مذاهب

مشخصات كتاب

نويسنده : مرکز ملی پاسخگوئی به سوالات دینی

ناشر : مرکز ملی پاسخگوئی به سوالات دینی

كليات

تعريف

مذهب حقيقى(تشيع) همان حقيقت اسلام است، نبابراين تشيّع به عنوان يك مذهب همان اسلام راستين است. ليكن، غالباً واژه ى اسم از نظر مفهوم، در معنايى عامتر از مذهب به كار مى رود; يعنى: تمامى مذاهب اسلامى جزو اسلام هستند. به عنوان مثال امامت از مسائل مذهبى است; بنابراين مذهب، روش و طريقه ى خاصى است كه در درون اسلام وجود دارد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1084_

آيا مذهب عامل عقب افتادگي مسلمانان است؟

پرسش

آيا مذهب عامل عقب افتادگي مسلمانان است؟

پاسخ

اگر با كمي دقت اسلام را مورد مطالعه قرار دهيم، خواهيم ديد اسلام در تمام زمينه هاي مادي و معنوي بهترين و عالي ترين قوانين را داراست و چنانچه ملتها و جمعيتها واقعاً خواستار تعالي و ترقي خويش باشند، بايد آن قوانين را مورد عمل قرار دهند. دليل اين مطلب مسلمانان پيشين هستند كه در زماني كه اروپا و آمريكا در توحش به سر مي بردند، مسلمانان صاحب دانشگاه و اكتشافات و اختراعات بودند.

مسيو سديو، مورّخ مشهور فرانسوي، مي نويسد:« تمدن امروز اروپا مرهون دانشهايي است كه اسلام در سراسر شرق و غرب منتشر ساخت و حقيقتاً بايد اعتراف كرد كه مسلمانان استادان اوليه ي ملل اروپا بوده اند. در زماني كه غرب در آتش جهل مي سوخت و دانشمندان خود را به جرم علم و دانش زنده زنده مي سوزانيد، اسلام در اثر برنامه هاي عالي خود دانشمنداني چون: جابر بن حيان (بنيانگزار شيمي، محمدزكرياي رازي و بوعلي سينا (در زمينه طبّ و داروسازي)، ابو نصر فارابي و خواجه نصير الدين طوسي و ابوريحان بيروني (در زمينه رياضيات و نجوم) و دانشمنداني ديگر در زمينه هاي ديگر در دامن خويش تربيت كرد، كه كتابهاي بسياري از اين دانشمندان هنوز هم مورد استفاده ي دانشمندان جهان است»

با اين توضيح مختصر معلوم شد كه آيين صحيح، نه تنها عامل عقب افتادگي نيست؛ بلكه بزرگ ترين عامل پيشرفت و ترقي جامعه است. همانطور كه در تاريخ آمده است مسلمانها تا زماني كه به احكام قرآن و دستورات اسلام عمل مي كردند، بر جهان حاكم بودند؛ اما عقب افتادگي، سرخوردگي، بدبختي و بيچارگي مسلمانها از آن زمان شروع شد كه دستورات دين را از

متن زندگي خويش خارج ساختند. اميد است مسلمانها E

از خواب گران برخيزند و عظمت و سربلندي از دست رفته ي خويش را با به كار بستن دستورات و قوانين حيات بخش اسلام، دوباره به دست آورند.

« بخش پاسخ به سؤالات »

تاريخچه مذاهب اسلامي

در طول 1400 سال عمر اسلام چند فرقه اسلامي به وجود آمده است؟ نام و محل زندگي شان كجا است؟

پرسش

در طول 1400 سال عمر اسلام چند فرقه اسلامي به وجود آمده است؟ نام و محل زندگي شان كجا است؟

پاسخ

در زمان حيات پيامبر گرامي اسلام(ص)، اختلافاتي در پاره اي از مسايل ميان مسلمانان رخ داد، ولي وجود رسول خدا(ص) مانع پيدايش فرقه ها و مذاهب بود. پس از رحلت حضرت عده اي بر اثر هوا و هوس وجاه طلبي باعث مهم ترين اختلاف در جهات اسلام شدند كه تا به امروز باقي است و گروه كثيري از مسلمانان را به انحراف از اسلام اصيل كشانده است، و آن عبارت بود از اختلاف درباره امامت و خلافت و جانشيني رسول اكرم(ص). از همين جا امت اسلامي به دو دسته تقسيم شد: يك دسته با استناد به آيات قرآن و احاديث پيامبر اكرم(ص) معتقد بودند كه خليفه پيامبر و امام مسلمانان از جانب خداوند تعيين شده و او اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب(ع) است، و بعد از او هم يازده تن از فرزندان علي و فاطمه(س) خواهند بود.

دسته دوم به همان دليلي كه اشاره شد، آيات و احاديث مربوط به امامت را ناديده گرفته و گفتند جانشين رسول خدا(ص) از طرف خداوند تعيين نگرديده و مردم رهبر خود را انتخاب مي كنند.

بنابر اين مسلمانان، به دو گروه اصل تقسيم مي شوند: يكي شيعه و ديگري سني.(1)

بعدها هر يك از اين دو گروه به شعبه هاي متعدد منشعب شدند، كه با توجه به كثرت اين شعب از ذكر نام و توضيح آن ها معذوريم. مي توانيد با مراجعه به كتاب "فرهنگ فرق اسلامي" نوشته دكتر محمد جواد مشكور، "شيعه در اسلام" اثر مرحوم علامه طباطبايي، "فرق و مذاهب كلامي" از علي رباني گلپايگاني، "شناخت كشورهاي اسلامي" از غلامرضا

گلي زواره و كتب ديگر، فرقه هاي اسلامي را مطالعه فرماييد.

اكثر شيعيان در كشورهاي ايران، جمهوري آذربايجان، عراق، يمن، بحرين و لبنان زندگي مي كنند و اكثر سنيان در بقيه كشورهاي اسلامي به سر مي برند.

پي نوشت ها:

1 - علي رباني گلپايگاني، فرق و مذاهب كلامي، ص 24 و 27؛ علامه طباطبايي، شيعه در اسلام ص 19 و 23.

اگر شيعه حق است , چرا در اقليت است و اكثر مسلمانان جهان , آن رانپذيرفته اند ؟

پرسش

اگر شيعه حق است , چرا در اقليت است و اكثر مسلمانان جهان , آن رانپذيرفته اند ؟

پاسخ

شناخت حق و باطل , در گرو كمى پيروان و يا فزونى آنها نيست . در جهان امروز ,نسبت مسلمانان به منكران اسلام , در حدود يك پنجم يا يك ششم است , اكثريت ساكنان خاور دور را بت پرستان و گاو پرستان و ساير منكران ماوراء طبيعت تشكيل مى دهند . چ_ي_ن ب_ا ج_م_عيت متجاوز از يك ميليارد , جزء اردوگاه الحادى كمونيسم است و اكثريت مردم هندوستان را , كه نزديك يك ميليارد جمعيت دارد , گاو پرستان و بت پرستان تشكيل مى دهند . و از سويى چنين نيست كه اكثريت , نشانه حقانيت باشد . ق_رآن م_ج_يد غالبا اكثريت هارا نكوهش نموده و به ستايش از برخى اقليتها مى پردازد , كه در اين مورد به عنوان نمونه , به برخى از آيات اشاره مى نماييم :

1 - و لا تجد اكثرهم شاكرين . (1)- اكثر آنان را سپاسگزار نخواهى يافت .

2 - ان اوليائه الا المتقون و لكن اكثرهم لا يعلمون . (2)- اولياى وى نيستند مگر پرهيزكاران , وليكن اكثر آنان نمى دانند .

3 - و قليل من عبادى الشكور . (3)- و اندكى از بندگان من سپاسگزارند .

ب_ن_اب_راين , انسان واقع گرا , هيچگاه نبايد از اقليت پيروان آيين خود بهراسد ونيز نبايد به خاطر اكثريت آنان مباهات كند . بلكه شايسته است چراغ عقل را روشن سازد و از نور و فروغ آن بهره مند گردد . م_ردى ب_ه ام_ي_رمومنان على عليه السلام عرض كرد : چگونه ممكن است

كه مخالفان تو درجنگ جمل , كه اكثريت نسبى را تشكيل مى دهند , بر باطل باشند ؟امام عليه السلام فرمود : ان الحق و الباطل لا يعرفان باقدار الرجال , اعرف الحق تعرف اهله , اعرف الباطل تعرف اهله . - حق و باطل , با مقدار پيروان , شناخته نمى شود , حق را بشناس , اهل آن راخواهى شناخت . باطل را بشناس , اهل آن را خواهى شناخت . ب_ر ي_ك فرد مسلمان لازم است كه اين مساله را از طريق علمى و منطقى تحليل نمايد وآيه و لا تقف ما ليس لك به علم (5) را بسان چراغى فرا راه خود قرار دهد . گ_ذش_ت_ه از اي_ن , هر چند شيعه از نظر جمعيت به پايه اهل تسنن نمى رسد , اما اگرسرشمارى دق_ي_ق_ى ص_ورت گ_ي_رد , م_علوم خواهد شد كه يك چهارم مسلمانان جهان را شيعيان تشكيل م_ى ده_ن_د , و آن_ان در نوع مناطق مسلمان نشين دنيا زندگى مى كنند (5) و درتمام برهه هاى تاريخ , در ميان آنان دانشمندان و نويسندگان نام آور و صاحبان تصانيف و آثار مى زيسته اند . ش_ايسته است روشن گردد كه پايه گذاران علوم اسلامى نيز غالبا شيعه بوده اند كه درميان آنان :اب_والاسود دئلى , پايه گذار علم نحو خليل بن احمد , پايه گذار علم عروض معاذ بن مسلم بن ابى ساره كوفى , پايه گذار علم صرف و ابوعبداللّه محمد بن عمران كاتب خراسانى ( مرزبانى ) يكى از پيشتازان علم بلاغت به چشم مى خورند . (6)ب_راى آگ_اه_ى ب_ي_شتر بر تاليفات انبوه علما و دانشمندان شيعه

, كه شمارش همه آنهابسيار دش_وار است , مى توانيد به كتاب ارزشمند الذريعه الى تصانيف الشيعه مراجعه كنيد و نيز جهت آشنايى با شخصيتهاى بزرگ شيعه كتاب اعيان الشيعه وبراى كسب اطلاع از تاريخچه شيعيان تاريخ الشيعه را ملاحظه فرماييد .

آيا فزوني و كمي پيرو را مي توان ملاك حق و باطل دانست؟

پرسش

آيا فزوني و كمي پيرو را مي توان ملاك حق و باطل دانست؟

پاسخ

هر گاه مسلمانان جهان را يك ميليارد تخمين بزنيم يك چهارم يا يك سوم آنان را جمعيت شيعه تشكيل ميدهد، اكنون سوال ميشود چگونه ميتوان گفت گروه كمي بر حق و گروه بيشتري بر باطلند.

ولي بايد توجه نمود كه:

اولاً ميان شيعه و سني مشتركات زيادي در اصول و فروع هست كه اگر در يك بررسي دور از تعصب مطرح شوند خواهيم ديد كه سخن مصلح بزرگ سيد شرف الدين عاملي (1290-1377) در خطاب به دانشمندان اهل سنت، بسيار صحيح و پا برجاست، آنجا كه فرمود:

«ما يجمعنا اكثر مما يفرقنا.»

«مشتركات ما بيش از مايه هاي تفرقه ماست.»

ثانياً: كثرت و قلت هيچگاه مايه حق و باطل نيست، فزوني جمعيت را نمي توان نشانه حقانيت گرفت، امروز جمعيت جهان از پنج ميليارد فراتر رفته و در آستانه شش ميلياردي قرار گرفته است، پنج ششم آنان از اسلام روي گردان بوده و يك ششم اسلام پذيرفته اند، آيا ميتوان در اين مورد آن سخن را نيز تكرار كرد.

قرآن پيوسته اكثريت امم پيشين رانكوهش نموده و مي فرمايد: «بل اكثرهم لا يومنون» بقره/100، «و اكثرهم الفاسقون» آل عمران/110، «و اكثرهم لا يعقلون» مائده/103، «و اكثرهم لا يعلمون» انعام/37، «و لكن اكثرهم يجهلون» انعام/111

امير مؤمنان (ع) در مورد اين نوع طرز تفكر سخني بسيار حكيمانه دارد كه دكتر طه حسين مصري پس از نقل آن، ياد آور ميشود: گوش زمانه سخني به اين استحكام و استواري پس از وحي الهي نشنيده است. اين سخن را امام موقعي فرمود كه شركت عايشه و طلحه و زبير در جنگ جمل مايه

ترديد و دودلي بعضي از فرماندهان سپاه علي (ع) شده بود و با خود مي انديشيدند: چگونه علي با اين شخصيت هاي با عظمت از در نبرد وارد ميشود و برخي از آنان به حضور علي (ع) رسيدند و اين مشكل را مطرح كردند.

امام در پاسخ چنين فرمود:

«انك رجل لملبوس عليه» [تو فرد مشتبه هستي يعني ميزان حق و باطل بر تو اشتباه شده است.]

«ان الحق لا يعرفان باقدار الرجال» [حق و باطل با شخصيت افراد شناخته نميشود يعني شخصيت، نشانه حقانيت نيست.]

«اعرف الحق تعرف اهله، اعرف الباطل تعرف اهله» [حق و باطل را بشناس آنگاه پيروان آن دو را بشناس.]

يك انسان فرزانه واقع بين نبايد فريب فزوني و زرق و برق دستگاه مخالف را بخورد بلكه بايد با بينش صحيح حق را بشناسد هر چند در كلبه درويش باشد، و از باطل بگريزد هر چند در كاخ فراعنه باشد.

چرا بيشتر افرادي كه به دين اسلام مشرف مي شوند، به تسنن گرايش پيدا مي كنند؟

پرسش

چرا بيشتر افرادي كه به دين اسلام مشرف مي شوند، به تسنن گرايش پيدا مي كنند؟

پاسخ

اين كه بگوييم تمامي افرادي كه به دين اسلام مشرف شده اند سني مي شوند كليت ندارد، چون كه هستند بعضي هابعداز اين كه مسلمان مي شوند، تشيع - دوازده امامي - را به عنوان مذهب خود انتخاب مي كنند مثل پرفسور ساشادينا و امثال ايشان و بعضي ها بعد ازمسلمان شدن و انتخاب مذهب اهل سنت مستبصر شده به تشيع گرايش پيدا مي كنند مثل پرفسور حامد الگار كه سني بوده و اخيرا" شيعه شده است. 2- متفكرين و روشنفكراني كه مسلمان شده اند بيشتر از طريق اهل سنت بااسلام آشنا شده اند، لذا سني بودن آنها چندان استبعاد ندارد .3- از طرفي مستشرقين نيز در معرفي شيعه به آن معنا كار نكرده اند و معمولا" سياستشان بر آن است كه شيعه مطرح نشود و اضافه بر آن اهل سنت در اين مورد بيشتركار كرده اند و منابعشان در دسترس مي باشد .4- براي بعضي از دانشمندان مساله مذهب مطرح نيست تا دنباله شيعه و سني بودن بروند، آنچه كه براي آنها مهم است خود اسلام و قرآن مي باشد در مقابل ساير اديان. ;

چرا اكثر مسلمانان كشورهاى غربى، اهل سنّت مى باشند؟

پرسش

چرا اكثر مسلمانان كشورهاى غربى، اهل سنّت مى باشند؟

پاسخ

پذيرفتن حق و تسليم در برابر آن نياز به عواملى از جمله بركنارى از تعصّب و ترس و تقليد دارد كه معمولا در مقايسه با گرايش به باطل، اقليّتى از آن(حقّ) پيروى مى كنند. از اين رو مى بينيم كه اهل حقّ همواره در اقليّت بوده اند. بنابراين طبيعى است كه شيعيان نسبت به مجموع مسلمانان، در اقليّت باشند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1162_

اگر در قرآن كريم تحريفي به وجود نيامده _ كه همه به آن اعتقاد كامل داريم _ پس دليل بوجود آمدن فرق مختلف اسلامي چيست

پرسش

اگر در قرآن كريم تحريفي به وجود نيامده _ كه همه به آن اعتقاد كامل داريم _ پس دليل بوجود آمدن فرق مختلف اسلامي چيست

پاسخ

در قرآن كريم تحريفي صورت نگرفته و آيات آن بدون هيچ گونه كم و يا زياد به دست ما رسيده است "لآ يَأْتِيه ِ الْبَ_َطِ_ل ُ مِن بَيْن ِ يَدَيْه ِ وَ لاَ مِن ْ خَلْفِه ِي تَنزِيل ٌ مِّن ْ حَكِيم ٍ حَمِيد;(فصلت 42) از پيش روي آن و از پشت سرش باطل به سويش نمي آيد، وحي ]نامه اي است از حكيم ستوده ]صفات ." "إِنَّا نَحْن ُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَه ُو لَحَ_َفِظُون (حجر،9)، ما قرآن را نازل كرديم و ما به طور قطع نگه دار آنيم "

از طرفي آيات قرآن كريم به محكمات و متشابهات تقسيم مي شوند; محكمات آياتي هستند كه مفهوم آن بقدري روشن است كه جاي گفتگو و بحث در معناي آن ها نيست مانند آيه "قُل ْ هُوَ اللَّه ُ أَحَد" و...

واژة "متشابه در اصل به معناي چيزي است كه قسمت هاي مختلف آن شبيه يكديگر باشند، به همين خاطر به جمله ها و كلماتي كه معناي آن ها پيچيده باشد و گاهي احتمال هاي مختلف دربارة آن ها داده مي شود، متشابه مي گويند; پس منظور از آيات متشابهات آياتي است كه معاني آن در آغاز نظر پيچيده است و احتمال هاي متعدد در آن مي رود و با توجه به محكمات و روايات معتبر تفسير آن ها روشن مي شود; قرآن كريم مي فرمايد: "او كسي است كه اين كتاب ]آسماني را بر تو نازل كرد كه قسمتي از آن آيات "محكم ]صريح و روشن است كه اساس اين كتاب مي باشد ]و هر گونه پيچيدگي در آيات ديگر

به نظر برسد با مراجعه به اين ها بر طرف مي گردد[ و قسمتي از آن "متشابه است ولي آن ها كه در قلوبشان انحراف است از متشابهات پيروي مي كنند، تا فتنه انگيزي كنند ]و مردم را گمراه سازند[ و تفسير ]نادرستي براي آن مي طلبند، در حالي كه تفسير آن ها را جز خدا و راسخان در علم نمي دانند ]آن ها هستند كه بر اثر فهم و درك اسرار همة آيات قرآن در پرتو علم و دانش الهي مي گويند: ما به همه آن ها ايمان آورديم همه از طرف پروردگار ماست و جز صاحبان مغز متذكر نمي شوند." (آل عمران 7)(ر.ك نمونه آيت الله مكارم شيرازي و ديگران ج 2، ص 320_329، دارالكتب الاسلامية تهران )

بنابراين ممكن است يكي از علل بوجود آمدن اختلاف و وجود فرق هاي متعدد، فهم غير صحيح از متشابهات باشد. البته علت ها و عوامل ديگري نيز وجود داشته و دارد كه به مرور زمان در ميان مسلمانان باعث پديد آمدن فرقه ها و مذاهب مختلف شده است كه به عناوين برخي از آن ها اشاره مي شود:

1. جريان سقيفه بني ساعده و انحراف امامت و جانشيني پيامبر از مسير واقعي آن بعد از وفات پيامبر اكرم

2. منع نقل و نوشتن احاديث پيامبر بعد از وفات آن حضرت تا زمان منصور خليفة عباسي (حدود صد سال .

3. ساختن احاديث دروغي در زمينه هاي مختلف (خصوصاً مدح خلفا، حقانيت آن ها، فضل معاويه و نسبت دادن اين احاديث به پيامبر اكرم كه علامة اميني در كتاب الغدير (ج 5، نشر دارالكتاب العربي بيش از چهارصد هزار از اين احاديث را

شمارش نموده كه برخي از فرقه هاي اسلامي شديداً به آن معتقدند و براساس اين احاديث عمل مي كنند.

4. تكبر، تعصب رياست طلبي نفاق كينه و سودجويي برخي افراد سرشناس اسلامي

5. روبرو شدن مسلمانان بعد از فتوحات اسلام با فرهنگ ها، عقايد و انديشه هاي مختلف يهودي مسيحي رومي ايراني تأثيرگذاري انديشه هاي آنان در مسلمانان و ورود اسرائيليات و اسطوره هاي يهود و نصاري در احاديث اسلامي

6. فهم ها و تفسيرهاي مختلف از قرآن در زمان پيامبر اكرم اگر در فهم آيه اي از قرآن اختلاف پيش مي آمد، مي رفتند پيش پيامبر و آن حضرت حق را براي مردم بيان و رفع اختلاف مي نمود، ولي بعد از وفات آن حضرت اين گونه نبود. براساس حديث متواتر ثقلين (كه شيعه و سني آن را نقل كرده اند) پيامبر اكرم براي بعد از وفات خود نيز چاره انديشي كرده بود تا مسلمانان گمراه نشوند (فرمود: من در بين شما دو چيز گران بها مي گذارم كتاب خدا و عترت (اهل بيتم ); اين دو از هم جدا نمي شوند اگر به اين دو تمسك كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد) اما بعد از وفات آن حضرت مفسران واقعي قرآن حامل علوم پيامبر يعني اهل بيت معصوم از رأس جامعة اسلامي كنار گذاشته شدند و مسلمانان به اختلاف و گمراهي دچار شدند.(ر.ك بحوث في الملل و النحل آيت الله جعفر سبحاني ج 1، ص 47_109، نشر مركز مديريت حوزة علميه قم / معالم المدرستين العلامه سيد مرتضي عسكري ج ص 17_23، المجمع العلمي الاسلامي )

با توجه به حديث ثقلين و امامت ائمه پس چرا عقايد مختلف است و مسلمانان به دو شاخه سني و شيعه تقسيم شده اند

پرسش

با توجه به حديث ثقلين و امامت ائمه پس

چرا عقايد مختلف است و مسلمانان به دو شاخه سني و شيعه تقسيم شده اند

پاسخ

پيدايش مذاهب و گروه هاي مختلف فكري علل مختلفي دارد؛ از جمله :

1- بسياري از مسلمين برخلاف روايت ذكر شده، به طور شايسته به ثقلين تمسّك نكردند و فقدان پرتو گيري از معارفاهل بيت - عليهم السلام - آنان را به اين سو و آن سو كشاند.

2- پيدايش برخي از اختلافات فكري و نظري، تا حدود زيادي طبيعي است و سخن پيامبر اكرم (ص) نيز به معناي آننيست كه در اثر تمسّك به قرآن و اهل بيت (ع) چند گونه انديشي به كلي رخت برخواهد بست؛ زيرا در درك و تفسيركلام اهل بيت (ع) نيز ممكن است آراي مختلفي ظهور و بروز نمايد، ليكن در عين حال تمسك به ثقلين بسياري ازگرايش هاي پراكنده را محدود ساخته و از انحرافات اساسي جلوگيري خواهد نمود.{J

آيا ايجاد مذاهب موجب تحريف دين نيست ؟

پرسش

آيا ايجاد مذاهب موجب تحريف دين نيست ؟

پاسخ

اگر مقصود از ايجاد مذاهب، به وجود آوردن فرقه هايي با ديدگاه هايي خارج از دين و ناسازگار با محتواي واقعي آناست، اين همان بدعت و تحريف است؛ ولي اگر مذهبي داراي عين محتواي دين باشد و صرفا با نام خاصي از ديگركلمه ها متمايز شود، اين تحريف نيست.

در حال حاضر تعداد شيعيان در جهان زياد است يا تعداد اهل سنت

پرسش

در حال حاضر تعداد شيعيان در جهان زياد است يا تعداد اهل سنت

پاسخ

در حال حاضر تعداد اهل سنت در سطح جهان بيشتر است. البته بايد توجه داشت كه كثرت عددي از نظر منطقي،مساوي با صحت و حقانيت نيست؛ به تعبير حضرت علي(ع) بايد حقيقت را ملاك شناسايي افراد قرار داد، نه افراد راملاك تشخيص حق. از طرف ديگر حكومت ها در تمامي اين كشورها از زمان بني اميه تا حال با شيعيان و مذهب آنان به شدت در مخالفت و دشمني بودند واز هر وسيله اي استفاده مي كردند تا شيعيان را نابود سازند. در مثل بسياري از اهلسنت كشورهايي مانند: هند، پاكستان، سري لانكا و علويين تركيه و سوريه و بسياري از ديگر مناطق از نظر تاريخي سابقه تشيع داشته اند، ليكن بر اثر فشار و خفقان شديد حكام ناچار به تقيه شده و براساس فقه شافعي ها و ديگرمذاهب اهل سنت عمل نمودند. استمرار اين وضعيت در چند نسل متوالي و دوري از علما باعث شد كه به تدريجنسل هاي بعدي اصل و تشيع خود را به فراموشي سپرده و با آن بيگانه شدند.

علت كثرت جمعيت اهل تسنن تسبت به شيعيان چيست؟آيا اين دليل حقانيت آنان نيست؟

پرسش

علت كثرت جمعيت اهل تسنن تسبت به شيعيان چيست؟آيا اين دليل حقانيت آنان نيست؟

پاسخ

درباره علت كثرت جمعيت اهل تسنن توجه به چند نكته لازم است:

1- كثرت عدد هيچ ارتباط لزومي با حقانيت ندارد. عين همين سؤال را مي توان درباره فزون تعداد مسيحيان مطرحساخت. به تعبير حضرت علي(ع) بايد حقيقت را معيار شناخت افراد قرار داد، نه اشخاص را معيار شناختحقيقت.

2- كم بودن تعداد شيعه در برابر اهل سنت علل تاريخي مهمي دارد؛ از جمله:

الف) حكومت هاي جور در طول تاريخ مانع جدي تبليغ و شناسايي مكتب اهل بيت(ع) بوده و به هر شكل ممكن از آن جلوگيري مي كردند.لاجرم جهانيان آن سان كه بايد و شايد در طول تاريخ با اين فرهنگ غني آشنايي نيافتند.

ب ) بر اثر فشار و سختگيري هاي فزون از حد حكام، شيعه در طول تاريخ در رعب وحشت و رنج به سر مي بردند. اين مسأله نيز مانع نزديكشدن ديگران به شيعه و گسترش تشيع مي گرديد.

ج ) در بسياري از موارد بر اثر جور و ستم شديد حكام، شيعيان به شدت در تقيه بوده و ناچار به عمل براساس برخي از مكاتب فقهي اهل سنت بودند. استمرارطولاني اين وضعيت موجب شدپس از گذشت مدتي، نسل هاي بعدي اصالت شيعي خود را فراموش كرده و آييني را كه توسط آباي آنها به خاطر تقيه برگزيده شده بود، عين حقيقت تلقي كنند و براي هميشه به آن پاي بند باشند. اين مسأله در بسياري ازنقاط جهان اسلام به ويژه در هند و بنگلادش و سريلانكا و سوريه و تركيه وجود داشته است.

د ) در مورد اثبات حقانيت شيعه كتاب هاي بسياري نوشته شده، جالب اين است كه اكثر علماي شيعه حقانيت شيعه را با مدارك اهل سنت به

اثبات مي رسانند. طبيعي است براي اثبات اين مدعا نمي توان در يك نامه ادله و مدارك ارائه نمود. ازاين رو خوانندگان را به مراجعه متون زير دعوت مي كنيم:

1- الغدير علامه اميني، ترجمه: جلال الدين فارسي

2- شيعه در اسلام علامه طباطبايي

3- عقبات الانوار علامه مير حامد حسين لكنهوي

اين كتاب مشتمل بر بيش از ده جلد و همه منابع آن از اهل سنت مي باشد.

4- معارف اسلام در دو مكتب (ترجمه: معالم المدرستين) علامه عسكري، ترجمه: دكتر جليل تجليل

5- حق جو و حق شناس (ترجمه: المراجعات) علامه سيد شرف الدين، ترجمه امامي

اين كتاب حاوي مناظره علمي و تحقيقي دو عالم برجسته شيعه و سني است و داراي اتقان و استدلالات محكم و به دور از هرگونه تعصب است.

ه ) در مورد نماز و روزه در سنت پيامبر(ص) نوشته هاي بسياري وجود دارد؛ از جمله: وضوء النبي من خلال ملابسات التشريع، عليالشهرستاني، و سبع مسائل فقهيه، جعفر السبحاني .

چرا با آن كه حقانيت شيعه ثابت شده است اكثر مسلمانان جهان را اهل سنت تشكيل مي دهند؟

پرسش

چرا با آن كه حقانيت شيعه ثابت شده است اكثر مسلمانان جهان را اهل سنت تشكيل مي دهند؟

پاسخ(قسمت اول)

اين كه گفته شده «حقانيت شيعه ثابت شده» بايد توضيح داده شود اگر مقصود اين است كه حقّانيت شيعه براي مسلمانان سنّي مذهب جهان، ثابت شده، اين صحيح نيست. چون براي همه ي مسلمانانِ سنّي مذهب جهان، حقّانيت شيعه ثابت نشده و بيشتر آنان، از اين مسائل بدورند، چون بسياري اهل تحقيق نيستند و زمينه تحقيق هم ندارند، همان طوري كه بيشتر شيعيان هم اهل تحقيق نيستند و امكان هم ندارد كه بيشتر مردم مسلمان و شيعه ي جهان، محقّق باشند. تحقيق در حقانيت يك مذهب، سال ها وقت و تلاش هاي علمي بي وقفه مي خواهد و اين، براي همه ميسّر نيست.

