از سالها پيش روضه خان مخصوص امام بود؛ هم خودش و هم مرحوم پدرش آقا سيد علي اكبر كوثري. پدر و پسر كه هر دو از ذاكرين قم بودند، آهنگي پرسوز داشتند و روضه با حالي مي خواندند. قبلا پدر روضه خوان خاص امام بود، و بعد هم پسر، يعني آقاي سيد محمد كوثري اين افتخار را داشت كه تا آخر حيات امام، حتي در تهران هم از اين توفيق بهره مند بود. هر ساله در ايام عاشورا همه مردم از تلويزيون مي ديدند كه آقاي كوثري در حسينيه جماران در مقابل امام ايستاده و روضه مي خواند، و امام چگونه دستمال سفيد به دست گريه مي كنند.آقاي كوثري براي اينجانب نقل مي كرد - و لابد براي بسياري ديگر هم نقل كرده است - مي گفت: «وقتي امام در نجف اشرف بودند، من سفري براي زيارت به كربلا رفتم. در كربلا عده اي از فضلاي شاگردان امام در قم با هم آشنايي داشتيم مرا ديدند و گفتند، آقاي كوثري، به داد امام برس! گفتم موضوع چيست؟ گفتند: مي داني كه آقاي حاج آقا مصطفي فرزند دانشمند امام به طرز مرموزي جان داده است. كسي گريه امام را در مرگ او نديده است. يكي دو بار كه طلاب در منزل امام يا در سر تربت حاج آقا مصطفي روضه ايشان را خوانده اند، نه تنها امام گريه نكرده، بلكه طلاب را هم منع كرده و گفته اند برويد مشغول كارتان شويد. و به خانم، همسرشان نيز فقط گفته اند: «مصطفي از الطاف خفيه الهي بود. خدا او را

از ما گرفت». مي گفت: «آنها گفتند، شما زودتر به نجف برويد و خدمت امام برسيد و طبق معمول كه اجازه مي گرفتيد و در حضورشان روضه مي خوانديد، روضه اي بخوانيد و اسم حاج آقا مصطفي را ببريد، بلكه بتوانيد امام را در مصيبت فرزندشان بگريانيد كه عقده ايشان خالي شود، و خداي نكرده صدمه اي نبينند. مي گفتند، مرگ حاج آقا مصطفي حوزه نجف را عزادار كرده است، لابد ايران و قم نيز همينطور است، ولي خود امام را كسي نديده كه متأثر باشد و گريه كند».آقاي كوثري افزود: «وارد نجف شدم و پس از زيارت، خدمت امام رسيدم، و بعد از تسليت و مختصر احوالپرسي عرض كردم اجازه مي دهيد طبق معمولم در حضورتان روضه اي بخوانم؟ فرمودند: بفرماييد!».پس از مقدمه كوتاهي، هرچه راجع به حاج آقا مصطفي مي دانستم كه چقدر مورد علاقه امام بود و شخصيتي ممتاز داشت، بيان كردم، و با تكيه به صوت گفتم، حضرت آيت الله! آجرك الله در مرگ فرزند عزيزي همچون حاج آقا مصطفي، چه فرزندي، فرزند دانشمند لايقي...در تمام اين مدت، امام بدون تغيير حال گوش مي دادند و كوچك ترين اثري براي گريستن در ايشان پيدا نشد. هر چه به اين در و آن در زدم بلكه امام در مرگ فرزند اشكي بريزند نتيجه نداشت. ناچار گريز زدم به كربلا و آمدن امام حسين - عليه السلام - به بالين حضرت علي اكبر. همين كه گفتم، قربان غريبيت يا اباعبدالله! وقتي آمدي به بالين فرزند رشيدت علي اكبر، امام دستمال از جيب در آوردند و به قدري گريستند كه تا آن موقع كمتر ديده بودم. هنگامه اي شد، و از اين طرف به فكر افتادم كه

نكند حال امام دگرگون شود، و من از كارم پشيمان شوم. ناچار روضه را طول ندادم و ختم كردم. گريه امام را در ذكر مصيبت امام حسين - عليه السلام - و شهداي كربلا ديده بودم، اما نه آن طور كه آن روز ديدم.

نمونه ديگر

يكي از نزديكان امام خميني كه در پاريس در خدمت امام بوده و تمام لحظه هاي شبانه روز معظم له را زير نظر داشته، نقل مي كرد كه وقتي در پاريس بوديم من مراقب بودم، هر بار كه اخبار تلفني را به امام مي دادند، و مي گفتند در تهران و فلان شهر چه شده، مردم را كشته اند، به فلان جا حمله كرده اند، كجا را گرفته اند، عده اي را بازداشت كرده اند، مسجد كرمان را سوزانده اند به قم حمله كرده اند، و طلاب را دستگير كرده و به زندان انداخته، يا انقلابيون را در زندان به سختي شكنجه داده اند، و از اين قبيل اخبار وحشتناك، هر بار حاضران به سختي مي گريستند، ولي امام فقط گوش مي دادند و چنان كه شأن يك رهبر انقلابي است، صبر انقلابي مي نمودند. اما همين كه يكي از حاضران به مناسبت ماه محرم شروع به خواندن روضه مي كرد، امام آنا چنان منقلب مي شدند و شروع به گريستن مي نمودند كه مي ديديم اشك مهلت نمي دهد. از هر دو چشم امام چنان اشك مي ريخت كه پهناي صورتشان را مي گرفت. و در يك كلام به پهناي صورتشان اشك مي ريختند.راستي اين چه حالتي بود كه در امام مي ديديم و مي ديدند؟ اين حالت ما را به ياد جد بزرگوارش حضرت اميرالمؤمنين- عليه السلام- مي اندازد كه شاعر مي گويد:هو البكاء في المحراب ليلا هو الضحاك اذا اشتد الظراب يعني: علي - عليه السلام - داراي دو

جنبه متضاد بود: شبانه در محراب صداي گريه اش بلند است، ولي در ميدان جنگ لبخند بر لب داشت.

توسل به امام فقيد براي احياي فرهنگ عاشورا

پس از بازگشت امام خميني به وطن و تعيين دولت موقت، چنانكه همه مي دانيم، امام از تهران به قم رفتند و ماندگار شدند، ولي چون دولت موقت نتوانست انجام وظيفه كند، در حوادث كردستان امام خود به تهران بازگشتند و تا پايان عمر هم در تهران بودند.در ايامي كه امام در قم اقامت داشتند، دو سه هفته مانده به ماه رمضان 1399 خطيب نامي عصر، جناب آقاي فلسفي تلفن كردند و فرمودند، ماه رمضان نزديك مي شود، من و عده اي از وعاظ مشهور تهران عازم قم هستيم كه خدمت امام برسيم، و از ايشان رهنمودي براي ماه مبارك رمضان بگيريم، چون كار چنان حاد است كه فقط با اعلام رسمي امام مي توان منبر را به صورت اول برگردانيد. گفتم، من كه منبري رسمي نيستم. فرمودند، بايد بيايي، چند اتومبيل جلو خانه ما آماده است، فردا فلان ساعت حركت مي كنيم، حتما بايد بيايي. به خانه جناب آقاي فلسفي رفتيم و عازم قم شديم. به امام اطلاع دادند كه آقاي فلسفي با وعاظ مشهور تهران آمده اند كه براي ماه رمضان رهنمود بگيرند.امام تشريف آوردند و در جمع ما نشستند. جناب آقاي فلسفي در سخنان كوتاهي گفتند: آقا، اطلاع داريد كه در سنوات اخير منبر و مسئله گريستن و عزاداري امام حسين چه وضعي پيدا كرده است. به مردم القا كرده اند كه عزاداري يعني چه، و روضه و گريه كردن چه چيزي را حل مي كند، و از اين قبيل مطالب. اهل منبر سخت در فشارند، مردم همه كم و بيش بي تفاوت

شده اند. آمده ايم از حضرتعالي رهنمود بگيريم. واقعا تكليف ما چيست. در منبر بخصوص ماه مبارك رمضان و محرم و صفر اكتفا كنيم به سخنراني خشك، يا چنان كه سابقه داشته، ذكر مصيبت هم بكنيم و روضه بخوانيم؟ (قريب به اين مضمون).

پاسخ قاطع امام خميني

امام فقيد در پاسخ جناب آقاي فلسفي مطالب بسيار جالبي بيان داشتند كه همان نيز نقطه عطفي در احياي فرهنگ عاشورا بود. اگر آن بيانات قاطع و صريح امام نبود، وضع حاكم بر افكار جوانان آن روز رفته رفته «فرهنگ عاشورا» را به دست فراموشي مي سپرد و معلوم نبود كار به كجا بكشد.درست به ياد ندارم كه راديو و تلويزيون و جرايد چه مقدار از بيانات امام را منعكس كردند، ولي هر چه بود، قضيه در اندك زماني در همه جا انعكاس يافت و به اصطلاح سد شكسته شد و راه را براي اشاعه فرهنگ عاشورا گشود.جالب است كه اوج انقلاب اسلامي ملت ايران به رهبري امام خميني از بيانات آن حضرت در روز عاشوراي سال 1383 و 12 محرم آن سال، مطابق 15 خرداد 1342 آغاز شد و به ثمر رسيدن آن هم با راهپيماييهاي ميليونها نفري مردم تهران و شهرستانها در روزهاي تاسوعا و عاشورا و اربعين سال 1399 قمري بود، كه به دنبال آن شاه از كشور خارج شد و امام فقيد در 12 بهمن 1357 پس از چهارده سال دوري از وطن به كشور بازگشتند و انقلاب اسلامي را در 22 بهمن همان سال به ثمر رساندند، و در 12 فروردين 1358 جمهوري اسلامي ايران را تاسيس نمودند.

روضه و گريه، اسلام را حفظ كرده است

در آن جلسه امام خميني - قدس سره - در پاسخ آقاي فلسفي سر آمد وعاظ و خطباي ايران، ضمن بيانات مفصلي تصريح كردند كه اگر روضه و گريه و نوحه سرايي و عزاداري امام حسين (ع) و شهداي كربلا نبود، اسلام با اعمال بني اميه از بين رفته بود. كربلا و فرهنگ عاشورا،

اسلام را حفظ كرد، و بايد اين مكتب به همان سبك سنتي آن حفظ شود. سرآغاز و قسمتي از بيانات امام بدين گونه است: بسم الله الرحمن الرحيممن چند جمله راجع به تكاليف كلي روحانيون و اهل محراب و منبر بايد عرض بكنم، و بعد از مشكلاتي كه هست. آقايان روحانيون و خصوص اهل منبر، خطبا، اينها سخنگوي اسلام هستند. اگر حكومتي سخنگو مي خواهد، سخنگوي اسلام، آقايان خطبا هستند... سيدالشهدا به داد اسلام رسيد؛ سيدالشهدا اسلام را نجات داد. روضه سيدالشهدا براي حفظ مكتب سيدالشهداست. كساني كه مي گويند روضه سيدالشهدا را نخوانيد، اصلا نمي فهمند مكتب سيدالشهدا چه بوده، و نمي دانند يعني چه. نمي دانند اين گريه ها و اين روضه ها اين مكتب را حفظ كرده.الآن هزار و چهار صد سال است كه با اين منبرها، با اين روضه ها و با اين مصيبتها و با اين سينه زنيها، ما را حفظ كرده اند، و تا حالا اسلام را آورده اند.اين عده از جوانهايي (كه اين طور نيست كه سوء نيت داشته باشند) خيال مي كنند كه ما بايد حرف روز بزنيم، حرف سيدالشهدا حرف روز است، هميشه حرف روز است. اصلا حرف روز را سيدالشهدا آورده است، و به دست ما داده. سيدالشهدا و مكتبش را اين گريه ها و اين مصيبتها و داد و قالها و اين دستجات حفظ كرده است.اگر فقط - آدم مقدسي بود و توي اتاق خانه مي نشست و هي براي خودش زيارت عاشورا مي خواند و تسبيح مي گرداند، چيزي باقي نمي ماند. هر مكتبي هياهو مي خواهد. بايد پايش سينه بزنند. هر مكتبي تا پايش سينه زن نباشد، تا پايش گريه نباشد، تا پايش توي سر و سينه زدن نباشد،

حفظ نمي شود.اينها اشتباه مي كنند. بچه اند اينها نمي دانند كه نقش روحانيت و نقش اهل منبر در اسلام چه هست. اين نقش يك نقشي است كه اسلام را هميشه نگه داشته، اين گريه ها زنده نگه داشته مكتب سيدالشهدا را، اين ذكر مصيبتها نگه داشته مكتب سيدالشهدا را.ما بايد براي يك شهيدي كه از دستمان مي رود، علم به پا كنيم، نوحه خواني كنيم، گريه كنيم، فرياد كنيم، ديگران مي كنند، ديگران فرياد مي زنند. فرض كنيد وقتي يكي از آنها كشته شود، فرض كنيد از يك حزبي يكي كشته بشود، ميتينگها مي دهند، فريادها مي كنند، اين عزاداريها يك ميتينگي است براي احياي مكتب سيدالشهدا، و اينها ملتفت نيستند، توجه به مسائل ندارند. همين گريه ها اين مكتب را تا اينجا نگه داشته، همينهاست كه اين نهضت را پيش برده. اگر سيدالشهدا نبود، نهضت هم پيش نمي برد! سيدالشهدا همه جا هست: «كل ارض كربلا». همه جا محضر سيد الشهداست. همه منبرها محضر سيدالشهداست.همه محرابها از سيدالشهداست.اگر سيدالشهدا نبود، يزيد و پدرش و اعقابشان اسلام را منسي كرده بودند. اگر نسيان شده بود، يك رژيم طاغوتي در خارج منعكس شده بود. معاويه و يزيد داشتند يك رژيم طاغوتي را معرفي مي كردند. اگر سيدالشهدا نبود اينها اين رژيم طاغوتي را تقويت مي كردند، و به جاهليت برمي گرداندند. اگر حالا من و تو هم مسلم بوديم، مسلم طاغوتي بوديم، نه مسلم امام حسين!امام حسين اسلام را نجات داد. ما براي آدمي كه اسلام را نجات داده و رفته كشته شده، هي سكوت كنيم؟ ما هر روز بايد گريه كنيم. ما هر روز بايد براي حفظ اين مكتب منبر برويم.ممكن است بعضي از آنها سوء نيت داشته باشند.

بعضيها هم روي نقشه كار مي كنند. همان طوري كه زمان رضا خان بود. منتها او قدري نفهمي كرد، و بعدها روي فهميدگي، جلو همه منبرها را گرفت. نگذاشت كسي منبر برود. محرابها را هم يك جور ديگري گرفت. در همه قم يك مجلس روضه اي نداشتند. آن وقتها مي گفتند يك مجلس آقاي صدوقي [2] در شب داشت كه قبل از اذان يا قبل از آفتاب تمام مي شد.نه اين است كه من باب اتفاق رضا خان آمد منبرها را نگذاشت و محرابها را جلويش (را) گرفت و روحانيون را متحد الشكل كرد. نخير، اين مسئله نقشه بود. نقشه هم اين بود كه اين قوه را بكوبند و اين قدرت را از دست ما بگيرند.اين قشرهاي سياسي نمي دانند كه اين منبر و محراب چه خدمتي به اين كشور كرده است. اينها اگر ملتي هستند - ما كار نداريم كه آيا به خدا هم كار دارند يا نه - اگر ملي هستند، اگر مي گويند كشورشان و ملت را مي خواهند، بايد دامن بزنند به اين روضه خوانيها، براي اينكه اين روضه خوانيها اي ملت را حفظ كرده، اين روضه خوانيها و مصيبت (خواني) و گريه است كه كشور شما را حفظ كرده (است).بله، اگر يك مردمي هستند كه روي همان نقشه اي كه مطرح شده است، بايد قدرت اسلام و روحاني و خطيب گرفته بشود تا راه باز بشود براي آنهايي كه بايد استفاده كنند، و استفاده هم كردند، آنها مردم ديگري هستند كه با آنها نمي توانيم حرف بزنيم. اما ساير مردم؛ اينهايي كه به مسجد مي آيند، منبر را گوش مي كنند، مطالب را گوش مي كنند، همچو كه به روضه مي رسند، رد

مي شوند مي روند! اين ارزياب اين است كه ملتفت نيستند روضه چه هست. آن روضه است كه اين محراب، اين منبر را حفظ كرده، اگر آن روضه نبود، اين منبر هم نبود، اين مطالب هم نبود. ما بايد براي شهيدمان گريه كنيم، فرياد كنيم، مردم را بيدار كنيم.البته يك مطلبي هم كه بين همه ما بايد باشد، اين است كه به مردم بفهمانيم كه همه اش اين نيست كه ما مي خواهيم ثواب ببريم. قضيه اين است كه ما مي خواهيم پيشرفت كنيم. سيدالشهدا هم كه كشته شد، نه اينكه رفتند يك ثوابي ببرند. ثواب براي او خيلي مطرح نبود، رفت كه مكتب را نجات بدهد. اسلام را پيشرفت بدهد. اسلام را زنده كند. شما هم كه داريد نوحه خواني مي كنيد، حرف مي زنيد، خطبه مي خوانيد، نوحه مي خوانيد، مردم را به گريه وادار مي كنيد، مردم هم گريه مي كنند، همه روي اين مقصد باشد كه مي خواهيم اسلام را با همين هياهو حفظ كنيم. با اين هياهو، با اين گريه، با اين نوحه خواني، با اين شعر خواني، با اين نثر خواني مي خواهيم اين مكتب را حفظ كنيم، چنانچه تا حالا هم حفظ شده است.بايد اين نكته هم به مردم گفته شود و تذكر داده بشود كه آقا، قضيه روضه خواني اين نيست كه من يك چيزي بگويم و يكي هم گريه كند. قضيه اين است - كه وقايع كربلا - با گريه حفظ شده است، حتي تباكي [3] هم ثواب دارد. خوب، تباكي چرا ثواب دارد؟ براي اينكه تباكي كمك مي كند به اين مكتب.سخن اينها اشتباه است. اينها يك طرف قضيه را مي بينند و يك طرف ديگر را هم نمي بينند، و

مع الاسف ما هميشه، يعني اسلام هميشه مبتلا بوده به اين يك طرف ديدنها!اين كه روايت است كه اسلام غريب است، از اول غريب بوده، و الآن هم غريب است. [4] براي اينكه آن را نمي شناسند، و هيچوقت هم آنطور كه بايد شناخته نشده است...». [5] .

تداوم فرهنگ عاشورا توسط امام فقيد

در سالهاي پس از بازگشت امام به وطن، چه مدتي كه در قم بودند، و چه سالهايي كه تا پايان زندگاني در تهران و حسينيه جماران به سر مي بردند، همه در تلويزيون مي ديدند كه امام فقيد پس از شهادت آيت الله شهيد مطهري، يا فاجعه حزب جمهوري و شهادت هفتاد و سه چهار تن، آيت الله شهيد بهشتي و ساير علما و رجال محبوب و دكتر محمد جواد باهنر نخست وزير روحاني و مورد احترام امام، و هنگامي كه رزمندگان به حضورشان مي رسيدند و مواردي ديگر، هر گاه امام سخن مي گفت، و از آن حوادث دردناك ياد مي كرد و صداي ناله و گريه و زاري حاضران بلند مي شد، حتي يك بار هم ديده نشد كه امام خم به ابرو بياورند، فقط آثار تأسف و تأثر در چهره شان پيدا بود، ولي همين كه در ايام سوگواري عاشورا آقاي كوثري ذاكر اهل بيت از شهداي كربلا نام مي برد، امام دستمال سفيد را از صورت برمي داشتند، به خوبي معلوم بود كه چقدر گريسته اند. هنوز هم وقتي مردم آن صحنه ها را در تلويزيون مي بينند، منقلب مي شوند و بي اختيار مي گريند، و اين حالت خاص امام فقيد در شناخت فرهنگ عاشورا بخوبي در نظرها مجسم مي شود.همانطور كه گفتيم، مبدأ انقلاب اسلامي توسط امام خميني، سخنراني ايشان در روز عاشورا در مدرسه فيضيه قم، و ملتهاي

آن نيز ياد كربلا و فرهنگ عاشورا بود. ملت ايران و جهانيان ديده اند، و هم اكنون در فيلمهاي ايام جنگ هشت ساله تحميلي مي بينند كه مهيج ترين پيشبند رزمندگان اسلام در جبهه هاي حق بر ضد باطل، «يا حسين شهيد» و مشهورترين شعار آنها سخن سيدالشهدا در روز عاشورا بود كه مي گفت: «هيهات منا الذله»، و انقلابي ترين نوايي كه سر مي دادند هم، «براي فتح كربلا، پيش به سوي جبهه ها» بود.من عقيده دارم و شايد عقيده همه باشد كه اگر ياد امام حسين و كربلا و فرهنگ عاشورا نبود كه امام فقيد در تمام مراحل انقلاب به آن توجه داشتند و همه را به حفظ آن توصيه مي فرمودند، انقلاب اسلامي ملت ايران به ثمر نمي رسيد، و جنگ تحميلي ابر قدرتها به ميانداري رژيم بعثت عراق بر ضد ايران اسلامي، بدان گونه پايان نمي يافت كه يك وجب از خاك ما به دست دشمن نيفتد، آن هم با فقدان همه گونه امكانات و محاصره همه جانبه ما توسط دول استكباري.

قبساتي از پيامها و بيانات امام خميني، احياگر فرهنگ عاشورا در رابطه با حفظ اين فرهنگ كه در تداوم نهضت اسلامي ملت ايران نقش اساسي داشته است

براي اينكه بدانيم امام خميني - قدس سره - در تمام مراحل نهضت، فرهنگ عاشورا را مد نظر داشته و آن را ضامن نهضت اسلامي و تداوم آن مي دانسته اند، قبساتي از پيامها و بيانات آن حضرت - قدس سره - در مقاطع مختلف زماني را در اين جا مي آوريم، و توجه خوانندگان را به آن معطوف مي داريم، تا شاهدي گويا براي منظور ما در اين نوشتار كوتاه باشد، كه «امام خميني احياگر فرهنگ عاشورا» است.امام خميني - قدس سره - در پيام رسمي و كتبي خود كه از فرانسه در تاريخ 2 / 11 / 1357 به ملت ايران در

رابطه با كشتار وحشيانه رژيم شاه در ماه محرم آن سال داده اند، از جمله مي نويسند:

محرم، ماه نهضت بزرگ سيد شهيدان و سرور اولياي خدا

«... سلام و درود بر ملت هوشمند ايران كه با همه اختناق و فشار، از اسلام عدل پرور و مظلومان و مقتولان در راه ديانت دفاع نمودند. رحمت خدا بر مقتولين پانزده خرداد، دوازدهم محرم، و نوزده دي، بيست و نهم محرم امسال. محرم چه ماه مصيبت زا، و چه ماه سازنده و كوبنده اي است!محرم ماه نهضت بزرگ سيد شهيدان و سرور اولياي خداست كه با قيام خود در مقابل طاغوت تعليم سازندگي و كوبندگي به بشر داد، و راه فناي ظالم و شكستن ستمكار را به فدايي دادن و فدايي شدن دانست، و اين خود سرلوحه تعليمات اسلام است براي ملتها تا آخر دهر.نهضت دوازده محرم و پانزده خرداد در مقابل كاخ ظلم شاه و اجانب به پيروي از نهضت مقدس حسيني چنان سازنده و كوبنده بود كه مرداني مجاهد و فداكار به جامعه داد كه با تحرك و فداكاري روزگار را بر ستمكاران و خائنان سياه نمودند...». [6] .

چرا امام حسين قيام كرد؟

«... حجت ما در نزاع با دستگاه جبار پهلوي، مبارزات حضرت امير (ع) و حضرت سيدالشهداست. يزيد هم يك سلطان و يك قدرتمند بود. يزيد هم بساط سلطنت را داشت. بعد از معاويه او بود. حضرت سيدالشهدا به چه جهت با سلطان عصرش طرف شد؟ با «ظل الله» طرف شد، كه نبايد سلطان را دست زد؟ سلطان عصري كه شهادتين را سرمي داد و مي گفت. من خليفه پيغمبر هستم، براي اين بود كه يزيد يك آدم قاچاق بود. براي اينكه آدمي بود كه مي خواست ملت اسلام را استثمار كند، و منافع ملت اسلام را خودش و اتباعش بخورد...» [7] .

محرم، ماه پيروزي خون بر شمشير

بسم الله الرحمن الرحيم«با حلول ماه محرم، ماه حماسه و شجاعت و فداكاري آغاز شد؛ ماهي كه خون بر شمشير پيروز شد؛ ماهي كه قدرت حق، باطل را تا ابد محكوم و داغ باطله بر جبهه ستمكاران و حكومتهاي شيطاني زده؛ ماهي كه به نسلها در طول تاريخ، راه پيروزي بر سر نيزه را آموخت؛ ماهي كه شكست ابرقدرتها را در مقابل كلمه حق به ثبت رساند؛ ماهي كه امام مسلمين راه مبارزه با ستمكاران تاريخ را به ما آموخت، ماهي كه بايد مشت گره كرده ي آزاديخواهان و استقلال طلبان و حقگويان بر تانكها و مسلسلها و جنود ابليس غلبه كند و كلمه حق، باطل را محو نمايد. امام مسلمين به ما آموخت كه در حالي كه ستمگر زمان بر مسلمين حكومت جابرانه مي كند، در مقابل او - اگر چه قواي شما ناهماهنگ باشد - به پا خيزيد و استنكار كنيد. اگر كيان اسلام را در خطر ديديد، فداكاري كنيد و خون نثار نماييد...» [8] .

لزوم ايستادن در برابر سلطان جائر

«... بار ديگر دست جنايتكار شاه از آستين خيانتكار دولت ياغي نظامي بيرون آمد و ملت ايران را در آستانه ماه محرم؛ ماه مقابله اسلام و حق و عدالت با جنود شيطان و طاغوت به خاك و خون كشيد... اكنون دشمنان اسلام و ايران و هواداران رژيم يزيدي، در مقابل هواداران قرآن و اسلام و مخالفان سر سخت رژيم طاغوتي ابوسفياني، صف بندي نموده و مي خواهند شعار اسلامي و حسيني را كه براي احياي اسلام و به دست آوردن آزادي و استقلال و برقراري حكومت قرآن به جاي سلطه شيطان و حكومت قانون عدل در مقابيل حكومت جنگل است...

اين ملت، شيعه ي بزرگترين مرد تاريخ است كه با تني چند، نهضت عظيم عاشورا را برپا نمود و سلسله اموي را براي ابد در گورستان تاريخ دفن نمود و به خواست خداي تعالي، ملت عزيز و پيرو خط امام - عليه السلام - با خون خود، سلسله ابليسي پهلوي را در قبرستان تاريخ دفن مي نمايد و پرچم اسلام را در پهنه ي كشور، بلكه كشورها به اهتزاز در مي آورد». [9] .

در برابر سلطان جائر بايد ايستاد

«... از حضرت سيد الشهدا - سلام الله عليه - خطبه اي نقل شده است كه در آن خطبه علت قيام خودشان را بر ضد حكومت وقت (يزيد بن معاويه) ذكر فرموده اند: و آن اين است كه فرموده اند خطاب به مردم كه پيغمبر اكرم فرموده است كه: «كسي كه ببيند سلطان جائري حلال مي شمرد حرمات الله را، چيزهايي را كه خداوند حرام كرده است، اين آزاد مي گذارد، و مخالف سنت رسول الله عمل مي كند، و عهد خدا را مي شكند، اگر كسي ديد كه يك سلطان جائري اين كارها را مي كند و مع ذلك ساكت شد و با قول خودش، با عمل خودش،، اين انحرافي را كه سلطان جائر پيدا كرده است تغيير نداد، خداي تبارك و تعالي حتم كرده است بر خود كه او را هم در آخرت در جاي همان سلطان جائر قرار بدهد. ولو اين آدم كه اين چيزها را مي بيند و ساكت است، همه كارهاي واجب و مستحب (را) هم به جا بياورد، آدمي باشد كه سر وقت نماز مي خواند، به مساجد مي رود، آدمي باشد كه احكام خدا را ترويج مي كند، موافق رضاي خدا عمل مي كند، همه كارهاي خوب را (عمل) مي كند، از همه

كارهاي بد هم اجتناب مي كند، لكن ساكت است در مقابل سلطان جائر، بر حسب اين روايتي كه از حضرت سيدالشهدا- سلام الله عليه - نقل شده است [10] كه به منزله علت قيام ايشان است بر ضد حكومت وقت، اين است كه مي خواهند عمل به قول رسول الله بكنند، و كسي كه تخلف بكند، جاي او جاي همان سلطان جائر است. يعني در طبقه اي از جهنم كه سلطان جائر قرار دارد، اين آدم هم كه ساكت است، و مي خواهد كه سلطان جائر هر كاري مي خواهد بكند، جايش در جاي همان سلطان است...حلا ببينيم يزيد چه كرده است كه حضرت سيدالشهدا - سلام الله عليه - در مقابلش قيام كرد، و همچو مطلبي را فرموده اند، و برنامه داده اند. مطلبي كه حضرت سيدالشهدا فرموده اند مال همه است، مطلبي است عمومي. هر كس ببيند يك سلطان جائري اتصاف به اين امور دارد و در مقابلش ساكت بنشيند، نه حرف بزند و نه عملي انجام بدهد، اين آدم جايش جاي همان سلطان جائر است. يزيد يك آدمي بود كه به حسب ظاهر تشبث به اسلام بود، و خودش را خليفه حساب مي كرد و نماز هم مي خواند، همه اين كارها را كه ما مي كنيم او هم مي كرد، اما از آن طرف معصيت كار بود، با سنت رسول الله مخالفت مي كرد. سنت رسول الله اين بود كه بايد حفظ دماء مسلمين بشود، او دماء مسلمين را مي ريخت.بايد مال مسلمين هدر نرود، او مال مسلمين را هدر مي داد. همان شيوه اي كه پدرش معاويه هم داشت، و اميرالمؤمنين در مقابل او قيام كرد منتهي اميرالمؤمنين لشكر هم داشت، ولي سيدالشهدا عدد خيلي كمي

در مقابل يك ابرقدرت بود.ما مي بينيم كه اين كارها كه او (يزيد) كرده است، با اين حكام وقت ما، و سلطان وقت ما تطبيق مي شود. اين مسائلي است كه رسول الله فرموده است، اينها تطبيق مي شود بر اين سلطان (محمد رضا پهلوي)، زيرا سلطان جائر است. اين معلوم است كه الان سلطه دارد. «سلطان» يعني سلطه دارد. الان (محمد رضا) سلطه دارد و جائر هم هست. خودش هم شايد قبول داشته باشد كه جائر است. همه كس هم مي داند كه اين آدم جائر است.خوب، مخالفت سنت رسول الله را نكرده؟ هر چه رسول الله فرموده است، ايشان عمل كرده؟ بله، در ايام عمرش براي اينكه من و شما را بازي بدهد، يك دفعه هم مي رود به حرم حضرت رضا (ع)، و آن جا يك دو ركعت نماز مي خواند، و حرفهايي هم آنجا مي زند.اين چيزها براي اغفال من و شماست...» [11] .

فرا رسيدن اربعين حسيني

بسم الله الرحمن الرحيم اربعين سيد مظلومان و سرور شهيدان - صلوات الله و سلامه عليه - رسيد، و بر ملت رشيد و آگاه ما اربعين هاي سودمندي گذشت. ما در اين سالها به دنبال بيش از پنجاه سال سلطنت غاصبانه سلسله پهلوي با چه مصيبتهايي و بي فرهنگيهاي خانمانسوزي مواجه بوده ايم...امسال اربعين امام امت در خلال اربعين هاي پيروان و شيعيان آن بزرگمرد اسلام واقع شده، و گويي خون شهيدان ما امتداد خون پاك شهيدان كربلاست، و اربعين اخير برادران ما، بازتاب اربعين آن دلاوران مي باشند. خون طاهر آنان به حكومت طاغوتي يزيد خاتمه داد، و خون پاك اينان سلطنت طاغوتي را به هم پيچيد. اربعين امسال استثنايي و نمونه است. راهپيمايي و تظاهرات پرشور در

اين اربعين، وظيفه شرعي و ملي است...» [12] .

عشق به شهادت

«... وقتي كه ما براي اسلام و براي احياي سنت پيغمبر و اقامه عدل به پا خاستيم، نبايد از اين بترسيم كه اولادمان شهيد مي شوند، خودمان شهيد مي شويم. اين يك سيره اي بوده است كه از اول در اسلام بوده است. از اول اسلام پيغمبر خدا و ائمه ما فداكاري كردند، و شهادت نصيبشان شد. حضرت علي بن الحسين (علي اكبر) به پدر بزرگوارشان عرض مي كند كه (مگر) ما بحق نيستيم؟! مي فرمايد چرا، ما بحقيم. مي فرمايد، پس از مردن نمي ترسيم (اذا لا نبالي بالموت). كسي بايد از مردن بترسد كه خيال كند بعد از مردن خبري نيست، همه اش همين زندگاني حيواني است... زندگي انساني در يك عالم ديگري است؛ بالاتر از اينجاست. اين ديگر ترسي ندارد، خوفي ندارد. انسان از اين محل به محل ديگري منتقل مي شود كه بهتر از اينجاست.بنابراين، اين معنايي كه در صدر اسلام هم بوده است كه اصحاب پيغمبر از شهادت استقبال مي كردند، و براي شهادت از هم پيشي مي گرفتند، اصحاب سيدالشهدا براي شهادت استقبال مي كردند و از هم پيشي مي گرفتند، روي همين ايمان راسخ بوده است.شهادت مطلبي نيست كه انسان به كلي از بين برود، تا اينكه (تصور شود) ديگر غير از اين (عالم) خبري نباشد. شهادت از اين عالم منتقل شدن به يك عالم بالاتر و نوراني تر است كه همه چيزش از اينجا بهتر است...» [13] .

كشته شدن سيدالشهداء لله بود، و قيام لله شكست ندارد

«... حضرت امير - سلام الله عليه - با معاويه جنگ كردند و شكست خوردند، و لكن شكست نبود. اين شكست صوري شكست حقيقي نبود. چون قيام لله بود، قيام لله شكست ندارد، تا امروز هم او غالب است، تا ابد هم او غالب

است.سيدالشهدا - سلام الله عليه - با چند نفر از اصحاب، چند نفر از ارحامشان، از مخدراتشان قيام كردند، چون قيام لله بود، اساس سلنت آن خبيث (يزيد) را در هم شكستند. در صورت - ظاهر - ايشان كشته شدند، لكن اساس سلطنت را شكستند. اساس سلطنتي كه مي خواست اسلام را به صورت سلطنت طاغوتي در آورد. خطري كه معاويه و يزيد براي اسلام داشتند، اين نبود كه غصب خلافت كردند. اين خطر كمتري بود. خطري كه اينها داشتند اين بود كه مي خواستند اسلام را به صورت سلطنت در آورند. مي خواستند معنويت را به صورت طاغوت درآورند. مي خواستند به اسم اين كه ما خليفه رسول الله هستيم اسلام را منقلب كنند به يك رژيم طاغوتي، اين مهم بود. آنقدر كه اين دو نفر مي خواستند ضرر به اسلام بزنند، يا زدند، جلوتري ها نزدند. اينها مي خواستند اساس اسلام را وارونه بكنند. سلطنت بود، در مجالسشان شرب خمر بود، قمار بود. خليفه رسول الله و در مجلس شرب خمر؟ و در مجلس قمار! و باز خليفه رسول الله، نماز هم با جماعت مي خواند. اين خطر براي اسلام خطري بزرگ بود. اين خطر را سيدالشهدا دفع كرد. قضيه فقط قضيه غصب خلافت نبود. قيام سيدالشهدا - سلام الله عليه - قيام بر ضد سلطنت طاغوتي بود. سلطنت طاغوتي كه اگر - يزيد - توفيق پيدا مي كرد، اسلام يك چيز ديگر مي شد. اسلام مي شد مثل رژيم 2500 ساله سلطنت... كشته شدن سيدالشهدا - سلام الله عليه - چون قيام لله بود، قيام لله شكست ندارد...خدا مي فرمايد، من فقط يك موعظه دارم: «قل انما اعظكم بواحدة، ان تقوموا!... وقتي ديديد دين

خدا در خطر است، براي خدا قيام كنيد. اميرالمومنين مي ديد كه دين خدا در خطر است، معاويه دارد دين خدا را وارانه جلوه مي كند، براي خدا قيام كرد. سيدالشهدا هم همينطور قيام كرد.اين يك مطلبي است كه براي يك وقت نيست. موعظه خدا هميشگي است. هر وقت ديديد كه خواستند بر ضد اسلام، بر ضد رژيم انساني، اسلامي الهي قيام كنند، خواستند مسائل اسلام را وارونه كنند، به اسم اسلام، اسلام را بكوبند، اينجا بايد قيام كرد، و نترسيد از اينكه شايد نتوانيم، شايد شكست بخوريم» [14] .

پانزدهم خرداد يكهزار و سيصد و چهل و دو

«...پانزده خرداد از همين مدرسه - فيضيه - شروع شد. عصر عاشورا در همين مدرسه اجتماع عظيم بود، و بعد از اين صحبتهايي و افشاگريهايي شد، دنباله آن منتهي به پانزده خرداد شد...» [15] .

شكست ظاهري و شهادت اهل حق به نفع اسلام است

بسم الله الرحمن الرحيم من بايد با آقايان روحاني و پاسدارهاي محترم و ساير آقايان محترم كه تشريف دارند، خطرهايي كه حالا متوجه ماست، و اشكالاتي كه در حال حاضر داريم، و موضعي كه ما در اين وقت داريم في الجمله عرض كنم. من در مجامع ديگر هم مطلب را چون اهميت دارد گفته ام، باز هم تكرار مي كنم...شهادت سيدالشهدا به اسلام هيچ لطمه اي وارد نياورد، اسلام را جلو برد. اگر نبود شهادت ايشان، معاويه و پسرش اسلام را يك جور ديگري در دنيا جلوه داده بودند، به اسم خليفه رسول الله، با رفتن به مسجد، اقامه جمعه و امام جمعه بودن، اقامه جماعت و امام جماعت بودن.اسم، اسم خلافت رسول الله و حكومت، حكومت اسلام بود، لكن محتوا برخلاف. نه حكومت بر حسب محتوا حكومت اسلامي بود و نه حاكم، حاكم اسلامي. سيدالشهدا - سلام الله عليه - نقشي را كه اينها داشتند براي برگرداندن اسلام به جاهليت و نمايش دادن اسلام به اينكه نظير همان چيزهاي سابق است، آن را باطل كرد... سيدالشهدا خودش را براي اسلام به كشتن داد، همان اسلامي كه حالا به دست ما افتاده، و مع الاسف بعضي از ما با آن بازي مي كنند...» [16] .

پاورقي

[1] شهيد مطهري مقيد بود كه شب عاشورا روضه حضرت علي اصغر طفل ششماهه امام حسين (ع) را بخواند، و خود هم در اثناي ذكر مصيبت مي گريست. نوار آن را اغلب سالها در شب يا روز عاشورا، راديو تهران پخش مي كند و بسياري شنيده اند.

[2] شهيد محراب، آيت الله حاج شيخ محمد صدوقي يزدي.

[3] حالت گريه داشتن.

[4] روايت اين است: «بدء الاسلام غريبا و سيعود

غريبا كما بدء» يعني، اسلام با غربت آشنا شد و عنقريب هم غريب خواهد ماند، همانطور كه در آغاز بود.

[5] بيانات امام خميني در جمع وعاظ و روحانيون تهران در قم به تاريخ 17 / 4 / 1358، صحيفه نور، ج 8، ص 65.

[6] از پيام امام فقيد به ملت ايران در 2 / 11 / 1357، صحيفه نور، ج 2، ص 11.

[7] از بيانات امام خميني در فرانسه در مورد تبليغات اجانب عليه السلام و روحانيت در تاريخ 14 / 8 / 1357، صحيفه نور، ج 3، ص 8.

[8] سرآغاز پيام امام فقيد از پاريس به ملت شجاع ايران به مناسبت فرارسيدن ماه محرم در تاريخ 11 / 9 / 1357، صحيفه نور، ج 3، ص 225.

[9] از پيام امام خميني به ملت ايران به مناسبت كشتار وحشيانه ي رژيم در آستانه ي ماه محرم در تاريخ 11 / 9 / 1357، صحيفه ي نور ج 14، ص 9.

[10] من رأي سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله، ناكثا لعهد الله، مخالفا لسنة رسول الله صلي الله عليه و آله، كان حقا علي الله ان يدخله مدخله. يعني هر كس ببيند سلطاني را كه محرمات خدا را حلال مي شمارد، و پيمان خدا را مي شكند، و برخلاف سنت رسول خدا عمل مي كند، و در ميان بندگان خدا با گناه و ظلم رفتار مي نمايد، و او با گفتار و كردارش بازندارد، بر خداست كه او را هم با آن سلطان جائر وارد جهنم كند.

[11] از پيام امام فقيد از پاريس در مورد تكليف شرعي مسلمين در برابر سلاطين جائر از ديد پيشوايان معصوم در تاريخ 18 / 9 / 1357،

صحيفه ي نور، ج 4،ص 41.

[12] از پيام امام خميني از پاريس به ملت مسلمان ايران به مناسبت فرارسيدن اربعين حسيني در تاريخ 26 / 10 / 1357، صحيفه نور، ج 4، ص 235.

[13] از بيانات امام فقيد در جمع پاسداران انقلاب اسلامي قم، در تاريخ 23 / 2 / 1358، صحيفه نور، ج 6، ص 155.

[14] از بيانات امام فقيد در جمع هيئت قائميه تهران، در تاريخ 10 / 3 / 1358، صحيفه نور، ج 7، ص 36.

[15] از بيانات امام خميني در 15 خرداد 1358 در مدرسه فيضيه قم.

[16] از بيانات امام خميني در جمع روحانيون و پاسداران انقلاب اسلامي اروميه، در قم به تاريخ 15 / 4 / 1358، صحيفه نور، ج 8، ص 44.

22. گريه بر ميت از سنت هاى رسول خداست

مشخصات كتاب

سرشناسه : عسكري مرتضي - 1293

عنوان و نام پديدآور : گريه بر ميت از سنت هاي رسول خدا(ص است مرتضي عسكري مترجم محمدجواد كرمي مشخصات نشر : مجمع علمي اسلامي 1376.

مشخصات ظاهري : 32 ص 5/11 x16س م فروست : (بر گستره كتاب و سنت 1)

شابك : 964-5841-31-31000ريال ؛ 964-5841-31-31000ريال وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس موضوع : گريه -- جنبه هاي مذهبي -- اسلام شناسه افزوده : كرمي محمدجواد، مترجم رده بندي كنگره : BP260/ع 5گ 4

رده بندي ديويي : 297/74

شماره كتابشناسي ملي : م 83-6364

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا

براستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله براى شما اسوه و سرمشق نيكويى است ، براى آنان كه به خدا و روز قيامت اميد داشته و خدا را بسيار ياد مى كنند . احزاب / 21

از متن كتاب و سنت ازبرگيريم

عز و شرف گذشته از سر گيريم

وحدت بر محور كتاب و سنت

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين ، والصلاه و السلام على محمد و آله الطاهرين و السلام على اصحابه البرره الميامين .

ما مسلمان يكپارچه ، از درون و از راه مسائل اختلافى با خود نزاع برخاستيم و دشمنان اسلام از برون و از راهى كه ندانستيم ، وحدتمان را به تفرقه و شوكتمان را به ضعف كشاندند تا از دفاع ناتوانمان كردند و بر ما چيرگى يافتند؛ در حالى كه خداى سبحان فرموده است :

و اطيعوا الله و رسوله و لاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم

خدا و پيامبرش را به اطاعت كنيد و با يكديگر نزاع نكنيد كه ناتوان شويد و قدرت و شوكت شما برود ! انفال / 46

آرى :

ما اصابتكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير

هر مصيبتى به شما رسد دست آورد خودتان است و خداوند بسيارى را نيز ، مى بخشد ! شورى / 30

پس شايسته آن است كه امروز و هر روز ، به كتاب و سنت بازگرديم و وحدت كلمه خود را بر محور كتاب و سنت باز يابيم كه خداى متعال مى فرمايد :

فان تنازعتم فى شى فروده الى الله و الرسول

پس اگر در چيزى نزاع

كرديد حكم آن را به خدا و رسول باز گردانيد . نساء / 59

ما نيز ، در اين سلسله از بحث ها به كتاب و سنت مراجعه كرده و ابزار روشنگر راهمان در مسائل مورد اختلاف را از كتاب و سنت مى گيريم تا - به اذن خداى متعال - وسيله وحدت كلمه و يكپارچگى دوباره مان گردد .

اميدوارم دانشمندان و انديشمندان اسلامى نيز ، در اين ميدان با ما همراهى نموده و ديدگاههاى خود را براى ما ارسال دارند .

سيد مرتضى عسكرى

الف - رواياتى كه مى گويد : پيامبر بر متوفى گريست و بر آن ترغيب فرمود

1 - گريه پيامبر صلى الله عليه و آله در بيمارى سعد بن عباده :

در صحيح مسلم از عبدالله بن عمر روايت كند كه گفت : سعد بن عباده بيمار شد و رسول خدا صلى الله عليه و آله ، براى عيادت ، همراه با عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابى وقاص و عبدالله بن مسعود به ديدار او رفتند . بر بالينش كه رسيدند مدهوشش يافتند . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : آيا جان سپرده است ؟ گفتند : نه ، اى رسول خدا ! پيامبر صلى الله عليه و آله به گريه افتاد . مردم نيز كه گريستن رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدند به گريه افتادند . فرمود : آيا نمى شنويد ؟ خداوند بر سر شك ديده عذاب نمى كند ، و بر اندوه دل نيز ، ولى به خاطر اين - با اشاره به زبان خود - عذاب مى كند يا مى بخشايد . (1)

2 - گريه پيامبر صلى الله عليه و آله بر پسرش ابراهيم :

در صحيح بخارى ، صحيح مسلم ، سنن ابى داود و سنن ابن ماجه از انس بن مالك روايت كنند كه گفت : (2)

با رسول خدا صلى الله عليه وآله وارد شديم . . . ابراهيم در حال جان سپردن بود . چشمان پيامبر اشك ريزان شد ، عبدالرحمان بن عوف گفت : اى رسول خدا ! شما هم ؟ ! فرمود : پسر عوف ! اين رحمت است سپس بر آن افزود و فرمود : درست مى بينى ديده گريان است و دل اندوهبار ، ولى هرگز چيزى - جز آنچه كه پروردگارمان را خشنود كند - بر زبان نياوريم . اى ابراهيم ! براستى كه ما از جدايى تو اندوهگينيم

. (3)

اين روايت در سنن ابن ماجه چنين است :

انس بن مالك گويد : هنگامى كه ابراهيم پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله جان سپرد ، پيامبر صلى الله عليه و آله به حاضران فرمود : او را در كفن هايش نپوشانيد تا براى آخرين بار ديارش كنم . سپس بر بالينش آمده بر روى او خم شد و گريست . (4)

در سنن ترمذى آمده است :

جابر بن عبدالله گويد : پيامبر صلى الله عليه و آله دست عبدالرحمان بن عوف را گرفت و با وى بر بالين پسرش ابراهيم آمد و او را كه در حال جان سپردن بود در بر گرفت و بر دامن نهاد و گريستن آغازيد . عبدالرحمان بن عوف گفت : آيا گريه مى كنى ؟ مگر شما نبودى كه از گريه كردن باز مى داشتنى ؟ !

فرمود : نه ، من از فغان و فرياد دو گروه احمق و سفيه گناهكار باز داشتم : آنان كه هنگام مصيبت چهره مى خراشند و گريبان مى درند و ناله هاى شيطانى سر مى دهند . (5)

3 - گريه پيامبر صلى الله عليه و آله بر نوه خويش :

در صحيح بخارى ، صحيح مسلم ، سنن ابى داود و سنن نسائى روايت كنند : دختر پيامبر صلى الله عليه و آله براى آن حضرت پيام داد : نزد ما بيا كه ، پسرى از من جانسپار است . پيامبر برخاست و همراه با سعد بن عباده و مردانى از اصحاب خويش به ديدار آنها آمدند . كودك را كه در حال نفس زدن و جان دادن بود نزد آن حضرت آوردند . سرشك ديدگان پيامبر صلى الله عليه و آله به

جوشش آمد . سعد گفت : اى رسول خدا ! چه مى بينم ؟ ! فرمود : اين رحمت و عطوفتى است كه خداوند در دلهاى بندگانش قرار داده است ، و خداوند تنها بندگان رحيم و مهربان خود را مورد رحمت و بخشايش قرار مى دهد . (6)

4 - گريه پيامبر صلى الله عليه و آله بر عموى خويش حمزه :

در طبقات ابن سعد ، مغازى واقدى ، مسند احمد و ديگر كتب مكتب خلفا روايت كنند :

رسول خدا صلى الله عليه و آله - پس از جنگ احد - هنگامى كه صداى گريه از خانه هاى انصار بر كشته هايشان را شنيد ، ديدگانش اشكبار شد و گريست و فرمود : ولى حمزه گريه كننده اى ندارد . ! سعد بن معاذ كه آن را شنيد به نزد زنان بنى عبد الاشمل شتافت و آنان را به سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و تسليت بر او و گريستن بر حمزه فرا خواند . پيامبر صلى الله عليه و آله بر ايشان دعا كرد و آنان را بازگردانيد . پس از آن واقعه ، هيچ يك از زنان انصار بر مرده اى نگريست مگر آنكه ابتدا بر حمزه كرد و پس از آن بر مرده خويش گريست . (7)

5 - گريه پيامبر صلى الله عليه و آله بر شهداى جنگ موته :

در صحيح بخارى روايت كند :

پيامبر صلى الله عليه و آله چگونه شهيد شدن زيد و جعفر و ابن رواحه را ، پيش از رسيدن خبر آنان ، براى مردم توصيف كرد و فرمود :

زيد پرچم را بر گرفت و ضربت خورد و شهيد شد ! سپس جعفر پرچم را بر گرفت . او نيز شهيد شد ! پس از آن ابن رواحه پرچم گرفت و شهيد شد . پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى اين سخنان را مى فرمود كه ديدگانش سرشك مى ريختند ! (8)

6 - گريه پيامبر صلى الله عليه و آله بر جعفر بن ابى طالب :

در استيعاب ، اسد الغابه ، اصابه ، تاريخ ابن اثير و ديگر كتب مكتب خلفا روايتى است كه فشرده آن چنين است :

هنگامى كه جعفر و اصحاب او به شهادت رسيدند ، رسول خدا صلى الله عليه و آله به خانه او رفت ، فرزندانش را فرا خواند و آنان را - در حالى كه سرشك ديدگانش فرو مى ريخت - بوئيد و نوازش كرد . همسر جعفر ، اسماء گفت :

پدر و مادرم فداى شما باد ، چه چيز را مى گرياند ؟ آيا از جعفر و ياران او چيزى به شما رسيده ؟ فرمود : آرى ، امروز شهيد شدند . اسماء گفت : من برخاستم و صيحه زدم و زنان را گرد آوردم ، وارد خانه فاطمه كه شدم ديدم او مى گريد و مى گويد : واى عمويم ! و رسول خدا صلى الله عليه و آله كه چنين ديد فرمود :

براستى كه گريه كنندگان ، بايد بر مثل جعفر بگريند . (9)

7 - گريه پيامبر صلى الله عليه و آله بر مزار مادرش آمنه :

در صحيح مسلم ، مسند احمد ، سنن ابى داود ، نسائى ، و ابن ماجه روايت كنند : (10)

ابوهريره گويد : پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قبر مادرش را زيارت كرد و گريست و همه اطرافيان را گريانيد . (11)

8-گريه پيامبر( ص) بر فرزندش حسين در مناسبتهاى گوناگون و تاييد خبر دادن فرشتگان به پيامبر

1 - حديث ام الفضل :

در مستدرك صحيحين ، تاريخ ابن عساكر ، مقتل خوارزمى و ديگر كتب مكتب خلفا آمده است : (12)

از ام الفضل دختر حارث روايت كنند كه او بر پيامبر خدا وارد شد و گفت :

اى رسول خدا ! من در شب گذشته خواب ناخوشايندى ديدم ! فرمود : چه ديده اى ؟ گفت : خيلى سخت است ، فرمود : چيست ؟ گفت : ديدم گويا قطعه اى از جسد شما جدا شد و در دامنم قرار گرفت ! رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : چيز خوبى ديده اى فاطمه انشاءالله پسرى به دنيا مى آورد و در دامان تو جاى مى گيرد پس گويد : پس از آن ، فاطمه - همان گونه كه پيامبر فرموده بود - حسين را به دنيا آورد ، و او را در دامن من جاى گرفت . روزى خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيدم و حسين را در دامان آن حضرت نهادم ، اندكى بعد توجهش از من منصرف شد ، بناگاه ديدم ديدگان پيامبر صلى الله عليه و آله سيل آسا اشك مى بارد ! گويد : گفتم : اى نبى خدا ! پدر و مادرم به فدايت ، شما را چه مى شود ؟ ! فرمود : جبرئيل - عليه الصلاه و السلام - به ديدارم آمد

و به من خبر داد كه ، امتم بزودى اين پسرم را مى كشند . گفتم : اين را ؟ ! فرمود : آرى ، او قدرى از تربت سرخش را نيز براى من آورد .

حاكم صاحب مستدرك صحيحين گويد : اين حديث با شرائط شيخين =بخارى و مسلم حديثى صحيح است ، ولى آن را نياورده اند . (13)

2 - روايت زينب بنت جحش :

در تاريخ ابن عساكر ، مجمع الزوائد ، تاريخ ابن كثير و ديگر كتب مكتب خلفا روايت كنند : (14)

زينب گويد : در يكى از اوقات كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در خانه من بود و من حسين تازه به راه افتاده را نگه مى داشتم ، لحظه اى از وى غافل شدم و او نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رفت .

فرمود : آزاديش بگذار . - تا آنجا كه گويد - سپس دستش را بلند كرد . پس از آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله نمازش را به انجام رسانيد گفتم : اى رسول خدا ! من امروز كارى را از شما ديدم كه تا به حال نديده بودم ؟ ! فرمود : جبرئيل نزد من آمد و به من خبر داد امت من اين فرزندم را مى كشند . گفتم : پس تربتش را به من نشان بده و او تربت سرخ رنگى برايم آورد . (15)

3 - روايت عايشه :

در تاريخ ابن عساكر ، مقتل خوارزمى ، مجمع الزوائد و ديگر كتب پيروان مكتب خلفا از ابى سلمه بن عبدالرحمن روايت كنند : (16)

عايشه گويد : رسول خدا صلى الله عليه و آله كه حسين را بر ران خود نشانيد ، جبرئيل نزد او آمد و گفت : اين پسر توست ؟ فرمود : آرى ، گفت : ولى امتت بزودى - پس از تو - او را مى كشند . ديدگان پيامبر صلى الله عليه و آله اشكبار شد . جبرئيل گفت : اگر بخواهى سرزمينى را كه در آن كشته مى شود به تو نشان

مى دهم . فرمود : آرى چنين كن . جبرئيل نير ، خاكى از سرزمين طف = كربلا را به آن حضرت نماياند .

در عبارت ديگرى چنين است : جبرئيل به سوى سرزمين طف در عراق اشاره كرد و تربتى سرخ فام بر گرفت و به او نشان داد و گفت : اين تربت قتلگاه اوست . (17)

4 - روايت ام سلمه :

در مستدرك صحيحين ، طبقات ابن سعد ، تاريخ ابن عساكر و ديگر كتب پيروان مكتب خلفا روايت كنند (18) كه راوى گفته است :

ام سلمه - رضى الله عنها - مرا خبر داد كه : يك شب رسول خدا صلى الله عليه و آله براى خواب در بستر شد و اندكى بعد با حالتى افسرده بيدار گرديد؛ سپس خوابيد و آرام گرفت و دوباره با حالتى سبك تر از آنچه در مرحله اول ديده بودم ، بيدار شد؛ سپس خوابيد و باز هم - در حالتى كه تربت سرخ فامى در دست داشت و آن را مى بوسيد - از خواب بيدار شد . عرض كرديم : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله ! اين تربت چيست ؟ فرمود : جبرئيل مرا خبر داد كه اين = حسين عليه السلام در سرزمين عراق كشته مى شود . به جبرئيل گفتم : تربت زمينى را كه در آن كشته مى شود به من نشان بده . و اين تربت آن جاست .

حاكم گويد : اين حديث با شرايط شيخين بخارى و مسلم حديثى صحيح است ولى آن را در كتب خود نياورده اند . (19)

5 - حديث انس بن مالك :

در مسند احمد ، المعجم الكبير طبرانى ، تاريخ ابن عساكر و ديگر كتب پيروان مكتب خلفا روايت كنند : (20)

انس بن مالك گويد : يكى از فرشتگان به نام قطر از پروردگار خود اجازه خواست تا به ديدار پيامبر صلى الله عليه و آله بيايد؛ خداوند اذنش داد و او در روز نوبت ام سلمه وارد شد . پيامبر صلى الله عليه و آله به ام سلمه

فرمود : مواظب باش كسى در مجلس ما وارد نگردد . در همان حال كه او بر درب اطاق بود ناگهان حسين بن على - عليه السلام - سر رسيد و در را گشود و وارد شد . رسول خدا صلى الله عليه و آله نيز ، او را در بر گرفت و بوسه باران كرد . آن فرشته گفت : دوستش دارى ؟ فرمود : آرى . گفت : امتت بزودى او را مى كشند ! اگر بخواهى مكانى را كه در آن كشته مى شود به تو نشان مى دهم ؟ فرمود : آرى مى خواهم . گويد : آن فرشته مشتى از مكان كشته شدن او را برگرفت و به آن حضرت نماياند ، پس از آن قدرى ماسه يا خاك سرخ آورد . ام سلمه آن را گرفت و در جامه خود نهاد . راوى حديث ، ثابت ، گويد : ما - در آن زمان - مى گفتيم : اين كربلاست ! (21)

ب - رواياتى كه مى گويد : پيامبر صلى الله عليه و آله از گريه كردن نهى فرمود ، و منشا اين روايات

در صحيح مسلم و سنن نسائى از عبدالله روايت كنند :

حفصه بر حال عمر گريست . عمر گفت : آرام باش دخترم ! آيا نمى دانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده : ميت به خاطر گريه بستگانش بر او عذاب مى بيند ؟ ! (22)

در روايت ديگرى آمده است :

عمر گويد : پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : ميت در قبر به خاطر نوحه و زارى بر او عذاب مى بيند . (23)

و در ديگرى :

عبدالله بن عمر گويد : هنگامى كه عمر ضربت خورد ، مدهوش گرديد . بدين خاطر ،

بر او صيحه و شيون كردند .

چون به هوش آمد گفت : آيا نمى دانيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : ميت به خاطر گريه زنده عذاب مى بيند . (24)

استدراك عايشه بر حديث و رفع اشتباه از عمر و پسرش : در صحيح بخارى ، صحيح مسلم و سنن نسائى روايت كنند :

ابن عباس گويد : به مدينه كه رسيديم ، اميرالمومنين = عمر هنوز استقرار نيافته بود كه ضربت خورد . صهيب با فرياد : واى برادرم ! واى ياورم ! بر بالين او آمد . عمر گفت : آيا نمى دانى ، آيا نشنيده اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : ميت به خاطر برخى گريه هاى بستگانش عذاب مى بيند ؟ !

ابن عباس گويد : من برخاستم و نزد عايشه رفتم و از آن چه گذشته بود آگاهش كردم . عايشه گفت : نه به خدا ! رسول خدا هرگز نفرموده : ميت به خاطر گريه كسى عذاب مى بيند . بلكه فرموده :

ان الكافر يزيده الله ببكاء اهله عذابا و ان الله لهو اضحك و ابكى ، و لا تزر وازره و زر اخرى

خداوند كافر را به خاطر بستگانش بيشتر عذاب مى كند ، و خداوند است كه مى خنداند و مى گرياند ، و هيچ كس بار گناه ديگرى را بر ندارد . قاسم بن محمد گويد : هنگامى كه سخن عمر و پسرش به عايشه رسيد گفت : شما مرا از كسانى خبر مى دهيد كه نه دروغگويند و نه دروغزن ، ولى به هر حال گوش آدمى خطا مى شنود

. (25)

در صحيح مسلم ، صحيح بخارى ، سنن ترمذى و موطا مالك روايت كنند :

هشام بن عروه از پدرش ، گويد : در نزد عايشه گفته شد كه ابن عمر گفته است : ميت به خاطر گريه بستگانش بر او ، عذاب مى بيند . عايشه گفت : خداى بر ابا عبدالرحمن ببخشايد ، چيزى را شنيده ولى خوب در نيافته ، قضيه چنين بود كه : جنازه يهودى را - در حالى كه بر او مى گريستند - از كنار پيامبر صلى الله عليه و آله عبور دادند ، آن حضرت فرمود : شما مى گرييد و او عذاب مى شود . (26)

امام نووى متوفاى 676 ه در شرح صحيح مسلم ، درباره روايات نهى از گريستن كه از رسول خدا روايت شده ، گويد : اين روايات تنها از روايت عمر و پسرش عبدالله است . عايشه آنها را انكار كرده و آن را از نسيان و فراموشى و اشتباه آن دو دانسته ، و منكر صدور آن از پيامبر صلى الله عليه و آله شده است . (27)

رسول خدا صلى الله عليه و آله عمر را از نهى ، نهى مى كند

در سنن نسائى ، سنن ابن ماجه و مسند احمد روايت كنند كه : (28)

سلمه بن ازرق گويد : شنيدم كه ابوهريره مى گفت : يكى از بستگان رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت ، زنان جمع شده و بر او گريه مى كردند ، عمر برخاست و آنان بر او بازداشته و پراكنده مى كرد ، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : عمر ! آنان را به حال خود واگذار كه چشمها اشكبار و دلها

مصيبت ديده داغشان تازه است . (29)

در مسند احمد از وهب بن كيسان از محمد بن عمرو روايت كند كه :

سلمه بن ازرق با عبدالله بن عمر در بازار نشسته بودند كه عده اى جنازه اى را عبور داده و بر آن مى گريستند . عبدالله بن عمر اين كار را ناپسند شمرده و آنان را طرد كرد . سلمه بن ازرق به او گفت : چنين مگو ! زيرا من خود شاهد بودم و از ابوهريره شنيدم - زنى از بستگان مروان جان سپرده بود و مروان دستور مى داد زنانى را كه بر او مى گريستند از آنجا برانند - ابوهريره كه بر سر جنازه آمده بود گفت : اى اباعبدالملك ! آنان را به حال خود واگذار ، زيرا جنازه اى را از مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله عبور دادند . من و عمر بن خطاب نيز ، در كنار آن حضرت بوديم . عمر شروع به راندن زنانى كرد كه همراه جنازه مى گريستند . رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : پسر خطاب ! آنان را به حال خود واگذار كه جانشان مصيبت ديده ، چشمشان اشكبار و داغشان تازه است (30)

مقايسه روايات و نتيجه آن

روايات بخش اول اثبات كرد : گريه كردن بر محتضر و كسى كه در حال جان دادن است و كسى كه جان سپرده و نيز ، گريه بر مزار مردگان - شهيد باشد يا غير شهيد - از سيره پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى باشد .

روايات بخش دوم اثبات كرد : رسول خدا صلى الله عليه و آله بارها بر فرزندش

شهيدش = حسين عليه السلام گريه كردند ، و با اثبات آن ، گريه آن حضرت بر حسين - عليه السلام - به بخش اول مى پيوندد و از سيره و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله بشمار مى آيد .

روايات بخش سوم اثبات كرد : روايات نهى پيامبر صلى الله عليه و آله از گريه بر ميت ، تنها از سوى خليفه دوم و پسرش عبدالله است ؛ و از استدراك ام المومنين عايشه بر آنها كه گفت : خداى ببخشايد ابا عبدالرحمن را ، چيزى را شنيده ولى در نيافته و سخنان ديگر صحابه مانند : ابوهريره و ابن عباس پيرامون اين موضوع در مى يابيم كه :

آنچه خليفه دوم و پسرش عبدالله درباره نهى پيامبر صلى الله عليه و آله از گريستن بر ميت روايت كرده اند ، خطا و اشتباه است

بنابراين ، گريستن بر كسى كه در حال مردن است ، و گريستن بر ميت ، و گريستن بر مزار ميت ، از سيره و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله است . اى اين رو ، گريه بر حسين - عليه السلام - نيز ، پيروى از سيره و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد

پي نوشتها

1-صحيح مسلم ، جلد دوم ،ص 636، كتاب الجنائز، باب 6.

2-عبارت از صحيح بخارى است .

3-صحيح مسلم ، جلد 4،ص 1808، كتاب الصبيان ، سنن ابى داود، جلد 3،ص 193، باب البكاء على الميت ، سنن ابن ماجه ، جلد 1،ص 507. صحيح بخارى ، جلد 1،ص 158.

4-سنن ابن ماجه ، جلد 1(ص ) 473، كتاب الجنائز.

5-سنن

ترمذى ، جلد 4 ص 226، كتاب الجنائز، باب الرخصه فى البكاء على الميت . اين حديث نزد علماى حديث شناس مكتب خلفا حديثى حسن است .

6-صحيح بخارى ، كتاب الجنائز، باب قول النبى صلى الله عليه و آله : يعذب الميت ببعض بكاء اهله عليه . كتاب المرضى ، باب : عباده الصبيان جلد 4،ص 3 و 191. كتاب التوحيد، باب : ان رحمه الله قريب من المحسنين . صحيح مسلم ، كتاب الجنائز، باب : البكاء على الميت جلد 2 ص 636 حديث 11. سنن ابى داود، كتاب الجنائز، باب : البكاء على الميت جلد 3 ص 193 حديث 3125. سنن النسائى ، جلد 4 ص 22، كتاب الجنائز، باب الامر بالاحتساب و الصبر. مسند احمد، جلد 5 ص 204 و 206 و 207.

7-ابن روايت را از شرح حال حمزه در طبقات ابن سعد. جلد 3 ص 11 چاپ دار صادر بيروت . 1377 ه . آورديم . مشروحتر آن را مغازى واقدى ، جلد 1 ص 315 - 317، آمده است . و نيز، امتاع الاسماع ، جلد 1 ص 163. مسند احمد. جلد 2 ص 40. تاريخ طبرى ، جلد 2 ص 532 چاپ مصر. سيره ابن هشام جلد 3 ص 50. ابن عبد البر در استيعاب ، و ابن اثير در اسد الغابه نيز، فشرده آن را در شرح حال حمزه آورده اند.

8-صحيح بخارى ، جلد 2 ص 204، كتاب فضائل الصحابه ، باب : مناقب خالد. البدايه و النهايه ، ابن كثير، جلد 4 ص 255. سنن الكبرى ، بيهقى ، جلد 4 ص 70. انساب الاشراف ، جلد

2 ص 43 .شرح ابن ابى الحديد بر نهج البلاغه ، جزء 15 ص 73.

9-تاريخ ابن اثير، جلد 2 ص 90 و ديگر كتب مورد اشاره در متن در شرح حال جعفر طيار.

10-عبارت متن از صحيح مسلم است .

11-صحيح مسلم ، جلد 2 ص 671، كتاب الجنائز، باب 36 حديث 108. مسند احمد، جلد 2 ص 441. سنن نسائى ، جلد 4 ص 90، كتاب الجنائز. سنن ابن ماجه ، جلد 1 ص 501، حديث 1572.

12-عبارت متن از مستدرك است .

13-مستدرك صحيحين ، جلد 3 ص 176 و فشرده آن در ص 179. تاريخ ابن عساكر، حديث 631 و نزديك به آن در حديث 630 مجمع الزوائد، جلد9 ص 179. مقتل خوارزمى ، جلد 1 ص 159 و 162.

تاريخ ابن اثير جلد 6 ص 230، در جلد 8 ص 199 نيز به اشاره كرده است . امالى شجرى ، ص 188. فصول المهمه ابن صباغ مالكى ، ص 145. روض النضير، جلد 1 ص 89. صواعق ، ص 115 و در چاپ ديگر ص 190. كنز العمال ، جلد 6 ص 223 چاپ قديم . الخصائص الكبرى ، جلد 2 ص 125. در كتاب هاى مكتب اهل بيت - عليه السلام - نيز، در مثير الاحزان ،ص 8 و لهوف ابن طاوس ، ص 6و7، آمده است

14-عبارت از تاريخ ابن عساكر و فشرده آن است .

15-تاريخ ابن عساكر، شرح حال امام حسين عليه السلام ، حديث 629. مجمع الزوائد، جلد9 ص 8 18. كنز العمال ، جلد 13 ص 112. ابن كثير نيز در تاريخ خود، جلد 8 ص 199 به آن اشاره كرده است

. در كتابهاى پيروان مكتب اهل بيت نيز، در امالى شيخ طوسى ، جلد1 ص 323. مثير الاحزان ، ص 7 - 10، كه در پايان آن تتمه مهمى است . و همچنين در لهوف ص 7 - 9

ام المومنين زينب بنت جحش زوجه رسول خدا صلى الله عليه و آله است .

16-عبارت خوارزمى را آورديم .

17-طبقات ابن سعد، حديث 269، تاريخ ابن عساكر، شرح حال امام حسين - عليه السلام - حديث 627. مقتل خوارزمى ، جلد 1 ص 159. مجمع الزوائد، جلد9 ص 187 و 188. كنز العمال ، جلد 13 ص 108 چاپ جديد و جلد 6 ص 223 چاپ قديم . الصواعق المحرقه ابن حجر، ص 115. خصائص السيوطى ، جلد 2 ص 125 و 126. جوهره الكلام للقره غولى ، ص 117. و امالى شيخ طوسى از كتب پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام ، جلد 1 ص 325. و امالى شجرى ، ص 177 مشروح .

18-عبارت از مستدرك است .

19-مستدرك صحيحين ، جلد 4 ص 398. المعجم الكبير طبرانى ، حديث 55. تاريخ ابن عساكر، حديث 619. طبقات ابن سعد، تحقيق و نشر، عبدالعزيز طباطبائى ، ص 42 - 44، حديث 628. تاريخ الاسلام ذهبى ، جلد 3 ص 11. سير اعلام النبلاء جلد 3 ص 194 و 195. مقتل خوارزمى ، جلد 1 ص 158 و 159. ذخاير العقبى ، محب الطبرى ، ص 148 و 149. تاريخ ابن كثير، جلد 6 ص 230. كنز العمال ، متقى ، جلد 16 ص 266.

20-عبارت متن از مسند احمد بن حنبل است .

21-مسند احمد، جلد 3 ص 242 و 265.

تاريخ ابن عساكر، شرح حال امام حسين عليه السلام ، حديث 615 و 617 و تهذيب آن تاريخ ، جلد 4 ص 325. معجم الكبير طبرانى ، شرح حال امام حسين عليه السلام ، حديث 47. مقتل خوارزمى ، جلد 1 ص 160 - 162. تاريخ الاسلام ذهبى ، جلد 3 ص 10. سير اعلام النبلا، جلد 3 ص 194. ذخائر العقبى ، ص 146 و 147. مجمع الزوائد، جلد9 ص 187 و ص 190 به سند ديگر، تاريخ ابن كثير، باب : الاخبار بمقتل الحسين ، جلد 6 ص 229 كه در. عبارت آن چنين است : ما مى شنيديم كه او در كربلا كشته مى شود. و جلد 8 ص 199. كنز العمال ، جلد 16 ص 266. الصواعق المحرقه ، ابن حجر، ص 115. الدلائل ابى نعيم ، جلد 3 ص 202. الروض النضير، جلد 1 ص 192. المواهب اللدنيه قسطلانى ، جلد 2 ص 195. خصائص سيوطى ، جلد 2 ص 25. موارد الضمان بزوائد صحيح ابن حبان ، ابوبكر هيتمى ، ص 554.

در كتب پيروان مكتب اهل بيت - عليه السلام - نيز، امالى شيخ طوسى ت / 460 ه جلد 1 ص 221 كه در عبارت آن چنين است : بزرگى از بزرگان ملائكه ...

22-صحيح مسلم ، جلد 2 ص 639، كتاب الجنائز، باب : الميت يعذب ببكاء اهله عليه . سنن نسائى ، جلد 4 ص 18، كتاب الجنائز، باب : النهى عن البكاء على الميت .

23-صحيح مسلم ، جلد 2 ص 639. صحيح ترمذى ، جلد 4 ص 222، كتاب الجنائز، باب 24. سنن ابن ماجه ،

جلد 1 ص 508، كتاب الجنائز، باب : الميت يعذب بما نيح عليه .

24-صحيح مسلم ، جلد 2 ص 639. سنن نسائى ، جلد 4 ص 18.

25-صحيح مسلم ، كتاب الجنائز، باب 9 حديث 22 و 23. صحيح بخارى ، كتاب الجنائز، باب : يعذب الميت ببكاء اهله عليه ، جلد 1 ص 155 و 156. سنن نسائى ، جلد 4 ص 18، كتاب الجنائز، باب : النياحه على الميت . الاجابه لا يراد ما استدركته عايشه على الصحابه ، زركشى ، ص 82، باب : استدراكها على عمر بن الخطاب .

26-صحيح مسلم ، كتاب الجنائز، باب 9، حديث 25، صحيح بخارى ، جلد 1 ص 156، كتاب الجنائز، باب : الميت يعذب ببكاء بعض اهله . صحيح ترمذى ، كتاب الجنائز، باب 25، جلد 4 ص 226 و 227. موطا مالك ، جلد 1 ص 234، كتاب الجنائز، باب : النهى عن البكاء على الميت .

27-شرح صحيح مسلم ، الامام النووى ، جلد 6 ص 228، كتاب الجنائز.

28-عبارت نسائى را آورديم .

29-سنن نسائى ، جلد 2 ص 19، باب : الرخصه فى البكاء على الميت . مسند احمد جلد 2 ص 110، 273، 408، 444. سنن الن ماجه ، جلد 1 ص 505، كتاب الجنائز، باب : ما جاء فى البكاء على الميت ، حديث 1587.

30-مسند احمد، جلد 2 ص 273 و 408 و نزديك به آن در ص 333.

23. مستندات روايي فرهنگ گريه بر امام حسين عليه السلام

مشخصات كتاب

نويسنده : محمد علي سلطاني

ناشر : محمد علي سلطاني

مستندات روايي فرهنگ گريه بر امام حسين

سوگواري هميشگي در فاجعه غمبار كربلا و اشك افشاني بر مصيبت وارد شده بر اهل بيت عليهم السلام يكي از مشخصه هاي واقعه كربلاست كه آن را از ديگر وقايع ممتاز ساخته است. در رواياتي منصوب به ائمه عليهم السلام گريه بر اين واقعه توجيه شده و وعده پاداش اخروي داده شده است. اين نوشتار به بررسي اين روايات اختصاص دارد و مؤلف در پي آن است تا به بررسي سندي و متني برخي از اين روايات بپردازد و به قدر توان خود سره را از ناسره بازشناسد.رواياتي كه در اين نوشتار به بررسي آنها اقدام شده، رواياتي است كه در كامل الزيارات ابن قولويه نقل شده است.كليد واژه ها: عزاداري، گريه، احاديث، كامل الزيارات.گريه بر شهادت امام حسين عليه السلام و حادثه كربلا و شهيدان آن واقعه دل خراش و آيين هاي سوگواري و عزاداري در ايّام عاشورا و دو ماه محرّم و صفر، يكي از ويژگي هاي برجسته و بلكه برترين ويژگي تشيّع است كه از زمان حاكميت آل بويه و به همّت معزّ الدوله ابو الحسين احمد بن ابي شجاع كه براي نخستين بار فرمان عزاداري عمومي و خروج هيئت ها و دسته جات عزاداري به خيابان ها را داد، در شكل يك سنّت و آيين پر بار و استوار در ميان شيعيان در آمد. [1] .اگر مهدويت را در جهان اسلام يكي از مهم ترين علل و انگيزه در پيدايش و حدوث جريان ها و پديده هاي سياسي، فرهنگي و حتّي نظامي بدانيم، بي ترديد حادثه كربلا و زنده نگه داشتن ياد و خاطره آن، دومين عامل مهمّ پيدايش حوادث سياسي در جهان اسلام و

نخستين عامل آن در جهان تشيّع است.در اين آيين ها و مراسم دو مشخصّه مهم، بيش از ديگر مشخّصه ها نمود دارد: يكي از آنها قيام ها و شورش ها و حوادث خونيني است كه به نام و ياد و به انگيزه خون خواهي شهيدان عاشورا در طول تاريخ تشيّع به وجود آمده است. در اين خون خواهي ها هر حاكم ستمگر و ناعادلي نمادي از يزيد، عبيد اللَّه بن زياد، شمر بن ذي الجوشن و ديگر جنايتكاران حادثه مزبور مي شد و به واقع، تعبير: «كلّ يوم عاشورا و كلّ أرض كربلا»، گزيده اي از گزارش همه پديده هاي سياسي در تشيّع است كه از حادثه كربلا الهام گرفته است. دومين مشخّصه حادثه مزبور، آيين سوگواري و اشك ريزي و يادآوري مداوم و همه ساله حادثه مزبور است. مشخّصه دوم، موضوعي است كه اين نوشتار در پي بازكاوي مستندات روايي آن است.در راستاي تشويق براي گريه كردن بر امام حسين عليه السلام و ياران آن حضرت، روايات و احاديث بسياري در كتب روايي و تاريخي وجود دارد و اهل منبر، مدّاحان، مرثيه سرايان و نيز نويسندگان و شاعران به بسياري از آنها اشاره كرده، براي مخاطبان يادآور مي شوند. اين احاديث و روايات، همچون همه روايات و احاديث در موضوعات گوناگون، آميزه اي از روايات راست و دروغ است. رواياتي وجود دارد كه از سند و متن معتبر و قابل دفاعي برخوردار هستند. نيز روايات و احاديثي وجود دارند كه يا به خاطر سند آن و يا به علّت محتواي آن، قابل دفاع و پذيرش نيستند. اختلاط اين دو گونه احاديث، افزون بر آن كه كار را براي مدّاحان و منبريان متديّن و با تقوا دشوار مي كند،

گاه به صورت ناخودآگاه موجب تحريف و تخريب جريان سالم و درست حادثه مي گردد و علاقه مندان به آن حضرت را به بيراهه مي كشاند.از اين رو، شايسته و بلكه بايسته است اين قبيل احاديث و گزارش ها، هم از نظر سند و هم از ديد محتوا، مورد بازكاوي قرار گيرد و به قدر امكان و توان و فهم، سره از ناسره جدا گردد تا كار براي بهره گيران و كاربران آن گزارش ها آسان تر گردد. پيش از پرداختن به اصل بحث يادآوري مي كنم كه نقد حديث و گزارش درباره حادثه كربلا و بلكه هر موضوع و حادثه اي، نه تنها از ارزش آن حادثه و موضوع نمي كاهد؛ بلكه آن را استوارتر و پر نفوذتر مي كند. همچنين نيازمند يادآوري است كه نبايد شهرت و آوازه يك گزارش و حديث، ما را از نقد آن باز دارد و اگر پي آمد آن، تضعيف سند يا متن حديث مزبور گشت، هراسان و دلگير كند؛ زيرا در پديده هايي كه در آن احساس و عاطفه، نقش كليدي دارد، زمينه حضور حديث سازان فزون تر و كار براي بهره گيران از اين عاطفه و احساس، دل پذيرتر و سودمندتر است. بديهي است كه چنين گزارش هايي از گستره و شيوع فزون تري برخوردار است.از سوي ديگر، وجود اين قبيل احاديث و گزارش ها در كتب روايي مهم و در آثار شخصيت هاي برجسته، نبايد ما را به سوي چشم پوشي از نقد سوق دهد و اين باور بي پايه را ايجاد كند كه چه طور ممكن است چنين اشتباهاتي در آثار چنان شخصيت هايي پيدا شود. زيرا اشتباه، همزاد بشر است و شهرت و آوازه شخصيتي الزاماً مصونيت از خطا را موجب نمي گردد، بخصوص كه دامنه ابزار اطّلاعاتي در گذشته ها

محدود بود و چه بسا دانشوري به خاطر فقدان ابزار دستيابي و عدم وفور كسب اطلاع و آگاهي، از اطلاعاتي محروم مي ماند كه در روزگار ما و فراواني ابزار اطلاعاتي كاري ساده و قابل دسترس است.از آن گذشته، در چنين موضوعاتي كه عاطفه، علاقه مندي و احساس بن مايه آن را مي سازد، شخصيت هايي پرآوازه هم، همچون بي آوازه ها تحت تأثير و عملكرد احساس و عاطفه قرار دارند و ناخودآگاه از بسياري دقّت نظرها و مو شكافي ها به دور مي مانند و خيلي از چيزها را نديده مي گيرند. بنابراين نبايد از نقد هراس داشت و از پيامد آن بيمناك بود؛ زيرا حقيقت و واقعيت از هر چيزي دوست داشتني تر است.درباره گريه بر امام حسين عليه السلام، بيش از چهل حديث وجود دارد كه به طور مستقيم به اين موضوع پرداخته است و در بسياري از احاديث به موضوع اشاره شده و يا محتواي خبر و حديث به گونه اي است كه تشويق به گريه براي امام حسين عليه السلام و يارانش از آن فرا چنگ مي آيد. بخش عمده اي از اين روايات در كامل الزيارات ابن قولويه آمده است و بخشي ديگر نيز، در كتب ديگر بزرگان از قبيل صدوق، شيخ طوسي، برقي و غير آنان وارد شده است. از اين رو، نخست به گزارش احاديث كامل الزيارات در اين خصوص مي پردازيم و سپس به كتب ديگر خواهيم پرداخت.ابن قولويه شماري از احاديث را آورده است كه در مقايسه با يكديگر مي توان به اين نتيجه رسيد كه احاديث مزبور در واقع تقطيع بعضي احاديث ديگر است كه گاه با يك سند و گاه با سندهاي گوناگون نقل كرده است و زماني هم حديث

در پاره اي از رجال به همديگر مي رسند و تبديل به يك حديث مي شوند. از جمله اين احاديث روايتي است از امام صادق عليه السلام به اين سند:حدّثني حكيم بن داوود، عن سلمة، عن يعقوب بن يزيد، عن محمّد بن أبي عمير، عن بكر بن محمّد، عن فضيل بن يسار، عن أبي عبداللَّه.متن حديث به اين شرح است:قال: من ذُكِرنا عنده ففاضت عيناه ولو مثل جناح الذباب [2] غُفِر له ذنوبه ولو كان مثل زَبَد البحر؛ [3] .هر كس كه در پيش او ياد شويم و از ديدگانش اشك جاري گردد، گرچه به مقدار پر مگسي باشد، گناهانش بخشيده خواهد شد؛ گرچه به مقدار كف درياها باشد.در اين روايت گرچه حكيم بن داوود مشخّص نيست؛ امّا عمده ايراد سند آن، به خاطر وجود سلمة بن خطاب است. اين شخص از يكي از روستاهاي منطقه ري به نام براوستان است و رجاليان از قبيل نجاشي، ابن غضائري و ديگران او را ضعيف شمرده اند و درباره او گفته اند: وي ابو الفضل براوستاني ازدورقاني - قريه اي از منطقه ري - در حديثش ضعف است. ابن غضائري گفته: او ابو محمّد است و ضعيف مي باشد. [4] .امّا همين روايت را برقي در المحاسن خود از يعقوب بن يزيد، از محمّد بن ابي عمير، از بكر بن محمّد، از فضيل بن يسار، از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه جاي ايراد ندارد. [5] .در كامل الزيارات نقلي با مضموني نزديك تر به حديث ياد شده، از فضيل بن فضاله آورده است كه با توجّه به ديگر افراد سند پيداست كه فضيل بن فضاله اشتباه است و همان فضيل بن يسار صحيح

است. اين روايت را حكيم بن داوود از سلمه از علي بن سيف از بكر بن محمّد از فضيل نقل كرده است كه به جاي محمّد بن ابي عمير،علي بن سيف در سند روايت قرار گرفته است و محتواي حديث چنين است:هر كس كه در نزدش ياد شويم و از ديدگانش اشك جاري شود، خداوند چهره اش را بر آتش حرام مي كند. [6] .اين حديث گرچه عام است و اختصاص به امام حسين عليه السلام ندارد؛ امّا محدّثان عموماً آن را در باب مربوط به امام حسين عليه السلام قرار مي دهند. در قرب الاسناد اين روايت به صورت كامل تري آمده است كه البته اين كمال، موجب خروج روايت از تخصيص آن به امام حسين عليه السلام مي گردد و بلكه مظلوميت همه جريان علوي را شامل مي گردد. اين گزارش از اين قرار است:حدّثنا أحمد بن إسحاق، عن بكر بن محمّد، عن أبي عبداللَّه عليه السلام قال: قال لفضيل: تجلسون وتحدّثون؟ قال: نعم، جعلت فداك. قال: إنّ تلك المجالس اُحبّها فأحيوا أمرنا. يا فضيل! فرحم اللَّه من أحيا أمرنا. يا فضيل! من ذكّرنا أو ذُكرنا عنده، فخرج من عينه مثل جناح الذّباب، غفر اللَّه له ذنوبه ولو كانت أكثر من زَبَد البحر؛ [7] .... امام صادق عليه السلام به فضيل فرمود: آيا گرد هم مي آييد و گفت و گو مي كنيد؟ گفت: آري، فدايت گردم. فرمود: من اين نشست ها را دوست مي دارم. اي فضيل! امر ما را زنده كنيد. خداوند، رحمت كند كسي را كه امر ما را احيا كند. اي فضيل! هر كس ما را ياد كند و يا نزد او ياد شويم و از ديده اش به مقدار

پر مگسي، اشك جاري شود، خداوند گناهان او را مي بخشد؛ گرچه بيش از كف دريا باشد.همان گونه كه ملاحظه مي كنيد، روايت، به جريان امام حسين عليه السلام و عاشورا اختصاص ندارد؛ بلكه عاشورا و حادثه كربلا يكي از مصاديق اين جريان است و حديث، افزون بر تشويق به ياد كرد ديگر شهيدان علوي از قبيل زيد، يحيي و غيره و حتّي عموم شيعياني دارد كه به گونه اي تحت شكنجه، آزار، آوارگي و كشتار قدرت هاي مخالف تشيّع و علويان قرار گرفته بودند. همچنين به يادكرد حقوق از دست رفته امامان عليهم السلام اشاره دارد. البته مصداق برتر براي اين حديث، همان حادثه كربلا و شهادت امام حسين عليه السلام و يارانش هستند.كامل الزيارات، حديث ديگري از امام زين العابدين عليه السلام نقل مي كند كه به محتواي اين حديث نزديك تر است و البته با توجّه به اين كه از امام زين العابدين عليه السلام روايت شده است، براي حادثه كربلا متناسب تر است. اين حديث، از نظر سند قابل دفاع نيست و ضعيف مي باشد. سند و متن آن به اين شرح است:حكيم بن داوود بن حكيم، از سلمة بن خطّاب و وي از بكّار بن احمد قسّام و حسن بن عبد الواحد، از مخول بن ابراهيم، از ربيع بن منذر، از پدرش نقل مي كند كه از علي بن الحسين عليه السلام شنيده است كه مي فرمود: هر كس كه ديدگانش قطره اي درباره ما اشك ريزد و سرشكي از ديدگانش درباره ما جاري گردد، خداوند در بهشت خانه اي برايش آماده مي كند كه ساليان سال در آن ساكن خواهد بود. [8] .در اين روايت افزون بر سلمة بن خطاب ياد شده، افرادي چون

مخول بن ابراهيم، ربيع بن منذر و پدرش، بكّار بن احمد قسّام و حسن بن عبد الواحد وجود دارند كه ناشناخته و دست كم فاقد توثيق هستند.كامل الزيارات محتواي حديث مزبور را با تفاوتي در سند و متن، از امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه در آن تصريح شده است كه اگر گريه براي امام حسين عليه السلام باشد....سند و متن آن به اين شرح است:حكيم بن داوود، از سلمة بن خطاب، از حسن بن علي، از علاء بن رزين القلا، از محمّد بن مسلم، از ابو جعفر عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: هر مؤمني كه از ديدگانش براي كشته شدن امام حسين عليه السلام اشكي بيرون آمده، بر گونه اش جاري گردد، خداوند، در بهشت براي او غرفه اي را تدارك مي بيند كه سال ها در آن سكونت خواهد داشت. [9] .در اين روايت گريه براي امام حسين عليه السلام مطرح است. در اين سند هم، سلمة بن خطاب وجود دارد كه پيش تر درباره آن سخن گفتيم.در كتاب كامل الزيارات روايت ديگري وجود دارد كه از امام حسين عليه السلام نقل شده است. در اين روايت امام حسين عليه السلام خودش را كشته اشك شمرده است.اين روايت به سه سند نقل شده است. در يكي از سندها آمده است:ابن قولويه از پدرش و او از سعد بن عبداللَّه، از حسن بن موسي الخشاب، از اسماعيل بن مهران، از علي بن ابي حمزه از ابو بصير نقل مي كند كه آن حضرت فرمود: حسين بن علي عليه السلام مي گفت: من كشته اشك هستم؛ هيچ مؤمني مرا ياد نمي كند، جز آن كه اشك مي ريزد. [10] .در دو نقل ديگر، قسمت

اخير روايت وجود ندارد. [11] در اين سند، دو نفر وجود دارند كه سند آن را با مشكل مواجه مي كنند: يكي از آن دو، اسماعيل بن مهران است كه مورد اختلاف است. درباره وي گفته شده:اسماعيل بن مهران بن محمّد بن ابي نصر سكوني - كه نام ابو نصر زيد بود، مولي و كوفي و كنيه اش ابو يعقوب بود - ثقه و مورد اعتماد است. از گروهي از اصحاب ما از ابو عبداللَّه عليه السلام نقل روايت مي كند.اين ديدگاه خلاصة الرجال، رجال النجاشي و الفهرست شيخ طوسي است. در الفهرست آمده است:وي امام رضا عليه السلام را هم ملاقات كرده و از او روايت نقل كرده است.ابو عمرو كشّي هم وي را از اصحاب امام رضا عليه السلام آورده است. شيخ ابو الحسين احمد بن حسين بن عبيد اللَّه غضائري رحمه الله درباره او مي گويد:وي مكنّي به ابا محمّد بود و حديث او شسته و رفته نيست. گاهي مضطرب و گاه درست است. بسيار، از افراد ضعيف نقل حديث مي كند. مي توان احاديث منقول از طرف وي را به عنوان شاهد آورد.صاحب خلاصة الرجال مي گويد:ولي به نظر من مي توان بر روايت او اعتماد كرد؛ چون شيخ و نجاشي گواهي به ثقه بودن وي داده اند.كشّي گفته است:محمّد بن مسعود نقل كرده كه از علي بن الحسن، درباره اسماعيل بن مهران پرسيدم. وي گفت: به غلو نسبت داده شده است. امّا محمّد بن مسعود مي گفت: بر او دروغ بسته اند. او فردي متّقي، موثّق، نيكوكار و فاضل بود. [12] .در پاره اي از اين اظهار نظرها، گرچه نوعي تضعيف و نسبت غلو به اسماعيل بن مهران داده شده است؛ امّا

در مجموع مي توان كفّه اعتبار را درباره او سنگين تر ديد. راوي ديگر اين روايت علي بن ابي حمزه است. ديدگاه رجاليان درباره او بسيار تند و سخت است.در رجال النجاشي درباره او آمده است:وي ابو الحسن علي بن ابي حمزه سالم بطائني، مولاي انصار و كوفي بود. وي چراغ كش ابو بصير يحيي بن قاسم بود. برادري به نام جعفر بن ابي حمزه داشت. از امام صادق و امام موسي كاظم عليهما السلام روايت نقل كرده است و يكي از پايه هاي اصلي واقفيان است.خلاصة الرجال مي گويد:علي بن حسن بن فضال گفته: علي بن ابي حمزه دروغگو، متّهم و ملعون است. از او روايات بسياري نقل شده است و يك تفسير كامل قرآن هم دارد؛ ولي من حتّي نقل يك روايت را هم از او روا نمي شمارم. همچنين در اين كتاب آمده كه ابن غضايري گفته: علي بن ابي حمزه - كه خدا لعنتش كند -، ريشه واقفيان و دشمن ترين افراد با امامان پس از موسي بن جعفر عليه السلام است.شيخ طوسي، وي را از اصحاب امام صادق عليه السلام ذكر كرده است. كشّي در مذّمت او روايات بسياري نقل كرده است، از جمله آن كه مي گويد:احمد بن محمّد گفت: ابو الحسن عليه السلام[علي بن موسي ]مرا ديد و با صداي بلند گفت: اي احمد! گفتم: بلي. گفت: وقتي پيامبر خدا صلي الله عليه وآله درگذشت، مردم در راه خاموش ساختن نور خدا تلاش كردند. امّا خداوند خواست نور او به وسيله امير مؤمنان عليه السلام كامل گردد. و زماني كه ابو الحسن عليه السلام[موسي بن جعفر ]در گذشت، علي بن ابي حمزه و يارانش در راه خاموش كردن نور

خدا تلاش كردند؛ امّا خدا خواست كه نورش كامل گردد. [13] .از اين دست روايت ها، ناشايستگي و بي اعتباري علي بن ابي حمزه بطائني كاملاً پيداست. بنابراين به نقل هاي او نمي توان اعتماد كرد. گرچه مضمون اين حديث هيچ ايراد محتوايي ندارد. بويژه كه در همين كامل الزيارات از طريق ديگري هم بخش اوّل روايت نقل شده است. در نقل دوم حسن بن موسي خشاب روايت را از اسماعيل بن مهران نقل نمي كند؛ بلكه از محمّد بن سنان و وي از اسماعيل بن جابر و او از امام صادق عليه السلام نقل مي كند. [14] .درباره محمّد بن سنان رجاليان بسيار بحث كرده اند كه از مجموع آنها عدم اعتماد به وي فهميده مي شود و حتّي از فضل بن شاذان نقل شده كه وي او را يكي از دروغگويان مشهور شمرده است. نيز گفته است كه نقل روايت هاي محمّد بن سنان را برايتان روا نمي دانم و گروهي، او را از غاليان شمرده اند؛ امّا شماري هم او را مورد اعتماد دانسته اند. از جمله، شيخ مفيد او را مورد وثوق شمرده است و خود محمّد بن سنان روايتي نقل مي كند كه گويا تأييدش از سوي امام موسي بن جعفر است؛ امّا چون راوي آن، خود محمّد بن سنان است. چندان قابل اعتماد نيست و در مجموع، رجاليان توقف درباره وي را سفارش كرده اند. [15] در مورد اسماعيل بن جابر، فرد ديگر در اين سند گرچه نقل هايي مبني بر ذّم او است، امّا موثوق و ممدوح بودن او قابل دفاع تر است.اين روايت را كامل الزيارات به سند ديگري هم نقل كرده است كه در آن، محمّد بن جعفر رزّاز، از محمّد بن

حسين و وي از حكم بن مسكين و او از ابو بصير از امام صادق عليه السلام نقل كرده است. [16] اين سند بي اشكال است و رجال آن از شخصيت هاي برجسته شيعه هستند. جز آن كه اگر محمّد بن جعفر رزّاز، همان محمّد بن جعفر بن محمّد بن عون اسدي است كه اين بعيد نيست. در مورد وي شماري از رجاليان از قبيل صاحب خلاصة الرجال اعتقاد به توقّف دارند؛ زيرا وي در عين آن كه خودش موثّق و صحيح الحديث است، از ضعيفان روايت مي كند و اعتقاد به جبر و تشبيه داشت. [17] البته با توجّه به اين كه در اين روايت، وي از افراد مورد اعتماد و وثوق نقل كرده است، اين ايراد جايي ندارد. از اين رو مي توان اين روايت را از جمله روايات صحيح دانست.صاحب كامل الزيارات چهار روايت طولاني، درباره گريه بر امام حسين عليه السلام نقل مي كند كه مضامين اين روايت ها در بين مدّاحان و ذاكران امام حسين عليه السلام و اهل منبر بسيار شيوع دارد. امّا با كمال تأسف سند اين روايت ها به خاطر وجود يك فرد شاخص در دروغگويي از اعتبار ساقط است. نخست به بررسي سند اين روايت ها مي پردازيم و آن گاه متن آنها را به طور كامل، نقل و نقد و بررسي خواهيم كرد.سند اين روايت ها به اين شرح است:محمّد بن عبداللَّه، عن أبيه، عن علي بن محمّد بن سالم، عن محمّد بن خالد، عن عبداللَّه بن حمّاد بصري، عن عبداللَّه بن عبد الرحمان المأصم، عن عبداللَّه بن مسكان، عن أبي بصير.در روايتي عبداللَّه بن عبد الرحمان اصم روايت را از ابو يعقوب و وي از ابان بن عثمان و

او از زراره نقل مي كند. و در روايت ديگري از مسمع بن عبد الملك كردين بصري و در روايت چهارم، سند بدين شرح است:عن حسين بن حسن بن ابان، عن حسين بن سعيد، عن عبداللَّه بن مغيره، عن عبداللَّه بن عبد الرحمان اصم، عن عبداللَّه بن بكير ارجاني.همچنين اين روايت، سند ديگري به شرح ذيل دارد:سعد بن عبداللَّه، عن محمّد بن الحسين، عن محمّد بن عبداللَّه بن زراره، عن عبداللَّه بن عبد الرحمان الأصم، عن عبداللَّه بن بكير.در اين چند روايت، آن كه به طور جدّي مشكل آفرين است، عبداللَّه بن عبد الرحمان اصم مسمعي است. اين شخص، اهل بصره بود كه به قول صاحب خلاصة الرجال از دروغگويان بصره به شمار مي رفت و كتابي در خصوص زيارات دارد كه دلالت بر خباثت بسيار و اعتقاد متهاتف وي مي كند. صاحب خلاصة الرجال و نجاشي او را فردي ضعيف و غالي مي شمارند و رواياتش را بي ارزش مي دانند. [18] .به احتمال بسيار، اين چند روايت با توجّه به موضوع آن از همين كتابي باشد كه دليل بر خبث و باور متهاتف او است. از اين رو، اين روايت ها بي ارزش و غير قابل بهره و نقل است. براي آگاهي خواننده از اين روايت ها و پرهيز از به كار بردن آنها در سخنراني ها و مجالس ذكر و عزاداري، ترجمه روايت ها را با همه طولاني بودن آنها در اين جا نقل مي كنيم. حديث نخست چنين است:ابو بصير گفت: پيش امام صادق عليه السلام بودم و با او سخن مي گفتم كه فرزندش وارد شد. امام به او فرمود: آفرين. او را بغل كرد و بوسيد و فرمود: خدا كسي را كه شما تحقير كرده، تحقير

كند و از كسي كه بر شما ضربه زده، انتقام بگيرد و آن كه خوارتان ساخت، خوارش بسازد. خدا قاتلان شما را لعنت كند. خداوند ولي، حافظ و ياور شماست. گريه زنان، گريه پيامبران، صدّيقين، شهدا و فرشتگان آسماني به درازا كشيده است. آن گاه خود گريست و فرمود: اي ابو بصير! وقتي به فرزندان حسين مي نگرم به خاطر آنچه كه بر پدران آنان و خود آنان آمده، اشك چنان مي آيد كه توان كنترل ندارم.اي ابو بصير! فاطمه عليها السلام براي او مي گريد و شيون مي كشد و جهنّم چنان نعره مي كشد كه اگر نگهبانان آن، آن گريه ها و ناله ها را نمي شنيدند و براي آن آماده نمي شدند، بيم آن است كه از جهنّم شعله اي زبانه كشد و يا دود آن پخش گردد و همه زمينيان را بسوزاند. نگهبانان، آن را تا زماني كه فاطمه عليها السلام گريه مي كند، نگه مي دارند و دور مي كنند و درهاي آن را محكم مي بندند؛ چون بر اهل زمين مي ترسند. جهنّم آرام نمي گيرد تا آن كه صداي فاطمه زهراعليها السلام آرام شود. و درياها مي خواهند از يكديگر بگسلند و به همديگر بپيوندند و هيچ قطره اي از دريا نيست جز آن كه فرشته اي بر آن موكّل است. هرگاه فرشته، صداي آن را مي شنود، با بال هاي خودش آتش خروش آن را خاموش مي كند و از همديگر باز مي دارد؛ چون بر دنيا و آنچه كه در آن است و آنچه كه بر روي زمين است، مي ترسد. فرشتگان همواره دلسوزي كرده، به گريه فاطمه بر حسين مي گريند و به درگاه الهي دعا مي كنند و تضرّع مي نمايند و نيز عرشيان و كساني كه اطراف او هستند، همگي تضرّع مي كنند و گروهي از

فرشتگان با صداي بلند، تقديس خداوند را مي نمايند؛ چون بر زمينيان مي ترسند. اگر صدايي از صداهاي آنان بر زمين برسد، همه ساكنان زمين بيهوش مي گردند، كوه ها از هم جدا مي گردد و زمين به زلزله، ساكنانش را از بين مي برد.گفتم: فدايت گردم! اين اتّفاق بزرگ مي افتد؟فرمود: چيزهاي ديگري است كه بزرگ تر از اين است و تو نشنيده اي!آن گاه به من فرمود: اي ابو بصير! آيا دوست نداري از كساني باشي كه فاطمه را كمك كني؟ وقتي اين سخن را فرمود، گريستم و نتوانستم حرفي بزنم و به خاطر گريه زبانم بسته شد. و آن گاه برخاست و براي نماز فرا خواند. با همان حال، از نزد او بيرون آمدم. نه از غذا بهره اي بردم و نه خواب به چشمانم آمد و روزه دار و در خوف بودم تا آن كه نزد او آمدم. وقتي ديدم آرام شده است، من نيز آرام گشتم و سپاس خدا را گفتم كه بر من كيفري فرو نفرستاد! [19] .اين نخستين روايت از روايت هاي عبداللَّه بن عبد الرحمان است. با اندك دقّتي مي توان قصّه سرايي و افسانه گويي را در آن ديد. خواننده متن بالا احساس مي كند كه در سويي خداوند به همراه فرشتگان، دوزخ و درياها واقع شده و در سوي ديگر، ساكنان روي زمين و در واقع جنگي دائمي و اعلام نشده اي در جريان است و گويي كه آتش دوزخ از فرشتگان موكّل بر آن، درد را بيشتر حس مي كند. از اين رو، خشم مي گيرد و فوران مي كند و فرشتگان به خاطر مصلحت ساكنان روي زمين، جلو خشم و خروش آن را مي گيرند. چنين داستان سرايي ها نه به شأن شنونده آن - كه ابو بصير است

-، تناسب دارد و نه با مقام امام صادق عليه السلام همخواني دارد و ادبيات روايت و مباحثي كه در آن مطرح است، خود گوياي ساختگي بودن آن است و همان گونه كه صاحب خلاصة الرجال يادآور گشته، خود كتاب، گواه بر خبث بزرگ و باور متهاتف است.ترجمه متن روايت ديگر وي - كه از طريق زراره از امام صادق عليه السلام نقل مي كند -، به اين شرح است:امام صادق عليه السلام به زراره فرمود: اي زراره! آسمان، چهل روز بر حسين عليه السلام خون گريست و زمين، چهل روز به تيرگي گريست و خورشيد چهل شب با كسوف و سرخي گريست. كوه ها از هم پاره شدند و پخش گشتند، درياها منفجر شدند و فرشتگان چهل روز بر حسين عليه السلام گريستند.هيچ يك از زنان ما حنا نبست؛ روغن نماليد؛ سرمه نزد و گيسو شانه نكرد تا آن كه سر عبيد اللَّه بن زياد را برايمان آوردند. پس از او همواره ما در حال گريه بوديم و پدر بزرگم، هرگاه ياد حسين عليه السلام مي كرد، مي گريست؛ به گونه اي كه اشك ديدگانش، محاسن او را خيس مي كرد و هر كس كه او را مي ديد، به خاطر ترحّم بر او، به گريه اش مي گريست. فرشتگاني كه در نزد قبر امام حسين عليه السلام هستند، مي گريند و به خاطر گريه آنان، هر فرشته اي كه در آسمان و هوا هست، مي گريد. وقتي آن حضرت جان داد، جهنّم چنان ناله اي كشيد كه به خاطر ناله آن، زمين مي خواست از هم بريده شود. و زماني كه جان عبيد اللَّه بن زياد و يزيد بن معاويه از بدن خارج شد، جهنّم چنان شيهه اي كشيد

كه اگر خداوند به وسيله نگهبانان جهنّم، آن را كنترل نمي كرد، از فوران آن همه آنچه بر روي زمين بود مي سوخت و اگر به جهنّم رخصت مي داد، هيچ چيزي باقي نمي ماند جز آن كه آن را مي بلعيد. ولي دوزخ مأمور بود و در زنجير، چندين بار دوزخ بر نگهبانان خود نافرماني كرد تا آن كه جبرئيل آمد و با بال خود بر آن زد و آرام گرفت. دوزخ به خاطر حسين مي گريست و نوحه سرايي مي كرد و بر قاتلان او زبانه مي كشيد.اگر بر روي زمين حجّت هاي خدا نبود، زمين مي شكست و آنچه بر روي آن بود، در خود مي پيچيد. و زلزله ها جز به هنگام نزديك شدن قيامت فراوان نمي گردند. هيچ چشمي نزد خدا محبوب تر نيست و هيچ اشكي از چشمي فرو نمي ريزد و بر آن حضرت نمي گريد و هيچ گريه كننده اي براي او نمي گريد، جز آن كه به فاطمه مي پيوندد و او را بر اين كار ياري مي رساند و به پيامبر خدا صلي الله عليه وآله مي پيوندد و حقّ ما را ادا مي كند. و هيچ بنده اي محشور نمي گردد، جز آن كه ديدگانش گريان است. مگر گريه كنندگان بر جدّم حسين عليه السلام كه در حالي محشور مي گردند كه ديدگانشان روشن و درخشان است و شادماني در چهره شان است. مردم در بي تابي خواهند بود؛ ولي آنان در آسايش هستند. مردم مي گذرند؛ ولي آنان در زير عرش و در سايه عرش با حسين گفت و گو مي كنند و از سختي حساب بيمناك نيستند. به آنان گفته مي شود، وارد بهشت شويد؛ ولي آنان سر باز مي زنند و مجلس حسين عليه السلام و گفت و گو با او را ترجيح مي دهند. حوريان پيام مي فرستند

كه ما به همراه نوباوگان مخلّد شيفته ديدارتان هستيم ولي آنان به خاطر شادماني و ارجمندي كه در مجلس شان مي بينند، به سوي آنان نمي نگرند. دشمنان آنان يا جبين دربند به سوي دوزخ كشانده مي شوند و يا مي گويند كه ما هيچ شفيع و دوست جاني نداريم. آنان جايگاه اينان را مي بينند؛ ولي نمي توانند به اينان نزديك تر شوند و به ايشان برسند. فرشتگان از سوي زنان و خدمتكاران آنان نامه اي درباره كرامتي كه به آنان عطا شده است، مي آورند؛ ولي آنان مي گويند: ان شاء اللَّه پيش آنان خواهيم آمد. فرستادگان سخنان آنان را به زنانشان مي آورند و زنانشان شيفته تر مي گردند؛ زيرا به آنان درباره كرامتي كه در آن هستند و با حسين عليه السلام نزديك مي باشند، خبر مي دهند. آنان مي گويند: سپاس خدايي را كه ما را از بيم بزرگ و ترس قيامت كفايت كرد و از آنچه كه مي ترسيديم، نجات داد. آن گاه اسبان اصيل مي آورند و آنان بر اسب ها سوار مي شوند و در حالي كه ثنا و حمد خدا را مي گويند و بر محمّد و آل او درود مي فرستند، به سوي جايگاهشان حركت مي كنند. [20] .اين روايت هم، از نظر متن بسيار ناهماهنگ و آشفته است و مطالبي در بر دارد كه آشكار دروغ و ساختگي است و تنها از ذهن افراد دروغ پردازي چون عبداللَّه بن عبد الرحمان اصم كوفي مي تواند تراوش كند. اين شخص فكر نكرده است كه گرفتن خورشيد در چهل روز پشت سر هم، پس از شهادت امام حسين عليه السلام كاري ناممكن است و در نظام طبيعت امري ناشدني است و اگر همچنين امر ناممكن به فرض محال تحقّق مي يافت، چنان صدايي در

تاريخ مي كرد كه هر حادثه اي را تحت الشعاع قرار مي داد. و در اين عبارت خودش نينديشيده است كه چهل روز خون گريه كردن آسمان براي امام حسين عليه السلام به چه معنايي است؟ اگر فرض كنيم كه همه اينها در واقع نوعي مجازگويي و براي تصوير اوج غم حاكم بر جهان بشري در پي شهادت امام حسين عليه السلام است، از فردي چون امام صادق عليه السلام كه در اوج بلاغت و فصاحت است، انتظار بياني زيباتر و در تصوير غم ياد شده كاراتر مي رفت و نه اين عبارت هايي كه در آن هيچ گونه زيبايي هاي بلاغي رعايت نشده است، تصويري كه از جنگ و جدال دوزخ با نگهبانان آن ارائه مي دهد و در نهايت جبرئيل را به ياري نگهبانان مي فرستد تا جهنّم را آرام سازد، بي شباهت به دعواي دو نفر نيست كه فرد سومي از راه مي رسد و به نوعي نزاع را فيصله مي دهد. داستان نامه نگاري ها و پيك فرستادن هاي حوريان و مهرويان نوباوه و ناز و كرشمه گريه كنندگان بر امام حسين عليه السلام در قيامت نيز نوعي كپي برداري از ماجراهاي عاشقانه دنيوي است كه در ذهن عبداللَّه بن عبد الرحمان نقش بسته و آن را در شكل روايت به امام صادق عليه السلام نسبت داده است و در نهايت صحنه اسب سواري آنان و حركت به سوي منزل هايشان كه خود، فصل ديگري است و خواننده مي تواند از آن حديث مفصّل بخواند.در هر حال، اين گزارش به هر چيزي شباهت داشته باشد، به حديث امام صادق عليه السلام شباهت ندارد و نه تنها فضيلتي براي امام حسين عليه السلام و علاقه مندان او ايجاد نمي كند كه

موجب جاري شدن عرق شرم مي گردد و بايد همان سخن صاحب خلاصة الرجال را گفت كه نوشته عبداللَّه بن عبد الرحمان گوياي سخافت وي و تهافت اعتقادات او است.ترجمه متن روايت ديگر عبداللَّه بن عبد الرحمان اصم به اين شرح است:عبداللَّه بن بكير[ضمن حديث طولاني]مي گويد: من با امام صادق عليه السلام حج گذاشتم و به او گفتم: اي فرزند پيامبر خدا! اگر قبر حسين بن علي عليه السلام گشوده شود، در قبر او چيزي يافت خواهد شد؟ امام فرمود: اي ابن بكير! چه قدر پرسش هاي تو بزرگ است. حسين عليه السلام به همراه پدر، مادر و برادرش در منزل پيامبر خدا صلي الله عليه وآله هست. به همراه او روزي مي خورند و شادماني مي كنند. او در سمت راست عرش و پيوسته به آن است و مي گويد: اي پروردگار من! آنچه را كه به من وعده داده بودي، برايم برآورده كن. او به زائران خود مي نگرد. او به آنان، نامشان، نام پدرانشان و آنچه كه درباره شان دارند، از شما نسبت به فرزندانتان آگاه تر است. او به كسي كه برايش مي گريد، مي نگرد و برايش استغفار مي كند و از پدرش مي خواهد كه بر او استغفار كند و مي گويد: اي گريه كننده! اگر مي دانستي كه خدا چه چيزي براي تو آماده كرده است، شادي ات فزون تر از غمگيني ات مي شد. براي او نسبت به هر گناه و خطايي طلب استغفار مي كند. [21] .گرچه در اين گزارش، مطالب ناموزون موجود در روايت هاي ديگر عبداللَّه بن عبد الرحمان نيست و يا دست كم به آن غرابت و ناهماهنگي نيست؛ امّا پرسش چنان پرسشي از سوي فردي چون عبداللَّه بن بكير از حضرت امام صادق عليه

السلام چندان شايسته نمي نمايد و بخصوص تعبير منسوب به امام صادق عليه السلام درباره نوع پرسش هاي عبداللَّه بن بكير با توجّه به اين پرسش عوامانه، دور از ذهن است.در هر صورت، اين روايت را نمي توان به امام عليه السلام نسبت داد و تناسب آن، با ذهن فردي چون عبداللَّه بن عبد الرحمان اصم بيشتر است.ترجمه متن روايت چهارم عبداللَّه بن عبد الرحمان اصم بدين شرح است:مسمع بن عبد الملك كردين بصري مي گويد كه امام صادق عليه السلام به من فرمود: اي مسمع! تو عراقي هستي. آيا قبر حسين عليه السلام را زيارت مي كني؟ گفتم: نه. من در بين بصري ها فرد مشهوري هستم و در بين ما كساني هست كه علاقه مند به اين خليفه است و دشمنان ما در بين قبايل از ناصبيان و غير ناصبيان بسيار است. و من از اين كه اوضاعم را نزد فرزندان سليمان[خليفه]مطرح كنند و دشمني ايجاد نمايند، بيمناك هستم. فرمود: آيا به ياد آنچه كه بر سر آن حضرت آمد، نمي افتي؟ گفتم: چرا. فرمود: براي آن زاري هم مي كني؟ گفتم: آري سوگند به خدا! و براي آن اشك مي ريزم؛ به گونه اي كه خانواده ام اثر آن را در من مي بينند. از غذا خوردن باز مي مانم؛ به گونه اي كه آثار آن در چهره ام آشكار مي گردد. امام فرمود: خدا رحمت كند گريستن تو را. تو از كساني هستي كه در شمار اهل جزع و بي تابي براي ما به شمار مي آيند. افرادي كه به خوشي ما خوش، و به اندوه ما اندوهگين مي گردند. به بيم ما بيمناك، و به آسايش ما در آسايش مي شوند. تو به هنگام درگذشتت، حضور پدرانم را خواهي ديد و سفارش

آنان به فرشته مرگ، درباره تو و بشارت برتري كه به تو مي دهند و فرشته مرگ براي تو دل نازك تر و مهربان تر از مهر مادر مهربان بر فرزندش خواهد بود. آن گاه امام گريست و من نيز گريستم و فرمود: سپاس خدايي را كه ما را به رحمت بر ديگر مخلوقاتش برتري داد و ما خاندان را به مرحمت ويژه ساخت.اي مسمع! زمين و آسمان از زمان قتل امير مؤمنان عليه السلام براي دلسوزي به ما مي گريند. بسياري از فرشتگان براي ما گريستند و اشك فرشتگان از زماني كه كشته شديم، قطع نشده است و هيچ كس نيست كه به خاطر دلسوزي به ما و به آنچه كه ديديم، بگريد؛ جز آن كه خداوند، پيش از فرو ريختن اشك از ديدگانش، او را رحمت مي كند. وقتي كه اشكش بر گونه اش جاري شد گرچه يك قطره از اشكش باشد، آن يك قطره بر جهنّم مي افتد تا آتش آن را خاموش كند تا هيچ حرارتي براي آن وجود نداشته باشد. هر كس دلش براي ما درد گيرد، در هنگام مرگش، روزي كه ما را مي بيند، چنان شادي خواهد ديد كه همواره در دلش باقي بماند تا در حوض بر ما وارد شود. كوثر، وقتي دوستدار ما در آن در آيد، شادمان مي گردد و انواع گوناگون غذاها را به او مي چشاند كه انتظار نمي رفت از آن حوض بيرون زند. اي مسمع! هر كس جرعه اي از آن بنوشد، هرگز پس از آن تشنه نمي شود و هرگز پس از آن، آب نمي خواهد و چون سردي كافور، خوشبويي مشك، طعم زنجبيل است. شيرين تر از عسل، نرم تر از كره، زلال تر از اشك و پاك تر از

عنبر است. از تسنيم بيرون مي زند و در جوي هاي بهشت جريان پيدا مي كند. بر سنگ ريزه هايي از درّ و ياقوت حركت مي كند. در آن جام هايي فزون تر از شمار ستارگان است. بوي آن، از مسير هزار ساله به مشام مي رسد. جام هاي آن از طلا، نقره و جواهرات رنگارنگ است. همه نوع از عطرها بر چهره نوشنده از آن افشانده مي شود؛ به گونه اي كه نوشنده از آن مي گويد: اي كاش در همين جا رها شوم. من چيزي به جاي آن نمي خواهم و عوضي از آن را انتظار ندارم.امّا تو اي فرزند كردين! از كساني هستي كه از آن مي نوشي. هيچ چشمي نيست كه براي ما بگريد، جز آن كه نگاه به كوثر به او ارزاني خواهد گشت و دوستداران ما از آن نوشانده خواهند شد. نوشنده از آن، لذّت، طعم و دل چسبي اي فزون تر از آنچه به فردي كه كمتر از او ما را دوست دارد، چشانده مي شود. بر كوثر امير مؤمنان عليه السلام است و در دستش عصايي از خاربن است كه با آن دشمنان ما را دور مي كند. فردي از آنان مي گويد: من شهادتين را گفته ام. در پاسخ به او مي گويد: به سوي امامت فلاني برو و از او بخواه كه براي تو شفاعت كند. آن شخص مي گويد: آن امامي كه مي گويي، از من بيزاري جست. به او مي گويد كه برگردد و به آن كه او را دوست مي داشتي و او را بر مردم مقدّم داشته بودي، بگو و از او بخواه؛ زيرا اگر او بهترين افراد در نزد توست، بايد از تو شفاعت كند. چون بهترين افراد بايد شفاعت كند. آن شخص مي گويد: من از تشنگي هلاك شدم.

امام در پاسخ مي گويد: خداوند گرسنگي و تشنگي تو را فزون تر كند.به امام عرض كردم: چه طور آن شخص مي تواند نزديك آن حوض بيايد ولي ديگران نمي توانند؟ فرمود: چون از كارهاي زشت پرهيز كرده و هر گاه نام ما برده مي شد، از بدگويي ما خودداري مي كرد و از كارهايي كه ديگران بدان جري بودند، دست شسته است. البته اينها براي دوستي با ما و علاقه به ما نبوده است؛ بلكه به خاطر شدّت تلاش او در عبادت خدا و تديّن او است و به خاطر آن كه به وسيله اين عبادت، خودش را از يادكرد مردم باز داشته است. ولي قلب او منافق، دين او ناصبي و پيروانش اهل نصب هستند و ولايت آن دو گذشته را دارد و آن دو را بر همه مقدّم داشته است. [22] .قسمت نخست روايت، خلاف روش امامان عليهم السلام نيست و مطالب ياد شده قابل دفاع است؛ امّا در ادامه بحث از روند عادي آن خارج شده، كم كم نشانه هاي وضع خودش را نشان مي دهد. در قسمت آخر روايت، چنان تناقض گويي آشكار مي گردد كه عبداللَّه بن عبد الرحمان مجبور مي گردد آن را در شكل پرسشي از زبان مسمع بن عبد الملك از امام صادق عليه السلام بپرسد و جوابي را كه عبداللَّه براي اين پرسش مطرح مي كند، نه تنها اشكال پيشين را مرتفع نمي كند؛ بلكه شديدتر مي كند. چگونه ممكن است فردي متديّن باشد، از زشتي ها پرهيز كند، به امامان عليهم السلام ناروا نگويد و به عيوب مردم نپردازد و به عبادت بپردازد و در اين راه تلاش بسيار كند و در عين حال در دل منافق باشد؟ تديّني كه او

را تا كنار حوض مي رساند و با امير مؤمنان عليه السلام هم سخن مي سازد، نمي تواند از روي نفاق باشد. بگذريم كه اگر چنين شخصي ولايت آن دو فرد پيشين را هم داشته باشد، قراين نشان مي دهد كه ناآگاهانه بوده و تقصيري در اين كار ندارد. بنا بر اين چرا مورد نفرين علي عليه السلام قرار گيرد و آن هم نفريني كه موجب ازدياد گرسنگي و تشنگي اش باشد؟ آري، اگر شخص مزبور فردي منافق بود و با اهل بيت، عناد و دشمني داشت و آنان را بدگويي مي كرد، چنين نفرين هايي توجيه داشت؛ امّا در اين مورد، چنين شرايطي وجود ندارد.اين روايت هم در حدّي نيست كه بشود آن را به امام صادق عليه السلام منسوب كرد و به نظر مي رسد از خيال پردازي هاي عبداللَّه بن عبد الرحمان اصم است.نكته اي كه حايز اهمّيت است، آن است كه عبداللَّه بن عبد الرحمان روايت هاي ساختگي خودش را به شخصيت هاي معتبر و مورد وثوق چون ابو بصير، ابن بكير، مسمع بن كردين، زراره و امثال آنان منسوب مي كرد تا بهتر بتواند آن را در بين توده هاي ناآگاه شيعه گسترش دهد.در كتاب كامل الزيارات، چند روايت ديگري درباره گريه بر امام حسين عليه السلام آمده است كه در سند آنها نيز شخصي غير قابل اعتماد وجود دارد و از اين نظر حديث را از اعتبار انداخته است. در كتاب مزبور آمده كه: پدرم از سعد بن عبداللَّه، از حسين بن عبيد اللَّه از حسن بن علي بن ابي عثمان، از عبد الجبار نهاوندي، از ابو سعيد، از حسين بن ثوير، از يونس و ابي سلمه سرّاج و مفضل بن عمر نقل كرده

كه گفتند: از امام صادق عليه السلام شنيديم كه مي گفت: وقتي حسين بن علي عليه السلام درگذشت، همه آفريده هاي خداوند بر او گريستند؛ جز سه گروه بصريان، دمشقيان و آل عثمان كه نگريستند. [23] .در اين روايت فردي به نام حسن بن علي بن ابي عثمان وجود دارد كه ملقّب به سجّاده است و از اصحاب امام جواد و امام هادي عليهما السلام به شمار مي آيد. كنيه او ابو محمّد است. وي فردي غالي و از گروه قمي ها است. خلاصة الرجال از قول مرحوم كشّي درباره وي مي نويسد:نفرين خدا و نفرين نفرين كنندگان، فرشتگان و همه مردم بر سجّاده باد. او از گروه عليانيه ها بود. كساني كه رسول خدا صلي الله عليه وآله را بد گويي مي كردند و هيچ بهره اي از اسلام ندارند.در رجال النجاشي آمده است:ابو محمّد كوفي است. اصحاب ما او را ضعيف شمرده اند. [24] .فردي با چنين بي اعتباري كه از سوي فردي چون كشّي، مورد لعن و نفرين قرار مي گيرد. اين روايت را از عبد الجبار نهاوندي نقل مي كند. حديث با آن كه از نظر محتوايي قابل توجيه و دفاع است؛ امّا سند بي اعتبار آن، فرصت بررسي متن را نمي دهد.كامل الزيارات از طريق همين شخص، روايت ديگري به اين سند و مضمون نقل مي كند:گروهي از اساتيد من از محمّد بن يحيي عطار، از حسين بن عبداللَّه، از حسن بن علي بن ابي عثمان، از حسن بن علي بن عبداللَّه بن مغيره، از ابو عماره منشد نقل مي كند كه وي گفت: هيچ گاه نام امام حسين عليه السلام پيش امام صادق عليه السلام برده نمي شد، جز آن كه در آن روز امام صادق عليه السلام را تا

شب هيچ گاه شادمان و متبسّم نمي ديدي و آن حضرت مي فرمود: حسين عليه السلام اشك و سرشك هر مؤمن است. [25] .چنان كه ملاحظه مي شود، در محتواي اين روايت هيچ گونه ايرادي ديده نمي شد و كاملاً طبيعي است كه امام صادق عليه السلام با شنيدن نام حسين عليه السلام به ياد شهادت جان گداز آن حضرت بيفتد و در نتيجه تا شب لبخند بر لبش ننشيند و يا اين كه فرموده باشد: حسين عليه السلام سرشك هر مؤمن است. امّا ايراد در اين جا است كه ناقل اين حديث، فرد نفرين شده اي چون حسن بن علي بن ابي عثمان است. جالب آن است كه بخشي از همين روايت، به طريق نزديك به صحيح از امام صادق عليه السلام نقل شده است و كامل الزيارات مضمون آن را با اندكي اختلاف از چند طريق نقل كرده كه پاره اي از آن سندها، صحيح و يا قريب به صحيح است. از جمله آن كه مي نويسد:پدرم و علي بن حسين و محمّد بن حسن - كه رحمت خدا بر آنان باد -، همگي از سعد بن عبداللَّه، از احمد بن محمّد بن عيسي، از سعيد بن جناح، از ابو يحيي حذّاء، از پاره اي از اصحاب ما نقل مي كند كه امام صادق عليه السلام فرمود: امير مؤمنان عليه السلام نگاهي به حسين عليه السلام كرد و فرمود: اي سرشك هر مؤمن! امام حسين عليه السلام گفت: اي پدرم! من[را مي گويي]؟ فرمود: آري، فرزندم. [26] .اين روايت، گرچه مرفوعه است؛ امّا تا ابو يحيي حذّاء همگي افرادي جليل القدر هستند.درباره وصف امام حسين عليه السلام به «سرشك مؤمنان» - كه مضمون حديث فوق است -، در

همين كتاب روايت صحيحي بود كه قبلاً نقل كرديم و روايت صحيح ديگري با اين سند وجود دارد:محمّد بن حسن، از محمّد بن حسن صفّار، از احمد بن محمّد بن عيسي، از محمّد بن خالد برقي، از ابان الاحمر، از محمّد بن حسين حزّار، از هارون بن خارجه، از امام صادق عليه السلام نقل شده كه گفت: ما خدمت امام صادق عليه السلام بوديم. يادي از حسين عليه السلام كرديم و بر قاتلان نفرين خدا باد. امام صادق عليه السلام گريست و ما نيز گريستيم. آن گاه امام سرش را بلند كرد و فرمود: امام حسين عليه السلام فرموده است: من كشته اشك هستم؛ هيچ مؤمني مرا ياد نمي كند، جز آن كه مي گريد. [27] .با توجّه به اين روايت و چند روايت ديگر - كه پيش تر نقل كرديم -، تا حدودي با اطمينان مي توانيم بگوييم كه مضمون اين روايت ها دست كم به طور اجمال، از معصوم عليه السلام نقل شده و در زبان آنان، امام حسين عليه السلام به عنوان «كشته اشك» مطرح بوده است.در كامل الزيارات روايت ديگري درباره گريه بر امام حسين عليه السلام نقل شده كه سند و متن آن به شرح زير است:پدرم، از سعد بن عبداللَّه، از ابو عبداللَّه جاموراني، از حسن بن علي بن ابي حمزه، از پدرش، از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه آن حضرت فرمود: گريه و بي تابي، در هر چيزي براي بنده مكروه است، جز گريه و بي تابي بر حسين بن علي عليه السلام كه عبد در آن مأجور است. [28] .متن روايت، مطلبي ناروا و غير قابل دفاع ندارد؛ امّا در سند آن، شخصي به

نام حسن بن علي بن ابي حمزه و پدرش علي بن ابي حمزه بطائني وجود دارد. درباره پدر پيش تر توضيح داديم و يادآور شديم كه رجاليان او را لعن كرده اند. امّا فرزندش حسن نيز دست كمي از او در دروغگويي ندارد. درباره او مي نويسند كه وي واقفي بوده و در رجال الكشّي آمده است كه:محمّد بن مسعود گفت: از علي بن حسن بن فضال، درباره حسن بن علي بن ابي حمزه بطائني پرسيدم. گفت: دروغگو و ملعون است. از او احاديث فراوان نقل كرده ام و كتاب تفسير قرآن كامل را از او آوردم، امّا اكنون نقل يك حديث را هم از وي حلال نمي شمارم.نيز حمدويه از پاره اي از اساتيدش نقل كرده كه گفته اند:حسن بن علي بن ابي حمزه آدم بدي بود.ابن غضائري درباره وي مي گويد:وي، واقفي فرزند واقفي است. خودش ضعيف است. پدرش از او قابل اعتمادتر بود و علي بن حسن گفته است: من از خدا شرم مي كنم كه از او نقل حديث كنم.همچنين حديث امام رضا عليه السلام درباره او مشهور است. در رجال النجاشي آمده است:اساتيد ما مي گفتند: وي از شخصيت هاي واقفه بود و كتابي نيز دارد و پدرش چراغ كش ابو بصير بود. [29] .بنا بر اين، اين روايت از نظر سند، داراي اعتبار نيست.آنچه كه نقل شد، بخشي از روايت هايي بود كه ابن قولويه در كتاب كامل الزيارات درباره گريه بر امام حسين عليه السلام نقل كرده است. بخش ديگري از روايات مربوط به گريه بر امام حسين عليه السلام را كه مؤلف كامل الزيارات نقل كرده و يا در كتب احاديثي ديگر آمده است، در مقاله اي ديگر مورد گزارش

قرار خواهد گرفت.

جمع بندي

از آنچه گذشت مي توان تلاش معاندان و مخالفان فرهنگ اصيل عاشورا و جريان امامت را در به انحراف كشاندن آن، از راه جعل و تحريف در روايات به خوبي ديد. اين واقعيّت چند نكته را فراروي ما مي گذارد:1. تبديل شدن جريان حماسي و حركت آفرين عاشورا به جريان زاري خواري و كالا شدن آن براي خريد بهشت و امثال آن، يكي از اهداف دشمنان عاشورا بود.2. در فرهنگ عاشورا حتماً بايد به درستي و نادرستي گزارش ها توجّه داشته باشيم و بدون توجّه به آن، مطلبي را نقل نكنيم و بيانگر مظلوميّت و تأثير در اشك ريزي تنها ملاك براي نقل حوادث عاشورا نباشد.3. در نقل حادثه تاريخي حتي بزرگاني چون ابن قولويه هم به نقل روايات ناصحيح از اشخاص مشهور به دروغگويي و غلّو، مبادرت كرده اند، بنابراين، اين قبيل آثار هم نبايد از نقد و بررسي دور بماند.اميد آن است كه اين قبيل نقدها در حوزه فرهنگ عاشورا رواج يافته و سره از ناسره بازشناخته شود.

پاورقي

[1] دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 1، ص 640.

[2] در برخي نسخه ها «بعوضه (پشه)» به جاي «الذباب» آمده است.

[3] كامل الزيارات، ص 111، ح 8.

[4] جامع الرواة، ج 1، ص 372.

[5] المحاسن ج 1، ص 63.

[6] كامل الزيارات، ص 207، ح 12.

[7] قرب الأسناد، ص 36، ح 117.

[8] كامل الزيارات، ص 107، ح 4.

[9] همان، ص 111، ح 9.

[10] همان، ص 116، ح 3.

[11] همان، ص 116، ح 4 و ص 117، ح 5.

[12] جامع الرواة، ج 1، ص 103.

[13] همان، ج 1، ص 547.

[14] كامل الزيارات، ص 116، ح 4.

[15] ر. ك: جامع الرواة، ج 2، ص 128 - 123.

[16]

كامل الزيارات، ص 117، ح 5. يادآودري مي شود كه در چاپ مكتبة الصدوق، به اشتباه سند حديث چهارم در حديث پنجم نيز تكرار شده است.

[17] ر. ك: جامع الرواة، ج 2، ص 86.

[18] همان، ج 1، ص 494.

[19] كامل الزيارات، ص 85، ح 7.

[20] همان، ص 83، ح 5.

[21] همان، ص 110، ح 7.

[22] همان، ص 108، ح 6.

[23] همان، ص 83، ح 4.

[24] ر. ك: جامع الرواة، ج 1، ص 208.

[25] كامل الزيارات، ص 116، ح 2.

[26] همان، ح 1.

[27] همان، ص 117، ح 6.

[28] همان، ص 107، ح 2.

[29] ر. ك: جامع الرواة، ج 1، ص 208.

24. داستانهايى از گريه بر امام حسين عليه السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : ميرخلف زاده علي - 1343

عنوان و نام پديدآور : داستانهايي از گريه بر امام حسين عليه السلام تاليف علي ميرخلف زاده مشخصات نشر : قم مهدي يار، - 1380.

شابك : 964-7643-32-2(ج 1) ؛ 964-7643-32-2(ج 1)

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : كتابنامه موضوع : حسين بن علي ع ، امام سوم 61 - 4ق -- داستان موضوع : داستانهاي مذهبي -- قرن 14

موضوع : شعر مذهبي -- قرن 14

رده بندي كنگره : BP41/4/م 93د2

رده بندي ديويي : 297/9534

شماره كتابشناسي ملي : م 81-28466

مقدمه

الحمد لله رب العالمين ، الصلوة و السلام على اشرف الانبياء و المرسلين حبيب اله العالمين ابى القاسم محمد المعصومين الذين اذهب الله عنهم الرجس اهل البيت و طهرهم تطهيرا ، سيما حجة بن الحسن العسكرى روحى وارواح العالمين له الفداء ،

قال الله تبارك وتعالى فى محكم كتابه العظيم ((ومن يعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب ))(1)

هر كس شعائر و نشانه ها و علامتهاى دين خدا را محترم و گرامى بدارد شايسته تكريم و احترام بوده و از كمالات پاكدلى و خداشناسى است .

يكى از اعمالى كه شعائر و نشانه ها و زمينه هاى تقوى و رشد معنوى و روحى را فراهم مى كند ، عزادارى و سوگوارى و ماتم و نوحه سرايى و مرثيه خوانى و ناله و زارى وبى تابى و شيون و جزع وفزع و گريه كردن براى حضرت امام حسين (ع ) است ، چه شعارى از اين بالاتر چه يادى از اين بهتر چه ذكرى از اين مهمتر چه علامتى از اين واضحتر كه انسان ياد حسين (ع ) كه ياد خداست كند

، چه ذكرى از ذكر حسين (ع ) مهمتر كه خدا از اول ما خلق الله همه اش ياد حسين (ع ) بوده و به همه عرشيان و انبياء و واوصياء و اولياء توصيه و سفارش ياد وذكر وگريه و عزادارى حسين (ع ) را كرده ، خود خدا به حضرت موسى ع خطاب كرد :

اى موسى كسيكه گريه كند و يا بگرياند و يا خود را شبيه به گريه كنندگان در آورد بدنش به آتش جهنم حرام ميشود . (2)

خود پيغمبر خدا(ص ) فرمود : هرچشمى در روز قيامت گريان است مگر چشمى كه براى حسين (ع ) گريه كند كه در آن روز خندان و مژده به نعمتهاى بهشت به او داده مى شود .

خود حضرت امير المؤ منين على (ع ) وقتى به امام حسين نظر كرد فرمود : اى گريه هر مؤ من .

خود حضرت زهرا(عليهاالسلام ) براى امام حسين (ع ) اشك ريخت .

خود حضرت امام حسن (ع ) فرمود : هيچ روزى مثل روزهاى مصيبت تو اى حسين نمى شود .

خود امام حسين (ع ) فرمود : من كشته اشكهاى شما هستم . هيچ بنده اى نيست كه براى ما يك قطره اشك از چشمش بريزد يا گريان شود ، جز اينكه خداوند جاى او را هميشه در بهشت قراردهد .

خود امام سجاد(ع ) وقتى طعام و آب مى ديد همه اش براى باباش امام حسين (ع ) گريه مى كرد .

خود امام باقر(ع ) فرمود : هر مؤ منى كه براى كشته شدن امام حسين (ع ) چشمهاش گريان بشود بطورى كه اشك بر صورتش جارى بشود خدا

او را براى هميشه در غرفهاى بهشت جا مى دهد .

اگر كسى براى امام حسين (ع ) نوحه و ندبه و گريه كند و خانواده و فاميل ودوستان و شيعيان را براى اقامه عزا دعوت كند و بعد به هم تسلى بدهند ، من ضامن هستم كه خدا ثواب دو هزار حج و دو هزار عمره و دو هزار جنگ در راه خودش (خدا) را در نامه عملش بنويسد .

هركس كه بياد مصيبتهاى ما و حسين و اهلبيتش بيفتد و دلش براى ما بسوزد ، ملائكه تمام گناهانش را مى آمرزند .

خود امام صادق (ع ) فرمود : هركس كه مصيبتهاى ما را ياد كند يا ما پيش او ياد آور شويم و به اندازه پر مگسى براى ما اشك بريزد خدا تمام گناهان او را اگر چه به اندازه كف دريا هم باشد مى بخشد .

هر كس براى مظلومى ما و ظلمى كه به ما شده ، مهموم و مغموم و گريان شود و براى ما آه بكشد خداى سبحان ثواب تسبيح به او مى دهد . و حزنش براى ما عبادت است . . .

هر كس چشمش گريان شود براى خونى كه از ما ريخته شده يا حقى كه از ما گرفته شده يا حرمت و شخصيت ما را هتك كرده شده ، خداوند هميشه جاى او را در بهشت قرار مى دهد .

هر جزع و گريه مكروه است ، مگر براى حسين (ع ) كه ثواب هم دارد . امام حسين (ع ) براى زوار و گريه كنندگانش طلب مغفرت مى كند . اگر زائر يا گريه كننده بداند چه مقامى پيش

خدا دارد . . .

هر كسى كه در مرثيه و نوحه سراى حسين (ع ) شعر بگويد و پنجاه نفر را بگرياند بهشت براى اوست تا ميرسد به ده يا و يك نفر و يا خودش براى ما گريه كند و خود را شبيه گريه كنندكان در آورد جايش در بهشت است . . .

ويا خود حضرت موسى بن جعفر(ع ) براى جدش عزادارى و گريه سرايى مى كردند . . . .

يا خود امام رضا(ع ) ميفرمايد : هر كس بياد مصيبتهاى ما و آنچه كه به سرما آورده اند گريه كند ، روز قيامت در درجه و مقام ما هست و هر كس بياد مصبيتهاى ما بگريد و بگرياند ، در روزيكه تمام چشمها گريان است چشم او گريان نمى شود .

هر كس در مجلسى كه امر ما را احياءو زنده ميكنند ، بنشيند ، خدا قلب او را نمى ميراند در روزى كه همه قلبها مرده است .

اگر گريه بر امام حسين (ع ) كنى و اشكت روى صورتت جارى بشود حق تعالى همه گناهان كبيره و صغير ترا مى آمرزد خواه كم باشد يا زياد ، اگر هنگامى كه مى خواهى خدا را ملاقات كنى مى خواهى هيچ گناهى نداشته باشى ، پس بر امام حسين (ع ) زيارت بخوان و گريه كن .

خود امام جواد و امام هادى و امام عسگرى و خود امام زمان (ع ) برجد خودشان امام حسين گريه مى كردند . اصلا خود امام زمان فرمودند : اگر اشكهاى چشمم تمام شود برايت خون گريه مى كنم . كه انشاالله در جايش خواهد آمد .

اين اوراق

آغشته به تحرير را كه در مقابل مى خوانيد ((ثواب گريه و تاريخچه گريه و روضه بر امام حسين (ع ) است )) كه براى ما روشن مى كند كه عزادارى و روضه و گريه براى امام حسين (ع ) از زمان حضرت آدم بوده نه از زمان صفويها كه يكسرى آدمهاى كج فكر مى گويند : روضه خوانى از زمان صفويها بوده كه آنها درست كرده اند .

با تحقيق و بررسى هايى كه به عمل آمده از زمان آن حضرت (آدم ) بوده و اولين روضه خوان حضرت جبرئيل (ع ) و اولين گريه كن حضرت آدم بوده تا الا ن .

انشاءالله خدا همگى ما را جزو گريه كنندكان حضرت اباعبدالله قرار دهد و اگر هم اين جزو (داستانهايى از گريه بر امام حسين جلد اول ) ثوابى داشته باشد ، آن رابه روح امام راحل ، شهدا ، علما ، بزرگان ذوالحقوق ، همچنين برادر شهيدم آشيخ احمد ميرخلف زاده هديه مى نمايم .

السلام عليكم و رحمة الله .

نوكر و روضه خوان آستان حسين آل محمد(ص )

على ميرخلف زاده

گريه حضرت آدم

وقتى كه حضرت آدم (ع ) از بهشت بيرون شد از كارى كه كرده بود و از فراق حوا و بهشت ، آنقدر گريه كرد ، كه روى صورتش دو شيار مثل جوى درست شد و اشك چشمش از آن جارى مى شد كه پرنده ها از آن ميآشاميدند .

و تا چهل سال اين گريه ادامه داشت ، و از كرده خود پشيمان و تائب بود . و توبه كرد . خداوند متعال توبه او را پذيرفت و حضرت جبرئيل (ع ) را فرستاد

كه كلماتى به حضرت آدم (ع ) بياموزد و آن كلمات همان بود كه قبلا در عرش ديده بود .

حضرت جبرئيل (ع ) به او فرمود : بگو : يا حميد بحق محمد ، يا عالى بحق على ، يافاطر بحق فاطمه ، يامحسن بحق الحسن و (ياذ الاحسان بحق ) الحسين منك الاحسان .

وقتى حضرت آدم (ع ) به اسم امام حسين (ع ) رسيد ، اشكش جارى شد و قلبش به درد آمد . فرمود :

اى برادر جبرئيل چرا در ذكر پنجمين اسم كه حسين است قلبم شكست و اشكم جارى شد ؟

حضرت جبرئيل فرمود : اى آدم به اين فرزندت مصبتى وارد مى شود كه تمام دردها و غمها و مصيبتها پيش اين ناچيز است ؟ حضرت آدم (ع ) فرمود : اى برادر آن مصيبت چيست ؟ حضرت جبرئيل (ع ) واقعه كربلا را براى او مى گويد ، و ميفرمايد : او را تشنه و غريب و بيكس و تنها و بى يار و ياور شهيد مى كنند ، اى آدم ؛ اگر او را در حالى كه مى فرمود : واعطشاه ، واقلة ناصراه مى ديدى . . . بطورى كه تشنگى ميان او و آسمان مثل دود حايل شده بود . . . . هيچكس جواب او را نمى دهد .

مگر با شمشير و . . . او را مانند گوسفند از پشت سر ذبح مى كنند و مال و كاروانش را بتاراج و غارت مى برند . . . سر او و يارانش را شهر به شهر مى گردانند . . .

حضرت آدم (ع ) تا اين

واقعه را شيند مثل مادرى كه جوانش را از دست داده بلند بلند گريه كرد . (3)

اى در عزايت آدم و حوا گريست

يا كه ساكنان عالم بالا گريسته

پيمبران مرسل و ذرات كائنات ،

از هفت ارض تا به ثريا گريسته

اين بس براى غريبيت اى باعث نجات

گبر و يهود و قوم نصارى گريسته

هم ساكنان معبد و هم واقفان دير

هم جاثليق پير كليسا گريسته

آن ظلمها كه شد بتو در دشت كربلا

هم دوست گريه كرد و هم اعدا گريسته

حوران باغ خلد برين تو اى شهيد

اندر جنان بهره لعيا گريسته

بر كشته تو اى شه بى غسل و كفن

مجنون وار زينب و ليلا گريسته

ما دام عمر ، سيّد سجاد ناتوان

اندر عزات اى شه والا گريسته (4)

نفرين آدم به يزيد

وقتى كه حضرت آدم (ع ) به زمين آمد ، حضرت حوا(عليهاالسلام ) را نديد ، ناراحت شد و به دنبال او رفت و اطراف زمين را گشت كه مرورش بكربلا افتاد ، وقتى كه به زمين كربلا رسيد ، مريض احوال شد و عقب افتاد و سينه اش تنگ و بى جهت به زمين افتاد ، اتفاقا آنجايى كه زمين خورد قتگاه حضرت سيدالشهدا(ع ) بود و از پاى حضرت آدم خون آمد . حضرت ناراحت سرش را بآسمان بلند كرد و عرضكرد : اى خداى من مگر چه گناهى از من سرزده كه اينجور ببلاء گرفتار شدم ، در حالى كه تمام زمين را گشتم اينطور بلايى به من نرسيد ولى تا پايم را به اين سرزمين گذاشتم ، به اين بلاها گرفتار شدم مگر اين زمين چه زمينى است ؟ !

خطاب رسيد : اى آدم هيچ گناهى از تو سر نزده ،

ليكن اينجا سرزمين كربلاست سرزمينى است كه فرزندت حسين را بدون هيچ گناهى مى كشند ، و اين خونى كه از پاى تو جارى شد بخاطر اينستكه با خون حسين موافقت كند و با او هم پيمان گردى . حضرت آدم (ع ) عرض كرد : آيا حسين پيغمبر است ؟

خطاب رسيد : خير ، وليكن نوه پيغمبر اسلام حضرت محمد(ص ) است .

عرض كرد : قاتل و كشنده او كيست ؟

فرمود : قاتلش يزيد است و او را لعن كن .

حضرت آدم چهار مرتبه او را لعن كرد و چند قدمى كه رفت بكوه عرفات رسيد و حوا را پيدا كرد . (5)

ميسوزم و زسوزش جان ناله مى كنم

در قلبم آتشى است از آن ناله مى كنم

در ماتم خزان زده گلهاى پرپرى

چون بلبلى زپرده جان ناله مى كنم

دارم خبر زناى گلوى بريده اى

زين رو چو نى به آه و فغان ناله مى كنم

آثار طبع من نبود شعر ساده اى

با اشك و خون ديده حسان ناله مى كنم (6)

گريه و نفرين حضرت نوح

وقتى كه حضرت نوح (ع ) سوار كشتى شد ، همه دنيا را سير كرد ، تا به سرزمين كربلا رسيد ، همينكه به سرزمين كربلا رسيد ، زمين كشتى او را گرفت ، بطورى كه حضرت نوح (ع ) ترسيد غرق شود ، دستها را به دعا و نيايش برداشت ، وپروردگارش را خواند و عرضكرد : خدايا ، من همه دنيا را گشتم ، مشكلى برايم پيدا نشد ، ولى تا به اين سرزمين رسيدم ترس و وحشت عجيبى برايم ظاهر گشت ، و بدنم لرزيد و خوف شديدى تمام وجودم را گرفت ،

كه تا بحال اينجورى نشده بودم ، خدايا علتش چيست ؟

حضرت جبرئيل (ع ) نازل شد و فرمود : اى نوح در اين سرزمين سبط خاتم پيغمبران و فرزند خاتم اوصياء كشته مى شود . و روضه كربلا را خواند .

حضرت نوح (ع ) منقلب گشته و اشكهايش سرازير شد و فرمود : اى جبرئيل قاتل او كيست كه اينطور ناجوان مردانه حسين (ع ) را بشهادت ميرساند ؟ !

حضرت جبرئيل (ع ) فرمود : او را كسى كه نفرين شده اهل هفت آسمان و هفت زمين است مى كشد .

حضرت نوح (ع ) (درحاليكه ناراحت وگريان بود) قاتلين او را لعنت كرد ، و كشتى براه افتاد تا به كوه جودى (حرم شريف حضرت اميرالمؤ منين على (ع ) است ) رسيد و در آنجا ايستاد . (7)

زخم ترا شويم از اشك دوديده

بوسه بگيرم زرگهاى بريده

واى حسينم واى حسينم

شكوه برم بر خدا با دل خسته

يك بدن و اين همه نيزه شكسته

واى حسينم واى حسينم

بسكه مرا زد عدو از ره كينه

سوخت به حال دلم قلب سكينه

واى حسينم واى حسينم

قاتل تو مى برد محمل ما را

گوشه ويران دهد منزل ما را

واى حسينم واى حسنيم

خواست به لبهاى تو خنده نباشد

بعد تو زينب دگر زنده نباشد

واى حسينم واى حسينم

موسم دورى ما و تو رسيده

همسفرم شو به رگهاى بريده

واى حسينم واى حسينم

داغ تو ديشب چراغ دل ما بود

خيمه آتش زده منزل ما بود

واى حسينم واى حسينم (8)

حزن حضرت آدم

وقتى كه انوار خمسه طاهره در انگشتان او اشراق نمود ، نور جناب امام حسين (ع ) در ابهام قرار گرفت ، و هر وقت چشم حضرت آدم (ع ) به ابهامش

مى افتاد مهموم و محزون مى شد . و اين اثر تا حال باقى است كه هر كس ، خنده بر او غالب شود وقتى كه به انگشت ابهام نگاه كند حزن بر او غالب مى شود . (9)

ايكاش در عزاى تو خون مى گريستم

دمساز زخمه هاى جنون مى گريستم

يك سينه داشتم به زلالى آسمان

از ابرهاى تيره فزون مى گريستم

همناله با تمامى ياران تو حسين

ايكاش در تمام قرون مى گريستم

سر چشمه هاى اشكم اگر خشك مى شدند

آنگاه مى نشستم و خون مى گريستم

عشقت مگر نبود كه دست مرا گرفت

وقتى زپا فتاده نگون مى گريستم

اين گريه آبروى من است و دليل عشق

اى عشق بى نگاه تو ، چون مى گريستم

ايكاش در ترنم شعر زلال اشك

از مرزهاى واژه برون مى گريستم (10)

حزن نوح

حضرت جبرئيل (ع ) بنام آن حضرت ( حسين(( ع ))) ميخى به كشتى حضرت نوح (ع ) كوبيد .

از موضع ميخ نورى درخشيد و رطوبتى مانند خون از آن ظاهر شد كه موجب حزن و اندوه حضرت (ع ) و نوحه او گرديد . (11)

قطره اى اشك تو يك دريا عطش

هرم لبهاى تو يك صحرا عطش

در نگاه گرم تو حس مى شود

يك جهان ايثار ، يك دنيا عطش

تانبينى عاشقان را تشنه كام

آمدى درياى غيرت با عطش

تا كوير خشك لبهاى تو ديد

سوخت چون خورشيد سر تا پا عطش

تشنه بيرون آمدى تا از فرات

بى تو دارد آب هم حّتى عطش

بى تو در ميخانه خُمّ مى شكست

علقمه شد بزم غم ، سقّا عطش

بعد تو روح بلند عاطفه

قطره قطره آب ميشد با عطش (12)

گذر حضرت ابراهيم بكربلا

حضرت ابراهيم (ع ) سوار براسب بود كه گذرش به سرزمين كربلا افتاد تا به محل شهادت حضرت ابى عبدالله (ع ) رسيد ، اسب حضرت بزمين خورد و حضرت ابراهيم (ع ) از اسب بزمين افتاد و سرش شكست و خونش جارى گشت و اشكش آمد و مخزون گرديد .

در آن حال شروع باستغفار كرد و فرمود : خدايا مگر چيزى از من سرزده كه دچار اين بلا شدم ؟

حضرت جبرئيل (ع ) نازل شد و فرمود : اى ابراهيم ؛ گناهى از تو سر نزد ليكن در اينجا نوه دختر پيغمبر خاتم انبياء صلى عليه و پسر خاتم اوصيا كشته مى شود و اين خونى كه از تو جارى شد با خون او موافقت كرد .

حضرت ابراهيم (ع ) با حالت حزن و اندوه فرمود : اى جبرئيل چه كسى او را

مى كشد ؟

جبرئيل فرمود : آن كسى كه اهل آسمان و زمين او را لعنت كرده اند و قلم بدون اذن بر لوح به لعن او جارى شده ، و خداوند وحى فرمود : به قلم كه تو مستحق ستايش و مدح و ثنا هستى ، بخاطر اينكه اين لعن را نوشتى .

حضرت ابراهيم (ع ) (محزون و گريان ) دستهايش را بلند كرد و يزيد را زياد لعن كرد و اسبش بازبان فصيح آمين گفت .

حضرت ابراهيم (ع ) به اسبش فرمود : از نفرين من چه چيزى

را متوجه شدى كه آمين گفتى ؟

گفت : ابراهيم يكى از افتخارات من اينستكه كه تو سوار بر من شوى و وقتى كه به زمين خوردم و شما از پشت من افتادى خيلى خجالت كشيدم ، و مسببش هم يزيد لعنتى بوده . (13)

دلى خونين چو باغ لاله دارم

به سينه زخم چندين ساله دارم

به ناى دل بياد نينوايت

نواى هفت بند ناله دارم

زاشكت ژاله ها را آفريدند

زداغت لاها را آفريدند

بيادت هر نيستان نينوا شد

به سوگت ناله ها را آفريدند(14)

گريه ابراهيم

وقتى كه پرورگار متعال به حضرت ابراهيم (ع ) دستور داد كه بجاى حضرت اسماعيل (ع ) اين گوسفند را ذبح كند . (خواست او را امتحان كند كه آيا بدستور پرورگارش فرزند دلبندش حضرت اسماعيل را ذبح مى كند يا خير . و راءفت پدر و فرزندى او را مى گيرد و آن چيزى كه در قلب هر پدرى نسبت به فرزندش مى باشد يا نه . )

حضرت ابراهيم (ع ) محكم و استوار بر دستور خداوند ايستادگى نمود تا به آن ثواب عالى كه به مصبيت ديده

ها مى دهند او هم استحقاق پيدا كند .

كه الحمدلله هم خوب امتحان پس داد و به آن ثواب هم رسيد و خداوند هم گوسفندى براى او فرستاد و فرمود :

اين گوسفند را بجاى اسماعيل ذبح كن و جهت ارتفاء درجه به حضرت ابراهيم (ع ) وحى فرمود : اى ابراهيم ؛ محبوب ترين خلق نزد تو كيست ؟

عرض كرد : بار پروردگارا خلقى نيافردى كه پيش من محبوب تر از حبيب تو محمد (ص ) باشد .

پروردگار عالم فرمود : آيا او را بيشتر دوست دارى يا خودت را ؟ عرض كرد : او را بيشتر دوست دارم .

خطاب رسيد : آيا فرزندت را بيشتر دوست دارى يا فرزند او را ؟ عرض كرد : فرزند او محبوتر است .

خطاب رسيد : آيا ذبح فرزند او به ظلم و ستم به دست دشمنان پيش تو درد آورتر است يا ذبح فرزندت به دست خودت به اطاعت من ؟ !

فرمود : خدايا خب معلوم است كشته شدن ذبح او به دست دشمنان براى قلبم درد آورتر و محزون تر است .

در اينجا خداوند متعال براى حضرت ابراهيم (ع ) روضه خوانى كرد و فرمود : اى ابراهيم گروهى كه خود را از امت پيغمبر اسلام محمد(ص ) مى پندارند ، فرزندش حسين (ع ) را بعد از او به ظلم و ستم مى كشند و بخاطر اين كارشان سزاوار خشم و غضب من مى گردند . . .

حضرت ابراهيم با شنيدن اين مصائب ناله اى زد و دلش به درد آمد و صداى خود را به گريه بلند نمود .

خطاب رسيد : اى ابراهيم ناله

و فرياد و هَمَّت را كه براى فرزندت اسماعيل كه مى خواستى بادست خودت به ناراحتى و ناله ذبح كنى ، بر حسين و كشته شدن حسين فدا كردم و بخاطر اين گريه و ناله هايى كه براى حسين كردى ، بالاترين درجات اهل ثواب بر مصيبت واجب كردم و فديناه بذبح عظيم . (15)

اى در غمت همين نه دو عالم گريسته

چندين هزار عالم و آدم گريسته

عالم چگونه بر تو نگريد كز اين عزا

جد تو مهتر همه عالم گريسته

تنها نه روح نوح بود بر تو نوحه گر

كاروان انبياء همه با هم گريسته

ادريس و شيث و يوشع و داود و هود و لوط

الياس و خضر و صالح و آدم گريسته

در صحن خلد موسى عمران شكسته دل

در بام چرخ عيسى مريم گريسته

تا تشنه ديد لعل تو اى شهريار دين

خيف و منا و مشعر و زمزم گريسته (16)

نفرين حضرت اسماعيل

گوسفندان حضرت اسماعيل (ع ) كنار شط و نهر و آب فرات ميچريدند كه چوپان براى حضرت خبرآورد كه چند روز است گوسفندان از اين مشرعه آب نمى خورند .

حضرت اسماعيل (ع ) سبب آن را از خداوند متعال پرسيد ؟ ! حضرت جبرئيل (ع ) نازل شد و فرمود : اى اسماعيل سبب آن را از گوسفندان سئوال كن آنها به تو ميگويند .

حضرت اسماعيل (ع ) از گوسفندان سئوال كرد كه به چه جهت آب نمى خوريد ؟

گوسفندان به زبان فصيح گفتند : بما خبر رسيده كه فرزند تو حسين (ع ) كه نوه دخترى پيغمبر محمد صلى عليه و آله است در اينجا تشنه كشته مى شود . پس ما هم بخاطر اين مصيبت محزون و مهموم

هستيم و از اين شريعه آب نمى خوريم بياد آن اندوه و غم و غصه اى كه برامام حسين (ع ) وارد شده .

حضرت اسماعيل ناراحت و گريان فرمود : چه كسى او را بقتل مى رساند . گوسفندان گفتند : قاتلين آن بزرگوار نفرين شده آسمانها و زمين ها و همه خلايق است .

حضرت اسماعيل (ع ) نالان و گريان فرمود : بارالها بر قاتلين حضرتش لعنت فرست . (17)

فاش از فلك بر آن تن بى سرگريستى

ز آنروز تا به دامن محشر گريستى

زاشك ستاره ديده ى گردون تهى شدى

بروى بقدر زخم تنش گر گريستى

ايكاش چون فلك بدى اعضا تمام چشم

تا بهر نور چشم پيمبر گريستى

كشتند و از نشان ز مسلمانى ايدريغ

آنرا كه از غمش دل كافر گريستى

آه از دمى كه بادل چاك از پى دفاع

خواهر بنعش چاك برادر گريستى (18)

مرور حضرت موسى و نماينده اش

يك روز حضرت موسى (ع ) با حضرت يوشع بن نون (ع ) در اطراف زمين سير ميكرند كه به سرزمين كربلا رسيدند ، اتفاقا كفش حضرت موسى (ع ) پاره و كف آن جدا شد و خارى به پاى حضرتش اثابت كرد و پايش خونى شد و درد كشيد ، ناراحت و محزون سر بطرف آسمان بلند كرد و فرمود : خدا چه بدى از من سرزده بود كه دچار اين بليه شدم .

خداوند متعال به او وحى ، و روضه كربلا را فرمود : اينجا حسينم را شهيد مى كنند ، اينجا خونش را مى ريزند ، اينجا حسين را محزون و نالان مى كنند و من مى خواستم خون و حزن تو با او موافق باشد .

حضرت موسى (ع ) فرمود

: خدايا حسين كيست ؟ ! وحى رسيد : او سبط محمد مصطفى (ص ) و پسر حضرت على مرتضى (ع ) است .

موسى ناراحت و گريان شد و فرمود : قاتل او كيست ؟ خطاب رسيد : او نفرين شده ماهى دريا و وحشى هاى بيابان و پرندگان هواست .

حضرت موسى نالان و گريان دستها را بالا برد و يزيد را لعنت و نفرين كرد و حضرت يوشع بن نون (ع ) هم گريان به دعاى حضرت موسى (ع ) آمين گفت و بعد رفتند . (19)

فغان ز سينه بر آمد ، زماجراى حسين

بيا قيامت خون بين ، به كربلاى حسين

به نينواى شهادت نگر شهيدان را

بخاك و خون شده غلطان ، به امروراى حسين

قلم چگونه نويسد ، حديث عاشورا

كه ديده خون شود از شرح ماجراى حسين

دگر به نام جهان مهر و مه نمى تابد

ستارگان همه يك يك نشسته در عزاى حسين

به روز حادثه ، باران تيغ و نيزه گرفت

همى به سينه و پشت و به دست و پاى حسين

به بام نيزه بر آمد ، چو آن سر خونين

شفق به سرزد و آسيمه شد براى حسين

زسوز سينه زينب خبر ندارى تو

درون خيمه نشسته كند دعاى حسين

خوشا تلاوت قرآن ، به بام نيزه و تيغ

چه خوش بود ار بشنوى زناى حسين

كنون كه خون خدا در رگ زمان جارى است

بيا بزن به قلّه خون پرچم و لواى حسين

خوشا به كرب و بلاى وطن شوم كشته

كه جان كوچك خود را كنم فداى حسين

رضاى درگه حقم زحق نخواهم هيچ

بجز رضاى خدا و به دل ولاى حسين

موسى و مناجات

حضرت موسى (ع ) در مناجات خود عرضكرد : خدايا به چه جهتى

امت پيغمبر آخر الزمان (ص ) را بر سائر امتها فضيلت و شرافت دادى ؟ !

خداوند متعال فرمود : بواسطه ده صفت خوبى كه دارند .

عرض كرد : آن ده خصلت و خوبى كدامند كه بنى اسرائيل را به آن امر كنم كه انجام دهند ؟ !

پروردگار متعال فرمود : نماز و زكوة و روزه و حج و جهاد و جمعه و جماعت و قرآن و علم و عاشوراء .

حضرت موسى (ع ) فرمود : خدايا عاشورا ديگر چيست ؟ !

خطاب رسيد : گريه و عزادارى و مرثيه خوانى در مصيبت فرزند مصطفى (ص ) است ، اى موسى هر كس از بندگانم كه در آن زمان گريه و عزادارى كند و بر فرزند مصطفى صلى عليه وآله مهموم و مغموم گردد ، بهشت را براى او جاودان قرار دهم و هر بنده اى كه مال خود را در محبت فرزند پيغمبر(ص ) صرف نمايد از هر چه باشد از طعام و . . . . من به او بركت دهم و در برابر هر درهمى كه خرج كرده هفتاد برابر به او عنايت كنم . و او را عافيت دهم و او را از گناهانش مى آمرزم تا وارد بهشت شود .

قسم به عزت و جلالم هر كس كه در روز عاشورا يا در غير آن يك قطره اشك براى حسينم بريزد ، ثواب صد شهيد را براى او مى نويسم . (21)

باشد فزون زگوهر غلطان بهاى اشگ

خلد برين نهفته بود لابلاى اشگ

اى دل بكوش سنگ جهان بشكند ترا

آرى دل شكسته بود رهنماى اشگ

نشكن بخيره قيمت اين پربها گهر

زيرا كه فوق عرش برين است

جاى اشگ

يك قطره اش هزار در بسته وا كند

غافل مشو ز پنجه مشگل گشاى اشگ

هرگز كسى بقيمت او پى نميبرد

نشناخت قدر اشگ كسى جز خداى اشگ

گرگوش دل بزمزمه اشگ وا كنى

آيد همى نواى انالحق زناى اشگ

اشگ سحر به آينه دل دهد جلا

صافى دل است آنكه بداند بهاى اشگ

اشگ بصر غبار گنه ميبرد ز دل

گردد سراى دل چمن با صفاى اشگ

ما و تو قدر اشگ ندانيم اى دريغ

جان ميدهند اهل دعا از براى اشگ

رونق خدا باشگ بصر داده در جهان

گر چه ابوالبشر بنهاده بناى اشگ

((ثابت )) اگر سعادت دارين طالبى

دامن بريز از سر شفقت بپاى اشگ (22)

حضرت موسى در مناجات

حضرت موسى (ع ) در مناجات خود از پروردگار متعال براى يكنفر از بنى اسرائيل در خواست آمرزش نمود .

خداوند تبارك و تعالى فرمود : اى موسى هر كس از من در خواست آمرزش و بخشش كند من او را مى بخشم و مورد عفو خود قرار ميدهم ، مگر قاتلين حسين (ع ) .

حضرت موسى (ع ) عرض كرد : پروردگارا اين حسين كيست ؟ ! خداوند متعال فرمود :

همان كسى است كه در كوه طور ذكرى از او شنيدى . عرضكرد : قاتلين او چه كسانى هستند ؟ !

خداوند متعال فرمود : گروهى از طاغيان و ظالمان امت جدش در زمين كربلا او را مى كشند و اسب او ناله مى كند و فرياد مى زند الظليمة الظليمة من امة قتلت ابن بنت نبيها (فرياد ، فرياد ، از امتى كه پسر دختر پيامبرشان را كشتند . ) پس بدن او بدون غسل و كفن برروى ريگها مى گذارند و اموال او را بغارت ميبرند و اهل

و عيال او را به اسيرى مى برند و يار و ياورانش را مى كشند و سرمقدسش را با سر ياورانش بر روى نيزه مى گذارند و مى گردانند .

اى موسى ؛ اطفال كوچكش از تشنگى ميميرند و پوست بدن بزرگانشان از تشنه گى جمع مى شود ، هر چه استغاثه و امان مى خواهند كسى آنها را يارى نمى كند و امان نمى دهد .

حضرت موسى (ع ) گريه كرد و عرضكرد؛ اى پروردگارا چه عذابى براى قاتلين او هست . خداوند متعال فرمود : عذابى كه اهل آتش از شدت آن عذاب بآتش پناه ميبرند رحمت من و شفاعت جدش بآنها نخواهد رسيد و اگر براى كرامت و بزرگوارى آن حضرت نبود من همه آنها را بزمين فرو مى بردم .

حضرت موسى (ع ) فرمود ؛ پروردگا را از آنها و كسانيكه راضى بكار آنها باشند بيزارم . خداوند متعال فرمود : من براى تابعين آن حضرت رحمت قرار دادم .

و بدان : هركس كه بر او گريه كند و يا ديگرى را بگرياند يا خود را مانند گريه كنندگان در آورد ، بدن او را بر آتش حرام ميگردانم . (23)

حضرت خضر

حضرت موسى (ع ) به حضرت حضر نبى على نبينا وآله و (ع ) رسيد و بعد از احوال پرسى ، حضرت موسى (ع ) براى حضرت خضر (ع ) از فضائل و مناقب آل محمد(ص ) فرمود و بعد از مصائب و ابتلائات آنها نقل كرد تا به قضيه حسين (ع ) رسيد صداى آنها به ناله و گريه بلند شد . (24)

گريه در ماتمت از شادى دوران خوشتر

آرى از

عيش جهان ديده گريان خوشتر

غمت اى لاله خونين به دل ماست هنوز

بر دل اين مُهر غم از مُهر سليمان خوشتر

خاك كوى توبه هر درد شفابخش بود

كوى دلجوى تو از روضه رضوان خوشتر

خاك آن واديه چون گشت عجين باخونت

آن تراب آمده از لاله نعمان خوشتر

تا كه شاداب شود مزرعه دين گفتى

خفتن اندر يم خون با تن عريان خوشتر

همه جا بود شعار تو حسين جان برخلق

مردن از زندگى سر به گريبان خوشتر

مرگ يكبار بود ناله و شيون يكبار

گردهم زود بر اين مخمصه پايان خوشتر

بشكستى قفس تن نشكستى پيمان

گفتى از جان برود بر سر پيمان خوشتر

ببريدى ز جوانان نبريدى ز خدا

كه تو را لطف حق ار داغ جوانان خوشتر

اذن ميدان به پسر دادى و گفتى بخرام

در برم اى قدت از سرو خرامان خوشتر

نشدى تابع زور و سخنت بود چنين

مرگ باشد به من از بيعت دو نان خوشتر

تا رخ خون جبين ريخت تو را بسرودى

سرخ رويى ز خجالت بر جانان خوشتر

خوش بود از لب لعل تو شنيدن قرآن

ليك از عرشه نى خواندن قرآن خوشتر

ثابتم مهر تو را از دو جهان دارم وبس

اين متاعم بود از نعمت امكان خوشتر (25)

حضرت سليمان ع

روزى حضرت سليمان على نبينا وآله و (ع ) روى فرش و بساطش با لشكريان نشسته بود و در هوا سير مى كرد ، باد بساط آن حضرت را بسوى مقصد حركت مى داد .

در مسير راه گذرش به سرزمين كربلا افتاد ، ناگاه بساط حضرت سه مرتبه دور خودش پيچيد بطورى كه حضرت و لشكريانش همه ترسيدند كه سقوط كنند . بعد باد آرام گرفت و ساكت شد و بساط و فرش را در سرزمين كربلا فرود آورد .

حضرت

سليمان (ع ) ناراحت شد و باد را توبيخ كرد و فرمود : چرا اينجورى شدى و چرا اينجا فرود آمدى ؟ ! باد بامر پروردگار متعال شروع به روضه خوانى و مرثيه خوانى و ذكر مصيبت حضرت سيدالشهداء نمود و گفت : اى سليمان در همينجا حسين (ع ) را بقتل رسانيدند . همينجا بود كه نوه پيغمبر اسلام محمد مختار (ص ) و پسر على كرار را شهيد كردند .

حضرت سليمان (ع ) گريه كرد و بعد فرمود : چه كسى او را شهيد مى كند ؟ !

گفت : يزيد پليد كه نفرين شده تمام آسمان و زمين است .

حضرت سليمان (ع ) هر دو دستشان را بالا بردند . و يزيد و اتباعش را نفرين كردند و تمام لشكريان از انس وجن . . . آمين گفتند . سپس باد وزيدن گرفت و بساط و فرش را بحركت در آورد . (26)

دلم از واقعه كرببلا پر خون است

زين الم ز ابر بصر دامن من جيحون است

ميطپد مرغ دل اندر برم از داغ حسين

ديده از اشگ بصر تا به ابد گلگون است

شد كمان قامت كلثوم زداغ عباس

زينب زار از اين واقعه دل پر خون است

آه از آندم كه زدند آتش كين در حرمش

دل بشد خون و روان از بصرم جيحون است

ياد سرو قد اكبر چو نمايد بجهان

ام ليلاى ستم ديده زغم مجنون است

هم سكينه شده غمگين ز غم داغ پدر

عابدين همدم رنج والم آن دلخون است

شد رباب از غم مرگ على اصغر بى تاب

ناله او ز زمين تا زبر گردون است

هم رقيه زغم مرگ پدر گريه كنان

زينبش مويه كنان سر بسوى هامون است

خامه

منشق شد از اين شرح الم (مرتضوى )

قلم افتاد زبس شرح غمش افزون است (27)

حضرت عيسى ع

حضرت عيسى (ع ) با حواريون در بيابان سياحت مى كردند ، در اثناء راه مسيرشان به سرزمين كربلا افتاد . ديدند ، شيرى دستهاى خود را پهن كرده و راه را برآنها گرفته .

حضرت عيسى (ع ) جلوى شير آمد و فرمود : چرا اينجا نشسته اى و ما را رها نمى كنى كه برويم ؟ ! شير با زبان فصيح گفت : من به شما راه نمى دهم ، تا اينكه يزيد قاتل امام حسين (ع ) را لعن كنيد .

حضرت عيسى (ع ) فرمود : حسين كيست ؟

شير گفت : او نوه دخترى حضرت محمد (ص ) و آله نبى امى و پسر حضرت على ولى (ع ) است .

حضرت عيسى (ع ) نالان و گريان فرمود : قاتلش كيست ؟ ! شير گفت : او يزيد است كه نفرين شده همه وحشيها و درندگان است ، خصوصا در ايام عاشورا .

(خلاصه روضه كربلا را خواند كه حضرت عيسى و حواريون گريه زيادى نمودند . بعد حضرت عيسى (ع ) دستهايش را بالا برد و با حال گريه يزيد را لعن كرد و يارانش هم به دعاى حضرت آمين گفتند . سپس شير از آنجا دور شد . (28)

ايدوست در هواى تو مى سوزم

مى سوزم و براى تو مى سوزم

چون ابر از فراق تو مى گريم

چون شمع در هواى تو مى سوزم

پروانه وار از شرر عشقت

تا جان كنم فداى تو مى سوزم

دل با تو آشنا شد و مى سوزد

من هم ز آشناى تو مى سوزم

دارم به سينه

داغ عزيزانت

چون لاله در عزاى تو مى سوزم

از درد اشتياق تو مى نالم

از داغ كربلاى تو مى سوزم

من ذرّه حقير و تو خورشيدى

در سايه لواى تو مى سوزم

مهرت بهشت و اين عجب اى مولا

كه امروز با ولاى تو مى سوزم

در حسرت حريم تو روز و شب

تا سر نهم بپاى تو مى سوزم

فردا مرا سزد كه نسوزانند

كه امروز از براى تو مى سوزم (29)

غم درد حسين

در تفسير آيه (واذكر من الكتاب اسماعيل انه كان صادق الوعد و كان رسولا) اسماعيل بن ابراهيم عليهماالسلام نبود ، بلكه مقصود از آن پيامبرى از پيامبران عظام بوده كه حق تعالى وى را به طرف قومش مبعوث فرمود ، متاسفانه قومش او را گرفته و پوست سر و صورتش را كندند .

خداوند متعال فرشته اى را نزدش فرستاد و عرضه داشت : خداوند متعال مرا به سوى تو فرستاده و امر كرده كه به تو عرض كنم كه هر چه مى خواهى از او بخواه تا به تو عنايت شود .

حضرت اسماعيل با حال گريه فرمود : از خدا بخواه كه آنچه از بلا و محنت به حسين (ع ) مى رسد مرا پيرو آن حضرت كن و به من آن توجه را عنايت فرما .

نوحه سرايى حضرت زكريا

حضرت زكريا (ع ) از پروردگار متعال خواست كه اسماء خسمه پنج تن آل عبا (عليهم السلام ) را به او بياموزد . جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و اسم پنج تن (عليهم السلام ) را به او ياد داد .

وقتى كه حضرت زكريا (ع ) اسم حضرت محمد(ص ) و فاطمه (عليهاالسلام ) و حسن (ع ) را مى فرمود ، هم و غم او برداشته مى شد و اندوهش بر طرف مى گشت ، ولى وقتى كه اسم حضرت حسين (ع ) را فرمود ، گريه گلوگير او مى شد و پشت سر هم نفس مى زد .

روزى فرمود : خداوندا چرا من وقتى اسم آن چهار حضرت را مى برم با نام آنها غم و غصه ام بر طرف مى شود ولى تا اسم

حسين را مى برم اشك از چشمانم سرازير مى شود . و نفسم منقطع و هيجانى مى شود ؟ !

خداوند تبارك و تعالى ، حضرت زكريا را از قصه امام حسين (ع ) با خبر كرد و روضه كربلا را براى آن حضرت تعريف كرد . و به او فرمود : كهيعص . كاف : اسم كربلااست .

هاء : هلاك عترت طاهره .

ياء : يزيد قاتل ظلم كنند بر حسين (ع ) .

عين : عطش حسين (ع ) .

صاد : صبر حسين (ع ) بر مصائب .

وقتى كه حضرت زكريا (ع ) اين كلمات را شنيد ، سه روز درب مسجد را بست و از رفت و آمد مردم به مسجد ممانعت نمود و مشغول گريه وزارى و مرثيه خوانى شد . (30)

اى حسينى كه جهان در محنت خون گريد

آسمان بر تو و قبر و وطنت خون گريد

گلشن عشق بود كرببلايت اما

عوض خنده گل اين چمنت خون گريد

بود آخر سخنت زمزمه واعطشا

دل هر سوخته بر آن سخنت خون گريد

جامه پوشيد ترا زينب و هنگام وداع

ديد بر پيكر تو پيرهنت خون گريد

بسكه با نيزه و شمشير به جانت زده اند

هر سر موى تو بر زخم تنت خون گريد

شد كفن كهنه حصيرى به تن صد چاكت

زخمهاى بدنت بر كفنت خون گريد

همه از داغ تو گريند ولى باز حسين

ديده تو به يتيم حسنت خون گريد

در شب يازدهم انجمنى بود ترا

دل ما از غم انجمنت خون گريد

نيمى از راه بلا را تو بسر پيمودى

عالمى بر سر دور از بدنت خون گريد

زغمت بسكه دل ما و ((مؤ يّد)) خون است

دل آن سوخته چون چشم منت خون گريد (31)

گريه حوريه

حضرت خاتم

انبياء محمد صلى عليه و آله فرمود : شب معراج حضرت جبرئيل (ع ) دست مرا گرفت و داخل بهشت نمود و من مسرور بودم ، سپس ديدم درختى از نور در آنجاست كه دو ملك زير آن تا روز قيامت به درست كردن زيور و حلّه مشغولند .

سپس جلو رفتم ، ديدم يك سيب بزرگى كه به بزرگى آن نديده بودم آنجاست ، پس يك دانه از آن را گرفتم و شكافتم . ناگهان حوريه اى از آن ظاهر شد كه مژگانش مانند اطراف سر بال بود .

گفتم : تو مال كيستى ؟

حوريه گريه اى كرد و گفت : من از آن فرزند مظلوم تو حسين بن على (ع ) هستم . (32)

اى حسين ، ايكه ز داغت در و ديوار گريست

هر دل زنده و هر ديده بيدار گريست

انبياء را همه دل سوخت به مظلومى تو

اولياء را همگى ديده و ، دل زار گريست

در دل نوح غم تشنگيت طوفان كرد

كه به طوفان زد و چون موج گرانبار گريست

گفت چون واقعه كرببلا را جبريل

فاطمه ناله زد و ، احمد مختار گريست

ديد در خواب ترا چون بدل لُجّه خون

با دلى غرقه بخون حيدر كرار گريست

بود ذكر عطشت پيشتر از خلقت آب

ايكه ابر ، از غم تو بر سر كهسار گريست

پيش دريا چو نظر كرد بحالت عباس

خون دل در عوض اشك ، علمدار گريست

گرچه از تاب تب و سوز عطش اشك نداشت

از غم بيكسيت نرگس بيمار گريست

برزمين ماند تنت ثابت و سيار سرت

هم به سر هم به تنت ثابت و سيار گريست

از همه بيش ((مؤ يّد)) دل زينب مى سوخت

كه چو شمعى كه بگريد به شب تار

گريست (33)

مجلس گريه

مرحوم آية الله آشيخ جعفر شوشترى رضوان الله تعالى عليه در كتاب خصائص الحسينه در ارتباط با گريه پيغمبر اكرم (ص ) قبل از تولد امام حسين (ع ) مى فرمايد : مسجد پيغمبر و در اينجا مرثيه خوان گاهى جبرئيل (ع ) بود ، و گاهى پيغمبر (ص ) و گاهى ملك قطر زمين ، و گاهى دوازده ملك كه بصورت مختلف آمدند و مرثيه حضرت را گفتند ، و گاهى همه ملائكه چنانكه در خبر است كه هيچ ملكى باقى نماند ، مگر اينكه آمد و تعزيت آن حضرت را به فرزندش حسين (ع ) گفت . و اين مجالس در تحت ضبط و حصر نيامده ، و هر چه بخواهم به عدد در بياورم اين مجالس نبويّه را از حيثيت احوال ، امكنه و ازمنه و غير آن ، مى بينم ممكن نيست ، زيرا كه از تتبع اخبار چنين ظاهر مى شود كه از اول ولادت حسين (ع ) بلكه از اوّل حملش تمام مجالس پيغمبر(ص ) به مجلس مرثيه آن سرور بود .

در شب و روز ، در مسجد و خانه ، و بساتين و كوچه و بازار ، و سفر و حضر ، در خواب و بيدارى ، گاهى خود بيان ميفرمود از براى اصحاب ، و گاهى از ملائكه استماع مى نمود ، گاهى به خاطر مى آورد ، پس آه مى كشيد ، گاهى تصور حالات او را مى نمود . پس گاهى مى فرمود : گويا مى بينم او را كه استغاثه مى كند و كسى ياريش نمى كند ، و گاهى مى فرمود

: گويا مى بينم اسيران را كه بر شتران سوارند ، و گاهى مى فرمود : گويا مى بينم كه سر او را هديه از براى يزيد ميبرند ، پس هر كس نظر كند به آن سرو فرحناك شود ، در ميان زبان و قلبش خدا مخالفت اندازد ، گاهى مى فرمود : صبركن اى اباعبدالله . (34)

چشم ما چشمه اشك است و دل ما خون است

ز حديثى كه از آن خاطره دلها خون است

چه توان بود به جز واقعه كرببلا

كه زيادش دل هر بنده و مولا خون است

تا ابد نهضت مردانه و خونين حسين

ثبت بر صفحه تاريخ جهان با خون است

هر دلى خون شود از اين غم جانسوز ولى

بيشتر از همه دلها دل زهرا خون است

چه بلا خواست كه در ساحل درياى فرات

زكران تا به كران ساحل دريا خون است

گوش تا مى شنود ، زمزمه واعطشاست

چشم تا مى نگرد دامن صحرا خون است

تشنه گان را ز عطش خون دل از ديده رود

آب ناياب و بود آنچه كه پيدا خون است

ساقى تشنه لبان خفته بر آب ولى

عوض آب روان بر لب سقا خون است

وه چه زيباست رخ شبه پيمبر اما

زچه رو پرده آن صورت زيبا خون است

زدم از خون دل اين نامه جانسوز رقم

كه ((مويّد)) دلم از اين غم عظمى خون است (35)

گريه هنگام تولد

حضرت صفيه دختر عبدالمطلب عليهماالسلام فرمود : من قابله حضرت امام حسين (ع ) بود . وقتى كه آن حضرت متولد شد ، حضرت رسول (ص ) فرمود : اى عمه فرزندم را بياور ببينم .

گفتم : يا رسول الله هنوز آن را پاكيزه نكرده ام .

حضرت فرمود : تو آن را

پاكيزه كنى ؟ ! خدا آن را پاكيزه و مطهر خلق كرده .

وقتى كه قنداقه حضرت امام حسين (ع ) را خدمت آن حضرت بردم ، قنداقه را در دامن گذاشت و زبان مبارك خود را در دهان حضرت امام حسين (ع ) نهاد ، آنحضرت چنان مى مكيد كه گويا شير و عسل از زبان آن حضرت بدهان آقازاده ميآيد .

بعد پيشانى و ميان دو ديده او را بوسيده و قنداقه حضرت را بمن داد ، در اين هنگام صداى گريه حضرت بلند شد و سه مرتبه فرمود : خدالعنت كند گروهى را كه تو را شهيد مى كنند .

گفتم : پدر و مادرم فداى شما شوند ، چه كسى او را خواهد كشت ؟ ! فرمود : باقى مانده جمعى از ظالمان و ستمگران بنى اميه . (36)

ايكه چشم ملك العرش براى تو گريست

در فلك عيسى مريم به عزاى تو گريست

چون على چشم خدا بود برايت گريان

ميتوان گفت براى تو خداى تو گريست

آدم بوالبشر از بهر تو شد نوحه سرا

چونكه بشنيد ز جبريل رثاى تو گريست

بسكه جانسوز بود واقعه كرببلات

آب آتش شد و آتش به هواى تو گريست

تا سرت را به بسر نيزه اعداد ديدند

آسمان نعره زد و چرخ به پاى تو گريست

چه مگر ديد در آن روز امام سجّاد

كه چهل سال پس از كرببلاى تو گريست

بيشتر از همه كس اى پسر خون خدا

پسرت مهدى موعود براى تو گريست (37)

فطرس ملك

وقتى كه حضرت سيدالشهداء (ع ) متولد شد ، خداوند تبارك و تعالى حضرت جبرئيل (ع ) را با هزار ملك بر پيغمبر (ص ) نازل فرمود كه به پيغمبر(ص ) تهنيت گويد

.

همينطورى كه حضرت جبرئيل (ع ) بر پيغمبر (ص ) نازل مى شد گذرش به جزيزه اى كه فطرس يكى از ملك مقرب كه از حاملان عرش الهى بود كه بر اثر اشتباهى كه از او سرزده بود و در آن جزيزه زندان شده بود و بالش شكسته بود و به عذاب گرفتار بود و در بعضى روايات بمژه هاى چشمش معلق و آويزان بود و از زير او دود بدبويى مى آمد افتاد .

فطرس وقتى كه جبرئيل (ع ) را با ملائكه ها ديد ، گفت : اى جبرئيل با اين همه ملك كجا مى روى ؟ ! آيا خبرى شده ؟

حضرت جبرئيل (ع ) فرمود : خداوند متعال به حضرت محمد(ص ) نعمتى كرامت فرمود . و مرا فرستاده كه از جانب خودش به او مبارك باد بگويم .

فطرس گفت : اى جبرئيل اگر مى شود مرا هم با خود ببريد شايد حضرت محمد(ص ) براى من دعا كند و من از اين گرفتارى نجات پيدا كنم .

حضرت جبرئيل (بقول ما دلش سوخت و) فطرس را با خودش به محضر مقدس حضرت رسول الله (ص ) آورد . وقتى كه خدمت حضرت رسيد از طرف حق تعالى تنهيت گفت در ضمن سفارش حال فطرس را هم خدمت آن بزرگوار كرد .

حضرت فرمود : اى فطرس خودت را به اين مولود مبارك بمال كه انشاء الله حالت خوب مى شود . فطرس ، ميگريست و خود را به قنداقه حضرت اباعبدالله (ع ) ماليد ، بمحض ماليدن متوجه شد پرشكسته اش خوب شد و خدا بخاطر حضرت امام حسين (ع ) توبه اش را

قبول كرد .

خلاصه بالا رفت و چون به آسمان رسيد گريه مى كرد و صدا مى زد : اى ملائكه ها من آزاد شده حسينم . كيست كسى مثل من كه آزاد كرده حسين باشد ، بعد برگشت ، و گفت : اى رسول خدا به همين نزديكى هاى مى آيد كه اين مولود را خواهند كشت و روضه كربلا را براى پيغمبر (ص ) تعريف كرد ، هم خودش و هم پيغمبر و هم تمام ملائكه ها گريه كردند و بعد گفت : يا رسول الله در مقابل اين حقى كه اين مولود گردن من دارد من ضامن مى شوم كه هر كس بزيارت اين شهيد غريب برود يا اشكى براى او بريزد چه از راه دور و نزديك آن سلام و گريه را به حضرتش ابلاغ كنم . . . (38)

اشكم ز هجر روى تو خوناب شد حسين

مويم ز غصّه رشته مهتاب شد حسين

هر جا كنار آب نشستم زداغ تو

از بسكه سوختم جگرم آب شد حسين

جانسوزتر ز داغ تو ديگر كسى نديد

خورشيد هم ز داغ تو در تاب شد حسين

يادت كه بود مونس جانم به روزها

شبها چراغ گوشه محراب شد حسين

باز آمدم به شام كنار رقيه ات

جائى كه نور چشم تو در خواب شد حسين

تو غرق خون به خاك فتادى و تشنه كام

اما بناى زينبت از آب شد حسين (39)

خبر جبرئيل

حضرت جبرئيل (ع ) پيش از ولادت حضرت سيدالشهداء بر حضرت رسول اكرم (ص ) نازل شد ، و فرمود : خداوند متعال به تو پسرى ميدهد كه امت تو بعد از تو او را شهيد خواهند كرد .

حضرت رسول (ص ) صداى

گريه شان بلند شد و فرمود : اى جبرئيل ما به اينچنين فرزندى احتياج نداريم . اين حرف و بحث سه مرتبه تكرار شد .

حضرت رسول (ص ) ، حضرت اميرالمؤ منين على (ع ) را طلبيد و موضوع را با حضرتش در ميان گذاشت . حضرت على (ع ) هم گريه اى كرده فرمود ما به اينچنين فرزندى احتياج نداريم . و اين بحث سه مرتبه تكرار شد .

حضرت رسول (ص ) فرمود : يا على در عوض از حسين (ع ) فرزندانى خواهند آمد كه همه امام و وارث آثار پيغمبران و خازنان علوم اولين و آخرين خواهند بود .

حضرت اميرالمؤ منين (ع ) خدمت حضرت بى بى دو عالم فاطمه زهرا(عليهاالسلام ) تشريف آورده و جريان را براى ايشان تعريف كردند ، حضرت زهرا(عليهاالسلام ) خيلى ناراحت شد و گريه نمود و فرموند : ما احتياجى به اينجور فرزندى نداريم .

اين بحث و گفتگو سه مرتبه بين حضرت على (ع ) و بى بى دو عالم رد و بدل شد و حضرت او را بشارت به فرزندان امام او و پيشوايان و وارثان و خازنان علم نبوت . . . دادند . تا حضرت زهرا سلام الله عليها راضى شد . . . (40)

خيمه شد از اشك چشم تشنگان دريا

داده پيغام اصغر از گهواره بر سقّا

العطش العطش يا ابوفاضل

جسم اصغر گشته آب از قحط آب امشب

اشك خجلت ريزد از چشم رباب امشب

العطش العطش يا ابوفاضل

از لب خشك سكينه اين ندا آيد

ناله هر طفل معصومى جدا آيد

العطش العطش يا ابوفاضل

با اشاره مشگ خشكيده سخن گويد

كودكى با ناله و رنج و محن گويد

العطش العطش

يا ابوفاضل

خون غيرت در رگ سقّا بجوش آيد

از تمام خيمه ها او را بگوش آيد

العطش العطش يا ابوفاضل

نو نهال كوچكى از گلبن زهرا

زير خارى جان دهد لب تشنه در صحرا

العطش العطش يا ابوفاضل

تشنگى افكنده آتش در دل دريا

مانده تصوير سكينه بر دل دريا

العطش العطش يا ابوفاضل(41)

گريه حضرت زهرا عليهاالسلا

حضرت رسول اكرم (ص ) به حضرت زهرا سلام الله عليها ولادت حضرت سيدالشهدا (ع ) و بعد قضيه كربلا را تعريف نمود و شهادت آن حضرت را بازگو كرد چنانچه خداوند متعال در قرآن به آن اشاره فرمود : ((و وصينا الانسان بوالديه حسنا حملته امه كرها و وضعته كرها)) يعنى ما به انسان وصيت كرديم كه به پدر و مادرش نيكى كند ، زيرا مادر ، او را با كراهت وضع حمل كرد . . . در تفسير دارد كه او را با كراهت حمل مى نمود ، حضرت زهرا (ع ) آن مولود حضرت حسين (ع ) بود كه وقتى فهميد اينكه حمل مى كند به شهادت مى رسد .

بى بى دو عالم (ع ) خيلى ناراحت و مهموم و مغموم و گريان شدند . . (42)

دوست دارم در غم سالار مظلومان بگريم

بوسه باران سازم آن لعل لب عطشان بگريم

دوست دارم بر تن پاكى كه شد بعد از شهادت

استخوانش خرد در زير سم اسبان بگريم

دوست دارم بر لب خشكيده اى كاندر سر نى

پيش دشمن خواند با آواى خوش قرآن بگريم

دوست دارم كربلا بودم در آن روز مصيبت

تا براى غربتش با ناله و افغان بگريم

دوست دارم خيمه ماتم كنم بر پا بهر جا

تا بياد خيمه سوزان او از جان بگريم

دوست دارم سر بزانوى غم و ماتم گذارم

تا

قيامت در عزايت هم چنان ياران بگريم

دوست دارم نوحه خوان محفل اُنس تو باشم

يا پريشان چون فراز از ماتمت پنهان بگريم ***(43)

گريه پيغمبر

چون روز هفتم تولد حضرت سيدالشهداء (ع ) شد ، حضرت رسول (ص ) تشريف آوردند و فرمودند : فرزندم را نزدم بياور . قنداقه حضرت را به دست حضرت رسول (ص )دادند و حضرت گوسفند سياه و سفيدى براى امام عقيقه كرد و يك رانش را بقابله داد و سر مبارك حضرت حسين (ع ) را تراشيد و بوزن موى حضرتش نقره تصدق كرده و خلوق بر سر مباركش ماليد سپس او را بر دامن خود گذاشت و گريه زيادى كردند و فرمود : اى اباعبدالله خيلى بر من گرانست كشتن تو .

اسماء مى گويد : گفتم پدر و مادرم فداى شما باشد اين چه خبرى است كه شما مى فرمائيد ؟ و عوض شادى گريه مى كنيد ؟ !

حضرت رسول (ص )فرمود : گريه ام براى اين فرزند دلبندم است كه گروهى كافر و ستمكار از بنى اميه او را خواهند كُشت و خدا شفاعت مرا به آنها نمى رساند ، و آنها رخنه در دين خواهند كرد ، خداوندا از تو مسئلت ميكنم آنچه را كه حضرت ابراهيم در حق فرزندان وذريه اش از تو در خواست كرد ، خداوندا دوست بدار دوستان او را و لعنت كن دشمنان آنها را لعنتى كه آسمان و زمين را پر كند . . . (44)

چشم گريان چشمه فيض خداست

هم پشيمانى از جرم و گناهست

گريه كن از ترس و از خوف خدا

گريه بر هر درد بى درمان دواست

در قيامت چشمها گريان بود

جز همان

چشمى كه گريان از خوف خداست

ديگر آن چشمى كه شادان باشد او

آن عزادار حسين مصطفى است

ديگر آن چشمى كه شاد و خرم است

آن چشمى كه از حرام پوشاست

گريه كن بهر حسين شاه شهيد

اشك چشم تو شفاى دردهاست

هر كسى كوثر ببيند خرم است

كوثر هم شاد از عزادار حسين مرتضى است (45)

اشك رسول الله ص

ام الفضل دختر حارث گفت : خدمت حضرت رسول الله (ص ) بودم ، عرض كردم يا رسول الله ديشب خواب بدى ديدم .

حضرت فرمود : چه خوابى ديدى ؟ گفتم ، خواب خيلى بد و سختى بود . حضرت فرمود : چه ديدى ؟ عرضكردم : در خواب ديدم كه پاره اى از بدن شما جدا شد و در آغوش من افتاد .

حضرت فرمود : خواب خوبى ديدى ، از حضرت فاطمه پسرى متولد مى شود كه در آغوش تو مى باشد . بعد امام حسين (ع ) متولد شد و همانطور كه حضرت فرموده بودند ، در آغوش من بود .

يكروز بر پيامبر(ص )وارد شدم و حضرت سيدالشهداء را هم با خود برداشته بودم و در آغوش پيغمبر(ص )گذاشتم ، يك وقت ديدم حضرت دارد اشك مى ريزد . عرضكردم ، پدر و مادرم قربانت گردد يا رسول الله چه شده كه شما را در حال گريه مى بينم ؟ !

حضرت فرمود ، جبرئيل پيش من بود و به من خبر داد كه گروهى از امتّم اين پسرم را مى كشند .

عرض كردم : اين حسين ؟ ! فرمود : بلى ، همين حسين را ، و مقدارى تربت سرخ بود برايم آورد . (46)

غبار غم چرا بگرفته روى گنبد گردون

چرا از ديدگان

جارى شده سيلاب اشك و خون

چرا از هر طرف برخاسته طوفانى از ماتم

چرا اوضاع واحوال جهان گرديده ديگرگون

امشب

چرا عيسى پريشان گشته در چارم فلك

ملايك از چه ماتم زار و گريانند برگردون

شده برپا عزا در بارگاه كبريا گويى

كه غوغاى عزادارى شد از نه آسمان بيرون

مگر پرپر شده گلهاى گلزار نبى كز غم

هزاران گلستان راست ناله از هزار افزون (47)

خاك كربلا

عايشه مى گويد : حضرت پيغمبر اكرم (ص )در حال وحى بودند كه حضرت حسين (ع ) وارد شد . و از پشت پيغمبر بالا رفت نشست و مشغول بازى شد .

جبرئيل فرمود : اى محمّدامت تو بعد از تو فتنه بپا مى كنند و اين فرزندت را بعد از تو به قتل مى رسانند ، آنگاه حضرت جبرئيل دست دراز كرد مقدارى خاك سفيد آورد و فرمود :

در اين زمين فرزندت را مى كشند كه اسم آن طف است ، بعد وقتى كه حضرت جبرئيل (ع ) رفت .

پيغمبر در حاليكه خاك در دست مباركشان بود با حالت گريه به طرف اصحابش (كه ابوبكر و عمر و حضرت امير المؤ منين و حذيفه و عمّار و ابوذر در ميان آنها بود) آمد .

اصحاب عرض كردند : يارسول اللّه چرا گريه مى كنيد ؟ !

حضرت فرمود : حضرت جبرئيل به من خبر داد كه فرزندم حسين بعد از من در زمين طّف كشته خواهد شد . و اين تربت را براى من آورد و خبر داد كه همان جا هم دفن مى گردد . (48)

از ديده اهل حرم خون گشته جارى

شد وقت ميدان رفتن و وقت سوارى

بسته صف كودكان مو پريشان زنان

الله الله يا ثارالله

گفتا كمى آهسته

تر آيم بسويت

كرده وصيت مادرم بوسم گلويت

من ترا زينبم زغم جان بر لبم

الله الله يا ثارالله

از صدر زين سلطان مظلومان نگون شد

آئينه عرش الهى غرق خون شد

از حرم شد بپا بانگ وا غربتا

الله الله يا ثارالله

گلهاى باغ مصطفى گرديده پرپر

صد پاره تن روى زمين عباس و اكبر

شد به دشت بلا حق ز باطل جدا

الله الله يا ثارالله(49)

صداى ناله جانسوز

امّ سلمه مى فرمايد : روزى حضرت رسول الله (ص ) در خانه من نشسته بود فرمود : هيچكس نزد من نيايد ، من منتظر نشسته بودم كه حضرت سيدالشهداء(ع ) داخل شد ، ناگهان صداى ناله جگر سوز پيغمبر اكرم (ص )را شنيدم كه گريه ميكرد .

وقتى من با خبر شدم ، ديد حضرت حسين (ع ) در آغوش و پهلوى حضرت نشسته و حضرت دست به سر مبارك حسين (ع ) مى كشد و گريه مى كند رفتم جلو و عرضكردم : آقاجان

بخدا قسم وقتى كه وارد شد من متوجه نشدم .

حضرت رسول (ص ) فرمود : الآن حضرت جبرئيل (ع ) با ما در خانه بودو گفت : آيا حسين را دوست دارى ؟ گفتم : بله . دوستش دارم نه بخاطر دوستى دنيا . حضرت جبرئيل (ع ) فرمود : امت تو در سرزمين كربلا او را مى كشند . بعد مقدارى از خاك آن زمين را آورد و به پيامبر (ص ) نشان داد . (50)

قبيله بنى اسد با اشگ ديده

در جستجوى پيكرى در خون طپيده

تا نمايد كفن بوريا بر بدن

الله الله يا ثارالله

سرتاى دشت بلا محراب خونست

پوشيده از گلهاى سرخ و لاله گونست

اكبر و اصغرش جسم آب آورش

الله الله يا ثارالله (51)

خاك اشك زا

حضرت على (ع ) فرمود : يكروز خدمت حضرت پيغمبراكرم (ص ) وارد شدم ، ديدم چشمان مبارك حضرت گريان است ، عرضكردم : پدر و مادرم فداى شما اى پيغمبر خدا چه شده ؟ ! آيا كسى شما را ناراحت كرده ؟ ! چرا گريه مى كنيد ؟ ! حضرت رسول (ص ) فرمود : چند

لحظه قبل حضرت جبرئيل (ع ) نزد من آمده بود و به من فرمود : حسين در (كنار) شّط فرات كشته مى شود بعد فرمود : آيا مى خواهى از تربتش استشامم كنى ؟ گفتم : بله دستش را دراز كرد و مشتى از آن خاك برداشت و آن را به من داد مقدارى بوئيدم ، بى اختيار اشكم جارى شد و اسم آن سرزمين كربلا است . (52)

هر كه شد از سر اخلاص عزادار حسين

نام او ثبت نمايند به طومار حسين

اى خوش آن پاك سرشتى كه غم خود بنهاد

شد در اين عمر پريشاندل و غمخوار حسين

اى خوش آنكس كه حسينى شد و از روى خلوص

پيروى كرد زانديشه و افكار حسين

گر بخوبان جنان فخر فروشند رواست

روز محشر همه ياران و فادار حسين

يارب اين منصب شاهانه زما باز مگير

تا كه پيوسته بمانيم عزادار حسين

گر چه هستيم گنه كار خدايا مگذار

در قيامت دل ما حسرت ديدار حسين (53)

شهيد كربلا

چون دو سال از ولادت حضرت سيدالشهداء (ع ) گذشت ، حضرت رسول الله (ص ) به سفرى رفت ، پس روزى در اثناء راه ايستاد و فرمود (انالله وانا اليه راجعون ) ((ما از خدائيم و بسوى او باز مى گرديم )) . و گريه زيادى كرد .

چون سببش را سئوال كردند : فرمود : جبرئيل مرا از زمينى كه نزد شّط فراط است خبر داد كه آن را كربلا ميگويند ، فرزندم حسين (ع ) را در آنجا شهيد مى كنند ، گويا مى بينم محل شهادتش و موضع دفنش را ، و گويا اسيران را سوار بر جهاز شتران سوار مى بينم و سر فرزندم حسين

را به هديه مى برند . . . (54)

چونكه ياد آرم زدشت كربلا با شور و شين

مينمايم گريه از بهر علمدار حسين

هر كس آرد در نظر لب تشنگان كربلا

ميشود آگاه بر اطفال بى يار حسين

روز عاشورا سكينه تشنه لب مشكى گرفت

نزد عمويش اباالفضل وفادار حسين

گفت عموجان تو سقّا باشى و ما تشنه لب

فكر آبى كن عموجان اى سپهدار حسين

حضرت عباس چون بشنيد از وى اين سخن

مشك بگرفت از سكينه آن علمدار حسين

گشت وارد در شريعه ساقى لب تشنگان

مشك را از آب پر كرد آن وفادار حسين

كف بزير آب برد و خواست نوشد از فرات

ياد آورد آنزمان از دختر زار حسين

مشك بر دوش آب ناخورده شدى از شط برون

شد سوار آنگاه گفت اى حى دادار حسين

من رسانم آب را در خيمه آل رسول

بهر آن لب تشنگان اطفال بى يار حسين (55)

سيدالشهدا

پس از مراجعت از سفرى حضرت رسول اكرم (ص ) با حزن و اندوه بالاى منبررفت حضرت حسن و حسين (ع ) را هم به همراهش بالاى منبر برد ، پس خطبه اى خواند و موعظه نمود ، پس دست راست بر سر حسن (ع ) و دست چپ را بر سر حسين گذاشت و فرمود : خدايا ، محمد بنده و پيغمبر تو است ، و اين دو نفر از نيكان عترت منند . و اخيار عشيره من ، و بهترين ذريه من و كسانى كه بعد از خود در ميان امت مى گذارم و بدرستى كه جبرئيل به من خبر داد كه اين پسر را به زهر مى كشند ، و اين ديگرى را به شمشير شهيد مى كنند . خدايا شهادت را

بر او مبارك گردان و او را سيد الشهدا قرار ده به قاتل او بركت مده و آنها را به اسفل درك جهيم برسان . راوى گويد : سپس صداى ناله و گريه از اهل مسجد بلند شد ، حضرت فرمود : ايها الناس بر او گريه مى كنيد و او را يارى نمى كنيد ؟ خدايا تو ياور او باش ، اى مردم من دو چيز نفيس يا سنگين در ميان شما مى گذارم ، يكى كتاب خدا و ديگرى عترت خود را كه ميوه دل و ثمره فواد من هستند و آن دو از هم جدا نميشوند ، تا بر حوض به من وارد شوند .

آگاه باشيد كه از شما سئوال نمى كنم ، مگر آنچه مرا خدا امر كرده است ، و آن اين است كه سئوال مى كنم از شما مودّت و دوستى آنها . پس بترسيد از اينكه به نزد من آييد و حال اينكه به عترت من اذيتى كرده باشيد و به ايشان ظلم تعدى كرده باشيد(56)

مى روم از سر كوى تو و خون ميگريم

با دل غم زده از سوز درون ميگريم

همه اشيا نگرانند به گرييدن من

تو هم از خاك به بين عمه كه چون ميگريم

كاروان عازم راه است و من خسته هنوز

بر سر قبر تو افتاده و خون ميگريم

آمدم با تو در اين غمكده شام ولى

ميروم بى تو و از سوز درون ميگريم

عمه جان منكه بهر رنج و غمى كردم صبر

ديگر از هجر تو بى صبر و سكون ميگريم

همچو مرغ سحر از داغ غمت مينالم

همچو ابر از ستم چرخ نگون ميگريم

آنچه در سينه غم عقده بهم پيوستم

چون مجال

آمده در دست كنون ميگريم

ديگر از گريه و زارى نكند كس منعم

فارغ از سرزنش دشمن دون مى گريم

خود بدست خودم ايدختر ناكام حسين

كردمت دفن وزين درد فزون مى گريم

هر زمان سوگ رقيه ز (مؤ يد) شنوم

سخت مينالم و زاندازه برون مى گريم (57)

گل خوشبو

روزى رسول خدا (ص ) در منزل حضرت زهرا (ع ) تشريف داشتتند ، درحالى كه حضرت امام حسين (ع ) در دامن آن جناب بود ، حضرت گريه زيادى كردندو به سجده رفتند و بعد فرمودند : اى فاطمه ، اى دختر در اين ساعت و در همين مكان خداوند على اعلا به توسط جبرئيل به من فرمود : اى محمد آيا حسين را دوست دارى ؟

گفتم : بلى نور ديده و گل خوشبو و ميوه دل و پرده ما بين ديدگان من است . جبرئيل در حالى كه دست بر سر حسين گذاشته بود فرمود : اى محمد او را در سرزمين كربلا شهيد . . . (58)

من از بهر غريبان ناله ها اندر جگر دارم

بهر صبح و مسا از دل نواى پر شرر دارم

دل زارم بسى پر خون براى بيكسان باشد

بدامن هر زمان جارى مدام اشك از بصر دارم

به بينم گر غريبى را بكنجى واله و محزون

بياد غربت طفل حسين خون جگر دارم

فغان زاندم كه طفل نورس شاهنشه خوبان

بگفتا عمه جان من شوق ديدار پدر دارم

ز وصل روى بابم عمه جان خونشد دل زارم

شب و روز از غم هجرش دو چشم پر گُهر دارم

ندارم آرزوئى غير وصل باب اندر دل

بسى شكوه از اين قوم لعين پر شرر دارم

مگر ما را نباشد خانه كاندر كنج اين ويران

كه خشت خام جاى

بستر اندر زير سر دارم

در آندم راءس پر خون پدر شد در برش حاضر

بگفتا جان بابا از فراقت ديده تر دارم (59)

گريه پدر و دختر

حضرت زهرا (ع ) حضرت سيدالشهدا را بغل كرده بودند ، حضرت رسول الله (ص ) حضرت را از بغل دختر گرامشان گرفتند گريه كردند و فرمودند : خدا قاتلين تو را لعنت كند .

خدا كسانى را كه لباسهايت را از تنت در آورند لعنت كند .

خدا بكشد آن كسانى را كه همديگر را بر عليه تو كمك مى كنند . حضرت زهرا (ع ) ناراحت و گريان شدند و فرمودند : اى پدر چه مى فرمائيد ؟ حضرت فرمودند . دخترم مصيبت هائى كه بعد از من و تو به او مى رسد و اذّيتها و ظلم ها و مكرها و تعّدى هائى كه متوجهش مى گردد را به ياد آوردم ، او در آن روز در ميان جمعى مردان كه جملگى همچون ستارگان درخشانند بوده و همگى به طرف مرگ و كشتن حركت مى كنند ، گويا اكنون لشكرآنهارا كاملا مى بينم و به جايگاه و محل دفن ايشان مى نگرم .

حضرت زهرا (ع ) گريان فرمودند : اى پدر جائى را كه مى فرمائيد كجاست ؟ حضرت فرمود : به آنجا كربلا مى گويند . و آن زمين براى ما و امت موجب اندوه و بلاست ، بدترين افراد امت من بر آنها خروج مى كنند .

اگر تمام اهل آسمانها و زمين شفيع يك نفر از اين گروه شرور باشند ، شفاعتشان پذيرفته نميشود و بطور قطع تمام آنها در جهنم جاويد خواهند ماند .

حضرت فاطمه (ع ) فرمود :

پدر اين طفل كشته خواهد شد ؟ ! حضرت فرمود : بله دخترم ، قبل از او كسى اينطور كشته نشده كه آسمانها و زمين و فرشتگان و حيوانات وحشى و ماهى هاى دريا كوهها برايش گريه كنند . اگر اين موجودات ماءذون بودند پس از شهادت اين طفل هيچ نفس كشى روى زمين باقى نمى ماند و گروهى از دوستان خواهند آمد كه در روى زمين كسى از آنها اعلم به خدا نبوده و . . . و حضرت رسول (ص ) و حضرت زهرا (ع ) صداى به گريه بلند نمودند . . . (60)

كاش بودم تا كنم جانرا فدايت يا حسين

چون نبودم اشك ريزم در عزايت يا حسين

كاش اندر كربلا بودم تو را يارى كنم

گويمت لبيك و در راهت فدا كارى كنم

در ره عبد سياهت خون خود جارى كنم

چون نبودم كربلا شاها عزادارى كنم

كاش بودم زائر كرببلايت يا حسين

كاش بودم تا بلاگردن اصغر مى شدم

يابقربان قد رعناى اكبر ميشدم

يا فداى دست عباس دلاور ميشدم

يا نثار قاسم و هم عون و جعفر ميشدم

ميشدم ملحق بخاك كشته هايت يا حسين

كاش بودم ميخريدم تير عشقت را بجان

دست از جان ميكشيدم بر حيات جاودان

مينهادم سر بكويت بر طفيل عاشقان

مشت خاكى ميشدم در سايه اين آستان

بر اميد عزّت روز لقايت يا حسين

كاش بودم از غلامان سياه و موكبت

كاش بودم جبهه ساى خاك سم مركبت

كاش بودم تا رسانم آب سردى بر لبت

كاش بودم تا رهانم آتش تاب و تبت

كاش بودم آشناى آشنايت يا حسين (61)

ريحانه پيامبر

حديث مفصلى از ابن عباس نقل كرده اند كه :

روزى حسين 7 گريه كنان خدمت مادرش فاطمه آمد و عرضكرد : جدم پيامبر

از من سير شده از بس كه به خدمتش رفته ام ، حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) فرمود : مادرت فدايت شود مگر چه شده ؟

عرض كرد : امروز صبح برادرم حسن را به زانوى راست خود نشانيد و دهان او را بوسيد و مرا به زانوى چپ نشانيد و از دهان من اعراض كرد زير گلوى مرا بوسيد ، اى مادر بيا دهان مرا بو كن ببين بوى بدى مى دهد كه جدم دهان مرا نبوسيده .

حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) فرمود : نه اى فرزندم جدت از تو ملالت پيدا نمى كند به خدا قسم بسيار شنيده ام كه جدت مى فرمود : حسين از من است و من از حسين مى باشم تو در گهواره گريه مى كردى پدرم وارد خانه شد فرمود : اى فاطمه ، حسين را ساكت كن آيا نمى دانى گريه او مرا اذيت مى كند مكرر جدت مى فرمود : ((اللهم انى احبّه و احب من يحبه )) خدايا من حسين را دوست مى دارم و دوست مى دارم كسيكه حسين را دوست دارد .

حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) : دست حسين (ع ) را گرفت و حضور پيامبر(ص ) آورد و عرضكرد : بابا آيا شما نمى فرمودى حسين ريحانه من است ، آيا نفرمودى حسين زينت زمين و آسمان است ، آيا نفرمودى بوى بهشت را از حسين مى شنوم .

فرمود : بلى . عرض كرد : حسين از اين رنجيده كه چرا دهان او را نبوسيده اى مثل آنكه دهان برادرش را بوسيده اى فرمود در اين مطلب سرّى است كه مى ترسم دلت بشكند و طاقت

نياورى ، عرض كرد شما را به حق خدا سرّش را بفرما .

فرمود : اينك جبرئيل به من خبر داد كه به حسن 7 زهر مى خورانند و من محل زهر خوردن او را بوسيدم و حسين 7 را با تيغ جفا نحر مى كنند ، پس جاى نحر او را بوئيدم . همينكه حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) اين قضيه را شنيد بلند بلند گريه كرد و به صورت خود لطمه زد و خاك به سر كرد ، فاطمه 3 فرمود : حسين را كجا مى كشند ؟ فرمود : در زمينى كه آنجا را كربلا مى گويند ، عرضكرد : به چه سبب او را شهيد مى كنند ؟ فرمود : اهل كوفه نامه هايى براى او مى نويسند كه تو از جانب خدا و پيامبر خليفه مى باشى به سوى ما بيا ، همينكه مى رود او را با لب تشنه شهيد مى كنند .

هر چه صدا مى زند آيا كسى هست ما را يارى كند كسى جوابش نمى دهد عاقبت او را مثل گوسفند ذبح مى كنند ، برادران و فرزندان او را شهيد مى كنند ، سرهاى آنها را بالاى نيزه مى كنند ، فاطمه فرياد برآورد پس تمام مردم به گريه درآمدند جبرئيل نازل شد يا محمد خدا به تو سلام مى رساند و مى فرمايد فاطمه را ساكت كن كه ملائكه آسمانها را به گريه درآورد و مى فرمايد و به عزت و جلالم قسم كه شيعيانى براى او خلق مى كنم كه مالها و جانهاى خود را در راه عزا و زيارت او انفاق كنند ، آگاه باش

كه هر كس او را بعد از شهادتش زيارت كند به هر قدمى كه برمى دارد ثواب يك حج مقبول برايش نوشته مى شود و هر كس برايش گريه كند ملائكه اشكهاى او را در شيشه هاى بلور ضبط مى كنند و روز قيامت كه مى شود و آتش جهنم شعله مى كشد به او مى گويند : اى دوست خدا بگير اين اشكى است كه در مصيبت مولايت حسين ريخته اى و از آتش آزاد شدى ، پس يك قطره از آن اشكها را به آتش جهنم مى زنند آتش جهنم پانصد سال راه از آن بنده دور مى شود .

پيامبر خدا(ص ) به حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) اين بشارتها را داد فاطمه سجده شكر به جاى آورد حسين عرضكرد يا جداه جزاى آنها در نزد شما چيست ؟ فرمود : من آنها را در نزد خدا شفاعت مى كنم رو به پدر بزرگوارش كرد و فرمود : شما چه مى كنى ؟ فرمود : من هم آنها را از آب كوثر سيراب مى كنم ، از برادرش امام حسن 7 پرسيد شما چه مى كنى ؟ فرمود : من داخل بهشت نمى شوم مگر با آنها داخل شوم .

حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) هم فرمود : به عزت پروردگارم قسم و به حق پدر و شوهرم من جلوى در بهشت با چشم گريان مى ايستم تا خداوند مرا شفيع آنها كند .

حضرت سيدالشهداء 7 هم فرمود : به حق جد و پدرم قسم من هم از خدا سؤ ال مى كنم كه قصرهاى آنها در بهشت مقابل قصر خودم باشد . (62)

همه را فداى حسين

ابن عباس

مى گويد : يك روز خدمت پيغمبر (ص ) خدا مشرف بودم و آن حضرت ، حسين (ع ) را روى زانوى راست خود نشانيده بود و ابراهيم پسر خود را روى زانوى چپ نشانده بود ، گاهى حسين را و گاهى ابراهيم را مى بوسيد ، ناگاه آثار وحى بر آن حضرت ظاهر شد بعد از آن فرمود : جبرئيل از جانب پروردگار بر من نازل شد كه خدا به تو سلام مى رساند و مى فرمايد : ما اين دو فرزند را براى تو با هم نمى گذاريم يكى از آنها را فداى ديگرى گردان .

حضرت نگاهى به صورت حسين (ع ) كرد و گريه كرد و نگاهى به صورت ابراهيم و گريه كرد ، پس فرمود : ابراهيم مادرش كنيز است هرگاه بميرد كسى غير از من براى او محزون نمى شود ، اما حسين مادرش فاطمه و پدرش على است كه به منزله گوشت و خون من هستند هرگاه حسين بميرد دخترم فاطمه محزون و غصه دار مى شود پسر عمم على هم محزون مى شود ، من نيز محزون مى شوم و من حزن خود را بر حزن آنها انتخاب مى كنم . حضرت فرمود : من به جبرئيل عرض كردم : اى جبرئيل ابراهيم بميرد من او را فداى حسين كردم ، ابراهيم پس از سه روز از دنيا رفت .

بعد از مردن ابراهيم هرگاه پيامبر حسين را مى ديد او را به سينه خود مى چسبانيد و مى بوسيد و مى فرمود : من به فداى كسى شوم كه پسرم ابراهيم را فداى او گردانيدم . از بس

كه پيامبر در فوت ابراهيم محزون و غصه دار شد خداوند سوره كوثر را در تسلى قلب آن حضرت نازل كرد . (63)

جاى شمشير

هر وقت حضرت سيدالشهداء (ع ) بر پيامبر اكرم (ص ) داخل مى شدند حضرت او را به خود مى چسباندند و سپس به حضرت اميرالمومنين على (ع ) مى فرمودند :

او را بگير و بعد او را مى بوسيدند و گريه مى كردند .

امام حسين (ع ) مى فرمود : اى پدر چرا گريه مى كنى ؟

حضرت رسول (ص ) فرمود : فرزندم جاهاى شمشير را بوسيدم و گريه ام گرفت .

حضرت امام حسين (ع ) فرمود : اى پدر من كشته خواهم شد ؟ حضرت رسول (ص ) فرمود : بلى به خدا قسم تو و پدرت و برادرت همگى كشته خواهيد شد .

حضرت امام حسين (ع ) فرمود : پدر ، قبور ما از هم متفرق و پراكنده مى باشد ؟

حضرت رسول (ص ) فرمود : بلى پسرم .

حضرت امام حسين (ع ) فرمود : از امت شما چه كسانى به زيارت ما ميآيند ؟ حضرت رسول (ص ) فرمود : من و پدرت و برادرت و تو را زيارت نخواهد نمود مگر راست گويان امت من . (64)

آمده ام بقتلگه بابا عزا بپا كنم

درد دل از براى تو زجور اشقيا كنم

بابا نگر حزينه ام من دخترت سكينه ام

آوردى از مدينه ام بى تو سفر چرا كنم

بابا گلى گم كرده ام چون اصغر شيرين زبان

ميگردم اندر كشتگان شايد گلم پيدا كنم

هم سفرم شمروسنان گريه كنم بر تو چنان

سيلى خورم ز دشمنان چه ناله و نوا كنم

خيز و به بين

كه من شدم عازم كوفه خراب

بگو چسان در اين سفربى تو دلم رضا كنم

خيز وزخاك و خون شها مرا بدامنت نشان

اگر كه شب رسد پدر دامن كه ماءوى كنم

نه طاقتى ترا بود ز زخمهاى دشمنان

نه مرحمى مرا بود گذارم و دوا كنم

اسباب حزن

جميع حالات امام حسين (ع ) اسبات حزن و گريه پيغمبربود .

چنانكه هر وقت او را به دوش مبارك بر ميداشت و سرش بر دوش او تكيه مى كرد بياد مى آورد سر او را بر روى نيزه ها . . . . ، پس مى گريست .

و به اصحاب مى فرمود : گويا مى بينم اسيران را بر شتران و سر فرزندانم را بصورت هديه براى يزيد مى برند .

چون به دامان مى نشاند نظر به صورت او مى نمود و مى گريست ، و مى فرمود : يابن عباس گويا مى بينم او را كه ريشش را به خونش خضاب نموده اند و هر چند طلب يارى مى كند كسى ياريش نمى كند و چون روز عيد جامه (لباس ) جديد مى پوشيد ميگريست ، گويا به ياد مى آورد كه او را برهنه بر خاك مى اندازند ، و چون بر سرسفره مى نشست با جد و پدر و مادر و برادر ، طعام ميخورد ، پيغمبر (ص ) اول خوشحال مى شد ، بعد به گريه در مى آمد ، و گويا به ياد مى آورد تشنگى خود و اطفالش را كه دنيا جلو چشمشان از شدت عطش سياه مى شود ، و همه متفرق مى شوند ، و بعضى را مى كشند ، و بعضى را اسير مى

نمايند . و چون گلويش را مى بوسيد مى گريست ، و گاهى با اميرالمؤ منين (ع ) مى فرمود : او را نگاه دار ، آنگاه تمام بدنش را مى بوسيد و مى گريست ، عرض كرد : چرا گريه مى كنيد ؟ ميفرمود : موضع شمشيرها را مى بوسم ، و گاهى لب و دندانش را مى بوسيد ، گويا ياد مى آورد چوب خيزران در مجلس يزيد و ابن زياد (لعنة الله عليهما) را ، چنانكه زيدبن ارقم در نزد ابن زياد حاضر بود ، چون اين حركت شنيع را ديد ، فرياد برآورد كه چوبت را از اين لبهاى مبارك بردار كه قسم به آن خدائى كه غير او خدائى نيست ديدم دندانهاى پيغمبر (ص ) را كه بر اين دندانها گذاشته شده بود و آن را مى بوسيد . (65)

نام تو هست زنده و جاويد يا حسين

عشق تو هست مايه امّيد يا حسين

با مهر تو چو داد مرا شير مادرم

جانم اسير عشق تو گرديد يا حسين

در باغ آرزو كه برويد گل اميد

وصل تو هست غايت امّيد يا حسين

از عطر جانفزاى تو سرمست مى شود

هر كس زباغ عشق تو گل چيد يا حسين

هر كس شنيد قصه جانسوز نينوا

سيلاب اشك از مژه باريد يا حسين

جانم فداى آن كه به دنيا هر آن چه داشت

در راه دوستى تو بخشيد يا حسين

اى جان فداى نام تو كز نام تو به جاست

نام بلند مكتب توحيد يا حسين

با چشم اشكبار به يادت ((نويد)) گفت

نام تو هست زنده جاويد يا حسين (66)

سر روى نيزه

روزى پيغمبر اكرم (ص ) در مسجد نشسته بودند ، كه جمعى از قريش وارد

شدند و با آنها ابن سعد ملعون هم بود .

رنگ پيغمبر (ص ) متغيّر شد و حالش دگرگون گرديد ، اصحاب عرضكردند : يارسول الله تو را چه مى شود ؟ ! حضرت فرمود : به ياد آوردم آنچه بر اهل بيت من وارد مى شود از كشتن وزدن و سّب و شتم و پريشان و در بدرى و اوّل سرى كه بر سر نيزه مى شود سر فرزندم حسين خواهد بود . (67)

شورى به اشك مى دهد آواى يا حسين

امشب شب دعا شب پرواز ياحسين

امشب كه ميهمان گل منور مى كند

لب تشنگان خيمه خورشيد را حسين

نجواى زينب است در آشوب اشك ها

با پاره هاى آن تن تب دار يا حسين

مى گفت : نيزه ها مگر از ياد برده اند

جارى ست در وجود تو خون خدا حسين

اين سو كبود مى شود از درد گونه ها

آن سوى دشت زير سم اسب ها حسين

يك سو كبوتران حرم تشنه و اسير

يك سو وداع زينب بى يار با حسين

فردا خراب خطبه تقدير كوفه ها

فردا شكوه جارى فريادها حسين

فردا كه روح تازه به پرواز مى دهند

پروانه هاى سوخته در كربلا حسين (68)

حال احتضار

تمام ايام زندگانى در شب و روز در سفر و حضر ، حال پيغمبر (ص ) چنين بود ، حتى در حال احتضار امام حسين (ع ) را به سينه چسبانيدو عرق آن حضرت بر حسين (ع ) جارى بود و ميفرمود : مرا با يزيد چه كار است ، خدا يزيد را لعنت كند و به او بركت ندهد . پس غش كرد ، باز بحال آمد ، بعد امام حسين (ع ) را بوسيد و اشك

ميريخت و مى فرمود : مرا با قاتلين تو نزدخدا موقفى خواهد بود . (69)

اى كه چشم ملك العرش براى تو گريست

در فلك عيسى مريم به عزاى تو گريست

آدم بوالبشر از بهر تو شد نوحه سرا

چون كه بشنيد ز جبريل رثاى تو گريست

چون على چشم خدا بود برايت گريان

مى توان گفت كه بهر تو خداى تو گريست

بس كه جانسوز بود واقعه كرب و بلا

آب آتش شد و آتش به هواى تو گريست

تا سرت را به سر نيزه اعداء ديدند

آسمان نعره زد و چرخ به پاى تو گريست

چه مگر ديد در آن روز امام سجّاد

كه چهل سال پس از كرب و بلاى تو گريست

بيشتر از همه كس اى پسر خون خدا

پسرت مهدى موعود براى تو گريست

گر نبودى تو در آن دشت بلا يازهرا

دخترت زينب غمديده به جاى تو گريست

مى رود روز جزا خّرم و خندان به بهشت

هر كه شد پيرو و در زير لواى تو گريست

نه همين ديده ((خسرو)) زغمت گريان است

هر كسى داشت به دل مهر و ولاى تو گريست (70)

اشك على ع

ابن عباس مى گويد : در ركاب حضرت اميرالمؤ منين (ع ) بودم در زمانى كه به صفين تشريف مى بردند ، وقتى كه به نينوا رسيديم ، نزديك شط فرات بود ، با صداى بلند فرمود : يابن عباس آيا اين مكان را مى شناسى ؟ عرضكردم : خير نمى شناسم ! فرمود : اگر مى شناختى مثل من ، از آن نمى گذشتى مگر مثل من گريه مى كردى . پس حضرت على (ع ) گريه شديدى نمود ؟ تا اينكه محاسن شيريفش تر شد و اشكها برسينه اش جارى گرديد .

ما

هم به تبع آن حضرت گريه كرديم .

سپس حضرت فرمود : اُوّه اُوّه ، مرا با آل سفيان چكار است كه جنگ كنيم آنها از جنود سپاهيان شيطانند ، اى اباعبدالله صبر كن زيرا هر بلائى كه بسرت اينها مى آورند ، سر من آوردند ، سپس حضرت آبى جهت وضو گرفت و وضويى ساخت و چند نماز خواند ، باز آن حرفها را زد ، بعد يك مقدار خواب رفته و بعد بيدار شد ، سپس فرمود : يابن عباس آيا از خوابى كه ديده ام تو را با خبر كنم ؟ عرض كردم : انشاءالله كه خير است ! بفرماييد ، حضرت فرمود : ديدم گويا مردانى با علمهاى سفيد از آسمان به زمين آمدند ، شمشيرهاى سفيد و درخشنده بر كمر داشتند ، سپس گرد اين زمين خطى كشيدند ، فرمودند : ديدم گويا شاخه هاى اين نخلها بزمين رسيده و در ميان خون شناور شد ، و گويا فرزندم حسين (ع ) و ميوه دلم ، و نور بصرم ، در آن غرق شده و هر چه استغاثه ميكند . كسى به فريادش نمى رسد ، و گويا آن مردانى را كه از آسمان آمده بودند . ندا مى كردند و مى گفتند : اى آل رسول صبر كنيد .

كه شما را خواهند كشت . و شما بدست يك مشت مردم شر كشته خواهيد شد . و اينك بهشت مشتاق شما است . اى اباعبدالله .

سپس رو به سوى من كردند و مرا تعزيت دادند و فرمودند :

يا اباالحسين به تو بشارت باد و خدا روز قيامت چشمت را روشن كند

.

از خواب بيدار شدم . بخدا قسم كه قبلا حضرت رسول صادق ابوالقاسم (ص ) بمن خبر دادند .

كه من به سوى اهل بغى مى روم . و به اين زمين ميرسم . . .

آه در اينجا فرزندم حسين با هفده نفر از اولاد من واز اولاد فاطمه (ع ) دفن مى شوند . و اين زمين در آسمان معروف به كربلا است ، چنانكه در زمين حرمين و بقعه بيت المقدس معروف است . سپس فرمود : يابن عباس ببين در اين نواحى فضولات آهوان را مى بينى ؟ به خدا قسم به من دروغ نگفته اند ، و آنها زرد شده اند به رنگ زعفران ، ابن عباس گفت : بررسى كردم و پيدا كردم و فرياد زدم : يااميرالمؤ منين اين را پيدا كردم كه فرموديد . حضرت فرمود : صدق الله و رسوله . هر وله كشان به سمت آنها دويد . و آنها را بوئيده و فرمود : اين همان است . آيا ميدانى قضيه اينها چيست ؟ عرض كردم : خير آقا نمى دانم .

حضرت فرمود : اين سرزمين ، زمينى است كه وقتى كه حضرت عيسى (ع ) با حواريين به اين زمين رسيد ، ديد در اينجا چند تا آهو دور هم جمع شده اند و گريه ميكنند ، سپس حضرت عيسى (ع ) نشست و حواريين هم نشستند و مشغول گريه شدند .

حواريين گفتند : يا روح الله سبب گريه شما چيست ؟ فرمود : اين زمين كربلا است كه در آن فرزند پيغمبر خدا احمد (ص ) و فرزند بتول عذرا (عليهاالسلام ) شبيه مادرم

حضرت مريم (عليهاالسلام ) است كشته خواهد شد و در اينجا مدفون ميگردد . تربتى است كه از مشك معّطرتر است ، زيرا كه تربت آن جناب است و اين آهوان با من سخن گفتند : كه مادراينجا بخاطر شوق به آن جناب مانده ايم و در امان هستيم .

حضرت عيسى (ع ) مقدارى از فضولات را برداشته و بوئيد و فرمود : خوشبويى آن بخاطر علفهاى اين صحرا است . خدايا اينها را باقى بگذار تا اينكه پدرش ببويد و تعزيت او شود . و اين است كه تا حال مانده است و رنگش از طول مدت زرد شده ، و اين زمين كرب و بلا است ، پس با صداى بلند فرمود : اى خداى عيسى بن مريم ، مبارك مكن بر كشندگانش و كسا نيكه آنها را يارى مى كنند .

سپس حضرت مدت مديدى گريست تا اينكه به رو افتاد و غش كرد ، ما هم گريه كرديم . چون به حال آمد چند بعره برداشت و در گوشه ردا پيچيد ، و به من فرمود : تو هم بردار و نگه دار اگر ديدى كه از آن خون تازه ميجوشد و جارى مى شود ، بدانكه حسينم شهيد شده .

ابن عباس مى گويد : من هم برداشتم و از آن نگه دارى كردم تا اينكه يك روز خواب بودم ، وقتى كه از خواب بيدار شدم ، ديدم از آن خون تازه اى جارى گرديد . و آستينم مملو از خون است پس نشستم و گريه كردم و با خودم گفتم : يقينا حسين را كشتند . البته على (ع )

تا بحال خبرى به من نداده بود كه واقع نشده باشد .

پس بيرون آمدم ، ديدم شهر مدينه گويا ابر نازكى آن را فرا گرفته آفتاب ظاهر شده گويا كسوف گرفته ، گويا از در و ديوار شهر خون تازه ميريزد .

از زاويه خانه صدايى شنيدم كه شخصى مرثيه مى خواند و مضمونش اين است كه اى آل پيغمبر صبر كنيد كه فرزند زهراى بتول را كشتند . و روح الامين با گريه و افغان نازل شد و با صداى بلند گريه مى كرد . من هم گريه ام گرفت و آن روز را كه روز عاشورا بود ضبط كردم و بعد بعضى از افراد و كسانيكه همراهم بودند اين قضيه را گفتم آنها هم حرف مرا تصديق كردند .

و گفتند ما هم اين صدا را شنيديم . ولى گوينده اش را نديديم شايد حضرت خضر بوده . (71)

حيات آب بقا جز غم تو نيست حسين

نميرد آن كه دلش با غم تو زيست حسين

صفاى عمر ابد يافت هر كه در غم تو

به قدر يك مژه بر هم زدن گريست حسين

به روز حشر كه محشر كند شفاعت تو

كسى كه سايه نشين تو نيست كيست حسين

جهنم است بهشتى كه خالى از تو بود

بهشت بى گل رويت بهشت نيست حسين

تويى كه آيت حُرّيت از رُخت پيداست

خوشا كسى كه چو حّر بر تو بنگريست حسين

گداى راه تو هر كس كه گشت آقا شد

كه گرد خاك رهت تاج سروريست حسين

نشسته بر سر راه تو ((رستگار)) مدام

به دستگيرى او لحظه اى بايست حسين (72)

گريه جبرئيل

يك روز عيد حضرت امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) به حجره جدشان حضرت

رسول الله (ص ) وارد شدند و فرمودند : يا جداّه امروز روز عيد است و فرزندان عرب همه با لباسهاى رنگارنگ خود را آراسته اند و لباسهاى نو پوشيده اند و ما لباس نو نداريم و براى همين كار هم خدمت شما آمده ايم كه فكرى بحال ما كنيد .

حضرت حال آنها را بررسى كرد و گريه اى نمود . . . تا آنجا كه دو قطعه لباس از بهشت كه به كمك حضرت جبرئيل (ع ) يكى براى امام حسن لباس سبز و ديگرى براى امام حسين (ع ) لباس سرخ آورد و آنها پوشيدند و خوشحال شدند حضرت جبرئيل وقتى اين حالات را مشاهده نمود ، گريه نمود .

حضرت رسول (ص ) فرمود : اى برادرم اى جبرئيل در يك مثل امروزى كه فرزندان من شاد و خرسند هستند ، تو چرا گريه مى كنى و مهموم و مغموم و محزون هستى ؟ !

ترا بخدا قسمت مى دهم كه اگر خبرى هست به من بگو و مرا از اين ناراحتى برهان . حضرت جبرئيل فرمود : اى رسول خدا بدان اينكه براى دو فرزندت رنگ مختلف اختيار گرديد . يكى حضرت حسن ناچار است زهر بنوشد و از شدت زهر رنگش سبز مى شود . و حضرت حسين را ذبح مى كنند و بدنش را با خونش خضاب مى كنند . در اينجا پيامبر (ص ) خيلى گريه كرد . (73)

جان جهانيان به فداى تو يا حسين

بايد گريست خون به عزاى تو يا حسين

باشد حديث عشق تو بسيار سينه سوز

دنيا به ماتمند براى تو يا حسين

بر ضّد ظلم پيشه به پا خاستى

به جا

صد آفرين به همّت و راى تو يا حسين

افتاد ديو ظلم به وحشت چو راست شد

بر ضّد ظلم قّد رساى تو يا حسين

بشكافت گرچه فرق على اكبرت زتيغ

نشنيد كس به شكوه صداى تو يا حسين (74)

توفيق ندانست

هرثمه ابن ابى مسلم نقل كرده كه با حضرت اميرالمؤ منين (ع ) از صفين مراجعت مى كرديم ، سر زمين كربلا رسيديم پس حضرت از نماز صبح فراغ شد ، و قدرى از خاك آنجا برداشت و گريه كرد و فرمود : عجب خاكى هستى ، كه از تو جمعى محشور خواهند شد بدون حساب وارد بهشت مى شوند . هرثمه مى گويد : ما برگشتيم و اين ماجرا را براى همسر شيعه ام بازگو كردم ، همسرم گفت : هر چه اميرالمؤ منين بگويد؛ حق است ، تا اينكه آن روز گذشت و بعدها حضرت سيدالشهدا (ع ) وارد سرزمين كربلا شدند هرثمه جزء لشكر عمر سعد بود و حرف حضرت امير(ع ) را ياد آورد بعد سوار شتر شده و محضر مقدش امام حسين (ع ) مشرف شد و حديث حضرت على (ع ) را نقل كرد . حضرت فرمودند : حالا خيال تو چيست ؟ با ما هستى يا بر ما . گفت : نه با شما و نه با آنها .

اولاد كوچكى را در كوفه گذاشته ام و براى آنها مى ترسم كه اين زياد آنها را اذيت كند حضرت فرمود : پس بيرون برو و بجاى برو كه مقتل ما را مشاهده نكنى و صداى ما را نشنوى زيرا بخدا قسم اگر كسى امروز صداى استغاثه ما را بشنود ، ما را

يارى نكند حتما به رو در آتش جهنم خواهد افتاد . (75)

هوا گرفته و دل بى بهانه مى گريد

به ياد شام غربيان زمانه مى گريد

زحج نيمه تمام تواى تمامى حج

صفا و مروه غمين است و خانه مى گريد

دميده از سر زلف سياه تو گل سرخ

به ياد زلف تو گيسو و شانه مى گريد

به قامتى كه به قدقامتش قيامت كرد

صفير تير بلا بى بهانه مى گريد

شكسته چوبه محمل از آن شكسته دلى

كه بار غم كشد و فاتحانه مى گريد

همين نه من زفراق تو سوختم تنها

كه نينوا ز غمت جاودانه مى گريد

تو رفتى و حرمت ماند و ياس هاى كبود

به حال اهل حرم تازيانه مى گريد

مصيبت تو به عالم چنان گذاشت اثر

كه در عزاى تو چشم زمانه مى گريد

گلوى گلين ششماهه ات چو گلگون شد

نهال عاطفه خم شد جوانه مى گريد

حسين من چه بگويم كه چارده قرن است

هوا گرفته و دل بى بهانه مى گريد(76)

پي نوشتها

1- حج : 32 .

2-معرفت الحسين : 28 .

3-بحارالا نوار، 44، 245.

4-لاله هاى عشق ، ص 23.

5-اسرار الشهاده ، ص 80، منتخب طريحى ، ص 48 ناسخ 1/ 270.

6-لاله هاى عشق ، ص 181 .

7-بحار 44، 234. ناسخ 1، 271 منتخب 48.

8-گلچين گل نغمه ص 86.

9-ترجمه خصائص حسينيه ، 94، نقل از بحارالانوار: 11/ 150 و151.

10-گلچين گل نغمه ص 13.

11-همان 95 نقل بحارالانوار، 44، 230.

12-گلچين گل نغمه ، ص 24.

13-متخب طريحى ، 49.

14-گلچين گل نغمه ، ص 41.

15-بحار الا نوار: 44، 225.

16-شميم ولايت ، ص 126.

17-بحار الا نوار: 44، 223، ناسخ 273 منتخب طريحى 49.

18-نوحه سينه زنى و زنجيرزنى ، ص 42.

19-بحار الا نوار: 44، 244 ناسخ 1، 284.

20-گلواژه ، 4، ص

478.

21-مجمع البحرين لغت عشر.

22-گلزار ثابت ، ص 17.

23-بحار الا نوار: ج 44، ص 308.

24-بحار، ج 73، 301.

25-گلزار ثابت ، ص 94.

26-بحار، 44، 244 منتخب 50 ناسخ 1، 274.

27-مصائب الائمه ، 213.

28-منتخب طريحى 50 ناسخ ، 1، 275 بحار، 44، 244.

29-گلهاى اشك ، ص 28.

30-بحار الا نوار: 44، 223 .

31-گلهاى اشك ، ص 111.

32-بحار الا نوار: 44، 241 . خصائص 216.

33-گلهاى اشك ، ص 101.

34-ترجمه خصائص الحسينه ، 224.

35-گلهاى اشك ، ص 105.

36-جلاءالعيون ، 2، 433.

37-لاله عشق ، ص 65.

38-جلاء العيون ، 2، 433 ترجمه كامل الزيارات ، 204.

39-آينه عزا، ص 37.

40-جلاء العيون ، 2، 434.

41-آينه عزا، ص 108.

42-جلاء 2، 435.

43-نغمه كربلا، 2، ص 92.

44-جلاءالعيون ، 436.

45-گلهاى باغ محمدى ، ج 2، ص 165.

46-جلاالعيون ، ج 2، 479.

47-اهلبيت ، ص 95.

48-تاريخچه عزادارى ، 20 نقل شد اقناع اللائم على اقامة المات 30.

49-اهلبيت ، ص 164.

50-همان 25، همان 31.

51-اهلبيت ، ص 165.

52-همان 26 مسند احمد بن حنبل 1، 85 ترجمه خصائص الحسينه 226.

53-منتخب المصائب ، 64.

54-ترجمه خصائص الحسينه ، 226.

55-متخب المصائب ، ج 3، ص 84.

56-همان .

57-منتخب المصائب ، ج 3، ص 136.

58-ترجمه كامل الزيات ، 206.

59-منتخب المصائب ، ج 3، ص 138.

60-كامل الزيارات ، 212.

61-منتخب المصائب ، ج 3، ص 181.

62-ثمرات الحيوة : ج 1، ص 98.

63-ثمرات الحيوة : ج 1، ص 102.

64-ترجمه كامل الزيارات ، 215.

65-خصائص حسينيه ، 228.

66-رستاخيز لاله ها، ص 32.

67-همان 229.

68-رستاخيز لاله ها، ص 33.

69-همان .

70-رستاخيز لاله ها، ص 57.

71-بحارالانوار، 44، 252 امالى صدوق مجلس 87، 78 4 48.

72-رستاخيز لاله ها، ص 74.

73-بحار الا نوار: 44، 245.

74-رستاخيز لاله ها، ص 88.

75-بحار الا نوار: 44، 255 اعالى صدوق مجلس : 28، ص 117.

76-رستاخيز

لاله ها، ص 137.

25. از مرثيه تا تعزيه: بررسي هايي درباره چگونگي شكل گيري تعزيه و تجزيه و تحليل نسخه هاي آن به همراه نمونه هايي از اشعار...

مشخصات كتاب

سرشناسه : گلي زواره غلامرضا، - 1337

عنوان و نام پديدآور : از مرثيه تا تعزيه بررسي هايي درباره چگونگي شكل گيري تعزيه و تجزيه و تحليل نسخه هاي آن به همراه نمونه هايي از اشعار.../ غلامرضا گلي زواره

مشخصات نشر : قم حسنين عليهاالسلام 1382.

مشخصات ظاهري : ص 248

شابك : 964-8262-01-212000ريال ؛ 964-8262-01-212000ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

عنوان ديگر : بررسي هايي درباره چگونگي شكل گيري تعزيه و تجزيه

موضوع : تعزيه -- ايران -- تاريخ

موضوع : تعزيه نامه ها -- نسخه هاي خطي فارسي

موضوع : نمايش -- ايران -- تاريخ

رده بندي كنگره : BP260/5/گ 8الف 43

رده بندي ديويي : 297/744

شماره كتابشناسي ملي : م 82-33074

مشعل عاشورا

با گذشت حدود نيم قرن از زمان رحلت خاتمِ رسولانِ الهي، به دليل استيلاي ظالمانه شجره خبيثه بني اميه، ابرهاي تيره و تار تحريف، آسمان حقيقت را فرا گرفت. شرايط آن چنان آشفته و دگرگون گرديد كه نشانه مسلماني مخالفت با مظهر اسلام و جانشين راستين پيامبرصلي الله عليه وآله به شمار مي آمد. مشتاقانِ خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام و شيفتگان حقايق ناب و ارزش هاي اصيل، در محاق اختناقي شديد، رنجي جانكاه و شديدترين مجازات ها، روزگار نگران كننده و ناگواري را سپري نمودند.در آن يلداي بيداد و اموي، عده اي از خواص با چاپلوسي به نفع نظام حاكم، به جعل احاديث و مدح ستمگران روي آوردند و تمجيد و ستايش دشمنان خاندان وحي را همچون مباني آموزشي و تربيتي، در مكتب خانه ها به كودكان و نوجوانان مي آموختند و آنان را براي مقابله با اسوه هاي پرهيزگاري و پارسايي پرورش مي دادند. فضايِ آلوده و آشفته جهان اسلام، چون توفاني مهيب هر گونه آرامش و امنيت را از حاميان راستين حقيقت

گرفته بود. فرهنگ والا و پوياي اسلام كه منشأ تحرك، سازندگي و تحول بود، به صورت قوانيني خشك و بي مغز و آميخته به جمود و خمود، تبليغ و ترويج مي گرديد و مجال هرگونه تفكر، تعقل و بحثهاي زاينده و رشددهنده از فرزانگان، صاحبان خرد و اهل معرفت گرفته مي شد و به موازات اين ميرايي و خاموشي چراغ انديشه رو به افول و آداب و رسوم زمان جاهليت، خرافات و تعصب هاي قومي و قبيله اي همچون قارچهاي مسموم در حال احيا بود.با شهادت امام حسن مجتبي عليه السلام و فرارسيدن دوران امامت سومين اختر فروزان آسمان ولايت، اين آشفتگي ها رو به فزوني گذاشت. قدرت حاكم، به منظور تثبيت پايه هاي عنكبوتي و پوشالي خود، در صدد ايجاد بدعت و انحراف از موازين قرآني و روايي و سنّت هاي مسلم ديني و اعتقادي برآمد و اوضاع به گونه اي گرديد كه فروغ معنويت كه رسول خداصلي الله عليه وآله براي برپا داشتن آن مرارت هاي زيادي را تحمل كرده بود، رو به خاموشي نهاد. اوضاع آن چنان نگران كننده شد كه حضرت امام حسين عليه السلام در مدت ده سال از دوران امامت خود كه با حكمراني تبهكاري چون معاويه مصادف شد، شرايط را براي ايجاد يك جنبش و قيام در مقابل توفان استبداد و تباهي مناسب نديد و چنين حركتي را به صلاح اجتماع اسلامي ندانست.با روي كار آمدن جنايتكاري چون يزيد و آشكار شدن فساد و ابتذال و علني گشتن آلودگي هاي غيرقابل اغماض، تعليمات و فرهنگ اسلامي در مخاطره اي جدي قرار گرفت. از اين جهت موضع امام در مقابل چنين شرايطي، كه استمرار آن محور ديانت و معنويت را به دنبال داشت،

برپا كردن مشعل عاشورا بود تا در آن تاريكي دهشت زا، روشني بيافريند و نيز از لهيب آن آذرخش، كاخ استبداد بسوزد. به همين دليل حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله در روايتي امام حسين عليه السلام را چراغ هدايت و كشتي نجات معرفي كرده اند؛ إِنَّ الْحُسَيْنَ مِصْباحُ الْهُدي وَ سَفِينَةُ النَّجاةِ. [1] امام حسين عليه السلام نيز در اين خصوص فرموده اند:أَ لا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لا يُتَناهَي عَنْهُ. لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّاً فَإِني لا اَرَي الْمَوْتَ إِلَّا سَعادَةً وَ لا الحَيوةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إلا بَرَمًا؛ [2] .آيا مشاهده نمي كنيد كه به حق عمل نمي شود و از باطل جلوگيري به عمل نمي آيد. در اين صورت به طور مسلم انسان باايمانِ جوينده حق، بايد طالب ديدار خدا و لقاي حق باشد. من مرگ را جز سعادت نمي بينم و زندگي با ستمگران را جز ملالت و كسالت نمي نگرم.از اين جهت آن خورشيد فروزان با حماسه اي پرشكوه و سرنوشت ساز جامعه اسلامي را متوجه اسلام واقعي نمود و به اتفاق اهل بيت، ياران و اصحاب فداكارش، به داد اسلام رسيد و مكتب حيات بخش اسلام را احيا كرد و چشمه ناب حقيقت را از غباري كه گرفته بود، رهايي بخشيد و در واقع خداوند مكتب وحي را از طريق قيام عاشورا حفظ كرد و تعبير قرآني: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ و لَحَفِظُونَ»؛ [3] ما قرآن را فرو فرستاديم و به تحقيق حافظ آن هستيم. درباره اش مصداق پيدا كرد:مصطفي را وعده داد الطاف حق گر بميري تو، نميرد اين سبقامام خميني رحمه الله خاطرنشان نموده اند:... امام حسين عليه السلام نجات داد اسلام را،

ما براي يك آدمي كه نجات داده اسلام را و رفته كشته شده، هر روز بايد گريه كنيم، ما هر روز بايد منبر برويم براي حفظ اين مكتب. محرم و صفر است كه اسلام را نگه داشته است. فداكاري سيدالشهداعليه السلام است كه اسلام را براي ما زنده نگه داشته است ... [4] .بر اين اساس نهضت مقدس كربلا، فرازي درخشان و باشكوه در تاريخ اسلام است و چون خورشيد پر فروغ در حال پرتوافشاني است و هرچه از آن مي گذرد انوارش افزون تر و گسترده تر مي شود؛ حماسه اي كه مبدأ و منشأ و الهام بخش قيام هاي گوناگوني در تاريخ اسلام گرديد و نهضت هاي سلحشوران علوي را در ستيز با ستمگران تقويت نمود.آن امام بزرگوار با فرياد «مرگ با شرافت بهتر از زندگي ننگين است و اگر دين نداريد، لااقل آزاده باشيد» [5] انسان هاي غافل را از خواب گران بيدار نمود.پديدآورنده قيام كربلا در اين ماجراي جاويدان، حقيقت ايمان و واقعيت بندگي را به نمايش گذاشت و در تمامي لحظات اين قيام مقدس، به ارزش هاي معنوي در عرصه انديشه و عمل نظر داشت و نهايت اخلاص را از خويشتن بروز داد و كوشيد تا از سيرت جدش پيروي كند و سنّت با بركت امر به معروف و نهي از منكر را احيا نمايد: أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ اَنْهَي عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ. [6] و در سخني جاويدان، حضرت امام حسين عليه السلام فرمود: اللّهُمَّ اِنّي اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ وَ اَنْكَرُ الْمُنْكَرَ. [7] به همين دليل در زيارت عاشورا مي خوانيم: اَشْهَدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَ آتَيْتَ الزَّكوةَ وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ

نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَر... .مناجات آن حضرت نيز چنين است:اي پروردگار بزرگ، همه مردم را جملگي در راه دوستي تو - كسب رضايت تو - رها كردم و خانواده ام را براي ديدارت آوردم. اگر مرا در راه وصالت قطعه قطعه كني، قلبم به غير تو تمايلي پيدا نخواهد كرد. [8] .حادثه عاشورا بدان جهت كه خود حق است و در جهت حفظ ارزش هاي الهي و زنده نمودن مكتب اسلام صورت گرفته است در اوج قله ايثار و با صلابت و خروشان همچنان باقي مانده و مي ماند. از اين جهت با ارج نهادن به حماسه سازان عاشورا و بزرگداشت اين قيام شكوهمند انسان ها، با فضايل و كمالات انس يافته و در مكتب حسيني خوب زيستن و نيكو زندگي كردن، روي آوردن به معروف و اعراض از منكرات را فرامي گيرند و فرهنگ فضايل و مكارم در جامعه به صورت سنتي حسنه رواج مي يابد. از سويي امام حسين عليه السلام با آن شايستگي هاي ذاتي و نسبي، شعله هاي محبت را در قلوب مؤمنين برمي افروزد و اين نكته در واقع تداعي كننده فرمايش رسول اكرم صلي الله عليه وآله است كه فرموده اند:إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ حَرَارَةً فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لا تَبْرُدُ أَبَداً؛ [9] .كشته شدن امام حسين عليه السلام در دل هاي اهل ايمان حرارتي ايجاد كرد كه هيچ گاه به سردي نمي گرايد.

سوگواري در سيره اهل بيت

سيره ائمّه هدي عليهم السلام در برپا نمودن مجلس سوگواري براي سالار شهيدان، حضرت امام حسين عليه السلام، و تشويق و تحريض شيعيان در احياي اين برنامه، بدان جهت است كه واقعه كربلا روشني بخش جان انسان هاي طالب فضايل باشد و گريستن براي امامي كه در مقابل باطل مقاومت كرد و از ارزش ها صيانت

نمود، فرياد قلب و مبارزه عاطفي با ستمگران در هميشه تاريخ است. امام سجادعليه السلام در فرصت هاي مقتضي و به صور گوناگون خاطره عاشورا را در اذهان مردم زنده نگاه داشت و گريه هاي طولاني آن امام همام بود كه خون ها را به جوش مي آورد و سرها را پرشور مي نمود و اين موضوع موجب گرديد تا مشعل حماسه جاويد كربلا هيچ گاه خاموش نشود.نخستين كسي كه وقايع عاشورا را بيان مي نمود و با اين گزارش سوزناك دل سنگ را مي گداخت، امام چهارم و پس از او حضرت زينب كبري عليها السلام بود. رواياتي كه از حضرت امام سجادعليه السلام در اين خصوص در مآخذ روايي ضبط گرديده، همه از منابع معتبر و موثق مي باشد و هر آنچه آن فروغ امامت درباره حوادث نينوا فرمود، از شهودات خودش بود نه از شنيده ها و منقولات ديگران.تشكيل مجلس عزاداري براي شهيدان كربلا، از همان زماني كه اين رويداد اسفناك به وقوع پيوست با دستور اهل بيت عليهم السلام آغاز گرديد و به تدريج با تأثيرپذيري از سنّت هاي بومي و مقتضيات زمان در سير تاريخ تا امروز استمرار يافت و در شكل هاي گوناگون حضور خود را نشان داد. مشهور است كه چون اهل بيت امام حسين عليه السلام از شام به مدينه بازگشتند، در حوالي اين شهر مدتي كوتاه اقامت نمودند، ساكنين مدينه با هيجان و التهاب خاصي به استقبال آن عزيزان شهرشان رفتند. امام سجادعليه السلام بشير بن جَذْلَمْ را در ميان مستقبلين مشاهده نمود و او را مورد خطاب قرار داد و فرمود: اي بشير پدرت شاعر بود، آيا تو هم از اين توانايي بهره اي داري؟ او پاسخ داد: آري خود نيز

شاعرم. حضرت فرمودند: در حالي كه ابياتي راسرايي جلوتر از ما به مدينه برو و خبر ورود اهل بيت عليهم السلام و مصيبت جانگداز كربلا را به مردم شهر جدم نبي اكرم صلي الله عليه وآله اعلان كن. بشير فرمايش امام را اجابت كرد و اشعاري سرود و با گريه و صداي بلند به حالت نوحه و ندبه براي مردم مدينه خواند كه دو بيت از آن چنين است:يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقَامَ لَكُمْ بِها قُتِلَ الْحُسَيْنُ فَأَدْمُعِي [10] مِدْرَارٌأَلْجِسْمُ مِنْهُ بِكَرْبَلاءَ مُضَرَّجٌ وَ الرَّأْسُ مِنْهُ عَلَي الْقَنَاةِ يُدارُ [11] .يعني: اي اهل مدينه ديگر در اين شهر جاي ماندن براي شما نيست؛ چون حسين عليه السلام را كشتند. بدين سبب سرشك از ديدگان من روان است، بدنش در زمين كربلا آغشته به خون گرديد و سرش را بر روي نيزه ها گردانيدند.بنابراين نخستين مرثيه سرايي بر مصايب كربلا، مربوط به سال 61 هجري بوده است.در برخي منابع آمده است: وقتي حضرت زينب كبري عليها السلام بر بالين بدن برادرش حضرت امام حسين عليه السلام آمد، جملاتي بر زبان جاري نمود كه حالت مرثيه داشت و با شنيدن آن، دوست و دشمن گريست و در واقع در همان صحراي كربلا، نوعي ماتم سرايي صورت گرفت كه زينب كبري عليها السلام آن را ترتيب داد. او با گفتن عبارت «بِأَبِي الْمَهْمُوم حَتّي قَضي بِأَبي الْعَطْشان حَتّي مَضي» آن چنان دلسوز ناليد كه فَأَبْكَتْ وَ اللَّهِ كُلَّ عَدُوٍّ وَصدِيقٍ. [12] با اين وصف اولين مجلس عزاي امام حسين عليه السلام را آن هم بر بالين بدن بي سر آن حضرت خواهرش زينب كبري عليها السلام پديد آورد.شيخ مفيد در كتاب امالي خود به اسنادي از ابراهيم بن داحه

ذكر نموده كه نخستين شعري كه در رثاي حسين بن علي عليه السلام سروده شد، مرثيه عقية بن عمرو سهمي است كه در بيتي از آن سروده است:مِرْتُ عَلي قَبْرِ الْحُسَيْنِ بِكَرْبَلا فَفاضَ عَلَيْهِ مِنْ دُمُوعِي غَذِيُرها [13] .«وقتي بر مرقد امام حسين در كربلا عبور كردم، اشك فراواني از ديدگانم جاري گشت».ابومخنف اَزْدي (148 - 83 هجري) صاحب مقتل معروف كه اصل آن مفقود گرديده و برخي گزارشهايش از كربلا در منابعي چون تاريخ طبري درج گرديده است، از مورخان و اصحاب امام صادق عليه السلام مي باشد. وي موفق گرديد يك جلد كتاب درباره حادثه كربلا بنويسد.ابوالفرج اصفهاني در كتاب الاغاني نوشته است: روزي سيّد حِمْيَري (متوفي به سال 179 هجري) به محضر امام صادق عليه السلام مشرف گرديد. حضرت با مشاهده وي به زنان اهل منزل دستور دادند پشت پرده نشسته و آن وقت از سيد مذكور خواستند شعري در رثاي امام حسين عليه السلام بگويد. او امر امام را تحقق بخشيد و اشعاري سوزناك سرود كه ترجمه بخشي از آنها چنين است: «... بر مزار حسين عليه السلام بگذر و خطاب به استخوان هاي مطهرش بگو: اي ابرهاي پر باران، سيراب شويد. هرگاه بر آرامگاه او گذر كني لحظه اي درنگ نما و آنگاه از چشمان پاك خود بر اين انسان پاك باخته اشك بريز».سيد حميري خود مي گويد با شنيدن اين اشعار مشاهده كردم كه چون ابر بهاري اشك از ديدگان امام بر گونه هاي مباركشان فرو مي ريخت و صداي ضجه زنان از اندرون به گوش مي رسيد تا آنكه امام فرمودند كافي است. امام صادق عليه السلام به عبداللَّه بن حماد بصري فرمود:به من خبر رسيده كه در نيمه ماه شعبان گروهي

از ساكنين نواحي كوفه و مردمي از ديگر نقاط بر سر مزار امام حسين عليه السلام در كربلا مي آيند و نيز زناني براي آن حضرت نوحه گري مي كنند، عده اي قرآن مي خوانند و گروهي ديگر حوادث كربلا را بيان مي كنند و دسته اي نوحه گري كرده و پاره اي افراد مرثيه مي خوانند. عبداللَّه عرض كرد: فدايت شوم. آري من نيز بخشي از آنچه فرموده ايد ديده ام. امام فرمود: سپاس خداوندي را كه در ميان مردم گروهي را قرار داد كه به نزد ما مي آيند و برايمان مرثيه مي خوانند و دشمنان ما را كساني قرار داد كه بر آنان گروهي از خويشاوندان ما يا غير آنها، خرده مي گيرند. [14] .همچنين از ششمين فروغ امامت نقل شده كه آن حضرت فرموده اند: وَ مَنْ بَكي أَوْ اَبْكي واحِداً فَلَهُ الْجَنَّةُ وَ مَنْ تَباكي فَلَهُ الْجَنَّهُ؛ [15] يعني: كسي كه گريه كند يا بگرياند يا خود را گريان بنماياند، جزايش بهشت است.حضرت امام رضاعليه السلام نيز فرموده اند:هر كس مصيبت ما را يادآور شود و گريه كند بر آنچه بر ما گذشته است، در روز قيامت با ما و در درجه ما خواهد بود و هر كه مصيبت ما به او تذكر داده شود و گريه كند و ديگري را به گريه وادار نمايد، روزي كه ديده ها گريان است، چشمانش اشكبار نخواهد بود و هر كه در مجلسي كه امر ما احيا مي شود، بنشيند، روزي كه قلب ها مرده است قلب او نمي ميرد و زنده دل خواهد بود. [16] .راز اين تأكيدها و توصيه ها در برپايي مراسم سوگ و ماتم براي شهيدان كربلا در آن است كه مردم در چنين مجالسي با فداكاران نينوا پيوندي عاطفي برقرار

مي نمايند كه اين ارتباط مي تواند موجب جذب معنويات از اسوه هاي عاشورا گردد. همچنين تشكيل چنين اجتماعاتي جان هاي تشنه حقيقت را سيراب مي نمايد، افراد فرو رفته در انواع غفلت ها را هوشيار مي نمايد و باعث رويش و سرسبزي بوستان فضيلت مي گردد. در مجالس عزاداري اهتمام بر آن است كه مردم به ريسمان الهي چنگ زنند و اتحاد خويش را براي محو آثار شرك، ستم و نفاق افزون نموده و اجر رسالت را با دوستي دودمان پيغمبر از اين طريق به خاتم رسولان بپردازند. هم احساس گرديدن با حماسه حسيني و خود را نزديك نمودن به تنديس هاي ايثار ضمن پالايش جان ها و روان ها، اصلاح جامعه را نيز پديد مي آورد و سوگواري اگر اين مزايا و محسنات را دربر نداشته باشد، از اهداف اصلي خود فاصله گرفته و در مسير ديگري كه با مقاصد كربلاييان مغايرت دارد، قرار گرفته است.

ماتم داري در مقياسي وسيع

ابوريحان بيروني يادآور مي شود ملت اسلام همواره عاشورا را بزرگ مي دانستند و اين روز برايشان خجسته بود تا آنكه قتل امام حسين عليه السلام در اين زمان روي داد و از اين تاريخ مسلمانان، عاشورا را روزي شوم و منفور دانستند، ولي بني اميه در اين روز لباس نو بر تن كردند، زيب و زيور نمودند و آن را عيد گرفتند. شيعيان در روز عاشورا از راه تأسف و ماتم سرايي نسبت به شهادت سيد شهيدان در شهرهاي اسلامي گريه و نوحه سرايي مي كنند و تربت مسعود حسيني را در كربلا، در اين روز، زيارت مي نمايند. [17] اين گزارش از رسمي شدن مراسم سوگواري در مناطق شيعه نشين، حكايت دارد. اما به گفته برخي مورخان، آل بويه نخستين كساني بودند كه دامنه سوگواري

بر شهيدان كربلا را گسترش دادند و مجالس عزا براي امام حسين عليه السلام و يارانش را كه به صورت خصوصي در خانه ها و احياناً در محافلي غير علني برگزار مي گرديد، به سوگواري در بازارها و معابر عمومي به طور آشكار و همراه با جوش و خروش مبدل ساختند.موافق نوشته ذهبي و برخي تاريخ نگاران ديگر، در سال 352 هجري احمدمعزالدوله ديلمي، عزاداري رسمي عاشورا را در بغداد متداول ساخت. وي امر نمود در دهه اول ماه محرم بايد مردم تمامي بازارها و محل كسب و كار را بسته، لباس عزا بپوشند و به تعزيه سيدالشهدا بپردازند. [18] بعد از آن در سال هاي ديگر تا هنگام انقراض دولت ديالمه شيعيان در دهه اول محرم الحرام در شهرهاي شيعه نشين يا مناطقي كه اكثريت با شيعيان بود رسم سوگواري بجاي مي آوردند و در بغداد اين سنّت تا اوايل حكمراني سلجوقيان برقرار بود. حاج شيخ عباس قمي ضمن اشاره به اين نكته مي افزايد: علماي اهل سنّت با چنين فرماني مخالفت كردند، ولي چنين تخلفي مؤثر واقع نگرديد و معزالدوله ديلمي در عملي ساختن منظور خود مبني بر رسمي ساختن مراسم عاشورا، پيروز گرديد. [19] .ادوارد براون در تاريخ ادبيات خود به نقل از تاريخ ابن كثير شامي اين نكته را مورد تأييد قرار داده و اضافه مي كند: احمد بن ابوالفتح در كتاب احسن القصص نوشته كه عزاداري در سال 963 م. در بغداد توسط معزالدوله بويه اجرا شده است. مقريزي هم در كتاب الخطط خود مي نويسد: در سال 363 هجري المعزالدين لله فاطمي، از حكمرانان فاطميان در مصر، سوگواري روز عاشورا را در قلمرو دولت خويش كه مصر و سودان

و توابع آنها بود، مرسوم ساخت.صاحب بن عباد وزير دانشمند و مرثيه سراي آل بويه كه اشتياق ويژه اي در تبليغ و ترويج سوگواري براي امام حسين عليه السلام داشت، چكامه هايي چند در منقبت آن امام تصنيف كرد كه در ايام عزاداري عاشورا جهت تشويق سوگواران خوانده شد. در يكي از اين مرثيه ها آمده است:خون دوستان محمّدصلي الله عليه وآله جاري است. اشك هايمان آكنده از درد است. لعن و ننگ بر دشمنان گذشته و آينده باد. سينه بسوزانيد از آنچه كه بر كودكان كربلا گذشته است. فرشتگان آسمان بر شهادت شهيدان كربلا شيون كردند. پس تو بايد چندي سرشك را از ديدگان خويش جاري نمايي، زيرا پس از واقعه عاشورا، خنده و شادي حرام است. [20] .بنا به نوشته ابوبكر خوارزمي، در مقتل خود، صاحب بن عباد در عموميت بخشيدن تعزيه و مرثيه سرايي تلاش زيادي نمود و ارزش سوگواري براي امام حسين عليه السلام را فزوني بخشيد. ابن عميد از بزرگان و نامداران قرن چهارم هجري قمري، وزير ركن الدوله ديلمي، نيز در ترويج و اقامه عزاي حسين نقش فعال و تأثيرگذاري را بر عهده داشت. در برخي منابع آمده است كه ديليميان شيعه مذهب، مظالم بني اميه و حوادث جانگداز كربلا را به صورت شبيه خواني مجسم مي نمودند، اما اين نمايش ها صامت بود و افراد نمايش با لباس مناسب سوار و پياده در صحنه حضور مي يافتند. [21] .

اقتباس و الهام از كتاب روضة الشهداء

يكي از منابعي كه به مضامين نوحه ها و مرثيه ها راه يافت و مأخذي مهم براي تنظيم اشعار شبيه نامه هاي عاشورا تلقي گرديد، كتاب روضةالشهدا تأليف كمال الدين حسين بن علي واعظ كاشفي (متوفي به سال 910 هجري) مي باشد. وي اين كتاب

را به دستور سيد مرشدالدين عبداللَّه معروف به سيد ميرزا داماد سلطان حسين پايقرا تأليف نمود. كتاب مورد اشاره شامل يك پيشگفتار و ده باب است كه هر باب اختصاص به حالات يكي از انبيا و اوليا و يا افرادي از خاندان عصمت و طهارت اختصاص دارد. باب هفتم تا دهم اين كتاب به حوادث و وقايع كربلا اختصاص يافته است. مرحوم خوانساري در كتاب روضات الجنات در معرفي اين اثر مي نويسد: «... روضةالشهدا نخستين كتابي است در مقاتل كه به فارسي تصنيف شده. ذاكرين مصائب اهل بيت عليهم السلام آن كتاب را تلقي به قبول نموده و در رؤس منابر آن را قرائت مي كردند». [22] در واقع چون افرادي بر سر منابر از روي اين كتاب براي مردم مطالبي را در سوگ اهل بيت عليهم السلام مي خوانده اند از آن زمان سنّت روضه خواني - خواندن كتاب روضةالشهدا - مرسوم و متداول گرديد. سعيد نفيسي مي نويسد:... ملا حسين كاشفي يكي از معروف ترين دانشمندان قرن نهم و مؤلفان زبان فارسي است. كاشفي در شعر كاشفي تخلص مي كرده است ... روضةالشهدا كه معروف ترين كتاب فارسي در واقعه كربلاست و چون مدت هاي مديد آن را بر سر منبر مي خواندند، اصطلاح روضه خواني از نام همين كتاب آمده [است] ... [23] .اين كتاب بعدها به عنوان مهم ترين ماخذ مورد مراجعه تعزيه نويسان قرار گرفت و بخش عمده اي از نسخه هاي تعزيه، تأثير پذيرفته از مندرجات آن است و در مواقعي عين مطالب منثور آن توسط شاعران به صورت نظم درآمده و در تعزيه از آنها استفاده شده است. روي آوردن به اين اثر در اشعار رثايي و سوگواري هاي نمايشي محتوا و مضامين آنها را

مورد تأمل و خدشه قرار داد، چرا كه مطالب روضةالشهدا وقتي به منابع موثق روايي و مقاتل معتبر عرضه مي گردد، كاملاً رنگ مي بازد و متأسفانه اخبار و قصه هاي جعلي و غير واقعي به آن راه يافته و اين نوشتار را از اعتبار انداخته است. محدث نوري نخستين كسي است كه تحريفات اين كتاب را مورد انتقاد قرار داد و خاطرنشان ساخت دروغ هاي راه يافته بدان همچون داستان زعفر جني و عروسي قاسم و ... اولين بار در كتاب اين نويسنده آمده است. [24] .منابع و مدارك تاريخي مشخص نكرده اند كه مسلك ملاحسين كاشفي چه بوده است. اما از برخي قرائن برمي آيد كه ملاحسين مذهب شافعي داشته است، زيرا چون از امام حسين عليه السلام نام مي برد و مي گويد: اميرالمؤمنين و اين رسم متداول در بين سني هاست و شيعيان تنها به حضرت علي عليه السلام اميرالمؤمنين مي گويند. نكته ديگر اينكه نامبرده تفسير مواهب عليه را با گرايش به مذهب تسنن تأليف نمود. استاد شهيد مرتضي مطهري درباره اين مؤلف و كتابش اين گونه اظهارنظر كرده است:... تاريخش را كه مي خوانيم معلوم نيست شيعه بوده يا سني و اساساً مرد بوقلمون صفتي بوده است، بين شيعه كه مي رفته خودش را شيعه صد در صد و مسلم معرفي مي كرد و بين سني ها كه مي رفته خودش را حنفي نشان مي داده است ... وقتي كه اين كتاب [روضةالشهدا] را خواندم ديدم حتي اسم ها جعلي است ... از وقتي كه اين كتاب به دست مردم افتاد كسي تاريخ واقعي امام حسين عليه السلام را مطالعه نكرد ... . [25] .مولانا محمّد بن سليمان فضولي (متوفي962 هجري)، شاعري كه به زبان هاي تركي، عربي و

فارسي مسلط بود، روضةالشهدا را با همان سبك و سياق و افزودن تعليقاتي بر آن به زبان تركي درآورد كه به حديقة السعداء معروف است.ملا آقاي دربندي تمام مطالب روضةالشهدا را به انضمام مطالبي ديگر تدوين كرد و كتابي به زبان عربي با نام اسرار الشهادة نگاشت. شهيد مطهري مطالب اين اثر را مخدوش و جعلي مي داند و مي گويد: «واقعاً مطالب اين كتاب انسان را وادار مي كند كه به [حال] اسلام بگريد ...». [26] به اعتقاد شهيد مطهري پديدآورنده اين اثر انساني خوبي بوده و نسبت به امام حسين عليه السلام اخلاص داشته و هر وقت نام آن امام شهيد را مي شنيده اشكش جاري مي گرديد. اما به كتابش كذب و تحريف راه يافته است. حتي مرحوم محدث نوري در كتاب لؤلؤ و مرجان ضمن انتقاد از مضامين اسرارالشهادة مؤلفش را مورد تأييد قرار داده است. استاد شهيد مرتضي مطهري يادآور مي شود: «با اينكه [مرحوم دربندي] مرد عالمي است ولي اسرارالشهادة را نوشته كه به كلي حادثه كربلا را تحريف كرده است. كتابش مملو از دروغ است ...». [27] .

عزاداري در عصر صفويه

با روي كار آمدن دولت صفويه و رسمي گرديدن مذهب تشيع توسط حكمرانان اين سلسله، برگزاري هرچه باشكوه تر مراسم عزاداري در اشكال روضه خواني، نوحه خواني، واقعه خواني، مرثيه سرايي و سينه زني در قالب اجتماعات وسيع شكل فراگيري به خود گرفت. اروپاييان كه در قالب فرستادگان سياسي، نظامي، بازرگان، مبلغ مذهبي، در اين دوران به دربار ايران آمده اند، در سفرنامه ها و گزارشهاي خود به چنين اجتماعاتي اشاره دارند. اما گرچه در پاره اي از اين يادداشت ها به صحنه هاي نمايش گونه سوگواري ها توجه شده و از اشخاصي سخن گفته اند كه با لباس هاي رنگارنگ

مشغول عزاداري بوده اند و نبردهاي ساختگي توسط صدها تن عزادار صورت مي گرفته است، ولي با كاوشي در اين منابع، ردپايي از مراسم تعزيه خواني، به شكل تكامل يافته در اعصار بعد، در زمان صفويه مشاهده نمي شود. آنتونيودي گووآر )Antoniode Goure ( كشيش اسپانيايي كه از طرف فيليپ پادشاه اسپانيا در عهد حكومت شاه عباس اول، چندين بار به دربار ايران مسافرت نموده، در سال 1011 هجري از مشاهدات خود در شيراز چنين گزارش ارائه داده است:... در پيشاپيش دسته هاي عزادار شتراني ديده مي شد كه بر پشت هر يك پارچه اي سبزرنگ افكنده، زنان و كودكان را بر آنها سوار كرده بودند، سر و روي زنان و كودكان گويي توسط نيزه زخمي شده بود و تظاهر به گريه مي كردند ... [28] .پيتر دلاواله مبلغ مسيحي و سياح ايتاليايي در محرم سال 1026 هجري از طريق قصرشيرين به اصفهان آمد و با مشاهده عزاداري در اين شهر به نگارش آنچه ديده بود پرداخت و نوشت:... از تمام اطراف و محلات اصفهان دسته هاي بزرگي به راه افتادند. بر روي اسبان آنان سلاح هاي مختلف و عمامه هاي متعدد قرار دارد و به علاوه چندين شتر نيز همراه دسته ها هستند كه بر روي آنها جعبه هايي حمل مي شود كه درون هريك سه چهار بچه به علامت بچه هاي اسير حسين شهيدعليه السلام قرار دارند ... [29] .توماس هربرت سياح انگليسي كه در عصر شاه عباس اول به ايران آمد، با وجود آنكه مطالب دقيقي را در سفرنامه اش مطرح كرده، صحنه هاي عزاداري را از روي سرگرمي مشاهده نموده و نتوانسته است تصوير درستي از اين مراسم بر روي كاغذ بياورد.آدام اولئاريوس )Adam Olearius( كه در ايام

محرم سال 1047 هجري در عصر شاه صفي در اردبيل به سر مي برده است، نسبت به ديگر سياحان اروپايي اين دوره، گزارش نسبتاً دقيقي از مراسم سوگواري در ايام عاشوراي شهر اردبيل دارد:... روي بعضي از شترها و اسب ها كودكان و پسربچه ها را به عنوان بازماندگان شهيدان كربلا نشانده بودند و به زين و روپوش نيلگون اين اسب ها و شترها تيرهايي فرو رفته بود كه به منزله تيرهايي بود كه كفار و دشمنان حسين عليه السلام به طرف آنها پرتاب كرده بودند. روي بعضي از اسب ها و شترها هم تير و كمان و شمشير و كلاه خود و زره و ساير سلاح هاي قديمي را به عنوان سلاح باقي مانده از شهدا حمل مي كردند. [30] .سر ژان شاردن كه در اين عصر به ايران مسافرت كرده و گزارش سفرنامه اش به فارسي ترجمه شده، در جلد چهارم اين مجموعه اشاراتي به عزاداري عصر صفوي دارد:... در جلو هر دسته بيست علم، بيرق، هلالي، پنجه هاي فلزي مزين به نقوش رمزي كنده كاري شده از [حضرت] محمّد[ص] و [حضرت ]علي[ع ]سوار بر دسته هاي نيزه مانند حركت مي كردند. اين وسايل براي مسلمانان نمادي مقدس بود از غزوات صدر اسلام ...پتروس ديك، سياح اروپايي كه در عهد شاه صفي به ايران آمده، به اجراي تعزيه اي با عنوان آب فرات اشاره مي كند، ولي گزارشي از چگونگي اجراي اين نمايش نياورده است به نظر مي رسد او شاهد برگزاري مراسم واقعه خواني و گفتگوهاي حزن انگيز مرثيه سرايان بوده و اين حالت را به عنوان يك نمايش تعزيه تلقي كرده است. چون سياحان ديگر از تعزيه خواني در هنگام حكومت شاه صفي گزارش ارائه نداده اند.ژان باتيست تاورنيه، جهانگرد فرانسوي

كه بين سال هاي 1049 تا 1101 هجري به مدت 6 بار به ايران مسافرت نموده، در بخش هفتم از كتاب چهارم خود به برخي سوگواري هاي نمايش گونه و عمليات شبيه سازي اشاره مي كند:... هر دسته [عزادار] يك عماري داشت، در بعضي از آن عماري ها طفلي شبيه نعش خوابيده بود و آنهايي كه دور عماري را احاطه كرده بودند گريه و زاري مي كردند. آنها كه به عدد كثيري براي تماشا در ميدان ايستاده بودند، از ديدن اين اطفال يك مرتبه به اجماع فريادكنان گريه مي كردند و عقيده ايشان اين است كه به واسطه اين گريه ها همه گناهانشان آمرزيده مي شود ... [31] .آخرين گزارش مهم از مراسم عزاداري در عهد صفوي به قلم جهانگردي است به نام كورني يل لابرون كه در سال 1704م گواه شكوه رو به افزايش اين مراسم در عصر صفوي است. وي از عزاداراني سخن مي گويد كه از طريق حركات نمايش صامت صحنه هاي حزن انگيز كربلا را به تصوير مي كشيده اند و برخي از آنان براي نشان دادن چگونگي و شدت ضربات و جراحات وارده پيكرهاي خود را به رنگ سرخ و سياه مي كردند. [32] .با بررسي گزارشهاي نگارش يافته توسط سياحاني كه در دوران صفويه به ايران آمده اند، ما شاهد رشد تقريبي سالانه و شكوه و جلال مراسم عزاداري براي شهيدان كربلا در اين دوران مي باشيم. همچنين اين نوشته ها بيانگر آن هستند كه دسته هاي عزادار در سير تقويمي دوران اقتدار صفويان متنوع تر شده و با اشكال نمايشي مي كوشيده اند وقايع عاشورا را در اذهان زنده نگاه دارند. گرچه تمامي اين مراسم سير تكامل سوگواري را در شكل و محتوا مورد تأييد قرار مي دهند، ولي توان از اين آداب و

رسوم به عنوان نمايش تعزيه سخن گفت و تنها بايد خاطرنشان ساخت كه زمينه هاي اجراي تعزيه از طريق صحنه هاي نمايش مورد اشاره فراهم گرديده است. در اين عزاداري ها به قول (لابرون) جاي متن و اشعار سوزناك كاملاً خالي بوده است؛ همان كه در تعزيه ركن اصلي و اساسي را به وجود مي آورد.

نشانه هايي از مقدمات شبيه خواني

آيةاللَّه سيد عبدالحسين شرف الدين عاملي عقيده دارد اصل تمثيل و شبيه خواني در زمان صفويه مرسوم شده است. [33] مرحوم حسن مشحون در مقدمه كتاب خود، موسيقي مذهبي (ج 1، موسيقي تعزيه) مي گويد: اولين كسي كه تأسيس اساس شبيه و تشبيه واقعه كربلا را نمود، محمّدباقر مجلسي (متوفي 1111 هجري) بود. رضا خاكي از پژوهندگان تئاتر مذهبي، متن هاي شناخته شده تعزيه را به حدود اوايل قرن يازدهم هجري برمي گرداند. [34] اما ادوارد براون مي نويسد: نمايش صحنه ها و مجالس هيجان انگيزي كه به تعزيه خواني موسوم است در اوايل دوره صفويه معمول نبوده و در ازمنه بعد مرسوم شده است. چنانكه يكي از مورخين اروپايي كه در زمان سلطنت شاه صفي در اردبيل به سر مي برده است، شرح مبسوطي از مشهودات خود داده و ترتيب عزاداري، شيون و نوحه گري عاشورا يا روز قتل را ذكر نموده است، ولي هيچ اشاره اي به نمايش و تعزيه نمي كند. [35] .مايل بكتاش در مقاله «تعزيه و فلسفه آن» مي نويسد:تصوير نمايش واقعه عاشورا از رسم نوحه خواني هاي سوگواران توام با وصف آشكار واقعه، به زبان اول شخص و نيز از نخستين مقتل خواني ها پديد آمد. اين وضع از اواخر دوره صفويه آغاز و با طي دوره زنديه تا اوايل عهد قاجار... ادامه داشت ... [36] .دكتر محمّدجعفر محجوب كه در باب

تعزيه پژوهش هايي انجام داده است، در مقاله تأثير تئاتر اروپايي و نفوذ روش هاي نمايش آن در تعزيه مي نويسد:براي اثبات اينكه تعزيه در دوره صفويه وجود داشته، هيچ مدرك مستندي در دست نداريم، در عوض دلايل قوي براي رد وجود آن در آن دوره داريم ...وي در ادامه اين مقاله مي افزايد:از يك سو مي بينيم كه تا سده هفدهم ميلادي، تعزيه، يعني بازنمايي نمايش وقايع كربلا، در ايران وجود نداشت، در حالي كه از ديگرسو به استناد مدارك در دسترس مشهور است كه يك اروپايي صحنه هاي نمايشي از واقعه كربلا را در خلال سال 1780م به چشم ديد. [37] بنابراين چنين دگرگوني بزرگي كه در آن مجالس سوگواري و دسته هاي سينه زن به صورت نمايش تئاتري درآمدند، بايد در سده هيجدهم ميلادي رخ نموده باشد. [38] .اما نامبرده در جاي ديگر نظر خويش را به صورت ذيل ارائه مي دهد:تعزيه به احتمال قوي به صورت هيئت فعلي خويش در پايان عصر صفوي پديد آمد و از همه سنّت هاي كهن نقالي و روضه خواني و فضايل و مناقب خواني و موسيقي مدد گرفت و تشكيلاتي محكم براي خود ترتيب داد و كارگردانان ورزيده، اداره آن را در دست گرفتند. [39] .دكتر عنايت اللَّه شهيدي - از پژوهندگان شبيه خواني - در مقاله «دگرگوني و تحول در ادبيات و موسيقي تعزيه» نوشته است:... تعزيه پديده فرهنگي ساده يا مشخصي نيست كه در مقطع تاريخي خاصي به ظهور رسيده باشد، بلكه تدريجاً پس از سده ها به واسطه عوامل مختلف اجتماعي، مذهبي، فرهنگي، هنري و فلسفي پديد آمد. گفته مي شود كه شكل رايج آن در خلال سال هاي آخر دوران صفوي به وجود آمده است. [40] .جمشيد

ملك پور كه در خصوص نمايش هاي مذهبي و شبيه خواني تحقيقاتي دارد و مقالات و آثاري در اين مورد انتشار داده است، يادآور مي شود:با روي كار آمدن دولت صفويه و رسميت يافتن تشيع و نزديكي حكومت و ديانت، جريان سرودن اشعار داستاني و به نظم داستاني درآوردن واقعه كربلا، گسترش عظيمي يافت؛ به طوري كه در كوچه و برزن دسته هاي سينه زن و زنجيرزن و نوحه خوان ها به راه مي افتادند و در سوگ واقعه كربلا عزاداري مي كردند. نطفه نمايش تعزيه در همين آيين هاي عزاداري بسته شد ... [41] .از مواردي كه اين نكات را تأييد مي كند نقاشي هاي ديواري امامزاده زيد اصفهان مي باشد كه تصويري است از صحنه هاي تعزيه و شبيه نامه ها و تداعي كننده حالات روحي و احساساتي مراسم تعزيه. اين نقاشي ها كه مربوط به سال 1097 هجري هستند، طي آنها صحنه شهادت حضرت علي اكبرعليه السلام، قاسم بن حسن عليه السلام و عبداللَّه بن حسن به تصوير كشيده شده و آندره گدار فرانسوي به بحث و بررسي پيرامون اين مدرك ارزشمند پرداخته است. [42] .

پيدايش سوگواري هاي نمايشي

دو نفر جهانگرد اروپايي به نام هاي (سالامون انگليسي) و (وان گوگ هلندي) كه در دوران افشاريه و طي سال هاي 1734 - 1736 م در ايران به سر مي برده اند، از اجراي يك نوع تعزيه خواني كه روي ارابه ها صورت مي گرفته خبر داده اند. نويسندگان ضمن شرح مفصلي از مراسم سوگواري، نوشته اند: جالب ترين بخش هاي اين برنامه ها، نمايشي است كه در مجالس مجلل عزاداري روي ارابه ها به اجرا درمي آيد و در آن اعمال، رشادت ها، جنگها و زندگي امام حسين عليه السلام به نمايش گذاشته مي شود. [43] .اين نظر را كه اين دو سياح، نخستين اروپايياني بوده اند - كه تعزيه خواني را به

عنوان صحنه اي نمايشي ضبط نموده اند و يا اين وصف اين نمايش مذهبي ايراني در دوران نادرشاه افشار پديد آمده است - دكتر پرويز ممنون مورد تأمل قرار مي دهد، زيرا قرائن حاكي از آن است كه در اين عصر، تعزيه به شكل تكامل يافته امروزين اجرا نمي شده و مضامين شبيه نامه ها حالت منظومي را فاقد بوده است، بلكه صحنه هايي از حوادث محرم در كوچه و بازار به حالت نمايش نزديك به زبان حال و نوحه گري اجرا مي شده است. ساموئل هملين كه طي سال هاي 1770 - 1772م از جنوب ايران ديدار كرده و ناظر مراسم محرم بوده است، در اثر خود از نخستين نوع تكيه در شمال ايران (رشت) سخن مي گويد و مي افزايد: «هر قصبه اي براي خود اماكني خاص داشت كه وقتي دسته رَوي محرم به پايان مي رسيد، صحنه هاي زنده اي از واقعه كربلا در آنجا نمايش داده مي شد». [44] .ساموئل گوتليب گملين كه به سال 1743م. به ايران آمده است، در خصوص سوگواري هاي نمايشي مطالبي در سفرنامه خود آورده است. كارستن نيبور سياح آلماني كه در دوران كريم خان زند به جزيره خارك رسيده است، در ايران ناظر چندين مجلس تعزيه بوده، ولي در انتقال گزارشهاي تعزيه دچار اشتباه شده است:... كساني كه نقش سپاه يزيد و سردار او - شمر را - بازي مي كردند، با شمشيرهاي برهنه دور ميدان مي دويدند و چنين وانمود مي كردند كه پي كسي مي گردند. بعد [حضرت امام] حسين[ع] با چند نفر از دوستانش وارد صحنه شد و بلافاصله مورد حمله شديد دشمن قرار گرفت. از چهره و همچنين رفتار اين دسته پيدا بود كه به شدت نااميد شده اند و تصميم دارند به هر

قيمتي شده جان خود را نجات بدهند و به همين دليل به شدت از خودشان دفاع مي كردند. يكي از مبارزين كه قاسم[ع ]بود، چند بار از اسب به پايين انداخته شد و وقتي او مي خواست دوباره بر اسب خود سوار شود، دخترهايش[؟!] با ناله و زاري از او خواهش كردند كه دست از جنگ بردارد. آنها چنان از ته دل گريه مي كردند كه گويي پدرشان در خطر مرگ قرار دارد ... [45] .از جالب ترين گزارشهاي تعزيه در دوران زنديه، مشاهدات ويليام فرانكلين يكي از افسران ارتش انگلستان است كه مأمور خدمت در هندوستان بود و سفري به ايران انجام داد. وي كه در شهر شيراز شاهد اجراي كامل مراسم تعزيه عروسي قاسم عليه السلام بوده است، تعزيه را به عنوان زيباترين و والاترين نمونه تئاتر بشري، معرفي مي كند و در سفرنامه اش مي نويسد:يكي از مؤثرترين صحنه هايي كه به نمايش گذارده مي شود، صحنه عروسي قاسم جوان، پسر امام حسن عليه السلام و برادرزاده حسين عليه السلام با دختر حسين عليه السلام است. اين ازدواجي است كه هرگز به فرجام نمي رسد، زيرا قاسم عليه السلام در روز هفتم محرم در كنار رود فرات به شهادت مي رسد. در اين نمايش به پسربچه اي لباس عروسي زنانه مي پوشانند و او را به شكل نوعروسي جوان درمي آورند. اين پسر توسط زنان خانواده كه نوحه سرايي مي كنند، احاطه شده است. در اين نوحه سرايي سرنوشت دلخراش شوهر او را كه توسط بي دينان به وجود آمده است، بازگو مي كنند. جدايي بين نوعروس و شوهرش نيز نشان داده مي شود و به هنگامي كه شوهر جوان به صحنه نبرد مي رود، زن به مؤثرترين وجه ناراحتي خود را بروز مي دهد و وقتي شوهر تركش

مي كند، زن كفني به وي هديه مي كند و آن را به دور گردنش مي بندد ... . [46] .گزارش ديگر وي از اجراي تعزيه آب فرات در شيراز است كه طي آن شخصيت ها، بازي ها، آوازها و مكالمات غمگين اين نمايش را مورد بررسي قرار داده است.كريمسكي و برتلس كه آثاري درباره تعزيه دارند، از اجراي اين نمايش در دوره زنديه سخن گفته اند؛ در اين خصوص كه چرا تعزيه در اين دوران حضور خود را نشان داد؟ حسن مشحون نوشته است:در زمان كريم خان زند، سفيري از انگلستان به ايران آمد و در خدمت او شرحي در تعريف تئاترهاي حزن انگيز بيان كرد. شاه با شنيدن سخنان وي دستور داد كه صحنه هايي از وقايع كربلا و سرگذشت هفتاد و دو تن از شهيدان عاشورا ساختند و از اين حوادث غم انگيز مذهبي، نمايش هايي ترتيب دادند كه به تعزيه معروف گشت. [47] .نصراللَّه فلسفي ضمن اشاره به نكته مزبور و تأييد آن، به نقل از يك نسخه خطي، اجراي اين نمايش مذهبي را مربوط به عصر زنديه دانسته است. مرحوم دكتر محمّدحسين محجوب نيز در مقاله اي نوشته است:در ميان اخبار شفاهي شنيده ام كه از زمان كريم خان زند )1750 - 1779م) چندين تعزيه نامه در فارس وجود داشته اند، اما از آنجا كه كاغذ آنها پوسيده بود، از متن هايشان نسخه برداري شد و دست نويس ها را به دليل آنكه نام خدا و معصومين دين رويشان گذاشته بودند، با آب شستشو دادند. [48] .سعيد عطيه ابوالنقد (محقق عرب) مي گويد: تعزيه در اواخر قرن هيجدهم ميلادي در ايران پس از آنكه تشيع را به عنوان مذهب رسمي پذيرفت، نمايش داده شد. [49] .هانس روبرت رويمر پيدايش

تعزيه را به ابتداي قرن نوزدهم ميلادي برمي گرداند:به روزگار صفويه بازگرديم. هنوز مي توان از آثاري صحبت كرد كه وقف تحقيق در اوضاع اجتماعي و اقتصادي ايران آن عهد است. بدواً بايد از نوشته اي درباره تعزيه ذكر كرد؛ يعني صورت خاصي از نمايش كه تا به امروز نيز براي تجديد خاطره كربلا بر صحنه مي آيد. در اين اثر، ثابت شد كه تعزيه نه آن طور كه بعضي از نويسندگان پنداشته اند، به دوره رواج تشيع در ايران [عصر صفويه] راجع است، بلكه بايد ابتداي آن را سال 1800 م. دانست ... [50] .هرمان اته هم عقيده دارد، تعزيه در آغاز قرن نوزدهم ميلادي حضور خود را در ايران نشان داده است: «درست از آغاز اين قرن در ايران مانند يونان و آلمان و اكثر ملل مغرب زمين، به مناسبت بعضي از مراسم مذهبي، نمايش هاي صحنه اي پيدا شده و مقدمه اشعار نمايشي فراهم آمده است». [51] .از بررسي نظراتي كه بدان ها اشاره شد، مي توان اين گونه برداشت نمود و نتيجه گرفت كه مراسم شبيه خواني در دوران افشاريه و زنديه نخستين تجربه ها را سپري كرد و در اواخر اين دوران به نوع تكامل يافته اي دست يافت، اما اين نمايش هاي عاشورايي با آنچه كه بعداً در دوره قاجاريه به شكوه و رواج فزاينده اي رسيد، از لحاظ شكل ظاهر، امكانات، نوع اجرا، محتواي اشعار، مضامين و جلوه هاي هنري، تفاوت هاي عمده و آشكاري داشته است.

فراز و نشيب در تعزيه خواني

در عصر قاجار و به خصوص در زمان حكمراني فتحعلي شاه و ناصرالدين شاه قاجار، تعزيه رونق فزاينده و گسترده اي يافت و اجراي آن در سراسر ايران متداول گرديد، اما غالباً مجريان، دست اندركاران و برگزاركنندگان شبيه خواني، وابسته

به سلاطين، حكام مناطق و وابستگان دربار قاجاريه بوده اند؛ به نحوي كه نفوذ فرهنگ شاهان را به خوبي مي توان در مجالس تعزيه اين عصر شاهد و ناظر بود. از شواهد رواج تعزيه در چنين دوراني برپا شدن تكيه و مرسوم شدن تكيه سازي مي باشد؛ اما مشهورترين، مجلل ترين و مهم ترين اين بناها تكيه دولت است. هنگامي كه ناصرالدين شاه براي نخستين بار به فرنگ رفت و تئاترهاي اروپا را ديد، پس از مراجعت به ايران در سال 1290 هجري، اين تكيه را تأسيس نمود كه رضا قلي خان هدايت در كتاب روضةالصفا گزارش مفصلي از اين مكان آورده است. [52] معماري اين بنا بيانگر آن است كه از مراكز نمايش اروپاييان و به خصوص از ساختمان دولتي رويال آلبرتهال تأثير پذيرفته است. تكيه دولت، محوطه وسيع دوطبقه اي بود كه طبقه بالاي آن را به صورت غرفه غرفه ساخته بودند كه هريك از اين فضاها به شاه، بانوان حرمسرا و درباريان اختصاص داشت و در صحن آن جايگاهي براي اجراي تعزيه در نظر گرفته بودند و باشكوه ترين تعزيه ها در آن به اجرا درمي آمد و بهترين افراد تعزيه خوان را از نقاط گوناگون كشور براي هرچه بهتر برگزار شدن اين مراسم به تهران فراخوانده بودند. ناصرالدين شاه اين حركت را وسيله اي براي نمايش قدرت دربار به كار گرفت. چنانچه عبداللَّه مستوفي نوشته است: «... ناصرالدين شاه كه از همه چيز وسيله اي براي تفريح مي تراشيد، در اين كار هم سعي فراوان به خرج داد و شبيه خواني را وسيله اظهار تجمل و نمايش شكوه و جلال سلطنتش كرد». [53] شاهزادگان و درباريان به تقليد از شاه و برخي از تاجران و

كسبه نيز به منظور خودنمايي و تثبيت اعتبار خويش و در مواردي هم به قصد ثواب، احداث تكيه و اجراي تعزيه را رونق بخشيدند و در اين برنامه از يكديگر سبقت گرفتند و تنها در شهر تهران متجاوز از سيصد تكيه، در مدتي كوتاه، ساخته شد. [54] .سياحان متعددي گزارش هاي جالب و نسبتاً دقيقي از صحنه هاي شبيه خواني اين عصر ارائه داده اند. جيمز موريه كه در اوايل قرن نوزدهم از ايران ديدن نمود، مجلس تعزيه شهادت حضرت امام حسين عليه السلام را در تهران ملاحظه كرد و در كتاب خود، سفر از ايران، ارمنستان و آسياي صغير تا قسطنطنيه، كه در سال 1812م. در لندن انتشار يافت، شرحي از آن را آورد. كنت دوسر سي - جهانگرد فرانسوي - كه در اواسط قرن نوزدهم ميلادي به عنوان سفير مخصوص به ايران آمد، به دعوت مقامات ايراني در مراسم تعزيه ايام محرم حضور يافت و آنچه را كه مشاهده نمود، در سفرنامه اش آورد كه گزارش ارائه شده توسط وي به لحاظ تاريخي آميخته به مطالب غلط و غير واقع است:... ما وارد ميدان بزرگي شديم كه در ميان آن سكوي بلندي با چوپ برپا كرده بودند و در آنجا نمايشگران و پسربچگاني كه لباس دختران را پوشيده بودند، مرگ غم انگيز داماد حضرت علي[؟!] يعني حضرت امام حسين عليه السلام را نشان مي دادند. [55] .اوژن فلاندن جهانگرد فرانسوي كه در عصر محمّدشاه قاجار از سوي انجمن صنايع مستظرفه فرانسه، مأموريت سفر به ايران را به دست آورد، با وجود آنكه خود تماشاگر تعزيه در محرم سال 1228 هجري در تهران بوده است و حتي بخشي از لباس هايش را از

او گرفته اند تا نقش فرنگي را در تعزيه به خوبي ايفا كنند، در تهيه گزارش از تعزيه دچار اشتباه شده است: «در بين عادات عجيب ايراني ها بايد در درجه اول اعياد مذهبي را مورد توجه قرار داد كه در اول هر سال، كه روز اول محرم است، ايرانيان اين اعياد را قتل يا تعزيه مي نامند[؟!!]...».و مجلس تعزيه حضرت امام حسين عليه السلام را اين گونه معرفي مي كند:در آخر اين نمايش حادثه عاقبت وخيم، ليكن خنده داري روي داد؛ يعني عده اي با مشت سخت به سينه كوبيده و در نتيجه سايرين را برانگيخته، شورش در جمعيت و بازيگران برپا نمودند. در اثر اين كار عده اي ضعف مي كردند و ديگران عجله نموده به خرابه ها مي رفتند تا ضعف كنندگان را شفا دهند. پس از اندكي مريضان بدون هيچ درد و عارضه اي شفا مي يافتند ... [56] .ساموئل گرين ويلر بنجامين نخستين امريكايي بود كه به عنوان سفير امريكا طي سال هاي 1882 - 1885م. در ايران به سر مي برد. وي فصل سيزدهم سفرنامه اش را به تعزيه اختصاص داده و شرح مبسوطي از تكيه دولت آورده است. [57] معاصر وي، چارلز جيمز ويلز در اثر معروف خود - ايران آن گونه كه هست - كه به سال 1886م. در لندن به طبع رسيده است، مطالبي درباره شبيه خواني عصر قاجاريه دارد. خانم ليدي شيل كه در نيمه دوم قرن نوزدهم به ايران آمده، در دنباله گزارشي كه درباره مراسم سوگواري نوشته، شرح نسبتاً جالبي از مجلس تعزيه حضرت امام حسين عليه السلام ارائه داده است. كارلا سرناهم در سال 1883م. تماشاگر تعزيه در ايران بود. وي در سفرنامه اش نوشته است:... خيل اسيران مركب از زنان و

كودكان خانواده امام، وارد صحنه مي شوند. آنان را مدتي در كوچه هاي شام مي گردانند و مردم بي سر و پا به سويشان سنگ مي پرانند. بالاخره اسيران از مركب هاي خود پايين آمده و با غل و زنجيرهايي روي سكو ظاهر مي شوند. سردار يزيد هر چه به دهنش مي آيد، مي گويد. سربازان او سرهاي بريده امام و يارانش را كه آنها را در سيني هاي نقره اي گذاشته اند و بر رويشان تور نازكي كشيده اند، حمل مي كنند ... [58] .كلنل چارلز ادوارد پيت - كه از سوي انگلستان در عصر ناصرالدين شاه قاجار به سمت كنسول بريتانيا در مشهد منصوب شده بود - درباره تعزيه اي كه در اين شهر ديده، نوشته است:... بعد از ظهر مردم در مراسم شبيه شركت جستند. هر روز صحنه اي مربوط به همان روز از واقعه كربلا را اجرا مي كنند و امروز اوج اين نمايش، يعني شهادت حضرت امام حسين عليه السلام بود. مي گفتند كسي كه نقش امام حسين عليه السلام را بر عهده دارد، سرانجام از اسب بر زمين مي افتد و در حالي كه با پارچه اي روي او راپوشانند، صحنه هاي مربوط به جدا كردن سر آن حضرت اجرا مي گردد. در آخر يك سر مجسمه اي را به عنوان سمبل بر سر نيزه حمل مي كنند ... [59] .سرهنگ گاسپار درويل (كه طي سال هاي 1906 - 1907م. در ايران بوده)، اوژن اوبن (سفير فرانسه در همين سال ها) و فرد ريچاردز )1878 - 1932م) نيز در اين عصر، ناظر تعزيه در ايران بوده اند و در سفرنامه هاي خود، گزارش مشاهدات خود را از نمايش مذكور ذكر نموده اند. [60] .همين كه اشرافيت، فرهنگ رفاه طلبي و شاهي به تعزيه راه يافت، نسخه هاي آن دچار خدشه و

تحريف گرديد و شاعران و نسخه نويسان تعزيه، براي خوش آمد عوامل حكومتي و تأمين مقاصد و اهداف سلاطين، مضاميني را به تعزيه وارد نمودند و صحنه هايي را بدان اضافه كردند كه ارتباطي به سوگواري هاي محرم و فرهنگ عاشورا نداشت. نمايش هاي مضحكي چون تعزيه درةالصدف، امير تيمور گوركاني، عروسي دختر قريش كه صحنه هاي خنده آور و افسانه اي داشت، تدارك ديده شد. حتي در مجالس تعزيه شهيدان كربلا، برخي مضامين را جاي دادند كه جنبه هاي كميك و شادي آور داشت و در آخر اين تكه هاي نمايشي تفريحي، يكي از رويدادهاي كربلا را ترسيم مي نمودند تا جنبه عزاداري آن حفظ شود! [61] .مجالس تعزيه خواني به اندازه اي رسيد كه بنا به اظهارات بهرام بيضايي، تعداد آنها در تهران به سيصد مجلس مي رسيد. علاقه مندي پادشاهان، رجال و اعيان قاجاريه در گسترش ظاهري اين مراسم، بسيار مؤثر بود. اما برخلاف اين رونق ظاهري و شكوفايي استعداد تعزيه خوانان در ايفاي نقش خويش و بروز ابتكارها و خلاقيت هاي هنري از آنان، مضامين و محتوا و پيام تعزيه ها مسيري نزولي را طي كرد؛ به نحوي كه برخي سروده ها و نيز اجراي پاره اي از نمايش هاي تعزيه با فرهنگ قرآن و عترت مغايرت پيدا كرد و اين روند مخدوش و پر آفت، علماي شيعه را وادار نمود تا شبيه خواني را مورد انتقاد قرار دهند. استاد سيد محمّد محيط طباطبايي مي نويسد:مخالفت برخي از فقها با تشبيه و شبيه درآري و برخي از مراسم تعزيه از اهميت آن در كار عزاداري محرم كاست و به تدريج از حوزه دولتي بركنار رفت و جاي آن را حركت دسته هايي گرفت كه در ضمن آنها، برخي از مراسم صوري اين تعزيه خواني ها حفظ شده

بود و هنوز هم گوشه هايي از آن در برخي نقاط كشور به چشم مي خورد ... [62] .دليل مخالفت علما با تعزيه آن بود كه در وهله اول مطالب تحريفي گوناگوني به آن راه يافت و از مقصد اصلي آنكه سوگواري براي خامس آل عبا بود، فاصله گرفت و جنبه سرگرم كننده و تفريحي آن بر حالت سوگواري و ماتم سرايي پيشي گرفت و حتي اجراي تعزيه هاي مضحك و نمايش هاي وهن انگيز در برخي تكيه ها عموميت يافت. اعتمادالسلطنه در روزنامه خاطرات خود (جمعه هفتم محرم 1306 هجري) مي نويسد:شنيدم ديشب در تكيه دولت، تعزيه دير سليمان بود و سفراي انگليس و ايتاليا با اتباعشان آمده بودند تماشا. بعد از ختم تعزيه، اسماعيل بزاز مقلد معروف با قريب بيست هزار مقلدين و عمله طرب بودند كه با ريش هاي سفيد و عاريه و لباس هاي مختلف از فرنگي و رومي و ايراني ورود به تكيه كردند و حركات قبيح از خودشان بيرون آوردند؛ به طوري كه مجلس تعزيه از تماشاخانه بدتر شده بود ... . [63] .ميرزا تقي خان اميركبير كه مشاهده كرد، خرافات و مطالب وهن انگيز به مجالس تعزيه و سوگواري راه يافته است، تصميم به اصلاح آن گرفت:امير مثل يك مسلمان روشن و معتقد، با پاره اي از خرافات و اباطيل كه توسط جهال و مغرضان، به نام دين در ميان مسلمانان رواج يافته بود، مخالفت مي كرد؛ و در عين حال به بسياري از امور كاملاً تعبدي اسلام كه سند محكم ديني دارند ... معتقد بود ... امير درصدد بوده است كه وضع روضه خواني و تعزيه داري را به صورت آبرومند و دنياپسندي درآورد ... به يكي از شعرا به نام شهاب [64]

(متوفي به سال 1291 هجري) دستور داد كه اشعار شيوا با مضامين عالي و آموزنده اي بسرايد تا اشعار نارسا و سبك را از مراثي سيدالشهدا حدف كنند ... [65] .در تذكره گنج شايگان آمده است:... از آنجا كه در مجالس تعزيت و محافل شبيه ماتم و مصيبت حضرت خامس آل عبا - عليه آلاف التحية والثنا - اشعاري كه في مابين اشباه اهل بيت مكالمه مي شد، غالباً سست و غير مربوط و مهمل و مغلوط بود، ميرزا تقي خان وي [شهاب] را مأمور داشته چنين گفت كه دوازده مجلس از آن وقايع را متضمناً بالبدايع والصنايع به اسلوبي كه خواص بپسندند و عوام نيز بهره مند شوند، موزون سازد. شهاب نيز آن اشعار را چنان گريه خيز ساخت و بدانگونه غم انگيز بپرداخت كه اگر دل سامع به سختي حجر موسي است، استماعش را اثري است كه در همان عصاست ... . [66] .دكتر رضا خاكي عقيده دارد مجموعه باارزش نسخه هاي خطي از شبيه نامه ها كه در كتابخانه ملك نگاهداري مي شود، همان مجموعه اي است كه شهاب به تشويق اميركبير تدوين و تنظيم كرده است. [67] .به تدريج ايرانيان با تئاتر غربي و نمايش هاي اروپايي ها آشنا شدند. ترجمه نمايش هاي غربي نيز وضع جديدي را پديد آورد. اين وضع ادامه يافت تا انقلاب مشروطيت به وقوع پيوست و نوعي تجدد ظهور خود را نشان داد كه از رونق تعزيه به شدت كاست. با روي كار آمدن رضاخان، اجراي تعزيه و مراسم سوگواري مشابه آن ممنوع گرديد و از سال 1312 ش در اثر جلوگيري از تعزيه خواني، دست اندركاران اين نمايش، شهرها را رها كرده، روانه روستاها و نقاط دور

افتاده كشور شدند.در وضع جديد، تعزيه خوانان و مجريان شبيه خواني براي در اختيار گرفتن اماكن پر سود، جهت اجراي تعزيه با هم در رقابتي شديد قرار گرفتند كه اين رقابت هاي شديد و خشن نيز در زوال تعزيه مؤثر واقع گرديد؛ چرا كه دست بردن در نسخه هاي اصيل، دگرگون نمودن متن ها، روي آوردن به آداب و رسوم آميخته به خرافات و ايجاد تحريف در برخي صحنه ها به منظور تأمين اهداف خوانين و حكمرانان محلي، از آفات غير قابل اغماض آن به شمار مي رفت. گرچه در اين انتقال تعزيه از فرهنگ شاهي و سنّت هاي درباريان و اميران مصون ماند، ولي در روستاها گرفتار مطالب موهوم و فرهنگ هايي عاميانه گرديد كه از آسيب اولي كمتر نبود. از تأثيرات منفي اين عقب نشيني كه بگذريم بايد به اين واقعيت اذعان نمود كه همان وضع نامطلوب سبب ماندگاري نمايش تعزيه گشت.پس از سقوط رضاخان و از سال 1320 ش به اين طرف، تعزيه با قوت بيشتر و تجديد حيات گذشته و جلوه هاي هنري بازمانده از دهه هاي قبل، حضور خود را در برخي محافل شهري نشان داد؛ ولي به دوران اوج خود يعني عهد ناصري نرسيد و همچنان به صورت موروثي و عاداتي مذهبي با شيوه هاي ابتدايي و امكانات بسيار ساده اجرا مي شد و اثري از تكامل، تنوع، بازسازي متون و پالايش هاي اساسي در آن مشاهده نمي گرديد. با به اجرا درآمدن مجلس تعزيه عبداللَّه عفيف در سال 1344 ش در تهران و نيز به نمايش گذاشتن چند مجلس تعزيه در شيراز، تعزيه در شهرهاي بزرگ متداول گرديد. اما رونق آن چناني نداشت. با پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي و بر اثر تأكيدهاي مكرر رهبري

انقلاب، حضرت امام خميني، مبني بر اجراي عزاداري سنتي باشكوه هرچه افزون تر، تعزيه خواني رواج فزاينده اي يافت و بيانات آن فروغ فروزان از سوي برخي دست اندركاران تعزيه حمل بر تشويق و تكريم تعزيه بر همان نهج و روال آفت زاي قبلي گرديد و حتي پاره اي از مراكز فرهنگي و نهادهاي ذي ربط، به انتشار متن هاي مخدوش تعزيه روي آوردند و به بهانه نشر ميراث ملي و ذخاير هنرهاي مردمي و حمايت از سوگواري هاي سنتي و بومي، در اين راستا تلاش هايي از خود نشان دادند.

مردم و تعزيه

اگرچه حاكمان ايران در قرون اخير مي كوشيده اند تعزيه را در اختيار بگيرند و رأساً در اجراي آن نظارت كنند و فرهنگ خويش را به متون تعزيه و ظاهر و محتواي آن راه دهند، اما نمي توان از اين حقيقت چشم پوشيد كه مردماني صادق نيز در تكاپو بوده اند كه عزاداري سالار شهيدان را با شور و شوق و اشتياق افزون تري برگزار كنند و از طريق برپايي مجالس روضه خواني، مرثيه سرايي، و به راه انداختن دستجات سينه زني و زنجيرزني، ارادت خود را به ساحت مقدس خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام به ثبوت رسانند.آنان به تدريج اين انديشه را در ذهن خود پرورش داده اند كه چه كنند تا بتوانند عزاداران را نسبت به وقايع كربلا بيش از گذشته متأثر كنند و با تداعي صحنه هايي رقت انگيز و جنايي به تحريك و تحريض احساسات حاضرين بپردازند. از اين رهگذر تعزيه با اقتباس از نوحه هاي سينه زني، روضه ها و الهام از تاريخ پيامبران و حماسه هاي ديني و تأثيرپذيري از اسطوره هاي پهلوانان ايراني قبل از اسلام، حضور خود را اعلام مي كند و با استقبال گرم و پر هيجان

مردم مواجه مي گردد. دكتر محمّد جعفر محجوب مي نويسد:آنچه توده ها را به پذيرش مشتاقانه همه اين موضوعات برمي انگيخت، يعني عاملي كه واقعاً بيش از هر عامل ديگر در انتشار تعزيه و پذيرش آن از سوي مردم بزرگ ترين تأثير را داشت، عشق غيرتمندانه و ارادت پايدار عوام به امامان و اعضاي خاندان پيامبر و بالاخص شهيدان كربلا بود. در حقيقت مردم در انتظار اخگري بودند كه باروت احساسات و عواطف آنان را منفجر سازد. [68] .نمايش تعزيه نخست، سوگواري ساده و در عين حال سوزناكي بود كه به ترسيم وقايع كربلا مي پرداخت. نقال تعزيه براي جلب نظر عزاداران و برانگيختن عواطف آنان اغلب آه و ناله و اشارات را با واژه هاي بومي و عاميانه درهم مي آميخت و موسيقي آن براساس نوعي صداي خوانندگان نواخته مي شد و روابط منطقي بين حوادث داستان هاي تعزيه چندان مشهود نبود. در واقع تعزيه ادامه و ميوه اي پرثمر از نوحه هايي است كه مردم سوگوار در مراسم عزاداري با نوايي سوزناك مي خواندند؛ ولي رفته رفته از نوحه سرايي و واقعه خواني فاصله گرفت و با استقلال ويژه اي حضور خود را اعلام كرد. به نظر «كنت دوگو بينو» تعزيه به صورت فعلي از نوحه سرايي يك نفر و مرثيه خواني ساده شروع شد و به مرور ايام، شاخ و برگ هايي بر آن افزوده گشت تا صورت امروزين خود را به دست آورد. به نظر وي، تعزيه از ايمان و ايقان مذهبي، تنفر از ظلم و بيزاري از ستمگري حكايت مي كند و آميختن تمام اين احساسات گوناگون در ضمير ايرانيان، ايجاد تأثراتي مي كند كه واقعاً اعجاب آميز است. [69] در تعزيه اعتقادات مذهبي و مسائل اجتماعي با يكديگر درهم مي آميزند و

آن را تبديل به نمايش مي كند كه هم تجلي جهان بيني عامه مردم است و هم توقعات اجتماعي و باورهاي سنتي را متبلور نموده است. پيتر چلكووسكي مي نويسد:... تعزيه ايران، نمايش آيين است كه قالب و مضمون آن از سنن مذهبي ريشه دار متأثر است. اين نمايش، اگرچه در ظاهر اسلامي است اما قوياً ايراني است كه در اصل از ميراث خاص سياسي و فرهنگي خود ملهم است. [70] .آميختگي سنّت هاي بومي و باورهاي مذهبي در تعزيه چنان قوي است كه از آن به عنوان تنها نمايش بومي جهان اسلام ياد كرده اند.سينه زني از سوگواري هاي سنتي است كه تأثيرپذيري تعزيه از آن كاملاً مشهود و محسوس است. در تعزيه هم از مضاميني كه در دستجات سينه زني خوانده مي شود، مواردي قابل مشاهده است و هم خود برنامه مذكور در برخي شبيه خواني ها ديده مي شود. معمولاً شهادت خوان با خواندن ابياتي، حاضران در مجلس را به سينه زدن دعوت مي كند و اين پديده قرابت تعزيه را با سينه زني كاملاً به اثبات مي رساند. سيد محمّدعلي جمال زاده مي نويسد:كساني كه من در ايران شناخته ام و هنوز زياد پير و سالخورده نيستند، به خوبي به خاطر دارند كه تعزيه در ابتداي كار عبارت بود. از اينكه يك تن از شهداي قدسي مرتبت ظاهر مي گرديد و به زبان مرثيه خواني مطالبي را كه بر او وارد آمده بود، براي شيعيان حكايت مي كرد؛ كم كم عده اين مرثيه خوان ها فزوني مي گرفت كه با هم به مصيبت خواني مي پرداختند، ولي هنوز بجايي نرسيده بود كه به صورت يك مجلس و پرده تام و تمام درمي آمد ... . [71] .ويليام.ا. بيمن در اين باره نوشته است:شايد بارزترين نمونه براي شناخت

ساخت بي مانند نمايش تعزيه، علامت نمادين سينه زني باشد. در اكثر تعزيه هايي كه من شاهد آنها بوده ام، تعزيه گردان با زدن بر سينه خود، به شبيه خوانان علامت سينه زني مي دهد، سپس سينه زني آغازين تعزيه گردان را شبيه خوانان پي گيرند. پس از آنكه سينه زني از حالت دستور صحنه اي به علامت نمايش تبديل مي شود، رفته رفته سراسر حسينيه را دربرمي گيرد تا اينكه به صورت عملي نمادين همه تماشاگران را يكپارچه نموده و آنها را به شركت كنندگان در تعزيه تبديل مي سازد. در اين لحظه، نواي سينه زني گسترده حسينيه به صحنه حاكم مي شود و به عنوان زمينه اي قدرتمند منجر به حركت نمايشي و سوگواري شبيه خوانان مي شود. [72] .سينه زني در تعزيه، نوعي يگانگي بين مردم تماشاگر و شبيه خوانان است و اين ويژگي هنري يكي از جلوه هاي جالب نمايش مذكور به شمار مي آيد و قدرت معنوي و تأثير آن را بر اذهان افزايش مي دهد.تأثير اشعار سوزناك محتشم كاشاني در متون تعزيه در حدي است كه ژان كالمار در اين مورد گفته است: «اگر محركي مانند هفت بند محتشم كاشاني كه بسياري از آن تقليد نموده و در گسترش بعدي ذكر مصائب اهميت شاياني داشته، نمي بود، تعزيه خواني بجاي مهمي نمي رسيد». [73] .اشتياق مردم براي مشاركت در تعزيه به اندازه اي است كه از نان و آب خود مايه گذاشته اند تا بر رواج و رونق اين گونه مجالس بيفزايند و اگر كاستي ها و نارسايي هايي در آن ديده مي شود، به خاطر استفاده از منابع و مأخذ مخدوش و يا اجراي آن در حضور پادشاهان، اميران و خوانين بوده است و اين گونه كاستي ها به هيچ عنوان از ميزان اخلاص، صداقت و ارادت مردمان عاشق و عاشورايي، چيزي كم نمي كند

و اصولاً چنين شيفتگي و هيجان هاي مقدس و معنوي موجب شده كه كاستي هاي تعزيه را به ديد اغماض بنگرند و چون به فضيلت و خوبي مي انديشند ناخودآگاه موارد ضعف را هم حسن بشمارند. دكتر جابر عناصري پژوهش گر برجسته و تنها مدرس درس تعزيه شناسي دانشگاه، مي گويد:تعزيه، هميشه وسيله اي بوده است براي تشفي خاطر و براي آسايش مردم كوچه و بازار و حتي اگر يك موقع مي بينيم به دربار كشيده، مردم اينها را در خلوت سراي خودشان اجرا كرده اند و مجريان تعزيه هم خود مردم بوده اند و شبيه خوانان هم خودشان بوده اند. [74] .

برخي مزايا و محاسن شبيه خواني

تعزيه صرفاً به تشريح وقايع كربلا نمي پردازد و طيف وسيعي از صحنه هاي تاريخي صدر اسلام و حتي حوادث عصر پيامبران و نيز وقايع امامان پس از امام حسين عليه السلام را دربرمي گيرد. با اين حال، كربلا كانون و مركز و هسته اصلي اين نمايش است و در هركدام از مجالس تعزيه قبل و بعد از عاشورا به حوادث نينوا گريز زده مي شود. حتي در تعزيه هاي مضحك و كمدي اين حالت ديده مي شود. در اين شيوه هنري، حوادث ديگر نقش فرعي دارند و همچون جويباري از چشمه كربلا منشأ مي گيرند. از جنبه هاي جالب تعزيه اين است كه در پاره اي از صحنه هاي هيجان انگيز آن، تمامي تماشاگران در تعزيه دخالت دارند و با ديدن برخي وقايع از خود عكس العمل نشان مي دهند: بر سر و سينه مي زنند، اشك مي ريزند، فرياد مي كشند، دستخوش هيجان مي گردند، از جاي خود حركت مي كنند، فرياد يا حسين عليه السلام آنان صحن حسينيه را تحت الشعاع خود قرار مي دهد، بر دشمنان اهل بيت لعن و نفرين مي فرستند و شدت هيجان و شور و التهاب آنان

در حدي است كه در مواردي از خود بيخود مي شوند و گويي احساس مي كنند، ناظر صحنه اي واقعي هستند. آنها مي دانند كه سير نهايي تعزيه به كشته شدن اوليا، نيكان و پاكان مي انجامد، ولي اين شكست ظاهري را يك پيروزي غرورآفرين مي دانند و از اين لحاظ در تلاشند خود را با شهادت جويان يكي كنند و چنين حالتي مي تواند فضيلت را در آنان پديد آورد.از اين جهت است كه گوبينو اعتقاد دارد، تعزيه براي ايرانيان در حكم يك تئاتر و تماشاي معمولي و صرف نيست، بلكه در نظر آنها از هر تظاهر ديگري مقدس تر و با فخامت تر و مهم تر است و با اجر جميل و ثواب و پاداش بسيار توأم است. ايرانيان نمي توانند در مقابل تعزيه سرد و بي اعتنا باقي بمانند و نزد آنان كسي را كه اشك نريزد، نشايد كه نامش نهند آدمي، و بر اين باورند كه هركس در مقابل ستمگري و قساوت، دستخوش تأثر عميق نگردد و سر تا پاي وجودش جولانگاه تنفر و انزجار و شعله انتقام نگردد، مسلمان واقعي نيست. [75] وي تعزيه را تئاتري پر قدرت مي داند كه صبغه حقيقت دارد. [76] .در تعزيه بازيگر و تماشاگر، حالت نمايشي ماجرا را فراموش مي نمايند و همه جا را كربلا و همه روزها را عاشورا تصور مي نمايند و همه خون هاي به ناحق ريخته را گواه ستم اشقيا و استمرار خون سيدالشهدا قلمداد مي نمايند. تركيبي از باورهاي مذهبي و مقدس با خواست هاي اجتماعي در پديد آمدن اين حالت كه نوعي هيجان مقدس است، دخالت عمده اي دارند. آندره زيچ ويرث در نوشتاري تحت عنوان «جنبه هاي نشانه شناختي تعزيه» مي نويسد:هيچ زمان نمايشي در تعزيه

وجود ندارد. در اجراي تعزيه، گذشته، حال و آينده به طور همزمان جريان مي يابند. مكان نيز منحصر بجاي خاصي نيست؛ بلكه تمامي جاها به طور هم زمان بر صحنه نمايش داده مي شوند. [77] .وي در ادامه مي افزايد:شعار دادن و سينه زني ارتباط دوجانبه ميان بازيگران و تماشاگران را امكان پذير مي سازد. در حقيقت لحظات اين ارتباط دو جانبه از نقاط اوج تعزيه به شمار مي آيد و نشان مي دهند كه هدف اصلي تعزيه، تقويت و تحكيم يگانگي ميان مؤمنان روي صحنه و حاضران در حسينيه است. اين هدف در تعزيه شكل عرفاني به خود مي گيرد و جزء لاينفك اين آيين مذهبي را تشكيل مي دهد. [78] .برخي ادوات و امكاناتي كه در مجلس تعزيه به كار گرفته مي شود، براي مردم جنبه مقدس دارد؛ حتي به قصد تشفي بدان ها مي نگرند.به عنوان نمونه طشت پايه داري كه نمادي از فرات است، براي تماشاگران متبرك است و افرادي كه مشكلي در زندگي دارند، يا دچار بيماري هستند، به قصد حل گره هاي زندگي و بهبودي، از آب اين طشت مي نوشند. پارچه اي كه شهادت خوان به عنوان كفن دربرمي كند، براي مردم ارزش ويژه اي دارد و با پايان گرفتن تعزيه، آن را پاره پاره كرده و هركدام از افراد، تكه اي از آن را به قصد تبرك برمي دارند.تعزيه خوانان براي ترسيم مصائب كربلا و ساير وقايع صدر اسلام، در دو جبهه كاملاً مشخص، اوليا و اشقيا، به ايفاي نقش خود مي پردازند. نوع لباس، رنگ جامه، صوت (موسيقي صدا) مضامين مورد استفاده، همراهي گروه موزيك (طبال، شيپورزن و ني زن) با بازيگر، موضع او را در اين صف حق و باطل روشن مي كند. شهادت خوان به عنوان چهره اي برجسته در

گروه موافق خوان به هنگام روبه رو شدن با اشقيا كاملاً حالت حماسي به خود مي گيرد؛ از مكارم اهل بيت سخن گويد؛ نفرت خود را از ستم اعلام مي نمايد؛ امام را با احترام و تعظيم مورد خطاب قراردهد و چون در مقابل اطفال و زنان حرم قرار مي گيرد با صدايي سوزناك و تأثر برانگيز تكلم مي نمايد. شهادت خوان براي آنكه تماشاگران را با خود همگام نمايد و مظلوميت خود را به اثبات برساند، گاهي با خويشتن سخن مي گويد. در مواقعي با ادوات رزم، مناظر طبيعي (چون رودخانه، دشت و صحرا و باغ و بوستان) و مركب خويش صحبت مي كند و در اين جلوه هنري مي كوشد، پيامي معنادار را به تماشاگر منتقل كند.روبه روي صف اوليا، اشقيا قرار دارند. اشقياخوان (مخالف خوان) با صدايي بريده، مطنطن، نعره كشيدن، پاي به زمين كوبيدن، حالت جانيان را به خود گرفتن و در خيام حرم دويدن، نفرت تماشاگران را نسبت به ستمگران برمي انگيزد و ترحم آنان را در خصوص اهل بيت امام حسين عليه السلام تقويت مي كند. مخالف خوان ضمن آنكه به حربگاه و ميدان رزم مي شتابد و (هل من مبارز) مي طلبد و درنده خويي نقش اصلي خويش را بروز مي دهد، امام را با ستايشي عالي وصف مي كند و ضمن تأييد عظمت و مقام قدسي اهل بيت پيامبر، به حقارت، دنائت و ستمگري خود و اربابان خويش اعتراف مي كند.شبيه اشقيا ضمن آنكه مي كوشد با جولان دادن اسب در ميدان جنگ، كوبيدن بر طبل شقاوت، اشتلم و هياهوي گستاخانه، مكر و نيرنگ و ستم گستري خيانتكاران كربلا را در اذهان تداعي كند، حالت هايي را به خود مي گيرد تا به حاضرين القا كند

كه او تنها عزادار حسين عليه السلام است و شبيه شمر بر احوال حضرت عباس گريد؛ چرا كه او مسلمان است و دوستدار اهل بيت. مخالف خوان بر خود لعنت مي فرستد و اصولاً اشقيا هم را مذمت و ملامت مي كند و گاه اين شماتت ها به حدي مي رسد كه تعزيه شكل كمدي و فكاهي به خود مي گيرد. اين گريه ها و ناسزاگويي هاي اشقيا براي آن است كه از نقش اصلي خود فاصله گيرند، چون از درون نفرتي آشكار از ستمگران كربلا دارند و نيز تماشاگران هم از نقش اصلي او دل خوشي ندارند.در تعزيه، امكانات به سادگي قابل تهيه است و گاهي وسيله اي با اندك تغييري چندين كاربرد دارد. به عنوان نمونه يك صندلي چوبي معمولي گاهي به تخت شاهي تبديل مي شود و در مواقعي از آن به عنوان منبر و خطبه خواني استفاده مي كنند. گاهي مؤذن بر روي آن مي رود و اذان مي گويد. قاصدي كه از شام يا كوفه به كربلا رسد، بجاي رفتن بر فراز ساختماني مرتفع، روي صندلي قرار مي گيرد و نامه اي را براي اهل مجلس قرائت مي كند. شهادت خوان وقتي مي خواهد از مظلوميت و تشنگي كودكان كربلا سخن بگويد، طفلي را در آغوش گرفته و بر روي صندلي رفته و از ناگواري هاي آن كودك با حالتي سوزناك و غمگين سخن مي گويد. مخالف خوان وقتي به جنايتي دست مي زند و سري را از تن جدا مي كند، تنديسي از سري بريده را به دست مي گيرد و روي صندلي قرار مي گيرد و از جنايت خود و اربابان ستم و نيز اوضاع غمبار شهادت خوان و اهل و عيالش گزارشي ارائه مي دهد. علائم نمادين در تعزيه از جلوه هاي هنري اين نمايش است.

لحظه اي كه شهادت خوان كفن بر تن مي كند، زماني است كه مي خواهد به سراي ديگر كوچ كند و كفن نشان از شهادت او دارد. لكه هاي سرخ رنگ روي كفن از شدت جراحات او حكايت مي كند. كاه و شن بر سر ريختن علامت فرا رسيدن زمان حزن و اندوه مي باشد. مشك خشكيده، نشانه تشنگي، بي آبي و عطش طفلان است. شاخه اي از درخت نمادي از نخلستان يا باغستان است. طشتي آب، يادآور رودخانه فرات است. گاهي علايم نمادين در رفتار و حركات افراد تعزيه خوان تجلي مي يابد. دست را سايبان چشم قرار دادن، نشان تماشاي صحنه اي شگفت انگيز يا نگريستن بجايي دور است. انگشت بر لب گرفتن، از بهت زدگي حكايت مي كند. عبدالحسين نوشين - از پژوهشگران تئاتر ايراني - نوشته است:سبك نمايشي به سبك سمبوليسم بود. بدين معني كه مثلاً رود فرات به وسيله يك طشت پر از آب و يا نخلستان به وسيله يك شاخه كه در گلداني قرار داشت نمايانده مي شد. تماشاچيان نيز كاملاً با اين سبك آشنايي پيدا كرده بودند و از اين سمبل ها تعجب نداشتند. [79] .

شبيه خواني و ارزش هاي شيعه

سوگواري ها به عنوان شعائر شعورآفرين و رشددهنده، در احياي فضايل و روي آوردن مردم به درستي ها و خوبي ها مؤثرند و سنّت عزاداري مي تواند از ارزش هايي كه رسول اكرم صلي الله عليه وآله و جانشينان راستين او براي استواري و گسترش آنها اهتمام ورزيده اند، صيانت كنند. در اين رسم ديني همچون ديگر آداب مذهبي، بايد احكام الهي مراعات شود و مردم با روي آوردن به نمايش هاي مذهبي عاشورا بايد دين شناس تر از گذشته شوند و روح معنويت در آنان احيا گردد و مجالس سوگواري در هر شكل و شيوه اي

كه به اجرا درمي آيد، تنها موقعي موجب خشنودي خداوند و قبول و سبب ثواب و اجر اخروي است كه در حدود بندگي خداوند به انجام برسد و مشتمل بر دروغ و حرامي نباشد و از تحريفات و خرافات و امور موهوم و افسانه اي دور گردد. چنين مراسمي با آن جنبه هاي معنوي و مقدسي كه دارد، مي تواند در پرورشهاي اخلاقي مردم مؤثر باشد و بر صلاح و سلامت افراد اجتماع بيفزايد و هرگاه غير از اين باشد، بايد آفات و ناگواري هاي آن را شناخت و نسبت به پالايش و پيرايش آنها اقدام نمود.همان گونه كه وظيفه شيعيان زنده نگاه داشتن عاشوراست، بر آنان فرض است كه سنّت هاي آن را از مجرايي صحيح و منطبق بر شئونات اسلامي اجرا كنند و نبايد اجازه دهند اين سنّت معطر به عطر عترت و عاشورا از آرمان هاي اصيل حماسه آفرينان كربلا فاصله گيرد و با مفاهيم و اعتقادات اسلامي در تباين باشد. تعزيه بايد شعله محبت اهل بيت را در دل هاي تماشاگران به گونه اي زنده كند كه مردم همنوا با زندگي عملي ستارگان درخشان آسمان امامت و ولايت، برنامه زندگي فردي و اجتماعي خود را تنظيم نمايند و به فضايل روي آورده و از رذايل پرهيز كنند.چون تعزيه هنري مذهبي است. بايد عنصري سازنده از انديشه اسلامي در آن نهفته باشد و حقيقتي زنده و پويا را نويد دهد و بر معرفت و بصيرت حاضران در مجلس نسبت به فرهنگ عاشورا بيفزايد. هيجان هاي مردم نيز طي اين برنامه ها بايد به سوي حقايق ناب سوق داده شود و خون آنان براي حفظ مقاصد اسلام و پاسداري از مكتب تشيع به جوش آيد.

اين تصور غلط و دور از منطق است كه اگر سنتي قيافه مذهبي دارد، پسنديده بوده و متضمن اجر و ثواب است، اگرچه روح دين و آورنده آيين اسلام از آن نفرت داشته باشد. برخي از دست اندركاران عزاداري هاي محرم ذكر كرده اند كه وقتي تشريفاتي نام مقدس امام حسين عليه السلام را داشته باشد، موجب سربلندي دنيا و آخرت است، هرچند آن مراسم آلوده به بدعت، خرافات و تحريفات باشد و خاطر امام را به دليل كژروي هايي كه دارد برنجاند و آن روح قدسي را در فشار قرار دهد. استاد شهيد مطهري از روند آغشته به تحريف تعزيه ها برآشفته و به شدت چنين مراسمي را كه از فرهنگ و فضيلت حسيني دور باشد، مورد انتقاد قرار داده است:... گريستن بر امام حسين عليه السلام كار خوبي است و بايد گريست. به چه وسيله بگريانيم؛ به هر وسيله كه شد؟ هدف كه مقدس است، وسيله هرچه شد، شد. اگر تعزيه درآورديم يك تعزيه اهانت آور. همين قدر كه اشك جاري شد، اشكال ندارد! شيپور بزنيم. طبل بزنيم. معصيت كاري بكنيم. به بدن مرد لباس زن بپوشانيم. عروسي قاسم درست كنيم. جعل كنيم. تحريف كنيم! ... در نتيجه افرادي دست به جعل و تحريف زدند كه انسان تعجب مي كند ... . [80] .حضرت امام حسين عليه السلام در واقعه كربلا نيز انساني است در اوج عظمت و همان شكيباي محتسبي است كه حتي كلمه اي برخلاف سير طبيعي هدايت قرآني از دهان مباركش خارج نمي شود و قول، رفتار و حركت ها و تصميم گيري هاي آن امام براي پيروانش حكم قانون و سنتي مسلم را دارد و امام در تمامي شرايط و لحظه ها در نظر و عمل

شخصيتي جامع و بي بديل است. در همان لحظات حساس و مصيبت بار كربلا كه حوادث ناگوار و نگران كننده رخ مي دهد، شخصيت امام از حقيقت، آرامش و صلابت موج مي زند و از هرگونه قباحت و گستاخي، پاك و پاكيزه و مبراست. حتي نسبت به دشمنان به دليل غوطه خوردن آنان در گرداب ضلالت و گمراهي تأسف مي خورد و مي كوشد تا آنها را به سوي مسير هدايت و رستگاري كه همان راه فطرت دروني انسان هاست، رهنمون سازد. اما در برخي مضامين شبيه خواني امام به گونه اي معرفي مي شود كه شايسته شأن و مقام آن وجود ملكوتي نمي باشد و متأسفانه صحنه هاي شكوهمند و حماسه آفرين كربلا به صورت ذلت آور و تحريف شده به نمايش گذاشته مي شود و امام به صورت انساني معرفي مي گردد كه به دليل برخي رخدادهاي ناگوار، شكيبايي خود را از دست داده و از نفله شدن خود و يارانش در رنج و مشقت به سر مي برد؛ ولي چون فلك غدار و روزگار ناگوار سرنوشتي محتوم را برايش ترسيم كرده است، تن به حوادث مي دهد تا با كشته شدن و اسارت اهل بيتش، گناهكاران را از عذاب دوزخ نجات دهد و در واقع فداي امت گنه كار شود؟!آيا غم انگيز و تأسف بار نيست كه خاطره هاي حيات آفرين دشت نينوا را كه بر كالبدهاي اجتماعات فرو رفته در خواب غفلت و ملت هاي ستمديده، روح آزادگي و زندگي مي دمد و حوادثي كه در آن سرزمين عدل و آزادي واقع شد هريك عالي ترين درس عزت و فضيلت به جهان انسانيت مي دهد، به صورت مبتذل و ذلت آوري ياد كنيم و به بهانه زبان حال از قول سالار شهيدان بخوانيم كه: شدم راضي كه

زينب خوار گردد!؟ [81] .زبان حال امام بايد منطبق با واقعيت و مطابق با شأن و شوكت آن وجود مقدس باشد. به همين دليل فقهاي شيعه نسبت دادن دروغ به شخص امام را گناه و مبطل روزه دانسته اند و از نظر برخي مراجع تقليد، جعل مطالب زائد و افزودن آن بر تاريخ زندگي معصومين و نسبت دادن آن به صاحب حكايت در داستان هاي معصومان، كذب و افترا و حرام است. البته اگر صحنه آرايي ها و ازديادها از باب بيان حال و يا به صورت توضيح، شرح و بسط قصه و نمايش در تعزيه باشد، بدون آنكه مطالب زائدي در كنار اصل قصه جعل نمايند، اشكال ندارد. در تعزيه به تماشاگران چنين القا مي گردد كه امامي كه شهادتش سبب لرزش كاخ ستمكاران در هميشه تاريخ شد، نفله گرديد (از دستمان رفت) و بايد براي نفله شدن امام سوگوار باشيم! در حالي كه امام حسين عليه السلام آرزوي شهادت مي كرد و با جان خويش مكتب اسلام را احيا كرد و زنده نمودن نام و يادش در مراسم محرم براي اين است كه پرتوهايي از آن خورشيد فروزان، معنويت بر روح و ذهن و قلب آدميان بتابد و اشك ريختن براي امامي كه حماسه آفريد و موجب اعتلا و عزت اسلام و مسلمين گرديد، حاوي مفاهيمي ارزشمند و فضيلت آفرين است و سوگواري براي عظمت قيام حسيني و حماسه پر شكوه كربلا، نشانه اي از هماهنگي با برنامه عاشورا و پيروي از پيام رهبر اين نهضت است و ارزش والايي دارد. اما گريستن براي كسي كه نفله شده و از دستمان رفته و ديگر از فرهنگ و معرفت بصيرت آفرين آن

خبري نيست. نه تنها خاصيتي ندارد، بلكه موجب جمود، ركود و سكون اجتماع اسلام مي گردد و محروميت از شمس پر تابش عاشورا را به دنبال خواهد آورد. متفكر شهيد مطهري در اين بار گفته است: (غلطترين غلطها اين است كه ما امام حسين عليه السلام را نفله شده حساب كنيم. امام حسين عليه السلام به عكس، به هر قطره خون خود يك دنيا ارزش داد. [آيا] كسي كه موج ايجاد كرد كه قرن ها پس از [شهادت] او، پايه هاي كاخ ستمگران را متزلزل كرد و از جا كند و حتي در قرون خود ما غالب حوادث داغ در محرم ايجاد مي شود، خون او هدر رفته است؟! كسي كه ميليون ها نفر نمازخوان و روزه گير و فداكار ساخت، هدر رفت]؟! [3] .عظمت معنوي و ملكوتي حضرت امام حسين عليه السلام و قرب و منزلتي كه آن بزرگوار در پيشگاه آفريدگار جهان دارد و مقام شفاعت عظمايي كه خداوند به آن حضرت در قيامت عنايت فرموده، قابل انكار نبوده و حقيقتي مسلم و اجتناب ناپذير مي باشد. ترديدي نيست كه آن چشمي كه بر اباعبداللَّه عليه السلام نگريد و آن دلي كه براي مصايب شهيدان كربلا نسوزد، چشم و دل بشري نمي باشد. اما اين مطلب از آن سخن موهوم و باطل و بيهوده جداست كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد تا مردم دور هم جمع شوند و بر مصيبت او گريه كنند و بعد هم آمرزيده شوند! امام حسين عليه السلام كشتي نجات است، اما نه براي انسان هايي كه همچون فرزند حضرت نوح عليه السلام عمري را در نافرماني و عصيان به سر مي برده اند. امامي كه در آن شرايطِ بحراني و ناگوار با آن

همه مشكلات جنگ و دفاع، براي چند لحظه نبرد با اشقيا را قطع مي كند تا با خداي خويش راز و نياز كند و نمازش را اقامه نمايد، چگونه راضي مي شود كه كسي بجاي انجام دادن عبادات و بجاي آوردن فريضه هاي الهي و اجتناب از معاصي، برايش عزاداري كند و يا به اطمينان شفاعت و حمايت آن امام، واجب شرعي را انجام ندهد. گناه آن وقت بخشيده مي شود كه روح آدمي با حماسه حسيني پيوند بخورد و علامت عفو الهي آن است كه ديگر دنبال آن گناه نرويم. اصولاً كسي كه فضيلت را دوست ندارد و با رفتار و اخلاقش رذايل را ترويج مي كند و براي ارزش هاي مقدس احترامي قائل نمي باشد، نمي تواند ادعا كند كه مريد حضرت امام حسين عليه السلام است؛ چرا كه چنين انساني با هدف و مقصدي كه سيد شهيدان براي آن قيام كرد، خيلي فاصله دارد. اين تصور كه مي توان با يك سلام و تعارف امام معصوم را طرفدار خود نمود و با اعتماد به شفاعتش به امور خلاف روي آورد، به آن جهت است كه راهش را نشناخته ايم و در مكتب حسيني پرورش نيافته ايم. عظمت امام حسين عليه السلام بر پايه بندگي خداوند استوار است و پيروان و سوگوارانش هم از راه عبادت، ذكر و تقوا مي توانند مريد او شوند؛ چنان كه حضرت امام باقرعليه السلام فرموده اند: ما شيعتنا الا من اتقي اللَّه واطاعه؛ [4] شيعه و پيروان واقعي ما، كسي است كه از مخالفت با خداوند بپرهيزد و او را اطاعت كند.به همين دليل علّامه سيد محسن امين، تأكيد مي نمايد كه در عزاداري ها بايد از سيره ائمّه پيروي كرد و اگر

آن بزرگواران تصريحي در اين مورد نكرده اند، بايد از شيوه اي منطقي و عاقلانه متابعت نمود. [5] مرحوم آيةاللَّه سيّد عبدالحسين شرف الدين عاملي، خاطرنشان مي نمايد: اگر رويدادهاي ملال انگيز اهل بيت به صورت نمايش برگزار شود، اثر خوبي بر دل ها خواهد گذاشت، ولي اين برنامه بايد از روي اصول صحيح به اجرا درآيد. [6] آيةاللَّه كاشف الغطاء نيز سوگواري به شكل شبيه خواني را در صورتي كه درست برپا شود، بدون اشكال مي دانست، ولي در ادامه افزوده است:سعي كنيد عزاداري را از كارهايي كه با حزن و عزا جور درنمي آيد، جدا كنيد. زيرا عزاداري براي زنده ساختن فلسفه قيام امام حسين عليه السلام است، نه براي قصه گويي، نمايش و وقت گذراني. بكوشيد مراسم سوگواري را بدون نقطه ضعف برگزار كنيد و مردم را به ياد خدا بيندازيد و ايمان آنها را زياد كنيد. [7] .آيةاللَّه ميرزا محمّدعلي شاه آبادي - استاد عرفان امام خميني - كه به خاطر مبارزه با رضاخان در حرم حضرت عبدالعظيم حسني در شهرستان ري تحصن كرده بود، وقتي مشاهده نمود در صحن مطهر امامزاده حمزه7 مراسم تعزيه خواني با تحريفات و مضامين موهن برگزار مي شود، مانع اجراي آن گرديد و مجلس مذكور را به كانون وعظ و خطابه تبديل نمود. [8] آيةاللَّه بروجردي نيز وقتي ملاحظه نمود شبيه خواني هاي قم وضع نگران كننده اي دارند و توأم با بدعت و تحريف اجراشوند، دست اندركاران تعزيه را فراخواند و به آنان تأكيد نمود شبيه خواني با اين شكل حرام است و بايد يا اصلاح گردد و يا از برگزاري آنها با اين روند مخرب اجتناب شود و اجازه نمي دادند عزاداري هاي آفت زده اجرا شود. [9] پيدايش برخي تحريفات معنوي و لفظي در عزاداري

خصوصاً شبيه خواني، موجب آن گرديد كه شهيد مطهري هشدارهاي جدي در خصوص پالايش و پيرايش تعزيه، مطرح كند و خاطرنشان نمايد:علما بايد با عوامل پيدايش تحريف مبارزه كنند. جلو تبليغات دشمنان را بگيرند. با اسطوره سازي ها مبارزه كنند. مثلاً كتاب لؤلؤ و مرجان حاجي نوري يك نوع قيام به وظيفه به نحو شايسته است كه اين مرد بزرگ كرده است و ما امروز از نتيجه كار اين مرد بزرگ استفاده مي كنيم. علما بايد فضايح و رسوايي دروغگويان را رسوا كنند. علما بايد متن واقعي احاديث معتبر، سيماي واقعي شخصيت هاي بزرگ، متن واقعي حوادث تاريخي را در اختيار مردم بگذارند و به دروغ بودن دروغ ها اشاره و تصريح كنند ... . [10] .متأسفانه توصيه به حق شهيد مطهري كمتر مورد توجه قرار گرفت و تعزيه خواني ها به همان شكل قبلي و آميخته به تحريف و مطالب غير واقع و صحنه هاي موهن اجرا مي شوند. از اين جهت است كه علّامه سيد مرتضي عسكري خطاب به علما يادآور شد: «بايد قبول كنيم ما اهل علم در مورد برخي بدعت ها و تحريف ها پيرامون عزاداري اباعبداللَّه الحسين عليه السلام كوتاهي كرده ايم ... ». [11] .اين نوشتار را با درج بخشي از بيانات امام خميني رحمه الله در جمع گويندگان، وعاظ و خطباي مذهبي و اعضاي انجمن اسلامي شهرداري تهران در تاريخ چهارم آبان ماه 1360 ش به پايان مي آوريم:اينجا بايد سخني هم در خصوص عزاداري و مجالسي كه به نام حسين بن علي عليه السلام به پا مي شود بگوييم. ما و هيچ يك از دينداران نمي گوييم كه با اين اسم هر كس هر كاري مي كند خوب است. چه بسا علماي بزرگ و دانشمندان، بسياري از

اين كارها را ناروا دانسته و به نوبت خود از آن جلوگيري كردند. چنانچه همه مي دانيم كه در بيست و چند سال پيش از اين، عالم بزرگوار مرحوم حاج شيخ عبدالكريم (حائري) [1276 - 1355 هجري]

پاورقي

[1] عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 60.

[2] كشف الغمه، علي بن عيسي اربلي، ص 185؛ تحف العقول، ابن شعبه حراني، ص 245؛ عقد الفريد، ج 2، ص 218؛ بحارالانوار، ج 78، ص 117 - 116؛ احقاق الحق، ج 11، ص 65؛ مناقب ابن شهرآشوب سروي مازندراني، ج 4، ص 48.

[3] سوره حجر، آيه 9.

[4] صحيفه نور،ج8، ص 69، قيام عاشورا در كلام و بيان امام خميني، ص 77.

[5] نفس المهموم، محدث قمي، ص 290.

[6] همان، ص 45؛ مقتل خوارزمي، ج1، ص 188؛ ملحقات احقاق الحق، ج11، ص 602.

[7] مقتل خوارزمي، ج 1، ص 187.

[8] همان، ص 177.

[9] مستدرك الوسائل، محدث نوري، ج 2، ص 217.

[10] اَدْمُع: يعني اشكها (جمع دَمْع است).

[11] بحارالانوار، طبع كمپاني، ج 14، ص 229.

[12] اللهوف في قتلي الطفوف، سيد بن طاووس، ص 56.

[13] امالي، شيخ مفيد، ص 370.

[14] لؤلؤ و مرجان، محدث نوري، ص 3، به نقل از كامل الزيارات، ابن قولويه.

[15] بحارالانوار، ج 44، ص 288.

[16] امالي شيخ صدوق، مجلس هفدهم.

[17] آثار الباقيه عن القرون الخاليه، ابوريحان بيروني، ترجمه اكبر داناسرشت، ص 524 - 525.

[18] المنتظم، ج 7، ص 15؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 7، ص 49؛ حبيب السير، خواندير، ج 2، ص 154.

[19] الكني والالقاب، شيخ عباس قمي، ج 2، ص 430.

[20] ر.ك: مقتل ابوبكر خوارزمي.

[21] فصلنامه هنر، ش 2، زمستان61، بهار62، ص 159.

[22] مقدمه كتاب روضةالشهدا، به تصحيح و

مقابل حاج محمّد رمضاني، چاپ اسلاميه، تهران، ص 8.

[23] تاريخ نظم و نثر در ايران، سعيد نفيسي، ج 1، ص 247 - 245.

[24] ر. ك: لؤلؤ و مرجان، محدث نوري.

[25] حماسه حسيني، شهيد مطهري، ج 1، ص 54 - 53.

[26] همان، ص 55.

[27] همان، ص 106.

[28] تعزيه هنر بومي ايران، گردآورنده پيتر چلكووسكي، ترجمه داود حاتمي، ص 151 - 150.

[29] سفرنامه پيتر دلاواله، ترجمه شجاع الدين شفا، ص 123.

[30] سفرنامه آدام اولئاريوس، ترجمه مهندس حسين كردبچه، ج 2، ص 488.

[31] سفرنامه تاورينه، ترجمه ابوتراب حيدري، ص 414.

[32] تعزيه، هنر بومي پيشرو ايران، ص 368.

[33] فلسفه شهادت و عزاداري حسين بن علي عليه السلام، شرف الدين عاملي، ترجمه علي صحت، ص 102.

[34] سوره (ويژه تئاتر)، شماره 2و3، بهار71، مقاله تعزيه و تعزيه نامه ها، ص 58.

[35] مقاله (پژوهشي در تعزيه و تعزيه خواني) فصلنامه هنر، ش2، زمستان 61 - بهار62، ص 160.

[36] تعزيه هنر بومي و پيشرو ايران، ص 153.

[37] منظور وي ويليام فرانكلين مي باشد.

[38] تعزيه هنر بومي ايران، ص 188 و192.

[39] مقاله (پژوهشي در تعزيه و تعزيه خواني)، همان، ص 162.

[40] تعزيه هنر بومي ايران، ص 71.

[41] ادبيات نمايش در ايران، جمشيد ملك پور، ج 1، ص 213.

[42] ر. ك: آثار ايران، آندره گدار - يدُگدار - ماكسيم سيرو و ...، ترجمه دكتر ابوالحسن سروقد مقدم، ج 2، ص 171 - 165.

[43] مقاله (پژوهشي در تعزيه و تعزيه خواني)، همان.

[44] تعزيه هنر بومي پيشرو ايران، ص 188.

[45] ر. ك: سفرنامه كارستن نيبور، ترجمه پرويز رجبي.

[46] مشاهدات سفر از بنگال به ايران، ويليام فرانكلين، ترجمه محسن جاويدان، ص 72.

[47] موسيقي مذهبي، ج 1 موسيقي تعزيه)، حسن مشحون، مقدمه مؤلف.

[48] تعزيه هنر

بومي پيشرو ايران، ص 188.

[49] تئاتر شرق، ترجمه جلال ستاري، مقاله ميراث نمايشي مصر و عرب.

[50] تحقيقات مربوط به ايران در فرايبورگ آلمان، هانس روبرت رويمر، ترجمه كيكاووس جهانداري، مجله راهنماي كتاب، بهمن و اسفند56، سال20، شماره11و12، ص 815.

[51] تاريخ ادبيات فارسي، هرمان اته، ترجمه دكتر رضازاده شفق، ص 204.

[52] ر. ك: تكيه دولت، دكتر مهدي فروغ، مجله هنر و مردم، شماره 29، اسفند43.

[53] شرح زندگاني من، عبدالله مستوفي، ج 1، ص 288.

[54] تعزيه تراژدي كهن جهان اسلام، بخش1، محمّدمهدي شهيدي، روزنامه همشهري، شماره 458.

[55] سفرنامه كنت دوسرسي، ترجمه احسان شرقي.

[56] سفرنامه اوژن فلاندن، ترجمه حسين نورصادقي.

[57] اين سفرنامه با ترجمه مهندس حسين كردبچه در ايران انتشار يافته است.

[58] آدم ها و آيين ها در ايران (سفرنامه مادام كارلاسرنا)، ص 161 و 179.

[59] سفرنامه خراسان و سيستان، كلنل چارلز ادوارد، ترجمه قدرت اللَّه روشني - مهرداد رهبري، ص 135.

[60] ر. ك: سفر در ايران، گاسپار درويل، ترجمه منوچهر اعتمادي مقدم، ص 140 - 139؛ ايران امروز )1907 - 1906م) اوژن اوبن، ترجمه علي اصغر سعيدي، ص 194 - 187؛ سفرنامه فرد ريچاردز، 1883م، ترجمه مهيندخت صبا، ص 177 - 171.

[61] شرح زندگاني من، همان، ص 389.

[62] تعزيه داري و شبيه خواني از زمان ديلميان تا امروز، سيد محمّد محيط طباطبايي، روزنامه اطلاعات، شماره 14906.

[63] روزنامه خاطرات، محمّدحسن خان اعتمادالسلطنه، ص 591.

[64] از تعزيه نويسان مشهور عصر قاجاريه است كه به تاج الشعرا موسوم گشت. شرح حال وي در اغلب تذكره هاي اين عصر ديده مي شود. ديوان اشعاري دارد كه در سال 1319 هجري به اهتمام فرزند شاعرش ميرزا اسماعيل ثابت انتشار يافت.

[65] اميركبير يا قهرمان مبارزه با استعمار، اكبر هاشمي رفسنجاني،

ص 127 ،121 ،119 و 128.

[66] تذكره گنج شايگان، ميرزا طاهر ديباچه نگار اصفهاني (چاپ سنگي) ذيل شرح حال شهاب اصفهاني.

[67] سوره، ويژه تئاتر، شماره2 و 3، بهار 71، ص 61 - 60.

[68] تعزيه هنر بومي پيشرو ايران، ص 198.

[69] تاريخ اجتماعي ايران، مرتضي راوندي، ج 6، ص 708.

[70] تعزيه هنر بومي پيشرو ايران، ص 7.

[71] مقاله «تعزيه و تعزيه خواني»، مجله راهنماي كتاب، سال نوزدهم، شماره 6 - 4، تير و شهريور1355.

[72] تعزيه هنر بومي پيشرو ايران، ص 65.

[73] همان، ص 165.

[74] گفتگو با دكتر جابر عناصري، هفته نامه فرهنگ آفرينش، سال دوم، شماره57، ص 5.

[75] مجله راهنماي كتاب، سال19، شماره 6 - 4، تير و شهريور 1355، ص 409.

[76] تاريخ اجتماعي ايران، ج 6، ص 708.

[77] تعزيه هنر بومي پيشرو ايران، ص 59.

[78] همان، ص 61 - 60.

[79] ر. ك: نشريه پيام نو، شماره 9، تهران1324 ش، مقاله عبدالحسين نوشين.

[80] حماسه حسيني، ج 1، ص 49.

[81] ر. ك: درسي كه حسين به انسان ها آموخت. شهيد سيد عبدالكريم هاشمي نژاد، ص 392.

[82] حماسه حسيني، ج 3، ص 84 - 83.

[83] تحف العقول، ص 295.

[84] ر. ك: التنزيه لاعمال الشيبه، تأليف شده به سال 1347 هجري )1307ش) كه در سال 1322ش توسط جلال آل احمد با عنوان عزاداري هاي نامشروع ترجمه وانتشار يافت.

[85] ر. ك: المجالس الفاخرة في ماتم العترة الطاهرة، سيد عبدالحسين شرف الدين، مقدمه. ضمناً اين مقدمه تحت عنوان فلسفه شهادت و عزاداري حسين بن علي عليه السلام با ترجمه علي صحت نشر يافته است.

[86] كاشف الغطا سوره خشم، محمّدرضا سماك اماني، ص 72.

[87] روايت فضيلت، مقاله نگارنده، مجله پاسدار اسلام، شماره 160، ص 41.

[88] حماسه حسيني، ج 1،

ص 185؛ اظهارات حسين انصاريان، روزنامه رسالت، شماره 2153.

[89] همان، ج 3، ص 293.

[90] روزنامه رسالت، 24 خرداد 73، شماره 2436.

[91] قيام عاشورا در كلام و پيام امام خميني رحمه الله، ص 92.

26. سير تاريخي عزاداري تا دوره قاجاريه

مشخصات كتاب

نويسنده : محمد صالح جويني

ناشر : محمد صالح جويني

چكيده

در اين نوشتار، تاريخچه عزاداري امام حسين عليه السلام از مرحله پس از شهادت آن حضرت تا پايان دوران صفويه بررسي شده است.اولين كساني كه به اقامه عزا پرداختند، اهل بيت امام حسين عليه السلام بودند و امامان پس از آن حضرت نيز به فراخور اوضاع سياسي و اجتماعي عصر خود مجالس عزا برپا كرده و شيعيان را بدين امر تشويق مي نمودند.شيعيان در دوران غيبت، از هيچ تلاشي در اين راه فروگذار ننموده، با شكل گيري دولت شيعي در قرن چهارم عزاداري شكل رسمي به خود گرفت و در سرزمين هاي تحت حاكميت آل بويه و فاطميان عزاداري به اشكال مختلف برگزار مي شد. تلاش هاي گروه هاي شيعي در دوره هاي حاكميت حاكمان غير شيعي مانع از تعطيلي اين مراسم شد و با روي كار آمدن صفويان اين عزاداري مجدداً شكل رسمي به خود گرفت.كليدواژه ها: قيام امام حسين عليه السلام، اهل بيت عليهم السلام، عزاداري، دولت هاي شيعي، آل بويه، فاطميان، مغول، صفويه.عزاداري امام حسين عليه السلام، امروزه از باشكوه ترين آيين هاي مذهبيِ جهان است كه مورد توجّه انديشمندان و روشنفكران، قرار گرفته است و پرسش هايي را در اذهان پديد آورده است؛ مانند چيستي ماهيت آن، خواستگاه و پيشينه تاريخي آن، ضرورت آن، هدف از برگزاري و آثار آن. ما در اين نوشتار برآنيم كه به خواستگاه تاريخيِ آن به طور خلاصه بپردازيم.تاريخچه عزاداري امام حسين عليه السلام در چندين مرحله، قابل بررسي است:1. مرحله پس از شهادت آن حضرت تا كشته شدن قاتلان ايشان.2. مرحله تأسيس عزاداري به صورت آيين مذهبي از سوي ائمه عليهم السلام كه خود داراي مراحلي

بود:الف - زمينه سازي براي پي ريزي سنّت و آيين عزاداري از سوي امام زين العابدين عليه السلام.ب - دوران تأسيس و پي ريزي اركانِ آن، در زمان امام باقر و امام صادق عليهما السلام.ج - دوران تكميل و توسعه آن در زمان امام كاظم و امام رضا عليهما السلام.3. مرحله پس از تأسيس تا زمان رسميت يافتن.4. مرحله رسمي شدن عزاداري با تشكيل دولت هاي مقتدر شيعي در سده هاي چهار و پنج.5. مرحله خلأ دولت هاي مقتدر شيعي، سده هاي ششم تا دهم.6. مرحله صفويه، سده هاي دهم و يازدهم.7. مرحله پس از صفويه تا امروز.در اين مقاله، تاريخ عزاداري تا پايان دوره صفويه، مورد بررسي قرار مي گيرد.نكتهپيش از بررسي اين مراحل، يادآور مي شويم كه جريان شهادت امام حسين عليه السلام و قرباني شدن آن بزرگوار در راه دين، از چنان اهمّيت و ويژگي اي برخوردار بوده كه شخصيت هاي الهي و آسماني را حتّي پيش از شهادتش، گريانده است. رواياتي نقل شده كه از گريه ابراهيم خليل، [1] عيسي و حواريانش، [2] محمّد مصطفي صلي الله عليه وآله، [3] عليّ مرتضي عليه السلام [4] و فاطمه زهراعليها السلام، [5] گزارش داده اند. امّا از آن جا كه در اين بررسي تاريخي، به سير طبيعي آيين عزاداري به عنوان پديده اي تاريخي و اجتماعي، نظر داشتيم، به آنچه كه پس از شهادت ايشان، به صورت رفتار سوگواران، اتّفاق افتاده، پرداخته ايم.اكنون به بررسي اين شش مرحله مي پردازيم:

مرحله پس از شهادت تا كشته شدن قاتلان ايشان

بر اساس سنّت رايج در بين جوامع بشري، به دنبال از دست دادن يك عزيز، وابستگان او به سوگواري مي پردازند. خاندان و وابستگان معاصر امام حسين عليه السلام نيز از اين پديده مستثني نبودند؛ بلكه به دليل وابستگي

آن حضرت به پيامبرصلي الله عليه وآله و جايگاه اجتماعي حضرت، سوگواري براي ايشان از گستره بيشتري برخوردار بود و به ميان ديگر مردمان بخصوص صحابه و تابعين نيز كشيده شد؛ به گونه اي كه حتّي سال شهادت امام «سال اندوه (عامّ الحُزن)» ناميده شد. [6] .اين گونه سوگواري ها - كه تا زمان كشته شدن قاتلان امام حسين عليه السلام ادامه داشت - [7] به جهت همانند بودن با ساير عزاداري ها و نداشتن شكل آيين مذهبي، سوگواري شخصي خاندان امام بوده است و با سوگواري آييني آن، فرق دارد.لذا آنچه اهمّيت دارد، پس از اين دوران است كه امامان عليهم السلام تلاش كردند تا سوگواري امام حسين عليه السلام به صورت آيين مذهبي درآيد و در بين توده مردم راه يابد كه در مراحل دوم به بعد، به آنها خواهيم پرداخت.امّا گزارش هاي مرحله نخست عبارت اند از:1. عزاداري خاندان امام حسين عليه السلام در كنار قتلگاه ايشان، هنگام ديدن پيكرهاي خونين امام و ديگر شهدا در غروب روز عاشورا. [8] .2. گريه كردن مردم كوفه هنگام ديدن خاندان امام عليه السلام به صورت اسير و به هنگام شنيدن خطبه هاي اين خاندان. [9] .3. اقامه ماتم در شام هنگام حضور اسيران اهل بيت عليهم السلام در مجلس و منزل يزيد. [10] .4. اقامه ماتم بر سر قبر امام عليه السلام در وقت بازگشت از شام در راه مدينه. [11] .5. ماتم مردم مدينه، زمان شنيدن گريه هاي امّ سلمه [12] كه در عالم رؤيا از شهادت امام عليه السلام باخبر شده بود. [13] .6. عزاداري امّ سلمه [14] و مردم مدينه، در پي اعلام رسمي خبر شهادت امام عليه

السلام از سوي حكومت. [15] .7. اقامه ماتم از سوي خاندان بني هاشم، [16] مانند به سوگ نشستن ابن عبّاس و محمّد بن حنفيه [17] و ماتم براي دختران عقيل [18] و زنان بني هاشم. [19] .8. عزاداري مردم مدينه به هنگام بازگشت اهل بيت عليهم السلام به مدينه. [20] .9. مرثيه سرايي و سوگواري همسران امام عليه السلام. [21] .10. سوگواري امّ البنين همسر امير المؤمنين براي فرزندان شهيدش در بقيع. [22] .11. گريه و زاري و ماتم سراييِ همه روزه خاندان عبد المطلّب، در سالي كه امام عليه السلام به شهادت رسيد و در سال روز شهادت امام به مدت سه سال [23] . در مدينه، براي امام [24] و شركت برخي از صحابه و تابعين در اين مجالس. [25] .12. ماتم نگه داشتن اهل بيت عليهم السلام تا زمان رسيدن خبر مرگ ابن زياد. [26] .13. پوشيدن لباس عزا از سوي اهل بيت عليهم السلام. [27] .14. گريه و اندوه برخي از صحابه و تابعين براي امام حسين عليه السلام. [28] .15.گريه و زاري توّابين بر سر مزار امام عليه السلام به هنگام حركت به سوي نبرد با شاميان. [29] .

تأسيس عزاداري به صورت آييني مذهبي كه خود در سه مرحله به وجود آمده است

زمينه سازي براي پي ريزي سنت و آيين عزاداري

پس از شهادت امام حسين عليه السلام، امام سجاد عليه السلام در مدينه ساكن شدند و از هر فرصتي براي يادآوري ماجراي كربلا استفاده كردند تا جايي كه هرگاه مي خواستند آب بياشامند، گريه مي كردند و ياد شهداي كربلا را زنده مي داشتند. [30] .گريه هاي فراوان ايشان، مشهود اطرافيان و مردم مدينه بود و حتّي از ايشان خواسته شد به خاطر سلامتي خودشان هم كه شده، كمتر گريه كنند. ايشان با اشاره به عمق فاجعه

كربلا و جايگاه و موقعيت اشخاصِ به شهادت رسيده در كربلا، گريه براي آنها را امري منطقي و لازم و شايسته مي دانستند و اين كار را تا پايان عمر، يعني سال ها پس از به قتل رسيدن ابن زياد و قاتلان امام حسين عليه السلام، ادامه دادند. [31] نيز علاوه بر خود، ديگران را نيز براي گريه بر امام عليه السلام ترغيب مي كردند و آن را مايه نجات از عذاب الهي و قرار گرفتن در دايره امن الهي و وارد شدن در بهشت مي دانستند. [32] .با توجّه به اين كه اين شيوه امام سجاد عليه السلام تا پايان عمر ادامه يافت و ايشان دست كم در دهه آخر عمر (شهادت حضرت در سال 94 بوده) خود داراي پايگاه اجتماعي بالايي بودند و حركات ايشان تأثيرگذار بود، مي توان اين مقطع از تاريخ زندگي ايشان را، زمان زمينه سازي براي پي ريزي سنّت عزاداري امام حسين عليه السلام دانست. [33] .

دوران امام باقر و امام صادق، تأسيس و پي ريزي اركان عزاداري

عصر امام باقر

در آغاز دوران امامت امام باقر عليه السلام، حدود سه دهه از واقعه كربلا گذشته بود و نسلي جديد - كه از آن دوران، چيزي به ياد نداشت - وارد عرصه اجتماع شده بود. در اين سي سال، قيام ها و وقايع تلخ ديگري نيز اتّفاق افتاد. مثل: قيام توّابين، قيام زبير، قيام مختار، قيام مردم مدينه و واقعه حرّه كه همگي آنها در نهايت، با شكست همراه بود و در سركوب آنها بني اميّه از هر نوع قساوت نسبت به قيام كنندگان و بي حرمتي به دو حرم مقدّس مكّه و مدينه، دريغ نورزيدند. گذشت زمان، وقايع تلخ ديگر پس از عاشورا و كشتار قاتلان امام حسين عليه السلام از سوي مختار،

مانع از آن نشدند كه امام باقر عليه السلام واقعه عاشورا را به فراموشي بسپارند؛ بلكه همچون پدر گرامي خود درصدد بودند از فرصت هاي به وجود آمده براي احياي نام سيّدالشهدا عليه السلام و زنده نگه داشتن فاجعه كربلا و مصيبت امام عليه السلام استفاده كنند و اين به معناي تلاش براي آييني كردن عزاداري امام عليه السلام است.از آن جا كه در زمان ايشان، مردم نسبت به خاندان علوي شناخت بيشتري پيدا كرده بودند، ايشان از جايگاه اجتماعي بالايي برخوردار شدند و مرجعيت علمي و ديني براي جويندگان دانش هاي ديني يافتند. لذا، حوزه نفوذ كلام و گستره تأثيرگذاري ايشان از پدر گرامي شان افزون تر بود. از اين رو، شاهد تلاش بيشتري از سوي ايشان در پي ريزي آيين عزاداري در مذهب تشيّع هستيم. در اين زمينه، علاوه بر نقل گفتارِ شاهد ماجراي كربلا يعني امام سجاد عليه السلام در فضيلت گريه بر امام حسين عليه السلام، [34] در منزل خود نيز مجلس مرثيه خواني تشكيل مي دادند و مرثيه سرايان را تشويق مي كردند [35] و شيعيان را نيز به تشكيل مجلس عزا در منازل خود، ترغيب مي كردند. البته اين كار را با رعايت احتياط مي كردند تا از برخورد حكومت با آنها در امان باشند. [36] .در آن دوران، كه بني اميّه بر شيعيان و علويان سخت مي گرفتند، اقامه عزا بيش از اين مقدار ممكن نبود و امام از شيعيان مي خواستند تا آن جا كه مقدور آنان است، براي سيد الشهدا عزاداري كنند.بنابر اين در زمان ايشان، تشكيل مجلس عزاداري در منازل - مقداري كه در توان شيعيان بود - بنيان گذاري شد و حتّي ادب تعزيت گفتن به يكديگر در اين

مجالس بيان شد [37] (روايت مالك جهني). و شاعران توانا، به مرثيه سرايي براي امام حسين عليه السلام تشويق شدند [38] (روايت كميت). و براي نخستين بار، تعطيل كردن روز عاشورا و روز عزا دانستن آن درخواست شد. [39] از همه اينها مهم تر توجّه دادن شيعيان به اين نكته است كه عزاداري سيّدالشهدا در دنيا به دين آنها ياري مي رساند و در آخرت، موجب هم جواري با پيامبر خدا مي شود. [40] .

عصر امام صادق

دوران امامت آن حضرت، با گذشت نيم قرن از شهادت سيّدالشهدا آغاز شد. در زمان ايشان شمار شيعيان و شخصيت هاي علمي شيعه، رو به فزوني نهاد و اين امر، باعث بالا رفتن آمار مراجعات به امام شد. از طرف ديگر دولت بني اميّه دوران انحطاط و ضعف خود را مي گذرانْد تا آن كه سقوط كرد و دولت جديد عبّاسي شكل گرفت؛ از اين رو، ايشان و شيعيان از آزادي هاي بيشتري برخوردار شدند و فرصتي فراهم شد تا امام، اصول و قالب كلّي عزاداري را براي شيعيان تبيين كند. آنچه از گفتار و رفتار حضرت، در اين باره به ما رسيده، ترسيم كننده ساختار كلّي عزاداري است كه مي تواند در كنار تلاش هاي تكميلي امام كاظم و امام رضا عليهما السلام، معيار سنجش رفتارهاي آييني، در امر عزاداري قرار گيرد. اين موارد عبارت اند از:- توصيه به اصل گريستن بر امام حسين عليه السلام و گرياندن ديگران. [41] .- تشكيل مجالس عزاداري در فرصت ها و زمان هاي مختلف. [42] .- توصيه به يادآوري مصائب امام حسين عليه السلام (حديث مسمع كردين). [43] .- توصيه به يادآوري مصائب امام عليه السلام به هنگام نوشيدن آب. [44] .- تشويق شاعران به

استفاده از هنر شعر خود، در مرثيه سرايي براي امام حسين عليه السلام. [45] .- درخواست از مرثيه سرا براي خواندن مرثيه در منزل. [46] .- درخواست از مرثيه سرا براي خواندن مرثيه به صورت حزين و تأثرانگيز. [47] .- درخواست از خانواده براي نشستن در مجلس مرثيه خواني. [48] .- تشويق به گريه و زاري و مرثيه سرايي بر سر مزار آن حضرت، و تأييد و تشويق و دعا در حقّ كساني كه چنين مي كنند. [49] .در مورد روز عاشورا نيز حضرت عنايت ويژه اي به عزاداري در آن داشته اند و موارد ذيل از ايشان به ما رسيده است:- توصيه به حضور بر سر مزار. [50] .- توجّه دادن به عظيم بودن مصيبت روز عاشورا و اهمّيت اين روز و لزوم بزرگداشت آن. [51] .- خودداري از لذايذ در اين روز و امساك [پرهيز از خوردن غذا و آب] تا غروب. [52] .- توصيه به داشتن پوشش عزا همانند مصيبت ديدگان. [53] .- توصيه به تصوّر و تجسّم حادثه عاشورا در ذهن. [54] .- توصيه به عزاداري در اين روز حتّي به صورت فردي. [55] .

مرحله تكميل و توسعه عزاداري در زمان امام كاظم و امام رضا

اشاره

در اين دوران تا حدودي لزوم يادكرد مصيبت حضرت در زمان هاي مختلف و لزوم بزرگداشت و عزاداري روز عاشورا براي شيعيان، مشخّص شده بود و زمينه، براي گسترش و تكميل آن فراهم بود. اينك به بحث درباره اين مرحله مي پردازيم.

دوران امام كاظم

امام كاظم عليه السلام از طرفي همچون پدر گرامي شان مرثيه سرايان و مرثيه خوانان را تشويق كردند [56] و از سوي ديگر با آشكار كردن حزن خود از اوّل محرّم تا روز عاشورا، عزاداري دهه محرّم را پايه گذاري نمودند. [57] .ايشان در حقيقت ادب عزاداري روز عاشورا را براي شيعيان ترسيم نمودند، بدين معنا كه آنان بايد به استقبال روز عاشورا بروند و از نُه روز قبل به اين مهم توجّه داشته باشند تا اين كه روز عاشورا عزاداري در حدّ عالي و مطلوب و در اوج خود برگزار شود.با اين حال، چون اين دوران مصادف بود با بازگشت شرايط خفقان براي امام كاظم عليه السلام و شيعيان، كه حتّي به زنداني شدن حضرت نيز انجاميد، روايات رسيده از ايشان، در اين زمينه زياد نيست؛ ولي شرايط با گذشته، تفاوت هايي داشت. در اين زمان شخصيت هاي علمي شيعيِ بسياري تربيت شده بودند كه در مناطق مختلف داراي موقعيت و نفوذ بودند و در اداره جامعه شيعي از طريق ساز و كار ارتباطي با وكلاي امامان، نقش بسيار مهمي ايفا مي كردند. طبعاً در امر عزاداري نيز، كارهايي انجام مي دادند كه به دليل مخفي كاري و پراكندگي شيعيان در كتب تاريخي انعكاس نيافته است.بهترين دليل بر اين مطلب، مرثيه سرايي كساني چون دعبل خزاعي در دوران امام رضا عليه السلام و دوران پس از مرگ هارون است و گسترش و شهرت مردمي

آن است كه نشان از وجود بستر و فضاي آماده و مناسب براي اين گونه مراثي دارد. اين شرايط، نتيجه تلاش امامان پيشين و ساز و كار ياد شده در بين شيعيان است.

دوران امام رضا

اشاره

تلاش هاي امام رضا عليه السلام را مي توان به دو دسته تقسيم كرد:

تلاش براي تحكيم آموزه هاي امامان پيشين

اهمّيت روز عاشورا و لزوم بزرگداشت آن، تكريم مرثيه سرايان و مرثيه خوانان، از سوي باقرين عليهما السلام براي شيعيان تبيين شده بود؛ امّا ايشان باز هم لازم مي ديدند براي تحكيم اين آموزه ها وتبديل شدن آنها به آييني استوار، بر آنها تأكيد بورزند. در همين جهت است كه شاهد توجّه و احترام فراوان امام عليه السلام به مرثيه سراي معروف آن دوران، جناب دعبل خزاعي هستيم. قصيده طولاني او در رثاي اهل بيت پيامبر عليهم السلام خصوصاً امام حسين عليه السلام است. گزارش هاي گوناگوني از اين مرثيه خواني به دست ما رسيده كه برخي از آنها حاكي است امام پس از شنيدن ابيات مربوط به حادثه كربلا، به گريه افتادند و در پايان از وي تجليل كردند و هدايايي به وي بخشيدند.گفتني است خوانده شدن چنين مرثيه اي در جلسه اي عمومي و نزد مأمون خليفه عباسي، نشانگر فراهم شدن زمينه گسترش عزاداري (از نوع مرثيه خواني و گريه) است.از سوي ديگر، شاهديم، امام رضا عليه السلام همانند امامان پيشين، عظمت مصيبت روز عاشورا را يادآور مي شوند و شيعيان را تشويق مي كنند كه اين روز را تعطيل نمايند. [58] .نمونه هاي ديگري از تلاش ايشان براي زنده ماندن ياد امام حسين عليه السلام در روايات آمده است.- نقل گريه حضرت ابراهيم عليه السلام بر سالار شهيدان و اين كه «ذبح عظيم» در آيه «وَ فَدَيْنَهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ»، [59] امام حسين عليه السلام است. [60] .- گريه امام رضا عليه السلام پس از دريافت تربت از هديه كننده آن. [61] .

تلاش براي گسترش

تشويق و توصيه به يادآوري مصيبت اهل بيت عليهم السلام به گونه اي كه هم خود بگريد و هم ديگران را بگرياند. [62] .-

توصيه به ياد مصيبت حضرت و گريه بر ايشان در امور (پيش آمدهاي) گريه آور، به خاطر عمق فاجعه كربلا و شايستگي شهداي آن. [63] .اين سفارش امام باعث گسترش ذكر مصيبت امام حسين عليه السلام به حوزه اندوه ها و سوگ هاي شخصي شد و اين مي تواند خواستگاه سنّت رايج بين شيعيان در سوگواري ها و مراسم ختم درگذشتگان آنها باشد كه معمولاً سخنران يا مداح به سخن مي پردازد و يادي از مصيبت امام حسين عليه السلام مي كند.- توجّه دادن به اهمّيت ماه محرّم، كه در آن دو گونه حرمت الهي شكسته شد؛ يعني حرمت ماه حرام و حرمت پيامبرصلي الله عليه وآله. [64] .- تأكيد بر سيره عملي پدر بزرگوارشان در سوگوار بودن از اوّل محرّم تا روز عاشورا كه خود تلاشي است در جهت گسترش سوگواري از روز عاشورا به ده روز اوّل محرّم. [65] .اين دو مورد اخير، در گسترش حال و هواي سوگواري از روز عاشورا به دهه اوّل محرّم و اهمّيت پيدا كردن ماه محرّم در نزد شيعيان، تأثيرگذار بوده و فرهنگ سوگ دهه محرّم و حرمت گذاري به ماه محرّم را، در سده هاي بعد، ايجاد كرده و تا دوران معاصر، تداوم يافته است.پايان دوران امام كاظم و امام رضا عليهما السلام و مشخّص شدن ساختار كلّي عزاداريگفتار و كردار امامان بعد از امام حسين عليه السلام تا امام رضا عليه السلام، موارد ذيل را براي عزاداري امام حسين عليه السلام ترسيم نمود:- توجّه به اين كه گريه بر امام و ذكر مصيبت ايشان، دين الهي را ياري مي سازد. [66] .- داشتن برنامه جهت يادكرد مصيبت امام حسين عليه السلام حتّي به صورت فردي (حديث

مسمع كردين). [67] .- آداب ياد كردن آن حضرت. [68] .- ياد مصيبت ايشان به هنگام نوشيدن آب. [69] .- گريستن بر مصائب حضرت هر چند به اندازه يك قطره و ارزشمندي آن. [70] .- گرياندن ديگران در مصيبت حضرت و ارزش اخروي آن. [71] .- ارزشمند بودن «حالت گريه» در هنگام ذكر مصيبت حضرت. [72] .- ارزشمندي متأثّر بودن تمام روزي كه در آن ذكر مصيبت شده. [73] .- سفارش به استفاده از شعر در بيان مصيبت و گرياندن ديگران. [74] .- تشكيل مجالس خانگي ذكر مصيبت.- حضور بانوان در اين گونه مجالس.- ادب مجالس ذكر مصيبت و تعزيت گفتن حاضران به يكديگر.- مرثيه خواني براي حضرت به صورت حزين و تأثّرانگيز.- جايز بودن جزع بر ايشان و بهره مند شدن از پاداش اخروي.- جواز و شايستگي لطم خدود [گونه خراشيدن] و شقّ جيوب [گريبان چاك كردن [14] [كه از انواع جزع است. [15] .- اولويت گريه بر امام حسين عليه السلام در مواردي كه براي انسان امر گريه آوري پيش مي آيد. [16] .- حضور بر سر مزار آن حضرت و مرثيه سرايي در آن جا و گريه براي آن حضرت در زمان هاي مختلف. [17] .روز عاشورابراي روز عاشورا نيز مواردي از سيره و گفتار ائمه را در دست داريم كه چگونگي اقامه عزا در سال روز اين حادثه را براي ما تبيين مي كند، اين موارد عبارت اند از:- اهمّيت دادن به ماه محرّم.- با آغاز محرّم به استقبال روز عاشورا رفتن با حزن و اندوه.- به اوج رسيدن اندوه و سوگواري در روز عاشورا.- اهمّيت دادن ويژه، به اين روز به جهت آن كه عظيم ترين مصيبت اتّفاق افتاده است.- روز

مصيبت و اندوه دانستن اين روز.- حاضر شدن بر سر مزار حضرت در كربلا در صورت امكان.- آغاز اين روز با سلام بر امام و لعن قاتلان و نماز براي آن حضرت و سپس گريه و اقامه ماتم در منازل و اظهار جزع و گريه و زاري، به صورت جمعي در صورتي كه امكان حضور بر سر مزار نيست. [18] .- تعطيل كردن اين روز. [19] .- تشكيل مجلس عزا در منزل و گريه اهل مجلس.- به ياد مصيبت امام بودن حتّي به صورت فردي.- تجسّم حادثه عاشورا در ذهن.- همانند شدن به صاحبان عزا از جهت پوشش.- خودداري از لذايذ و آشاميدن و خوردن تا به هنگام غروب و سپس تغذيه با غذاي اهل مصيبت.