و اگر مقصود اين است كه حقانيت شيعه براي همه ي علماي اهل سنّت ثابت شده، اين هم صحيح نيست. چون همه علماي اهل سنت اهل تحقيق نيستند، همان طوري كه همه ي علماي شيعه اهل تحقيق نيستند. در ميان شيعه و سني، عده اي از علماء اهل تحقيق هستند و تشخيص حقانيت يك مذهب و يا بطلان آن، به عهده ي آن هاست و ديگران با اعتماد به تحقيق آنان، مذهبي را اختيار مي كنند.

بنابر اين، سؤال را بايد به شكل ديگري مطرح كرد. به عنوان مثال مي توان چنين سؤال كرد: «چرا بيشتر مسلمانان جهان سنّي هستند؟» و مي توان به اين صورت هم مطرح كرد: «چرا تعداد شيعيان كمتر از سنّي ها است؟»

براي روشن شدن پاسخ همه ي اين پرسش ها به آن چه در زير مي آيد توجه كنيد:

1_ علي(ع) فرمود: «ايها الناس! لاتَسْتَوحِشُوا في طريق الهُدي لِقِلَّةِ اَهلِه؛ اي مردم! در طريق هدايت، از كمي تعدادِ هدايت يافته ها

دلتنگ نشويد»(نهج البلاغه دشتي، ص 422، خطبه 201).

اين سخن، مي رساند كه كم بودن پيروان حق و هدايت، نشانه باطل بودن و گمراهي نيست و حتي اين سخن مي فهماند كه پيروان حق، هميشه كم هستند.

و نيز آن حضرت در نامه اش به مالك اشتر آورده است: «والحقُّ كُلُّهُ ثقيلٌ و قد يخفّفه اللّه علي اقوام طلبوا العاقبة فصبّروا انفسهم و وَثِقوا بصدقِ موعوداللّه لهم؛ حق، همه اش سنگين است و خداوند آن را بر كساني كه آخرت را مي خواهند، نَفس خود را به صبر و شكيبايي وا مي دارند و به وعده هاي پروردگارشان درباره بهشت و جهنم اطمينان دارند، آسان و سبك مي سازد»(نهج البلاغه دشتي، ص 582، بند17، نامه به مالك اشتر، نامه 53).

اين جمله از حضرت امير(ع) مي رساند كه زير بار حق رفتن آسان نيست و تا انسان به كمك خدا به مقامات والاي معنوي نرسد، نمي تواند آن را به دوش بكشد.

از اميرمؤمنان علي(ع) نقل شده كه فرمود: «انّ الحق ثقيل مري ءٌ و انّ الباطل خفيف و بي ءٌ؛ ظاهر حق سنگين و باطن آن گوارا است و ظاهر باطل سبك و باطن آن كشنده است»(نهج البلاغه دشتي، ص 720، حكمت 376 / نهج البلاغه فيض الاسلام، يك مجلدي، ص 1265، حكمت 368).

در غررالحكم و دررالكلم از اميرمؤمنان(ع) آورده است: «اِصبِرْ عَلي مَرارَةِ الحقّ و اِيّاكَ اَنْ تَنخَدِعَ لحَلاوةِ الباطل؛ به تلخي حقّ صبر كن و بپرهيز از اين كه فريب شيريني باطل را بخوري»(شرح غرر و درر، ج 2، ص 237، چاپ دانشگاه تهران، هفت مجلدي).

«لايَصبرُ عَلي مُرِّ الحقّ الاّ من ايقَنَ بحلاوَةِ عاقبته؛ بر تلخي حق صبر نمي كند، مگر آن كس كه به شيرين عاقبت اين

صبر، يقين داشته باشد»(شرح درر و غرر، ج 6، ص 423).

از اين سخنان به دست مي آيد كه حق، سنگين و تلخ است و براي همين هر كسي نمي تواند زير بار آن برود.

2_ كثرت پيروان، معيار حقانيت نيست و كم بودن پيرو هم معيار حقانيت نيست. تعداد پيرو، ربطي به حقانيت يا باطل بودن ندارد. همين الآن كه قرن پانزدهم هجري قمري است، تعداد غيرمسلمانان بيشتر از تعداد مسلمانان است و حتي تعداد ماركسيست هاي چين، شوروي سابق و بعضي از كشورهاي ديگر، بيشتر از سنّي مذهب ها است. آيا مي توان گفت: غيرمسلمانان حقّ اند؟ آن هنگام كه پيامبر اسلام ظهور كرد، يك نفر بود، در حالي كه مخالفان هزاران نفر بودند. آيا پيامبر به خاطر اين كه در اقليت بود، حق نبود؟!

در قرآن آياتي آمده كه اكثريت را محكوم و نكوهش مي كند. برخي از اين آيات چنين است:

... و انَّ كثيراً لَيُضلّون باهوائهم بغير علم... (،انعام، آيه ي 120).

و ما يؤمن اكثرهم باللّه .. (،يوسف، آيه ي 106).

و لاتَجِدُ اكثرهم شاكرين... (،اعراف، آيه ي 17).

... اِنْ اوليائُهُ الاّ المتقون و لكن اكثرهم لايعلمون (انفال، آيه ي 34).

و آياتي در قران هست كه اقليّت را مدح مي كند مانند:

... كَم مِنْ فِئةٍ قليلةٍ غَلَبَتْ فئةً كثيرةً باذن الله والله مع الصابرين (،بقره، آيه ي 249).

و ما آمن معه الاّ قليل (،هود، آيه ي 40).

و قليل من عبادي الشكور (،سبأ،آيه 13).

ما فعلوه الا قليل (،نساء، آيه 66).

فشربوا منه الاّ قليلاً منهم

(درباره ي اين آيات به «الايضاح» نوشته فضل بن شاذان، ص 125 مراجعه كنيد). اين آيات تصور كساني را كه كثرت جماعت را علامت حقانيت به حساب مي آورند، باطل مي سازد.

3_ به خليل بن احمد گفتند: چرا اصحاب پيامبر

با همديگر مانند برادران اَبَويني بودند، ولي علي(ع) در ميان آنان مانند نابرادري بود؟ خليل در جواب گفت: چون علي(ع) از همه آنان عالم تر، شريف تر و حليم تر بود و زودتر از آنان اسلام آورد و براي همين اصحاب پيامبر نسبت به او حسد مي ورزيدند، زيرا مردم به همفكر و هم سليقه ي خود مايل ترند(الشيعة والحاكمون، ص 21، چاپ پنجم، بيروت).

واز مسيلمة بن نميل پرسيدند: چرا با اين كه (ع) از همه برتر بود، او راترك كردند؟ در جواب گفت: چون آنان طاقت ديدنِ او را نداشتند(الشيعة والحاكمون، ص 21، چاپ پنجم، بيروت).

پيامبر اسلام(ص) در غدير خم فرمود: مَن كنتُ مولاهُ فهذا عليٌّ مولاهُ . اين حديث را همه علماي شيعه و سني آورده اند و كمتر حديثي به قوّت اين حديث مي رسد. اين حديث مانند آفتاب ظهر است و هيچ كس نمي تواند در آن ترديد كند. از نظر علماي شيعه اين حديث نصّ صريح و روشن براي خلافت بلافصل علي(ع) است و از نظر علماي سني، كلمه «مولا» به معناي دوست داشتن است. اگر فرض كنيم كه اين كلمه به اين معناست، آيا پس از پيامبر با علي(ع) دوستي كردند؟ در جواب بايد گفت: نه تنها دوستي نكردند، بلكه دشمني كردند، آن هم نه دشمني ساده، بلكه به خانه اش هجوم بردند، هتك حركت كردند و آن حضرت را با شمشير به بيعت فرا خواندند و پس از آن كه علي(ع) به خلافت رسيد و مردم بيعت كردند، باز هم دوستي نكردند، بلكه به جنگ او برخاستند، جنگ جمل را برپا كردند، جنگ صفين را راه انداختند، جنگ نهروان را پيش آوردند و خود او را در مسجد در حال نماز

به شهادت رساندند. نه تنها با علي(ع) چنين رفتار كردند، فرزندان او را نيز كشتند، فرزندزاده هاي او را كشتند و اين كشتار تا به امروز ادامه دارد. براي نمونه به چند مورد اشاره مي كنيم:

امام حسين(ع) به معاويه نوشت: اي معاويه! تو «زياد» را بر عراق حاكم كردي، در حالي كه او دست و پاي مسلمانان را قطع و چشمانشان را كور مي كرد و آن ها را بر شاخه هاي نخل به دار مي آويخت. تو به او نوشتي كه هر كس بر دين علي است او را بكش و او نيز به دستور تو آن ها را كشت و به امر تو مثله كرد(به تاريخ تشيع در ايران، جعفريان، ص 39 به نقل از طبقات و انساب الاشراف مراجعه شود).

امام باقر(ع) فرمود: هميشه ما را تحقير مي كنند، ما مورد ظلم و ستم هستيم، ما را تبعيد مي كنند، از حقوق خودمان محروم مي سازند و مي كشند. ما بر خون خود و دوستانمان تأمين نداريم. شيعيان ما را كشتند، دست و پايشان را قطع كردند، نام هر كس در زمره ي اصحاب ما برده مي شد، زنداني مي گرديد، يا مالش غارت مي شد يا خانه اش را ويران مي ساختند. اين بلا همچنان بود تا زمان عبيداللّه بن زياد. پس از او حجاج آمد. حجاج شيعيان بسياري را كشت، بهتر از اين بود كه او را شيعه ي علي معرفي كنند(به صفحه 40 تاريخ تشيع مراجعه شود).

خوارزمي در نامه اي كه به شيعيان نيشابور نوشته، به بهترين شكل اين مظلوميت را ترسيم كرده است. او مي نويسد: هيچ شهري از شهرهاي كشور اسلامي نيست، مگر آن كه علوي مظلومي به شهادت رسيده و بني اميه و بني عباس در قتل او شريك اند

و عدناني و قحطاني بر آن متفق اند. معاويه حجر بن عدي كندي و عمرو بن حمق خزاعي را بعد از آن كه قسم هاي مؤكد و عهدهاي شديد كرده بود، به شهادت رساند. و زياد بن سميه هزاران نفر از شيعيان بصره را اعدام كرده و بيشترين اسير و زنداني را از آنان داشت. او بني هاشم را به بازي گرفته بني فاطمه را تهديد مي كرد و شيعيان علي را مي كشت و آثار اهل بيت رسول اللّه را محو مي نمود(تاريخ تشيع در ايران، ص 41).

پاسخ(قسمت دوم)

منصور خليفه ي عباسي، محمد بن ابراهيم بن حسن را كه يكي از سادات بود، احضار كرد و به او گفت: تو را به شكلي خواهم كشت كه تاكنون كسي را آن گونه نكشته ام. پس از آن دستور داد محمد را خواباندند و بر بدن او ستوني را ساختتد و محمد در زير آن ستون جان داد(الشيعه و الحاكمون، ص 147).

حالا شما بينديشيد و بگوئيد كه آيا همه كس مي تواند راه علي و خاندان علي(ع) را برود؟ آيا هر كسي مي تواند تحمل اين شكنجه ها، زندان ها و كشتارها را داشته باشد؟ آيا هر كسي مي تواند مانند حسين بن علي و يارانش در برابر حكومت باطل يزيد قد علم كند و با آن درافتد؟ به طور طبيعي، روندگان اين راه نمي توانند، زياد باشند، چون تحمل سختي از هر كسي برنمي آيد.

4_ پيامبر اسلام(ص) سيزده سال در مكه مردم را به اسلام دعوت كردند و در اين مدت تعداد كمي مسلمان شدند. دشمنان پيامبر تصميم به كشتن آن حضرت گرفتند، پيامبر نتوانستند بيش از آن در مكه بمانند و به مدينه هجرت كردند. دشمنان پس از هجرت نيز از

آن حضرت دست برنداشتند و با او مبازره كردند. نيروهاي شمشير زن دشمن، جنگ بدر را به راه انداختند و در آن جنگ با اين كه از نظر نفرات و تداركات، بسيار هم قوي بودند، ولي از مسلمانان شكست خوردند و به مكه برگشتند. پس از آن دوباره با نيروهاي جنگي براي نابودي پيامبر و مسلمانان به مدينه حمله كردند و در اين جنگ كه در منطقه اُحد روي داد، مسلمانان، در ابتدا دشمن را عقب راندند، ولي دشمن با استفاده از فرصت به دست آمده، حمله ي ديگري را تدارك ديد و در اين حمله مسلمانان غافلگير و شكست خوردند. در جنگ احد نيروهاي پيامبر اسلام در هجوم دوباره ي دشمنان معركه را خالي كردند و پيامبر را تنها گذاشتند. جز تني چند، همه فرار كردند. اسامي آنان كه در جنگ احد فرار كردند و پيامبر را ياري نكردند، در كتاب هاي تاريخي آمده است. از اين افراد، همين الآن از نظر برخي از مسلمانان، انسان هاي بزرگ به شمار مي روند، ولي از نظر برخي اين اصحاب جزو انسان هاي بدكار به شمار مي روند.

دشمنان پيامبر، دست از آن حضرت نكشيدند و جنگ هاي ديگري هم بر آن حضرت تحميل كردند و پيامبر اسلام در برابر آنان ايستاد و تسليم نشد.

روزها، ماه ها و سال ها گذشت تا اين كه سال هشتم هجرت رسيد. پيامبر اسلام با ده هزار نفر نيروي شمشيرزن به مكه حمله و بدون خونريزي مكه را فتح كرد، همه آنان كه تا آن روز با پيامبر اسلام مخالف بودند و 21 سال با آن حضرت مبارزه كرده بودند، ناگهان شكست خوردند و اسير پيامبر اسلام گرديدند و پيامبر هم

همه ي آن ها را آزاد كرد و فرمود: انتُمُ الطُّلَقاء شما همه آزاديد{M، سردسته هاي كفر به ظاهر مسلمان شدند و با پيامبر همراه گرديدند. پس از وفات رسول خدا، همين بني اميه به تدريج بر سر كار آمدند و در زمان معاويه قدرت بيشتري يافتند و شروع به انتقام از پيامبر گرفتند. پيامبر از بني هاشم بود و بني اميه همواره با بني هاشم دشمني داشت. بني اميه همه ي شكست هاي خود را از بني هاشم مي ديدند و حال كه قدرت را به دست گرفته اند، بايد از بني هاشم انتقام بگيرند. معاويه تا توانست بر بني هاشم ضربه زد و تا آخرين توان با علي(ع) جنگيد. پس از علي(ع)، با امام حسن مجتبي(ع) جنگيد. معاويه از دنيا رفت و پسرش يزيد بر سر كار آمد. او هم از همان روزهاي اول خلافت خود با امام حسين(ع) مخالفت كرد و آن حضرت را با همه ي فرزندان، فاميل ها و يارانش در كربلا به بدترين شكل به قتل رسانيد و پس از يزيد خلفاي اموي ديگر همين رويّه را ادامه دادند. حكومت به دست عباسيان رسيد، آنان نيز با علويان مخالفت كردند، و به نسل كشي پرداختند و هر كجا سيد و علوي يافتند، كشتند.

با توجه به اين مطالب، روشن مي گردد كه چرا علي(ع) را پس از پيامبر تنها گذاشتند و با اين كه همه شان مي دانستند كه پيامبر، علي(ع) را به امامت و خلافت معرفي كرده است، با اين حال قبول نكردند و كسان ديگري را بر سر كار آوردند و خلاصه جواب اين سؤال اين است كه آنان با اين كه مي دانستند پيامبر اسلام علي(ع) را به خلافت نصب كرده، ولي آنان نسبت به خود پيامبر، ايمان نداشتند

و در سال هشتم هجرت، از ترس شمشير اسلام آوردند و پيامبر هم كه نمي توانست در مدت دو سال، آنان را تربيت كند و به مقامات عالي معنوي برساند. رسول خدا 13 سال در مكه و هشت سال در مدينه تلاش كرد، ولي دشمنان همواره با او درگير مي شدند و از آن حضرت فرصت تربيت اسلامي مسلمانان را مي گرفتند و در دو سال باقي مانده ي عمر، نمي توان عادت هاي هزار ساله ي جاهلي را از آنان گرفت. بنابر اين اگر در غدير خم يكصد هزار نفر هم حضور داشته باشند، ولي تربيت اسلامي كامل نداشته باشند، گوش به حرف پيامبر نمي كنند.

در تاريخ اسلامي، موارد فراواني هست كه صحابه پيامبر، گوش به حرف آن حضرت نكرده اند. براي نمونه يك مورد از آن موارد را كه شيعه و سني آن را قبول دارند مي آوريم:

ابن عباس مي گويد: «هنگامي كه بيماري رسول خدا(ص) سخت شد، آن حضرت فرمود: لوازم كتابت بياوريد تا مكتوبي بنويسم كه پس از آن گمراه نشويد. عمر گفت: درد بر او مستولي شده است، كتاب خدا كافي است. صحابه اختلاف كردند و سر و صدا بالا گرفت. پيامبر فرمود: از من دور شويد، پيش من قيل و قال سزاوار نيست». ابن عباس مي گفت: «سخت ترين مصيبت آن لحظه اي بود كه بين كتابت و پيامبر حائل شدند»(صحيح بخاري، به شرح كرماني، جز 2-1، ص 126، باب كتابة العلم، چاپ دوم، بيروت، 1401 هجري قمري. )

در «صحيح مسلم» به اين صورت آمده است: «روز پنج شنبه، چه روز سختي بود!! در حالي كه اشك از چشمان ابن عباس مي ريخت: گفت رسول خدا فرمود: لوازم كتابت بياوريد تا مكتوبي بنويسم كه پس از آن هرگز

گمراه نشويد. آنان كه در خدمت پيامبر بودند گفتند: پيامبر هذيان مي گويد(صحيح مسلم، به شرح نووي، جزء 12-11، ص 94، طبع بيروت، 1392).

در صحيح مسلم، اين روايت به اين صورت هم آمده است: سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مي كند كه او گفت: روز پنج شنبه چه روز غم انگيزي بود!! گفت: بيماري پيامبر سخت شد. پس از آن فرمود: لوازم كتابت بياوريد تا مكتوبي بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد. صحابه با هم اختلاف كردند، در حالي كه سزاوار نبود كه در محضر پيامبر سر و صدا به پا كنند و با هم به تنازع برخيزند. آنان كه در خدمت پيامبر بودند، گفتند: پيامبر را چه شده؟! آيا هذيان مي گويد؟! از خودش بپرسيد. پيامبر فرمود: رهايم كنيد، مرگ برايم بهتر است(صحيح مسلم، به شرح نووي، جزء 12-11، ص 89، طبع بيروت، 1392).

كتاب صحيح بخاري و صحيح مسلم را اهل سنت، بسيار مهم مي دانند. در اين دو كتاب اين حديث به اين صورت ها آمده است. و اين حديث به خوبي نشان مي دهد كه گوش به حرف پيامبر نكردند. گرچه ممكن است هر كسي هر جور بخواهد توجيه كند، ولي در هر صورت گوش به حرف پيامبر نكردند و قلم و كاغذ نياوردند.

اين حديث در تاريخ طبري به اين صورت آمده است: پيامبر خدا فرمود: لوازم كتابت بياوريد تا مكتوبي بنويسيم كه پس از آن گمراه نشويد. صحابه با هم به منازعه برخاستند و گفتند: او چه مي گويد؟ آيا هذيان مي گويد؟! از خودش بپرسيد. از پيامبر توضيح خواستند. آن حضرت فرمود: رهايم كنيد، اين حال كه دارم بهتر از آن چيزي است كه مرا به آن

مي خوانيد(تاريخ طبري، ج 3، ص 192، ده مجلّدي، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، 1962 ميلادي، چاپ مصر).

ابن ابي الحديد مي گويد: از ابن عباس نقل شده كه گفت: عمر بن خطاب از من پرسيد: آيا پسرعمويت علي بن ابي طالب باز هم به خلافت مي انديشد؟ گفتم: بله. اي عمر بن خطاب! از پدرم درباره ادعاي پسرعمويم علي پرسيدم. پدرم گفت: علي در ادعاي خود صادق است. عمر بن خطاب گفت: البته از پيامبر خدا هميشه در مورد خلافت او، تكّه كلامي صادر مي شد كه چيزي را به عنوان حجت ثابت نمي كرد و قاطع عذر نبود و پيامبر سعي داشت درباره خلافت علي بن ابي طالب از هر فرصتي استفاده كند و حتي در حال بيماري خواست به اسم او تصريح كند كه من مانع شدم، زيرا دلم به حال اسلام سوخت. به خداي اين خانه قسم، قريش دور او جمع نمي شوند و اگر او خلافت را به دست بگيرد از هر سو بر او مي شورند...(شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 12، ص 21، چاپ بيروت، داراحياء التراث العربي، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم).

ابن ابي الحديد از علماي بزرگ اهل سنّت است و در شرح نهج البلاغه او، بسياري از حقايق تاريخ صدر اسلام آمده است.

از آن چه گذشت معلوم شد كه انسان گاهي با اين كه حق را مي داند، ولي هواهاي نفساني و دشمني هاي ديرينه مانع قبول حق مي گردد و چنين نيست كه اگر كسي حق را دانست عمل بكند.

5_ در پايان توجه سؤال كننده گرامي را به اين نكته جلب مي كنيم كه تعداد شيعيان، در جهان كم نيستند، بلكه در جهان صدها ميليون نفر شيعه است، گر چه در مقايسه با اهل سنّت كم

هستند، همان طوري كه اهل سنت در مقابل با مسيحيان كم هستند(به اعيان الشيعه، ج 1، ص 194، البحث الثاني عشر و كتاب هاي ديگر مراجعه شود).

6- نكته آخر اين است كه بايد توجه داشته باشيم كه در زمان پيامبر اسلام(ص)، زمان حضرت علي(ع) و زمان امام حسن(ع) و امام حسين(ع) مسأله شيعه و سني به اين صورت كه الان مطرح است، مطرح نبود و صفوف شيعه و سني به اين صورت از هم جدا نشده بود و از زمان امام باقر و امام صادق(ع) به تدريج صفوف شيعه و سني از يكديگر به صورت منظم وحساب شده جدا شد.

در آن زمان نيروهاي رزمي مسلمانان به دستور خلفاي بني اميه و بني عباس به كشورهاي ديگر هجوم بردند و آنها را از نظر نظامي شكست دادند. مسلمانان فاتح پس از فتح آن كشورها آن را بين مسلمان شدن و به دين خود ماندن مخير مي ساختند. هر كس كه مسلمان نمي شد به دين خود مي ماند و هر سال جزيه پرداخت مي كرد. آنان كه مسلمان مي شد، اسلامشان اسلام اموي وعباسي بود و آنان نمي دانستند كه در ميان مسلمانان اختلافاتي پيدا شده و عده اي معتقد به اسلام علي هستند و تنها علي را حق مي دانند و ابوبكر و عمر را حق نمي دانند به اين جهت هر كس كه مسلمان مي شد، اسلامش همان بود كه حاكمان بني اميه و بني عباس تبليغ كرده بودند.

به عنوان مثال، كشور ايران در سال 31 ه.ق به طور كامل فتح شد. همان سال هاي فتح كه مسلمان نشدند. سال هاي طولاني گذشت و مردم

ايران به تدريج مسلمان شدند. اوج اسلام مردم ايران قرن سوم هجري قمري است. سيصد سال طول كشيد تا مردم ايران مسلمان شدند. در آن زمان كه مسلمان مي شدند چنين نبود كه بفهمند اسلام آنان اسلامي است كه حاكمان اموي و عباسي تبليغ كرده اند. بلكه سال هاي طولاني سپري شد تا فهميدند كه در ميان مسلمانان اختلافاتي بوده و اين مردم به تدريج راه علي را تشخيص دادند و آن راه را رفتند. اوج تشيع مردم ايران قرن چهارم است و مبلغان شيعه در اين قرن و قرن هاي بعد توانستند به مردم بفهمانند كه راه حق راه علي(ع) است و از آن زمان ها تا به امروز به تدريج مسلمانان ديگر هم شيعه مي شوند.

بر اين اساس بسيار طبيعي است كه از ميان آن همه مسلمان اموي و عباسي، به تدريج به سوي اسلام علي و اولاد علي(ع) كشانده شوند.

اين نكته هم مورد توجه قرار بگيرد كه از پيامبر و علي(ع) عده اي بودند كه علي را حق مي دانستند و در هر قرني هم حضور داشتند ولي اين حضور چشمگير نبود و از قرن چهارم به بعد در كل كشور اسلامي آن روز عده زيادي به سوي تشيع گرايش يافتند.

خواهشمند است در مورد (علل پيدايش) فرقه هاي مختلف اسلامي كه در طول 1400 سال به وجود آمدند توضيح دهيد.

پرسش

خواهشمند است در مورد (علل پيدايش) فرقه هاي مختلف اسلامي كه در طول 1400 سال به وجود آمدند توضيح دهيد.

پاسخ

منشأ اختلاف در دين اسلام و پديد آمدن فرقه هاي مختلف - كه فرقه هاي شيعه و سني بزرگ ترين آنها است - مي تواند دلايل گوناگوني داشته باشد؛ از جمله:

الف) انديشه هاي كلامي: بي شك نظرات متفاوت درباره مسائل كلامي موجب انشعاب در دين اسلام گرديده است، چنان كه مسيحيت نيز در اثر اين عامل، به فرقه هاي كاتوليك، پروتستان و ارتدوكس منشعب گرديده است.

موضوعاتي همچون: نيل به مفاهيم قرآن با لحاظ فهم و درك ائمه(ع)، معنا و مفهوم حسن و قبح ذاتي و عصمت و مصونيت از خطا در ائمه اطهار(ع) باعث اختلاف شيعه و سني شده است.

ب ) انديشه هاي سياسي: مهم ترين نقطه جدايي ميان شيعه و سني در طول تاريخ، اين مسأله بوده است. شيعه معتقد است كه جانشين رسول الله(ص) در امر حكومت، تنها ائمه مي باشند؛ اما اهل تسنن بر خلاف آن قائلند.

ج ) انديشه هاي فقهي و حديثي: فقه شيعه مبتني بر منابع چهارگانه؛ كتاب، سنت، عقل و اجماع است، اما منابع اهل سنت متكي بر كتاب، سنت، قياس و استحسان است. در نظر شيعه، تمامي احاديث منقول از صحابه و تابعين را نمي توان يكجا پذيرفت؛ زيرا برخي از آنهاساختگي اند و برخي از اصحاب فاقد عدالت گرديده اند؛ اهل تسنن بر اين باور است كه بايد سخنان تمامي صحابي پيامبر(ص) را پذيرفت. اين عوامل دست به دست هم داده و باعث اختلاف مسائل شرعي - كه كارهاي روزمره جامعه مسلمانان را تشكيل مي دهد - گرديده است؛ مانندآداب وضو، نماز، روزه و... بي ترديد جمود بر احاديث ساختگي و قياس و

استحسان و غفلت از مفاد صحيح آيات قرآني و احاديث معتبر، به اختلافات فوق دامن زده است.

فلسفه ي پديداري فرقه هاي مختلف : تمامي اديان در درون خود فرقه ها و شاخه ها و گرايش هاي گوناگون و بعضا" متفاوتي دارند, طرح تفصيلي اين موضوع در دو دين بزرگ يهودي و مسيحي در اينجا امكان نداشته و تنها به ذكر علل پديداري فرقه هاي مختلف در اسلام اشاره مي شود; اما قبل از آن تذكر دو نكته ضروري است:

اولا، اين علل گاهي در پيدايش يك جريان با يكديگر تداخل مي كنندو برخي اوقات هر علتي موجب پديد آمدن گروه خاصي گشته و در مواقعي علتي در مؤسس آن جريان نقش چشمگير داشته و علت ديگري در پيرو و پذيرنده ي آن مؤثر بوده است .

ثانيا، دو مسأله شاخص و ريشه اي منشأ بسترسازي براي پديد آمدن فرق گوناگون در اسلام گشته است . يكي در نخستين زمان فوت رسول اكرم (ص ) و مربوط به مسأله ي خلافت و امامت است و ديگري مرتبط با ماجراي حكميت در جريان جنگ صفين (نگا: في علم الكلام , احمد محمود صبحي , بيروت دار النهضه , چاپ اول , 1405 ق , ج 1, صص 32 - 34).

اما علل :

1. ضعف فكري و فرهنگي : اصولا" محدوديت قواي ادراكي انسان و عدم توانايي او براي حل قطعي همه مسائل اعتقادي , از جمله مهم ترين علل اختلاف انسان هاست , در مواردي كه مسأله به روشني قابل حل نيست هر كس به حدس و گمان مي رسد كه ممكن است با حدس و گمان ديگران متفاوت باشد.

در اين صورت است كه اختلاف نظرها آشكار مي شود. حضرت رسول (ص ) در مدت كوتاه رسالتش فرصت بيان همه مطالب را براي مردم نيافت ; از اين رو, لازم بود از سوي رسول خدا(ص ) جانشيني همچون او كه معصوم باشد كار را به عنوان امامت مسلمين و تبيين معارف قرآن و سنت نبوي ادامه دهند ولي چنين نشد. يكي از علل پيدايش غلات را در همين امر مي توان جست , (نگا: بحارالانوار, محمدباقر مجلسي , بيروت مؤسسه الوفاء, چاپ دوم , 1983 م , ج 25, ص 288, روايت 44).