دوران پس از تأسيس تا زمان رسمي شدن آن در نيمه سده چهارم

امام جواد عليه السلام در كودكي در سال 203 قمري به امامت رسيد؛ در آن دوران، كه دستگاه خلافت با بهره گيري از تجربه نظارت دائمي بر ائمه كه با دعوت مأمون از امام رضا عليه السلام به مرو آغاز شده بود، سعي داشت ارتباط شيعيان با امام عليه السلام را قطع نمايد. از طرف ديگر امام باقر، امام صادق، امام كاظم و امام رضا عليهم السلام از فرصت هاي دوران خود به خوبي استفاده كرده بودند و آنچه در نزد ايشان، اساسي و لازم و قابل انتقال بود، به شيعيان منتقل كرده بودند.شيعيان نيز از نظر جمعيتي و سازماندهي، با گذشته فرق مي كردند؛ به گونه اي كه مي توانستند شرايط جديد را پشت سر بگذارند و با استفاده از محضر عالماني كه ائمه عليهم السلام تربيت كرده بودند، به حيات مذهبي خود ادامه دهند. در چنين شرايطي كه، هم ارتباط با امام

كمتر شده بود و هم مراجعه شيعيان به علما طبيعي و رايج شده بود، بديهي است كه كلام و سيره اين امامان كمتر گزارش شود. خصوصاً در مسائل مربوط به عزاداري كه در دوران امثال متوكّل، انتظاري دور از واقع مي نمايد.با اين حال، به نظر مي رسد با توجّه به شخصيتي كه شيعيان در اثر تربيت امامان پيشين يافته بودند، در منازل و محافل خصوصي، عزاداري برپا مي كردند. دست كم به همان شكلي كه در منازل امام باقر و امام صادق عليهما السلام و برخي شيعيان هم عصر آن دو امام انجام مي گرفت؛ ولي به دليل مخفي كاري و فاصله داشتن از نهادهاي رسمي و حكومتي، توسّط مورّخان گزارش نشده است.نفوذ تشيّع از نوع مذهبي با گرايش هاي دوازده امامي، زيدي و اسماعيلي و از نوع گرايش حبّي - كه صرفاً دوستدار ائمه و خاندان پيامبرصلي الله عليه وآله بود - قدرت بالقوه اي در متن جامعه اسلامي آن روز، به نفع گرايش شيعي ايجاد كرد. اين امر، گروهي را بدين باور رساند كه زمينه براي به بار نشستن قيام هاي شيعي فراهم شده، بدين جهت قيام هايي صورت گرفت و حتّي سادات حسني - با گرايش تشيّع زيدي - توانستند در محدوده طبرستان، حكومتي تشكيل دهند (سال 250 هم زمان با امامت امام حسن عسكري عليه السلام). هر چند گزارش هايي از عزاداري در حكومت علويان طبرستان نيافتيم، ولي اين امر، حاكي از گسترش تشيّع و حتّي قدرت يافتن آن دارد. از اين رو، نمي توان اين دوران را خالي از عزاداري دانست، بخصوص در برخي مناطق شيعه نشين كه از مركز خلافت نيز دور بودند؛ مثل: قم، ري، يمن و بخش هايي از شمال آفريقا

كه در آنها شيعيان حضور داشتند.گزارش هايي كه درباره اقدامات منتصر عباسي در سال 248 پس از مرگ پدرش متوكّل، به دست ما رسيده، حاكي است كه وي از مردم خواسته همچون گذشته به زيارت كربلا بروند. [75] وي حتّي دستور داد مرقد امام حسين عليه السلام را دوباره بسازند. [76] از سوي ديگر، آزار رساندن به شيعيان را ممنوع كرد. [77] پس از وي نيز هر چند، گاه سخت گيري هايي بوده (مانند دوران سلطه حنابله بر بغداد، پيش از به قدرت رسيدن آل بويه)؛ [78] امّا خلفاي ديگر هرگز همانند متوكّل نبودند و مزاحمت آن گونه براي زائران حسيني ايجاد نكردند و شيعيان به زيارت مي رفتند؛ خصوصاً در روزهاي عاشورا، عرفه و نيمه شعبان. زيارت بر سر مزار نيز معمولاً با گريه و زاري و مرثيه خواني و نوحه گري همراه بوده و اين محل، مكاني هميشگي براي عزاداري امام حسين عليه السلام به شمار مي آمده است.در مورد عصر غيبت صغري نيز متوني در دست داريم كه به گريه و زاري مردم بر سر قبر امام عليه السلام و عزاداري به صورت مرثيه خواني در اين دوران دلالت دارند. ابن اثير در حوادث سال هاي پاياني قرن سوم (سال 296 هجري)، از حضور شيعيان بر سر مزار و گريه و زاري براي امام عليه السلام گزارشي دارد كه در آن حال، يك يمني شيعي را ديده است. [79] .قاضي ابو علي المحسن بن علي تنوخي (م 384ق) نيز در نشوار المحاضرة نقل كرده كه يك نوحه گر به نام «ابن اصدق» در زمان تسلّط حنابله بر بغداد، به نوحه گري براي امام حسين عليه السلام اشتغال داشته است و راوي ماجرا، براي اين

كه او را جهت سفارش مرثيه خواني ببيند، شب نيمه شعبان - كه شيعيان بر سر مزار حاضر مي شدند - به دنبال وي مي گردد و او را بر سر مزار مي يابد؛ با آن كه حاضر شدن بر سر مزار خطرناك بوده، وي آن شب را به نوحه گري گذرانده و حاضران گريسته اند. [80] .گزارش ديگري نيز از اواخر دوره غيبت صغري داريم كه «بربهاري» [81] رييس حنابله بغداد (م 329ق) دستور قتل نوحه گري به نام «خلب» را داد كه در منازل به طور مخفيانه براي امام حسين عليه السلام نوحه گري مي كرد. [82] .ابن حجر در لسان الميزان در بيان زندگي نامه يك شاعر شيعي (الناشئ الصغير ابو الحسن الحلا علي بن عبد اللَّه متولد 271) از مرثيه خواني با اشعار او در سال 346هجري گزارش كرده كه در آن، خود وي و مردم پيرامون او تا ظهر آن روز به گريه و زاري پرداخته اند. [83] .اين گزارش ها حكايت از آن دارد كه شيعيان، در حدّ توان خود از گريه و زاري و عزاداري امام حسين عليه السلام غافل نمي شدند و از هر فرصتي براي علني كردن آن، استفاده مي كردند.گزارشي ديگر از مصر، مؤيد اين نظر است و آن، به عزاداري مردم اين سامان بر سر قبر امام زادگان (امّ كلثوم و نفيسه) در روز عاشورا، در دوران سلطه حكومت هاي سنّي اخشيد و كافور (سال هاي 358 - 323هجري) مربوط است. تا آن جا كه كافور، براي جلوگيري از حضور عزاداران حسيني بر سر اين دو مزار، در صحرا (مسير عبور عزاداران) مأمور گذاشته بود. [84] .به نظر مي رسد اگر دوران رسمي شدن عزاداري در بغداد و مصر پيش نمي آمد، مورّخان همين گزارش ها را

نيز، انعكاس نمي دادند. وقتي دولت هاي شيعي تشكيل شدند، نهادهاي رسمي را در اختيار گرفتند و مورّخان ناچار از گزارش احوال آنان شدند كه يكي از موارد عزاداري بود و پيرو آن، عزاداري هاي پيشين نيز مورد توجّه قرار گرفت و گزارش شد.

دوران رسمي شدن عزاداري با تشكيل دولت هاي شيعي در سده هاي چهارم و پنجم

اشاره

رسمي شدن عزاداري مربوط به دوراني است كه حكومت هاي شيعي در دنياي اسلام شكل گرفتند. با آغاز سده چهارم، دولت آل بويه [85] در ايران و دولت فاطميان در شمال آفريقا [86] پديد آمدند و به مرور به قلمرو خود افزودند. در نيمه دوم اين سده، ايران (بجز مناطق شرقي) و مركز عراق در اختيار دولت آل بويه و شمال شرق آفريقا، مصر، شام و فلسطين نيز در اختيار دولت فاطمي قرار گرفت.دوران رسميت، از سال 352ق آغاز مي گردد كه در آن معز الدوله ديلمي حاكم بويهي بغداد، طيّ فرماني از مردم خواست در روز عاشورا در معابر حاضر شوند و به عزاداري براي امام حسين عليه السلام بپردازند. [87] يك دهه بعد، دولت فاطميان در مصر نيز عزاداري امام حسين عليه السلام را رسمي كرد. [88] بجز اين دو دولت - كه قلمرو وسيعي از جهان اسلام را در اختيار داشتند، دولت هاي ديگري نيز، داراي گرايش شيعي بودند؛ ولي گزارش هاي عزاداري از سرزمين آنها، به دست ما نرسيده؛ امّا كساني چون ابو ريحان بيروني (م بعد از 403ق) [89] و عبد الجبار معتزلي [90] به طور كلي به وجود عزاداري در شهرهاي بزرگ دنياي اسلام؛ در دوران حكومت هاي شيعي در سده چهار و پنج اشاره دارند.

عزاداري در بغداد

پس از آن كه در سال 352 هجري فرمان عزاداري علني از سوي معز الدوله صادر شد، اين امر به صورت آيين و سنّت سالانه در آمد و هر ساله در روز عاشورا شيعيان به خيابان ها و بازار مي آمدند و به عزاداري مي پرداختند. [91] .اين امر بر جامعه اهل سنّت بغداد - كه ساكن مركز خلافت بودند -،

گران مي آمد و گاهي به درگيري آنان با شيعيان منجر مي شد [92] و به مرور كه دولت بويهي رو به ضعف گراييد، مخالفت هاي خود را بيشتر كردند كه پيامد آن، درگيري هاي شديد بين سنّيان و شيعيان در اين روز بود تا آن جا كه در بازگرداندن نظم و آرامش، از دولت نيز كاري ساخته نبود.بدين جهت بود كه در دهه هاي آخر حكومت آل بويه - كه وزيران آنها بر بغداد حكم مي راندند -، برخي وزرا به دليل رعايت نظم و حفظ خون ها، از شيعيان مي خواستند از عزاداري خودداري كنند و حتّي در برخي سال ها نيز آن را تعطيل كردند. [93] گزارش هاي مفصّل اين كشمكش ها در كتب تاريخي، مثل المنتظم ابن جوزي (جلد پانزدهم) آمده است. با وجود تمام اين مشكلات، عزاداري تا سقوط آل بويه در بغداد، ادامه يافت و با روي كار آمدن دولت متعصّب سنّي سلجوقي در سال 447 هجري ابراز و اظهار تمام شعائر شيعي و از آن جمله عزاداري ممنوع شد. با اين حال، گزارشي داريم از يك دهه پس از سقوط آل بويه، كه شيعيان بغداد به بهانه روز عاشوراي 458 هجري به عزاداري پرداخته اند و اين تأييد كننده همان حركت كلّي شيعيان در طول تاريخ است كه هر گاه مي توانستند، عزاداري خود را علني مي كردند و از فرصت هاي پيش آمده استفاده مي كردند. [94] .شيخ مفيد عالم بزرگ شيعي اين دوران - كه در تدوين و شكل گيري باورهاي شيعي دوره غيبت، سهم بزرگي بر شيعيان دارد - درباره روز عاشورا مي نويسد: در اين روز، اندوه خاندان پيامبر و شيعيان تازه مي شود و بر شيعيان است كه به پيروي از فرمايش امامان

از لذّت ها دوري كنند؛ آيين سوگواري به جاي آورند و در خوردن و آشاميدن به مانند مصيبت ديدگان رفتار كنند. [95] .

عزاداري در مصر

همان گونه كه گفتيم پيش از استيلاي فاطميان بر مصر، گروهي از شيعيان اين ديار بر اساس سنّت موجود در بين آنها، روز عاشورا بر سر قبر دو امام زاده «امّ كلثوم» و «نفيسه» حاضر مي شدند و به عزاداري مي پرداختند.با تصرّف مصر از سوي دولت شيعي فاطميان، آنان بدين مراسم رسميت بخشيدند و از آن پس، اين مراسم با تشريفات خاصّ حكومتي اجرا مي شد [96] كه در گزارش هاي مورّخان انعكاس پيدا كرده است. [97] در اين دولت نيز گاه بنا به دلايلي، عزاداري به تعطيلي كشانده مي شد؛ ولي به طور كلّي تا سقوط فاطميان در سال 567 هجري [98] ادامه يافت.در مصر، با روي كار آمدن دولت ايّوبي به جاي فاطميان، تلاش هاي فراواني براي از بين بردن فرهنگ تشيّع انجام گرفت. [99] بدين جهت انتظار گزارش هاي عزاداري از شيعيان انتظار بجايي نيست؛ امّا در مناطق شام و حلب و شمال عراق هنوز شيعيان حضور داشتند و در فرصت هايي كه پيش مي آمد، سعي مي كردند شعائر خود را اظهار كنند. مثلاً وقتي سلطان ايّوبي براي سركوبي حاكم سركش حلب به آن جا لشكر كشيد، حاكم از مردم كمك خواست و شيعيان كمك خود را مشروط به اظهار شعائر خود از آن جمله بانگ «حيّ علي خير العمل» در مسجد جامع شدند و حاكم نيز پذيرفت.هر چند كه پس از روي كار آمدن ايّوبيان در مصر، با شعائر شيعي به سختي مبارزه شد و طبيعتاً نبايد انتظار ماندگاري عزاداري هاي عاشوراي حسيني را در آن ديار داشت. امّا از برخي قراين

چنين بر مي آيد كه علقه مردمي به امام حسين عليه السلام و امام زادگاني چون «نفيسه» در مصر، باقي بوده و شايد سوگواري نيز به شكل مخفي تر، در بين علاقه مندان امام حسين عليه السلام، رايج بوده است. ابن تيميه از نويسندگان قرن هشتم، در كتاب رأس الحسين به مباحثات مسلمانان با مسيحيان قاهره اشاره مي كند و در ضمن كلام ذيل را از آنان نقل مي كند: «برخي از مسيحيان به مسلمانان مي گفتند: ما شبيه هم هستيم. ما يك آقا و يك بانو داريم و شما هم يك آقا و يك بانو داريد. ما عيسي و مريم را داريم و شما حسين و نفيسه را داريد». [100] .اين گفته آنان، دليل بر اين است كه در آن دوران، مردم مصر هنوز به امام حسين عليه السلام و امام زاده حسني «نفيسه» ابراز ارادت مي كرده اند و اين امر، پديده آشكاري بوده به گونه اي كه مسيحيان نيز از آن آگاهي داشته اند و در مباحثات خود با مسلمانان بدان اشاره مي كردند.

دوران خلأ دولت هاي مقتدر شيعي، سده هاي ششم تا دهم

سده 6

مناطق شيعه نشين ايران و عراق، سده ششم را با ادامه سلطه سلجوقي آغاز كردند، در حالي كه در مصر هنوز دولت شيعي اسماعيلي فاطميان بر پا بود. سلجوقيان نيز به مرور از سخت گيري هاي خود كاستند و شيعيان به تدريج آزادي هايي يافتند و به همان تناسب عزاداري هاي خود را نيز علني كردند. گزارش هايي كه از عزاداري هاي اين سده به دست ما رسيده، حاكي از آن است كه عزاداري امام حسين عليه السلام در بين عقايد و افكار شيعيان جايگاه خود را يافته و به عنوان يك آيين، تثبيت شده است؛ به گونه اي كه در شرايط سخت و فشارهاي حكومتي، آن را پنهاني

برگزار مي كردند و هرگاه فرصتي مي يافتند، آن را علني مي كردند.درباره عزاداري در اين سده، به گزارش هايي دست يافتيم كه برخي از آنها به صراحت از عزاداري در اين دوران خبر مي دهند. برخي نيز به آزادي هاي شيعيان در بروز شعائر خود اشاره دارند و مي توان از آنها، وجود عزاداري را استنباط كرد. اين گزارش ها عبارت اند از:1. گزارش هاي رازي قزويني در كتاب نقض، از عزاداري شيعيان و پاسخگويي وي به شبهات مطرح شده درباره عزاداري و اشاره به عزاداري سنّيان در مناطق مختلف، از جمله مجالس سوگواري دو واعظ معروف اين دوران «علي بن حسين غزنوي» و «قطب الدين مظفّر امير عبادي»، در بغداد. و اين كه «تعزيت حسين هر موسم عاشورا به بغداد تازه باشد با نوحه و فرياد». گفتني است نويسنده، اين كتاب را براي پاسخ گويي به ايرادها و انتقادات يك نويسنده متعصّب سنّي هم عصر خود نوشته است. از آن جا كه اين گزارش به خوبي گستره عزاداري در اين دوره را بازگو مي كند، مناسب ديديم متن آن در اين جا بيايد:و امّا آنچه درين فصل و در دگر مواضع بر طريق تشنيع ياد كرده است كه: «اين طايفه روز عاشورا اظهارِ جزع و فزع كنند، و رسم تعزيت را اقامت كنند، و مصيبتِ شهداي كربلا تازه گردانند بر منبرها، و قصّه گويند و علما سر برهنه كنند، و عوام جامه چاك كنند، و زنان روي خراشند و مويه كنند» و اين معني را به تهمت و بدعت منسوب كرده و نامرضي دانسته از غايت بُغضِ آل رسول، و از فرط عداوت اولاد بتول، اوّلاً معلوم همه جهانيان است كه بزرگان و معتبران ائمّه فريقين

از اصحاب امام مقدّم بو حنيفه، وامام مكرّم شافعي، وعلما و فقهاء طوايف خلفاً عن سلف اين سنّت را رعايت كرده اند. و اين طريقت نگاه داشته، اوّلاً خود شافعي كه اصل است و مذهب بدو منسوب است بيرون از مناقب؛ او را در حسين و شهداي كربلا مراثي بسيار است و يكي از آن قصيده اي است كه مي گويد:أبكي الحسين وأرثي [منه] جحجاحا من أهل بيت رسول اللَّه مصباحاتا آخر قصيده با مبالغتي تمام و كمال، و ديگر قصيده اي كه مي گويد:تأوّب همّي فالفؤاد كئيب وأرقّ نومي فالرّقاد عجيبتا آخر، همه مرثيه اوست به صفتي كه بر چنان معاني دگران قادر نباشند، و مراثي شهداي كربلا كه اصحاب بوحنيفه و شافعي را هست بي عدد و بي نهايت است. پس اگر عيب است اوّل بر بوحنيفه است و بر شافعي و بر اصحاب ايشان؛ آن گه بر ما. آن گه چون فروتر آيي معلوم است كه خواجه بومنصور ماشاده به اصفهان - كه در مذهب سنّت در عهد خود مقتدا بوده است -، هر سال اين روز، اين تعزيت به آشوب و نوحه و غريو داشته اند و هر كه رسيده باشد ديده و دانسته باشد و انكار نكند.و آن گه بغداد كه مدينة السّلام ومقرّ دار الخلافه است خواجه علي غزنوي حنيفي دانند كه اين تعزيت چگونه داشتي! تا به حدّي كه به روز عاشورا در لعنت سفيانيان مبالغتي مي كرد. سائلي برخاست و گفت: معاويه را چه گويي؟ به آوازي بلند گفت: اي مسلمانان از علي مي پرسد كه: معاويه را چه گويي؟ آخر داني كه علي معاويه را چه گويد؟ و امير عبّادي كه علّامه روزگار و خواجه معني و سلطان سخن

بود، او را در حضرت المقتفي لأمر اللَّه پرسيدند. اين روز كه فردا عاشورا خواست بودن كه: چه گويي در معاويه؟ جواب نداد تا سائل سه بار تكرار كرد. بار سوم گفت: اي خواجه! سؤالي مبهم مي پرسي!؟ نمي دانم كه كدام معاويه را مي گويي؟ اين معاويه را كه پدرش دندان مصطفي بشكست، و مادرش جگر حمزه بخاييد، و او بيست و اند بار تيغ در روي علي كشيد، و پسرش سرِ حسين ببريد اي مسلمانان! شما اين معاويه را چه گوييد؟ مردم در حضرت خلافت حنيفي و سنّي و شافعي زفان به لعنت و نفرين برگشودند، اين و مانند اين بسيار است و تعزيت حسين هر موسم عاشورا به بغداد تازه باشد با نوحه و فرياد.و امّا به همدان اگر چه مشبّهه را غلبه باشد، براي حضور رايت سلطان و لشكر تركان، هر سال مجد الدّين مذكّر همداني در موسم عاشورا اين تعزيت به صفتي دارد كه قُميان را عجب آيد، و خواجه امام نجم بُلمعالي بن ابي القاسم بُزاري به نيسابور با آن كه حنيفي مذهب بود، اين تعزيت به غايت كمال داشتي و دستار بگرفتي و نوحه كردي وخاك پاشيدي و فريادِ از حد بيرون كردي، و به ري كه از امّهات بلاد عالم است، معلوم است كه شيخ ابو الفتوح نصرآبادي و خواجه محمود حدّادي حنيفي وغير ايشان در كاروان سراي كوشك و مساجد بزرگ، روز عاشورا چه كرده اند؟ از ذكر تعزيت و لعنت ظالمان، و درين روزگار آنچه هر سال خواجه امام شرف الائمّة ابو نصر الهسنجاني كند. در هر عاشورا به حضور امرا و تركان و خواجگان و حضور حنيفيان معروف، و همه

موافقت نمايند و ياري كنند. در اين قصّه، خود به وجهي گويد كه دگران خود ندانند و نيارند گفتن، و خواجه امام بومنصور حفده كه در اصحاب شافعي معتبر و متقدّم است به وقت حضور او به ري ديدند كه روز عاشورا اين قصّه بر چه طريق گفت و حسين را بر عثمان درجه و تفضيل نهاد، و معاويه را ياغي خواند در جامعِ سرهنگ، و قاضي عمده ساويي حنيفي كه صاحب سخن و معروف است، در جامع طغرل با حضور بيست هزار آدمي اين قصّه به نوعي گفت و اين تعزيت به صفتي داشت از سربرهنه كردن و جامه دريدن كه مانند آن نكرده بودند. و مصنّف كتاب اگر رازي است، ديده باشد و شنوده، و خواجه تاج شعري حنيفي نيسابوري روز عاشورا بعد از نماز در جامع عتيق ديدند كه چه مبالغت كرد در سنه خمس وخمسين و خمسمائه [101] به اجازت قاضي با حضور كُبرا و اُمرا، پس اگر اين بدعت بودي، چنان كه خواجه مجبّر انتقالي گفته است، چنان مفتي رخصت ندادي و چنين ائمّه روا نداشتندي. و اگر خواجه انتقالي به مجلس حنيفيان و شيعيان نرفته باشد، آخر به مجلس شهابِ مشّاط رفته باشد كه او هر سال كه ماه محرّم درآيد، ابتدا كند به مقتل عثمان و علي، و روز عاشورا به مقتل حسينِ علي آورد تا سال پيرار به حضور خاتونانِ اميران و خاتونِ امير اجلّ، اين قصّه به وجهي گفت كه بسي مردم، جامه ها چاك كردند و خاك پاشيدند و عالم سر برهنه شد و زاري ها كردند كه حاضران مي گفتند: زيادت از آن بود كه به زعفران جاي كنند

شيعت، وگر اين علما و قُضات اين معني به تقيّه و مداهنه مي كنند از بيم تركان و خوف سلطان، موافقت رافضيان باشد، و گر به اعتقاد مي كنند خلاف ايشان را، خواجه را نقصان باشد ايمان را، و الّا در بلاد خوارج و مشبّهه كه روا ندارند كردن، دگر همه حنيفيان و شفعويان و شيعت اين سنّت را متابعت كنند پس خواجه پنداري ازين هر سه مذهب بيزار است و خارجي است، پس بايد كه به خوزستان و لرستان شود كه خارجيانند تا نبيند و نشنود كه تعصّب كه او راست كس را نيست و تعزيتِ حسينِ علي داشتن متابعت قول خدا است: «قُل لَّآ أَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي» [102] و موافقت قول مصطفي است كه گفت: «من بكي علي الحسين أو أبكي أو تباكي وجبت له الجنّة» تا هم گوينده و هم شنونده در رحمتِ خداي باشد و منكرش الّا منافق و مبتدع و ضالّ و گمراه نباشد و خارجي و مبغضِ فاطمه و آلش و علي و اولادش، و الحمد للَّه بل أكثرهم لا يعقلون. [103] .وي در جاي ديگري از كتاب مي نويسد:آن گه گفته است: «فضيحت چهل و هفتم: رافضي روز عاشورا خاك بر سر كند از دستِ كرده پدران خود رافضيانِ سلف در كوفه، چنان كه گفتيم حسين را به نامه بخواندند، آن گه بكشتند، و علماي بد ايشان بر ديري شوند و مقتلِ به دروغ و راست لختي مي گويند و تشنيع بر خود و اسلاف خود مي زنند و لختي مُنكَرها مي كنند و زنكان مويه گوي نوحه ها مي كنند و عالمان رافضي مويه باز مي خوانند و زن و مرد به هم ورشده باشند، عشرت

مي كنند، مردان زنان را آراسته مي كنند و پيرِ دانشمند رافضي سر برهنه بكند و لختي لعنت بر خويشتن مي كنند....امّا جواب اين سوداي طبع و حشو مذهب كه دگر باره اين مُعاند مكابر ناصبي مجبّر ياد كرده است، و عداوت علي و حسين ظاهر گردانيده است، اوّل آن است كه تعزيت حسينِ علي داشتن متابعت فرمان رسول صلي الله عليه وآله است كه گفت: «من بكي علي الحسين أو أبكي وجبت له الجنّة». معني آن است كه: هر كس كه بر حسين بن علي عليه السلام بگريد يا كسي را بر وي بگرياند، واجب است او را بهشت؛ تا هم علما داخل باشند و هم مستمعان ردّاً علي النّواصب و الخوارج. و شيعه بدين جزع و فزع مخصوص نيستند در همه بلادِ اصحابِ شافعي و بلادِ اصحابِ بو حنيفه فحول علما چون محمّدِ منصور، و امير عَبّادي، و خواجه علي غزنوي، و صدر خجندي، و ابو منصور ماشاده، و مجدّ همداني و خواجه بو نصر هسنجاني، و شيخ بو الفضائل مشّاط، و ابو منصور حفده، و قاضيِ ساوه، و سمعانيان، و خواجه ابو المعالي جويني و نزاري و علما رفته و باقيان از فريقين در موسم عاشورا اين تعزيت، با جزع و نوحه و زاري داشته اند و بر شهداي كربلا گريسته و اين معني از آفتاب ظاهرترست. [104] .2. گزارش ذهبي در سير أعلام النبلاء، از اقامه ماتم در بغداد در سال (561)3. تصريح ذهبي به شيوع تشيّع در حدود سال 590 و درخواست مردم از رضي الدين طالقاني قزويني در لعن يزيد بر منبر در روز عاشورا. [105] در اين دوران خليفه عباسي الناصر لدين الله

بود كه در ظاهر به تشيّع گرايش داشت. وي بر آن بود تا قدرت و عظمت خلافت عباسي را دوباره احيا كند. در اين زمينه، به شيعيان كه قدرت و توان نهفته در عراق داشتند، توجّه نشان مي داد.4. درخواست مردم از سبط ابن جوزي براي مقتل خواني و اجابت او در مقتل خواني و گريه زاري سبط ابن جوزي در زمان ملك ناصر. [106] .5. درخواست شيعيان از حاكم حلب (سال 570) در كمك به او براي مقابله با صلاح الدين به شرط علني شدن شعائر شيعي. [107] .6. ابن جوزي در المنتظم در حوادث سال 529 به حركت عدّه زيادي براي زيارت مرقد امام علي عليه السلام و كربلا اشاره دارد و با تعبير «وظهر التشيّع» به علني شدن رفتارهاي شيعي اشاره دارد كه نشان از وجود آزادي هاي نسبي در اين دوران دارد. [108] .7. در حوادث سال 553 نيز به زيارت كربلا رفتن خليفه عباسي المقتفي لامر اللَّه اشاره دارد و اين كه به نيازمندان علوي ساكن در اطراف حرم كمك مالي كرده است. [109] .8. گزارش ابن حجر از روضه خواني واعظ بلخي (م 596ق) براي حضرت فاطمه عليها السلام در نظاميه بغداد و گريه و زاري شيعيان حاضر در مجلس وعظ او، كه مي توان نتيجه گرفت به طريق اولي براي امام حسين عليه السلام نيز رايج بوده است. [110] .9. دولت آل باوند با گرايش شيعي در طبرستان شكل گرفت و تا پايان قرن ادامه يافت. در زمان حكومت سيّد بهاء الدين الحسن بن مهدي مامطيري، براي حاكم هند «شاه مهراج»رساله اي نوشته شده كه ميزان نفوذ و گسترش جمعيت تشيّع را بيان مي كند كه

شامل مناطق عراق، شام، حجاز، شهرهاي مكّه، مدينه و شهرهاي خراسان، عراق و طبرستان مي شود. [111] .و معمولاً هر جا شيعه بوده، به عزاداري امام حسين عليه السلام عنايت داشته است و اگر نمي توانستند علني و رسمي عزاداري كنند، در منازل و محافل خصوصي بدين كار اقدام مي كردند خصوصاً روزهاي عاشورا.

سده 7

قرن هفتم، در شرق با روي كار آمدن دولت خوارزمشاهيان همراه بود و در بغداد با حذف دولت سلجوقي و احياي مجدّد خلافت عباسي.از گزارش هاي رسيده از اين سده، چنين بر مي آيد كه آنچه در سده پيشين از عزاداري امام حسين عليه السلام رايج بوده در اين سده نيز ادامه يافته؛ بلكه در مواردي توسعه يافته است.از دهه هاي نيمه اوّل اين سده، كه هنوز مغولان بر بغداد استيلا نيافته بودند، گزارشي داريم كه نشان از وجود مراسم عزاداري و مقتل خواني در پايتخت خلافت عباسي حكايت دارد. المستعصم عباسي (آغاز خلافت 640) در سال 641 از محتسب بغداد - جمال الدين عبدالرحمن بن الجوزي - خواست تا روز عاشورا مردم را از خواندن مقتل باز دارد؛ ولي اجازه داد در كنار مرقد امام موسي بن جعفر عليه السلام مقتل خوانده شود. [112] احتمال دارد اين مراسم از دوره خلافت الناصر لدين الله - كه اظهار تمايل به تشيّع مي كرد، رايج شده باشد و المستعصم مي خواسته در ابتداي روي كار آمدن خود و براي رضايت متعصّبان سنّي، آن را محدود كند.گزارش ديگري از ابن عديم داريم كه شيعيان مدينه در روز عاشورا در قبّه عباس واقع در بقيع، گرد هم مي آمدند و مقتل مي خواندند. [113] .مولوي شاعر قرن هفتم نيز، در يكي از تمثيل هاي خود در

مثنوي معنوي به وجود عزاداري علني در شهر «حلب» اشاره مي كند. [114] و دست آخر آن كه سيّد بن طاووس، عالم مشهور و گران قدر شيعي قرن هفتم در كتاب إقبال الأعمال خود به وجود دهه محرّم براي عزاداري اشاره مي كند و از آن دفاع مي كند. [115] وي حتّي توصيه مي كند كه كتاب لهوف وي در روز عاشورا خوانده شود [116] كه اين امر، حكايت از وجود فرهنگ مقتل خواني و عزاداري دهه محرّم در دوره مؤلّف يعني قرن هفتم دارد.بنابر اين، عزاداري به روز عاشورا منحصر نگشته؛ بلكه دهه اوّل محرّم نيز، ايّام سوگواري به شمار مي آمده است.نتيجه آن كه عزاداري از جهت كيفيت و كمّيت گسترش يافته و در اين راه از پشتوانه فرهنگي عزاداري، در سده هاي گذشته و انگيزه و شور و علاقه شيعه بهره برده است؛ چرا كه سلطه حكومت هاي شيعي در سده پنجم و ششم پايان يافت و اين سنّت، با نفوذ در بين توده مردم توانست مسير پر فراز و نشيب خود را در طول سال ها طي كند.نيمه دوم اين سده و سلطه مغولان بر ايران و عراقلشكركشي مغولان به طرف عراق و بغداد،به فرماندهي هولاكو، شماري از شخصيت هاي شهرهاي بزرگ جنوب عراق را بر آن داشت تا با تدبيري از كشت وكشتار و غارت اين شهرها توسّط مغولان جلوگيري كنند. بدين جهت با ارسال هيئت ديپلماتيك از هلاكو خواستند خون ايشان را حفظ كند و به آنان امان دهد و هلاكو پذيرفت و محافظاني براي ايشان، تعيين كرد و بدين ترتيب، شيعيان جنوب بغداد از فتنه مغولان مصون ماندند. [117] از طرف ديگر با سقوط خلافت عباسي، شيعيان آزادي هايي در

ابراز عقايد و شعائر خود يافتند. در دهه هاي پاياني اين سده، يكي از جانشينان هلاكو به نام غازان خان شيعه شد و در اين راستا چندين بار به زيارت كربلا و نجف رفت و در عمران و آباداني حائر حسيني كوشيد. اين وقايع زمينه آزادي شيعيان در ابراز شعائر خود را فراهم نمود و مي تواند به معناي علني شدن شعائر شيعي در شهرهايي مثل حلّه و كربلا و نجف باشد، هر چند كه گزارش تاريخي از آن در دست نداريم.

سده 8

آغاز اين سده مصادف بود با دوران حكومت غازان خان كه گرايش شيعي داشت و اقداماتي نيز براي ترويج آن انجام داد. پس از وي برادرش سلطان محمّد خدابنده به قدرت رسيد. وي نيز پس از مدّتي شيعه شد و در ترويج و رسمي كردن آن تلاش بسياري نمود. گرايش حكّام مغول به تشيّع و رسمي شدن اين مذهب بدين معنا است كه شيعيان مي توانستند آزادانه شعائر خود را كه يكي از آنها عزاداري امام حسين عليه السلام بود، ابراز كنند. پس از وي نيز سلسله جلايري ها در عراق به حكومت رسيدند كه خواهرزاده هاي همين سلطان بودند و گرايش شيعي داشتند و حكومت اينان تا اوايل قرن نهم (سال 814) ادامه يافت.ابن بطوطه (م 779ق) در گزارش سفر خود، از شهرهاي شيعه نشين حلّه، بحرين، قم، كاشان، ساوه و طوس نام مي برد. [118] .ابن خلدون نيز درباره مناطقي كه ساكنان آنها شيعه اثني عشري هستند، مي نويسد: «وهذا المذهب في المدينة والكرخ والشام والحلة والعراق». [119] .نفوذ تشيّع در خراسان بخصوص سبزوار و حوالي آن باعث شد كه خواجه علي مؤيد (م 737ق) يكي از امراي سربداران

از شهيد اوّل در شام بخواهد كه به خراسان سفر كند و نيازهاي علمي و فقهي آنان را برآورده كند؛ ولي ايشان كتاب لمعه خود را براي آنان مي نويسد و مي فرستد.از كلام ابن تيميه (م 728ق) در ردّيه نويسي بر عزاداري امام حسين عليه السلام [120] نيز مي توان فهميد كه اين كار، نزد شيعيان در آن دوران رايج بوده است؛ به گونه اي كه ابن كثير (م 774 ق) نيز [121] با تعبير «ما يفعله الشيعة من إظهار الجزع والفزع» بدين امر اشاره كرده است.تشكيل حكومت مرعشيان در طبرستان، با گرايش شيعي نيز مي تواند به معناي فراهم شدن زمينه هاي عزاداري در اين دوران باشد.از اشعار فراواني كه در كتاب روضة الشهداء كاشفي (از واعظان قرن نهم) به چشم مي خورد، نيز مي توان فهميد قبل از اين دوران، اشعار فراواني در رثاء و مصيبت امام حسين عليه السلام سروده و خوانده مي شده است كه كاشفي آنها را در كتاب خود آورده و جمع كرده است.سيف فرغاني عارف شيعه مذهب اين قرن نيز در قصيده كوتاهي، در اين باره سروده است كه بيت آغازين آن چنين است:اي قوم در اين عزا بگرييدبر كشته كربلا، بگرييد [122] .

سده 9

اين قرن، با ترك تازي هاي تيمور لنگ شروع مي شود و عراق و شام نيز از حملات او بي نصيب نمي مانند. با مرگ تيمور و بر تخت نشستن فرزند وي شاهرخ، فضاي ترويج فرهنگ و عمران در مناطق تحت سلطه تيموريان آغاز گشت و خود وي، در بازسازي خرابي هاي پدر كوشيد و حتّي همسر وي اقدام به ساختن مسجد گوهر شاد در كنار حرم رضوي در مشهد نمود. از اين گونه حركات بر مي آيد

كه در اين زمان، آزادي هاي نسبي براي شيعيان وجود داشته تا شعائر خود را بروز دهند؛ چرا كه خانواده سلطنتي، با احترام به امام هشتم آنان، در كنار حرمش مسجد باشكوهي - كه هم اكنون نيز پابر جاست -، مي سازد.از ديگر نكاتي كه وجود عزاداري را در اين قرن تأييد كند، وجود حكومتي شيعي در غرب ايران به نام «آق قويونلو» است.شاهد ديگر، آن كه يك ايرانگرد روسي به نام «ني كي تين»، اواخر اين قرن (880ق) در سفري به شهر ري از حركت دسته جات عزاداري در اين شهر گزارش كرده است. [123] .نكته ديگر اشارات كاشفي در مقدمه كتاب روضة الشهداء است. [124] .وي در بين منابع نقل خود، به كتب مقتلي مثل مصابيح القلوب مولي حسن شيعي سبزواري و مقتل الشهداء ابوالمفاخر رازي - كه در بر دارنده اشعار نغز است -، اشاره كرده كه نشان از وجود مقتل در عصر او دارد. همچنين از تعبير: «محبّان اهل بيت هر سال كه محرّم در آيد مصيبت شهدا را تازه سازند و به تعزيت اولاد حضرت رسالت پردازند... و اخبار مقتل شهدا كه در كتب مسطور است، تكرار نمايند» [125] كه در مقدمه كتاب او آمده است، چنين بر مي آيد كه عزاداري در اين دوران، همانند آنچه كه سيّد بن طاووس در قرن هفتم اشاره كرده، قبل از عاشورا در آغاز محرّم شروع مي شده است و مقتل خواني نيز رايج بوده است. [126] .آنچه گفته شد، مربوط به شيعيان در شرق است و از آنچه كه در عراق مثل حلّه، كوفه، كربلا و ديگر شهرهاي شيعه نشين عراق رايج بوده، فعلاً متني در دست نداريم؛ ولي مي توان وجود

عزاداري ها را، از حال و هواي اين دوران كه با گسترش تسنّن ملايم و دوازده امامي در مناطق اسلامي همراه بود، استنباط كرد.

دوران صفويه، سده هاي دهم و يازدهم

چنان كه يادآور شديم، در سده نهم كتاب روضة الشهداء نگاشته شد و از آن جا كه شيوه نگارش آن، روان و زيبا بود، جاي ديگر مقتل ها را گرفت. بنابر اين عزاداري امام حسين عليه السلام به صورت مقتل خواني در بسياري از نقاط شيعه نشين رواج داشت؛ امّا با تاج گذاري شاه اسماعيل صفوي در سال 907 در تبريز، دولتي بر سركار آمد كه به تشيّع رسميت بخشيد و براي ترويج شعائر آن، تلاش بسيار نمود. در زمان وي، حسين فدايي نيشابوري، كتاب روضة الشهداء كاشفي را به شعر درآورد و از آن، منظومه حماسي ديني ساخت و به شاه تقديم كرد. [127] .اين دوران، از جهت علني شدن و تظاهرات عمومي عزاداران و شدّت آن، به دوران حكومت هاي شيعي آل بويه و فاطميان در سده هاي چهار و پنج شباهت دارد. با اين تفاوت كه مناطق تحت حكومت اين دولت، عمدتاً شيعي بودند.درباره عزاداري هاي اين دوران، گزارش هاي فراواني از ايرانگردان اروپايي سده هاي دهم و يازدهم داريم كه به توصيف عزاداري رايج در آن زمان پرداخته اند. از آن جا كه ايرانگردان از طرف دولت هاي خود مأموريت داشتند اوضاع ايران و دولت صفوي را به دقّت زير نظر بگيرند و حتّي گاه از برخي جزئيات، گزارش تهيه كنند. آنان به مسئله عزاداري هاي امام حسين عليه السلام كه يكي از مراسم هاي باشكوه آن دوران بود، توجّه نموده اند و در ترسيم كامل آن كوشيده اند. بدين جهت، از منابع بسيار خوب در اين زمينه به شمار مي آيند و ما در

گزارش عزاداري هاي عمومي اين دوران از آنها بهره خواهيم برد.شاهان صفوي به عزاداري امام حسين عليه السلام اهتمام ويژه داشتند تا آن جا كه در لشگركشي ها و جنگ ها، چنانچه ايّام محرّم و روز عاشورا فرا مي رسيد، از اين امر غافل نمي شدند. در محرّم سال 1013ق كه شاه عبّاس قلعه ايروان را در محاصره داشت، در شب عاشورا، عزاداري امام حسين عليه السلام را بر پا كرد و چنان شيون و فرياد، از لشگر وي برخواست كه ساكنان قلعه گمان كردند فرمان حمله شبانه به آنها صادر شده است. لذا آنان پيك فرستادند و آمادگي خود را براي تسليم اعلام نمودند. [128] .وي در سال 1011 نيز كه به جنگ سپاهيان «ازبك» رفته بود، روز عاشورا كنار آب خطب توقّف نمود و عزاداري امام حسين عليه السلام را بر پا نمود. [129] .در مورد قصيده معروف محتشم كاشاني چنين نقل مي كنند كه وقتي وي قصيده اي در مدح فرزند شاه طهماسب صفوي سرود، شاه از او خواست به جاي اين گونه اشعار، در رثا و مدح ائمه شعر بسرايد. [130] و او نيز تركيب بندي در مدح امام علي عليه السلام سرود و پس از آن در پي ديدن خوابي، تركيب بند معروف «باز اين چه شورش است...» را سرود.در دربار صفوي نيز ايّام محرّم و عاشورا، كتاب روضة الشهداء خوانده مي شد. [131] علاوه بر آن، شاهان در مراسم عمومي روز عاشورا در ميدان شهر نيز حاضر مي شدند و دسته جات عزاداري از جلوي شاه عبور مي كردند. از حيث ظاهر نيز در دهه محرّم لباس عزا مي پوشيدند. [132] .افندي، نويسنده سال هاي پاياني دوره صفويه نيز درباره عزاداري مي نويسد:سال هاست كه در

آيين ملوك و سلاطين صفويه در دهه اوّل محرّم بويژه روز عاشورا در همه مناطق ايران براي امام حسين عليه السلام بدين شيوه عزاداري شده [است]. [133] .و در جاي ديگر مي نويسد:اين رويه حسنه و پسنديده در ميان اماميه، در عرض اين مدّت مديد بسيار مشهور، بلكه خود به منزله شعار شيعه نيز شده است. [134] .از تعبير مخالفاني كه به عزاداري در اين دوران اعتراض كرده اند، شكوه و شور ايرانيان در روز عاشورا، در دوران صفوي هويدا مي شود. بر اساس آنچه مرحوم افندي در تحفه فيروزيه آورده و به آن پاسخ گفته است. آنان با تعبير «شر و شور شيعيان در حكايت تعزيت در ايّام عاشورا» از سنّت رايج عزاداري در ايّام محرّم، در اين دوران ياد كرده اند. [135] .در اين جا بهتر ديديم متن برخي گزارش هاي ايرانگردان اروپايي را از برپايي اين آيين بياوريم.پيترو دلاواله كه در سال 1618م / 1207 هجري به ايران سفر كرده، در سفرنامه خود مي نويسد:با اين روز (اوّل محرّم) دهه اوّل محرّم كه عاشورا ناميده مي شود، آغاز مي گردد.ايرانيان تمام اين مدّت را به طور مداوم عزاداري مي كنند و ضمن تظاهرات عمومي عظيم، از پايان غم انگيز زندگي حسين فرزند علي و فاطمه يگانه دختر پيغمبر اسلام [صلي الله عليه وآله] كه در نظر همه مسلمانان مقدّس، ولي در نظر ايرانيان امام بر حق نيز هست و شاه فعلي از اعقاب او است، ياد و به اين مناسبت، سوگواري مي كنند.تشريفات و مراسم عزاداري به اين قرار است كه همه غمگين و مغموم به نظر مي رسند و لباس عزاداري به رنگ سياه يعني رنگي كه در مواقع ديگر هيچ وقت مورد

استعمال قرار نمي گيرد، بر تن مي كنند. هيچ كس سر و ريش خود را نمي تراشد و به حمّام نمي رود و به علاوه نه تنها از ارتكاب هرگونه گناه پرهيز مي كند؛ بلكه خود را از هرگونه خوشي و تفريح محروم مي سازد....جمعي ديگر در ميدان ها و كوچه هاي مختلف و جلوي خانه هاي مردم، برهنه و عريان، در حالي كه فقط به پارچه سياه يا كيسه تيره رنگي ستر عورت كرده و سر تا پاي خود را با ماده اي سياه و برّاق شبيه آنچه ما براي رنگ زدن جلد شمشير يا فلزات ديگر استعمال مي كنيم، رنگ زده و حركت مي كنند و تمام اين تظاهرات براي نشان دادن مراتب سوگواري و غم اندوه آنان در عزاي حسين است. به همراه اين اشخاص، عدّه اي برهنه نيز راه مي روند كه تمام بدن خود را به رنگ قرمز در آورده اند تا نشاني از خون هايي كه به زمين ريخته و اعمال زشتي كه آن روز نسبت به حسين انجام گرفته است، باشد و همه با هم، آهنگ هاي غم انگيز در وصف حسين و مصائبي كه بر او وارد شد، مي خوانند و دو قطعه چوب يا استخواني را كه در دست دارند، به يكديگر مي كوبند و از آن صداي حزن انگيزي به وجود مي آورند. به علاوه حركتي به سر و تن خود مي دهند كه علامتي از اندوه بي پايان آنهاست و بيشتر به رقص شباهت دارد و در همين حال ظرف هايي كه در دست دارند، جلو اشخاصي كه در ميدان حلقه دار دور آنها جمع شده اند، مي برند و مردم به عنوان صدقه در آن پول مي اندازند.هنگام ظهر در وسط ميدان، در بين جماعتي كه گرد آمده اند، يك ملّا كه غالباً از

نسل محمّد [صلي الله عليه وآله] است و در ايران به او سيّد يعني آقا مي گويند و علامت مميّزه اش عمّامه سبز است، بالاي منبر مي رود. در تركيه به اين گونه اشخاص امير و در مصر به آنان شريف مي گويند و من بر خلاف تركيه - كه اعقاب محمّد[صلي الله عليه وآله] هميشه عمامه سبز بر سر دارند - در ايران نديدم به غير از اين گونه مواقع، كسي عمّامه اي با اين رنگ بر سرگذارد.منبر، مشرف بر همه زنان و مرداني است كه بعضي بر روي زمين و بعضي بر روي چهارپايه كوتاهي نشسته اند و ملّا بر روي آن، شروع به روضه خواني و توصيف حسين مي كند و به شرح وقايعي كه منجر به قتل او شد، مي پردازد و گاهي نيز شمايلي چند نشان مي دهد و روي هم رفته تمام سعي و كوشش خود را به كار مي بندد تا هر چه ممكن است بيشتر حاضرين را وادار به ريختن اشك كند.همين مراسم، روزها در مساجد و شب ها در جاهاي عمومي و بعضي خانه ها با چراغ هاي فراوان و علامات عزاداري و پرچم هاي سياه مشخّص شده اند و تكرار مي شود و روضه خواني با شدّت هر چه تمام تر ادامه دارد و مستمعين با صداي بلند گريه و زاري مي كنند بخصوص زنان به سينه خود مي كوبند و با نهايت حزن و اندوه و همه با هم آخرين بند مرثيه اي را كه خوانده مي شود، تكرار مي كنند و مي گويند: آه حسين - شاه حسين پس از اين كه روز دهم ماه محرّم يعني روز قتل فرا رسيد (اين روز، امسال مصادف با هشتم ژانويه شد) از تمام اطراف و محلّات اصفهان (به طوري كه

قبلاً به مناسبت روز قتل علي توصيف كردم) دسته هاي بزرگي به راه مي افتد كه به همان نحو بيرق و علم با خود حمل مي كنند و بر روي اسب هاي آنان سلاح هاي مختلف و عمامه هاي متعدّد قرار دارد و به علاوه چندين شتر نيز همراه دسته ها هستند كه بر روي آنها جعبه هايي حمل مي شود كه درون هر يك، سه چهار بچه به علامت بچه هاي اسير حسين شهيد قرار دارند. علاوه بر آن دسته ها هر يك به حمل تابوت هايي مي پردازند كه دور تا دور آنها مخمل سياه رنگي پيچيده شده و در روي آنها يك عمامه كه احياناً به رنگ سبز است و همچنين يك شمشير جاي داده اند و دور تا دور تابوت، سلاح هاي گوناگوني كه قبلاً شرح آن را داده ام، چيده شده است و تمام اين اشيا روي طبق هاي متعدّد بر سر عدّه اي قرار دارد كه به آهنگ سنج و ناي، جست و خيز مي كنند و دور خود چرخ مي زنند. تمام طبق نيز به اين نحو مي چرخد و منظره جالبي پيدا مي كند. [136] .ايرانگرد ديگر تاروينه است و در سال 1667م به ايران سفر كرده وي در سفرنامه خود در اين باره مي نويسد:اكنون از تشريفات بزرگ مذهبي ايراني ها كه مربوط به حسن و حسين عليهما السلام پسرهاي علي عليه السلام است، گفتگو نماييم: هشت تا ده روز قبل از آن روز مخصوص «عاشورا» متعصّب ترين شيعيان تمام صورت و بدن خود را سياه مي كنند و برهنه و عريان مي شوند. فقط با پارچه كوچكي ستر عورت مي نمايند و سنگ بزرگي به هر دستي گرفته، در كوچه و معبر گردش نموده، آن سنگ ها را به يكديگر زده، انواع تشنّجات به صورت

و بدن خود داده، متصل فرياد مي كنند: حسن حسين، حسن حسين و به قدري اين حركت را تكرار مي نمايند كه دهانشان كف مي كند و تا غروب مشغول اين كار هستند. شب ها مردمان مقدّسي هستند كه آنها را به خانه هاي خود برده، اطعام شاياني مي نمايند و در اين ايّام همين كه آفتاب غروب كرد در اغلب گذرها و ميدان ها منبري نصب شده واعظين مشغول موعظه و حاضر كردن مردم براي روز مخصوص هستند....او درباره عزاداري روز عاشورا مي نويسد:... مدّتي است كه شاه، رياست و نظم اين كار را به بيكلي بيگي سپرده، كه مي آيد جاي هر كس و هر محلّه را معيّن مي نمايد و همچنين ترتيب حركت دسته محلّات شهر را كه دوازده دسته هستند و جاي هر يك از آنها را تعيين مي كند.... بعد از آن [بعد از حمل سرهاي كشتگان ازبك و عبور پناهنده شدگان عثماني] بيكلي بيگي شروع به داخل كردن دسته ها نموده، هر دسته يك عماري داشت كه هشت تا ده نفر آن را حمل مي كردند... و چنانچه سابقاً ذكر شد، جماعتي برهنه و عريان بودند و آن سنگ ها را به يكديگر زده، به هوا مي جستند و فرياد مي كردند: حسن حسين، حسن حسين؛ تا به حدّي كه دهانشان كف مي كرد. بعد از آن كه اين دسته دو سه دور ميدان مي گرديدند، دسته ديگري به همان ترتيب با سه يدك وارد مي شد و اين يدك ها نماينده اسب هايي هستند كه شهدا سوار شده، به جنگ مي رفتند و آنها هم باز همان حركات دسته اوّل و جست و خيز را تجديد مي نمودند. وقتي كه دسته تازه وارد ميدان مي شد، دسته قبل را در گوشه نگاه

مي داشتند كه راه را براي دسته جديد باز كند. در بعضي از آن عماري ها طفلي شبيه نعش شده، خوابيده بود و آناني كه دور عماري را احاطه كرده بودند، گريه و نوحه و زاري مي كردند. و اين اطفال شبيه دو طفل امام حسين عليه السلام هستند كه بعد از شهادت امام عليه السلام خليفه بغداد [منظور وي شام است] يزيد، آنها را گرفت و به قتل رسانيد.... پهلوي تالار شاه، تخت بلندي زده رويش را قالي انداخته بودند؛ به طوري كه پنج شش پا از تالار پايين تر واقع شده بود. روي آن تخت، صندلي دسته داري با روپوش سياه گذارده بودند كه ملّايي روي آن نشسته و شش نفر ملّاي ديگر هم پاي صندلي روي فرش قرار گرفته بودند. آن ملّا به قدر نيم ساعت حكايت قتل و شهادت حسن و حسين را بيان كرد. همين كه نطقش به پايان رسيد، شاه به او خلعت داد. همين طور به آن شش نفر ديگر؛ امّا خلعت ملّاي ناطق خيلي فاخرتر از ديگران بود. پس از آن كه خلعت هاي شاهانه را پوشيدند، آن ملّا دوباره روي صندلي نشسته، براي سلامتي و طول عمر و سلطنت شاه دعا خواند. تمام اين تشريفات از پنج ساعت قبل از ظهر تا ظهر طول كشيد. پس از آن، شاه به حرم سراي خود مراجعت كرد. مردم و دسته ها در ميدان نماندند و تمام روز آن عماري ها را در شهر گرداندند. [137] .ايرانگرد ديگر كارِري (جملي كارِري)است كه در سال 1105 در زمان سلطنت شاه سليمان صفوي به ايران سفر كرد. وي در مورد عزاداري محرّم مي نويسد:روز دوشنبه 23 ماه اوت با طلوع ماه

نو [قمري] برگزاري مراسم بسيار غم انگيز آغاز گرديد. ايرانيان به ياد درگذشت دو تن از امامان خود حسن و حسين، فرزندان علي، اين مراسم را همه ساله برگزار مي كنند... اين مراسم، ده روز طول مي كشد و تمام اين مدت در ميدان ها و گذرگاه ها، صندلي هايي گذاشته اند كه هر چندگاه يك ملّا بر روي آن مي نشيند و سخناني در منقبت و مصيبت كشته شدگان مي گويد. همه ساكنان محلّات، در حالي كه به عنوان سوگواري جامه كبود يا سرخ بر تن كرده اند، در پاي كرسي وعظ و مرثيه آنان مي نشينند. [138] .علاوه بر ايران، شيعيان در نقاط ديگر بخصوص عراق، شام، حلب و حتّي شرق امپراطوري عثماني حضور داشتند. حتّي به گفته مارينو سانوتو وقايع نگار ونيزي در آستانه قرن دهم هجري چهار پنجم ساكنان آسياي صغير شيعه بودند. [139] بنابر اين، قاعدتاً بايد عزاداري در آن جاها نيز رواج داشته باشد، همان گونه كه با تمام سخت گيري هاي دولت عثماني، گزارشي از عزاداري امام حسين عليه السلام در روز عاشورا توسّط طايفه «بكتاش ها» در بين اسناد دولت عثماني موجود است. [140] .و به طور طبيعي عزاداري بايد در شهرهاي جنوب عراق مثل حلّه، كربلا و نجف رايج بوده باشد. ابن طولون (وقايع نگار قرن دهم) در حوادث سال هاي (907) و (924) كه با دوران سلطنت شاه اسماعيل در ايران هم زمان بوده از عزاداري ايرانيان (اعاجم) مقيم شام در روز عاشورا و روز هفتم محرّم و برخورد اهل سنّت و حكومت با آنان گزارش داده است. هر چند كه ممكن است اينان واقعاً عجم نبوده اند، ولي به دليل آن كه عزاداري در ايران و دولت تازه تأسيس صفوي رايج بوده، عزاداري

شيعيان ساكن دمشق را نيز ايراني به شمار آورده است.عزاداري در اين دوران كه با حمايت حكومت همراه بود، از حيث شيوه هاي سوگواري چنان تنوّع و گسترش يافت كه برخي گمان كرده اند عزاداري در اين دوران پديد آمده است و حال آن كه وقتي صفويه به قدرت رسيدند، هشت قرن از پيدايش و نفوذ آن در جوامع شيعي مي گذشت.رسمي شدن تشيّع در ايران و گسترش آن در تمام مناطق ايران كه منجر به تشكيل جامعه يكپارچه شيعي در اكثر نقاط كشور شد و باعث شد كه توده مردم - يعني هماناني كه در گذشته عزاداري امام حسين عليه السلام را در نهان و آشكار به عهده داشتند - فارغ از نقد جوامع غير شيعي به گسترش شيوه هاي قديمي عزاداري و پديد آوردن شيوه هاي جديد، روي آورند تا آن جا كه، به گفته افندي - نويسنده دوره پاياني صفويه - هر روزه گونه اي جديد برگونه هاي پيشين افزوده مي شد و چه بسا برخي از آنها چندان مورد پسند شخصيت هاي برجسته و علمي شيعه نيز نبوده، همان گونه كه خود وي از آنها با تعبير «اطوار غريب» ياد مي كند. ولي در آن حد نبوده كه عالمان مردم را از آنها باز دارند. [141] اين گسترش از جهت كيفيت و كميّت، عزاداري را آرام آرام به ميان آيين هاي بومي و ملّي كشاند و از آن آييني مذهبي - ملّي ساخت.فرهنگ رايج عزاداري در بين ايرانيان به مناطق ديگر [142] و از آن جمله، ميان شيعيان هند انتقال يافت و در آن جا با رنگ و بوي محلّي رواج پيدا كرد و سپس از آن جا، همپاي مهاجران هندي به كشورهايي مثل

اندونزي و حتّي كشورهاي آمريكاي مركزي انتقال يافت.اكنون فهرستي از شيوه هاي رايج عزاداري در اين دوران را كه در سفرنامه ها و تأليفات آن دوران، انعكاس يافته است، در اين جا مي آوريم و تفصيل آن در بخش شيوه ها مي آيد.1. به حالت عزا در آمدن چهره شهرها.2. سياهپوش كردن مساجد، حسينيه ها، تكايا و معابر در آغاز محرّم.3. پوشش لباس سياه و نرسيدن به آراستگي ظاهر، مثل نتراشيدن ريش و نچيدن موها و... و برخي پوست بدن خود را سياه مي كردند و در معابر به حركت در مي آمدند.4. روضه خواني در دهه محرّم و روز عاشورا در منازل، مساجد و تكايا.5. حركت دسته هاي عزا در معابر، در دهه محرّم شامل دسته هاي سينه زن، زنجيرزن، تيغ زن و سنگ زن.6. آويختن پرچم عزا بر دَر منازل.7. مرثيه خواني و نوحه خواني در مجالس.8. اطعام شام عزاداران.9. جمع شدن دسته ها در مكاني (مثل تكيه) خارج از شهر.10. حركت شبيهات شخصيت هاي كربلا مانند امام حسين عليه السلام و فرزندان و خانواده ايشان در معابر، كه گاه با ظاهري خونين و ساكت در جمع مردم به حركت در مي آمدند و گاه كودكان نيمه لخت و سوار بر شتر به صورت وارونه، اسارت كودكان اهل بيت عليهم السلام را تداعي مي كردند.11. حمل تابوت امام حسين عليه السلام در حالي كه شمشير، عمّامه و سلاح هاي ديگر روي آن قرار داشت و حركت دادن چند اسب بي سوار به نشان امام و يارانش كه بر روي آنها انواع سلاح ها و عمامه گذاشته شده بود.12. حمل عماري (نخل گرداني) كه شبيهان طفلان امام حسين عليه السلام درون آن نشسته بودند و حركت دادن چند شتر كه عماري ها روي آن قرار گرفته بود.13.

نمايش پوستين گوسفند تازه ذبح شده بر روي شتر، در حالي كه تيرهايي بر آن فرود آمده است.14. نمايش سرهاي بريده با استفاده از مجسّمه يا با بازي هنرمندانه.15. گريه و زاري زناني كه در طرف معبر به تماشاي حركت دسته جات عزاداري، ايستاده بودند.16. حركت سنگ زنان كه با زدن دو قطعه سنگ به يكديگر صداي حزن انگيزي توليد مي كردند.17. كاه ريختن بر سر عزاداران.18. حمل علَم، بيرق، توق در جلو دسته ها و گاه حمل مشعل و شمع.19. حركت طبقداران كنار تابوت امام حسين عليه السلام در حالي كه بر روي طبق ها انواع سلاح ها گذاشته شده بود و طبقداران با صداي سنج و ناي، دور خود مي چرخيدند.20. پوشيدن لباس هاي كبود رنگ يا سرخ رنگ در دهه محرّم.21. پوشيدن لباس هاي سبز رنگ فاخر يراق دوزي شده.22. حركت يدك كشي مجلّل با زين و يراق اعلا در جلو دسته ها و زينت يدك ها با تير و كمان و شمشير و ادوات جنگي.23. پرواز دادن دوازده كبوتر.24. حركت 72 زره پوش در صفوف عزاداران.25. گرداندن آدمك ابن زياد و ابن ملجم در معابرها و آتش زدن آن در آخر.

پاورقي

[1] الخصال، ص 58، ح 79؛ عيون أخبار الرضا، ج 1، ص 209، ح 1؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 225، ح 6.

[2] كمال الدين، ص 532، ح 1؛ الأمالي للصدوق، ص 694، ح 951؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 252، ح 2.

[3] كامل الزيارات، ص 146، ح 172؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 261، ح 14.

[4] خصائص الأئمة، ص 47؛ كامل الزيارات، ص 453، ح 685؛ بحارالأنوار، ج 101، ص 116، ح 44.

[5] دلائل الامامة، ص 102، ح 30؛ كمال الدين، ص 282،

ح 36؛ بحارالأنوار، ج 43، ص 249، ح 24؛ كامل الزيارات، ص 144، ح 170.

[6] مقتل الحسين للخوارزمي، ج 2، ص 40؛ التذكرة للقرطبي، ج 2، ص 453.

[7] لازم است يادآور شويم كه بر اساس سنت رايج در بين عرب ها، چنانچه كسي كشته مي شد، وابستگان وي تا زمان مرگ قاتل و يا انتقام از او، مراسم سوگواري را انجام نمي دادند و به تأخير مي انداختند تا بدين وسيله روحيه انتقام گيري در بين وابستگان، حفظ و منجر به انتقام شود؛ زيرا گمان داشتند كه سوگواري و گريه، باعث فروكش كردن احساس انتقام و خشم از قاتلان مي شود.جواد علي در كتاب المفصل في تاريخ العرب (ج 5، ص 156) مي نويسد: «وكانت العرب لا تندب قتلاها و لاتبكي عليها حتّي يثأر بها، فإذا قتل قاتل القتيل، بكت عليه و ناحت». مي توان بر اين گفته وي «ممنوعيت گريه بر كشتگان كفّار قريش در جنگ بدر» را شاهد آورد، امّا اهل بيت پيامبرصلي الله عليه وآله و خاندان بني هاشم، بر خلاف سنت عرب جاهلي، در اين دوران، عزاداري كردند؛ ولي از اين كه، تا كشته شدن قاتلان، از زينت كردن و آراستگي ظاهر خودداري مي كردند، چنين بر مي آيد كه رفتار آنان در اين مدّت متأثر از همان سنّت عربي بوده كه بر زنده نگه داشتن حادثه قتل، اهتمام مي ورزيدند و البته با نوعي ويرايش در اين سنّت، يعني خودداري نكردن از گريه و سوگواري.

[8] اللهوف، ص 180؛ مثير الأحزان، ص 77 و 83 و 87 و 88؛ الأمالي للصدوق، ص 236؛ روضة الواعظين، ص 209؛ مقتل الحسين، ج 2، ص 37 و ص 39؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 456؛

البداية والنهاية، ج 8، ص 193.

[9] الأمالي للطوسي، ص 91، ح 142؛ الاحتجاج، ج 2، ص 104 و 108 و 109 ح 170؛ بلاغات النساء، ص 39؛ اللهوف، ص 198؛ مطالب السؤول، ص 76. [

[10] الاحتجاج، ج 2، ص 122؛ اللهوف، ص 213؛ مثير الأحزان، ص 100؛ أنساب الأشراب، ج 3، ص 417؛ تاريخ الطبري، ج5، ص462 و ص464؛ الكامل في التاريخ، ج2، ص577؛ الأمالي للصدوق، ص230، ح242؛ روضةالواعظين، ص211؛ سير أعلام النبلاء، ج 3، ص 203؛ تاريخ دمشق، ج 69، ص 177؛ الطبقات الكبري الطبقة الخامسة، ج 1، ص 489.

[11] اللهوف، ص 225؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 146.

[12] در گزارش تاريخ يعقوبي (ج 2، ص 245) سبب گريه وي، خونين شدن تربت موجود در نزد وي، بوده كه پيامبر، آن را به عنوان علامت شهادت آن حضرت در آينده به وي سپرده بود.

[13] الأمالي للمفيد، ص 319، ح 6؛ الأمالي للطوسي، ص 90، ح 140؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 230، ح 1.

[14] الأمالي للشجري، ج 1، ص 164؛ شرح الأخبار، ج 3، ص 171، ح 1919.

[15] اللهوف، ص 207؛ الأمالي للمفيد، ص 319؛ الأمالي للطوسي، ص 89.

[16] الإرشاد، ج 2، ص 123؛ كشف الغمّة، ج 2، ص 280؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 465؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 579.

[17] الطبقات الكبري، ج 7، ص 493، ح 449 و ص 495، ح 451؛ تاريخ دمشق، ج 39، ص 214، و ج 14، ص 238.

[18] الإرشاد، ج 2، ص 124؛ اللهوف، ص 207؛ مثير الأحزان، ص 95؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 466؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص429؛ تاريخ دمشق، ج 69، ص 178؛

البداية والنهاية، ج 6، ص 197.

[19] المحاسن، ج 2، ص 195، ح 1564؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 188، ح 33.

[20] اللهوف، ص 226؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 148.

[21] الأغاني، ج 16، ص 149؛ تاريخ دمشق، ج 69، ص 120؛ البداية والنهاية، ج 8، ص 210؛ تذكرة الخواص، ص 265؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 579؛ الأمالي، للشجري، ج 1، ص 175؛ مقاتل الطالبيّين، ص 90؛ الكافي، ج 1، ص 466، ح 9؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 170، ح 18.

[22] مقاتل الطالبيّين، ص 90؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 40.

[23] در الأمالي، للشجري (ج 1، ص 175) 5 سال آمده است.

[24] دعائم الاسلام، ج 1، ص 227؛ بحارالأنوار، ج 82، ص 102، ح 48.

[25] كتاب المجالس و المسايرات، للقاضي النعمان بن محمّد، ص 103.

[26] كامل الزيارات، ص 167، ح 219؛ رجال الكشي، ج 1، ص 341، ح 202؛ ذوب النضار، ص 144.

[27] المحاسن، برقي، ج 2، ص 195، ح 1564.

[28] تذكرة الخواص، ص 239؛ مقاتل الطالبيّين، ص 110؛ الفتوح، ج 5، ص 26؛ الأمالي للصدوق، ص 217، ح 239؛ أنساب الأشراب، ج 3، ص 377 و 425؛ الإرشاد، ج 2، ص 114؛ سير أعلام النبلاءج 3، ص 315؛ لباب الانساب، ج 1، ص 350؛ تذكرة الخواص، ص 268.

[29] تاريخ الطبري، ج 5، ص 589.

[30] المناقب لابن شهر آشوب، ج 4، ص 166.

[31] الخصال، ص 517، ح 4 و ص 272 ح 15؛ الأمالي للصدوق، ص 204، ح 221؛ كامل الزيارات، ص 168، ح 219 و ص 213، ح 306؛ اللهوف، ص 233 و ص 234؛ مسكن الفؤاد، ص 92؛ تهذيب الأحكام، ج 20، ص 399؛ تاريخ

دمشق، ج 41، ص 386؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 138؛ البداية والنهاية، ج 9، ص 107.

[32] ثواب الأعمال، ص 108، ح 1؛ تفسير القمي، ج 2، ص 291؛ كامل الزيارات، ص 201، ح 285؛ اللهوف، ص 86.

[33] واعظي قزويني (م 1099ق) اين رفتار امام سجاد عليه السلام را اين گونه به نظم در آورده است: چراغ ديده عبّاد، حضرت سجّاد كه آفتاب چو مه نور از او نماي وام ز ذكر واقعه كربلا نياسودي دلش كه مقري تسبيح ناله بود مدام ديوان واعظي قزويني، ص 499.

[34] الخصال، ص 517، ح 4.

[35] مروج الذهب، ج 3، ص 242؛ كفاية الأثر، ص 248؛ بحارالأنوار، ج 36، ص 390، ح 2.

[36] اين نكته از تعبير حضرت «يأمر من في داره ممّن لا يتّقيه، بالبكاء عليه» در متن حديث موجود در مصباح المتهجّد، شيخ طوسي به نقل از پدر صالح بن عقبه بر مي آيد. (مصباح المتهجّد، ص 772).

[37] كامل الزيارات، ص 326، ح 556؛ مصباح المتهجّد، ص 773.

[38] كفاية الأثر، ص 248؛ بحارالأنوار، ج 36، ص 391، ح 2.

[39] كامل الزيارات، ص 326، ح 556؛ مصباح المتهجّد، ص 773؛ بحارالأنوار، ج 101، ص 290، ح 1.

[40] فضل زيارة الحسين، ص 48، ح 25.

[41] ثواب الأعمال، ص 109، ص 110؛ كامل الزيارات، ص 201، ح 286 و ص 210، ح 300.

[42] ثواب الأعمال، ص 109، ح 2؛ كامل الزيارات، ص 210، ح 301؛ رجال الكشي، ج 2، ص 574، ح 508؛ الاغاني، ج 7، ص 260؛ الكافي، ج 8، ص 216، ح 263.

[43] كامل الزيارات، ص 203، ح 291.

[44] الأمالي للصدوق، ص 205، ح 223؛ الكافي، ج 6، ص 391،

ح 6؛ المناقب لابن شهر آشوب، ج 4، ص 166؛ المصباح للكفعمي، ص 967.

[45] رجال الكشي، ج 2، ص 574، ح 508؛ ثواب الأعمال، ص 109 و 110.

[46] ثواب الأعمال، ص 109.

[47] همان.

[48] الأغاني، ج 7، ص 260؛ الكافي، ج 8، ص 216، ح 263.

[49] كامل الزيارات، 537، ح 829.

[50] مصباح المتهجّد، ص 772؛ تهذيب الأحكام، ج 6، ص 51، ح 120؛ المزار للمفيد، ص 51، ح 1؛ مصباح المتهجّد، ص771؛ إقبال الأعمال، ج 3، ص 64؛ بحارالأنوار، ج 101، ص 105، ح 11.

[51] علل الشرائع، ج 1، ص 225، ح 1؛ مصباح المتهجّد، ص 773؛ مصباح الزائر، ص 269.

[52] مسارّ الشيعة، ص 43.

[53] مصباح المتهجّد، ص 782؛ المزار الكبير، ص 473، ح 6؛ الإقبال، ج 3، ص 65؛ بحارالأنوار، ج 101، ص 303، ح 4.

[54] همان.

[55] همان.

[56] المناقب لابن شهر آشوب، ج 3، ص 433.

[57] الأمالي للصدوق، ص 190، ح 199؛ الإقبال، ج 3، ص 28.

[58] علل الشرائع، ص 227، ح 2؛ عيون أخبار الرضا، ج 1، ص 298، ح 57؛ الأمالي للصدوق، ص 191، ح 201؛ الإقبال، ج 3، ص 81؛ روضة الواعظين، ص 187؛ المناقب لابن شهر آشوب، ج 4، ص 86؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 284، ح 18.

[59] سوره صافّات، آيه 107.

[60] الخصال، ص 58، ح 79؛ عيون أخبار الرضا، ج 1، ص 209، ح 1؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 225، ح 6.

[61] كامل الزيارات، ص 474، ح 723؛ بحارالأنوار، ج 101، ص 131، ح 56.

[62] عيون أخبار الرضا، ج 1، ص 294، ح 48.

[63] الأمالي للصدوق، ص 190، ح 199؛ الإقبال، ج 3، ص 28؛ روضة الواعظين، ص 187؛ المناقب

لابن شهر آشوب، ج 4، ص 86؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 283، ح 17؛ عيون أخبار الرضا، ج 1، ص 299، ح 58؛ الأمالي للصدوق، ص 192، ح 202؛ الإقبال، ج 3، ص 29؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 285، ح 23.و نيز، ر ك: عيون أخبار الرضا عن الريّان بن شبيب:، دخلت علي الرضا عليه السلام في أوّل يوم من المحرّم فقال:...يا بن شبيب، إن كنت باكياً لشي ء فابك للحسين بن عليّ بن أبي طالب عليه السلام، فإنّه ذبح كما يذبح الكبش، وقتل معه من أهل بيته ثمانية عشر رجلاً ما لهم في الأرض شبيهون، ولقد بكت السماوات السبع و الأرضون لقتله، ولقد نزل إلي الأرض من الملائكة أربعة آلاف لنصره فلم يؤذن لهم، فهم عند قبره شعث غبر إلي أن يقوم القائم7، فيكونون من أنصاره و شعارهم: يا لثارات الحسين عليه السلام.

[64] عيون أخبار الرضا، ج 1، ص 299، ح 58؛ الأمالي للصدوق، ص 192، ح 202؛ الإقبال، ج 3، ص 29؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 285، ح 23.

[65] الأمالي للصدوق، ص 191، ح 199؛ الإقبال، ج 3، ص 28؛ روضة الواعظين، ص 187؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 284، ح 17.

[66] فضل زيارة الحسين، ص 47، ح 25.

[67] كامل الزيارات، ص 203، ح 291.

[68] الكافي، ج 4، ص 575، ح 2.

[69] الكافي، ج 6، ص 391، ح 6؛ الأمالي، للصدوق، ص 205، ح 223؛ كامل الزيارات، ص 212، ح 304؛ روضة الواعظين، ص 189؛ بحارالأنوار، ج 66، ص 464، ح17.

[70] الأمالي، للمفيد، ص 341، ح 6؛ الأمالي، للطوسي، ص 117، ح 181؛ ثواب الأعمال، ص 109، ح 1؛ كامل الزيارات، ص 202، ح 287.

[71]

ثواب الأعمال، ص110، ح 30؛ كامل الزيارات، ص 210، ح 300؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 289، ح 29.

[72] ثواب الأعمال، ص 109، ح 2؛ كامل الزيارات، ص 209، ح 298؛ نحوه، الأمالي، للصدوق، ص 205، ح 222؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 282.

[73] كامل الزيارات، ص 214، ح 309؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 280، ح 11.

[74] رجال الكشّي، ج 2، ص 574، ح 508؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 282، ح 16.

[75] در سوگواري هاي گذشته و برخي مناطق در دوره معاصر نيز، به صورت زدن و يقه پاره كردن مرسوم بوده است. در روايت مزبور، ضمن اشاره به احكام فقهي اين رفتارها، آنها را در خصوص عزاداري امام حسين عليه السلام جايز مي شمارد؛ بلكه به نوعي شايسته مي داند.

[76] تهذيب الأحكام، ج 8، ص 325، ح 1207؛ عوالي اللآلي، ج 3، ص 409، ح 15؛ بحارالأنوار، ج 82، ص 106.

[77] عيون أخبار الرضا، ج 1، ص 299، ح 58؛ الأمالي، للصدوق، ص 192، ح 202.

[78] كامل الزيارات، ص 537، ح 829؛ بحارالأنوار، ج 101، ص 74، ح 21.

[79] مصباح المتهجّد، ص 782؛ المزار الكبير، ص 473، ح 6؛ الإقبال، ج 3، ص 65؛ بحارالأنوار، ج 101، ص 303، ح 4.

[80] چنان كه گذشت در سخنان امام باقر و امام رضا عليهما السلام خواسته شده بود.

[81] الكامل في التاريخ، ج 4، ص 355.

[82] مروج الذهب، ج 4، ص 51؛ الكامل في التاريخ، ج 4، ص 355.

[83] مروج الذهب، ج 4، ص 135.

[84] الكامل في التاريخ، ج 7، ص 113.

[85] الكامل في التاريخ، ج 5، ص 14.

[86] نشوار المحاضرة، ج 2، ص 230؛ بغية الطلب في تاريخ الحلب، ج 6، ص

2654.

[87] تجارب الأمم، ج 1، ص 322؛ الكامل في التاريخ، ج 8، ص 307؛ معجم الأديان، ج 6، ص 436.

[88] نشوار المحاضرة، ج 2، ص 233.

[89] لسان الميزان، ج 4، ص 238.

[90] الخطط المقريزية، ج 2، ص 289.

[91] زادگاه دولتمردان آل بويه منطقه ديلم ايران بود. اين منطقه و مناطق پيراموني آن چون طبرستان از گذشته جزو مناطق شيعه نشين به شمار مي آمدند. بويژه كه مدتي نيز حكومت علويان را تجربه كرده بود. از اين روست كه آنان به ديلمي نيز مشهورند، همان گونه كه به داشتن مذهب تشيّع شهره اند.

[92] دولت فاطميان مصر: تلاش هاي داعيان اسماعيلي در سال 296 به ثمر رسيد و عبيد اللَّه المهدي دولت اسماعيليان، معروف به فاطميان را با گرايش شيعه اسماعيلي در مغرب پايه ريزي و تأسيس كرد. خلأ دولت مقتدر در مصر، زمينه استيلاي فاطميان بر اين ديار را در سال 362 فراهم كرد و آنان مركز خلافت خود را به فسطاط مصر منتقل كردند. اين دولت به مرور بر قلمرو خود افزود و شام و حجاز را نيز متصرف شد. دوران حكومت فاطميان بيش از دو قرن طول كشيد و با مرگ العاضد آخرين خليفه فاطمي در سال 568، به پايان رسيد.

[93] الكامل في التاريخ، ج 5، ص 331؛ المنتظم في تاريخ الامم والملوك، ج 14، ص 150؛ النجوم الزاهرة، ج 3، ص 334؛ البداية والنهاية، ج 11، ص 276.

[94] الخطط المقريزيّة، ج 2، ص 289.

[95] آثار الباقية، ص 329 به نقل از موسوعة الامام الحسين، ج 4، ص 670.

[96] تثبيت دلائل النبوة، ص 443 به نقل از تاريخ تشيّع در ايران، ج 1، ص 319.از رواج عزاداري در مناطق

ياد شده براي حضرت فاطمه عليها السلام مي توان استنباط كرد كه به طريق اولي عزاداري به اَشكال ياد شده يعني «نوحه گري و مرثيه سرايي و گريه» براي حادثه جان گداز عاشورا نيز رايج بوده است.

[97] المنتظم في تاريخ الاُمم والملوك، ج 14، ص 210؛ البداية والنهاية، ج 8، ص220.

[98] الكامل في التاريخ، ج 5، ص 336؛ البداية والنهاية، ج 11، ص 286.

[99] المنتظم في تاريخ الامم والملوك، ج 15، ص37. [

[100] المنتظم في تاريخ الامم والملوك، ج 16، ص 94؛ البداية والنهاية، ج 12، ص 114.

[101] مسارّ الشيعة، ص 43.

[102] الخطط المقريزية، ج 2، ص 291؛ النجوم الزاهرة،ج 5، ص 153.

[103] الخطط المقريزية، ج 2، ص 284 و ص 290 و 291.

[104] النجوم الزاهرة، ج 5، ص 356.

[105] الخطط المقريزية، ج 2، ص 389.

[106] رأس الحسين عليه السلام، ص 192.

[107] سوره شوري، آيه 23.

[108] نقض، ص 373 - 370.

[109] نقض، ص 592 - 590.

[110] سير أعلام النبلاء، ج 21، ص 193- 190؛ البداية والنهاية، ج 13، ص 13.

[111] البداية والنهاية، ج 13، ص 194.

[112] همان، ج 12، ص 355.

[113] المنتظم، ج 18، ص 302.

[114] همان، ج 18، ص 125.

[115] لسان الميزان، ج 5، ص 217.

[116] تاريخ تشيّع رسول جعفريان، ج 3، ص 519 به نقل از تاريخ طبرستان تأليف ابن اسفنديار، ص 118 - 116.

[117] الحوادث الجامعة، ص 93.

[118] بغية الطلب، ج 2، ص 1021.

[119] مثنوي معنوي، ص 998.

[120] إقبال الأعمال، ج 3، ص 90.

[121] همان، 56.

[122] الحوادث الجامعة، ص 159.

[123] سفرنامه ابن بطوطة، ص 187.

[124] تاريخ ابن خلدون، ج 4، ص 30.

[125] كتاب جامع المسائل لابن تيمية، المجموعة الثالثة، ص 93.

[126] البداية والنهاية، ج 8، ص 203.

[127]

ديوان سيف فرغاني، قصيده 86؛ تاريخ ادبيات ايران، ج 3، ص 138.

[128] تاريخ و جنبه ادبي تعزيه، پيتر چلكوفسكي، ص 16 - 15. اين كتاب، متن پايان نامه دكتري وي در دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران در سال تحصيلي 47 - 46 است.

[129] مرحوم شعراني مصحّح اين كتاب، در ص 6 مي نويسد: «گويند كاشفي، روضة الشهداء را، دو سال پيش از وفات تأليف كرده است».از آن جا كه وي متوفي 910 است، بنابر تأليف اين اثر، در سال 908 يعني در دهه اوّل قرن دهم بوده است.

[130] روضة الشهداء، ص 12.

[131] آقاي رسول جعفريان در نقد و بررسي كتاب روضة الشهداء مي گويد: در آن زمان همه ساله در سالگرد قيام عاشورا در ماوراء النهر مراسمي بر پا مي شده و اين پيش از تأليف روضة الشهداء بوده است.و در جاي ديگر مي گويد: روضة الشهداء سند مهمّي است بر اين كه مجالس سالانه سوگواري عاشورا، به شكل بسيار حادّ آن، در آن زمان شايع بوده است... ساختار كتاب وي، حكايت از وجود چنين فرهنگي دارد. اشعاري كه در اين كتاب نقل شده، حكايت از حضور ادب قوي عاشورايي در زبان فارسي دارد. (مجله آئينه پژوهش، مرداد و شهريور سال 74، شماره 33، ص 36 و 37).

[132] فهرست نسخه هاي خطي فارسي (منظومه ها)، احمد منزوي، ج 4، ص 2931. آقا بزرگ تهراني نيز در الذريعة، ج 9، ص 1179و ج 19، ص 219 به اين منظومه فدايي با عنوان سيف النبوة و مشهد الشهداء اشاره كرده است.

[133] تاريخ عالم آراي عباسي، ج 2، ص 655.

[134] همان، ص 627.

[135] تاريخ ادبيات ايران، ج 5، بخش دوم، ص 793.

[136] دستور

شهرياران تأليف نصيري ص 33.

[137] تاريخ و جنبه ادبي تعزيه، ص 24 به نقل از سفرنامه نيكلاس هميوس (سفر در سال 1633 ميلادي).

[138] تحفه فيروزيه، ص 166 به نقل از صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست، ج 1، ص464.

[139] تحفه فيروزيه، ص 168.

[140] همان، ص 112.

[141] سفرنامه پيترو دلاواله، مكتوب چهارم، ص 122؛ از فرح آباد...، ترجمه شعاع الدين شفا.

[142] سفرنامه تاروينه، كتاب چهارم، فصل هفتم، ص 412.

[143] سفرنامه جملي كارِري، بخش دوّم، فصل نخست، ص 125، ترجمه عباس نخجواني.

[144] اسلام در ايران، پطروشفسكي، ص 387؛ شاه اسماعيل اوّل، از منوچهر پارسادوست.

[145] مجله معارف، دوره دهم، شماره 1، فروردين - تير 1372، ص 116 - 62.

[146] تحفه فيروزيه، ص 166، به نقل از صفويه در عرصه دين، فرهنگ و سياست، ج 1، ص 465.

[147] به تعزيه مشغول گرديدند و اين بندگان را هر روز تكليف كرده به آن مسجد مي برند و خطيب بر منبر رفته و لعن بر بت پرستان و كافران به آواز بلند مي كرد و در سنوات سابقه خود در شب ها بر روي فيل سواره مي ايستاد و سير و تماشا مي كرد و به نوعي كه رسمي است ديرين و قاعدهاي است متين در اوّل و آخر، فاتحه سلامتي پيشواي دنيا و دين ولي نعمت تحقيقي و استفناء و استعدام دشمنان اهل بيت را خوانده و بعد از آن فاتحه، در باب استهداء او مي خوانند. (سفينه سليماني، ص 74 و 75، تصحيح دكتر عباس فاروقي).

27. مجلس روضه

يكصد و بيست و هشت نكته درباره ي روش مرثيه خواني

با استفاده از كتاب:

سرشك خون

1- در مرثيه خواني به «خدا» توكل كنيم.

2- در مرثيه خواني توسل به معصومان و كمك از آنان بويژه حضرت فاطمه ي زهرا و امام حسين و

حضرت مهدي - عليهم السلام - را فراموش نكنيم.

3- در مرثيه خواني، از خاندان عصمت و طهارت - عليهم السلام - با احترام ياد كنيم، مثلا براي مرد (عليه السلام) و براي زن (عليهاالسلام) را به كار بريم.

4- از خدا بخواهيم تا خاندان عصمت و طهارت بويژه حضرت مهدي - عليهم السلام - به جلسات مرثيه خواني ما عنايت كنند و در اين گونه مجالس تشريف بياورند و چشمان گنهكار ما را به جمال دل آراي خويش نوراني بفرمايند.

5- اگر به مرثيه خواني علاقه داريم از خاندان عصمت و طهارت بويژه حضرت فاطمه ي زهرا و امام حسين و امام زمان - عليهم السلام - بخواهيم تا ما را در زمره ي مرثيه خوانان واقعي خود قرار دهند.

6- مرثيه خواني از نعمتهايي است كه خداوند و خاندان عصمت و طهارت - عليهم السلام - به دوستان خود عطا مي كند، پس آن را دست كم نگيريم و كم ارزش نكنيم.

7- مي توانيم ثواب مرثيه خواني خود را به معصومان - عليهم السلام - يا مراجع تقليد - رضوان الله عليهم - و يا پدر و مادر و فاميل و مانند آن هديه كنيم.

8- خواندن مرثيه را به عنوان انجام عبادت و وظيفه ي شرعي بدانيم.

9- در هنگام مرثيه خواني با طهارت و با نظافت باشيم.

10- مي توانيم پيش از مرثيه خواني دو ركعت نماز بخوانيم و از خدا بخواهيم تا ما را در مرثيه خواني موفق بدارد.

11- شايسته است پيش از خواندن مرثيه جمله ي «يا اباعبدالله ادركنا» يا جمله ي «يا صاحب الزمان ادركنا» و يا جمله ي «يا فاطمة الزهراء ادركينا» را از قلب خود بگذرانيم و يا بر زبانمان جاري نماييم.

12- پيش از مرثيه خواني

درباره ي آن فكر نماييم كه چگونه آن را آغاز كنيم، چگونه آن را ادامه دهيم و چگونه آن را به پايان بريم و بطور كلي چگونه آن را بيان نماييم.

13- مرثيه را با نام و حمد خدا و درود و صلوات بر پيامبر گرامي اسلام - صلي الله عليه و آله - و ائمه ي معصومين - عليهم السلام - و بيزاري از دشمن آنان آغاز كنيم. مثلا بگوييم:

«بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد لله رب العالمن، ثم الصلوة و السلام علي سيدنا و نبينا ابي القاسم محمد و علي اهل بيته الطيبين الطاهرين

و لعنة الله علي اعدائهم اجمعين من الآن الي قيام يوم الدين».

14- مي توانيم مرثيه را نيز با نام خدا و ياد صفات خدا آغاز كنيم. مثلا بگوييم:

«بسم الله الرحمن الرحيم، يا رحمان يا رحيم …».

15- پس از ذكر نام و صفات و حمد خدا و درود بر معصومان مي توانيم چند بيت شعر بخوانيم و يا خاطره و داستاني را ذكر كنيم و سپس اصل مرثيه را بازگو نماييم.

16- اگر شعر يا خاطره و يا داستاني پيش از خواندن اصل مرثيه مورد استفاده قرار مي گيرد، سعي شود آن قدر طولاني نگردد كه از اصل مرثيه بيشتر شود و اصل مرثيه و هدف و محتواي آن را تحت الشعاع خود قرار دهد.

17- چناچه شعر يا داستان يا خاطره و يا نظاير آن در مرثيه خواني مورد استفاده قرار گرفتند، بايد از نظر محتوا درست و از نظر مدرك صحيح و معتبر باشند.

18- شايسته است از اشعار عرفاني مربوط به مرثيه در همه جا استفاده نشود، زيرا عرفان، زمينه و يا زمينه سازي مي خواهد.

19-

در آغاز راه و پيش از خواندن مرثيه، آن را در خانه يا مانند آن تمرين و حفظ كنيم، تا در هنگام خواندن مرثيه دچار اشتباه و يا فراموشي نشويم.

20- اگر شنوندگان براي شنيدن مرثيه بطور پراكنده نشسته اند، در صورت امكان از آنان بخواهيم به صورت جمعتر بنشينند.

21- سعي كنيم تا مرثيه را بدون مقدمه چيني و زمينه سازي شروع ننماييم. به قول معروف، فوري به «گودال قتلگاه» نرويم.

22- براي مقدمه چيني و زمينه سازي مي توان مرثيه را با عرض سلام بر معصوم يا شهيد مورد نظر، و يا همان گونه كه گفته شد با خواندن شعر و ذكر داستان و خاطره اي مربوط به مرثيه ي مورد نظر آغاز كنيم.

23- گاهي براي آغاز يا پايان مرثيه ي سرور شهيدان مي توانيم اين سلامها را بخوانيم:

«السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله ابدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله اخر العهد مني لزيارتكم السلام علي الحسين و علي علي بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين [و رحمة الله و بركاته]».

24- در آغاز يا پايان مرثيه ي هر معصومي - عليه السلام- مي توانيم قسمتي از دعاي توسل را كه مربوط به آن معصوم است بخوانيم، مثلا براي مرثيه ي امام حسين - عليه السلام- عرض كنيم:

«[السلام عليك] يا اباعبدالله يا حسين بن علي ايها الشهيد يابن رسول الله يا حجة الله علي خلقه يا سيدنا و مولينا انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك الي الله و قدمناك بين يدي حاجاتنا يا وجيها عند الله اشفع لنا عندالله».

25- معمولا مرثيه داراي سه مرحله است:

يك: مقدمه،

دو:

اوج

و سه: فرود.

بعد از رسيدن مرثيه به مرحله ي اوج و سوزناك خود، آن را زياد طول ندهيم، يعني مرحله ي فرود مرثيه را كوتاه كنيم، كه گاهي مرثيه حتي بدون فرود نيز خوانده مي شود.

26- مرحله ي اوج مرثيه، مرحله اي است كه گره مرثيه گشوده مي شود و سوزناك ترين قسمت مرثيه است. بدين جهت مرحله ي اوج مرثيه را زود بيان نمي كنيم.

27- وقتي مرثيه به مرحله ي اوج خود رسيد سوز و گدازي را در شنوندگان برانگيزانيم و «تحولي دروني» در آنها به وجود آوريم به گونه اي كه حالت توجه به معارف بلند عاشورايي با آن سوز و گداز همراه گردد.

28- در اوج مرثيه با كلماتي مانند «يا حسين» و «يا زهرا» توسل را بيشتر و داغتر كنيم.

29- اگر مرثيه را همراه با سخنراني انجام مي دهيم شايسته است كه ارتباط موضوع سخنراني با موضوع مرثيه را فراموش نكنيم و ارتباط بين آن دو را در نظر داشته باشيم، و به اصطلاح سخنوران مرثيه خوان «گريز» بزنيم.

30- شايسته است مرثيه را با خواندن دعا و فاتحه و صلوات و قيام براي حضرت مهدي - عجل الله تعالي فرجه الشريف - به پايان بريم.

31- پس از پايان مرثيه مي توان آيه ي «و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون:

و ستمكاران بزودي خواهند دانست كه به چه مكاني باز مي گردند.» و يا آيه ي «الا لعنة الله علي الظالمين:

آگاه باشيد نفرين خدا بر سمتمكاران است»، را خواند.

32- بعد از خواندن آياتي كه گفته شد مي توانيم براي استجابت دعا پنج بار آيه ي «امن يجيب المظطر اذا دعاه و يكشف السوء» را بخوانيم.

33- مي توانيم پس از «امن يجيب» اين دعا

را بخوانيم «اللهم انا نسئلك و ندعوك باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم بحق محمد و علي و فاطمة و الحسن و الحسين و التسعة المعصومين من ذرية الحسين» و سپس ده بار «يا الله» بگوييم و آن گاه دعاهاي ديگر را بخوانيم.

34- اگر هنگام مرثيه خواني، مطلب يا شعر بعدي را فراموش كرديم، مطلب يا شعر قبلي را تكرار مي كنيم و شرح مي دهيم و در ضمن اين كار به جستجوي مطلب يا شعر بعدي مي پردازيم تا آن را به ياد آوريم.

35- براي مرثيه خواني اگر مي توانيم در جايي قرار گيريم كه مشرف بر شنوندگان باشيم.

36- شايسته است موانع تمركز حواس را از محل مرثيه خواني حذف كنيم. گاهي اين كار با تذكري از سوي مرثيه خوان مي تواند انجام گيرد.

37- در آغاز مرثيه مي توانيم از شنوندگان بخواهيم تا سرها را به زير بيندازند، دلها را روانه ي كربلا كنند و زانوي غم در بغل بگيرند.

38- تا مي توانيم مدت و مقدار مرثيه را در مدت زماني كه از ما خواسته اند انجام دهيم، يعني مرثيه را بموقع شروع كنيم و بموقع خاتمه دهيم.

39- در ابتداي مرثيه صداي خود را خيلي بالا نبريم و بلند نكنيم، تا براي ادامه ي مرثيه نيز نفس داشته باشيم.

40- گاهي گلو و دهان مرثيه خوانهاي مبتدي خشك مي شود و يا نفس آنان كم مي آيد، اين امري طبيعي است كه به مرور زمان از بين مي رود. ولي نكات مرثيه خواني مانند نكته ي قبلي را نيز بايد رعايت كرد، تا با چنين مشكلي روبرو نشد.

41- اگر صداي شما گرفته يا سرما خورده و يا ناصاف است،

چنانچه مي توانيم در رفع آن بكوشيم و يا خودمان پيش از خواندن مرثيه به شنوندگان آن را بگوييم.

42- سعي كنيم براي خواندن مرثيه، شروع خوب، گيرا و جذابي داشته باشيم.

43- تلاش كنيم خودمان نيز همراه خواندن مرثيه بسوزيم و اشك بريزيم و گريه كنيم كه گفته اند:

«آنچه از دل برآيد، لا جرم بر دل نشيند».

44- اگر هنگام خواند مرثيه، خودمان گريه نمي كنيم (بكاء)، دست كم حالت گريه به خود بگيريم (تباكي).

45- سوز و حال و گريه در مرثيه خواني را از خود خدا و معصومان - عليهم السلام - طلب كنيم.

46- خود را برتر از مرثيه خوانهاي ديگر ندانيم و متواضع باشيم. مثلا نگوييم:

«من يك ساعت مرثيه خواني كردم ولي فلاني كم آورد».

47- علاقه و تمرين و صدق و اخلاص و تقوا از عوامل موثر در مرثيه خواني است؛ پس به آنها توجه بيشتري كنيم.

48- تعداد كم يا زياد جمعيت در اخلاص ما براي مرثيه خواني تأثير نگذارد. مثلا نگوئيم:

«ديشب در مجلسي مرثيه خواني كردم كه غلغله بود و جاي سوزن انداختن نبود».

49- اگر از مرثيه خواني ما انتقاد سودمندي كردند، ناراحت نشويم و آن را بپذيريم.

50- از تحقير مرثيه خوانهاي ديگر به گونه هاي مختلف خودداري كنيم، مثلا نگوئيم:

«روي فلاني را كم كردم».

51- اگر براي مرثيه خواني به ما هديه اي ندادند ناراحت نشويم، زيرا پاداش اصلي و حقيقي اين كار نزد خدا است.

52- به خاطر حضرت فاطمه ي زهرا و امام حسين - عليهاالسلام - براي مرثيه خوانها احترام ويژه اي قائل باشيم.

پس حداقل مي توانيم به احترامشان از جاي خود برخيزيم و يا دست آنان را ببوسيم.

53- هنگام مرثيه خواني با مديريت خود، كنترل مجلس را

به عهده بگيريم، زيرا ممكن است در بعضي موارد، كنترل مجلس را از دست بدهيم و يا ديگران بخواهند نظم مجلس را به هم بزنند.

54- تجربيات مرثيه خواني خود را در اختيار ديگران قرار دهيم و در اين مورد نيز سخاوتمند باشيم، كه خير و بركت نزد خداست.

55- حتما بر موضوع و محتواي مرثيه تسلط كافي داشته باشيم. مثلا بدانيم در آغاز و مقدمه ي مرثيه چه چيزهايي را بايد بخوانيم و در اوج و فرود مرثيه چه چيزهايي را بايد بگوييم.

56- در آغاز راه و پيش از خواندن مرثيه، يك بار ديگر مرثيه را مطالعه و مرور كنيم تا مرتكب اشتباهي نشويم.

57- مي توانيم در ابتداي مرثيه خواني موضوع مرثيه را به شنوندگان بگوييم، مثلا به آنان بگوييم:

«امشب مي خواهم روضه ي حضرت علي اكبر -عليه السلام- را براي شما بخوانم».

58- اگر چراغهاي مجلس مرثيه خواني خاموش شوند، شايد حزن و اندوه بيشتري بر آن مجلس حاكم گردد؛ پس در مواردي به اين نكته توجه داشته باشيم.

59- در مرثيه خواني از طرح سئوالات و شبهات بدون پاسخ پرهيز نماييم. مثلا در مرثيه ي حضرت فاطمه ي زهرا - عليهاالسلام - اين سوال را مطرح نكنيم كه چگونه ممكن است حضرت فاطمه ي زهرا - عليهاالسلام - بعد از مرگش، دستهاي خود را از كفن بيرون آورد و امام حسن و امام حسين - عليهاالسلام - را در آغوش بگيرد و بعد پاسخ آن را هم ندهيم.

60- مطالب احتمالي و مشكوك در مرثيه خواني مانند حضور حضرت ليلا - عليهاالسلام - در كربلا را به صورت قطعي و يقيني ذكر نكنيم و يا حتي از ذكر آنها خودداري نماييم.

61- بدون ضرورت،

مرثيه را تكرار نكنيم و از دوباره خواني بپرهيزيم.

62- مي توانيم از آيات، روايات، شعر، داستان و خاطره، مثال و تشبيه، ضرب المثل، آمار و اخبار صحيح و دقيق، سخنان عالمان و بزرگان و دانشمندان نظير حضرت امام خميني - قدس سره الشريف - و جملات و قطعه هاي ادبي و زيبايي كه متناسب با موضوع و محتواي مرثيه باشند استفاده نماييم.

63- اگر در خواندن مرثيه داراي سبك خاصي هستيم، آن قدر تمرين و ممارست داشته باشيم تا آن سبك را از دست ندهيم.

64- در آغاز راه مي توانيم پيش از مرثيه خواني چند نفس عميق بكشيم، تا ترس و دلهره ي ما از بين برود و آرامش جاي آن را بگيرد.

65- بطور طبيعي مرثيه خواني كنيم و خود را به تكلف و زحمت نيندازيم.

66- نزد عموم از به كارگيري كلمات و لهجه ي خاص و محلي در مرثيه خواني خودداري كنيم و از داشتن تكيه كلام پرهيز نماييم.

67- تا مي توانيم از ابتكار و خلاقيت و ذوق و سليقه ي خود و ديگران در انتخاب مراثي و كيفيت بيان و شيوه ي آغاز و پايان آنها استفاده كنيم.

68- اگر در خواندن مرثيه اشتباهي كرديم، در همان جلسه و اگر نتوانستيم در جلسه ي بعد، آن اشتباه را تصحيح نماييم.

69- مي توانيم هنگام خواندن مرثيه، تحمل در برابر مشكلات و صبر در مقابل مصايب را براي شنوندگان زمينه سازي كنيم، زيرا معصوم - عليه السلام - فرموده است:

«صبر نيمي از ايمان است».

70- به مرثيه اي كه مي خوانيم، خودمان اعتقاد داشته باشيم، تا اين اعتقاد در شنوندگان نيز تأثير معنوي و عاطفي بگذارد.

71- كيفيت بعضي گريه كردنها زننده است، از انجام چنين گريه هايي

خودداري كنيم.

72- از دروغها و تحريفاتي كه در مرثيه ها صورت گرفته است با اطلاع باشيم تا آنها را نخوانيم.

73- مواظب باشيم براي گرياندن مردم، مرثيه ها را كم و زياد و تحريف نكنيم تا مثلا سوزناك شوند و مردم را به گريه اندازند.

74- اگر نگاه جمعيت يا افراد خاصي مانع مرثيه خواني ما مي شود، مي توانيم گاهي چشمان خود را روي هم بگذاريم.

75- توجه داشته باشيم كه مرثيه خواني با زبان محاوره اي دلنشين تر از مرثيه خواني با زبان مكاتبه اي است.

76- مرثيه خوان با تجربه اي مي گفت:

«مراثي و اشعار مربوط به آن را پيش از خواب حفظ كنيد تا در ذهن شما كاملا نقش ببندد».

77- از هر حالت و يا حركتي كه متناسب با مرثيه خواني و شخصيت مرثيه خوان نباشد خودداري كنيم.

78- براي مرثيه خواني و جاري ساختن اشكها، سعي كنيم احساسات و عواطف شنوندگان را برانگيزانيم.

79- براي برانگيختن شور و احساس شنوندگان بايد خودمان در هنگام مرثيه خواني شور و سوز و احساس نيز داشته باشيم.

80- بين محتواي مرثيه و شرايط و احساسات شنوندگان ارتباط برقرار كنيم، تا غم و اندوه بيشتري را احساس نمايند و اشك بيشتري را جاري سازند.

81- هنگام مرثيه خواني به همه ي جمعيت نگاه كنيم تا توجه همگان را جلب نماييم. و نيز براي جلب توجه و تأثير بيشتر مي توانيم در حد ضرورت و متناسب و هماهنگ با محتواي مرثيه از حركات سر و صورت و دست استفاده كنيم.

82-براي مرثيه خواني ترس به خود راه ندهيم، و از جمعيت زياد شنوندگان و شخصيت آنان هراسان نشويم.

83- در آغاز مرثيه خواني ترس و لرز و دلهره و ضربان شديد قلب

امري طبيعي است، از اين رو ياس را به خود راه ندهيم و مرثيه خواني را در «جاهاي مختلف» و در حضور «جمعيتهاي گوناگون» تمرين و دنبال كنيم تا ترس و دلهره ي ما از بين برود.

84- آثار و فوايد معنوي مرثيه خواني را به خاطر بياوريم، تا علاقه ي ما به مرثيه خواندن بيشتر شود كه نعمتي بزرگ است و متاسفانه برخي از آن غافلند.

85- اگر مرثيه را همراه با سخنراني مي خوانيم مواظب باشيم كه مرثيه ي ما ناقض سخنراني مان نباشد و بعكس، مثلا - بنا به فرض - اگر در سخنراني مي گوييم:

«توبه در آخر عمر پذيرفته نمي شود» در اين صورت نبايد مرثيه ي حضرت حر را بخوانيم، زيرا حضرت حر در آخر عمرش توبه كرد و امام حسين - عليه السلام- توبه ي او را پذيرفت.

86- هدف نهايي از مرثيه خواني «گرياندن» نيست، اگر چه مرثيه ي همراه با گريه بهترست.

87- مرثيه خوان بايد آن چنان ورزيده باشد كه اگر به او گفتند در سه دقيقه مرثيه خواني كند بتواند، و چنانچه به وي گفتند در سي دقيقه مرثيه خواني كند باز هم بتواند.

88- اگر در آغاز راه هستيم به خود «تلقين» كنيم كه مي توانيم مرثيه خواني نماييم، زيرا تلقين يكي از راههاي تعليم و تعلم است.

89- در همه جا نبايد مرثيه خواند، بلكه بايد يا شرايط مرثيه خواني موجود باشد و يا شرايط آن را به وجود آورد و سپس مرثيه خواند.

90- مرثيه ها را مطابق فهم و موقعيت فردي، سني، زماني و مكاني شنوندگان انتخاب كنيم و بخوانيم. مثلا براي نوجوانان مرثيه ي حضرت قاسم - عليه السلام- و براي كودكان مرثيه ي حضرت رقيه - عليهاالسلام -

و براي بانوان مرثيه ي حضرت زينب - عليهاالسلام - را بخوانيم.

91- مي توانيم از مرثيه ها نكات اخلاقي، تربيتي، سياسي، تاريخي و نظامي را استفاده كنيم و آنها را براي شنوندگان بازگو نماييم. يك فرمانده ي نظامي مي گفت:

«گاهي مواقع از مراثي امام حسين - عليه السلام- و پيكار او با دشمنانش، نكات نظامي را برداشت مي كنيم».

92- معمولا از تعابيري كه مخصوص همان زمانها بوده است استفاده كنيم، مثلا به جاي خيمه كلمه ي چادر يا سنگر و به جاي عمود، كلمه ي گرز را به كار نبريم.

93- مجالس دعا، ختم و مانند آن زمينه ي خوبي براي يادگيري و شروع مرثيه خواني است.

94- فقط براي ديگران مرثيه نخوانيم، بلكه در بعضي اوقات و در تنهايي براي خود يا خانواده مان نيز مرثيه بخوانيم.

95- جلسه ي مرثيه مي تواند براي مخاطبان، جلسه ي توبه و بازگشت به سوي خدا نيز باشد، به آن توجه كنيم و از آن استفاده نماييم.

96- مرثيه خوان نبايد بر مسموعاتي (شنيده ها) كه به نظر دروغ و غير صحيح يا غير قابل قبول است تكيه كند.

97- در مجالس مرثيه خوانهاي خبره و مشهور شركت نماييم، تا از روش و كيفيت مرثيه خواني آنان نيز بهره مند شويم. يكي از مرثيه خوانها مي گفت:

«براي يادگيري مرثيه خواني بايد در جلسات مرثيه خوانها شركت كنيد تا با چشم خود ببينيد كه چگونه مرثيه مي خوانند».

98- مرسوم است كه در هر يك از روزها يا شبهاي دهه ي محرم، مرثيه ي يكي از وقايع يا شهداي كربلا را مي خوانند، از مرثيه خوانان با تجربه اين را سوال كنيم كه مثلا در شب تاسوعا يا عاشورا چه مرثيه اي بايد خوانده شود؛ البته اين امر در

جاهاي مختلف متفاوت است.

99- اگر مثلا در دو جا مرثيه خواني مي كنيم بهتر است براي هر كدام مرثيه ي جداگانه و يا دو قسمت مختلف از يك مرثيه را بخوانيم، زيرا در بعضي موارد ممكن است برخي از شنوندگان هر دو جا يكي باشند.

100- مرثيه ها را طوري بازگو نكنيم كه خواري و ذلت خاندان عصمت و طهارت - عليهم السلام - از آن برداشت شود.

101- در مرثيه مي توان به جاي آمار و اعدادي كه از نظر صحت مورد ترديد و يا انكار است، به كلماتي از قبيل (جمعيتي بسيار)، (عده اي زياد)، (تعدادي فراوان) اكتفا نمود، مثلا به جاي اينكه بگوييم:

«امام حسين - عليه السلام- چندين هزار نفر از دشمنان را كشت»، بهتر است بگوييم:

«امام حسين - عليه السلام- تعداد فراواني از دشمنان را كشت».

102- شايسته است از ذكر مراثي يا آماري كه موجب انكار يا عكس العمل منفي شنوندگان مي شود خودداري كنيم. بويژه در مقابل شنوندگاني كه كمتر از اعتقاد راسخ و ايمان بالا برخوردار هستند. مثلا در چنين مجالسي شايد لازم نباشد كه بگوييم:

«نوجوان كربلا حضرت قاسم - عليه السلام - سي و پنج نفر از دشمنان را كشت».

103- مي توانيم برخي از قسمتهاي مرثيه يا اشعار و رجزهاي آن را با همان زبان عربي بخوانيم و سپس آنها را ترجمه كنيم، مگر در مواردي كه ترجمه ي آنها لازم نباشد.

104- اگر از كلمات و جملات عربي در مرثيه خواني استفاده مي كنيم آنها را بطور صحيح تلفظ كنيم، بويژه در مجالسي كه آشنايان به زبان عربي مانند علما و طلاب حضور دارند.

105- اگر به زبان عربي آشنايي داريم، مراثي حضرت فاطمه ي زهرا - عليهاالسلام - در

جلد (43) بحار الانوار و مراثي امام حسين و اصحابش -- عليهم السلام - در جلدهاي (44) و (45) بحار الانوار گردآوري شده اند.

106- اگر بعد از غذا و يا با حالت كسالت، بيماري، خستگي، عصبانيت، ناراحتي، خواب آلودگي و مانند آن مرثيه خواني نكنيم، بهتر و موثرتر است. از اين رو آرامش، سلامت و استراحت كافي پيش از مرثيه خواني را فراموش ننماييم.

107- مي توان براي يادگيري مرثيه ها و اشعار زيبا دفتري مانند كلاسور را تهيه كرد و آنها را در آن دفتر نوشت، تا در هنگام مرثيه خواني به تناسب موضوع از مرثيه ها و اشعار آن استفاده نمود.

108- كسب تجربه از خود و ديگران از رموز موفقيت در امر مرثيه خواني است.

109- دقت كنيم محتواي مرثيه را اشتباه نگوييم. مثلا توجه داشته باشيم كه حضرت عباس - عليه السلام- مشك آب را اول به دست راستش گرفت و يا به دست چپش؟

يا مثلا امام حسين - عليه السلام - زبانش را در دهان حضرت علي اكبر - عليه السلام - گذاشت و يا بعكس؟

110- در مرثيه خواني از اين شاخه به آن شاخه نپريم، بلكه همان موضوع و محتواي مرثيه را براي شنوندگان بازگو كنيم.

111- سعي كنيم مرثيه را براي شنوندگان «مجسم» نماييم.

112- در مرثيه خواني مواظب باشيم به جاي تقويت روحيه، تضعيف روحيه نكنيم.

113- اگر مرثيه خوانهاي ديگري براي خواندن در مجلس حضور دارند، وقت آنان را نيز در نظر داشته باشيم.

114- خواندن مرثيه را بيش از حد، طولاني نكنيم، تا موجب ملال و خستگي شنوندگان نشود و بر آنان اثر منفي نگذارد؛ بويژه در مجالسي كه علاقه و زمينه ي كمتري نسبت به مرثيه در آنها وجود

دارد، از طولاني كردن مرثيه خودداري نماييم.

115- در غير موارد ضروري، مرثيه را متناسب با زمان خود بخوانيم، مثلا مرثيه ورود امام حسين - عليه السلام- به كربلا را در همان اوايل محرم و مرثيه ي ورود جابر بن عبدالله انصاري به كربلا را در روز اربعين بخوانيم.

116- سعي كنيم حتما در ايام خاص و ويژه ماند ماههاي محرم و صفر و ايام فاطميه و شبهاي قدر و وفات و شهادت مرثيه بخوانيم. و شايسته است در اين ايام از خنده و مزاح پرهيز كنيم.

117- از كتابهاي مقتل (مقاتل) و مرثيه هايي كه داراي مدرك و سند و مأخذ صحيح و معتبر هستند استفاده كنيم، و از هر مرثيه خواني، مرثيه ها را نقل ننماييم و براي ديگران نخوانيم. كتابهاي منتهي الامال، نفس المهموم و بيت الاحزان محدث قمي، لهوف سيد بن طاووس، جلاء العيون مجلسي و ارشاد شيخ مفيد در زمينه ي مرثيه خواني كتابهاي خوب، مفيد و معتبري هستند.

119- اگر مأخذ و مدرك مرثيه را به شنوندگان بگوييم بهتر است، بخصوص در مجالسي كه طلاب، علما و بزرگان حضور دارند.

120- آرام و شمرده شمرده مرثيه را بخوانيم و با فرياد و با شتاب و سرعت بيش از حد، مرثيه خواني نكنيم.

121- هنگام خواندن مرثيه فاصله ي مناسب دهان خود با ميكروفون را رعايت كنيم، تا صدا خوب منتقل شود و بلندگو سوت نكشد. و توجه داشته باشيم كه صداي بلندگو بيش از اندازه، كم يا زياد نباشد.

122-اگر مرثيه را با صوت زيبا بخوانيم دلنشين تر است. و اگر صوت زيبا نداريم، مرثيه را به صورت عادي و معمولي و بدون صوت بخوانيم، ولي مرثيه خواني را به خاطر نداشتن صوت

زيبا ترك و رها نكنيم.

123- در جاهايي كه مرثيه، سوزناك و حزين مي باشد، بهتر است هماهنگ با آن، صدايمان را سوزناك و حزين و چهره مان را اندوهناك نماييم.

124- شايسته است صوت ما هنگام خواندن مرثيه يكنواخت نباشد، بلكه صوت خود را به تناسب محتواي مرثيه و به گونه اي كه زننده نباشد بالا و پايين ببريم و بلند و آهسته كنيم.

125- اگر در شيوه و سبك مرثيه خواني از كسي تقليد مي كنيم آن را به مرور زمان ترك نماييم تا خودمان صاحب سبك شويم، البته گفته اند در آغاز راه، تقليد از مرثيه خوانهاي ديگر اشكالي ندارد.

126- اگر مرثيه خوانهاي ديگري نيز در مجلس حضور دارند از روي احترام، از آنان كسب اجازه كنيم و به آنها تعارف نماييم.

127- كتابها و اشعار مرثيه و نوحه خواني را مطالعه كنيم، و به نوارهاي مرثيه و نوحه خواني گوش فرا دهيم.

128- از باني و مؤسس و دست اندركاران مجلس روضه خواني تشكر و قدرداني نماييم، اما به صورت مبالغه آميز و خارج از حد و فراتر از واقعيت نباشد.

چهل نكته براي حضور در مجلس روضه

شيخ مهدي دانشمند

بسم الله الرّحمن الرّحيم

آداب شركت در مجالس اهل بيت عليهم صلوات الله

1. با نيت پاك و خالص بايد شركت كرد.

مبادا به خاطر آشنايي با صاحب منزل و مجلس و يا رودربايستي با كسي و يا اجبار و اكراه در كار باشد.

2. با وضو از منزل خارج شويم.

3. با بهترين و مناسب ترين لباسها در مجلس شركت كنيم (اگر ايام عزاداريست با لباس مشكي و اگر ايام جشن و سرور و شادي اهل بيت عليهم السّلام است با لباسهاي روشن و تميز و معطّر)

4. با زدن عطر

ديگران را در مجلس امام حسين عليه السّلام آزرده خاطر نكنيم.

5. ارواح گذشتگانمان را در ثواب حضور در مجلس اهل بيت عليهم السّلام شريك كنيم.

6. تهيه كيسه يا پلاستيك براي كفش هاي خود. مبادا با كفش به روي فرش مجلس امام حسين عليه السّلام پاي گذاريم و مطمئن باشيم بر بال ملائك جسارت كرده ايم.

7. به دليل ارزش فراوان اشك و گريه بر اباعبدالله الحسين عليه السّلام دستمال اشك و دستمالي ديگر براي آبريزش بيني تهيه كنيم، كه مبادا با دستمالي كه صورتتان را تميز مي كنيد اشكهايتان را نيز با همان دستمال پاك كنيد!

8. داشتن يك مهر و تسبيح كه اگر زيارت عاشورا خوانده شد براي سجده زيارت مهر همراه داشته باشيد و با تسبيح خود مشغول ذكر گفتن شويد.

9. يك دفتر كوچك يا داشتن يك سررسيد و قلم سعي كنيد مطالبي كه در مجلس بيان مي شود را ياداشت كرده و با ذكر تاريخ و نام سخنران و مكان سخنراني يك مجموعه فرهنگي مذهبي براي خود باقي بگذاريد.

10. ديگران را نيز براي شركت در مجالس اهل بيت عليهم السّلام تشويق كنيد.

11. اگر وسيله اي داريد و افرادي را مي شناسيد كه به دليل بعد مسير قادر به شركت در مجالس اهل بيت عليهم السّلام نيستند به دنبال آنان رفته تا در ثواب حضور ديگران در مجلس اهل بيت عليهم السّلام نيز شريك باشيد.

12. مبادا در پارك كردن ماشين يا وسيله نقليه خود براي مردم سد معبر و مزاحمت ايجاد كنيد.

13. اگر با خانواده و يا دوستان هستيد براي زمان برگشت وعده گذاشته و به وعده خود عمل كنيد كه مبادا با معطل كردن

ديگران ثواب مجلستان را از بين نبريد.

14. بدانيد هر قدمي كه به طرف مجلس اهل بيت عليهم السّلام برمي داريد صدها گناه محو صدها حسنه ضبط و صدها مقام و درجه براي شما نوشته خواهد شد.

15. براي داشتن حضور ي بيشتر و خشوعي بهتر و اشكي ريزان مي بايست حداقل از 24 ساعت قبل آمادگي روحي و معنوي را در خود ايجاد كنيد.

16. نبايد فراموش كنيم كه حضور در مجلس روضه بهترين عامل پاك كننده قلب و روح آدميست.

17. به محض ورود به مجلس روضه تلفن همراه خود را خاموش كنيد كه مبادا باعث به هم خوردگي هواس ديگران باشد.

18. اگر در زمان ورود به مجلس سخنران يا مداح مشغول اجراي برنامه بود با سلام نكردن ادب خويش را نشان دهيد كه مبادا هواس همه را پرت كرده و تشويش خاطر و ذهن به وجود آوريد.

19. هر كجا كه جا بود بنشينيد نه هر جا كه خواستيد.

20. مبادا در زمان ورود به مجلس ديگران را اذيت كنيد و يا مجلس را به هم بزنيد به دليل اينكه مي خواهيد در نزديك ترين جاي جايگاه بنشينيد.

21. مبادا با سر و صدا كردن توجه ديگران را به خود جلب كنيد.

22. مبادا به هنگام برنامه مجلس با كنار دستي خود صحبت كنيد كه هم خودتان از فيض محروم شده ايد و هم مزاحم ديگري بوده و به دليل بي توجهي به مجلس مرتكب گناه و معصيت شويد.

23. مبادا در حال گريه ديگران به مردم نگاه كنيد كه حالت بكاء و حزن از كسي گرفته شود.

24. مبادا به خصوص در زمان خواندن مرثيه به مزاح و يا خنديدن و يا

خنداندن كسي مشغول شويد كه عقوبتي سخت در پيش خواهيد داشت.

25. به هنگام پذيرايي در مجلس روضه با احترام و دقت و با نيت شفاء پذيرايي شويد.

26. مبادا با كثيف كردن مجلس اهل بيت عليهم السّلام مرتكب گناهي بزرگ شويد.

27. اگر فرزند خردسالي به همراه داريد قبلاً از ورود به مجلس براي آرام بودن و ساكت بودن او با فرزند خود صحبت كنيد و در مجلس روضه فرزندان خود را كنترل كرده تا مبادا با شيطنت و بازي هاي خود نظم مجلس اهل بيت عليهم السّلام را به هم بريزد.

28. از داشتن گريه صدا دار خود خجالت نكشيد كه به طور قطع و يقين با حال حزن و اندوه شما ديگران را نيز به اندوه و حزن براي اهل بيت عليهم السّلام تشويق خواهيد كرد.

(مجلس را با ناله هاي سوزان خود گرم كنيد)

29. به گونه اي در مجلس بنشينيد كه اگر مجلس به كمبود جا دچار مشكل باشد ديگري را نيز كنار خود جاي دهيد تا با حضور او در مجلس روضه شما نيز در ثواب او شريك باشيد.

30. به هنگام روضه و مقتل خواني چيزي ميل نفرمائيد.

31. سعي كنيد چنان برنامه ريزي كنيد كه نخواهيد وسط مجلس جلسه را ترك كنيد و ديگران را نيز به ترك مجلس تحريك نمائيد.

32. فراموش نكنيد مهم ترين زمان مجلس روضه دعا مي باشد مبادا به هنگام دعا كردن با بي توجّهي از مجلس خارج شويد.

33. فراموش نكنيد كه با حضور خود در مجلس اهل بيت عليهم السّلام ثوابها براي خود جمع كرده ايد پس مواظب باشيد با بي توجهي اجر و ثواب روضه را از بين نبرده و

آثار معنوي و روحي جلسه اهل بيت عليهم السّلام را از دست ندهيد.

34. بعد از اتمام مجلس سعي كنيد كساني كه وسيله ندارند و مسيرشان به شما نزديك است را براي رساندن آنان كمك كرده و از ثواب اين عمل نيز محروم نشويد.

35. توجه داشته باشيد فلسفه حضور در مجالس اهل بيت عليهم السّلام بالا بردن سطح معلومات و اطلاعات علمي و ديني مي باشد پس با بيان مطالب ذكر شده براي ديگران و غائبان در مجلس زكات علم خود را نيز پرداخت كنيد.

36. اگر احياناً نقصي و يا كمبودي در مجلس احساس كرديد سعي كنيد با هماهنگي با مسئول و باني مجلس در رفع آن مشكل كوشا و شريك باشيد.

37. به گونه اي عمل كنيد كه در درجه اول خودتان و بعد خانواده شما و سپس ديگران متوجه تأثير گذاري مجلس اهل بيت عليهم السّلام در رفتار و افكار شما باشند تا اطرافيان به لزوم و حضور در مجالس ديني واقف گشته و تشويق گردند.

38. مبادا با بي توجهي به آداب مجلس و تاثيرات روضه مردم و اطرافيان خود را به مجالس اهل بيت عليهم السّلام بدبين كنيم.

39. فراموش نكنيم كه عمل به واجبات و ترك محرمات مقدمه اي براي دعوت مجدد ما به مجالس اهل بيت عليهم السّلام توسط ائمه اطهار عليهم صلوات الله خواهد بود.

40. سعي كنيد در مواقع بيكاري و يا استراحت با شنيدن سخنراني هاي مفيد وعظ و موعظه و خطابه اطلاعات ديني و معنوي و فرهنگي خود را بالاتر برده و با مطالعه كتب تاريخي از سيره اهل بيت عليهم السّلام و يا تاريخچه شهادت آنان به يك آماده

سازي فكري براي حضور در مجالس اهل بيت عليهم السّلام نائل آييم.

28. اشكهاي خونين در سوگ امام حسين (ترجمه ذريعة النجاة) جامع ترين تاريخ كربلا

مشخصات كتاب

سرشناسه : گرمرودي محمدرفيع بن قهرمان - 1330؟ق

عنوان قراردادي : ذريعة النجاة التاريخ الكامل لواقعه كربلا. فارسي

عنوان و نام پديدآور : اشكهاي خونين در سوگ امام حسين عليه السلام (ترجمه ذريعة النجاة) جامع ترين تاريخ كربلا/ تاليف محمدرفيع گرمرودي تبريزي تحقيق و بازنويسي محمدحسين رحيميان

مشخصات نشر : قم نشر حاذق 1380.

مشخصات ظاهري : 528ص.

شابك : 16000ريال 964-5970-69-5: ؛ 35000ريال(چاپ سوم)

يادداشت : ترجمه فارسي اين كتاب توسط خود نويسنده صورت گرفته است

يادداشت : چاپ سوم: 1385.

يادداشت : كتابنامه ص 527 - 528؛ همچنين به صورت زيرنويس

عنوان ديگر : ذريعة النجاة التاريخ الكامل لواقعه كربلا. فارسي

موضوع : حسين بن علي ع ، امام سوم 4 - 61ق.

موضوع : واقعه كربلا 61ق.

شناسه افزوده : رحيميان محمدحسين 1345 - مصحح

رده بندي كنگره : BP41/5/گ 4ذ4041 1380

رده بندي ديويي : 297/9534

شماره كتابشناسي ملي : م 80-22668

تقديم به پيشگاه مقدس

مولاي انس و جان، قطب عالم امكان، شريك قرآن، امام عصر و زمان، منتقم خون جد بزگوارش امام حسين عليه السلام كسي كه براي روشن كردن جهان ظلماني ظهور مي كند و در آن هنگام ميان ركن و مقام ايستاده و فرياد مي زند:ألا يا أهل العالم! أنا الامام القائمألا يا أهل العالم! أنا الصمصام المنتقمألا يا أهل العالم! ان جدي الحسين قتلوه عطشاناألا يا أهل العالم! ان جدي الحسين طرحوه عرياناألا يا أهل العالم! ان جدي الحسين سحقوه عريانا [1] .آگاه باشيد اي مردم جهان! من امام قائم هستمآگاه باشيد اي مردم جهان! من شميشير انتقام گر هستمآگاه باشيد اي مردم جهان! جدم حسين را تشنه شهيد كردندآگاه باشيد اي مردم جهان! جدم حسين را با بدن عريان رها كردندآگاه باشيد اي مردم جهان! از روي دشمني بدنش

را خرد كردند. [ صفحه 21]

پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيم... مصيبت بس عظيم است و جانكاه، ناله هاي دردناك و دلخراش كسي به گوش مي رسد كه در دست گرگهاي بيابان نينوا گرفتار شده، و همينك صداي ناله ي او و خاندان گرامش طنين انداز است، و پرده ي گوش انسانهاي بارحمت و رأفت را به حركت درآورده، و فطرت و احساسات پاك آنها را بارور مي نمايد، كه راستي مهر و محبت، اشك و گريه، و ابراز احساسات و عواطف وراي زمان و مكان است، و زمان و مكان را در اين وادي عاشقانه راهي نيست.شخصيتي كه قلم از شناسايي او ناتوان، و بشر از درك و معرف مقام او عاجز تا چه رسد كه او را توصيف نمايد. چنين شخصيت عظيمي را بايستي خالق او؛ خداي متعال، پيامبران الهي و خاتم آنها و اوصياي او معرفي نمايند.آخر او كيست؟و كدام نور الهي است؟و كدامين ستاره ي پر فروغ دنياي ظلماني است؟و كدامين كشتي نجات است؟آري؛ او حسين بن علي عليه السلام است، كسي كه حضرت باري تعالي در مقام و منزلت او مي فرمايد: [ صفحه 22] يا محمد!... و جعلت حسينا خازن وحيي، و أكرمته بالشهادة، و أعطيته مواريث الأنبياء، فهو سيدالشهداء... [2] .اي محمد!... حسين را خزانه دار وحي خود قرار دادم، و او را با شهادت گرامي داشتم، و مواريث پيامبران را به او عطا نمودم، پس او سيد و آقاي شهيدان است...كسي كه پيامبر عظيم الشأن صلي الله عليه و آله و سلم در توصيف او مي فرمايد: حسين مني و أنا من حسين... اسمه مكتوب عن يمين العرش: ان الحسين مصباح الهدي، و سفينة النجاة،... [3] .حسين از من

است و من از حسين، نام او بر سمت راست عرش نوشته شده است: همانا حسين چراغ پر فروغ هدايت و كشتي نجات است...كسي كه پدر بزرگوارش اميرمؤمنان علي عليه السلام در موردش مي فرمايد:بأبي و امي الحسين المقتول بظهر الكوفة [4] .پدر و مادرم فداي حسيني كه در پشت كوفه كشته مي شود.كسي كه امام حسن عليه السلام مصيبت او را بزرگ شمرده و مي فرمايد:لا يوم كيومك يا أباعبدالله! [5] .اي اباعبدالله! هيچ روزي به روز تو نمي رسد.كسي كه خود در توصيف خويش مي فرمايد:أنا قتيل العبرة، لا يذكرني مؤمن الا بكي [6] .من كشته ي منسوب به اشك و گريه هستم، هيچ مؤمني مرا ياد نمي كند جز آن كه براي من مي گريد.كسي كه امام سجاد عليه السلام درباره ي او مي فرمايد: [ صفحه 23] أنا ابن من قتل صبرا، و كفي بذلك فخرا [7] .من فرزند كسي هستم كه با زحمت كشته شد و اين افتخار براي من كافي است. شخصيتي كه امام صادق عليه السلام در مورد حضرتش مي فرمايد:الحسين عليه السلام عبرة كل مؤمن [8] .حسين عليه السلام وسيله ي گريه ي هر مؤمن است.كسي كه امام رضا عليه السلام مصيبت او را چنين تصوير كرده و مي فرمايد:ان يوم الحسين عليه السلام أقرح جفوننا، و أسبل دموعنا، و أذل عزيزنا بأرض كرب و بلاء، أورثتنا الكرب و البلاء الي يوم الانقضاء، فعلي مثل الحسين عليه السلام فليبك الباكون... [9] .همانا روز امام حسين عليه السلام پلكهاي ما را مجروح، و اشك ما را جاري نمود، و عزيز ما را در سرزمين كرب و بلا ذليل كرده و تا روز قيامت كرب و بلا را بر ما به ارث گذاشت، پس بر همچو حسين عليه السلام بايد گريه كنندگان گريه نمايند.كسي كه

منتقم خون پاك او يعني حضرت مهدي عليه السلام در خطاب به آن حضرت مي فرمايد:فلئن أخرتني الدهور، و عافني عن نصرك المقدور، و لم أكن لمن حاربك محاربا، و لمن نصب لك العداوة مناصبا، فلأندبنك صباحا و مساء، و لأبكين لك بدل الدموع دما، حسرة عليك، و تاسفا علي ما دهاك و تلهفا، حتي أموت بلوعة المصاب، و غصة الاكتياب [10] .اگر روزگار مرا به تأخير انداخت، و دست تقدير مرا از ياري تو بازداشت، و نشد كه با كساني كه با تو پيكار نمودند بستيزم، و با كساني كه با تو دشمني داشتند به نبرد برخيزم، اكنون هر صبح و شام براي تو ناله مي كنم، و به جاي اشك برايت خون گريه مي كنم، از روي حسرت بر تو و تأسف بر مصيبت هايي كه بر تو وارد شد، تا اين كه در اثر سوز مصيبت ها و غصه ي [ صفحه 24] جانكاه و اندوه فراوان بميرم.شخصيتي كه عقول بشريت از كار، حماسه و مظلوميت او متحير مانده، و در مقابل او جز ابراز عواطف و احساسات، اشك، گريه، ناله، عزاداري و سوگواري براي او چيز ديگري ندارند.آري؛ عزاداري، مقتل خواني، گريه، سينه زني و... همه و همه براي عشق و محبت به چنين وجود نازنين است، جايي كه خداي متعال قصه ي مصايب او را براي پيامبر خويش حضرت زكريا عليه السلام بازگو مي نمايد، و او صدا به گريه و ناله بلند مي كند و در رثاء او مي گويد:الهي! أتفجع خير جميع خلقك بولده؟...الهي! أتلبس عليا و فاطمة عليهماالسلام ثبات هذه المصيبة؟... [11] .خدايا! آيا دل بهترين مخلوق خود در عزاي فرزندش به درد مي آيد؟آيا علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام لباس اين

مصيبت را خواهند پوشيد؟آري! اول عزادار و مقتل خوان او خداي متعال، انبيا و پيامبران الهي و ملائك آسمانها هستند.حسين عليه السلام خون خداست و خدايش به دست خلف صالح و فرزند او مهدي منتظر عليه السلام انتقام خون او را خواهد گرفت، ان شاء الله.و راستي چنان شخصيتي اگر مظلوم واقع شود بايد همچنان فرزندي كه همه ي پيامبران و اوليا منتظر او هستند منتقم خون او باشد...اينك چهارده قرن از آن مصيبت اندوهناك مي گذرد، كاروانهاي عزاداري و سوگواري عاشقان و دلدادگان آن حضرت همواره بهتر از قبل، عاشقانه و مخلصانه به عزاداري و ابراز عواطف و احساسات مي پردازند، و هر كسي به اندازه ي معرفت و شناختش در اين وادي گام برمي دارد.آنچه در اين وادي عاشقانه بيشتر جلب توجه مي كند و نقش مهمي دارد قلم بدستان و نويسندگاني است كه با ترسيم و تصوير لحظه به لحظه ي اين حادثه و مصيبت عظيم جهان خلقت، اين كاروانها را به راه انداخته و به حركت وامي دارند، و اين [ صفحه 25] فطرت پاك و احساسات آنها را به جوش و خروش مي آوردند.در اين ميان، دانشمندان مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام هر كدام به نوبه ي خود قلم فرسايي كرده اند، و كتابهاي ارزشمندي مانند: الهوف، الارشاد و... نوشته اند.از جمله كساني كه با عشق و علاقه ي وافر به مكتب امام حسين عليه السلام، قلم فرسايي نموده دانشمند محترم خطيب گرانقدر مولا محمد رفيع بن قهرمان گرمرودي تبريزي است، وي دانشمندي سخنور و خطيبي شهير بود، عشق و علاقه ي خاصي نسبت به ساحت اقدس امام حسين عليه السلام داشت، و اين عشق و علاقه را در مقدمه ي همين كتاب ابراز مي دارد كه علاوه بر ارشاد و

تبليغ، بر مكتب امام حسين عليه السلام اهتمام داشته، مي خواسته در اين موضوع اثري بياد ماندني نيز از خود به يادگار گذاشته و آن را به پيشگاه با عظمت حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام تقديم نمايد.علامه آقا برزگ تهراني در اين زمينه مي نويسد:شيخ محمد رفيع تبريزي، متوفي نزديك 1330 هجري، او خطيبي كامل و فاضلي اديب بود، وي از فضلا و خطيبان پارساي عصر خويش بود، از آثار او «ذريعة النجاة» است كه بازنويسي از كتاب «دمعة الساكبة» مولي محمد باقر دهدشتي است كه وي پس از تنظيم و ترتيب، به زبان فارسي ترجمه كرده است. و اين كتاب را در سال 1302 هجري به پايان رسانده است [12] .كتاب حاضركتابي كه پيش رو داريد كتاب ارزشمندي است كه از كتاب ها و مقاتل مهم جمع آوري شده، و مؤلف محترم رحمة الله سعي داشته كه از تاريخ هاي معتبر نقل كرده تا به صورت زيبايي در اختيار علاقه مندان به خاندان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام قرار گيرد، و مي توان گفت: در مقوله ي خويش كم نظير است، و يكي از مصادر و مراجع اين عنوان به شمار مي رود كه مورد توجه علما و دانشمندان بزرگ بوده است.تأليف اين كتاب با ارزش، پس از آن كه به زبان عربي پايان يافته توسط مؤلف محترم به فارسي برگردان شده و پس از آن به صورت ترجمه ي فارسي بين السطور [ صفحه 26] چاپ شده است، اين اثر نفيس، به صورت چاپ سنگي سه مرتبه در تاريخ 1304  1300 و 1317 چاپ گرديده است [13] .اكنون با توفيقات الهي و عنايت خاص حضرات معصومين عليهم السلام به ويژه سالار شهيدان امام حسين عليه السلام

و صاحب عصر و زمان حجت بن الحسن العسكري عليه السلام اين كتاب ارزشمند تحقيق شده است.از آنجايي كه ترجمه ي اين كتاب با كيفيت مذكور قابل استفاده ي عموم فارسي زبانان محترم نبود به همين جهت، با حفظ اسلوب ترجمه ي مؤلف محترم بازنويسي و تصحيح شده است و براي اين كه حجم كتاب بيش از حد معمول نشود بخش عربي و عمده تحقيقات آن را از بخش فارسي جدا نموديم. و روايات و سخنان حضرات معصومين عليهم السلام و قسمتهاي مهم بخش عربي را به بخش فارسي اضافه كرديم كه اينك به صورت جداگانه در دو جلد عربي و فارسي در اختيار عاشقان، دوستداران و عزاداران مولي الكونين ابي عبدالله الحسين عليه السلام قرار مي گيرد.اميد است كه همه ي عاشقان و دوستداران خاندان عصمت و طهارت، با تنها فرزند غريب و منتقم حضرتش يعني قطب دايره ي امكان امام زمان عليه السلام هم ناله شده و به همراه آن حضرت از منتقمان و خونخواهان خون پاك سلاله ي زهرا عليهاالسلام باشيم.قم المقدسة محرم الحرام 1422محمد حسين رحيميان [ صفحه 29]

پيشگفتار مؤلف

بسم الله الرحمن الرحيمحمد و سپاس خدايي سزاست كه اشك چشمان گريان را، وسيله ي آرزوي باغهاي بهشت خويش، و اندوه شايستگان را وسيله ي رسيدن به روح و ريحان قرار داده است، حمد و سپاسي كه با گذشت عصرها و روزگاران ادامه يافته و با تكرار تنفس سينه ها مكرر شود.و درود و سلام من، بر پيامبر ما، حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم، بهترين فردي كه در ميدان رسالت و هدايت گام برداشت، و ملك نبوت را با هر معجزه و نشانه اي نوراني نمود، و سلام و درود بر عترت و فرزندان

او، كه بهترين فرزندان هستند، كساني كه مترجمان وحي خدا و حجتهاي او بر بندگان او هستند.اما بعد، مدتي بود كه آرزو داشتم كه فرصتي را از حوادث بدست آورده، و زماني را از اين روزگار خاين بربايم، تا اندك زماني از عمرم، و اوقاتي از روزگارم را در تحقيق كتب مقاتل و اخبار گذرانده و زمام چشم را در ميدان نوشتار علما و دانشمندان اخيار صرف نمايم، تا گوشه اي از مصايب خامس آل عبا، حجت مردم از ناحيه ي خدا، سيد كونين، امام ثقلين، حضرت ابي عبدالله الحيسن صلوات الله و سلامه عليه جمع آوري كرده و آن را ذخيره اي براي روز رستاخيز قرار داده و براي سراي هميشگي آخرت، بفرستم. [ صفحه 30] در اين ميان، كه چنين فكر پاكي ذهن مرا مشغول كرده بود به اثر زيبايي برخوردم كه روايات را همچون در گرانبها در احوال امامان پاك - كه درود خدا روز و شب بر آنها باد - جمع كرده و مشتمل بر گوشه اي از مصايب سومين امام پاك مظلوم و شهيد مغموم عليه السلام بود. اين اثر گرانقدر، جلد دوم كتاب «دمعة الساكبة» بود. من اين كتاب را مصداق آنچه در ذهن من بود، و در همه حال فكر مرا اشغال كرده بود؛ يافتم.وليكن نظم و ترتيب اين كتاب مانند تسبيحي بود كه لؤلؤهاي آن از هم پاشيده، و پراكنده شده بود، و همچون سفره اي كه درها بر آن پخش شده بود. به همين جهت، با بهترين نظم و تأليف آنها را منظم كردم، و با زيباترين زينت ها زينت دادم، و از دو روايتي كه از نظر مفهوم و دلالت متحد بودند يكي را

نقل كردم، و مراثي و قصائدي كه از سعادتمندان ذكر شده بود و حذف آنها اخلالي بر مقصود نمي رساند، حذف نمودم، در عوض رواياتي كه هر چند اندك و آنچه به خاطرم مي رسيد، در بيان سر شهادت امام حسين عليه السلام به آن اضافه نمودم.آن گاه به نظرم رسيد كه كلمات آن را با حركات و سكنات اعراب گذاري نمايم، و بياناتي را در حاشيه ي صفحات يادآور شوم، و پرده از مشكلات لغاتش بردارم، و آن را به زبان فارسي ترجمه كرده و در ميان سطور قرار دهم، تا اين كه عموم كساني كه مي خواهند با فوائد آن انس بگيرند بهره مند شده و به شرف عايدات آن برسند.سپاس خداي را كه با حسن توفيقش، اين كتاب، مانند ماه چهارده شبه از زير ابرها درخشيد، و همه فوائد را در خود جمع كرده و باعث شگفتي و تعجب گرديد، و من اين اثر را «ذريعة النجاة» [14] ناميدم، از خداوند متعال مي خواهم كه اين اثر را وسيله اي براي رسيدن به درجات عالي قرار بدهد. و اين كتاب را با يك مقدمه، و چند فصل و خاتمه مرتب نمودم. [15] . [ صفحه 31]

مقدمه

اگر كسي گويد: حكمت و علت خروج امام حسين عليه السلام از مدينه به سوي مكه و از آنجا به طرف كوفه چه بود؟ در حالي كه ايشان با علم امامت مي دانستند، و نيز در موارد زيادي جد بزرگوارش و پدر عزيزش خبر داده بودند كه گروهي ظالم و ستمگر او را خواهند كشت، و خود آن حضرت را نيز، از اين جريان باخبر كرده بودند، كه اين علم و آگاهي حضرت، از چيزهايي است

كه شك و ترديد در آن راه ندارد.چگونه مي شود كه آگاه نباشد؟ در حالي كه آنان خزانه داران علم خدا هستند،و به آنچه كه واقع شده و اموري كه تا قيامت رخ مي دهد، اطلاع دارند، و علم به وقت مرگها و اجلها (ي مردم) و بلاهايي كه (مبتلا مي شوند) نزد آنان است، و آنان كليدهاي علم و دانش، و درهاي حكمت و كلام الله تعالي - كه تميز دهنده ي حق و باطل است - هستند.پس چگونه حضرت خروج به سوي تيغ هاي بران و افتادن در فتنه هايي كه از سينه ي طغيانگران برخاسته بود كه آن كينه ها و فتنه ها را تك تك دشمنان در دل خويش حفظ كرده بودند؛ اختيار فرمودند؟ [ صفحه 32] (در جواب اين شبهه) مي گوييم:اول اين كه: اين مسأله از جمله مسايل مشكله اي است كه تكلف و زحمت بحث در آن مسايل، از عهده ي ما برداشته شده است، بنابراين؛ كساني كه طالب راه راست نجات هستند لازم است حكمت اين گونه مسايل را به خود حضرات معصومين عليهم السلام ارجاع دهند.دوم اين كه: (بنابر اعتقاد ما)، آنان معصوم هستند و هيچ گناهي - چه صغيره و چه كبيره - از آنان صادر نمي شود. پس هر گفتاري بفرمايند، و هر عملي انجام دهند، و به طور كلي هر چه از آنان ظاهر مي شود همان محبوب و مورد رضايت خداوند متعال است.سوم اين كه: بني اميه - اين گروه ملعون - از جهت شدت عداوت و دشمني، و آن كفر و حسادت زيادي كه داشتند، مترصد و منتظر بودند كه به هر نحوي و به هر حيله اي كه مي شود حضرت را به قتل برسانند. و آن حضرت مي دانستند

كه به هيچ عنوان، آن ملاعين مصالحه و مدارا نمي كنند، و هرگز دست از اين كار (شوم) برنمي دارند. چه حضرت در مدينه باشند يا در غير آن.چنانچه خود حضرت (به اين مطلب اشاره كرده و) فرمودند: «اگر من در سوراخ حيواني از حيوانات زمين باشم (بني اميه) مرا بيرون آورده و مي كشند.»علاوه بر اين؛ اهل كوفه نامه ها مي نويسند و عهد و پيمانها مي بندند و آن حضرت را به سوي خودشان دعوت مي كنند.بنابراين؛ تشريف بردن آن حضرت به سوي اهل كوفه اتمام حجتي بر عليه آنان بود.چهارم اين كه: در برخي از اوقات، امور و معجزه هايي از آنان صادر مي شود كه قدرت بشري از آوردن مثل آن عاجز و ناتوان است، و محال است كه عقول مردم به كنه ذات آن معجزه ها برسد، اما در بعضي مواقع، از طريق عرف و عادت (و علم عادي بشري) عمل مي كنند، و اگر چنين نبوده هر آينه حكمت فرستادن پيامبران و هدايتگران از نوع انسان، باطل مي گشت.شاهد و گواه بر اين مطلب، روايتي است كه مرحوم صدوق در «علل الشرائع» و [ صفحه 33] «اكمال الدين» و شيخ طبرسي در «احتجاج» به سندش از محمد بن ابراهيم طالقاني روايت كرده است كه گويد:با گروهي از مردم - از جمله علي بن موسي قصري - خدمت شيخ ابوالقاسم حسين بن روح قدس سره بودم، كه مردي به پا خاست و گفت: مي خواهم در مورد چيزي سؤال كنم؟شيخ گفت: آنچه به ذهنت رسيده سؤال كن.مرد سائل گفت: بگو به من: آيا امام حسين عليه السلام ولي خدا بود؟گفت: آري.گفت: بگو به من: آيا قاتل آن حضرت، دشمن خدا بود؟گفت: آري.آن مرد گفت: آيا

جايز است خداوند دشمن خود را بر دوست خودش مسلط نمايد؟ابوالقاسم قدس سره گفت: آنچه به تو مي گويم (خوب گوش كن) تا مطلب را بفهمي؛ بدان كه خداوند متعال مردم را به صورت آشكار و عيان مورد خطاب قرار نمي دهد، و رو به رو با مردم سخن نمي گويد، بلكه پيامبراني از جنس و نژاد خود بشر، به سوي آنان فرستاده است.اگر پيامبراني از غير جنس و نژاد بشري مي فرستاد، مردم از آنان دوري مي كردند، و از آنان (اوامر و نواهي خداوند را) قبول نمي كردند. با اين حال، وقتي پيامبران از جانب خداي متعال آمدند و در حالي كه از جنس بشر بودند، غذا مي خوردند و در بازارها - مثل مردم - رفت و آمد مي كردند، آنان گفتند:شما مثل خود ما هستيد، از شما (نبوت را) نمي پذيريم مگر اين كه معجزه اي بياوريد كه ما از آوردن آن عاجز هستيم، و بدين وسيله مي دانيم كه شما (از جانب خدا) به اين كاري كه ما قادر به انجام آن نيستيم مخصوص گشته ايد.(اينجا بود كه) خداوند متعال معجزاتي را بر پيامبران قرار داد كه مردم از آوردن آن عاجز بودند.پس بعضي از آنان، (مثل حضرت نوع عليه السلام) معجزه ي طوفان را آورد، بعد از اين كه حجت را بر مردم تمام كرد و آنان را ترسانيد، پس همه ي افرادي كه طغيان و گردنكشي مي كردند، غرق شدند. [ صفحه 34] و بعضي از پيامبران (مثل حضرت ابراهيم عليه السلام) وقتي به آتش انداخته شد (به معجزه ي الهي،) آتش بر او سرد و سالم شد.و بعضي از آنان، مثل حضرت صالح عليه السلام از سنگ سخت، شتري بيرون آورد و از پستان آن، شير

جاري ساخت.و بعضي از آنان، مثل حضرت موسي عليه السلام كه خدا بر او دريا را شكافت و براي او از سنگ، چشمه هايي جاري ساخت، و عصاي (چوب) خشكيده را بر او اژدها نمود، كه به سرعت آنچه ساحران براي فريب مردم درست كرده بودند؛ بلعيد.و بعضي از آنان، مثل حضرت عيسي عليه السلام كه به اذن خدا، كور را بينا، مرض پيسي را شفا و مردگان را زنده مي كرد، و مردم را از آنچه مي خوردند و از آنچه در خانه هايشان ذخيره مي كردند؛ آگاه مي ساخت.و برخي از آنان، مثل پيامبر گرامي اسلام حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم كه خداوند ماه را بر او پاره و منشق نمود و حيواناتي - مثل شتر، گرگ و غيره - با او سخن مي گفتند.پس چون پيامبران چنين معجزاتي را (از جانب خدا) آوردند كه همه ي ملت هاي بشري از آوردن چنين معجزاتي عاجز و ناتوان هستند، تقدير و مشيت خداوند متعال و لطف حضرت باري تعالي به بندگان خود و حكمت حضرت حق بر اين شد كه پيامبراني را كه داري چنين معجزاتي بودند در برخي اوقات غالب و پيروز شوند و در برخي موارد ديگر مغلوب، و در حالي قاهر و در حال ديگر مقهور باشند.اگر پيامبران الهي در همه ي اوقات و احوال، غالب، قاهر و پيروز بودند (خداوند متعال) آنان را بلا، مبتلا نمي فرمود، و آنان را امتحان نمي كرد. در اين صورت، مردم آنان را - غير از خداي متعال - خداي خود مي پنداشتند، و هرگز مردم آنان را در مقابل بلاها، محنتها و امتحانات (الهي) صبور و شكيبا نمي شناختند.اما خداوند متعال، احوال آنان را در

مورد رسالت و ابلاغ تكاليف مانند احوال ساير مردمان - كه گاهي غالب و قاهر و گاهي صابر و شاكراند - قرار داد؛تا اين كه در حالات محنت و بلا صابر بوده و در حال سلامتي، عافيت، و پيروزي بر دشمنان شكرگزار باشند؛تا اين كه در همه ي حالاتشان فروتن و متواضع بوده و هرگز متكبر و اظهار منيت و بزرگي نكنند؛ [ صفحه 35] و تا اين كه مردم بدانند كه آنها خدايي دارند كه او آفريننده و مدبر آنها است.بنابراين، پيامبران داراي معجزه ي الهي بوده و حالاتشان مثل حالات بشري است و بدين جهت مردم، خداي را بپرستند و از پيامبران الهي اطاعت كنند تا اين كه حجت و برهان الهي بر كساني كه از حدود الهي تجاوز و غلو كنند و ادعاي ربوبيت بر انبيا مي نمايند، يا با عناد، مخالفت و نافرماني نموده و آنچه پيامبران آورده اند انكار مي كنند؛ ثابت شود كه در نتيجه، آن كه هلاك مي شود با حجت و برهاني روشن هلاك شده و آن كه با دعوت پيامبران زندگي معنوي مي نمايد با دليل و برهان روشن زندگي كند، يعني هيچ كدام را عذري نباشد.محمد بن ابراهيم بن اسحاق گويد: فرداي آن روز، خدمت شيخ ابوالقاسم حسين بن روح قدس سره برگشتم، و با خودم مي گفتم: آيا سخناني كه ديروز براي ما بيان كرد از جانب خودش بود؟ (در اين فكر بودم) كه پيش از من فرمود:اي محمد بن ابراهيم! اگر مرغي از آسمان فرودآيد و مرا بربايد، يا طوفاني درنوردد و مرا به مكان دوري پرتاب كند براي من محبوبتر و دوست داشتني تر از آن است كه در دين خدا

چيزي را به رأي و عقيده ي خود، يا از جانب خودم گفته باشم، بلكه آنچه ديروز بيان كردم همه از اصل و سرچشمه بوده، و همه از ناحيه ي حضرت حجت عليه السلام شنيده شده بود [16] .

سخني از سيد مرتضي علم الهدي

سيد مرتضي علم الهدي قدس سره در كتاب «تنزيه الانبياء» (در اين مورد تحت عنوان مسأله اي) مي فرمايد:اگر كسي بگويد در خروج امام حسين عليه السلام با خاندانش از مكه به سوي كوفه چه عذري است؟ درحالي كه والي كوفه از دشمنان حضرت بوده، حاكم و امير از طرف يزيد ملعون كه بر امر و نهي آن سامان تسلط داشت. حضرت شاهد رفتار اهل كوفه با پدر بزرگوارش و برادر گرامش عليهم السلام بودند و مي دانستند كه آنان حيله گر و خاين هستند. [ صفحه 36] با اين توصيف، چگونه ظن و گمان حضرت، مخالف ظن و گمان همه ي اصحابش در خروج گرديد؟ و ابن عباس اشاره مي كرد كه از خروج صرف نظر كند، و يقين داشت كه اگر حضرت خروج كند به قتل مي رسد، و پسر عمر لعنه الله به هنگام خداحافظي با حضرت گفت: تو را به خدا مي سپارم كه كشته مي شوي، و افراد ديگر نيز در اين مورد سخناني گفتند.علاوه بر اين؛ وقتي حضرت از كشته شدن حضرت مسلم عليه السلام باخبر شد در حالي كه او را به عنوان قاصد و سفير از جانب خود فرستاده بود، چگونه بازنگشت و متوجه به فريب اين گروه نشد و از حيله و كيد آنان مطلع نشد؟مضافا بر اين؛ چگونه به خودش اجازه داد تا با جمعي اندك به جنگ گروه زيادي برود كه لكشر زيادي آنان را پشتيباني مي كردند؟همچنين وقتي كه ابن زياد ملعون اظهار

داشت كه اگر با يزيد لعين بيعت كند در امان خواهد بود چرا حضرت قبول نكرد تا اين كه خون خود و خون اشخاصي كه با او بودند - از خاندان، شيعيان و دوستانشان - ريخته نشده و حفظ شود؟چرا حضرت خود را به دست خود به هلاكت انداخت، در حالي كه برادرش امام حسن عليه السلام بدون اين كه اين همه ترس و خوف باشد با معاويه ي ملعون صلح نموده و امر را به او تسيلم نمود؟ پس صحت و درستي عمل اين دو امام بزرگوار چگونه توجيه مي شود؟در پاسخ (اين شبهات) مي گوييم: در واقع مي دانيم كه هرگاه امام به ظن قوي بداند كه اگر تلاش كند، مي تواند به حق خودش برسد و بر آنچه از جانب خداوند بر او واگذار شده قيام نمايد؛ در اين صورت، بر امام لازم است كه اقدام نمايد، گر چه در اين راه مشقاتي را - كه قابل تحمل هستند - متحمل شود.بنابراين؛ سيد و آقاي ما، حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام به طرف كوفه حركت نفرمود مگر اين كه اطمينان به پيمان ها، عهدها و عقدهاي آنان كرد، و بعد از اين كه ابتداءا و بدون اكراه، با ميل و رغبت خودشان به حضرتش نامه نوشتند.در واقع در دوران معاويه ي لعين و بعد از صلحي كه بين او و امام حسن عليه السلام واقع شد؛ نامه ها و مكاتباتي از سوي اعيان، اشراف و قاريان اهل كوفه به حضرت ارسال شد، كه حضرت دعوت و التماس آنان را رد كرده؛ و آنچه لازم و گفتني بود، جواب [ صفحه 37] فرمودند.اهل كوفه، پس از شهادت امام حسن عليه السلام نيز در حالي كه

معاويه ي ملعون زنده بود، نامه نوشتند باز حضرت آنان را وعده داده و اميدوار كرد. چرا كه دوران معاويه، دوران سخت و مشكلي بود، و زمينه ي چنين كارهايي در آن زمان ممكن نبود.هنگامي كه معاويه درگذشت، باز اهل كوفه با آن حضرت مكاتبه نمودند، و اطاعت از حضرتش را يادآوري كرده، و مكررا از حضرت خواهش نمودند و به اين عمل، رغبت نشان دادند.حضرت متوجه اين بودند كه آنان در مقابل حاكمي كه از طرف يزيد است، قوت و غلبه داشته و بر او تسلط دارند. حاكم وقت، در مقابل آنان ضعيف است، و اين مسايل، ظن حضرت را قوي كرده و رفتن به سوي آنان را لازم و واجب دانست، پس به سبب بذل وسع، تحمل مشقت و سبب و علت امر را جويا شدن آنچه كه حضرت آن را انجام داد بر حضرت متعين شد.البته حضرت فكر نمي كرد كه بعضي از افراد آن گروه، برخي ديگر را فريب داده، و اهل حق را از ياري او تضعيف كنند، تا در نتيجه اتفاقات عجيبي كه رخ داد، واقع شود؛ زيرا وقتي مسلم بن عقيل عليه السلام وارد شهر كوفه شد از اكثريت جمعيت آنها بيعت گرفت.هنگامي كه ابن زياد لعين وارد كوفه شد در حالي كه خبر ورود مسلم عليه السلام به كوفه و اين كه ايشان در خانه ي هاني بن عروه ي مرادي است شنيده بود - چنانچه در تواريخ و كتب سيره آمده - و شريك بن اعور - كه مريض بود - در خانه ي هاني بود، ابن زياد به عنوان عيادت به منزل هاني آمد، مسلم با شريك موافقت كردند كه وقتي براي عيادت او آمد

ابن زياد را به قتل برسانند.اين كار براي مسلم عليه السلام ممكن شد، و اسباب آن نيز فراهم گشت اما او اين كار را انجام نداد و بعد از رفتن ابن زياد به شريك عذر آورد كه اين كار، كشتن در حال غفلت است و همانا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:«ان الايمان قيد الفتك»؛همانا ايمان قيد فتك است، يعني شخص مؤمن، كسي را در حال غفلت [ صفحه 38] نمي كشد [17] .اگر جناب مسلم عليه السلام دست به چنين كاري مي زد يعني با توجه به اين كه شرايط مساعد بود و شريك با او موافقت كرده بود؛ ابن زياد را مي كشت، كار دشمن باطل مي گشت، و امام حسين عليه السلام وارد كوفه مي شد، و كسي نبود كه مانع او شود. و همه ي مردم، نقاب خود را در ياري آن حضرت باز نموده، و حضرتش را ياري مي كردند، و همه ي كساني كه در دل مي خواستند او را ياري نمايند ولي در ظاهر با دشمنان بودند، به دور آن حضرت جمع مي شدند.وقتي ابن زياد ملعون، هاني را زنداني كرد خود مسلم عليه السلام با گروهي از مردم كوفه، براي ياري او رفت، آنها ابن زياد را در قصر خودش محاصره كردند، و هر لحظه، آنها محاصره را تنگ و شديد نمودند، تا آن كه ابن زياد از ترسش درهاي قصر را بست، و به هر نحوي كه بود مي خواست مردم را پراكنده كرده، و آنها را مي ترسانيد، و از ياري پسر عقيل رحمة الله بازمي داشت.مردم، متقاعد شده و اكثرشان متفرق شدند. تا اين كه حضرت مسلم عليه السلام موقع شب؛ با افرادي اندك مراجعت نمود، و واقع شد از امرش آنچه واقع شد.اكنون

اين سؤال مطرح است؛ چرا ما مي خواهيم اين قضايا را به صورت اختصار يادآور شويم؟ براي آن كه از اول امر اسباب غلبه و پيروزي بر دشمنان ظاهر و روشن بود، اما سوء اتفاق، كار را بر عكس نموده، و آن را برگرداند تا اين كه تمام شد در آنچه به آخر رسيد.وقتي سيد و آقاي ما، حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام از جريان قتل مسلم بن عقيل عليه السلام باخبر شدند تصميم گرفتند كه برگردند. در اين حال؛ فرزندان حضرت عقيل بپاخاسته و گفتند: قسم به خدا! برنمي گرديم تا قاتل خود را بكشيم و از او انتقام بگيريم و آنچه پدر ما چشيده به او بچشانيم.حضرت فرمودند:«لا خير في العيش بعد هولاء»؛بعداز كشته شدن اينها، خيري در زندگاني نيست. [ صفحه 39] آن گاه حر بن يزيد رياحي با گروهي - كه از طرف ابن زياد بودند - رسيد و حضرت را از مراجعت به سوي مدينه منع كرد، و خواست حضرت را به نزد ابن زياد ملعون ببرد تا به حكم او گردن نهد، و حضرت امتناع فرمودند.وقتي حضرت ديدند نه راهي براي بازگشت به مدينه است و نه راهي براي ورود به كوفه به حركت خود ادامه دادند... تا اين كه عمر سعد ملعون با لشكري عظيم رسيد، و كار حضرت به جايي رسيد كه در كتب (سيره و تاريخ) مذكور و مسطور است.بنابراين؛ چگونه گفته مي شود كه حضرت، با دست خودش، خود را به هلاكت انداخت؟ در حالي كه روايت شده كه حضرت به عمر سعد ملعون فرمود:از من بپذيريد: يا به مكاني كه از آنجا آمده ام برگردم، يا مرا به سر حدي از سرحدات

مسلمانان بفرستيد تا اين كه شخصي از اهالي آنجا باشم و آنچه نفع و ضرر است بر من باشد.اما عمر سعد لعين، درخواست حضرت را به ابن زياد ملعون نوشت، و او امتناع كرد، و با تمثل به بيت معروف، دستور قتل حضرت را صادر كرده و نوشت:الان قد علقت مخالبنا به يرجو النجاة و لات حين مناص همانا الآن چنگالهاي ما به او باز شده است؛ او اميد نجات دارد و حال آن كه الآن، وقت گريز نيست.وقتي امام حسين عليه السلام متوجه شدند كه لشكري بر عليه او آمدند، كه آنان دين را به پشت سرشان انداخته اند. و از طرفي، دانست كه اگر تحت فرمان ابن زياد ملعون برود ذلت و عار است، بعد از اين، امر به كشته شدن برگشت، چاره ي كار را در اين ديدند كه با آنان جنگ نموده و از جان خود، خانواده، و شيعيان خودش - كه بر بلاها صبر كرده و از خون خودشان براي حفظ جان حضرتش گذشته بودند - دفاع كنند.حضرت در ميان يكي از دو راه خوب، قرار گرفته بودند:يا ظفر و پيروزي بر دشمنان، كه بسا گروه ضعيف و اندك بر گروه قوي پيروز مي شوند؛يا به شهادت رسيدن و مرگ با تكريم و نيكويي.اما اين كه ظن و گمال حضرت در مورد عدم خروج از مدينه مخالف ظن و گمان اصحابي نظير ابن عباس و ديگران واقع شد؛ [ صفحه 40] در جواب اين (شبهه) بايد گفت: گاهي ظن و گمانها به حسب قراين غلبه كرده و قوي مي شود، و گاهي پيش يكي، ظن قوي مي شود؛ و نزد ديگري ضعيف.شاهد اين مطلب نامه هايي است كه از كوفه براي

حضرت نوشته بودند و عهد و پيمانهايي بود كه گرفته بودند، و اين در حالي بود كه اصحاب از اين قضايا خبر نداشتند. البته اينها كارهايي هستند كه حالات مردم در درك اينها متفاوت است، و جز برخي از آنها نمي شود تفصيلا اشاره كرد.و اما اين كه چرا آن حضرت، بعد از كشته شدن مسلم بن عقيل عليه السلام مراجعت نفرمود؟در جواب بايد بگوييم: - همچنان كه قبلا گفتيم - روايتي وارد شده كه حضرت تصميم به مراجعت نمودند اما آنها مانع شدند، و نگذاشتند حضرت مراجعه نمايند.اما اين كه چگونه حضرت؛ با افراد اندك به جنگ با گروه زيادي، اقدام نمودند؟در جواب بايد بگوييم: ضرورت داعي شد كه حضرت چنين اقدامي بنمايند، بديهي است كه دين و عقل نيز در چنين مواردي همين را اقتضا مي كند كه حضرت انجام دادند.البته ابن زياد ملعون نيز امان نامه اي كه مورد اطمينان باشد نداد، بلكه هدفش ذليل كردن حضرت و پايين آوردن قدر و منزلت ايشان بود، به خاطر اين كه او را تحت فرمان خود درآورد، و بعد از ذليل نمودن حضرت، كار به قتل امام عليه السلام منجر شود.اگر هدف آن ملعون، خير بود طوري كه براي حضرتش از يزيد ملعون، ظلم و ضرري نمي رسيد، امكان حركت به سوي يزيد را مي داد و بر اين كار از اشخاص ياري مي طلبيد.ليكن كينه هاي جنگ بدر و حقد و حسدهايي كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم داشتند در اين اوضاع و احوال ظاهر شد، و محال نبود در اين احوال و شرايط مجوزي درست شود تا اين كه گروهي كه با حضرت بيعت كرده بودند و عهد

و پيمان بسته بودند و بعد از آن، نشسته بودند؛ به ياري حضرت بشتابند، و انگيزه اي شود تا به سبب آنچه از صبر و شكيبايي و صلح نمودن و دست از كار كشيدن او و كمي ياران او را مي ديدند، به خاطر دينشان يا غيرتشان به طرف حق برگردند. [ صفحه 41] اين كار را افرادي از آنان انجام دادند تا اين كه در ركاب حضرتش شهيد شدند، كه در روزهاي شدت و بلا، همچون انتظاراتي متوقع است.و اما اين كه چگونه كار امام حسين عليه السلام با كار برادرش امام حسن عليه السلام قابل جمع و توجيه است؟در جواب بايد بگوييم: اين مسأله پر واضح است، زيرا امام حسن عليه السلام به جهت جلوگيري از فتنه و آشوب، ترس از كشته شدن خود و خاندان و شيعيانش، و احساس حيله از جانب يارانش؛ صلح نمود، اما امام حسين عليه السلام وقتي ظن قوي داشت افرادي كه براي او نامه نوشتند و عهد و پيمان بستند كه او را ياري مي كنند، و از طرف ديگر، اسباب قوت ياران حق و ضعف ياران باطل را مشاهده كرد بر خود لازم ديد كه حق را طلب كرده و براي برپايي حكومت الهي خروج نمايد.اما وقتي كار به عكس شد، و نشانه هاي حيله ي اهل كوفه، و اتفاق بد آشكار گرديد، حضرت تصميم گرفتند كه برگردند و از حق خود دست كشيده و صلح نمايند، چنان كه برادرش امام حسن عليه السلام چنين نمودند، ولي آنها مانع شدند و بين او و حق مانع ايجاد كردند.در هر صورت؛ حال دو برادر؛ برابر است، مگر اين كه صلح كردن و دست از جنگ برداشتن هنگام

ظهور اسباب ترس، از او نپذيرفتند و حضرتش را براي صلح دعوت نكردند؛ بلكه شخص حضرت را خواستند تا ذليل و خوار نمايند، و حضرت با تمام وجود و با تمام سعي و كوشش از آن منع نمودند تا اين كه در حالت عزت و شرف به سوي بهشت خدا و رضوان او تشريف فرما شدند، و اين مطلب براي اهل تأمل واضح و آشكار است [18] .

سخني از علامه ي مجلسي

علامه مجلسي رحمة الله در كتاب «بحارالأنوار» گويد: احاديث و اخبار زيادي در كتاب امامت و نيز كتاب فتن گذشت كه همگي بيانگر اين نكته بودند كه هر كدام از اهل بيت عليهم السلام به امور مخصوصي - كه در كتابهاي آسماني نوشته شده و به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم [ صفحه 42] نازل شده بود - مأمور بودند، و آنان به مأموريت خود عمل مي كردند، و سزاوار نيست كه احكام مربوط به آنها را با احكام و افعال خود مقايسه كرده و بسنجيم.بعد از اطلاع و آگاهي از حالات پيامبران، و اين كه تعداد زيادي از آنان بر هزاران نفر از كفار مبعوث مي شدند، بتها و خدايان كفار را سب مي كردند، آنان را بر دين خود دعوت مي نمودند، و آنچه را از آنان مي رسيد - از بديها، ضرب، حبس، قتل و انداختن در آتش و غيره - باكي نداشتند؛ سزاوار نيست در اين امور بر پيشوايان دين اعتراض شود، با اين كه بعد از ثبوت عصمت آنان با دلايل (عقلي)، و اخبار متواتر، راهي براي ايراد و اعتراض نيست، بلكه تسليم شدن و گردن نهادن بر همه ي اموري كه از ناحيه ي آنان

صادر مي شود، واجب و لازم است.علاوه بر اين؛ اگر تو به راستي تأمل كني متوجه مي شوي كه آن حضرت عليه السلام جان پاك خود را فداي دين جد بزرگوار خود نمود، و اركان دولت بني اميه متزلزل نگشت مگر بعد از شهادت آن بزرگوار، و كفر و گمراهي آنان بر مردم روشن و آشكار نشد مگر بعد از آن كه آن حضرت به فوز و سعادت نايل گرديد.و اگر با آنان مصالحه مي كرد و جنگ را ترك مي نمود سلطنت آنان قوت مي گرفت، و امر آن ملاعين بر مردم مشتبه مي شد (مردم دچار شك و ترديد مي گرديدند) و پس از اندك زماني، علايم و نشانه هاي دين از بين مي رفت، و آثار هدايت و راهنمايي مردم كهنه و مندرس مي شد.با توجه به اين كه اخباري نقل شد و اين امر بر تو روشن گرديد كه آن حضرت عليه السلام به خاطر ترس از كشته شدن، از مدينه به سوي مكه خروج فرمودند.همچنين هنگامي كه از مكه خارج شدند فهميدند دشمنان مي خواهند با حيله و نيرنگ حضرتش را در مكه به قتل برسانند، تا جايي كه آن حضرت - كه جان و پدر و ماردم فداي او باد - نتوانستند حج خود را تمام كنند، بناچار از احرام خارج شده و در حالي كه مي ترسيدند و مترقب و منتظر بودند از مكه بيرون رفتند.به راستي كه آن ملاعين، عرصه را از همه ي اطراف بر آن حضرت تنگ كرده،و راه فراري بر آن حضرت باقي نگذاشته بودند.علامه ي مجلسي رحمة الله در ادامه ي گفتار خود مي گويد: در برخي از كتابهاي معتبر نقل شده است: [ صفحه 43] يزيد ملعون؛ عمرو بن سعد بن

عاص را با لشكري عظيم به طرف مكه روانه كرد، و امور موسوم حج را به او سپرد، و او را امير همه ي حاجيان قرار داد، و به او مأموريت داد كه امام حسين عليه السلام را در پنهاني و خفا دستگير كرده و در صورت امكان، به حيله و نيرنگ آن حضرت را به قتل برساند.عمرو بن سعد نيز در همين سال؛ سي نفر از شياطين بني اميه را مخفيانه مأمور كرده بود كه در ميان حاجيان باشند، و به هر نحوي كه هست امام حسين عليه السلام را بكشند.اما وقتي امام حسين عليه السلام جريان را فهميدند از احرام حج خارج شدند، و حج خود را به عمره ي مفرده تبديل نمودند [19] .باز علامه ي مجلسي رحمة الله مي گويد: روايتي با سندهاي گوناگون از حضرت نقل شده كه وقتي محمد بن حنفيه، حضرتش را از حركت به سوي كوفه منع كردند، امام عليه السلام فرمود:«و الله؛ يا أخي! لو كنت في جحر هامة من هوام الارض، لاستخرجوني حتي يقتلوني»؛سوگند به خدا! اي برادر من! اگر در سوراخ حيواني از حيوانات زمين قرار گيرم هر آينه (بني اميه)مرا خارج كرده و خواهند كشت.بديهي است كه اگر حضرت با آنان مصالحه و بيعت هم مي كردند باز آنان به جهت شدت عداوت، دشمني و بي حيايي كه داشتند دست از حضرت برنمي داشتند بلكه به هر حليه اي كه بود او را مي كشتند، و به هر وسيله اي كه بود دفع مي كردند، و قطعا پيشنهاد بيعت، در وهله ي اول فقط به خاطر اين بود كه آنان مي دانستند حضرت با آنها موافقت نمي نمايند و بيعت را قبول نمي فرمايند.آيا نمي بيني قبل از آن كه مسأله ي بيعت پيشنهاد شود چگونه

مروان لعين به والي مدينه اشاره مي كند كه حضرت را به قتل برساند؟عبيدالله بن زياد - كه لعنت خدا تا روز قيامت بر او باد - مي گويد: بيعت را بر او عرضه كنيد تا تحت فرمان ما باشد و ما بعدا رأي خود را درباره ي او ملاحظه مي كنيم.آيا نمي بيني چگونه آنان، جناب مسلم عليه السلام را امان دادند و بعد شهيدش كردند؟ولي معاويه ي لعين با آن عداوت و دشمني و بغضي كه نسبت به اهل بيت عليهم السلام داشت [ صفحه 44] صاحب تدبير (شيطاني) و محتاط بود، او مي دانست كه كشتن اهل بيت عليهم السلام به صورت علني باعث اعتراض مردم و سبب نابودي ملك و سلطنت وي، و نيز باعث قيام و خروج مردم بر عليه اوست، به همين جهت، در صورت ظاهر با آنان در هر حال، مدارا مي كرد.به همين جهت بود كه امام حسن عليه السلام با آن ملعون مصالحه فرمود، و امام حسين عليه السلام نيز معترض او نشد.و به همين خاطر، معاويه ملعون به فرزند لعين خود سفارش كرد كه به امام حسين عليه السلام تعرض نكند، چرا كه خوب مي دانست اين كار، سبب از بين رفتن دولت او مي شود.علامه مجلسي رحمة الله در آخر اين بحث چنين مي گويد:اللهم العن كل من ظلم أهل بيت نبيك و قتلهم، و أعان عليهم و رضي بما جري عليهم من الظلم و الجور لعنا وبيلا، و عذبهم عذابا أليما، و اجعلنا من خيار شيعة آل محمد - صلوات الله عليه و آله - و أنصارهم، و الطالبين بثارهم مع قائمهم صلوات الله تعالي و سلامه عليه و عليهم أجمعين.خدايا! كساني كه بر اهل بيت پيامبر تو ظلم كردند

و آنان را كشتند؛ و دشمنان آنان را كمك كرده و بر ظلمها و ستمهايي كه بر آنان وارد شد خشنود گرديدند؛ لعنت كن، لعنتي شديد و آنان را با عذابهاي دردناكي معذب نما.خدايا! ما را از جمله ي برگزيدگان شيعيان آل محمد عليهم السلام، و از جمله ياري كنندگان و طلب كنندگان خون ايشان با قائم عليه السلام آنان قرار بده، صلوات و سلام خدا بر او بر همه اهل بيت عليهم السلام باد [20] . [ صفحه 47]

حكمت و علت خروج امام حسين

در اموري كه در مدينه منوره بر امام حسين واقع گرديد و چگونگي خروج آن حضرت از مدينه به سوي مكه

وصيت معاويه ي ملعون به فرزندش يزيد لعين

در كتاب «الأمالي» از امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده:هنگامي كه معاويه ي ملعون به بستر مرگ افتاد، پسر خود يزيد را صدا زده و در رو به روي خود نشاند و گفت: پسرم! همانا من گردن گردنكشان را براي تو ذليل كردم، شهرها را براي تو مهيا ساختم، و ملك و سلطنت را با همه ي امكاناتش براي تو، طعمه قرار دادم، من از مخالفت سه نفر - عبدالله بن عمر بن الخطاب، عبدالله بن زبير، و حسين بن علي - كه با تمام قوا بر عليه تو بپا مي خيزند، مي ترسم.اما عبدالله بن عمر؛ پس او با تو رفيق مي شود و تو هم با او رفيق باش و او را ترك مكن.اما عبدالله بن زبير؛ پس اگر بر او دست يافتي او را پاره پاره كن، چرا كه او براي هلاكت و نابودي تو زانو مي زند همچنان كه شير براي خوردن طعمه ي خود زانو مي زند، و تو را فريب مي دهد همچنان كه روباه، سگ را فريب مي دهد.اما حسين بن علي؛ همانا مقام و منزلت او را در پيشگاه رسول خدا مي داني، او از گوشت و خون او به وجود آمده است،

و به زودي اهل عراق با او بيعت مي كنند، اما او را ياري نمي نمايند، و حق او را پايمال مي نمايند، پس اگر بر او دست يافتي حق او و مقام و منزلت او را نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بشناس، و او را به سبب اين كار (عدم بيعت) مؤاخذه مكن (!!)علاوه بر اين؛ ما با وي دوستي و قرابت داريم! مبادا به او ضرري برساني؟ يا اين كه او، از تو در حق خود عمل مكروه و ناپسندي مشاهده نمايد [21] ... تا آخر حديث.علامه ي مجلسي رحمة الله (در توضيح اين حديث) مي فرمايد:غرض و هدف معاويه لعين از اين سخن؛ حفظ و نگهداري حكومت و سلطنت [ صفحه 48] براي يزيد ملعون بود، زيرا او به خاطر تدبير (شيطاني) و زيركي كه داشت، مي دانست اگر يزيد امر بدي را درباره ي امام حسين عليه السلام اراده كند پايه هاي حكومت او سست شده، و مردم از دور او پراكنده خواهند شد.بديهي است كه سخن او از باب تقرب به خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نبوده، و همچنين سخن او از باب شفقت و مهرباني براي امام حسين -عليه السلام نيز نبوده است، چرا كه آن لعين، كافر و زنديقي بود كه به خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اعتقاد نداشت [22] .

مرگ معاويه ي ملعون و بيعت براي يزيد لعين

علامه ي مجلسي رحمه الله در «بحارالانوار» و شيخ مفيد رحمه الله در «الارشاد» و سيد بن طاووس رحمه الله در كتاب «لهوف» و ديگران چنين روايت كرده اند:هنگامي كه معاويه در نيمه ي ماه رجب سال شصت هجري از دنيا رفت، حكومت را پسرش

يزيد به دست گرفت، يزيد به وليد بن ابوسفيان - كه والي و حاكم مدينه از طرف معاويه بود - نوشت:از همه ي مردم مدينه عموما به ويژه از امام حسين عليه السلام براي من، بيعت بگير، و در اين امر براي او فرصتي براي تأخير نده، و اگر از بيعت امتناع ورزد گردن او را زده و به من بفرست.پس از آن كه نامه به دست وليد رسيد، او مروان را احضار نمود، و درباره ي امام حسين عليه السلام با او مشورت نمود.مروان ملعون گفت: او هرگز از تو بيعت را قبول نمي كند، و اگر من به جاي تو بودم گردن او را مي زدم.وليد گفت: اي كاش! چيز قابل ذكري نبودم، يعني اي كاش! به دنيا نيامده بودم [23] .شيخ مفيد رحمه الله در كتاب «الارشاد» چنين گويد:(پس از وصول نامه ي يزيد به وليد و مشورت او با مروان) وليد شبانه مأموري براي احضار امام حسين عليه السلام فرستاد، امام حسين عليه السلام از اراده و ما في الضمير وليد خبردار شد.بنابراين؛ گروهي از دوستان خود را خواست و دستور داد تا مسلح شوند، بعد فرمود: وليد در اين هنگام از شب، مرا احضار كرده و ايمن نيستم كه كاري را بخواهد كه [ صفحه 49] من آن را نپذيرم، او شخصي نيست كه به او اطمينان شود، پس شما به همراه من بياييد، وقتي من وارد مجلس او شدم شما پشت در منتظر باشيد، اگر شنيديد (كه در موقع مذاكره) صداي من بلند شد، پس داخل شده و از من دفاع نماييد.امام حسين عليه السلام به دارالاماره ي وليد بن عتبه رفت، وارد مجلس او شد، مروان نيز حاضر بود،

وليد خبر مرگ معاويه را به استحضار حضرتش رساند، حضرت فرمودند: انا لله و انا اليه راجعون.سپس وليد، نامه يزيد را خواند و آنچه در مورد بيعت امام حسين عليه السلام خواسته بود بيان كرد.امام حسين عليه السلام فرمود: تو به بيعت با يزيد، در پنهاني و خفا قانع نمي شوي تا اين كه در آشكار بيعت كنم و مردم اين امر را مشاهده نمايند.وليد گفت: آري چنين است.امام حسين عليه السلام فرمود: هنگام صبح رأي و نظر مرا در اين مورد مي داني كه چه بايد كرد.وليد گفت: با نام خداي متعال برگرد تا بيايي و در حضور مردم كه شاهد اين امر باشند، بيعت نمايي.در اين هنگام، مروان لعين به وليد گفت: اگر حسين از پيش تو برود، و همين الان بيعت نكند، هرگز مثل حالا به او دست نخواهي يافت تا اين كه بين شما، افراد زيادي كشته شود، او را زنداني كن و تا بيعت نكرده نگذار بيرون برود، و اگر امتناع كرد گردن او را بزن.اينجا بود كه امام حسين عليه السلام با سرعت بپا خاست و رو به مروان لعين كرد و فرمود:آيا تو دستور قتل مرا صادر مي كني اي پسر زن كبود (كور) چشم! يا او؟ سوگند به خدا! دورغ گفتي و با اين سخن، مرتكب گناه شدي [24] .ابن شهراشوب گويد: مروان لعين شمشير خود را كشيد و گفت: قبل از اين كه از خانه خارج شود دستور بده جلاد او را بكشد، و خون او به عهده ي من است.در اين هنگام، داد و فرياد بلند شد، نوزده نفر از اهل بيت آن حضرت كه پشت در منتظر بودند با شمشيرهاي خود وارد شدند،

و امام حسين عليه السلام با آنان از خانه ي وليد [ صفحه 50] خارج شدند.اين قضيه به گوش يزيد پليد رسيد، او وليد را از كار بركنار و مروان را فرماندار مدينه نمود [25] .شيخ مفيد رحمه الله در ادامه ي اين قضيه گويد:حضرت با ياران خود از خانه ي وليد خارج شده و به منزل خود رفتند، مروان رو به وليد كرد و گفت: به نصيحت من گوش نكردي، قسم به خدا! هرگز مثل اين موقع، به او دست نخواهي يافت.وليد گفت: واي بر تو اي مروان! به من پيشنهاد مي كني با اين كار، دين و دنياي خود را از دست بدهم، به خدا سوگند! دوست ندارم كه شرق و غرب عالم و پادشاهي و اموال آن، از آن من باشد و من حسين را بكشم.سبحان الله! حسين را بكشم به خاطر اين كه مي گويد: با يزيد بيعت نمي كنم. به خدا قسم! گمان مي كنم كسي كه خون حسين را به گردن داشته باشد روز قيامت در پيشگاه الهي كفه ي حسناتش بسيار سبك خواهد شد.مروان گفت: اگر نظر تو چنين است آنچه انجام دادي كار صحيحي بود. مروان اين سخن را مي گفت در حاليكه نظر و عقيده ي وليد را نمي پسنديد [26] .سيد بن طاووس رحمة الله در ادامه ي اين قضيه مي گويد:آن شب گذشت، اول صبح امام حسين عليه السلام از خانه ي خويش خارج شد تا اخبار تازه اي بشنود، مروان او را ملاقات كرد و گفت: يا اباعبدالله! من خيرخواه و ناصح تو هستم، نصيحت مرا بپذير تا به سعادت و نجات برسي (!)امام حسين عليه السلام فرمود: نصيحت تو چيست، بگو تا بشنوم؟مروان گفت: من به تو دستور مي دهم كه

با يزيد، اميرمؤمنان (!!) بيعت كني، زيرا اين كار براي دين و دنياي تو بهتر است!!امام حسين عليه السلام فرمود:انا لله و انا اليه راجعون، و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد، و لقد سمعت جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: الخلافة محرمة علي آل [ صفحه 51] أبي سفيان؛انا لله و انا اليه راجعون، و بر اسلام سلام باد (يعني بايد با دين اسلام واع كرد)، زيرا كه امت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به خلافت همچو يزيدي مبتلا و گرفتار شده است، همانا از جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: «خلافت بر فرزندان ابوسفيان حرام است».سخنان بسياري بين امام حسين عليه السلام و مروان ملعون رد و بدل شد، تا آن كه مروان در حالي كه غضبناك بود از امام عليه السلام جدا شد [27] .

امام حسين از دست امت به رسول خدا شكايت مي كند

علامه مجلسي رحمة الله در «بحارالانوار» مي نويسد: محمد بن ابوطالب موسوي گويد: شبي امام حسين عليه السلام از خانه ي خويش خارج و به زيارت قبر مطهر جد بزرگوار خود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مشرف شد، و عرض كرد:«ألسلام عليك يا رسول الله، أنا الحسين بن فاطمة فرخك و ابن فرختك، و سبطك الذي خلفتني في امتك، فاشهد عليهم يا نبي الله أنهم قد خذلوني، و ضيعوني و لم يحفظوني، و هذه شكواي اليك حتي ألقاك».السلام عليك يا رسول الله! من حسين فرزند فاطمه هستم.يا رسول الله! من سبط تو مي باشم كه مرا در ميان امت خود گذاشتي، اينك گواه باش كه آنان مرا ضايع كردند و تنها

گذاشتند، و از من نگهداري نكردند، و اين شكايت من به سوي توست تا آن گاه كه تو را ملاقات كنم [28] .باز سيد بن طاووس رحمة الله گويد: امام حسين عليه السلام همان شب را در كنار قبر مطهر جدش به سر برد و همواره در حال ركوع و سجود بود.سيد در ادامه ي سخن خود گويد: وليد، افرادي را به خانه ي امام حسين عليه السلام فرستاد تا ببينند امام عليه السلام از مدينه خارج شده يا نه، فرستادگان وليد حضرت را در مدينه در خانه ي خود نيافتند.وليد گفت: خداي را سپاس مي گويم كه حسين از مدينه خارج شد و من گرفتار خون او نشدم. [ صفحه 52]

امام حسين جد بزرگوارش رسول خدا را در خواب مي بيند

محمد بن ابوطالب گويد: امام حسين عليه السلام از كنار قبر مطهر جدش به خانه مراجعت كرد تا صبح شد، شب دوم نيز حضرتش به زيارت قبر جد بزرگوارش آمد، چند ركعت نماز خواند، وقتي از نماز فارغ شد فرمود:اللهم هذا قبر نبيك محمد صلي الله عليه و آله و سلم، و انا ابن بنت نبيك، و قد حضرني من الأمر قد علمت.اللهم اني احب المعروف و انكر المنكر، و أنا أسألك يا ذالجلال و الاكرام بحق القبر و من فيه الا اخترت لي ما هو لك رضي، و لرسولك رضي.خداوندا! اين قبر پيامبر تو محمد صلي الله عليه و آله و سلم و من پسر دختر پيامبر تو هستم، تو از بلاهايي كه به من رسيده آگاه هستي.خداوندا! همانا من معروف را دوست مي دارم، از منكر بدم مي آيد، از تو مي خواهم اي صاحب جلال و احسان! به حق اين قبر و آن وجودي كه در اين قبر آرميده است،

آنچه كه رضايت و خشنودي تو و رسول تو در آن است براي من اختيار نمايي.محمد بن ابوطالب گويد: حضرت آن شب را كنار قبر جد بزرگوارش بود، دعا مي كرد و مي گريست، نزديك صبح، سر مبارك خود را به قبر مطهر گذاشت و خوابش برد، ناگاه در عالم خواب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را مي بيند كه در ميان گروهي از ملائكه است آنها اطراف حضرتش را احاطه كرده اند، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم جلو آمد، و امام حسين عليه السلام را به آغوشش كشيد و ميان دو چشمانش را بوسيد، و فرمود:حبيبي يا حسين! كأني أراك عن قريب مرملا بدمائك، مذبوحا بارض كرب و بلاء،من عصابة من امتي، و أنت مع ذلك عطشان لا تسقي، و ظمآن لا تروي، و هم مع ذلك يرجون شفاعتي يوم القيامة، لا أنا لهم الله شفاعتي.حبيبي يا حسين! ان أباك و امك و أخاك قدموا علي و هم مشتاقون اليك، و ان لك في الجنات لدرجات لن تنالها الا بالشهادة.حبيب من اي حسين! گويا مي بينم به زودي به دست گروهي از امت من به خون خود آغشته و سر مطهر تو را در سرزمين كربلا از تن جدا كرده اند، و تو در حالي كه عطشاني آب نمي دهند، و تشنه اي سيراب نمي كنند، آن گروه شقي، [ صفحه 53] با اين كارشان در روز قيامت به شفاعت من اميدوار هستند، خداوند شفاعت مرا به آنان نرساند.حبيب من اي حسين! همانا پدر، مادر و برادر تو نزد من آمده اند، آنان مشتاق ديدار تو هستند، همانا براي تو در بهشت درجات و مقاماتي است كه

به آن، جز با شهادت نايل نمي شوي.محمد بن ابوطالب گويد: امام حسين عليه السلام در عالم خواب به جد بزرگوارش نگاه كرد و فرمود:يا جداه! لا حاجة لي في الرجوع الي الدنيا، فخذني اليك و أدخلني معك في قبرك.اي جد بزرگوار! من نمي خواهم به دنيا برگردم دست مرا بگير و همراه خودت ببر.رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:لابد لك من الرجوع الي الدنيا حتي ترزق الشهادة، و ما قد كتب الله لك فيها من الثواب العظيم، فانك و أباك و أخاك و عمك و عم أبيك تحشرون يوم القيامة في زمرة واحدة، حتي تدخلوا الجنة.تو بايد به دنيا برگردي، تا اين كه شهادت نصيب تو گردد، و آنچه خداوند احديت براي تو از اجر و پاداش نوشته است نايل شوي، همانا پدر، برادر، عمو و عموي پدر تو روز قيامت در يك گروه محشور مي شويد تا همگي وارد بهشت شويد.محمد بن ابوطالب گويد: امام حسين عليه السلام با ترس و رعب از خواب بيدار شد، و خواب خود را بر اهل بيت خود و پسران عبدالمطلب تعريف كرد، همه ي آنها (از اين خواب) غمگين شدند. در آن روز، در شرق و غرب جهان خانواده اي غمگين تر و گريان تر از خانواده ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نبود.-پله=2

حركت امام حسين از مدينه ي منوره

راوي گويد: پس از اين؛ امام حسين عليه السلام آماده ي حركت از مدينه ي منوره شد، او شبانه به سوي قبر مادرش فاطمه ي زهرا عليهاالسلام شتافت و خداحافظي كرد. بعد به كنار قبر برادرش امام حسن مجتبي عليه السلام آمده و وداع نمود، سپس موقع صبح به منزل برگشت، [ صفحه 54] در اين هنگام، برادرش محمد بن

حنفيه آمد و گفت:اي برادر من! تو محبوب ترين خلق نزد من هستي و از همه ي افراد به من عزيزتري سوگند به خدا! من كسي نيستم كه نصيحت خود را از تو دريغ داشته باشم، و بر پند من كسي سزاوارتر از تو نيست، زيرا كه جسم و جان و روح و چشمانم از محبت تو آميخته، و تو مهتر و بزرگ خاندان ما هستي، پيروي و اطاعت تو بر من لازم و واجب است، زيرا كه خداوند تو را بر من شرف داده و تو را از آقايان اهل بهشت قرار داده است.محمد بن حنفيه در ادامه ي سخن خود گفت: (حال كه عزم سفر داري و مي خواهي از مدينه حركت كني) به مكه برو و در آنجا ساكن شو، و اگر اهل مكه با تو موافق نبودند (و بي وفايي كردند) به سوي شهرهاي يمن برو، زيرا كه اهل آن شهر، از ياران و شيعيان جد و پدر تو هستند، و دل هاي رحيم و رؤوفي دارند. اگر آنها نيز بي وفايي كردند، به طرف ريگ هاي بيابانها و دره هاي كوهها پناه ببر، و از شهري به شهر ديگر حركت كن، تا اين كه ببيني عاقبت كار مردم به كجا منتهي مي شود، و تا خداوند بين ما و گروه فاسق (و بيرون شدگان از راه حق) حكم و داوري كند.راوي گويد: امام حسين عليه السلام فرمود:يا أخي! و الله، لو لم يكن في الدنيا ملجأ و لا مأوي لما بايعت يزيد بن معاوية.اي بردار من! سوگند به خدا! اگر در دنيا هيچ پناهگاه و منزلي نداشته باشم هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد.ناگاه محمد بن حنفيه سخن او را

قطع كرد و گريست، امام حسين عليه السلام نيز با او ساعتي گريه كرد.سپس امام حسين عليه السلام فرمود:يا أخي! جزاك الله خيرا، فقد نصحت و أشرت بالصواب، و أنا عازم علي الخروج الي مكة، و قد تهيأت لذلك أنا و اخوتي و بنو أخي و شيعتي، و أمرهم أمري، و رأيهم رأيي، و أما أنت يا أخي! فلا بأس عليك أن تقيم بالمدينة، فتكون لي عينا عليهم لا تخفي شيئا من امورهم.اي برادر من! خداوند تو را جزاي خير دهد (كه درباره ي من مهرباني كردي)، كه [ صفحه 55] نصيحت نمودي و نظريه ي خود و سخنان صوابي را بيان كردي،اينك من عازم مكه مي باشم و خود را براي اين سفر آمده و مهيا نموده ام، در اين سفر، خواهران و فرزندان برادرم و گروهي از شيعيانم مرا همراهي مي كنند، (ما همه داراي يك هدف و مقصود هستيم) امر آنها امر من، و رأي آنها رأي من است.اما تو اي برادر من! مي تواني در مدينه بماني و اوضاع و احوال اينجا را تحت نظر گرفته، و مرا از امور باخبر نمايي.

وصيت امام حسين به برادرش محمد بن حنفيه

آن گاه امام حسين عليه السلام كاغذ و قلمي خواستند و اين وصيت را براي برادرش محمد نوشتند.بسم الله الرحمن الرحيمهذا ما أوصي به الحسين بن علي بن أبي طالب عليهماالسلام الي أخيه محمد المعروف بابن الحنفية:ان الحسين يشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريك له، و أن محمدا عبده و رسوله، جاء بالحق من عند الحق، و أن الجنة حق، و النار حق، و ان الساعة آتية لا ريب فيها، و أن الله يبعث من في القبور.و اني لم أخرج اشرا و لا بطرا و لا

مفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح في امة جدي - صلي الله عليه و آله - اريد أن آمر بالمعروف و أنهي عن المنكر، و أسير بسيرة جدي و أبي علي بن أبي طالب - عليهماالسلام -.فمن قبلني بقبول الحق فالله أولي بالحق، و من رد علي هذا، اصبر حتي يقضي الله بيني و بين القوم بالحق و هو خير الحاكمين.و هذه وصيتي يا اخي اليك، و ما توفيقي الا بالله عليه توكلت و اليه انيب.بسم الله الرحمن الرحيماين آن چيزي است كه حسين بن علي بن ابي طالب عليهماالسلام به برادرش محمد معروف به ابن حنفيه وصيت نمود. [ صفحه 56] همانا حسين گواهي مي دهد به اين كه هيچ معبودي جز خداي يگانه نيست كه او يكتا و شريكي ندارد، و آن كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم بنده و فرستاده ي اوست كه دين حق را از جانب حق آورده است، و اين كه بهشت حق است، دوزخ حق است، و اين كه (روز) قيامت فراخواهد رسيد و شكي در آن نيست، و خداوند كساني را كه در قبرها هستند؛ برمي انگيزاند.همانا من براي اظهار كبر و طغيان و براي فساد و ظلم (از مدينه) بيرون نيامدم، بلكه براي اصلاح امت جدم صلي الله عليه و آله و سلم خارج شدم، مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم، و به سيره و روش جدم صلي الله عليه و آله و سلم و پدرم علي بن ابي طالب عليه السلام رفتار نمايم.پس هر كس مرا با پذيرش حق قبول كند خداوند به حق سزاوارتر است، و هر كس مرا رد كند صبر مي كنم،

تا خداوند ميان من و اين قوم به حق داوري كند، و او بهترين حكم كنندگان و داوران است.اين وصيت من به سوي توست اي برادر! و توفيقي براي من نيست جز به رحمت خدا، به سوي او توكل كردم و به سوي او مراجعت خواهم كرد.آنگاه نوشته را پيچيد و با مهر مبارك خود ممهور كرده و مهرش زد، و به برادرش محمد داد، سپس با او خداحافظي كرد و شبانه از مدينه خارج شد [29] .

ملاقات ام سلمه با امام حسين

علامه ي مجلسي رحمة الله در «بحارالانوار» مي نويسد: قطب راوندي روايت مي كند: هنگامي كه امام حسين عليه السلام عازم سفر از مدينه بود ام سلمه (مطلع شد و به محضر آن حضرت) آمد و گفت: اي فرزندم! با عزم سفر به طرف عراق قلب مرا غمگين مكن، من از جد بزرگوار تو شنيدم كه مي فرمود:يقتل ولدي الحسين بأرض العراق في أرض يقال لها: «كربلاء».فرزندم حسين در عراق در سرزميني بنام «كربلا» كشته مي شود.حضرت فرمود:يا اماه! و أنا و الله؛ أعلم ذلك، و اني مقتول لا محالة، و ليس لي من هذا= [ صفحه 57] بد، و اني و الله؛ لأعرف اليوم الذي اقتل فيه، و أعرف من يقتلني، و أعرف البقعة التي ادفن فيها، و اني أعرف من يقتل معي من أهل بيتي و قرابتي و شيعتي، و ان اردت يا اماه! اريك حفرتي و مضجعي.اي ماد! سوگند به خدا! من نيز خود مي دانم، كه قطعا كشته خواهم شد، و براي من چاره اي غير از اين نيست.سوگند به خدا! من روزي را كه در آن روز كشته مي شوم خبر دارم، و قاتل خود را نيز مي شناسم، و آن بقعه اي كه در

آن به خاك سپرده مي شوم؛ مي شناسم، و كساني را كه از اهل بيت و از خويشان و شيعيان من، به همراه من كشته مي شوند؛ مي شناسم.اي مادر! اگر مي خواهي قبر و مقام خودم را براي تو نشان بدهم.سپس حضرت (با دست مبارك خود) به طرف كربلا اشاره فرمود و زمين هموار گرديد، و به ام سلمه قبر و مدفن خويش را نشان داد، حتي جاي لشكر و محل ايستادن آنها و محل شهادت خود را نيز نشان داد.اينجا بود كه ام سلمه بسيار گريست، و امر آن حضرت را به خدا سپرد.امام حسين عليه السلام به ام سلمه فرمود:يا اماه! قد شاء الله تعالي أن يراني مقتولا مذبوحا ظلما و عدوانا، و قد شاء ان يري حرمي و رهطي و نسائي مشردين، و أطفالي مذبوحين مظلومين، مأسورين مقيدين، و هم يستغيثون فلا يجدون ناصرا و لا معينا.اي مادر! مشيت خداي متعال چنين تعلق گرفته كه مرا كشته و ذبح شده به ظلم ظالمان و عداوت دشمنان ببيند، و خواسته كه حرم، طايفه و زنان مرا از محل خود رانده شده، و فرزندان مرا كشته و مظلوم و اسير و به زنجير ستم بسته شده و در حالي كه آنها استغاثه مي كنند ولي كسي آنان را ياري نمي نمايد، ببيند [30] .شيخ مفيد رحمة الله در كتاب «الارشاد» مي گويد:شبي كه امام حسين عليه السلام از مدينه به سوي مكه حركت كرد، شب يكشنبه دو روز از [ صفحه 58] ماه رجب مانده بود. در اين سفر؛ پسران، پسران برادر، خواهران، و همه ي اهل بيت بجز محمد بن حنفيه، حضرت را همراهي مي كردند.باز شيخ مفيد رحمة الله در همان كتاب روايت مي كند:زماني كه امام

حسين عليه السلام از مدينه به سوي مكه خارج شد اين آيه را تلاوت فرمود:(فخرج منها خائفا يترقب قال رب نجني من القوم الظالمين) [31] .«(حضرت موسي) در حالي كه مي ترسيد و منتظر بود كسي او را دستگير كند از آن شهر خارج شد، و گفت: پروردگارا! مرا از گروه ظالم و ستمگر رهايي ده».امام حسين عليه السلام (در هنگام حركت از مدينه) راه اصلي را انتخاب فرمود و حركت كرد. اهل بيت حضرتش گفتند: كاش از راه اصلي حركت نمي كردي تا دشمنان تعقيب نكنند، چنان كه فرزند زيبر چنين كرد.حضرت فرمود:لا، و الله؛ لا افارقه حتي يقضي الله ما هو قاض.چنين نيست، سوگند به خدا! از اين راه كنار نمي روم تا آنچه را كه خداوند مي خواهد، حكم كند [32] .

ملاقات گروهي از فرشتگان با امام حسين

علامه ي مجلسي رحمة الله در كتاب «بحارالانوار» مي نوسيد:محمد بن ابوطالب، از شيخ مفيد رحمة الله با سلسله سند خود از امام صادق عليه السلام چنين نقل مي كند: امام صادق عليه السلام فرمود:هنگامي كه سيدالشهدا حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام از مدينه ي طيبه حركت كرد و بيرون آمد، فوجهاي بسياري از فرشتگان با علامتهاي محاربه و جنگ، در حالي كه در دستان آنان، نيزه بود و بر اسبهاي بهشتي سوار بودند بر سر راه آن حضرت آمده و سلام كردند، و گفتند: اي حجت خدا بر جميع خلايق بعد از جد و پدر و برادر خود همانا خداي متعال، جد تو را به وسيله ي ما در موارد زيادي ياري كرد، اكنون خداوند ما را به ياري تو فرستاده است. [ صفحه 59] حضرت فرمود:الموعد حفرتي و بقعتي التي استشهد فيها و هي كربلاء، فاذا وردتها فأتوني.وعدگاه من و شما در

آن قبر و بقعه اي است كه من در آنجا شهيد خواهم شد، و آن سرزمين كربلا است، چون به آن بقعه ي شريفه برسم نزد من بياييد.فرشتگان گفتند: اي حجت خدا! هر حكمي كه مي خواهي امر بفرما كه خداوند ما را به اطاعت تو امر كرده است، اگر از دشمني كه مي خواهد با تو روبه رو شود مي ترسي ما به همراه تو هستيم و ضرر را دفع مي نماييم؟حضرت فرمود:لا سبيل لهم علي و لا يلقوني بكريهة أو أصل الي بقعتي.اينان نمي توانند هيچ گونه آزاري به من برسانند تا به محل شهادت خود برسم.

ملاقات مسلمانان جن با امام حسين

پس از اين واقعه؛ گروههاي بي شماري از مسلمانان جنيان ظاهر شدند و به محضر آن حضرت آمده و گفتند: اي آقاي ما! ما از شيعيان و ياران توئيم، آنچه مي خواهي براي ما امر كن (و ما در اطاعت تو هستيم)، و اگر اجازه بفرمايي تا شما در همين جا هستيد، تمام دشمنان شما را در همين ساعت، هلاك مي كنيم.حضرت به آنها دعاي خير كرد و فرمود:أوما قرأتم كتاب الله المنزل علي جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: «أينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم في بروج مشيدة» [33] ؛و قال سبحانه تعالي: «لبرز الذين كتب عليهم القتل الي مضاجعهم» [34] ؟و اذا أقمت بمكاني فبماذا يبتلي هذا الخلق المتعوس؟ و بماذا يختبرون؟ و من ذا يكون ساكن حفرتي بكربلاء؟ و قد اختارها الله لي يوم دحا الأرض، و جعلها معقلا لشيعتنا [و محبينا، تقبل أعمالهم و صلاتهم، و يجاب دعائهم و يسكن شيعتنا]، فتكون لهم أمانا في الدنيا و في الاخرة. ولكن تحضرون يوم السبت، و هو يوم عاشوراء الذي

في آخره اقتل، و لا [ صفحه 60] يبقي بعدي مطلوب من اهلي و نسبي و اخواني و اهل بيتي، و يسار برأسي الي يزيد بن معاوية لعنه الله.آيا آيه اي را كه در كتاب خدا به جدم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نازل شده، نخوانده ايد (كه خداوند مي فرمايد:) «هر كجا كه باشيد مرگ شما را درمي يابد، اگر چه در برجهاي محكم و استوار ساكن شويد».و در آيه ي ديگر مي فرمايد: «هر آينه كساني كه (در لوح محفوظ) كشته شدن بر آنان نوشته شده بود به طرف قتلگاه و محل استراحت خود بيرون آمدند».اگر من در جاي خود بمانم پس اين مردم هلاك شده (و ننگين) به چه چيزي آزمايش شوند؟ و به چه وسيله اي امتحان شوند؟ و چه كسي در قبر من در كربلا ساكن شود؟ خداي متعال در روز دحوالأرض آن سرزمين را براي من برگزيده است، و آنجا را پناهگاه شيعيان [و دوستان من قرار داده تا اعمال و نمازهاي آنان پذيرفته، دعاي آنان مستجاب شود، و شيعيان در آن ساكن شوند]، تا موجب امان آنان در دنيا و آخرت شود.ليكن روز شنبه كه روز عاشورا است و من در آخرين ساعات آن روز، كشته مي شوم، نزد من آييد، و در آن روز كسي بعد از من، از اهل بيت و منسوبين و برادرانم نمي ماند، و سر مرا براي يزيد بن معاويه ي پليد مي برند.جنيان گفتند: اي حبيب خدا و فرزند حبيب او! سوگند به خدا! اگر نه آن بود كه اطاعت امر تو واجب است و مخالفت تو جايز نيست هر آينه همه ي دشمنان تو را قبل از آن كه

به تو برسند؛ مي كشتيم.حضرت فرمود:و نحن و الله؛ اقدر عليهم منكم، ولكن «ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حي عن بينة».قسم به خدا! قدرت ما بر دشمنان، از قدرت شما بيشتر است (و ما بر اين كار تواناتريم)، وليكن (مي خواهم بر خلق اتمام حجت كنم) و آن كه هلاك مي شود با بينه هلاك گردد، و آن كه در زندگي موفق مي شود با بينه موفق گردد [35] . [ صفحه 61]

ورود امام حسين به مكه ي مكرمه

شيخ مفيد رحمة الله در كتاب «الارشاد» گويد:امام حسين عليه السلام شب جمه، سوم ماه شعبان وارد مكه شده و اين آيه شريفه را خواند:(و لما توجه تلقاء مدين قال عسي أن يهديني ربي سواء السبيل) [36] .«و چون حضرت موسي عليه السلام به طرف شهر مدين رو آورد گفت: اميد است پروردگارم مرا به راه راست رهنمون فرمايد.».سپس حضرت در مكه فرودآمد، آن گاه مردم مكه و آنان كه براي عمره به مكه آمده بودند و مردم شهرهاي ديگري كه در مكه بودند؛ پيوسته نزد آن حضرت مي آمدند.ابن زبير نيز در مكه بود، او ملازم كعبه ايستاده و نماز مي خواند، طواف مي كرد. او هم در ميان جمعيت نزد امام حسين عليه السلام مي رفت، گاهي دو روز متوالي و گاهي هر روز يكبار خدمت حضرت مي رفت، وليكن بودن امام حسين عليه السلام در مكه براي ابن زبير گران تمام مي شد، زيرا او مي دانست تا آن حضرت در شهر مكه است كسي از اهل حجاز با او بيعت نخواهد كرد. چرا كه نفوذ امام حسين عليه السلام در مردم، از او بيشتر و آن حضرت بزرگوارتر بود [37] .

ارسال نامه از طرف كوفيان و پاسخ امام حسين

هنگامي كه خبر مرگ معاويه به كوفه رسيد، مردم در مورد يزيد سخنان بسياري گفتند، آنها باخبر شدند كه امام حسين عليه السلام از بيعت يزيد امتناع نموده است، و همچنين خبر ابن زيبر را و اين كه هر دو به مكه رفته اند، شنيدند.بنابراين؛ شيعيان كوفه در منزل سليمان بن صرد خزاعي اجتماع نمودند، هلاكت معاويه را ياد كرده و خداي را سپاس گفته و ستايش نمودند.(در اين هنگام،) سليمان (لب به سخن گشود و) گفت: معاويه به هلاكت رسيد، امام حسين عليه السلام بيعت او را شكسته

(و از بيعت او سرباز زد) و به مكه رفته است، (اينك) شما شيعه ي او و شيعه ي پدر او هستيد اگر واقعا مي دانيد كه او را ياري مي كنيد و با [ صفحه 62] دشمن او جهاد مي نماييد، به سوي او (نامه) بنويسيد (و به او اطلاع دهيد كه به سوي شما بيايد)، و اگر مي ترسيد در كارتان سستي نماييد، او را (براي از بين بردن خودش) فريب ندهيد.همه ي شيعيان گفتند: نه، (ما او را ياري مي كنيم) و با دشمنان او جهاد مي نماييم، و در مقابل او، خودمان را فدا مي كنيم، پس به سوي او نامه بنويسيد.(سپس آنها نامه اي بدين مضمون به حضرتش) نوشتند:بسم الله الرحمن الرحيماين نامه اي است به سوي حسين بن علي عليهماالسلام از سليمان بن صرد، مسيب بن نجيه، رفاعة بن شداد، حبيب بن مظاهر و شيعيان وي از مؤمنان و مسلمانان اهل كوفه.سلام بر تو، همانا ما با تو، خداي را سپاس مي گوييم كه معبودي غير از او نيست.اما بعد؛ سپاس خدايي را كه دشمن گردنكش و ستيزجو را شكست و هلاك ساخت، دشمني كه بر اين امت پيشي گرفت و با ظلم و ستم امر آنان را ربود، و حق آنان را غصب كرد، و بر آنان بدون رضايت خودشان، حكومت كرد. سپس بهترين آنان را كشت، و بدترين اشرار را باقي گذاشت، و مال خداي را در اختيار جباران، گردنكشان و ثروتمندان قرار داد. پس، از رحمت خدا دور باد! چنانچه قوم ثمود از رحمت حق دور شدند. او براي ما، امام و پيشوا نبود، پس شما به سوي ما حركت فرماييد، اميد است خداي متعال، ما را به سبب

تو بر حق جمع نمايد.نعمان بن بشير، (والي كوفه) در قصر حكومتي خود، در نهايت ذلت و بدبختي نشسته و خود را امير مردم مي داند، وليكن ما او را امير نمي دانيم، و در نماز جمعه ي او شركت نمي كنيم، و نماز عيد را با او نمي خوانيم، و اگر آگاه شويم كه شما به سوي ما عازم هستيد او را از كوفه بيرون مي كنيم تا به اهل شام ملحق گردد، ان شاء الله.سپس نامه را توسط عبدالله بن مسمع همداني، و عبدالله بن وأل با سرعت تمام به محضر امام حسين عليه السلام فرستادند، و آنان با شتاب و عجله به سوي مكه حركت كرده و در روز دهم ماه رمضان در مكه، خدمت امام حسين عليه السلام شرفياب شدند.اهل كوفه، پس از ارسال نامه، دو روز صبر كردند، و توسط قيس بن مسهر صيداوي، عبدالرحمان بن شداد ارجي، عمارة بن عبد سلولي، صد و پنجاه نامه ي ديگر نيز كه به طور انفرادي يا با امضاي دو نفر يا چهار نفر نوشته شده بود، به سوي [ صفحه 63] حضرتش ارسال نمودند [38] .سيد بن طاووس رحمة الله گويد: با اين حال، حضرت از پاسخ به اين نامه ها امتناع مي فرمود و پاسخ نمي داد، (نامه ها زياد شد) تا اين كه در يك روز، ششصد نامه به آن حضرت رسيد، و پيوسته نامه مي رسيد تا اين كه در نوبت هاي متفرقه مجموع نامه ها به دوازده هزار بالغ گرديد.شيخ مفيد رحمة الله گويد: اهل كوفه، دو روز ديگر صبر كردند و بعد نامه اي توسط هاني بن هاني سبيعي و سعيد بن عبدالله حنفي براي حضرتش ارسال كردند، در آن نامه نوشتند:بسم الله الرحمن

الرحيمبه سوي حسين بن علي عليهماالسلام از شيعيان وي از مؤمنان و مسلمانان.اما بعد؛ پس به سوي ما بشتاب و عجله كن، زيرا مردم منتظر قدوم تو هستند، آنان جز تو، به كس ديگري نظر ندارند، پس شتاب كن، شتاب كن، باز شتاب كن، و شتاب كن، والسلام.سپس نامه ي ديگري توسط شبت بن ربعي، حجار بن ابجر، يزيد بن حارث بن رويم، عروة بن قيس، عمرو بن حجاج زبيدي و محمد بن عمر تيمي بدين مضمون نوشته شد:اما بعد؛ باغها سبز و خرم، و ميوه ها رسيده، هرگاه ميل داري قدم رنجه فرما و به سوي ما رو آور، كه براي تو لشكري كه مظفر و پيروزند، آماده شده است، و السلام.همه قاصدان نزد حضرت جمع شدند، حضرت نامه ها را خواند و از قاصدان در مورد احوال اهل كوفه و اوضاع آن، سؤالاتي نمود. سپس نامه اي به شرح زير نوشته و توسط هاني بن هاني وسعيد بن عبدالله كه آخرين قاصدان بودند به سوي اهل كوفه فرستاد:بسم الله الرحمن الرحيممن الحسين بن علي الي الملاء من المؤمنين و المسلمين.أما بعد؛ فان هانيا و سعيدا قدما الي بكتبكم، و كانا آخر من قدم علي من [ صفحه 64] رسلكم، و قد فهمت كل الذي قصصتم و ذكرتم، و مقالة جلكم أنه ليس علينا امام، فأقبل لعل الله [أن] يجمعنا بك علي الحق و الهدي.و انا باعث اليكم اخي و ابن عمي و ثقتي من اهل بيتي مسلم بن عقيل، فان كتب الي أنه قد اجتمع رأي ملائكم، و اولي الحجي و الفضل منكم، علي مثل ما قدمت به رسلكم و قرءت في كتبكم، فاني أقدم اليكم وشيكا،

ان شاء الله.فلعمري ما الامام الا الحاكم بالكتاب، القائم بالقسط، الدائن بدين الحق، الحابس نفسه علي ذلك لله، والسلام.بسم الله الرحمن الرحيماز حسين بن علي عليه السلام به سوي گروه مؤمنان و مسلماناناما بعد؛ همانا هاني و سعيد نامه هاي شما را آوردند، آنها آخرين فرستادگان شما بودند، و همه ي مطالبي را كه بيان كرده بوديد، فهميدم. گفتار همه ي شما اين است كه: امام و پيشوايي نداريم، سوي ما بيا، شايد خدا به وسيله ي تو ما را به حق و هدايت و راستي جمع كند.من برادر و پسرعمويم مسلم بن عقيل را كه در خاندان من ثقه و مورد اطمينان من است به سوي شما فرستادم (و به او امر كردم كه حال و رأي شما را براي من بنويسد)، پس اگر براي من بنويسد كه رأي گروه شما و خردمندان و اهل فضل و رأي و مشورت شما، متحد و يكي است و چنان است كه فرستادگان شما گفته اند، و در نامه هاي شما خوانده ام، پس من به زودي نزد شما مي آيم، إن شاء الله،سوگند به جان خودم! امام و پيشوا نيست مگر كسي كه به كتاب خدا حكم كند، عدل و داد را بر پاي دارد، به دين حق عمل نمايد، و خويشتن را به خاطر خدا و بر رضاي او نگه دارد، والسلام [39] . [ صفحه 67]

در بيان فرستادن امام حسين پسرعموي خود مسلم بن عقيل را به سوي كوفه

حركت حضرت مسلم به سوي كوفه

علامه ي مجلسي رحمة الله مي گويد:چون ارسال قاصدان اهل مكر و حيله به پايان رسيد و تعداد نامه هاي آنان از نهايت گذشت، امام حسين عليه السلام پسرعموي خود مسلم بن عقيل عليه السلام را فراخواند، او در ميان اقران خود، در شجاعت و سخاوت برتري داشت، او شخصي ممتاز

و نمونه بود، حضرت او را به جهت دانش و عقل بيشتر، و حسن تدبيري كه داشت برگزيد و به سوي اهل كوفه فرستاد، تا از آنان بر حضرتش بيعت بگيرد [40] .شيخ مفيد رحمة الله گويد:امام حسين عليه السلام حضرت مسلم را به همراه قيس به مسهر صيداوي، عمارة بن عبدالله سلولي و عبدالرحمان بن عبدالله ازدي به سوي كوفه روانه ساخت و به او دستور داد: تقوا و پرهيزكاري را پيشه ي خود ساخته و كار خود را پنهان نموده و مهرباني كند، اگر ديد كه مردم كوفه بر گفته هاي خود اجتماع كرده و آماده هستند سريعا به حضرت اعلام نمايد.مسلم عليه السلام از مكه حركت كرد تا به شهر مدينه رسيد، وارد مسجد پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم شد، و نماز خواند، بعد با دوستان خود از خانواده اش خداحافظي كرد، او از طايفه ي قيس دو نفر راهنما اجير كرده و به همراه آن دو، به سوي كوفه حركت كرد، آنها از راه اصلي دور شده، و راه را گم كردند، تشنگي سختي بر آنها روي آورد، طوري كه بعد از اين كه راه را پيدا كردند با اشاره، جهت راه را به مسلم عليه السلام نشان دادند، و خودشان از شدت تشنگي جان باختند.مسلم عليه السلام به طرف راه اصلي حركت كرد (و از مرگ آن دو راهنما پريشان خاطر شد) و نامه اي از محلي كه معروف به «مضيق» بود، نوشته و توسط قيس بن مسهر براي امام حسين عليه السلام فرستاد:اما بعد؛ من به مدينه آمدم، و دو نفر راهنما اجير كرده و حركت كردم، آنها راه را گم كردند، تشنگي سختي بر

ما چيره شد طوري كه هر دو راهنما مردند، با آخرين رمقي كه مانده بود خودمان را به آب رسانديم، و اين آب در جايي به نام «مضيق»، واقع در [ صفحه 68] بيابان «خبت» است، من اين پيش آمد را به فال بد گرفتم، اگر صلاح بدانيد استعفاي مرا بپذيريد و فرد ديگري را بفرستيد، والسلام.امام حسين عليه السلام در پاسخ وي نوشت:اما بعد؛ فقد خشيت أن لا يكون حملك علي الكتاب الي في الاستعفاء من الوجه الذي وجهتك له الا الجبن، فامض لوجهك الذي وجهتك فيه، والسلام.اما بعد؛ فكر مي كنم آنچه باعث شده تا نامه اي فرستاده و استعفاي خود را بخواهي، ترس باشد، پس به سوي مأموريتي كه تو را به آن فرستادم حركت كن، والسلام.وقتي مسلم عليه السلام نامه را خواند گفت: من از اين مأموريتي كه در پيش دارم هراسي بر خود ندارم، (بلكه بر آن امام مظلوم عليه السلام مي ترسم).مسلم عليه السلام اطاعت كرده و حركت نمود تا به چشمه اي - كه مال قبيله ي طي بود - رسيده و در آنجا فرودآمد. در اين هنگام، صيادي را ديد كه در حال شكار آهو است، صياد تير را رها كرد، تير به هدف خورد و آهو كشته شد، مسلم عليه السلام اين جريان را به فال نيك گرفت، و گفت: ان شاء الله بر دشمنانمان چيره مي شويم و آنان را مي كشيم.

ورود حضرت مسلم به كوفه

سپس حضرت مسلم عليه السلام از آنجا حركت كرد و به مسير خود ادامه داد تا به كوفه رسيد، او در خانه ي مختار بن ابي عبيده اجلال نزول فرمود، همان خانه اي كه امروز به خانه ي مسلم بن مسيب معروف است.شيعيان نزد او رفت و آمد مي كردند، هر

دسته اي كه مي آمدند، مسلم نامه ي امام حسين عليه السلام را مي خواند و آنها مي گريستند، و با او بيعت كرده (و وعده ي ياري مي دادند) تا آن كه هيجده هزار نفر با وي بيعت نمودند.مسلم عليه السلام نامه اي به امام حسين عليه السلام نوشت و خبر بيعت هيجده هزار نفر از أهل كوفه را به حضرت رساند و اعلام كرد كه حضرت به كوفه تشريف فرما شوند.شيعيان كوفه، مدام به خانه ي مسلم عليه السلام رفت و آمد مي كردند، تا اين كه مكان و جاي او (براي دشمنان) معلوم شد، اين خبر به گوش نعمان بن بشير - كه والي و فرماندار كوفه از طرف معاويه بود و يزيد ملعون نيز او را در همين مقام ابقاء كرده بود - رسيد، نعمان بالاي منبر رفت، حمد و ثناي خداي را به جا آورده سپس گفت: [ صفحه 69] اما بعد؛ بندگان خدا! از خدا بترسيد، و بر فتنه و تفرقه شتاب نكنيد؛ زيرا در فتنه، مردم كشته مي شوند، خونها ريخته مي شود، اموال به غارت مي رود تا فردي با من جنگ نكند، من جنگ نمي كنم، و كسي كه از راه خصومت و دشمني با من وارد نشود من نيز وارد نمي شوم، خفتگان شما را بيدار نمي كنم، شما را به فتنه و آشوب ترغيب نمي نمايم، و شما را از روي تهمت، بهتان و بدگماني مؤاخذه نمي كنم.وليكن اگر از من روگردان شويد، و بيعت خود را بشكنيد، و پيشواي خود!! - يزيد - را مخالفت نماييد، سوگند به خدايي كه غير از او معبودي نيست؛ شما را از دم تيغ خود مي گذرانم مادامي كه قبضه ي شمشير دستم است، اگر چه كسي ياريم نكند، آگاه باشيد!

اميد دارم افرادي از شما كه حق را شناخته اند بيشتر از آنان باشند كه باطل آنان را هلاك مي كند.در اين هنگام، عبدالله بن مسلم بن ربيعه حضرمي - هم پيمان بني اميه - بپاخاست و گفت: آشوبي كه از اهل كوفه مي بيني، آن را اصلاح نمي كند مگر كارزار و ظلم؛ و اين نرمي و حالتي كه تو بين خود و دشمن خود داري، رأي و نظر شخص عاجز است.نعمان گفت: اگر من در اطاعت خدا از اشخاص ضعيف و عاجز باشم بهتر است براي من كه عزيزترين مردم در حالت معصيت خدا باشم، سپس از منبر پايين آمد.عبدالله بن مسلم از مجلس بيرون رفت و نامه اي (بدين مضمون) به يزيد ملعون نوشت:اما بعد؛ همانا مسلم بن عقيل وارد كوفه شد، شيعيان براي حسين بن علي با او بيعت كردند، اگر كوفه را مي خواهي، مردي قوي كه فرمان تو را پياده كند و مانند تو با دشمنانت رفتار نمايد؛ بفرست، زيرا كه نعمان بن بشير، يا مردي ضعيف و ناتوان است، يا خود را به ناتواني مي زند.البته پس از او، عمارة بن عقبه و بعد از او، عمر بن سعد بن أبي وقاص نيز نامه هايي بدين مضمون نوشتند.

ابن زياد لعين فرماندار كوفه مي شود

هنگامي كه نامه ها به دست يزيد ملعون رسيد، غلام معاويه به نام «سرجون» را صدا زد (و در اين مورد با او مشورت كرد) و گفت: همانا حسين، مسلم بن عقيل را براي بيعت به كوفه فرستاده، و خبر رسيده كه نعمان فردي عاجز و بدسخن است، به نظر تو چه كسي را به كوفه امير كنم؟ [ صفحه 70] - و اين هنگامي بود كه يزيد ملعون بر عبيدالله بن

زياد لعين خشم و غضب كرده بود -.سرجون گفت: اگر معاويه زنده بود رأي او را مي پذيرفتي؟گفت: آري قبول مي كردم.راوي گويد: در اين هنگام، سرجون عهدنامه و فرمان اميري ابن زياد را بر حكومت كوفه بيرون آورد، و گفت: اين نظر و رأي معاويه است، وي به هنگام مرگ خود، دستور داد كه به اين عهدنامه عمل شود، و حكومت كوفه و بصره را به عبيدالله واگذار كرد.يزيد گفت: اين كار را انجام مي دهم، عهدنامه و فرمان را به عبيدالله بن زياد بفرست.سپس مسلم بن عمرو باهلي را صدا زد و نامه اي به ابن زياد نوشته و توسط او فرستاد:اما بعد؛ پيروان من از اهل كوفه به من نوشته و خبر داده اند كه پسر عقيل مردم را در كوفه جمع مي كند تا عصاي مسلمانان را بشكند، (يعني جماعت آنان را بهم بزند)، هنگامي كه نامه را خواندي به سوي كوفه حركت كن. وقتي به كوفه رسيدي در جستجوي پسر عقيل، مانند جستجو كردن جواهر نفيس باش، بعد او را دستگير كرده و دست و پايش را ببند، يا او را بكش يا تبعيد كن، والسلام.آن گاه عهدنامه ي معاويه بر حكومت كوفه را به مسلم بن عمرو داد، مسلم بن عمرو حركت كرده و در بصره نزد عبيدالله آمد، عهدنامه معاويه و نامه يزيد را به او داد، وقتي عبيدالله نامه را دريافت كرد بلافاصله دستور داد تا براي سفر آماده شده و لوازم آن فراهم شود و فردا به طرف كوفه حركت كنند.او برادر خود، عثمان را جانشين خود در بصره قرار داده و به همراه مسلم بن عمرو باهلي، شريك بن اعور حارثي و غلامان و

خانواده ي خود به طرف كوفه حركت كرد، وي در حالي كه عمامه سياه در سر داشت و به صورت خود نقاب انداخته بود وارد كوفه شد.مردم كوفه خبردار شده بودند كه امام حسين عليه السلام به طرف كوفه تشريف فرما هستند. به همين جهت، به استقبال حضرتش آمده بودند، وقتي عبيدالله ملعون را با اين قيافه ديدند فكر كردند كه امام حسين عليه السلام است. به همين جهت، ابن زياد به هر گروهي كه از مردم مي رسيد به او سلام مي كردند، و مي گفتند: مرحبا به تو اي فرزند [ صفحه 71] رسول خدا! آمدي، خوش آمدي.ابن زياد، از خوشحالي و سرور مردم كوفه براي امام حسين عليه السلام ناراحت شد. و چون مردم از هر طرف اظهار شادي و سرور مي كردند مسلم بن عمرو گفت: كنار رويد! اين؛ امير عبيدالله بن زياد است.گروهي از مردم دور عبيدالله را احاطه كرده بودند و ترديدي نداشتند كه اين؛ امام حسين عليه السلام است. عبيدالله با اين گروه حركت مي كرد و شب هنگام، به قصر حكومتي كوفه رسيد.نعمان بن بشير، والي كوفه، درب دارالاماره را به روي ابن زياد و اطرافيانش بست، برخي از همراهان ابن زياد صدا زدند تا درب را باز كنند.نعمان، از بالاي قصر نمايان شد و در حالي كه خيال مي كرد كه او، حسين عليه السلام است گفت: تو را قسم مي دهم به خدا! از اينجا دور شو، سوگند به خدا! من امانت خود را به تو واگذار نمي كنم، و مرا بر جنگ با تو نيازي نيست.ابن زياد سخن نمي گفت، سپس نزديك قصر رفت و نعمان از پنجره قصر نگاه كرد، ابن زياد حرف زد و گفت: درب را باز كن، خيري به روي خود

نگشايي! زيرا كه از شب تو بسيار گذشته.مردي كه پشت سر ابن زياد ايستاده بود اين گفت و شنود را شنيد، رو كرد به طرف مردم كوفه كه به پندار خود او را امام حسين عليه السلام مي دانستند و گفت: اي مردم! سوگند به خدايي كه جز او معبودي نيست! اين؛ ابن زياد پسر مرجانه است.اينجا بود كه نعمان درب قصر را باز كرد، و آن ملعون وارد شد، درب را به روي مردم بستند و آنان پراكنده شدند.

سخنراني ابن زياد و تهديد مردم كوفه

بامدادان منادي، مردم را به نماز جماعت ندا داد، مردم جمع شدند، ابن زياد بيرون آمد و بالاي منبر رفت و خدا را حمد و ثنا گفت، سپس گفت:اما بعد؛ اميرمؤمنان يزيد! مرا والي و حاكم شهر، مرز و غنايم شما نمود، و به من امر كرد تا با مظلوم با انصاف رفتار كنم، و از محروم و فقير دستگيري نمايم، كسي كه گوش به فرمان است و از من اطاعت مي كند مانند پدر نيكوكار احسان نمايم!! و شمشير و تازيانه ي من بر كسي است كه از فرمان من اطاعت نكرده و با پيمان من مخالفت كند. [ صفحه 72] بعد به ضرب المثل معروف متمثل شد كه: «به راستي هر كسي بر خود بترسد نه اين كه صرف ترسانيدن است»، يعني هرچه مي گويم راست است نه افسانه و دروغ. آن گاه از منبر فرودآمد، و از بزرگان، براي مردم پيمان محكمي گرفت و گفت: بنويسيد: بر بزرگان و كساني كه از هواخواهان يزيد هستيد، و خوارج شهر - كه اهل حروريه معروف بودند - و از اهل شك و ترديد - كه كارشان ايجاد خلاف و دورويي و دشمني است

- پس هر كس از اين گروه به ما بياورد از عهده ي تكليف ما بري است، و هر كس براي ما اسم يكي از دشمنان ما را ننويسد، بايد ضامن شود كه در قلمرو او كسي با ما مخالفت نكند، و خائني بر ما طغيان و خيانت نكند، پس هر كس از رؤسا از فرمان من اطاعت نكرده و چنين نكنند ذمه و دامان ما از او بري و كنار است، و خون و مال او حلال است. و هر رئيسي كه در قلمرو او خائن براي يزيد باشد و او را تحويل ندهد، كنار درب خانه اش به دار آويخته مي شود، و از بذل و بخشش خودم، او را از رياست عزل مي كنم.

حضرت مسلم در خانه ي هاني

چون جناب مسلم بن عقيل عليه السلام از آمدن ابن زياد ملعون به كوفه خبردار شد و سخناني كه گفته بود شنيد، و از پيماني كه از بزرگان و مردم كوفه گرفته بود، مطلع شد؛ از خانه ي مختار به خانه ي هاني بن عروه نقل مكان كرد، و در خانه ي هاني مستقر شد، و شيعيان به صورت مخفي و پنهاني از ابن زياد، نزد او رفت و آمد مي كردند، و همديگر را به كتمان اين راز، سفارش مي نمودند.ابن زياد، غلام خود را - كه معقل نام داشت - طلبيد و گفت: اين سه هزار درهم را بگير و مسلم بن عقيل را پيدا كرده و ياران او را شناسايي كن، اگر يكي از آنها يا گروهي از آنها را شناسايي كردي، اين سه هزار درهم را به او بده و بگو: با اين مبلغ بر عليه دشمنتان كمك بجوييد، و بر آنان چنان بفهمان كه تو از

آنان هستي، زيرا اگر اين مبلغ را به آنان بدهي مطمئن مي شوند كه تو از آنها هستي و به تو اعتماد مي كنند، و چيزي از كارها و اخبارشان را از تو مخفي نمي نمايند. پس از آن، روز و شب نزد آنان برو تا مكان مسلم بن عقيل را شناخته و نزد او بروي.(غلام ابن زياد ملعون) اين نقشه ي شيطاني را بكار بست، آمد و وارد مسجد جامع كوفه شد، از مردم شنيد كه مي گويند: اين شخص - يعني مسلم بن عوسجه رحمة الله - براي امام حسين عليه السلام بيعت مي گيرد. [ صفحه 73] مسلم، مشغول نماز بود، معقل در كنار او نشست تا نمازش را تمام كند، مسلم نمازش را تمام كرد معقل گفت: اي بنده ي خدا! من مردي از اهل شام هستم كه خداوند متعال محبت اهل بيت و دوستان آنان را براي من ارزاني داشته است!!آن گاه خودش را به گريه زد و گفت: مبلغ سه هزار درهم همراه من است، مي خواهم با آن مردي كه از اهل بيت است ملاقات كنم، خبردار شدم كه او به شهر كوفه آمده و براي پسر دختر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بيعت مي گيرد، من هم مي خواهم او را ملاقات كنم، اما كسي را پيدا نكردم تا مرا راهنمايي كند، منزل او را هم نمي شناسم، الآن كه در مسجد نشسته بودم شنيدم كه گروهي از مؤمنان تو را نشان مي دادند و مي گفتند: اين شخص، از فردي كه از اهل بيت است و به اين شهر آمده، خبر دارد. اينك من خدمت شما آمدم تا مبلغ مرا دريافت نمايي و مرا به حضور صاحب خود

ببري، زيرا كه من برادري از برادران تو و مورد اطمينان هستم، و اگر مي خواهي، قبل از ملاقات با او، از من بيعت بگير.پسر عوسجه گفت: خداي را سپاس مي گويم كه با تو ملاقات كردم، من از اين جهت، خوشحال و شاد شدم، تو نيز، كسي را كه دوست مي داري؛ ملاقات خواهي كرد، خداوند به وجود تو، اهل بيت خود را ياري مي كند، اما پيش از آن كه ترس و وحشت اين طغيانگر و غلبه ي او تمام شود، مردم مرا به اين جهت شناختند، و اين مسأله مرا غمگين نموده است.معقل گفت: جز خير و نيكي چيز ديگري نخواهد شد، از من بيعت بگير.(مسلم بن عوسجه) از او بيعت گرفت و عهد و پيمانهاي سخت و شديدي بست كه همواره خيرخواهي كند و حتما اين مطلب را مخفي و پنهان نگه دارد.معقل آن چنان سوگند خورد و پيمانها بست كه او را راضي شده و خاطر جمع باشد.آن گاه پسر عوسجه گفت: چند روزي به خانه ي من رفت و آمد كن، تا براي تو اجازه ي ملاقات به حضور صاحب تو، جناب مسلم عليه السلام بگيرم.معقل شروع به تردد با شيعيان كرد، پسر عوسجه براي او اجازه گرفت، اجازه داده شد، جناب مسلم بن عقيل عليه السلام از او بيعت گرفت، و به ابوثمامه ي صيداوي دستور داد تا مبلغ او را دريافت كند.- ابوثمامه كسي بود كه پولهايي را كه بعضي از شيعيان كمك مي كردند دريافت مي كرد و اسلحه مي خريد، او شخصي دانا، و از جمله ي شجاعان عرب بود، و جزو برزگان شيعه به شمار مي آمد. - [ صفحه 74] معقل ملعون با شيعيان رفت و آمد مي كرد

و در جلسات آنان شركت مي نمود و اولين نفري بود كه وارد جلسه مي شد و آخرين نفري بود كه خارج مي شد، تا آن كه آنچه ابن زياد از او مي خواست فهميد، و گاه گاهي اخبار را به عرض ابن زياد مي رساند [41] .

شريك اعور و نقشه ي قتل ابن زياد

(علامه ي مجلسي رحمة الله) در «بحارالأنوار» مي نويسد: ابن شهراشوب گويد:هنگامي كه مسلم عليه السلام وارد شهر كوفه شد در خانه ي سالم بن مسيب مستقر گرديد، و دوازده هزار تن با او بيعت كردند.هنگامي كه ابن زياد ملعون وارد كوفه شد مسلم عليه السلام شبانه از خانه ي سالم به خانه ي هاني نقل مكان كرده و تحت امنيت او قرار گرفت، مردم پيوسته با او بيعت مي نمودند تا اين كه تعداد بيعت كنندگان به بيست و پنج هزار تن رسيد. در اين موقع، جناب مسلم عليه السلام تصميم بر خروج و قيام گرفت.هاني گفت: عجله نفرماييد.از طرف ديگر؛ شريك بن اعور همداني - كه به همراه ابن زياد از بصره آمده بود - مريض شده و در خانه ي هاني افتاده بود، شريك به مسلم عليه السلام گفت: عبيدالله به عيادت من مي آيد، و من سخن را با او به درازا مي كشم. در اين هنگام، تو با شمشير خود بيرون آمده و او را به قتل برسان، و علامت بيرون آمدن تو هم اين باشد كه من مي گويم: به من آب بدهيد.ولي هاني از اجراي اين نقشه نهي كرد.ابن زياد به عيادت شريك آمد، و از درد او پرسيد، پرسش و پاسخ به درازا كشيد، شريك ديد كسي نيامد، ترسيد كه اين نقشه فراموش شده و از بين برود و به همين جهت، براي فهماندن مطلب، شروع به خواندن اين شعر كرد:ما الانتظار بسلمي أن تجي ء

بها كأس المنية بالتعجيل اسقوهابراي چه سلمي منتظر است از آوردن آن؛ به زودي مرا با كاسه ي مرگ سيراب كند [42] . [ صفحه 75] ابن زياد از اين جريان واهمه كرد و از منزل هاني خارج شد، وقتي داخل قصر شد مالك بن يربوع با نامه اي كه از عبدالله بن يقطر گرفته بود؛ آمد، و مضمون نامه چنين بود:به سوي حسين بن علي عليهماالسلاماما بعد؛ به اطلاع شما مي رسانم كه از مردم كوفه فلان تعداد با شما بيعت نموده است، وقتي نامه ي من بدست شما رسيد، به سوي كوفه شتاب كنيد، شتاب كنيد؛ زيرا كه همه ي مردم با شما هستند، و آنان براي يزيد ميل و رغبتي ندارند.ابن زياد ملعون، فرمان قتل عبدالله بن يقطر را صادر كرد [43] .ابن نما رحمة الله در كتاب «مثير الأحزان» گويد:چون ابن زياد از منزل هاني بيرون رفت، مسلم عليه السلام در حالي كه شمشير به دستش بود بيرون آمد، شريك گفت: (چرا سستي كردي) و چه مانع شد كه او را نكشتي؟مسلم عليه السلام گفت: تصميم گرفتم خارج شوم، ولي زن هاني دست به دامن من زد، و گفت: سوگند مي دهم تو را به خدا كه ابن زياد را در خانه ي ما به قتل مرسان.او در پيش روي من گريست، من شمشير را كنار انداخته و نشستم.هاني گفت: واي بر او! هم خود و هم مرا به هلاكت انداخت، از آنچه فرار مي كردم، گرفتار شدم [44] .علامه مجلسي رحمة الله در «بحارالأنوار» مي نويسد: ابوالفرج گويد:وقتي مسلم عليه السلام بيرون آمد شريك به او گفت: چه چيزي تو را از كشتن او بازداشت؟گفت: به دو علت (از قتل او صرف نظر كردم):نخست آن كه، هاني

دوست نداشت در خانه ي او ابن زياد كشته شود. [ صفحه 76] دوم آن كه، حديثي است كه از حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نقل كرده اند؛ و به من رسيده كه حضرتش فرمود:«ان الايمان قيد الفتك فلا يفتك مؤمن».«همانا ايمان مانع قتل ناگهاني مي شود و مؤمن كسي را غفلتا به قتل نمي رساند» [45] .هاني به او گفت: سوگند به خدا! اگر او را كشته بودي در واقع فاسق، فاجر و كافري را به قتل رسانده بودي [46] .

گفتگوي هاني با ابن زياد

سيد ابن طاووس رحمة الله در كتاب «اللهوف» گويد:چون ابن زياد فهميد كه مسلم بن عقيل عليه السلام در خانه ي هاني است، محمد بن اشعث، اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج را خواست و گفت: چرا هاني بن عروه پيش ما نمي آيد؟گفتند: نمي دانيم، ولي مي گويند: مريض است.ابن زياد گفت: خبردار شده ام كه حالش خوب شده و صحت يافته، و هنگام غروب درب خانه اش مي نشيند، اگر مي دانستم كه مريض است او را عيادت مي كردم، برويد و به او امر كنيد كه آنچه از حق ما بر گردن اوست ترك نكند، زيرا من دوست ندارم شخصي همانند او كه از بزرگان عرب است حقش ضايع شود.آنان، موقع غروب كه هاني درب خانه اش نشسته بود نزد او آمده و گفتند: چرا امير را ملاقات نمي كني؟ او از تو ياد كرد و گفت: اگر مي دانستم هاني مريض است او را عيادت مي كردم.هاني گفت:مريضي من، مانع اين كار شده است.گفتند: به ابن زياد خبر رسيده كه شما شامگاهان بر درب خانه ات مي نشيني، و سستي تو باعث تأخير ملاقات شده است، و سلطان از مثل تو، سستي، تأخير و جفا را تحمل نمي كند،

زيرا كه تو آقاي طايفه ي خود هستي، و ما سوگند مي دهيم كه همين الآن با ما سوار شوي تا پيش امير برويم.هاني لباس هاي خود را خواست و پوشيد، آن گاه استر خود را طلبيد، سوار شد و [ صفحه 77] حركت كرد تا نزديك قصر رسيد. در اين هنگام، بعضي از مسايل را فهميد و احساس خطر كرد، و به حسان بن اسماء بن خارجه گفت: پسر برادرم! سوگند به خدا! من از اين مرد مي ترسم، نظر تو در اين باره چيست؟گفت: سوگند به خدا! اي عمو! من از چيزي براي تو نمي ترسم، چرا برخي خيالات را بر دل خود راه مي دهي؟ و اين در صورتي بود كه حسان نمي دانست چرا عبيدالله به احضار عمويش امر كرده است.هاني وارد قصر عبيدالله شد، همان وقت عده اي از نزديكان حضور داشتند چون چشم آن ملعون به هاني افتاد گفت: خائني به پاي خود به خانه ي هلاكت وارد شد.هنگامي كه هاني نزديك پسر زياد رسيد رو كرد به شريح قاضي كه در نزد او نشسته بود و بيت عمرو بن معدي كرب زبيدي را خواند:اريد حياته و يريد قتلي عذيرك من خليلك من مرادمن زندگي او را مي خواهم و او كشته شدن مرا مي خواهد؛ اگر اين نظر مرا نمي پسندي كسي از طايفه ي بني مراد بياور كه عذر خطاي خود را بخواهد.(منظور ابن زياد از اين شعر اين بود كه مي گفت: من مي خواهم هاني زنده بماند ولي او در خانه ي خود، بر عليه من توطئه مي كند).هاني گفت: اي امير! مقصود تو از اين حرفها چيست؟گفت: آرام باش اي هاني! اين چه عمليات و چه فتنه هايي است كه در خانه ي تو بر

عليه اميرالمؤمنين! و به ضرر همه ي مسلمانان انجام مي گيرد؟ مسلم بن عقيل را در خانه ي خود جاي داده و براي او اسلحه و مردان جنگجو فراهم آورده اي و آنها را در خانه هاي اطراف خود جا داده اي، گمان مي كني كه اين اخبار بر من پوشيده مي ماند؟هاني گفت: من چنين كارهايي را انجام نداده ام.ابن زياد گفت: آري! تو اين كارها را انجام داده اي.هاني گفت: خداي امر امير را اصلاح كند! من انجام نداده ام.ابن زياد گفت: بگوييد «معقل» غلام من بيايد.- معقل جاسوس ابن زياد بود، او بسياري از اسرار آنها را كشف كرده بود -معقل آمد و رو به روي ابن زياد ايستاد، وقتي هاني او را ديد، دانست كه او جاسوس بوده است.گفت: اي امير! خدا امر امير را اصلاح كند، سوگند به خدا! من مسلم را به خانه ي خود نياورده و دعوت نكرده ام، ولي او به خانه ي من پناه آورد، من حيا كردم او را برگردانم، و [ صفحه 78] پناهش دادم. بدين جهت، حفظ او را عهده دار شدم و او را مهمان نمودم، اكنون كه تو دانستي بگذار بروم پيش او و بگويم كه از خانه ي من خارج شود و به هر كجا كه مي خواهد برود، تا من از آنچه به ذمه ي خود گرفته ام و او را پناه داده ام؛ بيرون آيم.ابن زياد لعين گفت: به خدا قسم! هرگز از من جدا نمي شوي مگر اين كه مسلم را حاضر كني.هاني گفت: به خدا قسم! هرگز او را به نزد تو نمي آورم، آيا مهمان خود را به دست تو بدهم كه او را بكشي؟گفت: به خدا سوگند! بايد او را نزد من بياوري.هاني گفت: به خدا سوگند! او را نمي آورم.چون سخن

ميان آنها بسيار شد، مسلم بن عمرو باهلي برخاست و گفت: خدا امر امير را اصلاح كند! اجازه بده من در خلوت با او سخن گويم.پس مسلم بن عمرو، با هاني به گوشه اي از دارالاماره رفتند و در گوشه اي نشستند طوري كه ابن زياد لعين آنها را مي ديد و هنگامي كه بلند حرف مي زدند صداي آنان را مي شنيد.مسلم گفت: اي هاني! تو را به خدا سوگند مي دهم كه باعث قتل خود نشوي، و طايفه ي خود را گرفتار بلا نكني، به خدا سوگند! من تو را از مرگ نجات مي دهم. مسلم، عموزاده ي اين قوم است نه او را مي كشند و نه به او ضرر مي رسانند، او را تسليم كن، و اين عمل باعث خواري و كسر شأن تو نمي شود، زيرا كه او را به سلطان تسليم كرده اي (و اين عيب نيست).هاني گفت: به خدا سوگند! اين كار سبب رسوايي و ننگ است، كسي را كه در پناه من و مهمان من، و فرستاده ي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است به دست دشمن بسپارم، در حالي كه دست هاي من سالم، و ياوران زيادي دارم، به خدا سوگند! اگر تنها باشم و هيچ ياوري نداشته باشم تا مرا ياري كند او را تسليم نمي كنم تا اين كه پيش از او بميرم.مسلم بن عمرو، شروع كرد او را قسم دادن، ولي هاني مي گفت: به خدا قسم! هرگز وي را به دست او نخواهم داد.ابن زياد، سخنان هاني را شنيد و گفت: او را نزديك من بياوريد.هاني را به نزد آن ملعون بردند، ابن زياد گفت: سوگند به خدا! بايد او را نزد من بياوري وگرنه سر از

بدنت جدا مي كنم.هاني گفت: به خدا سوگند! اگر چنين كني شمشيرها در اطراف خانه ات زياد [ صفحه 79] خواهد شد.ابن زياد ملعون گفت: آيا مرا با شمشير مي ترساني؟هاني گمان مي كرد كه طايفه ي او صداي او را مي شنوند.

مجروح شدن هاني

ابن زياد گفت: او را نزديك من بياوريد.پس هاني را نزد آن ملعون بردند، او با چوبي كه در دستش داشت بر صورت او زد، و پيوسته با آن، بيني، پيشاني و صورت او را مي زد تا اين كه بيني او را بشكست، و خون بر لباسهايش جاري شد، و گوشت صورت و پيشاني او بر محاسنش ريخت تا آن كه چوب شكست.هاني دست انداخت و قبضه ي شمشير يكي از پاسبانان او را گرفت، ولي پاسبان تيغ را به طرف ديگر كشيد.ابن زياد فرياد زد: او را بگيريد.پس او را كشان كشان آوردند تا اين كه در يكي از اتاقهاي دارالاماره انداخته و در را به روي او بستند.ابن زياد گفت: نگهباني بر او بگماريد، و آنان به دستور او عمل كردند [47] .در كتاب «منتخب» چنين آمده است:(هنگامي كه هاني از تسليم مسلم عليه السلام امتناع ورزيد) ابن زياد خشمگين شد، هاني با شمشيري كه در نزد خود داشت به ابن زياد حمله كرد و لباسهاي او را پاره نمود و جراحات كاري بر او رسانيد. معقل لعين با شمشير، مقابل هاني ايستاد.پس هاني شروع كرد به شمشير زدن و آنان را از راست و چپ مي زد تا اين كه از آن گروه، مردان زيادي را كشت، و مي گفت: سوگند به خدا! اگر پاي من براي حفظ كودكي از كودكان اهل بيت رسالت عليه السلام باشد پايم را كنار نمي كشم تا اين كه قطعه قطعه

شود، پس جمعيت زيادي به او حمله نمودند و او را دستگير كرده و به زنجير بستند [48] .سپس سيد بن طاووس رحمة الله گويد:در اين هنگام، اسماء بن خارجه - و به قولي حسان بن اسماء - از جاي برخاست و [ صفحه 80] گفت: اي امير! آيا ما در روزهاي ديگر هم فرستادگان مكر و حيله باشيم؟ (يعني ديگر انتظار نداشته باش كه فريفته ي تو شويم) به ما دستور دادي تا هاني را به نزد تو آوريم، اكنون او را حاضر ساختيم و تو استخوان صورتش را مي شكني و خون او را به محاسنش جاري مي نمايي و اعتقاد كشتن او را داري؟ابن زياد حرامزاده از سخن او غضباك شد و گفت: تو در نزد من جرأت چنين سخنان را داري؟پس دستور داد آن چنان او را زدند تا اين كه ساكت شد، سپس (دست هاي) او را بسته و در گوشه اي از دارالاماره محبوس كردند.وقتي حسان اين حال را ديد گفت (انا لله و انا اليه راجعون)، (و به ياد سخنان هاني قبل از ورود به دارالاماره افتاده) و گفت: اي هاني! خبر مرگ تو را به خودم مي دهم كه تو را خواهند كشت.سيد رحمة الله گويد: آن گاه به عمرو بن حجاج - كه دخترش «رويحه» زن هاني بن عروه بود - خبر رسيد كه هاني كشته شده است، پس عمرو بن حجاج با همه ي افراد طايفه ي مذحج آمد و دارالاماره را محاصره كرد و فرياد زد: من عمرو بن حجاج هستم، و اين جمعيت سواران و بزرگان قبليه ي مذحج هستند، ما از اطاعت امير سرپيچي نكرده ايم و از جماعات مسلمانان جدا نشده ايم، ولي

شنيده ايم كه صاحب ما، هاني كشته شده است.ابن زياد ملعون از اجتماع و سخنان آنان باخبر شد، به شريح قاضي دستور داد: برو هاني را ببين و سلامتي و زنده بودن او را به طايفه ي او اطلاع بده.شريح همين كار را كرد، و به آنان سلامتي هاني را خبر داد، و آنان (به همين قدر) راضي شده، و برگشتند [49] .

خروج حضرت مسلم و بي وفايي مردم كوفه

سيد قدس سره دركتاب «الهوف» مي گويد:چون خبر گرفتار شدن هاني و آنچه از صدمات بر او وارد شده بود به مسلم عليه السلام رسيد، خود با كساني كه با او بيعت كرده بودند براي جنگ با ابن زياد از خانه خارج شد، عبيدالله بن زياد از ترسش به دارالاماره پناه برد، و افراد آن ملعون، با ياران [ صفحه 81] مسلم عليه السلام به جنگ و قتال مشغول شدند [50] .در نقل شيخ مفيد رحمة الله آمده است:در دارالاماره فقط سي نفر پاسبان، بيست نفر نيز از بزرگان مردم و خانواده ي خود و خادمان او بودند، و اينان تا هنگام غروب آفتاب در محاصره بودند.سپس سيد بن طاووس رحمة الله گويد:افراد عبيدالله بن زياد ملعون - كه بالاي دارالاماره بودند - بر بام قصر رفته، اصحاب مسلم عليه السلام را مي ترسانيدند، و آنها را به آمدن لشكر شام تهديد مي كردند، به همين منوال بود كه تا اين كه آن روز پايان يافت.هنگامي كه شب فرارسيد، اصحاب مسلم عليه السلام كم كم پراكنده شده و به يكديگر مي گفتند: چه كار داريم كه در فتنه و فساد عجله كنيم، بهتر است در خانه هاي خود بنشينيم، و كاري با اين قوم نداشته باشيم تا اين كه خداوند امر اين گروه را اصلاح كند.در

روايت شيخ مفيد رحمة الله آمده است:كار به جايي رسيد كه زنان نزد فرزند يا برادر خود مي آمدند و مي گفتند: بازگرد، ديگران هستند و به تو احتياجي نيست، و مردان مي آمدند و به برادران و فرزندان خود مي گفتند: فردا سپاه شام مي آيد، تو با جنگ و شر چه خواهي كرد؟ برگرد. و آنها برمي گشتند [51] .

تنها شدن حضرت مسلم

سپس سيد بن طاووس رحمة الله گويد:(مردم پيشوته از دور مسلم عليه السلام پراكنده مي شدند) با مسلم عليه السلام، جز ده نفر باقي نماند، هنگامي كه مغرب شد و مسلم عليه السلام براي نماز مغرب وارد مسجد شد آن ده نفر نيز پراكنده شدند، مسلم عليه السلام يكه و تنها از مسجد خارج شد و در كوچه هاي كوفه سرگردان مي گشت (نمي دانست به كجا رود؟) تا اين كه بر در خانه ي زني به نام «طوعه» رسيد، در آنجا توقف كرد، از او آب خواست، آن زن آب آورد و مسلم عليه السلام نوشيد.در روايت شيخ مفيد رحمة الله چنين آمده:آن زن، ظرف آب را به خانه برد، بعد بيرون آمد (و او را درب خانه اش ديد) گفت: اي بنده ي خدا! مگر آب نياشاميدي؟ [ صفحه 82] فرمود: آري.گفت: پس چرا به نزد خانواده ي خود نمي روي؟مسلم عليه السلام ساكت شد و چيزي نگفت.باز آن زن تكرار كرد و مسلم عليه السلام ساكت شد، دفعه ي سوم «طوعه» گفت:سبحان الله! اي بنده ي خدا! خداوند تو را از بديها دور كند، از اينجا برخيز و نزد خانواده ي خود برو، زيرا كه خوب نيست جلو درخانه ي من توقف كني و من دوست ندارم در اين وقت شب، كنار خانه ي من باشي.جناب مسلم عليه السلام برخاست و گفت:يا أمة الله! مالي في هذا المصر

أهل و لا عشيرة، فهل لك في أجر و معروف، و لعلي مكافئك بعد هذا اليوم؟اي بنده ي خدا! من در اين شهر خانه و فاميلي ندارم، آيا مي تواني در حق من احسان نموده و امشب در منزل خود جاي دهي؟ شايد پس از اين، پاداش احسان تو را داده و جبران نمايم؟طوعه گفت: اي بنده ي خدا! چگونه خانه نداري؟جناب مسلم عليه السلام گفت:أنا مسلم بن عقيل، كذبني هؤلاء القوم، و غروني و أخرجوني.من مسلم پسر عقيل هستم، اين مردم به من دروغ گفتند، و مرا فريب داده و سرانجام (يكه و تنها) بيرونم كردند.گفت: به راستي تو مسلم هستي؟گفت: آري.گفت: بفرماييد.آن گاه حضرت مسلم عليه السلام را به يكي از اتاقهايي كه خود سكونت نداشت، راهنمايي كرد و لوازم استراحت را فراهم نمود و شام آورد، ولي حضرت مسلم عليه السلام شام ميل نفرمود.در اين هنگام، بلافاصله فرزند آن زن آمد و متوجه شد كه مادرش به يكي از اتاقها زياد رفت و آمد مي كند [52] .در كتاب «المنتخب» مي نويسد: [ صفحه 83] (وقتي فرزندش اين جريان را مشاهده كرد) به روي خودش نياورد، و علت اين كار را از مادرش پرسيد، و اصرار كرد كه چرا به آن اتاق رفت و آمد مي كند.مادرش از او پيمان گرفت كه اين راز را فاش نكند تا جريان را به او بگويد. فرزند آن زن تا صبح، اين راز را پنهان كرد.هنگام صبح، وقتي طوعه براي حضرت مسلم عليه السلام آب وضو برد، به او گفت: اي مولاي من! چرا ديشت را نخوابيدي؟فرمود: لختي خوابم برد، و در عالم خواب عموي خود اميرمؤمنان علي عليه السلام را ديدم كه به من مي فرمود:ألوحا

ألوحا، العجل العجل، و ما أظن الا أنه آخر أيامي من الدنيا.«زود باش، زود باش! شتاب كن شتاب كن!»؛و گمان مي كنم كه اين روز؛ آخرين روزم از دنيا باشد [53] .شيخ مفيد رحمة الله بعد از اين مي گويد:پس از آن كه مردم از دور حضرت مسلم عليه السلام متفرق شدند، مدت زيادي گذشت كه سر و صداي اصحاب مسلم عليه السلام به گوش ابن زياد ملعون نمي رسيد، و ديگر صداي ياران آن حضرت را آن طور كه قبلا مي شنيد، نمي شنيد، به مأموران خود گفت: از پشت بام قصر نگاه كنيد آيا از ياران او كسي را مي بينيد؟آنان نگاه كردند و كسي را نديدند.ابن زياد گفت: نگاه كنيد شايد در مخفي گاه كمين كرده اند؟آنها تخته هاي مسجد را كندند و با شعله هاي آتش كه در دست داشتند نگاه مي كردند، گاهي روشن مي شد و گاهي آن طور كه مي خواستند روشن نمي شد، پس قنديل ها را افروخته و ني هايي كه بر سر آنها نخ مي بستند آتش زدند، و نگاه كردند، اين كار را در تاريكترين نقاط سايبانها نيز انجام دادند حتي اطراف منبر را بررسي كردند كسي را نديدند، و به ابن زياد خبر دادند كه همه ي ياران او پراكنده شده اند.ابن زياد درب پيشگاه دارالاماره را گشود و با يارانش وارد مسجد شد، سپس بر بالاي منبر رفت، و دستور داد افرادش گرداگرد منبر او بنشينند، آنان تا قبل از وقت نماز عشا در مسجد نشستند. [ صفحه 84] او به عمرو بن نافع دستور داد كه ميان مردم ندا دهد: آگاه باشيد! كساني از پاسبانان يا بزرگان يا كدخدايان يا از اهل جنگ و لشكريان درامانند كه نماز عشا را در مسجد بخوانند.ساعتي نگذشت كه مسجد

از جمعيت پر شد، سپس منادي او «قد قامت الصلاة» گفت، و ابن زياد دستور داد نگهبانانش از اطراف، او را محافظت كنند كه مبادا كسي غفلتا او را بكشد، نماز را با مردم خواند بعد منبر رفت و حمد و ثناي خدا را بجاي آورد سپس گفت:اما بعد؛ ديديد كه ابن عقيل سفيه و جاهل!! چه مخالفت و عداوتي به وجود آورد، در امان خدا نخواهد بود كسي كه فرزند عقيل در خانه ي او پيدا شود. هر كس او را دستگير كند به اندازه ي ديه ي او جايزه دارد، اي بندگان خدا!! از خدا بترسيد!! و بر اطاعت و بيعت خود - (براي يزيد) - ثابت و استوار باشيد، و نگذاريد شبهه و فساد بر دل شما راه يابد!اي حصين بن نمير! مادرت به عزايت بنشيند! اگر دروازه ي كوچه اي از كوچه هاي كوفه بدون نگهبان بماند، يا اين شخص - يعني جناب مسلم عليه السلام - فرار كند و او را به نزد من نياوري، تو را به خانه هاي اهل كوفه مسلط خواهم كرد، پس پاسبانان را بر كوچه ها و خانه ها بفرست، و فردا صبح، خانه ها را تفتيش كن، و به جستجو بپرداز تا آن مرد را دستگير كرده و بياوري.- حصين بن نمير از قبيله ي بني تميم، رئيس پاسبانان بود -آن گاه ابن زياد حرامزاده داخل قصر شد و براي عمرو بن حريث؛ علمي داده و او را رئيس شهر كرد، هنگام صبح، ابن زياد بر تخت نشسته و براي مردم اجازه ي ورود داد، مردم وارد قصر شدند.از جمله ي واردين محمد بن اشعث ملعون بود، وقتي وارد شد ابن زياد او را در كنار خود جاي داد و گفت: مرحبا به شخصي

كه خيانت نمي كند، و در امري كه به او سپرده شده سر به فرمان است.از سوي ديگر، بامدادان پسر آن پيرزن، نزد عبدالرحمان پسر محمد بن اشعث آمده و او را از محل مسلم بن عقيل عليه السلام در نزد مادرش، آگاه كرد، عبدالرحمان نزد پدرش كه در مجلس ابن زياد حضور داشت آمد و آهسته خبر را به او رسانيد.ابن زياد حرامزاده از جريان آگاه شد، و با چوب به ران او زده و گفت: برخيز و همين الآن او را نزد من بياور. [ صفحه 85]

جنگ حضرت مسلم در كوچه هاي كوفه

محمد بن اشعث برخاست و آماده ي انجام وظيفه شد. ابن زياد، افراد طايفه ي او را به همراه او فرستاد زيرا كه مي دانست هر قبيله اي كراهت دارند كه مثل جناب مسلم عليه السلام در ميان آنها مقهور و مغلوب شود. و عبيدالله بن عباس سلمي را با هفتاد نفر از طايفه ي قيس همراه او كرد.آنان آمده تا به درب خانه اي كه حضرت مسلم عليه السلام در آنجا بود رسيدند، چون حضرتش صداي سم اسبان و صداي مردان را شنيد، فهميد كه دشمن نزديك است، شمشير از نيام كشيده به سوي آنان حمله كرد، آنها با ازدحام به خانه هجوم بردند، حضرت مسلم عليه السلام بر آنان حمله كرد و با شمشير بر پيكر آنان مي زد تا اين كه از خانه بيرونشان كرد.دوباره به سوي او برگشتند، باز حضرت مسلم عليه السلام به آنان حمله كرد. در اين ميان، بكر بن حمران احمري رو در روي آن حضرت ايستاد، و دو ضربه ي شمشير ميان ايشان رد و بدل شد، بكر ضربه اي به دهان مبارك حضرت زد و لب بالايش را قطع نمود و شمشير با سرعت

به لب زيرين حضرت اصابت كرد و دو دندان پيشين حضرتش افتاد.در اين هنگام، حضرت مسلم عليه السلام شمشيري بر سر آن ملعون حواله و ضربه اي محكم بر او زد، ضربه اي ديگر بر كتف آن ملعون فرودآورد كه نزديك بود به شكمش برسد.چون آن ملعون ها اين شجاعت را از جناب مسلم عليه السلام ديدند، به پشت بام رفته و شروع به پرتاب سنگ كردند، ني ها را آتش مي زدند و روي سر او مي ريختند، مسلم عليه السلام چون اين صحنه را ديد (و اين گونه نامردي را از آنان مشاهده كرد) با شمشير كشيده، از خانه خارج شده و در كوچه بر آنها حمله كرد.

شجاعت حضرت مسلم

علامه مجلسي رحمة الله در «بحارالانوار» گويد:در برخي از كتابهاي مناقب از علي بن احمد بن اسحاق، از حميدي، از سفيان بن عيينه، از عمرو بن دينار روايت شده كه گويد: امام حسين عليه السلام حضرت مسلم را به كوفه فرستاد، او مانند شير بود. [ صفحه 86] عمرو و ديگران گويند: قوت و قدرت آن شير بيشه ي شجاعت به حدي بود كه مردي را به دست مي گرفت و به بالاي بام پرتاب مي كرد [54] .همچنين در كتاب «بحارالانوار» از ابن شهراشوب نقل شده:هنگامي كه مسلم عليه السلام بر آن ملاعين حمله كرد اين شعر را مي خواند:هو الموت فاصنع ويك ما أنت صانع فأنت بكأس الموت لا شك جارع فصبر الأمر الله جل جلاله فحكم قضاء الله في الخلق ذائع آن مرگ است كه در پيشاپيش ايستاده است واي بر تو! هرچه مي خواهي انجام بده؛ پس تو بدون ترديد از كاسه ي مرگ خواهي نوشيد.پس به امر و قضاي خداوند جليل صبر كن؛ كه حكم قضاي خدا در ميان خلق شايع

است.حضرت مسلم عليه السلام چهل و يك نفر از آن ملاعين را به هلاكت رساند [55] .در كتاب «منتخب» آمده است:گروه زيادي از آنان را به هلاكت رساند، چون ابن اشعث اين صحنه را ديد قاصدي به ابن زياد ملعون فرستاد و از وي اسب سوار و نيروي پياده ي كمكي خواست.ابن زياد در جواب گفت: مادرت به عزايت بنشيند! يك نفر به تنهايي، اين همه كشتار به راه انداخته؟ چگونه است كه تو را به سوي شخصي كه از او قويتر و دليتر است - يعني حضرت سيدالشهداء عليه السلام بفرستم؟محمد بن اشعث در جواب او گفت: گويا تو مرا به سوي بقالي از بقال هاي كوفه يا جرمقاني از جرامقه ي شهر حيره فرستاده اي، (نه) بلكه مرا به سوي شمشيري از شمشيرهاي محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم فرستاده اي [56] .در «بحارالانوار» از ابن شهراشوب نقل مي نمايد:ابن اشعث گفت، اي امير! آيا نمي داني كه مرا به سوي شير شجاع و شمشير براني كه در دست مرد شجاعي از فرزندان بهترين خلق است؛ فرستاده اي؟!باز برمي گرديم به روايت «منتخب» (مي گويد:)هنگامي كه پاسخ محمد بن اشعث به ابن زياد ملعون رسيد، لشكر بسياري را به ياري او فرستاد، و چون حضرت مسلم عليه السلام اين لشكر را ديد به خانه ي آن زن برگشت و خود را آماده كرده و به سوي آن ملاعين حمله ور شد، حضرت مسلم عليه السلام گروه زيادي [ صفحه 87] از آنان را به هلاكت رساند، در اثر حملات آن ملاعين، بدن مباركش از اصابت تيرهاي زيادي مانند بدن خارپشت گرديد.

حمله ي كوفيان و دستگيري حضرت مسلم

آنها نتوانستند حضرت مسلم عليه السلام را دستگير كنند. به همين جهت، دوباره ابن اشعث قاصدي براي كمك به سوي ابن زياد فرستاد تا

افراد سواره و پياده ي زيادي بفرستد.ابن زياد لشكر ديگري را فرستاد و گفت: واي بر شما! (از راه حليه) به او امان دهيد؛ و اگر چنين نكنيد همه ي شما را نابود خواهد كرد.شيخ مفيد رحمة الله گويد: در اين هنگام، محمد بن اشعث ملعون رو به حضرت مسلم عليه السلام كرد و گفت: خود را به كشتن مده، تو در امان هستي.اين در حالي بود كه آن حضرت جنگ مي كرد و مي گفت:أقسمت لا اقتل الا حرا و ان رأيت الموت شيئا نكراو يخلط البارد سخنا مرا رد شعاع الشمس فاستقراكل امرئ يوما ملاق شرا أخاف أن اكذب أو اغراسوگند خورده ام جز به آزادگي و مرادنگي (نه به ذلت و خواري) كشته نشوم؛ گرچه مرگ را امري سخت مي دانم.و روزگار امر گوارا و پسنديده و تلخي را مي آميزد؛ پرتو آفتاب رد مي شود و ظلمت و تاريكي مستقر مي گردد.همه ي مردم جهان، روزي بدي و سختي را ملاقات خواهند كرد؛ من مي ترسم هرگاه به امان شما تن دهم دروغ گفته باشيد يا فريب بخورم.محمد بن اشعث گفت: دروغ گفته نمي شوي، فريب نمي خوري، و حليه و مكري در كار نيست، زيرا كه اين قوم، پسران عموي تو هستند و قاتل و ضرر رساننده به تو نيستند.حضرت در حالي كه از زيادي زخم بدنش سست، و از جنگ ناتوان شده بود و ضربان قلبش به شدت مي زد بر ديوار خانه ي طوعه تكيه زد.ابن اشعث دوباره سخن خودش را تكرار كرد كه: تو در امان هستي.حضرت مسلم عليه السلام گفت: من در امانم؟گفت: آري. [ صفحه 88] حضرت مسلم عليه السلام رو به گروهي كه با محمد بن اشعث بودند كرد و فرمود: آيا مرا امان

هست؟همگي گفتند: آري، جز عبيدالله بن عباس سلمي كه او بدين مثل تمثل كرد و گفت: در اين كار، نه براي من شتر ماده اي هست نه شتر نر كه سوار شده پي او بروم، يعني من كاري با امان دادن ندارم، اين سخن را گفت و از آنها دور شد.حضرت مسلم عليه السلام گفت:أما لو لم تأمنوني ما وضعت يدي في أيديكم.آگاه باشيد! اگر به من امان نمي دهيد من حاضر نيستم دست خود در دستان شما بگذارم [57] .در كتاب «منتخب» آمده است: حضرت به آن ملاعين فرمود:لا أمان لكم يا أعداء الله و أعداء رسوله!اي دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا! شما را امان نيست و شما امان نخواهيد داد.سپس آن ملاعين حليه كرده و چاله اي عميق بر او كندند، و روي چاه را با شاخه هاي درخت و خاك پوشاندند، آن گاه از روي مكر و حيله، آن گروه شياطين پا به فرار گذاشتند، آن مظلوم (در تعقيب آنها بود) به آن چاله ي عميق افتاد، آنها دور او را گرفتند، ابن اشعث ملعون ضربه اي بر صورت زيباي آن جناب زد، بعد او را دستگير كردند [58] .شيخ مفيد رحمة الله مي فرمايد:اطراف او را احاطه كردند، شمشيرش را گرفتند، و استري آوردند و بر آن سوارش نمودند. در اين هنگام، از خويشتن مأيوس شد، اشك از چشمان مباركش جاري نمود و فرمود: اين اولين مكر و حيله است.محمد بن اشعث ملعون گفت: اميدوارم با تو كاري نداشته باشند.فرمود: سخن تو غير از اميد چيز ديگري نيست، پس امان دادن شما كجاست؟«انا لله و انا اليه راجعون» آن گاه بگريست.عبيدالله بن عباس ملعون گفت: هر كس آن چيزي

را كه تو مي خواستي اگر (به مرادش نرسد) و چنين پيش آمدي براي او رخ دهد، نبايد گريه كند. [ صفحه 89] حضرت مسلم عليه السلام گفت: به خدا قسم! براي خودم گريه نمي كنم، و از كشته شدن باكي ندارم، گرچه به اندازه ي يك چشم برهم زدن هلاكت را بر خويشتن دوست نمي دارم؛ ولي گريه ي من براي خاندان خودم است كه به سوي من مي آيند، گريه مي كنم براي امام حسين عليه السلام و اهل بيت امام حسين عليه السلام.سپس مسلم عليه السلام روي به محمد بن اشعث كرده و فرمود:اي بنده ي خدا! قسم به خدا! مي بينم كه تو از زنده نگه داشتن من و اماني كه به من داده اي عاجز و ناتواني، آيا مي تواني كار خيري انجام دهي، و مردي را به سوي حسين عليه السلام بفرستي كه از زبان من اين پيام را به حضرتش برساند؟ - چون گمان مي كنم او و اهل بيتش از مكه به سوي شما حركت كرده يا فردا حركت خواهد كرد - و به حضرتش بگويد: پسر عقيل هنگامي كه به دست كوفيان اسير شده بود مرا نزد تو فرستاد، يقين نمي كرد تا شب زنده بماند، او به شما گفت:فداي تو شوم؛ با اهل بيت خود بازگرديد، و اهل كوفه شما را فريب ندهند، اينان همان همراهان پدرت بودند كه آن حضرت جدايي از آنان را با مرگ يا كشته شدن آرزو مي كرد، همانا اهل كوفه به تو دروغ گفتند، و شخص دروغگو رأي و تدبير ندارد - يعني در يك رأي پايدار نمي ماند -.پسر اشعث گفت: سوگند به خدا! اين پيام را خواهم رساند، و به ابن زياد هم خواهم فهماند كه من تو

را امان داده ام.آن گاه پسر اشعث با جناب مسلم عليه السلام به درب قصر آمدند، خودش اجازه ي ورود خواست، وارد مجلس ابن زياد ملعون شد، بعد خبر دستگيري و ضربت خوردن حضرت مسلم عليه السلام به دست بكر، و امان دادن او را به ابن زياد رساند.ابن زياد حرامزاده گفت: تو كيستي كه امان بدهي؟ مگر ما تو را فرستاديم كه امان بدهي؟ ما تو را فرستاديم كه او را نزد ما بياوري.ابن اشعث ساكت شد، مسلم بن عقيل عليه السلام را به طرف درب قصر آوردند، تشنگي بر آن حضرت غلبه كرده بود، عده اي كنار درب نشسته و منتظر اجازه ي ورود به قصر بودند. در اين حال، كوزه ي آب خنكي كنار درب گذاشته بودند، مسلم بن عمرو ملعون به حضرت گفت: مي بيني اين آب چقدر سرد و خنك است؟ سوگند به خدا! هرگز قطره اي از اين آب را نخواهي چشيد تا اين كه از آب گرم جهنم در ميان آتش بچشي.حضرت مسلم عليه السلام گفت: واي بر تو! تو كيستي؟گفت: من كسي هستم كه حق را شناخت در وقتي كه تو آن را انكار كردي، و [ صفحه 90] خيرخواهي براي امام خود! - يزيد - كرد در حالي كه تو به او خيانت كردي، و از او اطاعت نمود در حالي كه تو او را عصيان نموده، و مخالفت كردي، من مسلم بن عمرو باهلي هستم.جناب مسلم عليه السلام گف: مادرت بي فرزند شود! - يعني خدا تو را بكشد - تو چه اندازه ظالم و سنگ دل هستي! و چه قدر قساوت قلب داري! اي پسر باهله! تو سزاوار آب گرم جهنم هستي كه در آتش جهنم هميشگي بماني.آن گاه حضرت مسلم عليه السلام

نشست و بر ديوار تكيه نمود، عمرو غلام خود را فرستاد كوزه ي آبي كه دستمالي روي آن بود با كاسه اي آورد، در آن كاسه آب ريخت و آن جناب گفت: بياشام.جناب مسلم عليه السلام كاسه را گرفت و چون مي خواست بخورد ظرف از خون دهانش پر مي شد، و نمي توانست آب بخورد، و اين كار دوبار تكرار شد، بار سوم حضرتش خواست آب بخورد دندانهاي پيش آن جناب به كاسه افتاد، و فرمود: خداي را سپاس كه اگر اين آب از جمله روزي من بود و قسمتم مي شد هر آينه آن را مي خوردم.در اين هنگام، مأمور ابن زياد ملعون آمد و دستور داد او را وارد قصر كنند، وقتي آن حضرت وارد مجلس شد به ابن زياد به عنوان امير سلام نداد - يعني نگفت: السلام عليك أيها الأمير - يكي از پاسبانان گفت: چرا بر امير سلام نكردي؟حضرت مسلم عليه السلام فرمود: اگر او مي خواهد مرا بكشد چه سلامي به او بكنم، و اگر نمي خواهد مرا بكشد پس بعد از اين سلام من بر او بسيار خواهد شد.ابن زياد ملعون گفت: به جان خودم قسم كه تو را خواهم كشت.فرمود: چنين خواهد شد؟گفت: آري.

وصيت حضرت مسلم

فرمود: پس بگذار من به برخي از خويشان خود وصيتي بنمايم.گفت: مهلت دادم، وصيت بكن.آن گاه حضرت مسلم عليه السلام به همنشينان عبيدالله بن زياد نگاه كرد در ميان آنان عمر بن سعد بن ابي وقاص - لعنهم الله - بود، فرمود: اي عمر! ميان من و تو قرابت و خويشي است، من به تو حاجتي دارم و لازم است كه حاجت مرا قبول كني و برآوري، و آن رازي است كه نبايد كسي از آن مطلع شود.

[ صفحه 91] عمر به جهت خوشنودي ابن زياد به سخن مسلم عليه السلام توجه نكرد.ابن زياد گفت: چرا از پذيرفتن حاجت پسرعموي خود سرباز مي زني؟(عمر سعد چون دستور را از ابن زياد گرفت) برخاست و با جناب مسلم عليه السلام به گوشه اي از قصر رفته و در جايي كه ابن زياد هر دو را مي ديد؛ نشستند، جناب مسلم عليه السلام بعد از گواهي دادن به وحدانيت خدا و پيامبري محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم و ولايت علي مرتضي عليه السلام - چنان كه در كتاب «منتخب» ذكر شده - گفت:(من سفارشي چند بر تو دارم)(اول اين كه)من در اين شهر كوفه قرضي دارم، از زماني كه وارد اين شهر شدم هفتصد درهم قرض كردم، پس شمشير و زره مرا بفروش و قرض مرا ادا كن.(دوم اين كه) چون كشته شدم، بدن مرا از ابن زياد بگير و دفن كن.(سوم اين كه) شخصي را نزد امام حسين عليه السلام بفرست كه او را از آمدن به كوفه بازدارد، زيرا من به او نوشته ام كه اهل كوفه با او هستند، و گمان مي كنم كه آن حضرت به طرف كوفه مي آيد.عمر سعد نزد ابن زياد آمد و گفت: اي امير! آيا مي داني چه چيزهايي به من وصيت كرد؟ و آنچه گفته بود به ابن زياد خبر داد.ابن زياد گفت: شخص امين خيانت نمي كند، ولكن گاهي شخص خائن امين مي شود (يعني تو در افشاي اسرار او خيانت كردي). اما در مورد وصيت او: ما با مال او كاري نداريم هر چه گفته است انجام بده. اما بدن او، چون او را كشتيم باكي نداريم كه با جسد او چه شود. و اما حسين، اگر او كاري با

ما نداشته باشد ما كاري با او نداريم!!

گفتگوي حضرت مسلم با ابن زياد ملعون

سپس ابن زياد رو به مسلم عليه السلام كرد و گفت: ساكت باش اي پسر عقيل! آمدي در حالي كه مردم يكدل بودند تفرقه انداختي و وحدت كلمه ي آنان را بهم زدي و برخي از آنان را به جان برخي ديگر انداختي؟جناب مسلم عليه السلام فرمود: چنين نيست، من براي اين نيامدم، اهل كوفه گمان مي كردند كه پدر تو، بهترين افراد آنان را كشته، و خونهاي آنان را ريخته و در ميان آنان مانند پادشاه كسري و قيصر رفتار كرده است، ما آمديم تا آنان را به عدالت امر نموده و به سوي حكم قرآن دعوت كنيم. [ صفحه 92] ابن زياد حرامزاده گفت: تو كجا و اين كار كجا اي فاسق؟!! چرا هنگامي كه در مدينه شراب مي خوردي! به عدالت حكم نكردي؟!!جناب مسلم عليه السلام فرمود: من شراب مي خوردم!! آگاه باش سوگند به خدا! همانا خدا مي داند كه تو دروغ مي گويي، و تو بدون فهم و آگاهي حرف مي زني، من چنان نيستم كه تو گفتي، و تو به شراب خواري از من سزاورتري، و شايسته تر به اين كار كسي است كه خون مسلمانان را جانانه مي ليسد، و نفس محترمي كه خداي متعال كشتن آن را حرام فرموده؛ مي كشد، و از روي غضب، دشمني و بدگماني خوني را كه ريختن آن را خداي حرام فرموده؛ مي ريزد، و با وجود اين؛ مشغول لهو و لعب و بازي مي شود؛ گويا كه كاري نكرده است.ابن زياد ملعون گفت: اي فاسق! نفس تو به آرزويش نرسيد، و خدا مانع گشت و نگذاشت به آن برسي، و خدا تو را اهل آن ندانست!مسلم عليه السلام فرمود: اگر ما اهليت و

شايستگي آن را نداشته باشيم پس چه كسي اهليت و شايستگي آن را دارد؟ابن زياد ملعون گفت: اميرالمؤمنين!! يزيد!!جناب مسلم عليه السلام فرمود: خداي را در همه حال سپاس مي گويم، خشنود هستم كه خداوند ميان ما و شما حاكم باشد.ابن زياد ملعون گفت: خداي مرا بكشد اگر تو را نكشتم، چنان كشتني كه كسي را در اسلام چنان نكشته باشند!جناب مسلم عليه السلام فرمود: آگاه باش! تو سزاواري كه در دين اسلام چيزي را كه هرگز واقع نشده انجام دهي، و همانا تو بدترين كشتن، قبيح ترين عقوبت، خبيث ترين روش و ناجوانمردانه ترين قهر و غلبه را ترك نمي كني كه كسي از مردم به اين كارها از تو سزاوارتر نيست.آن گاه ابن زياد حرامزاده و ملعون، به او و امام حسين عليه السلام و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ناسزا مي گفت: و حضرت مسلم عليه السلام جواب نمي داد و حرف نمي زد.

شهادت حضرت مسلم

ابن زياد ملعون گفت: او را بالاي بام قصر ببريد و گردن او را بزنيد، و بدن بي سرش را به زير اندازيد!جناب مسلم عليه السلام فرمود: سوگند به خدا! اگر ميان من و تو پيوند خويشي بود به قتل [ صفحه 93] من امر نمي كردي؟ابن زياد ملعون گفت: كجاست كسي كه با شمشير گردن پسر عقيل را بزند؟بكر بن حمران احمري را طلبيد، و گفت: بر بام قصر برو و گردن او را بزن.آن ملعون جناب مسلم عليه السلام را به بام قصر برد، در اثناي راه، آن مظلوم خداي را تكبير مي گفت و استغفار مي كرد و بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درود مي فرستاد و مي فرمود:اللهم احكم بيننا و بين قوم غرونا و كذبونا و خذلونا.بار خدايا! تو ميان ما و اين گروهي كه ما

را فريب دادند، و دروغ گفتند و دست از ياري ما برداشتند، داوري كن.حمران، آن مظلوم را بر محلي كه مشرف بر بازار كفشگران بود برد و سر مبارك آن حضرت را از تن جدا و آن سر نازنين به زمين افتاد. به دنبال آن، بدن شريفش را از بام قصر به زمين انداختند. پايان اين روايت [59] .سيد بن طاووس رحمة الله بعد از اين كه برخي از موارد مذكوره را بيان مي كند، مي گويد: هنگامي كه حمران ملعون، سر از تن آن مظلوم جدا كرد، ترسان و لرزان پايين آمد.ابن زياد حرامزاده گفت: چرا به اين حالت هستي؟گفت: اي امير! هنگام كشتن مسلم، مرد سياه مهيبي را ديدم كه در برابر من ايستاده و انگشت خويش را به دندان - يا لب - خود مي گزيد، و من چنان از او ترسيدم كه تا به حال چنين نترسيده بودم.ابن زياد ملعون گفت: شايد دهشت و هراسي به تو روي آورده است، (و خيالاتي شده اي) نه اين كه در واقع چنين باشد. پايان روايت ديگر [60] .در روايت ديگري آمده است:چون آن ملعون قبل از كشتن آن حضرت اين قضيه را مشاهده كرد دستش خشك گرديد، و چون اين خبر به گوش ابن زياد رسيد او را خواست، و اين قضيه را از وي پرسيد، بعد تبسم كرد و گفت: چون مي خواستي كاري را بر خلاف عادت انجام دهي وحشت بر تو مستولي گرديده و خيالي در نظر تو مجسم شده است.پس ابن زياد لعين، مرد ديگري را به بالاي بام قصر فرستاد، و چون او مي خواست آن حضرت را بكشد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را

ديد كه متصور شده و در آنجا تشريف دارد، پس [ صفحه 94] ترسيد و در همان ساعت مرد، و به جنهم واصل گرديد.بعد از او، ابن زياد ملعون، ملعوني از اهل شام را فرستاد، و حضرت مسلم عليه السلام به وسيله ي آن ملعون به درجه ي شهادت رسيد.اين روايت را علامه مجلسي رحمة الله در كتاب «جلاء العيون» نقل كرده است [61] .علامه مجلسي رحمة الله در «بحارالانوار» از مسعودي چنين روايت مي كند، كه مسعودي گويد:ابن زياد حرامزاده، بكر بن حمران را كه قاتل جناب مسلم عليه السلام بود خواست و پرسيد: آيا او را كشتي؟گفت: آري.گفت: هنگامي كه او را براي كشتن بر بالاي بام قصر مي برديد، چه مي گفت؟گفت: زبان به تكبير، تسبيح و تهليل جاري نمود، هنگامي كه مي خواستيم گردن او را بزنيم گفت:اللهم احكم بيننا و بين قوم غرونا و كذبونا ثم خذلونا فقتلونا.خداوندا! ميان ما و ميان اين گروهي كه ما را فريب داده، دروغ گفتند و دست از ياري ما برداشتند و ما را كشتند، داوري كن.گفتم: سپاس خداي را كه قصاص مرا از تو گرفت، بعد ضربه اي به او زدم ولي تأثير نكرد.او گفت: اي بنده! آيا اين ضربه كه عضوي از مرا خراشيد در ازاي خون تو كافي نيست؟ابن زياد بدبنياد گفت: آيا هنگام مرگ، افتخار مي كرد و اظهار شأن و جلالت مي نمود؟بكر ملعون گفت: ضربه ي دومي را زدم و او را كشتم [62] .

شهادت هاني

شيخ مفيد رحمة الله گويد:محمد بن اشعث نزد عبيدالله بن زياد ملعون رفت و در مورد هاني بن عروه با او [ صفحه 95] صبحت كرد و گفت: تو مقام و منزلت هاني را در شهر و خانواده

و قبيله ي خود مي داني، قبيله ي او مي دانند كه من با دو نفر از يارانم او را نزد تو آورديم، قسم مي دهم تو را به خدا كه او را به من ببخشي، زيرا من دوست ندارم اهل شهر و خانواده ي او با من دشمن شوند.آن حرامزاده وعده داد كه هاني را آزاد كند، سپس بلافاصله رأي و عقيده اش را عوض كرد و گفت: او را به بازار ببريد و گردن او را بزنيد.هاني رحمة الله را بيرون آوردند، دست هاي او را از پشت بسته بودند، او را بردند تا به جايي از بازار رسيدند كه گوسفندان را خريد و فروش مي كردند، او فرياد مي زد: وا مذحجاه! امروز قبيله مذحج مرا ياري نمي كنند، يا مذحجاه! كجا هستند اهل قبيله ي مذحج؟!هنگامي كه ديد كسي او را ياري نمي كند، دست خود را كشيد و از ريسمان بيرون آورد، بعد گفت: آيا عصايي نيست؟ آيا كاردي يا سنگي يا استخواني نيست كه انسان بتواند از خودش دفاع كند؟مأموران ابن زياد ملعون ريختند و دست هاي آن مظلوم را دوباره محكم بستند، بعد به او گفتند: گردنت را دراز كن (تا سرت را بزنيم)؟گفت: من در دادن گردنم سخاوتمند نيستم، و براي قتل خود شما را ياري نمي كنم.در اين حال، يكي از غلامان ترك ابن زياد بنام رشيد، شمشيري به او حواله كرد ولي مؤثر واقع نشد.هاني رحمة الله گفت: معاد و بازگشت به سوي خداوند است، خدايا! به سوي رحمت و رضوان تو مي روم.آن غلام حرامزاده ضربه ي ديگري را به او زد و او را به درجه ي شهادت رسانيد [63] .در كتاب «تظلم الزهراء عليهاالسلام» از كتاب «مناقب» نقل مي كند:ابن زياد ملعون دستور داد

هاني را در مكاني كه گوسفندان را خريد و فروش مي كردند بكشند، بعد دستور داد به صورت واژگون به دار بكشند [64] .و در كتاب «منتخب» آمده است:بعد از كشته شدن مسلم عليه السلام و هاني رحمة الله مأموران ابن زياد ملعون، بدن هاي مبارك آن دو مظلوم را برداشته و در بازارها مي كشيدند، اين خبر به گوش قبيله ي مذحج رسيد، [ صفحه 96] آنها بر اسبان خويش سوار شده و با آن مأموران درگير شدند، جنازه هاي آن دو مظلوم را از آن شياطين گرفته، غسل دادند و دفن كردند. خداي هر دو را رحمت فرمايد [65] .

فرستادن سر حضرت مسلم و هاني براي يزيد ملعون

صاحبت «منتخب» گويد: علامه مجلسي رحمة الله مي نويسد:هنگامي كه نامه ي ابن زياد معلون با سرهاي آن دو مظلوم به يزيد لعين رسيد بسيار شاد و مسرور شد، دستور داد كه سرها را در دروازده ي شام به دار آويزان كنند، و در جواب نامه، ضمن تشكر و قدرداني از رفتار، قدرت و غلبه ي او نوشت:به من خبر رسيده كه حسين به طرف عراق حركت كرده، پس افراد مسلح را در كمينگاهها و حد و مرز ولايات بگمار و مواظبت كن، و به هر كسي كه سوءظن داري دستگير و زنداني كرده و با متهم كردن، او را بكش، و هر خبر و حادثه اي از اخبار را براي من بنويس، ان شاء الله!! [66] .ابن نما رحمة الله در «مثير الأحزان» گويد:يزيد ملعون به ابن زياد حرامزاده چنين نوشت: به من خبر رسيده كه حسين به طرف كوفه حركت كرده، زمان تو در بين زمانها، شهر تو در بين شهرها و شخص تو در بين حاكمان، با اين مسأله روبه رو شده است، و در اين

حوادث است كه (اگر غالب و پيروز شوي) آزاد و سربلند مي شوي، و يا (اگر مغلوب شوي) مانند بردگان ذليل و خوار مي شوي [67] .شيخ مفيد رحمة الله گويد:حضرت مسلم عليه السلام در روز سه شنبه، هشتم ذي الحجة سال شصت هجري در كوفه خروج كرد، و در روز چهارشنبه نهم همان ماه - يعني روز عرفه - به شهادت رسيد [68] رحمت خدا بر او باد. [ صفحه 99]

در وقايع حركت حضرت سيد الكونين ابي عبدالله الحسين از مكه ي معظمه تا تشريف فرمايي آن حضرت به كربلا

حركت امام حسين از مكه

شيخ مفيد رحمة الله روايت كرده است:امام حسين عليه السلام روز سه شنبه، هشتم ماه ذي الحجة - يعني روز ترويه - بعد از آني كه بقيه ي ماه شعبان، رمضان، شوال، ذي القعده و هشت روز از ذي الحجه را در مكه اقامت فرمودند، مكه ي معظمه را به سوي كوفه ترك نمودند. در مدتي كه در مكه حضور داشتند افرادي از اهل حجاز، اهل بصره به جمع اهل بيت و دوستان حضرت اضافه شدند.هنگامي كه امام حسين عليه السلام خواستند به سوي عراق حركت كنند خانه ي خدا را طواف فرمود، سعي ميان دو كوه صفا و مروه را انجام داده و از احرام حج بيرون آمده، و احرام حج را تبديل به عمره ي مفرده كرد، زيرا كه اتمام حج بر آن حضرت امكان نداشت، ترس آن بود كه او را در مكه دستگير كرده و به نزد يزيد بن معاويه - لعنهماالله - ببرند.بنابراين، حضرت با سرعت مبادرت به خروج نمود، و با اهل بيت و فرزندان و گروه ياران و شيعيان خويش حركت كرد، و اين در حالي بود كه هنوز خبر شهادت جناب مسلم عليه السلام به آن حضرت نرسيده بود [69] .در كتاب «منتخب» مي نويسد:علت اين كه امام حسين عليه السلام با

اين كيفيت از مكه خارج شد اين بود كه: يزيد ملعون، عمر بن سعد بن العاص را با لشكري عظيم به سوي مكه فرستاد و او را امير حجاج نموده و توليت مراسم حج را به او سپرده بود، به او دستو داده بود كه حسين عليه السلام را به صورت مخفيانه دستگير كند، و اگر نتوانست، به صورت ناگهاني او را به قتل برساند.علاوه بر اين؛ در همين سال، سي نفر از شياطين بني اميه را در ميان حاجيان گمارده، و دستور داده بود كه در هر حال؛ حسين عليه السلام را بكشند.از طرفي، چون آن حضرت از توطئه ي آن ملاعين مطلع شد از احرام حج بيرون [ صفحه 100] آمده و آن را عمره ي مفرده قرار داد [70] .

سخنان امام حسين به هنگام حركت از مكه

سيد بن طاووس رحمة الله در كتاب «لهوف» گويد: روايت شده است:چون امام حسين عليه السلام تصميم گرفت به سوي عراق حركت نمايد برخاست و خطبه اي ايراد كرد و فرمود:الحمد لله، و ما شاء الله، و لا قوة الا بالله، و صلي الله علي رسوله، خط الموت علي ولد آدم مخط القلاة علي جيد الفتاة، و ما أولهني الي أسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف، و خير لي مصرع أنا الاقيه، كأني بأوصالي تتقطعها عسلان الفلوات، بين النواويس و كربلا، فيملان مني أكراشا جوفا، و أجربة سغبا لا محيص عن يوم خط بالقلم.رضي الله رضانا أهل البيت، نصبر علي بلائه، و يوفينا أجر الصابرين، لن يشذ عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لحمته، بل هي مجموعة له في حظيرة القدس يقر بهم عينه، و ينجز بهم وعده.من كان باذلا فينا مهجته و موطنا علي لقاء

الله نفسه فليرحل معنا فاني راحل مصبحا، ان شاء الله.حمد و سپاس مخصوص خداوند است، و مشيت از آن اوست (يعني آنچه خدا خواسته واقع مي شود) و هيچ قدرتي جز از خداي نيست، و درود خداي بر پيامبر خود.خط مرگ بر فرزندان آدم حتمي و كشيده شده، مانند گردنبند بر گردن و سينه ي دختران و زنان جوان، (يعني مرگ را مانند گردنبند بر گردن فرزندان آدم انداخته اند)، و چه قدر واله و مشتاق نياكان و پدران گرام خود هستم مانند اشتياق جناب يعقوب عليه السلام به فرزندش جناب يوسف عليه السلام.براي من قتلگاهي برگزيده شده كه آن را ملاقات خواهم كرد.گويا مي نگرم به بندهاي اعضاي خودم كه آنها را گرگهاي بيابانها (يعني اشقياي [ صفحه 101] كوفه) در ميان «نواويس» و «كربلا» پاره پاره مي كنند، تا شكمهاي گرسنه و تهي خود را از پاره هاي تن من پر مي كنند، از روزي كه قلم تقدير و سرنوشت مرگ من، در لوح محفوظ نوشته شده جز اين چاره اي نيست.خشنودي خداوند خشنودي ما اهل بيت است (از هر چه او راضي است ما هم راضي هستيم)، بر بلاها و امتحانات الهي صبر مي كنيم، او به ما پاداش كامل صابران را خواهد داد.پاره هاي تن (فرزندان) رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از او جدا و دور نخواهند ماند، بلكه آن رشته هاي پراكنده در پيشگاه قدس الهي (بهشت) پيوسته و جمع خواهند شد كه چشمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آنها روشن و به وعده هاي او بر آنان وفا خواهد شد.آگاه باشيد! هر كس در خصوص ما، خون دل و روح خود را بذل و عطا

كند، و خود را مهياي ملاقات خداوند مي نمايد با ما كوچ كند، زيرا كه من همين بامداد كوچ خواهم كرد، ان شاء الله [71] .

معجزه اي از امام حسين به هنگام حركت از مكه

باز در «لهوف» آمده است: ابوجعفر محمد بن جرير طبري در كتاب «دلائل الامامة» روايتي آورده كه گويد: ابومحمد سفيان بن وكيع از اعمش نقل كرده كه او گويد: ابومحمد واقدي و زراة بن صالح گويند:ما پيش از آن كه امام حسين عليه السلام به سوي عراق حركت كند حضرتش را ملاقات كرديم، ما ضعف و سستي اهل كوفه را - در خصوص او - و اين كه دلهاي آن ها با اوست ولي شمشيرهاي آنها بر عليه آن حضرت است (يعني در دل گرچه حضرت را حق مي دانند و محبت دارند ولي باز بر حضرت شمشير خواهند كشيد) به حضور حضرتش عرضه داشتيم.حضرت با دستان مباركشان به طرف آسمان اشاره فرمودند، درهاي آسمان باز شد، فرشتگان بسياري - كه جز خداي متعال كسي تعداد آنها را نمي داند - فرودآمدند. [ صفحه 102] حضرت فرمود:لو لا تقارب الأشياء، و نزول الأجر لقاتلتهم بهؤلاء، ولكن أعلم علما يقينا أن هناك مصرعي، و هناك مصارع أصحابي، لا ينجو فيهم الا ولدي علي.اگر مصيبت هايي كه مقدور شده - يا اجلهاي حتمي - و فرودآمدن اجر و پاداش از جانب خدا نزديك نبود هر آينه با اين فرشتگان با آنها جنگ مي كردم، ولي به يقين مي دانم كه عراق و سرزمين كربلا قتلگاه من است، آنجا قتلگاه ياران و اصحاب من است، و كسي از ياران من - جز فرزندم علي عليه السلام - سالم نخواهد ماند [72] .

گفتگوي امام حسين با محمد بن حنفيه

سيد بن طاووس رحمة الله گويد: اين روايت، از كتاب اصل احمد بن داوود قمي با سلسله سند خود از امام صادق عليه السلام، براي من نقل شده است.در كتاب (منتخب) نيز، نظير همين روايت

نقل شده است. خلاصه ي روايت چنين است:چون محمد بن حنفيه شنيد كه امام حسين عليه السلام در همان بامداد عازم عراق است، تصميم گرفت كه به حضور امام عليه السلام شرفياب شود، در مقابل او تشت آبي بود، او وضو مي گرفت در حالي كه سخت گريه مي كرد و صداي گريه ي او شينده مي شد، اشك چشمانش مانند باران به درون تشت مي چكيد، پس از گرفتن وضو نماز مغرب بجاي آورد، بعد به حضور برادرش امام حسين عليه السلام شتافت و عرض كرد:اي برادرم! مكر و حيله ي اهل كوفه را نسبت به پدر و برادرت مي داني، مي ترسم حال تو نيز مانند حال گذشتگان باشد، اگر صلاح مي داني در مكه اقامت فرما، زيرا كه تو، عزيزترين اهل حرم، و محكم ترين آنان هستي.حضرت فرمود:يا أخي! قد خفت ان يغتالني يزيد بن معاوية - لعنه الله - في الحرم، فأكون الذي يستباح به حرمة هذا البيت. [ صفحه 103] اي برادر من! مي ترسم يزيد بن معاويه لعنهما الله با مكر و حيله و ناگهاني مرا در حرم الهي بكشد، و بدين سبب حرمت خانه ي خدا مباح و زايل گردد.ابن حنفيه عرض كرد: اگر از اين موضوع مي ترسي پس به سوي يمن يا بعضي از نواحي بيابان تشريف ببريد، زيرا كه در آنجا تو بهتر مي تواني از خود دفاع كني، و كسي نمي تواند بر تو دست يابد.حضرت فرمود: در اين كه گفتي تأمل مي نمايم.هنگام بامداد، امام حسين عليه السلام حركت فرمود، اين خبر به ابن حنفيه رسيد، او با شتاب به حضور حضرتش آمد و افسار شتري را كه حضرت سوار آن بود گرفت و گفت: برادر جان! مگر وعده ندادي در آنچه كه گفتم فكر كني؟حضرت

فرمود: آري.عرض كرد: پس براي چه با شتاب كوچ مي كني؟حضرت فرمود:أتاني رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بعد ما فارقتك، فقال صلي الله عليه و آله و سلم: يا حسين! اخرج، فان الله شاء أن يراك قتيلا.بعد از اين كه از تو جدا شدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تشريف فرما شد و فرمود:اي حسين! به سوي عراق حركت كن كه مشيت خدا علاقه گرفته است كه تو را كشته ببيند.محمد بن حنفيه گفت: (انا لله و انا اليه راجعون) اينك كه تو بر اين سفر عازمي، پس چرا اين زنان را با خود مي بري؟راوي گويد: حضرت فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به من فرمود:ان الله قد شاء ان يراهن سبايا.خداوند خواسته است كه آنان را اسير و غارت شده ببيند.بعد حضرت به او سلام كرد و حركت فرمود [73] .سيد بن طاووس رحمة الله باز در كتاب (لهوف) با سلسله سند خود حديثي از حمزة بن حمران نقل كرده، كه حمزه گويد: [ صفحه 104] در حضور امام صادق عليه السلام از خروج امام حسين عليه السلام صحبت كرديم، و اين كه چرا ابن حنفيه با آن حضرت حركت نكرد و در مكه باقي ماند؟امام صادق عليه السلام فرمود: اي حمزه! من به تو حديثي مي گويم كه بعد از اين مجلس، در آن مورد از من نپرسي، همانا امام حسين عليه السلام وقتي مي خواست از آنها جدا شده و به طرف عراق برود، دستور داد تا كاغذي آوردند، و در آن نوشت:بسم الله الرحمن الرحيممن الحسين بن علي عليهماالسلام الي بني هاشمأما بعد، فانه من تحول منكم استشهد،

و من تخلف لم يبلغ الفتح، والسلام.بسم الله الرحمن الرحيماز حسين بن علي عليهماالسلام به سوي فرزندان هاشم.أما بعد؛ هر كس از شما با من حركت كند و بيايد شهيد خواهد شد، و هر كس تخلف نمايد و نيايد به فتح و پيروزي و نجات نخواهد رسيد، و السلام [74] .

سخنان امام حسين به ابن عباس و غيره

علامه ي فاضل، مجلسي رحمة الله گويد:زماني كه امام حسين عليه السلام مي خواست از مكه حركت نمايد عبدالله بن عباس و عبيدالله بن زيبر آمدند و اشاره كردند كه حضرت در مكه بمانند.حضرت فرمود:ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قد أمرني بأمر و أنا ماض فيه.همانا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مرا به امري مأمور كرده و من در پي آن امر رفتني هستم.راوي گويد: ابن عباس از حضور حضرت بيرون آمد در حالي كه مي گفت: وا حسيناه! [ صفحه 105] سپس عبدالله ابن عمر لعنه الله آمد و اشاره كرد كه حضرت با مردم گمراه مصالحه و آشتي كند، و حضرت را از جنگ و كشته شدن برحذر داشت.حضرت فرمود:يا أباعبدالرحمان! أما علمت أن من هوان الدنيا علي الله تعالي أن رأس يحيي بن زكريا اهدي الي بغي من بغايا بني اسرائيل؟!أما تعلم أن بني اسرائيل كانوا يقتلون مابين طلوع الفجر الي طلوع الشمس سبعين نبيا، ثم يجلسون في أسواقهم يبيعون و يشترون كأن لم يصنعوا شيئا؟فلم يعجل الله عليهم، بل أخذهم أخذ عزيز ذي انتقام، اتق الله يا أباعبدالرحمان! و لا تدع نصرتي.اي ابوعبدالرحمان! آيا مي داني كه از خواري و بي ارزشي دنيا نزد خداوند متعال همين بس كه سر مبارك يحيي بن زكريا عليه السلام را به سوي زن زناكاري

از بني اسرائيل هديه فرستادند؟!آيا مي داني كه بني اسرائيل از طلوع فجر تا طلوع آفتات هفتاد پيامبر را مي كشتند بعد به بازارها رفته و در بازار مي نشستند و خريد و فروش مي كردند مثل اين كه هيچ كار و عمل قبيحي را انجام نداده اند؟!پس خداوند در عقوبت آنان شتاب نفرمود، بلكه آنان را مؤاخذه نمود مؤاخذه كردن پيروزمندانه و صاحب انتقام.اي ابوعبدالرحمان! از خدا بترس و نصرت و ياري مرا ترك نكن! [75] .شيخ مفيد رحمة الله گويد: از فرزدق روايت شده كه گويد:سال شصتم هجري با مادرم به خانه ي خدا مشرف شدم، در اثنايي كه شتر مادرم را مي راندم و وارد حرم مي شدم، امام حسين عليه السلام را ديدم، ياران و انصار آن حضرت مسلح به شمشيرها و سپرها بودند و آنها از مكه خارج مي شدند.گفتم: اين قطار شتران از آن كيست؟گفتند: از آن حسين بن علي عليهماالسلام است. [ صفحه 106] خدمت حضرتش آمده، سلام كردم، و گفتم: خداوند حاجت و مرادت را عطا فرمايد، و در آنچه دوست داري اميدوارت سازد، پدر و مادرم فداي تو باد اي فرزند رسول خدا! چه چيز باعث عجله و شتاب شما از حج شد؟فرمود: لو لم اعجل لاخذت؛ اگر شتاب نكنم گرفتار مي شوم.سپس فرمود: تو كسيتي؟عرض كردم: مردي از عرب هستم.سوگند به خدا! بيش از اين از من نپرسيد و تفتيش نكرد.سپس فرمود: مرا از خيال و حال مردماني كه پشت سر گذاشتي، آگاه كن.عرض كردم: اين مطلب را از اهل خبره پرسيدي، دلهاي مردم با تو است (يعني تو را در دل دوست مي دارند) و شمشير آنان بر ضرر تو كشيده شده است، و قضاي الهي از آسمان

نازل مي شود، و خداوند متعال آنچه را كه مي خواهد انجام مي دهد.حضرت فرمود:صدقت، لله الأمر من قبل [و من بعد]، و كل يوم هو في شأن، ان نزل القضاء بما نحب؛ فنحمد الله علي نعمائه و هو المستعان علي أداء الشكر، و ان حال القضاء دون الرجاء؛ فلم يبعد من كان الحق نيته، و التقوي سيرته.راست گفتي،كارها از قبل براي خدا است، و اوست كه در هر روز در يك حكم و شأني است، اگر قضاي الهي بر آنچه ما دوست داريم نازل شود پس خدا را در مقابل نعمتهاي او سپاس مي گزاريم، و او بر اداي شكر، ياري كننده است، و اگر قضاي الهي مانع از اميد و رسيدن به مرام و مقصود شود، پس كسي كه نيت و سريره ي او حق است و سيرت و روش او پرهيزكاري و تقوا است از خداوند دور نمي شود.عرض كردم: آري، چنين است، خداوند تو را به آنچه دوست مي داري برساند، و از آنچه مي ترسي برحذر دارد.فرزدق گويد: آن گاه در مورد مسايلي از نذر و اعمال حج از حضرتش پرسيدم، و حضرت جواب آنها را فرمودند، سپس مركب خود را حركت داده و فرمود: السلام عليك، آن گاه از همديگر جدا شديم. [ صفحه 107]

درگيري اصحاب امام حسين با افراد يحيي بن سعيد

هنگامي كه حضرت حسين بن علي عليهماالسلام از مكه حركت كردند يحيي بن سعيد بن عاص ملعون با گروهي كه عمرو بن سعيد فرستاده بود، مانع از حركت حضرت شدند و گفتند: برگرد و مراجعت كن، كجا مي روي؟حضرت به آنان اعتنا نكرد و حركت نمود، دو گروه در مقابل هم ايستاده و از خود دفاع كردند و زد و خوردي با

تازيانه آغاز شد. امام حسين عليه السلام و اصحابش با قدرت تمام از خود دفاع نمودند و آنان را عقب رانده و به حركت خود ادامه داده تا به محلي به نام (تنعيم) رسيدند.در روايت ابن نما در ذيل اين خبر اضافه شده:حضرت با تصميم خود حركت كردند، آن ملاعين پيش دستي كرده و گفتند: اي حسين! آيا از خدا نمي ترسي و از ميان مردم مي روي، و بين اين امت تفرقه مي اندازي؟!!!حضرت فرمود:لي عملي، و لكم عملكم، أنتم بريئون مما اعمل، و أنا بري ء مما تعملون.مرا عملي است و شما را عمل ديگر، شما از عملي كه من انجام مي دهم جدا هستيد و من از آنچه شما انجام مي دهيد، جدا هستم [76] .

ملاقات امام حسين با كاروان يمني

شيخ مفيد رحمة الله گويد:حضرت، با كارواني كه از يمن مي آمدند ملاقات فرمود. از اهل كاروان، براي مايحتاج خود و يارانش چند شتر كرايه كرد و به صاحبان شترها فرمود:من أحب أن ينطلق معنا الي العراق وفيناه كراه و أحسنا صحبته، و من أحب ان يفارقنا في بعض الطريق أعطيناه كراه علي قدر ما قطع من الطريق. [ صفحه 108] كسي كه دوست دارد با ما به سوي عراق برود همه ي كرايه ي او را مي پردازيم و با او مصاحبت نيكويي داريم، و كسي كه دوست دارد در قسمتي از راه از ما جدا شود به آن مقداري كه راه آمده، كرايه ي او را مي پردازيم.گروهي از اهل كاروان با آن حضرت حركت كردند و گروه ديگري امتناع ورزيدند.

نامه ي عبدالله بن جعفر به امام حسين توسط دو فرزندش

عبدالله بن جعفر طيار دو فرزند خود عون و محمد را با نامه اي به سوي امام حسين عليه السلام روانه ساخت، مضمون نامه چنين بود:اما بعد، من از حضور شما درخواست مي كنم كه به خاطر خدا وقتي نامه ام به دست مباركتان رسيد و از موضوع آن مطلع شديد، برگرديد، زيرا من بر جان شما از مسيري كه به طرف آن در حركت هستيد بيمناكم. مي ترسم شما در آن مسير كشته شويد، و اهل بيت شما همگي كشته شوند. اگر امروز كشته شويد، نور روي زمين خاموش مي شود، زيرا كه شما علامت و نشانه ي هدايت يافتگان و اميد مؤمنان هستيد، در رفتن شتاب مكن كه من به دنبال نامه ي خود به حضور شما خواهم رسيد، والسلام.عبدالله بن جعفر بعد از آن كه نامه را نوشت و توسط پسران خود به سوي حضرت فرستاد، نزد عمرو بن سعيد آمده و درخواست نمود

كه امان نامه اي براي امام حسين عليه السلام بنويسد و او را خاطرجمع سازد تا حضرت برگردد.عمرو بن سعيد امان نامه اي براي حضرت نوشت و وعده ي نيكي و احسان به حضرت داد، و او را بر نفس نفيس خود اميدوار و خاطرجمع مي ساخت، و نامه را توسط برادرش يحيي بن سعيد به حضور حضرتش فرستاد.يحيي و عبدالله بن جعفر پس از رسيدن پسران عبدالله، به خدمت حضرت رسيدند، نامه ي عمرو را به حضور مباركش رسانيدند، و سعي كردند كه حضرت را برگردانند.حضرت فرمود:اني رأيت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في المنام، و أمرني بما أنا ماض له.من رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم، ايشان مرا به آنچه من به سوي آن [ صفحه 109] حركت مي كنم امر فرمودند.گفتند: آن خواب چيست؟فرمود:ما حدثت أحدا بها، و لا أنا محدث بها أحدا حتي ألقي ربي عزوجل.من آن را به كسي نگفته ام، و به احدي نخواهم گفت تا پروردگار خود را ملاقات نمايم.چون عبدالله بن جعفر از بازگشت حضرت مأيوس شد به دو فرزند خود، عون و محمد دستور داد تا در خدمت حضرتش بوده و در حضور ايشان به سوي عراق حركت كرده و در پيشگاه آن حضرت جهاد نمايند، و خود عبدالله با يحيي بن سعيد به سوي مكه بازگشتند.

ملاقات امام حسين با بشر بن غالب

حضرت با سرعت تمام به سوي عراق حركت فرمود و منتظر چيزي نبود تا اين كه در منزل (ذات عرق)فرودآمدند [77] .سيد بن طاووس رحمة الله گويد:(در اين منزل،) حضرت با بشر بن غالب كه از عراق مي آمد ملاقات نمود، و هنگامي كه از وضع اهل عراق از

وي سؤال كرد.عرض كرد: افرادي را پشت سر گذاشتم كه دلهاي آنان با تو و شمشيرهاي آنان با بني اميه است، (يعني بني اميه را ياري مي كنند).حضرت فرمود: راست گفتي برادر بني اسد! همانا خداي متعال آنچه را كه مي خواهد انجام مي دهد، و آنچه را كه اراده مي فرمايد، حكم مي كند.

منزل ثعلبيه و سخنان امام حسين با فرزندش حضرت علي اكبر

سيد بن طاووس رحمة الله (در ادامه ي نقل حركت اين كاروان) گويد:آن گاه حضرت حركت كرده و نزديك ظهر به منزل (ثعلبيه)رسيدند، كاروان در [ صفحه 110] آنجا فرودآمد، حضرت سر مبارك خود را به بالين نهاد و اندكي به خواب رفت، چون بيدار شد فرمود:قد رأيت هاتفا يقول: أنتم تسرعون، والمنايا تسرع بكم الي الجنة.فقال له ابنه علي: يا أبه! أولسنا علي الحق؟فقال: بلي يا بني! والذي اليه مرجع العباد.فقال: يا أبه! اذا لا ابالي بالموت.هاتفي را ديدم كه مي گفت: شما با شتاب مي رويد و مرگ به سرعت شما را به بهشت مي برد.فرزندش علي (اكبر) عليه السلام گفت: پدر جان! آيا ما بر حق نيستيم؟فرمود: آري! اي پسرم! سوگند به خدايي كه بازگشت بندگان به سوي اوست (ما بر حق هستيم).گفت: پدر جان! در اين هنگام از مرگ باكي ندارم.امام حسين عليه السلام فرمود:جزاك الله يا بني! خير ما جزي ولدا عن والد.اي پسرم! خداوند عالم،بهترين اجر و پاداشي را كه از جانب پدر به فرزند مي دهد، به تو برساند.

ملاقات اباهره با امام حسين

امام حسين عليه السلام شب را در اين مكان سپري كردند، چون صبح شد ناگاه مردي از اهل كوفه - كه به او اباهره مي گفتند - به خدمت حضرت رسيد و سلام كرد و عرض كرد: اي فرزند رسول خدا! براي چه از حرم خدا و از حرم جد بزرگوارت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم بيرون شدي؟امام حسين عليه السلام فرمود:ويحك يا أباهرة! ان بني امية أخذوا مالي فصبرت، و شتموا عرضي فصبرت، و طلبوا دمي فهربت، و أيم الله لتقتلني الفئة الباغية، و ليلبسنهم الله ذلا شاملا، و سيفا قاطعا، و ليسلطنهم الله عليهم

من يذلهم حتي يكونوا أذل من قوم سبأ، اذ ملكتهم امرأة منهم، فحكمت في أموالهم و دمائهم. [ صفحه 111] اي اباهره! رحمت خدا بر تو باد، همانا بني اميه اموال مرا غصب كردند صبر كردم، دشنامم دادند صبر نمودم، خواستند خونم را بريزند (از دست آنان) فرار كردم.سوگند به خدا! مرا ظالمان و ستمگران خواهند كشت، و خداوند عالم لباس ذلت و خواري را بر اندام آنان خواهد پوشانيد، و تيغ بران، آنان را احاطه خواهد كرد، خداوند كسي را بر آنان مسلط خواهد كرد كه آنان را خوار و ذليل نمايد تا آنها از گروه سبا خوارتر وذليل تر شوند، زيرا براي گروه سبا زني از خودشان را حكمران قرار داد و او اموال آنان را غصب و خون آنان را مباح ساخت [78] .

ابن عمر و منع از حركت امام حسين

شيخ صدوق رحمة الله در كتاب (امالي) روايتي از علي بن الحسين عليهماالسلام نقل مي كند كه آن حضرت فرمود:عبدالله بن عمر از خروج امام حسين عليه السلام آگاه شد، مركب خود را آماده و با شتاب پشت سر آن حضرت بيرون آمد، تا اين كه در بعضي از منازل به خدمت حضرتش رسيده و عرض كرد: كجا عازم هستيد اي فرزند رسول خدا؟!فرمود: به عراق.عرض كرد: آرام باش، به سوي حرم جدت برگرد.حضرت امتناع فرمود، و چون ابن عمر امتناع حضرت را ديد، عرض كرد: اي اباعبدالله! عضوي از اعضاي بدن شما را كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي بوسيد براي من نشان بده.حضرت ناف مبارك خود را نشان داد، ابن عمر سه مرتبه آن رابوسيد و گريست!! و عرض كرد: تو را به خدا مي سپارم اي اباعبدالله! زيرا

كه تو در اين سفر كشته خواهي شد!!امام حسين عليه السلام به همراه ياران خود حركت كردند، چون به منزل (تعلبيه) رسيدند مردي كه او را بشر بن غالب مي گفتند به حضور مبارك حضرتش شرفياب شد و [ صفحه 112] عرض كرد: اي فرزند رسول خدا! مرا از معني فرمايش خدا كه مي فرمايد:(يوم ندعوا كل اناس بامامهم) [79] .(روزي كه همه ي انسانها را با امام و پيشواي خودشان مي خوانيم)، آگاه فرما.حضرت فرمود:امام دعي الي هدي، فأجابوه اليه، و امام دعي الي ضلالة فأجابوه اليها، فهؤلاء في الجنة، و هؤلاء في النار، و هو قول الله عزوجل: (فريق في الجنة و فريق في السعير) [80] .(امام دو نوع است) امامي كه مردم را به سوي هدايت مي خواند و دعوت مي كند و مردم دعوت او را مي پذيرند، و امامي كه مردم را به سوي گمراهي دعوت مي كند و مردم دعوت او را قبول مي كنند.پس گروه اولي در بهشت، و گروه دومي در دوزخ جاي دارند، و اين است معني فرمايش خداي متعال كه مي فرمايد:(گروهي در بهشت و گروه ديگري در دوزخ هستند).

منزل عذيب و خواب امام حسين

آن گاه امام حسين عليه السلام حركت كرد تا در منزل (عذيب) فرودآمد، حضرت در آنجا نزديك ظهر خوابيدند بعد در حالي كه مي گريستند بيدار شدند.فرزندش گفت: پدر جان! چرا گريه مي كني؟فرمود:يا بني! انها ساعة لا تكذب الرؤيا فيها، و انه عرض في منامي عارض فقال: تسرعون السير و المنايا تسير بكم الي الجنة.اي فرزندم! اين ساعت، ساعتي است كه خواب آن دروغ نمي شود، در خواب فردي بر من ظاهر شد، و گفت: شما در رفتن شتاب مي كنيد، و مرگ شما را به سوي بهشت مي برد.سپس كاروان

حضرت حركت كرد تا به منزل (رهيمه) رسيد [81] . [ صفحه 113] در (بحارالانوار) آمده: رياشي از ناقل حديث خود نقل مي كند و مي گويد:آن سال در موسم حج شركت كرده بودم، از ياران خود دور شدم تا به طرف منزل (رهيمه) آمدم، وقتي نزديك اين منزل رسيدم (خيمه هايي ديدم)، گفتم: اين خيمه ها از آن كيست؟گفتند: از آن حسين عليه السلام است.گفتم: فرزند علي و فاطمه عليهماالسلام؟گفتند: آري.گفتم: آن حضرت در كدام خيمه تشريف دارند؟گفتند: در اين خيمه ي بزرگ.به طرف آن خيمه رفتم، حسين عليه السلام را در حالي كه به درب خيمه تكيه داده بودند؛ ديدم، پيش روي آن حضرت نامه اي بود كه قرائت مي فرمودند، سلام كردم، جواب سلام عنايت فرمودند.عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! پدر و مادرم فداي شما باد! چه مسأله اي شما را در اين سرزمين بي آب و گياه فرودآورده؟ سرزميني كه نه كشتزاري دارد و نه داراي كوه و حصاري محكم است كه دشمن را دفع نمايد؟حضرت فرمودند:ان هؤلاء أخافوني، و هذه كتب أهل الكوفة، و هم قاتلي، فاذا فعلوا ذلك و لم يدعوا الله محرما الا انتهكوه، بعث الله اليهم من يقتلهم حتي يكونوا أذل من قوم الأمة.همانا بني اميه مرا به قتل تهديد كردند، (و به كشتن، مرا ترسانيدند)، اين نامه هايي كه پيش روي من است نامه هاي (دعوت) اهل كوفه مي باشد. آنان قاتلان من هستند، وقتي اين كار را انجام مي دهند (و مرا مي كشند) و كاري را كه خداوند حرام كرده است هتك حرمت كرده و پرده ي آن را مي درند در اين هنگام، خداي متعال كسي را به سوي آنان مي فرستد كه آن چنان آنها را مي كشد تا اين كه از

كنيزان ذليل تر و خوارتر گردند [82] . [ صفحه 114]

ملاقات طرماح با امام حسين

ابن نما رحمة الله در كتاب (مثير الأحزان) گويد:به من روايت شد كه طرماح بن حكم گفت: من توشه و آذوقه جمع كرده بودم و براي عيال خود مي بردم كه امام حسين عليه السلام را ملاقات كردم،گفتم: در مورد خودتان به شما تذكر مي دهم، تو را اهل كوفه فريب ندهد، سوگند به خدا! اگر وارد كوفه شوي تو را خواهند كشت، مي ترسم به كوفه نرسيده تو را بكشند، پس اگر واقعا تصميم بر جنگ داري در كنار اين كوه فرودآي، زيرا كه آن كوه، كوهي است محكم، سوگند به خدا! هرگز در اين كوه به ما ذلت و خواري نرسيده، و همه ي اهل قبيله ي من نظرشان بر ياري تو است و مادامي كه در ميان آنان باشي از تو دفاع مي كنند.حضرت فرمود:ان بيني و بين القوم موعدا أكره أن اخلفهم، فان يدفع الله عنا فقديما ما أنعم علينا و كفي، و ان يكن ما لابد منه، ففوز و شهادة، ان شاء الله.همانا ميان من و اهل كوفه وعدگاهي است، دوست نمي دارم كه خلف وعده كنم (يعني بايد به كوفه بروم)، پس اگر خداوند از ما دفاع كند اين نعمتي است كه از قديم، خدا به ما التفات فرموده، و شر دشمن را از ما كفايت نموده است، و اگر غير آن باشد كه چاره اي از آن نيست، آن رستگاري و شهادت است، ان شاء الله.طرماح گويد: سپس آذوقه را به سوي اهل و عيال خود بردم، و كارهايي را به آنان سفارش كردم، و به سوي امام حسين عليه السلام حركت كردم، در اثناي راه، سماعة بن

يزيد نبهاني را ملاقات كردم، او خبر شهادت حضرت را به من رساند، و من بازگشتم [83] .

نامه ي وليد به ابن زياد لعين

در (بحارالانوار) مي نويسد: محمد بن ابوطالب موسوي گويد:خبر حركت امام حسين عليه السلام به سوي عراق، به وليد بن عتبه - امير مدينه - رسيد، وليد نامه اي بدين مضمون به ابن زياد حرامزاده لعنه الله نوشت: [ صفحه 115] اما بعد، همانا حسين به سوي عراق در حركت است، او فرزند فاطمه است، و فاطمه، دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است. اي ابن زياد! حذر كن و بترس از اين كه بر او آزاري برساني، تا بدين وسيله در اين دنيا بر خود و قبيله ي خود كاري انجام دهي كه چيزي نتواند آن را دفع كند، و هرگز تا دنيا هست احدي از عوام و خواص آن را فراموش نكند.راوي گويد: نامه ي وليد به دست ابن زياد لعين رسيد، ولي ابن زياد لعين اعتنايي به آن نامه نكرد [84] .

نزول امام حسين در منزل حاجز

شيخ مفيد رحمة الله در (الارشاد) مي نويسد:چون عبيدالله بن زياد ملعون از حركت امام حسين عليه السلام از مكه به سوي كوفه خبردار شد، حصين بن نمير را - كه سركرده ي افراد آن ملعون بود - فرستاد تا در منزل (قادسيه) فرودآمده و مابين قادسيه تا خفان و قادسيه تا قطقطانه را خيمه زنند و به مردم بگويد: اين خيمه ها، مال امام حسين عليه السلام است كه به سوي عراق حركت كرده است.

منزل حاجز و نامه ي امام حسين به اهل كوفه

هنگامي كه امام حسين عليه السلام به حاجز - كه از اراضي سرزمين رمه بود - رسيدند قيس بن مسهر صيداوي - بعضي گفته اند: عبدالله بن يقطر، برادر رضاعي خودش - را به سوي اهل كوفه فرستاد، و هنوز خبر كشته شدن مسلم عليه السلام به حضرت نرسيده بود، امام عليه السلام نامه اي به اين مضمون نوشته و به وسيله ي او فرستاد:بسم الله الرحمن الرحيممن الحسين بن علي الي اخوانه المؤمنين و المسلمين.سلام عليكم؛ فاني احمد الله الذي لا اله الا هو.اما بعد، فان كتاب مسلم بن عقيل جاءني يخبر [ني] فيه بحسن رأيكم، و اجتماع ملائكم علي نصرنا و الطلب بحقنا، فسألت الله أن يحسن لنا [ صفحه 116] الصنيع، و أن يثيبكم علي ذلك أعظم الأجر، و قد شخصت اليكم من مكة يوم الثلاثاء، لثمان مضمين من ذي الحجة يوم التروية، فاذا قدم عليكم رسولي فانكمشوا في أمركم وجدوا فاني قادم عليكم في أيامي هذه، و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.بسم الله الرحمن الرحيماز حسين بن علي عليهماالسلام به سوي برادران مؤمن و مسلمان خود.سلام عليكم؛ من خداي را كه جز او خدايي نيست سپاس مي گزارم.اما بعد؛ نامه ي مسلم كه حاكي از خوبي رأي

شما و اجتماع جمعيت شما بر ياري ما، و طلب حق و امامت بود؛ براي من رسيد، از خداوند متعال درخواست مي نمايم كه اين كار را نيك و مبارك گرداند، و براي شما در مقابل اين نيكويي، پاداش بزرگي عطا فرمايد.من روز سه شنبه، هشتم ذي الحجه - يعني روز ترويه - از مكه به طرف شما حركت كردم، هنگامي كه قاصد و فرستاده ي من نزد شما رسيد در كار خود بشتابيد و سعي و كوشش كنيد كه من در اين روزها به سوي شما مي آيم، و سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد.اين در حالي است كه جناب مسلم عليه السلام نامه ي خود را بيست و هفت روز قبل از كشته شدن خودش به سوي حضرت نوشته و فرستاده بود.در ضمن؛ اهل كوفه نيز نوشته بودند: اينجا هزار شمشير به دست منتظر نصرت و ياري شما هستند پس تأخير نكنيد.

دستگيري قيس بن مسهر فرستاده ي امام حسين

امام حسين عليه السلام نامه را به قيس بن مسهر داد، او به سوي كوفه حركت كرد وقتي به قادسيه رسيد توسط حصين بن نمير ملعون دستگير شد، حصين او را نزد ابن زياد حرامزاده فرستاد.ابن زياد ملعون به او گفت: برو بالاي منبر و دروغگو - حسين بن علي عليهماالسلام - را [ صفحه 117] دشنام بده [85] .سيد بن طاووس رحمة الله در اين مورد مي گويد:چون قيس بن مسهر به نزديك كوفه رسيد حصين بن نمير جلو آمد و او را تفتيش كرد، او به ناچار نامه را درآورد و پاره كرد (تا دشمنان از مضمون آن آگاه نشوند).حصين ملعون او را دستگير و به سوي ابن زياد حرامزاده فرستاد، هنگامي كه قيس در برابر ابن زياد قرار

گرفت، گفت: تو كيستي؟گفت: من مردي از شيعيان اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام و فرزند او امام حسين عليه السلام هستم.ابن زياد گفت: چرا نامه را پاره كردي؟گفت: براي اين كه تو از مضمون آن باخبر نشوي.ابن زياد گفت: نامه از كه و براي چه كسي بود؟گفت: از امام حسين عليه السلام به سوي گروهي از اهل كوفه كه نام آنان را نمي شناسم.ابن زياد عصباني شده و گفت: به خدا سوگند! دست از تو برنمي دارم، يا اسامي اين گروه را بگويي، يا بالاي منبر رفته و حسين بن علي، پدر و برادر او را لعن كني وگرنه بدن تو را پاره پاره مي كنم.قيس گفت: اما اسامي آن گروه را براي تو نمي گويم، و اما لعن امام حسين عليه السلام، برادر و پدر او چرا؟قيس بالاي منبر قرار گرفت، حمد و سپاس خداي را به جاي آورد و بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم درود فرستاد، و رحمت بسياري بر علي عليه السلام و فرزند او فرستاد.آن گاه ابن زياد و پدر او را لعن كرد، و همه ي ستمگران بني اميه را مورد لعن و نفرين خود قرار داد، بعد گفت:(اي اهل كوفه!) من فرستاده ي حسين بن علي عليهماالسلام به سوي شما هستم، در فلان مكان از او جدا شدم، و آن حضرت در آنجا است. پس به او جواب دهيد و او را دريابيد [86] .شيخ مفيد رحمة الله گويد:(چون قيس شجاعانه دست به چنين كاري زد) ابن زياد ملعون دستور داد قيس [ صفحه 118] مظلوم را از بالاي بام قصر به پايين اندازند.آن ملاعين، او را از بالاي بام قصر به پايين انداختند، بدن او پاره پاره شد، رحمت خدا

بر او باد.در نقل ديگري آمده است:قيس را دست بسته از بالاي قصر به زمين انداختند و با چنين حالي به زمين رسيد و استخوانهاي بدن او بشكست، ولي رمقي در جان او باقي مانده بود كه ملعوني به نام عبدالملك بن عمير لخمي آمد و سر از تن آن بزرگوار جدا كرد. آن ملعون را به خاطر اين كار مذمت كردند، او در جواب گفت: خواستم او را راحت نمايم!!

ملاقات عبدالله بن مطيع با امام حسين

امام حسين عليه السلام از «حاجز» به طرف كوفه حركت كرد، در بين راه به چشمه اي از چشمه هاي عرب رسيد. در كنار چشمه، عبدالله بن مطيع عدوي فرودآمده بود، چون امام حسين عليه السلام را ديد به سوي حضرت آمده و گفت: پدر و مادرم فداي تو باد اي فرزند رسول خدا! براي چه اينجا تشريف آورده اي؟ چرا اينجا فرودآمده اي؟امام حسين عليه السلام به او فرمود:كان من موت معاوية ما قد بلغك، فكتب الي أهل العراق يدعونني الي أنفسهم.از هنگام مرگ معاويه - كه تو نيز خبر داري - اهل عراق به من نامه نوشته و مرا به سوي خودشان دعوت كردند.عبدالله بن مطيع گفت: خدا را به يادت مي آوردم اي فرزند رسول خدا! و حرمت دين اسلام از اين كه هتك حرمت شود، سوگند مي دهم به خدا! در حرمت قريش و عرب، سوگند به خدا! اگر رياست و امامتي را كه در دست بني اميه است بخواهي تو را خواهند كشت، و اگر تو را بكشند بعد از تو، هرگز از كسي نمي ترسند، سوگند به خدا! حرمت اسلام، قريش و عرب هتك خواهد شد، پس غفلت نفرماييد و به سوي كوفه نرويد و نفس مبارك خود را

مورد تعرض بني اميه قرار ندهيد.حضرت از گفته ي او امتناع فرموده، و از آنجا حركت كرد.ابن زياد ملعون دستور داد: مابين راه «واقصه» تا شام و بصره را بستند و احدي حق [ صفحه 119] ورود و خروج نداشت.حضرت بدون اين كه از اين قضيه مطلع باشد روي به سوي كوفه در حركت بودند، تا اين كه به عده اي از اعراب برخوردند، و از آنان پرسيدند.آنان گفتند: سوگند به خدا! از چيزي اطلاع نداريم جز اين كه حق ورود و خروج نداريم.حضرت در عين حال به طرف مقصود و هدف خويش حركت فرمودند.

ملاقات امام حسين با زهير بن قين

عده اي از اهل قبيله ي «فزاره» و «بجيله» نقل كردند: ما به همراه زهير بن قين بجلي در مكه بوديم، ما نيز همچون امام حسين عليه السلام از مكه حركت كرديم. در اين سفر، چيزي براي ما ناگوارتر از اين نبود كه به ناچار در منزلي فرودمي آمديم كه امام حسين عليه السلام نيز آنجا فرودمي آمد.امام حسين عليه السلام حركت فرمود و در منزلي فرودآمد، ما نيز رسيديم و چاره اي جز فرودآمدن در آن منزل نداشتيم. به همين جهت در ناحيه اي فرودآمديم.هنگامي كه نشسته بوديم و مشغول خوردن غذا بوديم ناگاه فرستاده اي از طرف امام حسين عليه السلام آمد و بر ما سلام كرد، سپس وارد (خيمه) شد و گفت: اي زهير بن قين! ابوعبدالله حسين عليه السلام مرا فرستاد و تو را به حضورش خواند.در اين اثنا، همه ي ما آنچه در دست داشتيم انداخته و چنان سكوت بر جمع ما حكم فرما شد گويا اين كه مرغي بر سر ما نشسته است.زن زهير رو به او كرد و گفت: سبحان الله! آيا فررزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و

سلم براي تو قاصد مي فرستد و تو به حضورش شرفياب نمي شوي؟ دوست دارم نزد او رفته و سخن او را بشنوي، بعد بازگردي.زهير به خدمت حضرت شرفياب شد، اندكي نگذشت با خوشحالي، سرور و با بشاشي چهره بازگشت. دستور داد خيمه ها را برچيده و بار و بنه ي خود را جمع كنند، آنگاه به سوي امام حسين عليه السلام حركت كرد.بعد رو به زن خود كرد و گفت: تو را طلاق دادم، به خانواده ي خود ملحق شو، زيرا [ صفحه 120] من دوست نمي دارم بر تو به سبب من ضرري برسد [87] .سيد بن طاووس رحمة الله در اين مورد اضافه كرده و مي گويد:زهير به همسرش گفت: من تصميم گرفتم كه در خدمت امام حسين عليه السلام باشم - يعني از ياران آن حضرت باشم - تا روح و جانم را فداي او كرده و با جسمم او را نگهبان باشم، آن گاه مال و دارايي آن زن را به او داده و او را به پسرعموهايش سپرد تا به عشيره و خويشانش برسانند.در اين حال، زن او برخاست و گريست و با او خداحافظي كرد، و گفت: خداوند اين عزم تو را خير و مبارك فرمايد، از تو درخواست مي كنم كه مرا در روز قيامت نزد جد امام حسين عليه السلام ياد كرده و فراموش ننمايي [88] .

سخنان زهير با اصحاب خود

شيخ مفيد رحمة الله گويد: آن گاه زهير رو به اصحاب و ياران خود كرد و گفت: هر كه از شما مي خواهد به ما بپيوندد چه بهتر، و هر كه نمي خواهد اين آخرين وصيت من با او است كه بعدا يكديگر را نخواهيم ديد.اينك حديثي را براي شما نقل مي كنم:

ما در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در يك منطقه ي دريايي جهاد كرديم، خداوند پيروزي را از آن ما قرار داد. در اين جنگ، ما غنايم بسياري را از دشمن بدست آورديم.سلمان رحمة الله به ما گفت: آيا از اين كه خداوند شما را پيروز كرد و غنايم بسياري به دست آورديد شاد و مسرور شديد؟گفتيم: آري.گفت: هنگامي كه آقاي جوانان آل محمد عليهم السلام - امام حسين عليه السلام - را درك كنيد، و در ركاب و حضور او به جهاد بپردازيد از اين كه امروز غنايمي به دست آورديد شادتر و مسرورتر خواهيد بود.بعد زهير گفت: اما من، شما را به خدا مي سپارم.گويند: بعد از اين جريان - سوگند به خدا! زهير همواره در ميان ياران امام [ صفحه 121] حسين عليه السلام بود تا اين كه به درجه ي شهادت رسيد [89] .

نزول امام حسين در منزل خزيميه

در «بحارالانوار» از كتاب «المناقب» نقل مي كند:هنگامي كه امام حسين عليه السلام در منزل خزيميه فرودآمد يك شبانه روز در آنجا اقامت فرمود.بامدادان خواهرش حضرت زينب كبري عليهاالسلام نزد امام عليه السلام آمد، و عرض كرد: اي برادرم! آيا خبري را كه شب گذشته آن را شنيدم براي شما بگويم؟امام حسين عليه السلام فرمود: آن خبر چيست؟عرض كرد: پاسي از شب گذشته بود، براي انجام كاري از خيمه بيرون آمدم، صداي هاتفي را از غيب شنيدم كه ندا مي داد و مي گفت:ألا يا عين فاحتفلي بجهد و من يبكي علي الشهداء بعدي علي قوم تسوقهم المنايا بمقدار الي انجاز وعدآگاه باش اي چشم! پر از اشك باش و با رنج گريه كن؛ و كيست كه بعد از من براي شهدا چنين گريه كند؟گريه كن

بر گروهي كه آنان را مرگ مي راند؛ به آن مقدار از زندگي كه به وعده ي الهي وفا شود (يعني:اين كه خدا وعده ي مرگ داده است).حضرت فرمود:يا اختاه! كل الذي قضي فهو كائن، و لا حول و لا قوة الا بالله.اي خواهر من! هر چيزي كه مقدر شده واقع خواهد شد، و هيچ حول و قوه اي نيست مگر از خداي متعال [90] .

امام حسين و خبر شهادت حضرت مسلم

شيخ مفيد رحمة الله در كتاب «الارشاد» گويد:عبدالله بن سليمان و منذر بن مشمعل - كه از قبيله ي اسدي بودند - روايت كرده و [ صفحه 122] مي گويند:پس از آن كه اعمال حج را به اتمام رسانيديم همه ي سعي ما اين بود كه خود را به امام حسين عليه السلام رسانده و وقايع و حوادث را از نزديك ببينيم.بنابراين؛ سوار بر شتران خود شده و با سرعت تمام حركت كرديم تا اين كه در منطقه ي «زرود» به امام حسين عليه السلام رسيديم، هنگامي كه به حضرت نزديك شديم مردي از اهل كوفه را ديديم كه چون امام عليه السلام را ديد راه خود را عوض كرد.امام حسين عليه السلام توقف فرمود، گويا مي خواست آن مرد كوفي را ملاقات كند، بعد او را واگذاشت و حركت كرد، ما نيز به طرف حضرت آمديم يكي از ما به رفيق خود گفت: بيا به طرف اين مرد برويم و از او در مورد اهل كوفه بپرسيم، كه او از اخبار كوفه مطلع است.آن گاه به طرف او رفتيم، سلام كرديم، او نيز جواب سلام داد.گفتيم: از كدام طايفه هستي؟گفت: از طايفه ي بني اسد.گفتيم: ما نيز از طايفه ي بني اسد هستيم، تو كيستي؟گفت: من بكر فرزند فلاني هستم.ما نيز خود را معرفي كرديم،

بعد گفتيم: از حال مردم كوفه - كه پشت سرت بودند - ما را باخبر كن.گفت: آري! (خبر مي دهم)، از كوفه خارج نشدم مگر اين كه مسلم بن عقيل عليه السلام و هاني رحمة الله را كشته بودند، ديدم كه به پاهاي آن دو ريسمان بسته و در بازار مي كشيدند.پس از شنيدن اين خبر به سوي امام حسين عليه السلام رو آورديم، و به آن حضرت ملحق شديم و با او به حركت خود ادامه داديم، تا اين كه حضرت، شب هنگام در منزل «ثعلبيه» فرودآمدند، آن گاه به خدمتش رسيده سلام كرديم، حضرت جواب سلام عنايت فرمودند.به حضرتش عرض كرديم خداي تعالي تو را رحمت فرمايد! نزد ما خبري است كه اگر مي خواهيد به صورت آشكار و يا در پنهاني به خدمت شما برسانيم.حضرت نگاهي به ما و ياران خود كرده و فرمودند: در پيش اصحاب من، سخن سري و پنهاني نيست. [ صفحه 123] گفتيم: سواري را كه ديروز غروب رو به شما آورد، ديديد؟حضرت فرمودند: آري، ديدم و مي خواستم از او سؤالاتي بنمايم.گفتيم: سوگند به خدا! خبر او را به دست آورديم و زحمت سؤال را از شما برداشتيم. او شخصي از طايفه ي ما بود، داراي رأي (درست)، راستي و عقل است، او به ما خبر داد كه از كوفه خارج نشد مگر اين كه مسلم عليه السلام و هاني رحمة الله كشته و شهيد شده بودند، و ديده بود كه ريسمان به پاهاي آن دو، بسته و در بازار كوفه مي كشيدند.حضرت فرمودند:انا لله و انا اليه راجعون، رحمة الله عليهما.«انا لله و انا اليه راجعون» رحمت خداي بر آنان باد.آن گاه اين فرمايش را

چندين مرتبه تكرار فرمودند.عرض كرديم: شما را در مورد خود و اهل بيت خودتان به خدا سوگند مي دهيم كه از اين مكان برگرديد، زيرا شما در كوفه ياور و شيعه اي نداريد، مي ترسيم آنها بر عليه شما و بر دشمني شما باشند.حضرت به فرزندان عقيل نگاه كرده و فرمودند: در اين مورد شما چه نظري داريد؟ مسلم عليه السلام كشته شده است.گفتند: قسم به خدا! ما بازنمي گرديم تا اين كه انتقام خويش را بگيريم، يا آنچه برادر ما چشيده (شهادت) ما نيز بچشيم.حضرت رو به سوي ما كرده و فرمودند:لا خير في العيش بعد هؤلاء.بعد از كشته شدن اينان - پسران عقيل - خيري در زندگي نيست.در اين موقع، ما يقين كرديم كه آن حضرت تصميم گرفته بر مسير خود ادامه داه و به طرف كوفه حركت كنند.گفتيم: خداي به شما خير و نفع برساند.فرمود: خداي تعالي به شما رحمت كند.ياران حضرت گفتند: سوگند به خدا! شما مانند مسلم بن عقيل عليه السلام نيستيد اگر وارد [ صفحه 124] كوفه شويد مردم كوفه با شتاب به سوي شما خواهند آمد [91] .

تمجيد امام حسين از مقام حضرت مسلم

در روايت سيد بن طاووس رحمة الله آمده است:بعد از اين كه خبر شهادت حضرت مسلم به امام حسين عليه السلام رسيد، فرزذق شاعر، حضرتش را ملاقات نمود، سلام كرد، سپس گفت: اي فرزند رسول خدا! چگونه به اهل كوفه اعتماد مي كني در حالي كه آنان پسرعموي تو، مسلم بن عقيل عليه السلام و شيعه ي او هاني رحمة الله را كشتند؟فرزدق گويد: حضرت گريست و اشكي از چشمان مباركش جاري شد، سپس فرمود:رحم الله مسلما، لقد صار الي روح الله و ريحانه، و تحيته و رضوانه، أما انه

قد قضي ما عليه، و بقي ما علينا.خداي متعال، مسلم را رحمت كند، يقينا او به سوي رحمت، ريحان، جنت و رضوان خدا رفت، آگاه باشيد! آنچه بر او مقدر شده و بر عهده ي او بود - مرگ و شهادت - ادا كرد، و آنچه بر ما مقدر شده و بر عهده ي ما است، باقي مانده است.آن گاه حضرت اين اشعار را انشاء فرموده و گفت:فان تكن الدنيا تعد نفيسة فدار ثواب الله أعلي و أنبل و ان تكن الأبدان للموت انشأت فقتل امرء بالسيف في الله أفضل و ان تكن الأرزاق قسما مقدرا فقلة حرص المرء في السعي أجمل و ان تكن الأموال للترك جمعها فما بال متروك به المرء يبخل اگر دنيا چيز پسنديده و مرغوب به شمار مي آيد و به اين جهت مردم به آن تمايل مي كنند؛ پس بهشت (اجر و پاداش) خدا، از دنيا افضل و عالي تر است و بايد به سوي آن حركت كرد.و اگر بدن ها براي مرگ و مردن خلق شده اند؛ پس كشته شدن مرد با شمشير در راه خدا افضل از مردن در رختخواب است. [ صفحه 125] و اگر رزق و روزيها از جانب خدا تقسيم و مقدر شده است؛ پس كمي حرص و آز مرد در سعي و كوشش فراوان، براي زندگي، نيكوتر است.و اگر جمع كردن اموال و متاع دنيا براي گذاشتن به ديگران پس از مردن است؛ پس براي چه شأن و عزتي انسان به چيز متروك بخل مي ورزد؟!

منزل زباله و خبر شهادت قاصد امام حسين

شيخ مفيد رحمة الله گويد:اامام حسين عليه السلام منتظر ماند تا وقت سحر فرارسيد، هنگامي كه مي خواست حركت كند به جوانان و غلامان خود فرمود: آب بسيار برداريد.آنان آب زيادي

از چاه كشيده و با خود برداشتند، بعد حركت كردند تا به منزل «زباله» رسيدند. در اين منزل، خبر كشته شدن عبدالله بن يقطر به حضرتش رسيد.سيد بن طاووس رحمة الله گويد:هنگامي كه خبر شهادت عبدالله به حضرتش رسيد گريست و اشك از چشمان مباركش جاري شد سپس فرمود:اللهم اجعل لنا و لشيعتنا منزلا كريما، واجمع بيننا و بينهم في مستقر [من] رحمتك، انك علي كلي شي قدير.خداوندا! بر ما و شيعيان ما منزل كريم و گرانمايه در آخرت قرار ده. و ما و آنان را در آرامگاه رحمت خود جمع فرما، زيرا كه تو بر هر چيزي قادر و توانا هستي [92] .شيخ مفيد رحمة الله گويد: آن گاه حضرت، نامه اي را بيرون آورد و براي مردم خواند:بسم الله الرحمن الرحيمأما بعد؛ فقد أتانا خبر فظيع: قتل مسلم بن عقيل، و هاني ء بن عروة، و عبدالله بن يقطر، و قد خذلنا شيعتنا، فمن أحب منكم الانصراف، فلينصرف في غير حرج، ليس عليه ذمام. [ صفحه 126] بسم الله الرحمن الرحيماما بعد؛ از خبر دلخراش كشته شدن مسلم بن عقيل، هاني بن عروه و عبدالله بن يقطر آگاه شديم. شيعيان ما، دست از ياري ما برداشتند، پس هر كدام از شما دوست مي دارد بازگردد، بدون دلتنگي و معصيتي بازگردد كه بر ذمه ي او حق و حرمتي نيست.در اين هنگام، همه ي مردم از دور آن امام مظلوم پراكنده شدند، عده اي راه راست و عده ي ديگر راه چپ را پيش گرفته و رفتند و حضرت در ميان ياران خود كه از مدينه با او همراه بودند و تعداد كمي از افرادي كه در طول راه به آن

حضرت ملحق شده بودند؛ تنها ماند.چرا امام حسين عليه السلام ياران خود را از شهادت آن جوانمردان باخبر ساخت؟ زيرا مي دانست اين جمعيت به آن جهت با حضرت همراه شده اند كه گمان مي كنند، حضرت به شهري مي رود و مردم آن شهر از حضرت اطاعت مي نمايند (و حضرت، امام و پيشواي آن سامان مي شود و آنها نيز به نوايي مي رسند). به همين جهت، حضرت دوست نداشتند كساني كه با او همراه هستند جز بر آنچه مي دانند اقدام نمايند (و بدون اطلاع از چنين اتفاقي با آن حضرت همراه شوند، لذا آنان را از بي وفايي مردم كوفه باخبر نمود تا آگاهانه به مقصد خود روانه شوند).

امام حسين و نوازش از دختر حضرت مسلم

در كتاب «منتخب» مي نويسد: گفته شده:جناب مسلم عليه السلام دختري يازده ساله داشت كه به همراه اهل بيت امام حسين عليه السلام بود. چون حضرت از اين گفتگو فارغ شد از جا برخاست و به سوي آن دختر آمد،او را به نزد خود خواند و نوازش فرمود، حضرت دست مهر و محبت بر سر و روي او كشيد، چنانچه با يتيمان اين گونه مهرباني مي نمايند.آن دختر مظلومه احساس كرد كه اتفاق بدي افتاده به همين جهت، گفت: عمو جان! پيش از اين، نديدم با من چنين رفتار نمايي، گمان مي كنم كه پدرم شهيد شده است.امام حسين عليه السلام نتواست جلوي گريه خود را بگيرد و فرمود: [ صفحه 127] يا بنية! أنا ابوك، و بناتي أخواتك.دخترم! من، پدر تو، و دخترانم خواهران تو هستند.آن نازدانه چون اين فرمايش حضرت را شنيد صدا به گريه بلند كرد و فرياد زد: واويلا! وا هلاكا!فرزندان جناب مسلم عليه السلام صداي واويلا را شنيدند و آه سرد و عميقي از

دل غمگين خود كشيده و گريه ي شديدي را آغاز كردند.

نزول امام حسين در بطن عقبه

شيخ مفيد رحمة الله بعد از اين مطلب مي گويد:چون وقت سحر شد حضرت به اصحاب خود دستور داد كه آب زيادي (از چاه) كشيده و با خود بردارند. سپس كاروان حضرتش حركت كرد تا به «بطن عقبه» رسيد و در آنجا فرودآمد.در آنجا پيرمردي از طايفه ي بني عكرمه به نام، عمر بن لوذان، حضرت را ملاقات كرد و پرسيد: به كجا عازم هستيد؟حضرت فرمود: عازم كوفه ام.پيرمرد عرض كرد: شما را به خدا سوگند مي دهم كه از اين تصميم منصرف شده و برگرديد، قسم به خدا! به جانب نيزه هاي دشمنان و تيزي شمشيرهاي آنان عازم هستيد، اشخاصي كه به شما نامه و قاصد فرستاده اند اگر به راستي در جنگ، شما را ياري كنند و امور را بر شما مهيا و آماده سازند و با اين حال، به سوي آنان مي رفتي، در اين صورت رفتن شما مصلحت بود، اما تشريف بردن شما را با اين بي وفايي آنها كه فرموديد، من مصلحت نمي دانم و صلاح نمي بينم.حضرت فرمود:يا عبدالله! ليس يخفي علي الرأي، ولكن الله تعالي لا يغلب علي أمره.اي بنده ي خدا! اين رأي و مصلحت بر من هم پنهان نيست، ولكن بر امر و قضا و قدر الهي نمي توان غلبه كرد.سپس فرمود:و الله؛ لا يدعونني حتي يستخرجوا هذه العلقة من جوفي، فاذا فعلوا سلط [ صفحه 128] الله عليهم من يذلهم، حتي يكونوا أذل فرق الامم.به خدا سوگند! اهل كوفه مرا دعوت نكردند جز اين كه خون مرا از اندرونم بيرون آورند، اگر چنين كنند خداوند كسي را بر آنان مسلط مي كند كه آنان را چنان ذليل و خوار

سازد كه از هر امتي ذليل تر شوند [93] .در كتاب «كامل الزيارات» روايتي از ابن قولويه با سلسله سند خود از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه حضرتش فرمود:هنگامي كه امام حسين عليه السلام به بلندي «عقبه ي بطن» رسيدند رو به اصحاب خود كرده و فرمودند:ما أراني الا مقتولا.خويشتن را جز كشته نمي بينم.عرض كردند: و ما ذاك يا أباعبدالله! براي چه اي اباعبدالله!فرمودند: رؤيا رأيتها في المقام؛ به جهت خوابي كه در اين مكان ديدم.عرض كردند: و ما هي؟ آن خواب چيست؟فرمودند: رأيت كلابا تنهشني، أشدها علي كلب أبقع.در خواب ديدم سگاني گوشت تن مرا به دندان مي گيرند، سخت ترين آنها سگي پيس بود [94] .

منزل شراف و استقبال حر از امام حسين

شيخ مفيد رحمة الله گويد:سپس حضرت از «بطن عقبه» حركت فرموده و در منزل «شراف» فرودآمدند، چون موقع سحر شد به جوانان دستور فرمود كه با خود آب بردارند.آنها آب زيادي برداشته و حركت كردند، تا اين كه ظهر شد، در اثنايي كه كاروان حضرت حركت مي كرد ناگاه يكي از ياران حضرت تكبير گفت. حضرت رو به او كرد و فرمود: چرا تكبير گفتي؟گفت: (از دور) نخلستاني را ديدم (و تعجب كردم). [ صفحه 129] عده اي از اصحاب گفتند: سوگند به خدا! ما در اين مكان حتي يك درخت خرما هم نديده ايم.حضرت فرمود: پس چه چيزي را مي بينيد؟عرض كردند: سوگند به خدا! سرهاي نيزه ها و گوشهاي اسبان را مي بينيم.حضرت فرمود: من هم آنها را مي بينم.سپس حضرت به ياران خود فرمود: آيا در اين بيابان، براي ما پناهگاهي هست كه به آن پناه برده و آن را پشتيبان خود قرار دهيم و از يك جهت با آنان روبه رو شويم؟گفتيم: آري! اين كوه «ذوخشب»

است كه در سمت چپ شما قرار گرفته، اگر به زودي به طرف آن حركت و تمايل كنيد به مقصود خود خواهيم رسيد.حضرت به طرف چپ توجه فرموده و ما نيز به پيروي از آن حضرت به طرف چپ برگشتيم، پس فاصله اي نگذشت كه گردنهاي اسبان لشكر ابن زياد هويدا شد، ما مسير خود را تغيير داديم، آنان نيز ما را ديدند و مسير را تغيير دادند، سر نيزه هاي آنان مانند ملكه ي زنبوران و پرچمهاي آنان مانند بالهاي مرغان در اهتزاز بود [95] .آن گاه ما به سرعت خود را به «ذوخشب» رسانده و زودتر از آنها به آنجا رسيديم، امام حسين عليه السلام دستور فرمود خيمه ها را بر پا كردند، آن گروه با هزار سواره به فرماندهي حر بن يزيد تميمي از راه رسيدند، هنگام ظهر حر با سوارانش رو به روي امام حسين عليه السلام ايستادند، و اين در حالي بود كه امام حسين عليه السلام و اصحابش عمامه بر سر نهاده و شمشير بر كمر بسته بودند.امام حسين عليه السلام به جوانان خود فرمود: به اينان آب دهيد و آنها را سيراب كنيد، و به اسبهاي آنان نيز آب بدهيد.پس آنان را سيراب نمودند، آن گاه ظرف ها را از آب پر مي كردند و نزد دهان اسبها مي بردند، و چون سه يا چهار يا پنج دفعه مي خوردند به سراغ اسب ديگري مي رفتند تا اين كه همه ي اسبها سيراب شدند.علي بن طعان محاربي گويد: من در آن روز جز ياران حر بودم، و آخرين نفري بودم كه خودم را به آنجا رساندم، خيلي تشته بودم، چون امام حسين عليه السلام تشنگي من و [ صفحه 130] اسبم را مشاهده كرد

فرمود: راويه (شتر) را بخوابان.من تا آن روز نمي دانستم كه منظور از «راويه» شتر است، به همين جهت متوجه سخن امام عليه السلام نشدم.حضرت فرمود: شترت را بخوابان، شتر را خوابانيدم.فرمود: بياشام.چون آب مي خوردم و نمي توانستم به خوبي دهانه ي مشك را در اختيار بگيرم آب از كنار مشك مي ريخت، حضرت فرمود: دهانه ي مشك را برگردان.از شدت تشنگي نمي دانستم چه كنم، حضرت خودش برخاست و با دستان مبارك دهانه ي مشك را برگرداند، و من آب خوردم و اسبم را نيز سيراب كردم.حر بن يزيد با سوارانش از ناحيه ي «قادسيه» آمده بود. ابن زياد ملعون، حصين بن نمير را فرستاده و دستور داده بود كه در «قادسيه» فرودآمده، و حر را با هزار سوار به استقبال امام حسين عليه السلام اعزام نمايد.

سخنان امام حسين در جمع ياران حر

حر همواره برابر امام حسين عليه السلام صف آرايي كرده بود تا اين كه وقت نماز ظهر فرارسيد، امام حسين عليه السلام دستور داد حجاج بن مسروق اذان بگويد، چون وقت اقامه ي نماز شد امام حسين عليه السلام در حالي كه قبايي را پوشيده و عبايي را از روي آن انداخته و نعلين به پا كرده بود از خيمه خارج شد و در برابر مردم ايستاد و حمد و ثناي خداي را بجا آورده و فرمود:أيها الناس! اني لم آتكم حتي اتتني كتبكم، و قدمت علي رسلكم أن: «أقدم علينا، فانه ليس علينا امام، لعل الله أن يجمعنا بك علي الهدي و الحق»، فان كنتم علي ذلك، فقد جئتكم، فأعطوني ما أطمئن اليه من عهودكم و مواثيقكم، و ان لم تفعلوا، و كنتم لمقدمي كارهين، انصرفت عنكم، الي المكان الذي جئت منه اليكم.اي مردم! من به سوي شما نيامدم جز اين كه

شما نامه فرستاديد و قاصدان شما پيش من آمدند كه به سوي شما بيايم، زيرا كه نوشتيد: «ما امام نداريم،اميدواريم به سبب شما خداي متعال ما را بر هدايت و حق دلالت نمايد». [ صفحه 131] پس اگر بر اين گفتارتان ثابت و پا بر جا هستيد اينك من به سوي شما آمده ام، عهد و پيمانهاي خودتان را براي من ثابت كنيد تا من مطمئن گردم، و اگر نمي توانيد بر عهد و پيمان خود وفا كنيد و از آمدن من ناراحت هستيد و دوست نداريد، من برمي گردم به آنجايي كه آمده ام.مردم سكوت كردند حتي كلمه اي هم حرف نزدند، حضرت به مؤذن فرمود: اقامه ي نماز را بگو.مؤذن اقامه ي نماز را گفت، حضرت رو به حر كرد و فرمود: آيا دوست داري با ياران خودت نماز بخواني؟حر گفت: نه، بلكه شما نماز را مي خوانيد و ما به شما اقتدا مي كنيم.حضرت نماز را با آنها خواند، بعد به خيمه ي خود تشريف برد و اصحاب و يارانش دور حضرت جمع شدند، حر نيز به مكان خودش رفته و وارد خميه اي كه براي او برپا كرده بودند؛ شد. پانصد نفر از يارانش دورش جمع شدند و بقيه ي آنان در قرارگاه خودشان بودند، كه هركدام از آنان افسار مركب خود را گرفت و در سايه ي مركب خود نشست.چون وقت عصر فرارسيد حضرت امر فرمودند كه يارانش آماده ي حركت و كوچ باشند. فرمان حضرتش را اجرا كردند.سپس امام عليه السلام به منادي خود دستور داد كه به نماز عصر ندا دهد، او ندا داده و اقامه ي نماز را گفت.امام حسين عليه السلام جلو آمده و نماز را با آن گروه اقامه فرمودند، بعد از

سلام و فراغ از نماز رو به مردم كرده و حمد و ثناي الهي را به جاي آورده و فرمود:أما بعد؛ أيها الناس! فانكم ان تتقوا الله و تعرفوا الحق لأهله، يكن أرضي لله عنكم، و نحن أهل بيت محمد صلي الله عليه و آله و سلم أولي بولاية هذا الأمر عليكم من هولاء المدعين ما ليس لهم، و السائرين فيكم بالجور و العدوان، فان أبيتم الا الكراهة لنا و الجهل بحقنا، و كان رأيكم الان غير ما اتتني به كتبكم، و قدمت علي به رسلكم انصرفت عنكم.اي مردم! اگر شما از خدا بترسيد و حق را به اهل خود بسپاريد خداي متعال از شما خشنود مي گردد، و ما اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله و سلم بر ولايت اين امر [ صفحه 132] سزاوارتر از اين مدعيان هستيم، مدعياني كه اهليت اين امر را ندارند، و كساني هستند كه با شما با ستم، دشمني و عداوت رفتار مي كنند. اگر ما را دوست نداريد و به حق ما جهل مي ورزيد و جز اين را نمي پذيريد، و رأي شما غير از آن است كه در نامه هايتان نوشته و قاصدانتان آمده اند؛ من از شما روي برمي گردانم.حر گفت: سوگند به خدا! من نمي دانم اين نامه ها و قاصداني كه مي فرماييد چيست؟حضرت به يكي از اصحاب خود فرمود:يا عقبة بن سمعان! أخرج الخرجين اللذين فيهما كتبكم الي.اي عقبة بن سمعان! دو خورجيني كه نامه هاي آنان در آن است؛ بياور.عقبه دو خورجين پر از نامه آورده، و نامه ها را در برابر حر به زمين ريخت.حر گفت: ما جزو كساني كه اين نامه ها را به شما نوشته اند نيستيم، ما مأموريت

داريم كه هر كجا شما را ملاقات كرديم از شما جدا نشده و دست از شما برنداريم تا شما را نزد عبيدالله بن زياد ببريم.امام حسين عليه السلام فرمود:الموت أدني اليك من ذلك.مرگ براي تو، از اين هدفت نزديكتر است.آن گاه رو به اصحاب خود كرد و فرمود: برخيزيد و بر مركبهايتان سوار شويد.

جلوگيري حر از حركت امام حسين

همه ي اصحاب سوار شدند و منتظر ماندند تا زنان نيز سوار شوند، حضرت به اصحاب خود فرمود: برگرديد، چون خواستند برگردند، لشكر حر مانع از بازگشت آنان شدند.امام حسين عليه السلام رو به حر كرد و فرمود: مادرت به عزايت بنشيند! چه مي خواهي؟حر گفت: اگر غير از شما از عرب چنين حرفي آن هم در همچون موقعيتي كه شما در آن واقع شده ايد برايم مي گفت؛ من مادر او را اين گونه خطاب مي كردم، مي خواست هر كسي كه باشد، ولي سوگند به خدا! من چاره اي ندارم جز اين كه به [ صفحه 133] نيكوترين وجهي كه مي توانم مادر شما را ياد نمايم.امام حسين عليه السلام فرمود: چه مي خواهي؟حر گفت: من مي خواهم شما را نزد امير عبيدالله بن زياد ببرم.حضرت فرمود: سوگند به خدا! هرگز تابع تو نمي شوم.حر گفت: سوگند به خدا! تو را ترك نمي كنم، و دست از تو برنمي دارم.اين سخنان سه مرتبه رد و بدل شد. چون سخنان بسياري ميان آن حضرت و حر رد و بدل شد، حر گفت: من مأمور به جنگ با شما نيستم، من مأمورم از شما جدا نشوم تا شما را به كوفه ببرم، حال كه شما نمي خواهيد نزد عبيدالله برويد كار منصفانه ميان من و شما آن است كه راهي را انتخاب كنيد كه نه به كوفه برسد

و نه به مدينه برگرديد، تا من نامه اي به امير عبيدالله بن زياد بنويسم، و جريان را گزارش كنم، شايد كه خداي تعالي از بلايي كه در مورد شما به آن مبتلا شده ام عافيت و سلامتي عنايت فرمايد، پس اين راه را بپذيريد و از راه «عذيب» و «قادسيه» عزيمت فرماييد.آن گاه امام حسين عليه السلام از مسيري و حر نيز با ياران خود در همان مسير حركت كردند، وي به حضرت مي گفت: اي حسين! من شما را درباره ي جان خودتان به خدا سوگند مي دهم، من گواهي مي دهم اگر با آنان بجنگي قطعا تو را خواهند كشت.امام حسين عليه السلام فرمود:أفبالموت تخوفني؟ و هل يعدو بكم الخطب أن تقتلوني؟ و سأقول كما قال أخوا الأوس لابن عمه و هو يريد نصرة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فخوفه ابن عمه، و قال: أين تذهب فانك مقتول؟آيا مرا از مرگ مي ترساني؟ آيا اگر مرا بكشيد كارهاي شما رو به راه مي شود؟سخني را مي گويم كه برادر اوس به پسرعموي خود گفت: اوس مي خواست رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ياري كند، پسرعمويش از اين كار او را ترساند، و گفت: كجا مي روي؟ تو كشته خواهي شد.اوس گفت:سأمضي و ما بالموت عار علي الفتي اذا ما نوي حقا و جاهد مسلماو واسي الرجال الصالحين بنفسه و فارق مثبورا و ودع مجرمافان عشت لم أندم و ان مت لم ألم كفي بك ذلا أن تعيش و ترغمابه سوي جهاد مي روم و مرگ بر جوان عار نيست؛ اگر نيت حق و رستگاري داشته باشد [ صفحه 134] و در حالي كه مسلمان است و در

راه خدا جهاد نمايد.مردان نيكوكار و صالح را با جان خود مواسات نمود؛ و از مردان رانده شده از رحمت خدا، جدا شد، و مردان گنه كار و مجرم را وداع نمود.اگر زندگاني كنم نادم و پشيمان نيستم، و اگر بميرم مورد ملامت و مذمت قرار نمي گيرم؛ بس است براي تو كه در ميان مردم با ذلت و خواري زندگي كني [96] .علامه فاضل مجلسي رحمة الله مي گويد: محمد بن ابوطالب در نقل خود، قبل از بيت آخري اين بيت را نيز افزوده است:اقدم نفسي لا اريد بقائها لتلقي خميسا في الوغي و عرمرماجان خودم را از پيش مي فرستم و بقاي آن را نمي خواهم؛ تا اين كه در جنگ با دشمنان سختي را تحمل كنم (يعني خودم را در ميان اين سختي مي اندازم).سپس محمد بن ابوطالب گويد:آن گاه امام حسين عليه السلام رو به اصحاب خود كرد و فرمود:هل فيكم أحد يعرف الطريق علي غير الجادة؟آيا در ميان شما كسي هست كه راهي غير از جاده ي معروف بشناسد؟طرماح عرض كرد: آري! اي فرزند رسول خدا! من راه را مي شناسم.امام حسين عليه السلام فرمود: سر بين أيدينا؛ تو پيشاپيش ما حركت كن.طرماح حركت كرد و پشت سر او امام حسين عليه السلام و اصحابش به راه افتادند، طرماح پيشاپيش كاروان حركت مي كرد و رجز مي خواند و مي گفت:يا ناقتي لا تذعري من زجري وامضي بنا قبل طلوع الفجربخير فتيان و خير سفر آل رسول الله [آل] الفخرالسادة البيض الوجوه الزهر الطاعنين بالرماح السمرالضاربين بالسيوف البتر حتي تحلي بكريم الفخرالماجد الجد رحيب الصدر أصابه الله لخير أمرعمره ي الله بقاء الدهر يا مالك النفع معا و الضرأيد حسينا سيدي بالنصر علي الطغاة من

بغايا الكفرعلي العينين سليلي صخر يزيد لا زال حليف الخمرو ابن زياد العهر بن العهر [ صفحه 135] اي مركب من! از راندن من نترس (يعني از اين كه به زحمت مي افتي نترس)؛ و ما را پيش از طلوع فجر (صبح) از اين مكان ببر.به همراه بهترين جوانان و نيكوترين مسافران؛ كه آنان اولاد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و صاحب مفاخر هستند.آنان آقا و روسفيداني هستند كه صورتشان (از زيبايي) مي درخشد؛ با نيزه هايي تيره ضربه مي زنند.با شمشيرهاي برنده ضربه مي زنند؛ تا اين كه مزين مي شوي اي شتر! به همراهي كسي كه از جهت فخر، شخص كريم و شريف است.از جهت جد خود كه بزرگوار و سينه فراخ - داري حلم و علم - است؛ كه خداي تعالي او را به بهترين امر برگزيده است.خداي متعال تا پايان روزگار به او عمر كرامت فرمايد؛ اي خدايي كه صاحب اختيار و مالك نفع و ضرر هستي!آقاي من حسين عليه السلام را با ياري خود مؤيد فرما؛ بر ظالمان و ستمگران زنازادگاني كه از زنان كافر متولد شده اند.(او را ياري فرما) بر دو لعيني كه پسران صخر هستند؛ يكي يزيد لعين است كه همواره هم عهد شراب است - يعني دائم الخمر است -.و ديگري ابن زياد ملعون است كه هم خود و هم پدرش زنازاده اند.

ورود امام حسين به قصر بني مقاتل

شيخ مفيد رحمة الله گويد:هنگامي كه حر سخنان امام حسين عليه السلام را شنيد و از تصميم آن حضرت باخبر شد، از حضرت كناره گيري كرد، و خود با يارانش از يك سو حركت مي كردند، و امام حسين عليه السلام از سوي ديگر تشريف مي بردند، تا اين كه به منطقه ي «عذيب الهجانات» رسيدند.امام عليه السلام

از آنجا نيز حركت فرموده تا به «قصر بني مقاتل» رسيدند و در آنجا فرودآمدند.امام حسين عليه السلام در آنجا چشمش به خيمه اي افتاد، پرسيد: اين خيمه از آن كيست؟عرض شد: مال عبيدالله بن حر جعفي است. [ صفحه 136] حضرت فرمود: از او دعوت كنيد كه نزد من بيايد.فرستاده ي امام عليه السلام آمد و به او گفت: اين حسين بن علي عليهماالسلام است كه اينك تو را دعوت مي كند.عبيدالله گفت (انا لله و انا اليه راجعون) سوگند به خدا! از كوفه خارج نشدم جز به جهت اين كه دوست نداشتم در جايي باشم كه امام حسين عليه السلام نيز در آنجا باشد، به خدا سوگند! نه مي خواهم او را ببينم و نه او مرا ببيند!!قاصد به نزد حضرت آمد و سخن او را به عرض رساند، امام حسين عليه السلام برخاست و خود تشريف آورد تا داخل خيمه ي عبيدالله شده و سلام فرمود، بعد او را دعوت كرد كه همراه حضرت خروج كند.عبيدالله بن حر، سخن خود را كه به قاصد گفته بود تكرار كرد، و از آنچه حضرت دعوت مي فرمود عذر خواست و طلب عفو كرد.امام حسين عليه السلام فرمود:فان لم تنصرنا فاتق الله تعالي أن تكون ممن يقاتلنا، فو الله؛ لا يسمع واعيتنا أحد فلا ينصرنا الا هلك.اگر ياري ما نمي كني بترس از خداي متعال از اين كه با ما جنگ كني، به خدا سوگند! اگر كسي صداي استغاثه و فرياد بي كسي ما را بشنود و ما را ياري نكند هلاك مي شود.آن بي سعادت گفت: من هرگز با تو جنگ نخواهم كرد، ان شاء الله تعالي.آن گاه امام حسين عليه السلام برخاست، و به كاروان خود پيوست [97] .در روايت

شيخ صدوق رحمة الله چنين آمده است:حضرت به خيمه اي كه برپا بود نگاه كرد بعد فرمود: اين خيمه از آن كيست؟عرض شد: از آن عبيدالله بن حر حنفي است.حضرت قاصدي به سوي او فرستاد كه: اي مرد! تو فرد گنه كار و خطاكار هستي، و خداوند به جهت آن گناهان، تو را مؤاخذه خواهد نمود، اگر همين الآن به سوي خداي متعال توبه كني و مرا ياري نمايي جد من در پيشگاه خداي متعال تو را شفاعت خواهد نمود.عرض كرد: اي فرزند رسول خدا! به خدا سوگند! اگر تو را ياري مي كردم اولين [ صفحه 137] قرباني در حضور شما بودم؛ ولي اين اسب من است، آن را بگيريد، سوگند به خدا! هيچ وقت سوار آن نشدم كه دنبال چيزي بودم جز اين كه به آن چيز رسيدم، و كسي دنبالم نكرد جز آن كه با آن اسب نجات يافتم، واين اسب را به شما مي دهم (اما خود عذر مي خواهم)!!حضرت روي مبارك را از آن بي سعادت برگرداند، آن گاه فرمود:لا حاجة لنا فيك و لا في فرسك، و لا كنت متخذ المضلين عضدا، ولكن فلا لنا و لا علينا، فانه من سمع واعيتنا أهل البيت، ثم لم يجبنا، أكبه الله تعالي علي وجهه في نار جهنم.ما را نه بر تو، و نه بر اسب تو نيازي نيست. من از كساني نيستم كه از گمراهان يار و ياور بخواهد، ولي (حال كه چنين شد) نه به نفع ما و نه به ضرر ما سعي نكن، زيرا كسي كه فرياد و استغاثه ي ما اهل بيت را بشنود و جواب ندهد و ياري ننمايد، خداي تعالي او را با

صورت در دوزخ مي اندازد [98] .شيخ صدوق رحمة الله در «عقاب الاعمال» با سلسله سند خود مي گويد:عمرو بن قيس مشرفي گويد: در «قصر بني مقاتل» همراه با پسرعموي خودم خدمت امام حسين عليه السلام شرفياب شديم، به حضرتش سلام كرديم.پسرعمويم گفت: اي اباعبدالله! اين كه در محاسن شريف شما مي بينم آيا اثر خضاب است يا اين كه موي شما به همين رنگ است؟حضرت فرمود: خضاب است، پيري به سوي ما بني هاشم زود مي رسد.آن گاه رو كرد به ما و فرمود: براي نصرت و ياري من آمده ايد؟عرض كردم:من مردي سالمند، داراي قرض زياد، و عيالوار هستم، سرمايه هايي از مردم در اختيار دارم كه نمي دانم چه خواهد شد، دوست ندارم امانات مردم را كه به من سپرده اند، ضايع كنم.پسرعموي من نيز چنين سخناني را گفته (و عذر آورد).حضرت فرمود:فانطلقا فلا تسمعا لي واعية و لا تريا لي سوادا، فانه من سمع واعيتنا، أو [ صفحه 138] رأي سوادنا فلم يجبنا و لم يعنا كان حقا علي الله عزوجل أن يكبه علي منخريه في النار.پس برويد و فرياد و استغاثه ي مرا نشنويد، و شخص مرا نبينيد، زيرا كسي كه فرياد ما را بشنود، يا شخص ما را ببيند و ما را جواب ندهد و به ياري ما نشتابد، بر خداي تعالي لازم است كه او را با خواي و ذلت به آتش بياندازد [99] .شيخ مفيد رحمة الله بعد از اين، گويد:چون شب به انتها رسيد حضرت به جوانان خويش امر فرمودند كه آب بردارند، سپس دستور حركت از «قصر بني مقاتل» را صادر فرمودند.

خواب امام حسين و سخن حضرت علي بن الحسين

عقبة بن سمعان گويد: ساعتي با امام حسين عليه السلام راه پيموديم، حضرت در حالي كه روي

اسب بود خوابش برد و اندكي خوابيد، بعد بيدار شد و مي فرمود:(انا لله و انا اليه راجعون) و الحمد لله رب العالمين.حضرت اين سخن را دو يا سه مرتبه تكرار كردند، بعد فرزندش حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام - كه سوار بر اسب بود - رو به حضرتش كرد و گفت:مم حمدت الله و استرجعت؟براي چه خداي را سپاس گفتي، و (انا لله و انا اليه راجعون) را بر زبان آوردي؟حضرت فرمود:يا بني! اني خفقت خفقة فعن لي فارس علي فرس و هو يقول: القوم يسيرون، و المنايا تسير اليهم، فعلمت أنها أنفسنا نعيت الينا.فرزندم! اندكي خوابيدم، در خواب اسب سواري را ديدم كه بر من نمايان شد و مي گفت: اين گروه راه مي پيمايند در حالي كه مرگها به دنبال اينان مي رود، دانستم كه آن، جان هاي ما است كه خبر مرگ ما را دهد.عرض كرد:يا أبت! لا أراك الله بسوء، ألسنا علي الحق؟ [ صفحه 139] پدر جان! خداي بدي براي شما نياورد، آيا ما بر حق نيستيم؟حضرت فرمود:بلي، و الله الذي مرجع العباد اليه.آري! سوگند به خدايي كه بازگشت بندگان به سوي اوست؛ (ما برحقيم).عرض كرد:فاننا اذا لا نبالي أن نموت محقين.در اين هنگام كه ما بر حق هستيم از مرگ باكي نداريم.امام حسين عليه السلام فرمود:جزاك الله من ولد خير ما جزي ولدا عن والده.خداي تو را نيكوترين پاداشي را كه از جانب پدر به فرزند مي رسد؛ عطا فرمايد.

نامه ي ابن زياد لعين به حر

چون صبح فرارسيد امام حسين عليه السلام از اسب فرودآمد و نماز صبح را خواند، بعد با عجله بر مركب خود سوار شد. حضرت با اصحاب خود به سمت چپ حركت مي كردند و مي خواستند از گروه اشقيا

دور شوند، حر مي آمد و حضرت و اصحابش را از آن جهت رد مي كردند و مانع مي شدند.اگر مي خواستند به طرف كوفه حركت كنند به شدت مانع مي شدند و برمي گرداندند، و نمي گذاشتند بر آن سمت حركت كنند. حضرت و يارانش همواره به سمت چپ حركت مي نمودند تا اين كه به «نينوا» رسيدند - همان محلي كه امام حسين عليه السلام در آنجا فرودآمدند - در اين هنگام، شترسواري از دور - كه از طرف كوفه مي آمد - نمايان شد، وي سلاح جنگي داشت و كماني به دوش انداخته بود، همگي توقف كردند و منتظر رسيدن او شدند.سواره چون نزديك آمد به حر و يارانش سلام كرد، اما به امام حسين عليه السلام و اصحاب او سلام نكرد، و نامه اي از جانب عبيدالله بن زياد ملعون تسليم حر نمود، در آن نامه نوشته بود:اما بعد؛ همين كه قاصد من، نامه را آورد و نامه ي من به دست تو رسيد كار را بر حسين سخت بگير، و او را در صحرايي كه خالي از آب و گياه باشد فرودآر، و من [ صفحه 140] قاصدم را بر تو مأمور كردم كه از تو جدا نشود و چگونگي اجراي دستورات مرا، به من گزارش كند، والسلام.چون حر نامه را خواند رو به امام حسين عليه السلام و اصحابش كرد و گفت: اين نامه ي امير عبيدالله است كه به من دستور داده هر موقع نامه اش به دست من رسيد شما را محاصره كرده و در فرودآمدن براي شما سخت بگيرم، و اين فرستاده و مأمور اوست كه مأموريت داده تا از من جدا نشود تا حكم او را نسبت به شما اجرا

كنم.

نزول امام حسين در كربلا

(در اين حال،) يزيد بن مهاجر كه از اصحاب امام حسين عليه السلام بود به فرستاده ي ابن زياد لعين نگاهي كرد و او را شناخت، به او گفت: مادرت به عزايت بنشيند! اين چه بود كه آوردي؟گفت: اطاعت از امام خود!! - يزيد - كردم و بر بيعتم وفا نمودم.ابن مهاجر گفت: بلكه به پروردگار خود عصيان نمودي، و امام خودت را در هلاكت و نابودي خودت پيروي نمودي، و ننگ را در دنيا، و آتش دوزخ را در آخرت براي خود كسب كردي، امام و پيشواي تو چه بد امامي است؟! خداي متعال مي فرمايد:(و جعلناهم أئمة يدعون الي النار و يوم القيامة لا ينصرون) [100] .«و آنان را اماماني قرار داديم كه آنان را به سوي آتش دعوت مي كنند، آنان در روز قيامت ياري نمي شوند».و امام و پيشواي تو، از آن پيشوايان است.آن گاه حر كار را سخت گرفت و در همين مكاني كه نه آب داشت و نه آبادي بود مجبور كرد كه فرودآيند.امام حسين عليه السلام فرمود:دعنا ويحك؛ ننزل في هذه القرية أو هذه - يعني نينوا و الغاضرية - أو هذه - يعني شقينة -.واي بر تو! بگذار ما در اين ده يا در آن - نينوا و غاضريه - يا در اين يكي - شقينه - فرودآييم. [ صفحه 141] حر گفت: به خدا سوگند! نمي توانم چنين كنم؛ زيرا اين مرد جاسوسي است كه براي من فرستاده شده است.زهير بن قين رو به امام حسين عليه السلام نمود و عرض كرد: اي فرزند رسول خدا! به خدا سوگند! كار از اين كه اكنون مي بينيد شديدتر خواهد شد. همانا جنگ با اين گروه در همين

ساعت آسان تر از جنگ با كساني است كه بعد از اين مي آيند، به جان خودم قسم! بعد از اين لشكري بر آنها خواهد رسيد كه ما تاب مقاومت آنان را نخواهيم داشت.امام حسين عليه السلام فرمود:ما كنت لأبدأهم بالقتال.من جنگ را شروع نمي كنم.آن گاه در همان مكان فرودآمدند، و در اين روز پنجشنبه، دوم محرم سال شصت و يكم هجري بود [101] .

كربلا و سخنان امام حسين در جمع ياران خود

سيد بن طاووس رحمة الله گويد:امام حسين عليه السلام برخاست و در ميان اصحاب خود خطبه اي ايراد فرمود، حمد و سپاس خداي تعالي را بجاي آورد و بر او ثنا گفت، جد بزرگوارش را ياد نمود و بر او درود و صلوات فرستاد، آن گاه فرمود:انه قد نزل بنا من الأمر ما قد ترون، و ان الدنيا قد تغيرت و تنكرت و أدبر معروفها، واستمرت حدا و لم يبق منها الا صبابة كصبابة الاناء، و خسيس عيش كالمرعي الوبيل.الا ترون الي الحق لا يعمل به؟ و الي الباطل لا يتناهي عنه؟ ليرغب المؤمن في لقائه محقا، فاني لا أري الموت الا سعادة، والحياة مع الظالمين الا برما.همه ي شما آنچه را كه بر ما نازل شده مي بينيد، همانا دنيا تغيير يافته و زشت گرديده، نيكي و معروف آن پشت نموده و ادامه پيدا كرده تا به حدي رسيده [ صفحه 142] كه از آن، حز مانند ته مانده ي ظرفي، و آن، جز زندگاني زبوني مانند چراگاه زبون و بدهوا، چيزي نمانده است.آيا حق را نمي بينيد كه بدان عمل نمي شود؟ آيا باطل را نمي بينيد كه از آن نهي و جلوگيري نمي گردد؟! مؤمني كه بر حق است بايد در ملاقات با خدا ميل و رغبت داشته باشد،

همانا من مرگ را جز سعادت، و زندگاني با ستمگران را جز غصه و ملالت نمي بينم.آن گاه زهير بن قين برخاست و گفت: در هدايت خدا باشيد اي فرزند رسول خدا! سخنان شما را شنيديم، و اگر دنيا براي ما باقي مي ماند و ما براي هميشه در آن بوديم، قيام و حركت با شما را، بر ماندن هميشگي در آن، ترجيح مي داديم.سيد بن طاووس رحمة الله گويد:پس از او، هلال بن نافع بجلي از جاي برخاست و گفت: به خدا سوگند! ما ملاقات پروردگار خود را مكروه نمي داريم، و ما بر نيت و بصيرتهاي خود ثابت و استوار هستيم، كسي كه تو را دوست دارد، دوست مي داريم، و دشمنان تو را دشمن مي داريم.باز سيد بن طاووس رحمة الله گويد:پس از او، برير بن خضير برخاست و گفت: اي فرزند رسول خدا! به خدا سوگند! خداي متعال بر ما منت گذارده و احسان فرموده كه در حضور شما جنگ نماييم، تا به خاطر شما اعضاي بدن ما پاره پاره شود، آن گاه در روز قيامت، جد شما، ما را شفاعت نمايد [102] .علامه مجلسي رحمة الله در «بحارالانوار» از كتاب «مناقب» نقل كرده و مي گويد:زهير بن قين رو به حضرت كرد و گفت: به همراه شما حركت مي كنيم تا در «كربلا» فرودآمده و در آنجا باشيم، زيرا كه آنجا در كنار فرات واقع است، و اگر آنان با ما جنگ كردند از خداوند كمك مي گيريم و با آنان مي جنگيم.صاحب «مناقب» گويد:(وقتي امام حسين عليه السلام سخن زهير را شنيد) اشك از چشمان مباركش جاري شد، آن گاه فرمود:اللهم اني أعوذ بك من الكرب و البلاء. [ صفحه

143] خدايا! بر تو از اندوه و بلا پناه مي برم.حضرت در همين موضع فرودآمد، حر نيز با هزار نفر سوار در رو به روي حضرت فرودآمد.آن گاه امام حسين عليه السلام قلم و كاغذي خواست، و نامه اي را با همان مضموني كه به حر و افراد او فرمودند به اشراف و بزرگان كوفه - كه احتمال مي داد با نظر حضرتش همراهند - نوشت، آن گاه فرمود:اللهم انا عترة نبيك محمد صلي الله عليه و آله و سلم و قد اخرجنا و طردنا و زعجنا عن حرم جدنا، و تعدت بنوامية علينا، اللهم فخذ لنا بحقنا، وانصرنا علي القوم الظالمين.خداوندا! ما عترت و فرزندان پيامبر تو هستيم كه از حرم جد خويش بيرون و جدايمان كردند، و بني اميه لعنهم الله بر ما تعدي و ستم نمودند.خدايا! حق ما را از آنان بگير، و ما را بر گروه ستمگران پيروز فرما.صاحب «مناقب» گويد:امام عليه السلام از همين مكان حركت فرمود، تا اين كه در روز چهارشنبه - يا روز پنجشنبه - در «كربلا» فرودآمد. و اين، در روز دوم محرم سال شصت و يك هجري واقع شد.آن گاه حضرت رو به اصحاب خود كرد و فرمود:الناس عبيد الدنيا، و الدين لعق علي ألسنتهم، يحوطونه ما درت معايشهم، فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون.مردم بندگان دنيا هستند، و دين لقلقه اي در زبانهاي آنان است - يعني دين آنها فقط در زبان است - آنها دين را مادامي كه معيشت و زندگي آنان را وسعت مي دهد به خودشان نسبت مي دهند و آن را حفظ مي كنند، و چون با بلا امتحان مي گردند دينداران كمتر مي شوند.آن گاه فرمود: أهذه كربلاء؟ آيا اينجا كربلا است؟عرض

كردند: نعم؛ يابن رسول الله! آري! اي فرزند رسول خدا!حضرت فرمودند:هذا موضع كرب و بلاء، هاهنا مناخ ركابنا، و محط رحالنا، و مقتل رجالنا، و مسفك دمائنا.اينجا محل محنت و بلا است، اينجا محل خواباندن شتران ما، محل گشودن [ صفحه 144] بارهاي ما، قتگاه مردان ما، و محل ريختن خونهاي ما است [103] .ابومخنف در مقتل خود روايتي را با سند خودش از كلبي نقل كرده است كه كلبي گويد:امام حسين عليه السلام با يارانش حركت كردند تا به سرزمين «كربلا» رسيدند. آن روز؛ روز چهارشنبه بود، در آنجا اسب امام حسين عليه السلام از حركت بازايستاد، حضرت از آن اسب فرودآمد و به اسب ديگري سوار شد، آن نيز قدمي برنداشت.حضرت همچنين اسب عوض مي كردند تا اين كه به هفت اسب سوار شدند و همه ي آنها از حركت بازايستادند.چون حضرت اين امر عجيب و غريب را ديد فرمود: اي قوم! نام اين سرزمين چيست؟عرض كردند: سرزمين «غاضريه».فرمود: آيا جز اين، اسم ديگري نيز دارد؟گفتند: «نينوا» نيز ناميده مي شود.فرمود: آيا جز اين، اسم ديگري هم دارد؟عرض كردند: «شاطي ء الفرات» نيز نام دارد.فرمود: آيا جز اين، اسم ديگري دارد؟گفتند «كربلا» نيز ناميده مي شود.راوي گويد: در اين هنگام، امام حسين عليه السلام آه سردي از ته دل خودش كشيده و فرمود: سرزمين غصه و بلا است.آن گاه فرمود:قفوا و لا ترحلوا، فهاهنا و الله؛ مناخ ركابنا، و هاهنا و الله؛ سفك دمائنا، و هاهنا و الله، هتك حريمنا، و هاهنا و الله؛ قتل رجالنا، و هاهنا و الله؛ ذبح اطفالنا، و هاهنا تزار قبورنا، و بهذه التربة وعدني جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و

لا خلف لقوله.توقف كنيد، و ديگر حركت ننمايد، سوگند به خدا! اينجا محل خواباندن شترهاي ما است. [ صفحه 145] سوگند به خدا! اينجا محل ريخته شدن خون ما است.سوگند به خدا! اين، همان مكاني است كه به حريم ما هتك حرمت مي شود.سوگند به خدا! در اينجا مردان ما كشته مي شوند.سوگند به خدا! در اينجا گلوي اطفال ما بريده مي شود، و در اين مكان قبور ما زيارت مي شود، و جد بزرگوارم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به همين خاك و تربت مرا وعده فرموده است، و در گفتار او خلف وعده نيست.آن گاه امام حسين عليه السلام از اسب خود فرودآمدند.