2. تعصبات قبيله اي : پس از وفات پيامبر(ص ), مردم به جاي اين كه در مراسم خاكسپاري شركت كنند, هر گروهي مدعي شد كه حق خلافت از آن اوست . بنابر شواهد تاريخي هيچ يك از انصار و مهاجران در تعيين جانشين پيامبر(ص ) از قرآن و سنت رسول خدا(ص ) يا از مصلحت امت سخن نگفت , بلكه سخن در اين بود كه جانشيني پيامبر حق گروه انصار است يا مهاجر و چون در ميان انصار دو قبيله ي اوس و خزرج بود اين دو نيز به رقابت برخاستند و به دليل همين مخالفت مهاجران غالب شدند, (نگا: جانشيني حضرت محمد(ص ), ويلفردمادولونگ , ترجمه ي احمد نمايي , جواد قاسمي و... مشهد, بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي , چاپ اول , 1377 ش , صص 47 - 65 و قيام حسين (ع ), دكتر سيد جعفر شهيدي , تهران , دفتر نشر فرهنگ اسلامي , بهمن 1359, صص 26 - 36).

3. مادي : از منابع تاريخي و روايي

معلوم مي شود گروهي بوده و هستند كه مثلا" با جعل مطالب و اخبار غلوآميز و انتشار آن , توجه عده اي را به خود جلب كرده و از مواهب و فضل و بخششهاي مادي آنان بهره مند شوند; مانند مغيره بن سعيد كه در تمام عمر خود در تلاش بود تا مرام جديدي احداث كرده و گروهي متشكل پديد آورد تا به اهداف مادي و دنيايي خود برسد, (نگا: ابن ابي الحديد, شرح نهج البلاغه , تحقيق : محمد ابوالفضل ابراهيم بيروت , دار احياء الكتب العربيه , چاپ دوم , 1385 ق , ج 8, ص 21 و شهرستاني ابوالفتح , الملل و النحل , بيروت , دار المعرفه للطباعه و النشر, چاپ دوم , بي تا, ص 83).

يا برخي براي آن كه مي خواستند در محيط اسلامي راهي براي مباح كردن گناهان و ترك واجبات و فراهم ساختن بساط عيش و عشرت توأم با توجيه شرعي پيدا كنند تا توده هاي ناآگاه مسلمان به آن ايمان آورده آنگاه به كمك همين توده هاي ناآگاه تشكيلاتي به وجود آورده و به اهداف خود كه همان بسط اباحه گري بوده دست يابند. برخي از مورخان ملل و نحل يكي از علل پيدايش فرقه ي غلات را همين امر دانسته اند, (نگا: الاشعري , سعد بن عبدالله ابن خلف , المقالات و الفرق , تصحيح محمدجواد مشكور, تهران , مركز انتشارات علمي و فرهنگي , چاپ دوم , 1360 ش , صص 51 - 52).

4. سياسي : سياست بازاني كه بيشتر به اهداف غلط خود مي انديشند براي نيل به مقصود خود از حربه هاي

گوناگوني استفاده مي كنند و يكي از اين حربه هاي قوي و كارآمد ايجاد فرق و نحله هاي گوناگون مذهبي است . اينان با به وجود آوردن چنين فرقه هايي يك سلسله مسائل و آموزه هاي دور از ذهن و عقل را وارد جريان مخالف خود مي كردند تا به آن آسيب وارد كرده و آن را در مقابل چشم ديگران ناميمون جلوه دهند. مانند برخي از اخبار در مورد ائمه (ع ) كه به دور از حقيقت و واقعيت است , (نگا: الذهبي , ابي عبدالله محمد بن احمد بن عثمان , ميزان الاعتدال في نقد الرجال , تحقيق علي محمد البجاوي , دار احياء الكتب العربيه , چاپ اول , 1382 ق , ج 2, ص 45). يا پديداري فرقه ي كيسانيه كه پيروان مختار بن ابي عبيده ثقفي تلقي شده اند براي تضعيف ديدگاه و حركت مختار از سوي مخالفانش پديدار شد, (نگا: صفري فروشاني , نعمت الله , غاليان , مشهد, بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي , چاپ اول , 1378 ش , صص 83 - 89).

5. گسترش حوزه جغرافيايي اسلام با فتوحات مسلمانان , به تدريج پيروان اديان و عقايد ديگر وارد حوزه حكومت اسلامي شدند. گروهي از اين افراد كه مسلمان شده بودند به طرح مسائل و مشكلات خود براي مسلمانها پرداختند و آنها كه بر دين خود باقي مانده بودند در اين مسائل با مسلمانان مجادله مي كردند اين مسأله در اواخر حكومت بني اميه و اوائل حكومت عباسيان به دليل ترجمه ي فلسفه ي يونان شدت بيشتري گرفت و باعث پديداري برخي از فرقه ها شد.

بر اساس گزارش دكتر حسين عطوان , قدريه ديدگاههاي خود را از تأثيرپذيري يهوديان و مسيحيان مسلمان شده ي شامي صورت مي دادند, (نگا: فرقه هاي اسلامي در سرزمين شام در عصر اموي , دكتر حسين عطوان , ترجمه ي حميدرضا شيخي , مشهد, بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي , چاپ اول , 1371 ش , صص 31 - 33 و نيز نگا: تاريخ الجدل , محمد ابو زهره , قاهره , دار الفكر العربي , صص 76 - 81 و نيز الميزان , علامه سيد محمدحسين طباطبايي (ره ), موسسه الاعلمي للمطبوعات , ج 5, ص 276).

6. منع حديث , يكي ديگر از عوامل پديداري فرقه هاي گوناگون اسلام گشت , زيرا با جلوگيري از ضبط و تدوين حديث كه در واقع ترجمان اصلي و مفسر حقيقي وحي به شمار مي رفت , اسرائيلياتي وارد آموزه هاي ديني گشت و موجب پديداري هرج و مرج در اعتقادات اعمال , اخلاق و آداب و حتي جوهره و كنه دين وارد كرد و اين خود موجب پيدايش بدعت هاي يهودي و مسيحي در آموزه هاي اسلام گرديد, (نگا: معالم المدرستين , علامه سيد مرتضي عسگري , قم , كليه اصول الدين و المجمع العلمي الاسلامي , چاپ ششم , 1416 ق (1996 م ), ج 2, ص 57)

اين موضوع را به خوبي مي توان در تفاسير قرآن رهيابي كرد, (در اين باب نگا: پژوهشي در باب اسرائيليات در تفاسير قرآن , دكتر محمدتقي دياري , تهران , دفتر پژوهش و نشر سهروردي , چاپ اول , 1379 ش , مجموع كتاب ).

اين موارد بخشي

از علل پيدايش فرقه ها در اسلام بود.

براي توضيح بيشتر خوب است دانسته شود حديث افتراق امت به گروه هاي مختلف در متون معتبر شيعه واهل سنت نقل شده است. از منابع اهل سنت در «سنن ابي داود» (حديث شماره 3981) آمده است: «... ان رسول اللّه ص) قام فينا فقال الا ان من قبلكم من اهل الكتاب افترقوا اثنتين و سبعين ملة و ان هذه الملة ستفترق علي ثلاث و سبعين. اثنتان و سبعون في النار و واحدة في الجنة...؛... پيامبر خدا(ص) برخاست و فرمود: همانا اهل كتاب پيش از شما به هفتاد و دو فرقه گراييدند و اين امت به زودي هفتاد و سه فرقه خواهد شد. از ميان آنان هفتاد و دو فرقه در آتش اند و يكي در بهشت».

در اين جا بايد توجه داشت كه رستگاري تنها يك فرقه درميان ديگر فرقه ها، امر عجيب و غريبي نيست؛ زيرا راه حق و صراط مستقيم الهي كه پيامبر اكرم(ص) بدان دعوت فرموده است يكي بيش نيست. پس اگر اختلاف و دگرگوني و چند دستگي پديد آيد، ناشي از بدعت و وارد كردن تعاليم غير ديني در دين است و گريز از بخشي از آموزه هاي ديني است. اكنون اين سؤال پديد مي آيد كه راه شناخت فرقه ناجيه چيست و آنان چه كساني اند؟ عقل و منطق حكم مي كند كه بهترين راه شناخت رستگاران، سخن و تعاليم خود پيامبر است كه از افتراق امت و نجات و فلاح تنها يك گروه از ميان همه گروه ها خبر داده است.

با توجه به روايات رسيده از پيامبر(ص) متوجه مي شويم كه راه رستگاري پيروي از قرآن و اهل بيت(ع) است؛ زيرا قرآن كتاب معصوم

و خطاناپذير الهي است. قطعا چنين كتابي مفسر و مجري معصوم مي طلبد و آن همان عترت پيامبر(ص) است؛ زيرا پيامبر(ص) در حجة الوداع و در آخرين وصيت فرمودند: «... اني تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي اهل بيتي ما ان تمسكتم بها لن تضلوا بعدي ابدا و انهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض فانظروا كيف تخلفوني فيهما...؛ من دو چيز گران بها در ميان شما مي گذارم: كتاب خدا و عترت و اهل بيت خويش. تا زماني كه به آن دو چنگ زنيد پس از من هرگز گمراه نخواهيد شد. آن دو از يكديگر جدايي پذير نيستند تا آن كه در حوض (كوثر) بر من وارد آيند.پس بنگريد كه پس از من با آن دو چه مي كنيد»، (بحارالانوار، ج 2، ص 100).

اين حديث به طور متواتر در متون شيعه و اهل سنت يافت مي شود. هم چنين برحسب روايت ديگري پيامبر(ص) فرمودند: «ستفترق امتي علي ثلاثة و سبعين فرقه منها فرقة ناجية والباقون هالكون. فالناجون الذين يتمسكون بولايتكم و يقتبسون من علمكم ولا يعملون برأيهم فأولئك ما عليهم من سبيل فسالت عن الائمة فقال عدد نقباء بني اسرائيل؛ به زودي امت من هفتاد و سه فرقه خواهند شد كه تنها يكي از آنها رستگار و بقيه هلاك خواهند شد. نجات يابندگانشان كساني اند كه به ولايت شما (اهل بيت«ع») چنگ زنند واز كردار شما الگو گيرند و به رأي خويش [در مقابل شما ]عمل نكنند...»، (بحارالانوار، ج 36، ص 33، ح 168).

در روايت ديگري نيز آمده است كه پيامبر(ص) به حضرت علي(ع) فرمودند: «يا علي مثلك في امتي مثل المسيح عيسي بن مريم افترق قومه ثلاث فرق فرقة مؤمنون و

هم الحواريون و فرقه عادوه و هم اليهود و فرقة غلوا فيه فخرجوا عن الايمان و ان امتي ستفترق فيك ثلاث فرق فرقة شيعتك و هم المؤمنون و فرقة عدوك و هم الشاكون و فرقة تغلوا فيك و هم الجاحدون و انت في الجنة يا علي و شيعتك و محب شيعتك و عدوك والغالي في النار؛ اي علي! مثل تو در امت من همانند مثل عيسي بن مريم است كه امتش سه فرقه شدند: 1- گروه مؤمنان كه حواريون بودند، 2- گروه دشمنان يعني يهود، 3- گروه غلو كنندگان كه از دايره ايمان برون رفتند. همانا امت من نيز در مورد تو سه گروه مي شوند: 1- شيعيان تو كه آنان مؤمنانند، 2- دشمنان كه همان ترديد كنندگانند، 3- گروهي كه در مورد تو غلو مي كنند و آنان حق ستيزند. اي علي! تو و شيعيان و دوست داران پيروانت در بهشتيد ودشمنان و غلو كنندگان در تو اهل دوزخند»،(بحارالانوار، ج 25، ص 264، ح 4).

ازاين رو درباره اين كه كدام يك از فرقه ها و مذاهب، به سنت پيامبر(ص) نزديكتر هستند. به دلايل مختلف عقلي، روايي و تاريخي مي توان شيعيان دوازده امامي را معرفي كرد. زيرا نزديكترين افراد به پيامبر(ص) كه مطابق سنت او عمل مي كردند امام علي(ع) و حضرت فاطمه(س) و فرزندان ايشان بودند و شيعيان به دنبال پيروي كامل از اين بزرگان هستند و كساني هم چون امام باقر(ع) و امام صادق(ع) كه آگاه ترين مردم به كلام خدا و سنت پيامبر(ص) در عصر بعد از صدر اسلام بودند. شيعيان بيشترين بهره را از احاديث آن دو بزرگوار دارند تا آنجا كه به عنوان مذهب جعفري شهرت يافته اند.

اين گونه شواهد

به طور اجمال نزديكي شيعيان به سنت پيامبر(ص) را تأييد مي كند و حتي مي توان گفت شيعيان «اهل سنت واقعي» هستند. ناگفته نماند، نبايد سنت پيامبر(ص) به برخي اعمال ظاهري خلاصه كرد. اگر چه در اعمال ظاهري ديگر مذاهب نيز خلاف سنت بسيار مشاهده مي شود از آن جمله «تكتف در نماز» (دست بسته) كه از زمان خليفه دوم آغاز شده است.

براي آگاهي بيشتر ر.ك:

1_ رهبري امام علي(ع) در قرآن و سيره پيامبر (ترجمه المراجعات)، مترجم: سيد محمد سياهپوش

2_ آنگاه هدايت شدم تيجاني سماوي

3_ بررسي مسائل كلي امامت ابراهيم اميني

4_ الغدير علامه اميني

5 _ عتبات الانوار مير حامد حسيني لكنهوي

6_ شبهاي پيشاور سلطان الواعظين شيرازي

چرا در اسلام مذاهب گوناگون فقهي و اعتقادي پديد آمده و تاريخ و نحوه پيدايش مذاهب به چه صورت بوده است؟

پرسش

چرا در اسلام مذاهب گوناگون فقهي و اعتقادي پديد آمده و تاريخ و نحوه پيدايش مذاهب به چه صورت بوده است؟

پاسخ

براي روشن شدن پاسخ بيان چند نكته لازم است:

الف) از منظر قرآن كريم تنها دين پذيرفته شده در پيشگاه خداي بزرگ اسلام است؛ «اًّنّ الدّينَ عِنْدالله أَلاًّسلام...»;{1} و «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الاًّسلامِ ديناً فَلْن يُقْبَلَ منه...».{2} در نزد خداوند هيچ ديني جز اسلام پذيرفته نمي شود و روشن است كه اسلام به معناي تسليم در برابر عظمت خداوند و در برگيرنده تمامي اديان الهي است؛ گرچه هر يك از اديان الهي شريعت مخصوص به خود دارند اما در اصول اساسي خود مانند اعتقاد به توحيد، قيامت، وحي و نبوت مشترك مي باشند/

دين و شريعت اسلام كامل ترين و خاتم همه اديان الهي است و پس از آن دين و پيامبري نيامده و نخواهد آمد. از اين رو تمام مسلمانان، دين اسلام را پذيرفته و به دستورهاي آن ملتزم هستند و باور دارند كه دين اسلام، راه هاي سعادت را به بشر نشان داده است؛ البته در درون اسلام مذاهب و مسلك هاي گوناگوني پديد آمده است/

ب) همه مسلمانان بر اين عقيده اند كه وجود پيامبر اكرم(ص) و وحي، موجب كرامت، عزت و سربلندي اسلام و مسلمين بوده و هست. آن حضرت در مدت كوتاهي عربستان را فتح كرده و حكومت اسلامي تشكيل دادند. پيامبر(ص) در زمان حياتشان پناهگاه و نجات دهنده همه مسلمانان بود، وجود آن حضرت در همه مشكلات، پشتوانه اي قوي و تكيه گاهي آرامش بخش بود روزي گروهي از صحابه درباره مسأله قضا و قدر بحث مي كردند و هر يك براي ادعاي خود به آيه اي از قرآن استناد مي نمودند، پيامبر اكرم(ص)

بسيار ناراحت شدند به گونه اي كه صورت مباركشان سرخ گرديد. آن حضرت سپس خطاب به جمع حاضر فرمودند: «آيا من شما را به اين امور دستور دادم و آيا من براي اين برانگيخته شدم كه شما برخي از آيات را به برخي ديگر بزنيد؟ بدانيد كه امت هاي پيش از شما از اين راه نابود شدند. شما توان حل اين مباحث را نداريد. به آنچه شما را بدان دستور داده ام و از آنچه جلوگيري كرده ام عمل كنيد».{3}

آن حضرت بدين سان نسبت به اختلاف هشدار مي داد و معيارها و ملاك هايي براي برطرف كردن مشكلات معرفي مي فرمود؛ گاه مسلمانان را به چنگ زدن به قرآن و سنّت، و گاه به قرآن و عترت توصيه مي فرمود. گاهي نيز اهل بيت خود را به كشتي نوح تشبيه مي نمود تا مردم با تمسك به آنها از غرق شدن و نابودي نجات يابند. اين معيارها و ميزان ها نه تنها از زبان پيامبر بلكه در قرآن كريم نيز در آياتي همچون آيه تطهير، آيه مباهله، آيه زكات در ركوع و آيه مودّت، بيان شده است/

ج) با ارتحال جانسوز پيامبر اسلام(ص) و قطع ارتباط مسلمانان با غيب و وحي در اثر استفاده از رأي و اجتهادهاي شخصي، اختلافات فراواني بين مسلمانان پديد آمد كه در نهايت منجر به پيدايش مذاهب مختلف و يا حوادث گوناگون گرديد كه در مورد آنها كتاب هاي مختلفي به رشته تحرير درآمده است/

از جمله مواردي كه منجر به بروز اختلاف در بين مسلمانان گرديد مي توان به مسايل زير اشاره كرد:

1- اختلاف در آوردن قلم و كاغذ طبق درخواست پيامبر(ص) پيش از وفات آن حضرت؛

2- اختلاف در مرگ پيامبر(ص)؛ بدين معنا كه آيا آن

حضرت مي ميرد و يا مثل حضرت عيسي به آسمان برده مي شود؟

3- اختلاف در محل دفن آن حضرت؛

4- اختلاف در مسأله امامت؛

5- اختلاف در فدك حضرت زهرا و...{4}

هر يك از اختلافات مذكور، براي اسلام و مسلمانان زيان هايي در برداشت امّا مهم ترين آنها كه مي توان گفت ساير اختلافات را تحت الشعاع خود قرار داد، مسأله جانشيني پيامبر(ص) و امامت بود. پس از رحلت پيامبر(ص) گروهي بر اين باور بودند كه پيامبر(ص) جانشين و امام پس از خود را معرفي فرموده و گروه ديگري برخلاف آنان انتخاب جانشين از طرف پيامبر را باور نداشتند. اين دوگانگي ديدگاه ها، همواره بين مسلمانان بحث هاي گوناگوني در پي داشته و بزرگان هر دو گروه براي ادعاي خود دلايلي ذكر كرده اند.{5}

پس از وفات پيامبر اسلام(ص) و هم زمان با فتوحات و پيشرفت هاي مسلمانان، نيازهاي فكري و عقيدتي فراواني پديد آمد و شبهات و اشكالاتي كه از جانب ديگران مطرح مي شد، مسلمانان را ناگزير به پاسخگويي مي كرد. از اين رو كساني كه توانايي داشتند به پرسش ها پاسخ مي دادند و ديگران به علما صحابه مراجعه مي نمودند و مرجع پاسخگويي مردم هر منطقه از سرزمين اسلامي عالم و يا عالماني مي شدند كه در آن ناحيه حضور داشتند.{6} اين مسأله به مرور موجب گسترش نظرهاي گوناگون شد و علماي هر شهر و منطقه براساس برداشت خود از قرآن و روايات پيامبر(ص) به پرسش ها و نيازهاي مردم پاسخ مي دادند. روشن است كه اين روش به مرور زمان باعث ايجاد اختلافات فكري و مذهبي مي گرديد و روش هاي استنباط متفاوت و به تبع آن برداشت هاي مختلف پديد مي آمد. پس از دوران صحابه، در زمان تابعين اين مسأله ابعاد گسترده تري يافت و هر

چه اختلافات بيشتر مي شد جعل حديث و تمسك به آن جهت اثبات ادعاها نيز بيشتر مي گرديد و بر دامنه نزاع ها مي افزود/

كتاب اصحاب الفتيا نوشته ابن حزم اندلسي (م 456 ه' . ق) به طور مفصل علمايي را كه در صدر اسلام اهل فتوا و نظر بودند همراه با يادآوري مكان استقرار آنها نقل كرده است. اين كتاب مي نويسد: در شهر مكه 22 نفر، در مدينه 82 نفر، در بصره 57 نفر، در كوفه 68 نفر و... در مجموع 452 تن از فقها و صحابه در بلاد اسلامي وجود داشتند كه هر يك صاحب فتوا و بسياري داراي مذهب بوده اند و با تقليد مبارزه مي نمودند. بنابراين مذاهب و مسلك هاي گوناگوني پس از پيامبر به وجود آمد، به گونه اي كه در دوره فقهاي اربعه، برخي از نزديكان ابوحنيفه داراي فتوا بودند و از ابوحنيفه نيز تقليد نمي كردند. در كوفه ابن ابي ليلا، در مكه ابن جريح و مالك، در بصره عثمان تيمي و سوار، در شام اوزاعي و در مصر ليث بن سعد حضور داشتند كه هر يك از مسلك و شيوه اي خاص برخوردار بودند/

با توجه به ظهور مذاهب گوناگون در ميان اهل سنت، در قرن چهارم هجري تصميم گرفته شد تا مذاهب فقهي، منحصر به چهار مذهب شده و از رسميت دادن به مذاهب ديگر جلوگيري گردد. اين چهار مذهب عبارت بودند از مذهب حنفي، مالكي، شافعي و حنبلي كه هر يك داراي مسلك و مذهب فقهي مخصوص به خود مي باشد/

روشن است كه حصر مذاهب در قالب چهار مذهب بدون همكاري و حمايت خلفا و حكام آن عصر امكان پذير نبود از اين رو گسترش اين مذاهب را مي توان

نتيجه دو عامل دانست:

1- وجود علما و قضات پيرو هر مذهب در مناطق گوناگون؛ به گونه اي كه مردم هر منطقه از قاضي و عالم آن شهر پيروي مي كرده اند چنان كه تاريخ نشان مي دهد كه در هر منطقه كه قاضي اي حضور داشت، مردم آن محل طبق مذهب قاضي عمل مي كردند؛

2- عامل ديگر گسترش مذاهب، همكاري خلفا و حكامي است كه از يك مذهب خاصي دفاع كرده و با ساير مذاهب مبارزه مي نمودند/

البته برادران اهل سنّت در مذاهب اعتقادي نيز متفرق و پراكنده اند. گروهي در مذهب اعتقادي خويش طرفدار ابوالحسن اشعري، گروهي ماتريدي، گروهي پيرو احمد بن حنبل و يا اهل حديث و گروهي نيز معتزله اند كه از روش استنباط مبتني بر عقل استفاده مي كنند و گروه هاي فراوان ديگري نيز وجود داشته كه تاريخ از آنها نام برده است. امروزه نيز در داخل هر يك از اين مذاهب گروه هاي ديگري پديد آمده است/

اين مذاهب اعتقادي مانند مذاهب فقهي به مرور زمان بر اثر برداشت هاي مختلف و با استفاده از رأي و اجتهاد پديد آمده است و مي توان گفت همه آنها از قرن سوم و چهارم پديدار شده اند و پيش از آن به صورت مذهب، وجود خارجي نداشته و از انسجام و تشكل خاص برخوردار نبوده اند حتي در صدر اسلام و زمان صحابه واژه اي به نام اهل سنّت و جماعت وجود نداشته و در هيچ تاريخي، از گروهي با اين عنوان نام برده نشده است؛ البته افكار و انديشه هاي آن وجود داشته، از جمله انديشه خلافت/

از قرن دوم به بعد بر اثر درگيري بين معتزله و اهل حديث، اين واژه به كار برده شد، چرا كه معتزله از عقل استفاده

مي كردند و بدين جهت مورد حمله و اعتراض اهل حديث واقع مي شدند. شعار اهل حديث نيز اين بود كه ما كساني هستيم كه به سنّت پيامبر(ص) عمل مي كنيم و معتزله به عقل عمل مي نمايند. از آن زمان بود كه واژه اهل سنت مطرح گرديد/

برخي از نويسندگان مانند محمود ابوريه نويسنده مصري اعتقاد دارند: «اين نام از زمان معاويه پديد آمد و معاويه پس از مصالحه با امام حسن(ع)، آن سال را عام الجماعه ناميد»/

در هر صورت با تحقيق و بررسي تاريخ، روشن مي شود كه نام اهل سنت به مرور زمان متداول شده است؛ هر چند افكار و انديشه هايي كه اهل سنّت بدان باور دارند پس از پيامبر اكرم(ص) پديد آمده است - از جمله مسأله عقيده به خلافت - /

آنچه يادآوري شد درباره نحوه پيدايش مذهب اهل سنّت بود كه با استفاده از منابع اين برادران عنوان گرديد. اما در صدر اسلام اعتقاد و باور ديگري نيز وجود داشت كه معتقد بود پيامبر اسلام براي آينده مسلمانان چاره انديشي كرده و مردم را به حال خودشان رها ننموده است. در نگاه پيروان اين باور، پيامبر اسلام كسي يا كساني را به مردم معرفي نموده بود تا پس از ايشان پناهگاه اختلافات، نيازها و مشكلات فكري و سياسي مردم باشند؛ چنان كه در روز غدير و ساير ايام مردم را به تمسك و مراجعه به اهل بيت: بويژه حضرت علي(ع) توصيه مي فرمود. آن حضرت براي آخرين بار در حال احتضار دستور داد تا قلم و دواتي حاضر نمايند تا مطلبي را املا فرمايد كه به وسيله آن اختلافات برطرف شود كه متأسفانه اين مسأله امكان پذير نشد. اين ديدگاه، مذهب و انديشه ديگري را

تشكيل داد كه در تمام مسايل فقهي و عقيدتي، اهل بيت: و بويژه حضرت علي(ع) را محور قرار مي داد و براي مدعاي خود دلايل بسيار داشت. اين گروه در موارد اختلاف بين صحابه با استناد به حديث پيامبر(ص) كه فرموده: «علي مَعَ الْحَقَّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلي»» و «أنا مَدينُْ العِلْم وَ عَلي بابُها» قول حضرت علي(ع) را ترجيح مي داد. اين گروه كه به شيعيان شهرت يافتند پس از علي(ع)، امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و نُه تن از فرزندان امام حسين(ع) را محور مراجعه افكار و انديشه هاي ديني و سياسي خود قرار دادند/

شكي نيست كه اين انديشه و باور از زماني كه پيامبر اكرم(ص) از دنيا رفتند و بلكه در زمان خود آن حضرت و با استناد به فرمايش هاي حضرت رسول(ص) مطرح بوده است و احاديث غدير، ولايت و منزلت بر آن دلالت دارد. اين اعتقاد پس از ارتحال پيامبر به مرحله عمل رسيد و گروهي كه دستورات و توصيه هاي پيامبر اكرم(ص) را درباره علي به خوبي شنيده و بدان وفادار بودند، مثل سلمان، ابوذر، مقداد و گروه فراواني از بني هاشم و پيروانشان به آن عمل نمودند/

پيامبر اكرم(ص) خود در مورد هواداران و علاقمندان امام علي(ع) واژه شيعه را به كار برده اند كه در اين زمينه رواياتي وارد شده است;{7} البته اين بدان معنا نيست كه در كنار پيامبر اسلام مذهب خاصي به نام شيعه وجود داشته است بلكه تمام مسلمانان به دستورات خدا و پيامبر عمل مي كردند و چون پس از وفات آن حضرت عقيده به امامت علي(ع) داشتند تفكر شيعي را پايه ريزي نمودند كه اين تفكر به مرور زمان گسترش يافت/

[1]. سوره

آل عمران، آيه 19/

[2]. همان، آيه 85/

[3]. مسند، احمد، ج 2، ص 196/

[4]. ر.ك: مقالات الاسلاميين، ابوالحسن اشعري و فرق بين الفرق، بغدادي/

[5]. جهت اطلاع بيشتر بنگريد به: تاريخ الشرايع، مناع القطان، ص 377/

[6]. همان/

[7]. ينابيع المودْ، سليمان قندوزي، ج 1، ص 121/

موضوع: امكان مشروعيت خلافت و امامت با بيعت

چگونه ممكن است از 73 فرقه اسلامى تنها يكى بهشتى باشد، در حالى كه همه مسلمانند؟

پرسش

چگونه ممكن است از 73 فرقه اسلامى تنها يكى بهشتى باشد، در حالى كه همه مسلمانند؟

پاسخ

اسلام صراط مستقيمى است كه از جانب خداى بزرگ توسط رسول الله((صلى الله عليه وآله)) براى انسانها به ارمغان آورده شده است و صراط مستقيم، راهى واحد است، چند راه نيست. صراط مستقيم، راه عبوديّت خداوند است كه از طريق «اطيعوالله و اطيعوا الرسول و اولى الامرمنكم»(1)، ظهور فعلى پيدا مى كند. نمى توان گفت كه 73 فرقه كه گاه روشهايى و افكار متضاد در زمينه اصول و فروع دارند، همه در طريق حق هستند; زيرا در ميان اين فرقه ها تنها يك فرقه مصداق آيه شريف «اطيعوا الله» و... هستند; البته پيروان فرقه هاى ديگر اگر حجت بر آنها تمام نشده باشد]قاصدين[ به فضل الهى نجات خواهند يافت; امّا مقصّران در آتش قهر خداوندى خواهند سوخت.

(بخش پاسخ به سؤالات )

پاورقي

1 - سوره نساء، آيه 59.