نامه ي ابن زياد لعين به امام حسين

علامه ي مجلسي رحمة الله گويد:بعد از آن كه امام حسين عليه السلام از اسب خود فرودآمد، اصحاب و ياران حضرتش نيز از اسبها فرودآمدند. حر نيز با هزار نفر سوار، در برابر حضرت، از اسبهايشان فرودآمدند، بعد نامه اي به ابن زياد ملعون نوشته، و فرودآمدن حضرت را در كربلا به اطلاع آن ملعون رساند.ابن زياد ملعون نامه اي بدين مضمون به سوي امام حسين عليه السلام نوشت:اما بعد؛ اي حسين! از فرودآمدن تو در كربلا باخبر شدم، اميرالمؤمنين!! يزيد به من نوشته: سر به بالش نگذارم و از نان سير نشوم يا تو را به ملاقات خداي لطيف ملحق كنم و بكشم، و يا به حكم من و حكم يزيد بن معاويه تن دهي، والسلام.چون نامه ي آن ملعون به دست مبارك امام عليه السلام رسيد، حضرت نامه را خوانده و آن را از دست مباركش انداخت، آن گاه فرمود:لا أفلح قوم اشتروا مرضاة المخلوق بسخط الخالق.گروهي كه خشنودي مردم را به غضب الهي خريدند، رستگار نخواهند شد.قاصد

نامه گفت: اي اباعبدالله! جواب نامه را بدهيد.حضرت فرمود:ما له عندي جواب، لانه قد حقت عليه كلمة العذاب.براي اين نامه، نزد من جوابي نيست؛ زيرا بر او - ابن زياد - كلمه ي عذاب، ثابت شده است.قاصد به سوي آن ملعون آمد و جريان را گزارش داد. در اين هنگام، دشمن خدا از [ صفحه 146] اين جريان به شدت غضبناك شده، و رو به عمر سعد لعين كرد و به او دستور داد تا به جنگ امام حسين عليه السلام برود.عمر سعد كه قبلا به عنوان والي و امير ولايت ري، منصوب شده بود، از اين مأموريت پوزش طلبيده و عذر خواست.ابن زياد ملعون گفت: فرمان حكومتي ما را به ما برگردان.عمر سعد ملعون، براي اين كار مهلت خواست، بعد از يك روز، از ترس اين كه از حكومت ري عزل شود اين مأموريت را پذيرفت [104] .

نامه ي امام حسين به بني هاشم از كربلا

در كتاب «كامل الزيارات» باسلسله سند خود از ميسر بن عبدالعزيز، از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه حضرتش فرمود:امام حسين عليه السلام نامه اي از كربلا به سوي محمد بن علي عليه السلام نوشت:بسم الله الرحمن الرحيممن الحسين بن علي الي محمد بن علي و من قبله من بني هاشم.أما بعد؛ فكأن الدنيا لم تكن و كأن الاخرة لم تزل، والسلام.بسم الله الرحمن الرحيماز حسين بن علي عليه السلام به سوي محمد بن علي عليه السلام و اشخاصي كه از بني هاشم در نزد او هستند.اما بعد؛ گويا دنيا نبوده و خلق نشده است، و گويا آخرت هميشه بوده است، والسلام [105] . [ صفحه 149]

در بيان آنچه بعد از ورود امام حسين به كربلا تا موقع جنگ و جهاد آن حضرت به وقوع پيوست

ورود عمر سعد ملعون به كربلا

سيد بن طاووس رحمة الله گويد:عبيدالله بن زياد ملعون ياران خود را به جنگ امام حسين عليه السلام دعوت و ترغيب نمود، همه ي آنها از فرمان او پيروي كرده و دست از رستگاري برداشته و از او اطاعت كردند.وي آخرت عمر سعد لعين را به دنياي او خريد و او را به سركردگي و فرماندهي جنگ دعوت كرد، او نيز پذيرفت و براي جنگ با امام حسين عليه السلام خارج شد. شيخ مفيد رحمة الله گويد:فرداي همان روزي كه امام حسين عليه السلام وارد كربلا شده بود؛ عمر سعد لعين نيز با چهار هزار اسب سوار از كوفه حركت كرده و در نينوا فرودآمد.

ابلاغ پيام عمر سعد به امام حسين و پاسخ آن حضرت

آن گاه عمر سعد عروة بن قيس احمسي را پيش امام حسين عليه السلام فرستاد و به او گفت: نزد او برو و بپرس براي چه آمده؟ و چه مي خواهد؟عروه از جمله كساني بود كه براي امام حسين عليه السلام نامه نوشته بود. به همين جهت از اين كار حيا كرد!عمر سعد، اين كار را به همه ي بزرگاني كه نامه نوشته بودند پيشنهاد كرد، همه ي آنان امتناع كردند و اين كار را دوست نداشتند.در اين هنگام، كثير بن عبدالله شعبي كه اسب سواري بنام، شجاع و بي باك بود به پاخاست و گفت: من به سوي او مي روم، سوگند به خدا! اگر بخواهي او را غفلتا مي كشم.عمر لعين گفت: نمي خواهم او را ناگهاني به قتل برساني، ولي نزد او برو و بپرس براي چه آمده است؟كثير به طرف (خيام)امام حسين عليه السلام به راه افتاد، چون ابوثمامه ي صيداوي او را ديد رو به امام حسين عليه السلام كرد و گفت: خدايتعالي كار تو را به نيكي پايان دهد اي اباعبدالله! بدترين

اهل زمين، جري ترين و خونريزترين آنان به نزد شما مي آيد.آن گاه ابوثمامه صيداوي برخاست و رو به روي او ايستاد و گفت: شمشيرت را [ صفحه 150] كنار بگذار.گفت: نه، به خدا سوگند! و كرامتي در اين كار نيست چرا كه من قاصدي بيش نيستم، اگر سخن مرا بشنويد آنچه مأموريت دارم مي رسانم، و اگر پيام مرا نپذيريد بازمي گردم.صيداوي گفت:من قبضه ي شمشير تو را نگه مي دارم بعد تو پيامت را برسان.گفت: نه؛ سوگند به خدا! نمي تواني دست به آن بزني.صيداوي گفت: پيام خود را به من بگو تا از طرف تو برسانم، هرگز تو را نزد امام عليه السلام راه نمي دهم كه تو فاجر و از اطاعت خدا روگردان هستي.پس كار به جدال و ناسزاگويي كشيد، و او به سوي عمر سعد لعين برگشت و جريان را بازگو كرد.عمر سعد لعين قرة بن قيس حنظلي را طلبيد و گفت: واي بر تو اي قره! حسين را ملاقات كن و بپرس براي چه آمده است؟ و چه مي خواهد؟قره به راه افتاد، هنگامي كه امام حسين عليه السلام ديد او از رو به رو مي آيد فرمود: آيا اين مرد را مي شناسيد؟حبيب بن مظاهر گفت: آري، او مردي از قبيله ي حنظله از تبار تميم است. او پسر خواهر ماست [106] ، من او را مردي خوش عقيده و خوش رأي مي شناختم، فكر نمي كردم كه در اين معركه حاضر شود.قره آمد و به امام حسين عليه السلام سلام كرد و پيام عمر سعيد لعين را به محضر حضرتش رساند، امام حسين عليه السلام رو به او كرد و فرمود:كتب الي أهل مصركم هذا أن أقدم، فأما اذا كرهتموني فأنا أنصرف عنكم.مردم شهر شما

به من نوشتند كه به سوي آنان بيايم، اگر دوست نداريد من بازمي گ ردم.حبيب بن مظاهر رحمة الله رو به قره كرد و گفت: واي بر تو اي قره! كجا مي روي؟ سوي گروه ستمگران؟ (اينجا بمان و) اين شخصيتي را كه به سبب پدران بزرگوار او خداي تعالي تو را به كرامت و بزرگواري تأييد كرد؛ ياري كن. [ صفحه 151] قره گفت: برمي گردم تا جواب پيام صاحب خود را بدهم آن گاه ببينم رأي و نظرم چيست؟

نامه ي عمر سعد ملعون به ابن زياد لعين از كربلا

قره نزد عمر سعد عليه اللعنه برگشت و جريان را به او بازگو نمود.عمر سعد لعين گفت: اميدوارم خداي متعال مرا از جنگ و قتال او آسوده كند. آن گاه نامه اي به سوي عبيدالله بن زياد ملعون بدين مضمون نوشت:بسم الله الرحمن الرحيم، اما بعد؛ من از وقتي كه در نزد حسين فرودآمدم قاصداني به سوي او فرستادم كه از او بپرسند براي چه به اين سرزمين آمده؟ و چه مي خواهد؟ او گفت: مردم اين شهرها براي من نامه نوشتند و قاصد فرستادند و از من درخواست كردند كه به ميان ايشان بروم، و من هم آمدم، اينك اگر از آمدنم ناراحت هستيد و دوست نمي داريد و رأي و نظرتان غير از نظر نامه ها و قاصدانتان هست، من بازمي گردم.

پاسخ ابن زياد لعين به نامه ي عمر سعد ملعون

حسان بن قائد عبسي گويد: هنگامي كه نامه ي عمر سعد ملعون رسيد من نزد عبيدالله بن زياد لعين بودم، چون نامه را خواند متمثل به اين شعر شد و گفت:الان قد علقت مخالبنا به يرجو النجاة و لات حين مناص الان او گرفتار چنگالهاي ما شده است؛ اميد رهايي دارد، ولكن ديگر وقت رهايي نيست. اين سخن را گفت و نامه اي به عمر سعد لعين نوشت:اما بعد؛ نامه ي تو را دريافت كردم و از مضمون آن، آگاه شدم. پس بر حسين، بيعت با يزيد را پيشنهاد كن كه او با همه ي يارانش بيعت نمايد، اگر بيعت نمودند درباره ي كار او ملاحظه خواهم كرد، والسلام.چون پاسخ نامه به عمر سعد ملعون رسيد گفت: مي ترسيدم كه ابن زياد سر سازش نداشته باشد [107] .علامه فاضل مجلسي رحمة الله از محمد بن ابوطالب روايت مي كند كه ابوطالب گويد: [ صفحه 152]

عمر سعد لعين پيغام ابن زياد ملعون را به امام حسين عليه السلام پيشنهاد نكرد، چون او مي دانست كه هرگز امام حسين عليه السلام با يزيد بيعت نمي كند.

ابن زياد مردم را بر جنگ با امام حسين تحريك مي كند

از سوي ديگر؛ ابن زياد لعين همه ي مردم كوفه را در مسجد جامع آن شهر جمع نمود، و بالاي منبر رفت، بعد گفت:اي مردم! شما آل ابي سفيان را امتحان كرديد و آنان را چنان كه دوست داشتيد؛ يافتيد، اين اميرالمؤمنين!!! يزيد است كه او را به نيكويي روش و طريقت پسنديده مي شناسيد، او بر رعيت و مردم نيكي مي كند، و بر آنها در حق خود، احسان مي نمايد، در زمان او راه ها امن شده است، كه در عصر پدرش معاويه نيز چنين بود، اينك پسر او يزيد، بعد از پدرش بندگان را گرامي مي دارد و با مال و ثروت آنان را بي نياز و گرامي مي دارد، و ارزاق شما را صد برابر و صد برابر افزايش داده. و به من دستور داده تا چندين برابر ديگر افزايش داده و شما را به جنگ با دشمن او حسين، سوق دهم، اينك گوش كنيد و فرمان مرا اطاعت نماييد.آن گاه از منبر پايين آمد و اموال فراواني به مردم بخشيد، و آنان را بر جنگ با امام حسين عليه السلام فرمان داد تا اين كه در اين جنگ، ابن سعد ملعون را ياري نمايند.

خروج شمر لعين و اعزام لشكرهاي متعدد به كربلا

اولين گروهي كه از كوفه اعزام شدند گروه شمر بن ذي الجوشن ملعون بود كه با چهار هزار نفر حركت كردند، كه تعداد لكشر ابن سعد لعين با آنان، به نه هزار نفر مي رسيد.سپس گروهاي ديگري به آنان ملحق شدند از جمله: يزيد بن ركاب كلبي با دو هزار نفر، حصين بن نمير سكوني با چهار هزار نفر، فلان مازني با سه هزار نفر، و نصر بن فلان با دو هزار نفر كه مجموعا نفرات اين لشكر به بيست هزار

تن مي رسيد.آن گاه ابن زياد ملعون، قاصدي به سوي شبث بن ربعي فرستاد و پيغام داد كه به لشكر ما ملحق شو كه ما به جنگ با حسين عازم هستيم.شبث خود را به تمارض و بيماري زد و خواست بدين وسيله، ابن زياد از او دست بردارد. [ صفحه 153] ابن زياد دوباره پيغامي بدين مضمون به او فرستاد: اما بعد؛ قاصد من مرا از تمارض و اظهار مرض تو خبردار كرد، مي ترسم تو از جمله كساني باشي كه در اين آيه مي گويد: «هنگامي كه مؤمنان را ملاقات مي كنند مي گويند: ايمان آورديم، و چون با شياطين و پيشوايان خود خلوت مي كنند مي گويند: ما با شما هستيم، و ما مؤمنان را مسخره و استهزا مي كنيم»!! اگر در فرمان ما هستي با شتاب خود را به ما برسان.شبث، شبانه نزد ابن زياد آمد تا به صورت او نگاه نكند و اثر مريضي نبيند. چون وارد مجلس آن ملعون شد به او مرحبا گفت و در نزد خود جاي داد و گفت: دوست دارم شخصا به جنگ اين مرد - يعني امام عليه السلام - بروي و ابن سعد را ياري نمايي.شبث گفت: اي امير! چنين خواهم كرد.ابن زياد پيوسته لشكرهاي متعددي آماده مي كرد و به سوي ابن سعد لعين مي فرستاد تا اين كه نفرات لشكر عمر سعد حرامزاده، به سي هزار تن از سواره و پياده رسيد.بعد ابن زياد لعين، نامه اي بدين مضمون به عمر سعد نوشت:من براي تو عذري در زيادي لشكر - چه سواره و چه پياده - باقي نگذاشتم، صبح و شام اخبار تو به من گزارش مي شود.و اين تحرك و ترغيب ابن زياد، عمر سعد را بر جنگ امام عليه السلام در روز ششم

محرم الحرام بود [108] .ابومخنف گويد:اولين پرچمي كه بر جنگ با امام حسين عليه السلام بالا رفت پرچم عمر سعد ملعون بود كه شش هزار نفر سواره نظام تحت فرماندهي او بودند. پس از او، ابن زياد، شبث بن ربعي را طلبيد و پرچمي با چهار هزار نفر سواره به او داد. بعد عروة بن قيس را طلبيد و پرچمي با چهار هزار نفر سواره به او داد. بعد سنان بن انس نخعي حرامزاده را طلبيد و پرچمي با چهار هزار نفر سواره به او داد. ابومخنف گويد:ابن زياد، تنها از شهر كوفه، لشكري با هشتاد هزار سواره نظام ترتيب داد كه در ميان آنان، كسي از اهل شام و حجاز نبود. و اين لشكر، حركت كرد تا اين كه در [ صفحه 154] نزديكي لشكر امام حسين عليه السلام فرودآمد.

استمداد حبيب بن مظاهر از قبيله بني اسد

علامه مجلسي رحمة الله مي نويسد: محمد بن ابوطالب گويد:(هنگامي كه لشكريان دشمن در كربلا فرودآمدند،) حبيب بن مظاهر خدمت امام حسين عليه السلام شرفياب شد و عرض كرد: اي فرزند رسول خدا! در نزديكي ما قبيله اي از بني اسد ساكن هستند، اجازه مي فرماييد نزد آنها رفته و آنان را به ياري شما دعوت كنم؟ شايد خداوند متعال به سبب ياري آنان، دشمن را از شما دفع نمايد.حضرت فرمود: براي تو اجازه دادم.حبيب شبانه و به صورت ناشناس به سوي آنان حركت كرد، اهل قبيله فهميدند كه او از قبيله ي بني اسد است، گفتند: چه مي خواهي؟گفت: من با بهترين چيزي كه هر قاصد بر گروهي مي آيد، نزد شما آمده ام، نزد شما آمده ام تا شما را به ياري فرزند پسر دختر پيامبرتان دعوت نمايم، او به همراه گروهي از مؤمنان - كه يك

نفر از آنها بهتر از هزار مرد است كه او را تنها و بي ياور نمي گذارند و هرگز او را به دست دشمن نمي سپارند - است، اكنون اين عمر سعد ملعون است كه او را محاصره كرده است.شما خويشان و عشيره ي من هستيد، من با اين پند و اندرز، به سوي شما آمده ام، امروز در ياري او از من اطاعت كنيد كه به سبب اين ياري و نصرت، به عزت و شرف دنيا و آخرت نايل شويد.من به خدا سوگند مي خورم! كسي از شما در راه خدا و به همراه فرزند دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم - در حالي كه شكيبا و خواستار پاداش است - كشته نخواهد شد جز اين كه در مقام عليين با حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم رفيق خواهد شد.محمد بن ابوطالب گويد: مردي از قبيله ي بني اسد به نام عبدالله بن بشر از جاي برخاست و گفت: من اولين كسي هستم كه اين دعوت را مي پذيرم، آن گاه شروع به خواندن رجز كرد و گفت:قد علم القوم اذا تواكلوا و أحجم الفرسان اذ تثاقلوااني شجاع بطل مقاتل كأنني ليث عرين باسل همه ي مردم مي دانند هنگام جنگ كه افراد به همديگر تكيه مي كنند و كار را به گردن هم [ صفحه 155] بيندازند؛ و هنگامي كه سواران بنام، از آن، سنگين شده و شانه خالي كنند.من شجاع، پهلوان و جنگ آور هستم؛ گويا اين كه شير بيشه و شجاع دلير هستم. بعد از او، مردان قبيله اعلام آمادگي كردند تا اين كه، يك گروه نود نفري تشكيل داده، و به سوي امام حسين عليه السلام حركت كردند.در

اين موقع، مردي از اهل قبيله خارج شده و خود را به ابن سعد ملعون رساند، و جريان را گزارش داد.ابن سعد لعين، از افراد خود مردي به نام ازرق را طلبيد، و او را با چهار صد نفر سواره به طرف قبيله ي بني اسد فرستاد.افراد قبيله كه به همراه حبيب، به هنگام شب به سوي لشكر امام حسين عليه السلام مي آمدند، ناگاه در كنار فرات - در حالي كه فاصله ي اندكي با لشكر امام حسين عليه السلام داشتند - با لشكر اعزامي ابن سعد حرامزاده رو به رو شدند. درگيري رخ داد و كشتار سختي به راه افتاد، حبيب بن مظاهر به ازرق حرامزاده فرياد زد: واي بر تو! چه شده؟ با ما چه كار داري؟ از سر راه ما برگرد، بگذار فرد ديگري به سبب جنگ با ما، بدبخت شود.ازرق از برگشتن امتناع ورزيد،اهل قبيله فهميدند كه توان مقاومت در برابر آنان را ندارند، پس گريختند و به قبيله ي خودشان بازگشتند، سپس شبانه از ترس اين كه ابن زياد به آنان شبيخون بزند از آن مكان كوچ كردند.حبيب بن مظاهر به سوي امام حسين عليه السلام بازگشت، و جريان را به محضر امام عليه السلام رساند، حضرت فرمود «لا حول و لا قوة الا بالله».

لشكر ابن سعد ليعن و مانع شدن از آب فرات

محمد بن ابوطالب مي گويد: لشكر ابن سعد لعين برگشت و در كنار فرات فرودآمد و ميان آب و امام حسين عليه السلام و اصحابش، مانع شدند.تشنگي بر امام حسين عليه السلام و يارانش غلبه كرد، امام حسين عليه السلام كلنگي برداشته و به پشت خيمه ي اهل حرم آمد، و نوزده خط به سمت قبله ايجاد كرد، آن گاه آنجا را كند تا گود شد، ناگاه چشمه اي از آب گوارا جوشيد.امام حسين

عليه السلام و همه ي يارانش از آن آب نوشيدند، و مشكها را پر كردند، سپس [ صفحه 156] چشمه فرورفت و اثري از آن باقي نمانده و ديده نشد.اين جريان به ابن زياد ملعون رسيد، او نامه اي بدين مضمون به سوي عمر سعد ولدالزنا نوشت:خبردار شدم كه حسين چاه مي كند و آب مي جوشد و خود و اصحابش مي نوشند، ملاحظه كن! هنگامي كه نامه ي مرا دريافت كردي با تمام توان او را از اين كار منع كن، و دايره ي محاصره را بر آنان تنگ بگير، و نگذار قطره اي از آب بچشند، و با او همان گونه رفتار كن كه با عثمان نيكوكار!! - لعنه الله - رفتار كردند.پس از آن كه اين نامه به عمر سعد ملعون رسيد، با تمام توانش عرصه را بر امام حسين عليه السلام تنگ تر كرد.شيخ مفيد رحمة الله در كتاب «الارشاد» گويد:عمر سعد لعين، در همان ساعت، عمرو بن حجاج ملعون را با پانصد نفر سواره فرستاد تا در كنار شريعه ي فرات فرودآمده و ميان آب و امام حسين عليه السلام و اصحابش حايل شوند و نگذارند يك قطره آب از آنجا بردارند.اين جريان، سه روز پيش از شهادت امام حسين عليه السلام رخ داد.از طرفي، عبدالله بن حصين ازدي ملعون - كه از قبيله ي «بجيله» به شمار مي رفت - با صداي بلندي فرياد زد: اي حسين! آيا آب را نمي بيني كه در درخشندگي (يا صافي يا در رنگ) مانند وسط آسمان است؟ سوگند به خدا! از آن آب قطره اي نخواهيد چشيد تا اين كه از تشنگي بميريد!امام حسين عليه السلام فرمود:اللهم اقتله عطشا، و لا تغفر له أبدا.خداوندا! او را از تشنگي بميران، و هرگز او

را نيامرز.حميد بن مسلم گويد: سوگند به خدا! پس از نفرين حضرت، در همان مكان نزد او رفتم، سوگند به خدايي كه جز او خدايي نيست! او را ديدم در حالي كه آب مي خورد و شكمش پر مي شد ولي سير نمي شد، بعد قي مي كرد و صدا مي زد: تشنه ام، تشنه ام، دوباره آب مي خورد و شكمش پر مي شد و باز قي مي كرد، و از تشنگي مي سوخت، پس [ صفحه 157] بدين حالت بود تا اين كه هلاك شد، از رحمت خداي تعالي دور باد [109] .

اعزام حضرت ابوالفضل با افرادي براي طلب آب

بعد از اين، علامه ي مجلسي رحمة الله مي نويسد: محمد بن ابوطالب گويد:چون تشنگي طاقت فرسايي بر امام حسين عليه السلام فشار آورد، برادر خود حضرت عباس عليه السلام را طلبيد و با سي نفر سواره و بيست نفر پياده، و با بيست عدد مشك، به طرف فرات فرستاد.آنان در تاريكي شب، خودشان را به نزديكي فرات رسانيدند. عمرو بن حجاج حرامزاده گفت: شما كيستيد؟شخصي از ياران امام حسين عليه السلام به نام هلال بن نافع بجلي گفت: پسرعموي تو هستم، آمدم از اين آب بنوشم.عمرو ملعون گفت: بنوش كه گوارا باشد.هلال گفت: واي بر تو! چگونه به من مي گويي آب بنوشم و حال آن كه حسين بن علي عليهماالسلام و همراهان او از تشنگي مي ميرند؟عمرو گفت: راست مي گويي، ولي ما مأمور شديم به امري كه چاره اي نداريم جز آن كه آن را به پايان برسانيم.هلال بن نافع با صداي بلند به ياران خود فرياد زد تا وارد فرات شدند، عمرو ملعون نيز افرادش را صدا زد. جنگ شديدي درگرفت، ياران هلال دو گروه شدند، گروهي جنگ مي كردند و گروه ديگر مشكها را پر مي نمودند، و

كسي از اصحاب امام حسين عليه السلام كشته نشد.پس از آن، به طرف قرارگاه خودشان بازگشتند، امام حسين عليه السلام و همراهانش آب نوشيدند، و (اين عمليات تحت فرماندهي حضرت عباس عليه السلام بود) به همين جهت، حضرت عباس عليه السلام، سقا ناميده شد.

گفتگوي امام حسين با عمر سعد لعين

آن گاه امام حسين عليه السلام پيامي به عمر سعد ملعون فرستاد كه: من مي خواهم با تو گفتگو كنم، امشب در ميان دو لشكر مرا ملاقات كن. [ صفحه 158] عمر سعد ملعون با بيست نفر از همراهان خود خارج شد، امام حسين عليه السلام نيز با همين تعداد و نفرات از قرارگاه خود، بيرون آمد. چون به نزديك هم رسيدند امام حسين عليه السلام به اصحاب خود فرمودند كه دور شوند، فقط برادرش حضرت عباس عليه السلام و فرزندش حضرت علي اكبر عليه السلام در خدمت حضرتش ماندند.عمر سعد لعين نيز به افرادش دستور داد كه دور شوند و فقط پسرش حفص و غلامش با او بودند.امام حسين عليه السلام رو به عمر سعد ملعون كرد و فرمود: واي بر تو! اي پسر سعد! آيا از خدايي كه معاد و بازگشت تو به سوي اوست نمي ترسي؟ آيا با من، جنگ مي كني در حالي كه مي داني من پسر چه كسي هستم؟ (يعني مي داني كه فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هستم)؟ اين گروه را رها كن و با ما باش كه بودنت با ما تو را به خدا نزديك مي كند.عمر سعد ملعون گفت: مي ترسم خانه ي مرا ويران كنند.امام حسين عليه السلام فرمود: من آن را براي تو بنا مي كنم و مي سازم.گفت: مي ترسم مزرعه ي مرا بگيرند.امام حسين عليه السلام فرمود: من بهتر از آن را، از اموالي كه در حجاز

دارم به تو مي دهم.گفت: بر عيال خود مي ترسم.حضرت سكوت اختيار فرموده و چيز ديگري پاسخ ندادند.پس از آن، امام حسين عليه السلام از آن ملعون رو گردانده در حالي كه مي فرمودند:تو را چه كار؟ خداوند به زودي تو را در رختخوابت بكشد، و در روز حشر نيامرزد، سوگند به خدا! اميدوارم از گندم عراق، جزاندكي نخوري (يعني تو را بعد از زمان اندكي خواهند كشت و از گندم عراق - كوفه - جز اندكي نخواهي خورد).ابن سعد ملعون جهت استهزاي سخن حضرت، گفت: در جو براي من، كفايت از گندم است (يعني اگر گندم ملك ري به من نرسد به خوردن جو كفايت مي كنم) [110] .

نامه اي ديگر از عمر سعد لعين به ابن زياد ملعون

شيخ مفيد رحمة الله مي گويد:پس از آن، عمر سعد به جايگاه خود بازگشت و نامه اي بدين مضمون به ابن زياد [ صفحه 159] ملعون نوشت:اما بعد؛ همانا خداي تعالي آتش جنگ را خاموش، و وحدت كلمه را برقرار و كار امت را اصلاح نمود، (يعني عداوت و دشمني را برداشت)، اينك حسين با من پيمان بست كه يا از مكاني كه آمده است به آنجا بازگردد، يا اين كه به سوي سرحدي از سرحدات رفته و مانند يكي از مسلمانان بوده و در سود و زيان آنان شريك باشد، و يا اين كه نزد اميرالمؤمنين!! يزيد - لعنه الله - برود و دست در دست او گذاشته و هر چه آنها صلاح دانند، انجام دهند (يعني خودشان ملاحظه كنند) [111] ، كه در اين پيمان، خشنودي تو و اصلاح كار امت است.

پاسخ نامه ي ابن زياد لعين به عمر سعد ملعون

چون عبيدالله ملعون، نامه ي ابن سعد را خواند، گفت: اين نامه ي شخصي پنددهنده و ناصح است كه بر افراد خودش دلسوز و مهربان است.شمر بن ذي الجوشن ولدالزنا كه در مجلس ابن زياد لعين بود بپا خاست و گفت: آيا اين سخن را از حسين مي پذيري و حال آن كه در سرزمين تو فرودآمده و در نزديكي توست؟ سوگند به خدا! اگر از سرزمين تو برود و دست در دست تو نگذارد او نيرومندتر گشته و تو، ناتوانتر خواهي شد (يعني او قدرت پيدا مي كند و تو در دست او ناتوان مي شوي). پس، اين فرصت (و منزلت) را بر او نده كه اين كار نشانه ي ضعف رأي تو، يا سستي سلطنت تو است، بايد او و اصحابش بر حكم تو گردن نهند كه اگر مؤاخذه كني، تو

به عقوبت كردن سزاوار هستي، و اگر ببخشي آنهم در دست توست. [ صفحه 160] ابن زياد لعين گفت: اين پيشنهاد خوبي است، و تدبير نيز همين است كه تو گفتي (بايد چنين شود)، من نامه اي مي نويسم و تو آن را نزد عمر سعد ببر كه او بايد بر حسين و اصحابش پيشنهاد كند كه بر حكم من گردن نهند، اگر قبول كردند آنان را سالم به سوي من بفرستد، و اگر امتناع ورزيدند با آنان جنگ نمايد.و اما تو؛ اگر ابن سعد از امر من اطاعت كرد تو از او فرمان ببر و اطاعت كن، و اگر از جنگ با آنان امتناع نمود تو سردار لشكر هستي، گردن عمر سعد را بزن و سر او را براي من بفرست.ابن زياد لعين، نامه اي بدين مضمون به عمر سعد حرامزاده نوشت:من تو را به سوي حسين نفرستادم كه خود را از جنگ با او بازداري و مسامحه كني و جنگ با او را به درازا بكشي، و براي او آرزوي سلامتي و زندگي داشته باشي، يا از جانب او عذر بخواهي و از او به من، شفاعت نمايي، بنگر و ملاحظه كن! اگر حسين و اصحابش به حكم من فرودآمدند، گردن نهادند و تسليم شدند آنان را سالم به سوي من بفرست، و اگر امتناع ورزيدند با لشكر بسياري بر آنان هجوم آور تا اين كه آنان را كشته و مثله كني (يعني اعضاي بدن آنها را ببر)، زيرا آنان سزاوار اين كارند.هنگامي كه حسين كشته شد اسبان را بر جنازه ي او بتازان تا سينه و پشت او زير سم اسبان لگدمال شود، زيرا او بي فرمان!! و تفرقه افكن و

قاطع پيوندها و ستم پيشه است!! و نمي پندارم كه اين لگدمال كردن بعد از كشته شدن، ضرري به حال او داشته و اين كار ثمري داشته باشد؛ ولي سخني است كه گفته ام كه اگر او را بكشم با جنازه ي او چنين رفتار خواهم كرد.و اما تو؛ اگر از فرمان ما اطاعت نمايي پاداش فرمانده فرمانبردار و مطيع را به تو خواهم داد، واگر از فرمان ما سرپيچي كني از پرچم و لشكر ما دوري گزين و لشكر را به شمر بن ذي الجوشن واگذار، كه ما او را بر مأموريتي فرمان داده ايم، والسلام.آن گاه شمر بن ذي الجوشن ولدالزنا با نامه ي عبيدالله بن زياد ملعون به سوي عمر سعد لعين حركت كرد، و چون نزد عمر سعد رسيد نامه را به او داد.عمر، نامه را خواند و رو به شمر ملعون كرد و گفت: تو را چه شده؟ واي بر تو! خدا آواره ات كند و بااين بلايي كه بر سر من آوردي روي تو را زشت گرداند. سوگند به خدا! من گمان مي كنم از آنچه به او نوشته بودم تو بازداشتي، و امري كه اميد به اصلاح آن داشتم تو آن را به فساد و تباهي كشاندي، سوگند به خدا! هرگز حسين تسليم [ صفحه 161] نخواهد شد، و همانا غيرت و حميت پدرش در دل او جاي گرفته (يعني غيرت پدرش در جان او است و او مانند پدرش غيور است)شمر ملعون گفت: اكنون بگو تو چه خواهي كرد؟ آيا از دستور اميرت فرمان مي بري و با دشمن او مي جنگي؟ وگرنه ميان من و حسين و ميان لشكر را رها كن و اين امر را بر من

واگذار.عمر لعين گفت: هرگز، چنين نخواهم كرد و امارت لشكر را به تو واگذار نمي كنم، خودم اين كار را انجام مي دهم و تو امير بر پيادگان لشكر باش [112] .در كتاب «تظلم الزهراء عليهاالسلام» از «مناقب» نقل مي كند:ابن زياد ملعون، فرمان حكومت ري را براي ابن سعد لعين نوشته بود، عمر لعين شروع به گفتن اين ابيات كرد:فو الله ما أدري و اني لحائر [113] . أفكر في أمري علي خطرين ءأترك ملك الري و الري منيتي أم أرجع مذموما بقتل حسين ففي قتله النار التي ليس دونها حجاب و ملك الري قرة عيني [114] .به خدا سوگند! من نمي دانم و حيران هستم؛ در حالي كه ميان دو خطرم، بر كار خود مي انديشم.آيا من حكومت ري را رها كنم و حال آن كه اين آرزوي من است؛ يا به سبب كشتن حسين با مذمت مردم، بازگردم.در كشتن حسين آتشي است كه بالاتر از آن؛ حجاب و پرده اي نيست كه از سوزاندن آن مانع شود، و حكومت ري موجب سرور و چشم روشني من است.در كتاب «مقتل ابي مخنف» همه ي ابيات آن لعين را ديدم، كه بعد از اين ابيات گويد:حسين بن عمي و الحوادث جمة لعمري ولي في الري قرة عين لعل اله العرش يغفر زلتي و لو كنت فيها أظلم الثقلين ألا انما الدنيا بخير معجل و ما عاقل باع الوجود بدين يقولون: ان الله خالق جنة و نار و تعذيب و غل يدين فان صدقوا فيما يقولون انني أتوب الي الرحمان من سببين و ان كذبوا فزنا بري عظيمة و ملك عقيم دائم الحجلين [ صفحه 162] و اني سأختار التي ليس دونها حجاب و تعذيب و غل يدين حسين پسرعموي من و حوادث در

اين امر بسيار است؛ به جان خودم قسم! سرور و شادي قلب من در حكومت ري است.شايد كه خداي عرش، خطاي مرا بيامرزد؛ گر چه در اين خطا؛ از ظالمترين جن و انس باشم.آگاه باش! كه دنيا خير و سود نقدي است؛ و هيچ عاقلي نقد را به نسيه نمي فروشد.مردم مي گويند: خدا بهشت را آفريده است؛ و اوست كه آتش و عذاب را آفريده كه در آنجا دست ها را به زنجير مي كشند.اگر در آنچه مي گويند راستگو باشند همانا من؛ از دو جهت به سوي خدا توبه مي كنم (يكي براي كشتن امام حسين عليه السلام كه سبب محرومي از آخرت است، و ديگري براي حكومتي كه سبب رسيدن به لذات دنيا است).و اگر دروغ بگويند، ما به حكومت عظيم ري نائل شديم؛ حكومتي كه عقيم است و بجز صاحبش نفعي نمي رساند، و همواره داراي دو حجله است (يعني هميشه مانند دو حجله ي عروس است، يكي براي آسايش زمستان، و ديگري براي آسايش تابستان) و من حكومت ري را برمي گزينم كه بالاي آن؛ حجاب و پرده اي نيست كه مانع شود، و عذاب و زنجيري نيست كه دست ها را ببندد.

عصر تاسوعا و امان نامه ي شمر به حضرت ابوالفضل و برادرانش

شيخ مفيد رحمة الله گويد:ابن سعد ملعون عصر روز پنجشنبه، نهم ماه محرم الحرام - روز تاسوعا - آماده ي جنگ با امام حسين عليه السلام شد.در اين هنگام، شمر ملعون آمد و در برابر اصحاب امام حسين عليه السلام ايستاد و گفت: فرزندان خواهر ما (آنان كه مادرشان از قبيله ي ما است) كجا هستند؟حضرت عباس عليه السلام، جناب جعفر، جناب عبدالله، و جناب عثمان از فرزندان حضرت علي عليه السلام از خميه بيرون آمده و گفتند: چه مي خواهي؟گفت: اي خواهرزادگان من! شما در امان

هستيد.آن جوانان بزرگوار فرمودند: نفرين و لعنت خدا بر تو و بر امان نامه ي تو! آيا به ما [ صفحه 163] امان مي دهي در حالي كه فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در امان نيست؟ [115] .در روايت سيد بن طاووس رحمة الله چنين آمده است:حضرت عباس عليه السلام، پسر اميرمؤمنان علي عليه السلام بر شمر لعين فرياد زد:تبت يداك، و لعن ما جئت به من أمانك يا عدو الله! أتامرنا أن نترك أخانا و سيدنا الحسين بن علي عليه السلام و ندخل في طاعة اللعناء و أولاد اللعناء؟دستان تو هميشه در زيان و خسران بريده باد! و نفرين و لعنت بر امان نامه اي كه آورده اي اي دشمن خدا!آيا مي خواهي كه ما برادر و آقاي خودمان، حسين بن علي عليهماالسلام را رها كنيم و در فرمان لعينان و دورشدگان از رحمت الهي و فرزندان آنان باشيم؟شمر ملعون، از اين جواب دندان شكن خشمگين شد و به سوي لشكر خود بازگشت.

عصر تاسوعا و هجوم لشكر و بي تابي حضرت زينب

شيخ مفيد رحمة الله مي گويد:آنگاه عمر سعد حرامزاده صدا زد: اي لشكر خدا!! سوار شويد، كه اينك به شما مژده ي بهشت مي دهم!!لشكر سوار شده و در هنگام عصر به سوي امام حسين عليه السلام و اصحابش هجوم آوردند. در آن هنگام، امام حسين عليه السلام در جلو خميه ي خويش نشسته و بر شمشير تكيه داده و سر مبارك بر زانوها گذاشته و خوابش برده بود، ناگاه خواهرش آواز و خروش لشكر ابن سعد را شنيد و خدمت برادرش آمده و گفت:يا أخي! أما تسمع هذه الأصوات؟ قد اقترب العدو.اي برادر! آيا اين هياهو و آواز و خروش را نمي شنوي؟ كه اينك دشمن نزديك مي شود.امام حسين عليه السلام سر برداشت و فرمود:اني

رأيت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم الساعة في المنام و هو يقول لي: انك تروح الينا. [ صفحه 164] همانا من رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را همين الان در خواب ديدم كه به من فرمود: تو به نزد ما مي آيي.چون خواهرش اين سخن را شنيد بر صورت زده و واويلا گفت.امام حسين عليه السلام به او فرمود:ليس لك الويل يا اخيه! اسكتي رحمك الله.خواهرم! ويل و عذاب بر تو نيست، آرام و خاموش باش، خداي تو را رحمت كند [116] .در روايت سيد بن طاووس رحمة الله چنين آمده است:امام حسين عليه السلام فرمود:يا أختاه! اني رأيت الساعة جدي محمدا و أبي عليا و أمي فاطمة و أخي الحسن عليهم السلام، و هم يقولون: يا حسين! انك رائح الينا قريب.خواهرم! من همين الان جدم محمد صلي الله عليه و آله و سلم، پدرم علي عليه السلام مادرم فاطمه عليهاالسلام و بردارم حسين عليه السلام را در خواب ديدم كه آنان به من مي فرمودند: اي حسين! تو به زودي نزد ما مي آيي.و در برخي روايات آمده است: فرمودند: فردا نزد ما مي آيي.سيد بن طاووس رحمة الله گويد:در اين هنگام، حضرت زينب عليهاالسلام بر صورد خود زد و فرياد كشيد.امام حسين عليه السلام به او فرمود:مهلا لا تشمتي القوم بنا.آرام بگير شتاب مكن! ما را دشمن شاد نكن [117] .

فرستادن حضرت ابوالفضل به سوي لشكر و تقاضاي مهلت

شيخ مفيد رحمة الله مي گويد:در اين هنگام، حضرت عباس عليه السلام به نزد امام حسين عليه السلام آمد و عرض كرد:أتاك القوم؛ برادر جان! لشكر دشمن به شما نزديك شده.حضرت برخاست، و فرمود:[يا عباس!] اركب [بنفسي] أنت يا أخي تلقاهم و تقول لهم: ما [ صفحه

165] لكم؟ و ما بدالكم؟ و تسألهم عما جاء بهم؟[يا عباس] برادرم! [جانم به قربانت] سوار بر اسب شو و به نزد آنان برو و به ايشان بگو: چه كار داريد؟ چه مي خواهيد؟ و بپرس از آنها براي چه آمدند؟حضرت عباس عليه السلام با بيست نفر سواره، از جمله: زهير بن قين و حبيب بن مظاهر به سوي دشمن آمدند، حضرت عباس عليه السلام رو به آنان كرد و فرمود: چه كار داريد؟ چه مي خواهيد؟گفتند: دستور از امير - ابن زياد - رسيده كه به شما پيشنهاد كنيم يا بر حكم او گردن نهيد يا با شما جنگ مي نماييم.حضرت عباس عليه السلام فرمود: شتاب نكنيد تا اين كه نزد اباعبدالله عليه السلام برگردم و پيام شما را به عرض آن حضرت برسانم.آن ملاعين توقف كردند و گفتند: برو و پيام ما را به او برسان، بعد هر پاسخي داد به ما ابلاغ كن.حضرت عباس عليه السلام به تنهايي نزد امام حسين عليه السلام بازگشت تا جريان را به حضرتش برساند. همراهان او، در برابر لشكر ايستادند و آن گروه اشرار را مورد خطاب قرار داده و پند و اندرز مي دادند، و آنان را از جنگ با امام حسين عليه السلام بازمي داشتند.حضرت عباس عليه السلام محضر امام حسين عليه السلام رسيد و پيام لشكر را به حضرتش گفت.امام حسين عليه السلام فرمود:ارجع [اليهم] فان استطعت أن تؤخرهم الي غد، و تدفعهم عنا العشية، لعلنا نصلي لربنا الليلة، و ندعوه و نستغفره، فهو يعلم أني قد كنت أحب الصلاة له، و تلاوة كتابه، و كثرة الدعاء و الاستغفار.به نزد آنان بازگرد، و اگر مي تواني تا فردا را از آنها مهلت بگير و آنها را امشب از ما دفع

نما، كه ما امشب براي پروردگارمان نماز بگزاريم، و او را بخوانيم، و از او طلب آمرزش نماييم، زيرا خداي تعالي مي داند كه من هميشه نماز، تلاوت قرآن، دعاي بسيار و استغفار را دوست مي دارم.حضرت عباس عليه السلام به نزد دشمن آمد و پيام حضرتش را رسانيد [118] .سيد بن طاووس رحمة الله اضافه مي كند:حضرت عباس عليه السلام اين مهلت را از آنها درخواست كرد، عمر سعد لعين ايستادگي [ صفحه 166] كرد و نپذيرفت.عمرو بن حجاج زبيدي رو به آن ملعون كرد و گفت: سوگند به خدا! اگر آنان را از كفار ترك و ديلم بودند و از ما چنين درخواست مي كردند ما مي پذيرفتيم و مهلت مي داديم، چگونه درخواست آنان را نپذيريم در حالي كه آنان اولاد و اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هستند؟ [119] .شيخ مفيد رحمة الله گويد:حضرت عباس عليه السلام به همراه قاصدي از جانب عمر سعد لعين برگشت، قاصد گفت: ما تا فردا صبح به شما مهلت داديم اگر تسليم شديد شما را به سوي ابن زياد مي بريم، وگرنه، دست از شما برنمي داريم. (اين پيغام را گفت) و بازگشت [120] .در «امالي» صدوق رحمه الله آمده است:ابن سعد لعين به منادي خود دستور داد كه ندا كند: ما امروز و امشب را به حسين و اصحاب او مهلت داديم.و اين امر بر امام حسين عليه السلام و اصحابش دشوار و گران آمد [121] .

شب عاشورا و سخنان امام حسين

در «الارشاد» شيخ مفيد رحمة الله آمده است:امام حسين عليه السلام در اول شب، اصحاب و ياران خود را دور هم فراخواند.علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام مي فرمايد: من در آن موقع، مريض بودم، نزديك آمدم تا آنچه

پدرم به اصحابش مي فرمايد بشنوم، شنيدم كه پدرم رو به اصحاب خود كرده و چنين مي فرمايد:أثني علي الله أحسن الثناء، و أحمده علي السراء و الضراء.اللهم اني أحمدك علي أن أكرمتنا بالنبوة، و علمتنا القرآن، و فهمتنا في الدين، و جعلت لنا أسماعا و أبصارا و أفئدة، فاجعلنا من الشاكرين.أما بعد؛ فاني لا أعلم أصحابا أوفي و لا أبر و لا خيرا من أصحابي. و لا أهل بيت أبر و أوصل من أهل بيتي، فجزاكم الله تعالي عني خيرا.ألا و اني لا أظن يوما لنا من هؤلاء. [ صفحه 167] ألا و اني قد أذنت لكم، فانطلقوا عني جميعا في حل ليس عليكم حرج مني و لا ذمام، هذا الليل قد غشاكم فاتخذوه جملا.خداي را به نيكوترين سپاسها؛ ثنا مي گويم، و او را در نعمت، شدت و بلا سپاسگزارم.بار خدايا! من تو را سپاس مي گويم بر اين كه ما را به نبوت و پيامبري گرامي داشتي، و قرآن را به ما تعليم فرمودي، و دين خود را به ما فهماندي، و گوشهاي شنوا و ديده هاي بينا و دلهاي آگاه به ما ارزاني داشتي، پس ما را از جمله ي شكرگزاران قرار ده.اما بعد؛ همانا من، ياران و اصحابي باوفاتر و نيكوكارتر و بهتر از اصحاب خود سراغ ندارم، و همچنين اهل بيت و خانداني نيكوكارتر و مهربانتر از خاندانم سراغ ندارم، خداي تعالي آنان را از جانب من پاداش نيكو دهد.آگاه باشيد! من گمان نمي كنم بيش از يك روز، از اين ملاعين مهلت داشته باشم.آگاه باشيد! من به همه ي شما رخصت و اجازه رفتن دادم، همه ي شما آزاديد و مي توانيد برويد و من بيعت خود را

از گردن همگي شما برداشتم، و از جانب من حرجي بر ذمه و عهده ي شما نيست. اينك سياهي و تاريكي شب همه جا را فراگرفته مي توانيد شتري گرفته و برويد [122] .شيخ صدوق رحمة الله اضافه مي كند: بعد از اين؛ حضرت فرمود:و تفرقوا في سواده، فان القوم انما يطلبوني، و لو ظفروا بي لذهلوا عن طلب غيري.در تاريكي شب پراكنده شويد، زيرا كه اين گروه، فقط مرا مي خواهند، و اگر بر من پيروز شده و دست يابند از ديگران دست برمي دارند [123] .

شب عاشورا و اعلام وفاداري بني هاشم براي ياري امام حسين

شيخ مفيد رحمة الله گويد:پس از آن؛ برادران، فرزندان، برادرزادگان و پسران عبدالله بن جعفر رو به امام حسين عليه السلام كرده و گفتند: ما چنين كاري را انجام نمي دهيم تا پس از شما زنده بمانيم، خداوند هرگز آن روز را بر ما پيش نياورد. [ صفحه 168] نخستين كسي كه اين سخن را گفت حضرت عباس عليه السلام بود، او از همگان پيشي گرفت. پس از او، ديگران نيز از او پيروي كرده و آغاز به سخن كرده و چنين سخناني را ايراد نمودند.امام حسين عليه السلام رو به فرزندان عقيل كرد و فرمود: اي فرزندان عقيل! براي شما كشته شدن مسلم بن عقيل بس است، به شما اجازه دادم، شما برويد.عرض كردند: سبحان الله! اگر چنين كنيم مردم به ما چه مي گويند؟ مي گويند: ما بزرگ، آقا و عموزاده ي خود كه بهترين عموها بود تنها، رها كرديم، و حتي يك تير با آنان نيانداختيم، و يك نيزه به طرف دشمن پرتاب نكرديم، و شمشيري با آنان نزديم، اصلا نمي دانيم دشمنان با او چه كردند؟نه؛ سوگند به خدا! ما هرگز چنين كاري را انجام نمي دهيم؛

بلكه جان، مال و عيال خود را فداي شما مي كنيم، در ركاب شما جنگ مي نماييم تا به سرنوشت شما نايل شويم، خداوند زندگاني بعد از شما را زشت گرداند.

شب عاشورا و اعلام وفاداري اصحاب براي ياري امام حسين

آن گاه مسلم بن عوسجه رحمة الله برخاست و گفت:آيا ما از تو جدا شويم؟ و با كدام عذر در اداي حق تو به سوي خداي تعالي پوزش طلبيم؟ نه؛ سوگند به خدا! (دست از ياري تو برنمي دارم) تا با نيزه ام سينه ي دشمنان را هدف قرار دهم، و تا قبضه ي شمشير در دست من است دشمنان را خواهم زد، و اگر سلاحي نداشته باشم با سنگ جنگ خواهم كرد.سوگند به خدا! از تو جدا نخواهيم شد تا خداي تعالي بداند كه ما در نبود رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تو را حفظ كرديم (و حرمت پيامبرش را درباره ي تو رعايت نموديم).آگاه باش! سوگند به خدا! اگر يقينا بدانم كه كشته خواهم شد سپس زنده مي شوم سپس زنده مرا بسوزانند، و خاكستر مرا به باد مي دهند، و اين كار را هفتاد بار تكرار مي كنند، از تو جدا نخواهم شد تا در پيشگاه تو بميرم. چگونه ياري نكنم؟ و حال آن كه فقط يكبار كشته شدن است. پس از آن، كرامت و سعادتي است كه هرگز پايان ندارد.پس از او، زهير بن قين به پا خاست و عرض كرد:دوست دارم كشته شوم، بعد پاره پاره شوم بعد زنده شوم دوباره به همين كيفيت [ صفحه 169] كشته شوم، و اين كار هزار مرتبه تكرار شود و خداوند به سبب اين گونه كشته شدن من، بلا را از جان تو و از جان اين جوانان

از اهل بيت تو بردارد.پس از آن، بقيه ي اصحاب امام حسين عليه السلام نيز با چنين سخناني، اظهار وفاداري و جانفشاني نمودند، امام حسين عليه السلام از همه ي آنها سپاسگزاري فرمود و براي آنان دعاي خير نمود [124] .سيد بن طاووس رحمة الله گويد:هنگامي كه اصحاب امام حسين عليه السلام سرگرم اظهار وفاداري به حضرتش بودند به يكي از اصحاب، به نام محمد بن بشر حضرمي گفتند: پسر تو در سرحد ري به اسارت گرفته شده.گفت: براي اسارت او، و (صبر) خودم (بر اين مصيبت) در پيشگاه خدا جزاي خير مي خواهم، دوست نمي دارم كه او اسير شود و من بعد از او زنده بمانم.امام حسين عليه السلام سخن او را شنيد و فرمود: خداي تو رحمت كند! بيعت از تو برداشتم، تو براي آزادي پسرت اقدام كن.گفت: مرا درندگان زنده زنده بخورند اگر از تو جدا شوم.حضرت فرمودند: پس اين لباسهاي بردي را بگير، و به فرزند ديگرت بده تا به وسيله ي آن براي رهايي برادرش اقدام نمايد.سپس حضرت پنج عدد لباس فاخر و قيمتي به او بخشيد كه قيمت آنها هزار دينار بود [125] .

شب عاشورا به روايت حضرت سكينه

مؤلف كتاب «نور العيون» با سلسله سند خودش روايتي از حضرت سكينه عليهاالسلام دختر امام حسين عليه السلام نقل مي كند، در آن نقل آمده است كه حضرت سكينه عليهاالسلام گويد:شب عاشورا، شب مهتابي بود، من در وسط خيمه نشسته بودم. ناگاه از پشت خيمه صداي گريه و ناله شنيدم، گريه ام گرفت، ترسيدم كه اهل حرم، به گريه ي من، از آن ناله باخبر شوند، در تاريكي شب در حالي كه دامن خود را مي كشيدم از خيمه بيرون آمدم ناگاه پدرم را ديدم كه نشسته و

اصحابش دور او حلقه زده اند و او گريه مي كرد، [ صفحه 170] شنيدم كه پدرم به اصحابش مي فرمود:اعلموا انكم خرجتم معي لعلمكم أني أقدم علي قوم بايعوني بألسنتهم و قلوبهم، و قد انعكس الأمر، لأنهم استحوذ عليهم الشيطان، فأنساهم ذكر الله، و الان ليس لهم مقصد الا قتلي، و قتل من يجاهد بين يدي، و سبي حريمي بعد سلبهم، و أخشي أن تكونوا ما تعلمون، أو تعلمون و تستحون، و الخدع عندنا أهل البيت محرم.فمن كره منكم ذلك فلينصرف، فان الليل ستير، و السبيل غير خطير، و الوقت ليس بهجير.و من واسانا بنفسه كان معنا غدا في الجنان، نجيا من غضب الرحمان.و قد قال جدي صلي الله عليه و آله و سلم: ولدي الحسين عليه السلام يقتل بأرض كربلاء غريبا وحيدا عطشانا فريدا، فمن نصره فقد نصرني، و نصر ولده القائم عليه السلام، و لو نصرنا بلسانه فهو في حزبنا يوم القيامة.بدانيد! شما با من حركت كرديد در حالي كه مي دانستيد من به سوي گروهي مي روم كه با زبان و دلشان با من بيعت كردند، اينك كار بر عكس شد، زيرا شيطان بر آنان غلبه كرد و ياد خدا را از دلهاي آنان فراموش گردانيد. اكنون آنان هدفي جز كشتن من و كشتن كسي كه در پيشگاه من جهاد كند، و اسارت اهل حرم من، بعد از غارت كردن آنها؛ ندارند. مي ترسم كه شما از اين مسأله آگاهي نداشته باشيد، يا آگاه باشيد ولي از رفتن خجالت بكشيد، و فريب دادن در نزد ما اهل بيت حرام است.پس هر كس از شما اين امر را دوست نمي دارد برگردد، زيرا كه در تاريكي شب همه جا را پوشانده

است، و راه خطرناك نيست، و هنوز وقت نگذشته است.و كسي كه مي خواهد با جان خود؛ ما را همراهي كند و آن را فداي ما بنمايد فرداي قيامت در حالي كه از خشم خدا نجات يافته است در بهشت با ما خواهد بود.همانا جد بزرگوارم فرمود: فرزندم حسين عليه السلام در سرزمين كربلا غريب و تنها، تشنه و بي ياور كشته خواهد شد، كسي كه او را ياري نمايد مرا ياري كرده است، و فرزندش قائم - صلوات الله عليه - را ياري كرده است، و كسي كه ما را با زبان خود ياري كند او در روز قيامت در جمله ي گروه ما خواهد بود. [ صفحه 171] حضرت سكينه عليهاالسلام گويد: سوگند به خدا! هنوز سخن پدرم به پايان نرسيده بود كه مردم، به صورت ده نفري و بيست نفري پراكنده شدند، و جز هفتاد و يك مرد، كسي از آنها نماند. در اين حال، به پدرم نگاه كردم، او سر مبارك خود را پايين انداخته بود، بغض گلويم را گرفت، ترسيدم صداي گريه ي مرا بشنود، با چشمان خود به طرف آسمان نگريستم و گفتم:اللهم انهم خذلونا فاخذلهم، و لا تجعل لهم دعاءا مسموعا، و سلط عليهم الفقر، و لا ترزقهم شفاعة جدي يوم القيامة.خدايا! آنان ما را بي ياور گذاشتند و پراكنده شدند آنان را مخذول فرما. دعاي آنان را مستجاب نكن، و فقر و مسكنت را بر آنان مسلط فرما، و شفاعت جدم را در روز قيامت بر آنان نصيب مفرما.در حالي كه اشك چشمانم بر صورتم جاري بود، برگشتم. عمه ام ام كلثوم عليهاالسلام مرا با اين حال ديد و گفت: دخترم! از چه به وحشت

افتاده اي؟قضيه را به او گفتم، پس فرياد زد:وا جداه! وا علياه! وا حسناه! وا حسيناه! واقلة ناصراه! أين الخلاص من الأعداء؟ ليتهم يقنعون بالفداء، تركت جوار جدك و سلكت بنا بعد المدي.وا جداه! وا علياه! وا حسناه! وا حسيناه! واي از كمي ناصر و ياور! رهايي از دشمنان كجا است؟ كاش دشمنان بر فديه و عوض قناعت مي كردند، جوار جد خود را واگذاشتي، و با ما مدت طولاني راه آمدي.پس از آن، گريه و صداي ما بلند شد، پدرم ناله ها را شنيد، در حالي كه لباس مباركش را مي كشيد، و اشك از چشمانش جاري بود به سوي ما آمد، و فرمود: چرا گريه مي كنيد؟حضرت ام كلثوم عليهاالسلام عرض كرد:يا أخي! ردنا الي حرم جدنا.برادر جان! ما را به سوي حرم جدمان برگردان.فرمود:يا أختاه! ليس لي الي ذلك سبيل.خواهرم! راهي به اين كار ندارم. [ صفحه 172] عرض كرد:أجل؛ ذكرهم محل جدك و أبيك و أمك و أخيك عليهم السلام.آري! پس مقام و منزلت جد بزرگوار، پدر، مادر و برادرت را بر دشمنان يادآور شو (شايد تو را نكشند).فرمود:ذكرتهم فلم يذكروا، و وعظتهم فلم يتعظوا، و لم يسمعوا قولي، فما لهم غير قتلي سبيل، و لابد أن تروني علي الثري جديلا، ولكن اوصيكن بتقوي الله رب البرية، و الصبر علي البلية، و كظم نزول الرزية، و بهذا أوعد جدكم و لا خلف لما أوعد، ودعتكم الهي الفرد الصمد.تذكر دادم ولي متذكر نشدند، آنان را پند و اندرز دادم ولي پند مرا نپذيرفتند، سخن مرا نشنيدند. آنان هدفي جز كشتن من ندارند. چاره اي نيست، مرا در حالي كه روي خاك افتاده و كشته شده ام خواهي ديد، ولي شما را

به تقواي خدا كه آفريننده ي خلق است، و بر شكيبايي بر بلا و فرونشاندن مصيبت سفارش مي نمايم.و اين همان است كه جد شما وعده فرموده، و آنچه وعده داده خلف وعده نمي كند، و شما را به خداي خودم كه يكتا و پناه نيازمندان است، مي سپارم.پس از آن، ساعتي با همديگر گريستيم، و امام عليه السلام اين آيه ي مباركه را تلاوت مي فرمود:(و ما ظلمونا ولكن كانوا انفسهم يظلمون) [126] ؛«آنان بر ما ستم نكردند، بلكه بر جانهاي خودشان ستم نمودند».

شب عاشورا به روايت امام سجاد

شيخ صدوق رحمة الله در «الامالي» با سلسله سند خودش از امام علي بن الحسين عليهماالسلام نقل مي كند: امام سجاد عليه السلام مي فرمايد:شب دهم محرم؛ شب عاشورا، پدرم امر فرمود تا اطراف خيمه ها گودالي مانند خندق، حفر كرده، و آن را با هيزم پر كنند، و به فرزندش حضرت علي اكبر عليه السلام امر فرمود كه با سي نفر سواره و بيست نفر پياده حركت كرده و از فرات آب بياورند. اين [ صفحه 173] در حالي بود كه ترس و وحشت سختي، همه جا را فراگرفته بود، (آنها حركت كردند و آب آوردند).پس از آن، حضرت به اصحاب خود فرمود:قوموا فاشربوا من الماء، يكن آخر زادكم، و توضأوا واغتسلوا، و أغسلوا ثيابكم لتكون أكفانكم [127] .برخيزيد و از اين آب بنوشيد كه اين آخرين توشه ي شما (از اين دنيا) است. از آن وضو بگيريد و غسل نماييد، و لباسهايتان را بشوييد كه آنها كفن هاي شما خواهد بود [128] .

شب عاشورا آخرين شب زندگاني امام حسين

شيخ مفيد رحمة الله گويد:علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام مي فرمايد:من در آن شبي كه پدرم فرداي آن شهيد شد، (در خيمه) نشسته بودم. عمه ام زينت عليهاالسلام نزد من بود و از من پرستاري مي كرد، در همين موقع، پدرم در خميه ي مخصوص خود بود، و غلام آزاد كرده ي ابوذر غفاري نيز در حضور مباركش بود، او سرگرم اصلاح و تميز كردن شمشير آن حضرت بود و پدرم مي فرمود:يا دهر اف لك من خليل كم لك بالاشراق و الأصيل من صاحب أو طالب قتيل و الدهر لا يقنع بالبديل و انما الأمر الي الجليل و كل حي سالك سبيل اي روزگار! اف باد بر تو از دوستي، (كه تو بد دوستي هستي)؛

چه بسيار هستند كه هنگام طلوع و غروب آفتاب.از ياران يا خواهان حق را كشته اي، (يعني چه بسياري از ياران خود را كشته اي)؛ و روزگار به عوض و بدل قانع نمي شود.بازگشت همه ي كارها به سوي خداوند جليل است؛ و هر موجود زنده اي راه مرگ و آخرت را طي خواهد نمود.حضرت، اين اشعار را دو يا سه بار تكرار فرمود تا اين كه من آن را فهميدم و از منظور حضرتش آگاه شدم. در اين حال، بغض گلويم را گرفت و خواستم گريه كنم [ صفحه 174] ولي خودداري نموده و سكوت اختيار كردم، و يقين نمودم كه بلا نازل شده است.اما عمه ام زينت عليهاالسلام، هنگامي كه اين سخنان را شنيد، چون او زن بود و زنان دل نازك دارند و بي تاب تر مي باشند، نتوانست خودداري كند، از جاي خود پريد در حالي كه لباس خود را بر زمين مي كشيد و سر مباركش باز بود، خود را به سوي امام عليه السلام رساند و گفت:وا ثكلاه! ليت الموت أعدمني الحياة، اليوم ماتت أمي فاطمة، و أبي علي، و أخي الحسن عليهم السلام، يا خليفة الماضي، و ثمال الباقي.وا ثكلاه (اي عزا و مصيبت من)! اي كاش مرگ من رسيده بود و زنده نبودم! گويا امروز مادرم فاطمه، پدرم علي و برادرم حسن عليهم السلام از دنيا رفته اند، اي يادگار گذشتگان! و فريادرس بازماندگان.امام حسين عليه السلام نگاهي به او كرد و فرمود:يا أخية! لا يذهبن بحلمك الشيطان.خواهر جانم! صبر و شكيبايي تو را شيطان نربايد.[زينب كبري عليهاالسلام عرض كرد:بأبي انت و امي يا أباعبدالله! استقتلت؟ نفسي فداك؛پدر و مادرم فدايت اي اباعبدالله! آيا كشته مي شوي؟ جانم به قربانت] [129] .در اين

هنگام اشك در چشمان مبارك امام حسين عليه السلام حلقه زد و فرمود:لو ترك القطا [ليلا] لنام.اگر مرغ قطا [130] را در آشيانه اش به حال خود مي گذاشتند هر آينه (آسوده) مي خوابيد.زينب كبري عليهاالسلام گفت:يا ويلتاه! أفتغتصب نفسك اغتصابا؟ فذلك أقرح لقلبي، و أشد علي نفسي. [ صفحه 175] اي واي! آيا به ناچار تن به مرگ داده اي؟ اين بيشتر قلب مرا مجروح مي سازد و تحملش بر من سخت است.آن گاه بر صورد خود زد و دست به گريبان خود برد و چاك زد و بي هوش به زمين افتاد.امام حسين عليه السلام برخاست، آب به صورت مباركش پاشيد و فرمود:يا أختاه! اتقي الله و تعزي بعزاء الله، و اعلمي أن أهل الأرض يموتون، و أهل السماء لا يبقون، و أن كل شي ء هالك الا وجه الله تعالي، الذي خلق الخلق بقدرته، و يبعث الخلق و يعودون، و هو فرد وحده. جدي خير مني، و أبي خير مني و أمي خير مني، و أخي خير مني، و [لي و] لكل مسلم برسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أسوة.خواهرم! آرام باش! تقواي خدا را در نظر آور، و با صبري كه خدا داده صبر نما (يعني چنان صبر كن كه محبوب خدا است) و بدان كه اهل زمين همه مي ميرند، اهل آسمان باقي نمي مانند، و همه چيز هلاك خواهند شد جز خداي والا مقامي كه خلق را با قدرت خويش آفريد، و آنان را بعد از مرگ زنده مي كند و برمي گرداند، و اوست خداي فرد و يكتا، جدم از من بهتر بود، پدرم از من بهتر بود، مادرم از من بهتر بود، برادرم از من بهتر بود

(همه اينها دنيا را وداع گفتند) و من و هر مسلماني در رفتن از دنيا بايد به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تأسي كند.امام حسين عليه السلام با اين سخنان و مانند آن، خواهر عزيزش را تسلي داد و فرمود:يا أختاه! اني أقسمت عليك، فأبري قسمي، لا تشقي علي جيبا، و لا تخمشي علي وجها، و لا تدعي بالويل و الثبور اذا أنا أهلكت.خواهرم! من تو را سوگند مي دهم - كه سوگند مرا بپذير - وقتي من شهيد شدم بر من گريبان چاك مكن، و صورت خود را مخراش، و واويلا و وا هلاكاه مگو.امام سجاد عليه السلام مي فرمايد: پس از آن امام حسين عليه السلام خواهرش را آورد و نزد من نشانيد [131] .سيد بن طاووس رحمة الله گويد: [ صفحه 176] چون حضرت زينب عليهاالسلام اين اشعار را شيند گفت:يا أخي! هذا كلام من أيقن بالقتل.بردار جان! اين سخن كسي است كه يقين به كشته شدن داشته باشد.حضرت فرمود: نعم يا أختاه! آري! اي خواهرم!زينب عليهاالسلام گفت:وا ثكلاه! هذا الحسين ينعي الي نفسه.واي حبيب من! اين حسين عليه السلام است كه خبر مرگ خود را به من مي دهد.سيد بن طاووس رحمة الله گويد:در اين هنگام، حضرت زينب عليهاالسلام گريست و همه ي زنان اهل حرم گريستند، بر صورت خود زدند، و گريبانهاي خود را چاك زدند، حضرت ام كلثوم عليهاالسلام ناله مي زد:وا محمداه! وا علياه! وا اماه! وا أخاه! وا حسيناه! وا ضيعتنا بعدك يا أباعبدالله!وا محمدا! وا عليا! وا اماه! وا أخاه! وا حسيناه! واي بر ضايع شدن ما بعد از تو اي اباعبدالله!سيد بن طاووس رحمة الله گويد:امام حسين عليه السلام خواهرش حضرت ام كلثوم

عليهاالسلام را تسلي داد و فرمود:يا اختاه! تعزي بعزاء الله، فان سكان السماوات يفنون، و أهل الارض كلهم يموتون، و جميع البرية يهلكون.خواهرم! در راه خدا صبر را پيشه ي خود ساز! زيرا كه ساكنين آسمانها، همه نابود شدني هستند، و اهل زمين همه مي ميرند، و همه ي مخلوقات هلاك خواهند شد.پس از آن فرمود:يا اختاه! يا ام كلثوم! و أنت يا زينب! و أنت يا فاطمة! و أنت يا رباب! انظرن اذا أنا قتلت فلا تشققن علي جيبا، و لا تخمشن علي وجها، و لا تقلن هجرا.اي خواهرم! اي ام كلثوم! و تو اي زينبم! و تو اي فاطمه! و تو اي رباب! متوجه باشيد؛ وقتي كه من كشته شدم گريبان چاك نكنيد، صورت خودتان را مخراشيد، و سخني كه خدا راضي نيست مگوييد. [ صفحه 177]

شب عاشورا شب عبادت

شيخ مفيد رحمة الله گويد:پس از آن امام حسين عليه السلام به سوي اصحاب خود تشريف آورد و به آنان دستور فرمود كه خيمه ها را نزديك يكديگر قرار دهند، و طنابهايي از داخل خيام به همديگر متصل نمايند، و خودشان در ميان خيمه در جهتي كه مقابل دشمن است بايستند، و خيام را از پشت سر و از راست و چپ جز طرفي كه مقابل دشمن است؛ احاطه كنند.آن گاه حضرت به خيمه ويژه ي خود برگشت، و همه ي شب را به نماز، استغفار، دعا و تضرع به پايان برد، اصحاب و يارانش نيز نماز مي خواندند، دعا مي كردند و استغفار مي نمودند [132] .

سحر شب عاشورا و رؤياي امام حسين

در كتاب «بحارالانوار» از «مناقب» نقل مي كند و مي گويد:هنگام سحر لختي امام حسين عليه السلام خوابيد، بعد بيدار شد و فرمود: آيا مي دانيد همين الان چه خوابي ديدم؟عرض كردند: چه ديدي اي فرزند رسول خدا؟!فرمود:رأيت كأن كلابا قد شدت علي لتنهشني، و فيها كلب أبقع، رأيته أشدها علي، و أظن أن الذي يتولي قتلي رجل أبرص من بين هؤلاء القوم.در خواب ديدم؛ گويا سگاني بر من حمله كردند تا مرا دندان بگيرند، در ميان آنها سگ پيسي بود كه ديدم از همه ي آنها حمله اش شديدتر است، گمان مي كنم در ميان دشمن، مردي است كه مبتلا به بيماري پيس است.آن گاه جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را با جمعي از اصحابش ديدم كه مي فرمود:يا بني! أنت شهيد آل محمد عليهم السلام، و قد استبشر بك أهل السماوات و أهل الصفيح الأعلي، فليكن افطارك عندي الليلة، عجل و لا تأخر، فهذا ملك قد نزل من السماء ليأخذ دمك في قارورة خضراء. [ صفحه

178] اي فرزندم! تو شهيد آل محمد عليهم السلام هستي، و حقيقتا به وجودت اهل آسمانها، و اهل آسمان والا، مسرور شدند. امشب افطارت نزد من خواهد بود، بشتاب و تأخير نكن. اين ملكي است كه از آسمان فرودآمده تا خون پاك تو را در شيشه ي سبزي پر كند.اين همان است كه در خواب ديدم. بدون ترديد، اين امر نزديك شده و به زودي از اين دنيا كوچ خواهم كرد [133] .شيخ مفيد رحمة الله گويد:ضحاك بن عبدالله گويد: (در آن شب،) سواراني از لشكر ابن سعد لعين كه ما را تحت نظر داشتند از كنار ما عبور كردند. در اين حال امام حسين عليه السلام اين آيات را تلاوت مي فرمود:(فلا تحسبن الذين كفروا أنما نملي لهم خير لأنفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين - مان كان الله ليذر المؤمنين علي ما أنتم عليه حتي يميز الخبيث من الطيب) [134] .«البته آنان كه كافر شدند گمان نكنند كه ما به آنها مهلتي مي دهيم به حال آنها بهتر خواهد شد، بلكه ما به آنان مهلت مي دهيم تا به سركشي و طغيان خود بيافزايند، و براي آنان عذابي سخت و خواركننده مهيا شده است - خداوند هرگز مؤمنان را به حال خود نگذاشته است كه بدين حال كنوني (كه مؤمن و منافق به يكديگر مشتبهند) تا آن كه به آزمايش، خبيث و بدسرشت از پاك گوهر و طيب جدا شود».مردي از سواران، به نام عبدالله بن سمير - كه شخصي مضحك، بي باك، دلير و سوار بنامي بود - اين آيات را شنيد، ايستاد و گفت: سوگند به پروردگار كعبه! ما آن پاكها هستيم كه از شما

جدا شده ايم!برير بن خضير رو به او كرد و گفت: اي فاسق! آيا خدا تو را از پاكان قرار داده است؟او گفت: واي بر تو! تو كيستي؟گفت: من برير بن خضير هستم، پس كارشان به ناسزاگويي منجر شد. [ صفحه 179]

شب عاشورا و پيوستن افرادي از دشمن به لشكر امام حسين

در روايت سيد بن طاووس رحمة الله آمده است:شب عاشورا، سي و دو نفر از لشكر ابن سعد به لشكر امام حسين عليه السلام پيوسته و از جمله ي ياران آن حضرت گشتند.صبح عاشورا، آن حضرت عليه السلام دستور داد خيمه اي برپا نمودند، و در ظرفي با مشك زيادي نوره تهيه كردند، و حضرتش وارد آن خيمه شد تا به نظافت بپردازد.

شب عاشورا و مزاح برير با عبدالرحمان انصاري

روايت شده: برير بن خضير همداني و عبدالرحمان بن عبدربه انصاري پشت خيمه منتظر بودند كه بعد از امام حسين عليه السلام اقدام به نظافت كنند. در اين هنگام، برير شروع به مزاح با عبدالرحمان كرد.عبدالرحمان گفت: اي برير! آيا مي خندي، اكنون كه موقع خنده و جاي گفتن سخنان خنده آميز نيست؟!برير گفت: طايفه ي من همه مي دانند كه من چه در پيري و در چه در جواني بيهوده گويي را دوست نداشتم، ولكن به جهت خوشحالي كه از رسيدن به شهادت دارم، اين عمل را انجام مي دهم. سوگند به خدا! چيزي در پيش نداريم جز اين كه با اين گروه با شمشير خود رو به رو شويم، و ساعتي با آنها بجنگيم، سپس دست بر گردن حورالعين بيندازيم [135] .

صبح عاشوار و آمادگي لشكر امام حسين

شيخ بزرگوار ابن قولويه در «كامل الزيارات» با سلسله سند خودش روايتي از امام صادق عليه السلام نقل مي كند، امام صادق عليه السلام فرمود:امام حسين عليه السلام در آن روز مصيبت، روز عاشورا را با اصحاب خود نماز خواند و آن گاه فرمود:أشهد أنه قد أذن لكم في قتلكم يا قوم، فاتقوا الله و اصبروا.گواهي مي دهم كه كشته شدن به شما مباح شده است، پس تقواي خدا را پيشه ي [ صفحه 180] خود سازيد، و از خدا بترسيد، و صابر باشيد [136] .صاحب اصل رحمة الله گويد: مي گويم:چون در صبح روز عاشورا، آفتات طلوع كرد امام حسين عليه السلام اصحاب و ياران خود را جمع كرد، تعداد ياران حضرت - بنا به روايتي كه سيد بن طاووس رحمة الله در كتاب «اللهوف» از امام باقر عليه السلام نقل كرده - عبارت از چهل و پنج نفر سواره و صد نفره پياده بودند [137] .

شيخ ابن نما رحمه الله نيز در كتاب «مثير الاحزان» چنين گفته است [138] .و در «بحار الانوار» از محمد بن ابوطالب نقل شده است كه: تعداد ياران حضرت سي و دو نفر سواره و چهل نفر پياده بودند [139] .شيخ مفيد رحمة الله گويد:بامداد آن روز، امام حسين عليه السلام پس از نماز صبح، اصحاب خود را براي جنگ آماده نمود، تعداد ياران حضرت سي و دو نفر سواره و چهل نفر پياده بودند. امام عليه السلام زهير بن قين را فرمانده سمت راست لشكر خود، و حبيب بن مظاهر را فرمانده سمت چپ لشكر قرار داد، پرچم جنگ را به دست برادر خود حضرت عباس عليه السلام سپرد.آنان خيمه ها را پشت سر خود قرار دادند. و حضرت دستور داد خندقي كه در پشت خيام كنده بودند هيزمهاي داخل آن را آتش بزنند تا دشمن نتواند از پشت سر به خيام نفوذ كند.

صبح عاشورا و آمادگي لشكر دشمن و تعداد نفرات آنها

از طرف ديگر؛ عمر سعد ملعون در روز عاشورا كه روز جمعه - و بنا به قولي: روز شنبه - بود لشكريان خود را آماده جنگ كرد، و با لشكر خود به سوي امام حسين عليه السلام يورش برد، و فرماندهي سمت راست لشكر آن ملعون را عمرو بن حجاج لعين و سمت چپ را شمر بن ذي الجوشن ولدالزنا بر عهده داشتند، و فرمانده سواره ها عروة بن قيس، و پياده ها شبث بن ربعي ملعون بود، و پرچم را هم به غلام خود «دريد» داده بود [140] . [ صفحه 181] در «بحارالانوار» از محمد بن ابوطالب نقل كرده است: تعداد نفرات لشكر آن ملعون، متجاوز از بيست و دو هزار نفر بودند.در روايتي از امام صادق

عليه السلام آمده است: تعداد نفرات لشكر آن ملعون، سي هزار نفر بودند [141] .نگارنده گويد: ابومخنف در مقتل خود مي نويسد:تعداد نفرات آن ملاعين هشتاد هزار سواره از اهل كوفه بود كه كسي از اهل شام و حجاز در ميان آنان نبود.پس از آن؛ عمر سعد لعين، لشكر خود را آماده ي جنگ نمود، راست و چپ لشكر را آراست و شمر بن ذي الجوشن لعين را با بيست هزار سواره در طرف راست، و خولي بن يزيد اصبحي لعين را با بيست هزار سواره در چپ لشكر قرار داد، و خود آن ملعون با بقيه ي افراد در مركز لشكر ايستاد.شيخ مفيد رحمة الله گويد:از حضرت علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام روايت شده كه حضرتش فرمود:هنگامي كه لشكريان ستمگران به طرف امام حسين عليه السلام حمله كردند، حضرت دستان مبارك خود را به سوي آسمان بلند كرد و فرمود:اللهم أنت ثقتي في كل كرب، و رجائي في كل شدة، و أنت لي في كل أمر نزل بي ثقة و عدة، كم من كرب يضعف فيه الفؤاد، و تقل فيه الحيلة، و يخذل فيه الصديق، و يشمت فيه العدو، أنزلته بك و شكوته اليك رغبة مني اليك عمن سواك، ففرجته و كشفته، فأنت ولي كل نعمة، و صاحب كل حسنة، و منتهي كل رغبة.خداوندا! تو در هر مصيبتي تكيه گاه و پشت پناه من، و در هر شدت و سختي اميد من هستي. تو در هر امري كه بر من نازل مي شود تكيه گاه و پناه گاه من هستي، چه بسيار مصيبت و اندوهي كه دلها در آن ناتوان، و چاره در آن كمتر، و صديق و دوست در آن بي ياور، و دشمن

در آن شماتت كرده و شاد مي گردد از طرف تو نازل شده و به سوي تو شكوه كردم، به جهت ميل و رغبتي كه به تو دارم، و از غير تو روگردانم؛ و تو آن را دفع كردي و آن را برداشتي، پس تو صاحب هر نعمت و صاحب هر حسنه؛ و سرانجام هر ميل و رغبت هستي. [ صفحه 182] امام زين العابدين عليه السلام مي فرمايد: لشكر دشمن هجوم آورده و در اطراف خيمه هاي امام حسين عليه السلام جولان مي كردند. آنان خندقي را كه در پشت خيام حفر شده و آتش از آن شعله ور بود، ديدند. شمر بن ذي الجوشن ملعون با صداي بلند فرياد زد: اي حسين! آيا پيش از روز قيامت به آتش شتاب نمودي؟!!امام حسين عليه السلام فرمود: اين كيست؟ گويا او شمر بن ذي الجوشن است.عرض كردند: آري.حضرت به آن ملعون فرمود: اي پسر زن بزچران! تو براي سوختن در آن آتش سزاوارتري.مسلم بن عوسجه خواست او را با تيري هدف قرار دهد، امام حسين عليه السلام او را از اين كار بازداشت.مسلم به حضرت عرض كرد: اجازه بفرماييد آن ملعون را با تيري هدف قرار دهم، زيرا او فاسقي از دشمنان خدا و سركردگان ستمگران است. اكنون خدا مرا بر كشتن او توانا ساخته است.امام حسين عليه السلام به او فرمود:لا ترمه! فاني أكره أن أبدءهم بقتال.به سوي او تيراندازي مكن! كه من دوست ندارم قبل از آنان جنگ را آغاز نمايم [142] .

سخنان اصحاب امام حسين با لشكريان

علامه ي فاضل مجلسي رحمة الله مي نويسد: محمد بن ابوطالب گويد:سواره هاي لشكر عمر سعد لعين بر مركبهاي خود سوار شدند. در اين حال، اسب امام حسين عليه السلام را آوردند، حضرت بر مركب خود سوار

شده، و با تعدادي از ياران خود در حالي كه برير بن خضير پيشاپيش آنها حركت مي كرد، به طرف جمعيت لشكر حركت فرمودند، حضرت رو به برير كرد و فرمود: با اين گروه سخن بگوي.برير جلو آمده و گفت اي مردم! از خداي بترسيد، زيرا اكنون فرزندان رسول خدا محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم در ميان شما هستند. اينان ذريه، عترت، دختران و حرم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هستند. هدف خودتان را بيان كنيد، مي خواهيد با اينان چه بكنيد؟ [ صفحه 183] آن ملاعين گفتند: مي خواهيم آنان بر فرمان امير، ابن زياد گردن نهند، و امير خود در مورد آنان تصميم بگيرد.برير رحمة الله به آن ملاعين گفت: آيا از آنان نمي پذيريد كه از آن جايي كه آمدند بازگردند؟ واي بر شما اي اهل كوفه! آيا نامه هايي كه نوشتيد و عهد و پيمانهايي كه بستيد و خدا را بر آن شاهد گرفتيد و با قسمهايي آن را تأكيد كرديد؛ فراموش نموديد؟آيا اهل بيت پيامبر خودتان را دعوت كرديد و مي خواستيد خودتان را فداي آنان بكنيد، اكنون كه آمدند مي خواهيد آنان را به ابن زياد لعين تسليم كنيد و آنان را از آب فرات منع مي نماييد.در غياب پيامبرتان با فرزندان او چه بد رفتاري مي كنيد؟ شما را چه شده است؟ خداوند در روز قيامت شما را سيراب نكند، كه شما چه گروه بد و زشت هستيد؟!افرادي از آن ملاعين گفتند: ما نمي فهميم تو چه مي گويي.برير رحمة الله گفت: سپاس خداي را كه بينش و بصيرت مرا در مورد شما فزوني داد، خداوندا! من از كارهاي اين جمعيت به سوي

شما دوري مي نمايم.خداوندا! عذاب و ضرر را در بين آنها بينداز تا در حالي كه تو بر آنان خشمناك هستي به ملاقات تو آيند.آن ملاعين شروع به تيراندازي به طرف برير كردند. برير عقب نشيني نمود و بازگشت.پس از آن؛ امام حسين عليه السلام جلو آمده و در برابر آن لشكر شياطين ايستاد، حضرت به صفوف آنان كه مانند سيل موج مي زد نگاه مي كرد، چشمش به ابن سعد ملعون كه در ميان بتان و بزرگان كوفه ايستاده بود؛ افتاد [143] .

سخنان امام حسين در برابر لشكر دشمن

شيخ مفيد رحمة الله گويد:حضرت با صداي بلندي فرياد زد:اي مردم عراق! و در حالي كه همه ي مردم، صداي حضرت را مي شنيدند، فرمود: أيها الناس! اسمعوا قولي و لا تعجلوا حتي أعظكم بما يحق لكم علي و حتي أعذر عليكم، فان أعطيتموني النصف، كنتم بذلك أسعد، و ان لم [ صفحه 184] تعطوني النصف من أنفسكم، فأجمعوا آرائكم ثم لا يكن أمركم عليكم غمة ثم اقضوا الي و لا تنظرون (ان وليي الله الذي نزل الكتاب و هو يتولي الصالحين).اي مردم! سخن مرا بشنويد، و در كار خود شتاب نكنيد، تا اين كه شما را به آن حقي كه بر من داريد؛ پندتان دهم، و عذر شما را تمام كرده و اتمام حجت نمايم، اگر انصاف داشته باشيد و با من منصفانه رفتار كنيد سعادتمند خواهيد بود، و اگر منصفانه رفتار نكنيد پس نظر و آراي خودتان روي هم بريزيد تا اين كه كارتان مبهم و پوشيده نباشد (و بدانيد كه چه كار مي كنيد)، پس از آن؛ درباره ي من قضاوت كنيد و مرا مهلت ندهيد.بعد حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند:(ان وليي الله الذي نزل الكتاب و

هو يتولي الصالحين) [144] ؛«همانا ولي و مولاي من خدايي است كه قرآن را نازل فرموده و او نيكوكاران را دوست مي دارد».پس از آن؛ حضرت، خداي را سپاس گفت و او را ثنا خواند، و چنان كه شايسته خداوند است او را ياد كرد و بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و فرشتگان خدا و پيامبران او درود فرستاد، كه هيچ شنونده اي نه پيش از آن و نه پس از آن چنين سخنان فصيحي را نشنيده بود كه شاعر گويد:له من علي عليه السلام في الحروب شجاعة و من أحمد صلي الله عليه و آله و سلم عند الخطابة قيل او از علي عليه السلام در جنگها شجاعت؛ و از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در موقع سخنراني فصاحت و بلاغت را به ارث برده بود.شيخ مفيد رحمة الله گويد: سپس فرمود:أما بعد؛ فأنسبوني فانظروني من أنا؟ ثم راجعوا الي أنفسكم و عاتبوها فانظروا هل يصلح لكم قتلي و انتهاك حرمتي؟ ألست ابن بنت نبيكم؟ و ابن وصيه؟ و ابن عمه؟ و أول مؤمن مصدق لرسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بما جاء به من عند ربه؟أو ليس حمزة سيدالشهداء عمي؟أو ليس جعفر الطيار في الجنة بجناحين عمي؟ [ صفحه 185] أولم يبلغكم ما قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لي و لأخي: هذان سيدا شباب أهل الجنة؟فان صدقتموني بما أقول و هو الحق، و الله؛ ما تعمدت كذبا منذ علمت أن الله يمقت عليه أهله، و ان كذبتموني فان فيكم من ان سألتموه عن ذلك أخبركم.اسألوا جابر بن عبدالله الأنصاري، و أباسعيد الخدري،

و سهل بن سعد الساعدي، و زيد بن أرقم، و أنس بن مالك يخبروكم أنهم سمعوا هذه المقالة من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لي و لأخي، أما في هذا حاجز لكم عن سفك دمي؟اما بعد؛ نسب مرا ملاحظه كنيد و بنگريد كه من كيستم؟ سپس به وجدان خود مراجعه كنيد و خودتان را مورد عتاب و ملامت قرار دهيد ببينيد آيا قتل من و هتك حرمت من به صلاح شماست؟آيا من فرزند دختر پيامبر شما نيستم؟آيا من فرزند وصي و پسرعموي پيامبر و اولين كسي كه به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ايمان آورد و آنچه را كه از جانب خدا آورده بود؛ تصديق كرد، نيستم؟آيا حمزه ي سيدالشهدا، عموي من نيست؟آيا جعفر طياري كه با دو بال خود در بهشت پرواز مي كند، عموي من نيست؟آيا از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در مورد من و برادرم به شما نرسيده است كه حضرتش فرمود: اين دو فرزند من؛ آقاي جوانان اهل بهشت هستند؟اگر آنچه مي گويم تصديق نماييد كه همان حق است، به خدا سوگند! از وقتي كه دانستم خداي تعالي كسي را كه عمدا دروغ بگويد دشمن مي دارد، دروغ نگفته ام، و اگر مرا و كلام رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را تكذيب كنيد، در ميان شما هستند كساني كه اگر از آن بپرسيد به شما خبر مي دهند.از جابر بن عبدالله انصاري، ابوسعيد خدري، سهل بن سعد ساعدي، زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد تا به شما خبر دهند كه آنان اين سخن را درباره ي من و برادرم

از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيده اند، آيا همين فرمايش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شما را از ريختن خون من مانع نمي شود؟شمر بن ذي الجوشن ولدالزنا گفت: او (شمر) خداي را با يك حرف، و شك و [ صفحه 186] ترديد مي پرستد، اگر بداند كه چه مي گويي [145] .حبيب بن مظاهر روي به آن ملعون كرد و گفت: سوگند به خدا! مي بينم تو را كه خدا را با هفتاد حرف و شك و ترديد مي پرستي (يعني اصلا اعتقادي به خدا نداري)، و من گواهي مي دهم كه در اين سخنت كه: نمي داني ما چه مي گوييم، راستگو هستي، چرا كه حقيقتا خداي متعال، مهر قساوت و سنگدلي را بر دل تو زده است.پس از آن، امام حسين عليه السلام به آن ملاعين فرمود:فان كنتم في شك من هذا أفتشكون أني ابن بنت نبيكم؟ فو الله؛ ما بين المشرق و المغرب ابن بنت نبي غيري فيكم و لا في غيركم.ويحكم! أتطلبوني بقتيل منكم فقتلته؟ أو مال لكم استهلكته؟ أو بقصاص من جراحة؟اگر در اين فرمايش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ترديد داريد، آيا در مورد اين كه من فرزند دختر پيامبر شما هستم نيز ترديد داريد؟ سوگند به خدا! مابين مشرق و مغرب در ميان شما و غير شما جز من؛ فرزند دختر پيامبر نيست.واي بر شما! آيا من كسي از شما را كشته ام كه خون او را از من مي خواهيد؟ يا مالي از شما را تلف كرده ام كه تاوان آن را مي خواهيد؟ يا كسي از شما را مجروح كرده ام كه قصاص مي كنيد؟آن ملاعين هيچ سخني نگفتند.آن

گاه حضرت صدا زد:يا شبث بن ربعي! و يا حجار بن أبجر! و يا قيس بن الأشعث! و يا يزد بن الحارث! ألم تكتبوا الي أن قد أينعت الثمار، و اخضرت الجنات، و انما تقدم علي جند الك مجندة؟اي شبث بن ربعي! اي حجار بن ابجر! اي قيس بن اشعث! و اي يزيد بن حارث! آيا شما نبوديد كه به من نوشتيد: ميوه هاي ما رسيده و باغهاي ما سبز و خرم گرديده، كه به لشكري آماده و مهيا وارد مي شوي؟قيس بن اشعث ولدالزنا گفت: ما نمي دانيم تو چه مي گويي، ولي بر حكم پسران عمويت فرودآي، زيرا كه آنها، آنچه را كه دوست داري بر تو حكم مي كنند. [ صفحه 187] امام حسين عليه السلام فرمود:لا و الله؛ لا أعطيكم بيدي اعطاء الذليل، و لا أفر فرار العبيد.نه هرگز؛ سوگند به خدا! دست خودم را ذليلانه به شما نمي دهم، و هرگز مانند بردگان فرار نمي كنم.آن گاه فرياد زد:اي بندگان خدا! و اين آيه مباركه را تلاوت فرمود:(اني عذت بربي و ربكم أن ترجمون) [146] .، (و أعوذ بربي و ربكم من كل متكبر لا يؤمن بيوم الحساب) [147] .«من بر پروردگار خودم و شما، پناه مي برم اگر عزم آزار و سنگسار كردن مرا داريد» «من به پروردگان خود و شما از شر هر كافر متكبري كه به روز حساب ايمان نمي آورد؛ پناه مي برم (و از او، در دفع شما ياري مي طلبم)».پس از آن، حضرت مركب خود را خوابانيد و دستور داد كه عقبة بن سمعان پاهاي آن را ببندد، و آن ملاعين به طرف حضرت روي آوردند [148] .ابوالفرج عبدالرحمان بن جوزي در تاريخ خود مي نويسد:هشام بن

محمد گويد: چون امام حسين عليه السلام ديد آن ملاعين بر كشتن او اصرار و پافشاري دارند قران را به دست گرفت و آن را گشود، و بالاي سر مباركش گذاشت، و فرياد زد:بيني و بينكم كتاب الله و جدي محمد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.يا قوم! بم تستحلون دمي؟ ألست بن بنت نبيكم؟ ألم يبلغكم قول جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في و في أخي: هذان سيدا شباب أهل الجنة؟فان لم تصدقوني فاسألوا جابر و زيد بن أرقم و أباسعيد الخدري.أليس جعفر الطيار عمي؟ميان من و شما، كتاب خدا و جدم محمد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم حكم كند.اي مردم! چرا خون مرا حلال مي دانيد؟آيا من فرزند پيامبر شما نيستم؟ آيا سخن جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را درباره ي من [ صفحه 188] و برادرم نشنيده ايد كه فرمود: اين فرزندان، آقاي جوانان اهل بهشت هستند؟ اگر سخن مرا باور نداريد از جابر، زيد بن ارقم و اباسعيد خدري بپرسيد.آيا جعفر طيار عموي من نيست؟شمر حرامزاده صدا زد: همين ساعت وارد جهنم مي شوي.امام حسين عليه السلام فرمود:الله اكبر! أخبرني جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فقال: «رأيت كأن كلبا ولغ في دماء أهل بيتي» و ما اخالك الا اياه.الله اكبر! جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مرا خبر داد و فرمود: «گويا مي بينم كه سگي خون اهل بيت مرا مي ليسد»، گمان مي كنم كه تو همان سگ هستي.شمر ملعون گفت: من خدا را با حرف و شك و ترديد مي پرستم اگر بدانم

كه چه مي گويي؟ [149] .در «بحارالانوار» از صاحب «مناقب» به اسناد خود از محمد بن سليمان بن عبدالله بن حسن از پدرش از جدش از عبدالله روايت كرده كه عبدالله گويد:چون عمر سعد لعين افراد خود را براي جنگ با امام حسين عليه السلام آماده كرد، و آنان را در رتبه هاي خود قرار داد، و پرچمها را در جاهاي خود برافراشت، و لشكر سمت راست و چپ را مهيا و مرتب نمود، رو به افرادي كه در مركز لشكر قرار داشتند كرد و گفت: در جاي خود استوار بمانيد و حسين را از همه ي جوانب احاطه كنيد.لشكريان دشمن، امام حسين عليه السلام را احاطه كرده و مانند حقله دور تا دور حضرت را گرفتند.حضرت از خيمه بيرون آمد تا نزد آن ملاعين رسيد، و از آنان خواست تا به سخن او گوش دهند، ولي آنان نپذيرفتند و ساكت نشدند، تا اين كه حضرت فرمود:ويلكم! ما عليكم أن تنصتوا الي فتسمعوا قولي؟ و انما أدعوكم الي سبيل الرشاد، فمن أطاعني كان من المرشدين، و من عصاني كان من المهلكين، و كلكم عاص لأمري غير مستمع قولي، فقد ملأت بطونكم من الحرام، و طبع علي قلوبكم، ويلكم! ألا تنصتون؟ ألا تسمعون؟واي بر شما! چرا به سخنان من گوش نمي كنيد تا سخن مرا بشنويد، من شما را به راه رستگاري دعوت مي كنم، كسي كه از من پيروي كند از رستگاران [ صفحه 189] خواهد شد و كسي كه از فرمان من سرپيچي نمايد هلاك خواهد شد. همه ي شما از امر من سرپيچي مي كنيد و سخن مرا گوش نمي دهيد، همانا شكمهاي شما از حرام پر شده، و بر دلهاي شما مهر

شقاوت و گمراهي زده شده است، واي بر شما! آيا ساكت نمي شويد؟ آيا گوش فرانمي دهيد؟پس لشكريان عمر سعد لعين، همديگر را ملامت كردند و گفتند: آرام باشيد و سخن او را گوش كنيد.آن گاه امام حسين عليه السلام برخاست و فرمود:تبا لكم أيتها الجماعة! و ترحا، أفحين استصرختمونا ولهين متحيرين فأصرخناكم مؤدين مستعدين، سللتم علينا سيفا في رقابنا، و حششتم علينا نار الفتن جناها عدوكم و عدونا.فأصبحتم البا علي أوليائكم، ويدا عليهم لأعدائكم، بغير عدل أفشوه فيكم، و لا أمل أصبح لكم فيهم، الا الحرام من الدنيا أنالوكم، و خسيس عيش طعمتم فيه، من غير حدث كان منا و لا رأي تفيل لنا.فهلا لكم الويلات! تركتمونا و السيف مشيم، فهلا لكم الويلات! اذ كرهتمونا و تركتمونا تجهزتمونا، و السيف لم يشهر، و الجاش طامن، و الرأي لم يستحصف. ولكن أسرعتم الينا كطيرة الذباب، و تداعيتم كتداعي الفراش، فقبحا لكم! فانما أنتم من طواغيت الأمة، و شذاذ الأحزاب، و نبذة الكتاب، و نفثة الشيطان، و عصبة الآثام، و محرفي الكتاب، و مطفي ء السنن، و قتلة أولاد الأنبياء، و مبيري عترة الأوصياء، و ملحقي العهار بالنسب، و مؤذي المؤمنين، و مصرخي أئمة المستهزئين، الذين جعلوا القرآن عضين.و أنتم ابن حرب و أشياعه تعتمدون، و ايانا تخاذلون، أجل، و الله؛ الخذل فيكم معروف، وشجت عليه عروقكم، و توارثته أصولكم و فروعكم، و ثبتت عليه قلوبكم، و غشيت صدوركم، فكنتم أخبث ثمر شجي للناطور و أكلة للغاصب.ألا لعنة الله علي الناكثين، الذين ينقضون الأيمان بعد توكيدها، و قد جعلتم الله عليكم كفيلا، فأنتم و الله؛ هم.ألا ان الدعي بن الدعي قد ركز بين اثنين: بين القلة و الذلة، و هيهات

ما [ صفحه 190] آخذ الدنية، أبي الله ذلك و رسوله و المؤمنون وجدود طابت، و حجور طهرت، و أنوف حمية، و نفوس أبية، لا تؤثر مصارع اللئام علي مصارع الكرام.ألا قد أعذرت و أنذرت، ألا اني زاحف بهذه الأسرة علي قلة العتاد، و خذلة الأصحاب.ننگ بر شما باد اي گروه هلاكت! و غم و اندوه بر شما چيره شود! آيا زماني كه سرگردان و حيران بوديد از ما فرياد خواستيد و ما آماده قيام بر احقاق حق شما بوديم و مهياي اصلاح كار شما شديم و به فريادتان رسيديم؛ شما به روي ما شمشير كشيديد، و آتش فتنه اي كه دشمن شما و ما آن را تهيه ديده است شما شعله ور نموديد؟ و بر دوستان خودتان ستمگر، و بر دشمنان خودتان ياور و معين شديد؟ دشمناني كه نه عدالتي را براي شما برپا نمودند، و نه آرزويي از شما برآورده كردند، جز حرامي كه از دنيا به شما داده و زندگي ناچيزي به شما چشانده اند، بدون اين كه حادثه اي از ما واقع شود، و نه رأيي كه از ما به خطا رود.واي بر شما! چرا دست از ياري ما كشيديد در حالي كه شمشير دشمن در غلاف و نيام بود؟واي بر شما! چرا هنگامي كه ما را نخواستيد و رها كرديد، (براي ياري ما) آماده نشديد در حالي كه هنوز دشمن به شما شمشير نكشيده بود و دلها آرامش داشت و از ترس دشمن در اضطراب نبوديد، و هنوز نظر دشمن بر ضرر شما مستحكم نشده بود؟ ولي مانند پريدن مگس با سرعت به جنگ ما شتاب نموديد، و بر جنگ با ما، گردهم آمديد

مانند گرد آمدن پروانه ها دور چراغ.پس روي شما زشت باد! شما از طاغوتها و شياطين امت هستيد، شما از افراد پست قبيله ها هستيد، شما از رهاكنندگان قرآن، ساحران شيطان، گروه گنه كاران و تحريف كنندگان قرآن، خاموش كنندگان سنن و شريعت ها، كشندگان فرزندان پيامبران، هلاك كنندگان فرزندان جانشينان پيامبران، لاحق كنندگان زنا به نسب، آزاردهنگان مؤمنان و ياري رسانندگان پيشوايان، استهزاكنندگان كساني كه قرآن را پاره پاره كردند - يعني به سحر و كهانت و شعبده نسبت دادند - هستيد. [ صفحه 191] شما كساني هستيد كه به پسر حرب و تابعين او اعتماد مي كنيد، و ما را بي ياور رها مي كنيد و به عهد خود وفا نمي كنيد.آري! سوگند به خدا! بي وفايي شما معروف است و رگهاي شما با آن پيوند خورده است، شما و فرزندانتان بي وفايي را از اجدادتان به همديگر به ارث برديد، و دلهاي شما با آن استوار شده، و پرده ي قساوت بر سينه هاي شما كشيده شده، شما خبيث ترين ميوه اي هستيد كه باغبان را غمگين سازد و خوراك غاصبين و متجاوزين مي گردد.آگاه باشيد! لعنت خدا بر پيمان شكنان است، كساني كه عهدهاي خود را بعد از محكم كردن آن مي شكنند، و شما خداي را بر عليه خودتان كفيل و ضامن ساختيد، سوگند به خدا! شما همان پيمان شكنان هستيد.آگاه باشيد! يزيد حرامزاده، فرزند حرامزاده مرا در ميان دو رده قرار داده است: يا آن كه شمشير از نيام كشيده شود، و يا تن به خواري و ذلت داده شود. و چه دور است كه خود را ذليل و خوار گردانم! خدا و پيامبرش آن را بر ما نپسنديده، و مردمان با ايمان به آن تن ندهند، و اجداد پاك و

دامن هاي پاك مادران و جوانان باغيرت و رادمردان باحميت، هرگز تا راه مرگ و شهادت كريمانه به روي آنها باز است از راه پستي و ذلت و اطاعت فرومايگان نخواهند رفت (يعني مانند كريمان با حميت و غيرت كشته مي شوند، نه مانند فرومايگان كه با ذلت و خواري كشته مي شوند).آگاه باشيد! كه آنچه عذر آوردني بود گفتم، و آنچه لازمه ي تكليف بود انجام دادم، و ترسانيدم و اتمام حجت كردم.آگاه باشيد! اكنون من با اين عشيره ي خويش با وجود ياران كم و پراكنده شدن اصحاب بي وفا، براي جنگ آماده ام.سپس اين اشعار را انشاء فرمود و گفت:فان نهزم فهزامون قدما و ان نهزم فغير مهزميناو ما ان طبنا جبن ولكن منايانا و دولة آخريناپس اگر بر دشمنان غالب و پيروز شديم از قديم عادت ما بر غلبه و پيروزي بود؛ و اگر از آنان شكست خورديم و مغلوب شديم اين شكست بر ما نسبت داده نمي شود.كه اين شكست به خاطر ترس ما نبوده است، بلكه قضاي الهي بر اين علاقه گرفته كه ما از [ صفحه 192] دنيا برويم و دشمنان به دولت برسند.آن گاه فرمود:ألا! ثم لا يلبثون بعدها الا كريث ما يركب الفرس، حتي تدور بكم دور الرحي، عهد عهده الي أبي عن جدي، فأجمعوا أمركم و شركاءكم ثم كيدوني جميعا فلا تنظرون، اني توكلت علي الله ربي و ربكم ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها ان ربي علي صراط مستقيم.اللهم احبس عنهم قطر السماء، وابعث عليهم سنين كسني يوسف عليه السلام، و سلط عليهم غلام ثقيف يسقيهم كأسا مصبرة، و لا يدع فيهم أحدا الا قتله، قتله بقتلة، و ضربة بضربة، ينتقم لي

و لأوليائي و أهل بيتي و أشياعي منهم، فانهم غرونا و كذبونا و خذلونا، و أنت ربنا عليك توكلنا و اليك أنبنا و اليك المصير.آگاه باشيد! بعد از اين قضيه، جز به اندازه ي سوار شدن بر اسب، درنگ نخواهيد كرد، تا اين كه روزگار شما را مانند گرداندن آسياب بگرداند، (يعني هر لحظه شما را به بلا گرفتار خواهد كرد،) و اين - هلاك شدن شما - امري است معهود كه پدر آن را از جدم به من خبر داده است، پس در امرتان مصمم باشيد و با شريكانتان گردهم آييد، سپس همگي يك دل مكر و حيله كنيد و مرا مهلت ندهيد.من بر خداي توكل نموده ام كه پروردگار من و شماست، هيچ جنبنده اي نيست جز اين كه خداي من بر او مسلط است، و در قبضه ي قدرت اوست، همانا پروردگار من بر طريق عدل است و جزاي هر كس را مي دهد.خداوندا! باران و بركت آسماني را از آنان حبس كن، بر آنان سالهاي قحطي و خشكسالي مانند سالهاي قحطي عصر يوسف عليه السلام برانگيز، و غلام ثقيف - مختار - را بر آنان مسلط فرما، تا كاسه ي زهرآلود تلخ مرگ را بر آنان بياشامد، و همه ي آنان را بكشد، و با كشتن و زدن آنها انتقام من و دوستانم و اهل بيتم و شيعيانم را از آنان بستاند چرا كه آنان ما را فريب دادند، و بر ما دروغ گفتند، و ما را بي ياور گذاشتند.و تويي پروردگار ما، بر تو توكل كرديم و به سوي تو روآورديم كه بازگشت هر بنده اي به سوي توست. [ صفحه 193]

سخنان امام حسين به عمر سعد لعين

آن گاه امام عليه السلام فرمود: عمر سعد كجاست؟

عمر را صدا بزنيد.عمر ملعون را صدا زدند، او اكراه داشت و دوست نداشت كه نزد حضرت بيايد.حضرت رو به عمر ملعون كرد و فرمود:يا عمر! أنت تقتلني و تزعم أن يوليك الدعي ابن الدعي بلاد الري و جرجان؟ و الله؛ لا تتهنأ بذلك أبدا، عهدا معهودا، فاصنع ما أنت صانع، فانك لا تفرح بدنيا و لا آخرة، و كأني برأسك علي قصبة قد نصب بالكوفة، يتراماه الصبيان و يتخذونه غرضا بينهم.اي عمر! تو مرا مي كشي و خيال مي كني كه آن حرامزاده ي پسر حرامزاده تو را حاكم شهرهاي ري و جرجان مي كند؟ سوگند به خدا! هرگز اين حكومت بر تو گوارا و خوش نخواهد شد، كه اين عهدي است معهود كه از پدرم به من رسيده است.پس آنچه كه مي خواهي انجام ده، زيرا كه تو بعد از من، نه به دنيا و نه به آخرت شاد نخواهي شد. گويا مي بينم سر تو را بالاي نيزه اي كه در كوفه نصب شده و كودكان آن را هدف قرار مي دهند و با آن بازي مي كنند.عمر ملعون از كلام حضرت به خشم آمد و صورت نحس خود را برگرداند و افراد خود را صدا زد: منتظر چه هستيد؟ همگي حمله كنيد كه او لقمه اي بيش نيست.پس از آن؛ امام حسين عليه السلام، اسب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را كه «مرتجز» نام داشت، طلبيد و سوار شد [150] .

جسارت عده اي از افراد دشمن و نفرين امام حسين

شيخ صدوق رحمة الله در «الامالي» با سند خود از علي بن الحسين عليهماالسلام نقل كرده كه حضرت سجاد عليه السلام فرمود:پدرم امام حسين عليه السلام ياران خود را آماده ي جنگ نمود و دستور داد تا در پيرامون لشكر، خندقي

حفر شود و داخل آن آتشي بيفروزند كه دشمن از يك جهت وارد جنگ شود. [ صفحه 194] در اين هنگام، مردي از لشكر عمر سعد ملعون به نام ابن ابوجويريه ي مزني به طرف خندق آمد، و چون نگاهش به آتش شلعه ور افتاد، دستان خود را برهم زد و فرياد زد: اي حسين! و اي اصحاب حسين! مژده باد بر شما آتش، شما در دنيا براي آتش شتاب نموديد.امام حسين عليه السلام فرمود: اين مرد كيست؟عرض كردند: ابن جويريه است.امام حسين عليه السلام فرمود:اللهم أذقه عذاب النار في الدنيا.خداوندا! عذاب آتش را در دنيا به او بچشان.در اين هنگام، اسب آن ملعون رم كرد و او را در ميان آتش خندق انداخت، و آن ملعون سوخت.پس از آن؛ مرد ديگري به نام تميم بن حصين فزاري از لشكر ابن سعد لعين بيرون آمد و صدا زد: اي حسين! و اي اصحاب حسين! آيا نمي بينيد آب فرات مانند شكم مارها مي درخشد؟ به خدا سوگند! قطره اي از آن نخواهيد چشيد تا اين كه با سختي مرگ را بچشيد.امام حسين عليه السلام فرمود: اين كيست؟عرض شد: تميم بن حصين است.امام حسين عليه السلام فرمود:هذا و أبوه من أهل النار، اللهم اقتل هذا عطشا في هذا اليوم.اين مرد و پدرش از اهل آتش و جهنم هستند. خداوندا! امروز او را با لب تشنه هلاك كن.امام سجاد عليه السلام مي فرمايد: تشنگي او را گلوگير ساخت تا اين كه از اسب خود به زمين افتاد، و زير سم اسبان لشكر لگدمال شده و به جهنم واصل گرديد.سپس مرد ديگري به نام محمد بن اشعث بن قيس كندي از لشكر عمر سعد لعين بيرون آمد و گفت: اي حسين

بن فاطمه! كدام حرمت براي تو از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است كه به غير تو نيست؟امام حسين عليه السلام اين آيه ي شريفه را تلاوت فرمود:(ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين - [ صفحه 195] ذرية بعضها من بعض) [151] ؛«همانا خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد، در حالي كه برخي از آنان ذريه و فرزند برخي ديگر است».سپس فرمود:و الله؛ ان محمدا صلي الله عليه و آله و سلم لمن آل ابراهيم، و ان العترة الهادية لمن آل محمد، من الرجل؟سوگند به خدا! همانا محمد صلي الله عليه و آله و سلم از فرزندان ابراهيم است، همانا عترت هدايتگر از فرزندان محمد صلي الله عليه و آله و سلم هستند.(بعد فرمود:) اين مرد كيست؟عرض شد: محمد بن اشعث بن قيس كندي.امام حسين عليه السلام سر مبارك خود را به جانب آسمان برداشت و فرمود:اللهم أذل محمد بن الأشعث في هذا اليوم ذلا لا تعزه بعد هذا اليوم أبدا.خداوند! امروز؛ محمد بن اشعث را ذليل و خوار فرما، ذلت و خواري كه هرگز بعد از امروز، عزيزش نگرداني.پس عارضه اي بر او عارض شد، از ميان لشكر بيرون آمد، خداوند بر آن ملعون عقربي مسلط كرد و او را گزيد، و در حالي كه مكشوف العورة بود به جهنم واصل شد.(امام سجاد عليه السلام مي فرمايد:) تشنگي بر امام حسين عليه السلام و اصحابش فشار آورد [152] .- در كتاب «منتخب» مي نوسيد -: حضرت، برادر خود عباس عليه السلام را خواست و به او فرمود: اهل بيت خود را جمع كرده

و چاهي حفر كن.آنان جمع شده و چاهي حفر كردند، اما آن ملاعين فهميدند و آن را پر كردند، سپس چاه ديگري حفر كردند، باز آن ملاعين پر كردند، تا اين كه تشنگي شديدي بر آنان چيره شد [153] .در كتاب «مسند البتول» روايتي از مفضل نقل مي كند كه گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:هنگامي كه امام حسين عليه السلام و اصحابش از آب ممنوع شدند حضرت در ميان [ صفحه 196] اصحابش صدا زد: هر كه تشنه است بيايد.اصحاب حضرت يكي يكي مي آمدند و حضرت انگشت مبارك خود را در كف دست آنان مي گذاشت، و يكي پس از ديگري آب مي نوشيدند تا اين كه همگي سيراب شدند.بعضي از اصحاب به برخي ديگر مي گفت: به خدا سوگند! به راستي از آبي نوشيديم كه تا حال كسي از مردم جهانيان از آن ننوشيده اند.

سخنان ابن حصين همداني با مردم كوفه

شيخ صدوق رحمة الله گويد.شخصي از شيعيان امام حسين عليه السلام به نام يزيد بن حصين همداني - راوي حديث؛ ابراهيم بن عبدالله گويد: آن شخص دايي ابواسحاق همداني بود - خدمت حضرتش شرفياب شد و عرض كرد: اي فرزند رسول خدا! آيا اجازه مي فرماييد من بروم و با آنان سخن بگويم؟حضرت به او اجازه دادند، او به سوي لشكر حركت كرد و گفت:اي مردم! همانا خداي متعال، محمد صلي الله عليه و آله و سلم را در حالي كه مژده دهنده و ترساننده است به پيامبري مبعوث نمود، او به سوي خدا دعوت كننده و چراغي روشن است، و اين آب فرات است كه خوكان و سگان آبادي از آن سيراب مي شوند، در حالي كه ميان آب فرات و فرزند رسول خدا صلي الله عليه

و آله و سلم مانع شده اند.آن ملاعين گفتند: اي يزيد! بسيار حرف زدي، خاموش باش و بس كن، سوگند به خدا! بايد حسين تشنه بماند چنان كه كسي كه پيش از او بود نيز، تشنه ماند. (منظورشان عثمان لعين بوده).در اين هنگام، امام حسين عليه السلام فرمود: بنشين اي يزيد!

سخنان ديگري از امام حسين با لشكريان

آن گاه امام حسين عليه السلام برخاست و در حالي كه بر شمشير خود تكيه كرده بود با صداي بلند فرياد زد و فرمود:أنشدكم الله تعالي؛ هل تعرفون أن جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم؟قالوا: اللهم نعم. [ صفحه 197] قال: أنشدكم الله تعالي؛ هل تعلمون أن أمي فاطمة بنت محمد صلي الله عليه و آله و سلم؟قالوا: اللهم نعم.قال: أنشدكم الله؛ هل تعملون أن أبي علي بن أبي طالب عليه السلام؟قالوا: اللهم نعم.قال: أنشدكم الله؛ هل تعلمون أن جدتي خديجة بنت خويلد أول نساء هذه الأمة اسلاما؟قالوا: اللهم نعم.قال: أنشدكم الله؛ هل تعلمون أن سيدالشهداء حمزة عم أبي؟قالوا: اللهم نعم.قال: أنشدكم الله؛ هل تعلمون أن جعفرا الطيار في الجنة عمي؟قالوا: اللهم نعم.قال: أنشدكم الله؛ هل تعلمون أن هذا سيف رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و أنا متقلده؟قالوا: نعم.قال: أنشدكم الله؛ هل تعلمون أن هذه عمامة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم أنا لابسها؟قالوا: اللهم نعم.قال: أنشدكم الله؛ هل تعلمون أن عليا عليه السلام كان أولهم اسلاما، و أكثرهم علما، و أعظمهم حلما، و هو ولي كل مؤمن و مؤمنة؟قالوا: اللهم نعم.قال: فبم تستحلون دمي و أبي الذائد عن الحوض غدا يذود عنه رجالا كما يذاد البعير الصادر عن الماء؛ و لواء الحمد في يد جدي يوم القيامة؟قالوا: قد

علمنا ذلك كله، و نحن غير تاركيك حتي تذوق الموت عطشا.شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مرا مي شناسيد؟گفتند: آري! تو فرزند رسول خدا و نواده ي او هستي.فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه جد من رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است؟گفتند: آري.فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه مادرم فاطمه دختر محمد صلي الله عليه و آله و سلم است. [ صفحه 198] گفتند: آري.فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه پدر من علي بن ابي طالب عليه السلام است؟گفتند: آري.فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه جده ام خديجه دختر خويلد، اولين بانويي كه از اين امت اسلام آورده است؟گفتند: آري.فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه جعفر - كه در بهشت با دو بال پرواز مي كند - عموي من است؟گفتند: آري.فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد اين شمشيري كه من حمايل كرده ام شمشير رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است؟گفتند: آري.فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد اين عمامه اي كه بر سرم بسته ام عمامه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است؟گفتند: آري.فرمود: شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد علي عليه السلام در ميان مردم اولين كسي بود كه اسلام آورد، و او دانشمندترين و شكيباترين آنان بود، و او مولاي هر مرد و زن مؤمن مي باشد؟گفتند: آري.فرمود: پس چرا خون مرا حلال مي شماريد؟ فرداي قيامت پدرم، منافقان را از حوض كوثر مي راند چنان كه شتر از آب رانده مي شود، و در روز قيامت پرچم

حمد در دست جد بزرگوار من خواهد بود.گفتند: ما همه ي اينها را مي دانيم، ولي دست از تو برنمي داريم تا اين كه با لب تشنه مرگ را دريابي. [ صفحه 199] در اين هنگام، امام حسين عليه السلام محاسن شريف خود را به دست گرفت - در آن روز، آن بزرگوار، در سن پنجاه و هفت سالگي بود - آن گاه فرمود:اشتد غضب الله علي اليهود حيث قالوا: عزيز بن الله، واشتد غضب الله علي النصاري حين قالوا: المسيح ابن الله، واشتد غضب الله علي المجوس حين عبدوا النار من دون الله، واشتد غضب الله علي قوم قتلوا نبيهم، واشتد غضب الله علي هذه العصابة الذين يريدون قتل ابن نبيهم.غضب و خشم خدا بر گروه يهوديان موقعي سخت شد كه آنان، براي خدا فرزندي قائل شدند و گفتند: عزير، پسر خداست. و غضب و خشم خدا بر گروه نصاري زماني سخت شد كه گفتند: مسيح پسر خداست. و غضب و خشم خدا بر طايفه ي مجوس هنگامي سخت شد كه از عبادت خدا دست برداشته و به عبادت آتش پرداختند. و غضب و خشم خدا بر گروهي كه پيامبر خود را شهيد كردند سخت است، و غضب خدا بر اين گروهي كه مي خواهند فرزند پيامبر خود را بكشند سخت است [154] .

سخنان امام حسين و بي تابي اهل حرم

سيد بن طاووس رحمة الله گويد:هنگامي كه امام حسين عليه السلام اين خطبه را ايراد فرمود، و دختران و خواهرش زينب عليهاالسلام سخنان آن حضرت را شنيدند، گريستند و ندبه كردند و بر صورت خود زدند، و صداي گريه ي آنان بلند شد.حضرت، برادر خود عباس عليه السلام و فرزندش علي عليه السلام را به سوي اهل بيت فرستاد و

به آنان فرمود:سكتاهن، فلعمري ليكثرن بكائهن.آنان را ساكت و آرام نماييد و نگذاريد نوحه و گريه كنند، به جان خودم سوگند! بعد از من زياد گريه خواهند كرد.سيد بن طاووس رحمة الله گويد: سپس حضرت فرمود:أم و الله؛ لا أجيبهم الي شي ء مما يريدون حتي ألقي الله و أنا مخضب بدمي. [ صفحه 200] سوگند به خدا! پيشنهاد اين قوم را نمي پذيرم، (يعني با يزيد بيعت نمي كنم) تا با چهره ي آغشته به خون، خدا را ملاقات نمايم [155] .و از مولاي ما، امام صادق عليه السلام روايت شده است كه حضرتش فرمود: از پدرم شنيدم كه مي فرمود:هنگامي كه امام حسين عليه السلام با عمر سعد ولدالزنا رو به رو شدند و جنگ آغاز شد، خداوند عالم براي ياري و نصرت حضرت، جمعي از فرشتگان را از آسمان فرستاد تا اين كه بالاي سر مبارك پرواز كرده، و امام حسين عليه السلام از جانب خداوند بين دو چيز مخير گرديد: يا او را ياري كنند تا بر دشمنان پيروز شود، يا شهيد شود و خداوند را ملاقات كند، بدون اين كه از پاداش آن حضرت چيزي كاسته شود، حضرت ملاقات خداي را برگزيدند.سيد بن طاووس رحمة الله گويد: اين حديث را ابوطاهر محمد بن حسين نرسي در كتاب «معالم الدين» روايت كرده است.راوي گويد: پس از آن، امام حسين عليه السلام فرياد زد:أما من مغيث يغيثنا لوجه الله؟ أما من ذاب يذب عن حرم رسول الله صلي الله عليه و آله؟آيا كسي هست براي خدا ما را ياري كند؟آيا كسي هست كه دشمنان را از حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دور سازد؟ [156] . [

صفحه 203]

در مبارزه ي اصحاب امام حسين و چگونگي شهادت آنان

آغاز جنگ از طرف دشمن

سيد بن طاووس رحمة الله گويد:سپس امام حسين عليه السلام اسب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را كه - «مرتجز» نام داشت - طلبيد، سوار شد و ياران خود را براي جنگ آماده كرد.راوي گويد: عمر سعد لعين جلو آمد و تيري به سوي اصحاب امام حسين عليه السلام پرتاب كرد و گفت: اي مردم! نزد امير گواهي دهيد كه من اولين كسي بودم كه به سوي حسين تير انداختم.به دنبال آن، تيرها مانند باران از طرف سپاه اشقيا به سوي اصحاب امام حسين عليه السلام باريدن گرفت.امام حسين عليه السلام به اصحاب خود فرمود:قوموا رحمكم الله! الي الموت الذي لابد منه، فان هذه السهام رسل القوم اليكم.خداي شما را بيامرزد! برخيزيد و به سوي مرگ - كه چاره اي از آن نيست - پيش برويد، زيرا كه اين تيرها پيام آوران اين گروه هستند كه شما را به جنگ مي خوانند.پس از آن؛ اصحاب امام حسين عليه السلام حمله نمودند. ساعتي از روز، با حملاتي مكرر جنگيدند، تا اين كه جمعي از ياران امام حسين عليه السلام كشته شدند.سيد بن طاووس رحمة الله گويد: در اين هنگام؛ امام حسين عليه السلام دست مباركش را بر محاسن شريفش زد و فرمود:اشتد غضب الله علي اليهود اذ جعلوا له ولدا، واشتد غضب الله علي النصاري اذ جعلوه ثالث ثلاثة، واشتد غضبه علي المجوس اذ عبدوا الشمس و القمر دونه، و اشتد غضبه علي قوم اتفقت كلمتهم علي قتل ابن بنت نبيهم.خشم و غضب خداوند بر جماعت يهوديان موقعي سخت شد كه براي خدا فرزندي قائل شدند، و خشم و غضب خداوند بر گروه نصاري وقتي سخت شد [ صفحه

204] كه خدا را سومين سه قرار دادند (يعني گفتند: خداي ما سه تا است: عيسي، مادرش، خدا)، و خشم و غضب خداوند بر طايفه ي مجوس زماني سخت شد كه از عبادت خدا دست برداشته و به پرستش آفتاب و ماه پرداختند، و خشم و غضب خداوند سخت شد بر مردمي كه متفق القول دست به دست هم دادند و براي كشتن پسر پيامبر خود آماده شدند [157] .علامه ي فاضل مجلسي رحمة الله از محمد بن ابوطالب روايت مي كند:هنگامي كه تيرها از طرف سپاه عمر سعد لعين مانند باران باريدن گرفت كسي از اصحاب حضرت نماند مگر اين كه تيري بر بدنش اصابت كرد.گفته شده: چون اصحاب امام حسين عليه السلام از طرف سپاه عمر لعين تيرباران شدند، اصحاب حضرت كم شدند، و در اين حمله، پنجاه نفر از ياران حضرت كشته شدند. [158] .سيد بن طاووس رحمة الله گويد: پس از آن؛ امام حسين عليه السلام فرياد زد:أما من مغيث يغيثنا لوجه الله؟ أما من ذاب يذب عن حرم الله؟آيا كسي هست كه براي خدا ما را ياري كند؟ آيا كسي هست كه دشمنان را از حرم خدا دور سازد؟ [159] .

حر و سخنان او با عمر سعد لعين

شيخ مفيد رحمة الله گويد:هنگامي كه حر بن يزيد ديد لشكر اشقيا آماده ي جنگ با امام حسين عليه السلام هستند، رو به عمر سعد لعين كرد و گفت: اي عمر! آيا تو با حسين عليه السلام مي جنگي؟گفت: آري! سوگند به خدا! جنگي سخت با او مي كنم، جنگي كه آسانترين آن، اين كه سرها از بدن ها جدا شود و دست ها از پيكرها قطع گردد.حر گفت: آيا همين كه به شما پيشنهاد كرد كه بر مكان خودش بازگردد راضي

نيستيد؟عمر لعين گفت: آگاه باش! اگر كار به دست من بود، آن را مي پذيرفتم، ولكن امير تو ابن زياد، آن را قبول نكرد. [ صفحه 205]

توبه و بازگشت حر

حر، پس از شنيدن اين سخنان، از ياران خود جدا شده و به گوشه اي رفت. مردي با نام قرة بن قيس - كه از طايفه اش بود - به همراه او بود، حر به او گفت: اي قره! آيا امروز اسب خود را آب داده اي؟گفت: نه.گفت: آيا نمي خواهي آبش بدهي؟قره گويد: سوگند به خدا! من گمان كردم او مي خواهد از لشكر جدا شود، و نمي خواهد در جنگ شركت كند، و دوست ندارد من در اين حال او را ببينم به او گفتم: من اسبم را آب نداده ام مي روم آب بدهم.حر، از آن جايي كه بود، دور شد، به خدا سوگند! اگر مي دانستم و از اراده ي او خبر داشتم، هر آينه من هم با او به سوي امام حسين عليه السلام مي رفتم [160] .نگارنده گويد؛ ابومخنف گويد:(در اين هنگام،) حر رو به پسرعموي خود (قره) كرد و گفت: اي پسرعمو! آيا مي بيني امام حسين عليه السلام استغاثه مي كند و ياري مي طلبد و كسي به ياري او نمي رود؟ مي خواهي با هم به سوي او برويم و در پيشاپيش او جهاد كنيم؟ زيرا مردم از اين دنيا كوچ خواهند كرد، و كرامات و عزتهاي اين دنيا زايل خواهد شد، شايد ما به درجه ي شهادت فائز شده و از جمله ي اهل سعادت باشيم.آن فرزند (قره) گفت: آري! دوست دارم و گرامي مي دارم (يعني هرچه مي گويي قبول است) [161] .شيخ مفيد رحمة الله گويد:حر، آرام آرام به امام حسين عليه السلام نزديك شد.مهاجر بن اوس گفت: اي فرزند

رياحي! چه مي خواهي؟ آيا مي خواهي حمله كني؟ حر به او پاسخ نداد. لرزه به اندام حر افتاده بود و بدنش مي لرزيد.مهاجر گفت: كار تو مرا به شك انداخت، به خدا سوگند! در هيچ معركه اي تو را به اين حال نديده بودم، و اگر از من بپرسند شجاع ترين مردم كوفه كيست؟ از تو [ صفحه 206] نمي گذرم و تو را بر همه ي شجاعان اهل كوفه ترجيح مي دهم، اين چه حالتي است كه از تو مشاهده مي كنم؟ (چرا مي لرزي؟)حر گفت: به خدا قسم! خودم را در ميان بهشت و دوزخ متحير مي بينم (يعني در ميان بهشت و جهنم قرار گرفته ام و الان به يكي از آنها خواهم رسيد)، به خدا سوگند! چيزي را بر بهشت ترجيح نمي دهم گرچه بدنم پاره پاره شود و مرا بسوزانند.سپس اسب خود را حركت داد و به لشكر امام حسين عليه السلام ملحق شد.سيد بن طاووس رحمة الله گويد: پس از آن نهيبي بر اسب خود زد و به قصد آمدن به درگاه امام حسين عليه السلام حركت كرد. او در حالي كه دو دست خود را بر سرش گذاشته بود مي گفت: خداوندا! به سوي تو انابه مي كنم، توبه ي مرا بپذير، زيرا من دوستان تو و فرزندان دختر پيامبر تو را ترسانيدم.شيخ مفيد رحمة الله پس از آن گويد:حر، به امام حسين عليه السلام عرض كرد: فداي تو گردم اي فرزند رسول خدا! من آن رفيق و مصاحب تو هستم كه تو را از بازگشتن بازداشتم و در اين راه، دست از تو برنداشتم و جدا نشدم. و در اين مكان، تو را محاصره كرده و كار را بر تو دشوار گرفتم. گمان نمي كردم آنان

پيشنهاد تو را نپذيرند، و كار را به اينجا برسانند، به خدا سوگند! اگر مي دانستم كه كار را به اينجا مي كشد به چنان عملي مرتكب نمي شدم، من از كرده ي خود به سوي خدا توبه مي كنم، آيا توبه ي من پذيرفته است؟امام حسين عليه السلام فرمود: آري! خداوند توبه ي تو را از فضل خود مي پذيرد، پياده شو.حر گفت: اگر سواره در راه تو بجنگم بهتر است كه پياده باشم، ساعتي بالاي اسبم با آنان مي جنگم كه سرانجام از اسب فرودخواهم آمد [162] .ابن نما رحمة الله گويد: با سلسله سند خودم چنين روايت شده:حر، به امام حسين عليه السلام عرض كرد: ابن زياد لعين مرا از قصر خود به جنگ تو فرستاد، هنگامي كه از قصر خارج مي شدم صدايي از پشت سر خودم شنيدم كه مي گفت: اي حر! مژده باد به تو خير.پست سرم نگاه كردم و كسي را نديدم، با خودم گفتم: به خدا سوگند! اين چه مژده اي است؟ در حالي كه من به سوي امام حسين عليه السلام مي روم، و پيش خود فكر [ صفحه 207] نمي كردم كه ياور تو خواهم شد.حضرت فرمود: به راستي كه هم به پاداش و هم به خير رسيدي [163] .ابومخنف گويد: پس از آن، حر به فرزند خود گفت: پسرم! تو بر گروه ستمكاران حمله كن.فرزند حر، بر آن گروه حمله كرد و كشتاري به راه انداخت تا اين كه هفتاد نفر سواره را به هلاكت رساند، پس از آن شهيد شد، خداي او را رحمت كند.ابومخنف گويد: هنگامي كه پدرش حر، كشته ي فرزندش را ديد خيلي خوشحال شد، و گفت: سپاس خدايي را كه شهادت را در پيشگاه مولاماي ما امام حسين عليه السلام

نصيب تو گردانيد.آن گاه حر به خدمت امام حسين عليه السلام آمد و گفت: اي مولاي من! مي خواهم اجازه بفرماييد تا به سوي ميدان بروم، زيرا من اولين كسي بودم كه سر راه تو را گرفتم، و دوست دارم در پيشگاه شما كشته شوم.امام حسين عليه السلام فرمود: برو به سوي كارزار! خداوند بر تو مبارك گرداند [164] .

سخنان حر با مردم كوفه

شيخ مفيد رحمة الله گويد:حر از خدمت امام حسين عليه السلام حركت كرد و در مقابل لشكر ايستاد و گفت:اي مردم كوفه! مادران شما به عزاي شما بنشينند! آيا اين بنده ي صالح و شايسته ي خدا را دعوت كرديد كه ميان شما آيد و او را ياري كنيد و خيال كرديد كه در راه او جانبازي مي كنيد، بعد او را فريب داديد كه او را بكشيد؟ در مقابل او ايستاديد و از گريبانش گرفتيد، و از همه ي جهات او را محاصره كرديد، تا اين كه نگذاريد به شهرهاي وسيع خدا برود، اينك مانند اسير در دستان شما گرفتار است، نه مي تواند مالك سودي شود، و نه ضرري از خود دفع كند.حرم و دختران و اهل بيتش را از آب فرات منع كرديد، آبي كه جريان دارد و يهود، نصاري و مجوس از آن مي نوشند، و خوكان آبادي و سگان آنها از آن مي خورند. اكنون آگاه باشيد كه بر اثر تشنگي همه ي آنان بي حال روي زمين افتاده اند. [ صفحه 208] شما نسبت به پيامبر خدا درباره ي اهل بيتش بدرفتاري در پيش گرفتيد، و چه بد رفتار كرديد، اميد دارم خداوند شما را در روز قيامت از آب رحمتش سيراب ننمايد. وقتي سخن حر به اينجا رسيد تيراندازان لشكر عمر سعد لعين،

بر او حمله كرده و او را مورد هدف تيرباران شديد قرار دادند. او سخن خود را ادامه نداد و خدمت امام حسين عليه السلام بازگشت و در برابر حضرتش ايستاد.شيخ مفيد رحمة الله گويد: در اين هنگام؛ مبارزان لشكر اشقيا مبارز طلبيدند، و يسار، غلام زياد بن ابي سفيان وارد ميدان شد، عبدالله بن عمير از لشكر امام حسين عليه السلام براي مبارزه با او به ميدان شتافت.يسار گفت: كيستي؟عبدالله، نسب خود را به آن ملعون بيان كرد.آن ملعون گفت: من تو را نمي شناسم، بايد به جنگ من؛ زهير بن قين يا حبيب بن مظاهر آيند.عبدالله بن عمير گفت: اي زنازاده! آيا از مبارزه ي شخصي اعراض مي كني و ديگري را مي خواهي؟سپس بر او حمله كرد و چنان ضربه اي بر او زد كه به درك واصل شد. در اين هنگام كه مشغول جدا كردن سر از تن او بود، سالم، غلام عبدالله بن زياد ولدالزنا بر او حمله كرد، يارانش فرياد زدند: غلام، به تو حمله كرد.ابن عمير متوجه نشد، تا اين كه آن غلام، پيش دستي نمود و شمشيري بر ابن عمير حواله كرد، او با دست چپ خود، ضربه ي شمشير را دفع كرد، و انگشتانش قطع شد، آن گاه بر او حمله نمود و با ضربه اي او را كشته و وارد درك نمود.او در حالي كه هر دوي آن ملاعين را كشته بود روي به سوي امام عليه السلام آورد رجز مي خواند و مي گفت:ان تنكروني فأنا ابن الكلب اني امرء ذومرة و عصب و لست بالخوار عند النكب اگر مرا نمي شناسيد من پسر كلب هستم؛ من مردي قوي و صاحب ضرب هسستم، و در موقع حادثه ناتوان و ضعيف نيستم.در اين

هنگام؛ عمرو بن حجاج با گروهي از اهل كوفه بر سمت راست لشكر امام حسين عليه السلام حمله كردند، چون نزديك شدند اصحاب حضرت روي زانوهاي خود [ صفحه 209] نشسته و نيزه هاي خود را به طرف آنان گرفتند. اسبان آنان نتوانستند از نيزه ها عبور كنند بناچار عقب نشيني كردند.هنگامي كه برمي گشتند اصحاب امام حسين عليه السلام از پشت سر، آنان را تيرباران كردند، عده ي زيادي از آن ملاعين هلاك شده و عده ي ديگر زخمي شدند [165] .

مبارزه ي حر و شهادت آن بزرگوار

در «بحارالانوار» مي نويسد: محمد بن ابوطالب، صاحب «المناقب»، و نيز ابن اثير در «الكامل» در يك روايت مشابهي نقل مي كنند:حر به حضور امام حسين عليه السلام آمد و گفت: اي فرزند رسول خدا! من اولين كسي بودم كه سر راه تو را گرفتم، اجازه فرما اولين كسي باشم كه در راه تو كشته شوم، و فرداي قيامت اولين كسي باشم كه با جدت محمد صلي الله عليه و آله و سلم مصافحه نمايم.چرا حر گفت: اولين كسي باشم كه در راه تو كشته شوم؟ در حالي كه تا آن موقع عده اي از ياران امام حسين عليه السلام شهيد شده بودند؟مقصود حر اين بود كه: اولين مبارزي باشم كه در مبارزه كشته شوم، وگرنه -چنان كه گفتيم - گروهي از ياران امام حسين عليه السلام در اولين حمله كشته شده بودند.بنابراين؛ حر اولين كسي بود كه به ميدان آمد و مبارز طلبيد، و شروع به خواندن رجز كرد و گفت:اني أنا الحر و مأوي الضيف أضرب في أعناقكم بالسيف عن خير من حل بأرض الخيف أضربكم و لا أري من حيف من حرم كه صاحب كرم و مهمان نواز هستم، كه گردن شماها را با شمشير مي زنم.از جانب

بهترين كساني كه در سرزمين مني وارد شده اند؛ من شما را مي زنم و از چيزي باكي ندارم [166] .علامه مجلسي رحمة الله در «بحارالانوار» گويد: روايت شده است:چون حر به ياران امام حسين عليه السلام پيوست مردي از قبيله ي تميم به نام يزيد بن سفيان گفت: سوگند به خدا! اگر موقعي كه حر به سوي ياران امام حسين عليه السلام مي رفت؛مي ديدم با نيزه او را از پاي درمي آوردم. [ صفحه 210] در اين اثنا؛ كه حر مشغول جنگ بود و اسب او از ناحيه ي گوش و ابروان زخمي شده، و خونش جاري بود، حصين گفت: اي يزيد! اين همان حري است كه آرزوي كشتن او را مي كردي؟گفت: آري! پس به سوي حر حمله كرد، حر او را مهلت نداده و از پاي درآورد و به جنگ خود ادامه داد تا اين كه چهل نفر از شجاعان و دليران سواره و پياده ي دشمن را كشت. او پيوسته مي جنگيد تا اين كه اسب او را پي كردند، از اسب پياده شد و مي گفت:اني أنا الحر و نجل الحر أشجع من ذي لبد هزبرو لست بالجبان عند الكر لكنني الوقاف عند الفرمنم آزادمرد و فرزند آزادمرد؛ كه دليرتر از شير يال دار هستم.من در هنگام حمله بر دشمنان ترسو نيستم؛ و هنگامي جنگجويان از شدت جنگ مي گريزند؛ من ثابت و استوار مي ايستم (و پشت به جنگ نمي نمايم).او پيوسته مي جنگيد تا اين كه شهيد شد، خداي او را رحمت كند.ياران امام حسين عليه السلام به سوي او شتافته بدن شريف او را برداشتند و در برابر امام حسين عليه السلام گذاشتند، هنوز رمقي در بدن داشت، امام حسين عليه السلام دست مباركش را بر صورت

او مي كشيد و مي فرمود:أنت الحر كما سمتك أمك، و أنت الحر في الدنيا، و أنت الحر في الاخرة.تو واقعا آزادمرد و حر هستي، چنان كه مادرت ناميده، و تو هم در دنيا آزادمرد و حر هستي و هم در آخرت. [167] .شيخ صدوق رحمه الله گويد:(حر، جنگ سختي با سپاه عمر سعد لعين نمود، بعد به زمين كربلا افتاد) در اين هنگام، امام حسين عليه السلام بالاي سر او آمد، خون از زخمهاي او جاري بود حضرت فرمود:بخ بخ لك يا حر! أنت حر كما سميت في الدنيا و الآخرة.مرحبا مرحبا تو اي حر! تو در دنيا و آخرت حر و آزاده هستي چنان كه ناميده شده اي [168] .آن گاه امام حسين عليه السلام اشعاري انشا فرمود و گفت: [ صفحه 211] لنعم الحر حر بني رياح صبور عند مختلف الرماح و نعم الحر اذ نادي حسينا فجاد بنفسه عند الصياح چه بسيار خوب است حر، حر فرزند رياحي؛ كه در هنگام آمدن نيزه ها صبور و شكيباست.چه نيكو آزادمرد است حر، هنگامي كه حسين صدا زد؛ با فداي جانش نداي او را پاسخ داد [169] .شيخ مفيد رحمة الله گويد: دو نفر در قتل آن بزرگوار دست داشتند كه يكي ايوب بن مسرح بود، و ديگري شجاعي از سواران اهل كوفه بود. خداي آن دو را لعنت كند [170] .در «بحارالانوار» مي نويسد:پس از آن؛ راويان گفته اند: هر كدام از اصحاب امام حسين عليه السلام به طرف ميدان جنگ روانه مي شد با امام حسين عليه السلام خداحافظي مي كرد و مي گفت: سلام بر تو اي فرزند رسول خدا!حضرت نيز به او پاسخ مي داد: سلام بر تو؛ ما نيز پشت سر تو خواهيم آمد.بعد اين

آيه ي شريفه را تلاوت مي فرمود:(فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلو تبديلا) [171] ؛برخي از آنان به عهد خود وفا كردند و جنگيدند و شهيد شدند، و برخي ديگر منتظر شهادت هستند و عهد و پيمان خود را تغيير ندادند.

مبارزه ي برير همداني

پس از حر؛ برير بن خضير همداني قدم به ميدان كارزار گذاشت، او كه خود از بندگان شايسته ي خداوند عالميان بود در حالي كه رجز مي خواند وارد ميدان جنگ شد، و مي گفت:أنا برير و أبي خضير ليث يروع الاسد عند الزئريعرف فينا الخير أهل الخير أضربكم و لا أري من ضيركذاك فعل الخير من برير من برير فرزند خضير هستم؛ شيري كه به هنگام نعره، شيران را مي ترساند. [ صفحه 212] اهل خير در ما، خير را مي شناسند؛ من شما را مي زنم و در اين كار ضرري نمي بينم.و كار خير از برير چنين است.او بر آن جمعيت اشقيا حمله مي كرد و مي گفت: جلو آييد، اي كشندگان مؤمنان! جلو آييد، اي كشندگان فرزندان جهادگران بدر! جلو آييد، اي كشندگان فرزندان و ذريه ي پيامبر پروردگار جهانيان.برير از بهترين قاريان قرآن در زمان خودش بود. او پيوسته بر دشمن حمله مي كرد تا اين كه سي نفر را به هلاكت رساند. در اين حال، مردي به نام يزيد بن معقل به ميدان آمد و در برابر برير ايستاد و گفت: گواهي مي دهم كه تو از گمراهان هستي.برير گفت: بيا مباهله كنيم؛ خدا دروغگو را لعنت كند و آن كه به راه حق است اهل باطل را بكشد.پس بر همديگر حمله كردند، يزيد لعين، ضربه اي خفيف بر او زد كه تأثيري نكرد، ولي برير چنان ضربه اي

بر او زد كه شمشير، كلاه او را پاره كرده و به مغزش رسيد و به هلاكت رسيد و بر زمين افتاد.راوي گويد: در اين حال؛ مردي از ياران ابن زياد ملعون، بر برير حمله كرد و او را شهيد نمود، رحمت خداي بر او باد.قاتل برير، بحير بن اوس نام داشت، او در ميدان جنگ جولان مي زد و مي گفت:سلي تخبري عني و أنت ذميمة غداة حسين و الرماح شوارع ألم آت أقصي ما كرهت و لم يحل غداة الوغي و الروع ما أنا صانع معي مزني لم تحنه كعوبه و أبيض مشحوذ الغرارين قاطع فجردته في عصبة ليس دينهم كديني و اني بعد ذلك لقانع و قد صبروا للطعن و الضرب حسرا و قد جالدوا لو أن ذلك نافع فأبلغ عبيدالله اذ ما لقيته بأني مطيع للخليفة سامع قتلت بريرا ثم جلت بهمة غداة الوغي لما دعي من يقارع اي نفس! بپرس از من تا به تو بگويم كه تو روز جنگ حسين را ملامت مي كني (و مي گويي خطرناك است) و نيزه ها برافراشته شده.آيا از آنچه كه دوست نداري بجا نياورم و به سوي شجاعان تو گام برندارم؟ در روزي كه شجاعان در آن روز مي ترسند، ولي من نمي ترسم. [ صفحه 213] من نيزه اي دارم كه از نيزه هاي شهر مزني است كه مردمان آن خيانت نكرده اند، و با من شمشيري است كه دو طرف آن تيز و برنده است.شمشيرم را در ميان گروهي از نيام كشيدم كه دين آنان مانند دين من نبود؛ و من، بعد از اين؛ در اظهار شجاعت قناعت مي كنم.آنها به راستي در حالي كه لباس رزم به تن نداشتند در مقابل نيزه ها و شميشرها صبر كردند، و حقيقتا

چالاكي و زيركي از خود نشان دادند، اگر اين كار فايده اي داشت.وقتي كه با عبيدالله ملاقات كردي به او برسان كه من فرمانبر خليفه و شنواي سخن او هستم. روزي كه برير مبارز مي طلبيد به مبارزه ي او آمده و او را كشتم بعد اسبم را در ميدان جولان دادم.علامه ي مجلسي رحمة الله گويد:پس از كشتن برير، به آن ملعون گفتند: برير از جمله ي بندگان شايسته ي خدا بود. پسرعموي او نزدش آمد و گفت: واي بر تو، اي بحير! برير بن خضير را كشتي، فرداي قيامت چگونه خدايت را ملاقات خواهي كرد؟راوي گويد: آن شقي از كرده ي خود پشيمان شده و مي گفت:فلو شاء ربي ما شهدت قتالهم و لا جعل النعماء عند ابن جائرلقد كان ذا عارا علي و سبه يعير بها الأبناء عند المعاشرفياليت أني كنت في الرحم حيضة و يوم حسين كنت ضمن المقابرفيا سوأتا ماذا أقول لخالقي؟ و ما حجتي يوم الحساب القماطر؟اگر مشيت خدا علاقه مي گرفت در جنگ آنان حاضر نمي شدم؛ و نعمتها را نزد پسر ستمكار - يزيد لعين - قرار نمي داد كه به آنها فريب بخورم.كشتن براي من ننگ و عار است؛ ننگي كه ابناي روزگار در ميان قبيله ها بازگو خواهند كرد.اي كاش من در رحم مادرم خون حيض بودم؛ و در روز جنگ حسين عليه السلام در قبر جاي داشتم.واي از رسوايي و بدنامي من! به پروردگار خودم چه عذري خواهم آورد؟ و حجت و دليل من در روز حساب - كه روز سختي است - چه خواهد بود؟ [172] . [ صفحه 214]

مبارزه ي وهب بن حباب كلبي

علامه ي فاضل مجلسي رحمة الله گويد:پس از او؛ وهب بن عبدالله حباب كلبي به ميدان شتافت.

وي در آن روز، با مادرش در سرزمين كربلا حضور پيدا كرده بود، مادرش گفت: پسرم! برخيز! و فرزند دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ياري كن.گفت: مادر جان! حتما او را ياري مي كنم، و در اين مورد كوتاهي نخواهم كرد.آن گاه رو به سوي ميدان جنگ نهاد در حالي كه مي گفت:ان تنكروني فأنا ابن الكلب سوف تروني و ترون ضربي و حملتي و صولتي في الحرب أدرك ثاري بعد ثار صحبي و أدفع الكرب أمام الكرب ليس جهادي في الوغي باللعب اگر مرا نمي شناسيد من پسر كلب هستم؛ به زودي مرا و ضربت شمشيرم را خواهيد ديد.شما به زودي با حملات و غلبه ي من آشنا خواهيد شد؛ من انتقام خون خودم و يارانم را خواهم گرفتپيوسته با كشتن شما غم و غصه را زايل مي كنم؛ كه جهاد من در ميدان جنگ، بازي كودكانه نيست.پس از آن بر دشمن حمله كرده و پيوسته مي جنگيد تا اين كه گروهي از آن ملاعين را كشت و به سوي مادر و زن خودش برگشت، در برابر آنان ايستاد و گفت: اي مادر! آيا از من راضي شدي؟گفت: از تو راضي نمي شوم تا اين كه در پيشگاه امام حسين عليه السلام كشته شوي.در اين حال؛ زنش گفت: تو را به خدا سوگند مي دهم! مرا با كشته شدنت به غم و اندوه مبتلا نكن.مادرش گفت: اي فرزندم! سخن زنت را مپذير، برگرد و در پيشگاه فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم جنگ كن تا فردا در روز قيامت، او در پيشگاه خداوند شفيع تو گردد.وهب در حالي كه اين اشعار را مي خواند به ميدان نبرد بازگشت:اني

زعيم لك أم وهب بالطعن مني تارة و الضرب ضرب غلام مؤمن بالرب حتي يذيق القوم مر الحرب اني امرؤ ذو مرة و عضب و لست بالخوار عند النكب [ صفحه 215] حسبي الهي من عليم حسبي اي مادر وهب! من ضامنم كه دشمنان را گاهي با نيزه و گاهي با شمشير بزنم.مانند زدن غلامي كه ايمان به خدا دارد؛ تا اين كه اين گروه، تلخي جنگ را بچشند.من مردي قوي و داراي ضرب و طعن هستم؛ كه در هنگام حادثه عاجز و ناتوان نيستم.خداوند عالم و دانا، براي من كافي است.علامه مجلسي رحمة الله گويد:او پيوسته جنگ مي كرد و مي كشت تا اين كه از لشكر ابن سعد لعين؛ نوزده نفر سواره و دوازده نفر پياده را از پاي درآورد، سپس دست هايش بريده شد. در اين هنگام، زن وهب عمودي را برداشته و به كمك او شتافت، در حالي كه آن زن مي گفت: پدر و مادرم فداي تو باد! در پيشگاه پاكيزگان از حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم جهاد كن.در اين حال كه وهب مي خواست او را به طرف زنها برگرداند آن زن نيكوكار گوشه ي لباس او را گرفت و گفت: هرگز برنمي گردم تا اين كه همراه تو كشته شوم.امام حسين عليه السلام به آن زن نيكوكار فرمود: از اهل بيت، پاداش خير داده شويد! به سوي اهل حرم برگرد، خداي تو را رحمت كند.آن مخدره به سوي خيمه ها بازگشت.وهب همچنان مشغول جنگ بود تا اين كه شهيد شد، رضوان و رحمت خدا بر او باد.علامه ي مجلسي رحمة الله گويد:در اين حال، زن وهب خود را به جنازه ي او رساند، و خون صورت او را

پاك مي كرد. شمر ملعون متوجه شد و به غلام خودش دستور داد كه او را بزند. آن ملعون، با عمودي او را زد و كشت، و او اولين زني بود كه از لشكر امام حسين عليه السلام كشته شد.علامه ي مجلسي رحمة الله گويد: در حديث ديگري ديدم:ابن وهب نصراني بود، او و مادرش به دست امام حسين عليه السلام مسلمان شدند. او در ميدان جنگ، بيست و چهار نفر پياده و دوازده نفر سواره را به هلاكت رسانيد. سپس آن بزرگوار توسط دشمن دستگير شد، او را نزد عمر سعد لعين آوردند، عمر لعين گفت: چه حمله و قهر و غلبه ي سخت و شديدي داري؟بعد دستور داد سر از تن او جدا كرده سرش را به سوي لشكر امام حسين عليه السلام [ صفحه 216] انداختند.مادرش، سر فرزندش را برداشت و آن را بوسيد، سپس به طرف لشكر ابن سعد ملعون پرتاب كرد و به مردي از لشكر ابن سعد برخورد و او را به قتل رسانيد سپس عمود خيمه را برداشت و بر دشمن حمله كرد و دو نفر از اشقيا را به هلاكت رسانيد.در اين حال؛ امام حسين عليه السلام به او فرمود: اي مادر وهب! برگرد، تو و فرزندت در بهشت همراه جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خواهيد بود،زيرا كه بر زن جهاد واجب نيست.آن زن سعادتمند، برگشت و مي گفت: خدايا! مرا از اميدت نااميد مفرما.امام حسين عليه السلام فرمو: اي مادر وهب! خداوند اميدت را نااميد نفرمايد [173] .

مبارزه ي عمرو بن خالد و فرزندش

علامه فاضل مجلسي رحمة الله گويد:پس از او؛ عمرو بن خالد ازدي به ميدان نبرد شتافت و جنگيد تا اين كه به شهادت رسيد، رضوان

الهي بر او باد.پس از او؛ فرزندش خالد بن عمرو گام در پپش گذاشت و به ميدان آمد و پيوسته مي جنگيد تا اين كه شهيد شد، خداي او را رحمت كند [174] .

مبارزه ي سعد تميمي

در «بحارالانوار» مي نويسد: محمد بن ابي طالب گويد:پس از او؛ سعد بن حنظله ي تميمي به ميدان نبرد شتافت، او در حالي كه رجز مي خواند به دشمن حمله كرد و جنگ سختي نمود، سپس شهيد شد، رضوان خدا بر او باد.

مبارزه ي عمير بن عبدالله مذحجي

پس از او؛ عمير بن عبدالله مذحجي رجزخوانان روي به سوي ميدان كارزار نهاد، و پيوسته مي جنگيد تا اين كه به دست مسلم ضيابي و عبدالله بجلي به شهادت رسيد. [ صفحه 217]

مبارزه ي مسلم بن عوسجه و وصيت او به حبيب

پس از او؛ مسلم بن عوسجه قدم به ميدان نبرد گذاشت، او رجز مي خواند:ان تسألو عني فاني ذو لبد من فرع قوم من ذري بني أسدفمن بغانا حائد عن الرشد و كافر بدين جبار صمداگر كسي از شجاعت من بپرسد من چون شير ژيان هستم؛ و از نسل قومي كه آنان از بزرگان قبيله ي بني اسد هستند.كسي كه به ما ستم نمايد، از راه رشد و رستگاري به دور است؛ و نسبت و به دين خداوند جبار و بي نياز نيز كافر است.آن گاه حمله نموده و جنگ سختي كرد تا اين كه از پشت اسب بر زمين افتاد، هنوز رمقي در جان داشت كه امام حسين عليه السلام به همراه حبيب بن مظاهر به بالين او آمد، حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند اي مسلم! و اين آيه را تلاوت فرمود:(فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا) [175] ؛برخي از آنان به شهادت رسيدند و برخي ديگر منتظر شهادت هستند، و در اين راه ثابت و استوارند.آن گه حبيب به او نزديك شد و گفت: اي مسلم! كشته شدن تو بر من سخت است، مژده باد تو را بهشت.مسلم با صداي ضعيفي به او گفت: خداي تو را به خير مژده دهد.حبيب گفت: اگر نمي دانستم كه من هم به زودي از پي تو خواهم آمد، دوست داشتم آنچه براي تو مهم است برايم سفارش كني.مسلم گفت: من سفارش

مي كنم به اين آقا - و اشاره به امام حسين عليه السلام كرد - در پيشگاه او جنگ كن تا اين كه كشته شوي.حبيب گفت: تو را به آنچه دوست داري مسرور ساخته و چشمان تو را روشن مي نمايم.سپس مسلم جان به جان آفرين تسليم كرده و شهيد شد، رضوان الهي بر او باد.محمد بن ابوطالب گويد: در اين هنگام؛ مسلم كنيزي داشت، او فرياد زد: اي آقاي [ صفحه 218] من! اي فرزند عوسجه!لشكر ابن سعد ملعون، صداي او را شنيدند و با خوشحالي فرياد زدند: ما مسلم بن عوسجه را كشتيم.شبث بن ربعي ملعون، رو به بعضي از اطرافيانش كرد و گفت: مادرتان به عزايتان بنشيند! همانا با دستان خودتان، خودتان را مي كشيد، و عزيزانتان را خوار مي كنيد آيا به كشتن مسلم بن عوسجه شادي مي كنيد؟ سوگند به خدايي كه تسليم دين او شده ام؛ او در جنگهاي مسلمانان كريم و بزرگوار بود. او را در جنگ مشركان ولايت آذربايجان ديدم كه شش نفر از آنان را كشت پيش از آن كه صفوف سواران مشركان آراسته شود [176] .

مبارزه ي نافع بن هلال بجلي

علامه مجلسي رحمة الله گويد:پس از او، نافع بن هلال بجلي قدم به ميدان كارزار نهاد و جنگ سختي نمود، او رجز مي خواند و مي گفت:أبي هلال البجلي أنا علي دين علي و دينه دين النبي پدر من، هلال بجلي است؛ من بر دين علي عليه السلام هستم.و دين او همان دين پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است.در اين هنگام، مردي از قبيله ي بني قطعيه به مبارزه ي او آمد - شيخ مفيد رحمة الله گويد: آن مرد مزاحم بن حريث بود - و گفت: من بر دين عثمان

هستم.نافع به آن ملعون گفت: تو بر دين شيطان هستي، و بر او حمله كرد و او را كشت.در اين حال، عمرو بن حجاج به لشكر فرياد زد: اي احمق ها! آيا مي دانيد با چه كسي جنگ مي كنيد؟ شما با شجاعان و سواران نامي كه داراي بينش و آگاهي هستند مي جنگيد. گروهي كه جان بركفند و آرزوي مرگ مي كنند، و كسي به جنگ آنان نمي رود جز آن كه آنان، با اين كه عده ي كمي هستند او را مي كشند. سوگند به خدا! اگر آنان را با سنگ ها هدف قرار ندهيد كشته خواهيد شد.عمر سعد لعين گفت: راست گفتي، پيشنهاد تو خوب است. [ صفحه 219] پس فردي را فرستاد تا به لشكريان امام حسين عليه السلام اخطار كند كه افراد يكي يكي جنگ نكنند بلكه به صورت گروهي جنگ نمايند، چون اگر به صورت انفرادي مبارزه كنند، ياران امام حسين عليه السلام آنان را از پاي در خواهند آورد.در اين هنگام، عمرو بن حجاج به اصحاب امام حسين عليه السلام نزديك شد و رو به ياران شيطان صفت خود كرد و گفت: اي مردم كوفه! در اطاعت و جمعيت خود ثابت و استوار باشيد، در كشتن كسي كه از دين خارج شده و از امام! مخالفت كرده است ترديد نكنيد.امام حسين عليه السلام در پاسخ آن ملعون فرمود:يابن الحجاج! أعلي تحرض الناس، أنحن مرقنا من الدين و أنتم ثبتم عليه؟ و الله؛ لتعلمن أينا المارق من الدين؟ و من هو أولي بصلي النار؟اي پسر حجاج! آيا مردم را به كشتن من تشويق مي كني؟ آيا ما از دين خارج شده ايم و شما در آن ثابت و استوار هستيد؟ سوگند به خدا! تو خود

مي داني كه كداميك از ما، از دين خارج شده است؟ و چه كسي سزاوار سوختن در آتش جهنم است؟پس از آن؛ عمرو ملعون به سمت راست لشكر امام حسين عليه السلام از سمت فرات حمله كرد، ساعتي با همديگر جنگيدند. پس عمرو و يارانش عقب نشيني كردند و گرد و غبار ميدان جنگ فرونشست [177] .محمد بن ابوطالب گويد: پس از آن؛ شمر بن ذي الجوشن ملعون با ياران خود به سمت چپ لشكر امام حسين عليه السلام حمله كرد. دلاور مردان امام حسين عليه السلام مقاومت نشان داده و دشمن را با نيزه راندند.و چنان كه در «الارشاد» آمده است؛ دشمن از هر طرف به امام حسين عليه السلام و يارانش حمله نمود، اصحاب حضرت در مقابل آنان ايستادگي نشان دادند، جنگ سختي درگرفت، اصحاب حضرت كه سي و دو نفر سواره بيش نبودند با استواري در مقابل دشمن ايستاده و مي جنگيدند، و از هر جانبي به صفوف لشكريان اهل كوفه حمله مي بردند و صفهاي آنها را درهم مي شكستند.عمر سعد ملعون وقتي چنين مبارزه ي بي اماني را از اصحاب امام حسين عليه السلام ديد حصين بن نمير را با پانصد نفر از تيراندازان به كمك لشكريان خود فرستاد، آنان [ صفحه 220] جنگيدند تا نزديك امام حسين عليه السلام و اصحابش رسيدند و آنان را تيرباران كردند، و پيوسته جنگيدند تا اين كه اسبهاي اصحاب را پي نمودند.جنگ تا ظهر ادامه پيدا كرد، و هر لحظه سخت تر مي شد، دشمنان نمي توانستند از هر طرف به اصحاب حمله كنند فقط از روبه رو مي جنگيدند، چون خيمه ها كنار هم و به هم متصل بودند.عمر سعد ملعون لشكر پياده را مأمور كرد كه از طرف راست و چپ

حمله كرده و اصحاب حضرت را از پاي درآورند با بتوانند آنان را محاصره كنند.اصحاب امام حسين عليه السلام در گروه هاي سه نفري و چهار نفري بر آنان حلمه مي كردند، و كسي كه قصد تعرض به خيمه ها و غارت آن را داشت فورا با تير مي زدند و هلاك مي ساختند.در اين حال، ابن سعد حرامزاده فرمان داد: خيمه ها را آتش بزنيد.آن ملاعين خيمه ها را به آتش كشيدند.امام حسين عليه السلام فرمود: بگذاريد آتش بزنند، چون ديگر از آن سمت نمي توانند به سوي شما حمله و تجاوز كنند.و همين طور هم شد كه حضرت فرموده بود.گويند: در اين حال، شبث بن ربعي نزد ابن سعد ملعون آمد و گفت: مادرت به عزايت بنشيند! زنان را ترسانيديم.آن ملعون حيا كرد و آن گروه شياطين فقط از يك جهت حمله كردند. در اين هنگام، زهير بن قين با يارانش بر دشمن حمله كرده و يكي از افراد شمر ملعون، به نام ابوعذره ضبابي را كشتند.جنگ شدت گرفت و پيوسته از ياران امام حسين عليه السلام يك نفر يا دو نفر كشته مي شدند، و چون تعداد ياران آن حضرت كم بود معلوم مي شد. اما اگر از افراد عمر معلون ده نفر كشته مي شدند، به خاطر كثرت آنان، مشخص نمي شد.

امام حسين و نماز ظهر عاشورا

ابوثمامه ي صيداوي چون اين صحنه را ديد به امام حسين عليه السلام عرض كرد: قربانت گردم! اين ملاعين هر لحظه به شما نزديكتر مي شوند، به خدا سوگند! تا جان در بدن دارم نمي گذارم تو كشته شوي تا در پيشگاه شما كشته شوم، دوست دارم در حالي [ صفحه 221] خداي خود را ملاقات كنم كه نماز ظهر را با شما بخوانم.امام حسين عليه السلام سر مباركش را به

طرف آسمان بلند كرد و فرمود:ذكرت الصلاة، جعلك الله من المصلين. نعم، هذا أول وقتها.نماز را يادآوري كردي، خداوند تو را از نمازگزارن قرار دهد، آري! اين اول وقت نماز است.آن گاه حضرت فرمود: از آنان بخواهيد تا دست از جنگ بردارند تا نماز بخوانيم. حصين بن نمير حرامزاده گفت: اين نماز شما در درگاه خدا پذيرفته نيست.حبيب بن مظاهر گفت: گمان مي كني كه نماز فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در درگاه الهي پذيرفته نيست اما از تو پذيرفته است اي غدار مكار! در اين هنگام، حصين بن نمير ملعون بر حبيب حمله كرد و حبيب نيز بر او حمله نمود، حبيب ضربه اي حواله كرد و آن به صورت اسبش خورد، اسب رم كرده و حصين بن نمير ملعون را از پشت اسب سرنگون شد. افراد آن ملعون دور او را گرفتند و او را از دست حبيب رها كردند.امام حسين عليه السلام به زهير بن قين و سعيد بن جبير فرمود: شما جلو بايستيد تا من نماز ظهرم را بخوانم.آنان با جمعي از اصحاب جلو ايستادند و حضرت با بقيه ياران خود نماز را به صورت نماز خوف اقامه كردند.روايت شده است: سعيد بن عبدالله حنفي در پيش روي امام حسين عليه السلام ايستاد و خود را در تيررس دشمنان قرار داد. هر تير كه از سمت راست و چپ به امام حسين عليه السلام پرتاب مي شد او خود را هدف آن تير قرار مي داد و نمي گذاشت به امام عليه السلام صدمه اي برسد، و پيوسته تيرباران مي شد تا اين كه زخمي شده، و بر زمين افتاد و مي گفت:خدايا! آنان را لعن كن مانند

لعن عاد و ثمود، خدايا! سلام مرا به پيامبر خودت برسان، و آنچه از دردها و زخمها بر من رسيده است به او ابلاغ كن، كه من اين كار را براي دفاع و ياري از فرزندان پيامبرت انجام دادم.اين كلمات را بگفت و به درجه ي رفيعه ي شهادت نايل گرديد، خداي او را رحمت كند. علاوه بر زخم شمشيرها و نيزه ها، سيزده تير نيز بر بدن او اصابت كرده بود [178] . [ صفحه 222] شيخ ابن نما رحمة الله گويد: گفته شده است:امام حسين عليه السلام و يارانش به طريق ايما و اشاره و به صورت فرادي نماز خواندند [179] .

امام حسين و بشارت بهشت به اصحاب

ابومخنف گويد: چون حضرت از نماز فارع شد، اصحاب خود را بر جنگ تشويق و ترغيب نمود و فرمود:يا أصحابي! ان هذه الجنة قد فتحت أبوابها، و اتصلت أنهارها، و أينعت ثمارها، و زينت قصورها، و تألفت ولدانها و حورها، و هذا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و الشهداء الذين قتلوا معه و أبي و أمي يتوقعون قدومكم و يتباشرون بكم، و هم مشتاقون اليكم، فحاموا عن دين الله، و ذبوا عن حرم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.اين ياران من! اين بهشت است كه درهاي آن گشوده شده، نهرهاي آن جاري، ميوه هاي آن رسيده، قصرهاي آن آراسته و غلمانها و حوريان آن مزين شده اند.و اين رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است كه به همراه شهدايي كه در ركابش شهيد شده اند، و پدرم و مادرم منتظر قدوم شما هستند و ورود شما را به همديگر مژده مي دهند، و آنان مشتاق ديدار شما هستند. پس، از

دين خدا حمايت كنيد، و از حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دفاع نماييد.ابومخنف گويد: در اين موقع، اهل حرم در حالي كه گريبان هاي خودشان را چاك زده بودند بيرون آمده و فرياد مي زدند:يا معشر المسلمين! و يا عصبة المؤمنين! حاموا عن دين الله، و ذبوا عن حرم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و عن امامكم ابن بنت نبيكم، فقد امتحنكم الله، فأنتم جيراننا في جوار جدنا، و الكرام علينا، و أهل مودتنا، فدافعوا بارك الله فيكم عنا.اي گروه مسلمانان! و اي جماعت مؤمنان! از دين خدا حمايت كنيد، و از حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و امام خودتان كه فرزند دختر پيامبر شماست، دفاع نماييد. خداوند شما را امتحان فرمود و دلهاي شما را خالص گردانيد، شما همسايگان ما در جوار جد ما هستيد. شما بر ما عزيز و گرامي و از اهل مودت هستيد، [ صفحه 223] پس دفاع كنيد كه خداوند از جانب ما براي شما پاداش مباركي عطا كند.ابومخنف گويد: چون اصحاب و ياران باوفاي امام حسين عليه السلام سخنان اهل حرم را شنيدند، با ناله و زاري فرياد زدند و گفتند: جان ما فداي جان شما، خون ما فداي خون شما، و روح ما فداي روح شما باد، سوگند به خدا! تا ما جان در بدن داريم و زنده ايم نمي گذاريم كسي به شما آسيبي برساند، همانا ما جان خودمان را به شمشيرها و جسم خودمان را به پرندگان بخشيديم، تا شايد بتوانيم جلو اين صفها را بگيريم و شما را حفظ نماييم، و براي جان فدايي شما شربت مرگ

را بنوشيم، به راستي كسي كه امروز خير و شهادت را كسب نمود و حوادث را از شما دفع كرد؛ رستگار شد.

مبارزه ي عبدالرحمان يزني

علامه فاضل مجلسي رحمةالله گويد:آن گاه عبدالرحمان بن عبدالله يزني قدم به عرصه ي ميدان جنگ گذاشت و مي گفت:أنا ابن عبدالله من آل يزن ديني علي دين حسين و حسن أضربكم ضرب فتي من اليمن أرجو بذاك الفوز عند المؤتمن من، پسر عبدالله از خاندان يزن هستم؛ دين من مطابق با دين امام حسين و امام حسن عليهماالسلام است.ضرباتي كه به شما مي زنم مانند ضربه ي جوانمرد يمني است؛ كه اميدوارم با اين نبرد، من در نزد خداي مؤتمن رستگار شوم.آن گاه بر دشمن حمله كرد و جنگيد تا اين كه به درجه ي رفيع شهادت رسيد [180] .

مبارزه ي عمرو انصاري

سيد بن طاووس رحمة الله گويد:پس از او؛ عمرو بن قرطه ي انصاري از امام حسين عليه السلام اجازه ي ميدان خواست، حضرت اذن ميدان دادند.او با شهامت وارد ميدان شد و مانند كساني كه مشتاق به پاداش خير هستند؛ جنگيد، و در خدمتگزاري به سلطان آسمان، كوشش فراوان نمود تا اين كه گروه زيادي از نفرات حزب ابن زياد ملعون را كشته و به جهنم فرستاد. [ صفحه 224] به راستي كه او با اين شهامت، ميان رستگاري و جهاد را جمع كرد، تيري به طرف امام حسين عليه السلام نمي آمد جز آن كه با دستانش جلو آن را مي گرفت، و شمشيري به جانب آن حضرت حواله نمي شد جز آن كه با جان خود، در مقابل آن مي ايستاد.او پيوسته مدافع امام حسين عليه السلام بود و نمي گذاشت كمترين آسيبي به حضرتش برسد، تا اين كه به شدت زخمي شد، توان و نيرويش كم شد. در اين حال، رو به جانب امام حسين عليه السلام كرد و گفت: اي فززند رسول خدا! آيا به پيمان خودم وفا كردم؟حضرت فرمود:

آري! تو در بهشت نزد من هستي، سلام مرا به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم برسان، و بگو كه من، پشت سر تو خواهم آمد.آن يار باوفاي امام حسين عليه السلام جنگيد تا اين كه شهيد شد، رضوان خدا بر او باد.

مبارزه ي جون غلام ابوذر

پس از او؛ جون، غلام ابوذر رحمة الله كه غلامي سياه بود، اجازه ي ميدان طلبيد.امام حسين عليه السلام فرمود: من به تو اجازه مي دهم كه برگردي و جهاد نكني، تو به جهت عافيت و سلامتي با ما همراه شدي اينك كه كار به اينجا كشيد خود را به مصيبت ها گرفتار نكن.جون عرض كرد: اي فرزند رسول خدا! من در روزهاي رفاه و نعمت، كاسه ليس شما بودم، آيا در اين شدت و محنت؛ شما را بي ياور رها كنم؟ آيا دست از دامن رحمت شما بردارم؟به خدا سوگند! بوي بدن من بد است، حسب و شأن من تباه، و رنگ من سياه است، آيا روانمي داري كه من به بهشت بروم بوي من، پاكيزه و شأن و حسب من شريف و روي من سفيد گردد. نه هرگز؛ به خدا سوگند! از شما دست برنمي دارم و جدا نمي شوم تا اين كه خون سياهم را به خون شما مخلوط نمايم [181] .علامه مجلسي رحمة الله مي نويسد: محمد بن ابوطالب گويد:جون، اين سخنان را گفت و قدم به ميدان نبرد گذاشت، او رجز مي خواند و مي گفت:كيف تري الكفار ضرب الأسود بالسيف ضربا عن نبي محمد [ صفحه 225] أذب عنهم باللسان و اليد أرجو به الجنة يوم الموردكفار، ضربه هاي غلام سياه را چگونه مي بينند؛ كه با شمشيرش از فرزندان محمد صلي الله عليه و آله و سلم

دفاع مي كند؟دشمنان را با زبان و دست خود از آنان دور مي نمايم؛ به اين اميد كه در روز قيامت بهشت نصيبم گردد.پس از آن؛ جنگيد تا اين كه كشته شد، امام حسين عليه السلام بالاي سر او آمد، ايستاد و فرمود:اللهم بيض وجهه، و طيب ريحه، واحشره مع الأبرار، و عرف بينه و بين محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم.خدايا! صورت او را سفيد گردان، بوي او را پاكيزه و نيكو فرما، و او را با نيكوكاران محشور فرما، او را با محمد صلي الله عليه و آله و سلم و آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم آشنا كن، (يعني او را از آنان جدا مساز).از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه فرمود: امام علي بن الحسين عليهماالسلام فرمود:بعد از اين كه جنگ پايان يافت مردم براي دفن شهدا در ميدان و معركه ي نبرد حاضر شده و شهدا را دفن مي نمودند. پس از ده روز جنازه ي جون را پيدا كردند كه بوي مشك جنازه ي او، فضا را عطرآگين كرده بود [182] .

مبارزه ي عمرو صيداوي

سيد بن طاووس رحمة الله گويد:پس از او؛ عمرو بن خالد صيدواي آماده ي جهاد شد و به امام حسين عليه السلام عرض كرد:اي اباعبدالله! جانم فداي شما! تصميم گرفته ام كه به ياران خود ملحق شوم، دوست ندارم پس از شما زنده بمانم و شما را تنها، جداي از اهل خود و كشته ببينم.امام حسين عليه السلام فرمود: به سوي ميدان نبرد حركت كن كه ما نيز همين ساعت به تو ملحق خواهيم شد.پس عمرو پا به ميدان نبرد گذاشت و جنگيد تا اين كه شهيد شد، رحمت

خدا بر او باد. [ صفحه 226]

مبارزه ي حنظله ي شامي و سخنان او با لشكر

آن گاه حنظلة بن سعد شامي جلو آمد و در برابر امام حسين عليه السلام ايستاد و خود را همچون سپر قرار داد تا تيرها، نيزه ها و شمشيرها را با صورت و سينه خود دفع كرده و امام عليه السلام را حفظ نمايد، او فرياد مي زد و اين آيات را مي خواند:(يا قوم اني أخاف عليكم مثل يوم الأحزاب - مثل دأب قوم نوح و عاد و ثمود و الذين من بعدهم و ما الله يريد ظلما للعباد - و يا قوم اني أخاف عليكم يوم التناد - يوم تولون مدبرين مالكم من الله من عاصم) [183] .اي گروه اشقيا! من بر شما از همانند روزهاي هلاكت امتهاي گذشته مانند عذاب قوم نوح، عاد، ثمود و امتهاي بعدي؛ بيمناكم، و خداوند بر بندگان خود ستم اراده نفرموده است.اي قوم! من از عذاب روز قيامت بر شما مي ترسم، روزي كه روي گردانيد و فرار مي كنيد، و كسي از جانب خدا نيست كه شما را از عذاب خدا نگه دارد.اي قوم! حسين عليه السلام را نكشيد، خدا شما را هلاك خواهد نمود، و كسي كه بر خدا افترا ببندد، زيانكار است [184] .علامه ي مجلسي رحمة الله مي نويسد: صاحب مناقب گويد:امام حسين عليه السلام رو به حنظلة بن سعد كرد و فرمود اي پسر سعد! خداي تو را رحمت كند؛ آنان مستحق عذاب هستند چرا كه تو آنان را به سوي حق دعوت كردي و آنان نپذيرفتند، و در مقابل تو ايستادند و تو و يارانت را دشنام دادند. اكنون چگونه سزاوار عذاب الهي نباشند در حالي كه برادران نيكوكار تو را كشتند.حنظله گفت: راست

فرمودي، فدايت گردم! آيا به سوي پروردگار خود نرويم، و به ياران خود ملحق نشويم؟حضرت فرمود: برو به سوي آنچه كه براي تو از دنيا و آنچه در آن است، بهتر است. و به سوي سلطنت آخرت كه هرگز از بين نمي رود.عرض كرد: سلام بر تو اي فرزند رسول خدا! سلام و درود خدا بر تو و بر اهل بيت [ صفحه 227] تو، خداوند ما را در بهشت خود، كنار هم قرار دهد.امام حسين عليه السلام فرمود: آمين، آمين، (خداوند دعاي تو را قبول فرمايد).آن گاه قدم به رزمگاه گذاشت، و حمله ي سختي را آغاز كرد، دشمنان بر او حمله ور شدند و آن بزرگوار را كشتند، رضوان خدا بر او باد [185] .

مبارزه ي سويد بن عمرو

سيد بن طاووس رحمة الله گويد:پس از او؛ سويد بن عمرو بن ابي المطاع به ميدان نبرد شتافت. او كه شخصي شريف و بزرگوار بود و نماز بسيار مي خواند، مانند شير شجاع خشمناك حمله مي كرد، و در مقابل حملات سخت دشمنان مقاومت نموده و شكيبايي مي كرد، او در اثر زخمها ناتوان شده و در ميان كشته شدگان بر زمين افتاد.ضعف و ناتواني بر او غلبه كرده بود و حركتي نداشت وقتي از آن ملاعين شنيد كه مي گويند: حسين عليه السلام كشته شد. با حال ضعف، خود را به زحمت انداخته و كاردي از ميان كفشش بيرون آورد و با آن، شروع به جنگ نمود تا اين كه كشته شد، رضوان خدا بر او باد.

مسابقه ي اصحاب براي جانبازي در پيشگاه امام حسين

سيد بن طاووس رحمة الله گويد:اصحاب امام حسين عليه السلام براي كشته شدن در پيشگاه امام حسين عليه السلام شتاب و عجله مي كردند، چنان كه شاعر در وصف حال ايشان گفته:قوم اذا نودوا لدفع ملمة و الخيل بين مدعس و مكردس لبسوا القلوب علي الدروع و أقبلوا يتهافتون علي ذهاب الأنفس ياران امام حسين عليه السلام كساني بودند كه وقتي كسي آنها را براي دفع امر سختي صدا مي زد؛ در حالي كه دشمنان به دو گروه نيزه زن و غيره گروه بندي شده بودند؛آنان دلهاي خود را همانند لباس، از روي زره ها پوشيده و روي مي آوردند گويا؛ براي [ صفحه 228] كشته شدن از همديگر سبقت مي گرفتند.

مبارزه ي يحيي مازني

صاحب مناقب گويد: يحيي بن سليم مازني در حالي كه رجز مي خواند به ميدان نبرد شتافت و بر دشمن حمله كرد و جنگيد تا اين كه كشته شد، رحمت خدا بر او باد.

مبارزه ي قرة بن ابي قرة

پس از او؛ قرة بن ابي قرة در حالي كه رجز مي خواند به ميدان نبرد حركت كرد، او نيز حمله كرد و جنگيد تا اين كه به شهادت رسيد، رحمت خدا بر او باد.

مبارزه ي مالك بن انس

پس از او؛ مالك بن انس مالكي قدم به عرصه ي كارزار گذاشت، بر دشمن حمله كرد و جنگيد تا اين كه شربت شهادت نوشيد، رحمت خدا بر او باد.شيخ ابن نما رحمة الله گويد: نام اين شخص، انس بن حارث كاهلي بوده است [186] .شيخ صدوق رحمة الله گويد: او هيجده نفر از لشكر اشقيا را به هلاكت رساند.

مبارزه ي عمرو بن مطاع جعفي

علامه فاضل مجلسي رحمة الله مي نويسد: صاحب «المناقب» گويد:پس از او؛ عمرو بن مطاع جعفي به ميدان شتافت، و حمله كرد و جنگيد تا اين كه كشته شد، رحمت خدا بر او باد.

مبارزه ي حجاج بن مسروق مؤذن امام حسين

محمد بن ابوطالب گويد:پس از او؛ حجاج بن مسروق - مؤذن امام حسين عليه السلام - رو به سوي ميدان نبرد نهاد، و بر دشمن حمله كرد و جنگيد تا اين كه شهيد شد، رضوان خدا بر او باد. [ صفحه 229]

مبارزه ي زهير بن قين

پس از او؛ زهير بن قين قدم به ميدان رزمگاه گذاشت، او رجز مي خواند و مي گفت:أنا زهير و أنا ابن القين أذودكم بالسيف عن حسين ان حسينا أحد السبطين من عترة البر التقي الزين ذاك رسول الله غير مين أضربكم و لا أري من شين يا ليت نفسي قسمت قسمين منم زهير، كه فرزند قين هستم، كه با شمشير، از امام حسين عليه السلام دفاع مي نمايم.همانا امام حسين عليه السلام يكي از دو سبط رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است؛ كه از عترت، شخص نيكوكار، پرهيزكار و داراي خلق نيكو است.بدون ترديد، اين صفات رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است؛ من بر شما حلمه مي كنم و در اين كار عيبي نيست.اي كاش! جان من دو قسمت مي شد: يكي همواره در خدمت امام حسين عليه السلام بود و ديگري در راه او به شهادت مي رسيد.محمد بن ابوطالب گويد: زهير بر دشمن حمله كرد و جنگيد تا اين كه صد و بيست نفر از سپاه اشقيا را به هلاكت رساند. از افراد دشمن، كثير بن عبدالله شعبي به همراه مهاجر بن اوس تميمي بر او حمله كرده، و او را به شهادت رساندند [187] .شيخ صدوق رحمة الله گويد: زهير، نوزده نفر از آن ملاعين را كشت، و نه نفر از دشمنان بر او حمله كردند تا اين كه او را شهيد كردند.علامه فاضل

مجلسي رحمة الله مي نوسيد: محمد بن ابوطالب گويد:هنگامي كه زهير به شهادت رسيد امام حسين عليه السلام فرمود:اي زهير! خداوند تو را از رحمت خود دور نفرمايد، و بر قاتل تو لعنت كند، لعنتي كه آنان را به صورت ميمونها و خوكها مسخ نمايد.

مبارزه ي حبيب بن مظاهر

پس از او؛ حبيب بن مظاهر اسدي قدم به عرصه ي مبارزه گذاشت. او جنگ سختي به راه انداخت، سپس مردي از بني تميم با نيزه بر او حمله كرد و او را از پاي انداخت، [ صفحه 230] خواست از جاي برخيزد كه حصين بن نمير ملعون، ضربه ي شمشيري بر سر مبارك او حواله كرد و او بر زمين افتاد، ملعون تميمي خود را بالاي سر او رساند و سر او را از تن جدا كرد.هنگامي كه حبيب كشته شد، كشته شدن او، شكستي بر امام حسين عليه السلام وارد كرد كه حضرت فرمود: در پيشگاه خداوند، بر كشته شدن خودم و اصحاب حمايتگرم اجر و پاداش خواهم.گفته شده است: حبيب را شخصي به نام بديل بن حريم كشت، و سر او را از تنش جدا كرد و آن را بر گردن اسب خود انداخت، چون آن ملعون وارد مكه [188] شد، فرزند حبيب - كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود - او را ديد، پس به طرف آن ملعون پريد و او را به هلاكت رساند، و سر را گرفت.محمد بن ابوطالب گويد: حبيب رحمة الله، شصت و دو نفر از سپاه عمر سعد لعين را كشت. پس از آن؛ حصين بن نمير بر او حمله كرده و او را كشت، و سر از تن او جدا كرد، و آن را بر

گردن اسب خود آويزان نمود [189] .

مبارزه ي هلال بن نافع بجلي

ابومخنف گويد:پس از او؛ هلال بن نافع بجلي قدم به ميدان مبارزه گذاشت. او پرورش يافته ي اميرمؤمنان علي عليه السلام بود، تيرانداز ماهري كه اسم خود را بر تير مي نوشت و آن را پرتاب مي كرد.هلال تيري در كمان گذاشت و اين اشعار را خواند:أرمي بها معلمة أفواقها مسمومة تجري علي اخفاقهالأملأن الأرض من اطلاقها فالنفس لا ينفعها اشفاقهااذا المنايا حسرت عن ساقها لم يثنها الا الذي قد ساقهاتيري مي اندازم كه علامت دار است؛ سر آن با زهر مسموم شده كه در فضا با اضطراب حركت مي كند.زمين را از آن تيرها پر مي كنم؛ پس اي نفس! ترس تو بي فايده است. [ صفحه 231] موقعي كه مرگ ساق خود را براي رسيدن به صاحبش برهنه كرده و آماده شده است، جلو اين مرگ را كسي نمي گيرد جز خدايي كه آن را به سوي انسانها مي راند.ابومخنف گويد: آن گاه با شهامت و شجاعت تمام بر دشمن حمله ور شد، مردان جنگي بسياري را به هلاكت رساند و پهلوانان نامي بسياري را از اسب سرنگون كرد تا اين كه هفتاد سواره را از پاي درآورد.در «بحارالانوار» مي نويسد:هلال، پيوسته دشمنان را به تير بسته و آنان را تيرباران مي كرد تا اين كه تيرهاي او تمام شد، دست به شمشير برد و آن را از نيام كشيد، و مي گفت:أنا الغلام اليمني البجلي ديني علي دين الحسين بن علي ان اقتل اليوم فهذا أملي فذاك رأيي و ألاقي عملي من غلام يمني و از قبيله ي بجلي هستم؛ دين من همان دين حسين بن علي عليه السلام است.اگر امروز به شهادت برسم اين نهايت آرزوي من است؛ و اين شهادت هدف من

است، و من به پاداش عمل خودم مي رسم.پس با دشمنان جنگيد و سيزده نفر از آن ملاعين را كشت، دشمنان بازوان او را شكسته و او را دستگير كردند. شمر حرامزاده بپا خاست و آن مظلوم را گردن زد.

مبارزه ي جواني كه پدرش در ميدان جنگ شهيد شده بود

پس از او؛ جواني كه پدرش در معركه ي جنگ شهيد شده بود آماده ي رزم در ميدان نبرد شد، او به همراه مادرش در كربلا حضور داشت، مادرش گفت: فرزندم! برو و در پيشگاه فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم جنگ كن.هنگامي كه از خيمه بيرون آمد، امام حسين عليه السلام فرمود: اين جواني است كه پدرش كشته شده، شايد مادرش دوست نداشته باشد كه به ميدان جنگ برود.جوان فداكار گفت: مادرم مرا به كارزار مأمور كرده است.پس او در حالي كه رجز مي خواند قدم به ميدان نبرد گذاشت، و مي گفت:أميري حسين و نعم الأمير سرور فؤاد البشير النذيرعلي و فاطمة والده فهل تعلمون له من نظير؟له طلعة مثل شمس الضحي له غرة مثل بدر المنيرامير من حسين عليه السلام است و خوب اميري است؛ او موجب سرور و خوشحالي دل پيامبر [ صفحه 232] مژده دهنده و ترساننده است.حضرت علي و فاطمه عليهماالسلام پدر و مادر او هستند؛ آيا نظير و مانندي بر او سراغ داريد و مي دانيد؟او داراي طلعتي همانند آفتات روز است؛ و براي او پيشاني سفيد و نوراني همانند ماه تمام نورافشان است.وي با شهامت تمام جنگيد تا اين كه كشته شد، رحمت خدا بر او باد.دشمنان زبون سر او را از تن جدا كرده و به طرف لشكر امام حسين عليه السلام پرتاب كردند. مادر مهربانش سر او را برداشته و

مي گفت: اي سرور دلم! و اي نور چشمم!بعد از نوازش آن، سر را به طرف دشمن انداخت و به يكي از افراد دشمن اصابت كرده و او را به هلاكت رسانيد.آن گاه مادرش عمود خيمه را برداشت و بر لشكر ابن سعد ملعون حمله كرد و مي گفت:أنا عجوز سيدي ضعيفة خاوية بالية نحيفةأضربكم بضربة عنيفة دون بني فاطمة الشريفةاي آقاي من! من پيرزني ناتوان هستم؛ كه در اثر پيري افتاده، لاغر و نحيف شده ام.اما دشمنان را با ضربه اي سخت مي زنم؛ و اين كار را در پيشگاه فرزند حضرت فاطمه ي شريفه عليهماالسلام انجام مي دهم.سپس بر دشمن حمله كرد و دو نفر را از پاي درآورد. امام حسين عليه السلام دستور داد كه او از ميدان به خيمه ها برگردانند، و در حق او دعا فرمود [190] .

مبارزه ي جابر بن عروه ي غفاري

در كتاب «شرح شافيه» كه در مدايح و مناقب آل رسول صلي الله عليه و آله و سلم و معايب بني العباس نوشتته شده، و تأليف ابي فراس است، مؤلف آن با سند خود از «مقتل خوارزمي» چنين نقل مي كند:پس از او؛ جابر بن عروه ي غفاري عازم ميدان نبرد شد. او پيرمردي بزرگوار و از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود، كه در ركاب آن حضرت در جنگ بدر و حنين حاضر شده بود. [ صفحه 233] جابر؛ روز عاشورا خود را آماده ي نبرد با لشكر ابن سعد ملعون مي نمود، او عمامه ي خود را به كمر بسته و ابروان خود را با پارچه اي بست تا جلو ديد او را نگيرند، امام حسين عليه السلام اين منظره را تماشا مي كرد و مي فرمود: خداوند به سعي تو، پاداش خير عطا نمايد اي پيرمرد!جابر آماده ي

نبرد شد و بر دشمن حمله نمود و مي جنگيد تا اين كه شصت نفر از لشكريان را به خاك انداخت و بعد به شهادت رسيد، رحمت خدا بر او باد.

مبارزه ي مالك بن داوود

پس از او؛ مالك بن داوود به ميدان آمد و بر دشمن حمله كرد و جنگيد تا اين كه پانزده نفر را كشت و بعد شهيد شد.

مبارزه ي طرماح بن عدي

طرماح بن عدي شروع به جنگ كرد و گروه زيادي را كشت، او در اثر جنگ زخمي شد و از پشت اسبش بر زمين افتاد، كه توان برخاستن از ميان كشته شدگان را نداشت.

مبارزه ي جناده ي انصاري

در «بحارالانوار» از «المناقب» چنين نقل مي كند:پس از او؛ جنادة بن حارث انصاري قدم به عرصه ي نبرد گذاشت و بر دشمن حمله كرد و جنگيد تا اين كه كشته شد.

مبارزه ي عمرو بن جناده

صاحب «المناقب» گويد: پس از او؛ عمرو بن جناده به ميدان شتافت، و بر دشمن حمله كرد و جنگيد تا اين كه كشته شد.

مبارزه ي عبدالرحمان بن عروه

پس از او؛ عبدالرحمان بن عروه به ميدان آمد و بر دشمن حمله كرد جنگيد تا اين كه كشته شد [191] . [ صفحه 234]

مبارزه ي عابس شاكري و غلام او

محمد بن ابوطالب گويد: عابس بن شبيب شاكري كه به همراه شوذب - غلام آزادكرده شاكر - در كربلا حاضر شده بود، به شوذب گفت: اي شوذب! مي خواهي چه كار كني؟گفت: مي خواهم چه كار كنم؟ مي خواهم بجنگم تا اين كه كشته شوم.گفت: نظر من هم اين بود كه تو همين كار را انجام مي دهي. پس به خدمت اباعبدالله الحسين عليه السلام برو تا به كشته شدن تو نيز - مانند ديگران - از خداوند متعال، طلب پاداش نمايد، زيرا امروز؛ روزي است كه سزاوار است آنچه كه توان داريم در طبق اخلاص بگذاريم و از خداي پاداش بخواهيم، زيرا كه بعد از امروز؛ ديگر عملي نيست، و پس از اين، موقع حساب است.او رفت و در پيشگاه امام حسين عليه السلام قرار گرفت و بر حضرت سلام نمود و گفت: اي اباعبدالله! سوگند به خدا! در روي زمين فاميل و بيگانه اي كه بر من عزيزتر و محبوب تر از تو باشد؛ نيست. اگر مي توانستم ستمي را از تو دفع نمايم و جلو كشته شدن تو را بگيرم با چيزي كه عزيزتر از جان و خون خودم باشد، انجام مي دادم.سلام بر تو اي اباعبدالله! شاهد باش كه من به طريقه ي حق و هدايت تو و پدرت هستم.سپس شمشير را به دست گرفته و به سوي آن كافران روانه شد.ربيع بن تميم گويد: چون او را از رو به رو ديدم شناختم، من در جنگها او را ديده بودم، وي از شجاعان لشكر بود،

گفتم: اي لشكر! اين شخص شير شيران است، اين پسر شبيب است، كسي از شما به نبرد او خارج نشود.او شجاعانه در مقابل لشكر ايستاد و فرياد زد: آيا مردي نيست به نبرد من بيايد؟ آيا مردي نيست؟عمر سعد لعين گفت: او را از هر طرف سنگ باران كنيد.لشكر از هر جهت، شروع به پرتاب سنگ كردند، چون شبيب ديد كه لشكر سنگ باران مي كنند زره خود را پوشيد و كلاه جنگي بر سر گذاشت و بر لشكر حمله نمود.ربيع گويد: سوگند به خدا! با چشمان خود ديدم كه در حمله ي خود، صفوف لشكر [ صفحه 235] را درهم مي شكند، بيش از دويست نفر از لشكر پا به فرار گذاشتند. سپس، لشكر از همه ي جهات بر او حمله كردند و دور او را گرفتند تا اين كه به درجه ي شهادت رسيد، رضوان خدا بر او باد.راوي گويد: سر او را در دستان مردان جنگي كه صاحب سلاح بودند، ديدم كه يكي مي گفت: من او را كشتم و ديگري مي گفت: من او را كشتم (و بر كشتن چنين شجاعي افتخار مي كردند و با همديگر مخامصه مي نمودند).ابن سعد ملعون گفت: با همديگر دعوا و بگو مگو نكيند، اين كسي نبود كه تنها يك نفر او را كشته باشد. و با اين حرف، آنان را از همديگر جدا كرد [192] .

مبارزه ي عبدالله و عبدالرحمان غفاري

علامه مجلسي رحمة الله مي نويسد: محمد بن ابوطالب گويد:پس از او؛ عبدالله و عبدالرحمان غفاري به خدمت با سعادت آن امام مظلوم شرفياب شدند، و عرض كردند: اي اباعبدالله! سلام بر تو، ما آمده ايم كه در پيشگاه تو بجنگيم و از تو دفاع كنيم.حضرت فرمود: مرحبا بر شما! نزديك آييد.آنان

در حالي كه گريه مي كردند به حضرت نزديك شدند.حضرت فرمود: اي فرزندان برادرم! چرا گريه مي كنيد؟ به خدا سوگند! من اميدوارم كه پس از ساعتي چشمانتان از شادي روشن خواهد شد.عرض كردند: جان ما فداي شما! ما براي خودمان گريه نمي كنيم، ولي براي تو گريه مي كنيم، مي بينيم كه دشمن تو را از هر طرف محاصره كرده و ما نمي توانيم براي شما كاري انجام داده و دشمنان را از تو دفع نماييم.حضرت فرمود: اي فرزندان برادرم! خداوند به شما بهترين پاداش پرهيزكاران را عطا نمايد كه به سبب اين بليه اندوهگين هستيد، و با جانتان مرا ياري مي كنيد.آن گاه پيش آمده و عرض كردند: سلام بر تو اي فرزند رسول خدا!حضرت فرمود: سلام بر شما و رحمت و بركات خداوند بر شما باد.پس قدم به ميدان نبرد گذاشتند و بر دشمن حمله كردند و جنگيدند تا اين كه كشته شدند. [ صفحه 236]

مبارزه ي غلام ترك امام حسين

محمد بن ابوطالب گويد: امام حسين عليه السلام غلام تركي داشت، او از قاريان قرآن بود، پا به عرصه ي ميدان نبرد گذاشت و بر دشمن حمله كرده، او مي جنگيد و رجز مي خواند و مي گفت:البحر من طعني و ضربي يصطلي و الجو من سهمي و نبلي يمتلي اذا حسامي في يميني ينجلي ينشق قلب الحاسد المبجل از نيزه و ضربه ي شمشير من، دريا گرم و سوزان مي شود؛ و هوا از تيرهاي من پر مي شود.هنگامي كه شمشيرم در دست راست من آشكار شود؛ دل هر شخص حسود و متكبر شكافته مي شود.او جنگيد تا اين كه گروهي را كشت، سپس به زمين افتاد، امام حسين عليه السلام به بالين او شتافت و گريست، و صورت مبارك خود را بر

صورت او گذاشت.آن غلام باوفا، چشمان خود را باز كرد، و جمال دلرباي آقاي مهربان خود، امام حسين عليه السلام را ديد و تبسمي كرد و به سوي رحمت پروردگار خود شتافت.

مبارزه ي يزيد بن زياد

محمد بن ابوطالب گويد:پس از آن؛ يزيد بن زياد بن شعشاء شروع به تيراندازي به طرف دشمنان كرد، او هشت تير به طرف دشمن پرتاب كرد كه پنج تاي آن به هدف خورد و بر دشمن اصابت نمود.و هر دفعه كه تيراندازي مي كرد امام حسين عليه السلام مي فرمود: خداوندا! تير او را به هدف برسان و پاداش او را بهشت قرار بده.پس دشمنان بر او حمله كردند و او را شهيد نمودند [193] .

مبارزه ي ابوعمرو نهشلي

شيخ ابن نما رحمة الله گويد:مهران؛ غلام آزادكرده ي بني كاهل به من خبر داد و گفت: [ صفحه 237] من به همراه امام حسين عليه السلام در كربلا حضور پيدام كردم، مرد شجاعي را ديدم كه سرسختانه مي جنگيد، و بر هر صفي از صفوف لشكر حمله مي نمود آنان را پراكنده مي نمود، سپس به پيشگاه امام حسين عليه السلام برمي گشت و رجز مي خواند و مي گفت:أبشر هديت الرشد تلقي أحمدا في جنة الفردوس تعلو صعدامسرور باش به رستگاري (خدا تو را رستگار كند) كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را؛ در بهشت ملاقات مي كني و به مراتب عاليه ي بهشت صعود مي نمايي.گفتم: اين شخص كيست؟گفته شد: ابوعمرو نهشلي - يا خثعمي - پس شخصي از قبيله ي بني اللات از ثعلبيه ي به نام عامر بن نهشل با او درگير شده و او را كشت، و سر از تنش جدا كرد. ابوعمرو جزو شب زنده داران بود و بسيار نماز مي خواند.

مبارزه ي يزيد بن مهاجر

پس از او؛ يزيد بن مهاجر به ميدان نبرد شتافت و با تير، پانزده نفر از لشكريان عمر ملعون را كشت، او در پيشگاه امام حسين عليه السلام رجز مي خواند و مي گفت:أنا يزيد و أبي مهاجر كأنني ليث بغيل خادريا رب اني للحسين ناصر و لابن سعد تارك و هاجرمن يزيد و پدرم مهاجر است؛ من مانند شيري هستم كه از شدت حمله در منزل خود نيزار، قرار گرفته است.اي پروردگار من! من يار و ياور امام حسين عليه السلام هستم؛ و ابن سعد را رها نموده و ترك كرده ام.كنيه ي او ابوشعثاء و از طايفه ي بني بهدله - شاخه اي از قبيله ي كنده - بود [194] .

مبارزه ي سيف بن حارث و مالك بن سريع جابري

شيخ ابن نما رحمة الله پس از آن مي گويد:سيف بن حارث بن سريع و مالك بن عبدالله بن سريع جابري كه از طايفه اي از قبيله ي همدان، و به نام بنوجابر معروف بودند به پيشگاه امام حسين عليه السلام شرفياب شده و عرض كردند: سلام بر تو اي فرزند رسول خدا! [ صفحه 238] حضرت فرمود: سلام بر شما.سپس آن دو يار باوفا به ميدان نبرد شتافتند و بر دشمن حمله كردند و جنگيدند تا اين كه كشته شدند [195] .

امام حسين و پاسخ به سلامهاي اصحاب

علامه ي فاضل مجلسي رحمة الله مي نويسد: محمد بن ابوطالب و ديگران گويند:ياران امام حسين عليه السلام يكي پس از ديگري به حضور حضرتش مي شتافتند، و هر كدام سلام مي كرد و مي گفت: سلام بر تو اي فرزند رسول خدا!حضرت به او پاسخ مي داد و مي فرمود: و سلام بر تو، و ما پشت سر تو خواهيم آمد، سپس اين آيه را تلاوت مي فرمود:(فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر) [196] ؛ پس بعضي از آنان به شهادت رسيدند و برخي ديگر منتظر شهادت هستند.اين چنين بود تا اين كه همه ي اصحاب و ياران باوفاي امام حسين عليه السلام همگي كشته شده و جان خودشان را فداي جان اطهر و اقدس آن امام انس و جان كردند - رضوان و رحمت خدا بر آنان باد - و كسي جز اهل بيت عليهم السلام با امام حسين عليه السلام نماند.آري! مؤمن چنين است كه در راه خدا، دين خود را بر دنياي خود، و مرگ خود را بر زندگي خود ايثار مي كند، و حق را ياري مي نمايد گر چه كشته شود، كه خداي متعال در قرآن مي فرمايد:(لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله أمواتا

بل أحياء عند ربهم يرزقون) [197] ؛آنان كه در راه خدا كشته شدند هرگز آنان را مرده مپنداريد، بلكه آنان زنده اند و در پيشگاه پروردگارشان متنعم هستند [198] . [ صفحه 241]

در بيان مبارزه ي خويشان و اهل بيت امام حسين و چگونگي شهادت آنان

اهل بيت امام حسين و آمادگي براي مبارزه

علامه ي فاضل مجلسي رحمة الله مي گويد: محمد بن ابوطالب و ديگران چنين روايت كرده اند:ياران باوفاي امام حسين عليه السلام با بدن هاي چاك چاك بر روي خاك افتاده و شهيد شدند، و به جز اهل بيتش كسي نمانده بود. اهل بيت حضرت كه همان فرزندان اميرمؤمنان علي عليه السلام، فرزندان جعفر، فرزندان عقيل، فرزندان امام حسن عليه السلام و فرزندان خود حضرت بودند؛ آنان پس از شهادت ياران امام حسين عليه السلام گردهم آمده و با يكديگر وداع مي كردند، و خود را آماده ي جنگ مي نمودند.

مبارزه ي عبدالله بن مسلم

اولين كسي كه از اهل بيت علي عليه السلام به سوي ميدان آمد عبدالله بن مسلم بن عقيل بن ابي طالب بود، او رجز مي خواند و مي گفت:اليوم ألقي مسلما و هو أبي وفيتة بادوا علي دين النبي ليسوا بقوم عرفوا بالكذب لكن خيار و كرام النسب من هاشم السادات أهل الحسب امروز پدرم مسلم را با جواناني كه خود را فداي دين پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كردند؛ ملاقات مي كنم.آنان گروهي معروف به كذب نبودند، بلكه برگزيدگاني از نسل گرامي سادات هاشمي و اهل شرافت بودند.او بر دشمن حمله كرد و جنگيد تا اين كه در سه حمله؛ نود و هشت نفر از سپاه عمر سعد را به هلاكت رساند [199] .شيخ مفيد رحمة الله گويد:در حين جنگ عبدالله؛ عمرو بن صبيح صيداوي تيري به طرف او نشانه رفت، عبدالله دست به پيشاني گرفت تا از اصابت تير جلوگير كند، تير به دست او اصابت كرد و چنان دست او را بر پيشانيش دوخت كه نتوانست دست خود را حركت دهد. [ صفحه 242] سپس ملعون ديگري با نيزه بر او حمله كرد و نيزه اي بر

دل او زد و او را شهيد كرد [200] .علامه فاضل مجلسي رحمة الله مي نويسد: ابوالفرج گويد: مادر عبدالله بن مسلم؛ رقيه دختر حضرت اميرمؤمنان علي عليه السلام بود.

مبارزه ي محمد بن مسلم

پس از او؛ برادرش محمد بن مسلم بن عقيل به سوي ميدان آمد، چنان كه از امام محمد باقر عليه السلام روايت شده، مادر او كنيز بود. او بر دشمن حمله كرد و جنگيد و گروهي را به هلاكت رساند.آن گاه مورد حمله ي ابوجرهم اسدي و لقيط بن اياس جهني قرار گرفته و كشته شد [201] .

مبارزه ي جعفر بن عقيل

محمد بن ابوطالب و ديگران گويند: پس از او؛ جعفر بن عقيل عليه السلام در حالي كه رجز مي خواند قدم به عرصه ي نبرد گذاشت، او مي گفت:أنا الغلام الأبطحي الطالبي من معشر في هاشم و غالب و نحن حقا سادة الذوائب هذا حسين أطيب الأطائب من عترة البر التقي العاقب من فرزند مكي و از فرزندان ابوطالب هستم؛ گروهي كه از هاشم و غالب متولد شده اند. به راستي ما آقايان، بزرگان و اشراف هستيم؛ اين حسين عليه السلام است كه پاكيزه ترين پاكيزگان است.از اولاد پيامبر نيكوكار و خاتم پيامبران است.او بر دشمن حمله كرد و جنگيد و پانزده نفر سواره را به خاك انداخت [202] .ابن شهراشوب رحمه الله مي نويسد: گفته شده:جعفر بن عقيل دو نفر را كشت، سپس بشر بن سوط همداني ملعون بر او حمله كرد و او را به شهادت رساند [203] . [ صفحه 243] ابوالفرج گويد: مادر او ام ثغر، دختر عامر عامري بود. و قاتل او ملعوني به نام عروة الله بن عبدالله خثعمي بوده است [204] .

مبارزه ي عبدالرحمان بن عقيل

گفته اند: پس از او؛ برادرش عبدالرحمان بن عقيل عليه السلام به ميدان نبرد شتافت، او مي گفت:أبي عقيل فأعرفوا مكاني من هاشم و هاشم اخواني كهول صدق سادة الأقران هذا حسين شامخ البنيان و سيد الشيب مع الشبان پدرم عقيل است، مرتبه و منزلت مرا بشناسيد؛ كه از هاشم هستم و برادرانم نيز از قبيله ي هاشم هستند.پيران آنان به راستي و صدق معروف و آقايان اقران خود هستند؛ اين حسين عليه السلام است كه داراي نسب والا مي باشد.و آقا و مولاي پيران و جوانان است.او بر دشمن حمله مي كرد و مي جنگيد تا اين كه هفده نفر از سواران لشكر اشقيا را كشت، سپس

عثمان بن خالد جهني ملعون بر او حمله كرد و او را شهيد كرد.

مبارزه ي عبدالله بن عقيل

ابوالفرج گويد: پس از او؛ برادرش عبدالله بن عقيل ابن ابي طالب عليه السلام - كه بزرگترين برادر آنان بود و مادرش كنيز بود - به سوي ميدان آمد و بر دشمن حمله كرد و جنگيد تا اين كه به دست عثمان بن خالد بن اشيم جهني و بشر بن حوط قابضي به شهادت رسيد.

مبارزه ي محمد بن ابوسعيد بن عقيل

پس از او؛ محمد بن ابوسعيد بن عقيل احول - كه مادرش كنيز بود - مورد هدف تير لقيط بن ياسر جهني قرار گرفت و از پاي درآمده و شهيد شد.سپس ابوالفرج گويد: محمد بن علي بن حمزه گويد: به دنبال محمد بن ابوسعيد؛ جعفر بن محمد بن عقيل نيز كشته شد. [ صفحه 244] ابن حمزه اضافه مي كند: شنيده شده كه جعفر بن محمد در جنگ حره [205] كشته شده است.علامه مجلسي رحمة الله مي نويسد: ابوالفرج گويد: در كتابهاي انساب نديدم كه محمد بن عقيل فرزندي به نام جعفر داشته باشد.او اضافه مي كند: محمد بن علي بن حمزه از عقيل بن عبدالله بن عقيل بن محمد بن عبدالله بن محمد بن محمد بن عقيل بن ابي طالب نقل مي كند: علي بن عقيل كه مادرش كنيز بود در اين روز كشته شد [206] .

مبارزه ي محمد بن عبدالله بن جعفر

ابوالفرج گويد: گفته اند: پس از او؛ محمد بن عبدالله بن جعفر بن ابي طالب به سوي ميدان شتافت؛ او مي گفت:نشكو الي الله من العدوان قتال قوم في الردي عميان قد تركوا معالم القرآن و محكم التنزيل و التبيان و أظهروا الكفر مع الطغيان به سوي خداوند از ستم ستمگران شكايت مي كنم؛ از جنگ گروهي كه در وادي ضلالت كور و سرگردان هستند.به راستي آنان راههاي قرآن؛ و محكمات تنزيل و فرقان را رها كرده اند.و كفر را با طغيان و سركشي آشكار نموده اند.پس از آن، حمله كرد و جنگيد تا اين كه ده نفر از اشرار را به هلاكت رساند، سپس به دست ملعوني به نام عامر بن نهشل تميمي كشته شد.

مبارزه ي عون بن عبدالله بن جعفر

ابوالفرج گويد: پس از او، عون بن عبدالله بن جعفر به سوي ميدان نبرد قدم گذاشت، او مي گفت: [ صفحه 245] ان تنكروني فأنا ابن جعفر شهيد صدق في الجنان أزهريطير فيها بجناح أخضر كفي بهذا شرفا في المحشراگر مرا نمي شناسيد من فرزند جعفر هستم؛ جعفري كه شهيد راه صدق و راستي است و در بهشت درخشنده و نوراني؛با بالهاي سبز فام خود پرواز مي كند؛ و همين مقام براي افتخار در صحراي محشر كافي است.آن گاه بر دشمن حمله كرد و جنگيد تا اين كه سه نفر سواره و هيجده نفر پياده را كشت. سپس به دست حرامزاده اي به نام عبدالله بن بطه ي طائي به شهادت رسيد.علامه مجلسي رحمة الله مي نويسد: ابوالفرج بعد از ذكر شهادت محمد و عون مي گويد:قاتل عون، ملعوني به نام عبدالله قطنه ي تيهاني بود.او اضافه مي كند: عبيدالله بن عبدالله بن جعفر بن ابي طالب نيز در كربلا به همراه امام حسين عليه السلام كشته شد [207]

.

مبارزه ي فرزندان امام حسن

در كتاب «منتخب» مي نوسيد:هنگامي كه همه ي ياران امام حسين عليه السلام شهيد شدند نوبت جهاد به فرزندان برادر حضرتش رسيد.ابومخنف گويد: امام حسين عليه السلام به طرف راست و چپ نگاه كرد و يار و ياوري نديد، آن گاه فرياد زد:وا غربتاه! وا قلة ناصراه! أما من معين يعيننا! أما من ناصر ينصرنا! أما من خائف من عذاب الله فيذب عنا.وا غربتاه! وا قلة ناصراه! آيا كسي نيست كه ما را ياري كند؟آيا ياوري نيست كه ما را ياري نمايد؟آيا كسي نيست كه از عذاب خدا بترسد و اين ستمكاران را از ما دفع كند؟در اين هنگام؛ دو نوجوان كه در زيبايي مانند ماه بودند از خيمه بيرون آمدند، يكي از آنان احمد و ديگري قاسم از فرزندان امام حسن عليه السلام بودند، آنان مي گفتند:لبيك لبيك اي آقا و مولاي ما! اينك ما در پيشگاه تو هستيم، هر فرماني داري به ما [ صفحه 246] امر كن كه رحمت و درود خدا بر تو باد!حضرت فرمود: بر عمويتان سخت است كه به شما بگويد به سوي ميدان برويد و از حرم جدتان حمايت كنيد، پس حضرت قاسم عليه السلام به طرف ميدان شتافت.

مبارزه ي حضرت قاسم بن حسن

علامه ي مجلسي رحمة الله مي نويسد: ابوالفرج و محمد بن ابوطالب و ديگران مي گويند: پس از او؛ عبدالله بن حسن بن علي بن أبي طالب عليهماالسلام عازم ميدان شد.- در روايات بسياري آمده است كه او قاسم بن حسن عليه السلام بود -.او نوجواني بود كه هنوز بالغ نشده بود، هنگامي كه امام حسين عليه السلام ديد او خود را آماده ي نبرد مي كند او را در بغل گرفت و شروع به گريه كردند، آن قدر گريستند تا اين كه بي حال

شده و از هوش رفتند.وقتي به هوش آمدند حضرت قاسم عليه السلام از امام حسين عليه السلام اجازه ي جنگ خواست، ولي امام حسين عليه السلام امتناع فرمود كه اجازه ي جنگ دهد.حضرت قاسم عليه السلام التماس كرد و اصرار مي نمود و دست و پاي امام را مي بوسيد تا اين كه حضرت به او اجازه دادند [208] .در كتاب «منتخب» آمده است: حضرت به او فرمود:يا ولدي! تمشي برجلك الي الموت؟فرزندم! آيا با پاي خود به سوي مرگ مي روي؟عرض كرد:و كيف لا يا عم! و أنت بين الأعداء وحيد فريد، و لن تجد محاميا و لا صديقا، روحي لروحك الفداء، و نفسي لنفسك الوقاء.عمو جان! چگونه به سوي مرگ نروم در حالي كه تو در ميان دشمنان تنها و بي ياور هستي، و براي تو حمايتگر و دوستي نيست، روحم فداي روح شما و جانم سپر بلاي جان شما باد.امام حسين عليه السلام به او اذن ميدان داد، سپس گريبان قاسم عليه السلام را شكافت و عمامه ي او را به دو قسمت كرد و به صورت نقاب، بر چهره ي نازنين او انداخت. آن گاه لباس او را به [ صفحه 247] صورت كفن بر او پوشاند و شمشير خود را به كمر قاسم عليه السلام بست، و او را به سوي معركه ي جنگ روانه كرد [209] .

شجاعت حضرت قاسم بن حسن

علامه ي فاضل مجلسي رحمة الله گويد:آن شاه زاده از خيمه ها بيرون آمد، اشك از چشمانش به صورتش سرازير بود و مي گفت:اين تنكروني فأنا بن الحسن سبط النبي المصطفي و المؤتمن هذا حسين كالأسير المرتهن بين أناس لاسقوا صوب المزن اگر مرا نمي شناسيد من فرزند امام حسن عليه السلام هستم؛ كه نواده ي پيامبر برگزيده و امين است.اين حسين عليه السلام است كه مانند اسير

در گرو شما است؛ در ميان مردماني كه از نزول باران سيراب نمي شوند.حضرت قاسم عليه السلام نوجواني كه صورتش مانند پاره ي ماه بود، بر دشمن حمله كرد؛ و جنگ سختي به راه انداخت تا اين كه با كمي سن و سالش، سي و پنج نفر از دشمنان را به هلاكت رساند [210] .در كتاب «منتخب» مي نويسد: آن شاه زاده به نزد عمر سعد رفت و گفت:اي عمر! آيا از خدا نمي ترسي؟ آيا از خدا واهمه نداري اي كوردل! آيا احترام پيامبر خود را مراعات نمي كني؟عمر سعد گفت: آيا سرپيچي از اطاعت امير برايتان بس نبود؟ آيا از يزيد اطاعت نمي كنيد؟حضرت قاسم عليه السلام فرمود: خدا تو را پاداش خير ندهد! تو ادعاي مسلماني مي كني در حالي كه فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تشنه هستند و چنان تشنگي بر آنان غلبه كرده كه دنيا در جلو ديدگانشان تاريك شده است؟!راوي مي گويد: پس از آن؛ قاسم عليه السلام مبارز طلبيد، شخصي كه برابر هزار سواره بود به مبارزه ي او آمد، قاسم عليه السلام بر او حمله كرد و كشت. آن شخص چهار فرزند داشت آنها يكي پس از ديگري آماده ي مبارزه شدند و به دست تواناي قاسم عليه السلام از پاي درآمده و [ صفحه 248] كشته شدند.قاسم عليه السلام نهيبي به اسب خود زد و مشغول مبارزه با سواران گرديد، آن قدر جنگيد تا اين كه خسته شده و ناتوان گرديد. خواست به طرف خيمه ها برگردد ناگاه ازرق شامي ملعون، راه را بر آن شاه زاده گرفت و با وي درگير شد، حضرت قاسم عليه السلام ضربتي بر مغز او وارد كرد و او را هلاك نمود.قاسم عليه السلام به سوي

امام حسين عليه السلام آمد و عرض كرد: عمو جان! تشنگي! تشنگي! مرا با شربتي از آب درياب.امام حسين عليه السلام او را تسلي فرموده، و امر به شكيبايي نمود، و انگشتر خود را به او داد و فرمود: آن را در دهانت بگذار و بمك.راوي گويد: قاسم عليه السلام گفت: چون آن انگشتر را در دهانم گذاشتم گويا چشمه ي آبي بود، سيراب شدم، و به سوي ميدان بازگشتم.او دوباره بر آن روبه صفتان حمله كرد و مي خواست پرچمدار لشكر را هدف قرار داده و بكشد، دشمنان او را با تير احاطه كرده و تيرباران نمودند [211] .

شهادت حضرت قاسم بن حسن

علامه ي فاضل و متبحر مجلسي رحمة الله مي نوسيد: حميد بن مسلم گويد:من در سپاه عمر بن سعد لعين بودم و به اين نوجوان نگاه مي كردم، او شلوار و پيراهني به تن داشت و نعليني داشت كه بند يكي از آنها پاره شده بود، هرگز فراموش نمي كنم آن كه بندش پاره شده بود پاي چپ بود.عمر بن سعد ازدي به من گفت: سوگند به خدا! من بر اين نوجوان حمله خواهم كرد.گفتم: سبحان الله! از اين نوجوان چه مي خواهي؟ و چرا بر او حمله مي كني؟ به خدا سوگند! اگر او بر من حمله كند من دست به سوي او نمي گشايم و بر او حمله نمي كنم، اين گروهي كه مي بيني او را محاصره كرده اند براي وي كافي است. گفت: سوگند به خدا! بر او حمله مي كنم.سپس آن ملعون بر قاسم عليه السلام حمله نمود و ضربتي بر سر مباركش زد و او با [ صفحه 249] صورت بر زمين افتاد [212] .در كتاب «المنتخب» آمده است: شيبة بن سعد شامي لعين، با نيزه ي

خود ضربه اي از پشت، به قاسم عليه السلام زد كه از سينه ي مباركش خارج شد، او در خون خود غلطيد و بر زمين افتاد و صدا مي زد: عمو جان! مرا درياب.در بعضي روايات آمده است: سي و پنج تير بر بدن مبارك قاسم عليه السلام اصابت كرده بود.و در روايت ديگري آمده است: سپس سعيد بن عمرو ملعون، شكم مبارك او را پاره كرد، و يحيي بن وهب لعين با نيزه او را مجروح نمود.علامه ي مجلسي رحمة الله در كتاب شريف «بحارالأنوار» گويد:قاسم عليه السلام صدا زد: عمو جان! مرا درياب.وقتي امام حسين عليه السلام صداي او را شنيد مانند عقابي كه از آسمان فرودمي آيد به سوي او آمد، حضرت بر دشمن حمله نمود و صفوف آنها را شكافت.حضرت مانند شير غضبناك حمله مي نمود، شمشيري به طرف عمر لعين، قاتل آن شاه زاده حواله كرد، آن ملعون، دست خود را سپر قرار داد، شمشير دست او را از بازو جدا كرد.آن ملعون نعره اي زد كه همه ي لشكر آن را شنيدند، حضرت از او دور شد، سواران اهل كوفه حمله كردند تا عمر را از دست امام حسين عليه السلام برهانند. آن ملعون در زير سم اسبان قرار گرفت و اسبان با سمهاي خود، او را زخمي كرده و لگدمال شد تا به جهنم واصل گرديد [213] .گرد و غبار ميدان جنگ فرونشست كه ناگاه ديدند امام حسين عليه السلام بر بالين آن شاه زاده ايستاده، و قاسم عليه السلام پايش را بر زمين مي ساييد.امام حسين عليه السلام فرمود:يعز و الله؛ علي عمك أن تدعوه فلا يجيبك، أو يجيبك فلا يعينك، أو يعينك فلا يغني عنك، بعدا لقوم قتلوك.به خدا سوگند! بر عمويت سخت است اين

كه او را به ياري خود بخواني، او [ صفحه 250] نتواند تو را جواب دهد، يا جواب دهد اما نتواند تو را ياري نمايد، يا تو را ياري كند ولي سودي به حال تو نداشته باشد. از رحمت خدا دور باد گروهي كه تو را كشتند.آن گاه امام حسين عليه السلام او را بر سينه گرفت و به طرف خيمه ها حمل نمود.حميد بن مسلم گويد: گويا هنوز مي بينم كه پاهاي آن نوجوان از زمين كشيده مي شد و زمين را خط مي كشيد، و در حالي كه امام حسين عليه السلام سينه ي او را در سينه ي مبارك خود نهاده بود، با خودم گفتم: با جنازه ي مطهر او چه خواهد كرد؟حضرت جنازه ي او را آورد و در ميان كشتگان و شهداي اهل بيت خود قرار داد.پس از آن؛ امام حسين عليه السلام فرمود:اللهم أحصهم عددا، واقتلهم بددا، و لا تغادر منهم أحدا، و لا تغفر لهم أبدا، صبرا يا بني عمومتي! صبرا يا أهل بيتي! لا رأيتم هوانا بعد هذا اليوم أبدا.خداوندا! همه ي اين گروه كفار را هلاك گردان، و يكايك آنان را بكش، و احدي از آنان را باقي مگذار، و هرگز آنان را نيامرز.اي فرزندان عمويم! صبر كنيد، اي اهل بيتم! صبر كنيد كه پس از اين روز، هرگز ذلت و خواري نخواهيد ديد.

مبارزه ي ابوبكر بن حسن

در «بحارالانوار» مي نوسيد: پس از او؛ ابوبكر بن حسن عليه السلام رو به سوي ميدان نهاد و مبارزه آغاز كرد و جنگيد تا اين كه گروهي از آن ملاعين را كشت، مادر او كنيز بود.سپس ملعوني به نام عبدالله بن عقبه ي غنوي بر او حمله كرد و او را شهيد نمود [214] .

مبارزه ي احمد بن حسن

ابومخنف گويد: پس از قاسم عليه السلام؛ برادرش احمد بن حسن عليه السلام كه شانزده سال سن داشت، قدم به عرصه ي كارزار گذاشت، و بر دشمن حمله كرد و پيوسته مي جنگيد تا اين كه هشتاد سواره را كشت. [ صفحه 251] او به سوي عموي بزرگوار خود برگشت در حالي كه از شدت تشنگي چشمانش در كاسه ي سرش فرورفته بود صدا مي زد: عمو جان! آيا شربتي از آب هست تا با آن توانايي جنگ با دشمنان خدا را داشته باشم؟حضرت به او فرمود: لختي صبر كن تا اين كه جدت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ملاقات كني، او تو را با شربتي از آب سيراب كند كه هرگز بعد از آن تشنه نخواهي شد.آن امام زاده ي عالي مقام، به سوي گروه كافران برگشت و در حالي كه رجز مي خواند بر آنان حمله كرد:اصبر قليلا فالمنا بعد العطش فان روحي في الجهاد تنكمش لا أرهب الموت اذ الموت وحش و لم أكن عند اللقاء ذا رعش اي نفس! لختي تشنگي را تحمل كن كه آرزو بعد از تشنگي است؛ زيرا كه روح من، در جهاد زياد كوشش مي كند.موقعي كه مرگ خطرناك گردد؛ از مرگ واهمه ندارم و در موقع مبارزه و جنگ با دشمنان ترسان و لرزان نيستم.رواي گويد: آن گاه در پي خواندن

اين اشعار بر دشمنان زبون حمله نمود، و اين اشعار را انشا كرده و مي خواند:اليكم من بني المختار ضربا يشيب لهوله رأس الرضيع يبيد معاشر الكفار جمعا بكل مهند عضب قطيع براي شما از فرزندان پيامبر برگزيده ضربتي است؛ كه از ترس آن موهاي سر طفل شيرخوار سفيد مي گردد.همه ي گروههاي كفار را هلاك مي كند؛ با هر شمشيري كه از آهن هندي ساخته شده و تيز و بران است.راوي گويد: پس از آن؛ بر لشكر كفار حمله آورد و شصت نفر از سواران آنان را به هلاكت رساند، آن گاه به درجه ي شهادت رسيد.در برخي روايات آمده است: آن شاه زاده را ملعوني به نام هاني بن شبيب خضرمي كشت، و روي آن ملعون سياه گرديد [215] . [ صفحه 252]

مبارزه ي فرزندان اميرمؤمنان علي

علامه فاضل و متبحر مجلسي رحمة الله گويد: از موثقين بسياري چنين نقل شده است:هنگامي كه همه ي اصحاب و ياران امام حسين عليه السلام و همچنين فرزندان عموهاي آن حضرت - عقيل و جعفر عليهماالسلام - و فرزندان برادرش امام حسن عليه السلام كشته شده و به شهادت رسيدند، برادران حضرت جلو آمده و عازم پيكار و جانبازي در پيشگاه آن حضرت شدند.

مبارزه ي ابوبكر بن علي

اولين كسي كه از آنان قدم به عرصه ي كارزار نهاد ابوبكر، فرزند اميرمؤمنان علي عليه السلام به نام عبدالله، و مادرش ليلي دختر مسعود بن خالد بن ربعي تميمي بود. او قدم به ميدان نبرد گذاشت و رجز مي خواند و مي گفت:شيخي علي ذوالفخار الأطول من هاشم الصدق الكريم المفضل هذا حسين بن النبي المفضل عنه نحامي بالحسام المصقل نفديه نفسي من أخ مبجل بزرگ و آقاي من علي عليه السلام كه داراي فخز بيشمار است؛ از نسل پاك هاشم كه داراي صدق، راستي، كرم و اهل فضل احسان است.اين حسين عليه السلام فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم كه افضل از همه پيامبران است؛ و ما با شمشيرهاي بران از او حمايت مي كنيم.و جان خودم را فداي همچو برادر باعزت و محترم مي نمايم.او بر دشمن حمله كرد و پيوسته مي جنگيد تا اين كه به دست ملعوني به نام زجر بن بدر نخعي به شهادت رسيد.بعضي گويند: قاتل او، لعيني به نام عبدالله بن عقبه ي غنوي بود.از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه حضرتش فرمود: قاتل او؛ مردي از اهل همدان بود.مدائني مي نويسد: جنازه ي شريف آن شاه زاده در كنار نهري پيدا شد، و معلوم نبود [ صفحه 253] كه چه كسي او را كشته است [216]

.

مبارزه ي عمر بن علي

تاريخ نويسان گفته اند: پس از او؛ برادرش عمر بن علي عليه السلام به سوي ميدان شتافت، او در حالي كه زجر ملعون - قاتل برادر خود - را هدف قرار داده بود رجز مي خواند و مي گفت:أضربكم و لا أري فيكم زجر ذاك الشقي بالنبي قد كفريا زجر! يا زجر! تداني من عمر لعلك اليوم تبوء من سقرشر مكان في حريق و سعر لأنك الجاحد يا شر البشر!شما را مي زنم و در ميان شما زجر را نمي بينم؛ زجري كه بدبخت است و منكر پيامبر شده است.اي زجز! اي زجر! نزد عمر بيا؛ كه شايد امروز در جهنم جاي گيري.آن هم در بدترين مكانهاي آن، در ميان شعله ها و شراره هاي آن؛ زيرا كه تو منكر حقي هستي اي شرورترين بشر!آن گاه بر زجر حمله كرد، و او را به جهنم فرستاد.در اين هنگام، لشكريان از روبه رو بر او حمله كردند، او در حالي كه سخت آنان را با شمشير خودش مي زد، مي گفت:خلوا عداة الله خلوا عن عمر خلوا عن الليث العبوس المكفهريضربكم بسيفه و لا يفر و ليس فيها كالجبان المنجحركنار برويد اي دشمنان خدا! از جلو راه عمر دور شويد؛ از جلو راه شير غضبناك و خشمگين و عبوس دور شويد.شيري كه شما را مورد هدف شمشير خود قرار داده و هرگز فرار نمي كند؛ و در ميدان جنگ با دشمنان؛ ترسويي نيست كه در خانه ي خود بخزد.او پيوسته مي جنگيد تا اين كه به شهادت رسيد.علامه مجلسي رحمة الله گويد: ابوالفرج، نام عمر بن علي عليه السلام را جزو كشتگان كربلا نياورده است [217] . [ صفحه 254]

مبارزه ي عثمان بن علي

پس از او؛ برادرش عثمان بن علي عليه السلام كه مادرش حضرت

ام البنين و دختر حزام بن خالد و از قبيله ي بني كلاب بود، قدم به ميدان نبرد نهاد، او رجز مي خواند و مي گفت:اني أنا عثمان ذوالمفاخر شيخي علي ذوالفخار الظاهروابن عم للنبي الطاهر أخي حسين خيرة الأخايرو سيد الكبار و الأصاغر بعد الرسول و الوصي الناصرمن عثمان؛ داراي فضايل هستم؛ بزرگ و آقاي من علي عليه السلام كه داراي افتخارات آشكاري است.او فرزند عموي پيامبر پاك و طاهر است؛ برادرم امام حسين عليه السلام برگزيده ي نيكوكاران است.او آقا و مولاي هر كوچك و بزرگ است؛ و پس از پيامبر، وصي و جانشين ياري كننده اوست.در اين هنگام؛ خولي بن يزيد اصبحي تيري پرتاب كرد كه به پيشاني آن شاه زاده خورد و از اسب افتاد. حرامزاده اي از قبيله ي ابان بن حازم آمد و سر مبارك او را از تن جدا كرد، آن امام زاده ي والاتبار در آن روز؛ بيست و يك سال عمر داشت [218] .

مبارزه ي جعفر بن علي

پس از او؛ برادرش جعفر بن علي عليه السلام كه مادر او نيز ام البنين عليهاالسلام بود و نوزده سال داشت قدم به عرصه ي جهاد گذاشت، او مي گفت:اني أنا جعفر ذوالمعالي ابن علي الخير ذي النوال حسبي بعمي شرفا و خالي أحمي حسينا ذالندي المفضال من جعفر، داراي بزرگواريها و والاييها هستم؛ فرزند حضرت علي عليه السلام كه داري بخشش و جود بود.در شرافت و عزت من، عمو و دايي من كفايت مي كند؛ من از حسين عليه السلام كه داراي بخشش و احسان بي كران است حمايت مي كنم. [ صفحه 255] آن گاه جنگيد تا اين كه خولي اصبحي ملعون تيري به سوي آن شاه زاده انداخت و به شقيقه، يا چشم مباركش اصابت كرد [219] .

مبارزه ي عبدالله بن علي

در «بحارالانوار» مي نويسد:پس از او؛ برادرش عبدالله بن علي عليه السلام قدم به ميدان نبرد گذاشت. او بيست و پنج سال داشت و هنوز فرزندي نداشت.حضرت عباس عليه السلام به او فرمود: برادرم! در برابر من جهاد كن تا اين كه تو را ببينم و در پيشگاه خدا به شهادت تو پاداش طلبم، زيرا كه تو فرزندي نداري. او در برابر برادر خود، قدم به ميدان جنگ نهاد، و مي گفت:أنا بن ذي النجدة و الافضال ذلك علي الخير ذوالأفعال سيف رسول الله ذوالنكال في كل يوم ظاهر الأهوال من فرزند كسي هستم كه داراي شجاعت، فضل و احسان است؛ او علي عليه السلام است كه نيكو مرد و صاحب كارهاي پسنديده است.او شمشير رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه داراي عقوبت و عذاب بر دشمنان است؛ كه هر روز، رعب و وحشت او بر دشمنان ظاهر مي شد.عبدالله بر دشمن حمله كرد و گروهي از آن ملاعين

را به هلاكت رساند، آن گاه به دست ملعوني به نام هاني بن شعيب كه برادر او را نيز كشته بود؛ به شهادت رسيد [220] .

مبارزه ي محمد بن علي

در «بحار الانوار» مي نويسد:پس از او؛ برادرش محمد بن علي الاصغر - كه مادرش كنيز بود - به ميدان آمد و جنگيد. مردي از طايفه ي تميم از فرزندان ابان بن دارم بر او حمله كرد و او را به شهادت رساند.ابوالفرج گويد: محمد بن علي بن حمزه گويد: در روز عاشوار، ابراهيم بن علي بن ابي طالب عليه السلام كه مادرش كنيز بود؛ كشته شد. [ صفحه 256] و اين نقل را جز از محمد بن علي از كسي نشنيده ام، و در هيچ كدام از كتابهاي انساب يادي از ابراهيم نشده است.و يحيي بن حسن گويد: ابوبكر بن عبيدالله طلحي از پدرش نقل مي نمايد: عبيدالله بن علي عليه السلام در كربلا با امام حسين عليه السلام شهيد شد.اين قول صحيح نيست، چون عبدالله در روز جنگ «دار» [221] به دست ياران مختار كشته شد و او را در آن روز ديدم [222] .

حضرت ابوالفضل عازم ميدان مي شود

در «بحار الانورا» مي نويسد:چون برادران حضرت عباس عليه السلام كشته شدند خود آن حضرت عازم ميدان نبرد شد، و از امام حسين عليه السلام اذن ميدان خواست.حضرت عباس عليه السلام را ابوالفضل مي خواندند، مادر بزرگوارش حضرت ام البنين عليهاالسلام بود. او بزرگترين فرزند حضرت ام البنين عليهاالسلام به شمار مي رفت، و آخرين نفري بود كه از برادرانش كشته شد.به آن بزرگوار لقب «سقا» داده بودند، او شخصي خوشرو و زيبا بود، سوار بر اسب تنومند بلندي مي شد در عين حال، پاهاي مباركش از زمين كشيده مي شد.آن حضرت چهره ي دلربا و زيبايي داشت كه به او: قمر بني هاشم - يعني «ماه درخشان بني هاشم» - مي گفتند، و در اثر كثرت عبادت و سجود در پيشگاه الهي، آثار سجده در پيشاني او نمايان بود،

و او پرچمدار امام حسين عليه السلام بود.حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام چون تنهايي و بي ياوري برادرش را ديد خدمت امام عليه السلام شرفياب شده و عرض كرد: برادرم! آيا به من اجازه جهاد مي فرماييد؟امام حسين عليه السلام گريست و گريه ي سختي نمود، سپس فرمود:يا أخي! أنت صاحب لوائي و اذا مضيت تفرق عسكري.برادر جان! تو علمدار و پرچمدار من هستي، اگر تو بروي لشكر من پراكنده مي شود. [ صفحه 257] حضرت عباس عليه السلام عرض كرد:قد ضاق صدري و سئمت من الحياة، و أريد أن أطلب ثاري من هؤلاء المنافقين.راستي دلم تنگ شده و از زندگي خسته و ملول شده ام، مي خواهم انتقامم را از اين منافقان بگيرم.امام حسين عليه السلام فرمود:فاطلب لهولاء الأطفال قليلا من الماء.حال كه عازم ميدان هستي، پس قدري آب براي اين كودكان بياور.

حضرت ابوالفضل و حركت به سوي لشكر

حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام به سوي گروه كافران حركت كرد و در برابر آنان ايستاده و آنان را پند و اندرز داد، از عواقب كارشان ترسانيد. ولي در دل سنگ آن ملاعين تأثير نكرد.حضرت به جانب برادرش امام حسين عليه السلام بازگشت و قضيه را بازگو كرد. در اين هنگام، صداي كودكاني را شنيد كه فرياد مي زدند: العطش! العطش!

حضرت ابوالفضل و حركت به سوي فرات

حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بر اسب خود سوار شد، نيزه اي به دست گرفت و مشك آبي برداشت و به سمت فرات به راه افتاد.علامه مجلسي رحمة الله گويد: چهار هزار نفر مأمور فرات بودند، آنها دور حضرتش را گرفته و او را تيرباران كردند.بنابر آنچه روايت شده: آن شير اسداللهي بر آنان حمله نمود و هشتاد نفر از آن ملاعين را به خاك انداخت، و وارد شريعه ي فرات گرديد. تشنگي بر حضرتش غلبه كرده بود، خواست جرعه اي از آب بياشامد، ولي تشنگي امام انس و جان و مولاي مهربان، حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و اهل بيت آن حضرت را به ياد آورد و نخورد و آب روي آب ريخت و مشك را پر كرد و آن را بر دوش راست خود انداخت، و به سمت خيمه ها حركت كرد.هنگامي كه آن ملاعين اين صحنه را ديدند، راه را بر آن حضرت بستند و او را از هر [ صفحه 258] سمت محاصره نموده و بر او حمله كردند.آن شير بيشه ي شجاعت بر آن روبه صفتان زبون حمله كرد و جنگيد، در اين حال رجز مي خواند و مي گفت:لا أرهب الموت اذالموت رقا حتي اواري في المصاليت لقي نفسي لنفس المصطفي الطهر وقا اني أنا العباس أغدوا بالسقاو لا أخاف الشر يوم

الملتقي موقعي كه مرگ به سراغم مي آيد من از مرگ هراسي ندارم؛ تا اين كه خود را داخل صفوف دليران مي كنم.جان من؛ سپر بلاي جان ابي عبدالله عليه السلام است كه جان او جان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم است؛ من عباس هستم كه با مشك مي آيم.و از شر روبه رو شدن با دليران هراسي ندارم.حضرت با شجاعت تمام همه ي آن ملاعين را پراكنده كرد و به حركت خود ادامه داد. زيد بن ورقاء ملعون با همكاري حكيم بن طفيل سنبسي حرامزاده در پشت درخت خرمايي كمين كرد، و غفلتا ضربه اي بر دست راست آن حضرت زد و دست از بدن مباركش جدا كرد.حضرت شمشير را به دست چپ گرفت، و حمله كرد و رجز مي خواند و مي گفت:و الله ان قطعتم يميني اني أحامي أبدا عن ديني و عن امام صادق اليقين نجل النبي الطاهر الأمين به خدا سوگند! اگر دست راست مرا ببريد؛ من همواره از دين خودم؛و از امام و پيشواي صدق و يقين؛ كه فرزند پيامبر پاك و امين است؛ حمايت مي كنم.حضرت جنگيد تا اين كه ضعف بر او عارض گرديد، ملعوني به نام حكم بن طفيل طائي پشت درخت خرمايي كمين كرده بود، ضربتي بر دست چپ آن حضرت وارد نمود و از تن جدا كرد، حضرت رجز مي خواند و مي گفت:يا نفس! لا تخشي من الكفار و أبشري برحمة الجبارمع النبي السيد المختار قد قطعوا ببغيهم يساري فأصلهم يا رب حر النار اي نفس! از گروه كفار واهمه به دل خود راه مده؛ و به رحمت خداي جبار؛همراه با پيامبر، آقا و برگزيده مسرور باش؛ آنان با ستمگري دست چپ مرا قطع كردند.

[ صفحه 259] پروردگارا! آنان را در شعله هاي آتش جنهم وارد كن [223] .

شهادت حضرت ابوالفضل العباس

علامه مجلسي رحمة الله گويد:در اين هنگام؛ حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مشك را به دندانهاي مبارك خود گرفت و اسب را مي دواند تا اين كه آب را به تشنگان اهل بيت عليه السلام برساند.ناگاه تيري از جانب دشمن پرتاب و به مشك اصابت كرد و آب مشك ريخت، پس از آن تير ديگري آمد و به سينه ي مبارك آن بزرگوار اصابت كرد.حضرت از بالاي اسب رو به طرف امام حسين عليه السلام نمود و برادر خود را صدا زد:ادركني؛ درياب مرا.فخر للارض مقطوع اليدين له من كل مجد يمين غير منخذم آري؛ آن بزرگوار، با دست هاي بريده بر زمين افتاد؛ و دست راست او دستي است كه از هر مجد و بزرگواري بريده نشده است.در روايت ديگري آمده است: هنگامي كه تير ديگري بر سينه ي مبارك آن حضرت اصابت كرد ملعوني با عمودي آهنين، حضرت را مورد حمله قرار داد و شهيدش كرد.چون امام حسين عليه السلام (صداي برادر را شنيد به جانب شريعه ي فرات حركت كرد) و چون ديد كه برادرش در كنار شريعه ي فرات افتاده، سخت گريست و بدن شريف او را به طرف خيمه ها حمل نموده، و اين اشعار را مي خواند:تعديتم يا شر قوم ببغيكم و خالفتم دين النبي محمدأما كان خير الرسل أوصاكم بنا؟ أما نحن من نسل النبي المسدد؟أما كانت الزهراء أمي ويلكم؟ أما كان من خير البرية أحمد؟لعنتم و أخزيتم بما قد جنيتم فسوف تلاقوا حر نار توقداي گروه اشرار! با ظلم و ستمگري از حق تجاوز كرديد؛ و با دين پيامبر خدا محمد صلي الله عليه و آله

و سلم مخالفت نموديد.آيا بهترين پيامبران در مور ما، به شما سفارش نكرده بود؟ آيا ما از نسل پيامبر درستكار [ صفحه 260] نيستيم؟واي بر شما! آيا فاطمه ي زهرا عليهاالسلام مادر من نيست؟ آيا پدر من، از بهترين مردمان و خلايق نيست؟به سبب جناياتي كه مرتكب شديد مورد نفرين و لعنت خدا قرار گرفتيد و رسوا شديد؛ پس به زودي در شراره ي شعله هاي آتش جهنم خواهيد سوخت.سپس امام حسين عليه السلام فرمود:ألان انكسر ظهري، و قلت حيلضتي.اكنون كمرم شكست و چاره ي من گسسته گشت [224] .صاحب اصل گويد: در بعضي از كتابهاي معتبر آمده است:بدن مبارك حضرت عباس عليه السلام به قدري زخمي بود كه امام حسين عليه السلام نتوانست بدن پاره پاره ي برادر خود را به سوي محل شهدا حمل كند، به ناچار بدن شريف او را در كنار فرات گذاشت، و با حال گريه و حزن و اندوه به سوي خيمه ها بازگشت.

حضرت علي اكبر عازم ميدان مي شود

در كتاب «المنتخب» مي نويسد: روايت شده است:چون حضرت عباس بن علي عليهماالسلام به شهادت رسيد، لشكر كفار بر اصحاب امام حسين عليه السلام حمله كردند، چون حضرت اين منظره را ديد صدا زد:يا قوم! أما من مغيث يغيثنا؟أما من طالب حق فينصرنا؟أما من خائف فيذب عنا؟أما من أحد فيأتينا بشربة من الماء لهذا الطفل فانه لا يطيق الظماء؟اي قوم! آيا فريادرسي نيست كه به فرياد ما برسد؟آيا خواهان حقي نيست كه ما را ياري كند؟آيا خائفي از غضب خدا نيست كه دشمن را از ما دفع كند؟آيا كسي نيست كه جرعه ي آبي براي اين كودك شيرخوار كه تاب و توان تشنگي را ندارد، بياورد؟ [ صفحه 261] در اين هنگام؛ فرزند بزرگ آن امام مظلوم، حضرت

علي اكبر عليه السلام كه هفده سال داشت به پا خاست، و گفت: اي آقا و مولاي من! من براي تو آب مي آورم.راوي گويد: علي اكبر عليه السلام مشك را برداشت و وارد شريعه شد و مشك را پر كرد و رو به طرف پدر بزرگوار، طيب و طاهر خود نمود، و عرض كرد: پدر جان! اين آب است كه مي خواستي، برادرم را سيراب كن و اگر باقي ماند بر صورت من بريز كه سوگند به خدا! تشنه هستم.امام حسين عليه السلام گريست و فرزند شيرخوار خود را گرفت و در بغلش نشاند و ظرف را گرفت و نزد دهان كوچك آن شيرخوار آورد، چون آن شيرخوار خواست آبي بنوشد تير مسمومي از طرف دشمن آمد و پيش از آن كه جرعه اي از آن بنوشد به گلوي آن طفل مظلوم اصابت كرد.امام حسين عليه السلام گريست و ظرف آب را از دست مبارك خود بينداخت، و صورت مبارك خود را به سوي آسمان گرفت... تتمه ي اين روايت بعد از اين خواهد آمد.و اين روايت؛ روايت غريبي است.در «بحارالانوار» مي نويسد: ابوالفرج گويد:علي بن حسين عليهاالسلام همان علي اكبر و بزرگترين پسر امام حسين عليه السلام است كه فرزندي نداشت و ابوالحسن ناميده مي شد، مادرش ليلي دختري ابومرة بن عروة بن مسعود ثقفي است، و او اولين كسي بود (از اهل بيت عليهم السلام) كه در كربلا شهيد شد [225] .صاحب اصل گويد: در برخي از تأليفات اصحاب ما روايت شده است:چون حضرت عباس عليه السلام و حبيب بن مظاهر به شهادت رسيدند آثار شكستگي در چهره ي مبارك امام حسين عليه السلام پديدار شد. حضرت غمگين و اندوهگين نشسته بود و قطرات اشك از ديدگانش

به صورت نازنينش جاري بود. در اين حال، فرزندش جناب علي اصغر - كه معروف به علي اكبر عليه السلام است - نزد حضرت آمد و عرض كرد:يا أبتاه! قتل عمي العباس عليه السلام فلا خير لي في الحياة بعده، فقد ضاق صدري لفراقه، فهل من رخصة؟پدر جان! عمويم عباس عليه السلام كشته شد، پس از او خيري در زندگي نيست، از فراق او دلم تنگ شده است، آيا اجازه مي فرماييد به ميدان بروم؟ [ صفحه 262] امام حسين عليه السلام گريست و فرمود:يا بني! يعز علي و الله؛ فراقك.فرزند عزيزم! به خدا سوگند! فراق و جدايي تو بر من سخت است؟عرض كرد: كيف يا أبتاه! و أنت وحيد بين الأعداء فريد لا ناصر لك و لا معين، روحي لروحك الفداء، و نفسي لنفسك الوقاء.پدر بزرگوارم! چگونه به ميدان نروم؟ حال آن كه در ميان دشمنان تنها مانده اي، نه ياوري، نه معيني داري، روحم فداي روح شما و جانم سپر بلاي جان شما است.در كتاب «مهيج الاحزان» مي نويسد:هنگامي كه حضرت علي اكبر عليه السلام مي خواست به طرف ميدان نبرد برود، اهل حرم و بانوان محترم حلقه وار دور آن شهزاده ي والاتبار را گرفتند و گفتند: به غريبي ما رحم كن و به سوي جنگ شتاب مكن، زيرا كه ما تاب و توان جدايي تو را نداريم.صاحب «مهيج الاحزان» گويد: آن شاه زاده پيوسته اصرار مي كرد و از پدر بزرگوارش اذن ميدان مي خواست تا اين كه حضرت به او اجازه ي ميدان دادند. آن گاه پدر بزرگوارش و اهل حرم را وداع گفت، و به سوي ميدان روانه شد [226] .علامه ي مجلسي رحمة الله در «بحارالانوار» مي نويسد: محمد بن ابوطالب گويد: در آن روز،

حضرت علي اكبر عليه السلام هيجده سال داشت.علامه ي مجلسي رحمة الله مي نويسد: ابن شهراشوب مي نويسد: گفته شده: سن شريف آن حضرت بيست و پنج سال بود.سيد بن طاووس رحمة الله گويد:هنگامي كه حضرت علي اكبر عليه السلام به طرف ميدان به راه افتاد امام حسين عليه السلام از پشت سر او نگاهي مأيوسانه بر اندام آن خورشيد فلك امامت انداخت و بي اختيار اشك چشمان حق بين اش بر صورتش جاري شد و گريست.در «بحارالانوار» مي نويسد: مورخان گويند:امام حسين عليه السلام محاسن شريف خود را به سوي آسمان گرفت و فرمود: [ صفحه 263] اللهم اشهد علي هؤلاء القوم، فقد برز اليهم غلام أشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك، و كنا اذا اشتقنا الي نبيك نظرنا الي وجهه.اللهم امنعهم بركات الأرض، و فرقهم تفريقا، و مزقهم تمزيقا، واجعلهم طرائق قددا، و لا ترض الولاة عنهم أبدا، فانهم دعونا لينصرونا ثم عدوا علينا يقاتلوننا.خداوندا! شاهد باش! جواني به سوي اين سپاه رفت كه شبيه ترين مردم از لحاظ صورت، سيرت و گفتار به پيامبر توست، و ما هرگاه مشتاق ديدار پيامبر تو مي شديم به اين جوان مي نگريستيم.خداوندا! بركات زمين را از آنان بازدار، و جمعيت آنان را پراكنده ساز، و پرده ي اتفاق آنان را پاره كن، و آنان را در راههاي تفرقه و جدايي قرار ده، و هرگز حاكمان را از آنان راضي و خشنود مگردان، زيرا كه اين گروه از ما دعوت كردند تا ياري كنند چون اجابت كرديم آنان با ما عداوت و دشمني نموده و با ما جنگ نمودند.آن گاه امام حسين عليه السلام رو به عمر سعد لعين كرد و فرياد زد:مالك قطع الله رحمك! و لا بارك الله لك

في أمرك! و سلط عليك من يذبحك بعدي علي فراشك! كما قطعت رحمي و لم تحفظ قرابتي من رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.تو را چه شده؟ خداوند رحم (نسل) تو را قطع كند و هيچ امر و آرماني را بر تو مبارك نفرمايد، و بر تو كسي را مسلط كند كه تو را در رختخواب بكشد، چنان كه تو رحم (نسل) مرا قطع نمودي و قرابت و خويشي مرا با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مراعات نكردي.پس از آن؛ امام حسين عليه السلام با صداي بلند اين آيه را تلاوت فرمود:(ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين - ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم) [227] .همانا خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر مردم جهانيان برگزيد، فرزنداني كه برخي از ديگري بودند و خداوند شنوا و دانا است. [ صفحه 264]

مبارزه ي حضرت علي اكبر

در اين هنگام، حضرت علي اكبر عليه السلام در ميدان نبرد قرار گرفت و به جنگ پرداخت، او رجز مي خواند و مي گفت:أنا علي بن الحسين بن علي من عصبة جد أبيهم النبي و الله؛ لا يحكم فينا ابن الدعي أطعنكم بالرمح حتي ينثني أضربكم بالسيف أحمي عن أبي ضرب غلام هاشمي علوي من علي، فرزند حسين بن علي عليه السلام هستم؛ از گروهي كه جد آنان پيامبر است.به خدا سوگند! پسر زنازاده نمي تواند در خصوص ما حكم كند؛ و چنان شما را با نيزه مي زنم كه نيزه ام بشكند.در حمايت از پدرم شما را با شمشير مي زنم؛ ضرباتي كه جوان هاشمي علوي مي زند.آن گاه مانند شير بر دشمن

زبون حمله كرد و جنگ سختي نمود و گروه زيادي را به خاك انداخت تا اين كه از زيادي كشته، ضجه و فرياد لشكريان كافر بلند شد.از كتاب «فوادح القوادح» نقل شده است:چون اين شير بيشه ي شجاعت قدم به عرصه ي جنگ نهاد مبارز طلبيد، ابن سعد حرامزاده، طارق بن كثير را صدا زد و گفت: هر چقدر جايزه بخواهي از ابن زياد خواهي گرفت، به مبارزه ي اين جوان بشتاب و سر او را براي من بياور. طارق گفت: تو صاحب حكومت مي شوي و من به مبارزه ي او بروم؟ اگر حكومت موصل را در نزد امير - ابن زياد - براي من ضامن مي شوي با او مبارزه مي كنم.عمر سعد لعين ضامن شد و او به سوي ميدان آمد، آن ملعون شروع به مبارزه كرد.جنگ سختي درگرفت تا اين كه آن شهزاده ي والاتبار ضربه ي مهلكي بر او وارد نمود و او را به جهنم فرستاد.پس از او؛ برادر آن ملعون به ميدان آمد، حضرت ضربه اي به چشم او زد و او را هلاك نمود.پس از او؛ فرزندش به مبارزه برخاست، حضرت او را نيز از پاي درآورد، كسي از آن لشكر به ميدان نمي آمد جز اين كه شير شجاع، حضرت علي اكبر عليه السلام او را به خاك و خون مي كشيد و مي كشت.در اين هنگام؛ عمر لعين فرياد زد: آيا مردي نيست به مبارزه ي او برود؟ [ صفحه 265] پس بكر بن غانم را صدا زد تا براي مبارزه ي آن حضرت قدم به ميدان مبارزه بگذارد.بكر ملعون گفت: اين جواني بيش نيست، من با دو هزار مرد جنگي برابر هستم و مبارزه مي كنم، ولي چون گفتي: آيا مردي نيست به مبارزه ي

او برود؟ به مبارزه ي او مي روم.بكر ملعون قدم به ميدان نهاد، در اين هنگام - چنان كه گفته شده - رنگ امام حسين عليه السلام پريد و متغير گرديد، مادرش حضرت ليلا عليهاالسلام عرض كرد: نكند صدمه اي به فرزندم رسيده كه رنگ شما پريد؟حضرت فرمود: نه، ولي كسي به مبارزه ي او آمد كه از او بر فرزندم مي ترسم، تو خداي را بخوان و دعا كن، زيرا كه از جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي فرمود:دعاء الوالدة يستجاب لولدها.دعاي مادر؛ در حق فرزندش مستجاب مي شود.حضرت ليلا عليهاالسلام وارد خيمه شد، سر خود را گشود، دست دعا به طرف خداي عالم دراز كرد و گفت:يا من رد يوسف علي يعقوب و رجع اليه بصره أردد علي ولدي واحفظه من بكر بن غانم.اي خدايي كه يوسف را بر يعقوب برگرداندي، تا چشمانش روشن گشت، فرزند مرا برگردان و او را از گزند بكر بن غانم حفظ فرما.آن گاه بر آن ملعون نفرين كرد.آري! حضرت علي اكبر عليه السلام با آن ملعون به مبارزه پرداخت، ضرباتي چند بين آن دو رد و بدل شد، با نيزه بر همديگر حمله كردند، ميان آن دو نبرد سخت و عظيمي درگرفت، تا اين كه حضرت متوجه زير بغل او شد، كه زره اش پاره شده بود. حضرت زير بغل او را هدف قرار داده و ضربه ي شمشيري حواله كرد، آن ضربه ي كاري، آن ملعون را به دو قسمت تقسيم كرد، و فوري روح پليد او را به سوي آتش جهنم روانه ساخت.روايت شده است: آن شاه زاده با تشنگي كه داشت صد و بيست نفر از ملاعين را كشت، سپس

با شدت عطش و زيادي جراحت به محضر پدر بزرگوار خود آمد و عرض كرد:يا أبه! العطش قد قتلني و ثقل الحديد قد أجهدني، فهل الي شربة ماء من سبيل أتقوي بها علي جهاد الأعداء؟ [ صفحه 266] اي پدر جان! تشنگي جانم را به لب رسانيده، و سنگيني آلات و سلاح آهنين، مرا به زحمت و مشقت انداخته است، آيه به جرعه ي آبي مي توان دست يافت كه با آن قدرتي به دست آورم و با دشمنان جهاد نمايم؟در كتاب «مهيج الاحزان» از حميد بن مسلم نقل مي كند كه حضرت علي اكبر عليه السلام عرض كرد:يا أباه! أثقلني الحديد و أخنقني العطش.اي پدر! سنگيني سلاح آهنين مرا آزرده، و تشنگي مرا خفه مي كند.امام حسين عليه السلام گريست و فرمود:وا غوثاه يا بني! اصبر قليلا يسقيك جدك شربة لا ظمأ بعدها.وا غوثاه! اي فرزندم! بازگرد و لختي صبر كن، كه به زودي جدت محمد صلي الله عليه و آله و سلم تو را سيراب خواهد كرد كه پس از آن هرگز تشنه نخواهي شد [228] .در «بحارالانوار» مي نويسد: حضرت فرمود:اي فرزندم! بر محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي بن ابي طالب عليه السلام و بر من گران و سخت است كه تو آن ملاعين را دعوت كني و پاسخ ندهند، استغاثه كني و به فرياد تو نرسند.يا بني! هات لسانك.اي فرزندم! زبانت را نزديك بياور.آن گاه امام حسين عليه السلام زبان او را به دهان گرفت و مكيد، و انگشتر خود را به او داد، و فرمود:آن را در دهانت بگذار، و به سوي جنگ دشمنت برگرد كه من اميدوارم كه امروز و تا شب، جد بزرگوارت

تو را با جام سرشاري سيراب خواهد كرد كه پس از آن هرگز تشنه نخواهي شد.حضرت علي اكبر عليه السلام به سوي ميدان بازگشت، او رجز مي خواند و مي گفت:الحرب قد بانت لها الحقائق و ظهرت من بعدها مصادق و الله رب العرش، لا نفارق جموعكم أو تغمد البوارق حقايق جنگ آشكار شده است، كه پس از آن مصاديق آن - يعني آراسته شدن صفوف و كشيدن شمشيرها - نيز نمايان مي شود. [ صفحه 267] سوگند به خدايي كه مالك عرش است از گروه شما جدا نمي شوم؛ و دست از شما برنمي دارم تا اين كه شمشيرها به غلاف گذاشته شود.آن حضرت پيوسته مي جنگيد تا اين كه دويست نفر از آنان را كشت [229] .

شهادت حضرت علي اكبر

شيخ مفيد رحمة الله در كتاب «الارشاد» خود مي نويسد:اهل كوفه از كشتن او اجتناب مي نمودند، ناگاه چشم ابن منقذ عبدي ملعون بر آن شاه زاده افتاد. آن حضرت باشجاعت تمام مي جنگيد، آن ملعون گفت: گناه همه ي عرب بر گردن من؛ اگر اين جوان با اين شجاعت ضرب و قتل از كنار من عبور كند، پدر او را به عزا خواهم نشاند.حضرت بر صفوف دشمن حمله مي كرد و مي جنگيد تا اين كه مرة بن منقذ بر او تاخت و نيزه اي بر او زد.در روايت ديگري در كتاب «بحارالانوار» آمده است:حضرت علي اكبر عليه السلام مكرر بر آن بزدلان حمله مي كرد تا اين كه تيري از طرف دشمن آمد و بر گلوي آن حضرت اصابت كرد و گلوي او را پاره كرد [230] .باز در «بحارالانوار» مي نويسد:موقعي كه حضرت علي اكبر عليه السلام بالاي اسب با آن ملاعين مي جنگيد، منقذ بن مره ي عبدي، ضربه اي بر سر مبارك آن حضرت زد كه

او از شدت ضربه، روي زمين افتاد.مردم بي دين از اطراف با شمشير او را مي زدند تا اين كه حضرت ناتوان شد و دست به گردن اسب انداخت، اسب در ميان سواران او را به سوي لشكر دشمن مي برد، پس هر سواري، بر آن حضرت زخمي وارد مي كرد تا اين كه بدن نازنين او را با تيغ پاره پاره كردند، و چون روح او به گودي گلويش رسيد با صداي بلند فرياد زد:يا أبتاه! هذا جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قد سقاني بكأسه الأوفي شربة لا أضمأ بعدها أبدا! و هو يقول: العجل العجل! فان لك كأسا مذخورة حتي تشربها الساعة.پدر جان! اينك جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مرا با جام سرشاري با شربتي گوارا [ صفحه 268] سيراب كرد، شربتي كه پس از آن هرگز تشنه نخواهم شد. و او مي فرمود:حسين جانم! شتاب كن و زود باش كه براي تو نيز جامي ذخيره كرده ام كه همين ساعت بنوشي [231] .سيد بن طاووس رحمة الله گويد:سپس حضرت علي اكبر عليه السلام فريادي كشيد و روح پر فتوحش از جسد مباركش جدا گرديد، امام حسين عليه السلام آمد و بر بالين فرزند خود ايستاد، و روي مبارك خود را بر صورت نازنين او نهاد، و فرمود:قتل الله قوما قتلوك يا بني! ما أجراهم علي الرحمان و علي انتهاك حرمة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.پسر جانم! خدا بكشد كساني را كه تو را كشتند. چقدر بر خدا و بر هتك حرمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم جري و گستاخند!اشك از ديدگانش سرازير

شد و آن گاه فرمود:علي الدنيا بعدك العفاء.پس از تو خاك بر سر دنيا باد [232] .ابومخنف گويد: سپس امام حسين عليه السلام در بالين فرزندش نشست و سر جوانش را بغل گرفت و خون دندان هاي او را پاك نمود، او را مي بوسيد و مي فرمود:يا ولدي! أما أنت فقد استرحت من هم الدنيا و غمها و شدائدها و صرت الي روح و ريحان، و قد بقي أبوك و ما أسرع اللحوق بك.پسر جانم! تو از هم و غم دنيا و سختي هاي آن راحت شدي و به سوي رحمت و روزي پاكيزه رفتي، ولي پدر تو ماند، به زودي به تو ملحق خواهم شد.

حضرت زينب بر بالين حضرت علي اكبر

ابومخنف گويد: عمارة بن واقد گويد:گويا مي بينم زني را كه از خيمه ي امام حسين عليه السلام بيرون آمد، او در حسن و زيبايي مانند ماه درخشيد، او فرياد مي زد: [ صفحه 269] وا ولداه! وا قتلاه! وا قلة ناصراه! وا غريبا! وا مهجة قلباه! ليتني كنت قبل هذا اليوم عميا، ليتني و سدت الثري.واي فرزندم! واي كشته ام! واي از كمي ياوران! واي از غريبي! واي از خون دل من! كاش پيش از اين روز، نابينا بودم، كاش من مرده بودم.در «بحارالانوار» مي نويسد: حميد بن مسلم گويد:گويا مي بينم زني را كه با اضطراب و شتاب از خيمه بيرون دويد، او مانند آفتات طلوع كرده بود، و فرياد واويلا و وا هلاكا مي نمود، مي گفت:يا حبيباه! يا ثمرة فؤاداه! يا نور عيناه!اي حبيب من! اي ميوه ي دل من! اي نور چشمان من!پرسيدم: اين خانم كيست؟گفتند: اين زينب عليهاالسلام دختر علي عليه السلام است.او آمد و خود را روي نعش مبارك حضرت علي اكبر عليه السلام انداخت. در اين هنگام،

امام حسين عليه السلام دست او را گرفت و به خيمه بازگردانيد، و رو به جوانان خود كرد، و فرمود: برادر خود را برداريد.جوانان بني هاشم، نعش حضرت علي اكبر عليه السلام را برداشتند و آوردند تا اين كه در خيمه اي كه نعش شهدا در آنجا بود، گذاشتند [233] .

حضرت سكينه و شهادت حضرت علي اكبر

در برخي از كتابهاي معتبر از شيخ مفيد رحمة الله نقل شده: شيخ از جابر بن عبدالله نقل مي كند: جابر گويد:چون حضرت علي اكبر عليه السلام شهيد شد امام حسين عليه السلام در حالي كه مي گريست، غمگين بود و از جان خود مأيوس و سير شده بود، وارد خيمه شد.حضرت سكينه عليهاالسلام عرض كرد: چه شده كه مي بينم از خود مأيوس شده اي و مرگ خود را مي خواهي و به اين طرف و آن طرف نگاه مي كني؟ برادرم علي اكبر عليه السلام كجاست؟حضرت فرمود: پست فطرتان و لئيمان او را كشتند. [ صفحه 270] چون حضرت سكينه عليهاالسلام اين را شنيد فرياد زد: واي بردار جان! واي جگرگوشه ام!مي خواست از خيمه بيرون رود كه امام حسين عليه السلام آمد و مانع شد، به او فرمود: اي سكينه! تقواي خدا را پيشه كن، و شكيبايي نما.عرض كرد: پدر جانم! چگونه صبر مي كند كسي كه برادرش كشته، و پدرش از شهر خود رانده شده است؟امام حسين عليه السلام فرمود:(انا لله و انا اليه راجعون)؛ما از خدا هستيم و به سوي او بازخواهيم گشت.در «بحارالانوار» مي نويسد:در آن هنگام، كودكي از خيمه ها بيرون آمد كه دو گوشواره ي در در گوش او بود، او مضطرب بود و به چپ و راست نگاه مي كرد و از ترس، گوشوارهايش مي لرزيد.پس ملعوني به نام هاني بن بغيث بر او حمله نمود و او

را شهيد كرد.مادرش شهربانو به او نگاه مي كرد و از شدت ناراحتي مانند شخص بي هوش حرفي نمي زد [234] . ألا لعنة الله علي القوم الظالمين. [ صفحه 273]

در مصيبت عظمي، واقعه ي كبري و جهاد و مبارزه ي امام حسين و كيفيت شهادت آن مظلوم

روز عاشورا و تنهايي امام حسين

در كتاب هاي بسياري نقل شده است:هنگامي كه همه ي اصحاب و ياران، برادران و خويشان امام حسين عليه السلام و همچنين فرزندش علي اكبر عليه السلام شهيد شدند، حضرت نگاهي به سمت راست و چپ نمود و در اطراف خود كسي از اصحاب و فرزندان برادر و اهل بيتش را نديد سر مبارك خود را به سوي آسمان بلند كرد و فرمود:اللهم انك تري ما يصنع بولد نبيك.خدايا! تو شاهدي كه با فرزند پيامبر تو چگونه رفتار مي شود؟آن گاه صدا زد:هل من راحم يرحم آل رسول المختار؟ هل من ناصر ينصر ذرية الأطهار؟ هل من مجير لأبناء البتول؟ هل من ذاب يذب عن حرم الرسول؟ هل من موحد يخاف الله فينا؟ هل من مغيث يرجو الله في اغاثتنا؟آيا رحم كننده اي هست تا به فرزندان پيامبر برگزيده رحم نمايد؟ آيا ياوري هست تا فرزندان پاكيزگان را ياري كند؟آيا كسي هست تا فرزندان فاطمه زهرا عليهاالسلام را پناه دهد؟ آيا مدافعي هست تا از حريم پيامبر دفاع نمايد؟ آيا خداپرستي هست تا در حق ما از خدا بترسد؟ آيا فريادرسي هست كه به پاداش خدا اميد داشته و به فرياد ما برسد؟

امام سجاد و ياري از امام حسين

در اين هنگام، صداي پرده نشينان و بانوان عصمت و طهارت به گريه بلند شد،حضرت علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام از خيمه بيرون آمد، آن حضرت مريض بود و قادر نبود تا اين كه شمشيري از نيام بكشد.حضرت ام كلثوم عليهاالسلام چون اين منظره را ديد فرياد زد: اي فرزندم! برگرد.امام زين العابدين عليه السلام فرمود: عمه جان! بگذار تا در پيشگاه فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم جنگ نمايم.امام حسين عليه السلام فرمود:يا أم كلثوم! خذيه لئلا تبقي الأرض

خالية من نسل آل محمد عليهم السلام. [ صفحه 274] اي ام كلثوم! او را بگير (و نگذار به طرف ميدان برود) تا زمين از نسل آل محمد عليهم السلام خالي نماند [235] .

شهادت حضرت علي اصغر

سيد بن طاووس رحمة الله در كتاب «اللهوف» مي نويسد:امام حسين عليه السلام درب خيمه آمد و به حضرت زينت عليهاالسلام فرمود:ناوليني ولدي الصغير حتي أودعه.فرزند كوچك مرا بده تا با او وداع نمايم [236] .شيخ مفيد رحمة الله در «الارشاد» مي نويسد:فرزندش عبدالله را كه كودكي شيرخوار بود، آوردند و او را در بغل گرفت.در «بحارالانوار» مي نويسد: او را مي بوسيد، و مي فرمود:ويل لهؤلاء القوم اذا كان جدك محمد المصطفي خصمهم.واي بر اين گروه! در آن هنگامي كه جد تو محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم خصم و دشمن آنان باشد.و كودك در بغل حضرتش بود [237] .در برخي از كتاب ها نقل شده است: حضرت زينت عليهاالسلام خواهر گرام آن امام مظلوم، كودكي از خيمه آورد و گفت:يا أخي! هذا ولدك له ثلاثة أيام ما ذاق الماء فاطلب له من الناس شربة ماء. اي برادر! اين فرزند تو سه روز است كه آبي نچشيده است، براي او از اين مردم جرعه اي آب طلب كن.حضرت فرزندش را روي دستان مبارك خود گرفت و فرمود:يا قوم! قد قتلتم شيعتي و أهل بيتي، و قد بقي هذا الطفل، ويلكم! أسقوا هذا الرضيع، أما ترونه يتلظي عطشا من غير ذنب أتاه اليكم.اي مردم! ياران و اهل بيت مرا كشتيد، اينك تنها اين كودك برايم مانده است، واي بر شما! اين طفل شيرخوار را آب دهيد، آيا نمي بنيد چگونه از تشنگي [ صفحه 275] مي سوزد بدون اين كه براي

شما نافرماني كرده باشد؟راوي گويد: در اين اثنا كه امام حسين عليه السلام آنان را مورد خطاب قرار داده بود ناگاه حرملة بن كاهل اسدي ملعون با تيري گلوي آن طفل را هدف قرار داد و او را در آغوش امام حسين عليه السلام ذبح كرد.امام حسين عليه السلام دست خود را زير خون پاك گلوي او مي گرفت و چون از خون پر مي شد به سوي آسمان مي پاشيد [238] .سيد بن طاووس رحمة الله گويد: آن گاه مي فرمود:و هون علي ما نزل بي أنه بعين الله.اين مصايب بر من سهل است چون خدا مي بيند [239] .در كتاب «تظلم الزهراء عليهاالسلام» مي نويسد:حضرت دست خود را زير گلوي كودك گرفت تا اين كه هر دو دستش از خون لبريز شد و فرمود:يا نفس! اصبري و احتسبي فيما أصابك.اي نفس! صبر كن و اين مصايب را اجر و پاداش بپندار.پس از آن فرمود:الهي تري ما حل بنا في العاجل، فاجعل ذلك ذخيرة لنا في الآجل.خدايا! شاهدي كه اين گروه در دنيا با ما چه كردند؟ اين مصايب را در آخرت براي ما ذخيره كن.امام باقر عليه السلام مي فرمايد: از خون گلوي حضرت علي اصغر عليه السلام كه امام حسين عليه السلام به سوي آسمان پاشيد، قطره اي به زمين بازنگشت [240] .در «الارشاد» مي نويسد: آن گاه امام حسين عليه السلام فرمود:يا رب! ان تكن حبست عنا النصر من السماء فاجعل ذلك لما هو خير منه، وانتقم لنا من هؤلاء القوم الظالمين.پروردگارا! اگر ياري و نصرت آسماني را از ما منع فرموده اي اين مصايب را بهتر از آن قرار ده و انتقام ما را از اين گروه ستمگر بگير.آن گاه آن كودك را آورد و در ميان

كشتگان اهل بيت خود قرار داد. [ صفحه 276] در «بحارالانوار» مي نويسد: سپس حضرت فرمود:لا يكون أهون عليك من فصيل.اين كودك شيرخوار نزد تو از بچه ي ناقه ي صالح، كمتر نيست [241] .در «منتخب» مي نويسد: حضرت با چشمان حق بين خود به سوي آسمان نگاه كرد و فرمود:اللهم أنت الشاهد علي قوم قتلوا أشبه الناس بنبيك و حبيبك و رسولك محمد صلي الله عليه و آله و سلم.خداوندا! تو شاهدي بر گروهي كه شبيه ترين مردم به پيامبر و حبيب و رسول تو محمد صلي الله عليه و آله و سلم را كشتند.در كتاب «الاحتجاج» گويد:امام حسين عليه السلام از اسب خود پايين آمد و با غلاف شمشير خود قبري حفر كرد و كودك را كه آغشته به خونش بود دفن كرد، آن گاه برخاست و ابياتي كه بعدا مي آيد انشا فرمود [242] .

وداع امام حسين با اهل حرم

در «منتخب» مي نويسد:امام حسين عليه السلام به قتلگاه نگاه كرد و ديد هفتاد و دو نفر از ياران و اهل بيتش به خاك افتاده اند، آن گاه به سوي خيمه ها آمد، و صدا زد:يا سكينة! يا فاطمة! يا زينب! يا ام كلثوم! عليكن مني السلام.اي سكينه! اي فاطمه! اي زينب! اي ام كلثوم! سلام بر شما.سكينه عليهاالسلام عرض كرد:يا أبه! استسلمت للموت؟پدرجان! آيا به مرگ تن داده اي؟حضرت فرمود:كيف لا يستسلم من لا ناصر له و لا معين.چگونه تن به مرگ ندهد كسي كه نه ياري دارد و نه ياوري.عرض كرد: [ صفحه 277] يا أبة! ردنا الي حرم جدنا.پدر جان! ما را به سوي حرم جد ما برگردان.حضرت فرمود:هيهات! لو ترك القطا لنام.اگر دست از مرغ قطا برمي داشتند در آشيانه ي خود مي خوابيد.در اين هنگام، همه ي اهل حرم و بانوان

ناله و شيون زدند، امام حسين عليه السلام آنان را ساكت نمود [243] .باز در همين كتاب مي نويسد: حضرت به خيمه ها آمد و عباي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را خواست، و آن را بر دوش انداخت و زره فاضل او را پوشيد، و شمشير او را حمايل كرده و بر اسب خود سوار شد. حضرت در حالي كه در ميان زره آهني و اسلحه بود آماده ي رزم شد، آن گاه رو به ام كلثوم عليهاالسلام كرد و فرمود:أوصيك يا اخية! بنفسك خيرا و اني بارز الي هؤلاء القوم.اي خواهر مهربانم! تو را به خير و نيكي سفارش مي نمايم، من به سوي اين گروه بي دين عازم هستم.در اين حال، حضرت سكينه عليهاالسلام رو به سوي امام حسين عليه السلام آمد، وي با صداي بلند ناله مي زد و گريه مي كرد. امام حسين عليه السلام او را بسيار دوست مي داشت، حضرت او را نوازش كرد و بر سينه ي خود چسبانيد و اشك چشمان او را پاك كرد و فرمود:سيطول بعدي يا سكينة فاعلمي منك البكاء اذا الحمام دهاني لا تحرقي قلبي بدمعك حسرة مادام مني الروح في جثماني فاذا قتلت فأنت أولي بالذي تأتينه يا خيرة النسوان سكينه جانم! هنگامي كه كشته شدم گريه ي تو طولاني خواهد بود.با حسرت اشك خود، قلب مرا مسوزان، مادامي كه روح در جسم من است.هنگامي كه من كشته شدم تو سزاوارترين كسي هستي كه بر من گريه كني اي بهترين زنان!باز در همين كتاب مي نويسد: حضرت به خواهر گرامش فرمود:يا أختاه! ايتيني بثوب عتيق لا يرغب فيه أحد من الناس، أجعله تحت ثيابي، لأن لا أجرد بعد قتلي.خواهر جانم! لباس كهنه ي مرا بياور تا

كسي در آن رغبت نكند، آن را از زير [ صفحه 278] لباس هاي خود مي پوشم تا كسي آن را غارت نكند كه بعد از كشته شدنم عاري از لباس نمانم.صاحب «منتخب» گويد: هنگامي كه اهل حرم و بانوان محترمه اين صحنه را ديدند صداي شيون، ناله و گريه ي آنها بلند شد [244] .در برخي از كتب آمده است: امام حسين عليه السلام بر آنان فرمود:مهلا؛ فان البكاء أمامكن.آرام باشيد! زيرا كه گريه ي شما بعد از اين است [245] .در كتاب «منتخب» مي نويسد: پس از آن؛ لباس كهنه اي آوردند، حضرت اطراف آن را پاره كرد و آن را از زير لباس هايش پوشيد، و شلوار تازه اي نيز داشت آن را هم پاره كرد تا اين كه غارت نكنند.هنگامي كه حضرت شهيد شد، مرد ملعوني آن لباسها را غارت كرد و بدن مباركش را در صحرا بر روي زمين گرم و سوزان كربلا عريان گذاشت. پس دستان آن ملعون شل گرديد و عذاب و عقوبت الهي بر آن حرامزاده نازل شد.صاحب «منتخب» گويد: چون امام حسين عليه السلام اين لباس پاره پاره را پوشيد، با اهل بيت و فرزندان خود وداع كرد وداعي كه بازگشتي در آن نبود [246] .علامه مجلسي رحمة الله گويد:پس از آن؛ امام حسين عليه السلام، فرزندش امام سجاد عليه السلام را خواند و اسرار امامت و خلافت را به او سپرد، و بر او سفارش كرد.و چون امام حسين عليه السلام پيش از حركت به سوي عراق از شهادت خويش آگاه بود به همين جهت، كتابها و ساير وديعه هاي انبيا و اوصيا را به ام سلمه، همسر محترمه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سپرد تا

اين كه آنها را بعد از بازگشت امام سجاد عليه السلام از عراق، به سوي حضرتش تحويل دهد.و چون امام سجاد عليه السلام مريض بود به همين جهت، امام حسين عليه السلام وصيت نامه اي نوشت و آن را امانت نزد دختر خود، فاطمه عليهاالسلام گذاشت تا اين كه آن را به برادرش امام سجاد عليه السلام تحويل دهد [247] .چنان كه شيخ كليني رحمة الله در كتاب شريف «كافي» با سند خود از ابوجارود نقل [ صفحه 279] مي كند: امام محمد باقر عليه السلام فرمود:هنگامي كه امام حسين عليه السلام خواست از مدينه حركت كند دختر بزرگ خود فاطمه عليهاالسلام را خواست و نامه ي پيچيده و وصيت آشكاري به او داد، و امام سجاد عليه السلام مريض بود و از شدت مرض به خودش مشغول بود.فاطمه عليهاالسلام دختر امام حسين عليه السلام آن وصيت نامه را به علي بن حسين زين العابدين عليه السلام داد. پس از آن؛ سوگند به خدا! همان نامه با اضافاتي به ما داده شد.ابوجارود گويد: گفتم: قربانت گردم؛ در آن نامه چه نوشته شده است؟حضرت فرمود: سوگند به خدا! آنچه فرزندان آدم از روزي كه خداوند متعال آنان را آفريده تا روزي كه دنيا فاني و نابود مي شود به آن نياز دارند در آن نامه نوشته شده است، تا آخر حديث.

امام حسين در برابر دشمن

در «بحارالانوار» مي نويسد:پس از آن، امام حسين عليه السلام برخاست و بر اسب خود سوار شد، و قدم به سوي ميدان نبرد گذاشت، و مي فرمود:كفر القوم و قدما رغبوا عن ثواب الله رب العالمين قتلوا القوم عليا و ابنه حسن الخير كريم الأبوين حنقا مهنم و قالو اجمعوا و احشروا الناس الي حرب الحسين يا لقوم من أناس رذل جمعوا الجمع لأهل الحرمين ثم صاروا و

تواصووا كلهم باجتياحي لرضاء الملحدين لم يخافو الله من سفك دمي لعبيدالله نسل الكافرين و ابن سعد قد رماني عنوة بجنود كوكوف الهاطلين لا لشي ء كان مني قبل ذا غير فخري بضياء النيرين بعلي الخير من بعد النبي و النبي القرشي الوالدين خيرة الله من الخلق أبي ثم امي فأنا ابن الخيرتين فضة قد خلصت من ذهب فأنا الفضة و ابن الذهبين من له جد كجدي في الوري أو كشيخي فأنا ابن العلمين فاطم الزهراء أمي و أبي قاصم الكفر ببدر و حنين عبدالله غلاما يافعا و قريش يعبدون الوثنين [ صفحه 280] يعبدون اللات و العزي معا و علي كان صلي القبلتين فأبي شمس و أمي قمر و أنا الكوكب بين القمرين و له في يوم احد وقعة شفت الغل بفضل العسكرين ثم في الأحزاب و الفتح معا كان فيها حتف أهل الفيلقين في سبيل الله ماذا صنعت أمة السوء معا بالعترتين عترة البر النبي المصطفي و علي الورد يوم الحجفلين [248] اين گروه به خدا كافر شدند، و از زمان قديم نيز از پاداش خداوند، پروردگار جهانيان روي گرداندند.اين گروه علي عليه السلام و فرزندش امام حسين عليه السلام را - كه مرد نيكوكار بود و پدر و مادرش كريم با شرافت بودند - كشتند.اين گروه به خاطر كينه اي كه در دل داشتند گفتند: آماه شويد و مردم را براي جنگ حسين جمع كنيد.اي نفرين بر گروهي رذل و پست كه جماعتي را براي جنگ با اهل حرمين - مكه و مدينه - گردهم آوردند.پس از آن، همگي يكدل شده، و به خاطر خشنودي دو ملحد - يزيد و ابن زياد - به همديگر كشتن مرا سفارش كردند.آنان از ريختن خون من، به خاطر عبيدالله كه از نسل كافران است از

خدا شرم نكرده و نترسيدند.ابن سعد ملعون، از روي قهر و غلبه تيري به سوي من انداخت و با لشكري كه در زيادي مانند قطرات بارانها است - يا اين كه آنان مانند بارش باران - مرا تيرباران كردند.و اين ستم، در حالي است كه پيش از آن كاري از من سر نزده، جز آن كه من به روشنايي دو آفتات عالمتاب افتخار مي كنم.يكي علي عليه السلام كه بهترين فرد بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است؛ و ديگري پيامبري كه پدر و مادرش قرشي هستند.پدرم برگزيده ي خدا از ميان مردمان، پس از او؛ مادرم، پس من فرزند دو شخص برگزيده هستم.من بسان نقره اي هستم كه از طلاي ناب به دست آمده؛ پس من همانند نقره هستم و [ صفحه 281] فرزند دو طلا هستم.كيست در روي زمين كه جد او مانند جد بزرگوار من باشد؟ كيست كه پدرش مانند پدر عالي مقام من باشد؟ من فرزند دو انسان شاخص، برجسته و بزرگوار هستم.فاطمه ي زهرا عليهاالسلام مادر بزرگوار من، و پدر من شكننده ي كفر در جنگ بدر و حنين است.پدر من كسي است كه خداي را در نوجواني كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود؛ پرستيد در حالي كه قريش بتها را مي پرستيدند.آنان بت لات و عزي را مي پرستيدند، در حالي كه علي عليه السلام به سوي دو قبله نماز مي خواند.آري! پدر من همچون آفتاب است و مادر من همچون مهتاب، و من بسان ستاره اي در ميان آفتاب و مهتابم.شجاعتي كه پدر بزرگوار من در جنگ احد آفريد غصه اي كه از ناحيه ي كفار در دل مؤمنان به وجود آمده بود شفا داد و بهبودي

بخشيد، و سبب درهم شكستن دو لشكر كفار گرديد.دليري و شجاعتي كه پدر من در جنگ احزاب و فتح مكه از خود نشان داد باعث نابودي نفرات هر دو لشكر گرديد.آري! پدرم همه ي اين رنجها، شجاعتها و از خودگذشتگي ها را در راه خدا پذيرفت؛ در مقابل، اين امت بد، با دو عترت چگونه رفتار كردند؟يكي عترت نيكوكار پيامبر مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم، و ديگري عترت علي مرتضي عليه السلام كه همواره در مقابل انبوه لشكريان دشمن پيشقدم بود.باز در «بحارالانوار» مي نويسد:آن گاه امام حسين عليه السلام در برابر آن لشكر بي حيا در حالي كه شمشير از نيام كشيده بود ايستاد، آن حضرت از زندگي مأيوس شده و مصمم بر مرگ و جان بر كف بود، در همين حال مي فرمود:أنا ابن علي الطهر من آل هاشم كفاني بهذا مفخرا حين أفخرو جدي رسول الله أكرم من مشي و نحن سراج الله في الأرض نزهرو فاطم أمي من سلالة أحمد و عمي يدعي ذاالجناحين جعفرو فينا كتاب [الله انزل صادقا و فينا الهدي و الوحي بالخير يذكر][و نحن أمان الله] للناس كلهم نسر بهذا في الأنام و نجهرو نحن ولاة الحوض نسقي ولاتنا بكأس رسول الله ما ليس ينكر [ صفحه 282] و شيعتنا في الناس أكرم شيعة و مبغضنا يوم القيامة يخسر[و طوبي لعبد زارنا بعد موتنا بجنة عدن صفوها لا يكدر]من فرزند علي پاك عليه السلام، از فرزندان هاشم هستم؛ به هنگام افتخار همين فخر مرا بس است.جد بزرگوار من رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گرامي ترين افرادي كه روي زمين راه مي رفت؛ و ما چراغ هدايت خدا در روي زمين هستيم

كه مي درخشيم.فاطمه عليهاالسلام مادرم من كه از سلاله و نسل احمد صلي الله عليه و آله و سلم است؛ و عموي من جعفر كه به ذوالجناحين - (دو بال دارد و در بهشت پرواز مي كند) - معروف است.آري! كتاب خدا كه با صدق و راستي نازل شده نزد ما است؛ و هدايت، وحي با خير در نزد ما ياد مي شود.ما ايمني و امان خدا بر همه ي مردم هستيم؛ كه در ميان مردم گاهي پنهان و گاهي آشكار مي شويم.ما صاحبان و مالكان حوض هستيم كه دوستان خود را با جام رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از آن سيراب مي كنيم، و اين غير قابل انكار است.شيعيان ما در ميان مردم، گرامي ترين شيعيان و پيروان هستند، و دشمنان ما در روز قيامت، از زيان كاران و نابودشوندگان هستند.مرحبا بنده اي را كه بعد از مرگ ما را زيارت كند، بر او است بهشتي كه صفاي آن هرگز كدر و تيره نمي گردد [249] .

آمدن فرشتگان و جنيان به ياري امام حسين

شيخ صدوق رحمة الله در «الامالي» روايتي را از ابان بن تغلب نقل مي كند، ابان گويد: امام صادق عليه السلام فرمود:روز عاشورا؛ چهار هزار ملك از آسمان براي ياري امام حسين عليه السلام فرودآمدند تا با آن كفار جهاد نمايند، ولي امام عليه السلام به آنان اجازه ي جنگ نداد، آنان بازگشتند تا از خداي تعالي اذن بگيرند، هنگامي فرودآمدند كه امام حسين عليه السلام شهيد شده بود.آنان در كنار قبر مطهر حضرت هستند و با وضع و حال غبارآلود و پريشان، تا روز قيامت گريه مي كنند، رئيس و بزرگ آنان ملكي به نام «منصور» است.در كتاب «منتخب» مي نويسد، روايت شده است: [ صفحه 283] چون امام حسين

عليه السلام روز عاشورا در عرصه ي ميدان كربلا قرار گرفت گروههايي از جن به پرواز درآمده و عرض كردند: اي حسين! ما ياوران تو هستيم، آنچه مي خواهي براي ما دستور بده، اگر به ما امر كني كه همه ي دشمنان تو را نابود كنيم، انجام مي دهيم.حضرت براي آنان پاداش خير و نيكو خواست، و فرمود:من با جد خودم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مخالفت نمي نمايم، ايشان به من امر فرمودند كه به زودي حركت كنم. من همين الان لختي خوابيدم، پس جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم كه مرا به سينه ي مبارك خود چسبانيد و ميان دو چشمانم را بوسيد و فرمود:يا حسين! ان الله عزوجل قد شاء أن يراك مقتولا ملطخا بدمائك، مذبوحا من قفاك، و قد شاء الله أن يري حرمك سبايا علي أقتاب المطايا.و اني و الله؛ سأصبر حتي يحكم الله بأمره و هو خير الحاكمين.اي حسين! مشيت خداوند بر اين بوده كه تو را كشته، در خون خود غلطان و از قفا مذبوح ببيند. مشيت خدا بر اين علاقه بسته كه حرم تو را بر روي جهاز شتران اسير ببيند.سوگند به خدا! من صبر مي كنم تا اين كه خداوند به امر خود حكم فرمايد كه او بهترين حاكمان است [250] .در روايت ابي مخنف آمده است: راوي گويد: آن گاه امام حسين عليه السلام به لشكر نزديك شد و فرمود:يا ويلكم! علي م تقاتلوني؟ علي حق تركته؟ أم علي سنة غيرتها؟ أم علي شريعة بدلتها؟واي بر شما! براي چه با من جنگ مي نماييد؟ آيا حقي را ترك كرده ام؟ يا سنتي را تغيير داده ام؟

يا شريعتي را تبديل نموده ام؟آن ملاعين گفتند: بلكه ما به جهت بغض و عنادي كه نسبت به پدر تو داريم، و آنچه او در جنگ بدر و حنين نسبت به نياكان ما انجام داده است با تو مي جنگيم.چون حضرت سخن آن ملاعين را شنيد سخت گريست و به راست و چپ مي نگريست و مي ديد كه همه ي يارانش در خاك و خون غلطيده و پيشاني بر زمين گذاشته اند... تا آنجا كه راوي گويد: [ صفحه 284]

آغاز مبارزه ي امام حسين

آن گاه حضرت با جان شريفش - كه جان من و جان همه ي عالميان فداي او باد - بر دشمنان حمله نمود، و مانند شير غضبناك حمله ي سختي بر آنان كرد كه در اين حمله، هزار و پانصد نفر سواره را به خاك انداخت و هلاك نمود [251] .در كتاب «المنتخب» مي نويسد: امام حسين عليه السلام رو به عمر سعد ولدالزنا كرد و فرمود: تو را در سه امر اختيار مي دهم.گفت: آن سه امر چيست؟حضرت فرمود: از من دست بردار، بگذار به حرم جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم برگردم.گفت: راهي بر اين كار ندارم.حضرت فرمود: جرعه اي آب به من بدهيد كه جگرم از شدت تشنگي مي سوزد.آن ملعون گفت: بر اين كار هم راهي ندارم.حضرت فرمود: اگر چاره اي جز كشتن من نداريد، پس يك نفر يك نفر به مبارزه ي من بياييد.گفت: اين را مي پذيرم [252] .در «بحارالانوار» مي نويسد:(در اين هنگام) حضرت مبارز طلبيد، و هر كس از مردان و جنگجويان بنام، به مبارزه مي آمدند امام عليه السلام او را هلاك مي نمود و مي كشت، تا اين كه كشتار عظيمي از اجساد پليد آنان در ميدان جنگ فراهم آمد

[253] .در كتاب «اللهوف» مي نويسد: حضرت در اين هنگام مي فرمود:القتل أولي من ركوب العار و العار أولي من دخول الناركشته شدن بهتر از سوار شدن بر ننگ و عار و تحمل آن است؛ و تحمل عار بهتر از داخل شدن به آتش جهنم است.باز در «بحارالانوار» مي نويسد:آن گاه امام حسين عليه السلام به سمت راست لشكر ابن سعد ملعون حمله ور شد در حالي كه مي فرمود: [ صفحه 285] الموت خير من ركوب العار.مرگ بهتر از سوار شدن بر ننگ و عار و تحمل آن است.سپس به سمت چپ لشكر حمله مي نمود و مي فرمود:أنا الحسين بن علي آليت أن لا أنثني أحمي عيالات أبي أمضي علي دين النبي من حسين فرزند علي عليه السلام هستم؛ سوگند خورده ام كه از جنگ روي نگردانم.از اولاد فرزندان پدرم حمايت كنم؛ و بر دين پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا مي روم [254] .سيد بن طاووس رحمة الله در كتاب «اللهوف» مي نويسد:برخي از راويان اخبار شجاعت آن فرزند حيدر كرار را چنين بيان كرده اند:سوگند به خدا! هرگز نديده بودم كسي را كه در محاصره ي سپاه دشمن باشد و فرزندان و اهل بيت و اصحابش كشته شوند با اين حال، قوي دل تر ازامام حسين عليه السلام باشد.آري! همين كه مردان و جنگجويان لشكر بر آن حضرت حمله مي كردند شمشير مي كشيد و چنان بر آنان حمله مي كرد و صف ها را مي شكافت مانند گرگي بي باك كه در ميان گله ي بزها بيفتد.هنگامي كه حضرت بر لشكر سي هزار نفري دشمن حمله مي كرد آنان مانند ملخهايي كه از ديدن اشخاص فرار مي كنند از مقابل حضرت فرار مي كردند، سپس حضرت به مركز خود برمي گشت و مي فرمود:لا حول و لا قوة

الا بالله العلي العظيم؛هيچ حول و قوه اي نيست جز از خداي علي و عظيم [255] .در كتاب «المعدن» مي نويسد: حميد بن مسلم گويد:سوگند به خدا! آن حضرت را نظاره گر بودم، محاسن شريفش به خون آغشته شده بود، زره وي آن قدر به خون آغشته بود مثل بنايي كه اصل آن نمايان نباشد. در عين حال، وقتي آن حضرت حمله مي كرد آن ملاعين از مقابل حضرت مانند گوسفنداني كه از مقابل گرگ فرار مي كنند؛ فرار مي كردند.در «بحارالانوار» مي نويسد:حضرت پيوسته با آنها مي جنگيد تا آن كه غير از مجروحين، هزار و نه صد و پنجاه [ صفحه 286] نفر را به هلاكت رسانده و به جهنم فرستاد [256] .در «المنتخب» مي نويسد:حضرت پيوسته بر آن گروه حمله مي نمود و با آنها مي جنگيد تا آن كه هزاران نفر از آنها را كشت.هنگامي كه شمر ملعون اين منظره را ديد رو به عمر سعد لعين كرد و گفت: اي امير! سوگند به خدا! اگره همه ي اهل زمين به مبارزه ي حسين بروند همه ي آنها را نابود خواهد كرد، مصلحت اين است كه متفرق شويم و ميدان نبرد را از سواران، نيزه داران و تيراندازان پر كنيم و او را از هر سمت محاصره نماييم.آن ملاعين چنين كردند، امام حسين عليه السلام يك دفعه بر سمت راست و دفعه ي ديگر بر سمت چپ لشكر حمله مي نمود تا آن كه - بنابر روايتي - هزار نفر سواره را كشت، و از بس آن لشكر زياد بودند كه كشتن شدن افراد محسوس نبود [257] .صاحب اصل گويد: در تأييد اين روايت كه حاكي از شجاعت امام است نقل شده است: پس از واقعه ي كربلا، مردم جنگهاي

اميرمؤمنان علي عليه السلام را فراموش كردند، و شجاعت و شهامت امام حسين عليه السلام در روز عاشورا را ياد مي كردند.باز صاحب اصل گويد: در برخي از كتب معتبر آمده است:هنگامي كه گروه كافران، شهامت و شجاعت امام حسين عليه السلام را ديدند ملعوني از آنها - گفته شده: عمر سعد ملعون چنان كه در «بحارالانوار» ذكر گرديده - گفت: واي بر شما! آيا مي دانيد با چه كسي مي جنگيد؟ اين فرزند مردي انزع بطين است [258] ، اين فرزند كشنده ي عرب است، پس از همه ي جهات بر او حمله كنيد.در اين هنگام، چهار هزار تيرانداز امام عليه السلام را تيرباران كردند، و ميان آن حضرت و خيمه ها حايل شدند [259] .پس از آن؛ در «بحارالانوار» گويد:ابن ابوطالب و صاحب «مناقب» و سيد بن طاووس رحمة الله گويند: [ صفحه 287] امام حسين عليه السلام بر آنها فرياد زد:ويحكم يا شيعة آل أبي سفيان! ان لم يكن دين و كنتم لا تخافون المعاد، فكونوا أحرارا في دنياكم هذه، و ارجعوا الي أحسابكم اذ كنتم أعرابا.واي بر شما! اي پيروان آل ابوسفيان! اگر دين نداريد و از روز معاد نمي ترسيد در دنياي خود آزادمرد باشيد، و به اصل و حسب خود بازگرديد؛ اگر شما از اعراب هستيد.شمر ولدالزنا گفت: اي فرزند فاطمه! چه مي گويي؟حضرت فاطمه فرمود: مي گويم:أنا الذي اقاتلكم، و تقاتلوني، و النساء ليس عليهن جناح، فامنعوا عنانكم عن التعرض لحرمي ما دمت حيا.من با شما مي جنگم و شما با من مي جنگيد، زنها كه گناهي ندارند، پس تا من زنده هستم نگذاريد اين سركشان و ياغيان بر حرم من متعرض شوند.شمر ملعون گفت: اين مطلب تو رواست، آن گاه شمر لعين فرياد زد: از

حرم اين مرد دور شويد و خود او را مورد هدف قرار دهيد، به جان خودم كه او شخص كريم و بزرگوار است.راوي گويد: لشكر بر امام عليه السلام روآوردند. در اين حال حضرت مي خواستند جرعه اي از آب فرات بياشامند، و هر وقت با اسب خود به سوي فرات حمله مي نمود آن ملاعين بر حضرتش حمله نموده و او را از فرات دور مي كردند [260] .در كتاب «معدن» از كتاب «انساب النواصب» از كتاب «فتوحات القدس» روايتي بدين مضمون نقل مي كند:هنگامي كه تشنگي بر امام حسين عليه السلام غلبه كرد، مرد سياحي ظرفي چوبين را كه پر از آب بود به حضرتش تعارف كرد. حضرت آن را گرفت و به زمين ريخت، و فرمود: اي سياح! خيال مي كني كه ما قادر بر تهيه ي آب نيستيم؟ نگاه كن.چون سياح نگريست، ديد چشمه هاي آب جاري است.حضرت ظرف او را با ريگ پر كرد، ناگاه ديد كه همه جواهر شدند.در «بحارالانوار» مي نويسد: ابن شهراشوب گويد: ابومخنف از جلودي چنين [ صفحه 288] روايت كرده است:امام حسين عليه السلام بر اعور سلمي و عمرو بن حجاج زبيدي كه با چهار هزار مأمور شريعه فرات بودند حمله كرد و با اسب خود وارد شريعه شد، چون اسبش خواست آب بخورد حضرت فرمود:أنت عطشان و أنا عطشان و الله؛ لا ذقت الماء حتي تشرب.تو تشنه هستي من نيز تشنه ام، به خدا سوگند! آب نمي خورم تا اين كه تو آب بخوري.چون اسب سخن امام حسين عليه السلام را شنيد سر خود را بلند كرد و آب نخورد، گويا سخن امام عليه السلام را فهميده بود.امام حسين عليه السلام فرمود: بياشام كه من نيز مي آشامم.بعد دست مبارك خود را دراز

كرد و كفي از آب برداشت.سواري از گروه كفار گفت: اي اباعبدالله! تو از خوردن آب لذت مي بري در حالي كه دشمن به اهل حرم تو حمله كرده و غارت مي كنند.حضرت آب را از دست خود ريخت و بر دشمن حمله كرد و آنان را پراكنده نمود ناگاه ديد كه خيمه ها سالم است [261] .در نقل ديگري آمده است:چون امام حسين عليه السلام خواست آب بخورد حصين بن نمير ملعون تيري به ران مبارك حضرت زد، امام عليه السلام تير را از ران مباركش كشيد و دستش پر از خون شد، آن را به طرف آسمان انداخت و عرض كرد:يا رب! اليك المشتكي من قوم أراقوا دمي، و منعوني من شرب الماء.پروردگارا! به سوي تو از گروهي كه خون مرا مي ريزند و از خوردن آب منع مي نمايند؛ شكايت مي كنم.حضرت خواست دوباره آب بياشامد، عمر سعد لعين فرياد زد: سوگند به پيماني كه با يزيد بن معاويه بسته ام؛ اي حسين! به خيمه ها برگرد كه با آتش سوزاندند، و تو آزادمرد هستي.حضرت آب از دستان مبارك بر زمين ريخت و به خيمه ها بازگشت، ديد خيمه ها سالم است، فهميد كه مكر و حيله ي آن ملاعين بوده است، خداي آنها را لعنت كند. [ صفحه 289]

امام حسين و وداع ديگر

راوي گويد: در اين هنگام، بانوان و كودكان رو به سوي حضرت كردند و از آن امام مظلوم آب مي خواستند، چون ديدند حضرت زخمي شده و بدن مباركش آغشته به خون است فرياد زدند و بر صورت خود زدند و ضجه و ناله ي آنها بالا گرفت.امام حسين عليه السلام به آنها فرمود:مهلا فان البكاء أمامكن.آرام باشيد! كه گريه شما در پيش است.در كتاب «معدن» مي نويسد:

در اين هنگام، حضرت صدا زد:يا زينب! يا ام كلثوم! يا سكينة! يا رقية! يا فاطمة! عليكن مني السلام. يا زينت! يا ام كلثوم! يا سكينه! يا رقيه! يا فاطمه! سلام بر شما.حضرت زينب عليهاالسلام آمد و عرض كرد:يا أخي! أيقنت بالقتل.برادر جان! آيا بر كشته شدنت يقين كرده اي؟حضرت فرمود:كيف لا أيقن و ليس لي معين و لا نصير.چگونه يقين ننمايم كه يار و ياوري ندارم.عرض كرد:يا أخي! ردنا الي حرم جدنا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.بردار جان! ما را به سوي حرم جدمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بازگردان.حضرت فرمود:هيهات! لو تركت ما ألقيت نفسي في المهلكة، و كأنكم غير بعد كالعبيد يسوقونكم أمام الركاب، و يسومونكم سوء العذاب.چه بسيار دور است، اگر كاري با من نداشتند خود را به مهلكه نمي انداختم. گويا مي بينم كه به زودي شما را مانند بردگان در پيش اشتران سواري مي برند، و به شما شكنجه و رنج سختي مي دهند.چون حضرت زينب عليهاالسلام اين سخن را شنيد گريست و اشك از چشمان پاك و انورش سرازير شد و صدا زد:وا وحدتاه! وا قلة ناصراه! وا سوء منقلباه! وا شوم صباحاه! [ صفحه 290] واي از تنهايي! واي از بي ياوري! واي از بدي روزگار! واي از شومي صباح!پس لباس خود را پاره كرد، موهاي خود را پريشان نمود و بر صورت خود زد.حضرت فرمود:مهلا يا بنت المرتضي! ان البكاء طويل.آرام باش! اي دختر مرتضي عليه السلام! همانا گريه ي زيادي در پيش داريد.چون امام عليه السلام مي خواست از خيمه بيرون رود، حضرت زينب عليهاالسلام دامنش را گرفت و گفت:مهلا يا أخي! توقف حتي أزود من نظري، و أودعك

وداع مفارق لا تلاقي بعده.مهلت بده برادرم! بايست تا خوب نگاهت كنم، از نگاهم توشه بگيرم، و با تو وداعي كنم، وداعي كه ديگر پس از آن ملاقاتي نيست.فمهلا أخي قبل الممات هنيئة لتبرد مني لوعة و غليل برادر جان! پيش از مرگ لختي مهلت بده؛ تا اين سوزش عشق و تشنگي من سرد و خنك گردد.حضرت زينب عليهاالسلام دست و پاي امام حسين عليه السلام را مي بوسيد. اهل حرم نيز دور حضرت را گرفتند آنها نيز دست و پايش را مي بوسيدند.صاحب اصل گويد: در برخي از نوشتجات علماي ما ديدم كه نوشته بود:هنگامي كه لشكر كفار كار را بر امام حسين عليه السلام سخت گرفتند، و در كربلا يكه و تنها ماند به خيمه هاي برادران و (اهل بيت) خود روي آورد و آنها را خالي ديد. پس از آن، به خيمه هاي اصحاب باوفاي خود نگريست، كسي را نديد، پس حضرت بسيار مي گفت:لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم؛حول و قوه اي نيست جز از خداي علي و عظيم.

وداع امام حسين با فرزندش امام سجاد

آن گاه به سوي خيمه هاي اهل حرم و بانوان محترم رفت، پس به خيمه ي فرزندش حضرت علي، زين العابدين عليه السلام آمد، ديد او روي فرشي پوستين افتاده است. وارد خيمه شد، حضرت زينب عليهاالسلام نزد او بود و از او پرستاري مي كرد.وقتي امام سجاد عليه السلام باباي غريبش را ديد خواست بلند شود ولي از شدت بيماري نتواست بلند شود به عمه اش زينب عليهاالسلام فرمود: عمه جان! بلندم كن تا بر تو تكيه كنم [ صفحه 291] كه فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تشريف فرما شد.حضرت زينب عليهاالسلام او را بلند كرد و بر او تكيه نمود،

امام حسين عليه السلام از او و مريضي او مي پرسيد، و او خدا را سپاس مي گفت.امام سجاد عليه السلام عرض كرد:يا أبتاه! ما صنعت اليوم مع هؤلاء المنافقين؟پدر جان! امروز با اين مردم منافق چه كار كردي؟امام حسين عليه السلام فرمود:يا ولدي! استحوذ عليهم الشيطان فأنساهم ذكر الله و قد شب الحرب بيننا و بينهم حتي فاضت الأرض بالدم منا و منهم.فرزندم! شيطان بر آنان غبله كرد، آنان ياد خدا را فراموش كردند، شعله ي جنگ ميان ما و آنان برافروخته شد و جنگ شد و خون ما و آنان در روي زمين جاري گشت.امام سجاد عليه السلام عرض كرد:يا أبتاه! و أين عمي العباس عليه السلام؟پدر جان! عمويم عباس عليه السلام كجا است؟چون از عمويش پرسيد بغض گلوي حضرت زينب عليهاالسلام را گرفت، خواست گريه كند. او به برادرش امام حسين عليه السلام مي نگريست كه چگونه جواب مي دهد؟ چون خبر شهادت عمويش عباس عليه السلام را به او نداده بود براي اين كه بيماري او شديد نشود.حضرت فرمود:با بني! ان عمك قد قتل، قطعوا يديه علي شاطي ء الفرات.فرزندم! عموي تو را كشتند، دستان او را در كنار شط فرات از تنش جدا كردند.امام سجاد عليه السلام با شدت گريست تا اين كه بي هوش شد، چون به هوش آمد از يكايك عموهايش مي پرسيد و امام حسين عليه السلام مي فرمود: كشته شد.عرض كرد:و أين أخي علي، و حبيب بن مظاهر، و مسلم بن عوسجة، و زهير بن قين؟برادرم علي اكبر عليه السلام كجا است؟ حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و زهير بن قين كجا هستند؟حضرت فرمود:يا بني! اعلم أنه ليس للخيام رجل حي الا أنا و أنت، و أما هؤلاء الذين [ صفحه 292] تسأل عنهم فكلهم

صرعي علي وجه الثري.فرزندم! همين قدر بدان كه در اين خيمه ها مرد زنده اي غير از من و تو نيست، همه ي اين افرادي كه مي پرسي كشته شده و بر روي زمين افتاده اند.امام سجاد عليه السلام سخت گريست، آن گاه به عمه اش زينب عليهاالسلام فرمود: عمه جان! براي من شمشير و عصايي بياور.پدرش امام حسين عليه السلام فرمود: مي خواهي با آنها چه كني؟عرض كرد: به عصا تكيه مي كنم و به وسيله ي شمشير در پيشگاه فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم جنگ مي نمايم و از او دفاع مي كنم، زيرا كه پس از او خيري در زندگاني نيست.امام حسين عليه السلام او را از اين كار بازداشت، او را نوازش كرد و به سينه ي خود چسبانيد و فرمود:يا ولدي! أنت أطيب ذريتي، و أفضل عترتي، و أنت خليفتي علي هؤلاء العيال و الأطفال، فانهم غرباء مخذولون قد شملتهم الذلة و اليتم، و شماتة الأعداء و نوائب الزمان، سكتهم اذا صرخوا، و آنسهم اذا استوحشوا، وسل خواطرهم بلين الكلام، فانه ما بقي من رجالهم مما يستأنسون به غيرك، و لا أحد عندهم يشكون اليه حزنهم سواك، دعهم يشموك و تشمهم، و يبكوا عليك و تبك عليهم.فرزندم! تو پاكيزه ترين فرزندان من، و بهترين عترت من هستي، تو جانشين من بر اين اهل و عيال و كودكان من هستي، آنان غريب و بي ياوراني هستند كه ذلت، يتيمي، شماتت دشمنان و مصايب زمان، آنها را فراگرفته است.هنگامي كه ناله مي كنند آرامشان كن، و چون وحشت كنند با آنان انس و الفت بگير. با سسخنان نرم از آنان دلجويي كن، زيرا جز تو براي آنان از مردان كسي نمانده تا با او انس

بگيرند، و كسي جز تو ندارند كه حزن و اندوه خود را به او شكوه كنند.بگذار تو را ببويند و انس بگيرند و تو نيز آنان را ببوي، بگذار آنان بر تو گريه كنند و تو بر آنها گريه كن.سپس دست او را گرفت و با صداي بلند صدا زد:يا زينب! و يا ام كلثوم! و يا سكينة! و يا رقية! و يا فاطمة! اسمعن كلامي و أعلمن أن ابني هذا خليفتي عليكم و هو امام مفترضة الطاعة. [ صفحه 293] يا زينب! يا ام كلثوم! و يا سيكنه! و يا رقيه! و يا فاطمه به سخن من گوش فرادهيد بدانيد كه اين فرزندم، جانشين من براي شما است، او امام واجب الاطاعه است.آن گاه فرمود:يا ولدي! بلغ شيعتي عني السلام فقل لهم: ان أبي مات غريبا فاندبوه، و مضي شهيدا فابكوه.فرزندم! سلام مرا به شيعيانم برسان، و به آنان بگو: پدرم غريبانه كشته شد پس بر او نوحه كنيد، و با شهادت از دنيا رفت پس بر او گريه كنيد.

سخنان امام حسين با اهل حرم

علامه مجلسي رحمة الله در ترجمه «جلاء العيون» مي نويسد:پس از آن؛ با اهل بيت خود وداع كرد، آنان را به صبر امر نمود، و بر آنان وعده ي پاداش و اجر داد، و امر فرمود تا چادرهاي خود را سر كنند، و فرمود:استعدوا للبلاء، و اعلموا أن الله تعالي حافظكم و حاميكم و سينجيكم من شر الأعداء، و يجعل عاقبة أمركم الي خيركم، و يعذب أعاديكم بأنواع البلاء و يعوضكم الله عن هذه البلية بأنواع النعم و الكرامة، فلا تشكوا و لا تقولوا بألسنتكم ما ينقص قدركم.آماده ي بلا شويد، و بدانيد كه خداوند متعال حافظ و حامي شما

است، و به زودي شما را از شر دشمنان نجات خواهد داد، و سرانجام كار شما، به خير خواهد انجاميد. او دشمنان شما را به انواع بلاها عذاب خواهد كرد، و به شما در عوض اين بلاها، بهترين نعمتها و كرامتها را كرامت خواهد فرمود، پس شكوه نكنيد و چيزي را كه از قدر و منزلت شما بكاهد بر زبان نياوريد [262] .امام مظلوم عليه السلام اين سخنان فرمود و به سوي ميدان جنگ حركت كرد.

امام حسين و عطش آن حضرت

در «بحارالانوار» مي نويسد:امام حسين عليه السلام (از آن اشقيا) آب مي طلبيد، شمر ملعون مي گفت: به خدا سوگند! [ صفحه 294] آب نمي خوري تا اين كه وارد آتش شوي.مرد كافري گفت: يا حسين! آيا نمي بيني كه فرات چگونه مانند شكم مار مي درخشد، سوگند به خدا! از آب نمي چشي تا اين كه تشنه، كشته شوي.امام حسين عليه السلام فرمود:اللهم أمته عطشا.خداوندا! او را تشنه بميران.راوي گويد: سوگند به خدا! من ديدم كه آن مرد ملعون را كه مي گفت: به من آب دهيد، آب مي دادند آن قدر مي خورد كه از دهانش بيرون مي ريخت، باز مي گفت: آبم دهيد كه از تشنگي مردم، پيوسته چنين بود تا اين كه به هلاكت رسيد.راويان اخبار گويند: پس از آن؛ مرد پليدي از كفار به نام ابوحتوف جعفي، تيري به سوي حضرت انداخت كه به پيشاني مبارك آن امام بي ياور اصابت كرد، حضرت تير را از پيشاني خود بيرون آورد، خون پاكش بر صورت و محاسن شريفش جاري شد، فرمود:اللهم انك تري ما أنا فيه من عبادك هؤلاء العصاة.اللهم أحصهم عددا، واقتلهم بددا، و لا تذر علي وجه الأرض منهم أحدا، و لا تغفر لهم أبدا.خداوندا! تو شاهدي كه از

اين بندگان گنه كارت چه مصايبي بر ما رسيد.خداوندا! همه ي آنان را نابود كن، همه ي آنان را به هلاكت برسان، و كسي از آنان را بر روي زمين زنده نگه ندار، و هرگز آنان را نيامرز.آن گاه مانند شير خشمگين بر آنان حمله كرد، امام عليه السلام، آن فرزند حيدر كرار چنان شمشير مي زد كه به هر كسي مي خورد او را پاره مي كرد و مي كشت.دشمنان در مقابل شمشير حضرتش ناتوان شدند، لذا از اطراف آن حضرت را تيرباران مي كردند، و امام عليه السلام سينه و گلوي خود را سپر آن تيرها قرار مي داد و مي فرمود:يا أمة السوء! بئسما خلفتم محمدا صلي الله عليه و آله و سلم في عترته، أما انكم لن تقتلوا بعدي عبدا من عباد الله فتهابوا قتله، بل يهون عليكم عند قتلكم اياي، و أيم الله! اني لأرجو أن يكرمني ربي بالشهادة بهوانكم، ثم ينتقم لي منكم من حيث لا تشعرون.اي امت بدسرشت! در غياب پيامبر خدا محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم با عترت او بد [ صفحه 295] رفتار كرديد؟ آگاه باشيد! شما بعد از كشتن من، از كشتن هيچ بنده اي از بندگان خدا پروا نخواهيد كرد، بلكه به آساني او را خواهيد كشت، سوگند به خدا! اميدوارم خداوند مرا با شهادت گرامي بدارد، و شما را خوار و ذليل كند، و سرانجام، انتقام مرا بدون اين كه بفهميد از شما خواهد گرفت.حصين بن مالك سكوني فرياد زد و گفت: اي فرزند فاطمه! چگونه انتقام تو را از ما خواهد گرفت؟حضرت فرمود:يلقي بأسكم بينكم و يسفك دمائكم ثم يصب عليكم العذاب الأليم.در ميان شما سختي و اختلاف مي اندازد تا اين

كه خون همديگر را بريزيد، آن گاه عذاب سخت و دردناكي بر شما فرومي ريزد.

تعداد زخمهاي بدن شريف امام حسين

پس از آن، حضرت پيوسته مي جنگيد تا اين كه زخمهاي كاري بي شماري بر بدن حضرتش رسيد، كه گفته شده: هزار و نهصد زخم بر بدن آن حضرت رسيده بود [263] .علامه ي مجلسي رحمه الله در كتاب «عين الحياة» مي نويسد: در روايتي آمده است:چهار هزار زخم تير، هشتاد هزار زخم شمشير و نيزه بر بدن مبارك آن حضرت رسيده بود [264] .در «بحارالانوار» مي نويسد: ابن شهراشوب گويد: ابومخنف از امام صادق عليه السلام روايت مي كند كه حضرت فرمود:در بدن مطهر امام حسين عليه السلام سي و سه زخم نيزه و سي و چهار زخم شمشير پيدا كرديم.امام باقر عليه السلام فرمود: روز عاشورا در بدن امام حسين عليه السلام بيش از سيصد و بيست زخم پيداشد كه همه ي اينها در اثر نيزه، شمشير و تير بود.در روايت ديگري آمده است: سيصد و شصت زخم بر بدن آن حضرت رسيده بود.در نقل ديگري آمده: غير از زخم تيرها؛ سي و سه زخم شمشير بر بدن آن امام مظلوم رسيده بود.و گفته شده است: هزار و نهصد زخم بر بدن حضرتش رسيده بود، و تيرها در زره [ صفحه 296] حضرت، مانند خارهاي خارپشت بود.و روايت شده است: همه ي زخمها از رو به رو به آن حضرت اصابت كرده بود.

آخرين لحظات زندگي امام حسين

راويان اخبار گويند: آن مظلوم كربلا، از شدت جنگ و زيادي زخم ايستاد و لحظه اي استراحت نمود، ضعف بر حضرت عارض شده بود، در اين حال كه حضرت ايستاده بود ناگاه از طرف دشمنان سنگي آمد و بر پيشاني آن بزرگوار اصابت كرد. خون به صورتش جاري شد، مي خواست خون را با لباسش از چهره ي خود پاك كند، ناگاه تيري سه شعبه، تيز

و زهرآلود از طرف آن ملاعين آمد و به سينه ي اطهرش اصابت نمود.- در برخي روايات آمده است: آن تير، بر قلب حضرت اصابت كدر - در اين حال امام عليه السلام فرمود:بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.و سر خود را به سوي آسمان بلند كرد و فرمود:الهي! انك تعلم يقتلون رجلا ليس علي وجه الأرض ابن نبي غيره.خداوندا! تو مي داني كه اينان، كسي را مي كشند كه غير از او در روي زمين فرزند پيامبري نيست.آن گاه تير را از پشت سر بيرون آورد، خون مانند ناودان جاري شد، دست خود را زير همان زخم قرار داد و چون از خون پر شد آن را به سمت آسمان بينداخت، و قطره اي از آن خون بر زمين بازنگشت.و تا آن موقعي كه امام حسين عليه السلام خون خود را به آسمان نيانداخته بود سرخي در آسمان ديده نمي شد.حضرت دوباره دست خود را از آن خون پر نمود، سر و محاسن خود را به آن آغشته كرد و فرمود:هكذا أكون حتي ألقي جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و أنا مخضوب بدمي، و أقول: يا رسول الله! قتلني فلان و فلان.با همين حال جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ملاقات خواهم كرد، من در حالي كه به خون خود آغشته ام مي گويم: اي رسول خدا! فلاني و فلاني مرا كشت.آن گاه حضرت از ادامه ي جنگ ناتوان گرديد، ايستاد، هر نامردي به سوي آن مظلوم [ صفحه 297] مي آمد و به او مي رسيد منصرف مي شد و بازمي گشت [265] .

شهادت عبدالله بن حسن

شيخ مفيد رحمة

الله در «ارشاد» و سيد بن طاووس رحمة الله در «لهوف» مي گويند:در اين هنگام، يكي از فرزندان امام حسن عليه السلام به نام عبدالله بن حسن بن علي عليهماالسلام - نوجواني كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود - از پيش اهل حرم بيرون آمده و به طرف ميدان مي دويد تا نزد عمويش امام حسين عليه السلام رسيد، حضرت زينب عليهاالسلام دنبال او مي آمد تا نگذارد برود.امام حسين عليه السلام فرمود: خواهرم! او را برگردان و نگذار بيايد.آن شاه زاده قبول نكرد و به شدت از برگشتن امتناع نمود، و گفت: سوگند به خدا! از عموي خود جدا نمي شوم.در اين هنگام، ابجر بن كعب ملعون - گفته شده: حرملة بن كاهل - بر امام حسين عليه السلام حمله نمود و شمشيري بر آن حضرت حواله كرد.نوجوان گفت: واي بر تو اي زنازاده! آيا عموي مرا مي كشي؟آن ملعون شمشيري بر او زد، او دست خود را سپر قرار داد، شمشير دست او را تا پوست بريد و دست او آويزان ماند، نوجوان امام حسن عليه السلام را صدا زد: عمو جان!امام حسين عليه السلام او را در بغل كشيد و فرمود:يابن أخي! اصبر علي ما نزل [بك] و احتسب في ذلك الجزاء، فان الله تعالي يلحقك بآبائك الصالحين.پسر برادرم! بر مصيبتي كه به تو رسيد صبر كن، و اين مصيبت را به خير حساب كن - يعني پاداش تو در اين بلا، خير است - زيرا كه خداي متعال تو را به پدران شايسته ي تو لاحق خواهد نمود [266] .در «منتخب» مي نويسد:در اين اثنا كه امام حسين عليه السلام آن نوجوان را تسلي مي داد و حرف مي زد ناگاه حرملة بن كاهل تيري به سوي

آن نوجوان پرتاب كرد و او را در كنار عمويش امام حسين عليه السلام شهيد نمود، حضرت زينب عليهاالسلام فرياد زد:وا ابن أخاه! ليت الموت أعدمني الحياة، ليت السماء أطبقت علي [ صفحه 298] الارض، و ليت الجبال تذكدكت علي السهل.واي فرزند برادرم! اي كاش! مرگ، زندگي مرا نابود مي كرد، اي كاش! آسمان به زمين فرودمي آمد، و اي كاش! كوه ها تكه تكه مي شدند و به صحراها مي ريختند [267] .

امام حسين و نفرين بر دشمنان

شيخ مفيد رحمة الله در «ارشاد» مي نويسد:امام حسين عليه السلام دستان خود را به سوي آسمان بلند كرد و فرمود:اللهم فان متعتهم الي حين ففرقهم فرقا، واجعلهم طرائق قددا، و لا ترضي الولاة عنهم أبدا، فانهم دعونا لينصرونا، ثم عدوا علينا فقتلونا.خداوندا! اگر آنان را مدتي مهلت دادي تا زندگي كنند پس ميان آنان تفرقه و جدايي بينداز، و آنان را فرقه فرقه كن و رأي و نظر آنها را دگرگون گردان، و هرگز حاكمان را از آنان خشنود و راضي مكن، زيرا آنان ما را دعوت كردند تا ما را ياري كنند، ولي با ما دشمني كردند و ما را كشتند.اما در «بحارالانوار» مي نويسد:حضرت با آن حال ضعف در ميدان ايستاده بود، ناگاه ملعوني از قبيله ي كنده - به نام مالك بن نسر - آمد و به امام عليه السلام ناسزا گفت، و شمشيري بر سر مباركش فرودآورد، كلاه حضرت پر از خون شد.امام عليه السلام به آن ستمكار فرمود: هرگز نتواني با آن دستت بخوري و بياشامي، خداوند تو را با ستمكاران محشور نمايد.آن گاه، كلاه را بينداخت، و عرقچيني بر سر گذاشت و بر روي آن عمامه بست، به راستي كه آن امام مظلوم خسته و ناتوان

شده بود.كندي ولدالزنا آمد و آن كلاهي كه از خز بافته شده بود به غارت برد.بعد از واقعه ي عاشورا كلاه را به خانه ي خود برد، خواست خون آن كلاه را بشويد، زنش گفت: آيا با لباس تاراج رفته ي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به خانه ي من وارد مي شوي؟برو بيرون! خداوند قبر تو را از آتش پر نمايد.آن كافر پليد همواره در فقر و فلاكت بود و در بدترين حال زندگي مي كرد، [ صفحه 299] دست هاي او خشك شد، طوري كه در زمستان خون از آنها مي ريخت و در تابستان مانند دو شاخه ي چوب خشك مي شدند [268] .در «منتخب» مي نويسد: پس از آن كه كندي ملعون با آن كلاه به خانه ي خود آمد به زنش گفت: اين كلاه حسين است، خونش را بشوي!آن زن گريست و گفت: واي بر تو! امام حسين عليه السلام را كشتي و كلاه او را ربودي، سوگند به خدا! هرگز با تو زندگي نخواهم كرد.آن ملعون برخاست تا زنش را بزند دستش منحرف شد و به درب خانه خورد، مسماري به دستش فرورفت، و هرچه تلاش كرد نتوانست آن را در بياورد، در همان لحظه دستش قطع شد، آن ملعون همواره فقير بود تا اين كه مرد، خداي از او راضي و خشنود نگردد.

امام حسين در محاصره دشمن

علامه مجلسي رحمة الله در «بحارالانوار» از صاحب «المناقب» و محمد بن ابوطالب چنين نقل كرده است:چون ضعف و ناتواني بر امام حسين عليه السلام غلبه كرد، او از جنگ خسته شد. شمر ولدالزنا رو به لشكر كرد و فرياد زد: چرا ايستاده ايد؟ منتظر چه هستيد؟ اين مرد از زيادي زخم ها و تيرها ضعيف

و خسته شده است، مادران شما به عزايتان بنشينند! بر او حمله كنيد.لشكر اشقيا از هر جهت بر حجت خدا حمله كردند، حصين بن نمير ولدالزنا تيري انداخت و به دهان مبارك حضرت اصابت نمود [269] .در كتاب «المعدن» به نقل از «المناقب» اضافه مي كند:ابوايوب غنوي نيز تير مسمومي بر گلوي مبارك آن امام مظلوم عليه السلام زد، حضرت فرمود:بسم الله و بالله، و لا حول و لا قوة الا بالله، و هذا قتيل في رضاء الله.بسم الله و بالله و لا حول و لا قوة الا بالله (و اشاره به وجود خود كرد و فرمود:)اين كشته ي در راه رضا و خشنودي خدا است.زرعة بن شريك تميمي ولدالزنا ضربتي بر كتف چپ حضرت، و عمر بن خليفه [ صفحه 300] جعفي حرامزاده ضربتي بر رگ گردن آن حضرت زد، و سنان بن انس نخعي ملعون سينه اش را مورد هدف قرار داد [270] .در «لهوف» مي نويسد: راوي گويد: هنگامي كه امام حسين عليه السلام از كثرت زخمها ناتوان و ضعيف شد و بدنش از زيادي تير مانند بدن خارپشت به نظر مي آمد صالح بن وهب مزني ملعون، نيزه اي بر پشت آن حضرت زد و حجت خدا صلوات الله عليه از اسب خود با روي راست بر زمين كربلا فرودآمد، در اين حال مي فرمود:بسم الله و بالله و علي ملة ه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.

واپسين لحظات زندگي امام حسين

در «بحارالانوار» مي نويسد:آن گاه امام حسين عليه السلام برخاست و نشست و تير را از حلق خود بيرون كشيد، سپس عمر سعد ولدالزنا به حضرت نزديك شد.حميد بن مسلم گويد: آن گاه زينب كبري عليهاالسلام دختر اميرمؤمنان عليه السلام در حالي كه

از كثرت اضطراب گوشواره هايش در گوشش تكان مي خورد، از خميه بيرون آمد [271] .- در «لهوف» مي نويسد: - در اين حال زينب كبري عليهاالسلام فرياد مي زد:وا أخاه! وا سيداه! وا أهل بيتاه! ليت السماء أطبقت علي الارض! و ليت الجبال تدكدكت علي السهل.واي برادرم! واي آقاي ما! واي اهل بيت ما! اي كاش! آسمان بر زمين مي افتاد، اي كاش! كوه ها تكه تكه شده و بر صحراها مي ريخت [272] .در «بحارالانوار» مي نويسد:حضرت زينب عليهاالسلام رو به عمر سعد ملعون كرد و فرمود:يا عمر بن سعد! أيقتل أبوعبدالله و أنت تنظر اليه؟اي عمر سعد! آيا اباعبدالله كشته مي شود و تو ايستاده اي نگاه مي كني؟اشك چشمان نحس عمر لعين بر صورتش جاري شد، او صورت نحس خود را از آن بانوي عصمت عليهاالسلام برگرداند. حجت خدا امام حسين عليه السلام در حالي كه لباس خزي بر تن داشت؛ نشسته بود، و لشكريان از كشتن آن حضرت اجتناب مي نمودند [273] . [ صفحه 301] شيخ مفيد رحمة الله در كتاب «ارشاد» خود مي گويد: عمر ملعون پاسخي به حضرت زينب عليهاالسلام نداد.در «اللهوف» مي نويسد:راوي گويد: شمر ولدالزنا به افراد خود فرياد زد: منتظر چه هستيد؟در اين هنگام، لشكريان گمراه از هر طرف بر آن حضرت حمله كردند، و او را محاصره نمودند. زرعة بن شريك ضربتي بر شانه ي چپ حضرت زد، آن فرزند حيدر كرار نيز با آن حال خستگي و كثرت زخمها چنان ضربتي بر آن ملعون زد كه او را بر خاك انداخت.ملعون ديگري شمشيري بر دوش مقدس آن حضرت زد كه در اثر آن، امام عليه السلام به صورت بر زمين افتاد. در اين حال، بدن مباركش را ضعف و

ناتواني فراگرفته بود، رنج و تعب بر او مستولي شده بود كه گاهي برمي خاست، و گاهي مي افتاد.در اين هنگام؛ سنان بن انس نخعي نيزه اي بر گلوي حضرت زد و به اين اكتفا نكرد بار ديگر آن را بيرون كشيد و بر استخوانهاي سينه ي او فروبرد، سپس سنان، آن مشرك لعين تيري به سوي آن حضرت انداخت و آن تير بر گلوي آن حضرت اصابت نمود و در اثر آن، حضرتش بر زمين افتاد.امام عليه السلام، آن مظهر غيرت و مردانگي برخاست و بر روي زمين نشست و تير را از گلوي خود خارج نمود، آن گاه هر دو دست خويش را زير گلوي مبارك مي گرفت و چون از خون پر مي شد بر سر و محاسن خود مي ماليد و مي فرمود:هكذا ألقي الله مخضبا [بدمي] مغصوبا علي حقي.با اين حال خدا را ملاقات مي نمايم كه به خون خود آغشته و حق مرا غصب كرده اند [274] .در خبر ابي مخنف آمده است: حضرت بي هوش شده و بر زمين افتاد، و چون به هوش آمد برخاست تا جنگ نمايد ولي ضعف و ناتواني بر او چيره شده و نتوانست، پس حضرت با صداي بلند گريه كرد و صدا زد:وا جداه! وا محمداه! وا ابتاه! وا علياه!با حضرت بي هوش شده و به روي خود بر زمين افتاد، سه ساعت از روز گذشت و هنوز در همين حال بود. دشمن در كشتن آن حضرت متحير بودند از ترس اين كه [ صفحه 302] حضرت زنده است يا شهيد شده است [275] .در «بحارالانوار» از صاحب «مناقب» و محمد بن ابوطالب چنين نقل مي كند:شمر ملعون فرياد زد: واي بر شما! منتظر چه هستيد؟ مادرانتان

به عزايتان بنشينند! او را بكشيد.پس زرعة بن شريك ضربه اي بر آن حضرت زد كه سمت چپ حضرت را جدا كرد، آن گاه ضربه اي بر شانه ي مباركش زد، لشكر عقب نشست. حضرت گاهي بر زمين مي افتاد و گاهي برمي خاست.در همين حال، سنان حرامزاده با نيزه اي بر حضرت حمله كرد و او را بر زمين انداخت، آن ملعون به خولي بن يزيد گفت: سر او را از تن جدا كن.آن ملعون سست و ضعيف شد، و دستش لرزيد.سنان به او گفت: خدا بازويت را بشكند و دستت را جدا سازد [276] .ابومخنف گويد: امام حسين عليه السلام بر روي زمين افتاد و با صورت آغشته به خون سه ساعت از روز به همين حال بود، او به طرف آسمان نگاه مي كرد و مي فرمود:صبرا علي قضائك يا رب، لا معبود سواك، يا غياث المستغيثين.پروردگارا! بر قضاي تو صبر مي نمايم، معبودي جز تو نيست، اي فريادرس فريادخواهان.آن گاه چهل نفر از آن نامردان براي بريدن سر مطهر آن حضرت به سوي او آمدند، عمر سعد ولدالزنا مي گفت: واي بر شما! عجله كنيد.اولين كسي كه بر اين كار مبادرت كرد شبث بن ربعي حرامزاده بود، او با شمشير تيزي نزديك شد تا سر شريف حضرت را از تنش جدا نمايد. حضرت نگاهي بر آن ستمكار نمود. آن ملعون، از رعب و سطوت حجت خدا شمشير از دست بينداخت و فرار كرد [277] .

قاتل امام حسين كيست؟

صاحب اصل گويد: علما و دانشمندان ما رضوان الله عليهم در اين كه قاتل امام حسين عليه السلام چه كسي بود؟ اختلاف نظر دارند. [ صفحه 303] مرحوم صدوق در «امالي» با سند خود از امام زين العابدين عليه السلام

نقل مي كند كه حضرت فرمود:دشمن خدا، سنان بن انس ايادي و شمر بن ذي الجوشن عامري - لعنت خدا بر آنها باد - با چند نفر از اهل شام آمدند و بالاي سر امام حسين عليه السلام ايستادند، به همديگر مي گفتند: منتظر چه هستيد؟ اين مرد را راحت كنيد.پس سنان بن انس ايادي از اسب فرودآمد و كنار بدن شريف امام حسين عليه السلام رفت، محاسن مباركش را گرفت و با شمشير بر گلوي مباركش مي زد و مي گفت: سوگند به خدا! سرت را از تن جدا مي كنم، و مي دانم كه تو فرزند رسول خدا، و بهترين مردم از جانب پدر و مادر هستي.سيد بن طاووس رحمة الله گويد: سنان بن انس نخعي حرامزاده از اسب پياده شد و شمشير بر گلوي شريف آن حضرت زد، و گفت: به خدا قسم! سر تو را جدا مي كنم و مي دانم كه تو پسر پيامبري و از جهت پدر و مادر بهترين مردم هستي.پس از آن؛ سر مقدس آن بزرگوار را كه - درود و سلام خدا بر او باد - از بدن جدا كرد. شاعر در اين مورد مي گويد:فأي رزية عدلت حسينا غداة تبيره كفا سنان كدام مصيبت است كه با مصيبت امام حسين عليه السلام برابر باشد؟ در آن روزي كه دست هاي ناپاك سنان بن انس او را به شهادت رسانيد.- سيد بن طاووس رحمة الله گويد: روايت شده است:مختار، سنان را دستگير نمود و بند بند انگشتان او را بريد، سپس دست ها و پاهاي او را بريد و ديگي را از روغن زيتون پر كرد و به جوش آورد و او را در آن انداخت. آن ملعون آن قدر دست و

پا زد تا هلاك شد -.راوي گويد: در اين هنگام؛ غبار سياه و تاريكي آسمان را فراگرفت، باد سرخي در آن تاريكي و غبار مي وزيد كه هوا تيره و تار شد، چشمها جايي را نمي ديد، لشكر گمان كردند كه بر آنها عذاب نازل شده. ساعتي بر اين حال ماندند تا آن كه هوا روشن شد.در «منتخب» مي نويسد:امام حسين عليه السلام بي هوش افتاده بود، شمر ملعون آمد و خود را كنار آن عزيز زهرا عليهاالسلام رساند و با بي حيايي و جسارت تمام بر سينه ي انورش نشست. حضرت اين جسارت عظيم را احساس كرد و فرمود:ويلك! من أنت فقد ارتقيت مرتقا عظيما؟ [ صفحه 304] واي بر تو! تو كيستي؟ تو به جاي بلند و مرتفعي قدم گذاشته اي؟آن ولدالزنا گفت: من شمر هستم.حضرت فرمود: واي بر تو! من كيستم؟آن حرامزاده گفت: تو حسين، فرزند علي، فرزند فاطمه ي زهرا و جدت محمد مصطفي است.امام حسين عليه السلام فرمود: واي بر تو! اگر شأن و نسب مرا مي شناسي چرا مرا مي كشي؟شمر ولدالزنا گفت: اگر من تو را نكشم پس چه كسي از يزيد جايزه بگيرد؟!حضرت فرمود: كدام يك نزد تو محبوب تر است: جايزه ي يزيد يا شفاعت جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم؟آن لعين حرامزاده گفت: دانگي جايزه نزد من محبوب تر از تو و از جد تو است!امام حسين عليه السلام آن مظلوم كربلا - جانم به فدايش - فرمود:اذا كان لابد من قتلي فاسقني شربة من الماء.اگر حتما مرا خواهي كشت پس با جرعه اي از آب مرا سيراب كن.آن لعين حرامزاده گفت: هيهات! سوگند به خدا! قطره اي از آب نخواهي چشيد تا اين كه مرگ را با اندوهي

پس از اندوهي بچشي.امام حسين عليه السلام فرمود: واي بر تو! صورت و شكم خود را به من نشان بده.آن ملعون نشان داد، ناگاه حضرت ديد كه آن ولدالزنا ابلق و به مرض پيسي مبتلا است، و صورت او به صورت سگ ها و خوك ها مي ماند.امام حسين عليه السلام فرمود: آنچه جدم فرموده بود راست بود.آن لعين ولدالزنا گفت: جدت چه گفته بود؟حضرت فرمود: جدم به پدرم علي عليه السلام مي فرمود:يا علي! يقتل ولدك هذا رجل أبقع أبرص أشبه الخلق بالكلاب و الخنازير.يا علي! فرزند تو را مردي ابلق و مبتلا به مرض پيسي و شبيه ترين مردم به سگ ها و خوك ها مي كشد.شمر ولدالزنا از اين سخن حضرت به خشم آمد و گفت: مرا به سگ ها و خوك ها تشبيه مي نمايي؟ سوگند به خدا! تو را از پشت سر ذبح خواهم كرد.آن گاه آن ملعون ولدالزنا، حضرت را برگرداند، و رگهاي مبارك گردنش را [ صفحه 305] مي بريد. روحي و أرواح العامين فداه [278] .بأبي أنت و أمي! يا ليتنا كنا معكم فنفوز بالشهادة بين يديك، يا مولاي! يا اباعبدالله! صلوات الله و سلامه عليك و لعنة الله و عذابه علي قاتليك و ظالميك، (و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون).ابومخنف گويد: آن ولدالزنا در اين حال مي گفت:أقتلك اليوم و نفسي تعلم علما يقينا ليس فيه مزعم أن أباك خير من تكلم بعد النبي المصطفي المعظم أقتلك اليوم و سوف أندم و ان مثواي غدا جهنم امروز تو را مي كشم و حال آن كه يقينا مي دانم و ترديدي ندارم؛كه پدر تو بهترين كسي است كه بعد از پيامبر مصطفي و بزرگوار سخن گفته است.امروز تو را مي كشم، و پس از اين، از كار خود

پيشيمان خواهم شد؛ و جاي من فردا جهنم خواهد بود.ابومخنف اضافه مي كند: هر رگي از رگهاي شريف آن امام مظلوم عليه السلام را مي بريد حضرت فرياد مي زد:وا محمداه! وا جداه! وا ابتاه! وا حسناه! وا جعفراه! وا عقيلاه! وا عباساه! وا قتيلا! وا قلة ناصراه! [279] .در «المنتخب» مي نويسد: حضرت مي فرمود:أقتل عطشانا و جدي محمد المصطفي، أذبح عطشانا و أبي علي المرتضي، و أمي فاطمة الزهراء.من تشنه كشته مي شوم و حال آن كه جدم محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم است، من تشنه ذبح مي شوم، حال آن كه پدرم علي مرتضي عليه السلام و مادرم فاطمه ي زهرا عليهاالسلام است.و چون آن ملعون، سر اطهر، اقدس و انور را از بدن مباركش جدا كرد به نيزه اي زد و آن را بلند كرد و تكبير گفت، و لشكر كفار همگي تكبير گفتند (!!) [280] .در خبر ابي مخنف آمده است:در اين هنگام؛ لشكر كفار سه بار تكبير گفتند، زمين لرزيد، شرق و غرب عالم تاريك شد، زلزله و رعد و برق مردم را فراگرفت، و از آسمان خون تازه اي باريد، و [ صفحه 306] منادي از جانب آسمان ندا داد:قتل و الله؛ الامام بن الامام، أخو الامام أبوالائمة الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام.به خدا سوگند! كشته شد امام فرزند امام، برادر امام، پدر امامان حسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام [281] .در «بحارالانوار» از «تاريخ نبوي» [282] نقل مي كند و مي گويد: ابوقبيل گويد:هنگامي كه امام حسين عليه السلام كشته شد آفتاب گرفت، طوري در وسط روز از تاريكي، ستاره ها آشكار شدند كه ما گمان كرديم قيامت بر پا شده است [283] .

غارت لباسهاي امام حسين

سيد بن طاووس رحمة الله

در «لهوف» مي نويسد:پس از كشته شدن امام حسين عليه السلام، آن ملاعين اقدام به برهنه كردن آن امام مظلوم عليه السلام نمودند، پيراهن او را ملعوني به نام اسحاق بن حويه حضرمي برداشت و پوشيد، او مبتلا به برص شد، و موهاي بدنش ريخت.در برخي كتب آمده است: پيراهن او را اشعث بن قيس برداشت.باز در «لهوف» مي نويسد: روايت شده كه در پيراهن آن حضرت نزديك صد و نوزده جاي شمشير، تير و نيزه بود.امام صادق عليه السلام فرمود: در بدن امام حسين عليه السلام سي و سه ضربه ي نيزه و سي و چهار زخم شمشير بود.شلوار حضرتش را بحر [284] بن كعب تميمي برداشت.روايت شده: آن ملعون پس از آن كه شلوار حضرتش را ربود، زمين گير شد و از پاي افتاد.عمامه ي آن حضرت را اخنس بن مرثد بن علقمه ي حضرمي - و گفته شده: جابر بن يزيد اودي - گرفت، و آن بر سر بست و ديوانه شد. پايان كلام سيد بن طاووس رحمة الله.در روايت ديگر آمده است: به مرض جذام مبتلا گرديد.زره آن حضرت را مالك بن بشير كندي گرفت، او نيز ديوانه شد. [ صفحه 307] سيد بن طاووس رحمة الله گويد: كفش هاي آن حضرت را اسود بن خالد برد.انگشر مباركش را بجدل بن سليم كلبي گرفت. آن ملعون انگشت حضرت را به خاطر انگشتر بريد.اين ولدالزنا را مختار رحمة الله دستگير كرد و هر دو دست و پاي او را قطع نمود و به همان حال او را رها كرد، او در خون دست و پاي خود مي غلطيد تا اين كه هلاك گرديده، و به جهنم واصل شد.قطيفه ي حضرت را كه از خز بود،

قيس بن اشعث گرفت.زره خوشرنگ حضرت را عمر سعد لعين گرفت، چون عمر سعد ولدالزنا كشته شد مختار آن زره را به قاتل او ابي عمره بخشيد.شمشير آن حضرت را، جميع بن خلق ازدي - به قولي: شخصي از قبيله ي بني تميم به نام اسود بن حنظله - گرفت.در روايت ابن ابي سعد آمده است: شمشير حضرت را، قلافس نهشلي برد.محمد بن زكريا پس از نقل اين روايت اضافه مي كند: آن شمشير بعد از او به دختر حبيب بن بديل رسيد.گفتني است كه اين شمشير غارت شده، ذوالفقار نبوده، زيرا ذوالفقار با ساير ذخاير نبوت و امامت ذخيره و محفوظ است [285] .

اسب امام حسين

در برخي از كتاب هاي معتبر آمده است - و ممكن است از مضمون روايت «منتخب» نيز استفاده شود -:هنگامي امام حسين عليه السلام كشته شد و به فيض شهادت و ملاقات رب العزة فائز گرديد، اسب حضرت شيهه مي كشيد و همهمه مي كرد و صدا مي زد. گويا دنبال چيزي بود، آن حيوان قدم در عرصه ي قتلگاه و كارزار مي گذاشت و كشتگان را يكي يكي جستجو مي كرد تا اين كه بالاي سر بدن شريف و مطهر حضرت ايستاد، و چون او را پيكري بدون سر ديد، به دور آن بدن شريف مي چرخيد و يال و پيشاني خود را از خون امام حسين عليه السلام آغشته مي كرد و بلند بلند شيهه مي كشيد.عمر سعلد ملعون شاهد اين منظره بود، به افراد خود فرياد زد: واي بر شما! اسب [ صفحه 308] حسين را بگيريد و آن را پيش من بياوريد.آن اسب، از جمله اسب هاي نجيب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود، سواران به سوي آن اسب تاختند،

چون آن اسب احساس كرد كه مي خواهند او را بگيرند از خود دفاع كرد، با دهن خود، آنها را دندان مي گرفت، و با دست ها و پاهايش به آنها لگد مي زد. بر اسب سوار مي جست و او را از اسب پايين مي انداخت و لگدكوبش مي كرد تا اين كه چهل نفر از پياده ها و بيست نفر از شجاعان سواره را به قتل رسانيد و نتوانستند اسب را بگيرند.ابن سعد ملعون فرياد زد: واي بر شما! از او دور شويد تا ببينم چه مي كند؟افراد لشكر از او دور شدند، چون از اطراف آن اسب پراكنده شدند و او از دست لشكر ايمن گرديد شروع به حركت در قتلگاه نمود و امام حسين عليه السلام را جستجو مي كرد تا اين كه جسد مطهر حضرت را پيدا كرد. او را مي بوييد و پيشاني خود را از خون پاكش خضاب مي نمود و با چشمانش او را مي بوسيد. در اين حال، شيهه ي بلندي مي كشيد و مانند زنان فرزند مرده ناله مي كرد. همه ي حاضرين از اين منظره تعجب كردند.

اسب امام حسين و اهل حرم

راوي گويد: چون حضرت زينب عليهاالسلام شيهه ي اسب را شنيد، رو به سكينه عليهاالسلام نمود و گفت: پدرت آب آورده و مي آيد.سكينه عليهاالسلام با ياد پدرش و آب آوردنش خوشحال از خيمه بيرون آمد. ناگاه ديد زين اسب واژگون و سوار ندارد، معجر و روسري خود را پاره كرد و ناله هاي بلندي نمود و فرياد زد:وا قتيلاه! وا أبتاه! وا حسناه! وا حسيناه! وا غربتاه! وا بعد سفراه! وا طول كربتاه! هذا الحسين بالعراء، مسلوب العمامة و الرداء، قد أخذ منه الخاتم و الحذاء.بأبي من رأسه بأرض و جثته بأخري؛بأبي من رأسه الي الشام يهدي؛بأبي من أصبحت

حريمه مهتوكة بين الأعداء؛بأبي من عسكره يوم الاثنين مضي.وا قتيلاه! وا ابتاه! وا حسناه! وا حسيناه! وا غربتاه! وا بعد سفراه! وا طول [ صفحه 309] كربتاه! اين حسين عليه السلام است كه بر روي زمين افتاده، و عمامه و عبايش ربوده شده، و انگشتر و نعلينش به غارت رفته است.پدرم فداي كسي كه سر او در جايي و بدن او در جاي ديگري است.پدرم فداي كسي كه سرش به سوي شام هديه برده مي شود.پدرم فداي كسي كه حرم او در ميان دشمنان ماندند.پدرم فداي كسي كه لشكر او در روز دوشنبه كشته شدند.آن گاه با صداي بلندي گريه كرد و گفت:مات الفخار و مات الجود و الكرم واغبرت الأرض و الآفاق و الحرم و أغلق الله أبواب السماء فلا ترقي لهم دعوة تجلي بها الهمم يا أخت قومي أنظري هذا الجواد أتي ينبئك أن ابن خير الخلق مخترم مات الحسين فيالهفي لمصرعه و صار يعلو ضياء الأمة الظلم يا موت هل من فدي؟ يا موت هل عوض؟ الله ربي من الفجار ينتقم مفاخر، جود، سخا و بزرگي از دنيا رفت؛ و زمين و همه ي آفاق و حرم غبارآلود شد.خداوند درهاي آسمان را بست؛ نه دعايي از آنان بالا مي رود و نه غمهاي آنان زايل مي شود.اي خواهرم! برخيز و به اين اسبي كه آمده نگاه كن؛ او به تو خبر مي دهد كه فرزند بهترين مردم كشته شده است.حسين عليه السلام شهيد شد اي حزن و اندوه من بر قتلگاه او؛ كه پس از اين، تاريكي و ظلمت بر روشنايي امت غلبه خواهد كرد.اي مرگ! آيا تو را فديه و عوضي هست؟ خدا، پروردگار من است كه از فاجران انتقام خواهد گرفت.راوي گويد:

هنگامي كه اهل حرم ناله ها و اشعار سكينه عليهاالسلام را شنيدند و به اسبي كه عريان و بدون زين و سوار بود نگاه كردند به صورت خود زدند، و گريبان خود چاك نمودند و صدا زدند:وا محمداه! وا علياه! وا حسناه! وا حسيناه! اليوم مات محمد المصطفي، اليوم مات علي المرتضي، اليوم ماتت فاطمة الزهراء.وا محمداه! وا علياه! وا حسناه! وا حسيناه! امروز محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم وفات كرد، امروز علي مرتضي عليه السلام كشته شد، امروز فاطمه زهرا عليهاالسلام كشته شد.آن گاه ام كلثوم عليهاالسلام گريست و اشاره به خواهرش حضرت زينب عليهاالسلام نمود و شروع [ صفحه 310] به گفتن اشعاري كرد كه اين اشعار در جاي خود خواهد آمد [286] .عبدالله بن قيس گويد: من اسب امام حسين عليه السلام را زير نظر داشتم، آن اسب از خيمه دور شد و به طرف فرات رفت و خود را به آب انداخت.گفته شده است: آن اسب نزد صاحب الزمان عجل الله فرجه آشكار و ظاهر خواهد شد [287] .در «بحارالانوار» از صاحب «مناقب» و محمد بن ابوطالب نقل مي كند كه آن دو گويند:اسب امام حسين عليه السلام از دست آن ملاعين گريخت و خود را به كنار بدن شريف امام عليه السلام رساند، پيشاني خود را به خون مبارك آن حضرت ماليد، سپس روي به خيمه گذاشت، به طرف خميه مي دويد و شيهه مي كشيد، و آن قدر در كنار خميه سر خود را بر زمين زد كه مرد.هنگامي كه خواهران امام حسين عليه السلام و دختران و اهل بيت آن حضرت اسب را با اين حال ديدند كه كسي بر آن سوار نيست، شروع

به گريه و ناله كردند، حضرت ام كلثوم عليهاالسلام دستان خود را بر سر گذاشت و فرياد زد:وا محمداه! وا جداه! وا نبياه! وا أباالقاسماه! وا علياه! وا جعفراه! وا حمزتاه! وا حسنا! هذا حسين بالعراء، صريع بكربلا، محزوز الرأس من القفا، مسلوب العمامة و الرداء.وا محمداه! وا جداه! وا نبياه! وا اباالقاسماه! وا علياه! وا جعفراه! وا حمزتاه! وا حسناه! اين حسين عليه السلام است كه در صحرا و بر روي زمين كربلا افتاده، و سرش از پشت بريده شده، و عمامه و لباسش به تاراج رفته است.آن گاه آن بانوي مظلومه بي هوش شد [288] . [ صفحه 313]

در مصايبي كه پس از شهادت امام حسين بر اهل بيت آن حضرت وارد شد، مثل سوزاندن خيمه ها، غارت اموال، و غيره

غارت خيمه هاي اهل بيت

سيد بن طاووس رحمة الله روايت مي كند:هنگامي كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد كنيزي از جانب خميه هاي امام عليه السلام بيرون آمد، مردي به او گفت: اي بنده ي خدا! آقاي تو حسين كشته شد.كنيز گويد: با شنيدن اين خبر، با شتاب و صيحه زنان به سوي زنان اهل حرم رفتم همه ي آنها از صيحه ي من از جاي برخاستند و صدا به شيون و ناله بلند نمودند.سيد بن طاووس رحمة الله گويد:در اين هنگام؛ گروه اشقيا براي غارت اموال آل رسول صلي الله عليه و آله و سلم و نور ديدگان زهراي بتول عليهاالسلام از همديگر سبقت مي گرفتند طوري كه حتي چادر زنها را نيز از سرشان مي ربودند.در اين حال؛ دختران پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم و اهل بيت او از خميه ها بيرون آمدند با همديگر صدا به گريه بلند نموده، و در فراق حاميان و دوستان خود ندبه مي كردند.حميد بن مسلم روايت مي كند و مي گويد:زني از قبيله ي بكر بن وائل با شوهرش در

سپاه عمر سعد لعين بود، چون ديد لشكر به بانوان و خيمه هاي امام حسين عليه السلام حمله كرده و به غارت و تاراج مشغول هستند، شمشيري به دست گرفته و به سوي خيمه ها آمد و گفت: اي فرزندان بكر بن وائل! آيا از غيرت مردانگي است كه دختران پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را غارت كنند؟! خداي را حكمي نيست جز در مورد قاتلان ذريه و فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم.شوهر آن زن آمد و دست او را گرفته و به خيمه ي خود برگردانيد [289] .در «امالي صدوق» روايتي به سند خود، از فاطمه عليهاالسلام دختر امام حسين عليه السلام نقل مي كند كه آن مخدره ي عصمت گويد:لشكر اهل خلاف، به خيمه ها ريختند، من دختر كوچكي بودم، در پاهايم دو خلخال از طلا بود. يكي از آن نامردان، در حالي كه گريه مي كرد خلخال هاي پاي مرا مي شكست، گفتم: اي دشمن خدا! براي چه گريه مي كني؟ [ صفحه 314] گفت: چگونه گريه نكنم؟ حال آن كه من دختر رسول خدا را غارت مي نمايم.گفتم: غارت نكن.گفت: مي ترسم ديگري بيايد و غارت نمايد.فاطمه عليهاالسلام گويد: آنها هر چه در خيمه ها بود به تاراج بردند حتي چادرها را نيز از سر ما مي ربودند.در «بحارالانوار» از صاحب «مناقب» و محمد بن ابوطالب نقل مي كند:دشمنان آمدند و خيمه ها را محاصره كردند، شمر حرامزاده نيز كه با آنان بود گفت: وارد خيمه ها شويد و هر چه دارند غارت كنيد.آن ملاعين به خيمه ها ريختند و آنچه در خيمه بود ربودند تا آن كه گوشواه اي كه در گوش ام كلثوم عليهاالسلام، خواهر امام حسين عليه السلام بود گرفتند و گوش آن

سيده ي مظلومه را پاره كردند. آن بي شرمان چنان بر غارت مصر بودند كه خانمي به خاطر لباس تن خود، با آن ناكسان بي حيا مقاومت مي كرد و مغلوب مي شد و لباس او را مي ربودند.آن گاه آن مردم اشقيا، به غارت زيورآلات و شتران روي آوردند و همه ي آنها را غارت كردند [290] .

آتش زدن خيمه هاي اهل بيت

ابومخنف گويد: چون شيون و ناله ي مخدرات و اهل حرم بلند شد ابن سعد حرامزاده فرياد زد: واي بر شما! همه ي آنها را در خيمه اي جمع كنيد بعد خيمه و هر چه در آن است آتش بزنيد.مردي از آن كفار گفت: واي بر تو اي پسر سعد! آيا كشتن حسين و اهل بيت و يارانش تو را كافي نبود كه مي خواهي كودكان و زنان او را آتش بزني؟ مي خواهي خداوند ما را بر زمين فرودبرد؟پس آن لشكر بي شرم و بي حيا به سوي غارت زنان طاهرات شتافتند.زينب كبري عليهاالسلام دختر اميرمؤمنان علي عليه السلام مي فرمايد:موقعي كه لشكر دشمن خيمه ها را غارت مي كردند من در خيمه اي ايستاده بودم، ناگاه مردي كبود چشم وارد شد و هر چه در خيمه بود ربود. بعد نگاهي به علي بن [ صفحه 315] حسين عليه السلام كرد، او مريض بود و بر روي تشكي پوستين افتاده بود. آن ملعون پوستين را از زير او كشيد و او را به زمين انداخت.بعد نگاهي به من كرد و روسري مرا از سر من ربود و نگاهي به گوشواره هاي من كرد و آنها را از گوش من در مي آورد و گريه مي كرد.گفتم: مرا غارت مي كني و گريه مي كني؟!گفت: بر مصايب شما اهل بيت گريه مي كنم.گفتم: خدا دست ها و پاهاي تو را قطع نمايد، و پيش

از آتش آخرت به آتش دنيا بسوزاند [291] .در كتاب «معدن» مي نويسد: در اين هنگام؛ شمر ملعون خواست علي بن حسين عليه السلام را كه بيمار بود بكشد، زينب كبري عليهاالسلام دختر علي بن ابي طالب عليه السلام آمد و خود را بر روي او انداخت و گفت: به خدا قسم! نمي گذارم او را بكشي تا اين كه خودم كشته شوم.آن حرامزاده از وي دست برداشت.شيخ مفيد رحمة الله در «الارشاد» مي نويسد: حميد بن مسلم گويد:به خدا سوگند! من در آن روز شاهد غارت وحشيانه ي كوفيان بودم. بانوان، اهل بيت و دختران امام عليه السلام به خاطر لباسهاي خود، با آنها منازعه مي كردند و مغلوب مي شدند و آن ملاعين لباسهاي آنها را به تاراج مي بردند.لشكريان، همه ي خيمه ها را غارت كردند، آن گاه وارد خيمه ي علي بن الحسين عليهماالسلام شدند، او سخت بيمار بود و بر بستري افتاده بود. شمر ملعون نيز با پيادگان لشكر به خيام هجوم آورده بود، همراهان وي گفتند: آيا اين بيمار را نكشيم؟من گفتم: سبحان الله! آيا كودكان را هم مي كشند؟ او كودكي بيمار است و همين بيماري او را كفايت مي كند، و آن قدر اصرار كردم تا آنها را از كشتن او منصرف نمودم.در اين هنگام، عمر سعد ملعون آمد، بانوان مخدرات و مطهرات به روي آن بي شرم فرياد زدند و گريستند، آن ملعون به افراد خود گفت: كسي به خيمه هاي اين زنان وارد نشود، و كسي به اين نوجوان بيمار متعرض نشود.پس از آن، بانوان اهل حرم از عمر ملعون خواستند كه آنچه به غارت برده اند [ صفحه 316] برگردانند تا خود را با آن بپوشانند.عمر ملعون گفت: هر كه چيزي از لباس

و متاع آنان را ربوده به خودشان برگرداند.به خدا سوگند! كسي از آنان چيزي برنگرداند.سپس آن ملعون، گروهي از افراد خود را بر خيمه ها و اهل حرم و علي بن الحسين عليه السلام مأمور كرد و گفت: مواظب باشيد تا كسي از آنها بيرون نرود، و آنها را آزار ندهيد!! [292] .

غارت خيمه ها به روايت فاطمه ي صغري

در «المنتخب» مي نوسيد: فاطمه ي صغري عليهاالسلام مي گويد:من كنار در خميه ايستاده بودم و متحيرانه به جنازه ي پدرم و ياران او كه مانند قرباني بر روي ريگ هاي داغ كربلا افتاده بودند و اسب ها بر اجساد پاك آنها جولان مي كردند؛ مي نگريستم.در اين فكر بودم كه پس از كشته شدن پدرم بني اميه چه بلايي بر سر ما خواهند آورد؟ آيا ما را خواهند كشت؟ يا اسير خواهند نمود؟در اين هنگام؛ مردي را كه سوار بر اسب بود، ديدم. او بانوان مخدرات را با كعب نيزه اي مي راند، و آن بي پناهان به همديگر پناه مي بردند، تمام زيورآلات آنها مثل دستبند، حتي روسري هاي آنها به تاراج رفته بود، آنها فرياد مي زدند:وا جداه! وا أبتاه! وا علياه! وا قلة ناصراه! وا حسناه! أما من مجير يجيرنان؟! أما من ذائد يذود عنا؟!وا جداه! وا ابتاه! وا علياه! وا قلة ناصراه! وا حسناه! آيا پناه دهنده اي نيست كه ما را پناه دهد؟ آيا كسي نيست كه اين دشمنان را از ما دفع كند؟فاطمه عليهاالسلام گويد: دلم از جايش كنده شد، اعضاي بدنم لرزيد، از ترس چشمانم را به چپ و راست، به سوي عمه ام ام كلثوم عليهاالسلام مي گرداندم مبادا كسي از آن ملعونها به طرف من آيد. در اين حال، ناگاه ملعوني به طرف من آمد با خودم گفتم: چاره اي جز فرار ندارم.به صحرا فرار

كردم، گمان مي كردم كه از دست او رها خواهم شد، ناگاه او پشت سر [ صفحه 317] من آمد، از ترس ساكت شدم و ايستادم. آن ملعون، كعب نيزه اي را ميان شانه هايم حواله كرد، من با صورت به زمين افتادم. آن ملعون گوش مرا دريد و گوشواره ام را ربود و روسري از سر من برداشت، خون بر صورتم جاري بود و سرم از شدت حرارت آفتات مي سوخت و من بي هوش افتادم.در اين حال، ديدم آن ملعون عقب عقب به خيمه برگشت كه ناگاه عمه ام را نزد خود ديدم كه مي گريست و مي گفت: برخيز برويم، نمي دانم بر سر دختران و برادر بيمارت چه آمد؟گفتم: عمه جانم! آيا جامه اي است كه با آن خود را از چشم نامحرمان بپوشانم؟گفت: دخترم! عمه ي تو نيز مانند توست.ناگاه ديدم كه سر او نيز مكشوف است، و بدنش از ضرب تازيانه ي ستمكاران سياه شده است، به خيمه ها برگشتيم ديديم هر چه بوده غارت شده و برادرم علي بن الحسين عليهماالسلام به روي خود بر زمين افتاده و از شدت گرسنگي و تشنگي توان نشستن ندارد. پس شيون و ناله ي ما بلند شد، ما به حال او گريه مي كرديم و او به حال ما مي گريست [293] .در «بحارالانوار» به سند خود از جميل بن مره نقل مي كند، جميل گويد:روز عاشوا، سپاه ابن سعد ملعون، شتري از لشكر امام حسين عليه السلام را ربودند و آن را كشته و گوشت آن را پختند، گوشت آن مانند درخت حنظل تلخ شد حتي نتوانستند چيزي از آن را بو كنند.گفته شده: امام حسين عليه السلام شتري براي خود تهيه كرده بود كه خيمه و اساس خود را با

آن حمل مي كرد. و حضرت بر همان شتر سوار شد و در برابر ابن سعد و سپاه او ايستاد و آنها را پند و اندرز داد.روز عاشورا، آن شتر در نزديكي خيمه گاه بود، هنگامي كه صيحه و فرياد بلند شد و صداي سم اسبها و فرياد نامردان را شنيد به طرف ميدان حركت كرد تا به قتلگاه رسيد در آنجا ايستاد. آن حيوان، يكبار به شهدا مي نگريست و بار ديگر به طرف راست و چپ نگاه مي كرد.سه نفر از سواران دشمن به دنبال آن حيوان رفته و آن را حركت دادند، آن شتر به [ صفحه 318] طرف خيمه ها به راه افتاد و هر چه خواستند مانع از آمدن به طرف خيمه ها شوند نتوانستند، ناچار به دنبال او به راه افتادند.آن حيوان باوفا، چون به محل خيمه ي اباعبدالله حسين عليه السلام رسيد خيمه را نديد، به اطراف نگاه كرد و سپس گوشه اي از زمين را بوسيد و با صداي بلند فرياد و صيحه مي زد، هر چه آن را با نيزه زدند از جاي خود برنخاست و صداي خود را بلندتر كرد آن گاه در همانجا خفت.گويا آن حيوان فهميده بود كه خيمه ي امام حسين عليه السلام غارت شده، به همين جهت، سرش را بر زمين مي كوبيد و پشت و پهلوي خود را به دندان مي گرفت و خون مي آورد، و چون ناتوان و ضعيف شد افراد دشمن در همانجا، آن را كشتند و گوشت آن را تقسيم نمودند.گفته شده: خميه ي امام عليه السلام را بر پشت شتر گذاشتند و آن حيوان حركت كرد آن گاه به طرف قتلگاه امام حسين عليه السلام رهايش كردند تا ببينند چه مي كند.هنگامي كه آن شتر

امام حسين عليه السلام را ديد كه بر روي خاك افتاده است به طرف آن حضرت رفت و بالاي سرش ايستاد بدن مبارك امام عليه السلام را مي بوييد و صدا مي زد، چون ديد حضرت برنخاست و حركت نكرد در كنار حضرت خوابيد تا سايه بر جسم شريف او بياندازد، آن حيوان ناله و شيون مي كرد، سر خود را بر زمين مي كوبيد، و به همين جهت ناتوان شد، لشكريان در همانجا آن را كشتند و گوشتش را تقسيم نمودند و پختند، ولي نپخت.گفته شده: گوشت آن حيوان شعله اي گرديد و ديگ و محتوياتش را سوزاند.

ملا عيني كه بر جسد شريف امام حسين با اسب تاختند

سيد بن طاووس رحمة الله گويد:پس از آن كه امام حسين عليه السلام كشته شد عمر سعد ولدالزنا در ميان سپاهيان خود فرياد زد: چه كسي حاضر است با اسب بر بدن حسين بتازد؟ده نفر سوار از گروه طاغيان اين كار را پذيرفتند، نامهاي آن ملاعين چنين است:1 - اسحاق بن حربه، كه پيراهن امام حسين عليه السلام را ربود.2 - اخنس بن مرثد.3 - حكيم بن طفيل سنبسي. [ صفحه 319] 4 - عمر بن صبيح صيداوي.5 - رجاء بن منقذ عبدي.6 - سالم بن خيثمه جعفي.7 - صالح بن وهب جعفي.8 - واعظ بن ناعم.9 - هاني بن ثبيت حضرمي.10 - اسيد بن مالك، خداي آنها را لعنت كند.آن ملاعين زير سم اسبهاي خود بدن امام حسين عليه السلام را پايمال كردند و استخوانهاي پشت و سينه ي حضرت را درهم شكستند.سيد بن طاووس رحمة الله گويد: اين ده نفر ملاعين به كوفه آمدند و در برابر ابن زياد ايستادند، اسيد بن مالك حرامزاده كه يكي از آنها بود اين شعر را خواند:نحن رضضنا الصدر بعد

الظهر بكل يعبوب شديد الأسرما كساني هستيم كه استخوانهاي سينه را بعد از خورد كردن پشت؛ با اسباني تندرو و قوي هيكل درهم شكستيم.ابن زياد ولدالزنا گفت: شما كيستيد؟گفتند: ما كساني هستيم كه با اسب بر بدن حسين تاختيم و او را لگدكوب كرديم و استخوانهاي سينه ي او را خورد نموديم.راوي گويد: ابن زياد لعين اعتنايي به آنها نكرد و جايزه ي اندكي به آنها داد.ابوعمرو زاهد گويد: ما سابقه ي ده نفر را ملاحظه كرديم و از حال آنها تفحص نموديم و ديديم كه همه ي آنها زنازاده بودند.مختار اين ده نفر ملعون را دستگير كرد و دست ها و پاهاي آنها را با ميخهاي آهنين به زمين كوبيد، و دستور داد با اسب بر بدن آنها بتازند تا هلاك شدند، خداي آنها را لعنت كند.

جسم شريف امام حسين و پرندگان

در كتاب «العوالم» و «المنتخب» و «بحارالانوار» مي نويسد:از طريق اهل بيت عليهم السلام چنين روايت شده است:هنگامي كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد و جسم شريف او در سرزمين كربلا بر [ صفحه 320] زمين افتاد و خونش بر زمين ريخت ناگاه پرنده ي سفيدي آمد و خود را به خون حضرت آغشته كرد و پرواز نمود. خون از بالهاي آن پرنده مي چكيد، او پرندگاني را ديد كه در سايه ي درختان و بر شاخه ها نشسته و هر كدام، از دانه، علف و آب حرف مي زدند.پرنده اي كه خود را به خون امام عليه السلام آغشته كرده بود به آنان گفت: واي بر شما! آيا به بازي، ياد دنيا و ملاهي آن مشغوليد در حالي كه امام حسين عليه السلام در اين هواي گرم و سوزان در سرزمين كربلا با لب تشنه و سر بريده كه خون مباركش جاري

است بر روي خاك گرم افتاده است؟پرندگان به طرف كربلا به پرواز درآمدند، وقتي رسيدند ديدند كه سيد و آقاي ما امام حسين عليه السلام را با تن بي سر، بدون غسل و كفن بر زمين افتاده است، بدني كه غبار آن را در برگرفته و استخوان هاي آن زير سم اسب ها درهم شكسته است، زائرين او حيوانات وحشي بيابانها و صحراهاي بي آب و علف، و ندبه كنندگان او جنيان دشتهاي نرم و سخت است، تربت سرزمين كربلا از انوار او نوراني و فضا از درخشش پرتو او نورافشاني شده است.هنگامي كه پرندگان اين منظره را ديدند صيحه زدند، فرياد كشيدند و صداي خود را به شيون و ناله بلند كرده، و در خون آن حضرت، غلطيدند وقتي كه بالهاي خود را به خون آغشته نمودند، هر كدام به ناحيه اي پرواز كردند تا اهل آن ديار را از كشته شدن امام حسين عليه السلام، باخبر كنند.از قضاي الهي و تقدير حضرت باري يكي از اين پرندگان به طرف مدينه ي حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پرواز كرد، او به مدينه رسيد، در آسمان شهر مدينه بالهاي خود را تكان مي داد و خون از بالهايش به زمين مي چكيد و دور قبر مطهر آقاي ما رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دور مي زد و (با زبان خود) صدا مي زد: آگاه باشيد! كه حسين عليه السلام در كربلا كشته شد، آگاه باشيد! در كربلا سر از تن او جدا كردند.پرندگان مدينه وقتي صداي او را شنيدند دور او جمع شده و بر آن امام مظلوم مي گريستند و نوحه مي كردند.مردم مدينه چون اين منظره را ديدند كه پرندگان ناله

و شيون مي كنند و خون از بال آن پرنده مي چكد نفهميدند كه چه شده است، مدتي گذشت و روزهايي سپري شد و خبر شهادت امام حسين عليه السلام رسيد آن موقع فهميدند كه آن پرندگان، خبر كشته شدن [ صفحه 321] فرزند فاطمه ي بتول عليهاالسلام و نور ديده ي حضرت رسول را به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي دادند.در نقل ديگري آمده است: در همان روزي كه آن پرنده به مدينه آمده بود، در اين شهر، مردي يهودي زندگي مي كرد. او دختري داشت كه كور، كر و فلج بود، بيماري جذام همه ي بدن او را فراگرفته بود. به همين جهت، يهودي دختر خود را در باغي كه در بيرون مدينه داشت نگه داري مي نمود.از سوي ديگر؛ آن پرنده به سوي آن باغ به پرواز درآمد و در شاخه ي درختي نشست و خون از بالهايش مي چكيد و همه ي شب را ناله مي زد و مي گريست.از قضا و قدر الهي، در آن شب پيشامدي براي يهودي رخ داد كه به خاطر آن به مدينه برگشت و نتوانست همان شب را به باغي كه دختر بيمارش در آنجا بود، برگردد.آن شب، دختر بيمار در باغ تنها ماند و از تنهايي نتوانست بخوابد، زيرا شبهاي ديگر پدرش به او قصه مي گفت و او را تسلي مي داد تا خوابش مي برد.نزديك سحر بود، دختر بيمار، صداي ناله و شيون پرنده اي را شنيد، خود را به هر نحوي بود روي زمين كشيد و به طرف صدا آمد تا به زير درختي كه پرنده در آن بود؛ رساند، و چون خود قلبي حزين داشت به ناله هاي پرنده گوش مي داد و از دلي محزون

و سوزان، با آن پرنده هم ناله مي شد و شيون مي كرد.در اين اثنا؛ قطره اي خون، از بالهاي پرنده چكيد و بر چشم نابيناي دخترك افتاد، قطره اي ديگر بر چشم ديگرش افتاد. چشمان او باز و بينا شد، قطره اي بر دست ها و قطره اي ديگر بر پاهاي او افتاد و بهبودي يافت، بالاخره هر قطره اي از آن خون پاك بر جسم دخترك مي افتاد از بركات خون امام حسين عليه السلام از همه ي بيماريها شفا مي يافت.دختر بيمار از بركت خون سيدالشهدا عليه السلام از همه ي بيماري هايش شفا يافت، آفتاب دميد و صبح شد پدرش از مدينه به سوي باغ آمد، ديد دختري در باغ راه مي رود متوجه نشد كه دختر خودش است، از او پرسيد: من در اين باغ دختري بيمار داشتم كه قدرت حركت نداشت آيا او را نديدي؟دخترش گفت: سوگند به خدا! من دختر تو هستم.چون يهودي اين سخن را شنيد بي هوش شد، وقتي حالش خوب شد برخاست. دخترك، باباي يهودي را به كنار درختي كه آن پرنده در شاخه ي آن لانه كرده بود، برد. ديد پرنده اي است غمگين، از دل محزون و سوزناك بر مصايب مظلوم كربلا امام [ صفحه 322] حسين عليه السلام ناله مي زند.يهودي گفت: اي پرنده! قسمت مي دهم به آن خدايي كه تو را آفريد، با قدرت خدا با من حرف بزن.پرنده به قدرت الهي با ديده ي گريان سخن گفت، آن گاه قصه ي خود را تعريف كرده و گفت: من با عده اي از پرندگان در بالاي درختي لانه داشتم، هنگام عصر بود كه پرنده اي در ميان ما آمد و گفت: اي پرندگان! شما مي خوريد و از زندگي لذت مي بريد در حالي كه امام حسين عليه السلام در

سرزمين كربلا در اين هواي گرم و سوزان، با لب تشنه بر زمين افتاده، خون از گلويش جاري و سر مباركش از تن جدا و بر بالاي نيزه ي بلندي قرار دارد، زنان و اهل حرم او با پاي برهنه و غريبانه اسير شده اند.هنگامي كه پرندگان اين سخن را شنيدند همگي به طرف كربلا به پرواز درآمدند وقتي به آنجا رسيدند، ديدند بدن شريفي در آن بيابان افتاده كه غسل او از خونش و ريگهايي كه بر بدن او ريخته شده كفنش بود.همه ي ما بر روي آن بدن مبارك افتاديم و نوحه كرده و خود را به خون شريف او آغشته نموديم، و هر كدام از ما به ناحيه اي به پرواز درآمديم و من به اين مكان آمدم.چون يهودي اين قضيه را شنيد تعجب كرد گفت: اگر حسين عليه السلام در پيشگاه خداي متعال صاحب قدر و منزلت والايي نبود خون او درمان همه ي دردها نمي شد.آن گاه يهودي و دخترش به دين اسلام مشرف شده و آن را پذيرفتند.[در «بحارالانوار» اضافه مي كند: همزمان با يهودي و دخترش پانصد نفر از خويشان او نيز به بركت اين شفاي شگفت انگيز به دين اسلام مشرف شدند] [294] .

فرستادن سر اطهر امام حسين به سوي ابن زياد لعين

سيد بن طاووس رحمة الله در «لهوف» و شيخ ابن نما رحمة الله در «مثير الاحزان» اين روايت را نقل كرده اند، البته ما روايت سيد رحمة الله را نقل مي كنيم كه مي گويد:عصر روز عاشورا، عمر سعد لعين، سر مقدس امام حسين عليه السلام را توسط خولي بن يزيد و حميد بن مسلم ازدي نزد ابن زياد ملعون فرستاد.آن ملعون، دستور داد سرهاي بقيه اصحاب و اهل بيت حضرت را از بدن ها جدا [ صفحه 323]

كرده و بشويند، بعد توسط شمر بن ذي الجوشن، قيس بن اشعث و عمرو بن حجاج به سوي كوفه فرستاد تا آنها را نزد ابن زياد ملعون ببرند.عمر سعد لعين، روز عاشورا و روز يازدهم را تا ظهر در كربلا ماند، سپس با بازماندگان از اهل بيت امام حسين عليه السلام به سوي كوفه حركت كرد. آن ملعون، بانوان و اهل حرم امام عليه السلام را در ميان دشمنان آنها با صورت هاي باز بر شتران بي هودج سوار كرد كه آنان امانات و ودايع اشرف پيامبران بودند و آنان را چون اسيران ترك و روم در سخت ترين شرايط و با غم و اندوه به اسيري بردند [295] .سيد بن طاووس رحمة الله گويد: روايت شده است:سرهاي مقدس اصحاب و ياران امام حسين عليه السلام هفتاد و هشت سر بودند، قبايلي كه در كربلا شركت كرده بودند براي تقرب به ابن زياد ولدالزنا و يزيد بن معاويه ي حرامزاده، آنها را بين خود تقسيم كردند.قبيله ي كنده به سركردگي قيس بن اشعث ملعون، سيزده سر؛ قبيله ي هوازن تحت فرماندهي شمر بن ذي الجوشن ولدالزنا، دوازده سر؛ قبيله ي تميم، هفده سر؛ قبيله بني اسد، شانزده سر؛ قبيله ي مذحج هفده سر و بقيه كوفيان نيز سيزده سر به كوفه آوردند [296] .

سر اطهر امام حسين و تنور خولي

در كتاب «العوالم» از صاحب «المناقب» و شيخ ابن نما رحمة الله و ابي مخنف نقل مي كند: عمر سعد لعين سر مقدس امام حسين عليه السلام را توسط خولي بن يزيد اصبحي به كوفه فرستاد تا نزد ابن زياد لعين ببرد.خولي حرامزاده، موقع شب به كوفه رسيد و به در قصر ابن زياد رفت، ديد بسته است. سر مقدس را به خانه ي خود آورد. خولي ملعون، دو زن داشت: يكي از طايفه ي

بني اسد بود، زن دومش از طايفه ي حضرميه به نام «نوار» بود.آن شب، خولي ملعون نزد نوار رفت، او پرسيد: چه خبر است؟گفت: براي تو طلا آورده ام، اين سر بريده ي حسين است كه در خانه ي توست.زن گفت: واي بر تو! مردم با طلا و نقره مي آيند و تو با سر بريده ي فرزند رسول [ صفحه 324] خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمده اي، به خدا سوگند! ديگر سر من و تو بر روي يك بالش قرار نخواهد گرفت.زن حضرميه گويد: اين سخن را گفتم و از بستر برخاستم و از اتاق خارج شدم. آن لعين، زن اسدي را كنار خود خواند.من به اتاقي كه سر اطهر در آن بود؛ رفتم، به آن سر اطهر نگاه مي كردم، آن را در تشتي گذاشته بود به خدا سوگند! ديدم نوري از ستون از آن تشت به سوي آسمان كشيده شده، پرندگان سفيدي در اطراف سر مقدس پرواز مي كردند [297] .

سر اطهر امام حسين و جد بزرگوارش

در كتاب «التبر المذاب» مي نويسد: واقدي مي گويد:شمر ملعون، سر مطهر امام حسين عليه السلام را به كوفه آورد. آن ملعون، سر مقدس را در توبره اي گذاشته و به خانه ي خود برد و آن را در زير تشتي بر روي خاك قرار داد.هنگام شب، زن آن ملعون بيرون آمد نوري از سر مقدس ديد كه به آسمان مي تابد. او كنار آن تشت آمد، از زير آن ناله اي شنيد، نزد شمر آمد و قضيه را گفت و پرسيد چه چيزي زير تشت است؟آن ملعون گفت: سر خارجي است كه او را كشته ام، مي خواهم او را نزد يزيد ببرم تا به من مال فراواني ببخشد.زن گفت: او كيست؟گفت: حسين بن علي.آن

زن فرياد زد و بي هوش افتاد، چون بهوش آمد گفت: اي بدتر از مجوس! آيا از خداي آسمان و زمين نترسيدي و چنين كاري را انجام دادي؟آن گاه با گريه از نزد آن ملعون خارج شد و خود را كنار آن سر مطهر رساند، او سر مقدس را برداشت و بوسيد و در دامن خود قرار داد. آن گاه زنان همسايه را صدا زد و مجلسي بر پا كرده و با هم بر او گريه كردند. آن زن، گريه مي كرد. مي گفت: خدا قاتل تو را لعنت كند.شب فرارسيد، خوابش برد، در عالم خواب ديد؛ گويا ديوار اتاقش دو نصف شده [ صفحه 325] و نوري اتاق را فراگرفته، ناگاه ابري از آسمان فرودآمد، در ميان ابر، دو بانوي بزرگوار بودند، آن دو بانو سر مطهر را به دامن گرفتند.پرسيد: اينان كيا هستند؟گفتند: خديجه و فاطمه عليهماالسلام.سپس آقاياني را ديد، شخصيتي در ميان آنها بود كه صورتش مانند ماه بود، پرسيد: او كيست؟گفتند: او محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم است.در طرف راست آن حضرت، حمزه، جعفر و اصحابش بودند، آنان سر مطهر را مي بوسيدند و گريه مي كردند.آن گاه آن دو بانوي بزرگوار؛ خديجه و فاطمه عليهماالسلام به سوي زن شمر لعين آمدند و فرمودند: هر چه مي خواهي از ما بخواه، زيرا براي تو در عوض آن كار خوبي كه انجام دادي، نزد ما احسان و نيكي است، و اگر مي خواهي در بهشت از رفيقان ما باشي كار خود را اصلاح كن كه منتظر تو هستيم.آن زن، از خواب بيدار شد و سر مقدس امام حسين عليه السلام در دامن داشت.شمر ملعون آمد تا

سر مطهر را از او بگيرد، سر را به او نداد و گفت: اي دشمن خدا! مرا طلاق بده، زيرا كه تو يهودي هستي، به خدا سوگند! هرگز با تو نخواهم بود.آن ملعون او را طلاق داد، بعد زن گفت: به خدا سوگند! تا جان در بدن دارم اين سر را به تو نمي دهم.آن حرامزاده به او حمله كرد و با ضربه اي او را كشت و خداوند روح او را به بهشت فرستاد.