_3_

1- مذهب شيعه وسني از چه تاريخي وتوسط چه كسي برقرار شده ؟

اشاره

2- اهل سنت درمنظر فقه شيعه ؟

3- حرمت اسماء متبركه از جمله اسماء ائمه معصومين عليهم السلام

4- ادب قرائت قرآن

5- با چه غسلهايي مي توان نماز خواند ؟

پرسش

1- مذهب شيعه وسني از چه تاريخي وتوسط چه كسي برقرار شده ؟

2- اهل سنت درمنظر فقه شيعه ؟

3- حرمت اسماء متبركه از جمله اسماء ائمه معصومين عليهم السلام

4- ادب قرائت قرآن

5- با چه غسلهايي مي توان نماز خواند ؟

پاسخ

پس ازوفات پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله دو مكتب پديدآمد :

مكتب امامت ومكتب خلافت

الف : مكتب امامت براين اصل معتقد بود كه جانشين پيامبرگرامي اسلام از آن علي عليه السلام ويازده فرزند معصوم آن بزرگوار است اين اعتقاد اصيل پيروان مكتب امامت بردلائل خدشه ناپذيري استوار است كه ريشه درقرآن و سنت و حديث دارد برمبناي اين عقيده خلل ناپذير , رهبري جامعه وامامت امت ازآن اولوالامري است كه يقين آنان از ناحيه ذات اقدس الهي صورت مي گيرد وابلاغ آن برعهده رسول اكرم است كه درغديرخم اميرالمومنين(را به فرمان وحي الهي بعنوان خليفه تعيين نمود ودرهنگام وفات خود حديث ثقلين رابعنوان يادگار جاودانه برجاي گذاشت و اهل بيت ( را همسنگ قرآن قرار داد .(1)

لازم به ذكر است كه حديث ثقلين ازاحاديث متواتر بين شيعه وسني است .

ب : مكتب خلافت به اين مطب قائل شد كه پيامبر گرامي اسلام( نسبت به آينده امت اسلامي چاره جويي نكردند وامر خلافت را به حال خود رها نمودند تا وفاه يافتند آنگاه گروهي ا زاصحاب پيامبر صلي الله عليه واله درسقيفه بني ساعده اجتماع كردند وخليفه نخستين را بعنوان زمامدار برگزيدند بديهي است كه چنين نسبتي به شخصيت گرامي پيامبر اكرم( روانيست چه آنكه آن بزگواراز نهايت دورانديشي برخوردار بودند ونسيت به آينده امت اسلامي دغدغه خاطر داشتند واز

همين رو با بهره گيري از شيوه

هاي گوناگون وتدابير هوشمندانه خودسرنوشت جامعه اسلامي را درغدير خم رقم زدند هر چند عوامل گوناگون دست به دست هم دادند واين چاره جويي حكيمانه برخواسته از وحي را عقيم ساختند .

بنابراين تاريخ پيدايش شيعه به زمان رحلت پيامبر اكرم ( وحتي پيش از آن بر مي گردد كه ويژگي بارز آن پيروي از مكتب امامت امير المومنين ( مي باشد (2) وشخص پيامبر اكرم صلي الله عليه واله با رها از اين عنوان براي دوستداران علي ( نام بردند , براي آگاهي بيشتر به كتاب شيعه دراسلام نوشته مرحوم علامه طباطبايي(قدس سره) مراجعه فرمائيد .

واما درخصوص احكام جاري نسبت به برادران اهل تسنن يادآور مي شود هر كس كه شهادتين را برزبان جاري سازد از همه حقوقيكه يك مسلمان برخوردار است بهره مند خواهد شد حفظ جان ومال وناموس وعرض وآبروي او برهمه مسلمانان واجب است . عباراتي از قبيل آنچه در پرسش خودمرقوم نموده ايد از جامعه مسلمانان ( اعم از شيعه وسني ) بدور است و حفظ حرمت ومقدسات همه فرقه اسلامي بنابه تاكيد امام راحل ومقام معظم رهبري بر همه مسلمانان لازم است .

درمورد نوشتن نام ائمه برروي شله زرد بطور كلي بايد گفت هر عملي كه موجب هتك حرمت ائمه معصومين ( وپيامبران الهي گردد حرام است واگراين عمل چنين نتيجه اي در پي داشته باشد بايد از آن خودداري كرد .(3)

درمورد آداب تلاوت قرآن كريم شايسته است به همه ابعاد آداب ظاهري وباطني قرائت قرآن توجه لازم بعمل آيد خصوصاً درنحوه نشستن آمده است كه دو زانو و رو به قبله باشد .(4) ودر احوالات رسول اكرم ( روايت

شده است كه هنگام قرائت قرآن نهايت ادب را رعايت مي فرمودند .

درخصوص غسلهايي كه مي توان بدون وضو نماز خواند نظر حضرت آيه الله العظمي خامنه اي حفظ الله اينست كه فقط با غسل جنابت مي توان بدون وضو گرفتن نماز خواند (5) ودرسايرغسلها بايد براي نماز وضو گرفت .براي آگاهي بيشتر به كتاب استفتاء از مقام معظم رهبري مراجعه فرمائيد. معالم المدرسين _ علامه عسكري

(2) شيعه دراسلام _ عللمه طباطبايي

(3) رساله اجوبه الاستفتاء ات _ حضرت آيه الله العظمي خامنه اي ازص 47 تا ص 53

(4) مقالات _ استاد محمد شجاعي , ج سوم ص 107

(5) اجوبه الاستفتاء ات _ حضرت آيه الله العظمي خامنه اي ص 60

آيا مي شود عده اي قليل ( شيعه ) حق باشند و عده كثير ( سني ) باطل باشند؟

پرسش

آيا مي شود عده اي قليل ( شيعه ) حق باشند و عده كثير ( سني ) باطل باشند؟

پاسخ

اولا": ملاك حق و باطل بودن يك عقيده تعداد گروندگان به آن نيست . امروز مسلمانان تقريبا" يك پنجم غير مسلمانان هستند آيا اين دليل باطل بودن آنان است ؟! حضرت علي (ع ) فرمود: حق و باطل با مقدار پيروان شناخته نمي شود. حق را بشناس اهل حق را خواهي شناخت , باطل را بشناس , اهل باطل را خواهي شناخت . ثانيا": اگر ملاك حق و باطل يك عقيده وابسته به ميزان گروندگان به آن بود مي بايست با كم و زياد شدن گروندگان حق و باطل نيز تغيير مي كرد در حالي كه مي دانيم چيزي كه حق است هميشه حق است و چيزي كه باطل است هميشه باطل است . مثلا" زماني اكثريت قريب به اتفاق مردم معتقد بودند كه زمين ثابت است و خورشيد به دور آن مي چرخد آيا اين اتفاق عقيده نشان از حقانيت آن است ؟! آيا بعدا" كه همه معتقد شدند خورشيد ثابت است و زمين به دور آن مي چرخد, صرف اتفاق عقيده باعث حقانيت آن مي شود؟! بعدا" كه معلوم شد هم خورشيد در حال حركت است و هم زمين چطور؟! آيا وضعيت حركت خورشيد و زمين با اعتقاد مردم متفاوت مي شود؟{J

(بيان علت و منشاء فرقه هاي مختلف در جهان اسلام)

اشاره

مسلمانان جهان در حال حاضر چند دسته هستند مثلا شيعه و سني و ... و چگونه به اين دسته ها تقسيم شده اند و نظريات آنها راجع به آقا امام زمان و اصول دين و توحيد چگونه است؟

پرسش

(بيان علت و منشاء فرقه هاي مختلف در جهان اسلام)

مسلمانان جهان در حال حاضر چند دسته هستند مثلا شيعه و سني و ... و چگونه به اين دسته ها تقسيم شده اند و نظريات آنها راجع به آقا امام زمان و اصول دين و توحيد چگونه است؟

پاسخ

در روايتي كه شيعه و سني از پيامبر اكرم(ص) نقل كرده اند آمده است: «ان امتي مستغرق بعدي علي ثلاث و سبعين فرقه، فرقه منها ناجيه و اثنتان و سبعون في النار؛ به زودي امت من به هفتاد و سه فرقه متفرق مي شوند كه يك فرقه نجات يافته و هفتاد و دو فرقه در آتشند» (شيخ صدوق، الخصال، ص 584 ؛ المتقي المهذي، كنز العمال، ج 11، ص 114 ؛ ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشقي، ج 32، ج 32، ص 37 با كمي اختلاف در عبارات).

تاريخ اسلام نشان مي دهد كه در درون اسلام فرقه هاي متعددي ظهور كرده اند كه در دو مذهب كلي اهل سنت و شيعه جاي مي گيرند. اما ريشه اختلافات به اموري چون تعصبات كور قبيله اي و گرايش هاي حزبي، حسد و جمود فكري و كج انديشي در فهم قرآن و سنت نبوي(ص)، جلوگيري از تدوين احاديث پيامبر اكرم(ص)، تلاش احبار (دانشمندان) يهود و راهبان مسيحي در جعل حديث و تحريف و از همه مهمتر قدرت طلبي برخي از افراد صاحب نفوذ بر مي گردد.

به تعبير ديگر دليل اوليه اختلاف در مذاهب قدرت طلبي و نفاقي بود كه در سقيفه بني ساعده - چند روز پس از رحلت پيامبر گرامي اسلام - رخ نمود و اسلام را از مسير خود منحرف

كرد و امام علي(ع) را خانه نشين كرد و در پس اين اختلاف، اختلافات سياسي و كلامي و فقهي و فرقه اي در سراسر اسلام نفوذ پيدا كرد.

اما راجع به اعتقادات اين گروه ها درباره اصول دين و توحيد، كليه فرقه هاي اسلامي به توحيد و نبوت پيامبر گرامي اسلام و معاد اعتقاد دارند. البته در فهم برخي از جزئيات اختلافاتي است و آن هم به دليل نزديك بودن يا دور بودن از اصل و منبع علم يعني اهل بيت پيامبر(ص) است.

درباره امامت، شيعه معتقد به امامت است و اهل سنت چنين اعتقادي را ندارد. شيعه به عدل نيز به عنوان يكي از اصول دين اعتقاد دارد. اما در اهل سنت، تنها معتزله به چنين اصلي اعتقاد دارند.

درباره امام زمان(عج) نيز به طور اجمال همه فرقه هاي اسلامي به ايشان اعتقاد دارند. منتها در عين اعتقاد به اصل وجود منجي و مهدي موعود، اعتقادات برخي از آن همانند ماست كه او را فرزند امام حسن عسكري(ع) مي دانند كه اكنون غائب است و روزي ظاهر مي شود و جهان پر از ظلم و جور را به سمت عدالت و معنويت سوق مي دهد. برخي ديگر معتقدند كه حضرت مهدي(عج) در آينده متولد مي شود.

براي مطالعه بيشتر درباره فرقه هاي اسلامي و اصول اعتقادات آنها نگا:

1. استاد جعفر سبحاني، فرهنگ عقايد و مذاهب اسلامي، انتشارات توحيد، قم، چاپ اول 1371

2. عبدالكريم شهرستاني، توضيح الملل، ترجمه: مصطفي فالقداد هاشمي، تصحيح سيد محمد رضا جلالي نائيني. در دو جلد انتشارات اقبال 1362، تهران، چاپ سوم.

3. سيد عبدالحسين شرف الدين، اجتهاد در مقابل نص، ترجمه علي دواني، كتابخانه بزرگ

اسلامي بي تا.

4. سيد هادي خسروشاهي، مصلح جاني و مهدي موعود از ديدگاه اهل سنت، انتشارات اطلاعات تهران 1374

علّت آن كه برخي دانشمندان اسلامي مذهب سنّي دارند، چيست؟

پرسش

علّت آن كه برخي دانشمندان اسلامي مذهب سنّي دارند، چيست؟

پاسخ

دانشمندان مذكور به چند دسته تقسيم مي شوند:

1.آنان كه در اثر مطالعه و تتبع فراوان، حق بر ايشان آشكار شده و به حقيقت رسيده اند، ولي تعصّب و حبّ رياست و مقام مانع اعتراف آنان به حقيقت مي شود.

2.دانشمنداني كه در اثر مطالعه فراوان - حتّي در كتاب هاي اهل تسنن - به حقيقت پي برده و در باطن به آن معتقدند، ولي در ظاهر براي حفظ جان و مال خويش مجبور به ؟؟؟؟ با آنان تظاهر مي كنند.

امّا عامه پيروان اهل سنّت به پيروي از علماي خود و تقليد از پدران و نياكان يا نمي توانند حقّانيت شيعه را درك كنند و يا وجود تعصّب در آنان، مانع دست يافتن به حق مي شود.

« بخش پاسخ به سؤالات »

چرا اسلام به فرقه هاي مختلف تقسيم شد؟

پرسش

چرا اسلام به فرقه هاي مختلف تقسيم شد؟

پاسخ

نخست بايد توجّه داشت كه اسلام يك آيين هماهنگ و كامل است كه مصداق واقعي آن همان تشيع است. ليكن فرقه هاي اسلامي هر يك، قسمتي از تعليمات اسلام را پذيرفته و قسمتي را قبول نكرده اند. تنها مذهبي كه تعاليم اسلام را به طور كامل در خود حفظ كرده، تشيع راستين است.

با توجّه به اين مطلب يادآور مي شويم كه عامل اختلافاتي كه در ميان مسلمانان پيش آمده و منجر به پيدايش فرقه هاي مختلف شده امور مختلفي، مانند حب رياست، جاه طلبي، تعصّب، تقليد كوركورانه، ترس و... بوده است اگر انسانها خواسته ها و تمايلات نفساني خويش و تعصّبات بيجا را كنار بگذارند و تنها براي يافتن حقيقت به تحقيق و پي جويي برخيزند اين اختلافات از ميان خواهد رفت.

« بخش پاسخ به سؤالات »

فرقه هاي مهم فقهي و كلامي اهل سنت در افغانستان، آسياي ميانه، تركيه، جنوب شرق آسيا كدامند؟

اشاره

1. افغانستان

پرسش

فرقه هاي مهم فقهي و كلامي اهل سنت در افغانستان، آسياي ميانه، تركيه، جنوب شرق آسيا كدامند؟

1. افغانستان

پاسخ

مسلمانان 98% جمعيت افغانستان را تشكيل مي دهند. تركيب جمعيتي مذاهب اسلامي از افغانستان بدين صورت است: الف) اهل سنت: نزديك به 70% مسلمانان افغانستان، سني اند، كه بيش ترشان حنفي مي باشند.{1} ابوحنيفه پيشواي حنفي ها اهل كابل بود.{2} در قانون اساسي سال 1931 م، شريعت حنفي به عنوان مذهب رسمي كشور شناخته شد. در قانون اساسي مدون 1977 م، اسلام به عنوان دين كشور شناخته شد و نامي از احناف نبود. در سال 1978 م، پس از به قدرت رسيدن حزب كمونيست، جمعيت دموكراتيك خلق افغانستان رسماً مخالفت خود را با دين اسلام اعلام كرد. با اين وجود، مهم ترين مذهب فقهي در افغانستان، حنفي است.

حنفي ها در كلام پيرو ماتريدي هستند، لكن به دلايلي كه در جاي خود مي آيد اشعري ها در كلام بيش ترين پيرو را دارند/

ب) شيعه دوازده امامي: 25% جمعيت مسلمانان افغانستان را تشكيل مي دهند/

ج) اسماعيليه: در كوه هاي هندوكش و ولايت بغلان زندگي مي كنند/

د) فرقه هاي صوفيه: حضوري فعال در افغانستان دارند. احمد فاروقي كابلي يكي از رهبران طريقه نقشبنديه بود كه در هند تحصيل كرد و اينك در كابل، در منطقه بازار شور، مدرسه و خانقاه او قرار دارد. رهبر طريقه قادريه نيز پيراحمد گيلاني فرزند حضرت نجيب صاحب و نيز داراي پيرواني در منطقه مي باشد.{3}

2. آسياي ميانه

توسعه اسلام در اين قسمت از آسيا از قرن اول هجري صورت گرفت. جمعيت اين قسمت به اضافه جمهوري هاي مسلمان نشين روسيه در آسياي مركزي را 60 تا 70 ميليون نفر تخمين زده اند.{4}

غير از جمهوري آذربايجان كه 70% مسلمانان آن را شيعيان تشكيل مي دهند، بيش تر

مسلمانان آسياي ميانه سنّي حنفي هستند. بيش تر مسلمانان قرقيزستان حنفي اند. تركمنستان فاقد دين رسمي است، ولي بيش تر جمعيت 73/3% مسلمانان آن را حنفي ها تشكيل مي دهند. مردم تاجيكستان نيز حنفي اند در آسياي ميانه زندگي مي كنند. بيشتر پيروان مذهب اسماعيليه به رهبري آقاخان زندگي مي كنند در حال حاضر 90% شيعيان بدخشان، اسماعيلي و 10% دوازده امامي هستند. نهضت تصوف، بويژه فرقه نقشبنديه نقش مهمي در اشاعه اسلام داشت. تصوف، ابتدا در ازبكستان به شكوفايي نهاد. بهأالدين نقشبنديه در بخارا مسلك نقشبنديه معروف به طريقت خواجگان را اشاعه داد كه اكنون بزرگ ترين فرقه تصوف در آن جا است/

3. تركيه

در زمينه اعتقادات ديني و مذهبي در اين كشور، وحدتي موجود نيست و اعتقاد به مذاهب و طريقت هاي مختلف در ميان اقشار مختلف يكي از ويژگي هاي ساختار مذهبي اين جامعه است. آمار سال 1990 ميلادي نشان مي دهد حدود 98% مردم تركيه مسلمان اند، 2% مسيحي و كليمي و ديگر اديان. بيش تر مسلمانان تابع مذهب تسنن و از ميان آن ها حنفي ها بزرگ ترين مذهب محسوب مي شوند كه عمدتاً در مركز و غرب تركيه اند و شافعي ها با جمعيتي كمتر در مناطق شرقي تركيه و اكثراً كرد هستند و از ديگر فرقه هاي اهل سنت هم درصد كمي وجود دارند.{5}

4. جنوب شرق آسيا

بيش از نيمي از جمعيت 410 ميليوني جنوب شرق آسيا را مسلمانان تشكيل مي دهند. كه حدود 20 ميليون نفر آن در سه كشور اندونزي، مالزي و برونئي و بقيه به صورت اقليت هاي مسلمان در 7 كشور ديگر به سر مي برند.{6}

پر وسعت ترين و پر جمعيت ترين كشور مسلمان در اين منطقه اندونزي است كه 85% جمعيت آن را مسلمانان تشكيل مي دهند. حنفي ها 90% و اهل حديث

10% جمعيت مسلمانان اندونزي را تشكيل مي دهنند.

[1].افغانستان،ش 6، ص 29، از سري كتاب هاي دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت خارجه/

[2].فرهنگ فرق اسلامي، محمدجواد مشكور، ص 170/

[3].افغانستان، ريشه يابي و بازخواني تحولات معاصر، مهدي عليزاده موسوي، ص 27 - 29/

[4].شناخت كشورهاي اسلامي و نواحي مسلمان نشين جهان، غلامرضا گلي زواره، ص 278 - 281/

[5].تركيه، ش 43، ص 25 - 27 - 28، از سري كتاب هاي دفتر مطالعات سياسي و بين المللي وزارت خارجه/

[6].شناخت كشورهاي اسلامي و نواحي مسلمان نشين جهان، غلامرضا گلي زواره، ص 277/

هفتاد و دو فرقه مسلمان از كجا تشكيل شده اند و ريشه آن چيست؟

پرسش

هفتاد و دو فرقه مسلمان از كجا تشكيل شده اند و ريشه آن چيست؟

پاسخ

روايت معروفي است كه سنّي و شيعه آن را با اختلافات جزئي در كتاب هاي خود آورده اند. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ان امتي تفرق الي ثلاث و سبعين فرقه»؛ اّمت من به 73 فرقه تقسيم خواهند شد كه از ميان آن ها فقط يك فرقه نجات مي يابد».{1}

برخي معتقدند: اين عدد، آمار دقيق و واقعي را نشان نمي دهد و كنايه از كثرت تفرّق است و ترديد نيست كه اين 73 فرقه در مدّت طولاني پديد خواهد آمد، نه در همان سال وفات پيامبر.

با اين وجود اختلاف بين مسلمانان و فرقه فرقه شدن آنان، علل و عوامل متعدّدي دارد كه به برخي از آن ها اشاره مي كنيم:

1. جريان سقيفه بني ساعده و نزاع درباره جانشيني پيامبر(ص):

هنگام رحلت پيامبر گرامي اسلام(ص) گروهي از مهاجران و انصار در محلّي به نام سقيفه جمع شدند، و بي توجّه به آن چه رسول خدا(ص) درباره خلافت فرموده بود، در صدد تعيين جانشين براي حضرت برآمدند. انصار تصميم داشتند سعد بن عباده را نامزد اين امر كنند؛ ولي با سخنراني تأثير گذار ابوبكر و حمايت عمر بن خطاب و ابو عبيده جراح، ابوبكر به صورت جانشين معيّن شد و زمينه اي براي بيان حقّ اهل بيت(عليهم السلام) فراهم نيامد.

از آن پس، مسلمانان دو گروه شدند: گروه حاكم و پيرو حكومت معتقد شدند كه رسول خدا(ص) جانشيني تعيين نكرد و اين امر را به مسلمانان وا گذاشت. گروه پيرو اهل بيت(عليهم السلام) معتقد شدند كه خلافت به تعيين رسول خدا(ص) حقّ علي بن ابي طالب(ع) بوده است. بدين سان ابوبكر، عمر و عثمان مدّت 25 سال خلافت

كردند و پس از ايشان، علي(ع) نيز كم تر از پنج سال به حكومت رسيد. در همين مدّت، كشته شدن عثمان به دست مسلمانان و نيز جنگ جمل، صفين و نهروان عامل اختلافات تازه تر شد و گروه خوارج، و زماني بعد، فرقه مرجئه پديد آمد.

بايد توجّه داشت كه هر يك از اين گرايش ها، به دنبال خود، مباني و انديشه هايي را در اصول دين و خدا و معاد و انسان داشتند كه پرداختن به مكاتب كلامي اين گروه ها از حوصله اين مختصر خارج است.

به دنبال اين تشتّت آرا كه پاي عمل پيش كشيده شد، مسأله اراده و اختيار انسان مطرح شد و گروه هاي قدري، معتزله و اشاعره و... تولّد يافتند.

2. منع نقل و نوشتن احاديث پيامبر پس از وفات حضرت (تا حدود يك قرن)؛

كه باعث به فراموشي سپرده شدن سخنان پيامبر، پديد آمدن زمينه جعل احاديث دروغ، اضطراب و تشتّت در احكام و پديد آمدن مكتب هاي فقهي گوناگون بين مسلمانان شد/

3. گسترش كشور اسلامي و مبادلات فرهنگي ميان تمدّن هاي مختلف(ايران، روم و...)

باعث شد تا عقايد رومي ها، ايراني ها، مسيحي ها، يهوديان و... در مسلمانان تأثير گذارد و اساطير و عقايد باطل آنان وارد افكار مسلمانان شود/

4. تكبّر، تعصّب، رياست طلبي، سودجويي، كينه و نفاق برخي افراد سرشناس اسلامي؛

5. فهم ها و تفسيرهاي گوناگون از قرآن، به ويژه فهم هاي نادرست از متشابهات/

توضيح اين كه زمان پيامبر، اگر در فهم آيه اي از قرآن اختلاف پيش مي آمد، پيش پيامبر مي رفتند و حضرت، حق را براي آنان بيان مي كرد؛ ولي پس از وفات او اين گونه نبود. رسول خدا(ص) براي پس از وفات خودش چاره انديشي كرده بود و فرمود: «من از ميان شما مي روم

و دو چيز گران بها، قرآن و عترت و اهل بيتم را ميان شما مي گذارم. اگر به اين دو تمسّك كنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد»؛ امّا بعد از وفات حضرت، اهل بيت(عليهم السلام) يعني مفسّران واقعي قرآن و حامل علوم پيامبر از جامعه اسلامي كنار گذاشته، و مسلمانان به اختلاف و گمراهي دچار شدند.{2}

ميان شيعيان يعني طرفداران اهل بيت نيز شعبه هايي پديد آمد كه گروهي به امامت زيد بن علي بن الحسين معتقد شدند و پس از او يحيي و هر كس از علوياني كه با شمشير قيام كند. گروهي سلسله امامت را در امام صادق(ع)، و سپس اسماعيل قرار دادند و به غيبت اسماعيل معتقد شدند كه اسماعيليّه نام گرفتند. گروهي امامت را پس از امام صادق(ع) از آن محمد افتح دانسته كه فتحيه نام گرفتند و گروهي نام امام هفتم يعني موسي بن جعفر را پذيرفته؛ و سپس توّقف كردند و واقفه نام گرفتند و گروهي امامان را هم چنان دوازده نفر مي دانند كه اكثرّيت قاطع شيعه را تشكيل دادند. فرقه هايي نيز ميان مسلمانان از نظر تقسيمات عرفاني و تصوّف، و شيوخ و طريقت آن ها از قبيل نقشبنديّه و قادريّه پديد آمد كه خود حديث مفصّلي دارد.

[1].الخصال، شيخ صدوق، ص 636، به تحقيق علي اكبر، انتشارات اسلامي، قم/

[2].اقتباس از معالم المدرستين، سيد مرتضي عسكري، ج 1، ص 15 - 23، نشرالمجمع العلمي الاسلامي.(با اضافات)/

مذاهب اسلامي چگونه پديد آمد؟

پرسش

مذاهب اسلامي چگونه پديد آمد؟

پاسخ

پس از رحلت پيامبر گرامي اسلام(ص) عده اي از صحابه در سقيفه بني ساعده گرد آمدند و ابوبكر بن ابي قحافه را به خلافت انتخاب نمودند. آنان مي گفتند پيامبر گرامي(ص) كسي را از ناحيه خداوند به عنوان جانشين خود معرفي ننموده و انتخاب خليفه به مردم واگذار شده است. حضرت علي(ع) به جمعي از مسلمانان كه در سقيفه حضور پيدا نكردند گفتند پيامبر(ص)، به دستور خداوند حضرت علي(ع) را به عنوان جانشين خود معرفي نموده است. وظيفه مردم اين بود كه به جاي اجتماع در سقيفه و انتخاب خليفه، سراغ حضرت علي(ع) مي آمدنȠدستور الهي رǠدر مورد خلافت و امامت حضرت علي(ع) اجرا مي نمودند و در امور ديني، احكام فقهي، تفسير قرآن و... به آن حضرت و اولادش به عنوان اهل بيت پيامبر(ص) رجوع مي كردند/

گروه اول، سني و گروه دوم، شيعه علي (پيرو علي(ع» ناميده شدند. اهل تشيع در تمام مسايل فقهي و اسلامي به قرآن و ائمه اهل بيت(عليهم السلام) (حضرت علي و اولادشان) رجوع مي نمودند.

اهل تسنن به قرآن و روايات صحابه مراجعه مي كردند. به تعبير ديگر، شيعه و سني مي خواهند علاوه بر قرآن، به سنت پيامبر(ص) عمل كنند. اهل تشيع براي شناخت سنت پيامبر(ص) بيشتر سراغ روايات ائمه اهل بيت(عليهم السلام) مي روند و روايات صحابه مورد اطمينان را در شناخت قول و فعل و تقرير پيامبر(ص) قبول دارند، ولي اهل سنت براي شناخت سنت پيامبر(ص) بيشتر به روايات صحابه مراجعه مي كنند و روايات جميع صحابه را قبول دارند، چون همه آنان را عادل مي دانند و ائمه اهل بيت را به عنوان راوي مورد اعتماد قبول دارند. اهل سنت گاهي به قوانيني همچون قياس رجوع مي نمايند.

اجماع، با مختصر تفاوتي در ميان شيعه و سني، به عنوان يكي از منابع فقهي مطرح است.

براي توضيح و آشنايي بيشتر مي توانيد به كتاب هاي زير مراجعه نماييد:

1. تاريخ المذاهب الاربعه، امام ابو زهره/

2. ادوار اجتهاد، استاد جناتي/

3. الامام الصادق و المذاهب الاربعه، استاد اسد حيدر/

چرا ديني به وجود نمي آيد كه فقط مسلمانيت باشد نه شيعه و سني؟

پرسش

چرا ديني به وجود نمي آيد كه فقط مسلمانيت باشد نه شيعه و سني؟

پاسخ

بعد از ظهور پيامبر اسلام(ص) نبوت به پايان رسيد و با بعثت آن حضرت سنت نزول پيامبران ختم شد. بنابراين اسلام آخرين آييني است كه از سوي خداوند نازل شده و پس از آن دين جديدي نخواهد آمد.

اسلام تنها ديني بود كه توسط پيامبر اسلام براي بشريت به ارمغان آورده شد و اين دين كامل ترين اديان الهي و آخرين آنهاست. حضرت محمد(ص) با بيان تمام و كمال اسلام نه تنها در عصر خود راه راست را به مسلمانان نشان داد بلكه با تدارك برنامه جانشيني خود راه را براي هميشه بر روي مسلمانان گشود و اگر مسلمانان به آن عمل مي كردند در دنيا و آخرت سعادتمند مي شدند ولي چون دنياپرستان و رياست طلبان و دشمنان آن حضرت منافع خود را در خطر ديدند موانعي جدي بر سر راه مسلمانان ايجاد كردند و نگذاشتند اهداف حقيقي آن حضرت تحقق پذيرد و اين گونه بود كه جز گروه اندكي از مسلمانان ديگران به راه هاي باطل رفتند و فرقه ها و مذاهب گوناگون ايجاد گرديد. در زمان ها و اعصار مختلف نيز فرمانروايان كه قريب به اتفاق آنان ستمگر و خودكامه بودند از برخي از اين مذاهب كه با اهداف پليدشان سازگاري بيشتري داشت حمايت كردند و باعث شدند ديگر مذاهب يا منقرض شوند و يا تحت فشار شديد قرار گيرند و پيروانشان در ترس و تقيه به سر برند.

به هر تقدير خدا و رسول او يك دين بيشتر نياوردند. قرآن مجيد در اين باره مي فرمايد: «ان الدين عنداللَّه الاسلام»؛{1} دين در پيشگاه الهي فقط اسلام است.

بنابراين مي توان گفت اين

سردمداران، خودسران و هواپرستان بودند كه باعث تفرقه و چند دستگي مسلمانان شدند و مذاهب مختلف را ايجاد كردند و باعث سر درگمي مسلمانان شدند اما اگر كسي بخواهد به ديني كه مورد پذيرش خدا و پيامبر اوست رهنمون گردد، بايستي به منابع و مآخذ معتبر حديثي، تاريخي و كلامي مراجعه كند و نظريات فرقه ها و مذاهب گوناگون را با يكدگير بسنجد و از خداوند نيز بخواهد كه او را راهنمايي كند تا به صراط مستقيم و راه صحيح دست يابد.

كتاب الغدير نگارش علامه اميني يكي از اين منابع است كه از سوي شيعه و سني مورد تقدير قرار گرفته و در موضوع ولايت علي(ع) نگاشته شده است. احقاق الحق اثر علامه نوراله شوشتري - تستري - و تتمه آن اثر آيت اله مرعشي نجفي كتاب ديگري است كه صدها منبع مورد اعتماد شيعه و سني را جمع آوري كرده و براي رهنمون شدن به ولايت علي(ع) كافي است. دلائل الصدق اثر علامه محمدرضا مظفر نيز از جمله كتبي است كه مي تواند در اين زمينه رهگشا باشد. و اما از كتاب هاي اهل سنت كه تا حدود زيادي مفيد و براي دستيابي به راه درست كارآيي دارد، مي تواند به كتاب ينابيع الموده اثر سليمان قندوزي و مناقب ابن مغازلي و مطالب السؤول محمد بن طلحه شامي مراجعه كرد. اگر توفيق الهي رفيق انسان باشد، به دين حق رهنمون مي شود و همان طور كه قرآن مجيد فرموده يك دين بيش تر وجود ندارد و آن مذهب شيعه دوازده امامي است.

[1].سوره آل عمران، آيه 19.

چه فرقه هايي از اهل سنت در كلام و فقه، در ايران وجود دارند؟ آنان در كجا زندگي مي كنند؟ آمار آن ها چه قدر است؟ گزارشي از موقعيت اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فعاليت هاي آنان بنويسيد (ضمناً درباره ديوبنديه و بريلويه نيز اگر مطالبي ذكر شود بسيار سپاسگزاريم).

پرسش

چه فرقه هايي از اهل سنت در كلام و فقه، در ايران وجود دارند؟ آنان در كجا

زندگي مي كنند؟ آمار آن ها چه قدر است؟ گزارشي از موقعيت اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فعاليت هاي آنان بنويسيد (ضمناً درباره ديوبنديه و بريلويه نيز اگر مطالبي ذكر شود بسيار سپاسگزاريم).

پاسخ

در ايران عمدتاً دو فرقه كلامي اشاعره و ماتريديه و دو فرقه فقهي شافعي و حنفي وجود دارند. اشاعره در فقه تابع شافعي و ماتريديه تابع حنفي است، البته اين قاعده استثناء دارد. بيضاوي و سيوطي در فروع تابع شافعي و در اصول تابع اشعري اند. زمخشري در اصول پيرو اعتزال و در فروع پيرو حنفي است.

پيروان مذهب شافعي در مناطق مختلف ايران از جمله كردستان، آذربايجان غربي، كرمانشاه و گيلان (تالش، رضوانشهر) مستفرند. اين قوم عده اي از كردهاي مهاجرند كه به اين مناطق كوچ كرده اند.{1}

از نظر قوميت، بيش تر شافعي ها از قوم كرد هستند. كردها در ايران عمدتاً در مناطق كوهستاني شمال غربي كشور سكونت دارند. حدود 300 هزار نفر كرد هم در مناطق كوهستاني شمال شرقي مشهد، در امتداد خطر مرزي با شوروي سكونت دارند. كردها همچنين در جنوب غربي خرم آباد، نزديك شيراز، بيرجند (شرق استان خراسان) و جنوب زاهدان زندگي مي كنند. همچنين تعدادي از كردها در تهران و ساير شهرهاي بزرگ ايران زندگي مي كنند.{2}

پيروان مذهب ابو حنيفه عمدتاً در بلوچستان، تركمن صحرا و قسمتي از جنوب و شمال خراسان مستقر هستند. از نظر قوميت، بيش تر حنفي ها بلوچ هستند. قوم بلوچ از روزگاران كهن در اين سرزمين ساكن بوده اند. اين قوم آريايي نژاد و به بيان ديگر، ايراني نژاد از شمال ايران به جنوب مهاجرت كرده اند و در سرزمين هايي كه امروز بلوچستان ناميده مي شود اقامت گزيده اند. به همين سبب زبان و گويش قديم بلوچي، علاوه بر

بلوچستان، در برخي از نواحي تركمنستان شوروي و همچنين گويش «براهويي» كه از شعب دراويدي، است در ميان اقوام بلوچ رايج است.

مردم بلوچستان تحت تأثير شرايط خاص محيط خويش، بردبار هستند، با حداقل امكانات زندگي مي كنند، در دوستي ثابت قدم و وفادارند و در دشمني سرسخت و انتقام جو هستند. مردان بلوچ به ازدواج هاي مكرر علاقه مندند. مردان داراي سه تا چهار زن در اين منطقه زيادند. آنان به زندگي و همسر و فرزندان خود علاقه زيادي دارند و براي اسلحه و مركب سواري خود اهميتي بسزا قايلند. بلوچ ها سخت پايبند اعتقادات مذهبي و ديني خويش اند، نماز خود را به موقع به جاي مي آورند، در سخت ترين شرايط روزه مي گيرند و شكستن روزه را گناهي بزرگ مي شمارند. آنان براي شركت در نماز جمعه فرسنگ ها راه را مي پيمايند. اعياد آنان منحصر به اعياد مذهبي است - اخيراً بر اثر تماس با مردم نقاط ديگر، فقط در مناطق شهري هنگام نوروز شادي مي كنند - در ميان اعياد مذهبي، بيش تر از همه براي دو عيد فطر و قربان اهميت قايل هستند و با توجه به معتقدات مذهبي خويش تشريفات ويژه اي براي اين دو عيد مقرر مي دارند.{3}

استان سيستان و بلوچستان يكي از كم تراكم ترين استان هاي كشور است و 181470/9 كيلومتر مربع مساحت دارد كه 8117 كيلومتر مربع مربوط به سيستان است كه شيعه نشين اند و 173354 كيلومتر مربع مربوط به بلوچستان است كه سني نشين اند. بر اساس آمار سال 1365 جمعيت استان سيستان و بلوچستان 1197059 نفر مي باشد.{4}

اهل سنت ايران (شافعي و حنفي) حدوداً از جمعيت 6 تا 7 ميليوني برخوردارند. ديوبندي ها را جزء متأثرين از صوفي مي داند و بريلوي ها را از

فروعات صوفي ها و در عين حال، جزء متأثرين از آنان شمرده اند. ديوبندي ها را نگهبان تعاليم اسلامي و پس از تبيين عقايد بريلوي ها با نگرشي نقادانه به آنان اين فرقه را منتسب به شيعه مي كند كه اين انتساب صحت ندارد و بريلوي ها مانند ديوبندي ها سني حنفي اند.

به دنبال سيطره كامل انگلستان بر شبه قاره هند و ترويج زبان انگليسي و فرهنگ اروپايي، مسلمانان شيعه و سني هند و پاكستان كه باورهاي خويش را در معرض تهديد و استحاله غرب ها مي ديدند، به تأسيس و ترويج مدارس علميه مذهبي پرداختند. مسلمانان احناف نيز يك مدرسه ديني را در روستاي ديوبند هندوستان به وجود آوردند و با گسترش روز افزون آن، به فرقه ديوبندي معروف گشتند. در كتاب الموسوعة الميسرة ديوبندي ها و بريلوي ها اين گونه معرفي شده اند:

1. ديوبندي ها: در سال 1857 م. انگلستان سيطره كامل در هند پيدا كرد. علما (شيخ امداداله مهاجر مكي و شاگردش محمد قاسم نانوتوي و ديگر ياران آنان) به تأسيس مدارس ديني و مراكز اسلامي پرداختند و دارالعلوم را با يك مدرسه ديني كوچك در قريه ديوبند در پنجم محرم 1283 ه’ ق برابر با 1886 م تأسيس كردند. كه بعداً از بزرگترين مجامع ديني عربي در شبه قاره هند گرديد. از شخصيت هاي جديد آنان شيخ ابوالحسن علي حسني ندوي رئيس جامعه ندوة العلماء در لكهنو و رئيس رابطة الادب الاسلامي العالميه، شيخ المحدث حبيب الرحمن الاعظمي مي باشند. ديوبنديه در فقه و فروع تابع مذهب حنفي، در اعتقاد و اصول تابع ماتريدي، و در صوفي گري منتسب به نقشبنديه، جشتيه و كادر سهرورديه مي باشد. از افكار اين فرقه محافظت بر تعاليم اسلامي، نشر اسلام و مقاومت

در مقابل مذاهب تخريبي و تبشيري، نشر آداب اسلامي و ستيز با آداب و رسوم انگليسي، اهتمام به نشر زبان عربي به عنوان ابزار استفاده از منابع اسلامي است. اين فرقه در شبه قاره هند شهرت يافته و در هند و پاكستان مدارسي تأسيس نموده است. رجال جماعت تبليغي هاي مشهور و معروف در هند و جهان اسلام همچون محمد يوسف مؤلف حياة الصحابة و شيخ محمد الياس مؤسس جماعة تبليغي و بيش تر علماي لكهنو در هند از جمله رئيس فعلي دارالعلوم داعيه ابوالحسن الندوي{5} از دانش آموختگان دارالعلوم اند.

2. بريلوي ها: مؤسس اين فرقه احمدرضا خان بن تقي علي خان (1272 - 1340 ه’ ق) در شهر بريلي، در ولايت اترابرديش متولد شد. او شاگرد ميرزا غلام قادربيك است. انباء المصطفي، خالص الاعتقاد و دوام العيش از آثار اوست. از ديدگاه بريلوي ها، رسول خدا(ص) صاحب قدرتي است و نايب مطلق خداست. محمد(ص) و اولياي بعد او قدرت بر تصرف در هستي دارند. احمد رضا خان مي گويد: يا غوث يعني يا عبدالقادر گيلاني. آنان در رسول(ص) مرتبه اي از الوهيت قايل شدند، در صفات او هم غلو كردند و رسول خدا را آگاه به غيب مي دانند، منكر بشر بودن نبي(ص) شدند و او را نوري از خدا دانستند، بقيه موجودات را آفريده از نور او مي دانند، پيروان خود را به استغاثه به انبيا و اوليا دعوت مي كنند، ابن تيميه را تكفير كنند. عقايد بريلوي در قاره هند (هند، پاكستان، بنگلادش، بورما و سريلانكا) انتشار يافت. فرقه بريلوي ساخته استعمال بريتانيا است. اين فرقه در جنوب آفريقا، كنيا، مورشيوس، و عده اي از كشورهاي قاره آفريقا نفوذ دارند.

[1].فرهنگ و فرق اسلامي، محمدجواد

مشكور، ص 379 - 375.

[2].اسناد لانه جاسوسي، شماره 31، كردستان، ج 1، ص 41 - 44.

[3].بلوچستان و تمدن ديرينه آن، ايرج افشار (سيستاني)، صص 364 - 375 - 376.

[4].آمار نامه استان سيستان و بلوچستان 1367، سازمان برنامه و بودجه استان سيستان و بلوچستان، معاونت آمار و اطلاعات، شهريور 1369.

[5].الموسوعة الميسرة في الاديان و المذاهب و الاحزاب المعاصرة، ج 2، ص 304.

وحدت مذاهب اسلامي

معناي وحدت

با اينكه شيعه بايد اهل سنت را امر به معروف و نهى از منكر كند، وحدت با آنان چگونه ميسّر است؟

پرسش

با اينكه شيعه بايد اهل سنت را امر به معروف و نهى از منكر كند، وحدت با آنان چگونه ميسّر است؟

پاسخ

معناى وحدت اين نيست كه شيعه از اعتقاد خويش دست بردارد و به مذهب آنان گرايش پيدا كند; بلكه به اين معناست كه مشتركاتى در بين مسلمانان وجود دارد، مانند اين كه همه مسلمانان به خدا و قرآن و پيامبران الهى و معاد معتقدند. ضمن اينكه دشمنان مشتركى نيز دارند و براى ما وجود دارند، براى مقابله و رويارويى با دشمنان بايد متحد شوند و با دشمنان مقابله كنند. در نتيجه اتحاد، منافاتى با بحث در باره مسائل مذهبى ، براساس ادله و براهين ندارد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_155_

وحدت شيعه و اهل سنت به چه معنى است؟

پرسش

وحدت شيعه و اهل سنت به چه معنى است؟

پاسخ

بى ترديد در حال حاضر، ملت مسلمان ما بيش از هر چيز ديگر نياز به وحدت داد، ولى توجّه به يك نكته لازم است كه معناى وحدت اين نيست كه شيعه مسائل اعتقادى اساسى خويش را ناديده بگيرد، يا اهل سنت از مسائل اساسى اعتقادى خود دست بردارد، بلكه معناى وحدت آن است كه مسلمانان با حفظ آنچه بدان عقيده دارند، به اين نكته توجّه داشته باشند كه دشمن مشتركى دارند كه براى مقابله با آن، بايد هر چه بيشتر با يكديگر همكارى و وحدت داشته و درگيرى و نزاع نداشته باشند، بنابراين وحدت با بحث و گفتگو درباره مسائل مذهبى با تفاهم و صميميت منافات ندارد; آرى، طرح اين مسائل نبايد به گونه اى اختلاف برانگيز باشد، تا باعث برخورد و خصومت شود; بلكه بيان مطالب تنها بايد به انگيزه روشن شدن حقيقت باشد،

همچنين بايد سعى كرد كه توطئه گران و دشمنان اسلام، از اين امر سوء استفاده نكنند و چنانچه زمينه براى چنين سوء استفاده هايى باشد، مسائل مذكور را نيز نبايد طرح كرد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_10_

مقصود از وحدت چيست؟ و آيا وحدت بين مذاهب اسلامي امكان دارد؟

پرسش

مقصود از وحدت چيست؟ و آيا وحدت بين مذاهب اسلامي امكان دارد؟

پاسخ

1- مذاهب اسلامي يعني مذاهبي كه هر كدام به اسلام و اصول آن اعتقاد و باور دارند و همه آنها در تحت لوا و نام اسلام جمع شده اند، در برابر مذاهب و گروهايي كه مذاهب غيراسلامي را انتخاب نموده اند و نام اسلام بر آنان صدق نمي كند مانند اهل كتاب، غلات، نواصب.

2- عمود و پايه هاي اسلام عبارت است از توحيد، نبوت، عقيده به قيامت، نماز، زكات، حج، جهاد و بسياري از احكام ديگر كه همه مذاهب اسلامي بدان عقيده دارد هر چند در مسائل فراوان ديگر اختلاف وجود دارد امّا آن اختلافات فرعي و صغروي است. اين گونه اختلافات را كه بيشترشان از اجتهاد علما و فقهاي هر مذهب سرچشمه مي گيرد نمي توان از بين برد چنان كه از صدر اسلام در بين صحابه وجود داشته است و سپس در بستر تاريخ همچنان ادامه دارد.

3- مقصود از وحدت اگر آن باشد كه همه مذاهب دست از باورهاي خود بردارند و به يك مذهب ديگر بپيوندند، امكان عملي ندارد و اگر عملي شود پس از مدتي مذاهب ديگر پديد خواهد آمد چرا كه با حذف مذاهب و يا ادغام آنها وحدت تحقق پيدا نمي كند. بكله مقصود از وحدت آن است كه هر مذهب اسلامي به باورهاي مسلم خود ملتزم و بدان عمل نمايد ولي در برابر مذاهب ديگر از ظرفيت وسعه صدر برخوردار باشد و هيچ گونه تعصّب اظهار نكند چرا كه تعصبات موجب نزاع و درگيري مي شود قرآن كريم مي فرمايد: ولا تَنازَعُوا فَتفْشَلُوا او تَذهبَ ريحكم و اصبروا انّ اللّه مع الصابرين{1}

«و همه با روح وحدت ايماني

پيرو فرمان خدا و رسول خدا باشد و هرگز راه اختلاف و تنازع كه در اثر تفرقه ضعيف شده و قدرت و عظمت شما نابود مي شود بكله يكدل پايدار و صبور باشيد كه خدا با صابرين است. مشتركات را گرفته و در مسائل اختلافي هر كس به عقيده خودش عمل نمايد و همه در برابر دشمن مشترك كه همواره درصدد اختلاف و نزاع و نابودي مسلمانان گام برمي دارد متحد شوند. روشن است كه اين وحدت امكان عملي دارد و سرمايه فراواني جز تلاش در راستاي بيداري مسلمانان و شناخت يكديگر و طرح مباحث علمي در ميان علماي مذاهب و برخي شرائط ديگر كه در ج اوّل سؤال 60 آمده، ندارد.

[1].- سوره انفال، آيه46.

اصول آيين مقدس اسلام عبارت است از توحيد، نبوت و معاد؛ اين اصول و نيز فرايضي چون نماز، روزه، زكات، حج، جهاد و.... پايه ها و اركان اين آيين حيات بخش را تشكيل مي دهند. بي شك تمامي مذاهب اسلامي به اين اركان اعتقاد دارند؛ اگر چه ممكن است در كيفيت آنها با هم اختلاف داشته باشند اما به هر حال در باور و اعتقاد به اين اصول مشترك مي باشند. بنابراين با تمسك به اين باورها و تعريف وحدت با اين مضمون كه مذاهب اسلامي با التزام به باورهاي مسلم خود، در برابر ديگر مذاهب سعه صدر پيشه كرده و با احترام عمل كنند و بر مشتركاتي كه مي توان گفت از اركان دين محسوب مي شود تأكيد نموده و از تفرقه و جدايي پرهيز كنند، بدون ترديد تحقق وحدت نه تنها امري محال نيست بلكه مي توان گفت ضرورتي است دست يافتني كه بايد به آن پرداخته شود

و مقصود مناديان وحدت اسلامي همانا اين معني بوده است. قرآن كريم مي فرمايد: «... وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ريحُكُم وَاصْبِرُوا أِنَّ الله مَعَ الصَّابِرين»;{1} و همه با روح وحدت ايماني پيرو فرمان خدا و رسول باشيد و هرگز راه تفرقه را نپيماييد كه در اثر آن ضعيف شده و قدرت و عظمت شما نابود مي شود و يكدل و صبور باشيد كه خدا با صابران است/

نكته ديگر اين كه در تعريف مذاهب بايد توجه نمود كه به آن گروه از مذاهب، مذاهب اسلامي اطلاق مي شود كه به اسلام واصول آن اعتقاد دارند ولي گروه هاي مانند غلات و نواصب در جمع مذاهب اسلامي قرار نمي گيرند. بنابراين همان گونه كه پيش تر بيان شد وحدت بين مذاهب اسلامي امكان پذير بوده و بلكه ضرورتي حياتي است/

ولي اگر مقصود از وحدت آن باشد كه همه مذاهب دست از باورهاي خود برداشته و به يك مذهب بپيوندند، اين امر امكان عملي ندارد و اگر عملي شود پس از مدتي از آن مذهب واحد، مذاهب ديگري پديد خواهد آمد، چرا كه بسياري از اختلافات مذاهب، در مسايل فرعي است كه زاييده اجتهاد علما و استنباط آنان از منابع و مباني ديني مي باشد و در صورت وحدت در مذهب به واسطه اختلاف نظر علما و فقها بدون شك دوباره اختلاف بروز خواهد كرد و اين خود به ظهور مذاهب جديد خواهد انجاميد/

[1]. سوره انفال، آيه 46/

موضوع: تعداد آيات قرآن

با توجه به آيه هاي 83 تا 85 و 94 سورة طه آيا حضرت موسي 7 مرتكب خطا نشد، چون در نهايت به گمراهي جامعه ختم شد؟ و آيا وحدت جامعه مهم تر از دين است

پرسش

با توجه به آيه هاي 83 تا 85 و 94 سورة طه آيا حضرت موسي 7 مرتكب خطا نشد، چون در نهايت به گمراهي جامعه ختم شد؟ و آيا وحدت جامعه مهم تر از دين

است

پاسخ

حضرت موسي 7 با افراد برگزيده از بني اسرائيل به سوي كوه طور، ميعادگاه پرورگار حركت كردند. آن چنان آتش و جذبة عشق خدا و مناجات با پروردگار در درون موسي شعله ور بود كه در حركت شتاب نمود و پيش از ديگران به ميعادگاه رسيد. در آن جا خداوند به او فرمود: " وَ مَآ أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَ_َمُوسَي َ ;(طه 83) اي موسي چه چيز سبب شد كه از قومت پيشي گيري و ]براي آمدن به كوه طور[ عجله كني . موسي پاسخ داد: " قَال َ هُم ْ أُوْلاَ َّءِ عَلَي ََّ أَثَرِي وَ عَجِلْت ُ إِلَيْكَ رَب ِّ لِتَرْضَي َ ;(طه 84) پروردگارا، آنان در پي منند، و من به سوي تو شتاب كردم تا از من خشنود شوي .

عجلة حضرت موسي خطا و گناهي نيست بلكه به خاطر عشق مناجات با پروردگار بود و مشتاق بود هر چه زودتر احكام و قوانين الهي را بگيرد و به مردم برساند تا از اين راه رضايت خداوند را بهتر جلب كند، بنابراين عجله حضرت موسي 7 خطا و گناهي نبود.

به گمان بني اسرائيل مدت اقامت موسي در كوه طور سي روز بود، ولي آن حضرت چهل روز ماند. در اين چند روز پاياني اقامت آن حضرت سامري گوساله اي از طلا ساخت كه صدا مي كرد و گفت اين خداي شما و موسي است و از اين راه بني اسرائيل گمراه شدند، خداوند موسي را پيش از بازگشت از كوه طور از گمراهي بني اسرائيل باخبر كرد و به او فرمود: " قَال َ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُم ُ السَّامِرِي ُّ ;(طه 85) فرمود: در حقيقت ما

قوم تو را پس از ]عزيمت تو آزموديم و سامري آنان را گمراه ساخت "

حضرت موسي از گمراهي بني اسرائيل خشمگين و اندوهناك شد; زيرا سال ها براي هدايت آنان رنج و زحمت كشيده بود، و آنان در كم تر از ده روز همه چيز را فراموش كردند و گوساله پرست شدند. آن حضرت با همان خشم واندوه به سوي قوم خود بازگشت و به برادرش هارون گفت اي هارون چرا هنگامي كه ديدي آنان گمراه شدند، از من پيروي نكردي يعني چرا از روش من در شدت عمل نسبت به بت پرستي پيروي نكردي آيا فرمان مرا عصيان نمودي

هارون در پاسخ گفت " قَال َ يَبْنَؤُم َّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لاَ بِرَأْسِي َّ إِنِّي خَشِيت ُ أَن تَقُول َ فَرَّقْت َ بَيْن َ بَنِي َّ إِسْرَ ََّءِيل َ وَ لَم ْ تَرْقُب ْ قَوْلِي ;(طه 94) اي پسر مادرم نه ريش مرا بگير و نه ]موي سرم را، من ترسيدم بگويي ميان بني اسرائيل تفرقه انداختي و سخنم را مراعات نكردي .

اين سخن هارون بيان علت جلوگيري از گوساله پرستي است اگر هارون مي خواست در برابر گوساله پرستان مقاومت كند، تنها افراد اندكي از او پيروي مي كردند و اين سبب مي شد، بني اسرائيل دو دسته شوند، يك دسته مؤمن ومطيع و دستة ديگر مشرك و نافرمان و اين دو دستگي باعث مي شد وحدت ظاهري بني اسرائيل از بين برود و چه بسا به كشتار بينجامد، و اين با سفارش حضرت موسي به اصلاح سازگار نبود، و اگر بني اسرائيل دو دسته مي شدند، حضرت موسي اعتراض مي كرد كه چرا سفارش مرا رعايت نكردي و ميان بني اسرائيل تفرقه

افكندي

حضرت موسي با اين برخورد با هارون خواست بي گناهي او را براي همه روشن سازد.

بي شك دين و حفظ آن مهم است حفظ وحدت براي حفظ دين است اگر ميان بني اسرائيل تفرقه مي افتاد، به جنگ و خون ريزي مي انجاميد و اساس دين از بين مي رفت بنابراين هارون تمام تلاش خود را براي جلوگيري از گوساله پرستي تا آن جا كه وحدت شكسته نشود، انجام داد.(ر.ك تفسير الميزان علامه طباطبايي ج 14، ص 190 _ 198، دفتر انتشارات اسلامي قم / تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي و ديگران ج 13، ص 267 _ 292، دار الكتب الاسلاميه )

تاريخچه وحدت اسلامي

پرسش 3: با اين كه پيامبر گرامي اسلام تمامي احكام خداوند را به طور صريح به امّت خود ابلاغ كرده، پس چرا چند دستگي در امّت اسلام بوجود آمده است و هر كدام خود را بر حق مي دانند؟

پرسش

پرسش 3: با اين كه پيامبر گرامي اسلام تمامي احكام خداوند را به طور صريح به امّت خود ابلاغ كرده، پس چرا چند دستگي در امّت اسلام بوجود آمده است و هر كدام خود را بر حق مي دانند؟

پاسخ

پاسخ: تمام مسلمانان اتفاق نظر دارند كه پيامبر اسلام، هم? احكام و تكاليف ديني را در فرصت كوتاهي كه داشتند، بيان نكردند.

در اين ميان بسياري از احكام وجود دارند كه پيامبر فرصت لازم براي بيان آن ها نيافته بود، يا موضوع حكم براي مسلمانان پيش نيامده بود تا پيامبر آن را بيان نمايد.

از طرف ديگر در همان تعداد احكام و تكاليف الهي كه بيان شده بود، نيز در تفسير آيات بعد از رحلت پيامبر ميان مسلمانان اختلاف ايجاد شد و افراد و گروه هاي مختلف بر اساس آرا و نظريات خود به دسته هاي گوناگون تقسيم شدند. در اين ميان دو گروه اهل سنّت و شيعيان، اصلي ترين گروه هاي اسلامي مي باشند كه هر كدام در احكام و مسائل ديني رويكرد خاصي را پيش گرفته اند.

اختلاف شيعه و اهل سنت در اين مسائل به اختلاف در مباني استنباط احكام ديني بر مي گردد.

هر يك از مذاهب فقهي اسلامي براي استنباط احكام دين، از يكسري اصول و مباني بهره مي گيرند. طبيعي است كه اگر در اصول، مباني و منابع استنباط با هم اختلاف داشته باشند، نتيجه و رهاورد استنباط ها متفاوت خواهد شد. بسياري از اختلافات فقهي شيعه و سني، ريشه در تفاوت ديدگاه ها در اصول و مباني استنباط دارد، مثلاً اهل سنت افزون بر قرآن و سنت پيامبر(ص) به سنت صحابه و گاهي به سنت تابعين ارزش مي دهند، ولي

شيعه افزون بر قرآن و سنت پيامبر (ص)، به سنت اهل بيت پيامبر(ص) بها مي دهند و سنت صحابه را اگر مستند به سنّت پيامبر نباشد، به عنوان منبع شرعي نمي پذيرند.

برخي از اختلافات فقهي ريشه در همين نكته دارد. اختلاف در وضو هم از همين نوع است. شيعيان با تمسك به حديث ثقلين، به اهل بيت و امامان معصوم(ع) مراجعه مي كنند و احكام شرعي خويش را فرا مي گيرند، امّا اهل سنّت اين چنين نيستند.

در زمان خلفا به ويژه خليفة دوم (عمر) سياست جلوگيري از نشر حديث رواج داشت و خلفاي بعدي تا زمان عمر بن عبدالعزيز، همين سياست را در پيش گرفتند كه سرانجام بسياري از روايت هاي پيامبر اسلام(ص) و حوادث صدر اسلام به فراموشي سپرده شد و نسل هاي بعدي نسبت به آن بيگانه شدند. زين پس شيعيان با مراجعه به امامان معصوم(ع) توانستند سنت فراموش شده پيامبر(ص) را دريابند و آن را سرمشق زندگي خويش قرار دهند؛ به عنوان مثال: امام باقر(ع) در اين راستا ظرف آبي برداشت و به وضو پرداخت و فرمود: پيامبر (ص) چنين وضو مي ساخت.(1)

كيفيت وضوي اهل سنت به جهت تفسيري است كه ايشان از آيه "فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الي المرافق" (2) دارند.

ظاهر معناي آيه چنين است كه صورت و دست ها را تا آرنج بشوييد. اهل سنت از كلمه "الي" خيال مي كنند كه آيه مي گويد دست ها را از سرانگشتان به طرف آرنج بشوييد، ولي با اندكي دقّت روشن مي شود كه كلمه "الي" تنها براي بيان حدّ شستن است، نه كيفيّت شستن.