پيامبران بزرگوار و زيارت امام حسين در قتلگاه

در روايت ابي مخنف آمده است: طرماح بن عدي گويد:روز عاشورا بود، من نيز همچون ياران ديگر امام حسين عليه السلام در قتلگاه افتاده بودم، جراحات زيادي بر بدن من رسيده بود و با ضعف و ناتواني بر زمين افتاده بودم.اگر قسم ياد كنم سوگند راست ياد كرده ام، من بيدار بودم ناگاه بيست نفر سواره با لباس هاي سفيد كه بوي مشك از آنها شنيده مي شد وارد قتلگاه شدند. با خودم گفتم: شايد عبيدالله بن زياد ملعون با افرادش آمده تا جسد مطهر امام حسين عليه السلام پيدا كرده و [ صفحه 326] مثله نمايد (يعني عضوهاي او را تكه تكه كند)آنها به جسد شريف حضرت نزديك شدند، يكي از آنها كنار جسد شريف رفت و او را نشاند و با دست خود به طرف كوفه اشاره نمود. ناگاه سر مطهر حضرت آمد. سر مطهر را بر جسم مقدس حضرتش قرار داد و از قدرت خداي متعال مانند موقع زنده بودن شد، و او مي فرمود:يا ولدي! قتلوك [أتراهم ما عرفوك]، و من شرب الماء منعوك، [و] ما أشد جرأتهم علي الله تعالي.فرزندم! تو را كشتند، ديدي نشناختند؟ و از آب مانعت شدند، چه سخت است جرأت

آنان بر خداي تعالي؟آن گاه رو به همراهان خود كرد و فرمود: اي پدرم آدم! و اي پدرم ابراهيم! و اي پدرم اسماعيل! و اي برادرم موسي! و اي برادرم عيسي! آيا مي بينيد طاغيان و ستمكاران با فرزندم چه كرده اند؟ خداوند روز قيامت، شفاعت مرا به آنها نصيب نكند.(راوي گويد:) من با دقت او را نگريستم، ناگاه ديدم او رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد [298] .سيد جزائري رحمة الله در «انوار نعمانيه» بعد از نقل اين روايت، اضافه مي كند:آن بزرگواران گريه كردند، و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را تسلي داده و تعزيت گفتند: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بر سر و محاسن پاك خود خاك عزا مي ريخت، و امام حسين عليه السلام مصايبي را كه از ظالمين برايش رسيده بود تعريف مي نمود و پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم گريه مي كرد، آن قدر گريه كرد تا بي هوش شد.(راوي گويد:) من آنان را مي ديدم و صداي آنها را مي شنيدم، بعد آنها رفتند، و جسد شريف، مثل اول شد و با حالت اولي خود كه شهيد شده بود؛ بر زمين افتاد [299] .

قتلگاه امام حسين و قضيه ساربان ملعون

در «بحارالانوار» و «المنتخب» از سعيد بن مسيب نقل مي كند، سعيد گويد:پس از شهادت آقا و مولايم، امام حسين عليه السلام بود كه مردم آماده ي سفر حج شدند، من [ صفحه 327] نيز حضور حضرت سجاد عليه السلام شرفياب شدم و عرض كردم: مولاي من! موسم حج نزديك شده چه امر مي فرماييد (آيا به حج مشرف شوم؟)حضرت فرمود: بر نيت خود ثابت باش و حج را انجام بده.پس از كسب اجازه از

محضر مقدس امام زمانم، به سوي مكه حركت كردم، وارد مسجدالحرام شدم در اثنايي كه مشغول طواف كعبه بودم ناگاه مردي را ديدم كه دست هايش بريده و صورتش مانند قطعه اي از شب، تاريك بود، او بر پرده ي كعبه آويزان شده و مي گفت: خدايي كه پرودگار اين بيت الحرام هستي! مرا بيامرز، گمان نمي كنم كه مرا ببخشي، و اگر همه ي ساكنين آسمانها و زمين تو و همه ي آفريدگان تو در مورد جرم من شفاعت كنند مرا نخواهي بخشيد، زيرا كه گناه و جرم من خيلي بزرگ است.سعيد بن مسيب گويد: من و مردم دست از طواف برداشتيم، مردم دور او را گرفتند و به او گفتيم: واي بر تو! اگر تو شيطان باشي سزاوار نيست كه اين چنين از رحمت خدا مأيوس و نوميد شوي، تو كيستي؟ گناه تو چيست؟آن مرد گريست و گفت: اي مردم! من به گناه خود داناترم، و خودم بر جنايتي كه مرتكب شده ام آگاه تر هستم.به او گفتيم: گناهت را براي ما بيان كن.گفت: هنگامي كه ابي عبدالله الحسين عليه السلام از مدينه به سوي عراق حركت كرد من ساربان او بودم، حضرت در اوقات نماز لباسهايش را نزد من مي گذاشت و وضو مي گرفت. من كمربند او را كه نور آن چشم را خيره مي كرد مي ديدم و آروز مي نمودم كه آن مال من باشد.با اين آرزو بودم و كاروان امام حسين عليه السلام در حركت بود، تا اين كه به كربلا رسيديم، روز عاشورا شد، امام حسين عليه السلام كشته شد.من كه در آروزي آن كمربند بودم، خودم را جايي پنهان كردم، هنگام شب به سوي قتلگاه رفتم، قتلگاه چنان روشن بود كه خبري از تاريكي نبود

و مانند روز روشن بود و كشتگان بر زمين افتاده بودند.در آن حال، به علت خباثت و بدبختي خودم، به ياد كمربند افتادم، و گفتم: به خدا سوگند! حسين را پيدا مي كنم و كمربندي را كه آرزويش مي كردم، مي ربايم.همين طور در قتلگاه در ميان كشتگان مي گشتم تا اين كه او را پيدا كردم، او به [ صفحه 328] صورت بر زمين افتاده بود، سر در بدن نداشت، نور از بدنش مي درخشيد، بر خون خود آغشته بود و باد، خاك ها را بر جسم او ريخته بود.گفتم: به خدا قسم! اين حسين است، بر لباس او نگاه كردم همان طور بود كه ديده بودم. نزديك شدم، دست به كمربند زدم ديدم با بندهاي زيادي بسته است. بندها را باز كردم مي خواستم بند آخري را باز كنم كه دست راست خود را دراز كرد و كمربند را گرفت و من نتوانستم از دست او بگيرم.نفس ملعونم مرا واداشت تا چيزي پيدا كنم و با آن، دست هاي او را قطع كنم. شمشير شكسته اي پيدا كردم آن قدر بر دست او زدم تا از مچ، دستش را بريدم.مي خواستم كمربند را باز كنم دست چپش را دراز كرد و آن را گرفت و نتوانستم بگيرم. باز شمشير شكسته را برداشتم و آن قدر زدم تا از كمربند دست برداشت. خواستم كمربند را باز كنم، ناگاه زمين به حركت درآمد و آسمان لرزيد، غلغله ي عظيمي به وقوع پيوست، گريه و فريادي شنيدم، گوينده اي مي گفت:وا ابناه! وا مقتولاه! وا ذبيحاه! وا حسيناه! وا غريبا! يا بني! قتلوك و ما عرفوك، و من شرب الماء منعوك.وا ابناه! وا مقتولاه! وا ذبيحاه! وا حسيناه! وا

غريباه! فرزندم! تو را كشتند ولي نشناختند، و از آشاميدن آب منعت كردند.چون اين منظره را ديدم فرياد زدم و خود را در ميان قتلگاه انداختم. در اين اثنا، سه نفر آقا و يك خانم ظاهر شدند، كه در گرداگرد آنها جمعيت زيادي ايستاده بودند، روي زمين از انسان و بالهاي فرشتگان پر شده بود.در اين هنگام، يكي از آنها مي گفت:يا ابناه! يا حسين! فداك جدك [و أبوك] و أمك و أخوك.اي فرزندم! اي حسين! جدت، [پدرت]، مادرت و برادرت فداي تو.ناگاه امام حسين عليه السلام نشست، سرش بر بدنش بود و مي فرمود:لبيك يا جداه! يا رسول الله! و يا أبتاه يا أميرالمؤمنين! و يا أماه يا فاطمة الزهراء! و يا أخا المقتول بالسم! عليكم مني السلام.لبيك اي جدم! اي رسول خدا! و اي پدرم! اي اميرمؤمنان! و اي مادرم! اي فاطمه ي زهرا! و اي برادرم! كه با سم ستم كشته شده اي! سلام بر شما.پس از آن؛ حضرت گريست و گفت: [ صفحه 329] اي جد بزرگوار! به خدا سوگند! مردان ما را كشتند. به خدا سوگند! زنان ما را غارت كردند. اي جد بزرگوار! [به خدا سوگند! فرزندان ما را كشتند، اي جد بزرگوار!] براي تو سخت است ما را بر اين حال و آنچه كفار بر سر ما آوردند، ببيني.در اين هنگام، كساني كه در اطراف او ايستاده بودند بر مصايب او گريه كردند و فاطمه ي زهرا عليهاالسلام مي گفت:يا أباه! يا رسول الله! أما تري ما فعلت امتك بولدي؟ أتأذن لي أن آخذ من دم شيبه و أخضب به ناصيتي، و ألقي الله عزوجل و أنا مختضبة بدم ولدي حسين عليه السلام؟اي پدرم! اي رسول

خدا! آيا مي بيني امت تو با فرزندم چه كردند؟ آيا اجازه مي دهي از خون محاسن او بگيرم و پيشاني خود را آغشته نمايم و در حالي كه آغشته به خون فرزندم حسين عليه السلام هستم خدا را ملاقات نمايم؟!رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: از خون او بگير، ما نيز از خون او مي گيريم اي فاطمه!ديدم آنها خون محاسن شريف امام عليه السلام را مي گرفتند، حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام بر پيشاني خود مي ماليد، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، اميرمؤمنان علي عليه السلام و امام حسن عليه السلام آن خون را بر گلو و سينه و دستان خود تا مرفق مي ماليدند.و از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي شنيدم كه مي فرمود:يا حسين! فداي تو گردم، به خدا سوگند! بر من سخت است كه تو را با سر بريده، پيشاني به خون آغشته، گلوي خونين و با صورت بر خاك افتاده؛ ببينم، كه باد، بدنت را با ريگها پوشانده و بدن بي جان تو با دست هاي بريده بر زمين افتاده است.فرزندم! چه كسي دست راست تو را بريد و با دست چپت جفت كرد؟امام حسين عليه السلام فرمود:اي جد بزرگوار! سارباني از مدينه با من همراه بود، هنگامي كه لباسهايم را مي ديد آرزو مي كرد كه كمربند من از آن او باشد، چيزي مانع از اين كه آن را به او بدهم نبود مگر اين كه مي دانستم او مرتكب چنين كاري مي شود.چون كشته شدم مرا در قتلگاه جستجو كرد، بدن بي سر مرا پيدا نمود، كمربند مرا ديد، من با بندهاي زيادي آن را بسته بودم، دست زد و بندي از آن را باز [

صفحه 330] كرد، دستم را دراز كردم و كمربند را گرفتم، شمشير شكسته اي از ميدان جنگ پيدا كرد و دست راست مرا بريد.سپس بند ديگري باز كرد با دست چپم كمربند را گرفتم تا نتواند باز كند و من برهنه نمانم، دست چپ مرا نيز بريد. چون خواست كمربند را باز كند وجود تو را احساس كرد و خود را در ميان قتلگاه انداخت.چون پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم اين سخن را شنيد سخت گريست و در ميان قتلگاه، به طرف من آمد، روي به جانب من ايستاد و فرمود:مالي و مالك يا جمال؟! تقطع يدين طال ما قبلهما جبرئيل و ملائكة الله أجمعون، و تباركت بهما أهل السماوات و الأرضين؟!مرا با تو چه كار اي ساربان! دست هايي را بريدي كه اكثر اوقات جبرئيل و فرشتگان خدا، آنها را مي بوسيدند، و اهل آسمان ها و زمين ها به آن تبرك مي نمودند.آيا براي تو بس نبود آن گروه ملاعين با او چه رفتار كردند؟ و چه ذلت و خواري به او روا داشتند، و به اهل حرم او بعد از اين كه در حجاب و پرده ي عفت بودند؛ بي حرمتي نمودند؟خداوند روي تو را در دنيا و آخرت سياه كند اي ساربان! و دست ها و پاهاي تو را قطع نمايد، و تو را جزو گروهي كه خون ما را ريختند و بر خداوند عالم جرأت كردند؛ قرار دهد.هنوز دعاي حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم به پايان نرسيده بود كه دو دستم شل شد، حس كردم كه صورتم مثل تكه اي از شب تاريك شده، و چنين شد، اينك به سوي خانه ي خدا

آمدم كه طلب شفاعت نمايم، و مي دانم كه هرگز آمرزيده نمي شوم.(راوي گويد:) همه ي مردم مكه قصه ي آن ملعون را شنيدند، و همه با لعن كردن بر او به سوي خدا تقرب مي جستند و مي گفتند: جزاي جنايتي را كه مرتكب شده اي همين است اي لعين! و اين آيه را تلاوت مي كردند:(و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون) [300] ؛و زود باشد كساني كه ستم كرده اند به كدام مكاني بازخواهند گشت [301] . [ صفحه 331]

دفن شهداي كربلاي معلي

شيخ مفيد رحمة الله گويد:چون ابن سعد ملعون از كربلا كوچ كرد، گروهي از قبيله ي بني اسد كه ساكن غاضريه - كربلا - بودند به سوي قتلگاه امام حسين عليه السلام و اصحاب آن حضرت آمدند، جنازه هاي شريف آنها را پيدا كرده و بر آنها نماز خواندند.آنها امام حسين عليه السلام را همان جايي كه الآن قبر مقدس اوست، دفن كردند، و فرزندش علي اكبر عليه السلام را كه كوچكتر از امام سجاد عليه السلام است در طرف پايين پا دفن نمودند.شهداي اهل بيت و اصحابي كه در كنار امام عليه السلام به خاك افتاده بودند، در پايين پاي امام حسين عليه السلام قبري كنده، و بدن هاي شريف آنها را جمع كرده و با هم دفن نمودند.حضرت ابوالفضل عباس بن علي عليهماالسلام را در همانجايي كه كشته شده بود - در راه غاضريه - كه همين الآن قبر مقدس اوست، دفن نمودند [302] .در «بحارالانوار» مي نويسد: ابن شهراشهوب گويد:اهل غاضريه براي اكثر شهدا، قبور آماده پيدا مي كردند، آنها پرندگان سفيدي نيز مي ديدند، پايان سخن «بحارالانوار» [303] .در برخي از كتاب هاي معتبر از كتاب «اسرار الشهادات» نقل شده است:روايت شده: هنگامي كه ابن سعد ملعون از كربلا كوچ كرد، و با

اسيران اهل بيت عليهم السلام و سرهاي مطهر به سوي كوفه حركت كرد، قبيله ي بني اسد به مكان خودشان آمده و خيمه زدند. زنان آنها براي آوردن آب به سوي فرات آمدند، ناگاه اجسادي را در اطراف شريعه ي فرات و اجسادي را كه دور از فرات بودند، ديدند. در ميان اجساد، بدني بود كه انوارش آنها را روشن كرده و عطر و بوي خوشش آنها را معطر ساخته بود.زنان بني اسد با ديدن اين منظره شروع به ناله و شيون كردند، و گفتند: به خدا قسم! اين جسد شريف امام حسين عليه السلام و اينها اجساد اهل بيت اوست.آنها با ناله و فرياد به خانه هاي خود برگشتند و مي گفتند: اي مردم بني اسد! شما با آرامش در خانه هاي خود نشسته ايد در حالي كه امام حسين عليه السلام و اهل بيت و اصحاب [ صفحه 332] او را مانند قرباني ها سرهايشان را بريده اند و بر روي ريگ ها افتاده اند، و باد، خاك ها را بر بدن هايشان مي ريزد، اگر شما بر آن عهد و پيماني كه در محبت و پيروي اهل بيت عليهم السلام هستيد، برخيزيد و اين بدن هاي پاك را دفن كنيد، و اگر دفن نكنيد ما خود اقدام به دفن آنها خواهيم كرد.برخي از افراد قبيله گفتند: ما مي ترسيم سواران ابن زياد لعين و ابن سعد ملعون بر سر ما بريزند و ما را غارت كنند، و يا يكي از ما را بكشند.رئيس قبيله گفت: رأي و صلاح اين است كه ديدباني بر راه كوفه بگماريم و ما مشغول دفن آنها بشويم.گفتند اين رأي درستي است.آنها ديدباني را به سوي راه كوفه گماشتند، بعد به طرف جسد شريف امام حسين عليه السلام آمدند، هنگامي كه بدن شريف

حجت خدا را با آن همه زخم و با تن بي سر ديدند همگي ناله سرزدند و گريه كردند.سپس هر چه خواستند جسد مطهر را از مكانش حركت داده و براي او قبري بكنند ولي از كثرت جراحات نتوانستند عضوي از اعضاي مبارك را حركت دهند.رئيس آنها گفت: نظرتان چيست؟گفتند: رأي ما اين است كه اول اهل بيت (و ياران) حضرت را دفن كنيم، بعد در مورد دفن آن حضرت تصميم بگيريم.رئيس آنها گفت: چگونه مي توانيد آنها را دفن كنيد در صورتي كه در ميان شما كسي نيست كه اين اجساد شريف را بشناسد و بگويد: اين جنازه ي كيست؟ و آن جنازه ي كيست؟ همان گونه كه مي بينيد آنها بدن هاي بي سري هستند كه حرارت آفتاب آنها را تغيير داده و باد روي آنها را با خاك پوشانده اگر از ما بپرسند اينان كيا هستند؟ چه جواب مي دهيم؟آنها مشغول اين گفتگو بودند كه ناگاه عربي، سوار بر اسب نمايان شد، وقتي او را ديدند با عجله از آن بدن هاي پاك دور شدند.يكي از آنها مي گويد: آن عرب آمد و از اسب خود پياده شد، او مانند كسي كه ركوع نمايد خم شد و با همين حال آمد و خود را روي جسم شريفي انداخت، گاهي مي بوسيد و گاهي مي بوييد، آن قدر گريه كرد كه نقابي كه بر صورت بسته بود از اشك چشمانش خيس شد. [ صفحه 333] آن گاه سر خود را بالا گرفت و نگاهي به ما كرد و فرمود: چرا در اطراف اين جسدها ايستاده ايد؟گفتند: آمده ايم تا اينان را تماشا كنيم و بنگريم.فرمود: شما براي اين كار نيامده ايد.گفتند: آري! اي برادر عرب! اكنون از آنچه

در دل ما است شما را باخبر مي كنيم. ما آمديم تا جسم شريف امام حسين عليه السلام را دفن كنيم، ولي نتوانستيم عضوي از اعضاي مباركش را حركت دهيم.آنگاه خواستيم كه اهل بيت (و ياران) او را دفن كنيم، ديديم در ميان ما كسي نيست كه اين اجساد شريف را بشناسد كه اين جنازه ي كيست؟ و آن جنازه ي ديگري از آن كيست؟ همچنان كه مي بينيد آنها بدن هاي بي سري هستند كه آفتاب و خاك آنها را دگرگون ساخته است، در اين گفتگو بوديم كه شما نمايان شديد و ما ترسيديم شما از ياران ابن زياد باشيد، به همين جهت از اين بدن ها دور شديم.راوي گويد: آن عرب بزرگوار برخاست و خطي كشيد و فرمود: اينجا را حفر كنيد.ما آن مكان را كنديم.او جنازه ها را نشان مي داد و مي فرمود: اين را مقدم بداريد و اين را به تأخير اندازيد.ما هفده تن بي سر را در قبر نهاديم، سپس خط ديگري براي ما كشيد و فرمود اينجا را نيز بكنيد.ما آنجا را نيز كنديم و بقيه ي بدن ها را نيز در همانجا دفن كرديم.از آن بدن ها؛ بدن شريفي را كنار گذاشت، و به ما امر فرمود كه براي آن، از طرف بالاي سر مقدس، ظريحي بكنيم. ما انجام داديم.سپ دست به كار شديم تا در دفن جسم شريف امام حسين عليه السلام او را ياري كنيم، ناگاه او با خضوع و فروتني به ما فرمود: من خودم به تنهايي او را دفن مي كنم.عرض كرديم: اي برادر عرب! چگونه به تنهايي مي تواني او را دفن كني؟ ما هر چه سعي كرديم عضوي از اعضاي او را حركت دهيم، نتوانستيم.او سخت گريست و فرمود: كسي

هست كه مرا ياري كند؛آن گاه دست هاي خود زير كمر شريف حضرت برد و فرمود:بسم الله و بالله و في سبيل الله و علي ملة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، هذا ما وعدنا [ صفحه 334] الله و رسوله و صدق الله و رسوله ما شاء الله لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم؛به نام خدا، و در راه خدا، و بر ملت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اين است آنچه خدا و رسول او به ما وعده داده بود، و خداي و رسول او راست فرموده، آنچه مشيت خدا است (انجام مي پذيرد)، حول و قوه اي جز از خداي علي و عظيم نيست.پس از آن؛ به تنهايي جسم شريف را به قبر گذاشت، و كسي از ما در اين كار شركت نكرديم. آنگاه صورت خود را به گلوي شريف حضرت نهاد و گريست و مي شنيديم كه مي فرمود:طوبي لأرض تضمنت جسدك الشريف، اما الدنيا؛ فبعدك مظلمة، و الآخرة فبنورك مشرقة، اما الحزن فسرمد، و الليل فمسهد حتي يختار الله لي دارك التي انت مقيم بها، فعليك مني السلام يابن رسول الله و رحمة الله و بركاته.خوشا به سعادت زميني كه جسد شريف تو را در بر گرفته، دنيا پس از تو تاريك است، آخرت به نور تو روشن. حزن و اندوهم دائمي است و شبم بدون تو بيداري است، تا اين كه خداي تعالي براي من منزلي در آن جايي كه تو مقيم هستي، برگزيند. سلام بر تو اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و رحمت و بركات خدا بر تو

باد.پس از آن خشت ها را بر روي قبر چيد و بر روي آن خاك ريخت، سپس دست خود را بر زمين نهاد و با انگشتان خود نوشت:هذا قبر الحسين بن علي بن ابي طالب عليهماالسلام الذي قتلوه عطشاناً غريباً.اين قبر حسين بن علي بن ابي طالب عليهماالسلام است كه او را با لب تشنه و غريبانه كشتند.آنگاه رو به ما كرد و فرمود: بنگريد آيا جسدي مانده كه دفن نكرده باشيم.عرض كردند: آري! اي برادر عرب! جسد پهلوان شجاعي در كنار نهر فرات به زمين افتاده و در كنار او، دو جسد ديگر نيز هست. به آن بدن شريف، آن قدر ضربت شمشير زده شده و تير خورده كه ما نتوانستيم آن را حركت دهيم، چون قسمتي از بدن را برمي داشتيم قسمت ديگر بر زمين مي افتاد. [ صفحه 335] فرمود: برويم به كنار آن بدن.پس همگي به سوي آن بدن شريف حركت كرديم، هنگامي كه آن بزرگوار، آن بدن شريف را ديد خود را به روي آن انداخت، و مي بوسيد و مي گريست و مي فرمود:علي الدنيا بعدك العفا يا قمر بني هاشم! فعليك مني السلام من شهيد محتسب و رحمة الله و بركاته.پس از تو خاك بر سر دنيا اي قمر بني هاشم! سلام من بر تو شهيدي كه در راه خدا است، و رحمت و بركات خدا بر تو باد.آن گاه امر فرمود تا براي او قبري بكنيم، ما انجام داديم، سپس خودش به تنهايي بدون اين كه احدي از ما او را ياري كنيم؛ جنازه ي شريف را وارد قبر كرد، بعد خشت ها را روي قبر چيد و خاك بر آن ريخت.سپس امر فرمود آن دو جسدي كه در

كنار او بودند دفن نماييم، و ما نيز امر ايشان را امتثال نموديم.آنگاه به طرف اسب خود رفت، ما نيز به دنبال او به راه افتاديم، دور او را گرفتيم كه از او بپرسيم كيست؟در اين هنگام فرمود: اما قبر امام حسين عليه السلام را كه شناختيد.در گودال اولي؛ اهل بيت حضرت را دفن كرديم، و نزديك ترين فرد به حضرت، فرزندش علي اكبر عليه السلام است.و در گودال دوم، اصحاب و ياران آن حضرت را دفن كرديم.قبري كه تنها بود، قبر پرچمدار حسين عليه السلام حبيب بن مظاهر بود.آن پهلوان شجاعي كه در كنار فرات افتاده بود او حضرت عباس فرزند اميرمؤمنان عليهماالسلام بود.و دو جسد ديگر؛ نيز از فرزندان اميرمؤمنان علي عليه السلام بودند.پس اگر كسي از شما پرسيد چنين پاسخ دهيد و قبور را به او نشان دهيد.گفتيم: اي برادر عرب! قسمت مي دهيم به حق جسد شريفي كه خودت به تنهايي آن را دفن كردي و كسي را در اين كار شريك ننمودي، تو كيستي؟او سخت گريست؛ و فرمود: من امام شما، علي بن الحسين عليهماالسلام هستم.عرض كرديم: تو علي هستي؟فرمود: آري، و از چشمان ما غايب شد. [ صفحه 336]

عبور اهل بيت از كنار قتلگاه

در كتاب «تظلم الزهراء عليهاالسلام» از كتاب «المنتخب»؛ و همچنين در كتاب «المعدن» روايت شده:منافقان بني اميه جسد شريف امام حسين عليه السلام و اصحابش را بر روي خاك ها رها كردند، و حاضر نشدند آن بدن هاي پاك را دفن نمايند.هنگامي كه مي خواستند از كربلا كوچ كنند از روي عمد و دشمني، زنان و اهل حرم را از قتلگاه آل رسول عليهم السلام عبور دادند، چون حضرت ام كلثوم عليهاالسلام بدن برادر خود را ديد كه بر روي زمين افتاده،

باد خاك ها را بر جسم شريفش مي ريزد، بدني كه با صورت بر زمين افتاده و لباس هاي آن غارت شده؛ خود را از بالاي شتر بر زمين انداخت، و با ناله و شيون مي گفت:اي رسول خدا! به جسد فرزند خود بنگر كه بي غسل بر روي زمين افتاده، كفن او ريگهايي است كه بر روي اوست. غسل او خوني است كه از رگ هاي او جاري است، و اينان اهل بيت او هستند كه با خواري به اسيري مي برند. كسي نيست از آنها حمايت كند و ستم ستمگران را منع نمايد، و سرهاي فرزندان او با سر شريف خودش مانند ماه بر بالاي نيزه هاست.

ناله هاي زينب كبري به هنگام عبور از قتلگاه

در «اللهوف» مي نويسد:هنگامي كه چشمان بانوان و اهل حرم به كشتگان قتلگاه افتاد صيحه كشيدند و سيلي بر صورت خود زدند.راوي گويد: به خدا قسم! ندبه ي زينب كبري عليهاالسلام دختر علي عليه السلام را در قتلگاه فراموش نمي كنم، او بر برادرش امام حسين عليه السلام ندبه مي كرد و با صداي حزين و غمين فرياد مي زد:يا محمداه! صلي عليك مليك السماء، هذا حسين مرمل بالدماء، مقطع الأعضاء، و بناتك سبايا، الي الله المشتكي، و الي محمد المصطفي، و الي علي المرتضي، و الي حمزة سيدالشهداء.وا محمداه! هذا حسين بالعراء يسفي عليه الصبا، قتيل أولاد البغايا، يا [ صفحه 337] حزناه! يا كرباه! اليوم مات جدي رسول الله صلي الله عليه و آله، يا أصحاب محمداه، هؤلاء ذرية المصطفي يساقون سوق السبايا.اي جد بزرگواري كه فرشتگان بر تو درود فرستادند، اين حسين توست كه در خون خود غلطان است، اعضايش از يكديگر جدا شده. و اينان دختران تو هستند كه اسير شده اند، از اين همه ستم به خداوند

تعالي و محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم و علي مرتضي عليه السلام و فاطمه ي الزهرا عليهاالسلام و حمزه ي سيدالشهداء شكايت مي كنم.اي جد بزرگوار! اين حسين توست كه در زمين كربلا برهنه و عريان افتاده، باد صبا خاكها را بر بدن او مي ريزد، (اين حسين توست كه) از ستم زنازادگان كشته شده است.يا حزناه! يا كرباه! امروز جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت، اي اصحاب محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم! اينان فرزندان پيامبر مصطفي هستند كه مانند اسيران به اسارت مي برند.در برخي روايات آمده است: زينب كبري عليهاالسلام فرمود:يا محمداه! بناتك سبايا، و ذريتك مقتلة، تسفي عليهم ريح الصبا،و هذا حسين مجزوز الرأس من القفاء، مسلوب العمامة و الرداء،بابي من عسكره في يوم الاثنين نهبا؛بابي من فسطاطه مقطع العري؛بابي من لا هو غائب فيرتجي، و لا جريح فيداوي؛بابي من نفسي له الفداء؛بابي المهموم حتي قضي؛بابي العطشان حتي مضي؛بابي من شيبته تقطر بالدماء؛بابي من جسمه طرح بالعراء؛بابي من جده رسول اله السماء؛بابي من هو سبط نبي الهدي؛بابي محمد المصطفي؛بابي خديجة الكبري؛ [ صفحه 338] بابي علي المرتضي؛بابي فاطمة الزهراء سيدة نساء؛بابي من ردت عليه الشمس حتي صلي.يا محمداه! دختران تو اسير و فرزندان تو كشته شده كه باد صبا خاك را بر روي آنها مي ريزد.اين حسين است كه سرش را از قفا بريده اند، عمامه و رداي او را به غارت بردند.پدرم فداي كسي كه ظهر دوشنبه لشكرش را غارت كردند.پدرم فداي كسي كه خيمه هاي او را برهم زدند.پدرم فداي كسي كه نه غايب است تا اميد به آمدن او باشد، و نه زخم

بدنش به گونه اي است كه مرهم بپذيرد.پدرم فداي كسي كه جانم فداي او باد.پدرم فداي كسي كه با دل پر از غم و غصه خدا را ملاقات نمود.پدرم فداي كسي كه با لب تشنه شهيدش كردند.پدرم فداي كسي كه از محاسنش قطرات خون مي چكيد.پدرم فداي كسي كه جسم او در صحراي بي آب و علف افتاده.پدرم فداي كسي كه كه جدش، پيامبر خداي آسمان ها است.پدرم فداي كسي او فرزند پيامبر هدي است.پدرم فداي فرزند محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم.پدرم فداي فرزند خديجه ي كبري عليهاالسلام.پدرم فداي فرزند علي مرتضي عليه السلام.پدرم فداي فرزند فاطمه زهرا سيده ي نساء عليهاالسلام.پدرم فداي فرزند كسي كه آفتاب بر او برگردانده شد تا نماز بخواند.راوي گويد: به خدا سوگند! آن خانم غمديده آن قدر ناله زد و گريست و دوست و دشمن را به گريه انداخت [304] .در «المنتخب» مي نويسد: زينب كبري عليهاالسلام دختر علي عليه السلام فرياد زد: [ صفحه 339] [يا محمداه! صلي عليك مليك السماء، هذا حسين بالعراء، مرمل بالدماء، معفر بالتراب، مقطع الأعضا] يا محمداه! بناتك في العسكر سبايا، و ذريتك مقتولة، تسفي عليهم الصبا، هذا ابنك مجزوز الرأس من القفا، لا هو غائب فيرجي، و لا جريح فيداوي.يا محمداه! فرشتگان آسمان بر تو درود فرستادند، اين حسين تو است كه در خون خود غلطان و آغشته به خاك است، و اعضايش از يكديگر جدا شده است.يا محمداه! اينها دختران تو هستند كه در ميان لشكر اسير هستند، فرزندان تو كشته شده اند كه باد صبا بر روي آنها خاك مي ريزد، اين فرزند تو است كه سرش را از قفا بريده اند، نه غايبي است كه اميد بازگشت

داشته باشد، و نه زخم بدنش طوري است كه مرهم بپذيرد.آن شريك غم امام حسين عليه السلام آن قدر ناله زد و گريست و دوست و دشمن را به گريه انداخت [305] .باز در همين «منتخب» مي نويسد: از ناله هاي جانسوز آن بانوي عصمت ديديم كه اشك از چشمهاي اسبها سرازير مي شد و به ناخن هاي آنها مي ريخت [306] .

حضرت سكينه كنار بدن شريف امام حسين

سيد بن طاووس رحمه الله گويد:پس از آن، سكينه عليهاالسلام جسد مطهر پدر بزرگوارش امام حسين عليه السلام را به آغوش گرفت، عده اي از عرب ها جمع شدند تا او را از جنازه ي بابا جدا كنند [307] .در نقل ديگري آمده است:سكينه عليهاالسلام كنار جسد شريف پدر بزرگوارش گريست و ناله هاي جان سوزي از دل كشيد و بي هوش افتاد.سكينه عليهاالسلام، دختر امام حسين عليه السلام مي گويد: روي جسد مطهر بابايم بي هوش افتاده بودم، در اين حال، از پدر بزرگوارم شنيدم كه مي فرمود: [ صفحه 340] شيعتي ما ان شربتم ماء عذب فاذكروني أو سمعتم بغريب أو شهيد فاندبوني و أنا السبط الذي من غير جرم قتلوني و بجرد الخيل بعد القتل عمداً سحقوني ليتكم في يوم عاشوراء جميعا تنظروني كيف استسقي لطفلي فأبوا أن يرحموني و سقوه سهم بغي عوض الماء المعين يا لرزء و مصاب هد أركان الحجون ويلهم! قد جرحوا قلب رسول الثقلين فالعنوهم ما استطعتم شيعتي في كل حين اي شيعيان من! اگر آب شيرين گوارا را نوشيديد مرا ياد كنيد؛ يا اگر شنيديد كسي غريب يا شهيد شده به من ندبه كنيد.من همان سبط و فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هستم كه بي جرم و گناه مرا كشتند؛ و عمدا بدن مرا بعد از كشتن زير سم اسبها پايمال

كردند.كاش همه شما در روز عاشورا بوديد و مي ديديد؛ چگونه براي كودك خودم آب خواستم ولي آنها ندادند و به من رحم نكردند.آنها كودك مرا به جاي آب پاك و روان با تير ستم سيراب كردند؛ واي از اين مصيبتي كه اركان كوه حجون را شكست.واي بر آنها! آنها قلب پيامبر انس و جن را مجروح كردند؛ پس اي شيعيان من! هر موقعي، تا مي توانيد آن دشمنان را لعنت كنيد.از ابن رياح نقل شده كه او مي گويد: من در واقعه ي كربلا حاضر بودم، چون آقا و مولايم امام حسين عليه السلام شهيد شد خانمي در حالي كه لباسهايش را بر زمين مي كشيد آمد و بر زمين افتاد، آن گاه برخاست در حالي كه صورتش باز بود و مانند آفتاب مي درخشيد و فرياد مي زد:وا حسيناه! وا اماماه! وا قتيلاه! وا اخاه!آنگاه به سوي جسد شريف امام عليه السلام كه جسد بي سري بود، آمد چون او را ديد به آغوش كشيد، و افتاد و فرياد زد و ناله نمود، آن قدر ناله هاي جان سوز زد كه حاضران را به گريه انداخت.پرسيدم: اين خانم كيست؟گفتند: اين زينب، دختر اميرمؤمنان علي عليه السلام است. [ صفحه 343]

در بيان آنچه در هنگام ورود اسراي اهل بيت بر كوفه تا خروج آنها به سوي شام واقع شد و...

ورود اسراي اهل بيت به كوفه

سيد بن طاووس رحمة الله در كتاب «اللهوف علي اهل الطفوف» گويد:ابن سعد لعين با اهل بيت عليهم السلام به طرف كوفه حركت كرد، چون به نزديك كوفه رسيدند اهل كوفه جمع شده بودند و بر آنها تماشا مي كردند.راوي گويد: زني از زنان كوفه جلو آمد و گفت: شما از كدام اسيران هستيد؟گفتند ما اسيران آل محمد عليهم السلام هستيم.آن زن از پشت بام خود پايين آمد و لباس، چادر و مقنعه فراهم كرد و به آنان داد، و آنان پوشيدند.راوي

گويد: حضرت علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام با مخدرات مكرمات و اهل حرم بود. بيماري، آن حضرت را سخت ضعيف و ناتوان كرده بود، و حسن مثني، فرزند امام حسن عليه السلام نيز همراه اهل حرم بود، او نيز در دفاع از عموي بزرگوارش جراحات سختي برداشته و با بدني زخمي از ميدان نبرد برگشته و ضعيف و ناتوان شده بود، و همچنين زيد و عمرو از فرزندان امام حسن مجتبي عليه السلام سبط رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيز همراه آنان بودند.هنگامي كه اهل كوفه اين منظره را ديدند شروع به گريه كرده و نوحه مي نمودند، حضرت امام علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام فرمود: آيا شما به خاطر ما نوحه مي كنيد و گريه مي نماييد، پس چه كسي (اهل بيت) ما را كشته است؟ [308] .

سخنان حضرت زينب كبري در جمع مردم كوفه

در كتاب «الاحتجاج» از جذلم بن بشير اسدي روايت مي كند، جذلم مي گويد:هنگامي كه امام زين العابدين عليه السلام را همراه بانوان محترمه و اهل حرم از كربلا وارد كوفه نمودند، آن حضرت بيمار بود. در اين حال، زنان كوفه گريبان چاك كرده همراه مردان مي گريستند.امام زين العابدين عليه السلام - كه بيماري او را ناتوان كرده بود - با صداي ضعيفي فرمود: [ صفحه 344] اينان كه بر ما گريه مي كنند، پس چه كسي (اهل بيت) ما را جز اينها كشته است؟ در اين هنگام حضرت زينب عليهاالسلام دختر اميرالمؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام مردم را اشاره به سكوت و آرامش نمود.جذلم اسدي گويد: به خدا سوگند! هرگز چنان زن سخنور و فصيح و بليغي نديده بودم، گويا با زبان اميرالمؤمنان علي عليه السلام سخن مي گفت و گوش ها را مي كوبيد. آن بانوي

عالي مقام به مردم اشاره فرمود كه ساكت باشيد و آرام گيريد.نفس ها در سينه حبس شد و جرس ها و آوازها ساكن گرديد، آن گاه بعد از حمد خداي تعالي و درود و صلوات بر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:اما بعد؛ يا أهل الكوفة! يا أهل الختر و الغدر و الختل و المكر! ألا فلا رقأت العبرة، و لا هدأت الزفرة، انما مثلكم كمثل التي نقضت غزلها من بعد قوة أنكاثاً، تتخذون أيمانكم دخلاً بينكم.ألا و هل فيكم الا الصلف و العجب، و الشنف و الكذب، و ملق الاماء و غمز الاعداء، أو كمرعي علي دمنة، أو كفضة علي ملحودة؟ألا بئس ما قدمت لكم أنفسكم أن سخط الله عليكم و في العذاب أنتم خالدون.أتبكون أخي! أجل و الله؛ فابكوا، فانكم و الله؛ أحرياء بالبكاء، فابكوا كثيراً و اضحكوا قليلاً، فقد بليتم بعارها، و منيتم بشنارها، و لن ترحضوها أبداً، و أني ترحضون قتل سليل خاتم النبوة، و معدن الرسالة، و سيد شباب أهل الجنة، و ملاذ حربكم، و معاذ حزبكم، و مقر سلمكم، و آسي كلمكم، و مفزع نازلتكم، و المرجع اليه عند مقالتكم، و مدرة حججكم، و منار حجتكم؟!ألا ساء ما قدمتم لأنفسكم، و ساء ما تزرون ليوم بعثكم، فتعسا تعساً و نكساً نكساً، و لقد خاب السعي، و تبت الأيدي، و خسرت الصفقة، و بؤتم بغضب من الله، و ضربت عليكم الذلة و المسكنة.أتدرون ويلكم! أي كبد لمحمد صلي الله عليه و آله و سلم فريتم؟و أي عهد نكثتم؟و أي كريمة له أبرزتم؟و أي حرمة له هتكتم؟ [ صفحه 345] و أي دم سفكتم؟لقد جئتم شيئاً اداً، تكاد السماوات يتفطرن

منه، و تنشق الأرض، و تخر الجبال هداً، لقد جئتم بها شوهاء [صلعاء، عنقاء، سوداء، فقماء] خرقاء، طلاع الأرض و [مل ء] السماء.أفعجبتكم أن قطرت السماء دماً؟ و لعذاب الآخرة أخزي، و هم لا ينصرون، فلا يستخفنكم المهل، فانه عزوجل لا يخفزه البدار، و لا يخشي عليه فوت النار، كلا ان ربك لنا و لهم لبالمرصاد.اما بعد؛ اي اهل كوفه! اي اهل مكر و بي وفايي و حيله! آگاه باشيد! هنوز اشك چشم هاي ما و فرياد ناله و شيون ما از ستم شما آرام و ساكن نشده است. مثل شما مثل زني است كه ريسمان خود را محكم بافت و بعد از آن بشكافت، شما پيمان مي بنديد و سوگوند مي خوريد و بعد خيانت مي كنيد.آگاه باشيد! در ميان شما جز هرزه گويي، خودپسندي، بغض و دشمني، دروغگويي، تملق و چاپلوسي كنيزان، و چشمك زدن دشمنان، چيز ديگري نيست. يا مثل شما؛ مثل گياهي است كه در مزبله روييده باشد، يا مانند نقره اي است كه زينت قبر شده باشد.آگاه باشيد! بد چيزي جلوتر از خودتان فرستاديد، خشم و غضب خدا بر شما است، و شما در عذاب جاودانه خواهيد ماند.آيا براي برادر من گريه مي كنيد؟! آري! به خدا سوگند! گريه بكنيد، به خدا سوگند! شما سزاوار گريه هستيد، گريه بسيار نماييد و كمتر بخنديد، شما گرفتار ننگ و عار شديد و مبتلا به قبيح ترين ننگ شديد كه هرگز نمي توانيد لوث آن ننگ را بشوييد.چگونه مي توانيد ننگ كشتن فرزند خاتم پيامبران، معدن رسالت، آقاي جوانان اهل بهشت، پناهگاه شما در جنگ، پناه شما در حزبتان، محل استقرار در زمان آشتي شما، باعث آرامش شما، طبيب دردهاي شما، پناهگاه در بلاهاي شما،

مرجع در سخنان شما، محل جريان دليل و برهان هاي شما، و محل روشنايي حجت هاي شما را؛ بشوييد؟آگاه باشيد! چه بد چيزي جلوتر از خودتان فرستاديد! و چه ورز و وبال بدي براي روز رستاخيز خودتان فراهم كرديد! هلاك شويد! هلاك شويد! و [ صفحه 346] سرنگون شويد! سعي و كوشش شما خسران شود، و دست احسان شما قطع گردد، و سودي از تجارت خودتان نبريد كه به غضب الهي برگشتيد، و ذلت و خواري، فقر و فلاكت بر شما زده شد.واي بر شما! آيا مي دانيد كدام جگرگوشه ي پيامبر خدا محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم را پاره كرديد؟و كدام عهد و پيمان را شكستيد؟و كدام كريمه و مخدره را بي ستر و بي معجر نموديد؟و كدام حرمت او را هتك نموديد؟و كدام خون را ريختيد؟شما كاري كرديد و مرتكب عمل بسيار زشتي شديد كه نزديك است از قباحت كار شما آسمان و زمين شكافته شود، كوهها منهدم گردد، شما مرتكب چنين جنايتي شديد، و از قبح و گناه آن، زمين و آسمان را پر كرديد.آيا تعجب مي كنيد كه از آسمان خون ببارد؟ و عذاب آخرت رسوا كننده و هلاك كننده تر است، كه در آن روز آنان را ياري نمي نمايند، اين مهلت چند روزه اي كه خدا به شما داده شما را مغرور نسازد، زيرا كه پيشي گرفتن خداي را ناتوان نمي كند، و از فوت و فرار قاتل نمي ترسد، هرگز چنين نيست، پروردگار ما و شما در كمين گاه است.آن گاه اين اشعار را انشاء فرمود و گفت:ماذا تقولون اذ قال النبي لكم ماذا صنعتم و أنتم آخر الامم؟بأهل بيتي و أولادي و مكرمتي منهم اساري و

منهم ضرجوا بدم؟ما كان هذا جزائي اذ نصحت لكم أن تخلفوني بسوء في ذوي رحم اني لأخشي عليكم أن يحل بكم مثل العذاب الذي أودي علي ارم هنگامي كه پيامبر شما از شما بپرسد؛ شما اي آخرين امت ها با اهل بيت و فرزندان و عزيزان من چه كرديد؟ چه پاسخ خواهيد داد؟كه برخي از آنان را اسير و برخي ديگر را آغشته به خون كرديد.پاداش من اين نبود، من شما را نصيحت كردم كه بدي ها را بعد از من و از اولاد من دور سازيد.من مي ترسم بلايي بر شما نازل شود؛ مانند بلائي كه بر قوم ارم فرودآمد. [ صفحه 347] آن گاه زينب كبري عليهاالسلام روي از اهل كوفه برگردانيد.جذلم گويد: پس از آن كه سخنان آن بانوي بزرگوار تمام شد، ديدم مردم حيران و سرگشته اند، كه از سردرگمي دست هاي خود را به دهان خودشان نهاده بودند، متوجه پيرمردي شدم كه در كنار من ايستاده بود و مي نگريست، محاسن او از گريه خيس شده بود، دست هاي خود را به سوي آسمان بلند كرده و مي گفت: پدر و مادرم فداي شما! پيران شما بهترين پيران، جوانان شما بهترين جوانان، و نسل شما نيكوترين نسلها است، و فضل شما فضل بزرگي است، آنگاه اين شعر را انشاء كرد و گفت:كهولكم خير الكهول و نسلهم اذا عد نسل لا يبور و لا يخزي پيران شما بهترين پيرها، و نسل و ذريه ي آنها؛ در موقع شمارش نسلها عيب و نقصاني ندارند.امام زين العابدين عليه السلام رو به عمه ي بزرگوارش نمود و فرمود:يا عمة! اسكتي ففي الباقي عن الماضي اعتبار، و أنت بحمد الله عالمة غير معلمة، فهمة غير مفهمة، ان البكاء و الحزن

لا يردان من قد أباده الدهر.اي عمه جان! آرام باش؛ از گذشته عبرتي براي آينده است، (يعني از گذشتگاني كه مصايب روزگار را كشيده اند عبرت و نصيحتي بايد گرفت، يا اين كه: آنهايي كه بودند رفتند، چنان كه گذشتگاني بر آنها سابق بودند، رفته اند،) و تو بحمد الله داناي تعليم نديده اي هستي، و فهميده اي كه تفهيم نداده شده اي. همانا گريه و اندوه، كسي را كه روزگار او را از بين برده است؛ برنمي گرداند.حضرت زينبت عليهاالسلام ساكت شد، سپس امام زين العابدين عليه السلام از مركب فرودآمد و خيمه اي برپا نمود و اهل بيت خود را نيز فرودآورد، و وارد خيمه شدند [309] .

سخنان حضرت فاطمه صغري در جمع مردم كوفه

همچنين در «الاحتجاج» روايتي از زيد بن موسي بن جعفر از پدرش از پدران گرامش عليهم السلام نقل مي كند و گويد:هنگامي كه اسرا وارد كوفه شدند فاطمه ي صغري عليهاالسلام اين خطبه را خواند:الحمد لله عدد الرمل و الحصي، و زنة العرش الي الثري، أحمده و أومن [ صفحه 348] به و أتوكل عليه، و أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريك له، و أشهد أن محمداً عبده و رسوله صلي الله عليه و آله و سلم، و أن جمع الطغاة ذبحوا أولاده بشط الفرات من غير ذحل و لا تراث.اللهم اني أعوذ بك أن أفتري عليك الكذب، و أن أقول خلاف ما أنزلت عليه من أخذ العهود لوصيه علي بن ابي طالب عليه السلام، المسلوب حقه، المقتول من غير ذنب كما قتل ولده بالامس في بيت من بيوت الله، و بها معشر مسلمة بالسنتهم.تعساً لرؤسهم ما دفعت عنه ضيماً في حياته، و لا عند مماته حتي قبضته اليك محمود النقيبة، طيب الضريبة، معروف المناقب، مشهور

المذاهب لم تأخذه فيك لومة لائم، و لا عذل عاذل، هديته يا رب للاسلام صغيراً، و حمدت مناقبه كبيراً، و لم يزل ناصحاً لك و لرسولك صلواتك عليه و آله حتي قبضته اليك زاهداً لك في الدنيا غير حريص عليها، راغباً في الآخرة، مجاهداً لك في سبيلك، رضيته فاخترته و هديته الي صراط مستقيم.أما بعد؛ يا أهل كوفة! يا أهل المكر و الغدر و الخيلاء!، انا أهل بيت ابتلانا الله تعالي بكم، و ابتلاكم بنا، فجعل بلاءنا حسناً، و جعل علمه عندنا و فهمه لدنيا، فنحن عيبة علمه، وعاء فهمه، [و نحن تراجمة وحي الله] و حكمته، و حجته في الارض في بلاده [لعباده].أكرمنا الله بكرامته، و فضلنا بنبيه صلي الله عليه و آله و سلم علي كثير من خلقه تقضيلاً، فكذبتمونا، و كفرتمونا، و رأيتم قتالنا حلالاً، و اموالنا نهباً، كانا اولاد ترك او كابل.[كما] قتلتم جدنا بالامس، و سيوفكم تقطر من دمائنا اهل البيت لحقد متقدم قرت بذلك عيونكم [و فرحت به قلوبكم] اجتراءً منكم علي الله، و مكراً مكرتم، و الله خير الماكرين.و لا تدعونكم انفسكم الي الجذل بما اصبتم من دمائنا، و نالت ايديكم من اموالنا، فان ما اصابنا من المصائب الجليلة، والرزايا العظيمة (في كتاب الله من قبل ان نبرأها ان ذلك علي الله يسير - لكيلا تاسوا علي ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم و الله لا يحب كل مختال فخور). [ صفحه 349] تباً لكم! فانتظروا اللعنة و العذاب، فكان قد حلت بكم، و تواترت من السماء نقمات فيسحتكم بما كسبتم، و يذيق بعضكم باس بعض، ثم تخلدون في العذاب الاليم يوم القيامة بما ظلمتمونا، الا لعنة

الله علي الظالمين.ويلكم! اتدرون أية يد طاعنتنا منكم؟و أيه نفس نزعت الي قتالنا؟ام باية رجل مشيتم الينا، تبتغون محاربتنا؟قست قلوبكم، و غلظت اكبادكم، و طبع علي افئدتكم، و ختم علي سمعكم و بصركم، و سول لكم الشيطان، و املي لكم، و جعل علي بصركم غشاوة، فانتم لا تهتدون.تباً لكم يا اهل الكوفه! كم تراث لرسول الله صلي الله عليه و آله و سلم قبلكم؟ و ذحول له لديكم؟ ثم غدرتم باخيه علي بن ابي طالب عليه السلام جدي و بنيه عترة النبي الطاهرين الاخيار، فافتخر بذلك مفتخر فقال:قد قتلنا عليا و بني علي بسيوف هندية و رماح و سبينا نساءهم سبي ترك و نطحناهم اي نطاح فقالت: بفيك ايها القائل! الكثكث، و لك الاثلب أفتخرت بقتل قوم زكاهم الله، و طهرهم و اذهب عنهم الرجس، فاكظم و اقع كما اقعي ابوك، و انما لكل امرء ما قدمت يداه، حسدتمونا، ويلاً لكم علي ما فضلنا الله تعالي.فما ذنبنا ان جاش دهراً بحورنا و بحرك ساج لا يواري الدعا مصا(ذلك فضل الله يوتيه من يشاء)، (و من لم يعجل الله له نوراً فماله من نور).سپاس خداي را به شماره ي ريگها و سنگها، و هموزن آنچه از روي زمين تا عرش است. او را حمد مي نمايم، و به او ايمان دارم، و توكلم به اوست، شهادت مي دهم كه خداوند يكي است و شريكي ندارد و گواهي مي دهم كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم بنده و پيامبر اوست.آري! گروهي ستمگر و طاغي فرزندان او را در كنار فرات سر بريدند بدون اين كه خيانتي كرده و يا خوني ريخته باشند (يعني بي جرم و بي گناه).خداوندا! من پناه مي برم بر تو از

اين كه به تو دروغ و افترا زنم، و يا بر خلاف [ صفحه 350] آنچه بر پيامبرت نازل فرمودي كه عهد و پيمان ها براي وصي خود علي بن ابي طالب عليه السلام گرفت كه حقش غصب شده و بي گناه كشته شد چنان كه فرزندش ديروز در خانه اي از خانه هاي خدا كشته شد. حال آن كه در آنجا گروهي به زبان مسلمان بودند و ادعاي اسلام مي كردند.هلاكت بر بزرگان آنها باد! كه در زندگاني و وقت جان دادن، ظلمها و ستم ها را از او دريغ نكردند، تا آن كه او را به سوي خود قبض روح نمودي و در حالي كه ستوده منقبت، پاكيزه طبيعت، با معارف معروف و مناقب مشهور بود نزد خويش بردي.ملامت هيچ ملامت كننده اي و سرزنش هيچ سرزنش كننده اي او را از عبوديت تو بازنداشت.پروردگارا! تو او را در كودكي به اسلام راهي كردي، و در بزرگي مناقب او را ستودي، او همواره در راه تو و براي خشنودي پيامبر تو، امت را نصيحت كرد تا آن كه او را قبض روح نمودي.او به خاطر تو به دنيا بي اعتنا و بي علاقه، و به آخرت راغب بود، و در راه تو همواره با دشمنانت مبارزه و جهاد مي كرد، تو از او خشنود شده او را برگزيدي، و به راه راست هدايت فرمودي.اما بعد؛ اي اهل كوفه! اي اهل مكر، حيله، كبر، و خدعه! ما خانداني هستيم كه خداوند ما را به شما مبتلا ساخت، و شما را به وسيله ي ما امتحان نمود، و ما را به اين امتحان نعمت داد و ستود، علم و فهم خويش را نزد ما نهاد.پس ماييم گنجينه ي علم و مخزن فهم

او، و ماييم مفسرين وحي و حكمت او، و ماييم حجت خدا در روي زمين براي همه ي شهرها.خداوند ما را به كرامت خود بزرگ داشت، و به واسطه ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خود بر بسياري از خلق خود تفضيل داد، شما ما را تكذيب و تكفير نموديد، و جنگ با ما را مباح و حلال، و غارت اموال ما را جايز دانستيد، و گويا ما از اسيران ترك و يا كابل هستيم.چنانچه شما ديروز جد ما را كشتيد، و هنوز خون ما در اثر كينه هاي ديرين شما از شمشيرهايتان مي چكد، از جراتي كه بر خداوند عالميان كرديد و مكري كه نموديد، ولي خدا بهترين مكركنندگان مي باشد. [ صفحه 351] اكنون شما از ريختن خون ما و غارت اموال ما خوشنود نباشيد، زيرا آنچه به ما رسيد، از مصايب بزرگ و محنت هاي عظيم پيش از اين كه اين مصايب به وجود آيد در كتاب خداي تعالي نوشته شده است، و اين بر خداوند سهل و آسان است: (لكيلا تاسوا علي ما فاتكم...) [310] .تا از زيان ها ملول و محزون نباشيد، و از منافع خشنود نشويد، زيرا كه خداوند هر متكبر و فخرفروشي را دوست نمي دارد [311] .اي اهل كوفه! هلاكت باد شما را! اكنون منتظر لعنت و عذاب خدا باشيد كه به همين زودي پي در پي از آسمان بر شما فرودآمده و به سبب آنچه كرديد شما را به كيفرهاي خود معذب و از بيخ و بن برمي كند، و برخي از شما را به دست بعضي ديگر مبتلا نموده كه با هم خصومت كرده و شمشير بر عليه هم بكشيد و

انتقام بگيريد، آن گاه به جزاي اين ظلمهايي كه در حق ما نموده ايد روز قيامت در عذاب دردناك دوزخ مخلد و جاويدان خواهيد بود، آگاه باشيد! لعنت خدا بر ستمكاران است.واي بر شما! آيا مي دانيد با كدام دست ما را با نيزه زديد؟و آيا مي دانيد با كدام جان به جنگ ما پرداختيد؟و يا با كدام پا به سوي ما آمديد كه جنگ كنيد؟ قلب هاي شما را قساوت گرفته، و جگرهاي شما سخت و خشن شده، و بر دلهاي شما مهر قساوت زده شده و چشم و گوش شما از كار افتاده است.شيطان شما را فريب داده، و از راه راست منحرف ساخت، و پرده ي جهل در مقابل ديدگان شما كشيد كه ديگر شما هدايت نخواهيد شد.اي اهل كوفه! هلاكت بر شما! آيا مي دانيد كدام خون از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به [ صفحه 352] گردن شماست؟ و چه قدر بر او خيانت كرديد؟ آن دشمني هايي كه با برادرش علي بن ابي طالب عليه السلام جد من، و فرزندان او كه عترت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و پاك و برگزيدگانند، كرديد، و بعضي از شما به اين جنايت ها افتخار نموده و مي گوييد:ما علي و فرزندان علي عليه السلام را؛ با شمشيرهاي هندي و نيزه ها كشتيم.و اهل بيتش را مانند اسراي ترك اسير كرديم، و كوبيديم آنها را چه كوبيدني.آن گاه فرمود: سنگ و خاك بر دهان تو اي كسي كه افتخار مي كني به كشتن مردماني كه خداوند آنان را از هر رجسي پاك و پاكيزه گردانيد.اي شخص ناپاك! خشم خود را بخور، و مانند سگ بر جاي خود بنشين، چنانچه

پدرت نشست. همانا براي هر كسي همان است كه به جا آورده و از پيش فرستاده است.واي بر شما! آيا به ما حسد مي بريد؛ به چيزي كه خداوند متعال ما را تفضيل داده است؟فما ذنبنا ان جاش دهرا بحورنا و بحرك ساج لا يواري الدعامصاگناه ما چيست اگر در همه ي روزگار، درياهاي بزرگ علم و دانش ما بجوشد؛ و درياي تو ساكن و كم آب باشد و نتواند جانوري همچون دعموص را بپوشاند؟(ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء و الله ذو الفضل العظيم) [312] (و من لم يجعل الله له نوراً له من نور) [313] .اين فضل خداوند است و او صاحب فضل بزرگ است و به هر كه خواهد عطا مي كند. و كسي را كه خدا از نور خود بي بهره كند، در ظلمت و تاريكي خواهد بود.راوي گويد: هنگامي كه خطبه ي فاطمه ي صغري عليهاالسلام به اينجا رسيد، مردم با صداي بلند گريستند و گفتند: اي دختر پاكان! بس است، همانا دل هاي ما را آتش زدي، و جگرهاي ما را به آتش حزن و اندوه سوزاندي.پس فاطمه صغري عليهاالسلام ساكت شد، درود بر او و پدر بزرگوار و جد انورش باد [314] . [ صفحه 353]

سخنان حضرت ام كلثوم در جمع مردم كوفه

در كتاب «لهوف» مي نويسد: راوي مي گويد:در آن روز، ام كلثوم عليهاالسلام در حالي كه صدايش را به گريه بلند كرده بود، از پشت پرده ي هودج اين خطبه را قرائب كرد، فرمود:يا اهل الكوفة! سوءةً لكم، مالكم خذلتم حسيناً، و قتلتموه، و انتهبتمامواله و ورثتموه، و سبيتم نساءه و بكيتموه؟ فتبا لكم و سحقاً.ويلكم! اتدرون اي دواه دهتكم؟و اي وزر علي ظهوركم حملتم؟و اي دماء سفكتموها؟و اي كريمة اصبتموها؟و اي صبية

سلبتموها؟و اي اموال انتهبتموها؟قتلتم خير رجالات بعد النبي صلي الله عليه و آله و سلم، و نزعت الرحمة من قلوبكم، الا ان حزب الله هم الفائزون، و حزب الشيطان هم الخاسرون.اي اهل كوفه! بدا به حال شما! چرا حسين عليه السلام را بي ياور نموديد و او را كشتيد، و اموال او را به غارت برديد، و زنان او را اسير نموديد، و آن گاه بر او گريه مي كنيد؟واي بر شما! هلاكت و بدبختي بر شما باد! آيا مي دانيد چه داهيه و كار بزرگي را مرتكب شديد؟و چه جنايتي به گردن گرفتيد؟و چه خون هايي به ناحق ريختيد؟و چه پرده نشينان كريمه اي را از پرده بيرون افكنديد؟و لباس چه دختران و خانواده اي را به تاراج برديد؟و چه اموالي را غارت نموديد؟كسي را كشتيد كه بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هيچ فردي به مقام او نمي رسيد.مهر و رحمت از دل هاي شما برداشته شد. آگاه باشيد! كه حزب خداوند رستگارانند، و گروه شيطان زيانكاران. [ صفحه 354] سپس اين اشعار را خواند:قتلتم اخي صبرا فويل لامكم ستجزون ناراً حرها يتوقدسفكتم دماء حرم الله سفكها و حرمها القرآن ثم محمدالا فابشروا بالنار انكم غداً لفي سقر حقاً يقيناً تخلدواو اني لابكي في حياتي علي اخي علي خير من بعد النبي سيولدبدمع غزير مستهل مكفكف علي الخد مني دائماً [315] ليس يجمدبرادر مرا با سختي كشتيد واي بر مادران شما؛ به زودي پاداش شما كه آتشي برافروخته است خواهد رسيد.شما خونهايي را به ناحق ريختيد كه خداوند متعال، قرآن و پيامبر گرامي حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم ريختن آن را حرام كرده اند.آگاه باشيد! مژده

باد بر شما آتش جهنم در روز قيامت، كه يقيناً و حقيقتاً در دوزخ جاودانه خواهيد ماند.من در تمام زندگي ام بر برادر خودم كه از بهترين كساني بود كه پس از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم متولد شده بود، گريه مي كنم.گريه اي با اشك بسيار كه جلو آن را مي گيريم؛ آن دائماً بر صورتم مي ريزد و خشك نمي شود.راوي گويد: در اين هنگام، مردم از گريه و ناله، ضجه مي زدند، زنان گيسوان خود را پريشان كردند، خاك عزا بر سر مي پاشيدند، صورت خود را مي خراشيدند، سيلي به صورت مي زدند، و فرياد واويلا واثبورا بلند نمودند. مردها نيز مي گريستند، موهاي محاسن خود را مي كندند به قدري گريه و ناله بود كه هيچ موقعي ديده نشده بود كه مردم بيش از آن روز، گريه كنند [316] .

سخنان امام سجاد در جمع مردم كوفه

در كتاب «الاحتجاج» مي نويسد:حزام بن بشير گويد، پس از آن؛ امام زين العابدين عليه السلام به مردم اشاره كرد كه خاموش باشيد. [ صفحه 355] مردم ساكت شدند، آن حضرت ايستاد و حمد و ثناي خداوند را به جا آورد، و بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم درود فرستاد، سپس فرمود:ايها الناس! من عرفني فقد عرفني، و من لم يعرفني فانا علي بن الحسين [بن علي بن ابي طالب صلوات الله عليهم] المذبوح بشط الفرات من غير ذحل و لا تراث.انا ابن من انتهك حريمه، و سلب نعيمه، و انتهب ماله، و سبي عياله.انا ابن من قتل صبراً، فكفي بذلك فخراً.ايها الناس! ناشدتكم بالله هل تعلمون انكم كتبتم الي ابي و خدعتموه، و اعطيتموه من انفسكم العهد و الميثاق و البيعة و قتلتموه؟فتبا لكم لما قدمتم لانفسكم، و

سوأةً لرأيكم، باية عين تنظرون الي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اذ يقول لكم: قتلتم عترتي و انتهكتم حرمتي، فلستم من امتي؟اي مردم! كسي كه مرا مي شناسد نيازي به معرفي و شناسايي نيست، و هر كس مرا نمي شناسد خود را به او معرفي مي نمايم. من علي، فرزند حسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام هستم [كه او را در كنار شط فرات بدون آن كه از او خوني طلب داشته باشند به قتل رساندند].من فرزند كسي هستم كه بر حريم او هتك حرمت نمودند، اموال او را به غارت بردند، و اهل بيتش را اسير كردند.من فرزند كسي هستم كه با زجر و زحمت كشته شد، و همين افتخار براي ما كافي است.اي مردم! شما را به خدا سوگند مي دهم! آيا مي دانيد كه شما براي پدر من نامه ها نوشتيد، و چون به سوي شما آمد با او خدعه و مكر نموديد، و شما از جان خود بر او عهد و پيمان بستيد و بعيت نموديد آنگاه او را كشتيد.هلاكت بر شما باد! كه اين عمل را براي خود به عالم آخرت فرستاديد، چه آراي زشت و ناپسنديده اي داريد! شما با كدام چشم در چهره ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نگاه مي كنيد؟ وقتي كه به شما بگويد: فرزندان مرا كشتيد و حرمت مرا هتك نموديد، شما از امت من نيستيد؟راوي گويد: در اين موقع، از هر طرف صداي گريه بلند شد، و بعضي به برخي [ صفحه 356] ديگر گفتند: هلاك شديد و نمي دانيد.امام سجاد عليه السلام فرمود:رحم الله تعالي امرءا قبل نصيحتي، و حفظ وصيتي في الله، و في

[رسوله، وفي] اهل بيتي، فان لنا في رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اسوه حسنة.خدا رحمت كند كسي را كه نصيحت مرا بپذيرد، و وصيت مرا در راه خدا و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و اهل بيتش حفظ كند، زيرا كه ما را با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اقتدا و تاسي نيكويي هست.مردم يك صدا گفتند: اي پسر پيامبر! ما همه گوش به فرمان تو هستيم و مطيع توييم، و نگاه دارنده ي عهد و پيمان تو هستيم، و هرگز از تو روي بازنمي گردانيم، پس به هر چه مي خواهي امر كن كه اطاعت مي كنيم، خداي تو را رحمت فرمايد هر كسي كه با تو بجنگد مي جنگيم، و هر كسي كه با تو مسالمت كند مسالمت مي نماييم، تا از كساني كه به تو و به ما ظلم كردند انتقام خون تو و خون خودمان را بگيريم.امام سجاد عليه السلام فرمود:هيهات! هيهات! ايتها الغدرة المكرة! حيل بينكم و بين شهوات انفسكم، اتريدون ان تأتوا الي كما اتيتم الي آبائي من قبل؟كلا و رب الراقصات الي مني [317] ، فان الجرح لما يندمل!! قتل ابي بالامس و أهل بيته معه، فلم ينسني ثكل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و ثكل ابي و بني ابي، و وجده بين لهازمي و مرارته بين حناجري و حلقي، و غصصه تجري علي فراش صدري، و مسالتي ان لا تكونوا لنا و لا علينا.هيهات، هيهات اي غدارهاي حيله گر! كه جز خدعه و مكر خصلتي در شما نيست، كه در ميان شما و شهوات نفس شما حايل شده است.

آيا مي خواهيد آنچه را كه بيش از اين، با پدران من نموديد با من روا داريد؟به پرورگار آسمان ها قسم! چنين امري ممكن نيست كه به قول شما اعتماد كنم، زيرا هنوز جراحاتي را كه از اهل بيت پدرم بر دل من وارد آمده، بهبودي نيافته، و مصيبت جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، پدرم و برادرانم فراموش نشده، و هنوز تلخي آن در دهان من موجود است، و سينه و گلويم را تنگ [ صفحه 357] گرفته، و غصه ي آن در سينه ي من جريان دارد. من از شما مي خواهم كه نه ما را ياري كنيد، و نه ما با ما بجنگيد.آن گاه امام عليه السلام اين اشعار را خواند و فرمود:لا غزو ان قتل الحسين و شيخه قد كان خيراً من حسين و اكرمافلا تفرحوا يا آل كوفان بالذي اصيب حسين كان ذلك اعظماقتيل بشط النهر نفسي فداؤه جزاء الذي ارداه نار جهنمااگر حسين عليه السلام به وسيله ي شما كشته شد جاي تعجب نيست؛ زيرا پدرش علي بن ابي طالب عليه السلام كه از حسين عليه السلام بهتر و بزرگوارتر بود، كشته شد.اي اهل كوفه! از مصيب هايي كه به حسين عليه السلام رسيد خوشحال نباشيد، كه مصيبت او از همه ي مصايب بزرگتر بود.آن حسيني كه در كنار شط فرات كشته شد، جانم فداي او باد؛ كيفر كشندگان او آتش دوزخ است [318] .

اسراي اهل بيت و رفتار مردم كوفه

در بعضي كتابها آمده است: سهل بن سعيد شهرزوري از جديله ي اسدي نقل مي كند و مي گويد:جديله به من گفت: اي برادر! من در سال شصت و يكم هجري قمري هنگام بازگشت اسرا از كربلا، در كوفه بودم، زناني را با گريبان هاي چاك كرده، و

صورت هاي سيلي خورده ديدم، به پيرمردي از اهل كوفه گفتم چه شده است؟گفت آيا سر امام حسين عليه السلام را نمي بيني؟در اين اثنا كه قضيه را بر من نقل مي كرد ناگاه خانمي را ديدم كه (از رنج سفر و حرارت آفتاب صورتش) مانند طلا گداخته بود، او بر كوهان شتري بدون جهاز سوار و بدون پوشش بود، پرسيدم اين كيست؟گفته شد: اين ام كلثوم عليهاالسلام است. [ صفحه 358] در اين هنگام، پشت سر او فرزندي بود كه درد، او را ناتوان كرده بود او را با سر گشاده بر شتري لاغر سوار كرده بودند و خون از پاهاي مباركش مي ريخت، پرسيدم: اين جوان كيست؟گفت: اين علي بن الحسين عليه السلام است.بغض و گريه گلوگيرم كرد. در اين هنگام، زنان اهل كوفه را ديدم كه به كودكاني كه در كنار بانوان مطهره بودند چندي خرما و پاره هاي نان مي دادند.ام كلثوم عليهاالسلام رو به آنها كرده و صدا مي زد: چه كسي بر اهل بيت صدقه مي دهد؟ صدقه بر ما حرام است.آن بانوي بزرگوار خرما و نان را از دست و دهان كودكان مي گرفت و به زمين مي انداخت. مردم اين صحنه هاي غم انگيز را مشاهده مي كردند و با گريه و ناله ضجه مي زدند، شيون مي كردند، گريبان هاي خود را پاره مي كردند و فرياد مي زدند: وا بنت نبياه! وا حسناه! وا حسيناه!ناگاه بانويي را با سرگشاده و موهاي پريشان ديدم، او با آستين هاي خود صورت خود را مي پوشانيد، زيرا كه جامه اي نداشت كه خود را بپوشاند، گفتم: اين كيست؟گفت: سكينه عليهاالسلام.ناگاه سه دختر خانمي كه مانند ماه بودند با لباس هاي به چپاول رفته، و موهاي پريشان كه پوشش و چادري نداشتند، سوار بر شتر بودند،

ديدم، پرسيدم: اين دختران كيستند؟گفتند: رقيه، صفيه و فاطمه ي صغري عليهم السلام.از مشاهده آن صحنه به گريه افتادم، آن قدر گريه كردم كه نزديك بود چشمانم از گريه، كور گردد. در اين هنگام، خانمي مي گريست و فرياد مي زد: آيا چشمهايتان را از حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نمي پوشانيد؟مردم با شيون و ناله و گريه ضجه زدند، گفتم: اين خانم كيست؟پيرمرد گفت: زينب عليهاالسلام است.از شدت ناراحتي بر صورت خود زدم و گريستم، پس ام كلثوم عليهاالسلام سر خود را بلند كرد و فرمود:صه؛ يا اهل الكوفه! تقتلنا رجالكم، و تبكينا نساؤكم، ما لنا؟ و ما لكم؟ بيننا و بينكم الله وقت فصل القضاء. [ صفحه 359] يا اهل الجدل و الصلف! لقد تعديتم عدوناً ميبناً، اما علمتم اي كبد لرسول الله فريتم؟ ام اي رحم له قطعتم؟ ام اي بناء له هدمتهم؟ لقد جئتم و الله؛ شيئاً اداً.خاموش باشيد؛ اي اهل كوفه! مردان شما، ما را مي كشند، و زنانتان بر ما گريه مي كنند؟ ما را با شما و شما را با ما چه كار است؟ ميان ما و شما روز قيامت خداوند حكم خواهد كرد.اي اهل عداوت، مكر و بي وفا! شما آشكارا در حق ما ستم كرديد، آيا نمي دانيد چه جگرگوشه اي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را پاره نموديد؟ و كدام رحم او را قطع نموديد؟ و كدام عمارت و بناي او را منهدم و ويران كرديد؟ به خدا سوگند! شما گناه بزرگي را مرتكب شديد.در كتاب «المنتخب» از مسلم جصاص روايت كرده است، مسلم گويد:ابن زياد حرامزاده مرا براي تعمير و گچكاري به دارالاماره خواند، من مشغول

گچكاري بودم ناگاه سر و صدا و غوغايي از گوشه و كنار شهر كوفه به گوشم رسيد، رو به خادمي كه با من كار مي كرد؛ كردم و گفتم: چرا كوفه يكپارچه غوغا و ضجه شده است؟گفت: همين الان سر خارجي را كه بر يزيد بن معاويه عليهما اللعنه خروج كرده بود مي آورند.گفتم: اين خارجي كيست؟گفت: حسين بن علي.مسلم گويد: صبر كردم تا خادم بيرون رفت، پس به جهت اين خبر غم انگيز، چنان سيلي به صورتم زدم ترسيدم كه چشمانم كور شود. دست از كار كشيدم، دست هايم را از گچ شستم و از پشت قصر بيرون آمدم و به كناسه - كه اسم محلي در كوفه است - آمدم.در اين اثنا كه من ايستاده بودم و مردم منتظر آمدن اسرا و سرها بودند؛ ناگاه چهل محمل ديدم كه بر چهل شتر بار شده بود، كه اهل حرم و بانوان عصمت و طهارت و فرزندان فاطمه عليهاالسلام را بر آنها سوار كرده بودند؛ آمدند.ناگاه علي بن الحسين امام سجاد عليه السلام را ديدم كه بر شتري بي جهاز سوار كردند و از رگهاي مباركش خون مي چكيد و او با اين حالت گريه مي كرد و مي گفت:يا امة السوء لا سقياً لربعكم يا امة لم تراع جدناً فينا [ صفحه 360] لو أننا و رسول الله يجمعنا يوم القيامة ما كنتم تقولونا؟تسيرونا علي الاقتاب عارية كاننا لم نشيد فيكم دينابني امية ما هذا الوقوف علي تلك المصائب لا تلبون داعيناتصفقون علينا كفكم فرحا و انتم في فجاج الارض تؤذونااليس جدي رسول الله ويلكم؟ اهدي البرية من سبل المضلينايا وقعة الطف! قد اورثتني كمداً [و] الله يهتك استار المسيئينااي امت بد! خدا مراتع

شما را سيراب نكند (يعني شما را خير ندهد)؛ اي امتي كه حق جد ما را در مورد ما مراعات نكرديد.اگر خداوند در روز قيامت ما و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در يك جا جمع كند شما چه پاسخي براي او داريد؟ما را بر روي شترهاي بي جهاز سوار مي كنيد و مي بريد؛ گويا اين كه به نظر شما، دين نداريم.اي بني اميه! چرا ما را بر اين مصايب واداشتيد؟ مصايبي كه هيچ فريادرسي ما را جواب نمي دهد؟از شادي و سرور بر ما كف مي زنيد؛ و در رهگذرها و راهها ما را آزار مي دهيد. آيا جد من رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نبود! واي بر شما! كه آن حضرت مردم را از گمراهي ها هدايت كرد؟اي واقعه ي كربلا! اندوه و غم را بر من به ارث گذاشتي؛ و خداوند قهار پرده ي بدكاران را مي درد.مسلم گويد: اهل كوفه به كودكاني كه در محملها بودند خرما، نان و گردو مي دادند. حضرت ام كلثوم عليهاالسلام به آنها صدا مي زد و مي گفت: اي اهل كوفه! صدقه بر ما حرام است، و آنها را از دست و دهان آنها مي گرفت و بر زمين مي انداخت.مسلم گويد: مردم بر مصايبي كه به آنها رسيده بود مي گريستند، حضرت ام كلثوم عليهاالسلام سر از محمل بيرون آورد و فرمود:صه، يا اهل الكوفة! تقتلنا رجالكم، و تبكينا نساؤكم، فالحاكم بيننا و بينكم الله يوم فصل القضاء.ساكت باشيد اي اهل كوفه! مردان شما ما را مي كشند و شما زنان به ما گريه مي كنيد، حكم كننده ميان ما و شما در روز قيامت خداست. [ صفحه 361]

كوفه و گفتگوهاي زينب كبري با سر اطهر امام حسين

در اين اثنا كه آن

خاتون مكرمه اهل كوفه را مورد خطاب قرار داده بود ناگاه غوغايي بپا شد كه ديدم سرهاي مطهر را آوردند، پيشاپيش آنها سر مقدس امام حسين عليه السلام بود، سر مقدس آن حضرت مانند ماه مي درخشيد. شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود، رنگ محاسن شريفش مانند سياهي شب بود كه خضاب آن را پوشانده بود، و چهره ي مباركش مانند ماه نورافشاني مي كرد، و بايد محاسن شريف را به چپ و راست حركت مي داد.در اين هنگام، حضرت زينب عليهاالسلام متوجه شد و سر مبارك برادرش را ديد، پس پيشاني خود را به چوب محمل زد خون جاري شد، حتي ديديم كه خون از زير مقنعه ي او بيرون ريخت، و پارچه ي پاره اي را روي خون و زخم گذاشت، آن خانم غمديده رو به سر اطهر عزيزش كرد و گفت:يا هلالا لما استتم كمالا غاله خسفه فابدي غروباما توهمت يا شقيق فؤادي كان هذا مقدراً مكتوبايا اخي! فاطم الصغيرة كلمها فقد كاد قلبها ان يذوبايا أخي! قلبك الشفيق علينا ما له قد قسي و صار صليبا؟يا اخي! لو تري عليا لدي الاسر مع اليتم لا يطيق وجوباكلما أوجعوه بالضرب ناداك بذل يفيض دمعاً سكوبايا اخي! ضمه اليك و قربه و سكن فؤاده المرعوباما اذل اليتيم حين ينادي بابيه و لا يراه مجيبااي ماهي كه چون به حد كمال رسيدي، خسوف آن را گرفت و غروب كرد.اي پاره ي دل من! هرگز گمان نمي كردم كه شاهد چنين صحنه اي باشم؛ اين امر مقدري بود كه در لوح تقدير الهي نوشته شده بود.برادرم! با دختر كوچكت فاطمه، تكلم كن؛ كه نزديك است دلش از جدايي تو

ذوب شود.برادرم! تو كه دلت بر ما مهربان بود؛ چه شده كه الان سخت شده و از ما دور شدي.برادرم! اي كاش فرزندت علي را در حال اسيري و يتيمي مي ديدي كه توان سخن نداشت. و هر موقع او را مي زدند و بدنش مي آزردند با خواري تو را صدا مي زد و اشك چشمش جاري مي شد. [ صفحه 362] برادرم! او را به خود بچسبان و نزديك خود قرار ده؛ و دل او را كه ترسيده تسكين بده. چه قدر يتيم خوار مي شود وقتي كه پدرش را صدا مي زند، و كسي او را جواب نمي دهد [319] .در كتاب ديگري از تاليفات شيخ حسن بن شيخ علي ملقب به ابوقطان - كه مرقد او را سيراب كند رحمت و رضوان - مي نويسد:يكي از شيعيان روايتي را به صورت مرسل نقل نموده و مي گويد:خطا و اشتباهي از من سر زد و جنايتي را مرتكب شدم كه اگر آمرزيده نشوم ترديدي ندارم كه از اهل دوزخ باشم.گناهم اين بود كه من در كوفه بودم و از آنچه بر امام حسين عليه السلام و اهل بيت او آمده بود، خبر نداشتم، من در بازار كوفه نشسته بودم و از تغيير و دگرگوني كه در شب و روز ايجاد شده بود به وحشت افتاده بودم، مي ديدم گويا ديوارهاي كوفه با خون تازه اي رنگين شده است. آفاق و نواحي عالم تاريك، و همه ي جهات غبارآلود است، گويا لباسها و صورت مردم به خون آغشته شده بود، مردم در حيرت و سرگرداني شديدي بودند، و وجود همه را وحشت بزرگي فراگرفته بود، و اين در حالي بود كه من علت اين امر را نمي دانستم.در

اين اثنا كه بر اين حالت بودم ناگاه صداي تكبير، تهليل، هياهو و فريادها را شنيدم كه همه جا را به لرزه درآوردند، برخاستم كه ببينم چه شده است؟ ناگاه سرهاي مباركي را ديدم كه بر بالاي نيزه ها زده اند، زنان طاهرات را بر شترهاي بي جهاز و بي پرده سوار نموده اند. در ميان آن زنان، دختران كوچكي هستند كه صورت هاي آنها مانند قنديلها مي درخشد و روشنايي مي دهد، و هر كدام از آنها بر بالاي شترهاي لاغر سوار هستند، موهاي آنها پريشان است و از كثرت حيا از مردم، سرهاي خود را پايين انداختند.در ميان آنها فرزندي است كه سوار بر شتري كرده اند، پاهاي ا و را از شكم شتر با زنجيز بسته اند، و از رانهاي مباركش خون جاري است، او با سر برهنه و تن بدون لباس است.نامرداني سرهاي مطهر را حمل مي كردند، در ميان حاملين، نامردي سري را بر [ صفحه 363] نيزه ي خود حمل مي كرد كه از همه ي سرها نوراني تر بوده، آثار قتل بر آن ديده مي شد، آن حرامزاده اظهار شجاعت مي كرد و مي گفت:أنا صاحب الرمح الطويل أنا صاحب السيف الصقيل أنا قاتل ذي الدين الاصيل من صاحب نيزه ي بلندي هستم؛ منم صاحب شمشير تيز و بران.من قاتل صاحب دين اصيل و محكم هستم.آن گاه كه آن حرامزاده ساكت شد، خانمي از اين بانوان به آن حرامزاده گفت:واي بر تو! بگو: من قاتل كسي هستم كه جبرئيل بر او در گهواره لالايي گفت، و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل از خدمتگزاران او بودند، و از آزادكرده هاي او صلصائيل بود، و من قاتل كسي هستم كه به جهت قتل او عرش خداوند جليل به لرزنده درآمد.واي بر

تو! بگو: من قاتل محمد مصطفي، علي مرتضي، فاطمه ي زهرا، حسن مجتبي، پيشوايان هدايت؛ ائمه ي هدي عليهم السلام ملائكه ي آسمان، پيامبران و اوصيا هستم.پس نزديك آمدم و از يكي از آن زنان طاهرات پرسيدم: اين سرها چه كساني هستند؟ و اين اسيران از كدام اسرا هستند؟آن بانوي عصمت و حيا؛ چنان فريادي بر من كشيد كه خيال كردم كه صاعقه اي به قلب من رسيد و او مي فرمود: آيا از خدا حيا نمي كني كه به ما نگاه مي كني؟از فرياد و سخن او بي هوش شدم و بر زمين افتادم، چون بهوش آمدم و ايستادم ديدم از من دور شده اند، سيلي بر صورت خودم زدم و گفتم: به خداي كعبه سوگند كه هلاك شدم.برخاستم و با سرعت به طرف آنها دويدم تا خود را به آنها رساندم، مؤدبانه در برابر او ايستادم، از شرمندگي سر خود را پايين انداختم، اشك از چشمانم سرازير بود، او نيز گريه مي كرد، و من با او مي رفتم ولي جرأت پرسيدن نداشتم، عنايتي به من فرمود و گفت: اي مرد! براي چه گريه مي كني؟گفتم براي شما اي بانوي من! و بر مصايبي كه به شما رسيده، ولي مي خواهم، خودتان را معرفي كنيد، شما كيستيد؟ و اين سرهايي كه بالاي نيزه ها است، سرهاي چه كساني هستند؟ من در شما هيبت و شأن بزرگي مي بينم، و از ديدن شما دلم پاره پاره مي شود، و از حزن و اندوه شما، اشك از چشمان من سرازير مي گردد. من تا به [ صفحه 364] حال اسيراني همانند شما نديده ام، و تشنگاني كه چشمه هاي اشك ديدگان آنها جاري شود، نديده ام، و نمي دانم شما اهل كجا هستيد؟او به جهت حيا از

من خجالت كشيد و سر خود را به زير انداخت و فرمود:أنا زينب بنت علي بن ابي طالب عليه السلام، و هذه السبايا بنات رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و بنات علي و فاطمة الزهراء، و ذلك الرأس الازهر المتقدم علي الرؤوس رأس أخي الحسين عليه السلام الذي ذبحوه في أرض كربلاء، و ذبحوا اولاده و بني اخيه و اصحابه عن آخرهم، و هذه رؤوسهم، و ذلك الصبي المقيد من تحت بطن الناقة علي بن الحسين امام العصر بعد ابيه.من زينب، دختر علي بن ابي طالب عليه السلام هستم، و اين اسيران؛ دختران رسول خدا، علي مرتضي و فاطمه ي زهرا عليهم السلام هستند. و اين سر مطهر و نوراني كه پيشاپيش همه ي سرها است سر اقدس و اطهر برادرم امام حسين عليه السلام است كه او را در سرزمين كربلا ذبح كردند، و همه ي فرزندان و برادرزادگان و اصحاب او را سر بريدند، و اينها سرهاي آنها است، و اين فرزندي كه از شكم شتر به زنجير ستم بسته اند علي بن الحسين عليه السلام امام زمان پس از پدر بزرگوارش است.چون سخنان جان سوز آن خاتون مكرمه را شنيدم سنگي برداشتم و بر سر خود زدم و سرم را شكستم و لباسهايم را پاره كردم، و سيلي بر صورت خود زدم و گفتم: اي بانوي من! خدا چشمي را كه به خيانت به شما نگاه نمايد؛ بكند، من از دوستان و پيروان شما هستم، مصايبي كه به شما رسيده و آنچه بر شما نازل شده بر من سخت و ناگوار است، اي حزن و اي اندوه من! واي بر من كه بر مصايبي كه بر شما رسيده است، متأسف هستم.آن

خاتون مكرمه فرمود: اگر دوست دار ما هستي پس چرا ما را ياري نكردي و از ما حمايت ننمودي؟گفتم اي بانوي من! بدبختي من، مرا از ياري شما به تأخير انداخت.آري! آن گاه اهل بيت اطهار عليهم السلام را وارد قصر دارالاماره نمودند، و چنان مصايبي را بر آنها روا داشتند.ابومخنف گويد: شهرزوري گفته: سالي كه سرهاي اطهر و اسراي آل پيامبر عليهم السلام را وارد كوفه نمودند من از سفر حج مي آمدم، وارد شهر كوفه شدم، ديدم بازارها تعطيل و مغازه ها بسته است، بعضي از مردم گريه مي كنند و برخي ديگر مي خندند. [ صفحه 365] كنار پيرمردي رفتم و به او گفتم: چه شده كه گروهي از مردم گريه مي كنند و گروه ديگري مي خندند؟ آيا عيدي داريد كه من نمي دانم؟پيرمرد دست مرا گرفت و به جاي خلوتي برد، آنگاه بلند بلند گريست و گفت: اي آقاي من! ما عيد نداريم، ولي به خدا سوگند! گريه ي مردم به خاطر دو لشكر است: يكي از آنها پيروز شده و ديگري شكست خورده و افرادش كشته شده است؟گفتم اين دو لشكر كدامند؟گفت: لشكر امام حسين عليه السلام كشته شده، و لشكر ابن زياد لعين پيروز شده است. آنگاه گفت: واي از سوزش قلبم! اينك سر مطهر امام حسين عليه السلام را وارد مي كنند. شهرزوري گويد: هنوز سخن پيرمرد تمام نشده بود كه صداي بوق و كرناي آنها شنيده شد، لشكريان شيپور مي زدند و شيپورها و پرچم ها را مي جنبانند، ناگاه لشكري وارد كوفه شد، هياهوي عظميمي شنيدم. در اين هنگام، سر مطهر امام حسين عليه السلام را ديدم كه مي درخشيد و نور از آن مي تابد، چون چشمم به سر مقدس افتاد بغض گلويم را گرفت

و گريستم.آن گاه اسرا را آوردند كه پيشاپيش آنها علي بن الحسين عليه السلام بود، پس از او ام كلثوم عليهاالسلام بود كه مقنعه اي از خز، مايل به رنگ سياه بر سر داشت و فرياد مي زد:يا اهل الكوفة! غضوا ابصاركم عنا، اما تستحون من الله و رسوله ان تنظروا الي حرم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، و هن عرايا؟اي اهل كوفه! چشمان خود را از ما ببنديد، آيا از خدا و رسول او حيا نمي كنيد و به حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه بي معجرند نگاه مي كنيد؟شهرزوري گويد: آها را كنار درب بني خزيمه نگه داشتند. سر مطهر حجت خدا عليه السلام بر بالاي نيزه ي بلندي بود، او سوره ي كهف را تلاوت مي فرمود، تا آن كه به اين آيه ي مبارك رسيد:(ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجباً) [320] .آيا چنين مي پنداري كه اصحاب كهف و رقيم (كه سي صد و نه سال در غار خوابيدند) از دلايل قدرت ما چيزي شگفت انگيز بودند؟ (يعني قصه ي آنها نسبت به ساير آيات و قدرت الهي از آفرينش آسمان و زمين و غيره چندان [ صفحه 366] غريب نيست).سهل گويد: من گريستم و گفتم: اي فرزند رسول خدا! سر اطهر تو شگفت انگيزتر است.آنگاه افتادم و بي هوش شدم و بهوش نيامدم تا اين كه سر اقدس سوره را به آخر رساند.

مجلس ابن زياد لعين و اسراي اهل بيت

شيخ مفيد رحمة الله گويد:چون سر مطهر امام حسين عليه السلام را وارد كوفه نمودند، فرداي همان روز؛ ابن سعد حرامزاده به همراه اسرا و دختران امام حسين عليه السلام و اهل بيت آن حضرت وارد كوفه شد.ابن زياد لعين در دارالاماره نشست و به مردم

اذن عمومي داد كه در مجلس حاضر شوند و دستور داد سر اطهر حضرت را آورده و در پيش روي خود گذاشت. آن ملعون به سر مطهر نگاه مي كرد و تبسم مي نمود، و در دست آن ولد الزنا، چوبي بود كه به دندان هاي آن حضرت مي زد [321] .اين قضيه را شيخ صدوق رحمة الله در «امالي» خود، به سندش از دربان ابن زياد لعين چنين نقل مي كند:هنگامي كه سر مقدس امام حسين عليه السلام را به مجلس ابن زياد لعين آوردند، آن حرامزاده دستور داد سر مطهر را در تشتي زرين بگذارند، و شروع كرد با چوبي كه در دست داشت به دندانهاي آن حضرت مي زد و مي گفت: اي اباعبدالله! چه زود پير شدي! مردي از ميان جمعيت گفت: دست نگه دار! من ديدم جايي را كه تو چوب مي زني رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي بوسيد.آن ملعون گفت: امروز، روزي است در عوض جنگ بدر [322] .

اعتراض زيد بن ارقم به ابن زياد لعين

شيخ مفيد رحمة الله گويد:زيد بن ارقم؛ صحابه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه پيرمردي سالمند بود در كنار آن ملعون [ صفحه 367] نشسته بود، چون ديد آن ملعون با چوب به دندانهاي مبارك امام حسين عليه السلام مي زند، گفت: چوب از اين لبها بردار، قسم به خدايي كه جز او خدايي نيست من بارها ديده بودم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با لبهاي مبارك خود، اين لب ها را مي بوسيد.زيد اين بگفت و آن گاه بلند بلند گريست.ابن زياد حرامزاده گفت: خداوند ديدگان تو را بگرياند، آيا براي فتح و پيروزي خدا (كه خدا ا را پيروز كرد!!) گريه

مي كني؟ به خدا سوگند! اگر پيرمردي سالمند و خرفت نبودي كه عقلت پريده، گردن تو را مي زدم.پس زيد بن ارقم برخاست و از مجلس آن ملعون خارج شد و به منزل خود رفت [323] .در كتاب «التبر المذاب» مي نويسد: آنگاه زيد برخاست در حالي كه مي گفت: اي مردم! پس از اين روز؛ مانند بردگان خواهيد بود، شما فرزند حضرت فاطمه عليهاالسلام را كشتيد، و پسر مرجانه را امير كرديد، به خدا سوگند! برگزيدگان شما را مي كشند، و اشرار شما را به بندگي مي گيرند، از رحمت خدا دور باد كسي كه به ذلت و خواري راضي مي شود و به ننگ و عار تن مي دهد.آن گاه رو به ابن زياد ملعون كرد و گفت اي ابن زياد! حديثي بر تو گويم كه بر تو از اين كار سخت تر است:روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ديدم كه امام حسن عليه السلام را بر ران راست خود نشانده و امام حسين عليه السلام را بر ران چپ، سپس دست خود را بر ايشان گذاشت و فرمود:اللهم استودعك اياهما و صالح المؤمنين.خداوندا! آنها را به تو و به مؤمنان نيكوكار و شايسته مي سپارم.اي ابن زياد! وديعه و امانت هاي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نزد تو چگونه شد؟ [324] .

گفتگوي زينب كبري با ابن زياد لعين

شيخ مفيد رحمة الله گويد:آن گاه اهل حرم امام حسين عليه السلام را وارد مجلس ابن زياد لعين كردند، زينب كبري عليهاالسلام؛ خواهر امام حسين عليه السلام در ميان اهل بيت عليهم السلام به صورت ناشناس و با [ صفحه 368] لباس هاي كهنه، وارد شده و در گوشه اي از قصر نشست و كنيزان دور او را گرفتند. ابن زياد ولدالزنا گفت: اين

زني كه در گوشه اي نشست و دور او را زنان و كنيزان گرفتند؛ كيست؟زينب كبري عليهاالسلام جواب نداد.آن ملعون دوباره سؤال كرد، پاسخ نشنيد،بار سوم از او پرسيد.يكي از كنيزان زينب كبري عليهاالسلام گفت: اين زينب، دختر فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است.ابن زياد لعين رو به زينب كبري عليهاالسلام كرد و گفت، حمد و سپاس خدايي را كه شما را رسوا كرد و كشت و سخنان شما را تكذيب نمود.زينب كبري عليهاالسلام فرمود:الحمد لله الذي اكرمنا بنبيه محمد صلي الله عليه و آله و سلم، و طهرنا من الرجس تطهيراً، و انما يقتضح الفاسق و يكذب الفاجر، و هو غيرنا و الحمد لله.حمد و سپاس خدايي را كه ما را به بركت پيامبر خود حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم گرامي داشت، و ما را از هر رجس و شك و گناهي پاك گردانيد. فقط فاسق رسوا مي شود، و فاجر دروغ مي گويد، و او هم ديگران هستند، و حمد و سپاس بر خدا است.ابن زياد ولدالزنا گفت: كار خدا را بر اهل بيت خود، چگونه ديدي؟زينب كبري عليهاالسلام فرمود:خداوند كشته شدن در قتلگاه را براي آنها نوشته بود و از مرگ و اجل گريزي نيست (و آنها به قتلگاه هاي خود روآوردند) و به زودي خداوند شما و آنها را در يك جا جمع خواهد نمود، و به سوي خدا محاجه خواهند كرد و در پيشگاه او مخاصمه خواهند نمود.ابن زياد حرامزاده از اين سخنان زينب كبري عليهاالسلام به خشم آمد و آتش خشم از درونش جوشيد، عمرو بن حريث به او گفت: اي امير! او زن است،

و زن به خاطر سخن خود مؤاخده، و به جهت خطايش مذمت نمي شود.ابن زياد لعين رو به زينب كبري عليهاالسلام كرد و گفت: خداوند جان مرا از برادر طغيانگر تو و از عاصيان از اهل بيت تو؛ شفا داد!!زينب كبري عليهاالسلام دلش شكست و گريست و فرمود: [ صفحه 369] به جان خودم قسم! تو بزرگ خاندان مرا كشتي، و اهل بيت مرا از بين بردي، و فرع مرا بريدي، و اصل مرا انداختي، اگر اين تو را تسلي و شفا دهد، پس شفا گرفتي.ابن زياد لعين گفت: اين زن قافيه ساز و سجع پرداز است، و پدر او نيز قافيه ساز و شاعر بود.زينب كبري عليهاالسلام فرمود:زن را با قافيه سازي چه كار؟ فكر من از قافيه سازي مشغول است و من براي مصايب خود مي انديشم، ولي آنچه گفتم از سينه ي پردردم دميده شد.

گفتگوي امام سجاد با ابن زياد لعين

در اين هنگام؛ امام زين العابدين علي بن الحسين عليهماالسلام را به آن ملعون نشان دادند، آن ملعون رو به امام سجاد عليه السلام كرد و گفت: تو كيستي؟فرمود: من علي بن الحسين عليه السلام هستم.گفت: آيا خدا علي بن الحسين را نكشت؟!!امام سجاد عليه السلام فرمود: مرا برادري بود به نام علي كه مردم او را كشتند.ابن زياد لعين گفت: بلكه خدا او را كشت!امام سجاد عليه السلام اين آيه را خواند:(الله يتوفي الانفس حين موتها) [325] .خداوند در هنگام وفات، جانها را قبض مي كند.ابن زياد حرامزاده از اين پاسخ به خشم آمد، و گفت: چگونه جرأت مي كني و به من پاسخ مي دهي؟ آيا كسي از تو باقي مانده است تا جواب مرا رد كني؟ ببريد و گردن او را بزنيد [326] .سيد بن طاووس رحمة الله گويد:در اين هنگام؛ عمه اش زينب كبري

عليهاالسلام اين سخن را شنيد و رو به ابن زياد كرد و فرمود: اي پسر زياد! تو از ما، جز اين نوجوان را باقي نگذاشتي، اگر مي خواهي او را بكشي، مرا نيز با او به قتل برسان. [ صفحه 370] امام سجاد عليه السلام رو به عمه اش فرمود: عمه جان! آرام باش، مي خواهم با او حرف بزنم، آنگاه رو به ابن زياد لعين كرد و فرمود:أبالقتل تهددني يابن زياد؟! اما علمت ان القتل لنا عادة، و كرامتنا الشهادة.اي پسر زياد! آيا مرا با قتل تهديد مي كني؟ آيا نمي داني كه كشته شدن عادت ما، و كرامت ما، شهادت است؟ [327] .شيخ مفيد رحمه الله گويد:در اين هنگام؛ عمه اش زينب عليهاالسلام خود را بر روي امام سجاد عليه السلام انداخت و فرمود: اي پسر زياد! آيا آن همه خون از ما ريختي بست نبود؟آن گاه دست بر گردن مبارك امام سجاد عليه السلام افكند و فرمود: نه؛ به خدا سوگند! هرگز از او جدا نمي شوم، اگر مي خواهي او را بكشي مرا نيز با او به قتل برسان!ابن زياد لعين لحظاتي به آن دو بزرگوار نگاه كرد و سپس گفت: از رحم و خويشاوندي در شگفتم!! به خدا قسم! گمان مي كنم كه دوست دارد او را با او بكشم، با آن جوان كاري نداشته باشيد، زيرا مي بينم كه او به بيماري خود مشغول است.سپس ابن زياد ملعون برخاست و از قصر بيرون رفت [328] .در كتاب «منتخب» مي نويسد: يكي از حاضران در مجلس مي گويد:من در مجلس ابن زياد حضور داشتم، ناگاه ديدم آتشي از قصر شعله كشيد كه نزديك بود قصر را بسوزاند.ابن زياد لعين چون اين منظره را ديد از تخت خود برخاست و فرار كرد

و به يكي از اتاقهاي قصر پناه برد همه ي مردم اين معجزه را ديدند و آن لعين حرامزاده با ديدن اين معجزه نيز از گمراهي و شقاوت خود دست برنداشت [329] .

مجلس ابن زياد لعين و تكلم سر اطهر امام حسين

در «شرح شافيه» از ابي مخنف نقل مي كند و مي گويد:يكي از كساني كه در آن روز در مجلس ابن زياد لعين حاضر بود به من گفت: [ صفحه 371] روزي كه سر مطهر امام حسين عليه السلام را وارد مجلس ابن زياد لعين كردند من حاضر بودم، ديدم كه از قصر آتشي بيرون شد، عبدالله بن زياد ولدالزنا از تخت خود برخاست تا به يكي از اتاقهاي قصر فرار كند. در اين هنگام؛ سر شريف با صدايي فصيح و آشكار - كه ابن زياد لعين و همه آن را شنيدند - فرمود:اي ملعون! از آتش به كجا مي گريزي و فرار مي كني؟ تو كه از آن در دنيا عاجز و ناتواني، همانا آن آتش در آخرت منزل و محل بازگشت توست.راوي گويد: همه ي اهل قصر به سبب اعجاز و كرامتي كه از سر مطهر امام حسين عليه السلام ديدند به سجده افتادند، و چون آتش بلند شد سر مقدس امام حسين عليه السلام سكوت اختيار فرمود.

سر اطهر امام حسين و خانه ي خولي لعين

ابومخنف گويد: ژس از آن؛ ابن زياد لعين خولي اصبحي حرامزاده را طلبيد و گفت: اين سر را بگير تا موقعي كه از تو بخواهم.او سر مطهر را گرفت و به خانه ي خود برد، آن ملعون دو زن داشت، يكي از قبيله ي مضر بود، و ديگري منسوب به قبيله ي تغلب بود، چون داخل خانه ي مضري شد زنش گفت اين سر كيست؟گفت: اين سر حسين است.گفت: او را بازگردان.سپس آن زن، عمودي برداشت و بر آن ملعون حمله كرد و او را مجروح نمود و گفت: به خدا سوگند! ديگر من زن تو نيستم و تو شوهر من نيستي.آن ملعون از نزد مضري برگشت و به خانه ي زن تغلبي

آمد، به او گفت: اين سر را بگير.گفت: اين سر كيست؟گفت: اين سر خارجي است كه در سرزمين عراق خروج كرده بود، و عبيدالله بن زياد او را كشته است.گفت: نامش چيست؟او از گفتن نامش امتناع ورزيد، آنگاه سر مطهر را در زير تشتي گذاشت و شب را نزد او خوابيد. [ صفحه 372] آن زن مي گويد: سر مقدس تا صبح قرآن تلاوت مي كرد و من صداي تلاوت او را مي شنيدم، آخرين آيه اي كه تلاوت كرد اين آيه ي شريفه بود كه:(و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون) [330] .و به زودي آنان كه ستم نمودند بدانند كه به چه بازگشتنگاهي راه خواهند برد. پس از آن در پيرامون او صداهايي مانند صداي رعد و برق مي شنيدم، و فهميدم كه آن صدا، صداي تسبيح ملائكه بود [331] .در روايت شيخ صدوق رحمة الله پس از آن چه نقل كرديم آمده است:سپس ابن زياد لعين دستور داد امام سجاد عليه السلام را به زنجير بسته و با زنان و مخدرات طاهرات و همه ي اسرا به زندان بردند.رواي گويد: من با اسيران بودم، از كوچه اي عبور نمي كرديم جز آن كه مملو از مردان و زناني بود كه بر صورت خود سيلي مي زدند، و گريه مي كردند. آنها را از كوچه ها عبور دادند و در زنداني محبوس كرده و درب زندان را بستند.پس از آن؛ ابن زياد لعين - بدتر از فرعون و شداد لعين - مجلسي تشكيل داد، و امام سجاد عليه السلام و اسرا را فراخوانده و سر مطهر امام حسين عليه السلام را حاضر كردند.در اين مجلس زينب كبري عليهاالسلام دختر اميرمؤمنان علي عليه السلام نيز حاضر بود، ابن زياد لعين گفت: حمد و

سپاس خداي را كه شما را رسوا كرد و بكشت... تا آنجايي كه مي گويد: ابن زياد لعين دستور داد آنها به زندان برگردانند، تا آخر خبر.سيد بن طاووس رحمه الله گويد:سپس؛ ابن زياد لعين دستور داد امام سجاد علي بن الحسين عليه السلام را با اهل بيت اطهارش به خانه اي كه در جنب مسجد اعظم بود؛ ببرند، زينب كبري عليهاالسلام، دختر علي مرتضي عليه السلام فرمود: زنان عرب نزد ما نيايند، جز كنيزان، زيرا آنها اسير شده اند و ما نيز اسير شده ايم.آن گاه ابن زياد حرامزاده دستور داد كه سر مقدس امام حسين عليه السلام در كوچه هاي كوفه بگردانند [332] . [ صفحه 373] شيخ مفيد رحمة الله گويد:چون صبح شد، عبيدالله بن زياد لعين سر مقدس امام حسين عليه السلام را فرستاد تا در كوچه هاي كوفه و در ميان قبيله هاي كوفه بگردانند.

سر اطهر امام حسين و قرائت قرآن

از زيد بن ارقم روايت شده كه گويد: من در اتاق خودم نشسته بودم، سر مقدس حضرت را بالاي نيزه اي از مقابل اتاق من عبور مي دادند، چون برابر اتاقم رسيد شنيدم كه اين آيه را تلاوت مي فرمود:(ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجباً) [333] .آيا چنين مي پنداري كه اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب و غريب ما بودند؟در اين هنگام، به خدا سوگند! موهاي بدنم راست شد و صدا زدم: اي فرزند رسول خدا! به خدا قسم! سر مطهر تو شگفت انگيزتر است [334] .در كتاب «تظلم الزهراء عليهاالسلام» از مسند «سيده بتول عليهاالسلام» به سند خود از حارث بن وكيده نقل مي كند، حارث گويد:من در ميان كساني كه سر مقدس امام حسين عليه السلام را حمل مي كردند؛ بودم. من مي شنيدم كه سر مقدس، سوره ي

كهف را مي خواند ولي در دل خودم شك و ترديد داشتم، ولي نغمه ي تلاوت حضرت ابي عبدالله حسين عليه السلام را مي شنيدم.پس حضرت به من فرمود: اي ابن وكيده! آيا نمي داني كه ما گروه امامان نزد پروردگار خويش زنده هستيم و روزي داده مي شويم؟حارث گويد: وقتي اين سخن را شنيدم با خودم گفتم: سر مطهر را مي دزدم و مي برم.سر مقدس حضرت فرمود: اي ابن وكيده! تو را بر اين كار راهي نيست، ريختن خون من نزد خداي متعال بزرگتر از آن است كه مرا مي گردانند، آنها را به حال خودشان واگذار، به زودي عاقبت گناه خود را خواهند فهميد، موقعي كه غل هاي آتشين و زنجيرها را به گردنشان مي اندازند، و آنها را به سوي آب گرم دوزخ مي كشند.در كتاب «العوالم» از ابن شهراشوب از ابي مخنف از شعبي نقل مي كند، شعبي [ صفحه 374] گويد:چون سر مطهر امام حسين عليه السلام در كوچه ي صرافان كوفه، بالاي نيزه قرار گرفت، سر مقدس تنحنحي كرد و سوره ي كهف را تا اين آيه ي شريفه تلاوت فرمود:(انهم فتية آمنوا و زدناهم هدي) [335] .آنها جواناني بودند كه به پروردگار خود ايمان آوردند و ما هدايت را به آنها افزوديم.پس اين اعجاز (به اهل كوفه) جز ضلالت و گمراهي چيز ديگري نيفزود.در روايت ديگري آمده است: چون سر مقدس امام حسين عليه السلام را بر بالاي درختي قرار دادند اين آيه از آن سر مقدس شنيده شد:(و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون) [336] . [337] .

سخنان ابن زياد لعين و اعتراض عبدالله بن عفيف

سيد بن طاووس رحمة الله گويد:پس از آن؛ ابن زياد لعين بر بالاي منبر رفت و حمد و ثناي خداوند نمود. او در ضمن سخنانش گفت: سپاس خداي را كه حق را

آشكار و اميرالمؤمنين!! يزيد و تابعان او را ياري كرد و دروغگو را كشت!!هنوز سخني بيش از اين نگفته بود كه عبدالله عفيف ازدي از جا برخاست - او از نيكان و زاهدين شيعه بود و چشم چپش را در جنگ جمل و چشم ديگرش را در جنگ صفين از دست داده بود، و پيوسته ملازم مسجد اعظم كوفه بود و همه روز تا شب آنجا به نماز مي پرداخت - و گفت:اي پسر مرجانه! دروغگو تو و پدر تو، و آن كسي كه تو را والي كوفه نموده و پدر اوست. اي دشمن خدا! آيا فرزندان انبيا را مي كشيد و بر منبر مؤمنان اين سخنان را مي گوييد؟راوي گويد: ابن زياد غضبناك شد و گفت: گوينده ي اين سخن كيست؟عبدالله فرياد زد: گوينده ي اين سخن من هستم اي دشمن خدا! آيا ذريه و اولاد [ صفحه 375] طاهرين را، كه خداوند آنان را از هر گونه آلودگي پاك و پاكيزه گردانيده؛ مي كشي و گمان مي كني كه هنوز مسلماني؟ واغوثاه! كجا هستند فرزندان مهاجرين و انصار كه از اين ستمكاري كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم او را ملعون پسر ملعون خوانده است، انتقام بگيرند؟ [338] .راوي گويد: اين سخن بر غضب ابن زياد افزود، رگهاي گردن آن حرامزاده از خون پر شد و گفت: عبدالله را نزد من آوريد.پاسبان ها از هر طرف به سوي او شتافتند تا او را دستگير كنند. ولي بزرگان قبيله ي ازد - كه پسرعموهاي عبدالله بودند - از جا برخاستند و او را از دست پاسبان ها رها كردند و از در مسجد بيرون برده و به خانه اش رساندند.ابن زياد دستور داد: برويد

به خانه ي اين نابيناي ازدي - كه خدا دلش را كور كند چنان كه چشمش را كور نموده!! - و او را نزد من حاضر كنيد.افرادي به اين منظور به سوي خانه ي عبدالله رفتند.چون اين خبر به طايفه ي ازد رسيد همه جمع شدند، و قبايل يمن نيز به آنها ملحق گرديدند تا از عبدالله دفاع كنند.

مبارزه ي عبدالله بن عفيف

راوي گويد: چون خبر اجتماع آنها به ابن زياد رسيد، قبيله هاي مضر را جمع نمود و به سرگردگي محمد بن اشعث به جنگ آنان فرستاد.جنگ سختي بين آنها درگرفت و گروهي از اعراب كشته شدند.راوي گويد: سپاهيان ابن زياد به خانه ي عبدالله بن عفيف رسيدند و درب خانه را شكستند و به خانه هجوم آوردند.دختر عبدالله فرياد زد: پدر جان! لشكر دشمن وارد خانه شدند.عبدالله گفت: مترس؛ شمشير مرا بده.راوي گويد: دختر عبدالله شمشير را به پدرش داد، عبدالله از خود دفاع مي نمود و اين شعر را مي خواند:أنا ابن ذي الفضل العفيف الطاهر عفيف شيخي و ابن ام عامر [ صفحه 376] كم دارع من جمعكم و حاسر و بطل جدلته مغادرمنم فرزند صاحب فضل و باعفت و پاك؛ عفيف پدر من و فرزند ام عامر هستم. من افراد زيادي مثل شما كه زره پوش، بي زره، دلير و جنگجو را بر زمين انداخته ام.راوي گويد: دختر عبدالله مي گفت: سپاه ابن زياد، از هر طرف بر عبدالله هجوم مي آوردند، و او از خود دفاع مي كرد. و از هر جانب كه به او نزديك مي شدند دخترش او را آگاه مي نمود و مي گفت: پدر جان! از فلان طرف آمدند و او از خود دفاع مي نمود، تا آن كه لشكريان بر فشار حمله ي خود افزودند و او را از هر طرف

احاطه كردند.دخترش فرياد زد: واي از ذلت و خواري! كار بر پدر من سخت شده و يار و ياوري ندارد.در اين حال؛ عبدالله شمشير خود را به دور سرش مي گردانيد و مي گفت:أقسم لو يفسح لي عن بصري ضاق عليكم موردي و مصدري سوگند به خدا! اگر ديدگان من باز مي شد، و بينايي خود را بازمي يافت، كار بر شما از ورود و خروج من بسيار سخت مي گرديد.راوي گويد: لشكر ابن زياد، پيوسته با او جنگيدند تا دستگيرش نموده و نزد ابن زياد بردند.چون ابن زياد او را ديد، گفت: سپاس خداوندي را كه تو را خوار كرد.عبدالله گفت: اي دشمن خدا! به چه چيز خداوند مرا ذليل نمود؟و الله؛ لو يفرج لي عن بصري ضاق عليك موردي و مصدري به خدا سوگند! اگر چشم من بينا بود؛ جهان را بر تو تاريك مي كردم.ابن زياد لعين گفت: اي دشمن خدا! در حق عثمان بن عفان چه مي گويي؟عبدالله گفت: اي غلام قبيله ي بني علاج! و اي پسر مرجانه! - و او را دشنام داد و گفت -: تو را با عثمان چه كار؟ اگر بد كرد خداوند ولي حق خويش است و بين آنها و عثمان به عدل و حق حكم خواهد كرد. وليكن تو از خودت، پدرت و از يزيد و پدرش سؤال كن.ابن زياد حرامزاده گفت: به خدا قسم! از هيچ چيز سؤال نمي كنم تا شربت مرگ را بنوشي. [ صفحه 377] عبدالله بن عفيف گفت: حمد و سپاس پروردگار جهانيان را. من، پيش از آن كه تو متولد شوي، از خداوند درخواست مي كردم كه شهادت را روزي من كند و آن را به دست ملعون ترين و دشمن ترين خلق خويش اجرا نمايد، ولي چون

از دو چشم نابينا شدم از درك شهادت نااميد گرديدم، اينك حمد مي كنم خداوندي را كه پس از نااميدي مرا به آرزويم رسانيد، و به من نشان داد كه دعاي قديم من به اجابت رسيده است.اين زياد لعين گفت: گردن او را بزنيد.افراد نابكار او، عبدالله را به قتل رساندند و بدنش را در يكي از كوچه هاي كوفه بنام «سبخه» به دار آويختند، رحمت خدا بر او باد [339] .

عمر سعد لعين و محروميت او از حكومت ري

در كتاب «المنتخب» مي نويسد: از راويان اخبار نقل شده است:هنگامي كه عمر سعد لعين از جنگ با امام حسين عليه السلام فارغ شد و سرهاي مطهر را به همراه اسراي آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم نزد عبيدالله بن زياد ملعون آوردند، عمر سعد لعين پس از اين جريانات، نزد ابن زياد ملعون آمد و از او خواست تا حكومت ري را به او واگذارد و او را امير آن نمايد.ابن زياد لعين گفت: فرماني كه در مورد قتل حسين و ملك ري به تو نوشته بودم، بياور.عمر سعد ملعون گفت: به خدا سوگند! آن فرمان گم شده و نمي دانم كجاست؟ابن زياد لعين گفت: امروز حتماً بايد آن را نزد من بياوري، و اگر نياوري هرگز براي تو جايزه اي پيش من نيست، زيرا من تو را در روزهاي جنگ فردي شرمگين و عذرآور از پيرزنان قريش مي دانستم، آيا تو نبودي مي گفتي:فوالله؛ ما ادري و اني لصادق افكر في امري علي خطرين ءاترك ملك الري و الري منيتي ام ارجع مأثوماً بقتل حسين به خدا سوگند! نمي دانم كه من به راه راست هستم؛ فكر مي كنم در كارم ميان دو خطر (و دو راه) هستم. [ صفحه 378] آيا حكومت ري را

رها كنم كه ري آرزوي من است؟ يا با گناه كشتن حسين بازگردم؟و اين سخن كسي است كه عذر آورد و شرم داشته و در رأي خود مردد باشد.عمر سعد ملعون گفت: به خدا قسم! اي امير! من تو را در خصوص كارزار حسين صادقانه نصيحت نمودم، اگر پدرم سعد مرا به سوي اين جنگ دعوت مي كرد هرگز حق را او را ادا نمي كردم (و سخن او را گوش نمي دادم) چنان كه سخن تو را در جنگ با حسين پذيرفتم.عبيدالله بن زياد ملعون گفت: دروغ مي گويي اي پست و فرومايه!عثمان بن زياد، برادر ابن زياد كه در مجلس حضور داشت گفت: به خدا سوگند! اي برادر! عمر سعد در سخن خود راست مي گويد، من دوست داشتم كاش همه ي پسران زياد تا روز قيامت افساري در بيني داشتند - يعني كاش هميشه ما ذليل بوديم - و هرگز حسين كشته نمي شد.عمر سعد حرامزاده گفت: به خدا سوگند! اي پسر زياد! كسي شرورتر و بدتر از من، از قاتلان حسين برنگشته است.ابن زياد گفت: چطور؟گفت: چون من خداي را نافرماني كردم و از عبيدالله اطاعت نمودم، و حسين فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را بي ياور گذاشتم و دشمنان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ياري نمودم. و پس از ارتكاب چنين عملي، رحم و خويشاوندي را قطع نمودم و به دشمن خود پيوستم و با پروردگار خود، مخالفت نمودم، پس واي از بزرگي گناهم! و واي از طول مصيبت من در دنيا و آخرت.عمر سعد لعين اين بگفت و برخاست و از مجلس ابن زياد با خشم، غم و اندوه بيرون

رفت و مي گفت: اين كار؛ زيان آشكار است [340] . [ صفحه 381]

در كيفيت شهادت دو فرزند والامقام حضرت مسلم بن عقيل

شهادت فرزندان حضرت مسلم

شيخ صدوق رحمه الله در «امالي» به سند خود از حمران بن اعين، از ابومحمد شيخ بزرگ اهل كوفه نقل كرده است، كه ابومحمد گويد:هنگامي كه امام حسين بن علي عليهماالسلام به فيض ملاقات پروردگار خود فائز آمد و شهيد شد از لشكر آن مظلوم، دو فرزند صغير اسير شده و به نزد عبيدالله بن زياد لعين آوردند.آن ملعون زندانبان خود را طلبيد و به او گفت: اين دو فرزند را بگير و به آنها غذاي لذيذ نده، و از آب خنك آنها را سيراب نكن، و در شرائط سختي آنها را زنداني كن.زندانبان اين دو فرزند را تحويل گرفت و به زندان برد. آنها روزها روزه مي گرفتند، و چون تاريكي شب همه جا را فرامي گرفت، زندانبان دو گرده نان و كوزه ي آب خالصي مي آورد و آنها مي خوردند.مدتي در زندان ماندند تا اين كه يك سال بدين منوال گذشت، يكي از برادران به ديگري گفت: اي برادر! مدتي است كه در زندان هستيم و نزديك است كه عمر ما فاني شده، و بدن ما بپوسد، هنگامي كه زندانبان آمد شأن و منزلت ما را به او بفهمان، و به وسيله ي محمد صلي الله عليه و آله و سلم به او تقرب كن، شايد (دلش به حال ما بسوزد) و كمي در غذا به ما توسعه داده، و آب زيادي به ما دهد.تاريكي شب همه جا را فراگرفت، زندانبان پير، با دو قرص نان جو و كوزه اي از آب خالص به نزد آنها آمد، پسر كوچك به او گفت: شيخ! آيا محمد

مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم را مي شناسي؟گفت: چگونه محمد صلي الله عليه و آله و سلم را نمي شناسم و حال آن كه او پيامبر من است.گفت: آيا جعفر بن ابي طالب را مي شناسي؟گفت: چگونه جعفر را نمي شناسم و حال آن كه خداوند (در بهشت) دو بال به او عطا فرموده كه با فرشتگان هر كجا كه مي خواهد پرواز مي كند.گفت: آيا علي بن ابي طالب عليه السلام را مي شناسي؟گفت: چگونه علي عليه السلام را نمي شناسم و حال آن كه پسر عمو و برادر پيامبر من است.گفت: اي شيخ! ما از فرزندان پيامبر تو، محمد صلي الله عليه و آله و سلم هستيم، و ما از فرزندان مسلم [ صفحه 382] بن عقيل بن ابي طالب هستيم كه اينك در دست تو اسيريم. از تو غذاي لذيد مي خواهيم به ما اطعام نمي كني، و آب سرد و خنك مي خواهيم ما را سيراب نمي نمايي، در عين حال، زندان را بر ما تنگ گرفته اي؟هنگامي كه پيرمرد زندانبان، اين سخنان را از آنها شنيد بر قدمهاي آنها افتاد و پاهاي آنها را مي بوسيد و مي گفت: جانم فداي جان شما، روحم فداي روح شما، اي فرزندان پيامبر برگزيده ي خدا! اين درب زندان است كه پيش روي شما باز است پس هر راهي كه مي خواهيد انتخاب كنيد و برويد.شب فرارسيد و تاريكي آن همه جا را فراگرفت، پيرمرد دو قرص نان جو با كوزه اي از آب آورد، و راه را بر آنها نشان داد و گفت: اي حبيبان من! شب ها را حركت كنيد و روزها پنهان شويد تا اين كه خداوند متعال براي شما فرج و گشايي قرار دهد. آن دو فرزند والامقام چنين كردند،

هنگامي كه تاريكي شب همه جا را فراگرفت حركت كردند و به در پيرزني رسيدند به او گفتند: اي پيرزن! ما دو فرزند صغير، غريب و خردسال هستيم كه راه را بلد نيستيم، اينك تاريكي همه جا را فراگرفته و شب فرارسيده ما را در تاريكي شب مهمان كن، چون صبح شد به راه خود ادامه مي دهيم.پيرزن گفت: اي حبيبان من! شما كيستيد؟ من همه ي عطرها و بوها را بوييدم ولي عطري مانند عطر شما پاكيزه تر نبوييدم؟گفتند: اي پيرزن! ما از ذريه و فرزندان پيامبر تو هستيم، از زندان عبيدالله بن زياد لعين از ترس كشته شدن فرار كرده ايم.پيرزن گفت: اي حبيبان من! من دامادي فاسق دارم كه با عبيدالله بن زياد لعين در واقعه ي كربلا حضور داشته، مي ترسم دستش به شما برسد و شما را بكشد.گفتند: ما در تاريكي شب مهمان تو هستيم چون صبح شد مي رويم.پيرزن پذيرفت و آنها را مهمان كرد و گفت: به زودي غذائي براي شما تهيه مي كنم، آنگاه رفت و غذا و آبي آورد.آن دو فرزند عزيز خوردند، موقع خواب شده وارد رختخواب شدند، برادر كوچكتر به برادر بزرگتر گفت: اي برادر من! اميدواريم كه امشب را با آرامش و امنيت استراحت نماييم، بيا دست به گردن هم بيندازيم و عطر و بوي همديگر را ببوييم، پيش از آن كه مرگ ميان ما جدايي بيندازد.آن دو فرزند چنين كردند و با همديگر معانقه نموده و خوابيدند. چون پاسي از شب گذشت، داماد پيرزن آمد و درب را به آرامي كوبيد، پيرزن گفت: كيست؟ [ صفحه 383] گفت: من فلاني هستم.پيرزن گفت: براي چه در اين ساعت آمدي، اين موقع،

موقع آمدن نيست؟گفت: واي بر تو! درب را باز كن پيش از آن كه عقل و هوشم بپرد، و به جهت مشقت بلايي كه بر من نازل شده است از درونم زهره ترك شوم.پيرزن گفت: واي بر تو! چه بلايي بر سرت آمده است؟گفت: دو غلام صغيري از لشكر عبيدالله بن زياد گريخته و فرار كرده اند، امير در ميان لشكرگاه خود فرياد زد: هر كسي سر يكي از اين دو را بياورد، براي او هزار درهم و كسي كه سر هر دو را بياورد دو هزار درهم براي او جايزه است، من اسب خود را به زحمت انداختم و تاختم و خسته شدم و چيزي به دست من نرسيد.پيرزن گفت: بترس اي داماد من! از اين كه حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم روز قيامت خصم و دشمن تو باشد.گفت: واي بر تو! همانا مردم به دنيا حرص و رغبت مي ورزند.گفت: دنيا را مي خواهي چه كار در حالي كه تو آخرت نداري؟گفت: مي بينم كه تو از آنها حمايت مي كني، گويا از مطلب امير نزد تو خبري است، برخيز كه امير تو را مي خواند.پيرزن گفت: امير با من چه كار دارد؟ من در ميان مردم، پيرزني هستم.گفت: من در جستجوي آنها هستم، و مرا بااين حرفها چه كار؟ درب را باز كن تا اين كه راحت شده و استراحت كنم. بامدادان حركت مي كنم، و ببينم در طلب آنها به كدام راهي بروم؟پيرزن (از ترس آن ملعون) درب را باز كرد و غذا و آبي به آن ملعون آورد. آن ملعون خورد و خوابيد چون پاسي از شب گذشت، صداي خورناي آن شاه زاده را شنيد،

برخاست در حالي كه مانند شتر هيجان زده مضطرب بود و مانند نعره ي گاو نعره مي زد و با كف دست هاي خود، ديوار خانه را لمس مي كرد تا اين كه دست هاي او به پهلوهاي شهزاده ي كوچك خورد، به او گفت، تو كيستي؟گفت: من صاحب اين خانه هستم، شما كيستيد؟برادر كوچك رو به برادر بزرگتر كرد و او را حركت داد و گفت برخيز اي حبيب من! به خدا سوگند! از آن كه حذر مي كرديم گرفتار شديم.به آن دو گفت: شما كيستيد؟گفتند: اي شيخ! اگر ما راست بگوييم آيا اماني براي ما هست؟ [ صفحه 384] گفت: آريگفتند: امان خدا و امان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، و عهد و پيمان خدا و عهد و پيمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم.گفت: آري.گفتند: محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم از شاهدان امان تو است؟گفت: آري.گفتند: خدا نيز بر آنچه مي گوييم و عهد و پيماني مي بنديم وكيل و شاهد است؟گفت: آري.گفتند: اي شيخ! ما از فرزندان پيامبر تو، حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم هستيم، از زندان عبيدالله بن زياد لعين، از ترس كشته شدن گريخته ايم.آن شقي به آنها گفت: از مرگ گريختيد و در مرگ افتاديد، سپاس خدايي كه مرا بر شما غالب و پيروز گردانيد.آن گاه برخاست و دستان آن دو فرزند مظلوم را بست و رفت و خوابيد، آن دو مظلوم آن شب را تا صبح با دستان بسته سپري كردند.چون صبح شد غلام سياه خود را به نام «فليج» صدا زد و گفت: اين دو پسر را بگير و آنها را

كنار فرات ببر و گردن آنها را بزن و سرهايشان را براي من بياور تا اين كه آنها را به عبيدالله بن زياد تحويل دهم و دو هزار درهم جايزه بگيرم.غلام شمشير برداشت و در جلو آن دو پسر مظلوم حركت كرد، هنوز اندكي راه نرفته بود كه يكي از آن دو شاه زاده گفت: اي غلام سياه! سياهي تو چقدر شبيه سياهي بلال، مؤذن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است؟گفت: آقاي من، مرا مأمور كشتن شما كرده، شما كيستيد؟گفتند: اي سياه! ما از فرزندان پيامبر تو، محمد صلي الله عليه و آله و سلم هستيم، از زندان عبيدالله بن زياد از ترس كشته شدن فرار كرده و گريختيم و اين پيرزن شما، ما را مهمان نمود، و آقاي تو مي خواهد ما را بكشد.غلام سياه چون اين بشنيد به قدمهاي آنها افتاد و مي بوسيد و مي گفت: جانم فداي جان شما، و صورت من سپر بلاي شما است اي ذريه پيامبر برگزيده! به خدا سوگند! حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم روز قيامت دشمن و خصم من نمي شود.آن گاه با سرعت دويد و شمشير از دستش انداخت و خود را به فرات زد و از جانب ديگر عبور كرد. [ صفحه 385] مولاي شقي او فرياد زد: اي غلام! مرا معصيت نمودي؟گفت: اي آقاي من! تا زماني تو را اطاعت مي كنم كه خداي را معصيت نكني، پس اگر خدا را معصيت نمايي من در دنيا و آخرت از تو بيزارم.آن كافر شقي فرزند خود را صدا زد و گفت: پسرم! حلال و حرام دنيا را فقط براي تو جمع مي كنم،

كه بر دنيا حرص و رغبت مي شود، اين دو پسر را بگير و ببر كنار فرات و گردن آنها را بزن و سر آنها را بر من بياور تا به ابن زياد تحويل داده و دوهزار درهم جايزه بگيرم.فرزندش شمشير را گرفت و در پيشاپيش آن دو فرزند والامقام به راه افتاد. اندكي راه نرفته بودند كه يكي از آن شاه زاده ها گفت: اي جوان! بر جواني تو از آتش دوزخ مي ترسم؟گفت:اي حبيبان من! شما كيستيد؟گفتند: ما از فرزندان پيامبر تو، محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم هستيم، پدر تو مي خواهد ما را بكشد.آن جوان بر قدمهاي آن شهزادگان افتاد و مي بوسيد و مانند غلام سياه به آنها عرض ادب نمود و شمشيرش را به طرفي انداخت و وارد فرات شد و از آنجا عبور كرد.پدرش صدا زد: پسرم! از من نافرماني كردي و عاق شدي.گفت: اگر خداي تعالي را اطاعت و تو را نافرماني كنم بهتر از اين كه خداي تعالي را معصيت و تو را اطاعت كنم.آن شيخ كافر گفت: كسي جز خودم شما را نمي كشد، آن گاه شمشيرش را برداشت و جلو آنها به راه افتاد، چون به كنار فرات رسيد، شمشير از غلاف كشيد.هنگامي كه چشمان آن دو پسر مظلوم به شمشير كشيده افتاد رقت كرده و اشك در چشانشان حلقه زد، به او فرمودند: اي شيخ! ما را به بازار ببر و به عنوان غلام بفروش و از قيمت ما استفاده كن، كاري مكن كه روز قيامت حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم دشمن تو باشد.گفت: نه شما را مي كشم و سرتان را به عبيدالله بن

زياد مي برم و دوهزار درهم جايزه مي گيرم.گفتند: اي شيخ! آيا خويشاوندي ما را با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مراعات نمي كني؟گفت: شما را با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خويشاوندي نيست.گفتند:اي شيخ! ما را زنده به نزد عبيدالله بن زياد ببر تا خودش در امر ما حكم كند. [ صفحه 386] گفت: راهي به سوي تقرب به او ندارم جز با خون شما.گفتند: اي شيخ! به كمي سن و سال ما ترحم نمي كني؟گفت: نسبت به شما خداوند در دل من چيزي از رحم قرار نداده است!گفتند: اي شيخ! اگر ناگزير از كشتن ما هستي پس بگذار چند ركعت نماز بخوانيم.گفت: هر چه قدر دلتان مي خواهد نماز بخوانيد، اگر نماز نفعي به حال شما داشته باشد.آن دو پسر مظلوم، چهار ركعت نماز خواندند، سپس به جانب آسمان نگاه كردند و چنين خواندند:يا حي يا حكيم، يا احكم الحاكمين! احكم بيننا و بينه بالحق.اي خداوند حي و زنده! اي حكيم! اي بهترين حكم كنندگان! ميان ما و او به حق حكم بفرما.آن ملعون برخاست و به طرف برادر بزرگ رفت و و گردن او را زد، و سرش را برداشت و در توبره گذاشت. برادر كوچك آمد و خود را روي جنازه ي برادر بزرگتر انداخت و در حالي كه در خون او مي غلطيد مي گفت: مي خواهم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در حالي كه آغشته به خون برادرم هستم؛ ملاقات نمايم.آن كافر عنود گفت: باكي بر تو نيست به زودي تو را نيز به برادرت ملحق خواهم ساخت.سپس برخاست و گردن برادر كوچك را نيز

زد و سرش را برداشت و در توبره گذاشت. بدن هاي مبارك آن شهزادگان را در حالي كه خون از آنها مي چكيد به آب انداخت، سرهاي مبارك را برداشت و نزد عبيدالله بن زياد لعين آمد.عبيدالله كافر در تخت خود نشسته و چوب خيزراني در دستش بود، سرها را در برابر او گذاشت. چون چشم ابن زياد بر آن دو سر مبارك افتاد (هيجان زده شد و) برخاست و نشست، باز برخاست و نشست، سه مرتبه اين كار را تكرار كرد و گفت: واي بر تو! در كجا بر اينها دست يافتي؟گفت: پيرزني از ما، آنها را ميهمان كرده بود.گفت: حق مهماني را بر آنها مراعات نكردي.گفت: نه.گفت: چه پيشنهادي براي تو كردند؟گفت: گفتند: اي شيخ! ما را به بازار ببر و بفروش و از قيمت ما سود ببر، و كاري [ صفحه 387] مكن كه روز قيامت حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم دشمن تو باشد.ابن زياد گفت: تو در جواب آنها چه گفتي؟گفت: گفتم: نه؛ من شما را مي كشم و سرهاي شما را نزد عبيدالله بن زياد مي برم و دوهزار درهم جايزه مي گيرم.ابن زياد گفت: پس از آن، چه پيشنهادي به تو كردند؟گفت: گفتند: ما را زنده نزد عبيدالله بن زياد ببر تا خودش در خصوص ما حكم كند.ابن زياد گفت: در جواب آنها چه گفتي؟گفت: گفتم: راهي به سوي تقرب به او ندارم جز با خون شما.ابن زياد لعين گفت: چرا آنها را زنده نياوردي؟ اگر زنده مي آوردي من دو برابر به تو جايزه مي دادم، و جايزه را چهارهزار درهم قرار مي دادم.گفت: من راهي به سوي تقرب به تو جز به خون آنها نيافتم.ابن زياد لعين گفت:

باز براي تو چه پيشنهادي كردند؟گفت: گفتند: اي شيخ! قرابت و خويشاوندي ما را از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نگهدار و مراعات كن.ابن زياد لعين گفت: در جواب آنها چه گفتي؟گفت: گفتم: شما با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قرابت و خويشاوندي نداريد.ابن زياد گفت: واي بر تو! باز به تو چه پيشنهادي كردند؟گفت: گفتند: اي شيخ! به خردسالي و كم سني ما رحم كن.ابن زياد ملعون گفت: به آنها رحم نكردي؟گفت: گفتم: خداوند نسبت به شما در دل من چيزي از رحم قرار نداده است!ابن زياد ملعون گفت: واي بر تو! آخرين پيشنهادشان به تو چه بود؟گفت: گفتند: بگذار چند ركعت نماز بخوانيم.گفتم: هر چه قدر دلتان مي خواهد نماز بخوانيد، اگر نماز به حال شما نفعي داشته باشد، پس آن دو پسر، چهار ركعت نماز خواندند.ابن زياد لعين گفت: پس از نماز چه چيزي گفتند؟گفت: با چشمهاي خود به طرف آسمان نگاه كردند و گفتند:يا حي يا حكيم، يا احكم الحاكمين احكم بيننا و بينه بالحق.اي خداي حي و زنده! اي حكيم! اي بهترين حكم كنندگان! ميان ما و او به حق حكم بفرما. [ صفحه 388] عبيدالله بن زياد لعين گفت: آري! احكم الحاكمين در ميان شما حكم كرده است، آنگاه رو كرد به افرادي كه در مجلس او بودند و گفت: كيست اين فاسق را به سزاي اعمالش برساند؟راوي گويد: مردي از اهل شام گفت: من حاضرم او را مجازات كنم.ابن زياد لعين گفت: او را به همان محلي كه آن دو پسر را در آنجا كشته ببر، و گردنش را بزن و نگذار خون اين با خون آن دو

مخلوط شود و زود سرش را نزد من بياور.آن مرد شامي او را برد و سر نحس او را بريد و آن را آورد و بالاي نيزه اي زد، بچه ها با سنگ و تير آن سر نحس را مورد هدف قرار مي دادند و مي گفتند: اين قاتل فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است [341] .

شهادت فرزندان حضرت مسلم به روايت ديگر

علامه مجلسي رحمة الله در «بحارالانوار» مي نويسد: اين قصه را با اندك تفاوتي در مناقب قديمي روايت كرده اند، صاحب مناقب گويد:سعد الائمه؛ سعيد بن محمد بن ابي بكر فقيهي، از محمد بن عبدالله برخنكي [342] از احمد بن يعقوب، از ظاهر بن محمد حدادي، از محمد بن علي بن نعيم، از محمد بن حسين بن علي، از محمد بن يحيي ذهلي روايت مي كند؛ محمد بن يحيي گويد:هنگامي كه امام حسين عليه السلام در كربلا به درجه ي شهادت رسيد و اهل بيت آن حضرت به اسارت لشكر عبيدالله بن زياد لعين درآمد، دو نوجوان از فرزندان جعفر طيار به نام هاي ابراهيم و محمد از لشكر فرار كردند.آن ها به سرچشمه اي رسيدند و ديدند زني آب برمي دارد، آن زن نگاهي به آن شهزادگان و به حسن جمال آنها كرد و گفت: شما كيستيد؟گفتند: ما از فرزندان جعفري كه در بهشت پرواز مي كند؛ هستيم، از لشكر ابن زياد لعين گريخته ايم.زن گفت: شوهر من از لشكر عبيدالله بن زياد است، اگر نمي ترسيدم كه شب مي آيد، شما را مهمان مي كردم و خوب از شما پذيرائي مي نمودم.گفتند: اي زن! ما را به خانه ي خود ببر، اميدواريم امشب شوهرت به خانه نيايد. [ صفحه 389] آن زن قبول كرد و با شهزادگان به راه افتاد تا به خانه ي

او رسيدند، آنها را به اتاقي برد و غذايي برايشان آورد.گفتند: ما نيازي به غذا نداريم، سجاده اي بياور تا نمازهاي فوت شده ي خود را بخوانيم.آن زن، سجاده اي آورد و آنها به نماز مشغول شدند. و بعد به سوي رختخواب رفتند؛ برادر كوچك به برادر بزرگتر گفت: برادرم! و اي فرزند مادرم! مرا به آغوش بگيرد و عطر مرا ببوي كه من گمان مي كنم امشب، آخرين شب از عمر ما باشد و پس از اين ديگر صبحي نبينيم.صاحب «مناقب» اين روايت را مانند روايتي كه نقل كرديم ادامه مي دهد تا آنجا كه مي گويد:آن گاه آن كافر شقي، شمشير خود را حركت داد و گردن برادر بزرگتر را زد و بدن مباركش را به فرات انداخت، برادر كوچكتر گفت: از تو مي خواهم به خاطر خدا، بگذار من ساعتي خود را به خون برادرم آغشته نمايم.آن شقي گفت: اين كار چه نفعي به تو دارد؟گفت: چنين دوست مي دارم.پس ساعتي به خون برادر خود غلطيد و خود را به خون او آغشته نمود.سپس آن كافر گفت: برخيز.آن شاه زاده برنخاست، آن كافر عنود شمشير بر گردن او گذاشت و از پشت گردن او را زد و بدن مباركش را به فرات انداخت. بدن شهزاده ي بزرگتر در روي آب بود و چون سر شهزاده ي كوچكتر را نيز زد و بدن او را نيز به آب انداخت، بدن برادر بزرگتر آب را كنار مي زد و به طرف او مي آمد تا اين كه خود را به بدن برادر كوچكتر چسبانيد و با هم در آب رفتند.اين ملعون مطرود از رحمت خدا، در ميان آب صدايي از آنها شنيد كه مي گفتند:رب! تعلم و تري

ما فعل بنا هذا الملعون، فاستوف لنا حقنا منه يوم القيامة.پروردگارا! تو مي داني و مي بيني كه اين ملعون با ما چه كار كرد؟ حق ما را روز قيامت از او بگير.آن گاه راوي گويد: چون آن ملعون اين قصه را بر عبيدالله بن زياد ملعون تعريف كرد، او غلام سياه خود را كه به نام نادر بود، طلبيد و گفت: اي نادر! بگير اين شيخ [ صفحه 390] ملعون را و دست هاي او را ببند، و ببر به همان مكاني كه او در آنجا، آن دو پسر را كشته است، و گردنش را بزن، و لباس او مال توست، و بر تو، دوهزار درهم جايزه است و تو براي رضاي خدا، آزاد هستي.پس آن غلام؛ آن كافر نحس را به همان محلي كه گردن آن دو شهزاده را زده بود؛ برد، آن ملعون گفت: اي نادر! آيا ناگزير از كشتن من هستي؟گفت: آري.پس گردن او را زد، و جسد نحس او را به آب انداخت، آب جسد او را نپذيرفت و به كناري انداخت، ابن زياد لعين دستور داد كه جسدش را با آتش بسوزانند، و چنين كردند و بدين وسيله آن ملعون به عذاب خداوند قهار گرفتار شد [343] .در كتاب «المنتخب» همين روايت را با اندكي تفاوت نقل مي كند و اضافه مي كند: آن گاه ابن زياد لعين، نگاهي به نديمان خود كرد، در ميان آنها شخصي بود كه دوستدار اهل بيت عليهم السلام بود، به او گفت: اين ملعون را بگير و ببر به همان مكاني كه در آنجا دو پسر را كشته، و گردنش را بزن، و نگذار خونش با خون آن دو پسر مخلوط

شود و سر اين پسر را هم بگير و در محلي كه بدن هاي آنها انداخته شده است بينداز.راوي گويد: دوستدار اهل بيت عليهم السلام؛ آن كافر لعين را تحويل گرفت و مي برد و مي گفت: به خدا سوگند! اگر ابن زياد همه ي سلطنت خود را به من مي بخشيد با اين عطيه و احسان عوض نمي كردم.او به هر قبيله اي مي رسيد سرهاي مبارك را نشان مي داد و قصه را حكايت مي كرد، و نحوه ي مجازات و كشتن آن كافر لعين را نيز تعريف مي كرد.به همان جايي كه آن دو مظلوم را كشته بود؛ رسيدند، آن حرامزاده را با درآوردن چشمهايش و بريدن گوش و دست و پا شكنجه داد، پس از آن به قتل رسانيد.آن گاه سرهاي مبارك را به فرات انداخت.راوي گويد: بدن هاي مبارك از توي آب بيرون آمده و به قدرت خداوند متعال بر سرها چسبيدند، آن گاه در آب غوطه خورده و در فرات فرورفتند.آن گاه اين شخص دوستدار اهل بيت عليهم السلام سر نحس آن كافر لعين را آورد و بر نيزه اي نصب كرد، بچه ها با سنگ آن را مي زدند. [ صفحه 393]

در قضاياي واقعه بر اهل بيت از هنگام خروج از كوفه تا ورود به شام

فرستادن سر اطهر امام حسين به نزد يزيد لعين

شيخ مفيد رحمة الله گويد:ابن زياد ملعون، سر مقدس امام حسين عليه السلام و سرهاي مبارك اصحاب آن حضرت را به زجر بن قيس حرامزاده داد، و او را با ابوبردة بن عوف ازدي و طارق بن ابوظبيان به همراه گروهي از اهل كوفه، راهي شام كرد، تا آنها را به نزد يزيد بن معاويه ي ولدالزنا ببرند [344] .شيخ مفيد رحمة الله پس از اين مي گويد:عبيدالله بن زياد لعين، پس از فرستادن سر مقدس امام حسين عليه السلام و سرهاي مبارك اصحاب دستور داد اهل بيت و

اطفال حضرت را آماده ي سفر اسارت نمايند، امام سجاد عليه السلام را نيز زنجير ستم به گردنش انداخته و همه ي آنها را به دنبال سر مقدس امام حسين عليه السلام با مخفر بن ثعلبه عائدي لعين و شمر بن ذي الجوشن ملعون به سوي شام، راهي كرد تا خود را به گروهي كه سرها را مي بردند؛ برسانند [345] .در «المنتخب» مي نويسد:ابن زياد لعين، شمر، خولي و شبث بن ربعي را صدا زد و هزار سواره را زير نظر آنها قرار داد، و دستور داد كه اسرا و سرهاي مطهر را به سوي دمشق براي يزيد ولدالزنا ببرند، و دستور داد كه به هر شهري كه مي رسند آنها را آشكار و ظاهر سازند [346] .در كتاب «تبر المذاب» مي نويسد: هشام در كتاب «سير» به سند خود از ابي محمد عبدالملك بن هشام نحوي بصري نقل مي كند كه عبدالملك گويد:ابن زياد لعين، سر مبارك امام حسين عليه السلام را با اسراي اطهار به سوي يزيد بن معاويه عليهما اللعنة فرستاد، آنها اسرا را با ريسمان ها بسته بودند، بانوان مكرمه و اطفال از دختران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را بر شترهاي برهنه و بي جهاز با صورت و سر گشاده، سوار كرده بودند، آنها به هر منزلي كه مي رسيدند سر مطهر را از صندوقي كه تهيه كرده بودند؛ درمي آوردند، و بر بالاي نيزه مي زدند، و تا موقع كوچ از آن سر مقدس حفظ و [ صفحه 394] حراست مي كردند، سپس به صندوق مي گذاشتند، و كوچ مي كردند.در كتاب «المنتخب» مي نويسد:آنها از كنار فرات به راه افتادند و در اولين منزل فرودآمدند، آن منزل خرابه اي بود، سر مطهر امام حسين عليه السلام را در

پيش روي خود گذاشتند، اسيران اهل بيت عليهم السلام نيز با سر مقدس بودند، ناگاه دستي را ديدند كه از ديوار بيرون آمده و قلمي با خون چنين مي نويسد:أترجوا امة قتلت حسيناً شفاعة جده يوم الحساب فلا و الله؛ ليس لهم شفيع و هم يوم القيامة في العذاب آيا كساني كه حسين عليه السلام را كشتند؛ اميد دارند؛ كه در روز قيامت به شفاعت جدش نايل شوند؟نه به خدا سوگند! بر آنها شفيعي نيست؛ و آنها در روز قيامت در عذاب خواهند بود. راوي گويد: آن ملاعين، از اين امر ترسيدند، و وحشت كرده و از اين منزل كوچ نمودند [347] .ابومخنف گويد: هنگامي كاروان در منزل قادسيه فرودآمد حضرت ام كلثوم عليهاالسلام اين اشعار را خواند:ماتت رجالي وأفني الدهر ساداتي وزادني حسرات بعد لوعات صال اللئام علينا بعد ما علموا انا بنات رسول بالهدي آت يسيرونا علي الاقتاب عارية كاننا بينهم بعض الغنيمات يعز عليك رسول الله ما صنعوا باهل بيتك يا خير البريات كفرتم برسول الله ويلكم هداكم من سلوك في الضلالات مردان من مردند و روزگار، آقايان و بزرگواران مرا فاني كرد؛ و پس از سوختن بسيار، به آتش شوق آنها حسرت ها را افزود.آن گروه و جماعت ناكس، بر ما حمله كردند بعد از اين كه مي دانستند؛ ما دختران پيامبري هستيم كه آورنده ي هدايت است.ما را بر روي جهازها، بدون معجر مي رانند؛ گويا اين كه ما در ميان آنها پاره هاي غنيمت هستيم.اي رسول خدا! بر تو سخت و دشوار است آنچه بر اهل بيت تو وارد كردند، اي بهترين [ صفحه 395] خلق جهان!واي بر شما! بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كافر و عاق شديد؛ كسي كه

شما را از گمراهي ها هدايت فرمود.

ورود اسراي اهل بيت به تكريت

پس از آن، ابومخنف گويد: سرهاي مطهر را به همراه اسرا به سمت شرقي جصاصه بردند، آن گاه كه مي خواستند از «تكريت» عبور كنند به حاكم آنجا نوشتند: ما را با توشه و علوفه استقبال كنيد، زيرا سر حسين با ماست.حاكم «تكريت» چون نامه را خواند دستور داد علمها را به اهتزاز درآورند، شيپورها دميده شد، شهر زينب داده شد و مردم از هر سمت و از هر مكان آمدند.حاكم آن شهر بيرون آمد و با آنها ملاقات كرد، و هر كسي از آن كافران در مورد سر مطهر مي پرسيد مي گفتند، اين سر خارجي است كه بر يزيد بن معاويه در سرزمين كربلا خروج كرده، و عبيدالله بن زياد او را كشته، اينك سر او را به يزيد بن معاويه فرستاده است.مردي نصراني به آنها گفت: اي مردم! من در كوفه بودم، و اين سر مطهر را وارد كردند، اين سر خارجي نيست، بلكه سر مطهر حضرت حسين بن علي عليه السلام است جدش محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم و مادرش فاطمه زهرا عليهاالسلام است.چون نصاراي ديگر اين سخن را شنيدند به سوي ناقوس ها رفته و در آنها بدميدند، و همه ي كشيشان در كليساي تكريت به احترام سر مطهر جمع شدند، و گفتند: ما از گروهي كه فرزند دختر پيامبرشان را كشتند؛ بيزار هستيم.اين خبر به گوش آن ملاعين رسيد، و آنها از ترس وارد شهر «تكريت» نشدند، و راه بيابان را پيش گرفتند، سپس به منزل «اعمي» پس از آن بر «دير عروه» رسيدند، آن گاه بر «صلينا» پس از آن، بر «وادي نخله» رسيدند،

و در آن فرودآمده و شب را در آنجا خوابيدند.

عزاداري و ندبه ي جنيان براي امام حسين

ابومخنف گويد: صداي زنان جن را شنيدند كه بر امام حسين عليه السلام ندبه مي كنند و اين اشعار را انشاء كرده و مي گويند: [ صفحه 396] نساء الجن اسعدن نساء الهاشميات بنات المصطفي احمد يبكين شجيات يولولن و يندبن بدور الفاطميات و يلبسن ثيات السود من عظم المصيبات ويلطمن خدوداً كالدنانير نقيات و يندبن حسيناً عظمت تلك الرزيات زنان جن، زنان هاشمي را كه دختران پيامبر مصطفي احمد صلي الله عليه و آله و سلم هستند در گريه و ناله ياري مي كنند.آنها به فرزندان فاطمه، كه مانند ماه هاي چهارده شبه هستند؛ ولوله، ندبه و نوحه مي كنند؛ و به جهت بزرگي مصيبت ها، لباس هاي سياه مي پوشند.آنها بر صورت هاي خود كه مانند دينارها پاك و نظيف اند؛ سيلي مي زنند؛ و بر حسين عليه السلام از اين مصيبت هاي بزرگ؛ ندبه و شيون مي كنند.

ورود اسراي اهل بيت به لينا

ابومخنف گويد: پس از آن از «وادي نخله» كوچ كرده و راه «لينا» را پيش گرفتند شهري كه به همت مردم آباد شده بود.زنان، پيران و جوانان آن شهر بيرون آمده و سر مطهر امام حسين عليه السلام را نگاه مي كردند، و بر او و جد و پدر بزرگوار او صلوات مي فرستادند، و بر قاتلان آن حضرت نفرين و لعنت كرده، و مي گفتند: اي كشندگان فرزندان پيامبران! از شهر ما بيرون رويد.چون آن ملاعين چنين حركتي را از مردم آن شهر ديدند، راه «كحيل» را پيش گرفته و به منزل «جهينه» رسيدند، از آنجا نامه اي به سوي حاكم «موصل» فرستادند كه ما را استقبال كنيد چون سر حسين با ما است.

ورود اسراي اهل بيت به موصل

هنگامي كه حاكم موصل نامه را خواند دستور داد پرچمها را به اهتراز درآورده و شهر را زينت كنند. مردم از هر سو و از هر مكان اجتماع كردند، حاكم شهر بيرون آمد و در شش ميلي به استقبال آنها رفت، بعضي از مردم چون اين صحنه را ديدند از آنها مي پرسيدند: چه خبر است؟مي گفتند: سر خارجي است كه در سرزمين عراق خروج كرده، ابن زياد او را كشته و سر او را به سوي يزيد فرستاده است. [ صفحه 397] يكي از آنها گفت: اي مردم! اين سر مقدس حضرت حسين عليه السلام است.چون اين مسأله را تحقيق كردند و فهميدند كه چنين است، چهل هزار سوار از طايفه ي اوس و خزرج در محلي اجتماع كرده و هم قسم شدند كه آن ملاعين را بكشند، و سر مقدس امام عليه السلام را از آنها بگيرند و در شهر خودشان دفن نمايند تا بدين وسيله در روز قيامت، باعث

افتخار آنها گردد.

ورود اسراي اهل بيت به نصيبين

آن اشقيا اين خبر را شنيدند به آن شهر وارد نشدند، و راه «تل اعفر» را پيش گرفتند، آن گاه به طرف كوه «سنجار» به راه افتاده و به شهر «نصيبين» رسيده و در آنجا فرودآمدند، آنها سرهاي مطهر و اسراي اهل بيت عصمت عليهم السلام را به مردم آن شهر نشان دادند. ابومخنف گويد: هنگامي كه حضرت زينب عليهاالسلام سر مطهر برادر خود را ديد گريست و از جان و دل ناله زد و فرمود:أنشهر ما بين البرية عنوة و والدنا اوحي اليه جليل كفرتم برب العرش ثم نبيه كان لم يجئكم في الزمان رسول نحاكم اله العرش يا شر امة! لكم في لظي يوم المعاد عويل آيا ما ميان مردم به زور و جبر و آشكار مي شويم؛ و حال آن كه جد ما كسي است كه خداوند جليل بر او وحي فرستاده است.شما به پروردگار عرش و پيامبرش كافر شديد؛ گويا اين كه هيچ زماني به شما پيامبري فرستاده نشده است.شكايت خود را از شما، به سوي خداوند عرش مي بريم اي امت شر! كه بر شما است كه در ميان آتش، در روز قيامت با صداي بلند گريه كنيد.

ورود اسراي اهل بيت به دعوات

ابومخنف گويد: آن گاه به طرف «عين الورده» به راه افتادند، تا اين كه به نزديكي «دعوات» رسيدند. به حاكم «دعوات» نوشتند كه به استقبال ما بياييد، زيرا سر حسين با ما است.راوي گويد: چون حاكم «دعوات» نامه را خواند دستور داد كه در شيپورها بدمند، آن گاه خودش بيرون آمده و به استقبال آنها رفت، آن اشقيا سر مطهر را آشكار كرده و [ صفحه 398] از دروازه ي اربعين «دعوات» وارد شهر شدند، و سر را از

اول ظهر تا موقع عصر در ميدان شهر نصب كردند.اهالي آن شهر دو گروه شدند، يك گروه مي گريستند، و گروه ديگر مي خنديدند لعنهم الله و فرياد مي زدند: اين سر خارجي است كه بر يزيد بن معاويه خروج كرده است.راوي گويد: ميداني كه سر مطهر امام مظلوم حضرت حسين عليه السلام را در آن نصب كرده بودند به بركت آن سر مطهر داراي كرامت است و تا روز قيامت، كسي از آنجا عبور نمي كند مگر اين كه حاجت او برآورده مي شود.آن ملاعين در حالي كه از شرب خمر مست شده بودند، شب را در آنجا تا صبح بيتوته كردند و بامدادان از آنجا كوچ نمودند، در اين هنگام بود كه امام سجاد عليه السلام از كثرت مصايب گريست و فرمود:ليت شعري هل عاقل في الدياجي بات من فجعة الزمان يناجي أنا نجل الامام ما بال حقي ضائع بين عصبة الاعلاج اي كاش! مي دانستم كه آيا عاقلي هست كه در ميان تاريكي ها، شب را به صبح برساند و از مصيبتي كه زمانه بر من وارد كرده، شكايت نمايد؟من فرزند امام هستم، چرا بايد حق من در ميان گروه كفار ضايع شود؟

ورود اسراي اهل بيت به قنسرين

راوي گويد: آن گاه آن بي دينان حركت كرده و تا به «قنسرين» رسيدند، شهري كه توسط اهل خودش آباد بود، چون مردم آنجا از آمدن آنها خبردار شدند دروازه هاي شهر را به روي آنها بستند، آنها را لعنت مي كردند و با سنگ مي زدند و مي گفتند: اي فاجران و گنه كاران!اي كشندگان فرزندان پيامبران! به خدا سوگند! حق نداريد به شهر ما وارد شويد، اگر وارد شويد در برابر شما مي ايستيم گر چه همه ي ما كشته شويم.و چون آن بي دينان اين سخن

بشنيدند از ترس وارد شهر نشده و از آنجا كوچ كردند.راوي گويد: آن گاه حضرت ام كلثوم عليهاالسلام گريست و مي فرمود:كم تنصبون لنا الاقناب عارية كاننا من بنات الروم في البلداليس جدي رسول الله؟ وليكم! هو الذي دلكم قصد الي الرشديا امة السوء! لا سقياً لربعكم الا عذاباً كما احني علي البلد [ صفحه 399] چه قدر ما را بر شترهاي بي جهاز بدون چادر و معجر سوار مي كنيد؟! گويا ما از دختران روم در شهر هستيم.آيا جد من رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيست؟ واي بر شما! او كسي است كه شما را به راه رشد و رستگاري راهنمايي كرد.اي امت بد! خداوند چراگاه هاي شما را جز با عذاب؛ سيراب نكند چنان كه ساير شهرها را بازمي فرستد [348] .

سر اطهر امام حسين در دير نصراني

در «بحارالانوار» مي نويسد: نطنزي در كتاب «خصايص» نقل مي كند:چون سر مقدس امام حسين عليه السلام را آوردند و در منزل «قنسرين» فرودآمدند، عابدي از نصاري سر خود را از صومعه ي خويش بيرون نموده و به سر مقدس نگاه كرد، او نوري را ديد كه از دهان مبارك سر مطهر خارج و به طرف آسمان بالا مي رود.چون عابد اين منظره را ديد، ده هزار درهم به آن ملاعين داد، و سر مطهر را گرفت و وارد صومعه ي خود كرد، ناگاه صدايي را شنيد بدون اين كه كسي را ببيند كه مي گويد: خوشا به حال تو! و خوشا به حال كسي كه حرمت و احترام او را بشناسد.

گفتگوي سر اطهر امام حسين با نصراني

وي سر خود را بلند كرده و گفت: پروردگارا! تو را سوگند مي دهم به حق حضرت عيسي عليه السلام امر فرما تا اين سر با من سخن گويد.پس سر مطهر به سخن درآمد، و فرمود: اي راهب چه مي خواهي؟راهب گفت: تو كيستي؟فرمود:أنا ابن محمد المصطفي، و أنا بن علي المرتضي، و أنا ابن فاطمة الزهراء، و أنا المقتول بكربلاء، أنا المظلوم، أنا العطشان.من، فرزند حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم هستم، من فرزند علي مرتضي عليه السلام هستم، و من فرزند فاطمه ي زهرا عليهاالسلام هستم، و منم كشته شده در كربلا، منم [ صفحه 400] مظلوم و ستمديده، و منم تشنه و عطشان.آن گاه سر مطهر سكوت اختيار فرمود.راهب نصاري صورت خود را به صورت حضرت نهاد و گفت: صورت از صورت تو برنمي دارم تا بفرمايي كه در روز قيامت شفيع تو هستم.سر مطهر به سخن درآمد و فرمود: به دين جدم محمد مصطفي صلي الله عليه و آله

و سلم بازآي.راهب گفت:اشهد ان لا اله الا الله، و اشهد ان محمداً رسول الله صلي الله عليه و آله و سلمگواهي مي دهم كه خدايي جز خداي يگانه نيست، و گواهي مي دهم كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم پيامبر خداست.حضرت شفاعت او را پذيرفت.چون صبح شد، آن ملعون ها سر مطهر را با درهم ها از او گرفته و حركت كردند، وقتي در بيابان به درهم ها نگاه كردند ديدند كه همه ي آنها سنگ شده است [349] .

ورود اسراي اهل بيت به معره نعمان

ابومخنف گويد: آن گاه به شهر «معره نعمان» درآمدند، اهل آنجا از آن بي دينان استقبال كردند، و درهاي شهر را به روي آنها گشودند، و غذا و آب براي آنها مهيا كردند. آنها بقيه ي روز را در آنجا ماندند.از آنجا كوچ كردند و در شهر «شيرز» فرودآمدند، در آنجا پيرمرد بزرگي بود، او گفت: اي مردم! اين سر نوراني امام حسين عليه السلام است.مردم آنجا هم قسم شده و پيمان بستند كه نگذارند آن كافران از شهر ايشان عبور نمايند.چون آن ملاعين اين وضعيت را ديدند، داخل آن شهر نشدند، و به سوي منزل «كفر طاب» حركت كردند، آنجا حصار كوچكي بود. اهل حصار درها را به روي آنها بستند.خولي حرامزاده به سوي آنها رفت و گفت: آيا در اطاعت ما نيستيد؟ به ما آب بدهيد. [ صفحه 401] گفتند: قطره اي آب به شما نمي دهيم، شما امام حسين عليه السلام و اصحاب او را از آب ممنوع كرديد.

شهر سيبور و اشعار امام سجاد

از آنجا نيز كوچ كرده و به شهر «سيبور» رسيدند، امام سجاد عليه السلام شروع كرد به خواندن اين اشعار:ساد العلوج فما ترضي بذا العرب و صار يقدم راس الامة الذنب يا للرجال و ما ياتي الزمان به من العجيب الذي ما مثله عجب آل الرسول علي الاقتاب عارية و آل سفيان تسري تحتهم نجب مردان كافر، بزرگي و آقايي مي كنند؛ ولي طايفه ي عرب به اين امر راضي نمي شود، و چنين شد كه از سر آقاي امت، مردم گنه كار و ناكس سبقت مي نمايد.شگفتا از مردان و آنچه زمانه بر سر آنها مي آورد! از چيز عجيب و غريب، كه مانند آن چيز عجيبي نيست.فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر شترهاي

بي جهاز سوارند - در حالي كه بي معجرند - و فرزندان سفيان بر شترهاي برگزيده سوار هستند.راوي گويد: در آنجا پيرمرد بزرگي بود - كه عثمان بن عفان را مشاهده كرده بود - او همه ي مردم سيبور را از پير و جوان جمع نمود و گفت:اي مردم! اين سر حسين بن علي عليه السلام است كه اين ملاعين او را كشته اند.همگي به اتفاق گفتند: به خدا سوگند! نمي گذاريم اينان از شهر ما عبور كنند.بزرگان شهر گفتند: اي مردم! همانا خداوند عالم فتنه را دوست نمي دارد، و اين سر از همه ي شهرها عبور كرده است، پس بگذاريد از شهر شما نيز عبور كنند. جوانان گفتند: سوگند به خدا! هرگز اجازه چنين كاري را نمي دهيم، آن گاه به طرف پل شهر رفتند و آن را منهدم كردند و با سلاح كامل بر ايشان بيرون آمدند. خولي ولدالزنا به آنها گفت: از ما دور شويد.آن جوانان غيور، بر خولي و ياران او حمله كردند و با آنها جنگ نمودند، جنگ سختي درگرفت و از ياران خولي ششصد نفر سواره را كشتند، و از جوانان، پنج سواره كشته شدند. [ صفحه 402] جناب ام كلثوم عليهاالسلام فرمود: نام اين شهر چيست؟عرض كردند: سيبور.فرمود: خداوند، آب آنها را گوارا و شيرين سازد، و نرخ هاي آنها را ارزان فرمايد، و دست هاي ستمكاران را از آنها بردارد.ابومخنف گويد: اگر دنيا را ظلم و ستم فراگيرد هر آينه به آنان جز قسط و عدالت نمي رسد.

ورود اسراي اهل بيت به حماة

پس از آن به راه افتادند تا به شهر «حماة» رسيدند. اهل آنجا درهاي شهر را بر روي ايشان بستند، و بر بالاي حصار شهر آمده و گفتند: به خدا سوگند! نمي گذاريم

وارد شهر ما شويد گر چه همه ي ما كشته شويم.

ورود اسراي اهل بيت به حمص

چون آن كافران اين را شنيدند، كوچ كردند و به سوي «حمص» رفتند، چون به نزديكي آن شهر رسيدند به والي آنجا نوشتند: سر حسين با ما است.امير آنجا خالد بن نشيط بود، چون نامه را خواند، امر كرد علم ها را گشودند، و شهر زينت داده شد، مردم از هر سوي اجتماع كردند و والي بيرون آمد، و سه ميل راه به استقبال آنها رفت.آنها سر مطهر را آشكار نموده و روانه شدند تا به «حمص» رسيدند، وقتي آنها مي خواستند از دروازه، وارد شهر شوند مردم ازدحام نمودند و آنها را سنگ باران كردند تا اين كه در دروازه ي شهر، بيست و شش نفر سواره كشته شدند و در را بر روي آن ملاعين بستند.اهل حمص گفتند: اي مردم! آيا بعد از ايمان آوردن كافر شده ايد؟ و پس از هدايت گمراه شده ايد؟چون آن ملاعين اين صحنه را ديدند از دروازه خارج شده و در كنار معبد كشيشي ايستادند. آن معبد، خانه ي خالد بن نشيط بود.اهل شهر نيز قسم خوردند كه خولي حرامزاده را بكشند و سر مطهر را از او بگيرند و بدين وسيله تا روز قيامت براي اين كار افتخار نمايند. [ صفحه 403]

ورود اسراي اهل بيت به بعلبك

اين خبر به گوش آن كافران رسيد، آن ها با ترس و وحشت كوچ كردند، و به سوي «بعلبك» به راه افتادند در نزديكي آنجا به والي شهر نوشتند: همانا سر حسين با ما است.والي ملعون آن شهر، امر كرد تا دختران دف ها را به دست گرفته و به استقبال آيند، علم ها را گشودند، در شيپورها دميده شد، آن ملاعين براي خودشان خلوق - كه دارويي خوشبو است - شكر

و آرد خواستند، و شب را با مستي و ميخوارگي به سر آوردند.جناب ام كلثوم عليهاالسلام فرمود: نام اين شهر چيست؟گفتند: بعلبك.فرمود: خداوند سبزيجات و زراعت هاي آنها را نابود و فاسد سازد، و خداوند نوشيدني هاي آنها را شيرين و گوارا نسازد، و دست ستمكاران را از سر آنها كوتاه ننمايد.ابومخنف گويد: اگر دنيا از عدالت و داد پر شود، هر آينه به آنها جز ظلم و ستم نمي رسد.

صومعه ي راهب و اشعار امام سجاد

آن ملاعين شب را در آن شهر به سر بردند، آن گاه از آنجا كوچ كردند. شب هنگام به دير كشيشي رسيدند، امام سجاد عليه السلام شروع به خواندن اين اشعار كرد و فرمود:هو الزمان فما تفني عجائبه عن الكرام و لا تهدي مصائبه فليت شعري الي كم ذا تجاذبنا صروفه و الي كم ذا نجاذبه؟يسيرونا علي الاقتاب عارية وسائق العيس يحمي عنه عازبه كاننا من اساري الروم بينهم او كلما قال المختار كاذبه كفرتم برسول الله ويلكم! يا امة السوء قد ضاقت مذاهبه زمان و روزگار است كه امور عجيب آن، از بزرگواراني فاني نمي شود و مصايب آن هديه فرستاده نمي شود.كاش مي دانستم كه روزگار تا كي با ما نزاع خواهد كرد؟ و ما تا كي با حوادث آن خواهيم [ صفحه 404] بود؟ (يعني محنت هاي روزگار تا كي با ما خواهد گشت؟)ما را بر روي شترهاي بي جهاز سوار كرده و سير مي دهند؛ و ساربانان از ما حمايت نمي كنند، (يعني مانع مي شوند ما را از سوار شدن بر دوش و كوهان آن، و نمي گذارند كه به راحت سوار آن شويم).گويا كه ما، در ميان آنها از جمله ي اسيران روم هستيم؛ يا اين كه هر چيزي كه آن را رسول برگزيده صلي الله عليه

و آله و سلم فرموده است، دروغ بوده است. واي بر شما! شما بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كفر ورزيديد و عصيان نموديد؛ اي امت بد! شما گمراه شديد و راه هاي شريعت بر شما تنگ شده است.راوي گويد: هنگامي كه شب، پرده ي ظلمت خود را بر آنها كشيد، سر مطهر را بر نيزه ي بلندي در كنار دير بلند كردند، و چون تاريكي شب فرارسيد راهب، از سر مطهر آوازي مانند آواز رعد و صداي تسبيح و تقديس شنيد، و ديد نورهايي از آن بالا مي رود.راهب سر خود را از صومعه بيرون آورد و به سوي سر مطهر نگاه كرد، ناگاه ديد كه از سر مطهر نوري مي درخشد، كه به صفحات آسمان رسيده، نگاه كرد ديد دري از آسمان باز شده و ملائكه دسته دسته نازل مي شوند و مي گويند:السلام عليك يابن رسول الله، السلام عليك يا اباعبدالله.سلام بر تو اي فرزند رسول خدا! سلام بر تو اي اباعبدالله!راهب سخت ترسيد و مضطرب شد.شب به پايان رسيد و صبح فرارسيد، آن ملاعين قصد كوچ كردند، راهب به سوي آنها آمد و گفت: بزرگ و رئيس قوم كيست؟گفتند: خولي بن يزيد اصبحي.راهب به او گفت: اين سر كه با شماست سر كيست؟آن ملاعين گفتند: سر خارجي است كه در سرزمين عراق خروج كرد، و عبيدالله بن زياد او را كشته است.گفت: او چه نام دارد؟گفتند: نامش حسين بن علي بن ابي طالب، و مادرش فاطمه ي زهرا، و جدش محمد مصطفي است.راهب گفت: هلاك و اندوه باد بر شما! و آنچه كه در طاعت جناب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم انجام

داديد، به راستي كه احاديث و اخبار در گفته و معناي خويش، درست [ صفحه 405] درآمدند كه وقتي اين مرد كشته شود، از آسمان، خون تازه مي بارد، و اين امر جز در كشتن پيامبر و يا وصي پيامبري نمي شود.سپس راهب گفت: مي خواهم اين سر مطهر را به مدت يك ساعت به من بدهيد، بعد آن را به شما برمي گردانم.خولي ملعون گفت: من آن را نزد يزيد بن معاويه مي گشايم تا از او جايزه بگيرم.راهب گفت: جايزه ي تو چه قدر است؟آن ملعون گفت: كيسه اي كه شامل ده هزار درهم است.راهب گفت: من آن كيسه را به تو عطا مي كنم.آن ملعون گفت: آنچه را گفتي حاضر كن.

سر اطهر امام حسين نزد راهب

راهب درهم ها را حاضر كرد و به آنها داد، آنها سر مقدس را كه بر سر نيزه بود، به راهب دادند.راهب سر مقدس را گرفت و شروع كرد به بوسيدن، مي گريست و مي گفت: يا اباعبدالله! به خدا! خيلي بر من سخت است كه با جانم از تو دفاع مواسات ننمايم، ولكن يا اباعبدالله! وقتي كه به حضور جد خودم محمد مصطفي صلي الله عليه و سلم رسيدي براي من شاهد باش كه من شهادت مي دهم به اين كه الهي جز خدا نيست و او تنها است و براي او شريكي نيست، و شهادت مي دهم كه حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم رسول خدا است، و شهادت مي دهم كه علي عليه السلام ولي خدا است.اين بگفت و سر مطهر را به سوي آن كافران تحويل داد، آن ملاعين درهم ها را در ميان خود تقسيم كردند، ناگاه ديدند كه همه ي آنها در دستشان سفال شده، و بر آنها نوشته

شده است:(و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون) [350] .خولي لعنة الله به افراد خود گفت: اين قضيه را پنهان داريد، واي بر شما از خواري و ذلت در ميان مردم.سهل گويد: آن گاه صداي هاتفي از غيب شنيده شد كه اين ابيات را مي خواند:أترجوا أمة قتلت حسيناً شفاعة جده يوم الحساب [ صفحه 406] و قد غضبوا الاله و خالفوه و لم يخشوه من يوم الماب الا لعن الاله بني زياد و أسكنهم جهنم في العذاب آيا امتي كه حسين عليه السلام را كشتند به شفاعت جد او در روز رستاخيز اميد دارند؟در حالي كه آنها خدا را به غضب آورده و با خدا مخالفت كردند، و از شدت روز قيامت نترسيدند.آگاه باش! كه لعنت خدا بر فرزندان زياد باد كه آنها را در جهنم در عذاب جاي خواهد داد.سهل گويد: هنگامي كه آن ملاعين اين صداي غيبي را شنيدند با وحشت و به سرعت حركت كردند [351] .در «منتخب» آمده است: آنها صداي هاتف غيبي را شنيدند كه مي گويد:و الله؛ ما جئتكم حتي بصرت به بالطف منعفر الخدين منحوراو حوله فتية تدمي نحورهم مثل المصابيح يغشون الدجي نوراكان الحسين سراجاً يستضاء به الله يعلم أني لم أقل زورابه خدا سوگند! به نزد شما نيامدم جز اين كه حسين عليه السلام را ديدم در زمين كربلا، كه گونه هاي مباركش خاك آلود و گلوي مطهرش بريده شده است.در اطراف او جواناني بودند كه خون از گلوي آنها جاري بود و آنها مانند چراغهايي بودند كه ظلمت و تاريكي را از نور خويش روشن كرده بودند.حسين عليه السلام چراغي بود كه همه جا را نورافشاني مي كرد، خداي تعالي مي داند كه من در اين

سخنم دروغ نمي گويم.جناب ام كلثوم عليهاالسلام فرمود: خدايت رحمت كند، تو كيستي؟گفت: من پادشاهي از طايفه ي جنيان هستم، من و قومم آمديم تا امام حسين عليه السلام را ياري نماييم ولي وقتي به خاكپاي مباركش رسيديم، ديديم شهيد شده است.راوي گويد: وقتي آن كافران اين سخن را شنيدند ترس و وحشت در دلهاي آنها افتاد و گفتند: ما مي دانيم كه بدون شك از اهل آتش هستيم [352] .در برخي از كتاب هاي قديمي آمده است:از برخي موثقين به نحو مرسل روايت شده است كه ابي سعيد شامي گويد: [ صفحه 407] من در ميان كفار و ناكساني كه سرهاي مطهر را حمل مي كردند و اسيران اهل بيت عصمت را به شهر شام مي بردند؛ بودم، هنگامي كه به دير نصاري رسيدند، در ميان آنها اين خبر شايع شد كه نصر خزاعي لشكري را فراهم كرده و مي خواهد نصف شب، بر آنها هجوم آورده و شجاعان آنها را بكشد و دليران را بر زمين زده و سر مطهر و اسيران را بگيرد.رؤسا و بزرگان لشكر كفار، از كثرت اضطراب و خوف گفتند: به سوي صومعه ي راهب برويم و آن را پناهگاه قرار دهيم، زيرا كه جاي محكمي است و امكان ندارد دشمن از آن طريق بر ما تسلط يابد.آنها به طرف صومعه رفتند، شمر ملعون و ياوران او كنار در صومعه ايستاد، [و با صداي بلندي فرياد زد: اي اهل دير!].راهب بزرگ آمد، چون لشكر را ديد، گفت: شما كيستيد؟ و چه مي خواهيد؟شمر ولدالزنا گفت: ما از لشكر عبيدالله بن زياد هستيم و به سوي شام مي رويم. راهب گفت: براي چه؟گفت: شخصي در عراق ياغي شد، و بر يزيد بن معاويه

خروج كرد، لشكرهاي زيادي جمع شدند، و ابن زياد لشكر عظيمي براي جنگ با او فرستاد، و آنها را كشتند، اينك اينها سرهاي آنها و اين اسيران اهل حرم او هستند.راوي گويد: راهب، به سر مقدس جناب حجت خدا صلوات الله عليه نگريست، ناگاه ديد كه نوري از آن به سوي آسمان بلند مي شود، پس در دلش هيبتي از سر مطهر افتاد.راهب گفت: صومعه ي ما گنجايش لشكر شما را ندارد. شما، سرها و اسيران را وارد صومعه نماييد و خودتان از بيرون، صومعه را حفظ كنيد.آن ملاعين سخن راهب را پسنيدند و گفتند: نظر شما خوب است.آنگاه سر مطهر امام عليه السلام را در صندوقي گذاشته و در آن را بستند، و آن را به همراه مخدرات طاهره و امام سجاد عليه السلام وارد صومعه كردند و در جاي مناسب قرار دادند.راوي گويد: وقتي آنها از صومعه خارج شدند، راهب مي خواست سر شريف را ببيند، او به طرف اتاقي كه صندوق در آنجا بود؛ رفت. آن اتاق روزنه اي داشت، سرش را در روزنه قرار داد، ناگاه متوجه شد كه اتاق از نور روشن است، سقف اتاق دو قسمت شد، تخت بزرگي كه اطرافش نوراني است از آسمان فرودآمد.ناگاه خانمي را ديد كه از حوري بهشتي زيباتر است، او بر روي تخت نشسته، [ صفحه 408] شخصي فرياد مي زند: ديده هاي خود را ببنديد و نگاه نكنيد!در اين اثنا، بانواني از آن اتاق بيرون آمدند، متوجه شد كه آنها جناب حوا؛ صفيه، مادر اسماعيل؛ راجيل، مادر يوسف؛ مادر موسي؛ آسيه؛ مريم و حرمهاي حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم هستند.مي گويد: آن بانوان محترمه سر مطهر را

از ميان صندوق بيرون آوردند، و هر كدام از اين بانوان، يكي پس از ديگري سر مطهر را مي بوسيدند. نوبت به سيده ام جناب فاطمه ي زهرا عليهاالسلام رسيد، بوسه بر آن سر مطهر زد و بي هوش شد.راهب نيز بي هوش گرديد، آن گاه به هوش آمد ولي با چشم نمي ديد، بلكه سخنان آنها را مي شنيد، در اين اثنا شنيد كه حضرت زهرا سلام الله عليها مي فرمود:السلام عليك يا قتيل الام، السلام عليك يا مظلوم الام، السلام عليك يا شهيد الام، لا يتداخلك هم و لا غم، و ان الله سيفرج عني و عنك [و يأخذلي بثأرك].يا بني! من ذا الذي فرق بين رأسك و جسدك؟يا بني! من ذا الذي قتلك و ظلمك؟يا بني! من ذا الذي سبي حريمك؟يا بني! من ذا الذي أيتم أطفالك؟سلام بر تو اي فرزند كشته ي مادر، سلام بر تو اي فرزند مظلوم مادر، سلام بر تو اي فرزند شهيد مادر، غم و اندوه در دل تو داخل نمي شود، كه همانا خداي متعال غم و اندوه را از من و تو خواهد برد [و انتقام تو را خواهد گرفت].فرزندم! چه كسي سرت را از بدنت جدا كرد؟فرزندم! چه كسي تو را كشت و ستم كرد؟فرزندم! چه كسي حرم و اهل بيت تو را اسير كرد؟فرزندم! چه كسي فرزندان تو را يتيم نمود؟آن سيده ي مكرمه گفت و ناله زد و سخت گريست.چون راهب اين ناله ها را شنيد عقل از سرش پريد و بي هوش افتاد، چون به هوش آمد وارد اتاق شد و صندوق را شكست و سر شريف را بيرون آورد، غسل داد و با كافور، مشك و زعفران معطر نمود، و آن را در

برابر خود گذاشت، او مي گريست و مي گفت: [ صفحه 409] اي سر! كه از سرهاي بني آدم هستي، و اي كريم و بزرگ همه ي كساني كه در عالم اند، گمان مي كنم از كساني باشي كه خدا در تورات و انجيل مدح فرموده است، و تويي آن كسي كه تو را فضيلت تأويل عطا فرموده است، زيرا كه خاتون هاي سيده از فرزندان آدم در دنيا و آخرت بر تو گريه مي نمايند، و نوحه مي كنند. من! مي خواهم تو را به نام و صفت تو بشناسم.ناگاه سر مطهر به قدرت خداوند اكبر به سخن آمد و فرمود:أنا المظلوم، أنا المهموم، أنا المغموم، أنا الذي بسيف العدوان و الظلم قتلت، أنا الذي بحرب أهل البغي ظلمت، أنا الذي علي غير جرم نهبت، أنا الذي من الماء منعت، أنا الذي عن الاهل و الاوطان بعدت.منم مظلوم، منم مهموم، منم مغموم، منم آن كسي كه به تيغ ستم و ظلم كشته شدم.منم آن كسي كه به محاربه و جنگ اهل ستم مظلوم شدم.منم آن كسي كه بي جرم و گناه غارت شدم.منم آن كسي كه از آب منع شدم.منم آن كسي كه از اهل و وطن خويش رانده شدم.راهب گفت: اي سر مطهر! تو را به خدا قسم مي دهم كه بيشتر خودت را معرفي كن.سر مطهر فرمود:ان كنت تسأل عن حسبي و نسبي، فانا ابن محمد المصطفي، أنا ابن علي المرتضي، أنا ابن فاطمة الزهراء، أنا ابن خديجة الكبري، أنا ابن العروة الوثقي.أنا شهيد كربلاء، أنا قتيل كربلاء، أنا مظلوم كربلاء، أنا عطشان [كربلاء]، أنا ظمئان كربلاء، أنا غريب كربلاء، أنا وحيد كربلاء، أنا سليب كربلاء، أنا الذي خذلوني الكفرة بأرض كربلاء.اگر از شأن و نسب

من مي پرسي؛ پس منم فرزند محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم، منم فرزند علي مرتضي، منم فرزند فاطمه ي زهرا، منم فرزند خديجه ي كبري سلام الله عليهم.منم فرزند كسي كه چنگ زدن به دين و مودت او مانند چنگ زدن به [ صفحه 410] دستگيره ي محكم و استوار است كه بريده و جدا نمي شود، منم شهيد كربلا، منم كشته ي كربلا، منم مظلوم كربلا، منم عطشان [كربلا]، منم تشنه ي كربلا، منم غريب كربلا، منم تنهاي كربلا، منم به تاراج رفته ي كربلا، منم آن كسي كه طايفه ي كفار در سرزمين كربلا بي ياور گذاشتند.

سر اطهر امام حسين و مسلمان شدن نصاري

راوي گويد: هنگامي كه راهب بزرگ، از سر مطهر حجت خدا عليه السلام اين سخنان را شنيد، شاگردان خود را جمع كرد و قضيه را براي آنها نقل نمود - آنها هفتاد نفر بودند - همه ي آنها ضجه زدند، گريه كردند و عمامه ها را از سرهاي خويش انداختند و گريبان هاي خودشان را چاك نمودند.آن گاه خدمت آقاي ما، امام سجاد عليه السلام، شرفياب شدند، آنها زنارها را - كه علامت مسيحيت است - بريدند، و ناقوس را شكستند، و از كارهاي يهود و نصاري دست برداشتند و به دست مبارك امام عليه السلام مسلمان شده و عرض كردند:اي فرزند رسول خدا! دستور بفرماييد بر عليه اين كافران قيام كنيم و با آنها بجنگيم و زنگ كدورت دلهاي خود را كه به سبب آنها عارض شده است، صاف نماييم، و انتقام خون آقا و مولاي خود امام حسين عليه السلام را بگيريم.امام عليه السلام به آنها فرمود: شما اين كار را نكنيد، زيرا كه خدا به زودي از آنها با غلبه و قهر انتقام خواهد گرفت [353] .در

«منتخب» آمده است: راوي گويد: آن گاه، آن ملاعين حركت كردند تا اين كه به شام نزديك شدند، در اين اثنا هاتفي از غيب مي گفت:رأس ابن بنت محمد و وصيه يا للرجال علي قناة يرفع و المسلمون بمنظر و بمسمع لا جازع منهم و لا متوجع كحلت بمنظرنا الجفون عماءها و أصم رزءك كل اذن تسمع ما روضة الا تمنت أنها لك تربة ولحظ جنبك مضجع منعوا زلال الماء آل محمد وغدت ذئاب البرفيه تكرع عين علاها الكحل فيه تفرقت ويد تصافح في البرية تقطع اي مردان! سر فرزند دختر محمد صلي الله عليه و آله و سلم و فرزند وصي او بر سر نيزه مي شود. [ صفحه 411] و حال آن كه مسلمانان اين صحنه را مي ديدند، و فرياد و ناله ي او را مي شنيدند، نه كسي به فرياد آنها مي رسيد و نه دل كسي از مصايب آنها به درد مي آمد.به پلك هاي چشمان، با ديدن آن نيزه سرمه ي كوري كشيده شد؛ و مصيبت تو همه ي گوش ها را كه مي شنوند كر و ناشنوا كرد.هيچ روضه و بقعه اي نبود مگر اين كه آرزو كرد اين كه تربت تو باشد و لذت و نصيب گرفتن از پهلوي مبارك محل خوابيدن تو را، درك نمايد.آل محمد عليهم السلام را از آب زلال صاف منع كردند؛ در حالي كه گرگان بيابان از آن آب مي نوشيدند.چشمي كه بر آن سرمه كشيده مي گشت، در آن صحرا با اشك پر گرديد، و دستي كه در ميان خلق مصافحه مي كرد، بريده مي شد [354] .

اسراي اهل بيت به دمشق نزديك مي شوند

سيد بن طاووس رحمة الله گويد:هنگامي كه كاروان اسرا نزديك دمشق رسيدند حضرت ام كلثوم عليهاالسلام به شمر حرامزاده كه از جمله ي آن ملاعين بود، نزديك شد و

به او فرمود: حاجتي نسبت به تو دارم؟آن ملعون گفت: حاجت تو چيست؟فرمود: مي خواهم وقتي كه ما را وارد شهر مي نماييد از دروازه اي ببريد كه تماشاگرانش كمتر باشند، و تو به افرادت بگو كه اين سرها را از ميان محمل ها بيرون كنند و بين ما و سرها فاصله باشد، چرا كه ما از نگاه كردن زياد مردم، با اين حالي كه داريم، احساس ذلت مي نماييم.آن معلون در جواب سؤال آن خاتون مكرمه به خاطر ظلم و كفري كه داشت دستور داد، سرها را بر نيزه كرده و در وسط محمل ها قرار دهند، و آن مخدرات را از ميان تماشاگران روانه كرد و آنها را با اين حال به شهر شام وارد كردند [355] . [ صفحه 412]

تذييلات

كرامات و معجزاتي كه از اهل بيت در ميان راه كوفه و شام واقع شد

1- در «بحارالانوار» آمده است: روايتي را صاحب «مناقب» و سيد بن طاووس رحمة الله نقل كرده اند - كه ما در اينجا روايت صاحب «مناقب» را نقل مي كنيم -:ابن لهيعه و غير او روايت كرده اند - كه ما موارد نياز آن را بيان مي نماييم - مي گويد: بيت خدا را طواف مي كردم ناگاه مردي را ديدم كه مي گويد: خداوندا! مرا ببخش و حال آن كه مي دانم كه مرا نمي بخشي.به او گفتم: اي بنده ي خدا! از خدا بترس و اين گونه سخن مگو، زيرا اگر گناهان تو به اندازه ي قطره هاي باران ها و برگ هاي درختان باشد و از خداي عزوجل طلب مغفرت نمايي آن گناهان را مي بخشد، چرا كه او بخشنده و رحيم است.او گفت: بيا تا قصه ي خودم را به تو تعريف كنم.نزد او آمدم آن گاه گفت: ما پنجاه نفر از كساني بوديم كه سر مطهر امام حسين عليه السلام

را به سوي شهر شام مي برديم. در طي راه، هنگام شب سر مطهر را در صندوقي مي نهاديم، و در اطراف آن شراب مي خورديم.شبي همه ي ياران من شراب خورده و مست شدند. من شراب نخوردم، چون تاريكي شب همه جا را فراگرفت، صداي رعدي را شنيده و برقي را ديدم. ناگاه درهاي آسمان گشوده شد و حضرات آدم، نوح، ابراهيم، اسماعيل و اسحاق عليهم السلام به همراه پيامبر ما حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم و جناب جبرئيل عليه السلام و گروهي از فرشتگان فرودآمدند.جناب جبرئيل عليه السلام به صندوق نزديك شد، سپس سر انور و اطهر را بيرون آورد، و او را به خود چسبانيد و بوسيد. بعد از او، همه ي انبيا عليهم السلام مانند او نسبت به سر اطهر عرض ارادت كردند، و حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر سر مطهر امام حسين عليه السلام گريه نمود، و همه ي پيامبران او را تسلي داده و به او تسليت گفتند.آن گاه جبرئيل به ايشان عرض كرد: يا محمد! خداوند در خصوص امت تو مرا امر فرموده است كه از تو اطاعت نمايم، پس اگر امر نمايي زمين را به لرزه درآورده [ صفحه 413] و آن را بر آنها ويران سازم، چنان كه در مورد قوم لوط چنين نمودم.پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: نه، يا جبرئيل! زيرا در روز قيامت من و آنها در پيشگاه خداي تعالي توقفي خواهيم داشت.راوي گويد: آن گاه حضرات بر سر مطهر آن حضرت نماز گزاردند، سپس گروهي از فرشتگان آمدند و عرض كردند: خداوند تبارك و تعالي به ما امر

كرده است كه اين پنجاه نفر را بكشيم.پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به ايشان فرمود: شما وظيفه ي خود را انجام دهيد.آنها با تازيانه به جان ما افتادند، يكي از آنها مرا قصد كرد تا با تازيانه ي خود بزند، گفتم: الامان الامان يا رسول الله!حضرت فرمود: برو، خداوند تو را نبخشد.هنگام صبح شد ديدم، همه ي يارانم خاكستر شده و بر زمين افتاده اند [356] .2- صاحب اصل گويد: در يك كتاب قديمي از شيخ مفيد رحمة الله نقل كرده اند كه فرموده است:هنگامي كه اسيران اهل بيت عصمت عليهم السلام و سرهاي طاهرين را به سوي دمشق مي بردند آنها را به طرف قصر بني مقاتل حركت دادند. روز بسيار گرمي بود، مشكي كه با ايشان بود واژگون شد و آب آن بر زمين ريخت، تشنگي سختي بر آنها غلبه كرد.ابن سعد ملعون به گروهي از افراد خود دستور داد تا در طلب آب باشند، و خيمه اي به وسعت چهل ذراع بر پا كردند و خود آن حرامزاده و يارانش در آن نشستند. آنها اسيران آل الله و كودكان اهل بيت عليهم السلام را بر روي خاك سوزان رها كردند، و اين در حالي بود كه آفتاب سوزان بر بدن آن مظلومان مي تابيد و آن را مي گداخت.حضرت زينب كبري عليهاالسلام در حالي كه امام سجاد عليه السلام را در كناب خود نشانده و از شدت تشنگي مشرف بر هلاك بود به سوي سايه ي اشتري كه در آنجا بود حركت كرد، و در دستش بادبزني بود كه با آن، حضرت را از شدت گرما باد مي زد و مي گفت:يعز علي أن أراك بهذا الحال يابن أخي!بر من دشوار است كه تو را با

اين حال ببينم اي فرزند برادرم.بعد از آن؛ حضرت سكينه عليهاالسلام به سوي درختي كه در آنجا بود رفت و براي خود [ صفحه 414] بالشي از خاك ترتيب داد و خوابيد، اندكي نگذشت ناگاه گروه اشرار كوچ كردند.راوي گويد: وي با خواهرش جناب فاطمه ي صغري عليهاالسلام سوار شتر مي شد، فاطمه ي صغري عليهاالسلام به ساربان شتر فرمود: خواهرم سكينه عليهاالسلام كجاست؟ به خدا سوگند! سوار نمي شوم تا اين كه خواهرم را بياوري.آن ملعون گفت: او كجاست؟فرمود: نمي دانم كجا رفته است.ساربان شتر با صداي بلند فرياد زد: اي سكينه! بيا و با زنان سوار شو.حضرت سكينه عليهاالسلام به جهت مشقت و رنج سفر، از خواب بيدار نشد، آفتاب بالا آمد و گرما آزارش نمود از خواب بيدار شد و به دنبال آنها به راه افتاد، و فرياد مي زد: خواهرم اي فاطمه! آيا من، هم سوار تو در محمل نبودم؟ اكنون تو سوار بر اشتري و من پابرهنه مانده ام.دل خواهرش براي او سوخت و به ساربان شتر فرمود: به خدا سوگند! اگر خواهر مرا برايم نياوري، خود را از بالاي اين شتر پايين مي اندازم، و در روز قيامت خون خود را در پيشگاه جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از تو مي خواهم.آن ملعون گفت: خواهر تو كيست؟فرمود: سكينه، هماني كه پدرم او را بسيار دوست مي داشت.گفت: سكينه اي كه پدرت در مورد او مي گفت: خانه اي كه در آن سكينه و رباب باشد من آن خانه را دوست مي دارم؟فرمود: آري.پس ساربان شتر به او رقت نمود و او را با خواهرش سوار كرد.رق لها الشامت مما بها ما حال من رق لها الشامت شماتت كننده از

جهت آن محنتي كه در او بود برايش رقت كرده، و دلش سوخت؛ چگونه است حال كسي كه شماتت كننده به او رقت نمايد؟3- در اصل آمده است: در كتابي كه قبلاً نام برديم نقل شده است:هنگامي كه سرهاي مبارك و اسيران اهل بيت عصمت عليهم السلام به منزل «عسقلان» رسيدند، رئيس آنجا امر كرد كه شهر را زينت كرده و به بازيگران و رقاصان آنجا امر كرد كه بازي كرده و طبل و ساز بزنند و مشغول لهو گردند، آنها در قصرها به زدن سازها مشغول شدند. [ صفحه 415] در آن شهر، مرد تاجري به نام «زرير خزاعي» بود، او در بازار ايستاده بود،هنگامي كه متوجه شادي و خوشحالي مردم شد كه هر كدام به ديگري مي گفت: اين روزها بر تو مبارك باشد.به يكي از مردم گفت: براي چه مردم شاد و مسرور هستند؟ و چرا بازارها را تزيين كرده اند؟گفتند: گويا كه تو در اين شهر غريب هستي؟گفت: بلي.گفتند: اي شخص! بدان، در عراق، گروهي مخالف يزيد بودند، كه با او بيعت نكردند. يزيد به سوي آنها لشكري فرستاد، آنها را كشتند و اينها سرهاي آنها و اينان اسيران آنها هستند.زرير گفت: اين گروه كافر بودند يا مسلمان؟شخصي گفت: آنها بزرگان و آقايان زمان بودند.گفت: پس براي چه بر يزيد خروج نمودند؟گفت: پيشواي آنها مي گفت: من فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هستم و من به خلافت سزاوارترم.خزاعي گفت: پدر او كه بود؟ مادر او كه بود؟ و نام او چيست؟شخصي گفت: اي زرير! نام او حسين عليه السلام بود، و نام برادرش حسن عليه السلام و نام مادرش فاطمه زهرا عليهاالسلام

دختر محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم و پدرش علي مرتضي صلوات الله عليه.هنگامي كه خزاعي اين سخن را شنيد، دنيا در برابر چشمان او سياه و تاريك گرديد، و دنيا با همه ي وسعتش در برابر او تنگ شد، پس به نزد اسراي اهل بيت عصمت عليهم السلام آمد، چون چشم او بر آقاي من امام سجاد عليه السلام افتاد آن حضرت فرمود: فلاني چرا گريه مي كني و حال آن كه همه ي اهل شهر در شادي و سرور هستند؟زرير عرض كرد: اي آقاي من! من مرد غريبم، و امروز وارد اين شهر شوم و نامبارك شدم. من تاجر هستم، و از اهل شهر، از سبب شادي و سرور آنها پرسيدم. جواب دادند: شخص ياغي بر يزيد خروج كرد پس يزيد او را بكشت و سر او را به شهر شام بفرستاد و زنان او را اسير نمود. [ صفحه 416] پس چون از اهل شهر، از نام او و نام پدرش پرسيدم.گفتند: حسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام، و جد او حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم است.گفتم: سزاوارتر از او به خلافت كيست؟ خاموش شدند و جواب ندادند.آقايم زين العابدين صلوات الله عليه فرمود: اي تاجر! معرفت حق و بوي محبت را از تو مشاهده مي كنم، خداي تعالي تو را خير دهد.عرض كرد: اي آقاي من! امر بفرماييد تا خدمتي براي شما انجام دهم.امام عليه السلام فرمود: به آن كسي كه حامل سر مطهر پدر بزرگوار من است بگو: از زنان طاهرات جلوتر رود و از آنها فاصله بگيرد، براي اين كه حجاب هاي آنها تمام شود؛ (يعني كسي به آنها نگاه

نكند و به نگاه كردن بر سر مقدس مشغول شوند و از نگريستن به سوي زنان اعراض كنند).پس بلافاصله زرير امر امام عليه السلام را اجابت نمود، پنجاه مثقال زر و نقره به حامل سر مطهر عطا كرد و به او گفت: مي خواهم جلوتر بروي و در ميان زنان نباشي.حامل سر مطهر از آنها فاصله گرفت و مخدرات طاهرات از نگاه هاي نامحرمان راحت شدند، و مردمان بي دين سر مقدس را تماشا مي كردند.آن گاه زرير عرض كرد: اي آقاي من! آيا حاجت ديگري نداريد؟امام عليه السلام فرمود: اگر لباس اضافه داري براي من بياور.پس زرير به محل اقامتش آمد و براي هر كدام از مخدرات طاهرات، لباسي، و براي امام عليه السلام عمامه اي آورد.زرير گويد: ما در اين حال بوديم، ناگاه فرياد و صيحه اي از در بازار بلند شد، دقت كردم ديدم صداي شمر ملعون است.رگ غيرت و حميت من به جوش آمد، به سوي آن ملعون آمدم و او را لعنت كرده و دشمنام دادم، و افسار اسب او را گرفتم و گفتم: خدا تو را لعنت كند اي شمر! اين سر كيست كه او را بر نيزه زده اي؟ و اين خاتون هايي كه غارت كرده اي و اسير نموده اي فرزندان كدام شخص مي باشند كه ايشان را بر شترهاي بي جهاز سوار كرده اي؟ خدا دست ها و پاهاي تو را قطع كند و قلب و چشمهاي تو را كور سازد.شمر ولدالزنا چون اين سخنان شنيد به لشكر خود فرياد زد كه او را بزنيد. [ صفحه 417] پس او را احاطه كردند و با شمسشير و نيزه به جان او افتادند، اهل شهر نيز بر سر آن بيچاره گرد آمده و سنگبارانش

كردند تا اين كه بي هوش افتاد. آن قدر زدند گمان كردند كه او كشته شده است، پس دست از او برداشته و رفتند.ساعت ها سپري شد و او همچنان از شدت ضرب و شتم بي هوش بود، شب فرارسيد و نيمه ي شب شد، زرير به هوش آمد، او از شدت جراحات گاهي مانند كودكان خود را در زمين مي كشيد و راه مي رفت، و گاهي از شدت زخمها بر پشت و شكم خود مي غلطيد. هر طوري بود خود را به مسجد سليمان پيامبر عليه السلام رسانيد، ناگاه در مسجد، مردمي را ديد كه با سرهاي باز و گريبان هاي چاك چاك و چشمهاي گريان و دلهاي سوزان مشغول عزاداري هستند.زرير رو به آنها كرد و گفت: چرا شما گريه مي كنيد و حال آن كه مردم اين شهر شاد و مسرور هستند؟يكي از آنها گفت: نكند كه از گروه خوارج باشي، اگر از دوستداران مؤمنان هستي بنشين و با ما در مصيبت شريك باش.زرير گفت: معاذ الله! اين كه از اهل شقاوت باشم، و الآن به خاطر محبت امام حسين عليه السلام و اهل بيت او، و به خاطر مصايبي كه بر آنها و بر زنان مخدرات آنها وارد شده است؛ به قصد كشته شدن مورد ضرب و شتم دشمنان قرار گرفتم، وليكن خداي نگه دارنده مرا حفظ فرمود.آن گاه زخم هايي كه از نيزه در بدنش بود به آنها نشان داد، و همگي مشغول گريه كردن شدند و مجلس عزاداري برپا نمودند.4- قطب راوندي در كتاب «خرايج» به اسناد خودش از سليمان بن مهران اعمش روايت كرده است كه سليمان گفت:من در موسم حج بودم در اثناي مراسم مردي را ديدم كه دعا

مي كرد و مي گفت: خدواندا! مرا ببخش و حال آن كه مي دانم كه مرا نمي بخشي.سليمان گفت: از شنيدن اين سخن لرزه بر اندامم افتاد، به او نزديك شدم و گفتم: تو در حرم خدا و حرم رسول او صلي الله عليه و آله و سلم هستي، و اين روزها؛ روزهاي محترم - يا احرام - و در ماه بزرگ است، پس چرا از مغفرت خداي تعالي مأيوس هستي؟ [ صفحه 418] گفت: اي شخص! گناه من بزرگتر است.گفتم: آيا از كوه هاي تهامه بزرگتر است؟گفت: آري.گفتم: آيا با كوه هاي محكم و استوار هم وزن و برابر است.گفت: آري، اگر مي خواهي گناه خودم را به تو تعريف نمايم؟گفتم: مرا از گناهت باخبر كن.گفت: بيا از حرم بيرون رويم.آن گاه از حرم بيرون رفتيم، او قضيه خود را تعريف كرد و گفت:من جزو لشكريان شوم و نامبارك عمر سعد ملعون بودم، وقتي كه امام حسين عليه السلام كشته شد من در آن لشكر خدمت مي كردم، و از جمله ي چهل نفري بودم كه سر مطهر را از كوفه به سوي يزيد لعين مي بردند.ما با سر مطهر به سوي شام به راه افتاديم. در راه، كنار صومعه ي نصاري فرودآمديم، و سر مقدس در حالي كه بر سر نيزه بود به همراه ما بود، نگهبانان مواظب آن بودند، موقع غذا، طعام را آماده كرديم و نشستيم كه بخوريم، ناگاه دستي را ديدم كه در روي ديوار صومعه مي نويسد:أترجو أمة قتلت حسيناً شفاعة جده يوم الحساب؟آيا امتي كه حسين عليه السلام را كشتند، اميدوار شفاعت جد او در روز حساب هستند؟آن ملعون گويد: ما از اين امر سخت ترسيدم و وحشت نموديم و يكي از ما

به سوي آن دست پريد كه آن را بگيرد ولي غايب شد.سپس ياران من به سوي طعام آمدند، ناگاه ديديم باز دست ظاهر شد و مانند دفعه قبل نوشت:فلا و الله ليس لهم شفيع و هم يوم القيامة في العذاب به خدا سوگند! براي آنها در روز قيامت شفاعت كننده اي نيست، و آنها در روز قيامت در عذاب خواهند بود.باز ياران ما به سوي دست پريدند،باز غايب گرديد، سپس به سوي طعام برگشتند، باز دست ظاهر شد و نوشت:و قد قتلوا الحسين بحكم جور و خالف حكمهم حكم الكتاب [ صفحه 419] به تحقيق حسين عليه السلام را به حكم جور و ستم كشتند؛ و حكم آنها با حكم كتاب خدا مخالف شد.من از خوردن غذا دست برداشتم و غذا براي من گوارا نشد.آن گاه راهبي از صومعه ي خود سر بيرون آورد، او نوري را ديد كه از بالاي سر مقدس به سوي آسمان امتداد دارد.راهب از نگهبانان پرسيد: از كجا آمده ايد؟گفتند: از عراق، با حسين محاربه و جنگ كرديم.راهب گفت: فرزند فاطمه، دختر پيامبر شما و فرزند پسرعموي پيامبر شما؟گفتند: آري.گفت: هلاك و خسران بر شما باد! به خدا سوگند! اگر عيسي بن مريم فرزندي داشت ما او را در چشمهاي خود جاي مي داديم و برمي داشتيم، وليكن من از شما حاجتي دارم.گفتند: حاجت تو چيست؟گفت: به رئيس و بزرگ خود بگوييد: من ده هزار درهم كه آنها را از پدران خود به ارث برده ام، دارم. آنها را از من بگيرد و اين سر مطهر را به من بدهد تا وقت كوچ شما نزد من باشد، هنگام كوچ شما، آن را به شما تحويل مي دهم.اين پيشنهاد را

به عمر سعد لعنة الله [357] رساندند، آن ملعون گفت: از راهب پولها را بگيريد و سر را تا وقت كوچ به او بدهيد.آن ملاعين به نزد راهب آمدند و گفتند: پولها را بياور تا سر مقدس را به تو عطا كنيم.راهب از بالاي صومعه دو كيسه به آنها داد كه در هر كدام از آنها پنج هزار درهم بود.عمر ملعون صراف را طلبيد، او درهم ها را صرافي كرد و سنجيد و آنها را به خزينه دار خود تحويل داد و دستور داد كه سر مقدس را به راهب بدهند.راهب سر مقدس را گرفت، آن گاه سر مطهر حجت خدا را از گرد و غبار شستشو [ صفحه 420] داد و آن را با مشك و كافوري كه داشت معطر نمود، و در ميان پارچه ي حريري گذاشته و در برابر خود قرار داده و پيوسته نوحه مي كرد و گريه مي نمود، تا اين كه آن ملاعين او را صدا زدند و سر مطهر را از او خواستند.راهب عرض كرد: اي سر مطهر! من جز نفس خودم مالك نيستم، پس از تو مي خواهم در هنگام قيامت در پيشگاه جدت حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم براي من گواهي دهي كه من شهادت مي دهم به اين كه جز از خدا، الهي نيست، و اين كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم عبد و رسول خدا است، من به دست تو مسلمان شدم، و من بنده ي تو هستم.آن گاه راهب به آن ملاعين گفت: مي خواهم كمي با بزرگ شما سخن بگويم و سر مبارك را به او عطا كنم.پس عمر سعد ملعون را طلبيد و

گفت: تو را به خدا و به حق محمد صلي الله عليه و آله و سلم قسم مي دهم كه بعد از اين، با اين سر مطهر رفتار سابق را نداشته باشي و اين سر مقدس را از اين صندوق بيرون نياوري.عمر ملعون گفت: آنچه را تو مي گويي انجام مي دهم.او سر مطهر را به آن ملعون تحويل داد و از صومعه فرودآمد تا به يكي از كوهها برود و خدا را عبادت كند.عمر سعد حرامزاده نيز با افرادش حركت كرد و در مورد سر مطهر حجت خدا به سخن او گوش نداده و مثل سابق رفتار نمود.چون آن ملعون به شهر شام نزديك شد، به افراد خود گفت: فرودآييد.آن گاه از خادم خود كيسه ها را خواست. آنها را حاضر كرده و در برابر او گذاشتند، بعد به مهر آنها نگاه كرد، و دستور داد سر كيسه ها گشاده شود.سر كيسه ها را باز كردند ناگاه ديد كه همه ي دينارها سفال گشته اند.بعد به سكه ي آنها نگاه كرد ديد كه بر يك روي آنها اين آيه نوشته شده است:(و لا تحسبن الله غافلاً عما يعمل الظالمون) [358] .البته گمان مكن كه خدا از آنچه ستمكاران مي كنند غافل است.و بر روي ديگر آنها اين آيه ي شريفه نوشته شده است: [ صفحه 421] (و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون) [359] .آن ملعون گفت:(انا لله و انا اليه راجعون)، زيانكار دنيا و آخرت شدم. سپس به غلامان خود گفت: آنها را به نهر بيندازيد غلامانش نيز آنها را به نهر انداختند.آن ملعون، فرداي آن روز به شام وارد شد... تا آنجا كه راوي حديث گويد: در شهر شام يزيد لعين دستور داد

سر مطهر امام عليه السلام را به اتاقي كه در مقابل مجلس شراب آن ملعون بود و در آنجا شراب مي خورد، وارد كردند، ما را مأمور حفاظت از سر مطهر نمود، همه ي اين امور و كرامات در دل من بود، من نتوانستم در اين اتاق بخوابم.چون شب فرارسيد، باز ما را مأمور حفاظت از سر مقدس نمود، چون پاسي از شب گذشت، صدا و غلغله اي از جانب آسمان شنيدم، ناگاه ديدم كه منادي ندا مي كند:يا آدم! فرودآي.پس حضرت آدم عليه السلام به همراه عده ي بسياري از فرشتگان فرودآمدند.بعد از آن، شنيدم منادي را كه ندا كرد: يا عيسي! فرودآي.پس حضرت عيسي عليه السلام نيز به همراه عده ي بسياري از فرشتگان فرودآمدند.بعد از آن، آواز و غلغله ي عظيمي شنيدم، كه منادي ندا مي كرد: يا محمد! فرودآي.آن حضرت نيز به همراه جمعيت زيادي اجلال نزول فرمود، فرشتگان زيادي اتاق را احاطه كردند، آن گاه حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وارد اتاق شد و سر مطهر را برداشت.راوي گويد: در روايت ديگري آمده است:حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم در زير سر مطهر نشست، نيزه اي كه سر مطهر بر بالاي آن بود، خم شد و سر مقدس در بغل آن حضرت افتاد، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آن را گرفت و نزد حضرت آدم عليه السلام آمد و فرمود: اي پدر من! مي بيني امتم، پس از من با فرزندم چگونه رفتار كردند؟از اين سخن، بدن من لرزيد. بعد از آن، جبرئيل عليه السلام گفت: يا محمد! من صاحب زلزله ها هستم، به من امر فرماييد كه زمين را بر امت تو متزلزل

نمايم، و به آنها صيحه اي بزنم كه از آن هلاك شوند.حضرت فرمود: نه. [ صفحه 422] عرض كرد: يا محمد! اجازه بفرما اين چهل نفر را كه مأمور سر مطهر هستند به سزاي اعمالشان برسانم.حضرت فرمود: اجازه دادم.آن گاه جبرئيل عليه السلام با نفس خود به يكايك ما مي دميد و آنها هلاك مي شدند، پس به من نزديك شد و فرمود: آيا مي شنوي و مي بيني؟حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: او را رها كنيد و به حال خود بگذاريد، خداي تعالي او را نبخشد.پس مرا رها كردند و سر مبارك را گرفتند و رفتند.از آن شب به بعد، سر مقدس مفقود شد، و از آن خبري نشد.از طرفي، عمر سعد ملعون به دنبال حكومت ري رفت، و به سلطنت موفق نشد و خدا عمر او را گرفت و در راه هلاك شد.سليمان بن اعمش گويد: پس از شنيدن اين قصه به آن مرد ملعون گفتم: دور شو! مرا به آتش جنايتي كه مرتكب شده اي نسوزان. از او روي گردانيدم و نمي دانم آن ملعون كجا رفت [360] . [ صفحه 425]

ورود اهل بيت به شهر شام

اسرا و سرهاي مطهر در بازار شام

ابومخنف در اين مورد مي گويد: كاروان اسرا را با جديت تمام حركت دادند تا اين كه وارد شهر شام شدند. بازارها تعطيل است و داد و ستد نمي شود، مردم گويا مست هستند، ملعوني به سوي يزيد بن معاويه -عليهما اللعنه - آمد و گفت: خدا چشم تو را روشن نمايد اي خليفه!يزيد گفت: براي چه؟آن ملعون گفت: به خاطر سر حسين - صلوات الله عليه -يزيد حرامزاده به آن شخص گفت: خدا چشم تو را روشن ننمايد.آن گاه دستور داد آن

لعين را زنداني كنند.از طرفي، دستور داد صد و بيست علم برافراشته نموده و به استقبال سر اطهر و اقدس حضرت بروند.علم ها برافراشته شد، در زير علم ها آن ملاعين، «الله اكبر» و «لا اله الا الله» مي گفتند!!ناگاه هاتفي صدا زد و اين اشعار را خواند:جاؤوا برأسك يابن بنت محمد! مترملاً بدمائه ترميلالا يوم اعظم حسرة من يومه و اراه رهنا للمنون قتيلافكأنما بك يابن بنت محمد! قتلوا جهاراً عامدين رسولاو يكبرون بأن قتلت و انما فتلوا بك التكبير و التهليلااي فرزند دختر رسول خدا! سر تو را در حالي كه بخونت آغشته بود آوردند.هيچ روزي بزرگتر و شديدتر از جهت حسرت و اندوه از روز شهادت آن حضرت نيست؛ و من او را مي بينم كه در گرو مرگ و كشته شدن است.گويا به سبب كشتن تو اي پسر دختر پيامبر! به آشكار و عمد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را كشتند. و به كشته شدن تو تكبير مي گويند؛ و حال آن كه جز اين نيست كه با كشتن تو تكبير و تهليل را كشتند.سهل گويد: مردم از دروازه ي خيزران وارد شهر شدند، من هم به همراه آنها وارد شدم، ناگاه ديدم هيجده سر كه بر بالاي نيزه ها بودند، آوردند، اسرا را بر پشت شترهاي بي جهاز سوار كرده بودند، سر اطهر امام حسين عليه السلام در دست شمر لعين بود، آن ولدالزناي ملعون مي گفت: [ صفحه 426] أنا صاحب الرمح الطويل أنا قاتل الدين الاصيل أنا قتلت ابن سيد الوصيين و أتيت برأسه الي يزيد اميرالمومنين منم صاحب نيزه ي بلند، منم كشنده ي دين اصيل.فرزند سيد الوصيين را من كشتم كه اينك سر او را به

يزيد اميرالمؤمنين!! آوردم.حضرت ام كلثوم عليهاالسلام در پاسخ آن فرمود: اي ملعون فرزند ملعون! در نسبت لقب اميرالمؤمنين به يزيد دروغ گفتي - و يا در اظهار شجاعت خود دروغ گفتي -آگاه باش كه لعنت خدا بر قوم ستمكاران است.واي بر تو! در نزد يزيد ملعون فرزند ملعون؛ بر كشتن كسي افتخار مي كني كه جبرئيل و ميكائيل عليهماالسلام او را در گهواره لالايي مي گفتند؛ كسي كه نام او بر سراپرده ي عرش پروردگار عالميان نوشته شده است، كسي كه خداوند عالميان پيامبران را به جد او ختم كرده است، و كفار را به دست پدر او مقهور و مغلوب كرده است.پس مانند جد من محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم، و مانند پدر من علي مرتضي عليه السلام، و مانند مادر من فاطمه ي زهرا عليهاالسلام كجا پيدا مي شود؟خولي ملعون متوجه حضرت ام كلثوم عليهاالسلام شد و عرض كرد: شجاعت را انكار مي كني و حال آن كه تو دختر مرد شجاع هستي.آن گاه سرهاي اطهر را يكي پس از ديگري آوردند كه سر حر بن يزيد رياحي عليه الرحمه را پس از سر اطهر امام حسين عليه السلام آوردند. پس از آن، سر مبارك حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام نمايان شد كه ملعوني به نام قشعم جعفي برداشته بود.بعد از آن، سر عون بود كه سنان بن انس نخعي ولدالزنا برداشته بود، و بقيه ي سرهاي انور پس از آن ها نمايان شدند.سهل گويد: دختري كه بر شتري لاغر و بدون جهاز سوار بود روي آورد، آن مخدره، روسري از خز داشت كه رنگ خز مايل به سياه بود، او صدا مي زد:وا محمداه! وا علياه! وا حسناه! وا حسيناه! وا عقيلاه! وا

عباساه! وا بعد سفراه! وا سوء صباحاه.سهل گويد: به طرف او رفتم، صيحه اي بر من زد كه بي هوش شدم، وقتي كه به هوش آمدم نزديك رفتم و به او عرض كردم: اي سيده ي من! چرا بر من صيحه مي زني؟ فرمود: آيا از خدا و رسول او حيا نمي كني و به اهل و عيال رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نگاه مي كني؟عرض كردم: قسم به خدا! من نظر بدي نسبت به شما نداشتم. [ صفحه 427] فرمود: تو كيستي؟گفتم: من سهل بن سعيد شهرزوري؛ و از جمله ي بندگان و دوستان شما هستم.آن گاه متوجه حضرت علي بن الحسين - صلوات الله عليهما - شدم و عرض كردم: اي آقاي من! آيا حاجتي داريد؟فرمود: آيا چيزي از درهم نزد تو هست؟عرض كردم: آري! هزار دينار و هزار درهم سكه دارم.فرمود: مقداري از آن پولها را به حامل سر مطهر بده و به آن ملعون بگو: سر اطهر را از زنان دور نمايد تا مردم مشغول نگاه كردن آن شده و به زنان اهل بيت عليهم السلام نگاه نكنند.سهل گويد: امر امام عليه السلام را اطاعت كرده و انجام دادم، آن گاه به سوي حضرت بازگشتم، عرض كردم: اي آقاي من! آن كاري را كه امر فرمودي انجام دادم.فرمود: خدا تو را در روز قيامت با ما محشور نمايد.آنگاه امام عليه السلام شروع به خواندن اين اشعار كرد:أقاد ذليلا في دمشق كانني من الزنج عبد غاب عنه نصيرو جدي رسول الله في كل مشهد و شيخي اميرالمؤمنين اميرفياليت لم ادخل دمشق و لم يكن يراني يزيد في البلاد اسيربا دستان بسته و ذلت و خواري در شهر شام

اسيرم كردند؛ گويا من، بنده اي از طايفه ي سودان هستم كه ياري كننده ي او غايب شده است.در حالي كه جد من رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم (كه مردم در جميع مجالس و محافل او را رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي نامند)؛ و بزرگ من اميرمؤمنان عليه السلام كه پادشاه امير است.اي كاش به شهر شام داخل نمي شدم؛ و يزيد لعين مرا نمي ديد كه در شهرها سير مي كنم.

رفتار شاميان با اسرا و سرهاي مطهر

سهل گويد: در اين ميان؛ پنج نفر زني را ديدم كه از پنجره ي بلندي نگاه مي كردند كه از جمله ي آنها پيرزني ملعونه و پشت خميده اي بود. چون سر اطهر حجت خدا - روحنا و روح العالمين فداه - در برابر آن قرار گرفت پيرزن - لعنها الله - برخاست و سنگي را به دندانهاي پيشين امام عليه السلام زد.چون اين جسارت را از آن ملعونه ي خبيثه ديدم عرض كردم: خدايا! او را و آن زنهايي را كه با آن ملعونه هستند هلاك گردان، به حق محمد و اولاد او، صلوات الله عليهم. [ صفحه 428] سهل گويد: هنوز سخن من تمام نشده بود كه پنجره خراب شد و سقوط كرد و آن پيرزن ملعونه با آن زنان ملعون هلاك گرديدند، پايان اين روايت [361] .در روايت ديگر آمده است: وقتي كه اهل بيت عليهم السلام كنار آن پنجره رسيدند، پيرزن ملعونه اي به نام ام هجام - لعنها الله - به همراه كنيزان و دختران خويش نگاه مي كردند، وقتي كه آن خبيثه سر مقدس امام حسين عليه السلام را كه در بالاي نيزه ي بلندي بود و محاسن مباركش به خون آغشته بود؛ ديد گفت: اين سر كه

پيشاپيش همه ي سرهاست سر چه كسي است؟ و اين سرهايي كه بعد از او هستند، سرهاي چه كساني هستند؟گفتند: اين سر؛ سر اطهر حسين بن علي ابي طالب عليهم السلام است، و اين سرها، سرهاي اصحاب (و اهل بيت) او هستند.آن ملعونه، خيلي خوشحال شد و به كنيزان خود گفت: سنگي به من بدهيد تا به سر حسين بزنم، چون پدر او، پدر و شوهر مرا كشته است.يكي از كنيزان سنگي به او بداد، او سنگ را به صورت نوراني و مطهر امام عليه السلام زد كه در اثر آن، خون به محاسن شريفش جاري شد.پس از اين كار، حضرت ام كلثوم عليهاالسلام متوجه برادرش شد، ديد خون از صورت انور و محاسن شريف آن حضرت جاري است. پس سيلي به صورت خود زد، و گريبانش را چاك نمود و فرياد زد:وا غوثاه، وا مصيبتاه، وا محمداه، وا علياه، وا حسناه، وا حسيناه!آن گاه بي هوش افتاد، چون به هوش آمد فرمود: چه كسي اين جسارت را به برادر و نور چشم من نمود؟گفته شد: اين پيرزن.حضرت ام كلثوم عليهاالسلام از سوز دل نفرين كرد و فرمود:الله اهجم عليها قصرها، و احرقها بنار الدنيا قبل نار الآخرة.خدايا خانه ي او را بر سرش ويران كن، و آن ملعونه را پيش از آتش آخرت با آتش دنيا بسوزان.راوي گويد: به خدا قسم! هنوز كلام آن مخدره عليهاالسلام تمام نشده بود كه ساختمان فروريخت و بر سر عجزه ي ملعونه ويران شد و قصرش آتش گرفت و شعله بلند شد و در همين ساعت سوختند و مردند، خدا آنها را رحمت نكند. [ صفحه 429] در كتاب «اقبال» مي نويسد: در كتاب «مصابيح» روايتي از حضرت

امام صادق عليه السلام نقل شده كه: حضرت فرمود:پدرم محمد بن علي - صلوات الله عليها - فرمود: از پدر بزرگوارم حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام پرسيدم: يزيد لعين تو را به چه شتري سوار نمود؟فرمود: مرا بر شتري كه مي لنگيد سوار كرد، و آن شتر برهنه بود و جهاز نداشت، سر مطهر حسين عليه السلام بر بالاي نيزه اي قرار دادند و زنان و اهل حرم ما پشت سر من، بر استران بي زين سوار كرده بودند، و گروه ستمگران - و يا گروه شتاب كنندگان - و يا جماعت پيش روندگان به سوي تحصيل آب - پشت سر ما بودند، يعني در رفتن شتاب مي نمودند، و ما را با اين حالت شتاب، راه مي بردند اطراف ما را با نيزه ها احاطه كرده بودند.اگر كسي از ما گريه مي كرد و اشك مي ريخت با نيزه بر سر او مي زدند.و با اين حال وارد دمشق شديم وقتي كه وارد دمشق شديم ملعوني فرياد زد: اي اهل شام! اينها اسيران اهل بيت ملعون!! هستند [362] .و در «امالي صدوق» آمده است:هنگامي كه وارد شهر شام شديم، زنان و اسيران را در روز با روي گشاده وارد شهر كردند، و چون چشم ناپاك مردم شام ستم پيشه به اسراي اهل بيت عليهم السلام افتاد گفتند: ما اسيراني نيكوتر از اينها نديده ايم، شما كيستيد؟سكينه دختر حسين عليهماالسلام فرمود:نحن سبايا آل محمد عليهم السلام.ما اسيران آل محمد عليهم السلام هستيم.آن گاه آنها را روي پله هاي در مسجد در مكاني كه اسيران را نگاه مي داشتند؛ نگاه داشتند، و در ميان ايشان، امام سجاد عليه السلام بود، و آن حضرت در اين روز جوان بود [363] .

گفتگوي امام سجاد با پيرمرد شامي

سيد بن طاووس رحمة الله مي گويد:هنگامي

كه مخدرات طاهرات امام مظلوم كربلا عليه السلام و عيالش در آنجا ايستاده بودند، پيرمردي نزديك آمد و گفت: [ صفحه 430] خدا را سپاس كه شما را كشت و هلاك ساخت، و شهرها را از مردان شما راحت كرد، و يزيد را بر شما قدرت و تسلط داد.امام سجاد عليه السلام به او فرمود: آيا قرآن خوانده اي؟عرض كرد: آري.فرمود: آيا اين آيه را تلاوت كرده اي:(قل لا أسالكم عليه اجراً الا المودة في القربي) [364] .بگو يا محمد از شما سؤال نمي كنم و توقع نمي كنم كه بر تبليغ احكام الهي مزدي، مگر دوستي اهل قرابت من، (يعني توقع من اين است كه خويشان نزديك مرا دوست بداريد).پيرمرد گفت:آري! اين آيه را خوانده ام.امام سجاد عليه السلام به او فرمود:فنحن القربي يا شيخ! فهل قرأت في بني اسرائيل (و آت ذا القربي)؟مائيم قربي و خويشان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اي شيخ! آيا در سوره ي بني اسرائيل اين آيه را خوانده اي:(و آت ذا القربي) [365] .و بده خويشاوندان خويش را آنچه حق اوست؟پيرمرد گفت: آري اين آيه را خوانده ام.حضرت فرمود: مائيم قربي و خويشان اي شيخ! آيا اين آيه را خوانده اي:(و اعلموا انما غنمتم من شي ء فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي) [366] .و بدانيد از مؤمنان آنچه غنيمت گرفته ايد از كافران از روي قهر از هر چه باشد يك پنجم آن از براي خدا و رسول خدا و خويشان رسول است؟پيرمرد گفت: بلي.امام عليه السلام به او فرمود: مائيم قربي و خويشان رسول خدا اي شيخ! ولكن آيا اين آيه را خوانده اي:(انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم [ صفحه 431] تطهيراً) [367] ؟همانا

خداوند مي خواهد كه از شما اهل بيت هر پليدي را بزدايد، و شما را چنان كه بايد و شايد پاكيزه بدارد.پيرمرد گفت: اين را خوانده ام.حضرت فرمود:فنحن اهل البيت الذين خصنا الله تعالي بآية الطهارة يا شيخ!اي شيخ! مائيم اهل بيتي كه خداي عزوجل به آيه ي طهارت مخصوص فرموده است.پس پيرمرد از گفته هاي خود پشيمان شد و گفت: تو را به خدا سوگند مي دهم! آيا واقعاً شما آنهايي هستيد كه در اين آيات ذكر شده است؟حضرت فرمود: به حق خدا، بدون ترديد ما آنهايي هستيم كه در اين آيات ذكر شده است.پس پيرمرد گريه كرد و عمامه را از سرش انداخت، آن گاه سر خود را به سوي آسمان بلند نمود و عرض كرد: بار الها! من به سوي تو از دشمنان آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم - از جن و انس - بيزاري مي جويم.سپس رو به امام سجاد عليه السلام نمود و عرض كرد: آيا من از اين كارم مي توانم توبه كنم؟حضرت فرمود: آري! اگر توبه نمايي خدا توبه ي تو را قبول مي فرمايد، و تو از ياران ما مي شوي.عرض كرد: من پشيمان هستم.گفتگوي امام سجاد عليه السلام با پيرمرد و توبه ي او به گوش يزيد بن معاويه -عليهما اللعنه - رسيد، آن ملعون دستور قتل پيرمرد را صادر كرد و او را كشتند، رحمت خدا بر او باد [368] .مرحوم صدوق اين روايت را در «امالي» نقل كرده است، وليكن كشتن شيخ را ذكر ننموده است، وي در ادامه ي روايت مي گويد:آن گاه پيرمرد گفت: خداوندا! همانا من به سوي تو، توبه مي نمايم.و اين جمله را سه مرتبه تكرار كرد، آن گاه گفت: خداوندا!

همانا من به سوي تو از دشمنان آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم و از كشندگان اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله و سلم بيزاري مي جويم، من [ صفحه 432] قرآن را خوانده بودم ولي تا امروز متوجه اين امر نشده بودم [369] .

سر اطهر امام حسين و قرائت سوره ي كهف در شام

در كتاب «خرايج» روايتي را از منهال بن عمرو نقل كرده است، منهال گويد: سوگند به خدا! من در دمشق بودم، هنگامي كه سر مقدس امام حسين عليه السلام را كه بالاي نيزه حمل مي كردند؛ ديدم، شخصي نزد سر مطهر سوره ي كهف را مي خواند تا به اين آيه مباركه رسيد كه:(أم حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجباً) [370] .خداوند عزوجل سر مبارك را به زباني فصيح و رسا، ناطق و گويا فرمود و سر مطهر فرمود: شگفت انگيزتر از امر اصحاب كهف، كشتن من، و بردن سر من بالاي نيزه است [371] .

بشارت بني اميه به قتل امام حسين و اسارت اهل بيت

شيخ فخرالدين طريحي نجفي رحمة الله در كتاب «منتخب» مي نويسد:هنگامي كه اسراي اهل بيت عليهم السلام را وارد دمشق نمودند، قاصدي وارد قصر يزيد لعنة الله شد، آن ملعون دستمالي بر سرش بسته بود، و دست ها و پاهاي او در ميان تشتي از آب گرم، كه طبيبي آن ولدالزنا را مداوا و معالجه مي نمود، و در اين محفل گروهي از بني اميه حضور داشتند كه با وي سخن مي گفتند. در اين هنگام، قاصد رو به يزيد حرامزاده كرد و گفت: خدا چشمان تو را به سبب ورود سر حسين روشن نمايد.آن ملعون با شنيدن اين خبر وحشت كرد و با گوشه ي چشم نگاهي غضب آلود به قاصد كرد و گفت: خدا چشمان تو را روشن ننمايد.آن گاه رو به طبيب كرد وگفت: سريعتر مداواي خود را انجام بده.راوي گويد: طبيب پس از مداواي آن ملعون، از قصرش بيرون رفت. پس از آن، قاصد نامه اي را كه ابن زياد لعين به او فرستاده بود، داد، آن را خواند، چون نامه را تا آخر خواند و

از مطالب آن آگاه شد، انگشتان خود را به دندان گرفت طوري كه نزديك بود كه آنها را قطع كند، بعد از آن گفت: انا لله و انا اليه راجعون. [ صفحه 433] آن گاه نامه را به اطرافيان خود كه در مجلس حاضر بودند؛ داد تا آن را بخوانند، وقتي آنها نامه را خواندند برخي به برخي ديگر گفتند: اين همان چيزي است كه دست هاي شما كسب كرده است [372] .شيخ مفيد رحمة الله اين روايت را چنين نقل مي نمايد: عبدالله بن ربيعه حميري گويد:من در دمشق، نزد يزيد بن معاويه - لعنهما الله - بودم، ناگاه زجر بن قيس وارد مجلس او شد، يزيد حرامزاده به او گفت: واي بر تو! پشت سر تو چه خبر است؟ و چه خبر آورده اي؟گفت: يا اميرالمؤمنين! تو را به فتح و نصرت خدا مژده مي دهم، حسين بن علي با هيجده نفر از اهل بيت خود و شصت نفر از شيعيانش بر ما وارد شدند، ما از آنها خواستيم يا بر حكم امير عبيدالله بن زياد گردن نهند يا آماده ي جنگ و قتال شوند، آنها جنگ را بر گردن نهادن بر حكم ابن زياد، اختيار كردند.لشكر ما با طلوع آفتاب، بر آنها هجوم آورد و آنها را از هر ناحيه محاصره كرديم، هنگامي كه شمشيرها در بالاي سر آنها قرار گرفت، آنها شروع به فرار كردند و مي خواستند به جايي پناه ببرند، و به تل ها و گودال ها پناه مي بردند، چنان كه كبوتر از دست مرغ شكاري پناه مي برد.به خدا سوگند! اين جنگ به اندازه ي كشتن شتر يا حتي به اندازه ي خواب طول نكشيد تا اين كه همه ي آنها

را هلاك كرديم، اينك اجساد آنها عريان، لباسهاي آنها آغشته به خون و صورت هاي آنها خاك آلود است كه آفتاب بر آنها مي تابد و حرارتش ابدان آنها را مي گدازد، و بادها، و ريگها را بر روي آنها مي ريزد، زوار آنها عقاب ها و كلاغ ها است.يزيد ملعون اندكي سر خود را پايين انداخت، آن گاه سر خود را بلند نمود و گفت: من بدون كشتن حسين نيز از اطاعت شما راضي مي شدم، اگر من با او رو به رو مي شدم، او را مورد عفو قرار مي دادم [373] . [ صفحه 434]

سر اطهر امام حسين و دروازه ي ساعات شام

ابومخنف گويد: سر شريف امام حسين عليه السلام را از دروازه ي ساعات وارد شهر شام نمودند، مدت سه ساعت در آنجا نگاه داشتند، آن گاه آن را وارد مجلس يزيد لعنة الله نمودند كه مروان بن حكم لعين كنار آن ملعون نشسته بود، از آنها پرسيد: چگونه با آنها جنگ نموديد؟گفتند: او با هيجده نفر از اهل بيت خود و پنجاه و اندي نفر از يارانش به سوي ما آمد، ما با آنها جنگ كرديم و همه ي آنها را كشتيم، و اينها سرهاي آنهاست، و اسيران بر پشت اشترانند.مروان بن حكم لعين از خوشحالي و سرور - و يا از كبر و غرور - شانه هاي خود را تكان داد و گفت:يا حبذا بردك في اليدين و لونك الاحمر في الخدين شفيت نفسي من دم الحسين اخذت ثاري و قضيت ديني اي مرحبا به لباس برد تو در دست ها (يعني لباسي كه دست ها و بدن تو را مي پوشانيد)؛ و مرحبا به رنگ سرخ تو در دو طرف گونه ات.جگرم را از خون حسين شفا دادم؛ و خونبهاي خود را گرفته، و

قرض خود را ادا نمودم.

سر اطهر امام حسين در مجالس يزيد لعين

سهل گويد: سر مطهر امام حسين عليه السلام را وارد مجلس يزيد لعين نمودند، من نيز به همراه مردم وارد شدم، تا از نزديك شاهد كارهاي يزيد ملعون شوم. آن ملعون دستور داد كه سر مطهر را از نيزه پايين آورده، و در ميان تشتي از طلا بگزارند و با دستمال مصري روي آن را بپوشانند، آن گاه سر مبارك را به مجلس آن ملعون وارد نمايند.ملاعين دستورات او را اجرا كردند و با همان كيفيت سر مطهر را وارد مجلس نمودند، هنگامي كه سر مطهر را در برابر آن ولدالزنا گذاردند متوجه صداي، كلاغي [ صفحه 435] شد كه بانگ مي زد، يزيد در پاسخ صداي كلاغ اين اشعار را خواند:يا غراب البين! ما شئت فقل انما تندب امرا قد فعل كل ملك و نعيم زائل و بنات الدهر يلعبن بكل ليت اشياخي ببذر شهدوا جزع الخزرج من وقع الاسل لأهلوا واستهلوا فرحا ثم قالوا! يا يزيد! لا تشل لست من خندف ان لم انتقم من بني احمد ما كان فعل لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحي نزل قد اخذنا من علي ثارنا و قتلنا الفارس الليث البطل و قتلنا القرم من ساداتهم وعدلنا هم ببدر فاعتدل اي كلاغ جدايي! هر چه مي خواهي بگو؛ تو، به امري نوحه مي كني كه واقع شده است.همه ي حكومت ها و نعمت ها فاني و نابود خواهند شد؛ و دختران روزگار- يعني حوادث آن - با همه ي آنها بازي خواهند كرد.كاش نياكان من كه در جنگ بدر به دست مسلمانان به هلاكت رسيدند؛ شاهد جزع و ناشكيبايي قبيله ي خزرج و زدن نيزه بودند.آنها از شادي و سرور فرياد مي زدند، سپس مي گفتند: اي يزيد! دست

تو شل نشود. من از قبيله ي خندف نيستم اگر انتقام نگيرم از فرزندان احمد در مقابل آنچه او كرده.فرزندان هاشم با ملك و حكومت بازي كردند، و گرنه؛ نه خبري حقي از گذشتگان رسيده، و نه وحيي از جانب خدا نازل شده است.ما از علي خونبهاي خود را گرفتيم؛ و سوار بنام، شير درنده ي دلير را كشتيم.ما مهتر و سيد بزرگان آنها را كشتيم؛ و در مقابل جنگ بدر با آنها برابر شديم، پس امر به اعتدال رسيد [374] .ابن نما رحمة الله گويد: از تاريخ دمشق روايتي را از ربيعة بن عمر جرشي براي من نقل كردند كه ربيعه گويد:من در مجلس، نزد يزيد لعين بودم، ناگاه صداي مخفر حرامزاده را شنيدم كه مي گفت: اين مخفر بن ثعلبه است كه گروه لئيمان فاجران!! را نزد اميرالمؤمنين!! آورده است.يزيد ولدالزنا در پاسخ آن ملعون گفت: آنچه مادر مخفر زائيده بدتر و لئيم تر و [ صفحه 436] ناكس تر است [375] .و در روايت شيخ مفيد رحمة الله آمده است:امام سجاد عليه السلام در پاسخ مخفر ملعون فرمود: آنچه مادر مخفر زائيده است شرورتر و ناكس تر است [376] .ابومخنف - پس از نقل سخن كسي كه قضاياي روز كربلا را به يزيد لعين رساند، و پس از نقل سخن يزيد لعين كه گفت: من بدون كشتن حسين نيز از شما راضي مي شدم - گويد: سهل اين روايت را چنين ادامه داد:آن گاه زن يزيد كه دختر عبدالله بود اين خبر را شنيد كه يزيد لعين خيلي به او محبت داشت و مفتون او بود.سهل گويد: زن يزيد لعين چادري را خواست و آن را پوشيد و در پشت پرده

ايستاده و به يزيد لعين گفت: آيا نزد تو كسي است؟گفت: آري، آن گاه يزيد لعين به كساني كه نزد او بودند امر كرد تا از مجلس بيرون روند. وقتي آنها بيرون رفتند به زنش گفت: وارد شو، پس زن وارد شد.سهل گويد: زن يزيد وارد شد چون چشمش به سر مطهر امام عليه السلام افتاد فرياد زد و گفت: اين سر كيست؟آن ملعون گفت: سر حسين بن علي بن ابي طالب است.سهل گويد: زن يزيد چون اين سخن را شنيد گريست و گفت: به خدا سوگند! بر فاطمه عليهاالسلام سخت است كه سر فرزند خود را در برابر تو ببيند، اي يزيد! تو مرتكب جنايتي شده اي كه به سبب آن مستحق لعنت خدا و رسول او هستي، سوگند به خدا! من ديگر زن تو نيستم، و تو نيز شوهر من نيستي.يزيد ملعون در پاسخ او گفت: تو با فاطمه چه كار داري؟گفت: خدا به وسيله ي پدر، شوهر و فرزندان او ما را هدايت فرموده و اين پيراهن هدايت را بر اندام ما پوشانيده. واي بر تو اي يزيد! با چه رويي خدا و رسول او را ملاقات خواهي كرد؟آن ملعون به او گفت: اي هند! اين سخنان را واگذار، زيرا كه من كشتن او را اختيار نكردم.آن گاه آن زن گريه كنان از پيش آن ولدالزنا بيرون رفت. [ صفحه 437] هنگامي كه شمر ولدالزنا وارد مجلس آن ملعون شد اين اشعار را خواند:املأ ركابي فضة او ذهبا اني قتلت السيد المهذباقتلت خير الناس أما و أبا و أكرم الناس جميعاً حسباسيد اهل الحرمين و الوري و من علي الخلق معا منتصباطعنته بالرمح حتي انقلبا ضربته بالسيف

كانت عجباشتر بار مرا از نقره و يا طلا پر كن، زيرا كه من، سيد و آقاي پاكي را كشته ام. من؛ بهترين مردم را از جهت مادر و پدر كشتم؛ كسي كه بزرگوارترين همه ي مردم از حيث شأن و بزرگي بود.كسي كه آقاي اهل دو حرم - يعني مكه و مدينه - و آقاي همه ي خلق بود؛ و كسي را كه بر همه ي خلق برتري داشت.من با نيزه او را زدم تا كه بر زمين افتاد، و چنان ضربه ي شمشيري بر او زدم كه ضربت من شگفت آور بود.سهل گويد: چون اشعار شمر ملعون به آخر رسيد يزيد لعين نگاه غضبناكي به او كرد و گفت: اگر مي دانستي او بهترين مردم از جهت پدر و مادر است پس چرا او را كشتي؟ خدا بار شتر تو را از آتش و هيزم پر كند؟شمر گفت: مي خواستم بدين وسيله از تو جايزه بگيرم.يزيد لعين با سر شمشير خود او را به عقب راند و گفت: من براي تو جايزه اي نمي دهم.پس شمر پشت كرد و پا به فرار گذاشت.شيخ مفيد رحمة الله مي گويد:هنگامي كه سرهاي اطهر را با سر امام حسين عليه السلام در برابر يزيد لعين گذاشتند، يزيد لعين گفت:نفلق هاماً من رجال اعزة علينا و هم كانوا اعق و اظلماما سرهاي مرداني كه بر ما غالب آمده بودند؛ مي شكافيم، در حالي كه آنها نافرمان و ستم گر بودند.يحيي بن حكم؛ برادر مروان بن حكم - لعنتهما الله - كه در مجلس يزيد لعين حضور داشت در پاسخ يزيد گفت:لهام بادني الطف ادني قرابة من ابن زياد العبد ذي الحسب الوغل سمية امسي نسلها عدد الحصي و بنت رسول الله ليس لها

نسل [ صفحه 438] آنها سرهايي هستند كه در جاي بلند عرصه ي كربلا كه از حيث قرابت و خويشي نزديكتر هستند، توسط ابن زياد كه بنده اي پست، فرومايه و رذل و زبون؛ بريده شدند.نسل سميه - مادر زياد كه منسوب به ابي سفيان است - به تعداد سنگريزه ها گرديد؛ در حالي كه نسلي براي دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيست.يزيد لعين از اين پاسخ يحيي ناراحت شد و با دست خود به سينه ي يحيي بن حكم زد و گفت: ساكت شو [377] .ابومخنف گويد: آن گاه يزيد لعين با چوب به دندان هاي مبارك امام عليه السلام مي زد و آن ولدالزناي ملعون اين شعار را مي خواند:نفلق هاما من رجال اعزة علينا و هم كانوا اعف و اصبراو اكرم عندالله منا محلة و افضل في كل الامور و افخراعدونا و ما العدوان الا ضلالة عليهم و من يعدوا علي الحق يخسرافان تعدلوا فالعدل القاه آخراً اذا ضمنا يوم القيامة محشراولكننا فزنا بملك معجل و ان كان في العقبي نار تشعراما سرهاي مرداني را كه بر ما غالب و پيروز بودند؛ مي شكافيم، كساني كه پرهيزكارتر و شكيباتر در مصايب بودند.آنها در نزد خداي تعالي از حيث مكان از ما گرامي تر هستند؛ و در همه ي امور برتر و قابل فخر هستند.ما بر آنها ظلم كرديم و ظلم بر ايشان نيست مگر گمراهي و نارستگاري؛ و كسي كه بر حق ستم نمايد و يا از حق تجاوز نمايد زيانكار مي شود.اگر با عدل و انصاف رفتار نماييد پس در آهر مي اندازد، در آن موقعي كه ما را در روز قيامت حشر نمايند به عدالت خواهيم رسيد.ولي ما به حكومت

حاضر رسيديم، اگر چه اين حكومت در آخرت آتشي برافروخته مي شود.و در برخي از نسخه هاي كتاب ابومخنف اين شعار ذكر شده است:يا حسنه يلمع باليدين يلمع في طشت من اللجين كانما حف بوردتين كيف رايت الضرب يا حسين شفيت قلبي من دم الحسين اخذت ثاري و قضيت ديني [ صفحه 439] يا ليت من شاهد في حنين يرون فعلي اليوم بالحسين اي كسي كه حسن و زيبايي او در دو دست او مي درخشد؛ الان حسن و روشني او در ميان تشتي زرين مي درخشد.گويا كه گونه هاي او به وسيله ي دو تا گل زينت داده شده است، اي حسين! ضربت شمشير را چگونه ديدي؟من، دلم را از خون حسين شفا دادم؛ و خونبهاي خود را - خونبهاي خويشان خود را - از او گرفته و دين خود را ادا كردم.اي كاش! كساني كه در جنگ حنين حاضر بودند؛ امروز كار مرا با حسين مي ديدند.آن ملعون شقي با شادي و سرور فخر مي كرد و با خوردن شراب مي نازيد.در«بحارالانوار» از شيخ مفيد رحمة الله چنين نقل مي نمايد:آن گاه يزيد لعين رو به اهل مجلس خود كرد و گفت: اين شخص بر من فخر مي كرد و مي گفت: پدر من از پدر يزيد بهتر است و مادر من، از مادر او بهتر است و جد من از جد او بهتر است و من از وي بهتر هستم، پس اين گفته ها است كه او را كشت.اما اين كه او گويد: پدرم از پدر يزيد بهتر است، پدرم با پدر او محاجه نمود، پس خدا به نفع پدر من و به ضرر پدر او حكم فرمود.و اما اين كه او گويد: مادر من بهتر از مادر

يزيد است، قسم به جان خودم حقيقتاً راست گفته است، زيرا كه فاطمه، دختر رسول خدا از مادر من بهتر است.و اما اين كه او گويد: جد من بهتر از جد اوست، پس كسي كه ايمان به خدا و روز قيامت آورده است نمي تواند بگويد: او بهتر از محمد صلي الله عليه و آله و سلم است.و اما اين كه وي گويد: او بهتر از من است، پس شايد او اين آيه را نخوانده كه:(قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء)بگو اي پروردگار مالك ملك! ملك را به كسي كه مي خواهي عطا مي فرمايي و از كسي كه مي خواهي بر مي كني! [378] .در كتاب «تبر مذاب» آمده است: عين القضاة ابوالقاسم علي بن محمد سماني در تاريخ خود مي نويسد: [ صفحه 440] هنگامي كه سر مطهر حجت خدا عليه السلام در برابر يزيد لعين نهاده شد، در دست آن ملعون چوبي بود، او لبها و دندان هاي مبارك امام عليه السلام را بگشود و آنها را با چوب مي زد و به اين ابيات مشهور تمثل كرد:ليت اشياخي ببدر شهدوا.ناگاه متوجه دگرگوني چهره ي اهل شام از عملي كه از آن ملعون مشاهده كردند؛ شد و اين حوادثي كه بر اهل بيت عليهم السلام جاري شد بر آنها سنگين آمد. او از عكس العمل مردم ترسيد، و حيله اي به كار بسته و گفت: آيا مي دانيد كه ابوعبدالله از كجا گرفتار اين امر شد؟گفتند: خير.گفت: او فقط از جهت فقه گرفتار اين امر شد، گويا من با او بودم كه مي گفت: من از يزيد بهتر هستم، و پدرم بهتر از پدر او، و مادرم بهتر از مادر او

و جدم بهتر از جد او و عم من بهتر از عم او، و خال من بهتر از خال اوست، و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مرا ديد و بغل گرفت و بر پشت خود حمل نمود، و ريحانه ي خود گردانيد، و براي من گواهي داد كه من آقاي جوانان اهل بهشت هستم، و براي من و نسل من به بركت دعا نمود، پس من به اين امر از يزيد سزاوارترم.ولكن اين قول خدا را ملاحظه نكرد كه: (قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء) [379] .او با اين سخنان، دگرگوني و گرفتگي چهره ي اهل شام را باز كرد، و آنها چون اين سخنان را از آن ملعون شنيدند گمان كردند امر چنان است كه آن ملعون مي گويد.در صورتي كه تأويل آيه ي شريفه به آن گونه كه آن ملعون ذكر كرد؛ نيست و اراده ي خداوند عالم غير آن بود كه اين جاهل ملعون اراده كرده بود.همانا آنچه را كه خداي تعالي اراده فرموده است ملكي است كه به خويش اضافه نموده است، يعني ملك به حق، استحقاق و عدل، و كسي را كه مي خواهد به خاطر طاعتي كه خدا به وسيله ي آن در دنيا و آخرت اطاعت مي شود با بهشت و ثواب، عزيز مي فرمايد، و كسي را كه بخواهد به وسيله ي معصيت، و اجراي حد در دنيا و با عذاب آتش در آخرت ذليل و خوار مي گرداند.و اما به دست آوردن و غالب شدن به ملك و حكومت و تصرف آن بدون [ صفحه 441] استحقاق، اين

مورد، داخل در آيه ي شريفه نمي شود.و خداي عزوجل از همه ي كساني كه بر قتل امام حسين عليه السلام اعانت كردند و بر عليه آن حضرت خروج نمودند به دست مختار بن ابي عبيده ي ثقفي انتقام گرفت، و همه ي كساني را كه به قتل حجت خدا عليه السلام حاضر شده بودند، به سخت ترين و بدترين عقوبتها مؤاخذه كرد.در كتاب «تير مذاب» در آخر خبر سهل بن ساعدي آمده است:يزيد ملعون دستور داد سر مطهر را بر ظرفي زرين بگذارند، سپس شراب خواست و آن را نوشيد، آن گاه جرعه اي از آن را بر سر مطهر حضرت ريخت!!آن ولدالزنا گفت: يا حسين! چگونه ديدي! آيا گمان مي كني كه پدر تو ساقي حوض كوثر است، وقتي در آن روز از كنار او عبور كنم مرا از حوض سيراب ننمايد. تو مي گويي: جدم ظروف طلا و نقره را بر امت حرام كرده است، آگاه باش! سر تو را در ميان ظرفي زرين قرار دادم، و پدر تو افتخار مي كرد كه شجاعان و دليران را در جنگ بدر كشته، و امروز در عوض آن روز است.آن گاه بالبديهه و بدون انديشه ي قبلي اين اشعار را بخواند:هلال بدا و هلال افل كذلك تجري صروف الدول لئن سائنا ان جيشاً مضي لقد سرنا ان جيشا قتل هلالي ظاهر مي شود و هلالي غروب مي نمايد؛ حوادث دولت ها چنين جاري مي شود.اگر رفتن لشكري ما را ملول كرد؛ ولي كشته شدن لشكر ديگري ما را شاد و مسرور نمود.صاحب كتاب «تبر مذاب» گويد: علما و دانشمندان مي گويند:روايتي كه مي گويد: يزيد لعين بر سر مطهر امام حسين عليه السلام شراب ريخت و آن حضرت را استهزا نمود كه علي عليه السلام ساقي حوض كوثر

است، و اين كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ظرف طلا و نقره را حرام كرده است، و در انتقام از فرزندان احمد مختار صلي الله عليه و آله و سلم به طلب خون از جانب بزرگان كافر خود كه در روز بدر كشته شده بودند شعر گفت، اگر اين روايت صحيح باشد [- كه صحيح است -] آن ملعون كافر است و شكي در اين نيست، زيرا آن ملعون مرتكب اين جنايات نشده مگر اين كه آنچه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آورده است انكار نموده است، بديهي است كه تصديق نكردن به شريعت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم موجب كفر است.در همان كتاب آمده است: ابوالفرج بن جوزي در كتاب «رد علي المتعصب العنيد في تصويب فعل يزيد لعنه الله» گويد: [ صفحه 442] جنگ ابن زياد لعين با امام حسين عليه السلام، مسلط كردن او عمر سعد لعين را بر كشتن آن حضرت، مسلط كردن شمر لعين، و حمل سرهاي مقدس به سوي او؛ همه ي اين ها جاي تعجب و شگفتي نيست.تعجب و شگفتي ريختن شراب توسط يزيد لعين بر سر مطهر امام حسين عليه السلام و زدن آن ملعون با چوب به دندان هاي مبارك امام عليه السلام و دستور دادن به ابن زياد لعين به اين كه آل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اسير كرده و بر شتران بدون كجاوه حمل كنند، و اراده ي يزيد ملعون كه حضرت فاطمه عليهاالسلام دختر امام عليه السلام به مردي كه آن خاتون مكرمه را از يزيد لعنة الله خواست؛ ببخشد و سرودن و خواندن اشعار: ليت

اشياخي ببدر شهدوا؛ توسط آن ملعون. آيا انجام اين كارها نسبت به خوارج جايز است؟مگر اجماع مسلمين بر اين نيست كه كشتگان مسلمانان كفن شوند و بر آنها نماز خوانده شده و دفن شوند؟اين كه يزيد ملعون به حضرت فاطمه عليهاالسلام دختر امام حسين عليه السلام - وقتي كه مردي از اهل شام آن خاتون مكرمه را به كنيزي خواست - مي گويد: من مي توانم شما را اسير كرده و به كنيزي بدهم؛ و اين سخني است كه براي گوينده و عمل كننده ي آن به لعنت قناعت نمي شود.اگر در قلب آن ملعون، كينه هاي جاهليت و كينه هاي جنگ بدر نبود وقتي كه سر مطهر حجت خدا را نزد او آوردند احترام مي نمود، او را با چوب نمي زد، و شراب بر روي او نمي ريخت، بلكه آن را كفن مي نمود و دفن مي كرد، و به فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم احسان و نيكويي مي نمود.و بهترين دليل بر صحت اين روايات و اين كه آن ملعون به چنين جناياتي دست زد آن است كه آن ملعون، ابن زياد لعين را طلبيد و به خاطر كارش از او سپاس گزاري نمود، اموال زيادي و تحفه هاي بسياري از بيت المال مسلمانان به او بخشيد، در مجلس، او را كنار خود نشاند، مقام و منزلت او را بلند نمود، و پيش زنان خود برد، و نديم و افسانه گوي شب خود نمود، و در آن شب نشيني به خواننده اي دستور خواندن داد و بالبداهه خودش اين اشعار را خواند:سقني شربة فرو فؤادي ثم ملي ء فسق ابن زيادصاحب السر و الامانة عندي و لتسديد مغنمي و جهادي قاتل الخارجي اعني حسيناً و مبيد الاعداء و الاضدادمرا با

شرابي سيراب كرده، و دلم را خنك نما؛ سپس جامي پر كرده ابن زياد را سيراب كن. [ صفحه 443] او كه صاحب سر و امانت من است؛ و كسي است كه غنيمت ها و جهاد مرا محكم نموده است.او كشنده ي خارجي يعني، حسين است؛ و هلاك كننده ي دشمنان و اضداد است.شيخ صدوق رحمة الله در كتاب «عيون اخبار الرضا عليه السلام» با اسناد خود از فضل بن شاذان چنين روايت مي كند: فضل گويد: از امام رضا عليه السلام در مورد مجلس يزيد شنيدم كه مي فرمود:لما حمل رأس الحسين عليه السلام الي الشام أمر يزيد لعنة الله فوضع [و نصبت عليه مائدة، فأقبل هو لعنه الله و اصحابه يأكلون و يشربون الفقاع، فلما فرغوا امر بالراس فوضع] في طست تحت سريره، و بسط عليه رقعة الشطرنج، و جلس يزيد لعنه الله يلعب بالشطرنج، و يذكر الحسين عليه السلام و اباه و جده - صلوات الله عليهم - و يستهزئ بذكرهم، فمتي قمر صاحبه تناول الفقاع، فشربه ثلاث مرات، ثم صب فضلته مما يلي الطست من الارض.فمن كان من شيعتنا فليتورع عن شرب الفقاع، و اللعب بالشطرنج، و من نظر الي الفقاع و الي الشطرنج فليذكر الحسين عليه السلام وليلعن يزيد و آل زياد لعنهم الله يمحو الله بذلك ذنوبه و لو كانت كعدد النجوم.هنگامي كه سر مطهر امام حسين عليه السلام را وارد شام نمودند، يزيد ملعون دستور داد آن را در [كناري نهادند، و سفره ي غذا گستردند، او - كه لعنت خدا بر او باد - با يارانش مشغول خوردن غذا و نوشيدن شراب آبجو شدند، چون فارغ شدند امر كرد سر بريده ي امام حسين عليه السلام را در] ميان تشتي قرار داده

و در زير تختش بگذارند، وبر روي آن ميز بساط شطرنج را به راه انداخت، آن گاه يزيد لعين نشست و مشغول بازي شطرنج شد، او امام حسين عليه السلام، پدر و جد بزرگوارش را ياد مي كرد و استهزا مي نمود، پس هر موقع بر طرف بازي خود غلبه مي كرد، شراب؛ (آبجو) را سه مرتبه مي نوشيد - و بقيه ي آن را در كنار تشتي كه سر امام عليه السلام در آن بود مي ريخت.پس هر كسي از شيعيان ما است بايد از خوردن فقاع پرهيز نمايد، و از بازي كردن با شطرنج اجتناب كند، و هر كسي به فقاع و شطرنج نگاه كند و حسين عليه السلام را ياد نمايد و بر يزيد و فرزندان زياد - لعنهم الله - لعن نمايد، خداي تعالي به سبب اين عمل، گناهان او را محو مي كند گرچه مانند شماره ي [ صفحه 444] ستارگان باشند [380] .در كتاب «منتخب» از علي بن الحسين صلوات الله عليهما نقل شده است كه آن حضرت فرمود:هنگامي كه ما را به سوي يزيد بن معاويه لعنهما الله حركت دادند، ريسمان هايي آوردند و ما را مانند گوسفندان بستند، يك طرف ريسمان در گردن من و طرف ديگر آن در گردن حضرت ام كلثوم عليهاالسلام و در دوش حضرت زينب عليهاالسلام و جناب سكينه عليهاالسلام و دختران اهل بيت عليهم السلام قرار داشت. ما را بدين كيفيت راندند، و هر وقت كه از رفتن خسته مي شديم ما را مي زدند، تا اين كه ما را وارد مجلس يزيد لعين كرده و در برابر او نگاه داشتند، من در حالتي وارد مجلس آن ملعون شدم كه او بر تخت سلطنت خود تكيه داده بود

[381] .در كتاب «انوار نعمانيه»: روايت شده است:هنگامي كه اهل بيت امام عليه السلام در حالت اسيري بر يزيد بن معاويه لعنهما الله وارد شدند، آن ملعون از آنها پرس و جو مي كرد و از فرد فرد آنها مي پرسيد و آن مظلومان را به ريسمان درازي بسته بودند، كه زجر بن قيس ولدالزنا آنها را مي كشيد، تا اين كه نزد خانمي آمد كه صورت خود را با زانويش پوشانيده بود، زيرا او تكه پارچه اي نداشت كه با آن، صورت خود را بپوشاند.يزيد ملعون و حرامزاده گفت: اين زن كيست كه پوششي ندارد؟گفتند: سكينه دختر امام حسين عليه السلام است.آن ملعون گفت: تو سكينه هستي؟در اين هنگام، اشك هاي آن مظلومه جاري شد، بغض گلويش را گرفت، و سكوت نمود، نزديك بود كه روح آن مخدره از شدت گريه از تنش بيرون رود.آن ولد الزنا به او گفت: چرا گريه مي كني؟فرمود: چگونه گريه نكند كسي كه پوششي ندارد كه با آن صورت و سر خود را از تو و همنشينانت بپوشاند.يزيد لعين و اهل مجلس او لعنهم الله از اين سخن گريه نمودند، آن گاه آن ملعون گفت: خدا پسر مرجانه؛ عبيدالله بن زياد را لعنت نمايد، دل او نسبت به فرزندان [ صفحه 445] پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم چه سخت و باقساوت است؟ [382] .در كتاب «منتخب» آمده است: نقل شده:هنگامي كه مخدرات مطهره را وارد مجلس يزيد بن معاويه لعنهما الله كردند، آن ملعون به نواميس خدا نگاه مي كرد و از فرد فرد آنها مي پرسيد، و اين در حالتي بود كه آنها به ريسمان درازي بسته بودند.در پاسخ آن ملعون، بانوي محترمه را

معرفي مي كردند كه: اين زن ام كلثوم كبري، اين زن ام كلثوم صغري، اين زن صفيه، اين زن ام هاني، اين رقيه كه از دختران علي عليه السلام است، اين سكينه، و اين فاطمه از دختران امام حسين هستند، سلام الله عليهم.پس آن لعين رو به حضرت سكينه عليهاالسلام كرد و گفت: اي سكينه! پدر تو كسي است كه در مورد حق من كفران نمود، و قرابت و خويشي مرا بريد، و با من در ملك و حكومتم منازعه كرد.حضرت سكينه عليهاالسلام با شنيدن اين سخن گريست و فرمود: به خاطر كشتن پدر من شاد مباش، زيرا او مطيع خدا و رسول او بود، خداي تعالي او را به سوي خود خواند و او اجابت نمود و بدين وسيله به سعادت رسيد.تو اي يزيد! در پيشگاه خداي تعالي، جايي است كه بايد پاسخ گوي اعمال خود باشي، پس براي پاسخ به سؤالات مهيا باش، و چگونه مي تواني جواب گو باشي؟آن ملعون به او گفت: اي سكينه! ساكت باش، براي پدر تو نزد من حقي نيست [383] .

گفتگوي ام كلثوم با يزيد لعين

ابومخنف گويد: در اين هنگام يزيد لعين نگاهي به ام كلثوم عليهاالسلام كرد و گفت: اي ام كلثوم! آنچه را كه خدا در حق شما روا داشت، چگونه ديدي؟حضرت ام كلثوم عليهاالسلام فرمود: اي فرزند طلقاء و آزادشدگان! [384] اينها حرم و كنيزان تو هستند كه در پس پرده اند، در حالي كه دختران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر شترهاي بي كجاوه سوارند، كه خوب و بد به آنها نگاه مي كند، و يهود و نصاري بر آنها صدقه مي دهد. [ صفحه 446] يزيد بي دين، از اين پاسخ با شهامت ناراحت شد و با غضب

به آن خاتون نگاه كرد، يكي از اهل مجلس به آن ملعون گفت: او زن است، و مؤاخده نمي شود، پس خشم آن ملعون فرونشست [385] .علي بن محمد مالكي در كتاب «فصول المهمه» مي نويسد:هنگامي كه مخدرات طاهرات امام حسين عليه السلام را وارد مجلس يزيد نمودند، سر مطهر و شريف آن حضرت در برابر يزيد لعين بود.وقتي اهل حرم اين منظره را ديدند حضرت سكينه و حضرت فاطمه سلام الله عليهما سعي مي كردند كه به سر مقدس و شريف نگاه كنند، ولي يزيد ولدالزنا سر را از آنها مي پوشانيد.در اين هنگام، سر مطهر را ديدند، صيحه كشيدند و با صداي بلند گريه نمودند، از گريه ي آنها زنان يزيد و دختران معاويه گريه كردند، پس با صداي بلندشان ولوله اي برپا كردند.حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: دختران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اسير هستند - يعني آيا روا است كه آنها اسير باشند؟ -.حضرت سكينه عليهاالسلام كه دختر جواني نيكو بود، رو به يزيد كرد فرمود: اي يزيد! آيا اين عمل تو را شاد مي نمايد؟آن حرامزاده گفت: به خدا سوگند! من از اين عمل شاد نشدم، و من اين عمل را مكروه مي دارم، آنچه از مصايب بر شما وارد شده از آنچه از شما گرفته شده، بزرگتر است.سيد بن طاووس رحمة الله در توصيف ورود اهل بيت عليهم السلام به مجلس يزيد گويد:آن گاه كه سر امام حسين عليه السلام را با زنان مخدرات و باقي مانده ي از اهل بيت امام عليه السلام را وارد مجلس يزيد لعين نمودند، در حالي كه آنها را محكم به ريسمان ها بسته بودند، هنگامي كه با اين حال، در برابر آن ملعون

ايستادند، حضرت علي بن الحسين عليهماالسلام به يزيد ولدالزنا فرمود: اي يزيد! تو را به خدا سوگند مي دهم! گمان تو بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چگونه است اگر ما را با اين حال ببيند؟!پس يزيد لعين دستور داد ريسمان ها را بريدند و آنان را از قيد طناب رها ساختند، آن گاه سر مطهر امام عليه السلام در برابر آن حرامزاده نهادند، و مخدرات مطهره را در پشت سر خود نشاند تا مخدرات مطهرات به سر مطهر نگاه نكنند، وليكن چشم امام [ صفحه 447] سجاد عليه السلام بر سر مطهر پدرش افتاد، و بعد از آن صحنه ي دلخراش هرگز گوشت كله (حلال گوشتي) نخورد [386] .

امام سجاد در مجلس يزيد لعين

ابن نما رحمة الله گويد: امام سجاد عليه السلام در توصيف مجلس يزيد لعين مي فرمايد:ما دوازده مرد بوديم كه به زنجير ستم بسته بودند و با اين حال ما را وارد مجلس يزيد لعين نمودند، چون در پيش يزيد لعين ايستاديم، رو به يزيد كردم و گفتم: اي يزيد! تو را به خداي تعالي سوگند مي دهم! چه گمان داري به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اگر ما را با اين حال ببيند؟فاطمه، دختر امام حسين عليه السلام گفت: اي يزيد! آيا رواست كه دختران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم اسير باشند؟با شنيدن اين سخن، همه ي مردم گريه كردند و اهل خانه ي يزيد نيز گريستند، تا اين كه صدا به گريه بلند شد.امام سجاد عليه السلام مي فرمايد: مرا به زنجير ستم بسته بودند، به يزيد لعين گفتم: آيا اجازه مي دهي چند كلمه حرف بزنم؟گفت: بگو ولي سخن بيهوده مگو!!گفتم: من در موقعيتي هستم

كه سزاوار نيست سخن بيهوده بگويم، گمان تو به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چگونه است اگر مرا در زنجير ببيند؟آن حرامزاده رو به اطرافيان خود كرد و گفت: زنجير او را بگشاييد [387] .علي بن ابراهيم رحمة الله در تفسير خود مي نويسد:امام جعفر صادق عليه السلام در توصيف مجلس يزيد لعين مي فرمايد:هنگامي كه سر مطهر امام حسين عليه السلام را وارد مجلس يزيد لعين نمودند، و از طرفي امام سجاد عليه السلام و دختران حضرت اميرالمؤمنين صلوات الله عليه وارد كردند، امام سجاد عليه السلام را به زنجير ستم بسته بودند، پس يزيد لعين رو به آن حضرت كرد و گفت: يا علي بن الحسين! سپاس خدايي را كه پدر تو را كشت.امام سجاد عليه السلام فرمود: خدا لعنت كند كسي را كه پدر مرا كشت.يزيد لعين از اين پاسخ به خشم آمد و دستور داد كه گردن امام عليه السلام را بزنند. [ صفحه 448] حضرت فرمود: اگر مرا بكشي، پس چه كسي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را به سوي منازل و اوطان خود بازمي گرداند؟ آنها كه جز من محرمي ندارند.آن ملعون گفت: تو آنها را به وطنشان بازمي گرداني.آن گاه يزيد ملعون سوهاني خواست و به وسيله ي آن با دست خود زنجيرها را از گردن امام عليه السلام بريد، بعد گفت: يا علي بن الحسين! آيا مي داني اين كه خودم زنجير را از گردنت برمي دارم، منظورم چيست؟حضرت فرمود: آري، مي خواهي احدي را جز تو بر ذمه من منتي نباشد.يزيد لعين گفت: سوگند به خدا! جز اين منظوري نداشتم.سپس يزيد لعين گفت: يا علي بن الحسين! (ما اصاب من مصيبة فبما كسبت

ايديكم)؛ «مصايبي كه به شما رسيده به سبب چيزي است كه دست هاي شما آن را كسب كرده است.»امام عليه السلام فرمود: هرگز چنين نيست، اين آيه در شأن ما نازل نشده، بلكه آيه اي كه در شأن ما نازل شده اين آيه شريفه است:(ما أصاب من مصيبة في الارض و لا في انفسكم الا في كتاب من قبل أن نبرأها) [388] ؛هر مصيبتي در زمين يا از نفس خويش به شما رسد همه در كتاب، پيش از آن كه همه را در دنيا ايجاد كنيم، ثبت است.پس ما آن كساني هستيم كه بر آنچه از ما فوت شده است اندوهگين نمي شويم، و آنچه از دنيا به ما رسيده است، شاد نمي شويم [389] .سيد بن طاووس رحمة الله گويد:هنگامي كه حضرت زينب كبري عليهاالسلام سر مبارك امام حسين عليه السلام را در مجلس يزيد لعين ديد، دست به گريبان خود برد و آن را پاره كرد آن گاه با سوزدل و با صداي حزين و غمين كه دلها را مي سوزاند فرياد زد:يا حسيناه! يا حبيب رسول الله! يابن مكة و مني! يابن فاطمة الزهراء سيدة نساء! يابن بنت المصطفي!اي حسين! اي حبيب رسول خدا! اي فرزند مكه و مني! اي فرزند فاطمه ي زهرا [ صفحه 449] سيده ي زنان! اي فرزند دختر مصطفي!سيد بن طاووس رحمة الله گويد: سوگند به خدا! آن بانوي محترمه با گريه و ناله اش همه ي كساني را كه در مجلس يزيد بودند به گريه آورد، و يزيد ملعون ساكت بود.آن گاه خانمي از بني هاشم كه در آن مجلس حضور داشت شروع به ندبه بر امام حسين عليه السلام نمود، و فرياد مي زد:يا حبيباه! اي آقاي اهل بيت

من! اي فرزند پيامبر! اي سرپرست بيوه زنان و يتيمان! اي كشته ي فرزندان پيامبران!سيد بن طاووس رحمة الله گويد: همه ي كساني كه ناله و ندبه ي او را شنيدند، گريه نمودند.

اعتراض ابو برزه ي اسلمي بر يزيد لعين

آنگاه يزيد ولدالزنا چوب خيزراني خواست، وقتي چوب به دست گرفت شروع كرد با آن به دندان هاي مبارك امام عليه السلام مي زد.وقتي ابابرزه ي اسلمي اين صحنه را ديد رو به آن ملعون نموده و گفت: واي بر تو اي يزيد! آيا با چوب بر دندان حسين بن فاطمه عليهاالسلام را مي زني؟ من گواهي مي دهم كه ديدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را كه دندان هاي او و برادرش امام حسن عليه السلام را مي مكيد و مي فرمود:انتما سيد شباب اهل الجنة، فقتل الله قاتلكما، و لعنه و اعد له جهنم و سائت مصيراً.شما آقايان جوانان اهل بهشت هستيد، خدا قاتلان شما را بكشد، و آنها را لعنت نمايد، و آنها را در روز رستاخيز در جهنم قرار دهد كه بد جايگاهي است.داوودي گويد: يزيد لعين، از اعتراض آن مرد به خشم آمد و دستور داد او را بيرون كنند، ماموران آن ملعون، كشان كشان او را بيرون كردند.

سخنان زينب كبري در مجلس يزيد لعين

در كتاب «احتجاج» در وصف مجلس يزيد لعين مي نويسد:آن گاه حضرت زينب عليهاالسلام دختر علي بن ابي طالب عليه السلام كه مادرش فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است برخاست و فرمود:الحمد لله رب العالمين، و الصلاة علي جدي سيد المرسلين، صدق الله سبحانه كذلك يقول: (ثم كان عاقبة الذين اساؤا السوي ء ان كذبوا [ صفحه 450] بآيات الله و كانوا بها يستهزؤون).اظننت يا يزيد! حيث اخذت علينا اقطار الارض، و ضيقت علينا آفاق السماء، فاصبحنا لك في اسار الذل، نساق اليك سوقاً في قطار، و انت علينا ذو اقتدار، ان بنا علي الله هواناً، و عليك منه كرامة وامتناناً، و ان ذلك

لعظم خطرك و جلالة قدرك.فشمخت بانفك و نظرت الي عطفك تضرب اصدريك فرحاً، و تنفض مذرويك مرحاً حين رايت الدنيا لك مستوسقةً، و الامور لديك متسقةً، و حين صفي لك ملكنا، و خلص لك سلطاناً؟فمهلا مهلاً! انسيت قول الله عزوجل: (و لا تحسبن الله غافلاً عما يعمل الظالمون انما يؤخرهم ليوم تشخص فيه الابصار).و قال عز من قائل: (و لا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثماً و لهم عذاب مهين).امن العدل يابن الطلقاء! تخديرك حرائرك و امائك، و سوقك بنات رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم سبايا؟ قد هتكت ستورهن، و ابديت وجوههن، تحدوا بهن الاعداء من بلد الي بلد، و يستشرفهن اهل المناقل، و يبرزن لاهل المناهل، و يتصفح وجوههن القريب و البعيد، و الغائب و الشهيد، و الشريف و الوضيع، و الدني و الرفيع.ليس معهن من رجالهن، و لا من حماتهن حميم، عتوا منك علي الله، و جحوداً لرسول الله صلي الله عليه و آله و سلم من عند الله.و لا غرو منك، و لا عجب من فعلك، و اني يرتجي [مراقبة] ممن لفظ فوه اكباد الشهداء، و نبت لحمه بدماء السعداء، و نصب الحرب لسيد الاوصياء، و جمع الاحزاب، و شهر الحراب، و هز السيوف في وجه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.اشد العرب لله جحوداً، و انكرهم له رسولاً، و اظهرهم له عدوناً، و اعتاهم علي الرب كفراً و طغياناً.الا انها نتيجة خلال الكفر، و صب يجرجر في الصدر لقتلي يوم بدر، فلا يستبطئ في بغضنا اهل البيت، من كان نظره الينا شنئاً و شنئآناً و احناً و

اضغاناً يظهر كفره برسوله، و يفصح ذلك بلسانه، و هو يقول فرحاً بقتل ولده، و سبي ذريته غير متحور و لا مستعظم يهتف باشياخه: [ صفحه 451] لاهلوا، واستحلوا فرحا و لقالوا: يا يزيد لا تشل منحنياً علي ثنايا ابي عبدالله عليه السلام، و كان مقبل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم ينكتها بمخصرته قد التمع السرور بوجهه.لعمري لقد نكأت القرحة و استأصلت الشافة باراقتك دم سيد شباب اهل الجنة، و ابن يعسوب الدين و العرب، و شمس آل عبدالمطلب.و هتفت باشياخك، و تقربت بدمه الي الكفرة من اسلافك، ثم صرخت بندائك.[و] لعمري لقد ناديتهم لو شهدوك، [و] و شيكاً تشهدهم، و لن يشهدوك، و لتودن يمينك كما زعمت شلت منك عن مرفقها و جذت، واحببت امك لم تحملك، و اباك لم يلدك، حين تصير الي سخط الله تعالي، و مخاصمك [و مخاصم ابيك] رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.اللهم خذ بحقنا، و انتقم لنا ممن ظلمنا، و احلل غضبك علي من سفك دماءنا، و نقص ذمارنا و قتل حماتنا، و هتك عنا سدولنا.و فعلت فعلتك [التي فعلت] و ما فريت الا جلدك، و ما جزرت الا لحمك، و سترد علي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بما تحملت من دم ذريته، و انتهكت من حرمته، و سفكت من دماء عترته و لحمته، حيث يجمع به شملهم، و يلم شعثهم، و ينتقم من ظالمهم، و يأخذ لهم بحقهم من اعدائهم.فلا يستفزنك الفرح بقتلهم، (و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون - فرحين بما آتاهم الله من فضله). و حسبك بالله ولياً و

حاكماً، و برسول الله صلي الله عليه و آله و سلم خصيما، و بجبرئل ظهيراً، و سيعلم من بوأك و مكنك من رقاب المسلمين ان بئس للظالمين بدلاً، و انكم شر مكاناً و اضل سبيلاً.و ما استصغاري قدرك، و لا استعظامي تقريعك، توهما لانتجاع الخطاب فيك بعد ان تركت عيون المسلمين عبري، و صدورهم عند ذلك حري، فتلك قلوب قاسية، و نفوس طاغية، و اجسام محشوة بسخط الله و لعنة الرسول قد عشش فيها الشيطان و فرخ، و من هناك مثلك ما درج و نهض. فالعجب كل العجب! لقتل الاتقياء، و اولاد الانبياء [و سليل الاوصياء] بايدي الطلقاء الخبيثة، و نسل العهرة الفجرة، تنطف اكفهم من دمائنا، [ صفحه 452] و تتحلب افواهم من لحومنا، و للجثت الزاكية علي الجبوب الضاحية، تنتابها العواسل، و تعفرها الفراعل.فلئن اتخذتنا مغنماً لتجد بنا [390] و شيكاً مغرماً، حين لا تجد الا ما قدمت يداك، و ما الله بظلام للعبيد، فالي الله المشتكي و المعول، و اليه الملجأ و المؤمل.ثم كد كيدك، واجهد جهدك، فوالذي شرفنا بالوحي و الكتاب، و النبوة و الانتخاب، لا تدرك امدنا، و لا تبلغ غايتنا، و لا تمحو ذكرنا، و لا ترحض عنك عارنا.و هل رأيك الا فند، و ايامك الا عدد، و جمعك الا بدد، يوم ينادي المنادي: الا لعن الظالم العادي.و الحمد لله الذي ختم لاوليائه بالسعادة، و حكم لاصفيائه ببلوغ الارادة، و نقلهم الي الرحمة و الرافة، و الرضوان و المغفرة، و لم يشق بهم غيرك، و لا ابتلي بهم سواك.و نساله ان يكمل لهم الاجر، و يجزل لهم الثواب و الذخر.و نساله حسن الخلافة، و جميل الانابة، انه رحيم ودود.حمد

و سپاس مر خدا را كه پروردگار عالميان است، و درود بر جدم كه آقاي پيامبران است، خداوند متعال راست مي فرمايد: «پس عاقبت كساني كه بد كردند آن است كه آيات خدا را تكذيب كرده و آنها را به استهزا مي گرفتند». اي يزيد! آيا گمان كردي زماني كه اطراف زمين را گرفتي، و اطراف آسمان را بر ما تنگ كردي و ما در دست تو با ذلت و خواري اسير شديم، و به سوي تو مانند قطار شتران رانده مي شويم، در حالي كه تو بر ما مقتدر و توانا هستي، اين كه براي ما نزد خدا ذلت و خواري و بر تو از جانب خدا كرامت و امتنان است؛ و اين كه براي بزرگي منزلت تو و جلالت قدر تو است؟آيا چنين گمان مي كني؟ و با كبر و غرور با بيني پر باد به سر و گردن خود نگاه مي كني و با خوشحالي و سرور كتف هاي خود را تكان مي دهي و با حالت شادي سر خود را مي جنباني، وقتي كه مي بيني دنياي تو فراهم شده، و كارهاي تو منسجم و درست شده، وقتي كه مي بيني حكومت ما خالص براي تو شده، و [ صفحه 453] پادشاهي تو بلانزاع شده است؟!پس در اين غرور و نخوت و تكبر؛ شتاب مكن، آيا سخن خداي عزوجل را فراموش كردي كه مي فرمايد:«خدا را از آنچه ستمكاران انجام مي دهند غافل مپندار، جز اين نيست كه عذاب آنها را به تأخير انداخته براي روزي كه ديدگان در آن روز خيره مي شود».آنجا كه خداي عزيز كه: «و لا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و

لهم عذاب مهين) [391] ؛گمان نكنند آنان كه به راه كفر بازگشتند كه اين چند روزه كه مهلتي به آنها داده ايم مقدمه ي سعادت آنهاست! نه، بلكه اين مهلت براي اين است كه بر گناهان خود بيفزايند. و براي آنها عذابي خوار كننده در پيش است.آيا از دادگري و عدالت است اي پسر آزادشدگان كه زنان و كنيزان خويش را در پناه پرده جاي دهي و دختران پيامبر را با صورت هاي باز و بي چادر و پوشش، به همراه دشمنان، شهر به شهر بگرداني و اهل منزلها آنان را ببينند و دور و نزديك و پست و شريف بر آنها بنگرند، در صورتي كه از مردان و حمايت كنندگان آنان كسي باقي نمانده است؟!آري! چگونه اميد رحم و مهرباني باشد از كسي كه جگر آزادمردان را در دهان بمكد و بيرون اندازد و گوشتش از خون شهيدان برويد؟ و چرا در دشمني ما كوتاهي كند كسي كه پيوسته با ديده ي اعتراض و دشمني و كينه و عداوت به ما مي نگرد؟!اكنون هم، مست و مغرور بدون آن كه پنداري گناهي كرده يا عمل زشت و ناپسنديده اي انجام داده اي، با چوب به دندانهاي ابي عبدالله سيد جوانان اهل بهشت مي كوبي و آشكار مي گويي:لاهلوا و استهلوا فرحاً ثم قالوا يا يزيد لا تشل چرا اين سخن را نگويي؟ و اين شعر را نخواني؟! در صورتي كه دست به خون فرزندان محمد صلي الله عليه و آله و سلم فروبردي و ستارگان درخشان زمين را كه دودمان عبدالمطلب بودند، خاموش كردي. ولي با اين اقدام موجبات مرگ و بدبختي [ صفحه 454] خود را فراهم ساختي.اكنون هم پيران طايفه ي خود را صدا مي زني و

گمان مي كني كه آنان مي شنوند. ولي به همين زودي تو به آنان ملحق مي شوي، و در آنجا آرزو مي كني اي كاش دست هايم شل و زبانم لال مي بود و نمي گفتم آنچه را گفتم، و نمي كردم آنچه را كه كردم. (اينجا زينب كبري عليهاالسلام لب به نفرين گشود و فرمود:)اي خداي توانا! انتقام ما را از آنهايي كه به ما ظلم كردند بگير و حق ما را از آنان بستان و ايشان را در آتش غضب بسوزان.[ديگر باره يزيد را مخاطب ساخته و فرمود:]اي يزيد! از اين كارهاي خود نشكافتي مگر پوست خود را، و پاره نكردي جز گوشت خويش را. و طولي نمي كشد با اين بار سنگيني كه از ريختن خون فرزندان پيامبر و هتك حرمت اهل بيتش به گردن گرفته اي بر آن حضرت وارد مي شوي. در آن روزي كه خداوند آنان را جمع فرمايد و پراكندگي آنان را تبديل به اجتماع گرداند و حق آنها را بگيرد.(و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون) [392] ؛ و گمان نكن آنان كه در راه خدا كشته شدند مرده اند، بلكه آنها زنده و نزد پروردگار خود از روزي او كاميابند...كافي است براي تو آن هنگامي كه خداوند داور باشد و محمد صلي الله عليه و آله و سلم با تو مخاصمه كند و جبرئيل ياوري نمايد. به همين زودي مي فهمند آن كساني كه تو را بر اين مسند نشانيدند و بر گردن مسلمان ها سوار كردند، چه نكوهيده بدلي از ميان ستمكاران اختيار نمودند؟! و مي دانند كه كدام يك از شما بدبخت تر و بدفرجام تر خواهيد بود.اگر چه فشارهاي روزگار مرا به سخن

گفتن با تو وادار كرده است، ولي من قدر و مقدار تو را كوچك مي پندارم و سرزنش تو را بزرگ مي شمارم و توبيخ نمودن تو را ستوده مي دانم. ليكن چشم ها اشك مي ريزد و سينه ها از آتش غم ها مي سوزد.آه! چه امر عجيب و شگفت انگيزي است كه سپاه خداوند به دست لشكريان شيطان كشته شوند. خون ما از اين دست ها مي ريزد و گوشت ما در اين [ صفحه 455] دهان ها جويده و مكيده مي شود! و آن بدن هاي طيب و طاهر، در روز زمين مانده و گرگ هاي بيابان به نوبت آنان را زيارت مي كنند! و درندگان بر خاك آنها جبين مي سايند.اي يزيد! اگر امروز ما را به قهر و غلبه، غنيمت انگاشتي؛ زود باشد به غرامت، مأخوذ گردي و چيزي نداشته باشي مگر آنچه پيش فرستادي. خداوند به بندگانش ستمكار نيست و ما شكايت خود را نزد او مي بريم و او پناه ماست.تو اي يزيد! به كار خود مشغول باش و كيد و مكر خود را به كار بر و كوشش كن، ولي به خدا سوگند! تو نمي تواني ما را محو كني و وحي ما را خاموش گرداني و بميراني و به منتهاي كار ما برسي و اين ننگ و عار را از دامان خود بشويي، زيرا عقل تو عليل است و ايام زندگاني تو اندك و قليل، و جمع تو پراكنده است روزي كه منادي فرياد زند لعنت خدا بر ستمكاران.سپاس خداوندي را كه ابتداي كار ما را به سعادت و مغفرت، و پايان آن را به شهادت و رحمت ختم نمود.ما از خداوند درخواست مي كنيم كه نعمت خويش را بر شهيدان ما تكميل فرمايد و بر

اجر و مزد آنها بيافزايد و ما را به جانشينان نيكو مخلف دارد، زيرا او خداي بخشنده و مهربان است. و حسبنا الله و نعم الوكيل.يزيد لعين در جواب آن خاتون مكرمه اين شعر را خواند:يا صيحة تحمد من صوائح ما اهون الموت علي النوائح اي صيحه و ناله اي كه از زنان نوحه گر پسنديده و غير مكروه است؛ چه آسان است مرگ، بر زنان نوحه گر.سپس آن ملعون دستور داد اهل بيت عليهم السلام را از مجلس خارج نمايند [393] .در كتاب «منتخب» مي نويسد: نقل شده:هنگامي كه يزيد لعين اسراي اهل بيت عليهم السلام را خواست، و آنها را به آن ملعون نشان دادند، حضرت زينب عليهاالسلام دختر اميرالمؤمنين عليه السلام به او فرمود: اي يزيد! آيا از اين كه امام حسين عليه السلام را كشتي از خدا نمي ترسي؟ [ صفحه 456] آيا اين كار براي تو كافي نبود تا اين كه اهل و حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را از عراق به سوي شام خواستي؟آيا بي احترامي و هتك حرمت اهل بيت اطهار عليهم السلام براي تو بس نبود كه ما را همچون كنيزان بر پشت شتران برهنه سوار كرده و از شهري به شهر ديگر اسير نمودي؟يزيد لعين به آن مظلومه گفت: همانا برادر تو مي گفت: من از يزيد بهترم، پدر من بهتر از پدر او، و مادرم بهتر از مادر او، و جدم بهتر از جد اوست.او در برخي گفته هايش راست مي گفت، ولي در بعضي ديگر خطا رفته است؛ اما جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پس او بهتر از همه ي خلق است، و اما اين كه مادرش بهتر از مادر

من و پدرش بهتر از پدر من است چگونه چنين مي شود و حال آن كه پدر او پدر مرا حاكم نمود؟آن گاه اين آيه را خوند: (قل اللهم مالك الملك) [394] .حضرت زينب عليهاالسلام در پاسخ آن ملعون اين آيه شريفه را خواند و فرمود:(و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون - فرحين بما آتاهم الله من فضله) [395] .آنگاه فرمود: اي يزيد! امام حسين عليه السلام را جز تو كسي ديگر نكشت، و اگر تو نبودي ابن مرجانه لعين كوچك تر و ضعيف تر و ذليل تر از آن بود كه آن حضرت را بكشد، آيا به كشتن او از خداي تعالي نترسيدي و حال آن كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در خصوص او و برادرش امام حسن عليه السلام فرموده است:الحسن و الحسين عليهماالسلام سيد الشباب اهل الجنة؟حسن و حسين عليهماالسلام آقايان جوانان اهل بهشت هستند؟اگر بگويي: نفرموده است، قطعاً دروغ گفته اي، و اگر بگويي: آري، پس در واقع با خود، دشمن گشته اي.پس يزيد لعين اين آيه را بخواند: «ذريه اي هستند كه بعضي از ايشان از بعضي ديگر به وجود آمده اند»، آن ملعون از اين سخنان خجل و شرمنده شد، ولي با اين حال، او از گمراهي و ضلالت خود دست بر نداشت و با چوبي كه در دست آن ولدالزنا بود بر دندان هاي مبارك امام عليه السلام مي زد. [ صفحه 457]

اعتراض كنيزي از قصر يزيد بر آن لعين

ابومخنف گويد: سهل در وصف مجلس يزيد لعين گويد:آن گاه كه يزيد با چوب خيزران بر لب و دندان امام حسين عليه السلام مي زد كنيزي از قصرش بيرون آمد و آن صحنه را ديد، رو به آن

ملعون كرد و گفت: خدا دست ها و پاهاي تو را قطع كند، آيا دندانهايي را كه هموارها رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آنها را مي بوسيد با چوب مي زني؟يزيد ملعون گفت: خدا سر تو را قطع نمايد، اين چه سخني است كه مي گويي؟كنيز گفت: اي يزيد! من بين خواب و بيداري بودم، ناگاه ديدم دري از آسمان باز شد و نردباني ديدم كه از نور از آسمان به زمين فرودآمد. در اين هنگام، دو نفر جواني را مشاهده كردم كه هنوز موي در صورت آنها نروييده بود، آنها لباسهاي سبزي پوشيده بودند. از اين نردبان پايين آمدند، در اين حال؛ فرشي از زبرجد بهشتي براي آنها گسترده شد، كه نور و روشنايي اين فرش از مشرق تا مغرب عالم را فراگرفته بود.در اين هنگام، مرد بلند قامتي را ديدم با قيافه اي زيبا روي آورد و در وسط اين فرش نشست، آن گاه صدا زد: اي پدرم آدم! فرودآي.پس مردي سفيدپوست با قامتي بلند فرودآمد.پس از آن صدا زد: اي پدرم سام! فرودآي. پس او نيز فرودآمد.بعد از آن صدا زد: اي پدرم ابراهيم! فرودآي، او نيز فرودآمد.پس از آن صدا زد: اي پدرم اسماعيل! فرودآي، پس فرودآمد.بعد از آن صدا زد: اي برادرم موسي! فرودآي، پس فرودآمد.پس از آن صدا زد: اي برادرم عيسي! فرودآي، پس فرودآمد.آنگاه خانمي را ديدم كه با موهاي پريشان ايستاده و صدا مي زند: اي مادرم حوا! فرودآي؛ اي مادرم خديجه؛ اي مادرم هاجر! فرودآي؛ اي خواهرم ساره! فرودآي؛ اي خواهرم مريم! فرودآي.ناگاه صداي هاتفي را از آسمان شنيدم كه مي گفت: اين خانم؛ فاطمه ي زهرا عليهاالسلام دختر محمد

مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم همسر علي مرتضي عليه السلام مادر سيدالشهداء عليه السلام، كشته شده ي كربلا است.آن گاه حضرت زهرا عليهاالسلام رو به طرف رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نمود و فرمود:يا ابتاه! اما تري الي ما فعلت امتك بولدي الحسين؟ [ صفحه 458] اي پدر! آيا مي بيني امت تو نسبت به فرزندم حسين عليه السلام چه كردند؟رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گريه كرد، و فرمود:يا ابي آدم! الا تري الي ما فعلت الطغاة بولدي؟اي پدر آدم! آيا مي بيني كه ظالمان و ستمگران با فرزندم چگونه رفتار كردند؟حضرت آدم عليه السلام سخت گريست، و همه ي كساني كه در آنجا بودند گريه كردند تا آنكه فرشتگان از گريه ي آنها به گريه افتادند.آن گاه مردان زيادي را در اطراف سر مطهر ديدم كه گوينده اي مي گفت: صاحب اين خانه را بگيريد و خانه را با آتش بسوزانيد.اي يزيد! ديدم كه تو از خانه بيرون مي آمدي در حالي كه مي گفتي: آتش! آتش، كجاست گريزگاه از آتش؟آن ملعون با شنيدن اين قصه، دستور داد گردن كنيز را بزنند.كنيز گفت: آگاه باش! لعنت خدا بر ستمكاران است.پس در برخي از نسخه هاي كتاب ابي مخنف آمده است:پس از آن كه كنيز اين قصه را گفت، يزيد لعين به او رو كرد و گفت: واي بر تو! اين چه سخني است؟ مي خواهي مرا در ميان اهل مملكت خودم شرمنده نمايي؟آن گاه دستور داد كه گردن آن بيچاره - رضي اله عنها - را بزنند [396] .

گفتگوي امام سجاد با يزيد لعين

آن گاه يزيد لعين رو به امام سجاد عليه السلام كرد و گفت: اي جوان! تو كسي هستي كه پدر تو

خلافت و ملك مرا مي خواست، و حمد و سپاس خداي را كه خون او را ريخت.امام سجاد عليه السلام در پاسخ او فرمود: اي يزيد! چه كسي بر خلافت از پدر من سزاوارتر و مستحق تر بود؟ و حال آن كه او فرزند دختر پيامبر شما بود، وليكن امور به تقدير خداي عزوجل جاري گرديد، آيا سخن خداي تعالي را نشنيده اي كه مي فرمايد:(ما اصاب من مصيبة في الارض... و الله لا يحب كل مختال فخور) [397] . [ صفحه 459] يزيد ملعون كفش زرين مي پوشيد، و لباس هاي نفيس به تن مي كرد و در راه رفتن كبر مي ورزيد، بدين جهت امام عليه السلام اين آيه را خواند.

دستور قتل امام سجاد توسط يزيد لعين

يزيد حرامزاده از اين پاسخ امام عليه السلام به خشم آمد و گفت: او را بگيريد و گردنش را بزنيد.در اين هنگام؛ امام علي بن الحسين عليه السلام گريست، و به سوي آسمان نگاه كرد و اين اشعار را خواند:اناديك يا جداه! يا خير مرسل! حبيبك مقتول و نسلك ضائع اقاد ذليلاً في دمشق مكبلاً و مالي من بين الخلائق شافع لقد حكموا فينا اللئام و شتتوا لنا شملنا من بعد ما كان جامع اي جد بزرگوار! اي بهترين پيامبر! تو را صدا مي زنم؛ حبيب تو كشته شده، و نسل تو ضايع گشته است.من در شهر شام ذليلانه در حالي كه به زنجير ستم بسته شده ام اسير مي شوم؛ و در ميان مردم كسي نيست كه براي من شفاعت كند.مردم پست و لئيم بر ما حاكم شده اند؛ و اجتماع ما را بعد از آن كه جمع بود؛ پراكنده ساختند.ابومخنف گويد: در اين هنگام كه يزيد لعين حكم قتل امام سجاد عليه السلام را صادر كرد عمه هاي آن حضرت دور

او را گرفتند.حضرت ام كلثوم عليهاالسلام رو به يزيد كرد و فرمود: واي بر تو اي يزيد! آيا جناياتي كه نسبت به ما مرتكب شدي كافي نبود؟ تو زمين را از خون اهل بيت عليهم السلام سيراب نمودي، اينك اين جوان براي ما باقي مانده است؟ آيا مي خواهي نسل حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را قطع نمايي؟ابومخنف گويد: از اين سخن دلسوزانه ي حضرت ام كلثوم عليهاالسلام همه ي كساني كه حاضر بودند، گريه كردند.در اين هنگام، يكي از اهل مجلس و هم نشينان آن ملعون به او گفت: اي يزيد به خاطر خدا از تو درخواست مي كنم كه او را ببخشي، زيرا او جواني بيش نيست، كشتن او لازم نيست.پس يزيد لعين دستور داد تا حضرت را رها كنند. [ صفحه 460] امام سجاد عليه السلام براي اين كه مطمئن شود يزيد لعين كاري با او ندارد رو به او كرد و فرمود:اي يزيد! به خاطر خدا از تو درخواست مي كنم اگر چاره اي جز كشتن من نداري پس شخصي را مامور كن تا اين زنان را به حرم جدشان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم برساند.ابومخنف گويد: در اين موقع، مردم گريه و ناله نموده و ضجه زدند، يزيد ملعون از فتنه ي مردم ترسيد و گفت: اي جوان! خاطر جمع باش و ديده ات روشن باشد، سوگند به خدا! جز تو كسي اينها را به حرم جدشان نمي رساند.

سخنان يزيد لعين و اعتراض حضرت سكينه

آن گاه يزيد ملعون رو كرد به مردي از اصحاب خود كه در فحاشي و هتاكي زبان گويايي داشته و جسور بود و گفت: به بالاي منبر برو و علي، حسن و حسين را ناسزا بگو،

و چيزي از بدي ها و عيوب را مگذار مگر اين كه آن را در مورد آنها بيان كني.آن ملعون اطاعت كرد، در اين موقع حضرت سكينه عليهاالسلام رو به يزيد ملعون كرد و فرمود: واي بر تو اي يزيد! كدام نقص ها و عيب ها بر پدر و جد من وارد است؟آن ملعون گفت: خاموش باش اي دختر خارجي!حضرت سكينه عليهاالسلام فرمود: اي يزيد! چقدر حياي تو اندك و روي تو سخت است؟! كدامين شخص به خلافت سزاوارتر است؛ تو يا پدرم، كسي كه پدرش علي بن ابي طالب و مادرش فاطمه ي زهرا و جدش رسول خدا عليهم السلام است؟يزيد ملعون گفت: من به خلافت از پدر تو سزاوارترم، زيرا كه خلافت از پدرم به من به ارث رسيده است.شيخ مفيد رحمة الله گويد:آن گاه يزيد ملعون رو به علي بن الحسين عليه السلام كرد و گفت: پدر تو قطع رحم كرد و حق مرا انكار نمود و با من در سلطنت و خلافت نزاع نمود، پس خدا آنچه را كه ديدي نسبت به او انجام داد.امام سجاد عليه السلام در پاسخ او اين آيه را قرائت فرمود:(ما اصاب من مصيبة في الارض و لا في انفسكم الا في كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك علي الله يسير) [398] . [ صفحه 461] يزيد ملعون به پسرش خالد گفت: جواب او را بده، خالد نتوانست پاسخ بدهد. يزيد لعين به خالد گفت: (و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير) [399] .آنچه به شما از مصيبت رسيده است به سبب آن است كه دست هاي شما آن را كسب كرده است، و خدا بسياري از گناهان شما

را مي بخشد [400] .در «بحارالانوار» مي نويسد: صاحب «مناقب» بعد از اين مكالمه مي گويد:امام سجاد عليه السلام فرمود: اي فرزند معاويه و هند و صخر! نبوت و اميري همواره مختص آبا و اجداد ما بوده است پيش از اين كه تو زائيده شوي، همانا در روز بدر، احد و احزاب علم حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در دست جد بزرگوارم علي بن ابي طالب عليه السلام بود. علم هاي كفر در دست پدر و جد تو بود.آن گاه امام عليه السلام اين اشعار را خواند:ماذا تقلولون اذ قال النبي لكم ماذا فعلتم و انتم آخر الامم؟بعترتي و باهلي عند مفتقدي منهم اساري و منهم ضرجوا بدم هنگامي كه حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از شما بپرسد اي آخرين امتها! رفتار شما با اولاد و اهل من در غياب من چگونه بود؛ برخي از فرزندان مرا اسير و برخي ديگر را به خون آغشته نموديد؟سپس علي بن الحسين عليه السلام فرمود:ويلك يا يزيد! لو تدري ماذا صنعت؟ و ما الذي ارتكبت من ابي و اهل بيتي و اخي و عمومتي؟ اذا لهربت في الجبال، و افترشت الرماد، و دعوت بالويل و الثبور، ان يكون راس ابي الحسين عليه السلام ابن فاطمه و علي عليه السلام منصوباً علي باب مدينتكم، و هو وديعة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فيكم، فابشروا بالخزي و الندامة غداً اذا اجتمع الناس ليوم القيامة.واي بر تو اي يزيد! اگر مي دانستي چه كار كرده اي، و نسبت به پدر، اهل بيتم و برادر و عموهاي من مرتكب چه جنايتي شده اي؟! به كوهها فرار مي كردي و خاكستر را فرش خويش قرار مي دادي، و

واويلا و واثبورا سر مي دادي. اين كه سر پدر بزرگوارم حسين عليه السلام فرزند فاطمه و علي عليهماالسلام بر دروازه ي شهر شما نصب شده، و حال آن كه او امانت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در ميان شما بود، پس [ صفحه 462] مژده باد بر شما رسوايي و پشيماني فردا، در آن هنگام كه مردمان در روز قيامت جمع شوند.شيخ مفيد رحمة الله گويد:آن گاه يزيد لعين مخدرات اهل بيت و كودكان را به مجلس خود فراخواند، و آنها را در نزد آن ملعون نشاندند، آن ملعون، از اسرا هيئت و منظره ي ناراحت كننده اي را ملاحظه كرد (و احساس كرد كه مردم به جنايات او پي خواهند برد، لذا) گفت: خداوند روي پسر مرجانه را زشت و سياه گرداند، اگر ميان شما و او خويشي و قرابتي بود شما را به اين حال در نمي آورد، و با اين وضع شما را به نزد من نمي فرستاد.

مرد شامي دختر امام حسين را به كنيزي مي طلبد

فاطمه عليهاالسلام دختر امام حسين عليه السلام مي فرمايد:هنگامي كه ما را وارد مجلس يزيد لعين كردند، و ما در مجلس نشستيم، او با ديده ي رقت بار به ما نگاه كرد، مردي از اهل شام كه سرخ رو بود برخاست و گفت: اي اميرالمؤمنين!! اين دختر را به من ببخش.منظور آن ملعون، من بودم، و من دختر نظيف و زيبايي بودم، وقتي اين سخن را شنيدم مضطرب شدم و لرزيدم، گمان كردم كه اين كار شدني است. دامن عمه ام حضرت زينب عليهاالسلام را گرفتم و او مي دانست كه اين كار شدني نيست.در روايت سيد آمده است: به عمه ام گفتم: عمه جان! يتيم شدنم بس نبود حالا به كنيزي مي خواهند؟!عمه ام به

مرد شامي گفت: به خدا سوگند! دروغ گفتي! به خدا سوگند! تو لئيم و فرومايه اي؛ نه تو مي تواني اين كار را بكني، نه يزيد.يزيد حرامزاده از اين پاسخ، خشمگين شد و گفت به خدا سوگند! تو دروغ گفتي! اين كار من است، و اگر بخواهم مي توانم انجام دهم.زينب كبري عليهاالسلام فرمود: به خدا سوگند! هرگز چنين نيست؛ خدا اين امر را براي تو قرار نداده است، مگر اين كه از ملت ما خارج شده و به دين ديگري ايمان بياوري.يزيد ملعون خشم خود را فروخورد و گفت: با من چنين سخن مي گويي؟ پدر و برادر تو از دين خارج شدند(!!)حضرت زينب عليهاالسلام فرمود: تو و پدر تو به وسيله ي دين خدا و دين پدرم و دين برادرم، هدايت يافتيد، اگر مسلمان باشي. [ صفحه 463] آن ملعون گفت: اي دشمن خدا! دروغ گفتي.حضرت زينب عليهاالسلام به او فرمود: تو امير هستي، از روي ستم فحش مي دهي، و به سبب قدرتي كه داري غالب مي شوي.گويا آن ملعون از اين سخن حيا كرد و ساكت شد.شامي دوباره گفت: اين دختر را به من ببخش.يزيد ملعون به او گفت: دور شو! خدا مرگ هلاك كننده و كشنده اي براي تو برساند [401] .در «منتخب» آمده است: حضرم ام كلثوم عليهاالسلام به آن مرد شامي فرمود:ساكت شو اي مرد پست و فرومايه! خدا زبانت را قطع كند، و چشمانت را كور گرداند، و دستانت را خشك نمايد، و تو را در آتش جاي دهد، همانا فرزندان پيامبران خدمتكار فرزندان زنازادگان نمي شوند.راوي گويد: سوگند به خدا! هنوز كلام آن خاتون معظمه به پايان نرسيده بود كه خداوند عالم دعاي او را در

مورد آن مرد اجابت نمود.در اين هنگام، حضرت ام كلثوم عليهاالسلام فرمود:الحمد لله الذي عجل لك العقوبة في الدنيا قبل الاخرة، فهذه جزاء من يتعرض لحرم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم.حمد و سپاس خداي را كه پيش از آخرت، در دينا تو را عقاب نمود و اين است جزاي كسي كه به اهل حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم متعرض شود.در روايت سيد رحمة الله آمده است:مرد شامي گفت: اين دختر كيست؟يزيد لعين گفت: اين فاطمه؛ دختر حسين است و اين زينب دختر علي بن ابي طالب.مرد شامي گفت: حسيني كه فرزند فاطمه و علي بن ابي طالب است؟گفت: آري.مرد شامي گفت: خدا تو را لعنت كند اي يزيد! آيا فرزندان پيامبر خود را مي كشي، و اهل بيت او را اسير مي نمايي به خدا سوگند! من گمان مي كردم كه اينها اسيران روم هستند.يزيد لعين از اين سخن به خشم آمد و گفت: سوگند به خدا! تو را نيز به آنها ملحق [ صفحه 464] مي سازم.آن گاه دستور قتل او را صادر كرد و او را كشتند [402] .

سخنراني خطيب يزيد لعين و اعتراض امام سجاد

راوي گويد: آن گاه يزيد حرامزاده خطيب را خواند و به او امر كرد كه بر بالاي منبر رفته و امام حسين و پدر بزرگوارش صلوات الله عليهما را بد گويد. خطيب پست بالاي منبر رفت و در ذم و بدي حضرت اميرالمؤمنين و امام شهيد عليه السلام و مدح معاويه ي لعين و يزيد حرامزاده مبالغه و زياده روي كرد.در اين هنگام، علي بن الحسين عليهماالسلام بر او فرياد زد:ويلك ايها الخاطب! اشتريت مرضات المخلوق بسخط الخالق، فتبوأ مقعدك من النار.واي بر تو اي

خطيب! خشنودي مخلوق را در مقابل غضب خدا اختيار كردي، كه جايگاه تو آتش است.ابن سنان خفاجي در وصف حضرت اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه چه زيبا گفته! آنجا كه مي گويد:أعلي المنابر تعلنون بسبه و بسيفه نصبت لكم اعوادهاآيا در بالاي منبرها آشكارا به او ناسزا مي گويند؛ و حال آن كه پايه ها و چوب هاي منابر به واسطه ي شمشير آن حضرت براي شما نصب شده است [403] .

اسكان اسراي اهل بيت در خرابه ي شام

راوي گويد: يزيد لعين در اين روز، به امام علي بن الحسين عليه السلام وعده داد كه سه حاجت او را برآورد!آن گاه دستور داد تا اهل بيت عليهم السلام را به منزلي منتقل كنند كه نه از گرما حفظ مي كرد و نه از سرما.اسراي اهل بيت عليهم السلام مظلومانه در آن منزل ماندند تا اين كه از شدت حرارت صورتشان پوسته پوسته شد، و در آن مدتي كه در آن شهر اقامت داشتند به عزاداري سيدالشهداء عليه السلام مشغول بودند. [ صفحه 465] شيخ صدوق رحمة الله در «امالي» خود از جناب فاطمه دختر اميرالمؤمنين عليه السلام نقل مي كند كه گفت:پس از آن كه مجلس يزيد لعين تمام شد دستور داد تا مخدرات مكرمات جناب سيدالشهدا عليه السلام را با امام سجاد در مكاني كه آنها را نه از سرما و نه از گرما نگاه مي داشت؛ حبس كردند تا اين كه صورتشان پوسته پوسته شد...باز در همان كتاب آمده است: آن گاه يزيد لعين دستور داد سر اقدس و اطهر امام عليه السلام را بر در مسجد شام نصب كردند.در «بحارالانوار» مي نويسد: صاحب «مناقب» گويد: ابومخنف و ديگران نقل كرده اند:يزيد لعين دستور داد تا سر مطهر و مقدس امام حسين عليه السلام بر درب خانه اش

آويزان كرده و دستور داد تا اهل بيت امام حسين عليه السلام وارد خانه اش شوند، هنگامي كه مخدرات مطهرات وارد خانه ي يزيد لعين شدند، زنان و فرزندان معاويه و ابي سفيان همگي با گريه و ناله و نوحه به استقبال آنها آمدند، آنها براي امام حسين عليه السلام گريستند و لباس هاي فاخر و زيورآلات خود را كندند و سه روز بر آن بزرگوار عزا و ماتم گرفتند.هند، دختر عبدالله بن عامر بن كزير كه زن يزيد لعين بود - و پيش از اين، در تحت نكاح حضرت سيدالشهداء عليه السلام بود - از حرم سراي يزيد، پرده را پاره كرد و به طرف يزيد لعين كه مجلسي عمومي ترتيب داده بود، رفت و به او گفت: اي يزيد! آيا سر حسين عليه السلام فرزند فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر آستانه ي خانه ي من به دار كشيده شده؟يزيد حرامزاده برخاست و او را پوشانيد و گفت: آري، اي هند! با آواز بلند بر فرزند دختر رسول خدا و نوحه كننده ي قريش؛ گريه كن، ابن زياد بر كشتن او شتاب كرد، و او را به قتل رساند، خدا او را هلاك سازد.آن گاه يزيد لعين آنها را در خانه ي مختص خود جاي داد، و غذايي نمي خورد جز اين كه امام سجاد عليه السلام نزد او حاضر باشد!! [404] .در «بحارالانوار» آمده است: مدايني گويد:هنگامي كه كه امام سجاد عليه السلام نسب خود را به جد بزرگوارش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رساند، يزيد ملعون به مامور خود گفت: او را وارد اين باغ كن و بكش و در آنجا دفن نما. [ صفحه 466] مامور لعين،

او را وارد باغ نمود و مشغول كندن قبر شد امام عليه السلام نيز نماز مي خواند چون خواست امام عليه السلام را بكشد دستي از هوا پيدا شد و به آن ملعون زد، پس آن ملعون به رو بر زمين افتاد و نعره زد و بي هوش شد و به جهنم واصل گرديد.خالد بن يزيد لعين، آن ملعون را ديد رنگ پريده به سوي پدرش آمد و قصه را تعريف كرد، يزيد لعين دستور داد مامور را در همان قبر دفن كنند و امام عليه السلام را رها نمايند، امروزه محلي را كه امام زين العابدين عليه السلام را در آن حبس كرده بودند جزو مسجد مي باشد.

سخنراني خطيب يزيد لعين و اعتراض امام سجاد به روايت ديگر

در «بحارالانوار» و «عوالم العلوم» آمده است كه صاحب «مناقب» و ديگران گفته اند: روايت شده:يزيد ولدالزنا دستور داد تا منبري آماده كنند و خطيبي بالاي منبر رفته مردم را از بديهاي حضرت ابي عبدالله و اميرالمؤمنين صلوات الله عليهما(!!) و آنچه كرده اند آگاه نمايد.خطيب پست، بالاي منبر رفت و خدا را حمد كرد! و بر او ثنا خواند! آن گاه به آن دو بزرگوار سلام الله عليهما ناسزا گفت و در اين امر زياده روي كرد، و سخن را در مدح معاويه و يزيد لعين به درازا كشاند و كارهاي نيكويي به آن دو ملعون نسبت داد.راوي گويد: در اين هنگام امام سجاد عليه السلام بر آن خطيب فرياد زد:ويلك ايها الخاطب! اشتريت مرضاة المخلوق بسخط الخالق، فتبوء مقعدك من النار.واي بر تو اي خطيب! خشنودي مخلوق را به غضب پروردگار عالم خريدي، پس جايگاه و منزل تو آتش است.آن گاه امام زين العابدين عليه السلام رو به يزيد كرد و فرمود: اي يزيد! آيا اجازه مي دهي بالاي اين

چوبها بروم و سخناني ايراد كنم، سخناني كه باعث خشنودي و رضايت خدا است و اجر و ثوابي براي حاضران در مجلس داشته باشد؟رواي گويد: يزيد ملعون از اين كار امتناع نمود.مردم به او گفتند: به او اجازه بده بالاي منبر رود، شايد ما از او چيزي بشنويم. [ صفحه 467] يزيد ملعون گفت: اگر او بالاي منبر رود، فرودنمي آيد جز آن كه من و فرزندان ابي سفيان را رسوا سازد.به يزيد ملعون گفته شد: او كه نمي تواند سخن نيكو بيان نمايد.يزيد گفت: همانا كه او از خانواده اي است كه كام آنها با علم باز شده (يعني در شيرخوارگي به علم آراسته شده اند).

سخنان امام سجاد در مجلس يزيد

راوي گويد: مردم اصرار كردند تا اين كه يزيد به حضرت رخصت داد.امام سجاد در بالاي منبر قرار گرفت، خدا را حمد نمود و او را ثنا خواند، آن گاه خطبه اي را ايراد فرمود كه با آن ديدگان حاضران را گريان كرد، و دلهاي آنان را ترساند، حضرت فرمود:أيها الناس! أعطينا ستا و فضلنا بسبع: أعطينا العلم، و الحلم، و السماحة، و الفصاحة، و الشجاعة، و المحبة في قلوب المؤمنين.و فضلنا بأن منا النبي المختار محمد صلي الله عليه و آله و سلم و منا الصديق، و منا الطيار، و منا اسد الله و اسد رسوله، و منا سبطا هذه الامة، و منا مهدي هذه الامة، من عرفني فقد عرفني، و من لم يعرفني انباته بحسبي و نسبي.أيها الناس! أنا ابن مكة و مني، أنا ابن زمزم و الصفا، أنا ابن من حمل الزكاة بالطراف الرداء، أنا ابن خير من ائتزر و ارتدي، أنا ابن خير من انتعل و احتفي، أنا بن خير

من طاف و سعي، أنا ابن خير من حج و لبي.أنا بن من حمل علي البراق في الهواء، أنا ابن من اسري به من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي، أنا ابن من بلغ به جبرئيل الي سدرة المنتهي، أنا ابن من دني فتدلي فكان قاب قوسين أو ادني.أنا ابن من صلي بملائكة السماء، أنا بن من اوحي اليه الجليل ما اوحي، أنا ابن محمد المصطفي، أنا ابن علي المرتضي.أنا ابن من ضرب خراطيم الخلق حتي قالوا: لا اله الا الله.أنا ابن من ضرب بين يدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بسيفين، و طعن برمحين، و هاجر الهجرتين، و بايع البيعتين، و قاتل ببدر و حنين، و لم يكفر بالله طرفة عين.أنا ابن صالح المؤمنين، و وارث النبيين، و قامع الملحدين، و يعسوب [ صفحه 468] المسلمين، و نور المجاهدين، و زين العابدين، و تاج البكائين، و اصبر الصابرين، و افضل القائمين من آل ياسين رسول رب العالمين.أنا ابن المؤيد بجبرئيل، المنصور بميكائيل، أنا ابن المحامي عن حرم المسلمين، و قاتل المارقين و الناكثين و القاسطين، و المجاهد اعداءه الناصبين، و افخر من مشي من قريش اجمعين.و اول من اجاب و استجاب لله و لرسوله من المؤمنين، و اول السابقين، و قاصم المعتدين، و مبيد المشركين، و سهم من مرامي الله علي المنافقين، و لسان حكمة رب العالمين.و ناصر دين الله، و ولي امر الله، و بستان حكمة الله، و عيبة علمه، سمح سخي، [بهي] بهلول، زكي، ابطحي، رضي، مقدام، همام، صابر، [صوام] مهذب، قوام، قاطع الاصلاب، و مفرق الاحزاب.اربطهم عناناً، و اثبتهم جناناً، و امضاهم عزيمة، و اشدهم شكيمة، اسد باسل، يطحنهم

في الحروب، اذا ازدلفت الاسنة، و قربت الاعنة، طحن الرحا، و يذروهم فيها ذرو الريح الهشيم.ليث الحجاز، و كبش العراق، مكي مدني حنفي [خيفي]، عقبي، بدري، [احدي] شجري مهاجري.من العرب سيدها، و من الوغي ليثها، وارث المشعرين، و ابو السبطين الحسن و الحسين، ذاك جدي علي بن ابي طالب.ثم قال: أنا ابن فاطمه الزهراء، أنا ابن سيدة النساء.اي مردم! شش خصلت به ما عطا شده و با هفت فضيلت بر سائر مردم ترجيح داده شده ايم: عطا شده ايم به علم، بردباري، جوانمردي، فصاحت، شجاعت، محبت در دلهاي مؤمنان؛و ترجيح و زيادتي داده شده ايم به اين كه از ما است پيامبر برگزيده حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم، و از ما است صديق اميرالمؤمنين عليه السلام، و از ما است جعفر طيار عليه السلام، و از ما است حمزه، شير خدا و شير رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، و از ما است حسن و حسين عليهماالسلام دو سبط اين امت، و از ما است مهدي اين امت.هر كه مرا مي شناسد كه مي شناسد و هر كه مرا نمي شناسد خود را به او معرفي مي نمايم و حسب و نسب خود را بيان مي كنم.اي مردم! منم فرزند مكه و مني، منم فرزند زمزم و صفا منم فرزند كسي كه [ صفحه 469] زكات را با اطراف عبايش برداشت، منم فرزند بهترين كسي كه ازار پوشيد، منم فرزند بهترين كسي كه نعلين به پا كرد و پاي برهنه رفت، منم فرزند بهترين كسي كه طواف و سعي نمود، منم فرزند بهترين كسي كه حج و تلبيه گفت.منم فرزند آن كه بر براق سوار شد و در هوا

حركت داده شد، منم فرزند آن كه او از مسجدالحرام به مسجد اقصي برده شد، منم فرزند كسي كه جبرئيل عليه السلام او را به سدرة المنتهي رسانيد، منم فرزند حضرت رسالت صلي الله عليه و آله و سلم كه در شب معراج به قرب منزلت، مكانت و مقرب درگاه الوهيت گرديد و براي سجده عبوديت سر فرودآورد و در حالي كه ميان پيامبر و حضرت رب العزه مقدار دو كمان بلكه كمتر از آن بود.منم فرزند كسي كه با ملائكه ي آسمان نماز گزارد، منم فرزند كسي كه خداوند جليل به سوي او آنچه مي خواست وحي فرمود، منم فرزند حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم، منم فرزند كسي كه بيني مردم را به خاك ماليد تا كلمه ي «لا اله الا الله» را بگويند.منم فرزند كسي كه در پيشگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به دو شمشير، شمشير زد و به دو نيز نيزه زد، و به دو هجرت هجرت فرمود، و به دو بيعت بيعت نمود، و در جنگ بدر و حنين مقاتله نمود، و در يك چشم بهم زدن به خدا كافر نگشت.من فرزند صالح مؤمنان، وارث پيامبران، براندازنده ي ملحدان، پادشاه مسلمانان، نور جهادكنندگان، زينت عابدان، تاج گريه كنندگان، بهترين صابران، بهترين نمازگزاران از فرزندان حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هستم.منم فرزند مؤيد به جبرئيل عليه السلام، و منصور به ميكائيل عليه السلام، منم فرزند حمايت كننده از حرم مسلمانان، و كشنده ي خارج شدگان از دين - اهل نهروان - و شكنندگان بيعت - اهل جنگ جمل - و ياغيان - اهل جنگ صفين - و جهادكننده

با دشمنان ناصبي و كينه توز و سرافرازترين فرد قريش.نخستين كسي كه دعوت خدا و رسول او را اجابت نمود، و نخستين سبقت كنندگان به سوي ايمان، و شكننده ي ظالمان، و هلاك كننده ي مشركان، و تيري از تيرهاي خداي تعالي بر جان منافقان، و زبان حكمت پروردگار عالميان.ياري كننده ي دين خدا، و ولي امر خدا، و گلستان حكمت خدا، و صندوق علم خدا. [ صفحه 470] فرزند كسي كه جوانمرد، سخي، گشاده رو، آقايي كه جامع همه ي خيرات است، پاك، ابطحي، رضي، شجاع، پادشاه، صبركننده، پاكيزه اخلاق، كثير القيام، قطع كننده ي پشت هاي كافران، و متفرق كننده ي گروه ها و احزاب منحرفان.ثابت ترين مردمان از حيث خودداري بر ترك محارم، حفظ كننده ترين كس بر نفس خويش از مردمان، و دلش از همه كس ثابت تر، و گدازنده تر از همه كس از حيث اراده.شير شجاعي است كه وقتي نيزه ها آماده مي شود و افسارها نزديك مي گردد دشمنان را در جنگ ها مانند خورد كردن آسياب خورد مي كند و آنان را در جنگها مانند پراكنده كردن باد گياهيان خشك را پراكنده مي كند.شير حجاز و آقاي عراق، منسوب به مكه و مدينه، منسوب به راستي در دين، بيعت كننده در عقبه، شهسوار جنگ بدر، احد، منسوب به شجره ي طيبه كه عبارت از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است، كه از مكه به مدينه هجرت فرمودند.از اعراب، آقاي ايشان است، و از جنگ شير آن، وارث مشعرين و پدر دو سبط رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم حسن و حسين عليهماالسلام.اين است جد من علي بن ابي طالب عليه السلام.آن گاه فرمود: منم فرزند فاطمه ي زهرا عليهاالسلام، منم فرزند سيده ي زنان.حضرت پيوسته فرمود:

منم، منم تا كه اين خروش مردم به گريه و فرياد برخاست، و يزيد لعين از فتنه و آشوب ترسيد، پس مؤذني را امر داد تا اذان بگويد، و سخن امام عليه السلام قطع نمايد.چون مؤذن گفت: «الله اكبر».امام عليه السلام فرمود:لا شي ء اكبر من الله تعالي.چيزي بزرگتر از خداي تعالي نيست.مؤذن گفت: «اشهد ان لا اله الا الله».امام عليه السلام فرمود:شهد بها شعري و بشري و لحمي و دمي.موي و پوست و گوشت و خونم شهادت و گواهي بر يگانگي خدا مي دهد.وقتي مؤذن گفت: «اشهد ان محمداً رسول الله».امام عليه السلام از بالاي منبر رو به يزيد كرد و فرمود: [ صفحه 471] محمد هذا؛ جدي ام جدك يا يزيد؟ فان زعمت انه جدك فقد كذبت و كفرت، و ان زعمت انه جدي فلم قتلت عترته؟اي يزيد! آيا اين محمد صلي الله عليه و آله و سلم جد من است يا جد تو؟! اگر بگويي: او جد تو است، دروغ مي گويي، و كافر مي شوي، و اگر بگويي: او جد من است، پس چرا فرزندان او را كشتي؟راوي گويد: مؤذن، اذان و اقامه را تمام كرد و يزيد لعين در پيش ايستاد و نماز ظهر را خواند [405] .در روايت ابي مخنف آمده است: يزيد ملعون به مردي دستور داد تا بالاي منبر رفته و امام حسين عليه السلام را ناسزا گويد، آن ملعون، اين كار را انجام داد، خدا لعنتش كند.آن گاه امام سجاد عليه السلام به آن ملعون فرمود: تو را به خدا سوگند مي دهم رخصت بده بالاي منبر روم و سخناني ايراد كنم كه خشنودي خدا و رسول او در آن باشد.آن ملعون به امام عليه السلام گفت: اي جوان!

بالاي منبر رو و هر چه مي خواهي بگو، و از حضرت عذر خواست.رواي گويد: امام سجاد عليه السلام بر بالاي منبر رفت و با زبان شيوا و فصاحت و بلاغت، مانند سخنان پيامبران سخنراني كرد، مردم از هر سوي به طرف امام عليه السلام روي آوردند امام عليه السلام فرمود:ايها الناس! من عرفني فقد عرفني، و من لم يعرفني فانا اعرفه بنفسي،فانا علي بن الحسين بن علي المرتضي صلوات الله و سلامه عليهما.أنا ابن من حج و لبي، أنا ابن من طاف و سعي، أنا ابن زمزم و الصفا. أنا ابن فاطمه الزهرا، أنا ابن المذبوح من القفا، أنا ابن العطشان حتي قضي، أنا ابن من منعوه من الماء و احلوه علي سائر الوري.أنا ابن محمد المصطفي، أنا ابن صريع كربلا، أنا ابن من راحت انصاره تحت الثري، أنا ابن من غدت حريمه اسري، أنا ابن من ذبحت انصاره من غير سوي ء، أنا ابن من اضرم الاعداد في خيمته لظي، أنا ابن من اضحي صريعاً بالعري.أنا ابن من لا غسل له و لا كفن يري، أنا ابن من رفع رأسه علي القنا، أنا ابن من هتك حريمه بارض كربلا، أنا ابن من جسمه بارض و رأسه [ صفحه 472] باخري، أنا ابن من لا يري حوله غير الاعداء، أنا ابن من سبيت حريمه الي الشام تهدي، أنا ابن من لا له ناصر و لا حمي.ثم انه - صلوات الله عليه - انتحب و بكي، ثم قال:ايها الناس! فضلنا الله تعالي بخمس خصال: فينا و الله؛ مختلف الملائكة، و معدن الرسالة، و فينا نزلت الايات، و نحن قدنا العالمين للمهدي، و فينا الشجاعة فلم نخف بأساً، و البراعة و

الفصاحة اذا افتخر الفصحاء.و فينا الهدي الي سواء السبيل، و العلم لمن اراد ان يستفيد علماً، و المحبة في قلوب المؤمنين من الوري، و لنا الشان الاعلي في الارض و السماء.لولانا ما خلق الدنيا، و كل فخر دون فخرنا يهوي، و محبنا يسقي، و باغضنا يوم القيامة يشقي.اي مردم! هر كه مرا مي شناسد كه مي شناسد و هر كه مرا نمي شناسد، من خودم را به او معرفي مي كنم، منم علي بن الحسين بن علي المرتضي صلوات الله و سلامه عليهم.منم فرزند كسي كه حج كرد و لبيك گفت، منم فرزند آن كه طواف كرد و سعي نمود، منم فرزند زمزم و صفا.منم فرزند فاطمه ي زهرا عليهاالسلام، منم فرزند سربريده از قفا، منم فرزند كسي كه تشنه از دنيا رحلت فرمود، منم فرزند آن كه او را از آب منع كردند، در حالي كه آن را بر ساير خلق مباح نمودند.منم فرزند محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم، منم فرزند بر زمين افتاده ي كربلا، منم فرزند آن كه ياران او در زير خاك مدفون شدند، منم فرزند آن كه اهل حرم او اسير گرديد، منم فرزند آن كه ياران او بي گناه ذبح شدند، منم فرزند آن كه دشمنان به خيمه ي او آتش زدند، منم فرزند آن كه او را در روي ريگ انداختند.منم فرزند آن كه نه او را غسل دادند و نه كفني نمودند، منم فرزند آن كه سر مطهر او را بالاي نيزه زدند، منم فرزند آن كه حرمت مخدرات او را در سرزمين كربلا هتك نمودند، منم فرزند آن كه بدن مقدس او در جائي است و سر مطهرش در جاي

ديگر، منم فرزند آن كه در اطراف او جز دشمنان ديده نمي شد، منم فرزند آن كه اهل بيت او اسير گرديده و به شام فرستاده شدند، منم فرزند آن كه نه او را ياوري و نه حمايت كننده اي بود. [ صفحه 473] آنگاه امام - صلوات الله عليه - با صداي بلند گريست و فرمود:اي مردم! خدا ما را به پنج خصلت تفضيل و ترجيح داده است: سوگند به خدا! در ما است رفت و آمد ملائكه، معدن رسالت، و آيات الهي در خصوص ما نازل شده است، و ما عالميان را به سوي هدايت سوق مي دهيم، و در ما است شجاعت، از بأس و شدت نمي ترسيم، و براعت و فصاحت در نزد ماست، آن گاه كه فصحا فخر نمايند.هدايت به سوي راه راست در ما است، علم و دانش براي كسي كه بخواهد از علم ما استفاده نمايد، در ماست، و محبت ما در دلهاي مؤمنان است، و براي ما شأن والاتر در زمين و آسمان است.اگر ما نبوديم دنيا آفريده نمي شد، و همه ي فخرها در وراي فخر ما نازل و ساقط مي شود - يعني فخر ما برتر از همه ي فخرهاست - دوست ما سيراب مي شود، و دشمن ما در روز قيامت به صعوبت و بلا مي افتد.

وحشت يزيد لعين از سخنان امام سجاد

راوي گويد: هنگامي كه مردم سخنان امام عليه السلام را شنيدند، با گريه و ناله، ضجه زدند، و صداي ناله از مسجد بلند شد. يزيد لعين، از فتنه و آشوب و از اين كه دلهاي مردم به سوي امام عليه السلام ميل كند ترسيد، به مؤذن دستور داد با گفتن اذان سخنان امام عليه السلام را قطع كند.مؤذن بر جاي بلندي

رفت و گفت: «الله اكبر».امام عليه السلام فرمود:كبرت كبيراً، و عظمت عظيماً، و قلت حقاً.خداي بزرگ را بزرگ داشتي و خداي عظيم را تعظيم كردي، و سخن بحق گفتي.مؤذن گفت: «اشهد ان لا اله الا الله».امام عليه السلام فرمود:اشهد بها مع كل شاهد، و اتحملها مع كل جاحد.با هر شهادت دهنده اي به كلمه ي توحيد شهادت مي دهم، و متحمل و مقر آن مي شوم با هر انكاركننده اي.مؤذن گفت: «اشهد ان محمداً رسول الله». [ صفحه 474] در اين هنگام، امام عليه السلام گريه نمود و صداي ناله و شيون او بلند شد، و رو به يزيد لعين كرد و فرمود:سالتك بالله يا يزيد! يا محمد جدي ام جدك؟اي يزيد! تو را به خدا! از تو سؤال مي كنم: آيا محمد صلي الله عليه و آله و سلم جد من است يا جد تو؟يزيد لعين گفت: جد توامام عليه السلام فرمود:فلم قتلت اهل بيته، و قتلت ابي، و ايتمتني علي صغر سني.پس چرا اهل بيت او را كشتي، چرا پدر مرا كشتي، و مرا در كودكي يتيم نمودي. آن ملعون پاسخ امام عليه السلام را نداد و برخاست و وارد خانه ي خود شد و گفت: نيازي به نماز ندارم.

گفتگوي امام سجاد با منهال

راوي گويد: آن گاه منهال به نزد امام سجاد عليه السلام آمد و عرض كرد: اي فرزند رسول خدا! چگونه صبح كردي - يعني حالت چگونه است -؟امام عليه السلام به او فرمود:كيف حال من اصبح و قد قتل ابوه، و قل ناصره، و ينظر الي حرم من حوله اساري، قد فقدوا الستر و الغطاء، و قد اعدموا الكافل و الحمي، فهل تراني الا اسيراً ذليلاً قد عدمت الناصر و الكفيل، قد كسيت أنا و اهل بيتي

ثياب الاسي، و قد عدمت علينا جديد العري، فان تسال فها أنا كما تري قد شمت فينا الاعداء، و نترقب الموت صباحاً و مساءً.ثم قال: قد اصبحت العرب تفتخر علي العجم، بان محمداً صلي الله عليه و آله و سلم منهم، و اصبحت قريش تفتخر علي سائر الناس، بان محمداً صلي الله عليه و آله و سلم منهم، و نحن اهل بيته اصبحنا مقتولين مظلومين، قد حلت بنا الرزيات، نساق سبايا، و نجلب هدايا، كان حسبنا من اسقط الحسب، و منتسبنا من ارذل النسب، كان لم نكن هام المجد [و] رقينا، و علي بساط الجليل سعينا، و اصبح الملك ليزيد لعنه الله و جنوده، و اضحت بنوالمصطفي من ادني عبيده. [ صفحه 475] چگونه باشد حال كسي كه صبح كند در حالي كه پدر او كشته شده، و ياوران او كم شده، و به اهل حرم اسير خود نگاه مي كند، اسيراني كه پوشش و حجاب آنها را به غارت برده اند، و كفيل و حامي خود را از دست داده اند.آيا نمي بيني مرا كه اسير ذليلي شده ام كه ياور و حامي خود را از دست داده ام. من و اهل بيتم لباس اندوه و غم بر تن كرده ايم، و لباس هاي نو ما را به تاراج برده اند، اگر حال مرا مي پرسي من چنانم كه مي بيني، دشمنان به ما شماتت مي كنند، و صبح و شام در انتظار مرگ هستيم.آنگاه فرمود: عرب در حالتي قرار گرفتند كه بر عجم فخر مي كنند به اين كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم از آنها است، و قريش بر ساير مردم فخر مي نمايند به اين كه پيامبر صلي الله عليه و آله

و سلم از آنها است، در حالي كه ما اهل بيت او هستيم كه اينك كشته و ستم ديده ايم، مصيبتها بر ما نازل شده است، ما را اسير كرده و سوق مي دهند، و ما را به عنوان تحفه مي برند، گويا گمان مي كنند كه شان ما از پايين ترين شان ها، و نسب ما از پست ترين نسبهاست.گويا كه ما بر مراتب مجد و بزرگوراي بلند نشده ايم، و بر روي فرش خداي جليل -يا بر فرش بزرگ و شان والا - راه نرفته ايم.اينك حكومت از آن يزيد لعين و لشكريان او گرديه است، و فرزندان حضرت رسول مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم از كمترين بندگان او گشته اند.راوي گويد: چون مردم، اين سخنان امام عليه السلام را شنيدند از هر سو، صدا به گريه بلند شد، چرا كه امام عليه السلام سخنان شگفتي ايراد فرمود، و حق و حقيقت را بيان نمود.راوي گويد: يزيد لعين، از فتنه وآشوب مردم ترسيد، چرا كه همه ي مردم به سخنان امام عليه السلام گوش دادند، و نهال محبت آن حضرت در دل هاي آنها كاشته شد.يزيد لعين، رو به آن شخصي كه اصرار نمود تا امام عليه السلام بر منبر بالا رود كرد و گفت:چرا اصرار كردي اين جوان بالاي منبر رود، تو با اين كار مي خواستي حكومت مرا زايل گرداني؟وي گفت: به خدا سوگند! نمي دانستم كه اين جوان، چنين سخنراني خواهد كرد.يزيد لعين گفت: آيا نمي دانستي كه اين؛ از اهل بيت نبوت و معدن رسالت است؟در اين هنگام او به يزيد ملعون گفت: پس اگر چنين بود؛ چرا پدر او را كشتي و او را در كودكي يتيم نمودي؟ [ صفحه 476] راوي گويد: يزيد

لعين از پاسخ آن مرد ناراحت شد و دستور داد تا گردن او را بزنند [406] .

اعتراض سفير روم بر يزيد لعين

از امام زين العابدين عليه السلام روايت شده كه حضرتش فرمود:هنگامي كه سر مقدس امام حسين عليه السلام را نزد يزيد لعين آوردند، آن ملعون مجالس شراب بر پا كرد و سر اطهر امام عليه السلام را مي آورد و در پيش روي خود مي نهاد و شراب مي خورد.روزي سفير پادشاه روم، در مجلس او حاضر شد، او از بزرگان و اشراف روم بود، رو به يزيد لعين كرد و گفت: اي پادشاه عرب! اين سر كيست؟يزيد لعين گفت: تو با اين سر چه كار داري؟گفت: وقتي كه من به نزد پادشاه خود بازمي گردم او از هر چيزي كه ديده ام از من سؤال مي كند، دوست دارم قصه ي اين سر و صاحب آن رانيز به او بگويم تا با تو، در شادي و سرور تو شريك باشد.يزيد لعين گفت: اين سر حسين فرزند علي بن ابي طالب است.سفير رومي گفت: مادر او كيست؟گفت: فاطمه، دختر رسول خدا.سفير رومي كه نصراني بود گفت: اف بر تو و دين تو! دين من از دين شما بهتر است، پدر من از نبيره هاي حضرت داوود عليه السلام مي باشد، ميان من و حضرت داوود عليه السلام پدران و نياكان زيادي است، در عين حال؛ نصارا مرا تعظيم مي كنند، خاك قدم مرا به عنوان تبرك مي گيرند، به اين سبب كه (پدر) من از نبيره هاي حضرت داوود عليه السلام است، شما فرزند دختر پيامبر خود را مي كشيد در حالي كه ميان او و پيامبر شما واسطه اي جز يك مادر نيست، خدا دين شما را زشت و زبون نمايد.آن گاه رو به يزيد لعين كرد و گفت:

آيا حديث كليساي حافر را شنيده اي؟يزيد لعين گفت: بگو تا بشنوم.گفت: ميان شهر «عمان» و شهر «صين» جزيره اي است كه يك سال راه مسافت دارد، در آنجا آبادي نيست مگر يك شهر كه در ميان آب قرار داد، طول آن شهر [ صفحه 477] هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ است. در روي زمين، شهري بزرگتر از آن نيست، كافور و ياقوت از آنجا به مناطق ديگر حمل و نقل مي شود و درختان آن شهر عود و عنبر است.آن شهر در دست نصاري است، حكومت و پادشاهي آنجا در دست آنها است. آن شهر، كليساهاي بسياري دارد، كه بزرگ ترين آنها كليساي حافر است. در محراب آن، جعبه اي از طلا آويزان است كه در ميان آن سم؛ ناخني است كه مي گويند: اين سم، سم الاغي است كه حضرت عيسي عليه السلام بر آن سوار مي شده.اطراف آن جعبه را، با طلا و ديباج زينت داده اند، هر سال بسياري از مردم نصاري به سوي آن كليسا حركت مي كنند، و دور آن مي گردند، و ستون هاي آن را مي بوسند و در آنجا حاجتهاي خود را از خدا طلب مي كنند.اين شان و عادت آنها نسبت به ناخن و سم الاغي است كه گمان مي كنند ناخن و سم الاغ حضرت عيسي عليه السلام است كه بر آن سوار مي شده، در حالي كه شما فرزند دختر پيامبر خود را مي كشيد، خدا شما و دين شما را مبارك نگرداند.در اين هنگام، يزيد لعين گفت: اين نصراني را بكشيد تا مرا در شهرهاي خود رسوا نكند.وقتي نصراني اين سخن را شنيد به يزيد گفت: آيا مي خواهي مرا بكشي؟گفت: آري.گفت: بدان كه من شب گذشته پيامبر شما را در

خواب ديدم، آن حضرت به من فرمود: اي نصراني! تو از اهل بهشت هستي.من از فرمايش حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تعجب كردم، اينك شهادت مي دهم كه خدايي جز خداوند عالميان نيست، و اين كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم رسول و فرستاده ي او است.آنگاه به سوي سر مطهر امام عليه السلام برجست، و او را به سينه ي خود چسبانيد و شروع كرد به بوسيدن آن، او آن سر مطهر را مي بوسيد و مي گريست تا اين كه كشته شد [407] .شيخ در «منتخب» به صورت ارسال روايت كرده است:نصراني به عنوان سفير پادشاه روم، به سوي يزيد لعين آمد و وارد مجلس آن ملعون شد، سر مطهر امام عليه السلام را به آن مجلس آوردند، چون نصراني سر مقدس امام عليه السلام را ديد، گريست و فرياد زد و ناله نمود تا اين كه ريش او از اشك چشمش تر شد. آن گاه رو به يزيد لعين كرد و گفت: اي يزيد بدان كه من به عنوان تاجر در زمان [ صفحه 478] حيات پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وارد شهر مدينه شدم مي خواستم هديه اي به او تقديم نمايم، از اصحاب او پرسيدم: در ميان هدايا، كدام هديه را بيشتر دوست مي دارد؟گفتند: عطر براي او از هر چيز ديگري محبوبتر است، آن حضرت ميل و رغبتي به عطر دارد.سفير روم گويد: من از مشك دو نافه، و مقداري عنبر اشهب برداشتم، و به سوي آن حضرت به راه افتادم، آن روز او در خانه ي همسر خود، ام سلمه، بود هنگامي كه جمال او را مشاهده كردم، از جمال نوراني

او، نور درخشنده اي ديدم كه از آن، شادي و فرح من زياد گرديد و قلب من به محبت او علاقه گرفت، بر او سلام كردم و عطر را در برابر او نهادم.فرمود: اين چيست؟عرض كردم: تحفه ي ناقابلي است كه به حضور شما آوردم.به من فرمود: نام تو چيست؟عرض كردم: نام من عبدالشمس است.فرمود: نام خود را تغيير بده، من نام تو را عبدالوهاب نهادم، اگر دين اسلام را از من قبول نمايي، تحفه ات را قبول مي كنم.من به او نگاه كردم و در چهره ي مبارك او تأمل نمودم. فهميدم كه او پيامبر است و او همان پيامبري است كه حضرت عيسي عليه السلام به ما خبر داده است، آنجا كه گفت: «من به شما رسولي را كه بعد از من مي آيد بشارت مي دهم و نام او احمد است».پس به او اعتقاد نمودم و در همان ساعت به دست مبارك او مسلمان شدم.به روم بازگشتم، در حالي كه دين اسلام را مخفي مي داشتم، مدتي است كه من به همراه پنج نفر از پسران و چهار نفر از دخترانم مسلمانم، و من امروز وزير پادشاه روم هستم، و هيچ كس از نصاري از حال ما خبر ندارد.اي يزيد! بدان، من روزي در حضور حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بودم، و او در خانه ي ام سلمه بود، اين عزيزي را كه سر او در نزد تو قرار داده شده، در آنجا ديدم، او از در حجره خدمت جد بزرگوارش آمد، در حالي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آغوش خويش را باز كرده بود تا او را در بغل بگيرد و مي فرمود:مرحباً بك

يا حبيبي!آفرين بر تو اي حبيب من!تا جايي كه حضرت او را گرفت و در كنار خود نشاند و شروع كرد به بوسيدن [ صفحه 479] لبهاي او، و دندانهاي او را مي مكيد، و مي فرمود:بعد عن رحمة الله من قتلك، لعن الله من قتلك يا حسين! و اعان علي قتلك.خداي تعالي كسي كه تو را مي كشد از رحتمش دور نمايد. اي حسين! خدا كسي را كه تو را مي كشد و بر قتل تو ياري نمايد، لعنت كند!پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم با اين حال گريه مي كرد، روز دوم نيز با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در مسجد حضرتش بودم كه امام حسين عليه السلام با برادرش امام حسن به نزد آن حضرت آمدند، امام حسين عليه السلام عرض كرد: يا جداه! من با برادرم حسن كشتي گرفتيم و هيچ كدام از ما بر ديگري غلبه نكرديم، مي خواهيم بدانيم كه كدام يك از ما قوي تر از ديگري است.پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به ايشان فرمود: اي حبيبان من! اي روح و روان من! كشتي شايسته ي شما نيست، برويد و خط بنويسيد، هر كدام از شما كه خطش نيكوتر باشد او قوي تر است.راوي گويد: آن دو بزرگوار رفتند و هر كدام سطري خط نوشتند و به سوي جد خويش آمده و لوح را به آن حضرت دادند تا در ميان آنها قضاوت نمايد.پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مدتي به نوشته ي آنها نگاه فرمود، و نخواست دل يكي از آنها را بشكند، پس به آنها فرمود: اي حبيبان من! من پيامبر درس نخوانده ام و خط را نمي شناسم به

سوي پدر خويش برويد تا ميان شما قضاوت نمايد و ببيند كه كدام يك از شما خطش زيباتر است.مي گويد: آنها به همراه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به سوي علي عليه السلام روانه شدند، و همگي وارد خانه ي فاطمه عليهاالسلام شدند، ساعتي نگذشت كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم تشريف آورد كه سلمان نيز با او بود، ميان من و سلمان رابطه ي دوستي و صداقت وجود داشت، از او پرسيدم: چگونه پدرشان ميان آنها قضاوت فرمود و خط كدام يك از آنها بهتر بود؟سلمان گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به آنها جوابي نداد، او در امر آنها تامل نمود، و فرمود: اگر بگويم: خط حسن عليه السلام زيباتر است، حسين ناراحت مي شود، و اگر بگويم: خط حسين عليه السلام بهتر است، حسن عليه السلام غمگين مي شود، پس آنها را به سوي پدرشان فرستاد.به او گفتم: اي سلمان! تو را به حق صداقت و برادري كه ميان من و تو وجود دارد و به حق دين اسلام قسمت مي دهم كه به من بگو چگونه پدرشان ميان آنها حكم فرمود؟سلمان گفت: وقتي آنها به سوي پدرشان آمدند، پدرشان در حال آنها تامل نمود، و [ صفحه 480] دلش به حال آنها سوخت، او نمي خواست دل يكي از آنها را بشكند. به همين جهت، به آنها فرمود: به سوي مادر خود برويد تا ميان شما قضاوت كند.آنها به سوي مادر خودشان آمدند، و آنچه را كه در لوح نوشته بودند به او نشان دادند و فرمودند: اي مادر! جد بزرگوار ما، به ما امر كرد تا هر كدام خطي بنويسيم، كه هر

كدام خطش زيباتر باشد او قوي تر است، ما خط نوشتيم و به او نشان داديم ما را نزد پدرمان فرستاد، پدر نيز ما را به نزد تو روانه كرد.فاطمه ي زهرا عليهاالسلام كمي به فكر فرورفت و متوجه شد كه جد و پدر آنها نخواسته اند دل آنها را بشكنند، من چه كار كنم؟ و چگونه در ميان آنها قضاوت نمايم؟فرمود: اي دو چشمان من! من گردنبند خود را پاره مي كنم و آن را بر سر شما مي ريزم، هر كدام از شما كه لؤلؤهاي گردنبند بيشتر بردارد، خط او زيباتر و قدرت او بيشتر است.راوي گويد: در گردنبد فاطمه ي زهرا عليهاالسلام هفت دانه لؤلؤ بود، حضرت برخاست و گردنبند خويش را پاره كرد و بر سر آنها ريخت.امام حسن عليه السلام سه لؤلؤ و امام حسين نيز سه لؤلؤ برداشتند، يكي از دانه ها باقي ماند كه هر كدام مي خواستند آن را بردارند. خداوند به جبرئيل امر فرمود كه به زمين آيد و آن را با بال خويش دو قسمت نمايد تا هر كدام از آنها نصفي را بردارند، تا دل هيچ كدام از آن دو بزرگوار غمگين نشود.پس جبرئيل عليه السلام در عرض يك چشم بهم زدن به زمين فرودآمد، و لؤلؤ را دو نصف كرد و هر كدام نصفي را برداشتند.اي يزيد! نگاه كن چگونه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم راضي نشد هيچ كدام آنها به خاطر نوشتن خط ناراحت شوند و نخواست دل آنها را بشكند؟ و همچنين اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت فاطمه عليهاالسلام و همچنين خداوند رب العزه نخواست قلب يكي از آنها را بشكند، بلكه امر فرمود: لؤلؤ دو قسم شود،

تا دل آنها نشكند.ولي تو اي يزيد! با فرزند دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چنين رفتار مي كني؟ اف بر تو و دين تو!آن گاه نصراني برخاست و به سوي سر مقدس امام رفت و آن را در آغوش خويش گرفت، مي بوسيد و گريه مي كرد و مي گفت: اي حسين! نزد جد خود محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم و پدرت علي مرتضي، و مادرت فاطمه زهرا صلوات الله عليهم اجمعين براي من شهادت بده. [ صفحه 481]

امام سجاد و توصيف مصايب شام بر منهال به روايت ديگر

در كتاب «انوار نعمانيه» از منهال بن عمرو چنين روايت نموده: منهال مي گويد: من در بازار دمشق راه مي رفتم، ناگاه امام علي بن الحسين عليه السلام را ديدم كه بر عصايي تكيه كرده، و پاهاي مباركش مانند دو ني شده و خون از ساق هاي مباركش جاري است و زردي رنگ صورتش افزون گشته، چون اين حال را ديدم بغض در گلويم گير كرد، جلوتر رفتم و گفتم: اي فرزند رسول خدا! چگونه صبح كردي؟امام عليه السلام گريست و فرمود:كيف حال من اصبح اسيراً ليزيد بن معاوية لعنة الله، و نسائي الي الان ما شبعن بطونهن، و لا كسين رؤوسهن، نائحات الليل و النهار.و نحن يا منهال! كمثل بني اسرائيل في آل فرعون، يذبحون ابنائهم، و يستحيون نسائهم امست العرب تفتخر علي العجم بان محمداً صلي الله عليه و آله و سلم نبي عربي، و أمست القريش تفتخر علي العرب بان محمداً صلي الله عليه و آله و سلم منهم، و أمسينا معشر اهل البيت مغصوبين مقتولين مشردين ما يدعونا يزيد الي مرة الا و نظن القتل، إنا لله و إنا اليه راجعون.چگونه است

حال كسي كه اسير يزيد بن معاويه لعين باشد، مخدرات و اهل بيت من، تا حال شكمهاي آنها از غذا سير نشده و هنوز سرهاي آنها پوشيده نشده، و شب و روز ناله مي كنند و نوحه مي خوانند.اي منهال! ما همانند بني اسرائيل در آل فرعون هستيم، آنها فرزندان بني اسرائيل را مي كشتند، و زنانشان را زنده نگه مي داشتند، عرب بر عجم افتخار مي كند كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم پيامبر عربي است، و قريش بر عرب افتخار مي كند كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم از ايشان است، و اين در حالي است كه حق ما اهل بيت غصب شده و افراد ما كشته و پراكنده شده ايم. هر مرتبه اي كه يزيد ما را به سوي خود مي خواند گمان مي كنيم كه مي خواهد ما را به قتل برساند، «إنا لله و إنا اليه راجعون».عرض كردم: مولاي من! مي خواهيد كجا برويد؟فرمود:المجلس الذي نحن فيه ليس له سقف، و الشمس تصهرنا به و لا نري الهواء، فافر منه سويعة لضعف بدني، و ارجع خشية علي النساء. [ صفحه 482] منزلي كه ما در آنجا هستيم سقف ندارد، گرماي آفتاب ما را مي گدازد، و هواي خوبي ندارد، ساعتي به جهت ضعف بدنم از آن بيرون مي آيم، ولي به جهت حفاظت از بانوان به سوي ايشان بازمي گردم.در اين اثنا كه امام عليه السلام با من گفتگو مي نمود، خانمي او را صدا زد.امام عليه السلام با من خداحافظي كرده و به سوي او رفت، وقتي با دقت به او نگاه كردم ديدم او زينب عليهاالسلام دختر علي عليه السلام است كه به امام عليه السلام مي فرمايد: كجا مي روي اي سرور دل من؟آن حضرت

به كنار آن بانوي محترمه بازگشت، و از او دور نشد، من پيوسته او را به خاطر مي آوردم و بر مصايب آنها گريه مي كردم [408] .

پايان مجلس يزيد لعين و گفتگوي او با امام سجاد

سيد بن طاووس رحمة الله مي گويد:روزي يزيد لعين علي بن الحسين عليه السلام و عمرو بن حسن عليه السلام را - كه پسربچه اي يازده ساله بود - به نزد خود خواند، و رو به عمرو كرد و گفت: آيا مي تواني با پسرم خالد كشتي بگيري؟عمرو گفت: نه، وليكن كاردي به من بده و كاردي به او، تا با او مقاتله كنم.يزيد لعين مصرعي از يك بيت را بدين مضمون خواند: طبيعتي است كه آن را از اخزم مي شناسم، و آيا مار جز مار مي زايد؟در آخر روايت «احتجاج» آمده است:هنگامي كه يزيد لعين به منزل خود بازگشت، علي بن الحسين عليه السلام را خواست و گفت: اي علي! آيا با پسر من خالد كشتي مي گيري؟امام عليه السلام فرمود: منظور تو از كشتي گرفتن ما چيست؟ كاردي به من و كاردي به او بده تا قوي ترين ما ضعيف تر را بكشد.يزيد لعين، امام عليه السلام را به سينه ي خود چسباند و گفت: مار جز مار نمي زايد! شهادت مي دهم كه تو فرزند علي بن ابي طالب هستي.آنگاه علي بن الحسين عليه السلام به او فرمود: اي يزيد! به من خبر رسيده كه تو مي خواهي مرا بكشي، اگر حتماً چنين تصميم داري پس شخصي را مامور كن تا اين [ صفحه 483] بانوان را به سوي حرم جدشان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بازگرداند.يزيد حرامزاده به امام عليه السلام گفت: آنها را كسي جز تو برنمي گرداند، خدا پسر مرجانه را لعنت كند، به خدا سوگند! من او را

به قتل پدر تو مامور نكردم!!! و اگر من مباشر به قتال او بودم، او را نمي كشتم [409] .در «بحارالانوار» از «مناقب» چنين روايت كرده است:يزيد ملعون به حضرت زينب عليهاالسلام گفت: سخن بگو.حضرت زينب عليهاالسلام فرمود: اوست سخن گوي - يعني امام زين العابدين عليه السلام - آن گاه امام سجاد عليه السلام اين اشعار را بخواند:لا تطمعوا تهينونا فنكرمكم و ان نكف الاذي عنكم و توذوناو الله يعلم انا لا نحبكم و لا نلومكم ان لا تحبوناطمع مداريد كه به ما اهانت نماييد و ما شما را اكرام نماييم؛ و اين كه اذيت را از شما بازداريم، و شما ما را اذيت كنيد.خدا مي داند كه ما شما را دوست نمي داريم؛ و شما را به اين كه ما را دوست نمي داريد، ملامت نمي كنيم.يزيد ملعون گفت: راست گفتي اي جوان! ولكن پدر و جد تو مي خواستند امير باشند، حمد و سپاس خداي را كه آنان را كشت، و خون آنها را ريخت.امام عليه السلام فرمود: همواره پيامبري و اميري از آن پدران و اجداد من بوده است پيش از اين كه تو به دنيا بيايي.در «بحارالانوار» از «دعوات راوندي» روايت كرده است:هنگامي كه امام زين العابدين عليه السلام را به نزد يزيد لعين بردند. آن لعين، تصميم گرفت گردن امام عليه السلام را بزند، به همين جهت آن حضرت را در برابر خويش نگاه داشت و با او سخن گفت تا بلكه از او كلمه اي بشنود و اين بهانه اي براي قتل او گردد.امام عليه السلام همان طور كه او سخن مي گفت به او پاسخ مي فرمود، در دست امام عليه السلام تسبيح كوچكي بود و آن را با انگشتان خويش مي گردانيد، و سخن مي گفت.يزيد لعين

به امام عليه السلام گفت: من با شما سخن مي گويم و شما تسبيح را با انگشتانت مي گرداني و به من پاسخ مي گويي، آيا اين كار روا است؟ [ صفحه 484] امام عليه السلام فرمود: پدرم از جد بزرگوارم نقل نمود:هنگامي كه آن حضرت نماز صبح را مي خواند، و تمام مي كرد، سخن نمي فرمود تا تسبيحي مي گرفت و مي فرمود:اللهم اني اصبحت اسبحك، و احمدك و امجدك و أهللك بعدد ما ادير به سبحتي.خداوندا! من صبح آغاز مي نمايم در حالي كه تو را تسبيح مي نمايم، و حمد و سپاس مي گويم و تمجيد مي كنم و تهليل مي نمايم به تعداد آنچه با اين تسبيح مي گردانم.و تسبيح را مي گرفت و مي گرداند، و آنچه مي خواست سخن مي گفت، بدون اين كه با تسبيح خود ذكري بگويد، و مي فرمود: اين عمل براي او حساب مي شود، و آن حرزي براي او است تا هنگامي كه به رختخواب خويش برود.هنگامي كه به رختخواب رفت دوباره آن عمل را انجام دهد، و تسبيح خويش را زير سر بگذارد، باز ثواب آن عمل، از آن هنگام تا اول بامداد براي او محسوب مي شود. و من اين عمل را به جهت اقتدا و پيروي از جد خويش انجام مي دهم.يزيد ملعون گفت: من با احدي از شما سخن نمي گويم مگر اين كه با چيزي كه به آن نفع مي رساند؛ پاسخ مي دهد.آن گاه از كشتن امام عليه السلام منصرف شد و به آن حضرت احسان كرد! و دستور آزادي او را صادر نمود [410] . [ صفحه 487]

در بيان برخي رؤياها، گفتگوها و اموري كه سبب شد تا يزيد لعين اهل بيت را آزاد نمايد و در حركت اهل بيت از شام به سوي مدينه، و بازگشت آنها از راه مدينه به سوي كربلا

اعتراض جاثليق نصراني بر يزيد لعين و اسلام آوردن او

در بعضي از نسخه هاي كتاب ابومخنف آمده است: سهل گويد:من در مجلس يزيد حضور داشتم، آن ملعون در تخت خود نشسته بود و سر مقدس

امام عليه السلام در برابر آن ملعون بود، او با چوب به دندانهاي مبارك امام مظلوم عليه السلام مي زد.جاثليق نصراني وارد شد، او لباس سياهي پوشيده بود، و بر سرش كلاه بلند و در دستش عصايي بود، او پيرمرد بزرگي بود، وقتي چشمش به سر مقدس امام عليه السلام افتاد، گفت: اي يزيد! اين سر كيست؟گفت: سر خارجي است كه در سرزمين عراق بر عليه ما خروج كرده بود.گفت: نام وي چيست؟گفت: حسين بن علي بن ابي طالب.گفت: نام مادرش چيست؟گفت: فاطمه ي زهرا، دختر محمد مصطفي.جاثليق گفت: براي چه مستحق كشته شدن بوده است؟گفت: چون اهل عراق او را دعوت نمودند، و براي او نامه نوشتند و مي خواستند او را خليفه نمايند. به همين جهت، والي من، عبيدالله بن زياد او را كشت، و سرش را به سوي من فرستاد.جاثليق گفت: اي يزيد! آن را از پيش روي خود بردار و گرنه به هلاكت مي رسي.بدان! من خوابيده بودم ناگاه، صداي بلندي را از جانب آسمان شنيدم، مردي را ديدم كه از آسمان فرودآمد، او مانند ماه بود، و نور از صورتش مي درخشيد، و مردان زيادي با او بودند، به يكي از آنها گفتم: اين شخص كيست؟گفته شد: محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم، و اين فرشتگان از آسمان فرودآمده اند كه به او در مورد قتل فرزندش تسليت دهند. خداوند در روز قيامت، شفاعت او را شامل حالشان نكند.يزيد لعين گفت: واي بر تو! اينجا آمدي تا ما را از خوابهاي دروغ خود آگاه كني؟ به [ صفحه 488] خدا سوگند! گردنت را مي زنم.آن گاه دستور داد با تازيانه او را مورد ضرب و شتم قرار دهند،

ماموران ستمگر او، آن قدر او را زدند كه تن او را به درد آوردند.در اين هنگام، جاثليق رو به سر امام عليه السلام كرد و گفت:يا اباعبدالله! اشهد لي عند جدك رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، أني اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له، و أن محمداً عبده و رسوله.اي اباعبدالله! براي من نزد جدت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گواهي ده كه اينك شهادت مي دهم كه خدايي جز خداي عالميان نيست، و شريكي ندارد، و اين كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم بنده و رسول اوست.يزيد لعين از اسلام آوردن او خشمگين شد و به ماموران خود گفت: او را بزنيد.ماموران ستمگر او، آنقدر زدند تا اين كه بدنش را خورد كردند.او به يزيد ملعون گفت: اي يزيد! مي خواهي بزن و مي خواهي نزن. اين رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است كه در كنار من ايستاده است، و در دست او پيراهن و تاجي از نور است و مي فرمايد:هنيئاً لك يا هذا بالجنة، و خير خروجك من الدنيا نلبسك هذا التاج و القميص، و تكون معنا في الجنة.اي شخص! بهشت گوارايت باد، و با بهترين وضع كه از دنيا بيرون شدي، اين تاج و پيراهن را به تو مي پوشانيم، و با ما در بهشت مي باشي.سهل گويد: من از سخنان او تعجب نمودم، هنوز سخنش به پايان نرسيده بود كه روحش از بدنش جدا شد. خدايش او را رحمت كند.

رؤياي حضرت سكينه

در كتاب «انوار نعمانيه» مي نويسد:هنگامي كه مخدرات مكرمات را وارد مجلس يزيد بن معاويه ي لعين كردند، آن پليد

بر آن اسرا سركشي مي كرد، و از هر كدام از آنها به صورت معين مي پرسيد.تا آنجا كه صاحب كتاب مذكور مي نويسد: يزيد لعين به حضرت سكينه عليهاالسلام گفت: با زنان برگرديد تا در مورد شما دستور دهم. [ صفحه 489] حضرت سكينه عليهاالسلام فرمود: اي يزيد! گريه ي زياد من به جهت خوابي است كه ديشب آن را ديده ام.يزيد لعين گفت: آن را براي من نقل كن. و به ساربان دستور توقف داد.حضرت سكينه عليهاالسلام فرمود: من از روزي كه پدرم امام حسين عليه السلام كشته شد نخوابيده بودم، چرا كه من نمي توانستم بر شتر لاغر و بدون كجاوه سوار شوم و هر موقع از پشت شتر بر زمين مي افتادم 5 زجر بن قيس خشمگين مي شد5 و مرا با تازيانه مي زد، كسي هم نبود مرا از دست او رها سازد.در اين هنگام، يزيد لعين و همنشينان او5 زجر را مورد لعن و نفرين خود قرار دادند.حضرت سكينه عليهاالسلام فرمود: امشب خوابيدم، ناگاه در عالم خواب قصري از نور ديدم كه كنگره هاي آن ياقوت و ركن هاي آن از زبرجد، و درهاي آن از عود قماري [411] است.همان طور كه به آن نگاه مي كردم، ناگاه در آن باز شد و پنج نفر شخصيت بزرگوار از آن خارج شدند، در پيشاپيش آنها جوان خادمي بود، به سوي او رفتم، گفتم: اين قصر از آن كيست؟گفت: پدر تو حسين عليه السلام.گفتم: اين بزرگواران كيانند؟گفت: اين آدم عليه السلام است، و اين نوح عليه السلام، و اين ابراهيم عليه السلام، و اين موسي عليه السلام، و اين عيسي عليه السلام.من مشغول تماشاي قصر و شنيدن كلام او بودم كه ناگاه مردي كه دست بر محاسن خويش داشت، و

محزون و اندوهگين بود؛ آمد، گفتم: اين شخص كيست؟گفت: او را نمي شناسي؟گفتم: نه.گفت: اين شخص، جد تو حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم است.نزديك شدم و عرض كردم يا جداه! اگر مي ديدي كه ما را برهنه، بي معجر و بي [ صفحه 490] حجاب بر شترهاي بي كجاوه سوار نموده اند، كه مردان خوب و بد به ما نگاه مي كنند؛ امر عظيم و موضوع بزرگي را مي ديدي.آن حضرت به طرف من خم شد، و مرا به سينه ي خويش چسبانيد، و سخت گريست، من قضايا و مصايبي كه بر ما وارد شده بود، براي او تعريف مي كردم.در اين هنگام، يحيي عليه السلام گفت: اي دختر برگزيده! بس كن، و صداي خود را پايين آور كه دلهاي ما و دل آقاي ما را به درد آورده، و همه ي ما را به گريه آوردي.آن گاه خادم دست مرا گرفت، و داخل قصر نمود، ناگاه پنج نفر خانم را ديدم كه در ميان آنها خانمي بود كه موهاي خويش را بر صورت خود پريشان نموده، و لباس هاي سياه پوشيده و در دست او، لباسي آغشته به خون بود، وقتي برمي خاست زنان ديگر نيز با او برمي خاستند، موقعي كه مي نشست آنها نيز مي نشستند، او بر صورت خود سيلي مي زد، و اشك او جاري بود، او نوحه مي خواند و زنان جوابش مي دادند.به خادم گفتم: اين خانمها، كيا هستند؟گفت: اي سكينه! اين حواست، اين مريم، و خانمي كه در نزد اوست آسيه، دختر مزاحم است، و اين مادر موسي عليه السلام است، و اين خديجه ي كبري عليهاالسلام است.گفتم: خانمي كه در دستش پيراهني آغشته به خون است، كيست؟گفت: اين جده ي تو حضرت فاطمه ي

زهرا عليهاالسلام است.نزديك شدم، و گفتم: سلام بر تو اي مادر بزرگوار!آن حضرت سر خود را بلند كرد و فرمود: سكينه؟عرض كردم: بلي.در حالي كه به صورت خود سيلي مي زد و ناله مي كرد برخاست، بعد فرمود: بيا نزديك، من نزديك رفتم و او مرا به سينه ي خود چسباند.عرض كردم: مادر جان! در سنين كودكي يتيم شدم؟فرمود:وا ويلتاه! وا مهجة قلباه! من احني عليكن بعد القتل؟ من جمعكن عن الشتات بين الرجال؟ بشريني يا سكينة! عن حال العليل.وا ويلتاه! واي روح قلب من! چه كسي پس از كشتن، بر شما مهرباني كرد؟ چه [ صفحه 491] كسي پراكندگي شما را جمع كرد؟ مردان شما كجايند؟ اي سكينه! مرا از حال عليل و بيمار آگاه كن.گفتم: مادر جان! بارها مي خواستند او را به قتل برسانند، وليكن بيماريش مانع از قتل او شد، چرا كه او بر روي خود افتاده است، لباس هاي او را غارت كردند، و توانايي برخاستن را ندارد، كاش مي ديدي او را هنگامي كه بر پشت شتري لاغر و بدون كجاوه سوار كردند، و زنجيري سنگين بر گردن او انداختند.او از اين مصيبت گريه مي كرد.به او گفتيم: چرا گريه مي كني؟مي فرمود: وقتي اين زنجيرهايم را مي بينم، زنجيرهاي اهل جهنم را به ياد مي آورم.از آن ملاعين خواستيم تا زنجيرش را باز كنند. آنها، پاهاي او را نيز از زير شكم شتر بستند. در اين هنگام، خون از ران هاي او جاري شد، او شب و روز گريه مي كرد؛ چه هنگامي كه به سر مطهر پدر بزرگوار خود و سرهاي ياوران او كه آشكار نموده بودند، و چه هنگامي كه به سوي ما كه بي ستر و حجاب بوديم؛ نگاه

مي كرد.هر گاه نگاهش به اين صحنه ها مي افتاد گريه اش زيادتر مي شد.در اين هنگام؛ حضرت فاطمه عليهاالسلام بر صورت خويش سيلي زد و فرياد زد: وا ولداه! وا هلاكاه! و فرمود: اين بلاها بعد از ما بر سر شما آمد؟آن گاه فرمود:و جسد القتيل من غسله؟ من كفنه؟ من صلي عليه؟ من دفنه؟ من زاره؟بدن كشته شده را چه كسي غسل داد؟ چه كسي كفن نمود؟ چه كسي بر او نماز خواند؟ چه كسي او را دفن كرد؟ چه كسي او را زيارت نمود؟گفتم: غسل او اشكهاي ما بود، كفن او ريگهايي است كه بادها بر آن مي ريخت، ما از نزد او كوچ كرديم در حالي كه زوار او مرغها و وحوش بودند.پس ندا سر داد:وا حسيناه! وا ولداه! وا قلة ناصراه!در اين هنگام، بانوان ديگر نيز به خاطر گريه و ناله ي حضرت زهرا عليهاالسلام گريه مي كردند و ناله مي نمودند.آن گاه آن بانوان، رو به من كرده و گفتند: بس كن اي دختر برگزيده! تو با ذكر اين [ صفحه 492] مصايب جانسوز سيده ي ما را هلاك كردي، و ما را نيز هلاك نمودي.پس از آن؛ از خواب بيدار شدم.اين در حالي بود كه يزيد لعين و همنشينان او و بزرگان بني اميه لعنهم الله با شنيدن اين خواب، گريه مي كردند، پس يزيد لعين دستور داد آنها را نزد وي بازگردند، و آنها بازگشتند [412] .در كتاب «منتخب» آمده است، راوي گويد:هنگامي كه يزيد لعين آن قصه را شنيد، بر صورت خود سيلي زد و گريه نمود، و گفت: مرا با كشتن حسين چه كار بود؟

رؤياي زن يزيد

همچنين در كتاب «منتخب» مي نويسد: از هند، زن يزيد لعين نقل شده

كه گويد: به طرف رختخواب خود رفتم، ديدم دري از آسمان گشوده شد، و ملائكه دسته دسته به سوي سر مقدس امام حسين عليه السلام فرودمي آيند و مي گويند:السلام عليك يا اباعبدالله، السلام عليك يابن رسول الله.سلام بر تو اي اباعبدالله! سلام بر تو اي فرزند رسول خدا!ناگاه ديدم ابري از آسمان پايين آمد كه مردان بزرگوار بسياري در آن بودند، در ميان آنها مردي گندمگون ماه روي بود، او با سرعت در پيشاپيش آنها حركت مي كرد، آمد تا خود را بر سر مبارك امام عليه السلام انداخت و شروع كرد به بوسيدن دندانهاي آن حضرت، و مي فرمود:يا ولدي! قتلوك، اتراهم ما عرفوك، و من شرب الماء منعوك.يا ولدي! انا جدك رسول الله، و هذا ابوك علي المرتضي، و هذا اخوك الحسن، و هذا عمك جعفر، و هذا عقيل، و هذان حمزة و العباس.فرزندم! تو را كشتند؟ آيا آنها تو را نشناختند؟ و از نوشيدن آب تو را بازداشتند.اي فرزندم! من جد تو رسول خدا هستم، و اين پدرت علي مرتضي، و اين [ صفحه 493] برادرت حسن، و اين عموي تو جعفر، و اين عقيل، و اينها حمزه و عباس هستند.آنگاه اهل بيت خود را يكي پس از ديگري مي شمرد.هند گويد: هراسان و ترسان از خواب بيدار شدم، ناگاه نوري ديدم كه بر سر مطهر امام حسين عليه السلام مي درخشد، شروع كردم به جستجوي يزيد، ناگاه ديدم كه او به اتاق تاريكي رفته و صورت خود را به ديوار گذاشته و مي گويد: مرا با كشتن حسين چه كار بود؟و اين در حالي بود كه هم و غم، بر او غلبه كرده بود، پس خواب خويش را براي او

بازگو كردم و او سرش را پايين انداخته بود [413] .

عزاداري اهل بيت در شام و شهادت حضرت رقيه

راوي گويد: بامدادان يزيد لعين، اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را طلبيد و به آنها گفت: كدام از اين دو امر را بيشتر دوست داريد: اقامت در نزد من، يا بازگشت به مدينه كه براي شما جايزه ي نفيسي است.گفتند: اولاً دوست داريم تا بر امام حسين عليه السلام عزاداري نماييم.گفت: آنچه دوست داريد انجام دهيد، آن گاه اتاقهايي براي آنها در دمشق تهيه كردند، و همه ي بانوان هاشمي و قريشي براي امام حسين عليه السلام لباس سياه پوشيدند و ندبه كرده و عزاداري نمودند.و بنابر نقلي: هفت روز بر آن حضرت عزاداري كردند.همچنين در آن كتاب آمده است: روايت شده:هنگامي كه آل الله و آل رسول او، در شام بر يزيد لعين وارد شدند، خانه اي را مستقل براي آنها در نظر گرفت، كه در آن مشغول عزاداري شدند.مولاي ما؛ امام حسين عليه السلام دختري سه ساله داشت، او از روزي كه امام حسين عليه السلام شهيد شده بود آن حضرت را نديده بود، و اين امر بر آن نازدانه گران آمد و در فراق پدر بزرگوارش، وحشت وجود او را فراگرفت. [ صفحه 494] او هر موقع سراغ پدر خويش را مي گرفت به او مي گفتند: فردا مي آيد، و هر چه مي خواهي با خود مي آورد. تا اين كه شبي از شبها، پدر خويش را در خواب ديد، وقتي از خواب بيدار شد فرياد زد و گريه كرد و آرام نگرفت، آرامش كردند و گفتند: چرا گريه مي كني؟ چرا ناله مي زني؟گفت: پدر بزرگوارم و نور چشمم را براي من بياوريد.هر چه او را آرام

مي كردند حزن و گريه اش زيادتر مي شد. اين امر، بر اهل بيت عليهم السلام گران آمد. يك مرتبه عقده ي دلشان واشده و همگي ضجه زدند، گريه نمودند، غم و اندوه را تازه كردند، بر صورت خويش سيلي زدند، خاك غم بر سر خود ريختند، موهاي خويش را پريشان نمودند، و صداي ناله و گريه بلند كردند. يزيد لعين صداي ناله و گريه ي آنها را شنيد و گفت: چه خبر است؟گفتند: دختر كوچك حسين، پدرش را در خواب ديده است، اينك از خواب بيدار شده و پدرش را مي خواهد و گريه مي نمايد و فرياد مي كشد.وقتي يزيد لعين اين را شنيد، گفت: سر پدرش را برداريد و در پيش روي او قرار دهيد تا به آن نگاه كند و تسلي يابد.آنها سر مقدس امام عليه السلام را در تشت گذاشته و دستمالي مصري بر آن كشيدند، آوردند و در برابر آن نازدانه نهادند، او پوشش را از روي آن برداشت، و گفت: اين سر كيست؟گفتند: سر مطهر پدر توست.آن نازدانه سر را از تشت برداشت و در آغوش خويش قرار داد، و مي گفت:يا ابتاه! من ذا الذي خضبك بدمائك؟يا ابتاه! من ذا الذي قطع وريدك؟يا ابتاه! من ذا الذي ايتمني علي صغر سني؟يا ابتاه! من بقي بعدك نرجوه؟يا ابتاه! من لليتيمة حتي تكبر؟يا ابتاه! من للنساء الحاسرات؟يا ابتاه! من للارامل المسبيات؟يا ابتاه! من للعيون الباكيات؟ [ صفحه 495] يا ابتاه! من للغريبات الضايعات؟يا ابتاه! من للشعور المنشورات؟يا ابتاه! من بعدك؟ واخيبتاه!يا ابتاه! من بعدك؟ وا غربتاه!يا ابتاه! ليتني كنت لك الفداء.يا ابتاه! ليتني كنت قبل هذا اليوم عميا.يا ابتاه! ليتني وسدت الثري، و لا اري شيبك مخضباً بالدماء.اي پدر! چه

كسي تو را به خونت آغشته نموده است؟اي پدر! چه كسي رگ حلقوم تو را بريده است؟اي پدر! چه كسي مرا در كودكي يتيم نموده است؟اي پدر! پس از تو؛ به چه كسي اميد داشته باشيم؟اي پدر! چه كسي براي يتيم است تا او بزرگ شود؟اي پدر! چه كسي براي زنان حسرت كش باشد؟اي پدر! چه كسي براي بيوه زنان اسير سرپرست باشد؟اي پدر! چه كسي براي چشمان گريان تسلي دهد؟اي پدر! چه كسي براي زنان غريب و وامانده ياور باشد؟اي پدر! چه كسي براي موهاي پريشان باشد؟اي پدر! چه كسي پس از توست؟ واي از نااميدي!اي پدر! چه كسي پس از توست؟ واي از غريبي!اي پدر! اي كاش من فداي تو مي شدم؟اي پدر! اي كاش من قبل از اين روز نابينا بودم!اي پدر! اي كاش من مي مردم و محاسن تو را آغشته به خون نمي ديدم.آنگاه آن نازدانه، دهان خود را بر دهان شريف امام عليه السلام نهاد، و گريه ي سختي نمود تا اين كه بي هوش شد، وقتي او را تكان دادند، ديدند كه روح پاكش دنيا را وداع گفته است.وقتي اهل بيت عليهم السلام اين صحنه را ديدند، گريه ي خويش را آشكار كردند، غم خود را تازه كرده و مجدداً عزاداري نمودند، هر كسي از اهل دمشق در آنجا حاضر بود، به [ صفحه 496] عزاداري مشغول شد در آن روز، هيچ مردي و زني ديده نشد جز آن كه از آن مصيبت، گريه كرد.پيشتر روايتي را از علي بن احمد مالكي نقل كرديم، در آن روايت آمده است:وقتي زنان امام حسين عليه السلام و سر مبارك حضرت را به نزد يزيد لعين آوردند، فاطمه و سكينه عليهماالسلام سعي

مي كردند تا به سر مطهر پدر بزرگوارشان نگاه كنند، ولي يزيد لعين او را از آنها مي پوشاند.تا آنجا كه راوي گويد: آن گاه اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را در ميان اهل و عيال يزيد لعين وارد كردند، و همه ي اهل و عيال يزيد، نزد اهل بيت عليهم السلام آمده و اظهار همدردي كرده و بر مصايب آنها محزون شدند، و چيزهايي كه از اهل بيت عليهم السلام از طلا و جواهر و لباس غارت رفته بود، چند برابر آنها را به ايشان عطا كردند.

گفتگوي ام كلثوم با خواهر يزيد لعين

در كتاب «اكسير العبادات في اسرار الشهادات» آمده است:يزيد لعين خواهري به نام هند - غير از همسرش - داشت، هنگامي كه وي اهل بيت عليهم السلام را ديد برخاست و گفت: كدام يك از شما ام كلثوم خواهر حسين هستيد؟حضرت ام كلثوم عليهاالسلام فرمود:آگاه باش منم - واي بر تو - منم دختر امام صالح و پادشاه بزرگ همت و پرهيزكار اميرمؤمنان حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام، دختر شخصي هستم كه خداوند اطاعت خود را با اطاعت او، و عذاب خود را به معصيت او، مقرون فرموده. دختر كسي هستم كه خداوند ولايت او را بر همه ي اهل آبادي و اهل شهر لازم دانسته است، او هلاك كننده ي پهلوانان، تاجدار فتح و نصرت، و شكننده ي لات و عزي و هبل است.خواهر يزيد لعين روي بر آن مخدره مكرمه كرد و گفت: اي ام كلثوم! و به خاطر اين كارها، شما مؤاخذه شديد، و به مثل اين كار شما خوار و ذليل شديد، اي فرزندان عبدالمطلب! آيا خون افرادي همانند ربيعه، عتبه، ابوجهل، و گروه هاي آنها بايد ريخته شود؟ آيا پدر

تو را كه در روز جنگ بدر مرداني از ما را كشت فراموش مي كنيم؟حضرت ام كلثوم عليهاالسلام فرمود: [ صفحه 497] اي مادر فرزندان خبيث و ناپاك! و اي دختر زن جگرخوار! ما همانند زنان شما، به زنا مشهور نيستيم. و مردان ما، همانند مردان شما در عبادت بت هاي لات و عزي نيستند.مگر نه اين است كه جد تو ابوسفيان در دشمني رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم احزاب و طوايف را جمع كرد؟مگر نه اين است كه مادر تو، خودش را به غلام سياه وحشي بخشيد و به صورت علني جگر حضرت حمزه عليه السلام را خورد؟مگر نه اين است كه پدر تو، رو در روي امام خود اميرالمؤمنين عليه السلام ايستاد و شمشير كشيد؟مگر نه اين است كه برادر تو، با ظلم و ستم برادر مرا كشت، در حالي كه برادر من، آقاي جوانان اهل بهشت و آقاي اهل قرآن و شريعت نبوي و پسر دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است كه جبرئيل و ميكائيل در خدمت او بودند.آري! بسياري از چيزهايي كه در دنيا مالك شده ايد در آخرت چيز اندكي است.شعبي گويد: هند نتوانست جوابي به حضرت ام كلثوم عليهاالسلام بدهد.

گفتگوي سكينه با دختر يزيد لعين

آن گاه عاتكه، دختر يزيد لعين برخاست و فرياد زد: كدام يك از شما سكينه، دختر حسين هستيد؟سكينه عليهاالسلام فرمود: منم كه به خاطر خونبهاي جنگ بدر و حنين، مورد ستم واقع شده ام. واي بر شما! آيا ما را مورد استهزا قرار مي دهيد؟ و به آنچه خداي تعالي بر ما نازل نموده شماتت مي نماييد؟ مااز اهل بيت مصيبتها هستيم، و پدر ما علي بن ابي طالب عليه السلام است،

تو كيستي؟ واي بر تو!گفت: من عاتكه، دختر يزيد، كه صاحب عزت عالي، نام بلند، و اهل حق و ديانت است؛ هستم!!!حضرت سكينه عليهاالسلام فرمود: واي بر تو! خاموش باش! همانا خداوند متعال، دنيا را محل امتحان قرار داده، و آخرت را براي كسي قرار داده كه با دنيا دشمني كند. [ صفحه 498] واي بر تو! شما همانند ما نيستيد، آيا پدر تو كسي نيست كه به خاطر كشتن فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به ظلم؛ فخر مي كند؟ و مادرت اطاعت كننده ي به بنده ي خود است، خدا بر تو و او لعنت نمايد؟!ولي ما از خاندان احقاف هستيم، و مردان بزرگوار ما از اهل اعراف و از فرزندان برگزيده ي عبدمناف هستند.عاتكه نتوانست به آن مخدره جوابي بدهد، گويا به دهنش سنگ زده شد.

گفتگوي شهربانو با زن يزيد لعين

شعبي گويد: پس از او؛ ام حبيب، زن يزيد، فوراً برخاست و گفت: كدام يك از شما شهربانو، دختر كسري انوشيروان است.حضرت شهربانو عليهاالسلام فرمود: منم دختر پادشاه، و منم كسي كه براي او فخر دنيا و آخرت جمع شد، در پادشاهي پا گرفته ام، و در ميان امامت و پيشوايي هدايت يافته ام، و من همسر فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه با ظلم و ستم كشته شد، و فرزند وصي مرتضي هستم، تو كيستي؟ واي بر تو!گفت: من ام حبيب، زن يزيد كه صاحب عزت و فخر كه به طاعت او اهل شهرها گردن نهاده اند؛ هستم.شعبي گويد: در اين هنگام، همسر محترم امام عليه السلام رو به ام حبيب كرد و فرمود: عجبا! شتر كجا و اسب كجا؟ پرتو آفتاب كجا و ظلمت و تاريكي

كجا؟ ما پادشاهان شهرهاييم، مردان ما؛ آقايان پاك، و شما بني اميه پست ترين سگ هاي آتش جهنم هستيد.آن گاه اين آيه را تلاوت نمود:(و كان الكافر علي ربه ظهيراً) [414] ؛و كافر بر نافرماني پروردگار خود، هم پشت و معاون شيطان است.واي بر تو! آيا به نياكان دوران جاهليت و كفر فرزندان خود افتخار مي نماييد؟ يا به قهر و غلبه خود احسان پيروزي مي كنيد؟! [ صفحه 499] شعبي گويد: ام حبيب ساكت شد و سخني نگفت.