توضيح: آيه درست به آن مي ماند كه انسان به كارگري سفارش مي كند ديوار اتاق

را از كف تا يك متر رنگ كند

. بديهي است منظور اين نيست كه ديوار از پايين به بالا رنگ شود، بلكه منظور اين است كه اين مقدار بايد رنگ شود، نه بيشتر و نه كمتر. بنابراين فقط مقداري از دست كه بايد شسته شود، در آيه ذكر شده اما كيفيت آن در سنت پيامبر (كه به وسيله اهل بيت به ما رسيده) آمده است و آن شستن آرنج است به طرف سر انگشتان.(3)

البته مذاهب چهارگانه اهل سنت، شستن دست هنگام وضو از سر انگشتان تا آرنج را واجب نمي دانند و مي گويند بهتر است كه بدين طريق وضو گرفته شود.

اماميه(شيعه) گفته اند: از آرنج واجب است و عكس آن باطل است، هم چنان كه مقدّم داشتن دست راست بر چپ واجب است. باقي مذاهب گفته اند: شستن آن ها به هر طريقي كه باشد، واجب بوده و تقديم دست راست و شروع از انگشتان تا آرنج افضل است؛ (4) يعني ثواب بيشتري دارد.

شستن پا به جاي مسح كه ميان اهل سنت رواج دارد، تفسير خاصي است كه از ادامه همان آيه ارائه داده اند. به نظر آنها كلمه "ارجلكم" (پاها) بر "وجوهكم" (صورتها) عطف شده و بايد مانند آن شسته شود، اما شيعه معتقد است اين كلمه بعد از كلمه رؤوس (سرها) ذكر شده و عطف به آن است و بايد پاها را مانند سر مسح كنيد.

در هر حال اختلاف عمل در مذاهب اسلامي ناشي از اختلاف برداشت و فهم متفاوت از آيات بوده و سنت پيامبر را هر دو گروه طبق عقيده خود مي دانند، اما شيعه افتخار دارد كه پيرو ائمه اطهار بوده و پيشوايان معصوم(ع) از آيات

الهي و روش و سنت و گفتار رسول خدا(ص) آگاه تر بوده و درست تر تفسير مي كنند.

و همان گونه كه بيان شددر روايات ائمه(ع) بيان شده كه روش وضوي پيامبر(ص) به روش شيعه بوده است.

مسئله دست بسته بودن (تكفير و يا تكتّف) در حال نمازكه اهل سنت انجام مي دهند, از زمان خليفهء دوم مرسوم شد و از بدعت هاي ايشان است . در زمان پيامبر و خليفهء اول اين طور نماز مي خواندندهنگامي كه اسيران جنگي ايراني بر عمر وارد شدند, همين كار راكردند. عمر از اين كار خوشش آمد و گفت : خوب است در نماز در برابر پروردگار همين كار را بكنيم . اما شيعه با توجه به روايات امامان معصوم آن را درست نمي داند.

. امام باقر(ع) فرمود: و عليك بالاقبال علي صلاتك ... قال : ولا تكفّر فانّما يصنع ذلك المجوس ; بر تو باد به توجه قلبي بر نمازت ... و دست بر روي دست در حال نماز نگذار, زيرا اين كار مجوس است (5).

بنابر اين به عقيده شيعه اين نحو نماز خواندن درست نيست وتكفير يكي از مبطلات نماز است , زيرا بدعت در دين محسوب مي شود.پيامبر(ص)فرمود: صلّوا كما رأتيموني أصلي ; همانطور كه من نماز مي خوانم نماز بخوانيد. پيامبر و اصحاب دست بسته نمي خواندند.

پي نوشت ها:

1- شيخ حرّ عاملي، وسايل الشيعه، ج 1، ص 274، ج 7.

2 - سوره مائده (5) آيه 6.

3 - تفسير نمونه، ج 4، ص 286.

4 - محمد جواد مغنيه، فقه تطبيقي ،ترجمه كاظم پورجوادي، ص 40.

5 -وسائل الشيعه , ج 4 باب 15 از ابواب قواطع الصلاة

چرا بين علماى اماميه و اهل تسنن بحث و بررسى صورت نمى گيرد تا حقيقت روشن گردد؟

پرسش

چرا بين علماى اماميه و اهل

تسنن بحث و بررسى صورت نمى گيرد تا حقيقت روشن گردد؟

پاسخ

علماى شيعه از صدر اسلام در شناساندن ائمه ى اطهار((عليهم السلام)) و اثبات حقانيّت مذهب شيعه و تلاشها و كوششهاى پى گير داشته اند و در اين زمينه كتابهاى زيادى نوشته اند و مباحثات زيادى با علماى اهل تسنن كردند و حقانيّت اين مذهب را به طور واضح آشكار ثابت نمودند و اين تلاش و كوشش پيوسته ادامه داشته و دارد و علماء و نويسندگان اين زمان هم تا آنجا كه امكانات براى آنها فراهم است فعّاليّت مى كنند و ليكن توجّه به دو نكته اساسى و مهم در اين زمينه لازم است:

1. پذيرش و تن دادن به حقائق نياز به آمادگى زمينه دارد كه بسيارى از موارد اين آمادگى فراهم نيست كسى كه تعصب و حب جاه و يا تقليد و عوامل ديگر بر وى حاكم

_1266_

باشد با وجود روشن شدن حق نمى تواند آن را بپذيرد.

2. اختلاف اهل مذاهب معمولا به نفع قدرتهاى بزرگ است از اين رو آنان همواره به اختلافات دامن مى زنند و به نشر ركاذيب وتهمتها عليه يكديگر مى پردازند اين علمان مذاهب هستند كه بايد با نشستهاى دوستانه و بحثا و گفتگونهاى سازنده مواضع خويش را براى يكديگر روشن كنند و به توضيح ادله مذهب خويش بپردازند.

خوشبختانه اخيراً با تشكيل برخى كنفرانسها اين كار صورت مى گيرد كه در اين زمينه سودمند بوده و انشاءالله با توسعه اين اقدامها قدمهاى گسترده ترى در اين راه برداشته شود.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1267_

وحدت اسلامي در تشيع

چرا شيعيان ، اهل سنّت را برادران خود مي نامند، با اين كه آنان محبّت علي و آل او را يا ندارند يا درجة كمي از حبّ نسبت به آنان دارند؟

پرسش

چرا شيعيان ، اهل سنّت را برادران خود مي نامند، با اين كه آنان محبّت علي و آل او را يا ندارند يا درجة كمي از حبّ نسبت

به آنان دارند؟

پاسخ

اوّلاً اكثر اهل سنت مي گويند ما نسبت به آل پيامبر محبّت داريم. آنان بر اساس آية " قل لا اسئلكم عيه اجراً الاّ المودهْْ في القربي " ، دوستي و مودت اهل بيت پيامبر را قبول دارند، گرچه محبت خود را ابراز نمي دارند. ثانياً : شيعه و اهل سنت بايد در مقابل استكبار جهاني كه عليه اسلام اقدام مي كند، متّحد شوند و نبايد بين آنان تفرقه و چند دستگي باشد.

ما با سني ها چگونه بايد رفتار كنيم؟ و اگر ممكن است به چند مورد از اعتقادات كلية مذاهب آنها اشاره كنيد؟

پرسش

ما با سني ها چگونه بايد رفتار كنيم؟ و اگر ممكن است به چند مورد از اعتقادات كلية مذاهب آنها اشاره كنيد؟

پاسخ

رفتار شيعيان با مسلمانان اهل سنت، به گواهي تاريخ در اكثر قريب به اتفاق مواقع، رفتاري مبتني بر مسالحت و دوستي بوده است و امروز هم بر همان پايه و مبنا بايد باشد، علي الخصوص در زمان كنوني كه وحدت مسلمين از هر چيز ديگري اهميّت بيشتر و والاتري دارد.

اما در مورد اعتقادات كلية مذاهب آن ها به آساني نمي توان سخن گفت، با اين حال يقيناً مهم ترين اعتقادات آن ها در مسئلة اعتقاد به جانشيني رسول خدا(ص) و عصمت آنان قول و فعل ايشان را حجت دانسته و اعتقادات خويش را پس از پيامبر از آن بزرگواران اخذ كرده اند. اما اهل سنت با عدم پذيرش ائمه و تنها تكيه بر سنت پيامبر و عمل صحابه - كه همة آن ها را عادل مي دانند راهي ديگر را در پيش گرفتند. كم كم برداشت هاي مختلف از قرآن و سنت و خلافت و حتي موضوعات كلامي و ... نيز راه را براي ايجاد فرقه هاي گوناگون در ميان شيعه و سني گشود و مثلاً يك جبريه و ديگري مرجئه شد. گروهي خوارج نام گرفتند، گروهي ديگر اسماعيليه و زيديه و ... شدند.

آيا بهتر نيست شيعه با مذاهب اربعه در برابر دشمنان مشترك كه با اصل اسلام مخالفند متحد شود ؟

پرسش

آيا بهتر نيست شيعه با مذاهب اربعه در برابر دشمنان مشترك كه با اصل اسلام مخالفند متحد شود ؟

پاسخ

اين نكته معلوم است كه اختلاف بين مذاهب چهارگانه اهل سنت كمتر از اختلاف بين آنها و بين مذهب شيعه نيست . شاهد گوياى اين سخن , هزاران كتاب است كه در اصول و فروع مذهب اين دو گروه تاليف يافته است . پس چرا شايعه پردازان , در ميان مسلمانان شايع مى سازند : شيعه مخالف اهل سنت است , اما شايع ن_م_ى س_ازن_د كه : اهل سنت مخالف شيعه اند ؟ و چرا شايع نمى كنند كه : گروهى از اهل تسنن م_خ_ال_ف گ_روه_ى ديگرند ؟ اگر جايزاست كه چهار مذهب باشد چرا پنج تاى آن جايز نباشد ؟ چ_طور ممكن است چهار مذهب موافق با اجتماع و اتحاد مسلمانان باشد اما همينكه به پنج رسيد اج_ت_ماع از هم پراكنده مى شود و مسلمانان هر كدام به راهى مى روند و موجب از هم گسيختگى آن_ه_اخ_واهد شد ؟ چه شد كه شما ( تابعان مذهب اهل بيت (ع ) ) را سبب قطع پيوند اجتماعى و پ_راك_ن_ده ش_دن م_ى دان_ي_د ام_ا پ_يروان ديگر مذاهب را هر چند از نظر مذهب , نظريه , مشرب وخ_واس_ته ها متعدد و مختلف باشند , باعث اجتماع دلها , و اتحاد عزمها مى پنداريد ؟بلى اتفاق و ات_ح_اد مسلمانان از اين طريق صورت مى گيرد كه نظر پيروان هر يك ازمذاهب شافعى , حنفى , م_ال_كى و حنبلى نسبت به ( شيعه آل محمد (ص ) ) همچون نظرشان نسبت به پيروان آن مذهب ديگر باشد .

ازديدگاه ائمه ( ع ) آشنايي با عقايد اهل تسنن به منظور مناظره ، چگونه است ؟ براي تحكيم اعتقادات چطور؟

پرسش

ازديدگاه ائمه ( ع ) آشنايي با عقايد اهل تسنن به منظور مناظره ، چگونه است ؟ براي تحكيم اعتقادات

چطور؟

پاسخ

آشنايي باعقايد اهل تسنن به منظور مناظره و تحكيم اعتقادات از نظر ايمه ( ع ) : بي شك شناختن عقايد اهل تسنن تاثيري شگرفت و عميق براي كسي كه در صددشناخت عميق از تشيع هست به جا مي گذارد .تاريخ ، كه صفحاتي از زندگي پرافتخار ايمه ( ع ) را در خود جمع كرده گزارشهاي جالبي را از چگونگي محاوره وگفتگوي امامان با سران ساير مكاتب و يا افراد عادي ثبت و ضبط نموده است . تقريبا" در زندگاني همه ايمه اين شكل را مي توان مشاهده كرد .به خصوص گفتگوهايي كه ميان برخي از دانشمندان و عالمان ديني و ...بااميرالمومنين ( ع ) ، امام صادق ( ع ) ، امام باقر ( ع ) ، امام موسي كاظم ( ع ) و امام رضا ( ع ) و ساير ايمه ( ع ) صورت گرفته ، بيشتر در تاريخ منعكس شده است . آنچه كه مي توان از همه اينها استفاده كرد اين است كه به هيچ وجه آشنايي بانظرات عامه اشكالي نداشته بلكه خود امامان ( ع ) متخصصاني در اين زمينه تربيت كرده و به آنان دستور مي دادند كه در محافل علمي اهل تسنن حاضرشوند و با آنها به مباحثه علمي و منطقي بپردازند .تاريخ نام افرادي همچون هشام بن حكم و زراره و مفضل و ابو بصير و محمد بن مسلم و فضيل و مباحثه هاي عميق و ريشه دار آنها را فراموش نمي كند .از باب نمونه در حديثي چنين آمده : روزي كه امام صادق ( ع ) پس از شنيدن مباحثه هشام بن

حكم با عمرو بن عبيدخوشحال شد و خنديد، به هشام فرمود : اين راكي به تو آموخت ؟ هشام گفت : آنچه از شما شنيده بودم منظم كرد .فرمود : به خدا سوگند اين مطالب درصحف ابراهيم و موسي مي باشد .( اصول كافي ، ج 1، كتاب حجه ، باب ناگزيراز حجت ، حديث 3 ) و نيز امام صادق ( ع ) به هشام مي فرمايد : ( ( اي هشام توبه هر دو پا به زمين نمي خوري خواهي به زمين برسي پرواز مي كني ، مانند توبايد با مردم سخن بگويد ...) ) ( مدرك سابق ، حديث 4 ) . حاصل سخن اينكه ، ازسيره و روش ايمه اطهار به طور واضح مي توان چنين استنباط كرد كه آشنايي بانظرات مخالفين به خصوص افكار برادران اهل تسنن به منظور بحث و يا تحكيم عقيده حق هيچگونه ايرادي ندارد .

البته در اينجا ناگزيريم به نكاتي اشاره كنيم :

1- روش ايمه ( ع ) به طور حتم طبق مفاد آيه ( ( و جادلهم بالتي هي احسن ) ) و آيه ( ( الذين يستمعون القول و يتبعون احسنه ) ) مي باشد .آيه اولي آشنايي براي جدال نيكو را تجويز مي كند و آيه دوم مجاز بودن آشنايي به منظور تحكيم عقيده حق را اشاره دارد .

2- آشنايي با عقايد ديگران بدون صرف وقت براي مطالعه و تطبيق و مقايسه بين آنها امكان ناپذير است . اگرانسان پيشاپيش مطالعات كافي پيرامون عقايد حقه شيعه اخذ كند و آنها راهضم بكند به طور يقين بهتر مي تواند صحت و سقم مطالب غير

شيعه را بفهمدو درك بكند .اين به خاطر اين است كه تا انسان براي خود ميزاني و ملاكي راانتخاب نكند، به سختي مي تواند از لابلاي اين همه مطالب متنوع و پراكنده پيروزمندانه از آب بيرون بيايد بالاخره در اين ميدان بايستي انسان عقل وشرع را ميزان محك براي خود قرار دهد.;

پس از گذشت چهارده قرن چه لزومى دارد درباره مسأله اختلاف برانگيز خلافت بعد از پيامبر را پيش كشيد؟

پرسش

پس از گذشت چهارده قرن چه لزومى دارد درباره مسأله اختلاف برانگيز خلافت بعد از پيامبر را پيش كشيد؟

پاسخ

اصل مسأله اخلافت به عنوان يك اصل اعتقادى اسلامى اكنون نيز زنده و پايدار است; زيرا اسلام دينى جاويدان است و اصول آن هم پاينده و جاويد مى باشد; از جمله اصولى كه داراى اهمّيت بسيارى است، اصل ولايت است و رابطه تنگاتنگ اصل ولايت با اسلام مسأله اى است كه هم قرآن و هم سنت بر آن دلالت روشن دارند.

بنابراين، همانگونه كه گذشت قرنها اسلام را كهنه نمى كند و تعاليم اسلام همچنان با گذشت زمان زنده و حيات بخش است، اصل ولايت هم كه از مهمترين اصول اسلامى است. بايد همواره مورد توجّه باشد.

امّا اين كه طرح اين مسأله ممكن است در شرايط كنونى با وحدت ميان تشيع تسنن منافات داشته باشد، بايد گفت كه طرح اين مسائل چنانچه براساس انصاف و تفاهم و دوستى باشد، هيچگاه باعث از بين رفتن وحدت نيست. آنچه به وحدت زيان مى رساند، كينه توزى و اختلاف است و بحث علمى براساس انصاف تفاهم هيچگاه باعث اختلاف نمى شود.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1547_

آيا ممكن است كه بين علماي سنّي و شيعه اين تفاوتها برداشته شود و آيا علماي ما در اين امور گامي بر مي دارند يا خير؟ و همانطور كه مي دانيم بيشتر مسلمانان سنّي هستند. آيا مي شود به رهبران سنّي در مساجد اقتدا كرد؟ چگونه؟

پرسش

آيا ممكن است كه بين علماي سنّي و شيعه اين تفاوتها برداشته شود و آيا علماي ما در اين امور گامي بر مي دارند يا خير؟ و همانطور كه مي دانيم بيشتر مسلمانان سنّي هستند. آيا مي شود به رهبران سنّي در مساجد اقتدا كرد؟ چگونه؟

پاسخ

و اما جواب سؤال دوم و سوم شما: تلاش هاي فراواني در طول تاريخ براي رفع اختلاف بين شيعه و سني، عموماً از طرف علماي شيعه شده است كه اين تلاش ها از زمان مرحوم آيت الله العظمي بروجردي(ره) سير صعودي بيشتري يافت تا اينكه بعد از انقلاب اسلامي به دستور حضرت امام دستور ايجاد تشكيلاتي تحت عنوان »مجمع تقريب بين مذاهب اسلامي« ايجاد گرديد كه بحمدالله قدم هاي مفيدي در اين راستا برداشته شده كه اثرات بسيار مثبتي در ديدگاه هاي علماي غير شيعه نسبت به شيعه را شاهد هستيم. در مورد اقتدا به اهل سنّت به فتواي اكثر مراجع جايز است و در بعضي جاها شايد رجحان هم داشته باشد.

چرا با وجود ظلم بيش از حد عمر، ابوبكر،عثمان به حضرت علي( و آل محمد( ، ولي بايد در مورد اهل تسنن تقيه كرد؟

پرسش

چرا با وجود ظلم بيش از حد عمر، ابوبكر،عثمان به حضرت علي( و آل محمد( ، ولي بايد در مورد اهل تسنن تقيه كرد؟

پاسخ

در تاريخ مبارزات مذهبي و اجتماعي و سياسي گاه زمانهايي پيش مي آيد كه مدافعان يك حقيقت اگر بخواهند به مبارزة آشكار و علني دست بزنند، هم خودشان و هم مرام و مكتبشان از بين خواهد رفت و يا در معرض خطر قرار مي گيرد. از اين رو روي آوردن به تقيه يك روش عقلاني و منطقي براي مقابله با دشمن نيرومند و قوي است. در حقيقت در چنين زمانهايي، تقيه به معناي تغيير شكل مبارزه است، نه دست كشيدن از هر نوع مبارزه اي. به هنگام تقيه، مبارزان هم مكتب خويش را از نابودي نجات مي دهند و هم در دراز مدت به اهداف خويش دست مي يابند.(1)

امام صادق( مي فرمايد : "تقيه سپر و وسيلة حفظ مؤمن است."(2)

روش و سيرة ائمه( در برخورد با حوادث وجريانات اجتماعي در هر زماني به گونه اي بود كه صلاح و مصلحت اسلام و امت اسلامي همواره در اولويت قرار داشت. شيعه نيز با رهبري علما و فقهاي مذهبي خويش، همواره تلاش كرده تا در برخورد با حوادث و مصائب روزگار به همان شيوه و روش ائمه ( اقتدا كند.

اگر در برهه اي از تاريخ، شيعه راه تقيه را پيموده و از ابراز عقيده و مخالفت با اوضاع نابسامان به صورت علني خودداري كرده، بدان جهت بوده كه مصلحت بزرگتري را پيش رو داشته كه همان حفاظت و صيانت از كيان اسلام و آبرو و ناموس مسلمين بوده است. ولي در عين حال

براي پيشبرد اهداف مقدس خود به مبارزات غير مستقيم و يا مخفيانه روي آورده و هر زمان كه مصلحت اسلام و مسلمين و اقتضاي زمان را ناديده گرفته و نسنجيده وارد قيامها و مبارزات خونين گرديده، لطمات و صدمات فراواني بر پيكره اسلام وارد كرده است. مانند قيام ابومسلم خراساني، زماني كه ابومسلم عليه بني اميه خروج كرد و به پيروزي دست يافت، بيعت خلافت را به امام صادق( عرضه داشت و امام به طور جدي آن را رد كرد و فرمود : "تو از مردان من نيستي و زمان نيز زمان من نيست."(3) عاقبت هم بني عباس خويشاوندي خويش را با پيامبر بهانه قرار دادند و خلافت را از آن خود كردند. ابومسلم بدست منصور، اولين خليفة عباسي كشته شد و ديري نگذشت كه شيوة ظالمانه بني اميه را در پيش گرفتند و از هيچ بيداد و ظلمي كوتاهي نكردند.(4)

اما روزگاري كه زمينه جهت مبارزه مهيا بوده، شيعه در برابر مدعيان مذهبي، كه به اتكاء قدرت خليفة بغداد آنان را مورد اذيّت و

آزاد قرار مي دادند، قد عَلَم كرده و آزادانه به تبليغ مذهب خويش پرداخته است.

دوران حكومت آل بويه در قرن چهارم هجري، فرصت خوبي در جهت بيداري افكار جهان اسلام ازعقايد و مرام مذهب تشيع فراهم ساخت. پادشاهان آل بويه شيعه بودند و نفوذ بسياري در بغداد و خليفه بغداد داشتند. چنانكه تاريخ نگاران نوشته اند، در اين قرن، در بسياري از مناطق شبه جزيزة عربستان، مردم شيعه بودند و علناً به تبليغ مي پرداختند و بسيار اتفاق مي افتاد كه در شهرهاي بزرگي چون بغداد و بصره و نيشابور، درگيري ميان شيعه و

سني در مي گرفت و در برخي از آنها شيعه غلبه مي كرد.(5)

سادات مرعشي كه شيعه بودند ساليان سال در مازندران حكومت كردند و به تبليغ مذهب و عقايد خود مي پرداختند.(6)

نفوذ شيعه به قدري بود كه حتي در زمان استيلاي مغول بر ايران، برخي از پادشاهان مغول نيز مذهب شيعه را اختيار كردند.(7)

در قرن دهم هجري نيز با به حكومت رسيدن خاندان صفوي در ايران، مذهب كشور رسماً شيعه اعلام گرديد كه تا زمان حال ادامه دارد.(8)

بنابراين مي بينيم، آن بينشي كه از تقيه در اذهان متصورّ است، مطابق واقع نيست. تقيه در واقع تغيير نوع مبارزه به مقتضاي زمان است. و اينگونه هم نيست كه تمام مبارزات بايد علني و آشكار باشد تا جنبة مبارزه و مقابله حقيقي را بخود بگيرد. گاه بحثهاي كلامي و اقامة دليل و برهان و تربيت افراد مكتبي و انتشار كتب مذهبي و عقيدتي در جوي آرام و بدون تشنج، در برابر مخالفان، بسيار برنده تر و كوبنده تر از ضربات شمشير است.

از اينرو از زمان اميرالمؤمنين علي( تا عصر كنوني، مبارزات شيعه براي اثبات حقانيت مذهب خويش همواره وجود داشته ولي نوع مبارزه و ابراز عقيدة او در هر زماني تابع مقتضيات زمان و در نظر گرفتن اولويتها و مصلحتها بوده است.(9)

درحال حاضر نيز كه دشمنان اسلام به شيوه هاي گوناگون در انديشه تفرقه و جدايي ميان مذاهب اسلامي هستند، شيعه با حفظ وحدت ديني ميان خود و برادران اهل تسنن، با گشودن باب بحث و گفتگو و اقامه دليل و برهان به اثبات عقايد خود مي پردازد. چرا كه بهترين حربه در قبال فتنه هاي دشمنان دين

در عصر كنوني، وحدت و همبستگي ميان همه مسلمانان است.

منابع و مآخذ :

1. تفسير نمونه، ج11، ص425

2. وسايل الشيعه ج11،حديث 6، باب24 از ابواب امربه معروف، بنقل از همان منبع

3. شيعه در اسلام، علامه طباطبايي، ص27

4. همان

5. همان، ص30

6. همان

7. همان

8. همان

زندگاني دوازده امام ، هاشم معروف الحسيني / امامان شيعه و جنبشهاي مكتبي، علامه محمد تقي مدرسي

چرا با وجود اين همه ظلم كه اين سه ملعون (عمر، ابوبكر و عثمان) كه بر حضرت علي( و آل محمد( كرده اند باز بايد تقيه كرد و در مجامع عمومي واضح صحبت نمي كنند؟

پرسش

چرا با وجود اين همه ظلم كه اين سه ملعون (عمر، ابوبكر و عثمان) كه بر حضرت علي( و آل محمد( كرده اند باز بايد تقيه كرد و در مجامع عمومي واضح صحبت نمي كنند؟

پاسخ

در پاسخ به سؤال شما مطالب فراواني مي توان گفت اما آنچه در اين فرصت كم ميسّر اين است كه :

1.خداوند در سورة حجرات مي فرمايد : "يا ايها الذين آمنوا لا تُقدموا بين يَدَي الله و رسول واتقوا الله ان الله سميع عليم"(1) در اين آيه خداوند ما را از اينكه از پيامبر و خداوند پيش افتيم نهي نموده است، يعني بايد مطابق با دستورات دين عمل كنيم، و بعد به صورت ضمني تهديد نموده است كه خداوند به آنچه مي كنيم شنوا و داناست، پس بايد به روش اهل بيت در برخورد با موافق و معاند توجه كنيم و سيرة آنان را عمل كنيم، بطور مثال علي( دربارة عثمان خليفة سوم مي فرمايند :

الف : و براي خداست حكم عادلانه دربارة عثمان كه خويشاوندان را بر مسلمين ترجيح داد و دربارة شما كه در كارهاي او به داد و فرياد و اضطراب افتاديد.(2)

در اين بيان حضرت، ضمن نكوهش عثمان، از داد و فرياد عليه او و قتلش نكوهش شده است.

ب : سوگند به خدا، آن قدر از عثمان دفاع كردم كه مي ترسم گنهكار شوم.(3)

در اين بيان نيز امام ضمن توجه دادن به اشتباهات عثمان، اعلام مي كند كه از دولت او حمايت كرده است. و موارد متعدّد ديگر كه بطور خلاصه اشاره مي كنم؛ حضرت فرمودند : من بيشتر خوشنودي عثمان را مي طلبيدم و كمتر او

را سرزنش مي كردم. و اين همه را از آن رو انجام مي دادند كه حريصترين مردم در حفظ وحدت امت بودند. ما نيز كه شيعيان ايشانيم بايد در هر حالتي كه هستيم با بصيرت به شرايط زماني و مكاني نظر كنيم و عمل خود را به شكلي كه مصلحت امت اسلامي است تنظيم كنيم.

2. در حال حاضر امت اسلامي متوجه ايران اسلامي است و رهبري معنوي آن در بسياري كشورها پذيرفته شده است. رزمندگان فلسطيني كه عموماً از اهل سنت هستند به رهبري حضرت امام و رهبر فرزانه انقلاب افتخار مي كنند. در آفريقا، اروپا و بسياري بلاد نيز اينچنين است. اين بدليل رفتار اعتدال گونة دولت اسلامي ايران بوده است كه گرچه قدرت برخورد با اهل سنت _ حداقل در ايران _ را دارد با آنان برادروار زندگي مي كند و نتيجة اين امر گسترش وحدت مسلمانان است. در شرايطي كه دولت آمريكا به تمام ممالك اسلامي به چشم تروريسم مي نگرد سخن گفتن از لعن صحابة پيامبر چيزي جز ايجاد تفرقه نيست. ممكن است من يا شما اعتقاداتي داشته باشيم كه مي توانيم خصوصي به آن بپردازيم، اما آنچه كه امروز به عنوان تبرّي و بيزاري جويي بايد در اماكن

عمومي شيوع يابد لعن بر قاتلان مسلمانان در افغانستان، عراق و فلسطين است، يعني آمريكا اسرائيل و انگليس.

و ديگر اينكه معصومين( پدران معنوي ما هستند. طبق حديث پيامبر كه فرمودند : "انا و علي ابوا هذه الامة" يعني من و علي پدران اين امت هستيم. و در باب حقوق والدين آمده است كه فرزند نبايد با مردم طوري صحبت كند (مثلاً از كلمات ركيك

و لعن استفاده كند.) كه آنها والدين او را لعن و نفرين كنند.

چه بسا در صورت لعن خلفاي اهل تسنن، آنها هم ائمه ( را لعن كنند. البته در بعضي موارد هم كه موقعيت ايجاب مي كند و ضرر چنداني به وحدت اسلامي نمي زند مي شود خلفاي اهل تسنن را لعن كرد كما اينكه در زيارت عاشورا اين لعن انجام مي شود. در هر صورت شأن منبر و مجلس ذكر اهل بيت كه قداست خاصّي دارد نبايد با كلمات پست و زشت شكسته شود.