رؤياي كنيز زن يزيد و اعتراض او

در اين هنگام؛ ام حبيب كنيزي داشت كه خوابيده بود، او از خواب بيدار شد و بر روي خود سيلي زد، و آنچه از لباس هاي نفيس بر تن داشت پاره نمود، و گفت:اي فرزندان شجره ي ملعونه در قرآن! و اي فرزندان ناپاك و طغيان! رويتان سياه، و بخت شما سرنگون شود!اي آل ابي سفيان! كه در نسب هاي خود متهم، و به شأن هاي قبيح خود معروف هستيد، چرا كه اسلام شما درست و صحيح نبوده، و ايمان شما در نزد خداي تعالي ثابت نبوده است.واي بر شما! اينان فرزندان پيشواي پاك، نيكوكار، و پرهيزكار حضرت اميرمؤمنان علي عليه السلام هستند.آن گاه آن كنيز با معرفت اين اشعار را خواند:وجوه نورها يزهو كنور البدر و الشمس رسول الله و الطهر خيار الجن و الانس حسين السبط مقتول بسيف الفاسق الرجس اشخاصي كه نور صورت زيباي آنها مانند پرتو ماه و آفتاب مي درخشد.رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه پاك و برگزيده ي جن و انس است.و حسين عليه السلام پاره ي تن رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است كه به تيغ فاسق پليد كشته شده است.شعبي گويد: آن گاه با موهاي پريشان وارد اتاق شد، به سوي

يزيد لعين رفت رو به لعين كرد و گفت: واي بر تو اي يزيد! از فرزندان فاطمه ي زهرا عليهاالسلام دست بردار، من همين الآن خوابيده بودم، در خواب ديدم؛ گويا درهاي آسمان باز شده و چهار ملك قصر تو را احاطه كرده اند، و مي گويند: اين خانه را آتش بزنيد، كه خداوند جبار بر اهل آن خشم نموده است.سهل گويد: اين زن، كنيز يزيد ملعون نيز بود، يزيد لعين به او گفت: واي بر تو! براي فرزندان فاطمه ي زهرا ترحم مي كني و مرثيه مي خواني؟ سوگند به خدا! تو را به بدترين شكل به قتل مي رسانم. [ صفحه 500] كنيز گفت: چه چيزي مرا از كشتن نجات مي دهد؟يزيد لعين گفت: بر دو پاي خود مي ايستي و بر علي بن ابي طالب و اولادش ناسزا مي گويي، و بدين وسيله از كشتن نجات مي يابي.گفت: آري! اين كار را انجام مي دهم؛ به شرطي كه مجلسي ترتيب دهي و مردم را احضار كني كه سخن را بشنوند.يزيد لعين، دستور داد تا مردم حاضر شوند.هنگامي كه مردم جمع شدند، كنيز برخاست و گفت:اي گروه حاضران! اين يزيد بن معاويه به من امر كرد تا بر علي بن ابي طالب و اولاد او عليهم السلام ناسزا گويم، آگاه باشيد و به آنچه مي گويم گوش فرادهيد: آگاه باشيد! لعنت خدا و لعنت همه ي لعنت كنندگان، فرشتگان و مردم بر يزيد و پدر و جدش ابي سفيان و تابعان او تا روز جزا باشد.سهل گويد: چون مردم سخن او را شنيدند، يزيد ملعون شديداً به خشم آمد و گفت: چه كسي شر او را از من دور مي كند؟ملعوني از اهل شام برخاست، و با ضربتي او را زد و بر

زمين انداخت، پس روح او به سوي رحمت خداي تعالي پرواز نمود.

بيداري اهل شام از خواب غفلت و عزاداري آنها بر امام حسين

در روايت ابي مخنف آمده است:وقتي اهل شام اين صحنه ها را ديدند و سخنان اهل بيت عليهم السلام را شنيدند، گويا كه از خواب بيدار شدند. بازارها را تعطيل كردند، و به صورت علني بر مصيبت اهل عبا عليهم السلام عزاداري نمودند، و گفتند: به خدا سوگند! ما نمي دانستيم كه آن سر مطهر حسين عليه السلام است، به ما گفتند: سر خارجي است كه در سرزمين عراق خروج كرده است.هنگامي كه يزيد زنازاده و ملعون، از كار مردم خبردار شد، دستور داد قرآن را جزء جزء كرده و آنها را در مسجد پخش نموده و در اختيار مردم بگذارند!وقتي كه مردم نماز مي خوانند و نماز را تمام مي كردند جزوه ها را در برابر آنها مي نهادند كه با خواندن آن از ياد امام حسين عليه السلام دست بكشند. ولي مردم شام، چنان [ صفحه 501] منقلب شده بودند كه چيزي آنها را از ياد امام حسين عليه السلام بازنمي داشت.به همين جهت براي اين كه يزيد ولدالزنا خود را از اين ننگ تبرئه كند دستور داد مردم در مسجد حاضر شوند.وقتي مردم جمع شدند برخاست و گفت: اي مردم شام! شما مي گوييد كه من حسين را كشته ام، يا دستور قتل او را صادر نموده ام، ابن مرجانه او را كشته است.آن گاه كساني را كه در هنگام كشتن امام عليه السلام حاضر بودند به نزد خود احضار كرد و به شبث بن ربعي رو كرد و گفت: واي بر تو! آيا تو حسين را كشتي، يا من تو را به قتل او امر كردم؟شبث ملعون گفت: سوگند به خدا! من او را نكشتم، و خدا

لعنت كند كسي را كه او را كشته است.يزيد لعين گفت: چه كسي او را كشت؟گفت: مصابر بن وهيبه او را كشت.پس يزيد ملعون رو به او كرد وگفت: آيا تو حسين را كشتي؟ يا من تو را به كشتن او امر نمودم؟گفت: نه؛ سوگند به خدا! من او را نكشتم، و خدا لعنت نمايد كسي را كه او را كشته است.يزيد لعين گفت: چه كسي او را كشت؟گفت: شمر بن ذي الجوشن ضبابي او را كشت.آن ملعون متوجه شمر شد و گفت: واي بر تو! آيا تو او را كشتي، يا من تو را به كشتن او امر نمودم؟!آن حرامزاده گفت: نه؛ سوگند به خدا! من او را نكشتم.يزيد لعين گفت: پس چه كسي او را كشت؟گفت: سنان بن انس نخعي او را كشت.يزيد لعين رو به سنان كرد و گفت: تو او را كشتي؟گفت: نه.گفت: چه كسي او را كشت؟گفت: خولي بن يزيد اصبحي. [ صفحه 502] يزيد لعين به خولي گفت: تو او را كشتي؟گفت: نه، و خدا لعنت نمايد كسي را كه او را كشته است.يزيد ملعون گفت: واي بر شما! مي بينم كه برخي از شما را كه به برخي ديگر حواله نموده و به يكديگر نگاه مي نماييد.گفتند: قيس بن ربيع او را كشت.يزيد ملعون به او گفت: آيا تو حسين را كشتي؟گفت: من او را نكشتم.گفت: آگاه باشيد! واي بر شما! پس چه كسي او را كشت؟قيس ملعون گفت: اي يزيد! من مي گويم چه كسي او را كشت؛ آيا مرا امان مي دهي؟گفت: بگو، تو در امان هستي.گفت: به خدا قسم! حسين و اهل بيت او را نكشت جز كسي كه علم ها

را به يكديگر پيوند داد، و درهم و دينار را بر روي سفره هاي پوست ريخت، و لشكريان را يكي پس از ديگري روانه ساخت.يزيد زنازاده ي ملعون گفت: اين شخص كيست؟گفت: به خدا سوگند! تويي اي يزيد!.يزيد از سخن او به خشم آمد، و برخاست و وارد خانه ي خود شد، و سر مطهر را در تشتي گذاشت و آن را با دستمال مصري پوشانيد، و او را در كنار خود نهاد و شروع كرد به روي خود سيلي زدن، در حالي كه آن ملعون مي گفت: مرا با كشتن حسين چه كار؟! [415] .با توجه به نقل فوق؛ در حالي كه جمعي از ارباب مقاتل از جمله ي سيد بن طاووس رحمه الله در كتاب «لهوف» و ابن نما در «مثير الاحزان» نقل كرده اند:يزيد لعين به امام سجاد عليه السلام گفت: سه حاجت كه به تو وعده داده ام، نام ببر.امام عليه السلام فرمود: حاجت اولي اين كه؛ روي انور آقا، مولا و پدر خودم امام حسين عليه السلام را به من نشان دهي، تا از وي توشه بگيرم و به سوي او نگاه كنم، و با او وداع نمايم. [ صفحه 503] حاجت دوم آن كه؛ چيزهايي كه از ما به تاراج رفته، برگرداني.حاجت سوم آن كه؛ اگر مي خواهي مرا به قتل برساني، كسي را با اين زنان بفرستي تا آنها را به سوي حرم جدشان رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بازگرداند.يزيد ملعون گفت: اما روي پدرت هرگز نمي بيني. و اما كشتن تو، پس از تو گذشتم، و اما اهل حرم را كسي جز تو به مدينه بازنمي گرداند، و اما آنچه از شما به تاراج رفته است، پس

من در عوض آنها چند برابر قيمت آنها را به شما مي دهم.امام عليه السلام فرمود:اما مالك فلا نريده، و هو موفر عليك، فانما طلبت ما اخذ منا، لان فيه مغزل فاطمة عليهاالسلام بنت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و مقنعتها و قلادتها و قميصها.مال تو را نمي خواهيم و آن بر تو زياد است. من از تو چيزهايي كه از ما به تاراج رفته است، خواستم؛ چرا كه در ميان آنها، لباس هايي بود كه به دست حضرت فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بافته شده بود و در ميان آنها مقنعه، گردنبند و پيراهن شريف حضرت فاطمه سلام الله عليها بود.آن ملعون دستور داد آنها را باز پس دهند. و دويست دينار نيز از خودش اضافه نمود.امام زين العابدين عليه السلام آن زرها را گرفت و ميان فقرا و مساكين تقسيم كرد.پس از آن؛ يزيد لعين دستور داد تا اسيران حضرت فاطمه ي بتول عليهاالسلام به سوي وطن خود مدينة الرسول صلي الله عليه و آله و سلم بازگردانند [416] .در «شرح شافيه» ابي فراس و كتابهاي ديگري آمده است:هنگامي كه علي بن الحسين عليه السلام فرمود: اي يزيد! مي خواهم روي پدر و آقايم امام حسين عليه السلام را به من نشان بدهي و آن ملعون گفت: هرگز او رانخواهي ديد، در اين هنگام؛ سر مقدس امام عليه السلام كه در ميان تشتي زرين بود و بر روي آن دستمال مصري كشيده شده بود، ناگاه دستمال بلند شد و به كناري رفت، و سر مطهر به امام سجاد عليه السلام فرمود:السلام عليك يا علي! [ صفحه 504] امام سجاد عليه السلام فرياد زد:و عليك السلام و رحمة

الله و بركاته يا ابتاه! ايتمني علي صغر سني، و ذهبت يا ابتاه! عني، و فرق بيني و بينك، فها انا راجع الي حرم جدي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم اودعتك الله تعالي و استرعيك و اقرء عليك السلام.و عليك السلام و رحمة الله و بركاته. اي پدر! مرا در كودكي يتيم گذاشتي، اي پدر! از برم رفتي، و ميان من و تو جدايي انداختند، اينك من به سوي حرم جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بازمي گردم، و تو را به خداوند متعال مي سپارم، و از وي طلب حفظ تو را مي نمايم، و بر تو سلام مي خوانم.وقتي اهل مجلس، اين صحنه را ديدند فرياد ناله و گريه بلند كردند و شيون نمودند، طوري كه از صداي آنها زمين، به لرزه درآمد، يزيد لعين از انقلاب و آشوب مردم ترسيد، برخاست و وارد خانه ي خود شد.

بازگشت اهل بيت به مدينه

در كتاب «منتخب» آمده است:اهل بيت عليهم السلام هشت روز در شام مشغول عزاداري و نوحه سرايي بر امام شهيد مظلوم عليه السلام بودند، روز هشتم يزيد لعين آنها را خواست و پيشنهاد اقامت داد.اهل بيت عليهم السلام امتناع نمودند و مي خواستند به مدينه بازگردند.آن ملعون دستور داد تا محمل ها و كجاوه هايي آماده شود و آنها را مزين نمايند، و دستور داد تا سفره هاي ابريشم حاضر كرده و درهم و دينار بر آنها بريزند، آنگاه گفت: اي ام كلثوم! اين مال را در عوض آن مصايبي كه به شما رسيده است، بگير!!حضرت ام كلثوم عليهاالسلام فرمود:يا يزيد! ما اقل حيائك؟! و اصلب وجهك؟! تقتل اخي و اهل بيتي، و تعطيني عوضهم مالاً؟! و الله؛ لا كان ذلك ابداً.اي

يزيد! چه قدر حياي تو كم و روي تو سخت است!؟برادر و اهل بيت مرا مي كشي آن گاه در عوض آنها مال مي بخشي، به خدا [ صفحه 505] سوگند! اين هرگز شدني نيست [417] .ابومخنف گويد: اموال زيادي را به اهل بيت عليهم السلام، و عوض آنچه از مخدرات طهارت به تاراج رفته بود، داد و بر آن، زيورآلات، لباس و اثاث اضافه كرد، آن گاه دستور داد شترها را آورده، و خوابانيدند، بهترين پوششها را بر آنها كشيدند، سپس يكي از ماموران خود را خواست و با پانصد نفر سواره همراه، و به سوي مدينه روانه كرد.در اين هنگام كه يزيد لعين دستور داد وسايل سفر را براي اهل بيت عليهم السلام آماده سازند، امام سجاد عليه السلام را خواست و در مجلس خلوتي، به امام عليه السلام گفت: خدا پسر مرجانه را لعنت كند! به خدا سوگند! اگر من با پدر تو بودم، و از من چيزي مي خواست به او مي دادم، و مرگ را با هر چه كه در توان داشتم از او دفع مي كردم، ولي خدا آنچه را كه ديدي، جاري ساخت، از مدينه براي من نامه بنويس، و هر آنچه حاجت داري برآورده خواهد شد!!آن گاه كسوه ي او و اهل بيت او را پيش آورد، و نعمان بن بشير را با جماعتي فرستاد و به او دستور داد تا شب حركت كنند، و اهل بيت عليهم السلام در پيشاپيش حركت نمايند طوري كه از چشم او دور نشوند، وقتي كه مي خواهند جايي فرودآيند، از آنها دور شود و در اطراف اهل بيت عليهم السلام مانند پاسبانان متفرق شوند، و هر كدام از اهل بيت عليهم السلام هر جايي

كه خواست وضو بگيرد يا قضاي حاجتي نمايد بدون ناراحتي بايستد.نعمان با گروهي حركت كرد و پيوسته آنها را مي برد و با آنها مدارا مي كرد همان طوري كه يزيد لعين او را سفارش كرده بود [418] .در كتاب «فصول المهمه» مي نويسد: حضرت فاطمه عليهاالسلام دختر مكرمه ي امام حسين عليه السلام به خواهر خود فرمود: اين مرد - يعني نعمان - در حق ما نيكي كرده است، آيا چيزي داري كه به او صله و احسان نمايي؟گفت: سوگند به خدا! چيزي نداريم تا صله نماييم جز اين زيورآلات.گفت: اشكالي ندارد، آن گاه براي نعمان دو تا دستبند و دو تا بازوبند فرستادند.راوي گويد: نعمان آنها را نپذيرفت و برگرداند و گفت: اگر آن خدمتي كه كردم [ صفحه 506] براي دنيا بود، اين قدر هديه كافي بود و بسيار، وليكن به خدا سوگند! اين كار را جز براي خدا و براي قرابت و خويشي شما از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم انجام ندادم [419] ..

اربعين امام حسين و ورود اهل بيت به كربلا

در كتاب «منتخب» آمده است:به هنگام حركت كاروان، در طي راه، مخدرات مطهرات به نعمان گفتند: تو را به حقي كه خدا بر ذمه ات دارد، سوگند مي دهيم كه ما را از راه كربلا عبور دهي.او اين كار را كرد، و كاروان را از راه كربلا حركت داد، و روز بيستم ماه صفر بود كه اهل بيت عليهم السلام به قتلگاه شهدا؛ يعني كربلا رسيدند.جابر بن عبدالله انصاري نيز با عده اي از زنان بني هاشم در آنجا بودند كه در يك وقت با هم ملاقات كردند. آنها شروع به گريه و ناله كردند و تا سه روز به نوحه، گريه و

عزاداري مشغول شدند.

عزاداري اهل بيت در كربلا

صاحب اصل به نقل از برخي كتب قديمي مي گويد:هنگامي كه كاروان اهل بيت عليهم السلام به سرزمين كربلا رسيدند، در محل قتلگاه پياده شدند، عده اي از بني هاشم و افراد ديگري نيز كه براي زيارت امام حسين عليه السلام آمده بودند آنجا بودند، آنها در يك وقت با هم ملاقات نمودند، و با هم به گريه و نوحه پرداختند و سينه زني كردند، و به مدت سه روز عزاداري نمودند [420] .در اين هنگام، زنان آبادي نيز به آنها ملحق شدند، حضرت زينب عليهاالسلام در جمع آنها آمد، و دست به گريبان زد و آن را پاره نمود و با آواز حزين و اندوهگيني كه دلها را مي سوزاند و مجروح مي كرد فرياد زد:وا اخاه! وا حسيناه! وا حبيب رسول الله! و ابن مكة و مني! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن علي المرتضي! آه آه.و بي هوش افتاد، حضرت ام كلثوم عليهاالسلام نيز در حالي كه بر روي خود سيلي مي زد [ صفحه 507] بيرون آمد و با آواز بلند فرياد زد:اليوم مات محمد المصطفي، اليوم مات علي المرتضي، اليوم ماتت فاطمة الزهراء.امروز محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت، امروز علي مرتضي عليه السلام از دنيا رفت، امروز فاطمه ي زهرا از دنيا رفت.بانوان اهل بيت عليهم السلام به سر و صورت مي زدند، عزاداري مي كردند، و نوحه سرايي مي نمودند و مي گفتند:وا مصيبتاه! وا حسناه! وا حسيناه!هنگامي كه سكينه عليهاالسلام اين همه شيون و ناله را از زنان و بانوان ديد با صداي بلند فرياد زد:وا محمداه! وا جداه! يعز عليك ما فعلوا باهل بيتك ما بين مسلوب و جريح، و مسحوب و ذبيح، وا حزناه وا

اسفاه!وا محمداه! وا جداه! سخت است بر تو مصايبي كه بر اهل بيت تو وارد شده، برخي را غارت كردند، و برخي را مجروح، بعضي (بر روي زمين) كشيده شده، و بعضي را سر بريدند، وا حزناه! وا اسفاه!

وداع اهل بيت از كربلا

آنگاه امام سجاد عليه السلام دستور داد تا بارها را ببندند و آماده ي حركت به سوي مدينه شوند، بارها را بستند، در اين هنگام، حضرت سكينه عليهاالسلام زنان را صدا زد تا با قبر پدر بزرگوارش وداع نمايند، و همه ي بانوان دور قبر شريف را گرفتند، سكينه عليهاالسلام قبر شريف را به آغوش گرفت، و سخت گريه كرد، و ناله زد، و سوگواري نمود و اين گونه با قبر پدرش وداع نمود:ألا يا كربلا! نودعك جسما بلا كفن و لا غسل دفيناالا يا كربلا! نودعك روحاً لاحمد و الوصي مع الامينااي كربلا! آگاه باش! جسمي را كه بي كفن و بي غسل مدفون شده است، به تو مي سپاريم. اي كربلا، آگاه باش! روحي را كه متعلق به احمد و وصي و جبرئيل امين است به تو مي سپاريم. [ صفحه 508]

ورود اهل بيت به مدينه ي منوره

سيد بن طاووس گويد:آن گاه از كربلا حركت كرده و به طرف مدينه به راه افتادند، بشر بن خزام [421] گويد: در نزديكي شهر مدينه امام سجاد عليه السلام توقف كرده و از مركب فرودآمد، آنگاه دستور داد خيمه هايي بر پا نمايند، و همه ي مخدرات و بانوان از مركبها فرودآمدند.در اين موقع، رو به من كرد و فرمود: اي بشر! خدا پدرت را رحمت كند، او شاعر بود، آيا تو هم مي تواني چيزي از شعر بگويي؟عرض كردم: آري! اي فرزند رسول خدا! من نيز شعر بلد هستم.فرمود: وارد شهر مدينه شو، و خبر شهادت حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام را اعلام كن.

خبر شهادت امام حسين در مدينه

بشر گويد: سوار بر اسب خودم شدم، تاختم تا وارد مدينه شدم، هنگامي كه به مسجد حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم رسيدم، با صداي بلند گريه كردم و اين اشعار را گفتم:يا اهل يثرب لا مقام لكم بها قتل الحسين فادمعي مدرارالجسم منه بكربلاء مضرج و الراس منه علي القناة يداراي اهل مدينه؛ شما ديگر در آن اقامت ننماييد؛ چون حسين عليه السلام كشته شده است، و به همين جهت اشك از چشمان من سرازير است.جسم او در كربلا آغشته به خون است؛ و سر او بالاي نيزه در شهرها گردانيده مي شود.بشر گويد: آن گاه گفتم: اينك علي بن الحسين عليهماالسلام است كه به همراه عمه ها و خواهران خود در سرزمين شما فرودآمده است، و در نزديكي شما از مركب ها پياده شده اند، من فرستاده ي او به سوي شما هستم تا شما را از مكان او باخبر سازم. [ صفحه 509] بشر گويد، وقتي اين خبر جانسوز را رساندم، در مدينه هيچ زن

پرده نشين و محجوبه اي نماند جز اين كه از خانه ها با موهاي پريشان، صورت هاي خراشيده و سيلي بر صورت زنان بيرون آمدند و صداي واويلا و وامصيبتا بلند كردند.من هيچ روزي را نديدم كه مثل آن روز، گريه كنند، زن و مرد گريه مي كردند و هيچ روزي براي مسلمانان تلخ تر از آن روز نبود. صداي ناله ي دختري را شنيدم كه بر امام حسين عليه السلام نوحه مي كرد و مي گفت:نعي سيدي ناع نعاه فاوجعا وامرضني ناع نعاه فافجعافعينئ جودا بالدموع و اسكبا وجودا بدمع بل بدمعكما معاعلي من دهي عرش الجليل فزعزعا فاصبح انف المجد والدين اجدعاعلي ابن نبي الله و ابن وصيه و ان كان عنا شاحط الدار اشسعاخبر مرگ آقاي مرا قاصدي آورد، كه من از اين خبر به درد آمدم و بيمار شدم كه قاصد مرگ با اين خبر، فاجعه اي ببار آورد.اي چشمان من! اشك خود را بذل نماييد و بريزيد؛ و اشك بذل نماييد، بلكه هر دو با هم گريه كنيد.بر كسي كه به سبب مصيبت او، عرش خدا لرزيد و به حركت درآمد؛ و از اين مصيبت، بيني بزرگي و مجد و دين بريده و ناقص گرديد.بر فرزند پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم و بر فرزند وصي او؛ گرچه منزلش از ما دور بوده است.سپس آن دختر گفت: اي پيام آور مرگ! حزن و اندوه ما را بر مصيبت سرورمان ابي عبدالله عليه السلام تازه كردي، و زخمهاي التيام ناپذير ما را خراشيدي، تو كيستي؟ خداي تعالي تو را رحمت كند؟گفتم: من بشر بن خزام هستم، مولاي من علي بن الحسين عليه السلام مرا فرستاد، او با خاندان حضرت ابي عبدالله عليه السلام و مخدرات عصمت

او، در فلان موضع اجلال نزول فرموده است.بشر گويد: اهل مدينه از من جدا شدند و با سرعت به طرف بيرون مدينه حركت نمودند. من اسب خود را نهيب زدم و تاختم و به سوي آنها بازگشتم، ديدم ازدحام جمعيت راه ها را بسته و امكان ورود به نزد خيمه ي امام سجاد عليه السلام نيست، راه ها و مواضع را گرفته بودند. [ صفحه 510]

سخنان امام سجاد در مدخل شهر مدينه

از اسب فرودآمدم و از سر و گردن مردم عبور كرده و خود را به خيمه ي امام عليه السلام رساندم، حضرت عليه السلام در اندرون خيمه بود، او با چشم هاي گريان در حالتي كه با دستمالي اشك هاي ديده ي خود را پاك مي كرد بيرون آمد. پشت سر حضرت خادمي با يك صندلي آمد، آن را زمين گذاشت و امام عليه السلام بر روي آن نشست، حضرت گريه مي كرد و نمي توانست خودداري كند. از گريه ي امام عليه السلام صداي گريه و ناله ي مردم بلند شد و ناله هاي زنان، كنيزان و دختران فضا را پر كرد.مردم از هر طرف به امام عليه السلام تسليت مي گفتند، و آن مكان يك پارچه تبديل به فرياد و شيون و ضجه شد، امام عليه السلام با دست مباركش به سوي مردم اشاره فرمود اين كه ساكت شوند، ناله و خروش مردم ساكت گرديد، لبان امام عليه السلام به حركت درآمد و فرمود:الحمد لله رب العامين [الرحمان الرحيم]، مالك يوم الدين، باري ء الخلائق اجمعين، الذي بعد فارتفع في السماوات العلي، و قرب فشهد النجوي، و نحمده علي عظائم الامور، فجائع الدهور، و ألم الفجائع، و مضاضة اللواذع، و جليل الرزء، و عظيم المصائب، القاطعة الكاظمة، الفادحة الجائحة.ايها الناس! ان الله تعالي - و له الحمد - ابتلانا

بمصائب جليلة، و ثلمة في الاسلام عظيمة، قتل ابوعبدالله عليه السلام و عترته، و سبي نسائه و صبيته، و داروا براسه في البلدان فوق عالي السنان، و هذه الرزية التي لا مثلها رزية.ايها الناس! فاي رجالات منكم يسرون بقتله؟ ام أية عين تحبس دمعها و تضن عن انهمالها؟ فلقد بكت السماوات السبع الشداد لقتله، و بكت البحار بامواجها، و السماوات باركانها، و الارض بارجائها، و الاشجار باغصانها، و الحيتان في لجج البحار، و الملائكة المقربون، و اهل السماوات اجمعون.ايها الناس! اي قلب لا يتصدع لقتله؟ ام اي فؤاد لا يحن اليه؟ ام اي سمع يسمع بهذه الثلمة التي ثلمت في الاسلام؟ايها الناس! اصبحنا مطردين مشردين شاسعين عن الامصار، كانا أولاد [ صفحه 511] ترك و كابل، من غير جرم اجترمناه، و لا مكروه ارتكبناه، و لا ثلمة في الاسلام ثلمناها، ما سمعنا بهذا في آبائنا الاولين، ان هذا الا اختلاق.فو الله؛ لو ان النبي صلي الله عليه و آله و سلم تقدم اليهم [في قتالنا كما تقدم الهيم] في الوصاية بنا لمازدادوا علي ما فعلوا بنا، فانا لله و انا اليه راجعون، من مصيبة ما اعظمها، و اوجعها و افجعها، و اكظها، و اقطعها، و امرها و افدحها، فعند الله نحتسبه فيما اصابنا، و ما بلغ بنا انه عزيز ذو انتقام.حمد و سپاس خداي را كه پروردگار جهانيان، [بخشنده و مهربان] است، پادشاه روز جزا و آفريننده ي همه ي مخلوقات است، خداي والايي كه در آسمان هاي بلند مقام رفيعي دارد، نزديك شده و شاهد رازها و نجواها است. او را بر امور بزرگ، محنت هاي روزگاران، دردها، فاجعه هاي دردآورنده، درد مصيبت بزرگ، برنده، حبس كننده، سنگين و براندازنده

حمد مي گويم.اي مردم! همانا خداي متعال - كه حمد و سپاس براي او است - ما را به وسيله ي مصيبت هاي بزرگ، و به رخنه ي بزرگ در اسلام، امتحان نمود. حضرت ابوعبدالله عليه السلام و عترت او كشته شدند، مخدرات طاهره و دختران مطهره ي او اسير گرديدند، و سر اطهر او را در بالاي نيزه ي بلند در شهرها گردانيدند، و اين مصيبتي است كه مانند آن مصيبتي نيست.اي مردم! كدام يك از شما به كشته شدن او مسرور مي گردد؟ كدام چشمي است كه از ريختن اشكش خودداري كرده و بخل مي ورزد؟ آسمان هاي هفتگانه ي محكم و استوار براي شهادت او گريستند، درياها با امواجش، آسمان ها با اركانش، زمين با همه ي نواحي خود، درختان با شاخه هايش، ماهي ها در لجه هاي درياها، فرشتگان مقرب، و اهل آسمان ها همه و همه براي او گريستند.اي مردم! كدام دل است كه براي كشته شدن او پاره نشود؟ يا كدام قلب است كه بر او رحم نكند و نسوزد؟ يا كدام گوش است كه توان شنيدن اين رخنه اي را كه در اسلام به وجود آمد، داشته باشد؟اي مردم! اينك ما طرد شده و رانده شديم، ما را دور شهرها گردانيدند، گويا كه ما از فرزندان ترك و كابل هستيم؛ و اين مصايب را بر ما روا داشتند بدون [ صفحه 512] آن كه جرم و گناهي مرتكب شويم، نه مكروهي را انجام داديم، و نه رخنه اي در اسلام به وجود آورديم. ما همانند اين مصايب را در آبا و اجداد خود نشنيديم، اين نيست جز اين كه از نزد خود بافتند - يعني دروغي كه ساخته شده است -.به خدا سوگند! اگر پيامبر صلي الله

عليه و آله و سلم در [مورد جنگ با ما] به آنها سفارش مي نمود - همچنان كه در مورد (محبت) ما سفارش نمود - بيش از آن كه بر ما ستم كردند؛ انجام نمي دادند. پس «انا لله و انا اليه راجعون» از مصيبتي بزرگ، دردناك، فجيع، با مشقت، برنده و تلخ.پس از مصايبي كه به ما رسيده و ما را احاطه كرده در پيشگاه خدا اجر خود را مي طلبيم كه او غالب و صاحب انتقام است.بشر گويد: در اين هنگام، صوحان بن صعصعة بن صوحان - كه پاهاي او فلج بود - از امام به خاطر ياري نكردن اهل بيت عليهم السلام به جهت فلج بودن پاهايش عذرخواهي كرد، امام عليه السلام عذر او را قبول كرد و به حسن ظن وي جواب داد و تشكر نمود و بر پدرش رحمت فرستاد [422] .استقبال محمد بن حنفيه از كاروان امام سجاد عليه السلامدر ذيل روايتي كه صاحب اصل آن را از برخي كتب قديمي از بشر بن خزام نقل كرده، گويد:محمد بن حنفيه اطلاعي از اين فاجعه ي دلخراش نداشت، هنگامي كه فرياد و ناله هاي بلند، و حركت و صيحه ي بزرگ مردم را شنيد، گفت: به خدا سوگند! من تا به حال چنين تزلزل و داد و فرياد را جز در روزي كه حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رحلت فرمود، نديدم، اين داد و فرياد براي چيست؟از طرفي، به سبب بيماري ناتوان شده بود و كسي جرات نداشت كه اين خبر بد را به او بدهد، چون مي ترسيدند بميرد، و او در سؤال اصرار مي نمود.يكي از غلامانش پيش آمد و گفت: فدايت شوم، اي فرزند

اميرمؤمنان! برادر تو امام [ صفحه 513] حسين صلوات الله عليه را اهل كوفه دعوت كردند و او را فريب دادند و پسر عمويش مسلم بن عقيل را كشتند، اينك آن حضرت با اهل و اصحاب خود، سالم از كوفه بازگشتند.محمد بن حنفيه به غلامش گفت: پس چرا برادرم پيش من نمي آيد؟گفتند: منتظر است تا تو به نزد او بروي.آن گاه محمد بن حنفيه با حالت بيماري برخاست، گاهي برمي خاست و گاهي مي افتاد، سپس مي گفت: «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم»، قلب او چيزي را احساس كرد و گفت: سوگند به خدا! كه در اين ضجه و شيون، مصيبت هاي اولاد يعقوب است.آنگاه گفت: برادرم كجاست؟ ميوه ي دلم كجاست؟ حسين عليه السلام كجاست؟ولي از شهادت امام عليه السلام خبر نداشت.گفتند: اي آقاي ما! برادرت در فلان جا است.آن گاه او را به اسبش سوار كردند، بعد غلامانش پيشاپيش او حركت كردند تا از مدينه خارج شدند، وقتي كه ديد همه علم هاي سياه را برافراشته اند، پرسيد: اين علم هاي سياه براي چيست؟ سوگند به خدا! بني اميه لعنهم الله حسين عليه السلام را كشته اند.آنگاه صيحه اي بلند كشيد، و بي هوش شد و از اسب خود بر زمين افتاد.غلام به سرعت خود را به امام زين العابدين عليه السلام رساند، و عرض كرد: مولاي من! عموي خود را پيش از آن كه روح او از دنيا مفارقت نمايد؛ درياب.امام عليه السلام در حالي كه در دستش پارچه ي سياهي بود كه با آن اشك خود را پاك مي فرمود از خيمه بيرون آمد و بر بالين عموي خود ايستاد، سر او را در دامن گرفت.چون به هوش آمد گفت:يابن اخي! اين اخي؟ اين قرة عيني؟ اين

نور بصري؟ اين ابوك؟ اين اخي الحسين؟اي فرزند برادرم! برادرم كجاست؟ سرور دل من كجاست؟ نور چشم من كجاست؟ پدرت كجاست؟ برادرم حسين عليه السلام كجاست؟امام زين العابدين عليه السلام فرمود:يا عماه! اتيتك يتيماً ليس معي الا نساء حاسرات في الذيول، عاثرات [ صفحه 514] باكيات نادبات، و للمحامي فاقدات.يا عماه! لو تنظر الي اخيك و هو يستغيث، فلا يغاث، و يستجير، فلا يجار، مات عطشاناً و الماء يشربه كل حيوان.عمو جان! من يتيمانه پيش تو آمدم و با من نيست جز بانوان حسرت كشان، گريه و ندبه كنندگان كه حاميان خويش را از دست داده اند.عمو جان! اي كاش برادرت را موقعي كه او استغاثه مي كرد و كسي به دادش نمي رسيد، و امان مي خواست و كسي امانش نمي داد، مي ديدي. او را با لب تشنه كشتند و حال آن كه همه ي حيوانات آب مي نوشيدند.محمد بن حنفيه فريادي زد و بي هوش شد، چون بهوش آمد گفت: اي فرزند برادرم! مصايبي كه به شما رسيده براي من تعريف كن.امام عليه السلام شروع به نقل قصه ي كربلا نمود، و اشك از ديدگان مبارك امام عليه السلام مانند ناودان سرازير بود، در دست حضرت دستمالي بود كه با آن اشك را از ديدگان خود پاك مي نمود. حضرت پيوسته جريان كربلا را نقل مي كرد تا اين كه ديگر تواني در او نماند.ساعتي نگذشت كه زنان مدينه آمدند، و بر سر و صورت زنان از مخدرات مطهرات ابي عبدالله الحسين عليه السلام استقبال نمودند و چنان مصيبتي بر پا شد كه نزديك بود سنگ از اين مصيبت پاره شود.

مرثيه هاي جانسوز ام كلثوم در هنگام ورود به مدينه

در كتاب «منتخب» مي نويسد:هنگامي كه اهل بيت عليهم السلام مي خواستند وارد شهر مدينه شوند حضرت ام كلثوم عليهاالسلام شروع به گريه كرد و اين

مرثيه را خواند:مدينة جدنا لا تقبلينا فبالحسرات و الاحزان جئناالا فاخبر رسول الله عنا بانا قد فجعنا في اخيناو ان رجالنا بالطف صرعي بلا رؤوس و قد ذبحوا البنيناو اخبر جدنا انا اسرنا و بعد الاسر يا جدا سبيناو رهطك يا رسول الله! اضحوا عرايا بالطفوف مسلبيناو قد ذبحوا الحسين و لم يراعوا جنابك يا رسول الله! فينا [ صفحه 515] فلو نظرت عيونك للاساري علي اقتاب الجمال محملينارسول الله! بعد الصون صارت عيون الناس ناظرة اليناو كنت تحوطنا حتي تولت عيونك ثارت الاعداء عليناافاطم! لو نظرت الي السبايا بناتك في البلاد مشتتيناافاطم! لو نظرت الي الحساري و لو ابصرت زين العابديناافاطم! لو رايتينا سهاري و من سهر الليالي قد عميناافاطم! ما لقيت من عداك و لا قيراط مما قد لقينافلو دامت حياتك لم تزال الي يوم القيامة تندبيناو عرج بالبقيع وقف و ناد ايا ابن حبيب رب العالميناو قل يا عم! يا الحسن الزكي عيال اخيك اضحوا ضائعيناايا عماه! ان اخاك اضحي بعيداً عنك بالرمضا رهينابلا راس تنوح عليه جهراً طيور و الوحوش الموحشيناو لو عاينت يا مولاي! ساقوا حريما لا يجدن لهم معيناعلي متن النياق بلا وطاء و شاهدت العيال مكشفينامدينة جدنا لا تقبلينا فبالحسرات و الاحزان جئناخرجنا منك بالاهلين جمعاً رجعنا لا رجال و لا بنيناو كنا في الخروج بجمع شمل رجعنا حاسرين مسلبيناو كنا في امان الله جهراً رجعنا بالقطيعة خائفيناو مولانا الحسين لنا انيس رجعنا و الحسين به رهينافنحن الضائعات بلا كفيل و نحن النائحات علي اخيناو نحن السائرات علي المطايا نشال علي جمال المبغضيناو نحن بنات يس و طه و نحن الباكيات علي ابيناو نحن الطاهرات بلا خفاء و نحن

المخلصون المصطفوناو نحن الصابرات علي البلايا و نحن الصادقون الناصحوناالا يا جدنا! قتلوا حسينا و لم يرعوا جناب الله فينا[الا يا جدنا بلغت عدانا مناها و اشتفي الاعداء فينا]لقد هتكوا النساء و حملونا علي الاقتاب قهراً اجمعينا [ صفحه 516] و زينب اخرجوها من خباها و فاطم واله تبدي الانيناسكينة تشتكي من خر و جد تنادي: الغوث رب العالميناو زين العابدين يقيد ذل وراموا قتله اهل الخؤونافبعدهم علي الدنيا تراب فكاس الموت فيها قد سقيناو هذي قصتي مع شرح حالي الا يا سامعون ابكوا علينااي مدينه ي جد ما! ما را قبول نكن؛ زيرا كه ما با حسرت و اندوه ها آمده ايم.آگاه باش! به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از ما خبر ده؛ به اين كه ما در خصوص برادر خود مصيبت زده شديم.مردان ما، در كربلا با پيكرهاي بي سر بر زمين افتاده اند، و فرزندان ما را سر بريدند.جد ما را خبر ده كه ما اسير شديم؛ و اي جد ما! پس از اسارت به غربت رانده شديم.اي رسول خدا! عترت و ذريه ي تو در كربلا غارت شده و بدون مقنعه گرديدند.همانا حسين عليه السلام را سر بريدند؛ و مقام و منزلت تو را اي رسول خدا! در مورد ما رعايت نكردند.كاش مي ديدي اسيران را كه بر بالاي كوهان شتران حمل مي كردند.اي رسول خدا! بعد از حفظ و مستوري، ديدگاه مردم به سوي ما نگاه مي كردند.تو از ما نگاهباني مي نمودي؛ ولي تا چشم هاي تو از ما دور شد،دشمنان بر ما هجوم آوردند.اي فاطمه! كاش مي ديدي اسيراني را كه دختران تو هستند كه از شهرها پراكنده شده اند.اي فاطمه! كاش آوارگان را مي ديدي، و كاش زين العابدين عليه السلام را

مي ديدي.اي فاطمه كاش مي ديدي ما را در حال بيداري؛ كه از شب بيداري ديدگان ما كور مي شد.اي فاطمه، تو از دشمنان خود به اندازه ي قيراطي از مصيبت هايي كه ما ديديم؛ نديدي.اگر عمر و زندگيت ادامه پيدا مي كرد؛ پيوسته تا روز قيامت بر ما ندبه مي كردي.- اي امام سجاد! - برو در بقيع و بايست و فرياد بزن؛ كه كجاست حبيب پروردگار عالميان؟و بگو: اي عمو! اي حسن طيب طاهر! خاندان برادر تو ضايع گرديدند.اي عمو! همانا برادر تو، دور از چشمان تو در سرزمين گرم ماندگار شد؛ كه با تن بي سر كه آشكارا بر او پرندگان، وحشيان وحشت آفرين نوحه مي كنند. [ صفحه 517] اي مولاي من! كاش مي ديدي اهل حرم كه رانده مي شدند و يار و ياوري نداشتند.آنها را بر پشت شتران برهنه مي راندند، و كاش مي ديدي كه بي چادر و بي مقنعه بودند.اي مدينه ي جد ما! ما را قبول نكن؛ زيرا كه با حسرت و اندوه ها آمده ايم.ما با همه ي اهل و عيال از تو خارج شديم، ولي اينك بدون مردان و فرزندان به سوي تو بازگشتيم.جميعت ما در هنگام خروج از تو گرد هم بود؛ ولي اينك با حسرت و در حالي كه غارت شديم؛ به سوي تو بازگشتيم.هنگام خروج از تو، ما آشكارا در امان خدا بوديم؛ ولي اينك با نااميدي و ترس به سوي تو بازگشتيم.آقاي ما حسين عليه السلام انيس ما بود؛ اينك در حالي كه حسين عليه السلام در آنجا ماندگار شد، بازگشتيم.پس ما ضايع شدگان بي كفيل هستيم؛ و ما نوحه گران بر برادرمان هستيم.ما كساني هستيم كه ما را بر بالاي شترها سير دادند؛ و بر بلاي شتران بر ما خشم مي نمودند.ما دختران يس و

طه - يعني جناب اشرف كائنات - هستيم؛ و ما گريه كنندگان بر پدر خود هستيم.ما كساني هستيم كه پاكي ما بر كسي مخفي نيست؛ و ما مخلصان موحد و برگزيدگانيم.صبركنندگان بر بلاها؛ و ما راست گويان نصيحت كنندگانيم.آگاه باش! اي جد بزرگوار ما، حسين عليه السلام را كشتند؛ و خداي عالم را در مورد ما رعايت نكردند.[آگاه باش! اي جد بزرگوار ما! دشمنان در مورد ما به آرزوهاي خود رسيده و تشفي كردند].آنها به مخدرات عصمت، هتك احترام نمودند، و همه ي ما را با قهر بر كوهان شتران سوار كردند.زينب عليهاالسلام را از خيمه ي خود بيرون كشيدند؛ و فاطمه واله و حيران ناله مي كرد.سكينه از شدت حرارت شكوه مي كرد؛ و فرياد مي زد: به فرياد برس اي پروردگار عالميان!امام زين العابدين عليه السلام را به زنجير ستم و خواري بسته بودند؛ و خيانتكاري مي خواستند او را بكشند. [ صفحه 518] پس از شهادت ذريه ي طاهرين، خاك بر سر دنيا باشد؛ كه ما در دنيا از كاسه ي مرگ سيراب شديم.و اين است قصه و حكايت من با شرح و بيان حال خودم؛ آگاه باشيد از شنوندگان بر ما گريه كنيد [423] .ابومخنف گويد: هنگامي كه اهل بيت عليهم السلام وارد مدينه شدند و صداي ناله و شيون آنها بلند شد ام لقمان، ناله و شيون حضرت زينب عليهاالسلام، جناب ام كلثوم عليهاالسلام، جناب عاتكه عليهاالسلام، صفيه عليهاالسلام، و سكينه عليهاالسلام را شنيد، با سر بي مقنعه با اطرافيان خود و ام هاني، رمله و اسماء دختران علي بن ابي طالب عليه السلام به استقبال اهل بيت عليهم السلام بيرون آمد، و شروع به گريه و نوحه بر امام حسين عليه السلام نمودند.راوي گويد: ورود اهل بيت عليهم السلام به مدينه، در

روز جمعه بود، خطيب بر مردم خطبه مي خواند، پس امام حسين عليه السلام را ذكر نمودند و مصايبي كه بر امام شهيد عليه السلام وارد آمده بود، تذكر دادند. غم ها تازه شد، و مصيبت همه را فراگرفت، گروهي از مردم گريه مي كردند و گروهي ديگر فرياد نوحه سر مي دادند، همه ي مردم مدينه به عزاداري آن حضرت روي آوردند، و آن روز مانند روز وفات حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شده بود.سپس ابومخنف گويد: ام كلثوم عليهاالسلام با چشمان گريان و قلبي غمگين به سوي مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روي آورد، عرض كرد: السلام عليك يا جداه؛ همانا من خبر مرگ فرزندت حسين عليه السلام را به تو آورده ام [424] .راوي گويد: در اين هنگام، قبر مطهر ناله ي بلندي كرد و صداي مردم به گريه و فرياد بلند شد.شيخ راوندي رحمة الله گويد: حضرت زينب عليهاالسلام؛ چارچوبه ي در مسجد را گرفت و فرياد زد:يا جدا! من خبر مگر برادرم حسين عليه السلام را به تو آورده ام.آن خاتون مكرمه مي گريست و اشك ديدگانش قطع نمي شد، و از شدت گريه و ناله آرام نمي گرفت، و هر وقت به امام علي بن الحسين عليه السلام نگاه مي كرد غم و اندوهش تازه مي شد و ناله و فريادش زيادتر مي گرديد [425] . [ صفحه 519] در اصل به نقل از برخي كتب معتبره آمده است، راوي گويد:در اين هنگام، خانم ام سلمه از حجره طاهره ي خود بيرون آمد، او در يك دستش شيشه اي را كه خاك درون آن خون شده بود گرفته بود، و با دست ديگرش، دست فاطمه عليهاالسلام دختر امام حسين عليه السلام را - كه مريض

بود - گرفته بود. هنگامي كه اهل بيت عليهم السلام ام المؤمنين را با شيشه اي كه خاكش مبدل به خون شده بود؛ ديدند، گريه و ناله آنها زياد شد، و بانوان محترمه با ام المؤمنين هم آغوش شدند، و از حال فاطمه عليهاالسلام كه مريض بود، سؤال نمودند، پس ام سلمه آنها را به صبر و شكيبايي امر نمود.ابومخنف گويد: آن گاه امام علي بن الحسين عليه السلام به سوي قبر مطهر جد بزرگوار خود حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم روي آورد و او روي مبارك خود را بر آستان مقدس آن حضرت مي گذاشت و مي گريست.سپس از كنار قبر مطهر جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بيرون آمد، و وارد خانه ي عموي خود، محمد بن حنفيه شد، و او را از كشته شدن پدر بزرگوار خود باخبر كرد، محمد بن حنفيه با شنيدن اين خبر غمبار چنان گريست كه بي هوش شد.چون بهوش آمد برخاست و زره خود را پوشيده و شمشير خود را حمايل كرد و بر اسب خود سوار شد، و از كوهي بالا رفت، و مردم شاهد اين صحنه بودند و غايب شد، و آشكار نشد، جز هنگامي كه مختار خروج كرد [426] .مردان و زنان مدينه، به مدت پانزده روز عزاداري كردند، و بر امام حسين عليه السلام ماتم گرفتند [427] . [ صفحه 520]

پايان كتاب و بيان چند امر

تعداد كشته شدگان اهل بيت امام حسين

مجلسي رحمة الله از ابن شهراشوب و صاحب «مناقب» و محمد بن ابوطالب چنين روايت مي كند:علما و روات در تعداد شهداي اهل بيت عليهم السلام اختلاف نظر دارند، عده ي زيادي از آنها قائلند كه تعداد كشته شدگان اهل بيت عليهم السلام بيست و هفت نفر بودند.هفت نفر از فرزندان

عقيل كه عبارتند از: حضرت مسلم عليه السلام - كه در كوفه شهيد شد - جعفر، عبدالرحمان از پسران عقيل، محمد بن مسلم، عبدالله بن مسلم، جعفر بن محمد بن عقيل و محمد بن ابي سعيد بن عقيل.و ابن شهراشوب اضافه مي كند: عون و محمد از فرزندان عقيل.و سه نفر از فرزندان جناب جعفر بن ابي طالب كه عبارتند از: محمد بن عبدالله بن جعفر، عون اكبر بن عبدالله، و عبيدالله بن عبدالله.و از فرزندان حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نه نفر كه عبارتند از:امام حسين عليه السلام، حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام، و گفته شده: فرزندش محمد بن العباس عليه السلام نيز در كربلا شهيد شده - عمر بن علي عليه السلام، عثمان بن علي عليه السلام، جعفر بن علي عليه السلام، ابراهيم بن علي عليه السلام، عبدالله بن علي الاصغر عليه السلام، محمد بن علي اصغر عليه السلام و ابوبكر، البته در كشته شدن ابوبكر ترديد كرده اند.و چهار نفر از فرزندان امام حسن صلوات الله عليه كه عبارتند از: ابوبكر، عبدالله و حضرت قاسم عليهم السلام.و گفته شده: بشر و عمر - كه صغير بود - نيز، از فرزندان امام حسن عليه السلام در كربلا به شهادت رسيدند.و شش نفر از فرزندان امام حسين عليه السلام - البته در اين مورد اختلاف است - كه عبارتند از: حضرت علي اكبر عليه السلام، عبدالله، ابراهيم، محمد، حمزه، علي، جعفر، عمر، [ صفحه 521] زيد عليه السلام و عبدالله عليه السلام كه در آغوش امام عليه السلام ذبح گرديد [428] .علامه ي مجلسي رحمة الله گويد: البته صاحب «مناقب» از فرزندان امام حسين عليه السلام جز علي و عبدالله را ذكر نكرده است.و محمد بن ابوطالب نيز، حمزه، ابراهيم، و زيد و عمر را تحت عنوان فرزندان امام حسين

عليه السلام ذكر ننموده است [429] .ابن شهراشوب گويد: گفته شده: محمد اصغر فرزند حضرت علي عليه السلام بجهت بيماري كه داشت، كشته نشد، و در مقابل اين، گفته مي شود: مردي از بني دارم با تيري او را هدف قرار داد و كشت.ابن شهرآشوب مي نويسد: ابوالفرج مي گويد: همه ي كساني كه در روز كربلا از ابوطالب عليه السلام شهيد شدند - غير از آنهايي كه در امر ايشان اختلاف شده است - بيست و دو نفر بودند [430] .ابن نما رحمة الله گويد: راويان گفته اند: هنگامي كه ما در حضور امام محمد باقر عليه السلام از شهادت امام حسين عليه السلام ياد مي كرديم، حضرت فرمود: هفده نفر انسان كشته شدند كه همه ي آنها در رحم حضرت فاطمه عليهاالسلام، دختر اسد، مادر حضرت اميرمؤمنان علي عليه السلام پرورش يافته بودند، يعني از فرزندان او بودند [431] .

تعداد فرزندان امام حسين

شيخ مفيد رحمة الله در كتاب «ارشاد» خود مي نويسد:امام حسين عليه السلام شش فرزند داشت: حضرت علي اكبر يعني امام زين العابدين عليه السلام، كه كنيه ي او ابومحمد و مادرش شاه زنان دختر كسري يزدگرد است.حضرت علي اصغر عليه السلام - يعني همان كه به علي اكبر عليه السلام معروف است - كه با پدر بزرگوارش در كربلا كشته شد، - و سابقاً در مورد آن مطالبي گذشت - مادر بزرگوارش حضرت ليلي دختر ابي مرة بن عروة بن مسعود ثقفي است.جعفر بن السحين عليه السلام كه مادرش قضاعي بوده و فرزندي نداشت و در زمان حيات [ صفحه 522] امام حسين عليه السلام از دنيا رفت.عبدالله بن الحسين عليه السلام يعني حضرت علي اصغر عليه السلام كه با پدر بزرگوارش در سن كودكي كشته شد، تيري آمد و در حالي كه در آغوش پدرش بود، او را سر بريد.حضرت

سكينه عليهاالسلام، دختر امام حسين عليه السلام، كه مادرش رباب، دختر امرءالقيس بن عدي از قبيله ي كلب معدي بود. و همو، مادر عبدالله بن الحسين عليه السلام نيز بود.حضرت فاطمه عليهاالسلام، دختر امام حسين عليه السلام كه مادرش ام اسحاق، دختر طلحة بن عبدالله از قبيله ي تميم بود [432] .در «بحارالانوار» و «عوالم العلوم» از ابن شهراشوب در كتاب «مناقب» نقل شده است:فرزندان امام حسين عليه السلام عبارتند از:حضرت علي اكبر عليه السلام كه در كربلا شهيد شد و مادرش برة، دختر عروة بن مسعود ثقفي است.حضرت علي بن الحسين عليه السلام كه همان امام سجاد عليه السلام و او علي اوسط است، و حضرت علي اصغر عليه السلام كه مادر هر دو شهربانو عليهاالسلام است.و محمد و عبدالله كه در كربلا شهيد شدند و مادرشان از ام الرباب، دختر زن امام حسن عليه السلام است.و جعفر كه مادرش قضاعي است.دختران امام حسين عليه السلام عبارتند از: حضرت سكينه عليهاالسلام كه مادرش رباب دختر امرءالقيس كندي است.حضرت فاطمه عليهاالسلام، مادرش ام اسحاق دختر طلحة بن عبدالله.حضرت زينب عليهاالسلام.نسل و ذريه ي امام حسين عليه السلام تنها از يك فرزندش مي باشد و او امام زين العابدين عليه السلام است و نوادگان دختري آن حضرت از دو دختر مي باشد.و دربان و واسطه ي امور امام حسين عليه السلام رشيد هجري رحمة الله بود [433] . [ صفحه 523]

مدت عمر شريف امام حسين

در كتاب «مطالب السؤال»مي نويسد: كمال الدين گويد:قبلاً مطالبي در مورد ولادت امام حسين عليه السلام بيان شد كه ولادت امام عليه السلام در سال چهارم از هجرت بود، بنابراين؛مدت عمر شريف امام عليه السلام، پنجاه و شش سال و چند ماه مي شود.آن حضرت، شش سال و چند ماه با جد بزرگوار خود، حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم زندگي

كرد، و پس از رحلت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم مدت سي سال با پدر بزرگوار خود حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام زندگي كرد و پس از شهادت پدر بزرگوارش، مدت ده سال با برادرش امام حسن عليه السلام زندگي كرد، و پس از وفات برادرش تا هنگام شهادتش ده سال زندگي نمود.ابوالفرج عبدالرحمان بن جوزي در تاريخ خود مي نويسد:در سن شريف امام حسين عليه السلام اختلاف نظر است و در اين مورد چند قول ذكر شده:اول: پنجاه و شش سال، كه قوي و اقدي است، زيرا كه حضرت در سال چهارم هجري متولد شد.دوم: پنجاه و پنج سال، كه اين قول را سدي گفته است.سوم: پنجاه و هشت سال.سپس ابوالفرج گويد: امام حسين عليه السلام در روز جمعه، بين ظهر و عصر به شهادت رسيد، زيرا كه امام عليه السلام نماز خوف را با اصحاب خود خواند.شيخ مفيد رحمه الله در كتاب «ارشاد» خود گويد:امام حسين عليه السلام در روز شنبه دهم محرم سال شصت و يك هجري پس از نماز ظهر مظلومانه و با لب تشنه به شهادت رسيد و با صبر و شكيبايي و پاداش جويي از خدا، به چنين كاري اقدام كرد، چنان كه شرح آن گذشت.عمر شريفش در روز شهادت، پنجاه و هشت سال بود، هفت سال آن را با جد خود حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم گذراند، و سي سال را با پدر بزرگوار خود اميرالمؤمنين عليه السلام و ده سال با برادر بزرگتر خود امام حسين عليه السلام بود.دوران خلافت آن حضرت، بعد از برادر بزرگوار خود، يازده سال بود. [ صفحه 524] آن حضرت عليه السلام با حنا و رنگ

محاسن خود را خضاب مي كرد، و روزي كه شهيد شد، خضاب از دو گونه اش جدا شده بود يعني به خاطر فاصله ي زماني خضاب، مقداري از موهاي محاسن حضرت، سفيد بود.

فضيلت زيارت امام حسين

در كتاب «ارشاد» آمده است: روايات بسياري در فضيلت زيارت امام حسين عليه السلام بلكه در وجوب آن نقل شده است، از جمله:از امام صادق عليه السلام روايت شده كه حضرتش فرمود:زيارة الحسين عليه السلام واجبة علي كل من يقر للحسين عليه السلام بالامامة من الله عزوجل.زيارت امام حسين عليه السلام بر هر كسي كه به امامت حسين عليه السلام از جانب خداوند عالم اقرار دارد؛ واجب است.و نيز آن حضرت فرمود:زيارة الحسين عليه السلام تعدل مائة حجة مبرورة، و مائة عمرة متقبلة.زيارت امام حسين عليه السلام با صد حج مبرور و خالص - كه پاكيزه شدن از گناهان است - و صد عمره ي پذيرفته شده، برابر است.و حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:من زار الحسين عليه السلام بعد موته فله الجنة.هر كس امام حسين عليه السلام را بعد از مرگش زيارت كند، بهشت براي اوست.البته اخبار و احاديث در اين مورد بسيار است، و ما تعداد زيادي از آنها را در كتاب خودمان كه معروف به «مناسك مزار» است نقل كرده ايم.پايان كلام شيخ كه مقام او در بهشت بلند مرتبه شود [434] .

فضيلت گريه بر امام حسين

در كتاب «منتخب» از امام جعفر صادق عليه السلام نقل نموده كه حضرتش فرمود:من ذكرنا عنده ففاض من عينيه و لو مثل راس الذبابة غفرالله تعالي [ صفحه 525] ذنوبه، و لو كانت مثل زبد البحر.كسي كه در نزد او از ما يادي شود و از ديدگان وي بر مصايب ما ولو به اندازه ي سر پشه اي، اشك جاري شود، خداي تعالي گناهان او را گرچه مانند كف دريا باشد؛ مي بخشد.و در «منتخب» با اسناد خود از زيد شحام روايت مي كند: شحام گويد:ما با عده اي از اهل كوفه

در حضور امام صادق عليه السلام بوديم، ناگاه جعفر بن عفان حضور امام صادق عليه السلام شرفياب شد، حضرت او را نزديك خود جاي داد و فرمود: اي جعفر!عرض كرد: بلي، خدا مرا فداي تو گرداند.فرمود:بلغني انك تقول الشعر في الحسين عليه السلام و تجيد.خبردار شدم كه تو در مصيبت امام حسين عليه السلام شعر مي گويي و نيكو مي سرايي؟عرض كرد: بلي، خدا مرا فداي تو گرداند.حضرت فرمود: از اشعارت بخوان.او شروع به خواندن اشعار نمود و امام عليه السلام گريه كرد و همه ي كساني كه در خدمت آن حضرت بودند، گريه كردند، حضرت آن قدر گريه كرد كه اشك بر روي و محاسن شريفش جاري شد.آن گاه فرمود:يا جعفر! و الله؛ لقد شهد الملائكة المقربون هاهنا يسمعون قولك في الحسين عليه السلام، و لقد بكوا كما بكينا او اكثر، و لقد اوجب الله لك يا جعفر! في ساعته الجنة باسرها، و غفر لك.اي جعفر! سوگند به خدا! هر آينه، فرشتگان مقرب در اينجا حاضر شدند و به مرثيه هاي تو در خصوص امام حسين عليه السلام گوش فرادادند، آنها گريه كردند، چنان كه ما گريستيم يا بيشتر از ما.اي جعفر! خداي تعالي براي تو در همين ساعت بهشت را تمام و كمال واجب گردانيد و تو را بخشيد.و باز حضرت فرمود: اي جعفر! آيا باز هم بگويم؟فرمود: بلي، آقاي من! [ صفحه 526] فرمود:ما من احد قال في الحسين عليه السلام شعراً فبكي و ابكي به، الا اوجب الله تعالي له الجنة و غفر له و عنه.كسي نيست كه در مصيبت امام حسين عليه السلام شعري بگويد و به وسيله ي اين شعر گريه كند و بگرياند جز اين كه خداي تعالي بهشت را براي او

واجب مي نمايد، و او را مي بخشد و از گناه او مي گذرد.حضرت فرمود:اذا كان يوم العاشر من المحرم تنزل الملائكة من السماء، و مع كل ملك قارورة من البلور الابيض، و يدورون في كل بيت و مجلس يبكون فيه علي الحسين عليه السلام، فيجمعون دموعهم في تلك القوارير.فاذا كان يوم القيامة فتلتهب نار جهنم فيضربون من تلك الدموع علي النار، فتهرب النار عن الباكي عن الحسين عليه السلام مسيرة ستين الف فرسخ.به هنگام روز عاشورا، در ماه محرم، فرشتگان از آسمان فرودمي آيند، و با هر فرشته شيشه اي از بلور سفيد است، آنها در هر خانه و مجلسي كه در آنجا بر امام حسين عليه السلام گريه مي نمايند؛ مي گردند، و اشك هاي ديدگان عزاداران را در اين شيشه ها جمع مي كنند.هنگامي كه روز قيامت فرارسد، و آتش جهنم شعله و زبانه مي كشد، فرشتگان اين اشكها را بر آتش مي ريزند، و آتش از شخصي كه بر امام حسين عليه السلام گريه كرده به فاصله ي شصت هزار فرسنگ فرار كرده و دور مي شود.نگارنده ي اين اثر، محمد رفيع بن قهرمان گرمرودي - كه متولد گرمرود و ساكن تبريز است و محل دفنش ان شاء الله نجف اشرف است - مي گويد:خداوند به وسيله ي اتمام تأليف و ترجمه ي اين اثر مرا مسرور نمود، تأليف و ترجمه ي اين اثر در روز سوم از ماه... سال 1302 پايان پذيرفت، از خداوند متعال مي خواهم با رضايت خويش آن را بپذيرد، و آن را خالص از غير خود، قرار دهد، و گناهان من و پدر و مادرم و همه ي كساني كه در شرق و غرب عالم به ولايت امامان حق چنگ زده اند، بيامرزد.اللهم صل و سلم علي اشرف الانبياء محمد و آل

المعصومين الطاهرين، العن علي اعاديهم و ظالميهم و غاصبي حقوقهم اجمعين.

پاورقي

[1] الزام الناصب:282: 2.

[2] مثير الأحزان: 4.

[3] بحارالانوار: 205 : 36 ح 8.

[4] مثير الأحزان: 4.

[5] بحارالانوار: 218: 45.

[6] بحارالانوار: 279 : 44 ح 5.

[7] مثير الأحزان: 4.

[8] بحارالانوار: 280:44 ح 11.

[9] البحار: 283 : 44 ح 17. [

[10] الصحيفة المباركة المهدية: 430.

[11] بحارالانوار: 223 : 44 ح 1.

[12] نقباء بشر: 788 : 2، الذريعة: 32 : 10.

[13] معجم ما كتب عن الرسول و اهل البيت عليهم السلام: 272 : 7، فهرست كتابهاي چاپي: 2405 : 2.

[14] نام ترجمه اين كتاب را با توسل به ذيل عنايات اهل بيت عليهم السلام «اشكهاي خونين در سوگ امام حسين عليه السلام ناميدم، و اين اشاره به فقره اي از زيارت ناحيه ي مقدسه امام زمان عليه السلام است كه خطاب به جد بزرگوارش امام حسين عليه السلام مي فرمايند: «و لابكين لك بدل الدموع دما»؛ «بجاي اشك براي تو خون گريه مي كنم» «بازنويس»..

[15] گفتني است كه مقدمه مؤلف رحمة الله به زبان عربي بود كه به صورت آزاد ترجمه شد «بازنويس».

[16] علل الشرائع: 230 : 1 ح 1، كمال الدين: 184 : 2، الاحتجاج:285 : 2، بحارالأنوار: 273 : 44 ح 1.

[17] مسند احمد بن حنبل: 270 :1 ح 1429، سنن ابي داود: 87 : 3 ح 2769، با اندكي تفاوت.

[18] تنزيه الأنبياء: 178- 175، بحارالأنوار: 96 : 45.

[19] مراجعه شود به المنتخب: 424.

[20] بحارالأنوار: 100 - 98: 45.

[21] امالي الصدوق: 215 ح 239 مجلس 30، بحارالأنوار: 310 : 44 ح 1؛ با اندكي تفاوت.

[22] بحارالأنوار: 100 : 45، جلاء العيون: 510.

[23] بحارالأنوار:324 : 44 ضمن ح 2.

[24] بحارالأنوار: 324 : 44.

[25] بحارالأنوار: 325 : 44.

[26]

بحارالأنوار: 325:44 و 326.

[27] بحارالأنوار: 326 : 44.

[28] بحارالأنوار: 327 : 44.

[29] بحارالأنوار: 330 - 327 : 44.

[30] بحارالأنوار: 331 : 44.

[31] سوره ي قصص آيه ي 18.

[32] بحارالأنوار: 332 : 44، با اندكي تفاوت.

[33] سوره ي نساء آيه ي 78..

[34] سوره ي آل عمران آيه ي 154..

[35] بحارالأنوار: 44 : 330 و 331.

[36] سوره ي قصص، آيه ي 22.

[37] بحارالأنوار: 332 : 44.

[38] بحارالأنوار: 334 - 332 : 44.

[39] بحارالأنوار: 44 : 334 و 335.

[40] جلاء العيون: 520.

[41] بحارالأنوار: 343 - 340 : 44.

[42] يعني بعد از اين؛ براي من وصال سلمي فايده ندارد. بنابراين؛ قوله «تجي ء بها» بدل اشتمال است از سلمي و كأس المنية مشتمل عنه عامل است، مثل: زيدا مررت به، و تقديرش چنين است: كأس المنية اسقوني بها بالتعجيل. و احتمال دارد چنين معني شود: براي چه منتظريد به رسيدن كاسه ي مرگ به سلمي، زود او را با كاسه ي مرگ سيراب كنيد. و اين مناسب حال عشاق نيست، چون سابق و لا حق بيت معلوم نيست، و معني شعر بخوبي روشن نيست. و در بعضي نسخ به جاي «أن تجي ء»: «أن تحيتها» مي باشد، پس معني مصراع اول چنين مي شود: براي چه منتظر هستي به اين كه به سلام تحيت و سلام كني، «مؤلف رحمة الله».

[43] بحارالأنوار: 343 : 44.

[44] مثير الأحزان: 29.

[45] مسند أحمد بن حنبل: 270: 1 ح 1429.

[46] بحارالأنوار: 344 : 44.

[47] اللهوف: 33 - 31.

[48] المنتخب: 415.

[49] بحارالأنوار: 347: 44.

[50] اللهوف: 33 و 34.

[51] بحارالأنوار: 350 : 44.

[52] بحارالأنوار: 350: 44.

[53] المنتخب: 415.

[54] بحارالأنوار: 354 : 44.

[55] بحارالأنوار: 354 : 44.

[56] المنتخب: 416.

[57] بحارالأنوار: 352 : 44.

[58] المنتخب: 416.

[59] بحارالأنوار: 357 - 350: 44.

[60] بحارالأنوار: 357

: 44.

[61] جلاء العيون: 531.

[62] بحارالأنوار: 358 : 44.

[63] بحارالأنوار: 358 : 44.

[64] تظلم الزهرا عليهاالسلام: 145.

[65] بحارالأنوار: 358 : 44.

[66] بحارالأنوار: 359 : 44.

[67] مثير الأحزان: 40 و 41.

[68] بحارالأنوار: 363 :44..

[69] بحارالأنوار: 363 : 44.

[70] المنتخب 424.

[71] بحارالأنوار: 44 : 365 و 367.

[72] بحارالأنوار: 364 : 44، با اندكي تفاوت.

[73] بحارالأنوار: 364: 44، المنتخب: 424.

[74] بحارالأنوار: 330 : 44، با اندكي تفاوت.

[75] بحارالأنوار: 44 : 364 و 365.

[76] مثير الأحزان: 39.

[77] بحارالأنوار: 44 : 365 و 366.

[78] بحارالأنوار: 44 : 367 و 368.

[79] سوره ي اسراء آيه ي 71.

[80] سوره ي شوري آيه ي 7.

[81] امالي الصدوق: 217 ضمن ح 239 مجلس 30.

[82] بحارالأنوار: 368 : 44.

[83] مثير الأحزان: 39 و 40، بحارالأنوار: 369 : 44.

[84] بحارالأنوار: 368 : 44.

[85] بحارالأنوار: 44: 369 و 370.

[86] اللهوف: 66 و 67.

[87] بحارالأنوار: 372- 370 : 44.

[88] بحارالأنوار: 372 : 44.

[89] بحارالأنوار: 372 : 44.

[90] المناقب: 95:4، با اندكي تفاوت، بحارالأنوار: 372:44.

[91] بحارالأنوار: 44 : 372 و 373.

[92] بحارالأنوار: 374: 44.

[93] بحارالأنوار: 375 : 44.

[94] كامل الزيارات: 156 ح 194، بحارالأنوار: 87 : 45 ح 24.

[95] تشبيه سرنيزه ها به ملكه ي زنبوران شايد به جهت درازي قد و نازكي و تيزي آنها بوده باشد، چنان كه ملكه ي زنبور در ميان زنبوران نازك و بلند است... مؤلف رحمة الله.

[96] بحارالأنوار: 378-374 :44.

[97] بحارالأنوار: 379 : 44.

[98] امالي صدوق: 219 ح 239 مجلس 30.

[99] عقاب الأعمال: 308 ح 1.

[100] سوره ي قصص آيه ي 41.

[101] بحارالأنوار: 379:44 و 381.

[102] بحارالأنوار: 381 : 44.

[103] بحارالأنوار: 44 : 381 و 382.

[104] بحارالأنوار: 44 : 383 و 384.

[105] كامل الزيارات: 157 ح 196.

[106] شايد مراد اين باشد كه

با او از يك قبيله هستيم. «مؤلف رحمة الله»..

[107] بحارالأنوار: 44 : 384 و 385.

[108] بحارالأنوار: 44 : 385 و 386.

[109] بحارالأنوار: 389 : 44.

[110] بحارالأنوار: 44 : 388 و 389.

[111] آنچه از روايات و تاريخ زندگي امام حسين عليه السلام به دست مي آيد اين است كه آن حضرت، هرگز حاضر نبود نزد يزيد رفته و با آن ملعون بيعت نمايد. عقبة بن سمعان گويد: من از مدينه تا مكه، و از مكه تا عراق، تا موقعي كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد همه جا به همراه آن حضرت بودم، و همه ي سخنان او را در تمام اين راه شنيدم، هيچگاه حضرت چنين سخني نفرد كه: «من حاضرم دست خود را در دست يزيد بگذارم». رجوع شود به مقتل الحسين عليه السلام: 100. بنابراين؛ عمر سعد اين جمله ي آخري را از خودش در نامه افزوده، شايد بتواند كار را بدون خونريزي و كشتار به پايان برساند، چنان كه از خلال سخنان او نيز معلوم مي شود كه دوست نداشت با آن حضرت جنگ كند. (بازنويس)..

[112] بحارالأنوار: 391- 389 : 44.

[113] در اين منبع آمده: «لواقف».

[114] تظلم الزهراء عليهاالسلام.

[115] الارشاد: 2 : 439 و 440.

[116] الارشاد: 440 : 2.

[117] بحارالأنوار: 391 : 44.

[118] الارشاد: 2 : 440 و 441، بحارالأنوار: 44 : 391 و 392.

[119] بحارالأنوار: 392 : 44.

[120] الارشاد: 441:2.

[121] امالي الصدوق: 220 مجلس 30.

[122] الارشاد: 442: 2، بحارالأنوار: 44 : 392 و 393.

[123] امالي الصدوق: 220 مجلس 30.

[124] الارشاد: 2 : 443 و 444، بحارالأنوار: 44 : 393 و 394.

[125] بحارالأنوار: 394 : 44.

[126] سوره ي بقره آيه ي 57..

[127] أمالي الصدوق: 221 المجلس 30:.

[128] امالي الصدوق: 221

مجلس 30.

[129] مقتل الحسين عليه السلام: 111.

[130] در برخي از كتب مقاتل آمده است: قطا نام مرغي است كه صيادان زيادي در كمين دارد، به همين جهت از اول شب تا صبح از ترس صياد نمي خوابد، و قطا قطا مي گويد. و منظور حضرت اين است كه با وجود صياداني كه در كمين من هستند و مرا احاطه كرده اند چگونه مي توانم شما را به حرم جدم برگردانم؟ «مؤلف رحمة الله»..

[131] بحارالأنوار: 3 - 1 : 45.

[132] بحارالأنوار: 3 : 45.

[133] بحارالأنوار: 3: 45.

[134] سوره ي آل عمران آيه هاي 178 و 179.

[135] بحارالأنوار: 394 : 44، و 1: 45.

[136] كامل الزيارات: 152 ح 178.

[137] بحارالأنوار: 4 : 45.

[138] مثير الاحزان: 54.

[139] بحارالانوار: 4:45.

[140] بحارالأنوار: 4 : 45.

[141] بحارالأنوار: 4 : 45.

[142] الارشاد: 447 : 2، بحارالأنوار: 4 : 5 و 45.

[143] بحارالأنوار: 5 :45.

[144] سوره ي اعراف آيه ي 196..

[145] اين قبيل تعابير، از نوع التفات و يا حكايات است. «مؤلف رحمة الله».

[146] سوره ي دخان آيه ي 20.

[147] سوره ي غافر آيه ي 27.

[148] بحارالأنوار: 45 : 7 و 8.

[149] بحارالأنوار: 45 : 6 و 7، با اندكي تفاوت.

[150] بحارالأنوار: 10 - 8 : 45.

[151] سوره ي آل عمران آيه هاي 33 و34..

[152] امالي الصدوق: 221 و 222 مجلس 30.

[153] المنتخب: 430.

[154] امالي الصدوق: 222 مجلس 30.

[155] بحارالأنوار: 12 : 45، با اندكي تفاوت.

[156] اللهوف: 61.

[157] اللهوف: 60، بحارالأنوار: 45 : 10 و 12.

[158] بحارالأنوار: 12 : 45.

[159] بحارالأنوار: 12:45.

[160] بحارالأنوار: 10 : 45.

[161] مقتل الحسين عليه السلام: 120.

[162] بحارالأنوار: 11 : 45.

[163] مثير الأحزان: 59 و 60.

[164] مقتل الحسين عليه السلام: 120 و 121.

[165] بحارالأنوار: 13 - 11 : 45.

[166] بحارالأنوار: 13 : 14 و 45.

[167] بحارالأنوار: 14 :

45.

[168] امالي الصدوق: 223 مجلس 30.

[169] بحارالأنوار: 14 : 45.

[170] بحارالأنوار: 45 : 14 و 15.

[171] سوره ي احزاب آيه ي 23..

[172] بحارالأنوار: 45 : 15 و 16.

[173] بحارالأنوار: 45 : 16 و 17.

[174] بحارالأنوار: 18 : 45.

[175] سوره ي احزاب آيه ي 23..

[176] بحارالأنوار: 20 - 18 : 45.

[177] بحارالأنوار: 45 : 19 و 20، با اندكي تفاوت.

[178] بحارالأنوار: 45 : 20 و 21.

[179] مثير الأحزان: 65.

[180] بحارالأنوار: 22 : 45.

[181] بحارالأنوار: 22 : 45.

[182] بحارالأنوار: 45: 22 و 23.

[183] سوره ي غافر آيه هاي 33 - 30.

[184] بحارالأنوار: 23 : 45.

[185] بحارالأنوار: 45 : 23 و 24.

[186] مثير الأحزان: 63.

[187] بحارالأنوار: 45 : 25 و 26.

[188] ظاهرا اشتباه شده، منظور كوفه است، چنان كه در نقل ابومخنف آمده است (بازنويس)..

[189] بحارالأنوار: 27 : 45.

[190] بحارالأنوار: 45 : 27 و 28.

[191] بحارالأنوار: 28 : 45.

[192] بحارالأنوار: 45 : 28 و 29.

[193] بحارالأنوار: 45 :29 و 30.

[194] مثير الأحزان: 57 و 61.

[195] مثير الأحزان: 66.

[196] سوره ي احزاب آيه ي 23..

[197] سوره ي آل عمران آيه ي 169..

[198] بحارالأنوار: 31 : 45.

[199] بحارالأنوار: 32 : 45.

[200] بحارالأنوار: 44 : 45.

[201] بحارالأنوار: 32 : 45.

[202] بحارالأنوار: 45 : 32 و 33.

[203] بحارالأنوار: 33 : 45.

[204] بحارالأنوار: 33 : 45.

[205] جنگ حره؛ جنگي بود كه در آن، لشكريان يزيد دو سال بعد از واقعه ي كربلا بر اهل مدينه حمله كرده و آنان را كشته و جان، مال و ناموس آنان را مورد هتك قرار داده و به تارج بردند. «مؤلف رحمة الله»..

[206] بحارالأنوار: 33 : 45.

[207] بحارالأنوار: 34 : 45.

[208] بحارالأنوار: 34 : 45.

[209] المنتخب: 374.

[210] بحارالأنوار: 45 : 34 و 35.

[211] المنتخب: 374.

[212] بحارالأنوار: 35 : 45.

[213]

و شايد منظور حضرت قاسم عليه السلام باشد كه در زير سم اسب ها بدن مباركش پايمان گرديد «مؤلف رحمة الله».

[214] بحارالأنوار: 45 : 35 و 36.

[215] بحارالأنوار: 36 : 45.

[216] بحارالأنوار: 45 : 36 و 37.

[217] بحارالأنوار: 36 : 38 و 45.

[218] بحارالأنوار: 37 : 45.

[219] بحارالأنوار: 38 : 45.

[220] بحارالأنوار: 38: 45، با اندكي تفاوت.

[221] در بحارالأنوار آمده است: جنگ مذار، و آن نام شهري ميان واسط و بصره است. (بازنويس)..

[222] بحارالأنوار: 39 : 45.

[223] بحارالأنوار: 41 - 39 : 45.

[224] بحارالأنوار: 45 : 41 و 42، با تفاوت در الفاظ.

[225] بحارالأنوار: 45 : 45.

[226] بحارالأنوار: 42 : 45.

[227] سوره ي آل عمران آيات 33 و 34.

[228] بحارالأنوار: 43 : 45.

[229] بحارالأنوار: 45 : 43 و 44.

[230] بحارالأنوار: 45 : 45.

[231] بحارالأنوار: 44 : 45.

[232] بحارالأنوار: 44 : 45.

[233] بحارالأنوار: 44 : 45.

[234] بحارالأنوار: 45 : 45 و 46.

[235] بحارالأنوار: 45 : 45 و 46.

[236] بحارالأنوار: 46 : 45.

[237] بحارالأنوار: 46 : 45.

[238] بحارالأنوار: 46 : 45، با اندكي تفاوت.

[239] بحارالأنوار: 46 : 45.

[240] تظلم الزهراء عليهاالسلام: 203، بحارالانوار: 46 : 45.

[241] بحارالأنوار: 47 : 45.

[242] الاحتجاج: 25 : 2، بحارالانوار: 49 : 45.

[243] بحارالأنوار: 47 : 45.

[244] المنتخب: 438 و 439.

[245] المنتخب: 423.

[246] المنتخب: 439.

[247] جلاء العيون: 575.

[248] بحارالأنوار: 45 : 47 و 48.

[249] بحارالأنوار: 49 - 47 : 45.

[250] المنتخب: 450.

[251] مقتل الحسين عليه السلام: 132 و 134.

[252] المنتخب: 439.

[253] بحارالأنوار: 49 : 45.

[254] بحارالأنوار: 49 : 45، با اندكي تفاوت.

[255] بحارالأنوار: 50 : 45.

[256] بحارالأنوار: 50 :45.

[257] المنتخب: 50، با اندكي اختلاف.

[258] انزع: مردي را گويند كه موي سر او از دو طرف پيشاني نروئيده

باشد، و بطين مرد بزرگ شكم را گويند. «مؤلف رحمة الله» البته در روايات ديگري مراد از انزع بطين اين است كه: كنده شده از شرك و مملو و پر از علم و ايمان و آن وجود نازنين علي عليه السلام بود، (مجمع البحرين: ماده ي نزع) «بازنويس»..

[259] بحارالأنوار: 45 : 50 و 51.

[260] بحارالأنوار: 51 : 45.

[261] بحارالأنوار: 51: 45، با اندكي تفاوت.

[262] جلاء العيون: 576.

[263] بحارالأنوار: 45 : 51 و 52.

[264] عين الحياة: 527.

[265] بحارالأنوار: 45 : 52 و 53.

[266] بحارالأنوار: 45 : 54.

[267] المنتخب: 439.

[268] بحارالأنوار: 53 : 45.

[269] بحارالأنوار: 55 : 45.

[270] بحارالأنوار: 55 : 45.

[271] بحارالأنوار: 55 : 45.

[272] بحارالأنوار: 54:45.

[273] بحارالأنوار: 55 : 45.

[274] بحارالأنوار: 45 : 54 و 55، با تفاوت.

[275] مقتل الحسين عليه السلام: 141.

[276] بحارالأنوار: 45 : 55 و 56.

[277] مقتل الحسين عليه السلام: 142 و 143.

[278] المنتخب: 451 و 452.

[279] مقتل الحسين عليه السلام: 146 و 147، بحارالأنوار: 56 : 45.

[280] المنتخب: 452.

[281] مقتل الحسين عليه السلام: 147.

[282] در بحارالأنوار آمده است: تاريخ نسوي..

[283] بحارالأنوار: 216 : 45 ذ ح 39.

[284] در بحارالأنوار «بجر» آمده است..

[285] بحارالأنوار: 45 : 57 و 58، با اندكي تفاوت.

[286] مراجعه شود به: مقتل الحسين عليه السلام: 151.

[287] مراجعه شود به: المنتخب 452 و 453.

[288] بحارالأنوار: 60 : 45.

[289] بحارالأنوار: 58 : 45، با اندكي تفاوت.

[290] بحارالأنوار: 60 :45.

[291] مقتل الحسين عليه السلام: 154 و 155.

[292] بحارالأنوار: 61 : 45، با اندكي تفاوت.

[293] بحارالأنوار: 45 : 60 و 61، با تفاوت.

[294] بحارالأنوار: 193 - 191 : 45 با اندكي تفاوت، عوالم العلوم: 493 : 17 ح 10.

[295] بحارالأنوار: 107 : 45، مثير الأحزان: 84.

[296] بحارالأنوار: 62 : 45.

[297] بحارالأنوار:

125 : 45، عوالم العلوم: 368 : 17، مثير الأحزان: 85، با اندكي تفاوت.

[298] مقتل الحسين عليه السلام: 157.

[299] انوار نعمانيه: 3 : 253 و 254.

[300] سوره ي شعراء آيه ي 227..

[301] المنتخب: 92 - 90، بحارالأنوار: 319 - 316 : 45.

[302] الارشاد: 114 : 2.

[303] بحارالأنوار: 62 : 45.

[304] بحارالانوار: 58:45 و 59.

[305] المنتخب: 456 و 457.

[306] المنتخب: 456 و 457.

[307] بحارالانوار: 59:45.

[308] بحارالانوار: 108:45، با اندكي تفاوت.

[309] الاحتجاج: 31-29 :2، بحارالانوار: 164-162 :45، با اندكي تفاوت.

[310] سوره ي حديد آيات 22 و 23.

[311] اين كلام آن خاتون مكرمه اقتباس و اشاره به آيه ي شريفه است، حاصل مضمون آيه شريفه اين است كه: هيچ مصيبتي در روي زمين - مانند قحطي و تلف اموال و غيره - و در نفس شما - چون امراض و فوت احباب - به شما نمي رسد مگر اين كه در لوح محفوظ پيش از آفرينش شما - يا ايجاد مصايب - ثبت شده است، براي اين كه بر آنچه از شما فوت مي شود از مال، ارزاني، صحت و سلامت غمگين نباشيد، و آنچه به شما از نعمت ها داده مي شود شادمان نگرديد، چون نه بر اين اندوه پايداري است و نه آن شادماني را اعتباري. در اين حال مصيبت آسان مي شود، و بر شادي فخرفروشي نمي شود كه خداوند هر متكبر فخرفروش را دوست نمي دارد. «مولف رحمة الله».

[312] سوره ي جمعه آيه ي 4..

[313] سوره ي نور آيه ي 4.

[314] الاحتجاج: 29-27 :2، بحارالانوار: 112-110 :45 با اندكي تفاوت.

[315] در بحارالانوار: «ذائبا» آمده است..

[316] بحارالانوار: 112:45.

[317] عبارت: «الي مني» در بحارالانوار نيامده است..

[318] سيد بن طاووس رحمة الله در كتاب «لهوف» اضافه مي كند: امام زين العابدين عليه السلام پس از خواندن

اشعار، اين شعر را نيز قرائت كرد:ما راضي شديم از شما سر به سر، كه نه با ما باشيد و نه بر عليه ما. (يعني: نه ما را ياري كنيد و نه ما را به قتل برسانيد) «مؤلف رحمة الله».

[319] المنتخب: 465-463، بحارالانوار: 115-114 :45 با اندكي تفاوت.

[320] سوره ي كهف: آيه ي 9.

[321] الارشاد: 114:2.

[322] بحارالانوار: 154:45.

[323] بحارالانوار: 116:45.

[324] بحارالانوار: 117:45 و 118.

[325] سوره ي زمر آيه ي 42.

[326] الارشاد: 115:2 و 116.

[327] بحارالانوار 117:45 و 118.

[328] بحارالانوار: 117:45 و 118.

[329] المنتخب: 466.

[330] سوره ي شعرا آيه ي 227.

[331] مقتل الحسين عليه السلام: 168 و 169.

[332] امالي صدوق، بحارالانوار: 154:45.

[333] سوره ي كهف آيه ي 9.

[334] الارشاد:117:2، بحارالانوار: 121:45.

[335] سوره ي كهف، آيه ي 13.

[336] سوره ي شعراء آيه ي 227.

[337] عوالم العلوم: 386:17.

[338] شايدمراد از طاغيه، ابن زياد لعين باشد، و احتمال دارد يزيد ملعون باشد «مؤلف رحمة الله».

[339] بحارالانوار: 121-119 :45.

[340] المنتخب: 324 و 324.

[341] بحارالانوار: 105- 100 :45.

[342] در بحارالانوار: «سر ختكي» آمده است..

[343] بحارالانوار: 107-105 :45 با اندكي تفاوت.

[344] الارشاد: 118:2.

[345] الارشاد: 119:2.

[346] المنتخب: 466.

[347] المنتخب: 466 و 467.

[348] مقتل الحسين عليه السلام:185-180 با تفاوت.

[349] بحارالانوار: 303:45 و 304.

[350] سوره ي شعراء آيه ي 227.

[351] مقتل الحسين عليه السلام: 193-185، با تفاوت.

[352] المنتخب: 468، بحارالانوار: 239:45 و 240، با اندكي تفاوت.

[353] مدينة المعاجز: 126:4 ح 1133.

[354] المنتخب: 469، بحارالانوار: 255:45 با اندكي تفاوت.

[355] بحارالانوار: 127:45.

[356] بحارالانوار: 125:45 و 126.

[357] ظاهرا اشباهي رخ داده، چرا كه ابن زياد، سرهاي مطهر و اسراي اهل بيت عليهم السلام را توسط فرد ديگري به يزيد لعين فرستاد. (بازنويس)..

[358] سوره ي ابراهيم آيه ي 42.

[359] سوره ي شعراء آيه: 227.

[360] الخرائج: 582 - 578 :2، بحارالانوار: 188-184 :45، عوالم العلوم: 398:17 ح 2.

[361] مقتل الحسين عليه السلام: 197 -

193 با اندكي تفاوت، مدينة المعاجز: 110 - 108 :4.

[362] بحارالانوار: 154:45.

[363] بحارالانوار: 155:45.

[364] سوره ي شوري آيه ي 33.

[365] سوره ي اسرا آيه ي 26.

[366] سوره ي انفال آيه ي 41.

[367] سوره ي احزاب آيه ي 33..

[368] اللهوف: 73، بحارالانوار: 129:45.

[369] بحارالانوار: 155:45.

[370] سوره ي كهف: آيه ي 9.

[371] خرائج: 577:2 ح 1، بحارالانوار: 188:45 ح 32.

[372] المنتخب: 469.

[373] بحارالانوار: 129:45 و 130، گفتني است: توصيفي كه در اين روايت، از ياران باوفا و شجاع امام حسين عليه السلام شده با روايات ديگر سازگاري ندارد، روايات معتبري كه خبر از دليري و شجاعت آن دلير مردان مي دهد كه حتي دشمن با آن همه تجهيزات و انبوه لشكريان در مقابل فرد فرد آنها عاجز و ناتوان بودند تا جايي كه مي نويسند: هنگامي كه امام حسين عليه السلام مبارز طلبيد، هر شجاعي قدم به عرصه مبارزه گذاشت به هلاكت رسيد، عمر سعد ملعون گفت: واي بر شما به تنهايي به جنگ او نرويد او فرزند كشنده ي عرب است. بنابراين، شكي نيست كه زجر بن قيس ملعون براي دلگرمي يزيد لعين، لشكريان خودشان را شجاع قلمداد نموده است، براي اطلاع بيشتر در اين مورد به فصل هاي مختلف اين كتاب ارزشمند كه حاكي از شجاعت اباعبدالله الحسين عليه السلام و جوانان بني هاشم و ياران باوفاي آن حضرت است، مراجعه نماييد. (بازنويس).

[374] مقتل الحسين عليه السلام: 199 - 197، با تفاوتي در الفاظ.

[375] مثير الاحزان: 98 بحارالانوار: 131:45.

[376] بحارالانوار: 131:45.

[377] بحارالانوار: 130:45 و 131 با تفاوت.

[378] بحارالانوار: 131:45.

[379] سوره ي آل عمران آيه ي 26.

[380] عيون اخبار الرضا عليه السلام: 692:1، بحارالانوار: 176:45.

[381] المنتخب: 473.

[382] انوار نعمانيه: 251:3.

[383] المنتخب: 472 و 473، با اندكي تفاوت.

[384] طلقا كساني بودند كه در روز فتح مكه به اسارت درآمدند، ولي

حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آنها را آزاد كرد و معاويه و ابوسفيان لعنهما الله نيز از جمله ي آنها بودند. به همين جهت، حضرت ام كلثوم عليهاالسلام به آن واقعه اشاره كرده و يزيد را با اين صفت، خطاب مي نمايد. «مؤلف رحمة الله»..

[385] مقتل الحسين عليه السلام: 208، با اندكي تفاوت.

[386] بحارالانوار: 131:45 و 132.

[387] مثير الاحزان: 98 و 99، بحارالانوار: 132:45.

[388] سوره ي حديد آيه ي 22..

[389] تفسير القمي، 363:2 و 364، بحارالانوار: 168:45 ح 14.

[390] در بحارالانوار: «لتتخذنا» آمده است..

[391] سوره ي آل عمران آيه ي 178..

[392] سوره ي آل عمران آيه ي 169..

[393] الاحتجاج: 37 - 35 :2، بحارالانوار: 160-157 :45 با اندكي تفاوت.

[394] سوره ي آل عمران آيه ي 26.

[395] سوره ي آل عمران آيات 169 و 170.

[396] مقتل الحسين عليه السلام: 206 و 207،با اندكي تفاوت.

[397] سوره ي حديد آيات 22 و 23.

[398] سوره ي حديد آيه ي 22.

[399] سوره ي شوري آيه ي 30.

[400] بحارالانوار: 135:45.

[401] بحارالانوار: 135:45 و 136.

[402] المنتخب: 472، بحارالانوار: 137:45.

[403] بحارالانوار: 137:45.

[404] بحارالانوار: 142:45 و 143.

[405] بحارالأنوار: 139-137 :45، با اندكي تفاوت.

[406] مقتل الحسين عليه السلام: 218 - 213 با اندكي تفاوت در الفاظ.

[407] بحارالانوار: 141:45 و 142.

[408] انوار نعمانيه: 252:3 و 253.

[409] الاحتجاج: 39:2 و 40، بحارالانوار: 175:45.

[410] بحارالانوار: 200:45.

[411] قماري: اسم محلي از بلاد هند است. «مؤلف رحمة الله»..

[412] انوار نعمانيه: 254:3 و 255، بحارالانوار: 196 - 194 :45.

[413] بحار: 196:45، با اندكي تفاوت.

[414] سوره ي فرقان آيه ي 55..

[415] مقتل الحسين عليه السلام: 220-218، با اندكي تفاوت در الفاظ.

[416] بحارالانوار: 144:45.

[417] بحارالانوار: 196:45 و 197.

[418] مقتل الحسين عليه السلام: 231 با تفاوت و اختصار، بحارالانوار: 145:45 و 146.

[419] بحارالانوار: 146:45 با اندكي تفاوت.

[420] بحارالانوار: 146:45، با اندكي تفاوت.

[421] در اللهوف و بحارالانوار: «بشر

بن حذلم» آمده است، و مؤلف رحمة الله نيز در حاشيه ي كتاب اشاره كرده كه در اين دو لفظ، در منابع اختلاف است..

[422] اللهوف: 177، بحارالانوار: 149 - 147 :45.

[423] بحارالانوار: 198 -197 :45.

[424] مقتل الحسين عليه السلام: 224 و 226، با تفاوتي در الفاظ.

[425] بحارالانوار: 198:45.

[426] لازم به تذكر است كه اين روايت با روايت سابق، سازگاري ندارد. (بازنويس).

[427] مقتل الحسين عليه السلام: 227 با اختصار.

[428] المناقب: 360:3، بحارالانوار: 62:45 و 63.

[429] بحارالانوار: 62:45.

[430] مقاتل الطالبيين: 62، بحارالانوار: 63:45.

[431] بحارالانوار: 63:45.

[432] الارشاد 238، بحارالانوار: 329:45 ح 1.

[433] المناقب: 48:4، بحارالانوار: 330:45 ح 4.

[434] بحارالانوار: 278:45.

29. مقتل

روضه شب اول مصيبت مسلم بن عقيل

جناب «مسلم» فرزند «عقيل بن ابي طالب» از بزرگان بني هاشم و پسر عموي حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام بود.

امام حسين عليه السلام از مدينه خارج شده و در مكه بود كه نامه هاي مردم كوفه و دعوت از ايشان بسيار زياد شد. آخرين نامه كه به امام رسيد و تعداد نامه ها كه به هزاران درخواست بالغ شد، امام بين ركن و مقام دو ركعت نماز گزارد و از خداوند متعال طلب خير كرد.

سپس مسلم را خواست و پاسخ نامه ها را نوشت و در آن آورد:

«سخن شما اين است كه:

امامي نداريم، به سوي ما بيا شايد خدا به سبب تو ما را هدايت و متحد كند.

من، مسلم بن عقيل برادر و پسر عموي خود را كه مورد اطمينان من است به سوي شما فرستادم، پس اگر براي من نوشت كه رأي خردمندان و اهل فضل و مشورت شما همان است كه در نامه هايتان خواندم بزودي نزد شما خواهم آمد …»

مسلم در نيمه رمضان از مكه خارج شد و به مدينه

آمد. در مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله نماز خواند و با خانواده خود وداع كرد و با چند راهنما و همراه به سوي كوفه رفت. شرايط اين سفر بسيار سخت بود و مسلم و همراهان راه را گم كردند و دو راهنما از تشنگي جان باختند. تا اينكه مسلم سرانجام در روز پنجم شوال به كوفه رسيد.

مردم كوفه دسته دسته نزد مسلم جمع شدند و چون نامه حضرت عليه السلام را بر آنان خواند گريستند.

سپس 18000 نفر از اهل كوفه با مسلم بيعت كردند.

در نتيجه او نيز نامه اي به امام عليه السلام نوشت و بيعت اين تعداد را خبر داد و ايشان را به حركت به سوي كوفه ترغيب كرد.

هنگامي كه خبر اين بيعت به يزيد بن معاويه رسيد، وي عبيدالله بن زياد را كه حاكم بصره بود مأمور كرد تا حكومت كوفه را نيز عهده دار گردد. عبيدالله با حيله به شهر وارد شد و حكومت را در دست گرفت و مردم را تهديد كرد.

سپس «هاني بن عروة» كه از بزرگان كوفه بود و مسلم بن عقيل در منزل او پناه گرفته بود را شكنجه و زنداني كرد.

مسلم هنگامي كه خبر شكنجه شدن هاني را شنيد از كوفيان خواست كه به ياريش بشتابند. مردم به او پيوستند و مسجد و بازار و اطراف قصر پر از جمعيت شد در حالي كه ياران عبيدالله بيش از پنجاه نفر نبودند.

عبيدالله چند نفر را بين قبايل مختلف كوفه فرستاد تا آنها را تهديد و تطميع كنند و عده اي از اشراف كه در قصر او بودند را مأمور نمود كه از بام هاي دار الاماره مردمي كه قصر

را محاصره كرده بودند بترساند يا فريب دهند.

اهل كوفه هنگامي كه سخن رؤسا و اشراف خود را شنيدند سست شدند.

كم كم نجواي خناسان زياد شد كه به هر يك به ديگري مي گفتند:

«برگرديم، ديگران هستند و كفايت مي كنند»!!

اندك اندك جمعيت از پيرامون مسلم پراكنده شد و تنها حدود سي نفر در مسجد براي ياري او باقي ماندند. مسلم كه با اين پيمان شكني روبرو شد به همراه آن سي نفر به سوي ابواب كنده حركت كرد.

هنگامي كه به آنجا رسيد تنها ده نفر همراه وي باقي مانده بودند و چون از آن منطقه عبور كرد هيچكس همراه او نبود.

مسلم غريبانه به اين سو و آن سو نگاه كرد ولي حتي كسي نبود كه وي را راهنمايي كند و يا در خانه اش او را پنهان نمايد. سفير حسين سرگردان در كوچه هاي تاريك كوفه راه مي رفت و نمي دانست كجا برود.

تا اينكه به خانه اي رسيد كه پيرزني بر در آن ايستاده بود.

نام اين زن «طوعه» بود و منتظر فرزندش بود كه به همراه مردم از خانه بيرون رفته بود.

مسلم بر زن سلام كرد و از او آب خواست. طوعه به او آب داد و به داخل خانه رفت. دوباره كه بيرون آمد مسلم را ديد كه بر در منزل نشسته است. گفت:

«اي بنده خدا اگر آب نوشيدي نزد خانواده خود رو». مسلم خاموش ماند. زن، دوباره و سه باره سخن خود را تكرار كرد.

مسلم برخاست و گفت:

«من در اين شهر خانه و خانواده اي ندارم. من مسلم بن عقيلم. اين قوم به من دروغ گفتند و مرا فريب دادند و از مأمن خود بيرون آوردند.» پيرزن مسلم

را به داخل خانه برد؛ فرشي برايش گسترد و طعامي فراهم نمود. اما مسلم شام نخورد و خوابيد و در عالم رؤيا عموي خود اميرالمؤمنين علي عليه السلام را ديد كه به وي گفت:

«بشتاب كه تو فردا نزد ما خواهي بود».

از سوي ديگر، عبيدالله كه پراكنده شدن مردم را ديد جرأت پيدا كرد از قصر خارج شد و به مسجد آمد و براي پيدا كردن مسلم هزار دينار جايزه تعيين كرد.

فرزند طوعه كه به خانه برگشت از وجود مسلم در منزل با خبر شد و با طلوع فجر خبر را به دشمنان رساند. عبيدالله گروهي متشكل از ده ها سپاهي را براي دستگيري او فرستاد.

مسلم مشغول عبادت بود كه لشگريان به منزل طوعه رسيدند. هنگامي كه وي صداي شيهه اسبان را شنيد دعاي خود را به شتاب تمام كرد و زره پوشيد و از طوعه تشكر كرد و به مقابله با لشگر شتافت مبادا كه خانه پيرزن را بسوزانند.

مسلم كه مردي جنگاور بود بيش از 40 نفر از نامردان كوفي را كشت تا اينكه آنان دسته جمعي بر او حمله كردند و از بام ها نيز سنگ بر او مي زدند تا سرانجام بر اثر شدت جراحات و تشنگي و نيزه اي كه از پشت بر او فرود آمد بر زمين افتاد و اسير شد.

(برخي از منابع نيز نقل كرده اند كه وقتي ديدند نمي تواند آن جناب را دستگير كنند با نيرنگ به وي امان دروغين دادند و از اين طريق ايشان را به دارالحكومه بردند.)

مسلم بن عقيل هنگامي كه دربند شد گفت:

«انا لله و انا اليه راجعون» و شروع به گريه كرد.

يكي از لشگريان از گريستن ايشان

با آن همه جنگاوري تعجب كرد و از سبب آن برسيد. مسلم گفت:

«به خدا سوگند كه از كشته شدن باك ندارم و براي خود گريه نمي كنم من براي خاندان پيامبر كه به اينجا مي آيند و براي حسين و آل او گريه مي كنم».

نام خوشت قرار دل بي قرار من

روي تو شمع روشن شب هاي تار من

بي خانه ام ولي به دلم كرده خانه غم

نبود كسي به جز در و ديوار، يار من

مسلم را به دستور عبيدالله بر بام قصر دارالاماره بردند، در حالي كه تسبيح خداوند مي گفت و استغفار مي كرد.

من انتظار مي كشم اما نمي كشد

غير از طناب دار، كسي انتظار من

هم خود به روي بامم و هم آفتاب عمر

اي باغبان!

بيا كه خزان شد بهار من

سپس او را گردن زدند و ابتدا سرش و سپس بدنش را از بام به زير افكندند تا مردم ببيند و سپس بدن مباركش را در انظار پيمان شكنان كوفه آويزان كردند.

من از فراز بام كنم جان نثار تو

كوفي ز بام، سنگ نمايد نثار من

هاني را نيز كه پير مردي 89 ساله بود را به بازار كوفه بردند و با وضعي دلخراش كشتند و به دار آويختند در حالي كه ياران خود را صدا مي كرد و هيچكس به ياري او بر نخاست.

آنگاه ابن زياد سرهاي مبارك هاني و مسلم را به شام نزد يزيد فرستاد.

بدن مسلم بن عقيل اولين بدن از بني هاشم بود كه آويخته گشت و رأس او اولين رأسي بود كه به دمشق فرستاده شد.

الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم:

منشورات الرضي، 1364.

2.

شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

روضه شب دوم ورود كاروان عشق به كربلا

پس از آنكه بني اميه، امام حسين عليه السلام را براي گرفتن بيعت تحت فشار قرار دادند، ايشان از مدينه به سمت مكه مكرمه خارج شد و بقيه ماه شعبان و ماه هاي رمضان، شوال، ذو العقده را در جوار بيت الله سپري كرد و با آمدن ذو الحجة، احرام حج نيز بست.

از سوي ديگر «عمرو بن سعيد بن عاص» از سوي يزيد مأمور شد كه براي دستگيري يا جنگ با حضرت به مكه برود. وي در روز ترويه (8 ذوالحجة) به مكه رسيد.

امام عليه السلام كه مي دانست اين دشمنان، حرمتي براي حرم خداوند قائل نيستند حج تمتع خويش را نيمه تمام گذاشت و آن را به عمره مفرده تبديل كرد و از مكه خارج شد. انگيزه امام براي اين كار، همانگونه كه خود فرمود، حفظ حريم بيت الله بود.

ايشان در پاسخ «محمد حنيفه» كه او را از ترك مكه برحذر و به اقامت در اين شهر ترغيب مي كرد فرمود:

«اي برادر!

مي ترسم يزيد ناگهان مرا در حرم بكشد و به سبب من حرمت اين خانه شكسته شود». همچنين حضرت در پاسخ افراد ديگري مانند «ابن عباس»، «فرزدق» و «عبيدالله بن زبير» كه همين خواسته را تكرار مي كردند و مي پنداشتند كه دشمن، حرمت مكه را نگه مي دارد مي فرمود:

«يك وجب دورتر از خانه كعبه كشته شوم و حرمت مكه به خاطر من پايمال نگردد بهتر است».

بعدها كه در جريان قيام عبدا … بن زبير، بني اميه كعبه را با منجنيق مورد حمله قرار دادند

و عبدالله را در مسجدالحرام كشتند، معلوم شد كه ابن عباس با آن فطانت و ابن زبير با آن زيركي اشتباه مي كردند و امام آينده را به روشني در خشت خام مي ديد و دشمنان اسلام را بخوبي مي شناخت.

بهرحال، امام هنگامي كه حاجيان براي اداي مناسك حج تمتع به سوي منا مي رفتند طواف كرد، سعي بين صفا و مروه به جاي آورد، موي چيد، از احرام عمره بيرون آمد و رو به سوي كوفه گذارد.

ما كاروان كعبه عشقيم، هر كجا

رو آوريم كعبه بود روبروي ما

ماييم كعبه ي دلِ عشاقِ باوفا

هر جا رويم كعبه كند جستجوي ما

چون خبر به محمد حنفيه رسيد خود را به كاروان رساند و زمام ناقه امام را گرفت و گفت:

«اي برادر!

چه باعث شد كه با اين شتاب خارج شوي؟»

حضرت فرمود:

«ديشب رسول خدا به خوابم آمد و گفت:

اي حسين!

بيرون رو كه خدا خواست تو را كشته ببيند». ابن حنيفه گفت:

«انا لله و انا اليه راجعون.

پس اين زنان و كودكان را چرا با خود مي بري؟»

امام پاسخ داد:

«جدم فرمود خداوند مي خواهد آنها را اسير ببيند».

احرام ما كفن شود اندر مناي عشق

خون گلوي ما شود آنجا وضوي ما

ما تشنه ي شهادت عشقيم، مي رويم

تا پر شود ز خون دل ما، سبوي ما

اينگونه بود كه امام عليه السلام به خاطر حفظ حريم خدا، به دستور رسول خدا و براي زنده كردن امر خدا، به همراه اهل و عيال و تعدادي از موالي و ياران از مكه خارج شد و به سوي عراق عزيمت كرد.

روز خروج را برخي از مورخان روز ترويه (هشتم ذوالحجة) و «ابن قولويه» به نقل از امام باقر عليه السلام

روز هفتم اين ماه نقل كرده اند.

ما را مناي عشق، صف كربلا بود

رنگين شده فرات ز خون گلوي ما

امام عليه السلام به سوي كوفه حركت كرد اما در نزديكي اين شهر به وسيله «حر بن يزيد رياحي» و سپاهيانش كه مأمور راه بستن بر كاروان امام بودند متوقف شد (كه حكايت مفصل تر آن در روضه فردا ذكر خواهد شد).

پس از مذاكرات طولاني كه بين امام عليه السلام و حر صورت گرفت و بعد از آنكه حر گفت اكنون كه از كوفه آمدن ابا داري راهي برگزين كه نه به كوفه روي و نه به مدينه بازگردي تا من به امير نامه نويسم، حضرت عليه السلام راه قادسيه را انتخاب فرمود.

لشكر ظلمت و كاروان نور چند روز سايه به سايه يكديگر حركت مي كردند تا اينكه روز دوم محرم در نزديكي روستاي نينوا، نامه اي از عبيدالله به حر رسيد كه در آن نوشته بود:

«همان هنگام كه نامه من به تو رسيد حسين را نگاهدار و بر او تنگ بگير و او را در بياباني بي پناه و بي آب فرود آور».

حر بر امام و اصحاب او سخت گرفت تا آنها را مجبور نمايد در همان مكان بي آب و آبادي كه نامه به دستش رسيده بود اتراق كنند.

امام به او فرمود:

«واي بر تو!

بگذار در آبادي و روستايي فرود آئيم» حر گفت:

«نه، به خدا قسم نمي توانم. اين نامه رسان را بر من جاسوس كرده اند و بايد در همينجا بماني».

«زهير» كه يكي از ياران امام بود گفت:

«اي پسر رسول خدا!

جنگ با اين جماعت آسانتر از نبرد با كساني است كه بعدا به آنها ملحق مي شوند. بگذار با آنها بجنگيم».

امام

فرمود:

«من آغاز كننده جنگ نخواهم بود».

آنگاه نام آن سرزمين را پرسيد. گفتند نام اينجا «عقر» است. دوباره پرسيد آيا نام ديگري ندارد. گفتند به اينجا نينوا نيز مي گويند. نام ديگري هم دارد كه كربلاست.

پس حضرت شروع به گريستن كرد و گفت:

«اللهم اني اعوذ بك من الكرب و البلاء. اينجا مكان رنج و اندوه است.» آنگاه ياران را فرمود:

«همينجا فرود آييد كه جدم رسول خدا به من خبر داد كه خون ما بر اين زمين ريخته مي شود و در اينجا دفن خواهيم شد».

سپس دستور داد كه خيمه ها را در همان سرزمين بي آب و علف برپا كردند.

كربلا بر تو مهمان رسيده

وعده ي وصل جانان رسيده

كربلا وا كن آغوش خود را

بر پذيرايي آل طاها

در روايت ديگري نيز آمده است هنگامي كه به امام عليه السلام گفتند نام اينجا كربلاست حضرت خاك آنجا را بوييد و گريست و گفت:

«ام سلمه مرا خبر داد كه روزي جبرئيل نزد رسول خدا بود و من تو را نزد او بردم و تو گريه مي كردي. پيامبر تو را گرفت و در دامن نشاند. جبرئيل گفت:

آيا او را دوست داري؟

پيامبر فرمود:

آري. جبرئيل عرض كرد:

امت تو او را مي كشند. و سپس خاك كربلا را به پيامبر نشان داد.

والله اين همان خاك است».

همچنين در حديث است هنگامي كه علي عليه السلام به صفين مي رفت به حوالي نينوا رسيد. پرسيد اين سرزمين را چه مي گويند؟

گفتند:

كربلا. اميرالمومنين عليه السلام آنقدر گريست كه زمين از اشكش نمناك شد.

و اكنون بيا تا ما نيز به همراه محمد و علي بگرييم براي آن كس كه آسمان ها و زمين در مصيبتش گريانند.

الا لعنة الله علي القوم

الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، 1364.

2. شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

3. محمد بن جرير طبري؛ تاريخ الامم و الملوك؛ بيروت: دارسويدان، بي تا؛ ج 5.

روضه شب سوم حكايت حر؛ حماسه توبه و تصميم

داستان «حر» يكي از عجيب ترين و عبرت آموزترين وقايع عاشوراست.

وي رادمردي پهلوان و سرداري نيرومند بود.

برخي او را دليرترين مرد كوفه مي دانستند. اهميت اين لقب آنگاه معلوم مي شود كه بدانيم كوفه شهري نظامي بود كه به عنوان اولين دژ اسلام در برابر ابر قدرت اول آن زمان يعني امپراتوري ايران بنا شده بود؛ لذا بيشتر ساكنان آن را سپاهيان و سرداران نامي عرب و عجم تشكيل مي دادند.

هنگامي كه به عبيدالله خبر دادند كه امام حسين عليه السلام به عراق رسيده است وي «حر» را به همراه حدود 1000 سرباز فرستاد تا راه را بر ايشان ببندد و يا او را به دارالاماره ببرد.

هنگامي كه حر از قصر عبيدالله خارج شد صدايي از پشت سرش شنيد كه گفت:

«حرّ! شاد باش كه به سوي خير مي روي!». حر به سوي صدا برگشت و كسي را نديد. با تعجب از خود پرسيد:

«اين چه بشارتي بود؟

و اين چه خيري است كه به جنگ حسين بروم؟».

در گرماي نيمروز، سپاه حر به كاروان امام رسيد.

امام هنگامي كه تشنگي آنان را ديد به ياران فرمود:

«به اين جماعت و اسبانشان آب دهيد» و وقتي مشاهده كرد كه يكي از سربازان نمي تواند آب بخورد و آب از مشك بيرون مي ريزد خود برخاست و با دستان مباركش وي را سيراب كرد.

اين مهر

و عطوفت امام عليه السلام را ببينيد و با آنچه همين سپاهيان كوفه با وي كردند مقايسه كنيد. حسين اسبان آنان را سيراب كرد اما آنان آب را از فرزندان حسين دريغ كردند.

تا تمامي لشگريان آب نوشيدند وقت نماز شد.

امام از خيمه بيرون آمد خطبه اي كوتاه خواند و گفت:

«اي مردم!

من نزد شما نيامدم تا وقتي كه نامه هاي شما رسيد و فرستادگان شما آمدند و گفتند نزد ما بيا كه ما امامي نداريم. حال اگر بر همان عهد و پيمان هستيد بگوييد و اگر بر عهدتان نيستيد و آمدن مرا ناخوش داريد از همينجا باز مي گردم»

سپس به حر فرمود:

مي خواهي با اصحاب خود نماز گزاري؟

گفت:

نه، ما همه با تو نماز مي گزاريم.

امام پس از نماز به خيمه خود رفت و حر نيز به جمع سپاهيان خويش برگشت. هنگام نماز عصر، دوباره امام بيرون آمد و نماز خواند و سپس روي به كوفيان كرد و فرمود:

«اي مردم!

اگر از خدا بترسيد و حق را براي اهلش بدانيد خداي تعالي بيشتر از شما راضي مي گردد. ما اهل بيت محمد عليه السلام به تصدي امر خلافت از مدعياني كه اين مقام از آن آنها نيست و با شما به ستم رفتار مي كنند شايسته تريم. اما اگر ما را نمي پسنديد و حق ما را نمي شناسيد و رأي شما غير از آن چيزي است كه در نامه ها فرستاديد و نمايندگان شما گفتند، از نزد شما بر مي گردم.» حرّ گفت:

«سوگند به خدا كه من از اين نامه ها و نمايندگان كه مي گويي چيزي نمي دانم.» امام به يكي از همراهان گفت تا خورجيني را بياورد كه انباشته از نامه هاي كوفيان

بود.

امام نامه ها به حر نشان داد.

حر گفت:

«من از كساني كه اين نامه ها را نوشتند نيستم. به من دستور داده اند كه وقتي تو را ديدم از تو جدا نشوم تا نزد عبيدالله به كوفه برويم».

امام به ياران و نيز زنان كاروان دستور داد كه سوار شوند و فرمود:

«باز گرديد.» اما سپاهيان حر راه برگشت را نيز سد كردند.

گفتگو ميان امام و سپاهيان كوفه به نتيجه نرسيد و سرانجام كاروان امام مجبور به فرود آمدن در سرزمين كربلا شد …

اما در روز عاشورا هنگامي كه حر، فرياد امام را شنيد كه مي فرمود:

«اما من مغيث يغيثنا لوجه الله؟

اما من ذابّ يذبّ عن حرم رسول الله؟

آيا فريادرسي هست كه به خاطر خدا ما را ياري كند؟

آيا مدافعي هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟»

نزد عمر سعد رفت و گفت:

«آيا واقعا مي خواهي با اين مرد بجنگي؟»

عمر پاسخ داد:

«آري» حر پرسيد:

«چرا پيشنهاد او را كه مي خواهد باز گردد نمي پذيري؟»

عمر گفت:

«اگر كار به دست من بود مي پذيرفتم ولي عبيدالله به اين امر راضي نمي شود».

اينجا بود كه حر فهميد يزيديان براي كشتن امام عليه السلام مصمم هستند. از اين فكر لرزه بر اندامش افتاد … در يك سوي ميدان، فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله و خاندان وحي را مي ديد و در سوي ديگر دشمنان رسول خدا را؛ در يك سوي ميدان بنده صالح خداوند را مي ديد و در سوي ديگر خليفه غاصبي را كه علنا شراب مي نوشيد و محرمات را حلال و حلال خدا را حرام مي كرد؛ در يك سوي ميدان عشق و شهادت را مي ديد و در ديگر

سوي آن پليدي و خيانت؛ در يك سو سعادت مي ديد و در ديگر سو شقاوت …

حر تصميم نهايي خود را گرفت و در حالي كه فرمانده هزاران سوار بود بدنيا پشت پا زد و به بهانه آب دادن به مركب خود از لشگر يزيد دورتر و دورتر.و به خيمه گاه حق نزديك تر و نزديك تر شد.

«مهاجر بن اوس» كه همراه حر بود از وي پرسيد:

«چه فكري در سر داري؟

آيا مي خواهي به حسين حمله كني؟»

حر جواب نداد و لرزه تمام اندام او را گرفته بود.

مهاجر گرفت:

«به خدا سوگند كه تو را تا به حال در چنين حالتي نديده ام. اگر از من نام دليرترين اهل كوفه را مي پرسيدند از تو نمي گذشتم» حر پاسخ داد:

«والله خود را ميان بهشت و دوزخ مخير مي بينم، و اگر مرا پاره پاره كنند يا بسوزانند چيزي را بر بهشت نمي گزينم».

آنگاه اسب خويش را تازاند و به سوي كاروان امام عليه السلام شتافت.

حر، وقتي به امام عليه السلام رسيد با ندامت دست بر سر گذاشت و گفت:

«اللهم اليك أنبت فتب علي فقد ارعبت قلوب اوليائك و أولاد بنت نبيك

خداوندا به سوي تو بازگشتم پس توبه مرا بپذير زيرا من بودم كه هول و هراس در دل دوستان تو و فرزندان دختر رسول تو افكندم».

سپس شرمگينانه به امام عليه السلام عرض كرد:

«فداي تو شوم اي پسر رسول خدا!

من بودم كه راه بازگشت را بر تو بستم و عرصه را بر تو تنگ كردم چرا كه هرگز فكر نمي كردم اين مردم پيشنهاد تو را نپذيرند و كار را به اينجا بكشانند. به خدا سوگند كه اگر مي دانستم چنين مي

شود هرگز راه را بر تو نمي گرفتم. اينك پشيمانم و از كرده خويش نزد خداوند توبه مي كنم.

آيا من امكان توبه دارم؟»

ميهمان بودي تو، اول من به رويت راه بستم

چون ندانستم نبايد راه بر مهمان بگيرم

آمدم اكنون كه قلب زينبت را شاد سازم

تا كه از زهرا به محشر سر خط غفران بگيرم

آمدم تا اصغرت را عذرخواه خويش سازم

آمدم تا اكبرت را دست بر دامان بگيرم

امام فرمود:

«آري. خداوند توبه تو را بپذيرد!

از اسب فرود آي.» حر عرض كرد:

«چون من نخستين كسي بودم كه به رويارويي تو آمدم مي خواهم پيش از همه در مقابل تو كشته شوم، شايد كه در روز حساب دستم در دست جدت قرار گيرد».

دست رد بر سينه ام مگذار و بگذر از خطايم

تا به راهت سينه را در معرض پيكان بگيرم

امام عليه السلام به حر اذن جهاد داد.

حر در مقابل حضرت ايستاد و خطاب به لشگر كوفه فرياد زد:

«اي اهل كوفه!

اين بنده صالح خدا را دعوت كرديد و وقتي آمد او را رها كرديد؟!

به او گفتيد ما در راه تو جانبازي مي كنيم و وقتي آمد شمشير بر او كشيديد و نمي گذاريد در زمين پهناور خداوند به سويي رود؟

يهود و نصاري و مجوس از آب فرات مي نوشند و شما او را و زنان و دختران و خاندان او را از آن محروم كرده ايد؟

خداوند روز تشنگي بزرگ، شما را سيراب نكند چرا كه پاس حرمت محمد را نداشتيد». سپاه دشمن كه تاب و تحمل سخنان حر را نداشتند.او را تيرباران كردند.

پس حر، رجز خواندن آغاز كرد و همراه با «زهير» به لشگر دشمن حمله نمود و بسختي جنگيد و عده زيادي

از دشمنان را كشت تا اينكه دسته جمعي بر او حمله كردند و وي را به شهادت رساندند.

امام عليه السلام خود را به پيكر پاك حر رساند و خطاب به او گفت:

«اي حر!

براستي همانگونه كه نامت را نهاده اند در دنيا و آخرت حر هستي».

آنگاه با دستمالي سر حر را كه از آن خون جاري بود بست.

آري؛ امام حسين عليه السلام خود را به هر كدام از يارانش كه شهيد مي شدند مي رساند و پيكر پاكشان را در آغوش مي گشيد اما دلها بسوزند و چشمان بگريند براي او كه تنها و بي كس در گودال قتلگاه افتاده و دشمن بر سينه اش نشسته بود …

الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، 1364.

2. شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

روضه شب چهارم مصيبت فرزندان و برادران زينب (س)

روز عاشورا هنگامي كه ناگزير بودن كارزار مسجّل شد، اصحاب نگذاشتند كه تا زنده هستند فرزندان رسول خدا صلي الله عليه و آله به ميدان روند و كشته شوند. اما هنگامي كه تمامي ياران امام علي عليه السلام جانفشاني كردند و به شهادت رسيدند، نوبت اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله شد كه خود را فداي حق و حقيقت نمايند.

در اين لحظات سخت فرزندان علي (ع)، جعفر طيار، عقيل، امام حسن عليه السلام و سيد الشهداء عليه السلام گردهم آمدند، يكديگر را در آغوش كشيدند و با هم وداع كردند.

در حديثي است از رسول خدا صلي الله عليه و آله روزي به چند تن از جوانان قريش نگريست كه

صورتهايي زيبا و نوراني داشتند. پيامبر صلي الله عليه و آله با ديدن آنان اندوهگين شد. پرسيدند:

«يا رسول الله!

تو را چه شد؟»

فرمود:

«ما خانداني هستيم كه خداوند، آخرت را براي ما برگزيده است نه دنيا را. يه ياد آوردم آنچه را كه امت من بر سر فرزندانم خواهند آورد و آنان را مي كشند يا آواره مي سازند».

از بين افراد خاندان نبوت كه در كربلا به دست لشگر يزيد به شهادت رسيدند سه نفر فرزندان عبدالله بن جعفر طيار (همسر حضرت زينب) و سه نفر ديگر از آنان برادران تني حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام (يعني برادران حضرت زينب) بودند.

فرزندان زينب (س)

«عون»، «محمد» و «عبيدالله» سه پسر عبدالله بن جعفر (شوهر حضرت زينب سلام الله عليها) بودند كه به همراه مادر خويش در ركاب امام عليه السلام به كربلا آمده بودند.

آنان وقتي كه تنهايي دايي و امام خويش را ديدند يك به يك به ميدان رفتند و جان خود را فداي اسلام كردند.

«عون» در مقابل چشمان نگران مادرش زينب به سوي ميدان تاخت در حالي كه مي خواند:

إن تنكروني فانا ابن جعفر

شهيد صدق في الجنان ازهر

يطير فيها بجناح اخضر

كفي بهذا شرفا في المحشر

يعني:

اگر مرا نمي شناسيد بدانيد كه من پسر جعفر طيارم؛ همان كه در راه حق و حقيقت به شهادت رسيد و در فردوس برين مي درخشد؛ و همو كه بر فراز بهشت با بال هايي سبز به پرواز در مي آيد، و همين نسب و شرف براي روز محشر كافي است.

عون سه سوار و هجده پياده از لشگريان دشمن را كشت تا اينكه سر انجام به دست لشگر يزيد به شهادت رسيد.

پس از وي، دو برادرش

محمد و عبيدالله نيز در راه حق جنگيدند و شهيد شدند.

برادران زينب (س)

«عباس»، «عبدالله»، «جعفر» و «عثمان» چهار برادر ناتني امام حسين «ع» و زينب كبري (س) از «فاطمه ام البنين» بودند.

هنگامي كه ابوالفضل العباس مشاهده كرد كه بسياري از اهل بيت به شهادت رسيده اند با سه برادر مادري خود گفت:

«برادران عزيزم!

دوست دارم كه در مقابل من به ميدان رويد تا اخلاص شما را در راه خدا و رسول ببينم».

سه برادر يك به يك به ميدان رفتند و در رجزهايشان خود را فرزند علي معرفي كردند و پس از كارزاري قهرمانه به شهادت رسيدند.

عثمان بن علي كه اميرالمومنين فرمود:

«او را به ياد برادرم عثمان بن مظعون (صحابي صديق رسول الله) عثمان ناميدم» جواني 21 ساله بود.

هنگامي كه جنگ قهرمانه او را ديدند براي كشتن او به تير اندازي متوسل شدند.

«خولي» تيري به پهلوي او زد و عثمان از اسب به زير افتاد.

سپس يكي از دشمنان بر او تاخت و وي را به شهادت رساند و سرش را از تن جدا نمود.

اين 6 برادر، تنها چند نفر از خويشاني بودند كه زينب، شهادت آنان را به چشم ديد؛ شير زني كه در يك نيمروز، پسران و برادران و برادر زادگان و پسر عموهايش را بر خاك و خون مشاهده كرد و سر آنان را بر نيزه ديد … امان از دل زينب …

الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، 1364.

2. شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

روضه شب پنجم مصيبت عبدالله بن حسن عليه السلام

امشب و فرداشب را

ميهمان سبط اكبر پيامبر صلي الله عليه و آله و يكي از دو سيد جوانان اهل بهشت، يعني امام مجتبي عليه السلام هستيم كه دو پسرش قاسم و عبدالله در كربلا در ركاب عمو به شهادت رسيدند.

عبدالله بن حسن فرزند كوچك امام حسن مجتبي عليه السلام يكي از نوجوانان نابالغي بود كه به همراه خانواده خود و عمويش حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام به سوي كوفه آمده بود.

از صبح تا عصر عاشورا، ابتدا اصحاب امام حسين عليه السلام و سپس اهل بيت آن حضرت يك به يك و يا دسته جمعي به ميدان رفتند و به شهادت رسيدند؛ و سرانجام زماني رسيد كه امام عليه السلام يكه و تنها در ميان هزاران هزار دشمن مسلح باقي ماند و گهگاه فرياد بر مي آورد:

«آيا ياري كننده اي هست كه به خاطر خدا از حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله دفاع كند؟».

«شمر بن ذي الجوشن» براي آن كه كار را تمام كند به همراه پياده نظام لشكر، به امام عليه السلام هجوم آوردند، دور آن حضرت را گرفتند و از پس و پيش ايشان را مورد حمله قرار مي دادند.

عبدالله كه در بين بچه ها و زنان، در خيمه گاه حضور داشت تاب و تحمل ديدن غربت عموي تنهاي خويش را نياورد و ناگهان از خيمه ها بيرون آمد. زينب (س) او را گرفت شايد كه بتواند مانع رفتن وي شود و نگذارد يادگار برادر طعمه گرگهاي گرسنه يزيدي گردد؛ ولي عبدالله گفت:

«نه، به خدا سوگند عمويم را تنها نمي گذارم».

سپس دست خود را از دست عمه رها ساخت، به سوي ميدان دويد و خود را به امام

عليه السلام رساند تا با بدن كوچك و ظريفش از او دفاع كند.

در غوغايي كه دور امام عليه السلام ايجاد شده بود يكي از لشكريان يزيد شمشير خود را به قصد ضربه زدن به آن حضرت فرود آورد. عبدالله دست خود را سپر كرد تا شمشير به امام اصابت نكند.

شمشير، بران و ضربه، سنگين بود و دست نوباوه پيامبر صلي الله عليه و آله را از بدن جدا كرد؛ آنگونه كه فقط به پوستي آويخته شد. عبدالله يتيم از شدت درد ناله اي برآورد و پدرش را صدا كرد:

«وا ابتاه …»

اينك، حال امام را تصور كنيد كه هر دو امانت برادر شهيدش قاسم و عبدالله را نيز پرپر شده مي ديد …

اشك و خون از ديده اش بر خاك ريخت

اشك بر آن كودك بي باك ريخت

امام عليه السلام او را در آغوش گرفت، به خود چسباند و در گوشش زمزمه كرد:

«فرزند برادرم!

صبر داشته باش و خداوند بزرگ را بخوان؛ تا او ترا به پدران صالحت ملحق كند».

بسته شد چشمش، ولي لب باز شد

آخرين نجواي شه آغاز شد

كاي خدا گر چه مرادت حاصل است

ديدن مرگ يتيمان مشكل است

در ره تو هستي ام از دست رفت

حيف شد، عبدالَهَم از دست رفت

اين دو بر من، روح پيكر بوده اند

يادگاران برادر بوده اند

امام عليه السلام سپس دست به دعا برداشت و گفت:

«خداوندا!

اگر مقدر كرده اي كه اين قوم را تا مدتي زنده نگهداري در بين آنان تفرقه اي سخت بيانداز … كه آنان را ما را دعوت كردند و وعده ياري دادند اما به ما حمله كردند و ما را كشتند».

آن برادرزاده ام صد چاك شد

اين برادرزاده ام بر خاك شد

آن برادرزاده ام سرمست رفت

اين برادرزاده ام بي دست

رفت

تا ابد مجروح زخم كاري ام

واي من از اين امانتداري ام

در اين هنگام تيرانداز سپاه دشمن «حرملة ابن كاهل» گلوي نازك عبدالله را نشانه گرفت و او را در دامان عمويش ذبح كرد …

الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، 1364.

2. شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

روضه شب ششم مصيبت قاسم (س)؛ بلاي خوش تر از عسل

شب عاشورا، از شگفت ترين شب هاي تاريخ انسان است. شبي كه بشريت، بر سر دو راهي خير و شر قرار گرفت؛ و چه بسيار انسانها كه تا آن شب در اردوگاه كفر بودند ولي يك شبه ره صد ساله طي نمودند و به حق و حقيقت پيوستند.

شب عاشورا، امام حسين عليه السلام ياران را نزد خود جمع نمود و پس از ستايش خداوند فرمود:

«براستي كه من اصحابي از شما باوفاتر و خانداني از شما فرمانبردارتر نمي شناسم. اين لشكر، من را مي خواهند و با من سر ستيز دارند و كار من با آنان فردا به جنگ و كارزار خواهد كشيد.

پس بيعت خويش را از شما برمي دارم و به همه شما اجازه مي دهم كه مرا ترك كنيد. از تاريكي شب بهره گيريد و برويد …»

پس از سخنان امام، ابتدا حضرت اباالفضل العباس (س)، سپس ديگر بني هاشم و بعداز آنها، ياران حضرت لب به سخن گشودند و گفتند:

«زنده ماندن پس از تو را براي چه مي خواهيم اي فرزند رسول خدا؟

براستي كه اگر بارها و بارها كشته شويم و زنده گرديم، باز هم دست از ياري تو بر نخواهيم برداشت».

شاها من ار به عرش رسانم سرير

فضل

مملوك اين جنابم و محتاج اين دَرَم

گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهر

اين مهر بر كه افكنم، اين دل كجا برم؟

امام كه اين كلمات را از آنها شنيد فرمود:

«من فردا كشته خواهم شد و شما نيز همه با من كشته خواهيد شد».

اينجا بود كه اوج كرامت انساني آشكار گرديد و اصحاب و خاندان در واكنش به خبر مرگ قطعي خويش گفتند:

«خداي را سپاس كه به ما توفيق ياري كردن تو را ارزاني داشت و به شهادت در ركاب تو گرامي نمود».

امام عليه السلام پس از آنكه حجت را بر آنان تمام كرد و بيعت مستحكم آنان را آشكار نمود، در حق آنان دعا كرد و سپس فرمود «سر بلند كنيد و جايگاه خويش را در روضه و رضوان الهي ببينيد» و اينگونه بود كه يكايك ياران با چشم بصيرت، جاي و منزل اخروي خويش را مشاهده كردند.

«قاسم بن الحسن» فرزند بزرگ امام حسن مجتبي عليه السلام كه نوجواني تازه بالغ شده بود نيز در آن جمع حضور داشت و اين صحنه هاي شور و شيدايي را مشاهده مي كرد.

وي از عمو پرسيد:

«آيا من هم به همراه يارانت كشته خواهم شد؟»

دل امام عليه السلام براي يادگار برادر سوخت و پرسيد:

«اي پسرك من!

مرگ، نزد تو چگونه است؟»

قاسم شجاعانه پاسخ داد:

«احلي من العسل اي عمو از عسل شيرين تر است».

دادن جان، گر به رهبر است

از عسل ناب مرا خوش تر است

جام اگر جام شهادت بُوَد

مرگ، به از روز ولادت بُوَد

امام با رقت و شفقت فرمود:

«عمويت فداي تو شود!

آري، تو نيز كشته مي شوي پس از آنكه بلايي عظيم بر تو وارد آيد» و آنگاه ادامه داد فرزند كوچكم علي

اصغر هم كشته خواهد شد. غيرت و مردانگي قاسم تازه جوان جوشيد و پرسيد:

«عمو جان!

مگر دست دشمنان به خيمه گاه زنان هم خواهد رسيد كه اصغر شيرخواره را هم مي كشند؟!» امام پاسخ داد:

«عمو به فداي تو!

فاسقي از ميان دشمنان، تير به گلوي اصغر خواهد زد و او را در آغوش من به شهادت خواهد رساند در حالي كه او مي گريد و خونش در دستان من روان است …» پس آن دو گريستند و ديگر اصحاب و ياران از گريه آنان گريه كردند و بانگ شيون خاندان رسول خدا صلي الله عليه و آله از خيمه گاه به آسمان برخاست.

اما آن «بلاي عظيم» كه امام وعده آن را به قاسم داد چه بود؟

شايد نحوه شهادت آن حضرت، راز آن بلا را بر ما آشكار سازد …

برخي از نويسندگان روايت كرده اند پس از آنكه علي اكبر عليه السلام به ميدان رفت و به شهادت رسيد، قاسم بن الحسن به قصد جنگ از خيمه گاه بيرون شد.

چون امام حسين عليه السلام يادگار برادر را ديد كه براي جنگ بيرون آمده، او را در آغوش گرفت و با يكديگر گريستند آن چنان كه از شدت گريه از حال رفتند.

هر دو بريدند دل از بود و هست

هر دو گشودند به يكباره دست

هر دو ربودند ز سر هوش هم

هر دو فتادند در آغوش هم

رفت ز تن، تاب و ز سر، هوششان

سوخت وجود از لب خاموششان

قاسم پس از آنكه آرام شد از عمو اذن جهاد خواست.

اي عمو سينه ي من تنگ بُوَد

شيشه ام منتظر سنگ بُوَد

نيزه كو؟

تا كه ز من سينه دَرَد

تير كو؟

تا كه به اوجم ببرد

اسب ها كو؟

كه مرا گرم كنند

استخوان هاي مرا نرم كنند؟

آن حضرت اذن

نداد.

پس قاسم به دست و پاي امام افتاد و وي را مي بوسيد و التماس مي كرد تا بالاخره اجازه گرفت و به سوي ميدان جنگ شتافت.

اسناد تاريخي از قول يكي از سپاهيان دشمن نقل كرده اند كه پسري از خيمه ها به سمت ما بيرون تاخت كه رويش چون پاره ماه زيبا بود.

قاسم در حالي كه اشك بر گونه هايش روان بود رجز مي خواند و مي گفت:

ان تنكروني فانا ابن الحسن

سبط النبي المصطفي المؤتمن

هذا حسين كالاسير المرتهن

بين اناس لاسُقوا صوب المزن

پس با وجود كمي سن و كوچكي بدن، جنگي سخت كرد و تعدادي از لشگر يزيد را به خاك و خون كشيد. سپاهيان دست جمعي دور او را گرفتند و يكي از آنان بر او تاخت و ضربتي شديد بر او وارد آورد. قاسم با صورت به روي زمين افتاد و فرياد ياري كشيد كه:

«يا عماه!»، پس امام عليه السلام سر برداشت و چون باز شكاري، تيز به ميدان نگريست، آنگاه همچون شيري خشمگين به سرعت به ميدان حمله كرد و ضارب قاسم را با شمشير زد و دست وي را از مرفق جدا ساخت. وي از درد عربده اي كشيد كه سواران دشمن شنيدند و به سوي ميدان تاختند تا او را از دست امام عليه السلام برهانند.

در اين شرايط سخت، جنگي بين امام عليه السلام و كوفيان درگرفت در حالي كه قاسم بر زمين افتاده بود … و شايد اين، همان بلاي عظيم بود.

آنگاه كه غبار ميدان فرو نشست، امام عليه السلام را ديدند كه سينه بر سينه قاسم نهاده و وي را به سوي خيمه ها باز مي گرداند در حالي كه دو پاي قاسم

شايد از شدت شكستگي ها بر زمين كشيده مي شد؛ و امام عليه السلام مي فرمود:

«اين قوم از رحمت خدا دور باشند و جدت پيامبر صلي الله عليه و آله دشمن آنان باشد در روز قيامت»

كاش نمي ديد عمو پيكرت

تا ببرد هديه بر مادرت

كاش نمي ديد تنت كاين چنين

جان دهي و پاي زني بر زمين

ديده به روي عمو انداختي

صورت او ديدي و جان باختي

و سپس زمزمه كرد:

«به خدا سوگند براي عمويت سخت است كه تو او را بخواني ولي نتواند تو را نجات دهد …» ….

الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، 1364.

2. شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

3. محمد بن جرير طبري؛ تاريخ الامم و الملوك؛ بيروت: دارسويدان، بي تا؛ ج 5.

4. شيخ صدوق؛ أمالي؛ ترجمه آيةالله كمره اي؛ تهران: انتشارات كتابچي، 1370.

5. شيخ مفيد؛ الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد؛ قم: انتشارات كنگره جهاني هزاره شيخ مفيد، 1413 ق..

روضه شب هفتم علي اصغر (س)؛ داغي بر دل اهل بيت

مرسوم است كه شب هفتم محرم، به در خانه «باب الحوائج كوچك كربلا» حضرت علي اصغر (س) مي روند و روضه آن طفل شهيد را مي خوانند. شهيدي كه به ظاهر، كودك است؛ ولي به واقع پير عشق است.

حوريان محو رخ مه پاره ات

كهبه ي خيل ملك گهواره ات

گردش چشمان تو عشق آفرين

رشته ي قنداقه ات حبل المتين

زينت آغوش و دامان رباب

آينه گردان رويت آفتاب

عالم و آدم همه محتاج تو

بر سر دوش پدر معراج تو

بسته بر هر تار موي تو نجات

تشنه ي لب هاي تو آب حيات

كودكي، اما به معنا پير عشق

روي دستان پدر، تفسيرِ عشق

تلخ ترين لحظات تاريخ نزديك

مي شد؛ تمامي ياران و اصحاب امام حسين عليه السلام به ميدان رفته و كشته شده بودند. در اردوگاه حق تنها دو مرد باقي مانده بود:

اباعبدالله الحسين عليه السلام و امام سجاد عليه السلام كه آن روز به اراده الهي بيمار بود تا زنده بماند و رهبري امت را پس از امام حسين عليه السلام به دست بگيرد.

امام عليه السلام چون خويشتن را تنها و بي ياور ديد آخرين حجت را بر مردم تمام كرد و بانگ برآورد:

«هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟

هل من موحد يخاف الله فينا؟

هل من مغيث يرجو الله باغاثتنا؟

هل من معين يرجو ما عندالله في اعانتنا؟»

يعني:

«آيا مدافعي هست كه از حريم رسول خدا دفاع كند؟

آيا يكتاپرستي هست كه از خدا بترسد و ما را ياري دهد؟

آيا فريادرسي هست كه به خاطر خدا ما را ياري رساند؟

آيا كسي هست كه به خاطر روضه و رضوان الهي به نصرت ما بشتابد؟».

صداي اين كمك خواهي امام كه به خيمه ها رسيد و بانوان دريافتند كه حسين ديگر ياوري ندارد، صدايشان به شيون و گريه بلند شد.

امام روي به خيمه ها كرد، شايد كه زنان با ديدن او اندكي آرام گيرند؛ كه ناگاه صداي فرزند شش ماهه اش «عبدالله بن الحسين» كه به علي اصغر معروف بود را شنيد كه از شدت تشنگي مي گريست.

علي اصغر طفلي شيرخواره بود؛ كه نه آبي در خيمه ها بود تا وي را سيراب كنند، و نه مادرش «رباب» شيري در سينه داشت كه به وي دهد.

امام عليه السلام قنداقه علي اصغر را در دست گرفت و به سوي دشمن رفت؛ در مقابل لشكر يزيد ايستاد و فرمود:

«اي مردم!

اگر به من

رحم نمي كنيد بر اين طفل ترحم نماييد …» …

اما گويي كه بذر رحم بر دل سنگ آنان پاشيده نشده بود و تمامي رذالت دنيا در اعماق وجودشان ريشه دوانده بود؛ زيرا به جاي آنكه فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله را به مشتي آب ميهمان كنند، تيراندازي از بني اسد (كه گفته شده است «حرملة بن كاهل» بود) تيري در كمان نهاد و گلوي طفل را نشانه گرفت. ناگاه دستان و سينه امام عليه السلام به خون رنگين شد … سر كوچك و گردن ظريف طفل شيرخواره را از بدن جدا شده بود …

آتش عشق تو در من شعله ور بود اي پدر

پيش تير عشق تو، قلبم سپر بود اي پدر

شد گلويم روي دستت ذبح، مي داني چرا؟

پيش تير عشق تو، قلبم سپر بود اي پدر

امام عليه السلام دستان خود را از خون علي اصغر پر كرد و به آسمان پاشيد و گفت:

«هون علي ما نزل بي انه بعين الله تحمل اين مصيبت بر من آسان است چرا كه خداي آن را مي بيند» … در همين حال، «حصين بن تميم» تير ديگري افكند كه بر لبان مبارك امام عليه السلام نشست و خون از دهان حضرت جاري شد.

امام روي به آسمان كرد و اينگونه نيايش نمود:

«خدايا!

سوي تو شكايت مي كنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خويشانم مي كنند» …

اصغر كه به چهره ز عطش رنگ نداشت

ياراي سخن با من دلتنگ نداشت

يا رب!

تو گواه باش، شش ماهه ي من

شد كشته ي ظلم و با كسي جنگ نداشت

آنگاه از سپاه دشمن دور شد؛ با شمشيرش قبر كوچكي كند؛ بدن علي اصغر را

به خون او آغشته نمود؛ بر او نماز گزارد و جنازه كوچك را دفن كرد …

به روايت منابع تاريخي، شهادت علي اصغر عليه السلام از سخت ترين و جانگدازترين مصيبتها در نزد ائمه بوده است. «عقبة بن بشير اسدي» مي گويد امام باقر عليه السلام به من فرمود:

«ما از شما بني اسد خوني طلب داريم!» و سپس داستان ذبح شدن علي اصغر را بر من خواند.

همچنين آورده اند كه پس از قيام «مختار بن ابي عبيده ثقفي» هنگامي كه خبر انتقام از قاتلان كربلا را به امام سجاد عليه السلام رساندند آن حضرت سوال كرد:

«بر سر حرمله چه آمد؟».

اين نمونه ها، نشان دهنده آن است كه اين داغ چگونه بر دل اهل بيت عليه السلام مانده است …

و اين داغ بر دل ما نيز هست؛ و بر دل انسانيت نيز؛ تا زماني كه مهدي آل محمد (عج) قيام كند و انتقام از ظالمان بستاند …

الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1. شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

2. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، 1364.

3. شيخ عباس قمي؛ سفينة البحار؛ مشهد: بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1418 ق.؛ ج 1.

روضه شب هشتم مصيبت علي اكبر عليه السلام؛ شبيه پيامبر

براستي كه زمين و زمان، اصحابي باوفاتر از ياران حسين عليه السلام به خود نديده اند؛ كساني كه تا زنده بودند نگذاشتند كه اهل بيت پيامبر عليه السلام پاي به ميدان گذارند … اما لختي، بعد از آنكه آخرين آنان در خون خويش غلتيد، زمان آن رسيد كه جوانان بني هاشم نيز به مسلخ عشق روانه شوند.

(علي بن الحسين)

فرزند آن حضرت از «ليلا بنت ابي مره بن عروه بن مسعود» معروف به علي اكبر، اولين نفر از خاندان امام عليه السلام بود كه اجازه گرفت به ميدان برود.

علي اكبر عليه السلام چه ازطرف پدري و چه از طرف مادري، به شريف ترين مردم نسب مي رساند:

پدر و اجداد پدري وي كه نياز به معرفي ندارد. اما از جانب مادر، پدربزرگ مادري وي يعني «عروه بن مسعود ثقفي» كسي بود كه در راه تبليغ دين اسلام به شهادت رسيد و پيامبر صلي الله عليه و آله در وصفش فرمود:

«من عيسي بن مريم را مشاهده كردم و عروه بن مسعود از همه كس به او شبيه تر است»؛ و نيز او را يكي از چهار مهتر عرب برشمرد.

علي اكبر به غايت نيكو سيرت و بسيار خوش صورت بود و به دليل شباهت فراوان به پيامبر صلي الله عليه و آله، هر گاه اصحاب دلشان براي پيامبر صلي الله عليه و آله تنگ مي شد به وي نگاه مي كردند.

تنها دانستن ماجراي زير، معرفت امام گونه وي را بر ما معلوم مي كند:

در يكي از روزهايي كه كاروان عشق از مكه به سوي كربلا در حركت بود، هنگاميكه نزديكي ظهر در يكي از منازل اتراق كرده بودند، امام عليه السلام به خواب سبكي فرو رفت و پس از لختي سر بر آورد و فرمود:

«هاتفي ديدم كه ندا مي داد:

شما مي رويد و مرگ به دنبال شما در حركت است». علي اكبر (س) به امام عليه السلام عرض كرد:

«پدر جان!

آيا ما بر حق نيستيم؟»

امام عليه السلام پاسخ داد:

«چرا پسرم، به خدا سوگند كه ما بر حقيم». علي اكبر(س) با رشادت

گفت:

«پس از مرگ هراسي نداريم» امام عليه السلام را احساسي از تحسين فرا گرفت و فرمود:

«پسرم!

خدا بهترين جزايي كه مي تواند از پدري به فرزندش بدهد را به تو عطا نمايد».

اما روز عاشورا …

سيره امام حسين عليه السلام آنگونه بود كه از روي رحم و شفقت، به كساني كه اذن ميدان رفتن مي گرفتند، در ابتدا اذن نمي داد.

اما اين بار تفاوت داشت. به محض آنكه علي اكبر اجازه خواست، امام به وي اذن داد … و اين سنت رسول الله صلي الله عليه و آله بود.

ايشان بر خلاف رهبران ديگر كه نزديكان خويش را از معركه دور مي دارند در غزوات هر كس كه به او صلي الله عليه و آله نزديك تر بود را قبل از ديگران به جنگ مي فرستاد.

حسين عليه السلام سپس نگاهي نااميدانه بر قد و بالاي فرزند رشيدش كرد و آنگاه چشم به زير انداخت و گريست …

گمان مدار كه گفتم برو، دل از تو بريدم

نفس شمرده زدم همرهت پياده دويدم

دلم به پيش تو، جان در قفات، ديده به قامت

خداي داند و دل شاهد است من چه كشيدم

امام عليه السلام پس از آنكه علي اكبر را روانه ميدان ساخت، انگشت به آسمان بلند كرد و محاسن مبارك را به دست گرفت و اينگونه با خداي خويش راز ونياز نمود:

«اي خدا!

شاهد باش كه جواني براي جنگ با اين قوم به سوي آنان رفت كه شبيه ترين مردم در خلقت و خوي و گفتار، به رسول الله صلي الله عليه و آله است كه هرگاه مشتاق ديدار رسول صلي الله عليه و آله تو مي شديم به صورت وي نگاه مي كرديم».

شه عشاق،

خلاق محاسن

به كف بگرفت آن نيكو محاسن

به آه و ناله گفت:

اي داور من

سوي ميدان كين شد اكبر من

به خلق و خوي آن رفتار و كردار

بُد اين نورسته همچون «شاه مختار»

آنگاه اين آيه را قرائت كرد:

«ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم وآل عمران علي العالمين ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم» يعني «خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برتري داد؛ آنها فرزندان (و دودماني) بودند كه (از نظر پاكي و تقوا و فضيلت) بعضي از بعض ديگر گرفته شده بودند و خداوند، شنوا و دانا است».

علي اكبر به سوي سپاه دشمن تاخت و رجز خوانان جنگي سخت كرد و بسياري از سپاهيان يزيد را به خاك انداخت.

كم كم تشنگي و زخم هاي متعدد، مي رفت كه تاب و توان از كف اكبر بربايد كه يكي دشمنان ضربه اي بر سر آن حضرت وارد آورد. خون صورت وي را پوشاند و او را از پاي درآورد. علي اكبر دست دور گردن اسب حلقه كرد تا بر زمين نيفتد و اسب در ازدحام دشمن و دشنه، به جاي آنكه وي را به سوي خيمه گاه باز گرداند به قلب دشمن برد. دژخيمان يزيدي دور اسب را گرفتند و از هر سوي بر پيكرش شمشير وارد آوردند آنگونه كه نوشته اند بدنش ريز ريز (ارباً ارباً) گرديد.

اينجا بود كه علي اكبر، پدر را صدا كرد كه:

«يا ابتاه عليك مني الاسلام هذا جدي رسول الله …

پدرجان، خداحافظ، اين جدم رسول الله صلي الله عليه و آله است كه به بالينم آمده و جامي پر از آب به من مي نوشاند» …

امام عليه السلام به سرعت خود

را به پيكر اكبر رساند و صورت به صورت وي گذاشت و فرمود:

«علي الدنيا بعدك العفا بعد از تو اي پسرم اف بر اين دنيا باد» …

دو چشم خويش بگشا و سؤال كن كه بگويم

ز خيمه تا سرِ نعش تو من چگونه رسيدم

آنگاه مطابق زيارت مروي از امام صادق عليه السلام مشتي از خون وي را به آسمان پرتاب كرد و شگفت آنكه قطره اي از آن به زمين برنگشت …

حضرت زينب (س) كه اين صحنه را ديد شتابان از خيمه ها بيرون آمد در حالي كه فرياد مي زد:

«يا اخياه و يابن اخياه

واي برادركم و اي واي بر فرزند برادرم»

و خود را بر پيكر علي اكبر افكند.

امام عليه السلام وي را گرفت و به خيمه ها بازگرداند و به جوانان فرمود:

«برادر خويش را برداريد و به خيمه ها برسانيد» …

آري!

امام عليه السلام تمامي شهدا و كشتگان را خود به خيمه ها مي آورد؛ به جز آن دو كشته كه با شهادتشان كمر او را شكستند؛ پسرش علي اكبر (س)؛ و برادرش ابوالفضل العباس (س) …

الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، 1364.

2.

شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

روضه شب نهم مصيبت ساقي لب تشنگان

ابوالفضل العباس، جواني زيبا و رشيد بود كه از شدت زيبايي، به او قمر بني هاشم (ماه هاشميان) مي گفتند و از شدت رشادت هنگامي كه بر اسب مي نشست پايش به زمين مي رسيد. وي به دليل شجاعت و جنگاوري بي همتا كه داشت، علمدار امام حسين عليه السلام بود و هنگامي كه امام عليه

السلام لشگر كم تعداد خود را آماده جنگ مي كر، پرچم را به او سپرد. شجاعت و دلاوري عباس عليه السلام ريشه در آباء و اجداد او داشت؛ كه از پدر به اسد الله الغالب علي بن ابي طالب عليه السلام نسب مي رساند و از جانب مادر به بني كلاب كه شجاع ترين عرب بودند.

اي حرمت قبله حاجات ما

ياد تو تسبيح و مناجات ما

تاجِ شهيدانِ همه عالمي

دست علي، ماهِ بني هاشمي

ماه كجا؟

روي دلارام تو؟

سرو كجا؟

قامت رعناي تو؟

شمع شده، آب شده، سوخته

روح ادب را ادب آموخته

منابع معتبر تاريخي آورده اند كه حضرت فاطمه (س) اندكي پيش از شهادتش به اميرالمؤمنين علي عليه السلام وصيت فرمود كه:

چند روز پس از رحلت وي، ازدواج كند.

پس از آنكه حضرت زهرا (س) به شهادت رسيد و اتفاقات تلخ پس از آن سپري گشت، حضرت علي عليه السلام از برادر خويش عقيل كه مردي نسب شناس بود و خصوصيات خانواده هاي حجاز و نيز اخبار و تاريخ عرب را بخوبي مي شناخت، خواست زني براي او انتخاب كند كه در خانداني بزرگ و شجاع متولد شده باشد و فرزندي دلير و جنگجو براي وي به دنيا آورد.

عقيل نيز فاطمه بنت حزام بن خالد از بني كلاب را براي آن حضرت انتخاب كرد و گفت:

«در بين عرب، شجاع تر و جنگاورتر از پدران او وجود ندارد». امير المومنين عليه السلام او را از پدرش خواستگاري و با او ازدواج كرد و فاطمه چهار پسر دلاور به نامهاي «عباس»، «عبدالله»، «جعفر» و «عثمان» براي آن حضرت به دنيا آورد؛ و از اين روي به «ام البنين» مشهور گشت.

شايد آن زمان، كسي دليل اين

تصميم و انتخاب حضرت را نمي دانست ولي در آن هنگام كه در كربلا، حسين عليه السلام بي يار و ياور شد و اين برادران شجاع و بويژه علمدار كربلا ابوالفضل العباس (ع)، يك به يك در راه او جانبازي كردند، كرامت علوي آشكار گرديد.

روز نهم محرم «شمربن ذي الجوش» از سوي عبيدالله بن زياد مامور شد كه اگر «عمربن سعد» از دستور سرپيچي كرد، خود فرماندهي را برعهده بگيرد و به امام عليه السلام حمله كند.

وي كه از قبيله «فاطمه ام البنين» بود و نسبت دوري با حضرت عباس عليه السلام و برادرانش داشت امان نامه اي از عبيدالله گرفت تا به خيال خود آنان را از حسين عليه السلام جدا كند و هم، باعث ضعف امام عليه السلام گردد و هم جان بستگانش را نجات دهد!

شمر در واپسين ساعات روز نهم محرم به نزديكي خيمه هاي امام عليه السلام آمد و فرياد زد «خواهرزادگان من كجا هستند؟»

عباس، عبدالله، جعفر و عثمان بيرون آمدند و گفتند:

«چه مي خواهي؟»

شمر گفت:

«برايتان امان نامه آورده ام. شما در امانيد!» چهار جوان پاسخ دادند:

«لعنت بر تو و بر امان تو.

آيا ما را امان مي دهي و فرزند پيغمبر در امان نباشد؟!

…» و عباس بانگ برآورد:

«دستت بريده باد كه چه بد اماني آورده اي!، اي دشمن خدا، آيا مي گويي برادر و سرور خود حسين پسر فاطمه را رها كنيم و در فرمان لعينان و لعين زادگان در آييم؟».

شمر خشمناك به لشگر دشمن بازگشت.

عصر عاشورا، هنگامي رسيد كه تمامي اصحاب و خاندان امام عليه السلام به شهادت رسيدند و فقط حسين و عباس –عليهما السلام- باقي مانده بودند. عباس چون

تنهايي برادر را ديد، نزد امام آمد و گفت:

«اي برادر!

آيا رخصت مي دهي به جهاد روم؟»

امام سخت بگريست و گفت:

«برادرم!

تو علمدار مني و اگر بروي كاروان پراكنده مي شود». عباس پاسخ داد:

«سينه ام تنگ شده و از زندگي بيزارم و مي خواهم از اين منافقين خونخواهي كنم». عباس از سوي لشكر دشمن رفت و آنان را نصيحت و تحذير كرد ولي در دل سنگ آنان اثري نگذاشت.

پس به سوي خيمه ها آمد و خبر به برادر داد.

در همين حين صداي دلخراش كودكان را شنيد كه از تشنگي فرياد مي زدند:

«العطش، العطش».

سپس بر اسب نشست، نيزه و مشك برداشت و رجزخوانان آهنگ فرات كرد در حالي كه مي خواند:

لا ارهب الموت اذا الموت زقا

حتي اواري في المصاليت لقا

نفسي لنفس المصطفي الطهر وقا

اني انا العباس اغدو بالسقا

ولا اخاف الشر يوم الملتقي

يعني:

از مرگ نمي ترسم هنگامي كه بانگ زند

تا وقتي كه ميان مردان كارآزموده افتاده و به خاك پوشيده شوم

جان من، بلاگردان جان پاك مصطفي است

من عباس هستم با مشك مي آيم

و روز نبرد از شر نمي ترسم

چهار هزار نفر دور او را گرفتند و به سوي او تير مي انداختند تا مانع رسيدن وي به آب شوند.

پس از ساعتها تشنگي و جنگ، عطش بر تمام وجودش چنگ انداخته بود.

آب از زير پاي اسب روان بود و عباس را به خود مي خواند. عباس مشتها را پر از آب كرد و به لب نزديك نمود تا بياشامد، اما به ياد تشنگي حسين عليه السلام و اهل بيت او افتاد. آب از كف بريخت، مشك را پر كرد، بر دوش راست انداخت و مركب را به طرف خيمه ها تازاند.

لشگر دشمن براي

آنكه همين چند جرعه آب به كام كودكان رسول الله نرسد راه را بر او گرفتند و از هر طرف بر او حمله كردند.

عباس با آنها پيكار مي كرد تا اينكه يكي از لشگريان با شمشير دست راست وي را قطع كرد.

عباس قهرمان فرياد برآورد:

والله ان قطعتموا يميني

اني احامي ابدا عن ديني

و عن امام صادق اليقين

نجل النبي الطاهر الامين

يعني:

به خدا سوگند حتي اگر دست راستم را قطع كنيد

تا ابد از آيينم دفاع خواهم كرد

و از امامي كه صادق اليقين است

همان فرزند پيامبر پاك و امين

آنگاه مشك را به دوش چپ انداخت و شمشير به دست چپ گرفت و از بين دشمن به راه خود ادامه داد كه ناگهان، تيغي بر دست چپ حضرت وارد شد و آن را نيز قطع كرد.

اما غريو شير حيدر آسمان را پر كرد كه:

يا نفس لا تخشَي من الكفار

و ابشري برحمة الجبار

مع النبي السيد المختار

قد قطعوا ببغيهم يساري

فاصلهم يا رب حر النار

يعني:

اي نفس!

از كافران هراس به دل راه مده

و مژده باد بر تو كه شايسته رحمت خداوند دستگير شدي

در سايه پيامبر بزرگ صاحب اختيار

(خداوندا) دشمنان، با شقاوت دست چپم را نيز قطع كردند

پس اي خدا، آنان را به آتش خشمت دچار كن

عباس نااميد نشد و مشك را به دندان گرفت تا به خيمه رساند.

اي مشك!

تو لا اقل وفاداري كن

من دست ندارم، تو مرا ياري كن

من وعده ي آبِ تو به اصغر دادم

يك جرعه براي او نگهداري كن

اما تير بعدي مشك را از هم دريد و آبها را بر زمين داغ كربلا ريخت تا عباس عليه السلام ديگر مأيوس شود.

اي مشك!

نگه كن تو به بالاي سَرم

(زهرا) ست نشسته، آبروداري كن

لختي بعد، تيري

به سينه مبارك حضرت عليه السلام نشست و وي را از اسب به زير انداخت، تا كار تمام شود و لب تشنكان بي ساقي و حسين عليه السلام بي علمدار گردد.

سرانجام يكي از لشگريان دشمن به پيكر نازنين حضرت حمله كرد و با عمود آهنين بر فرق عباس زد كه سر او- مانند فرق مبارك پدرش علي (ع)- شكافت و بر زمين افتاد و فرياد زد:

«يا ابا عبدالله عليك مني السلام برادرم خداحافظ».

امام عليه السلام خود را به پيكر بي دست برادر رساند و چون وي را ديد كه به شهادت رسيده است، فرمود:

«الان آن كسر ظهري و قلت حيلتي اكنون كمرم شكست و راه چاره بر من بسته شد» …

الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1. سيد محسن امين؛ اعيان الشيعة؛ بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1403 ق..

2. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، 1364.

3. شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

روضه شب عاشورا ذكر مصائب امام حسين (ع)

شب عاشورا بود و خيمه گاه حق در تب و تاب. در عصر روز تاسوعا «شمر بن ذي الجوشن» به همراه هزاران نفر نيروي كمكي به صحراي كربلا رسيد و «عمر بن سعد» را براي حمله به امام عليه السلام تحت فشار قرار داد.

عمر سعد دستور حمله را صادر كرد.

صداي همهمه لشگر كه به گوش امام حسين عليه السلام رسيد، برادرش عباس (س) را صدا كرد و به همراه چند تن از بزرگان كوفه كه خود را به كاروان حق رسانده بودند به نزد دشمن فرستاد تا از قصد آنان آگاه شود.

حضرت ابوالفضل (س) بازگشت

و به برادر عرضه داشت كه دشمن آمده است تا يكي از اين دو كار را انجام دهد:

يا اخذ بيعت يا آغاز جنگ.

امام فرمود:

«بيعت با يزيد كه هرگز؛ اما درباره جنگ اگر مي تواني برو و امشب را از آنان مهلت بگير و نبرد را به فردا موكول كن؛ تا نماز و قرآن بخوانيم. به خدا سوگند كه من عبادت خدا را بسيار دوست مي دارم».

فرماندهان يزيدي، ابتدا پيشنهاد حضرت را قبول نكردند؛ اما يكي از آنان ديگران را ملامت كرد كه:

«واي بر شما!

اگر در جنگ با كفار، آنان يك شب از ما مهلت بخواهند درخواستشان را اجابت مي كنيم. چگونه است كه به پسر پيغمبر شبي را رخصت نمي دهيد؟»

و اينگونه بود كه شب عاشقانِ بي دل آغاز شد …

روز تاسوعا گذشت و شب رسيد

تشنه كامان جانشان بر لب رسيد

بسته بود آب و حرم بي تاب بود

ديده ي طفلان به راه آب بود

سينه ها از فرط بي آبي كباب

بود ذكر تشنه كامان آب، آب

گرچه بود از تشنگي لبها كبود

مادران را با عطش كاري نبود

مادران در ماتم فرزندها

دل پريشان در غم دلبندها

بهر اسماعيل هاي فاطمه

هاجران، بي زمزم و بي زمزمه

بود چشم مادرانِ پر ز درد

اشك ريزان، بهر فرداي نبرد

بود گريان، چشمِ پر خونِ رباب

بهر آن شش ماهه ي بي تابِ آب

واي اگر فردا، گهِ ماتم شود

تارِ مويي زين عزيزان كم شود

واي اگر «اكبر» سرش گردد جدا

واي اگر در خون شود خونِ خدا

اي سپيده!

جلوه بعد از شب نكن

اي فلك!

خون بر دل «زينب» نكن

اما سپيده عاشورا دميد … و سواران عشق، يك به يك پاي به مسلخ نهادند …

و بالاخره مي رفت كه تلخ ترين لحظات تاريخ فرا رسد …

آري!

عصر

عاشورا شد؛ و زمين كربلا غرق در نيزه و شمشير و جنازه. از سپاه كوچك حق چيزي باقي نمانده بود اما هزاران هزار گرگ گرسنه همچنان در لشگر شيطان منتظر طعمه بودند.

ديگر كسي براي حسين (ع) باقي نبود.

«حبيب»، «زهير»، «برير»، «حر» و ديگر اصحاب به شهادت رسيده بودند. «اكبر»، «قاسم»، «عون»، «جعفر» و بقيه جوانان بني هاشم و حتي «اصغر شش ماهه» نيز جان خود را فداي اسلام كرده بودند؛ و «عباس»، بي سر و دست، دور از خيمه ها به ديدار خداي خويش رفته بود.

حسين عليه السلام به اين سو و آن سو نظر افكند.

در تمامي دشت پهناور، حتي يك نفر نبود تا از او و حريم رسول خدا صلي الله عليه و آله دفاع كند.

امام عليه السلام به خيمه گاه آمد تا با بانوان اهل بيت وداع كند.

صحنه اي دلخراش و جانسوز بود.

كودكان و دختركان دور امام را گرفته بودند و نمي دانستند آخرين كلام را چگونه بگويند. «سكينه» دختر امام عليه السلام فرياد زد:

«پدر جان!

آيا تن به مرگ دادي و دل بر رحيل نهادي؟»

امام پاسخ داد:

«چگونه تن به مرگ ندهد كسي كه يار و ياوري ندارد؟»

پس صداي به گريه بلند شد.

امام آنان را ساكت كرد و به آنها وصيت نمود و سپس ودايع امامت و مواريث پيامبران را به علي بن الحسين السجاد عليه السلام كه سخت بيمار بود سپرد و به سوي ميدان رهسپار شد.

امام عليه السلام با وجود تنهايي و تشنگي، با هزاران هزار سپاهي دشمن جنگي دلاورانه كرد.

گاه به ميمنه لشگر (سمت راست لشگر دشمن) حمله مي كرد و مي خواند:

الموت خير من ركوب العار

و العار اولي من دخول النار

يعني:

مرگ

بهتر از پذيرفتن ننگ است

و ننگ سزاوارتر از آتش جهنم است.

سپس به ميسره لشگر (جناح چپ لشگر) حمله مي كرد و ميخواند:

انا الحسين بن علي

آليت ان لا انثني

احمي عيالات ابي

امضي علي دين النبي

يعني:

من حسين پسر علي هستم

كه هيچگاه سازش نخواهم كرد

از حريم پدرم دفاع ميكنم

و بر طريقت پيامبر ره مي سپارم.

يكي از اهل كوفه روايت كرده است:

«من نديدم كسي را كه اينهمه دشمن بسيار بر او بتازد و فرزندان و يارانش كشته شده باشد اما اينگونه شجاع و پر جرأت باشد.

مردان سپاه بر او ميتاختند اما او با شمشير بر آنان حمله ميكرد و لشكر را مانند گله بزي كه شيري درنده در آن افتاده باشد پراكنده و تار و مار مي ساخت، سپس به جاي خويش باز مي گشت و مي گفت:

لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم.

در منابع تاريخي آورده اند كه آن حضرت نزديك به 2000 نفر از سپاه يزيد را كشت، تا اينكه عمر سعد بر لشكريانش فرياد كشيد:

«واي بر شما!

آيا ميدانيد با چه كسي كارزار مي كنيد؟

اين فرزند علي و پسر كشنده قهرمانان عرب است. دسته جمعي و از تمامي جهات بر او حمله كنيد» و به چهار هزار تير انداز سپاه دستور داد كه از هر سوي بر امام عليه السلام تير ببارند، و عده اي نيز با سنگ به حضرت حمله آوردند.

در برخي روايات آمده است كه از شدت اصابت تير، بدن امام مظلوم، همانند بدن خارپشت شده بود، و پس از شهادت، بيش از 1000 زخم بر تن امام شمردند كه 32 ضربه آن، غير از زخم تير بود.

امام عليه السلام كشته و مجروح و خسته،

اندكي ايستاد تا نفسي تازه كند و دمي از خستگي جنگ بياسايد. در اين لحظه يكي از دشمنان سنگي زد كه به پيشاني حضرت اصابت كرد و خون بر صورت وي جاري شد.

امام خواست آن خون را پاك كند كه تيري سه شاخه و زهر آلود بر سينه و قلب حضرت نشست.

امام گفت:

«بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله»

و سر به سوي آسمان بلند كرد و گفت:

«خدايا تو مي داني اين قوم مردي را مي كشند كه روي زمين پسر پيغمبري غير از او نيست».

به مركز باز شد سلطان ابرار

كه آسايد دمي از رزم و پيكار

فلك، سنگي از دست دشمن

به پيشاني وجه اللهِ احسن

كه گلگون گشت روي عشقِ سرمد

چو در روز احد، روي محمد

به دامان كرامت خواست آن شاه

كه خون از چهره بزدايد، بناگاه

يكي الماس وش تيري ز لشگر

گرفت اندر دل شه جاي، تا پر

كه از پشتِ پناه اهل ايمان

عيان گرديد زهر آلود پيكان

آنگاه تير را گرفت و از پشت بيرون كشيد خون مانند ناودان بيرون جست، پس امام دست خود را از آن خون پر كرد و به سوي آسمان پاشيد. حاضران مي گويند حتي يك قطره از آن خون به زمين برنگشت و از آن لحظه، آسمان كربلا سرخ شد.

سپس دوباره دست خود را از آن خون پر كرد و صورت و محاسن خويش را با آن آغشته نمود و فرمود:

«جد خود رسول الله را اينچنين خضاب شده ديدار مي كنم و از دست اينان به او شكايت مي كنم».

عده اي از پياده نظام دشمن، دور امام را گرفتند. يكي از آنان با شمشير به آن حضرت زد كه بر اثر

آن، كلاه امام دريده شد و تيغ به سر مبارك وي رسيد و خون روان گشت.

سپس «شمر» با عده اي از سپاهيان دشمن به سوي خيمه گاه حمله كردند.

شمر خواست كه آن خيمه ها را آتش زند، امام (ع)سر برداشت و چون اين صحنه ديد بانگ برآورد و آن جمله تاريخي خويش را بر زبان آورد كه:

«واي برشما!

اگر دين نداريد و از روز رستاخيز نمي ترسيد، لااقل در دنيا آزاده و جوانمرد باشيد» آنگاه خطاب به فرماندهان لشگر يزيد نهيب زد:

«اهل و عيال مرا از دست سركشان و بي خردان خود حفظ كنيد».

«شبث» خود را به شمر رساند و با تندي او را از اين كار بر حذر داشت. شمر خجالت كشيد و به سپاهيانش دستور داد كه از حرم دور شويد و به سوي خود حسين برويد كه حريفي بزرگ و جوانمرد است.

در همين حين، «عبدالله» فرزند امام مجتبي عليه السلام كه نوجواني نابالغ بود از خيمه ها بيرون دويد تا از عموي خويش دفاع كند؛ اما وي نيز با وضعي دلخراش به شهادت رسيد (و مصيبت آن در روضه شب پنجم گذشت).

سپاه دشمن به امام عليه السلام نزديك شد و دايره محاصره را بر وي كه از شدت زخمها و هرم تشنگي، تاب و توان نداشت تنگ تر و تنگ تر كرد.

(زرعه بن شريك) به حضرت نزديك شد و شمشيري به دست چپ آن حضرت زد.

سپس شخصي ديگر، از پشت، تيغ بر شانه امام عليه السلام وارد آورد كه حضرت از شدت آن ضربت، با صورت بر خاك افتاد.

اين دو ملعون عقب نشستند، در حالي كه امام افتان و خيزان بود؛ گاه به مشقت از

جاي برمي خاست ولي دوباره بر زمين مي افتاد …

«سنان بن انس» بر امام حمله كرد و با نيزه خويش بر پشت امام زد، آنقدر سخت كه نوك نيزه از سينه حضرت بيرون آمد.

امام در گودال قتلگاه افتاد و واپسين راز و نياز خود با خداي خويش را آغاز كرد.

و هر چه مي گذشت زيباتر و برافروخته تر مي شد … يكي از راويان نوشته است:

«به خدا قسم، هيچ كشته به خون آغشته اي را نيكوتر و درخشنده روي تر از حسين نديدم. ما براي كشتن وي رفته بوديم ولي رخسار و زيبايي هيئت او، انديشه قتل وي را از ياد من برد».

دژخيمان، همچون گرگان گرسنه، دور امام حلقه زدند تا به خيال خود كار را تمام و حق را براي هميشه ذبح نمايند.

زينب (س) كه ديگر صداي تكبير و لا حول و لا قوه ي امام را نمي شنيد فهميد كه ماه فاطمه در محاق رفته است؛ پس از خيمه ها بيرون دويد در حالي كه شيون مي كشيد:

«وا اخاه، وا سيداه، وا اهل بيتاه!

اي كاش آسمان بر زمين مي افتاد!

اي كاش كوهها خرد و پراكنده بر دشت مي ريخت …» و خود را به تلي (تپه اي) مشرف بر گودال رساند و آن صحنه دلخراش را مشاهده كرد.

وي با ديدن گرگاني كه براي قتل امام در آنجا جمع شده بودند به «عمر سعد» نهيب زد:

«واي بر تو اي عمر!

آيا ابا عبدالله را مي كشند و تو نگاه مي كني؟»

قطرات اشك عمر سعد بر گونه اش جاري شد اما پاسخي نداد و روي از زينب برگرداند. زينب (س) فرياد زد:

«واي بر شما!

آيا مسلماني ميان شما نيست؟»

هيچكس جواب

نگفت.

شمر بر سر يارانش فرياد كشيد:

«چرا اين مرد را منتظر گذاشته ايد؟!» و خواست كه يكي از آنان كار را تمام كند.

«خولي بن يزيد» با شتاب از اسب فرود آمد تا سر مبارك آن حضرت را جدا كند، اما تا به امام عليه السلام نزديك شد بر خود لرزيد و نتوانست. شمر گفت:

«بازوي تو ناتوان باد!

چرا مي لرزي؟»

آنگاه خود تيغ به دست گرفت و به همراه سنان براي بريدن رأس مطهر امام عليه السلام رهسپار شد …

زير خنجر بود، اما ديده باز

اشك او بر گونه، سرگرم نماز

اشك او مي شست خونِ گونه را

شرمگين مي كرد اين گردونه را

مست بود و اشك ديده، باده اش

خاك گرم كربلا سجاده اش

در دل گودال كرد از بس سجود

شد ز فرط سجده چشمانش كبود

يك نفر «پهلو شكسته» در برش

كيست يارب اين، به غير از مادرش؟

مادرش آمد و ليكن مضطر است

بر گلوي تشنه ي او خنجر است

خنجر از بس بوسه زد بر حنجرش

رفت تا گردون صداي مادرش

الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، 1364.

2. شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

3. اشعار قرمزرنگ، زبان حال هستند و سنديت قطعي ندارند. (و بر گرفته اند از جزوه آموزشي آداب مرثيه خواني با عنوان طنين عشق؛ تهيه و تنظيم مرتضي وافي؛ قم: انتشارات شفق، 1380).

روضه شب يازدهم مصيبت شام غريبان

نمي دانم امشب بايد از كدام غربت گفت؛ چه روضه اي خواند؛ و مصيبت كدامين غريب را بازگو نمود.

آيا از بدن پاره پاره حسين عليه السلام بگوييم كه عريان در گودال قتلگاه افتاده است؟

يا از بدن عباس علمدار

كه نه سر در بدن دارد و نه دست؟

آيا از علي اكبر بگوييم كه صورت پيامبرگونش را بر نيزه برافراشته اند؟

يا از علي اصغر شش ماهه كه اينك در گهواره خاكي خويش به خواب ابدي رفته؟

آيا از ياران حسين عليه السلام بگوييم كه غريبانه در گوشه گوشه ميدان جان باخته اند؟

يا از كودكان حسين عليه السلام كه غم يتيمي و اسيري، يكجا بر آنان وارد شده است؟

از غريبي بگوييم يا از مظلوميت؟

از وفا بگوييم يا از پيمان شكني؟

از عطش بگوييم يا از آتش؟

از عشق بگوييم يا از زينب؟

خوب نامي بر قلم گذشت.. زينب …

آري!

بگذار از زينب بگوييم؛ كه كربلا، از اينجا به بعد، از آنِ زينب است و پيام كربلا، مرهون زينب.

بگذار از زينب بگوييم و از رنج هاي زينب. از زينب و از غصه هاي زينب. از زينب و از قصه هاي زينب. از زينب و از حماسه هاي زينب؛ و از زينب و از دل زينب … و امان از دل زينب …

اما از كدامين غم زينب بگوييم؟

از برادراني كه از دست داد؟

يا از برادر زادگانش كه يك به يك به ميدان رفتند و باز نگشتند؟

يا از پسرانش كه جلوي چشمان گريانش ذبح شدند؟

اگر چه زينب «ام المصائب» است و از كودكي داغ هاي فراوان ديده ابتدا داغ بزرگ رحلت جدش پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سپس مصيبت شهادت مادر جوان و در جواني فرق شكافته پدرش علي عليه السلام را ديده است و سپس جگر پاره پاره برادر معصومش حسن مجتبي را … اما روزي مانند عاشورا نبود، و داغي مانند كربلا …

قصه ي بي سر و ساماني من گوش كنيد

دوستان، غصه ي تنهايي من گوش كنيد

گر

چه اين قصه ي پر غصه به گفتن نتوان

نه به گفتن نتوان، بلكه شنفتن نتوان

دختر دخت نبي، «امِ مصائب» نامم

كرده لبريز ز غم، ساقي گردون جامم

صبر، بي تاب شد از صبر و شكيبايي من

ناتوان شد خِرَد از درك و توانايي من

باغبانم من و يك سر شده غارت باغم

چرخ بگذاشته بس داغ به روي داغم

نه كه چون جد عزيزي چو پيمبر دادم

پدر و مادر و فرزند و برادر دادم

پيشِ من، در پسِ در، مادرِ من آزردند

ريسمان بسته به مسجد، پدرم را بردند

من هم اِستاده و اين منظره را مي ديدم

مات و وحشت زده مي ديدم و مي لرزيدم

بود در سينه هنوز آتش داغ مادر

كه فلك زهر دگر ريخت مرا سوخت جگر

ديدم آن تاج سرم را كه دو تا گشته سرش

بسته خونِ سر او هاله به دورِ قمرش

بعد از آن بود دلم خوش كه برادر دارم

به سرم سايه ي دو سرو صنوبر دارم

غافل از آنكه غم و دردِ من آغاز شده

به دلم تازه درِ غصه و غم باز شده

رفت از دست حسن گشت دلم خوش به حسين

شد مرا روح و روان، قوت دل، نور دو عين

بعد از آن واقعه ي كرب و بلا پيش آمد

راه جانبازي در راه خدا پيش آمد

حضرت زينب (س) از صبح تا عصر عاشورا، داغ پنج برادر، پنج برادرزاده، چهار پسر عمو و سه پسرش را مشاهده كرد و شهادت دهها تن ديگر از بستگان و ياران برادرش را ديد؛ و شايد اينها همه در برابر رنج اسيري و در به دري كه تازه از امشب آغاز شد بسيار اندك بود …

روز طي گشت و نگويم كه چه بر ما آمد

شب جانكاه و غم افزا و

محن زا آمد

آن زمان كو كه بگويم چه بديدم آن شب

خارها بود كه از پاي كشيدم آن شب

چه بگويم چه شبي را به سحر آوردم

كوه غم شد دل و چون كوه به پاي استادم

چون جنگ به پايان رسيد و رأس مطهر حسين عليه السلام را از بدن جدا كردند؛ به لباس هاي پاره پاره آن حضرت نيز رحم نكردند و عمامه، پيراهن، شلوار و كفشهاي امام عليه السلام را ربودند. شخصي به نام «بحدل» نيز هجوم آورد تا انگشتر حضرت را بدزدد اما بر اثر شدت جراحات و متورم شده انگشتان، نتوانست آن را بيرون آورد، پس خنجر كشيد و انگشت مبارك را بريد و انگشتر را درآورد …

اسب امام، با سر و مويي خون آلود به سوي خيمه ها رفت. زنان و دختران اهل بيت عليه السلام با ديدن اسب خونين و بي سوار، فهميدند كه ديگر بي كس و يتيم شده اند و صدا به گريه و شيون بلند كردند.

«ام كلثوم» خواهر امام عليه السلام فرياد كشيد:

«يا محمد!

يا علي!

يا جعفر!

يا حسن!

كجاييد كه ببينيد با حسين چه كردند؟…»

پس لشكر دشمن به سوي حرم پيامبر صلي الله عليه و آله حمله كردند.

از يك سو اين خيمه ها را آتش مي زدند و از سوي ديگر هر آنچه مي ديدند غارت مي كردند.

آنان حتي به حجاب زنان نيز رحم نمي كردند و لباس هاي بانوان اهل بيت عليه السلام را مي كشيدند و مي بردند. زنان و دختركان، سربرهنه و هراسان، از خيمه ها فرار مي كردند در حالي كه خار و خس بيابان، پاي برهنه آنان را مي دريد …

بانوان حرم، كه از خيمه ها به سوي بيابان دويده بودند، ناگاه با گودال

قتلگاه و پيكر بي سر حسين عليه السلام روبرو شدند.

راوي مي گويد:

به خدا فراموش نمي كنم زينب دختر علي عليه السلام را كه زاري مي كرد و به آواز سوزناك مي گفت:

«يا محمداه!

صلي عليك مليك السماء، هذا حسين مُرمل بالدما مقطع الاعضاء، و بناتك سباتا، و إلي الله المشتكي …» يعني:

«يا محمد!

فرشتگان آسمان بر تو درود فرستند!

بنگر كه اين حسن توست، به خون آغشته، با اعضايي از هم جدا گشته. بنگر كه اين دختران تو هستند، اسير شده و در بيابان ها رها گشته. به خدا شكايت بريم، و به علي مرتضي و فاطمه زهرا و حمزه سيدالشهداء. يا محمد!

اين حسين توست كه در اين دشت افتاده، به دست زنازادگان كشته شده و باد صبا گرد و غبار بر پيكر او مي پراكند.

اي اصحاب محمد!

برخيزيد و ببينيد كه اينها فرزندان مصطفايند كه اينگونه اسير شده اند …» مويه زينب آنقدر دلخراش بود كه دشمنان و دژخيمان را نيز گريان كرد.

آنگاه «سكينه» پيكر مبارك پدرش حسين عليه السلام را در آغوش گرفت و شروع به زاري كرد؛ تا اينكه جماعتي از اعراب چادر نشين ريختند او را كشيدند و از بدن پدر جدا كردند.

لشكريان يزيد كه به غارت خيمه ها مشغول شده بودند، به خيمه اي رسيدند كه علي بن الحسين السجاد عليه السلام در آن بيمار و تب آلود افتاده بود.

«شمر بن ذي الجوشن» شمشير كشيد تا او را بكشد، اما عده اي از همراهانش به او نهيب زدند:

«آيا شرم نمي كني و مي خواهي اين جوان بيمار را هم بكشي؟»

شمر گفت:

«فرمان امير است كه همه فرزندان حسين را بكشم». همراهان با شدت مانع وي شدند تا سرانجام دست از اين

كار برداشت … و خداوند در زرهي از بيماري، جان ولي خويش را حفظ فرمود.

سپس دشمن دني، رذالت و پستي خويش به منتها رساند؛ «عمر سعد» در بين لشگريانش فرياد كشيد:

«چه كسي حاضر است كه بر پيكر حسين، اسب بتازاند؟»

ده نفر كه راويان شهادت داده اند هر ده، حرامزاده بودند حاضر شدند كه اين جنايت و وقاحت بزرگ را انجام دهند.

پس اسب ها را آماده كردند و آنان را بر پيكر بي سر و قطعه قطعه امام عليه السلام تازاندند؛ آنگونه كه استخوان هاي سينه امام شكست و نرم شد …

(اي قلم!

چگونه اين جملات را مي نگاري و از شدت مصيبت، خشك نمي شوي؟

اي دست!

چگونه مي نويسي و نمي شكني؟!) …

اينك، حال زينب را تصور كنيد … از يك سو، شاهد اين مصيبت هاي پي در پي و جانسوز است؛ از سوي ديگر بايد مراقب فرزند بيمار برادر باشد؛ و از سوي ديگر بايد دختران و زنان حرم را از بيابان ها جمع نمايد و زير خيمه هاي نيم سوخته گرد آورد …

صحراي كربلا مي رفت كه تاريك و تاريك تر شود؛ و گرگان گرسنه، در جاي جاي آن به دنبال دختركان و طفلان مي دويدند تا شايد گوشواره اي از گوش آنان بكشند يا خلخالي از پاي آنان بربايند …

زينبا!

چه كشيدي آن شب، در آن شام سياه غريبان …

الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، 1364.

2. شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني؛ قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

3. شيخ صدوق؛ أمالي؛ ترجمه آيةالله كمره اي؛ تهران:

انتشارات كتابچي، 1370.

روضه شب دوازدهم مصيبت امام زين العابدين (ع)

امام علي بن الحسين عليه السلام

ملقب به «سجاد»، «زين العابدين»، و «سيد ساجدين»، در كربلا حدود 22 سال سن داشت.

آنچه بايد بدان توجه فراواني داشت اينكه آن حضرت، فقط در سفر همراه با كاروان امام حسين عليه السلام از مكه به كربلا، و در روزهاي منتهي به عاشورا بيمار بود.

راز اين امر هم آن زمان آشكار شد كه تمامي فرزندان و اهل بيت امام عليه السلام حتي علي اصغر شش ماهه در روز عاشورا به شهادت رسيدند. در آن هنگام «شمر» با اراذلش به خيمه ها حمله كرد و مي خواست آن حضرت را بكشد كه يكي از لشگريان دشمن به نام «حميد بن مسلم» و نيز گفته اند خود «عمر بن سعد» بيماري حضرت را به شمر يادآور شد و با تلاش بسيار، مانع از شهادت ايشان گرديد.

پس بيماري حضرت سجاد عليه السلام تنها منحصر به همان چند روز بود؛ و زشت است براي شيعه اهل بيت عليه السلام كه اين را نداند و از آن حضرت با القابي همچون «زين العابدين بيمار» ياد كند!

و اما بعد …

فرداي روز عاشورا «عمر بن سعد» جنازه هاي لشكر خويش را جمع كرد و بر آنان نماز خواند و دفن نمود؛ اما بدن امام حسين عليه السلام و اصحاب او را همچنان در بيابان باقي گذاشت.

سپس هر يك از قبايل كوفه و عرب، براي آنكه خود را نزد «ابن زياد» عزيز كنند، سرهاي مطهر شهداء را بين خود تقسيم كردند و آنها را بر نيزه زدند و آماده حركت شدند.

آنگاه زنان و كودكان اهل بيت عليه السلام را بدون حجاب مناسب بر شتران و چارپايان بدون زين نشاندند و همچون اسراي كفار به سوي كوفه

بردند.

چون ابن سعد با اسيران نزديك كوفه رسيد، مردم شهر براي تماشا جمع شده بودند. زني از اهل كوفه كه از بلندي بر اسيران مشرف بود پرسيد:

«شما اسيران كدام طايفه ايد؟»

گفتند:

«اسيران آل محمد!» آن زن فرود آمد و چادر، مقنعه و جامه هايي آورد تا زنان اهل بيت عصمت خود را بپوشانند.

اينك خود، حال امام سجاد عليه السلام را تصور كنيد؛ از يك سو بيماري بر آن حضرت مستولي است و تب و ضعف بر آن حضرت فشار مي آورد؛ از سوي ديگر غمِ از دست دادن پدر و برادران و عموها و عموزادگان قلبش را مي فشارد؛ از طرف ديگر سر بريده شهداء را در جلوي چشمانش دارد؛ و از همه سخت تر و دردناك تر اينكه امام اين مظهر غيرت الهي عمه ها و خواهران خود را مي بيند كه با آن وضع در معرض ديد خائنان و دشمنان هستند …

پيش از ورود اسرا به دارالحكومه، رأس مطهر امام حسين عليه السلام را در مقابل ابن زياد گذاشتند. وي عصايي از چوب خيزران به دست گرفته بود و با آن بر لب و دندان امام مي زد.

اين جسارت وي، اعتراض بسياري از حاضران را برانگيخت. «زيد بن ارقم» كه صحابي پيامبر صلي الله عليه و آله و از ياران اميرالمؤمنين عليه السلام در جنگ صفين بود و در آن هنگام پيرمرد شده بود به عبيدالله نهيب زد:

«چوب خود را بردار!

به خدا سوگند پيغمبر را ديدم كه همين جاي چوب تو را مي بوسيد» و سپس شروع به گريستن كرد.

ابن زياد گفت:

«اگر نه اين بود كه پيرمردي خرف و ديوانه شده اي گردن تو را مي زدم». زيد برخاست و

در حالي كه بيرون مي رفت گفت:

«اي عرب!

از امروز بنده شديد. پسر فاطمه را كشتيد و پسر مرجانه را امارت داديد. به خدا قسم نيكان شما را خواهد كشت و اشرار را به كار خواهد گرفت».

ديگر از كساني كه حضور داشت «انس بن مالك» بود كه با ديدن سر مطهر امام عليه السلام و جسارت عبيدالله گريست و گفت:

«شبيه ترين مردم است به پيغمبر».

سپس اسرا را بر ابن زياد وارد كردند.

وي هنگامي كه امام سجاد عليه السلام را ديد پرسيد:

«كيستي؟»

فرمود:

«علي بن الحسين». آن ملعون گفت:

«مگر علي بن الحسين را خدا نكشت؟»

امام فرمود:

«برادري داشتم كه علي نام داشت. مردم او را كشتند».

ابن زياد گفت:

«خدا كشت» امام فرمود:

«الله يتوفي النفس حين موتها». ابن زياد خشمگين شد و گفت:

«در پاسخ من دليري مي كني و هنوز شجاعت داري؟

او را ببريد و گردن بزنيد».

پس حضرت زينب گفت:

«اي پسر زياد!

هر چه خون از ما ريختي بس است» و امام را در آغوش گرفت و فرمود:

«والله از او جدا نمي شوم. اگر مي خواهي او را بكشي مرا نيز بكش». ابن زياد كمي به آن دو نگريست و گفت:

«عجبا كه اين زن دوست دارد با برادرزاده اش كشته شود!

او را رها كنيد كه با اين بيماري كه دارد خواهد مرد» …

امام سجاد عليه السلام سپس رنج سفر به شام و غم اسيري و عذاب در دربار يزيد را تحمل كرد … و تا پايان عمر شريفش، همواره در اندوه مصيبت كربلا بود …

روايت كرده اند كه مردي بطّال و دلقك در مدينه زندگي مي كرد كه به هزل و مزاح خود مردم مدينه را مي خنداند. وي روزي گفت:

«علي بن الحسين مرا درمانده

و عاجز كرده است؛ چرا كه هر چه تلاش كردم هيچ نتوانستم وي را به خنده افكنم».

امام سجاد عليه السلام در محرم سال 94 (يا 95) هجري، هنگامي كه 57 سال داشت، با زهر يكي از فرزندان «عبدالملك مروان» مسموم شد و در بستر احتضار افتاد.

حضرت در اين ايام، تمامي فرزندان خود را جمع كرد و فرزند بزرگوارش «محمد بن علي عليه السلام» - كه او نيز در مصيبت كربلا حضور داشت و در آن زمان كودكي 4 ساله بود – را وصي خود قرار داد و وي را «باقر» ناميد و امر ساير فرزندان خود را به آن جناب واگذار كرد و به آنان موعظه و وصيت نمود.

سپس امام باقر را به سينه چسباند و فرمود:

«تو را وصيت مي كنم به آنچه وصيت كرد مرا پدرم در هنگام شهادت خود و گفت كه پدرش او را وصيت كرده بود به اين وصيت در هنگام وفات خود كه:

بر حذر باش از اينكه ستم كني بر كسي كه ياوري بر تو غير از خداوند ندارد».

آورده اند كه چون حضرت عليه السلام وفات كرد، تمامي مدينه در ماتمش عزادار گشت و مرد و زن و سياه و سفيد و صغير و كبير در مصيبتش نالان شدند و از زمين و آسمان آثار اندوه نمايان بود …

الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.

*****

منابع اصلي:

1. شيخ عباس قمي؛ منتهي الآمال؛ با كوشش و تلخيص آيةالله رضا استادي؛ قم: دفتر نشر مصطفي، 1380.

2. سيد بن طاووس؛ اللهوف في قتلي الطفوف؛ قم: منشورات الرضي، 1364.

3. شيخ عباس قمي؛ نفس المهموم؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني؛

قم: انتشارات ذوي القربي، 1378.

30. گريه ي اشك (شعر)

مشخصات كتاب

گريه ي اشك

گردآورنده : محمد على مجاهدى

ناشر : سرور - قم

چاپ اول، 1379 شمسى

نوع جلد : شوميز

قطع : وزيري

تعداد صفحه 246

نوع چاپ : چاپي

زبان : فارسي

وزن : 360 گرم

شابك : 964-6314-10-4

پيشگفتار

بسم الله الرحمن الرحيممعارف اسلامي از گنجينه هاي بسيار غني و ناشناخته ي فرهنگ و تمدن بشري است، و با آنكه تا كنون متون منظوم و منثور گرانسنگي در اين زمينه توسط پژوهشگران و سخنوران بنام در دسترس شيفتگان اين مكتب قرار گرفته است، ولي هنوز گستره هاي بسياري وجود دارد كه ناشناخته باقي مانده است.هر چند با تلاش متفكران و انديشمندان بزرگ اسلامي از ديرباز- در مسير شناخت و معرفي انديشه هاي ناب و اصيل اسلامي- پرده از روي بسياري از اين ناشناخته ها برداشته شده و قلمروهاي بسياري به تسخير درآمده است، ولي كدام پژوهشگر منصفي است كه نداند هنوز قلل بسيار مرتفعي وجود دارد كه جاي پاي انديشه يي را تجربه نكرده، و در انتظار لحظه ي شورآفرين تسخير نباشد؟!بر اساس اين ديدگاه است كه انتشارات سرور از آغاز كار هم خود را به چاپ و نشر آثار ارزشمندي مصروف داشته است كه اين آفاق را در زاويه ي ديد شيفتگان معارف اسلامي قرار دهد و تشنگان وادي معرفت را از زلال جاري معارف اسلامي سيراب سازد.در اين راستا، نمي توان آثار منظوم سخنوران بنام و متعهد اين مرز و بوم را در نماياندن گوشه يي از اين واقعيتها و نشر معارف لايزالي كه ريشه در قرآن و مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام دارد، ناديده گرفت.انتشارات سرور با عنايت به اين واقعيت عيني و تاريخي و با استفاده از آثار قلمي [ صفحه 14]

صاحبنظران و اساتيد شعر و ادب، موجبات تدوين مجموعه هاي منظومي را فراهم آورده است كه پاسخگوي نياز فعلي جامعه ي انقلابي ما باشد.«گريه ي اشك» از اين دست مجموعه هاي شعري است كه حاوي تازه ترين و پرشورترين اشعار عاشورايي است،اين مجموعه به همت شاعر بنام اهل بيت عصمت و طهارت آقاي محمد علي مجاهدي (پروانه) تدوين يافته است، و ترديدي نيست كه با محتواي والايي كه دارد، مورد اقبال شيفتگان مكتب حسيني قرار خواهد گرفت. [ صفحه 17]

دو بيتي ها

صادق رحماني

عالم سينه مي زد!

نگاه شمع، نم نم سينه مي زد خدا داند، كه عالم سينه مي زدنه تنها خاك آن شب، گريه مي كرد برايت آسمان هم، گريه مي كرد

نم نم سينه مي زد!

چو حرف ازغربت ديرينه مي زد نگاهم، شعله در آئينه مي زد!غريبانه، دل من نوحه مي خواند دو دسته اشك، نم نم سينه مي زد!

گلوي زخمي!

ستاره گريه و الماس، با من شبست و، بوي زخم ياس، با منتمام حزن زينب را بخوان باز گلوي زخمي احساس با من! [ صفحه 18]

صمد پرويس

وضو در مهتاب!

عطش، خورشيد را سيراب مي كرد گل شش ماهه را بيتاب مي كردتني بيدست، با مشگي پر از آب وضو در چشمه ي مهتاب مي كرد!

مسلخ عشق

زمرگ سرخ، ايمان سبزپوشست امامت تا قيامت در خروشستبگو با عاشقان: در مسلخ عشق به گوش جان طنين نوش، نوشست!

نماز عشق

نماز عشق، در صحرا به پا بود امام عاشقان، خون خدا بودسري كه بر سر ني آيه مي خواند به هفتاد و دو ملت آشنا بود!

محمود سنجري

كو دستهايش؟!

نواي العطش باشد به نايش عمو رفته كه آب آرد برايش [ صفحه 19] چه كس گويد به اين طفل عطشناك: عمو آمد، ولي كو دستهايش؟!

خورشيد نيزه!

تو شور عاشقي در سر نداري به دل، غير از غم دلبر نداريدلا! خورشيد را بر نيزه كردند تو صبح عشق را باور نداري؟!

يدالله گودرزي (شهاب)

رگهاي بريده!

هلا! روشنتر از متن سپيده صبوري اين چنين را كس نديدهچه كرد آن لحظه ي لرزيدن عرش لبانت روي رگهاي بريده؟!

الا اي تيرها!

الا اي تيرها! از سر بگيريد به سوي خاندانم پر بگيريداگر با كشتن من، عشق برپاست مرا شمشيرها! در بر بگيريد

چه تنها بود زينب!

مآل انديش فردا بود، زينب در آن صحرا، چه تنها بود زينب [ صفحه 20] به هنگام غروب تنگ آن روز تمام غربت ما بود زينب!

عليرضا صائب فساني

دو ركعت گفتگو!

دلي پر هاي و هو با عشق دارم حضوري در وضو، با عشق دارمبرواي غصه خلوت كن! كه امشب دو ركعت گفتگو با عشق دارم!

محمد رضا سهرابي نژاد (م- پائيز)

بميرم...!

خروش و ناله، آواي حرم شد نگاه مهربانان، غرق غم شدز مرگ سرخت اي ماه عطشناك بميرم، قامت خورشيد خم شد!

سيد مهدي حسيني

عطش!

عطش از چشم اصغر، خواب مي برد غمش، رنگ از رخ مهتاب مي بردبيابان را، سراسر آب مي برد علي را تشنگي از تاب مي برد! [ صفحه 21]

تير و چشم!

گرفته تير دشمن جا به چشمم و خون جاريست جاي آب چشممكنار رود با ياد لبانت دو چشمه اشك شد دريا به چشمم

مي سوخت ساقي!

عطش در چشمهايش موج مي زد دل دريا برايش موج مي زدز سوز تشنگي مي سوخت ساقي و دريائي بپايش موج مي زد

سيراب شد، آب!

ز شرم روي ماهش آب شد، آب ز شوق ديدنش بيتاب شد، آبنه بر لبهاي خود آبي رسانيد نه از لبهاي او سيراب شد آب

نصيب!

كويري بود، سر تا پا عطش بود تمام حرف اين صحرا، عطش بود [ صفحه 22] فراتي داشت چون دريا خروشان نصيب ما از اين دريا، عطش بود

احمد مشجري (محبوب)

شفا

مطاف اهل دل، خاك حسينست ملك در عرش: غمناك حسينستشنيدم هاتفي در گوش جان گفت: شفا در تربت پاك حسينست [ صفحه 25]

رباعي ها

احمد رضا زارعي

صداي پا!

در كوچه ي دل، صداي پا مي شنوم آواز نگار آشنا، مي شنوماين طرفه صدائي كه مرا مي خواند از ناي شهيد كربلا مي شنوم

سيد علي ميرافضلي

روح آب

هنگام سپيده، غرق در نور شديم آهنگ ترانه هاي پر شور شديمدر سايه ي آفتاب عاشورايي با روح زلال آب، محشور شديم

منطق خون

از آتش عشق، آب شد اين دل تنگ در جوشش مي، خراب شد اين دل تنگچون تيغ برهنه، در تب و تاب جنون با منطق خون مجاب شد اين دل تنگ! [ صفحه 26]

سيده راضيه ي هاشمي

باغ شهادت

آغوش بهشت، روي گلها وا بود از اشك، زمين كربلا دريا بودوقتي كه در باغ شهادت وا شد انگار ميان لاله ها دعوا بود!

محمد عباسيه (كهن)

با حسين!

بيشرمي شمر، اگر چه بدنامي بود همنام يزيد بودن، از خامي بوداي كاش كه «با حسين» مي ناميدند آن مرد كه (بايزيد بسطامي) بود!

نماز!

شمعيست، كه سوز و ساز را ترك نكرد در راه خطر، حجاز را ترك نكرداين عشق چه عشقيست كه در جنگ، حسين سر داد، ولي نماز را تكرد نكرد؟!

فواره ي خون!

آن طفل كه بوي آب، بيتابش كرد فواره ي خون گرم، سيرابش كرد! [ صفحه 27] ناگاه ز سمت كوفه تيري برخاست لالائي گرم خواند و، در خوابش كرد!

سلمان هراتي

ورد سبز!

بيزارم از آن حنجره، كو زارت خواند چون لاله عزيز بودي و، خارت خواندپيغام تو، ورد سبز بيدارانست بيدار نبود، آنكه بيمارت خواند!

حمايت!

زان دست، كه چون پرنده بيتاب افتاد بر سطح كرخت آبها، تاب افتاددست تو، چو رود تا ابد جاري شد زان روي كه در حمايت آب افتاد!

تصوير

بالاي تو مثل سرو، آزاد افتاد تصويري از آن حماسه، در ياد افتاددر حنجزه ي گرفته ي صبح غريب تا افتادي، هزار فرياد افتاد!

مشفق كاشاني

آيينه ي حق نما

در خون خدا، شكفته سيماي حسين آئينه ي حق نما، سراپاي حسين [ صفحه 28] بشنو ز سراپرده ي اعصار و قرون توفنده بسان رعد، آواي حسين

يا رب!

يا رب برخ نشسته در خون حسين بر زخم تن از ستاره افزون حسيندر جبهه ي حق، به طاعتي دست بگير ما را برسان به خاك گلگون حسين

محمد علي مجاهدي (پروانه)

بفرياد آمد!

چون درد تو ديد، غم به فرياد آمد وز ماتم تو، الم به فرياد آمدزهرا به وداع تو چنان زار گريست كز حالت او، حرم به فرياد آمد!

غربت معصوم!

روح حرم از حرم چو بيرون مي رفت آه، از دل خاكيان به گردون مي رفتآن غربت معصوم، خدا مي داند چون آمده بود و، از حرم چون مي رفت؟!

وداع

با كعبه وداع آخرين بود و، حسين چون اهل حرم، كعبه غمين بود و حسين [ صفحه 29] بشكوه ترين لحظه، تداعي مي شد تكبير نماز واپسين بود و، حسين!

قنوت!

صد دجله خروش، در سكوتش جاريست گلنغمه ي لا، در ملكوتش جاريستمردي كه عطش ازو بلند آوازه ست (صد رشته قنات در قنوتش جاريست!) [1] .

شيون! نذر حضرت زهرا

او بود و، دو چشم اشكباري كه مپرس در بهت سكوت شام تاري، كه مپرسمي رفت و، صداي شيون مادر او مي گشت بلند، از مزاري كه مپرس!

اي روح بزرگ!

در صبر تو، روح استقامت ديدند آثار بزرگي و كرامت، ديدندآن دم كه بپاخاستي اي روح بزرگ! در قامت خطبه ات، قيامت ديدند! [ صفحه 30]

فرياد سرخ عاشورا

آن روز كه شهر، از تو پر غوغا بود در خشم تو، هيبت علي پيدا بودآن خطبه ي پرشور تو در كوفه و شام فرياد بلند و سرخ عاشورا بود!

خطبه ي طوفاني!

والائي قدر تو، نهان نتوان كرد خورشيد ترا، نمي توان پنهان كردتوفندگي خطبه ي طوفاني تو كاخ ستم يزيد را، ويران كرد!

همه ي تو با من!

همراه بود، زمزمه ي تو با من با تو همه ي من، همه ي تو با من!تو دختر خود- رقيه- را راضي كن راهي شدن فاطمه ي تو، با من!

شعله ي تب!

تو، رهبر هر چه رهنوردي اي دوست تو، كعبه ي عشق هر چه مردي اي دوست [ صفحه 31] چون شمع، برافروختي از شعله ي تب با آنكه طبيب هر چه دردي، اي دوست!

هرم تب!

در خيمه اش، از هرم تب افتاد آتش! زين شعله، به دامان شب افتاد آتش!بنشست چو آتش به پرستاري او در خرمن صبر زينب افتاد، آتش!

سرگرم شد آتش...!

آگه چو شد، از حالت بيماري او دامن به كمر بست، پي ياري اوچون ديد، كسي بر سر بالينس نيست سرگرم شد آتش، به پرستاري او!

پنجه ي آفتاب

آن شب، كه فروغ مه بر افلاك دميد با حالتي آشفته و غمناك، دميدهفتاد و دو قرص ماه، در آن دل شب چون پنجه ي آفتاب، از خاك دميد!

هفتاد و دو خورشيد!

چون كرد نظر به قتلگاه آن شب، ماه تا صبح كشيد از دل آه، آن شب ماه [ صفحه 32] هفتاد و دو خورشيد به خون غلطان را حيرت زده مي كرد نگاه آن شب ماه!

شرمنده ي تو!

مي آمد و، سر به زير و، شرمنده ي تو با گريه اش، آميخت شكرخنده ي تو!حر بود اسير، تا اميري مي كرد! آن لحظه امير شد، كه شد بنده ي تو!

اسباب سرافرازي!

از خويش، تهي شد از تو پر شد، اي دوست يك قطره نبود بيش و، در شد اي دوستآن سر كه ز شرمندگي افكند به زير اسباب سرافرازي حر شد، اي دوست!

لبخند!

بايد دل خود به عشق، پيوند زدن دم از تو، از تو اي خون خداوند! زدناز تو، ره و رسم عشق بايد آموخت وز اصغر تو، به مرگ لبخند زدن!

زلال كوثر!

در هيبت تو، سطوت حيدر ديدند در خشم تو، التهاب آذر ديدند [ صفحه 33] آن دم كه حسين را برادر خواندي در جاري تو، زلال كوثر ديدند!

اگر برخيزد!

از قهر تو، شاهين قدر پر ريزد وز هيبت تو، شير قضا بگريزدماند به تو كوه، اگر به رفتار آيد! دريا به تو مي ماند، اگر برخيزد!

كو شيردلي؟!

كو شيردلي كه پنجه با شير زند بي حمله، ره هزار نخجير زندماند به تو خورشيد، اگر بخروشد! ماند به تو شير، اگر كه شمشير زند!

مشگ بدوش

آن روز كه شط در تب و تاب آمده بود وز سوز عطش در التهاب، آمده بودديدند كه آن بحر كرم، مشگ بدوش تا بر لب شط رساند آب، آمده بود!

دريا نشنيدم كه...!

اي كعبه به داغ ماتمت نيلي پوش وز تشنگيت، فرات در جوش و خروش [ صفحه 34] جز تو كه فرات رشحه يي از يم تست دريا نشنيدم كه كشد مشگ بدوش!

حرير نور!

چون ديد به نوك ني سرش را، خورشيد بر خاك، تن مطهرش را خورشيدآرام، حرير نور خود را گسترد پوشاند برهنه پيكرش را، خورشيد!

تلاوت!

هرم سخن از داغ حكايت مي كرد؟ يا از عطش آب، روايت مي كرد؟!گوئي كه به عرش نيزه از سوره ي عشق هفتاد و دو آيه را تلاوت مي كرد!

فاصله ي تو با من!

مي گفت دل يكدله ي تو با من: هم قافله شد سلسله ي تو با من!خورشيد من! ار نيست قيامت ز چه رو يك نيزه بود فاصله ي تو با من؟!

عرش ني!

خورشيد، بر اين تيره مغاك افتاده ست يا بر سر ني، آن سر پاك افتاده ست؟! [ صفحه 35] بر عرش ني، از تلاوت او پيداست هفتاد و دو سوره رو خاك افتاده ست!

عرياني!

گفتم چو به (طاهر) غم حيراني او از عابس و، آن مايه پريشاني اوبرخاست خروش او، كه هرگز نرسد عرياني من، به گرد عرياني او

عريانتر ازين؟!

از شور تو پر، كون و مكان شد عابس! در سوگ تو خون، دل جهان شد عابس!تن از تو و، تو برهنه تر از تن خويش عريانتر ازين نمي توان شد عابس!

عباس براتي پور

داغ!

هر چند قدش خميده، اما برپاست رنگ از رخ او پريده، اما برپاستاين سرو كه در ميان خود مي بينيد هفتاد و دو داغ، ديده اما برپاست! [ صفحه 36]

تقديم تو!

بركند دل از جهان و، تقديم تو كرد خون ريخت ز ديدگان و، تقديم تو كردچون تير به مشگ خورد و، رفت آب از دست بر دست نهاد جان و، تقديم تو كرد!

آب آوردند!

او را به شكوه بيحساب، آوردند از پا تا سر به خون خضاب، آوردندتا چهره ي نوراني او را، شويند از چشمه ي آفتاب، آب آوردند!

قرآن مي خواند!

آن جان ز جسم رسته، قرآن مي خواند با ناي ز هم گسسته، قرآن مي خوانددرطشت طلا، به بزم شب انديشان خورشيد به خون نشسته، قرآن مي خواند!

كشتي طوفان زده!

تا ماه، اسير پنجه ي غم شده بود خورشيد، سياهپوش ماتم شده بود [ صفحه 37] طوفان زده، كشتي نجات امت بشكسته كنار نهر علقم شده بود!

كنار شط!

آن دم كه ز غربت آشكارا دم زد طومار ستمگران دون، بر هم زدلب تشنه، كنار شط مواج فرات پا بر سر زندگاني عالم زد

خنجر بگذاشت!

دشمن كه به حنجر تو، خنجر بگذاشت خاموش، طنين ناي تو مي پنداشتغافل! كه به هر كجا روان بود سرت بند ستم از پاي جهان بر مي پنداشت

حسين اسرافيلي

شط عرفان

ايثارگران شط عرفان بودند بر خيمه ي عاشقان، نگهبان بودندهر چند كه بي شكيب وعطشان بودند مانند هزار چشمه، جوشان بودند

چاووش!

چاووش قطار خون و دردي، مسلم! خورشيد شب سياه و سردي، مسلم! [ صفحه 38] در كوفه حضور غيرت و بيعت نيست تنها تو وفا به عهد كردي، مسلم!

در مسلخ!

در مسلخ خويش، عشقبازي كردند با خون گلو، حماسه سازي كردندهفتاد و دو خيمه ي عطشناك، آن روز با حلق بريده، سرفرازي كردند!

شرمسار!

زان فاجعه، ديده اشكبارست هنوز دروازه ي كوفه، سوگوارست هنوزاز سوز لبان تشنه ي عاشورا درياي فرات، شرمسارست هنوز!

با پاي برهنه!

زآن فتنه ي خونين كه به بار آمده بود خورشيد ولا، بر سر دار آمده بودبا پاي برهنه، دشتها را زينب دنبال حسين، سايه وار آمده بود!

آزادترين!

آزادترين غلام، در ميدان بود از زمره ي پارساترين ياران، بود [ صفحه 39] در صحنه ي حق و باطل عاشورا حر بود كه بازگشته بر ايمان بود

احد ده بزرگي

سفير خورشيد

در كشور دل، امير اميد تويي مشغل كش جيش شير توحيد، توييمانند سهيل سرخ در باغ فلق بر شب زدگان، سفير خورشيد تويي

شعله ور!

يكباره چو مهر، شعله ور گشت عباس سوزنده تر از خشم شرر، گشت عباسبا ياد لب خشك جگرگوشه ي عشق از شط فرات، تشنه برگشت عباس

شعر بيداري

افراشت ز مهر، بيرق ياري را خوش برد به سر، طريق دينداري راشد حر و، دريد پرده ي ظلمت را شد مست و، سرود شعر بيداري را [ صفحه 40]

گريست!

بر تشنه لبان، دجله ي بيتاب گريست چون چشم فرات، مشگ پر آب گريستدر دامن كهكشاني دشت عطش خورشيد، كنار نعش مهتاب گريست!

بيدست!

از ساغر ماه، باده نوشيد و گذشت بر تن، زره از ستاره پوشيد و، گذشتبيدست، كنار شط خونين فرات خورشيد صفت به شب خروشيد و، گذشت

گل سربدار!

دريا دل تكسوار، تنها شده بود درعرصه ي گير و دار، تنها شده بودبربام سياه كوفه، چون مهر منير مسلم- گل سربدار- تنها شده بود

خنديد علي!

چون غنچه ي گل، به خويش پيچيد، علي دامن ز سراي خاك، برچيد علي [ صفحه 41] آنگه كه شفق ز حنجرش سر مي زد خورشيد صفت به مرگ خنديد، علي!

اما خنديد!

گل غنچه رگش گسست، اما خنديد آيينه صفت شكست، اما خنديدبر شانه ي سلطان ولايت، اصغر تيرش به گلو نشست، اما خنديد!

گلبوسه!

از مشرق سرخ ديده، دل سر مي زد خون، خنده به برق برق خنجر مي زدگرديد فضا معطر، آنگاه كه تيغ گلبوسه به پيشاني اكبر مي زد!

در قحط وفا!، پيغام بشير به مردم مدينه

خون، رنگ سياه دل صحرا را، برد موج عطش، آبروي دريا را بردزد نعره بشير و، گفت: در قحط وفا عشق آمد و، لاله هاي زهرا را برد! [ صفحه 42]

دختر عشق!

گل را به چمن، مرغ سحر مي بوسيد كوكب، رخ رخشان قمر مي بوسيدقرباني راه عشق شد، دختر عشق وقتي كه لب لعل پدر مي بوسيد!

بهار قرآن

در ظلمت شب، شهاب ايمان گل كرد بر ني، سر آفتاب ايمان، گل كردتا همسفران، طريق را گم نكنند بر لعل لبش بهار قرآن، گل كرد

در خيمه ي دل!، براي حضرت سجاد

چون شمع كه در شعله ي سركش، مي سوخت پروانه ي خسته دل، مشوش مي سوختسجاده نشين عشق، چون لاله ي اشك در خيمه ي دل ميان آتش مي سوخت!

قرآن گسسته!

آيينه ي دلشكسته را، مي ماني! قرآن ز هم گسسته را، مي ماني! [ صفحه 43] اي خون خدا! در افق ديده ي من خورشيد به خون نشسته را مي ماني!

رو سپيدم كردي!، براي جناب جون سياهپوست

اي عشق! چه خوش مست اميدم كردي با خنده ي زير لب شهيدم كردي!با آنكه چو شب، سياهرو بودم من از بوسه ي خويش، روسپيدم كردي!

قنداقه ي خونين

تير آمد و: غنچه ي سحر را بوسيد سياره ي خون، قرص قمر را بوسيددر خيمه، حسين پيش چشم زينب قنداقه ي خونين پسر را، بوسيد!

چرخ در خون!، براي جناب عباس

در حجله ي خون، باده ي گلگون مي زد لبخند جنون، به عقل مجنون مي زداز بهر رضاي عشق و ليلاي دلش عريان شده بود و، چرخ در خون مي زد! [ صفحه 44]

مرد نبرد، براي جناب برير ابن خضير

اي مرد نبرد! جوهر فرد، تويي درعرصه ي جنگ تن به تن، مرد توييآن كس كه چهل سال نماز شب را پيوند نماز صبحدم كرد، تويي!

مجتبي تونه اي

حضرت غم

پيراهني از زخم، به تن دوخته است اين رسم ز حضرت غم، آموخته استاي سرو تماشائي ايمان، عباس! دل، شعله به شعله در غمت سوخته است

در محضر آفتاب!

در محضر آفتاب، جان مي دادي در آتش التهاب، جان مي داديآن روز به دست كربلا اي عباس! لب تشنه، كنار آب جان مي دادي!

جلال محمدي

كوي حسين

يا رب بشهيدان ره كوي حسين بر سوختگان جلوه ي روي حسين [ صفحه 45] ره، دور و شب تار و، بيابان در پيش ما را برسان به خاك گلبوي حسين

پيشقدم!

هنگام سفر، پيشقدم شد، دستم قرباني قامت علم شد، دستمتا نامه ي عشق را به خون بنگارم در محضر وصل او، قلم شد دستم!

اكبر بهداروند

خطبه هاي سرخ!

مانند ستاره، از سراپرده ي شب مي آمد و، خطبه هاي سرخش، بر لبپايش به ركاب ذوالجناح، از سر درد مي گفت پيام عشق و خون با زينب

هادي وحيدي

خون باريد!

آن روز، ز دشت كربلا خون باريد از ابر سياه نينوا، خون باريدآن لحظه كه شد شهيد، فرزند رسول از زخم دل ستاره ها، خون باريد!

محمد حسن مومني تنكابني

يك سينه عطش!

در پهنه ي دشت عشق، جولان مي داد يك سينه عطش، نداي ايمان مي داد [ صفحه 46] درهلهله ي شب زدگان، مي ديدم خورشيد به روي خاكها، جان مي داد!

در راه سپيده

بر مرگ، نگاه آسماني كردند يعني كه به عشق، مهرباني كردندآن روز، فرشتگان خاكي چه غريب در راه سپيده، جانشفاني كردند!

در بهت غروب

در بهت غروب، سمت فردا مي رفت آن رود زلال رو به دريا مي رفتبا آنكه حصار سنگ رو در رو بود آئينه، صبور تا تماشا مي رفت!

كنار دريا جان داد!

آن روز، غريبانه و تنها، جان داد پرورده ي آسمان، به صحرا جان داداسرار شگفت عشق، معنا مي شد وقتي كه عطش كنار دريا، جان داد! [ صفحه 47]

بهنام پازوكي

سرشك حسرت!

از پلك سياه شب، شرر مي باريد بر دامن دشت، شور و شر مي باريداز چشمه ي مه، سرشك حسرت نم نم بر دشت فرات، تا سحر مي باريد!

حسن حسيني

فراوان مي خورد!

آن ني، كه بر آن خشك نيستان مي خورد آب از لب جوي لب و دندان، مي خوردلب تشنه، ز جويبار قرآن مي خورد مي خورد فراوان، و فراوان مي خورد!

پرسش سوزان!

لب تشنه ام، از سپيده آبم بدهيد جامي ز زلال آفتابم، بدهيدمن پرسش سوزان حسينم، ياران! با حنجره ي عشق، جوابم بدهيد

در جواب بابا!

آن جمله چو بر زبان مولا جوشيد از ناي زمانه، نعره ي لا جوشيد! [ صفحه 48] تنها ز گلوي اصغر شش ماهه خون بود كه در جواب بابا، جوشيد!

تفسير قرآن!

شوريد سري كه شرح ايمان مي كرد هفتاد و دو فصل سرخ، عنوان مي كردبا ناي بريده نيز، بر منبر ني تفسير خجسته يي ز قرآن مي كرد!

جعفر رسول زاده (آشفته)

در كنارش جان داد!

آئينه ي احمدي، شكست و افتاد! بر دامن لاله آسمان، داغ نهادآن دم كه نهاد چهره بر چهره ي او گفتند: حسين در كنارش، جان داد!

باور داشت!

مي آمد و: آفتاب را باور داشت مفهوم حضور آب را، باور داشتايمان به شكوه عشق، در جانش بود آن خواهش مستجاب را، باور داشت!

مانند سپيده

آئينه شدند و، تابناك افتادند مانند سپيده، سينه چاك افتادند [ صفحه 49] در پيش نگاه مهربان خورشيد هفتاد و دو آسمان، به خاك افتادند!

شط عطش سوز!

روزي كه ز درياي لبش، در مي رفت نهر كلماتش، از عطش پر مي رفتيك جوي از آن شط عطش سوز زلال آهسته به آبياري حر مي رفت

ايمان طرفه

غبار روبي!

مائيم و جواب خوبيت، مي آئيم تا غمكده ي جنوبيت، مي آئيماي مدفن التهاب ايمان و عطش! روزي به غبار روبيت، مي آئيم

يك قافله بغض!

خون نغمه ترين قصيده را خواند، رهيد يك قافله، بغض و اشك و غم راند، رهيديا للعجب، اين كبوتر زخمي عشق با اينكه تنش درين قفس ماند، رهيد! [ صفحه 50]

محمد رضا سهرابي نژاد (م- پائيز)

قبر شش گوشه!

عمريست كه راه سرخ تو مي بوئيم با خون حماسه هاي تو، مي روئيمگردي كه گرفته قبر شش گوشه ي تو فردا به گلاب ديدگان، مي شوئيم

قنداقه!

آن روز، تمام عرشيان آزردند زآن قوم، كه غنچه ي ترا پژمردندقنداقه ي طفل تا نهادي بر خاك تا پيش خدا، فرشتگانش بردند!

آب شد، آب!

بسيار گريست تا كه بيتاب شد آب خون ريخت ز ديدگان و، خوناب شد آباز شدت تشنه كاميت اي سقا! آن روز ز شرم روي تو، آب شد آب!

علقمه!

آن نخل به خون طپيده را، مي بوسيد آن مشگ ز هم دريده را، مي بوسيد [ صفحه 51] خورشيد، كنار علقمه خم شده بود دستان ز تن بريده را، مي بوسيد!

اي جاري روسياه!

در آتش تب، زهاي هايت مي سوخت هفتاد و دو حنجره، به پايت مي سوختاي جاري رو سياه! اي شط فرات! لبهاي حسين از برايت مي سوخت!

در كنج خرابه!

زهراي حزين به اشك و آه آمده بود جبريل پريشان به نگاه، آمده بوددر كنج خرابه، در ميان طبقي خورشيد به مهماني ماه آمده بود!

خون زلال!

پيكار عليه ظالمان، پيشه ي ماست جان در ره دوست دادن، انديشه ي ماستهرگز ندهيم تن به ذلت، هرگز! در خون زلال كربلا ريشه ي ماست

ساعد باقري

يا رب مددي!

يا رب مددي! كه گرم، پابگذارم هر آنچه نبرد نيست، جا بگذارم [ صفحه 52] آنگاه كه وصل خود نصيبم سازي رخساره به خاك كربلا بگذارم

رسول آه!

آنسو نگران، نگاه پيغمبر بود خورشيد، رسول آه پيغمبر بوداي تيغ پليد! مي شكستي اي كاش آن حنجره، بوسه گاه پيغمبر بود!

عباس كي منش كاشاني (مشفق)

بارقه

مه، بارقه ييست در شبستان حسين شب، حادثه يي ز درد پنهان حسينهر صبح، ز دامن افق، خون آلود خورشيد برآيد از گريبان حسين!

صادق رحماني

اي كعبه ي دل!

اي كعبه ي دل! قلب سليم تو شكست پيشاني تو، دست كريم تو، شكست!زمزم، به نشانه ي عزا گريان بود آن روز كه حرمت حريم تو، شكست

حسن صفوي پور (قيصر)

دشت لاله گون!

خورشيد، به طشت واژگون مي مانست دامان شفق، به رنگ خون مي مانست [ صفحه 53] گر ساحت قتلگاه را مي ديدي والله! به دشت لاله گون مي مانست!

در تنگ غروب

در تنگ غروب، از شفق خون مي ريخت از زخم گلوي مرغ حق، خون مي ريختمي خورد كتاب عشق در باد، ورق! از ديده به روي هر ورق، خون مي ريخت

محمد جواد غفورزاده (شفق)

فريادگر!

آلاله به چشم، جام خون مي آيد و ز باغ به گوش، نام خون مي آيدگلپوش كنيد شهر را، چون زينب فريادگر قيام و خون، مي آيد

در بهت سكوت!

بر حنجر خون، نواي عشقي زينب! دلداده و، جانفداي عشقي زينب!در بهت سكوت كوفه، در ظلمت شام پيغامبر خداي عشقي، زينب!

اي پرچم كربلا!

اي پرچم كربلا به دوشت، زينب! قربان تو و، خشم و خروشت، زينب! [ صفحه 54] تا موي سرت، سپيد شد از غم دوست شد كعبه ي دل، سياهپوشت زينب!

گلواژه ي انقلاب

زينب! تو كه در حنجر حق، آوائي تنديس علي، آينه ي زهرائيدر مكتب عارفان و، در دفتر عشق گلواژه ي انقلاب عاشورائي

طبيب دلها

اي آنكه عزيز خاطر مائي، تو ما خسته ي عشقيم و، مسيحائي، تواي چشم و چراغ عارفان، اي سجاد! بيمار نيي، طبيب دلهائي تو

رساترين فرياد!

آنجا كه، سكوت مرگ و استبدادست خون شهدا، رساترين فريادستبا اينهمه، در قيام ثاراللهي فرياد حسين، خطبه ي سجادست!

شش ماهه ي من!

اصغر، كه به چهر از عطش، رنگ نداشت ياراي سخن، با من دلتنگ نداشت [ صفحه 55] يارب تو گواه باش! شش ماهه ي من شد كشته ي ظلم و، با كسي جنگ نداشت!

ساقي نيست!

مشتاقم و، غير من كسي ساقي نيست در هيچ دلي اينهمه مشتاقي، نيستدر سينه ام آرزوي سقائي، هست افسوس كه دست در تنم، باقي نيست!

علي پورحسن آستانه

آيا تو برادر مني؟!

آمد به كنار قتلگاه و، پرسيد: آيا تو برادر مني اي خورشيد؟!هر لحظه به فكرم، به چه حالي زينب رگهاي بريده ي ترا مي بوسيد؟!

به دنبال حسين!

آن روز، كه خون عاشقان ريخت به دشت درياي فرات، غرقه در خون مي گشتديدم كه به دنبال حسينش، زينب سرتاسر دشت كربلا را، مي گشت! [ صفحه 56]

غلامرضا رحمدل

در ساكت شب!

ققنوس ستاره، بال و پر مي خواهد گل، لطف صحاري سحر، مي خواهددر ساكت شب، رقيه از خواب پريد از زينب خون جگر، پدر مي خواهد!

اي واي!

آغشته به خون، سپيده دم شد اي واي! يك لاله ز باغ عشق، كم شد اي واي!بر مصحف خون، رسول تاريخ نوشت: اسطوره ي والقلم، قلم شد اي واي!

محمد فكور

او، همه من!

يك بوسه زدم بر رخ او، مست شدم مجذوب رخش گشتم و، از دست شدممن، او همه گشته بودم و، او همه من! در او، همه نيست گشتم و، هشت شدم

شكرالله شيرواني (خندان)

اسطوره ي عشق

در روز قيام خون و شمشير، حسين غران و خروشنده تر از شير، حسين [ صفحه 57] در پويش هفتاد و دو اسطوره ي عشق بنوشت به خون، حرمت تكبير، حسين!

عبدالرضا رادفر

بذر خون!

در دشت بلا، كه بذر خون كاشت حسين رسمي ز حماسه جاي بگذاشت، حسينهنگام عروج، با لبي شكرگزار هفتاد و دو هديه با خودش داشت، حسين!

بر مخمل خاك خون!

بر مخمل خاك و خون، فتادند همه جان بر سر ايثار، نهادند همههفتاد و دو افتخار همراه حسين در روز شرف دوباره زادند همه

قيصر امين پور

در اوج عطش!

خود را چو ز نسل نور مي ناميدند رفتند و، به كوي دوست آراميدندسيراب شدند، زانكه در اوج عطش آن حادثه را به شوق، آشاميدند!

اسب بي سوار!

اين خاك، به خون عاشقان رنگينست اينست درين قبيله آئين، اينست [ صفحه 58] زين روست كه بي سوار برمي گردد اسب تو، كه زين و يال او خونينست!

رحيم زريان

سردار قضا!

سردار قضا- مير ادب- آمده بود در عرصه ي عشق، تشنه لب آمده بودبا خون گلو، تيغ ستم را بشكست! خورشيد خدا به جنگ شب آمده بود

حسين ياري

بوسه

دستي كه بر آن، دست خدا زد بوسه صد حيف كه شمشير جفا زد بوسهدر كرب وبلا، حسين از روي زمين برداشت و، با قد دو تا زد بوسه!

اختر مي ريخت!

آن روز، عطش به سينه آذر مي ريخت بر دامن دشت، لاله پرپر، مي ريختدر ساحل عقلمه، همه مي ديدند خورشيد به روي ماه، اختر مي ريخت!

وحيد اميري

خنكاي آب

او غربت آفتاب را، حس مي كرد در حادثه، التهاب را حس مي كرد [ صفحه 59] بيتابي كودكانش آتش مي زد وقتي خنكاي آب را حس مي كرد!

تقي پورمتقي (م- پاسدار)

سقا

بر دامن او، گرد مدارا ننشست سقا، نفسي ز كار خود وا ننشستهر چند قلم شد علم بازوي او با دست بريده باز از پا ننشست!

گودال!

گودال كه تشنه بود، خونش نوشيد از رگ رگ سنگ، باز خونش جوشيدتا خاطره اش ز يادهامان نرود از درد شفق لباسي از خون پوشيد

شهاب يزيدي

اسباب شفاعت!

عباس! دلي كه پايبست تو بود مشتاق لقاي حق پرست تو بودامروز چه كرده يي كه فردا زهرا اسباب شفاعتش دو دست بود؟!

امين شيرازي

تصوير آفتاب!

در رود زمانه، پيچ و تاب افتاده ست خورشيد، به خوف و اضطراب افتاده ست [ صفحه 60] ظهرست و، در آئينه ي چشمان فرات تصوير بلند آفتاب افتاده ست!

عزيزالله خدامي

دو دست آب آور!

اي خون خدا! خدا بود ياور تو توحيد، چه خوش نشسته در باور توخود، چاره ي تشنه كامي اصغر كن كافتاده ز پا، دو دست آب آور تو!

قطعه ي سرخ!

آن روز كه آهنگ سفر داشت حسين از راز شهادتش، خبر داشت حسيناز بهر سرودن يكي قطعه ي سرخ هفتاد و دو واژه در نظر داشت حسين!

جواد محقق همداني

هفتاد و دو لاله!

دل، غير خدا زهر چه برداشت، حسين بر قله ي عشق، پرچم افراشت حسينتا حاصل انقلاب خود بردارد هفتاد و دو لاله در زمين كاشت حسين

غلامرضا كافي

اي واي!

آن زاده ي شب، سپيده دارد در دست يا خنجر آبديده دارد، در دست؟! [ صفحه 61] از گودي قتلگاه، بيرون آمد اي واي! سر بريده دارد در دست!

محمود سنجري

اي تيغ!

مهرست رخش، بر او سحر بوسه زده ست بر هر قدمش، دو صد خطر بوسه زده ستاي تيغ! ازين خيال بد بيرون شو! بر حنجره اش، پيامبر بوسه زده ست

محمد رضا محمدي نيكو

پايان سرود!

او، روز شهود خويش را مي دانست گودال فرود خويش را، مي دانستچون شاعر چيره يي، از آغاز سخن پايان سرود خويش را مي دانست! [ صفحه 65]

غزلها

خسرو احتشامي

ظهر عشق

اي بسته بر زيارت قد تو قامت، آب شرمنده ي محبت تو تا قيامت، آبدر ظهر عشق، عكس تو لغزيد در فرات شد چشمه ي حماسه ز جوش شهامت، آبدستت به موج، داغ حباب طلب گذاشت اوج گذشت ديد و، كمال كرامت، آببر دفتر زلالي شط، خط لا كشيد لعلي كه خورده بود ز جام امامت، آبلب تر نكردي از ادب، اي روح تشنگي! آموخت درس عاشقي و استقامت، آبترجيع درد را- ز گريزي كه از تو داشت- سر مي زند هنوز به سنگ ندامت، آبسوگ ترا ز صخره چكد قطره قطره، رود زين بيشتر سزاست به اشك غرامت، آباز ساغر سقايت فضلت، قلم چشيد گسترد تا حريم تغزل، زعامت آبزينب، حسين را به گل سرخ خون شناخت بر تربت تو بود نشان و علامت، آب! [ صفحه 66] از جوهر شفاعت تيغت بعيد نيست گر بگذرد ز آتش دوزخ، سلامت آب!آمد به آستان تو گريان و عذرخواه با عزم پاي بوسي و، قصد اقامت، آبمي خوانمت به نام ابوالفضل و، شوق را در ديدگان منتظرم بسته قامت، آب!

يوسفعلي مير شكاك (بيدل)

دور عاشقان آمد

خيز و جامه نيلي كن، روزگار ماتم شد دور عاشقان آمد، نوبت محرم شدنبض جاده بيدار از، بوي خون خورشيدست كوفه رفتن مسلم، گوئيا مسلم شدماه خون گواه آمد، جوش اشك و آه آمد رايت سياه آمد، كربلا مجسم شدپاي خون دل واكن، دست موج پيدا كن رو به سوي دريا كن، ساحلي فراهم شدگريه كن، گلاب افشان، گل به خاك مي افتد باد مهرگان آمد، قامت علي خم شدقاسم و طپيدنها، لاله و دميدنها مجتبي و چيدنها، گل دوباره خرم شد!تشنه، اضطراب آورد، آب مي شود عباس گو فرات، خيبر شو! مرتضي مصمم

شدخادم برادر بود، از ره پرستاري در قدم موخر بود، از وفا مقدم شد [ صفحه 67] نوبت حسين آمد، كآورد به ميدان رو نه فلك به جوش آمد، منقلب دو عالم شدچرخ در خروش آمد، خاك شعله پوش آمد آسمان به جوش آمد، كشته اسم اعظم شدبر سر از غم زهرا، خاك مي كند مريم با مصيبت خاتم، تازه داغ آدم شددشمن حسين افگند ار به چاه، يوسف را چاه، چشمه ي كوثر، گريه آب زمزم شدگرچه عقده ي دل بود، آبروي (بيدل) بود كز هجوم فرصت ها، اين فغان فراهم شد

مهدي حسيني

شعله ي آئينه

كه بود اين موج، اين طوفان، كه خواب از چشم دريا برد؟ و شب را از سراشيب سكون تا اوج فردا، برد؟كدامين آفتاب از كهكشان خود فرود آمد كه اينگونه زمين را تا عميق آسمانها برد؟صداي پاي رودي بود و، در قعر زمان پيچيد و بهت تشنگي را از عطشناك دل ما بردكسي آمد، كسي آنسان كه ديروز توهم را به سمت مشرق آبي ترين فرداي زيبا بردكسي كه در نگاهش شعله ي آئينه مي روئيد و تا آنسوي حيرت، تا خدا، تا عشق، ما را برد [ صفحه 68] خود حق بود او آري! كه از مرز يقين آمد گمانها را ز شك آگند، آن را تا به حاشا بردبه خا افگند ذلت را، شرف را از زمين برداشت و او را تا بلنداي شكوه نيزه، بالا برد!دوباره شاديم آشفت با اندوه شيرينش مرا تا بيكران آرزو، تا مرز رؤيا، بردبگو با من! بگو اي عشق! اگر چه خوب مي دانم كه بود اين موج، اين طوفان، كه خواب از چشم دريا برد؟!

سراب آب

پيچيده در فضاي حرم بانگ آب، آب بسته چو خصم بر حرم بوتراب، آبدر وادي عطش زده، دريا خروش داشت اما به چشم تشنه لبان شد سراب، آبآواي العطش به ثريا رسيده بود از سوز قصه آمده در پيچ وتاب، آبفرياد استغاثه ي طفلان بلند بود از روي تشنگان ز خجالت شد آب، آب!عباس، اين شرار عطش را كند خموش در خيمه ها رساند اگر با شتاب، آبآن ماه هاشمي چو به دريا نهاد پاي الماس نور سفت از آن ماهتاب، آب [ صفحه 69] در التهاب داغ عطش بر لب فرات از حنجري فسرده شنيد اين خطاب،

آب:اي روسياه! حنجر خشكيده ي حسين مي سوزد از براي تو و، شد كباب آب!پژمرده نوگلان حسيني ز تشنگي از روي تشنگان حرم رخ متاب، آب!اين خيل تشنگان همه از آل كوثرند فردا چه مي دهي تو به زهرا جواب، آب؟!بيرون شد از فرات، ابوالفضل با شتاب رو سوي خيمه هاست، بر او همركاب، آبآنجا كه تير خصم، تن مشگ را دريد ساقي فسرده گشت و گرفت اضطراب، آببا آنهمه اميد، دگر نااميد شد ساقي چو ديد ريخت از آن مشگ آب، آببا ياد كام تشنه ي طفلان در حرم لب تشنه داد جان و نخورد آن جناب، آبدر دشت كربلا گذري كن، هنوز هم پيچيده در فضاي حرم بانگ آب، آب

غربت ساقي

آسمان، مات و مبهوت مانده ست، در سكوت مه آلود صحرا يك بيابان عطش گشته جاري، پاي ديوار ترديد دريا [ صفحه 70] غوطه ور مانده در حيرت دشت، پيكر مردي از نسل طوفان مردي از دوده ي خون و آتش، مردي از تيره ي روشني هاكربلا غوطه ور در غم اوست، او كه نبض بلوغ زمانه ست غربت ساقي تشنگانست، آنچه در دشت جاريست هر جاهفت پشت عطش سخت لرزيد، آسمان ابرها را فروريخت شانه هاي زمين را تكان داد، هق هق گريه ي تلخ سقاآه اي غربت بينهايت! آه اي خواهش بي اجابت! زخمهاي بيابان شكفته ست، دشت در دشت، صحرا به صحراشرمسار لبانت فراتست، بر دل آب افتاده آتش كرده دريا به روي نگاهت، باز آغوش گرم تمنازخمهايم دوباره شكفتند، آنچه بايد بگويند، گفتند زخمهاي من، اين شعرهايم زخمهايي هميشه شكوفادر دل: اندوه، اندوه، اندوه! درد: انبوه، انبوه، انبوه! عشق: بشكوه، بشكوه، بشكوه! كه نبرده ست از ياد، ما را

باغي از آتش!

عشق، تا گل كرد چون خورشيد روي نيزه ها شانه هاي آسمان لرزيد، روي نيزه هابوي خون پيچيد در پس كوچه هاي آسمان ابرهاي غصه تا باريد، روي نيزه هاباغي از آتش فراهم بود و، در آشوب خون شعله هاي داغ مي رقصيد، روي نيزه ها [ صفحه 71] يك طرف فوج ستاره، خسته در شولاي خون يك طرف انبوهي از خورشيد، روي نيزه هااين كدامين دست گلچين بود آيا كاين چنين دسته گلها را يكايك چيد روي نيزه ها؟!چشمهايي مضطرب مي ديد در بهت عطش چشمه ي خون خدا جوشيد، روي نيزه هادر ميان پرده هاي خون و، در حجم سكوت بانگ سرخ نينوا پيچيد، روي نيزه هازخمه زخمه در سكوت و، پرده در پرده غروب آسمان در آسمان خورشيد، روي نيزه هادر طلوع

داغ زينب، چشم مبهوت زمان باغي از گلهاي پرپر ديد، روي نيزه هادر هجوم بادهاي فتنه، در طوفان خشم باغ سرخ كربلا روئيد، روي نيزه ها!

مرتضي عصياني (آئينه)

خدا جدا نكند...!

خدا جدا نكند، از دلم، ولاي ترا ز سينه ام نبرد شور نينواي ترافداي مردم چشمي شوم، كه مي ريزد مذاب اشك چو آتشفشان، عزاي ترابه دردهاي دل من اميد درمان نيست خدا نصيبت كند تربت شفاي ترا [ صفحه 72] هراس روز قيامت كجا به دل دارد؟ به دوش خويش كشد هر كسي لواي ترابه هر ديار كه مظلومي از نفس افتاد شنيد گوش دلم بانگ آشناي ترانشست بر لب من ذكر يا حسين، حسين! كجا برون كنم از سر دگر هواي تراچه لاله ها كه نشانديم در مسير رهت ولي نشد كه ببوسيم خاك پاي ترااگر چه خانه ي دلها مزار تست حسين! كرامتي! كه ببينيم كربلاي ترامگر تو باز كني عقده ي زبان مرا كه باز هم بسرايم ز غم رثاي تراوگرنه (آينه) را جز زبان حيرت نيست كه واژه واژه دهد شرح ماجراي ترا

محمد رضا محمدي نيكو

شمشير و شهادت

اي كه پيچيد شبي در دل اين كوچه صدايت يك جهان پنجره بيدار شد از بانگ رهايتتا قيامت همه جا محشر كبراي تو بر پاست اي شب تار عدم، شام غريبان عزايتعطش آتش و تنهائي و شمشير و شهادت خبري مختصر از حادثه ي كرب و بلايت! [ صفحه 73] همرهانت صفي از آينه بودند و، خوش آن روز كه درخشيد خدا در همه ي آينه هايتكاش بوديم و سر و ديده و دستي چو ابالفضل مي فشانديم سبكتر ز كفي آب، برايتاز فراسوي ازل تا ابد، اي حلق بريده! مي رود دايره در دايره پژواك صدايت

محمد علي مجاهدي (پروانه)

قبله ي اهل صفا

بر عهد خود ز روي محبت وفا نكرد تا سينه را نشانه ي تير بلا، نكردتا دست رد به سينه ي بيگانگان نزد خود را مقيم درگه آن آشنا، نكردتا هر دو دست ر به ره حق ز كف نداد در كوي عشق، خيمه ي دولت به پا نكردتا از صفاي دل، نگذشت از صفاي آب خود را مدام، قبله ي اهل صفا، نكردشرح غم شهادت او را به نينوا نشنيد كس، كه چون ني محزون نوا نكرددر كارزار عشق، چو عباس نامدار جان را كسي فداي شه كربلا نكردتا داشت جان، ز جانت مقصد نتافت رخ تا دست داشت، دامن همت رها نكرد [ صفحه 74] در راه دوست از سر كون و مكان گذشت وز بذل جان خويش درين ره، ابا نكردخالي نگشت كشور الا ز خيل كفر تا دفع خصم دوست به شمشير لا نكرداز پشت زين به روي زمين تا نيوفتاد از روي غم، برادر خود را صدا نكرد!ره را به خصم، با تن بيدست بست، ليك لب را به آه و

ناله و افسوس، وانكرددل سوخت زين الم، كه به ميدان كارزار دشمن هر آنچه تير به او زد، خطا نكرد!

در سوگ عشق

مردي كه اهل هيمه را سيراب مي خواست خود را ز تاب تشنگي، بيتاب مي خواستآمد سراغ شط، وليكن تشنه برگشت مردي كه حتي خصم را سيراب مي خواستبا مشگ خالي، امتحان دجله مي كرد دريا تماشا كن كه از شط آب مي خواست!دشمن ازو مي خواست تا تسليم گردد بيعت ز درياي شرف، مرداب مي خواست!عمري چو او در خدمت خفاش بودن اين را، شب از خورشيد عالمتاب مي خواست! [ صفحه 75] در قحط آب، از دست خود هم دست مي شست مردي كه باغ عشق را شاداب مي خواستديشب كه شوري در دلم افگنده بودند طبعم به سوگ عشق، شعري ناب مي خواست

رجعت سرخ

كربلا را مي سرود اين بار، روي نيزه ها! با دو صد ايهام معني دار، روي نيزه ها!نينوائي شعر او، از ناي هفتاد و دو ني مثل يك (ترجيع)، شد تكرار، روي نيزه ها!صحنه ي اوج و عروجست و طلوع و روشني سير كن! سير تجلي زار، روي نيزه ها!زنگيان آيينه مي بندند بر ني؟ يا خدا پرده برمي دارد از رخسار، روي نيزه ها؟!چوب خشك ني به هفتاد و دو گل، آذين شده ست لاله ها را سر به سر بشمار، روي نيزه ها!زخمي داغند اين گلهاي پرپر، اي نسيم! گام خود آرامتر بگذار روي نيزه ها!يا بر اين نيزار خون امشب متاب اي ماهتاب! يا قدم آهسته تر بردار، روي نيزه ها!قافله، در رجعت سرخ ست و، جاده فتنه جوش چشم مير كاروان بيدار، روي نيزه ها! [ صفحه 76] صوت قرآنست اين، يا با خدا در گفتگوست روبرو، بي پرده، در انظار، روي نيزه ها!ياد داري آسمان! با اختران، خورشيد گفت: وعده ي ديدارمان اين بار، روي نيزه ها!با بردار گفت زينب راه دين هموار شد گر چه راه تست ناهموار، روي نيزه ها!خواهرش بر چوب محمل زد سر

خود را، كه آه! تيره تر بادا ز شام تار، روي نيزه ها!چشم ما آئينه آسا غرق حيرت شد، چو ديد آنهمه خورشيد اختربار روي نيزه ها!

اي اسب بي صاحب من!

اي اسب بي صاحب من برگرد! كاري ندارم مي خواهم اينجا نباشي، وقتي كه جان مي سپارمبا آنكه زخمي ريني، اما نمي خواهي از من بخشم ترا التيامي، يا آنكه مرهم گذارممي داني اي اسب زخمي! هنگام رفتن رسيده ست گاه وداع من و تست، ديگر مجالي ندارماي كاش مي داد رخصت تا در كنارش بمانم داغم ازين بي نصيبي، از روي او شرمسارماي شيهه ي غربت من! رو خيمه ها را خبر كن اكنون كه گودال خون را در پشت سر مي گذارم [ صفحه 77] تصويري از دود و آتش در چشم من مي نشيند در خيمه آتش فتاده ست يا من سراپا شرارم؟!منظومه ي شمسي انگار، پاشيده از هم درين دشت يا طاق گردون شكسته ست يا من برون از مدارم!از هرم دل واپسي ها، بر اينهمه بيكسي ها آيا نبايد بسوزم؟ آيا نبايد ببارم؟زينب! خدا حافظ تو، رفتم كه از جانب تو بر سينه ي زخمي او، آلاله اي را بكارمآن كشته را مي شناسم، از عطر ياسي كه دارد مي خواهم آنجا بميرم، آنجا كنار سوارمداغش برون از شمارست، زخمش فزون از ستاره آغاز كارست و دارم هفتاد را مي شمارم!او را به غربت سپردم وقتي كه مي گفت: برگرد! منهم درين دشت حسرت خود را به او مي سپارم

اسبي كه تنهاي تنهاست!

مي آيد از سمت غربت، اسبي كه تنهاي تنهاست تصويري مردي- كه رفته ست- در چشمهايش هويداستيالش، كه همزاد موجست دارد فراز و فرودي اما فرازي كه بشكوه، اما فرودي كه زيباستدر عمق يادش نهفته ست، خشمي كه پايان ندارد در زير خاكستر او، گلهاي آتش شكوفاست [ صفحه 78] در جان او ريشه كرده ست، عشقي كه زخمي ترينست زخمي كه از جنس گودال، اما به ژرفاي درياستدر چشم او،

مي سرايد مردي كه شعر رسايش با آنك كوتاه و ژرف ست، اما در اوج بلنداستداغي كه از جنس لاله ست، در چشم اشكش شكفته ست يا سركشي هاي آتش در آب و آيينه پيداست؟!هم زين او واژگونست، هم يال او غرق خون ست جايي كه بايد بيفتد از پاي زينب، همين جاستدارد زبان نگاهش، با خود سلام و پيامي گويي سلامش به زينب، اما پيامش به دنياست:از پا سوار من افتاد، تا آنكه مردي بتازد در صحنه هايي كه امروز، در عرصه هايي كه فرداستاين اسب بي صاحب انگار، در انتظار سواريست تا كاروان را براند، در امتدادي كه پيداست

خليل عمراني (پژمان)

سياوش آفتاب!

اي در ديار حادثه همدوش آفتاب گل غنچه ي شكفته در آغوش آفتاب!بر ساحل شريعه، عطشناك و حلق چاك از جنس خون و شعله، كفن پوش آفتاب!جاريست نام پاك تو با نور، تا ابد در هر سپيده بر لب چاووش آفتاب [ صفحه 79] آمادگي سرخ تو، در لحظه ي نبرد زد در دل سياهي شب، جوش آفتابلبيك تابناك تو، زان لحظه تا خدا دارد طنين عاطفه در گوش آفتابشد لحظه ي عروج تو خورشيد لحظه ها اي پرچم وفاي تو بر دوش آفتاب!باور مكن، دمي شود اي طفل شيرخوار! آن لحظه ي بزرگ، فراموش آفتاب

اديب الممالك فراهاني

مسكين، سرم!

در كوفه از وفا و محبت نشانه نيست وز مهر و آشتي سخني در ميانه نيستكردار، جز خلاف و عمل جز نفاق، ني! گفتار، جز دروغ و سخن جز فسانه، نيست!يا كوفيان نيافته اند از وفا نشان يا آنكه از وفا اثري در زمانه نيست!اي شه! ميا به كوفه كه اين ورطه ي هلاك گرداب حايلي ست كه هيچش كرانه نيستاين مردم منافق زشت دوروي را خوف از خداي واحد فرد يگانه نيست!دارند تيرها به كمان برنهاده، ليك جز پيكر تو، ناوكشان را نشانه نيست! [ صفحه 80] بهر گلوي اصغر تو، تير كينه هست! وز بهر كودكان تو، جز تازيانه نيست!هشدار اي كبوتر بام حرم! كه بس دامست در طريق و اثر ز آب و دانه نيستبس عذرها به كشتنت آراستند، ليك جز كينه ي تو، در دل ايشان بهانه نيستجانم فداي خاك قدوم تو شد، ولي مسكين، سرم! كه بر در آن آستانه نيست

محمد جواد غفورزاده (شفق)

آخرين سلام

به زير تيغم و، اين آخرين سلام منست سلام من به حسيني كه او امام منستكجائي اي همه را كشتي نجات؟ بيا! كه بي حضور تو اين زندگي حرام منستلبم به ذكر تو گويا بود، دلم با تست كه ذكر خير تو كار علي الدوام منستبه كوي عشق، نخستين فدائي تو منم سفير خاص توام، وين صلاي عام منستهلا! كه زندگي من عقيده است و جهاد حسينيم من و، اين ايده و مرام منستاگر به كوفه گذار تو اوفتد، بيني كه برج و باروي آن شاهد قيام منست [ صفحه 81] از آ گروه منافق يكي بجا نبود! حصار كوفه كنون شهربند [2] و دام منست!مرا به جرم محبت كشيده اند به بند حمايت از

تو و عشق تو، اتهام منست!به خاك و خون كشدم گر كه دست ظلم، چه باك؟ كه در حمايت دين استوار، گام منستازين سفر كه در او خير نيست، ديده بپوش [3] . در آخرين نفس، اين آخرين پيام منستمن اين چكامه سرودم كه مسلم بن عقيل به روز حشر بگويد: (شفق)، غلام منست

آفتاب محمل

ما را كه غير داغ غمت بر جبين نبود نگذشت لحظه يي كه دل ما غمين نبود [ صفحه 82] هر چند آسمان به صبوري چو ما نديد ما را غمي نبود كه اندر كمين، نبودراهي اگر نداشت به آزادي و اميد رنج و اسارت، اينهمه شورآفرين نبوداي آفتاب محمل زينب! كسي چو من از خرمن زيارت تو خوشه چين نبودتقدير، با سر تو مرا همسفر نمود در اين سفر مقدر من غير ازين نبودگر از نگاه گرم تو آتش نمي گرفت در شام و كوفه، خطبه ي من آتشين نبوددر حيرتم كه بيتو چرا زنده مانده ام؟! عهدي كه با تو بستم از اول، چنين نبود!ده روزه ي فراق تو، عمري به ما گذشت يك عمر بود هجر تو، يك اربعين نبود!

پيراهن آوردم!

مدينه! كارواني سوي تو با شيون آوردم ره آوردم بود اشكي، كه دامن دامن آوردممدينه! در به رويم وا مكن! چون يك جهان ماتم نياورد ارمغان با خود كسي، تنها من آوردم!مدينه! يك گلستان گل اگر در كربلا بردم ولي اكنون گلاب حسرت از آن گلشن آوردم [ صفحه 83] اگر موي سياهم شد سپيد از غم، ولي شادم كه مظلوميت خود را گواهي روشن آوردم!اسيرم كرد اگر دشمن، بجان دوست، خرسندم به پايان خدمت خود را به وجه احسن آوردممدينه! يوسف آل علي را بردم و، اكنون اگر او را نياوردم، ازو پيراهن آوردم!مدينه! از بني هاشم نگردد با خبر يك تن كه من از كوفه پيغام سر دور از تن آوردم!مدينه! گر به سويت زنده برگشتم، مكن منعم كه من اين نيمه جان را هم به صد جان كندن آوردم!مدينه! اين اسيري ها نشد سد رهم، بنگر

چها با خطبه هاي خود به روز دشمن آوردم؟

خرابه ي شام

بلبلي بود و آشيانه نداشت به قفس مبتلا و، لانه نداشتاوفتاده به دام عشق حسين احتياجي به آب و دانه نداشتبود در يتيم، جز زهرا صدق، اين گوهر يگانه نداشتخفته در گوشه ي خرابه ي شام ميل رفته به سوي خانه نداشت [ صفحه 84] درد دل با سر پدر مي كرد خون دل از مژه روانه نداشتگفت: بابا! اگر چه سوخت مرا آتش عشق من زبانه نداشت!با من دلشكسته ي غمگين سر سازش چرا زمانه نداشت؟!من يتيم و شكسته دل بودم تن من تاب تازيانه نداشتخواست تا جان دهد كنار حسين بهتر از اين دگر بهانه نداشتشمع، خاموش شد (شفق)! زيرا بيش ازين مهلت شبانه نداشت

جعفر رسول زاده (آشفته)

طناب و تيغ بياريد، نذر حضرت مسلم

طناب و تيغ بياريد! عيد قربانست دلم، هوائي ديدار روي جانانستميان جمعم و، از روشنائي نگهت فضاي خلوت چشمان من چراغانستشكسته بالي و، پرواز تا حوالي عشق بريدن از قفس تنگ تن چه آسانست! [ صفحه 85] تمام غربتم اينست كز تو بيخبرم هواي ابري چشمم به ياد بارانستاسير دشمنم اينجا و، سرسپرده ي دوست خليل عشقم و، آتش مرا گلستانستبه جرم عشق تو، در چنگ دشمنم امروز به دست اهرمنان، خاتم سليمانستفراز بامم و، از دوردست مي شنوم دراي قافله ات را كه در بيابانست!

چه آسان مي رود!

اكبرم يا رب! به ميدان مي رود سرو آزادم خرامان مي رودحنجر سرخ اذان عشق و خون تا مصلاي دل و جان، مي روداكبرم، تفسير آيات خداست از برم سي جزو قرآن مي رودمن به حسرت مي كنم سويش نگاه او ز دستم، دام افشان مي رود!رنگ و بوي مصطفي در حسن اوست يك سبد گل از گلستان، مي رودگرگها اما به خونش تشنه اند! يوسف قرآن ز كنعان مي رود [ صفحه 86] زندگي بي او برايم مشكلست جانم از دستم چه آسان مي رود!

سرود حماسي حبيب بن مظاهر

قد برافرازيد! يك عالم شقاوت پيش روست پرده برداريد! صد آئينه حيرت، پيش روستاي حسيني مشربان! در معبد آزادگي تا نماز آريد، محراب عبادت پيش روستعقل مي نالد: حريفان تيغ در خون شسته اند عشق مي غرد: نظرگاه شهادت پيش روستعقل مي گويد كه: بال خسته را، پرواز نيست عشق مي بالد كه: اوجي بينهايت پيش روستدوستي را پاس مي دارم، كه در هرم عطش سايه ساري در گذرگاه محبت، پيش روستسبز مي مانم، كه در حال و هواي رستنم تشنه مي رويم كه باران طراوات، پيش روستاي تمام مهرباني در نگاهت، يا حسين! با تو بايد آشنا بودن، كه غربت پيش روست

جان سبز! در حال و هواي زهير بن قين

مي توان خورشيد شد، با روشني آغاز كرد مي توان با بال خون، تا بيكران پرواز كرد [ صفحه 87] سينه ي من صد نيستان ناله دارد، مي شود عشق را با ناي عاشورائيان آواز كرداين تماشائي ترين فصل شكفتن، فرصتيست مي توان اينجا به روي دوست، چشمي باز كرداز نگاهت زندگي روئيد و، جانم سبز شد چشمهاي مهربانت اي مسيح! اعجاز كردمثل من، تا وسعت آزادگي پر مي كشد رشته ي دلواپسي را هر كه از خود باز كرداي فروغ آفتاب آشنائي، يا حسين! روشنا بختي كه خود را با غمت دمساز كرد

سهم تماشا، در وداع نازدانه ي امام حسين

دست مگر به دامنت مي رسد؟! خوشه، كجا به خرمنت مي رسد؟!غبار راهت شده ام، پاي من مگر به گرد توسنت مي رسد؟دويده ام، نفس نفس مي زنم كسي به شوق ديدنت مي رسد؟!دولت وصل تو نصيبم كه نيست! سهم تماشا به منت مي رسد؟! [ صفحه 88] چشمه ي خورشيدي خون مي شوي ز بس كه زخم بر تنت مي رسد!دامني از عطر شهادت تراست بوي اويس از قرنت مي رسدگريه ي دلواپسيم مي رود تا به نگاه روشنت مي رسد

معراج حضور

يك فروغ و آنهمه رخسار، روي نيزه ها شد تماشائي خدا انگار روي نيزه ها!مي طپد پيش نگاه مرده ي نامردمان عشق- صد آئينه در تكرار- روي نيزه هاآسمان!، من آنهمه خورشيد در خون خفته را يافتم با چشم اختربار، روي نيزه ها!پيش ازين بر خاك مقتل بود معراج حضور خوش تجلي كرده اند اين بار روي نيزه ها!آستينم را، كلاف اشك گوهر كرده ام يوسفند و گرمي بازار، روي نيزه ها!كاروان را، منزل غربت جدا افتاده بود همرهان را تازه شد ديدار، روي نيزه ها!تا بماني سرخ رو تا صبح محشر، اي شفق! بوسه از لبهايشان بردار روي نيزه ها [ صفحه 89] آسمان! اگر اختران خويش را گم كرده يي شرحه شرحه، عشق را بشمار روي نيزه ها!كوفه كوفه داس و خنجر بود و، از آل علي صد گلستان لاله شد تبدار، روي نيزه ها

يك آسمان ستاره

به آستان تو، شايستگان شرفيابند همه، صداقت نور و، لطافت آبندحسين! اي كه شهادت نگين خاتم تست مصاحبان تو، اين برگزيده اصحابندامير قافله ي آفتابي و، اينان سپرده دل به هواي تو همچو مهتابندمگر ز جام نگاهت چه باده نوشيدند كه پيش چشم تو سرمست از مي نابند؟به لوح خون و شرف از ازل چنين خواندند كه پا به پاي تو، تا وصل دوست بشتابندشكوه سرخ تو نازم، كه كربلايت را نظاره گر همه عالم به چشم اعجابندپناهمند تو (آشفته)ام، كه اهل كرم شكستگان محن را به لطف دريابند [ صفحه 90]

شرحه شرحه درد!

هفت بند عق دارد نينواي زخم تو اي تمام گريه هايم، هاي هاي زخم تو!در سكوت اشك، پژواك دايم گم شده ست شرحه شرحه درد مي خوانم براي زخم تواز وداعت در دلم صد پاره خون گل كرده است داغ من شد تازه در حال و هواي زخم توبا كدامين ديده مي يابد تماشايت كنم؟ هستيم اي كاش مي شد رونماي زخم تو!بوسه بر رگهاي خونين تو جانم زنده كرد عمر خود را يافتم در جاي جاي زخم توتو شكيبائي به قلبم مي دهي، اما چه سود من صبوري كي توانم در عزاي زخم تو؟!كاشكي! در غربت آباد دل من خانه داشت داغ آن خنجر، كه مي شد آشناي زخم تو!

به سوي دوست

مهر ز نور شد تهي، روح شد از بدن جدا خانه نهاده پشت سر، صاحب خانه ي خداآنكه بدست او بود، نقشه ي حكمت قدر از حرم خدا برون، مي شود از بد قضا! [ صفحه 91] شور كجاست در سرش؟ از چه شتاب مي كند؟ سوي كدام منزلش قافله ميزند درا؟كيست امير كاروان؟: حافظ عزت حرم جان نماز و صوم و حج، روح عبادت و دعاكجاوه ها به ناقه ها بسته و در ميانشان بردگيان آل حق، عصمت ختم الانبياقافله رفت ساربان! حدي بخوان، ناقه بران! منزل عشق پيش رو، خانه ي دوست در قفاكجا گريزد از اجل هژبر بيشه ي ازل؟ تا نرسد به دين خلل، حج ادا كنم قضاآنچه ز بيش و كم رسد، رنج رسد، الم رسد جان مرا چه غم رسد، چون به خداست التجامن ز تبار احمدم، سلاله ي هدايتم قبول بيعت ستم، مرا كجا بود روا؟!نهاده ايم جان به كف، در پي مردي و شرف گر هم خصم، صف به صف تيغ كشد به روي مااي گل

باغ عاشقي! چشم و چراغ عاشقي! با دل ما چه كرده يي كز تو نمي شود جدا؟اي حرم تو كوي دل، مهر تو آبروي دل ميزنم از سبوي دل، مي به محبت شماسينه ي سراچه ي غمت، گريه ي نثار ماتمت وين دل (آشفته) كند مويه به ياد كربلا [ صفحه 92]

عليرضا قزوه

اما حيف

نخستين كس كه در مدح تو شعري گفت، آدم بود شروع عشق و آغاز عزل شايد همان دم بودنخستين اتفاق تلختر از تلخ در تاريخ كه پشت عرش را خم كرد، يك ظهر محرم بودمدينه نه، كه حتي مكه ديگر جاي امني نيست تمام كربلا و كوفه غرق ابن ملجم بودفتاد از پا كنار رود، در آن ظهر دردآلود كسي كه عطر نامش آبروي آب زمزم بوددلش مي خواست مي شد آب شد از شرم، اما حيف! دلش مي خواست صد جان داشت، اما بازهم كم بود!اگر در كربلا طوفان نمي شد، كس نمي فهميد چرا يك عمر پشت ذوالفقار مرتضي خم بود؟!

يغماي جندقي (يغما)

مسلمان سوخت، كافرهم

درين ماتم، خليل از ديده خون افشاند، آزر هم به داغ اين ذبيح الله، مسلمان سوخت، كافر همشگفتي نايدت، بيني چو در خون دامن گيتي كزين سوك، آسمان افشاند خون از ديده، اختر هممكيد آن تاجدار مل دين تا از عطش خاتم ز دست و فرق جسم انشگتري افتاد و افسر هم [ صفحه 93] به خونش تا قبا شد لعل گون دستار گلناري به باغ خلد، زهرا جامه نيلي كرد، معجر همز تاب تشنگي تا شد شبه گون لعل سيرابش علي زد جامه را در اشك ياقوتي، پيمبر همچو فرق كوكب برج اسد از كين دو پيكر شد ز سر بشكافت فرق صاحب تيغ دو پيكر همفلك آل علي را جا كجا زيبد به ويرانه؟! نه آخر غير اين ويرانه بودي جاي ديگر هم!ز ابر ديده (يغما)! برق آه ار بازننشاني ز ني تا چشم برهم، خامه خواهد سوخت، دفتر هم!

اكبر دخيلي (واجد)

پاس حريم كعبه

زان ماتمي كه كرد سيه پوش، كعبه را جاريست خون ز ديده ي پر جوش، كعبه رابا جشم دل به كعبه نظر كن كه بنگري با ماتمي بزرگ، همآغوش كعبه راپاس حريم كعبه كشيدش به كربلا آنكس كه بود زينت آغوش، كعبه رااي خاك كربلا كه به معيار آبرو تنها تراست پاس فرادوش، كعبه را:گر در تو بارور نشدي نهضت حسين مي رفت تا كنند فراموش، كعبه را [ صفحه 94] هفتاد و دو ذبيح ترا خفته در برست گر بود يك ذبيح در آغوش، كعبه رازان جلوه يي كه در تو جمال ازل نمود كرد از يكي مشاهده، مدهوش كعبه را(واحد) به پاس حرمت آن پاك نهضتست بيني اگر مدام سيه پوش كعبه را

تقي قريشي (فراز)

كربلا بود و حسين

ظهر عاشورا، زمين كربلا بود و حسين پيش خيل دشمنان، تنها خدا بود و حسينهر طرف پرپر گلي از شاخه ي افتاده بود و اندر آن گلشن خزان لاله ها بود و حسينداشت در آغوش گرمش، آخرين سرباز را زآن همه ياران، علي اصغر بجا بود و حسين!آخرين سرباز هم غلطيد در خون گلو بعد از آن گل، خيمه ها ماتمسرا بود و حسينيك طرف جسم علمدار رشيد كربلا غرقه در خون، دستش از پيكر جدا بود و حسين!عون و جعفر، اكبر و اصغر به خون خود خضاب كربلا چون لاله زاران با صفا بود و حسينتيرباران شد تن سالار مظلومان (فراز)! هر طرف از شش جهت بلا بود و حسين [ صفحه 95]

غلامرضا محمدي (كوير)

شبنم خجلت

شبي كه از رخ آلاله آب جاري بود ز ماه عارض گل، ماهتاب جاري بودز موج موج خطر التهاب، گل مي كرد به قلب فاجعه، سرب مذاب، جاري بودز نينواي تو اي مير عاشقان شهيد! نواي سرخ دم بوتراب، جاري بودز بس كه شبنم خجلت ز شاخ گل مي ريخت ز لاله زار شهيدان، گلاب جاري بودروند تيره ي تاريخ غم، به هم مي خورد به كام تشنه لبان، آفتاب جاري بود

فتح الله فواد كرماني (فواد)

قيامت برخاست!

قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست با قضا گفت مشيت كه: قيامت برخاست!هر طرف مي نگرم، روي دلم جانب تست عارفم بيت خدا را، كه دلم قبله نماستدشمنت كشت، ولي نور تو خاموش نشد آري آن نور، كه فاني نشود نور خداستبيدق سلطنت افتاد كيان را، ز كيان سلطنت، سلطنت تبت كه پاينده لواستنه بقا كرد ستمگر، نه بجا ماند ستم ظالم از دست شد و، خانه ي مظلوم بجاست [ صفحه 96] زنده را، زنده نخوانند كه مرگ از پي اوست بلكه زنده ست شهيدي كه حياتش ز قفاستدولت آن يافت كه در پاي تو سر داد ولي اين قبا، راست نه بر قامت هر بيسر و پاسترفت بر عرشه ي ني تا سرت اي عرش خدا كرسي و لوح و قلم بهر عزاي تو بپاست

علي جلوه

فصل خون

ابر بخون آلوده گريد در بهاران در شط خون جاريست، روح سرخ باراندر كوچه باغ كربلا بر پاي گلها خون مي چكد از پنجه ي سبز چناراندر فصل خون، داس مه نو در درو بود از اختران، در آسمان سوگوارانباغ و بسيط خاك، مي شد پر ستاره از ريزش آواز خون آبشاراندر قتلگه، بوي بنفشه بود و لاله در خيمه بر رخساره ي گل، داغ يارانباران بروي برگ برگ نازك گل با خون نويسد، داستان داغداراننطع چمن، صحرا به صحرا، غرق خونست از قتل عام دردناك لاله زاران [ صفحه 97]

قيصر امين پور

دلم مي گيرد

چند وقتست دلم مي گيرد دلم از شوق حرم، مي گيردمثل يك قرن شب تاريكست دوسه روزي كه دلم مي گيردمثل اينست كه دارد كم كم هستيم رنگ عدم مي گيرددسته ي سينه زني در دل من نوحه مي خواند و دم مي گيردگريه ام، يعني: باران بهار هم نمي گيرد و هم مي گيرد!بسكه دلتنگي من بسيارست دلم از وسعت كم مي گيردلشكر عشق، حرم را بخدا بخود عشق قسم، مي گيرد

ملك الشعراء صبوري خراساني (صبوري)

ظلم و ستم اندازه يي دارد!

فلك! با عترت آل علي لختي مدارا كن مدارا كن به آل الله و، شرم از روي زهرا كنره شامست در پيش و، هزاران محنت اندر پي به اهل بيت رحمي اي فلك در كوه و صحرا كن [ صفحه 98] شب تاريك و مركب ناقه ي عريان، به آرامي بران اشتر، نگويم مهد زرينشان مهيا كن!شب ار طفلي ز پشت ناقه بر روي زمين افتد به آرامي بگيرش دست و، بيورن خارش از پا كنفلك! آن شب كه خرگاه ولايت را زدي آتش دو كودك زان ميان گم شد، بگرد اي چرخ پيدا كن!شود مهر و مهت گم اي فلك! از مشرق و مغرب بجوي اين ماهرويان و، دل زينب تسلا كنبه صحرا ام كلثومست و زينب، هر دو در گردش تو هم با اين دو بانو جستجو در خار و خارا كناگر پيدا نگشتند اين دو طفل بي پدر امشب مهياي عقوبت خويش را از بهر فردا كنگمانم زير خاري هر دو جان دادند با خواري به زير خار، گلهاي نبوت را تماشا كناگر چه هر نفس، دور تو ظلم تازه يي دارد بس ست اي آسمان! ظلم و ستم اندازه يي دارد!

دشتي تهراني

خرابه نشين

روزي كه شد به شام روان كاروانشان چون صبح، چاك بود گريبان جانشانبي آب گشت چشمه ي خورشيد زالتهاب از تشتنگي به چرخ چو شد الامانشان [ صفحه 99] طفلان نازنين همه با آه آتشين كردند همچو اشك از آنجا روانشان!در موسم وداع شهيدان، ز اشك و آه پيچيد در گلوي ز حسرت فغانشانرفتند با هزار غم و محنت و الم يك قصه سر نرفته، ز صد داستانشانبي حاجب و حجاب، خرابه نشين

شدند جمعي كه بود خيل ملك پاسبانشانآنان كه جا ز رفعتشان بود لا مكان دادند در خرابه ي محنت مكانشان!

عباسعلي مهدي

بي قراري آب

تا حشر از لب تو بود شرمسار آب زين روست همچو عاشق تو، بيقرار، آببر تشنه كامي تو نه تنها گريست ابر اين ماجرا نمود دل كوهسار، آباز كين، گهي مزار تو بر آب بسته شد گه بسته شد بروي تو در كارزار، آبسقاي با وفاي تو لب تشنه شد شهيد زين غصه تا هميشه بود سوگوار، آبدر قتلگاه بر لب خشك تو قطره اي اي كاش مي نشست به جاي غبار، آب [ صفحه 100] جبران آنكه از تو جدا گشت مدتي همراه نام تست كنون سايه وار، آبآن ظلمها كه بر لب شط بر تو رفته است يك يك كند شماره به روز شمار، آب(مهدي) چو ياد از لب خشك تو مي كند مي بارد از دو ديده چو ابر بهار، آب

مشكوه كاشمري

به دندان گرفت مشگ

افتاد تا كه از تن آن جان نثار، دست بگشود خصم او ز يمين و يسار، دستناچار، شد دچار اجل، تن به مرگ داد بيدست چون جدال كنند با هزار دست؟آن مير نامدار، به دندان گرفت مشگ دندان دهد مدد، چو بيفتد ز كار دستچشم شريف او هدف تير و نيزه شد باد سموم يافت بر آن لاله زار، دستاز ضربت عمود، رخش گشت غرقه خون بر چهر ماه يافت خسوف غبار، دستافتاد روي خاك و ندا زد كه يا اخا! درياب از وفا و، به ياري برآر دست!جانا بيا! كه جان كنم ايثار مقدمت آنسان كه در ره تو نمودم نثار، دست [ صفحه 101]

حسين صفوي پور (قيصر)

گوهر ناياب

ساقي لب تشنگان چون مجمع احباب ديد يكي به يك را جمله از سوز عطش بيتاب ديدماه تابان بني هاشم، ابوالفضل رشيد روي زينب را پريده رنگ چون مهتاب ديدبود دست اصغر از غم، گردن آويز رباب دامنش از اشك حسرت پر ز در ناب ديدچون كه راه دجله را دشمن به رويش بسته بود خويشتن را لاجرم ملزم به فتح باب ديديا لبي عطشان به درياي خروشان پا نهاد موج موج آب را در گردش چرخاب ديددست چون از بهر نوشيدن درون آب برد نقش زيباي رخ اصغر درون آب ديدقطره ي اشكي فرو غلطيد از چشمش بر آب آب شد شرمنده تا آن گوهر ناياب ديدمشگ آبي برگرفت و گشت از دريا برون خويش را در منتهاي تشنگي سيراب ديددر ستيزي نابرابر، قلب لشكر را شكافت خصم شد حيران چو از عباس اين اعجاب ديدكرد بيحاصل توانش را، عمودي آهنين اي دريغ اين نامرادي را مگر در خواب ديد!

[ صفحه 102] واپسين دم چشم خود بگشود ماه هاشمي سر به دامان حسين آن مهر عالمتاب ديد

حسين پروين مهر (رودي)

سقا مي سوخت!

از عطش تا جگر زاده ي زهرا مي سوخت حرمش لاله صفت تشنه به صحرا مي سوختآب، مهريه ي زهرا و در آن دشت بلا از چه رو گلشن او بر لب دريا مي سوخت؟!همچو مجنون كه شكيبا نبود در غم عشق در فراق رخ اكبر، دل ليلا مي سوختاصغر آن غنچه ي نشكفته ي گلزار رباب بر سر دست نوازشگر بابا مي سوختحرم آل علي سوخت چنان زآتش كين كه ز هر شعله ي آن گنبد خضرا مي سوختاز غم تشنگي و سوز جگرهاي كباب سينه ي علقمه چون سينه ي سقا مي سوختزاده ي ساقي كوثر ز عطش بر لب آب بعد هفناد و دو تن، يكه و تنها مي سوختدر كنار بدن بيسر پروانه ي عشق زينب غمزده چون شمع، سراپا مي سوختكربلا دشت بلا بود و، چنان وادي طور خيمه ها چون شجر سينه ي سينا مي سوختچشم خونبار قلم از دل (رودي) مي گفت: كاش از آتش اين واقعه، دنيا مي سوخت [ صفحه 103]

صادق رحماني

يك چمن گلهاي سرخ، نذر حضرت ابوالفضل

كاش مي گشتم فداي دست تو تا نمي ديدم عزاي دست توخيمه هاي ظهر عاشورا، هنوز تكيه دارد بر عصاي دست تواز درخت سبز باغ مصطفي تا فتاده شاخه هاي دست تو:اشك مي ريزد، ز چشم اهل دل در عزاي غم فزاي دست تويك چمن گلهاي سرخ نينوا سبز مي گردد به پاي دست توگلشني از لاله هاي زخم شد ابتدا تا انتهاي دست شددر شفگتم از تو اي دست خدا چيست آيا خونبهاي دست تو؟!

مهدي طباطبايي نژاد

كوير غربت

اي فصل بلند و بينهايت! طوفان غرور و كوه غيرت!درياي به خاك و خون نشسته در گستره ي كوير غربت [ صفحه 104] افسانه ترين حكايت عشق آغوش صميمي صداقتاسطوره ي آسماني خاك تنديس شكوه و استقامتدر خاطره ي غروب، جاريست پرواز تو در طلوع هجرتيادآور لحظه هاي تلخيست اي خواهش سرخ بي اجابتجا داشت فرات، خشك مي شد با ياد لب تو از خجالت

مرتضي جام آبادي

پيوند

ميان حنجر و لبهاي تو چه پيوندست؟ كز آن يك، اشك روان و بر اين دو، لبخندست!ز سنگ خاطره ي چشم مستت اي ساقي دو چشمم من به دو جام شكسته مانندستقسم به سوره ي ولليل و سوره ي والشمس كه موي و روي تو زيباترين سوگندستبه گيسوئي كه زدي شانه دست زهرايش ببين كه قافله ي دل چگونه در بندستسرت چنين كه شتابان به روي ني تازد بگو به وصل كه در شام، آرزومندست؟ [ صفحه 105] به بندبند وجودت هميشه دربندم جدا ز هم به تنت گر چه بند از بندستبه مجمعي كه ترا مدحت و ثنا گويند چه جاي بنده، كه مداح تو خداوندست

شهاب موسوي يزدي

دست و مشگ و علم

چشمم از اشك پر و، مشگ من از آب تهيست جگرم غرقه بخون و تنم از تاب تهيستگفتم از اشك كنم آتش دل را خاموش پر ز خوناب بود، چشم من از آب، تهيست!به روي اسب، قيامم به روي خاك، سجود اين نماز ره عشقست، ز آداب تهيست!جان من مي برد، آبي كه ازين مشگ چكد كشتيم غرق در آبي كه ز گرداب، تهيستهر چه بخت من سرگشته به خوابست حسين! ديده ي اصغر لب تشنه ات از خواب، تهيستدست و مشگ و علمم، لازمه ي هر سقاست دست عباس تو از اينهمه اسباب تهيست!مشگ هم اشك به بيدستي من مي ريزد بي سبب نيست اگر مشگ من از آب، تهيست!

اسماعيل پورجهاني

يك جهان ايثار

قطره ي اشك تو، يك دريا عطش هرم لبهاي تو، يك صحرا عطش [ صفحه 106] در نگاه گرم تو حس مي شود يك جهان ايثار، يك دنيا عطشتا نبيني عاشقان را تشنه كام آمدي درياي غيرت! با عطشتا كوير خشك لبهاي تو ديد سوخت چون خورشيد، سر تا پا عطش!تشنه بيرون آمدي تا از فرات بي تو دارد آب هم حتي عطش!بي تو در ميخانه، خم مي شكست علقمه شد: بزم غم، سقا: عطشبعد تو، روح بلند عاطفه قطره قطره آب مي شد با عطش

جواد محقق همداني

عاشقانه قرآن خواند!

اگر چه داد براه خداي خود، سر را ولي شكست به خون، خنجر ستمگر راسرش چو بر سر ني عاشقانه قرآن خواند شكست رونق باراز هر سخنور رانوشته اند: سرش در تنور، مهمان بود اگر چه حرف گرانست سخت، باور راولي شگفت نباشد، كه افگند بر خاك كسي كه شامه ندارد گل معطر را [ صفحه 107] دريغ آنكه ندانست قدر او دشمن خزف فروش، چه داند بهاي گوهر را؟به روز حادثه، در گيرودار بود و نبود خجل نمود تنش لاله هاي پرپر رادريغ آنكه بجز خواهرش كسي نشناخت بلند قامت آن خون گرفته پيكر رانشست بار رسالت به دوش، بر سر خاك نمود گريه، غم نخل سايه گستر راسرود: بي تو اگر چه بسيط دل تنگست ولي مباد كه خالي كنيم سنگر راپيام خون ترا با گلوي زخمي خويش چنان بلند بخوانم كه ابر، تندر را

قادر طهماسبي (فريد)

چشمه ي فرياد

سر ني در نينوا مي ماند، اگر زينب نبود كربلا در كربلا مي ماند، اگر زينب نبودچهره ي سرخ حقيقت بعد از آن طوفان رنگ پشت ابري از ريا، مي ماند، اگر زينب نبودچشمه ي فرياد مظلوميت لب تشنگان در كوير تفته جا مي ماند، اگر زينب نبودزخمه ي زخمي ترين فرياد در چنگ سكوت از طراز نغمه وا مي ماند، اگر زينب نبود [ صفحه 108] ذوالجناح دادخواهي، بي سوار و بي لگام در بيابانها رها مي ماند، اگر زينب نبوددر عبور از بستر تاريخ، سيل انقلاب پشت كوه فتنه ها مي ماند، اگر زينب نبود

محمد وارسته ي كاشاني (وارسته)

كربلاي حسين

آرزومند نينواي حسين سر كند همچو ني، نواي حسينسرمه ي چشمه عاشقان جهان نبود غير خاك پاي حسينصاحب تاج، پيش او محتاج هر توانگر، بود گداي حسينمطلب خود، ز غير او مطلب تا دهد حاجتت خداي حسينزنده، اسلام از شهادت اوست باد جان جهان، فداي حسينلرزه افتد به جان دشمن دين تا وزد باد بر لواي حسينكوه، زانو گرفت بر دامن چرخ، نيلي شد از عزاي حسيناشك ريزد ز ديده همچون شمع بشنود هر كه ماجراي حسين [ صفحه 109] هيچ صوتي به گوش دلها نيست خوشتر از نام جانفزاي حسينگر نسيمي وزد ز باغ بهشت مي دهد بوي كربلاي حسينجنت و عرش و فرش و حور و قصور نيست در حد خونبهاي حسيننكشم تا كه زنده ام به جهان دست، از دامن ولاي حسينطبع (وارسته) باد گوياتر تا كند مدحت و ثناي حسين

حسين اسرافيلي

فرود آفتاب

فلك به چهره كشد از حيا نقاب مگر وگرنه، ديد توان اينهمه عذاب مگر؟به كام فاجعه مي ريزد آسمان و زمين نشسته جغد بر اين خانه ي خراب مگر؟لبان تشنه ي دريادلان به فريادست خداي را، شده درياچه ها سراب مگر؟صلاه ظهر و، تو در عرش مي كني پرواز گرفته اند ملايك ترا ركاب مگر؟امير قافله را سر به چوب نيزه چراست؟ زمانه لال شد از دادن جواب مگر؟ [ صفحه 110] سرت به نيزه اذان گفت، كاروان لرزيد نشسته هيبت طوفان درين خطاب مگر؟نگاهت از سر ني بيمناك طفلانست گشاده بال به ره، باز اضطراب مگر؟دوان به سوي پدر، كودكان آبله پاي گرفته اند از آنجا سراغ آب مگر؟فراز نيزه چه غوغاي عالم افروزيست! فرود آمده تا نيزه، آفتاب مگر؟!

حسين اخوان كاشاني (تائب)

كبوتران حرم

به زخمهاي تنت چون اشاره مي كردم به دامن از مژه، جاري ستاره مي كردمبراي رفتن تا كوفه، داشتم ترديد به مصحف بدنت استخاره مي كردم!ز سيل گريه ي لرزان خويش در كوفه خراب، پايه ي دارالاماره مي كردمكبوتران حريم ترا به هر منزل به قصد منزل ديگر، شماره مي كردمشبي كه يك تن از آنان ميان ره گم شد به سينه، پيرهن صبر پاره مي كردمبه طشت زر، به لبت چوب خيزران مي زد يزيد و، من به تحير نظاره مي كردم [ صفحه 111] به سينه چنگ زنان خيره مي شدم به رباب چو ياد تشنگي شيرخواره مي كردمبه قطره قطره ي اشكم ازين سفر (تائب)! هماره آب دل سنگ خاره مي كردم

عباس براتي پور

يادگاري، براي حر شهيد

من ماندم و، كوه شرمساري من ماندم و، دشت بيقراريمن ماندم و، كوله باري از درد من ماندم و اشك و آه و زاريسر در قدمت نهم كه حرم تا بر سر من قدم گذاريشرمنده و زار و ناتوانم آيا ز دلم خبر نداري؟!خشكيده نهال روحم از شرم از مغفرتش كن آبياريگر توبه ي من قبول افتد آسوده شوم ز شرمساريبا سرخي خون خود بشويم رخسار خود از گناهكاريبخشيد امام و رخصتش داد شد عازم رزم و جانسپاري [ صفحه 112] جان داد به راه عشق و بگرفت جا در ملكوت قرب باريچون ديد فتاده خودش از سر خون از سر و روي اوست جاريبست از ره مرحمت به فرقش دستار، به رسم يادگاري!

گل انتظار، در مصائب نازدانه ي سيدالشهداء

شهيد عشق كه پروانه وار آمده بود به غمگساري آن غمگسار، آمده بودحضور صبح تجلي كه پشت شب بشكست به دلنوازي، آن دلفگار آمده بودبه روي نيزه شكوفاتر از گل خورشيد به شام تيره، برون از حصار آمده بودز داغ لاله رخان، چهره يي پر از غم داشت عجب مدار اگر داغدار آمده بودبه بزم ماتم و آشفته ي خزان زدگان گلي، نشانه ز فصل بهار آمده بوددر انزواي عطشناك سوگ محرومان نسيم عاطفه ي سوگوار، آمده بودامير قافله ي مهر، با ترنم لطف به جستجوي گل انتظار آمده بود [ صفحه 113]

عباس حداد كاشاني (حداد)

گل ستاره

گل ستاره ي عشقست، خال روي حسين صفاي خالق و خلقست، خلق و خوي حسينگل محمدي از رنگ احمرش پيداست كه خورده لعل لبش آب، از سبوي حسيننشان لاله ي باغست، داغ سينه ي او سپند آتش دل، خال مشكبوي حسينبيا، بگو، بشنو، كاين حديث شيرينست به كام ما و تو، قندست گفتگوي حسينهميشه چشم من، آيينه دار طلعت اوست هميشه اشك من آيد، در آرزوي حسينفرات، ز آب گل آلود هم مضايقه كرد! گلايه ها ز فراتست، در گلوي حسيندرست، اول خردي دلم فتاد و، شكست كه بست شيشه ي خود را به تار موي حسين!به خون چشمه ي دل كن وضو، كه وقت صلوه ز مهر، مهر نمازست خاك كوي حسينخدا كند كه شوي پاك از گنه، (حداد)! بآبروي محمد، بآبروي حسين

جلال الدين همايي (سنا)

لاله ي سرخ

خون خورم در غم آن طفل، كه جاي لبنش ريخت دست ستم حرمله خون در دهنش! [ صفحه 114] كودكي، كآب ز سرچشمه ي وحدت مي خورد گشت از سوز عطش آب، روان در بدنشگر تن نوگل ليلا نبود لاله ي سرخ از چه آغشته به خون گشت چنين پيرهنش؟غنچه يي از چمن زاده ي زهرا بشكفت كه شد از زخم سنان، چون گل صد برگ، تنشگلشني ساخته در دشت بلا گشت، كه بود غنچه اش اصغر و گل، قاسم و اكبر، سمنشتشنه لب كشته شد آن شاه، كه با خنجر و تير گشت ببريده و شد دوخته بر تن، كفنشآنكه باشد نظرش داروي هر درد (سنا)! چشم دارم كه فتد گوشه ي چشمي به منش

هلال محرم

از آسمان، هلال محرم چو شد برون رفت از دل زمين و زمان، طاقت و سكونماه نو آمد از شفق سرخ، آشكار چون خنجر برهنه كه افتد ز طشت خونبا پيكر خميده عيان گشت در سپهر شكل هلال، چون رقم حرف حا و نونبر لوح چرخ با قلم نور، اين دو حرف ما را به نام پاك حسينست رهنمون [ صفحه 115] يعني كه تا قيامت از آن ماجرا كه رفت رمزي بود نوشته بر اين چرخ نيلگوندر كربلا چو شد علم شاه دين بلند گرديد رايت ستم و كفر، سرنگونفرياد از آن ستم كه به آل عبا رسيد از شاميان ناكس و از كوفيان دون

محمد حسين شهريار تبريزي

بخواب اصغر!

گشودي چشم در چشم من و، رفتي به خواب اصغر! خداحافظ! خداحافظ! بخواب اصغر! بخواب اصغر!بدست خود به قاتل دادمت، هستم خجل اما ز تاب تشنگي آسودي و از التهاب، اصغر!به شب تا مادرت گيريد ببر قنداقه ي خاليت بگريند اختران شب به لالاي رباب، اصغر!تو با رنگ پريده غرق خون، دنيا به من تاريك كجا ديدي شب آميزد شفق با ماهتاب، اصغر؟!برو سيراب شو از جام جدت ساقي كوثر كه دنيا و سر آبش نديدي جز سراب، اصغرگلوي تشنه ي بشكافته بنماي با زهرا بگو كز زهر پيكانها به ما دادند آب! اصغر!الا اي غنچه ي نشكفته ي پژمرده، بهارت كو؟ كه در رفتن به تاراج خزان كردي شتاب، اصغر [ صفحه 116] خراب از قتل ما شد خانه ي دين مسلمانان كه بعد از خانه ي دين هم، جهان بادا خراب! اصغربه چشم شيعيانت اشك حسرت يادگار تست بلي در شيشه ماند يادگار از گل، گلاب اصغرالا اي لاله ي خونين! چه داغي آتشين

داري؟ جگرها مي كني تا دامن محشر كباب، اصغر!تو آن ذبح عظيمستي كه قرآن را شدي ناطق الا اي طلعت تأويل آيات كتاب، اصغر!خدا چون پرسد از حق رسول و آل در محشر نمي دانم چه خواهد داد اين امت جواب، اصغر؟!

شهاب تشكري آراني

غنچه ي سرخ

چه بود جان پدر! حرف تير در گوشت كه زود از جزع و گريه كرد خاموشتبه خيمه چشم به راه ست مادر زارت براي ديدن لبخند غنچه ي نوشتبجاي آنكه در آغوش مادر آسائي گرفت پيك اجل ناگهان در آغوشت!نهال سبز ترا طاقت نوازش نيست چگونه تير زند بوسه بر بناگوشت؟!تن لطيف ترا، بوسه رنجه مي دارد چگونه خاك فشارد به هم بر و دوشت؟! [ صفحه 117] هميشه طوطي طبع (شهاب)، نالانست به ياد غنچه ي خاموش و، روي گلپوشت

پروانه ي نجاتي

لالايي!

امشب به خواب رفته نگاه ستاره ها افتاده از نفس، طپش گاهواره هافردا كنار علقمه تصوير مي شود طرح شگفت حادثه ي خون نگاره هاشبناله يي غريب درين دشت لاله خيز آشفته، خواب سنگي اين سنگواره هالالاي لاي كودك لب تشنه ام، بخواب! اي غنچه! گل شكفته ي دشت شراره ها!مادر بخواب! تا رود از ياد نازكت آواي جانگداز گلو پاره پاره هامادر بخواب! تا كه نبيني نخفته ام در حيرت شكستن بغض مناره هادنيا به خواب رفته، تو هم لحظه يي بخواب! بنگر به خواب رفته نگاه ستاره ها

حسين عبدي

هفتاد و دو ستاره

خوني كه روي يال تو پيداست، ذوالجناح! خون هميشه جاري مولاست، ذوالجناح! [ صفحه 118] يك قطره آفتاب به روي تنت نشست بوي خدا زيال تو برخاست، ذوالجناح!خورشيد در ميانه ي ميدان شهيد شد خفاش در هياهو و غوغاست، ذوالجناح!چون گردباد خشم، مپيچ و فرو بمان! اينجا سوار تست كه تنهاست، ذوالجناح!هفتاد و دو ستاره و يك آفتاب سرخ منظومه ي حماسي فرداست، ذوالجناح!

محمد موحديان قمي (اميد)

تماشايي ترين ميعاد!

كربلا را، كربلا سر داد روي نيزه ها نينوا! درني، نوا افتاد روي نيزه هاخشم در خون خفته ي مظلوم عاشورائيان بي صداي ناله، شد فرياد روي نيزه ها!آسمان، خم شد به پابوس زمين، آنجا كه ديد چرخ را منظومه ي ايجاد، روي نيزه هاخصم را، عمق سقوط و، دوست را اوج عروج جلوه گر شد با همه ابعاد، روي نيزه هااز صميميت، گره مي خورد دلها، با نگاه در تماشائي ترين ميعاد روي نيزه هاحنجر فرياد سرخ از زير تيغ اختناق رفت، تا حق را شهادت داد روي نيزه ها! [ صفحه 119] بي تعارف داشت هفتاد و دو مهمان عطش: ميزباني كردن جلاد روي نيزه ها!صوت قرآن، از گلوي تشنه ي بي حنجره غربت اسلام را، سر داد روي نيزه هاجلوه ي مظلومي، از آنسوي ناپيداي عشق پايداري را جهت ميداد، روي نيزه ها!

محمد حسن مؤمني تنكابني

روي نيزه ها!

نشست بر جبين عشق، غبار روي نيزه ها ببار آسمان غم، ببار! روي نيزه هااگر چه ياسهاي عشق، شدند پرپر از خزان ببين كه سبز مي شود، بهار، روي نيزه هاغريو دشنه مي وزد، ز بادهاي خوفناك درين ميانه نغمه يي برآر، روي نيزه هاشكست قامت دلم، ز غربت كبوتران كه مانده است روبرو، بهار روي نيزه هاسكوت و وحشت و عطش، دگر كه مانده است باز گلي ز دامن بهار، بكار روي نيزه ها

علي اكبر خوشدل تهراني (خوشدل)

شيواترين حماسه

نازم حسين را، كه چو در خون خود طپيد شيواترين حماسه ي تاريخ، آفريد [ صفحه 120] ديدي دقيق بايد و، فكري دقيقتر تا پي برد به نهضت آن خسرو شهيدقامت چو زير بار زر و زور خم نكرد در پيش عزم و همت وي آسمان خميدبرگي بود ز دفتر خونين كربلا هر لاله و گلي كه به طرف چمن دميداز دامن سپيد شريعت زدود و شست با خون سرخ خويش، سيهكاري يزيديكسان رخ غلام و پسر بوسه داد و گفت: در دين ما سيه نكند فرق با سپيدبد تشنه ي عدالت و آزادي بشر آن العطش كه از دل پرسوز مي شنيدچونانكه گفت خواهر خود را: اسير باش! آزاد تا جهان شود از قيد هر پليدبانوي بانوان جهان، آنكه روزگار بعد از علي، خطابه سرائي چو وي نديدلطف كلامش از امن العدل بين، كه ساخت رسوا يزيد و، پرده ي اهل ستم دريدخوشبخت ملتي كه ازين نهضت بزرگ گردد ز روي معرفت و عقل، و مستفيد(خوشدل)! دريغ و درد، كه ما بهره كم بريم زين نهضت مقدس و زين مكتب مفيد [ صفحه 121]

فلسفه ي نهضت حسيني

بزرگ فلسفه ي نهضت حسين اينست كه مرگ سرخ به از زندگي ننگينستحسين، مظهر آزادگي و آزاديست خوشا كسي كه چنينش مرام و آئينستنه ظلم كن به كسي، ني بريز ظلم برو كه اين مرام حسينست و منطق دينستهمين نه گريه بر آن شاه تشنه لب كافيست اگر چه گريه بر آلام قلب، تسكينستببين كه مقصد عالي نهضت او چيست كه درك آن سبب عز و جاه و تمكينستفراز ني سر وي گر رود نباشد باك كه سرفرازي طاها و آل ياسينستاگر چه داغ جوان

تلخكام كردش، گفت كه مر در ره حفظ شرف چه شيرينستز خاك مردم آزاده بوي خون آيد نشان شيعه و آثار پيروي اينستز خاك سرخ شهيدان كربلا، (خوشدل)! دهان غنچه و دامان لاله، رنگينست

نير تبريزي

گفت اي گروه....

گفت: اي گروه! هر كه ندارد هواي ما سرگيرد و برون رود از كربلاي ما [ صفحه 122] ناداده تن به خواري و ناكرده ترك سر نتوان نهاد پاي به خلوتسراي ماتا دست و رو نشست به خون، مي نيافت كس راه طواف بر حرم كبرياي مااين عرصه نيست جلوه گه روبه و گراز شيرافگنست باديه ي ابتلاي مابرگدد آنكه با هوس كشور آمده سر ناورد به افسر شاهي، گداي ماما را هواي سلطنت ملك ديگرست كاين عرصه نيست در خور فر هماي مايزدان ذوالجلال به خواتسراي قدس آراسته ست بزم ضيافت براي ما

آيه ي نور

اي ز داغ تو روان خون دل از ديده ي حور بيتو عالم همه ماتمكده تا نفخه ي صورخاك بيزان بسر اندر سر نعش تو بنات اشك ريزان ببر از سوك تو شعراي عبورز نماشاي تجلاي تو مدهوش، كليم اي سرت سر انالله و، سنان نخله ي طورديده ها گو همه دريا شو و، دريا همه خون كه پس از قتل تو منسوخ شد آئين سرور [ صفحه 123] شمع انجم همه گو اشك عزا باش و بريز بهر ماتمزده، كاشانه چه ظلمات و چه نورپاي در سلسله سجاد و بسر تاج، يزيد خاك عالم به سر افسر و ديهيم و قصوردير ترسا و سر سبط رسول مدني؟! آه اگر طعنه به قرآن زند انجيل و زبورتا جهان باشد و بوده ست، كه داده ست نشان ميزبان خفته به كاخ اندر و، مهمان به تنور؟!سر بي تن كه شنيده ست به لب آيه ي كهف؟! يا كه ديده ست به مشكوه تنور آيه ي نور؟!جان فداي تو، كه از حالت جانبازي تو در طف ماريه از ياد بشد شور نشورقدسيان سر به گريبان

به حجاب ملكوت حوريان دست به گيسوي پريشان ز قصورغرق درياي تحير ز لب خشك تو، نوح دست حسرت به دل، از صبر تو ايوب صبورمرتضي با دل افروخته، لا حول كنان مصطفي با جگر سوخته حيران و حصوركوفيان دست به تاراج حرم كرده دراز آهوان حرم از واهمه در شيون و شورانبيا محو تماشا و ملائك، مبهوت شمر، سرشار تمنا و تو سرگرم حضور [ صفحه 124]

قدرت قمي

زوار سيدالشهداء

چه جاي خلق؟ كه دادار سيدالشهداء به حيرتست خود از كار سيدالشهداء!فلك تبرك جويد، فرشته كحل بصر ز خاك مقدم زوار سيدالشهداءسزد كه جويد همچون مسيح روح الله شفاي درد ز بيمار سيدالشهداء!كرم ببين و فتوت، كه كام تر نكند ميان بحر، علمدار سيدالشهداء!

عباس كي منش كاشاني (مشفق)

شور ساختن

به جولانگاه دشت بي نيازي تاختن بايد بيابانيست مالامال دل، جان باختن بايدمشو غافل دمي، تا منزل جانان به رهپوئي نسيم آسا به سر افتان و خيزان تاختن بايدگرت زين برق عالم سوز بال سوختن باشد درين پرواز طاقت گير، شور ساختن بايدبت ما و مني آزرده دارد خاطر ما را به روي اين حريف فتنه گر تيغ آختن بايداگر همچون شهيد نينوا افروختن خواهي سري در سروري بالاي ني افراختن بايد [ صفحه 125] مگر روزي به دامانش تواني دست دل يازي غريب از خويشتن، بر آشنا پرداختن بايد

غلامرضا قدسي (قدسي)

ساز مخالف

چون در عراق، ساز مخالف عدو نواخت شاه حجاز گر چه از اين ساز سوخت، ساختآن روز اگر حسين نمي كرد خود قيام امروز كس به دهر خدا را نمي شناختدستش بريده اهرمني كز ره عناد تيغ ستم به روي سليمان عشق، آختآتش زدند تيره دلان تا به خرگهش چون شمع انجمن، دل آزادگان گداختناپاكباز عشق شود در قمار عشق در راه دوست از دل و جان هر چه داشت باختسلطان لامكان چون مكان كرد روي خاك خاكم به سر، كه بر بدنش خصم، باره تاخت

عارف بجنوردي

شور حسيني

مقصود او فشاندن جان عاشقانه بود با دشمنان محاربه كردن بهانه بودهل من مغيث گفتن فرزند بوتراب بالله كه آزمايش اهل زمانه بود [ صفحه 126] حق خواست باب فيض گشايد به روي خلق ناي و نواي شور حسيني بهانه بودگرديد دشت كرب و بلا، ساحل نجات هر چند بحر عشق، يمي بيكرانه بودشد يكه تاز رزم، شهي كز علو قدر واجب صفت به عرصه ي امكان يگانه بودجز ناي نينواي حسيني، به روزگار هر نغمه ي دگر كه شنيدم فسانه بود

ابوتراب جلي

عرفات محبت

عاشق چو رو به كعبه ي عشق و وفا كند احرام خود ز كسوت صبر و رضا كنددر پيش، راه باديه گيرد غريب وار ترك عشيره و بلد و اقربا كندبي اعتنا به زحمت و رنج مسافرت در هر قدم تحمل خار جفا كندآنجا كه موقف عرفات محبتست در پيشگاه دوست سر و جان فدا كنداز صدق چون نهاد قدم در مناي عشق نقدينه ي حيات خود از كف رها كنددر مشعرالحرام وفا چون گشود بار از آه خويش، مشعل سوزان بپا كند [ صفحه 127] بر گرد خيمه گاه بگردد پي وداع يا چشم اشكبار طواف النسا كنداز مروه ي خيام، شتابان به قتلگاه رو آرد و به هروله قصد صفا كندپس در كنار زمزم اخلاص، تشنه لب بنشيند و به زمزمه ياد خدا كندآنگاه دست و روي بشويد به خون خويش برخيزد و نماز شهادت بپا كندقربان عاشقي كه حديث مصيبتش ايام را هرآينه ماتمسرا كندبي اختيار خون چكد از ديده ي (جلي) هرگه كه ياد واقعه ي كربلا كند

محمد عابد تبريزي

كشته ي محبت

به قتلگه ز سر شوق گفت شاه حجاز: (منم كه ديده بديدار دوست كردم باز)بدين شرف كه شدم كشته ي محبت تو (چه شكر گويمت اي كارساز بنده نواز)ز شاهراه شهادت چو بگذري اي دوست (بسا كه بر رخ دولت كني كرشمه و ناز)به خون، وضو نكند گر قتيل راه وفا (به قول مفتي عشقش درست نيست نماز) [ صفحه 128] به آستان جلالت جبين به عجز نهم (كه كمياي مرا دست خاك كوي نياز)سرم به عرش سنان به، تنم به فرش تراب (كه مرد راه نينديشد از نشيب و فراز)ازل به گوش دلم پير ميفروشان گفت: (درين سراچه ي بازيچه غير عشق، مباز!)بجز

خيال تو اسرار دل كرا گويم؟ (چو سرو راست در اين باغ نيست محرم راز)بعشق دوست قسم، هر بلا رود به سرم (من آن نيم كه ازين عشقبازي آيم باز)چه جاي گفته ي ناجور چون توئي (عابد)؟ (در آن مقام كه حافظ برآورد آواز) [4] .

محمد علي رياضي يزدي

پيغام عطش

نازم آن زنده شهيدي كه بر داور خويش سازد از خون گلو تاج و، نهد بر سر خويشتا دهد صبح ازل هديه به سلطان ابد بر سر دست برد نعش علي اكبر خويشتا شود مهر نماز ملك اندر ملكوت ريخت تا بام فلك خون علي اصغر خويش [ صفحه 129] مي رود راه خدا با سر خود بر سر ني! چون به زير سم اسبان نگرد پيكر خويشاز پي حفظ حريم حرم حرمت دوست به اسارت، سر بازار برد دختر خويشروي گلگون شفق، سرخ شد از خون حسين تا شود شاهد اين خون به بر داور خويشآن كريمي كه اگر بدره ي زر كرد عطا پوشد از شرم گدا، ماه رخ انور خويشآن سليمان كه اگر خاتم ازو خواهد ديو بند انگشت دهد همره انگشتر خويش!در شگفتم چه جوابي به خدا خواهد داد قاتل او چو درآيد به صف محشر خويش؟!در اذان، نام پيمبر برد و، وقت، نماز مي كشد زاده ي آزاده ي پيغمبر خويش!آب، مهريه ي زهرا و، جگرگوشه ي او باز پيغام عطش مي دهد از حنجر خويش!چشمه ي چشم (رياضي)، گهر از خون جگر ساخت، تا هديه ي آن شاه كند گوهر خويش

عبدالعلي نگارنده خراساني

بابي انت و امي

همه جسميم و توئي جان، بابي انت و امي همه درديم و تو درمان، بابي انت و امي [ صفحه 130] بابي انت و امي كه ز پيمان تو با حق همه گريان و تو خندان، بابي انت و اميز وجودت به وجود آمده شور و هيجاني در همه عالم امكان، بابي انت و اميجان فدايت كه شد از روز نخستين ولادت كربلاي تو نمايان، بابي انت و اميتو حسيني، تو حسيني، تو سراپا همه حسني معدن جودي و

احسان، بابي انت و اميآنكه ديوانه ي تو، سر به بيابان بگذارد بگذرد از سر و سامان، بابي انت و اميخرد اي خسرو خوبان كه بود شاخص انسان مانده در كار تو حيران، بابي انت و اميسر آن كشته بنازم كه دم مرگ ببيند تو گرفتيش بدامان، بابي انت و اميچون (نگارنده) به آن كو شده در ظل لوايت دادن جان بود آسان، بابي انت و امي

احمد مهران

جلوه گاه حق

تا ابد جلوه گه حق و حقيقت سر تست معني مكتب تفويض، علي اكبر تستاي حسيني كه توئي مظهر آيات خداي اين صفت از پدر و جد تو در جوهر تست [ صفحه 131] درس آزادگي عباس به عالم آموخت زانكه شد مست از آن باده كه در ساغر تستطفل شش ماهه تبسم نكند، پس چه كند؟! آنكه بر مرگ زند خنده علي اصغر تستاي كه در كرب و بلا بيكس و ياور گشتي چشم بگشا و ببين خلق جهان ياور تستخواهر غمزده ات ديد سرت بر ني و گفت: آنكه بايد به اسيري برود خواهر تستاي حسيني كه به هر كوي عزاي تو بپاست عاشقان را نظري در دم جانپرور تستخواست (مهران) بزند بوسه سراپاي ترا ديد هر جا اثر تير ز پا تا سر تست

محمد خليل جمالي (مذنب)

دعوت

خون در دل خون، زمزمه جوشست، بيائيد گوش از همه دل ناله نيوشست، بيائيدساز دل عشاق به آهنگ حسيني در زير و بم جوش و خروشست، بيائيددر خم ولا كوثر ايثار زند جوش فرزند علي باده فروشست، بيائيدموج نفس داغ گل باغ رسالت پيچيده به هر لاله ي گوشست، بيائيد [ صفحه 132] بي آتش عشقي كه شماراست به سينه در محفل ما لاله خموشست، بيائيددنبال سر عشق خدا رفتن و رفتن ديوانه شدن غايت هوشست، بيائيدپائي به سر چشم (جمالي) بگذاريد گلخانه ي ما، آينه پوشست، بيائيد

پارساي تويسركاني (پارسا)

تنور خولي

از تنور خولي امشب مي رود تا چرخ، نور آفتاب چرخ، حسرت مي برد بر اين تنورگر، نه ظاهر شد قيامت، ورنه روز محشرست از چه رو كرد آفتاب از جانب مغرب، ظهور؟!اين همان نورست كز وي لمعه يي در لحظه يي دي موساي كليم الله شبي در كوه طوراين همان نور خدا باشد كه ناگردد خموش اين همان مشكوه حق باشد كه نايابد فتورمطبخ امشب، مشرقستان تجلي گشته است زين سر بي تن، كزو افلاك باشد پر ز شوراز لبان خشك و از حلقوم خونين گويدت: قصه كهف و رفيم و رمز انجيل و زبور

احمد كمالپور خراساني (كمال)

مهمان كه بودي؟!

اي شمع فروزان! به شبستان كه بودي؟ ديشب به كجا رفتي و مهمان كه بودي؟ [ صفحه 133] از دوري روي تو، من آرام ندارم اي جان من! آرام دل و جان كه بودي؟من، ديده چو يعقوب به ره دوخته بودم اي يوسف گمگشته! به زندان كه بودي؟بردند به يغما سر و سامان ترا، دوش خود زيور و زيب سر و سامان كه بودي؟بعد از تو برادر! شده ام خوارتر از خار تو اي گل بيخار! به بستان كه بودي؟شب تا به سحر اشك به دامن بفشاندم اي گوهر يكدانه! به دامان كه بودي؟

نظام مولا هويزه

آرزو

اي كاش در عزاي تو خون مي گريستم دمساز زخمه هاي جنون، مي گريستميك سينه داشتم به زلالاي آسمان از ابرهاي تيره، فزون مي گريستمهمناله با تمامي ياران تو، حسين! اي كاش در تمام قرون مي گريستمسرچشمه هاي اشكم اگر خشك مي شدند آنگاه مي نشستم و، خون مي گريستمعشقت مگر نبود كه دست مرا گرفت وقتي ز پا فتاده، نگون مي گريستم؟ [ صفحه 134] اين گريه، آبروي منست و دليل عشق اي عشق! بي نگاه تو چون مي گريستم؟اي كاش در ترنم شعر زلال اشك از مرزهاي واژه برون، مي گريستم

حبيب الله بخشوده

نذر اباعبدالله

زير ايوانت اگر روزي كبوتر مي شدم آنقدر پر مي زدم در خون، كه پرپر مي شدم!آتشم گل كرد و، بالم سوخت با پروانه ها كاش چون پروانه در آتش شناور مي شدمكاش در هنگام طوفان سياه نيزه ها سرخ تر از شرم بغض الود خنجر مي شدمپرچمي بر شانه هاي چاك چاك نينوا مرهمي بر زخم خونين برادر مي شدماي سرانگشت جنون در فصل رقص عاشقان زخمه يي گر مي زدي تا شعله ورتر مي شدم:سوي تو پر مي زدم، با بوي تو پر مي زدم از شميم روح انگيزت معطر مي شدمبا برادر گفت زينب: كاش بيتو در جهان مرغ بي پر، باغ بي بر، نخل بي سر مي شدمدر حريم تو، كبوترها به باران مي رسند گر به كويت راه مي بردم، كبوتر مي شدم! [ صفحه 135]

حسين دارند

مهر عاشورا، براي كودك شش ماهه ي امام حسين

هواي العطش ناي گل، اناري شد ترانه، خشك شد و آب، زخم كاري شد!ضريح زخم بلندش، در آن تبسم سرخ هواي بال هزار آسمان قناري شدز تشنگي لب چون غنچه اش چنان پژمرد كه از نگاه فرات آب شرم جاري شدگلي كه تشنگيش شاخه هاي آتش داشت به دست حرمله يكباره آبياري شد!به استناد گلويش، كه مهر عاشوراست حروف سرخ لبش، خط يادگاري شدبه روي دست پدر، يك ستاره جان مي داد تمام وسعت قنداقه، لاله كاري شد

به پير ميدان عشق، حبيب بن مظاهر

يك علم بي صاحب افتاده ست، چشمش اما رو به صحراهاست گفت: اينك مي رسد مردي، كاين علم بر دوش او زيباستشانه هاي حيرتش لرزيد، اشك خود را در علم پيچيد گفت با خود: كيست او كاينجا نيست، اما مثل ما با ماست؟آسمان دستي تكان مي داد، ماه چيزي را نشان مي داد ناگهان فرياد: زد: اي عشق! گرد مردي از كران پيداست [ صفحه 136] گفت: مي آيد ولي بي سر! بر نشسته، آهنين پيكر گفت: آري كار عشقست اين، او سرش از پيشتر اينجاست!گفت: در چشمم نه يك مردست، آسمان انگار گل كرده ست كهكشان در كهكشان موجست، مثل خورشيد آسمان پيماستوقتي آمد عطر گندم داشت، كوفه كوفه زخم مردم داشت عشق زير لب به سرخي گفت: آري، آري او حبيب ماستشيهه ي اسبي ترنم شد، در غباري ناگهان گم شد يك صدا از پشت سر مي گفت: «گرد او آيينه ي فرداست»

رضا معتقد

سرباز كوچك!

پوشيد سرباز كوچك، قنداقه، يعني كفن را پيمود ياس سپيدي، راه شقايق شدن راناليد، يعني: مرا هم در كاروانت نصيبيست! يعني كه: در پيبشگاهت آورده ام جان و تن رابگذار تا روي دستت، قدري عطش را بگريم بگذار تا خون ببارد بر پيكرم، پيرهن راقدري بنوشان مرا از اشك غريبانه ي خويش تا حس كنم در نگاهت لب تشنه پرپر زدن را!تا چند اينجا بمانم وقتي درين ظهر غربت مي بيني افتاده بر خاك، ياران شمشيرزن را؟!يك سينه داري پر از داغ، دست تو بگذارد اي كاش بر شانه ي كوچك من، اين داغ قامت شكن را [ صفحه 137] ناگاه در دست مولا يك چشمه جوشيد از خون بوسيد تيري گلوي آن شاخه ي نسترن راگهواره خالي خدايا! تنها دلي ماند و

داغي داغي كه از من گرفته ست، پرواي دل سوختن را

جليل دشتي مطلق، نذر حضرت ابوالفضل

آبروي ميدان

اين جوان كيست كه در قبضه ي او طوفانست؟ آسمان زير سم مركب او حيرانستپنجه در پنجه ي آتش فگند گاه نبرد دشت از هيبت اين معركه، سرگردانستمشك بر دوش گرفته ست، ودل را در مشت كوهمردي كه همه آبروي ميدانستتا كه لب تشنه نمانند غريبان امروز مي رود در دل آتش، به سر پيمانستاين طرف: كوه جوانمردي، ايثار، شرف روبرو: قوم جفاپيشه و سنگستانست!صف به صف مي شكند پشت سپاه شب كيش آذرخشيست كه غرنده تر از شيرانستخيره بر خيمه ي زينب شده و مي نگرد كودكي را كه تمامي عطش و، گريانستسمت خون علقمه در آتش و، در سمت عطش خيمه ها شعله ور، و باديه اشك افشانست [ صفحه 138] اين كه بر صفحه ي پيشاني او حك شده است آيه هاييست كه در سوره ي (الرحمن) است

حسن حسيني

تاريخ ساز كربلا

مي روم مادر! كه اينك كربلا مي خواندم از ديار دوست، يار آشنا مي خواندممهلت چون و چرائي نيست مادر! الوداع زانكه آن جانانه، بي چون و چرا مي خواندمواي من گر در طريق عشق كوتاهي كنم خاصه وقتي يار با بانگ رسا مي خواندممي روم آنجا كه مشتاقانه با حلقوم خون جاودان تاريخ ساز كربلا مي خواندمذوالجناح رزم را گاه سحر زين مي كنم مي روم آنجا كه ناي نينوا مي خواندم

محمد شريف سعيدي افغاني، تقديم به سيدالشهداء

ميدان در باد

مي دود اسبي، با يال پريشان در باد پشت زين خشم دگر دارد، توفان در بادمي رود... از جگر معركه برمي گردد بي سوار اما، آن سوخته يكران در باداز شرار نفس سوخته اش، چون خورشيد شعله مي گيرد گيسوي بيابان در باد [ صفحه 139] خيمه مي سوزد و، طفلي كه تمامي عطشست مي دود تلخ و برافروخته دامان، در بادتا نشيند عطش معركه، اينك زينب كوهه ابريست كه مي بارد باران در بادرودها مرثيه مي خوانند از دلتنگي آسمان نيز دريده ست گريبان در بادمرقدش مشرق گلهاي فروزان بادا آن كه جان داد چو فانوس فروزان، در باد

يدالله گودرزي

در مصاف گلوي تو

خورشيد، سر برهنه برون آمد چون گوي آتشين و، سراسر سوخت آيينه هاي عرش ترك برداشت، قلب هزار پاره ي حيدر سوختاز فتنه هاي فرقه ي نوبنياد، آتش به هر چه بود و نبود افتاد تنها نه روح پاك شقايق مرد، تنها نه بالهاي كبوتر سوخت!حالت چگونه بود! نمي دانم، وقتي ميان معركه مي ديدي بر ساحل شريعه ي خون آلود، آن سرو سربلند تناور سوختجنگاوري ز اهل حرم كم شد، از اين فراق قامت تو خم شد آري! ميان آتش نامردان، فرزند نازنين برادر سوختهنگام ظهر، كودك عطشان را، بردي به دست خويش به قربانگاه جبريل پاره كرد گريبان را وقتي كه حلق نازك اصغر سوختدر آن كوير تفته ي آتشناك، آنقدر داغ و غرق عطش بودي تا آنكه در مصاف گلوي تو، حتي گلوي تشنه ي خنجر سوخت [ صفحه 140] چشمان سرخ و ملتهبي آن روز، چشم انتظار آمدنت بودند اما نيامدي و ازين اندوه، آن چشمهاي منتظر آخر سوختمي خواستم براي تو اي مولا! شعري به رنگ مرثيه بنويسم اما قلم در اول ره خشكيد، اوراق ناگشوده ي دفتر سوخت [ صفحه 143]

مثنويها

نادر بختياري

خورشيد در تنور

يكبار ديگر، العطشم شعله ور شده ست چشمانم از تراوش اندوه، تر شده ستاي ذوالفقار در تف خون خفته! اي حسين! اي حيدر دوباره برآشفته! اي حسين!مظلومي از درون تو مي خواندم به خويش هل من معين خون تو، مي خواندم به خويشمن، اين من هميشه مسافر به سوي تو من، آنكه مانده بر دل او، آرزوي تولال تحير، آينه سان شب نداشتم مي خواستم بتازم و، مركب نداشتممي خواستم به خلسه ي خون آشنا شوم هفتاد و سومين سر از تن جدا، شوموقتي كه تاخت، تشنه به سوي معاد خون برخاست از مهابت او، گردباد خونآنگاه، عرصه بر نفس او سپند شد بانگ فيا سيوف خذيني! بلند شداسلام كفر، تن به مجوس و مجوسه زد ديدم كه تيغ: بر رگ خورشيد بوسه زد [ صفحه 144] روحي بلند، همچو ملائك، خروج كرد روحي كه بال و پر زد و قصد عروج كردآن روح در طواف به گرد امام شد و آن حج ناتمام بدينسان تمام شدوقتي سر مبارك او را بريد، مرگ صدبار مردو زنده شد و، وارهيد مرگشب بود و من به مطبخ آن خانه آمدم مطبخ نه، سوي راز نهانخانه آمدمديدم كه، نور مي زند از دخمه يي برون دل، خسته ام كشاند به دنبال رد خونخون در ميان نور چه مي كرد؟ يا علي! خورشيد، در تنور چه مي كرد؟ يا علي!اف بر چنان كسان كه نكردند ياريت آنان كه بودشان خبر از زخم كاريتابن بصيرهاي هراسيده از خدنگ و آن ابن ربعي، آن سياست- شعار جنگمختار هم اگر چه كشيد انتقام تو در ظهر مرگ، تيغ نشد در نيام تواي ذوالفقار در تف خون خفته، اي حسين!

اي حيدر دوباره برآشفته، اي حسين!بانگ شراره گون تو، پيچيده در جهان تا حشر، بوي خون تو پيچيده در جهان [ صفحه 145]

محمد علي مجاهدي (پروانه)

محشر آفرين!

چون خدا، آن قد و قامت آفريد نسخه ي روز قيامت، آفريدشد قد و بالاش، محشرآفرين قامتش را گفت محشر: آفرين!روي خود مي كرد پنهان در نقاب تا خجل از او نگردد آفتاب!شير حق، چون شد روان سوي فرات چرخ گفت آباء را: واامهات!هر چه روبه بود، از پيشش گريخت تار و پود دشمنان از هم گسيختديد شط بس بيقراري مي كند آرزوي جانسپاري مي كندبا زبان حال مي گويد مدام: بيش ازين مپسند ما را تشنه كام!پس درون شط ز رحمت پا نهاد پا به روز قطره، آن دريا نهادمشگ را، زآب يقين پر آب كرد آب را، از آب خود سيراب كرد!پس ز شفقت كرد با مركب خطاب: كام خود تر كن ازين درياي آب!مركب از جانب ساحل دويد شيهه يي از پرده ي دل بركشيد [ صفحه 146] كاي ترا جا برفراز پشت من پيش دشمن وا چه خواهي مشت من؟!كام اگر خشكست، گامم سست نيست تا ترا بر دوش دارم، آب چيست؟!تشنه ي آبم، ولي دريا دلم جانب دريا مخوان از ساحلماي تو شط و بحر و اقيانوس من جز تو حرفي نيست در قاموس من!بر تنش از بس كه تير آمد فرود بي ركوع آمد تن او در سجود!چون فتاد آن سرو قامت بر زمين شد به پا شور قيامت در زمينبسكه از جام بلا، سرمست شد هم ز پا افتاد و، هم از دست شد!عمر او، در پرده ي اسرار بود در عدد با دل به يك معيار بوديعني آن دم كو به سوي

دوست راند قلب عالم از طپيدن بازماند!

عرياني خوشست!

چون كه عابس، گرمي هنگامه ديد خون غيرت در رگ جانش دويد [ صفحه 147] گفت با خود: با مرد بايد بود، مرد! خوش بود از مرد، استقبال دردچون به جانش، آفتاب عشق تافت در حريم باده خواران، باريافتدست شوقش، دامن ساقي گرفت وز كفش جام هوالباقي، گرفتگفت: خواهم در رهت قربان شدن ترك هستي گفتن و، عريان شدن!ساقي از روي عنايت، خنده كرد كشت عابس را و، از نو زنده كرد!گفت: كاي آشفته حال پاكباز زود آوردي به ما، روي نياز!اين چه راه و رسم مستي كردنست كي زمان ترك هستي كردنست؟گفت: اي جانم فداي جان تو دست كي بردارم از دامان تو؟كربلا جز سرزمين عشق نيست مذهب من: غير دين عشق نيست!خواهم اينك در دل آتش شدن چون طلاي ناب، پاك ازغش شدنديد ساقي مستيش افزون شده ست پاك از عشق خدا مجنون شده ست [ صفحه 148] بهر جانبازي ز جان آماده است خود نخورده باده، مست افتاده است!تا دل او بيش ازين بايد به درد رفت و فرمان شهادت مهر كردرفت عريان سوي ميدان بي شكيب كاين منم من: عابس بن بوشبيببسكه كشت و ريخت خون از حد فزون كشتي خود ديد در گرداب خونلاجرم رو جانب احباب كرد جمله را از گفته اش، بيتاب كردگفت: اي دردي كشان مي پرست پاي بايد زد به فرق هر چه هستراه كوتاه ست و منزل بس قريب يك قدم مانده ست تا كوي حبيبچو علم از شوق دل افراشتم اين قدم را، زودتر برداشتم!شوق او از كف عنان من ربود و آن زره انداختن، از من نبود!دست اگر از خويش

افشاني، خوشست جامه بيرون كن، كه عرياني خوشست! [ صفحه 149]

يا حبيب!، نذر حبيب بن مظاهر

چون كه او خوان تجلي چيده ديد خود بساط عمر را، برچيده ديدگفت با آن والي ملك وجود حكمران عالم غيب و شهود:تو حسيني، من حسيني مشربم عشق پرورده ست در اين مكتبمتو اميري، من غلام پير تو خار اين گلزار و، دامنگير تواز خدا در تو مظاهر ديده ام من خدا را در تو، ظاهر ديده امگر حبيبي تو، بگو من كيستم؟! تو حبيب مطلقي، من نيستم!عاشقان را، يك حبيب ست و توئي از ميان بردار آخر اين دوئيرخصتم ده تا به ميدان رو كنم رو به ميدان لقاي او كنمرخصتش داد آن حبيب عالمين سرور و سرخيل مظلومان، حسينكرد آن سرحلقه ي اهل يقين دست غيرت را برون از آستين [ صفحه 150] ديد محشر را چو در بالاي خون زورق خون راند در درياي خوندر تنش گلزخم خون، گل كرده بود در بهار او، جنون گل كرده بودرفت و جان خود فداي دوست كرد آن نكومرد، آنچه را نيكوست كردنخل پير كربلا، از پا فتاد سروها را، سرفرازي ياد دادزير لب مي گفت آن دم با حبيب: يا حبيبي! يا حبيبي! يا حبيب!در غروب آفتاب عمر من يافت فصل خون كتاب عمر من!اين كتاب از عشق تو شيرازه يافت اعتباري بيش از اندازه يافتبار عشقت، قامتم را راست كرد در حق من، آنچه را مي خواست كرد!ناله ام را، رخصت فرياد داد ديده را، بي پرده ديدن ياد داد!پرده بالا رفت و، ديدم هست و نيست! راستي، ناديدنيها ديدنيست!

الله اكبر!

روز عاشورا، كه روز عشق بود جان ياران پر ز سوز عشق بود [ صفحه 151] بانگ مي زد ساقي بزم بلا عاشقان را، آشكارا و برملاكاي گروه باده خواران الست! بايد از

جام بلا گرديد، مستاز در و ديوار مي بارد بلا تا كند خيل شما را، مبتلا!باده خواران! همدم ساقي شويد سرخوش از جام هوالباقي شويدهمتي! هنگام مستي كردنست وقت رو سوي بلا آوردنستنيست هشياري ز سرمستان، روا ترسم از يزدان بدا آيد، بدا!باده خواران گرد او گشتند جمع جانشان پروانه شد برگرد شمعهر كرا در حد خود مي ريخت مي تا كند اين راه را، مستانه طيتا مبادا مستيش افزون شود حالتش از باده، ديگرگون شودمستي اكبر ز ياران، بيش بود جام را، از دست ساقي مي ربود!هر چه مي در ساغرش مي ريخت، او مي شنيد از او كه: ساقي! باده كو؟ [ صفحه 152] ساغرم پر كن دمادم از شراب تا كند هر ذره ام را آفتابكي توان سرمست شد زين يك دو جام؟! باده نوشي خوش بود، اما مدامخوش بود با مي، مدام آميختن باده را دائم به ساغر ريختنمي كه بي اندازه باشد، خوشترست مرد اين ميدان، علي اكبرست!ساقي دانا دل صافي ضمير گفت با او: هر چه خواهي باده گير!آنقدر مي از سبوي هر، كشيد تا كه رنگ او گرفت و، هو كشيد!رو سپس بر جمع ميخواران نمود پرده از راز دل خود، برگشودكاي گروه باده خواران! الوداع ترسم اين مستي، مرا آرد صداع!صحتم، آهنگ بيماري كند مستيم، رو سوي هوشياري كندترك جان گفتن، به مستي خوشترست بهر او مردن، ز هستي خوشترستاين بگفت و، سوي ميدان رو نهاد پا به ميدان لقاي او، نهاد [ صفحه 153] هستي موهوم را، معدوم كرد خويش را، قرباني قيوم كردرفت بيرون از جهات و از قيود طلعت حق گشت در چشم شهود!چون حسين اين جلوه را نظاره كرد جامه بر تن از تحير،

پاره كردكاين چه رسم عشقبازي با خداست؟! اكبرست اين در تجلي، يا خداست؟!چون شنيد اني انا الله از درون كرد خود نعلين را، از پا برونسربرهنه جانب ياران دويد پابرهنه سوي ميخواران دويدكاينك اكبر در تجلي گاه اوست ديگر اكبر نيست آنجحا، بلكه هوستهر چه مي بينيد، آيات ويست عالم امكان، ظهورات ويستدر فناي ما، بقا دارد حضور لاي ما، الا درآرد در ظهوربنگريد اي باده خواران آشكار در جمال اكبرم، رخسار يارهر كرا ميل تماشاي خداست رو كند آنجا، كه طور كبرياست! [ صفحه 154] جمله مست از جام آگاهي شدند باده خواران، اكبر اللهي شدند!هر كه از آن باده، ساغر مي كشيد نعره ي الله اكبر مي كشيد!زان سپس در عرصه ي غيب و شهود ذكر تسبيح ملك، تكبير بود!

خاطر خواه باش!

روز عاشورا به پاي خم غنود هر حريف باده پيمائي كه بودآستين افشان و پاكوبان و مست شسته دست از غير جانان، هر چه هستجمله از جام بلا، صهبا زده پرده هاي غيب را، بالا زده!غير ساقي، هيچ هشياري نبود جام، مالامال و ميخواري نبودغير او بزم بلا، ساقي نداشت در خور جام هوالباقي نداشتآن خم لبريز، شد لبريزتر آتش عشق خدائي، تيزترواندر آن خم، باده ي ناب بلا همچنان بر ما سوا مي زد صلا [ صفحه 155] ليك منظورش بجز ساقي نبود كز حريفان غير او، باقي نبودساقي، آن منظور صهباي بلا زد دل خود را به درياي بلا!از خم آن ميخواره، صهبانوش شد رشگ اقيانوس، دريانوش شد!كرد آن خم را ز مي ساقي تهي وجه باقي، آن مي باقي، تهيكآن خم مي، در خور مستي نبود در خور ميخواره ي هستي نبود!قتلگاه از نور، رشك طور شد مصحف فرش، آيه هاي نور شد!شد حريم كبريائي،

قتلگاه آه ازين فر خدائي، آه! آه!جبرئيل آورد پيغامي ز دوست تا بدو گويد كه حق مشتاق اوستگفت با خود كاين حريم كبرياست! پس حسيني را كه مي جويم، كجاست؟!پاسخ آمد كاين گرانجاني ز چيست؟! ديده واكن! تا ببيني دوست كيستنيست اينجا، فرق بين ما و او نك بيا پيغام ما، با ما بگو! [ صفحه 156] جبرئيل از اين سخن در شرم شد پاي تا سر شعله از آزرم، شدتا نسوزد، شهپر خود را گشود پرزنان مي گفت كاي رب ودود!كرده يي مست از مي آگاهيم روشن از اشراق ثاراللهيمجلوه ات، پروانه مي سازد ز شمع! مي شود پروانه اينجا، شمع جمع!وارهانيدي مرا از گمرهي اللهي و، كسوت ثاراللهي؟!جبرئيل از اين نمط گويد سخن بهر من ديگر چه ماند! واي من!بزم حق را نيست ساقي، جز حسين نيست آري وجه باقي، جز حسينهر چه خواهي باش، خاطرخواه باش! بنده ي درگاه ثارالله باش

بهروز سپيدنامه

نينوا

باز، اين دل، اين دل طوفانيم مي برد تا بيسر و سامانيمانتظاري تازه دارد چشم من مي شكوفد خوشه هاي خشم من [ صفحه 157] در عزاي آل شبنم، سوختم آه! اي اندوه مبهم، سوختم!سوختم، آتش گرفتم، واي من مي تراود كربلا از ناي منآه اي من! اي من گمگشته ام! باز امشب كربلائي گشته امزينب اينجا، بس غريب افتاده است خطبه هايش، بي نصيب افتاده استخطبه يعني: اعتراض آتشين خطبه يعني: درد زين العابدينخطبه يعني: همچو زينب، استوار با تبسم ايستادن پاي دارخطبه يعني: تشنگي آموختن در كنار آب، لب را دوختنخطبه يعني: زن حريم پاكيست جلوه يي از حجب و از بيباكيستآنكه مست از باده ي تلخ شب ست آشنا كي با صداي زينب است؟

حكيم قاآني شيرازي (قاآني)

اهل درد

كسي راز اين پرده داند درست كه بي پرده جان برفشاند درست [ صفحه 158] تني گردد آگه ز سر خداي كه از جان و دل سر نمايد فدايپسر را اگر كشته بيند به پيش غم دل نهان دارد از جان خويشوگر خسته بيند برادر به تيغ بندد زبان از فسوس و دريغچنين درد در خورد هر مرد نيست كسي جز حسين اهل اين درد نيستنديدي كه در عرصه ي كربلا چسان بود صابر به چندين بلا؟!لب تشنه جان داد نزد فرات چو اسكندر از شوق آب حياتز يكسو تنش گشته آماج تير ز يكسو شده خواهرانش اسيرزنان سيه پوش از خيمه گاه سيه كرده آفاق از دود آهسكينه به زنجير و زينب به بند رقيه به غل، عابدين در كمندچو برگ گل از غم، خراشيده روي چو اوراق سنبل، پريشيده مويولي اينهمه ز جر، بي اجر نيست كه زخمي كه جانان زند، زجر نيست [ صفحه 159]

محمد علي رياضي يزدي

شور حسيني

برو بو كن زمين كربلا را كز آنجا بنشوي بوي خدا رامگر اي كربلا خاك بهشتي كه خامي مشكبو، عنبر سرشتياگر خاكي، به معجز، كيميائي بهشتي، كعبه يي، عرض خدائيزمين كعبه هم، چون كربلا نيست كه او آغشته با خون خدا نيستاگر خاك ترا دستي ببيزد بجاي خاك، اشك و خون بريزداگر بستند بر اهل حرم آب ترا اشك يتيمان كرد سيراب!نه از آب فراتست اين نم تو كه گريد آسمان زين ماتم توترا ديگر چه حاجت بر فراتست كه پيش اشك ما صد دجله ماتستچه زيورها كه زيب سينه ي تست چه گوهرها كه در گنيجه ي تستيكي ياقوت خون حلق اصغر يكي نافه ز مشكين موي اكبركنار بيدق سبزي نگونسار فتاده

دست عباس علمدار [ صفحه 160] درخشد چون ثريا در دل شب چو مرواريد غلطان، اشك زينبتو در گنجينه داري گوشواره بياد گوشهاي پاره پارهاز آن روزي كه او شد كربلائي نهان شد در تو اوصاف خدائيفلك صد ماه و خورشيد ار برآرد چو تو منظومه ي شمسي نداردبگو اي خاك با خورشيد گردون ميا از حجله گاه شرق بيرونكه اينجا روي ني خواهد درخشيد سري روشنتر از صد ماه و خورشيدكه يك ني آفتاب روز محشر بلندست از زمين، الله اكبر!كنار آفتاب و قله ي نور سر ماه بني هاشم دهد نوربه گرد نيزه ي اين ماهپاره كند گردش سر دهها ستارهمگر ليلا به زلف او زده دست كه ماه روي اكبر در خسوف ست؟ [ صفحه 161] خداوندا! باين انوار رحمت باين شيران ميدان شهامتباين خورشيد و اين ماه و ستاره باين تنهاي پاك پاره پارهبدود خيمه هاي نيم سوزش بخون جبهه ي عالم فروزشكه: اين شور حسيني جاودان باد جهان از يمن خونش در امان باد

مكتب عشق

اي حرمت قبله ي حاجات ما ياد تو، تسبيح و مناجات ماتاج شهيدان همه عالمي دست علي، ماه بني هاشميماه كجا، روي دلاراي تو؟! سرو كجا، قامت رعناي تو؟!ماه درخشنده تر از آفتاب مطلع تو، جان و تن بوترابهمقدم قافله سالار عشق ساقي عشاق و، علمدار عشقسرور و سالار سپاه حسين داده سر و دست به راه حسين [ صفحه 162] عم امام و اخ و ابن امام حضرت عباس، عليه السلاماي علم كفر نگون ساخته! پرچم اسلام، برافراخته!مكتب تو، مكتب عشق و وفاست درس الفباي تو، صدق و صفاستمكتب جانباري و سربازيست بيسري، آنگاه سرافرازيستشمع شده، آب شده، سوخته روح ادب را، ادب آموختهآب فرات از ادب تست، مات موج

زند اشك به چشم فراتياد حسين و لب عطشان او وآن لب خشكيده ي طفلان اوتشنه برون آمدي از موج آب اي جگر آب برايت كباب!ساقي كوثر، پدرت مرتضيست كار تو، سقائي كرب وبلاستمشك پر از آب حياتت به دوشت طفل حقيقت ز كفت آب نوشدرگه والاي تو، در نشأتين هست در رحمت و باب حسين [ صفحه 163] هر كه به دردي، به غمي شد دچار گويد اگر يكصد و سي و سه باراي علم افراخته در عالمين اكشف يا كاشف كرب الحسيناز كرم و لطف، جوابش دهي تشنه اگر آمده، آبش دهيچون نهم ماه محرم رسيد كار بدانجا كه نبايد، كشيد!از عقب خيمه ي صدر جهان شاه فلك جاه ملك پاسبانشمر، به آواز ترا زد صدا گفت: كجائيد بنو اختنا؟!تا برهانند ز هنگامه ات داد نشان، خط امان نامه اترنگ پريد از رخ زيباي تو لرزه بيفتاد بر اعضاي تومن به امان باشم و، جان جهان از دم شمشير و سنان، بي امان؟!دست تو نگرفت امان نامه را تا كه شد از پيكر پاكت جدامزد تو، زين سوختن و ساختن دست سپر كردن و سر باختن: [ صفحه 164] دست تو شد، دست شه لافتي خط تو شد، خط امان خداپنج امامي كه ترا ديده اند دست علم گير تو، بوسيده اندچشم خداوند چو دست تو ديد بوسه زد و، اشك ز چشمش چكيدبا لب آغشته به زهر جفا بوسه به دست تو بزد مجتبيديد چو در كرب وبلا شاه دين دست تو افتاده به روي زمينخم شد و بگذاشت سر ديده اش بوسه بزد با لب خشكيده اشحضرت سجاد هم، آن دست پاك بوسه زد و، كرد نهان زير خاكحضرت باقر، به صف كربلا بوسه به

دست تو بزد بارهامطلع شعبان همايون اثر بر ادب تست دليلي دگرسوم اين ماه، چو نور اميد شعشعه ي صبح حسيني دميدچارم اين مه كه پر از عطر و بوست نوبت ميلاد علمدار اوست [ صفحه 165] شد به هم آميخته از مشرقين نور ابوالفضل و، شعاع حسينوقت ولادت، قدمي پشت سر وقت شهادت، قدمي پيشتراي به فداي سر و جان و تنت وين ادب آمدن و رفتنتمدح تو اين بس كه شه ملك جان شاه شهيدان و، امام زمانگفت به تو گوهر والانژاد: جان برادر به فداي تو باد!شه چو به قربان برادر رود كيست (رياضي) كه فدايت شود

محمد خليلي جمالي (مذنب)

شبي براي روز

نينوا با عشق عهدي تازه بست دفتر عشاق را شيرازه بستعشق، دلها را بهم پيوند زد دست رد بر عقل پا دربند، زدعاشقان، شب محفلي آراستند از خدا، تنها خدا را خواستندغيرت عشق خدا، عشق غيور آفتاب شرق ايمان، كان نور [ صفحه 166] خواند خونين خطبه اي داغ و بليغ داد آبي از زبان خود به تيغگفت با ياران حديث كار خويش كرد روشن نقشه ي پيكار خويشگفت: فردا روز در خون خفتنست هر تن اينجا، بيسر و سر، بي تنستدشمنان: غدار و بي دين و دلند جاهل و بي هوش و از حق غافلندخواهم اينك از شما بي قيد و بند بگذريد از اين بيابان، بي گزندقتل من، تنها مراد دشمنست دشمن دون تشنه ي خون منستهر كه دارد پاي دل دربند خويش خوش رود نزد زن و فرزند خويشچهره ي ماه بني هاشم شكفت سرخ شد از غيرت و جوشيد و گفت:بي تو ما را در جهان هستي مباد! اينهمه بالائي و پستي مباد!من ترا همخوي و خونم، خون تست عقل من ديوانه

و مجنون تستاذن ده تا بر صف دشمن زنم كافران را تيغ بر گردن زنم [ صفحه 167] در سياهي بركشم تيغ هلاك زين خبيثان پاك سازم روي خاكهر يك از ياران در آن بزم حضور گفت ازين مضمون سخن با شوق و شورصاحب خون خدا چون گل شكفت صحبت اصحاب خود را چون شنفتبرده بالا زد ز روي سرنوشت داد بر هر يك نشان باغ بهشتشب، شبي پرماجرا و جوش بود مست ازجام شهادت، هوش بودبود دور از خيمه ي شب، همچو روز خيمه ي خورشيديان كفرسوزخيمه پشت خيمه بسته بندبند بود از هر خيمه آوائي بلندخيمه ي زين العباد و زينبين بود جفت خيمه ي سبز حسينعشق در دل نقشه ي خون مي كشيد دل در درون سينه در خون مي طپيدزينب آنجا پاي تا سر گوش بود هوش سر پوشيده ي مدهوش بودناگهان از سينه آهي بركشيد قصه ي فرداي عاشورا شنيد [ صفحه 168] زد به سر، دور آمد از صبري كه داشت از حصار خيمه پا بيرون گذاشتوا اخا گفت و چو دريا زد خروش ديده، پر خونابه و دل، پر ز جوشرفت و دامان برادر تاب داد شرح احوال دل بيتاب دادجيب طاقت چاك خورد از دست داغ هوش رفت از هوش و دل شد بي دماغاشك در چشم خدابين حسين رخ نهفت از شرم شيرين حسينآسمان بر چهر زينب آب زد شبنمي بر گونه ي مهتاب زدهوش از خود رفته باز آمد به هوش داشت شور ناله، اما شد خموشديد چون بيتابي خواهر، حسين داد او را دل، دلي ديگر حسينگفت هر كس عشقبازي مي كند عشق، او را چاره سازي مي كنداز تو خواهم در بلا باشي صبور

كوه باشي پيش سيل ظلم و زوركشته گشتن از بلا آسودنست هر بلائي در نظام بودنست [ صفحه 169] خويش را كوچك بر دشمن مكن لطمه بر صورت مزن، شيون مكنراه ما، از راه تو هموارتر كار تو، از كار ما دشوارترداغها را با تحمل چاره كن دشمنان را زين روش، بيچاره كنپرچم خون، بعد ما بر دوشت تست جاي امن كودكان آغوش تستزينب آن دم جسم و جاني تازه يافت ناتوان بود و، تواني تازه يافترفت تا فردا شود گيتي فروز شام را رسوا كند در پيش روز

شهاب موسوي آراني

اين عاشق شيدا كه بود

باز امشب مسب مست افتاده ام بيخبر از هر چه هست افتاده امياد جانان، غافلم از خويش كرد فارغم، از عقل دورانديش كردآشنا، جانم چو با جانانه شد در جهان با غير او، بيگانه شدهوشيارا! منعم از مستي مكن پيش مستان، صحبت هستي مكن [ صفحه 170] هيچ داني عشق و مستي ساده نيست؟ مستي عاشق ز سكر باده نيست؟خواب عاشق پيشه، بيداري بود مستي او، عين هوشياري بودكيست جز عاشق ز سامان بگذرد؟ در ره جانانه از جان، بگذرد؟سر فرود آرد به پيش راي دوست افسر و سر، افگند در پاي دوستدمبدم خواهد فناي خويش را در فنا جويد، بقاي خويش راجز حسين، اين عاشق شيدا كه بود؟ غير او، بر اين سر و سودا، كه بود؟با سر خونين و جسم چاك چاك سر نهاد آن عاشق شيدا، به خاكبا تبسم گفت: جانا! اين سرم اين سر و، اين پاره پاره پيكرماين علي اكبر و، اين اصغرم اين علمدار سپاه، اين لشكرمهر چه بودم در رهت بي واهمه ديده پوشيدم خدايا! از همهعاشقان، اينگونه سودا مي كنند تا به جانان،

راه پيدا مي كنند [ صفحه 171]

محمد كاظم كاظمي (شاعر افغاني)

هفتاد و دو تيغ!

اي دوزخ سفران! گاه دريغ آمده است سر بدزديد، كه هفتاد و دو تيغ آمده استطعمه ي تلخ جحيميد، گلوگير شده! چرك زخميد- كه كوفه ست- سرازير شده!فوج فرعونيد؟ يا قافله ي قابيليد؟! ننگ محضيد، ندانم ز كدامين ايليد؟!ره مبنديد! كه ما كهنه سواريم اي قوم! سر برگشت نداريم، نداريم اي قوم!حلق بر نيزه اگر دوخته شد، باكي نيست خيمه تشنه ست، غمي نيست، گلاب آلوده استخيمه تشنه ست، نه بيمار! شراب آلوده است! سجده بيمار، نه بيمار! شراب آلوده ست!آب اين باديه، خونست كه وانوشد كس زهر باد آن آب كز دست شما نوشد كسراه، سختست اگر سر برود نيست شگفت كاروان با سر رهبر برود نيست شگفتتن به صحراي عطش سوخته، سر بر نيزه بر نمي گرديم زين دشت، مگر بر نيزه!تشنه مي سوزيم با مشگ درين خونين دشت دست مي كاريم تا مرد برويد زين دشت [ صفحه 172] آي دوزخ سفران! گاه سفر آمده است سر بدزديد كه هفتاد و دو سر آمده است

پرويز بيگي

پيشگامان رهايي

مي نويسم نامه يي با اشك و خون از زبان داغداران قرونكاروان اشك و محملهاي آه در ميان لاله ها مي جست راهلاله ها از سينه هاي چاك چاك مي دميد از سينه ي گلگون خاكبالهاي سوگ در پرواز بود پرده هاي آه در آواز بودكاروان را طاقت اين راه نيست از دل زينب كسي آگاه نيستدستها در آرزوي پيكرند مرغكان عشق، بي بال و پرنددشت مي گريد در آغوش غروب واي از سيماي مدهوش غروبساقه هاي نيزه، گل داده ست آه! دستها، هر سوي افتاده ست، آه!مي دود در لاله ها خون حسين واي از رخسار گلگون حسين [ صفحه 173] زينب و بدرود مهمانان خاك زينب و گلزخمهاي چاك چاكجامه هاي زخم بر اندامشان پيشگامان رهائي،

نامشانهر طرف سروي به خاك افتاده است وين طلوع سرخ هر آزاده استپيشگامان، ارغواني گشته اند لاله رويان، جاوداني گشته اند

علي موسوي گرمارودي

چشمان عليست در نگاهش!

مستوره ي پاك پرده ي شب! اي پرده ي كائنات، زينب!اي جوهر مردي زنانه مردي ز تو يافت پشتوانهاي چادر عفت تو لولاك از شرم تو شرم را جگر، چاك!يك دشت شقايق بهشتي بر سينه ز داغ و درد، كشتياي بذر غم و، شكوفه ي درد بر دشت عقيق خون، گل زرد!افراشته باد قامت غم! تا قامت زينب ست پرچم [ صفحه 174] از پشت علي، حسين ديگر؟ يا آنكه عليست زير معجر؟!چشمان عليست در نگاهش توفان خداست، ابر آهشدر بيشه ي سرخ، غم نوردي سرمشق كمال، شيرمرديآن لحظه ي داغ پر فروزش آن لحظه ي درد و عشق و سوزشآن لحظه ي رفتن برادر آن دم كه طپيد عرش اكبرآن لحظه ي واپسين رفتن در سينه ي دشت تفته، خفتنآن لحظه ي دوري و جدائي آن آن اراده ي خدائيچشمان علي ز پشت معجر افتاده به ديدگان حيدر!خورشيد ستاده بود بيتاب و آن ديده ي ماه، غرقه ي آبيك بيشه نگاه شير ماده افتاده به قامت اراده [ صفحه 175] اين سوي، غم ايستاد والا آن سوي، شرف بلندبالادرياي غم ايستاد، بي موج در پيش ستيغ رفعت و اوجاين، دشت شكيب و غمگساري آن، قله ي اوج استوارياين، فاطمه در علي ستاده وان، حيدر فاطمي نژادهشمشير فراق را زمانه افگند، كه بگسلد ميانه!خورشيد شد و، شفق بجا ماند اندوه، سرود هجر برخوانداين ماند، كه با غمان بسازد وان رفت، كه نرد عشق بازد

از قامت او دو نيزه كم شد!

اي تشنه ي عشق روي دلبند! برخيز و به عاشقان بپيونددر جاري مهر، شستشو كن وانگاه ز خون خود وضو كنزان پا كه درين سفر درآئي گردست دهي سبكتر آئي [ صفحه 176] رو جانب قبله ي وفا كن با دل سفري به كربلا كنبنگر به نگاه ديده ي پاك خورشيد به

خون طپيده ي خاكعباس علي، ابوالفضائل در خانه ي عشق كرده منزلاي سرو بلند باغ ايمان! وي قمري شاخسار احساندستي كه ز خويش وانهادي جاني كه به راه دوست دادي!آن، شاخ درخت با وفائيست وين، ميوه ي باغ كبريائيسترفتي كه به تشنگان دهي آب خود گشتي از آب عشق، سيرابآبي ز فرات تا لب آورد آه از دل آتشين برآوردآن آب ز كف: غمين فرو ريخت وآن آب دو ديده با وي آميختبرخاست ز بار غم خميده جان بر لبش از عطش رسيدهبر اسب نشست و، بود بيتاب دل در گرو رساندن آب [ صفحه 177] ناگاه يكي دو روبه خرد ديدند كه شير آب مي بردآن آتش حق خميد بر آب وز دغدغه و تلاش، بيتابدستان خدا ز تن جدا شد و آن قامت حيدري دو تا شدبگرفت بناگزير، چون جان آن مشگ ز دوش خود به دندانو آنگاه به روي مشگ، خم شد وز قامت او دو نيزه كم شد!جان در بدنش نبود و مي تاخت با زخم هزار نيزه مي ساختاز خون، تن او به گل نشسته صد خار بر آن ز تير، بستهدلشاد، كه گر ز دست شد دست آبيش براي كودكان هستچون عمر گل، اين نشاط، كوتاه تير آمد و مشگ بردريد، آه!اين لحظه چه گويم او چها كرد تنها، نگهي به خيمه ها كرد! [ صفحه 178] اي مرگ! كنون مرا ببر گير از دست شدم كنون، ز سر گيرمي گفت و بر آب و خون، نگاهش وز سينه ي تفته بر لب آهشخونابه و آب برمي آميخت وز مشگ و بدن به خاك مي ريختچون سوي زمين خميد آن ماه عرش و ملكوت بود همراهتنها نفتاد بوفضائل شد كفه ي

كائنات، مايلحق، ساقي خويش را فراخواند بر كام زمانه تشنگي مانددر حسرت آن كفي كه برداشت از آب و، فرو فگند و، بگذاشتهر موج به ياد آن كف و چنگ كوبد سر خويش را به هر سنگكف بر لب رود و، در تكاپوست هر آب رونده در پي اوستچون مه، شب چارده برآيد دريا به گمان، فراتر آيد [ صفحه 179] اي بحر! بهل خيال باطل اين ماه كجا و بوفضائل؟گيرم دو سه گام، برتر آئي كو حد حريم كبريائي؟

حبيب بيگي

داغ، سنگين بود

غروب بود، و افق حرفهاي گلگون داشت ز تير فاجعه، زينب دلي پر از خون داشتغروب بود و غريبانه خيمه ها مي سوخت كرانه، چشم بدان حزن بيكران مي دوختنسيم، گيسوي خون را دمي تكان مي داد به اين بهانه، گل زخم را نشان مي داددل شكسته ي زينب، شكسته تر مي گشت چو چشم طفل به سوداي آب، تر مي گشتفتاده بود زواج فلك، ستاره ي عشق شكسته بود به يك گوشه، گاهواره ي عشقستاده اسب و، شكوه سوار را كم داشت افق به سوگ شقايق لباس ماتم داشتدر آن غروب كه آيات عشق شد تفسير در آن ديار كه رؤياي اشك شد تعبير: [ صفحه 180] حماسه بود كه از بطن خاك و خون مي رست سرشك بود كه زخم ستاره را مي شستبه روي دست و سر و پاي، باره مي راندند هزار باره به نعش ستاره مي راندندنبود دست، كه گيرد ستاره در آغوش ميان تير، تن پاره پاره در آغوشنبود دست كه بيرون ز زخم آرد تير به خيمه آب رساند، اگر گذارد تير!سوار آب چو پرواز را تجسم كرد چه صادقانه بدان زخمها تبسم كردز خون لاله تمام كرانه رنگين بود خميده بود افق

بسكه داغ، سنگين بودهزار زخم به عبرت چو چشم، وامانده ست كه عشق، بيسر و دست و كفن رها مانده ستفراز با همه قامت، فرود آمده بود قيام، حمدكنان در سجود آمده بودصداي سوگ ز محمل به آسمان مي رفت دراي، مرثيه خوان بود و كاروان، مي رفت!

حسين صفوي پور (قيصر)

نماز آخر

هلاكه از طپش سينه ي زمان پيداست كه نبض فاجعه، هنگام ظهر عاشوراست [ صفحه 181] به دشت كرب وبلا حرف، حرف خنجر بود تمام دشت پر از لاله هاي پرپر بودسوار عشق، تكاور به دشت خون مي راند نماز آخر خود را به پشت زين مي خواندنگاه تا كه به گل ميخ خيمه ها مي دوخت ز تاب درد، گل زخم سينه اش مي سوختدرون خيمه حكايت ز سوگواري بود سرشك ديده سوي گاهواره جاري بودتب كشنده ز سوز عطش نشان مي داد كه داشت تشنه در آن گاهواره، جان مي داد«به گرد چهره ي خورشيد، هاله ي غم بود» فضال چرخ پر از درد و داغ و ماتم بودزنان ز خيمه به رفتن شتاب مي كردند از آن سوار تقاضاي آب مي كردندزمين نشسته به خون در عزاي اين منظر زمان ستاده واين صحنه را تماشاگركه پاي ساقي لب تشنه در ركاب نهاد روند حادثه را در مسير آب نهادنگاه زينب غمگين به گرد راهش بود اميد، شعله ي برقي كه در نگاهي بودكنار علقمه آن گل شكوفه ي اميد صداي فاطمه را با دو ديده ي تر ديد [ صفحه 182] حضور آب، عطش از درون او سر كرد نگاه ژرف به درياي سينه گستر كردچو پاي بر سر درياي بيكرانه گذاشت هلال خشك لبش داغي عطش برداشتبه آب چون نظر افگند روي اصغر ديد به پيش منظر چشمش جهان سيه گرديدوفاي عهد و

لب تشنه ي علي اصغر بياد آمدش آن ماه هاشمي منظرچكيد قطره ي اشكش ز چشم او بر آب كه آب در بر آن قطره شد ز خجلت آبشد از شريعه برون، مشگ آب بر دوشش نواي ضجه ي اطفال مانده در گوششكه راه از همه سو بر جناب او بستند به تيغ و تير و سنان و جان او خستندسوار عشق چو بيدست و سر به خون غلطيد ز هم گسست بيكباره رشته ي اميدچو شب به پهنه ي آفاق سايه گستر شد به باغ ديده، گل انتظار پرپر شدبه رهروان كه غريبانه راه مي جستند نشان كشته ي خود را ز ماه مي جستندستاره ها به سر انگشت اشاره مي كردند نظاره بر بدني پاره پاره مي كردند! [ صفحه 183] روايت (قيصر) ازين سوگ، واي واي كنيم ز داغ تشنه لبان گريه، هاي هاي كنيم

حسين فريد زاده

دست داد!

چشمه ي چشمم دگر خشكيده است اين چه قحطاب ست كاندر ديده است؟!هر چه اين دل ناشكيبي مي كند اشك هم با من غريبي مي كندمويه ها ناخن به جانم مي كشند آتش اندر استخوانم مي كشنديك بغل حسرت در آغوش منست كوله بار درد بر دوش منستحسرت آن جان جان افزاست، اين درد عشق آن خدا سيماست، اينآنكه مهر از چهر او افروخته ست چهره ها از مهر او افروخته ستدر سخاوت، هيچ همتائي نداشت جز وفاداري، تمنائي نداشتچون كه خالي بود دستش، دست داد جرعه يي بر عاشقان مست داد

عبدالجبار كاكائي

موج نام كيست اين؟

باز هم پژواك گام كيست اين؟ بر علمها موج نام كيست اين؟ [ صفحه 184] عقلها، مست جنون كيستند؟ عشقها گريان خون كيستند؟بر علمها پاره هاي دل چراست؟ موج نام يا ابافاضل چراست؟كوچه ها از دسته ها يكدست شد باد از بوي علمها مست شد(اندك اندك بوي مستان مي رسند) (اندك اندك بت پرستان مي رسند)كوچه يي از سينه هاتان واكنيد (نك بتان با آبدستان مي رسند)دف زنان، رقصان و واويلا كنان! نرم نرمك، بند گيسو واكنان!بيخبر از بندها، پيوندها درو اندازند، گيسوبندها!بيخبر از عقلهاي خانگي عشق مي ورزند با ديوانگيتكيه در بوي شهادت، بوي خون موج گيسو، موج رگ، موج جنون!يك طرف، بوي علمها مي وزد يك طرف، طوفان غمها مي وزدباز هم پژواك گام كيست اين؟ بر علمها موج نام كيست اين؟ [ صفحه 185]

غلامرضا سازگار (ميثم)

يا حبيب!

باز سيناي دلم را طورهاست باز در ناي وجودم شورهاستكيست كامشب در تكلم با منست؟ با منست اين يار شيرين، يا منست؟كيست كامشب شور و حالم مي دهد؟ وعده ي صبح وصالم مي دهدچند كوشي بر مداوا اي طبيب؟ درد من باشد غم روي حبيببوده هر شب ورد وذكرم با حبيب (يا حبيبي! يا حبيبي! يا حبيب!)سينه ام، مشتاق پيكان بلاست پير عشق من، حبيب كربلاستآن جوانمردي كه آمد پير عشق عاشق، اما عاشق شمشير عشقتشنه، اما از همه سيراب تر پير، اما از همه شاداب ترآن چنان گرديده محو روي دوست كه ز شوق او نمي گنجد به پوستساخته از آتش و خون، ساز و برگ جنگ را كرده بهانه، بهر مرگ [ صفحه 186] دست از جان شسته، قيد تن زده دوست گشته، بر صف دشمن زدهپيش تير و نيزه و شمشير و سنگ بر لبش بانگ رجز در حال جنگ:كاي گروه

از محبت بي نصيب من حبيبم، من حبيبم، من حبيبخشم حق گرديد ظاهر، بنگريد جنگ فرزند مظاهر بنگريدهان مخوانيدم نزار و پيرمرد شيرمردم، شيرمردم، شير مرد!شرط ما در وصف جانان خواستن بود زاول، رخ به خون پيراستنكيست تا در ساغر من خون كند؟ چهره از خون سرم گلگون كند؟آنكه سوزاند مرا حاصل، كجاست؟ منت قاتل كشم، قاتل كجاست؟تشنه و مظلوم و تنها و غريب شد حبيبي، كشته ي راه حبيبتا ابد از خلق و خلاق ودود بر حسين و بر حبيب او درود! [ صفحه 187]

جلال الدين همايي (سنا)

ورق در ورق!

الا اي فروزنده دل آفتاب! به جسم شهيدان سبكتر بتابشهدان قربانگه راستين فشانده به حق بر دو كون آستينجگرگوشگان پيمبر همه گل باغ زهراي اطهر، همهجگر گوشه هاي رسول خدا زده تشنه در موج خون، دست و پاز خون شهيدان، زمين سرخ پوش زآه يتيمان، فلك در خروشازين سرزمين تا به روز شمار نرويد، مگر لاله ي داغدارتنوريست از كينه، افروخته سر و دست پاكان در آن سوختهبرين شعله ور آتش خانه سوز مزن دامن اي مهر گيتي فروز!تو افزون مكن تاب اين گرمگاه به نرمي بيفزا، ز گرمي بكاه!ز تو رحمت و مهرباني سزاست ترا مهر خوانند، مهرت كجاست؟! [ صفحه 188] نبيني تن نوگلان، چاك چاك برهنه فتاده ست در خون و خاك؟!دوم مصحف كارفرماي حق پريشان به هر سو، ورق در ورق!قلم رفته از خنجر آبدار چه بر شيرمردان، چه بر شيرخوار!نداري اگر پاس تيمارشان مكن گرم، بازار آزارشان!گزندش مده! زاده ي مصطفيست ستم بر پيمبر، ستم بر خداستتو روشن كن بزم آب و گلي زدوده رواني و، روشندليبه خيره سران باز نه خيرگي نزيبد ز روشندلان، تيرگيبر افتادگان، سرگراني مكن تو روشندلي، تيره جاني

مكنتجلي گه عاشقان خداست قدم سست كن، عرصه ي كربلاستسر بي تن و جسم بي سر شده به درياي خون در، شناور شدهز طوفان اين لجه ي سهمگين سبگ بگذر اي كشتي آتشين! [ صفحه 189] نترسي كه آه دل دردمند بسوزد ترا چون بر آتش، سپند؟!ز طوفان آه دل سوخته مشو ايمن اي شمع افروخته!نماند نشاني ازين دستگاه نه گردون بماند، نه خورشيد و ماه(سنا)! زين مصيبت فروبند لب برين در نگهدار، شرط ادب

مخبر فرهمند

بزم الست

متاب امشب اي مه! كه اين بزمگاه ندارد دگر احتياجي به ماهزهر سوي مهپاره يي تابناك درخشد چو خورشيد بر روي خاكبه هر گوشه، شمعي برافروخته ز هر شعله، پروانه ها سوختههمه جرعه نوشان بزم الست تهي كرده پيمانه، افتاده مستبه پايان رسانيده پيمان خويش همه چشم پوشيده از جان خويشنه تنها ز جان، بلكه از هر چه هست بجز دوست، يكباره شستند دست [ صفحه 190] دگر تا جهانست بزمي چنين نبيند به خود آسمان و زمينمتاب امشب اين گونه اي نور ماه! براين جسم مجروح و عريان شاهفلك! شمع خود را تو خاموش كن جهان را در اين غم سيه پوش كنبپوشان تو امشب رخ ماه را مگر ساربان گم كند راه را!مبادا كه از بهر انگشتري به غمها فزايد غم ديگري!

حسين مسرور

موج خون

نكوتر بتاب امشب اي روي ماه كه روشن كني روي اين بزمگاهبسا شمع رخشنده ي تابناك زباد حوادث فرو مرده پاكحريفان به يكديگر آميخته صراحي شكسته، قدح ريختهبه يك سوي، ساقي برفته ز دست ز سوي دگر مطرب افتاده مستبتاب امشب اي مه! كه افلاكيان ببينند جانبازي خاكيان [ صفحه 191] مگر نوح بيند كزين موج خون چسان كشتي آورد بايد برون؟!ببيند خليل خداوندگار ز قرباني خود شود شرمسار!كند جامه موسي به تن، چاك چاك عصا بشكند بر سر آب و خاكمسيحا ببيند گر اين رستخير صليب و سلب را كند ريز ريزمحمد سر از غرفه آرد برون ببيند جگرگوشه اش غرق خون

علي معلم

گل كرد خورشيد

روزي كه در جام شفق، مل كرد خورشيد بر خشك چوب نيزه ها، گل كرد خورشيدشيد و شفق را چون صدف در آب ديدم خورشيد را بر نيزه، گوئي خواب ديدم!خورشيد را بر نيزه، آري اين چنينست خورشيد را بر نيزه ديدن سهمگينستمن زخم خوردم، صبر كردم، دير كردم من با حسين از كربلا شبگير كردمآن روز در جام شفق، مل كرد خورشيد بر خشك چوب نيزه ها گل كرد خورشيد [ صفحه 192] فريادهاي خسته سر بر اوج ميزد وادي به وادي خون پاكان موج ميزدبيدرد مردم ما، خدا! بيدرد مردم نامرد مردم ما، خدا! نامرد مردماز پا حسين افتاد و، ما بر پاي بوديم! زينب اسيري رفت و، ما بر جاي بوديم!از دست ما بر ريگ صحرا نطع كردند دست علمدار خدا را قطع كردندنوباوگان مصطفي را سر بريدند! مرغان بستان خدا را پر بريدند!در برگريز باغ زهرا، برگ كرديم! زنجير خائيديم و صبر مرگ كرديم!چون بيوگان، ننگ سلامت ماند بر ما تاوان اين خون تا قيامت

ماند بر ما!روزي كه در جام شفق مل كرد خورشيد بر خشك چوب نيزه ها گل كرد خورشيد

محمد علي صفير (صفير)

كو خداوند حرم؟

از خروش اسب شاهنشاه عشق زلزله افتاد در خرگاه عشقبانوان از خيمه بيرون ريختند در زمان، شور نشور انگيختند [ صفحه 193] ريختند اختر به روي آفتاب يا كه افشاندند بر گلها، گلابديده ها از اشك خونين، پر همه گنج دامن پبر ز لعل و در، همهسيل اشك و، تير آه تيزپر اين گذشت از چرخ و، آن يك از كمرگلرخان بر برگ گل، شبنم زدند گرد اسبش حلقه ي ماتم زدنددختران يك سوي و ديگر سو، زنان بر سرو بر پيكرش، بوسه زنانپيكرش در زير بوسه گشت گم پايمال بوسه، از سر تا به دمدخت حيدر زان ميان كردش خطاب كآسمانا! گو كجا شد آفتاب؟!راست برگو، كو خداوند حرم؟! گو كجا شد آن امام محترم؟!ماتم شه آتشي افروخته كز فروغش خرمن مه، سوخته

ابوالحسن ورزي

عمر سرمدي

اي حسين! اي سرور آزادگان اي پناه جمله ي افتادگان [ صفحه 194] اي شده سرمشق جانبازان همه مايه ي فخر سرافرازان همهدل ز جان برداشتن آسان نبود كس بجز تو مرد اين ميدان نبودچو جهان، آشفته از بيداد شد ناله ي آزردگان، فرياد شدخرمن آزادگي بر باد رفت مردمان را مردمي از ياد رفتروزگار حق پرستان تيره شد حق كشي بر حق پرستي چيره شدچون به سر شور شهادت داشتي مرگ را عمر ابد انگاشتيجنگ تو، پيكار نيكي با بديست مرگ در اين جنگ، عمر سرمديستهر كه در اين عرصه جانبازي كند گر ز پا افتد، سرافرازي كندزنده ماندن گر به شرط بندگيست مردن آزادمردان، زندگيستبردگي را، نيستي از هست تست پرچم آزادگي در دست تستگرچه در ظاهر شكستت داده اند جام پيروزي بدستت داده اند [ صفحه 195] گر جهان چندي به كام ظالمست كفر، محكومست و ايمان، حاكمستپيش چشمت،

پاره هاي جان تو جان فدا كردند با فرمان تواشتياق مرگ چون بيشي گرفت هر يكي بر ديگري پيشي گرفتتا بنوشد زودتر اين نوش را مي گشود از بهر مرگ آغوش راديدي از بس يكه تازي مي كنند گوئيا با مرگ، بازي مي كنندچون حيات جاودان مي خواستند مرگ خونين را به جان مي خواستندگرچه بيمي در تو از ماتم نبود مرگ فرزند و برادر، كم نبودچون به قدرت خم نمي شد پشت تو لاجرم كوبنده تر شد مشت توعشق تو، يك عشق پنهاني نبود جز درخشان مهر يزداني نبودخويشتن را شعله آسا سوختي تا چراغ عشق را افروختيتا دلي در ماتم تو سوخته ست اين چراغ ايزدي، افروخته ست [ صفحه 196]

حسين اسرافيلي

سردار خيمه ها

اگر چه ماه بني هاشمم همه خوانند غلام اكبرم، اين را قبيله مي داننداگر امير سپاهم، ترا غلامم من مطيع امرم و، شيداي آن امامم مناجازه خواهم، ازين كفر تا سراندازم ميان معركه، تكبير حيدراندازمركاب باره به پيكار اين خطر بندم دوباره تيغ، چنان شيوه ي پدر، بندماگر چه لايق جانبازي ركاب، نيم به جلوه گاه تو، همدوش آفتاب نيمپدر به گاه سفر، صحبت تمامت كرد ترا سپرد و، مرا كمترين غلامت كردسفارش پدرست اين، نه جاي چون و چراست خيام، تشنه و سردار خيمه ها، تنهاسترسيده وقت بلي، فرصت سرافرازيست وصيت پدرم، منتهاي جانبازيستمخواه تشنه درين بحر موج دار، مرا چو ماهي از دل اين آبها، كنار مراكشيده ام به خطر، شوق ماجراي شما دوانده عشق، مرا تشنه پابه پاي شما [ صفحه 197] تو نوح مذهبي، اي كشتي نجات! امام! بمان تو، تا كه بماند شرافت اسلام

جليل واقع طلب

يك نم غيرت!

داغبارانست اينجا، باغ نيست! هيچ كس در فصل ما، بيداغ نيستريگها از مخمل خون، سرخپوش سينه سرخان، بال بالان در خروشيك نفر خورشيد ما را سر بريد تشنه لب، خون خدا را سر بريدكاش دريا از غمت گر مي گرفت ابر، يك نم غيرت از حر مي گرفتكاش اقيانوسها خون مي شدند آبها، همچون تو گلگون مي شدندكاش باران يك نيستان ناله بود تعزيت پرداز زخم لاله بودآفتاب اي كاش در خون مي طپيد از نگاه سبز گل خون مي چكيدكاش ذهن آب، آتش مي گرفت بركه ي مهتاب، آتش مي گرفتما هنوز آشفته ي زخم توايم خشم در خون خفته ي زخم توايم [ صفحه 198] شعله در شعله، تب و تابيم ما سوختن در سوختن آبيم مابيرقت بر دوش زخم لاله هاست زخم تو آغوش زخم لاله هاستآتشست آن زخم بر پيشانيت رشك آبست آنهمه عطشانيتباز هم، از

سينه ها خون مي چكد از دل آئينه ها خون مي چكد [ صفحه 201]

قصيده ها

محمد علي رياضي يزيدي

روح بزرگ

سلام ايزد منان، سلام جبرائيل سلام شاه شهيدان به مسلم بن عقيلبه آن نيابت عظماي سيدالشهدا به آن جلال خدائي، به آن جمال جميلشهيد عشق كه سر در مناي دوست نهاد به پيش پاي خليل خدا چو اسماعيلبر آستان درش آفتاب، سايه نشين به بام بقعه ي او ماه آسمان، قنديلزهي مقام كه فرش حريم حرمت او شكنج طره حورست و بال ميكائيلسلام بر تو! كه دارد زيارت حرمت ثواب گفتن تسبيح و خواندن تهليلهواي گلشن مهرت، نسيم پاك بهشت شرار آتش قهرت، حجاره ي سجيل [ صفحه 202] تو بر حقي و مرام تو حق، امام تو حق بآيه [5] آيه ي قرآن و مصحف و انجيلببين دنائت دنيا، كه از تو بيعت خواست كسي كه پيش جلال تو بنده ييست ذليل!محيط كوفه، ترا كوچكست و روح، بزرگ از آن به بام شدي كشته اي سليل خليل!فراز بام، سلام امام دادي و، داد ميان لجه يي از خون جواب، شاه قتيلبه پاي دوست فگندي سر از بلندي بام كه نقد جان بر جانان بود متاع قليلشروع نهضت خونين، كربلا ز تو شد به نطق زينب كبري به شام، شد تكميل

محمد موحديان (اميد)

پيمان عشق

مسلم، طلايه دار قيام محرمم نايب مناب سبط رسول مكرممتنها سفير رهبر آزادگان، حسين بنيانگذار نهضت سرخ محرممدر كاروان كرب وبلا، اولين شهيد از دوده ي رسول گرانقدر خاتممرفتم به كوفه از پي پي ريزي قيام آنجا كه خاست شور محرم ز مقدمم [ صفحه 203] درجاي جاي كوفه بجا مانده جاودان داغ هزار خاطره از شرح ماتممبا آنهمه حمايت و اكرام، اي دريغ يك تن نبود تا به حقيقت خورد غمم!چندين هزار كوفي پيمان شكن، شكست پيمان و، هيچ كس نشد از صدق،

همدممغمها همه به يك طرف، اما غم حسين بود آن زمان سرآمد غمهاي عالممداغ و فراق و غربت خويشم زياد رفت تا سوي كوفه آمدنش شد مسلممافسوس! بهر بردن پيغام سوي او يك تن نماند معتمد و يار و محرممجان باختم به راه وي و، دارم افتخار اول شهيد خون خدا، فخر آدممدر جنگ خصم و ياري رهبر، (اميد) گفت: دارد خدا به قدرت خود سخت محكمم

محمود شاهرخي (جذبه)

ديباچه ي نيكويي

اي روي دل افرزوت، آئينه ي زيبايي وي عشق جهانسوزت، سرمايه ي شيداييرخسار بديع تو، ديباچه ي نيكويي اخلاق شريف تو، مجموعه ي زيباييدام دل مشتاقان، زلفت به دلاويزي سرو چمن گيتي، قدت به دلارايي [ صفحه 204] گر سرو ترا گويم، زين گفته خجل گردم كي سرو كسي ديده ست با اينهمه رعنايي؟!گر ماه ترا خوانم، از عجز فرومانم زيرا كه ندارد ماه، اين جلوه ورخشايياي مهر سپهر حسن، اي ماه بني هاشم! كي ماه كند هرگز با روي تو همتايي؟در سوگ تو مي گريم، وز درد تو مي نالم داغ تو، بدل دارم چون لاله ي صحراييدر عقل نمي گنجد اين نكته كه در عالم لب تشنه كسي ماند با منصب سقايي!در وهم نمي آيد كز بهر خدا، مردي از خصم نجويد كين در عين توانايي!تا گشت جدا دستت، در راه رضاي دوست چون دست خدائي يافت والايي وبالاييشد چشم فلك خيره، شد عقل ملك حيران تا در تو پديد آمد، آن صبر و شكيبايي!بيرون شدي از دريا، با كام و دهان خشك آتش به دل درياست از آن دل درياييتا گشت دو تا از درد، آن قامت دلجويت نام تو علم گرديد، در عالم يكتاييدر پيش امام خود، بودي چو كمين بنده با حشمت سلطاني،

با شوكت مولايي! [ صفحه 205] از حسرت داغ تو، در دامن خود هر شب ريزد چو سرشك، انجم اين گنبد ميناييگر (جذبه ي) مسكين را، در حشر نگيري دست سر بر نكند انجا، از غايت رسوايي

سروش اصفهاني

هديه ي زينب

زينب گرفت دست دو فرزند نازنين مي سود روي خويش به پاي امام دينگفت: اي فداي اكبر تو، جان صد چو آن گفت: اي نثار اصغر تو، جان صد چو اينعون و محمد آمده از بهر عون تو فرماي تا روند به ميدان اهل كينفرمود: كودكند و ندارند حرب را طاقت، علي الخصوص كه با لشكري چنين!طفلان ز بيم جان نسپردن براه شاه گه سر بر آسمان و، گهي چشم بر زمين!گشت التماس مادرشان عاقبت قبول پوشيدشان سلاح و نشانيدشان به زيناين يك، پي قتال دوانيد از يسار و آن يك، پي جدال برانگيخت از يمينبر اين يكي، ز حيدركرار، مرحبا! بر آن دگر ز جعفرطيار، آفرين! [ صفحه 206] گشتند كشته هر دو برادر به زير تيغ شه را نماند جز علي اكبر، كسي معين

حسين ثابت محمودي (سهيل)

آفرين باد! آفرين بر چشم!

با صدف تا بود برابر، چشم ريزد از ماتم تو، گوهر چشمكور باد ز چشم زخم زمان گر نگريد به سوگ تو، هر چشمدر رثاي تو گرددم خون، دل در عزاي تو گرددم تر، چشمهر دمم از غمت مكدر، روي هر دمم از غم تو احمر، چشمخون بگريد به سوگ تو خورشيد تا گشايد ز بام خاور، چشمگشت خورشيد عشق همچو هلال تا كه مه بست از جهان بر، چشمبا تو گفتا امام: تا از رزم كه بپوش اينك اي دلاور! چشمادبت را فلك سراپا گوش شد، چو گفتي تو با برادر: چشم!تا خرامان شدي به سوي فرات نخلها ساختند از سر، چشم [ صفحه 207] عرش تيغت آن چنان بر گوش جا گرفت و فروغ آن بر چشم:كز خجالت شدند هر دو خموش تا گشودند برق و تندر، چشمگفتي: اردست نيست

در دستم هست ما را به چشم، ايدر چشمآب را بر دهان گرفتي و بود آتش اشتياقت اندر چشمتا كه بر مشگ، ناجوانمردي دوخت آندم ز خيل لشكر، چشمآب تا ريخت، گفتي: آبرويم ريخت، يا رب مدار ديگر چشم:كه: گشايد ز شرم بر طفلان ديگر اين نااميد مضطر چشمتير ديگر گذاشت اندر زه دوخت بر چشم خصم كافر، چشمناگه آغوش خويش را وا كرد تير را برگرفت در بر، چشم!خون به رويت روانه شد، چون كرد چشمه ي خون خويش، بستر چشمچشم نگذاشت شرمگين باشي آفرين باد! آفرين بر چشم! [ صفحه 208]

جواد جهان آرائي (جهان آرا)

برادر، آب!

آنكه را بود مهر مادر، آب ديده مي دوخت تشنه لب، بر آبكربلا بود و جنگ و هرم عطش داشت آنجا بهاي گوهر، آب!چنگ مي زد رباب بر دل ريش: كه خدا! كي رسد به اصغر، آب؟!مانده حيران درين ميان چكند؟ از كجا مي شود ميسر، آب؟!برد او را پدر به عرصه ي رزم تا دهد جاي شير مادر، آبوه! كه سيراب شد ز جرعه ي تير نرسيد آه! بر لبش گر آب!ديد تا كودكان تشنه، حسين گفت از سوز جان: برادر! آباي بهين آبيار گلشن عشق! بهر اين غنچه ها بياور آبرفت آن مير عشق سوي فرات تا كه بنهاد پاي جان، بر آبكفي از آب برگرفت و، شگفت ديد تصوير كودكان در آب! [ صفحه 209] تشنه لب بود و، لب بر آب نزد تا بنوشد ز حوض كوثر، آبخواست تا نوشد از فرات، اما بر دلش زد شرر چو آذر، آب!مشگ را پر ز آب كرد و شتافت تا دهد باغ را سراسر، آبتيرها سوي او روانه شدند گاه در چشم رفت و گه، در آب!تا تهي

مشگ شد از آب، افسوس گشت از شرم پورحيدر، آب!

محمد جواد غفورزاده (شفق)

عطر عترت

سحر چون پيك غم از در درآيد شرار از سينه، آه از دل برآيدمرا از ديدگان يك كاروان اشك به شوق پاي بوس رهبر آيدجدا زين كاروان اشك و حسرت دراي كارواني ديگر آيدگمانم كاروان اهل بيت است ك سوي كعبه ي دل با سر آيدگلاب از ديده افشان همچو جابر كه عطر عترت پيغمبر آيد [ صفحه 210] به رسم ديده بوسي با عزيزان به حسرت از مدينه مادر آيدپس از يك اربعين هجران و دوري به ديدار برادر، خواهر آيدهمان خواهر، كه كس نشناسد او را به باغ لاله هاي پرپر آيدهمان خواهر، كه با سحر بيانش به هر جا آفريده محشر، آيدهمان خواهر، كه غوغا كرده در شام همان آئينه ي پيغمبر آيدهمان ويرانگر بنيان تزوير همان رسواگر زور وزر آيدهمان خواهر، ولي گيسوپريشان سيه جامه، بنفشه پيكر آيدنواي واي واي از قلب زهرا صداي هاي هاي حيدر آيدازين ديدار طاقتسوز، ما را همه خون دل از چشم تر آيدميان جبهه با ياد شهيدان نوائي خوش ز يك همسنگر آيدسرودش، حسب حال آن كبوتر كه خونين بال و بشكسته پر آيد [ صفحه 211] سرودش را بيا با هم بخوانيم به اميدي كه شام غم سرآيد:(شميم جانفزاي كوي بابم) (مرا اندر مشام جان برآيد) [6] .(گمانم كربلا شد عمه! نزديك) (كه بوي مشك ناب و عنبر آيد)(به گوشم عمه! از گهواره ي گور) (درين صحرا، صداي اصغر آيد)(مهار ناقه را يك دم نگه دار!) (به استقبال ليلا، اكبر آيد!)

افتخار آفريده، آمده ام

از سفر، داغديده آمده ام دل ز هستي بريده، آمده امزينبم من، كه از ديار عراق رنج و حسرت كشيده، آمده اماينك از شام با لباس سياه چون شب بي سپيده آمده امشادي دهر را ز كف داده

غم عالم خريده، آمده ام [ صفحه 212] گر چه با قامتي رسا، رفتم نك به قدي خميده آمده امپيكر پاك سروقدان را به روي خاك ديده آمده امدسته گلهاي نازنينم را دست بيداد چيده، آمده امديده ام يك چمن گل پرپر خار در دل خليده، آمده امپاي هر گل، گلاب ديده ي من با تأثر چكيده، آمده امسربلندم كه با اسارت خويش افتخار آفريده، آمده امتار و پود ستم به تيغ سخن با شهامت دريده آمده امپي محو ستم، اگر رفتم با همان عزم و ايده آمده اماز كنار مجاهدان شهيد وز جهاد عقيده آمده امبارها از سر حسين عزيز صوت قرآن شنيده، آمده امگر رود خون ز ديده ام، نه عجب من كه بي نور ديده آمده ام [ صفحه 213] هدفم اعتلاي قرآن بود به مرادم رسيده، آمده امشاهد صبح و شام من (شفق)ست كز سفر، داغديده آمده ام

قاسم رسا (رسا)

كودكي شوريده حالم

من، رقيه دختر ناكام شاه كربلايم بلبل شيرين زبان گلشن آل عبايمميوه ي باغ رسولم، پاره ي قلب بتولم دست پرورد حسينم، نور چشم مصطفايمكعبه ي صاحبدلانم، قبله ي اهل نيازم مستمندان را پناهم، دردمندان را دوايممن يتيمم، من اسيرم، كودكي شوريده حالم طايري بشكسته بالم، رهروي آزرده پايمزهره ي ايوان عصمت، ميوه ي بستان رحمت منبع فيض و عنايت، مطلع نور خدايمگلبني از شاخسار قدس و تقوي و فضيلت كوكبي از آسمان عفت و شرم و حيايمشعله بر دامان خاك افگنده، آه آتشينم لرزه بر اركان عرش افتاده از شور و نوايمگرچه در اين شام ويران گشته ام چون گنج، پنهان دستگير مردم افتاده پا و بينوايم [ صفحه 214] من گلابم، بوي گل جوئيد از من، زانكه آيد بوي دلجوي حسين از خاك پاك باصفايماي (رسا)! از آستانش هر چه خواهي آرزو كن عاجز از اوصاف اين گل، مانده طبع نارسايم

ناصر فيض

زيارت

دلم آگنده از محبت تست هر چه دارم ز يمن دولت تستكينه در سينه ام نمي گنجد دلم آگنده از محبت تستاي حسين! اي هماره شاهد عشق! عشق، پاينده از شهادت تستلوح آئين سرخ تست، فلق شفق، آئينه ي جراحت تستموي صبح از غم تو گشته سپيد شب، سيه پوش از مصيبت تستلاله، دلخون ولي به سوز وگداز نوحه پرداز داغ غربت تستاي ابرمرد! دست ابر كريم برگي از دفتر سخاوت تستدل اهل يقين به سايه ي عشق روشن از پرتو هدايت تست [ صفحه 215] هر سحرگه كه ميدمد خورشيد همه در سايه ي عنايت تستاز تو سبزست نخل غيرت و عشق كربلا، شعر سرخ همت تستگرچه در چرخ چارمست مسيح يكي از خادمان حضرت تستكربلا، اين قيامت خونين واژه يي از حديث قامت تستقامتي در مناي خون بستي

كه قيامت از آن قيامت تستناي قرآن كجا شود خاموش؟ اوج ني، منبر تلاوت تستبيتو، هستي گل خزان زده است كه بهار از تو و طراوت تستاينكه از دوزخم امان دارد ديدن روي رشگ جنت تستچه كنم؟ راه كربلا بسته ست آرزوي دلم زيارت تستمهر پاكت چه كرده با دل خلق؟! هر كجا مي رويم صحبت تستشعرم، آهنگ نينوا دارد گرچه اين روزها، ولادت تست [ صفحه 216] روز عيدست و روز شادي و شور شعر من در غم شهادت تستروز محشر به (فيض) عشق، حسين! چشم من بر تو و شفاعت تست [ صفحه 219]

قطعه ها

ناصر فيض محمد علي مجاهدي (پروانه)

زبان علي!