منابع و مآخذ :

1. سوره مباركه حجرات / آيه 1

2. خطبة 30

خطبة 240

بايد رابطه شيعه و سني در چه حد باشد؟ آيا مي توان نقاط مورد اختلاف شيعه و سني را ناديده گرفت و آنها را كوچك شمرد؟ و از آنجا كه يكي از شرايط كافر، قبول نداشتن و يا حتي خصومت و دشمني يا دشنام دادن به ائمه معصومين :) است آيا مي توان گفت اهل سنت كافر هستند؟

پرسش

بايد رابطه شيعه و سني در چه حد باشد؟ آيا مي توان نقاط مورد اختلاف شيعه و سني را ناديده گرفت و آنها را كوچك شمرد؟ و از آنجا كه يكي از شرايط كافر، قبول نداشتن و يا حتي خصومت و دشمني يا دشنام دادن به ائمه معصومين :) است آيا مي توان گفت اهل سنت كافر هستند؟

پاسخ

در شرايط فعلي جهان كه دشمنان اسلام سعي در اختلاف اندازي بين مسلمانها دارند، رابطه بين شيعه و سني بايد برادرانه و تفاهم آميز باشد. براي ايجاد اتحاد مي بايست بر مشتركات فيمابين تأكيد كرد و اگر موقعيت زماني و مكاني مناسبي با فرض مطالعات لازم جهت پاسخگويي به اشكالات و شبهه ها يافت شد، برادرانه و با استدلال به بحث و گفتگو پرداخت و در غير اين صورت طبق نظر حضرت امام (;)بيان اختلافات و دامن زدن به آنها جايز نيست (به فتواي ايشان در مورد افرادي كه به زيارت خانه خدا مي روند كه چگونه با سني ها نماز جماعت بخوانند و مُهر نگذارند و... توجه نماييد، همه حاكي از ضرورت اتحاد و همدلي در زمان حاضر است البته معناي تأكيد بر مشتركات اين نيست كه به اعتقادات شيعه با تساهل بنگريم و بگوييم عقيده مهم نيست برادري مهم است بلكه منظور دامن نزدن به اختلافات در مقابل دشمنان اسلام است

طبق نظر مراجع عظام تقليد، اهل سنت كافر نيستند و مسلمان مي باشند، مگر ناصبي ها (كه عداوت اهل بيت عصمت و طهارت را به دل دارند.)

چگونه ميشود بين روايات وارده راجع به مودت اهل بيت و دوستي با دوستانشان و دشمني بادشمنانشان , ومسئله وحدت و برابري بين شيعه و سني جمع كرد؟

پرسش

چگونه ميشود بين روايات وارده راجع به مودت اهل بيت و دوستي با دوستانشان و دشمني بادشمنانشان , ومسئله وحدت و برابري بين شيعه و سني جمع كرد؟

پاسخ

مسأله دوستي با دوستان اهل بيت(ع) و دشمني با دشمنان آنان منافاتي با وحدت اسلامي بين شيعه و سني ندارد؛زيرا چنان نيست كه اهل تسنن از دشمنان اهل بيت(ع) باشند. بلكه بسياري از آنان به حكم آيه شريفه «قل لااسئلكمعليه اجرا الاالموده في القربي - شوري 23» دوستي و مودت اهل بيت(ع) را واجب مي شمارند. بنابراين دستور فوق تنها شامل كساني مي شودكه با اهل بيت(ع) از سرناسازگاري در آمده و با آنان به مقابله برخاستند؛ مانند حاكمانستمگر و ياوران آنها. افزون بر آن سر منع دوستي با دشمنان اهل بيت قرارگرفتن در خط و جريان انحرافي آنهاست. ازاين رو پيوندهايي كه در اين راستا قرار نگيرد چندان اشكالي ندارد. البته اين نكته نيز لازم به تذكر است كه دوستي باخاندان عصمت و طهارت مراتبي دارد وليكن از امتيازات شيعه آن است كه با تمام ابعاد به اين دستور الهي جامه عمل پوشانده است. بنابراين اگر دوست شما از كساني نباشد كه نسبت به ائمه اطهار(ع) اظهار عداوت كند دوستي با اواشكالي ندارد.{J

چگونگي رابطه و دعوت اهل سنت به تشيع

اشاره

وظيفه ما در قبال افرادي كه سني هستند چيست؟

پرسش

چگونگي رابطه و دعوت اهل سنت به تشيع

وظيفه ما در قبال افرادي كه سني هستند چيست؟

پاسخ

چگونگي رابطه با اهل سنت در محيط ها و شرايط مختلف متفاوت است. در هر صورت اصل اخوت و برادري اسلامي رابايد محفوظ داشت. اما دعوت شخص يا اشخاصي از آنان به تشيع بستگي به توانايي هاي فكري و استدلالي دعوت كننده و روحيات و قابليت هاي دعوت شونده دارد و كار نسبتاً دشواري است. و در صورتي كه پيش بيني نتيجه سودمندي نسبت به مورد اشاره شده نمي كنيد لازم نيست با ايشان وارد گفت و گو در اين مقولات شويد.

ولي در هر حال رعايت چند نكته در اين رابطه ضروري است:

1- آشنايي كامل با مكتب تشيع و تفاوت هاي اساسي آن با اهل سنت، در اين زمينه، بايد اولاً مطالعات خود را بيشتر كنيد و ثانياً با دانشمندان با تجربه در اين زمينه ارتباط داشته باشيد تا هم سؤال هاي خود را بپرسيد و هم آرام آرام شيوه هاي بحث در اين گونه مسائل را دريابيد.

2- حسن رفتار و پرهيز از تحريك تعصبات مذهبي، همان گونه كه قرآن، اخلاق نيكوي پيامبر را مايه گرايش مردم به دين معرفي كرده است، اخلاق نيكوي شما نيز مي تواند وسيله استحكام ايمان اطرافيان و علاقه ديگران به مكتب تشيع و ما شود.

3- پس از مطالعه منابع معرفي شده، ايجاد سؤال روشنگرانه و دلسوزانه - و نه از روي تعصب و مخالفت - اولين قدم براي هدايت گري است.

ضمناً در اين زمينه هرگز نبايد منتظر پاسخ سريع باشيد، بلكه بايد فرصت كافي براي تفكر و مطالعه به دوستان غيرشيعه خود بدهيد.

در زير، فهرستي از كتاب هاي مناسب براي دانشجويان معرفي مي گردد كه با

مطالعه آنها راه تحقيقات بيشتر براي شما باز خواهد شد.

1- معارف اسلامي از ديدگاه دو مكتب (ترجمه كتاب معالم المدرستين)، علامه سيد مرتضي عسگري، ترجمه: دكتر جليل تجليل

2- فرهنگ عقايد و مذاهب اسلامي، جعفر سبحاني، انتشارات توحيد

3- مناظرات (ترجمه المراجعات)، سيد شرف الدين عاملي، ترجمه حيدر قلي بن نورمحمدخان

4- شيعه پاسخ مي دهد، سيد رضا حسيني نسب، نشر مشعر

5- ترجمه الغدير، علامه اميني

6- آنگاه هدايت شدم، دكتر تيجاني سماوي

7- اهل سنت واقعي كيست؟ دكتر تيجاني

8- منشور عقايد اماميه، جعفر سبحاني، انتشارات توحيد

9- شبهاي پيشاور، سلطان الواعظين شيرازي

برخورد ما با اقليتها و اهل تسنن چگونه بايد باشد؟

پرسش

برخورد ما با اقليتها و اهل تسنن چگونه بايد باشد؟

پاسخ

}اصطلاح اقليت تنها در مورد مذاهب كليمي، مسيحي، زردشتي و صائبي به كار مي رود و اهل تسنن از اقليت ها بهشمار نمي روند.

اهل كتاب به فتواي بسياري از مراجع پاك هستند. بنابراين معاشرت با آنها همانند معاشرت با ديگران است و تنهابايد از مواردي كه نجس است و آنها اجتناب نمي كنند پرهيز كرد. برخورد با آنها نيز بايد برخوردي سازنده واخلاقيباشد.

درباره برخورد با اهل سنت نيز گفتني است كه بايد با آنان با روش حكيمانه و موعظه رفتار كرد و با مطالعه دربارهمذهب شيعه و مباني آن، در موارد مناسب به ارشاد آنها پرداخت.{

برخورد ما با اهل سنت بايد چگونه باشد؟ اگر برخورد مناسب را توصيه مي كنيد پس تبري كه گفته مي شود چيست ؟

پرسش

برخورد ما با اهل سنت بايد چگونه باشد؟ اگر برخورد مناسب را توصيه مي كنيد پس تبري كه گفته مي شود چيست ؟

پاسخ

درباره چگونگي رفتار با اهل سنت و ديگر فرقه هاي مذهبي بايد به اين نكته مهم توجه كرد كه حساب «سردمداران بدعت گذار» از «پيروان دل پاك» جداست و سرانجام «دانايان لجاجت پيشه» از «ناآگاهان عبوديت پيشه» را بايد جدا دانست.

آنچه درباره «تبري» و لزوم «بغض» گفته شده است، بيشتر درباره گروه اول است. اما عموم مردم و پيروان ناآگاه، در صورتي كه روحيه حق پذير و «قلب سليم» داشته باشند، اما در تشخيص حق اشتباه كرده اند مورد لطف خداوند قرار مي گيرند.

ما نيز در رفتار با آنان بايد نگاه محبت آميز و هدايتگر داشته باشيم. اما بايد توجه داشت كه اختلاط و رفتارهاي محبت آميز موجب سستي در اعتقاد و بي اعتنايي به احكام ويژه مذهب خود ما نشود.

بهترين شيوه در رفتار با اهل سنت آن است كه بدون تحريك احساسات و بروز تعصبات بر نقاط مشترك تكيه كنيم و هر چه بيشتر از فضايل اهل بيت و تعاليم و سيره آنان بازگو كنيم كه در پرتو اين گفتگوها محبت هر چه بيشتر حاصل آيد و طبيعي است كه به دنبال «محبت»،«متابعت» و پيروي خواهد آمد.{J

براي گرويدن ديگران به مذهب شيعه، وظيفه ما چيست و چه كتاب هايي پيشنهاد مي كنيد؟

پرسش

براي گرويدن ديگران به مذهب شيعه، وظيفه ما چيست و چه كتاب هايي پيشنهاد مي كنيد؟

پاسخ

وظيفه شما تبليغ دين حق و مذهب اهل بيت عصمت و طهارت _ سلام الله عليهم _ با زبان نرم و با دليل و برهان عقلي و نقلي است: ادع الي سبيل ربّك بالحكمة و الموعظة الحسنةِ و جادلهم بالّتي هي احسن به راه پروردگارت با حكمت و اندرز نيكو دعوت كن و با آنان با شيوه اي كه نيكوتر است، مجادله نما{M(سوره ي نحل، آيه ي 125).

وظيفه ما مسلمانان اين است كه با مردم به ويژه كساني كه از حق دورند، با مدارا و نرم خويي برخورد كنيم و آن ها را به حقيقت آشنا نماييم. اما براي اين كار دو شرط اساسي را بايد رعايت كرد:

اول: خود ما به حقيقت و مذهب اهل بيت عصمت و طهارت _ سلام الله عليهم _ علم و آگاهي داشته باشيم. بدين منظور مطالعه كتاب هايي كه توسط علماء بزرگوار نگارش يافته است و همچنين پرسش از دانشمندان شهري كه اقامت داريد، توصيه مي شود. همچنين مي توانيد سؤالات خود را به طريق نامه از ما بپرسيد.

دوم: آنهايي كه طرف دعوت ما هستند نسبت به حقيقت عناد نداشته باشند. در اين صورت بايد از اين گروه كناره گيري كرد: ... وَ اَعرض عن الجاهلين ... و از نادانان كناره گيري كن{M(سوره ي اعراف، آيه ي 199).

براي نمونه به دو كتاب زير مراجعه كنيد:

1. اصول كافي، كتاب الحجة، ترجمه سيد جواد مصطفوي، ج 2، صص 120 - 38 كه رواياتي را كه در امامت دوازده امام وارد شده اند بيان كرده است

2. سعيدي فر، محمد، آموزش كلام اسلامي، ج 2، صص 183 _ 175، مركز جهاني علوم اسلامي،

قم

آيا گفتن به افراد به اينكه خلفاي سني را لعنت كنند كار درستي است در صورتي كه اين عمل در خفا باشد؟ (با توجه به اينكه لعن دشمنان دين از ثواب بالايي برخوردار است.)

پرسش

آيا گفتن به افراد به اينكه خلفاي سني را لعنت كنند كار درستي است در صورتي كه اين عمل در خفا باشد؟ (با توجه به اينكه لعن دشمنان دين از ثواب بالايي برخوردار است.)

پاسخ

با توجه به شرايط كنوني جهان اسلام و خطرات فراواني كه كل مسلمين را تهديد مي كند، حفظ وحدت و انسجام بين مسلمانان از واجبات بسيار مهم مي باشد، بنابراين ترويج لعن به خلفا صحيح نبوده و با مصالح عاليه اسلام سازگار نمي باشد چرا كه طرح اين مسائل در جامعه كنوني، حتي به فرض مخفي كاري، احتمال بروز مشكلات جدي براي اسلام و مسلمين و به خصوص شيعه را دارد و بايد تلاش نمود كه مسلمانان را به سمت وحدت سوق داد.

در بحثي كه بين چند از بچه هايمان بود يكي از بچه ها مي گفت من زيارت عاشورا را قبول ندارم و نخوانده ام و هيچ وقت نمي خوانم چرا كه شيعه از يك طرف دم از اتحاد و وحدت مي زند و از طرف ديگر در اين زيارت مي گويد اللهم خص انت اول ظالم ....و از نظر شيعه اول ابوبكر

پرسش

در بحثي كه بين چند از بچه هايمان بود يكي از بچه ها مي گفت من زيارت عاشورا را قبول ندارم و نخوانده ام و هيچ وقت نمي خوانم چرا كه شيعه از يك طرف دم از اتحاد و وحدت مي زند و از طرف ديگر در اين زيارت مي گويد اللهم خص انت اول ظالم ....و از نظر شيعه اول ابوبكر لعنت الله عليه دوم عمر لعنت الله عليه و سوم عثمان است اين در حرف تناقض دارد ما به جوابهايي به ايشان داديم حال از شما خواهش مي كنم توضيحات بيشتري براي جوابشان بدهيد.

پاسخ

در مورد لعن، بايد گفت لعن كه به معناي دوري از لطف و رحمت الهي است و آنچه نكوهش شده ناسزاگويي و سب به خدايان مشركان است «لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم؛ ... و آنهايي را كه جز خدا مي خوانند دشنام مدهيد كه آنان از روي دشمني [و] به ناداني خدا را دشنام خواهند داد» (انعام، آيه 108).

اما لعن به معناي طلب دوري از رحمت الهي، نسبت به كافران و ظالمان در قرآن نيز آمده است «ان الله لعن الكافرين و اعد لهم سعيرا؛ خداوند كافران را لعن مي كند و عذاب را براي آنان آماده كرده است» (احزاب، ايه 64).

و همچنين كساني كه پيامبر را آزار داده اند مورد لعن قرار گرفته اند. «ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الاخره؛ كساني كه خداوند و پيامبرش را آزار مي دهند خداوند آنان را در دنيا و آخرت مورد لعن قرار مي دهد» (احزاب، آيه 57).

براي معاندان

و محاربان با امام حسين(ع) و ظالمين به اسوه ها و الگوهاي هدايت مردم، ابدي است. زيرا ملاك لعن، ابدي است. آنچه كه موجب لعن و نفرين نسبت به ظالمين به حق محمد و آل محمد(ص) شده است، و ملاك لعن است، چون باقي است لعن هم باقي است. علاوه بر اين، حقيقت و روح دين را همين حب و بغض ها تشكيل مي دهد.

حب و عشق نسبت به كساني كه بندگان مطيع و عارف درگاه الهي بوده اند و بغض نسبت به كساني كه دشمن حق و حقيقت بوده اند (تولي و تبري) از نشانه هاي ايمان است. همچنان كه در متون ديني آمده است «هل الدين الاّ الحبّ؟ و هل الايمان الاّ الحبّ و البغض؟ آيا دين و ايمان چيزي غير از حبّ و بغض است؟»، (ميزان الحكمه، ج 2، ص 944)

و در حديث قدسي آمده است: «خداوند به موسي(ع) فرمود: آيا هرگز كاري براي من انجام داده اي؟ موسي عرض كرد: برايت نماز گزاردم، روزه گرفتم، صدقه دادم و تو را ياد كردم؛ خداوند فرمود: نماز برهان و حجّت براي توست و روزه سپر تو در برابر آتش جهنم است و صدقه، سايه ي سرت و ياد من، نوري است براي تو چه كاري براي من كرده اي؟ موسي(ع) عرض كرد: مرا به كاري كه براي توست راهنمايي فرما. خداوند فرمود: اي موسي! آيا هرگز براي من با كسي دوستي كرده اي و براي من با كسي دشمني كرده اي؟ پس، موسي دانست كه برترين اعمال، حبّ و دوستي به خاطر خدا و بغض و دشمني به خاطر خداست»، (همان، ص 966).

در زمينه حب و بغض بخاطر خدا، نقل متواتر از شيعه

و سني رسيده است. نبي اكرم مي فرمايد: «حبّ و بغض به خاطر خداوند، واجب است»، (كنزالعمّال، ح 24688) بنابراين، يكي ديگر از فلسفه هاي زيارت عاشورا را همين تحكيم حبّ و بغض به خاطر خدا مي توان برشمرد.

نكته آخر آن كه زيارت شريف عاشورا و خواندن با اصل تأكيد بر وحدت اسلامي تنافي و تناقض ندارد زيرا از نظر فقه شيعه آنجا كه انجام كاري باعث نزاع و تفرقه مي شود حتما بايد از آن پرهيز كرد و با تكيه بر اهل ديگر ديني «تقيه» از انجام آن بايد خودداري شود چنان كه هر سال در موسم حج اتفاق مي افتد كه طبق نظر فقهاي شيعه براي حفظ وحدت و هماهنگي اسلامي، مهر گذاشتن در نماز لازم نيست و شركت در نماز جماعت اهل سنت جايز بوده و نماز هم اعاده ندارد. گذشته از همه اينها، خواندن زيارت عاشورا نوعا در جمع شيعيان است و يا هر كسي در خانه خود آن را مي خواند، در اين صورت هيچ ضرر و زياني به وحدت بين المللي اسلامي با ديگر مسلمانان وارد نمي كند.

وحدت امت اسلامي از نگاه حضرت علي

اشاره

زبان عربي براي قرآن ذاتي است يا عرضي؟

پرسش

وحدت امت اسلامي از نگاه حضرت علي

زبان عربي براي قرآن ذاتي است يا عرضي؟

پاسخ

وحدت و يكپارچگي امت اسلام نزد امير مؤمنان(ع) از جايگاه و اهميت ويژه اي برخوردار است و اهتمام آن حضرت در حفظ يكپارچگي مسلمانان بر كسي پوشيده نيست.

علي(ع) را بي گمان مي توان بزرگ ترين منادي وحدت امت رسول اللَّه(ص) ناميد و پژواك وحدت خواهي را از كلام و رفتار او شنيد.

آن حضرت در تبين جايگاه ارزشي و اهميت فوق العاده وحدت و نقش مخرّب تفرقه و جدايي، خطاب به مردم كوفه مي فرمايد: «آگاه باشيد كه شما اكنون دست از رشته اطاعت كشيديد و با زنده كردن ارزش هاي جاهليت، دژ محكم الهي را در هم شكستيد، در حالي كه خداوند بر امت اسلامي با وحدت و برادري منت گذارده بود تا در سايه آن زندگي كنند؛ نعمتي بود كه هيچ ارزشي را همانند آن نمي توان تصور كرد...».نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، خطبه 192.

آن حضرت اعتقاد به خداي سبحان و تمسك به كتاب، شريعت و پيامبر واحد را محور گردهمايي مسلمانان و عروةالوثقاي آنان مي داند، و اجراي صحيح قوانين شريعت و پيروي از رهبري را عامل تداوم و بقاي آن مي شمرد، و سرپيچي و تمرد از دستورات رهبري را عامل تضعيف و متلاشي شدن آن معرفي مي كند.همان، خطبه 18.

آن حضرت در يكي از خطبه هاي خود مي فرمايد: «پيروزي و شكست اسلام، به فراواني و كمي طرفداران آن نبود. اسلام، دين خداست و هموست كه آن را پيروز ساخت... . جايگاه رهبر، چونان ريسماني محكم است كه مهره ها را متحد ساخته، به هم پيوند مي دهد. اگر اين رشته از هم بگسلد، مهره ها پراكنده و هر كدام به سويي افكنده خواهند

شد... . عرب امروز، گرچه از نظر مقدار اندكند، اما به نعمت اسلام فراوان اند و با اتحاد و هماهنگي عزيز و قدرتمند مي باشند».همان، خطبه 146.

وحدت طلبي، در سيره عملي و رفتار آن حضرت نيز به راحتي مشاهده مي شود؛ چنان كه در مقابل حق به غارت رفته ءخويش 25 سال سكوت كرد و با آن كه خار در چشم و استخوان در گلو خانه نشين شده بود، از هيچ تلاشي براي اتحاد مسلمانان دريغ نورزيد. امام علي(ع) آن زمان كه سستي مسلمانان را در جنگ با مرتدان مشاهده كرد، با خليفه اول بيعت نمود. و شاهد اين مطلب، گفتار عثمان خطاب به امام(ع) است كه گفت: «اگر تو بيعت نكني، مسلمانان متفرق شده و كسي به دستور خليفه براي جنگ با مرتدان نخواهد رفت».ر.ك: امام علي و زمامداران، علي محمد ميرجليلي، ص 79، (انتشارات وثوق). به نقل از انساب الاشراف، بلاذري، ج 1، ص 587، (نشر دارالمعارف، مصر).

آن حضرت در جواب نامه ابوموسي اشعري درباره حكميت مي نويسد: «پس بدان در امت اسلام هيچ كس وجود ندارد كه به وحدت امت محمد(ص) و به انس گرفتن آنان به يكديگر از من دلسوزتر باشد. من در اين كار پاداش نيك و سرانجام شايسته را از خدا مي طلبم و به آنچه پيمان بسته ام وفا دارم».نهج البلاغه، نامه 78.

كوتاه سخن آن كه علي(ع) بزرگ ترين منادي وحدت امت اسلامي بوده است كه در راه تحقق و تداوم وحدت از هيچ تلاشي دريغ نورزيده است.

آيا اين انديشه، درست است كه بحث در مورد مسأله خلافت پيامبر و امامت، جز ايجاد تفرقه، ثمرة ديگري ندارد و بنابراين نبايد به سرغ آن رفت؟

پرسش

آيا اين انديشه، درست است كه بحث در مورد مسأله خلافت پيامبر و امامت، جز ايجاد تفرقه، ثمرة ديگري ندارد و بنابراين نبايد به سرغ آن رفت؟

پاسخ

خير. دارندگان اين انديشه از نتايج درخشان اين بحث غفلت ورزيده، و لذا آن را يك نوع بحث غير مهم و احياناً بي فايده و يا خاري بر سر راه وحدت اسلامي انديشيده اند. ولي ما فكر مي كنيم كه اين انديشه جز غفلت از فلسفه امام شناسي، ريشه ديگري ندارد، و از يك نوع « سني زدگي» يا «وهّابي مآبي» سرچشمه مي گيرد.

چرا كه هرگاه هدف از اين بحث، صرفاً شناختن جانشين راستين پيامبر از مدعيان دروغين اين منصب باشد در اين صورت جا دارد كه اين گونه بحثها را غير مفيد و بي ثمر بخوانيم، و همچون افراط گران، كه هرنوع بحث علمي و منطقي را مخالف اتحاد اسلامي مي دانند، آن را خار راه يگانگي بدانيم، زيرا چه سودي دارد كه پس از چهارده قرن، كاوش كنيم و حق را از ناحق تشخيص داده و دربارة زورگو، يك رأي غيابي صادر كنيم كه فعلاً هيچ نوع ضامن اجرا ندارد.

ولي اين اشكال زماني وارد است كه چونان دانشمندان اهل تسنن، امامت و خلافت اسلامي را يك نوع مقام و منصب عرفي بدانيم كه وظيفة او در حفظ مرزهاي اسلامي و تقويت نيروهاي دفاعي و گسترش عدل و دادگري و اجراي حدود الهي و بازگيري حقوق مظلومان و… خلاصه مي گردد. زيرا در اين صورت اين نوع بحث ها بسان اين خواهد بود كه بنشينيم بحث كنيم كه در قرن پانزدهم ميلادي چه فردي بر كشور انگليس حكومت مي كرد و يا پس از لوئي پنجم چه كسي حق

داشت بر كرسي حكومت بنشيند؟!

ولي از ديد شيعه، كه امامت را امتداد رسالت و دنباله همان فيض معنوي نبوت مي داند، وجود چنين بحثي لازم و ضروري است. زيرا در اين صورت وظايف امام در امور ياد شده خلاصه نمي گردد، بلكه علاوه بر آنها وي، مبيّن احكام الهي و مفسّر معضلات قرآن و مرجع حلال وحرام پس از درگذشت رسول خدا(ص) نيز هست. در اين صورت اين سؤال پيش مي آيد كه پس از درگذشت پيامبر اسلام(ص) مرجع مسلمانان، در فراگرفتن احكام و شناسايي حلال و حرام كيست، تا در مسائل نوظهور كه در آن موارد نصي از قرآن و حديثي معتبر از پيامبر(ص) نرسيده است، به او مراجعه كنيم و قول او حجت قاطع در اين موارد باشد.

اصولاً امّت اسلام در معضلات قرآن و مسائل اختلافي، كه متأسفانه تعداد آنها از حد و حصر بيرون است، بايد به چه مقامي مراجعه كنند و گفتار و رفتار او را «حجّت زندگي» و «چراغ راه» خويش قرار دهند؟

اينجاست كه مي بينيم بحث دربارة جانشين علمي رسول خدا(ص)، رنگ ضرورت به خود گرفته و به صورت يك مسئله كاملاً حياتي و زنده در مي آيد. زيرا در اين فرض، امام، راهنماي امّت در معارف و اصول و احكام و فروع است و تا چنين مقامي با دلايل قطعي شناخته نشود هرگز به نتيجة مطلوب نمي توان رسيد.

اگر مسلمانان در تمام اصول و فروع، وحدت نظر داشتند بحث پيرامون امامت تا اين حد ضرورت و لزوم نداشت، ولي متأسفانه كمتر مسئله اي است كه در آن ميان آنان اختلاف نظر وجود نداشته باشد.

اكنون وظيفة ما مردم، كه پس از چهارده قرن از درگذشت پيامبر اسلام(ص)

گام به پهنة هستي نهاده ايم، چيست؟ آيا در مسائل نوظهور و معضلات قرآن و مسائل اختلافي بايد به اين صحابي و آن صحابي (في المثل به ابوحنيفه يا شافعي) مراجعه كنيم يا اينكه بايستي به علي(ع) و فرزندان گرامي وي، كه شيعة مدعي است دلايل عقلي و نقلي بر فضيلت و عصمت و طهارت و علم وسيع و بينش عميق و انتصاب آنان به مقام امامت از جانب رسول گرامي(ص) گواهي مي دهد، رجوع نماييم؟

پاسخ اين پرسش را همان بحث ولايت و موضوع «امام شناسي» مي دهد و نتيجة تحقيق و بررسي، رفع چنين تحير و سرگرداني در مسائل ياد شده است.

حتي اگر ما مسئله خلافت را هم كنار بگذاريم و از موضوع زمامداري مسلمانان پس از پيامبر(ص) كه از آنِ امام معصوم است چشم بپوشيم، تنها بررسي اين مسئله كه مرجع ديني و علمي پس از درگذشت پيامبر اكرم(ص) كيست، از جهاتي حايز اهميت بوده و با سعادت و خوشبختي و سرنوشت مسلمانان كاملاً ارتباط دارد. اگر ما فعلاً از مسئله خلافت و زمامداري صرف نظر كنيم با اطمينان كامل مي توانيم بگوييم كه مسلمانان جهان بنا به تصريحات مكرر پيامبر(ص)، پس از درگذشت وي، پس از قرآن تنها يك مرجع ديني و علمي دارند و آن اهل بيت پيامبر و عترت پاك او است. زيرا آن حضرت در مواقع مختلفي به پيوند ناگسستني كتاب و عترت تصريح كرده و فرموده است:

«اَيُّها النّاس اِنّي يُوشك اَن اُدعي فَاجُيب و اِنّي تارِك فيكم الثَقَلين كِتاب الله و عِترتي كِتاب الله حَبل مَمدُود مِن السماء إِلي الأرض و عِترتي أََهل بيتي وَ اِنّ اللطيفَ أَخبرني اِنَّهما لَن يَفترقا»

[هان اي مردم! نزديك است من دعوت حق را اجابت

كنم، من در ميان شما دو امانت سنگين و گرانبها مي گذارم: يكي كتاب خدا، و ديگري عترت من. كتاب خدا وحي الهي و حبل و ريسمان نجات است كه از آسمان به زمين كشيده شده است و عطرت من اهل بيت من است و خدايم به من خبر داده است كه اين دو هرگز از هم جدا نمي گردند.]

پيامبر اكرم(ص) به تلازم اين دو حجت در روز عرفه حجة الوداع، يا در روز غدير، در بالاي منبر، در دوران نقاهت و در بستر بيماري، در حالي كه حجرة او مملو از صحابه بود، تصريح فرمود و در مرتبة آخر افزود:

«هذا علي مع القرآن والقرآن مع علي لايفترقان». (الصواعق المحرقه/57)

[علي پيوسته با قرآن است، و قرآن نيز با علي است و آن دو هيچگاه از هم جدا نمي شوند.]