زينب! اي خطبه ي حماسي عشق اي به كام علي، زبان علي!باش كز خطبه ات زبانه كشد آتش خفته در بيان علي

رحمت عام

نامي كه در شمار شهيدان كربلا بعد از حسين آمده، نام رقيه استبعد از قيام سرخ حسيني به كربلا برحق ترين قيام، قيام رقيه استجانسوز و، كفرسوز و، روانسوز و، ظلم سوز در گوشه ي خرابه، كلام رقيه استچو او كسي به عهد محبت وفا نكرد اين سكه تا به محشر به نام رقيه استبا دستهاي كوچك خود، بيخ ظلم كند عالي ترين مرام، مرام رقيه استيك جمله گفت و، كاخ ستم را به باد داد خونين ترين پيام، پيام رقيه است [ صفحه 220] آن قصه يي كه خاطره انگيز كربلاست افسانه ي خرابه ي شام رقيه است(هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق) [7] .عشق حسين، رمز دوام رقيه استفيضش رسد به خلق خداوند، بيدريغ عالم، رهين رحمت عام رقيه است

احمد مشجري كاشاني (محبوب)

غربت!

در غم لاله هاي پرپر عشق قلم، اشك الم به دفتر ريختاز سموم خزان به گلشن دين بلبل افغان كشيد و، گل پر ريختاشك ماتم، ز ديده ي خونبار زينب از داغ شش برادر ريختخون پاك حسين و يارانش از دم تير و تيغ و خنجر ريختاصغرش همچو غنچه، پرپر شد اشك حسرت ز چشم، مادر ريختشاه دين، سوي آسمان پاشيد آنچه خون از گلوي اصغر ريختاز غم نوجوان خود، ليلا گشت نالان و خاك بر سر ريخت [ صفحه 221] ديد منشق چو فرق اكبر را مهر بر روي ماه، اختر ريخت!مشگ چون ديد غربت عباس اشك از بهر آن دلاور ريخت!

م- آزرم مشهدي

سراپرده ي عباس

تا ابد برخي آن تشنه شهيدم كه فرات شاهد همت سيراب و لب تشنه ي اوستآن جوانمرد كه لب تشنه ز دريا بگذشت زانكه دريا به بر همت او كم از جوستغرق آتش كه مگر آب رساند به حرم خونفشان از سر و از بازوي آويزه به پوستدل دشمن، شده از اين رجز او در بيم گوش طفلان خرسند از بانگ عموستبخدا، دست ز دامان امامم نكشم گرچه ام دست ببرند و برآرندم پوستبه مثل، دوست بود به ز برادر، اما جان به قربان برادر كه چنين باشد دوستهر خروشي كه به گوش آيد از امواج فرات عقده ي ماتم عباسش گوئي به گلوستاي صبا! هر سحر از جانب من بوسه بزن بر زميني كه ز خون شهدا غاليه بوست [ صفحه 222] هر كجا پرچم افراشته يي ديدي سرخ به يقين دان كه سراپرده ي عباس، هموست

ايرج ميرزا

در سوگ حضرت علي اكبر

رسم است هر كه داغ جوان ديد، دوستان رأفت برند حالت آن داغديده رايك دوست، زير بازوي او گيرد از وفا و آن يك، ز چهره پاك كند اشك ديده راالقصه هر كسي به طريقي ز روي مهر تسكين دهد مصيبت بر وي رسيده راآيا كه داد تسليت خاطر حسين؟ چون ديد نعش اكبر در خون طپيده راآيا كه غمگساري و انده بري نمود ليلاي داغديده و محنت كشيده را؟بعد پسر، دل پدر آماج تير شد آتش زدند لانه ي مرغ پريده را

آتش خيام

سرگشته بانوان وسط آتش خيام چون در ميان آب، نقوش ستاره هااطفال خردسال، ز اطراف خيمه ها هر سو دوان چو از دل آتش، شراره ها [ صفحه 223] غير از جگر كه دسترس اشقيا بود چيزي نماند در بر ايشان ز پاره ها!انگشت رفت در سر انگشتري به باد شد گوشها دريده پي گوشواره ها!سبط شهي كه نام همايون او برند هر صبح و ظهر و شام، فراز مناره ها:در خاك و خون فتاده و، تازند بر تنش با نعلها، كه ناله برآرد ز خاره ها!

عبدالعلي نگارنده (نگارنده)

سر آورده يي؟!

به خولي بگفت آن زن پارسا كرا باز از پا درآورده يي؟!كه: در اين دل شب چو غارتگران برايم زر و زيور آورده يي؟!به همراهت امشب چه بوي خوشيست! مگر بار مشك تر آورده يي؟!چنان كوفتي در، كه پنداشتم ز ميدان جنگي، سر آورده يي!!چو دانست آورده سر، گفت: آه! كه مهمان بي پيكر آورده ييچو بشناخت سر را بگفت اي عجب سري باشكوه و فر آورده يي [ صفحه 224] بميرم! درين نيمه شب از كجا سر سبط پيغمبر آورده يي؟!چه حقي شده در ميان پايمال كه تو رفته يي داور آورده يي؟!گل آتشست اين، كه از كوه طور تو با خاك و خاكستر آورده يي(نگارنده)! با گفتن اين رثا خروش از ملايك برآورده يي

رضا ثقفي

گوييا سر مي برد!

تكسواري در بياباني مخوف اسب را چون باد صرصر مي بردگشته صحرا غرق بوي خوش، مگر بار عود و مشك و عنبر مي برد؟نوري از خورجين اسبش مي دمد گوئيا خورشيد انور، مي برد!مي زند مهميز بر پهلوي اسب مي شتابد، گوئيا سر مي برد!آري، او خوليست، بر مهمانيش رأس آواره ز پيكر مي برد!همچو نمرودي، كه ابراهيم را تا بسوزاند در آذر، مي برد! [ صفحه 225] صد ره از نمرود هم بدتر، بلي چون ز ابراهيم بهتر، مي برد!ناله ي آيد به گوش جان، مگر همره فرزند، مادر مي برد؟!

علي اكبر خوشدل تهراني (خوشدل)

سر شهادت

دلهاي همه خداپرستان كانون محبت حسينستشد كشته، كه عدل و دين نميرد اين سر شهادت حسينستبوسيد غلام را چو فرزند اين حد مروت حسينست

محمد علي گويا

يك مرد مانده بود

مي سوخت در لهيب تبي آتشين، زمين مي ساخت پايه هاي غروري نوين، زمانخورشيد همچو كشتي آتش گرفته يي [8] . آواره بود در دل درياي آسمانمي ساخت خون و تيغ و شهامت، حماسه يي با عشق و با حقيقت و ايثار، توامان [ صفحه 226] مردي بپاي خاست، كه افتد ز پا ستم جاني ز دست رفت، كه ماند بجا جهاندر عرصه ي نبرد، تني چند جان به كف چون كوه، در برابر درياي بيكرانيكسوي، اوج رايت و ايمان و افتخار يكسوي، موج لشكر خونخوار و جانستاندر نيمروز گرم، كه هر لحظه مي گداخت در زير آفتاب گدازنده، جسم و جانيك مرد مانده بود و، كران تا كران عدو! يك تير مانده بود و، جهان تا جهان نشان!از دست داده يار و برادر،پسر، سپاه از پا فتاده، پير و جوان، خرد با كلاندر اين چنين دمي، به سوي خيمه هاي او آنجا كه داده بود به نوباوگان، امان:دشمن به پيش تاخت كه يابد غنيمتي! جز اين نبود مقصد آن لشكر گرانبر پاي خاست، از دل درياي پر ز خون افراشت قامتي كه قيامت شدي عيانفرياد زد: بهوش! اگر نيست دين ترا آزاده باش و توسن آزادگي بران!اين آخرين پيام خداوند عشق بود آن دم كه مي گذشت ازين تيره خاكدان [ صفحه 229]

اشعار متفرقه

عباس شب خيز

هر پنج!

هر چند زده آه درون خيمه به گردون وز سوز عطش جام دلت گشته پر از خونليك آب همه عالم امكان به تو مرهون جيحون و فرات و ارس و دجله و كارونهستند عطشناك لب جوي تو هر پنج! اي كون و مكان بر كرم و لطف تو محتاجآن را كه نهاده به سر از مكرمتت، تاج از

جور عدو گشت به تير ستم، آماجمشگ و علم و جان و دل و ديده، به تاراج رفت از سر شوق رخ نيكوي تو، هر پنج!

مهدي احمدي

نذر كربلا!

دل شكسته ام كجاست، نذر كربلا كنم واين گلوي تشنه را، اسير نيزه ها كنم؟بر آن شدم كه بغض سرد اين گلوي خسته را شبي دوباره وقف آن صداي آشنا كنم [ صفحه 230]

نعمت آزرم

صحنه ي شگفت!

خورشيد رفته است ولي ساحل افق مي سوزد از شراره ي تاريخيش هنوزوز شعله هاي سرخ شفق، نقش يك نبرد تابيده روي آينه ي آسمان هنوزگرد غروب ريخته در پهندشت رزم پايان گرفته جنبش كارزارآنجا كه برق نيزه و، فرياد حمله بود پيچيده بانگ شيهه ي اسبان بي سوارپايان گرفته رزم و به هر گوشه و كنار غلطيد روي بستر خون، پيكر شهيدخاموش مانده صحنه و، گوئي ز كشتگان خيزد هنوز نغمه ي پيروزي و اميداين دشت غم گرفته كه بنشسته سوگوار امروز بوده پهنه ي آن جاودانه رزماينك دو سوي صحنه، دو هنگامه، ديدنيست يك سو لهيب آتش و، يك سو غريو بزم!اين دشت خون گرفته كه آرام خفته است امروز بوده شاهد رزم دلاوراناين دشت، ديده است يكي صحنه ي شگفت اين دشت، ديده است يكي رزم بي اماناين دشت، ديده است كه مردان راه حق چون كوه، در برابر دشمن ستاده اند [ صفحه 231] اين دشت، ديده است كه پروردگان دين چان بر سر شرافت و مردي نهاده انداين دشت، ديده است كه هفتاد تن غيور بگذشته اند از سر و سامان زندگيبگذشته اند از سر و سامان، كه بگسلند از پاي خلق، رشته ي زنجير بندگيامروز، زير شعله ي خورشيد نميروز برپا شده ست رايت بشكوه انقلابباليده است قامت آزادگي و عشق تا بر فراز معبد زرين آفتاباز پرتو جهنده ي شمشيرهاي تيز خورشيدها دميابه هنگام كارزاربانگ حماسه هاي دليران راه حق رفته ست تا كرانه ي آفاق روزگارخورشيد رفته است و بپايان رسيده، رزم اما نبرد

باطل و حق مانده ناتماموين صحنه ي شگفت به گوش جهانيان تا روز رستخير، صلا مي دهد: قيام!

نصرالله مرداني

علمدار

آنچه در سوگ تو اي پاكتر از پاك گذشت نتوان گفت كه هر لحظه چه غمناك، گذشتسر خورشيد بر آن نيزه ي خونين مي گفت كه چها بر سر آن پيكر صد چاك، گذشت [ صفحه 232] آب، شرمنده ي ايثار علمدار تو شد كه چرا تشنه ازو اينهمه بيباك، گذشت؟!

هفتاد و دو آذرخش

هفتاد و دو كوكب فروزان تابنده در آسمان اسلامرفتند زلال عشق نوشند از چشمه ي تابناك الهامهفتاد و دو آذرخش سوزان از دامن ابر خاك رستندرفتند به سوي چشمه ي نور تا دور زمانه هست، هستندهفتاد و دو آفتاب تابان بر بام سپيده سر كشيدندققنوس صفت ميان آتش در گلشن شعله پر كشيدنددر سوگ حسينيان عاشق گل خيمه به وادي عدم زدبر طارم بيكران هستي منظومه ي ما درفش غم زد [ صفحه 233] بر بام بلند روشنائي خورشيد، برهنه سر برآمدبر لشكريان شب خروشيد خون از نفس سحر برآمدرفتند و به دشت تيره ي شب تخم گل آفتاب كشتندمعناي چگونه زيستن را با سرخي خون خود نوشتند

نير تبريزي

ز جاي خيز!

زينب چو ديد پيكر آن شه بروي خاك از دل كشيد ناله به صد آه سوزناككاي خفته خوش به بستر خون! ديده باز كن احوال ما ببين و سپس خواب ناز كناز وارث سرير امامت! ز جاي خيز بر كشتگان بي كفن خود نماز كنطفلان خود به ورطه ي بحر بلا نگر دستي به دستيگري ايشان، دراز كنسيرم ز زندگاني دنيا، يكي مرا لب بر گلو رسان و زجان بي نياز كن [ صفحه 234] برخيز! صبح، شام شد اي مير كاروان ما را سوار بر شتر بي جهاز كنيا دست ما بگير و ازين دشت پرهراس بار دگر روانه بسوي حجاز كن

راهي

قبله ي قبيله

بيا به خلوت عشاق در قبيله ي اشك مگر وصال ميسر كني، به حيله ي اشك!به اقتداي ارادت، ببند قامت عشق به سوي كرب وبلا، قبله ي قبيله ي اشك

فريده برازجاني

از كعبه تا كربلا!

ببين از كجا تا كجا مي گريزم من از كعبه تا كربلا، مي گريزم!به پاي تو اي اسوه ي عشق، زينب! بلي گفته ام، تا بلا مي گريزمز عمق شقاوت، به سوي حقيقت چو حر- مرد از خود رها- مي گريزم

هادي سعيدي كياسري

كو ادا فهمي؟

اي شبستانهاي حيرت آستان كربلا! كو ادا فهمي كه مي داند زبان كربلا؟! [ صفحه 235] كهكشان در كهكشان چشم تماشا، چشم ما چون زمين گسترده زير آسمان كربلاكيست اين ذات مشعشع؟ چيست اين شرح شگفت چلچراغ مصطفي بر خيزران كربلا!

حسين اسرافيلي

اي آب!

اي تير! سوي مشگ من، اينسان بلا مريز بر من ببار، بهر خدا آب را مريز!هر چند مشگ و دلم را دريده است اي آب! همتي كن و، تا خيمه ها، مريز!

اي مشگ!

اي اشك! عقده هاي مرا در گيو مريز اي تير! آب چشم منست اين، فرو مريزدر خيمه، كودكان به عذابند از عطش اي مشگ زخمدار! مرا آبرو مريز!

جعفر رسول زاده (آشفته)

مهمان تنور

وقتي دلم در پيچ و تاب خسته حاليست انديشه هايم همدم نازك خياليستدرياي چشمم، بستر اشك زلاليست قد بلند آرزوهايم، هلاليستآئينه ام، دلداده ي خورشيد پاكم محو جمال آفتابم من كه خاكم! [ صفحه 236] آن شب كه با سر آمدي در خانه ي من پر شد ز صهباي غمت پيمانه ي منجانم اسيرت بود اي جانانه ي من انگار گل مي ريخت در گلخانه ي منبرخود نمي بردم گمان در زندگاني ناخوانده آئي در سرايم ميهمانيآن شب سراي من، صفاي ديگري داشت مرغ دلم حال و هواي ديگري داشتآئينه ي اشكم جلاي ديگري داشت ناي تمنايم، نواي ديگري داشتكنج تنور خانه ام باغ خدا بود در سينه، دل همناله با شور و نوا بودديدم سري كس در جهان چون او نديده چون ماه از مهتاب، خاكستر دميدهدست ستم سرو چمن سر بريده آن پيكر چون گل به خاك و خون كشيدهپيشانيت مهر نشان سنگ ديدم جان جهان را از غمت دلتنگ ديدمتو بودي و غم بود و زهرا بود آن شب در گريه، ذكر واحسينا داشت بر لبگه با سر خونين تو مي گفت مطلب كه در دلش ياد اسيران بود و زينبآشفته ديدم عالمي را از غم تو انگار هستي مويه زد در ماتم تو [ صفحه 237]

خليل شفيعي

آنچه خدا گفته بود، شد!

خون مي چكيد داغ، ز بالاي آفتاب آئينه، مات گرم تماشاي آفتاببشنو حديث سرخ شكفتن به فصل تيغ تفسير سبز عشق، تمناي آفتاباينجا سخن ز خون مسيح و صليب نيست بر نيزه خواند سوره ي خون، ناي آفتاباز كوهسار عشق برون آمد و شكفت هفتاد و يك ستاره به شولاي آفتاببا كوله بار شوق، سفر كرد تا هنوز! در كهكشان زخم، بلنداي آفتابسيراب از سراب، به پابوسي فنا رفتند

خيل شبپره تا پاي آفتابطوفانيست آب و هواي تغزلم خون مي چكد ز ابر سياه تحملمآنك شتاب كرد امام شهيد عشق با در ركاب كرد اما شهيد عشقدر نقطه ي تلاقي تيغ و نگاه مرد بر ذوالجناح، غيرت حيدر ظهور كرد [ صفحه 238] خون خدا هزاره ي فرياد را گرفت از چنگ ديوهاي قرون، داد را گرفتوقتي ز سجده گاه اناالحق قيام كرد آهنگ كوچ، تيغ علي از نيام كرددر شوره زار حنجره، شوري عجيب داشت كين سه زخم، حرمله ي نانجيب داشتاكبر، خروش ديده ي مست حسين بود عباس سبزپوش به دست حسين بود!من با خداي خويش، صفا مي كنم حسين دل از دو دست خسته، رها مي كنم حسينامروز در برابر چشمان منكران محشر ز شور عشق بپا مي كنم حسينتا خانقاه خون، دل درويش كيش را در خلسه يي شگرف، رها مي كنم حسينپا در رهي نهاده ام اينك، بهانه سوز! سر را فداي مقدم پا، مي كنم حسين!با شاه بيت دست و، صناعات مشك و لب آغاز شعر ناب وفا مي كنم حسين!وقتي نشست تير به چشمم به جرم عشق آرام مثل آه، صدا مي كنم حسين! [ صفحه 239] آنك دميد غيرت حق از دو چشم او زد خيمه بر ستيغ فلك برق خشم اواز جوي تيغ، آب به تاك پليد داد پاداش فتنه هاي سپاه يزيد داد!رودي عفن ز خون پليدان روانه كرد كركس به بام خاطرشان، آشيانه كردوآنگه رسيد مژده، كه بي پرده يار شد قرآن به نيزه خواند كه ميعاد دار شدخون مي چكيد داغ: ز بالاي آفتاب آئينه، مات گرم تماشاي آفتاباينك شتاب كرد امام شهيد عشق پا در ركاب كرد امام شهيد عشقبگسست قيد تاري ودر نور، پود شد آري

حسين آنچه خدا گفته بود، شد

محمد جواد غفورزاده (شفق)

به هنگام بازگشت به مدينه، زبان حال حضرت سجاد

بشير! اينجا كه عقل و عشق ماتست مدينه، وادي صبر و ثباتستمدينه، شهر خون، شهر شهادت مدينه، ساحل عشق و نجاتستمدينه! ديده ام من كربلائي كه چشمم تا ابد شط فراتست [ صفحه 240] مدينه! با هزار اندوه و حسرت مرا يك سينه رنج و خاطراتستچه گويم از حديث هجر و غمهاش؟ مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!مدينه! من كه با غم همنشينم جهان سوزد ز آه آتشينمشميم بوستان طا و هايم شكوه لاله زار يا وسينمببين شور حسيني در نگاهم بخوان شوق شهادت از جبينمفروغ ديده ي زهراي مظلوم پناه خلق، زين العابدينمچه گويم از حديث هجر و غمهاش؟ مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!خليل آسا به همت بت شكستم كه فرزند منا و مكه هستمبه روز من چه آوردند اين قوم! بجرم اينكه من يكتاپرستمفضا پوشيده از ابر ستم بود كه روي ناقه ي عريان نشستمچه شبهائي كه با من گريه كردند غل و زنجيرهاي پا و دستمچه گويم از حديث هجر و غمهاش؟ مرا مادر نمي زاد از ازل كاش! [ صفحه 241] كسي نگرفت غير از غم، سراغم نشسته لاله ي صحرا به داغممن آن مرغ شباهنگم كه باشد بلور اشك زينب شبچراغماز آن روزي كه گلچين غنچه را چيد سيه پوش غم گلهاي باغمشهيد زنده ام من، شاهدم من شهادتنامه ي من، درد و داغمچه گويم از حديث هجر و غمهاش؟ مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!اگر چه لاله، خود را وقف غم كرد چو من كي در صبوري قد علم كرد؟اگر از هجر يك فرزند، يعقوب فروغ ديده اش را گريه، كم كردمرا هفناد و دو داغ جگرسوز پريشان روزگار و پشت

خم كردبه گلزار ولايت هر چه گل بود به شمشير ستم، گلچين قلم كردچه گويم از حديث هجر و غمهاش؟ مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!كسي گل را به چشم تر نبوسيد كسي گل را ز من بهتر نبوسيدكسي چون من گلش نشكفت در خون كسي چون من گل پرپر نبوسيد [ صفحه 242] كسي غير از من و زينب در آن دشت به تنهائي تن بي سر نبوسيدبه عزم بوسه، لعل لب نهادم به آنجائي كه پيغمبر نبوسيدچه گويم از حديث هجر و غمهاش؟ مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!چو گل در بستر خون ديدم او را چو برگ ياسمن بوسيدم او راگل حسرت به دست، آسان نيامد سحر از شاخه ي غم چيدم او رابه سروستان سبز دل نشاندم كنار گلبن اميدم او راگل صد برگ زهرا بي كفن بود خودم در بوريا پيچيدم او راچه گويم از حديث هجر و غمهاش؟ مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!فلك، كوس وداع آخرين زد ملك بر صبر زينب آفرين زدز ميدان، اسب بي صاحب كه آمد به تصوير گمان، رنگ يقين زدسكينه گفت در گوشش چه رمزي كه آتش در دل آن بيقرين زد؟ [ صفحه 243] خبر دارم كه آن اسب وفادار كنار خيمه ها سر بر زمين زدچه گويم از حديث هجر و غمهاش؟ مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!مكن منعم، مدام ار گريه كردم غم خود را نهان در گريه كردمگلاب اشك من گلگون اگر بود به آن گلهاي پرپر گريه كردمبه باغ كربلا با همسرايان به داغ شش برادر گريه كردمشب تنهائيم در خلوت خويش بر آن تنهاي بي سر گريه كردمچه گويم از حديث

هجر و غمهاش؟ مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!سعادت، منتهاي راه ما بود شهادت، قصه ي دلخواه ما بوداگر كاخ ستم زير و زبر شد اثر در ناله ودر آه ما بودپي روشنگري از كوفه تا شام سر فرزند زهرا، ماه ما بودگهي دير نصاري، مجلس انس! گهي ويرانه، خلوتگاه ما بود!چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟ مرا مادر نمي زاد از ازل كاش! [ صفحه 244] اگر خونين، دل غمباورم بود محبتهاي زينب ياورم بودميان خيمه ي آتش گرفته به رأفت، سايه ي او بر سرم بوداگر چون شمع از تب سوختم من همين پروانه، دور بسترم بودشهيد زنده ي تاريخ، زينب نه تنها همسفر، همسنگرم بودچه گويم از حديث هجر و غمهاش؟ مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!اگر با صد مصيبت روبرو بود پرستار من غمديده، او بودنگاه روشن او، باغ اميد حضور او بهشت آرزو بودبهارش را خزان كردند، اما مپنداري اسير رنگ و بو بودگهي چون گل، ز گريه غرق شبنم گهي چون غنچه، عقده در گلو بودچه گويم از حديث هجر و غمهاش؟ مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!نه تنها زينب از دين ياوري كرد به همت كاروان را رهبري كردبه دوران اسارت، با يتيمان نوازشها به مهر مادري كرد [ صفحه 245] چنان كوشيد در ابلاغ پيغام كه در هر راه، پيغام آوري كردگل افشان كرد محمل را، كه بايد به روي ماه نو، نوآوري كرد!چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟ مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!نه سروستان بجا و نه چمن بود مصيبت پيش چشمش موج زن بوداگر چه از ديار كوفه تا شام به هرجا سر زدم رنج و محن بودپريشان

خاطرم از شام، از شام! كه آنجا خون روان از چشم من بوددم دروازه ي ساعات، ديدم به شادي كار مردم كف زدن بود!چه گويم از حديث هجر و غمهاش؟ مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!محبان را غم محبوب، سختست فراق مهربان خوب، سختستزهستي دل بريدن، نيست مشكل ولي دل كندن از محبوب، سختستاگر در سختي دوران شنيدي صبوري كردن ايوب سختست [ صفحه 246] خدا داند كه پيش چشم زينب لب لعل حسين و چوب، سختستچه گويم از حديث هجر و غمهاش؟ مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!ز صحرا، ساربانها را بياريد دراي كاروانها را بياريدمن از يغماگران خواهش نكردم كه خلخال جوانها را بياريدبه تاراج آنچه را برديد، برديد اميد خسته جانها را بياريدبه غارت رفته از ما جامه هائي كه زهرا رشته، آنها را بياريدچه گويم از حديث هجر و غمهاش؟ مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!به خاك غم، جبين سوديم و رفتيم طريق عشق پيموديم و رفتيمز تيغ خارها در سايه ي گل نسيم آسا، نياسوديم و رفتيمبه باغ سبز هستي، تا قيامت به داغ لاله افزوديم و رفتيمبروي مرگ خنديديم و گفتيم: اگر بار گران بوديم و رفتيمچه گويم از حديث هجر و غمهاش؟ مرا مادر نمي زاد از ازل كاش!

پاورقي

[1] از شاعر موفق رباعي سراي، آقاي سيد حسن حسيني: صد رشته قنات در قنوت تو گذشت.

[2] شهربند: زندان.

[3] در اين مقام براي خواننده، اين سوال مطرح مي شود كه: اگر در سفر كربلا، خيري نبوده است! آنهم براي سالار شهيدان، حسين بن علي عليه السلام!! پس از كدام سفر مي توان چشم خير داشت؟! با توجه به اينك شاعر در اين بيت، فرازي از نامه ي حضرت

مسلم بن عقيل را به امام حسين عليه السلام، بصورتي بسته و فشرده و نه به تفصيل، آورده است، نمي توان به مفهوم واقعي اين فراز از نامه پي برد مگر اينكه دقيقا مورد مطالعه و بررسي قرار گيرد. وقتي كه حضرت زينب سلام الله عليها بعد از مشاهده ي آنهمه پرده هاي درد آفرين، خطاب به يزيد مي فرمايد كه: «ما رايت الا جميلا!» بايد در ترجمه ي اينگونه فرازهاي دست نيافتني، دست بدامان ارباب معرفت زد. مسلم بن عقل، از اصحاب خاص سالار شهيدان است و در گفتار و نوشتار اين محرمان درگاه، راز و رمزي وجود دارد كه اغلب در محدوده ي سخن نمي گنجد.

[4] مصاريعي كه داخل كمانك (مساوي است با پرانتز) قرار دارند، از لسان الغيب حافظ شيرازي است.

[5] باء قسم بايد حتما بدون حرف غيرملفوظ (ه) نوشته شود و به كلمه ي بعد از خود متصل گردد، مانند همين مورد.

[6] چهار بيت آخرين اين اثر، از مرحوم جودي خراساني است.

[7] از لسان الغيب حافظ شيرازي است.

[8] اين تعبير، وام گرفته شده از اين بيت مرحوم استاد جلال الدين همائي (سنا)ست در خطاب به آفتاب در بعد از ظهر عاشورا: ز طوفان اين لجه ي سهمگين سبگ بگذر اي كشتي آتشين!.

31. آثار و بركات حضرت امام حسين عليه السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : باقي اصفهاني محمدرضا، - 1348

عنوان و نام پديدآور : آثار و بركات حضرت امام حسين عليه السلام : عزاداري زيارت توسل حاجات شفا، غفران محمدرضا باقي اصفهاني مشخصات نشر : قم نصايح 1380.

مشخصات ظاهري : ص 635

شابك : 964-6377-27-019000ريال ؛ 964-6377-27-019000ريال ؛ 964-6377-27-019000ريال ؛ 964-6377-27-019000ريال وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : چاپ دوم زمستان 25000 :1382 ريال يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس موضوع : حسين بن

علي ع ، امام سوم 61 - 4ق -- كرامتها

موضوع : عباس بن علي ع ، 26؟ - 61ق -- كرامتها

رده بندي كنگره : BP41/75/ب 2آ2

رده بندي ديويي : 297/953

شماره كتابشناسي ملي : م 80-20284

اهداء

السلام عليك يا بقية الله في ارضه! يابن المعجزات الموجودة! يابن الدلائل المشهودة! ايها الطالب بذحول الأنبياء و ابناء الانبياء!ايها الطالب بدم المقتول بكربلاء!نفس زمين و زمينيان،در آرزوي ديدارتان،به شماره افتاده است!حاشا كه اين آرزو را به گور بريم؟!از ساحت قدس حضرتتان اجازه مي خواهم، تا اين صحيفه ي شرمساري را به پيشگاه با عظمت عمه و عمويتان اهداء كنم.عمه اي كه در خرابه، سر بابا را در آغوش داشت و سر بر زمين نهاد!و عمويي كه در برهوت بي آبي سر در آغوش پدر داشت و پرواز كرد!حضرت رقيه عليهاالسلام و حضرت علي اصغر عليه السلام ثواب اين اهداء را نيز به پدر و مادر ارجمندم، كه مرا با مكتب اشك و خون آشنا ساختند و دعاي خيرشان همواره توشه ي راهم بوده است، نثار مي كنم. [ صفحه 7]

گفتار نخست

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين و الصلوة و السلام علي اشرف الانبياء و خاتم المرسلين، سيدنا و مولانا ابي القاسم المصطفي محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي اهل بيته الاطهرين الانجبين، الهداة الغر الميامين لا سيما علي باب حكمة رب العالمين و باب حطة الذي من دخله كان من الامنين، مولانا و مولي الكونين، اباعبدالله الحسين عليه السلام و اللعن الدائم علي اعدائهم و مخالفيهم و منكري فضائلهم و مناقبهم و مدعي شؤونهم و مخربي شريعتهم اجمعين، من اليوم الي قيام يوم الدين، اللهم الذين حملوا الناس علي اكتاف آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم آمين آمين.خداوند اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را كشتي نجات و چراغ هدايت قرار داده است، «ائمة الهدي و مصابيح الدجي و اعلام التقي» [1]

«انما مثل اهل بيتي في هذه الامه مثل سفينة نوح في لجة البحر، من ركبها نجي و من تخلف عنها غرق» [2] ... «الفلك الجارية في اللجج الغامرة [ صفحه 8] يأمن من ركبها و يغرق من تركها» [3] .اما در اين ميان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام مشعلي فروزان تر و كشتي شتابان تر در اقيانوس هراس ها و حيرت هاست. چراغي نور افشان كه بر اصحاب خود چنان روشنايي داد كه به مقام بلندي رسيدند و خود درباره ي آنها فرمود: «اني لا اعلم اصحابا اوفي و لا خيرا من اصحابي» [4] آنان آنچنان درخشنده گشتند كه شاه فرد عالم خلقت در قرون معاصر، حضرت بقية الله الاعظم ارواحنا فداه بر آنان سلام مي دهند.هدايت گري هاي حضرت زينب عليهاالسلام و امام سجاد عليه السلام در كوفه و شام و مدينه پرتوي از اشعه ي اين مصباح هدايت بود. تا انقراض عالم هر كس راه سعادت و هدايت را پيدا كرد، وام دار اين چراغ پرتو الهي است. اين قيام از عاشوراي سال شصت و يك هجري آغاز شد و در زماني كه خداي حكيم فرمان دهد، به دست با كفايت حسين زمان، حضرت مهدي صاحب الزمان عليه السلام به فرجام خواهد رسيد.امام حسين عليه السلام خون خود را در راه خدا اهدا كرد، تا بندگان خدا را از بندگي غير خدا نجات بخشد «و بذل مهجته فيك، ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة» [5] اما حكمت خدا بر آن قرار گرفته بود تا نتيجه ي آن قيام و شهادت و سلحشوري، در زمان ظهور حضرت امام زمان عليه السلام به بار بنشيند و بندگان خدا تحت لواي ايشان انقاذ شوند. «بمهدينا تقطع الحجج، فهو خاتم الأئمة و

منقذ الامة و منتهي النور». [6] .هنگامي كه لشكر سعادتمند پادشاه سرير عدالت، حضرت بقية الله الاعظم ارواحنا فداه به دنبال لواي نصرتش به راه مي افتند، با فرياد «يا لثارات الحسين عليه السلام» به [ صفحه 9] جهانيان اعلام مي دارند كه قيام حضرت مهدي عليه السلام نيز پرتوي از اشعه ي مصباح هدايت حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام است.از اين رو به عنوان خاكساري و عرض توسل، به جمع آوري و دسته بندي قضايايي مستند، از آثار و بركات اين مصباح هدايت الهي پرداختم و از درياي بيكران كرمشان تقاضا دارم كه در دنيا و آخرت ما را مشمول عنايات بي انتهايشان قرار دهند. اكنون به چند نكته پيرامون اين نوشتار توجه كنيد:نكته ي اول: در اين كتاب قضاياي مختلف در موضوعهاي جداگانه دسته بندي شده است و در پايان هر بخش، موضوع قضايايي كه به آن بخش مرتبط بوده اند، به صورت جدول تنظيم گشته است. هدف از اين دسته بندي ها، دستيابي بهتر به قضايا براي سخنوران مذهبي - كثرالله امثالهم - بوده است؛ افرادي كه قضاياي مختلفي را درباره ي يك موضوع بخوانند يا بشنوند، اعتقاد و باور آنها درباره ي آن موضوع مستحكم تر خواهد شد.نكته ي دوم: با توجه به اينكه شياطين انسي و جني از ديرباز تاكنون، به بهانه هاي مختلف در دور ساختن مردم از درگاه رحمت واسعه ي الهي، تمام تلاش خود را به كار گرفته اند و هر از گاهي اشك و سوگواري و شفا و شفاعت را مورد هجمه قرار مي دهند و با شبهه هاي كودكانه ي خود، ايتام اهل بيت عليهم السلام را به بي راهه مي كشانند، موضوعهاي مهمي چون زنده بودن امام حسين عليه السلام و توجه به ايشان به عزاداران و

زوارشان و توفيق هدايت و توبه براي افرادي كه در راه امام حسين عليه السلام قدم گذاشته اند و بخشش آنان در عالم آخرت، بيشتر مورد توجه اين نوشتار بوده است.نكته سوم: در جمع آوري مطالب كتاب، غالب اصل قضيه از يك كتاب انتخاب شده است و سند آن قضيه از كتابهاي ديگر در پاورقي ذكر شده است، ولي به اختلاف [ صفحه 10] اندك اسناد، تصريح نشده است.در پايان از همه كساني كه در مراحل جمع آوري و چاپ و نشر اين كتاب همكاري مي كنند، تشكر و قدراني مي نمايم، به ويژه از برادر بزرگوارم آقاي محمد علي باقي كه پژوهش در برخي از منابع اين نوشتار را بر عهده داشته اند، سپاسگزاري مي كنم. اميد آنكه خداوند همه ما را تا آخرين لحظه ي زندگي در راه راستين حضرت امام حسين عليه السلام ثابت قدم بدارد و اين نوشتار را مورد توجه فرزند برومندشان حضرت بقية الله ارواحنا فداه قرار دهد.قم المقدسةمحمد رضا باقي اصفهاني مهرماه 1380 [ صفحه 15]

امداد هاي ائمه اطهار براي رونق عزاي امام حسين (ع)

باز شدن درهاي حرم اميرالمؤمنين به روي عزاداران امام حسين در شب عاشورا

اين قضيه توسط شهيد بزرگوار، آيت الله سيد عبدالحسين دستغيب قدس سره نقل شده است:در اوقات مجاورت ما در نجف اشرف، در ماه محرم 1358 ه ق از طرف حكومت وقت عراق اكيدا از قمه زدن و سينه زدن و بيرون آمدن دسته جات منع شده بود.در شب عاشورا، براي اينكه در حرم مطهر و صحن شريف سينه زني نشود؛ از طرف حكومت عراق در اول شب درهاي حرم و رواق و همچنين درهاي صحن را بستند. آخرين دري را كه مشغول بستن آن بودند، در قبله بود كه يك لنگه ي آن را بسته بودند و ناگهان جمعيت عزاداران سينه زن هجوم آوردند

و وارد صحن شدند و رو به حرم مطهر آوردن و چون درها را بسته ديدند، در همان ايوان مشغول عزاداري و سينه [ صفحه 16] زني شدند.ناگهان عده اي شرطي (پليس) همراه با رئيس آنها آمدند و آن رئيس با چكمه اي كه به پا داشت در ايوان آمد و بعضي را كتك زد و امر كرد آنها را بگيرند. سينه زنها بر او هجوم آوردند و او را بلند كردند و در صحن انداختند و سخت او را مجروح و ناتوان ساختند و چون ديدند ممكن است قواي دولتي تلافي كنند و بالاخره مزاحمشان شوند؛ با كمال التجاء و شكستگي خاطر، همگي متوجه ي در بسته ي حرم مطهر شدند و به سينه مي زدند و مي گفتند: (يا علي فك الباب) يا علي در را باز كن؛ ما عزاداران فرزند امام حسين عليه السلام هستيم.پس ناگهان در يك لحظه، درهاي حرم و رواق و صحن گشوده شد و ميلهاي آهنين كه بين درها و ديوارها بود، وسط آن بريده شده بود! خلاصه همه ي سينه زنان وارد حرم مطهر شدند.ساير نجفي ها نيزكه از اين اعجاز با خبر مي شوند، همگي در صحن و حرم جمع مي شوند و شرطي ها پنهان مي گردند و موضوع را به بغداد گزارش مي دهند و از بغداد دستور داده مي شود كه مزاحم آنها نشوند.در آن سال در نجف و كربلا بيش از سالهاي گذشته اقامه عزاداري شد و اين معجزه ي باهره را شعراء در اشعار خود نقل نمودند و منتشر ساختند. يكي از فضلاي عرب، اشعار يكي از شعرا را بر لوحي نوشته بود و به ديوار حرم مطهر چسباند و آن اشعار اين است. [7] .من لم يقر

بمعجزات المرتضي عليه السلام صنو النبي صلي الله عليه و آله و سلم فليس بمسلم [ صفحه 17] فتحت لنا الأبواب راحة كفه اكرم بتلك الراحتين و انعم اذ قد ارادوا منع ارباب العزاء بوقوع ما يجري الدم بمحرم فاذا الوصي براحتيه ارخوا او ما ففك الباب حفظا للدم

فرياد «يا خليل» از ضريح مطهر امام حسين در هنگام عزاداري اهالي كرمانشاه

اين قضيه را سيد عطاء الله شمس دولت آبادي نقل فرموده اند:تقريبا شصت سال قبل كه طفلي بودم، با مرحوم پدرم به عزم زيارت به كربلا مشرف شده بوديم. چون در آن زمان، هواپيما و ماشين مسافربري نبود، مردم با اسب و كجاوه به زيارت مي رفتند.در آن زمان مرسوم بود كه از هر شهري، مردم به صورت قافله ي دست جمعي به راه مي افتادند و در شبهاي جمعه كه زوار و اهل هر شهر به كربلا مي رسيدند، براي خود هيئتي جداگانه تشكيل مي دادند و به سينه زني و عزاداري مشغول مي شدند.هر نقطه از حرم و رواق و ايوان، به يكي از شهرستانها اختصاص داشت و چون اهل كرمانشاه خيلي به كربلا نزديكتر بودند و اغلب آنها با اهالي كربلا مربوط بودند و رفت و آمد داشتند، بهترين محل را (يعني حرم مطهر و اطراف آن را) مخصوص اهل كرمانشاه معين كرده بودند. لذا از ساعت دوازده شب به بعد، سينه زدن و عزاداري كردن در حرم مطهر مخصوص زوار كرمانشاهي بود.در يكي از شبهاي جمعه، در حدود دو ساعت بعد از نصف شب، جمعي از اهالي كرمانشاه كه اتفاقا عده ي زيادي از متدينين نيز با آنها به زيارت مشرف شده بودند، در حرم جمع گشته و مشغول عزاداري شدند.غير از اين عده، احدي در حرم مطهر رفت و آمد نمي كرد.

وضع عجيبي بود! رجال [ صفحه 18] و متدينين و بزرگان اطراف حرم نشسته و در ميان آنها يعني دور ضريح مقدس، عده اي مشغول سينه زدن بودند و سيد پيرمرد بزرگواري هم - كه خيلي مورد توجه مردم بود و صاحب نفس هم بود - مرثيه خوان آن دسته ي سينه زني بود.ناگاه مرثيه خوان سكوت نمود و از سينه زنان فقط صداي زدن دستها به سينه، شنيده مي شد. در همان حال كه سكوت محض حرم مطهر را فراگرفته بود؛ ناگهان از ضريح مطهر صدايي حزين شنيده شد كه فرمود: «يا خليل!» يعني اي دوست! جمعيت يك مرتبه دستهايشان سست شده و نفسها در سينه ها قطع گرديد و زمزمه ها متوقف شد و همگي متوجه شدند كه اين صدا از كجا بلند شد.بار ديگر همين جمله ي «يا خليل» شنيده شد و همگي فهميدند كه بدون ترديد اين صدا از ضريح مطهر آقا سيدالشهداء عليه السلام است. گويا همه سينه زنان انتظار داشتند كه بار ديگر اين صدا را كه به منزله ي معجزه اي بود، بشنوند.ناگهان براي مرتبه ي سوم آن صدا از ضريح مطهر شنيده شده و جمعيت از هر سو خود را به طرف ضريح پرتاب نمودند. در همين بين سرپايي به شدت به پهلوي من رسيد و فورا غش كردم.وقتي كه به هوش آمدم، خود را روي دست پدر مشاهده كردم كه با چشم هاي گريان به من مي نگريست و چون ديد من به هوش آمدم و سالم هستم، صدا زد: عزيزم! بگو ببينم تو چه ديدي؟ چرا به اين حال افتادي؟ گفتم: من در حرم متوجه سينه زدن جمعيت و زمزمه ي گوشه و كنار حرم بودم، ناگاه

صدائي از ميان ضريح شنيدم كه گفت: «يا خليل!» بار دوم كه اين جمله را شنيدم، ديدم تمام اين جمعيت متوجه ضريح طمهر گرديدند.اما مرتبه ي سوم كه آن صدا از ضريح مطهر بلند شد،يك مرتبه ديدم جمعيت ازجاي [ صفحه 19] خود كنده شدند و خود را به ضريح پرتاب نمودند، ولي ناگهان لگدي به پهلوي من خورد و ديگر چيزي نفهميدم.مرحوم پدرم گفت: عزيزم مي داني كه گوينده ي آن جمله و صدا، چه كسي بود؟ گفتم: نه. گفت: او خود آقا اباعبدالله عليه السلام بودند كه چون وضع اخلاص و عزاداري بي رياي آن جمع را به طور مخصوصي احساس كردند، ناگهان از شدت شوق، سه بار فرمودند: «اي دوست!» و اين كلمه اظهار تشكري از عزاداران بود. [8] .

شركت كردن حضرت صديقه در مجلس روضه ي پدر حاج شيخ محمد طاهر شوشتري

عالم متقي، شمس المحدثين حسيني فرمود: معاصر جليل حاج شيخ محمد طاهر روضه خوان شوشتري كه از متدينين و موثقين در نجف اشرف است، اين قضيه را براي ما نقل فرمود:من در هنگامي كه در سن دوازده سالگي بودم، در شب دوشنبه اي ساعت شش از شب گذشته، به اتفاق پدرم به مجلسي از مجالس عزاداري امام حسين عليه السلام رفتيم تا پدرم روضه بخواند. چون وارد آن مجلس شديم، صاحب مجلس كه مشهدي رحيم نام داشت، به پدرم اعتراض كرد كه چرا دير آمدي؟ مردم در اين وقت نمي آيند و بايد آغاز مجلس را زودتر از اين ساعت قرار دهيم. از اعتراض او دل پدرم شكست و گفت: اي مشهدي رحيم، بدان كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت علي و امام حسن و امام حسين عليهم السلام حاضر هستند و سوگند ياد مي كنم كه

بي بي فاطمه زهرا عليهاالسلام و فرزندان [ صفحه 20] معصومشان عليهم السلام حاضر هستند. شما غم نخوريد! انشاءالله تا هفته ي آينده مجلس شما بهتر و مرتب تر از اين خواهد شد.پس پدرم با دل شكسته (به خاطر سخنان صاحب مجلس) منبر رفت و مشغول به خواندن مصيبت شد. هنگامي كه به خواندن مصيبت آغاز كرد و به خواندن اشعار دعبل بن علي خزاعي رسيد، من در طرف راست منبر نشسته بودم. ناگاه پدرم به اين بيت رسيد:افاطم لو خلت الحسين مجدلا و قد مات عطشانا بشط فرات يك وقت ناله ضعيفي از طرف راست منبر بلند شد و به گوشم رسيد كه گويا زني زمزمه مي كند. چون گوش دادم، شنيدم كه گريه مي كرد و سخناني مي فرمود و از جمله ي سخنانش اين بود كه مي فرمود: يا ولدي، يا حسين! يعني اي فرزندم، اي حسين عليه السلام! چون من متوجه سمت چپ و راست شدم كسي را نديدم و از اين مسئله تعجب نمودم!! آنگاه يقين نمودم كه اين صداي بي بي دو عالم حضرت زهراي اطهر عليهاالسلام است. پس بي اختيار شدم و چنان بر سر و سينه ي خود زدم كه پدرم از بالاي منبر متوجه من شد و گفت: چرا چنين مي كني؟من ساكت شدم، ولي صداي ناله پي در پي مي آمد، تا اينكه پدرم از منبر فرود آمد و آن ناله قطع شد. چون از آن مجلس خارج شديم، پدرم به من فرمود: به تو چه رسيده بود كه در وقت مصيبت خواندن من بي طاقت شدي و حال اينكه اين گونه اشعار را تو مي داني؟!قصه را براي مرحوم پدرم نقل كردم. آن مرحوم بي طاقت شد و گريست و مرا دعا نمود

كه با محمد صلي الله عليه و آله و سلم و آل او عليهم السلام محشور شوم. آنگاه فرمود: من هم با تو باشم و با آنها محشور شوم. [ صفحه 21] چون هفته ديگر شد، در همان وقت هفته ي گذشته به آن مجلس رفتيم. ناگاه ديدم مجلس مملو از جمعيت است و من ايشان را نمي شناسم و نور از صورتهاي ايشان متصاعد بود!پس تعجب كردم و با خود گفتم: اينان مردمان نجف نيستند! و يقين نمودم كه اينها انوار الله هستند كه براي خوشنودي صاحب آن مجلس حاضر شده اند. و بعد از آن قضيه تمام هفته هايي كه مشهدي رحيم روضه داشت، ازدحام كثيري مي شد تا اينكه باني مجلس فوت شد و مجلس تعطيل گرديد. و من اين سرگذشت را مي گويم در حالي كه خدا را شاهد مي گيرم بر اينكه در گفتار خود صادق هستم. [9] .

به سر و سينه زدن حضرت بقية الله با سر و پاي برهنه، در ميان عزاداران طويريج

اين قضيه توسط آقاي سيد حسن ابطحي بيان شده است:شايد بعضي از بي خردان متوجه اهميت عزاداري حضرت سيدالشهداء عليه السلام نشوند و ندانند كه دهها حديث در اهميت عزاداري براي حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام رسيده است و حتي تمام علما و مراجع تقليد به آن مبادرت مي كرده اند و يكي از وسائل تشرف به محضر حضرت بقية الله روحي فداه را گريه ي بر حضرت سيد الشهداء عليه السلام مي دانسته اند.در سال هزار و سيصد و سي و سه كه براي تحصيل به نجف اشرف مشرف بودم؛ با جمعي از علماي اعلام پياده به كربلا مي رفتم. در بين راه به محلي به نام طويريج - [ صفحه 22] كه با كربلاي معلا بيشتر از چهار فرسخ فاصله نداشت - رسيديم. در آنجا يكي از

علماي بزرگ به من گفت:روز عاشورا دسته هاي سينه زن از اينجا به كربلا حركت مي كنند و جمعي از علما و حتي بعضي از مراجع به آنها ملحق مي شوند و با آنها سينه مي زنند. سپس آن عالم بزرگ به من گفت: روز عاشورايي بود كه همراه با دسته ي طويريج به سوي كربلا مي رفتيم، در ميان سينه زنان يكي از مراجع تقليد فعلي كه آن وقت از علماي بزرگ اهل معني محسوب مي شد؛ با كمال اخلاص و اشك جاري مشغول سينه زدن بود. من از آن عالم بزرگ سئوال كردم كه شما به چه دليل اين كار را انجام مي دهيد؟فرمود: مرحوم علامه سيد بحرالعلوم قدس سره روز عاشورائي با عده اي از طلاب از كربلا به استقبال دسته ي سينه زني طويريج مي روند، ناگهان طلاب مي بينند مرحوم سيد بحرالعلوم با آن عظمت و مقام شامخ علمي، عمامه و عبا و قبا و عصا را كنار انداخت و مثل ساير سينه زنها لخت شده و خود را ميان عزاداران و سينه زنان انداخت و به سر و سينه مي زند.طلابي كه با معظم له به استقبال آمده بودند؛ هر چه مي كنند، كه مانع از آن همه احساس پاك و ابراز محبت بشوند، مؤثر واقع نمي گردد. بالاخره عده اي از طلاب براي حفظ سيد بحرالعلوم ايشانرا مي گيرند، كه مبادا زير دست و پا بيفتد و ناراحت شود، تا اينكه بعد از اتمام برنامه ي سينه زني، بعضي از خواص از آن بزرگوار مي پرسند: چگونه شد كه شما بي اختيار وارد دسته ي سينه زني شديد و آن گونه به عزاداري مشغول شديد؟مرحوم سيد فرمود: وقتي به دسته ي سينه زني رسيدم، ديدم حضرت بقية الله عجل الله

تعالي فرجه الشريف با سر و پاي برهنه ميان سينه زنها به سر و سينه مي زنند و گريه [ صفحه 23] مي كنند! من نتوانستم طاقت بياورم، لذا از خود بي خود شدم و در خدمت آن حضرت به سينه زني و عزاداري مشغول شدم. [10] .

گريه ي امام زمان در مصيبت حضرت اباالفضل در تشرف حاج محمد علي فشندي

جناب حجة الاسلام آقاي قاضي زاهدي گلپايگاني مي فرمايد: من در تهران از جناب آقاي حاج محمد علي فشندي كه يكي از اخيار تهران است، شنيدم كه مي گفت: من از اول جواني مقيد بودم كه تا ممكن است گناه نكنم و آن قدر به حج، بروم تا به محضر مولايم حضرت بقية الله روحي فداه مشرف گردم! لذا سالها به همين آرزو به مكه معظمه مشرف مي شدم.در يكي از اين سالها كه عهده دار پذيرائي جمعي از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذيحجه با جميع وسائل به صحراي عرفات رفتم تا بتوانم يك شب قبل از آنكه حجاج به عرفات مي روند، براي زواري كه با من بودند جاي بهتري تهيه كنم. تقريبا عصر روز هفتم بارها را پياده كردم و در يكي از آن چادرهايي كه براي ما مهيا شده بود، مستقر شدم. ضمنا متوجه شدم كه غير از من هنوز كسي به عرفات نيامده است. در آن هنگام يكي از شرطه هايي كه براي محافظت چادرها در آنجا بود، نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب اين همه وسائل را به اينجا آورده اي؟ مگر نمي داني ممكن است سارقين در اين بيابان بيايند و وسائلت را ببرند؟ به هر حال حالا كه آمده اي، بايد تا صبح بيدار بماني و خودت از اموالت محافظت بكني. گفتم: مانعي ندارد، بيدار [ صفحه 24]

مي مانم و خودم از اموالم محافظت مي كنم.آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بيدار ماندم تا آنكه نيمه هاي شب ديدم سيد بزرگواري كه شال سبز به سر دارد، به در خيمه ي من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: حاج محمد علي، سلام عليكم. من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ايشان وارد خيمه شدند و پس از چند لحظه جمعي از جوانها كه تازه مو بر صورتشان روييده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسيدند. من ابتدا مقداري از آنها ترسيدم، ولي پس از چند جمله كه با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جاي گرفت و به آنها اعتماد كردم. جوانها بيرون خيمه ايستاده بودند ولي آن سيد داخل خيمه تشريف آورده بود. ايشان به من رو كرد و فرمود: حاج محمد علي خوشا به حالت! خوشا به حالت! گفتم: چرا؟فرمودند: شبي در بيابان عرفات بيتوته كرده اي كه جدم حضرت سيدالشهداء اباعبدالله الحسين عليه السلام هم در اينجا بيتوته كرده بود. من گفتم: در اين شب چه بايد بكنيم؟ فرمودند: دو ركعت نماز مي خوانيم، در اين نماز پس از حمد، يازده مرتبه قل هوالله بخوان.لذا بلند شديم و اين عمل را همراه با آن آقا انجام داديم. پس از نماز آن آقا يك دعايي خواندند. كه من از نظر مضامين مانند آن دعا را نشنيده بودم! حال خوشي داشتند و اشك از ديدگانشان جاري بود. من سعي كردم كه آن دعا را حفظ كنم ولي آقا فرمودند: اين دعا مخصوص امام معصوم است و تو آن را فراموش خواهي كرد! سپس به

آن آقا گفتم: ببينيد آيا توحيدم خوب است؟ فرمود: بگو. من هم به آيات آفاقيه و انفسيه بر وجود خدا استدلال كردم و گفتم: من معتقدم كه با اين دلائل، خدايي هست. فرمودند: براي تو همين مقدار از خداشناسي كافي است. سپس اعتقادم را به [ صفحه 25] مسئله ولايت براي آن آقا عرض كردم. فرمودند: اعتقاد خوبي داري. بعد از آن سئوال كردم كه: به نظر شما الان حضرت امام زمان عليه السلام در كجا هستند. حضرت فرمودند: الان امام زمان در خيمه است!سئوال كردم: روز عرفه، كه مي گويند حضرت ولي عصر عليه السلام در عرفات هستند، در كجاي عرفات مي باشند؟ فرمود: حدود جبل الرحمة. گفتم: اگر كسي آنجا برود آن حضرت را مي بيند؟ فرمود: بله، او را مي بيند ولي نمي شناسد!گفتم: آيا فردا شب كه شب عرفه است، حضرت ولي عصر عليه السلام به خيمه هاي حجاج تشريف مي آورند و به آنها توجهي دارند؟ فرمود: به خيمه ي شما مي آيد، زيرا شما فردا شب به عمويم حضرت ابوالفضل عليه السلام متوسل مي شويد!در اين موقع، آقا به من فرمودند: حاج محمد علي، چاي داري؟ ناگهان متذكر شدم كه من همه چيز آورده ام! ولي چاي نياورده ام! عرض كردم: آقا اتفاقا چاي نياورده ام و چقدر خوب شد كه شما تذكر داديد! زيرا فردا مي روم و براي مسافرين چاي تهيه مي كنم.آقا فرمودند: حالا چاي با من! از خيمه بيرون رفتند و مقداري كه به صورت ظاهر چاي بود، ولي وقتي دم كرديم، به قدري معطر و شيرين بود كه من يقين كردم، آن چاي از چاي هاي دنيا نمي باشد، آوردند و به من دادند. من از آن چاي دم كردم و خوردم. بعد فرمودند: غذايي

داري، بخوريم؟ گفتم: بلي نان و پنير هست. فرمودند: من پنير نمي خورم. گفتم: ماست هم هست. فرمودند: بياور، من مقداري نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ايشان از نان و ماست ميل فرمودند.سپس به من فرمودند: حاج محمد علي، به تو صد ريال (سعودي) مي دهم، تو براي [ صفحه 26] پدر من يك عمره بجا بياور؟ عرض كردم: اسم پدر شما چيست؟ فرمودند: اسم پدرم «سيد حسن» است. گفتم: اسم خودتان چيست؟ فرمودند: سيد مهدي! من پول را گرفتم و در اين موقع، آقا از جا برخاستند كه بروند. من بغل باز كردم و ايشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتي خواستم صورتشان را ببوسم، ديدم خال سياه بسيار زيبائي روي گونه ي راستشان قرار گرفته است. لبهايم را روي آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسيدم.پس از چند لحظه كه ايشان از من جدا شدند، من در بيابان عرفات هر چه اين طرف و آن را نگاه كردم كسي را نديدم! يك مرتبه متوجه شدم كه ايشان حضرت بقية الله ارواحنا فداه بوده اند، بخصوص كه اسم مرا مي دانستند و فارسي حرف مي زدند! نامشان مهدي عليه السلام بود و پسر امام حسن عسكري عليه السلام بودند!بالاخره نشستم و زار زار گريه كردم. شرطه ها فكر مي كردند كه من خوابم برده است و سارقين اثاثيه ي مرا برده اند، دور من جمع شدند، اما من به آنها گفتم: شب است و مشغول مناجات بودم و گريه ام شديد شد!فرداي آن روز كه اهل كاروان به عرفات آمدند، من براي روحاني كاروان قضيه را نقل كردم، او هم براي اهل كاروان جريان را شرح داد و در ميان آنها شوري پيدا شد.اول

غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خوانديم. بعد از نماز با آنكه من به آنها نگفته بودم كه آقا فرموده اند: «فردا شب من به خيمه ي شما مي آيم، زيرا شما به عمويم حضرت عباس عليه السلام متوسل مي شويد» خود به خود روحاني كاروان روضه ي حضرت ابوالفضل عليه السلام را خواند و شوري برپا شد و اهل كاروان حال خوبي پيدا كرده بودند. ولي من دائما منتظر مقدم مقدس حضرت بقية الله روحي و ارواح العالمين لتراب [ صفحه 27] مقدمه الفدا بودم.بالأخره نزديك بود روضه تمام شود كه كاسه ي صبرم لبريز شد! از ميان مجلس برخاستم و از خيمه بيرون آمدم، ناگهان ديدم حضرت ولي عصر عليه السلام بيرون خيمه ايستاده اند و به روضه گوش مي دهند و گريه مي كنند، خواستم داد بزنم و به مردم اعلام كنم كه آقا اينجاست، ولي ايشان با دست اشاره كردند كه چيزي نگو و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چيزي بگويم! من اين طرف در خيمه ايستاده بودم و حضرت بقية الله روحي فداه آن طرف خيمه ايستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل عليه السلام گريه مي كردم و من قدرت نداشتم كه حتي يك قدم به طرف حضرت ولي عصر عليه السلام حركت كنم. بالاخره وقتي روضه تمام شد، حضرت هم تشريف بردند. [11] .

تشريف فرمايي حضرت امام زمان در مجلس روضه خواني در كرمانشاه

مرحوم آية الله حاج سيد حسين حائري كه در مشهد مقدس ساكن بودند و به قول مرحوم آية الله حاج شيخ علي اكبر نهاوندي قدس سره در كتاب عبقري الحسان: «او افتخار علماي عاملين بوده است»، نقل مي كرد: من در سال 1345 هجري قمري در كرمانشاه ساكن بودم و منزلي داشتم كه اكثر زوار

حضرت سيدالشهداء عليه السلام در وقت رفتن و برگشتن از كربلا، وارد آن منزل مي شدند و هر چند روزي كه مي خواستند در آنجا مي ماندند. در اوائل محرمي، سيد غريبي كه او را قبلا نمي شناختم، در منزل ما وارد شد و چند روزي در آنجا ماند و ما هم طبق معمول، پذيرايي مي كرديم. [ صفحه 28] در اين بين، يكي از اهالي شهر نجف كه به ايران آمده بود، به ديدن من آمد و وقتي چشمش به آن سيد افتاد، به من با اشاره گفت: اين سيد را مي شناسي؟ گفتم: نه، چون سابقه اي با ايشان ندارم. گفت: اين سيد يكي از كساني است كه سالها به تزكيه ي نفس و رياضت مشغول بوده است و به ظاهر در كوچه ي مسجد هندي دكان عطاري داشته و غالبا در دكان نبوده است و هر چند يك بار مفقود مي شود و وقتي كسانش از او تجسس مي كنند، مي بيند كه او در مسجد كوفه در يكي از اطاقها مشغول رياضت است. (بعدها معلوم شد كه اسم اين شخص سيد محمد و اهل رشت است). من وقتي از حال او اطلاع پيدا كردم به او بيشتر محبت نمودم و گفتم: بعضي از مردم شما را از اولياء خدا مي دانند. سيد محمد اول انكار كرد؛ ولي پس از اصرار، به من گفت: بله، من دوازده سال در مسجد كوفه و غيره مشغول رياضت بودم و اين طور به من گفته بودند كه شرايط تكميل رياضت دوازده سال است و در كمتر از آن، كسي به مقام كمالي نمي رسد. من از او خواستم كه چيزي به من بگويد.سيد محمد گفت: احضار جن مي دانم، ولي چون

آنها گاهي راست و گاهي دروغ مي گويند به آنها اعتماد نيست. و نيز احضار ملائكه هم صلاح نيست، چون آنها مشغول عبادتند و از عبادتشان باز مي مانند. ولي براي شما روح علماي بزرگ را احضار مي كنم، كه از آنها هر چيز كه سئوال كنيم، به درستي جواب مي دهند.ضمنا من در چند سال اخير كه دولت به جوانها و زنها، به اصطلاح آزادي داده بود و بي بند و باري و بي ديني زياد گرديده بود (يعني در دوران رضاشاه) و به مجالس سينه زني و روضه خواني توهين مي كردند، مقيد بودم كه به خاطر تقويت اساس روضه خواني، مجلس مفصل عزاداري در منزل اقامه نمايم و آن مجلس از اول طلوع فجر تا يك ساعت بعد از ظهر ادامه داشت. [ صفحه 29] در آن مجلس شصت نفر روضه خوان مي آمدند كه سي نفر از آنها منبر مي رفتند و بقيه به نوبت در روزهاي ديگر منبر مي رفتند و به تمام آنها پول داده مي شد، پنج نفر مداح هم تعزيه مي خواندند و ساعتي هم سينه زني مي شد.طبيعي است كه چنين مجلسي بسيار پر زحمت و پر خرج بود، ولي من نمي دانستم كه آيا اين مجلس در عين حال مورد قبول حضرت بقية الله روحي فداه هست يا نه.لذا از آقاي سيد محمد خواستم كه او از ارواح علما سئوال كند كه آيا اين مجلس مورد قبول اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام هست يا نه؟او گفت: بسيار خوب، من امشب از چهار نفر از علمايي كه از دنيا رفته اند، سئوال مي كنم؛ تا ببينم كه آيا اين مجلس مورد قبول آنها هست يا خير؟ و آن چهار نفر عالم

عبارتند از: مرحوم آية الله ميرزا حبيب الله رشتي و مرحوم ميرزاي شيرازي و مرحوم سيد اسماعيل صدر و مرحوم سيد علي داماد.فردا صبح كه نزد او رفتم، گفت: ديشب روح اين چهار نفر را احضار كردم و از آنها پريدم كه آيا اين مجلس مور قبول اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام هست يا خير؟ آنها به اتفاق آراء گفتند: بله، اين مجلس مورد توجه و مقبول اهل بيت عصمت عليهم السلام مي باشد و روز نهم (تاسوعا) يا دهم محرم (عاشورا) حضرت بقية الله روحي فداه هم به اين مجلس تشريف مي آورند. من خيلي خوشحال شدم و به او گفتم: چرا روزش را تعيين نفرموده اند؟گفت: مانعي ندارد، باز امشب از آنها سئوال مي كنم و تقاضا مي كنم كه روز و ساعتش را هم تعيين كنند.ضمنا وضع من در آن مجلس خلاف مجالسي كه اكثر علما تشكيل مي دهند بود، كه در يك قسمت مجلس، در كنار علماي ديگر بنشينم و بقيه ي مردم در قسمتهاي ديگر [ صفحه 30] بنشينند. بلكه من غالبا دم در منزل ايستاده بودم و براي همه، احترام قائل بودم. لذا اين مجلس مورد توجه عموم مردم بود و بلكه راه عبور و مرور بسته مي شد و جمعي در كوچه هاي اطراف، منتظر مي شدند تا جمعيتي كه در داخل منزل هستند بيرون بروند و بعدا اينها در جاي آنها بنشينند.بالاخره فرداي آن روز، آقا سيد محمد گفت: ديشب از همان علما، مطلب شما را سئوال كردم. آنها جواب دادند كه حضرت ولي عصر عليه السلام در روز نهم (تاسوعا) و در فلان ساعت و فلان دقيقه، وقتي كه شما كنار چاه كه نزديك در منزل است

نشسته ايد، به مجلس تشريف مي آورند؛ در آن وقت يك مرتبه حال شما تغيير مي كند و تمام بدنتان تكان مي خورد! در آن وقت نگاه كنيد، در اين نقطه معين (اشاره به قسمتي از منزل كرد) مي بينيد كه عده اي حدود دوازده نفر به هيئت خاص و لباس مخصوص نشسته اند! يكي از آنها حضرت بقي الله روحي له الفداء است. يك ساعت آنجا هستند و بعد با مردم بيرون مي روند و شما با همه ي توجهي كه خواهيد كرد، متوجه رفتن آنها نمي شويد. شما مقيد باشيد كه در آن وقت با وضو باشيد و شما مي رويد كه خدمتي بكنيد مثل چاي دادن و استكان برداشتن، آنها براي شما قيام نمي كنند و مي گويند: اينجا خانه ي خودمان است، شما برويد دم در خانه و از مردم پذيرايي بكنيد.در مدت يك ساعتي كه حضرت ولي عصر عليه السلام و همراهانشان در مجلس تشريف دارند، دو نفر روضه خوان منبر مي روند و آنها با آنكه مصيبت نمي خوانند، مجلس بسيار با حال و پر شور مي شود، به گونه اي ضجه ي مردم به گريه و ناله بلند مي شود كه با روزهاي ديگر خيلي فرق دارد. و آقاي اشرف الواعظين كه هر روز منبرش يك ساعت طول مي كشد و مجلس دو بعد از ظهر ختم مي گردد، آن روز در اين ساعت بر خلاف عادت مي آيد و منبر مي رود و درباره ي حضرت بقية الله عليه السلام صحبت مي كند. [ صفحه 31] به هر حال آقا سيد محمد اين مطلب را روز پنجم محرم براي من گفت: و من تا روز تاسوعا ساعت شماري مي كردم. روز تاسوعا اتفاقا جمعيت عجيبي به مجلس آمده بود. من در اثر كثرت جمعيت، در آن

ساعت معين كنار چاه نشسته بودم كه ناگاه بدنم به لرزه افتاد و تكان عجيبي خوردم. فورا به همان نقطه ي معين نگاه كردم، ديدم دوازده نفر حلقه وار دور يكديگر نشسته اند! لباسشان متعارف بود و همه كلاه نمدي كرمانشاهي به سر داشتند، همه ي آنها گندمگون و قوي هيكل بودند، همه ي آنها در حدود سن چهل سالگي بودند، موهاي ابرويشان و موهاي سرشان سياه بود.من فورا جمعيت را شكافتم و خدمتشان رسيدم و با فرياد صدا زدم: براي آقايان چاي بياوريد. آنها به روي من تبسم كردند، ولي احترامي كه در آن مجلس حتي افراد حكومت و امراء و همه ي مردم از من مي كردند آنها نسبت به من ننمودند و به من گفتند: اينجا خانه ي خودمان است. براي ما همه چيز آورده اند، شما دم در خانه برويد و از مردم پذيرايي كنيد.من بدون اختيار برگشتم و دم در خانه ايستادم و نمي دانستم كه آنها از كجا وارد شدند؟ ولي احتمال دادم كه از در اطاق بين بيروني و اندروني آمده باشند. به هر حال در آن ساعت، دو نفر از وعاظ به منبر رفتند و با آنكه رسم است كه در روز تاسوعا بايد از حالات حضرت ابوالفضل عليه السلام بخوانند، ناخود آگاه آنها خطاب به حضرت ولي عصر ارواحنا فداه مطالبي مي گفتند و مردم در فراق آن حضرت گريه مي كردند، آنها به آن حضرت تسليت مي گفتند و از آن حضرت در فشارهاي دنيا استمداد مي كردند. مجلس هم شور عجيبي داشت و از نظر گريه و زاري، هنگامه اي برپا بود.آقاي اشرف الواعظين كه بايد بعد از ظهر بيايد و مجلس را ختم كند. طبق گفته ي آقاي سيد، محمد

در همان اول صبح آمد و بر خلاف عادت كه بايد به اطاق روضه خوانها [ صفحه 32] برود، كنار من دم درب خانه نشست و گفت: من امروز تعطيل كرده ام كه رفع خستگي كنم، زيرا فردا كه عاشورا است، مجالس زيادي دارم و بايد خود را براي فردا مهيا كنم. ولي اين مجلس را نتوانستم تعطيل كنم و بعد در همان ساعت منبر رفت و وقتي روي منبر نشست سكوت ممتدي كرد! مثل كسي كه نمي داند چه بايد بگويد، سپس با صداي بلند بدون مقدمه ي معمولي كه اهل منبر به آن مقيدند؛ گفت: اي گمشده ي بيابانها روي سخن ما با تو است! مردم به قدري از اين كلمه، بي تابانه به سر و صورت مي زدند و اشك مي ريختند كه اكثر آنها بي حال شدند، من مرتب چشمم به آن دوازده نفر بود، ولي ناگهان ديدم آنها نيستند و از مجلس خارج شده اند [12] .

امام زمان طريقه ي توسل به حضرت اباالفضل را ياد دادند

حجة الاسلام و المسلمين آقاي حاج سيد محمد تقي حشمت الواعظين طباطبائي قمي، داستاني را از آيت الله العظمي مرعشي نجفي «قدس سره» (متوفي 7 صفر المظفر 1414 قمري) اين چنين نقل كرده اند:يكي از علماي نجف اشرف، كه مدتي به قم آمده بود، براي من چنين نقل كرد كه: من مشكي داشتم. به مسجد جمكران رفتم و درد دل خود را به محضر حضرت بقية الله حجة بن الحسن العسكري امام زمان - عجل الله تعالي فرجه الشريف - عرضه داشتم و از ايشان خواستم كه نزد خدا شفاعت كنند تا مشكلم حل شود. براي اين منظور چندين دفعه به مسجد جمكران رفتم، ولي نتيجه اي نديدم.روزي هنگام نماز دلم شكست و عرض

كردم: مولا جان، آيا جايز است كه در [ صفحه 33] محضر شما و در منزل شما باشم و به ديگري متوسل شوم؟ شما امام من مي باشيد، آيا زشت نيست كه با وجود امام، حتي به علمدار كربلا قمر بني هاشم (ع) متوسل شوم و او را نزد خدا شفيع قرار دهم؟!از شدت تأثر بين خواب و بيداري قرار گرفته بودم. ناگهان با چهره ي نوراني قطب عالم امكان حضرت حجت بن الحسن العسكري عجل الله تعالي فرجه الشريف مواجه شدم. بدون تأمل به حضرتش سلام عرض كردم. حضرت با محبت و بزرگواري جوابم را دادند و فرمودند: نه تنها زشت نيست و نه تنها ناراحت نمي شوم كه به علمدار كربلا متوسل شوي، بلكه شما را راهنمايي هم مي كنم كه به حضرتش چه بگويي. چون خواستي از حضرت ابوالفضل حاجت بخواهي، اين چنين بگو: «يا أبالغوث أدركني!» اي فريادرس، مرا درياب. [13] .

حضرت صديقه مردي را كه منكر فضيلت گريه بر امام حسين بود، توبيخ فرمودند

علامه ي بزرگوار و عالم جليل القدر شيعه، محدث اهلبيت عصمت و طهارت عليهم السلام مرحوم علامه ي مجلسي رضوان الله تعالي عليه از بعضي از اهل وثوق از «سيد علي حسيني» رحمة الله عليه اين قضيه را نقل فرمود:من مجاور بر قبر مولايم حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام بودم،چون روز عاشورا شد مردي از دوستان ما، كتاب مقتل حضرت امام حسين عليه السلام را براي ما مي خواند تا به اين روايت رسيد كه حضرت باقر عليه السلام فرمودند: هر كس در مصائب [ صفحه 34] حضرت امام حسين عليه السلام اشك ريزد، حق تعالي گناهان او را مي آمرزد، اگر چه بقدر كف دريا باشد.در آن مجلس مرد جاهلي كه مدعي علم بود، حاضر بود و چون به عقل

ناقص خود اعتماد تمام داشت گفت: گمان نمي كنم اين حديث صحيح باشد! زيرا چطور ممكن است كه گريه كردن بر آن حضرت اينقدر ثواب داشته باشد؟ ما با او به بحث و مجادله زيادي پرداختيم ولي او دست از ضلالت خود برنداشت و برخاست و رفت.چون صبح شد ديديم او با اضطراب و حالت خاصي آمد و نزد ما نشست و از ما معذرت خواست و از گفته هاي ديروز خود نادم و پشيمان بود! علت پشيماني او را سؤال كرديم. گفت: وقتي از شما جدا شدم و شب شد، به بستر رفتم و خوابيدم. در عالم خواب ديدم قيامت برپا شده است و همه ي مردم را در يك صحرا جمع كرده اند و ترازوهاي اعمال را آويخته اند و صراط را بر روي جهنم كشيده اند و ديوانهاي عمل را گشوده اند و آتش جهنم را برافروخته اند و قصرهاي بهشت را به جلوه درآورده اند.در آن هنگام تشنگي شديدي بر من غالب شد. چون به طرف راست خود نظر كردم، ديدم حوض كوثر است و بر لب حوض دو مرد و يك زن مجلله ايستاده اند كه نور جمال ايشان صحراي محشر را روشن كرده است و آنها لباس هاي سياه پوشيده اند و مي گريند.از مردي كه نزديكم بود، پرسيدم: اينها كيستند كه كنار حوض كوثر ايستاده اند؟ گفت: حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام و آن زن مجلله حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام هستند. گفتم: چرا لباسهاي مشكي و سياه پوشيده اند و مي گريند؟ گفت: مگر نمي داني كه امروز روز عاشورا است و روز شهادت آقا سيد الشهداء اباعبدالله الحسين عليه السلام است؟ من جلو رفتم. وقتي

به حضرت فاطمه ي زهرا [ صفحه 35] عليهاالسلام نزديك شدم، گفتم: اي بي بي جان، دختر رسول الله، تشنه ام! آن حضرت از روي غضب به من نظر كرد و فرمود: «تو آن كس نيستي كه فضيلت گريه كردن بر مصيبت فرزند دلبندم، نور ديده ي من، شهيد مظلوم حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام را انكار كردي؟»از وحشت از خواب بيدار شدم و از گفته ي خود پشيمان شدم و حالا از شما معذرت مي خواهم و تقاضا دارم كه از تقصير من بگذريد [14] .

شهداي كربلاي آرزومند شركت در مجالس عزاي امام حسين

يكي از علماي بزرگ حضرت حبيب ابن مظاهر عليه السلام را در خواب ديد كه در غرفه هاي بهشتي به انواع نعمتهاي پروردگار متنعم هستند. پس از عرض ارادت، به ايشان عرض كرد: «اي حبيب، چگونه شكر اين نعمت را ادا مي كني كه در جواني خدمت حضرت رسول خدا بودي و در پيري موي سفيد خود را در راه ياري فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به خون خود خضاب نمودي؟ آيا آرزوي ديگر هم داري؟حبيب ابن مظاهر عليه السلام فرمود: آرزو دارم به دنيا برگردم و در جمله ي عزاداران امام حسين عليه السلام داخل شوم! زيرا از سيد دو عالم شنيدم كه فرمودند:«هر كس در مجلس عزاي فرزندم حسين عليه السلام از روي معرفت اشك بريزد، خداوند كريمه ثواب صد شهيد به او عطا فرمايد و درجات او را در بهشت بيفزايد» [15] . [ صفحه 36]

گلايه ي حضرت خاتم الانبياء از كسي كه زيارت امام حسين را ترك كرد

به سندي از ابي الحسن قادسي، نقل شده است كه گفت: من بسيار به زيارت امام حسين عليه السلام مي رفتم، تا اينكه كم مال و پير شدم وبالاخره ترك زيارت كردم.شبي حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم و حسنين عليهماالسلام همراهشان بودند. چون به آنها گذر كردم، امام حسين عليه السلام فرمود: يا رسول الله، اين مرد بسيار مرا زيارت مي كرد و اكنون از من بريده است. حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: از مثل حسين عليه السلام رويگرداني و زيارتش را ترك مي كني؟!گفتم: يا رسول الله، حاشا كه آقايم را ترك كنم! ولي ناتوان و پير شدم و زيارت بر من سخت است و مالم كم شده است، به اين خاطر زيارت

را ترك كردم. حضرت فرمودند: هر صبح به پشت بام خانه ات برو (و زيارت مختصري نقل كرده) و فرمودند اين زيارت را بخوان، آنگاه حاجت بخواه؛ كه زيارتت از دور و نزديك قبول است [16] .

گلايه اميرالمؤمنين از عالمي كه رفتن به كربلا را ترك كرد

مرحوم نوري در كتاب ارزشمند دار السلام، اين قضيه را از مرحوم ملا فتحعلي سلطان آبادي نقل مي كند:در سالي كه مرحوم صاحب جواهر قدس سره مرجع تقليد شيعه شدند، من نيز به زيارت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مشرف شدم و تمام هم و همتم آن بود كه مسائل متفرقه ي مورد نياز را كه در رساله ها نوشته نشده اند، فراگيرم. به هيمن جهت نهصد سؤال [ صفحه 37] نوشتم و مرحوم صاحب جواهر قدس سره جواب همه ي آنها را به خط مبارك خودشان نوشتند.هنگامي كه ماه محرم شد، مرحوم صاحب جواهر به خاطر گرفتار بودن به تنظيم مسائل فقه، به كربلا مشرف نشدند. ما هم از ايشان پيروي كرديم و در نجف مانديم. در شب تاسوعا و عاشورا حضرت علي عليه السلام را در عالم رؤيا ديدم كه از من گلايه كردند و فرمودند: «آيا زيارت حسين در عاشورا ترك مي شود؟!» [17] .

امام حسين فرمود: ما خانواده را به ماديات و دنيا نفروشيد

اين قضيه توسط خطيب محترم، آقاي حاج سيد عبدالله تقوي نقل شده است:چندين سال است كه در تهران در مجالس و محافل حسيني منبر مي روم و افتخار نوكري جد مظلومم امام حسين عليه السلام را دارم.يكي از شبها كه حدود ساعت نه، پس از تمام شدن منبر به منزل برگشتم، تلفن زنگ زد. گوشي را برداشتم، ديدم يكي از دوستان است. ايشان فرمود: فلان شخصي بازاري به رحمت خدا رفته است و فردا بعد از ظهر در فلان مسجد، مجلس ترحيم او برگزار مي شود؛ من شما را جهت سخنراني در مجلس ختم آن مرحوم، به فرزندانش معرفي كرده ام. سر ساعت سه بعدازظهر در آنجا حاضر باشيد.در همان حال به يادم آمدم كه روز گذشته، در مجلسي، روضه ي

ماهيانه ي خانگي خواندم و خانمي در آن مجلس با التماس به من گفتند: «فردا عصر، در همين ساعت به منزل ما تشريف بياوريد، من حاجتي دارم و نذر كرده ام سفره ي حضرت رقيه خاتون [ صفحه 38] سلام الله عليها بيندازم و شما بايد روضه توسل به حضرت رقيه عليهاالسلام بخوانيد.» من به آن خانم قول دادم كه سر ساعت موعود به منزل آنها بروم.به هر حال به دوستم گفتم: «من براي فردا قول داده ام كه در منزلي روضه ي حضرت رقيه سلام الله عليها بخوانم.» دوستم گفت: اي آقا! من خواستم به شما خدمتي كرده باشم، شما چه فكر مي كنيد؟!در اين هنگام، بنده با خود فكر كردم كه بايد چندين مجلس روضه حضرت رقيه و حضرت علي اصغر عليهماالسلام بخوانم، تا سي تومان پول به من بدهند! اكنون اين تاجر سرمايه دار فوت شده است و براي سخنراني در مجلس او، پول زيادي مي دهند. به هر حال از رفتن به منزل آن زن منصرف شدم و براي مجلس ختم قول دادم.هنگامي كه به خواب رفتم، در عالم رؤيا ديدم، در خيابان، در سر نبش همان كوچه اي كه ديروز در آنجا روضه خوانده بودم، يك سيد نوراني ايستاده بود و دست يك دختر سه ساله اي را هم در دست داشت. با هم سلام و تعارف كرديم و من از ايشان پرسيدم: نام شريفتان چيست و در كجاي تهران سكونت داريد؟ ايشان پاسخ داد: «من در همه ي مجالس سوگواري خودم حاضر مي شوم و اين دختر هم دختر سه ساله ي من رقيه است. شما، ما خانواده را به ماديات و دنيا نفروشيد. چرا اين زن را پس از آنكه

به وي قول داديد كه در منزلش روضه بخوانيد، چشم انتظار گذاشتيد؟ چرا به خاطر اينكه آن حاجي بازاري كه فوت شد وراثش پول بيشتري به تو مي دهند، مي خواهي خلف وعده بكني؟! و بنا كردند به شدت گريه كردن و با آن دختر به سمت همان خانه اي كه آن زن منتظر من بود، رفتند.من بيدار شدم وبه دوستم تلفن كردم. حدود ساعت 2 بعد از نصف شب بود. با گريه به او گفتم: فلاني، فردا براي مجلس ترحيم آن حاجي، منتظر من نباشد، كه به [ صفحه 39] هيچ وجهي نخواهم آمد. فردا نيز سر ساعت به منزل آن خانم رفتم و مصيبت حضرت رقيه خاتون عليهاالسلام را خواندم و اين قضيه را هم روي منبر گفتم. هم خودم و هم مستمعين، شديدا منقلب گشتيم و گريه ي بي سابقه اي بر ما حاكم شد، به طوري كه بعد از ختم روضه هم، باز همگي به شدت گريه مي كرديم و بوي عطر خوشي فضاي خانه را فراگرفته بود و من تا به حال چنين حالي در خود نديده بودم. [18] .

توبيخ حضرت صديقه به واعظي كه مجلس عزاداري در منزل پير زن را كوچك شمرده بود

دانشمند محترم حاج شيخ محمد مهدي تاج لنگرودي فرمود: يكي از دوستانم - حجة الاسلام آقاي امامي ثيلي - براي حقير نقل كرد كه در مسجد حضرت صاحب الزمان عليه السلام واقع در خيابان هلال احمر، چهار راه عباسي، پاي منبر آقاي حاج ميرزا علي محدث زاده بودم، كه ايشان بر فراز منبر فرمود:يكي از وعاظ مشهور تهران، عصر روز آخر ذي الحجة از منزل بيرون آمد كه شب اول محرم به منبرهاي دهه ي عاشورا كه وعده داده بود، برسد. در وسطهاي كوچه پير زني آمد و گفت:

آقا من از امشب تا ده شب در منزل خودم روضه دارم؛ لطفا تمام شبها را تشريف بياوريد و براي ما روضه بخوانيد.واعظ گفت: من وقت ندارم. پيرزن گفت: هر وقت از شب، كه به منزل برگشتيد، تشريف بياوريد اگر چه به اندازه ي چند دقيقه باشد! واعظ با كمال خونسردي و بي ميلي جواب مثبت داد و گفت: مي آيم. [ صفحه 40] شب اول محرم كه دير وقت از روضه برگشته بود، به همان منزل رفت. پرچم سياه كوچكي ديد كه بالاي در آويزان است و روي پرچم «سلام بر حسين شهيد» نوشته شده بود. چون در باز بود، با گفتن يك «يا الله» وارد شد و وي را به درون اطاقي راهنمايي كردند، وقتي وارد شد ديد سه يا چهار زن با چادر مشكي نشسته اند و چون صندلي نداشتند، خشت و آجر را بر روي هم گذاشته اند تا به عنوان منبر، از آن استفاده شود.آقاي واعظ روي منبر نشست و بعد از خطبه، چند جمله از فضائل حضرت سيد الشهداء عليه السلام گفت و روضه خواند و زنهاي حاضر در مجلس، گريه كردند و با جمله ي «صلي الله عليك يا اباعبدالله» و دعا كردن، به مجلس خاتمه داد.اين كار تا چند شب ادامه داشت. ولي شب پنجم يا ششم، وقتي از مجالس مهم شهر برگشت، با خود گفت: خوب است امشب منزل پيرزن را ناديده انگاشته و نروم!او به منزل خود رفت و شام خورد و به درون بستر رفت كه بخوابد. به محض آنكه خوابيد، حضرت صديقه ي طاهره فاطمه ي زهرا عليهاالسلام را در خواب ديد و خدمت آن حضرت عرض ادب كرد. ولي بي بي نسبت

به واعظ، بي اعتنا بودند! واعظ لرزيد و گفت: مگر از من خطايي سر زده است كه اين گونه به من بي مهر هستيد؟ حضرت فرمودند: چرا آن پير زن را منتظر نگهداشتي و نرفتي؟!واعظ از خواب برخاست و تند تند لباس پوشيد و به مجلس پيرزن رفت. در آنجا ديد، پيرزن دم در ايستاده است و به راه نگاه مي كند و به محض آنكه آقا را ديد، گفت: چرا اينقدر دير كردي؟ واعظ كه قلبش مي طپيد و از چشمانش اشك مي باريد، چيزي نگفت و به درون منزل رفت و از هر شب بهتر روضه خواند و برگشت. او فهيمد كه هر جا روضه ي امام حسين عليه السلام هست، آنجا صاحب عزا، حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام هم [ صفحه 41] هستند. [19] .

پول روضه خواني توسط حضرت سيدالشهداء مقرر مي شود

اين قضيه توسط عالم بزرگوار مرحوم حاج سيد رضا سعادت مازندراني، بيان شده است:آقاي تاج نيشابوري از منبري هاي مشهور ايران بود و آنچنان از شهرت بهره مند بود، كه هر سال محرم و صفر با دعوت مردم تهران، به تهران مي آمد و مجالس مهمي را اداره مي كرد و در آن مجالس اشكها از چشمها سرازير مي شد.سالي طبق معمول، با دعوت قبلي مي بايست از خراسان به تهران مي آمد، شب قبل از حركت در عالم خواب ديد حضرت سيدالشهداء عليه السلام در جايي نشسته اند و بزرگان در خدمت آن حضرت هستند. در اين حال، شخصي آمد و دفتري آورد كه در آن دفتر نام وعاظ و مداحان و ذاكرين ثبت شده بود. دفتردار از حضرت امام عليه السلام خواست كه سهميه ي منبري ها را مقرر فرمايند، تا در دفتر نوشته شود.حضرت امام حسين عليه السلام فرمودند: نام يكايك منبري ها را بخوان! وقتي

كه نام هر يك از منبري ها گفته مي شد، آن حضرت مقداري را كه بايد در طول محرم و صفر بگيرد، بيان مي كردند و او هم مي نوشت. تا آنكه به نام نيشابوري رسيد، حضرت فرمودند: «بنويس: دو قران!».شايان ذكر است كه «قران»، واحد پول آن زمان بود و هر واعظي در مقابل هر منبري چند قران مي گرفت وتاج نيشباوري بايد بيش از همه بگيرد و در طول محرم و [ صفحه 42] صفر، بايد ده ها تومان درآمد داشته باشد. ولي حواله ي مولا عليه السلام دو قران است.پس از آنكه از خواب بيدار شد، نتوانست چنين خوابي را رؤياي صادقه به حساب آورد. لذا به خودش وعده هاي زيادي مي داد، تا آنكه با وسيله ي نقليه ي آن روز به طرف تهران حركت كرد. ولي در بين راه، نزديك تهران بيمار شد و به محض ورود به تهران بستري شد. او همچنان بيمار بود، تا اينكه آخر ماه صفر، قدري در خودش احساس بهبودي كرد. عصا به دست گرفت تا در كوچه قدري قدم بزند.وقتي كه قدم مي زد، خانمي كه كارگر يك خانه بود، جلو آمد و گفت: خانم من.در منزل، سفره ي حضرت ابوالفضل عليه السلام دارد به من گفته است كه يك روضه خوان دعوت كنم. اگر ممكن است شما قبول بفرماييد! آقاي تاج به همان منزل رفت و بعد از منبر، دو قران به ايشان دادند و اين تعبير خوابش بود كه باور نمي كرد. [20] .

خرج مجلس روضه خواني توسط حضرت اباالفضل تأمين شد

سيد اجل، آقاي سيد ولي الله طبسي اين قضيه را نقل كرده اند:سالها قبل، كربلا در بلا غرق و مبتلا بود. اواخر دولت عثماني بود و اهالي كربلا در مجادله به حكومت، گرفتار بودند. من در

نهايت فقر و سختي با چند سر عائله به سر مي بردم، ولي هر هفته عصر جمعه، مجلس روضه برگزار مي كردم و هر چه ميسر مي شد - ولو خرما - در مجلس مي آوردم.يك هفته قدري خرماي زاهدي براي مجلس ذخيره كرده بودم. از قضا، چند نفر از اعراب «قصبه ي شفاته از توابع كربلا» به عنوان ميهمان، به منزل ما آمدند. آنان از ترس [ صفحه 43] جنگ به حضرت عباس عليه السلام پناه آورده بودند و چون منزل ما در جوار آن حضرت بود به خانه ي ما آمدند. چيزي در بساط نبود، و مجبور شدم با خرماهاي مذكور از ايشان پذيرايي كنم.چند روزي گذشت. صبح جمعه شد و در فكر روضه و تهيه ي وسائل آن افتادم. به در خانه ي يكي از رفقا رفتم و مي خواستم دو قران قرض بگيرم، ولي او پولي نداشت. در راه بازگشت، وارد صحن حضرت سيدالشهداء عليه السلام شدم. گفتم: وقت غنيمت است و خوب است كه زيارتي بكنم. بعد از بيرون آمدن، با هجوم مردم از سمت خيمه گاه به طرف صحن مواجه شدم! زيرا منزل سيد علي مسئله گو كه از صدمه ي توپ متزلزل گرديده بود، خراب شد و از صداي تخريب آن، مردم خيال كردند توپ ديگري زده اند و لذا در دالان صحن هجوم آوردند و در نتيجه پوست ساق پايم خراش برداشت. ناچار از طرف كوچه و بازار به منزل برگشتم، در آنجا با حال زار و نهايت انكسار با خود گفتم: بهتر آن است كه به حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام مشرف شوم وعرض حال نمايم. محل جراحت را شستم و به حرم محترم حضرت باب الحوائج عليه السلام پناه جستم، هيچ ذي

حياتي جز دو كبوتر، در حرم نديدم.عرض كردم: مولاي من، پايم مجروح شده است؛ تا مخارج خود را از آن عالي جناب نگيرم دست بردار نيستم و بيرون نخواهم رفت! مجلس روضه دارم و وسائل آن مهيا نيست.سپس با خود گفتم: دو كلمه روضه بخوانم، شايد فرجي شود. ايستادم و شروع به خواندن روضه كردم. در همان حال ملتفت شدم كه اگر كسي بيايد و بگويد براي چه كسي روضه مي خواني؟ چه بگويم؟! روضه را ترك كردم و مشغول نماز هديه شدم. از نماز كه فارغ گرديدم. ديدم متصل به من در كنار ديوار، مانند صراف كه روي صندوق [ صفحه 44] خود، پول را مرتب مي چيند، يك دسته دو قراني گذارده اند!گفتم: به به! مولا ابوالفضل عليه السلام مرحمت فرمود؛ زيرا اگر از جيب كسي ريخته شده بود، به اين وضع دسته كرده روي زمين قرار نمي گرفت. به هر حال آنها را برداشتم و به خانه آمدم و در ميان صندوق گذاردم و به كسي هم ماجرا را نگفتم. تا يك سال هر وقت پول لازم مي شد، برمي داشتم و خرج مي كردم، و مخصوصا روزهاي جمعه، مجلس روضه ام خيلي معمولي و ساده بود كه از صبح تا ظهر طول مي كشيد و غير چاي و نان و سيگار و قليان، يك حقه شير مصرف مي شد.از او پرسيده شد: روزي چقدر صرف مي كردي؟ گفت: نمي دانم، ليكن بعضي اوقات مي شد كه چهار عدد دو قراني برمي داشتم، و معاش من نيز منحصر به همان وجه بود و خيلي كم از جايي به من پولي مي رسيد. مدت يك سال هيچ التفاتي نداشتم، بعد يك روز گفتم: خوب است اين پولها را بشمارم،

ببينم چقدر است؟! شمردم هفتاد «دو قراني بود»، پس از آن صرف كردم و تمام شد. [21] .

آورده شدن قند و چاي براي مجلس سوگواري، در منزل حاج شيخ علي تاكي شهرضايي

همسر محترمه ي حاج شيخ علي تاكي شهرضايي كه خانمي مؤمنه و صالحه هستند، اين قضيه را در دهه ي محرم 1422 نقل نموده اند:در حدود پانزده سال قبل، پانزده روز مجلس روضه خواني و سوگواري در منزلمان برگزار كرديم. روز پانزدهم اين مجلس، مصادف با روز چهارشنبه بود. شب [ صفحه 45] چهارشنبه من به حاج آقا (حاج شيخ علي تاكي) گفتم: خوب است يك نفر براي جلسه ي پنجشنبه باني شود، تا اينكه روز جمعه را من باني مجلس شوم و سفره ي حضرت رقيه عليهاالسلام بيندازم.حاج آقا مخالفت كردند و فرمودند: همين پانزده روز كافي است. من از اين مسئله ناراحت شدم و خيلي گريه كردم. در همان شب، در عالم رؤيا ديدم كه سر مقدس حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام در طشت طلا بود و من و حاج آقا مرتب و دست به سينه در مقابل آن طشت نشسته بوديم و به آن سر مقدس نگاه مي كرديم. موهاي سر مبارك آن حضرت بلند و مشكي بود و محاسن شريفشان نيز مشكي بود.در اين هنگام حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام به حاج آقا فرمودند: «چرا با خانمت دعوا مي كني؟!» سپس به طرف اتاق اشاره كردند و فرمودند: «اينها را نگاه كنيد!» ما به آن طرف اتاق نگاه كرديم. در آن جا پر از گوني هاي قند و پلاستيك هاي بزرگ چاي بود!در اين حال از خواب بيدار شدم و تا صبح گريه كردم و با خود مي گفتم: چرا از حضرت امام حسين عليه السلام حاجتي درخواست نكردم؟در بامداد روز چهارشنبه در حدود ساعت نه

صبح، زنگ منزل به صدا درآمد. چون شخص ديگري در منزل نبود، طبق معمول چادر بر سر انداختم و پشت در آمدم. شخصي با صداي هيبت داري، از پشت در فرمود: «سلام عليكم، حاج خانم اينها را برداريد!» در را باز كردم و به داخل كوچه نگاه كردم. هيچ كس در كوچه كوچه نبود! فقط يك گوني بزرگ قند و يك پلاستيك پر از چاي پشت در بود، آنها را به داخل منزل كشيدم و در دالان نشستم و شروع به گريه كردم.هنگامي كه حاج آقا به منزل بازگشتند، به ايشان گفتم، آيا شما باني براي روضه [ صفحه 46] خواني پيدا كرده ايد يا خودتان كسي را فرستاديد تا قند و چاي بياورد؟ حاج آقا اظهار بي اطلاعي كردند و من دوباره گريه كردم.به هر حال، آن مجلس روضه را يك ماه و پنج روز ادامه داديم و پس از آن تا حدود يك سال آن قندها را داشتيم.

حضرت بقية الله الاعظم مرثيه ي محتشم كاشاني را تكميل فرمودند

محتشم كاشاني پسري داشت كه از دنيا رفت، چند بيت شعر در رثاي وي گفت. شبي حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را در خواب ديد كه به او فرمودند:«تو براي فرزند خود مرثيه مي گويي، ولي براي فرزند من مرثيه نمي گويي!».محتشم مي گويد: بيدار شدم، ولي چون در اين رشته كار نكرده بودم، ندانستم چگونه مرثيه ي آن حضرت را شروع نمايم.شب ديگر، باز آن حضرت در عالم رؤيا فرمودند: «چرا در مصيبت فرزندم مرثيه نگفتي؟ عرض كردم: چون تاكنون در اين وادي قدم نزده ام. آن حضرت فرمودند: بگو: «باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است».بيدار شدم و همان مصرع را مطلع

قرار دادم و آنچه را مقرر شده بود، سرودم. تا به اين مصرع رسدم: «هست از ملال گرچه بري ذات ذوالجلال»، در اين جا فرو ماندم كه چگونه اين مصراع را به آخر برسانم، كه به مقام خداوند جسارتي نكرده باشم؟!شب حضرت بقية الله الاعظم ارواحنا فداه را در خواب ديدم و فرمودند: «چرا مرثيه ي خود را به اتمام نمي رساني؟ عرض كردم: در اين مصرع فرومانده ام.فرمودند بگو: «او در دل است و هيچ دلي نيست بي ملال» [ صفحه 47] بيدار شدم و اين مصرع را ضميمه نمودم و بيت را به پايان رساندم. [22] .

محتشم كاشاني و مقبل اصفهاني در حضور خاتم الانبياء مرثيه خواندند

مقبل (شاعر اصفهاني) در جواني در نهايت ظرافت و لطافت بود، در ايام محرم به جمعي رسيد كه در عزاي حضرت سيدالشهداء عليه السلام به سينه زني مشغول بودند. وي از روي استهزاء چيزي خواند كه عزاداران ناراحت شدند. مقبل پس از چندي به بيماري جذام مبتلا شد، به طوري كه مردم از او متنفر شدند و وي در آتشخانه ي حمام قرار گرفت.سال ديگر، روزي با دلي شكسته در كنار خرابه اي نشسته بود، جمعي از سينه زنان اين شعر را مي خواندند:چه كربلاست امروز چه پر بلاست امروزسر حسين مظلوم از تن جداست امروزآتش در نهاد مقبل افتاد و با نظر حسرت به آنها نگاه كرد و گفت:روز عزاست امروز جان در بلاست امروزفغان و شور محشر در كربلاست امروزمقبل همان شب، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را در خواب ديد، ايشان وي را نوازش كردند و از تقصيرش درگذشتند. گويند: نام او «محمد شيخنا» بود و آن جناب او را «مقبل» لقب دادند. [ صفحه 48] لذا

شروع به سرودن قضاياي حضرت سيدالشهداء عليه السلام كرد.مقبل گويد: چون واقعه ي شهادت را تمام كردم، شب جمعه بود. چندان خواندم و گريستم تا آنكه در بستر به خواب رفتم. در عالم خواب، خود را در حرم منور حضرت سيدالشهداء عليه السلام ديدم كه منبري گذارده و جناب خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم تشريف داشتند، در آن اثناء محتشم را حاضر كردند.پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: امشب شب جمعه است، بر منبر برو و در مصيبت فرزندم چيزي بخوان. محتشم به امر آن حضرت بر منبر رفت. خواست در پله ي اول بنشيند، ولي حضرت فرمودند: بالا برو، چون به پله دوم رفت، باز فرمودند: بالا برو؛ و همچنان به او فرمودند، تا اينكه بر پله ي آخر منبر نشست و اشعاري خواند تا به اين بند معروف رسيد:پس با زبان پر گله آن بضعه ي بتول رو در مدينه كرد كه يا ايها الرسول اين كشته ي فتاده به هامون حسين تست وين صيد دست و پا زده در خون حسين تست اين ماهي فتاده به درياي خون كه هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسين تست مقبل گويد: پس از پايان تعزيه داري و سوگواري، حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم خلعتي به محتشم عطا فرمودند.من با خود گفتم: البته اشعار من مورد قبول آن حضرت قرار نگرفته است، زيرا به من دستور خواندن ندادند. ناگاه حوريه اي به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد: حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام مي گويند: دستور بفرماييد كه مقبل واقعه اي در مرثيه ي سيدالشهداء عليه السلام بخواند. [ صفحه 49] پس آن حضرت به من امر

فرمودند و بر منبر رفتم و بر پله ي اول ايستادم و چنين خواندم:روايت است كه چون تنگ شد بر او ميدان فتاد از حركت ذوالجناح وز جولان نه سيد الشهدا بر جدال طاقت داشت نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت كشيد پا ز ركاب آن خلاصه ي ايجاد به رنگ پرتو خورشيد، بر زمين افتادهوا ز جور خالف، چو قيرگون گرديد عزيز فاطمه از اسب سرنگون گرديدبلند مرتبه شاهي ز صدر زين افتاد اگر غلط نكنم، عرش بر زمين افتادناگاه كسي اشاره كرد كه فرود آي! دختر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم بيهوش گشته است! من از منبر فرود آمدم و منتظر عطاي حضرت خيرالبرايا بودم. ناگاه ديدم ضريح مطهر حضرت سيدالشهدا عليه السلام باز شد و شخص جليل القدري از آن بيرون آمد. اما زخم سينه اش از ستاره افزون و جراحات بدنش از شماره بيرون است. ايشان خلعت فاخري به من عطا فرمودند.عرض كردم: فدايت گردم، شما چه كسي هستيد؟! فرمودند: من حسين عليه السلام هستم. [23] . [ صفحه 50]

برداشته شدن عذاب از مردم تهران به خاطر عزاداري و گريه بر امام حسين در رؤياي مرحوم لحسايي

حاج شيخ باقر ملبوبي رضي الله عنه از جناب ثقة لحسائي نقل مي كند كه فرمود: در خواب ديدم حضرت زهراي مرضيه عليهاالسلام پيراهني از فرزندشان به دست دارند و از ظلم امت شكايت مي كنند.و نيز مي فرمود:در خواب ديدم خداوند متعال مي خواهد بر ساكنان تهران عذاب نازل فرمايد. در اين هنگام حضرت سيد الشهداء عليه السلام عرضه داشتند: خدايا آنان را به من ببخشاي! زيرا آنان براي من عزاداري و گريه مي كنند. [24] . [ صفحه 51]

ملحقات بخش 01 در اين كتاب

موضوع: 1- رؤياي همسايه ي سليمان اعمش و تشويق به زيارت قبر امام حسين عليه السلام، شماره قضيه: 21موضوع: 2- علامه اميني در عالم برزخ درباره ي زيارت و عزاداري امام حسين عليه السلام سخن مي گويند، شماره قضيه: 300موضوع: 3- حضرت ابوالفضل عليه السلام كاروان زوار يزدي را نجات دادند، شماره قضيه: 134موضوع: 4- حضرت ابوالفضل عليه السلام سپاه وهابي را عقب راندند، شماره قضيه: 133موضوع: 5- حضرت ابوالفضل و حضرت علي اكبر عليهماالسلام به استقبال زائر امام حسين عليه السلام مي آيند، شماره قضيه: 140موضوع: 6- نجات شيعيان كربلا از دست سربازان عثماني توسط حضرت امام حسين عليه السلام، شماره قضيه: 132موضوع: 7- الطاف امام زمان عليه السلام به زوار حضرت امام حسين عليه السلام، شماره قضيه: 109موضوع: 8- حضرت زهرا عليهاالسلام به خانم روضه خوان مرثيه ياد دادند، شماره قضيه: 117موضوع: 9- حضرت ابوالفضل براي مرحوم سبتي پيغام فرستادند كه اين روضه را بخوان، شماره قضيه: 122موضوع: 10- عطاي حافظه و ذكاوت و دقايق و اشاراتي در ذكر مصيبت به مرحوم شيخ جعفر شوشتري قدس سره، شماره قضيه: 239موضوع: 11- پيام امام حسين عليه السلام به دوستان و امناء ما بگو در اقامه ي مصيبت ما هتمام ورزند، شماره قضيه:

220موضوع: 12- شركت حضرت بقية الله ارواحنا فداه در مجلس عزاداري، و دعا براي مردم و درخواست دعا براي فرج، شماره قضيه: 110موضوع: 13- امام حسين عليه السلام فرزند مرد هندي را خريدند و جهت اقامه ي عزاي خود، پول دادند، شماره قضيه: 126موضوع: 14- آورده شدن قند و شكر و چاي براي كارگران بيت العباس گچساران توسط شخصي بزرگوار، شماره قضيه: 143موضوع: 15- با معجزه ي امام حسين عليه السلام (كشتن دو قاتل و زنده كردن هندو) از طرف حكومت هند به عزاداري ماه محرم كمك شايان شد، شماره قضيه: 148موضوع: 16- حضرت بقية الله عليه السلام فرمودند: شيعيان، خدا را به حق عمه ام زينب عليهاالسلام قسم دهند كه فرجم را نزديك گرداند، شماره قضيه: 258موضوع: 17- امام زمان عليه السلام به سيد رشتي فرمودند، عاشورا، عاشورا، عاشورا، شماره قضيه: 282موضوع: 18- سيد جليلي براي ملا علي كازورني زيارت وارث خواند و به او عناياتي فرمود، شماره قضيه: 241موضوع: 19- احترام حضرت بقية الله عليه السلام به تربتي كه بر ديوار ماليده شده بود، شماره قضيه: 280 [ صفحه 55]

احترام و عزاداري ارواح انبياء و ائمه و ملائكه و اموات مؤمنين

عزاداري حضرت زهرا و حضرت خديجه در منزل خولي و هبوط فرشتگان

ابن زياد خولي را خواست و سر امام حسين عليه السلام را به او سپرد و او سر را به خانه اش برد و او دو زن داشت يكي از قبيله ي تغلب و ديگري از قبيله ي مضر.نزد زن مضريه رفت. آن زن گفت: اين چيست؟ خولي گفت: اين سر حسين است كه ملك جهان در جايزه ي آن است. زن گفت: فرداي قيامت دشمنت جد او محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم است. به خدا ديگر نه تو شوهر مني و نه من زن تو هستم، و عمود آهن برداشت و

بر سر خولي زد و او را از نزد خود بازگردانيد.خولي نزد زن ديگرش رفت و او گفت: چه با خود داري؟ گفت سر يك خارجي كه بر ابن زياد خروج كرده است. نامش را پرسيد. خولي نام او را نگفت و آن سر مقدس را روي خاك نهاد و طشت رختشويي رويش گذاشت!زن خولي شب بيرون رفت و ديد نوري از آن سر تا به آسمان بالا رفته است! او آمد و طشت را برداشت و ناله اي شنيد كه تا سپيده دم قرآن مي خواند و پايانش اين بود كه [ صفحه 56] (و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون)! در اطراف آن سر بانگي چون بانگ رعد شنيد و دانست كه تسبيح فرشته ها است. نزد شوهرش آمد و گفت: چنين و چنان ديدم، سر چه كسي در زير طشت است؟گفت: سر يك خارجي كه ابن زياد او را كشته است و مي خواهم آن را نزد يزيد ببرم و جايزه كلاني بگيرم.گفت آن خارجي كيست؟ گفت: حسين بن علي عليه السلام. زن فرياد زد و از هوش رفت و روي آن سر افتاد. چون به هوش آمد، گفت: اي بدتر از گبر، محمد صلي الله عليه و آله و سلم را درباره ي خاندانش آزردي و از خداي زمين و آسمان نترسيدي؟ مي خواهي در برابر سر پسر سيده زنان جهان جايزه بگيري؟آن زن گريان بيرون رفت و سر را برداشت و بوسيد و به سينه نهاد و او را مي بوسيد و مي گفت: لعنت خدا بر كشنده ات، دشمنش جدت حضرت مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم است.سپس در تاريكي شب خوابش برد، در خواب ديد كه سقف خانه

دو پاره شده و نوري آن را فراگرفت و ابر سفيدي آمد و از ميان آن دو زن بيرون آمدند و سر را از دامن او گرفتند و گريستند. زن خولي از آنها پرسيد: شما را به خدا، چه كسي هستيد؟يكي گفت: من خديجه دختر خويلدم و اين دخترم فاطمه زهرا عليهاالسلام است ما از تو و از كار تو قدردان هستيم، تو در درجه ي قدس در بهشت رفيق ما هستي.او از خواب بيدار شد. هنگام صبح شوهرش آمد كه سر را بگيرد، اما او نداد و گفت: واي بر تو، مرا طلاق بده! بخدا ديگر با تو در يك خانه نمي مانم. خولي گفت: سر را به من بده و هر كاري بخواهي بكن. زن گفت: نه به خدا آن را به تو نمي دهم. بالاخره خولي زن را كشت و [ صفحه 57] سر را گرفت و روح آن زن به جوار سيده ي نساء عليهاالسلام در بهشت شتافت. [25] .

رقعه هاي امان براي زوار امام حسين در شب جمعه، در رؤياي همسايه ي سليمان اعمش

سليمان اعمش گفت: من در كوفه هسمايه اي داشتم كه گاهي شبها نزدش مي رفتم و با هم صحبت و اختلاط مي كرديم. يك شب، در ميان صبحت ها اتفاقا صحبت كربلا پيش آمد. الكلام يجر الكلام، حرف حرف را مي آورد! من از او سئوال كردم كه عقيده ي تو درباره ي زيارت حضرت سيدالشهداء ابي عبدالله الحسين عليه السلام چيست؟ او گفت: زيارت حسين عليه السلام بدعت است و هر بدعتي گمراهي و ضلالت است و فرجام گمراهي نيز آتش جهنم است. من خيلي ناراحت و خشمگين شدم و از نزد او برخاستم و با خود گفتم: وقتي كه سحر شد نزدش مي روم و شمه اي از فضائل حضرت سيدالشهداء عليه السلام را براي او

نقل مي كنم و اگر او بر عناد و انكارش اصرار ورزيد، او را مي كشم.سليمان گفت: وقتي كه سحر شد، پشت در خانه اش آمدم و دق الباب كردم. همسرش پشت در آمد. شوهرش را خواستم. زن گفت: از اول شب به زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام رفته است. تعجب كنان از او خداحافظي كردم و به طرف كربلا رهسپار شدم. با خود گفتم: اولا زيارتي كنم و ثانيا دوستم را ببينم.وقتي كه وارد حرم مطهر شدم، ديدم همسايه ام سر به سجده گذاشته است و پيوسته گريه مي كند و ار خدا طلب استغفار و توبه مي كند! بعد از مدت زيادي سر از سجده برداشت و مراد ديد نزد او رفتم، ديدم حالش منقلب است. پس به او گفتم: اي مرد، تو [ صفحه 58] ديروز مي گفتي: زيارت حضرت امام حسين عليه السلام بدعت است و هر بدعتي گمراهي است و فرجام گمراهي آتش دوزخ است، اما امروز مي بينم براي زيارت آمده اي؟!گفت: اي سليمان، مرا سرزنش نكن! زيرا من قائل به امامت و ولايت اهل بيت عليهم السلام نبودم. تا اينكه امشب خوابم برد و خوابي ديدم كه به وحشت افتادم! گفتم: چه خوابي ديدي؟ گفت: در عالم خواب ديدم مردي جليل القدر كه نمي توانم وصف جمال و جلال و كمالش را بيان كنم، اطراف او را جمعيتي احاطه كرده بودند و در جلوي او سواري بود و آن سوار تاجي بر سر داشت و آن تاج داراي چهار ركن بود و بر هر ركن گوهري درخشان نصب شده بود كه تا مسافت ها راه را روشن مي نمود!به يكي از خدمتگزاران آن حضرت گفتم: اين آقا كيست؟ گفت: حضرت رسول الله صلي

الله عليه و آله و سلم هستند. گفتم: آنكه در پيش روي اوست كيست؟! گفت: آقا اميرالمؤمنين علي عليه السلام وصي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هستند. بعد نگاه كردم، ديدم ناقه اي از نور پيدا شد و بر آن ناقه هودجي از نور بود و ناقه در ميان زمين و آسمان پرواز مي كرد! پرسيدم اين ناقه از كيست؟! گفت: از خديجه ي كبري و حضرت فاطمه ي زهرا سلام الله عليهما است. پرسيدم: اين جوان كيست؟! گفت: حضرت امام حسن عليه السلام هستند و همه ي آنها براي زيارت مظلوم كربلا حضرت سيدالشهداء عليه السلام مي روند.در اين هنگام متوجه هودج شدم و ديدم نوشته هايي از طرف آن بر زمين پخش مي شود. پرسيدم: اينها چيست؟ گفت: در اينها نوشته شده «امان من النار لزوار الحسين عليه السلام ليلة الجمعة» كساني كه در شب جمعه به زيارت امام حسين عليه السلام مي آيند از آتش جهنم در امان هستند.من خواستم يكي از آنها را بردارم اما او گفت: تو مي گفتي: زيارت امام حسين عليه السلام بدعت است، اين نوشته بدست تو نمي رسد! مگر آنكه با اعتقاد به فضيلت و شرافت [ صفحه 59] آن حضرت، ايشان را زيارت كني.با حالت جزع و گريه و ترس و وحشت، از خواب بيدار شدم و در همان ساعت به زيارت حضرت سيدالشهداء اباعبدالله الحسين عليه السلام مشرف شدم و توبه كردم. اي سليمان، به خدا قسم، من از قبر امام حسين عليه السلام جدا نمي شدم تا روح از بدنم جدا شود. [26] .

عزاداري حضرت زهرا در شب اربعين در رؤياي همسر يحيي برمكي

فاضل برغاني در كتاب مخزن از مرحوم مقدس اردبيلي رحمه الله نقل كرده است كه فرمود: در خزينه ي يكي از پادشاهان (كه مقدس اردبيلي نخواسته

است اسم آن پادشاه را بگويد) كتابي ديدم، كه اين قضيه را در آن كتاب با آب طلا نوشته بودند.يحيي برمكي گفت: با جابر بن عبدالله انصاري براي زيارت حضرت سيد الشهداء عليه السلام به كربلا رفتم. شب نوزدهم ماه صفر، به يك منزلي كربلا رسيديم و در آنجا فرمود آمديم و منزل كرديم. همسرم خديجه در آن سفر همراهم بود، لهذا براي او خيمه اي بر پا نموديم و من با جابر در گوشه اي نشسته بودم و با هم درباره ي فردا كه وارد كربلا مي شويم و به زيارت آقا و مولاي خود حضرت سيد الشهداء عليه السلام فايز مي گرديم، گفتگو مي كرديم. [ صفحه 60] در اين صحبت ها بوديم كه ناگهان صداي ناله و گريه ي همسرم را با صداي بلند شنيدم؛ پس مضطربانه به سوي خيمه ي او دويدم و خديجه را سر برهنه و بر سينه كوبان و مو پريشان، مثل آدمهايي كه مصيبتي به آنها وارد شده باشد، ديدم و به همين جهت پريشان خاطر شدم و سبب گريه را پرسيدم؟ خديجه گفت: يحيي، بنشين تا برايت بگويم.وقتي نشستم، گفت: اي يحيي، الان در عالم رؤيا حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام را ديدم كه لباس سياه پوشيده بودند و موهايشان پريشان بود و گريان و نالان با چهار هزار حوريه، وارد زمين كربلا شدند و چون چشم حضرت زهرا عليهاالسلام بر قبر فرزندشان امام حسين عليه السلام افتاد، خود را بر بالاي قبر آن سرور انداختند و نوحه و گريه سر دادند و از سوز دل مي فرمودند: اي نور ديده ي مادر، اي فرزند برگزيده ي مادر، اي شهيد بي مادر، اي غريب بي مادر، اي لب تشنه ي مادر، فداي حلقوم بناحق بريده ات

شوم. بعد از من اين مردم بي وفا بر تو رحم نكردند و از جد بزرگوارت شرم ننمودند، اي فرزندم ترا با فرزندان و برادران و برادرزادگان و ياورانت لب تشنه مانند گوسفندان سر بريدند؛ عزيز گرامي، بعد از تو فرزندان خردسالت را چه كسي غمخواري نمود و خواهرانت را چه بر سر آمد؟ اي فرزند، بدن بي سرت را در ميان خاك و خون چگونه ببينم؟اي يحيي، آن مظلومه پس از گريه و زاري بسياري، پيش كسوت حوريان را كه طيبه نام داشت احضار نمودند، و فرمودند: اي طيبه، برو سر قبر پدر بزرگوارم حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و بگو كه فاطمه عليهاالسلام بر سر قبر فرزندش حسين عليه السلام آمده است تا فردا - روز اربعين - تعزيه داري و عزداري كند و انتظار قدوم شما را مي كشند. سپس به حوريه ي ديگر فرمودند:برو نجف اشرف و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را خبردار كن! چون آن حوريه ها رفتند، باز حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام خود را بر قبر فرزندشان امام حسين عليه السلام [ صفحه 61] انداختند و شروع به گريه و نوحه كردند.در اين هنگام، ناگهان مرد محاسن سفيدي با سرعت تمام آمد و بعد از آن يك بزرگوار ديگر رسيد. من از حوريه اي پرسيدم: آنها چه كساني هستند؟ حوريه گفت: آنكه اول آمد، حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم هستند و آن ديگري حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام هستند و آن مرد سبزپوش، حضرت امام حسن عليه السلام هستند.سپس ديدم كه، حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم وقتي كه فاطمه زهرا عليهاالسلام را ديدند كه خود

را بر روي قبر امام حسين عليه السلام انداخته اند و آنطور نوحه و زاري و بيقراري مي كنند فرمودند: اي فاطمه، اينقدر گريه و زاري مكن! زيرا ساكنان ملأ اعلي را به گريه و نوحه و خروش آوردي.حضرت زهرا عليهاالسلام از شدت پريشاني خاطر، ملتفت كلام پدر بزرگوار خود نشدند، پس حضرت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم متوجه فرزندش امام حسن عليه السلام شد و فرمود: اي فرزندم، به مادرت بگو كه از سر قبر برادرت برخيزد و كمتر گريه كند! پس امام حسن عليه السلام به خدمت مادر آمدند و عرض كردند: اي مادر: منم فرزندت حسن، كه جگرم را پاره پاره كردند و از گلويم بيرون آمده. اي مادر، ديگر بس است! از روي قبر برادرم سر برداريد.حضرت صديقه عليهاالسلام سر از قبر برداشتند و در حالي كه شيشه ي پر از آبي در دست داشتند، فرمودند: اي فرزندم، فداي جگر پاره پاره ات و حلقوم بنا حق بريده ي برادرت شوم! سپس آن شيشه را به دست امام حسن عليه السلام دادند و فرمودند: اي فرزندم، اين شيشه را نگهدار، كه آب چشم عزاداران برادرت را در آن جمع كرده ام!در اين وقت ارواح پيغمبران ورسولان و مؤمنان، گروه گروه با هودجها حاضر شدند و من از حوريه اي پرسيدم كه اينها چه كساني هستند؟ آن حوريه گفت: آنهايي [ صفحه 62] كه جلو هستند، ارواح پيغمبران هستند و آنان كه پشت سر آنها هستند، ارواح مؤمنين هستند و آنها كه در هودجها هستند، ارواح زنان مؤمنه هستند كه به خاطر كمك و ياري به حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام در عزاداري فرزندانشان امام حسين عليه السلام آمده اند.سپس زنان از

هودجها بيرون آمدند و در برابر حضرت زهرا عليهاالسلام ايستادند و بر آن مظلومه سلام كردند و تسليت و تعزيت گفتند و دور قبر آن مظلوم حلقه ي ماتم زدند و مشغول عزاداري شدند و من از خواب بيدار شدم [27] .

زيارت حضرت موسي كليم الله و ملائكه از قبر حضرت امام حسين به روايت ابوحمزه ي ثمالي

ابوحمزه ي ثمالي فرمود: در اواخر سلطنت بني مروان، ارده ي زيارت آقا ابي عبدالله الحسين عليه السلام را نمودم و پنهاني خود را به كربلا رساندم و در گوشه اي پنهان شدم و اينكه شب از نيمه گذشت. پس به سوي قبر شريف روانه شدم تا آنكه نزديك قبر مقدس و شريف رسيدم. ناگهان مردي را ديدم كه به سوي من مي آيد و گفت: خدا ترا اجر و پاداش دهد، برگرد! زيرا به قبر شريف نمي رسي.من وحشت زده و ترسان مراجعت كردم و دوباره خود را پنهان كردم، تا آنكه نزديك طلوع صبح شد. باز به جانب قبر روانه شدم و چون دوباره نزديك شدم، باز همان مرد آمد و ممانعت كرد و گفت: به آن قبر نمي تواني برسي. به او گفتم: عافاك الله، چرا من به آن قبر نمي رسم و حال اينكه از كوفه به قصد زيارت قبر آن حضرت آمده ام؟ بين من و آن قبر حائل نشو، زيرا من مي ترسم كه صبح شود و اهل شام مرا ببيند و مرا در اينجا به قتل برسانند! [ صفحه 63] وقتي اين سخن را از من شنيد، گفت: يك مقدار صبر كن، چون حضرت موسي بن عمران عليه السلام از خداي خود اجازه گرفته است كه به زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام بيايد و خدا به او اجازه داده و با هفتاد هزار ملائكه به زيارت آقا آمده اند و از

اول شب تا به حال در خدمت قبر شريف هستند و تا طلوع صبح كنار قبر هستند و بعد به آسمان عروج مي كنند.ابوحمزه ثمالي گويد: از آن مرد پرسيدم كه تو كيستي؟ گفت: من يكي از آن ملائكه هستم كه مأمور پاسباني و پاسداري قبر حضرت سيدالشهداء عليه السلام هستيم و براي و از آن حضرت، طلب مغفرت مي كنيم. چون اين سخن را شنيدم برگشتم و پنهان شدم.در هنگام طلوع صبح، سر قبر حضرت عليه السلام آمدم و ديگر كسي را نديدم كه مانع شود. پس زيارتم را انجام دادم و بر كشندگان آن حضرت لعن نمودم و نماز صبح را در آنجا اقامه كردم و از ترس مردم شام، سريعا به كوفه برگشتم [28] .

مكاشفه ملا علي كازروني در شب بيست و سوم ماه رمضان

اين قضيه توسط مرحوم شهيد دستغيب شيرازي نقل شده است: جناب حاج ملا علي كازورني رحمة الله عليه كه يكي از افراد با ايمان و با اخلاص بود، نقل فرمود: شب بيست و سوم ماه رمضان در بالاي منزل به تنهايي احياء داشتم و در هنگام سحر ناگاه حالت سستي و بي خودي به من دست داد.در آن حال متوجه شدم كه تمام عالم اعلا مملو از جمعيت و غلغله است و سر و صداي فراواني است! از صدايي كه فصيحتر و به من نزديكتر بود، پرسيدم: تو را به خدا كيستي؟ فرمود: من جبرائيل عليه السلام هستم! گفتم: امشب چه خبر است؟ فرمود: [ صفحه 64] حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام با مريم و آسيه و خديجه و كلثوم براي زيارت قبر حضرت سيدالشهداء عليه السلام مي روند. و اين جمعيت نيز ارواح پيغمبران و ملائكه هستند.گفتم: براي خدا مرا هم با خود ببريد! فرمود:

زيات تو از همين جا قبول است و سعادتي داشتي كه اين منظره را ببيني.حضرت آية الله شهيد دستغيب قدس سره فرمود: براستي حاجي مزبور علاقه ي شديدي به حضرت سيدالشهداء عليه السلام نصيبش شده بود، كه در همان مجلس دو ساعتي چند مرتبه كه اسم مبارك حضرت امام حسين عليه السلام را مي برد، بي اختيار گريان و نالان مي شد و تا چند دقيقه نمي توانست سخن بگويد و فرمود: من طاقت ذكر مصيبت آن حضرت را ندارم [29] .

جنازه در سمت قبله ي امام حسين، رو به امام و پشت به قبله شده است

مرحوم حاج عبدالعلي معمار عالم فرد رضي الله عنه اين قضيه را نقل كرد:در اوقاتي كه موفق به زيارت كربلا بودم، روزي در صحن مقدس حضرت اباعبدالله عليه السلام نشسته بودم و يك نفر هم نزديك من نشسته بود. اسم او را پرسيدم. گفت: خراساني. از شغل او پرسيدم؟ گفت: سالهاست در اين مكان شريف، سرگرم بنايي هستم.گفتم: در اين مدت اگر عجائبي ديده اي، برايم نقل كن. بناي خراساني گفت: متصل به صحن شريف در سمت قبله، قبري است كه مشهور به قبر دده است. چون مشرف به خرابي بودم چند نفر حاضر شدند كه آن را تعمير كنند و به من مراجعه نمودند و من اقدام نمودم و براي محكم شدن شالوده ي قبر، به كارگرها دستور دادم كه اطراف قبر، را بكنند. در اثناء حفر اطراف قبر جسد آشكار گرديد و كارگران به من خبر دادند.چون مشاهده كردم، ديدم جسد تازه است و لكن به سمت چپ خوابيده است! [ صفحه 65] يعني صورتش رو به قبر مطهر حضرت سيدالشهداء عليه السلام و پشت او به سمت قبله است و به همان حالت قبر را پوشاندم و تعمير آن را به

اتمام رساندم. بله، به احترام حضرت سيدالشهداء عليه السلام همه ي مردگان رو به حضرت بودن [30] .

جنازه هايي كه بالا سر حضرت امام حسين دفن شده بودند، سرشان به طرف ضريح برگشته است

عالم بزرگوار، حاج ميرزا حسين نوري قدس سره نقل نموده اند كه استاد ما علامه ي بزرگوار، شيخ عبدالحسين تهراني قدس سره براي توسعه ي سمت غربي صحن مطهر حضرت سيد الشهداء عليه السلام خانه هايي خريد و جزء صحن شريف قرار داد و قريب شصت سرداب براي دفن اموات، در همان قسمت قرار داد و روي آنها طاق زدند و مردم مردگان خود را در آن سردابها دفن كردند.چون مدتي گذشت، دانسته شد كه طاق روي سردابها، در اثر كثرت عبور مردم، توان تحمل را ندارد و ممكن است فرو ريزد و سبب زحمت و هلاكت مردم شود.لذا شيخ عبدالحسين تهراني امر فرمود كه طاق سردابها را بردارند و از نو با استحكام بيشتري بنا كنند. چون جماعت بسياري در سردابها دفن شده بودند، ايشان امر فرمود كه يك سرداب را خراب كنند و بنا نمايند و سپس سرداب ديگر را خراب كنند و هر سردابي را خراب مي كردند يك نفر پايين مي رفت و خاك بر جسد مرده ها مي ريخت به مقداري كه كشف نشود و هتك حرمت اموات نگردد.پس مشغول تخريب وتعمير شدند، تا اينكه به سردابي رسيدند كه مقابل ضريح مقدس بود. چون براي پوشانيدن جسدها پايين رفتند، ديدند تمام جسدهايي كه در [ صفحه 66] اين قسمت هست، سرهايشان كه در جهت غرب بوده است، به جاي پايشان كه رو به قبر شريف بوده، قرار گرفته است و پايشان به سمت غرب است!مردم با خبر شدند و جماعت بي شمار مي آمدند و اين منظره ي عجيب را مشاهده مي كردند. آن جسدهايي كه در

اين قسمت بوده و منقلب گرديده است، سه جسد بود كه يكي از آنها جسد آقا ميرزا اسماعيل اصفهاني نقاش بود كه او در صحن مقدس مشغول نقاشي بوده است.پسرش وقتي كه منظره ي جسد پدر را مي بيند، گواهي مي دهد كه من هنگام دفن پدرم حاضر بودم وبدن پدرم را كه دفن مي كردند، پاهايش رو به ضريح مقدس بود والحال مي بينم كه سرش رو به ضريح است! و مردم دانستند كه اين تغيير وضع جسد چند مرده، تأديبي از طرف خداوند براي بندگان است تا راه ادب و طريقه ي معاشرت با ائمه عليهم السلام را بشناسند [31] .

خواهر زن ملا ابوالحسن مازندراني، در عالم رؤيا گفت: نمي توانم پايم را (به طرف ضريح) دراز كنم

فاضل صالح عالم متقي حاجي ملا ابوالحسن مازندراني قدس سره نقل مي فرمود:مدتي پيش از ظهور اين معجزه (داستان قبل) خوابي ديدم كه در تعبير آن حيران بودم. تا آن روزي كه اين معجزه تغيير مردگان را ديدم، تعبيرش آشكار گرديد. و آن خواب اين بود:تقيه ي صالحه، خاله ي فرزندم (خواهر خانم مرحوم مازندراني) چون فوت شد؛ او را در همين قسمت ازصحن مقدس (سرداب مورد اشاره ي داستان قبل) دفن كردم. [ صفحه 67] شبي او را در خواب ديدم و از حالش پرسيدم و از آنچه برايش پيش آمده است، پرسش كردم.او گفت: در خير و خوبي و سلامتي هستم، غير از اينكه تو مرا در مكان تنگي دفن كردي كه نمي توانم پايم را دراز كنم و دائما بايد سرم را به زانو بگذارم!چون بيدار شدم علت آن را ندانستم؛ تا آن معجزه ي جابجا شدن جنازه ها را ديدم و فهميدم پا را به سمت قبر مطهر دراز كردن، بي ادبي به ساحت قدس امام حسين عليه السلام است [32] .

عزاداري اموات در قبرستان شيخان قم براي امام حسين در روز عاشورا

در تهران كمتر كسي است كه نام «مسجد مجد» را نشنيده باشد. مسجد نامبرده امام جماعتي داشت به نام «مرحوم حاج شيخ محمد تقي آملي قدس سره» كه مجتهد جامع الشرائط بود. ياد دارم كه شيخ ما «آية الله خوشوقت» مي فرمود: مرحوم حاج شيخ محمد تقي شايستگي مرجعيت داشت، ولي به عنوان آنكه در اين رابطه مطرح نباشد، فقط به امامت مسجد مجد و تدريس مي پرداخت.در بعضي از كتابهايي كه حالات علماي بزرگ و عرفا را نوشته اند، آمده است كه مرحوم آية الله شيخ محمد تقي آملي از جمله كساني است كه به تشرف به خدمت حضرت ولي

عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف مفتخر گرديده است.مجله ي حوزه شماره ي پنجاه و يك مي نويسد: مرحوم آية الله آملي مي فرمود: حدود چهل سال از سن من مي گذشت، روزي به قم مشرف شدم، روز عاشورا بود و در صحن مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام عزاداري مفصلي برگزار بود. روضه مي خواندند [ صفحه 68] و من هم خيلي متأثر شدم و زياد گريه كردم. سپس به قبرستان شيخان رفتم و زيارت اهل قبور خواندم: السلام علي اهل لا اله الا الله...در اين هنگام ديدم تمام ارواح روي قبرهايشان نشسته اند و همگي مي گفتند: عليكم السلام! آنگاه زمزمه هايي شنيدم مثل آنكه درباره ي امام حسين عليه السلام و عاشورا بود. آنها مي گفتند: «اي حسين، اي حسين، اي حسين جان»! به اين معني كه آنها هم براي امام حسين عليه السلام عزاداري مي نمودند [33] .

مرحوم شيخ ذاكري در هنگام تلقين در قبر، به حضرت ابوالفضل العباس سلام داد

جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ عبدالله مبلغي آباداني، اين قضيه را نقل كرده اند:در سال 1355 شمسي، يكي از وعاظ شهر يزد به نام «شيخ ذاكري» به بندر عباس مي آيد و از آنجا جهت تبليغ به دهكده ي «سياهو» در اطراف اين شهر، عازم مي گردد و در روز نهم محرم الحرام در اثر سكته ي قلبي درمي گذرد. جنازه ي آن مرحوم را به بندرعباس منتقل مي كنند و در جوار يكي از امامزاده ها به خاك مي سپارند.اينك بقيه ي ماجرا را از زبان حضرت حجة الاسلام و المسلمين آقاي مبلغي بشنويد. ايشان مي گويد:من موقع تلقين خواندن، قسمت دست راست مرحوم ذاكري را تكان مي دادم كه ناگاه چشمان خود را باز كرد و با صداي بلند، به گونه اي كه همه شنيدند، گفت: «السلام عليك يا اباالفضل العباس عليه السلام»! و سپس چشمانش را بست. [

صفحه 69] همزمان با اين حادثه ي شگفت، بوي عطر خوشي به مشام من و حضار رسيد كه بر اثر آن افراد حاضر شورع به فرستادن صلوات بر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و خاندان معصوم وي (سلام الله عليهم اجمعين) نمودند. اين بود مشاهدات اين جانب كه خودم در حال تلقين ميت، ناظر آن بودم [34] . [ صفحه 70]

ملحقات بخش 02 در اين كتاب

موضوع: 1- سياه پوشيدن حضرت خاتم الانبياء و اميرالمؤمنين و حضرت صديقه عليهم السلام در كنار حوض كوثر، شماره قضيه: 8موضوع: 2- پيامبر و حضرت صديقه عليهماالسلام عزادار امام حسين عليه السلام در رؤياي مقبل اصفهاني، شماره قضيه: 18موضوع: 3- گريه ي حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم با شنيدن اشعار خزاعي در قبر او، شماره قضيه: 307موضوع: 4- صداي گريه ي حضرت صديقه عليهاالسلام در مجلس روضه ي پدر حاج شيخ محمد طاهر شوشتري، شماره قضيه: 3موضوع: 5- پيراهن امام حسين عليه السلام در دست حضرت صديقه عليهاالسلام در رؤياي مرحوم لحسايي، شماره قضيه: 19موضوع: 6- حضرت صديقه عليهاالسلام در مجلس روضه خواني شركت مي كنند، شماره قضيه: 95موضوع: 7- شب هاي جمعه حضرت زهرا عليهاالسلام به كربلا مي آيند، شماره قضيه: 105موضوع: 8- گريه ي حضرت زهرا عليهاالسلام در كنار قبر امام حسين عليه السلام، شماره قضيه: 117موضوع: 9- گريه و نوحه خواني حضرت زهرا عليهاالسلام در ميان جمعي از زنان، شماره قضيه: 118موضوع: 10- گريه و نوحه خواني ائمه اطهار عليهم السلام براي حضرت قاسم عليه السلام، شماره قضيه: 206موضوع: 11- ارواح انبيا و ائمه عليهم السلام و مؤمنان و صالحان و علما و شيعيان، به زيارت امام حسين عليه السلام مي آيند، شماره قضيه: 220موضوع: 12- ديدار باحضرت صديقه

عليهاالسلام و ارواح گذشتگان در محل سرهاي شهدا در شام، شماره قضيه: 95موضوع: 13- حضرت حبيب بن مظاهر عليه السلام آرزومند شركت در عزاي امام حسين عليه السلام، شماره قضيه: 9موضوع: 14- ارواح علما در حال قرآن خواندن در حرم امام حسين عليه السلام در تشرف آية الله العظمي مرعشي نجفي به حسين عليه السلام، شماره قضيه: 240 [ صفحه 73]

احترام و عزاداري حيوانات و جمادات

جمع شدن حيوانات و عزاداري آنها در كنار كوه الوند

عالم جليل و كامل نبيل، صاحب كرامات باهره و مقامات ظاهره آخوند زين العابدين سلماسي (اعلي الله مقامه) فرمود: چون از سفر زيارت حضرت امام رضا عليه السلام مراجعت كرديم؛ عبور ما به كوه الوند افتاد كه در نزديكي همدان واقع شده است. پس در آنجا فرود آمديم و موسم بهار بود.همراهان مشغول خيمه زدن شدند و من به دامنه ي كوه نظر مي كردم. ناگاه چشمم به چيز سفيدي افتاد، چون تأمل كردم پيرمرد محاسن سفيدي را ديدم كه عمامه ي كوچكي بر سر داشت و بر سكويي كه قريب به چهار ذرع ارتفاع داشت، نشسته بود و بر دور آن سنگهاي بزرگي چيده بود كه به جز سرش چيزي نمايان نبود.پس نزديك او رفتم وسلام كردم و مهرباني نمودم. با من انس گرفت و از جاي خود فرود آمد و مرا خبر داد كه از گروه ضاله (صوفيه) نيست كه به جهت بيرون رفتن از عهده ي تكاليف، اسمهاي مختلف بر خود گذاشته اند و با قيافه هاي عجيب بيرون [ صفحه 74] مي آيند! بلكه براي او اهل و اولاد بوده است و پس از اصلاح امور ايشان، براي فراغت در عبادت، از آنها عزلت اختيار كرده است. و در نزد او رساله هاي علميه از علماي آن عصر بود و مي گفت هيجده

سال است كه در آنجا ساكن شده است.او مي گفت: اول آمدن من به اينجا ماه رجب بود، چون پنج ماه و اندي گذشت؛ شبي مشغول نماز مغرب بودم، ناگاه صداي ولوله ي عظيمي آمد و آوازهاي غريبي شنيدم! پس ترسيدم و نماز را كوتاه كردم و در اين دشت نگاه كردم. ديدم بيابان از حيوانات پر شده است و همه ي آنها رو به من مي آيند! اضطراب و خوفم زياد شد و از آن اجتماع حيوانات تعجب كردم. و چون ديدم در ميان ايشان حيوانات مختلفه و متضاده چون شير و آهو و گاو كوهي و پلنگ و گرگ با هم مختلط هستند و با صداهاي عجيبي صيحه مي زنند! سپس در اين محل دور من جمع شدند و سرهاي خود را به سوي من بلند كرده و فرياد مي زدند!با خود گفتم: دور هم جمع شدن اين وحوش و درندگاني كه با هم دشمن هستند. براي دريدن من نيست. زيرا اگر براي دريدن من بود، بايد همديگر را مي دريدند. پس اين اجتماع براي امر بزرگي مي باشد! بايد يك حادثه ي عجيبي در دنيا رخ داده باشد.وقتي خوب فكر كردم، فهميدم امشب شب عاشوراي حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام مي باشد و اين فريادها و سر و صداها و فغان و اجتماع و نوحه گري و گريه و ناله براي مصيبت حضرت سيداالشهداء عليه السلام است. وقتي مطمئن شدم، عمامه را از سر برداشتم و با دست بر سر خود زدم و خود را از اين مكان انداختم و مي گفتم: «حسين، حسين، شهيد كربلا حسين» و امثال اين كلمات را مي گفتم. پس حيوانات در ميان خود جايي برايم خالي كردند و دورم حلقه

زدند. بعضي از حيوانات سر به زمين مي زدند و بعضي خود را در خاك مي انداختند و همين طور تا طلوع فجر عزاداري [ صفحه 75] مي كرديم!سپس آنها كه وحشي تر از همه بودند، رفتند و به همين ترتيب يك يك حيوانات رفتند و متفرق شدند. از آن سال تا به حال كه مدت هيجده سال است، اين عادت آنها است و هر وقت كه من محرم را فراموش مي كنم و يا بر من مشتبه مي شود، آنها با جمع شدنشان به من توجه مي دهند [35] .

عزداري شير بر بام حسينيه در دامنه ي كوهي در كشمير

عالم بزرگوار جناب حاج سيد محمد رضوي كشميري، فرزند مرحوم آقا سيد مرتضي كشميري فرمود:در كشمير در دامنه ي كوهي حسينه اي است و اطراف آن به گونه اي است كه مي توان از بيرون، داخل آن را ديد و پشت بام آن نيز به جهت روشنايي و هو مقداري باز است.هر سال در ايام عاشورا، در آن حسنيه اقامه ي عزاي حضرت سيدالشهداء عليه السلام مي شود و گروهي از شيعيان جمع مي شوند و عزداري مي كنند. از شب اول محرم از بيشه ي نزديك، شيري مي آيد و به پشت بام حسينيه مي رود و سرش را از همان روزنه، داخل مي كند و عزاداري را مي نگرد و قطرات اشك پشت سر هم فرومي ريزد و تا شب عاشورا، آن شير به همين كيفيت بر پشت بام مي آيد و پس از پايان مجلس مي رود. ايشان فرمود: در اين قريه هيچ وقت شب اول محرم مشتبه و مورد اختلاف نمي شود وبا آمدن شير معلوم مي شود شب اول محرم، ماه عزاداري امام حسين است. [36] . [ صفحه 76]

گرگها گوسفند نذري حضرت ابوالفضل را پس دادند

جناب حجة الاسلام آقاي سيد علي موسوي، يكي از ذاكرين حضرت اباعبدالله الحسين نقل مي كند، كه يكي از اهالي كرمجگان به نام آقاي محمود بابايي گفت:در شب تاسوعاي سال 1374 شمسي، گوسفندي كه يكي از اهالي ده آن را نذر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام كرده بود، فرار كرد.بنده و برادرم به دنبال گوسفند فراري حركت كرديم تا او را بگيريم و ذبح كنيم. اما هر چه به دنبال آن رفتيم؛ موفق به گرفتنش نشديم. ناگهان دو گرگ از سمت كوه پيدا شدند و به دنبال آن گوسفند رفتند. ما هم به دنبال آن بوديم تا مبادا آن دو

گرگ، گوسفند را از بين ببرند. وقتي به حدود ده متري آن گوسفند رسيديم آن دو گرگ گوسفند را گرفتند.يكي از آنها از گردن گوسفند گرفته بود و ديگري نگاه مي كرد. وقتي كه من به گوسفند نزديك شدم، گرگ گردن گوسفند را رها كرد و من به طور معجزه آسايي ديدم كه حتي يك خراش بر بدن گوسفند وارد نشده است و اين در حالي بود كه خودم مشاهده نمودم كه جاي چهار نيش گرگ بر گردن گوسفند پيدا بود، اما به هيچ عنوان فرونرفته بود! [37] .

خون گريستن درخت چنار زرآباد قزوين، در عزاي امام حسين

آثار دگرگوني اجسام از زمان شهادت حضرت حسين عليه السلام تاكنون، پس از گذشت چهارده قرن، هنوز در گوشه و كنار به چشم مي خورد، يكي از آنها جاري شدن خون از درخت چنار زرآباد است. زرآباد از قصبات قزوين در نزديكي قلعه ي موت است. [ صفحه 77] هر سال روز عاشورا هزاران نفر براي مشاهده ي چنار خونبار به آنجا مي روند و روان شدن خون را از آن درخت، به چشم خود مي بينند.آية الله فقيد، سيد موسي زرآبادي در كتاب «كرامات» به تفصيل از جاري شدن خون از درخت چنار در روز عاشورا، گفتگو كرده و از پدرش سيد علي و از جدش سيد مهدي نقل كرده است كه در هيچ سالي اين موضوع تعطيل نشده است. اين كتاب چاپ شده و نسخه ي خطي آن نيز در كتابخانه ي پسرش سيد جليل زرآبادي در قزوين، موجود است. آية الله مظفري خلاصه ي آن مطالب را در كتاب «ايضاح الحجة» آورده است.مرحوم آية الله العظمي مرعشي نجفي قدس سره نيز در «حاشيه عروه» به هنگام بر شمردن خون هاي پاك مي نويسند: «همچنين است

خوني كه از درخت موجود در قريه ي زرآباد از توابع قزوين خارج مي شود».نويسنده ي مقدمه ي «خصائص الحسينيه» سال گذشته با جمعي از دوستان به زرآباد رفته و روان شدن خون را از اين درخت با چشم خود ديده است و از خوانندگان كتاب دعوت مي كند كه روز عاشورا به زرآباد بروند و اين درخت را با چشم خود ببينند.او مي نويسد: اين درخت در كنار قبر مطهر زاده اي مشهور به «علي بن موسي بن جعفر عليه السلام» قرار دارد و ظاهرا بيش از ششصد يا هفتصد سال از عمرش گذشته است. در سال گذشته كه اين ناچيز افتخار حضور در آنجا را داشتم، درست در لحظه ي اذان صبح خون جاري شد و بيش از چهار ساعت ادامه داشت. [38] . [ صفحه 78]

خون گريستن درخت سدر در فداغ لارستان، در روز عاشورا

جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاي شيخ علي موحد، اين قضيه را نقل فرمود:در ايام عاشورا به قصد ترويج و نشر احكام دين، به سمت لارستان رفته بودم و در فداغ (پانزده فرسخي غرب شهر لار) اقامت داشتم. روز تاسوعا چند نفر خبر آوردند كه شب گذشته، از درخت سدري كه در چهار فرسخي اينجا است؛ نوري شبيه ماهتاب ظاهر شد. پس از انتشار اين خبر، جمعي از اهالي محل، براي مشاهده ي آن درخت رفتند.فردا يعني روز عاشورا، خبر آوردند كه شب گذشته (شب عاشورا) نوري ظاهر نشد؛ ولي در هنگام صبح، قطرات خون از آن درخت بر زمين مي ريخت و قطعه كاغذي كه چند قطره خون از آن درخت بر آن ريخته شده بود، همراه خود آورده بودند. جماعتي از سني هاي آن محل، پس از مشاهده ي آن خون، مشغول لعن بر يزيد (لعنة

الله عليه) و قاتلين امام حسين عليه السلام شدند و با شيعيان در اقامه ي عزاي آن بزرگوار شركت نمودند. [39] .

خون گريستن درختي در يكي از بلاد روم در روز عاشورا

اين قضيه در كتاب «رياض الشهادة» مسطور است:در يكي از بلاد روم، درختي بود كه در روز عاشورا پيوسته از آن خون مي ريخت و بنده از جمعيت كثيري از تجار و مترددين اين گونه شنيده ام:در روز عاشورا نزديك به زوال آفتاب، شاخه اي از آن درخت سرازير مي شود و از [ صفحه 79] برگهاي آن قطرات خون مي چكد و تا غروب آفتاب ادامه دارد. بعد از غروب روز عاشورا، درخت خشك مي شود تا اينكه باز سال ديگر شاخه و برگ مي دهد و دوباره روز عاشورا در همان وقت بهمان گونه درمي آيد.هر سال جمع كثيري به زيارت آن درخت مي روند و در آن روز، اطراف آن درخت تعزيه و عزاداري براي حضرت سيدالشهداء عليه السلام اقامه مي نمايند. [40] .

اثر شاهرگهاي امام حسين بر روي سنگي در مسجدالحسين شهر حماء، و خون گريستن آن در شب عاشورا

عالم جليل، حجة الاسلام صدرالدين ابن ملا حسن قزويني قدس سره در كتاب رياض الاحزان، اين قضيه را ذكر نموده است:در سفري كه به مكه رفتم، عبورم به شهر «حماء» افتاد. در ميان باغات و بستانهاي آن شهر، مسجدي را مشاهده كردم كه مسمي به مسجدالحسين عليه السلام بود.وارد آن مسجد شدم؛ در بعضي از عمارات آن مسجد، پرده كشيده شده بود و آن رده را از سقف تا پايين آويخته بودند و چون كنار پرده را بالا زدم، ديدم سنگي به ديوار نصب شده است و اثر موضع گلوي بريده و شريان، در آن سنگ نقش بسته بود و خون خشكيده در موضع گلو بر آن سنگ موجود بود.از خدام مسجد پرسيدم: اين سنگ چيست؟ و اين خون چه مي باشد؟ گفتند: چون لشكر ابن زياد (عليه اللعنة والعذاب الاليم) از كوفه به دمشق مي رفتند و سرهاي شهيدان و اسيران را مي بريدند،

به اين شهر وارد شدند و سر مطهر حضرت سيد [ صفحه 80] الشهداء عليه السلام را روي اين سنگ نهادند! فاثر في هذا الحجر ما تراه، پس آن سر مقدس در اين سنگي كه مي بيني اثر كرده است، يعني اوداج (شاهرگهاي) بريده در دل سنگ كارگر شده است.يكي از آن خدام گفت: من سالها است خادم اين مسجد هستم. پيوسته از ميان عمارت مسجد، صداي قرائت قرآن مي شنوم و كسي را نمي بينم و در هر سال كه شب عاشوراي حسيني عليه السلام مي شود، وقتي شب از نيمه مي گذرد، نوري از اين سنگ ظاهر مي شود كه بدون چراغ، مردم در مسجد جمع مي شوند و در اطراف اين سنگ گريه و زاري و عزاداري مي كنند و در اواخر شب عاشورا از موضع گردن، خون ترشح كردن آغاز مي شود! و يبقي كذلك و ينجمد و همين طور كه مي بيني آن خون ها مي ماند و خشك مي شود و احدي جرأت و جسارت ندارد كه از آن خون بردارد.سپس آن خادم گفت: خدامي كه قبل از من در اين مسجد خدمت مي كردند هم سالهاي سال، اين سنگ را به همين حالت، با اين اثر، با اين خون منجمد و با صورت قرآن و نور در نصف شب عاشورا، مشاهده مي كرده اند.پس از مسجد بيرون آمدم و از اهالي آن شهر كيفيات آن مسجد و سنگ را سئوال نمودم، همه ي اهالي آنجا گفته هاي آن خادم را گفتند و تأييد كردند. [41] .

خون گريستن شير سنگي در روز عاشورا

اين قضيه در رياض الشهادة نقل شده است:در بلدي از بلاد روم، سنگي است كه صورت شيري بر آن كنده اند. هر سال در روز [ صفحه 81] عاشورا، از چشمهاي آن شير

خون جاري مي گردد؛ تا اينكه آن روز، شب شود.مردم آن بلد بقدري گريه و زاري و ناله و بيقراري مي كنند، كه هر كس در آنجا حاضر شود و آن منظره را مشاهده نمايد، از خود بي خود مي گردد. [42] .

خون ريختن دست فلزي در بالاي علم، در شهرك مسعوديه ي تهران و شفاي دو نفر بوسيله ي آن

جناب حجة الاسلام آقاي سيد مصطفي مستجاب الدعوه، اين قضيه را بازگو كرده اند:آقاي نوبهاري ساكن تهران نقل مي كرد كه روزي در تهران نقل مي كرد كه روزي در تهران در حال قدم زدن بودم و ديدم دو جوان با هم دعوا مي كنند. به عنوان ميانجيگري وارد معركه شدم، تا آنها را از هم جدا كنم. يكي از آنها از روي ناجوانمرداي، تيغ بدست به من حمله كرد و زخمي به بازويم زد كه آن را مقداري بريد و خون جاري شد.بعد از مداوا، متوجه شدم مقداري از دستم قطع شده است، به حدي كه دو انگشت كوچك دستم از كار افتاده بود. حدود شش ماه معالجه كردم و سرانجام همه ي دكترها از علاج آن اظهار عجز كردند.چون ايام محرم نزديك شد، مادرم يك پنجه ي برنجي كه بر سر علم نصب مي كنند، نذر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام كرد. پنجه را خريد و به هيئت محل به نام «تكيه ي جوانان بني هاشم، متوسلين به حضرت علي اكبر عليه السلام» واقع در شهرك مسعوديه، برد و به متوليان آنجا داد و بر سر علم نصب كردند. [ صفحه 82] آقاي نوبهاري گفت: شب هشتم محرم يا شب نهم (البته شك از ناقل قضيه است) متوسل به حضرت ابوالفضل عليه السلام شدم، تا اينكه ناگهان يك نفر گفت: حسن آقا، حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام تو را شفا دادند، نگاه كن، از پنجه ي برنجي

خون مي چكد!مردم در كنار علم ازدحام كردند و جناب آقاي محمد اژدري، كه از بزرگان و محترمين هيئت است، جلو آمد و به آن مايع قرمز انگشت زد و گفت: «خون است!» پس خود وي نيز كه مبتلا به زخم اثني عشر بود، به واسطه ي چشيدن اندكي از آن خون، شفا يافت.خلاصه، آن شب درد دست من خوب شد، ولي هنوز انگشت دستم را نمي توانستم حركت دهم. تا اينكه در شب يازدهم محرم (شب شام غريبان)، در عالم رؤيا ديدم كه دو نفر زن آمدند و در دست من حنا گذاشتند؛ يادم نمي رود كه حنا شل بود و شره كرد. صبح كه از خواب بيدار شدم، خواب را فراموش كرده بودم. اما در وقت وضو گرفتن، ديدم دستم چسبناك است، خوب كه دقت كردم ديدم هنوز حنا به دستم هست! و تا چند وقت رنگ حنا در دستم بود و از آن لحظه به بعد، دستم بكلي خوب شد و تا به حال كه تقريبا دو سال از آن زمان مي گذرد؛ ديگر درد و اذيتي از آن ناحيه احساس نكرده ام و دستم كاملا خوب شده است.جالب آن است كه پنجه ي مزبور را (كه روي علم است) به هر طرف بگذارند، به سمت قبله برمي گردد! افراد خانواده اين مطلب را اقرار كردند و گفتند: چند روز پنجه ي برنجي در خانه ي ما بود و خود ما اين امر را امتحان و مشاهده كرديم. [43] . [ صفحه 83]

نوري محير العقول بر روي شبيه ضريح حضرت ابوالفضل در «مأتم العباس» واقع در شهر خابوره ي عمان

اين قضيه توسط حضرت حجة الاسلام و المسلمين شيخ سعيد سعيدي، نقل شده است:در مأتم العباس [واقع در شهر خابورة در كشور عمان] ضريح كوچكي به ابعاد يك

متر در يك متر مربع ساخته و آن را به ديوار نصب كرده اند، و مردم با نگاه به آن، به ياد ضريح مقدس حضرت اباالفضل العباس عليه السلام مي افتند، و گاهي هم با دست زدن به آن تبرك مي جويند.در روز هفتم محرم الحرام 1418 ه ق. پس از اتمام منبر و شروع مراسم سينه زني، يك مرتبه تمام كساني كه در داخل مأتم العباس حضور داشتند، با چشمان خود مشاهده كردند كه يك نور قرمز رنگ بسيار قوي، روي ديوار نمايان شد! و همچنين روي آن ضريح كوچك نيز كه بر ديوار نصب شده است، قبه اي نوراني ظاهر گشت، كه آن ضريح كاملا در تحت آن قبه قرار گرفت! نور قرمز رنگ روي ديوار، به قدري قوي و شديد بود كه با وجود آنكه ظهور آن در روز بود نه در شب، آجرها و خطوط فاصل بين آجرها در پرتو آن ظاهر شدند.در خور ذكر است كه روي آجرها، به اندازه ي يك سانت سيمان وجود دارد، و پس از آن هم ملون به دو رنگ شده است: اول سفيد، بعد سياه؛ قابل تصور نيست كه از زير اين رنگها و سيمانها، آجرها ظهور و بروز پيدا كند. البته از اين صحنه كلا فيلمبرداري شد و فيلم آن در خابوره موجود است و به جاهاي ديگر نيز برده شده است.يادآوري مي شود كه، هنگام ظهور اين نور عجيب و تابش آن به ديوار، همه ي كساني كه حاضر بودند، دستمالها و لباسها و پارچه هاي خود را به آن موضع نور محير العقول [ صفحه 84] مي ماليدند و متبرك مي كردند. [44] .

سياه شدن علم، در درگاه حضرت عباس در شهر لكهنو، در كشور هند

سيد حسن اكمال واسطي، شاعر بزرگ و مشهور،

مدير مجله ي «الواعظ» اين قضيه را نقل مي كند:مطلع شدم كه علمهاي «درگاه حضرت عباس عليه السلام [در شهر لكهنو، در كشور هند]» دفعتا سياه شده اند. با شنيدن اين خبر، بلافاصله خود را به «درگاه» رساندم. وقتي به باب درگاه رسيدم، لرزه بر اندامم مستولي شد. با ترس و لرز، وارد صحن درگاه شدم و از فاصله ي شش متري نگاه كردم، ديدم همه ي علمها به حال خود مي باشند ولي علم بزرگ، سياه شده است.وقتي دقت كردم، متوجه شدم تمام علم سياه شده است، و فقط در يك نقطه ي آن نور باقي مانده است! علمهاي ديگر نيز هيچ گونه تغييري پيدا نكرده اند. در اين اثنا، ناگهان ديدم در وسط علم بزرگ كه سياه شده بود، لفظ «محمد» نمودار شد كه با حروف جلي نوشته شده بود. تمام حضار و زائرين نيز آن لفظ را ملاحظه و مشاهده نمودند. اين كيفيت تقريبا پانزده دقيقه طول كشيد و همه نگاه مي كردند. پس از آن به حال خود برگشت و علم بزرگ هم مثل علمهاي ديگر صاف و تميز شد.اين هم يك نوع كرامتي است، كه انواعي از آن در هند و پاكستان ديده مي شود. [45] . [ صفحه 85]

آب در مقابل قبر حضرت ابوالفضل احترام مي كند

«حضرت آيت الله العظمي حكيم قدس سره» از علماي بزرگ و پروا پيشه و از مراجع تقليد بودند، كه سالها زعامت حوزه ي كهنسال «نجف اشرف» را به عهده داشتند و در راه نگهباني از دين خدا رنجها را به جان خريدند.آن بزرگوار درباره ي «حضرت ابوالفضل عليه السلام» و سرداب مقدس و قبر مطهر آن حضرت داستاني دارند، كه شنيدني است و آن را آيت الله «حاج سيد عباس كاشاني حائري» در

ماه ربيع الاول 1407 قمري، براي گروهي از فضلاي حوزه ي علميه ي قم، اينگونه نقل كرده اند:روزي در بيت «آيت الله العظمي آقاي حكيم قدس سره بودم، كه كليدار آستان قدس حضرت ابوالفضل عليه السلام تلفن كرد و گفت: سرداب مقدس حضرت ابوالفضل عليه السلام را آب گرفته است و بيم آن مي رود كه ويران گردد و به حرم مطهر و گنبد و مناره ها نيز آسيب كلي وارد شود، بنابراين شما كاري بكنيد و نسبت به تعمير آن سرداب مطهر اقدام نماييد.آيت الله حكيم فرمودند: من جمعه به آنجا خواهم آمد و هر آنچه در توان دارم، انجام خواهم داد. آنگاه گروهي از علماي نجف از جمله اينجانب، همراه ايشان به كربلا و به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام رفتيم.آن مرجع بزرگ براي بازديد به طرف سرداب مقدس رفتند و ما نيز به دنبال ايشان بوديم. اما آية الله حكيم همين كه چند پله پايين رفتند، نشستند و با صداي بسيار بلندي كه تا آن روز نديده بودم، شروع به گريه كردند. همه ي ما شگفت زده و هراسان شديم كه چه شده است؟ من گردن كشيدم و در سرداب نگاه كردم، ديدم شگفتا، منظره ي عجيبي است كه مرا هم گريان ساخت.منظره اين بود كه، ديدم قبر شريف حضرت ابوالفضل عليه السلام در ميان آب، مثل جايي [ صفحه 86] كه از هر سو به وسيله ي ديوار بتوني بسيار محكم حفاظت شود، در وسط آب قرار دارد. اما آب آن را نمي گيرد! درست همانند قبر سالارش، حضرت امام حسين عليه السلام كه متوكل بر آن آب بست، اما آب به سوي قبر پيش روي نكرد و آنجا را حاير حسيني ناميدند.

سلام خدا بر او و سالارش امام حسين عليه السلام. [46] .

رفتن عزاداران حسيني در آتش در دكن از توابع حيدر آباد هند

مرحوم فاضل دربندي رضي الله عنه در كتاب اسرار الشهادة، از سيد اجل و فاضل متقي «سيد محمد علي مولوي هندي دكني» كه از اجله ي احباب و اوثق اصحاب ايشان بوده است و در اول عمر در شهر «دكن» و بعد در قريه «حيدرآباد هند» زندگي مي كرده است، اين قضيه را نقل كرده اند.در قريه ي دكن از توابع حيدرآباد هند، در شب هفتم ماه محرم گودال بزرگ و مدوري حفر مي كنند، كه عمق آن گودال تقريبا پنجاه متر مي شود! سپس درختان بزرگي از اشجار تمر هندي، كه استقامت در آتش و سوزندگي آن غير قابل وصف است؛ از ريشه مي كنند و آن را تكه تكه مي كنند و در آن گودال مي اندازند و آن ها را در همان شب آتش مي زنند و از شب هفتم تا شب دهم چوبها را در آن گودال مي سوزانند؛ تا آنكه آن گودال مانند دريايي از آتش، شعله ور است و موج مي زند!چون نيمه ي شب عاشورا نزديك مي شود، اهل آن قريه از پير و جوان و بزرگ و كوچك از منزلهاي خود بيرون مي آيند و در چاهي كه در آن نزديكي است و بنام «بيت العاشورا» است، غسل مي كنند سپس هر يك لنگي براي ستر عورت به كمر مي بندند [ صفحه 87] و با پاي برهنه، فرياد زنان و نوحه كنان و «شاه حسين، شاه حسين» گويان بسوي آن گودال روانه مي شوند و علمها و پرچمها در جلوي آنها برده مي شود.در كنار گودال افرادي ايستاده و با بادبزنهايي كه در دست دارند آتش را باد مي زنند تا خاكستر و غبار از روي آن

برود و شعله هاي آن سوزان تر گردد و حرارت آن به گونه اي است كه از ده متري پرنده ها را مي سوزاند آتش آن چوبها هم در اصل طبيعت به گونه اي است كه اگر ذره اي از آن بر بدن انسان افتد، تا استخوانش را مي سوزاند!وقتي كه جمعيت عزادار به كنار گودال مي رسند، شاه حسين گويان بر آن آتش وارد مي شوند، اول بزرگ ايشان با نيزه ي بلندي كه در دست دارد، داخل گودال مي شود و سايرين نيز «شاه حسين، شاه حسين گويان» همگي بر روي آتش مانند روي زمين راه مي روند، بدون آنكه پاهاي آنها در آتش فرورود يا آنكه بر بدن يا پاي آنها آتشي افتد و بسوزاند! اين عادت هر ساله در ميانشان جاري است و من بارها با چشم خود ديده ام [47] . [ صفحه 88]

ملحقات بخش 03 در اين كتاب

موضوع: 1- اسب، مأمور دولتي گستاخ را كشت!، شماره قضيه: 56موضوع: 2- احترام مرغان به گنبد حضرت ابوالفضل عليه السلام، شماره قضيه: 84موضوع: 3- ساكن شدن طوفان به احترام روضه ي حضرت ابوالفضل عليه السلام، شماره قضيه: 44موضوع: 4- آرامش دريا با ريختن تربت در آن، شماره قضيه: 279موضوع: 5- انگشت بريده شده، خوني بر ضريح مطهر نريخت!، شماره قضيه: 53موضوع: 6- آتش دست و سينه ي هندوي سينه زن را نسوزاند، شماره قضيه: 295موضوع: 7- خونين شدن تربت حضرت امام حسين عليه السلام در روز عاشورا، شماره قضيه: 270موضوع: 8- خونين شدن تربت حضرت امام حسين عليه السلام در روز عاشورا، شماره قضيه: 271موضوع: 9- خونين شدن تربت حضرت امام حسثين عليه السلام در روز عاشورا، شماره قضيه: 272 [ صفحه 91]

احترام و توهين به امام حسين (ع) و آثار آن حضرت

توبيخ و نفرين حضرت فاطمه به اين ثويره ي سوراوي، كه يك زيارت كربلا را به نه حج و چهار مثقال طلا فروخت

علي بن عبدالحميد نجفي در كتاب انوار المضيئة فرموده است: در سال 772 قمري «سيد جعفر بن علي» از عموي پدرش (سيد حسن) نقل كرد كه گفت:با جماعتي به خانه ي خدا رفتيم و ابن ثويره ي سوراوي (فقيه)، متولي و معلم و راهنماي حج و احرام ما بود. در آنجا مردي به نام اسعد بن اسد كه از اهل يمن بود، با ما دوست شد و پيشنهاد كرد كه به منزل او در مكه برويم. ما هم پذيرفتيم و با او حركت كرديم و به منزلش رفتيم.او غلامها و تجملات و ثروت زيادي داشت و براي ما غذايي حاضر كرد و از ما به گرمي پذيرايي نمود. بعد از صرف غذا، براي بازگشتن آماده شديم، اما او فقيه را نگه داشت و گفت: با تو كاري دارم. ما حركت كرديم و قبل از اينكه به منزل خود برسيم؛ فقيه نيز

به ما ملحق شد و سپس همگي با هم به طرف ابطح به راه افتاديم. چون شب از [ صفحه 92] نيمه گذشت، ناگهان ديديم فقيه از خواب بيدار شده است و گريه مي كند و كلمه ي استرجاع مي گويد! او ما را قسم مي داد كه برگرديم و در همان نيمه ي شب خود را به خانه ي «اسعد بن اسد» برسانيم.هر چه عذر آورديم كه اين كار خطر جاني دارد، زيرا دزدان و راهزنان در آنجا زياد هستند؛ فقيه قبول نكرد و به خاطر اصرار و التماس او، با او همراهي كرديم تا به سراي اسعد بن اسد رسيديم و دق الباب كرديم.اسعد پشت در آمد و خود را معرفي كرديم. او گفت: در اين وقت شب مي ترسيم كه در را به روي شما باز كنم. اما ما زياد مبالغه نموديم تا اينكه در را باز كرد و فقيه به صورت محرمانه با او به گفتگو پرداخت و او را قسم مي داد. ولي اسعد مي گفت: هرگز اين كار را نخواهم كرد!من پرسيدم: قضيه چيست؟ اسعد گفت: روز قبل، من به ايشان گفتم: تو به كربلا نزديك هستي و زياد به زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام مي روي. ولي من از كربلا دور هستم و توفيق زيارت آن حضرت را ندارم، ولي در عوض من زياد به زيارت بيت الله الحرام و حج مشرف شده ام، بنابراين از تو تقاضا و خواهشي دارم و آن اينكه يكي از زيارتهايي را كه به كربلا رفته اي، در مقابل يك حج بفروشي! اما فقيه قبول نكرد، تا بالاخره راضي شدم كه نه حج و چهار مثقال طلاي سرخ به او بدهم و او هم يك

زيارت كربلا در مقابل آنها به من واگذارد. او در آن وقت راضي شد ولي اكنون به من مي گويد: معامله را فسخ كن و سبب فسخ را هم نمي گويد و من حاضر نيستم اين معامله را بهم بزنم!ما به فقيه گفتيم: چرا معامله را قبول نمي كني؟ فقيه جوابي نداد، تا اينكه اصرار زيادي كرديم و او قضيه را به اين نحو نقل كرد: امشب در عالم رؤيا ديدم كه قيامت بر [ صفحه 93] پاشده است و مردم به طرف بهشت و جهنم روانه هستند. من هم به طرف بهشت روانه شدم، تا اينكه به حوض كوثر رسيدم و از مولا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام تقاضاي آب كردم. حضرت فرمودند: برو نزد حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام. پس متوجه شدم كه حضرت زهرا لب حوض كوثر نشسته اند. پس به ايشان سلام كردم، ولي ايشان صورت مبارك از من برگردانيدند و اعتنايي به من نفرمودند! عرض كردم: «بي بي، من يكي از مواليان و دوستان و از شيعيان شما و فرزندان شما هستم.» حضرت فرمودند: تو به ساحت مقدس فرزندم امام حسين عليه السلام اهانت كردي و ارزش زيارت فرزندم حسين عليه السلام را پايين آوردي! خدا در آنچه گرفته اي، به تو بركت ندهد!با كمال ترس و وحشت از خواب برخاستم و حالا هر چه الحاح مي كنم، اين شخص نمي پذيرد. اسعد تا اين قضيه را شنيد، گفت: حالا كه قضيه اينطور است، اگر تمام كوههاي مكه را طلا كني و به من بدهي؛ معامله را فسخ نخواهم كرد...دو سال از اين داستان گذشت و فقر و بيچارگي به فقيه رو آورد و كارش به گدايي و سؤال از مردم كشيد و

مي گفت: همه ي اين بلاها به واسطه ي نفرين حضرت زهرا عليهاالسلام است. [48] .

سزاي تعلل كردن معمار، در ساختن آب انبار براي زوار امام حسين و جسارت به ملا فتحعلي سلطان آبادي

اين قضيه توسط مرحوم ملا فتحعلي سلطان آبادي قدس سره نقل شده است:چشمم درد سختي گرفتم و تا دو سال طول كشيد و بيتاب شدم و اندوهم از اينكه نتوانم مطالعه كنم، زياد شد و از درمان پزشك نوميد شدم.شبي در هنگام خواب صدبار سوره ي توحيد را خواندم، به قصد اينكه يكي از اولياء الله را كه دادرس بيچاره ها هستند، در خواب ببينم. آن شب در خواب مجلسي ديدم كه سه نفر در آن بودند؛ يكي ملا نصرالله بود و ديگري حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بودند و نفر سوم حضرت علي عليه السلام بودند. ملا نصر الله به من گفت: آنها را مي شناسي؟ گفتم: آري. پس ملا نصر الله به يكي از آنها اشاره كرد و سه معجزه از او ذكر كرد و سپس براي ديگري هم سه معجزه ذكر كرد. سپس از خواب بيدار شدم، در حالي كه فراموش كرده بودم كه شفاي چشمم را بخواهم و راضي بودم كه كور شوم، ولي چشمم درد نكند و اصلا به خاطر شدت درد، جلوي پايم را نمي ديدم.هنگام صبح، زن پرستارم گفت: فردا در اين وقت چشم درد تو، شفا مي يابد! من از سخن او تعجب كردم و گفتم: با نوميدي پزشك از درمان شدن من، از كجا شفايم را دانستي كه بي ترديد گفتي؟ گفت: به خاطر خوابي كه ديشب ديدم و سپس خوابش را به من گفت. بالاخره همان گونه كه گفته بود، شفا يافتم. [ صفحه 96] پس از آن در دلم افتاد كه به خاطر اين

لطف بزرگ، بر سر راه زوار آنجا، كه از آب دور است؛ آب انباري بسازم و عجب اينكه چون رفتم كه آجر بخرم، سواري از بيابان رسيد و كيسه پولي به آجر فروش داد. آن پول به همان اندازه اي بود كه آجر فروش مي خواست و بالاخره از غم پول آن رها شديم.و عجبتر آنكه: چون معمار را خواستم و اندازه آب انبار و بهاي ساختمان و مدت اتمام را با او قرار كردم، او قبول كرد؛ ولي در كارش سستي كرد و مدت قرار داد گذشت ولي او به قرار خود وفا نكرد و جمعي كارشناس نزد او بردم، و همگي از كارش و تخلفش گله كرديم و ميان ما گفتگو شد و سخن زشتي به من گفت.آن جمع مي خواستند او را كيفر دهند، ولي من مانع شدم و گفتم: بار خدايا اگر مي داني كه اين آب انبار براي زائران امام حسين عليه السلام است و ما قصد ديگري نداريم او نزد تو مقامي پسنديده دارد، خودت سزاي معمار را بده! فردا كه تاسوعا بود، خاندان آن معمار شتابان و هراسان نزدم آمدند و گفتند: وقتي كه به خانه برگشته است، دلش به سختي درد گرفته است و درماني جز دعاي شما ندارد و يقينا اين كيفر كرداري است كه نسبت به شما انجام داده است.من گفتم: خدايا اگر اين حق از من است، من از او گذشتم. ولي معمار در همان شب مرد و گرفتار سطوت ملك جليل شد. همچنين از كرامات امام حسين عليه السلام اين بود كه در روزي كه بازديد آن محل رفتيم، خوراك هفت هشت نفر را با خود برديم و بيش

از شصت نفر در آنجا گرد آمدند و همه خوردند و آنها را بس بود. [50] . [ صفحه 97]

ساكن شدن باد و طوفان شديد در شهر ري به احترام روضه ي حضرت ابوالفضل در مجلس سخنراني ميرزا رضا همداني

آقاي عطاري نژاد در كتاب «اسجاد عالم به خاطر پنج تن آل عبا عليهم السلام» مي نويسند:از قدما و معمرين شنيدم كه اصناف محترم بازار شهر ري (حضرت [ صفحه 94] عبالعظيم عليه السلام) در مدرسه ي عتيق آن شهر، كه فعلا به مدرسه برهانيه مشهور است، مجلس عزا و سوگواري برپا كرده و از مرحوم حاج ميرزا رضا همداني، پدر بزرگوار مرحوم حاج ميرزا محمد كه صاحب كتاب صلاة مي باشد، دعوت نموده بودند كه وعظ و خطابه ي آن مجلس را بر عهده گيرد.آن هنگام فصل بهار و مقتضي باد و باران بود و هوا گاه ابري و گاه آفتابي مي شد و تغير داشت. مشهور است كه يك روز، هنگامي كه ايشان بر فراز منبر مشغول سخنراني بوده اند، ناگهان هوا طوفاني مي شود و باد شديدي مي وزد كه بر اثر آن دچار پوشش با ديركهاي آن به حركت درمي آيند و طناب ديركها به طرف يسار و يمين حركت مي كنند و دقيقه به دقيقه، باد بر شدت خود مي افزايد.اين عالم رباني با مشاهده ي آن صحنه دستهاي مبارك را از آستين عبا درمي آورد، دو زانو و مؤدب بر روي منبر قرار مي گيرد و با انگشت سبابه اشاره به باد مي كند و مي فرمايد: اي باد، حيا نداري و خجالت نمي كشي؟! اينقدر ياغي و سركش هستي؟! مگر نمي بيني و نمي شنوي كه من مشغول ذكر مصيبت حضرت عباس قمر بني هاشم عليه السلام مي باشم؟!مي گويند: آن باد شديد كه برخاسته بود و مي خواست چادر با آن عظمت را از بيخ و بن بركند، آرام آرام، ساكت

شد، تا اينكه ايشان با كمال آرامش روضه ي خود را خواندند و مجلس را به پايان رساندند.پس از پايين آمدن ايشان از منبر، مجددا طوفان شديدي برخاست و هنوز نصف جمعيت خارج نشده بودند كه چادر در اثر شدت باد، پاره پاره گشت و همه ي پارچه هاي سياهي را كه بر در وديوار نصب كرده بودند (جز كتيبه هايي كه در آن [ صفحه 95] ذكري از اهل بيت عليهم السلام و امام حسين عليه السلام رفته بود) از جا كند و پاره پاره نمود. [49] .

دزدان سني نيز از ترس حضرت ابوالفضل، به خادم او احترام مي كنند

پدر شهيد حجة الاسلام والمسلمين حضرت حاج شيخ عبدالرضا صافي كه از روحانيون كربلاي معلي و از خدمه ي حضرت اباالفضل عليه السلام بود، اين قضيه را نقل فرمود:يك روز در بيابان بوديم و داشتيم به طرف شهر مي آمديم! ناگهان دزدان سني به ما حمله كردند. وقتي كه خواستند اسباب و اثاثيه را از ما بگيرند، من گفتم: «انا من خدام عباس بن علي عليه السلام من از خادمهاي حضرت عباس فرزند علي عليه السلام هستم».وقتي اين حرف را زدم، آنها دست از من برداشتند و با من كاري نداشتند و تمام اسباب و اثاثيه را به من برگرداندند و به من مهرباني كردند و گفتند: «اين حسابش با حضرت عباس عليه السلام است». [51] .

روياي ابن رباح قاضي، كه سياهي لشكر ابن زياد بود و پيامبر او را كور كردند

در بحار است كه از «ابن رباح قاضي» پرسيدند: چرا كور شدي؟ گفت: در جبهه ي كربلا بودم و جنگ نكردم. پس از آن شخصي مهيبي را در خواب ديدم كه گفت: حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را اجابت كن! گفتم: نمي توانم.اما او مرا كشيد و نزد آن حضرت برد و ديدم كه ايشان غمناك هستند. و حربه اي در دست دارند و جلو ايشان نطعي گسترده شده است و فرشته اي با شمشيري از آتش ايستاده است و گردن مردم را مي زند و آنها آتش مي گيرند و مي سوزند و باز زنده مي شوند و او باز آنها را مي كشد.من گفتم: السلام عليك يا رسول الله! به خدا سوگند من نه شمشير و نه نيزه و نه تير [ صفحه 98] بكار نبردم. فرمودند: سياهي لشكر شدي! پس مرا گرفتند و از خوني كه در طشت بود، به چشمم كشيدند و چشمم سوخت و

چون بيدار شدم، كور بودم!سيد ابن طاوس قدس سره اين قضيه را با اندك اختلافي در ملهوف آورده است. [52] .

تنبيه عالمي كه خود را بالاتر از حضرت ابوالفضل مي دانست

يكي از موثقين اين قضيه را نقل كرده است:يكي از طلاب در نجف اشرف، مدتي علم فقه و اصول تحصيل مي نمود و ليكن از علم اخلاق بي بهره بوده است. وي در بعضي از مجالس اظهار مي دارد كه اباالفضل العباس به واسطه ي نسب بر ما شرافت دارد، و الا مقام علم و اجتهاد ما بالاتر است و ما در علوم دينيه بيشتر زحمت كشيده ايم و از او بيشتر مي فهميم!گويند: شبي حضرت اباالفضل عليه السلام را در خواب مي بيند و حضرت قريب به اين بيان به وي مي فرمايد:آنچه شما تحصيل كرده ايد ظنيات است، و من از مقام علم و يقين، علوم يقينيه را تحصيل نموده ام.سپس يك سيلي به صورت او زده مي شود و با حالت خوف و وحشت از خواب بيدار مي شود و تب شديدي بر او عارض شده است! به او مي گويند: ترا چه مي شود؟!مي گويد: مرا به حرم حضرت اباالفضل العباس عليه السلام ببريد! او در آنجا توبه و انابه و استغاثه مي كند و شفا داده مي شود. [53] . [ صفحه 99]

سيلي خوردن شيخ اسدالله سرپولكي به خاطر اينكه ادعا كرد از حضرت ابوالفضل برتر است

عالم متقي، فقيه بزرگوار، آيت الله العظمي سيد محمد علي كاظميني بروجردي دام ظله العالي، كه صاحب تأليفات سودمند و از علماي تهران و مدافعين مكتب تشيع هستند، اين قضيه را نقل كردند:شيخ اسدالله سرپولكي در نجف اشرف، از عرفا و سلسله ي تصوف بود. هر هفته دو شب جلسه داشتند و در آن جلسات، به همديگر مي گفتند: ما عيوب را از خود دور كرده و صاحب مقام و صفايي شده ايم!شيخ اسدالله در يكي از جلسات، مي گويد: من در اين ماه دو عيب از خودم دور كرده ام و حالا فهميده ام كه از حضرت ابوالفضل عليه السلام بالاتر

هستم!عده اي به وي پرخاش كردند و گفتند: اين چه حرفي است كه شما مي زنيد؟! گفت: دليل دارم؛ براي اينكه حضرت عباس عليه السلام مجتهد نبود، من مجتهد مي باشم. ضمنا استادي هم مثل فلان عارف صوفي دارم و آن حضرت چنين استادي نداشت! رفقايش در آن مجلس، خيلي به او خنديده بودند.آن شب گذشت و فردا در مجمعي كه بنا بود جمع بشوند همه آمدند، ولي از شيخ اسدالله خبري نشد. به همديگر گفتند: شايد حضرت عباس عليه السلام او را چوبي زده است، به خانه اش برويم و حالش را جويا شويم.وقتي كه آمدند و احوالش را پرسيدند، در جواب گفته شد: شيخ از ديشب تا حالا بي هوش بوده است، حالا كه به هوش آمده، به حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام [ صفحه 100] رفته است. رفقاي او به طرف حرم حضرت عليه السلام رفتند و ديدند كه او در آنجا در حال گريه و ناراحتي به سر مي برد! به او گفتند: تو كه ديشب مي گفتي من از حضرت عليه السلام بالاترم، پس حالا چه شده است كه متوسل به حضرت شده اي؟! در جواب گفت: رفقا، غلط كردم! رفقايش گفتند: تا مطلب را نگويي، تو را رها نخواهيم كرد.شيخ گفت: ديشب كه خوابيدم، در عالم خواب ديدم مردم در باغي جمع شده اند. من هم رفتم. طولي نكشيد كه ديدم سيدي بلند بالا و قوي هيكل وارد شد. همه به آن آقا تعظيم كردند و من هم عرض ارادت كردم. آن بزرگوار بلادرنگ فرمود: شيخ اسد الله، بيا اينجا! من به خدمتش رفتم. ايشان فرمود: ديشب شما گفتي كه من از حضرت اباالفضل بالاترم و من مجتهدم! سپس سؤالي فرمود و

من نتوانستم جواب بگويم. فرمود: استادت، فلان عيب و فلان عيب و فلان عيب را دارد، اما استاد من حضرت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام، و برادرم حضرت امام حسن عليه السلام و حضرت امام حسين عليه السلام بوده اند. سپس يك كشيده به من زد و افزود: ديگر از اين جسارتها نكني! و من از هوش رفتم.وقتي بيدار شدم، نزديك ظهر بود (ناگفته نماند كه شيخ، نماز صبح را هم نخوانده بود!) وضو گرفتم و به حرم حضرت عليه السلام وارد شدم و عرض كردم: آقا جان، فدايت شوم، شما شوخي هم سرت نمي شود؟! من غرضي نداشتم، بلكه شوخي كردم، شما با كشيده پدرم را درآوردي! اكنون آمده ام عرض كنم كه غلط كردم و توبه مي كنم! [54] . [ صفحه 101]

مردي كه گمان مي كرد در ثواب مانند شهداي كربلا است، اما در عالم رؤيا اسب حضرت امام حسين را دزديده و فرار كرد

يك نفر از اهل علم مي گفت: سالها در غرور و اشتباه بودم و خود را با شهداي كربلا، در ثواب شريك مي دانستم! تا اينكه شبي در خواب، صحنه ي كربلا را به تفصيلي كه در كتب مقاتل است، مشاهده كردم و خود را نزديك حضرت امام حسين عليه السلام ديدم. پس حضرت قاسم بن الحسن عليه السلام را ديدم كه به ميدان رفتند و كشته شدند.در اين هنگام به خاطرم گذشت كه چون امام عليه السلام ديگر ياور ندارد، الان به من امر به جهاد مي فرمايد. بنابراين از ترس به عقب رفتم تا خود را پنهان نمايم. اسبي را ديدم و بر آن سوار شدم و به سرعت فرار كردم. تا اينكه از شدت هول از خواب بيدار شدم و دانستم عمري در اشتباه بودم و تمناي كشته شدن در راه خدا كه ورد زبانم بود، دروغ و خالي از

حقيقت بوده است. [55] .

حسن طفاسي كه با حضرت ابوالفضل شوخي كرد و در حوض آب افتاد

شيخ حسن طفاسي، طلبه اي ساكن نجف بود و الان اولاد او نيز از طلاب نجف مي باشند. وي سفري به كربلا كرد و به صحن حضرت عباس عليه السلام مشرف شد. در آن ايام، از حوض آب ميان صحن براي وضو گرفتن استفاده مي شد.شيخ در حالي كه لباس مرتبي پوشيده بود و يك جفت نعلين «كار محمد نو» كه بهترين كفش اهل علم بود، به پا داشت، لب حوض نشست و چون چشمش به حوض آب تازه و دستگاه و بارگاه حضرت ابوالفضل عليه السلام افتاد، به ايشان خطاب كرد: «يا [ صفحه 102] عباس انت هم من اهل السياسة». اي عباس شما هم اهل سياست هستيد! خوب فكري كرديد كه نگذاشتيد شما را به خيمه گاه ببرند، براي اينكه دستگاه مستقلي داشته باشيد! اگر برده بودند، در زمره ي اصحاب حساب مي شديد...هنوز حرفهايش تمام نشده بود، كه ناگاه كسي گويي او را بلند كرد و در حوض آب انداخت! شيخ بي چاره بعد از چند مرتبه غوطه خوردن در آب، به زحمت بيرون آمد، در حالي كه يك لنگه كفش وي گم شده بود و هر چه آن را جستجو كرد به دست نياورد! سپس رو به حضرت كرد و گفت: «ابورأس الحار» (اين عبارتي است كه عربها به حضرت خطاب مي كنند، يعني آتشين مزاج) شما شوخي بردار هم نيستيد، من ملاطفه و مزاح كردم. [56] .

طلبه اي كه نسبت به حضرت عباس شوخي جسارت آميز كرد و در چاه دستشويي افتاد

حجة الاسلام و المسلمين شيخ علي خوئيني زنجاني اين قضيه را نقل كردند:ابوالزوجه ي اين جانب، آيت الله آقاي حاج شيخ ميرزا محمد باقر زنجاني قدس سره، مي گفتند: با عده اي از نجف اشرف براي زيارت امام حسين عليه السلام وارد كربلا شديم و در

مدرسه ي بادكوبه ايها اقامت كرديم. به رفقا گفتيم: اكنون به زيارت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام برويم. يكي از طلبه ها گفت: حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام كه امام نيست! من خسته هستم و حرم حضرت نمي آيم، شما برويد و بياييد، بعدا با هم مي رويم براي زيارت امام حسين عليه السلام [ صفحه 103] باري، او نيامد و ما رفتيم. وقتي برگشتيم، ديديم مدرسه شلوغ است. پرسيديم: چه شده است؟ گفتند: شيخي به مستراح رفته و در چاه افتاده است. وقتي كه او را از مبرز در آوردند، ديديم همان رفيق ماست! يكي از رفقا به وي گفت: ديگر از اين غلطها نكني ها! شيخ گفت: من با حضرت عليه السلام شوخي كردم. يكي از رفقا گفت: حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام هم با شما شوخي كردند و الا شما را هلاك مي كردند! [57] .

قطع انگشت كوچك دست، به خاطر اهانت به حضرت ابوالفضل

اين قضيه توسط سيد نصر الله مدرس حايري نقل شده است:با جمعي از خدام در صحن مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام نشسته بودم. ناگهان ديدم مردي از حرم مطهر بيرون آمده است و با شتاب مي رود و يك دست خود را بر جاي انگشت كوچك دست ديگرش گذاشته است. ما با عجله خود را به او رسانديم و ديديم كه انگشت او قطع شده است و خون از آن مي ريزد.چون به حرم شريف برگشتيم، ديدم انگشت او ميان شبكه هاي ضريح مطهر قرار دارد و هيچ خوني از آن ظاهر نيست، گويي از آدم مرده جدا شده است!سپس به فاصله ي يك شب، آن مرد از دنيا رفت و بعدا دانستيم كه وي، به علت اهانتي كه به آن حضرت كرده بود، مورد غضب حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام قرار گرفته

است. [58] . [ صفحه 104]

تصادف كردن مردي كه گفت: اگر حضرت عباس قدرت داشت، دست خودش را حفظ مي كرد

جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ محصل يزدي، صاحب مجله ي معارف جعفري، چنين فرمودند:روزي چند نفر در مهريز يزد، براي تقسيم ارث پدرشان پيش من آمدند. يكي از اين وراث كه زن بود به برادرها گفت: حضرت عباسي، به همديگر خيانت نكنيد!يكي از برادرها زبان به گستاخي گشود و با كمال بي شرمي گفت: اگر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام قدرت داشت، دست خودش را حفظ مي كرد!ديري نگذشت كه اين فرد گستاخ تصادف كرد و دست و پايش خرد شد، در نتيجه به وضع فلاكت باري افتاد و تمام زندگيش از بين رفت. [59] .

كشته شدن ژاندرمي كه به زوار قاچاقي كربلا گفت: ابوالفضل نيز مثل من، يك چكمه پوش بوده است

اين قضيه توسط مرحوم حجة الاسلام حاج شيخ محمد تقي اميني اراكي انجداني نقل شده است:چهل سال قبل كه مردم مسلمان نوعا به طور قاچاق به عتبات عاليات مي رفتند، يك ماشين اتوبوس پر از مسافر، به طور قاچاقي عازم كربلا مي شود.در گردنه ي سر سرخ، كه در نزديكي صحنه ي كرمانشاه قرار دارد، ژاندارمي به نام «نريمان» جلوي ماشين را مي گيرد و دستور مي دهد كه راننده، زوار را برگرداند. هر [ صفحه 105] چه زوار به او التماس مي كنند كه بگذارد آنها به زيارت امامان شيعه در عراق بروند، او اعتنايي نمي كند؛ تا اينكه زوار او را قسم مي دهند و مي گويند: به حق حضرت قمر بني هاشم اباالفضل العباس عليه السلام بگذار ما برويم.آن خبيث مي گويد: عباس كيست؟ او هم مثل من يك چكمه پوش بوده است! (نعوذبالله). به محض اينكه اين كلام زشت و كفرآميز از زبان ژاندارم مزبور بيرون مي آيد، تيري مي آيد و او را سرنگون مي كند. هرگز معلوم نشد آن تير از كجا آمد و تيرانداز آن كه بود؟پس از

اين واقعه، زوار به سمت كربلا حركت مي كنند و از آن پس، آن گردنه به «گردنه ي نريمان كش» معروف مي شود. حقير اين قضيه را از زبان يكي از موثقين شنيدم. [60] .

مامور ماليات بگير در تبريز، به حضرت ابوالفضل العباس اهانت كرد و زير دستهاي اسب خود جان داد

در زمان ناصرالدين شاه، در تبريز، يكي از مأمورين دولت از يك مغازه دار ماليات طلب مي كند. اما مغازه دار امروز و فردا مي كند. مأمور، يك روز صبح زود درب مغازه مي آيد و مي گويد: امروز تا ماليات را از تو نگيرم از اينجا نمي روم. مرد كاسب مي گويد: تو را به حضرت ابوالفضل عليه السلام، مرا معاف دار. مأمور گستاخ مي گويد: اگر ابوالفضل عليه السلام قدرت دارد، شر مرا از سر تو كم كندكاسب آهي مي كشد و مي گويد: يا ابوالفضل عليه السلام، به دادم برس! فورا اسب مأمور [ صفحه 106] سركشي مي كند و آن قدر بالا و پايين مي رود كه مأمور را به زمين مي زند. بعد از آن نيز با دستهايش شروع به كوبيدن بر سينه ي مأمور مي كند. او هم صداي سگ (عو عو) مي كند. وقتي مي آيند، مي بينند فك بالاي وي پايين آمده و فك پايينش جلو رفته است و وضع بسيار زاري دارد. ديري نگذشت كه با اين وضع اسفبار، به درك واصل شد. [61] .

سزاي پليسي كه در تبريز، چادر از سر زني برداشت و به حضرت ابوالفضل جسارت كرد

آقاي مهدي پور در يادداشتهاي خويش نوشته اند كه آقاي حاج شيخ محمود وحدت، از وعاظ محترم آذربايجانيهاي مقيم تهران اين قضيه را نقل كردند:در عهد ستم شاهي رضا خان، كه چادر از سر زنها به اجبار برمي داشتند، روزي خانمي در محله ي پل سنگي تبريز مي رفته، كه با پاسباني مصادف مي شود و چادرش را به زور از او مي گيرد. آن زن به شدت التماس مي كرده است كه پاسبان چادر را از او نگيرد و وي را در معرض ديد نامحرمان، بي ستر و حجاب نسازد ولي او اعتنايي نمي كرده است.در اين موقع يكي از محترمين محل، به نام حاج فخر دوزدوزاني، از راه

مي رسد و با مشاهده ي اين صحنه، به سوي پاسبان مي رود تا از او خواهش كند كه چادر را به زن پس بدهد در همين لحظه مي بيند زن داد زد: ترا به حضرت ابوالفضل عليه السلام، چادرم را به من بده؛ ولي آن پاسبان با كمال گستاخي گفت: بگو ابوالفضل عليه السلام بيايد و چادر را از من بگيرد! [ صفحه 107] در اين هنگام حاج فخر راهش را كج مي كند. به او مي گويند: چرا جلو نرفتي تا وساطت كني؟ او مي گويد: او را به مرد بزرگي حواله كردند؛ اينجا ديگر جاي من نيست، حضرت ابوالفضل عليه السلام خودش مشكل را حل مي كند.پاسبان كه به حال غرور ايستاده بود و بر تفنگ خويش تكيه داده بود، يك مرتبه پايش به ماشه ي تفنگ مي خورد و در نتيجه تيري از آن شليك مي شود و به چانه اش اصابت مي كند و نقش زمين مي شود! زن نيز مي دود و چادرش را از روي جسد آن پليد برمي دارد و بر سر مي نهد.آري، افرادي كه ناظر گستاخي آن بي ادب بودند، با چشم خود مي بينند كه حضرت ابوالفضل عليه السلام چگونه مشكل را حل كرد و بي ادب را به سزاي خود رساند. [62] .

سزاي پليس خبيثي كه براي گرفتن اسب مردم، به حضرت ابوالفضل توهين كرد

اين قضيه در وقايع الايام مرحوم خياباني قدس سره در بخش مربوط به محرم الحرام به قلم يكي از شاهدان عيني آن، به نام سيد حسين آقا از طلاب مدرسه ي ملا ابراهيم اردبيل، نگاشته شده است:روز هشتم شوال از سنه ي 1341 طرف عصر در بلده ي اردبيل، در مدرسه ي ملا ابراهيم نشسته بودم و ناگهان ديدم كه اهل شهر با اضطراب از هر طرف مي دوند. گفتم: چه چيزي واقع شده است؟! گفتند: حضرت ابوالفضل عليه السلام

به شخصي غضب كرده اند! وقتي ماجرا را تحقيق كردم، چنين گفتند:درشهر مالگيري است و مركبهاي مردم را به زور مي گيرند، دو نفر پليس به حكم [ صفحه 108] نظميه، به خانه ضعيفه اي رفته اند، كه پنج، شش صغير داشته و معاش آنها منحصر به يك اسب بوده است. اسب را از طويله بيرون كشيده اند تا ببرند، ضعيفه آمده و با كمال عجز التجا نموده و حضرت ابوالفضل عليه السلام را شفيع آورده است، و پليس ها دست از اسب او كشيده و خارج شده اند. در اين حال پليس خبيثي به نام احمد از راه رسيده است و به اين دو نفر گفته است كه اينجا چه كار مي كنيد؟ گفتند: در اين خانه اسبي هست و ما خواستيم آن را بياوريم، ولي ضعيفه حضرت ابوالفضل عليه السلام را شفيع آورد و ما دست كشيديم.احمد به آن دو نفر تغير كرده، داخل خانه ي ضعيفه شده و اسب را بيرون آورده است. ضعيفه باز آمده و عجز و التجا نموده، ولي آن شقي قبول نكرده است، بالاخره حضرت ابوالفضل عليه السلام را شفيع آورده و آن خبيث گفته است: «حضرت ابوالفضل عليه السلام مردي بود كه در سابق مرده و درگذشته است! اگر مي تواند، بيايد اسب را از من بگيرد و به تو بدهد!»ضعيفه گفته است: يا اباالفضل عليه السلام، خودت مي داني كه اين پليس چه مي گويد، ديگر چاره از دست من رفته است خودت حكم كن! در اين حال، پسر مجيد خان - همسايه ي آن ضعيفه - آمده است و چهار قران به احمد پليس داده و گفته است: از اسب دست بكش؛ ولي احمد قبول نكرده است و اسب را از خانه بيرون

آورده و تقريبا بيست قدم پيش رفته است مجيد خان خودش با پليس مصادف شده و چهار قران اضافه كرده و هشت قران داده است. ولي آن خبيث باز قبول نكرده و به يكي از آن دو پليس گفته است: بيا سوار شو و اسب را ببر.وقتي آن شخص خواست سوار شود ناگهان، احمد به او گفت: چرا من اين طور شدم؟! سپس عطسه نمود و دو مرتبه سرفه كرد و في الفور روي او سياه شد و بر روي زمين [ صفحه 109] افتاد و به درك واصل گرديد. وقتي آن دو پليس حال را بدين منوال ديدند، فرار كردند و به نظميه خبر دادند. نظميه حكم كرد قضيه را پنهان كنيد و مخفيانه او را غسل دهيد و دفن نماييد!پليسها آمدند و خلق را، كه براي تماشا ازدحام كرده بودند، كنار زدند و نعش آن خبيث را به خانه ي خود بردند تا غسل دهند. رئيس قزاق ها مطلع شد و حكم كرد كه برويد جنازه ي او را بگيريد و بگذاريد مردم ببينند و تماشا كنند. قزاقها آمدند و درمقابل [مقبره ي] شيخ [صفي الدين اردبيلي] با پليسها برخورد كردند و پليسها مي خواستند جنازه را در مقبره ي شيخ صفي دفن كنند! قزاقها مانع شدند و نعش او را گرفتند و كفنش را پاره كردند تا مردم نگاه كنند.آقا سيد حسين آقا گويد: بنده و آقا سيد جواد و آقا سيد ابراهيم در مدرسه بوديم و مردم گفتند: نعش او را قزاقها آورده اند و ميدان عالي قاپو در مقابل مقبره ي شيخ انداخته اند كه مردم تماشا كنند. ما هم رفتيم كه جنازه را ببينيم. جمعيت زيادي در آنجا

بود. با صعوبت و زحمت، خود را سر نعش آن خبيث رسانيديم، ديدم صورت نحس او سياه شده و به رنگ آلبالو بود و از كثرت تعفن و شدت رايحه كريهه ي آن خبيث، زياده از يك دقيقه نتوانستيم توقف بكنيم.او مي گويد: بعضي از موثقين تجار گفتند كه، ديديم فك اسفل او عقب رفته و فك اعلا پايين آمده بود و دهنش مثل دهن سگ شده بود!در مكتوب ديگر نوشته بودند: تمام مرد و زن و بزرگ و كوچك آمدند و تماشا كردند و جنازه را با سنگ مي زدند. جنازه تا عصر ماند، بعد به پايش ريسمان انداختند و در تمامي بازار و محلات گردانيدند، وقت غروب بدن نحس او را در صحرا بردند و در چاه انداختند و خاك ريختند. [ صفحه 110] تا حال كرامتي به اين آشكاري ظاهر نشده بود. از دوشنبه هشتم شوال تا امروز، هفت شبانه روز است كه بازار و دكان و كوچه ها چراغاني شده و شب و روز در بازار و محلات مجالس روضه خواني برپا است. [63] .

جنازه ي ترك عثماني را براي دفن به صحن حضرت ابوالفضل آوردند، اما ناگهان جسد از درون كفن ناپديد شد

حجة الاسلام والمسلمين آقاي حاج سيد حسن فالي، اظهار داشتند كه از جد مادري ايشان نقل شده است كه گفت:در ابتداي جواني، روزي در صحن حضرت ابوالفضل عليه السلام بودم، ديدم تركهاي عثماني - كه حكومت عراق در دستشان قرار داشت و مذهبشان نيز مذهب اهل سنت بود - جنازه اي از افراد خويش را آوردند تا در صحن حضرت ابوالفضل دفن كنند. من هم، همانند ديگر مردم ايستاده بودم و آنها را تماشا مي كردم، كه يك مرتبه صحنه ي عجيبي مشاهده شد:وقتي آنان جنازه را به طرف قبر بردند و خواستند در

خاك بسپارند، ديدند كفن خالي است و جنازه اي وجود ندارد! در نتيجه ي اين امر، عثمانيها پريشان گشتند و به زبان تركي عثماني، چيزي به هم گفتند و تابوت را برداشتند و رفتند! پس از آن نيز ديگر هيچ وقت جنازه هايشان را براي خاكسپاري به صحن مطهر و اطراف آن نياوردند. [64] . [ صفحه 111]

قبل از رسيدن جنازه به كربلا، سگي از تابوت خارج شد

جناب سلالة السادات آقا ميرزا ابوالقاسم تفرشي كه به زيور صلاح و سداد آراسته است فرمود: شخصي خواجه كه همراه جنازه ي بعضي از اعزه ي رجال دولت ناصريه، به طرف كربلا مي آمد تا جنازه را در كربلا دفن كنند گفت: در بعضي از منازل با جمعي از همراهان، نزديك آن تابوت نشسته بوديم؛ ناگاه ديديم كه تابوت حركت و سگي بد صورت از ميان تابوت بيرون آمد و برفت!همه ي ما تعجب كرديم، چون برخاستيم و تحقيق كرديم، چيزي در تابوت نديديم! ناچار به خاطر حفظ از رسوايي، چيزي از چوب تعبيه كرديم و در داخل كفن و مشمع گذاشتيم و محكم با ريسمان بستيم تا كسي بر آن اطلاع نيابد و آن جنازه ي مصنوعي را به كربلا حمل كرديم و دفن نموديم و برگشتيم! مرحوم عراقي مي فرمايد: من آن صاحب جنازه را مي شناختم و ظاهر حال او اين سخنان را تأييد مي كند. [65] .

سر كرده اي كه مي خواست خزانه و موزه ي امام حسين را غارت كند، با شمشير حضرت ابوالفضل دو نيم شد

اين قضيه توسط حجة الاسلام مرحوم حاج شيخ محمد تقي اميني اراكي انجداني نقل شده است:در جنگ بين المللي، يكي از سركرده ها آمده بود كه خزانه و موزه ي حرم حضرت سيد الشهداء عليه السلام را به غارت ببرد. كليد دار از دادن كليد به وي خوداري مي كند، و او هم اصرار مي كند كليدار ناگزير متوسل به امام حسين عليه السلام مي شود. [ صفحه 112] شب كليددار در عالم خواب امام حسين عليه السلام را مي بيند كه به وي مي فرمايند: فردا كليد را ببر و روي ضريح مطهر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام بگذار!وقتي فردا سر كرده ي مزبور براي گرفتن كليد مي آيد، كليددار مي گويد: كليد روي ضريح مطهر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام قرار دارد، برو و بردار!

آن خبيث براي برداشتن كليد، با چكمه وارد حرم مطهر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام مي شود. ناگهان شمشير او را دو قطعه مي كند و جسد پليدش را در صحن مي افكند. [66] .

بريده شدن سر كساني كه مي خواستند فرش گران قيمت را از حرم حضرت ابوالفضل بيرون ببرند

يك قالي بسيار زيبا و عتيقه و قيمتي به حرم مطهر حضرت سيدالشهداء عليه السلام اهدا كرده بودند. سلطان عراق طمع به آن قالي كرد و مي خواست آن را به جهت تماشا از حرم مطهر بيرون ببرد. خدام حرم جلوگيري كردند و مانع از بردن آن شدند، كشمكش ادامه داشت، تا اينكه متولي شب در خواب ديد كه حضرت سيد الشهداء عليه السلام به وي فرمودند: «قالي را ببريد و در حرم برادرم حضرت عباس عليه السلام بيندازيد». خدام دستور آقا را اجرا كردند و قالي را به حرم حضرت قمر بني هاشم عليه السلام انتقال دادند. چند نفر از طرف شاه رفتند، تا قالي را ببرند. به مجرد نزديك شدن به قالي سرهايشان بريده مي شد، و هر كس نزديك مي رفت، فرجامي اين چنين يافت! [67] . [ صفحه 113]

زني كه در حرم حضرت ابوالفضل دزدي مي كرد، به هوا بلند شد

مرحوم حجة الاسلام و المسلمين آقاي حاج جواد افضل هرندي فرمودند:بيش از سي سال قبل، روزي در حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مشغول زيارت بودم، كه ناگاه ديدم غوغا و همهمه اي برپا شد. هر چه به اطراف نگاه كردم، علت اين همهمه معلوم نشد. تا اينكه ديدم نزديك ضريح مطهر، زني از زمين به طرف هوا بلند شده و در هوا معلق مانده است و پيوسته وق وق مي كند.كم كم بالا رفت تا به سقف گنبد رسيد و در فضا معلق شد؛ گاهي بالا مي رفت و گاهي تا نزديك ضريح مطهر پايين مي آمد. در اينجا بود كه از زائرين حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام، فرياد تكبير و تسبيح همراه با گريه بلند شد.خدمه ي حرم چهار پايه ي بلندي را كه براي غبارروبي از آن استفاده مي كردند آوردند و زن را

گرفتند. و از حرم بيرون بردند.بعدها كه سر ماجرا را پرسيدم، گفتند: اين زن دو سه روزي بود كه در حرم مطهر دزدي مي كرد و ما او را پيدا نمي كرديم، تا اينكه پيمانه ي صبر حضرت قمر بني هاشم عليه السلام لبريز شد و چنانكه ديدي به او غضب كردند. وي را از حرم بيرون انداختند. سپس خبر از هلاكت آن زن دادند. [68] .

خشم حضرت ابوالفضل، جيب بري را در حرم حضرت امام رضا فلج كرد

شنيده شده است كه در شهر مشهد، به هنگام زيارت قبر امام رضا عليه السلام، يكنفرجيب بر، پول يكي از زائرين را با تردستي خاصي از جيب او مي ربايد و لحظه اي بعد، [ صفحه 114] اين جيب بر فلج مي شود.دزد بيچاره كه از اين پيشامد غير مترقبه خودش را باخته بود، با حالتي پريشان به حرم امام رضا عليه السلام مي رود و براي شفا يافتن، خودش را به ضريح امام عليه السلام مي بندد.در شب بعد، حضرت امام عليه السلام به خوابش مي آيد. دزد با التماس مي گويد: يا امام رضا عليه السلام، مجازات من به خاطر سرقت پول مختصري از يك زائر، بسيار سنگين است. براي اين دزدي ناچيز، چرا بايد بدين گونه مفلوج بشوم؟امام رضا عليه السلام در پاسخش مي فرمايند: چون پس از دزدي، به نام من به دروغ قسم خوردي، حضرت ابوالفضل عليه السلام از اين امر غضبناك شده و ترا به اين صورت درآورده اند!هنگامي كه مرد جيب بر از غضب پسر اميرالمؤمنين علي عليه السلام آگاه مي شود، شفاي خود را از حضرت باب الحوائج عليه السلام مي خواهد و توبه مي كند كه از آن پس گرد كارهاي ناروا نگردد. حضرت ابوالفضل عليه السلام او را شفا مي دهند. و بدين ترتيب مردي كه عمر خود را با دزدي و جيب بري گذرانده بود، به راه

راست هدايت مي گردد. [69] .

سياه شدن چهره ي هارون معري، به سبب نبش قبر و آب بستن بر قبر امام حسين به دستور متوكل

ابي عبدالله باقطاني نقل كرد كه پسر يحيي بن خاقان مرا جزء كادر «هارون معري» كه يكي از افسران سلطان بود، قرار داد و من نويسنده ي او بودم.سراسر تن هارون معري و دست و پاي او به شدت سفيد بود ولي رويش چون قير [ صفحه 115] سياه بود و ماده ي گندويي قي مي كرد.باقطاني گفت: چون هارون با من همدم و مأنوس شد، از سياهي رويش پرسيدم، ولي جواب نگفت. تا اينكه به مرض مرگ دچار شد و به عيادت او رفتم و دوباره پرسيدم و او از من خواست كه اين قضيه را پنهان كنم و من هم قول دادم.او به من گفت: متوكل مرا با ديزج مأمور نبش قبر امام حسين عليه السلام و آب بستن بر آن كرد و چون آهنگ رفتن كردم، حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله، را در خواب ديدم كه فرمود:با ديزج مرو و مأموريت قبر حسين عليه السلام را قبول مكن. اما صبح آمدند و مرا به رفتن تشويق كردند و من هم با آنها به كربلا رفتم و مأموريت را از طرف متوكل انجام داديم.پس از آن، حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم كه فرمود: مگر به تو نفرمودم: با آنها مرو و كار آنها را مكن، ولي تو نپذيرفتي و انجام دادي! پس يك سيلي به من زدند و آب دهن به رويم انداختند و صورتم چنان كه مي بيني سياه شد و تنم بحال نخست سفيد ماند. [70] .

شخصي كه در كنار قبر امام حسين كار قبيحي انجام داد، ديوانه و مجزوم و مبروص شد

عالم كبير و نويسده متتبع، مرحوم شيخ محمد بن علي بن شهر آشوب مازندراني (متوفاي 588 ق) مي نويسد:«ابن بطه و نطنزي

(از اهل سنت) هر دو از ابوعبدالرحمان فرزند احمد بن حنبل نقل كرده اند كه اعمش گفت: مردي كنار قبر حضرت امام حسين عليه السلام عملي ناپسند كه [ صفحه 116] توهين محسوب مي شد انجام داد. (نويسنده از ذكر آن معذور است)به واسطه ي اين كار زشت ديوانگي و برص و جذام دامنگير او و خانواده اش شد، تا جايي كه به نسل و تبار او تا اين زمان نيز سرايت كرده است.» [71] .

فروش تربت امام حسين جايز نيست

عالم بزرگوار مرحوم ميرزا هادي خراساني - كه از اصحاب خاص ميرزاي شيرازي بزرگ بود - از سيد احمد بهبهاني، كه او نيز عالمي بزرگوار بوده است، چنين نقل مي كند:در كربلا شخصي بود به نام حاج حسن كه در بازار زينبيه نزديك صحن مطهر، مهر و تسبيح مي فروخت؛ وي تربت مخصوصي داشت كه هر مثقال آن را به يك اشرفي مي فروخت.روزي در حرم مطهر امام حسين عليه السلام، هنگامي كه يكي از زوار كنار ضريح مطهر مشغول دعا بود، متوجه شد كه كيسه ي پول او را كه چهل اشرفي در آن بود دزديدند. فريادش بلند شد: يا اباعبدالله، در حرم شما و در پناه شما خرجي مرا بدزدند؟! اين شكايت را كجا برم و به كه بگويم؟ مردم اجتماع كردند و بسيار متأثر شدند، ولي كاري از دستشان برنمي آمد.حاج حسن مذكور آن شب در عالم رؤيا ديد كه حضور مبارك حضرت سيدالشهدا عليه السلام مشرف شده است، عرض كرد: اي آقاي من، شما كه از حال زائرتان خبر داريد، دزد او را رسوا كنيد، تا پول را برگرداند. [ صفحه 117] حضرت فرمودند: مگر من دزد بگيرم؟ اگر قرار باشد (دزد بگيرم)، اول بايد تو را

بگيرم! عرض كرد: اي سرور من، مگر من چه چيزي دزديده ام؟حضرت فرمودند: دزدي تو اين است كه خاك و تربت مرا مي فروشي و پول مي گيري! اگر مال تو است چرا به اسم من به مردم مي دهي؟ و اگر مال من، است چرا پول در عوض آن مي گيري؟ حاج حسن عرض كرد: سيدي توبه مي كنم، آيا قبول مي فرماييد؟حضرت فرمود: الان كه توبه كردي، من نيز دزد آن زائر را به تو نشان مي دهم. سپس آن حضرت مرد گدايي را كه در زمستان با بدن عريان نزديك سقاخانه مي نشست و مي لرزيد و گدايي مي كرد، معرفي كردند و فرمودند: كيسه را زير پايش دفن كرده و چيزي از آن برنداشته است.حاج حسن گويد: هنگام سحر كه به صحن مشرف شدم، ديدم آن گدا همان جا مشغول گدايي است. مردم را صدا كردم و خواب خود را براي آنها گفتم. مردم آن گدا را عقب زدند و كيسه ي اشرفي ر از خاكهاي زير پاي او درآوردند و به صاحبش رساندند.پس از آن حاج حسن مردم را صدا زد و وقتي آمدند، گفت: يك دزد ديگر هم هست! و پس از آن در مغازه را باز كرد و گفت: اين اموال هم از من نيست و براي شما حلال است، و مردم تمام تربتها را بردند. او هم دكانداري را رها كرد و به دست فروشي مشغول شد. [72] . [ صفحه 118]

مرگ ذلت بار موسي بن عيسي هاشمي، به سبب بي احترامي به تربت امام حسين

موسي بن عبدالعزيز نقل نمود:در بغداد «يوحناي نصراني» مرا ديد و گفت: تو را به حق دين و پيغمبرت قسم مي دهم كه اين شخص كه در كربلا است و مردم او را زيارت مي كنند، كيست؟گفتم: پسر

حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام است و سبط پيامبر آخر الزمان حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد و اسمش حضرت سيدالشهداء عليه السلام است. حالا چرا اين سؤال را از من مي پرسي؟!يوحنا گفت: قضيه ي عجيبي دارم. گفتم: بگو! گفت: خادم هارون الرشيد نصف شبي درب خانه ي من آمد و مرا با عجله برد تا به خانه ي موسي بن عيسي هاشمي رسيديم. [73] .خادم هارون گفت: امر خليفه اين است كه اين مرد را كه قوم و خويش او است، علاج كني. وقتي كه نشستم و او را معاينه كردم، ديدم مداوا كردن بي فايده است و سودي ندارد.پرسيدم: چه مرضي دارد و چگونه اين طور گرديد؟ در آن هنگام، ديدم طشتي حاضر كردند و هر آنچه درون شكمش بود، در طشت خالي شده بود. گفتم: چه امري واقع شده است؟ گفتند: ساعتي پيش از اين، نشسته بود و با خانواده ي خود صحبت مي كرد و الحال به اين حال افتاده است! وقتي سبب آن را پرسيدم، گفتند: شخصي قبل از اين در مجلس بود، كه از قبيله ي بني هاشم بود و در اثناء مجلس، صحبت از حضرت حسين بن علي عليه السلام و خاك قبر او به ميان آمد.موسي بن عيسي گفت: شيعه ها در باب حسين بن علي عليه السلام تا حدي غلو دارند كه [ صفحه 119] خاك قبر او را براي مداوا استفاده مي كنند.آن شخص بني هاشمي گفت: مداوا با تربت بر من واقع شده است. مرا فلان مرض بود، اما با تربت حضرت امام حسين عليه السلام آن درد به كلي از من زايل شد و حق تعالي مرا به وسيله ي آن تربت نفع

كلي بخشيد.موسي بن عيسي گفت: از آن تربت نزد تو چيزي هست؟ گفت: بلي. موسي گفت: بياور. آن شخص رفت و بعد از چند لحظه آمد و اندكي از آن تربت را آورده بود و به موسي بن عيسي داد. موسي هم آن را برداشت و از روي استهزاء و تمسخر به آن شخص، تربت را در جايي گذاشت كه زبان از بيانش شرم دارد. و لحظه اي نگذشت كه فرياد و فغانش برآمد و مي گفت: «النار، النار، الطست، الطست» و وقتي طشت را آوردند، از اندرون، اين چيزها كه مي بيني بيرون آمده است.فرستاده ي هارون گفت: هيچ علاجي در آن مي بيني؟من چوبي را برداشتم و دل و جگر او را نشانش دادم و گفتم: مگر عيسي عليه السلام كه مرده ها را زنده مي كرد، اين مرض را علاج كند!سپس از خانه بيرون آمدم و آن بدبخت بد عاقبت را در آن حال واگذاردم. چون سحر شد، صداي نوحه و شيون و زاري از آن خانه بلند گرديد.بالاخره يوحنا به اين سبب مسلمان گرديد و اسلام را به عنوان دين خود قبول كرد و مكرر به زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام مي رفت و آمرزش گناهان خود را در آن بقعه ي شريف طلب مي نمود. اين سزاي كسي است كه به تربت امام حسين عليه السلام استهزاء نمايد. [74] . [ صفحه 120]

مداواي مرد سني با يك دانه تسبيح و بازگشت بيماري بواسطه ي توهين

مرحوم شيخ طوسي قدس سره نقل فرموده كه حسين بن محمد از پدرش نقل نموده است كه گفت:در مسجد جامع مدينه نماز مي خواندم. مردان غريبي را ديدم كه در يك طرف نشسته بودند و با هم صحبت مي كردند.يكي از آنها به ديگري مي گفت: هيچ مي داني كه بر من چه

واقع شده است؟ ديگري گفت: نه. گفت: مرا مرض داخلي بود كه هيچ دكتري آن مرض را نتوانست تشخيص بدهد، تا اينكه نااميد شدم.روزي پيرزني به نام سلمه كه همسايه ي ما بود، به خانه ي من آمد و چون مرا مضطرب و ناراحت ديد، گفت: اگر من تو را مداوا كنم، چه مي گويي؟ گفتم: به غير از اين آرزويي ندارم.سپس پيرزن به خانه ي خود رفت و پياله اي از آب پر كرد و آورد و گفت: اين را بخور تا شفا يابي! من آب را خوردم و بعد از چند لحظه، خود را صحيح و سالم يافتم و ديگر آن درد و مرض در من وجود نداشت تا اينكه چند ماه از آن قضيه گذشت و مطلقا اثري از آن مرض، در من نبود.روزي همان عجوزه به خانه ي من آمد، به او گفتم: اي سلمه، بگو ببينم آن شربت چه بود كه به من دادي و مرا خوب كرد و از آن روز تا به حال هيچ دردي احساس نمي كنم و آن مرض برطرف گرديد؟ گفت، يك دانه از اين تسبيح كه در دست دارم! پرسيدم: اين چه تسبيحي بود؟ گفت: اين تسبيح از تربت امام حسين عليه السلام است [ صفحه 121] و من يك دانه از اين تسبيح تربت را در آن آب حل كردم و به تو دادم.من به او پرخاش كردم و گفتم: اي رافضه (اي شيعه)، مرا به وسيله ي خاك قبر حسين عليه السلام مداوا كرده بودي؟! پرزن غضبناك شد و از خانه بيرون رفت و هنوز او به خانه ي خود نرسيده بود، كه آن مرض بر من برگشت و الحال به آن مرض

گرفتار هستم و هيچ طبيبي آن را نمي تواند علاج بكند و من بر خود ايمن نيستم و نمي دانم كه حال من چه خواهد شد.آن دو مرد در اين سخن بودند كه مؤذن اذان گفت و ما به نماز مشغول شديم و بعد از آن ديگر نمي دانم كه حال آن مرد به كجا انجاميد! [75] .

خشك شدن پليسي كه در زمان رضا خان در بابل قصد تخريب پير علم را داشت

در آن روزها، ظاهرا اوايل دهه ي 1310 شمسي، عمال رضاخان در مسير اهانت و انهدام بسياري از علمهاي جلوي تكايا و همچنين تخريب حسينيه ها، به تكيه اي رسيدند كه در اثر معجزه، بعدها آن تكيه به پير علم مشهور گشت.جريان از اين قرار بود كه عده اي قزاق و سرباز به همراه مأموري خبيث كه رذالت او زبانزد مردم شهر بابل بود، جلوي تكيه مي رسند. رسم آنها اين بود كه ابتدا علم را شكسته و خرد مي كردند! جمعيت مردم - حيران و پريشان - ديدند كه سربازي كلنگ را به دست گرفت و براي تخريب علم جلو رفت، ولي بلافاصله به عقب برگشت! آن مأمور كثيف گفت: چرا عقب آمدي؟ سرباز جواب داد: به محض بلند كردن كلنگ، [ صفحه 122] لرزه بر اندام من افتاد و ترسيدم و من اين كار را نمي كنم.مأمور پليد گفت: اين حرفها چيست؟ الان من خرابش مي كنم. كلنگ را برداشت، جلو رفت و بي شرمانه آن را بلند كرد تا ضربه اي كاري بر علم فرود آورد، كه ناگاه درميان نگاه حسرت زده و ترسناك مردم و سربازان، دستش به همراه كلنگ،قبل از رسيدن به علم در هوا معلق ماند وخشك و فلج گرديد و صورتش هم سياه شد!با مشاهده ي اين صحنه ي شگفت، جمعيت تماشاچي و سربازان از ترس

غضب حضرت قمر بني هاشم عليه السلام پا به فرار گذاشتند و كلنگ از دست نحس اين مأمور به زمين افتاد. سپس وي با دستي فلج و خشك شده و صورتي سياه، در حاليكه نه او و نه احدي از عالميان جرئت سوء قصد به آن علم را نداشتند، آرام آرام به طرف محل كار خود يعني شهرباني حركت كرد.به طور طبيعي، قبل از رسيدن مأمور پليد به شهرباني، خبر ظهور معجزه و انتقام حضرت قمر بني هاشم عليه السلام به گوش همكارا او و رئيس شهرباني نيز رسيده بود. لذا پس از اينكه اين مأمور نگون بخت به شهرباني رسيد و خواست از پله ها بالا برود، ناگهان رئيس شهرباني جلو آمد و مدال خدمت و سر دوشي را از لباس او كند و گفت: وارد شهرباني نشو كه ما از انتقام ابوالفضل عليه السلام مي ترسيم! و بالاخره او را به شهرباني راه ندادند و اخراج كردند. نقل مي شود كه حتي زن و بچه ي اين ملعون هم او را به خانه راه ندادند.بعدها اين بدبخت با همان دست خشكيده در كوچه و خيابان گدايي مي كرد و مردم هنگام عبور از كنار او، و بر او لعن و نفرين مي كردند. چند سالي به اين وضع نكبت بار زيست، تا جان به آتش جهنم برد.ازآن تاريخ به بعد، چون اين علم تنها علمي بود كه در شهر بابل اين طور اعجاز [ صفحه 123] علني از آن به وقوع پيوست، به عنوان رمز پيروزي علمدار كربلا تا روز قيامت و سمبل صدق وعده ي خداوند در حفظ شعائر حسيني به «پير علم» نام گذاري شد و نيز محله اي كه شرافت جاي داشتن

اين علم معجزنشان را دارد به «محله ي پير علم» موسوم گشت. [76] .

راننده اي كه به تصوير حضرت ابوالفضل شراب پاشيد و پس از چند دقيقه زير چرخ ماشين، دو نيم شد

جناب آقاي حاج ابوالحسن شريفي از كرج مرقوم داشته اند: حادثه اي چند سال قبل در تهران رخ داده است كه شرح آن را ذيلا مي خوانيد:در تهران ميدان قزوين، خيابان جمشيد (كه در آن زمان محل فساد بود) يك مغازه ي مشروب فروشي وجود داشت كه صاحب آن يك نفر ارمني بود و آن مغازه پاتوق راننده هاي تريلي (تريلر) و باري و غيره به شمار مي رفت. مرد ارمني، كه صاحب مغازه بود، به خاطر ارادتي كه به حضرت اباالفضل العباس عليه السلام داشت، عكسي كه آن حضرت را سوار بر اسب نشان مي داد، بالاي سر خود نصب كرده بود و براي آن احترام خاصي قائل بود.روزي سه نفر راننده ي تريلي وارد مغازه مي شوند و ازفرد ارمني مشروب مي خواهند. فروشنده سه ليوان شراب برايشان مي آورد. يكي از آنان يك ليوان ديگر درخواست مي كند و فروشنده ي ارمني از دادن ليوان اضافه خودداري مي ورزد. زيرا [ صفحه 124] معتقد بود كه نبايد به هر راننده بيش از يك ليوان مشروب داد، چون مست مي شود و مشكلاتي فراهم خواهد كرد. فرد راننده اظهار مي دارد: براي خودم نمي خواهم! بالاخره وقتي ليوان شراب را مي گيرد، (نعوذبالله) به روي عكس مبارك حضرت اباالفضل العباس عليه السلام مي پاشد و مي گويد: اين هم سهم ايشان!شخص ارمني وقتي كه اين جسارت فجيع را از راننده ي بي دين مي بيند، خيلي ناراحت مي شود و آنان را از مغازه بيرون مي كند و مغازه را تعطيل اعلام مي نمايد. سپس از شدت ناراحتي، در داخل مغازه مشغول گريه مي شود. آن سه نفر بعد از خارج شدن از مغازه، با يكديگر مشاجره مي كنند كه

چرا اين عمل انجام شد؟ نهايتا دو نفر از آنان، با هم تصميم مي گيرند كه وقتي با تريلي هايشان از شهر خارج شدند؛ در بيابان، راننده ي جسور را بكشند و جسدش را نيز در بيابان بيندازند.اين دو نفر قبل از آن مرد خبيث راه افتادند، تا با هم تصميم لازم را بگيرند. وقتي كه وارد خيابان قزوين شدند تا به طرف تريلي هاي خود بروند، نفر سوم (كه همان فرد گستاخ بود و از آنان عقب مانده بود) وقتي خواست از جوي آب كار خيابان بگذرد، پايش به جدول كنار خيابان برخورد كرد و با صورت به وسط خيابان افتاد. در همين حال يك تريلي آهن كش، كه با بار آهن در حال عبور بود، از روي شخص گذشت و او را از كمر دو نيم ساخت! مردم جمع شدند و راننده ي تريلي هم توقف كرد.پليس نيز سر رسيد و بزودي جمعيتي انبوه آمدند. آن دو نفر راننده ي ديگر، كه فاصله اي از آن جمعيت داشتند، وقتي متوجه اين حادثه شدند، جلو آمدند و شرح ماجرا را به پليس گفتند و افزودند كه تصميم داشته اند به علت جسارتي كه وي به حضرت اباالفضل العباس عليه السلام انجام داده بود در بيابان او را بكشند، و اظهار داشتند كه [ صفحه 125] حضرت اباالفضل العباس عليه السلام زحمت آنها را كم كرد.وقتي كه پليس اين مطلب را از آنها شنيد؛ براي روشن شدن قضيه همراه آن دو نفر و جمعي ديگر به خيابان جمشيد، كه محل شراب فروشي بود، رفتند. ديدند مغازه تعطيل است! وقتي در زدند، صاحب مغازه كه همان ارمني بود در را باز كرد. پليس و همراهان وارد

شدند و ديدند مرد ارمني مشغول گريه مي باشد. وقتي چشمش به راننده ها افتاد، از آن دو نفر پرسيد: آن مرد كافر چه شد؟! وقتي آنان گفتند: كه وي به جزاي خود رسيده و به جهنم وارد شده است، ارمني صاحب مغازه مشغول شكر گزاري به درگاه خداوند متعال شد و عكس حضرت عليه السلام را نشان داد كه هنوز خشك نشده بود. پليس هم صورت جلسه اي تهيه كرد و راننده ها را مرخص نمود و گفت: بقيه ي مسئوليت اين با خودم و خودم جوابگوي قانون خواهم بود. وقتي ماجرا را به اداره گزارش كرد، خود او مورد تشويق هم قرار گرفت و هيچ گونه مسئوليتي متوجهش نگرديد. [77] .

توهين و شرابخواري جواني در شب تاسوعا در تهران و غيب شدن او در يك لحظه و صداي شگفت انگيز او

اين قضيه توسط حجة الاسلام آقاي حاج شيخ فضل الله شفيعي قمي نقل شده است:يكي دو سال به انقلاب مانده بود. در تهران، خيابان غياثي، در شب تاسوعا شخصي پس از ديدن سقاخانه ها، به مقام شامخ حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام جسارت [ صفحه 126] مي كند. سپس به خانه مي آيد و مي بيند مادرش مشغول خوردن شله زرد است و در آنجا نيز مي گويد: مادر دست از خرافات بردار، امشب من مي خواهم مشروب بخورم و كيف كنم! مادر او را از اين كار منع مي كند ولي او مي گويد: من ابوالفضل را نمي شناسم.مادر از او جدا مي شود و مشغول كار خود مي گردد، كه ناگهان صداي فرزندش بلند مي شود: سوختم! سوختم! وقتي كه مادرش مي آيد، مي بيند بساط مشروب پهن است، ولي جوان نيست و فقط صداي او مي آيد، گويي به زمين فرورفته بود. تا يك ماه صداي جوان مي آمد، ولي كسي او را پيدا نكرد. متأسفانه روزنامه هاي آن روز، قضيه را به عكس

جلوه دادند. [78] .

مردن يك سني به خاطر استهزاء به عزداران سامرا

يكي از علماي موثق اصفهان نقل كرد: در سر من رأي (سامرا) جمعي از دوستان آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم سينه مي زدند و شخصي سني به آنها استهزا مي كرد. يكي از عزادارها به او مي گويد: عباس يضربك، يعني عباس ترا مي زند. آن سني نگون بخت كلمه اي توهين آميز مي گويد و جسارت مي كند.سپس آن سني منزل خود مي رود و مي گويد: عباس ضربني و أموت، يعني عباس مرا زد و من مي ميرم. و سپس مي خوابد. چون به بالين او مي روند، مي بينند مرده است.بعد از آن بستگان او برايش مجلس ترحيمي مي گذارند واز طلاب شيه ع در سامرا نيز [ صفحه 127] براي شركت در جلسه ي ختم وي دعوت مي كنند، ولي آنها از رفتن ابا مي كنند. [79] .

خنديدن مردم با استماع مصيبت حضرت ابوالفضل، كه توسط روضه خوان مبتدي انجام شد

اين قضيه توسط حضرت حجة الاسلام حاج شيخ عبدالاوحد خورشيدي بخشايشي نقل شده است:جناب حجة الاسلام آقاي حاج شيخ علي قاسمي غريبدوستي مي فرمود: در تاريخ 1338 هجري شمسي، بنده در ركاب حضرت آية الله آقاي حاج شيخ هدايت غروي قدس سره به مناسبت برگزاري جلسه ي صلح بين يك نفر روحاني و مالك به گرمرود مسافرت نموديم.بعد از برگشت از روستاي جيران، چند روز در غريبدوست در منزل پدر آقاي غروي مانديم. علماي محترم روستاي غريبدوست به ديدن مرحوم حاج شيخ آمدند و حاج شيخ نيز از ايشان بازديد نمودند. شبي از شبها، كه پدران طلاب آن روستا در محضر حاج شيخ حضور داشتند، شخصي به نام مشهدي اسماعيل كمال به خدمت حاج شيخ آمد و به ايشان عرض كرد: ما در منزل روضه داريم. حاج شيخ به بنده و حجة الاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ عمران

عليزاده فرمودند: در خانه ي ايشان منبر برويد! ما عرض كرديم: آقا جان ما تا به حال منبر نرفته ايم. فرمودند: اين سخنراني، منبر اول شما مي شود. طبعا وظيفه ي ما اطاعت از فرمايش حاج شيخ بود. و لذا براي روضه خواندن به منزل آقاي كمالي رفتيم. [ صفحه 128] در بين راه، بنده به آقاي عليزاده گفتم: شما بايد منبر برويد، زيرا من صلاحيت منبر ندارم. بعد از مذاكره، ايشان قبول كردند و قرار شد من هم به ايشان اجمالا كمك كنم و البته منبر را ايشان تشريف ببرند. آقاي مشهدي اسماعيل گفت: به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام توسل پيدا كنيد و آقاي عليزاده هم به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام توسل پيدا كردند. پس از منبر ايشان، من هم چند قطعه شعر خواندم. ولي چون اولين منبر ما بود، خجالت مي كشيديم و در وقت ذكر مصيبت، چشممان را بسته بوديم. يكوقت متوجه شديم كه مردم عوض اينكه گريه بكنند، مي خندند! در خاتمه نيز چند قران (ريال) به عنوان اجرت توسل، به ما دادند.با ناراحتي زياد، نزد حاج شيخ برگشتيم. ولي حاج شيخ ما را تشويق كردند و مرتبا مي گفتند: بارك الله پسرانم! ولي از ناراحتي دروني ما خبر نداشتند. آن شب را صبح كرديم و فرداي آن روز ديديم كه صاحب منزل در اول صبح، وارد اطاق ما شده است و مي گريد! حاج شيخ علت گريه ي وي را پرسيد و وي توضيح داد كه ديشب در خواب ديده است كه آقا حضرت ابوالفضل العباس قمر بني هاشم عليه السلام در حال غضب، به وي فرموده اند: عجب مجلس توسلي برپا مي كنيد؟! سپس افزود، من از ترس به پاي آقا

افتادم و به ايشان عرض كردم: «آقا جان اشتباه شده است! تا زنده هستم، هر سال يك گوسفند مي كشم و مجلس توسل برپا مي كنم، مرا ببخشيد. حضرت فرمودند: برويد در مجالس توسل، مواظب خودتان باشيد!وي گفت: وقتي از خواب بيدار شدم، ديدم مثل آدم بيدار گريه مي كنم. بالاخره آن بنده ي خدا تا زنده بود، هر ساله يك گوسفند مي كشت و براي حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام اطعام مي داد. و بعد از او، فرزندانش نيز همان برنامه را ادامه مي دهند.سپس مرحوم حاج شيخ به آن بنده ي خدا و حاضرين توصيه فرمودند كه، هميشه. [ صفحه 129] مواظب باشيد كه محبت اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را به خودتان جلب نماييد و اين محبت به دست نمي آيد، مگر اينكه انسان در مجالس سوگواري ايشان مؤدب داخل شود و مؤدب خارج گردد و همواره متوجه اين باشد كه اين مجالس، نظاري دارد.مرحوم ملا حسينقلي تكمداشي نيز هميشه مي فرمود: اي مردم، صاحب مجلس، يعني حضرت مولا عليه السلام حضور دارند. ايشان، كه از بني اعمام مرحوم آية الله حاج ميرزا فتاح شهيدي بود، از اين روستا به آن روستا مسافرت مي كرد و در بيابان آب را بهانه خود قرار مي داد و يك مسأله به آن دهاتيها ياد مي داد. سپس به آنان مي گفت كه اگر تمايل داريد، در اين بيابان يك توسل به حضرت مولا امام حسين عليه السلام پيدا كنيم. اگر آن باغبان يا زارع اظهار تمايل مي كرد، وي در آن بيابان توسلي مي جست. سپس عرض مي كرد: «خدايا در اين بيابان به يك نفر يك مسأله ياد دادم» و سپس در بين منازل راه، زمزمه مي كرد

و مي گريست.روحاني نبايد بيكار بنشيند، بلكه بايد هميشه در حال انجام مأموريت ابلاغ باشد. واقعا آن مرحوم وصفا (نه اسما) روحاني بود. [80] .

سقوط و مرگ هادي خان، كه به زور عمامه ي آقا سيد حبيب چاووشي را گرفت

زمان رضاخان، در ايام متحدالشكل نمودن لباس و ممنوعيت عزاداري، روزي در چهارسوق بازار قم، «هادي خان نايب» راه را بر آقا سيد حبيب چاووشي كه براي روضه خواني مي رفته است، مي گيرد و از او مي خواهد كه عمامه ي خود را تحويل بدهد و متحدالشكل شود! [ صفحه 130] سيد فوق الذكر، كه مردي جليل القدر بوده و در بين مردم محبوبيتي داشته است، از نايب مي خواهد كه از او درگذرد و اين كار را نكند، ولي نايب با اصرار و قلدري در حضور مردم، عمامه را از سر سيد برمي دارد. سيد دلش شكسته شده و در حاليكه اشك از ديدگانش سرازير بوده است، خطاب به نايب مي گويد: برو نايب، ان شاءالله از جدم ابوالفضل عليه السلام عوضش را بگيري!همان شب هادي خان كشيشك بازار بوده است. او در حالي كه از دريچه ي بام چهارسو به بازار چشم دوخته بود، ناگهان از بالا به زير افتاد و مغزش با زمين اصابت نمود و فورا مرد. [81] .

شكايت شيخ هادي حائري شيرازي به حضرت ابوالفضل به خاطر توهين عده اي از جوانان، و مرگ سه جوان در سه روز

مرحوم آية الله آقاي حاج شيخ هادي حائري شيرازي، فرزند مرحوم ملا امين شيرازي - يكي از عالمان وارسته و متقي كربلاي معلي - در سال 1308 هجري قمري متولد شده بود. ايشان مدتها در حوزه ي علميه ي نجف اشرف و كربلا به تحصيل و سپس به تدريس سطوح عاليه اشتغال داشت و در جمع حضرات آيات عظام ميرزا مهدي شيرازي، حاج شيخ يوسف بيارجمندي، حاج شيخ محمدرضا اصفهاني و ديگران، از مشاوران نزديك و خواص اصحاب فقيه زاهد، مرحوم آية الله العظمي حاج آقاي حسين طباطبائي قمي قدس سره محسوب مي شد. فرزند ايشان آقاي حاج محمد حسن - كه اكنون يكي

از بازاريان تهران است - جريان زير را به نقل از مادرشان بازگو نموده است: [ صفحه 131] منزل مرحوم والد سابقا در «محله ي جيه» در كوچه اي پشت «مدرسه ي الخديجة الكبري عليهاالسلام» در خيابان سر سدر قرار داشت. روزي جمعي از اشرار وابسته به يكي از خاندانهاي معروف، كه حرمت علم را نمي شناختند و از درك منزلت عالمان عاجز و بيگانه بودند، در راه خانه متعرض مرحوم والد مي شوند و به ايشان جسارت و بي ادبي روا مي دارند، تا آنجا كه عمامه ي ايشان از سر مبارك بر زمين مي افتد!پدرم با ناراحتي تمام به منزل مي رود و دوباره عمامه را به سر مي پيچد و از منزل خارج مي شود. آنان به گمان اينكه او قصد شكايت به كلانتري دارد، ديگر بار راه را بر او سد مي كنند و مقصدش را مي پرسند. پدرم مي گويد: خير، من تنها به حرم حضرت اباالفضل العباس عليه السلام مي روم. آن بي معرفت ها قضيه را سبك انگاشته و راه را باز مي كنند و ايشان به طرف حرم مطهر، رهسپار مي گردند و پس از عرض حال، به منزل باز مي گردند.در همان شب يكي از جوانان آنان خاندان، بدون آنكه سابقه ي بيماري داشته باشد، ناگهان گرفتار مرگ مي شود. فرداي آن روز، هنوز از كار تجهيز او كاملا فارغ نشده بودند كه باز هم مرگ سراغ جواني ديگر از ايشان مي آيد، و روز سوم هم...بالاخره عاقلان قوم بالاتفاق جمع مي شوند و به منزل مرحوم حاج شيخ هادي قدس سره مي آيند، و ضمن گريه و زاري، به دست و پاي ايشان مي افتند و طلب حلاليت و كسب رضايت مي كنند، و مي گويند: «مگر شما مي خواهيد همه ي خانه هاي ما را تاريك كنيد؟»

ايشان در پاسخ مي گويد: من فقط خدمت آقا عرض حال كردم و بس! و درخواست انجام كار معيني نكردم و آن را به خود آقا واگذار كردم.سرانجام با انجام عذرخواهي، جريان مرگ و ميرها خاتمه مي يابد.آن بزرگوار در سال 1364 هجري قمري دار فاني را وداع گفتند و در صحن مطهر [ صفحه 132] حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام مدفون شدند.

كشته شدن مرد عرب كه ادعا داشت من با همسرم آميزش نكرده ام و او آبستن شده است (در كنار ضريح حضرت ابوالفضل)

مرحوم مبرور حاج مير باقر آقا صادقي كه حائز مرتبه ي اجتهاد بود، اين قضيه را نقل كرد:دو خانواده ي بزرگ در كربلا با هم وصلت مي كنند، متأسفانه پس از اندك زماني در ميانشان اختلاف سليقه رخ مي دهد و دختر به خانه ي پدرش برمي گردد و هر چه ديگران وساطت مي كنند، مؤثر واقع نمي شود. پس از گذشت يك سال از اين قضيه، وقفه ي نجف اشرف پيش من مي آيد و تمام افراد خانواده ي دختر، به استثناي او به نجف اشرف مشرف مي شوند.داماد اين مطلب را مي فهمد و به در خانه ي دختر مي آيد و به هر وسيله كه هست، او را قانع مي كند و وارد خانه مي شود و با قسمهاي دروغ، به او وعده هاي پوچ مي دهد، بالأخره با وي آميزش مي كند. سپس داماد به خانه ي خود برمي گردد ولي به وعده هاي خود وفا نمي كند و كسي را براي آوردن دختر نمي فرستد!دختر بيچاره كه حامله شده بود، آثار حمل در او نمايان مي گردد. كسان دختر وي را تعقيب و تهديد مي كنند و آن بيچاره قضيه را چنانكه بوده، نقل مي كند. ولي پسر انكار مي كند و بر اصرارش مي افزايد. برادران دختر، قصد قتل او مي كنند و آن بيچاره با ناله و زاري، اظهار مظلوميت مي كند و مي گويد: دستم را به دامن او برسانيد

تا من صدق گفتارم را به ثبوت برسانم. باز كسان دختر به نزد پسر مي آيند و مطلب را اظهار مي كنند، ولي [ صفحه 133] پسر به عناد خود باقي مي ماند. بالأخره مي گويند: شما را با همديگر روبرو مي كنيم، تا حقيقت امر روشن گردد. برخيز تا پيش دختر برويم، پسر قبول نمي كند، ولي بزرگان هر دو طرف مجبورش مي كنند و او را مي آورند و داخل خانه ي دختر مي كنند.در اين حال دختر مي آيد پس از اعتذار از حضار، اول به او نصيحت مي كند كه از خدا بترس و آبروي ما مبر، اما داماد باز قبول نمي كند. يكدفعه آن دختر با حالت فوق العاده ناراحتي از جاي خود بلند مي شود و گريبان پسر را مي گيرد و مي گويد: برخيز! من در حضور حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام اثبات خواهم كرد! پسر از آمدن خودداري مي كند، ولي طرفين اجبارش مي نمايند.بالأخره به همان طريق كه دختر او را گريبانگير كرده است، كشان كشان به حالت زاري و تضرع و عصبانيت و ناراحتي تا حرم مبارك مي برد و به محض ورود به حرم، يك دست به ضريح مقدس و يك دست به يقه ي پسر، فريادي مي كشد و با حالتي غير عادي مي گويد: آقا اگر شما قبول داريد، آبروي من برود! والا حكم كن بين من مظلوم و اين ظالم!ناگهان ضريح مقدس به حركت آمد. پسر بدبخت به مقدار چند متر به طرف بالا رفت و به زمين زده شد. و مردم پا به فرار گذاشتند! بعد از مدتي، خدمه و ديگران وارد مي شوند و مي بينند بدن آن بدبخت خرد شده و آثار استخوان در او پيدا نيست و رنگش سياه شده است.بالاخره دختر

را با نهايت عزت و احترام برمي گردانند و او در موقع خروج از درب حرم مطهر مي گويد: «آقا خانه ي احسانت آباد!» و بدن نحس پسر را نيز از حرم بيرون مي برند.ولوله اي در شهر ايجاد مي شود و تمامي مردم به حرم مبارك مي ريزند. اجتماع عجيبي رخ مي دهد و به تمام روستاها و شهرستانها خبر مي رسد و چراغاني هاي [ صفحه 134] خيلي مفصل مي كنند. بالاي مأذنه ها بشارت ها داده و اشعاري خوانده مي شود و كرامات و فضائلي نقل مي شود. و مردم رو به سوي كربلا مي نهند!اين قضيه در زمان استيلاي دولت تركيه بر عراق واقع شده و بغداد مقر قدرت و حكومت ايشان بوده و خبر به آنجا نيز مي رسد. بزرگان ايشان مي آيند و پس از تحقيق، قضيه را به دولت متبوع خود خبر مي دهند و از آناطولي (نام شهري است در تركيه) دستور مي رسد كه تمام قواي نظامي ايشان، لباس تازه بپوشند و به كربلا بيايند. قواي نظامي با ادب و نظم مخصوص، از درب ورودي مي آمدند و مقابل حرم مطهر شعارهاي مخصوص مي دادند. [82] .

مردي كه در كنار ضريح حضرت ابوالفضل نسبت ناروا به همسرش داد و سوگند ياد كرد و همان جا مرد

آيت الله آقاي حاج سيد محمد فاطمي ابهري از قول پسر خاله شان، حضرت آيت الله آقاي حاج شيخ ضياءالدين، نقل كردند كه گفت:شخصي نسبت خلاف عفت به زنش داده بود و گفته بود: حملي كه تو داري از من نيست؛ تو زنا داده اي. بنا شد به حرم مطهر حضرت قمر بني هاشم عليه السلام بروند و حرفهايشان را بزنند و حضرت عليه السلام قضاوت كنند.وقتي كنار ضريح مطهر قرار مي گيرند، ابتدا زن مي گويد: يا اباالفضل، اين حمل من از شوهر من است. و حادثه اي پيش نمي آيد. اما زماني كه نوبت شوهر رسيده و

او [ صفحه 135] مقابل ضريح مطهر مي ايستد و قسم مي خورد كه «يا ابالفضل، اين حمل زنم از من نيست» يكدفعه مي بينند صورتش سياه شد و به زمين افتاد و جا به جا مرد! [83] .

قاتل در حرم ابوالفضل به دروغ قسم خورد و جنازه اش را بيرون آوردند

اين قضيه توسط حضرت حجةالاسلام والمسلمين حاج شيخ حسن بصيري نقل شده است:مرحوم محمد ابراهيم زرگر خوئي اين قضيه را نقل كرد:در زمان رضاشاه، به مكه ي مكرمه مشرف شدم و در هنگام برگشتن، موفق به زيارت عتبات عاليات گرديدم. طبق معمول، اول صبح به زيارت حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام شرفياب و سپس به زيارت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام نائل مي شدم.در روز پنجشنبه اي بعد از خروج از حرم آن بزرگوار عليه السلام، به آقاي حاج عباس تبريزي - كه در نزديكي باب العباس عليه السلام دكان عطاري داشت - برخورد كردم. وي در جلوي دكان خود صندلي گذاشت و مرا روي آن نشانيد و در ضمن صحبت، مشغول اصلاحات دكانش شد. در اين هنگام، ناگاه صدايي برخاست.از صداي مزبور، مردم به تكاپو درآمدند و به طرف حرم آن بزرگوار عليه السلام مي دويدند. من كه به زبان عربي آشنا نبودم و نمي دانستم چه خبر است، سر از دكان بيرون كردم و منتظر اخبار تازه بودم كه باز صدا بلند شد و آقاي حاج عباس نيز دكان را ترك كرد و با عجله ي زياد به سوي حرم مطهر رهسپار شد و به من هم گفت: بيا كه [ صفحه 136] حضرت عليه السلام كرامتي نشان داده است.من همراه ايشان با عجله داخل صحن مقدس شدم و در آنجا ديدم كه جنازه اي را كشان كشان از حرم مبارك بيرون آوردند و مورد لعنت و نفرين قرار دادند.

گويا آن بدبخت با دو نفر ديگر مرتكب قتلي شده بود و پس از گرفتار شدن، انكار كرده بود و نهايتا، امر منجر به اين شده بود كه وي قسم بخورد. اينك، مأمورين دولت او را براي قسم خوردن آورده بودند واين بدبخت قبل از ديگران، ابتدا به سوگند كرده بود و مورد غضب الهي قرار گرفته و به جزايش رسيده بود. سپس آن دو نفر ديگر به جرم خود اقرار كردند. [84] .

مردي كه در حرم حضرت ابوالفضل سوگند به ناحق ياد كرد و مورد غضب قرار گرفت، به روايت حاج ملا آقا جان زنجاني

اين قضيه توسط عالم متقي حاج سيد محمد علي ميلاني نقل شده است:از مرحم ثقة المحدثين حاج شيخ محمود، معروف به حاج ملا آقا جان زنجاني قدس سره شنيدم كه مي گفت: در يك شب زمستان بسيار سردي، در ايوان مطهر حضرت سيدالشهداء عليه السلام سر به پاشنه ي درب حرم گذاشته بودم. در بسته بود. مرد عربي را ديدم كه بي هوش آنجا افتاه و گويي تمام استخوانهاي بدنش كوبيده شده بود. چنان بلند نفس مي كشيد كه صداي آن به طرف ديگر ايوان مي رسيد. نزديك سحر تكاني به خود داد و صدا زد: «اولاد عمي - اولاد عمي». برخاستم و جلو رفتم، حالتي در او ديدم كه گويا از خواب بيدار شده است. چند نفر جوان كه در اطراف بودند آمدند، آن [ صفحه 137] مرد به عربي به آنها گفت: ريسمان بياوريد.گفتند: اين موقع شب از كجا ريسمان بياوريم؟!گفت: «عگال» مرا به پايم ببنديد و به طرف حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام بكشانيد. آنها چنين كردند و او را به طرف آن حضرت كشيدند. من هم با آنها به راه افتادم. به درب صحن حضرت ابوالفضل عليه السلام كه تازه باز شده بود، رسيديم و

وارد صحن شديم. آن مرد بلند شد و جلوي ايوان ايستاد و از حضرت ابوالفضل عليه السلام عذرخواهي كرد. از همراهان و بستگانش سؤال كرد كه قضيه چيست؟آنها گفتند: اين مرد شخصي را به دزدي متهم كرده بود. او هم گفته بود: مي رويم خدمت حضرت ابوالفضل عليه السلام و قسم مي خوريم. طرفين آمدند. متهم قسم خورد و طوري نشد، ولي وقتي اين مرد قسم خورد، يك مرتبه نقش زمين گرديد. معلوم شد كه او به دروغ قسم خورده است. با خود گفتيم: چگونه او را به محل ببريم؟ بدني را كه فقط نفس مي كشد و گويا تمام استخوانهايش شكسته شده است او را خدمت حضرت سيدالشهداء عليه السلام ببريم، تا شفايش را بگيريم. لذا او را به ايوان حضرت سيدالشهداء عليه السلام برديم و آنجا گذاشتيم.از خود آن مرد پرسيدم: چه شد و چگونه شفا يافتي؟ گفت: من افتاده بودم، ناگهان ديدم شخصي از طرف حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام مي آيد، ولي گويا بر زمين راه نمي رود بلكه زمين زير قدمهاي او مي پيچد، وقتي به ايوان رسيد، با سرپا به من زد و فرمود: اگر برادرم از خدا بخواهد كه آسمان را زمين و زمين را آسمان كند، چيزي نيست! تو كه...سپس ايشان وارد حرم شدند و من هم شفا يافتم. [85] . [ صفحه 138]

سه بار زمين خوردن در كنار ضريح حضرت ابوالفضل به خاطر قسم دروغ

مرحوم سيد صالح، معروف به ابوسعيد، از خدام حضرت اباالفضل العباس عليه السلام بود. فرزند سيد صالح، از قول وي نقل مي كند كه گفت: روزي پدرم وارد خانه شد و با خوشحالي فراوان گفت: حضرت ابوالفضل عليه السلام معجزه كرده اند. گفتيم: چه شده است؟ او ماجرا را چنين تعريف كرد:شخصي را نزد ضريح مطهر حضرت

اباالفضل العباس عليه السلام آوردند و گفتند: اگر راست مي گويي، قسم بخور! و آن شخص دست به ضريح گذاشت و قسم خورد.به مجرد قسم خوردن، سه بار از زمين بلند شد و از ضريح بالاتر رفت و به زمين خورد! بار سوم، مي گويم! و به آرامي روي زمين قرار گفت. سپس اقرار كرد كه قسم دروغ خورده است. همه خوشحال شدند و پول و نقل پخش كردند. [86] .

سوگند دروغ شيعه در مقابل شخص سني در درگاه حضرت ابوالفضل در شهر لكنهو، مرد شيعه را نابينا ساخت

شخصي از اهل سنت، از يك شيعه مبلغي طلبكار بود و هر چه طلب خود را از وي مطالبه مي كرد، آن فرد شيعه بدهي خود را نمي پرداخت و حاشا مي كرد. آن دو با هم مشاجره زيادي داشتند تا كار به اينجا كشيده شد كه مرد سني گفت: بايد اين آقاي شيعه به درگاه حضرت اباالفضل العباس عليه السلام (در شهر لكنهو هند) برود و دست به علم مبارك حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بگذارد و بگويد كه من مقروض نيستم، تا من از طلب خود صرفنظر كنم.بدهكار حاضر شد به درگاه برود و قسم ياد كند كه به فرد سني بدهكار نيست، و پيش خود مي انديشيد كه: من شيعه هستم، و او سني است. بنابراين حضرت عليه السلام قضاوت را به سود من انجام خواهند داد! مرد سني باز تكرار كرد كه اگر او دست به علم بگذارد و بگويد من مقروض نيستم، من هم از تعقيب وي خودداري مي كنم.همسر مرد بدهكار به شوهرش گفت: «خير، اين كار را نكن، صلاح نيست!» ولي او نپذيرفت و به زنش گفت: حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام هيچ وقت شيعه را در مقابل سني سرافكنده نخواهد ساخت.بالأخره مرد شيعه به درگاه حضرت ابوالفضل العباس

عليه السلام رفت و دست به علم مبارك گذاشت و به دروغ گفت: من به اين مرد سني بدهكار نيستم و پولي از وي نگرفته ام. وقتي از آنجا برگشت هنوز به صحن مبارك درگاه و به كنار حوض نرسيده بود، كه پسرش را صدا زد و دست خود را بر كتف او گذاشت و آهسته به راه افتاد بزودي معلوم شد كه مورد غضب حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام قرار گرفته و نابينا شده است.اين نتيجه ي قسم دروغ و نمونه اي از عدالت حضرت قمر بني هاشم ابالفضل العباس عليه السلام است. [87] .

مسلماني در دادگاه قفقاز به حضرت ابوالفضل قسم ياد كرد و در همان لحظه هلاك شد، و اين نوع قسم در دادگاه ممنوع شد

مرحوم آقا مير اسد مير بابائي - از علماي عامل و سادات بزرگوار و از مهاجرين في سبيل الله بعد از انقلاب لنين ملعون - نقل مي كرد:بين دو نفر مسلمان اهل قفقاز، اختلافي رخ داد كه شكايت آن را به دادگاه دولت [ صفحه 140] روسيه بردند. مدعي، ضمن محاكمه گفت: متهم بايد هفت قدم به سمت قبله گام بردارد و به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام قسم بخورد كه «سخنانش از روي صداقت و راستي است و حق با او مي باشد»؛ اگر چنين كند من رضايت مي دهم.رئيس دادگاه مسلمان نبود و بنابر اين قضيه را درست نمي فهمد، ولي مي گويد: چون توافق دارند، از طرف ما بلامانع است. «مدعي عليه» مراسم قسم را به جا مي آورد و در اثناي آن، در قدم پنج به زمين مي خورد و هلاك مي شود. با اين حادثه، وضع دادگاه به هم مي خورد و دكتر قانوني مي آيد و شخص مزبور را معاينه مي كند و برگ فوت وي را صادر مي كند.پس از اين پيشامد، از سوي اولياي امور، آگهي رسمي صادر مي شود كه

بعد از اين، در اين دادگاه محاكمه ي حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ممنوع است! [88] .

رواني شدن كسي كه به نام حضرت ابوالفضل العباس قسم ناحق ياد كرده بود

حضرت حجةالاسلام و المسلمين حاج آقا نمازي - منبري معروف اصفهان - از قول يكي از دوستانشان اين دو قضيه را نقل فرمود:دو چيز در حرم حضرت عباس عليه السلام ديدم:يكي اين كه در صحن حضرت قمر بني هاشم عليه السلام در شب جمعه اي كه من و عده ي ديگري مشغول كار بوديم، ديديم يك دسته پرنده كه مثل مرغابي بودند، دور گنبد امام حسين عليه السلام آمدند و سپس دور گنبد حضرت اباالفضل عليه السلام نيز دور زدند. مثل اينكه مي خواستند تعظيم كنند! سر فرود آوردند و رفتند، ما دست از كار كشيديم و به اين [ صفحه 141] صحنه نگاه مي كرديم.قضيه ي دوم اينكه: شب كه به حرم حضرت اباالفضل عليه السلام آمديم، جواني را مشاهده كرديم كه رواني بود و سه چهار نفر هم از عهده ي او برنمي آمدند، و با زنجير پايش را به ضريح بسته بودند.ما زيارت و كارهايمان را انجام داديم و به منزل رفتيم و هنگام صبح كه به حرم آمديم، تا زيارت كنيم و به كار مشغول شويم، ديديم اين جواني كه هيچكس از عهده ي او برنمي آمد، آرام شده است، ولي هنوز زنجير به پايش بسته است؛ اما طرف ديگر زنجير كه به ضريح بسته بود، باز شده است.خادم حرم زنجير را از پايش نيز باز كرد، و زوار به جوان پول مي دادند.به پدرش گفتيم: «فرزند شما چه مرضي داشت؟!» پدرش گفت: «اين فرزند به ناحق به حضرت ابوالفضل عليه السلام قسم خورده بود، و از آن ساعت حواس پرتي پيدا كرد! هر جا هم كه او را برديم نتيجه اي نگرفتيم، بالاخره

او را به اينجا آورديم و متوسل به حضرت ابوالفضل عليه السلام شديم و حضرت شفايش دادند.» فردا شب كه آن جوان را ديديم، داشت وضو مي گرفت تا به حرم حضرت امام حسين عليه السلام برود. [89] .

غاصب زمين، دست بر سر پسرش گذاشت و به حضرت ابوالفضل قسم ياد كرد و در همان روز پسرش مرد

در قريه ي علي نظر، از توابع ماكو، يك نفر فلاح يك قطعه از اراضي زراعتي خود را به يك نفر فقره رعيت، براي يك فقره زراعت بهاره تحويل مي دهد، تا بعد از برداشت [ صفحه 142] محصول، زمين را به وي تحويل بدهد.چندي بعد مأمورين اصلاحات اراضي براي ثبت اراضي با اسامي زارعين وارده مي شوند و آن بدبخت مدعي مي شود كه اين قطعه زمين، از اول در اختيار من بوده و از آن من است. هر چه هم وي را توبيخ و تهديد مي كنند، فايده اي نمي بخشد، تا بالأخره امر به قسم خوردن منجر مي شود. به او مي گويند: دستت را بر سر بچه ي دوازده ساله اي كه در كنارت قرار دارد، بگذار و بگو: اگر اين زمين ملك من نيست، چنانكه اينك زنده ي او را نگاه مي كنم، به مرده ي او بنگرم.آن بدبخت، به روي پسرش نگاهي مي كند و مي گويد: «من، به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام قسم مي خورم كه اين زمين از ابتدا مال من بوده است.»مأمورين سخن او را قبول مي كنند ولي پس از آن، تا وقت غروب آفتاب آن پسر مي ميرد. [90] .

قطع شدن شست آن كسي كه انار را خورده بود و انكار مي كرد

جناب آقاي حاج ابوالحسن شكري اين قضيه را نقل كرده اند:قريب شصت سال قبل، در چشمه علي - كه يكي از روستاهاي قم است - باغي را اجاره كرده بوديم و كارگزاري به نام حبيب نيز داشتيم. به كارگري به نام حبيب نيز داشتيم. به كارگرها سفارش كرده بوديم، به چند درختي كه معمولا صاحب باغ استثنا مي كند و در اجازه قرار نمي دهد (تا خودش از آن استفاده كند) دست نزنند و تأكيد كرده بوديم كه از بقيه درختهاي انجير و انار استفاده كنند،

اما به اين چند درخت، كه صاحب باغ آن را منها كرده است، نزديك نشوند، زيرا استفاد از آنها حرام است.خلاصه يك روز كه مادرم براي سركشي درختها رفته بود، مشاهده كرده بود كه [ صفحه 143] چند عدد انار پاي آن درخت هاي موجر ريخته شده است. يكي از آنها را برمي دارد و مي بيند پوك است؛ كارگرها از آبش استفاده كرده و آن را در آنجا انداخته اند!پدرم پس از آگاهي از قضيه، به كارگرها مي گويد: مگر من نگفتم به اين درخت ها نزديك نشويد و از انار آن نچيند؟! كارگري كه اسمش حبيب بود، گفت: اگر شما نظرتان به من است، ابوالفضل عليه السلام شستم را بزند، اگر من انار چيده باشم!فردا صبح، يك دفعه ناله حبيب بلند شد كه مي گفت: «واي شستم!» آري، دستش نظرك شده بود (نظرك نوعي زخم است) و آن زخم باعث گشت كه انگشت شستش بيفتد و ديگر نتواند كارگري كند. لذا مزدش را داديم و رفت. اين بود كرامتي از حضرت قمر بني هاشم، ابوالفضل العباس عليه السلام. [91] .

مقرري گوشت براي طلبه اي كه يك كبوتر حرم امام حسين را به جهت خوردن، كشته بود

مرحوم آخوند ملا علي محمد طالقاني قدس ستره از يكي از طلابي كه ساكن در صحن مطهر حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام بود، اين قضيه را نقل مي فرمود:روزي از روزهاي كه در اوايل طلبگي، در حجره صحن بوديم و درس مي خوانديم، امر معاش بر من تنگ شد. به گونه اي كه تمكن بر خريدن قدري گوشت كه يك شب بپزم و صرف كنم، نداشتم و بوي گوشت كه از حجره همسايه به مشامم مي رسيد، بدنم مي لرزيد!يك روز به اين فكر افتادم كه كبوترهاي زيادي به صحن و حجره مي آيند و اينها هم [ صفحه

144] كه صاحب و مالكي ندارند. زيرا از صحراها مي آيند و صيد كردن حيوان صحرايي هم جايز است. خوب است. ما از اين كبوترها بجاي گوشت استفاده كنيم و دلي از عزا درآوريم! پس تصميم گرفتم كه كبوترها را صيد كنم.به همين منظور ريسماني به در حجره بستم، سپس كبوتري به عادت سابقش وارد حجره شد و من ريسمان را كشيدم و در بسته شد. كبوتر را گرفتم و سر آن را برديم و پرهايش را كندم و كبوتر را زير ظرفي گذاشتم. تا بعدا آن را بپزم و بخورم.نزديكيهاي ظهر با خود گفتم: با خيال راحت يك خواب قيلوله كنم و بعد آن را بپزم و بخورم و با همين خيال به خواب رفتم. يك وقت در عالم رويا، ديدم كه حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام وارد حجره شده اند و با حالت خشم آلود و غضبناك به من نگاه مي كنند و فرمودند: چرا كبوتر را گرفتي و كشتي؟! (يعني اين كبوترها در پناه من هستند و من صاحب آنها هستم.)من به خاطر كار زشتي كه كرده بودم، از خجالت سرم را زير انداختم و حرفي نزدم. دوباره حضرت عليه السلام فرمودند: مگر با تو نيستم؟ چرا كبوتر را گرفتي و كشتي؟! من باز سكوت كردم. حضرت فرمودند: دلت گوشت مي خواست كه اين كار را كردي؟ ديگر اين كار را مكن! من روزي يك وقيه گوشت به تو مي دهم.من از خواب بيدار شدم در حالي كه از زيادي خجالت، لرزان و هراسان بودم و از عمل خود نادم و پشيمان بودم. پس برخاستم و وضو گرفتم و به حرم مقدس حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام رفتم، و فريضه

ظهر و عصر را بعد از زيارت ادا كردم و از عمل خود توبه نمودم.بعد به قصد حرم شريف حضرت عباس عليه السلام، از حرم خارج شدم. از بازار كه مي رفتم، عبورم به دكان قصابي افتاد و ناگهان قصاب مرا صدا زد! اول اعتنايي نكردم. [ صفحه 145] ولي او دوباره مرا صدا زد. گفتم: بله آقا، بفرماييد. با بنده كاري داشتيد؟ گفت: بيا گوشت بگير! گفتم: نمي خواهم. گفت: چرا؟ گفتم: پول ندارم. گفت: از تو پول نمي خواهم.گوشت را در ترازو گذاشت و وزن كرد و گفت: از امروز به بعد، روزي يك وقيه گوشت پيش من داري و مي تواني بيايي و ببري و چند بار نيز تأكيد كرد.گوشت را گرفتم و به حجره آوردم و پختم و يكي از همسايگان حجره را هم دعوت نمودم و با هم خورديم. بعد، آن همسايه از من سؤال كرد: گوشت را از كجا آوردي؟ به او گفتم: يك نفر قرارداد بسته كه روزي يك وقيه گوشت به من بدهد و اين مقدار گوشت هم براي من زياد است. دوستم گفت: ما كه با هم همسايه هستيم. گوشت از تو و ساير چيزها مثل نان و مخلفات ديگر با من. و هر روز با هم سر يك سفره مي نشينيم.گفتم: مانعي ندارد. و تا مدتها زندگي ما بر اين منوال مي چرخيد. كم كم قضيه ي گوشت را همه ي دوستان و آشنايان فهميدند.پس از مدتي هواي مسافرت به ايران به سرم افتاد و با خود گفتم كه مقرري گوشت خود را تا يكسال بفروشم و پولش را خرج راه كنم!رفتم و يكي از طلبه ها را پيدا كردم و مقرري گوشت را به او

فروختم. سيصد و شصت وقيه گوشت، كه نود حقه ي كربلا مي شد و هر حقه پنج چارك من تبريز مي شد كه مجموع آن يكصد و دوازده من تبريزي و نصف من مي شود. اين مقدار گوشت را به قيمت معين و معلوم فروختم. پس آن طلبه را، در مغازه آن قصاب بردم و به او گفتم: آن يك وقيه گوشت مقرري را تا مدت يكسال، به اين مرد بده! قصاب وقتي اين حرف را از من شنيد خنديد و گفت: آن كسي كه مرا به اين كار امر كرده بود، اكنون منع نموده است! وقتي اين حرف را شنيدم، آه سردي از دل پر درد كشيدم و برگشتم. چون شب [ صفحه 146] شد، مهموم و متفكر خوابيدم و مولاي خود حضرت سيدالشهداء عليه السلام را در خواب ديدم كه به من نظر مي كردند و فرمودند: خيال رفتن به ايران را داري؟!از خجالت حرفي نزدم و سرم را زير انداختم! سپس فرمودند: خوب، خودداني! اگر خواستي بماني، اينجا نان و ماستي پيدا مي شود. اين را فرمودند و من از خواب بيدار شدم و از عمل خود نادم و پشيمان شدم كه چرا دست خود را از خوان و عطاي آن بزرگوار بريدم. [92] .

فلج شدن ساعت ساز تبريزي به خاطر خوردن كبوترهاي حرم امام حسين

حاج ميرزا اسماعيل پسر حاج ميرزا لطفعلي تبريزي فرمود: يكي از رفقاي اهل تبريز - برادر مشهدي حسين ساعت ساز تبريزي - كه در صحن و سراي حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام بود و در يكي از حجرات آن ساعت سازي مي كرد و از اعتبار خوبي هم در اين باب برخوردار بود، به طور اتفاقي به فلج مبتلا شد و مدتي هم معالجه كرد، ولي

نتيجه اي نگرفت و پس از آن ديگر به دكترهاي مراجعه نكرد و از عافيت مايوس گرديد. مردم او را سرزنش كردند كه چرا معالجه نمي كني؟ با اينكه اين مرض قابل معالجه است و اميد بهبودي هست.وي گفت: من از شفا مأيوسم. وقتي سبب يأس را پرسيدند، گفت: من در اين حجره ساعت سازي مي كردم و اين كبوترها خيلي به حجره مي آمدند و اسباب و اثاثيه ي مرا مي شكستند و مرا اذيت مي كردند. يك روز با خود فكر كردم كه اين كبوترها بدون صاحب و صحرايي هستند و صيد كردن آنها جايز است. بنابراين هر روز يك جفت [ صفحه 147] از آنها را مي گرفتم و با عيال و اهل بيتم مي خورديم.اين كار دو سود داشت. يكي اينكه گوشت رايگان مي خورديم و دوم اينكه اذيت آنها كمتر مي شد. پس دامي براي آنها پهن كرده بودم و آنها را صيد مي كردم. مدتها از اين كار گذشت تا اينكه يك شب در عالم خواب حضرت سيدالشهداء عليه السلام را زيارت نمودم و ايشان با ناراحتي به من نگاه كردند و فرمودند: اين كبوترها از تو شكايت دارند، آنها را اذيت مكن!وقتي اين سخن را شنيدم، ترسيدم و هراسان از خواب برخواستم و از كرده ي خود پشيمان و تائب گرديدم و مدتي اين كار را رها كردم. تا آنكه نفس بار ديگر مرا اغوا نمود و با خود گفتم كه به خواب اعتباري نيست و صيد اين كبوتران شرعا جايز است و باز شروع به صيد كبوترها نمودم و آنها را مي خورديم، تا آنكه باز يك شب، حضرت سيدالشهداء عليه السلام را در خواب ديدم كه تندتر از دفعه ي قبل به من

نظر كردند و فرمودند: اين كبوترها به من پناه آورده اند! مگر نگفتم آنها را اذيت مكن و الا تو را اذيت مي كنم؟ باز ترسان و هراسان از خواب بيدار شدم و نادم و تائب گشتم.دوباره پس از مدتي باز نفس اماره در مقام وسوسه برآمد كه اين عتاب، در خواب بوده است و معلوم نيست صحيح باشد و ما هم مجاورين خانه ي آن حضرت عليه السلام هستيم و پناه به او آورده ايم و چطور مي شود كه كبوتر صحرايي را از ما منع نمايند و ما را به جهت آنها اذيت كنند! باز به عمل سابق برگشتيم، دامي گذاشتم و دوباره مشغول صيد شدم و پس از آن پس ناخوشي عارضم شد، كه جزاي آن كار زشت من است. [93] . [ صفحه 148]

ملحقات بخش 04 در اين كتاب

موضوع: 1- مار راننده گستاخ را كشت، شماره قضيه: 99موضوع: 2- روضه ي دروغ خواندن، خوار كردن امام حسين عليه السلام است، شماره قضيه: 115موضوع: 3- قطع دست پسري كه در كنار حضرت ابوالفضل عليه السلام، دستش را روي دست خانمي گذاشت، شماره قضيه: 227موضوع: 4- زلزله، جان افرادي كه قصد زنده به گور كردن پيرمرد روضه خوان را داشتند؛ گرفت!، شماره قضيه: 190موضوع: 5- نتيجه ي شكستن دو مهر تربت در روياي پدر مرحوم نوري قدس سره، شماره قضيه: 281موضوع: 6- بيمار شدن مقبل اصفهاني، به خاطر استهزاء به عزاداري، شماره قضيه: 18موضوع: 7- سرهنگ روسي به خاطر توهين به عزاداران، تأديب شد، شماره قضيه: 186موضوع: 8- تهديد حضرت ابوالفضل عليه السلام به مأموري كه قصد منع عزاداري داشت، موجب هدايت او شد، شماره قضيه: 187 [ صفحه 151]

هشدار درباره ي عدم وفا به نذر

بند آمدن زبان آقاي سيد عبدالرحيم اردبيلي كه گفت: نذورات حضرت ابوالفضل را به طلبه ها بدهيد

عالم گرانقدر و فقيه فرزانه، آية الله حاج سيد عبدالكريم موسوي اردبيلي اين قضيه را از مرحوم پدرشان، حجة الاسلام والمسلمين آقاي سيد عبدالرحيم موسوي قدس سره نقل كرده اند:مرحوم پدر، نسبت به خاندان عصمت و طهارت عليه السلام ارادت خاصي داشت. وي اكثرا به روضه خوانها بعد از خواندن روضه، تذكراتي مي داد كه مثلا اين خبر درست نيست يا چرا بدون مطالعه منبر مي رويد؟ به گونه اي كه روضه خوانها وقتي وارد مجلسي مي شدند، اگر مي ديدند پدرم در آن مجلس تشريف دارد ناراحت مي شدند، چون او گاهي طاقت نمي آورد كه روضه هاي بي سند را بپذيرد، و لذا از همان پايين [ صفحه 152] منبر اعتراض مي نمود و تذكر مي داد. [94] .خلاصه، بعضي از روضه خوانها از دست ايشان ذله شده بودند و مي گفتند: خدا كند سيد عبدالرحيم در مجلس نباشد! في المثل، گاهي

روضه خواني مي گفت: «جا داشت حضرت زينب عليهاالسلام چنين مي گفت»، او از پايين منبر مي گفت: «نه جا نداشت»!ولي عجيب آنكه درباره ي روضه ي حضرت قمر بني هاشم، ابوالفضل العباس عليه السلام، چيزي نمي گفت و جرئت نداشت چيزي بگويد!آية الله اردبيلي مي فرمايد: روزي به پدرم گفتم شما راجع به ديگران با جرئت مي گوييد كه اينجا درست نيست يا صلاح نيست اين طور روضه بخوانيد؛ ولي هر وقت اسم مبارك حضرت قمر بني هاشم عليه السلام مي آيد، جرئت نمي كنيد چيزي بگوييد! سر آن چيست؟!پدرم فرمودند: برادري به نام سيد علي اكبر داشتم، يك سال با هم براي زيارت عتبات رفتيم. مردم نذورات زيادي به ما داده بودند كه داخل ضريح مطهر حضرت ابوالفضل عليه السلام بيندازيم. من در صحن مطهر حضرت عباس عليه السلام گفتم: شما پولها را در ضريح مي اندازيد و معلوم نيست كه خدمه با آنها چه مي كنند. اينها را توي جيب بگذاريد و يك طوافي بكنيد و بعد به طلبه ها بدهيد.من پيش خود فكر مي كردم كه اين راه، شرعي است. اما پس از آنكه اين سخن را در صحن مطهر گفتم و سپس داخل حرم شديم تا اذن دخول بخوانيم، ديدم زبانم بند آمده است و نمي توانم اذن دخول بخوانم! اخوي هم از وضع من خبر نداشت. [ صفحه 153] بالأخره قطع پيدا كردم كه زبانم بند آمده است و نمي توانم صحبت بكنم. لذا آمدم و با اشاره به اخوي گفتم كه جواهرات را داخل ضريح بيندازد. وقتي همه ي نذورات را داخل ضريح ريخت، زبانم باز شد.من خودم اين ماجرا را در حرم مطهر حضرت قمر بني هاشم عليه السلام مشاهده كردم، لذا پسرم، مواظب باش با مطالب مربوط به

آن حضرت كاري نداشته باشي! [95] .

حضرت ابوالفضل اجازه ندادند كه پول نذري براي حرم مطهر، به طلبه ها داده شود

سيد سند، آقا سيد جعفر نجفي آل بحرالعلوم، از مرحوم آقا شيخ حسن نجل صاحب جواهر، از فقيه بزرگوار آقا شيخ محمد طه حكايت نمود كه شيخ محمد طه مي فرمود:در ايام طلبگي و افلاس، روزي از نجف به كربلا مشرف شدم و با رفيقي كه از خودم مفلستر بود، در حرم مطهر حضرت عباس عليه السلام مشغول زيارت بودم. ناگاه ديدم مرد عربي يك مجيدي (سكه ي عثماني كه ربع مثقال طلا ارزش داشت) در دست دارد و مي خواهد در ضريح مقدس بيندازد. من پيش از او رفتم و گفتم: من طلبه اي مستحق و در امور معيشت معطل هستم، مجاهده در راه علم ثوابش بيشتر است! عرب گفت: دلم مي خواهد به شما بدهم، ولي از حضرت عباس عليه السلام مي ترسم، چون نذر ايشان كرده ام و ايشان آن را مي خواهند.من گفتم: حضرت عباس عليه السلام چه نيازي به اين پول دارند؟! بالاخره هر چه اصرار [ صفحه 154] كردم، قبول نكرد. بنابراين فكر ديگري به خاطرم رسيد. نخ قندي در جيب داشتم، به مرد عرب گفتم: ما اين مجيدي را با نخ مي بنديم، تو سر نخ را در دست بگير و مجيدي را به داخل ضريح بينداز و بگو: «نذرت را دادم؛ اگر مي خواهي بگير و اگر مي خواهي به اين طلبه بده!»او اين پيشنهاد را قبول كرد. مجيدي را محكم با نخ بستم و به او دادم. آن را در ضريح رها كرد و در حاليكه سر نخ را در دست داشت، چند مرتبه كشيد و ول كرد تا صداي سكه را شنيد و مطمئن شد كه به ته ضريح رسيده است. سپس

كلام مزبور را گفت و آنگاه، همان گونه كه قرار بود پول را بالا بكشد، نخ را كشيد. نخ در نيمه ي راه گير كرد و بالا نيامد! باز نخ را شل كرد و سكه به زمين رسيد! مجددا بالا كشيد و باز وسط راه گير كرد! به همين ترتيب چند مرتبه پايين و بالا كرد، ولي فايده اي نبخشيد و سكه از ضريح بيرون نيامد!مرد عرب گفت: ببين، عباس عليه السلام مجيدي را مي خواهد، بالا نمي آيد! سپس سر نخ را به ما داد و ما آن قدر كشيديم كه نزديك بود پاره شود!من رو به ضريح كردم و عرضه داشتم: مولانا، من يك سخن شرعي دارم! مجيدي مال شما است، ولي نخ ما را بدهيد! مرد عرب نخ را گرفت و شل كرد و سكه به زمين خورد؛ اما اين دفعه چون كشيد، نخ خالي بالا آمد! نخ خودمان را گرفتيم و از حرم بيرون آمديم.بالاخره در صحن مطهر آمديم و يك گوشه ي صحن نشستيم و به چپق كشيدن مشغول شديم. وقتي كه چپق را آتش زدم، چوب كبريت روشن را به زمين انداختم. و باد آن آتش را به موضعي كه مرد عربي در آنجا خوابيده بود برد. عرب بي نوا در اثر سوختن با آن آتش، از خواب پريد و با عصبانيت پيش ما آمد! [ صفحه 155] من پيش از آنكه اجازه ي اعتراض به او بدهم، گفتم: برادر عرب! ما گناهي نداشتيم، باد آتش را نزد شما آورد! عرب گفت: معلوم مي شود حال و روز شما خراب است!من گفتم: بله، ما مفلس جامع الشرائط هستيم! عرب گفت: بسيار خوب، من يك مجيدي نذر دارم و

آن را به شما مي دهم تا از افلاس و بي پولي درآييد!بله، بدين ترتيب مولا حضرت عباس عليه السلام ما را از بيچارگي، و بي پولي نجات دادند. [96] .

هشدار به شيخ نصرت الله ميانجي كه جاجيم نذري حضرت ابوالفضل را براي خود برداشت و قيمتش را به فقرا داد

جناب مستطاب حجة الاسلام والمسلمين آقاي حاج سيد محمد آل طه، از خطباي نامي و افتخار حوزه ي علميه و شهر مذهبي قم، به نقل از حجة الاسلام و المسلمين آية الله شيخ نصرت الله ميانجي قدس سره حكايتي را نقل فرموده اند كه ذيلا مي خوانيد. مرحوم يمانجي گفتند:يكي از سالها براي تبليغ دين مقدس نبوي صلي الله عليه و آله و سلم به آذربايجان رفته بودم. بعد از انجام وظيفه، وقتي كه عازم شهر مقدس قم بودم، شخصي آمد و يك جاجيم دست بافت محلي را به عنوان اينكه نذر حضرت ابوالفضل عليه السلام است، به من داد. جاجيم را با خود به قم آوردم.سپس به محضر مبارك مرحوم آيت الله العظمي سيد محمد حجت كوه كمري قدس سره - متوفاي جمادي الاول 1372 قمري، مطابق 29 ديماه، 1331 شمسي - رفتم و گفتم: آقا، [ صفحه 156] جاجيمي را كه نذر حضرت ابوالفضل عليه السلام كرده اند، از آذربايجان به قم آورده ام، اينك چه بايد بكنم؟ فرمودند: آن را به نيت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام به فقيري بده تا استفاده كند.من فكر كردم اين جاجيم فرش نفيسي است و حيف است كه آن را از دست بدهم! لذا آن را قيمت كردم و مبلغي را برابر قيمت آن، به فقير دادم و جاجيم را خودم برداشتم. بعد از مدتي شب در عالم رؤيا ديدم كه من به صورت گاو درآمده ام و مرا به خيش بسته اند و زمين را شخم مي زنم! آن

كسي كه مرا مي راند، چوبي در دست دارد كه معمولا گاورانان چنين چوبي به دست مي گيرند و سر آن ميخي هم مي زنند. باري شخص مزبور، مرا با آن وسيله مي راند تا خيشي كه به من متصل بود زمين را بشكافد! به كسي كه مرا مي راند، گفتم: آخر من چه گناهي كرده ام كه بايد اين جور در عذاب سخت گرفتار باشم، و اين كار تا كي ادامه خواهد داشت؟وي گفت: تا اين زمين را تماما بشكافي! به او التماس كردم كه براي تخلص من چاره اي نمايد تا از گرفتاري نجات پيدا كنم. شخصي كه آن طرف زمين تشريف داشت، به من گفت: تكليف شما را بايد آن شخصي كه در مقابل ما قرار دارد، روشن كند.وقتي كه به خدمت آن بزرگوار رسيدم، عرض كردم: اين بدبختي تا كي ادامه خواهد داشت؟ در جواب فرمود: جاجيمي را كه مربوط به ما بود و مسئله اش را هم پرسيده بودي، چرا براي خودت برداشتي؟! در اين گيرودار بودم كه از خواب بيدار شدم، و ديدم غرق در عرق مي باشم. بالاخره جاجيم را بردم و به فقير دادم. پول من هم از بين رفت!آري اين است نتجيه و فرجام خوردن مال غير، بدون رضايت و اجازه ي صاحب مال [ صفحه 157] خداوند ان شاءالله تعالي به همه ي ما چشم بينا و دلي آگاه عنايت فرمايد تا در يوم الحسرة گرفتار نباشيم. [97] .

چسبيدن زني به ضريح حضرت ابوالفضل به خاطر بي اعتنايي شوهرش به نذر

عالم بزرگوار آقاي شيخ مهدي كرمانشاهي از پدر عاليقدرش حكايت كرد كه گفت: در حرم مطهر حضرت ابي الفضل عليه السلام مشرف بودم. ايام زيارتي بود و ازدحام زوار در حرم خيلي زياد بود. در اين بين مردي عرب با

زنش مشغول زيارت و طواف بودند، تا آنكه به بالاي سر، پنجره ي اول از پيش رو رسيدند، يكمرتبه زن بلند شد و به ضريح چسبيد! به طوري كه تمام اعضايش از پيشاني و دماغ و شكم و دست و پا همه به ضريح چسبيده بود. از هول اين حادثه، شيون از مرد و زن برخاست و هر چه خواستند او را حركت دهند ممكن نشد، ناچار فرياد شوهرش بلند شد و گفت:يا اباالفضل العباس! زن من نزد شما گروباشد؛ الان مي روم و گاو ميش را مي آروم! معلوم شد كه او گاو ميشي نذر كرده، اما بعدا پشيمان شده و نياورده است!مرد عرب بيرون رفت. كم كم مردم جمع شدند، به طوري كه حرم و رواق و ايوان طلا پر از جمعيت شد و راه رفت و آمد مسدود شد. همه منتظر بودند كه آخر چه مي شود؟ ما خيال مي كرديم منزل اين مرد عرب دو سه فرسخ از شهر دور است و رفتن و آمدنش چند ساعت طول خواهد كشيد. ولي مثل اينكه منزل او نزديك بود، چون بعد از ساعتي، ديديم افسار يك گاوميش چاق را گرفته است و مي آيد. به مجرد وارد شدن او در صحن، زن از ضريح رها شد و با هلهله و شادي و صلوات، و سلام از حرم [ صفحه 158] بيرون آمد. [98] .

خوب شدن بيمار، پس از اداي نذر حضرت ابوالفضل

مرحوم آيت الله آقاي حاج سيد محمود مجتهدي سيستاني قدس سره (متوفي 16 رمضان سال 1414 هجري قمري) مي فرمود:يكي از دوستان ما بشدت مريض شد، به گونه اي كه چند ماه گويي در حال جان كندن بود و همه دوستان از اين امر ناراحت بودند. پيرمردي بود

كه گاهي براي ما خبرهايي مي آورد، از او علت اين وضع را استفسار نمودم. پيرمرد گفت: اين شخص گوسفندي را براي حضرت ابوالفضل عليه السلام نذر كرده و سپس فراموش كرده است و بايد آن را انجام دهد؛ اگر به نذرش عمل كند، خوب مي شود.اين قضيه را به برادر آن شخص گفتم. او گفت: شما مي دانيد كه برادرم همه ي زندگي اش را در راه خاندان عصمت و طهارت عليه السلام خرج كرده است. گفتم: به هر حال اين كار بايد بشود! اگر براي سلامتي و بهبودي برادرتان ارج قائليد، بايد اين كار را انجام دهيد.بالاخره او قانع شد و از منزل ما رفت. وقتي كه گوسفندي خريد و به منزل برادرش برد تا در آنجا ذبح كند، مشاهده كرد كه برادرش نشسته است و مشغول غذا خوردن است!معلوم شد كه وقتي او گوسفند را خريداري كرده است، در همان لحظه بيمار بلند شده است و پس از گذشت چندين ماه، براي اولين بار سر سفره ي غذا نشسته ومشغول [ صفحه 159] غذا خوردن شده است! [99] .

مرد مسيحي براي بچه دار شدن، در حرم حضرت ابوالفضل قول داد كه فرزندش را فاضل نام نهد

آية الله نور الدين ميلاتي فرمودند كه حاج علي قنادي كربلايي براي من اين قضيه را نقل كرد:زماني كه ساكن بغداد بودم، همسايه اي مسيحي داشتم كه پسري به نام فاضل داشت. از او سؤال كردم به چه مناسبت اسم پسرت را فاضل گذاشته اي؟!همسايه گفت: من فرزند نداشتم. به كربلا رفتم و از حضرت اباالفضل العباس عليه السلام خواستم كه نزد خداي بزرگ واسطه بشود، تا خدا پسري به من عنايت كند و در آنجا عهد كردم كه اگر داراي پسري شدم، اسمش را فاضل بگذارم.خدا به من فرزند پسري عنايت كرد. طبق

مراسم مسيحيان، او را به كليسا نزد كشيش بردم، تا مراسم لازم را انجام دهد و اسم وي را در دفتر ثبت نمايد. به او گفتم اسمش را فاضل بگذارد. او قبول نكرد و گفت: اين اسم از اسامي مسلمانهاست، و خودش يك نام ديگر براي فرزندم گذاشت و بالاخره بعد از مدتي آن بچه مرد!دوباره متوسل به حضرت اباالفضل عليه السلام شدم و باز عهدي بستم و خدا به من فرزندي داد وپس از تولد وي دوباره به كليسا رفتم. اين بار نيز قبول نكرد كه وي را در ليست اسامي مسيحي با نام فاضل ثبت كنند، و مجددا خود كشيش نامي روي او گذاشت و من هم چيزي نگفتم. ولي پس از مدتي باز آن بچه هم فوت شد! [ صفحه 160] بار سوم به حرم مطهر رفتم و ضمن توسل به حضرت عباس عليه السلام گفتم: اين دفعه اگر پسري به من عنايت فرماييد، قول مي دهم كه ديگر وي را به كليسا نخواهم برد!اين دفعه كه خدا اين فرزند را به من داد، ديگر به كليسا مراجعه نكردم و خودم اسمش را فاضل گذاشتم. به بركت آن حضرت، اين بار او زنده ماند و نمرد. [100] .

حضرت صديقه از وفا نكردن به نذر، خبر دادند

حاجيه خانم علويه اي كه براي زيارت حضرت زينب عليهاالسلام و حضرت رقيه عليهاالسلام به شام مشرف شده بود، مي گفت: محل رأس الشهداء عليهم السلام براي من حالت خاص روحي داشت، بنابراين هميشه آنجا مي رفتم و زيارت مي خواندم و با حال خوشي گريه مي كردم.روزي در موقع زيارت، حال خاصي پيدا كردم و دريچه اي از عالم ديگر براي من گشوده شد! در آن حال كه بيدار بودم، مثل خواب ديدن،

اين منظره و واقعه را ديدم. عده اي زن در آنجا بودند. مادرم نيز در ميان آنها بود. او از من تشكر كرد به خاطر اينكه به نيابت از او، زيارت خوانده ام.در اين اثناء خانم چهار شانه و بلند قامتي تشريف آوردند، زنها خدمت ايشان حاجت خود را عرض مي كردند و من هم حاجت خود را عرض كردم، و سپس گفتم: ما مجلس روضه خواني داريم و در آن زيارت عاشورا نيز مي خوانيم، چرا شما در آن مجلس شركت نمي كنيد؟آن بزرگوار فرمودند: من مي آيم و شركت هم مي كنم، به آن نشاني كه پسرخاله ي شما [ صفحه 161] با عيالش يك جعبه شيريني در مجلس شما آوردند و براي رفع مشكل منزلشان نذر كردند كه در مجلس زيارت عاشوراي شما شركت كنند. مشكل آنها به واسطه ي زيارت عاشورا رفع شد و منزل جديد را ساختند و در آن نشستند، اما بعد از آن، ديگر در جلسه زيارت عاشورا شركت نكردند...حضرت حاج آقا ابطحي فرمودند: من صاحب نذر را مي شناختم، وقتي اين قضيه را به او گفتم، رنگش تغيير كرد و به گريه افتاد و همسرش را صدا كرد و گفت: بشنو از كجا خبر مي دهند! و با تأسف و حزن گفت: مطلب دقيقا همين گونه است كه شما گفتيد. چه كنم؟ مشكلات زندگي نگذاشته است كه به نذر خود وفا كنم. [101] .

پيغام براي حاج ابوالحسن شكري، جهت اداي نذر

جناب آقاي حاج ابوالحسن شكري، در ماه رمضان 1414 ق كرامت زير را نقل كرده اند:چهل سال قبل، زخمي در پاي چپم پيدا شد و پيوسته اذيتم مي كرد. يكي دو سال بدين منوال گذشت. پس از معالجات زياد، وقتي كه از همه جا مأيوس شدم،

گوسفندي براي حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام نذر كردم. الحمد لله بعد از مدتي زخم پايم درست شد و كسي هم از نذر من اطلاعي نداشت. دو الي سه ماه از ماجرا گذشت. همان زمانها بود كه بنده در دكان حاج آقا مغازه اي كار مي كردم.يك روز صبح آقاي حاج آقا مغازه اي به دكان آمد، و ابتدا بساكن، خطاب به بنده گفت: آقا ميرزا، مگر تو نذري براي حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام كرده اي؟ گفتم: [ صفحه 162] چه طور؟گفت: ديشب، سيدي را در خواب ديدم و فرمود: به ابوالحسن بگو: چرا نذرت را ادا نمي كني؟ در جواب گفتم: بلي، نذري براي حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام كرده ام. فرداي همان روز رفتم، گوسفندي را خريدم و كشتم و گوشتش را به نام حضرت ابوالفضل عليه السلام به فقرا دادم. [102] .

جدا شدن دستبند از دست زني و رفتن آن به داخل ضريح حضرت ابوالفضل

اين قضيه توسط جناب آقاي وحيد لطفي نقل شده است؛ ايشان مي فرمايد: راوي اين حكايت مادرم مي باشد و خود ايشان از نزديك شاهد آن بوده است.در زما اقامت در كربلا، روزي براي زيارت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام، به سمت حرم حركت كرديم. هنوز وارد صحن نشده بوديم كه ديدم در داخل حرم، هلهله و سر و صدا برپاست. جلوتر رفتيم و از جريان با خبر شديم. ديديم زني دستبندي از طلا داشته است و در حين زيارت و گرفتن ضريح، ناگهان دستبند وي باز شده و به داخل ضريح رفته است.مردم نيز به علت اينكه اين دستبند به صورت خود به خود و اتفاقي وارد ضريح شده است، به شادي و هلهله پرداخته اند.از آن زن پرسيدم كه به چه علت اين اتفاق افتاده است؟ وي گفت: من حاجتي داشتم

كه از برآورده نشدن آن به تنگ آمده بودم؛ هر چه مي كردم حاجتم روا نمي شد. تا اينكه به آقايم قمر بني هاشم عليه السلام متوسل شدم و نذر كردم كه اگر حاجتم روا شد، [ صفحه 163] همين دستبند را نذر ايشان كنم و آن را به داخل ضريح بيندازم. بحمد الله با عنايت آن حضرت حاجتم روا شد و مرادم را گرفتم. مدتي از اين قضيه گذشت و نذرم را ادا نكردم.امروز نيز كه براي زيارت حضرت آمده بودم، با خود گفتم: من حاجتم را از آقا گرفته ام و ديگر نيازي نيست كه اين دستبند را به درون ضريح بيندازم. ضمنا معلوم نيست كه دستبند چه مي شود و آن را به كجا مي برند؟در همين افكار بودم كه وارد حرم شدم و پس از خواندن زيارتنامه، خود را به ضريح حضرت نزديك كردم و پس از تشكر و قدرداني ضريح را گرفتم و بوسيدم. ليكن در همان هنگام كه ضريح را گرفته بودم، ديدم دستبند خود بخود و به طور ناگهاني از دستم باز شد و دست بندي كه باز كردن آن مشكل است و خود من هم براي باز كردن آن بايد وقت صرف كنم، به صورت عجيبي حركت كرد وبه داخل ضريح رفت!خانمهايي كه در اطراف من بودند با ديدن اين منظره شروع به شادي كردند. و سپس اين هلهله و شادي به ديگران نيز سرايت كرد و همه ي زوار مشغول هلهله شدند. من هم از آقا به خاطر اينكه نمي خواستم به نذر خود وفا كنم، معذرت خواهي كردم. آقا حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام در حق من لطف و عنايت بسيار كرده بودند، اين دستبند

در مقابل لطف آن حضرت، هديه ي ناچيزي بود كه متأسفانه شيطان با وسوسه ي خويش از تقديم آن به حضرت عليه السلام مانع شده بود. [103] . [ صفحه 164]

پرواز كردن پارچه ي نذري و رفتن به بالاي ضريح حضرت ابوالفضل

حجة الاسلام شيخ محمد رضا خورشيدي مازندراني، اين قضيه را از مرحوم حاج كريم جعفري بابلي نقل كرده اند:مرحوم حاج كريم جعفري مي فرمود: روزي در حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام مشرف شده بودم، ناگهان سر و صداي زوار مرا متوجه خود كرد، دقت كردم، ديدم زوار اطراف زائري ايراني را گرفته اند و او هم مانند اشخاص ديوانه، در حالي كه دستهاي خود را بالا و پايين مي برد، مرتب مي گويد: ابوالفضل مال خودش را گرفت، ابوالفضل مال خودش را گرفت!همه از كار وي تعجب كردند و زماني كه علت اين امر را پرسيدند، بالاخره جواب داد: هنگام عزيمت من به سمت كربلاي معلي، شخصي نزد من آمد و ظاهرا دو تومان (ترديد از حقير است، مرحوم جعفري مبلغ را يادآور شد) به من داد و گفت: پس از تشرف به كربلا، يك تومان (يا نصف پول) را بده و پارچه ي مخمل خريداري كن و به نيابت از من بالاي ضريح حضرت ابوالفضل عليه السلام بينداز و يك تومان (يا نصف ديگر) را نيز براي خودت بردار.اكنون كه مشرف شده بودم، قطعه ي پارچه ي مخملي را كه به نيابت از او خريده بودم و نذري بود، آوردم كه بالاي ضريح بيندازم. اما هنگام زيارت، شيطان مرا گول زد و با خود گفتم: «حالا چه كسي متوجه مي شود كه تو پارچه ي نذري آن بنده ي خدا را به حضرت ابوالفضل عليه السلام نداده اي؟! او كجا از ايران متوجه اين عمل مي شود؟! بنابراين بهتر است قطعه ي

مخمل نيز مال خودت باشد» و لذا از انداختن مخمل بر روي ضريح منصرف شدم. ولي ناگهان پارچه ي مخمل نذري كه در دستم بود (ظاهرا زير بغل) مانند كبوتري به پرواز درآمد و مستقيما به طرف بالاي ضريح آقا رفت و روي ضريح قرار [ صفحه 165] گرفت...! [104] .

راننده اي كه جواهرات زن و مردي را كه جهت كمك به ضريح حضرت ابوالفضل آورده بودند، ربود و هر دو نفر را در چاه انداخت

حجة الاسلام و المسلمين آقاي سيد فخر الدين عمادي، از حوزه ي علميه قم مرقوم داشته اند:اين جانب سيد فخر الدين عمادي، در زماني كه ضريح حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را در اصفهان مي ساختند و مردم هر كدام به نوبه ي خود كمك مي كردند، اين قضيه را شنيدم:يك حاجي از اهل تهران با همسرش، به عنوان كمك به ضريح آن حضرت، ماشين سواري دربستي را كرايه مي كنند تا به اصفهان بروند. در بين راه، راننده ي ماشين از توي آينه چشمش به جواهرات گردن زن حاجي، كه بسيار گرانبها بوده است، مي افتد. از حاجي مي پرسد: شما براي چه به اصفهان مي رويد؟ مي گويد: قصد ما دو نفر، كمك كردن به ضريح حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مي باشد و به اين منظور به اصفهان مي رويم.راننده مي فهمد كه حاجي و زن حاجي، هم پول فراواني به همراه دارند و هم جواهرات گرانبهايي به دست و گردن زن آويخته است. با خود مي گويد: چه خوب است كه در بين راه اينها را از بين ببرم و هر چه دارند بردارم و از اين رانندگي خلاص بشوم! وقتي كه از دليجان رد مي شود در ميان بيابان، به عنوان اينكه ماشين نقص فني [ صفحه 166] پيدا كرده، ماشين را نگاه مي دارد و زن و مرد را از ماشين پياده مي كند و سپس يقه ي حاجي را

مي گيرد از جاده كنار مي كشد تا خفه اش بكند!.زنش كه ماجرا را مي بيند، اظهار مي كند: تو ما را نكش، هر چه بخواهي به تو مي دهيم. ولي آن خبيث، هر چه داشته اند از آنها مي گيرد و خود آنها را نيز در چاهي كه در صد قدمي جاده بوده است؛ مي اندازد كه شايد تا صبح بميرند. سپس حركت مي كند و وارد اصفهان مي شود و به خانه مي رود. در اثر خستگي مي خواهد بخوابد، ولي خوابش نمي برد و با خود مي گويد: امكان دارد كه آنها در ميان چاه نميرند و كسي آنها را نجات بدهد و در نتيجه من گرفتار شوم. خوب است به همان جا برگردم تا اگر زنده هستند، آنها را بكشم و اگر مرده اند، خيالم راحت باشد.نزديكيهاي صبح به طرف تهران حركت مي كند و ضمنا چند مسافر هم سوار مي كند. چون به همان مكان مي رسد ماشين را نگاه مي دارد و به مسافرين مي گويد اينجا باشيد، چند دقيقه ي ديگر من مي آيم و حركت مي كنم. مقداري كار دارم و الان بر مي گردم. زماني كه نزديك چاه مي رسد، مي بيند ناله ي آنها بلند است مي گويند: مردم به داد ما برسيد، مردم مرديم؛ و ناله مي زنند.راننده مي گويد: شما كه هستيد؟ مي گويند: ما را راننده لخت كرده و به چاه انداخته و خودش رفته است تا ما بميريم. اي مسلمان! ما را نجات بده كه ما براي كمك به ضريح حضرت ابوالفضل عليه السلام به اصفهان مي رفتيم. راننده مي گويد: الان شما را خلاص مي كنم! اين را مي گويد و مي رود تا سنگي را كه نزديك چاه بود، بلند كند و به چاه بيندازد و آنها را بكشد، كه يكدفعه ماري از زير سنگ بيرون مي آيد

و نيش خود را فورا در بدن وي فرومي كند!راننده فرياد مي كشد و از اثر صداي او، مسافرين كه منتظر راننده بودند، به دنبال [ صفحه 167] صدا حركت مي كنند و مي بينند راننده افتاده است و فرياد مي زند و مي گويد: مردم، مار مرا كشت!در اين حين، از طرفي ديگر نيز صدايي مي شنوند و وقتي كه به دنبال آن صدا مي روند، مي فهمند كه صداي دوم از ميان چاه مي باشد. ريسماني تهيه مي كنند و حاجي و زنش را از ميان چاه بيرون مي آورند و آنها مي پرسند چه شده است؟ حاجي جريان مسافرتش را بيان مي كند و مي گويد: چقدر به راننده التماس كرديم كه ما را به حضرت ابوالفضل عليه السلام ببخش، اما او قبول نكرد و ما را به چاه انداخت.مسافرين مي گويند: راننده را مي شناسي؟ مي گويند: آري، و چون به نزد راننده مي آيند، حاجي و زنش مي گويند: آن راننده، همين شخص است!در همين حال راننده از اثر سم مار مي ميرد و چون لباس وي را مي گردند، مي بينند كه هنوز پول و جواهرات زن حاجي در جيب او است و جايي پنهان نكرده است! قربانت اي باب الحوائج!اين موضوع را حتي يكي ازآقايان اهل منبر نيز، كه نامش را الان فراموش كرده ام روي منبر بيان كردند ومن هم شنيدم. [105] .

سياه شدن و مرگ زرگري، كه طلاي ناخالص براي مناره ي حضرت ابوالفضل بكار برد

علامه ي ارومي مي نويسد:دائي جدم، حاجي شكرالله افشار ارومي، ايوان حضرت ابوالفضل عليه السلام را طلا [ صفحه 168] گرفت و مرحوم آيت الله العظمي حاج شيخ زين العابدين مازندراني (متوفي ذي القعده 1309 ق) در اين كار او را تشويق و كمك كردند و نام او در طرف غربي ديوار، با طلا نوشته شده است.وي همچنين مي نويسد: نصير الدوله، مناره

حضرت ابوالفضل عليه السلام را طلا گرفت، ولي زرگري كه متصدي اين كار بود، طلاي بد مصرف كرده بود و رنگ طلا به زودي سياه شد. چون آن زرگر از بغداد به كربلا آمد و داخل صحن شد، ناگهان مضطرب گشت و رنگش پريد و رويش سياه شد و مرد. [106] .

ضامن قرار دادن حضرت ابوالفضل براي مادر و عمل نكردن به عهد خود درباره ي پنجاه سال نماز او

يكي از تلاميذ صاحب رياض گفت: والده ي يكي از اهل علم (حاج ميرزا خليل تهراني) در تهران فوت كرده بود و جنازه اش را به كربلا آوردند تا دفن كنند. هنگامي كه وي جنازه مادر را ديد متوجه شد كه دماغ او شكسته است. چون از سبب آن سؤال كرد، گفتند: تابوت از بالاي اسب بر زمين افتاد و دماغ او شكست.بالاخره فورا جنازه را براي طواف به حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام آورد و عرض كرد: آقا، نماز مادرم صحيح نبود، شما شفاعت كنيد كه او را عذاب نكنند، من ضامن هستم كه پول پنجاه سال نماز او را بدهم تا بخوانند. اين را گفت و سپس جنازه را دفن نمود.مدتي گذشت، شبي در خواب ديد مادرش را بر درختي آويخته اند و مي زنند. [ صفحه 169] گفت: چرا مادر مرا مي زنيد؟! گفتند: ابوالفضل العباس عليه السلام حكم فرموده است. گفت: آخر براي چه؟!گفتند: اگر مي خواهي وي نجات يابد، فلان مبلغ را بده تا او را نزنيم، چون از خواب بيدار شد و اجرت پنجاه سال نماز استيجاري را به قرار مرسوم آن زمان حساب كرد، ديد مطابق با همان مبلغ است كه در خواب گفته اند! لذا آن وجه را نزد صاحب رياض، مرحوم آقا سيد علي طباطبائي قدس سره برد كه ايشان به افرادي بدهند، تا

براي مادرش نماز بخوانند.در اين خواب، عبرتي است براي توجه به حقوق الهي و ترك مسامحه در اداي آنها، براي هر كسي كه به ديده ي اعتبار در آن نگرد. [107] . [ صفحه 170]

ملحقات بخش 05 در اين كتاب

موضوع: 1- گرگ به گوسفند نذري آسيب نرساند!، شماره قضيه: 32موضوع: 2- حضرت ابوالفضل عليه السلام گوساله ي نذري را به سني بخشيدند و او توفيق هدايت يافت، شماره قضيه: 185موضوع: 3- حضرت ابوالفضل عليه السلام صد دينار نذري را به شخصي حواله دادند، شماره قضيه: 142موضوع: 4- گاو نذري را ذبح كردند، عبايه پيدا شد و جوان نيز شفا يافت!، شماره قضيه: 228موضوع: 5- امام حسين عليه السلام فرمودند: خدا تو را شفا داد، اما ختم انعامي را كه نذر كرده اي فراموش مكن!، شماره قضيه: 196موضوع: 6- بيماري چشم حاج شيخ علي تاكي بر اثر عمل نكردن به عهد خود و شفاي چشم ايشان در حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام، شماره قضيه: 232موضوع: 7- نذر نوشتن كتابي درباره ي حضرت زينب عليهاالسلام و شفاي مرحوم فيض الاسلام، شماره قضيه: 260موضوع: 8- نذر ضريح جواهر نشان براي حضرت زينب عليهاالسلام و شفاي دختر هندي، شماره قضيه: 263موضوع: 9- با نذر صد ليره طلا براي روضه خواني، دزد صندوقچه ي جواهرات فرانسوي را برگرداند، شماره قضيه: 247موضوع: 10- با نذر چهل گوسفند، سرطان حنجره ي فرزند راجه شفا يافت، شماره قضيه: 251موضوع: 11- شفاي فرزند يهودي در اصفهان با نذر يك گوسفند براي حضرت عباس عليه السلام، شماره قضيه: 254موضوع: 12- طبيعي شدن زايمان زن فرانسوي، با نذر دو قاليچه براي حضرت رقيه عليهاالسلام، شماره قضيه: 267 [ صفحه 173]

احترام عزاداران و زائران

سوء ظن سيد محمود عطاران به جوان عزادار و كتك زدن او و تورم دستش

سيد بزرگوار مرحوم سيد محمود عطاران رضوان الله تعالي عليه فرمود:سالي در ايام عاشورا در هيئت سينه زنان و عزاداران محله ي سردزك بودم. جواني زيبا در اثناء زنجير زدن به زنان نگاه ميكرد. بالاخره من طاقت نياوردم و غيرت كردم و به او سيلي

زدم و از صف خارجش كردم.چند دقيقه بعد دستم درد گرفت و تدريجا شدت كرد تا اينكه ناچار به دكتر مراجعه كردم. دكتر گفت: علت درد و جهت آن را نفهميدم، ولي روغني تجويز كردم كه دردش را ساكت مي كند.آن روغن را به كار بردم ولي نفعي نبخشيد، بلكه ديدم هر لحظه دردش شديدتر و ورم و آماسش بيشتر مي شود!به خانه آمدم و فرياد مي زدم و آن شب خواب نرفتم. فقط در آخر شب لحظه اي خوابم برد. حضرت شاهچراغ عليه السلام را در عالم رؤيا ديدم كه فرمودند: بايد آن جوان [ صفحه 174] را راضي كني.چون به خود آمدم، دانستم كه سبب درد چيست. رفتم و جوان را پيدا كردم و معذرت خواستم و بالاخره راضيش كردم و در همان لحظه درد ساكت و ورمها تمام شد و معلوم شد كه من خطا كرده بودم و فقط سوءظن بوده است و من بدون علت به عزادار حضرت سيدالشهداء عليه السلام توهين كرده بود. [108] .

سيلي به زائر حضرت ابوالفضل، صورت آن حضرت را كبود كرد

جناب سلالة السادات آقاي سيد مصطفي مستجاب الدعوة، به نقل از پدرشان، مرحوم سيد تقي مستجاب الدعوة (كفشدار حرم حضرت عباس عليه السلام) اين قضيه را نقل كرده اند:عربي باديه نشين بچه اش مريض مي شود. با پاي برهنه، دوان دوان به كربلا مي آيد و خود را به حرم مطهر حضرت قمر بني هاشم عليه السلام مي رساند و در مقابل ضريح مطهر قرار مي گيرد.يكي از خدام، آن عرب را با پاي برهنه و خون آلود و كثيف در كنار ضريح مي بيند، لذا سيلي محكمي به عرب مي زند و مي گويد: تو ادب را رعايت نكرده اي! اينجا جاي بسيار حساس و با اهميتي است و نبايد اين طور

بي مبالاتي كرد. و خلاصه،، به زائر عرب توهين بسيار مي كند. عرب اشاره به ضريح مي كند و مي گويد: يا اباالفضل عليه السلام، من خيال كردم اينجا خانه ي شماست، ولي حالا مي بينم اين شخص در اينجا امر و نهي مي كند!اين جمله را مي گويد و با ناراحتي برمي گردد و در كاروانسرايي منزل مي كند. خادم مزبور، شب در عالم رؤيا مي بيند كه حضرت اباالفضل العباس عليه السلام به خدام، عطايا و هدايايي مي دهند. او هم جلو مي رود تا صله اي بگيرد. اما حضرت قمر بني هاشم عليه السلام [ صفحه 175] از وي رو برمي گردانند! خادم عرض مي كند: آقا جان چرا به من توجه نداريد؟ حضرت عليه السلام مي فرمايد: صورتم را ببين، كبود شده است! كبودي آن، در اثر آن سيلي است كه تو به آن عرب زده اي، ولي در واقع به من خورده است! چرا او را از حرم بيرون كردي؟! تا او را راضي نكني از تو راضي نخواهم شد!خادم مي گويد: يا سيدي، من او را در كجا پيدا كنم؟! حضرت قمر بني هاشم عليه السلام آدرس محل سكونت عرب را به او مي دهند و مي گويند: به او بگو بچه ات را شفا داديم! خادم نيمه شب از خواب بيدار شد و خود را به كاروانسرا رساند و عرب را بيدار كرد. عرب بيچاره دوباره ترسيد! زيرا گمان كرد كه دوباره آمده است تا او را تنبيه كند! ولي نمي دانست كه آقاي مهربان، خادم را فرستاده اند تا از او دلجويي كند.باري، خادم دست و صورت مرد عرب را مي بوسد و جريان خواب را براي او تعريف مي كند و از عرب پوزش مي طلبد و پيام مسرت آميز حضرت اباالفضل عليه السلام را به او مي رساند و

مي گويد: آقا فرمودند به شما بشارت بدهم كه فرزندت را شفا مي دهند. در اين هنگام، عرب بسيار خوشحال مي شود و خدا را شكر مي كند كه مورد لطف و عنايت آقا قمر بني هاشم عليه السلام قرار گرفته است. [109] .

امام حسين به خادم فرمودند: امشب عزيزترين ميهمان مرا از حرم بيرون كردي

آقاي حاج سيد عبدالرسول خادم، اين قضيه را از سيد عبدالحسين، كليددار حضرت سيدالشهداء عليه السلام و پدر كليددار فعلي نقل فرمود:مرحوم سيد عبدالحسين شبي در حرم مطهر مي بيند كه عربي با پاي برهنه و خون [ صفحه 176] آلود، پاي خونين و كثيف خود را به ضريح زده است و عرض حال مي كند. آن مرحوم او را نهيب مي دهد و بالاخره امر مي كند كه او را از حرم بيرون نمايند!در حال بيرون رفتن، آن عرب رو به ضريح حضرت امام حسين عليه السلام كرد و گفت: يا حسين، من گمان مي كردم كه اينجا خانه ي شما است، اما حالا معلوم شد كه خانه ي شخص ديگري است، و سپس با حال منقلب از حرم بيرون رفت.در همان شب، آن مرحوم در خواب مي بيند كه حضرت امام حسين عليه السلام روي منبر در صحن مقدس تشريف دارند و ارواح مؤمنين در خدمت ايشان هستند و حضرت از خادم خود شكايت مي كنند. كليددار مي ايستد و عرض مي كند: يا جداه! مگر چه خلاف ادبي از ما صادر شده است؟حضرت عليه السلام مي فرمايند: امشب عزيزترين مهمان مرا از حرم من، با زجر بيرون كردي و من از تو راضي نيستم و خدا هم از تو راضي نيست! مگر اينكه او را راضي كني. عرض مي كند: يا جداه، او را نمي شناسم و نمي دانم كجاست؟حضرت فرمودند: الان در خان حسين پاشا (نزديك خيمه گاه) خوابيده است و ديشب

به حرم ما آمده بود، زيرا او را با ما كاري بود كه برايش انجام داديم! حاجت او شفاي فرزند مفلوجش بود. او فردا همراه با قبيله اش مي آيد. پس تو از آنان استقبال كن.چون سيد عبدالحسين بيدار مي شود، با چند از خادمها به سوي «خان حسين پاشا» مي رود و آن غريب را در همانجا كه حضرت فرمودند، مي يابد و دستش را مي بوسد و او را با احترام به خانه ي خود مي آورد و از او به خوبي پذيرايي مي نمايد. [ صفحه 177] فردا هم به اتفاق سي نفر از خدام به استقبال مي رود، چون مقداري راه مي رود، مي بيند كه جمعي هوسه كنان (شادي كنان) مي آيند و آن بچه ي مفلوج را كه شفا يافته بود، همراه خود آورده اند و به اتفاق به حرم مطهر آقا امام حسين عليه السلام مشرف مي شوند. [110] .

امام حسين به بازديد ملا عباس مازندراني و زوار مي آيند و براي پيرمرد كفش جفت كن، سلام مي فرستند

واعظ شهير، مرحوم حجة الاسلام والمسلمين آقاي حاج شيخ احمد كافي خراساني رضوان الله تعالي عليه فرمود: مرحوم حاج شيخ مهدي مازندراني رضوان الله تعالي عليه در كربلا بود، پنجاه سال صبحها در رواق حرم امام حسين عليه السلام منبر مي رفت و آدم خوب و معروفي بود. چند جلد كتاب به نامهاي كوكب دري، معالي السبطين، شجره ي طوبي و آثار الحسين عليه السلام نوشته است. وي در كتاب آثار الحسينش اين قضيه را نقل كرده است:در مازندران، يك نفر به نام ملا عباس چاوش بود، او هر سال يك پرچم روي دوشش مي گرفت و به طرف كربلا مي رفت و يك عده از مردم نيز به دنبال اين پرچم به كربلا مي رفتند.مرحوم مازندراني مي گويد: يك سال ملا عباس تصميم گرفت به كربلا نرود، چون يك گرفتاري برايش پيش

آمده بود. در آن سال سي و دو نفر از جوانهاي اطراف روستايش آمدند و گفتند: ملا عباس، بيا به كربلا برويم! ملا عباس گفت: من امسال يك گرفتاري دارم كه نمي توانم به كربلا بيايم. جوانها گرفتاريش را برطرف كردند. [ صفحه 178] ملا عباس چاوش، پرچم را برداشت و گفت: «هر كه دارد هوس كربلا خودش باشد!» ملا عباس چاوش به راه افتاد و جمعيتي از مردم، از اين ده و آن شهر نيز جمع شدند و شهر به شهر آمدند تا به نزديكي هاي كربلا رسيدند و در منزلگاه منزل كردند. آنها در اول شب دور هم نشستند كه ناگهان ملا عباس گفت: رفقا امشب چه شبي است؟!مردم گفتند: امشب شب جمعه است. ملا عباس گفت: رفقا آن چراغها را مي بينيد؟ گفتند: آري. گفت: آنها چراغهاي گلدسته هاي حرم حضرت امام حسين عليه السلام است. يك منزل بيشتر نمانده است. مي دانم كه خسته و مانده و ناراحتيد، اما چون شب جمعه است، بياييد اين منزل ديگر را هم برويم، تا اينكه در شب جمعه يك زيارتي از امام حسين عليه السلام بكنيم.رفقا گفتند: باشد، مي رويم! همه راه افتادند و آمدند. در آن زمان مسافرخانه و هتل نبود، بله سراهايي بود. اينها چون به كربلا رسيدند، با اسبها و الاغها توي سراي رفتند. اسبهايشان را در طبقه پايين بستند و خودشان هم در اطاقهاي بالا منزل كردند و آنها را گذاشتند. ملا عباس گفت: رفقا اكنون اثاثها را رها كنيد! بايد تا صبح نشده است، به حرم آقا امام حسين عليه السلام برويم.وقتي همه ي آنها در صحن امام حسين عليه السلام رسيدند، يك عده از جوانها آمدند و دورش را

گرفتند و گفتند: ملا عباس آن شبهاي جمعه اي كه ما در مازندران بوديم، توي روستايمان دورت جمع مي شديم و تو يك نوحه مي خواندي و ما براي امام حسين عليه السلام سينه مي زديم، حالا هم شب جمعه است و مي خواهيم در صحن و حرمش عزاداري كنيم.ملا عباس گفت: چشم. امشب هم برايتان نوحه مي خوانم.ملا عباس مي گويد: با خودم گفتم: در حرم آقا امام حسين عليه السلام برايشان زيارت [ صفحه 179] مي خوانم و بعد مي رويم بالاي سر امام حسين عليه السلام و دفترچه ي نوحه ام را درمي آورم و آن را باز مي كنم و هر نوحه اي آمد، همان نوحه را مي خوانم.وقتي آمدم بالاي سر امام حسين عليه السلام دفترچه را درآوردم و آن را باز كردم، ديدم سر صفحه نوحه ي حضرت علي اكبر عليه السلام آمد. فهميدم كه اين اشاره ي خود ابي عبدالله عليه السلام است. نوحه ي حضرت علي اكبر عليه السلام را خواندم.حالا شما مناسبتها را ببينيد. يك مشت جوان و سفر اول آنتها و توي حرم امام حسين عليه السلام و شب جمعه و نوحه ي علي اكبر عليه السلام! يك حالي پيدا كرده بودند. بعد ملا عباس صدا زد: رفقا بس است! برويم استراحت كنيم. همه افراد را برداشت و به سرا بازگشت. همه خسته و مانده افتادند و خوابشان برد.ملا عباس مي گويد: وقتي كه خوابم برد، در عالم خواب ديدم كه يك نفر در سرا را مي زند. من بلند شدم و آمدم تا ببينم كيست؟ ديدم يك غلام سياهي پشت در است. به من سلام كرد و گفت: ملا عباس چاوش شما هستيد؟! گفتم: بله. گفت: آقا فرمودند: به رفقا بگوييد مهيا بشويد، ما مي خواهيم به ديدن شما بياييم! گفتم: آقا كيست؟!گفت: آقا همان كسي

است كه اين همه راه، به عشق و علاقه ي او آمدي. گفتم: آقا امام حسين عليه السلام را مي گويي؟! گفت: آري!گفتم: كجا هستند؟ براي پابوسي ايشان مي رويم. گفت: نه، آقا فرموده اند: خودم مي آيم!ملا عباس مي گويد: در عالم خواب آمدم و رفقا را خبر كردم و همه ي ما مؤدب نشستيم، به خاطر اينكه الان آقا مي آيند. طولي نكشيد كه ديدم در سرا باز شد! مثل اينكه خورشيد طلوع كند، نور خير كننده اي ظاهر شد، ناگهان من و رفقايم مي خواستيم بلند شويم اما آقا اشاره كردند و فرمودند: ملا عباس، تو را به جان [ صفحه 180] حسين، بنشينيد! شما خسته ايد و تازه رسيده ايد، راحت باشيد. سپس احوال يك يك ما را پرسيدند و بعد فرمودد: ملا عباس! گفتم: بله آقاجان. فرمودند: مي داني چرا من امشب به اينجا آمدم؟! گفتم: نه آقا جان. فرمودند: من با شما سه كار داشتم. گفتم: آن سه كار چيست آقا جانم؟فرمودند: اولا، بدان كه هر كس زائر ما باشد، به ديدنش مي رويم!ثانيا، شبهاي جمعه وقتي در مازندران هستي و جلسه داريد و دور هم مي نشينيد، يك پيرمردي دم در مي نشيند و كفش ها را درست مي كند، سلام حسين را به او برسان!سپس فرمودند: ملا عباس! كار سوم هم اين است كه آمدم به تو بگويم كه اگر دفعه ي ديگر رفقا را در شب جمعه به حرم آوردي،... گفتم بله آقا؟ يك وقت ديدم بغض راه گلويشان را گرفت. گفتم: آقا چي شده؟ فرمودند: ملا عباس اگر دو مرتبه رفقايت را شب جمعه به حرم آوردي و خواستي نوحه بخواني، ديگر نوحه ي علي اكبر را نخواني! گفتم: چرا نخوانم؟ مگر بد خواندم؟ غلط خواندم؟!

فرمودند: نه. گفتم پس چرا نخوانم؟!فرمودند: ملا عباس! مگر نمي داني شبهاي جمعه مادرم فاطمه زهرا عليهاالسلام به كربلا مي آيند؟! [111] .

آمدن حضرت ابوالفضل و حر و اصحاب به ديدن زوار، در رؤياي ملا عباس

اين قضيه توسط حجة الاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ محمد علي برهان نقل شده است:اين حقير، در سال 1336 يا 37 شمسي، كه جواز سفر به عتبات مقدسه به مبلغ [ صفحه 181] پانزده تومان بود، بعد از دهه ي محرم، به اتفاق يك نفر زائر، از طريق خرمشهر با موتور آبي به حله و از آنجا به نجف اشرف و ساير عتبات مقدسه (كربلا، كاظمين و سامرا) مشرف شديم.مدتي به قصد زيارت، خوصا در كربلاي معلي، مانديم و هميشه پس از زيارت امام حسين عليه السلام يا حضرت ابوالفضل عليه السلام، به نماز جماعت مرحوم آيت الله شيخ محمد علي سيبويه قدس سره حاضر مي شديم. يك روز كتابي را كه تأليف مرحوم آقاي سيبويه بود مطالعه مي كردم، در آن كتاب ديدم كه ايشان اين قضيه را مرقوم فرموده اند:كارواني از ايران به قصد زيارت به كربلا آمده بود و يك نفر روحاني به نام ملا عباس آن كاروان را همراهي مي كرد. ملا عباس، كه خيلي اهل ولاء و داراي خلوص نيت بود، نقل كرد: روز اول كه به كربلا وارد شديم، به زيارت حضرت امام حسين عليه السلام و حضرت ابوالفضل عليه السلام رفتيم.شب آن روز، در عالم رويا ديدم كه آقايي با نوكر و نفرات دارند به اطاق ما تشريف مي آورند. پرسيدم: اين آقا كه جلوي همه مي آيند و اينقدر نوراني هستند، نامشان چيست؟ يكي از همراهانشان، كه گويا از اصحاب امام حسين عليه السلام بود، گفت: اين آقا، همه كاره ي دربار امام حسين عليه السلام، يعني حضرت اباالفضل

عليه السلام هستند كه به ديدن شماها تشريف آورده اند!من از جا بلند شدم و به استقبالشان رفتم و عرض كردم: آقا، ما چه قابليتي داريم كه شخصيتي مثل شما بزرگوار و همراهان محترمتان به ديدن ما بياييد و زحمت بكشيد؟!حضرت عليه السلام فرمودند: شما شيعيان و محبين ما هستيد و خيلي در نزد ما احترام داريد. من و اين اصحاب برادرم، به امر برادرم امام حسين عليه السلام به ديدن زوارمان [ صفحه 182] مي آييم و سر چهار فرسخي كه مي خواهند به سرزمين كربلا وارد بشوند، حر بن يزيد رياحي را به استقبالشان مي فرستيم.در اين هنگام، من از شدت خوشحالي و با گريه ي شوق از خواب بيدار شدم. [112] .

شفاي چشم آيت الله حاج ميرزا مهدي بروجردي توسط گل پاي زوار امام حسين در قطار باربري

آقاي حاج ميرزا مهدي بروجردي ساكن شهر قم، كه از علما و بزرگان حوزه ي علميه و صاحب تأليفات عديده همچون كتاب «اسلام و مستمندان» هستند، اين قضيه را در آن كتاب نقل فرموده اند:در سن بيست سالگي در اثر ضعف چشم محتاج به عينك شدم و بالنتيجه لازم دانستم كه براي علاج آن اقدام عاجلي به عمل آورم. براي اين منظور به پزشكان متخصص چشم مراجعه كردم، ولي بعد از مداواي زياد نتيجه ي مثبتي به دست نيامد و براي خواندن خطوط و ديدن افراد عينك نيازمند بودم.بالاخره سالي بعد از مراجعت از مكه، از طرف كويت به كاظمين مشرف شدم. نزديك اربعين، كه شب زيارتي حضرت امام حسين عليه السلام است؛ مردم از اطراف به كربلا مي رفتند تا از فيوضات آن شب و عنايات و الطاف الهي در حرم امام حسين عليه السلام بهره مند شوند. من هم به همين منظور، عازم كربلا شدم تا بتوانم شفاي چشم خود را در كنار

آن مرقد از خداي متعال بخواهم و با توسل به ذيل عنايت حضرت سيد الشهداء عليه السلام اباعبدالله الحسين عليه السلام، خداوند حاجتم را برآورد. [ صفحه 183] عصر روز نوزدهم صفر، به عزم كربلا، كاظمين را ترك گفتم: وسيله ي سفر ما قطار راه آهن بود و معلوم است كه قطار براي پياده كردن و سوار كردن مسافرين، ايستگاههاي متعدد دارد. چون شب اربعين بود، جمعيت زيادي كه از دهات مجاور مي آمدند، براي سوار شدن در هر ايستگاهي ايستاده بودند.به هر حال جمعيت زيادي داخل قطار را پر كرده بودند، به گونه اي كه داخل كوپه هاي مسافربري جاي خالي نبود و ما در كوپه اي بوديم كه محل چهار پايان بود و صندلي هم نداشت! مردم اكثرا سراپا ايستاده بودند و در راهرو و كوپه ها هيچ جاي اضافي نبود! در عين حال، باز در هر ايستگاه بر جمعيت و تزاحم افزوده مي شد.خصوصا در يكي از ايستگاه ها بعضي از اعراب بدوي و كثيف، با پاي برهنه و گل آلود سوار شدند و بعضي از آنها را در كوپه اي كه ما بوديم، جا دادند. البته وضع لباس و اندام آنها به گونه اي بود كه من واقعا از آنها متنفر بودم و با خود مي گفتم: اينها كي هستند و با پاي گل آلود كثيف مي خواهد به كجا بروند؟!با اين وضع چه زيارتي؟ آيا اينها هم از زوار محسوب مي شوند؟! دراين فكر بودم كه ناگاه به فكرم رسيد كه لباس و صورت و تجملات ظاهري نشانه ي آدميت نيست!از كجا معلوم كه اينها زائر واقعي امام حسين عليه السلام نباشند؟ چه بسا مردم خوش ظاهري كه به زيارت مي روند، ولي در اثر خبث باطني زائر نيستند! پس

اينها را سبك نشمار! شايد تقربشان نزد حق زيادتر از ديگران باشد. با اين انديشه كمي آرام گرفتم.بعد به ياد آوردم كه من در سن بيست سالگي و گل جواني، به ضعف چشم گرفتار شده ام. خدايا مي شود به من توجهي كني و در اثر توسل به امام حسين عليه السلام سلامت چشم را به من باز گرداني؟ آيا توسل من در امشب نتيجه اي دارد؟ آيا امام حسين عليه السلام به من عنايتي مي فرمايند؟ آيا خدا امشب حاجتم را برمي آورد؟ اجابت دعا كه در [ صفحه 184] تحت قبه و بارگاه حضرت امام حسين عليه السلام از وعده هاي حق است!ناگاه با خود گفتم: به زيارت مي روم تا عرض حاجت كنم! وه چه مقام بزرگي! وه چه حاجت كوچكي! مقام رفيع و بلند حضرت اباعبدالله عليه السلام جانباز كوي حق كجا و شفاي ضعف چشم من كجا؟! چه انتظار و خواسته ي كوچكي؟! براي نيل به اين حاجت مي توانم به خواست خدا، از زوار حضرتش استفاده كنم!در اين حال با قلبي دور از شائبه و با صفاي باطني و معنوي و با توجه به مقام زائران آن حضرت، چشمم به پاي يكي از مسافران كربلا كه پايش گل آلود بود، افتاد. آهسته دست بردم و به مقدار عدسي از گل خشكيده ي پاي او را برداشتم و آن را در دستم سرمه كردم و با دست چپ عينك از چشم برداشتم و با دست راستم آن خاك را به چشمم ماليدم.ماليدن آن خاك همان و خوب شدن و رفع ضعف چشم همان! ديگر هرگز نيازي به عينك پيدا نكردم. اللهم ارزقنا زيارة قبره و شفاعة جده آمين رب العالمين. [113] .

توجه امام حسين به سيد نورالدين نهاوندي كه با حالت جنابت به صحن آمد، حمامها بسته بود و او براي فوت زيارت وداع اضطراب داشت

مرحوم حاج سيد

نورالدين نهاوندي از تجار معروف و متدين اراك بوده است. وي اگر چه سواد نداشته است، لكن بسيار با ايمان و خوش عقيده و صادق بوده است و مردم اراك به او عقيده داشته اند و كراماتي نيز به او منسوب است. عالم جليل القدر حضرت حجة الاسلام جناب آقا علي مير يحيي اين قضيه را از آن سيد بزرگوار نقل [ صفحه 185] كرده اند:سيد نورالدين گفت: قبل از اينكه متأهل شوم، به اتفاق مادرم همراه با قافله اي به عزم زيارت حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام به طرف كربلا حركت كرديم و البته من در راه، خيلي به مادرم خدمت مي كردم. مدتي در كربلا بوديم و حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام و ساير عتبات مقدسه را نيز زيارت كرديم و در پايان، براي آخرين مرتبه به عنوان زيارت وداع به كربلا بازگشتيم.از طرف رئيس قافله ابلاغ شد كه فردا عازم حركت باشيم و آن شب هم شب جمعه بود. به مادرم خبر دادم تا براي زيارت وداع برويم، لكن مادرم قبول نكرد و گفت: الان خسته هستيم. چند ساعتي استراحت مي كنيم و سپس در هنگام سحر، به زيارت مشرف مي شويم. من هم رضايت مادرم را ترجيح دادم و خوابيدم. هنگام سحر از خواب بيدار شدم و متأسفانه ديدم كارم خراب شده و جنب شده ام! با عجله ي زيادي به عزم غسل كردن، به طرف حمام رفتم، اما در حمام بسته بود! به حمام ديگري رفتم و آن هم باز نبود!خلاصه به هر كجا رفتم، در حمام برويم باز نشد و بالاخره با ناراحتي فوق العاده اي به صحن مطهر روانه شدم و ديدم همراهان قافله ي ما، همه به زيارت وداع

مشغول هستند. به اندازه اي غم و اندوه مرا فراگرفت كه نمي توانم توصيف نمايم! از روي تأسف و نارحتي، چندان به پشت دست خود زدم كه دستم مجروح شد! سپس با حالت بيچاركي و اضطرار، پشت پنجره آمدم.ناگهان چشمم افتاد به جمال دل آراي حضرت سيدالشهداء عليه السلام در حالي كه ايشان از بالاي ضريح مطهر، آهسته به طرف من مي آمدند! نگاه محبت آميزي به من فرمودند، و دست محبت به صورتم كشيدند و فرمودند: سيد نورالدين! خيلي [ صفحه 186] ناراحتي؟! برو غسل كن! تا به حمام برسي، حمام باز مي شود!ناگهان به خود آمدم و ديدم از آقا خبري نيست! با كمال عجله به طرف حمام روانه شدم و ديدم تازه حمامي مي خواهد، درب حمام را باز كند. با كمال شوق غسل كردم و سپس به زيارت وداع موفق شدم. [114] .

غسل و نماز بر بدن زائر امام حسين توسط حضرت امام زمان

مرحوم آية الله حاج ميرزا محمد علي گلستانه اصفهاني، در آن وقتي كه ساكن مشهد بودند؛ براي يكي از علماي بزرگ مشهد نقل فرموده بودند كه، عموي من مرحوم آقاي سيد محمد علي كه از مردان صالح و بزرگوار بود، اين قضيه را نقل مي كرد.در اصفهان شخصي به نام «جعفر نعلبند» بود كه حرفهاي غير متعارفي مي زد. مثلا مي گفت: «من به خدمت حضرت امام زمان عليه السلام رسيده ام و طي الارض كرده ام» و طبعا با مردم هم كمتر تماس مي گرفت و حتي گاهي مردم پشت سر او حرف مي زدند.روزي براي زيارت اهل قبور به تخت فولاد اصفهان مي رفتم، در بين راه ديدم آقا جعفر نيز به آن طرف مي رود. من نزديك او رفتم و به او گفتم: دوست داري با هم راه برويم؟ گفت: مانعي

ندارد. بالاخره در ميان راه از او پرسيدم: مردم درباره شما حرفهايي مي زنند! آيا راست مي گويند كه تو به خدمت حضرت امام زمان عليه السلام رسيده اي؟!آقا جعفر ابتدا نمي خواست جواب بدهد، لذا گفت: آقا، از اين حرفها بگذريم [ صفحه 187] مسائل ديگري را با هم مطرح كنيم! اما من اصرار كردم و گفتم: انشاءالله اهل هستم. بالاخره آقا جعفر گفت: بيست و پنج بار به كربلا مشرف شده بودم؛ تا آنكه در سفر بيست و پنجم، شخصي كه اهل يزد بود، در راه با من رفيق شد. چند منزل با هم رفتيم و او مريض شد و كم كم مرضش شدت كرد تا به منزلي رسيديم كه قافله به خاطر ناامن بودن راه، دو روز در آن منزل ماند. تا اينكه قافله ي ديگري رسيد و هر دو قافله با هم جمع شدند و حركت كردند.حال مريض بزودي رو به سختي گذاشته بود وقتي قافله مي خواست حركت كند، من ديدم كه به هيچ وجه نمي توان او را حركت داد. لذا نزد او رفتم و به او گفتم: من مي روم و براي تو دعا مي كنم كه خوب شوي.وقتي خواستم با او خداحافظي كنم، ديدم او گريه مي كند! من متحير شدم، از طرفي روز عرفه نزديك بود و بيست و پنج سال، همه ساله در روز عرفه در كربلا بوده ام و از طرفي نيز نمي توانستم اين رفيق را در اين حال تنها بگذارم و بروم؟!به هر حال نمي دانستم چه كنم و همينطور كه اشك مي ريخت، به من گفت: فلاني من تا يك ساعت ديگر مي ميرم! اين يك ساعت را هم صبر كن و وقتي من مردم، هر چه دارم

از قبيل خورجين و الاغ و ساير اشيا، مال تو باشد. فقط جنازه ي مرا به كربلا برسان و مرا در آنجا دفن كن! من دلم سوخت و هر طور بود در كنار او ماندم، تا او از دنيا رفت. اما قافله براي من صبر نكرد و حركت نمود. من جنازه ي او را به الاغش بستم و به طرف كربلا حركت كردم. از قافله اثري جز گرد و غباري باقي نمانده بود. و من به آنها نرسيدم. حدود يك فرسخ كه راه رفتم، هم خوف مرا گرفته بود و هم هر طور كه آن [ صفحه 188] جازه را به الاغ مي بستم، پس از يك مقدار راه پيمودن، باز جنازه مي افتاد و به هيچ وجه روي الاغ قرار نمي گرفت.بالاخره چون ديدم كه نمي توانم او را ببرم، خيلي پريشان شدم و ايستادم و به حضرت سيدالشهداء عليه السلام سلامي عرض كردم و با چشم گريان گفتم: آقا، من با اين زائر شما چه كنم؟! اگر او را در اين بيابان بگذارم، مسئول هستم و اگر بخواهم به كربلا بياورم، مي بينيد كه نمي توانم و درمانده و بيچاره شده ام؟!ناگهان ديدم، چهار سوار كه يكي از آنها شخصيت بيشتري داشت، پيدا شدند و آن بزرگوار به من فرمودند: جعفر! با زائر ما چه مي كني؟عرض كردم: آقا چه كنم؟ درمانده شده ام و نمي دانم چه كنم؟ در اين اثناء آن سه نفر پياده شدند، يكي از آنها نيزه اي در دست داشت و با آن نيزه به زمين زد و چشمه ي آبي ظاهر شد! سپس آن ميت را غسل دادند و آن آقا جلو ايستاده و بقيه كنار او ايتسادند و بر جنازه نماز

خواندند و بعد او را سه نفري برداشتندو محكم به الاغ بستند و ناپديد شدند!من حركت كردم و با آنكه معمولي راه مي رفتم، ديدم به قافله اي رسيدم كه آنها قبل از ما حركت كرده بودند! از آنها عبور كردم و پس از چند لحظه باز قافله اي را ديدم، كه آنها قبل از اين قافله حركت كرده بودند! از آن ها هم عبور كردم و بعد از چند لحظه ي ديگر به پل سفيد كه نزديك كربلا است، رسيدم! سپس وارد كربلا شدم و خودم از اين سرعت سير تعجب مي كردم!بالاخره او را بردم، و در وادي ايمن (قبرستان كربلا) دفن كردم و سپس من در كربلا [ صفحه 189] ماندم. پس از بيست روز، رفقايي كه در قافله بودند به كربلا رسيدند! آنها از من سئوال مي كردند: تو كي آمدي! و چگونه آمدي! من براي آن ها به اجمال، مطالبي را گفتم و آنها تعجب كردند!بالاخره روز عرفه شد و وقتي به حرم سيدالشهداء اباعبدالله الحسين عليه السلام رفتم، ديدم بعضي از مردم را به صورت حيوانات مختلف مي بينم. [115] از شدت وحشت به [ صفحه 190] خانه برگشتم. «دفعه ي دوم نيز در همان روز از خانه بيرون آمدم و باز هم آنها را به صورت حيوانات مختلف ديدم!عجيب تر اين بود كه بعد از آن سفر، چند سال ديگر هم در ايام عرفه به كربلا مشرف شده ام؛ ولي تنها در روز عرفه، بعضي از مردم را به صورت حيوانات مي بينم و در روزهاي ديگر، آن حالت برايم پيدا نمي شود. لذا تصميم گرفتم كه ديگر در روز عرفه به كربلا مشرف نشوم.من وقتي اين مطالب را براي مردم اصفهان مي گفتم،

آنها باور نمي كردند و يا پشت سر من حرف مي زدند! بالاخره تصميم گرفتم كه ديگر با كسي از اين مقوله حرف نزنم و مدتي هم چيزي براي كسي نگفتم. تا آنكه يك شب با همسرم غذا مي خورديم، كه ناگهان صداي در حياط بلند شد. من رفتم و در را باز كردم؛ ديدم شخصي مي گويد: جعفر! حضرت صاحب الزمان عليه السلام تو را مي خواهند!من لباس پوشيدم و در خدمت او رفتم وي مرا به مسجد جمعه ي اصفهان برد، در آنجا ديدم كه آن حضرت در مكاني كه منبر بسيار بلندي در آن هست، نشسته اند و جمعيت زيادي هم در خدمتشان بودند. من با خود گفتم: در ميان اين جمعيت، [ صفحه 191] چگونه آقا را زيارت كنم و چگونه خدمتشان برسم؟ اما ناگهان ديدم كه حضرت بقية الله ارواحنا فداه به من توجه فرمودند و صدا زدند: جعفر، بيا! من به خدمتشان مشرف شدم و ايشان فرمودند: چرا آنچه در كربلا ديده اي، براي مردم نقل نمي كني؟!عرض كردم: اي آقاي من، آنها را براي مردم نقل كردم. ولي از بس مردم پشت سرم بدگويي كردند، گفتن آنها را ترك نمودم! حضرت بقية الله عليه السلام فرمودند: تو كاري به حرف مردم نداشته باش! تو آن قضيه را براي آنها نقل كن، تا مردم بدانند كه ما چه نظر لطفي به زوار جدمان حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام داريم! [116] . [ صفحه 192]

ملحقات بخش 06 در اين كتاب

موضوع: 1- دل روضه خوان شكسته شد، ولي ائمه ي اطهار عليه السلام دل او را بدست آوردند، شماره قضيه: 3موضوع: 2- احترام ملائكه به منبري امام حسين عليه السلام در شب اول قبر، شماره قضيه: 302موضوع: 3- لبخند

امام حسين و جواب سلام به جواني كه پدر و مادرش را به كربلا آورد، شماره قضيه: 125موضوع: 4- حضرت ابوالفضل و حضرت علي اكبر عليهماالسلام به استقبال زائر امام حسين عليه السلام مي آيند، شماره قضيه: 140موضوع: 5- حضرت ابوالفضل عليه السلام كاروان زوار را نجات دادند، شماره قضيه: 134موضوع: 6- حضرت امام حسين عليه السلام از گرفتاري خانم زائر مي گريند و حضرت ابوالفضل عليه السلام را به كمك مي فرستند، شماره قضيه: 136موضوع: 7- سيراب نمودن زائر امام حسين عليه السلام موجب هدايت يونس ارمني شد، شماره قضيه: 172موضوع: 8- غبار زوار امام حسين عليه السلام موجب هدايت جمال الدين خليعي موصلي شد، شماره قضيه: 171موضوع: 9- جوان نصراني كه به خاطر همراهي با دوستانش به كربلا وارد شده بود نيز به عنوان زائر محسوب شد، 176موضوع: 10- ترسايي كه در خانه ي امين الدوله بود نيز به عنوان زائر محسوب شد، شماره قضيه: 177موضوع: 11- شيعه شدن حكيم غلامحسين هندي توسط حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به سبب بذل مال در عزاداري، شماره قضيه: 173موضوع: 12- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: چون شخص غاصب، خادم عزاداران امام حسين عليه السلام است، از او در گذر!، شماره قضيه: 184موضوع: 13- شفاي چشم حضرت آية الله العظمي حاج آقا حسين بروجردي به بركت گل عزادار امام حسين عليه السلام، شماره قضيه: 20414- حضرت ابوالفضل عليه السلام به خاطر گريه ي شخص سني براي امام حسين، گوساله را به او بخشيدند و او شيعه شد، شماره قضيه: 185 [ صفحه 195

اطعام در مجالس امام حسين (ع)

شركت حضرت امام زمان در مسجدي در لبنان و خوردن از اطعام حضرت ابوالفضل و نامه ي ايشان به شيعيان

در طول تاريخ غيبت كبري حضرت بقية الله ارواحنا فداه، نامه هاي متعددي به علما و دوستان خود مرقوم فرموده اند. اما در سالهاي اخير يعني

در سال 1404 هجري قمري، ايشان نامه اي با يك دنيا محبت به شيعيان خود فرستادند. شرح اين نامه را از اينجا آغاز مي كنيم كه حدودا سال 1410 هجري قمري بود كه يكي از علما بزرگ اهل معني قضيه ي زير را براي من و جمعي از دوستان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام اين چنين نقل فرمودند:يكي از دوستان امام عصر ارواحنا فداه، نامه اي از لبنان با قضيه ي مربوط به آن را برايمان به اين شرح ارسال نموده اند:اما جماعت يكي از مساجد لبنان به نام «مسجد السيدة نرجس عليهاالسلام» (يعني مسجد [ صفحه 196] حضرت نرگس مادر بزرگوار حضرت امام عصر ارواحنا فداه) وافراد هيئت امناي مسجد، قسم مؤكد ياد نموده اند كه در اين مسجد در ماه محرم به نام حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام، مؤمنين را اطعام مي نموديم.براي اين منظور و به عنوان شركت مردم در ثواب اين عمل، صندوقي در آن محل نصب كرده بوديم و چنانكه معمول است، صندوق داراي قفل بود و فقط روزنه ي باريكي داشت كه بتوانند سكه يا اسكناسي تا كرده را داخل آن بيندازند.پس از مدتي كه آن را باز نموديم، با كمال تعجب نامه اي به همراه يك شكلات بزرگ لبناني در آن يافتيم كه به هر صورت بخواهيم محاسبه نماييم، محال است كه آن دو را از روزنه ي باريك، در صندوق داخل نموده باشند و فقط بايد با معجزه اي اين كار انجام شده باشد، زيرا كليد آن نيز فقط در دست خودمان بود.وقتي نامه را باز نموديم اين جملات با ترتيب خاصي در آن نوشته شده بود: (لازم به تذكر است كه آن خط مبارك، هيبت و عظمتي را

در دل انسان ايجاد مي كرد).بسم الله الرحمن الرحيم وقل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون» صدق الله العلي العظيم انا المهدي المنتظر»«اقمت الصلاة في مسجدكم»«و اكلت مما اكلتم»«و دعوت لكم»«فادعوا لي بالفرج» [ صفحه 197] ترجمه ي اين جملات:«به نام خداوند بخشنده ي مهربان»(اي پيامبر ما به مردم بگو:) هر عملي را كه مي خواهيد انجام دهيد، اما بدانيد عمل شما را خدا و رسول او و مؤمنون (ائمه هدي عليهم السلام) مي بينند.راست فرموده است خداوند بلند مرتبه ي با عظمت.من مهدي منتظر هستم.در مسجد شما نماز را برپا داشتم.و از آنچه شما خورديد، من هم خوردم.و براي شما دعا نمودم.پس شما هم براي فرج من دعا كنيد.پس از نقل اين نامه، دوستان آن حضرت، از اين همه لطف، اشك شوق مي ريختند و گريه مي كردند.در تأييد اين نامه، چند روز بعد يكي از روحانيون معظم در حرم مطهر حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام به طور اتفاقي، تشرفي به محضر مقدس حضرت بقية الله «عجل الله تعالي فرجه الشريف» پيدا نموده و از آن حضرت درباره ي نامه ي فوق سؤال كرده بود كه آن حضرت در جواب فرموده بودند: بلي آن نامه از ما مي باشد.و من خودم آن روحاني عزيز و متقي را ديدم و دوباره از ايشان همان تشرف را پرسيدم و ايشان آن را برايم همانگونه كه در بالا ذكر شد، بازگو فرمودند. [117] . [ صفحه 198]

قند هفته ي گذشته «آب كوب» نبود

حجة الاسلام والمسلمين آقاي صادقي واعظ از شيخ غلامرضا يزدي، كه عالمي عارف و زاهد و متقي بود و در يزد مي زيست، نقل كردند كه گفت:من در شبهاي جمعه در منزل شخصي قصابي روضه مي خواندم. يك شب در

عالم خواب ديدم كه صحراي محشر برپا است. حضرت امام حسين عليه السلام در يك جا نشسته اند و حضرت ابوالفضل عليه السلام منشي ايشان هستند و صورت مجالس و محافلي را كه براي اهل بيت عليهم السلام برپا شده است، گرفته اند و حضرت ابوالفضل عليه السلام مي نويسند بالاخره به روضه قصاب رسيدند. حضرت ابوالفضل عليه السلام، طبق معمول هر هفته، نوشتند: كله قند سه شاهي.حضرت امام حسين عليه السلام فرمودند: نه برادر، اين هفته قندش آب كوب نبود و به قيمت صد دينار خريده بود. سپس من از خواب بيدار شدم.هفته بعد كه به منزل قصاب رفتم به او گفتم: قند هفته ي گذشته، آب كوب نبود؟ گفت: قند جلوي شما آب كوب بود. گفتم: قند روضه چگونه بود؟ قصاب گفت: روز قبلش آمدم كه بخرم ولي قند آب كوب نيافتم، بنابراين قند ارزان خريدم.خوانندگان توجه داشته باشند كه تشكيلات امام حسين عليه السلام چقدر دقيق است! [118] . [ صفحه 199]

توجه امام حسين به مقدار اطعام حاج محمدرضا بقال در روز اربعين

مرحوم حاج محمدرضا بقال ساكن شيراز، كوي آستانه، هر ساله در روز اربعين، چهل من برنج طبخ مي كرد و به مردم مي داد.سالي كه به كربلا مشرف مي شود، همان مقدار چهل من را معين مي كند و به فرزندش سفارش مي كند كه در روز اربعين، اين چهل من برنج را طبخ كند و به مردم بدهد.شب بعد از اربعين، در كربلا در خواب حضرت سيدالشهداء عليه السلام را مي بيند و آن حضرت مي فرمايند: محمدرضا، امسال كه كربلا آمدي؛ اطعام را نصف كردي!چون بيدار مي شود، معناي اين سخن را نمي فهمد تا اينكه پس از مراجعت به شيراز و گذشتن سه روز از ورودش و اطعام در آن سه روز، از فرزندش مي پرسد: امسال در

روز اربعين چه كردي؟ گفت: به سفارش شما عمل كردم!بالاخره پس از اصرار زياد، فرزندش اقرار كرد كه بيست من بيشتر طبخ نشد و بيست من ديگر را گذاردم براي وليمه دادن در هنگام مراجعت شما، كه آنها در اين سه روز طبخ شد. [119] . [ صفحه 200]

خانم سياه پوشي فرمود: شما فقط در مجلس شركت كرده ايد، اما از اطعام آن مصرف نكرده ايد

عالم متقي، سلالة السادات، علامه سيد مرتضي برقعي قدس سره از منبري هاي مشهور و پر مايه ي قم بودند و به لحاظ روحيات خاص ولايي و كثرت علم، جلسات سخنراني ايشان غالبا مملو از طلاب و روحانيون بود.اين بزرگوار در سالهاي پايان عمرشان، در دهه ي دوم ماه صفر در منزل حاج غلامعلي فرجي واقع در قم، گذرخان، منبر مي رفتند. قبل از منبر ايشان مرحوم حاج آقا مؤمن كربلايي (امام جماعت مسجد رضويه) منبر مي رفتند و مسائل شرعي را مي فرمودند و پس از منبر حاج آقا برقعي، جناب آقاي حاج علي كوچك زاده و جناب آقاي حسين آقا شكروي (نقاش) به مرثيه خواني مي پرداختند و مراسم سينه زني پر شوري انجام مي شد و پس از آن با آبگوشت از مردم پذيرايي مي شد.مرحوم آقاي برقعي كه پيرمردي در حدود نود ساله بودند، پس از اتمام منبرشان از مجلس خارج مي شدند، زيرا در آن كهولت سن، توان نشستن در جلسه ي سينه زني كه گاهي ساعتها به طول مي انجاميد را نداشتند.در يكي از اين شبها، مرحوم آقاي برقعي رؤياي خود را بر فراز منبر فرمودند كه به شرح زير است:ديشب در عالم رؤيا ديدم كه در همين منزل، يك حوض پر از آب زلال و يك پاتيل پر از شربت قرار گرفته است. خانم سياه پوشي در كنار آن ايستاده اند

و مردم يكي يكي مي آيند و اظهار عطش مي كنند و آن مخدره ليواني را از پاتيل، پر از شربت مي كنند و [ صفحه 201] به دست هر يك از آنها مي دهند.در اين هنگام من جلو رفتم و به آن خانم عرض كردم: خانم من هم تشنه هستم. آن خانم بزرگوار ليوان را براي اولين مرتبه، از آب حوض پر كردند و به دست من دادند. من عرض كردم: خانم چرا پارتي بازي مي كنيد؟! [120] به همه شربت مي دهيد و به من آب مي دهيد؟آن بزرگوار فرمودند: اين مردم هم در مجلس عزاداري شركت كرده اند و هم از اطعام آن خورده اند. بنابراين به آنها شربت مي دهيم! اما شما فقط در مجلس شركت كرده ايد، اما از طعام آن مصرف نكرده ايد!مرحوم آقاي برقعي پس از نقل اين رؤيا فرمود: من به واسطه ي كهولت سن نمي توانم تا پايان مجلس در اينجا بمانم. لذا از حاج غلامعلي فرجي خواهش مي كنم كه اگر ممكن است، لقمه اي از غذاي امام حسين عليه السلام را، اگر چه مقداري نان و سبزي باشد، براي من مهيا كنند، تا در هنگام پايين آمدن از منبر، آن را بگيرم و همراه با خود ببرم.

اطعامي با بركت در منزل جناب آقاي سيد علي شاهرودي

اين قضيه توسط آية الله آقاي سيد علي شاهرودي بيان شده است:اين جناب در مجلس سوگواري مدرسه ي بزرگ آخوند، به عنوان يكي از خدام بودم. [ صفحه 202] در شب هفتم محرم، نوعا در عراق به نام حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مجلس روضه گرفته مي شود. در چنان شبي من چند نفري را كه در چايخانه با هم مشغول اداره ي چاي بوديم (كه تعداد آنها با خودم هفت نفر مي شد) براي شام به منزل خودم

(كه جاده ي دوم، يعني ميلان دوم بود) دعوت كردم. ضمنا روضه ي مختصري هم گذاشتم و به آقاي شيخ عبدالحسين خراساني گفتم كه بيايد و ذكر مصيبتي كند.آن شب، مرحوم آيت الله العظمي حاج سيد محمود قدس سره نيز همراه اخوي بزرگ حضرت آيت الله العظمي آقاي سيد محمد حسيني شاهرودي «دامت بركاته» و دو تن از داييها تشريف داشتند.آقاي شيخ عبدالحسين، مجلس را تمام كرد و همه براي صرف شام نشستند. برخي از آقايان هم كه براي شام دعوت نشده بودند، و در روضه شركت كرده بودند، باقي ماندند، يكي از آنها جناب آقاي روحاني بود كه الان از علماي مشهد است.نمي دانم چه كسي به آنها خبر داده بود كه سيد علي امشب شام مي دهد. به دايي ام، آقاي محمد تقي نيشابوري، و به اخوي اشاره كردم و آنها از اطاقي كه در آن روضه خوانده شده بود، بيرون آمدند و هر سه نفر به اطاقي كه هم اطاق بود و هم آشپزخانه رفتيم. در آنجا ديگ برنج و خورش را به آنها نشان دادم: يك ديگ برنج كه فقط غذاي ده نفر را در خود داشت و مقداري خورش نيز متناسب با همان بود.به همسرم گفتم: غير از اين غذا چه داري؟ تعداد اينها زياد است و بالغ بر 24 نفر مي شوند. خانم گفتند: همين برنج و خورش است و دايي نيز گفت: دير وقت است و از [ صفحه 203] بازار هم نمي توان غذا تهيه كرد (در آن زمان، چلوكبابي و اينها، در نجف مرسوم نبود) سپس فرمود: حالا همين غذا را بكش، خدا كريم است! و بعد رفت و در مجلس نشست.بنده در

وسط خيابان رفتم و عمامه را از سرم برداشتم و رو به طرف كربلا كردم و گفتم: يا اباالفضل، اين مجلس شماست و من هم سمت نوكري شما را دارم. اگر مي خواهي آبروي من برود، به من مربوط نيست؛ آبروي خادم و مجلس شما مي رود! البته، حالم هم منقلب شد.سپس به داخل منزل برگشتم و به خانواده گفتم: شما غذا را در ظرفها بريزيد، خدا كريم است! در آن وقت كارد و چنگال مرسوم نبود و ظروف چيني هم نداشتيم؛ ظرفهايي بود فافوني (از جنس روي)، و ديس، هم مرسوم نبود؛ عوض ديس سيني بود و آن هم فافوني بود. آنها را پر مي كردند و به وسيله ي بشقابها تقسيم مي كردند.ناگهان مرحوم دايي و اخوي، از اطاق مهماني صدا كردند: سيد علي، بس است! ما هم التفات به اينكه چطور شد و چه قدر غذا كشيده ايم، پيدا نكرديم؛ نه من و نه اهل بيت من، نفهميديم كه چه شد؟!آنها گفتند: ديگر بس است، تو هم بيا! من هم سر سفره رفتم و ديدم غذا زياد است و حتي آن سيني هم كه به عنوان ديس بود، پر بود! آمدم نشستم و مشغول خوردن شدم. قبلا مرحوم پدرم فرموده بودند: سيد علي، اگر شامي داري بياور، دير شده است، نزديك چهار بعد از مغرب است. و ديگران، كه خبر نداشتند، گفتند: هان! [ صفحه 204] مي خواهي به آقايان شام بدهي و ما را از شام محروم كني؟!آنها بعد از ديدن شام گفتند: تو اين همه شام داشتي و مي خواستي ما را ادب كني؟! من گفتم: بياييد ديگ را نگاه كنيد! به خود حضرت ابوالفضل عليه السلام قسم كه

نظر خود اباالفضل عليه السلام بوده است و الا ديگ همين است كه مي بينيد و هنوز ديگ نصفه بود و خالي نشده بود!مرحوم پدرم آمدند و آقايان هم آمدند و گفتند: سبحان الله! نظر لطف حضرت اباالفضل عليه السلام بوده است كه اين ديگ محدود، بتواند اين همه جمعيت را غذا بدهد و باز نصفش باقي بماند! و هر يك نيز مختصري از آن غذا را به عنوان استشفا، به منزل خود بردند.به خود آقا اباالضفضل عليه السلام قسم، كه غذا زياد آمد، به طوري كه فردا مازاد آن را ميان همسايه ها تقسيم كرديم و تقريبا تا دو سه روز هم خودمان از آن مي خورديم!همين قضيه سبب شد كه هر سال شب هفتم محرم مردم را دعوت كنيم و تعداد مدعوين نيز تا آنجا افزايش يافت كه سالي چهارصد كيلو برنج مي پختيم و تقريبا يك گوساله قيمه درست مي كرديم و الان هم در شاهرود همين رويه را داريم. [121] . [ صفحه 205]

ملحقات بخش 07 در اين كتاب

موضوع: 1- غذاي هفت نفر به بركت آب انبار امام حسين، شصت نفر را سير كرد، شماره قضيه: 45موضوع: 2- از عالم غيب، قند وشكر و چاي براي كارگران بيت العباس گچساران آورده شد، شماره قضيه: 143موضوع: 3- از عالم غيب، قند و چاي براي مجلس سوگواري در منزل حاج شيخ علي تاكي شهرضايي آورده شد، شماره قضيه: 16موضوع: 4- هوس نوشيدن چاي از مجلس سوگواري، باعث هدايت شد، شماره قضيه: 162موضوع: 5- دود زير ديگهاي اطعام، موجب هدايت و توبه شد، شماره قضيه: 164 [ صفحه 209]

چگونه مصيبت بخوانيم

رويايي درباره ي حساب كشيدن از كسي كه به دروغ روضه مي خواند

يكي از سادات روضه خوان در خواب ديد كه قيامت برپا شده است و مردم هراسان و پريشان هستند، هر كس به كار خويش مشغول است و گماشته ها مردم را به پاي حساب مي رانند.وي مي گويد: در اين هنگام كه در انديشه ي فرجام كارم بودم، ناگهان دو نفر از آنها مرا به حضور حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم احضار كردند، من به خاطر ترس، از رفتن امتناع ورزيدم؛ اما آن دو به زور و اجبار مرا بردند.ناگاه هودج مجللي ديدم كه جمعي خدمتكار در سمت راست راه، آن را به دوش مي كشيدند. فهميدم حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام در آن هودج هستند. چون به نزديك هودج رسيدم، فرصتي به دست آوردم و زير آن هودج گريختم. آنجا بست محكمي بود و گروه گناهكاري چون من به آن پناه آورده بودند. [ صفحه 210] همه ي گماشته ها دور از هودج راه مي رفتند و نيروي نزديك شدن به ما را نداشتند، آنها دور از ما بودند و به ما اشاره مي كردند كه نزد آنها برويم و

تهديد مي كردند و ما نيز مقابله به مثل مي كرديم! در اين هنگام، فرستاده اي از طرف حضرت خاتم الانبياء عليه السلام آمد و عرض كرد: «گروهي گناهكار به شما پناهنده شده اند، آنها را براي حساب بفرستيد!»حضرت صديقه عليهاالسلام به ما اشاره فرمودند كه برويم. ناگهان گماشته ها از هر طرف ريختند و ما را به پاي حساب كشيدند.در آنجا منبر بلند پر پله اي بود كه حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم بر فراز آن نشسته بودند. بر پله ي اول آن نيز حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مشغول حسابرسي مردم بودند و مردم در برابر آن حضرت صف بسته بودند.هنگامي كه نوبت به من رسيد؛ حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: «چرا فرزندم حسين را خوار شمردي؟!» در جواب گفتن متحير شدم و اين مطلب را انكار كردم. ناگهان بازويم به شدت درد گرفت! به پهلويم نگاه كردم، ديدم مردي طوماري در دست داشت و به من داد؛ آن طومار را باز كردم. صورت مجالس و محافل من بود و آنچه در هر محفل و در هر زمان گفته بودم در آن شرح داده شده بود، آن چيزي كه انكار كرده بودم نيز در آن وجود داشت!در اين هنگام حيله ي ديگري در دلم افتاد و براي فرار از جواب دادن به سؤال آن حضرت، عرض كردم:«مجلسي قدس سره اين مطلب را در جلد دهم بحار ذكر كرده است!»حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به يكي از خدمتگزاران اشاره كردند و فرمودند: «برو كتاب را از مجلسي بگير و بياور!» در اين هنگام به طرف راست منبر نگاه كردم. ديدم صفوف طولاني بسياري از علما وجود دارد و كتابهاي هر عالمي در جلو

او چيده شده [ صفحه 211] بود. شخص اول در صف اول، علامه مجلسي قدس سره بودند.علامه ي مجلسي آن كتاب را به آن شخص داد و به فرمان امام عليه السلام كتاب را به دست من دادند (تا آن مطلب را پيدا كنم.)كتاب را گرفتم و حيران شدم! زيرا مي دانستم كه به او دروغ بسته ام و اين نيرنگ را فقط براي رهايي از پاسخ دادن به كار بسته بودم. با حالت گيجي و بازيچه، به ورق زدن آن پرداختم! در اين حال باز نيرنگ ديگري به ذهنم خطور كرد و گفتم: اين مطلب در مقتل حاج ملا صالح برغاني، يعني «منبع البكاء» ذكر شده است. باز آن حضرت به آن مأمور فرمودند كه آن كتاب را نيز بياورد.مرحوم برغاني در صف ششم يا هفتم، يا در رديف ششم يا هفتم بود، آن مأمور، كتاب را از او گرفت و آورد و به دستم داد. ترس و پريشاني به دلم چنگ انداخت، كتاب را با دلهره و حواس پريشان ورق مي زدم...ناگاه فرستاده اي از جانب خداي مهربان به سوي پيامبر بزرگوار صلي الله عليه و آله و سلم آمد و گفت: «اگر حضرت علي عليه السلام با اين دقت مردم را حسابرسي كند، يكي از آنها نجات نمي يابد» در اين هنگام آن بزرگوار بر سر مهر و مسامحه آمدند و ترس من زايل شد و از خواب بيدار شدم.آن سيد روضه خوان پس از ديدن اين رؤياي ترسناك، همكاران خود را جمع كرد و به آنها گفت: من كار خود را ترك مي كنم، زيرا تاب شرائط آن را ندارم! و روضه خواني را به كلي ترك كرد، با اينكه

هر سال مبلغ كلاني از اين راه در آمد داشت. [122] . [ صفحه 212]

مصيبت دروغ خواندن مثل كندن گوشت بدن امام حسين با دندان است

شخص ناشناس نزد حضرت آية الله آقا محمد علي فرزند آية الله العظمي وحيد بهبهاني قدس سرهما آمد و گفت: در خواب ديدم كه گوشت بدن امام حسين عليه السلام را با نيش و دندان مي كشم!مرحوم آقا محمد علي مدتي سر خود را پايين انداخت و سپس سر برداشت و فرمود: شايد روضه خوان هستي؟! آن شخص گفت: بله، روضه خوان هستم. آقا محمد علي فرمود: روضه خواني را ترك كن، يا به همان مطالبي كه در كتب معتبره است، اكتفا كن. زيرا اين خواب نتيجه ي دروغ بستن به آن حضرت است. [123] .

حضرت زهرا به يك خانم روضه خوان مرثيه آموختند

خانم نوحه گري به نام زره، در مجالس زنانه شركت مي كرده و عزاي حضرت سيدالشهداء اباعبدالله الحسين عليه السلام را برپا مي نموده است. وي خانمي متقي و پرهيزگار و اهل ولاء بوده و مخدرات ديگر را تشويق به عزاداري و گريه مي نموده و خلاصه براي عزاداري اهل بيت عليهم السلام هر كاري كه از دستش برمي آمده، انجام مي داده است.يك شب بعد از جلسات عزاداري به منزلش برمي گردد، با حال خسته به بستر مي رود و به خواب مي رود و در عالم خواب مي بيند كه به محضر مقدس حضرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام شرفياب شده است. حضرت صديقه عليهاالسلام نزد قبر مقدس حضرت [ صفحه 213] سيدالشهداء عليه السلام نشسته اند و گريه و زاري مي كنند و بعد با چشم گريان رو به اين مخدره كردند و فرمودند: اي زره! در مجالس عزاي فرزند دلبندم سيد الشهداء عليه السلام اين اشعار را بخوان:ايها العينان فيضا و استهلا لا تغيضاو ابكيا بالطف ميتا ترك الصدر رضيضالم امرضه قتيلا! لا و لا كان مريضايعني: اي دو چشمان! اشك بسيار فروريزيد! زياد گريه كنيد،

و به اشك كم اكتفا نكنيد! و گريه كنيد بر آن شهيدي كه در زمين كربلا افتاده است و سينه اش زير سم اسبها شكسته شده است! مريض نبود و از دار دنيا رفته است و كسي براي او بيمارداري و زخم بندي نكرد! [124] .

مرثيه سرايي حضرت صديقه در سوگ امام حسين

يكي از موثقين بحرين حضرت زهرا عليهاالسلام را در عالم رؤيا ديد كه حضرت در ميان جمعي از زنان گريه و زاري و نوحه بر حضرت امام حسين عليه السلام مي نمودند و اين بيت را مي خواندند:وا حسينا وا ذبيحا من قفا وا حسينا وا غسيلا بالدماءواي بر حسينم! واي بر كشته اي كه از قفا، سر از بدنش جدا كردند!واي بر حسينم كه با خون، غسل داده شد!گويد از خواب بيدار شدم، در حالي كه مي گريستم و آن بيت شعر را بر زبان مي راندم. [125] . [ صفحه 214]

حضرت صديقه ذكر مصيبت وداع امام حسين را درخواست مي كنند

ميرزا يحيي ابهري در عالم رؤيا ديد كه علامه ي مجلسي رضوان الله تعالي عليه در صحن مطهر حضرت سيدالشهداء عليه السلام در طرف پايين پاي حضرت، در اطاق روضة الصفا نشسته و مشغول تدريس است و سپس مشغول موعظه شد.چون خواست شروع به خواندن مصيبت كند. ناگهان كسي آمد و گفت: حضرت صديقه ي طاهره عليهاالسلام فرمودند: «اذكر المصائب المشتملة علي وداع ولدي الشهيد» يعني ذكر كن مصائبي را كه مشتمل بر وداع فرزند شهيدم باشد.ميرزا يحيي گويد: مرحوم مجلسي مصيبت وداع را ذكر كرد و خلق زيادي جمع بودند و گريه شديدي نمودند و من مثل آن مجلس را در عمرم نديده بودم. [126] .

حضرت زهرا به حاج شيخ علي اكبر ترك فرمود: مگر حسن پسر من نيست

حضرت حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ احمد كافي قدس سره فرمود:يكي از منبري هاي مهم تهران مرحوم حاج شيخ علي اكبر ترك بود و خيلي منبري خوبي بود او دو خوبي داشت: يكي اينكه آدم رشيدي بود و دوم اينكه آدم متديني بود. حاج شيخ علي اكبر تبريزي در سالي كه من در نجف بودم، در ايام فاطميه به عراق آمد. او در ايام فاطميه ي اول در كربلا، و در ايام فاطميه دوم در نجف منبر مي رفت. من اين قضيه را از خود ايشان شنيدم.مرحوم حاج شيخ علي اكبر تبريزي مي گفت: من در زماني كه جوان بودم، در تبريز منبر مي رفتم. در ماه رمضان تا شب بيست و هفتم، پيش نيامد كه شبي نامي از آقا امام [ صفحه 215] حسن عليه السلام ببرم. غرضي هم نداشتم! زمينه ي حرف جور نشده بود.ايشان گفت: در شب بيست و هفتم ماه رمضان به خانه رفتم و خوابيدم و در عالم رؤيا به محضر مقدس

حضرت فاطمه عليهاالسلام شرفياب شدم وقتي كه سلام كردم حضرت با ناراحتي جواب فرمودند!من گفتم: بي بي جان! من از آن نوكرهاي بي ادب نيستم، خيال نمي كنم اسائه ي ادبي از من سر زده باشد كه شما از من ناراحت شده باشيد. چرا اين طور جواب مرا مي دهيد؟!حضرت فرمودند: حاج شيخ! مگر حسن پسر من نيست؟فهميدم كه اشكال كار از كجاست! مي فرمايند: چرا يادي از حسنم نمي كني؟ حسنم غريب است، حسنم مظلوم است. [127] .

مصيبت حضرت اباالفضل كه خود آن حضرت براي سيد ابراهيم قزويني نقل كردند

مرحوم سيد محمد ابراهيم قزويني قدس سره در صحن حضرت ابوالفضل عليه السلام امام جماعت بودند و مرحوم شيخ محمد علي خراساني قدس سره كه از واعظان بي نظير بود، بعد از نماز ايشان منبر مي رفت.يك شب مرحوم خراساني مصيبت حضرت ابوالفضل عليه السلام را مي خوانند و از اصابت تير به چشم مقدس آن حضرت، يادي مي كنند.مرحوم قزويني، كه سخت متأثر شده و گريه ي زيادي كرده بود، به ايشان گفت: چنين مصيبتهاي سخت و جانسوزي را كه سند خيلي قوي هم ندارد، چرا بر فراز منبر مي خوانيد؟! شب در عالم رؤيا، مرحوم سيد ابراهيم قزويني به محضر مقدس حضرت اباالفضل [ صفحه 216] العباس عليه السلام مشرف مي شود و حضرت قمر بني هاشم عليه السلام خطاب به ايشان مي فرمايند:«سيد ابراهيم، آيا تو در كربلا بودي كه بداني روز عاشورا، با من چه كردند؟! پس از آنكه دو دستم را از بدن جدا كردند، سپاه دشمن مرا تير باران نمود.در اين ميان تيري به چشم من رسيد (شايد فرموده باشند به چشم راست من)، هر چه سر را تكان دادم كه تير بيرون بيايد، تير بيرون نيامد و عمامه نيز از سرم افتاد! زانوهايم را بالا آوردم و خم

شدم كه به وسيله ي دو زانو، تير را از چشمم بيرون بكشم، ولي دشمن با عمود آهنين بر سرم زد. [128] .

حضرت اباالفضل براي شيخ كاظم سبتي پيغام فرستادند كه اين مصيبت را بخوان

عالم بزرگوار، شيخ كاظم سبتي قدس سره فرمود كه يكي از علماي بزرگ و معروف نزد من آمد و فرمود: من از طرف حضرت عباس عليه السلام براي شما پيغامي آورده ام.گفتم: بفرماييد چه پيغامي است؟ من در خدمت شما هستم.فرمود: من در عالم خواب به محضر حضرت ابوالفضل عليه السلام مشرف شدم و آن حضرت به من فرمودند: به شيخ كاظم سبتي بگو: چرا اين مصيبت را نمي خواني؟از اين به بعد اين مصيبت را هم بخوان، وآن اينكه هر وقت سواركاري از پشت اسب بر زمين مي افتد، در وقت افتادن دستهاي خود را مثل سپر قرار مي دهد. و دستهايش را اول به زمين مي رساند، تا در وقت افتادن دست او حائل شود و سواركار [ صفحه 217] با صورت به زمين نيفتد.چه حالي خواهد داشت آن كسي كه سينه اش هدف تيرها قرار گرفته باشد و دستهايش هم بريده و با گرز آهنين بر سرش زده باشند؟ و اميدش را از رساندن آب به خيام حرم قطع كرده باشند و با صورت به زمين افتد؟! [129] .

چرا قبر حضرت اباالفضل كوچك است

در زمان مرحوم علامه ي بحرالعلوم قدس سره، قبر مقدس حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام خراب شد. به علامه ي بحرالعلوم خبر دادند كه قبر مقدس حضرت عباس عليه السلام دارد خراب مي شود علامه بحرالعلوم دستور داد تا قبر شريف آن حضرت، ترميم و تعمير شود.بنابر اين شد كه در روز معيني مرحوم علامه به اتفاق استاد بنا، به سرداب مقدس بروند و قبر را تجديد بنا كنند.در روز مقرر، مرحوم علامه همراه با استاد بنا، در سرداب و زيرزمين مطهر وارد شدند، معمار نگاهي به قبر و نگاهي به علامه كرد و گفت: آقا

اجازه مي فرماييد كه سؤالي بكنم؟ علامه فرمود: بپرس؟ استاد بنا گفت: «ما تا حالا خوانده و شنيده بوديم كه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام اندامي موزون و رشيد و قدي بلند و چهار شانه داشته اند. به گونه اي كه وقتي سوار بر اسب مي شده اند، زانوهايشان در برابر گوشهاي اسب قرار مي گرفته است. پس بنابراين بايد قبر مقدس آن حضرت هم بزرگ و طولاني باشد! ولي من مي بينم كه صورت قبر ايشان كوچك است؟!» [ صفحه 218] آيا شنيده هاي من دروغ است؟ يا كوچكي قبر علت ديگري دارد؟! علامه بحرالعلوم به جاي جواب دادن، سر به ديوار گذاشتند و سخت گريه كردند. گريه ي طولاني علامه، معمار را نگران و ناراحت و مضطرب نمود و عرضه داشت: آقاي من! چرا گريان و اندوهناك شديد و سرشك غم از ديدگان فرومي ريزيد؟! مگر من چه گفتم؟ آيا از سؤالي كه من كردم، تأثر در شما ايجاد شده است؟علامه فرمودند: استاد بنا! پرسش تو دل مرا به درد آورد. چون شنيده هاي تو درست و صحيح است، اما من به ياد مصائب و دردهاي وارد شده، بر عمويم عباس عليه السلام افتادم.آري حضرت عباس عليه السلام، اندامي رشيد و قد و قامتي بلند داشتند. ولي به قدري ضربت شمشير و تيرها و گرزها و نيزه ها، بر بدن نازنين او وارد كردند، كه بدنش را قطعه قطعه نمودند و آن اندام رشيد به قطعات خونين تبديل شد.آيا انتظار داري كه بدن پاره پاره ي حضرت عباس عليه السلام كه توسط امام سجاد عليه السلام جمع آوري و دفن شد، قبر بزرگتر از اين قبر داشته باشد؟ [130] .

فرازهاي جانسوز، از زيارت ناحيه ي مقدسه

اين زيارت را علامه سيد محمود دهسرخي در كتاب شريف «رمز

المصيبة» به نقل از بحارالانوار ج 101، ص 317 و مزار كبير ص 328 نقل فرموده اند؛ در اينجا فرازهايي از اين زيارت، كه در حقيقت مصيبت سرايي حضرت بقية الله الاعظم ارواحنا فداه براي جد مظلومشان حضرت امام حسين عليه السلام است، بازگو مي شود: [ صفحه 219] ... السلام علي المقطوع الوتين، السلام علي المحامي بلا معين، السلام علي الشيب الخضيب، السلام علي الخد التريب، السلام علي البدن السليب، السلام علي الثغر المقروع بالقضيب،...... سلام بر آن كسي كه رگ حياتش قطع شده است؛ سلام بر آن مدافعي كه ياور ندارد، سلام بر آن محاسني كه به خون خضاب شد، سلام بر آن گونه اي كه خاك آلود است، سلام بر آن بدني كه برهنه گشت، سلام بر آن دندانهايي كه با چوب بر آن زده شد...... فلئن اخرتني الدهور، و عاقني عن نصرك المقدور، و لم اكن لمن حاربك محاربا، و لمن نصب لك العداوة مناصبا، فلاندبنك صباحا و مساء، و لابكين لك بدل الدموع دما، حسرة عليك و تأسفا، علي مادهاك تلهفا، حتي اموت بلوعة المصاب، و غصة الاكتياب...... پس اگر چه زمانه مرا به تأخير انداخت، و مقدرات (الهي) مرا از ياري تو بازداشت؛ و نبودم تا با كسي كه با تو جنگيد، بجنگم؛ و با كساني كه با تو دشمني كردند، دشمني كنم؛ در عوض هر صبح و شام براي تو ندبه و نوحه سرايي مي كنم، و بجاي اشك برايت خون مي گريم! از روي حسرت و افسوس بر تو و مصيبتهايي كه بر تو وارد شد تا هنگامي كه از فرط اندوه و مصيبت و غم و غصه جان بسپارم.... وانت مقدم في

الهبوات، ومحتمل للاذيات، قد عجبت من صبرك ملائكة السموات، فاحدقوا بك من كل الجهات، و اثخنوك بالجراح و حالوا بينك و بين الرواح...... و تو در گرد و غبار جنگ، پيش تاختي! و آزار و اذيتهاي فراوان را تحمل نمودي، ملائكه آسمانها از صبر و شكيبائيت تعجب كردند؛ پس دشمنان از هر سو، تو را در ميان گرفتند! و تو را به سبب زخمها ناتوان ساختند و راه گريز و رفتن را بر تو [ صفحه 220] بستند...... و لم يبق لك ناصر، و انت محتسب صابر، تذب عن نسوتك و اولادك، حتي نكسوك عن جوادك، فهويت الي الارض جريحا، تطؤك الخيول بحوافرها، و تعلوك الطغاة ببواترها، قد رشح للموت جبينك، و اختلفت بالانقباض والانبساط شمالك و يمينك، تدير طرفا خفيا الي رحلك و بيتك، و قد شغلت بنفسك عن ولدك و اهاليك...... هيچ ياوري براي تو باقي نمانده بود، و تو براي خدا شكيبايي مي كردي، از زنان و فرزندانت دفاع مي كردي، تا آنكه تو را از روي اسب، سرنگون ساختند! پس با بدن مجروح بر زمين افتادي، اسبها با سمهايشان تو را (زنده) پايمال نمودند، و سركشان با شمشيرهاي تيزشان بر تو تسلط يافتند، عرق مرگ بر پيشانيت آشكار شد، و دست چپ و راستت باز و بسته مي شد؛ با گوشه ي چشم، نگران خيمه ها و خانواده ات بودي، در حالي كه با حال خود مشغول بودي و اين مشغوليت تو را از فرزندان و عيالت روي گردان مي كرد...... و اسرع فرسك شاردا، الي خيامك قاصدا محمحما باكيا، فلما رأين النساء جوادك مخزيا، و نظرن سرجك عليه ملويا، برزن من الخدور، ناشرات الشعور، علي الخدود لا

طمات، الوجوه سافرات، و بالعويل داعيات، و بعد العز مذللات و الي مصرعك مبادرات...... و اسبت شتابان به سوي خيمه ها دويد و شيهه مي كشيد و گريان بود، پس چون زنان اسبت را در حال خواري ديدند، و زين تو را بر آن، واژگون نگريستند، از پس پرده هاي خيام به سوي صحرا دويدند و موها را پريشان كردند، و بر صورتهايشان سيلي مي زدند و نقاب از چهره افكنده بودند، با صداي بلند شيون مي زدند، و بعد از [ صفحه 221] عزتشان ذليل و خوار شدند، و بسوي قتلگاهت ميشتافتند...... و الشمر جالس علي صدرك، و مولع سيفه علي نحرك، قابض علي شيبتك بيده، ذابح لك بمهنده، قد سكنت حواسك، و خفيت انفاسك، و رفع علي القناة رأسك!...در آن حال، شمر بر سينه ات نشسته بود و شمشير خود را بر گلويت مي فشرد! با دستش محاسنت را گرفته بود، و با شمشير هندي تو را ذبح مي كرد! تمام اعضايت از حركت افتاده بود، و نفسهايت پنهان شده بود، و سرت بر روي نيزه بالا رفت!...... و سبي اهلك كالعبيد! و صفدوا في الحديد، فوق اقتاب المطيات، تلفح وجوههم حر الهاجرات، يساقون في البراري و الفلوات، ايديهم مغلولة الي الاعناق، يطاف بهم في الاسواق!...... اهل و عيالت چون بردگان به اسيري گرفته شدند و بر بالاي جهاز شتران در غل و زنجير آهنين بسته شدند! گرماي نيمروز صورت آنها را مي سوزاند، و در صحراها و بيابانها كشيده مي شدند، دستهايشان به گردنها زنجير شده بود، و آنها را در بازارها مي گرداندند!... [131] . [ صفحه 222]

ملحقات بخش 08 در اين كتاب

موضوع: 1- حضرت صديقه عليهاالسلام با شنيدن اشعار دعبل خزاعي گريه كردند، شماره

قضيه: 3موضوع: 2- حضرت خاتم الانبيا با شنيدن شعرهاي دعبل خزاعي گريستند، شماره قضيه: 307موضوع: 3- اشعار محتشم كاشاني مورد عنايت حضرت بقية الله ارواحنا فداه، شماره قضيه: 17موضوع: 4- اشعار محتشم كاشاني و مقبل اصفهاني مورد توجه پيامبر و ائمه عليهم السلام، شماره قضيه: 18موضوع: 5- امام زمان عليه السلام در مصيبت حضرت زينب عليهاالسلام خون مي گريند، شماره قضيه: 256موضوع: 6- در روز رحلت حضرت زينب عليهاالسلام، اهل آسمانها چنان به خروش مي آيند كه حضرت مهدي عليه السلام آنها را ساكت مي كنند، شماره قضيه: 257موضوع: 7- امام حسين عليه السلام فرمودند: چند جمله از مصيبت دخترم (حضرت رقيه عليهاالسلام) بخوان، شماره قضيه: 269موضوع: 8- آب گرفتن قبر حضرت رقيه عليهاالسلام، شماره قضيه: 264 [ صفحه 225]

زندگان جاويد

نكته اي درباره ي بخش نهم

اين بخش را با دقت بخوانيد و در پيام آن انديشه كنيد. در حقيقت اين بخش بيت الغزل اين نوشتار است، ائمه ي اطهار عليهم السلام پيشواياني هستند كه در مقابل قبر آنها مي ايستيم و مي گوييم: شهادت ميدهم كه شما كلام مرا مي شنويد و سلامم را پاسخ مي دهيد. ائمه ي اطهار عليهم السلام پس از شهادتشان، چه فرقي با بقيه ي اموات دارند؟ آيا آنها نيز فقط «حيات روحاني» دارند!؟ مگر انساني هست كه پس از مرگ داراي حيات روحاني نباشد؟!براي انديشه ي بيشتر درباره ي اين نكته ي عقيدتي، بايد در دو جهت تأمل و تعمق نماييد:جهت اول: ژرف انديشي در آياتي مانند:1) و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء (آل عمران، آيه ي 169)2) و لا تقولوا لمن يقتل في سبيل الله اموات بل احياء و لكن لا تشعرون (بقره، آيه ي 154)3) كل شي ء هالك الا وجهه (قصص، آيه 88) [ صفحه 226] 4)

كل من عليها فان و يبقي وجه ربك ذوالجلال والاكرام! (الرحمن، آيه ي 26 و 27) جهت دوم: ژرف انديشي در رواياتي مانند:1) قسمتي ازخطبه ي اميرالمؤمنين عليه السلام انا قيم القيامة، انا مقيم الساعة، انا الواجب له من الله الطاعة، انا حي لا اموت و اذامت لا (لم) امت، انا سر الاله المخزون، انا العالم بما كان و ما يكون... (اللوامع النورانية ص 10)2) اميرالمؤمنين عليه السلام بعد از شهادت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، ايشان را در مسجد قبا به ابوبكر نشان دادند؛ شگفت انگيزتر آنكه سالها بعد از آن قضيه، امام حسين عليه السلام همان منظره را به اصبغ ابن نباته نشان دادند. (اثبات الهداة، ج 2 ص 590)3) امام حسن عليه السلام، پس از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام، آن بزرگوار را به رشيد هجري و ديگران نشان دادند، جالب توجه اين است كه در اين معجزه ي بزرگ، اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: «يموت من مات منا و ليس بميت! و يبقي من بقي منا حجة عليكم». (اثبات الهداة ج 2، ص 557، ص 559، ص 560)4) امام حسين عليه السلام نيز پس از شهادت برادرشان امام حسن مجتبي عليه السلام، اميرالمؤمنين عليه السلام را به عده اي نشان دادند! (اثبات الهداة، ج 2، ص 582 و ص 583)5) اميرالمؤمنين عليه السلام در تشييع جنازه ي خود شركت كردند و با صورتي نقاب زده به امام حسن عليه السلام فرمودند: انت الحسن بن علي، رضيع الوحي و التنزيل و فطيم العلم و الشرف الجليل، خليفة اميرالمؤمنين و سيد الوصيين و با اشاره به امام حسين عليه السلام فرمودند: و هذا الحسين ابن اميرالمؤمنين و سيد الوصيين، بسط الرحمة و رضيع العصمة و ربيب الحكمة و والد الائمة!... و

در پايان اين گفتار، نقاب از چهره برداشتند و سپس به امام حسن عليه السلام فرمودند: يا ابامحمد، انه لا تموت نفس الا و يشهدها، افما يشهد جسده؟! يعني هر كس بميرد، اميرالمؤمنين عليه السلام بر جنازه او حاضر مي شود پس [ صفحه 227] آيا بر جنازه ي خودش حاضر نشود؟!6) حضرت صديقة سلام الله عليها، پس از شهادتشان آه و ناله كشيدند و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام را در آغوش گرفتند: فقال اميرالمؤمنين علي عليه السلام اني اشهد الله انها قد حنت و انت و مدت يديها و ضمتهما الي صدرها مليا (فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفي ص 68 به نقل از بحار ج 43 ص 179)والحمد لله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لولا ان هدانا الله

حضرت امام حسين هر شب جمعه، به جواني كه پدر و مادرش را به كربلا آورده، با لبخند جواب مي دهند

عالم زاهد و وارسته، مرحوم شيخ حسين بن شيخ مشكور قدس سره فرمود:در عالم رؤيا ديدم در حرم مطهر حضرت اباعبدالله عليه السلام مشرف هستم و آن حضرت نيز در آنجا تشريف دارند. در اين اثناء يك نفر جوان عرب معدي (دهاتي) وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام كرد و حضرت نيز با لبخند جوابش دادند.فرداي آن شب كه شب جمعه بود، به حرم امام حسين عليه السلام مشرف شدم و در گوشه ي حرم توقف كردم. ناگهان آن جوان عرب معدي را كه در خواب ديده بودم، وارد حرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد، با لبخند به آن حضرت سلام كرد! ولي حضرت سيدالشهداء عليه السلام را نديدم و مراقب آن جوان عرب بودم تا از حرم خارج شد.به دنبال او رفتم و سبب لبخندش را در هنگام سلام دادن به امام عليه السلام

پرسيدم. و تفصيل خواب خود را نيز برايش نقل كردم و سپس گفتم: چه كرده اي كه امام عليه السلام با لبخند به تو جواب مي دهند؟جوان گفت: من پدر و مادر پيري دارم و در چند فرسخي كربلا زندگي مي كنيم. [ صفحه 228] شبهاي جمعه كه براي زيارت مي آمدم، يك هفته پدرم را سوار بر الاغ مي كردم و مي آوردم و يك هفته هم مادرم را مي آوردم.تا اينكه شب جمعه اي نوبت پدرم بود، چون او را بر الاغ سوار كردم؛ مادرم گريه كرد و گفت: مرا هم بايد ببري! شايد تا هفته ي ديگر زنده نباشم!به مادرم گفتم: امشب باران مي بارد و هوا سرد است و بردن دو نفر مشكل است. اما نپذيرفت! ناچار پدرم را سوار كردم و مادرم را بر دوش كشيدم و با زحمت بسيار آنها را به حرم امام حسين عليه السلام رسانيدم.چون در آن حالت همراه با پدر و مادرم وارد حرم شدم، حضرت سيدالشهداء عليه السلام را ديدم و سلام كردم. آن بزرگوار نيز به من لبخند زدند و جوابم را دادند و از آن وقت تا به حال، هر شب جمعه كه به كربلا مشرف مي شوم، حضرت امام حسين عليه السلام را مي بينم و ايشان با تبسم جوابم را مي دهند. [132] .

مردي كه فرزندش را به غلامي فروخت و حضرت امام حسين او را خريدند و آزاد كردند

مرحوم نوري در كتاب دارالسلام مي نويسند:شيخ عبدالحسين اعثم نجفي - رحمه الله - اين واقعه را در قصيده ي معروفه ي خود به نظم آورده، و فاضل دربندي آن را در كتاب اسرارالشهاده روايت نموده است، و آن واقعه اين است:مردي صالح و دوستدار اهل بيت رسالت عليهم السلام، كه در بعض بلاد هند زندگي [ صفحه 229] مي كرد و از ارباب عزت و ثروت بود،

چنين عادت داشت كه هر سال در ايام محرم، مجلس عزا براي عزيز زهرا عليهماالسلام اقامه مي نمود و عامه ي شيعيان آن بلاد را در آن مجلس جمع مي نمود و قراء و تعزيه خوانها و اهل مرثيه را دعوت مي كرد. منبري معتبر نيز نصب مي نمود و اموال بسياري به صرف اطعام و احسان و انعام ايشان مي رسانيد.آن مجلس در آن ايام و در آن بلاد، مجمع عام و محل انتفاع فقرا و مساكين و خواص و عوام بود و از ماكول و مشروب ملوكانه و فروش نفيسه و آلات و ادوات معتبره مضايقه نمي نمود، و در تمام شب و روز تعزيه داري، به عزاداران انفاق و اطعام مي نمود و اين عادت و سجيه را در جميع سنوات از امور حتميه ي خود قرار داده بود و ترك نمي نمود.اتفاقا در روزي از ايام تعزيه داري، حاكم بلد با جمعي از توابع و رجال دولت، بر در خانه ي آن مرد عبور كرد و اوضاعي غريب و هنگامه اي عجيب در آنجا مشاهده نمود. اجتماع خلق و آواز صياح و نياح و ازدحام رجال و نسوان و نحو آن به گونه اي بود كه گويا بنيان آن عرصه متحرك و زمين آن متزلزل شده است.حاكم مشوش و مضطرب گرديد و از آن غوغا ترسيد و سبب آن را پرسيد. گفتند: اين خانه ي شخصي رافضي مذهب است كه هر سال در ايام عاشورا اقامه ي عزاي شهيد كربلا مي نمايد. چون اين سخن شنيد، به عبد و غلام خود امر كرد كه او را دست بسته از خانه بيرون كشيدند، پس او را دشنام بي حد و شمار داد و امر به ضرب و اذيت و

سلب و آزار او نمود، و آلات و اسباب و اموال و منقولات، او را به غارت و تاراج بردند و جميع املاك و مستغلات و خانه و خانات و دكاكين و اموال غير منقول او را تصرف نمودند، به طوري كه او را در عداد احوج فقرا داخل نمودند.وآن بيچاره، جميع آن واردات را در طول سال تحمل نمود، تا آنكه يك سال تمام [ صفحه 230] بر او گذشت و محرم سنه ي آتيه رخ نمود و آن مرد صالح متذكر اوقات گذشته و حالت تعزيه داري خود گرديد. بنابراين مهموم ومغموم شد و سر به جيب تفكر فروبرد و آواز به گريه و ناله بلند كرد و قطرات اشك از ديده به دامن فروريخت.اتفاقا او را زوجه اي عاقله و كامله و صالحه بود. چون اين حالت را از او مشاهده نمود، سبب و باعث آن را پرسيد و آن حالت را در او ناشي از مشاهده ي فقر و شدت و زوال عزت و نعمت و ثروت سابق دانست، و در مقام موعظه و دلداري و تسلي خاطر او برآمد. آن مرد گفت كه باعث بر اين حالت، نه آن است كه تو گمان داري، بلكه ملاحظه ي فوات اسباب اقامه ي مجلس مصيبت، باعث آن شده است.چون آن صالحه اين سخن بشنيد، گفت: غم مخور كه تدبيري به خاطرم آمده و آن اين است كه، الحمد لله خداوند به ما فرزندي عطا فرموده است كه اگر او را در بازار برده فروشان درآوريم، به قيمت بسيار مي خرند. به هيچ وجه اندوه و ملال را در خاطر خود راه مده، برخيز و اين پسر را با

خود بردار و به بعض نواحي بعيده ي هند ببر و او را به قيمت عادله بفروش و ثمن او را بياور و به مصارف مجلس مصيبت فرزند فاطمه و حيدر كرار و احمد مختار برسان. ان شاءالله خداوند غفار در روزي كه «لا ينفع مال و لا بنون»، اجر و عوض بي حد و شمار عطا خواهد نمود.آن مرد صالح، چون آن سخن را از زن صالحه ي خود شنيد، بسيار شاد و مسرور گرديد، و او را تحسين كرد و آفرين گفت، و رأي او را پسنديد. پس هر دو آرميدند تا آنكه فرزند دلبندشان به خانه آمد و واقعه ي وارده را بر او اظهار نمودند. پسر هم اظهار فرح و سرور نمود و بر روي ايشان بخنديد و رأي ايشان را پسنديد و گفت: جان فداي عزيز زهرا عليهاالسلام!پس پدر و مادر، از سخن آن پسر، مسرور شدند و او را دعا كردند. بالاخره در صبح [ صفحه 231] روز آينده، پدر دست پسر را گرفت و از آن شهر بيرون برد تا در شهر ديگري كه او را نمي شناختند، در بازار برده فروشان برد و او را بفروشد!ناگاه در اثناي راه، جواني جليل و جميل را با آثار بزرگي و مهابت و صباحت، كه نور جمال عديم المثال او آفاق را پر كرده بود، ملاقات نمود. آن بزرگوار از آن مرد صالح پرسيد: كجا مي روي و اين پسر را چرا مي بري؟ گفت: اراده ي رفتن به فلان شهر را دارم تا اين غلام را بفروشم. آن بزرگوار گفت: به چه قيمتي اراده ي فروختن او را داري؟ گفت: به فلان قيمت. فرمود: من او را خريدم و از

آن قيمت نيز امتناعي ندارم. پس زر را از كيسه يا بغل بيرون آورد و تسليم آن مرد صالح نمود.چون آن مرد ثمن را گرفت و غلام را به او تسليم كرد، به زودي مراجعت نمود و وارد خانه ي خود گرديد و واقعه را از براي زوجه ي خود حكايت نمود. هر دو بر دريافت اين نعمت و توفيق اقامه ي مجلس مصيبت امام حسين عليه السلام، حمد و ثناي حضرت احديت به جا مي آوردند، كه ناگاه پسر را ديدند كه به خانه داخل گرديد! آنها گمان كردند كه آن پسر از آقاي خود گريخته، يا آنكه آن خريدار از معامله ي خود نادم گرديده، يا آنكه آن پسر را آزاد دانسته و از براي پس گرفتن ثمن، او را برگردانيده است. پس آنها افسرده خاطر شدند و از آن پسر سبب بازگشتش را پرسيدند.پسر جواب داد: اي پدر، چون تو پول را گرفتي و برگشتي، گريه گلوي مرا فشرد و اشك از چشمم به خاطر مفارقت تو جاري گرديد. پس آن جوان بزرگوار سبب گريه ي من را پرسيد. گفتم: از براي مفارقت مولا و آقاي خود گريه كردم، زيرا كه بر من مشفق و مهربان بود و نيكي و احسان مي نمود. آن جوان گفت: اين چنين نيست كه تو عبد و او آقاي تو باشد! بلكه او پدر، و تو فرزند و پسر او هستي. من شما هر دو را خوب مي شناسم! [ صفحه 232] گفتم: پس بفرما كه شما كيستي اي آقا و مولاي ما؟فرمود: من همانم كه پدرت تو را براي اقامه ي عزاي او در اين جا آورد! منم غريب! منم شهيد! منم عطشان! منم عريان!

منم عزيز زهرا عليهاالسلام! منم حسين، شهيد كربلا! گريه مكن! من تو را به زودي به پدر و مادرت برمي گردانم. چون ايشان را ديدي، بگو كه مهموم نباشند! زيرا كه حاكم به زودي اموال شما را رد خواهد نمود و به علاوه، احسان نيز خواهد كرد، و بر آنها خواهد افزود. پس مرا امر به بستن چشم نمود! چون چشمم را گشودم، خود را در باب خانه ي خود ديدم!چون والدين اين مطب را شنيدند، شادان و خندان گرديدند. در اين هنگام ناگاه صداي حلقه ي در خانه بلند گرديد، چون بيرون رفتند ملازم والي را در باب ديدند كه مي گفت: والي، مرد صالح را احضار نموده است. پس بر والي داخل شد و تعظيم نمود. والي از او عذر خواست و طلب عفو نمود و جميع اموال او را رد كرد و هر چه تلف شده بود، عوض و قيمت آن را داد و تدارك نمود و او را مأمور به اقامه ي عزاي عزيز زهرا عليهماالسلام نمود، و بر وجه استمرار، سالي ده هزار درهم در حق او مقرر فرمود و او را بشارت داد به آنكه خود والي و عيال و اولاد و اقارب او شيعه گرديده اند! زيرا امام مظلوم عليه السلام را در خواب ديده بود كه از او مؤاخذه نمود كه، چرا كسي را كه اقامه ي عزاي من كرده، اذيت و آزار كردي و اموال او را گرفتي؟ البته بايد بزودي اموال و املاك او را رد كني و از او عذر بخواهي و طلب عفو نمايي و الا زمين را امر مي فرمايم كه تو را با اموال تو فروبرد!بعد از آن، والي گفت:

من از خداوند طلب مغفرت مي كنم و توبه كردم و خداوند را حمد مي كنم كه به بركت آن بزرگوار عليه السلام مرا هدايت فرمود و از تو هم انتظار عفو و گذشت دارم. پس آن مرد صالح والي را عفو نمود و اموال خود را تحويل گرفت به [ صفحه 233] منزل خود برگرديد و اين واقعه در آن بلد معروف و مشهور گرديد. [133] .

شفاي مخيلف توسط حضرت اباالفضل در مجلس عزاي خرمشهر

عالم جليل القدر شيخ حسن، فرزند علامه شيخ محسن، از نوادگان صاحب جواهر قدس سره از حاج منشيد بن سلمان، از اهل فلاحه كه شخصي عارف و بصير و مورد اعتماد بود و خود اين كرامت را مشاهده كرده بود، نقل مي كند كه گفت:مردي از طايفه ي براجعه در خرمشهر، به نام «مخيلف» به مرضي در پا دچار شد كه همه ي پاهايش را فراگرفت و آنها را از حركت انداخت. سه سال بدين ترتيب گذشت و اكثر مردم خرمشهر او را مشاهده مي كردند كه در بازار و مجالس سوگواري سيدالشهداء عليه السلام در حاليكه خود را بر روي دست و پاهايش مي كشيد و از مردم در راه رفتن كمك مي گرفت، در رفت و آمد بود.شيخ خزعل كعبي در خرمشهر حسينيه اي داشت، كه دهه ي اول محرم در آن مجلس عزاداري برپامي ساخت و جمع بسياري - از جمله زنان كه در طبقه ي بالاي حسينيه مي نشستند - در آنجا حضور مي يافتند. در آن منطقه رسم چنين بود كه چون شخص مديحه خوان در نوحه ي خود به ذكر شهادت مي رسيد، اهل مجلس به پا مي خاستند و با لهجه هاي مختلف به سر و سينه مي زدند. مخيلف در اين مجلس شركت مي جست و چون نمي توانست پاهاي خود را

جمع كند، در پاي منبر مي نشست.در روز هفتم محرم، كه رسم بود مصيبت حضرت ابوالفضل عليه السلام خوانده شود، [ صفحه 234] زماني كه خطيب به ذكر سوگواري قمر بني هاشم عليه السلام پرداخت، حضار مجلس از مرد و زن، برخاستند و به شيوه ي معمول، با شور و حرارت به عزاداري پرداختند. در آن حال، ناگهان مخيلف را هم مشاهده كردند كه بر روي پا ايستاده است و بر سر و رو مي زند و چنين نوحه مي خواند: «انا مخيلف قيمني العباس! منم مخيلف كه عباس مرا بر سر پا داشت».مردم كه اين معجزه را از حضرت ابوالفضل عليه السلام مشاهده نمودند، بر او هجوم آوردند و او را در آغوش گرفتند و بوسيدند و لباسهايش را هم براي تبرك پاره كردند. شيخ خزعل كه چنين ديد، به خدمتكارانش دستور داد كه او را از ميان مردم خارج كنند و به يكي از اطاقهاي مجاور ببرند.آن روز در خرمشهر از روز عاشورا پر غوغاتر گشت و گريه و فرياد و فغان از زن و مرد، شهر را به لرزه درآورد!ملا عبدالكريم خطيب - يكي از اهل منبر خرمشهر - برايم تعريف كرد كه شيخ خزعل هر روزه براي حضار مجلس طعامي فراهم مي ساخت و آن روز، به سبب گريه و سوگواري مردم، افتادن سفره چند ساعت به تأخير افتاد.سپس از مخيلف سؤال شد: كه قضيه چگونه اتفاق افتاد؟ گفت: آن هنگام كه مردم در عزاي عباس عليه السلام بر سر و صورت مي زدند، من در حاليكه پاي منبر بودم، حالت خاصي پيدا كردم. در آن حال خاص، مردي نيكو و بلند قامت، و سوار بر اسبي سپيد و درشت هيكل

را در مجلس ديدم كه به من فرمود: «مخيلف! لم لا تلطم علي العباس مع الناس؟ مخيلف، چرا در عزاي حضرت عباس عليه السلام بر سر و صورت نمي زني؟» گفتم: اي آقاي من، در اين حال توانايي ندارم.آن بزرگوار فرمود: «قم والطم علي العباس!» برخيز و براي عباس عليه السلام بر سر و [ صفحه 235] صورت بزن!گفتم: مولايم نمي توانم برخيزم.فرمود: «قم والطم!» برخيز و بر سر و صورت بزن!گفتم: «يا مولاي، اعطني يدك لا قوم!» سرورم دستت را به من بده تا برخيزم.فرمود: «انا ما عندي يدين» من دست ندارم.گفتم: چگونه برخيزم؟فرمود: «الزم ركاب الفرس و قم» ركاب اسب را بگير و برخيز. من ركاب اسب را گرفتم و اسب وي جهشي كرد و مرا از پاي منبر خارج نمود و سپس غايب شدند و من ديدم كه سلامت خود را بازيافته ام. [134] .

حضرت عباس سوار بر اسب در كنار «درگاه» در لكنهو نوجوان بيمار را شفا دادند

اين قضيه به قلم حضرت آية الله حاج سيد طيب جزائري مدظله نگاشته شده است:اين قصه تقريبا در سال 1325 شمسي واقع شده است؛ وقتي كه در هند (شهر لكهنو) اقامت داشتم و تازه در بهار جواني قدم گذاشته بودم. ولي بهاري كه براي من بدتر از خزان بود، زيرا كه آن وقت انواع و اقسام مصائب و آلام بر وجودم هجوم آورده بودند، از جمله ي آنها اين بود كه، مرضي گرفته بودم كه اطبا از علاج آن عاجز [ صفحه 236] بودند من از زندگي مأيوس بودم.آن وقت به خود گفتم كه: چنانچه علاج اين همه آلام و گرفتاريها را يكجا مي خواهي، به كربلا برو و خودت را به زير آن قبه ي انور برسان كه خدا در آنجا وعده ي اجابت دعا

داده است.بنابراين خود را بعد از طي مراحل و عبور از مشاكل، به كربلا معلي رساندم.آه! چگونه بگويم كه لحظه اي كه به كربلا رسيدم بر من چه گذشت؟!وقتي كه آن گنبد طلا را ديدم، زير لب زمزمه كردم:بي ادب پا منه اينجا كه عجب درگاهست سجده گاه بشر و جن و ملك اينجا هست سپس خود را به سوي ضريح اقدس افكندم، و با چشم تر و دل مضطر عرض نمودم:اي قبله ي عالم و فرزند خاتم! اي منبع حيات و سفينه ي نجات! اي نور ثقلين و سيد كونين! اي امام حسين! اي چشمه ي شفا! اي دلبند زهرا! من مسكين، با دل غمگين، از ديار دور رو به شما آورده ام، با مسائلي چون كوه گران و مشاكلي مانند دريا بيكران، ولي اگر شما بخواهيد كوه كاه شود و دريا در كوزه درآيد، يك نظر شما گل را گلاب، و ذره را آفتاب مي كند.به ذره، گر نظر لطف بوتراب كند به آسمان رود و، كار آفتاب كندخلاصه، مدتي خود را به ضريح اقدس بستم و چند شبانه روز همان جا ماندم. كار من آه و زاري و شغل من گريه و بيقراري بود!ولي هر چه ريسمان خيال بافتم و هر قدر كه عمارت اميد ساختم، گوهر مقصود را نيافتم، تا اينكه نزديك بود كه پايه ي ايماني مضمحل، و عقيده ي روحاني متزلزل گردد! [ صفحه 237] شيطان در دلم وسوسه انداخت كه امام حسين عليه السلام چرا جواب نمي دهند؟ چرا مراد نمي دهند؟ چرا به خوابم نمي آيند؟ من كه خزانه ي قارون يا قدرت هارون نخواسته بودم! از طرف من همواره گريه و زاري، و از آن طرف پيوسته سهل انگاري! من شب

و روز التماس و التجا، و از آن آقا مدام بي توجهي و عدم اعتنا! نكند اين همه شايعات بي اساس باشند؟! اگر امام حسين عليه السلام همان شوكت و اقتداري را دارد كه زبانزد خاص و عام است، پس چرا گوهر مراد به دستم نمي آيد؟ چرا يك معجزه ظاهر نمي شود؟از اين قبيل چراهاي زياد در ذهنم آشكار شده بود و عقل را دچار انتشار، و عقيده را بيمار كرد! غافل از اينكه افعال اهل بيت طاهرين سلام الله عليهم اجمعيت تابع حكمتها و مصالحي است كه عقل بشري از درك آنها عاجز و از فهمشان قاصر است. بعضي از اوقات، نيل فوري به مراد، انسان را دچار خطر و مبتلا به ضرر مي سازد.مانند بچه اي كه دستش به طاقچه نمي رسد و از كوتاهي دست خود آزرده مي شود! غافل از اينكه اگر دستش برسد و چه بسا در آنجا شيشه و ابزاري گذاشته باشند و آن بچه آن را به پايين بيندازد، يا شايد تيزابي در آنجا گذاشته باشند و اگر دستش به آن برسد، روي خود مي ريزد و مي سوزد. ولي كه عقلش زياد شد، دستش هم مي رسد و از آن طاقچه استفاده مي كند.براي من هم همينطور شد، زيرا اگر چه مقصودم را در آن وقت نگرفتم - به علت اينكه هنوز سنم كم بود و خام بودم - ولي بعد از مدتي هر چه از مولايم امام حسين عليه السلام مي خواستم، به مراتب بيشتر و بهتر از آن، به من دادند و دارند مي دهند و له المنة علي و علي والدي سابقا و لا حقا.طبيعي است وقتي كه از امام حسين عليه السلام مراد نگرفتم و كسي هم نبود كه

جواب قانع كننده اي به من بدهد، سخت حيران شدم و نزديك بود كه در چاه ضلالت بيفتم! [ صفحه 238] در همين اثنا خدا كمك كرد و يك چراغ هدايت برايم فرستاد.وقتي كه خود را به ضريح بسته بودم، به طرف راست خود نگاه كردم. در آنجا يك نفر ديگر هم خودش را بسته است و راز و نياز مي كند. نمي دانم تا كي ما هر دو خود را به ضريح بسته بوديم؟ تا اينكه براي تجديد وضو از حرم بيرون آمديم. به آن شخص سلام كردم و پرسيدم: شما اهل كجا هستيد؟گفت: اهل لكهنو (هندوستان) يعني همان جايي كه من از آنجا آمده بودم. من هم خود را معرفي كردم. او مرا كاملا شناخت و احترام كرد. سن او از من بيشتر بود، لذا مانند يك برادر بزرگتر با من رفتار كرد و مرا با كمال مهرباني به قرارگاهش برد. گرسنه بودم و او براي من ناهار آماده كرد. از اين جهت با او بسيار مأنوس شدم، تا اينكه جرأت پيدا كردم و از او پرسيدم كه: برادر! شما براي چه به اينجا آمده ايد و چرا خود را به ضريح اقدس بسته ايد؟گفت: مريضم و شفا مي خواهم. گفتم: اگر مقصودتان را از امام عليه السلام نگرفتيد، آن وقت چه مي كنيد؟گفت، چه بكنم؟! گفتم: آيا در دل شما شكي يا ترديدي عارض نمي شود؟گفت: ابدا. گفتم: چرا؟گفت: كسي كه روز روشن حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را با چشم باز ديده و با او گفتگو كرده و از وي حاجت گرفته باشد، چطور ممكن است در دلش شك و ترديدي راه پيدا كند؟!گفتم: لطفا براي من تفصيل ماجرا را بيان

كنيد.گفت: اين قضيه در خردسالي من روي داد، ولي آن قدر هم كوچك نبودم كه اين قصه يادم نباشد، بلكه سنم آن قدر بود كه اين واقعه را با تمام جزئيات در حافظه ام [ صفحه 239] ثبت كنم.او گفت: در كودكي به مرض اسهال دچار شدم و هر چه مداوا كردند، فايده نبخشيد. تا اينكه والدين از زندگي من مأيوس گشتند. وقتي كه مشرف به موت شدم، مادرم مرا بغل كرد و به «درگاه حضرت عباس عليه السلام» آورد و چون بدنم نجس بود، دم در ورودي آن، مرا به زمين انداخت و خودش به داخل رفت و مشغول گريه و زاري شد.در شهر لكهنو زيارتگاهي به نام «درگاه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام» وجود دارد كه هميشه زيارتگاه خاص و عام است و افراد زيادي از آن كرامات ديده اند.اولين پنجشنبه در هر ماه عربي، آنجا بسيار شلوغ مي شود و تعداد كثيري از دسته هاي عزاداري و سينه زني به آنجا مي آيند.من پهلوي در بزرگ آن مقام مقدس روي خاك افتاده بودم و مي ديدم كه دسته هاي عزا از پهلوي من سينه زنان و نوحه كنان مي گذرند ولي كسي به حال من توجهي ندارد. از مشاهده ي آن صحنه، گاهي بر امام حسين عليه السلام و گاهي بر حال خود گريه مي كردم.در هيمن اثنا يك اسب سوار را ديدم كه به طرف من مي آيد. سوار مزبور نزد من آمدند و ايستادند و مرا به اسم صدا كردند و فرمودند: تو اينجا چكار مي كني؟ چرا روي خاك افتاده اي؟ چرا گريه مي كني؟ گفتم: آقا! من مريضم و توان ايستادن ندارم.فرمودند: مادرت كجاست؟ گفتم: داخل بارگاه رفته تا برايم دعا كند. فرمودند: برخيز بايست!

گفتم: نمي توانم آقا، من مريضم! فرمودند: من مي گويم بلند شو! تو خوب شده اي! آن وقت من به فرمان ايشان بلند شدم! ديدم پاهايم قوت پيدا كرده و اثري از آن سستي و ناتواني نمانده است. خوشحال شدم و گفتم: آقا! شما كيستي؟ فرمودند: اين بارگاه مال كيست؟ گفتم: اين درگاه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام [ صفحه 240] است. فرمودند: من ابوالفضل العباس هستم! مادرت داخل اين روضه فرياد مي زند، برو او را صدا كن. زيرا تو خوب شده اي و ديگر بيمار نيستي!اين را فرمودند و از من پنهان شدند. [135] .

حضرت ابوالفضل پسر يازده ساله ي فلج را شفا دادند

سلالة السادات جناب آقاي سيد علي صفوي كاشاني، مدح اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام از جناب آقاي هاروني نقل كرد كه گفتند:يكي از عزيزان سقاي هيئتي كه در ايام محرم (عاشورا) دور مي زد و آب به دست بچه ها مي داد، نقل مي كند كه: خدا يك پسر به من داد كه يازده سال فلج بود.يكي از شبها كه مقارن با شب تاسوعا بود وقتي مي خواستم از خانه بيرون بيايم، مشك آب روي دوشم بود؛ يكدفعه پسرم صدا زد: بابا كجا مي روي؟ گفتم: عزيزم، امشب شب تاسوعاست و من در هيئت سمت سقايي دارم؛ بايد بروم آب به دست هيئتيها بدهم. گفت: بابا، در اين مدت عمري كه از خدا گرفتم، يك بار مرا با خودت به هيئت نبرده اي. بابا، مگر اربابت باب الحوائج نيست؟ امشب مرا با خودت بين هيئتيها ببر و شفاي مرا از خدا بخواه و شفاي مرا از اربابت بگير.وي مي گويد: خيلي پريشان شدم. مشك آب را روي يك دوشم، و عزيز فلجم را هم روي دوش ديگرم گذاشتم و از خانه

بيرون آمدم. زماني كه هيئت مي خواست حركت كند، جلوي هيئت ايستادم و گفتم هيئتيها بايستيد! امشب پسرم جمله اي را به [ صفحه 241] من گفته كه دلم را سوزانده است. اگر امشب اربابم بچه ام را شفا داد كه داد، والا فردا مي آيم در وسط هيئتيها، اين مشك آب را پاره مي كنم و سمت سقايي حضرت اباالفضل عليه السلام را كنار مي گذارم. اين را گفتم و هيئت حركت كرد.نيمه هاي شب عزاداري در هيئت تمام شد ولي از شفا خبري نشد! پريشان و منقلب بودم، با خود گفتم: خدايا، اين چه حرفي بود كه من زدم؟ شايد خودشان دوست دارند كه بچه ام را به اين حال ببينم، شايد مصلحت خدا بر اين است! سپس با خود گفتم: ديگر حرفي است كه زده ام، اگر شفاي او عملي نشد، فردا مشك را پاره مي كنم! آمدم به منزل و وارد حجره شديم و نشستم. هم من گريه مي كردم و هم پسرم گريه مي كرد.وي مي گويد: گريه ي بسيار كردم، يكدفعه پسرم صدا زد: بابا، بس است ديگر، بلند شو بابا! بابا، هر چه رضاي خدا باشد، من هم راضي هستم!من بلند شدم و بيرون آمدم و به اتاق ديگر رفتم و نشستم. ولي مگر آرام داشتم؟! مستمرا گريه مي كردم، تا اينكه خواب چشمان مرا فراگرفت. در آن هنگام ناگهان شنيدم كه پسرم مرا صدا مي زند و مي گويد: بابا، بيا اربابت كمكم كرد! بابا، بيا اربابت مرا شفا داد!آمدم در را باز كردم، ديدم پسرم با پاي خودش آمده است! گفتم: عزيزم، چه شد؟! صدا زد: بابا، وقتي تو از اتاق بيرون رفتي، داشتم گريه مي كردم كه ناگهان اتاق روشن شد! ديدم يك نفر

كنار من ايستاده است و مي گويد: بلند شو! گفتم: نمي توانم برخيزم. گفت يك بار بگو يا اباالفضل و بلند شو! بابا، يك بار گفتم يا اباالفضل و بلند شدم. بابا، ببين اربابت نااميدم نكرد و شفايم داد!ناقل داستان مي گويد: پسرم را بلند كردم و به دوش گرفتم و از خانه بيرون آمدم، در حاليكه با صداي بلند مي گفتم: اي هيئتيها! بياييد ببينيد عباس عليه السلام بي وفا نيست، [ صفحه 242] بچه ام را شفا داد! [136] .

شفاي كربلايي احد اردبيلي توسط حضرت عباس و رساندن او به كاروان

مرحوم كربلايي احد - ساكن روستاي تازه قشلاق يورتچي از توابع اردبيل - مي گفت: من در سن هشت، نه سالگي كنار جاده ي سالكين كربلا، چند رأس گاو مي چراندم و از صداي چاووشان، روحم به ديار عاشقان پرواز مي كرد و خلاصه، از عشق زيارت كربلا بي قرار بودم.يك روز ديدم دسته هاي كاروان پشت سر هم در حركت هستند و طبق معمول، هر كاروان چاووش مخصوصي دارد و در دست هر چاووشي پرچم حضرت اباالفضل العباس قمر بني هاشم عليه السلام است. اهالي تازه قشلاق به دنبال پرچم به راه افتادند و اشك ريزان آنان را بدرقه كردند و بعد از پيمودن مقداري از راه، بازگشتند. من نيز گاوها را به طرف ده رها كردم و به بدرقه ي زوار پرداختم، اما همچون ديگران بازنگشتم، و اين در حالي بود كه حتي يك لحظه طاقت هجران و دوري مادرم را نداشتم.باري، از خانواده و بستگان دل كندم و به عشق ديدار مرقد يار، با دو قطعه نان خشك، در التزام ركاب زائرين، راه كربلا را در پيش گرفتم و از همان آغاز، مثل يك خادم به خدمت كاروان كمر بستم. زائرين چند ماه در كربلا

اقامت گزيدند و در اين مدت، هر روز به زيارت حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و زيارت سردار كربلا مي رفتند و براي بوسيدن قبور و حرم آن عزيزان هيچ نظم و ترتيبي را رعايت [ صفحه 243] نمي كردند.روزي، من عاشق دلباخته و غريب بي كس با آن قد كوچك و جثه ي ريز، دل به دريا زدم و از ميان ازدحام جمعيت، خود را به ضريح حضرت باب الحوائج عليه السلام رساندم و در اثر اين امر، در زير پا افتادم و از راه رفتن باز ماندم! در نتيجه، مردم مرا به گوشه ي ايوان بردند و در آن هنگام مرحمت آن حضرت را لمس نمودم و براي خود نيروي ابدي گرفتم.همچنين به زيارت نجف اشرف رفتيم و مرقد مطهر حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام را زيارت نموديم، سپس به زيارت حضرت امام موسي كاظم عليه السلام و بعدا هم به زيارت عسكريين عليهماالسلام رفتيم و پس از زيارت سرداب مقدس، عراق را به مقصد ايران ترك كرديم.در طول راه، من همواره پياده بودم و با وجود هواي گرم تابستان و گرد و غبار ناشي از سم ستوران همواره مي كوشيدم كه قدمهاي تندي بردارم و در ميانه ي كاروان حركت كنم. زيرا ترس داشتم كه از كاروان عقب بمانم و به دست اعراب عنيزه - كه داستان قساوتشان ما را سخت نگران ساخته بود - گرفتار بشوم.سرعت و فعاليت زياد و نيز نامناسب بودن برنامه ي غذايي، سبب شد كه در راه مسموم شوم. همراهان، مرا در حالي كه دچار استفراغ و اسهال بودم، تا يك منزل با مشقت راه بردند و به همين علت آب بدنم كم شد! از آن پس، چون

حالم خيلي خراب بود، مرا در يكي از كاروانسراهاي قديمي در بيابان گذاشتند و با قلب سوخته به سوي وطن حركت كردند.اينك من در حال بيهوشي و به طور نيمه جان، در گوشه كاروانسرا روي خاك افتادم و نه غذايي دارم و نه آبي. بلكه هر لحظه منتظر ملك الموت هستم. [ صفحه 244] بيهوشي من از ظهر آن روز تا صبح روز بعد به طول انجاميد. صبحگاهان كه به هوش آمدم، با چشم گريان زبان به گلايه گشودم و اين جملات را خطاب به امير نجف اشرف و به سردار رشيد كربلا عليه السلام گفتم:يا اميرالمؤمنين عليه السلام و يا قمر بني هاشم عليه السلام، عشق شما مرا وادار كرد كه از پدر و مادر و برادر، و از تمام علايق منقطع شوم و به كوي شما بيايم. حال، در اين بيابان و در گوشه ي اين كاروانسرا، در حال مرگ هستم و مي دانم كه بيش از همه، مادرم چشم به انتظار من نشسته است و اگر من با چنين حالي بميرم و بي نام و نشان به كام خاك بروم، داغ دل او هيچگاه پايان نخواهد پذيرفت. از رسم فتوت و مهمان نوازي شما دور است كه آنها بيايند و من را اين چنين در بيابان بيابند!سپس از شدت ضعف و ناتواني، زبان گلايه را بستم و بيهوش بر بستر خاك افتادم در همان حال صداي دلنوازي به گوشم رسيد كه دوبار گفت: «كربلايي احد!» چشم باز كردم، ديدم شخص بزرگواري سوار بر اسب، بالاي سرم قرار دارد. به من فرمود: چرا اينجا مانده اي؟! با حالت ضعف گفتم: «آقا، دارم مي ميرم». خيال كردم يكي از زوار آشناست، گفتم:

خبر مرگ مرا، تو به مادرم برسان!سوار مزبور از روي زين خم شد، دست مرا گرفت و آرام فشرد و من جان تازه اي يافتم. سپس فرمود: كاروان از اينجا چندان دور نشده است، برخيز! به آنان مي رسيم. كيفيت حركت را نفهميدم، ولي چندان طول نكشيد كه همه ي آثار كسالت از من برطرف شد و پر نشاط و سر حال، خود را كنار همسفران، كه در كنار چشمه اي اطراق كرده بودند، يافتم!وقتي دوستان كاروان، مرا ديدند، همگي از شوق و شعف به گريه افتادند و كيفيت آمدنم را پرسيدند. من هم كيفيت مرض و غربت خويش و گلايه به محضر حضرت [ صفحه 245] مولا عليه السلام و فرزند رشيدش حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را براي آنان بازگو كردم. آنان نجات من از آن وضعيت و رسيدن به كاروان را از كرامت حضرت ولي الله اعظم ارواحنا فداه و علمدار كربلا عليه السلام دانستند.من خيال مي كردم يك روز تمام از كاروان جدا نشده ام، اما آنان گفتند: خير، دور روز است كه مرا ترك كرده اند! قرائن هم، صحت گفته ي آنها را تصديق مي كرد. زيرا من در خاك عراق افتادم و از حركت باز ماندم ولي آنها را در نزديكيهاي همدان ملاقات كردم! از آن به بعد نيز كاروان به جهت بهبودي من آهسته حركت كرد و رفقا به نوبت مرا بر مركوب خويش سوار نمودند و ديگر نگذاشتند حتي يك قدم پياده راه بروم، تا اينكه مرا صحيح و سالم، در وطن به پدر و مادرم تحويل دادند. و ماجراي شگفت انگيز فوق را نيز براي بستگانم حكايت كردند.از آن پس نيز تاكنون، همواره در تمامي مشكلات بدون تكلف

حضرت باب الحوائج عليه السلام را به ياري طلبيده ام و ايشان نيز خواهش مرا اجابت فرموده اند. [137] .

حضرت عباس آسيد حسين را در رفتن به كربلا و بازگشتن به وطن، بر ترك اسب خود سوار كردند

اين قضيه توسط حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ عباس الرئيس كرماني نقل شده است:متوفي تكيه ي حضرت ابوالفضل عليه السلام در شهر راور (از شهرهاي كوچك حومه ي كرمان) اين قضيه را براي اينجانب عباس شيخ الرئيس نقل كرد:پدر مادرم به نام آقا سيد حسين، كه در سن نود و دو سالگي از دنيا رفت، دو روز [ صفحه 246] قبل از مردنش جريان جالب و شنيدني زير را تعريف كرد. وي گفت:در ايام جواني، با عده اي از اهل راور عازم كربلا شديم. بين انار و بياض (طريق كرمان - يزد) منزل كرديم. يكي از همراهان قلم به دست گرفت و گفت: به آقا سيد حسين، هر كس هر مقدار كمك مي كند بگويد.هر كدام چيزي گفتند، يك نفر گفت: من فلان مبلغ را مي دهم نه بيشتر! و بالاخره با آمارگير نزاع كردند. گفتم: من اصلا چنين پولي را نمي پذيرم و با شما هم به عراق نمي آيم! هر چه اصرار كردند، از رفتن با آنها امتناع كردم. بالأخره آنها رفتند و من در بيابان ماندم.دو زانو رو به قبله (عراق) نشستم و متوسل به امام حسين عليه السلام شدم و عرضه داشتم: «آقا، اگر مرا دعوت كرده ايد، خرج راه را هم بدهيد!» كه ناگهان سواري را در كنار خود ديدم كه فرمود: سوار شو! من نمي توانستم بر اسب سوار شوم، ايشان دفعه ي دوم و سوم نيز اين سخن را تكرار فرمودند. من عرض كردم: دستم را بگيريد. فرمودند: مگر نمي بيني كه دست در بدن ندارم!بالأخره سوار شدم و بعد از دقايقي خود را

در قبرستاني ديدم. آن بزرگوار فرمودند: اينجا كربلاست! وقتي كه همه ي كارهاي خود را انجام دادي، به اينجا برگرد تا تو را به محل سكونت برسانم!من پس از زيارت اعتاب مقدسه به همان نقطه آمدم و دوباره حضرت قمر بني هاشم عليه السلام در آنجا پيدا شدند و مرا بعد از چند لحظه به قبرستان راور رساندند! ناگفته نماند كه رفقاي من پس از 26 روز در كربلا به من ملحق شدند و هر چه علت را جويا شدند، چيزي نگفتم و تا اين ساعت به هيچ شخص ديگري هم جريان اين تشرف و زيارت را نگفته ام!والسلام علي العبد الصالح مولانا العباس و رحمة الله و بركاته. [138] . [ صفحه 247]

بيرون آمدن شخص بلند قامت و شمشير بدست، از حرم حضرت عباس و فرار سربازان عثماني

آية الله سيد نور الدين ميلاني، فرزند مرحوم آية الله العظمي ميلاني قدس سره اين قضيه را نقل فرمودند:سابقا عراق مستعمره ي دولت عثماني بود. استاندار كربلا ماليات جديدي را وضع كرد. رؤساي عرب به ملاقات او رفتند و از وي در خواست كردند كه ماليات مزبور را از مردم نگيرد، ولي او قبول نكرد.عربها دستور دادند كه بازارها بسته شود. مردم بازار را بستند و همه جا تعطيل شد.استاندار ناچار شد كه از پادگان مسيب، كه شش فرسخي كربلاست، كمك نظامي طلب كند! جمعي از لشگريان عثماني براي مقابله با بازاريها وارد كربلا شدند تا به تعطيل عمومي خاتمه دهند.وقتي لشگر عثماني وارد كربلا شد، استاندار آنان را در دو طرف خيابان حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام، كه از درب قبله ي صحن مطهر تا آخر شهر امتداد دارد، رديف نمود به آنها دستور آماده باش داد.اعراب هم پشت بام صحن حضرت ابوالفضل عليه السلام را

براي خود سنگر قرار دادند. آنها مثل قطرات باران به طرف هوا شليك مي كردند و با اين كار مي خواستند بفهمانند كه ما از لشگر عثماني باكي نداريم.اين مسئله يك هفته به طول انجاميد. حرمين مطهرين بسته شده بود و مردم در منازل خود مانده بودند مگر عده ي كمي كه از طريقهاي مختلف به باغات يا خارج شهر رفتند.بالاخره روزي يك شخص بلند قامت كه قد و قامتي موزن و جالب داشت و يك [ صفحه 248] پيراهن عربي پوشيده و دستمالي سفيد بر سر بسته بود و شمشير برهنه اي در دست داشت، از درب قبله ي صحن مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام خارج شد. وي شمشير را به ديوار تكيه داد و سپس دست برد و آستين خود را بالا زد.با اين عمل وي، لشگر خود بخود مرعوب شدند و در حاليكه با ترس و وحشت فرياد مي زدند: «امام عباس گلدي!» به سمت پادگان مسيب گريختند. در نتيجه، دولت شكست خورد و مردم كربلا، حرم و بازار را باز كردند. [139] .

يك سوار داراي پوشش آهنين از حرم حضرت عباس بيرون آمد به وهابيها حمله كرد

سيد حسون براقي در تاريخ كوفه آورده است كه:ملك سعود (لع) با اسب خود داخل حرم شريف گرديد و آنچه در بالاي قبر حبيب عليه السلام بود بركند! سپس دستور داد حرم را ويران كنند. اما در اين هنگام از خبري كه براي او آوردند متزلزل گرديد و برگشت.ماجرا از اين قرار بود كه وي همراه قشون خود به سوي حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام حركت كرد، ولي ناگهان يك فرد اسب سوار كه پوشش آهنين داشت به آنان حمله كرد و جمعي از آنها را كشت و بقيه پا به فرار گذاشتند!همين كه ملك

سعود اين حادثه را ديد، به سپاهش گفت: برگرديد! و به حرم پسر خواهرمان آسيب نرسانيد؟!لذا از آنجا به حرم امام حسين عليه السلام برگشتند و ملتجيان به حرم آن حضرت را، از [ صفحه 249] مرد و زن و صغير و كبير، كشتند! و دست به تخريب حرم زدند و برگشتند. در سال 1230 نيز دوباره وهابيها به نجف و كربلا حمله آوردند! ولي مأيوس برگشتند. [140] .

نجات كاروان زوار يزدي توسط حضرت اباالفضل العباس

مرحوم آقا ميرزا حسن يزدي قدس سره اين قضيه را از مرحوم پدرش نقل كرد:يك سالي از يزد با اموال زيادي به همراه كاروان بزرگي به «كربلا» مشرف شديم. قريب به نيمه هاي يك شب، به عده اي از دزدان و سارقفان بخورد كرديم. من سكه هاي طلاي زيادي داشتم، فورا آنها را توي قنداقه ي كودك (كه همين «ميرزا حسن» باشد) گذاشتم و او را به مادرش دادم.در اين هنگام دزدان بر سر اهل كاروان ريختند و همه را غارت كردند! چنان فرياد استغاثه ي زوار كربلا بلند شد، كه دل هر بيننده اي را مي سوزانيد و گريانش مي كرد.مردم صدا مي زدند «يا ابوالفضل! يا قمر بني هاشم يا حضرت عباس! يا باب الحوائج! بفريادمان برس!» و به شدت گريه مي كردند.ناگهان در آن موقع شب، متوجه شديم كه سواري با اسب از دامنه ي كوهي كه در نزديكي ما بود، سرازير شد! جمال دلرباي او در زير نقاب بود؛ ولي نور صورت انورش از زير نقاب، همه جا را منور و روشن كرده بود. شمشيرش مانند ذوالفقار پدرش حضرت اميرالمومنين عليه السلام بود.فريادي مانند صداي رعد و برق، تمام صحرا را پر كرد و آن سوار به سارقان و دزدان حمله نمود و فرمود

«دست از اين قافله برداريد و از اينجا برويد! دور شويد [ صفحه 250] وگرنه همه ي شما را هلاك مي كنم و به جهنم مي فرستم!»همه ي اهل كاروان و همه ي سارقان درخشندگي نور جمال آن ستاره ي آسمان ولايت و آن ماه بني هاشم را مشاهده كردند و صداي دلرباي آن حضرت را نيز شنيدند!دزدها و سارقان فورا دست از قافله كشيدند و پا به فرار گذاشتند.سپس آن حضرت در همان محل كه ايستاده بودند، غيب شدند!تمام اهل قافله وقتي كه اين معجزه را ديدند، در همان مكان تا صبح به توسل به ساحت حضرت عباس و دعا و زيارت و روضه خواني و گريه و زاري پرداختند!بالاخره وقتي كه اهل كاروان سر اثاثيه خودشان آمدند، ديدند همه چيز سر جايش باقي است، مگر آن چيزهايي كه دزدها برده بودند و به كناري انداخته و فرار كرده بودند.سيدي نيز در قافله ي ما بود كه سالها گنگ بود. او نيز وقتي كه در آن گير و دار، پرتوي از نور خدا و قامت زيباي پسر حضرت علي عليه السلام را ديده بود، زبانش باز شد! و پيوسته صلوات مي فرستاد! [141] .

ماشين بدون راننده به سوي نجف! حضرت ابوالفضل راننده ي خائن را كشته اند و خود به جاي او نشسته اند

مؤلف حياة العباس اين قضيه را نقل فرموده است:مادر و دختري زائر، از كربلا به قصد نجف، سوار ماشين سواري مي شوند.راننده نگاهي به دختر مي كند و بدون اينكه مسافر ديگري بگيرد حركت مي كند! [ صفحه 251] مادر به دخترش مي گويد: او خيال سوئي درباره ي ما دارد؟! بالاخره راننده به كاروانسراي شور مي رسد ودر آنجا از راه شاهي خارج مي شود و به داخل صحرا مي رود؟مادر به دختر مي گويد: ديدي گفتم خيال سوء دارد و ما را به بيراهه مي برد؟! در

اين هنگام راننده سرش را بيرون مي كند و چون مي بيند بيابان از جاده خيلي دور است؛ پياده مي شود و مي گويد: اگر سر و صدا كنيد، كشتن هم در كار است و اگر ساكت باشيد...!مادر بيچاره به دختر جوان مي گويد: تو در ماشين باش! و خود پيرزن مي آيد و سر را بلند مي كند و بيچاره وار و مضطر مي گويد: «اي ابوالفضل عليه السلام تو ما را مي بيني ولي ما تو را نمي بينيم!»ناگهان در آن لحظه يك نفر پيدا مي شود و به آن راننده اشاره اي مي كند و آن راننده بلند مي شود و به زمين مي خورد و شكمش پاره مي شود! سپس آن بزرگوار به پيرزن مي گويد: «اصعدي (سوار شو!)»پيرزن سوار مي شود و آن بزرگوار خودشان به جاي راننده مي نشينند و ماشين را به نجف مي آورند!بعدا در حرم، زنها از ماشين بي راننده و اين قضيه ي عجيب صحبت مي كنند! دختر به مادرش مي گويد: شايد منظور آنها همان ماشين ماست! اجمالا كلفت كليددار كه در حرم بوده است، اين قضايا را براي كليددار نقل مي كند و كليددار هم آن را به عرض مقامات دولتي مي رساند.بعدا، چند تن از مقامات دولتي همراه مادر و دختر و كليددار حرم به آنجا مي روند [ صفحه 252] و جنازه ي راننده را متعفن و از هم پاشيده مي بينند. [142] .

نجات خانمي زائر، از دست اعراب توسط حضرت ابوالفضل

حجة الاسلام والمسلمين آقاي حاج شيخ علي اكبر قحطاني كه عالمي متقي و از مروجين مكتب اهل بيت عليهم السلام مي باشند، اين قضيه را از كتاب نجات الخائفين نقل كرده اند:گروهي از زوار به كربلا مي رفتند. ضعيفه اي با چند تن از اطفال صغارش، همراه زوار بود. وقتي كه از مسيب كوچ كردند، آن بيچاره از قافله عقب ماند و ناگاه

جمعي از اعراب بر سر آن مظلومه ريختند و بناي هتك حرمت گذاردند.در اين وقت آن بينوا رو به طرف كربلا نمود و گفت: اي مولا و سرور من، از غيرت شما دور است كه مرا اعانت ننمايي و از دست اين ظالمان نجات ندهي!در اين گفتگو بود كه ناگاه سواري، در حاليكه نيزه اي در دست داشت، نمايان شد و بعد از متفرق كردن دزدان آن ضعيفه را به كربلا و به قافله ي زوار رسانيد. آن مؤمنه چون اين كرامت را ديد، عرض كرد: اي آقا، شما از كجا دانستيد كه ما در اين صحراي دور، در دست اعدا مانده ايم؟آقا فرمودند: اي ضعيفه، من در خدمت حضرت سيدالشهداء عليه السلام ايستاده بودم، ناگهان ديدم كه اشك چشم آن امام امم جاري شد. عرض كردم يابن رسول الله! چرا گريه مي كنيد؟! فرمودند: مگر نمي بيني كه زوار من در دست اعراب بي حيا گرفتار شده اند؟! [ صفحه 253] پس به امر مولاي خودم، شما را از چنگ آنها رهانيدم. سپس آن ضعيفه عرض كرد: اجازه دهيد دستتان را ببوسم! فرمودند: معذورم دار! زيرا دست ندارم. آن زن گريست و گفت: مگر شما مولاي من حضرت عباس هستيد؟ فرمودند: بلي! و سپس غائب شدند. [143] .

اسب سواري پيدا شد و هندوها را متفرق كرد تا جنازه ي مرد بوشهري دفن شود

جناب آقاي حاج عباس جعفرزاده، از اهالي تنگستان از توابع بوشهر اين قضيه را نقل كردند:عده اي از اهالي بندر بوشهر، با كشتي به طرف بمبئي هند حركت مي كنند و در بازگشت از هند به طرف ايران، شخصي در كشتي فوت مي كند. در نزديكي ساحل يك آبادي وجود داشت. آنها جنازه را مي برند تا در آن آبادي دفن كنند. در راه، اهالي آن محل با شمشير

و نيزه و اسلحه هاي مختلف به ايشان حمله مي كنند و مي گويند: ما نمي گذاريم جنازه ي خود را در اين محل دفن كنيد، زيرا شما كافريد.اين جمعيت به طور دسته جمعي، رو به طرف عراق و كربلاي معلي كردند و پس از عرض ارادت به محضر مبارك حضرت ابوالفضل العباس قمر بني هاشم عليه السلام چنين گفتند:يا اباالفضل العباس عليه السلام! آيا سزوار است كه اين مرد كه از محبين شما اهل بيت عليهم السلام مي باشد، به دريا افكنده شود و ماهيهاي دريا او را بخورند؟!راوي نقل مي كند: پس از توسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ناگهان مشاهده [ صفحه 254] كردند كه اسب سواري در آن بيابان پيدا شد و در حاليكه در دستش سر نيزه اي بود، به آن هندوها حمله كرد و آنان را متفرق كرد. سپس دستور داد: جنازه ي خود را دفن كنيد! آنها ديگر برنخواهند گشت! جمعيت جنازه را دفن كردند و با خيال راحت به كشتي برگشتند. [144] .

حضرت ابوالفضل به جواني كه در حال غرق شدن بود فرمودند: بگو يا صاحب الزمان

جناب حجة الاسلام آقاي مكارمي مي فرمودند:نقل شده است كه در يكي از شهرهاي شيراز، شخصي همراه عمويش براي ماهي گيري به كنار ساحل مي رود و در آنجا يكدفعه غرق مي شود. عموي وي، نگران از مرگ برادرزاده، ناگهان مي بيند كه وي روي آب آمد!باري، شخص غرق شده كنار ساحل مي آيد و عمويش از او مي پرسيد: چگونه نجات يافتي؟ مي گويد: در حال غرق شدن، به ياد روضه ها افتادم، پس از آن عرض كردم: يا اباالفضل!ديدم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام تشريف آوردند و در گوشم فرمودند: بگو يا صاحب الزمان! من هم متوسل به حضرت امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) شدم و عرض كردم يا صاحب الزمان! آقا

امام زمان (عجل الله فرجه الشريف) تشريف آوردند و مرا نجات دادند و به كنار ساحل آوردند. [145] . [ صفحه 255]

آقايي با چكمه و كلاهخود روي برفها ايستاده بود و با فرمايش خود ما را نجات داد

آقاي حاج مهدي اشعري قمي اين قضيه را نقل كردند:در يك شب سرد برفي، در فصل زمستان از شهركرد به طرف قم حركت كرديم. حدود دو ساعت بعد از نصف شب، در ماشين پيكان بار و به همراه اثاثيه ي يك خانواده و صاحب آن اثاثيه، مابين بروجرد و قم حركت مي كرديم. هوا يخبندان بود و برف زيادي در جاده و اطراف آن بر زمين نشسته بود، به طوري كه در بعضي جاها اطراف جاده را تقريبا يك متر و نيم برف پوشانده بود!از بس جاده خطرناك بود، كنترل ماشين از دست بنده خارج شد و اتومبيل در يك جاي خيلي خطرناكي فرورفت! مرد خانواده از ماشين پايين آمده و چند لحظه بعد دوباره سوار شد و با تب و لرز، حيران و بهت زده، مرتبا مي گفت: ديدي چه بلايي سر ما آمد؟آن وقتها در آن جاده، ماشين خيلي كم رفت و آمد مي كرد. گفتم: آقاي مسافر، بيا بالا. سپس ناگزير دست توسل به دامان حضرت قمر بني هاشم عليه السلام زدم و عرض كردم: آقا جان، يهوديها در خانه ات مي آيند و آنها را نااميد برنمي گرداني! من كه نوكر برادر شما هستم!طولي نكشيد كه ديدم يك آقايي با كلاهخود و زره و چكمه، روي برفها ايستاده است و به من فرمود: ماشين را بگذار دنده عقب! وقتي دستور آن آقا را اجرا كردم و ماشين را دنده عقب گذاشتم و مقداري عقب آمدم، تمام نگرانيها برطرف شد و يكدفعه ديدم ماشين روي جاده ي صاف ايستاده

است. بعد به من فرمود: حركت كن! من [ صفحه 256] هم حركت كردم و يكدفعه هر چه نگاه كردم كسي را در آنجا نديدم! [146] .

حضرت ابوالفضل و حضرت علي اكبر به فرمان امام حسين به استقبال ملا عبدالحميد قزويني مي روند

مرحوم عراقي در كتاب دارالسلام ماجراي ديدار آخوند ملا عبدالحميد قدس سره با حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام و حضرت علي اكبر عليه السلام را اينگونه نقل كرده است:ملا عبدالحميد قزويني كه از ابتداي مجاورات در نجف اشرف، در همه ي اوقات زيارتي مخصوصه ي حضرت امام حسين عليه السلام، با پاي پياده به كربلا رفته بود، فرمود: روزي به اراده ي زيارت كربلا از نجف اشرف بيرون رفتم. چون به بلندي وادي السلام رسيدم، جمعي از بزرگان و اعيان نجف را ديدم كه براي بدرقه ي آقازاده اي بيرون آمده اند. آنها او را با كمال احترام بر كجاوه سوار كردند و دعاي سفر در گوش او خواندند و مقداري از راه را با او همراه شدند. سپس با او وداع كردند و در عقب او اذان گفتند و ساير آداب آقايي را براي او به جا آوردند، و او هم با نوكر و بنه و ساير لوازم سفر روانه ي كربلا گرديد.چون اين عزت را ديدم و ذلت خود را هم مشاهده كردم، ملول و خجل شدم و با خود گفتم: اين دفعه هم كه بيرون آمده ام، به كربلا مي روم، لكن بعد از اين اگر اسباب مساعدت كرد كه رفتن به كربلا بر وجه ذلت نباشد مي روم والا ديگر نمي روم و همان مقداري كه تا به حال رفته ام، كفايت مي كند.اين دفعه به كربلا رفتم و برگشتم و بعد از آن قصد كردم كه ديگر به طريق مذلت به زيارت نروم، و بر همان اراده بودم تا

آنكه وقت زيارت مخصوصه ي ديگر رسيد و چند [ صفحه 257] نفر از طلاب آمدند و پرسيدند: چه روزي اراده ي زيارت داري كه ما هم با تو بياييم؟ گفتم من اراده رفتن ندارم، زيرا كه خرج منزل و كرايه ندارم و پياده هم نمي روم! گفتند: تو كه هميشه پياده مي رفتي! گفتم: ديگر نمي روم! گفتند: اين دفعه كه ما اراده ي پياده رفتن داريم، با ما بيا تا ما هم از راه باز نمانيم، بعد از آن را خودت مي داني!بالاخره، پس از اصرار و انكار، آنها رفتند و براي توشه ي راه چيزهايي خريداري كردند و مرا با اصرار برداشتند و از نجف بيرون آمديم و با ايشان روانه شديم. چون وقت رفتن براي زيارت تنگ شده بود و فرداي آن روز، روز زيارت بود، در هنگام صبح بيرون رفتيم، كه ظهر در كاروانسراي شور بخوابيم و شب به كربلا برسيم.پس با همراهان، كه دو نفر بودند، روانه شديم و در هنگام ظهر وارد كاروانسرا گرديديم. زوار ديگر شب قبل بار كرده بودند، بنابراين در آن هنگام هيچ زائري در كاروانسرا نبود چون كه آن اوقات كاروانسرا مخروبه بود و هوا هم گرم بود و خانواري هم در كاروانسرا نبود، بنابراين كسي در آنجا نمي ماند. به علاوه آنكه، كاروانسرا هم از خوف طراران عرب در امان نبود، بلكه گاه گاه در داخل كاروانسرا مردم را برهنه مي كردند و احيانا اگر بعضي از طلاب و مجاورين در آنجا وارد مي شدند و توان مبارزه با دزدان را نداشتند، از خوف عرب ها، اسباب و لباس خود را در زير زباله ها مستور مي كردند.ما بعد از ورود به كاروانسرا، چون اسباب مهمي نداشتيم،

در صفه ي بزرگ مسقفي كه در آنجا بود، منزل كرديم و پس از صرف غذا خوابيديم.اتفاقا من زودتر از همراهان بيدار شدم و آفتابه را برداشتم و براي وضو گرفتن بيرون آمدم. بعد از انجام مقدمات وضو، بر صفه اي كه در وسط كاروانسرا بود، بالا رفتم و بر لب آن صفه رو به در كاروانسرا نشستم و مشغول وضو شدم. در اثناي وضو [ صفحه 258] گرفتن كه مشغول مسح پا بودم، كه در زي لباس اعراب بود و پياده از درب كاروانسرا داخل گرديد! وي با سرعت تمام نزد من آمد به گونه اي كه گمان كردم، او از اعراب بيابان است و اراده كرده كه مرا برهنه كند، لكن چون چيز قابلي با خود نداشتم، چندان خوف نكردم و مسح پا را تمام نمودم! چون نزديك آمد، متوجه من گرديد و گفت: ملا عبدالحميد قزويني تو هستي؟!چون بدون سابقه ي آشنايي نام مرا ذكر نمود، تعجب كردم و گفتم: آري منم!گفت: تويي كه مي گفتي: من به اين ذلت و خواري ديگر به كربلا نمي روم، مگر آنكه به طريق عزت متمكن و قادر شوم؟! قدري تأمل كردم و با خود گفتم: اين شخص اين واقعه را از كجا دانست؟ سپس در جواب گفتم: آري!آن عرب گفت: اينك آماده شو كه مولاي تو حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام و آقاي تو حضرت علي بن الحسين عليه السلام به استقبال تو آمده اند، تا قدر خود را بداني و به خاطر اعتبارات بي اعتبار دنيا افسرده و مهموم نگردي!چون اين سخن را شنيدم، متحير ماندم و مبهوت گرديدم كه اين شخص چه مي گويد؟! ناگاه ديدم كه دو نفر سواره با شمايل آن

دو بزرگوار، كه شنيده و در كتب اخبار و مصيبت ديده و خوانده بودم، با آلات و اسلحه ي حرب - در حالي كه حضرت ابوالفضل عليه السلام در جلو بودند و حضرت علي اكبر عليه السلام به دنبال آن بزرگوار بودند - از باب كاروانسرا داخل صحن آن گرديدند! چون اين واقعه را ديدم، بي اختيار خود را از بالاي آن صفه پايين انداختم و جلو دويدم و خود را به پاي اسبهاي ايشان انداختم و بوسيدم و به دور اسبهاي ايشان گرديدم و زانو و ركاب و پايشان را نيز بوسيدم!بعد از آن با خود خيال كردم كه خوب است كه به رفقا هم خبر دهم و آنها را از خواب بيدار نمايم كه به خدمت آن دو فرزند حيدر كرار برسند. پس با سرعت به نزد [ صفحه 259] رفقا رفتم و بر بالين يكي از آنها كه ملا محمد جعفر نام داشت، نشستم و با دست او را حركت دادم و گفتم:ملا محمد جعفر، برخيز كه حضرت عباس عليه السلام و علي اكبر عليه السلام به استقبال آمده اند، بيا به خدمت ايشان شرفياب شو!ملا محمد جعفر چون اين سخن را شنيد، گفت: آخوند چه مي گويي؟ مزاح و شوخي مي كني؟!گفتم: نه والله، راست مي گويم، بيا ببين هر دو تشريف دارند. چون اين حالت و اصرار را از من ديد، دانست كه چيزي هست! برخاست و به زودي دويد. چون رفتيم، كسي را نديديم، و از در كاروانسرا هم بيرون رفتيم و اطراف صحرا را، كه هموار بود و راه آن تا مسافت بسيار ديده مي شود، مشاهده كرديم و اثري يا غباري از آن پياده و آن دو سوار

نديديم. پس متأسف و متحير برگشتيم.پس از اين ماجرا، از عزم و ارده ي سابق بازگشتم و تائب و نادم شدم و قصد كردم كه زيارت آن مظلوم را ترك نكنم، اگر چه بر وجه ذلت و زحمت باشد. و اگر در اوقات زيارتي، عذر شرعي عارض شود تدارك و قضا كنم. از آن زمان تاكنون زيارتم ترك نشده است و مادام الحياة هم ترك نخواهد شد، ان شاءالله تعالي. [147] .

دختر سه ساله، حضرت عباس را در ضريح مطهر ديد و مادر مسيحي مسلمان شد

حجة الاسلام و المسلمين آقاي شيخ علي صافي فرزند مرحوم آية الله حاج شيخ حسن صافي اصفهاني قدس سره اين قضيه را نوشته اند: [ صفحه 260] اين كرامت را از پدر عيال خود، حضرت حجة الاسلام والمسلمين حاج سيد عليرضا حيدري يزدي شنيدم. ايشان فرمودند: دكتر عليرضا ميرجليلي هنگامي كه در خارج درس مي خوانده، دوستي داشته اند كه همسرش مسيحي و داراي دختري سه ساله بوده است.آنان، هنگام مراجعت از خارج، اول به عراق مشرف مي شوند و بعد از زيارت مشاهد مقدسه و عتبات عاليات، به عنوان آخرين زيارت وارد حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مي شوند.ناگهان مي بينند فرزند سه ساله ي آنان به داخل ضريح اشاره مي كند و مي گويد: مامان، مامان! اين آقايي كه داخل ضريح نشسته و دو دست او از بازو قطع شده است، كيست؟ مادرش سراسيمه به او مي گويد: چه كسي را مي گويي؟! كدام آقا؟! مي گويد: اين است، داخل ضريح نشسته است، من او را مي بينم، دو دست ندارد!مادر مسيحي حالش دگرگون مي شود و همانجا به دين اسلام مشرف مي شود. [148] .

حضرت عباس در ضريح مطهر ظاهر شدند و صد دينار به مرد عرب حواله دادند

اين قضيه توسط حضرت حجة الاسلام جناب آقاي حاج شيخ عليرضا گل محمدي ابهري زنجاني نقل شده است:يكي از اهالي كربلا، عربي را مي بيند كه در حرم حضرت قمر بني هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام كنار ضريح مطهر ايستاده است و با حضرت سخن مي گويد. [ صفحه 261] او مي گفت: آقا جان، صد دينار از شما مي خواهم؛ اگر مي دهي كه بده و اگر نمي دهي، در حرم حضرت سيدالشهداء امام حسين عليه السلام مي روم و شكايت شما را به آن حضرت مي كنم!سپس سرش را به طرف ضريح مطهر مي برد و مي گويد: فهميدم، فهميدم! و سپس

از حرم بيرون مي رود.پس از آن، عرب مزبور به بازار مي رود و به يكي از مغازه داران مي گويد: آقا فرموده است صد دينار به من بده! او مي گويد: نشاني شما از آقا چيست؟ مي گويد: به اين نشان، كه پسر شما مريض شده بود و شما صد دينار نذر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام كردي؛ اكنون آن پول را بده! و او هم صد دينار را مي دهد.ناقل مي گويد: به مرد عرب گفتم: چطور شما با حضرت عباس عليه السلام صحبت كردي و نتيجه گرفتي؟ گفت: به حضرت گفتم اگر پول ندهي، مي روم شكايت شما را به برادرت امام حسين عليه السلام مي كنم. در اين هنگام ديدم آن حضرت، داخل ضريح ظاهر شدند و در حاليكه روي صندلي نشسته بودند، حواله اي به من دادند. من هم رفتم و پول را از بازار گرفتم. [149] .

قند و چاي براي كارگران بيت العباس گچساران، توسط شخص بزرگواري كه ناگهان غايب شد

اين قضيه توسط حاج حمزه ي برازنده - يكي از مؤسسان بيت العباس گچساران - نقل شده است: [ صفحه 262] در سال 1355 شمسي در بين عمله و كارگراني كه در ساختمان بيت العباس گچساران مشغول كار بودند، شخصي روستايي از سادات موسوي به علت صداقت و احتياط و امين بودن و رفتار خوبش توجه ما را به خود جلب كرد. به همين جهت او را مسئول تهيه ي مواد غذايي و حراست از اثاثيه و ابزار ساختماني و نظارت در كار بناها و عمله ها كرديم و به او توصيه نموديم كه يك روز قبل از اتمام مواد غذايي و لوازم ساختماني، ما را مطلع سازد تا براي تهيه ي آنها اقدام شود و در كار ساختمان توقف و ركودي پيش نيايد.بعد از ظهر يك روز تابستاني، كه

براي سركشي و پرداخت حقوق كارگر و بنا به بيت العباس عليه السلام رفتم، كارگران را مشغول نوشيدن چاي و عصرانه ديدم. ضمن سلام و خسته نباشيد، جوياي حال سيد شدم. آنها گفتند: احتمالا سيد در آشپزخانه باشد. امروز براي نوشيدن چاي نزد ما نيامده و آثار ناراحتي و خستگي از همان اول صبح در چهره ي او نمايان بود. گفتم مگر سيد خودش براي شما صبحانه و عصرانه تهيه نكرد؟گفتند: بلي. ولي سيد امروز، با سيد روزهاي قبل بسيار تفاوت كرده است و به نظر مي رسد كه مريض است ولي به دكتر هم مراجعه نكرده است! من براي احوالپرسي و نيز براي جويا شدن از وضعيت پيشرفت كار در آن روز، به آشپزخانه نزد سيد رفتم. در آنجا سيد را ديدم كه زانوي غم در بغل گرفته و در كنجي به ديوار تكيه داده است. سلام كردم. سيد سر برداشت و جواب سلام داد. صورتش برافروخته بود، و چشمانش حالت عجيبي پيدا كرده بود.به او گفتم: برادر من، شما اگر مريض هستي و ناراحتي داري، چرا انكار مي كني و خود را به اين قيافه درآورده اي؟! فورا همين الان به دكتر مراجعه كن و برو در منزل به [ صفحه 263] استراحت بپرداز. در اين چند روز كه شما استراحت كامل مي نمايي، فرد ديگري را جايگزين شما مي نماييم تا كمبودي احساس نشود.سيد با شنيدن صحبتهاي من، از جا برخاست و دست مرا گرفت و به بيرون بيت العباس، چند قدمي درب ورودي در داخل كوچه، برد و گفت: صاحب بيت العباس همين جا بود، و من كور بودم، ديوانه بودم، نمي فهيمدم! گفتم: آقا سيد اين چه ربطي

به مريضي شما دارد؟ چرا هذيان مي گويي؟! شايد هم تب شما بالا رفته است! از شما خواهش مي كنم براي استراحت به منزل برو و فردا هم نيا.سيد گفت: من اكنون سالمم، اما آن موقع من كور بودم، لال بودم، كر بودم! من تب ندارم و هذيان نمي گويم، من فردا كه مي آيم هيچ، بلكه تا آخر عمر هم هر روز بايد بيايم!گفتم: سيد، ماجرا چيست؟! گفت: طبق برنامه اي كه شما تنظيم كرده ايد و من تا امروز بر اساس آن عمل كرده ام، ديروز بايد از شما مي خواستم كه قند و شكر تهيه كنيد ولي بكلي آن را فراموش كردم. صبح، ساعت 9، كه بايد به كارگران صبحانه بدهم، متوجه شدم كه چاي تمام شده و مثقالي از آن باقي نمانده است. تصميم گرفتم مقداري چاي از منزل خودم، كه زياد هم با ساختمان فاصله ندارد،بياورم وآنگاه بعد از صرف صبحانه، به بازار نزد شما بيايم و چاي تهيه كنم.فورا كتري را روي اجاق گاز گذاشتم و به قصد خانه، از درب بيت العباس خارج شدم. اما در همين نقطه، به شخصي برخوردم كه از روبرو مي آمد. وقتي به من رسيد، ايستاد و پرسيد: بيت العباس همين است؟ گفتم: بله. آن آقاي بزرگوار گفت: شما خادم او هستي؟ گفتم: آري، فرمايشي داريد؟ فرمودند: مقداري قند و شكر و چاي براي بيت العباس آورده ام. [ صفحه 264] اين را فرمود و آنها را روي همين زمين گذاشت. من خم شدم و كيسه هاي محتوي قند و شكر و چاي را از جلوي پاي ايشان برداشتم. موقعي كه بلند شدم، نگاه كردم كه از ايشان تشكر كنم و بر ايشان دعاي

خير نمايم، اما كسي را نزد خود نديدم! به اين سو و آن سو نظر انداختم و تا آخر كوچه دويدم اما اثري از آن بزرگوار نديدم! و تمام اين قضيه، از اول تا آخر، حتي يك دقيقه هم طول نكشيد.اينك من به حال خودم تأسف مي خورم كه چرا به پاي او نيفتادم و بر آن بوسه نزدم؟! چرا زير قدمش را نشان نكردم تا خاك كف پايش را سرمه ي چشم خود و عموم رهروان مكتبش نمايم؟!آري، اي خواننده ي گرامي، من نمي دانم اين آقا چه كسي بود؟ چون ممكن است كه آقاي ابوالفضل العباس عليه السلام و يا حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه بوده باشند. ولي همين قدر بايد بگويم كه ما از آن سال تاكنون، به بركت دست آن بزرگوار، با وجود داشتن مجالس سنگين و پر جمعيت حتي يك كيلو قند و شكر و صد گرم چاي نخريده ايم! و هميشه مقادير قابل توجهي در انبار ذخيره داريم. [150] .

حضرت رقيه هم در خواب و هم در بيداري ظاهر شدند و برگ سبزي به زن بيمار عطا كردند

اين قضيه توسط حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ محمد شريعت زاده ي خراساني نقل شده است:اين جانب روزي مشغول خواندن مصيبت حضرت رقيه عليهاالسلام در حرم مطهرشان بودم كه در اثناي آن صداي غش كردن خانمي همراه با فرياد و گريه ي شديد اطرافيان به گوش رسيد.خانم مذكور بعد از مجلس به هوش آمد. وي را نزد من آوردند و او به من گفت: من داراي سه فرزند هستم. مبتلا به مرض قلب شدم و همه ي دكترها جوابم كردند، به طوري كه نااميد شدم. به شوهرم گفتم: مرا به حرم حضرت رقيه عليهاالسلام ببر و امروز روز سوم است كه ما در اينجا هستيم.ديشب خواب ديدم

كه دختر بچه اي برگ سبزي را به من داد و گفت: «اين را بخور! خوب خواهي شد.» گفتم: شما كي هستيد؟ گفت: «من رقيه دختر امام حسين عليه السلام هستم.» از خواب بيدار شدم و به حرم آمدم.اكنون در لحظه اي كه شما مشغول خواندن روضه بوديد، همان دختر را در بيداري ديدم كه همان برگ سبز را به من داد و همه ي اطرافيان نيز اين صحنه را ديدند! در نتيجه من نتوانستم اين ماجرا را تحمل كنم و بيهوش شدم! و الان بحمدالله حالم خيلي خوب است. [152] . [ صفحه 267]

ملحقات بخش 09 در اين كتاب

موضوع: 1- حضرت آية الله العظمي مرعشي نجفي قدس سره، با حضرت امام حسين عليه السلام ديدار و گفتگو كردند، شماره قضيه: 240موضوع: 2- حضرت امام حسين عليه السلام دست محبت به چهره ي سيد نورالدين كشيدند، شماره قضيه: 108موضوع: 3- حضرت ابوالفضل عليه السلام سوار بر اسب آمدند و سر دزدان را از تن جدا نمودند و عروس را به طرفة العيني در حرم مطهر خودشان حاضر ساختند، شماره قضيه: 226موضوع: 4- علامه ي قزويني قدس سره صداي رعب انگيزي از ضريح مطهر حضرت ابوالفضل عليه السلام شنيدند، شماره قضيه: 229موضوع: 5- حضرت زينب عليهاالسلام بالاي مچ فوزيه زيدان را گرفتند و فرمودند: قومي يا فوزية!، شماره قضيه: 262موضوع: 6- حضرت زينب عليهاالسلام دست بر چشم مرحوم اسماعيل بيك كشيدند و با او سخن گفتند و شفايش دادند، شماره قضيه: 259موضوع: 7- شفاي دختر مسيحي لبناني با حضور حضرت رقيه عليهاالسلام، شماره قضيه: 181موضوع: 8- حضرت رقيه عليهاالسلام در كنار تخت آقاي اكبري آمدند و با او سخن گفتند و او را شفا دادند، شماره قضيه: 268 [ صفحه

271]

زنده شدن مردگان به بركت حضرت امام حسين و حضرت ابوالفضل

زنده شدن آقا شيخ محمد حسين قمشه اي بواسطه ي توسل مادرش به امام حسين عليه السلام مرحوم آقا ميرزا محمود قدس سره فرمود: مرحوم آقا شيخ حسين قمشه اي - از فضلاء و تلاميذ و شاگردان مرحوم آقا سيد مرتضي كشميري - به نام «از گور گريخته» مشهور بود و سبب اين شهرت، آن چنان كه از خود آن مرحوم شنيدم، آن بود كه ايشان در سن هيجده سالگي در قمشه مبتلا به مرض حصبه مي شود و هر روز مرضش سخت تر مي گردد.اتفاقا آن زمان، فصل انگور بوده و انگور زيادي در همان اطاقي كه مريض بوده است مي گذارند. ايشان بدون اطلاع ديگران به صورت پنهاني مقدار زيادي از آن انگورها را تناول مي كند و پس از آن مرضش شديدتر مي شود، و بالاخره مي ميرد!وقتي حاضرين اين صحنه را مي بينند، گريان مي شوند. در اين لحظه مادرش وارد مي شود و مشاهده مي كند كه فرزندش مرده است. مادر مي گويد: كسي حق ندارد [ صفحه 272] دست به جنازه فرزندم بزند تا من برگردم!مادر فورا قرآن مجيد را برمي دارد و به پشت بام منزل مي رود و در آنجا شروع به تضرع به حضرت پروردگار و قرآن و علي الخصوص توسل به حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام مي كند و وجود مقدس آن حضرت را شفيع قرار مي دهد و مي گويد: اي حسين جان! تا فرزندم را به من برنگرداني، دست از تو برنمي دارم.چند دقيقه از اين تضرع ها و دعاها نگذشته بود، كه جان به كالبد آقا شيخ محمد حسين برمي گردد و به اطراف خود نظر مي كند و چون مادرش را نمي بيند، مي گويد: به والده بگوييد بيايد، زيرا خداوند مرا به حضرت اباعبدالله عليه السلام بخشيد!حاضرين به

مادرش شيخ محمد حسين خبر دادند. سپس شيخ محمد حسين نحوه ي بازگشت مجدد خويش را به اين دنيا، چنين نقل مي كند:چون مرگ من رسيد، دو شخص نوراني سفيد پوش نزدم حاضر شدند و گفتند: چه باكي داري؟ گفتم: تمام اعضايم درد مي كند! در اين هنگام يكي از آنها دست بر پايم كشيد، پايم راحت شد و هر چه دست را به سمت بالا مي آورد، درد بدنم برطرف مي شد. تا اينكه يكدفعه ديدم تمام اهل خانه گريان شدند. هر چه خواستم به آنها بفهمانم كه من راحت شده ام، نتوانستم. تا بالاخره آن دو نفر مرا به سمت بالا حركت دادند و از اين حركت بسيار خوشحال بودم.در بين راه شخص بزرگوار نوراني در جلوي من حاضر شد و به آن دو نفر فرمود: ما سي سال عمر به اين شخص عطا كرديم و اين عطاي عمر در اثر توسل ماردش به ما بود. شما او را برگردانيد!اين دو نفر به سرعت مرا برگرداندند و ناگهان چشم خود را باز كردم و اطرافيان را گريان ديدم. [ صفحه 273] آنگاه به مادر خود گفتم: اي مادر، توسل شما به ابي عبدالله الحسين عليه السلام پذيرفته شد و به من سي سال عمر دادند.آيت الله شهيد دستغيب قدس سره در پايان اين مطلب را اضافه فرموده اند كه اغلب آقايان نجف، اين داستان را از خود آقا شيخ محمد حسين شنيده بودند و همه ي آنها منتظر مرگ او در رأس سي سال بودند. بالاخره حادثه ارتحال ايشان در همان رأس سي سال، در نجف اشرف اتفاق افتاد و ايشان مرحوم گرديد. [153] .

زنده شدن پسر ملا عبدالحسين خوانساري به بركت امام حسين

ثقة عادل، ملا عبدالحسين خوانساري رحمة الله عليه

در كربلاي معلي معروف به «تربت پيچ» بود. زيرا تربت آقا ابي عبدالله الحسين عليه السلام را از مواضع شريفه و با آداب مأثوره برمي داشت و به زوار عطا مي نمود.مرحوم عراقي قدس سره مي فرمايد: من او را در مجلسي ملاقات كردم و در چهره ي او حالت صلاح و تقوي را مشاهده كردم و متوجه شدم كه سالهاست موفق به مجاورت حضرت آقا ابي عبدالله عليه السلام است و ملازم حرم مطهر بوده است. بنابراين از او خواستم كه از عجايب و غرائب و كرامات و معجزاتي كه خودش مشاهده نموده است، برايم نقل كند.از جمله غرائبي كه ايشان نقل كرد، اين بود كه گفت: مسقط الرأس من خوانسار است. ولي مدتي در بعضي از قراي جابلق كه از توابع شهر بروجرد است، توقف داشتم. تا آنكه عشق و علاقه و شوق مجاورت قبر مطهر آقا امام حسين عليه السلام به سرم [ صفحه 274] افتاد. هوا سرد بود و مقدمات سفر هم مهيا نبود. اما عشق است! چه مي شود كرد؟خلاصه دو الاغ تهيه كردم و بارها و بچه ها را روي الاغ بتسم. همين كه خواستم حركت كنم، ملا محمد جعفر (كه ملاي آن ده بود و آدم خيلي مهربان و خوبي بود) اطلاع پيدا كرد! او آمد و سر راه مرا گرفت و گفت: كجا مي خواهي بروي؟ در هواي به اين سردي نرو! بالاخره از او ممانعت و از من اصرار بود تا اين كه مأيوس شد و با دست خود روي زمين خطي كشيد و گفت: «اين خط و اين نشان! مي روي ولي بچه ها را به كشتن مي دهي!»خلاصه ما هم حركت كرديم و به فضل خدا و توجه عزيز

زهراء عليهاالسلام همگي سالم به كربلا وارد شديم. چند وقتي از آمدن ما به كربلا گذشت، تا اينكه موقع زيارتي حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام فرارسيد. چند نفر از اهل همان ده كه يكي از آنها همشيره زاده ي ملا محمد جعفر مذكور بود، به كربلا آمده بودند. من با خودم گفتم خوب است آنها را مهمان كنم و ببينند كه بحمد الله همه سالم رسيديم و زندگي خوبي داريم و خوف ملا محمد جعفر هم درست در نيامد كه براي ما «خط و نشان» كشيد.لهذا آنها را براي صبحانه به منزل دعوت نمودم. هنگامي كه در حال حرف زدن و خوردن صبحانه بوديم، فرزند بزرگم بنام حسن كه در ميان حياط بازي مي كرد، از پله بالا مي رود و از آنجا آويزان مي شود تا ما را تماشا كند! در اين هنگام، ناگهان از طبقه ي سوم سقوط مي كند و روح از بدنش مفارقت مي كند. من چون خلاف مطلوب خود را ديدم و عيش و سرورم مبدل بحزن و اندوه شد، به مجرد اينكه اين حالت را ديدم، با سر و پاي برهنه به سوي حرم حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام دويدم و به محض ورود به صحن و حرم مطهر، عرض كردم: «السلام عليك يا وارث عيسي روح الله».سپس خود را به باب ضريح مطهر چسباندم و شال را از كمرم باز كردم و يك سر آن [ صفحه 275] را به قفل ضريح و سر ديگرش را به گردنم بستم و با صداي بلند صيحه زدم و گريه كردم و گفتم: «نشد! و بحق مادرت زهرا عليهاالسلام نخواهد شد كه من خود را راضي كنم به آنكه خط

و نشان ملا محمد جعفر بر من راست آيد و سخن او بر كرسي نشنيد! نشد و نخواهد شد!»خدام و زوار و اهل حرم اطراف من جمع شدند و از حالت من متعجب بودند و سبب اين حال مرا از هم مي پرسيدند و مي گفتند: «چه چيزي باعث اين كار شده است؟» بعضي نيز خيال مي كردند كه من ديوانه و مجنون شده ام...يكي از همسايه هايي كه از اهل علم بود، براي تشييع جنازه به دنبال من آمد تا مرا بلند كند و ببرد. او با زبان خوش مرا موعظه و نصيحت كرد و گفت: اي آخوند! تو مرد دانايي هستي و مردن براي همه هست و با اين كارها مرده زنده نمي شود! بيا تا برويم واين طفل ميت را برداريم، زيرا مادرش خود را هلاك كرد!هر قدر موعظه كرد در من مفيد واقع نشد و آخر الامر زبان ملامت به سوي من گشود و مردم گفتند: بله، راست مي گويد! بلند شو! من لجبازي مي كردم و با حالت ناراحتي به آنها گفتم: به شماها ربطي ندارم! برويد دنبال كارتان!بعضي ها مرا مسخره كردند! بعضي بر من خنديدند! من قلبم شكست و گريه ي زيادي كردم و آقا امام حسين عليه السلام را به مادرش قسم مي دادم و مي گفتم: بحق مادرت زهرا عليهاالسلام دست از ضريحت نمي كشم و از حرمت خارج نمي شوم، تا آنكه از خدا بخواهي يا مرگ مرا برساند يا بچه را شفا دهد! اين حرف را زدم و گريبانم را چاك زدم و داد و فرياد كردم و بسرم مي زدم و اين كارها نصف روز طول كشيد و من هنوز در ناله و گريه بودم.نزديك ظهر، ناگهان شنيدم صداي

هلهله و ضجه و سر و صدا مي آيد و مردم از [ صفحه 276] داخل حرم به سوي صحن دويدند و تجمع كردند و ازدحامي شد و من نمي دانستم چه شده است؟ سپس ديدم مردم داخل حرم مي شدند و به طرف من مي آمدند! خوب كه نگاه كردم ديدم فرزندم حسن كه مرده بود و آن همسايه ي اهل علم و مادرش با جمعي از زنان به دنبال هم مي آيند و صداي صلوات همه ي فضا را پر كرده است.وقتي كه حسن را مشاهده كردم، به زمين افتادم و سجده ي شكر را بجا آوردم! بعد فرزندم را به آغوش گرفتم و سر و چشمهايش را مي بوسيدم!بعد چگونگي زنده شدن او را پرسيدم. آن همسايه ي اهل علم گفت: بعد از آنكه از تو مأيوس شدم، به منزلت برگشتم و مصلحت ديدم كه او را برداريم و غسل دهيم و كفن كنيم و دفن نماييم! لهذا او را در خارج از شهر به غسالخانه برديم و برهنه كرديم.همين كه كاسه را پر از آب كرديم و بر بدنش ريختم، ناگهان ديدم پره هاي بينيش حركت مي كند! گويا كسي آنها را مالش مي دهد! سپس سر خود را حركت داد و عطسه كرد و مانند كسي كه از خواب بيدار شود، بلند شد و نشست! ما هم لباسش را به تنش كرديم و او را به حرم آورديم. [154] .

امام حسين دو قاتل را كشتند و هندو را زنده كردند و او شيعه شد

جناب حاج محمد سوداگر كه چندين سال در هند بوده است عجائبي را در ايام توقف در آنجا مشاهده كرده، كه يكي از آن قضايا را اينچنين نقل فرمود:روزي در بمبئي يك نفر هندو (بت پرست) ملك خود را در دفترخانه ي رسمي [

صفحه 277] مي فروشد و تمام پول آن را از مشتري مي گيرد و از دفترخانه بيرون مي آيد.دو نفر شياد منتسب به مذهب شيعه، در كمين او بودند كه پولش را بدزدند! هندو مي فهمد و به سرعت خودش را به خانه مي رساند و فورا از درختي كه در وسط خانه بود، بالا مي رود و پنهان مي شود.آن دو نفرد شياد وارد خانه مي شوند و هر چه جستجو مي كنند، او را نمي يابند. پس به زنش عتاب مي كنند و مي گويند: ما ديديم كه او وارد خانه شد، بايد بگويي كجاست! زن مي گويد: نمي دانم.پس او را شكنجه و آزار مي نمايند تا اينكه مجبور مي شود كه بگويد: شما به حق حسين عليه السلام قسم بخوريد كه او را اذيت نكنيد، تا جاي او را بگويم. آن دو نفر بي حيا، به حق آن بزرگوار قسم ياد مي كنند كه كاري با او نداشته باشند، جز اينكه بدانند او كجاست. سپس زن به درخت اشاره مي كند.آنها از درخت بالا مي روند و هندو را پايين مي آورند و پولهايش را برمي دارند و از ترس اينكه تعقيب و رسوا نشوند، سرش را مي برند.زن بيچاره سر را بسوي آسمان بلند مي كند و مي گويد: اي حسين عليه السلام شيعه ها، من به سبب اطمينان قسم به حق شما، شوهرم را نشان دادم!ناگهان آقايي ظاهر مي شوند و با انگشت مبارك، به گردن آن دو نفر اشاره مي كنند و فورا سرهاي آنها از بدن جدا مي شود و مي افتد. بعد سر هندو را به بدنش متصل مي فرمايند و او زنده مي شود و آنگاه آن بزرگوار از نظر غايب مي شوند!مقامات دولتي نيز از اين قضيه باخبر مي شوند و پس از تحقيق، به اعجاز حضرت امام حسين عليه السلام

يقين مي كنند و بالاخره از طرف حكومت در همان ماه محرم اطعام مفصلي مي شود و قطار راه آهن براي عبور عزاداران امام حسين عليه السلام مجاني مي شود [ صفحه 278] و آن هندو و جمعي از بستگانش شيعه مي شوند. [155] .

خانمي در جلسه ي شبيه خواني در بحرين، سر شبيه حضرت عباس را به بدن او چسباند و غايب شد

حجة الاسلام و المسلمين، جناب مستطاب آقاي حاج سيد احمد خاتمي، از قول حجة الاسلام والمسلمين، خطيب دانشمند و توانا، صاحب تأليفات عديده، آقاي حاج شيخ حميد مهاجر دامت افاضاته نقل كردند كه ايشان فرمودند:در بحرين مجلس تعزيه خواني (شبيه خواني) برقرار بوده است. شخصي در نقش حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام و ديگري در نقش قاتل حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام نقش ايفا مي كرده اند.در اثناي تعزيه، بازيگر نقش قاتل حضرت، شمشير را اشتباها به گردن ايفا كننده ي نقش حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مي زند و گردن وي از بدن جدا مي شود.در همان لحظه، خانمي از بين زنها مي آيد و سر را برمي دارد و به بدن مي چسباند! و فرد مقتول حياتش را بازمي يابد! و آنگاه آن خانم، يكدفعه غيبش مي زند و تعزيه ادامه پيدا مي كند...! [156] .

زنده شدن حاج ميرزا خليل تهراني به بركت دعاي امام حسين

حاج ملا علي تهراني از پدر مرحومش حاج ميرزا خليل تهراني نقل كرد كه او هميشه مي گفت: من و فرزندانم همگي از بركت يك علويه كه در كربلا بود، زنده هستيم. به او گفتم: چطور؟ گفت: پيش از زن گرفتنم در تهران بودم. شبي در خواب [ صفحه 279] مردي خوش سيما و سفيد پوش را ديدم كه به من گفت: اگر قصد زيارت امام حسين عليه السلام داري، زودتر بشتاب! زيرا كه دو ماه ديگر راه بسته مي شود و پرنده هم نمي پرد. و من از مدتي قبل، قصد زيارت داشتم.چون بيدار شدم، آماده ي سفر شدم به زيارت آمدم و از شب ديدن اين رؤيا تاريخ برداشتم و دقيقا سر دو ماه راه بسته شد و دانستم كه اين خواب راست بوده است و گوينده ي اين خبر راستگو است.بالاخره چون صاحب رياض

قدس سره از من طبابت خوبي براي معالجه بيماران ديد، مردم را به مراجعه كردن به من فرمان داد. روزي در محل طبابت خود نشسته بودم، كه زني با خدمتكارش آمدند و منتظر خلوت شدن مطب شدند. چون كسي در مطب نماند، آن زن دو دستش را درآورد. ديدم به سبب بيماري خوره، دستهاي او به جز استخوان چيزي نداشت.من از ديدن او احساس نفرت پيدا كردم و به او گفتم: درمان اين بيماري نزد من نيست! آن زن آهي كشيد و افسوس خورد و دلم بحالش سوخت و به زني كه همراه او بود گفتم: اين زن كيست؟ گفت: اين زن از طرف پدر و مادر، علويه است و از هند آمده و نام او صاحبه بيگم و شوهرش هم علوي است. او مال بيشماري داشته است و همه را در راه امام حسين عليه السلام صرف كرده و اكنون تهي دست شده و به اين بيماري هم دچار شده است!چون دانستم كه او سيده است، گفتم: او را بخوان تا درمانش كنم! و بالاخره در درمانش تا شش ماه به وسيله ي قصد و حجامت و مسهل و معجون تلاش كردم و گوشت دستهاي او شروع به روييدن كرد و بيماري به اندام ديگر او سرايت نكرد! و سال تمام نشده بود، كه او خوب شد و اثري از بيماري نماند. [ صفحه 280] بعد از مداوا شدن، آن زن نزد من رفت و آمد كرد و براي من مانند مادري مهربان بود.پس از مدتي باز در عالم رؤيا، همان مردي را كه از بسته شدن راه در خواب به من خبر داد، ديدم و

به من گفت: فلاني! آماده ي سفر آخرت باش! بيش از ده روز از عمرت نمانده است. ترسان و هراسان بيدار شدم و لا حول و انا لله گفتم. ديدم آخر عمر من است و هيچ چاره اي ندارم.در آن روز تبي سخت به من عارض شد و به بستر افتادم و همان علويه پرستارم شد، تا روز دهم كه دوستان در اطرافم جمع شدند و ديدم از عالمي به عالم ديگر رفتم و كسي را در آن عالم نمي بينم! ناگاه ديوار شكافت و دو بزرگوار بيرون آمدند و يكي از آنها بالاي سرم نشست و ديگري طرف پايم و با اينكه اصلا دست به من نمي زدند، ولي از آنها چيزي به رگهايم نفوذ كرد كه نمي توانم وصف كنم! تا جان به گلويم رسيد.ناگاه دوباره ديوار شكافت و شخصي بيرون آمد و به آنها گفت: دست از او برداريد! گفتند: ما مأموريم. او به آنها گفت: حسين عليه السلام نزد خدا واسطه شده اند كه اين شخص به دنيا بازگردد سپس هر سه نفر برخاستند و رفتند و من به دنيا برگشتم! و ديدم جمعي كه در اطرافم بودند، آماده ي مرگم بودند و چون چشم گشودم همه ي آنها شاد شدند.در اين هنگام علويه وارد خانه شد و گفت: مژده گيريد كه جدم امام حسين عليه السلام پيش خدا براي درمان او واسطه شد! رفقا گفتند: چطور؟ علويه گفت: من به حرم رفتم و زاري كردم و جدم امام حسين عليه السلام را در خواب ديدم و گفتم: يا جداه! درمان فلاني را از تو مي خواهم. حضرت فرمودند: عمرش به سر رسيده است! گفتم: اينها را نمي فهمم! من شفاي او را مي خواهم!

فرمودند: من دعا مي كنم و اگر حكمت خدا بر [ صفحه 281] آن باشد، خدا اجابت مي كند. سپس دست به آسمان برداشتند و دعا كردند و آنگاه فرمودند:مژده گير! خدا دعايم را براي شفاي فلاني اجابت كرد!حاج ملا علي مي گويد: پدرم گفت: پسر! علويه ها نزد خدا مقامي برتر از سادات دارند. و از آنها عجايبي ديده ام.ملا علي مي گويد: عمر پدرم در زمان اين حادثه بيست و هفت الي بيست و هشت سال بوده است و پس از آن تا نود سالگي زنده ماند و عمر بخشيده شده بيش از دو برابر عمر اصلي او بود. [157] .

زنده شدن فرزند مرحوم نخودكي اصفهاني، به بركت تربت امام حسين

فرزند مرحوم حاج شيخ حسنعلي نخودكي اصفهاني قدس سره مي گويد:حدود دو سال قبل از وفات پدرم، كسالت شديدي بر من عارض شد و پزشكان از مداواي بيماري من عاجز شدند و از حياتم قطع اميد شد!پدرم كه عجز طبيبان را ديد، اندكي از تربت طاهر حضرت سيد الشهداء عليه السلام به كامم ريخت و خودش از كنار بسترم دور شد.در آن حالت بيخودي و بيهوشي ديدم كه به سوي آسمانها مي روم و كسي كه نوري سپيد از او مي تافت، بدرقه ام مي كرد. چون مسافتي اوج گرفتيم، ناگهان، ديگري از سوي بالا فرود آمد و به آن شخص نوراني سپيد كه همراه من مي آمد، گفت: «دستور است كه روح اين شخص را به كالبدش باز گرداني! زيرا كه به تربت حضرت [ صفحه 282] سيدالشهداء عليه السلام استشفا كرده اند!».در آن هنگام دريافتم كه مرده ام و اين، روح من است كه به جانب آسمان در حركت است! به هر حال، همراه آن دو شخص نوراني به زمين بازگشتم و از حالت بي خودي، به

خود آمدم و با شگفتي ديدم كه اثري از بيماري در من نيست! ليكن همه ي اطرافيانم به شدت منقلب و پريشان هستند. [158] .

زنده شدن نوجواني كه در اثر برق گرفتگي خشك شده بود، به بركت حضرت حضرت ابوالفضل

جناب حجة الاسلام آقاي شيخ محمد تقي نحوي - واعظ قمي - از مرحوم پدرشان، آقاي حاج شيخ ابوالقاسم نحوي، ماجراي زير را نقل كردند:مرحوم حاج شيخ ابوالقاسم نحوي، در آن زمانكه به امر حضرت آية الله العظمي بروجردي قدس سره همراه پسرشان در نجف اشرف اقامت داشتند در ايام زيارتي مخصوصه ي حضرت سيدالشهدا اباعبدالله الحسين عليه السلام كه مصادف با شب نيمه ي شعبان بوده است، به كربلا رفته اند.ايشان نخست به حرم حضرت امام حسين عليه السلام سپس به حرم سردار كربلا حضرت قمر بني هاشم عليه السلام مشرف مي شده اند. يك روز كه براي عتبه بوسي به حرم حضرت ابوالفضل رفته بودند، مشاهده مي كنند نوجوان سيزده، چهارده ساله اي را برق گرفته و خشك كرده است.ايشان مي فرمود: پدر بچه داشت با حضرت قمر بني هاشم عليه السلام حرف مي زد و [ صفحه 283] مي گفت: آقا جان! تو مي داني كه من مي خواستم به پابوس شما بيايم اما مادر اين بچه راضي نبود كه او را با خود بياورم! حالا اگر بدون او به خانه برگردم، جواب مادرش را چه بگويم؟!مرحوم نحوي مي فرود: يكدفعه ديدم كه بچه ي مرده، به كرامت حضرت قمر بني هاشم عليه السلام به حركت آمد! آري، نوجوان زنده شد و همراه پدرش به منزل بازگشت. [159] .

زنده شدن كودكي كه روي سيمهاي برق افتاده بود و خشك شده بود به بركت حضرت ابوالفضل

اين قضيه توسط حجة الاسلام والمسلمين جناب آقاي سيد محمود حسني طباطبايي بروجردي نقل شده است:پدرم مرحوم مغفور حاج سيد ضياء الدين حسني طباطبائي قدس سره فرمودند: در دوران جواني، كه به قصد زيارت اعتاب متبركات عراق به آن ديار رفته بودم، روزي به قصد زيارت حضرت قمر بني هاشم عليه السلام همراه جمعي وارد صحن مطهر شديم.ما عده اي زن و مرد بوديم

كه مي خواستيم وارد حرم مطهر شويم. در آن روزها سيمهاي قطور برق در كنار صحن مطهر قرار داشت و چند سيم لخت برق، با فاصله اي اندك از كنار هم مي گذشت.آن روزها تازه بادبادك در عراق آمده بود. چند طفل عرب تعدادي بادبادك داشتند و با هم بازي مي كردند. آنها دو عدد از اين بادبادكها را به هوا كرده بودند و يك عدد آنها روي سيم برق گير كرده بود. يكي از اين بچه ها بالاي بام مي رود تا خم شود و [ صفحه 284] بادبادك خود را بردارد، ولي از بالاي بام روي اين سيمهاي لخت مي افتد و در آنجا خشك مي شود!پدرم فرمودند: به چشم خود ديدم كه زني اعرابي سراسيمه خود را به جلوي ايوان حضرت عباس عليه السلام رسانيد و در حاليكه انگشت خود را به حالت تهديد حركت مي داد و فرياد مي زد و به ضريح حضرت قمر بني هاشم عليه السلام اشاره مي نمود، سخناني گفت! سپس به سوي كودكش برگشت و جمعيت هم به دنبالش به راه افتاد.هنوز دو سه قدم فاصله بود تا به زير جنازه ي فرزندش كه بالاي سيمهاي برق بود برسد، ناگاه مثل اينكه كسي كودك را بردارد و جلوي مادر بر زمين بگذارد، آن كودك از بالا جلوي مادرش افتاد و شروع به فرار كردن نمود! اما جمعيت به او مجال ندادند و بر او هجوم آوردند و در مدت كوتاهي تمام لباسهاي اين كودك تكه تكه گرديد و آنها را به عنوان تبرك بردند. [160] .

افزودن سي سال بر عمر او، به بركت حضرت ابوالفضل

حجة الاسلام آقاي حاج شيخ عبدالرحمن بخشايشي، از جناب آقاي حاج نقي دباغي، اين قضيه را نقل كرده اند: آقاي دباغي گفتند:پدرم - حاج علي

اكبر دباغي - گفت: در حرم مطهر حضرت اباالفضل العباس عليه السلام بودم، ديدم كسي مي گويد: آقا، ابوالفضل عليه السلام، از عمر من بيست و هشت سال باقي مانده است، از خدا بخواهيد كه در اين بيست و هشت سال معصيت نكنم!ما با او آشنايي نداشتيم و نفهميديم كه قصدش چيست وچه مي گويد؟ وقتي كه از [ صفحه 285] حرم مطهر خارج شد، با او همراه شديم و به او گفتيم: تو از كجا مي داني كه 28 سال از عمرت باقي مانده است؟!خيلي اصرار كرديم اما او مي گفت: شما را چه به اين كار؟ گفتيم: مي خواهيم قصه ي تو را بدانيم. گفت: من مريض شدم، به طوري كه دكترها جوابم كردند. روزي تمام اهل منزل در اطراف بسترم گريه مي كردند و من مي ديديم كه در حال مرگ هستم. در همين وقت ديدم آقايي بالاي سرم ايستاده است. ايشان به من فرمودند: بلند شو! گفتم: قادر نيستم كه برخيزم. فرمودند: مي تواني، حركت كن! سپس من به دنبال آقا حركت كردم! وقتي به راه افتاديم و از منزل خارج شديم، يكوقت ديدم آن بزرگوار پاهايش از زمين كنده شد و به طرف آسمان بالا رفت و من هم پشت سرش به طرف بالا صعود كردم.بالاخره به يك جايي رسيديم كه ديدم تمام شخصيتها دور هم نشسته اند و در بالاي مجلس نيز يك شخصيت با عظمتي قرار دارد. آن بزرگواري كه مرا برده بود، به طرف آن شخصيت بزرگ رفت. تا آن زمان نمي دانستم آن بزرگوار چه كسي است؟ ديدم كه وي با آن شخصيت صحبت مي كند، و از صحبتشان همين قدر فهميدم كه آن شخصيت بزرگ فرمودند: عمر او تمام

شده است.اينجا بود كه آن بزرگوار عبا را از دوش نازنينشان به كناري انداختند (و ديدم دست در بدن ندارند) و به آن شخصيت صدر نشين اظهار داشتند: شما مي فرماييد عمرش تمام شده است، ولي مادرش در آشپزخانه صورت به زمين گذاشته است، جوابش را چه كسي خواهد داد و من به او چه بگويم؟! لذا حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: سي سال از خدا برايش عمر گرفته ام. از آن تاريخ دو سال گذشته است، پس نتيجه اين [ صفحه 286] است كه بيست و هشت سال از عمرم باقي مانده است. [161] .

روح سيد محمود محدث اشكوري، به بركت حضرت ابوالفضل به بدن برمي گردد

اين قضيه توسط حجةالاسلام آقاي محدث اشكوري نقل شده است:پدرم، مرحوم حجة الاسلام آقاي سيد محمود محدث اشكوري، از پدرش حضرت آيت الله سيد ابوالحسن اشكوري نقل كرد كه: در نجف اشرف فرزندش سيد محمود خيلي سخت مريض مي شود و در شرف مرگ قرار مي گيرد. مادرش را براي غذا و غيره به آشپزخانه فرستاده بوده است، پس از مدت كمي كه مادر مي آيد فرزندش را در حال مرگ مشاهده مي كند و وقتي روپوش از صورتش برمي دارد او را مرده مي بيند.مادر با مشاهده ي اين صحنه سراسميه مي شود و رو به طرف كربلا مي كند و ناله ي جانسوزي از دل برمي كشد و مي گويد: يا اباالفضل، فرزندم را از شما مي خواهم!چند لحظه كه از توسل ايشان به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مي گذرد، به عنايات آن حضرت، روح به بدن فرزندش برمي گردد و حيات خويش را بازمي يابد. [162] .

يا اباالفضل، زود اين بچه را زنده كن! الان شوهرم مي آيد و من هيچ كاري انجام نداده ام

حجة الاسلام سيد مهدي امامي اصفهاني اظهار داشتند:مرحوم حاج شيخ مهدي سدهي اصفهاي، كه يكي از خطباي معروف منطقه ي سده ي [ صفحه 287] اصفهان بود، كرامتي از حضرت ابوالفضل العباس را كه خود شاهد آن بوده است چنين نقل كرده است. ايشان مي گويد:روزي در حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مشغول خواندن زيارتنامه ي حضرت بودم كه يكوقت ديدم يك زن عرب با عجله ي تمام آمد و در حاليكه بچه ي مرده اي را به دوش گرفته بود وارد حرم مطهر شد. سپس بچه را به ضريح زد و با لحن تندي به حضرت خطاب كرد: يا اباالفضل، اين بچه مرده است. پدرش هم از صبح سر كار رفته و من هم خمير آماده كرده بودم كه براي بچه هايم نان بپزم و كارهاي ديگرم

نيز مانده است؛ زود اين بچه را زنده كن كه الان شوهرم مي آيد و من نه نان پخته ام و نه كاري در خانه انجام داده ام. عجله دارم و مي خواهم بروم!مرحوم سدهي مي گويد: يكوقت متوجه شديم كه آن بچه ي مرده شروع به سخن گفتن كرد و زنده شد و همراه مادر به منزل رفت. [163] .

خانمي به آيت الله العظمي ميرزا محمد حسن شيرازي گفت: يا خادم العباس

مرحوم آيت الله العظمي اراكي قدس سره از مرجع بزرگ حضرت آيت الله العظمي ميرزا محمد حسن شيرازي قدس سره صاحب فتواي معروف تنباكو، نقل كردند كه ايشان فرمودند:من براي زيارت مرقد منور حضرت امام حسين عليه السلام از سامرا به سوي كربلا روانه شدم، در مسير راه به يكي از طوايفي كه در آنجا سكونت داشتند، رسيدم و به ضيافتخانه ي آنها وارد شدم. [ صفحه 288] رئيس طايفه از من پذيرايي گرمي كرد. در اين ميان زني نزد من آمد و گفت: «السلام عليك يا خادم العباس! سلام بر تو اي خادم عباس.»من از اين طرز سلام كردن متعجب شدم و از رئيس طايفه پرسيدم: اين زن كيست؟ او گفت: خواهر من است. گفتم: چرا اينطور به من سلام مي كند؟! گفت: اين نوع خطاب علتي دارد. گفتم: علتش چيست؟ گفت: زماني من سخت بيمار بودم. به طوري كه همه ي بستگانم از درمان و ادامه ي زندگيم نااميد شدند و مرگ هر لحظه به من نزديك مي شد.وقتي كه در حال حاضر احتضار بودم، ناگهان منظره اي در برابر چشمم آشكار شد، ديدم خواهرم بر بالاي تپه اي كه جلو محل طايفه ي ما قرار دارد رفت و رو به سوي بارگاه حضرت عباس عليه السلام كرد و با گيسوي پريشان و ديده ي گريان گفت: «يا اباالفضل!

از خدا بخواه كه به برادرم شفا عنايت كند.»ناگهان ديدم دو بزرگوار به بالين من آمدند، يكي از آنها به ديگري فرمود: برادرم حسين! اين زن مرا وسيله ي برادرش نموده است. شما از خدا بخواهيد كه او را شفا دهد! حضرت امام حسين عليه السلام فرمودند: برادرم عباس! اين شخص بايد از دنيا برود، كار از كار گذشته است.باز خواهرم براي دومين بار و سومين بار از مولانا العباس عليه السلام تقاضاي عنايت و لطف كرد، در اين هنگام ديدم حضرت عباس عليه السلام با ديده ي اشكبار به حضرت امام حسين عليه السلام فرمود: برادرم، از خدا بخواهيد كه اين بيمار شفا يابد و گرنه لقب «باب الحوائجي» را از من برداريد! [ صفحه 289] حضرت امام حسين عليه السلام با توجهي كامل فرمودند: اي برادر! خدايت سلام مي رساند و مي فرمايد: «اين لقب برازنده ي وجود توست و تا قيامت پابرجاست و ما به احترام تو اين بيمار را شفا داديم!»در آن لحظه من سلامتي خود را باز يافتم! از آن زمان به بعد، خواهرم به هر كس كه ارادت خاصي داشته باشد و مقام نوراني او در قلبش جاي بگيرد، او را «خادم العباس» مي خواند. [164] .

طفل در كنار ضريح حضرت ابوالفضل جان داد و فرياد اعتراض مادر بلند شد

مرحوم شيخ محمد طه كه يكي از علماي بزرگ متأخرين بوده اند، اين قضيه را نقل فرموده اند:در سفري به قصد زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام از نجف اشرف بيرون آمدم و با جمعي از علما و طلاب ديني به جهت احترام امام حسين عليه السلام، پياده به جانب كربلا رهسپار شديم.فقط چيزي كه باعث تعجب و شگفتي ما شده بود، اين بود كه آن زن در بين تعارفات، به ما «خادم العباس» خطاب مي كرد و همه ي

ما از اين عنوان شگفت زده بوديم كه چرا اين زن به يك عده از علما، «خادم العباس» خطاب مي نمايد؟ [ صفحه 290] وقتي كه صاحب خانه يعني شوهر آن زن به خانه آمد، خيلي گرم به ما خوش آمد گفت و از پذيرايي اهل خانه نسبت به ما سئوال كرد؟ بسيار اظهار سپاسگزاري و امتنان نمودند و فقط درباره ي اين نكته سئوال كرديم كه چرا خانواده ي شما ما را با عنوان خادم العباس صدا مي زند، در حاليكه ما از خدام حضرت عباس عليه السلام نيستيم!صاحب خانه گفت: آقايان همسر بنده نهايت احترام را بري شما قائل شده اند! زيرا او يك داستان عجيبي راجع به حضرت ابوالفضل عليه السلام دارد و بنابر همين اصل، براي هر كس كه بخواهد عنوان مهمي قائل شود، او را خادم العباس خطاب مي كند.سپس او به شرح قضيه پرداخت و گفت: فرزند اين جانب به مرض صعب العلاجي مبتلا گشته بود و همه ي دكترها از معالجه او عاجز ماندند. ما دسته جمعي به كربلا مشرف شديم و فرزندم را كه يكتا پسر و مورد علاقه ي ما بود، به ضريح مطهر حضرت اباالفضل عليه السلام بستيم و براي او ناله و گريه و دعاي بيسار نموديم. ولي نتيجه نگرفتيم و به فاصله ي كمي فرزندم از دنيا رفت و جان تسليم كرد!در اين وقت، عيال من - مادر همان طفل - در حرم مطهر كاري كرد كه تمام زوار بي اختيار به حالش گريان شدند، به گونه اي كه صداي ضجه از ميان جمعيت برخاست. همسرم فقط فرياد مي زد: اي ابوالفضل، تو باب الحوائج بودي! من فرزندم را در پناه تو قرار دادم و براي شفاي طفلم در

خانه ي تو آمدم! عجب شفايش دادي! به جاي شفا، بچه ام را كشتي!در همين وقت جواني وارد شد و بر ما سلام كرد و فورا صاحب خانه متوجه ما شد و گفت: آقايان، اين جوان همان طفل مريض مذكور است كه مجددا خدا او را زنده گردانده است! و البته بقيه احوال را از خودش سئوال كنيد. سپس رو به جوان كرد و گفت: بقيه ي ماجرا را خودت بگو!جوان گفت: بلي من در كنار ضريح مطهر حضرت عباس عليه السلام قبض روح شدم و [ صفحه 291] روح من داشت بالا مي رفت! ناگهان در آسمان به انواري رسيدم كه كسي گفت: اينها انوار محمد و آل محمد عليهم السلام هستند.يكي از آنها حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم و يكي حضرت علي مرتضي عليه السلام ديگري حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام و ديگري حضرت امام حسين مجتبي عليه السلام و پنجمي حضرت سيدالشهداء عليه السلام مي باشند. سپس نور ديگري ديدم كه گفتند: اين حضرت قمر بني هاشم عليه السلام است.آقا حضرت اباالفضل عليه السلام نزد حضرت امام حسين عليه السلام آمدند و عرض كردند: «آقا! شما ببينيد كه اين زن - مادر طفل - در حرم چه مي كند و مرا چگونه رسوا نموده است؟! من استدعا مي كنم كه شما از خدا بخواهيد كه اين لقب «باب الحوائجي» را از من بردارد. زيرا اين زن آبروي مرا برده است!حضرت امام حسين سكوت نمودند! سپس حضرت ابوالفضل عليه السلام نزد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام رفتند شكايت نمودند. حضرت علي عليه السلام نيز سكوت فرمودند! سپس ايشان نزد حضرت زهراء عليهاالسلام رفتند. خلاصه، همه ي آن انوار فرمودند: ما در برابر مشيت خدا هيچ گونه اقدامي نمي توانيم بكنيم.بالاخره

حضرت اباالفضل عليه السلام نزد حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم رفتند و با چشم گريان و التماس كنان تقاضا كردند كه شما از خدا بخواهيد لقب «باب الحوائجي» را از من برداريد، زيرا اين زن مرا رسوا كرده است.حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم سكوت فرمودند و سپس همان جواب را دادند. در اين وقت كه حضرت اباالفضل عليه السلام گريان و انوار مقدسه عليهم السلام محزون بودند يك مرتبه خطابي به ملك الموت رسيد كه روح اين طفل را برگردان، به واسطه ي قرب و منزلت قمر بني هاشم عليه السلام در درگاه ما! [ صفحه 292] در آن حال روح من به بدنم برگشت و احساس كردم كه هيچ گونه كسالتي ندارم. [165] .

جلوگيري از مرگ جوان در حال احتضار، بواسطه ي لقب باب الحوائجي

عالم رباني حاج شيخ مرتضي آشتياني قدس سره فرمود كه حجة الاسلام حاج ميرزا حسين خليلي طهراني قدس سره فرمود: «شيخ جليل» كه با همديگر سر درس «صاحب جواهر» رضوان الله تعالي عليه حاضر مي شديم، اين قضيه را نقل كرد:يكي از تجار كه رئيس خانواده «الكبه» بود، پسر جوان و خوش صورت و مؤدبي داشت. والده اش كه علويه ي محترمه اي بود، فقط همين يك پسر را داشتند. اين پسر هم مريض مي شود و بقدري مرضش سخت مي شود كه به حال مرگ و احتضار مي افتد.بالاخره چشم و پاي او را مي بندند و پدرش از اندرون خانه به بيرون مي رود و به سر و سينه مي زند. مادر علويه اش نيز به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مشرف مي شود و از كليددار آن آستان خواهش و تمنا مي كند كه اجازه دهد شب را تا صبح درون حرم مطهر بماند.كليددار اول

قبول نمي كند، ولي آن علويه خودش را معرفي مي كند و مي گويد: «پسرم محتضر است و چاره اي جز توسل به ساحت مقدس حضرت باب الحوائج عليه السلام ندارم.» كليددار قبول مي كند و به مستخدمين دستور مي دهد كه اجازه دهند آن علويه در حرم بيتوته كند.«شيخ جليل» فرمود: بنده در همان شب به كربلا مشرف شدم و اصلا از تاجر و [ صفحه 293] مرض پسرش اطلاع نداشتم. وقتي به خواب رفتم، در عالم خواب به حرم مطهر حضرت سيدالشهداء عليه السلام مشرف شدم و از طرف مرقد مطهر حضرت حبيب بن مظاهر عليه السلام وارد شدم.ديدم در بالاي سر حرم، زمين تا آسمان مملو از ملائكه است و در مسجد بالا سر حرم، حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت اميرالمؤنين علي عليه السلام روي تخت نشسته اند. در همان موقع ملكي خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد:«السلام عليك يا رسول الله» سپس گفت: «حضرت باب الحوائج اباالفضل العباس عليه السلام فرمود: يا رسول الله پسر اين علويه - عيال حاجي الكبه - مريض است و او به من متوسل شده است. شما به درگاه خدا دعا كنيد تا پروردگار به او شفا عنايت فرمايد.»حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم دستها را بلند كرد و بعد از چند لحظه فرمودند: مرگ اين جوان رسيده و ديگر نمي توان كاري كرد! ملك رفت و بعد از چند لحظه ي ديگر آمد و پس از عرض سلام همان پيغام را آورد. حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم باز دستها را به دعا بلند كردند و باز همان جواب را فرمودند و ملك برگشت.ناگهان ديدم ملائكه اي

در حرم بودند، مضطرب شدند ولوله اي در بين آنها به وجود آمد. با خود گفتم: چه خبر شده است؟! خوب كه نگاه كردم، ديدم حضرت باب الحوائج عليه السلام با همان حالي كه در كربلا به شهادت رسيده اند، دارند تشريف مي آورند! ايشان به حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم سلام كردند و بعد فرمودند: «فلان علويه به من متوسل شده است و شفاي جوانش را از من مي خواهد. شما از حضرت حق سبحانه بخواهيد كه يا اين جوان را شفا دهد و يا اينكه ديگر مرا باب الحوائج نگوييد.»وقتي حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم اين حرف را شنيدند، چشمان مباركشان پر از اشك شد و رو به حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نمودند و فرمودند: يا علي، تو هم با من دعا كن. هر [ صفحه 294] دو بزرگوار دست ها را رو به آسمان كردند و دعا فرمودند.بعد از لحظه اي ملكي از آسمان نازل شد و به محضر مقدس حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مشرف شد و سلام كرد و عرض كرد: حضرت حق سبحانه و تعالي سلام مي رساند و مي فرمايد: «ما لقب باب الحوائجي را از عباس نمي گيريم و آن جوان را شفا داديم!»من فورا از خواب بيدار شدم و چون اصلا خبري از اين ماجرا نداشتم، خيلي تعجب كردم! ولي با خود گفتم: اين خواب صادقه است و در آن حتما سري هست.وقتي كه برخاستم ديدم سحر است و بيش از يك ساعت به صبح نمانده است. در همان وقت به طرف خانه ي «حاجي الكبه» براه افتادم.وقتي وارد خانه ي او شدم پدر آن جوان

را در ميان خانه ديدم كه راه مي رود و به سر و صورت مي زند. به حاجي گفتم: چطور شده چرا ناراحت هستيد؟! گفت: ديگر مي خواهي چطور بشود؟ جوانم از دستم رفت!دست او را گرفتم و گفتم آرام باش و ناراحتي نكن! خدا پسرت را شفا داده است، ترس و واهمه اي هم نداشته باش، زيرا خطر رفع شده است! او تعجب كنان مرا به اطاق جوان مرده اش برد، وقتي كه وارد اتاق شديم، آن جوان نشست و چشم بند خود را باز كرد. حاجي تا اين منظره را مشاهده كرد، دويد و جوانش را بغل كرد.جوان اظهار گرسنگي كرد، برايش غذا آوردند و خورد! گويا اصلا مريض نبوده است! [166] . [ صفحه 295]

حضرت ابوالفضل «باب الحوائج»، طفل چهار ساله را از مرگ حتمي نجات دادند

سيد جليل، آقاي حاج سيد محمد علي ضوابطي اين قضيه را نقل كرده اند به اتفاق خانواده و فرزند زاده ام به زيارت عتبات و عاليات مشرف شدم. نوه ي چهار ساله ام، كه با ما همراه بود، بيمار شد و به تدريج حال او وخيم شد و به حال بيهوشي افتاد.دكتر حافظه الصحه را به بالين وي آورديم. او پس از معاينه نسخه اي نوشت و به دست ما داد و حركت كرد و بيرون اطاق، در حال بدرقه، به من اظهار كرد حال اين بچه بسيار بد است و اميد بهبودي درباره ي او نمي رود، من نخواستم نزد خانم شما حرفي بزنم. همسرم از اطاق ديگر سخن دكتر را شنيد و بي درنگ چادر بر سر كرد و گفت: اكنون مي روم و كار را درست مي كنم!او رفت و پس از لحظاتي ديدم طفل بيمار سر از بستر برداشته است و مي گويد: آقا جان مرا در آغوش بگير!

تعجب كردم كه كودك بي هوش چگونه ناگهان به هوش آمد؟! او را در برگرفتم. آب خواست و من به او آب دادم.سپس گفت: بي بي خانم (همسرم) كجاست؟گفتم: الآن مي آيد. هنوز در حال تعجب بودم كه خانم وارد شد و با ديدن كودك در آغوش من گفت: ديدي كار را به سامان آوردم و براي مريض در شرف مرگ شفا گرفتم؟! گفتم چه كردي و كجا رفتي؟ گفت: به حرم مطهر مولانا العباس عليه السلام رفتم و گفتم:يا اباالفضل! من زوار هستم، اگر باب الحوائج نبوديد من بدين آستان روي نمي آوردم. اينك بچه ام در خطر مرگ است، شفاي او را از شما مي خواهم و گرنه من جواب پدر او را چه دهم؟! اين سخن را گفتم و از حرم بيرون آمدم. اينك فهميدم كه [ صفحه 296] در اثر توجه خاص مولانا العباس عليه السلام، نوه بيمارم شفا يافته است. [167] .

ملحقات بخش 10 در اين كتاب

موضوع 1- زنده شدن حضرت آية الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري با توسل به حضرت امام حسين عليه السلام، شماره قضيه 189.موضوع 2- نجات از مرگ در رودخانه، با توسل به حضرت امام حسين عليه السلام، شماره قضيه 191.موضوع 3- بيرون آوردن عبدالخالق باقي از چاه و نجات او از مرگ حتمي، شماره قضيه 193.موضوع 4- زلزله در يك منطقه، ارزنده به گور شدن پيرمرد روضه خوان مانع شد!،شماره قضيه 190.موضوع 5- زنده شدن جواني كه او را به ضريح حضرت ابوالفضل عليه السلام دخيل بسته بودند، شماره قضيه 234.موضوع 6- نجات آقاي احمد اكبري از مرگ حتمي، توسط حضرت رقيه سلام الله عليه.، شماره قضيه: 268 [ صفحه 299]

توفيق هدايت و توبه به بركت امام حسين (ع) و حضرت اباالفضل و شهداي كربلا

نجات حاج محمد رحيم ايزدي از احتضار و افزوده شدن ده سال به عمر او جهت انجام حج واجب

مرحوم حاج محمد رحيم ايزدي مشهور به حاج محمد رحيم آبگوشتي اخلاص و ارادت زيادي نسبت به حضرت سيد الشهداء عليه السلام داشت و مواظب مداومت بر خواندن زيارت عاشورا بود. هر روز در مسجد گنج كه به خانه حاج محمد رحيم متصل بود پس از نماز جماعت، يك يا دو نفر روضه مي خواندند و پس از روضه خواني سفره پهن مي كردند و مقداري زياد نان و آبگوشت در سفره مي گذاشتند. هر كس مايل بود همانجا مي خورد و هر كه مي خواست همراه خود به خانه مي برد. و چون حاج محمد رحيم باني اين مجلس بود به آبگوشتي مشهور شده بود.فرزند او مرحوم حاج ميرزا علي ايزدي مي گويد: پدرم در اواخر سال 1329 قمري سخت مريض شد و بما امر نمود كه او را به مسجد ببريم. گفتيم: اين كار براي شما [ صفحه 300] هتك است! چون و اشراف به عيادت شما مي آيند و در مسجد مناسب

نيست.ميرزا محمد رحيم گفت: مي خواهم در خانه خدا بميرم!! او علاقه شديدي به مسجد داست و ناچار او را به مسجد برديم. تا اينكه شبي مرضيش خيلي شديد شد در حال اغما بود و ما او را به منزل آورديم و آن شب در حال سكرات مرگ بود و ما به مردنش يقين كرديم، پس در گوشه اي از حجره نشسته و گريان بوديم و درباره تجهيزات و محل دفن و مجلس ترحيمش مذاكره مي كرديم.بالاخره در هنگام سحر، ناگاه پدرم من و برادرم را صدا زد. وقتي نزدش رفتيم، ديديم عرق بسياري كرده است و به ما گفت: آسوده باشيد و برويد بخوابيد و بدانيد كه من نمي ميرم و از اين مرض خوب مي شوم! ما از شفا گرفتن او حيران شديم!در هنگام صبح هيچ اثري از آن مرض در او نبود و بسترش را جمع كرد. سپس او را به حمام برديم.اين قضيه در شب اول ماه محرم سنه 1330 قمري اتفاق افتاد و حياء مانع شد از اينكه از او بپرسيم خوب شدن و نمردنش چه بود؟!وقتي موسم حج نزديك شد، پدرم به تصفيه حساب و اصلاح كارهايش پرداخت و مقدمات و لوازم سفر حج را تدارك ديد و بالاخره با نخستين قافله حركت كرد. ما به عنوان بدرقه اش، در باغ جنت واقع در يك فرسخي شيراز رفتيم و شب را با او در آنجا بوديم.وي ابتدا به ما گفت: از من نپرسيديد كه چرا نمردم و خوب شدم؟ اينك خودم به شما خبر مي دهم. آن شب مرگ من رسيده بود و من در حالت سكرات مرگ بودم. پس در آن حال خود را در

محله يهوديها ديدم و از بوي گندم و هول منظره آنها سخت ناراحت شدم و دانستم كه وقتي مردم يكي از آنها خواهم بود! [ صفحه 301] پس در آن حال به پروردگار خود ناليدم. سپس ندايي شنيدم كه: «اينجا محل ترك كنندگان حج است.» گفتم: پس تو سالت و خدمات من نسبت به حضرت سيد الشهداء عليه السلام چه شد؟ناگاه آن منظره هول انگيز به منظره فرح بخش مبدل شد و به من گفتند: تمام خدمات تو پذيرفته شده است و به شفاعت آن حضرت ده سال بر عمر تو افزوده شد! در مرگت تأخير افتاد تا حج واجب را بجا آوري! و بالاخره اينك عازم حج شده ام حاج ميرزا علي فرمود: پيش از محرم سال 1340 قمري مرض مختصري عارض پدرم شد و گفت: شب اول ماه، موعد مرگ من است و همان طور كه خبر داده بود در شب اول محرم، هنگام سحر از دار دنيا رحلت فرمود. رحمة الله عليه. [168] .

شفاي بيماري آقاي مهدي تعجبي و توفيق توبه او از معاصي، به بركت حضرت ابوالفضل

آقاي مهدي تعجبي، مداح و شاعر اهل بيت عليهم السلام اين قضيه را نوشته اند:اين جانب مهدي تعجبي (آواره) در آغاز جواني شخصي منحرف و گمراه بودم.رژيم شاهنشاهي و آن همه مظاهر فساد و انحراف، اكثر جوانان را به انواع تباهيها دچار كرده بود. به طور اختصار عرض كنم: به هر طرف كه براي سرگرمي و تنوع روي مي آوريم، چيزي جز مطالب ضد مذهب و ضد اخلاق نبود.من طبع شعر داشتم و شعر هم مي گفتم و مدتي هم با روزنامه فكاهي «توفيق» همكاري داشتم، تا آنكه به يك بيماري غير قابل علاج دچار شدم، و اين ابتلا به حدي [ صفحه 302]

بود كه تمام دوستان و بستگان، حتي نزديكان اقوامم، از وجود من بيزار و خسته شده بودند و به طور خيلي ملموس مي ديدم كه به مردنم راضي هستند.در آن دوران فقر و درماندگي، يك روز با خود تصميم گرفتم به يكي از بيابانهاي اطراف تهران بروم و آنجا بمانم تا بميرم. بعد از اين تصميم خواستم از مادرم درخواست چاي كنم، ولي آن قدر آنها را اذيت كرده بودم كه شرم كردم مادرم را صدا كنم. حدود صد متر بالاتر از خانه ما، يك قهوه خانه وجود داشت. با خود گفتم: هر طور شده دستم را به ديوار مي گيرم و به آنجا مي روم و چاي مي نوشم.حدود 50 متر كه از خانه دور شدم، به درب يك خانه كه هيئت سقاي كربلا حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام در آنجا تشكيل مي شد و امروزه خيلي مشهور است، رسيدم. صداي برخورد استكانها را كه در آبدارخانه شسته مي شد شنيديم، با خود گفتم، من كه راه رفتن برايم مشكل است خوب است به اين خانه كه مردم در آن چاي مي نوشند بروم و من هم پذيرايي شوم، بالاخره به درون خانه رفتم.مداحي مشغول خواندن شعري بلند در مدح حضرت عباس عليه السلام بود. شعر وي بسيار زيبا و پر از ذكر معجزات و كرامات حضرت العباس عليه السلام بود. مردم گريه مي كردند و من هم گريه كردم؛ چه گريه اي؟!بعد از اتمام مداحي، همه ساكت شدند و به نوشيدن چاي مشغول شدند. ولي از شدت گريه لباسم خيس شده بود، ناچار چون همه به من نگاه مي كردند؛ از آنجا بيرون آمدم و با خود گفتم كه اگر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام اين همه كرامت

دارد، خوب مرا هم شفا بدهد!خلاصه خيلي فشرده بگويم، آقا شفايم داد! به طوري كه اطبا و همه حيران ماندند و جشن بر پا كردند. [ صفحه 303] ولي من به خاطر حق نشناسي، باز هم به دنبال انحراف رفتم و به جاي شكرگزاري به درگاه خداي متعال، كه به وسيله اين بزرگوار مرا شفا داده بود، مع الأسف به خطاهاي گذشته ادامه دادم تا اينكه شبي در عالم خواب ديدم محوطه اي به اندازه ورزشگاه امجديه تهران وجود دارد و جمعيت بيشماري روي بام آن ايستاده اند و داخل محوطه را تماشا مي كنند و از شدت وحشت همه مي لرزند. من هم نگاه كردم. شيري به بزرگي يك اسب را ديدم كه دور ميدان راه مي رفت و غرش مي كرد و از صداي غرش او همه چيز مي لرزيد.ناگاه درب محوطه باز شد و مردي قوي هيكل، زيبا و پر صلابت وارد شد كه يك دنيا وقار و شوكت در سيمايش موج مي زد. حيوان خود را روي پاي مرد انداخت و او نشست و با يك دست پشت شير را نوازش مي كرد و دست ديگرش را مردم به ترتيب مي بوسيدند! من هم ميان جمعيت جلو رفتم و وقتي خواستم دستش را ببوسم، او دستش را كشيد و روي خود را از من برگرداند! من خيلي غمگين و شرمنده شدم. از جمعيت سؤال كردم چرا اين آقا نمي گذارد من دستش را ببوسم؟ ناگاه شنيدم كه گفته شد: خجالت نمي كشي؟ مگر اين آقا تو را شفا نداده است؟! حيا كن!از خواب بيدار شدم. خواب يعني چه؟! از دنيايي به دنياي ديگر برگشتم و همانجا به درگاه پروردگار مهربان از همه چيز توبه كردم.

تمام اشعار فكاهي و هجويات و هزلياتم را كه مشتري خوبي هم داشت آتش زدم و عهد كردم كه ديگر بجز مدح آل رسول عليهم السلام شعر نگويم و به لطف پروردگار تا امروز كه پنجاه و شش سال از عمرم مي گذرد بر عهد خود پايدار مانده ام و به لطف خدا باز هم خواهم ماند.شعر زير، سروده صاحب همين داستان است، كه ذيلا مي خوانيد: [ صفحه 304] اي ابوالفضل كه محبوب خداوند جهاني مرتضي را تو فروغ بصر و راحت جاني آسمان شرفي، طارم اجلال و شكوهي مظهر كامل حريت و ايثار و تواني سالها بگذرد از كرب و بلا باز در عالم همه جا دادرس و ياور محنت زدگاني در شگفتند خلايق همگي از ادب تو به وفا مظهر و ضرب المثل پير و جواني از تو زيبنده بود، اي سر و جانم به فدايت كه علي رغم عطش، زآب روان اسب براني خون پاك تو و مولاي تو احياگر دين شد ورنه امروز نمي بود ز اسلام نشاني دشمنت خط امان دارد در آن معركه، غافل كه به مخلوق، تو خود كاتب سر خط اماني هست از قائم آل نبي و حجت برحق «بابي انت و امي» ز مقام تو بياني [ صفحه 305] سزد (آواره) كه بر منزلت خويش ببالد اگر او را ز كرم، خادم درگاه بخواني [169] .

توبه ي جواني در مجلس ذكر مصيبت حضرت اباالفضل

يكي از گويندگان مذهبي مي گفت: به همراه عده اي از وعاظ به شهري مي رفتيم.يكي از وعاظ به جواني كه راننده ماشين بود، پرخاش كرد. اما راننده جوان هيچ گونه عكس العملي از خود نشان نداد و به سكوت مؤدبانه گذراند.وقتي به مقصد رسيديم، من به جاي دوست واعظم از راننده عذرخواهي

كردم. راننده گفت: من با خود عهد كرده ام كه به آقايان علما، مخصوصا گويندگان مذهبي، احترام كنم. هر چند از ناحيه آنها ناراحتي ببينم! آنگاه سرگذشت خود را اين طور تعريف كرد:من يك نوازنده و مطرب بودم و مرتكب هر گونه گناه و آلودگي مي شدم و اصلا با دين و نماز و روزه رابطه اي نداشتم، تا اينكه ايام عاشورا و عزاداري امام حسين عليه السلام فرارسيد. شب تاسوعا خانواده من همگي به مسجد رفتند و من تنها ماندم. در خانه حوصله ام سر رفت، بلند شدم و بي اختيار به طرف مسجد آمدم.واعظي بر منبر موعظه مي كرد و من در گوشه اي نشستم و گوش دادم. حرفهاي او مرا منقلب كرد، مخصوصا موقعي كه به ذكر مصيبت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام رسيد و آن شعر عربي را از زبان حضرت نقل كرد، كه در موقعي كه دست راست آن بزرگوار را قطع كردند، فرمودند: [ صفحه 306] والله ان قطعتموا يميني اني احامي ابدا عن ديني يعني: به خدا قسم، اگر دست راست مرا هم قطع كنيد، من تا ابد از دين خودم حمايت مي كنم و دست از ياري دينم برنمي دارم.اين كلام مرا تكان داد و منقلب شدم، اندكي فكر كردم و با خود گفتم: ابوالفضل العباس عليه السلام از دين خود آن قدر حمايت كرد كه شهيد شد. آيا من براي دين خود چه كرده ام؟ در حاليكه خود را علاقه مند به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مي دانم، اما دين خود را ويران كرده ام!اينجا بود كه به خود آمدم و در همان مجلس توبه كردم. سپس به منزل آمدم و تمامي وسايل و آلات و اسباب معصيت را - هر چه داشتم

- خرد كردم و بيرون ريختم و به دنبال رانندگي رفتم. خداوند هم ياريم كرد و اكنون وضع زندگيم بسيار خوب است.اگر با آن شغل در ميان مسلمانان احترامي و آبرويي نداشتم، اكنون در ميان برادران و همسايگان خويش داراي احترام و عزت هستم و به مسائل ديني هم سخت پاي بند هستم و اين بركت ارشاد و هدايت و گفتار آن عالم است. من نوكر همه شما علما هستم. [170] .

توبه ي زن گناهكار به واسطه اشكي كه به سبب دود آتش از زير ديگ غذاي عزاداران حسيني، از چشمش جاري شد

در مدينه زن بدكاري زندگي مي كرد كه روزي خود را از راه خودفروشي به دست مي آورد! در منزل همسايه او، مردم اغلب به عزاداري امام حسين عليه السلام مشغول بودند [ صفحه 307] و جمعي در آن خانه گرد هم جمع مي شدند و براي مصايب حضرت سيدالشهداء عليه السلام گريه مي كردند و بعد از اتمام مجلس غذايي را كه تهيه ديده بودند، به آنها اطعام مي كردند.در همان خانه ديگي بر روي آتش نهاده بودند و طعام جهت جمعيت عزادار درست مي كردند و اتفاقا آتش زير ديگ خاموش شده بود!زن بدكار براي برداشتن آتش از زير اجاق به خانه ي آنها آمد و ديد كه آتش زير ديگ خاموش شده است. او مشغول روشن كردن آتش زير ديگ شد و در حالي كه داشت آتش را روشن مي كرد، دود به چشم او رفت و چند قطره اشك از چشمان او جاري شد.چون آتش روشن شد، آن زن مقداري از آن را برداشت و به خانه ي خود برد. بالاخره پس از ساعتي بواسطه گرمي هوا، استراحت نمود و به خواب رفت.در عالم رؤيا مشاهده كرد كه قيامت برپا شده است! ناگهان آتش زبانه گرفت و با غلها و

زنجيرهاي آتشين، او را بستند و به سوي دوزخ كشاندند.در اين وقت زن فرياد مي زد ولي كسي به دادش نمي رسيد. چون خواستند او را به آتش جهنم اندازند، ناگهان شخصي صدا زد: «از او دست برداريد.»ملائكه عرض كردند: يابن رسول الله، اين زن بدكار است و جميع اوقات خود را به فسق و فجور مي گذارند. حضرت امام حسين عليه السلام فرمودند: بلي، ولي امروز در همسايگي اش جمعي از شيعيان ما مشغول عزاداري من بودند، او رفته بود كه آتش بردارد، چند قطره اشك از چشمانش جاري شد و قدري از دستش براي ما سوخته [ صفحه 308] شد؛ او را ببخشيد!زن از خواب بيدار مي شود. فورا خود را به آن مجلس مي رساند. و توبه و انابه مي كند و بالاخره مؤمنه مي شود. [171] .

توبه كردن «داش علي» به واسطه ي گوش دادن به روضه ي حضرت اباالفضل، و نجات او در عالم برزخ

اين قضيه در كتاب معراج الاولياء نقل شده است:يكي از جاهلهاي محل ما «داش علي» بود، كه چند سال پيش فوت شد.در زمان حياتش يك روز من از توي بازار رد مي شدم، ديدم «داش علي» بازار را قرق كرده و چاقويش را هم به دستش گرفته است و يك نفس كش هم جرأت نطق كردن نداشت. آن روزها هنوز ماشين و اتومبيل نبود، من با قاطر به مجالس سوگواري حضرت سيدالشهداء عليه السلام مي رفتم.از سر گذر كه رد شدم متوجه شدم كه داش علي مرا ديد و تا چشمش به من افتاد، گفت: «از قاطر پياده شو!» من پياده شدم. سپس گفت: كجا مي روي؟من ديدم داش علي مست مست است، و بايد با او مدارا كنم. بنابراين گفتم: به مجلس روضه مي روم. داش علي گفت: يك روضه ي ابوالفضل عليه السلام در همينجا برايم بخوان! چون چاره اي

نداشتم، يك روضه ي حضرت اباالفضل عليه السلام برايش خواندم و «داش علي» بنا كرد گريه كردن. اشكها روي گونه اش مي غلتيد و روي زمين مي ريخت! چاقويش را غلاف كرد و قرق تمام شد. بعدها فهميدم كه همان روضه [ صفحه 309] كارش را درست كرده و باعث توبه اش شده بود.چند سال بعد داش علي مرد. چند شب بعد از فوتش او را در خواب ديدم و حال او را پرسيدم؛ گويا مي دانست كه مي خواهم وضع شب اول قبرش را بپرسم.داش علي گفت: راستش اينست كه تا آمدند از من سؤالاتي بكنند، سقايي آمد (مقصودش حضرت ابوالفضل عليه السلام بود) و فرمود: «داش غلام ما است، كاري به كارش نداشته باشيد!» [172] .

توبه كردن «لوطي عظيم» به واسطه ي فتوت و جوانمردي حضرت ابوالفضل

«لوطي عظيم» به حرم مطهر حضرت ابوالفضل عليه السلام رفت و پنجه ي طلا را از ضريح دزديد و عرض كرد: «يا اباالفضل، تو با فتوتي و دست و دل باز هستي! از تو نمي ترسم.»پنجه ي طلا را مي خواست در بازار كربلا بفروشد، ولي ترسيد او را دستگير كنند، بنابراين برگشت و متحير ماند كه چه كند؟ بار دوم به بازار آمد، باز جرأت فروش پنجه را پيدا نكرد. بار سوم كه به بازار رفت، مردي به او گفت: دنبال چه مي گردي؟ «لوطي» جوابي نداد و داستان را مخفي و پوشيده نگه داشت. دوباره آن مرد گفت: دنبال چه مي گردي؟ باز جوابي نداد.آن مرد او را به مغازه ي خود دعوت كرد، و به او ناهار داد و از او پذيرايي كرد و بعد چنين گفت: «پنجه را به من بده! به من گفته اند كه هر قدر پول لازم داري به تو بدهم!» و بعد در صندوقها را باز كرد

و مبلغ زيادي پول، در اختيار لوطي عظيم گذاشت. [ صفحه 310] لوطي عظيم گفت: «چه خوب است كه آدم با اهل فتوت و با جوانمرد سر و كار داشته باشد!سپس از كرده هاي خود پشيمان و نادم شد و توبه كرد. [173] .

اتمام حجت حضرت ابوالفضل براي طلبه اي كه مي خواست بدون درس خواندن مجتهد شود

دانشجويي براي تحصيل علوم ديني به نجف اشرف رفت و پس از چند ماه فهميد كه درس خواندن كار پرمشقتي است! با خود گفت: خوب است در حرم حضرت باب الحوائج ابوالفضل العباس عليه السلام بروم و از ايشان بخواهم كه در حق من دعا كنند و من بدون زحمت درس خواندن، به درجه ي اجتهاد برسم! سپس چند شبي در حرم مطهر رفت و مشغول گريه و دعا و درخواست شد، به اميد اينكه به نتيجه ي مطلوب برسد.يك شب پس از ساعتها گريه و زاري، به خواب رفت و در عالم رؤيا حضرت ابوالفضل عليه السلام را ديد كه به خادمان خود فرمودند: زود چوب و فلك بياوريد! مي خواهم اين جوان را شلاق بزنم!جوان با ترس و وحشت عرض كرد: چه گناهي كرده ام؟!حضرت فرمودند: «چه گناهي بالاتر از اين كه به جاي درس خواندن و مطالعه و تحقيق، تنبلي و تن پروري را پيشه ي خود ساخته اي؟ اگر مي خواهي مجتهد شوي، برو مثل ديگران درس بخوان تا ما هم كمكت كنيم!»از اين داستان مي فهميم كه بايد درس خواند و در حد توان زحمت كشيد و در [ صفحه 311] تحصيل علوم كوشش كرد. و در كنار آن نبايد توسل به حضرات معصومين عليهم السلام و مقربان درگاهش را فراموش كرد، تا بتوانيم با مدد و ياري آنان بر مشكلات فائق آييم و به نتيجه ي مطلوب برسيم. [174]

.

نجات و هدايت افسر روسي بلشويك توسط حضرت ابوالفضل و فرستادن او نزد آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني

صاحب كتاب گنجينه ي دانشمندان در جلد سوم، صفحه ي 82، اين قضيه را مرقوم فرموده اند:حكايت كرد براي ما عالم رباني، محدث جليل، مرحوم حاج ملا محمود زنجاني، مشهور و معروف به حاج ملا آقا جا، كه پس از جنگ بين المللي اول پياده به عراق براي زيارت عتبات عاليات مسافرت نمودم و در خانقين براي خواندن و اداي نماز به مسجد رفتم.در آنجا مرد بسيار سفيدپوست و فربهي را ديدم كه به طريق شيعه ي حقه نماز مي خواند. تعجب كردم، زيرا دانستم او از اهالي شمال روسيه است. لذا صبر كردم تا از نمازش فارغ شود. آنگاه نزدش رفتم و سلام كردم و از لهجه اش دانستم كه روسي است، از محل و از اسلام و تشيعش پرسيدم.او جواب داد: من اهل لنينگراد هستم و در جنگ بين المللي افسر و فرمانده دو هزار سرباز روسي بودم ومأموريت گرفتن كربلا را داشتم. در خارج شهر كربلا اردو زده بودم وانتظار دستور حمله به شهر را داشتم، كه ناگهان شبي در عالم خواب [ صفحه 312] شخصي روحاني و بزرگوار را ديدم كه به زبان روسي با من تكلم نمود و گفت: دولت روس در اين جبهه شكست خورده است و فردا همين خبر منتشر مي شود و جميع سربازان روسي كه در عراق مي باشند به دست عربها كشته مي شوند! حيف است تو كشته شوي، بيا مسلمان شو تا تو را نجات دهم.گفتم: شما كيستيد كه مانند شما را در اخلاق و زيبايي و شجاعت نديده ام؟فرمود: من ابوالفضل العباس هستم كه مسلمين به من قسم مي خورند. سپس مجذوب و مرعوب بياناتش گرديدم و به تلقين آن بزرگوار اسلام آوردم.

آنگاه فرمود: برخيز و از ميان اردو بيرون برو!گفتم: به كجا بروم؟ جايي را نمي دانم.فرمود: نزديكي خيمه تو اسبي است، سوارش شو؛ او تو را به شهر پدرم - نجف - نزد وكيل ما سيد ابوالحسن اصفهاني خواهد برد.گفتم: من ده نفر سرباز مراقب دارم!فرمود: آنها فعلا مست و مخمور افتاده اند و رفتن تو را احساس نمي كنند.سپس برخاستم و خيمه ي خود را منور و معطر يافتم. با عجله لباس پوشيدم و بيرون آمدم، ديدم مراقبينم همگي با حالت مستي افتاده اند. از ميان آنها بيرون رفتم و ديدم اسبي آماده مي باشد. سوار شدم و آن اسب به شتاب حركت كرد و پس از چند ساعت به شهري وارد شد و از كوچه ها گذشت و درب خانه ايستاد. متحير بودم، كه ناگهان ديدم درب منزل باز شد و سيد پير نوراني از منزل بيرون آمد. شيخي با او همراه بود، كه با زبان روسي به من تعارف كرد و مرا به منزل بردند.گفتم: آقا كيست؟ آن شيخ جواب داد: همان كسي است كه حضرت عباس عليه السلام فرموده اند و سفارش تو را به آقا نموده اند. [ صفحه 313] پس مجددا به دست آقا اسلام آوردم و آقا به آن شخص - كه زبان روسي مي دانست - فرمود كه احكام اسلام را به من تعليم دهد. در روز بعد نيز خبر شكست دولت روس، به گوش عربها رسيد. تمام سربازان روسي به دست عربها نابود شدند و جز من كسي جان به سلامت نبرد.گفتم: اينجا چه مي كني؟جواب داد: هواي نجف گرم است، آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني در تابستان مرا به اينجا مي فرستد كه هوايش نسبتا خنك است و

در ساير اوقات، به خرج حضرت آيت الله، در نجف اشرف زندگي مي كنم. [175] .

اعتراف سفير فرنگي به اينكه تربت امام حسين، خاك بهشت است و شيعه شدن او

در زمان شاه صفوي، سفيري كه در علوم رياضي و نجوم مهارتي تمام داشت و گاهي هم از ضماير و اسرار و اخبار غيبيه خبر مي داد، از طرف دولت استعمارگر فرنگ به ايران آمد. در آن زمان پايتخت ايران اصفهان بود، سفير وارد اصفهان شد تا تحقيقي درباره ي اسلام كند و دليلي براي آن پيدا نمايد.سلطان وقتي او را ديد و از منظور او آگاهي پيدا كرد، تمام علماي شهر اصفهان را براي ساكت كردن و محكوم كردن آن شخص خارجي دعوت نمود كه از جمله آنها مرحوم آخوند ملا محسن فيض كاشاني قدس سره معروف به فيض كاشاني نيز حضور پيدا كرد. [ صفحه 314] مرحوم فيض كاشاني رو به آن سفير فرنگي نمود و فرمود: قانون پادشاهان آن است كه براي سفارت، مردان بزرگ و حكيم و دانا و فهميده و با سواد را انتخاب مي كنند. چطور شده است كه پادشاه فرنگ، آدمي مثل تو را انتخاب كرده است؟!سفير فرنگي خيلي ناراحت شد و بر آشفت و گفت: من خودم داراي علوم و سرآمد تمام عالمها هستم، آن وقت تو به من مي گويي كه حكيم و دانا نيستم؟!مرحوم فيض كاشاني فرمود: اگر خود را آدم دانا و فهميده و داراي اسرار غيبي و تحصيل كرده مي داني، بگو ببينم در دست من چيست؟سفير مسيحي به فكر فرورفت و پس از چند دقيقه اي رنگ صورتش زرد شد و عرق انفعال بر جبينش پيدا شد.مرحوم كاشي لبخندي زد وفرمود: اين بود كمالات تو، كه از دانستن اين امر جزئي عاجز شدي؟

تو كه مي گفتي از نهان و اسرار انسانها خبر مي دهم! پس چه شد؟سفير گفت: قسم به مسيح بن مريم، كه من متوجه شده ام كه در دست تو چيست و آن خاكي از خاكهاي بهشت است، لكن در حيرتم كه تربت بهشت را از كجا بدست آورده اي؟!مرحوم آخوند فيض كاشاني فرمود: شايد در محاسباتت اشتباه كرده اي و قواعدي را كه در استكشاف اين مسئله بكار برده اي، ناقص بوده است؟! سفير مسيحي گفت: خير اينطور نيست! لكن تو بگو تربت و خاك بهشت را از كجا آورده اي؟!مرحوم فيض فرمود: آيا اگر بگويم اقرار بحقيقت دين اسلام مي كني؟! آنچه در دست من هست تربت پاك حضرت سيدالشهداء عليه السلام است، سپس دست خود را باز كرد و تسبيحي را كه از تربت كربلا ساخته شده بود به سفير نشان داد و فرمود: پيغمبر ما صلي الله عليه و آله و سلم فرموده اند كه كربلا قطعه اي از بهشت است. اين روايت مطابق با سخن [ صفحه 315] توست. تو خود اقرار كردي و گفتي قواعد و علوم من خطا نمي كند پس بنابراين به صدق حديث حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم اقرار و اعتراف كردي؟پسر پيغمبر ما در اين تربت كه قطعه اي از بهشت است، مدفون هستند و اگر داراي حقانيت نبود، در بهشت و تربت آن مدفون نمي شد! سفير فرنگي چون قاطعيت اين برهان و دليل را مشاهده نمود، مسلمان شد. [176] .

شفاي چشم شريف مكه با تربت امام حسين در زمان ناصرالدين شاه قاجار و شيعه شدن شريف

يكي از اساتيد بزرگوار از مرجع فقيد شيعه، علامه بزرگوار، حضرت آية الله العظمي مرعشي نجفي قدس سره اين قضيه را نقل كرده است:شريف مكه - كه از سادات حسني بود و مذهب

اهل سنت داشت - در زمان ناصرالدين شاه قاجار به ايران سفر كرد. او مهمان امير كبير شد و اميركبير به احترام او جمعي از علما و بزرگان را دعوت كرد. هنگام صرف غذا، امير كبير شريف مكه را به حاضر شدن بر سر سفره دعوت كرد، اما شريف عذر خواست و گفت: در ميان عرب مرسوم است كه اگر مهمان از ميزبان خواهشي داشته باشد از صرف غذا امتناع مي كند، تا اينكه ميزبان برآوردن خواهش او را به عهده بگيرد! اكنون من از شما خواهشي دارم...اميركبير پرسيد: چه خواهشي داريد؟ شريف گفت: از شما آشپزي مي خواهم كه [ صفحه 316] بتواند برايم چنين غذاهايي تهيه كند!اميركبير خواهش او را به عهده گرفت و پس از صرف غذا به خانمي كه براي او آشپزي مي كرد، اين قضيه را اطلاع داد. وي بسيار متأثر شد و گفت: من شيعه هستم و چگونه مي توانم در ميان اهل سنت زندگي كنم؟! ولي كار از كار گذشته بود و بالاخره شريف او را با خود به حجاز برد.پس از مدتي شريف مكه به چشم درد شديدي مبتلا شد و پزشكان از معالجه او ناتوان شدند. شريف به دعا و توسل روي آورد اما سودي نبخشيد و بالاخره نابينا شد. در اين هنگام به خاطرش رسيد كه از آشپز ايراني نيز درباره ي مداواي چشمش سؤال كند. وقتي قضيه را با او در ميان گذاشت، آشپز مقداري تربت امام حسين عليه السلام بر ديدگان شريف ماليد و پس از آن، شريف بينايي خود را باز يافت!شريف پرسيد: آيا تو جادوگري كردي؟!آشپز گفت: به خدا پناه مي برم.شريف پرسيد: پس چه چيزي بود؟آشپز گفت:

از اين مطلب بگذر! (لازم نيست بداني)شريف در دانستن اين راز اصرار زيادي كرد و آن بانوي شيعه ي ايراني گفت: به من قول بده كه در امان هستم، تا حقيقت مطلب را بگويم.شريف گفت: تو در امان هستي و هرگز از جانب من آزاري به تو نخواهد رسيد.آشپز گفت: ما شيعيان هنگامي كه خود را مضطر و ناچار ببينيم، به تربت امام حسين عليه السلام استشفا مي كنيم. و اين هم تربت آن بزرگوار، از زمين كربلا بود.شريف پس از اين قضيه، مذهب تشيع را اختيار كرد و به نزديكان خويش خبر داد [ صفحه 317] و از آنها درخواست كرد كه به مذهب شيعه درآيند. [177] .

هدايت و توبه ي جمال الدين خليعي موصلي به بركت غبار زوار امام حسين

مرحوم قاضي نورالله - رضوان الله تعالي عليه - در آخر كتاب مجالس المؤمنين در ذيل حالات شعراء مي نويسد:پدر جمال الدين خليعي موصلي، حاكم موصل و ناصبي و يكي از دشمنان اهل بيت عليهم السلام بود. مادرش هم ناصبيه بود و چون پسري برايش متولد نمي شد؛ به مقتضاي عقيده ي فاسد خويش، نذر كرد كه اگر خداي به او پسري عطا كند؛ به شكرانه ي او، پسر را سر راه زوار حضرت اباعبدالله عليه السلام بفرستد، تا زواري را كه از شام و جبل عامل مي آيند و عبور آنها از موصل است به قتل برساند (و اموال آنها را غارت كند.)بالاخره بعد از مدتي جمال الدين متولد مي شود! چون جمال الدين به حد جواني مي رسد، مادرش او را از نذر خود خبردار مي كند. لاجرم او همراه با مادرش، به دنبال زواري كه از موصل عبور كرده بودند؛ رفت.هنگامي كه به مسيب رسيد، ديد زوار از جسر عبور كرده اند. بنابراين در همان جا توقف

كرد تا هنگامي كه زوار مراجعت كردند، آنها را به قتل برساند.جمال الدين در كناري كمين كرده بود و در همان حال به خواب فرورفت. در عالم رؤيا ديد قيامت برپا شده است و ملائكه آمدند و او را گرفتند و در آتش انداختند. اما آتش او را نسوزاند و به او اثر نكرد. [ صفحه 318] ملك موكل جهنم به آتش خطاب كرد: چرا او را نمي سوزاني؟!آتش گفت: غبار (زوار) كربلا بر او نشسته است! پس او را از جهنم بيرون آوردند و شستشو دادند و دوباره او را درآتش انداختند ولي باز هم آتش او را نسوزاند.ملك گفت: چرا حالا ديگر او را نمي سوزاني؟!تش گفت: شما ظاهر بدن او را شستيد، اما غبار داخل در جوف او شده است!جمال الدين از خواب بيدار شد و از آن عقيده ي فاسد برگشت و مذهب تشيع را اختيار كرد و مشغول مداحي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام شد. بعضي مي نويسند: او به كربلا آمد و بعضي شعرا اين شعر را به او نسبت داده اند:اذا شئت النجاة فزر حسينا لكي تلقي الاله قرير عين فان النار ليس تمس جسما عليه غبار زوار الحسين يعني اگر نجات از آتش مي خواهي، پس حضرت امام حسين عليه السلام را زيارت كن! زيرا آتش به بدني كه غبار زوار حسين عليه السلام بر آن نشسته باشد، آسيب نمي رساند. [178] .

مسلمان شدن يونس ارمني توسط مرحوم بافقي به بركت حضرت ابوالفضل، در ازاي سيراب نمودن زائر امام حسين

حجة الاسلام والمسلمين، جناب آقاي حاج شيخ محمد شريف رازي، [179] كه از شاگردان درس اخلاق مرحوم آية الله حاج شيخ محمد تقي بافقي مي باشند و كتب [ صفحه 319] ارزشمندي چون آثار الحجة و گنجينه ي دانشمندان تأليف كرده اند، نقل مي فرمودند كه:استادمان مرحوم آقاي بافقي، به

خادمش - آقاي حاج عباس يزدي - دستور داده بود كه شبها در خانه را باز بگذارد و مواظب باشد كه اگر ارباب حوائج مراجعه كردند، به آنها جواب مثبت بدهد. حتي اگر لازم شد، در هر موقع شب او را بيدار كند، تا كسي بدون دريافت جواب از در خانه ي او برنگردد.آقاي حاج عباس يزدي نقل مي كند كه، نيمه شبي در اطاق خودم، كه در كنار در حياط منزل آقاي حاج شيخ محمد تقي بافقي بود؛ خوابيده بودم. ناگهان صداي پايي در داخل حياط، مرا از خواب بيدار كرد. من فورا از جا برخاستم. ديدم جواني وارد منزل شده و در وسط حياط ايستاده است! نزد او رفتم و گفتم: شما كه هستيد و چه مي خواهيد؟مثل آنكه نتوانست فورا جواب مرا بدهد. حالا يا زبانش از ترس گرفته بود و يا متوجه نشد كه من به فارسي به او چه مي گويم! (زيرا بعدها معلوم شد كه او اهل بغداد است و عرب است) ولي مرحوم آقاي بافقي قبل از آنكه او چيزي بگويد، از داخل اطاق صدا زد و فرمود: حاج عباس، او يونس ارمني است و با من كار دارد! او را راهنمايي كن كه نزد من بيايد.من او را راهنمايي كردم و او به اطاق آقاي بافقي رفت. مرحوم آقاي بافقي وقتي چشمش به او افتاد، بدون هيچ سؤالي به او فرمود: احسنت، مي خواهي مسلمان شوي؟! او هم بدون هيچ گفتگويي به ايشان گفت: بلي، براي تشرف به اسلام آمده ام؟!مرحوم آقاي بافقي، بدون معطلي، بلافاصله آداب و شرايط تشرف به اسلام را به ايشان عرضه نمود و او هم مشرف به دين

مقدس اسلام شد! من كه همه ي جريانات برايم غيرعادي بود، از يونس تازه مسلمان سؤال كردم كه جريان تو چه بوده و چرا بدون مقدمه به [ صفحه 320] دين مقدس اسلام مشرف گشتي و چرا اين موقع شب را براي اين عمل انتخاب نمودي؟!يونس گفت: من اهل بغداد هستم و ماشين باري دارم و غالبا از شهري به شهر ديگر بار مي برم. يك روز از بغداد به سوي كربلا مي رفتم، ديدم در كنار جاده پيرمردي افتاده و از تشنگي نزديك به هلاكت است. فورا ماشين را نگه داشتم و مقداري آب كه در قمقمه داشتم، به او دادم. سپس او را سوار ماشين كردم و به طرف كربلا بردم. او نمي دانست كه من مسيحي و ارمني هستم، وقتي پياده شد گفت: برو جوان، حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام اجر تو را بدهد!من از او خداحافظي كردم و جدا شدم. پس از چند روز باري به من دادند كه به تهران بياورم. امشب سر شب به تهران رسيدم و چون خسته بودم خوابيدم. در عالم رؤيا ديدم در منزلي هستم و شخصي در آن منزل را مي كوبد. پشت در رفتم و در را باز كردم. ديدم شخصي سوار اسب است و مي گويد: من ابوالفضل العباس عليه السلام هستم، آمده ام حقي را كه بر ما پيدا كرده اي، ادا كنم. گفتم: چه حقي؟! فرمود: حق زحمتي كه براي آن پيرمرد كشيدي! سپس اضافه كرد و گفت: وقتي از خواب بيدار شدي، به شهر ري مي روي و شخصي تو را، بدون آنكه تو سؤال كني؛ به منزل آقاي شيخ محمد تقي بافقي مي برد. وقتي نزد ايشان رفتي، به دين مقدس

اسلام مشرف مي گردي! من گفتم: چشم قربان، و آن حضرت از من خداحافظي كرد و رفت.من از خواب بيدار شدم و شبانه به طرف حرم حضرت عبدالعظيم حسني عليه السلام حركت كردم. در بين راه آقايي را ديدم كه با من تشريف مي آورند! ايشان بدون اينكه چيزي از وي سؤال كنم، مرا راهنمايي كردند و به اينجا آوردند و چنانكه ديدي من مسلمان شدم.حاج عباس مي گويد: وقتي ما از مرحوم آقاي حاج شيخ محمد تقي بافقي سؤال كرديم كه شما چگونه او را مي شناختيد و مي دانستيد كه او آمده است كه مسلمان [ صفحه 321] بشود؟ ايشان فرمود: آن كسي كه او را به اينجا راهنمايي كرد، يعني حضرت حجة بن الحسن عليه السلام، به من هم فرمودند كه او مي آيد و چه نام دارد و چه مي خواهد. [180] .

شيعه شدن حكيم غلامحسين هندي در عالم رؤيا توسط حضرت خاتم الانبياء به خاطر بذل مال در عزاي امام حسين

حكيم غلامحسين هندي، اهل ملتان كه يكي از بلاد هند و نزديك كشمير است، بود و پس از بت پرستي، شيعه شده بود. وي بيش از هفتاد سال داشت و من براي درمان طبي به او مراجعه مي كردم و مدتي رفيق من بود، ولي سبب مسلمان شدن او را نمي دانستم تا اينكه مردي سني و متعصب براي مناظره مذهبي، به كربلا نزد ما آمد. روزي او در خانه ي من بود و آن حكيم هم در آنجا نشسته بود و مناظره شروع شد و سخن ميان ما به طول انجاميد و آن حكيم سخنان ما را گوش مي داد.وقتي حكيم ديد كه آن مرد معانداست و برهان و دليل را باور ندارد و بر سخن بيهوده ي خود اصرار دارد، سخت به خشم آمد و رگهايش برآمده شد و به

آن مرد گفت: من بت پرست بودم و معني سني و شيعي را نمي دانستم و نام علي و عمر را هم نشنيده بودم. آن كسي كه مرا به مسلماني راهنمايي كرد، او مرا به حسين عليه السلام و مذهب او و روش كسانيكه براي او عزاداري مي كنند، هدايت فرمود. چون خشم حكيم را در برابر ناباوري آن مرد ديدم، از او خواستيم كه سبب مسلمان شدن خود و شرح رؤيايش را بگويد.حكيم غلامحسين گفت: من مي خواستم خوابم را نگويم و سبب مسلمانيم را [ صفحه 322] پنهان دارم! ولي اين مرد مرا واداشت كه آنچه را در خواب ديدم و مسلمان شدم: بگويم.بدان كه من بت و آتش را مي پرستيدم و زاد و بومم شهر ملتان هند بود. من در آن شهر، از بزرگان و سروران و كارمندان پادشاه بودم و خانه ام در كوي مسلمانان بود و آن محله كسي والاتر و ثروتمندتر و آبرومندتر از من نبود. شيوه ي اهل محل اين بود كه در ايام عاشورا پولي جمع مي كردند و در مسجد خود صرف مي كردند و عزاي امام حسين عليه السلام را برپا مي كردند.من به خاطر دشمني با مسلمانها، با آنها كاري نداشتم و پرسشي از آن محل و از پيشوايان اسلام نمي كردم و گاهي نيز كه به مجلس آنها گذر مي كردم، رويم را برمي گرداندم، تا آنرا نبينم! ولي من در هر سال برابر همه ي پولي كه اهل محل براي مصارف عاشورا مي دادند، به آنها مي دادم تا در مجلس عاشورا مصرف كنند! چون مقام و اعتبارم مقتضي اين بخشش بود.سي سال يا بيشتر به همين شيوه عمل مي كردم تا اينكه فرنگيها بلاد ما را گرفتند و

شاه را عزل كردند و كاركنان او پنهان شدند. چون من هم از آنها بودم، پس از چند روز از فرنگيها امان خواستم و آنها به من امان دادند و به كار تجارت پرداختم. اين تجارت نه براي نياز بود، بلكه به خاطر اينكه مال مرا به عنوان اينكه از پادشاه است نگيرند و مصادره نكنند.تجارتم اين بود كه از ملتان جنس مناسب فروش در بمبئي مي خريدم و از راه دريا به بمبئي ميبردم و آنجا شهر و بندر بزرگي است و از همه مذاهب و ملل در آن زندگي مي كنند.در بمبئي به خانه ي يك پيرزن مسلمان وارد مي شدم، كه پس از مسلماني دانستم كه [ صفحه 323] او علويه است و پيش از آن تنها او را مسلمان مي دانستم و اصلا نمي دانستم كه سني است يا شيعه و يا علويه؟ و هرگز درباره ي مذهب او چيزي نپرسيده بودم. خانه ي او يك بيرون داشت كه آن را كرايه مي كردم و چند روزي در آنجا مي ماندم و سپس به شهر خود برمي گشتم. من در آخرين مسافرت، كالايم را در بمبئي فروختم و جنس جديد خريدم و به كشتي بردم و تنها در انتظار حركت كشتي بودم.بيشتر مسافران كشتي مسلمان بودند. چون ماه روزه شد، آنها از كاپيتان كشتي خواستند كه در بمبئي بماند تا ماه رمضان بگذرد و آنها روزه ي خود را بگيرند. كاپيتان هم پذيرفت و من هم در بمبئي ماندم، چون به تنهايي نمي توانستم سفر كنم. ولي از ماندن در آنجا دلتنگ بودم و در انتظار ماه نو بودم.ديگران هم گر چه در شهر بمبئي ماندند، ولي در كشتي منزل كردند و سراسر شب

بيدار بودند و براي تفريح و انس تا صبح به شهر مي رفتند و صبح به كشتي برمي گشتند و تا نزديك شب مي خوابيدند، چون روزه دار بودند. من هم با آنها جز در روزه گرفتن، در همه چيز ديگر همكاري مي كردم.دلم از ماندن در بمبئي تنگ شده بود. بالاخره دو سوم ماه رمضان گذشت و كاپيتان دستور داد كه كشتي را براي حركت آماده كنند. من با خود گفتم: فرج نزديك است و روزشماري و ساعت شماري مي كردم. تا اينكه شب بيست و سوم ماه رمضان فرارسيد و اهل كشتي قصد شهر كردند و مرا هم، دعوت كردند كه با آنها همراه شوم.اما چون كسل بودم عذر خواستم و آنها مرا تنها گذاشتند و همگي به شهر رفتند و من به پشت بام كشتي رفتم و به چيزي (كه او نام برد ولي من نام آن را فراموش كردم) تكيه زدم و دريا را تماشا مي كردم و در حال خود و طول سفر و دوري از اهل و فرزند و وطن مي انديشيدم! [ صفحه 324] در اين ميان كه ندانستم خوابم يا بيدار، شخصي آمد و مرا نزد رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم دعوت كرد! من گفتم: رسول الله كيست و از من چه مي خواهد؟ او گفت: او پيغمبر مسلمانها است، دعوت او را پذيرا شو! من به هراس افتادم و نتوانستم رد كنم و بالاخره با او به راه افتادم تا به باغ بزرگي رسيديم! و مرا بر در باغ متوقف ساخت و خودش رفت و برايم اجازه گرفت و سپس وارد آن باغ بزرگ شدم. آن باغ پر از انواع درخت

و كاخهاي بيشمار بود و مانندش را نديده بودم و هرگز در دنيا نظير نداشت.عقلم پريد و مبهوت شدم و ندانستم كه بايد چه كنم؟ آن يارم نيز در كنارم بود و گفت: به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سلام كن! گفتم: او كجا است؟ آن شخص اشاره به ايوانهايي كرد كه در برابر بود و تختي طلا و جواهر نشان در آن ايوان بود! پيش رفتم، شخصي زيبا منظر و سفيد رنگ، كه چهره اش چون ماه شب چهارده مي درخشيد و هيبت او مانع از تامل در رويش بود، بر آن تخت نشسته بود و در كنارش نيز شخصي با عمامه ي سبز نشسته بود.من به هراس افتادم و نتوانستم بايستم بلكه به رو درافتادم و طبق رسمي كه با پادشاهان خود داشتيم به او سلام دادم! او جواب داد و فرمود: اي فلان پسر فلان! و نام من و پدرم را ذكر كرد! من با دلهره گفتم: لبيك يا رسول الله! فرمود: مي داني كه تو را براي چه خواستيم؟ گفتم: نه! فرمود: براي اينكه احسانت را به ما، پاداش دهيم و جبران كنيم! گفتم: فرمان از تو است يا رسول الله! و با خود گفتم: چه احساني به او كرده ام؟ با اينكه پيش از اين هرگز او را نديدم؟!حضرت پيامبر به من رو كردند و فرمودد: مي داني احسانت به ما چيست؟ گفتم: نه يا رسول الله فرمود: هر ساله آن مبلغ را به مسلمانان محله ات مي دادي و آنها در عزاي [ صفحه 325] فرزندم حسين عليه السلام صرف مي كردند [و مبلغ هر سال را نام برد.]با خود گفتم: حسين كيست؟ من او

را نمي شناسم و نامش را نشنيده ام. سپس گفتم: آري يا رسول الله، هر چه فرمائي، اطاعت مي كنم! فرمود: با اين ديني كه تو داري، نمي توانم به تو پاداش بدهم!گفتم: يا رسول الله چه كنم؟ فرمود: مسلمان شو و پاداش بگير! گفتم: به چشم، يا رسول الله. سپس ايشان به شخصي كه همراهش آمده بودم، فرمودند: اسلام را به او بياموز و هر مشهدي (زيارتگاهي) كه پس از مسلماني بايد زيارت كند، به او بنما! آن شخص گفت: با من بيا.سپس دوباره رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مرا خواست و فرمود: فلاني مسلمانان دو دسته اند و تو به مذهبي باش كه عزادار حسين عليه السلام باشند و او را امام دانند، به روش حسين عليه السلام بچسب! گفتم: به چشم، يا رسول الله فرمانبردارم!سپس با آن شخص بيرون آمدم و او به من كلمه «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و ان الائمه عليهم السلام خلفاء رسول الله» را آموخت. سپس از همراهم پرسيدم: آن مردي كه كنار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بود، كه بود! گفت: پدر حسين عليه السلام است كه رسول خدا به او فرمود: به روش او باش. نام آن شخص علي عليه السلام است و او عموزاده و داماد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است. و حسين عليه السلام دخترزاده ي رسول خدا است.سپس همراهم به من دستور سير داد. و مرا به كاظمين برد و حرم دو امام عليهماالسلام را در آنجا به من نشان داد و سپس به كربلا برد و حرم امام حسين عليه السلام را به

من نشان داد و در ميان راه، صحن حضرت عباس عليه السلام را ديدم ولي همراهم نگذاشت كه وارد آنها بشوم و گفت: بعدها اين مشاهد را زيارت خواهي كرد. سپس مرا به نجف برد و مرقد حضرت علي عليه السلام را به من نشان داد و از آنجا مرا به حرم عسكريين عليهماالسلام برد و جاي [ صفحه 326] غيبت امام عصر ارواحنا فداه را به من نمود و گفت: همه ي اينها را زيارت خواهي كرد! سپس رفتيم تا به كوه بزرگي رسيديم كه جمعي در آنجا آتش افروخته و اطراف آن نشسته بودند.به همراهم گفتم: اين كوه چيست؟ گفت: اينجا نزديك مشهد امام رضا عليه السلام است. و از دور گنبد مبارك آن حضرت را به من نمود. سپس با هم به همان كشتي برگشتيم و همراهم از ديد من نهان شد و سپس هراسان و ترسان بيدار شدم و از هراس آنچه ديده بودم، بر خود مي لرزيدم و در كار خود سرگردان شده بودم. تا اينكه بالاخره نتوانستم خود را نگاه دارم و از جاي خود برخاستم و به انتظار سپيده دم در كشتي به قدم زدن پرداختم.هنگام صبح به شهر رفتم و در خانه ي همان پيرزن منزل گرفتم و به او گفتم: خوراكي از شير براي من بپز و من در هنگام شب براي شام مي آيم. پيرزن از گفته ي من متعجب شد. زيرا هنود و بت پرستان ملتان، خوراك مسلمان را نمي خورند و چه بسا اگر مسلماني به آشپزخانه ي آنها بگذرد، و سايه آن مسلمان روي ديگهاشان افتد، پندارند كه همه ي ظرفها و غذاها نجس شده است و غذاها را دور مي ريزند و ظرفها

را مي شويند و يا آشپزخانه را ويران مي كنند و از نو مي سازند!آن پيرزن گفت: دست پخت مرا مي خوري؟! گفتم: آري. گفت: از دينت برگشتي؟! گفتم: اين سئوالها چه ربطي به تو دارد؟ آنچه را گفتم، انجام بده. اين نخستين چيزي از دينم بود كه ترك كردم.سپس از خانه ي او بيرون آمدم و به دنبال كسي مي گشتم كه آداب مسلماني را به من بياموزد. مسجدي نزديك آن منزل بود و شيخ مسلماني در آن نماز مي خواند و پس از نماز موعظه مي كرد. من قصد داشتم كه به آن مسجد گذر كنم و از آن شيخ معالم دينم را ياد بگيرم. [ صفحه 327] در بين راه به آن مسجد گذر كردم و از كثرت خيال و انديشه كه از هراس آن خواب در دل داشتم، قصد خود را فراموش كردم و از آن مسجد گذشتم و به مسجد ديگري رسيدم.صبر كردم تا امام از مسجد بيرون آمد و او كور بود. با خود گفتم: نياز مرا زبانش برمي آورد و نه چشمش، پس نابينا بودن او عيبي ندارد.بالاخره به دنبالش رفتم، تا به خانه اش رسيديم. سپس گفتم: اي شيخ، من مردي ملتاني و هندو هستم و مي خواهم مسلمان شوم! او مرا به خانه برد و در را بست و من نزد او نشستم. سپس گفت: چه مي خواهي؟ گفتم: اسلام. گفت: اسلام دو طريقه دارد، كدام فرقه را مي خواهي؟ گفتم: نمي دانم چه مي گويي؟ من طريقه ي حسين عليه السلام را مي خواهم و شيوه ي كساني را كه عزادار او هستند.شيخ گريست و پيشاني مرا بوسيد و گفت: بر تو گوارا باد، اي برادر! سپس نشاني منزلم را پرسيد و من گفتم:

در خانه فلان زن هستم. او گفت: آن پيرزن تو را به آمدن نزد من راهنمايي كرد؟ گفتم: نه! گفت: از كجا دانستي كه من بر طريقه ي امام حسين عليه السلام هستم؟ گفتم: من نمي دانستم، بلكه، قصد داشتم به فلان مسجد بروم و از امام آن مسجد، مسلماني را آموزم، ولي فراموش كردم و به مسجد شما رسيدم!شيخ سجده ي شكر كرد و گفت: امام آن مسجد يك سني متعصب است و عزاداري امام حسين عليه السلام را حرام مي داند و چه بسا به كفر عزاداران حسين عليه السلام فتوي مي دهد! خدا رسيدن به آن مسجد را از ياد تو برد! سپس به شيخ گفتم: آن كسي كه مرا به سملماني دلالت كرد، مرا به طريقه ي امام حسين عليه السلام رهنمايي نمود و سپس قضيه ي خوابم را به او گفتم و او گريست و من هم گريستم.سپس او مسلماني را به من آموخت و فرمود: اين روز را روزه بدار! سپس از نزد او به طرف دريا آمدم و جامه ي خو را شستم و غسل كردم و جامه پوشيدم و به منزل [ صفحه 328] برگشتم و همه داستانم را به آن پيرزن گفتم.پيرزن گريست و گفت: بدان كه من شيعه و علويه و از فرزندان امام حسين عليه السلام هستم. من در آن روز در انديشه كار خود بودم و به خاطر مسلمان شدنم شاد بودم. سپس با خود گفتم: مالم را در كفر به دست آورده ام و ديگر آن را نمي خواهم و همه اموال را نزد فرزندانم فرستادم و به آنها نوشتم: مالم از شما باشد و من مسلمان شده ام. تا نگويند مسلمانيم براي اين بود كه اين مال

را تنها بخورم. و جامه ام را هم درآوردم و با برخي از مالم كه مانده بود، صدقه دادم تا اينكه چيزي از اموال زمان كفر نزدم نماند.مسلمانان مالي جمع كردند و برايم جامه خريدند و سرمايه اي به من دادند تا كسب و كار كنم و زندگي كنم. مدتي بعد، نامه اي از فرزندانم رسيد كه نوشته بودند: تو كيش نياكان ما را ترك كردي، اگر دوباره به دينمان برگردي قدر تو را مي دانيم و اگر برنگردي مي كوشيم تا به هر وسيله اي نابودت كنيم!پس چون از تهديد فرزندان و ديگر هنود بر جان خود ترسيدم، به عراق آمدم و چون به كربلا رسيديم، جمعي از زوار هندي و ايراني با من بودند و گفتند: يك نفر برود و منزل مناسبي كرايه كند. من گفتم: من شما را به منزل مناسب دلالت مي كنم!آنها گفتند: تو غريبي و تاكنون به اين شهر نيامده اي و كوچه هايش را نمي داني. گفتم: آنكه مرا به مسلماني هدايت كرد، به منزلم در كربلا نيز راهنمايي كرد. بالاخره از طرف دروازه ي بغداد وارد شهر كربلا شديم و آن همان دروازه اي بود كه در خواب با همراهم از آن به كربلا وارد شده بودم و با او از راهي به صحن حضرت عباس عليه السلام رسيده بودم و خانه اي را كه در آن منزل كرديم در خواب ديده بودم! به همراهانم گفتم: [ صفحه 329] اين منزل، همان منزلي است كه در خواب ديده ام.سپس يك نفر در را زد و صاحبخانه آمد و از او منزل خواستيم. صاحبخانه گفت: قدم به چشم! پس در آنجا منزل كرديم و آن اتاق كه در خواب ديده بودم، خاكي بود

و من در آن اتاق جاي گرفتم. بالاخره هر مشهدي را كه زيارت كردم، مانند همان بود كه در خواب ديده بودم.ناقل قضيه مي گويد: خودم برخي همراهان او را در ورود به كربلا ديده ام و گفتند: مطلب همان گونه است كه حكيم گفته است، به گونه اي او راههاي كربلا را مي دانست كه ما درباره ي او شك كرديم و گفتيم: اين سفر اول او به كربلا نيست! چون مانند كسي است كه بارها به كربلا سفر كرده است و كوچه ها و خانه هايش را مي داند و راه صحن را نيز مي شناسد.زيرا چون مي خواستيم به صحن برويم، به صاحبخانه گفتيم: ما را به راه صحن مطهر راهنمايي كن. حكيم گفت: من شما را راهنمايي مي كنم! و سپس جلو ما رفت تا به درگاه حضرت قاضي الحاجات عليه السلام رسيد، بدون آنكه از كسي بپرسد.مهمترين دليل بر صدق گفته ي حكيم اين است كه ثروتمند و مستطيع شد و ما او را بر ترك حج سرزنش كرديم. او مي گفت: آنكه در خواب همراهم بود، هر جايي را كه زيارتش نصيبم بود، به من نشان داد و مكه و مدينه را به من نشان نداده است. گفتيم: اين كه عذر شرعي و مسقط تكليف نيست!بالاخره او سه سال پي در پي آماده ي رفتن به حج شد ولي موفق نشد! بار اول در نجف سخت بيمار شد و از راه باز ماند چون به حالت مرگ رسيد. سال دوم وقتي به نجف رفت، از طرف سفير انگليس او را به اتهام واهي برگرداندند و وقتي اشتباه رفع شد، [ صفحه 330] وقت سفر حج منقضي شده بود. در سال سوم نيز به فرمان

سلطان، راه جبل بسته شد و وقت رفتن از راه دريا هم گذشته بود. و بالاخره او در سال چهارم مرد و به حج موفق نشد. آنچنان كه خودش گفته بود. [181] .

شفا و هدايت افتخارالدوله به بركت امام حسين

مرحوم فاضل دربندي در كتاب اسرار الشهادة مي نويسد:شخصيتي از طايفه ي هندو ملقب به افتخارالدوله - كه قبلا در دولت هند منصب مستوفي الممالكي داشته - هر سال در ماه محرم مال زيادي در اقامه ي عزاي حضرت امام حسين عليه السلام بذل مي كرد. در يكي از سالها دو برابر سال قبل عطا نمود و اتفاقا به مرض شديدي مبتلا گرديد، به طوري كه به حالت احتضار و اغما افتاد!ناگاه صحت و سلامتي براي او حاصل گرديد و از جاي برخاست و مسلمان شد. وقتي از او سبب شفا يافتن و مسلمان شدنش را پرسيدند، گفت: حضرت سيدالشهداء عليه السلام را ديدم كه فرمودند: «قم، قد عافاك الله تعالي ببركة اقامتك تعزيتي» برخيز، كه خداوند به خاطر برپاداشتن عزاي من، تو را عافيت بخشيد.وي در آموختن احكام الهي كوشش مي كرد و با خانواده ي خود كه آنها نيز مسلمان شده بودند، از هند به كربلا هجرت كرد، و اموال قيمتي خود را به آستان حضرت امام حسين عليه السلام هديه كرد و اكنون از اعبد و ازهد مردم آنجا مي باشد. [182] . [ صفحه 331]

شيعه شدن زن روسي به بركت عزاي امام حسين، و مرگ او و نقل جنازه ي او به كربلا توسط ملائكه ي نقاله

ملا محمد هزار جريبي - صاحب تصانيف كثيره - اين قضيه را نقل فرموده است:من در مجلس درس استاد اكمل «مرحوم آيت الله وحيد بهبهاني قدس سره» كه در مسجد پايين پاي صحن مقدس امام حسين عليه السلام تشكيل مي شد، شركت مي كردم. روزي مرد زائر غريبي با لباس آذربايجاني وارد شد و به مرحوم استاد سلام كرد و دست ايشان را بوسيد و بسته اي كه زر و زيور زنانه در آن بود، نزد استاد گذاشت و گفت: «اين طلاها را در هر جا كه مصلحت مي دانيد

صرف كنيد!»حضرت استاد فرمود: «قضيه ي اين زيورها چيست؟» آن مرد پاسخ داد: اين زيورها داستان عجيبي دارد! من از حوالي شيروان و دربند هستم و به جهت تجارت به يكي از شهرهاي روسيه سفر كردم و در آنجا به داد و ستد مشغول شدم و صاحب ثروت و مكنتي بودم.روزي چشمم به دختري زيبا افتاد و تمام قلب مرا به خود مشغول ساخت. به ناچار نزد خانواده ي او كه از اشراف نصاري بودند، رفتم و آن دختر را براي خود خواستگاري كردم. خانواده ي او گفتند: در تو هيچ عيبي نيست، مگر اينكه تو در مذهب ما نيستي! اگر به مذهب نصاري داخل شوي، اين دختر را به تو تزويج مي كنيم.من ناراحت و مغموم شدم و از نزد آنها مراجعت كردم. چند روز صبر نمودم، زيرا آنها مرا سر دو راهي و معلق قرار داده بودند و روز به روز، عشق و محبت آن دختر در دل من زيادتر مي شد، تا به جايي رسيد كه دست از تجارت و شغل خود برداشتم!آخرالامر، ديدم نزديك است كه حواسم مختل گردد و مشرف به هلاكت شوم. با خود گفتم: باكي نيست كه در ظاهر از اسلام اظهار تنفر بنمايم. بنابراين رفتم و [ صفحه 332] نزديكان او را ديدم و گفتم: حاضرم از اسلام برائت بجويم و داخل دين مسيح گردم! آنها از من قبول نمودند و دختر را به من تزويج كردند.چون مدتي گذشت، پشيمان شدم و بر اين فعل قبيح، خود را سرزنش كردم. ديگر نه قدرت داشتم كه به وطن خود برگردم و نه ممكن بود كه از دين نصرانيت عدول كنم. از شرايع اسلام

چيزي در من يافت نمي شد جز گريه بر مصائب حضرت سيدالشهداء عليه السلام و در آن اوقات به آن حضرت خيلي علاقه مند گرديدم و تفكر در مصائب آن حضرت مي نمودم و گريه و زاري مي كردم.عيال من از ديدن اين حالت، تعجب مي كرد! چون علت آشكاري براي گريه ي من نمي ديد. بنابراين حيرتش زياد شد و از سبب گريه ي من سئوال كرد. من با توكل بر خدا به او گفتم كه من هنوز به مذهب اسلام باقي هستم و گريه ي من بر مصائب حضرت اباعبدالله عليه السلام است.همين كه همسرم اسم آن بزرگوار را شنيد، نور اسلام در قلبش ظاهر شد و در همان لحظه به شريعت اسلام داخل شد و با من در مصائب آن بزرگوار همنوا و هم ناله شد.يك روز من به او گفتم: بيا مخفيانه از اينجا برويم و سر قبر مطهر حضرت سيدالشهداء عليه السلام اقامت كنيم تا بتواني علنا اظهار مسلماني بنمايي! آن زن قبول نمود و شروع به تهيه ي لوازم سفر كرديم.مدتي نگذشت كه زوجه ي من مريض شد و از دنيا رحلت كرد! پس اقارب و نزديكانش جمع شدند و او را به طريق نصارا تجهيز نمودند و او را با جيمع زر و زيورهايي كه داشت دفن كردند، به همان صورتي كه مقتضاي مذهبشان بود!من حزن و اندوهم بعد از مفارقت او زيادتر شد و با خود گفتم: شب كه بشود، مي روم و جسد او را از قبر بيرون مي آورم و در بهترين شهرها [كربلا] دفن مي كنم! [ صفحه 333] چون شب شد، رفتم و قبرش را نبش كردم. ولي با كمال تعجب ديدم مردي با شارب بلند و ريش تراشيده، در

آنجا مدفون است.از اين سانحه ي عجيب تبديل جثه ي عيالم به اين جثه ي خبيثه متحير شدم. بالاخره در آن شب در عالم رؤيا ديدم كه كسي مي گويد: خوشحال باش و خوشحالي تو زياد شود! زيرا جثه ي عيالت را ملائكه حمل كردند و در زمين كربلاي معلي او را دفن كردند و قبر او در ميان صحن مقدس حضرت سيدالشهداء عليه السلام در طرف پايين پاي آن حضرت، نزديك مناره ي كاشي واقع شده است. نشاني قبر هم به من داده شد. سپس آن شخص گفت: اين جثه ي فلان عشار (گمركچي) است كه امروز او را در كربلا دفن كردند ولي ملائكه او را به قبر عيال تو نقل كردند و زحمت حمل و نقل جنازه از تو برداشته شد!من خوشحال شدم و از خواب برخاستم و فورا عازم حركت به كربلا شدم و خداوند توفيق كرامت فرمود و به زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام نايل و مشرف شدم.بالاخره از محافظين و خدام صحن مقدس حضرت امام حسين عليه السلام سئوال كردم كه در فلان روز (همان روزي كه عيالم را دفن كرده بودم) در پاي منار سبز، چه كسي را دفن كردند؟ خدام گفتند: فلان عشار را دفن كرده اند. پس من قضيه ي نبش قبر و رؤيايم را براي آنها نقل كردم. آنها آمدند و قبر را شكافتند و من به جهت روشن شدن مطلب به قبر داخل شدم.ديدم عيالم به همان صورتي كه او را در شهر خودش به خاك سپرده اند، در ميان لحد خوابيده است. پس من زر و زيور او را كه به گردن و دستش بود برداشتم و اينها طلاهاي اوست كه به خدمت شما آورده ام.مرحوم آيت

الله العظمي وحيد بهبهاني طلاها را گرفتند و براي فقراي كربلا [ صفحه 334] مصرف نمودند. [183] .

هدايت و توبه ي جوان نصراني بواسطه ي همراه شدن با زوار عزادار و ورود به كربلا

در بصره يك جوان تاجر نصراني بود كه سرمايه ي زيادي داشت و از نظر معاملات تجارتي، بصره گنجايش سرمايه ي او را نداشت! شريكهايش از بغداد نامه اي به او نوشتند كه سزاوار نيست با اين سرمايه هنگفت، شما در بصره باشيد. بهتر است وسيله ي حركت خود را به بغداد فراهم كنيد، زيرا بغداد توسعه ي معاملاتش خيلي بيشتر است.مرد نصراني مطالبات خود را نقد كرد و با همه ي سرمايه اش به طرف بغداد حركت نمود. در بين راه دزدان به او برخورد كردند و تمام موجوديش را از او گرفتند. چون او خجالت مي كشيد با آن وضع فلاكتبار وارد بغداد شود، ناچار به اعراب باديه نشين پناه برد و به عنوان مهمان در مهمانسراي اعراب - كه در هر قبيله اي يك خيمه مخصوص مهمانان بود - به سر برد.بالاخره روزي به يك دسته از اعراب رسيد، كه در ميان آنها جواناني بودند و او بر اثر تناسب اخلاقي، كم كم با آنها انس گرفت و مدتي هم در مهمانسراي آن قبيله ماند.يك روز جوانان قبيله او را افسرده ديدند و علت افسردگي اش را سئوال نمودند. جوان نصراني گفت: مدتي است كه من در خوراك، بر شما تحميل هستم و از اين جهت غمگينم.باديه نشينان گفتند: اين مهمانسرا مخارج معيني دارد كه با بودن و نبودن تو اضافه و [ صفحه 335] كم نمي گردد. اگر فرضا تو هم از اينجا بروي اين مقدار از مخارج جزء مصرف هميشگي ميهمانان قبيله ي ماست.تاجر وقتي فهميد كه توقف او در آنجا، موجب مخارج زيادتر

و تشريفات فوق العاده اي نيست، شادمان گشت و بر اقامت خود در آنجا افزود. روزي عده اي از قبايل اطراف به عنوان زيارت كربلا با پاي برهنه، بر اين قبيله وارد شدند.جوانهاي اين قبيله نيز با شوق تمام، به زوار پيوستند و مرد نصراني هم با آنها حركت كرد و در بين راه اسباب آنها را نگهباني مي كرد و از خوراكشان مي خورد.آنها ابتدا به نجف آمدند و پس از انجام مراسم زيارت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در شب عاشورا وارد كربلا شدند و اسباب و اثاثيه ي خود را داخل صحن گذاشتند و به نصراني گفتند: تو روي اسباب و اثاثيه ي ما بنشين، ما تا فردا بعد از ظهر نمي آييم و سپس براي زيارت به طرف حرم مطهر رفتند.تاجر در آن شب، وضع عجيبي مشاهده كرد! او مي ديد همراهانش با اشكهاي جاري چنان ناله مي زدند كه گويا در و ديوار نيز با آنها هم آهنگ و همنوا هستند.مرد نصراني بواسطه ي خستگي راه، روي اسباب و اثاثيه به خواب فرورفت. چون پاسي از شب گذشت، در خواب ديد كه شخص بسيار جليل و بزرگواري از حرم خارج شد و در دو طرف او دو نفر ايستاده اند. آن شخص بزرگوار به هر يك از آن دو نفر دفتري دادند و يكي را مأمور كردند كه اطراف خارجي صحن را بررسي كند و نام هر زائر و مهمان را كه در آن شب وارد شده اند، يادداشت نمايد و ديگري را نيز براي داخل صحن مأموريت دادند.آنها رفتند و پس از مدتي كوتاهي بازگشتند و صورت اسامي را به آن بزرگوار عرضه داشتند. آنها به اسامي نگاه كردند و فرمودند: هنوز افرادي

هستند كه شما نامشان [ صفحه 336] را ننوشته ايد!براي مرتبه ي دوم، آنها به جستجو شدند و باز برگشتند و اسامي را به عرض آن جناب رساندند. باز هم آن جناب فرمودند: كاملا تفحص كنيد! هنوز هم بعضي از اسامي زوار را ننوشته ايد.آن دو نفر پس از گردش و جستجو در مرتبه ي سوم، عرض كردند: زائر ديگري را نيافتيم مگر همين مرد نصراني كه بر روي اسباب و اثاثيه به خواب رفته است! و چون نصراني بود، اسم او را ننوشتيم!حضرت فرمودند: چرا ننوشتيد؟ «سبحان الله! اليس قد نزل بساحتنا؟!» آيا به در خانه ي ما نيامده است؟ نصراني باشد! او وارد بر ما است!تاجر از مشاهده ي اين خواب چنان شيفته ي توجه مخصوص حضرت اباعبدالله عليه السلام گرديد؛ كه پس از بيدار شدن، اشك از ديدگانش ريخت و بالاخره مسلمان شد. او سرمايه ي مادي خود را اگر چه از دست داد؛ ولي سرمايه اي بس گرانبها بدست آورد. [184] .

حضرت امام حسين «ترسايي» را كه در طويله ي خانه ي امين الدوله بود، زائر خود محسوب كردند و او شيعه شد

سيد جواد گلشادي اصفهاني گفت: روزي از حرم امام حسين عليه السلام بيرون آمدم و در انديشه ي گناهان بزرگ و كوچك خود و بي وفايي به آداب و شروط زيارت و بي [ صفحه 337] اعتنايي به ولي نعمت خود بودم و درباره ي عاقبت خود و پذيرش يا عدم پذيرش زيارت فكر مي كردم و در صحن گردش مي كردم. تا به ايواني كه ميرزا محمد جراح در آن مي نشست، رسيدم. ميرزا محمد مرد خوبي بود و من با او مأنوس بودم. او چون مرا دگرگون ديد، سبب اندوه مرا پرسيد و من از فكر و انديشه ي خود به او خبر دادم.ميرزا محمد گفت: خوشحال باش كه خدا رئوف و مهربان است و

من نيز براي تو مژده آرام بخشي دارم! شبي در خواب ديدم كه حضرت امام حسين عليه السلام از حرم مطهر بيرون آمدند و به ايوان مبارك رسيدند و در برابر ضريح بر بالاي منبر تشريف بردند. اطراف منبر آن حضرت گروهي زيادي از افراد نوراني، با هيئتي كه قبلا نديده بودم؛ شرف حضور داشتند و براي من مشخص بود كه آنها فرشته ها هستند. آنگاه امام حسين عليه السلام به آن فرشتگان نظر كردند و فرمودند: «برويد، نام زائران را بياوريد!»همه ي فرشتگان فورا پراكنده و ناپديد شدند و پس از مدتي بازگشتند و دفترها را به خدمت آن حضرت آوردند. حضرت امام حسين عليه السلام فرمودند: «غير از اينها هم هستند!» دوباره ملائكه رفتند و بازگشتند و گفتند: «همه ي اتاقها و مساجد و سراها و حمام ها و مانند آنها را گشتيم و زائر ديگري نيافتيم!»حضرت امام حسين عليه السلام فرمودند: «در دكه ي درون طويله ي خانه ي امين الدوله يك ترسا هست، نام او را نيز در دفتر بنويسيد.» فرشتگان گفتند: «او ترسا است!» حضرت امام حسين عليه السلام فرمودند: «آيا در آستان ما نيامده است؟!» فرشتگان رفتند و نام او را نوشتند و من با خوشحالي از خواب بيدار شدم.بامداد آن روز به خانه ي امين الدوله كه منزل زوار بود رفتم و آن مرد ترسا را به همان وضع و در همان مكاني كه امام عليه السلام فرموده بودند، يافتم و از او پرسيدم: «كيستي و كارت چيست؟» او احوال خود را به همان صورت كه در رؤيا دانسته بودم، بيان كرد. [ صفحه 338] سپس من رؤياي خود را براي او بازگفتم و او شاد شد و فورا مسلمان گشت. [185]

.

يهودي طلا فروش بغدادي پس از زيارت امام حسين به نجف آمد و طلاهاي خود را يافت و مسلمان شد

در يكي از روزنامه هاي كثيرالانتشار ايران (اطلاعات شماره 11279، دي ماه 1342، صفحه ي 10) مسلمان شدن يك خانواده ي يهودي اينچنين اعلام شده بود:عده ي زيادي زن و مرد در حياط مسجد صدر الامور آبادان، جمع شده بودند و درباره ي افراد يك خانواده ي يهودي كه به دين اسلام مشرف شده و براي اداي نماز به مسجد آمده بودند؛ گفتگو مي كردند.وقتي افراد اين خانواده نمازگزاردند و از مسجد خارج شدند، از آنها، در مورد علت و كيفيت تشرف به دين اسلام سؤال شد و يكي از آنها كه معلوم بود بزرگ آن خانواده است، گفت: من و همسرم كه داراي دو فرزند هستيم، قبل از آنكه به دين مبين اسلام مشرف شويم؛ در بغداد سكونت داشتيم.وقتي كاخ رياست جمهوري عراق بمباران گرديد و حكومت نظامي اعلام شد؛ من از شدت ترس، مغازه طلافروشي خود را كه از مغازه هاي معتبر بغداد بود، تعطيل كردم و به اميد خدا رها كردم و به خانه پناه بردم! ولي دو روز بعد وقتي كه به مغازه رفتم، متوجه شدم كه از طلا آلات و نقدينه ام هيچ اثري نيست!چند روزي من و همسر و فرزندانم در ناراحتي و اندوه بسر مي برديم. يك شب كه از فرط ناراحتي، گريه ي زيادي كردم و با چشمهاي اشك آلود خوابيدم، در عالم رؤيا به [ صفحه 339] من گفته شد كه اگر به زيارت مرقد مطهر حضرت امام حسين عليه السلام بروم، طلا آلات و نقدينه ام را بدست خواهم آورد. پس از آنكه از خواب بيدار شدم، جريان رؤيايم را با همسرم در ميان گذاشتم و فرداي آن روز بار سفر بستم و عازم كربلا شديم و

به زيارت مرقد مطهر حضرت امام حسين عليه السلام نايل آمديم. سپس با اتومبيل به نجف اشرف مشرف شديم و ضمن اقامت در آن شهر به سراغ يكي از دوستان قديمي خود، كه از زرگرهاي معروف نجف است، رفتيم و ساعتي در مغازه ي او نشستيم.موقعي كه قصد داشتم با او خداحافظي كنم و از مغازه بيرون آيم، زن و مرد شيك پوشي وارد مغازه شدند و از دوستم خواستند تا مقداري از جواهرات و طلاجات آنان را خريداري كند.چون دوستم قصد خريد نداشت، من با آنان وارد معامله شدم. ولي وقتي به طلاجات مذكور، كه در يك جعبه ي بزرگ قرار داشت با دقت نگاه كردم، متوجه شدم كه همان طلاجاتي است كه از مغازه ام به سرقت برده اند! بلافاصله جعبه را برداشتم و از مغازه بيرون رفتم، تا پليس را خبر كنم. ولي آن دو نفر قبل از آنكه به دام مأمورين بيفتند، فرار را بر قرار تريجيح دادند و متواري شدند.به اين ترتيب همانطور كه در خواب به ذهنم خطور كرده بود، جواهرات و طلاجات مسروقه را پيدا كردم و بالاخره پس از اين قضيه، من و فرزندانم و همسرم به دين مقدس اسلام مشرف شديم. اين مرد اضافه كرد قبلا نامم «سالم اليا هو» بود و همسرم «هيلانام» نام داشت، ولي حالا نام من «محمد» و نام همسرم «زهرا» است. [186] . [ صفحه 340]

شيعه شدن شخص مسيحي پس از شفا گرفتن از حضرت باب الحوائج ابي الفضل العباس

اين قضيه توسط حجة الاسلام آقاي حاج شيخ فضل الله نوري قمي نقل شده است:حقير در سال 1355 در تهران منبر مي رفتم. در آنجا يكي از گويندگان اين قضيه را برايم نقل كرد:در محلي ده شب منبر مي رفتم. در

يكي از شبها، بعد از منبر، نوجواني مرا به خانه اي دعوت كرد و گفت: پدرم با شما كار دارد. پس از ورود به خانه ي مزبور، شخصي را بر روي تخت مشاهده كردم كه بيمار بود.وي مرا در كنار خود طلبيد و گفت: آقاي محترم، من شخصي مسيحي هستم و مسلمان نيستم؛ ولي به ابوالفضل شما اعتقاد دارم! دكتر مرا جواب كرده است و اين مرضي كه دارم خوب شدني نيست. پدرم با اين مرض مرد، برادرم هم با اين مرض مرد، من هم با همين مرض ساعت آخر عمر را سپري مي كنم. اگر شما شفاي مرا از حضرت ابوالفضل العباس بگيري، قول مي دهم كه مسلمان شوم!من بدنم لرزيد! با اين بيمار رو به موت چه كنم؟! بالأخره براي شفاي او متوسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام شدم. يكي دو شب از مجلس مانده بود، كه همان نوجوان پيدا شد و بعد از منبر مرا به خانه دعوت كرد. پيش خود گفتم: حتما آن مرد مرده است و ما رسوا شديم! متزلزل و نگران، همراه او رفتم. داخل خانه كه شدم ديدم آن مرد از روي تخت پايين آمده است! وقتي كه چشمش به من افتاد، بنا كرد گريه كردن و گفت:ديدي گفتم ابوالفضل شما باب الحوائج است! او به من عنايت كرد و من خوب شدم. الان شهادتين را بگو تا من مسلمان شوم. آري، از بركت حضرت ابوالفضل [ صفحه 341] العباس عليه السلام شفا يافتم و اكنون اسلام اختيار كرده ام و شيعه شده ام! [187] .

شفاي زن يهودي در عالم رويا توسط حضرت ابوالفضل و شيعه شدن او و شوهرش

يكي از بزرگان اهل منبر نقل كرد از واعظي شنيدم كه مي گفت:من در قوچان بودم، يك يهودي مرا براي

روضه خواندن به خانه اش دعوت كرد! من شگفت زده به خانه اش رفتم و او گفت: مي خواهم مسلمان شوم! علت اسلام آوردن وي را پرسيدم، گفت: همسر من بيمار بود. ديشب موقعي كه از تجارتخانه ام وارد منزل شدم، ديدم بسيار گريان است. از علت گريه اش سؤال كردم.همسرم در پاسخ گفت: شوهرم، من از شما شرمنده ام؛ زيرا حدود هفده سال است كه به مرض روماتيسم پا دچار هستم و به كلي از حركت كردن عاجز مي باشم و با آنكه شما هزينه ي فراواني صرف نموده ايد، از بهبودي نااميدم. امشب مي خواهم به حضرت ابي الفضل عليه السلام متوسل شوم، زيرا بعضي از اوقات مي ديدم كه زنان مسلمان يكديگر را براي روضه خبر مي كردند و چون من از آنان پرسش مي كردم چه خبر است؟ مي گفتند: ما در مجلس عزاداري حاضر مي شويم و در آنجا متوسل به حضرت عباس عليه السلام مي گرديم و خداوند به واسطه ي اين توسل بيماران ما را شفا مي دهد و حاجاتمان را روا مي سازد. من هم امشب مي خواهم متوسل به آن سرور بشوم و براي مظلوميت او اشك بريزم. چنانچه شفا يافتم آيا حاضر هستي كه مسلمان شوي؟!من گفتم: بلي. سپس ديدم كه او با گريه مي گفت: يا اباالفضل، يا اباالفضل! مدتي بعد [ صفحه 342] مرا خواب درربود و طولي نكشيد كه شنيدم همسرم مي گويد: برخيز، نگاه كن! برخاستم و ديدم اطاقي كه تاريك بود، روشن شده است و زوجه ام با حال سلامتي، در صورتيكه قبلا نمي توانست بايستد، برپا ايستاده است و مي گويد: الان حضرت ابي الفضل عليه السلام در اينجا بود. گفتم: ماجرا را بازگو كن.همسرم گفت: شما كه خوابيديد، من آن قدر تضرع و زاري كردم تا به خواب

رفتم. در عالم رؤيا ديدم كه يك آقاي جليل القدري به من فرمود: بلند شو. عرض كردم: قدرت برخاستن ندارم، و افزودم دست خود را به من بدهيد، شايد بتوانم حركتي نمايم! ناگهان مشاهده نمودم كه محزون شد. سپس ملاحظه كردم و ديدم دست در بدن ندارد!يهودي پس از نقل داستان فوق افزود: اكنون ما دو نفر به شرف اسلام مشرف مي شويم و بعدا مجلس با شكوهي تشكيل مي دهيم و اين كرامت حضرت عباس عليه السلام را براي خويشان و ديگران بازگو مي كنيم و جمعيت زيادي را به اسلام گرايش مي دهيم. [188] .

توسل يك مادر مسيحي به حضرت رقيه و شفا گرفتن دختر او با حضور آن حضرت و شيعه شدن آنها

جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاي سيد عسكر حيدري، از طلاب علوم دينيه ي حوزه علميه ي زينبيه ي شام چنين نقل كردند: [ صفحه 343] روزي زني مسيحي دختر فلجي را از لبنان به سوريه مي آورد.زيرا دكترهاي لبنان او را جواب كرده بودند.زن با دختر مريضش نزديك حرم با عظمت حضرت رقيه عليهاالسلام منزل مي گيرد تا در آنجا براي معالجه ي فرزندش به دكترهاي سوريه مراجعه كند، تا اينكه روز عاشورا فرامي رسد و او مي بيند كه مردم دسته دسته به طرف محلي كه حرم مطهر حضرت رقيه عليهاالسلام است، مي روند.از مردم شام مي پرسيد: اينجا چه خبر است؟ مي گويند: اينجا حرم دختر امام حسين عليه السلام است. او نيز دختر مريضش را در منزل تنها مي گذارد و درب اطاق را مي بندد و به حرم حضرت رقيه عليهاالسلام مي رود. آنجا متوسل به حضرت رقيه مي شود و گريه مي كند، به حدي كه غش مي كند و بيهوش مي افتد. در آن حال كسي به او مي گويد: بلند شو به منزل برو! دختر تنهاست و خدا او را شفا مي افتد. در آن حال

كسي به او مي گويد: بلند شو به منزل برو! دخترت تنهاست و خدا او را شفا داده است. زن برمي خيزد به طرف منزل حركت مي كند و وقتي به منزل مي رسد، مي بيند كه دخترش دارد بازي مي كند!وقتي مادر جوياي وضع دخترش مي شود و احوال او را مي پرسد، دختر در جواب مادر مي گويد: وقتي شما رفتيد، دختري به نام «رقيه» وارد اطاق شد و به من گفت: بلند شو با هم بازي كنيم! آن دختر به من گفت: بگو بسم الله الرحمن الرحيم تا بتواني بلند شوي و سپس دستم را گرفت و من بلند شدم و ناگهان متوجه شدم كه تمام بدنم سالم است. او داشت با من صحبت مي كرد كه شما به منزل رسيديد و او گفت: مادرت آمد! [ صفحه 344] سرانجام مادر مسيحي با ديدن اين كرامت از دختر امام حسين عليه السلام مسلمان شد. [189] .

نجات از مرگ و هدايت شدن راننده ي غير مسلمان در اثر گفتن «يا اباالفضل»

عده اي از موثقين و افرادي كه سخنشان مورد اطمينان است اين قضيه را نقل كرده اند:راننده اي غير مسلمان، در هنگام رانندگي و حركت اتوبوس همراه با مسافرين، متوجه مي شود كه ترمز ندارد و مرگ خود و مسافرينش را در دو قدمي مي بيند.چون شنيده بود كه مسلمانها در مواقع گرفتاري متوسل به حضرت عباس عليه السلام مي شوند او نيز بي اختيار فرياد مي زند يا اباالفضل! وقتي كه اين كلمه را مي گويد اتوبوس بجاي خود مي ايستد! آنچنان كه لاستيك هاي اتوبوس از هم گسيخته و پاره پاره مي شوند.چون راننده ي غير مسلمان اين كرامت روشن را از حضرت عباس عليه السلام مشاهده مي كند، به دين مقدس اسلام مشرف مي شود و سر بر آستان مقدس آن بزرگوار مي سايد. [190] .

شيعه شدن راننده ي ارمني كه با گفتن «يا اباالفضل» از سانحه ي رانندگي نجات يافت

يكي از رانندگان اتوبوس شهرستان قم نقل كرد در ايامي كه راه عتبات عاليات باز بود، من مرتبا از قم به كاظمين عليهماالسلام مسافر مي بردم و از آنجا نيز مسافران را به قم مي رسانيدم. در يك نوبت كه از كاظمين عليهماالسلام مسافر زده بودم و مي آمدم، به گردنه ي پاطاق، كه نسبتا گردنه ي سختي است؛ رسيدم. [ صفحه 345] در وسط گردنه ديدم ماشين نفت كشي از سر گردنه پيدا شد. قدري كه آمد من متوجه شدم ترمز او بريده است و اكنون آن ماشين بر حسب عادت مي آيد و ماشين مرا زير مي گيرد و شصت مسافري را كه همه زوار قبر امام حسين عليه السلام مي باشند له و نابود مي كند، و اصلا راه فراري هم براي خود نمي ديدم. دستم به طرف در رفت تا آن در را كه در پهلوي خود بود باز نمايم و خود را به بيرون پرتاب كنم تا اقلا خودم كشته

نشوم، كه ناگاه ماشين نفت كش كه به سرعت به طرف ما مي آمد، سرش برگشت و به كوه خورد و متوقف شد!من اتوبوس را نگاه داشتم و به طرف نفتكش دويدم و ديدم درب ماشين به كوه گير كرده و راننده صدمه اي نديده است و لكن نمي تواند از ماشين بيرون آيد. به زحمت درب ماشين را باز كرديم و راننده را بيرون كشيديم.به مجرد آنكه راننده از ماشين بيرون آمد، سؤال كرد: شما چه مذهبي داريد؟ گفتيم: مسلمان و شيعه مي باشيم. گفت: مرا به ديانت اسلام و مذهب شيعه دلالت نماييد! زيرا من ارمني هستم و به كيش نصرانيت معتقدم. گفتيم: بگو أشهد أن لا اله الا الله و أن محمدا رسول الله.پس از آنكه شهادتين را بر زبان جاري ساخت، پرسيد: حضرت عباس عليه السلام كيست؟ ما گفتيم: حضرت عباس فرزند اولين امام، حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام است. سپس سؤال كرديم: چرا تو از حضرت عباس عليه السلام سؤال مي كني؟ وي گفت: در ايران كه رانندگي مي كردم، رفقاي راننده ي شيعه مي خواستند مرا به مرام تشيع دلالت و رهبري نمايند و لكن من قبول نمي كردم. آنان از راه دلسوزي و نصيحت به من فرمودند هرگاه در جايي بيچاره شدي و خواستي خود را از گرفتاري برهاني، بگو: يا اباالفضل العباس عليه السلام و او قطعا از تو دادرسي خواهد نمود.اين مطلب در ذهن من بود، تا اينكه اكنون چون ماشين من از بالاي گردنه سرازير [ صفحه 346] شد؛ ناگاه ترمز آن بريد و من يقين كردم كه ماشينم به ته دره سقوط مي كند وبدنم قطعه قطعه مي شود، لذا ناچار شدم و چند مرتبه گفتم: يا اباالفضل

العباس.آري، ماشين مرا حضرت ابوالفضل عليه السلام حفظ نمود و جان مرا نيز او نگاهداري كرد و من ثلث درآمد ماشين خود را وقف او نمودم و تا زنده باشم در راه روضه خواني او مصرف مي نمايم و همانجا با انگشت خود و مركب، در جلو ماشين نوشت: شركت با اباالفضل العباس عليه السلام. [191] .

هدايت شخصي غاصبي كه اميرالمؤمنين درباره ي او فرمود: به خاطر اينكه خادم عزاداران امام حسين است، از او درگذر

مردي در بحرين ماده گاوي داشت و با استفاده از شير آن زندگي مي كرد. كلانتر شهر آن گاو را به زور گرفت. آن شخص ابتدا به حاكم شهر شكايت كرد و سپس به حرم اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و شكوه به خدمت آن بزرگوار آورد. بالاخره در حرم مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام به حال چرت فرورفت و امام عليه السلام را در خواب ديد حضرت علي عليه السلام به او فرمودند: «از او بگذر و به خاطر من حقت را ساقط كن!»آن شخص شگفت زده شد و سبب اين فرمايش را سئوال كرد. حضرت فرمودند: «هر سال او خادم عزاداران امام حسين عليه السلام است.» آن شخص بحريني گفت: «از او گذشتم» و سپس از خواب بيدار شد.در هنگام بازگشت به بحرين، به بندر ريگ رسيد و با كمال تعجب ديد كه آن كلانتر غاصب همراه با گاو و بهاي شير آن از روز غصب، به پيشواز او آمده است! كلانتر [ صفحه 347] گفت: حضرت علي عليه السلام را در خواب ديدم، و به من فرمودند: «چرا به فلاني ستم كردي؟ برو و از او حلاليت بطلب!».كلانتر از مرد بحريني خواهش كرد كه ماده گاو را همراه با پول شيرش تحويل بگيرد. اما مرد بحريني آنها را نگرفت بلكه هر دو توافق كردند كه همه را

در عزاداري امام حسين عليه السلام صرف كنند. [192] .

شيعه شدن مردي از اهل تسنن كه گوساله ي نذري را غصب كرد، به خاطر گريه بر امام حسين

اين قضيه توسط حجة الاسلام سيد محمد علي جزائري آل غفور از جد اعلايشان مرحوم سيد عبدالغفور نقل شده است.طويريج دهي است در سه فرسخي كربلا كه همه ساله در روز عاشورا دستجات عزا و سينه زني از آنجا پياده به كربلا مي روند و دسته ي طويريج مشهور است. باري، زني از اهل طريريج، حاجتي داشته است، گوساله اي نذر حضرت عباس عليه السلام مي كند و حاجتش برآورده مي شود. براي زيارت اول ماه رجب كه به كربلا مشرف مي شود، گوساله را همراه خود مي برد.در بين راه يكي از مأمورين ژاندرمري، كه سني بوده، او را مي بيند و مي پرسد گوساله را كجا مي بري؟ مي گويد: نذر حضرت عباس عليه السلام است و به كربلا مي برم. آن را از او مي گيرد و مي گويد: نمي خواهد به كربلا ببري! هر چه زن اصرار و خواهش مي كند، پس نمي دهد. زن به كربلا مشرف مي شود و در حرم ابوالفضل عليه السلام جريان را [ صفحه 348] به محضر آقا عرض مي كند و مي گويد كه من به نذر خود وفا كردم، ولي آن مرد سني از من گرفت؛ و از آقا خواهش مي كند كه گوساله را از آن مأمور سني بگيرد.شب كه آن زن مي خوابد، در خواب به خدمت حضرت عباس عليه السلام مي رسد و مجددا خواهش مي كند كه آن حضرت، گوساله را از او بگيرند و حضرت مي فرمايند: نذر تو رسيد و قبول است! عرض مي كند كه من دلم مي خواهد گوساله را از او بگيريد. باز حضرت مي فرمايند: من گوساله را به او بخشيدم و ما خانواده وقتي چيزي به كسي بخشيديم، آن را پس نمي گيريم! باز زن اصرار

مي كند. حضرت مي فرمايد: آن مرد حقي به گردن من دارد و من به تلافي آن حق، گوساله را به او بخشيدم. زن مي پرسد: آن مرد سني چه حقي بر شما دارد؟!حضرت عباس عليه السلام مي فرمايند: مدتي پيش، آن مرد به جايي مي رفت. هوا بسيار گرم بود، و تشنگي به حدي بر او غالب شد كه نزديك بود به هلاكت برسد. پس به كنار نهر آبي رسيد و از آب آن آشاميد. چون سيراب شد، به ياد تشنگي برادرم، امام حسين عليه السلام، افتاد و اشك از چشمش جاري شد و بر قاتلان آن حضرت لعنت فرستاد. به اين سبب من گوساله را به او بخشيدم.وقتي زن به طويريج برگشت، باز آن مرد سني را ديد و جريان خوابش را براي او نقل كرد. مرد گفت: بيا گوساله را بگير! گفت: نمي گيرم، حضرت عباس عليه السلام به تو بخشيده است.مرد سني گفت:به خدا كسي از اين موضوع خبر نداشت. لذا توبه كرد و گفت: اين خانواده بر حق هستند. أشهد أن عليا ولي الله.وي شيعه شد و همان روز، در كربلا به زيارت حضرت ابوالفضل عليه السلام رفت و طوايف اعراب هم كه اين خبر را شنيدند، همه به زيارت آن حضرت مشرف شدند و [ صفحه 349] بعضي از بستگان آن مرد نيز به آيين تشيع درآمدند. [193] .

مسلمان شدن سرهنگ روسي پس از تنبيه شدن به خاطر توهين به عزاداران حسيني

اين قضيه توسط حجة الاسلام والمسلمين جناب آقاي حاج شيخ اسدالله جوانمردي از گويندگان مشهور حوزه ي علميه ي قم بيان شده است:در اوائل سالهاي طلبگي به جهت گذراندن تعطيلات تابستان به «غريب دوست»، كه زادگاه من است، رفته بودم، بعد از ظهر يكي از روزها، از منزل بيرون آمدم و مرد

غريبه اي را ديدم كه با چند نفر از ريش سفيدان، در زير سايه ي درختي نشسته بودند. من هم پيش آنان آمدم، سلام كردم و در كنار آنان نشستم. مرد غريب در حدود شصت و پنج ساله مي نمود؛ قوي هيكل و داراي چشمان زاغ بود، موهاي سر و صورتش سفيد بود. او مشغول صحبت بود و ضمنا بساطي هم باز كرده و بعضي از وسايل را روي آن چيده بود و دستفروشي مي كرد. وقتي احساس كرد كه من طلبه هستم، شرح تاريخ زندگي خويش را چنين شروع كرد:شايد آقايان فكر كنند كه من يك دستفروش دوره گرد عادي هستم. خير، من از كساني هستم كه از بالا به پايين آمده ام و در عين حال خدا را به اين حال شكرگزارم.داستان زندگي من چنين است: در آن زماني كه كشور روسيه بلشويكي شد و لنين علماي اسلام و مسلمانان با نفوذ را، يا كشت و يا به دريا ريخت؛ جمع زيادي را نيز به قسمت «سيبري» روسيه، كه نزديكيهاي قطب و بسيار سرد است، تبعيد نمود. [ صفحه 350] من در آن زمان كماندوي شهرباني سيبري بودم (به اصطلاح ما، سرهنگ شهرباني مي شود). دايي من، مدعي العموم آن قسمت و در عين حال پدر خانم من بود و ما در آن سامان به نبوت حضرت داود عليه السلام معتقد بوديم و از لحاظ نسل و نژاد، روسي محسوب مي شديم.روزي به من خبر دادند كه مسلمانان تبعيدي به صورت دسته جات فشرده بيرون ريخته اند و سر و پا برهنه راه مي روند و به سر و سينه مي زنند و شعر مي خوانند و گريه مي كنند. من هفت تير خود را برداشتم، شلاق

محكمي نيز به دست گرفتم و با جمعي از پاسبانان، جلوي آنان رفتم. يكي از آنان سرش را هم تراشيده بود و چنان كه بعدها فهميدم قمه زن بود و در جلوي صفها با جوش و خروش «شاه حسين»، «وا حسين» مي گفت و دستجات را رهبري مي كرد.من آمدم جلوي او را گرفتم و گفتم ديوانه ها چه مي كنيد؟! اين وحشيگريها و ديوانه بازيها يعني چه؟! گفت: امروز عاشورا، مصادف با روزي است كه پسر دختر پيغمبر ما را با لب تشنه در كربلا كشته اند. ما هم روز شهادت او را گرامي مي داريم و عزاداري مي كنيم. گفتم: آقاي شما چند سال قبل، كشته شده است؟ گفت: بيش از هزار سال است!گفتم: ديگر او مرده است، براي او اين كارها چه فايده اي دارد و او چه مي داند شما به خودتان كتك مي زنيد؟! او در جواب گفت: ما اعتقاد داريم كه پيشوايان ما، بعد از مردن هم، آن چنان آگاهند كه در زنده بودنشان آگاه بوده اند، و مرده و زنده ي آنان يكي است! گفتم: اگر چنين است چرا آنان را به امدادتان فرانمي خوانيد كه بيايند شما را از تبعيد و يا حداقل از دست من نجات بدهند؟!او در جواب گفت: ما آقايمان را براي مثل تو «ساباخلاره» يعني سگها فرانمي خوانيم! من عصباني شدم و با شلاق آنچنان به زدن وي پرداختم كه پوست سر و [ صفحه 351] صورتش كنده مي شد و به شلاق مي چسبيد! من او را مي زدم و او بدون اينكه گريه كند مي گفت: يا اباالفضل! (در اين اثنا اشك چشمان ناقل داستان، سرازير شد) و من هر شلاقي كه مي زدم، او همچنان مي گفت: ايا اباالفضل! يكمرتبه

ديدم از پشت سر يك كشيده ي محكم بر من زده شد. اين سيلي آنچنان در من اثر كرد كه دنيا در چشمان من تاريك شد و خيال كردم دنيا بر سر من فرود آمد.ناقل داستان باز گريه مي كرد و مي گفت: اين سيلي را بظاهر دائيم، كه پدر خانمم بود، زد ولي در معنا اين سيلي را حضرت اباالفضل عليه السلام بر من زد. به پشت سر نگاه كردم و ديدم دائيم بر من سيلي زده است. به من پرخاش كرد و گفت: چه مي كني، و چرا اين بيچاره را مي كشي؟!من به خانه برگشتم، ولي خيلي ناراحت و گيج شده بودم و سيلي كارش را كرده بود، باري، وارد خانه شدم و بدون اينكه چيزي بخورم خوابيدم. در عالم خواب، ديدم قيامت برپا شده و همه ي مردم، از اولين و آخرين، در يك صحرا جمع شده اند. مردم آنچنان به همديگر فشار مي آورند كه همه غرق عرق شده اند. گويي كه آفتاب روي سر مردم قرار دارد. گرما همه را بي طاقت كرده و زبانها از شدت تشنگي از دهانها بيرون آمده بود. همه به دنبال آب هستند و مردم به همديگر مي گويند: فقط، پيغمبر آخر زمان صلي الله عليه و آله و سلم به مردم آب مي دهد.من هم با هر وضعي بود خود را كنار حوض رساندم، ديدم كه حضرت علي عليه السلام به فرمان پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به مردم آب مي دهد. من عرض كردم: آقا، آقا، به من هم آب بدهيد! حضرت علي عليه السلام فرمود: به تو آب دهم كه امروز عزادار فرزندم، حسين، را كتك زده اي؟! گفتم: آقا، اشتباه كرده ام، جبران مي كنم، بفرماييد

چه بگويم كه مسلمان شوم تا به من آب بدهيد؟! [ صفحه 352] من، همچنان ناله و التماس مي كردم كه يكمرتبه ديدم همسرم مرا بيدار كرد و گفت: پاشو، آب آوردم! گفتم: من تشنه نيستم. گفت: پس چرا از رئيس مسلمانها، با آن همه التماس، آب مي خواستي؟! براي اينكه او چيزي نفهمد، آب را از دستش گرفتم و تا برابر لبهايم آوردم ولي ديدم اين آب مثل آبهاي فاضلاب گنديده و بدبو است! گفتم: اين چه آبي است كه براي من آوردي؟! گفت: مگر چگونه است؟! گفتم: بوي بد مي دهد، گنديده است. همسرم گفت: اين آب ايرادي ندارد، تو مسلمان شده اي، اينها را بهانه مي آوري!قانون مذهب ما اين بود كه اگر كسي از دين بيرون رود، بايد كشته شود. من فكر كردم كه اين زن را بكشم تا مرا لو ندهد. هفت تير را برداشتم تا بزنم ولي او فرار كرد و مستقيما به خانه ي پدرش رفت و قضيه ي مرا براي پدرش بازگو كرد. چيزي نگذشت كه به خانه ي من ريختند و درجه هاي مرا كندند و مرا دست بسته به زندان بردند. من هم يگانه فرزند پدر و مادرم بودم.من وارد زندان شدم و منتظر عواقب كار خود بودم و از طرفي ممنوع الملاقات شده بودم. در مدت توقف من در زندان، پدر و مادر تنها دو بار، از دور توانستند مرا ببينند. مادرم زار زار گريه مي كرد و من شكي نداشتم كه مرا اعدام خواهند كرد! من دو جرم داشتم: يكي اينكه از دينم بيرون رفته ام؛ و ديگري آنكه قصد كشتن همسرم را، كه دختر مدعي العموم منطقه است، داشته ام. ولي در زندان شب

و روز گريه مي كردم و به پيامبر خدا و حضرت علي و امام حسين و حضرت ابوالفضل عليه السلام متوسل مي شدم و نجات خود را از آنان مي خواستم.بيش از دو سه روز به محاكمه ي من باقي نمانده بود، كه شبي خواب ديدم كه يكي از آن بزرگواران (البته اين قسمت از ياد من رفته است، و الا خود ناقل مي گفت: كه چه كسي آمد و چه نام داشت؟ - جوانمردي) به خواب من آمد و به من فرمود: «چيزي به [ صفحه 353] زمان محاكمه ي تو باقي نمانده است و اگر محاكمه شوي، كشته خواهي شد! فردا شب راه زيرزمين به پشت زندان باز خواهد بود و به پدر و مادرت گفته ايم كه در پشت زندان منتظرت باشند. فردا شب از زندان فرار كن و همراه پدر و مادرت، به سوي ايران حركت نما!»من، بي صبرانه، منتظر فردا شب شدم. سر موعد به طرف زيرزمين رفتم، ديدم روزنه اي به بيرون باز شده است. از آنجا بيرون رفتم، ديدم پدر و مادرم پشت زندان منتظر من هستند! با هم حركت كرديم و خود را به ايستگاه قطار رسانديم و قطار به راه افتاد. پس از آنكه قطار يك شب و روز مسير خود را ادامه داد، ناگهان بي موقع قطار ايستاد. من بسيار ناراحت شدم و سؤال كردم: چرا قطار را نگه داشتند؟ گفتند: يك نفر فراري مي خواهد با قطار از روسيه فرار كند و مأموران دنبال او هستند!من باز متوسل به حضرت ابوالفضل عليه السلام شدم كه ما را نجات بدهد. عجيب اينكه مأموران همه ي قطار را گشتند ولي ما را نديدند! از كنار ما مي گذشتند ولي ما را

نمي ديدند، تا بالاخره به مرز ايران نزديك شديم.شب با پاي پياده كنار رود ارس، كه در مرز ايران و شوروي قرار دارد آمديم (در اينجا باز در ياد ناقل نمانده است كه آنها چگونه از ارس گذشته اند - جوانمردي). از ارس گذشتيم و خود را به اردبيل رسانديم و در اردبيل به دست يك عالم شيعه، مسلمان شديم. آنها نام من را غلامحسين، نام پدرم را شيرين علي، و نام مادرم را شيرين خانم گذاشتند.سپس به كربلا رفتيم. پدر و مادرم در نجف ماندند و در همانجا مردند و به خاك رفتند، ولي من دوباره به ايران برگشتم و مدتي در فرودگاه تهران در قسمت فني هواپيما مشغول كار شدم، ولي بعد چون فهميدند كه من از روسيه آمده ام، بيرونم كردند. در اين مدت جسمم معلول شد و الان به صورت دوره گرد دستفروشي مي كنم و زندگي را مي گذرانم، در عين حال خدا را شكرگزارم كه مسلمان شده ام و جزو [ صفحه 354] دوستداران اهل بيت رسول خدا عليهم السلام هستم. [194] .

هدايت مامور دولتي سني كه مي خواست مانع عزاداري ايام محرم در شهر «درود» شود

در ايام محرم 1346 شمسي، مردم قريه اي در نزديكي شهر درود، آماده ي عزاداري براي امام حسين عليه السلام و شهداي كربلا بودند و مخارج و وسايل لازم نيز تهيه شده بود. ليكن يكي از مأموران دولتي، كه نفوذي در محل داشت و گويا سني مذهب بود، به هيئت عزاداران پيغام داد كه آنها بايد از اين كار منصرف شوند و عزاداري نكنند!سكنه ي قريه، كه از طرفي نمي توانستند مراسم همه ساله ي خود را برگزار نكنند و از طرف ديگر از نفوذ و خشم آن مأمور دولتي بيمناك بودند، سر گردان و بلاتلكيف مي مانند! ولي بر

خلاف انتظار آنها، فردا صبح مشاهده مي كنند كه آن مأمور، خودش لباس سياه عزا پوشيده است و مشكي پر آب بر دوش انداخته و با سر و پاي برهنه و ايماني غير قابل تصور، زودتر از ديگران به عزاداري مشغول شده است!پس از تحقيق، معلوم مي شود كه آن مأمور در شب گذشته حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را در خواب زيارت كرده است و آن حضرت در حالي كه به شدت غضبناك بوده اند، به آن مأمور مي فرمايند: «اگر جلوي عزاداري دوستان ما را بگيري، با يك ضربت شمشير دو نيمه ات خواهم كرد!»بر اثر اين خواب، آن مأمور به مذهب شيعه روي آورد و بر خلاف تصميم قبليش، خودش نيز در مراسم عزاداري شركت كرد. [ صفحه 355] در نتيجه ي اين حادثه، مراسم عزاداري در آن سال با شكوه و حشمتي بيشتر از هر سال، در آن قريه برگزار شد. [195] .

هدايت مردي از اهل تسنن كه به حرم حضرت ابوالفضل بي اعتنايي كرد

علامه ي متبحر، شيخ حسن دخيل، براي مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم ماجراي شگفتي را نقل مي كند كه خود شاهد آن بوده است. وي مي گويد:در اواخر دولت عثماني، حرم حضرت سيدالشهداء عليه السلام را در غير ايام زيارت، در فصل تابستان زيارت نمودم. سپس نزديك ظهر، متوجه حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام شدم. در حالي كه به سبب گرمي هوا كسي در صحن و حرم مطهر نبود و تنها مردي از خدام كه عمري نزديك شصت سال داشت و گويي از حرم محافظت مي كرد؛ كنار درب اول ايستاده بود.من بعد از زيارت، نماز ظهر و عصر را خواندم و سپس در بالاي سر مقدس نشستم و درباره ي عظمت و ابهت قمر بني هاشم عليه السلام، كه آن را به سبب

آن جانبازي و ايثارگري عظيم به دست آورده بود، به تفكر پرداختم.در اين اثنا، زني را ديدم كه وارد حرم شد، و در حالي كه سراپا محجوب، و آثار بزرگي از او آشكار بود و پسري حدود شانزده ساله با صورتي زيبا و لباس اشراف كرد به دنبالش حركت مي كرد، شروع به طواف در اطراف قبر نمود.سپس مردي بلند قد با صورتي سرخ و سفيد و محاسن حنايي و هيئتي كردي وارد شد، اما رسومات شيعه يا اهل سنت را كه فاتحه مي خوانند، در مورد زيارت به جا [ صفحه 356] نياورد. وي پشت به قبر مطهر كرد و به تماشاي شمشيرها و خنجرها و زره هايي كه بالاي ضريح آويزان بود پرداخت، بدون اينكه هيچ گونه توجهي به عظمت و جلال صاحب حرم مقدس از خود بروز دهد!من از اين رفتار او بسيار تعجب كردم و متوجه هم نشدم كه از چه قوم و طايفه اي مي باشد، جز اينكه حدس زدم از خانواده ي آن زن و پسر است، تعجب من آنگاه زيادتر شد، كه ديدم زن آنگونه در بالاي سر مطهر ادب مي ورزد و او اينگونه بي احترامي مي نمايد!در انديشه ي گمراهي او و صبر حضرت ابوالفضل عليه السلام بودم كه ناگهان مشاهده كردم آن مرد بلند قامت، از زمين بلند شد و نديدم كه چه كسي وي را بلند نمود! وي در حالي كه به ضريح مطهر مي خورد و فرياد مي كشيد، دور قبر با شدت تمام شروع به دويدن كرد! چرخ مي زد و خيز برمي داشت، در حالي كه نه به قبر چسبيده بود و نه از آن دور بود! گويي برق وي را گرفته و انگشتان دستش تشنج

گرفته بود. در اين حالت، صورتش ابتدا رو به سرخي رفت و سپس رنگ نيلي به خود گرفت. ساعتي داشت كه زنجير نقره اي آن را به گردن آويخته بود و هر گاه كه خيز مي گرفت، ساعت او به ضريح شريف مي خورد تا بالاخره شكست. همچنين از آن سو كه دستش را از عبا بيرون مي آورد تا حمايل كند و به زمين نخورد، به زمين نمي افتاد بلكه طرف ديگرش به زمين فرود مي آمد و عبايش با اين خيز گرفتن ها پاره شد!آن خانم چون اين كرامت را از حضرت ابوالفضل عليه السلام مشاهده نمود، خود را به ديوار چسبانيد و پسر را در آغوش گرفت و شروع به تضرع و انابه كرد و پياپي مي گفت: ابوالفضل، من و پسرم دخيل شماييم.من نيز كه چنين ديدم، از اين حال بيمناك شده و ايستادم؛ در حالي كه نمي دانستم [ صفحه 357] چه كنم. آن مرد بدني تنومند داشت و كسي هم در حرم نبود كه مقابلش را بگيرد. دوبار دور حرم، چون عقربه ي ساعت كه از خود اختيار ندارد، با شتاب چرخيد.در آن هنگام خادم حرم وارد شد و با مشاهده ي آن وضعيت، بيرون رفت و يكي ديگر از خدام، به نام جعفر، را صدا زد و به كمك هم آن مرد را گرفتند و ريسماني را كه طولش سه ذراع بود به گردنش بستند. و او مطيع ايستاد اما هنوز فرياد مي كشيد و از حال عادي خارج بود. او را از حرم حضرت عباس عليه السلام بيرون بردند و به زن هم گفتند كه همراه آنها به حرم حضرت سيدالشهداء عليه السلام بيايد.در مياه راه كه از بازار مي گذشتيم، صداي فرياد

و اضطراب وي توجه مردم را به خود جمع كرده و آنها را به دنبال خود مي كشيد.چون او را وارد آن بارگاه قدسي مكان نمودند و به ضريح مطهر حضرت علي اكبر عليه السلام بستند، حالش آرام شد و خوابيد، بعد از ربع ساعت، در حالي كه عرق بسياري بر چهره اش نشسته بود، بيدار شد و با حالتي مرعوب و ترسان شروع به شهادت به يگانگي خداوند و نبوت حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم و امامت علي بن ابي طالب عليه السلام تا حضرت حجت - عجل الله تعالي فرجه الشريف - نمود!موضوع را كه از او پرسيدند، گفت: هم اكنون رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در خواب ديدم كه به من فرمود به اين حقايق اعتراف كن و آنها را برايم برشمرد و افزود كه، اگر چنين نكني عباس ترا هلاك مي نمايد! اينك من شهادت به ولايت آنان مي دهم و از غير آنان تبري مي جويم.سپس از آن افت و خيز عجيبش در حرم حضرت عباس عليه السلام پرسيدند، گفت: در حرم حضرت عباس عليه السلام بودم كه مرد بلند قامتي مرا گرفت و گفت: اي سگ، هنوز دست از گمراهيت برنمي داري؟! آنگاه مرا به قبر كوبيد و با عصا از پشت سر مرا بزد و [ صفحه 358] آنچه مي ديديد صحنه ي فرار من از دست او بود!از خانم، ماجرا را جويا شدند، گفت: من شيعه و از اهل بغداد هستم، و اين مرد شوهرم مي باشد كه از اهل سليمانيه و ساكن بغداد است. وي سني مي باشد، اما در مذهب خود متدين است و گناه و معصيت انجام نمي دهد، صفات نيك

را دوست دارد و از خصال زشت دوري مي جويد.پيش از آنكه من زوجه ي او شوم به تجارت توتون مشغول بود و من نيز دو برادر داشتم كه شغلشان خريد توتون از او و فروش آن به ديگران بود. زماني دويست ليره ي عثماني به او بدهي پيدا كردند و چون از عهده ي آن برنمي آمدند تصميم گرفتند كه خانه ي خود را به او بدهند و خود از بغداد مهاجرت كنند. به همين جهت او را هنگام ظهر به خانه ي خود فراخواندند و نظرشان را به او گفتند و اظهار داشتند كه بدهكاري ديگري نيز ندارند.در آن هنگام ناگاه او شهامتي عجيب از خود نشان داد: اوراق بدهي آنان را بيرون آورد و ابتدا آنها را پاره نمود و سپس سوزاند و به آنان اطمينان داد كه هر مقدار هم پول نياز داشته باشند مي توانند از او بگيرند. آنان چون چنين ديدند، بسيار خوشحال شدند و تصميم گرفتند كه در همانجا او را پاداش دهند.زن ادامه داد و گفت: برادرانم از من نظر خواهي كردند و چون رأي مرا، با توجه به اين جوانمردي و با توجه به تدين و دوري او از گناه، با خود موافق ديدند، من را به عقد وي درآوردند.پس از مدتي از او خواستم كه مرا به زيارت كاظمين، مرقد مطهر حضرت امام موسي كاظم عليه السلام و حضرت امام جواد عليه السلام ببرد، اما او نپذيرفت و مدعي خرافه بودن آن شد. چون آثار حمل در من پديدار گشت از شوهرم درخواست كردم كه نذر كند [ صفحه 359] اگر فرزندي نصيبش شد به زيارت رويم و او هم موافقت نمود.هنگامي كه فرزند به

دنيا آمد، وفاي به نذر را از او طلب كردم، اما وي از قبول آن سرباز زد و آن را موكول به زمان بلوغ فرزندش نمود. برخورد او مرا نااميد ساخت، تا اينكه پسر به سن تكليف رسيد و از من خواست كه براي فرزندمان همسري بيابم! اما من به وي گفتم تا هنگامي كه به نذرش وفا نكند، چنين نخواهم كرد!به همين خاطر، وي با اكراه قبول نمود و ما را به زيارت آورد. در هنگام زيارت آن دو امام همام عليهماالسلام، از آن بزرگواران درخواست نمودم كه وي را به تشيع هدايت نمايند، اما آثاري كه خوشحالم كند مشاهده ننمودم، بلكه از اسائه ي ادب و استهزاي همسرم بسيار مغموم و محزون شدم. سپس وي ما را به زيارت حضرت امام هادي و حضرت امام عسكري عليهماالسلام در سامرا برد، و در آنجا هم دعا كردم ولي مستجاب نشد، و استهزا و اسائه ي ادب شوهرم افزون گشت!چون به كربلا رسيديم، گفتم: به زيارت حضرت ابوالفضل عليه السلام مي روم، اگر او، كه باب الحوائج است، حاجتم را نداد، ديگر برادرش حضرت سيدالشهداء عليه السلام و پدرش حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را زيارت نمي كنم و به بغداد برمي گردم.چون به حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام رسيديم، جريان را به عرض قمر بني هاشم عليه السلام رساندم و قصه ي خود را اعلام داشتم، كه ناگهان درياي خروشان كرم وجود حضرت عباس عليه السلام به جوش آمد و دعايم استجابت يافت و شوهرم به هدايت و سعادت ابدي نايل گشت. [196] . [ صفحه 360]

ملحقات بخش 11 در اين كتاب

موضوع: 1- توبه دادن شيخ اسدالله سرپولكي كه خود را انسان كامل مي دانست، شماره قضيه: 49موضوع: 2- توفيق توبه ي

عالم مغرور، به بركت حضرت ابوالفضل عليه السلام، شماره قضيه: 48موضوع: 3- توبه از تراشيدن ريش در حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام، شماره قضيه: 144موضوع: 4- توبه و هدايت شدن سارقي كه درحرم حضرت امام رضا عليه السلام جيب بري مي كرد، شماره قضيه: 64موضوع: 5- هدايت شدن شخصي كه منكر ثواب گريه كردن براي امام حسين عليه السلام بود، شماره قضيه: 3موضوع: 6- شيعه شدن يوحنا (طبيب) بواسطه ي ديدن معجزه از تربت مطهر، شماره قضيه: 68موضوع: 7- شيعه شدن مادر مسيحي، كه دختر سه ساله اش حضرت ابوالفضل را ديد، شماره قضيه: 141 [ صفحه 363]

گرفتن حاجات و شفا با توسل به امام حسين (ع) و حضرت ابوالفضل

حضرت آية الله العظمي حائري به شفاعت امام حسين از مرگ نجات يافتند

مرحوم آية الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري قدس سره، در موقعي كه سرپرستي حوزه ي علميه اراك را به عهده داشتند؛ اين قضيه را براي حضرت آية الله حاج آقا مصطفي اراكي نقل فرموده بودند:هنگامي كه من در كربلا بودم، شب سه شنبه اي، در خواب ديدم كه شخصي به من گفت: شيخ عبدالكريم! كارهايت را انجام بده، سه روز ديگر خواهي مرد! من از خواب بيدار شدم و متحير بودم و با خود گفتم: البته خواب است و ممكن است هيچ تعبيري نداشته باشد.روز سه شنبه و چهارشنبه مشغول درس و بحث بودم تا اينكه آن خواب از خاطرم رفت! روز پنج شنبه تعطيل بود، با بعضي از رفقا به طرف باغ مرحوم سيد جواد رفتيم و در آنجا قدري گردش و مباحثه ي علمي نموديم، تا ظهر شد. ناهار را نيز در آنجا [ صفحه 364] صرف كرديم و پس از ناهار، ساعتي خوابيديم.در همين موقع لرزه ي شديدي مرا گرفت. رفقا عبا و رواندازهايي، روي من انداختند ولي همچنان بدنم لرزه داشت و در

ميان آتش تب افتاده بودم. چون حس كردم كه حالم بسيار وخيم است، به رفقا گفتم: «مرا به منزلم برسانيد.» آنها وسيله اي فراهم كردند و سريعا مرا به شهر كربلا آوردند و به منزلم رساندند.در منزل بي حال و بي حس افتاده بودم و حالم بسيار دگرگون شد. در اين اثنا به ياد خواب سه شب پيش افتادم! علائم مرگ را مشاهده كردم و با در نظر گرفتن آن خواب، آخر عمر خود را احساس كردم.ناگهان ديدم دو نفر ظاهر شدند و در طرف راست و چپ من نشستند و به همديگر نگاه كردند و گفتند: «اجل اين مرد رسيده است، مشغول قبض روحش شويم!».در همين حال با توجه عميق قلبي، به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله عليه السلام متوسل شدم و عرض كردم: «اي حسين عزيز! دستم خالي است و كاري نكرده و زادي تهيه ننموده ام. شما را به حق مادرتان حضرت زهرا عليهاالسلام، از من شفاعت كنيد تا خدا مرگ مرا به تأخير اندازد، تا فكري به حال خود نمايم!بلافاصله پس از اين توسل، ديدم شخصي نزد آن دو نفر كه مي خواستند مرا قبض روح كنند؛ آمد و گفت: حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرمودند: شيخ عبدالكريم به ما توسل پيدا كرده و ما هم در پيشگاه خدا از او شفاعت كرديم تا پايان عمرش را به تأخير اندازد!خداوند اين شفاعت را اجابت فرموده است. بنابراين شما روح او را قبض نكنيد و در اين موقع آن دو نفر به هم نگاه كردند و به آن شخص گفتند: «سمعا و طاعة!» سپس ديدم آن دو نفر و فرستاده ي امام حسين عليه السلام (سه نفري) صعود كردند و رفتند. [ صفحه

365] در اين موقع احساس بهبودي و سلامتي كردم و از سوي ديگر صداي گريه و زاري شنيدم! بستگانم به سر و صورت خود مي زدند و گريه مي كردند. آهسته دستم را حركت دادم و چشمم را گشودم، ولي ديدم چشمم را بسته اند و پارچه اي روي بدنم كشيده اند! خواستم پايم را جمع كنم، ولي ملتفت شدم كه شستهايم (انگ شت بزرگ پا) را بسته اند. دستم را براي برداشتن چيزي بلند كردم! در اين هنگام شنيدم كه مي گويند: «ساكت شويد! گريه نكنيد! بدن او حركت دارد.»آرام شدند و رواندازي را كه بر روي من انداخته بودند، برداشتند و چشمم را گشودند و پايم را فوري باز كردند! با دست اشاره به دهانم كردم كه به من آب بدهند. آنها آب به دهانم ريختند و كم كم از جا برخاستم و نشستم.تا پانزده روز ضعف و كسالت داشتم و بحمدالله پس از آن، به كلي خوب شدم. اين موهبت به بركت مولايم حضرت سيدالشهداء عليه السلام بود. [197] .

نجات پيرمرد روضه خوان از زنده به گور شدن به دست اهل تسنن در اطراف گناباد

قضيه ي زير را نويسنده ي توانا جناب حجة الاسلام والمسلمين حاج سيد ابوالفتح دعوتي از يكي از دوستان خودشان كه ظاهرا اهل سبزوار بوده است نقل كرده اند، ضمنا جناب آقاي دعوتي نام پيرمرد روحاني (صاحب قضيه) را فراموش كرده اند:فلان سيد روحاني، (كه من اسم او را به خاطر ندارم) در زمانهاي قديم، روزي از مشهد حركت مي كند و عازم دهكده اي در اطراف گناباد - كه گويا سرودشت نام داشته - مي شود، تا در دهه ي اول محرم در آنجا روضه بخواند. در آن ايام اين راه را تكه تكه [ صفحه 366] مي رفتند و ماشين مستقيم، براي آن مقصد وجود نداشت.آري، ايشان كوله بار

سفرش را برمي دارد و به جانب گناباد حركت مي كند. در ميانه ي راه، ماشين خراب مي شود و اين سيد روحاني براي اينكه شب اول ماه به آن دهكده ي مورد نظر برسد، در ميان راه يك گاري را مي بيند كه دو سه نفر بر آن سوار بوده اند، آن آقاي روحاني هم از آنان تقاضا مي كند و به همراه آنان روانه ي دهكده مي شود.در طول راه صحبتهاي مختلف پيش مي آيد و اين روحاني بي خبر از مسائل آن منطقه، در مورد خليفه ي اول و دوم بحث مي كند و به آنان دشنام و ناسزا مي گويد. غافل از آنكه همراهان و صاحبان گاري از آن سنيهاي بسيار متعصب و افراطي هستند! بنابراين صاحبان گاري با يكديگر صحبت مي كنند و اشاره مي كنند كه اين مرد روحاني را به دهكده ي خودشان ببرند و او را در آنجا بكشند و به جزاي دشنامهايش برسانند!در پي اين تصميم خطرناك، آنان در نيمه هاي راه وانمود مي كنند كه گاري خراب شد، و اسب هم احتياج به استراحت دارد و پيشنهاد مي كنند كه آقاي سيد روحاني امشب را ميهمان آنان در دهكده باشد، تا اينكه فردا صبح به دهكده سرودشت بروند. سيد پيرمرد هم به ناچار مي پذيرد و شب به منزل صاحبان گاري مي رود.در آنجا آنان نزد سيد مي نشينند و از هر بابي صحبت مي كنند و سيد هم غافل از همه جا، با آنان همسخن مي شود. بالاخره شام مي آورند و سيد شام مي خورد و مقداري از شب مي گذرد. سپس آنان به سيد مي گويند: جاي خواب شما در اطاق مجاور آماده است! شما مي توانيد براي استراحت به آن اطاق برويد.سپس صاحبان گاري كه سه نفر بوده اند، برمي خيزند و سيد را

به اطاق ديگر راهنمايي مي كنند. درب اطاق باز مي شود و سيد هم وارد اطاق مي شود، اما ناگهان [ صفحه 367] مي بيند كه قبري را در آنجا كنده اند! آنان به سيد مي گويند: امشب جاي شما در داخل اين قبر است، اي كافر مرتد و اي دشمن شيخين...! و بعد چند مشت و لگد به او مي زنند و دست و پاي او را مي گيرند و داخل آن قبر مي اندازند.حالا بقيه ي داستان را از زبان سيد بشنويم. سيد مي گويد:وقتي كه مرا به آن اطاق بردند و در برابر قبر قرار دادند و دست و پاي مرا گرفتند تا به داخل قبر بيندازند، من اشك در چشمانم حلقه زد و با خود خطاب به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام گفتم:يا اباالفضل العباس! به كرم و بزرگواري شما نمي آيد، كه من پيرمرد دلخسته، زن و بچه ي خودم را رها كنم تا بيايم براي شما روضه بخوانم و ذكر مصيبت كنم. آن وقت شما بگذاري كه اين جماعت، اين گونه از من پذيرايي كنند و مرا زنده به گور كنند! حاشا و كلا از كرم شما خانواده! يا اباالفضل العباس، يا قمر بني هاشم عليه السلام، خود داني و خداي خود!آقاي سيد مي گويد: آنها دست و پاي مرا گرفتند و مشتي هم به دهان من كوبيدند و مرا محكم به درون قبر انداختند و ديگر نفهميدم چطور شد؟تا اينكه يك وقت ديدم چشمهايم باز شد و مشاهده كردم كه - خداوندا! - روي يك تخت خوابيده ام. لباس سبز و يا آبي بر تن دارم، در درون اطاقي هستم و يكي دو نفر پرستار زن هم در كنار من هستند! از اين وضع، بسيار

بسيار تعجب كردم، و نمي دانستم زنده هستم و يا مرده ام؟ به يكي از آن پرستارها گفتم: اينجا كجاست، و چرا مرا به اينجا آورده اند؟!آن پرستار گفت: آقا سيد، شما در آنجا چكار مي كرديد؟! در آن دهكده زلزله شده است و كل مردم آن دهكده، همه و همه تلف شده اند، مگر شما كه به طور معجزه [ صفحه 368] آسايي زنده مانده ايد.بعد من، آهسته آهسته، داستان آن صاحبان گاري به يادم آمد و ماجرا را براي آنان نقل كردم و گفتم: آنان مرا در قبري كه كنده بودند، انداختند و ديگر نمي دانم چطور شد! ولي فقط يادم هست كه گفتم: يا ابالفضل العباس عليه السلام!آنان كه دور من جمع شده بودند، گفتند: در همان اطاق و در همان لحظه زلزله شده بود و سقف پايين آمده بود و اهل آن خانه و همه ي اهل آن دهكده هلاك شده بودند، مگر تو! ما تعجب كرديم كه تو چطور زنده مانده اي؟! يقينا حضرت ابوالفضل عليه السلام نجاتت داده اند و آن دهكده نيز با خاك يكسان شده است.آن آقاسيد كه متأسفانه من اسمش را فراموش كرده ام گفته بود:اهل آن بيمارستان از شنيدن اين واقعه بسيار در شگفت شدند و همه از اين داستان به گريه افتادند، و داستان من شهره ي آفاق شد. [198] .

فرزند شيخ محمد انصاري به بركت امام حسين از غرق شدن نجات يافت

جناب حجة الاسلام آقاي شيخ محمد انصاري رحمة الله عليه ساكن سر كوه داراب اين قضيه را نقل فرموده اند:در سنه ي 1370 ه ق. به كربلا مشرف شدم. پسرم مريض بود و او را به قصد استشفا همراه خود بردم.روز اربعين شد. با فرزندم گوشه اي از شريعه ي فرات براي غسل زيارت، در آب رفتيم ومشغول غسل كردن بودم كه

ناگهان ديدم آب فرزندم را برد و بين من و او [ صفحه 369] فاصله ي زيادي ايجاد شد و من تنها سر او را مي ديدم و توانايي شنا كردن نداشتم و كسي هم در آنجا نبود كه بتواند شنا كند و او را نجات دهد!پس با كمال حضور قلب و خلوص و شكستگي دل، به پروردگار ملتجي شدم و خدا را به حق حضرت سيدالشهداء عليه السلام قسم دادم و فرزندم را از او طلب كردم. هنوز فرزندم را مي ديدم. كه ناگاه ديدم رو به سوي من برمي گردد تا اينكه نزديك من رسيد! دست او را گرفتم و از آب بيرون آوردم و از حالش پرسيدم.پسرم گفت: من كسي را نديدم، ولي مثل اينكه شخصي بازوي مرا گرفته بود و مرا به شما رسانيد! پس در آن هنگام سجده كردم و خدا را به خاطر اجابت دعايم شكر نمودم. [199] .

امام حسين، حاج سيد حسين خراساني را از دريا نجات دادند و در حلقه ي عربها گذاشتند

سيد بزرگوار و ثقه ي جليل، حاج سيد عبدالرحيم كهروردي عراقي حشره الله مع اجداده الطاهرين اين قضيه را نقل فرمود:در سفر حج ما سوار كشتي شديم و بعد از اعمال حج نيز با كشتي به طرف قريه ي كهرود برگشتيم در بين راه هوا طوفاني گشت و كشتي ما تا مدتي، از كار افتاد.چون سفر ما به طول انجاميد، كسان ما از آمدنمان مأيوس شده بودند. آنها خيال مي كردند كه ما در دريا گرفتار گشته و از بين رفته ايم.بالاخره به خاطر طول سفر، ذخيره ي ما به آخر رسيد و ما احساس ترس و گرسنگي و [ صفحه 370] تلف نموديم تا اينكه فضل خداوند شامل اهل كشتي گرديد و ما خود را به ساحل مخا، كه

شهري است كه در جزيره اي واقع شده است، رسانيديم و اهل كشتي براي تجدد ذخيره، از كشتي بيرون آمدند و به شهر مخا رفتند. توقف كشتي در آن مكان نيز سه روز طول كشيد!بالاخره اهل كشتي نزد ناخدا آمدند و شكايت نمودند كه ما مدتي است در دريا مانده ايم و ساير حجاج به خانه هاي خود رفته اند و خبر مرگ ما را برده اند!ناخدا قبول كرد و به دستور او از شهر مخا به ساحل آمديم و بر قايق كوچك سوار شديم و خود را به كشتي بزرگ رسانيديم و خدمه ي كشتي ما را سوار مي كردند تا آنكه از حجاج چند نفري باقي ماندند كه يكي از آنها سيدي از اهل خراسان و مسمي به حاج حسين بود. او مردي عالم و عابد و بزرگوار بود. با او جمعي از بزرگان و ارحام و اهل خراسان همراه بودند و آن سيد به سبب بزرگي و حسن اخلاق، ساير همراهان و اهل كشتي را نسبت به خود رؤوف و مهربان كرده بود!بعد از اهل كشتي آن جماعت آمدند و بر قايق سوار شدند و به سوي كشتي بزرگ روانه گرديدند.اتفاقا وقتي آنها مسافت كمي از ساحل جدا شدند، طوفاني شديد وزيدن گرفت و قايق كوچك آنها را آورد و به كشتي بزرگ زد. قايق واژگون شد و اهل آن جميعا به دريا ريختند! ضجه و ناله ي آنهايي كه در كشتي بزرگ بودند، برآمد؛ بلكه همه ي اهل كشتي به حال حاج سيد حسين مي گريستند.ناخدا غريق نجاتهايي داشت. او همه ي آنها را به دريا فرستاد تا مسافران قايق را نجات دهند، ولي آنها هر چه گشتند، چيزي نيافتند، بلكه فقط

يك غريقي را كه مرده بود، بيرون آوردند! [ صفحه 371] اهل كشتي چون اين منظره را ديدند، از حيات كسان خود مأيوس گرديدند! طبعا اگر كسي را هم از دريا بيرون مي آوردند، چون مرده بود باز بايد او را تثقيل مي كردند و دوباره در آب مي انداختند! بنابراين دست از جستجو كشيدند و كشتي را براه انداختند.سپس هوا تاريك و صاف شد و كشتي با كمال ملايمت روانه گرديد. لكن كسان سيد حسين خراساني و ساير همراهان، از غصه و اندوه مفارقت ايشان، گريان و نالان و سر در گريبان بودند.بالاخره صبح صادق از افق دريا طالع گرديد و فريضه ي صبح را ادا نموديم و سپس هوا روشن گرديد و ناخدا بر عرشه ي كشتي برآمد و شادان و خندان و صلوات گويان، اهل كشتي را بشارت داد كه افرادي از شما غرق شدند؛ لكن در عوض اين مصيبت، خداوند منت گذاشته و هوا را موافق نموده است و در يك شب به اندازه هيجده روز راه را پيموده ايم! و اينك ساحل دريا نزديك است و زمان خروج از كشتي نزديك شده است!اهل كشتي از اين بشارت خوشحال شدند و اندكي آرميده تا آنكه آفتاب طلوع نمود.ناگاه در جلو راه ما، يك كشتي كه در سواحل دريا كار مي كرد، ظاهر شد و شخصي از آن كشتي، پارچه اي در بالاي نيزه زده بود، و نشانه ي اين بود كه با كشتي ما كار دارد!ناخداي كشتي، قايق كوچكي به دريا انداخت و خود را به آن كشتي رسانيد. وقتي ملاحظه كرديم ديديم كه سيد جليل حاج سيد حسين خراساني از آن كشتي برخاست! و اهل كشتي ما از مشاهده ي

او مبهوت شدند و از گريه ي شوق ايشان، صداي ضجه از ميان كشتي بلند شد! [ صفحه 372] از آن مردي كه سيد را آورده بود شرح حال او را پرسيديم؟او چون عرب بود و قادر به مكالمه با ما نبود، به ناخدا گفت: ديشب در ساحل دريا با همراهان خود، دور هم حلقه انسي داشتيم و آتشي برافروخيتم و ماهي كباب مي كرديم.ناگهان صدايي شنيديم كه فرمود: «هذا وديعة الحسين!» يعني اين امانت امام حسين عليه السلام است! و ناگهان اين مرد در حلقه ي ما گذاشته شد و ديگر كسي را نديدم! وقتي لباس او را مشاهده كرديم، فهميديم كه او غريق بوده است! و ناگهان اين مرد در حلقه ي ما گذاشته شد و ديگر كسي را نديديم! وقتي لباس او را مشاهده كرديم، فهميديم كه او غريق بوده است. چون او را به حال آورديم و از حال او پرسيديم زبانش عربي نبود و همين قدر به ما فهمانيد كه اهل اين كشتي بوده و ديشب در ساحل مخا غرق شده است!ما به او گفتيم كه غم مخور! ما آن كشتي را مي شناسيم و محل عبورش از اينجا خواهد بود و چون بيايد تو را به آن مي رسانيم، تا آنكه روز برآمد و اين كشتي نمايان گرديد! اگر چه طي اين مسافت در ظرف يكشب بعيد بود لكن از مشاهده ي علامات و نشانه هايش دانستيم كه همان كشتي است، لهذا او را سوار كرديم و به شما رسانيديم.اهل كشتي حاج سيد حسين را نزد خود آوردند و او را احسان و انعام نمودند و كشتي به راه خود ادامه داد. سپس اهل كشتي بعد از پايان

يافتن گريه ي شوق و مصافحه و معانقه با سيد، شرح حالش را پرسيدند؟سيد حسين فرمود: وقتي كشتي واژگون گرديد، من شنا بلند بودم و ديدم كه غريق نجاتها به كمك ما آمدند. من شنا مي كردم تا خود را روي آب نگه دارم ولي ديدم آنها در محل ديگري جستجو مي كنند تا هوا قدري تاريك شد و من هم صدا مي زدم كه مرا در اينجا دريابيد! ناگاه موج دريا مرا فروبرد و دوباره با زحمت خود را از آب بيرون آوردم. اين دفعه هوا تاريك تر شده بود و خود را از كشتي دورتر ديدم. [ صفحه 373] باز نفس تازه كردم و صدا زدم! ولي دوباره موج مرا فروبرد. تا آنكه در دفعه ي سوم از آب خارج شدم و مشاهده كردم كه هوا تاريك شده است و كسي براي نجات ما نيامد. در اين لحظه مأيوس گشتم و خود را به سمت كربلا و حرم عزيز زهرا حضرت سيدالشهداء عليه السلام متوجه كردم و عرض نمودم: يا جدا، يا اباعبدالله! ادركني! مرا درياب، زيرا عيال و اطفالم چشم به راه من هستند!اين جمله را گفتم و بار ديگر غرق گشتم و ديگر حالم را نفهميدم تا آنكه خود را در ميان حلقه ي عربها ديدم! [200] .

بچه در چاه افتاد، اما او را در گوشه باغچه يافتند

دانشمند فرهيخته، استاد حوزه ي علميه قم حضرت حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ علي زماني قمشه اي اين قضيه را از مرحوم آقاي عبدالعلي باقي نقل فرمودند:حاج آقا زماني فرمودند: اينجانب در مجلس سوگواري اباعبدالله الحسين عليه السلام در منزل مرحوم حاج آقا جلال چاوشي كه تقريبا در روبروي مدرسه ي علميه اقدميه ي شهرضا واقع شده است، سخنراني مي كردم. پس از سخنراني اينجانب، مرحوم آقاي

عبدالعلي باقي اين قضيه را نقل كردند و صاحبان مجلس نيز آن را تأييد نمودند.آقاي عبدالعلي باقي فرمود: حدود نود سال قبل پدرم عبدالخالق باقي كه كودكي چند ساله بود، همراه با مادرش به منزل حاج آقا جلال چاوشي جهت شركت در عزاي امام حسين عليه السلام مي آيند. در هنگامي كه روضه خوان مشغول مرثيه خواني بوده است، ناگهان عبدالخالق باقي به سر چاه آب (كه جهت برداشتن آب آشاميدني، سر آن باز [ صفحه 374] بوده است) مي رود و به درون چاه مي افتد!صاحب مجلس و بقيه ي مردم مضطرب مي شوند و مادر عبدالخالق فرياد مي زند: «يا امام حسين، بچه ام در چاه افتاد» وقتي همه در كنار چاه مي آيند، ناگاه مي بينند «عبدالخالق» چند قدم آن طرف تر در گوشه ي باغچه گذاشته شده و سر تا پاي او خيس است و آب از لباسهايش مي چكد!هنگامي كه از او سؤال مي كنند كه چگونه از چاه بيرون آمدي، پاسخ مي دهد وقتي در آب چاه افتادم ناگهان دستي مرا گرفت و از چاه بيرون گذاشت!

شفاي چشم مرحوم عراقي در رؤيا، توسط حضرت امام حسين

مرحوم شيخ محمود عراقي قدس سره در كتاب دارالسلام مي فرمايد:در سال هزار و دويست و هفتاد و دوم هجري، كه اوايل مجاورتم در نجف اشرف بود، اين حقير را رمد (درد چشم) شديدي عارض شد و تا آن روز مثل آن درد چشم را نديده بودم. اين درد تقريبا شش روز طول كشيد و شايد من در اين مدت اصلا نخوابيدم.روزهاي زيارتي مخصوصه ي آقا ابي عبدالله الحسين عليه السلام هم نزديك بود، جمعي از طلاب به عيادتم آمدند. يكي از آنها شمسيه ي حقير را از براي رفتن به سفر خواست، ولي من گفتم: خودم به آن نياز دارم. او

گفت: تو با اين حال، چگونه مي تواني بيايي؟ گفتم: هنوز مأيوس نشده ام!بعد از اينكه آنها رفتند، اتفاقا منزل خالي بود و عيال هم در منزل نبود. تنهايي و طول چشم درد و تنگي وقت زيارت و رفتن رفقا به كربلا، باعث رقت قلبم شد، از جا برخاستم و به سوي كربلا متوجه شدم و عرض كردم: السلام عليك يا اباعبدالله! شنيده [ صفحه 375] بودم كه در روز عاشورا، در وقت اشتغال به كارزار، سلطان قيس هندي در هندوستان به چنگال شير مبتلا شد و استغاثه به شما كرد و شما او را دريافتي! من كه اراده ي زيارتت را دارم...اين جملات را گفتم و گريه گلويم را گرفت. پس سر خود را بر پشتي گذاشتم و خوابم برد. در اثناي خواب، ديدم حضرت سيدالشهداء اباعبدالله الحسين عليه السلام بر بالاي تل بلندي تشريف دارند و اين حقير در وسط آن تل ايستاده ام. پس آن حضرت با صداي بلندي فرمودند: «بيا!» حقير به زبان حال، گويا عرض كردم: «با اين چشم رمد آلود چگونه بيايم؟!».ناگاه آن بزرگوار به سرعت از بالاي آن تل، نزد من آمدند و انگشت مبارك را بر پشت چشم من نهادند، مانند كسي كه بر شخص خفته دست گذاشته است كه او بيدار شود! از خواب بيدار شدم و چشمم را باز كردم! هيچ دردي در آن احساس نكردم و عرصه ي اطاق و فضاي خانه را روشن ديدم! شكر خدا را به جا آوردم و زود برخاستم و وضو گرفتم و خود را به حرم رساندم. آن طلابي را كه به عيادتم آمده بودند، در حرم مطهر ديدم! آنها براي وداع از حضرت

اميرالمؤمنين عليه السلام آمده بودند، چون مرا ديدند تعجب كردند و گفتند: تو يك ساعت پيش به آن حالت بودي! چطور شد كه اين طور شدي! گفتم: شنيديد كه گفتم مأيوس نيستم؟ الحمد لله خداوند به من عافيت داد!پس از حرم بيرون آمديم. آنها در همان روز از راه آب رفتند و حقير فرداي آن روز از راه خشكي رفتم و يك روز زودتر از آنها وارد كربلا شدم. [201] . [ صفحه 376]

شفاي چشم با تكرار يك بيت شعر، كه در عالم رؤيا به او ياد دادند

حجة الاسلام جناب آقاي سيد حسن صحفي قمي، از پسر صاحب داروخانه ي جوهرچي واقع در سرچشمه ي تهران نقل كرد كه گفت:مرحوم پدر به درد چشمي مبتلا شد كه در نتيجه ي آن بينايي خويش را از دست داد. وي پيش چند دكتر رفت و دو تن از دكترهاي معالجش به وي گفتند: بايد عمل كنيد تا چشم شما بهبودي يابد.برايش نوبت زده بودند. شبي كه فردايش بايد عمل مي شد، توسل پيدا مي كند و در خواب به او مي گويند: اين شعر را تكرار كن!فرزندش مي گفت: يكدفعه ديديم نصف شب از خواب بيدار شده و مي گويد:سقاي دشت كربلا ابوالفضل دستهاي تو از تن جدا ابوالفضل اين ذكر را تكرار كرد تا صبح طالع شد. فردا كه براي عمل نزد دكتر معالجش رفت و دكتر دوباره به معاينه ي او پرداخت و در باب بيماري وي بررسي دقيقي به عمل آورد، ديد اثري از بيماري در چشم او نمي باشد! با شگفتي از وي پرسيده بود: چه كردي؟! گفته بود: هيچ، در خواب به من گفتند: اين ذكر را بگو:سقاي دشت كربلا ابوالفضل دستهاي تو از تن جدا ابوالفضل بيدار كه شدم، ديدم چشم من سالم مي باشد! بلي اين

است كرامت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام. بر منكرين اين گونه كرامات لعنت. [202] . [ صفحه 377]

شفاي آقاي عباس جلالي توسط حضرت امام حسين در رؤيا

عالم بزرگوار حاج آقاي تاج لنگرودي در كتاب توسلات مي نويسند:در مجلسي كه به عنوان عزاداري مولي الكونين، حضرت امام حسين عليه السلام برپا مي شد؛ يكي از خدمتگزاران آن مجلس را بنام آقاي عباس جمالي - كه ضعف بدن و زردي صورتش نمايان گر ناراحتي درون او بود - مي ديدم كه گاهي آن بنده ي خدا از مرضش كه هنوز اطباء تشخيص نداده بودند، نزد من درد دل مي كرد و التماس دعا داشت و خيلي توسل مي جست.بالاخره بعد از مدتي وضع مزاح و روحيه ي او عوض شد و در خود احساس بهبودي مي كرد و رفته رفته از حالت اول درآمد و سلامتي كامل را باز يافت.اينجانب كيفيت بهبوديش را از او پرسيدم و او در جواب گفت: شدت مرض، مرا به ستوه آورده بود و ناراحتي من هر روز بيشتر مي شد و چاره اي جز توجه به حضرت حق نديدم و پيوسته متوسل بودم.سرانجام شبي در عالم رؤيا ديدم كه در منزل قديمي خودم، روي پله نشسته ام و بر وضع ناگوارم مي نالم و به ائمه ي اطهار عليهم السلام گلايه مي كنم كه چرا اين همه توسلات تا به حال نتيجه نداده است؟ مخصوصا به امام حسين عليه السلام توجه مي كردم و اشك مي ريختم!در چنين حالي ناگهان ديدم كه مولي الكونين حضرت امام حسين عليه السلام از در خانه وارد شدند. به محض آنكه چشمم به حضرتش افتاد، گفتم: آقا ترا بحق برادرت ابوالفضل عليه السلام قسم مي دهم، درباره ي من توجهي بفرماييد و شفاي مرا از خدا بخواهيد. آقا فرمودند: «عباس، خدا ترا شفا داد، اما ختم انعامي

را كه نذر كرده بودي، فراموش نكن!»از خواب برخاستم. به يادم آمد كه من قبلا چنين نذري كرده بودم! به همين منظور [ صفحه 378] از هيئت هاي مذهبي دعوت كردم و در منزل خودم از آنان پذيرايي كردم و ختم انعام طبق دستور آن حضرت برگزار گرديد. بالنتيجه از الطاف الهي بهره مند گرديدم و سلامتي كامل را يافتم. [203] .

حل مشكل علمي (مسئله ارث) توسط حضرت عباس براي آيت الله مامقاني

اين قضيه توسط آية الله سيد نور الدين ميلاني نقل شده است:مرحوم آيت الله العظمي حاج شيخ محمد حسن مامقاني قدس سره (متوفي سال 1323 هجري قمري)، در زمان خود مرجع بزرگ شيعه محسوب مي شد. ايشان دوازده هزار نفر از طلاب علوم ديني را در نجف شهريه مي داد و دوره ي اصول و فقه وي، و همچنين شرح مكاسب ايشان، چاپ شده است.ايشان در تجزيه و تحليل يكي از مسائل ارث، توقف مي كند و حل مسئله بر ايشان مشكل مي شود! براي رفع اين مشكل علمي، بناچار متوسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مي گردد. شب در عالم رؤيا، حضرت عباس عليه السلام را مي بيند. آن حضرت ابتدا مسئله ي مشكل او را حل مي كند و سپس مي فرمايند: مي داني چرا در حل اين مسئله فروماندي؟ عرض مي كند: خير.مي فرمايند: بدين علت كه، تو را عجب فراگرفت و در دلت خطور كرد كه ما حساب رياضي مي دانيم، علماي سابق كه رياضي نمي دانستند، چه مي كردند؟! خدا خواست به اين وسيله تو را تأديب كند! [204] . [ صفحه 379]

مهيا شدن سفر كربلا براي حاج شيخ محمد شفيع جمي توسط حضرت امام حسين

حضرت آية الله شيخ عبدالحسين دستغيب، از حاج شيخ محمد شفيع جمي نقل كرده اند كه او فرمود:سالي در عيد غدير، به نجف اشرف مشرف شدم و پس از زيارت به سمت شهر خود - جم - مراجعت كردم و ايام عاشورا در حسينيه، مجلس عزاداري حضرت سيدالشهداء عليه السلام نمودم.بالاخره در روز عاشورا سخت مشتاق زيارت آن بزرگوار شدم و از آن حضرت، در رسيدن به اين آرزو استمداد نمودم. زيرا از حيث اسباب، عادتا محال به نظر مي آمد. همان شب در عالم رؤيا جمال مبارك حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت سيدالشهداء عليه السلام را

زيارت كردم، حضرت امير عليه السلام به فرزند خود فرمودند: چرا حواله ي محمد شفيع را نمي دهي؟!حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرمودند: همراه خود آورده ام! پس ورقه اي به من مرحمت فرمودند كه در آن دو سطر، به خاط نور نوشته شده بود و از هر دو طرف هم مساوي بود! چون نظر كردم، ديدم دو شعر است كه نوشته شده است و با اينكه اهل شعر نبودم، با يك نظر هر دو بيت در خاطرم ماند:از مخلصان درگه آن شاه لو كشف اسمش محمد است و شفيع از ره شرف توفيق شد رفيق، رود سوي كربلا با آنكه اندكي است كه برگشته از نجف مرحوم حاج محمد شفيع فرمودند: چون بيدار شدم با كمال بهجت و يقين به روا شدن حاجت، منتظر بودم. بحمدالله در همان روز وسائل حركت مهيا شد و به سمت كربلا [ صفحه 380] حركت كردم و به آن آستان قدس مشرف شدم! [205] .

توسل حاج شيخ علي تاكي شهرضايي، پرده اي در مقابل چشم مأمور كشيده بود

عالم پرهيزگار حاج شيخ علي تاكي شهرضايي در دهه ي محرم سال 1322 اين قضيه را نقل فرمودند:سالي بنده در فصل زمستان، در مشهد مقدس بودم و به حضرت امام رضا عليه السلام عرض كردم كه من خيلي به زيارت امام حسين عليه السلام مشتاق شده ام و فكر مي كنم اگر به كربلا نروم مريض مي شوم و از شما تقاضاي گذرنامه دارم! در آن زمان فقد يكصد و هفده تومان پول داشتم و گذرنامه نيز نداشتم. و نمي دانستم چگونه بايد به كربلا بروم.بالاخره به خرمشهر آمدم، سيد رضا رضواني برايم يك مكان در كشتي به مبلغ پانزده تومان كرايه كرد و نمي دانست كه من مي خواهم بدون گذرنامه و به صورت قاچاق به كربلا بروم! عده ي ديگري

در كشتي بودند همه داراي گذرنامه بودند. جايي در وسط آب يك شرطي آمد و ما يك فلس در دست او گذاشتيم و رد شديم.وقتي به بصره رسيديم. براي گرفتن بليط قطار اقدام كردم، اما چون نزديك اربعين و موقع ازدحام زوار بود، نتوانستم بليط تهيه كنم و مجبور شدم به مسافرخانه ي سيد علي حكاك بروم. در مسافرخانه اتاقي گرفتم و در اتاق رفتم و خوابيدم.همين كه به خواب رفتم، ناگاهان بيدار شدم و ديدم شخصي بالاي سرم ايستاده است و مي گويد: شما بليط مي خواستيد! بلند شويد و اثاثيه را جمع كنيد. در اين هنگام يك بليط قطار به من داد و ظاهرا پول آن را هم نگرفت و گفت: زود جمع كن و برو! [ صفحه 381] من اثاثيه را جمع كردم و به دوش گرفتم، لحاف و وسائل را در چادر خوابي پيچيده بودم و بر دوش گرفته بودم و يقينا هر كس مرا مي ديد، مي فهميد كه ايراني هستم.هنگامي كه مي خواستيم به قطار وارد بشويم بايد تك تك به اتاقي كه مأمور كنترل گذرنامه در آن بود وارد مي شديم و از طرف ديگر اتاق خارج مي شديم و به طرف قطار مي رفتيم. هنگامي كه به اتاق رسيدم، متوجه شدم كه هيچ مسافري در اتاق نيست و من بايد به تنهايي وارد اتاق شوم و گذرنامه را به شرطه نشان دهم و سپس از اتاق خارج شوم. اما من چون گذرنامه نداشتم، متحير شدم. ناگهان ملهم شدم كه «يا امام حسين عليه السلام» و «يا اباالفضل عليه السلام» بگويم و رد شوم.پس اين دو اسم مبارك را پيوسته بر زبان مي آوردم و در حالي كه اثاثيه را

بر دوش گرفته بودم، وارد اتاق شدم و از طرف ديگر خارج شدم! اما گويا در مقابل چشم آن مأمور پرده اي كشيده شده بود و مرا نمي ديد! هيچ واكنشي نسبت به من نشان نداد و من رد شدم. تا كربلا نيز كسي از ما گذرنامه نخواست.بالاخره به كربلا رسيديم و در كربلا نيز چون به نجاري و چوب بري وارد بودم، سقف خانه ي رئيس كنسولگري ايران را درست كردم و او با ما آشنا شد و فرمان داد كه به من گذرنامه بدهند. و پس از آن، گذرنامه را به شيخ حسين شاهرودي دادم و برايم «كارت اقامت» گرفت، و از آن روز به بعد، ما در عراق اقامت كرديم.

باز شدن در مسجد براثا براي شيخ غلامرضا طبسي، به بركت نام امام حسين

زاهد عابد و واعظ متعظ، مرحوم حاج شيخ غلامرضا طبسي قدس سره فرمود:با چند نفر از دوستان با قافله به عتبات عاليات مشرف شديم. هنگام مراجعت براي ايران، شب آخري كه در سحر آن بايد حركت مي كرديم، به ياد آوردم كه اين سفر، [ صفحه 382] مشاهده مشرفه و مواضع متبركه را زيارت كردم جز مسجد براثا كه آن را فراموش كرده ام و حيف است از درك فيض آن مكان مقدس محروم باشيم.سپس به رفقا گفتم: بياييد به مسجد براثا برويم.آنها گفتند: وقت نيست! خلاصه آنها نيامدند و خودم تنها، از كاظمين بيرون آمدم.وقتي به مسجد رسيدم، در را بسته ديدم و معلوم شد كه در را از داخل بسته و رفته اند و كسي هم در آنجا نيست. حيران شدم كه چه كنم؟ اين همه راه را به اميدي آمده ام! سپس به ديوار مسجد نگريستم، ديدم مي توانم از آن ديوار بالا بروم!بالاخره هر طوري بود از

ديوار مسجد براثا بالا رفتم و داخل مسجد شدم و با فراغت مشغول نماز و دعا شدم! به گمان اينكه در مسجد را از داخل بسته اند و باز كردنش آسان است.در داخل مسجد هم كسي نبود. پس از فراغت از نماز و دعا، آمدم تا در را باز كنم ولي ديدم كه قفل محكمي بر در زده اند و به وسيله ي نردبان يا چيز ديگري رفته اند!حيران شدم كه چه كنم؟ ديوار داخل مسجد هر طوري بود كه اصلا نمي شد از آن بالا رفت! با خود گفتم: عمري است دم از امام حسين عليه السلام مي زنم و اميدوارم كه به بركت آن بزرگوار، در بهشت برايم باز شود، با اينكه درب بهشت يقينا مهمتر است! باز شدن اين در هم به بركت حضرت ابي عبدالله عليه السلام سهل است.پس با يقين تمام، دست به قفل گذاشتم و گفتم: «يا حسين عليه السلام» و سپس آن را كشيدم و فورا در باز گرديد! در را باز كردم و از مسجد بيرون آمدم و شكر خدا را بجاي آوردم و به قافله هم رسيدم. [206] . [ صفحه 383]

باز شدن در كوچه، در شب تولد حضرت آية الله حاج شيخ ابوالفضل خوانساري، با نام مقدس حضرت ابوالفضل

حضرت آية الله حاج شيخ ابوالفضل خوانساري علت نامگذاري خودشان را اينگونه بيان فرموده اند:مادربزرگم، كه همسر فقيد سعيد، آية الله حاج شيخ ابوتراب كلاردشتي بودند، نقل مي كردند: زماني كه موقع وضع حمل صبيه شان (كه مادر من باشد) فرامي رسد، به دنبال قابله مي روند. وقتي همراه قابله به منزل برمي گردند، نيمه هاي شب بوده و با در بسته ي كوچه روبرو مي شوند (آن زمانها مرسوم بود كه شبها در كوچه را مي بستند و تا اذان صبح، به هيچ وجه باز نمي كردند).ايشان فرمودند كه چون وضع اضطراري

بود و هيچ راه علاجي به نظرشان نمي رسيد، به حضرت ابوالفضل عليه السلام توسل پيدا كرده و عهد بسته بودند كه اگر اين مانع برطرف شود، فرزندشان را به نام حضرت ابوالفضل عليه السلام نامگذاري كنند و از نوكران آن حضرت قرار دهند.با اين توسل، ناگاه درب بسته، خود بخود باز مي شود و آنها به منزل مي آيند و نوزاد با سلامتي متولد مي گردد. [207] .

شمشير حضرت عباس باعث پيروزي لشكر عرب بر لشكر انگليس در كوت الاماره

دانشمند محقق و نويسنده ي توانا، محمد علي حوماني لبناني، در جلد 1، صفحه ي 289 از كتاب دين و تمدن مي نويسد: [ صفحه 384] احمد حلمي مجاهد، رئيس حكومت فلسطين در زمان عثماني، مي گويد: در جنگ جهاني اول، لشكر ما در عراق، از ارتش بريتانيا شكست خورد و ما عقب نشيني كرديم و به شهر سلمان پاك (مدائن) كه نزديك بغداد واقع شده است؛ پناه برديم.لشكر انگلستان نيز در «كوت الاماره» پناه گرفتند سپس جماعتي از انگليسيها مهيا شدند كه ما را از بين ببرند. جمعيت ما بيش از چهار هزار نفر نبود، و ما در انتظار رسيدن نيروهاي كمكي بوديم تا ما را نجات بدهند. زيرا قواي دشمن با سلاحهاي جنگي جديد ما را مي كوبيدند و ما از نظر تجهيزات جنگي، آمادگي رزم با آنان را نداشتيم.فرمانده ي ما، نورالدين تركي، از ترس هجوم ناگهاني دشمن خواب نداشت و من هم همانند او بودم. هردو سخت ترين روزها را طي مي كرديم و هر لحظه در انتظار حمله ي ناگهاني دشمن و تار و مار شدن قواي خود، به سر مي برديم.يك روز فرمانده (نورالدين تركي) مرا نزد خود احضار كرد چون با وي ملاقات كردم، او صورت تلگرافي را به من نشان داد كه او فرمانده ي

كربلا رسيده و مضمون آن چنين بود: مرجع اعلاي اسلامي شيعه در عراق، حضرت آيت الله آقاي سيد اسماعيل صدر قدس سره (متوفي سال 1338 هجري قمري)، شهيد بزرگوار حضرت عباس بن علي بن ابي طالب عليه السلام پرچمدار برادرش امام حسين بن علي عليه السلام را در خواب ديده كه خطاب به وي (يعني خطاب به صدر) فرموده است: «اين شمشيري كه بالاي ضريح من آويزان است بردار، و براي نورالدين فرمانده لشكر بفرست؛ تا با اين شمشير به دشمن حمله برد، زود است كه لشكر شما پيروز بشود!»حلمي مي گويد: نورالدين تركي تلگراف را به دست من داد، و رأي مرا درخواست [ صفحه 385] كرد. در چهره ي او (نورالدين) خواندم كه اين امر را سبك گرفته است. زيرا عقيده اش اين بود كه اكنون، زمان جنگ است نه دعا و افسونگري!حلمي مي گويد به وي گفتم: من معتقدم كه اين بزرگترين عامل معنوي پيروزي ما بر دشمن است كه مي خواهد همه ي اينها را از بين ببرد. اين رؤيا سبب مي شود كه عشاير نيز در اين جنگ قويا به ما كمك كنند. وقتي سخن من بدينجا رسيد، او لبخندي زد و سپس گفت: بسيار خوب، آنچه را مي خواهي انجام ده!با موافقت نورالدين، صورت تلگراف سيد صدر را در ميان عشاير پخش كرديم و فرداي آن روز هجوم را آغاز نموديم. شمشير حضرت قمر بني هاشم، ابوالفضل العباس عليه السلام را با احترامي خاص، در جلو لشگر قرار داديم و ارتش و عشاير منطقه در پشت سر آن به حركت درآمدند.لشكر انگليس نيز، در حالي كه تمام وسايل جنگي مانند توپ و تانك و تفنگ را همراه داشتند و از نهر

دجله هم كشتيهاي جنگي به آنها كمك مي كردند؛ به ما حمله ور شدند.در عين حال به خدا قسم، هنگامي درگيري ديديم، هر سربازي از ما در حمله به دشمن، همانند يك لشكر عمل مي كند! فريادهاي «الله اكبر، عز نصره» در فضا پيچيده بود، به گونه اي كه خيال مي كرديم آسمان به زمين آمده است! جنگ و درگيري چهار روز به طول انجاميد و در نهايت، حتي يك سرباز از قشون بريتانيا نماند كه به كوت برگردد تا خبر شكست را به آنها برساند!حمله را ادامه داديم و پس از آن نيز به زودي نيروي كمكي به ما رسيد و ما پيروز شديم. پس از آن تاريخ، هميشه در اين فكر بوده ام كه اين فتح ناشي از عنايات حضرت قمر بني هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام شهيد كربلا بوده است. [208] . [ صفحه 386]

حضرت عباس دو افسر مسلمان قفقازي را جهت همكاري براي كمك به مسلمانان افغاني، به يكديگر معرفي فرمودند

يكي از افسران نظامي قفقاز، به نام سرهنگ علي ملايوف، در زمان اشغال افغانستان از سوي ارتش شوري در سال 1979 ميلادي مطابق 1358 شمسي، مأموريت مي يابد كه به مجاهدين مسلمان افغاني حمله ور شود.ولي چون اين افسر قفقازي مسلمان و مسلمان زاده بوده است، نمي خواسته در جنگ با مسلمانان شركت كند. در عين حال، چون به اجراي دستورات دولت روسيه مجبور بوده، چاره اي جز حمله به مسلمين نداشته است. لذا در تمام مدتي كه مي بايست مقدمات حمله ي مزبور را فراهم مي كرده است، متوسل به حضرت اباالفضل العباس عليه السلام شده و براي فرار از اجراي اوامر مافوق، چاره جويي مي كرده است.درست يك شب قبل از زمان حمله به افغانستان، خواب مي بيند كه وارد حرم حضرت اباالفضل العباس قمر بني هاشم عليه السلام شده است و آن حضرت

به استقبال او آمده اند. حضرت به او فرمودند: تو سرباز ما هستي، ما به تو كمك مي كنيم! آنگاه كسي را به نام «احمد رحمانقلي اف» صدا زدند و خطاب به هر دو نفر آنان فرمودند: به يكديگر اعتماد كنيد و با هم كار كنيد، و براي نجات مسلمانان افغانستان جهاد كنيد!شخص مزبور، علي ملايوف، از خواب بيدار مي شود و تا صبح نمي تواند بخوابد.فردا صبح به مقر ستاد خويش مي رود و با كمال تعجب در دفتر آجوداني خود، همان افسري را مي بيند كه ديشب در عالم خواب، وي را در حضور حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مشاهده كرده بود! لذا بي اختيار فرياد مي زند: سروان احمد رحمانقلي اف تو هستي؟! اين افسر، به حالت بهت زده، سكوت مي كند و جوابي نمي دهد! و اين در حالي بود كه سرهنگ ملا يوف تا آن زمان، هرگز آن افسر را نديده و [ صفحه 387] حتي اسم وي را هم نشنيده بود!پس از آنكه آن دو مدتي خيره خيره به هم نگاه مي كنند، سرهنگ علي ملايوف بر خود مسلط مي شود و مي گويد: سروان احمد رحمان قلي اف، من هنوز صبحانه نخورده ام. آنگاه هر دو به رستوران پادگان مي روند و هر كدام براي يكديگر خواب ديشب خود را باز مي گويند و معلوم مي شود كه حضرت اباالفضل العباس عليه السلام به همان ترتيب آن دو نفر را به همديگر معرفي فرموده است. با اين فرق كه، سروان احمد رحمان قلي اف، با آنكه تا آن لحظه هرگز چهره ي سرهنگ علي ملايوف را نديده بود، به علت اطلاعات نظامي سياسي، نام وي را مي دانسته و از مأموريت او خبر داشته است.باري، اين دو افسر پس از

معرفي حضرت اباالفضل العباس قمر بني هاشم عليه السلام، با طراحي و كمك يكديگر، همواره از يك طرف به مجاهدين مسلمان افغانستان اسلحه ي فراوان و مهمات كامل مي رساندند، و از طرف ديگر اطلاعات درست و مفيدي در اختيار آنان مي دادند و كمكهاي ديگري هم به آنها مي كردند.آنها بعدا در روزنامه هاي رسمي پاكستان مقالاتي درج كردند و كرامت حضرت اباالفضل العباس عليه السلام در اين زمينه را، همواره به عنوان بزرگترين سند افتخار خودشان بازگو كردند. آن دو افسر ارادت كيش به حضرت اباالفضل العباس عليه السلام، اينك در دانشگاه پاكستان تدريس مي كنند. [209] . [ صفحه 388]

ملحقات بخش 12 در اين كتاب

موضوع: 1- با توسل به امام حسين عليه السلام، آقا سيد محمدحسين قمشه اي زنده شد، شماره قضيه: 146موضوع: 2- امام حسين عليه السلام دو قاتل را كشتند و هندو را زنده ساختند، شماره قضيه: 148موضوع: 3- رفتن سيد حسين به كربلا با سوار شدن بر ترك اسب حضرت عباس عليه السلام، شماره قضيه: 131موضوع: 4- قتل راننده به دست حضرت ابوالفضل عليه السلام و رساندن دو خانم به نجف اشرف، شماره قضيه: 135موضوع: 5- نجات خانمي از دست دزدان توسط حضرت ابوالفضل عليه السلام، شماره قضيه: 136موضوع: 6- حضرت ابوالفضل عليه السلام هندوها را دور ساختند تا جنازه ي شيعه دفن شود، شماره قضيه: 137موضوع: 7- حضرت ابوالفضل عليه السلام به جواني فرمودند: بگو «يا صاحب الزمان» و او از غرق نجات يافت، شماره قضيه: 138موضوع: 8- با راهنمايي حضرت ابوالفضل عليه السلام،ماشين به راه افتاد، شماره قضيه: 139موضوع: 9- حضرت ابوالفضل عليه السلام، مرد عرب را زنده ساختند!، شماره قضيه: 157موضوع: 10- هدايت يونس ارمني با عنايت حضرت ابوالفضل عليه السلام، شماره قضيه: 172موضوع: 11- نجات و هدايت راننده ي ارمني

با گفتن «يا اباالفضل»!، شماره قضيه: 182موضوع: 12- نجات مسافران هواپيما، با توسل يك ارمني به حضرت عباس عليه السلام، شماره قضيه: 248موضوع: 13- اطعام با بركت با توسل سيد علي شاهرودي به حضرت عباس عليه السلام، شماره قضيه: 114موضوع: 14- راننده ي ارمني با توسل به حضرت عباس عليه السلام، پدر شد، شماره قضيه: 250موضوع: 15- شفاي حنجره ي مرحوم محدث زاده با توسل به امام حسين عليه السلام و درخواست روضه ي حضرت رقيه عليهاالسلام، شماره قضيه: 269موضوع: 16- شفاي مقبل اصفهاني به وسيله ي سرودن شعر در سوگ امام حسين عليه السلام، شماره قضيه: 18موضوع: 17- شفاي نوجوان بيمار در كنار «درگاه» در لكنهو با حضور حضرت عباس عليه السلام، شماره قضيه: 128موضوع: 18- شفاي كربلايي احد اردبيلي و رساندن او به كاروان، شماره قضيه: 130موضوع: 19- شفاي سيد گنگ، با عنايت حضرت عباس عليه السلام، شماره قضيه: 134 [ صفحه 391]

گرفتن حاجات و شفا در مراسم عزاداري

شفاي چشم مرحوم آيت الله العظمي بروجردي به بركت گل عزادار امام حسين

اين قضيه توسط مرحوم آيت الله العظمي حاج آقا حسين بروجردي قدس سره نقل شده است:معظم له فرمودند: من در زماني كه در بروجرد بودم، به چشم درد سختي مبتلا شدم و هر چه معالجه نمودم، درد چشمم ساكت نمي شد و حتي اطباي آنجا، مرا از معالجه شدن مأيوس نمودند.روزي در ايام عاشورا كه معمولا دستجات عزاداري براي تسليت به منزل ما مي آمدند نشسته بودم. مرسوم عزاداري بروجرد در عاشورا چنين بود كه خود را به گل آلوده مي كردند و اين مسئله، خودش موجب تأثر و ابكاء مي شد. من در مجلس نشسته بودم و به هيئت عزاداران نگاه مي كردم، اشك مي ريختم از جهت درد چشم هم ناراحت بودم.در همان حال، گويا ملهم شدم كه قدري از آن گلهايي را كه

به سر و صورت اهل عزا [ صفحه 392] ماليده شده است، به چشم خود بكشم! لذا مقداري از گلهاي سر شانه ي يك نفر از اهل عزا را به گونه اي كه كسي متوجه نشد، برداشتم و به چشم ماليدم و فورا در چشم خود، احساس كردم كه درد آن سبك شد. و اين گونه چشم من رو به بهبودي گذاشت. تا اينكه به كلي كسالت آن رفع شد و بعدا هم در چشم خود نور و جلايي ديدم كه خط بسيار ريز را نيز مي خواندم و ابدا محتاج به عينك نگشتم.در چشم معظه له تا سن هشتاد و نه سالگي ابدا اثر ضعف ديده نمي شد و پزشكان حاذق چشم، اظهار تعجب نمودند كه ممكن نيست چشم شخصي كه مادام العمر از چشم خود به اين اندازه استفاده ي خواندن و نوشتن برده باشد، باز در سن هشتاد و نه سالگي محتاج به عينك نباشد. [210] .

شفاي بيست و هفت بيمار در هنگام خواندن روضه ي حضرت عباس توسط مرحوم دربندي تبريز

داستان زير را يكي از وعاظ تبريز، به نقل از افراد موثق، بر فراز منبر نقل كرده است:مرحوم دربندي، در ايام اقامتش در عتبات، به منظور زيارت حضرت ثامن الحجج عليه السلام، به ايران آمد و در هنگام مراجعت، از طريق آذربايجان عازم عتبات گرديد. پيش از مراجعت به عتبات، بنا به تقاضاي مردم متدين تبريز، به مدت ده روز در آن شهر اقامت كرد و در مسجد جامع تبريز، بساط تبليغ و ارشاد گسترد.مي گويند: جاذبه ي منبر ايشان به قدري قوي بوده كه همه ي فضاي مدرسه ي طالبيه و مساجد موجود در آن، از مردم متدين و عاشق دلسوخته ي سالار شهيدان پر مي گشت، و [ صفحه 393] هر روز جمعي از عاشقان

حسيني، در اثناي روضه ي ايشان غش مي كردند و روي دستها از مسجد بيرون برده مي شدند.در آذربايجان مرسوم است كه در آخر هر مجلسي به قمر منير بني هاشم عليه السلام توسل مي جويند. لذا مرحوم دربندي نيز روز نهم مجلس اعلام كرد: فردا، روضه ي حضرت ابوالفضل عليه السلام را مي خوانم؛ هر كس مريضي صعب العلاج دارد، به اينجا بياورد، كه ان شاءالله شفاي همه شان را از قمر منير بني هاشم عليه السلام خواهيم گرفت!روز بعد، هر چه مريض و مريضه در شهر تبريز بود، به مجلس ايشان آوردند؛ تعداد بيماراني كه با پاي خود به مجلس آمدند بي شمار بود و تعداد كساني كه روي تخت و يا با وسايل ديگر به مجلس آورده شده بودند به بيست و هفت نفر مي رسيد.هنگامي كه مرحوم دربندي وارد مسجد شد نزد بيماران رفت و از آنها تفقدي كرد و به آنان فرمود: چند لحظه ي ديگر صبر كنيد، همگي با شفاي كامل از اين مجلس بيرون خواهيد رفت!زماني نيز كه بر فراز منبر قرار گرفت، خطاب به قمر منير بني هاشم عليه السلام عرض كرد: اي مولاي من، من به عنوان نوكر شما به اهالي اين شهر وعده داده ام، كه امروز همه ي بيمارانشان از اين مجلس با تن سالم بيرون مي روند؛ از كرم شما بسيار دور است كه نوكر خود را در ميان اين همه مردم، بي اعتيار كنيد.آنگاه روضه ي بسيار با حالي خواند كه در نتيجه ي آن همه ي مردم با بي تابي گريه كردند و جمعي هم غش كردند و روي دست مردم به بيرون برده شدند. هنگامي كه مجلس به پايان رسيد، همه ي آن 27 نفر با پاي خود، با تن سالم و شفاي كامل

به منزل خود رفتند! و اين يكي از بركات حضرت ابوالفضل عليه السلام است كه در يك مجلس دهها نفر مريض [ صفحه 394] صعب العلاج با توسل به آن باب الحوائج الي الله شفا پيدا كنند. [211] .

شفاي هفت حصبه اي در منزل آقاي سرافراز به بركت مجلس عزاداري

اين قضيه توسط جناب آقاي سرافراز براي مرحوم آيت الله دستغيب نقل شده است:تقريبا بيست سال قبل، كه اغلب مردم مبتلا به مرض حصبه مي شدند؛ در خانه ي اين حقير، هفت نفر مبتلا به بيماري حصبه، در يك اطاق خوابيده بودند! شب هفتم ماه محرم الحرام براي شركت در مجلس عزاداري، مريضها را در خانه به حال خود گذاشتم و پنج ساعت از شب گذشته بود كه با خاطري پريشان به مجلس تعزيه داري خودمان، كه مؤسس آن مرحوم حاج ملا علي سيف عليه الرحمه بود؛ رفتم. موقع تعزيه داري و سينه زني، نوحه و مرثيه ي حضرت قاسم بن الحسن عليه السلام خوانده شد.پس از فراغت از تعزيه داري و اداي نماز صبح، با عجله به منزل مي رفتم و در دل خود، شفاي هفت نفر مريض را به وسيله ي حضرت امام حسين عليه السلام، از خدا مي خواستم.وقتي به منزل رسيدم ديدم بچه ها اطراف منقل آتش نشسته اند و مختصر ناني را كه از روز قبل و شب باقيمانده است، روي آتش گرم مي كنند و با اشتهاي كامل مشغول خوردن آن نانها هستند! از ديدن اين منظره عصباني شدم. زيرا خوردن نان، آن هم ناني كه از روز و شب گذشته باقي مانده است براي شخص مبتلا به حصبه مضر است. دختر بزرگم كه حالت عصبانيت مرا ديد، گفت: ما همه خوب شديم و از خواب [ صفحه 395] برخاستيم! اكنون چون

گرسنه ايم، نان و چاي مي خوريم!من گفتم: خوردن نان براي مرض حصبه خوب نيست! دخترم گفت: پدر، بنشين تا من خواب خودم را تعريف كنم! ما همه خوب شده ايم! گفتم: خوابت را بگو.گفت: در خواب ديدم كه اين اطاق، روشني زيادي دارد، مردي در اطاق ما آمد و فرش سياهي در اين قسمت از اطاق پهن كرد و مؤدبانه پهلوي در اطاق ايستاد. سپس پنج نفر با نهايت جلالت و بزرگواري وارد شدند كه يك نفر آنها زن مجلله اي بود. آنها اول به طاقچه هاي اطاق و كتيبه هايي كه به ديوار زده بود و اسم چهارده معصوم عليهم السلام روي آنها نوشته شده بود، با دقت نگاه كردند. پس از آن اطراف آن فرش سياه نشستند و قرآنهاي كوچكي از بغل بيرون آوردند و قدري خواندند.پس از آن يك نفر از آنها شروع كرد به خواندن روضه ي حضرت قاسم عليه السلام به زبان عربي. و من از اسم حضرت قاسم كه مكرر مي گفتند، فهيمدم روضه ي حضرت قاسم عليه السلام را مي خوانند و همه ي آنها شديدا گريه مي كردند و مخصوصا آن زن خيلي سوزناك گريه مي كرد. پس از آن، مردي كه قبل از همه آمده بود، در ظرفهاي كوچكي چيزي مثل قهوه آورد و جلو آنها گذاشت!من تعجب كردم كه اشخاصي با اين جلالت چرا پاهايشان برهنه است؟! جلو رفتم و گفتم: شما را به خدا قسم مي دهم، كدام يك از شما حضرت علي عليه السلام هستيد؟ يكي از آنها جواب داد و فرمود: منم! ايشان خيلي با محبت بودند، من گفتم شما را به خدا، چرا پاهاي شما برهنه است؟ پس با حالت گريه فرمود: ما در اين ايام عزاداريم و

پاي ما برهنه است! فقط پاي آن زن، در همان لباس سياه پوشيده بود.گفتم: ما بچه ها همگي مريض هستيم، مادر ما هم مريض است، خاله ي ما هم مريض است. دراين هنگام حضرت علي عليه السلام از جاي خود برخاستند و دست مبارك خود را [ صفحه 396] بر سر و صورت يك يك ما كشيدند و نشستند و فرمودند: خوب شديد. فقط بر سر مادرم دست نكشيدند. من گفتم: مادرم هم مريض است. فرمودند: مادرت بايد برود!از شنيدن اين حرف گريه كردم و التماس نمودم. پس در اثر عجز و لابه ي من برخاستند و دستي هم روي لحاف مادرم كشيدند. سپس چون خواستند از اطاق بيرون روند، رو به من كردند و فرمودند: «بر شما باد به نماز، كه تا شخص مژه ي چشمش بهم مي خورد بايد نماز بخواند!» من تا در خانه به دنبال آنها رفتم، ديدم مركبهاي سواري كه براي آنان آورده اند، روپوشهاي سياه دارد! آنها رفتند و من برگشتم.در اين وقت از خواب بيدار شدم و صداي اذان صبح را شنيدم. دست بر دست خودم و برادران و خاله و مادرم گذاشتم، ديدم هيچكدام تب نداريم! همه برخاستيم و نماز صبح را خوانديم، چون احساس گرسنگي زيادي در خود مي كرديم، لذا چاي دم كرديم و با ناني كه موجود بود، مشغول خوردن شديم، تا شما بياييد و صبحانه تهيه كنيد.خلاصه تمام هفت نفرشان سالم بودند و احتياجي به دكتر و دوا پيدا نكردند. [212] .

بچه اي كه قوز داشت به منبر بسته شد و شفا گرفت

اين قضيه توسط مرحوم آية الله حاج آقا مولوي قندهاري، براي شهيد دستغيب نقل شده است:در قندهار حسينيه اي از اجداد ما است كه در آنجا عزاي حضرت سيدالشهداء عليه السلام برپا

مي شود.دختر عموي مادرم بنام «عالم تاب» كه عمه ي مرحوم حاج شيخ محمد طاهر [ صفحه 397] قندهاري بود، با اينكه به مكتب نرفته بود و درسي هم نخوانده بود و نمي توانست خط بخواند، بواسطه ي صفاي عقيده اي كه داشت، وضو مي گرفت و يك صلوات مي فرستاد و دست روي سطر قرآن مجيد مي گذاشت و آن را تلاوت مي كرد! و براي هر سطري صلوات مي فرستاد و آن را مي خواند و باين ترتيب قرآن را مي خواند و الان هم چنين است!اين زن پسري بنام عبدالرؤف دارد كه در بچگي در سينه و پشت او كاملا برآمدگي (قوز) داشت و من خودم بارها او را مشاهده كرده بودم. بالاخره عالم تاب شب عاشورا براي عزاداري، بچه چهار ساله ي خودش را به همان حسينيه مي آورد.پدر و مادر عبدالرؤف، آرزوي مرگش را داشتند. چون هم خودش و هم آنان ناراحت بودند. پس از پايان عزاداري گردن عبدالرؤف را به منبر مي بندد و مي گويند: يا حسين، از خدا بخواه كه اين بچه را تا فردا يا مرگ و يا شفا دهد.در آن شب ما خواب بوديم و ناگهان با صداي غرشي همه ي ما بيدار شديم و ديديم بدن بچه مي لرزد و او بلند مي شود و بر زمين مي افتد و نعره مي زند! ما با ديدن اين منظره پريشان شديم.مادر به عالم تاب گفت: بچه را به خانه برسان كه در آنجا بميرد تا پدرش كه عصباني است، اعتراضي نكند، بالاخره مادر، بچه را در برگرفت. از شدت لرزش بچه، مادر هم مي لرزيد تا اينكه به منزلش رفتيم. لرزش بچه تا سه چهار روز ادامه داشت! پس از اين لرزشهاي متوالي، گوشتهاي زايد آب شد

و پشت او صاف گرديد بطوريكه هيچ اثري از برآمدگي باقي نماند!چندي قبل كه عبدالرؤف به اتفاق مادرش براي زيارت به عراق آمده بود، او را [ صفحه 398] ملاقات كردم. او جوان رشيد و بلند قدي شده بود. [213] .

شفاي بيماري دختر آقاي سردار، بوسيله اشك عزاي امام حسين

اين قضيه توسط عالم بزرگوار جناب آقاي لنگرودي، در كتاب توسلات ذكر شده است:در حدود ده سال قبل، شخصي ثقه و راستگو كه معروف به سردار بود و حدود صد سال از عمرش مي گذشت و فعلا به رحمت ايزدي پيوسته است، اين كرامت را براي بنده نقل كرد:آقاي سردار گفت: روزي دخترم به مرض سختي مبتلا شد. به گونه اي كه تمام دكترهاي حاذق تهران از معالجه اش مأيوس شدند و از دادن نسخه خودداري كردند. ولي من در اثر شدت علاقه، نتوانستم از او دل برگيرم. از طرفي چون محبت محمد و آل محمد عليهم السلام در نهادم بود، روزي با قلبي شكسته و پريشان، در اطاق خلوتي نشستم و يك استكان به دست گرفتم و يك يك مصائب حضرت سيدالشهداء اباعبدالله الحسين عليه السلام را به ياد مي آوردم و متأثر مي شدم و در حال تأثر، گاهي به ياد علي اكبر عليه السلام و ناكامي او، گاهي به ياد علي اصغر عليه السلام و تشنه كامي او، گاهي به ياد حضرت زينب عليهاالسلام و پريشاني او، گاهي به ياد ابوالفضل عليه السلام و نااميدي او اشك مي ريختم.بالاخره اشكم سيل آسا جاري گرديد! آنگاه موقع را مغتنم شمردم و استكان را زير چشمهايم قرار دادم و اشكها را در استكان جمع نمودم! [ صفحه 399] بعد از اين عمل، به بالين دختر مريضم آمدم و از همان اشك چشم كه در راه

مصائب حضرت امام حسين عليه السلام ريخته بودم، با قاشق كوچكي، در دهان مريضه ريختم! طولي نكشيد كه او چشمش را باز كرد و به من سلام كرد!پرسيدم حالت چطور است؟ گفت: قلبم روشن شده است. از آن روز به بعد بحمدالله كم كم كسالت او مرتفع گرديد و شفاي كامل نصيبش شد. من هم شكرانه ي چنين موهبتي را بجاي آوردم و از نگراني و اندوه نجات يافتم. [214] .

نجات مولف حياة العباس و همراهانش در كشتي طوفان زده، به بركت عزاداري براي حضرت عباس

مؤلف كتاب «حياة العباس» مي نويسد:در سال 1337 هجري قمري به كربلا و كاظمين مشرف شدم. عيد غدير در كاظمين بودم و به شرف زيارت آن دو امام همام عليهماالسلام موفق شدم. بعد از آن نزد مرحوم آقا سيد اسماعيل صدر رفتم و سپس با كشتي كوچك به بصره آمدم.در آنجا به انتظار كشتي دودي ماندم و انتظارم تا بيست و هشتم ذيحجه به طول انجاميد زماني كه كشتي دودي وارد شد، آن را توقيف كردند و اجازه ي سوار شدن ندادند.براي سفر به خرمشهر، من تنها نبودم و چهل نفر ديگر از اهل فسا و نوبندگان وفدشكو نيز با من همراه بودند. وقتي كه وضع را چنين ديديم، ناچار به كشتي بادي نشستيم. روز اول محرم 1338 هجري قمري، سوار كشتي شديم. از اين چهل و يك نفر مسافر، چند نفر آنها زن و بچه بودند. بالاخره به سمت بوشهر حركت كرديم. [ صفحه 400] روز دوم محرم، همراهانم از من تقاضا كردند كه يك روضه بخوانم. من بر روي يك بلندي، قرار گرفتم و روضه ي ورود حضرت امام حسين عليه السلام به كربلا را خواندم. آنها دانستند كه من از ذاكريه حضرت امام حسين عليه السلام هستم.شب چهاردهم

محرم كشتي به گرداب افتاد و در اثر باد مخالف، تقريقبا دو فرسخ از راه آمده را برگشت! ماه آسمان را مي ديدم كه دور سر ما دور مي زد! باد سخت شده بود و بادبان پاره شد و كشتي سوراخ گرديد! به گونه اي كه مي ديدم آب از زير، به كشتي وارد مي شود. كشتي بر روي آب، دو ساعت دور خود حيران مي گرديد و اختيار آن به كلي از دست ملاح، گرفته شده بود.همه به جزع و فزع افتادند و دل بر مرگ نهادند. حتي شهادتين را نيز گفتيم، كه ناگهان ملاح وحشتزده، گفت: مگر نه اين است كه شما زواريد؟! مگر نه اينكه شما از خدمت امام عليه السلام آمده ايد و روضه خوان هستيد؟! يك چيزي بگوييد، تا از اين طوفان راحت شويم!حقير سراپا تقصير، مشغول خواندن روضه ي ابوالفضل العباس عليه السلام شدم و خدا را به شهادت مي طلبم كه غرضي جز نجات، در دلم نبود. بعد از روضه من نيز، يك نفر فسايي نوحه خواني كرد و سينه زني مفصلي نموديم و خسته شديم. سپس دست به دعا برداشتيم و حضرت عباس عليه السلام را شفيع قرار داديم.در اثناي توسل، سوراخ كشتي را از زير آن گرفتند و پرده ي (بادبان) ديگر نصب نمودند. با پايان يافتن توسل، صداي ملاح بلند شد كه گفت: آسوده خاطر باشيد، باد مراد آمد! با اينكه مسافت راه، زياد بود، فرداي آن شب وارد شهر شديم. [215] . [ صفحه 401]

توسل به حضرت عباس براي نجات آذربايجان از توده اي ها و دموكراتها

اين قضيه توسط حضرت آية الله حاج سيد محمد مفتي الشيعة نقل شده است:ماجراي زير مربوط به زماني است كه دمكراتها بر آذربايجان مسلط شدند، آذربايجان ايران را از حكومت مركزي

جدا نمودند و دولت جمهوري آذربايجان را تشكيل دادند! تبريز مركز آنان گشت، و پيشه وري - در صدر آن دولت - از تدريس و نوشتن لغت فارسي در مدارس و دوائر، جلوگيري كرد و زبان آذري را زبان رسمي حكومت جديد قرار داد. ولي البته هنوز مرزها و حدود آن معين نشده بود.آن زمان من در اردبيل محصل بودم. به قصد ادامه ي تحصيل در حوزه ي علميه ي قم،تصميم گرفتم از اردبيل خارج شوم و به تهران و سپس به قم بروم. ماشين گرفتم و به طرف تهران حركت كرديم. بين شهرستان ميانه و زنجان، راهها بسته بود و دمكراتها مانع عبور ماشينهايي كه از اطراف آذربايجان به تهران مي رفت، مي شدند. فقط به بعضي از افراد مانند پيرزنها و مريضها اجازه ي عبور داده مي شد.ما خواستيم برگرديم، يك درجه دار ارتش آذربايجان، كه همراه ما بود، مرا شناخت و نزديك سروان آذري (كه گويا او هم با ما همشهري بود) برد و به وي گفت: اين آقا، فرزند مرحوم آقاي سيد تقي مجتهد است و مي خواهد براي تحصيل برود، به او اجازه بدهيد كه از مرز حكومت آذربايجان عبور بكند.او گفت: صدور اجازه دست ما نيست. سپس اسم يك شخصي را ذكر كرد و ما را نزد او برد و گفت: اين آقا، محصل علوم ديني است و مي خواهد براي تحصيل به قم برود.آن شخص، كه از قد و قامت و حتي لهجه اش معلوم بود كه از افراد آذربايجان شوروي است، گفت: نمي شود اجازه داد، چون اينها جوانند و نمي فهمند و ايشان را در قم بر ضد ما پرورش مي دهند. [ صفحه 402] من متأثر شدم و مأيوسانه به

زادگاه خويش - اردبيل - برگشتم و در مساجد آبا و اجدادي خودمان، مشغول اقامه ي نماز شدم، ولي هر روز، وضع شهرمان بدتر از روز قبل مي شد. سربازها را لخت و عريان به حمام مي بردند و مردم را از تعزيه داري و اطعام و احسان و كمك به مساجد و تكيه ها منع مي كردند و پولهاي جمع شده را براي تأمين مخارج جلسات و اجتماعات خودشان مي خواستند!تصادفا مسجد جمعه، كه يكي از مساجد قديمي و از جمله آثار باستاني شهر اردبيل مي باشد، عالم نداشت و چند نفر از توده ايهاي متنفذ نيز كه در آن محله بودند از روضه خواني و نماز در آن، ممانعت مي كردند. لذا جمعي از ريش سفيدان محل، براي اقامه ي نماز، مرا به آن مسجد بردند و بعد از نماز صبح نيز در آن روضه گذاشته بودند. من براي نماز به آن مسجد مي رفتم و چون تهديد مي شدم، مي خواستم نروم، ولي مؤمنين به من قوت قلب دادند و مانع انصراف من از اقامه ي جماعت در مسجد مزبور بودند.از سوي مخالفين انواع و اقسام اذيتها صورت مي گرفت و البته، به ملاحظه ي موقعيت آباء و اجدادي و نفوذ عشيره اي ما، ممانعت علني از رفتن ما به مسجد نمي شد. باري، يك روز بعد از نماز صبح، روضه خوان نيامد و بعدا معلوم شد كه وي را تهديد كرده بوده اند.در مسجد مرحوم صاحب زماني، بالاي قسمتي كه طشتهاي آب را در ايام محرم در آنجا قرار مي دهند، عكس حضرت عباس عليه السلام و شمايل آن حضرت را كه نمايانگر ضربه ي وارده به سر مبارك ايشان بود، زده اند. البته شمايل مزبور پشت پرده قرار دارد و پرده ي روي آن

را فقط در شبهاي عاشورا، زماني كه دسته هاي مهمي از محله هاي مختلف شهر با تشريفات خاص براي تعزيه داري به آن مسجد مي آيند، كنار مي زنند [ صفحه 403] و شور و احساسات عزاداران با ديدن شمايل به حدي تشديد مي شود كه چندين نفر از كثرت گريه به حال غش و اغما مي افتد!خلاصه چون روضه خوان در آن روز نيامد، مردم حدس زدند كه توده ايها مانع آمدن وي شده اند. برخي از آنها رو به قبله نشستند و من هم در جلو آنها قرار گرفتم (مثل حالت نماز جماعت). يكي از پيرمردان به نام كربلايي ابراهيم علاف، كه از معمرين شهر ولي فردي با نشاط بود و محاسن بلند و سفيد و قيافه اي نوراني داشت و از مريدها و مقلدين مرحوم ابوي بود، مردم را دعوت نمود كه براي نابودي دشمنان اسلام و شعائر مذهبي، و محو دشمنان استقلال مملكت متوسل به حضرت عباس عليه السلام شوند و آنگاه خودش به جاي روضه خواندن، پرده را از روي شمايل حضرت عباس عليه السلام بالا زد.با ظهور شمايل منسوب به آن حضرت، و نگاه مردم به آن؛ دلها، يادآور مصائب آن حضرت گرديد و جمعي از كثرت بكا از حال رفتند. من چون ديدم مردم دارند از حال مي روند و شايد بعضي از مؤمنين، به علت گريه و ناله، دچار آسيبي گردند، برخاستم و پرده را پايين آوردم.به هر حال، مردم بعد از مدتي گريه، با التماس دعا از يكديگر متفرق شدند. خوشبختانه، چون طرف صبح بود، مأموران توده اي نبودند و در نتيجه مشكلي پيش نيامد.روز بعد، بعد از اقامه ي نماز صبح، جماعتي از مؤمنين نتيجه ي توسل پر شور آن

روز را، كه در خواب ديده بودند، به من اظهار كردند. خوابها متعدد ولي شبيه هم بود! و همگي نويد نزديكي فرج و نابودي توده ايها را مي داد. دو نفر از حاضرين در توسل، كه يكي شان همان پيرمرد - كربلايي ابراهيم علاف - بود و ديگري حاج مؤمن بقال نام داشت، گفتند: [ صفحه 404] ما در خواب ديديم قشون دشمن شهرها را محاصره كرده اند و مردم شديدا مضطرب و گريان و حيران هستند. در اين وقت شخصي نوراني، كه بر اسب سفيدي سوار بود و شمشيري بران در دست داشت، ظاهر شد! پرسيديم اين شخص كيست؟ گفتند: او قمر بني هاشم عليه السلام است، و ما خوشحال شديم. آن حضرت بر لشگر اعدا حمله بردند و آنها فرار كردند و ايشان هم به تعقيب آنها پرداختند تا اينكه آنها از كوه هاي نمن (كه تقريبا حدود مرزي آذربايجان است) به داخل شهر خودشان گريختند و آن حضرت پرچمي را كه در دست ديگر داشتند، بر بالاي كوههاي آنجا نصب كردند و از چشمها غائب شدند!همه ي مردم از شنيدن اين خوابها از آن چند نفر مؤمن امين، خوشحال شدند و اطمينان پيدا كردند كه توسل آنها مورد توجه واقع شده است.پس از آن نيز در مدت زيادي طول نكشيد، كه پيشه وري و سران دمكرات به كشور شوروي سابق فرار كردند و مملكت ما از اشغال عوامل روسيه نجات يافت. [216] . [ صفحه 405]

ملحقات بخش 13 در اين كتاب

موضوع: 1- شفاي دو نفر به بركت دست فلزي در حسينيه شهرك مسعوديه، شماره قضيه: 38موضوع: 2- شفاي دستهاي بچه ي ارمني، با ماليدن به پرچم حضرت ابوالفضل عليه السلام در اصفهان، شماره قضيه: 255موضوع:

3- شفاي مخيلف در مجلس عزاي خرمشهر، شماره قضيه: 127موضوع: 4- شفاي پسر يازده ساله، به بركت حضور حضرت ابوالفضل عليه السلام، شماره قضيه: 129موضوع: 5- شفاي خانمي در مراسم عزاي حضرت رقيه عليهاالسلام در حرم ايشان، شماره قضيه: 145موضوع: 6- بينا شدن مرحوم محمد رحيم اسماعيل بيگ، در جلسه ي عزاي حضرت زينب عليهاالسلام، شماره قضيه: 259موضوع: 7- شفاي فوزيه زيدان جبل عاملي، به بركت شركت در مراسم عزاداري، شماره قضيه: 262موضوع: 8- شفاي آقاي مهدي تعجبي در مجلس عزاي حضرت ابوالفضل عليه السلام، شماره قضيه: 162موضوع: 9- شفاي شخص مسيحي به وسيله ي توسل به حضرت عباس عليه السلام و مسلمان شدن او، شماره قضيه: 179موضوع: 10- شفاي سرطان حنجره ي فرزند راجه ي گوالپور هند، در مراسم عزاي حضرت ابوالفضل عليه السلام، شماره قضيه: 251موضوع: 11- شفاي فرزند يهودي به بركت مراسم عزاي حضرت ابوالفضل عليه السلام، شماره قضيه: 253 [ صفحه 409]

گرفتن حاجات و شفا در حرم امام حسين (ع)

اداي قرض سيد محمد جعفر سبحاني، به بركت دعا در حرم امام حسين

سيد جليل القدر جناب آقاي سيد محمد جعفر سبحاني (امام جماعت مسجد آقالر) اين قضيه را نقل فرمود: در سالي همراه با مادرم به كربلا مشرف شده بودم. آن مرحومه در آنجا مريض شد و مرضش بيش از چهل روز طول كشيد و به اين واسطه، به قرض بسياري مبتلا شدم.در اين مدت هم، نه از شيراز و نه از راه ديگر، هيچ پولي به من نرسيد، بنابراين به مولاي خود، حضرت سيدالشهداء عليه السلام پناه بردم و به حرم مطهر مشرف شدم.همان بالاي سر حضرت امام حسين عليه السلام عرض كردم: يا مولاي، شما كه مي دانيد چقدر ناراحت و گرفتار هستم! به فرياد من برسيد.وقتي از حرم مطهر خارج شدم، پس از فاصله ي كمي، نماينده ي مرحوم آية الله

آقا ميرزا محمد تقي شيرازي قدس سره به من رسيد و گفت: از طرف ميرزا سفارش شده است كه هر چه لازم داريد، به شما بدهم! گفتم: تا چه اندازه؟ گفت: مقدار آن تعيين نشده است! [ صفحه 410] بلكه هر چه شما تعيين كنيد.پس تمام قروض را ادا كردم و تا هنگامي كه در كربلا مشرف بودم، تمام مخارج من تأمين گرديد. [217] .

شاگرد شيخ انصاري متأهل و صاحب خانه شد

در بين طلاب و شاگردان مرحوم شيخ مرتضي انصاري قدس سره، يك شيخ طلبه اي بوده است كه در زماني از وضع طلبگي ناراحت شده بود و از فقر و ناداري به تنگ آمده بود.او تصميم مي گيرد كه نزد قبر حضرت امام حسين عليه السلام، در تحت قبه براي دو حاجتي كه داشته است، دعا كند. رسم او اين بوده است كه در هر شب جمعه كه درس ها تعطيل بود، از نجف به كربلا مي آمده است.بالاخره در آن شب جمعه به كربلا آمد و تحت قبه ي استجابت، درخواست كرد كه يا حسين! من از شما دو چيز مي خواهم: يكي خانه و ديگري زن! زيرا شيخ مرتضي انصاري به غير از خرج نان و پنير، چيز ديگري به من نمي دهد.سپس پيش خود، مدتي را معين كرد كه تا يك هفته ي ديگر بايد حاجتم داده شود و چنانچه داده نشد، شكايت امام حسين عليه السلام را به پدرشان حضرت علي عليه السلام خواهم كرد. او گفت: شب جمعه ديگر موعد من است و چنانچه حاجت خود را نگرفتم، ديگر به زيارتتان نخواهم آمد!پس از مراجعت به نجف اشرف و گذشتن موعد مقرر، باز در هفته ي ديگر بنا به مرسوم خودش به جانب كربلا رهسپار گرديد! وقتي

كه او به وادي ايمن كربلا رسيد و [ صفحه 411] چشمش به گند مطهر افتاد، گفت: آقا! حالا كه شما حاجت مرا روا نساختيد و يك هفته هم منقضي شد، من هم به زيارتتان نمي آيم. سپس از همانجا برگشت و خسته و مانده وارد نجف شد و خواست به حرم حضرت علي عليه السلام برود. ولي چون خسته بود، قادر به رفتن نبود و با خود گفت: فردا صبح به حرم مي روم!فردا صبح، اول آفتاب، طلبه اي از طرف مرحوم شيخ با عجله آمد و گفت: شيخ به شما پيغام داده است كه حتما قبل از تشرف به حرم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نزد من بيا، زيرا امر واجبي در كار است! پس از اين پيغام، آن طلبه به خدمت مرحوم شيخ قدس سره رفت.مرحوم شيخ فرمود: حضرت امام حسين عليه السلام به من امر كرده اند كه وضع تو رسيدگي كنم و تو را راضي كنم، قبل از اينكه به حرم حضرت علي عليه السلام مشرف شوي! مبادا شكايت حسين را به پدرش بنمايي!سپس مرحوم شيخ خانه اي براي او خريداري نمود و يكي از تجار را طلبيد و درخواست كرد كه دخترش را به آن طلبه تزويج نمايد! خلاصه او با توسل به حضرت امام حسين عليه السلام، به هر دو حاجت خود رسيد. [218] .

امام زمان سيد عزيزالله را پياده از كربلا تا مكه در هفت روز بردند

در كتاب معجزات و كرامات نقل شده است كه عالم جليل و زاهد بي بديل، جناب آقاي حاج سيد عزيزالله فرمودند:من در زماني كه در نجف اشرف مشرف بودم، براي زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام در عيد فطر به كربلا رفتم و در مدرسه ي صدر، ميهمان يكي از دوستان بودم و بيشتر اوقاتم را در حرم

مطهر امام حسين عليه السلام مي گذارنيدم. [ صفحه 412] يك روز كه به مدرسه وارد شدم، ديدم جمعي از رفقا دور هم جمع شده اند و مي خواهند به نجف اشرف برگردند. ضمنا از من سؤال كردند كه شما چه وقت به نجف برمي گردي؟ من گفتم: شما برويد. من مي خواهم از همين جا به زيارت خانه ي خدا بروم! گفتند: چطور؟ گفتم: زير قبه ي حضرت سيدالشهداء عليه السلام دعا كردم كه پياده، رو به سوي محبوب بروم و در ايام حج، در حرم خدا باشم.همراهان و دوستانم بالاتفاق مرا سرزنش كردند و گفتند: مثل اينكه در اثر كثرت عبادت و رياضت، دماغت خشك شده و ديوانه شده اي! تو چگونه مي خواهي با اين ضعف مزاج و كسالت، پياده در بيابانها سفر كني؟ تو در همان منزل اول به دست عربهاي باديه نشين مي افتي و تو را از بين مي برند!من از سرزنش و گفتار آنها فوق العاده متأثر شدم و قلبم شكست و با اشك ريزان از اطاق بيرون آمدم و يكسره به حرم مطهر حضرت سيدالشهداء عليه السلام رفتم و زيارت مختصري كردم. سپس به طرف بالاي سر مبارك رفتم و در گوشه اي نشستم و به دعا و توسل و گريه و ناله مشغول شدم.ناگهان ديدم دست يداللهي حضرت بقيةالله روحي فداه بر شانه ي من خورد و ايشان فرمودند: آيا ميل داري با من پياده به خانه ي خدا مشرف شوي؟! عرض كردم: بله آقا! حضرت فرمودند: پس قدري نان خشك كه براي يك هفته ي تو كافي باشد و لباس احرام خود را بردار و در فلان روز و فلان ساعت در همين جا حاضر باش و زيارت وداع را بخوان، تا با يكديگر از

همين مكان مقدس به طرف مقصدتان حركت كنيم! عرض كردم: چشم، اطاعت مي كنم.سپس آن حضرت از من جدا شدند و من از حرم بيرون آمدم. در روز موعود مقداري نان خشك به همان اندازه اي كه حضرت مولا عليه السلام فرموده بودند، تهيه كردم [ صفحه 413] و لباس احرامم را برداشتم و به حرم مطهر مشرف شدم و در همان مكان معين، مشغول زيارت وداع بودم، كه ناگهان آن حضرت را ملاقات كردم و در خدمت ايشان از حرم بيرون آمديم و از صحن مطهر و سپس از شهر خارج شديم و ساعتي راه پيموديم.نه آن حضرت با من صحبت مي كردند و نه من مي توانستم با ايشان حرف بزنم و مصدع اوقات ايشان بشوم و خيلي با هم عادي بوديم. تا اينكه در همان بيابان به محلي كه مقداري آب بود، رسيديم. آن حضرت خطي به طرف قبله كشيدند و فرمودند: اين قبله است! تو اينجا بمان، نمازت را بخوان و استراحت كن. من در هنگام عصر مي آيم، تا با هم به طرف مكه برويم. من قبول كردم و آن حضرت تشريف بردند.هنگام عصر باز آن بزرگوار تشريف آوردند و فرمودند: برخيز تا برويم. من حركت كردم و خورجين نان را برداشتم و مقداري راه رفتيم. هنگام غروب آفتاب، به جايي رسيديم كه قدري آب در محلي جمع شده بود. آن حضرت به من فرمودند: شب در اينجا باش! سپس خطي به طرف قبله كشيدند و فرمودند: اين قبله! و من فردا صبح مي آيم تا با هم بطرف مكه برويم.بالاخره، تا يك هفته به همين نحو گذشت. صبح روز هفتم آبي در بيابان پيدا شد. آن

بزرگوار به من فرمودند: در اين آب غسل كن و لباس احرام بپوش و هر كاري كه من مي كنم تو هم انجام بده و با من لبيك ها را بگو، زيرا كه اينجا ميقات است! من آنچه را حضرت فرمودند و عمل كردند، انجام دادم و بعد دوباره مختصري راه پيموديم و به نزديك كوهي رسيديم.در آنجا صداهايي به گوشم رسيد. عرض كردم: اين صداها چيست؟ حضرت فرمودند: از كوه بالا برو، در آنجا شهري مي بيني، داخل آن شهر شو! آن حضرت اين سخن را فرمودند و از من جدا شدند. [ صفحه 414] من از كوه بالا رفتم و سپس به طرف آن شهر رفتم و از كسي پرسيدم: اينجا كجاست؟ او گفت: اين شهر مكه است و آن خانه ي خداست! يك مرتبه به خود آمدم و خود را ملامت مي كردم كه چرا هفت روز در خدمت آن حضرت بودم ولي از ايشان استفاده اي نكردم و چرا با اين موضوع پراهميت، اينقدر عادي برخورد نمودم؟به هر حال ماه شوال و ذيقعده و چند روز از ماه ذيحجه را در مكه بودم. بعد از آن رفقايي كه با وسيله حركت كرده بودند، پيدا شدند. من در تمام اين مدت مشغول عبادت و زيارت و طواف بودم و با جمعي نيز آشنا شده بودم. وقتي آشنايان و دوستانم مرا در مكه ديدند، تعجب كردند.از آن زمان قضيه ي من در بين آنهايي كه مرا مي شناختند، معروف شد و اين بركات از همان دعايي بود كه تحت قبه ي حرم سيدالشهداء اباعبدالله الحسين عليه السلام كردم و خدا دعايم را به بركت حضرت سيدالشهداء عليه السلام مستجاب كرد. [219] .

چهل شب جمعه زيارت امام حسين براي تشرف به محضر حضرت بقية الله

مرحوم حاجي

نوري در كتاب نجم الثاقب مي فرمايد: عالم جليل، مجمع فضائل و فواضل، شيخ علي رشتي رضوان الله تعالي عليه اين قضيه را نقل كردند:زماني از زيارت حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام، از راه آب به طرف نجف برمي گشتم و در كشتي كوچكي كه بين كربلا و طويريج، مسافركشي مي كرد، نشستم. مسافرين آن كشتي كه همه اهل حله بودند، مشغول لهو و لعب و مزاح و خنده بودند. فقط يك نفر در ميان آنها خيلي باوقار و سنگين نشسته بود و با آنها در مزاح و [ صفحه 415] لهو و لعب مشغول نمي شد و گاهي آن جمعيت با او درباره ي مذهبش شوخي و استهزاء مي كردند و به او طعن مي زدند و او را اذيت مي كردند! در عين حال آنها در غذا و طعام با او شريك و هم خرج بودند! من از اين رفتارشان تعجب مي كردم، ولي در كشتي نمي توانستم از او چيزي سئوال كنم.بالاخره به جايي رسيديم كه عمق آب كم بود و چون كشتي سنگين بود و ممكن بود به گل بنشيند، ما را از كشتي پياده كردند. وقتي كه در كنار فرات راه مي رفتيم، من از آن مرد با وقار پرسيدم: چرا شما با آنها اينطور با وقار و احترام رفتار مي كنيد و آنها شما را اينطور اذيت مي كنند؟!آن شخص گفت: اينها اقوام من و همگي سني هستند. پدرم هم سني بود، ولي مادرم شيعه بود من خودم هم سني بودم، ولي به بركت حضرت ولي عصر ارواحنا فداه به مذهب تشيع مشرف شدم!گفتم: شما چطور شيعه شديد؟ گفت: اسم من ياقوت و شغلم روغن فروشي در كنار جسر حله بود. چند سال

قبل، براي خريدن روغن از حله همراه با جمعي، به قريه ها و مكان چادرنشينان اطراف حله رفتم و به اندازه ي مسافت چند منزل، از حله دور شدم. بالاخره در آنجا آنچه را مي خواستم خريدم و با جمعي از اهل حله برگشتم.در يكي از منازل كه استراحت كرده بودم، خوابم برد و وقتي بيدار شدم، ديدم رفقا رفته اند و من تنها در بيابان مانده ام! اتفاقا راه ما تا حله راه بي آب و علفي بود و درندگان زيادي هم داشت و آبادي هم در آن نبود!به هر حال من برخاستم و آنچه داشتم بر مركبم بار كردم و به دنبال آنها رفتم. ولي راه را گم كردم و در بيابان متحير ماندم و كم كم از تشنگي و درندگاني كه ممكن بود به سراغم بيايند، فوق العاده به وحشت افتادم، پس به اولياء خدا! كه آن روز به آنها معتقد [ صفحه 416] بودم مثل ابوبكر و عمر و عثمان و معاويه و غير هم متوسل شدم و استغاثه كردم، ولي خبري نشد!در آن هنگام يادم آمد كه مادر به من مي گفت: ما امام زماني داريم كه زنده است و هر وقت كار بر ما مشكل مي شود و يا راه را گم مي كنيم، او به فريادمان مي رسد و كنيه اش «اباصالح عليه السلام» است. من با خداي تعالي عهد بستم كه اگر او مرا از اين گمشدگي نجات بدهد، به دين مادرم كه مذهب شيعه است مشرف مي گردم.بالاخره به آن حضرت استغاثه كردم و فرياد مي زدم. «يا اباصالح ادركني»! ناگهان ديدم يك نفر كنار من راه مي رود و بر سرش عمامه ي سبزي مانند اينها (به علفهايي كه كنار نهر روييده بود،

اشاره كرد) است. او راه را به من نشان داد و فرمود: «به دين مادرت مشرف شو! سپس فرمود: الان به قريه اي مي رسي، كه اهل آنجا همه شيعه اند. گفتم: اي آقاي من! شما با من نمي آيي تا مرا به اين قريه برساني؟ فرمودند: «نه، زيرا در اطراف دنيا هزارها نفر به من استغاثه مي كنند و من بايد به فريادشان برسم و آنها را نجات بدهم!» و فورا از نظر غائب شدند.چند قدمي كه رفتم، به آن قريه رسيدم! با آنكه به قدري مسافت تا آنجا زياد بود كه رفقايم در روز بعد به آنجا رسيدند. وقتي به حله رسيدم، نزد سيدالفقهاء جناب سيد مهدي قزويني ساكن حله رفتم و قضيه ام را براي او نقل كردم و شيعه شدم و معارف تشيع را از او ياد گرفتم. سپس از او سئوال كردم كه من چه بكنم تا يك مرتبه ي ديگر هم خدمت حضرت ولي عصر ارواحنا فداه برسم و آن حضرت را ملاقات كنم؟سيد قزويني فرمود: چهل شب جمعه به كربلا برو و امام حسين عليه السلام را زيارت كن! پس از آن، به اين كار مشغول شدم و هر شب جمعه از حله به كربلا مي رفتم، تا آنكه شب جمعه ي آخري شد. تصادفا ديدم كه مأمورين براي ورود به شهر كربلا، جواز [ صفحه 417] مي خواهند و آنها اين دفعه سخت گيري مي كنند. من هم نه جواز و تذكره اي داشتم و نه پولي داشتم كه آن را تهيه كنم و متحير ايستاده بودم!مردم صف كشيده بودند و جنجالي برپا بود. هر فكري كردم كه از راهي، مخفيانه وارد شهر كربلا شوم، ممكن نشد. در اين موقع از

دور حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالي فرجه الشريف را در لباس اهل علم ايراني كه عمامه سفيدي بر سر داشتند، در داخل شهر كربلا ديدم!من پشت دروازه بودم و به ايشان استغاثه كردم. ايشان از دروازه خارج شدند و نزد من تشريف آوردند و دست مرا گرفتند و از دروازه داخل كردند. مثل اينكه كسي مرا نديد! وقتي كه داخل شدم و قصد داشتم با ايشان مصاحبت كنم، ايشان ناگهان غايب شدند و ديگر ايشان را نديدم.از اين داستان متوجه مي شويم كه حضرت امام زمان عليه السلام هميشه به مرقد جد شريفشان حضرت سيدالشهداء عليه السلام توجه خاص دارند و هر كسي كه به زيارت جدشان برود، از او خشنود مي شوند و به كمكش مي آيند. [220] .

براي شفاي امام هادي نيز بايد در حائر امام حسين دعا كرد

در مزار بحار، از كامل الزيارات، از ابي هاشم جعفري روايت شده است كه گفت: بر حضرت هادي عليه السلام وارد شدم در حالي كه آن بزرگوار تب دار و عليل بودند و به من فرمودند: يا اباهاشم، مردي از دوستان ما را بفرست كه به حائر حضرت ابي عبدالله عليه السلام برود و براي شفاي من دعا كند. [ صفحه 418] ابوهاشم گويد: حسب الامر، از خدمت آن حضرت مرخص شدم و در بين راه با «علي بن هلال» برخورد كردم و گفته هاي حضرت را به او گفتم و از او درخواست كردم كه به حائر حضرت سيدالشهداء عليه السلام برود. او گفت: سمعا و طاعة، چشم! ولي من مي گويم كه حضرت هادي عليه السلام از حائر امام حسين عليه السلام افضل و برتر هستند.بنابراين از او جدا شدم و به خدمت حضرت امام هادي عليه السلام بازگشتم و ماجرا را براي آن حضرت عرض كردم و

گفتم: علي بن هلال همچنين گفت: حضرت هادي عليه السلام از حائر امام حسين عليه السلام افضل هستند.حضرت فرمودند: به او بگو كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم از خانه ي كعبه و از حجرالاسود بهتر بودند، اما در عين حال دور خانه ي كعبه طواف مي كردند و استلام حجر مي نمودند. بدان كه براي خدا بقعه هايي است كه خدا دوست دارد در آن بقعه ها دعا شود و او اجابت فرمايد. و حائر حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام از آن بقعه هايي است كه دعا در آن مستجاب مي شود. [221] .

شفاي ضعف چشم مرحوم جزائري به بركت غبار حرم امام حسين

سيد جليل مرحوم سيد نعمت الله جزائري رحمة الله عليه فرمود: مدتها بود كه چشمهايم ضعيف شده بود، روزي براي زيارت عرفه به كربلا مشرف شدم و تحت قبه ي حضرت سيدالشهداء عليه السلام نشسته بودم تا اينكه زوار بيرون رفتند.خادمان حرم در روز دوم و سوم، روضه ي مطهر را جاروب مي كردند و غباري از [ صفحه 419] زمين بلند شده بود كه مردم در ميان روضه، همديگر را نمي ديدند! پس من و جمعي كه در آنجا بوديم به يكديگر گفتيم: از اين غبارها استفاده كنيم.سپس ميان غبارها آمديم و چشمايمان را باز و بسته مي كرديم كه غبار به داخل چشم رود. هر كس كه با من بود و ضعف چشم داشت، نيز چنين كرد. وقتي از روضه ي شريفه بيرون آمديم، ديدم چشمهايم نوراني و شفاف و روشن شده است.وقتي از رفقا پرسيدم، آنها هم گفتند: ما هم چشمهايمان نوراني شده است و از آن رو تا به حال هرگز چشم درد نگرفته ام و هميشه از تربت امام حسين عليه السلام مانند سرمه بر چشمهايم مي كشم. [222] .

شفاي چشم پدر سيد محمد جعفر سبحاني

عالم متقي سيد محمد جعفر سبحاني، امام جماعت مسجد آقالر فرمود:در خواب محل اجابت دعا را در زير قبه ي حضرت امام حسين عليه السلام به من نشان دادند و آن قسمت بالاي سر مقدس بود تا جايي كه با قبر جناب حبيب بن مظاهر اسدي (رحمة الله عليه) محاذي بود.در سفري كه با مرحوم والد به كربلا مشرف شديم، پدرم ناگهان چشم درد گرفت و از هر دو چشم نابينا شد!من سخت ناراحت شدم و در زحمت بودم. زيرا بايد دائما مراقبش باشم و دستش را بگيرم و حوائجش را برآورده

كنم.يك روز به حرم مطهر مشرف شدم و در همان جاي اجابت دعا عرض كردم: «يا [ صفحه 420] سيدالشهدا، چشم پدرم را از شما مي خواهم!» در همان شب وقتي به خواب رفتم، در عالم رؤيا ديدم كه شخص بزرگواري به بالين پدرم آمد و دست مباركش را بر چشم پدرم كشيد و به من فرمود: اين چشم! ولي اصل خراب است!؟چون بيدار شدم، ديدم هر دو چشم پدرم خوب و بينا شده است. ولي معني كلمه ي «اصل خراب است» را ندانستم، تا اينكه سه روز از اين قضيه گذشت و پدرم از دنيا رفت؛ آنگاه معني آن كلمه واضح شد. [223] .

شفاي شخصي كه در چند فرسخي كربلا فلج شده بود

شيخ ابوجعفر نيشابوري قدس سره فرمود:سالي با جمعي از رفقا براي زيارت حضرت سيدالشهدا عليه السلام از شهر و ديارمان بيرون آمديم.چون به دو سه فرسخي شهر كربلا رسيديم، يكي، از رفقايي كه با ما بود، ناگاه بدنش خشك و كم كم فلج شد و مثل يك قطعه گوشت گرديد! او از اين وضع ناراحت شده بود و به ما التماس مي كرد و قسم به خدا مي داد كه او را وانگذاريم، بلكه با خود به كربلا ببريم.شخصي ايستادگي كرد و او را كمك و پرستاري و محافظت نمود و او را بر روي حيواني گذاشت تا اينكه به كربلا رسيديم.چون داخل حرم شديم، او را در يك پارچه اي گذاشتند و دو نفر از رفقا، دو سر آن پارچه را گرفتند و او را به سوي قبر حضرت سيدالشهداء عليه السلام بلند كردند. آن مرد [ صفحه 421] افليج دعا مي كرد و گريه و تضرع و ناله مي نمود و خدا را به حق امام حسين عليه السلام

قسم مي داد كه او را شفا دهد.چون آن پارچه را به زمين گذاشتند آن مرد نشست و بعد برخاست و راه رفت! آنچنان كه گويي از بند رهايي و نجات يافته است! [224] .

شفاي آقاي ناصر رهبري با دعاي سيدي بزرگوار و آمين امام حسين

جناب آقاي سيد عبدالرسول، خادم حضرت اباالفضل عليه السلام اين قضيه را نقل فرمود:چند سال قبل، مرحوم حاج عبدالرسول رسالت شيرازي از تهران تلگرافا خبر داد كه آقاي ناصر رهبري (محاسب دانشكده ي كشاورزي تهران) جهت زيارت به كربلا مشرف مي شود، از ايشان پذيرايي شود.پس از چند روز درب منزل خبر دادند كه زوار ايراني تو را مي خواهند. چون نزد ماشين رفتم، ديدم آنها يك مرد و يك خانم هستند. خانم پياده شد و آهسته به من فهمانيد كه ايشان آقاي رهبري شوهر من است و مدتي است كه مبتلا شده و استخوانهاي فقرات پشت او خشكيده است و هشت ماه در بيمارستان بوده و او را جواب كرده اند. بيمارستان لندن هم گفته كه بيماري او علاج ندارد و به زودي تلف مي شود و فعلا به قصد استشفاء به كربلا آمده ايم و او به تنهايي نمي تواند حركت كند!دو نفر حمال آوردم، زير بغل هاي او را گرفتند و رو به منزل آمديم! سينه و پشت او را با فنرهاي آهني بسته بودند و او با نهايت سختي، هر چند دقيقه قدمي برمي داشت. وقتي كه چشمش به گنبد مطهر افتاد پرسيد: اين گنبد امام حسين عليه السلام است يا [ صفحه 422] حضرت قمر بني هاشم عليه السلام؟ گفتم: گنبد قمر بني هاشم عليه السلام است، او با دل شكسته و چشم گريان عرض كرد: آقا من آبرويي نزد امام حسين عليه السلام ندارم، شما از امام حسين عليه السلام

بخواهيد تا ايشان از خدا بخواهند كه اگر عمر من تمام است، همين جا زير سايه ي شما بميرم و اگر از عمرم چيزي باقي هست، با اين حالت برنگردم كه دشمن شاد شوم! و بخواهيد كه مرا شفا دهند.پسر كوچك او كه تقريبا هشت سال داشت و همراهش بود، با گريه و زاري مي گفت: اي قمر بني هاشم! زود است كه من يتيم شوم! من در مجلس عزاداري شما خدمت مي كردم و استكانها را جمع مي نمودم! سپس آقاي رهبري گفت: مرا ببريد تا حرم شريف را زيارت كنم.گفتم: با اين حالت كه نمي شود، اما او قبول نمي نمود. با همان حالت و به سختي او را به منزل برديم و روي تخت خوابانيديم و بدنش طوري بود كه هيچ حركتي نمي توانست بكند و بايد ديگران او را حركت دهند.فردا آقاي رهبري اصرار كرد كه مرا به نجف ببريد. با سختي او را به نجف اشرف منتقل كرديم، ولي ممكن نشد كه در حرم مشرف شود، از همان بيرون زيارت نمود و دوباره او را به كربلا برگردانديم.باز اصرار مي كرد كه مرا به كاظمين و سامرا ببريد! گفتم: تلف مي شوي، گفت: مي خواهم اگر مردم، اين مشاهد را زيارت كرده باشم! بالاخره او را به كاظمين و سامرا فرستادم.در مراجعت از سامرا خانمش گفت: پس از بيرون آمدن از سامرا، راننده پرسيد: آيا امام زاده سيد محمد عليه السلام (فرزند حضرت امام هادي عليه السلام) را هم مايل هستيد كه زيارت كنيد؟ [ صفحه 423] آقاي رهبري گفت: بله مرا ببريد! (در آن زمان، قبر حضرت سيد محمد چند كيلومتر از جاده ي آسفالت دور بود و جاده هم خاكي و خراب بود)

پس حضرت سيد محمد عليه السلام را با كمال سختي زيارت كرديم.در مراجعت يك نفر عرب كه عمامه ي سبز بر سر داشت، جلو ماشين ما را گرفت و به عربي با راننده سخن گفت و راننده جوابش داد. آقاي رهبري پرسيد: آقا، سيد چه مي گويد؟آقاي راننده گفت: مي گويد: من را سوار كن و تا اول جاده ي آسفالت برسان، من گفتم: اين ماشين در بست شما است و اجازه ي سوار كردن ندارم.آقاي رهبري گفت: آقا را سوار كن! چون سيد سوار شد، سلام كرد و نزد راننده نشست.در اثناي راه آقاي رهبري ناله مي كرد و مي گفت: يا صاحب الزمان، سيد فرمود: از آقا چه مي خواهي؟!خانم رهبري گفت: جريان بيماري آقاي رهبري را براي آن بزرگوار گفتم. سيد پس از شنيدن ماجرا فرمود: نزديك بيا! گفتم: نمي تواند! بالاخره آقاي رهبري نزديك شد، سيد دست خود را دراز كرد و به ستون فقرات او كشيد و فرمود: انشاءالله اگر خدا بخواهد شفا مي يابي!خانم رهبري مي گفت: از فرمايش سيد اميدي در ما پيدا شد، به همين جهت گفتم: آقا ما براي شما نذر مي كنيم! ايشان فرمود: خوب است! گفتم: اسم شما چيست؟ فرمود: عبدالله. آقاي رهبري گفت: محل شما كجاست تا بوسيله پست براي شما بفرستيم؟ فرمود: به وسيله ي پست به ما نمي رسد! شما هر چه براي ما نذر كرديد، هر سيدي را كه ديديد به او بدهيد و چون نزديك جاده ي آسفالت رسيديم، فرمود: نگه [ صفحه 424] داريد!موقعي كه سيد خواست پياده شود، فرمود: آقاي رهبري، امشب شب جمعه است و خداوند اجابت دعا را تحت قبه ي جدم حسين عليه السلام و شفا را در تربت او قرار داده

است، امشب خود را به قبر او برسان و پيغام مرا به او برسان! گفتم: هر پيغامي كه مي فرماييد، به ايشان مي رسانم. آن بزرگوار فرمود: بگو يا امام حسين عليه السلام، فرزندت براي من دعا كرده است و شما آمين بگوييد!آن سيد بزرگوار رفت و من به خود آمدم كه اين آقا كه بود؟ به راننده گفتم: ببين از كدام سمت رفت و او را پيدا كن، چون راننده نگاه كرد ابدا اثري از آن بزرگوار پيدا نبود!خلاصه آقاي سيد عبدالرسول خادم، در همان شب او را در حرم امام حسين عليه السلام برد. و آقاي رهبري مكرر مي گفت: «آقا من از شما يك «آمين» مي خواهم! فرزندت چنين گفته است.» و حالش طوري بود كه هر كس نزديك او بود، همه را گريان مي ساخت.سيد عبدالرسول مي گويد: سپس او را به منزل آوردم و روي تخت خواباندم. چون سختي مسافرت در او اثر كرده بود، حالش بدتر از قبل بود.بالاخره پيش از اذان صبح خوابيده بودم، خادمه ي منزل درب حجره ام آمد و مرا صدا زد. از اتاق بيرون آمدم و گفتم: چه خبر است؟خادمه گفت: بيا تماشا كن كه آقاي رهبري نماز مي خواند! تعجب كردم؟! از آيينه ي در اتاق، نظر كردم و ديدم ايشان روي سجاده ايستاده و مشغول نماز است.از خانمش جريان شفا گرفتنش را پرسيدم.خانمش گفت: هنگام سحر مرا صدا زد و من بلند شدم و او گفت: آب وضو بياور! [ صفحه 425] گفتم: ناراحت هستي، نمي تواني وضو بگيري. آقاي رهبري گفت: در خواب، حضرت امام حسين عليه السلام به من فرمود: خدا تو را شفا داد، برخيز و نماز بخوان و من اكنون مي توانم برخيزم!پس

آب وضو آوردم، او با كمال آساني برخاست و وضو گرفت و گفت: سجاده بياور! گفتم: نشسته نماز بخوان. گفت: چون امام عليه السلام فرموده اند، پس البته مي توانم! فنرهاي آهني سينه و پشت مرا باز كن! بالأخره با اصرار او همه ي فنرها را باز كردم و حالا ايستاده مشغول نماز خواندن است! چنانكه مي بيني.سپس وارد اتاق شدم و او را در بغل گرفتم و هر دو گريه ي شوق كرديم و حمد خدا را بجا آورديم.سپس تلگراف بشارت به تهران مخابره كرديم. چند تن از بستگان ايشان آمدند و همگي با كمال عافيت به شام مشرف شدند و سپس به تهران برگشتند و تا اين تاريخ، در كمال عافيت در تهران هستند و چند مرتبه به زيارت كربلا و يك مرتبه به حج مشرف شده اند. [225] .

نفخ شكم ميرزا يحيي ابهري و رفتن او به عتبات و رؤيا و شفاي او در صحن امام حسين

اين قضيه را مرحوم حاجي نوري قدس سره در كتاب دارالسلام نقل فرموده اند:ميرزا يحيي پسر حاج محمد ابراهيم ابهري ازدهي ميان خمسه و قزوين، در سال 1291 براي گردش به گيلان رفت. [ صفحه 426] نزديك دو ماه در شهر رشت ماند و استخوان و پشت و پايش درد گرفت و به خوردن خوراكهاي گرم پرداخت. سپس به جزيره ي انزلي در درياي خزر رفت. چون در كشتي نشست، حالش دگرگون شد و استفراغ كرد و اندكي آرام شد و باز تغيير حالش برگشت و بلكه زيادتر شد تا با حال منقلبي به انزلي رسيد و تا پنج روز حال او بدتر مي شد و دوباره خوب مي شد.وي پنج روز ديگر نيز در آنجا ماند و سپس به رشت برگشت و از آنجا به وطن خود آمد. در بين راه ورمي در

بالاي سمت راست زهارش پديد آمد كه مانند سنگ بود و كم كم بزرگ مي شد! و نذر كرد كه اگر آن ورم عافيت يابد، به زيارت حضرت امام حسين عليه السلام برود.چون به وطن خود رسيد، تقريبا يك ماه به درمان پرداخت و ورم هر روز بيشتر مي شد، تا با همان سختي، همه ي شكم را گرفت و از فشار انگشت در آن، احساس درد مي كرد و به خاطر تنگي مجاري هوا، دچار نفس تنگي نيز شد! درد پشت و پاي او هم هر روز زيادتر مي شد تا اينكه از پشت تا پاي او بي حس شد. باد شكم و تنگي نفس نيز فزود و هر روز تا سه ساعت دردي در روده هايش رخ مي داد كه بيهوش مي افتاد و جز با مالش زيادي به هوش نمي آمد و بالاخره از زندگي نوميد شد.در اواخر ماه رمضان، برادرش - معروف به نايب الصدري - از تهران آمد و با خويشان ديگر فرمود: ميرزا يحيي بايد به قزوين برود و نزد طبيب استاد و ماهري - معروف به ميرزا ابوتراب - درمان كند. خود ميرزا يحيي و خاندانش از زنده ماندن او نوميد بودند ولي در دلش هميشه هواي زيارت امام حسين عليه السلام بود، با اينكه از رفتن به كربلا نوميد بود، زيرا راه كربلا از طرف ناصرالدين شاه بسته بود.بالاخره ميرزا يحيي در روز دوم شوال به قصد رفتن به قزوين از وطن بيرون آمد و [ صفحه 427] در منزل دوم بر سر چاهي در دو فرسخي قزوين، سخت تشنه شد و آب خواست و همراهانش او را فرود آوردند تا از آن چاه به او آب دهند.در اين ميان

كارواني نزديك آنها رسيد، كه به سوي همدان مي رفتند. سه نفر از آنها بر سر چاه آمدند تا آب بردارند. آنها از مقصد او پرسيدند. ميرزا يحيي گفت: به قزوين مي روم. سپس او از مقصد آنها پرسيد و آنها گفتند: به زيارت امام حسين عليه السلام مي رويم، اگراز دست پاسبان راه رها شويم!ميرزا يحيي گويد: چون نام آن حضرت را شنيدم، تنم لرزيد و با خود گفتم: من كه از اين مرض مي ميرم، پس چرا در قزوين بميرم؟ طبيب مطلق او است. چرا بسوي كربلاي او رو نكنم كه اگر در راه هم مردم، به او توسل جسته باشم! سپس با گريه گفتم: اي اباعبدالله، نظري به من فرما كه با اين حال رو به سوي تو كردم! پس برخاستم و آنها مرا بر مركبم سوار كردند و از راه قزوين دور شدم!همراهانم گفتند: كجا مي روي؟ گفتم: به كربلا! گفتند: تو براي رفتن يك فرسخ نيز توانايي نداري! گفتم: چاره اي نيست! توانايي باشد يا نباشد. گفتند: پرستار نداري و راه هم بسته است، گفتم: با نظر امام عليه السلام به كسي نياز ندارم، من از اين بيماري خوب نمي شوم و نمي خواهم در قزوين بميرم. بالاخره آنها از من نوميد شدند و من با گريه و توسل، قصد كربلا كردم.در منزل دوم، آن سه نفر مرا ديدند و گفتند: تو به قزوين براي درمان مي رفتي؟! گفتم: شنيدم طبيبي در كربلا است كه طب را از پدرانش به ارث برده و به پسرانش ارث داده است! آنها از نامش پرسيدند، گفتم: امام حسين عليه السلام. همه گريستند و به من نويد خدمت و پرستاري دادند. بالاخره تا كرمانشاه خودم در

منزل جابجا مي شدم، ولي نفخ شكم هر روز زيادتر مي شد. [ صفحه 428] چون در كرند منزل كرديم؛ هنگام شب، برف و باران فراواني باريد و ورم زهار پديد آمد و پيوسته در حال زياد شدن بود تا به بعقوبه رسيديم و ورم همه ي زهار را فراگرفت و آزار و دردش سخت تر از همه جا بود.چون به كاظمين رسيديم، به آن دو امام عليه السلام پناه بردم و هر روز و هر شب از آنها شفا خواستم. در شب جمعه حالم بسيار سخت شد و نفسم تنگ شد و نزديك صبج با سختي و رنج به حرم رفتم و از آنها خواستم شفاعت كنند كه زنده بمانم تا عسكريين و امام حسين و حضرت علي عليهم السلام را هم زيارت كنم. در هنگام برآمدن خورشيد به خانه برگشتم و همراهانم قصد سامره داشتند.با خود گفتم: اگر با آنها به زيارت سامرا نروم، ديگر نمي توانم عسكريين عليهماالسلام و حضرت حجت عليه السلام را زيارت كنم و شايد آنها مرا شفا دهند و اگر هم در كربلا يا نجف مردم افسوسي به خاطر زيارت آنها ندارم. بالاخره يك مركب برايم گرفتند و با آنها رفتم و ملا احمد شاهرودي از طلبه هاي نجف هم با ما بود و جمع بسياري از اهل شوشتر و يكي از بزرگان هند هم در كاروان بودند و همه تعجب مي كردند كه من با اين مرض سخت چگونه مسافرت مي كنم؟پس از زيارت دو امام عليهماالسلام، در صحن مطهر سامرا به خدمت «ميرزاي شيرازي بزرگ» - امام جماعت آنجا - رسيدم و سختي حال خود را به او گفتم و او در حق من دعا كرد كه

پيش از مردن به زيارت امام حسين عليه السلام و پدرش حضرت علي عليه السلام برسم. ميرزا يحيي پس از شرح چگونگي بازگشت به كاظمين و سپس به كربلا، مي گويد: در كربلا به كاروانسراي امين الدوله وارد شديم، ولي رفقا مرا كه توان رفتن به حرم نداشتم در مدرسه شيخ عبدالحسين تهراني - كه در گوشه غربي صحن بود - منزل دادند و دو شب در آنجا بر بالاي پشت بام مشرف به صحن مي رفتم و زيارت [ صفحه 429] مي خواندم و مي گريستم و تا سپيده دم به حضرت امام حسين عليه السلام ملتجي مي شدم.در روز چهارشنبه بيست و ششم ذي قعده، سيد حسين بهبهاني - مجاور نجف - به عيادتم آمد و چون بر امراضم مطلع شد، گفت: پسرم را مي فرستم كه تو را نزد «حاج ميرزا اسدالله طبيب شيرازي» ببرد و نام پزشكان ديگري را هم برد، ولي من جوابي ندادم! نيم ساعت به غروب روز پنج شنبه، حالم سخت شد و شكمم از اثر نفخ مي خواست بتركد و جانم درآيد و گويا كسي با كلبتين اعضاء و احشايم را از درون مي كشيد!پس به مرگ خود يقين كردم از زندگي نوميد شدم و با خود گفتم: اگر خدا مهلتم دهد خود را به درون حرم مي كشم، تا در آنجا بميرم تا ذخيره اي براي آخرت من باشد و مردم پس از مرگ، برايم طلب رحمت و آمرزش كنند و پس از آن، با تصميم مردن، قصد حرم كردم!چون ديدم زوار بسيارند، به سمت پايين پا آمدم و به شبكه هاي ضريح چسبيدم و ضريح را بوسيدم. سپس چون از ازدحام مردم بي تاب شدم، كنار آمدم و به ديوار تكيه

كردم ولي باز تاب نياوردم و ساعتي براي استراحت در ايوان آمدم و نشستم. چون نماز جماعت برپا شد، مرا از آنجا راندند و آمدم در صحن سمت بالا سر و چون قدري دردم تخفيف يافته بود، حدود نيم ساعت استراحت كردم.وي پس از شرح مفصلي درباره ي رفت و آمدش در حرم و صحن و ايوان تا ساعت نه شب - كه حرم خلوت شد - مي گويد:در صحن، در كنار پنجره ي بالاسر، عبا به سر كشيدم و خوابيدم. در خواب ديدم كه در اتاق هستم و شخصي مي گويد: برخيز كه وقت زيارت است. گفتم: حال ندارم! اكنون از زيارت برگشتم و نفسم تنگي دارد، شكم و پشتم درد دارند، نمي توانم گام بردارم، [ صفحه 430] زهارم درد مي كند!باز آن شخص گفت: برخيز! وقت زيارت است. از جا برخاستم و در اتاق را باز كردم و به صحن مدرسه آمدم. ديدم دنيا روشن است! با خود گفتم: آنقدر خوابيدم تا روز شد و سپس از اينكه آن شخص مرا بيدار كرد، تشكر كردم و از مدرسه بيرون آمدم.وقتي كه به باب سلطاني صحن رسيدم، ديدم جمعيت بسيار در صحن هستند كه تعداد آنها را كسي جز خدا نداند. گفتم: سبحان الله، راه كربلا براي زوار آزاد شده است؟ اينها كي در كربلا جمع شدند؟ من كه ديشب آنها را در هنگام خروج از حرم نديدم! سپس به صحن وارد شدم و تعجب كردم! زيرا بزرگي صحن ده برابر صحن كنوني و پر از جمعيت بود. پشت بام صحن هم پر از جمعيت بود و نور از اطراف صحن به آسمان مي تابيد و همه جا مانند روز

روشن بود. از اين ازدحام جمعيت، تعجب كردم و از شخصي پرسيدم: شيخنا، منع زوار برداشته شده است؟ اين همه خلق از كجا آمده اند؟!او گفت: منع زوار چيست؟! مگر تو اينها را نمي شناسي؟ گفتم: نه! بحق اين امام بزرگ آنها را نمي شناسم. گفت: اينان ارواح انبياء و اوليا و مؤمنان و صالحان و علما و شيعيان حضرت علي هستند كه از وادي السلام به زيارت حضرت امام حسين عليه السلام آمدند.چون اين سخن را شنيدم، گفتم: بحق اين امام بزرگوار به من راه دهيد، زيرا مريضم و مي خواهم امام عليه السلام را زيارت كنم، آنها براي من راه باز كردند و من با تكيه بر آن ها، خود را زير چهلچراغ رساندم و ديدم همه ي آنها گرد ضريح مي گردند و طواف مي كنند و در زير چهلچراغ در صف مي ايستند و زيارت مي كنند و تعظيم مي كنند و عقب [ صفحه 431] عقب برمي گردند و سپس از در قبله مي روند و وقتي كه به يكديگر مي رسند، دست مي دهند و يكديگر را در آغوش مي كشند!پرسيدم: اينها از در قبله به كجا مي روند؟ گفتند: به زيارت حضرت امام رضا عليه السلام مي روند؟! پريشانيم بيشتر شد و با خود گفتم: من هم مي روم و زيارت مي كنم و اصلا به كفشداران مراجعه نمي كنم. مستقيما به سمت ايوان آمدم و مي خواستم به ايوان بروم، ولي نتوانستم. يكي از آنها مرا برداشت و در ايوان گذاشت. در آنجا جمعي را ديدم كه از ايوان تا در رواق صف بسته اند و در ميان خود كوچه داده اند و آثار بزرگواري از آنها نمايان است.آرام به رواق آمدم و ديدم پرده ي آويخته بر در ميانه ي حرم، بالا زده شده و

پرده ديگري برابر ضريح مطهر آويخته است و آن امام مظلوم عليه السلام در ميان ضريح ايستاده اند و پرتو جلالشان مانع از ديدار جمال ايشان است. پيرمردي سپيد موي نيز با جامه ي عربي تكيه به ديوار داده و چون بنده ذليل در برابر آن حضرت ايستاده است. من با حال منقلب كم كم راه رفتم تا به حرم داخل شوم. چون خواستم وارد شوم، شخصي گفت: داخل حرم مرو! گفتم: نمي بيني كه بيمارم و مي خواهم امام عليه السلام را زيارت كنم؟ دوباره او گفت: الان داخل مرو! گفتم: چرا؟ گفت: حضرت زهرا عليهاالسلام و خديجه ي كبري عليهاالسلام و رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام در حرم هستند. و فهيمدم كه پيغمبراني كه نياكان ائمه عليهم السلام هستند، در حرم آمدند و پيغمبران ديگر در بيرون حرم هستند! چون اين سخن را شنيدم، پريشان شدم و عقب عقب به در رواق برگشتم و پشت به ديوار دادم و خوار و متواضع و دست به سينه ايستادم و گفتم: السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك!در اين هنگام ديدم شيخ سپيد مويي از حرم بيرون آمد در برابرم ايستاد و گفت: تو [ صفحه 432] بيمار هستي؟ گفتم: آري. گفت: با اينحال و با اين بيماري به زيارت آمدي؟ گفتم: آري. دو ماه است كه با اين حال به زيارت آمده ام و اكنون كارم سخت و صبرم تمام شده است و هر چه از امام عليه السلام شفا خواستم، به من شفا نداده اند و از ايشان مرگ خواستم، اين خواسته را هم عنايت نكردند. سه بار گفت: صبر كن! گفتم: شيخنا، تو از

رنج بيماريم آگاه نيستي وگرنه نمي گفتي صبر كن! به حق رسول الله، نمي توانم صبر كنم! سپس او به جاي خود در حرم مطهر برگشت.من با خود گفتم: در رواق پايين پا بروم و قبر آقا باقر و سيد علي را زيارت كنم، سپس آمدم و آنها را زيارت كردم و رواق هم پر از جمعيت بود. آنگاه سر قبر ابراهيم پسر امام هفتم عليه السلام آمدم و او را هم زيارت كردم و دور زدم تا به ضريح حبيب بن مظاهر عليه السلام رسيدم. و در همان جاي اول ايستادم و خواستم او را زيارت كنم، باز آن شيخ آمد و دو مرتبه گفت: صبر كن!گفتم: به حق رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نمي توانم صبر كنم! مرضم يكي دو تا نيست و ديگر تاب ندارم. باز هم گفت: صبر كن براي تو بهتر است. باز امام عليه السلام را به حق عصمت مادرش، شهادت پدرش و به جوان مدفون در پايين پايش قسم دادم كه مرا شفا دهد يا مرگم را بخواهد تا خلاص شوم، زيرا كه ديگر تاب ندارم. آن شيخ گفت: تاب صبر نداري؟ گفتم: نه، اي شيخ! شيخ در اين لحظه گفت: تو را شفا دادند!چون آن شيخ به حرم برگشت، با خود گفتم: شايد او متولي حرم باشد و سپس توجه كردم و شيخ بزرگوار سپيد مويي را ديدم كه در كنارم ايستاده بود. به او گفتم: شيخنا، اين شيخ محاسن سپيد، كه از حرم بيرون آمد، متولي حرم است؟ گفت: او را نشناختي؟ گفتم: نه گفت بيش از يك ساعت به او متوسل شدي و او را نشناختي؟! گفتم:

به حق اين امام بزرگوار عليه السلام او را نشناختم! گفت: او حبيب بن مظاهر است. [ صفحه 433] افسوس خوردم كه كاش او را شناخته بودم و به دامن او چسبيده بودم! سپس دست در جيب كردم، سه مجيدي در آن بود كه هر كدام پنج قران ايراني است و با افسوس گفتم: كاش او را شناخته بودم و اينها را به او داده بودم، تا بر امام حسين عليه السلام نثار كند.در اين هنگام ديدم كه امام عليه السلام مي فرمود: آنها را به خدام حرم بده! گفتم: يابن رسول الله، آنها را نمي شناسم! حضرت عليه السلام با انگشت اشاره كردند و فرمودند: به آن كليددار بده، رو برگرداندم و در بيرون در قبله، مردي ريش سفيد را ديدم كه دست به سينه در برابر حرم ايستاده بود آنگاه امام عليه السلام فرمودند: «به دوستان و امناي ما بگو كه در اقامه ي مصيبت ما اهتمام ورزند!»به آن شيخ كه پهلويم بود گفتم: از كجا دانستي كه من بيش از يك ساعت به حبيب بن مظاهر عليه السلام متوسل شدم؟ گفت: ديدم، شرم كردي كه از نامش بپرسي! و سپس او از من جدا شد و از شخص ديگري نام او را پرسيدم. گفت: او هاني بن عروة عليه السلام بود! دوباره پريشان شدم و افسوس خوردم كه چرا او را نشناختم و به دامن او نچسبيدم. آنگاه پشت به ديوار دادم و گفتم: السلام عليك يا اباعبدالله.ناگاه آواز مؤذن بلند شد و من بيدار شدم و در پا و پشت و زهارم دردي نبود! و نفسم تنگ نبود و شكمم نفخ نداشت! بر خود لرزيدم و نشستم و كمربند روي رانم افتاد!

چشمم را ماليدم و گفتم: شايد خوابم؟! چون چنين ديدم، داد زدم و گفتم: يا حسين! سپس برخاستم و وضو گرفتم و قضيه ي شفاي من منتشر شد و ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء.مرحوم نوري مي فرمايد: خود راوي، اين بيمار را در كربلا ديده بود. بسياري از مجاوران و زوار كربلا نيز او را ديده بودند. سيد حسن (راوي اين قضيه) گفت: من كه او را روز شنبه ديدم، نمي پنداشتم كه او همان بيماري است كه روز چهارشنبه ي گذشته [ صفحه 434] ديده بودم. زيرا آن روز چهره اش تابان و سرخگون و شكمش معتدل بود با اينكه روز چهارشنبه چهره اش بي نهايت زرد و شكمش چون خيكي باد كرده بود. [226] .

ملحقات بخش 14 در اين كتاب

موضوع: 1- عطاي حاجات آية الله العظمي مرعشي نجفي قدس سره، شماره قضيه: 240موضوع: 2- عطاي پول با بركت به سيد حسين، پدر يكي از خدام، شماره قضيه: 242موضوع: 3- پيدا شدن كيسه ي پول شخص زائر به بركت امام حسين عليه السلام، شماره قضيه: 67موضوع: 4- زنده شدن پسر ملا عبدالحسين خوانساري، به واسطه ي دعاي پدرش در حرم مطهر، شماره قضيه: 147موضوع: 5- زنده شدن حاج ميرزا خليل تهراني به واسطه ي دعاي امام حسين عليه السلام، شماره قضيه: 150موضوع: 6- عطاي قرائت قرآن و مفاتيح به ملا علي كازروني، شماره قضيه: 241موضوع: 7- شفاي فرزند مردي، كه خدام او را بيرون كردند، شماره قضيه: 104موضوع: 8- شفاي شخصي كه مورد غضب حضرت ابوالفضل عليه السلام قرار گرفته بود، در حرم امام حسين عليه السلام، شماره قضيه: 80 [ صفحه 437]

گرفتن حاجات و شفا در حرم حضرت ابوالفضل

عطاي شدن حاجت شيخ عبدالرحيم شوشتري به دست مرحوم شيخ انصاري

علامه شيخ عبدالرحيم شوشتري (متوفي 1313) از شاگردان شيخ انصاري قدس سره فرمود: پس از زيارت حضرت اباعبدالله عليه السلام به زيارت حضرت ابوالفضل عليه السلام مشرف شدم.زائري را ديدم كه پسر مسلول خود را به شبكه ي ضريح مقدس آن حضرت ارتباط داده و با توسل و تضرع شفاي او را خواهان بود، يك مرتبه ديدم پسر بلند شد «و يصيح: شافاني العباس!» فرياد مي زد: عباس مرا شفا داد!بي درنگ مردم ازدحام كردند و لباسش را براي تبرك قطعه قطعه نمودند.وقتي كه اين كرامت را به چشم خود ديدم، به ضريح مطهر چسبيدم و با عصبانيت عرض كردم: عرب جاهلي را شفا مي دهيد و مسرور مي گردانيد و من كه با تحمل زحمات علم و معرفت را تحصيل كرده ام و باادب در برابرتان تمنا مي كنم، حاجتم را [ صفحه 438] نمي دهيد و

محرومم برمي گردانيد؟ اگر نيازمندي مرا رفع نكنيد، ابدا به زيارتتان نخواهم آمد!وقتي از حال عصبانيت آرامش يافتم، از تجاسر و سوء ادب خودم، به ساحت پروردگار استغفار نمودم و از محضر آن حضرت، يقين و هدايت خواستم.بالاخره وقتي به نجف اشرف برگشتم شيخ مرتضي انصاري (قدس الله روحه) به ملاقات مفتخرم فرمود و دو كيسه پول به من داد و گفت: اين آن چيزي است كه از حضرت اباالفضل العباس عليه السلام مسئلت كردي (منزلي براي خود خريداري كن و به حج بيت الله مشرف شو!» و توسل من به آن حضرت براي همين دو حاجت بود. [227] .

برداشتن ماليات از املاك سيد هادي قزويني

عالم مهذب وثقة، آقاي سيد عباس بطاط البصراوي، به نقل از استادش، عالم جليل و فقيه نبيل مرحوم آقا شيخ عباس مظفر نجفي قدس سره از قول مرحوم شيخ محسن السعدون، كرامت مهمي را به شرح زير نقل كرد:مرحوم شيخ محسن السعدون مي گويد: سيد جليل القدر مرحوم سيد هادي قزويني، نواده ي سيد الفقهاء و المجتهدين آقا سيد مهدي قزويني حلي قدس سره، هر ساله در دهه ي اول محرم، مجلس با شكوهي به عنوان عزاداري حضرت سيدالشهداء عليه السلام برپا مي كرد و همه ي طبقات مردم در آن مجلس شركت مي كردند.سيد هادي قزويني، در شهر طويريج و حومه آن (در سه فرسخي كربلا)، شخصيت [ صفحه 439] و نفوذ كاملي داشت و از حيث داشتن ثروت بسيار و زمين هاي وسيع زراعتي، ممتاز بود. از اين روي، افراد زيادي در مجلس وي شركت مي جستند.من (شيخ محسن) نيز هر سال تمام ايام دهه را در مجلس وي حضور مي يافتم و مي ديدم آقا سيد هادي در روز هفتم محرم الحرام، وقتي كه منبري

مصيبت حضرت قمر بني هاشم اباالفضل العباس عليه السلام را مي خواند، منقلب مي شد و گريه ي عجيبي مي كرد، تا از حال مي رفت و حدود عصر، حالش به جا مي آمد!اين مطلب براي جمعي از مؤمنين موجب سؤال شده بود، ولي جرأت نمي كرديم سؤال كنيم، چون سيد داراي هيبت بود. تا اين كه در يكي از همين سال ها وقتي حالت سيد را در روز هفتم محرم ديدم، تصميم گرفتم سبب گريه ي زياد و خلاف متعارف ايشان را در روز هفتم، در هنگام خواندن مصيبت حضرت اباالفضل العباس عليه السلام جويا شوم.وقتي از ايشان علت اين امر را سؤال كردم، در جوابم گفت: چه كاري داري؟ و چرا از اين مطلب سؤال مي كني؟ و اصرار زياد نمودم كه علت اين امر را برايم توضيح دهد. و نهايتا در جوابم فرمود: من هر چه دارم از حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام است. مي داني كه من زمين كشاورزي دارم و كل مخارج سالانه ي خود و خانواده ام و نيز مهمانان زيادي كه در طول سال دارم، همه از عايدات اين زمين است.من سالها بود كه به حكومت ماليات نمي پرداختم، تا اين كه حاكمي از طرف حكومت عثماني بغداد، در كربلا منصوب گشت و از همان آغاز اعلام كرد كه افراد بايد ماليات زمين خويش و همچنين تمامي بدهي هاي سالهاي گذشته شان را بدهند. وي ده روز براي اين كار مهلت داد و تهديد كرد كه اگر در ظرف اين مدت، كسي مالياتش را پرداخت نكند؛ زمينش مصادره مي شود و به ديگري واگذار خواهد گشت. [ صفحه 440] من سخت در مشكل قرار گرفتم و مع الاسف هيچ راهي هم نبود كه بتوان حاكم را از نظرش منصرف

كرد، لذا تصميم گرفتم براي رهايي از شر اين حاكم، به نجف اشرف بروم و به جدم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام متوسل گردم.از (طويريج) به نجف اشرف رفتم و به مدت سه شبانه روز خودم و همراهانم در حرم مانديم و طي اين مدت به حضرت متوسل شدم و نتيجه اي نديدم. ناراحت شدم و از نجف به كربلا رفتم و آنجا در منزل حرم حضرت سيدالشهداء صلوات الله و سلامه عليه، سه شبانه روز، با همراهان در حرم ماندم و متوسل شدم و گريه كردم، ولي باز نتيجه اي نديدم. لذا آنجا را نيز ترك كردم، و به حرم حضرت باب الحوائج، اباالفضل العباس عليه السلام رفتم و يك شب خودم و همراهانم در حرم مانديم و من ضريح حضرت را گرفتم و متوسل به ايشان شدم و گريه كردم.اواخر شب خوابم برد. در عالم خواب خود را در حرم حضرت سيدالشهداء عليه السلام نزديك قبر جناب حبيب بن مظاهر عليه السلام يافتم، و ديدم حضرات خمسه طيبة، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، حضرت اميرمؤمنان، حضرت فاطمه زهراء، امام حسن و امام حسين عليهم السلام نشسته اند: خواستم حركت كنم، و خودم را به آنها برسانم، ديدم قادر به حركت نيستم! خواستم فرياد بزنم، زبانم بسته شد.در اين اثنا، ديدم اسب سواري وارد صحن حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام شد و از اسب به زير آمد. سوار مزبور كه قد رشيدي داشت و اوصافش همان طور بود كه اهل منبر درباره ي شمائل حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مي گفتند، وارد حرم شدند و به خمسه ي طيبه عليهم السلام سلام كردند و دست همه ي آنها را بوسيدند، سپس پشت سر امام حسين عليه السلام

آمدند و نشستند و در گوش آن حضرت آهسته چيزي گفتند كه من ملتفت نشدم و آنگاه رفتند و در مقابل آنان نشستند. [ صفحه 441] حضرت امام حسين عليه السلام رو به جدشان حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كردند و عرض نمودند: «يا جداه، اباالفضل العباس مي گويد امشب سيد هادي آمده و به من متوسل شده است و حاجتش را مي خواهد». رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در جواب امام حسين عليه السلام عبارتي را فرمودند، كه فهميدم حاجتم روا نمي شود.مجددا حضرت اباالفضل العباس عليه السلام نزد برادرشان امام حسين عليه السلام آمدند و در گوش آن حضرت آهسته چيزي گفتند. امام حسين عليه السلام اين بار روي به حضرت عباس عليه السلام كردند و فرمودند: شما خودتان با جدم صحبت كنيد.حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام آمدند و مجددا دست مبارك پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را بوسيدند و دو زانو در مقابل آن حضرت نشستند (و قريب به اين مضمون) عرض كردند: يا رسول الله، من در بين مردم به باب الحوائج معروف شده ام و شيعيان درباره ي حوائجشان به من رجوع مي كنند. شما از خدا بخواهيد كه مردم فراموش كنند من باب الحوائج هستم، تا ديگر كسي به من رجوع نكند!در اين هنگام پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را در بغل گرفتند و بوسيدند و ايشان ملاطفت كردند و اين آيه شريفه را خواندند: «يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب».سيد هادي مي گويد: وقتي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم اين آيه را خواندند، در

همان عالم خواب فهميدم كه حاجتم روا شده است! از خواب بيدار شدم و ضريح مقدس ابوالفضل العباس عليه السلام را در بغل گرفتم و گريه كردم و سپس به همراهانم گفتم: حاجتم روا شد! آنها تعجب كردند و من در همان سحر، به طويريج برگشتم.روز سوم، چنان كه عادتم بود، قبل از اذان صبح بيدار شدم و براي گرفتن وضو كنار حوض رفتم. در اثناي وضو، ديدم كالسكه اي آمد. نگاه كردم، ديدم حاكم كربلا است [ صفحه 442] و دو بچه همراه وي هستند و خيلي خسته به نظر مي رسد! او را در مهمانخانه بردم و در آنجا حاكم رو به من كرد و گفت: شكايت مرا به حضرت عباس عليه السلام كردي؟! الان سه شب است حضرت عباس عليه السلام به خوابم مي آيند و مي فرمايند: «برو سيد هادي را راضي كن، و الا اين دو فرزندت را خفه مي كنم!» لذا من تمام ماليات زمين را كه مبلغ هزار ليره طلاست، به تو بخشيدم. سپس صد ليره هم هديه به من داد و رفت.از آن تاريخ تاكنون ديگر كسي براي گرفتن ماليات، سراغم نيامده است، با اين كه حكومت عثماني منقرض شد و حكومت انگليس آمد و انگليسي ها هم براي گرفتن ماليات، بعد از مدتي جاي خود را به ديگران دادند.در اينجا سيد هادي قزويني رو به شيخ محسن مي كند و مي گويد: يك شب من نزد ضريح اباالفضل العباس عليه السلام بودم و ايشان حاجت مرا روا كردند! لذا من هر چه دارم از بركت آن حضرت است. [228] .

به بركت حضرت عباس مادري فرزند گمشده اش را يافت

مؤلف كتاب «گلستان معارف» آقاي غلامرضا اسدي مقدم مي نويسد:زماني كه در دزفول بودم، زني در همسايگي ما مي زيست

كه تنها يك پسر به نام «عنبر» داشت. شوهرش آن زمان وفات كرده بود و مع الأسف به علت نامعلومي اين تنها پسر نيز از خانه بيرون رفت و ديگر برنگشت. خانم مزبور، حدود بيست سال، تنها و با فقر و فلاكت و گريه و زاري سر كرد، تا اينكه يك سال، همراه با دو زن ديگر از آشنايانش، براي زيارت عتبات به عراق رفت. [ صفحه 443] روزي در كربلا بعد از زيارت امام حسين عليه السلام به زيارت ابوالفضل العباس عليه السلام مي روند، مادر عنبر به شدت گريه مي كند و در حالي كه فرزند مفقود شده ي خود را از آن حضرت مي خواهد، بيهوش مي شود.آن دو زن او را از حرم خارج مي كنند و در صدد برمي آيند كه او را به دكتر برسانند.در كنار خيابان، يك تاكسي را صدا مي زنند. راننده آنها را سوار مي كند و مي پرسد: كجا مي رويد؟ مي گويند: اين زن كه پسرش گم شده است در حرم گريه ي زيادي كرده و از حال رفته است، مي خواهيم او را به دكتر برسانيم.راننده مي پرسد شما اهل كجاييد؟ مي گويند: اهل دزفول. مي پرسد: كدام محله؟ پاسخ مي دهند: محله ي مسجد. مي پرسد: اسم اين زن چيست؟ مي گويند: فلان. مي پرسد اسم پسر گمشده اش چيست؟ مي گويند: عنبر.راننده كه فردي غير از عنبر نبوده است، در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده بود، ماشين را كنار خيابان خاموش مي كند و مي گويد: من عنبر هستم، و اين خانم هم مادر من است. هر دو پياده مي شوند و مادر، عنبر را مي شناسد. آنها يكديگر را در آغوش مي كشند و سپس عنبر آنها را به منزلش مي برد! [229] .

طفل در رحم، به پاكي مادرش شهادت داد

مرحوم آيت الله فاطمي قمي، از پدرش

سيد اسحق، نقل مي كرد كه ايشان كرارا مي فرمود:كرامت زير را از حضرت ابوالفضل عليه السلام، اگر به دو چشمم نديده باشم، كور شوم! و [ صفحه 444] اگر به دو گوشم نشنيده باشم، كر شوم! روزي در حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام مشرف بودم ناگهان ديدم جمعيت زيادي از اعراب در عقب سر دختري، سراسيمه وارد حرم مطهر شدند و حرم مملو از جمعيت شد! آن دختر به ضريح منور چسبيده بود و با صداي بلند كلماتي جسورانه مي گفت و توجه زائرين را به خود جلب كرده بود.ناگاه ديدم اهل حرم ساكت شدند،به طوري كه گويي نفسهاي همگي قطع شد!يك مرتبه صدايي كه همه آن را شنيدند برخاست كه گفت: «پدرم، شوهر مادر من است»!صدا از همان طفلي بود كه در رحم آن دختر بود! با شنيدن صدا، ناگهان صداي هوسه و هلهله در حرم بلند شد و مردم به اين دختر هجوم آور شدند. خدام حرم، دختر را به زحمت از دست مردم بيرون آوردند و نجات دادند و به بقعه اي كه مركز كليددار آستانه مقدسه ي حضرت ابوالفضل عليه السلام بود، بردند. كليددار آنجا، مرحوم سيد حسن (پدر محرم آقا سيد عباس) بود و من با ايشان سابقه ي دوستي داشتم. پس از آنكه آن دختر را بردند و بقعه خلوت شد، خدمت ايشان رفتم و قضيه ي آن دختر را از ايشان سؤال كردم.سيد حسن فرمودند: اين جماعت، طائفه اي از اعراب باديه نشين اطراف كربلا هستند و اين دختر معقوده ي پسر عمويش بود. در بين اعراب قضيه ي نامزد بازي خيلي زشت و ننگين است، و اگر كشف شود، چه بسا منجر به خونريزي مي شود، به علت محروم بودن جوان

از ملاقات با عيال خود، يا به علت اينكه با پدر زنش كدورتي پيدا كرده بود، مي خواست او را ننگين كند.جوان مراقب دختر بوده است و يك موقع در مكان خلوتي، وي را ملاقات كرده و با او همبستر شده است و سپس از ترس اذيت پدر زن، فرار كرده و مدتي مخفي گشته تا حمل دختر ظاهر شده است. بستگان دختر وقتي از حمل دختر مطلع مي شوند، در [ صفحه 445] مقام استفسار برمي آيند و او مي گويد: از شوهرم حمل برداشته ام! آنها اين موضوع را با جوان در ميان مي نهند و او از ترس يا به خاطر ايذاي عمويش، بكلي منكر قضيه مي شود.بستگان دختر، اراده ي كشتن دختر را مي نمايند و او هر قدر التماس مي كند، نتيجه نمي بخشد. آخر الأمر مي گويد: حضرت ابي الفضل عليه السلام را حكم قرار مي دهيم، هر چه آن جناب حكم كند، آماده ام. لذا خدمت آن حضرت آمد تا بين او و ديگران حكميت كند و با عنايت حضرت، بچه اي كه در رحم وي بود، اقرار به پاكي مادرش نمود. [230] .

ياد دادن استخاره با تسبيح به خانمي كه مي خواست از راه حرام كسب معاش نكند

حجة الاسلام والمسلمين آقاي حاج شيخ علي اسلامي، فرزند مرحوم آيت الله آقاي حاج شيخ عباس علي اسلامي - بنيانگذار جامعه ي تعليمات اسلامي در تهران - اظهار داشتند:داستاني را بعضي از دوستان، از جناب آية الله سيد عبدالكريم كشميري نقل نمودند كه مشتاق شدم آن را بدون واسطه از خود ايشان بشنوم. بدين منظور به محضرشان مشرف شدم.آقاي كشميري، كه در نجف مي زيستند، مورد مراجعه ي اقشار مختلف مردم بودند و اكثرا از ايشان طلب استخاره مي شد. ضمنا استخاره ي ايشان با تسبيح صورت مي گرفت [ صفحه 446] و مكنونات قلبي افرادي را

كه مراجعه مي كردند و استخاره مي خواستند، بيان مي كردند!ايشان صبحها قريب دو ساعت به ظهر مانده، در يكي از ايوانهاي صحن مطهر حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام مي نشستند و افراد مختلف در اين موقع براي گرفتن استخاره به ايشان مراجعه مي كردند.آقاي كشميري نقل كردند كه: مدتي بود مي ديدم زني با عباي سياه و حالت زنان معيدي (به زناني كه در چادرها و يا در روستاها زندگي مي كنند، معيدي مي گويند) زير ناودان طلا مي نشيند و زنها به او مراجعه مي كنند و او نيز با تسبيحي كه به دست دارد، بر ايشان استخاره مي گيرد! اين حالت نظرم را جلب كرد. روزي به يكي از خدام صحن مطهر گفتم: هنگام ظهر كه كار اين زن تمام مي شود، او را نزد من بياور، من از او سؤالاتي دارم.خادم مزبور، يك روز پس از اينكه كار استخاره ي آن زن تمام شد، او را نزد من آورد. از او سؤال كردم: تو چه مي كني؟ گفت: براي زنها استخاره مي گيرم! گفتم:استخاره را از چه كسي آموختي؟ چه ذكري مي خواني؟ و چگونه مسائل را به مردم مي گويي؟ گفت: من داستاني دارم، و شروع به تعريف آن داستان كرد و گفت:من زني بودم كه با شوهر و فرزندانم زندگي عادي را مي گذراندم. شوهرم در اثر حادثه اي از دنيا رفت و من با چهار فرزند يتيم، ماندم. خانواده ي شوهرم، به اين عنوان كه من بدشگون هستم و قدم من باعث مرگ پسرشان شده است، مرا از خود طرد كردند! خانواده ي خودم هم اعتنايي به مشكلات مادي من نداشتند، لذا زندگي را با زحمات زياد و رنج فراوان مي گذراندم.ضمنا از آنجا كه زني جوان بودم، طبعا دامهايي نيز

براي انحرافم گسترده مي شد، و [ صفحه 447] چندين مرتبه بر اثر تنگناهاي اقتصادي و احتياجات مادي نزديك بود كه به دام بيفتم و به فساد كشيده شوم و تن به فحشا بدهم. ولي خداوند كمك نمود و از گناه خودداري كردم، تا اينكه روزي بر اثر شدت احتياج و گرفتاري، تصميم گرفتم كه چون زندگي برايم طاقت فرسا شده بود و ديگر چاره اي نداشتم، تن به فحشا بدهم!من تصميم خود را گرفته بودم! اما اين بار نيز خدا به فريادم رسيد و مرا نجات داد. در بين ما رسم است كه اگر حاجتي داريم، به حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام مي آييم و سه روز اعتصاب غذا مي كنيم تا حاجتمان را بگيريم! و اكثرا هم حاجت خود را مي گيرند. من نيز تصميم گرفتم، به ساحت مقدس حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام متوسل شوم و اعتصاب غذا كنم!به حرم حضرت عباس عليه السلام رفتم و دست توسل به دامنش زدم و كنار ضريح آن حضرت اعتصاب غذا را شروع كردم. بالاخره روز سوم، در كنار ضريح خوابم برد و حضرت ابوالفضل عليه السلام به خوابم آمدند و حاجتم را برآوردند و فرمودند: «تو براي مردم استخاره بگير!» عرض كردم: من كه استخاره بلد نيستم. فرمودند: «تو تسبيح را به دست بگير! ما حاضر هستيم و به تو مي گوييم كه چه بگويي!» از خواب بيدار شدم و با خود گفتم: اين چه خوابي است كه ديده ام؟! آيا به راستي حاجت من روا شده است ديگر مشكلي نخواهم داشت؟!مردد بودم كه چه كنم؟ بالأخره تصميم گرفتم كه اعتصابم را بشكنم و از حرم خارج شوم و ببينم چه مي شود؟ از حرم خارج

شدم و داخل صحن گرديدم. از يكي از راهروهاي خروجي كه مي گذشتم، زني به من برخورد كرد و گفت: خانم، استخاره مي گيري؟! تعجب كردم، كه اين زن چه مي گويد؟! معمول نيست كه زن براي كسي استخاره بگيرد، آن هم زني معيدي و چادرنشين و بياباني! ارتباط اين خانم با خوابي [ صفحه 448] كه ديدم و دستوري كه حضرت به من دادند، چيست؟! آيا اين خانم از خواب من مطلع است؟! آيا از طرف آن حضرت مأمور شده است؟! بالأخره، به او گفتم: من كه تسبيح براي استخاره ندارم. فورا تسبيحي به من داد و گفت: اين تسبيح را بگير و استخاره كن! دست بردم و با توجهي كه به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام داشتم، مشتي از دانه هاي تسبيح را گرفتم! ديدم كه آن حضرت عليه السلام در مقابلم ظاهر شدند و فرمودند كه به اين زن چه بگويم؟! مطالب را گفتم و او رفت.از آن تاريخ، من هفته اي يك روز به اين محل زير ناودان طلا مي آيم و زناني كه وضع استخاره ي مرا مي دانند، نزد من مي آيند و من برايشان استخاره مي گيرم و بابت هر استخاره پولي به من مي دهند. ظهر كه مي شود، با پول حاصله، وسايل معيشت خود و فرزندانم را تهيه مي كنم و به منزل برمي گردم.داستان عجيب و كرامت بالايي بود. توجه حضرت ابوالفضل عليه السلام به يك زن بي سواد، بر اثر تقوا، آيا ترس از خدا و پرهيز از گناه، مي تواند اين همه اثر داشته باشد؟ اولياي ما اين همه به تقواي انسانها توجه دارند و در پاداش آن، چه الطافي كه نمي كنند! باري، داستان را كه گفت، بلند شد و رفت.بعدا، به

اين فكر افتادم كه باز از اين زن سؤال كنم و ببينم چه عنايت ديگري به او شده و چه چيزهاي ديگري را ديده يا درك كرده است؟ با يكي از رفقا، در صدد برآمديم كه هفته ي ديگر كه او كارش تمام مي شود، به دنبالش برويم و محل سكنايش را ياد بگيريم!هفته ي بعد، به دنبال او روان شديم. او مي رفت و ما هم به دنبال او حركت مي كرديم و مواظب بوديم كه او را گم نكنيم. داخل بازاري شد كه اكثرا زنان، فروشنده و خريدار بودند. همگي، عباهاي سياه يك شكل و يك قواره بر تن داشتند، به نحوي كه تشخيص او بر ما مشكل شد و ناچار شديم كه سعي كنيم از روبرو او را شناسايي [ صفحه 449] نماييم و مواظبش باشيم!او نشست تا قدري باميه سوا كند و بخرد. قدري از عبايش هم از پايش كنار رفته بود. يكباره متوجه شد كه ما او را نگاه مي كنيم و مواظب او هستيم. عصباني شد و با ناراحتي برخاست و بدون اينكه چيزي بخرد از آن محل خارج شد! ما تصميم گرفتيم باز هم تعقيبش كنيم، ولي با كمال تعجب ديديم كه بر جا خشكيده ايم و اصلا توان حركت نداريم! بالاخره سعيمان بي حاصل بود. متوقف مانديم ولي چشمانمان آن زن را تعقيب مي كرد. او مي رفت تا اينكه به پيچي رسيد و از نظرمان غايب شد. آنگاه پاهاي ما آزاد شد و توانستيم راه برويم، ولي ديگر او از تيررس نگاه ما دور شده بود و دسترسي به او نداشتيم!اين ها، آثار معنوي دوري از گناه است كه اگر انسان سعي كند در مقابل شدايد، صبورانه

مقاومت ورزد و گرد گناه نگردد، اين چنين مورد توجه اوليائش قرار مي گيرد كه قدرت پيدا مي كند با يك توجه، دو عالم جليل القدر را اين چنين بر زمين ميخكوب كند! [231] .

آزاد سازي عروس از دست حراميان و رساندن او به حرم مطهر در هنگام حضور نادرشاه

خطيب بزرگوار و مدافع مكتب اهل بيت عليهم السلام، آقاي سيد حسين فالي اظهار داشتند:جد مادري اين جانب، مرحوم حاج شيخ حسن حائري، كه در كربلا معروف به شيخ حسن كوچك بود، از منبريها و خدمتگزاران با اخلاص حضرت اباعبدالله [ صفحه 450] الحسين عليه السلام بود، كه مردم او را به تقوي و ايمان مي شناختند.ايشان مي فرمود: در كتاب اسرارالسلاطين، كه نسخه ي خطي آن در خزانه ي حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام موجود است، خواندم: نادرشاه وزيري شيعه به نام «ميرزا مهدي» داشت. زمان كه نادر هند را فتح كرد، ميرزا مهدي از او اجازه خواست كه از هند براي زيارت عتبات مقدسه به عراق مشرف گردد. نادرشاه او را به مسخره گرفت كه، شما شيعيان مرده پرست هستيد! شخصي را كه صدها سال قبل از دنيا رفته است، بر سر قبرش مي رويد و به وي سلام مي كنيد...!ميرزا مهدي وزير گفت: اينها اگر چه در ظاهر مرده اند، ولي كارهايي مي كنند كه از عهده ي زنده ها برنمي آيد و مردم آن را كرامت و معجزه مي نامند. از جمله كرامات مولا اميرالمؤمنين علي عليه السلام اين است كه سگ چون حيواني نجس است به قبر مطهر ايشان نزديك نمي شود و از آن عجيبتر، (شراب) است كه چون به آنجا مي برند فاسد مي گردد و اثر خمريت و مستي از آن زايل مي شود!نادرشاه پس از شنيدن اين مطلب گفت: اگر چنين است كه تو مي گويي، من هم با تو مي آيم تا از نزديك

اين كرامت و معجزه را مشاهده نمايم! چند بعد نادر به طرف عراق حركت كرد. چون به محدوده ي حرم مطهر مولا اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد، شرابي را كه از قبل در ظرفي مخصوص گذاشته، و در آن را مهر كرده بودند، تا كسي نتواند در آن تصرف كند، طلب كرد. زماني كه آن را آوردند ديد بوي تندي همچون بوي سركه از آن متصاعد مي شود و چون آن را چشيد، ديد سركه شده است!سپس يك سگ طلب كرد. سگ را آوردند، ولي هر چه سعي و تلاش كردند تا آن حيوان را وارد محوطه و محدوده ي حرم مطهر كنند، نتوانستند. حيوان، دستهاي خود را به زمين فشار مي داد و هرچه، ريسمان وي را مي كشيدند فايده اي نداشت، تا اينكه [ صفحه 451] ريسمان پاره شد و حيوان آزاد شد و به عقب برگشت.نادرشاه، كه اين صحنه را ديد، در مقابل عظمت اميرالمؤمنين حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام سر تعظيم فرود آورد و گفت: حال كه چنين است، مي خواهم به جاي اين حيوان، زنجيري به گردن خود من بيفكنيد و به كنار قبر مطهر مولا اميرالمؤمنين حضرت علي عليه السلام ببريد.زنجيري از طلا تهيه شد. ولي كسي جرأت نمي كرد آن زنجير را به گردن نادرشاه بيندازد و او را به سوي حرم ببرد، زيرا فكر مي كردند او اكنون احساساتي شده و چنين مي گويد. ولي بعد كه به خود مي آيد و حالش آرام و طبيعي گردد، آن شخص را مجازات مي كند!در اين هنگام، ناگهان شخصي ناشناس، ولي بسيار با هيبت، نزديك شد و زنجير طلا را به گردن نادر انداخت و او را به طرف قبر اميرالمؤمنين علي عليه السلام كشانيد.

وقتي نادرشاه به كنار قبر مطهر رسيد، تاجي را كه از پادشاه هند گرفته و بسيار قيمتي بود، روي قبر مطهر نهاد و عرض كرد: شاه تويي و من يكي از بندگان تو هستم، بلكه من سگ در خانه ي تو مي باشم.سپس در نجف اشرف ماند و دستور داد تا گنبد حضرت را كه كاشي بود طلا كردند و بعد هم به كربلا و زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام مشرف شد و چون حوادث عاشورا و صحنه هاي دلخراش كربلا و مصائب جانسوز حضرت اباعبدالله و يارانش را برايش گفتند، متأثر شد و بشدت گريست.در اين ميان، از علمدار كربلا، حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام، نيز سخن به ميان آمد و گفته شد كه آن بزرگوار در روز عاشورا با چه رنجها و مشقتهايي روبرو شد؟ نادرشاه گفت: قبر او در كجاي حرم امام حسين عليه السلام است؟ [ صفحه 452] گفتند: وي قبري جداگانه دارد، و نادر را به حرم حضرت قمر بني هاشم عليه السلام هدايت كردند. وقتي كه چشم نادرشاه به دستگاه با شكوه و حرم با صفاي قمر بني هاشم عليه السلام افتاد و ديد دست كمي از حرم مولايش امام حسين عليه السلام ندارد، از حاضرين پرسيد: علت و حكمت ايجاد اين تشكيلات جداگانه چيست و چرا حضرتش را در حرم امام عظيم حسين بن علي عليه السلام دفن نكرده اند؟! گفتند: اين امر به علت وصيت خود سردار كربلا، قمر بني هاشم عليه السلام، بوده است كه به حضرت سيدالشهداء عليه السلام گفت: مولا جان، مرا به خيمه مبر، چون به بچه هاي حرم وعده ي آب داده ام و آنها انتظار آب مي كشند؛ و اينك اگر با اين وضع به خيمه برگردم، شرمنده ي

آنان خواهم بود. اما هر چه علما و حاضرين برايش توضيح دادند، نادرشاه قانع نشد كه بايد براي حضرت عباس عليه السلام گنبد و بارگاه جدايي باشد.در اين اثنا، ناگهان صداي فريادي همه را متوجه خود كرد. ديدند جواني، با حالت آشفته و پريشان، كنار ضريح مطهر فرزند رشيد مظلوم تاريخ اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام فرياد مي زند و با لهجه ي محلي مي گويد: اي برادر زينب، به فريادم برس.نادرشاه گفت: ببينيد مطلب از چه قرار است و آن جوان چه مي خواهد؟ جوان گفت: من از قبيله ي مسعود هستم و محل سكونت ما، در همين دو سه فرسخي شهر كربلا مي باشد. در ميان ما رسم بر اين است كه يك روز قبل از عروسي، داماد همراه با عروس، به حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مي آيند و سوگند مي خورند كه به يكديگر خيانت نكنند و حضرت را حكم قرار مي دهند كه هر كس به ديگري خيانت كرد حضرتش او را مجازات كند!امشب هم، شب عروسي و زفاف من است. لذا با همسرم از منزل بيرون آمديم تا به حرم حضرت بياييم؛ ولي در بين راه هفت نفر سواركار مسلح به ما حمله كردند و زنم [ صفحه 453] را از من گرفتند و بردند. اكنون آمده ام كه از حضرت قمر بني هاشم عليه السلام كمك بگيرم.نادرشاه بسيار متأثر شد و گفت: من تا شب همسرت را به تو باز مي گردانم، ولي جوان عرب، كه گويا با نادرشاه و شكوه و هيبت وي آشنايي نداشت، گفت من از تو كمك نخواستم، من از برادر زينب كبري عليهاالسلام كمك مي خواهم، و بايد هر چه زودتر همسرم را به من برگرداند و

آن دزدها را به كيفر برساند. نادرشاه از سخنان گستاخانه ي آن جوان و اينكه او را رد كرده بود برآشفت و گفت: بسيار خوب، اگر قمر بني هاشم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام قبل از امشب همسرت را به تو نرساند من ترا كيفر خواهم كرد و به حسابت خواهم رسيد.جوان با مشكل دوم كه همان تهديد نادرشاه بود روبرو شد و خود را به روي قبر مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام انداخت و در حالي كه فرياد مي زد، گفت: اي پناه بي پناهان، اي پسر اميرالمؤمنين علي عليه السلام، به دادم برس.ناگهان صداي هلهله و فرياد زني توجه همه را جلب كرد كه صدا مي زد: «رايتك عالية يبو فاضل، مشكور، يخو زينب»! آن زن با لهجه ي محلي مي گفت: پرچمت بلند است اي ابوالفضل عليه السلام، سپاسگزارم اي برادر زينب!نادرشاه دستور داد جوان و همسرش را نزد او آوردند و ماجرا را از زن پرسيد. هم مانند شوهرش، رسم جاري قبيله و حمله ي دزدان را بيان كرد و اضافه نمود كه، چون دزدان مرا با خود بردند و شوهرم از من جدا و دور شد، فرياد برآوردم و حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام را به حق خواهرش زينب كبري عليهاالسلام قسم دادم تا مرا نجات دهد.ناگهان سواري از سوي كربلا نمايان شد و با عجله و شتاب بسيار نزديك ما آمد و به دزدان دستور داد كه مرا رها كنند، ولي آنها نپذيرفتند و حتي به آن سوار حمله بردند كه [ صفحه 454] يكمرتبه ديدم برقي همانند برق شمشير به طرف دزدان حركت كرد و سرهايشان را از بدنها جدا كرد و اكنون جسدها و سرهاي آنها در آن

بيابان افتاده است، اينك نيز خودم را در اينجا مي بينم!نادرشاه از ديدن اين كرامت قانع شد كه مقام والاي حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام اين مقدار هست كه به پاداش وفا و ايثاري كه در زندگي نشان داده است، چنين دستگاهي در كنار برادر عزيزش امام حسين عليه السلام داشته باشد. لذا دستور به توسعه ي حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام داد و مسجد بالا سر حضرت و مسجد رواق پشت سر را احداث نمود و صحن و ايوان را تزيين و تعمير اساسي كرد. [232] .

دست پسر قطع شد و دختر به عقد او درآمد

اين قضيه توسط حجة الاسلام آقاي شيخ محمد سمامي حائري به نقل از مرحوم آيت الله حاج سيد محمد كاظم قزويني قدس سره بيان شده است:يكي از خانهاي ايران با خانواده اش به زيارت عتبات مشرف گرديد. خان دختر زيبايي داشت كه در اين سفر همراه او بود. دختر به حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مشرف شد و يكي از خدمه ي خان شيفته ي جمال او گشت.خادم، در كنار ضريح مطهر دستش را روي دست دختر گذاشت، دختر فورا رو به قبر حضرت كرد و عرض كرد: آيا سزاوار است در كنار ضريح شما اين چنين به من بي ادبي نمايند؟! يا اباالفضل العباس عليه السلام، دستش را قطع كن!پس از چند روز قرار شد كه خان حركت كند. خادم مزبور هم هر چه داشت [ صفحه 455] فروخت و پنجاه ليره ي طلا را در كيسه اي قرار داد و همراه با قافله ي خان حركت كرد. در بين راه، خان متوجه شد كه پولش را به سرقت برده اند (مبلغ پولي را كه همراه داشت، يكصد ليره بود). قرار شد كه افراد قافله را تماما وارسي

كنند. پس از وارسي، كيسه اي كه پنجاه ليره ي خادم در آن بود كشف شد به خانه خبر دادند كيسه ي ليره نزد اين شخص كشف شد. سپس معلوم شد كه داخل كيسه پنجاه ليره است. خان تصور كرد كه اين پول، مال اوست و دستور داد پول را گرفتند، و دست آن خادم را به عنوان سارق قطع كردند!پس از مدتي، پول در ميان اثاثيه ي خان پيدا گرديد و خان از اين بابت سخت ناراحت شد و در صدد عذرخواهي برآمد. خادم كه دستش قطع شده بود، رضايت نداد. خان گفت: هر چه بخواهي در قبال اين عمل، به تو مي دهم! خادم گفت: اگر مي خواهي راضي شوم، بايد دخترت را به عقد من درآوري، خان قبول كرد و دختر را به عقد آن شخص درآورد.پس از عقد، دختر به او گفت: چرا تو در حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام، كنار ضريح مطهر، دستت را روي من گذاشتي؟! آن شخص گفت: زماني كه دستم را روي دست تو گذاشتم، از حضرت خواستم كه تو را به عقد من درآورد و حضرت خواسته ي من را اجابت كرد. دختر گفت: من هم از آن حضرت خواستم كه دستت را قطع كند و حضرت خواسته ي مرا نيز اجابت كرد! [233] . [ صفحه 456]

مرد جوان به درستي سوگند ياد كرد و نابينا شد، چون گاو نذري ذبح شد، چشمهاي جوان نيز شفا يافت

خطيب توانا، جناب حجة الاسلام والمسلمين آقاي سيد جاسم طويريجي نقل كردند:عشيره اي در عراق وجود دارد كه به نام «آل يسار» معروف است. يك روز دختري از آنها در كنار رودخانه چند گاو را مي چرانده است. هوا گرم و در حدود ظهر بوده است. چون مسير خلوت بوده و كسي از آنجا رد نمي شده است،

دختر عبايه اش (چادر عربي) را كنار مي گذارد و با پيراهن و بقيه ي لباسهايش داخل آب مي رود. ولي يك دفعه متوجه مي شود كه جواني از آنجا عبور مي كند. دختر خودش را پشت درختي پنهان مي كند تا جوان رد شود و سپس به آب تني مي پردازد.زماني كه از آب بيرون مي آيد مي بيند عبايه اش نيست، به منزل رفته و ماجرا را براي پدر و مادرش تعريف مي كند و مي گويد: احتمال دارد عبايه را آن جوان برداشته باشد، چون به غير از او كسي از آن حوالي عبور نكرد. ممكن است از روي دشمني عبايه را برداشته باشد.پدر و مادر دختر به سراغ جوان رفتند و قضيه را به او ابلاغ كردند و مادر دختر هم نذر كرد كه اگر پاكي ساحت دخترش ثابت شد، گاوي را قرباني كند و در راه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام احسان نمايد.جوان در حرم حضرت العباس عليه السلام قسم خورد كه من خبر ندارم. به مجرد قسم از دو چشم نابينا شد و مردم ريختند و او را كتك زيادي زدند.جوان گفته بود: «من از عبايه خبري ندارم» و ظاهرا حق با او بود. بنابراين، پيداست كه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام در اين جريان كاري دارد. باري، مادر دختر اداي نذر كرد و گاو را سر بريد و عبايه از شكم گاو نر بيرون آمد. سپس بلافاصله و بدون [ صفحه 457] معطلي چشمهاي آن جوان نيز بينايي خود را باز يافت و بدينگونه، كرامتي بارز از قمر بني هاشم عليه السلام ظاهر گرديد. [234] .

شفاي بيماري مهلك آية الله العظمي سيد مهدي شيرازي با توسل علامه ي قزويني

خطيب بزرگوار، مرحوم حجة الاسلام والمسلمين آيت الله آقاي سيد محمد كاظم قزويني قدس سره (متوفي 13 جمادي الثانيه

1415 ه ق) داماد فقيه بزرگوار شيعه مرحوم ميرزا مهدي شيرازي، (مؤلف كتاب «علي من المهد الي اللحد» و كتابهاي ديگر)، در سال 1389 ق نقل كرد:مرحوم آيت الله ميرزا مهدي شيرازي قدس سره (متوفي شعبان 1380 ق) حدود هشت سال قبل از فوتش به ناراحتي كبد مبتلا گرديد. روي اين امر ايشان هر چه آب مي نوشيد آبها از بدن او دفع نمي گرديد، به حدي كه بدنش سنگين شد و قدرت حركت از او سلب گرديد.ناراحتي مزبور شدت يافت تا اينكه حتي خوابيدن هم برايش دشوار شد. يكي از شبهاي ماه رمضان كه به عيادتش رفتم، ايشان را خيلي ناراحت ديدم، ولي دائما صابر و شاكر بود. پس از آنكه از خدمت ايشان مرخص شدم، به حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مشرف گرديدم. حرم خيلي خلوت بود و شايد مجموع افرادي كه در حرم بودند از عدد انگشتهاي دست تجاوز نمي كرد، زيرا تمام مردم در آن وقت [ صفحه 458] مشغول خوردن سحري بودند.كنار ضريح مطهر نشسته، ضريح را با دستانم گرفتم و متضرعانه، حضرت اباالفضل عليه السلام را شفيع درگاه الهي قرار دادم. در اين لحظه تداعي حاصل شد و قبر حضرت ابي الفضل العباس عليه السلام در نظرم مجسم گرديد. در لحظه مزبور، كه من از تمام جهات غافل بودم و عاجزانه در حال توسل و توجه قرار داشتم، ناگهان صدايي مانند صداي شير در جنگل، كه در ميان دو كوه بپيچد به گوشم رسيد و لرزه بر اندامم انداخت! صدا مفهوم نبود. از جا حركت كردم، متعاقبا صداي دوم به گوشم خورد.از شدت ترس و هراس پا به فرار گذاردم و خود را با عجله

به منزل رسانيدم، ولي از شدت ترس و وحشت، سحري نخوردم! اذان صبح گفته شد، نماز خواندم، ولي پس از آن هر كاري كردم كه بخوابم نتوانستم. بعد از مدتي، لحظه اي خوابم برد و در عالم خواب ديدم نامه اي كوچك به دستم دادند كه دو سطر در آن نوشته بود.مضمون نوشته آن بود كه: ما، براي ميرزا مهدي شفاعت كرديم و خداوند او را شفا خواهد داد.از خواب بيدار شدم و مجددا لرزه بر اندامم مستولي گرديد. خدمت مرحوم ميرزا مهدي رفتم و بشارت شفاي او را دادم و گريه كردم. خداوند وي را از آن مرض مهلك به واسطه ي داروي محمدي شفا داد و او يك سال بعد از اين واقعه عمر كرد و ديگر هيچ گونه ناراحتي از اين جهت نداشت. [235] . [ صفحه 459]

شفاي برادر مسلول جناب آقاي مولوي

جناب حجة الاسلام والمسلمين آقاي مولوي قدس سره نقل فرمود: برادرم محمد اسحاق در بچگي مسلول شد و از درمان او نااميد شديم.پدرم او را به كربلا برد و در حرم حضرت اباالفضل عليه السلام او را به ضريح مقدس بست و از آن بزرگوار خواست كه از خداوند متعال شفا يا مرگ او را بخواهد! بچه را بست و خود در رواق، مشغول نماز شد.هنگامي كه پدرم به كنار ضريح برگشت، بچه گفت: بابا گرسنه ام! پدرم مي گفت: بصورتش نگاه كردم و ديدم رخسارش تغيير كرده و شفا يافته است. او را بيرون آوردم و فرداي آن روز انار خواست و هشت دانه انار و يك قرص نان بزرگ خورد و اصلا از آن مرض هيچ خبري نشد! [236] .

شفاي كاسب نابيناي بازار بين الحرمين در حرم حضرت ابوالفضل

عالم جليل القدر، آقا شيخ مهدي كرمانشاهي حكايت كرد:يك مرد كاسب كوري بود كه در بازار بين الحرمين دكان داشت و همه او را مي شناختند. تا ياد داشتيم، او را نابينا ديده بوديم.يك روز در مقبره ي وابسته به خودمان، كه در رواق پايين پاي بارگاه حسيني عليه السلام مي باشد، خوابيده بودم و چون هوا كمي گرم بود، درب مقبره را كمي باز گذاشته بودم تا باد بيايد.در اين حين، ناگهان صداي هياهو شنيدم. نگاه كردم، ديدم از سمت صحن كوچك مردم زيادي به حرم داخل شدند و چون درب مقبره ي ما باز بود، جمعيت به سوي مقبره ي [ صفحه 460] ما هجوم آوردند.در آن ميان، عده اي دور مردي را گرفته بودند و داخل مقبره نمودند و در را بستند. خوب كه نگاه كردم ديدم آن مرد نابيناي معروف و مشهور است كه هر دو چشم او به

درشتي باز شده است و مثل كاسه ي خون سرخ مي درخشد! مردم لباس هاي او را پاره پاره كرده اند و فوج فوج براي ديدن او هجوم مي آورند. آنان انگشت جلو چشم او مي گرفتند و مي پرسيدند: اين چندتا است؟ و او درست جواب مي گفت.او مدتي به همان حال، در مقبره ماند تا فشار و ازدحام مردم آرام گرفت. از او سؤال كردم، معلوم شد حضرت اباالفضل عليه السلام چشم او را بينا و روشن، و قلب مؤمنين را از سرور چون گلشن نموده اند. [237] .

شفاي چشم حاج شيخ علي تاكي شهرضايي در حرم حضرت اباالفضل

اين قضيه توسط عالم پرهيزگار، واعظ و نويسنده و موالي اهل البيت عليه السلام حاج شيخ علي تاكي شهرضايي نجفي صاحب كتاب شريف زادالمتقين در دهه ي محرم الحرام 1422 ه ق بيان شده است:در زمان مجرد بودنم در عراق، با خود عهد كرده بودم كه در دهه ي عاشورا كار (كار نجاري و چوب بري) انجام ندهم. بلكه فقط به شركت در مجالس عزاداري و سينه زني اباعبدالله الحسين عليه السلام اشتغال داشته باشم. يك رفيقي داشتيم كه به من گفت: بيا كار كن، كار كردن اشكالي ندارد و هيچ كس نگفته است كه بايد كارها در دهه ي عاشورا تعطيل شود! [ صفحه 461] بالاخره در يك دهه ي عاشورا ما به كار مشغول بوديم ناگهان يك اره كشيدم و قطعه اي از چوب كنده شد و به سياهي چشمم اصابت كرد و فرورفت، چشمم شروع به آبريزش كرد و ديگر قابل باز شدن نبود. به هر دكتري هم مراجعه كردم نتيجه اي نگرفتم. دكترها مي گفتند: نبايد نان بخوري و به همين جهت من تا چهل روز فقط شوربا و غذاهاي مايع مصرف مي كردم.بهرحال از طبابت پزشكان كربلا نتيجه اي نگرفتم و

مرا به رفتن به بغداد تشويق نمودند. در اين هنگام كه مأيوس شده بودم و تنهايي و غربت از يك سو و درد چشم از سوي ديگر مرا مستأصل ساخته بود، به حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام پناه بردم و گفتم: يا اباالفضل! يابن اميرالمؤمنين! من در اينجا تنها هستم و كسي را ندارم [در آن زمان هنوز مجرد بودم] براي من رفتن به بغداد خيلي مشكل است. سپس گريه ي زيادي كردم و به حضرت ابوالفضل عليه السلام التماس كردم.پنبه اي روي چشمم گذاشته بودند و آن را بسته بودند، اما احساس مي كردم كه چشمم پر است و درد آن بسيار شديد بود. خلاصه همينطور كه مشغول زاري و التماس بودم، ناگهان احساس كردم كه چشمم خالي شده است! از حرم حضرت اباالفضل عليه السلام به طرف رواق حركت كردم و چون به رواق رسيدم، چسب روي چشم را باز كردم و پنبه را برداشتم و به پنبه نگاه كردم. ديدم چركها و آن قطعه چوب همه از چشمم بيرون آمده است و روي پنبه است. پنبه را در سطل آشغال انداختم و چشمم شفا گرفته و سالم شده بود!البته كار ائمه اطهار عليهم السلام اينگونه است، معجزات آنها زياد است، لطف آنها در حق ما هم خيلي زياد بوده است، آنها در آنجا به ما توفيق ازدواج دادند و زندگي ما را سامان بخشيدند. آنها لطف زيادي دارند، اميدوارم كه ما شيعه ي واقعي آنها باشيم. [ صفحه 462]

بچه ي ناقص الخلقة را به طرف ضريح پرتاب كرد و سالم بازگشت

اين قضيه توسط واعظ جليل القدر جناب آقاي حاج سيد علي مدرسي يزدي بيان شده است:در سال 1342 شمسي به زيارت حضرت سيدالشهدا عليه السلام و برادر بزرگوارش، حضرت قمر بني

هاشم عليه السلام، موفق شدم.روزي پس از زيارت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام به يكي از خدام حرم آن حضرت گفتم: يك كرامت را كه به چشم خود ديده اي، برايم تعريف كن. خادم گفت: روزي يكي از شيوخ عرب را ديدم كه سواره وارد صحن شد. وي كه بچه اي را در بغل داشت، وقتي به ايوان حضرت رسيد، آن بچه را به طرف قبر مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام پرتاب كرد و خطاب به آقا عرض كرد: من بچه ي ناقص از شما نخواسته ام! من نگاهم به بچه افتاد، ديدم از پا عليل است، ولي پس از مدتي سالم به طرف پدر برگشت! از آن پدر پرسيدم قضيه چه بوده است؟!گفت: من فرزند نداشتم. متوسل حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام شدم تا از خدا بخواهد كه خدا فرزندي به ما عنايت فرمايد. در نتيجه، خدا اين پسر را به ما مرحمت كرد. ولي پسر معلول به دنيا آمده بود و همسرم آن را از من پنهان مي داشت تا من به نقص عضو وي پي نبرم.بالاخره روزي چشمم به پاي فرزندم افتاد و فهميدم معلول است. علت آن را پرسيدم. همسرم گفت: از روز تولد به همين نحو بوده است، ولي من وقتي كه او را قنداق مي كردم از شما پنهان مي داشتم، تا امروز كه اين راز فاش شد.من هم بچه را از همسرم گرفته و به حرم مطهر قمر بني هاشم عليه السلام آوردم و عرض كردم: آقا جان، من از شما فرزند ناقص نخواستم و او را به طرف حرم پرت كردم و [ صفحه 463] اكنون شما ديديد كه حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام پسرم را شفا داد. [238]

.

شفاي جواني كه ظاهرا فوت كرده بود و به ضريح دخيل بسته شده بود

اين قضيه توسط حضرت آيت الله حاج سيد محمد مفتي الشيعة بيان شده است:ايامي كه در نجف اشرف بودم، يك روز به كربلا مشرف شدم. كاري لازم داشتم و قرار بود با شخصي در حرم حضرت عباس عليه السلام ديدار كنم. پس از تشرف به حرم حضرت سيدالشهداء عليه السلام، به حرم حضرت عباس عليه السلام آمدم و بعد از زيارت در بالا سر حضرت عليه السلام، مشغول خواندن قرآن شدم تا شخص مزبور سر وعده اي كه داده بود بيايد.در قسمت بالا سر حضرت، نزديك ضريح، جواني مريض (حدودا سي ساله) را ديدم كه گويا دكترها گفته بودند، كار او از معالجه گذشته و بهبودي پذير نيست، و لذا اقوامش او را براي استشفا دخيل بسته بودند.باري، من مشغول قرآن خواندن بودم، كه ديدم يك زن محجبه كه عباي عربي سياهي پوشيده و روبنده اي بر چهره داشت، نزد من آمد و به فارسي گفت: آقا، اين جوان ظاهرا فوت كرده است و خادمها چند بار گفته اند: مريضتان را كه به ضريح بسته ايد، باز كنيد و ببريد! ولي اين عربها اعتنا نكرده اند، حتي خود خادمها خواسته اند كه دخيل را باز كنند، عربها با آنها دعوا كرده و مانع شده اند و ديگر خادمها جرئت اقدامي را ندارند. شما تشريف بياوريد و اين مريض را كه مرده است باز كنيد، زيرا شما سيد هستيد و از آنجا كه عربها براي سادات احترام خاصي قائل هستند، مانع شما [ صفحه 464] نمي شوند. من در جواب گفتم: خانم، من زبان آنها را در موقع صحبت كردن درست نمي فهمم.خانم مزبور خيلي اصرار كرد، ولي من قبول نكردم و لذا رفت به خود آن عربها،

به زبان خودشان، سخني گفت: كه در نتيجه ديدم چند نفر از آنها به طرف من آمدند و يكي از آنها دست مرا بوسيد و مطلبي را گفت كه فهميدم از من دعوت مي كند شالي را كه مريض خود را با آن به ضريح بسته بودند، باز كنم، زيرا از بهبودي وي مأيوس شده اند.من بلند شدم و نزد ضريح آمدم، جمعيت زيادي در اطراف ضريح و پيرامون شخص مريض بودند. ديدم ظاهرا آن مريض فوت شده و رنگش به زردي گراييده است. خواستم پارچه و شال را باز كنم، ولي شخصي از زائرين به من گفت:آقا شما باز نكنيد! اين گونه كارها، كار اين خدمه است و آنان از شما گلايه خواهند كرد كه چرا در امور آنان دخالت مي كنيد! من كنار رفتم و از رواق خارج شدم. ولي چون منتظر آن رفيقي بودم كه با وي وعده ي ديدار داشتم، دوباره از در ديگري وارد رواق شدم و به قصد زيارت حضرت عباس عليه السلام (به عنوان نيابت از ارحام و گذشتگان خودم) داخل حرم شدم و زيارت كردم. سپس آمدم در كناري و مشغول نماز زيارت شدم.جمعيت در بالاي سر زياد شده بود. يكوقت ديدم سر و صدا بلند شد! خيال كردم آن جوان فوت كرده، و ارحام او سر و صدا به راه انداخته اند. ولي وقتي بلند شدم و آمدم، ديدم آن جوان شفا يافته و بلند شده است! زنها هلهله ي شادي مي كردند و اشعار عربي مي خواندند. لحظه اي نگذشت كه مردم به سمت جوان هجوم آوردند و به بوسيدن دست و پيشاني وي مشغول شدند. [ صفحه 465] جماعتي هم كه در صحن بودند

فهميدند كرامتي از حضرت ظاهر شده است و دويدند و آمدند و به پاره كردن لباسهاي وي پرداختند تا براي تبرك ببرند! خدمه ي حرم نيز كه در اثر كثرت جمعيت خوف از آن داشتند كه جوان صدمه ببيند مانع هجوم و حمله ي مردم مي شدند. پس از آن، ديگر به علت ازدحام، اطلاع تفصيلي از جريان پيدا نكردم و به نجف برگشتم. [239] .

شفاي بيماري وسواس، با ديدن وضوي حضرت ابوالفضل

صاحب كتاب حياة العباس عليه السلام حاج شيخ محمد جعفر شاملي، در ص 60 مي نويسد: حاج سيد موسي زيارت نيا، صاحبخانه ي ما، در مشهد حكايت كرد:شيخ محمد نامي از اهل تبت چين، بسيار شايق بود كه موفق به تحصيل علم شود. وي ضمنا دچار مرض وسوسه بود و در هنگام وضو بسيار به زحمت مي افتاد و از اين مشكل به تنگ آمده بود. شيخ محمد به نجف اشرف مشرف گشت و براي روا شدن اين دو حاجت، پاي ضريح حضرت امير عليه السلام به تضرع و زاري پرداخت و از حال طبيعي بيرون رفت. در آن وقت شنيد كه گوينده اي گفت: تو موفق به تحصيل علم مي شوي، و براي رفع وسوسه نيز نزد حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام برو.شيخ محمد گفت: چون به حال آمدم، برخاستم و به كربلا آمدم و به زيارت قبر امام حسين عليه السلام و سپس به زيارت حضرت ابوالفضل عليه السلام پرداختم. آنگاه به مدرسه آمدم و شب را در حجره اي به سر بردم.چون خوابيدم، در عالم خواب مشاهده كردم كه به حجره آمدم. ديدم پيغمبر [ صفحه 466] خدا صلي الله عليه و آله و حضرت امير عليه السلام نشسته اند. سلام كردم، آنها به من جواب دادند و فرمودند: بنشين! همان طور

كه نشسته بودم، حضرت ابوالفضل عليه السلام آمدند و به حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم سلام كردند و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: بنشين! سپس حضرت امير عليه السلام نزد حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به تعريف از حضرت عباس عليه السلام پرداختند. حضرت خاتم الانبياء فرمودند: مي دانم! حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كردند: يك انعام و هديه اي به او بدهيد.حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: بهترين هديه اين است حضرت عباس عليه السلام برخيزد، وضو بگيرد و به نماز بايستد و ما،به جماعت، به او اقتدا كنيم!حضرت عباس عليه السلام برخاستند و وضو گرفتند، آب كمي به صورت خود زدند و آن را شستند: سپس به شستن دست راست و دست چپ پرداختند و در پي آن مسح كشيدند و در پايان وضو رو به من كردند و فرمودند: «ما اين طور وضو مي گيريم!» سپس من از خواب بيدار شدم، و پس از آن ديگر وسوسه اي هنگام وضو نداشتم. [240] .

شفاي دختر ديوانه اي كه او را به ضريح بسته بودند

حجة الاسلام آقاي حاج شيخ محمد معين الغربائي، فرزند آية الله شيخ عمادالدين و نوه ي مرحوم آية الله معين الغربائي خراساني اين قضيه را نقل فرمودند:تقريبا چهل سال قبل كه هنوز ازدواج نكرده بودم، يك شب جمعه، از نجف اشرف پياده به كربلاي معلي رفتم و دعاي كميل را در حرم مطهر حضرت قمر بني هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام خواندم. وسط دعا خوابم برد و دقايقي بعد سر و صدا و شيون فوق العاده اي مرا از خواب بيدار كرد. [ صفحه 467] ديدم دختر عربي را به ضريح مطهر حضرت ابوالفضل العباس

عليه السلام بسته اند و او كه مرض جنون دارد، به مردم جسارت مي كند. پدر و مادر و بستگانش اطراف او را گرفته بودند و براي شفاي اين دختر ديوانه به حضرت قمر بني هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام متوسل شده بودند.يك نفر كه در همان جا خود را دكتر روان پزشك معرفي مي كرد و ايراني هم بود، به من گفت: بگو اين دختر را بياورند در فندق الحرمين، من در آنجا هستم و اين مريض را معاينه مي كنم. من گفته ي دكتر ايراني را به پدر دختر تذكر دادم. پدر دختر به زبان عربي گفت: لعنت به پدر كسي كه عقيده به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ندارد!بنده خجالت كشيدم و رفتم و در جاي خود نشستم و مشغول خواندن بقيه ي دعاي كميل شدم، كه دوباره در حال خواندن دعا خوابم برد!مجددا به سبب سر و صدا بيدار شدم، اين بار ديدم كه اطراف آن دختر را گرفته اند و آن دختر مورد عنايت حضرت ابوالفضل عليه السلام قرار گرفته است و حضرت دختر ديوانه را شفا داده اند، مردم هم هجوم آورده اند و لباسهايش را پاره پاره مي كنند و او از عباي پدرش براي پوشاندن خويش استفاده مي كند.در آن حال، دكتر ايراني را ديدم، كه دو دست بر سر خود مي زند و گريه مي كند و مي گويد: بلي، غير از ما، دكترهاي ديگري نيز وجود دارد!. [241] .

شفاي دختر هيجده ساله ي ديوانه

حجة الاسلام والمسلمين آقاي حاج شيخ عبدالله مبلغي آباداني، از حوزه ي علميه ي قم، موردي از مشاهدات خويش را چنين بيان داشته اند: [ صفحه 468] در سال 1340 شمسي به اتفاق خانواده ام، به آبادان سفر كرديم. با اينكه در اولين شب ورود به آبادان، قصد

زيارت كربلا نداشتيم، ولي در صبح فردا پس از انجام فريضه، همسرم گفت: ديشب من در خواب حضرت قمر بني هاشم عليه السلام را ديدم كه به اتفاق ايشان همسفر بوديم و من به محضرشان عرض كردم: آقا، ميل داريم كه به حضورتان شرفياب بشويم. چون سالهاست كه آرزوي زيارت سرور شهيدان امام حسين عليه السلام و جناب شما را در سر مي پرورانيم. من اين خواب را به «سفر عتبات در آينده» تعبير كردم.شب ديگر باز خوابي شبيه همين خواب ديد و مشاهده كرد كه گويا شب پانزدهم شعبان است و ما در صحن مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ايستاده ايم. اين خواب را نيز با بنده، در ميان گذاشت. در باب تعبير اين خواب، ديگر حرفي نزدم.فرداي آن روز به مدرسه ي علميه ي شهر آبادان، كه به همت و سرپرستي حضرت آيت الله آقاي حاج شيخ عبدالرسول قائمي تأسيس شده بود، وارد شدم. حاج شيخ فرمود: عبدالله، ميل داري به عتبات بروي؟ من، كه هر دو خواب را فراموش كرده بودم، عرض كردم: آقا سر به سرم مي گذاري؟ ايشان فرمود: خير، جدا عرض مي كنم. بنده گفتم: من با خانواده آمده ام و تنها نيستم!ايشان فرمودند: ديشب در عالم خواب ديدم كه شما را به عتبات فرستاده ام و مهمان حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام هستيد! در خواب ديدم كه ندايي به من داده شد و من به ايشان پاسخ مثبت دادم. پس حضرت آقاي قائمي جواز عبور و مبلغ ده دينار عراقي نيز لطف فرمودند.آن روز ناهار را مهمان حجةالاسلام آقاي حاج سيد محمد هاشمي واعظ بوديم. ناهار نخورده به طرف گاراژ قريه ي قسوه حركت كرديم. شب را در قسوه مانديم.

پس [ صفحه 469] از اذان صبح از طرف فاو به بصره، از بصره به كاظمين، و از آنجا به كربلا رفتيم و درست در شب پانزدهم شعبان وارد كربلا شديم و شب را در حرم امام حسين عليه السلام بيتوته كرديم! صبح بعد از نماز صبح به حرم مطهر حضرت ابوالفضل عليه السلام مشرف شديم و اول طلوع آفتاب از حرم خارج شديم و در صحن مطهر مقداري استراحت نموديم.در اين موقع، خانم جواني كه در حدود هيجده سال از عمرش مي گذشت و چند مرد و دو نفر خانم وي را همراهي مي كردند و حالت جنون شديدي در او مشاهده مي شد، وارد صحن گرديد. همراهانش عباي عربي بر بدن عريان او افكنده بودند. زماني كه او را نزديك ايوان حضرت ابوالفضل عليه السلام بردند، يكي از زنان مي گفت: يا قمر بني هاشم، آبروي ما در ميان قبيله رفت و ديگر حيثيتي نداريم. ترا به جان مادرت فاطمه ي زهرا، ما را ياري ده و آبروي رفته ي ما را به ما بازگردان!دختر را به حرم بردند، من و همسرم وارد حرم شديم تا جريان را از نزديك ببينيم؛ البته من چشمان خود را بسته بودم. دختر را نزديك ضريح مطهر بردند.بيش از پنج دقيقه طول نكشيد كه ناگاه آن دختر ضجه زد و گفت: غطيني! غطيني! قد أعطاني ابن فاطمة ما أردت منه. يعني: مرا بپوشانيد، مرا بپوشانيد، به خدا قسم پسر فاطمه ي زهرا عليهاالسلام آنچه از او مي خواستم به من داد!»خدام حرم فورا عبا بر سرش انداختند و براي او لباس آوردند، ولي مردم با ديدن اين منظره عباي او را پاره پاره كردند و دوباره عبا برايش آوردند

و عباي دوم را نيز مردم به عنوان تبرك بردند. چنان ضجه و ناله در حرم مطهر آقا قمر بني هاشم عليه السلام بلند شد كه عموم مردم از زيارت باز ماندند.هر كجا آن دختر قدم مي گذاشت زائرين جاي پاي او را مي بوسيدند. يك هفته از [ صفحه 470] اين جريان گذشت. ما در باب وضع مزاجي وي از بعضي از اهالي كربلا سؤال كرديم. آنان جنون قلبي او را تأييد، و سلامتي او را بعد از عنايت حضرت قمر بني هاشم عليه السلام مورد تأييد قرار دادند. آنها افزودند كه وي پس از شفا يافتن به قبيله ي خود برگشته است و چادرنشينان به استقبال او آمدند و برايش قرباني كردند.اين بود مشاهدات حقيرت از كرامت حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام، كه همسرم نيز شاهد آن بود. [242] .

دختر ديوانه صدا زد: العباس شافاني

اين قضيه توسط آية الله حاج سيد علي شاهرودي بيان شده است:يكي از كراماتي كه اين جانب حاج سيد علي شاهرودي به چشم خودم شاهد آن بوده ام، يكي دو هفته قبل از خروجمان از عراق رخ داد. تقريبا هر هفته، شبهاي جمعه من و همسرم دو نفري براي زيارت حضرت سيدالشهداء امام حسين عليه السلام به كربلا مي رفتيم. ايامي بود كه جوانها را مي گرفتند و لذا ما تنها مي رفتيم. بعد از پياده شدن از اتوبوس نيز احتياطا كرايه ي برگشتن را به همسرم مي پرداختم كه احيانا اگر مرا گرفتند، او خودش به ايستگاه واقع در فلكه ي حضرت ابوالفضل عليه السلام برود و سوار ماشين شود و عازم نجف اشرف گردد، چون براي ايرانيها به هيچ وجه امنيتي وجود نداشت.در همين ايام، يك شب جمعه در حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام مشغول دعا

و زيارت بوديم كه ناگهان ديديم حرم شلوغ شد! دختري را آورده بودند كه تقريبا هيجده يا نوزده ساله بود. پدر و مادر و عموها و داييها و عمه ها و خاله ها - همه - دور او [ صفحه 471] را گرفته و به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام آورده بودند و دخيل بسته بودند و شفايش را از آقا مي خواستند.به طوري حرم شلوغ و پر سر و صدا شد كه همه از زيارت كردن باز ماندند و دست به دامن حضرت شدند تا شفاي دختر را از ايشان بگيرند، چون او سخت ديوانه مي نمود و حالش بسيار رقت انگيز بود. حقير نيز دست از دعا كشيده و عرض كردم: آقا جان، يا اباالفضل عليه السلام، مدتي است كه از شما كرامتي نديده ايم. امشب عوض زيارت، اين دختر را شفا بده تا ما ببينيم و بفهميم و برايمان آشكار باشد.ناگهان همراهان وي صلوات فرستادند و هلهله كردند و دختر ساكت شد. مادر دختر آمد و نگاهي به چشمهاي او انداخت و گفت: هنوز خوب نشده است! رسم بود كه خدام شال سبزي به گردن مريض مي انداختند و آن را به عنوان دخيل به ضريح مقدس مي بستند. چون مادر گفت: نه، هنوز خوب نشده! همه ي ما دومرتبه به آقا ابوالفضل عليه السلام متوسل شديم. چندي نگذشت كه مجددا هلهلله ي مردم بلند شد. باز مادر آمد، تأملي كرد و گفت: نه، هنوز خوب نشده است!سپس براي سومين بار هلهله بلند شد و اين دفعه كه مادر آمد، گفت: آري، به خدا اين مرتبه درست است! اين وقت بود كه دخترك صدا زد: پوشيه ام كو؟ عبايم كو؟ اينجا كجاست؟ «العباس شافاني»!

يعني حضرت عباس عليه السلام مرا شفا داد!مردم هجوم آوردند كه لباسهايش را به عنوان شفا و تبرك ببرند ولي خدام مانع پاره كردن لباسهايش شدند و گفتند: چون زن است، پاره كردن لباسهايش صحيح نيست. سپس اقوام دختر، وي را برداشته و گرد ضريح حضرت اباالفضل العباس عليه السلام طواف دادند.بنده عرض كردم: يا اباالفضل، هنوز اين معجزه درست برايم آشكار نشده است! موقعيت هم به گونه اي نبود كه من داخل جمعيت بروم و مسئله را بپرسم. با خود [ صفحه 472] گفتم: خودش مي آيد! بعد از لحظاتي آمدند كه از كنارم رد بشوند، وي به من سلام كرد و گفت: «عمو جان، حالت چطور است؟» و سپس در رواق رفت و مشغول زيارت شد.باز هم من احتياط كردم و براي اطمينان كامل به همسرم گفتم: برو ببين زيارت را درست مي خواند يا نه؟ همسرم رفت و سپس آمد و گفت: آري، صحيح مي خواند! من خوشحال شدم و همراه عيال به نجف اشرف برگشتيم. [243] .

ملحقات بخش 15 در اين كتاب

موضوع: 1- هدايت مرد سني كه به حضرت ابوالفضل عليه السلام بي اعتنا بود!، شماره قضيه: 188موضوع: 2- عطاي پول با بركت به آقا سيد ولي الله طبسي، شماره قضيه: 15موضوع: 3- حضرت ابوالفضل عليه السلام، صد دينار به مرد عرب دادند، شماره قضيه: 142موضوع: 4- زنده شدن نوجواني كه در اثر برق گرفتگي خشك شده بود، شماره قضيه: 152موضوع: 5- زنده شدن بچه اي كه روي سيمهاي برق، خشك شده بود، شماره قضيه: 153موضوع: 6- زنده كردن بچه اي كه در آغوش زن عرب بود، شماره قضيه: 156موضوع: 7- زنده كردن كودكي كه در كنار ضريح حضرت ابوالفضل عليه السلام جان داده بود، شماره قضيه:

158موضوع: 8- زنده كردن پسر رئيس خانواده ي «الكبه»، شماره قضيه: 159موضوع: 9- نجات طفل چهار ساله از مرگ حتمي به بركت حضرت ابوالفضل عليه السلام، شماره قضيه: 160موضوع: 10- شفاي فرزند مردي كه از خادم حرم، سيلي خورده بود، شماره قضيه: 103موضوع: 11- شفاي جواني كه قسم ناحق خورده، و رواني شده بود، شماره قضيه: 84موضوع: 12- شفاي عالمي كه از حضرت ابوالفضل عليه السلام سيلي خورد و بيمار شد!، شماره قضيه: 48موضوع: 13- دكتر يوسف ارمني، نام فرزندانش را غلامحسين و غلام عباس گذاشت!، شماره قضيه: 249 [ صفحه 475]

عطاياي خاص

چند لقمه از غذاي خيمه ي امام حسين موجب حافظه و ذكاوت در مرحوم شيخ جعفر شوشتري شد

مرحوم نوري در دارالسلام اين قضيه را نقل فرموده اند:شيخ جعفر شوشتري همين امسال در نجف فرمود: چون از تحصيل علوم دينيه در نجف فارغ شدم و دوران نشر و تبليغ و انذار فرارسيد، به وطنم برگشتم و به وظيفه ي خود كه هدايت مردم با اختلاف مراتب آنها است، پرداختم و چون اطلاعات كافي از مواعظ و مصائب نداشتم، تفسير صافي را با خود روي منبر مي بردم و در ماه رمضان و روزهاي جمعه آن را براي مردم مي خواندم و در ايام عاشورا هم از روي روضة الشهداي ملا حسين كاشفي روضه مي خواندم و نمي توانستم موعظه و مصيبت را از بربخوانم. [244] . [ صفحه 476] يك سال گذشت و دوباره ماه محرم نزديك شد. شبي با خود گفتم: تا كي از روي كتاب بخوانم و از كتاب جدا نباشم؟ و در انديشه ي بي نيازي از كتاب و خطبه خواني و سخنراني افتادم و به قدري درباره ي آن فكر كردم كه خسته شدم و خوابم برد!در خواب ديدم كه در سرزمين كربلا هستم و آن زماني بود

كه خيمه هاي امام حسين عليه السلام را برپا كرده بودند و قشون دشمنان در برابرشان صف زده بودند، چنانكه در روايت آمده است.من به خيمه ي امام حسين عليه السلام رسيدم و بر ايشان سلام كردم، ايشان مرا به خود نزديك كردند و به حبيب بن مظاهر عليه السلام فرمودند: «فلاني - به من اشاره كردند - مهمان ما است، آب كه اصلا نداريم! آرد و روغن داريم، برخيز و با آنها خوراكي بساز و نزد او بياور!».حبيب ابن مظاهر عليه السلام برخاست و با آن غذايي درست كرد و سپس آن را با قاشقي نزد من نهاد و من چند لقمه از آن خوردم! سپس بيدار شدم و ناگاه به دقايق و اشاراتي در مصايب، و لطائفي در آثار ائمه اطهار عليهم السلام هدايت شدم كه كسي در آن نكته ها بر من پيشي نگرفته بود! و هر روز اين قريحه در من زيادتر شد تا ماه روزه فرارسيد و من در وعظ و بيان، به مقصود خود رسيدم.مرحوم نوري مي فرمايد: مقام او در آنچه ذكر كرد به وصف نمي گنجد و او در اين ميدان، برتر از آن است كه شناخته شود. در اين سال كه شيخ جعفر شوشتري به خاطر كثرت منكرات و ظلم در اهواز (كه نتوانست جلو آنها را بگيرد) به نجف كوچيد، همه ي [ صفحه 477] فضلا به او روي آوردند و بزرگان علما از پرتو تحقيقاتش بهره بردند و در ماه رمضان و عاشورا و روز جمعه و پنجشنبه پاي منبر او انجمني مي شد كه ملأ اعلي بر آن رشك مي بردند!وذلك فضل الله يؤتيه من يشاء. [245] .

تشرف حضرت آية الله العظمي مرعشي نجفي به محضر امام حسين در كربلا، و رفع مشكلات ايشان

آيت الله مرعشي نجفي فرموده اند: «در سال 1339 قمري

(يك سال پس از درگذشت پدرشان) هنگامي كه در مدرسه ي قوام نجف اشرف، طلبه بودم و در آن زمان كتاب حاشيه ي ملا عبدالله يزدي، در منطق را تدريس مي كردم، زندگيم به سختي و مشقت اداره مي شد و هيچ راه فراري از دست فقر و تنگدستي نداشتم. هجوم ناراحتي ها عبارت بودند از:1- اخلاق ناپسند برخي از معممين كه به بيوت مراجع رفت و آمد داشتند. از رفت و آمد آنها به منزل مراجع براي من سوء ظني به همه ي مردم پيش آمده بود، چنان كه با كسي ارتباط برقرار نمي كردم و حتي نماز جماعت را پشت سر افراد عادل نيز ترك كرده بودم.2- يكي از منسوبين من به شدت از تدريس من جلوگيري مي كرد و به استادم نيز گفته بود مرا به درس خود راه ندهد! [ صفحه 478] 3- مبتلا به بيماري حصبه شده بودم و بعد از شفا از آن بيماري حالت كند ذهني و نسيان برايم پيش آمده بود.4- بينايي چشمهايم بسيار كم شده بود.5- از تند نوشتن عاجز شده بودم.6- گرفتار فقر شديد و تنگدستي بودم.7- در قلبم دائما نوعي بيماري روحي احساس مي نمودم.8- تدريجا تزلزلي در عقيده ام نسبت به بعضي از امور معنوي، روي مي داد.9- اميد داشتم خداوند سفر حج بيت الله الحرام را نصيبم كند، به شرط آنكه در مكه يا مدينه بميرم و در يكي از اين دو شهر دفن شوم.10- خداوند توفيق علم و عمل صالح را با همه ي گستره ي آن به من عنايت كند.آن مشكلات و اين آرزوها، لحظه اي مرا آرام نمي گذاشت، از اين رو به فكر توسل به سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام افتادم و

به كربلا رفتم؛ در حالي كه از مال دنيا فقط يك روپيه داشتم و با آن، دو قرص نان و كوزه اي آب خريده بودم! وقتي وارد كربلا شدم به جانب نهر حسيني رفتم و غسل كردم و سپس به حرم شريف رفتم و پس از زيارت و دعا، نزديك غروب بود كه به غرفه ي كليددار حرم، سيد عبدالحسين، صاحب كتاب «بغية النبلاء في تاريخ كربلا»، رفتم.او از دوستان پدرم بود. و از او اجازه خواستم كه يك شب در حجره ي وي بمانم. چون ممنوع بود كه كسي شبها در حرم مطهر باقي بماند! ايشان موافقت كرد و من آن شب در حرم ماندم و پس از تجديد وضو به حرم مشرف شدم فكر كردم كه در كدام مكان از حرم شريف بنشينم. معمول اين بود كه مردم در طرف بالاي سر مي نشستند، ولي من فكر كردم كه آن حضرت در دوران زندگي خود به فرزند خويش حضرت [ صفحه 479] علي اكبر عليه السلام متوجه بوده اند. پس قطعا پس از شهادت نيز به سوي فرزند خود نظر دارند، از اين رو در قسمت پايين پاي آن هنگام پدرم را ديدم كه نشسته بود و تعداد سيزده رحل قرآن در كنار وي بود. در جلو او حضرت و در كنار قبر حضرت علي اكبر عليه السلام نشستم.اندكي از جلوسم نگذشته بود كه صداي حزين قرائت قرآن را از پشت روضه ي مقدسه شنيدم. به آن طرف متوجه شدم، در آن هنگام پدرم را ديدم كه نشسته بود و تعداد سيزده رحل قرآن در كنار وي بود. در جلو او نيز رحلي بود و قرآني بر آن قرار داشت و

پدرم قرائت مي كرد!نزد پدرم رفتم و دست ايشان را بوسيدم و از حال ايشان پرسيدم! با تبسم پاسخ داد كه در بهترين حالت و برخورداري از نعمت هاي الهي است. پرسيدم: در اينجا چه مي كنيد؟ جواب داد: ما چهارده نفريم كه در اينجا مشغول تلاوت قرآن مجيد هستيم! پرسيدم: آنها كجا هستند؟ فرمود: به خارج حرم رفته اند. سپس با اشاره به رحلهاي قرآن، آن سيزده نفر را معرفي كرد كه عبارت بودند از علامه ميرزا محمد تقي شيرازي، علامه زين العابدين مرندي، علامه زين العابدين مازندراني و اسامي بقيه ي آنها را نيز گفت كه به خاطرم نمانده است.سپس پدرم از من پرسيد كه تو براي چه كاري به اينجا آمده اي، در حالي كه الان ايام درسي است؟ علت آمدنم را برايش شرح دادم. سپس به من امر كرد كه بروم و حاجتم را با امام حسين عليه السلام در ميان بگذارم! پرسيدم: امام كجا هستند؟ گفت: در بالاي ضريح هستند. تعجيل كن، زيرا امام عليه السلام قصد عيادت زائري را دارند كه در بين راه بيمار شده است! بلند شدم و به طرف ضريح رفتم و آن حضرت را ديدم، اما برايم ممكن نبود كه درست به صورت ايشان نگاه كنم. زيرا چهره ي مبارك آن حضرت در هاله اي از نور پنهان بود! [ صفحه 480] به حضرت عليه السلام سلام كردم. ايشان جوابم را دادند و فرمودند: به بالاي ضريح بيا! عرض كردم: من شايستگي ندارم كه به نزد شما بيايم! پس به من اجازه دادند كه در مكاني كه ايستاده ام، بمانم. آنگاه بار ديگر به آن حضرت نگاه كردم. در آن هنگام تبسمي مليح بر لبانشان نقش بست

و از من پرسيدند: چه مي خواهي؟ من اين شعر فارسي را قرائت كردم:آنجا كه عيان است چه حاجت به بيان است؟آن حضرت قطعه اي نبات به من عنايت كردند و فرمودند: تو ميهمان ما هستي.سپس فرمودند: «چه چيزي از بندگان خدا ديده اي كه به آنها سوءظن پيدا كرده اي؟!» با اين سؤال در من يك دگرگوني پيدا شد و احساس كردم كه ديگر به كسي سوءظني ندارم و با همه ي مردم ارتباط و نزديكي بسياري دارم و فردا صبح، موقع نماز به مرد ظاهر الصلاحي كه نماز مي خواند، اقتدا كردم و هيچ ناراحتي و بدگماني در من نبود. سپس حضرت فرمودند: «به درس خود بپرداز، زيرا آن شخص كه مانع تدريس كردن تو بود، ديگر نمي تواند كاري بكند». چون به نجف اشرف بازگشتم، همان شخصي كه از نزديكانم بود و مانع درس من مي شد، خودش به ديدنم آمد و گفت من متوجه شدم كه تو جز تدريس كردن، راه ديگري نداري! آن حضرت مرا شفا داد به طوري كه بينايي ام قويتر شد و به حافظه ي عجيبي نيز دست يافتم.سپس آن حضرت قلمي را به من بخشيدند و فرمودند: «اين قلم را بگير و با سرعت بنويس!» پس از آن، ناراحتي قلبيم نيز برطرف شد. همچنين آن حضرت برايم دعا كردند كه در عقيده ام نيز ثابت قدم بمانم. ديگر حاجاتم را نيز برآورده ساختند. غير از مسأله ي حج كه اصلا متعرض آن نشدند! شايد به دليل شرطي كه در سفر كردن به حج گذارده بودم، آن حضرت اشاره اي به آن موضوع نكردند. [ صفحه 481] سپس با آن حضرت وداع كردم و به نزد پدرم بازگشتم و از

پدرم پرسيدم: آيا حاجتي و امري داريد يا خير؟ پدرم گفت: براي تحصيل علوم اجداد خود، بيشتر كوشش كن و نسبت به پدر و خواهرانت مهربان باش و بدهكاري اندكي به عبدالرضا بقال بهبهاني دارم، كه آن را پرداخت كن!من به نجف اشرف بازگشتم، در حالي كه همه ي آن ناراحتي ها و سوءظنها از بين رفته بود. [246] .

عطاي توانائي قرائت مفاتيح و قرآن به ملاعلي كازروني توسط حضرت امام حسين

جناب حاج ملا علي بن حسن كازورني درباره ي مفاتيح و قرآن خود و توانايي قرائت آنها، فرمود: من در كودكي بي پدر و مادر شدم و كسي مرا به مكتب نفرستاد و تا سالي كه به عزم درك زيارت عرفه به كربلا مشرف شدم، بي سواد بودم.در روز عرفه مي خواستم به حرم حضرت امام حسين عليه السلام مشرف شوم، ولي به سبب كثرت جمعيت، راه عبور كردن مسدود بود، به طوري كه نمي توانستم به حرم مشرف شوم هر چه تفحص كردم كه يك نفر با سواد پيدا كنم كه مرا زيارت دهد و با او زيارت وارده را بخوانم، كسي را نيافتم.بالاخره با دل شكسته و نالان به حضرت سيدالشهداء عليه السلام خطاب كردم: آقا، آرزوي زيارتتان مرا به اينجا آورده است ولي سواد ندارم، كسي هم نيست كه مرا زيارت دهد.ناگهان سيد جليلي دست مرا گرفت و فرمود: با من بيا! سپس از وسط انبوه جمعيت، راهي باز شد و پس از خواندن اذن دخول وارد حرم شديم، او ابتدا زيارت [ صفحه 482] وارث را با من خواند و پس از اتمام زيارت، به من فرمود: بعد از اين، زيارت وارث و زيارت امين الله را مي تواني بخواني و آنها را ترك مكن و كتاب مفاتيح تماما صحيح است

و يك نسخه ي آن را از «كتاب فروشي شيخ مهدي» كنار درب صحن، بگيريد!در اين حال لطف الهي و مرحمت حضرت سيدالشهداء عليه السلام را به ياد آوردم كه چطور اين آقا را براي من رسانيد و در چنين ازدحامي به خواندن زيارت در حرم، موفق شدم؟ پس سجده شكري بجا آوردم و چون سر برداشتم، آن آقا را نديدم و سپس هر طرف كه رفتم او را نيافتم حتي از كفش داري نيز پرسيدم ولي او گفت: آقا، را نشناختم.خلاصه چون از صحن خارج شدم و «شيخ مهدي كتابفروش» را ديدم، قبل از آنكه از او كتاب را مطالبه كنم، خودش اين مفاتيح را به من داد و گفت: «نشانه ي صفحه ي زيارت وارث و زيارت امين الله را گذاشتم!» خواستم قيمت آن را بپردازم، ولي شيخ مهدي گفت: پرداخت شده است! و به من سفارش كرد: اين مطلب را فاش نكن!چون به منزل رفتم متذكر شدم كه اي كاش از شيخ مهدي پرسيده بودم كه چه كسي حواله ي مفاتيح مرا به او داده است؟ از خانه بيرون آمدم كه از او بپرسم، ولي فراموش كردم و به دنبال كار ديگري رفتم! مرتبه ي ديگر به قصد اين پرسش از خانه بيرون آمدم ولي باز فراموش كردم! خلاصه تا وقتي كه در كربلا بودم، به پرسيدن اين سؤال موفق نشدم.در سفرهاي ديگري كه به كربلا مشرف مي شدم، در نظر داشتم كه اين پرسش را از او بپرسم، ولي تا سه سال هرگز به پرسيدن موفق نشدم و پس از سه سال كه دوباره به زيارت موفق شدم، شيخ مهدي مرحوم شده بود.پس از اين كه حضرت سيدالشهداء

عليه السلام به من عنايت كردند و خواندن مفاتيح را فراگرفتم، باز به آن حضرت متوسل شدم كه چون چنين عنايتي را فرموديد، خوب است توانايي قرائت قرآن را نيز به من مرحمت فرماييد! [ صفحه 483] شبي آن حضرت را در خواب ديدم ايشان پنج دانه رطب را دانه دانه به من مرحمت فرمودند و بنده هم آنها را يكي يكي خوردم و طعم و عطر آنها قابل وصف نيست. سپس آن بزرگوار فرمودند: مي تواني قرآن بخواني!پس از آن، اين قرآن مجيد را شخصي از مصر برايم هديه آورد و من مرتب از آن مي خوانم. [247] .

عطاي دو كيسه پول با بركت به سيد حسين پدر يكي از خدام، توسط حضرت امام حسين

آقا عليرضا اصفهاني گفت: روزي در حرم امام حسين عليه السلام بودم و مي خواستم دعاي سمات بخوانم و هنوز وقت وسيع بود. بنابراين چشم انداختم تا كسي را بيابم و از او استفاده كنم. سيد مو سفيدي از خدام در بالاي سر مطهر نشسته بود. نزد او رفتم و گفتم: بعضي از معجزه ها و كراماتي را كه خودت فهميدي و ديدي، برايم بگو تا دلم باز و روشن شود!گفت: بسيار خوب، پدرم - كه گويا او را به نام سيد حسين نام برد - و برادرش سيد حسن كه بزرگتر بود با پدرشان در يك خانه زندگي مي كردند و كار جدم از باغ و مستقلات مي گذشت و خرج منزل به دست پدرم بود.روزي ستيزه ي خانوادگي برپا شد و به جدال ميان دو برادر منجر شد! شب كه جدم به خانه آمد عمويم سيد حسن، پيشدستي كرد و شكايت نمود و او را به خشم آورد. جدم نزد پدرم آمد و گفت: «دست زنت را بگير و از خانه ي من

بيرون برو!» بالاخره آنها [ صفحه 484] را نيمه شب از خانه بيرون كرد و هر چه داشتند از آنها گرفت! شبي سرد بود و پدرم سرگردان از خانه بيرون آمد و با زنش در جايي به سختي و آزار، شب را به صبح رساندند.سحرگاه پدرم به حرم آمد و از حالش شكوه كرد و در دعا و تضرع اصرار كرد و از امام عليه السلام خواست كه به او چيزي را بدهند كه از سئوال ديگران بي نياز شود و نياز به پدرش هم نداشته باشد!چون پدرم از دعا فارغ شد، بگوشه اي از بالا سر آمد و آنجا نشست و خوابش برد. در خواب ديد كه امام حسين عليه السلام از ضريح بيرون آمدند و به او فرمودند: «اي سيد حسين! تو را چه مي شود و چه مي خواهي؟» سيد گفت: حالم را مي دانيد و گرفتاريم را مي بينيد. آن حضرت فرمودند: «برو نزد حاج احمد شوشتري، كه او كار تو را درست مي كند!» خادم پير از قول پدرش مي گويد: حاج احمد شوشتري مردي خيرخواه و صراف بود و دكه اي كنار در صحن داشت. چون سيد حسين به دكه آمد، او را نديد و به سوي خانه اش رفت. اما ناگهان او را در بين راه ديد كه شتابان مي آمد و وقتي سيد حسين را ديد، گفت: تو سيد حسيني؟ گفت: آري!حاج احمد او را به خانه اش برد و گرده ي كوچكي نان جو با قهوه معمولي برايش آورد و سپس دو كيسه به او داد و گفت: شيوه ام اين است كه چون نماز بامداد كنم و از تعقيبات و اذكار وارده فراغت جويم، هر روز يك جزء قرآن مي خوانم و

آنگاه به دنبال كارم مي روم.امروز در ميان خواندن قرآن چرتم گرفت و آن را از خود دور كردم، ولي بالاخره خواب بر من غلبه كرد و پشت به بالش دادم و خوابيدم، فورا حضرت امام حسين عليه السلام را در خواب ديدم و ايشان به من فرمودند كه آنچه را ديدي به تو بدهم.خادم پير گويد: سيد حسين دو كيسه را گرفت و خانه و اثاث خريد و هزينه نمود و [ صفحه 485] چند ماه بخوشي گذراند و باز پول در آن كيسه بود! تا اينكه روزي زنش تعجب كرد و گفت: ما امسال از آن دو كيسه مبلغ بسياري برداشتيم كه چند برابر گنجايش آنها است! سپس زن برخاست و آنها را بيرون ريخت و شمرد. تمام پولها چهل و چند تومان بود!خادم پير گويد: سيد حسين نزد «شيخ احمد احسائي» رفت و داستان را به او گفت و افسوس خورد و شيخ احمد او را سرزنش كرد و گفت: اگر زنت آنها را نشمرده بود، آن پولها تا هفت پشتت را كافي بود، ولي شمردن او، بركتش را برد و حقيقت چنان بود كه او گفت. پدر و مادرم از آن پولها تا حدي توانستند فايده ببرند. [248] .

ملحقات بخش 16 در اين كتاب

موضوع: 1- ياد دادن اشعار توسط حضرت عباس عليه السلام و عطاي نيروي خارق العاده به زني كه نمي خواست از راه حرام كسب معاش كند، شماره قضيه: 225موضوع: 2- عطاي پول با بركت به حاج سيد ولي الله طبسي جهت انجام مراسم روضه خواني در منزلش، شماره قضيه: 15 [ صفحه 489]

شراكت با حضرت ابوالفضل العباس

اخطار حضرت ابوالفضل به دزدان مغازه ي مردي كه خدمت سقاخانه را به عهده گرفته بود

كاسبي در بازار «اصفهان» مغازه اي داشت و كناز مغازه اش سقاخانه اي به نام حضرت اباالفضل عليه السلام بود، او چون علاقه ي زيادي به حضرت عباس عليه السلام داشت به ايشان مي گفت: آقا جان، من به عشق شما اين سقاخانه را تميز مي كنم و از آن بخوبي نگهداري مي كنم و آن را آب مي كنم كه مردم جگر سوخته از آن بياشامند و بياد لب تشنه ي برادرت حسين عليه السلام و فداكاري و ايثار و وفاي شما بيفتند! شما هم در عوض، مغازه ي مرا نگهداري كنيد، تا سارق و دزد به آن نزند.هر روز كار او اين بود كه سقاخانه ي حضرت اباالفضل عليه السلام را تميز مي كرد و آب در آن مي ريخت و يخ مي گذاشت و مردم لب تشنه از آن مي آشاميدند و مي رفتند.يك روز صبح به مغازه آمد و مشاهده كرد، كه تمام لوازمات مغازه را دزديده اند، كاسب خيلي ناراحت شد. صدا زد: يا اباالفضل! من سقاخانه ي شما را تميز مي كردم، در [ صفحه 490] آن آب مي ريختم و يخ مي گذاشتم و اينقدر به شما علاقه داشتم و محبت مي كردم و مردم را به ياد شما و برادرت امام حسين عليه السلام مي انداختم، حالا بايد دزد مغازه ي مرا بزند؟ اگر مال من برنگردد، ديگر نه من و نه شما...!بالاخره آن كاسب با عصبانيت به خانه برمي گردد. او روز بعد دوباره

به مغازه مي آيد و مشاهده مي كند تمام لوازم و اجناس مغازه اش به مغازه برگشته است و دو نفر دم در مغازه ايستاده اند و رنگ صورتشان زرد است و مضطرب هستند! وقتي چشمشان به صاحب مغازه مي افتد، به دست و پاي او مي افتند و مي گويند: «اي آقا، ما را ببخش! چون حضرت اباالفضل عليه السلام رضايت شما را خواسته اند و الا ما هلاك خواهيم شد.» [249] .

نجات راننده ي ارمني در راه نيشابور به خاطر شراكت با حضرت ابوالفضل

جناب دكتر رجبعلي مظلومي (استاد دانشگاه و نويسنده ي معاصر) اين قضيه را نقل كرده اند:سالها قبل، در دوران رژيم سابق، در مسير نيشابور، در يكي از قهوه خانه هاي جاده ي شاهرود با تني چند از ياران همسفر نشسته بوديم تا ساعتي از رنج راه بياساييم و آنگاه به حركت ادامه دهيم... كه ناگهان حادثه اي جانگداز، همه ي ما و حاضرين و اهل محل را به كنار رودخانه كشانيد.ماجرا از اين قرار بود كه در نزديكيهاي قهوه خانه، يك كاميون باري كه كنترل آن از دست راننده اش خارج شده بود، از مسير منحرف شد و در حالي كه برخورد آن با [ صفحه 491] صخره هاي دره صداهاي مهيبي توليد مي كرد، به اعماق رودخانه رفت و... جز مشتي آهن پاره از آن باقي نماند.پيداست كه خود ماشين، چندان مهم نبود و اگر راننده سالم مي ماند، همه چيز - با تلاش و كوشش مجدد - قابل جبران بود؛ اما با چنين سقوط و تصادف هولناكي، مسلم بود كه راننده نيز در ميان آهن پاره ها تكه تكه شده و به قول معروف: «تكه بزرگه اش، گوش اوست»!باري، ما، دريغا گويان، بر حال زار راننده ي كاميون افسوس مي خورديم و در انديشه بوديم كه چگونه قطعه قطعه شده ي او را از عمق

دره و از ميان آهن پاره ها به سطح جاده بالا آوريم كه، ناگهان چشممان به راننده كاميون افتاد كه صحيح وسالم بالا مي آيد: آري، اشتباه نكرده بوديم، او خود راننده بود!راننده ي كاميون، كه بزودي معلوم شد يك فرد ارمني است، در برابر چشمان از حدقه درآمده ي ما وارد قهوه خانه شد، ولي بر خلاف انتظار، راننده ي ارمني، پيش از آنكه نفسي تازه كند دست در جيب كرد و يك دسته بزرگ اسكناس بيرون آورد و در حالي كه روي ميز مي گذاشت، خطاب به ما چنين گفت:در اين سقوط مهلك كه شما شاهد آن بوديد، حضرت عباس عليه السلام شما مسلمانها مرا نجات داد! من يك فرد ارمنيم، اما با او حسابي دارم و اين بار نيز، زماني كه ماشين در عمق دره سقوط كرد، براي نجات خويش دست توسل به دامن او زدم و نام مبارك او را به زبان آوردم، و او جان مرا نجات داد! من در اين محل كسي را نمي شناسم و با محيط اينجا آشنا نيستم، شما اين پول را بگيريد و به مسجد يا هيئت محل بدهيد كه به [ صفحه 492] حساب و عنوان حضرت عباس عليه السلام و در راه وي خرج كنند...! [250] .

روضه خواني براي حضرت ابوالفضل العباس به مدت پنج روز در منزل يك ارمني

ثقة الاسلام آقاي شيخ رضا فاضل، كه يكي از ثقات اهل منبر و نزيل تهران است، در مجمعي كه متعلق به آقايان اهل منبر بود، فرمود: روزي از يكي از خيابانهايي كه ارامنه در آن مسكن دارند مي گذشتم. در اين حال زني روسري به سر، كنار در خانه ي خود ايستاده بود و به من سلام داد و گفت: آقا، شما روضه مي خوانيد؟! بعد از آنكه جواب

مثبت دادم، گفت: بفرماييد.من به آن خانه رفتم. او مرا به اطاقي راهنمايي كرد و صندلي گذاشت و اظهار داشت كه متوسل به حضرت ابوالفضل عليه السلام شويد!بنابراين روضه ي حضرت ابوالفضل عليه السلام خوانده شد. در هنگام خداحافظي، براي چهل روز متوالي دعوتم كرد و در تمام روزها نيز متوسل به حضرت ابوالفضل عليه السلام بود. روز پنجم پاكتي به عنوان حق القدم به من داد.وقتي كه به خانه آمدم و محتواي پاكت را شمردم، جمعا 486 ريال بود! از اينكه او 450 يا 500 ريال نداد، تعجب كردم. فكر مي كردم اين پول خود چرا؟! روزي اتفاقا از همانجا مي گذشتم، همان زن را در همانجا ايستاده ديدم. مي خواستم از چگونگي آن پول بپرسم، اما در عين حال شرم مانع من بود، ولي او از روحيه ام متوجه شد كه با او حرفي دارم. نزديك آمد، بعد از سلام گفت: آقا پول شما كم بود؟ گفتم: نه، ولي از شما [ صفحه 493] مي پرسم چرا 486 ريال داديد و 450 يا 500 ريال نداديد؟زن گفت: ما ارمني هستيم. شوهرم كاسب است و براي اينكه شكستي به كارمان وارد نيايد، به حضرت ابوالفضل عليه السلام متوسل شديم و در منفعت كسب و كار با او شركت داريم و هر سالي يك مرتبه حساب مي كنيم، آنچه سهميه ي حضرت ابوالفضل عليه السلام مي شود، با آن براي او پنج روز روضه خواني مي كنيم. حساب امسال حضرت ابوالفضل عليه السلام، همان بود كه تقديم شد! [251] .

شراكت يك باطري ساز ارمني با حضرت ابوالفضل به سبب نجات از سانحه ي رانندگي

حجة الاسلام والمسلمين آقاي شيخ محمدرضا خورشيدي اين قضيه را از آقاي رضا منتظري ساكن بابل نقل كرده اند:روزي همراه با خانواده، از شهر خود (بابل) به تهران مي آمديم. حدود 60 كيلومتري

بابل، جاده ي هراز (كه تونلهاي متعدد شروع مي شود) در داخل تونل اول، سيمهاي برق ماشين اتصال پيدا كرد و آتش گرفت. فرياد و جيغ بچه ها بلند شد كه، ماشين آتش گرفت!من دستم را در ميان سيمها كه شعله اي از آتش شده بود، گذاشتم و سيمها را قطع كردم. دستم سوخت، ولي ماشين سالم ماند؛ اما با اين كار از روشنايي چراغهاي اتومبيل محروم مانديم، و مهم اين بود كه اقلا حدود پانزده تا بيست تونل (كه بعضي از آنها خيلي هم طولاني مي باشند) در پيش داشتيم. پسرم مي گفت: بابا به بابل برگرديم و ماشين را تعمير كنيم و بعد به سوي تهران حركت كنيم. گفتم: من كارم اين [ صفحه 494] است كه براي قمر بني هاشم عليه السلام گوشت به فقرا مي دهم و حتي بعضي همسايه ها از من گله مي كنند كه چرا اين گوشت نذري به ما نمي رسد؟ اينك دست توسل به دامن ايشان مي زنم؛ از ابوالفضل عليه السلام چه ديدي؟ بگو: «يا اباالفضل!» و برويم.باري به طرف تهران حركت كرديم. توجه داريد كه اتومبيل ما ديگر حتي يكي از چراغهاي كوچك آن هم قابل روشن شدن نبود، چون كليه ي سيمهاي چراغ را براي اينكه آتش نگيرد، از باطري ماشين قطع كرده بودم و خاموش بودن چراغ در داخل تونل نيز صد در صد مساوي با تصادف است، زيرا داخل تونل در آن زمان كه چهل سال قبل بود؛ تاريك محض بود. با اين حال، به محض اينكه وارد تونل دوم شديم با كمال تعجب ديديم چراغ جلوي ماشين، مثل نورافكن داخل تونل را روشن كرده است!از تونل كه بيرون آمديم، به پسرم گفتم: پياده شو

و چراغ را ببين! پياده شد و گفت: چراغ خاموش است! دوباره حركت كرديم و در تونل بعدي هم چراغ با روشنگري عجيب خود، به حيرت ما افزود! فهميدم لطفي از جانب حضرت اباالفضل عليه السلام شده است.بدون شك و ترديد به راه خود ادامه داديم و خلاصه، داخل هر تونلي كه مي رسيديم، چراغ با نوري خيره كننده فضا را روشن مي كرد، ولي به مجرد اينكه از تونل بيرون آمديم تلألؤ خود را از دست مي داد، مثل اينكه ماشين چراغ ندارد! در اثر مشاهده ي اين صحنه ي شگفت، حال عجيبي به من دست داده بود كه نمي توانم توصيف كنم! ذوق زده شده بودم و مرتبا گريه مي كردم، تا بالاخره به تهران رسيديم. طبعا مي بايستي سيمهاي سوخته را مرمت مي كردم. با خود گفتم: اگر ماشين را نزد رفيقم كه باطري ساز است ببرم، اول حرفي كه ميزند اين است كه: «من كه به شما گفته بودم، با اين ماشين مسافرت نكن!!» و اين باعث شرمندگي من مي شود، لذا ماشين را در باطري سازي ديگري كه مردي ميان سال ولي غريبه بود (و بعدا فهميدم كه وي [ صفحه 495] فردي ارمني است) بردم.به او گفتم: بيا يك نگاهي به ماشين بينداز! آمد و نگاهي انداخت و پس از ديدن ماشين، گفت: تمام سيمهاي ماشين سوخته است، و يك قطعه هم سيم ندارد كه بشود يكي از چراغهاي آن را روشن كرد! گفتم: ما يك ابوالفضل عليه السلام داريم كه چراغهاي اين ماشين را، بدون داشتن سيم، و خودبخود، روشن مي كرد!ارمني باطري ساز گفت: اگر ماشين ما موتور هم نداشته باشد، ابوالفضل عليه السلام آن را به راه مي اندازد و ماشين

خراب هم نمي شود! گفت: داخل تعميرگاه من بيا و ببين روي آن صندوق پول چه نوشته است؟ گفتم: سواد ندارم. بالأخره بچه اي را كه آنجا بود، نزد صندوقي كه در تعميرگاه آن ارمني بود بردم و او عبارت روي آن را خواند كه نوشته بود: «شركت با ابوالفضل عليه السلام»! تعجب من بيشتر شد و سر قضيه را از وي پرسيدم.باطري ساز ارمني گفت: من شوفر تريلي بودم، زماني با زن و بچه ام از سرازيريهاي پر پيچ و خم و بسيار خطرناك جاده ي كندوان چالوس (كه بعضي از قسمتهاي آن به جاده ي مرگ مشهور شده است) پايين مي آمدم، كه ناگاه پمپ باد ترمز، خالي كرد و ماشين، ترمز خود را از دست داد. مرگ را جلوي چشم خود ديديم. براي نجات از مخمصه، مرتب فرياد زديم يا عيسي بن مريم! فايده اي نبخشيد. يكدفعه خانم من گفت: يگو يا ابوالفضل مسلمانها! و من هم كه از همه جا نااميد شده بودم صدا زدم: يا ابوالفضل مسلمانها! به محض اينكه ابوالفضل را صدا زدم، تريلي در لب دره اي متوقف شد.اين قضيه يعني وضعيت توقف تريلي در كنار پرتگاه و عدم سقوط آن در دره، به قدري شگفت آور بود كه ماشين هاي بعدي متوقف مي شدند و راه بندان شد. راننده ها مي گفتند: چون ماشين ترمز ندارد، لذا براي حركت كردن بايد آن را بكسل كنيم، اما [ صفحه 496] يكدفعه پسري دوازده ساله جلو آمد و گفت: من الان اين ماشين را درست مي كنم! دستي به چرخ ماشين زد (با اينكه جواب كردن ترمز هيچ ربطي به چرخ ماشين ندارد) و به من گفت: ماشين را روشن كن و برو! و

سپس به طور ناگهاني در پيش جمعيت ناپديد شد! من پشت فرمان نشستم و ترمز را امتحان كردم و ديدم سالم است! حركت كرديم و به تهران آمديم!از همان زمان با اينكه مسلمان نشده ام، اما بيمه ي شراكت با حضرت ابوالفضل عليه السلام هستم، پس از مدتي تريلي را فروختم و اكنون سالهاست كه به باطري سازي ماشين اشتغال دارم و وضع اقتصاديم خوب است.اين صندوقي كه در مغازه ام مي بيني براي آن است كه هر چه درآمد دارم، نصف مي كنم! نصف آن را براي خود برمي دارم و نصف ديگر را در اين صندوق مي ريزم. وقتي ايام عاشورا فرامي رسد، اين صندوق را خالي مي كنم و همه ي پولها را به امامزاده زيد عليه السلام كه در شميران است مي برم و به متولي آن جا مي دهم تا براي حضرت ابوالفضل عليه السلام خرج شود. [252] . [ صفحه 499]

توجهات و عنايات به غير مسلمانان

با نذر صد ليره طلا جهت روضه خواني، دزد صندوقچه جواهرات فرانسوي را برگرداند

مرحوم مغفور حضرت حجة الاسلام شيخ محمدباقر واعظ اين قضيه را نقل فرمود:در ماه محرمي از جانب تاجرهاي ايراني مقيم پاريس، براي خواندن روضه و اقامه عزاداري دعوت شدم و به فرانسه رفتم.شب اول محرم، يك نفر جواهر فروش فرانسوي با زوجه و پسر خود به مركز ايرانيهايي كه من در آنجا بودم، آمد و از ايرانيها تمنا و درخواست كرد كه چون من نذري دارم، شيخ روضه خوان خود را هر شب، به اين آدرس بياوريد تا براي ما روضه بخواند.حاضرين براي قبول درخواست او، از من اجازه گرفتند و من قبول كردم، چون از روضه ي ايرانيها فارغ شدم، حاضرين مرا برداشتند و همراه با فرانسوي به خانه ي او بردند. در آنجا، يك مجلس روضه خواندم هم هموطنان استفاده نمودند و

گريه كردند و هم فرانسوي و فاميلش، مغموم و مهموم نشستند و گوش مي دادند. آنها زبان فارسي نمي فهميدند و تقاضاي ترجمه نيز نمي نمودند. بهرحال تا شب تاسوعا مجلس ما در [ صفحه 500] منزل او به همين منوال بود.شب عاشورا به واسطه ي انجام اعمال مستحبه و خواندن دعاهاي وارده و زيارت ناحيه ي مقدسه به منزل فرانسوي نرفتيم.فردا فرانسوي آمد و ملول و ناراحت بود. براي او عذر آورديم كه ما در شب عاشورا اعمال ويژه مذهبي داشتيم. او قانع شد و تقاضا كرد كه شب يازدهم محرم به جاي شب عاشورا به منزلم بياييد تا ده شب نذر من كامل شود!بالاخره وقتي كه روضه تمام شد، يك صد ليره ي طلا برايم آورد! گفتم: تا سبب نذر خود را نگوييد، اين پول را قبول نمي كنم.فرانسوي گفت: در ماه محرم سال گذشته، در بمبئي صندوقچه ي جواهراتم را كه تمام سرمايه ام بود، دزد برد. از غصه به حد مرگ رسيدم كه بيم سكته كردن داشتم. در زير غرفه ي من جاده ي وسيعي بود كه مسلمانان ذوالجناحي درست كرده و بيرون آورده بودند و سر و پاي برهنه، سينه و زنجير مي زدند و عبور مي كردند.من هم از پله فرود آمدم و در بين عزاداران مشغول عزاداري شدم و با صاحب عزا نذر كردم كه اگر به كرامت خود جواهرات سرقت شده ام را به من برساند؛ در سال آينده هر جا كه باشم، صد ليره طلا براي روضه خواني او مي پردازم. وقتي كه چند قدمي پيمودم، شخصي پهلويم آمد و با نفس تنگ و رنگ پريده، صندوقچه را به دستم داد و گريخت!حالم خوش شد و مقداري راه رفتن در هيئت

عزاداري را ادامه دادم و سپس به خانه ام وارد شدم. صندوقچه را باز كردم و شمردم، يك دانه از آنها را هم دزد تصرف [ صفحه 501] نكرده بود. [253] .

نجات مسافران هواپيما، با توسل يك ارمني به حضرت عباس

جناب آقاي دكتر غلامرضا باهر، رئيس محترم بيمارستان آيت الله العظمي گلپايگاني قدس سره اين قضيه را از يكي از دوستانشان نقل كرده اند:از مشهد با هواپيمايي عازم تهران بوديم. در انتهاي سفر، وقتي چراغهاي «كمربندها را ببنديد» روشن شد، همگان كمربندها را بستند و منتظر فرود هواپيما در فرودگاه شدند.اما لحظه اي بعد بلندگوي هواپيما، سرنشينان هواپيما را مخاطب قرار داد و گفت: ما در بالاي باند فرودگاه در حال گشت زدن هستيم و چرخهاي هواپيما به علت نقص فني باز نمي شود، لطفا آماده ي رويارويي با پيش آمد احتمالي سقوط و خروج از پنجره هاي اضطراري باشيد!به فرودگاه نيز اعلام شده بود تا تدابير لازم براي مبارزه با سقوط و انفجار احتمالي هواپيما را به كار گيرند.مردم مشغول گريه و زاري و خداحافظي با يكديگر بودند كه، ناگهان يك مسافر ارمني با لهجه ي خاص خود گفت: «اي ابوالفضل مسلمانها! كرامت كن تا چرخهاي هواپيما باز شود!»ناله ي اين فرد دلسوخته كار خود را كرد و چرخها باز شد و هواپيما با سلامت كامل در فرودگاه بر زمين نشست! [254] . [ صفحه 502]

دكتر يوسف يهودي، نام فرزندانش را غلامحسين و غلام عباس گذاشت

نقل مي كنند: در بروجرد فردي يهودي موسوم به يوسف و معروف به دكتر بود. و ثروت زيادي داشت، ولي فرزند نداشت. براي پيدا كردن فرزند، چند زن به همسري گرفت، اما از هيچ كدام فرزندي به دنيا نيامد.هر دعا و دارويي كه خودش مي دانست و هر چه ديگران گفتند، به كار بست و عمل كرد، ولي اينها نيز اثري نبخشيد. روزي مأيوس نشسته بود، مرد مسلماني نزد او آمد و پرسيد: چرا افسرده اي؟! گفت: چرا افسرده نباشم؟ چند ميليون ريال مال و ثروت جمع

كرده ام براي دشمنان! زيرا فرزند ندارم كه بعد از مرگم مالك آنها شود، اوقاف وارث ثروت من مي شود.آن مسلمان پاك طينت گفت: من راه خوبي مي دانم! اگر توفيق داشته باشي، مي تواني از آن طريق به مقصودت نايل شوي. ما مسلمانها يك باب الحوائج داريم كه نامش ابوالفضل العباس عليه السلام است. هر كه به آن بزرگوار متوسل بشود، نااميد نمي شود.ما به آن حضرت متوسل مي شويم و حاجتمان را به وسيله ي او از خدا مي گيريم. تو هم مخفيانه به خدمت آن حضرت برو و عرض حاجت كن، تا فرزنددار شوي.دكتر يوسف مي گويد: حرف اين مرد مسلمان را به گوش گرفتم و، مخفي از چشم زنها و همسايه ها و مردم، با قافله اي به سوي كربلا حركت كردم. در آنجا وارد حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام شدم و عرض كردم: آقا، دشمن تو و دشمن پدرت به خانه ات آمده است و عرض حاجت دارد، حاشا كه شما مرا نااميد برگرداني!باري، حاجت خود را اظهار داشتم و از حرم بيرون آمدم و باز پنهاني، با قافله ي ديگري به بروجرد برگشتم پس از سه ماه، زنم حامله شد و چون فرزند پسري به دنيا [ صفحه 503] آورد، من نامش را غلام عباس نهادم. چندي بعد نيز براي بار دوم حامله شد و چون باز پسري به دنيا آورد اين بار نامش را غلام حسين گذاشتم.يهوديهاي بروجرد مطلب را فهميدند و به من اعتراض كردند كه چرا اسم مسلمانان را روي پسرانت گذاشته اي؟! هر چه دليل آوردم نشد. عاقبت، به آنها گفتم كه قضيه از چه قرار است.به آنها گفتم كه اين دو پسر را از حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام گرفته ام

و جريان را از اول تا آخر برايشان نقل كردم.نقل مي كنند: آن يهودي تا زنده بود به علما و سادات احترام كامل مي گذاشت، ولي همچنان در دين يهودي باقي بود. [255] .

راننده ي مسيحي با توسل به حضرت عباس پدر شد

در سال 1380 قمري در تهران بودم، تصادفا در روز نهم محرم در مجلسي با گوينده ي داستان زير آشنا شدم. ايشان از مداحان و ذاكران حضرت اباعبدالله عليه السلام بود.آن مداح گفت: يك روز سوار تاكسي شدم، تا به يكي از مجالس سوگواري حضرت اباعبدالله بروم.در طي راه فهميدم كه راننده ي تاكسي شخصي آشوري و عيسوي مذهب است، وقتي كه به مقصد رسيدم، خواستم پول كرايه را از جيبم بيرون بياورم. راننده گفت: پول را پيش خودت نگه دار. من از شما پول نمي گيرم!گفتم: چرا؟ گفت: من با خودم، عهد و پيمان بسته ام كه از خدمتگذاران حضرت [ صفحه 504] اباالفضل عليه السلام، كرايه نگيرم.گفتم: براي چه؟ گفت: بخاطر اينكه من كرامتي ديده ام و يادگاري از آن حضرت دارم، كه به پاس همان عنايت، از خادمان آن جناب كرايه ي تاكسي نمي گيرم. گفتم: داستان چيست؟ براي من تعريف كن!گفت: من از نعمت وجود فرزند بي بهره بودم، چند سال پس از ازدواج، درصدد معالجه هاي گوناگون برآمدم و نتيجه اي نگرفتم، به اولياء دين متوسل شدم و باز بهره اي نبردم، در اثر معاشرت با رانندگان مسلمان، نام حضرت عباس عليه السلام و آبرومند بودن آن حضرت را نزد خدا شنيده بودم.پس از نااميدي از اولياء دينم، به خدا توجه نمودم و گفتم: «پروردگارا اگر حضرت عباس عليه السلام در درگاه تو آبرو دارد، من بواسطه ي او از تو فرزند مي خواهم!»بعد از مدتي زنم حامله شد و فرزندي برايم آورد و به واسطه ي

حضرت عباس عليه السلام داراي فرزند شدم. از آن زمان تا حالا با خودم عهد كردم كه از خادمان حضرتش كرايه نگيرم. [256] .

شفاي سرطان حنجره ي فرزند راجه ي كوالپور هند، توسط حضرت ابوالفضل

در يكي از شهرهاي هندوستان، به نام گوالپور، پادشاه و به قول هنديها راجه اي زندگي مي كرد كه فرزندش مبتلا به مرض سرطان گلو بود و تمام اطبا از معالجه ي وي عاجز مانده و او را جواب كرده بودند.راجه، وزيري داشت كه شيعه ي اثني عشري و سيد بود. وزير سيد به راجه گفت: اگر [ صفحه 505] جان و مال و ناموس من محفوظ باشد، براي بهبودي فرزند شما پيشنهادي دارم. راجه گفت: زود پيشنهادت را بگو، كه بچه ي من دارد جان مي دهد. سيد گفت: امروز هشتم محرم الحرام است. و عزاداران شيعه به نام حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام از حسينيه بيرون مي آيند، شما و همسرتان با هم برويد و چيزي نذر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام كنيد!راجه و همسرش نزديك آن ميعادگاه آمدند و به زبان خود نذري كردند. سيد نيز آمد و با خلوص قلب برايشان دعا كرد و گفت: يا ابوالفضل، اين زن و شوهر مأيوس هستند. در اين هنگام ناگهان مريض صدا زد: «مادر آب مي خواهم» در حالي كه چند ماه بود اصلا حرف نمي زد، براي اينكه سرطان گلو داشت.پدر و مادر وقتي كه اين صدا را از فرزند خود شنيدند، حيران شدند و خطاب به فرزندشان گفتند: «قضيه چيست؟ شما كه مدتي حرف نمي زدي!» پسر در جواب گفت: «من خيلي خسته هستم، برايم آب بياوريد. بعدا قضيه را برايتان تعريف خواهم كرد.او پس از خوردن آب گفت: من خوابيده بودم كه ناگهان جوان زيبايي را ديدم. به ايشان عرض

كردم: شما كه هستيد؟ دستتان را بدهيد تا ببوسم. اما او اشاره به طرف دستش كرد و عذر خواست! نگاه كردم، ديدم دست در بدن ندارد. پس از اين گفتگو جوان مزبور از نظر من غايب شد!بعد از وقوع اين قضيه، صبح روز نهم محرم الحرام، وزير در دربار راجه حضور يافت و تمام داستانهاي گذشته و داستان كربلا، خصوصا داستان حضرت اباالفضل العباس عليه السلام را، مفصلا براي راجه نقل كرد و افزود: جناب راجه نذر شما قبول شد. راجه پس از شنيدن سخنان وي، دستور داد چهل رأس گوسفند قرباني كنند تا شفاي فرزندش كامل گردد. سال بعد نيز، يك ماه قبل از محرم، حكم صادر كرد كه [ صفحه 506] چهل گوسفند را براي اداي نذر شفاي فرزندم فراهم نماييد.مخالفين اسلام و پيروان متعصب مذهب هندو، با يكديگر عليه نذر راجه مشورت كردند و گفتند كه اين طور قرباني كردن در آئين ما درست نيست و بايد چاره اي انديشيد. زماني كه در اول محرم سال بعد، راجه از كارمندان خود پرسيد: آيا چهل گوسفند براي عمل به نذر فراهم شد يا نه؟ پيروان مذهب هندو كه با هم مشورت و تباني كرده بودند، پاسخ دادند: نه امسال چهل گوسفند فراهم نشد.راجه دستور داد: چهل گاو ميش فراهم كنيد.آنان دوبار جواب دادند: گاو ميش هم پيدا نشد.راجه امر كرد: از معبد خاص من چهل گاو بياوريد و براي حضرت اباالفضل العباس عليه السلام قرباني كنيد! هندوها كه ديدند كار بسيار بدتر شد، كوتاه آمدند و دست از عناد برداشتند. بعد از اين، هر سال قبل از ماه محرم براي ايفاي نذر راجه، چهل عدد گوسفند

مهيا مي كردند.اين برنامه سالهاي سال ادامه داشت و جالب اين است كه راجه ي مزبور هندو مذهب بود. از آن زمان تاكنون عزاداري امام مظلوم عليه السلام در شهر گوالپور ادامه دارد. [257] .

شفاي مريض ارمني، به خاطر ادب نسبت به صاحب تاسوعا و نهي پرستار از شرابخواري

محقق عالي مقام، حجة الاسلام والمسلمين شيخ علي ابوالحسني (منذر) اين قضيه را نقل كرده اند: [ صفحه 507] پدرم، مرحوم ابوالحسني، نقل كرد كه در زمان رژيم سابق، در يكي از بيمارستانهاي تهران، شخصي ارمني بستري بود كه گرفتار مرضي سخت بود و رنج بيماري، او را در شدت و تعب افكنده بود.نيمه ي يكي از شبها - كه با شب تاسوعا مقارن بود - فرد مزبور يكي از پرستاران (به اصطلاح مسلمان اما لاابالي) بيمارستان را ديد، كه با يك بطري عرق داخل اتاق وي آمده و نزديك تخت او، روي زمين بساط عيش و نوش گسترده است!شخص ارمني، در اثر معاشرتي كه با جامعه ي اسلامي ايران داشت، نيك مي دانست كه شرابخواري از ديدگاه اسلام كاري بس سخت و نكوهيده قلمداد مي شود و علاوه بر آن، جماعت شيعيان شب و روز تاسوعا را متعلق به يكي از چهره هاي مقدس مذهبي خويش (حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام) مي دانند و بسيار محترم مي شمرند و حتي افراد بي بند و بار و سست ايمان نيز در چنين اوقاتي مي كوشند كه از اعمال حرام و ناروا دوري جويند.بنابراين، بيمار ارمني، از كار زشت آن پرستار مسلمان! و شيعه! - شرابخواري، آن هم در چنان شبي - سخت به شگفت آمد و بي اختيار زبان به ملامت او گشود و گفت:فلاني! من ارمنيم و مثل تو مسلمان نيستم كه حرمت چنين شبي را بر خود واجب شمارم. اما تو، ناسلامتي، ملمان

هستي و اين شب هم، در آئين شما شيعيان شبي مقدس تلقي مي شود. شرمت نمي آيد كه در برابر كسي چون من - كه ديني ديگر دارم - مقدسات مذهب خويش را زير پا مي گذاري و حرمت اين شب را نگه نمي داري؟!مع الأسف، اين پند صادقانه، به جاي آن «مسلمان شناسنامه اي» را به خود آورد و به توبه و تنبه وادارد، او را شديدا خشمگين ساخت و واداشت كه هر چه از فحش و فضيحت در چنته دارد، نثار بيمار كند و بگويد: ساكت شو مردك ارمني... [ صفحه 508] هذيان نگو... اين فضوليها به تو نيامده است...!شخص ارمني، كه در آتش مرض مي سوخت، از اين كه مي ديد به خاطر يك تذكر صادقانه، اين چنين مورد توهين و هتاكي قرار گرفته است، سخت غمگين و ناراحت شد و دلش شكست و در حالي كه قطرات اشك از گوشه هاي چشمش سرازير بود، پتو يا شمد را بر سر كشيد و خود را از چشم آن «ننگ مسلماني» پنهان كرد و ساعتي بعد، خواب بر او مستولي شد...عالمي بود و اوضاعي! در عالم خواب، به گونه اي شگفت (كه مرحوم پدرم آن را توضيح مي داد، ولي مع الأسف جزئيات آن از خاطرم رفته است) به حضور سالار شهيدان عليه السلام و برادر گراميش حضرت ابوالفضل عليه السلام رسيد و آن بزرگوار، به پاس دفاع جانانه اي كه وي از حرمت تاسوعا و صاحب آن كرده و در اين راه توهينها شنيده بود، او را مورد التفات و عنايتي خاص قرار داده و نويد شفا به وي داده بودند.زماني كه ارمني مزبور از خواب بيدار شد، اثري از رنج و مرض در خود نديد و

فرداي آن روز نيز دكترها، پس از آزموني دقيق، گواهي دادند كه بيمار به نحوي معجزه آسا بهبود يافته است!ماجراي پند ارمني به پرستار مزبور و پاسخ توهين بار وي و دل شكستگي ارمني و تشرفش در خواب به محضر سالار شهيدان عليه السلام، و پرچمدار كربلا عليه السلام و خبر بهبوديش به دست آن بزرگواران، همچون بمبي در بيمارستان و محيط اطراف صدا كرد و نقل محفل مؤمنين گرديد. از همين روي، پس از انتقال شخصي ارمني به منزل، جمع كثيري از مسلمين محل، به هيئت اجتماع، روانه ي منزل او شدند تا ضمن عرض تبريك شفا، از همت وي در دفاع از ساحت آل الله عليهم السلام تشكر كنند.پدرم، به اينجاي داستان كه رسيد، در حالي كه قطرات اشك از چشم وي و [ صفحه 509] مستمعان مي ريخت، با لحني سوزناك، آخرين پرده ي داستان را - كه حاوي «پيام» آن نيز هست - چنين نقل كرد:زماني كه مردم متدين در برابر خانه ي شخص ارمني اجتماع كردند، او كه در كنار پنجره ي طبقه ي بالا ايستاده بود و از اظهار لطف آن جماعت تشكر مي كرد؛ ناگهان سخني گفت كه انبوه جمعيت را غرق در ضجه و ناله كرد. او فرياد كشيد:ما ارمنيها، اگر دنيامان، چنانكه بايد، آباد و روبراه نيست و در زندگي با هزار و يك مشكل روبرو هستيم، عجبي نيست. عجب از شما مسلمانها و شيعه هاست كه چنين پيشوايان كريم و آقا و بزرگواري داريد و در عين حال در مشكلات دست و پا مي زنيد؟! مسلمانها، چرا شفاي دردهايتان را از اين بزرگواران نمي گيريد؟! [258] .

مرد يهودي گفت: اين پول را به حاج آقا احمد امامي اصفهاني بدهيد، تا روضه حضرت اباالفضل بخواند

حجة الاسلام والمسلمين آقاي حاج سيد علي موحد ابطحي اصفهاني اين قضيه را

نقل كردند:حدود بيست و پنج سال قبل، كه مسجد الهادي (واقع در اصفهان خيابان سيد علي خان، نزديك چهار باغ) را ساختند، مسجد برنامه هاي گسترده اي داشت. بهترين گوينده ها و خطباي اصفهان، در اين مراسم روضه خواني داشتند و حتي محلي را براي پذيرايي يهوديها و نصرانيها نيز قرار داده بودند و با مراعات موازين شرعي از آنها پذيرايي مي شد. [ صفحه 510] روزي يكي از يهوديهاي شركت كننده، پولي پيش متصدي امور مسجد مي آورد و مي گويد: اين پول را به حجة الاسلام والمسلمين حاج احمد آقا امامي بدهيد و بگوييد يك روضه ي اباالفضل عليه السلام براي من بخواند! متصدي مسجد مي گويد: شما يهوديها، در هر كاري فتنه مي كنيد؛ در روضه خواني هم فتنه؟!يهودي، به حالت گريه، مي گويد: ما در هر چيزي فتنه بورزيم، نسبت به آقا ابوالفضل العباس عليه السلام فتنه نمي كنيم. متصدي سؤال مي كند: پس چه شده است كه پول مي دهي و چنين تقاضايي را مي نمايي؟يهودي مي گويد: ديروز آقاي امامي روضه حضرت اباالفضل عليه السلام را خواندند و در ضمن صحبت گفتند، هر كس پناه به ايشان آورد او را محروم نمي كنند؛ خواه يهودي باشد، خواه نصراني! با شنيدن اين سخن ناگاه به ياد بچه ي پسرم افتادم، كه در اثر نرمي استخوان و جواب يأس دكترها، ما را ناراحت كرده بود، و گريه كردم و عرض كردم: آقا، اباالفضل، من شما را نمي شناسم، اما بنا به گفته ي اين آقا براي شفاي پسرم متوسل به شما مي شوم، مرا محروم نكنيد. گريان شدم و حالي پيدا كردم!وقتي به خانه آمدم، ديدم فرزندم راه مي رود! از زنم پرسيدم: چه شد كه به راه افتاد؟! گفت: نمي دانم؛ فقط ديدم دستش را

به ديوار گرفت و شروع به راه رفتن كرد. گريه مرا گرفت. زنم پرسيد: چرا گريه مي كني؟! بايد خوشحال باشي! گفتم داستان از اين قرار است و اين گريه ي شوق است كه چگونه حضرت اباالفضل عليه السلام مرا مورد عنايت قرار دادند و واسطه شدند و خداوند بچه ي مرا شفا داد. [259] . [ صفحه 511]

شفاي فرزند يهودي در اصفهان، با توسل به حضرت ابوالفضل و نذر يك گوسفند

حجة الاسلام والمسلمين آقاي سيد محمدرضا ابطحي اصفهاني فرمودند:روزي وارد اصفهان شدم. نزديك غروب بود و هنوز نماز نخوانده بودم. مي خواستم تا قضا نشده، نماز را بخوانم كه يك دفعه درب منزل زده شد. پدرم مرحوم آيت الله سيد مرتضي ابطحي «ره» پشت در رفتند و طولي نكشيد كه برگشتند و فرمودند: بياييد، اين شخص يهودي راجع به توسل به قمر بني هاشم عليه السلام سؤالي دارد!سپس گفتند: وي مي گويد: فرزند من مريض شده بود و تمام دكترها جوابش كردند، يعني از معالجه اش عاجز ماندند. آخرين دفعه كه از نزد دكتر برمي گشتم، به سقاخانه اي كه در بين راه بود، رسيدم و جمعي را ديدم كه مقابل سقاخانه مشغول گريه، و متوسل به حضرت عباس عليه السلام شده اند.من هم بامشاهده ي اين صحنه بدون اختيار عرض كردم: يا اباالفضل مسلمانها، اگر شما تا صبح اين مريضم را شفا دادي، يك گوسفند تقديم آستانه ي شما خواهم كرد.حالا فرزندم خوب شده است و سؤال من اين است كه گوسفند را خودم بكشم، يا آن را زنده به دست مسلمانها بدهم و ديگر خودشان هر چه مي خواهند انجام دهند؟ زيرا اگر خودم انجام بدهم مسلمانها نمي خورند و اگر زنده به آنها بدهم، خودم ذبح نكرده ام؟ [260] . [ صفحه 512]

شفاي دستهاي بچه ي ارمني با ماليدن به پرچم حضرت ابوالفضل در روز تاسوعا

روز تاسوعايي يكي از هيئت هاي اصفهاني به محل جلفاي اصفهان، كه ارمني ها منزل دارند، مي روند. يكي از عزادارها در كنار ديوار مشغول عزاداري و گريه و توسل به حضرت اباالفضل عليه السلام بود».ناگاه مي بيند در خانه اي باز شد و يك مرد ارمني بيرون آمد. او كه از وضع عزاداري و گريه ي مردم تعجب كرده بود، گفت:چه خبر است؟! آن مرد عزادار گفت:

«امروز متعلق به باب الحوائج حضرت اباالفضل عليه السلام است.»مرد ارمني مي گويد: من بچه پسري دارم، كه دستهاي او فلج است. مرا راهنمايي كن كه از حضرت اباالفضل عليه السلام شفاي او را بگيرم! آن مرد مي گويد: امروز روز حضرت اباالفضل عليه السلام است، برو بچه ات را بياور و دستهايش را به پرچم آن بزرگوار بمال! مرد ارمني با عجله و با حال گريه دستهاي بچه را به علم مي مالد و توسل پيدا مي كند و منقلب مي شود. سپس نعره مي زند و غش مي كند! مردم منقلب مي شوند و مي گويند: چه شده است؟ آن شخص عزادار مي گويد: به مردم گفتم: كاري به او نداشته باشيد. سپس او را به حال آورديم و سؤال كرديم: چه شده است؟ گفت: مگر نمي بينيد بچه ام دستهايش را بالا و پايين مي آورد و شفا پيدا كرده است؟! [261] . [ صفحه 513]

ملحقات بخش 18 در اين كتاب

موضوع: 1- شيعه شدن شريف مكه، پس از شفا با تربت مطهر، شماره قضيه: 170موضوع: 2- هدايت همسايه ي سليمان اعمش، شماره قضيه: 21موضوع: 3- شيعه شدن جمال الدين خليعي موصلي به بركت غبار زوار امام حسين عليه السلام، شماره قضيه: 171موضوع: 4- شخص سني به خاطر اشك در عزاي امام حسين عليه السلام و لعن بر دشمنانشان، توفيق هدايت يافت، شماره قضيه: 185موضوع: 5- مأمور سني با تهديد حضرت ابوالفضل عليه السلام، تأديب شد و هدايت يافت، شماره قضيه: 187موضوع: 6- هدايت خانم مسيحي، كه دخترش حضرت عباس عليه السلام را ديد، شماره قضيه: 141موضوع: 7- نجات و هدايت افسر روسي توسط حضرت ابوالفضل عليه السلام، شماره قضيه: 168موضوع: 8- هدايت جوان نصراني بواسطه ي همراه شدن با زوار و ورود به كربلا، شماره قضيه: 176موضوع: 9- هدايت ترسايي

به خاطر وارد شدن به كربلا، شماره قضيه: 177موضوع: 10- يهودي طلا فروش بغدادي، پس از يافتن طلاهاي خود مسلمان شد، شماره قضيه: 178موضوع: 11- اعتراف سفير فرنگي به خاك بهشت بودن تربت امام حسين عليه السلام، و هدايت شدن او، شماره قضيه: 169موضوع: 12- مسلمان شدن يونس ارمني، به بركت سيراب نمودن زائر كربلا، شماره قضيه: 172موضوع: 13- شيعه شدن غلامحسين هندي به خاطر بذل مال در عزاي امام حسين عليه السلام، شماره قضيه: 173موضوع: 14- شفا و هدايت افتخارالدوله ي هندي، شماره قضيه: 174موضوع: 15- شيعه شدن زن روسي به بركت عزاي امام حسين عليه السلام، شماره قضيه: 175موضوع: 16- شفا و هدايت مرد مسيحي به بركت توسل به حضرت عباس عليه السلام، شماره قضيه: 179موضوع: 17- شفاي زن يهودي در رؤيا توسط حضرت عباس عليه السلام و هدايت او و شوهرش، شماره قضيه: 180موضوع: 18- شفاي دختر مسيحي توسط حضرت رقيه عليهاالسلام و هدايت او و مادرش، شماره قضيه: 181موضوع: 19- طبيعي شدن زايمان زن فرانسوي، به بركت حضرت رقيه عليهاالسلام، شماره قضيه: 267موضوع: 20- سرهنگ روسي پس از تأديب شدن، هدايت يافت، شماره قضيه: 186موضوع: 21- نجات و هدايت راننده ي غير مسلمان در اثر گفتن «يا اباالفضل»!، شماره قضيه: 182موضوع: 22- نجات راننده ي ارمني در راه نيشابور، به خاطر شراكت با حضرت عباس عليه السلام، شماره قضيه: 244موضوع: 23- نجات راننده ي ارمني از سانحه ي رانندگي در جاده ي كندوان چالوس، شماره قضيه: 246 [ صفحه 517]

آثار حضرت زينب و حضرت رقيه

امام زمان در مصيبت حضرت زينب خون مي گريند

حاج ملا سلطانعلي، روضه خوان تبريز كه از عباد و زهاد بوده است، مي گويد: در عالم رؤيا به محضر والاي حضرت امام زمان عليه السلام، مشرف شدم و عرض كردم: مولانا! آنچه در

زيارت ناحيه ي مقدسه ذكر شده است كه مي فرماييد: «فلأندبنك صباحا و مساء و لابكين عليك بدل الدموع دما» صحيح است؟فرمودند: بلي! عرض كردم: آن مصيبتي كه براي آن به جاي اشك خون مي گرييد، كدام مصيبت است؟ آيا مصيبت حضرت علي اكبر عليه السلام است؟ فرمودند: نه! اگر علي اكبر عليه السلام زنده بود، او هم در اين مصيبت خون گريه مي كرد!گفتم: آيا مقصود شما مصيبت حضرت عباس عليه السلام است؟ فرمودند: نه! بلكه اگر حضرت عباس عليه السلام هم در قيد حيات بود، او نيز در اين مصيبت خون گريه مي كرد.گفتم: لابد مصيبت حضرت سيدالشهداء عليه السلام است؟ فرمودند: نه! حضرت سيد الشهداء عليه السلام هم اگر در حيات بودند، در اين مصيبت خون گريه مي كردند. [ صفحه 518] پرسيدم: پس اين كدام مصيبت است؟فرمودند: آن مصيبت اسيري حضرت زينب عليهاالسلام است. [262] .

در روز رحلت زينب كبري اهل آسمان چنان به خروش مي آيند كه حضرت مهدي آنها را ساكت مي كنند

سيد عالم وثقه ي جليل، حاج سيد اسدالله اصفهاني - مجاور كربلاي معلي - در سنه ي 1319 براي مؤلف كبريت احمر در كربلاي معلي نقل كرد كه حضرت حجت بن الحسن امام زمان عليه السلام در عالم خواب به وي فرمودند: از روز وفات عمه شان حضرت زينب عليهاالسلام اهل آسمانها جمع مي شوند و خطابه ي آن مخدره را كه در كوفه خوانده است، مي خوانند و گريه مي كنند! و حضرت عليه السلام بايد آنان را ساكت گردانند، كه شيرازه ي عالم از يكديگر گسسته نشود! [263] .همچنين عالم بزرگوار مرحوم ملا علي خياباني در كتاب وقايع الأيام في تتمة محرم الحرام داستاني طولاني را نقل مي كند، كه آن مقدار از آن را كه مربوط به جريان فوق مي باشد، در اينجا مي آوريم.راوي مي گويد: در عالم رؤيا حضرت حجت بن الحسن العسكري عليه السلام را ديدم

كه در كمال آشفته حالي هستند! پيش رفتم و سلام كردم و از حال ايشان سؤال نمودم. فرمودند: بدان كه، از روزي كه عمه ام زينب عليهاالسلام وفات كرده اند، همه ساله در روز وفات آن مخدره ملائكه در آسمانها مجلس مي گيرند و خطبه ي آن مخدره را در بازار [ صفحه 519] كوفه، مي خوانند و گريه كنند، به طوري كه من بايد بروم و آنها را از گريه ساكت نمايم! امروز روز وفات عمه ام زينب عليهاالسلام بود و اكنون من از آن مجلس مراجعت نموده ام. [264] .

فرمان امام زمان به اينكه خدا را به حق حضرت زينب سوگند دهيد

آيت الله حاج ميرزا احمد سيبويه، ساكن تهران، از آقاي شيخ حسين سامرايي كه از اتقياي اهل منبر در عراق بودند، نقل كردند:در ايامي كه در سامرا مشرف بودم، در روز جمعه اي، طرف عصر به سرداب مقدس رفتم. ديدم غير از من احدي نيست. حالي پيدا كردم و متوجه مقام حضرت صاحب الأمر عليه السلام شدم.در آن حال صدايي از پشت سر شنيدم كه به فارسي فرمود: به شيعيان و دوستان بگوييد كه خدا را به حق عمه ام حضرت زينب عليهاالسلام قسم دهند، كه فرج مرا نزديك گرداند. [265] .

بينا شدن مرحوم محمد رحيم اسماعيل بيك در اثر توسل به حضرت زينب

متقي صالح، مرحوم محمد رحيم اسماعيل بيگ، كه در توسل به اهل بيت عليهم السلام و علاقه قلبي به حضرت سيدالشهداء عليه السلام كم نظير بود و از اين جهت، رحمت و بركات صوري و معنوي نصيبش شده بود و در ماه رمضان 1387 به رحمت ايزدي واصل شد، اين قضيه را نقل فرمود: [ صفحه 520] من در سن شش سالگي به درد چشم مبتلا شدم و تا سه سال گرفتار آن بودم و عاقبت از هر دو چشم، كور گشتم.در ماه محرم و ايام عاشورا، در منزل دايي بزرگوارم - مرحوم حاج محمد تقي اسماعيل بيگ - روضه خواني بود و من هم به آنجا رفته بودم. چون هوا گرم بود و مردم شربت مي دانند.من از دايي خواهش كردم كه اجازه دهد تا به مردم شربت دهم! گفت: تو چشم نداري و نمي تواني. گفتم: يك نفر چشم دار با من همراه كنيد، تا مرا ياري كند. دايي قبول نمود و من با كمك خودش به مردم شربت دادم... در اين اثناء مرحوم معين الشريعة اصطهباناتي منبر رفته

بود و روضه ي حضرت زينب عليهاالسلام را مي خواند و من سخت متأثر و گريان شدم تا اينكه از خود بي خود شدم، در آن حال، زن مجلله اي كه دانستم حضرت زينب عليهاالسلام هستند، دست مبارك بر دو چشم من كشيدند و فرمودند: «خوب شدي و ديگر چشم درد نمي گيري!»پس چشم گشودم و اهل مجلس را ديدم! شاد و فرحناك به خدمت دايي خود دويدم. تمام اهل مجلس منقلب شدند و اطراف مرا گرفتند. سپس به امر دايي ام مرا در اطاقي بردند و مردم را متفرق نمودند.مرحوم اسماعيل بيگ نقل مي كند كه: چند سال قبل مشغول آزمايش بودم و غافل بودم از اينكه در نزديكم ظرف پر از الكل است و كبريت را روشن نمودم! ناگاه الكل مشتعل شد و تمام بدنم را از سر تا پا آتش زد. فقط چشمانم نسوخته بود! چند ماه در مريضخانه مشغول معالجه بودم. در آنجا از من پرسيدند چه شده كه چشمت سالم مانده است؟!من مي گفتم: اين عطاي خانم حضرت زينب عليهاالسلام و بركت مجلس روضه ي حضرت امام حسين عليه السلام است و حضرت زينب عليهاالسلام به من وعده فرمودند كه تاآخر عمر [ صفحه 521] چشم درد نگيرم. [266] .

شفاي مرحوم فيض الاسلام با توسل به حضرت زينب

مرحوم فيض الاسلام، از علماء وارسته و از نسل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم هستند. ايشان تأليفات بسياري دارند كه بعضي از آنها «ترجمه و خلاصه ي تفسير قرآن عظيم» و ترجمه و شرح نهج البلاغه» و «ترجمه و شرح صحيفه ي كامله ي سجاديه» و «ترجمه خاتون دو سرا» است.بيش از دوازده سال پيش، به درد شكم گرفتار شدم و معالجه ي اطباء سودي نبخشيد. سرانجام براي استشفا، به اتفاق و

همراهي اهل بيت و خانواده ام به كربلاي معلي مشرف شديم. و آنجا هم به سختي به همان درد مبتلا بودم. روزي دوستي از زائرين در نجف اشرف، من و گروهي را به منزلش دعوت نمود. با اينكه رنجور بودم، به منزل او رفتم. در بين گفتگوهاي گوناگون، يكي از علما كه در آن مجلس بود، فرمود: پدرم مي گفت: هرگاه حاجت و خواسته اي داري، خداي تعالي را سه بار به نام حضرت زينب كبري عليهاالسلام بخوان! بدون شك، خداي عزوجل خواسته ات را روا مي سازد!از اين رو من چنين كردم و شفا و بهبهودي بيماريم را از خداي تعالي خواستم، و علاوه بر آن نذر نمودم و با پروردگارم عهد و پيمان بستم كه اگر از اين بيماري بهبودي [ صفحه 522] يافتم كتابي در احوال آن سيده ي معظمه عليهاالسلام بنويسم تا همگان از آن بهره مند گردند. حمد وسپاس خداي جل شأنه را كه پس از زمان كوتاهي شفا يافتم.به خاطر زيادي اشتغال و كارها و نوشتن و چاپ و نشر كتب «ترجمه و خلاصه تفسير قرآن عظيم» به نذر خود وفا ننمودم، تا اينكه چند روز پيش يكي از دخترانم مرا آگاه ساخت كه به نذر خود وفا ننموده اي!من هم از خداي عزاسمه توفيق و كمك خواستم و به نوشتن آن شروع نمودم و آن را كتاب «ترجمه ي خاتون دو سرا سيدتنا المعصومة زينب الكبري» ارواحنا لتراب اقدامها الفدا ناميدم. [267] .

شفاي چشم سيد محمد باقر سلطان آبادي به بركت مقنعه ي حضرت زينب

سيد محمد باقر سلطان آبادي، كه از بزرگان ارباب فضايل و راسخين در علم بود، اين قضيه را فرموده است:در بروجرد به مرض درد چشم سختي مبتلا شدم، به حدي كه علماي طب از

معالجه عاجز آمدند! از آنجا مرا به سلطان آباد آوردند. مرض چشم شدت كرد و ورم بسيار نمود و ديگر سياهي چشم راستم نمايان نبود! از شدت درد چشم، خواب و آرام از من رفت و تمامي اطباي شهر را براي من آوردند و همه ي آنها از معالجه ي چشم، اظهار عجز نمودند. بعضي از آنها مي گفتند: تا شش ماه محتاج معالجه است و برخي مي گفتند: تا چهل روز نياز به مداوا دارد.اين بيانات، روح مرا افسرده و خسته نموده و عرصه بر من تنگ شد و فوق العاده [ صفحه 523] نگران و مهموم شدم. تا اينكه يكي از دوستان به من گفت: بهتر است براي استشفا به زيارت مشرف شوي، و من عازم سفر هستم، با من بيا! و چنانچه از خاك كربلا سرمه بكشي، شفا خواهي يافت.به او گفتم: با اين حال، چگونه مي توانم حركت كنم؟ مگر اينكه طبيب اجازه بدهد! چون به طبيب رجوع كردم، گفت: هرگز مسافرت براي شما جايز نيست، و اگر حركت كني، يكسره نابينا خواهي شد و به منزل دوم نخواهي رسيد مگر اينكه بكلي از ديده محروم خواهي شد! بالاخره رفيق من رفت و من به خانه برگشتم.سپس يكي ديگر از دوستان من آمد و گفت: مرض ترا، به جز خاك كربلا و مقتل شهدا و مريضخانه ي اولياي خدا شفا نبخشد! و ضمنا خودش شرح داد كه نه سال مبتلا به طپش قلب بودم و همه ي اطبا از معالجه ام عاجز ماندند، تنها از تربت قبر امام حسين عليه السلام، شفا برايم حاصل شد؛ چنانچه ميل داري، متوكلا علي الله حركت كن!من با توكل بر خدا حركت كردم و در

منزل دوم مرض شدت كرد و چنان چشمم به درد آمد كه از فشار درد، چشم چپ نيز به درد آمد. همه ي مصاحبين، مرا ملامت كردند و متفقا گفتند: بهتر است كه به وطن مراجعت كني.چون هنگام سحر شد و درد چشمم آرام گرفت، در خواب رفتم و حضرت عليا مكرمه صديقه ي صغري، زينب كبري عليهاالسلام را در عالم رؤيا ديدم. بر آن حضرت وارد شدم و گوشه ي مقنعه ي ايشان را گرفتم و بر چشم خود كشيدم و از خواب بيدار شدم! ديگر هيچ المي و دردي در چشم خود حس نكردم و سفر را به پايان رساندم و هيچ دردي در چشم خود نديدم و با چشم سالم ديگرم هيچ فرقي نداشت.آن واقعه را به رفقا گفتم آنها به چشم من نگاه مي كردند و مي گفتند: ما آثار دردي نمي بينيم، و هيچ فرقي بين دو چشم شما نيست! من اين كرامت را كه از حضرت [ صفحه 524] زينب عليهاالسلام ظاهر گشته بود، براي همه ي رفقا از زوار و غير زوار نقل كردم. [268] .

شفاي فوزيه زيدان جبل عاملي توسط حضرت زينب

حضرت حجة الاسلام «حاج شيخ محمد تقي صادق»، تحقيقاتي در مورد داستان ذيل كرده است و سپس آن را براي مرحوم آية الله العظمي بروجردي قدس سره نوشته و فرستاده است كه ترجمه ي آن نوشته اين است كه معظم له بعد از سلام و درود به مخاطب خود حضرت آية الله بروجردي قدس سره، و به تمام مؤمنين و شيعه ي آل محمد عليهم السلام چنين مي نويسد:و تقديم مي دارم بسوي تو كرامتي را كه هيچ گونه شك و شبهه اي در او نباشد و آن كرامت از عليا مكرمه، حضرت زينب عليهاالسلام، بانوي

بانوان عالم و برگزيده ي امت است و آن قضيه اين است:زني به نام «فوزية زيدان» از خاندان مردمي صالح و متقي و پرهيزكار، در يكي از روستاهاي جبل عامل به نام «جوية» مبتلا به درد پاي بي درماني شد، تا جايي كه به عنوان عمل جراحي به بيمارستانهاي متعددي متوسل گرديد، ولي نتيجه اين شد كه سستي در رانها و ساق پاي وي پديد آمد و اصلا قادر به حركت نبود. فقط به صورت نشسته و به كمك دو دست راه مي رفت و روي همين اصل، بيست و پنج سال خانه نشين شد و به همان حال صبر مي كرد و مدام با اين حال بود تا اينكه عاشوراي حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام فرارسيد.او ديگر از اين مرض به ستوه آمده بود و عنان صبر را از دست داده بود. ناچار [ صفحه 525] برادران و خواهران خود را كه از خوبان مؤمنين به شمار مي روند، خواست و از آنان تقاضا كرد كه او را به حرم حضرت زينب عليهاالسلام در شام ببرند، تا در اثر توسل به ذيل عنايت دختر كبراي حضرت علي عليه السلام شفا گيرد و از گرفتاري مزبور بيرون آيد. ولي برادرانش پيشنهاد وي را نپذيرفتند و گفتند: خوب نيست كه تو را با اين حال به شام ببريم و اگر بنابر اين است كه آن حضرت تو را شفا دهند، همينجا كه در خانه ات قرار داري، شفا دادن تو براي ايشان امكان دارد!فوزيه هر چه اصرار كرد، بر اعتذار آنان مي افزود! بالاخره فوزيه خود را به خدا سپرد و صبر بيشتري پيشه كرد. تا اينكه در يكي از روزهاي دهه ي عاشورا، در همسايگي

او مجلس عزايي جهت حضرت سيدالشهداء عليه السلام برپا بود.فوزيه به حال نشسته و به كمك دو دست به خانه ي همسايه رفت و بيانات وعاظ را استماع كرد و دعا كرد و توسل نمود و گريه ي زيادي كرد و بعد از پايان عزاداري، به همان حال به خانه برگشت.آن شب فوزيه با حال گريه و توسل، بعد از نماز مي خوابد. وي نزديك صبح بيدار مي شود كه نماز صبح را بخواند ولي مي بيند هنوز فجر طالع نشده است و او به انتظار طلوع فجر مي نشيند.در اين اثنا متوجه ي دستي مي شود كه بالاي مچ او را گرفته و شخصي به او مي گويد: «قومي با فوزية! برخيز اي فوزيه» او با شنيدن اين سخن و به كمك آن دست، فوري برمي خيزد و بر دو پاي خود مي ايستد و به خاطر عقال و پاي بندي كه از او برداشته شده است، بي اندازه مسرور و خوشحال مي شود.در آن هنگام نگاهي به راست و چپ مي كند، ولي احدي را نمي بيند! سپس به مادرش كه در همان اطاق خوابيده بود رو مي كند و بنا مي كند به گفتن: الله اكبر و لا اله الا الله. [ صفحه 526] وقتي كه مادرش او را در آن حال ديد مبهوت شد! سپس فوزيه از نزد مادرش بيرون دوديد و به خارج از اتاق رفت و صداي خود را به الله اكبر و لا اله الا الله بلند كرد! برادرانش با شنيدن صداي خواهر به سوي او مي آيند آنها وقتي او را به آن حال غير مترقبه ديدند، صدا به صلوات بلند كردند و آنگاه همسايه ها خبردار شدند و آنها نيز صلوات و تكبير و تهليل بر

زبان جاري كردند.اين خبر كم كم به تمام شهر مي رسد و ساير بلاد و روستاهاي مجاور نيز خبردار مي شوند و مردم از هر جانب براي ديدن اين واقعه مي آيند و از آن خانه تبرك مي جويند و خانه ي آنها مركز رفت و آمد مردم دور و نزديك مي شود. پس سلام و درود بي پايان بر تربيت يافته ي مكتب وحي، حضرت زينب عليهاالسلام باد! [269] .

شفاي دختر هندي به بركت حضرت زينب، و نذر يك ضريح جواهرنشان

در يكي از كتب مسطور است: در زماني كه متولي حرم حضرت زينب عليهاالسلام، صحن و بقعه ي مطهر آن حضرت را در شام تعمير مي كرد؛ مردم از اطراف براي آن حضرت نذورات مي آوردند او به آنها قبض مي داد.روزي يك مرد هندي آمد و از حضرت زينب عليهاالسلام براي حل مشكل خود درخواست كمك كرد و گفت: من الان عهد مي كنم كه اگر به حاجت خود رسيدم، شخصا يك ضريح جواهرنشان تهيه نمايم كه بهاي آن از يك ميليون دينار تجاوز كند! زيرا من در بيست و چهار بانك هندوستان سهم دارم. سپس او به طرف شهر بيروت رفت.طولي نكشيد كه تلگرافي از او به اين مضمون به متولي حرم رسيد كه نوشته بود: [ صفحه 527] دستور ساخت ضريح جواهرنشاني را صادر كرده ام، ضريح مزبور را در فلان روز با تشريفات خاصي به آنجا مي آوريم و شما يك مجلس با شكوه و بي سابقه، به هزينه ي من از فلان بانك، فراهم كنيد!چون روز موعود فرارسيد، ضريح مقدس را با مراسم خاصي از هندوستان به آن محفل با اهميت آوردند. آن مرد هندي شخصا نطق شگفت آوري نمود، كه مفاد آن چنين بود:من دختري دارم، كه ساليان درازي هر دو پايش فلج بود، با آنكه شايد

فردي ثروتمندتر از من در هندوستان يافت نشود! در اين مدت هر چه توانستم طبيب آوردم و دارو مصرف كردم، ولي هيچ سودي نكرد. تا آنكه به زيارت حضرت زينب عليهاالسلام آمدم و از وي درخواست كمك كردم و براي شفاي صبيه ي خود، يك ضريح جواهرنشان نذر كردم.در پي اين توسل به بيروت رفتم و در آنجا تلگراف بشارت سلامتي فرزندم به دست من داده شد. لذا خود را به وطن رساندم و از نزديك، توجه خاص حضرت زينب عليهاالسلام به او را - كه بكلي شفا يافته بود - مشاهده كردم و همين كرامت، سبب شيعه شدن عده اي بي شمار و باعث ازدياد محبت در شيفتگان آن حضرت گرديد. [270] .

آب گرفتن قبر حضرت رقيه

مرحوم آيت الله حاج ميرزا هاشم خراساني (متوفاي سال 1352) در منتخب التواريخ مي نويسد: [ صفحه 528] عالم جليل، شيخ محمد علي شامي كه از جمله ي علما و محصلين نجف اشرف است، به اين حقير فرمود: جد امي بلا واسطه ي من، جناب آقاي سيد ابراهيم دمشقي، كه نسبش منتهي مي شود به سيد مرتضي علم الهدي و سن شريفش از نود افزون بوده و بسيار شريف و محترم بودند، سه دختر داشتند و اولاد پسر نداشتند.شبي دختر بزرگ ايشان حضرت رقيه بنت الحسين عليهماالسلام را در خواب ديد كه فرمودند: به پدرت بگو، به والي بگويد كه ميان قبر و لحد من آب افتاده و بدن من در اذيت است، بيايد و قبر و لحد مرا تعمير كند!»دختر اين رؤيا را به سيد ابراهيم عرض كرد، ولي سيد از ترس اهل تسنن به اين خواب ترتيب اثر نداد. شب دوم، دختر دوم سيد همين خواب

را ديد و به پدرش گفت و باز پدرش ترتيب اثر نداد. شب سوم دختر كوچكتر همين خواب را ديد و به پدر گفت و باز پدر ترتيب اثر نداد. در شب چهارم خود سيد ابراهيم آن مخدره عليهاالسلام را در خواب ديد كه به طريق عتاب فرمودند: «چرا والي را خبردار نكردي؟!»صبح، سيد ابراهيم نزد والي شام رفت و خوابش را براي او نقل كرد. والي امر كرد كه علما و صلحاي سني و شيعه ي شام بروند و غسل كنند و لباسهاي نظيف در بركنند، آنگاه به دست هر كس كه قفل درب حرم مقدس باز شد، همان شخص برود و قبر مقدس حضرت رقيه عليهاالسلام را نبش كند و جسد مطهرشان را برون بياورد، تا قبر مطهر را تعمير كنند.بزرگان و صلحاي شيعه و سني، با كمال آداب، غسل نمودند و لباس نظيف در بركردند. قفل به دست هيچ يك باز نشد مگر به دست مرحوم سيد ابراهيم! بعد هم همه ي آنها به حرم مشرف شدند و هر كس كلنگ بر قبر مي زد، كارگر نمي شد تا آنكه سيد ابراهيم كلنگ را گرفت و بر زمين زد و قبر كنده شد! [ صفحه 529] بعد حرم را خلوت كردند و لحد را شكافتند، ديدند بدن نازنين آن مخدره در ميان لحد قرار دارد، و كفن آن مخدره مكرمه، صحيح و سالم مي باشد، لكن آب زيادي در ميان لحد جمع شده است.سيد بدن شريف مخدره را از ميان لحد بيرون آورد و بر روي زانوي خود نهاد و سه روز به همان صورت، بالاي زانوي خود نگه داشت و متصل گريه مي كرد! تا آنكه لحد

مخدره را از بنياد تعمير كردند. اوقات نماز كه مي شد، سيد بدن مخدره را بر بالاي شي ء نظيفي مي گذاشت و نماز مي گزارد. بعد از فراغ از نماز، بدن مطهر را برمي داشت و بر زانو مي نهاد و گريه مي كرد، تا آنكه از تعمير قبر و لحد فارغ شدند.سيد بدن مخدره را دفن كرد و از كرامت اين مخدره، سيد ابراهيم در اين سه روز نه محتاج به غذا شد و نه محتاج به آب و نه محتاج به تجديد وضو! بعد كه او مي خواست آن مخدره را دفن كند، براي پسردار شدن خود دعا كرد و خداوند پسري - مسمي به سيد مصطفي - به او مرحمت نمود.در پايان، والي شام تفصيل ماجرا را به سلطان عبدالحميد عثماني نوشت، و او هم توليت زينبه و مرقد شريف حضرت رقيه عليهاالسلام و مرقد شريف حضرت ام كلثوم، و حضرت سكينه عليهاالسلام را به سيد ابراهيم واگذار نمود و فعلا هم آقاي حاج سيد عباس، پسر آقا سيد مصطفي، پسر سيد ابراهيم سابق الذكر، متصدي توليت اين اماكن شريفه است. سپس آية الله حاج ميرزا هاشم خراساني مي گويد: گويا اين قضيه در حدود سنه ي هزار و دويست و هشتاد اتفاق افتاده است. [271] . [ صفحه 530]

برطرف شدن سم مار و عقرب بوسيله ي سيد ابراهيم دمشقي و نسل او

مرحوم آيت الله سيد هادي خراساني، در كتاب معجزات و كرامات اين قضيه را نقل مي كند:روي پشت بام خوابيده بوديم، كه ناگهان ماري دست يكي از خويشان ما را گزيد! وي مدتي مداوا كرد ولي سود نبخشيد. آخرالأمر جواني به نام سيد عبدالامير نزد ما آمد و گفت: كجاي دست او را مار گزيده است.چون محل مارزدگي را به او

نشان داد، بلافاصله دستي به آن موضع زد و بكلي محل درد خوب شد! سپس سيد عبدالامير گفت: من نه دعايي دارم و نه دوايي؛ فقط كرامتي است كه از اجداد ما به ما رسيده است، هر سمي كه از زنبور يا عقرب يا مار باشد، اگر ما آب دهان يا انگشت به آن بگذاريم خوب مي شود!علت اين كرامت اين است كه جد ما، موقعي كه آب به قبر شريف حضرت رقيه افتاد، جسد حضرت رقيه عليهاالسلام را سه روز روي دست گرفت تا قبر شريف آن حضرت را تعمير كردند، از آن جا، اين اثر در او و اولادش نسلا بعد نسل باقي مانده است. [272] .

بچه دار شدن در اثر توسل به حضرت رقيه در حرم ايشان

عالم متقي و پرهيزگار، حضرت حجة الاسلام والمسلمين جناب آقاي مرتضي مجتهدي سيستاني از مدرسين حوزه ي علميه ي قم اين قضيه را نقل كردند:آقاي حاج صادق متقيان، ساكن شهر مشهد مقدس، كه از خدمتگزاران دربار امام [ صفحه 531] حسين عليه السلام است، در ماه محرم الحرام سال 1418 ه.ق برايم چنين نقل كرد:شش سال از ازدواج دخترم گذشت و در اين مدت داراي فرزند نشده بود، مراجعه به دكترهاي متعدد و عمل به نسخه هاي زياد، سودي نبخشيده بود. تا اينكه در ماه صفر سال 1417 ه.ق عازم سوريه شدم. قبل از حركت من، مادرش گهواره ي كوچكي درست كرد و به من گفت: آن را به ضريح مطهر حضرت رقيه عليهاالسلام ببند، تا از نگاه لطف آميز آن بزرگوار بهره مند شويم و حاجتمان روا شود.من گهواره ي كوچك را با خود به شام بردم. در شام به زيارت حضرت رقيه عليهاالسلام، دختر سه ساله ي امام حسين عليه السلام، رفتم و وارد دربار

باعظمت و غم انگيز آن حضرت شدم. حرم آن مظلومه طوري است كه همه ي زيارت كنندگان را تحت تأثير قرار مي دهد. گهواره را نزديك ضريح بردم، و با توجه و اميد، آن را به ضريح نوراني آن حضرت بستم.شخصي كه آنجا ايستاده و نظاره گر كارهاي من بود، گفت: شما ديگر چرا به اين گونه كارها اعتقاد داريد؟ گفتم: اعتقاد من به شخص حضرت رقيه عليهاالسلام است، نه به گهواره؛ و اين گهواره را وسيله ي اظهار اعتقاد عقيده ي خود به آن بزرگوار قرار داده ام. تا از طريق آن، توجه حضرت رقيه عليهاالسلام را به خود جلب كنم. هر كسي به قدر معرفت خود كار مي كند و معرفت من در اين حد است، نه در حد عظمت آن بزرگوار.پس از زيارت مرقد اهل بيت عليهم السلام در شام، به ايران بازگشتم. هنوز چند روز بيشتر نگذشته بود كه مادرش گفت: بايد دخترمان به آزمايشگاه برود، تا يقين كنيم كه آيا حضرت رقيه عليهاالسلام حاجت ما را از درگاه الهي گرفته است يا نه؟پس از آزمايش، جواب مثبت بود؛ معلوم شد با يك گهواره ي كوچك، اميد و اعتقاد خود را به آن بزرگوار نشان داده ايم و نظر لطف آن حضرت را به سوي خود جلب [ صفحه 532] كرده ايم. اينك، دخترم كودكي در گهواره دارد! [273] .

طبيعي شدن زايمان زن فرانسوي به بركت حضرت رقيه

اين قضيه توسط عالم بزرگوار، آقاي حاج سيد مهدي تاج لنگرودي (واعظ) نقل شده است: يكي از دوستان كه اهل منبر و خطابه و گويندگي و از مشاهير است و مكرر به شام و زيارت قبر حضرت رقيه عليهاالسلام رفته است، روزي بر فراز منبر نقل مي كرد:در حرم حضرت رقيه عليهاالسلام، يك زن

فرانسوي را ديدند كه دو قاليچه ي گرانقيمت به عنوان هديه به آستانه ي مقدسه آورده است. مردم كه مي دانستند او فرانسوي و مسيحي است، از ديدن اين عمل در تعجب شدند و با خود مي گفتند: چه باعث شده است كه يك زن نامسلمان به اينجا آمده و هديه ي قيمتي آورده است؟بالاخره از او علت اين كار را پرسيدند: او در جواب گفت: همان گونه كه مي دانيد، من مسلمان نيستم. ولي وقتي كه از فرانسه به عنوان مأموريت به اينجا آمده بودم، در منزلي كه مجاور اين آستانه مقدسه بود، مسكن كردم اولين شبي كه مي خواستم استراحت كنم، صداي گريه شنيدم و چون آن صداها ادامه داشت و قطع نمي شد، پرسيدم: اين گريه و صدا از كجاست؟ در جواب گفتند: اين گريه ها از جوار قبر دختري است كه در اين نزديكي مدفون شده است.من خيال مي كردم كه آن دختر امروز مرده و امشب دفن شده است و پدر و مادر و ساير بازماندگان او نوحه سرايي مي كنند، ولي به من گفتند: الان متجاوز از هزار سال است كه از مرگ و دفن او مي گذرد! بر شگفتي من افزوده شد كه چرا مردم بعد از [ صفحه 533] صدها سال، اينگونه ارادت به خرج مي دهند؟! بعد معلوم شد كه اين دختر با دختران عادي فرق دارد. او دختر امام عليه السلام است كه مخالفين و دشمنان، پدرش را كشته اند فرزندانش را به اينجا كه پايتخت يزيد بوده است، به اسيري آورده اند و اين دختر در هيمن جا از فراق پدر، جان سپرده و مدفون گشته است.بعد از اين ماجرا روي به اينجا آوردم و ديدم كه مردم از هر سو عاشقانه

مي آيند و نذرها مي كنند و هديه ها مي آورند و متوسل مي شوند. محبت او چنان در دلم جا گرفته بود كه علاقه ي زيادي به او پيدا كردم.پس از مدتي براي زايمان مرا به بيمارستان (زايشگاه) بردند. پزشكان پس از معاينه به من گفتند كودك شما با زايمان غير طبيعي به دنيا مي آيد و ناچار به عمل جراحي هستيم. من همين كه نام عمل جراحي را شنيدم، دانستم كه در دهان مرگ قرار گرفته ام، خدايا چه كنم؟ خدايا ناراحت و گرفتارم، چه كنم؟ چاره چيست؟ چاره اي جز توسل ندارم. بايد متوسل شوم.به ناچار دستم را به سوي اين دختر دراز كردم و گفتم: خدايا به حق اين دختري كه در اسارت كتك و تازيانه خورده است و به حق پدرش كه امام بر حق و نماينده ي رسولت بوده است و او را ظالمانه كشته اند، تو را قسم مي دهم كه مرا از اين ورطه ي هلاكت نجات بدهي!آنگاه خود اين دختر را مخاطب قرار دادم و گفتم: اگر من از اين ورطه ي هلاكت نجات يابم، دو قالچه ي قيمتي به آستانه ات هديه مي كنم!خدا شاهد است كه پس از نذر كردن و متوسل شدن، طولي نكشيد كه بر خلاف انتظار اطباء و متصديان زايمان، ناگهان فرزندم به طور طبيعي متولد شد و از هلاكت [ صفحه 534] نجات يافتم! من هم به عهد و نذرم وفا كردم و اكنون قاليچه ها را تقديم مي كنم. [274] .

شفاي آقاي احمد اكبري در بيمارستان با توسل به حضرت رقيه

حجة الاسلام آقاي سيد شهاب الدين حسيني قمي واعظ، مرقوم داشته اند كه: آقاي احمد اكبري، مداح تهراني، براي ايشان جريان شفا گرفتن و آغاز زندگي دوباره ي خود را كه از عنايات بي بي حضرت رقيه عليهاالسلام بود، اين

گونه تعريف كرده است:به دردي مبتلا شده بودم كه اطبا نااميدم كردند. خلاصه، كميسيون پزشكي تشكيل دادند و بنا شد مرا عمل كنند. قبل از عمل، به من گفتند: ممكن است اين عمل خوب باشد و ممكن است بد باشد. بالاخره عمل كردند و نتيجه ي مثبتي بعد از عمل حاصل نشد.آنها مرا معاينه مي كردند و سرانجام روزي به من گفتند: كه احتمال مردن تو حتمي است! وصيت كن و با زن و بچه ات ديدار و خداحافظي نما! من هم دست و پايم بسته بود و روي تخت افتاده بودم، به دنبال آنها فرستادم و همه آمدند. وصيت كردم و جريان را به آنها گفتم و با بچه ها ديدار و وداع كردم. از جمله، طفل كوچكي بغلي بود كه او را خم كردند و من صورتش را بوسيدم. همه گريان و افسرده از اطاق بيمارستان بيرون رفتند تا براي تحويل گرفتن جسد من و جريان مرگ و دفن و ناله آماده شوند.با همان وضع دردناك، به حضرت رقيه عليهاالسلام متوسل شدم و اشعاري خواندم و ذكر توسلي داشتم. چند لحظه نگذشت كه ديدم دختر خانمي مثل ماه پاره، جلوي تخت من حاضر شد و مرا با اسم و شهرت صدا زد و فرمود: برخيز!تعجب كردم. اين كيست كه مرا مي شناسد و اسمم را مي داند؟ با خود گفتم: لابد [ صفحه 535] دختر يكي از هم اطاقيهاي من است، كه براي احوالپرسي آمده است.دوباره فرمود: پاشو! گفتم: نمي توانم، دست و پايم بسته است و حق حركت ندارم. فرمود: كجا دست و پاي تو بسته است؟ بلند شو! نگاه كردم، ديدم دست و پايم باز است! فرمود: چرا

بلند نمي شوي؟ گفتم: عمل كرده ام و نبايد از جا حركت كنم.گفت: كجا را عمل كرده اي؟ ببينم.نگاه كرم، ديدم اصلا اثري از عمل در بدن من نيست و جاي عمل جوش خورده است، كأنه عملي واقع نشده است! تعجب كردم. پرسيدم شما كي هستيد؟ فرمودند: مگر مرا صدا نكردي، و به من متوسل نشده بودي؟ و ناگهان از نظرم غايب شدند!با سلامت كامل از تخت برخاستم و لباسم را پوشيدم و بيرون آمدم و جريان كرامت و عنايت بي بي را به همه گفتم. من هم در خيلي از منابر و مجالس اين معجزه ي تكان دهنده را نقل كرده ام. [275] .

شفاي حنجره ي مرحوم ميرزا علي محدث زاده در عالم رؤيا بواسطه ي روضه حضرت رقيه

مرحوم حاج ميرزا علي محدث زاده، فرزند محدث عالي مقام حاج شيخ عباس قمي قدس سره كه از وعاظ و خطباي مشهور تهران بود، مي فرمود:زماني من به بيماري و ناراحتي حنجره و گرفتگي صدا مبتلا شده بودم، تا جايي كه منبر رفتن و سخنراني كردن برايم ممكن نبود. مسلما هر مريضي در چنين موقعيتي به فكر معالجه مي افتد. من نيز با در نظر گرفتن طبيبي متخصص و با تجربه، به او مراجعه [ صفحه 536] كردم و پس از معاينه معلوم شد كه بيماري آنقدر شديد است كه بعضي از تارهاي صوتي از كار افتاده و فلج شده است و اگر لاعلاج نباشد لااقل صعب العلاج است.طبيب معالج در ضمن نوشتن نسخه، دستور استراحت دادند كه تا چند ماه از منبر رفتن خودداري كنم و حتي با كسي حرف نزم و اگر چيزي بخواهم و يا مطلبي را از زن و بچه ام انتظار داشته باشم، آنها را بنويسم. تا در نتيجه ي استراحت مداوم و استعمال دارو، شايد

سلامتي از دست رفته مجددا به من برگردد.البته صبر در مقابل چنين بيماري و حرف نزدن با مردم حتي با زن و بچه، خيلي سخت و طاقت فرساست، زيرا انسان از همه بيشتر احتياج به گفت و شنود دارد، چطور مي شود تا چند ماه هيچ نگويم و حرفي نزنم و پيوسته در استراحت باشم؟ در حالي كه معلوم نيست نتيجه آن چه باشد! بر همه روشن است كه با پيش آمد چنين بيماري خطرناكي چه حال اضطراري به بيمار دست مي دهد. اين اضطرار و ناراحتي شديد، آدمي را به ياد يك قدرت فوق العاده مي اندازد. اين حالت پريشاني باعث مي شود كه اميد انسان، از تمام چاره هاي بشري قطع شود و به ياد مقربان درگاه الهي افتد تا بوسيله ي آنها به درگاه خداوند متعال، عرض حاجت كند و از درياي بي پايان لطف خداوند بهره اي بگيرد.من هم با چنين پيش آمدي، جز توسل به ذيل عنايت حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام چاره اي نداشتم. روزي بعد از نماز ظهر و عصر حال توسل به دست آمد و خيلي اشك ريختم و سالار شهيدان حضرت سيد الشهداء عليه السلام را مخاطب قرار دادم و گفتم: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم، صبر در مقابل چنين بيماري براي من طاقت فرسا است! علاوه بر آن، من اهل منبر هستم و مردم از من انتظار دارند من از اول عمر تا به حال علي الدوام منبر مي رفتم و از نوكران شما اهل بيت هستم. ولي حالا چه شده [ صفحه 537] است كه يكباره بايد از اين پست حساس، بر اثر بيماي بركنار باشم؟ به علاوه ماه مبارك رمضان نيز

نزديك است دعوت ها را چه كنم؟ آقا عنايتي بفرما، تا خدا شفايم دهد!به دنبال اين توسل، طبق معمول هر روز، خوابيدم. در عالم خواب خودم را در اطاق بزرگي كه نيمي از اطاق منور و روشن بود و قسمت ديگر اطاق، كمي تاريك بود؛ ديدم.در آن قسمتي كه روشن بود، حضرت مولي الكونين سيدالشهداء اباعبدالله الحسين عليه السلام را ديدم كه نشسته اند. خيلي خوشحال و خوشوقت شدم و همان توسلي را كه در حال بيداري داشتم، در حال رؤيا نيز پيدا كردم و به ايشان عرض حاجت نمودم! مخصوصا اصرار داشتم كه ماه مبارك نزديك است و در مساجد متعددي دعوت شده ام، ولي با اين حنجره ي از كار افتاده چطور مي توانم منبر روم و سخنراني نمايم؟ و حال آنكه دكتر مرا منع كرده است كه حتي با بچه هاي خودم نيز حرفي نزنم! چون خيلي الحاح و تضرع و زاري داشتم، حضرت عليه السلام اشاره به من كردند و فرمودند: به آن آقا سيد كه دم در نشسته، بگو چند جمله از مصيبت دخترم (حضرت رقيه عليهاالسلام) بخواند و شما كمي اشك بريزيد، انشاءالله تعالي خوب مي شوي!من به در اطاق نگاه كردم، ديدم شوهر خواهرم «آقا مصطفي طباطبائي قمي» كه از علماء و خطباء و از ائمه ي جماعت تهران است، نشسته است. فرمان حضرت امام حسين عليه السلام را به او رساندم، ولي ايشان مي خواست از ذكر مصيبت خودداري كند! حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرمودند: «بخوان روضه ي دخترم را» ايشان مشغول ذكر مصيبت حضرت رقيه عليهاالسلام شد و من هم گريه مي كردم و اشك مي ريختم.اما متأسفانه بچه ها مرا از خواب بيدار كردند و من با ناراحتي از خواب بيدار شدم

و [ صفحه 538] متأسف و متأثر بودم كه چرا از آن مجلس پر فيض محروم ماندم؟ ولي دوباره ديدن آن منظره عالي امكان نداشت!همان روز يا روز بعد، به همان پزشك متخصص مراجعه نمودم. خوشبختانه پس از معالجه، معلوم شد كه اصلا اثري از ناراحتي و بيماري قبلي نيست! پزشك كه در تعجب بود از من پرسيد: شما چه خورديد كه به اين زودي و سرعت نتيجه گرفتيد؟من چگونگي توسل و خواب خودم را بيان كردم. دكتر قلم در دست داشت و سرپا ايستاده بود، ولي بعد از شنيدن داستان توسلم، بي اختيار قلم از دستش بر زمين افتاد و با يك حالت معنوي كه بر اثر شنيدن نام مولي الكونين، امام حسين عليه السلام به او دست داده بود؛ پشت ميز طبابت نشست و قطره قطره ي اشك بر رخسارش ريخت. او گريه كرد و سپس گفت: آقا، اين ناراحتي شما جز توسل و عنايات و امداد غيبي، چاره و علاج ديگري نداشت. [276] .

ملحقات بخش 19 در اين كتاب

موضوع: 1- شفا و هدايت دختر مسيحي لبناني با حضور جسماني حضرت رقيه عليهاالسلام!، شماره قضيه:181موضوع: 2- امام حسين عليه السلام روضه خواني را كه قصد داشت، جلسه ي سفره ي حضرت رقيه عليهاالسلام را ترك كند، توبيخ فرمودند، شماره قضيه: 12موضوع: 3- حضرت رقيه عليهاالسلام در خواب و سپس در بيداري ظاهر شدند و با برگ سبزي، بيمار را شفا بخشيدند، شماره قضيه: 145 [ صفحه 541]

خواص و بركات تربت امام حسين

تربت خونين در كفن، به روايت حاجي مؤمن

مرحوم مغفور، حاجي مؤمن رحمة الله عليه فرمود:مخدره ي محترمه اي به من خبر داد كه مقدار نخودي تربت اصلي حضرت امام حسين عليه السلام به من رسيده است و آن را در كفن خود گذاشته ام. اين تربت هر سال در روز عاشورا خونين مي شود، به طوري كه رطوبت خون ها به كفن سرايت مي كند و بعد تدريجا خشك مي شود.از آن مخدره خواهش كردم، كه روز عاشورا به منزلش بروم و آن تربت را ببينم. او قبول كرد.روز عاشورا به منزل او رفتم. او بقچه ي كفنش را آورد و باز كرد. حلقه اي از خون در كفن مشاهده نمودم و تربت مبارك را ديدم كه همانطوري كه آن مخدره گفته بود،تر و خونين و به علاوه لرزان است. از ديدن آن منظره و تصور بزرگي مصيبت حضرت [ صفحه 542] امام حسين عليه السلام، سخت گريان و نالان و از خود بيخود شدم. [277] .

خونين شدن خاك قبر امام حسين در روز عاشورا به روايت ملا عبدالحسين خوانساري

ثقه ي عادل، مرحوم مغفور، ملا عبدالحسين خوانساري رحمة الله عليه اين قضيه را نقل فرمود:در زماني كه مرحوم آقا سيد مهدي پسر آقا سيد علي - صاحب شرح كبير - مريض شده بود، براي استشفا، شيخ محمد حسين صاحب فصول و حاج ملا جعفر استرآبادي را كه هر دو از فحول و علماي عدول بودند، فرستادند كه غسل كنند و با لباس احرام، داخل سرداب قبر مطهر حضرت ابي عبدالله عليه السلام شوند و از تربت قبر مطهر با آداب وارده بردارند و براي مرحوم سيد بياورند و هر دو شهادت دهند كه آن تربت از قبر مطهر امام حسين عليه السلام است و جناب سيد مقداري از آن تربت تناول نمايد.آن دو بزرگوار حسب الامر رفتند و از

خاك قبر مطهر برداشتند و بالا آمدند. سپس قدري از آن خاك مطهر را به بعضي از حضار و اخيار عطا كردند كه از جمله ي ايشان شخصي از معتبرين بود. من آن شخص را در مرض موت عيادت كردم و باقي مانده ي آن تربت را از ترس اينكه بعد از او به دست نااهل افتد، به من عطا كرد.من آن بسته را آوردم و در ميان كفن والده گذاشتم. اتفاقا روز عاشورا نظرم به ساروق آن كفن افتاد و رطوبتي در آن احساس كرم! چون آن را برداشتم و گشودم، [ صفحه 543] ديدم كيسه ي تربت كه در جوف كفن بوده است، مانند شكري كه رطوبت ببيند حالت نمناكي در آن عارض شده و رنگ آن مانند خون تيره گشته و مانند خونابه شده است اثر آن رطوبت از درون كيسه به ظاهر آن و از آن به كفن و ساروق رسيده بود، با آنكه رطوبت و آبي در آن جا نبود!پس آن را در محل خود گذاشتم. سپس در روز يازدهم، ساروق را آوردم و گشودم و آن تربت را به حالت اول خشك و سفيد ديدم، اگر چه آن رنگ زردي در كفن و ساروق كماكان باقيمانده بود و ديگر بعد از آن در ساير ايام عاشورا كه آن را مشاهده مي كردم، همينطور آن را متغير به رنگ خون ديده ام و دانستم كه خاك قبر مطهر در هر جا باشد، در روز عاشورا شبيه به خون مي شود. [278] .

تربت خون آلود در منزل آقاي عبدالحميد حساني

آقاي عبدالحميد حساني، فرزند عبدالشهيد حساني، ساكن فراشبند فارس كه قبلا داستانهاي شگفت تأليف حضرت آية الله آقاي حاج سيد عبدالحسين دستغيب شيرازي را

خوانده بود، نقل مي كند:من و خانواده ام كه سواد فارسي داشتيم، اين كتاب را خوانديم و دانستيم كه در روز عاشورا، تربت مطهر به رنگ خون درآمده است.در سال اخير، قبل از محرم پدرم عازم كربلا شد و مقداري تربت خريداري كرد و آورد. خواهرم (بنام ساره) به ائمه عليهم السلام متوسل شد و مقدار كمي از تربتي را كه پدرم آورده بود، با پارچه اي از حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام پيچيده بود و شب عاشورا را [ صفحه 544] احيا داشته بود و از ائمه عليهم السلام و فاطمه ي زهرا عليهاالسلام درخواست كرده بود كه اگر ما يك ذره نزد شما قابليت داريم، اين تربت به همان حالتي كه «آقا» در كتاب نوشته اند، تبديل بشود!اتفاقا روز عاشورا، بعد از نماز ظهر، ساعت يك و ده دقيقه بعد از ظهر، به آن تربت نگاه مي كنند و خواهر و زن برادرم نيز آن را مي بينند و يك مرتبه همه ي آنها به گريه و زاري مي افتند.آنها مي بينند، همان حالتي كه «آقا» در كتاب نوشته اند، اتفاق افتاده است و تربت مزبور، حالت خون پيدا كرده است. حقير كه بعدا از مسجد آمدم، هم ديدم و مقداري از آن تربت را به خدمت حضرت آية الله دستغيب دادم.تربت مزبور هنوز موجود است. در روز عاشورا رنگ تربت به طور كلي جگري شده و رطوبت كمي برداشته بود. بعد از آن به تدريج حالت خشكي پيدا كرده است و هنوز هم با همان رنگ جگري موجود است.مقداري از تربت مطهر امام حسين عليه السلام نيز، در سال 98 قمري، در فراشبند فارس، كوي مسجدالزهراء، منزل مشهدي عبدالرضا نوشادي بود و در جلسه نشان دادند و

آن تربت به خون مبدل شده بود و همه ي آن را مشاهده كردند. [279] .

تربت حائر امام حسين، همراه با هديه ي امام رضا

در كتاب مفاتيح الجنان به سند معتبر روايت شده است كه شخصي گفت:حضرت امام رضا عليه السلام از خراسان براي من بسته ي متاعي فرستادند. چون بسته را باز [ صفحه 545] كردم، ديدم در ميان آن خاكي بود! از آن مردي كه بسته را آورده بود، پرسيدم كه اين خاك چيست؟گفت: خاك حائر امام حسين عليه السلام است، تا به حال نشده است كه حضرت عليه السلام چيزي براي كسي بفرستند و در ميان آن جامه و لباسها، يك مقدار از تربت حائر حسيني عليه السلام نگذارند. امام رضا عليه السلام مي فرمايد: اين تربت امان از بلاها، به اذن و مشيت خداوند متعال است. [280] .

شفاي چشم سيد نعمت الله جزائري، بوسيله ي تربت مطهر حضرت امام حسين

محدث خبير، سيد نعمت الله جزائري قدس سره در شرح حال خويش مي نويسد:«... از كاظمين عليه السلام به كربلا رفتيم... از طرف پايين پاي امام حسين عليه السلام قدري خاك برداشتم... آن را به چشم خود كشيدم. از آن روز چشمم قوت گرفت و قدرت بر مطالعه پيدا كرد، بلكه از اولش هم بهتر شد... تا حال هر گاه چشمم ناراحتي پيدا كند، قدري از آن خاك برمي دارم و به جاي سرمه به چشم مي كشم و اين دواي من است». [281] .ايشان در جاي ديگر مي نويسد: «مدتي پيش چشمانم ضعيف شده بود، و براي زيارت عرفه زير گنبد و بارگاه حضرت سيدالشهداء عليه السلام بودم. عده اي از زائران بيرون رفتند و خادمان حرم مطهر مشغول جارو زدن شده بودند. گرد و غبار بلند شد، به گونه اي كه مردمي كه آنجا بودند يكديگر را نمي ديدند! من و گروهي ديگر چشمان [ صفحه 546] خود را باز كرديم تا گرد و غبار داخل ديدگان ما رفت و هنوز از

حرم بيرون نرفته بودم كه هر دو چشمم روشن شد! و از آن زمان تاكنون چشمانم را معالجه نكرده ام مگر به سرمه كشيدن از تربت مطهر حضرت سيدالشهداء عليه السلام. [282] .

شفاي دختر دكتر سيد مصطفي بهشتي با آب تربت و ختم يا كاشف الكرب...

اين قضيه توسط خطيب بزرگوار، حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ محمد علي رسولي اراكي نقل شده است:در تير ماه سال 1368 شمسي مطابق با ذيقعدة الحرام سال 1409 ق، در بيمارستان فيروز آبادي بستري بودم. روزي دكتر سيد مصطفي بهشتي، پزشك معالج من، دير به بيمارستان آمد و در عين حال ناراحت نيز بود. سؤال كردم: امروز وضع و حال شما، مثل هميشه نيست؟!دكتر گفت: دخترم را، كه در يكي از بيمارستانهاي تهران بستري است، عمل كرده اند و وضع ناراحت كننده اي دارد!همان شب بعضي از بستگانم از قم به بيمارستان فيروزآبادي آمدند و امانت حضرت آية الله العظمي آقاي گلپايگاني قدس سره را به من رساندند. ايشان شنيده بودند كه من مريض شده و در بيمارستان بستري هستم، لذا شيشه ي آبي را كه با تربت حضرت سيدالشهداء عليه السلام ممزوج شده بود، براي من فرستاده بودند. بنده مقداري از آن را خوردم و قطره اي را نيز به چشم خود ماليدم و فرداي آن روز، دكتر را صدا زدم و از وضع دخترش سؤال كردم. او توضيح داد و سپس گفت: او احتياج به دعا دارد! [ صفحه 547] به دكتر گفتم: وقتي خواستيد از بيمارستان بيرون بروي، هديه اي به شما مي دهم كه آقا فرستاده است. او نزديك ظهر آمد و من شيشه را به او دادم و گفتم: امشب، در فلان ساعت معين، من مشغول ختمي مي شوم، شما ساعتي بعد از آن، مقداري از اين

آب را به او بدهيد تا بخورد، ان شاءالله مؤثر است!آن شب، در ساعت مقرر، توسل به حضرت ابوالفضل عليه السلام را شروع كردم و بعد نيز ختم «يا كاشف الكرب عن وجه الحسين عليه السلام اكشف كربي بحق أخيك الحسين عليه السلام» را دو سه بار تكرار كردم. فردا دكتر آمد و شيشه را نياورد، ولي خوشحال بود.گفتم: دكتر، حال مريضه چه طور است؟ گفت: طبق دستور شما عمل شد، يك ساعت بعد از آن مريضه چشم باز كرد، (با آنكه سه روز بي هوش افتاده بود) و گفت: تشنه ام. مادرش بقيه آب شيشه را به او داد. صبح گفت: غذا مي خواهم! به دكترش گفتند: دوباره او را معاينه كند، وقتي كه معاينه كرد، گفت: خيلي عجيب است، حال او بهبود يافته است، چه شده؟! جريان را به وي گفتيم. گفت: مقداري سوپ هم به وي بدهيد. داديم و هيچ ناراحتي پيش نيامد!دكتر گفت: وضع او بي اندازه رضايت بخش است! روز بعد دكتر آمد و به من گفت: اصل جريان را برايم بگو، چه كرده اي؟ جريان آب تربت و نيز ختم «يا كاشف الكرب عن وجه الحسين عليه السلام اكشف كربي بحق أخيك الحسين عليه السلام» را برايش گفتم. او بي اندازه خوشحال شد و بعد به اين و آن تذكر مي داد. اين است نتيجه توسل به حضرت باب الحوائج، قمر بني هاشم، ابوالفضل العباس عليه السلام و تربت حضرت سيدالشهداء امام حسين ابن علي بن ابي طالب عليه السلام. [283] . [ صفحه 548]

شفاي متولي حرم حضرت ابوالفضل به بركت تربت آن بزرگوار

حاج شيخ اسماعيل نائب، فاضل و عابد معاصر و داراي تاليفات فراوان، كه اينجانب شيخ علي فلسفي افتخار شاگردي او را داشتم فرمود:متولي حرم «حضرت ابوالفضل عليه السلام» فرمود: من به

گوش دردي مبتلا شدم و كم كم كارم به جايي رسيد كه تمام دكترهاي بغداد از معالجه ي من عاجز شدند و به من توصيه كردند كه به بيمارستانهاي خارج بروم!بالاخره در يكي از بيمارستانهاي خارج، طبق برنامه، بستري شدم و پس از معاينه و آزمايش، اعضاي شوراي پزشكي گفتند كه بايد عمل جراحي شوم. ولي گفتند: نود درصد امكان خطر وجود دارد.گفتم: امشب را به من مهلت بدهيد، تا فكر كنم و جوابتان را بدهم. در آن شب خيلي ناراحت و غمگين شدم. اما يكمرتبه با خود گفتم: تمام مريضها از خاك كربلا شفا مي گيرند، و من كه خود متولي قبر مطهر هستم، از اين فيض محروم باشم؟خوشبختانه قدري از خاك قبر حضرت عباس عليه السلام را با خود داشتم. با حال و توجه خاصي، مقداري از آن خاك را در گوشم ريختم و خوابيدم و هنگام صبح، ديدم كه ديگر چرك خارج نمي شود و درد آن ساكت شده است!دكترها براي گرفتن پاسخ پيش من آمدند. به آنها گفتم: باز گوش مرا مورد آزمايش قرار دهيد! وقتي كه آن ها معاينه كردند، ديدند عارضه ي گوش كامل برطرف شده است! فورا كميسيون پزشكي تشكيل دادند و در باب اين معجزه بحثهايي كردند، در طول بحث نظرياتي داده شد و قرار شد نظر خودم را نيز در اين مسئله جويا شوند.من در جواب گفتم: من به وسيله ي خاك قبر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام شفا پيدا كردم. آنها با تعجب گفتند: آيا از خاك قبر حضرت عباس عليه السلام، چيزي باقي مانده [ صفحه 549] است؟!گفتم: بله، و مقداري كه همراه خود داشتم. به آنها دادم. آنها سه روز تربت آن حضرت

را در آزمايشگاه قرار دادند و گفتند: خاك و خون است و اثر شفا در آن مي باشد!مدتي كه در آن كشور بودم، در همه ي مجالس و محافل درباره ي اين معجزه و كرامت گفتگو مي شد و عده ي زيادي از كافران، شيفته ي آن بزرگوار شده بودند و گروهي كه از نزديك، شاهد اين قضيه بودند، به اسلام گرايش پيدا كردند. [284] .

چسبيدن دست زن اغفالگر به ضريح حضرت معصومه، و حل اين مشكل با تربت مطهر

از جناب شيخ عبدالحسين رضوي نقل شده است كه فرمود:در دوران طلبگي ما، زني غير منزه در حرم مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام، در صدد اغفال بانوي پاكدامني بود! چون دو دستش را به ضريح مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام گرفته بود، هر دو دستش به ضريح مطهر چسبيده بود و به هيچ حيله اي نتوانسته بودند دستهايش را از ضريح جدا كنند.عده اي به محضر مقدس آيت الله حجت قدس سره مشرف شده و حل اين مشكل را از ايشان خواسته بودند. آية الله حجت فرموده بودند: مقداري از تربت حضرت سيد الشهداء عليه السلام را در آب حل كنند و روي دستهاي آن زن بدفرجام بريزند، چون تربت امام حسين عليه السلام مشكل گشاي هر درد بي درمان است! [ صفحه 550] هنگامي كه آب محتوي تربت را روي دستهاي او ريخته بودند، دستهاش از ضريح جدا شده بود! ولي چون اين زن مورد غضب حضرت معصومه عليهاالسلام قرار گرفته بود، بعد از آن حادثه عقل خود را از دست داد و همواره در كوچه و بازار مي گرديد و مايه ي عبرت ديگران بود، تا روزي كه زير ماشين رفت و عمر ناميمونش به سر آمد». [285] .

تربت امام حسين همراه با جنازه ي زن بدكار، موجب پذيرفته شدن در قبر شد

در زمان حضرت صادق عليه السلام زن زانيه اي بود كه هر وقت بچه اي از طريق نامشروع متولد مي كرد، او را به تنوري مي انداخت و مي سوزاند! تا اينكه اجل آن زن رسيد و او مرد. اقربا و خويشان او، زن را غسل و كفن كردند و برايش نماز خواندند و به خاكش سپردند.ولي يك وقت متوجه شدند كه زمين جنازه اين زن بدكاره را قبول نكرده و به بيرون انداخته است. آن عده كه در

جريان دفن اين زن بدكاره شركت داشتند، گمان كردند كه شايد اشكال از زمين و خاك باشد، و بنابراين جنازه را بردند و در جاي ديگر دفن كردند ولي دوباره صحنه ي قبل تكرار شد، يعني زمين جسد را نپذيرفت و اين عمل تا سه مرتبه تكرار شد!مادرش متعجب شد و به محضر مقدس حضرت امام صادق عليه السلام آمد و گفت: اي فرزند پيغمبر به فريادم برسيد و جريان را براي حضرت بازگو كرد و متمسك و ملتجي به ايشان گرديد. [ صفحه 551] حضرت امام صادق عليه السلام وقتي اين قضيه را از زبان مادرش شنيدند و متوجه شدند كه كار آن زن زنا كردن و سوزاندن بچه هاي حرامزاده بوده است، فرمودند: هيچ مخلوقي حق ندارد كه مخلوق ديگر را بسوزاند، و سوزاندن در آتش، فقط بدست خالق است!مادر آن زن بدكار به امام عليه السلام عرض كرد: حالا چه كنم؟ حضرت فرمودند: مقداري از تربت جدم حضرت سيدالشهداء ابي عبدالله الحسين عليه السلام را همراه جنازه اش، در قبر بگذاريد. زيرا تربت جدم امام حسين عليه السلام، مشكل گشاي همه ي امور است. مادر آن زن زانيه، مقداري تربت تهيه نمود و همراه جنازه گذاشت و ديگر آن ماجرا تكرار نشد! [286] .

آرامش دريا با ريختن تربت در آن

از مرحوم حاج كاظم بوشهري نقل مي كنند كه فرمود:با كشتي، از بندر كويت به طرف كراچي يا بمبئي (ترديد از ناقل است) حركت كرديم. در بين راه طوفان شديدي شد و دريا متلاطم شد. بلافاصله بلندگوي كشتي اعلام كرد كه ما اين حادثه را پيش بيني نكرده بوديم و اگر كسي تربت كربلا همراه دارد، نزد ما بياورد!با تعجب جلو رفتم و گفتم: تربت را براي چه مي خواهيد؟

گفت: مي خواهيم در دريا بريزيم تا آرام شود. مهر تربت را از جيب خود درآوردم و به او دادم، در ميان دريا [ صفحه 552] انداخت و همان لحظه دريا آرام شد.ناخدا كه مسيحي بود، گفت: من نمي دانم چه سر و خاصيتي در اين خاك نهفته است؟ ولي همانگونه كه به ما خبر داده اند و ما هم تجربه كرده ايم، تربت كربلا باعث آرامش امواج متلاطم دريا مي شود.از مرحوم فرهاد ميرزا صاحب كتاب قمقام زخار نيز نقل شده است كه: زماني در سفر دريا گرفتار شده و دريا طوفاني شده است، قدري تربت در آب ريخته است و از هلاكت قطعي نجات پيدا كرده است. [287] .نقل مي كنند كه در زمان عالم گرانقدر شيعه، مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري قدس سره، رودخانه ي قم طغيان كرد. مرحوم شيخ ابوالقاسم قمي قدري تربت در آن ريخت و رودخانه ساكن شد.شيخ كفعمي فرموده است: از جمله چيزهائي كه براي آرامش دريا مؤثر است و به تجربه ثابت شده،اين است كه قدري تربت حضرت امام حسين عليه السلام، در آن ريخته شود. [288] .

احترام حضرت بقية الله به تربتي كه بر ديوار ماليده شده بود

يكي از بانوان مؤمنه و پرهيزگار، به نام «خديجه ظهوريان» فرزند عباسعلي كه هم اكنون قريب نود سال از عمر با بركت خود را پشت سر گذاشته و با آنكه نزديك ده سال است كه بر اثر سكته، از پا افتاده و با كمك عصا خود را به اين سو و آن سو مي كشاند، نماز جماعتش ترك نمي شود، نقل مي كند: [ صفحه 553] حدود سي سال قبر مهر تربتي كه خودم از كربلا آورده بودم، كثيف شده بود. آن را بردم و در آب روان (آب خيابان

وسط شهر مشهد مقدس) شستشو دادم و در ميان سطل گذاشتم و برگشتم.وقتي روبروي مسجد دوازده امامي ها رسيدم، با خود گفتم: خوب است مهر را برگردانم، تا وقتي كه به منزل مي رسم طرف ديگرش نيز خشك شود، مهر را كه برگردانيدم، بر اثر خيس بودن طرف زيرين مهر، قدري تربت به انگشت بزرگم چسبيده بود. انگشتم را به ديوار روبروي مسجد ماليدم و رفتم.شب در خواب ديدم، آقاي بزرگواري كه به ذهنم رسيد حضرت حجة بن الحسن امام زمان ارواحنا فداه هستند، سرشان را به همان جاي ديوار كه ذكر شد، گذاشته اند و به من مي فرمايند: «اينجا تربت جدم حسين عليه السلام را ماليده اي!» [289] .

نتيجه ي شكستن دو مهر تربت در رؤياي مرحوم نوري

مرحوم محدث نوري قدس سره مي فرمايند:يكي از برادرانم، مهري از تربت حضرت سيدالشهداء عليه السلام داشت كه بر آن نماز مي خواند و سجده مي كرد و بعد در جيب خود مي گذاشت. چون قبا مي پوشيد و جيبهايش پشت رانش مي افتاد، والده ام به او گوش زد مي نمود و مي گفت: چرا بي ادبي به تربت آقا سيدالشهداء عليه السلام مي نمايي؟ شايد روي جيبت بنشيني و اين مهر بشكند و زير پايت بماند!برادرم گفت: بلي تاكنون دو مهر را به اين كيفيت شكسته ام، پس از آن متعهد شد كه [ صفحه 554] ديگر تربت را در جيبهاي پايين قبا نگذارد.چند روز از اين قضيه گذشت، والدم در عالم خواب ديد كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام به ديدن او آمده و در كتابخانه اش نشسته اند و اظهار ملاطفت بيش از حد به او نمودند و فرمودند: بگو پسرهايت بيايند تا به آنها اكرام بنمايم و جايزه بدهم!پدرم پسرهايش را حاضر ساخت - همه ي ما پنج نفر بوديم - و ما در

جلو در اطاق كتابخانه ايستاديم. در نزد حضرت امام حسين عليه السلام لباس هاي فاخر و اشياي نفيسي بود.حضرت يك يك فرزندان پدرم را صدا زدند و به اندرون اطاق طلبيدند و جايزه به او مرحمت مي فرمودند و از اطاق بيرون مي آمد.تا آنكه نوبت به همان برادرم رسيد كه مهر تربت را پيش از اين در جيبش مي گذاشت. آنگاه حضرت نگاه غضب آلودي به سوي او نمود و به پدرم فرمودند: اين پسر تو تا به حال، دو مهر از تربت قبر مرا در جيبش گذاشته و شكسته است! چون روي آنها نشسته است.سپس قاب شانه اي از ترمه در بيرون اطاق انداختند، تا او بردارد و او را مثل سايرين به نزد خود نطلبيدند.چون پدر از خواب برخاست، خوابش را به مادرم نقل كرد و او پدرم را از اين قضيه مطلع نمود. سپس پدرم از صدق اين رؤياي عجيبه تعجب نمود و حمد خداي را به جاي آورد كه برادرم مورد غضب حضرت، واقع نشده است. [290] . [ صفحه 555]

ملحقات بخش 20 در اين كتاب

موضوع: 1- فروشنده ي تربت امام حسين عليه السلام، دزد است!، شماره قضيه: 67موضوع: 2- توهين موسي بن عيسي به تربت، موجب مرگ ذلت بار او شد، شماره قضيه: 68موضوع: 3- شفاي مرد سني با يك دانه تسبيح و عود بيماري به واسطه ي توهين، شماره قضيه: 69موضوع: 4- زنده شدن فرزند مرحوم نخودكي اصفهاني به بركت تربت امام حسين عليه السلام، شماره قضيه: 151موضوع: 5- غبار زوار امام حسين عليه السلام موجب هدايت جمال الدين خليعي موصلي، شماره قضيه: 171موضوع: 6- شفاي چشم شريف مكه با تربت امام حسين عليه السلام و شيعه شدن او، شماره قضيه: 170موضوع: 7-

اعتراف سفير فرنگي به اينكه تربت امام حسين عليه السلام، خاك بهشت است، شماره قضيه: 169موضوع: 8- شفاي چشم مرحوم جزائري به بركت غبار حرم امام حسين عليه السلام، شماره قضيه: 216موضوع: 9- شفاي طپش قلب يكي از دوستان مرحوم سلطان آبادي به بركت تربت امام حسين عليه السلام، شماره قضيه: 261موضوع: 10- اميرالمؤمنين عليه السلام به احترام غبار كربلا، جنازه ي مرد فاسق را به نجف راه دادند، شماره قضيه: 310 [ صفحه 559]

خواص و بركات زيارت عاشورا

امام زمان به سيد رشتي فرمودند: عاشورا، عاشورا، عاشورا

مرحوم حاج شيخ عباس قمي قدس سره، اين قضيه را در مفاتيح الجنان، از نجم الثاقب محدث نوري قدس سره، نقل كرده اند:جناب مستطاب، تقي صالح «سيد احمد بن سيد هاشم بن سيد حسن موسوي رشتي» تاجر ساكن رشت، ايدالله تعالي، اين قضيه را برايم نقل كرد.او گفت: در سال هزار و دويست و هشتاد، به قصد حج از رشت به تبريز آمدم و در منزل «حاج صفر علي» - تاجر معروف تبريزي - وارد شدم و چون قافله اي براي رفتن به مكه نبود، متحير بودم كه چه بايد بكنم؟ تا آنكه «حاجي جبار جلودار سدهي اصفهاني» قصد رفتن به طرابوزن را داشت، من هم از او، مركبي كرايه كردم و با او رفتم.در منزل اول سه نفر ديگر هم به نام حاج ملا محمد باقر تبريزي و حاج سيد حسين تاجر تبريزي و حاج علي به من ملحق شدند و همه با هم روانه ي راه شديم، تا به ارزوم [ صفحه 560] رسيديم و از آنجا عازم طرابوزن شديم.در يكي از منازل بين راه، حاج جبار جلودار نزد ما آمد و گفت: اين منزل كه در پيش داريم، بسيار مخوف است. لطفا قدري زودتر

حركت كنيد تا بتوانيم، همراه قافله باشيم. البته در ساير منزلها، غالبا ما از قافله فاصله داشتيم.ما فورا حركت كرديم، و حدود دو ساعت و نيم يا سه ساعت به صبح، با قافله حركت كرديم حدود نيم فرسخ كه از منزل دور شديم، برف تندي باريدن گرفت و هوا تاريك شد. رفقا سرشانرا پوشانده بودند و با سرعت مي رفتند، ولي من هر چه كوشش كردم كه خودم را به آنها برسانم، ممكن نشد. تا آنكه آنها رفتند و من تنها ماندم!از اسب پياده شدم و در كنار راه نشستم و فوق العاده ناراحت و مضطرب بودم، چون حدود ششصد تومان براي مخارج راه همراهم بود. بالاخره فكرم به اينجا رسيد كه تا صبح در همين جا بمانم و چون تازه از شهر بيرون آمده ايم، مي توانم به جايي كه از آنجا حركت كرده ايم، برگردم و چند محافظ بردارم و خودم را به قافله برسانم.ناگهان همان گونه كه در اين افكار بودم، در مقابل خود، در آن طرف جاده، باغي ديدم و در آن باغ باغباني به نظرم رسيد كه بيلي در دست داشت و به درختها مي زد كه برف آنها بريزد! باغبان نزد من آمد و با فاصله ي كمي ايستاد و با زبان فارسي گفت: تو كي هستي؟ گفتم: رفقا رفته اند و من مانده ام و راه را نمي دانم!ايشان فرمود: نافله بخوان تا راه پيدا كني! من مشغول نافله شدم و پس از پايان تهجدم، باز آمد و فرمود: نرفتي؟ گفتم: والله راه را نمي دانم.فرمود: زيارت جامعه بخوان! من با آنكه زيارت جامعه را حفظ نبودم و هنوز هم [ صفحه 561] حفظ نيستم، آنجا مشغول خواندن زيارت

جامعه شدم و تمام آن را بدون غلط از حفظ خواندم.باز آمد و فرمود: هنوز نرفتي و اينجا هستي؟ من بي اختيار گريه ام گرفت، و گفتم: بله هنوز هستم، راه بلد نيستم كه بروم! فرمود: زيارت عاشورا را بخوان! با آنكه زيارت عاشورا را حفظ نبودم و تا به حال هم حفظ نيستم، از اول تا به آخر با صعد لعن و صد سلام و دعاي علقمه خواندم! پس از آنكه زيارت را تمام كردم، باز آمد و فرمود: نرفتي؟ هنوز اينجا هستي؟! من گفتم: تا صبح اينجا هستم!فرمود: من الان تو را به قافله مي رسانم! سپس ايشان سوار الاغي شد و بيلش را به روي دوشش گذاشت و فرمود: رديف من بر الاغ سوار شو! من سوار شدم و مهار اسبم را كشيدم، ولي اسب نيامد و از جا حركت نكرد!آن بزرگوار فرمود: مهار اسب را به من بده! من مهار را به او دادم. ايشان بيل را به دوش چپ گذاشت و مهار اسب را گرفت و به راه افتاد، اسب فورا حركت كرد. در بين راه دست روي زانوي من گذاشت و فرمود: شما چرا نافله نمي خوانيد؟ نافله، نافله، نافله! (اين جمله را سه بار براي تأكيد و اهميت آن تكرار كرد.) باز فرمود: شما چرا زيارت جامعه نمي خوانيد؟! جامعه، جامعه، جامعه و با اين تكرار بر اهميت آن تأكيد فرمود. بعد فرمود: شما چرا عاشورا را نمي خوانيد؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا! و با اين تكرارها بر اين سه موضوع تأكيد زيادي فرمود.او راه را دائره وار مي رفت و يك مرتبه برگشت و فرمود: آنها رفقاي شما هستند، ديدم آنها لب جوي آبي پايين آمده اند

و مشغول وضو گرفتن براي نماز صبح هستند. من از الاغ پياده شدم، كه سوار اسب شوم و خود را به آنها برسانم. ولي نتوانستم به اسب سوار شوم. آن آقا از الاغ پياده شد و مرا سوار اسب كرد و سر اسب را به طرف [ صفحه 562] همسفرانم برگرداند! در آن حال به فكر افتادم كه اين شخص كه بود؟ كه اولا فارسي حرف مي زد، با آنكه در آن حدود فارسي زبان نيست و همه ترك هستند و مذهبي جز مسيحيت در آنجا نيست، اين مرد به من دستور نافله و جامعه و زيارت عاشورا را مي داد، و مرا پس از آن همه معطلي كه در آنجا داشتم، به اين سرعت به رفقايم رساند؟!و بالاخره متوجه شدم كه ايشان حضرت بقية الله ارواحنا فداه هستند! ولي وقتي به عقب سر خود نگاه كردم، احدي را نديدم و از ايشان اثري نبود. [291] .

زيارت عاشورا هديه به حضرت نرجس وبا را دفع كرد

اين قضيه توسط مرحوم آيت الله العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي قدس سره نقل شده است:اوقاتي كه در سامرا مشغول تحصيل علوم ديني بودم، اهالي سامرا به بيماي وبا و طاعون مبتلا شدند و هر روز عده اي مي مردند!روزي در منزل استادم مرحوم سيد محمد فشاركي اعلي الله مقامه بودم و جمعي از اهل علم نيز در آنجا بودند، ناگاه مرحوم آقاي ميرزا محمد تقي شيرازي تشريف آوردند و صحبت از بيماري وبا شد و اين كه همه ي مردم در معرض خطر مرگ هستند.مرحوم ميرزا فرمود: اگر من حكمي بدهم، آيا لازم است انجام شود يا نه؟ همه ي اهل مجلس تصديق نمودند و گفتند: بلي.سپس فرمود: من حكم مي كنم كه

شيعيان ساكن سامرا از امروز تا ده روز همگي [ صفحه 563] مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند و ثواب آن را به روح شريف حضرت نرجس خانم والده ي ماجده ي حضرت حجة بن الحسن عليه السلام هديه نمايند، تا اين بلا از آنها دور شود! اهل مجلس اين حكم را به تمام شيعيان رساندند و همه ي شيعيان مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند.از فردا تلف شدن شيعيان موقوف شد و همه روزه عده اي از سني ها مي مردند. به طوري كه بر همه آشكار گرديده بود. برخي از سني ها از آشناهاي شيعه پرسيدند: سبب اينكه ديگر، كسي از شما تلف نمي شود، چيست؟شيعيان به آنها گفته بودند: زيارت عاشورا! آنها هم مشغول شدند و بلاء از آنها هم برطرف گرديد.جناب آقاي فريد سلمه الله تعالي فرمودند: زماني گرفتاري سختي برايم پيش آمد فرمايش آن مرحوم به يادم آمد. پس از اول محرم سرگرم خواندن زيارت عاشورا شدم، روز هشتم بطور خارق العاده برايم فرج شد. [292] .

زيارت عاشورا در آفتاب، و شفاي بيماري فاميل آقا زين العابدين ابرقويي

يكي از فامليهاي نزديك آقا سيد زين العابدين ابرقويي، سخت دچار دل درد مي شود. تا حدي كه خون از گلوي او بيرون مي آيد! دكترها مأيوس شدند و دستور [ صفحه 564] حركت به تهران و انجام عمل جراحي دادند.چون خبر را به آقا سيد زين العابدين رساندند و درخواست دعا و توسل نمودند، ايشان به فرزندان خود دستور دادند كه وضو بگيرند و در ميان آفتاب مشغول زيارت عاشورا بشوند، و شفاي او را بخواهند و خود ايشان هم مشغول مي شوند، پس از ساعتي ناگهان از اطاق خود بيرون آمدند و گفتند: شفا حاصل شد، برخيزيد و به مادرتان مژده دهيد كه خداوند برادرت را

شفا داد. [293] .يكي از علماي اصفهان، كه از ملازمين ايشان بودند، گفتند: آقاي سيد زين العابدين ختم زيارت عاشورا برداشته بودند، براي رسيدن به كمالات نفساني و رسيدن به درجه يقين. به اين جهت، آن حالات براي ايشان پيدا شده بود. [294] .

شفاي پاي كودك، با خواندن هشتاد زيارت عاشورا، هديه به حضرت عباس

حجة الاسلام المسلمين آقاي شيخ علي صافي اصفهاني، فرزند مرحوم آية الله آقاي حاج شيخ حسن اصفهاني رئيس حوزه ي علميه ي اصفهان، اين قضيه را نوشته اند:كرامتي را كه مي نويسم مربوط به سيد محمد مهدي حيدري، فرزند حضرت حجة الاسلام والمسلمين حاج سيد عليرضا حيدري يزدي، عالم وارسته و با نفوذ استان يزد؛ است. بنده، كه داماد ايشان هستم اين قضيه را از زبان ايشان (حاج سيد عليرضا حيدري) و همچنين از زبان مادر عيال خود، كه علويه اي متقي و پرهيزگار است، [ صفحه 565] شنيده ام.در نيمه ي شعبان، فرزند هفت ماهه اي براي ايشان متولد مي شود، كه وزنش با لباسهايي كه بر تن داشت كمتر از يك كيلوگرم بود! نامش را به ميمنت اين روز خجسته، به نام مهدي مي گذارند.متأسفانه زانوي چپ مهدي، در موقعي كه متولد شد، كشكك نداشت و در نتيجه، بر عكس پاهاي سالم، به سمت جلو تا مي شد. وي را نزد دكترهاي زيادي در عراق و ايران بردند، ولي همه گفتند: اين كودك، قابل علاج نيست مگر آنكه بزرگ شود و بعد از سن بلوغ، كشكك مصنوعي به پايش پيوند زنيم تا شايد به حالت عادي برگردد (آن هم با قيد احتمال)!سرانجام پدر دلسوخته ام، در يكي از شبهاي جمعه به كربلا مشرف مي گردد و در حرم حضرت اباالفضل عليه السلام متوسل به باب الحوائج قمر بني هاشم عليه السلام مي شود و نذر

مي كند كه چهل روز زيارت عاشورا را بخواند و ثوابش را به محضر حضرت اباالفضل عليه السلام هديه نمايد.آنگاه چهل روز، زيارت عاشورا مي خواند، ولي بعد از چهل روز مي بيند كه پاي كودك هيچ فرقي نكرد. مجددا چهل زيارت عاشوراي ديگر را شروع مي كند. چند شب كه از چهله ي دوم مي گذرد، مادر كودك، در خواب مي بيند كه خانمي مجلله و نوراني او را بيدار مي كنند و مي فرمايند: بلند شو، بچه ات خوب شده است!از خواب بيدار مي شود و به سراغ بچه مي رود، مي بيند بچه همچون يك دسته ي گل خوابيده است و با پاي سالم، دارد دست و پا مي زند! [295] . [ صفحه 566]

هر روز صبح به نيابت از امام زمان، زيارت عاشورا بخوان

مرحوم آية الله شيخ علي اكبر نهاوندي نقل مي كنند كه سيد جليل، سيد احمد اصفهاني معروف به خوشنويس اين قضيه را برايم نوشته است:در روز جمعه در مسجد سهله، در حجره اي نشسته بودم، ناگاه سيد بزرگوار و معممي وارد شد و به آنچه در زاويه ي حجره بود (يك فرش و تعدادي كتاب و ظرف) نظر كرد و فرمود: اينها حاجت دنياي تو را كفايت مي كند، تو هر روز صبح به نيابت امام زمان عليه السلام زيارت عاشورا بخوان، و به قدر كفايت، معيشت هر ماه خود را از من بگير كه اصلا به احدي محتاج نباشي! و سپس قدري پول به من داد و فرمود: «اين براي يك ماه تو كفايت مي كند» و به طرف در مسجد رفتند.من به زمين چسبيده بودم و زبانم بند آمده بود و هر چه خواستم سخن بگويم يا برخيزم، نتوانستم! تا اينكه آن سيد خارج شد. همين كه بيرون رفت، گويا قيودي از آهن كه بر من

بود، باز شد، پس برخاستم و از مسجد خارج شدم و هر چه جستجو كردم، اثري از آن آقا نيافتم. [296] .

توسعه ي روزي بواسطه ي زيارت عاشورا

عالم جليل و زاهد، حاج شيخ عبدالجواد حائري مازندراني فرمود: روزي شخصي به خدمت مرحوم شيخ زين العابدين مازندراني قدس سره آمد و از تنگي معاش خود شكايت كرد.شيخ به او فرمود: برو در حرم حضرت اباعبدالله عليه السلام و زيارت عاشورا بخوان. رزق و روزي به تو خواهد رسيد! اگر نرسيد، نزد من بيا من به تو پول خواهم داد. [ صفحه 567] آن بنده ي خدا رفت و بعد از زماني خدمت آقا آمد. آقا فرمود: چه كار كردي؟ گفت: در حرم امام حسين عليه السلام مشغول خواندن زيارت عاشورا بودم. در آن هنگام شخصي آمد و وجهي به من داد و بعد از آن در توسعه ي معاش قرار گرفتم. [297] .

بعد از چهلمين زيارت عاشورا، پول براي او حواله شد

يكي از علما در يادداشتهاي خود چنين نوشته بود: شبي از طريقي، به من الهام شد كه مبلغ چهل و پنج هزار تومان ببر، درب مغازه ي يكي از بندگان خدا كه مرد محترمي از اهل اصفهان است. صبح متحير بودم چه كنم؟ آيا آنچه فهميدم، صحيح است يا نه؟ و اصلا نمي دانستم چقدر پول دارم؟وقتي مراجعه كردم، ديدم موجودي من چهل و پنج هزار تومان است. اول وقت درب مغازه آن آقا كه از محترمين شهر بود رفتم. ديدم دو نفر در مغازه ي او ايستاده اند. به آن آقا گفتم: من با شما كاري دارم، مي خواهم با هم به جايي برويم و برگرديم. او گفت: بسيار خوب.من ايشان را به مسجدالنبي، واقع در خيابان جي، بردم. در آنجا عمله و بنا كار مي كردند. لب ايوان، طرف قبله نشستم و من به ايشان گفتم: من مأمور هستم كه گرفتاري شما را اصلاح كنم، اگر مشكلي داري

بگو! هر چه اصرار كردم او چيزي نگفت.بالاخره آن مبلغ را به ايشان دادم، ولي نگفتم چقدر است. ايشان بي اختيار به گريه افتاد و گفت: من چهل و پنج هزار تومان قرض داشتم، چهل زيارت عاشورا نذر كردم [ صفحه 568] كه بخوانم و امروز بعد از اذان، آخرين زيارت را خواندم واز حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام خواستم كه گرفتاريم رفع شود كه الان بحمدالله گره باز گرديد. [298] .

حضرت امام حسين در شب اول قبر، سه مرتبه همسر استاد اشرف حداد را زيارت كردند

صالح متقي «ملا حسن يزدي» كه يكي از نيكان و مجاورين نجف اشرف است و پيوسته مشغول عبادت و زيارت است، از ثقه ي امين «حاج محمد علي يزدي» كه مرد فاضل صالحي بود و در يزد زندگي مي كرد و دائما مشغول اصلاح امر آخرت خود بود، اين قضيه را نقل كرده است.حاج محمد علي يزدي كه شبها در قبرستان خارج از يزد - كه به مزار معروف است و در آنجا جماعتي از صلحا مدفون هستند - به سر مي برد، گفت:يكي از رفقاي من از كوچكي با من همسايه بود و با هم نزد يك معلم مي رفتيم و با هم بزرگ شديم. پس از آن ما براي خودمان يك شغلي انتخاب كرديم و او هم شغل «مأمور گمرك» را براي خود پيشه كرد و در همان شغل بود تا از دنيا رفت و در همان قبرستان، نزديك محلي كه من در آن بيتوته مي كردم، به خاك سپرده شد.چند روز از فوتش گذشته بود كه او را در خواب ديدم. او بسيار خوشحال بود و در جاي خوبي زندگي مي كرد. پس نزد او رفتم و گفتم: من مي دانم كه تو در دنيا كارهاي خوبي نداشتي و

اين حالات در شأن تو نيست و شغل تو مقتضي اين مكان نبود و تو بايد در عذاب باشي! با كدام عمل به اين مقام رسيدي؟او گفت: همين طور است كه مي گويي! من از روزي كه از دنيا رفتم، به بدترين [ صفحه 569] عذابها گرفتار بودم. تا ديروز كه همسر استاد اشرف حداد فوت شد و در اين مكان او را دفن كردند و اشاره به موضعي كرد كه تقريبا پنجاه متر با او فاصله داشت.سپس رفيقم گفت: در شب وفات او حضرت اباعبدالله عليه السلام سه مرتبه او را زيارت كردند و در مرتبه ي سوم امر فرمودند كه عذاب از اين قبرستان برداشته شود. و اكنون الحمدلله حالم اين گونه است كه مي بيني و در نعمت الهي قرار گرفته ايم.از خواب بيدار شدم و متحير بودم و استاد اشرف حداد را نمي شناختم و محله ي او را هم نمي دانستم! پس به بازار آهنگرها رفتم و آدرس اشرف حداد را گرفتم و بالاخره او را پيدا كردم.از استاد اشرف پرسيدم: تو زوجه اي داشتي؟!گفت: بله، دو سه روز است كه وفات كرده است و او را در فلان محل (همان موضع را اسم برد) دفن كرده ايم.به استاد اشرف گفتم: او به زيارت كربلاي حضرت اباعبدالله رفته بود؟ گفت: نه، گفتم: ذكر مصائب حضرت امام حسين عليه السلام مي كرد؟ گفت: نه. گفتم: مجلس عزاداي داشت؟ گفت: نه.بالاخره او پرسيد: چرا اينها را مي پرسي؟! من خوابم را برايش نقل كردم. استاد اشرف گفت: اين زن مواظبت بر زيارت عاشورا داشت. [299] .

تشريف فرمايي امام حسين براي ديدار ما در قبركن، در تخت فولاد اصفهان

حضرت حجة الاسلام والمسلمين، حاج آقا حسين نظام الديني اصفهاني قدس سره نوشته اند: روزي در منزل حاج عبدالغفور -

يكي از حاجي هاي موجه اصفهاني و ملازم [ صفحه 570] آية الله حاج سيد محمد تقي فقيه احمد آبادي صاحب كتاب شريف مكيال المكارم في فوائد الدعاء للقائم عليه السلام - بودم.يكي از رفقاي ايشان به نام «حاج سيد يحيي پنبه كار» مي گفت: برادرم را كه مدتي قبل فوت كرده بود، در خواب ديدم. او وضع و لباس خوبي داشت كه موجب تعجب و شگفتي بود. به او گفتم: داداش، در آن دنيا، كلاه چه كسي را برداشتي؟ گفت: من كلاه كسي را برنداشته ام؟!من گفتم: من تو را مي شناسم! اين لباس و اين موقعيت از آن تو نيست. برادرم گفت: آري، ديشب، شب اول قبر «مادر قبركن» بود، حضرت سيدالشهداء اباعبدالله الحسين عليه السلام به ديدن آن زن تشريف آوردند و فرمودند: «به كساني كه اطراف قبر بودند خلعت ببخشند!» من هم از آن عنايات بهره مند شدم و به اين جهت، از ديشب وضع و حال ما خوب شد و اين لباس فاخر را پوشيده ام.از خواب بيدار شدم، نزديك اذان صبح بود، كارهاي خود را انجام دادم و حركت كردم و به سوي تخت فولاد (قبرستان تاريخي و با عظمت اصفهان) آمدم و براي تحقيق اين مطلب، سر قبر برادرم رفتم بعضي قرآن خوانها در كنار قبر قرآن مي خواندند. از آنها درباره ي قبرهاي تازه پرسش كردم و آنها قبر «مادر قبركن» را معرفي كردند. گفتم: كي دفن شده است؟ گفتند: ديشب شب اول قبر او بوده است! متوجه شدم تاريخ دفن او، با گفته ي برادرم در عالم خواب مطابق است.سرانجام نزد آقاي قبركن، در تكيه ي مرحوم آية الله ميرز ابوالمعالي (استاد مرحوم آية الله العظمي بروجردي و

صاحب كرامات عجيبه)، كه محاذي قبر آن زن بود، رفتم. ابتدا از او احوالپرسي نمودم و درباره ي فوت مادرش، سئوال كردم. او گفت: ديشب شب اول قبر او بود! [ صفحه 571] گفتم: ايشان روضه خواني مي كرد؟ روضه خوان بود؟ كربلا مشرف شده بود؟ گفت: خير. سپس سئوال كرد: اين پرسشها براي چيست؟ آنگاه خواب خود را گفتم. گفت: مادرم هر روز زيارت عاشورا مي خواند. [300] .

مقام بلند مرحوم ميرزا ابراهيم محلاتي به خاطر زيارت عاشورا

فقيه زاهد، مرحوم شيخ جواد بن شيخ مشكور، كه از اجله ي علما و فقهاي نجف اشرف و مرجع تقليد جمعي از شيعيان عراق و از ائمه ي جماعت صحن مطهر بوده است و در سال 1337 در حدود نود سالگي وفات نمود و در جوار پدرش، در يكي از حجره هاي صحن مطهر مدفون گرديد، نقل فرمود:در شب 26 ماه صفر 1336 در نجف اشرف، در خواب حضرت عزرائيل ملك الموت عليه السلام را ديدم. پس از سلام پرسيدم: از كجا مي آيي؟ فرمود: از شيراز مي آيم و روح ميرزا ابراهيم محلاتي را قبض كردم.گفتم: روح او در برزخ در چه حال است؟ فرمود: در بهترين حالات و در بهترين باغهاي عالم برزخ است و خداوند هزار ملك را براي او موكل كرده است كه فرمان او را مي برند!گفتم: براي چه عملي، به چنين مقامي رسيده است؟ آيا براي مقام علمي و تدريس و تربيت شاگردان؟ فرمود: نه. گفتم: آيا براي نماز جماعت و رساندن احكام دين به مردم؟ فرمود: نه. گفتم: براي چه عملي؟ فرمود: براي زيارت عاشورا!مرحوم ميرزاي محلاتي سي سال آخر عمرش، زيارت عاشورا را ترك نكرد و هر روزي كه بيماري يا مشكلي داشت و نمي توانست آن را

بخواند، نايب مي گرفت. [ صفحه 572] چون شيخ از خواب بيدار مي شود، فرداي آن روز، به منزل آية الله ميرزا محمد تقي شيرازي مي رود و خواب خود را براي ايشان نقل مي كند.مرحوم ميرزا محمد تقي گريه مي كند و چون از ايشان سبب گريه را مي پرسند، مي فرمايد: ميرزاي محلاتي از دنيا رفت و استوانه ي فقه بود! به ايشان گفتند: شيخ خواب ديده است و واقعيت آن معلوم نيست. ميرزا فرمود: بلي خواب است، اما خواب شيخ مشكور است نه خواب افراد عادي!فرداي آن روز، تلگراف فوت ميرزاي محلاتي از شيراز به نجف مي رسد و تصديق رؤياي شيخ مشكور آشكار مي گردد. [301] .

مقام سه نفر به خاطر مداومت بر زيارت عاشورا

يكي از بزرگان مي فرمود: مرحوم آية الله حاج آقا حسين خادمي و حاج شيخ عباس قمي و حاج شيخ عبدالجواد مداحيان (روضه خوان امام حسين عليه السلام) را در خواب ديدم، كه در غرفه اي از غرفه هاي بهشت دور يكديگر جمع بودند.از آية الله خادمي احوال پرسي كردم و گفتم: با هم بودن شما سه نفر (يك آية الله، آقاي حاج سيخ عباس قمي يك محدث، و حاج شيخ عبدالجواد روضه خوان امام حسين عليه السلام) چه مناسبتي دارد؟ چرا شما با يكديگر در يك جا قرار گرفته ايد؟آية الله خادمي جواب دادند: ما همگي مداومت به زيارت عاشورا داشتيم و در مقدار خواندن زيارت عاشورا، مثل هم بوديم. [302] . [ صفحه 573]

تاسف در برزخ به خاطر مداوت نداشتن بر زيارت عاشورا

عالم جليل القدر، شيخ عبدالهادي حائري مازندراني از والد خود «مرحوم حاجي ملا ابوالحسن» نقل كردند كه فرمود: من حاجي ميرزا علي تقي طباطبايي را بعد از رحلتش در خواب ديدم. به او گفتم: آيا در آنجا آرزويي هم داري؟گفت: هيچ آرزويي ندارم جز يك چيز و آن اينكه چرا در دنيا هر روز زيارت عاشوراي ابي عبدالله الحسين عليه السلام را نخواندم؟رسم سيد اين بود كه فقط در دهه ي محرم، زيارت عاشورا مي خواند، نه در تمام سال! و لذا افسوس مي خورد كه چرا در تمام سال نمي خواندم. [304] . [ صفحه 574]

ملحقات بخش 21 در اين كتاب

موضوع: 1- حضرت صديقه عليهاالسلام در جلسه ي زيارت عاشورا شركت مي كنند، شماره قضيه: 95موضوع: 2- مرحوم علامه ي اميني در عالم برزخ فرمود: مداومت بر زيارت عاشورا را وظيفه ي خود بدان، شماره قضيه: 300 [ صفحه 577]

برزخ عزاداران و زوار

دست و سينه ي هندوي سينه زن نسوخت

سيد جليل، مرحوم دكتر اسماعيل مجاب (دندان ساز)، عجائبي را كه از ايام مجاورت در هندوستان مشاهده كرده بود، نقل مي كرد. از آن جمله مي گفت:عده اي از بازرگانان هندو (بت پرست) به حضرت سيدالشهداء عليه السلام معتقد و علاقه مند هستند و براي بركت مالشان، با آن حضرت شراكت مي كنند.بعضي از آنها روز عاشورا به وسيله ي شيعيان شربت و فالوده و بستني درست مي كنند و خودشان به حال عزا مي ايستند و آن چيزهاي نذري را به عزاداران مي دهند. بعضي از آنها نيز مبلغي را كه مربوط به آن حضرت است، به شيعيان مي دهند تا در مراكز عزاداري خود صرف نمايند.يكي از آنها عادتش اين بود كه همراه سينه زنها حركت مي كرد و با آنها سينه مي زد. چون آن هندو مرد، بنا به رسم مذهبي خودشان، بدنش را با آتش سوزاندند و تمام بدنش خاكستر شد. فقط دست راست و قطعه اي از سينه اش در آتش نسوخته بود. [ صفحه 578] بستگانش آن دو عضو را نزد قبرستان شيعيان آوردند و گفتند: اين دو قطعه از بدن او مربوط به حسين شما است!وقتي كه آتش جهنم كه قابل مقايسه با آتش دنيا نيست به وسيله ي حضرت امام حسين عليه السلام خاموش و برد و سلام مي گردد، پس نسوزاندن آتش ضعيف دنيوي به وسيله آن بزرگوار، جاي تعجب نيست! [305] .

در عالم آخرت مقام و سلطنت امام حسين را خواهي ديد

مرحوم آقاي سيد محمد تقي گلستان (مدير روزنامه گلستان) اين قضيه را نقل نمود:در اوايل سن جواني، چند جوان همسال و يك دل و يك جهت بوديم و با هم دوراني داشتيم. هر شبي در منزل يكي از دوستان مي رفتيم و با هم بوديم.يكي از آنان پدرش حسيني بود! يعني به

حضرت سيدالشهداء عليه السلام سخت علاقمند بود و در تعزيه و گريه و زاري بر آن حضرت بي اختيار بود. شبي كه نوبت ميهماني پسرش بود، مي گفت: من راضي نيستم در منزل من بياييد، مگر اينكه آقاي روضه خواني هم بيايد و ذكري از حضرت سيدالشهداء عليه السلام كند.ولذا هر شبي كه نوبت آن رفيق بود مجلس ما به تعزيه وروضه خواني تبديل مي گشت.پس از چندي آن پيرمرد محترم مرحوم شد و مرگش همه ي ما را ناراحت كرد. تا اينكه شبي در عالم رؤيا، او را ديدم و در اين انديشه افتادم كه مرده است و هر كس [ صفحه 579] انگشت ابهام (شست) مرده را بگيرد، هرچه از او بپرسد، آن مرده جواب مي گويد!لذا ابهام او را گرفتم و گفتم: تو را رها نمي كنم، تا برايم حالات خود را از ساعت مرگ تاكنون نقل كني!حالت ترس و لرز شديدي بر او دست داد و گفت: نپرس كه گفتني نيست! چون از گفتن حالش مأيوس شدم، گفتم: پس چيزي را كه در آن عالم فهميدي برايم بگو، تا من هم بدانم.گفت: برايت بگويم: امام حسين عليه السلام را كه يادش مي كرديم، در دنيا نشناختيم! اينجا كه آمدم مقام و سلطنت و عزت او را مشاهده كردم و طوري است كه آن را نمي توانم به تو بفهمانم. جز اينكه خودت بيايي و مقام او را در اين عالم ببيني. [306] .

امام حسين فرمود: من رحمت الله الواسعةام

مرحوم آيت الله علامه ي ميرجهاني قدس الله نفسه الشريف فرمودند:در ابتداي منبري شدن، با خود فكر كردم كه مؤمن بايد خوف و رجائش مساوي باشد و امروز شيعيان چنان رجاء به رحمت خدا پيدا كرده اند، كه گويا هيچ خوفي از

اهوال بعد از مرگ ندارند! بنابراين وظيفه ي خود ديدم كه در سخنراني ها آيات عذاب را تفسير كنم و عقبات پس از مرگ را تذكر دهم.در اكثر سخنرانيها همين بحثها را مطرح مي كردم و مستمعين گريه ي زيادي مي كردند! بالاخره روزي در منزل يكي از اخيار اصفهان (ايشان نام او را ذكر كردند) بر فراز منبر بودم و آيه ي عذابي را تفسير مي كردم، و اشكها رخسار مستمعين را [ صفحه 580] پوشانده بود. در اين اثنا ناگهان برايم مكاشفه اي حاصل شد و حضرت سيدالشهداء عليه السلام را در بين زمين و آسمان ديدم كه مطالبي به اين مضامين مي فرمودند: «مير جهاني! تا كي مردم را مي ترساني! من رحمت الله الواسعه ام!».پس از اين مكاشفه، سعي كرم كه منبرهايم فقط در زمينه ي ايجاد خوف نباشد.

سيد محمد باقر درچه اي در عالم برزخ

آقاي امير محمدي، مداح اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام فرمودند:يكي از شبهاي جمعه، مقارن ساعت يك نصف شب به تخت فولاد (قبرستان مؤمنين و علماي مشهور در اصفهان) آمدم. دير وقت بود و مردم خواب بودند. ماشين را خاموش كردم و با هل دادن، آن را به تكيه داخل كردم.چند زيلو روي هم گذاشته شده بود من آمدم و بر روي آنها نشستم و سيگاري روشن كردم، تا بعد از آن بروم و استراحت كنم.ناگهان چشمم به مقبره ي آقاي سيد محمد باقر درچه اي قدس سره - استاد مرحوم آية الله بروجردي - افتاد. رو به آسمان كردم و صدا زدم: خدايا من مي دانم آقا سيد محمد باقر، در خانه ي تو آبرو دارد. اين سيد امشب به خواب من بيايد و يك خبري از آن دنيا به من بدهد!سيگارم تمام شد، سپس رفتم و خوابيدم.

در عالم رؤيا، ديدم كه جمعيتي دور تا دور يك مجلس، بعضي نشسته و برخي ايستاده بودند.در اين هنگام، ديدم آقا سيد محمد باقر درچه اي، يك پيراهن سفيد پوشيده است و يك عرقچين بر سرش مي باشد. او اشاره اي به من كرد و صدا زد: هر قدمي كه براي [ صفحه 581] امام حسين عليه السلام در دنيا برداشتم، در اينجا (عالم برزخ) دارند پايم حساب مي كنند. [307] .

باغ و قصري كه حضرت امام حسين، به تاج الواعظين لنگرودي عطا فرمودند

«مرحوم مرتاضي لنگرودي» فرزند سلطان الواعظين لنگرودي مي گفت:در عالم خواب، ديوار باغي را ديدم. آن قدر رفتم تا به در ورودي باغ رسيدم و چون در باز بود، وارد باغ شدم. آنچنان باغ پر گل و گياهي ديدم كه تا به حال نديده بودم! در وسط باغ قصري ديدم كه مرحوم تاج الواعظين لنگرودي، در ايوان يكي از غرفه هايش بود.گفتم: آقاي تاج، اين باغ و كاخ از كيست؟ گفت: از من! گفتم: خانه ات را ديده بودم، اين چنين نبود.گفت: اين باغ و كاخ را مولايم حضرت سيدالشهداء امام حسين عليه السلام به من عنايت فرموده است. خوشا به حال نوكران امام حسين عليه السلام! [308] .

مرحوم علامه ي اميني در عالم برزخ، درباره ي زيارت و عزاداري امام حسين سخن مي گويند

فرزند آيت الله اميني قدس سره آقاي دكتر محمد هادي اميني مي نويسد:پس از گذشت چهار سال از فوت مرحوم آيت الله العظمي علامه اميني نجفي، پدر بزرگوارم و مؤلف كتاب الغدير، يعني در سال 1394 هجري قمري، شب جمعه اي قبل از اذان فجر، وي را در خواب ديدم. او را شاد و خرسند يافتم! جلو رفتم و پس از سلام و دست بوسي عرض كردم: پدر جان! در آنجا چه عملي باعث سعادت و نجات [ صفحه 582] شما گرديد؟گفتند: چه مي گويي؟ مجددا عرض كردم: آقا جان! در آنجا كه اقامت داريد، كدام عمل موجب نجات شما شد؟ كتاب الغدير يا ساير تأليفات يا تأسيس و بنياد كتابخانه ي اميرالمؤمنين عليه السلام؟پاسخ دادند: نمي دانم چه مي گويي؟ قدري واضح تر و روشن تر بگو! گفتم: آقا جان! شما اكنون از ميان ما رخت بربسته ايد و به جهان ديگر منتقل شده ايد: در آنجا كه هستيد، كدامين عمل باعث نجات شما گرديد؟ كدام عمل از ميان صدها خدمات

و كارهاي بزرگ علمي و ديني و مذهبي؟مرحوم علامه اميني درنگ و تأملي نمودند و سپس فرمودند: «فقط زيارت اباعبدالله الحسين عليه السلام!».عرض كردم: شما مي دانيد كه اكنون روابط بين ايران و عراق تيره و تار است و راه كربلا بسته شده است. چه كنم؟فرمود: در مجالس و محافلي كه جهت عزاداري امام حسين عليه السلام برپا مي شود، شركت كن! كه ثواب زيارت امام حسين عليه السلام را به تو مي دهند.سپس فرمودند: پسر جان! در گذشته بارها تو را يادآور ساختم و اكنون نيز به تو توصيه مي كنم كه زيارت عاشورا را هيچ وقت و به هيچ عنوان ترك و فراموش مكن. مرتبا زيارت عاشورا را بخوان و بر خودت وظيفه بدان. اين زيارت داراي آثار و بركات و فوايد بسياري است كه موجب نجات و سعادت در دنيا و آخرت تو مي باشد و اميد دعا دارم فرزندم!فرزند مرحوم آيت الله اميني مي نويسد: علامه اميني قدس سره با كثرت مشاغل و تأليف و مطالعه و تنظيم و رسيدگي به ساختمان كتابخانه ي اميرالمؤمنين عليه السلام در نجف اشرف، [ صفحه 583] مواظبت كامل بر خواندن زيارت عاشورا داشتند و سفارش به زيارت عاشورا مي نمودند و بدين جهت من خودم نيز حدود سي سال است كه مواظب بر خواندن زيارت عاشورا مي باشم. [309] .

همه ي اعمال مربوط به امام حسين پذيرفته شد

مرحوم سيد حسين شاهرودي قدس سره فرمود: با مرحوم شيخ علي زاهد قدس سره پياده از مسجد سهله برمي گشتيم، مرد عربي از ايشان پرسيد: چرا براي شب زيارتي امام حسين عليه السلام به كربلا مي رويد و به اين ترتيب موفق به درك چهل شب در مسجد سهله نمي شويد؟مرحوم شيخ علي زاهد فرمودند: برايت قضيه اي نقل مي كنم تا بداني

كه حق دارم زيارت امام حسين عليه السلام را ترك نكنم!قضيه آن است كه شخص متدين و محترمي ساكن نجف اشرف بود. وي در اواخر عمر، همه ي املاك خود را فروخت و به كربلا آمد و در آنجا مسكن گزيد.مردم به او گفتند: همه دوست دارند در نجف اشرف بميرند، اما تو به كربلا آمده اي؟!او جواب داد: دستگاه اميرالمؤمنين عليه السلام فقط مرد قبول مي كند! (يعني افراد پاك و صالح به بارگاه حضرت علي عليه السلام راه دارند.) ولي در دستگاه امام حسين عليه السلام، همه را مي پذيرند! متقي و فاسق و حتي يهود و نصاري نيز در اين باب اوسع الهي راه دارند. [ صفحه 584] خلاصه، آن مرد در كربلا فوت كرد و در همان جا مدفون شد. در شب دفن او، عده اي او را به خواب ديدند و او گفته بود:چون مرا در قبر گذاشتند، نكيرين براي سؤال آمدند، سپس يكي از آنها اعمال مرا به ديگري عرضه مي كرد. ابتدا نمازها را شروع كردند، ملك ديگر به نمازها اشكال كرد و نپذيرفت و خودم مي فهميدم كه راست مي گويند و آن نمازها براي خدا نبوده است!هنگامي كه نمازهايم رد شد، مأيوس شدم. بعد به همين صورت تمام اعمالم را خدشه دار كردند و نپذيرفتند! تا اينكه نوبت به اعمالي رسيد كه مربوط به امام حسين عليه السلام بود.آن ملك گفت: به زيارت كربلا رفته است، و هر دو قبول كردند! در مجلس روضه شركت كرده است، هر دو قبول كردند! در فلان مجلس خدمتي به عزاداران كرده است، قبول كردند! و همينطور...من در قبر عصباني شدم و گفتم: اي ملائكه ي خدا، اين اعمال و آن اعمال همه براي من

است، چطور از بقيه ي اعمال من چيزي قبول نشد؛ ولي در اين اعمال، هيچ چيز رد نشد؟!به من گفتند: «خاموش باش! زيرا ما در دستگاه امام حسين عليه السلام، وظيفه تحقيق نداريم و مأمور به ظاهر هستيم!سپس شيخ علي زاهد از آن مرد عرب پرسيد: حالا آيا من حق دارم كه زيارت امام حسين عليه السلام را ترك نكنم؟! آن عرب پاسخ داد: بلي، حق با شما است. [310] . [ صفحه 585]

منبري امام حسين در شب اول قبر نجات يافت

دو نفر از معمرين و بزرگان اهل منبر يزد، كه فعلا هم يكي از آنها زنده و در قيد حيات است، با يكديگر قرار مي گذارند و عهد مي كنند كه هر كدام از آنها زودتر از دنيا رفتند، به خواب ديگري بيايند و وضع خود را به او خبر دهند.يكي از آنها فوت مي كند، دو شب بعد از فوتش به خواب ديگري مي آيد. او در باغ مصفايي، قدم زنان دوست خود را ملاقات مي كند! پس از او مي پرسد: با تو چه كردند؟آن منبري گفت: وقتي مرا در قبر نهادند؛ آن دو ملك بنام نكيرين براي سئوال و جواب، وارد قبر شدند و از من هر چه سئوال كردند، زبانم بند آمده بود و نمي توانستم جواب بدهم!فقط يك كلمه به زبانم آمد و گفتم: «من روضه خوان امام حسين عليه السلام هستم!» آنها وقتي كه اين سخن را شنيدند، ساكت شدند و چيزي نگفتند و مرا به حال خودم، به اين حال كه مي بيني، رها كردند و رفتند. [311] .

برزخ يكي از منبري هاي امام حسين كه داراي شغل غير حلالي بود

حضرت آية الله سيد عبدالحسين دستغيب اين قضيه رانقل كرده اند:بيش از سي سال قبل روضه خواني، به نام «شيخ حسن» بود كه چند سال آخر عمرش را به شغل حرامي سرگرم بود! پس از مردنش، يكي از خوبان او را در خواب مي بيند در حالي كه او برهنه و چهره اش سياه است و شعله هاي آتش از دهان و زبان آويزانش بالا مي رود. اين منظره آنقدر وحشتناك بود، كه آن شخص فرار مي كند!پس از گذشتن ساعتي و طي عوالمي، باز او را مي بيند و لكن اين مرتبه او در فضاي [ صفحه 586] فرح بخش است وچهره ي سفيد دارد و

با لباس است و روي منبر نشسته و خوشحال است.بيننده ي خواب نزد آن روضه خوان مي رود و مي پرسد: شما «شيخ حسن» هستيد؟ مي گويد: بلي. مي پرسد: شما همان شخصي هستيد كه در آن حالت عذاب و شكنجه بوديد؟ مي گويد: بله.آنگاه كه سبب دگرگون شدن حالش را مي پرسد: ايشان پاسخ مي دهد: آن حالت اولي، در برابر ساعاتي است كه در دنيا به كار حرام سرگرم بودم و اين حالت خوب، در برابر ساعاتي است كه از روي اخلاص، از حضرت سيدالشهداء اباعبدالله الحسين عليه السلام ياد مي نمودم و مردم را مي گرياندم و تا اينجا هستم در كمال خوشي و راحتي مي باشم و چون آنجا مي روم حال من همان گونه است كه ديدي!به او گفت: حال كه چنين است، از منبر پايين نيا و آنجا نرو! گفت: نمي توانم! آنها مرا مي برند. [312] .

سيد جواد سدهي در عالم برزخ

آقاي حاج شيخ مهدي حائري تهراني - امام جماعت مسجد ارگ و مسجد الغدير - برايم نقل نمود كه شبي در خواب ديدم كه براي استفاده، در اين حسينيه آمدم. سيد جواد سدهي بالاي منبر روضه مي خواند و شور و انقلاب عجيبي ايجاد كرده و همه ي حاضرين را تحت تأثير روضه ي خود قرار داده بود و مردم به سر و صورت و سينه مي زدند و گريه مي كردند و بعضي هم بي هوش شدند.چون منبرش تمام شد و پايين آمد مردم با او مصافحه كردند و بعضي دستش را [ صفحه 587] مي بوسيدند و من جلو رفتم و با او مصافحه كردم و متوجه شدم كه از دنيا رفته است. گفتم: حاج آقا، حال شما چطور است؟مرحوم سدهي گفت: الحمدلله، از بركات آقا سيدالشهداء عليه السلام، حال همه ي ما

خوب است. روي كه آقاي سلطان الواعظين شيرازي «مؤلف كتاب شبهاي پيشاور» آمدند. به هر يك از ما روضه خوانها يك درجه داده اند! [313] .

مقام ميرزا نبي خان به خاطر تأمين خرج روضه خواني

مرحوم استاد، شيخ عبدالحسين تهراني قدس سره اين قضيه را نقل نمود: وقتي كه ميرزا نبي خان، كه يكي از نزديكان محمدشاه قاجار بود؛ وفات كرد (او در حياتش به فسق و فجور در ظاهر معروف بود)، شبي در خواب ديدم كه گويا در باغها وعمارتهاي بهشتي گردش مي كنم و كسي نيز همراه من است كه منازل و قصرها را مي شناسد. پس به جايي رسيديم، كه آن شخص گفت: اينجا منزل نبي خان است! اگر مي خواهي خودش را ببيني، آنجا نشسته است. سپس به جايي اشاره كرد.من متوجه آنجا شدم كه ديدم كه او (ميرزا نبي خان) در تالاري نشسته است. او چون مرا ديد به من اشاره كرد و گفت: بيا بالا! من نزد او رفتم. پس نبي خان برخاست و سلام كرد و مرا در صدر مجلس نشانيد و خودش به همان عادتي كه در دنيا داشت نشست، و من در حال او متفكر بودم!او به من نگاه كرد و گفت: اي شيخ، گويا از مقام من تعجب مي كني؟ زيرا اعمال من در دنيا خوب نبود و نتيجه اي جز عذاب دردناك نداشتم. البته اينطور هم بود! [ صفحه 588] اما من در طالقان معدن نمكي داشتم و هر سال درآمد آن را به نجف اشرف مي فرستادم، تا صرف برگزاري مراسم عزاداري حضرت سيدالشهداء عليه السلام شود. خداوند اين مكان و باغ را در عوض آن به من عطا كرد!مرحوم شيخ عبدالحسين تهراني گفت: من از خواب بيدار شدم، در حالتي

كه متعجب بودم. فرداي آن روز اين رؤيا را در مجلسي بازگو نمودم، پس يكي از فرزندان ملا مطيع طالقاني گفت:اين خواب رؤياي صادقانه است. او در طالقان معدن نمكي داشت و درآمد آن را كه نزديك صد تومان بود، هر ساله به نجف مي فرستاد و پدر من مسئول خرج كردن آن در راه عزاداري امام حسين عليه السلام بود.مرحوم شيخ عبدالحسين تهراني فرمود: تا آن وقت، من نمي دانستم كه او در طالقان ملك دارد و هر سال در نجف مراسم عزاداري برپا مي كند. [314] .

يكي از اشعار صغير اصفهاني براي حضرت ابوالفضل، پدر او را در عالم برزخ سرافراز كرد

حاج آقا هاشم زاده ي اصفهاني فرمود:«مرحوم جناني» روح پدر «مرحوم صغير» را احضار مي كند، آقاي صغير مي فرمايد: «از روح پدرم سؤال كن كه اين شعرهايي كه من براي خانواده ي عصمت و طهارت عليهم السلام گفتم: آيا در عالم برزخ براي شما نتيجه اي داشته يا نه؟» [ صفحه 589] روح پدر مرحوم صغير گفته بود: «بله بابا. يك ماده تاريخ براي حضرت اباالفضل عليه السلام گفته بودي، كه وقتي به اين عالم آوردند، مرا توي تمام اموات سرفراز كردي».يك بيت شعر از آن شعرهاي ماده تاريخ كه بر در صحن و حرم حضرت قمر بني هاشم اباالفضل العباس عليه السلام نوشته شده، اين بيت است:«زد صغير اصفهاني بهر تاريخش رقم دردها بر درگه ماه بني هاشم دواست» [315] .

دعبل خزاعي در برزخ مرثيه خواند و نجات يافت

از علي پسر دعبل خزاعي (كه شاعر معروف اهل بيت عليهم السلام) نقل شده كه گفت: با اينكه دعبل از شيعيان حضرت امام رضا عليه السلام بود و آن حضرت را بسيار دوست مي داشت، ولي در وقت مرگ، رنگش تغيير يافت، زبانش بند آمد و صورتش سياه شد.من از ترس ملامت دشمنان اين مطلب را مخفي داشتم و در پنهاني او را غسل دادم و دفن نمودم و از اين جريان بسيار اندوهگين بودم و نزديك بود كه از مذهب او برگردم! تا اينكه پس از سه روز او را در خواب ديدم و روي او نوراني و جامه ي سفيد نيكويي در بر و كلاه سفيدي بر سر داشت. از او پرسيدم: پدر جان خداوند با تو چگونه رفتار كرد؟پاسخ داد: فرزندم، سياهي صورت و بند آمدن زبانم به جهت شرب خمر در دنيا بود و در همان حال بودم تا اينكه

حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم با لباس و كلاهي سفيد [ صفحه 590] تشريف آوردند و به من خطاب كردند:«انت دعبل؟ تويي دعبل؟ (كه براي شهيدان اهل بيت من مرثيه مي گفتي و دوستان ما را در مصيبت آنها مي گرياندي)؟عرض كردم: بله، يا رسول الله.حضرت فرمودند: از آن مراثي كه در حق آنها گفته اي، چيزي بخوان! در اين هنگام قبر من وسيع شد و صندلي گذاردند و حضرت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بر آن نشستند و ملائكه بسياري در خدمت آن جناب بودند. من اين ابيات را خواندم:لا اضحك الله سن الدهر ان ضحكت و آل احمد مظلومون قدقهروامشردون نفوا عن عقر دارهم كانهم قد جنوا ما ليس يغتفردر اين هنگام رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گريستند و جامه ي سفيدي را كه پوشيده بودند به من عطا فرمودند و مرا شفاعت كردند. [316] .

برزخ مامور پست كه در راه زيارت امام حسين وفات يافت

دانشمند محترم، آقاي احمد امين نقل مي كرد كه شخص مورد اطميناني براي من، اين قضيه را نقل نمود: دو نفر مأمور پست به منظور زيارت قبر حضرت امام حسين عليه السلام تهران را ترك كردند و چون دولت اجازه ي مسافرت به عتبات مقدسه را به كسي نمي داد، ناچار از راه قاچاق رفتند.بالاخره در بيابان شوره زاري گرفتار شدند و به قدري تشنگي بر آنها فشار آورد، كه يكي از آنها از تشنگي مرد و ديگري به فضل خدا از مهلكه خود را نجات داد و [ صفحه 591] تندرست نزد خانواده ي خود آمد. او پس از مدتي، دوست و همكار خود را در خواب ديد كه در باغ زيبايي با كمال راحتي به

سر مي برد!از حال او پرسيد: گفت: خدا را شكر و ستايش مي كنم كه به بركت حضرت سيدالشهداء اباعبدالله الحسين عليه السلام كاملا راحت هستم. ولي عقربي همه روزه پيش من مي آيد و انگشت ابهام پايم را نيش مي زند و بقدري مرا رنج مي دهد، كه نزديك است جان بدهم. گفتم: ناراحتي تو براي چيست؟گفت: به من خبر داده اند كه اين ناراحتي براي اين است كه يك روز در خانه ي فلان دوستم مهمان شدم و ضمن اينكه با دوست خود باقلا مي خوردم، چاقوي كوچكي از خانه ي او سرقت نمودم و آن را در گوشه ي سمت چپ فلان نقطه ي خانه ام، پنهان ساخته ام!از تو انتظار دارم كه به خانه ي من بروي و سلام مرا به همسر و فرزندانم برساني و از قول من به آنها بگويي كه چاقو را به تو بدهند و تو آن را به صاحبش برگرداني و از او براي من طلب بخشش نمايي. شايد خداوند از خطاي من درگذرد.اين شخص مي گويد طبق خوابي كه ديده بودم، عمل نمودم. مرتبه ي ديگر، دوباره دوستم را در خواب ديدم كه در منتهاي راحتي و خوشي است و از من تشكر و سپاسگذاري نمود. [317] .

كوزه را از نهر برزخ زوار امام حسين پر آب كرد

شيخ احمد معرفت، واعظ متقي اهل بيت عصمت عليهم السلام اين قضيه را از قول يكي از مراجع تقليد نقل كرد. [ صفحه 592] يكي از علماي نجف اشرف، كه يك شخصيت علمي است، به زيارت هفتگي امام حسين عليه السلام مقيد بود. وي هر هفته حركت مي كرد و به كربلا مي رفت. روزهاي پنجشنبه كه حوزه تعطيل مي شد، اول صبح نماز مي خواند و سپس پياده از «راه خانه» كه يك راه كويري بود و تقريبا سيزده

فرسخ مي شود، به كربلا براي زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام مي آمد و بعد برمي گشت!به او گفتند: آقا شما ديگر پير شده و ناتوان گشته ايد. در سرما و گرما حركت مي كنيد و به كربلا مي رويد آن هم با پاي پياده! لااقل سواره برويد، زيرا پيمودن اين همه راه براي شما زحمت است.ايشان فرمودند: آن وقتي كه چيزي نديده بودم، به كربلا مي رفتم. حالا كه چيزهايي هم ديده ام، نروم؟ گفتند: چه چيزي ديده ايد؟فرمود: يك سال در تابستان هوا خيلي گرم بود. نماز صبح را خواندم. رسم من اين بود كه يك مقدار غذا و يك كوزه ي آب و يك عصا با خود برمي داشتم. غذا را توي بسته اي مي بستم و با كوزه ي آب، بر سر عصا مي گذاشتم و عصا را بر شانه ام مي انداختم و راه مي افتادم!آن روز قدري كه از نجف بيرون آمدم، در آن هواي قلب الاسد، تشنه شدم! با خود گفتم: از اين آبها بخورم اما حيفم آمد. ديدم يك كوزه آب بيشتر نيست. دوباره به راه افتادم و هوا خيلي گرم بود. يك مقدار ديگر راه آمدم و كم كم آفتاب بالاي سرم آمد. ديدم ديگر نمي توانم تشنگي را تحمل كنم. گفتم: مقداري از اين آبها را مي خورم.عصا را برگرداندم و كوزه را از سر عصا برداشتم و در آن نگاه كردم. ديدم تمام آبها بخار شده و به هوا رفته است و يك قطره آب هم توي كوزه نيست! واي، من تشنه در وسط بيابان! ديگر نفهميدم چه شد، چشمهايم سياهي رفت و به زمين افتادم و از هوش رفتم!در چه حالي بودم؟ نمي دانم! يك وقت ديدم نسيم خنكي به صورتم خورد. [ صفحه 593] چشمهايم

را باز كردم، ديدم باغ و گلستان و درختها و نهرهاي جاري! چقدر عالي! اينجا كجاست؟ اين درختها چيست؟ و اين نهرهاي جاري از كجاست؟ اين آدمهاي خوشرو و زيبا چه كساني هستند؟!از جاي خود بلند شدم و كوزه هم به دستم بود ولي يك قطره آب هم داخل آن نبود. آمدم و به يكي از آقاياني كه تشريف داشتند، گفتم: آقا، اينجا كجاست؟ من بين نجف و كربلا، اين تشكيلات را نديده بودم؟گفتند: حالا آب را بخور! چون تشنه هستي. كوزه ات را هم پر كن، چون به دردت مي خورد. بعد ما به شما مي گوييم كه كجا هستي. وقتي از آب خوردم، ديدم عجب آبي است؟! اين چه آبي است؟! چقدر لذيذ؟! چقدر عالي! كوزه ام را پر كردم و سرحال شدم و جلو آمدم.باز گفتم: خوب، آقايان اينجا كجاست؟ گفتند: اينجا عالم برزخ زوار قبر امام حسين عليه السلام است. يعني آنهايي كه با امام حسين عليه السلام حساب باز كردند، عالم برزخ ايشان اينجاست!يك وقت ديدم باد گرمي به صورتم خورد چشمهايم را باز كردم، ديدم اينجا همان وسط صحراي نجف است و هيچ اثري از آن درختها و باغها نيست و فقط آنچه كه باقي مانده است، كوزه ي پر از آب است، آن هم از آن آبها!سپس ايشان گفت: من كه به چشمم اين چيزها را ديده ام، حالا ديگر چگونه زيارت آقايم امام حسين عليه السلام را ترك كنم؟ اي كساني كه با امام حسين عليه السلام حساب باز كرديد، خيلي قدر خودتان را بدانيد. [318] . [ صفحه 594]

ملحقات بخش 22 در اين كتاب

موضوع: 1- حبيب بن مظاهر عليه السلام در عالم برزخ، آرزومند شركت در مجالس عزاداري شماره قضيه:

9موضوع: 2- نجات داش علي در عالم برزخ به خاطر حضرت ابوالفضل عليه السلام، شماره قضيه: 165موضوع: 3- به ضمانت حضرت ابوالفضل عليه السلام، مادر را در عالم برزخ رها كرده بود!، شماره قضيه: 101موضوع: 4- حضرت امام حسين عليه السلام در شب اول قبر، سه مرتبه همسر استاد اشرف را زيارت كردند، شماره قضيه: 289موضوع: 5- تشريف فرمايي امام حسين عليه السلام براي ديدار مادر قبركن در شب اول قبر، شماره قضيه: 290موضوع: 6- مقام بلند مرحوم ميرزا ابراهيم محلاتي در عالم برزخ، به خاطر زيارت عاشورا، شماره قضيه: 291موضوع: 7- مقام سه نفر در عالم برزخ، به خاطر مداومت بر زيارت عاشورا، شماره قضيه: 292موضوع: 8- آقا شيخ بزرگ انصاري فرمود: زيارت عاشورا براي آخرت نافع است، شماره قضيه: 293موضوع: 9- تأسف حاج ميرزا علي نقي طباطبايي در عالم برزخ، به خاطر مداومت نداشتن بر زيارت عاشورا، شماره قضيه: 294 [ صفحه 597]

شفاعت امام حسين (ع)

اميرالمؤمنين به احترام غبار كربلا، جنازه ي مرد فاسق را به نجف راه دادند

مرحوم تاج الدين حسن سلطان محمد قدس سره در كتاب تحفة المجالس مي نويسد:در بغداد مرد فاسقي بود، كه در هنگام احتضار وصيت كرده بود كه مرا به نجف اشرف ببريد و در آنجا دفن كنيد. شايد خداوند مرا بيامرزد و به خاطر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ببخشد.چون وفات كرد، قوم و خويشان او حسب الوصيه، او را غسل دادند و كفن نمودند و در تابوتي گذاشتند و به سوي نجف حمل كردند.شب، حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام به خواب بعضي از خدام حرم خود آمدند و فرمودند: فردا صبح نعش فاسقي را از بغداد مي آورند كه در زمين نجف دفن كنند. شما برويد و مانع اين كار شويد و نگذاريد كه او را در جوار من

دفن كنند!فرداي آن شب، خدام حرم مطهر، يكديگر را خبر كردند وبيرون دروازه ي نجف رفتند و ايستادند تا نگذارند نعش آن فاسق را وارد كنند. ولي هر قدر انتظار كشيدند، [ صفحه 598] جنازه اي نياوردند!شب بعد، باز در خواب ديدند كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آن مرد فاسق را - كه در شب گذشته گفتم، نگذاريد او در نجف دفن شود - فردا مي آورند. به استقبال او برويد و او را با عزت و احترام بياوريد و در بهترين جاها دفن كنيد!گفتند: آقا، شب قبل فرموديد: نگذاريد دفن شود! و حالا مي فرماييد: در بهترين جاها دفن شود؟!حضرت فرمودند: آنهايي كه آن نعش را مي آوردند شب گذشته راه را گم كردند و عبورشان به زمين كربلا افتاد. باد وزيده است و خاك و غبار زمين كربلا را در تابوت او ريخته است. به بركت خاك كربلا و احترام فرزندم حسين عليه السلام، خداوند از جميع تقصيرات او گذشت و او را آمرزيد و رحمت خود را شامل حالش گردانيد! [319] .

امام زمان فرمودند: «هيچكس را از كربلا به جهنم نمي برند»

آخوند ملامحمد كاظم هزار جريبي قدس سره فرمود: از آقاي ميرزا محمد شهرستاني كه عالم جليل القدري بود و بر جنازه ي سيد بحرالعلوم نماز خواند، شنيدم كه فرمود:من در اوايل جواني، مجاورت زمين كربلا را اختيار كرده بودم. رفيق صالح و پرهيزگاري داشتم كه مجاور نجف اشرف بود. او اهل خاتون آباد و اسمش حاج حسنعلي بود. وي پيوسته به من تكليف مي كرد كه به نجف برويم و در آنجا مجاورت نماييم، زيرا سكونت در كربلا قساوت مي آورد، و مجاورت در نجف اشرف به مراتب بهتر از كربلا است. بالاخره شبي خواب ديدم كه در رواق

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام هستم و همان رفيقمان - حاج حسنعلي - هم آنجا بود و مجاورت كربلا [ صفحه 599] را براي من، انكار مي كرد! ناگاه ديدم حضرت امام زمان عليه السلام در رواق تشريف دارند!حاج حسنعلي خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد: شما اينجا تشريف داريد و مردم براي زيارت شما، به سامرا مي آيند؟! حضرت فرمودند: آنجا هم هستم! سپس با دست مبارك به ضريح اشاره كردند و فرمودند: «بحق اميرالمؤمنين لا يقودون احدا من كربلا الي جهنم!». يعني: به اميرالمؤمنين عليه السلام قسم، كه هيچ كس را از كربلا به سوي جهنم نمي برند! سپس فرمودند: «به شرط اين كه شبي را در آنجا مانده باشد!»من گمان كردم كه مقصود آن حضرت، از بيتوته در كربلا اين است كه در آنجا مشغول عبادت باشد. بنابراين عرض كردم: ما شبها، تا هنگام طلوع آفتاب، مي خوابيم. حضرت فرمودند: «اگر چه تا هنگام طلوع آفتاب خوابيده باشد!»به همين جهت من مجاورت زمين كربلا را اختيار كردم. [320] .

امام حسين فرمودند: كدام فرشته جرأت دارد كه از مدفون در كربلا سؤال كند؟

مرحوم آية الله العظمي وحيد بهبهاني فرمود:من در خواب حضرت سيدالشهداء عليه السلام را ديدم و عرض كردم: «يا سيدي هل يسئل عمن يدفن في جواركم»؟ آيا از كسي كه در جوار شما دفن مي شود، (به توسط نكير و منكر) سؤال مي شود؟حضرت سيدالشهداء عليه السلام فرمودند: كدام ملك جرأت دارد كه از او سؤال كند؟ [321] . [ صفحه 600]

دفن در كربلا، امان از هول قيامت

عالم جليل القدر مرحوم هزار جريبي قدس سره، از عالم بزرگ شيعه مرحوم سيد علي طباطبائي قدس سره معروف به «صاحب رياض» نقل كرده است كه فرمود:در ايام تحصيل، روزهاي پنج شنبه، طرف عصر براي زيارت اهل قبور، از كربلا خارج مي شدم، و به طرف خيمه گاه مي رفتم. شبي در عالم رؤيا ديدم كه من به آنجا رفته ام و شهر كربلا رنگ ديگري به خود گرفته است! خبري از خانه ها و ساختمانها نيست و فقط قبوري پيدا بود كه در مكان بلندي قرار گرفته بود. من از ديدن آن منظره وحشت كردم و به فكر فرورفتم و در اين حال بود كه شنيدم هاتفي به زبان فارسي گفت:خوشا به حال كسي كه در اين زمين مقدس (كربلا)، مدفون شود. اگر چه با هزاران گناه باشد، از هول قيامت سالم مي ماند! و هيهات است كه از هول قيامت، در سلامت باشد، كسي كه در اين زمين دفن نشود! [322] .

شفاعت امام حسين پاداش زيارت

مرحوم سيد بن طاووس قدس سره از محمد بن داود نقل كرده اند كه مي گفت:همسايه اي داشتم كه معروف به «علي بن محمد» بود. ايشان برايم گفت كه من از ايام جواني، هر ماه به زيارت حضرت امام حسين عليه السلام مي رفتم تا اينكه سن من بالا رفت و نيروي جسمم ضعيف شد و چند وقتي زيارت كربلا را ترك كردم. پس از مدتي به قصد زيارت كربلا، پياده حركت كردم. پس از چند روز به كربلا رسيدم و به زيارت حضرت امام حسين عليه السلام نائل شدم. سلام دادم و دو ركعت نماز بجا آوردم و [ صفحه 601] بعد از زيارت و نماز، از فرط خستگي راه، كنار حرم

خوابم برد!در عالم خواب ديدم كه به خدمت آقاي خودم، حضرت ابي عبدالله الحسين عليه السلام مشرف شده ام. حضرت رويشان را به بنده كردند و فرمودند: «اي علي، چرا به من جفا كردي با اينكه نسبت به من خوبي و نيكي مي كردي؟!».عرض كردم: اي آقاي من، بدنم ضعيف شده است و توانايي خود را از دست داده ام و توان آمدن ندارم. اكنون نيز چون فهميده ام كه آخر عمر من است، با آن حالي كه داشتم، اين چند روز راه را به عشق شما به زيارت آمدم. من روايتي از شما شنيده ام و دوست داشتم كه آن را از خود شما بشنوم!حضرت فرمودند: آن روايت را بگو! گفتم: چنين نقل شده است كه فرموده ايد: من زارني في حيوته، زرته بعد وفاته! هر كه مرا در حال حياتش زيارت كند و به زيارت من نائل گردد، من هم بعد از وفاتش او را زيارت مي كنم و به زيارت او مي آيم.حضرت فرمودند: بله، من گفته ام! حتي اگر او را (زيارت كننده ام را) در آتش ببينم، نجاتش خواهم داد. [323] .

دو ملك نقاله مي خواستند جوان گنهكار را از حرم خارج كنند، ولي امام حسين آنها را منع كردند

عالم جليل القدر «شيخ حسين جبعي قدس سره» پدر شيخ بهايي قدس سره مي گويد:شبي در حرم مطهر امام حسين عليه السلام بودم، كه جنازه اي را براي دفن آوردند. او جوان گنهكاري بود، كه وصيت كرده بود تا او را در حرم دفن كنند، و به وصيت [ صفحه 602] او جامه ي عمل پوشيده شد.سحرگاهان ديدم، دو مرد با صورتي مهيب و زنجير آتشين آمدند و او را از قبر درآوردند و مي كشيدند! آن جوان رو به قبر مطهر كرد و گفت: «اني التجأت اليك و اني ضيفك! من به شما پناهنده

شده ام، من مهمان شما هستم».ناگهان از ضريح مطهر صدايي بلند شد: «خلوه، خلوه، فانه استجار (بنا). او را رها كنيد، او به ما پناه آورده است».آن دو ملك گفتند: سمعا و طاعة (و به روي چشم، اطاعت مي شود) و او را برگرداندند. [324] .

حضرت امام حسين ملائكه نقاله را منع كردند

مرحوم عراقي در كتاب دارالسلام مي نويسد: حاج ميرزا مهدي آشتياني حكايت كرد كه شخصي بنام محمود كه خادم حرم امام حسين عليه السلام بود اين قضيه را نقل كرد:شبي نوبت من بود كه همراه با عده اي از رفقاي كشيك، از حرم امام حسين عليه السلام محافظت كنيم. مردم بيرون رفتند و همه ي درها را قفل زديم و خدام خوابيدند. شب به نيمه رسيده بود و من به صورت اتفاقي بيدار بودم! ناگهان ديدم دو نفر از باب معروف به «زينبيه»، به صحن داخل شدند و بالاي قبر تازه اي كه در همان روز، شخصي در آن دفن شده بود؛ آمدند. قبر را شكافتند و ميت مدفون در آن قبر را بيرون آوردند!در اين هنگام ديدم كه آن ميت به آن دو نفر استغاثه و التماس مي كند و آنها به حرفش گوش نمي دهند و به او ترحم نمي كنند. سپس او را گرفتند و خواستند از همان [ صفحه 603] در «زينبيه» بيرون بروند. چون صاحب قبر از ترحم آنها مأيوس شد، روي خود را به طرف حرم مطهر نمود و عرض كرد: اهكذا يفعل بجارك يا اباعبدالله؟! آيا چنين رفتاري با همسايه ي (پناه آورده) شما انجام مي شود، اي اباعبدالله؟!ناگهان صدايي از حرم مطهر شنيدم، كه از هيبت آن ديوارها و قنديلها به لرزه درآمد و فرمود: «ردوه، ردوه! او را برگردانيد، او را برگردانيد!»آن دو

نفر با عجله، جنازه را به جاي خود برگرداندند و رفتند! صبح روز بعد، كنار آن قبر آمدم و ديدم اثر شكافتن و تغيير در آن ظاهر است! [325] .

برزخ يكي از شيوخ عرب، كه دوست داشت عزاي امام حسين برپا گردد

شهيد بزرگوار، استاد اخلاق، آية الله دستغيب در يكي از كتابهاي پربهاي خود (گنجينه اي از قرآن) فرموده اند: يكي از علما در حدود بيست سال پيش، براي بنده نقل فرمود كه يكي از شيوخ عرب در عراق مرده بود.در خواب ديدند كه او معذب است و با غل هاي آتشين، او را در محضر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام حاضر كردند. حضرت از او پرسيدند: در دنيا، چه عمل داشتي؟!شيخ عرب گفت: خرابكاري داشتم، ولي كارهاي خوب هم داشته ام! مثلا مردم را به خيرات وامي داشتم و به مجالس روضه خواني دعوت مي كردم.حضرت فرمودند: آري، ولي مردم را با رودربايستي، وادار مي كردي! عرض كرد:بلي، ولي بالاخره جلال شما را با اين كار ظاهر مي كردم. حضرت فرمودند: غرضت آن بود كه رياستت محفوظ بماند! عرض كرد: صحيح است كه من يك عمل خالص [ صفحه 604] نداشتم، ولي شما خودتان شاهد هستيد كه در دلم خوش داشتم كه نام شما بلند شود و عزاي امام حسين عليه السلام برپا گردد!حضرت فرمودند: «پس حسابت با حسين عليه السلام است» يعني بايد از باب الحسين وارد شوي ورنه از طريق عدل، راهي براي نجات تو نيست.بيننده ي خواب گفت: در اين هنگام، ديدم كه حضرت سيدالشهداء عليه السلام در گوشه اي قرار گرفته اند و اين شيخ عرب را نزد آقا آوردند.حضرت امام حسين عليه السلام فرمودند: خلوه! او را رها كنيد. [326] .

آية الله العظمي ملا علي كني، روح فتحعلي شاه را در بيداري در حرم امام حسين ديدند

مرحوم عراقي در كتاب دارالسلام فرموده اند كه اين قضيه را فقيه بزرگوار حاج ملا علي كني طهراني به خط شريفشان مرقوم داشتند:اينجانب در سالهايي كه در كربلاي معلي به تحصيل علم اشتغال داشتم، هر گاه در مسئله اي دچار تحير و اشكال مي شدم، در هنگام خلوت بودن

حرم سيدالشهداء عليه السلام مانند دو سه ساعت به ظهر، به آنجا مشرف مي شدم و نزديك ضريح مطهر مي نشستم و پس از دعا كردن و طلب كمك از حضرت امام حسين عليه السلام، در آن مسئله ي مورد نظر، تأمل و تفكر زيادي مي كردم و خداوند متعال به باطن آن حضرت و آل او عليهم السلام افاضه ي فيض مي كرد و بر رفع اشكال راهنمايي مي نمود. فحمدا ثم حمدا له.روزي اتفاقا در آن ساعت، حرم مطهر بسيار خلوت بود و اينجانب نزديك بالاي سر مقدس نشسته بودم. ناگهان ديدم خاقان مغفور فتحعلي شاه (البسه الله حلل النور) [ صفحه 606] از در كوچكي كه از كنار قبر حبيب بن مظاهر عليه السلام به حرم محترم باز مي شود، وارد حرم شدند. مانند آن زماني كه من در مدرسه ي خان مروي بودم و مرحوم فتحعلي شاه براي ديدن مرحوم مبرور آخوند ملا عبدالله مدرس، به آن مدرسه تشريف مي آوردند و من مكررا ايشان را ديده و شناخته بودم. لكن در آن زمان هر چه ايشان را ديده بودم، با لباس متعارفي بودند. ولي اين بار كه ايشان را در حرم ديدم، با همان لباسي كه عكسهاي بزرگ ايشان را مي كشيدند، ملبس بودند.اطراف دامنهاي قباي بلندشان مرواريد دوزي شده بود و در هر دو بازو، بازوبندهاي جواهر بر روي قبا بسته بودند! با اين هيئت و با همان ريش بلند هميشگي، از آن در كوچك وارد حرم شدند و به طرف بالاي سر مقدس آمدند و خود را به ضريح مقدس چسباندند و با دستها دعا و زيارتي خواندند و من نشنيدم كه چه چيزي خواندند.سپس بلافاصله به سمت پشت سر مطهر آمدند، تا

زيارت حضرت علي اكبر عليه السلام و ساير شهداء عليهم السلام را بخوانند، به گونه اي كه از كنار اينجانب گذشتند و گمان مي كنم دامن قبايشان به زانوي من [كه نشسته بودم] برخورد كرد.پس از آنكه فتحعلي شاه از جلو اينجانب گذشتند، من ملتفت شدم و به خود آمدم و باز خود گفتم: يعني چه؟ اين چه حكايتي است؟ پادشاه ايران بر خلاف هميشه بي خبر و بي سر و صدا به زيارت حضرت امام حسين عليه السلام آمده است؟ نه هاي و هويي! نه استقبالي! نه جمعيتي؟!من متعجب شدم و برخاستم و با خود گفتم: اكنون مي روم و با ايشان سؤال و [ صفحه 607] جواب مي كنم. هنوز لحظه اي نگذشته بود و به اندازه ي خواندن زيارت حضرت علي اكبر عليه السلام وقت نگذشته بود، كه نزد پايين پاي مقدس رفتم، اما فتحعلي شاه را نديدم! در نزديك پنجره ي مقام شهدا نيز ايشان را نديدم. از حرم بيرون رفتم، در رواقي كه از ايوان طلا بر آن وارد مي شوند، دو سه نفر خادم را ديدم كه آنها مرا مي شناختند. ترسيدم كه اگر از آنها سؤال كنم كه فتحعلي شاه را ديديد كه كجا رفت يا نه؟ فكرهاي ديگري درباره ي من كنند. بنابراين از آنها سؤال كردم: شخصي ايراني با ريش بلند و قباي بلند، كه اكنون از حرم بيرون آمد، ديديد؟خدام گفتند: نديديم!باز نزد كفشدارهاي سمت شرقي آمدم و سؤال كردم. خلاصه از همه ي كفشدارهاي ديگر نيز سؤال كردم، اما همه مي گفتند: چنين شخصي را نديده ايم.اينجانب زمان اين واقعه را به خاطر ندارم، اما همين قدر مي دانم كه اين واقعه پس از وفات ايشان واقع شده است! ولي هنوز خبر وفاتشان به

كربلا نرسيده بود.هنگامي كه به طهران آمدم، مرحوم حاج ملا محمد نوري كه خيلي مقدس بود، نيز فتحعلي شاه را در عالم بيداري ديده بود و تاريخ آن را ثبت كرده بود، و آن تاريخ مطابق بود با تاريخ وفات مرحوم فتحعلي شاه. غفر الله له و لنا بالحسين و آبائه و ابنائه عليهم السلام. [328] . [ صفحه 608]

روح فتحعلي شاه قاجار پس از مرگ، به خاطر آب نوشيدن به ياد امام حسين، در حرم مطهر ديده مي شود

محدث نوري اين قضيه را از كليددار حضرت امام حسين عليه السلام روايت كرده اند:در زمان مرحوم فتحعلي شاه قاجار، شبي او را در حرم امام عليه السلام ديدم. خيلي تعجب كردم كه چطور شده است كه شاه ايران بدون سر و صدا به كربلا آمده است و به زيارت حرم مطهر مشغول است؟از حرم بيرون آمدم و از كفش داريها پرسيدم. آنها گفتند: چنين چيزي نيست و ما درباره ي آمدن او خبري نداريم. باز به حرم برگشتم و او را نديدم! سه روز بعد خبر رسيد كه فتحعلي شاه مرحوم شده است!من در اين فكر بودم كه اين، چه قضيه اي بود؟ تا آنكه شبي در عالم خواب ديدم فتحعلي شاه در حرم حضرت سيدالشهدا عليه السلام است، به ايشان گفتم: آقا، من چند شب پيش، شما را در حرم مطهر امام حسين عليه السلام ديدم! [ صفحه 605] فتحعلي شاه گفت: بلي من بودم! و علت اين كه مرا در حرم ديديد، اين است كه شبي در بستر در حال استراحت بودم. چون آن شب ماهي شوري خورده بودم؛ خيلي عطش بر من غالب شده بود، به قدري كه نزديك بود هلاك شوم و كسي هم به بالينم حاضر نبود!خودم برخاستم و ظرف آبي پيدا كردم و آب خوردم و

يادي از لب تشنه ي امام حسين عليه السلام نمودم. حضرت امام عليه السلام به پاس آنكه من در آن شب و در آن حال به يادشان بودم، روح مرا به اينجا آوردند. [327] .

گريه و آرزوي ياري به امام حسين، موجب نجات عمرو بن ليث شد

فقيه و محقق رباني، دانشمند بزرگ شيعه و مربي زهد و تقوا، احمد بن محمد معروف به مقدس اردبيلي قدس سره اين قضيه را نقل فرموده است:عمرو بن ليث امر نمود كه لشكريانش از جلوي او به صف رژه روند. او مقرر نموده بود كه هر سرداري با خود هزار نفر را مجهز نمايد و در دست هر سردار لشكر، يك پرچم به عنوان علامت باشد (كه اين لشكر هزار نفر است) و آن تعداد از افراد را بر او عرضه نمايد، يك گرز از طلا به عنوان جايزه بگيرد...!در اين هنگام صد و بيست پرچم برپا شد و هر پرچمي علامت هزار نفر بود! چون از مشاهده ي لشكر خود فارغ گرديد، صد و بيست گرز طلا به آنها داد. وقتي كه لفظ «صد و بيست گرز» كه نشانه ي صد و بيست هزار مرد باشد، به او گوشزد شد، عمروليث خود را از اسب به زمين انداخت و سر به سجده نهاد و روي خود را به خاك ماليد و زار زار گريست و زماني ممتد در آن گريه و زاري ماند و بي هوش گرديد!بعد از آنكه عمرو به هوش آمد، هيچ كس قدرت نداشت كه علت گريه و زاري را از او بپرسد. او يك نديمي داشت كه از او پروايي نداشت. آن نديم پيش آمد و گفت: اي پادشاه، كسي كه چنين لشكري دارد، بايد خوشحال و خندان باشد و حالا

كه وقت گريه نبود، چرا شما اينچنين گريستيد؟!عمرو بن ليث گفت: شنيدم كه عدد لشكريان من صد و بيست هزار نفر بودند. ناگهان واقعه ي كربلا به خاطرم افتاد و حسرت بردم و آرزو كردم كه اي كاش آن روز در آن صحرا مي بودم و دمار از كفار برمي آوردم! يا من نيز جانم را فداي حسين عليه السلام مي كردم.چون عمرو بن ليث وفات نمود. او را در خواب ديدند كه تاج بر سر دارد و در جاي [ صفحه 609] بسيار رفيعي است و حوريان در خدمت او هستند! به او گفتند: از كجا به اين مقام رسيدي؟عمرو گفت: وقتي كه مرا در قبر گذاشتند ملائكه براي سئوال از من آمدند، از عهده ي جواب برنيامدم. آنها خواستند مرا عذاب دهند كه يك وقت سمت راست قبر شكافته شد و جواني خوش رو، وارد قبرم گرديد و فرمود: او را واگذاريد! زيرا خدا او را به من بخشيده است!گفتند: «سمعا و طاعة يا سيدي و مولاي!» و رفتند.من دست بر دامنش انداختم و گفتم: تو كيستي كه در اين وقت به فريادم رسيدي؟!آن بزرگوار فرمود: من حسين بن علي هستم. آمده ام تا آن قطره ي اشكي را كه براي من ريختي و آرزوي كمك مرا نمودي، تلافي نمايم و اينك به فرياد تو رسيدم. [329] .

نجات مختار به شفاعت امام حسين

در رجال مرحوم مامقاني قدس سره درباره ي مختار، نقل مي كند كه حضرت امام صادق عليه السلام فرمودند:در روز قيامت، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام از كنار جهنم عبور مي كنند. از ميان آتش جهنم، سه مرتبه صدايي بلند مي شود كه «يا رسول الله،

به فريادم برس!!» اما حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به او اعتنايي نمي كنند.پس آن صدا سه مرتبه مي گويد: «يا اميرالمؤمنين به فريادم برس!!» اما حضرت علي عليه السلام جوابي به او نمي دهند! سپس آن صدا سه مرتبه ندا مي دهد: «يا حسين! به [ صفحه 610] فريادم برس! زيرا من كشنده ي دشمنان تو هستم.»در اين موقع رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به امام حسين عليه السلام مي فرمايند: جواب او را بده! و امام حسين عليه السلام او را از آتش بيرون مي آورند!وقتي از امام صادق عليه السلام سبب دوزخ رفتن مختار را پرسيدند، امام عليه السلام فرمودند: چون مختار سلطنت را دوست داشت و خواستار دنيا و نقش و نگار آن بود. مجازات مي شود زيرا دوستي دنيا سرچشمه ي همه ي گناهان است. [330] . [ صفحه 611]

شخص بزرگوار به منظور حسين پاكستاني فرمود: كداميك از اينها ريش مي تراشيدند

آقاي منظور حسين جابر حسين الغاري مير پور خاص سند پاكستان، از حوزه ي علميه قم، در نوشته اي چنين آورده اند:رئيس زندانهاي استان سند پاكستان، در حرم مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام نشسته [ صفحه 265] بودند. ايشان در استان سند به عدالت و وثاقت معروف بوده، به عنوان مؤمن كامل شناخته مي شوند. مردي عابد و زاهد و پرهيزكار هستند، و حكم علي بن يقطين عصر خويش را دارند. مؤمنين بسياري را از زندانهاي دولتي آزاد كرده اند. ايشان، كه از محضر آية الله شيخ غلام مهدي نجفي (مؤسس دانشگاه جعفريه ي سند) و آية الله سيد ثمر حسن زيدي (مؤسس مدرسه ي مشارع العلوم حيدرآباد سند) بسيار مستفيد و مستفيض شده اند، به من گفتند:در سال 1361 ه ق. / 1971 ميلادي، در حرم مطهر حضرت باب الحوائج ابوالفضل العباس عليه السلام نشسته بودم

و مشغول عبادت و زيارت بودم. در آن زمان من محاسن خود را مي تراشيدم.ناگاه شخصي نوراني كه چهره اش مثل مهتاب روشن بود و هيبت وعظمت داشت جلوي من آمد. من جرئت نمي كردم كه با او همكلام شوم. بالأخره به من گفتند: «اي منظور حسين! كلمه ي ايمان را ورد كن!» من روبروي آن جناب كلمه ي ايمان را ورود كردم. سپس از من پرسيدند: «چه كسي به تو گفته است كه اين، كلمه ي ايمان و اسلام است؟» گفتم: حضرت پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم. پرسيدند: «آيا صاحب ولايت هستي و بر اميرالمؤمنين و امام حسين عليهماالسلام و صاحب اين مشهد (حضرت قمر بني هاشم عليه السلام) ايمان داري؟ گفتم: بلي. الحمدلله. گفتند: «از اينها، كدام يك ريش مي تراشيدند؟!من جوابي ندادم و پشيمان و نادم شدم. آن بزرگوار به طرف ضريح مقدس روانه شدند و از نظر من غايب گشتند! [151] . [ صفحه 266]

آقا شيخ بزرگ انصاري در رؤيا فرمود: زيارت عاشورا براي آخرت نافع است

شيخ محمد حسن انصاري، برادرزاده و داماد خاتم الفقهاء «شيخ مرتضي انصاري قدس سره» چند فرزند داشت، سومين فرزند ايشان شيخ مرتضي معروف به «آقا شيخ بزرگ» بود. او از اجله ي اهل فضل نجف اشرف بود كه در سال هزار و دويست و هشتاد و نه در نجف اشرف تولد يافت و در سال هزار و سيصد و بيست و دو در سن سي و سه سالگي، در دزفول به سبب مار گزيدگي از دنيا رحلت نمود.ايشان به خواندن زيارت عاشورا عادت داشت و هر صبح و عصر به خواندن آن مقيد بود. بعد از وفاتش او را در رؤيا ديدند، و از او پرسيدند: چه عملي بيشتر براي

اينجا نافع است؟در جواب، سه بار فرمود: عاشورا، عاشورا، عاشورا! [303] .

ملحقات بخش 23 در اين كتاب

موضوع: 1- امام حسين عليه السلام فرمودند: من رحمت الله الواسعه ام!، شماره قضيه: 297موضوع: 2- به خاطر دفن زن استاد اشرف كه بر زيارت عاشورا مداومت داشت، امام حسين تشريف آوردند و عذاب از ديگران برداشته شد، شماره قضيه: 289موضوع: 3- تشريف فرمايي امام حسين عليه السلام براي ديدار مادر قبركن، باعث خلاصي همسايگانش از عذاب شد، شماره قضيه: 290موضوع: 4- آتش بدن آلوده به غبار زوار امام حسين عليه السلام را نمي سوزاند، شماره قضيه: 171موضوع: 5- زائران امام حسين عليه السلام در شب جمعه، از آتش دوزخ در امان هستند، شماره قضيه: 21موضوع: 6- ثواب صد شهيد براي كسي كه در عزاي امام حسين عليه السلام اشك بريزد، شماره قضيه: 9موضوع: 7- نجات حاج محمد رحيم آبگوشتي از عالم احتضار، به جهت انجام دادن حج واجب، شماره قضيه: 161موضوع: 8- تربت امام حسين عليه السلام همراه با جنازه ي زن بدكار، موجب پذيرفته شدن در قبر شد، شماره قضيه: 278

پاورقي

[1] مفاتيح الجنان، زيارت جامعه ي كبيره.

[2] اثبات الهداه، ج 1، ص 640، حديث 765.

[3] مفاتيح الجنان، اعمال مشتركه شعبان، صلوات شعبانيه.

[4] اسرار الشهادات دربندي، ج 2، ص 178.

[5] مفاتيح الجنان، زيارت امام حسين عليه السلام در روز اربعين.

[6] ميزان الحكمه، ج 1، ص 278، حديث 1166.

[7] داستانهاي شگفت ص 136 - كرامات الحسينيه، ج1، ص 49.

[8] كرامات الحسينيه، ج 1، ص 280 به نقل از كشكول شمس.

[9] كرامات الحسينيه، ج 1، ص 54، به نقل از كتاب مناقب و معجزات الائمه.

[10] كرامات الحسينيه ج 2، ص 214 - ملاقات با امام زمان ج 2، ص 318.

[11] كرامات الحسينيه، ج 2، ص 191 - شيفتگان حضرت مهدي عليه السلام ج 1، ص 149 -ملاقات

امام زمان ج 2، ص 164.

[12] كرامات الحسينيه ج 2، ص 178، به نقل از ملاقات با امام زمان، ج 2، ص 270 - العبقري الحسان ج 1، المسك الاذفر، ص 101.

[13] چهره ي درخشان ج 1 ص 419 - كرامات العباسيه ص 184.

[14] كرامات الحسينه ج 2، ص 142 به نقل از تاريخ عشق ص 199 - ترجمه ي دارالسلام نوري ج 1، ص 218 به نقل از منتخب طريحي - معالي السبطين ص 103 به نقل از بحار - سحاب رحمت (شيخ عباس يزدي) ص 87 به نقل از بحار ج 44، ص 293 و منتخب طريحي ج 2، ص 83.

[15] سحاب رحمت ص 94 به نقل از زندگاني حبيب ابن مظاهر ص 56.

[16] ترجمه ي دارالسلام نوري ج 2، ص 153، به نقل از بحارالانوار ج 22.

[17] ترجمه ي دارالسلام مرحوم نوري، ج 2، ص 263.

[18] ستاره ي درخشان شام، ص 277.

[19] كرامات الحسينيه، ج 2، ص 261، به نقل از دين ما، علماي ما ص، 182.

[20] كرامات الحسينيه ج 2، ص 258 به نقل از دين ما، علماي ما ص 169.

[21] چهره ي درخشان ج 1 ص 319 به نقل از معجزات و كرامات ص 50 - كرامات العباسيه ص 134.

[22] سحاب رحمت ص 90 به نقل از الكلام بجر الكلام ج 2، ص 110 - ولي مرحوم خياباني در وقايع الايام ص 58 به جاي حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي نويسد: محتشم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را در خواب ديد.

[23] سحاب رحمت ص 90 - وقايع الايام ج 1، ص 58.

[24] كرامات الحسينيه ج 1، ص 184 به نقل از كتاب الوقايع و

الحوادث.

[25].

[26] كرامات الحسينيه، ج 2، ص 152 به نقل از زندگاني عشق ص 210 - ترجمه ي دار السلام نوري ج 1، ص 222 به نقل از منتخب طريحي - دارالسلام عراقي ص 476 - معالي السبطين ص 89 به نقل از بحار - تحفة الحسينيه ج 1، ص 252 - سحاب رحمت ص 120 به نقل از دار السلام و النجم الثاقب و مزار ابن مشهدي و منتخب طريحي و بحارالانوار. لازم به ذكر است كه در جريان تشرف حاج علي بغدادي قدس سره به محضر حضرت بقية الله الاعظم عليه السلام اين قضيه از حضرت سؤال شده است و حضرت فرموده اند: اين قضيه صحيح است و سپس با اشكهاي جاري فرموده اند: «آري والله» و با اين سخن امان بودن زيارت امام حسين عليه السلام در شب جمعه را تأييد فرموده اند. رجوع كنيد به: عنايات حضرت مهدي عليه السلام به علما و طلاب نوشته ي باقي اصفهاني ص 101 به نقل از بركات حضرت ولي عصر عليه السلام ص 162 والعبقري الحسان ج 2، ص 114 و النجم الثاقب ص 484 و مفاتيح الجنان ص 798 و عنايات حضرت مهدي موعود عليه السلام ص 77.

[27] كرامات الحسينيه ج 2، ص 35، به نقل از دار السلام ص 508.

[28] كرامات الحسينيه ج 2، ص 160 به نقل از زندگاني عشق ص 216 و او به نقل از كامل الزيارت ص 111 - دارالسلام عراقي ص 477.

[29] داستانهاي شگفت ص 351 - كرامات الحسينيه ج 1، ص 115.

[30] داستانهاي شگفت ص 427 - كرامات الحسنينه ج 1، ص 126.

[31] ترجمه ي دار السلام نوري ج 2، ص 163 - داستانهاي شگفت ص 428 - خاك

بهشت ص 129- كرامات الحسنينه ج 1، ص 130.

[32] ترجمه ي دارالسلام نوري ج 2، ص 163 - داستانهاي شگفت ص 429 - كرامات الحسينيه ج 1، ص 132.

[33] كرامات الحسينيه ج 2، ص 254، به نقل از دين ما، علماي ما ص 154.

[34] چهره ي درخشان، ج 2، ص 380.

[35] داستانهاي شگفت ص 285 - كرامات الحسنيه ج 2، ص 127 - ترجمه ي دارالسلام نوري ج 4، ص 360 - دار السلام مرحوم عراقي ص 500 - منتهي الامال ج 1، ص 840، راحة الروح ص 95.

[36] كرامات الحسينيه ج1، ص 101 - داستانهاي شگفت ص 284.

[37] چهره ي درخشان ج 2، ص 453.

[38] كرامات الحسينيه ج 2، ص 46 به نقل از ترجمه ي خصائص الحسينيه ص 63 - معالي السبطين ص 101 به نقل از اسرار الشهادة - راحة الروح ص 93 به نقل از رياض القدس؛ در راحة الروح ص 168 مي فرمايد: كتاب جنتان مدهامتان قضيه ي چنار زرآباد را از نوشته اي نقل كرده، كه احتمال مي دهد از زمان سلطان حسين صفوي است. خون گريستن درخت چنار در زرآباد، تاكنون نيز به لطف امام حسين عليه السلام برقرار بوده است، بنا به گفته ي دوستان اينجانب، در محرم 1421 ه ق. نيز در شب عاشورا خون باريده است. خداوند اين معجزه ي ملموس را تا روز ظهور حضرت بقية الله الاعظم ارواحنا فداه براي شيعيان باقي بدارد.

[39] داستانهاي شگفت ص 181 - كرامات الحسينيه ج 1، ص 35.

[40] كرامات الحسينيه ج 1، ص 89 به نقل از رياض الشهادة - راحة الروح ص 93.

[41] كرامات الحسينيه ج 1، ص 86 به نقل از رياض الاحزان - راحة الروح ص

91.

[42] كرامات الحسينيه ج 1، ص 73 به نقل از رياض الشهادة - راحة الروح ص 92.

[43] چهره ي درخشان، ج 2، ص 365.

[44] چهره ي درخشان، ج 2، ص 582.

[45] چهره ي درخشان ج 2، ص 554 به نقل از كتاب «درگاه حضرت عباس عليه السلام» كه به زبان اردو است. خصوصيات و تصوير اين «درگاه مقدس» در كتاب چهره ي درخشان ج 2، ص 301 آمده است.

[46] كرامات العباسيه ص 91 به نقل از كرامات الصالحين ص 286.

[47] كرامات الحسينيه ج 2، ص 21، به نقل از دارالسلام ص 536 - معالي السبطين ص 99 به نقل از اسرار الشهادة - راحة الروح ص 94.

[48] كرامات الحسينيه ج 2، ص 156 - ترجمه ي دار السلام نوري ج 2، ص 311، به نقل از انوارالمضيئه ج 1، باب 3.

[49] چهره ي درخشان ج 1، ص 511 - كرامات العباسية ص 157.

[50] ترجمه ي دار السلام نوري ج 2، ص 264.

[51] كرامات العباسيه ص 198 به نقل از داستانهاي جالب ص 254.

[52] ترجمه ي دارالسلام نوري، ج1، ص 223 - معالي السبطين ج 2، ص 145.

[53] چهره ي درخشان ج 1، ص 565 از خصائص العباسيه كلباسي ص 221.

[54] چهره ي درخشان ج 1، ص 587.

[55] داستانهاي شگفت ص 242.

[56] چهره ي درخشان ج 1، ص 570 به نقل از معجزات و كرامات، نوشته ي آيت الله حاج ميرزا هادي خراساني ص 47.

[57] چهره ي درخشان ج 1، ص 570 - اين قضيه توسط آقاي غروي به نقل از آيت الله حاج شيخ مجتبي لنكراني قدس سره با عباراتي ديگر نقل شده است و در چهره ي درخشان ج 2، ص 622 آمده است.

[58] چهره ي درخشان ج 1، ص

568 به نقل از شخصيت حضرت ابوالفضل العباس ص 57 و اسرار الشهادة ص 325 - كرامات الحسينيه ج 1، ص 246 به نقل از زندگاني حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام - كبريت احمر ص 165 - معالي السبطين، ج 1، ص 277 - خصائص العباسيه مرحوم كلباسي ص 216.

[59] چهره ي درخشان 2، ص 655.

[60] چهره ي درخشان ج 2، ص 650.

[61] چهره ي درخشان ج 2، ص 623.

[62] چهره ي درخشان ج 1، ص 595.

[63] چهره ي درخشان ج 1، ص 306، به نقل از وقايع الايام خياباني و به نقل از الكلام يجر الكلام مرحوم آيت الله زنجاني - كرامات العباسية ص 130 - وقايع الايام ص 485.

[64] چهره ي درخشان ج 1، ص 591.

[65] دار السلام مرحوم عراقي ص 468.

[66] چهره ي درخشان ج 2، ص 650.

[67] معجزات الرسول و الائمة من مراقد اولاد الائمة عليهم السلام تأليف ملا رضا ترك آبادي كاشاني.

[68] چهره ي درخشان ج 2، ص 624.

[69] چهره ي درخشان ج 1، ص 575، به نقل از كتاب باب الحوائج، ص 284.

[70] ترجمه ي دارالسلام نوري، ج 1، ص 221.

[71] خاك بهشت، ص 112، به نقل از مناقب، ج 4، ص 64 و بحار ج 45، ص 401.

[72] خاك بهشت ص 122، به نقل از معجزات و كرامات ص 195.

[73] موسي بن عيسي حاكم و فرمانرواي كوفه بوده است؛ خاك بهشت ص 111 به نقل از عوالم ج 17، ص 720.

[74] كرامات الحسينيه ج 1، ص 267 به نقل از تحفة المجالس. - خاك بهشت ص 110 به نقل از بحار، ج 45، ص 399 و عوالم ج 17 ص 717 و هر دو به نقل از امالي شيخ طوسي

قدس سره ج 1، ص 327 و خرائج ص 873 و مناقب ج 4، ص 64 - وقايع الايام ص 166 - معالي السبطين ص 75 - راحة الروح ص 104 - تحفة الحسينية ج 2، ص 465.

[75] كرامات الحسينية، ج 1، ص 270 به نقل از امالي شيخ طوسي - خاك بهشت ص 115 به نقل از مناقب ج 4، ص 64 و خرائج ص 873 و بحار ج 45، ص 399 و عوالم ج 17، ص716 به نقل از امالي شيخ طوسي ج 1، ص 327 - وقايع الايام ص 165 - معالي السبطين ص 75 - تحفة الحسينية ج 2، ص 465.

[76] چهره ي درخشان، ج 2، ص 360.

[77] چهره ي درخشان، ج 2، ص 640.

[78] چهره ي درخشان، ج 2، ص 587.

[79] چهره ي درخشان، ج 1، ص 565 حضائص العباسية كلباسي ص 232.

[80] چهره ي درخشان ج 2، ص 652.

[81] چهره ي درخشان ج 1، ص 583 به نقل از تاريخ تكايا و عزاداري قم ص 223.

[82] چهره ي درخشان ج 2، ص 644 به نقل از ارمغان مور ج 11، ص 182 نوشته ي حاج شيخ حسن بصيري.

[83] چهره ي درخشان ج 1، ص 574.

[84] چهره ي درخشان ج 2، ص 361.

[85] چهره ي درخشان ج 1، ص 572.

[86] چهره ي درخشان ج 1، ص 574.

[87] چهره ي درخشان ج 2، ص 665.

[88] چهره ي درخشان ج 2 ص 642.

[89] كرامات العباسية، ص 60.

[90] چهره ي درخشان ج 2، ص 362.

[91] چهره درخشان ج 1، ص 576.

[92] كرامات الحسينية ج 2، ص 27 - دار السلام عرافي، ص 507.

[93] كرامات الحسينية ج 2، ص 32 - دارالسلام عراقي ص 508.

[94] اي كاش در زمان

حاضر نيز عده اي همچون آن بزرگوار بودند، تا بعضي از خوش صدايان به نام مداح و مرثيه خوان، تخيلات خود را به عنوان ذكر اهل بيت رضوان الله تعالي عليه نخوانند! و اين گونه مجالس وبال گردن ذاكر و مستمع و باني نگردد.

[95] چهره ي درخشان ج 1، ص 494.

[96] كرامات العباسيه ص 112 به نقل از معجزات و كرامات ص 47 - الوقايع و الحوادث ج 3، ص 45- قسمت اول اين داستان در چهره ي درخشان ج 1، ص 569 ذكر شده است.

[97] چهره ي درخشان، ج 1، ص 598.

[98] چهره ي درخشان، ج 1، ص 567 به نقل از معجزات و كرامات آيت الله خراساني ص 44 و زندگاني پرچمدار كربلا ص 94 - كرامات العباسية ص 108 به نقل از الوقايع و الحوادث ج 3، ص 44.

[99] چهره ي درخشان، ج 1، ص 492.

[100] چهره ي درخشان، ج 1، ص 551.

[101] كرامات الحسينيه ج 2، ص 240 به نقل از آثار ص 41.

[102] چهره ي درخشان، ج 1، ص 463.

[103] چهره ي درخشان، ج 2، ص 384.

[104] چهره ي درخشان، ج 2، ص 649.

[105] چهره ي درخشان، ج1، ص 577.

[106] چهره ي درخشان، ج 1، ص 568.

[107] چهره ي درخشان، ج 1، ص 328 به نقل از شخصيت حضرت ابوالفضل عليه السلام ص 65 - ترجمه دار السلام نوري ج 2، ص 241 - كبريت احمر ص 165 - خصائص العباسية ص 220.

[108] داستانهاي شگفت ص 230 - كرامات الحسينية ج 1، ص 77.

[109] چهره ي درخشان، ج 1، ص 584.

[110] داستانهاي شگفت ص 237 - كرامات الحسينيه، ج 1، ص 80.

[111] كرامات الحسينيه، ج 2، ص 11.

[112] چهره ي درخشان، ج 1، ص 373.

[113] كرامات

الحسينيه ج 2، ص 62 به نقل از توسلات ص 80 - استاد بزرگوار، حضرت آية الله العظمي اسماعيل پور مد ظله، اين قضيه را بدون واسطه از مرحوم ميرزا مهدي بروجردي قدس سره نقل فرمودند.

[114] كرامات الحسينية ج 2، ص 162 به نقل از زندگاني عشق ص 226.

[115] توضيح مطلب آنكه: گاهي چشم انسان باز مي شود و ملكوت بعضي از اشياء را مي بيند. اينكه شخصي بتواند بعضي از انسانها را با صورت باطني و حيواني آنها ببيند، نمونه هاي فراواني در عالم داشته و دارد. ابوبصير در هنگام طواف از امام صادق عليه السلام سؤال مي كند: جعلت فداك يابن رسول الله (ص)! يغفر الله لهذا الخلق؟ اي پسر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، فدايت گردم، آيا خدا همه ي اين مردم را مي آمرزد؟! حضرت فرمودند: يا ابابصير! ان اكثر من تري قردة و خنازير، اي ابابصير، بيشتر افرادي كه مي بيني، ميمون و خوك هستند! ابوبصير گفت: ارنيهم؟ آنها را به من بنمايان!، سپس ابوبصير مي گويد: فتكلم بكلمات ثم امريده علي بصري فرأيتهم قردة و خنازير! فهالني ذكل، ثم امر يده علي بصري فرأيتهم كما كانوا... پس حضرت امام صادق عليه السلام كلماتي را بر زبان جاري ساختند و دست مباركشان را بر چشمم كشيدند، پس مردم را به صورت ميمون و خوك ديدم! پس اين منظره مرا متوحش ساخت، سپس آن حضرت دست بر چشمم كشيدند و دوباره آن مردم را به صورت خودشان ديدم. (ميزان الحكمة، ج 2، ص 271، حديث 5، ص 329 به نقل از بحار ج 47 ص 79) حضرت آية الله حاج شيخ جواد كربلايي - صاحب كتاب شريف الانوار

الساطعة - نقل مي كردند كه يكي از عرفا در پايان قنوت نمازش با صداي آهسته دعايي مي خواند و چون شاگردانش نزديك رفتند و دقت كردند، متوجه شدند كه مي گويد: «اللهم اجعل هذا الحمار انسانا، هنگامي كه شاگردانش با اصرار از سر اين دعا پرسيدند، گفت: مرحوم ملا حسينقلي همداني در هنگام بيرون آمدن از حرم حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام با شتاب فراوان راه مي رفت، وقتي سر آن را سؤال كردم، متوجه شدم كه ايشان در آن لحظه، مردم را به صورت ديگري مي بيند! پس ايشان را قسم دادم و اصرار كردم كه در آن هنگام، مرا به چه صورتي مي بينيد؟ ايشان با معذرت خواهي فرمود: شما را به شكل الاغي مي بينم. و از آن روز من در قنوت نمازم از خدا مي خواهم كه اين الاغ را انسان كند! همچنين حضرت آية الله علامه ي ميرجهاني صاحب تأليفات عديده كه يكي از اعجوبه هاي قرن اخير بودند، مي فرمودند: در زمان طلبگي در اصفهان، به مدت چند روز پولي در بساط نبود و من و رفيق هم حجره ام فقط با زردك (هويج زرد) سد جوع مي كرديم و از مدرسه خارج نمي شديم، تا اينكه زردكها تمام شد و ما گرسنه تر از قبل مانده بوديم. در اين هنگام از مدرسه خارج شدم تا براي طلب روزي فكري كنم. ولي ناگهان ديدم بازار اصفهان، مملو از حيوانات اهلي و وحشي است و بعضي از آنها به من سلام مي كردند! فقط در دو مغازه دو انسان ديدم! پس از اينكه چند قدمي از مدرسه دور شده بودم، با كمال ترس و وحشت به مدرسه باز گشتم و نزد استاد رفتم و گفتم: چرا اين

همه حيوان در بازار هستند؟ استاد كه حالت ترس و وحشت مرا ديد، مرا نزد خود نشاند و از زير تشك خود پولي برداشت و به خادم مدرسه داد تا سيراب شيردان پخته بخرد. خادم مدرسه يك كاسه سيراب، شيردان خريد و به اطاق استاد آورد. استاد به من فرمود: مير جهاني، سيراب شيردان بخور! من گفتم: نمي خورم، چون احتمال شبهه در آن مي دهم و پزنده ي آن بي مبالات است و مردم آن را ديده اند و بوي آن را استشمام كرده اند و... حضرت استاد با تغير گفت: من به تو امر مي كنم، من حق استادي بر گردن تو دارم. زود باش بخور! علامه ي مير جهاني فرمودند: فقط سه چهار لقمه خوردم و سپس استاد گفت: اگر نمي خواهي بخوري، نخور! اكنون برخيز به بازار برو! ديگر حيواني در بازار نخواهي ديد!، مرحوم ميرجهاني فرمودند: اين بار از در مدرسه خارج شدم و به بازار آمدم و همه ي مردم، انسان بودند!.

[116] كرامات الحسينيه ج 2، ص 197 به نقل از ملاقات با امام زمان، ج 1، ص 291.

[117] چهره ي درخشان، ج 2، ص 542 به نقل از راهي به سوي نور نوشته ي عليرضا نعمتي ص 81 چاپ اول.

[118] چهره ي درخشان، ج 1، ص 400، در اينجا لازم است كه دو نكته در مورد اطعام در مجالس امام حسين عليه السلام تذكر داده شود: نكته ي اول: حضرت آية الله العظمي اسماعيلپور دام ظله الوارف مي فرمودند: اگر افرادي كه اهل فسق و فجور هستند و حتي تارك الصلوة هستند، در مجلس امام حسين عليه السلام شركت مي كنند، آنها را آنچنان احترام كنيد كه مرجع تقليدتان را احترام مي كنيد. سپس فرمودند: حتي افرادي

هستند كه اضافه بر فسق و فجور، حتي در عزاداريها و سينه زني نيز شركت نمي كنند، بلكه فقط براي خوردن ناهار يا چاي به مجلس امام حسين عليه السلام مي آيند، از آنها نيز چنان احترام كنيد، كه از مرجع تقليدتان احترام مي كنيد، زيرا همين چاي يا غذا باعث مي شود كه آنها در آينده، توفيق توبه پيدا كنند يا لااقل يك شيعه ي فاسق باقي بمانند و كمونيست نشوند. نكته ي دوم: علامه ي سيد كاظم قزويني قدس سره فرمودند: روزي نزد مرحوم آيت الله خاقاني (كه در يكي از حجره هاي صحن بزرگ حضرت معصومه عليهاالسلام مدفون هستند) بودم. ايشان قرار بود در منزلشان براي امام حسين عليه السلام اطعام كنند، شخصي نمونه ي يك نوع برنج ارزان قيمت را نزد ايشان آورد تا ايشان بپسندند. آيت الله خاقاني برنج را كف دست خود ريختند و به آن نگاه كردند و بوييدند و سپس با تغير به آن شخص فرمودند: اگر بنا بود امام حسين عليه السلام را در منزل مهمان كني، با اين برنج از ايشان پذيرايي مي كردي؟! سپس فرمودند: براي اطعام در جلسه ي امام حسين عليه السلام، بايد بهترين چيزها را تهيه كرد، همان چيزهايي كه با آن بتوان از خود امام حسين عليه السلام پذيرايي كرد. بنابراين، بايد توجه داشته باشيم كه مرغوبترين قند و بهترين چاي و بهترين غذايي را كه در توان ما است، جهت مصرف در مجالس حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام در نظر بگيريم، مخارجي كه در عزاي امام حسين عليه السلام انجام مي شود، مانند قرباني كردن هابيل و قابيل است: اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لم يتقبل من الاخر....

[119] داستانهاي شگفت، ص 361.

[120] مرحوم آقاي برقعي شخصي

شوخ و خوش مشرب بودند و اين جمله نيز يكي از جلوه هاي خوش مشربي ايشان، در عالم رؤيا بوده است.

[121] چهره ي درخشان ج 1، ص 457.

[122] ترجمه ي دار السلام مرحوم نوري ج 2، ص 232 - وقايع الايام ص 38 - در اينجا تذكر اين نكته لازم است كه افراد سخنور و منبري و مداح و روضه خوان بايد در انتخاب مطالب دقت كنند و به بيان شنيده هاي خود اكتفا نكنند. واي بر كساني كه گوهر عمر خود و مردم را تضييع مي كنند و تخيلات خود را به عنوان ذكر مصيبت اهل بيت عليهم السلام مي خوانند، واي بر شعرايي كه اشعاري مي سرايند كه مقام معصومين عليهم السلام در آن اشعار، زير پا نهاده مي شود. واي بر كساني كه در انتخاب شعرها، با علما و اهل خبره مشورت نمي كنند. واي بر صاحبان مجالس عزا، كه بدون هيچ گونه مشورت و دقتي، از هر كسي كه هوس دارند دعوت مي كنند و چه بسا پول خود و وقت مردم را تباه مي سازند و ضربه هاي جبران ناپذير بر عقايد مردم وارد مي كنند!.

[123] ترجمه ي دار السلام نوري ج 2، ص 231 - وقايع الايام ص 37.

[124] كرامات الحسينيه ج 2، ص 149 به نقل از زندگاني عشق ص 209 و به او به نقل از دارالسلام مرحوم نوري ج 1، ص 214 از امالي مفيد نيشابوري - معالي السبطين ص 102 - منتهي الامال ج 1، ص 843 از مناقب ابن شهر آشوب و امالي مفيد نيشابوري.

[125] كرامات الحسينيه ج 1، ص 43 به نقل از ظرافة الاحلام - معالي السبطين ص 102 - منتهي الامال ج 1، ص 843 به نقل از

ديوان سيد نصرالله حائري.

[126] كرامات الحسينيه ج 1، ص 278 به نقل از منتهي الامال - ترجمه ي دارالسلام نوري ج 2، ص 284.

[127] كرامات الحسينيه ج 2، ص 53 به نقل از نغمه هايي از بلبل بوستان حضرت مهدي، ج 3، ص 198.

[128] كرامات العباسيه ص 57 به نقل از سردار كربلا ص 289.

[129] كرامات العباسيه ص 30، به نقل از مقتل الحسين عليه السلام.

[130] كرامات العباسيه ص 78 به نقل از شخصيت حضرت ابوالفضل عليه السلام ص 124.

[131] رمز المصيبة ج 3، برگرفته از صفحات 14 تا 24.

[132] داستانهاي شگفت ص 255 - كرامات الحسينيه ج 1، ص 97.

[133] چهره ي درخشان ج 1، ص 276 به نقل از دارالسلام مرحوم نوري ص 439 - كبريت احمر ص 123 - كرامات الحسينيه ج 1، ص 27 - دارالسلام مرحوم عراقي ص 437 - معالي السبطين ج 1، ص 98 به نقل از اسرار الشهادة - سحاب رحمت ص 94.

[134] چهره ي درخشان ج 1، ص 311 به نقل از سردار كربلا ترجمه «العباس» مرحوم مقرم ص 264 - كرامات العباسيه ص 51 - كرامات الحسينيه ج 1، ص 255 به نقل از زندگاني حضرت عباس عليه السلام - در بعضي اسناد گفته شده است كه مخيلف به خواب رفت و اين قضايا در عالم رؤيا روي داد، رجوع كنيد به سحاب رحمت ص 514 اما در بعضي از اسناد مانند «كرامات الحسينية» حالتي بين خواب و بيداري ذكر شده است.

[135] چهره ي درخشان ج 2، ص 348.

[136] چهره ي درخشان ج 2، ص 389.

[137] چهره ي درخشان ج 2، ص 486.

[138] چهره ي درخشان ج 2، ص 551.

[139] چهره ي درخشان ج 1، ص 586.

[140]

چهره ي درخشان ج 1، ص 282 به نقل از شهر حسين عليه السلام نوشته محمد باقر مدرس ص 353-367.

[141] كرامات العباسيه ص 105 به نقل از الوقايع و الحوادث ج 3 ص 41 و معجزات و كرامات ص 48 - چهره ي درخشان ج 1، ص 566.

[142] چهره ي درخشان ج 1، ص 596 به نقل از حياة العباس عليه السلام ص 100.

[143] چهره ي درخشان ج 1، ص 407.

[144] چهره ي درخشان ج 2، ص 638.

[145] چهره ي درخشان ج 2، ص 378.

[146] چهره ي درخشان ج 1، ص 442.

[147] چهره ي درخشان ج 1، ص 308 - دارالسلام عراقي ص 405 - راحة الروح ص 116 - سحاب رحمت ص 122.

[148] چهره ي درخشان ج 1، ص 554.

[149] چهره ي درخشان ج 2، ص 381.

[150] چهره ي درخشان ج 1، ص 357.

[151] چهره ي درخشان ج 2، ص 470.

[152] ستاره ي درخشان ص 282.

[153] داستانهاي شگفت ص 39 - كرامات الحسينيه ج 2 ص 110.

[154] دارالسلام عراقي ص 539 - كرامات الحسينية ج 2 ص 16 - در كتاب داستانهاي شگفت ص 40 - خلاصه اي از اين داستان آمده است.

[155] داستانهاي شگفت ص 124 - كرامات الحسينية ج 1، ص 44.

[156] چهره ي درخشان ج 2 ص 498.

[157] ترجمه ي دارالسلام نوري ج 2، ص 241 - كلمه ي طيبه ص 444.

[158] داستانهاي شگفت انگيز ص 133 به نقل از نشان از بي نشانها ص 27 و تربت امام حسين ص 96.

[159] چهره ي درخشان ج 2، ص 377.

[160] چهره ي درخشان ج 1، ص 379.

[161] چهره ي درخشان ج 1 ص 438.

[162] چهره ي درخشان ج 1، ص 438.

[163] چهره ي درخشان ج 1، ص 494.

[164] كرامات العباسية ص 121 به نقل از الوقايع

و الحوادث ج 3، ص 36 - چهره ي درخشان ج 1 ص 315 به نقل از قيام حق ص 148 -.

[165] كرامات الحسينيه ج 1، ص 225 به نقل از كشكول شمس.

[166] كرامات العباسيه ص 94 به نقل از الوقايع و الحوادث ج 3، ص 42 - قضيه اي شبيه به اين داستان نيز در كرامات العباسيه ص 84 به نقل از شخصيت حضرت ابوالفضل عليه السلام ص 53 آمده است - معالي السبطين ص 276 - سحاب رحمت ص 494.

[167] چهره درخشان ج 1 ص 316 به نقل از قيام حق - كرامات العباسيه ص 99 به نقل از الوقايع و الحوادث ج 3 ص 40.

[168] داستانهاي شگفت ص 172- كرامات الحسينية ج 1 ص 59.

[169] چهره درخشان 2 ص 438.

[170] چهره درخشان ج 2 ص 506 به نقل از «درسي از مكتب حسين عليه السلام» نوشته ي آيت الله العظمي شيرازي.

[171] كرامات الحسينيه ج 1، ص 188 - معالي السبطين ص 103 به نقل از منتخب - سحاب رحمت ص 99 به نقل از رياض الشهادة ج 2، ص 51.

[172] كرامات العباسيه ص 21 به نقل از معراج الاولياء ص 75.

[173] كرامات العباسيه ص 26 به نقل از معراج الاولياء ص 92.

[174] كرامات العباسيه ص 38 به نقل از مردان علم در ميدان عمل ج 7 ص 69.

[175] چهره ي درخشان ج 1 ص 322 به نقل از عدل گستر جهان ص 334 - كرامات العباسيه ص 87 به نقل از كرامات الصالحين ص 231.

[176] كرامات الحسينيه ج 1، ص 286 - خزينه الجواهر ص 592 - خاك بهشت ص 107 به نقل از اسرار الشهادة ص 160-159

و قصص العلماء ص 322 - دارالسلام مرحوم عراقي ص 518 - معالي السبطين ص 71.

[177] خاك بهشت ص 109.

[178] كرامات الحسينيه ج 1 ص 208 به نقل از مجالس المؤمنين - داستانهاي شبيه به اين داستان در ترجمه ي دارالسلام نوري ره ج 2، ص 93 و ص 162 - و همچنين در كرامات الحسينيه ج 1، ص 202 نقل شده است.

[179] اين بزرگوار در شب تاسوعاي 1321 دعوت حق را لبيك گفتند، روح پر فتوحشان بر سر خوان احسان امام حسين عليه السلام ميهمان باد.

[180] چهره ي درخشان ج 1، ص 542 به نقل از ملاقات با امام زمان عليه السلام، ج 2، ص 75 - كرامات الحسينية ج 2، ص 203.

[181] ترجمه ي دارالسلام مرحوم نوري ج 2، ص 285 - دارالسلام عراقي ص 502 - وقايع الايام ج 1 ص 10.

[182] سحاب رحمت ص 89 - وقايع الايام ص 12 - معالي السبطين ص 97 به نقل از اسرار الشهادة.

[183] كرامات الحسينيه (چاپ اول) ج 1، ص 108 به نقل از جامع الدرر.- ترجمه ي دارالسلام مرحوم نوري ج 2، ص 173 - سحاب رحمت ص 113 به نقل از دارالسلام مرحوم نوري ج 2، ص 162 و منتخب التواريخ ص 755.

[184] كرامات الحسينيه ج 1، ص 221 به نقل از «پند تاريخ» - ترجمه ي دارالسلام مرحوم حاجي نوري قدس سره ج 2، ص 158 - در دارالسلام مرحوم عراقي ص 345 و برخي اسناد ديگر اين قضيه بصورت مبسوطتر بيان شده است و در آنجا مي فرمايد: او در عالم بيداري ديد كه امام حسين عليه السلام و دو نفر از حرم مطهر بيرون آمدند و در آخر

ايوان شريف ايستادند و اين مطلب را فرمودند. - كلمه ي طيبه ص 134 - معالي السبطين ص 88 به نقل از اسرار الشهادة - راحة الروح ص 157 - سحاب رحمت ص 117.

[185] ترجمه ي دارالسلام نوري ج 2، ص 159.

[186] كرامات الحسينيه ص 59 به نقل از توسلات ص 57.

[187] چهره ي درخشان ج 2، ص 586.

[188] چهره ي درخشان ج 1، ص 558.

[189] ستاره ي درخشان شام ص 270 - سحاب رحمت ص 777.

[190] كرامات العباسيه ص 144، به نقل از زندگاني حضرت ابوالفضل عليه السلام ص 62.

[191] چهره ي درخشان ج 1، ص 532، به نقل از منهاج البيان علي نهج الاخبار و القرآن ص 24 تأليف شيخ علي قرني گلپايگاني.

[192] ترجمه ي دارالسلام نوري ج 2، ص 99 - وقايع الايام خياباني ج 1، ص 8.

[193] چهره ي درخشان ج 1، ص 513.

[194] چهره ي درخشان، ج 1، ص 579.

[195] كرامات العباسيه ص 154، به نقل از باب الحوائج عليه السلام ص 286 - چهره ي درخشان، ج 1، ص 521.

[196] چهره ي درخشان، ج 1، ص 519 به نقل از سردار كربلا ص 260 - كرامات الحسينيه ج 1، ص 247 به نقل از زندگاني حضرت ابوالفضل عليه السلام.

[197] كرامات الحسينيه، ج 1، ص 263، به نقل از پند جاويد.

[198] چهره ي درخشان، ج 1، ص 357.

[199] داستانهاي شگفت ص 246 - كرامات الحسينية ج 1، ص 83.

[200] كرامات الحسينية ج 1، ص 91، به نقل از راحة الروح يا كشتي نجات.

[201] كرامات الحسينيه ج 2، ص 40 - دارالسلام عراقي ص 488.

[202] چهره ي درخشان، ج 1، ص 468 - كرامات العباسيه ص 200 به نقل از دستانهاي جالب ص 253.

[203] كرامات الحسينية ج

2، ص 77، به نقل از توسلات ص 133.

[204] چهره ي درخشان، ج 1، ص 421.

[205] داستانهاي شگفت ص 153 - كرامات الحسينية ج 2، ص 122.

[206] داستانهاي شگفت ص 50، كرامات الحسينيه ج 1، ص 37.

[207] چهره ي درخشان، ج 2، ص 400.

[208] چهره ي درخشان، ج 1، ص 593.

[209] چهره ي درخشان، ج 2، ص 534.

[210] كرامات الحسينيه ج 1، ص 259 به نقل از پند جاويد.

[211] چهره ي درخشان، ج 1، ص 491.

[212] داستانهاي شگفت ص 92 - كرامات الحسينينه ج 2، ص 117.

[213] داستانهاي شگفت ص 290 - كرامات الحسينيه ج 1، ص 103.

[214] كرامات الحسينيه ج 2، ص 66 به نقل از توسلات ص 114.

[215] چهره ي درخشان، ج 1، ص 497.

[216] چهره ي درخشان، ج 1، ص 474.

[217] داستانهاي شگفت ص 299 - كرامات الحسينيه ج 1 ص 75.

[218] كرامات الحسينية ج 1، ص 181 به نقل از كشكول شمس - كبريت احمر ص 165.

[219] كرامات الحسينيه ج 2، ص 165 به نقل از ملاقات با امام زمان ج 2، ص 229.

[220] كرامات الحسينيه ج 2، ص 169 به نقل از نجم الثاقب مرحوم نوري قدس سره.

[221] كرامات الحسينية ج 2، ص 73 به نقل توسلات ص 116.

[222] كرامات الحسينيه ج 2، ص 145 به نقل از زندگاني عشق ص 210 - خزينة الجواهر ص 593 به نقل از زهرالربيع.

[223] داستانهاي شگفت ص 228 - كرامات الحسينية ج 1، ص 69.

[224] كراما الحسينيه ج 1، ص 52، به نقل از معجزات الائمة.

[225] داستانهاي شگفت ص 464 - كرامات الحسينيه ج 1، ص 134.

[226] ترجمه دارالسلام مرحوم نوري ج 2، ص 277.

[227] كرامات الحسينيه ج 1، ص

243، به نقل از زندگاني حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام - چهره ي درخشان ج 1، ص 304، به نقل از زندگاني و شخصيت شيخ انصاري ص 92 (با تفاوت اندكي) - كبريت احمر ص 411، ص 165 - خصائص العباسيه مرحوم كلباسي ص 215 - سحاب رحمت ص 515 - دارالسلام عراقي ص 549.

[228] چهره ي درخشان ج 2، ص 519.

[229] چهره ي درخشان ج 2، ص 505، به نقل از گلستان معارف ج 2، ص 176.

[230] چهره ي درخشان ج1، ص 321، به نقل از مفاتيح الجنة ص 226 - كرامات العباسية ص 148 به نقل از منهاج السرور ج 3، ص 244 و جامع الدرر ج 2، ص 407 - در چهره ي درخشان ج 1، ص 332 قضيه ي ديگري از به زبان آمدن طفل در رحم مادر به اعجاز حضرت عباس عليه السلام بيان شده است.

[231] چهره ي درخشان ج 1، ص 451، كرامات العباسيه ص 171.

[232] چهره درخشان، ج 1، ص 324.

[233] چهره ي درخشان، ج 2، ص 639 - در همين كتاب ص 646 نيز قضيه ي ديگري نظير همين قضيه از ارمغان مور ج 14، ص 183 نقل شده است. كه در آن قضيه، مرد به عنوان صلح دهنده در زد و خوردي وارد مي شود و دست او بوسيله ي خنجر يكي از آنها قطع مي گردد، و پس از مدتي همان زن را به عقد او (به عنوان محلل) درمي آورند! و آن دو تصميم مي گيرند كه با هم زندگي كنند.

[234] چهره ي درخشان، ج 1، ص 488.

[235] چهره ي درخشان، ج 1، ص 481 - كرامات العباسية ص 176.

[236] داستانهاي شگفت ص 282 - كرامات الحسينيه ج 1، ص 100.

[237] چهره ي

درخشان، ج 1، ص 317، به نقل از معجزات و كرامت ص 44.

[238] چهره ي درخشان، ج 1، ص 483.

[239] چهره ي درخشان، ج 1، ص 477.

[240] چهره ي درخشان، ج 1، ص 496.

[241] چهره ي درخشان، ج 2، ص 378.

[242] چهره ي درخشان، ج 1، ص 479.

[243] چهره ي درخشان، ج 1، ص 455.

[244] واي به حال كساني كه به خاطر كند ذهني يا به سبب تنبلي، به جاي اينكه مطالعه كنند و دين مأثور را براي مردم بگويند، يا از روي كتاب مصيبت بخوانند، تخيلات خود را براي مردم بيچاره و ايتام آل محمد عليهم السلام بيان مي كنند! اي كاش هر گوينده و مداحي از اين سرگذشت شگفت انگيز درس گيرد و بداند كه چون مرحوم شوشتري، دين را از آبروي خود محترمتر مي دانست! مورد توجه حضرات معصومين عليهم السلام واقع شد.

[245] ترجمه ي دارالسلام نوري ج 2، ص 296، - كرامات الحسينية ج 2، ص 43، به نقل از آيات بينات في حقيقة بعض المنامات نوشته ي علامه حاج شيخ محمد تقي شوشتري و ترجمه ي خصائص الحسينية ص 20.

[246] كرامات مرعشيه به نقل از «قبسات» ص 102 و شهاب شريعت ص 289 و «بر ستيغ نور» ص 80، اين قضيه به اختصار و تفاوت در كرامات الحسينيه ج 2، ص 218 آمده است.

[247] داستانهاي شگفت ص 348 - كرامات الحسينية ج 1، ص 109 و ص 117.

[248] ترجمه ي دارالسلام مرحوم نوري ج 2، ص 156.

[249] كرامات العباسيه ص 42.

[250] چهره ي درخشان، ج 1، ص 526.

[251] چهره ي درخشان، ج 1، ص 544 - كرامات الحسينيه ج 2، ص 82، به نقل از توسلات ص 135 - در چهره ي درخشان، ج 2، ص 592 نيز

قضيه ي ديگري شبيه به اين قضيه آمده است.

[252] چهره ي درخشان، ج 1، ص 526.

[253] داستانهاي شگفت ص437 - كرامات الحسينية ج 1، ص 121.

[254] چهره ي درخشان، ج 1، ص 531.

[255] چهره ي درخشان، ج 1، ص 557، به نقل از يادداشتهاي آقاي قحطاني و او به نقل از كتاب «فتح و فرج».

[256] كرامات العباسيه ص 118 به نقل از الوقايع والحوادث ج 3، ص 39.

[257] چهره ي درخشان، ج 2، ص 563، به نقل از كتاب «معجزات هند» كتابخانه ي ناصريه ي ميرحامد حسين هندي قدس سره لكنهو.

[258] چهره ي درخشان، ج 1، ص 527.

[259] چهره ي درخشان، ج 1، ص 560.

[260] چهره ي درخشان، ج 1، ص 556.

[261] كرامات العباسية ص 229، به نقل از نماز شام غريبان ص 93.

[262] ستاره ي درخشان شام ص 330، به نقل از شيفتگان حضرت مهدي عليه السلام 145، و به نقل از العبقري الحسان.

[263] ستاره ي درخشان شام، ص 335، به نقل از كبريت احمر ص 85، چاپ اسلاميه.

[264] ستاره ي درخشان شام، ص 335، به نقل از وقايع الايام خياباني.

[265] ستاره ي درخشان شام ص 330، به نقل از شيفتگان حضرت مهدي عليه السلام ج 1، ص 251.

[266] كرامات الحسينيه ج 1، ص 40، داستانهاي شگفت ص 58.

[267] كرامات الحسينيه ج 2، ص 68، به نقل از خاتون دو سرا ص 3.

[268] ترجمه ي دارالسلام مرحوم نوري ج 2، ص 168 - ستاره ي درخشان شام ص 326، به نقل از رياحين الشريعة ج 3، ص 164 - سحاب رحمت ص 831.

[269] كرامات الحسينيه ج 2، ص 55، به نقل از توسلات ص 51 - ستاره ي درخشان شام ص 327.

[270] ستاره درخشان شام ص 329، به نقل از مجموعه ي انوار علمي

معصومين عليهم السلام نوشته ي شيخ علي فلسفي ص 65.

[271] ستاره ي درخشان شام ص 11، به نقل از منتخب التواريخ (چاپ اسلاميه) ص 388 - سحاب رحمت ص 774 به نقل از منتخب التواريخ، در سحاب رحمت ص 776، به نقل از معالي السبطين ج 2، ص 101 اين قضيه را به اختصار نقل مي كند: فنزل في قبرها و وضع عليها ثوبا لفهافيه و اخرجها؛ فاذا هي بنت صغيرة دون البلوغ و كان متنها مجروحة من كثرة الضرب! اين جملات دلالت دارد كه سيد ابراهيم و ديگران، بدن شريف آن حضرت را ديده اند و هنوز جاي تازيانه ها و... بر آن بدن مطهر بوده است.

[272] ستاره ي درخشان شام ص 13، به نقل از كرامات و معجزات ص 9 - سحاب رحمت ص 776 به نقل از مقتل جامع مقرم ج 2، ص 208.

[273] ستاره درخشان شام ص 276.

[274] كرامات الحسينيه ج 2، ص 84، به نقل از توسلات ص 161 - ستاره ي درخشان شام ص 267.

[275] ستاره ي درخشان شام ص 272.

[276] كرامات الحسينيه ج 2، ص 88، به نقل از توسلات ص 168 - ستاره ي درخشان شام ص 261.

[277] داستانهاي شگفت ص 183 - كرامات الحسينيه ج 1، ص 63.

[278] داستانهاي شگفت ص 183 - كرامات الحسينيه ج 1، ص 65 - راحة الروح ص 93.

[279] داستانهاي شگفت ص 470 - كرامات الحسينيه ج 1، ص 166.

[280] كرامات الحسينيه ج 2، ص 75 به نقل از توسلات ص 88.

[281] خاك بهشت ص 116 به نقل از قصص العلماء ص 447، و فوائد الرضويه ص 695، داستانهاي پراكنده ج 1، ص 27.

[282] خاك بهشت ص 116 به نقل از

خزانية الجواهر ص 593 - اين قضيه به گونه اي مبسوطتر در كرامات الحسينه ج 1، ص 173، به نقل از «گنجينه هاي قرآن» ذكر شده است.

[283] چهره ي درخشان، ج 1، ص 470.

[284] كرامات العباسيه ص 138، به نقل از مجموعه ي انوار ص 230.

[285] خاك بهشت ص 120 به نقل از كريمه ي اهل بيت عليه السلام ص 288.

[286] خاك بهشت ص 119 به نقل از منتهي المطلب ج 1، ص 461، وسائل ج 2، ص 742، بحار ج 82، ص 45 - كرامات الحسينية ج 2، ص 106 - خزينة الجواهر ص 243 - وقايع الايام ص 161 به نقل از تظلم الزهراء -عليهاالسلام - كبريت احمر ص 347 و ص 462.

[287] خاك بهشت ص 117، به نقل از نجات الامة ص 162.

[288] خاك بهشت ص 118، به نقل از مستدرك الوسائل ج 8 ص 237.

[289] داستانهاي شگفت انگيز ص 140.

[290] كرامات الحسينيه ج 1، ص 240 - خاك بهشت ص 114 به نقل از دارالسلام و به نقل از مفاتيح الجنان ص 484 - خزينة الجواهر ص 593 - ترجمه ي دارالسلام نوري ج 2، ص 272.

[291] كرامات الحسينيه ج 2، ص 186 - مفاتيح الجنان ص 763 به نقل از نجم الثاقب مرحوم نوري.

[292].

[293] كرامات الحسينية ج 2، ص 242 به نقل از آثار شگفت ص 48.

[294] كرامات الحسينيه ج 2، ص 242 به نقل از آثار شگفت ص 30.

[295] چهره ي درخشان، ج 1، ص 500.

[296] العبقري الحسان ج 1، المسك الاذفر ص 113 سحاب رحمت ص 120.

[297] كرامات الحسينيه ج 2، ص 321، به نقل از آثار شگفت ص 19.

[298] كرامات الحسينيه ج 2، ص 238

به نقل از آثار شگفت ص 38.

[299] ترجمه ي دارالسلام مرحوم نوري ج 2، ص 268 - كرامات الحسينية ج 1، ص 210 - مفاتيح الجنان ص 763.

[300] كرامات الحسينيه ج 2، ص 229 به نقل از آثار شگفت ص 60.

[301] داستانهاي شگفت ص 334 - كرامات الحسينية ج 1، ص 106 - سحاب رحمت ص 116.

[302] كرامات الحسينية ج 2، ص 232، به نقل از آثار شگفت ص 67.

[303] كرامات الحسينية ج 2، ص 224 به نقل از آثار شگفت ص 34.

[304] كرامات الحسينية ص 223 به نقل از آثار شگفت ص 19.

[305] كرامات الحسينية ج 1، ص47 - معالي السبطين ص 98 به نقل از اسرارالشهادة.

[306] داستانهاي شگفت ص 403 - كرامات الحسينية ج 1، ص 118.

[307] كرامات الحسينية ج 1، ص 33.

[308] كرامات الحسينية ج 2، ص 256 به نقل از دين ما، علماي ما ص 158.

[309] داستانهاي شگفت انگيز ص 88 به نقل از حكاياتي از عنايات حسيني ص 52 و زبدة الحكايات ص 227 - كرامات الحسينية ج 2، ص 227، با اختصار.

[310] سحاب رحمت، ص 125.

[311] كرامات الحسينية ج 1، ص 186 به نقل از كشكول شمس.

[312] داستانهاي شگفت ص 408 - كرامات الحسينية ج 2، ص 129.

[313] سحاب رحمت ص 96 به نقل از اختر فروزان ص 433 تأليف آقاي شيخ محمد شريف رازي.

[314] ترجمه دارالسلام نوري ج 2، ص 231 - كرامات الحسينية ج 1، ص 169 به نقل از داستانهاي شگفت - وقايع الايام ص 14 - سحاب رحمت ص 88.

[315] كرامات العباسيه ص 77.

[316] سحاب رحمت ص 96 به نقل از عيون اخبار الرضا باب 66

حديث 36 (خبر دعبل عند وفاته) و رياض الشهادة ج 2، ص 312 مجلس 16 - كبريت احمر ص 443.

[317] كرامات الحسينية ج 2، ص 147، به نقل از زندگاني عشق، او به نقل از راه تكامل ج 3، ص 150.

[318] كرامات الحسينية ج 1، ص 274.

[319] كرامات الحسينية ج 1، ص 200، به نقل از تحفة المجالس.

[320] ترجمه ي دارالسلام محدث نوري ج 2، ص 162 - كرامات الحسينية ج 1، ص 193، به نقل از ثمرات الحيوة - كبريت احمر ص 416 به نقل از تحفة المجالس - خاك بهشت ص 124.

[321] كرامات الحسينية ج 1، ص 196، به نقل از ثمرات الحيات - ترجمه ي دارالسلام محدث نوري ج 2، ص 161 - خاك بهشت ص 128 - كلمه ي طيبه مرحوم نوري ص 134.

[322] ترجمه ي دارالسلام مرحوم نوري ج 2، ص 162 - كرامات الحسينية ج 1، ص 191 - خاك بهشت به نقل از كلمه ي طيبه ص 134.

[323] كرامات الحسينية ج 2، ص 140، به نقل از زندگاني عشق ص 185 - ترجمه ي دارالسلام محدث نوري، ج 2، ص 153 به نقل از دروع الواقيه مرحوم سيد بن طاووس.

[324] خاك بهشت ص 123 - كبريت الاحمر ص 491 به نقل از روضة الحسينية - كرامات الحسينية ج 1، ص 197.

[325] خزينة الجواهر (مرحوم نهاوندي) ص 562، به نقل از دارالسلام عراقي - خاك بهشت ص 127 - دارالسلام عراقي ص 473.

[326] كرامات الحسينية ج 1، ص 178.

[327] كرامات الحسينية ج 1، ص 232، به نقل از دارالسلام - معالي السبطين ص 103، به نقل از اسرار الشهادة.

[328].

[329] كرامات الحسينيه، ج 1، ص 234،

به نقل از حديقة الشيعة.

[330] كرامات الحسينيه ج 1، ص 171 به نقل از رجال مامقاني.

32. سوگواري بر امام حسين عليه السلام

مشخصات كتاب

زبان: فارسي

نويسنده: سيد احمد موسوي

ناشر: سيد احمد موسوي

نوع فايل: PDF

تعداد صفحات: 25

حجم كتاب: 356 كيلوبايت

مقدمه

فاجعه خون بار و غم انگيز شهادت سرور شهيدان، حضرت امام حسين (ع) اثري عميق و تألمي جبران ناپذير بر دل هاي امت اسلامي و آزاد انديشان جهان نهاد.از روز دهم محرم سال 61 ه.ق كه اين حادثه دل خراش روي داد تاكنون، امت اسلامي و دوست داران آن حضرت، در شهادت مظلومانه او و يارانش و اسارت اهل بيت گرامي پيامبر عزادار بوده و اشك ماتم ريخته اند.تشكيل مجالس سوگواري و خواندن مرثيه و نيز سرودن شعرهاي جانگدازي كه بيان كننده مظلوميت و حقانيت آن امام و منعكس كننده جنايت هاي بي نظير و قساوت قلب دشمنان آن حضرت باشد، همواره از سوي مسلمانان مورد توجه بوده و اكنون به صورت، يكي از كهن ترين «سنت»هاي تغييرناپذير الهي در آمده است.بسياري از حركت هاي عظيم اجتماعي در تاريخ بشر (پس از شهادت امام حسين (ع)) از نهضت بزرگ امام حسين الهام گرفته و از همين مجالس آغاز شده است.سنت سوگواري بر امام حسين و يارانش از آغازين روزهاي پس از شهادت آن امام همام پاي گرفت و روز به روز بر غناي آن افزوده گشت.مرحوم شيخ مفيد در كتاب «مجالس» و شيخ الطائفه محمد بن حسن طوسي در كتاب «امالي» در روايتي كه سلسله سند آن به صورت پيوسته به ابراهيم بن راجه مي رسد، مي گويند: «نخستين كسي كه در شهادت حسين بن علي (ع) مرثيه خواند، (مردي) از قبيله بني سهم بن عود بن غالب بن عقبه بن عمرو السهمي بود.از سروده هاي او در «رثاي» امام حسين اين است: مررت علي قبر الحسين به

كربلا ففاض عليه من دموعي غزيرهاو مازلت أرثيه و أبكي لشجوه و يُسْعِدُ عيني دمْعُها و زفيرُهاو بكيت من بعد الحسين عصايبا أطافت به من جانِبَيْها قبورُهاسلام علي اهل القبور به كربلا و قل لها مني سلام ٌ يزورهاسلام بآصال العشي و باالضحي تؤديه نكباءُ الرياح و مورها...»در كربلا به آرام گاه حسين (ع) گذر كردم. پس از چشمانم آبي بسيار جاري شد. تا زنده ام، براي حزن و اندوه حسين مرثيه مي خوانم و اشك چشم و ناله هايم مرا ياري مي كند. پس از حسين (ع) بر ياران او مي گريم، آناني كه قبرهايشان به واسطه حسين از دو سمت طواف مي شوند. سلام بر شهيدان گورستان سرزمين كربلا و بر اهل آن قبرستان، از من به آنان سلامي بازگو كن كه آنان را زيارت كند. سلام به هنگام عصر، شب و روز در هنگامي كه بادهايي از شمال شرقي مي وزد و غباري كه از باد برمي خيزد، آن را مي رساند.»برخي از منابع، اشعار ديگري از شاعر ياد شده، نقل كرده كه محتواي آن نشان مي دهد در روزهاي نخستين شهادت امام و پيش از به خاك سپرده شدن اجساد مطهر، آن را سروده بوده است.با گذشت زمان، برپايي مجالس سوگواري و سرودن شعر در رثاي امام حسين (ع)، روز به روز قوت مي گرفت.شاعران نام داري چون فرزدق، كميت، دعبل خزاعي و... و انديشه وراني چون سيّدرضي، سيد مرتضي، سيد بحرالعلوم و ديگر صاحب نظران اسلامي چون اسماعيل بن عباد، خالد بن معدان، ابن حماد، ابومنصور بن علي القطيفي معروف به قطان، عبدالسلام بن محمد قزويني بغدادي، صاحب بن عباد، عطيه كوفي، سفيان صوري، نقيب بغدادي، ابوالحسن علي بن احمد جرجاني و

ده ها صاحب نظر ديگر كه بيشتر آنان از اهل سنت و جماعت هستند، اشعار سودمندي در رثاي امام حسين (ع) سروده اند.پيشوايان مذهب هاي فقهي چون امام ابوحنيفه، امام شافعي، امام مالك و امام احمد بن حنبل و شاگردان برجسته آنان، در عزاي سرور شهيدان مرثيه خوانده اند. امام شافعي در سوگ امام حسين (ع) اشعاري سروده است كه بخشي از آن را ياد مي كنيم: «تأوَّه قلبي و الفواد كئيب و أرّق َ نوعي و السُّهادُ عجيب و ممّا نضي جسمي و شيَّب َ لمتي تصاريف ايام ٍ لهن ّ خطوب ٌفَمَن ْ مُبْلِغ عنّي الحسين رسالَة و ان كَرِهتها انفس و قلوب ذبيح بلا جرم ٍ كأن ّ قميصه ُ سبيغ ٌ بماءٍ الاُرجوان خضيب ٌفللسيف إعوال ٌ و للرُّمح رَنّه و للخيل من بَعْدَ الصَّهيل نحيب ٌتزلزلت الدنيا لال محمد و كادت لهم صم ّ الجبال تذوب و غارت نجوم و اقشعرّت كواكب و هتك ّ استارٌ و شق َ جيوب يصلي علي المبعوث من آل هاشم و يغزي نبوه ان ّ ذا لعجبيقلبم آه كشيد و دلم اندوه گين گرديد. خوابم به بيداري منجر گرديد و بيداري من عجيب بود. آنچه بدنم را لاغر كرد و موي سفيدم را سفيدتر نمود، حوادث روزهايي بود كه بسيار دشوار و ترس آور است. پس چه كسي از من به حسين (ع) درستي رسالت او را مي رساند؟ گرچه نفس ها و قلب ها(ي ناپاك) از آن كراهت دارد. كشته شده بي گناهي كه پيراهنش با رنگ قرمز(خون بدنش) رنگين و خضاب گرديد. پس براي شمشير گريه اي با صداي بلند است و براي سر نيزه، نوحه و زاري و براي اسب ها ناله اي است. دنيا براي آل محمد به زلزله آمد، كوه ها براي آنان ندبه مي كنند. ستاره هاي در ماتم و غوغا فرو رفته اند و

موي بر تن كواكب راست شده و جامه بر تن دريده و گريبان چاك كرده اند. بر فرستاده شده اي از آل هاشم درودي مي فرستند و با فرزندان او مي جنگند. اين عجيب است. اگرگناه من دوستي آل محمد است، پس هرگز از اين گناه توبه نمي كنم. آنان شفيعان من در روز محشر هستند، هنگامي كه براي نگاه كنندگان، دشواري من آوري باشد.سوگواري بر امام حسين (ع) تنها به آدمي زادگان اختصاص ندارد، بلكه جنيان نيز در ماتم آن شهيد بزرگ عزاداري كرده و اشعاري سروده اند.متفكر شهيد مرتضي مطهري در اين باره گويد: «در قمقام، صفحات 509 تا 513، قسمت زيادي از مراثي جني ها به صورت شعر نقل شده است.»خاندان رسالت و پيشوايان معصوم شيعه نيز، بي ترديد از ترويج كنندگان اصلي اين سنت بوده اند. روضه هاي سوزناك حضرت زينب كبرا (س) و امام سجاد (ع) در دوران اسارت و پس از آن و نيز برگزاري مراسم سوگواري توسط امام باقر و امام صادق (ع) سند زنده اين حقيقت است.از آنچه كه بيان شد به خوبي فهميده مي شود، سنت سوگواري بر شهداي كربلا، از اوّلين روزهاي بعد از حادثه آغاز شده و تا اين زمان، لحظه به لحظه بر شور و حال آن اضافه گرديده است.بسياري از بزرگان و صاحب نظران اسلامي - از فرق مختلف - در گسترش اين سنت تلاش ورزيده و همواره به آن اهتمام داشته اند. اما در عين حال، برخي از دشمنان آل پيامبر (ص) كه هميشه در تلاش بوده اند تا انوار الهي را خاموش نمايند، در كنار بعضي ديگر از عقايد ديني مذهبي مسلمين، سنت سوگواري بر امام حسين (ع) را نيز زير سئوال

برده اند.در ميان اين دسته، احمد تقي الدين ابن تيميه كه پايه گذار مباني فكري و اعتقادي وهابيت بود، بيشترين لجاجت را به خرج داده است.ما در اين نوشتار، نگاهي گذرا به ديدگاه ابن تيميه (به عنوان علم دار مخالفت بااين سنت) و پيروان او مي پردازيم. آن گاه به طرح مسئله سوگواري بر امام حسين مي پردازيم و در آن از «جايگاه» سوگواري در كتاب و سنت، «سوگواري بر امام حسين در متون معتبر شيعه و سني» سخن خواهيم گفت.

ديدگاه مخالفان سوگواري

«احمد تقي الدين ابن تيميه» از جمله كساني است كه بيشترين مخالفت را با برگزاري سوگواري بر امام حسين ابراز كرده است.او براي اين كه عزاداري بر امام حسين را بدعت نشان دهد و حكم به حرمت آن كند، اصل قيام امام را زير سوال برده است. ابن تيميه معتقد است نهضت حسين (ع)، حركتي فاسد و در جهت هواي نفس بوده است. همچنين ابن تيميه دفاعيات سرسختانه و محكمي از يزيد بن معاويه در خصوص به شهادت رساندن امام حسين (ع) انجام داده است.ابن تيميه و پيروانش، برگزاري هرگونه جشن و سرور در ولادت هاي پيشوايان ديني و شخصيت هاي برجسته و نيز عزاداري براي ارتحال آنان (حتي شخص رسول اكرم (ص)) را حرام و بدعت در دين مي پندارند. اما درباره برپايي مجالس عزاداري براي امام حسين و اهل بيت آن حضرت حساسيت بيشتري نشان داده اند.ابن تيميه، عزاداري بر امام حسين (ع) را با دلايل زير بدعت و حرام دانسته است: 1- از آن جا كه مطلق عزاداري ها براي شهيد يا متوفا به منزله پرستش و عبادت آن شخص است، عزاداري براي امام حسين نيز همان حكم حرام را دارد.2- چون عزاداري بر

حسين از اعمال شيعه است و از طرفي تمام عقايد و كردار شيعيان باطل و خارج از تعليمات ديني است، اين عمل نيز هم چون ساير اعمال آنان بدعت و باطل است.3- چون قيام امام حسين در برابر يزيد، امر مطلوب و شايسته اي نبود، بلكه مفاسدي را به همراه داشت؛ از اين رو، عزاداري بر امام حسين جايز نيست.4- چون عزاداري بر حسين، همواره با لعن يزيد همراه است و از طرفي يزيد، خليفه مسلط به بلاد اسلامي بود و لذا پيشوايان دين با اتفاق نظر، لعن او را حرام مي دانند، پس عزاداري بر حسين بن علي صحيح نيست.ابن تيميه پس از ذكر پاره اي از اظهارات الحادي پيرامون قيام، چنين اظهار نظر مي كند: «فليعلم المسلمون ان ّ الكباء علي الحسين يعقيده أنّه قتل مظلوماً و عدواناً لعو بل كفر و يوجب الخروج عن الاسلام؛ مسلمانان بايد بدانند كه گريه كردن بر حسين به دليل اين كه او مظلوم و از راه دشمني كشته شد، لغو، بلكه كفر است و موجب خروج از دين اسلام مي شود.»پس از ابن تيميه، تعدادي از پيروان او نيز سيره و سلوك او را در پيش گرفتند.«محمد بن عبدالوهاب» مؤسس فرقه وهابيت در يكي از كتاب هاي خود به نام «الرد علي الرافضه» به مسئله سوگواري بر امام حسين پرداخته است. وي مي گويد: «عزاداري براي امام حسين (ع) كفر و خارج شدن از دين است. عزاداري براي حسين (ع) بدعت است و بايد از آن جلوگيري شود.»محمد بن عبدالوهاب در اين باره به سخن استاد فكري خود ابن تيميه استنادمي كند و مي گويد: «شيخ الاسلام ابوالعباس تقي الدين احمد ابن تيميه مي گويد: عزاداري براي حسين از بدعت ها و

منكرات و اعمال قبيح و زشت و خلاف شرع است و برگزار كنندگان اين مراسم ها بايد توبه داده شوند و اگر توبه نكنند، بايد كشته شوند.»«شيخ عبدالرحمن آل شيخ» (نوه محمد بن عبدالوهاب) در كتاب «فتح المجيد»كه بر ضد شيعه نوشته شده مي گويد: «شيعه قائل به عصمت ائمه است. قائل به قاعده حسن و قبح عقلي است، قائل به استغاثه به ائمه است. قائل به جواز زيارت قبور ائمه است. قائل به جواز سوگواري در ايام وفات ائمه و مخصوصاً سوگواري براي امام حسين است.»با توجه به آنچه ذكر شد، بايد ديد كه آيا عزاداري بر امام حسين (ع) از سنت هاي شيعيان است؟ يا ديگر فرقه هاي اسلامي نيز به آن اهتمام دارند؟ هم چنين بايد روشن شود كه سوگواري بر امام حسين بر چه مبناي ديني استوار است؟ و آيا دلايل ابن تيميه بررد سوگواري امام حسين (ع) از مبناي علمي، تحقيقي و غير مغرضانه برخوردار است ياخير؟پيش از وارد شدن به اصل بحث، بي مناسبت نيست كه نگاهي گذرا به اصل«عزاداري براي فقيد» از منظر كتاب و سنت بيفكنيم.

عزاداري بر فقيد از منظر قرآن

آياتي از قرآن كريم، سوگواري بر فقيد را با صراحت تمام تأييد مي كنند. در اين آيات سوگواري بعضي از پيامبران در فقدان دوستان و عزيزانشان بازگو شده است.روشن ترين آياتي كه از سوگواري پيامبري در فقدان ديگري سخن مي گويد، آيات 84 تا 86 سوره مباركه يوسف است. اين آيات در ضمن توصيف حالت يعقوب پس از فقدان يوسف، تأثر شديد و حزن زايد الوصف و گريه شديد يعقوب را با بيان زير ترسيم مي كند: (و تولي عنهم و قال يا أسفي علي يوسف و ابيضَّت ْ عيناه ُ من الحزن فَهُوَكظيم ٌ

قالوا تا الله تَفْتَوا تذكُرُ يوسُف َ حتّي تكون َ حَرَضاً اَوْ تكون َ من الهلكين قال انّما اَشكُو بثّي و حزني الي الله و اعلم من الله ما لاتعلمون).يعقوب از فرزندان خويش روي برگرداند و گفت: بر فراق يوسف متأسفم و چشمانش از اندوه سفيد شد. و اندوه خود را فرو مي خورد. فرزندان يعقوب گفتند: به خدا سوگند تو آن قدر به ياد او هستي تا اين كه بيمار شوي يا بميري يعقوب گفت: شرح اندوه و پريشاني خود را تنها با خداي خويش، شكايت مي برم و من از رحمت خدا مي دانم، آنچه را شما نمي دانيد.عمر عبدالسلام از محققان اهل سنّت و جماعت مشروعيت گريه بر فقيد را از ديدگاه قرآن كريم، آشكارا و روشن دانسته و براي اثبات آن به دو آيه ياد شده استدلال مي كند.«ان ّ في القرآن الكريم و السنة المتواتره شواهد جلية علي جواز البكاء علي الفقيد و اوضح ما ورد في القرآن الكريم وضعه تعالي حالة يعقوب (ع) - بعد ضياع يوسف (ع) - منه اخباره اذ يقول تعالي...؛ در قرآن كريم و سنت متواتره بر جواز گريه كردن بر فقيد، شواهدي آشكار است و در قرآن كريم، واضح ترين چيزي كه (بر جواز گريه بر فقيد) وارد شده است، اين است كه خداي تعالي پس از فقدان يوسف و قطع شدن گزارشي از اوضاع حالت يعقوب را با بيان زير منعكس مي كند...»آن گاه آيات ياد شده را ذكر كرده است.آشنايان به كتاب و سنت مي دانند كه يعقوب در فراق فرزندش يوسف، شب و روز مي گريست. سوگواري او در فراق فرزندش به قدري شديد بود كه بينايي خود را از دست داد. بيماري و فقدان بينايي يعقوب مايه فراموشي يوسف

نگرديد، هرچه وعده وصال نزديكتر مي شد، آتش عشق و محبت يعقوب به فرزند دل بندش يوسف، شعله ورتر مي گردد و لذا به نص ّ قرآن كريم بوي يوسف را از فرسنگ ها راه، استشمام مي كرد.(اِنّي لاجِد ريح َ يُوسُف لَوْلاَ تُفَنِّدون)؛ «اگر به من نيرنگ نزده باشيد، من بوي يوسف را استشمام مي كنم.»از اين رو، به جاي اين كه يوسف به دنبال پدرش راه بيفتد، خورشيد جمال يعقوب به دنبال ستاره گم شده خود: يوسف، به سرزمين مصر حركت مي كند. قرآن كريم در حين بازگو كردن شرح حال يعقوب نه فقط انتقادي به يعقوب نمي كند بلكه تاثر و اندوه او را، براي آگاهي انسان ها در همه نسل ها منعكس مي نمايد.بي ترديد، اگر اين پيامبر بزرگوار در ميان وهابي هاي امروز در سرزمين عربستان مي بود، درباره او چگونه داوري مي كردند؟ يا اگر در زمان ابن تيميه مي بود، يقيناً در باور و پندار او جزء مشركان قرار مي گرفت.

عزاداري بر فقيد از نگاه سنت

اخبار و احاديث متواتر نبوي كه از فراسوي «وحي» تراويده و از سرچشمه زلال (ماينطق عن الهوي ان هو الّا وحي يوحي) جوشيده و از گفتار و رفتار آن بني رحمت سخن مي گويند و نيز روايت هايي كه از اهل بيت مطهر پيامبر خدا و صحابه مكرم آن حضرت در زمينه «تشريع سوگواري براي متوفا و شهداي ارجم اند اسلام» به ما رسيده، بي شمارند. محدثان و راويان اخبار و احاديث، هر يك در «صحاح» و «سنن» و «موسوعات» روايي خويش، در اين زمينه به صورت متواتر نقل حديث كرده اند.عمر عبدالسلام، در كتاب خود به نام «مخالفة الوهابيه للقرآن و السنه» طيف بي شماري از اين روايت ها را از منابع گوناگون، روايي از پيامبر و اهل بيت مطهر و

صحابه آن حضرت گرد آورده است كه خوانندگان مي توانند به اين منبع مراجعه كنند.ما نيز در حد گنجايش اين نوشتار، دسته اي از روايت ها را در جهت اثبات «جواز سوگواري در وفات» كه از منابع اهل سنت تحقيق كرده ايم، در اين جا ياد مي كنيم: مسلم در صحيح خود روايت مي كند: «النبي ء (ص) زار قبر امه وبكي و ابكي من حوله؛ پيامبر، مرقد مادر گرامي خود را زيارت كرد، آن گاه گريست و كساني را كه در اطراف آن حضرت بودند به گريه آورد.»در صحيح بخاري باب جنائز و سنن بيهقي جزء چهارم چنين آمده است: «ان رسول الله بكي في موت ابراهيم فقالوا يا رسول الله تبكي و انت رسول الله؟ قال: انّما انا بشر تَدْمَع العين و يخشع القلب و لانقول ما يسخط الرب؛ همانا پيامبرخدا (ص) در مرگ پسرش ابراهيم گريه كرد. اصحاب گفتند: اي پيامبر خدا، آيا شما پيامبر خدا نيستيد كه گريه مي كنيد؟ حضرت فرمود: من هم مثل شما بَشرم، چشم ادمي گريه مي كند و قلب هر انساني نرم مي شود و من چيزي را كه موجب غضب پروردگار گردد، نمي گويم.»جمعي از محدثان، چون «ابن شبه» در «تاريخ مدينه المنوره»، «سيد نورالدين سمهودي» در «وفاء الوفا» و «ابن حجر» در «الاصابه» بيهقي در كتاب «الجنائز» از «سنن» خود و ابن ماجه نيز در كتاب «الجنائز» از «سنن» خود روايت كرده اند: «و ورد انّه (ص) قال مخاطباً رقيه بعد موتها: الحقي بسافنا الخير عثمان بن مظعون قال: و بكي النساء فجعل عمر يضربهن بسوطه فاخذ النبي (ص) بيده و قال دعهن ّ يا عمرو قال: و ايّا كن َّ و نعيق الشيطان فأنّه مهما يكن من العين و

القلب فمن الله و من الرحمة و مهما يكن من اللسان و من اليد فمن الشيطان.قال: فبكت فاطمة علي شفير القبر فجعل النبي (ص) يمسح الدموع عن عينيها بطرف ثوبه؛ روايت شده است كه پس از فوت رقيه، دختر گرامي پيامبر، در حالي كه پيامبر او را مخاطب قرار داده بود، فرمود: به سلف نيك ما پيوستي. عثمان بن مظعون، روايت كرده است كه زن ها گريه مي كردند، آن گاه عمر بن خطاب با تازيانه خود، آنان را مي زد (تا از گريه كردن باز دارد) پيامبر خدا با دست مبارك خود او را گرفت و فرمود: اي عمر! آنان رابه حال خودشان واگذار. و فرمود: از فريادهاي شيطان بپرهيزيد، همانا گريه كردن هرگاه ازچشم و قلب نشئت بگيرد، پس از سوي خدا و رحمت است و هرگاه از زبان و دست سرچشمه گيرد از سوي شيطان است. عثمان بن مظعون گويد: فاطمه (س) در كنار قبررقيه گريه كرد و پيامبر اشك هاي چشم فاطمه را با گوشه پيراهن خود پاك مي كرد.»از روايت هاي ياد شده، چنين استفاده مي شود كه پيامبر خدا در مرگ هر يك ازنزديكان خود، چون مادر گرامي و پسر و دختر خودش، شديداً مي گريسته و در مرگ پسرش ابراهيم، تصريح كرده است كه هر بشري گريه مي كند. پس اگر پيامبر خدا درزمان ابن تيميه و يا وهابيان امروز زندگي مي كرد قطعاً از سوي آنان به بدعت گذاري وشرك متهم مي شد.«ابن سعد» در «طبقات» و «ابن اثير» در «كامل» و «احمد بن حنبل» در «مسند»، مسند عبدالله بن عمر، از عبدالله بن عمر روايت كرده اند: «ان ّ الرسول (ص) قال بعد استشهاد حمزة: فحمزة لابواكي له، فجاء نساء الانصارالي باب رسول

الله فبكين علي حمزة فدعا لهن رسول الله (ص)؛ پس از شهادت حمزه (سيدالشهدا) پيامبر خدا فرمود: حمزه هيچ گريه كننده اي ندارد. پس زنان انصار به درخانه رسول خدا، آمدند و براي حمزه به سوگواري پرداختند و پيامبر خدا در حق آنان دعاكرد».از اين روايت به روشني استفاده مي شود كه پيامبر خدا، عزاداري براي شخصيتي چون حمزه را مهم و داراي فضيلت مي شمرده و گرنه هيچ گاه از اين كه حمزه گريه كننده اي ندارد، افسوس نمي خورد و از سوي ديگر در حق زنان انصار كه براي حمزه گريه كرده بودند، دعا نمي كرد.و نيز عبدالله بن عمر گويد: «ما رأينا رسول الله (ص) باكياً اشد من بكائه علي حمزة بن عبد المطلب؛ ما هيچ گاه نديديم كه پيامبر خدا به اندازه اي كه در شهادت حمزه گريه كرد، گريه كند.»ظاهراً در استحباب و فضيلت سوگواري و عزاداري براي شخص متوفا و شهيد ترديدي باقي نمي ماند و بيش از اين نيازي به ذكر روايت از پيامبر خدا نخواهد بود».روايت ديگري در كتب حديثي آمده است كه پس از ارتحال جان گداز پيامبر، فاطمه زهرا دخت گرامي حضرت گريه مي كرد و مي گفت: «يا ابتاه اجاب ربّاً دعاه يا ابتاه جنة الفردوس مأواه يا ابتاه الي جبرئيل لعتاه يا ابتاه من ربه ما أدناه؛اي پدر بزرگواري كه خداوند دعوت او را اجابت كرد، اي پدري كه جنة الفردوس جايگاه او قرار گرفت؛ اي پدر من، تو آن كسي هستي كه به جبرئيل ديگر ملاقات نداري، اي پدر من، تو آن كسي هستي كه به خداي خويش نزديك شدي».و نيز در صحيح مسلم آمده است: «ان ّ عائشه ذكر لها ان عبدالله بن عمر يقول ان

الميت ليعذب ببكاء الحي فقالت عائشه يغفر الله لابي عبدالرحمن، اما انه لم يكذب ولكنه نسي او أخطأ انّما مرّ رسول الله (ص) علي يهوديّه يبكي عليها فقال: انّهم يبكون عليها و انهالتعذب في قبرها؛ به عايشه گفتند كه عبدالله بن عمر مي گويد: با گريه زنده ها، ميت در قبر عذاب مي شود.عايشه گفت: خداوند ابوعبدالرحمن (عبدلله ابن عمر) را ببخشد، او دروغ نمي گويد ولي اوفراموش يا اشتباه كرده است (اشتباهاً از روايت پيامبر خدا سوء برداشت كرده است) روزي پيامبر خدا بر زن يهوديه متوفائي گذشت كه ديگر يهوديان بر او گريه مي كردند. پيامبر فرمود: اين ها (يهوديان) براي او گريه مي كنند در حالي كه او در قبر خود عذاب مي شود.يعني او به كفر اعمال و اعتقاد خود، عذاب مي شود و اين ها از دوري او گريه مي كنند.»مطالب فشرده اي كه تاكنون عنوان شد، گذري اجمالي بر اصل فضيلت و استحباب «سوگواري» براي فقيد بود. و اكنون مناسب است، در خصوص عزاداري براي سرور شهيدان و سيد مظلومان حضرت امام حسين (ع) مطالبي مستند به كتاب هاي معتبر شيعه و سني بيان گردد.

دلالت سنت بر سوگواري بر امام حسين عليه السلام

از روزي كه پيشواي آزادگان حضرت امام حسين (ع) با ياران و اهل بيت خود، در سرزمين كربلا و با لب تشنه در كنار آب فرات به صورت مظلومانه و به طرز فجيعي، به شهادت رسيدند، قاطبه امت اسلامي از سنّي و شيعه عزادار بوده و از آن روز تاكنون كه در حدود چهارده قرن، سپري مي شود، نه تنها از تپش قلب امت اسلامي، چيزي كاهش نيافته و آتش اين ماتم فرو ننشسته كه هر چه از تاريخ آن بيشتر مي گذرد، داغ عزاي حسين بن علي (ع) گسترش بيشتر

و آتش مصيبت آن حضرت، در دل ها مشتعل مي شود، چنان كه شاعر مي گويد: زان تشنگان، هنوز به عيوق مي رسد آواز العطش ز بيابان كربلاسرّ اين حقيقت بر هيچ مسلمان مومن و متعهد پوشيده نيست. گذشته از اين كه امام حسين (ع) با قيام و شهادت مظلومانه خود، آيين تابناك اسلام را از فنا و نابودي مطلق، نجات داد با تبرئه شريعت توحيدي محمد (ص) از اعمال يزيد و ديگر حكّام اموي صف مسلمانان را از يزيديان جدا كرد.گريه در عزاداري امام حسين (ع) جزء ايمان و اعتقادات امّت اسلامي قرار گرفته است؛ زيرا، اين امّت در روايت هاي متواتر و پرشماري از پيامبر خدا (ص) چونان كه وجوب حج و جهاد و روزه و... شنيده اند، گريه بر حسين را نيز از گفتار و رفتار آن گرامي شنيده اند، مسلمانان به خوبي مي دانند كه پيامبر خدا با «اخبار جبرئيل» هم خود بر «شهادت» و «مظلوميت» حسين گريه مي كرد و هم مسلمانان را به گريه بر آن حضرت، فرا مي خواند، پس گرچه بر امام حسين (ع) اطاعت از دستور «قولي» و «فعلي» رسول خدا است.اين كه به بعضي روايت هايي كه از طريق شيعه و سنّي در اين زمينه، از پيامبر گرامي اسلام و نيز اهل بيت آن حضرت و ديگر پيشوايان اسلامي، رسيده در حدّ نياز اين نوشتار، به صورت اجمال و گذرا، اشاره خواهيم كرد.نخست به نقل دسته اي از روايت ها كه از طريق اهل سنت، نقل مي شود مي پردازيم، سپس روايت هايي را از طريق شيعه ياد مي كنيم

روايت هاي اهل سنت در عزاداري امام حسين عليه السلام

عمر عبدالسلام از محققان معاصر اهل «سنت» و «جماعت»، پس از استدلال به آياتي از قرآن در زمينه عزاداري براي امام

حسين (ع) به وجود روايت هاي متواتر در اين موضوع اشاره كرده است و گويد: «و هم چنين سزاوار است كه اشاره كنيم به روايت هاي متواتري كه بر خبر دادن «جبرئيل» از شهادت حسين (ع) از "اهل بيت و ذوي القربي" دلالت مي كنند. من از اين دسته از روايت ها در حدود دويست روايت را برشمردم. بعضي از اين روايت ها در (كتاب)«اسد الغابه» ج 1 ص 349، نوشته ابن اثير و بعضي ديگر در كتاب «الكامل» ج 4 ص 93 ونيز در كتاب «البداية و النهاية» و بعضي ديگر در «المعجم الكبير» ج 3 ص 113 و ج 4ص 115 نوشته طبراني و بعضي ديگر از آن روايت ها در «فوايد السمطين» نوشته جويني و نيز در مسند «احمد ابن حنبل» مسند «علي ابن ابي طالب» ج 1 ص 85 و نيز منابع ديگر، ذكر شده است.»عمر عبدالسلام از باب نمونه، به بعضي از آن احاديث اشاره مي كند و مي گويد: «از جمله اين روايت ها، روايت اسماء بنت عميس است. اسماء گويد: رسول خدا فرمود: اي اسماء، گروه ستم گري كه خداوند آنان را از شفاعت من بي نصيب مي داند، فرزندم حسين را مي كشد.»حديث عايشه يكي ديگر از آن روايت ها است كه گويد: «بيَّنّا رسول الله (ص) راقد اذ جاء الحسين يحبوا اليه فنهيته عنه ثم ّ قمت لبعض امري فدنا منه، فاستيقظ رسول الله و هو يبكي! فقلت: ما يبكيك؟ قال ان جبرئيل اراني التربة التي يقتل عليها الحسين، فاشتد غضب الله علي من سفك دمه...؛ «روزي پيامبر خدا (ص) در خواب بود، هنگامي كه حسين (ع) آمد به سمت آن حضرت رفت و من مانع از نزديك شدن او به پيامبر گرديدم، سپس از جا بلند شدم تا

كارم را انجام دهم، حسين نزد پيامبر رفت، سپس پيامبر (ص) از خواب بيدار شد، در حالي كه گريه مي كرد. گفتم: چه چيز شما را به گريه آورده است؟ پيامبر فرمود: جبرئيل، تربتي را به من نشان داد كه حسين برآن كشته مي شود پس غضب خداوند بر كساني نازل خواهد بود كه خون حسين رامي ريزند.»و نيز؛ «ابن اثير در «اسد الغابه» از انس بن حارث بن «ابيه» و او از پدرش روايت كرده است كه گويد من خود شنيدم كه پيامبر خدا در حالي كه حسين در دامنش بود، مي فرمود: اين پسرم در سرزميني كه به آن عراق گفته مي شود، به قتل مي رسد پس هركس او را درك كند، بايد به ياري اش بشتابد.»آنچه ياد شد، برخي از روايت هايي بود كه عمر عبدالسلام در كتاب خود براي نمونه به آن اشاره كرده است و براي توضيح بيشتر بايد به همان مدرك مراجعه شود.ابن اثير اين روايت را در كتاب ديگر خود به نام «البداية و النهاية» از بغوي با اندكي تفاوت با روايت قبلي نقل كرده و آن اين است: «قال الصحابي انس بن الحارث: سمعت رسول الله يقول: ان ّ ابني هذا... يعني الحسين - يقتل بارض يقال لها كربلا ضمن شهد منكم ذلك فلينصره؛ انس بن حارث صحابه پيامبر گفت: شنيدم كه پيامبر خدا مي فرمود: همانا اين پسر من (يعني حسين) به سرزمين كه كربلا نام دارد كشته مي شود پس هر كس از شما او را درك كند بايد به ياري او بشتابد.»احمد ابن حنبل در مسند خود روايت كرده است كه علي (ع) در راه خود به «صفين» از كربلا گذشت. پس صدا زد:

«يا اباعبدالله! (اي حسين) در كنار شط فرات، صبر كن! آن گاه فرمود: روزي در محضر رسول خدا، بودم، چشم هاي آن حضرت پر از اشك بود.گفتم اي پيامبر خدا چه چيز شما را به گريه آورده است؟ حضرت فرمود: لحظه هايي پيش جبرئيل در نزد من بود و به من گفت: حسين (ع) در كنار «شط فرات» كشته مي شود و به من گفت: آيا تربت او را، استشمام مي كني؟پيامبر فرمود: آن گاه جبرئيل دست خود را دراز كرد و مشتي از خاك را به من داد و من هيچ اختياري از چشمم ندارم، جز اين كه اشك مي بارد.»احمد ابن حبنل در مسند خود روايت مي كند: «از ابن عباس روايت شده است كه گفته است: روزي در محل شهادت حسين (ع) بوديم، پيامبر خدا را نصف روز در خواب ديدم در حالي كه سر و صورتش پر از گرد و غبار بود، شيشه اي در دست آن حضرت بود كه در آن شيشه خون جاسازي شده بود، پس گفتم: اي پيامبر خدا، پدر و مادرم فداي شما اين چيست؟ حضرت فرمود: اين خون حسين و اصحاب حسين است كه از امروز تا هميشه مي جوشد.» ابن عباس گويد: ما آن روز را شمرديم و روز قتل امام را پيدا كرديم.»اين قسمت از اين فصل را با نقل روايتي از يكي از محدثان اهل سنت توسط مرحوم علامه اميني به پايان مي بريم، پوشيده نيست كه علامه اميني از فرهيختگان و صاحب نظران شيعه است ولي چون روايت مورد نظر را از منابع اهل سنت ذكر كرده، ماهم در اين رديف به نقل آن مبادرت مي ورزيم. علامه اميني در كتاب خود به

نام «راه ماراه و روش پيامبر ما ست» روايت هاي زيادي را از منابع معتبر اهل سنت در زمينه سوگواري بر امام حسين نقل مي كند.علامه اميني صاحب الغدير در كتاب خود به نام «راه ما راه و روش پيامبر ماست».در ضمن انعكاس ديدگاه صاحب نظران اهل سنت در زمينه عزاداري امام حسين (ع) مي گويد: «و شايد بتوان گفت كه تجديد ياد بود در «ميلاد» و «مرگ و مير» اعياد بزرگ نهضت هاي ديني و ملّي، حوادث اجتماعي جهاني، و وقايع مهمّي كه در بين ملّت ها رخ مي دهد، با عنايت به شماره سال هايي كه از حدوث آن وقايع مهم تاريخي مي گذرد و سال گرد آن را روز جشن و سرور يا خون و سوگواري قرار دادن، از شعائر و رسوم ديرينه اي است كه طبع بشري و افكار شايسته آن را در ملل و امم گذشته پي ريزي كرده و قبل ازجاهليت و بعد از آن، هم چنان كه تا اين زمان، متداول ساخته است.اين «اعياد» يهود و نصاري و عرب قبل از اسلام و بعد از اسلام است كه تاريخ در صفحاتش ضبط نموده و گويا اين سنّت، از تمايلات انساني است، كه از عوامل حب ّ و عاطفه، ناشي مي گردد و از سرچشمه حياتي، آبياري مي شود و شاخ و برگي است، كه از اصول احترام و تقدير و تحسين و بزرگ داشت رجال دين و دنيا و قهرمانان بي نظير و بزرگان امّت، منشعب مي شود و منظور از آن، زنده داشتن خاطره و جاويدان ساختن نام چنين مرداني است كه در آن، فوائد تايخي و اجتماعي بوده و براي نسل هاي آينده وعبرت و دستورالعمل مفيد و موثر است و در

آن تجارب و آزمايش هايي است كه موجب بيداري ملت هاست (و اين سنت)، اختصاص به يك گروه و ملّتي ندارد.آري، روزهاي تاريخي از حوادث مهم و پيشامدهاي ناگواري كه در آن ها رخ داده، نورانيت و بهجتي كسب مي كند كه در ميان ساير روزها به كرامت و عظمت نشان دار شده و از خوبي و بدي آن حوادث، كسب سعد و نحوست كرده و رنگ آن حوادث را به خود مي گيرد.و تاريخ تاكنون روز را نشان نداده كه حادثه واقع در آن، از حادثه محرّم (روز نهضت مبارك حسيني) - كه هر مسلمان با غيرت شرافت مند آزاده به آن افتخار مي كند - بزرگ تر و مهم تر و مصيبت بارتر باشد، و در آن درس هاي عالي است كه در مدرسه توحيد و عبادت، كلاس نهايي از حكمت عملي به حساب مي آيد، چنان كه ترسيمي كه عاشورا از آزادگي و بلندي همّت، جان بازي در راه خدا كرده، زيباترين ترسيم و كامل ترين و روشن ترين تصوير است (عاشورا) اقدام مثبتي است در برانداختن و ريشه كن نمودن مشكلات فساد و تباهي از مسير صحيح انسانيت.(عاشورا) اقدام مثبتي است در فاصله گرفتن و بيزاري جستن از رذائل و پستي ها. (عاشورا) اصل محكمي است در شكستن شوكت ستم گران و واژگون ساختن پرچم هاي شرك و نفاق، و درهم كوبيدن تجاوز ستم گران و رهايي بشر از اسارت نفس چيره.(عاشورا) مثبت ترين عملي است در برافراشتن كلمه توحيد كلمه حقيقت و راستي، كلمه زندگي سعادت مند و مقام عالي انساني (و تمّت كلمة ربّك صدقاً و عدلاً لامبدّل لكلماته).پس سزاوارترين روزي كه تا ابد الدّهر - در جبين تاريخ - براي امت محمد (ص)زنده و تازه و درخشان باقي مي ماند، روز حسين

- بضعة رسول الله - و پاره اي از گوشت و خون پيامبر و جگر گوشه و نور چشم وي، و گل خوش بوي او در زندگاني دنياست كه حقاًبايستي آن روز را بزرگ ترين روز خدا - روزي كه قبل از هر كس به خدا منصوب است - و روز پيامبر خدا و روز عيد قربان رسول خدا و «ذبح عظيم» آن حضرت دانست.«ابوالمؤيد موفق خوارزمي حنفي» كه در سال 568 ه.ق وفات يافته است - در جلد اوّل كتاب خود «مقتل الامام السبط الشهيد» كه معروف و متداول است، در صفحه 163 آورده است: «بعد از آن يك سال تمام، از ولادت «حسين» گذشت، دوازده فرشته سرخ رو، بررسول خدا نازل شدند و در حالي كه پر و بال خود را گسترده بودند، چنين گفتند: اي محمّد!بر سر فرزندات - حسين - آن خواهد آمد كه از ناحيه قابيل بر سر هابيل آمد و خداوند نظير پاداشي را كه به هابيل داد به او خواهد آمد و نظير كيفري را كه به قابيل داد، به قاتل او مي دهد. پس اضافه كرده است: هيچ فرشته اي در آسمان نماند، مگر اين كه بر رسول خدا نازل شد و او را سر سلامتي داده و به پاداشي كه از طرف خداي تعالي به وي عطا مي شود، آگاه مي ساخت و تربت «حسين» را به آن حضرت عرضه مي داشت و آن جناب مي گفت: بارالها! دچار خذلان كن، آن كسي را كه حسين مرا ياري نمي كند و بكش آن كسي را كه او را مي كشد و او را از آرزوهايش بهره مساز!بعد از آن كه دو سال تمام از ميلاد حسين گذشت، رسول خدا براي سفر

بيرون رفت وقتي مقداري راه پيمود، ناگهان ايستاد و با چشم گريان گفت: «انّا لله و انا اليه راجعون» سبب پرسيدند: فرمود: اين جبرئيل است مرا از سرزميني در كنار فرات خبرمي دهد كه اسمش «كربلا» است. فرزندم - حسين بن فاطمه - در آن جا كشته مي شود.پرسيدند: چه كسي او را مي كشد؟ فرمود: مردي به نام يزيد - كه خداوند وجود وي را بي بركت گرداند و گويا هم اكنون اقامت گاه و دفن او را در آن سرزمين مي بينم، در حالي كه سرش را به ارمغان مي برند. به خدا سوگند! كسي از ديدن سر فرزندم حسين خوشحال نمي شود مگر آن كه خداوند او را دچار نفاق نموده و ميان قلب و زبانش مخالفت مي افكند؛يعني، ايماني را كه به زبانش ادعا مي كند، در دلش نمي ماند»و نيز ابوالمؤيد اضافه مي كند: «سپس رسول خدا از اين سفر برگشت و در حالي كه غمناك بود، به منبر رفت و در ضمن اين كه حسن و حسين در مقابلش قرار داشتند، براي مردم خطبه اي ايراد نمود و موعظه كرد، بعد از فراغت از خطبه، دست راست خود را بر سر حسين نهاده و سر را به سوي آسمان برداشت و عرض كرد: بار الها من بنده تو و پيامبر تو محمّدم و اين دو كودك پاكان عترت منند و برگزيدگان ذريّه من نسل منند كه بعد از خود باقي مي گذارم. بار الها! جبرئيل به من خبر آورده كه اين فرزندم - حسين - بي يار و ياور كشته خواهد شد، پروردگارا كشته شدن او را براي من مبارك گردان و او را از سادات شهيدان - قرار ده كه تو بر هر چيز توانايي. پروردگارا در

قاتل او و كسي كه ياري اش كند، مباركي و ميمنت قرار مده.»آن گاه ابوالمويد مي گويد: «مردم در مسجد - وقتي اين كلام را شنيدند - يك پارچه گريه سر دادند، حضرت فرمود: آيا گريه مي كنيد، ولي ياري اش نمي كنيد؟ پروردگارا! تو خودت ولي ّ و يار او باش.»سپس ابوالمويد خطبه اي را كه آن حضرت بعد از مراجعت از سفرش و چند روز قبل از وفاتش ايراد كرده بود از «ابن عباس» نقل مي كند و شايد خطبه مزبور بعد از مراجعت از «حجّة الوداع» بوده است و به هر حال عبارات آن خطبه به آن چه ما نقل كرديم، نزديك است.»و چه بسا اين گمان به ذهن بيايد و گمان مردم تيز هوش، عين يقين است. كه همان تكرار سوگواري هايي كه رسول خدا (ص) در خانه همسرانش برپا مي داشت، بر اثر فرار رسيدن سال روز ميلاد و يا سال گرد شهادت سبط پيامبر - حسين سلام الله عليه - و يا بر اثر هر دو بوده است.(سنّة الله في الذين خلوا من قبل ولن تجد لسنّة الله تحويلا)روايت هايي كه ذكر شده و صدها روايت ديگر كه در اين نوشتار نمي گنجد، از منابع معتبر و اعتمادشدني محدثان و صاحب نظران فرهيخته اهل سنّت، نقل شده است.حال جاي اين پرسش باقي مي ماند كه در تعيين تكليف مسلمانان در امر عزاداري براي سيد آزادگان حضرت امام حسين (ع)، دستورهاي پيامبر خدا كه با تواتر نقل مي شود، پذيرفتني است و يا القاي آن گم راه كننده ابن تيميّه خبيث و ملحد؟ پاسخ بر كسي پوشيده نيست.

دلالت روايت هاي شيعه به «سوگواري براي امام حسين عليه السلام»

روايت هاي شيعه كه از پيامبر عظيم الشأن اسلام و ديگر پيشوايان معصوم شيعيان و دودمان نبوت در

باب«فضيلت سوگواري و عزاداري» براي سيّد شهيدان، پيشواي آزادگان حضرت ابا عبدالله الحسين» نقل شده بي شمارند. و در اين جا از باب نمونه به ذكر روايت هاي محدود و كوتاه بسنده مي كنيم: در مناقب از ابن عباس نقل شده كه رسول خدا (ص) را در عالم رؤيا، بعد از كشته شدن سيد الشهدا ديد، در حالي كه گرد آلوده و پا برهنه و گريان بود. دامن پيراهن را بالا كرده و به دل مبارك چسبانيده، مثل كسي كه چيزي در دامن گرفته باشد، و اين آيه را تلاوت مي نمود: (و لا تحسبن ّ الله غافلاً عمّا يعمل الظالمون)و فرمود: رفتم به سوي كربلا و جمع كردم خون حسينم را از زمين و اكنون آن خون ها در دامن من است و من مي روم براي آن كه مخاصمه كنم با كشندگان او نزد پروردگار.و در روايتي آمده است كه «داخل شدم بر ام سلمه (رضي الله عنها) در حالي كه مي گريست، پس پرسيدم از او كه براي چه گريه مي كني؟ گفت: براي آن كه ديدم رسول خدا (ص) را در خواب و بر سر و محاسن شريفش اثر خاك بود گفتم: يا رسول الله براي چه شما غبار آلود هستيد، فرمود در نزد حسين بودم هنگام كشتن او و از نزد او مي آيم.»و در روايت ديگر از مرحوم شيخ عباس قمي (ره) آمده است كه: «صبح گاهي بود كه ام ّسلمه مي گريست، سبب گريه را پرسيده اند، خبر شهادت حسين (ع) را داد و گفت: نديده بودم پيغمبر (ص) را در خواب، مگر ديشب كه او را با صورت متغيّر و با حالت اندوه ملاقات كردم سبب آن حال را از او پرسيدم فرمود امشب حفر

قبور مي كردم براي حسين و اصحابش.»شيخ عباس قمي مي نويسد: «و از جامع ترمذي و فضايل سمعاني نقل شده كه ام سلمه پيغمبر خدا (ص) را در خواب ديد كه خاك بر سر مبارك خود مي ريخت، عرضه داشتم كه اين چه حالت است، فرمود: از كربلا مي آيم».و در جاي ديگر است كه آن حضرت گرد آلود بود و فرمود: از دفن حسين فارغ شدم.شيخ صدوق در كتاب امالي روايت را از ابو عمارة المنشد از امام صادق (ع) نقل مي كند و مي گويد: «قال قال لي: يا ابا عمّارة انشدني في الحسين بن علي ّ قال: فانشدتم فبكي، قال فوالله: ما ذلت انشده و يبكي حتّي سمعت البكاء من الدار، قال فقال: يا ابا عمّاره! من انشدفي الحسين بن علي (ع) فابكي خمسين، فله الجنّة، و من انشد في الحسين شعرا، فابكي عِشرين، فله الجنّه، و من انشد في الحسين شعراً فابكي عشرة، فله الجنة و من انشده في الحسين شعرا، فابكي واحداً، فله الجنّه، و من اشد في الحسين شعراً، فبكي فله الجنّة و من انشد في الحسين شعراً، فبكي فله الجنة، و من انشد في الحسين شعراً فتباكي، فله الجنة؛ اي ابو عمّاره شعري در مرثيه حسين (ع) اشاره كن، چون آغاز مرثيه نمودم، آن حضرت بگريست، سوگند به خدا چندان بگريست، كه جدران خانه با گريه آن حضرت هم آواز گشت و بانگ گريه دار را نيك بشنيدم آنگاه فرمود: اي ابا عمّاره كسي كه انشا كند از مراثي حسين و پنجاه تن را بگرياند، از براي او است بهشت خداي، و كسي كه قرائت كند مرثيه حسين را و سي تن را بگرياند بر وي فرض افتد و كسي كه

مرثيه بگويدوده تن را بگرياند بهشت از براي اوست و كسي كه انشاي شعري كند و يك تن را بگرياند، در بهشت جاي كند و كسي كه شعري گويد و خويشتن بگريد جزاي خويش بهشت يابد و كسي كه در مرثيه حسين انشاي شعري كند و خويشتن را چون گريه كنندگان وا نمايد، هم بدان از سكنه بهشت گردد.»در رجّال كشي روايتي است كه سلسله سند آن به زيد شحّام مي رسد، او مي گويد: ما جماعتي از اهل كوفه در محضر امام صادق بوديم كه جعفر بن عفّان بر آن حضرت وارد شد، حضرت او را پيش خود طلبيد: «فقال: يا جعفر! قال لبيك جعلني الله فداك، قال بلغني انّك تقول الشعر في الحسين و تجيّد، فقال: نعم جعلني الله فداك، قال قل نانشدتم فبكي و من حوله حتّي صارت الدّموع عن وجهه و لحيته ثم قال: يا جعفر! و الله لقد شهد ملائكة الله المقربون ههنا يسمعون قولك في الحسين و لقد بكوا كما بكينا و اكثر و لقد اوجب الله تعالي لك يا جعفر في ساعته الجنّه بامرها و غفور الله لك، فقال يا جعفر! الّا اريدك؟قال: نعم يا سيّدي قال: ما من احد قال في الحسين شعرا فبكي و ابكي به الاّ اوجب الله له الجنّة و غفر له؛ صادق آل محمّد فرمود: اي جعفر! عرض كرد جان من فداي تو باد فرمان چيست؟ فرمود به من رسيده است كه تو در مرثية حسين، انشاد شعر نيكو تواني كرد، عرض كرد چنين است. فرمود انشاد كن. لا جرم آغاز قرائت مراثي كرد، آنحضرت چندان بگريست كه آب چشم مباركش از چهره و لحيه

در گذشت. آنگاه فرمود: اي جعفر! فرشتگان خدا كلمات تو را امضا نمودند و سخت بگريستند چنانكه ما مي گرييم بلكه افزون گريستند و خداوند در اين ساعت بهشت را بر تو واجب گردانيد. و گناهان تو رامعفو داشت آنگاه فرمود: اي جعفر هيچ خواهي اين فضيلت بر زيادت از اين باز گويم؟عرض كرد. اي مولاي من! اينك روا باشد، فرمود نيست كسي كه شعري در مرثيه حسين گويد و بگريد يا بگرياند مگر آن كه خداوند بهشت را بر وي واجب گرداند و گناهان او را به جمله در گذراند».و نيز در كامل الزيارة از عبدالله بن غالب روايت شده است كه گفت: «روزي در محضر امام صادق شرف ياب شدم و شروع كردم به مرثيه سرايي براي حسين (ع) چون شعر به اين جا رسيد: لبليّة تسقوا حسينا بمسقاة الثري غير التراب از پشت پرده صداي ناله و فرياد بلند شد.»ابو هارون المكفوف گويد: «خدمت ابو عبدالله امام صادق شرف ياب شدم، به من فرمود: در مرثيه جدّم حسين شعري قرائت كن. من شعري قرائت كردم، امام فرمود: اشعار را در مرثيه حسين به گونه اي قرائت كن كه گويي بر سر قبر آن حضرت هستي، آن گاه اين شعر را خواندم: «امور علي جدث الحسين بكربلا فقل لا عظمته الزّكية؛در كربلا به قبر حسين گذر كن و با استخوان هاي پاكيزه او بگو».آن حضرت سخت گريست و من خاموش شدم، سپس به من فرمود: «يكبار ديگرتكرار كن.» پس من تكرار كردم. آن گاه فرمود: «شعري ديگر بخوان» پس من اين شعر را خواندم: «يا مريم قومي فاندبي مولاك و علي الحسين فاسعدي ببكاك؛اي مريم برخيز و بر مولاي خود گريه

كن و با گريه ات بر حسين او را ياري نما.» امام صادق سخت گريه كرد و گريه زنان از پس پرده بالا گرفت، گاهي صداي گريه و ناله به شدت بالا رفت و به من فرمود؛«يا ابا هارون! من انشد في الحسين، فابكي عشره، ثم جعل ينقص واحدا واحدا حتّي بلغ الواحد، فقال: من انشدّ في الحسين فابكي واحدا، فله الجنّة، ثم قال: من ذكره فبكي، فله الجنة؛ «اي ابا هارون، كسي كه در مرثيه حسين شعري گويد و ده تن رابگرياند، آن گاه از اين عدد يك يك كم كرد و فرمود اگر كسي در عزاي حسين شعري بخواند و يك تن را بگرياند، بهشت بر او واجب مي شود. پس فرمود: كسي كه ياد كندحسين را و خودش گريه كند جاي او در بهشت است».حال اين پرسش مطرح است، آيا در زمينه عزاداري براي سيد شهيدان حسين بن علي (ع) امام صادق كه وارث علم پيامبر بوده، آگاه تر است يا ابن تيميه كه خود در دفاع از يزيد و آل اميّه دامن همّت به كمر زده است، نظريه پذيرفتني تري دارد؟ آيا در زمينه عزاداري ها راه درست آن است كه شخص پيامبر و وارثان به حق علم او چون امام باقر و امام صادق پيموده اند، يا راه و مشرب فرقه وهابيت كه سر در آبشخور ابن تيميّه و آل اميّه فرو برده اند؟پاسخ اين پرسش را به خوانندگان واگذار مي كنيم.پايان

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109