چرا در اسلام مكتب ها و فرقه هايى; چون: شافعى، مالكى، حنبلى محترمند؟

پرسش

چرا در اسلام مكتب ها و فرقه هايى; چون: شافعى، مالكى، حنبلى محترمند؟

پاسخ

انسان نبايد با پيروان ديگر فرقه ها برخورد خشونت آميز نمايد; بلكه بايد عقايد آنها را با استدلال رد كرد.

روشن است كه اين امر بر اين معنا نيست كه مكتب ها و فرقه هاى مذكور بر حق مى باشند; زيرا تنها مكتبى كه در اسلام بر حق است و در واقع جز اسلام نيست، مذهب شيعه است. به هر حال اسلام اصيل همان تشيع است. بر اساس حديث ثلقين(1)، كه تمام فرقه هاى اسلامى درستى آن را قبول دارند، پيامبر فرمود: «من بعد از خود دو چيز نفيس و گرانقدر در ميان شما مى گذارم: يكى قرآن و ديگرى عترت و اهل بيتم. مادامى كه به آنها تمسك كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد. اين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.» ليكن هيچيك از مذاهب و فرقه ها، جز تشيع، به اين حديث شريف عمل نكردند و تنها شيعه بود كه در معارف دين به عترت و اهل بيت پيغمبر((صلى الله عليه وآله)) تمسك كردند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

پاورقي

1 - ينابيع المودة، ص 35.

_5_

سؤال :مسئله تولي وتبري ازفروع دين اسلام هست پس مادرمسئله تبري لازم هست لازم است كه بااهل تسنن برائت جسته وازآنهافاصله گرفت وچون آنان ولايت حضرت علي (ع) نداشته اندبايدازآنهانفرت داشت.

اشاره

باتوجه به اين مسئله تبري بافرمايشات امام خميني كه گفتند:(برابروبرادري د

پرسش

سؤال :مسئله تولي وتبري ازفروع دين اسلام هست پس مادرمسئله تبري لازم هست لازم است كه بااهل تسنن برائت جسته وازآنهافاصله گرفت وچون آنان ولايت حضرت علي (ع) نداشته اندبايدازآنهانفرت داشت.

باتوجه به اين مسئله تبري بافرمايشات امام خميني كه گفتند:(برابروبرادري درميان سني وشيعه چطورمي شود)

پاسخ

جواب : درجواب سؤال حضرتعالي خاطرشمارابه چندنكته جلب مي نمائيم:

1-تولي وتبري ازفروع دين است وبرهرمسلمان وشيعه اي لازم است توجه وعمل آنها

2- تولي يعني دوستي اهل بيت (ع) ودوستان ايشان وتبري يعني بيزاري ازدشمنان اهل بيت ودوستان آنها

3-توجه به اين مطلب لازم است كه تمام اهل سنت دشمني بااهل بيت عليهم السلام ندارند، بلكه عده بسياري ازآنهااهل بيت رادوست دارندوحتي درگرفتاري ومشكلاتشان به آنهامتوسل مي شوندوبه زيارت قبورايشان ميروند، البته عده اي آنهامثل ناصبي ها بااهل بيت دشمننديامثل خوارج ويابعض وهابي هاكه اظهار دشمني بااهل بيت مي نمايند، پس حساب تمام اهل سنت رايكجورنبايدگذاشت بلكه آنهاهم نسبتبه اهل بيت برچند دسته اند.

4-واماهيچ منافاتي نيست بين اينكه تبري داشته باشيم وازهركس دوست دشمنان اهل بيت است، دردل بيزاري جسته برآنهامترتب مي شوندوبايدمسلمين درمقابل دشمنان مشرك وكفار،وحدت اسلامي خويش راحفظ نمايند.

واقعه حجة الوداع چگونه بر حقانيت شيعه دلالت مي كند.

اشاره

چنانچه اهل تسنني به مذهب شيعه توهين نمايد چگونه بايد جواب او را داد تا وحدت نيز حفظ شود؟

پرسش

واقعه حجة الوداع چگونه بر حقانيت شيعه دلالت مي كند.

چنانچه اهل تسنني به مذهب شيعه توهين نمايد چگونه بايد جواب او را داد تا وحدت نيز حفظ شود؟

پاسخ

حفظ وحدت لازم است، ولي لازمه آن اين نيست كه اجازه دهيم آنان هر چه مي خواهند بگويند و ما سكوت كنيم؛ بلكه بايد با زباني منطقي و استدلالي آنان را به حقايق تشيع و حقانيت آن آگاه سازيم. براي اين كار البته لازم است كه افراد مطالعات مناسبي داشته باشند.

درباره حقانيت شيعه كه اساسي ترين ركن برتري مي باشد، در طول تاريخ صدها جلد كتاب پر حجم و عميق توسط عالمان و فرزانگان نگاشته شده كه در غالب آنها استناد به معتبرترين منابع اهل سنت شده و هيچ جاي گريزي براي مخالفين باقي نگذاشته است. براي روشن شدن اين مطلب بايد ابتدا توجه كرد كه اساسي ترين ركن اختلاف بين شيعه و ديگر مسلمانان چيست؟ آنچه در اين باره مي توان گفت اين است كه: شيعه معتقد است پيامبر(ص) به امرالهي براي رهبري ديني و اجتماعي امت افراد معصوم و شايسته اي را نصب و معرفي نموده اند كه اولين آنها حضرت علي(ع) مي باشد. بنابراين رهبر و پيشواي حقيقي امت پس از پيامبر(ص)، امامان اهل بيت(ع) مي باشند. تنها يكي از ده ها دليل متقن و معتبر شيعه در اين باره حادثه غديرخم در حجة الوداع است.

در رابطه با مسأله حجة الوداع و غدير خم، عين واقعه را به نقل از ترجمه الغدير (ج 1، ص 29 - 37) تقديم مي داريم. لازم است بدانيد كه اين واقعه و خطبه پيامبر اكرم(ص) در آن، مورد اجماع و اتفاق جميع مسلمانان شيعه و سني است و جايگاه ويژه اي در

نصوص ديني و ادبيات و اشعار مسلمانان - اعم از عرب و غير عرب - دارد. در متون اسلامي هيچ روايتي به اندازه اين واقعه به حد فوق تواتر نرسيده است و احدي را ياراي ترديد در آن نيست. درميان صحابه پيامبر(ص) 110 نفر و از تابعين 89 نفر آن را نقل كرده اند و طبقات راوي آن، به 360 نفر رسيده است. شاعران بسياري نيز اين جريان را به نظم آورده اند؛ ازجمله:

در قرن اول: اميرالمؤمنين(ع)، حسان بن ثابت انصاري، قيس بن سعد بن عباده انصاري، عمر و بن عاص بن وائل، محمد بن عبداللّه حميري.

در قرن دوم: كميت بن زياد، سيد اسماعيل بن محمد حميري، شعيان بن مصعب كوفي.

در قرن سوم: ابو تمام حبيب بن اوس طايي، دعبل بن علي بن رزين الخزاعي و در قرون بعد ده ها نفر ديگر.

از اهميت اين واقعه، همان بس كه علامه اميني يازده جلد كتاب ارزشمند «الغدير» را درباره اين حادثه به نگارش درآورده است.

اكنون اين سؤال رخ مي نمايد كه اگر اين واقعه در ميان همه مسلمين، اجماعي و مورد اتفاق است، پس اختلاف در چيست؟ اساس اختلاف بر سر همان ماهيت و دلالت اين واقعه است:

1_ برادران اهل تسنن اظهار مي دارند كه اين حادثه عظيم تاريخي و سخنان و تأكيدات پيامبر اكرم(ص)، صرفا به معناي لزوم «محبت و دوستي» حضرت علي(ع) است، و هيچ دلالتي بر امامت و زمامداري و لزوم پيروي از ايشان ندارد. دليل آنان نيز آن است كه «ولايت» چند معنا دارد و يكي از معاني آن «دوستي» است. بنابراين تا زماني كه به اين معنا قابل حمل است، نمي توان به معاني ديگر آن تمسّك

جست.

2_ ديدگاه شيعه اين است كه ماهيت اين حادثه و سخنان پيامبر اكرم(ص)، نصي صريح و قاطع بر امامت و پيشوايي حضرت علي(ع) است و قراين و شواهد حالي، مقالي و مقامي به گونه اي است كه هرگز نمي توان آن را تنها به دوستي و محبت تفسير كرد. البته بايد توجه داشته باشيد كه شيعه ادله بي شمار ديگري از قرآن و عقل و سنت بر امامت آن حضرت در دست دارد و اين مسأله يكي از آن ادله مي باشد، نه تنها دليل. در عين حال اين رخداد، حجتيقاطع و خلل ناپذير است و به هيچ روي نمي توان از آن دست برداشت. دلايل و قرائني كه بر صحّت ديدگاه شيعه گواهي مي دهد، عبارت است:

1_ معناي ولايت: لغت شناسان و كتاب هاي برجسته و ممتاز لغت، كلمه ولايت را به معناي سرپرستي، عهده داري امور، سلطه، استيلا، رهبري و زمامداري معنا كرده اند. در اين جا معناي اين كلمه را با برخي از مشتقاتش فقط از كتاب هاي لغت اهل سنت برايتان نقل مي كنيم:

- راغب اصفهاني مي نويسد: «وِلايت؛ يعني، ياري كردن. و وَلايت؛ يعني، زمامداري و سرپرستي امور و گفته شده است كه ولايت و ولايت مانند دِلالت و دَلالت است و حقيقت آن «سرپرستي» است. ولي و مولي نيز در همين معنا به كار مي رود»، (المفردات الراغب، ص 570).

- ابن اثير مي نويسد: «وليّ؛ يعني، ياور... و هر كس امري را بر عهده گيرد، «مولي و وليّ آن است». سپس خودش مي گويد: «و از همين قبيل است حديث «من كنت مولاه فعلي مولاه»... و سخن عمر كه به علي(ع) گفت: «تو مولاي هر مؤمني شدي»؛ يعني، «ولي مؤمنان گشتي»، (النهاية، لابن اثير، ج

5، ص227).

- صاحب صحاح اللغة مي نويسد: «... هر كس سرپرستي امور كسي را به عهده گيرد ولي او است»، (الصحاح في لغة العرب، ج 6، ص 2528).

- صاحب مقاييس مي نويسد: «.. هر كس زمام امر ديگري را به عهده گيرد «وليّ او است»، (معجم مقاييس اللغة، ج 6، ص ص 141).

اكنون با اين گفته هاي مصرّح ارباب لغت، چگونه مي توان «من كنت مولاه فعلي مولاه» را به «دوستي» صرف معنا كرد و سرپرستي اجتماعي و زمامداري را از آن جدا ساخت؟! مگر نه اين است كه «ابن اثير» لغت شناس معروف عرب و سني، خودش تصريح مي كند كه كلمه «مولي» در روايت «من كنت مولاه فعليّ مولاه» از زبان پيامبر(ص) و در گفتار عمر در همين معنا به كار رفته است؟

2_ خطاب تند و قاطع الهي: آيا اگر حادثه غدير صرفا براي اعلام دوستي حضرت علي(ع) بود، آن قدر اهميت داشت كه خداوند به پيامبرش وحي كند، كه اگر آن را ابلاغ نكني، رسالت الهي را انجام نداده اي؟ خداوند مي فرمايد: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته واللّه يعصمك من الناس ان اللّه لايهدي القوم الكافرين ، (مائده، آيه 70). آيا اين اخطار شديد اللحن به خوبي نشان نمي دهد كه مسألهبالاتر از اين حرف ها است؟ البته محبت اميرالمؤمنين(ع) جايگاه بسيار بلندي دارد و يكي از نشانه هاي ايمان است؛ ليكن بحث در اين است كه اين خطبه بنا به دلايل ذكر شده، قطعا منحصر به «ولايت محبت» نيست.

3_ دلداري خدايي: در آيه ياد شده، خداوند پيامبر را دلداري داده، مي فرمايد: در راستاي اجراي اين مأموريت، خداوند تو را در

مقابل توطئه هاي مردم محافظت مي كند واللّه يعصمك من الناس . آيااين مسأله نشان نمي دهد كه اين مأموريت، مسأله مهمي بوده است كه پيامبر(ص) بيم آن داشته كه برخي بر اثر هواهاي نفساني به مقابله برخاسته و توطئه كنند؟ آيا فقط با اعلام دوستي حضرت علي(ع) جاي چنين خوفي بود؟

4_ گزينش مكان: آيا اين كه پيامبر(ص) جحفه را - كه مكان جدا شدن و انشعاب مسافران است - انتخاب كردند، تا همگي قبل از انشعاب در سخنراني آن حضرت حضور داشته باشند و نيز اين كه پيامبر(ص)دستور دادند كساني كه از آن مكان گذشته بودند برگردند، و صبر نمودند تا كساني هم كه عقب مانده بودند، از راه برسند و... نشانه چيست؟

اين كه دستور دادند كه شاهدان به غايبان اطلاع دهند و اين «نبأ عظيم» را به گوش همگان برسانند، دلالت بر اين ندارد كه مسأله، براي امت اسلامي فوق العاده مهم و حياتي است؟ آيا عاقلانه است كه پيشواي بزرگ مسلمانان در آخرين سخنراني براي جمعيت باشكوه حج گزاران و در آن گرماي سوزان، مسافران خسته و كوفته را گرد آورد و با اين تأكيدات، با آنان سخن بگويد و تنها مقصودش اين باشد كه بگويد: «علي را دوست داشتهباشيد»؟!

5_ نزول آيه اكمال: اين كه پس از اجراي اين مأموريت، آيه نازل شد كه: اليوم اكملت لكم دينكم و رضيت لكم الاسلام دينا ، (مائده، آيه3). آيا دلالت بر اين ندارد كه مسأله بالاتر از صرف محبت بوده و آيا فقط با دوستي حضرت علي(ع) - نه رهبري و پيشوايي آن حضرت - دين كامل شد و خداوند اسلام را پسنديد؟

اگر مسأله فقط دوستي و مودّت بود، كه در

اين رابطه قبلاً آيه اي نازل شده و از اين جهت نقصي در دين نبود؛ زيرا آيه قل لا اسألكم عليه اجرا الا المودة في القربي ، (شوري، آيه 23) قبلاً نازل گشته بود. پس نتيجه مي گيريم كه آيه اكمال، پيام ديگري را در بر دارد.

6_ چرا پيامبر(ص) در آن حادثه، به مسائل اعتقادي استشهاد نموده و در كنار آنها مسأله ولايت را مطرح كردند؟

7_ چرا پيامبر(ص) عترت را در كنار قرآن و به عنوان «ثقل اصغر» ذكر نمودند؟

8_ چرا پيامبر(ص)فرمودند: قرآن و عترت از يكديگر جدا نمي شوند و فرمودند: امت بايد به هر دو چنگ زند؟ آيا صرف دوست داشتن قرآن كافي است يا بايد از آن پيروي كرد و آن را امام و پيشواي خود دانست؟ وحدت سياق نشان مي دهد كه در مورد اهل بيت(ع) ، نيز بايد همين گونه رفتار كرد و آنان را سرمشق، الگو و پيشواي عملي خود قرار داد.

9_ چرا پيامبر(ص) به مسأله ايفاي رسالت و سپس به «اولويت» خود بر مؤمنان انگشت مي گذارد و بلافاصله مسأله ولايت را طرح مي كند؟

10_ چرا پيامبر(ص) مسأله ولايت را سه يا چهار بار تكرار مي كند؟ اين همه تأكيد براي چيست؟

11_ چرا پيامبر(ص) بعد از اين حادثه فرمودند: «اللّه اكبر» بر اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودي خدا به رسالت من و ولايت علي «بعد از من»؟

نكته مهم در اين جا اين است كه اگر مقصود از «ولايت» محبت باشد ديگر قيد «بعد از من»، زا

چرا ما «شيعيان» با روي خوش و با حسن خلق و كمال مهرباني با اهل تسنن برخورد مي كنيم ولي آنها نوعاً با ديد عناد و دشمني و لجاج با ما برخورد مي كنند و حتي برخي از آنان نسبت شرك و تهمت قبرپرستي بما مي زنند، منشأ و علت اين گونه برخوردها چيست؟

پرسش

چرا ما «شيعيان» با روي خوش و با حسن خلق و كمال مهرباني با اهل تسنن برخورد مي كنيم ولي آنها نوعاً با ديد عناد و دشمني و لجاج

با ما برخورد مي كنند و حتي برخي از آنان نسبت شرك و تهمت قبرپرستي بما مي زنند، منشأ و علت اين گونه برخوردها چيست؟

پاسخ(قسمت اول)

مكتب تشيع در راستاي پيروي از قرآن كريم و به تبعيت از سنت پيامبراكرم(ص) و اهل بيت آن حضرت روشي جز مهر و محبت و خوش خلقي نسبت به همه مسلمانان، نمي پذيرد و نمي پسندد و در واقع مقتضاي مكتب و نشان شيعه بودن شخص، خوش رفتاري و خوش زباني با ديگران است، به طوري كه فقها و مراجع تقليد فرموده اند: شايسته است شيعيان در نماز جماعت اهل تسنن شركت كنند و با حضور خود تأليف قلوب نمايند و از آنچه موجب تفرقه و بدبيني است پرهيز كنند. (البته در چگونگي نماز با آنها و اينكه اقتدا است يا صوري بايد هر كس به مرجع تقليد خود مراجعه و طبق فتواي او عمل كند).

ولي از بين اهل تسنن، عدّه اي با ديد ديگري به شيعه و خصوصاً به ايرانيها نگاه مي كنند و مبلغين آنها در بين مردم وانمود كرده اند كه شيعيان، اعمال شرك آميز انجام مي دهند و حتي در مدارس و در رسانه هاي گروهي و در خطبه نمازهاي جمعه{1} عليه شيعه برنامه دارند و شيعيان را متهم مي كنند كه بدعت گذار و مشركند و همين تبليغات و تهمتها موجب بدبيني آنها نسبت به شيعه شده است.

البته گاهي اعمال عوامانه اي از ايرانيها مي بينند و آنها را دليل و مدرك تهمتهاي خود قرار مي دهند كه ما بايد مراقب باشيم و بهانه دست آنها ندهيم و سبب وهن مذهب و بدنامي شيعه نشويم، از ريختن نامه در بقيع يا ريسمان و پارچه بستن به پنجره هاي بقيع يا شمع روشن كردن

و خاك از بقيع برداشتن و يا پشت ديوار بقيع نماز خواندن و مانند اين امور، پرهيز كنيم.

سال گذشته شبها كه حضور در پشت بقيع آزاد بود متأسفانه برخي از عوام پشت بقيع شمع روشن مي كردند كه ديوار سياه مي شد، پارچه و ريسمان و قفلهاي متعدد به پنجره ها مي بستند نامه هاي مختلف با عباراتي، خطاب به ائمه بقيع(عليهم السلام) به فاطمه زهرا (س)، به امام زمان(ع) داخل بقيع مي ريختند.

صبح كه مأمورين مي آمدند و آن وضع را مي ديدند، آن قفلها و ريسمانها و نامه ها را مشاهده مي كردند، شروع به بدگويي و توهين به شيعيان مي كردند و انواع فحش و سب و لعن و نسبتهاي ناروا به شيعه و به ايراني نثار مي كردند.

يكي از آنها ريسمانها و كهنه ها را با چاقو مي بريد و با غيظ و غضب رو به اينجانب گفت: شما مي گوييد ما مسلمان و جعفري هستيم، اگر مسلمان و شيعه جعفر بن محمد(ع) هستيد، اين كارها چيست كه انجام مي دهيد؟ اين قفلها و اين نامه ها چيست؟ چرا حاجات خود را از خدا نمي طلبيد؟ چرا به جاي دعا و خواندن قرآن به اين كارها رو مي آوريد؟

به او گفتم: آيا ديده اي يك نفر از اهل علم و خردمند و فهميده چنين اعمالي انجام داده باشد يا در كتابي دستور اين قبيل اعمال را در اينجا داده باشند؟

گفت: نمي دانم ولي هر چه هست كار شما است و غير ايرانيها اينجا نيستند و چنين كارهايي نمي كنند و نامه ها هم به فارسي نوشته شده است.

گفتم: اين كارها از جانب افراد نادان و بي سواد سر مي زند و روحانيون مرتب تذكر مي دهند ولي آنها گوش نمي دهند، بعد گفتم: اين اعمال را نبايد انجام

دهند ولي در عين حال مجوز تهمت و ناسزاگويي به آنها نمي شود، اينها شرك و كف نيست، نهايت اشتباه است و از روي جهالت انجام داده اند. اين را گفتم و رفتم و او همچنان بدگويي مي كرد.

خداوند همه ما را بوظائف ديني و اخلاقي آگاه فرمايد و از آنچه موجب توهين به شيعه و مذهب حقّه جعفري مي شود بر كنار دارد. امام صادق(ع) فرمود:

«معاشر الشيعة كونوا لنا زيناً و لا تكونوا علينا شيناً، قولوا للناس حسنا و احفظوا السنتكم و كفّوها عن الفضول و قبح القول».

آبروي ما باشيد و ما را زشت و بد جلوه ندهيد و نسبت به مردم خوش زبان باشيد و زبانتان را حفظ كنيد و از حرفهاي بي فايده و زشت خودداري كنيد.{2}

در هر حال، حرف آƠگروه خاص به شيعيان و ساير مسلمانان اين است كه مي گويند: هر عمل ديني كه رسول اللَّه(ص) يا صحابه آن حضرت انجام داده اند، مشروع و جايز است و آنچه نبوده و انجام نداده اند و بعد از آنها رايج شده است بدعت و حرام و موجب شرك و خروج از دين است، چون اگر در اين كارها كه بعداً رايج شده، خيѠو مصلحت بود، رәșĢاللَّه(ص) و صحابه در انجام آن بر ما پيشي مي گرفتند و از اينكه آنها انجام نداده اند معلوم مي شود خير و مصلحت در انجام آنها وجود ندارد.

روايتي نيز نقل كرده اند كه رسول اللَّه(ص) و صحابه در انجام آن بر ما پيشي مي گرفتند و از اينكه آنها انجام نداده اند معلوم مي شود خير و مصلحت در انجام آنها وجود ندارد.

روايتي نيز نقل كرده اند كه رسول اللَّه(ص) مسلمانان را از انجام كارهايي كه سابقه ندارد بر حذر داشته و فرموده است:

«ايّاكم

و محدثات الأمور فإن كل محدثة بدعة و كل بدعة ضلالة».

از اموري كه تازگي دارد پرهيز كنيد به درستي كه هر امر تازه (كه در دين سابقه نداشته) بدعت است و هر بدعتي ضلالت و گمراهي است.{3}

بر اين اساس مدعي هستند كه بعضي اعمال چون در عهد رسول اللَّه(ص) و در زمان صحابه انجام نشده و سابقه ندارد، بدعت و حرام است و برخي از آنها شرك اكبر و مرتكب آن كافر است، و حتي اينكه ابن تيميه گفته است:

هر كس برخي از اين كارها را انجام دهد توبه داده مي شود و اگر توبه نكرد كشته مي شود.{4} (يعني بايد او را كشت و خونش هدر است) و آن اعمال كه به نظر آن گروه بدعت و موجب شرك و كفر است، به قرار ذيل مي باشد.

اعمالي كه به نظر عده اي از آنان بدعت و حرام است

1. سفر كردن به قصد زيارت قبر رسول اللَّه(ص) و ائمه(عليهم السلام) و كليّه اماكن مقدسه و مساجد، جز مسجدالحرام و مسجدالنبي و مسجدالأقصي.

2. گنبد و بارگاه و گلدسته و هر گونه بنايي روي قبر ساختن -. قبر هر كس كه باشد -.

3. چيز روي قبر نوشتن.

4. روي قبر يا كنار آن قرآن خواندن.

5. ضريح و منبر رسول اللَّه(ص) و ضريح و ساير آثار متعلق به ائمه(عليهم السلام) و اعتاب مقدسه آنان را بوسيدن و دست كشيدن و صورت بر آنها نهادن.

6. بوسيدن و دست كشيدن به اركان كعبه و صورت نهادن به ديوار كعبه و مقام ابراهيم(ع) و هر جمادي از جمادات، جز حجر الأسود.

7. توسل به انبياء و اولياي خدا و آنان را بين خود و خدا واسطه قرار دادن و دعاي

توسل خواندن و يا رسول اللَّه(ص) و يا علي(ع) و يا حسن(ع) و يا حسين(ع) و مانند اينها گفتن.

8. نذر كردن براي مشاهد مشرفه و براي تعمير و روشنايي آنها، شمع روشن كردن و نذر گوسفند و قرباني براي زوار و مانند اينها -. كه مدعي هستند اين قبيل نذرها براي غير خدا است و بدعت و حرام است -.

9. كار خير انجام دادن و ثوابش را به ديگري كه زنده است هديه كردن.

10. از رسول اللَّه(ص) و ساير انبياء و اولياي خدا طلب شفاعت نمودن.

11. در حالي كه زائر رو به قبر رسول اللَّه(ص) يا ساير قبور ايستاده است، دست به دعا بلند كردن. - مي گويند: بايد رو به قبله دعا كرد و رو به قبله دست به دعا بلند كرد -.

12. روي قبر و كنار آن نماز خواندن و دعا كردن. - قبر هر كس كه باشد -.

13. به غير خدا استغاثه نمودن.

14. براي غير خدا خم شدن.

15. دور قبر گرديدن. (طواف قبور)

16. جلوي كسي بلند شدن.

17. در مواليد و اعياد مذهبي جشن گرفتن.

18. مجلس عزاداري تشكيل دادن.

19. براي كسي كه فوت كرده مجلس ختم و فاتحه گرفتن و اطعام كردن.

20. به غير خدا قسم ياد كردن.

21. هم خواني و هم آهنگ چيز خواندن، اعم از قرآن يا دعا و شعر و حتي صلوات دسته جمعي فرستادن.

22. «اللهمن بحرمة فلان عندك» گفتن.

و غير اينها از كارهايي كه به اسم دين و به عنوان عبادت انجام مي شود و حال اينكه در صدر اسلام چنين اعمالي نبوده و انجام نداده اند و همه اينها را بدعت و شرك دانسته و مي گويند هر كس يكي از اينها را انجام دهد از

دين خارج است.{5}

آري آنها طبق اين طرز تفكر مدعي هستند كه اعمال نام برده بدعت و موجب شرك است و انجام آنها حرام مي باشد و مي دانند و مي بينند كه برخي از اين امور در كتابهاي شيعيان موجود است و نيز توسلات و دعاهاي دسته جمعي و نذورات و زيارت رفتن شيعيان را مي بينند و براي آنها از همه ناگوارتر شهرت زيارت عاشورا است كه مشتمل بر لعن است و توسط شيعه تكثير و خوانده مي شود، از سويي بي اعتنايي به دو خليفه در مسجدالنبي و عثمان در بقيع و شدت علاقه شيعه را به ائمه بقيع و ام البنين مادر ابوالفضل العباس(ع) را مشاهده مي كنند و اين جهات همه دست به هم داده و سبب تندي و خشونت آنها نسبت به شيعه مي باشد.

پاسخ(قسمت دوم)

از همه اينها گذشته، عدّه اي از آنان ذاتاً تند خو و حتي در بين خودشان نسبت به يكديگر كم عاطفه و احياناً بي رحم هستند و از كوزه همان در آيد كه در او است.

به اين روايت از صحيح بخاري توجه كنيد

سعد بن عباد بيمار شد رسول اللَّه(ص) با عبدالرحمن بن عوف و سعد وقاص و ابن مسعود به عيادت او رفتند، اهل بيت سعد بن عباده دور او جمع و او را احاطه كرده بودند رسول اللَّه(ص) احوال او را پرسيد و شروع كرد به گريه كردن، همراهان حضرت نيز با ديدن گريه رسول اللَّه(ص) شروع به گريه كردند، سپس رسول اللَّه(ص) فرمود: خداوند به گريه و اشك چشم حزن قلب، كسي را عذاب نمي كند، بلكه به واسطه زبان كه حرفهايي كه نبايد بزند و مي زند، عذاب مي كند يا ترحم مي كند، [سپس در ادامه روايت نقل كرده اند

كه] به درستي كه ميّت به سبب اينكه اهلش بر او گريه مي كند، عذاب مي شود و عمر بن الخطاب اين گونه بود كه در گريه بر مرده با عصا كتك مي زد و سنگ پرتاب مي كرد و خاك مي پاشيد.

«و كان عمر رضي اللَّه عنه يضرب فيه بالعَصاء و يَرمِي بالحجارة و يَحثي بِالتُّراب».{6}

ظاهر اين روايت اين است كه سيره مستمر و اخلاق ذاتي عمر اين بوده كه هر كس بر مرده اش گريه مي كرده است با چوب و سنگ و خاك او را از گريه باز مي داشته و ساكت مي كرده است، مثلاً اگر زني فرزند جوانش را از دست داده و در مصيبت و عزاي او گريه مي كرده است داروي آرام بخش او چوب و سنگ و خاكي بوده كه از دست اين خليفه نثارش مي شده است و همانجايي كه رسول اللَّه(ص) اشك مي ريخته، او چوب و سنگ و خاك به كار مي برده است ببين تفاوت ره از كجا است تا به كجا، يعني درست در نقطه مقابل و ضد «رحماء بينهم» و تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

ضمناً اگر اين روايت در صحيح بخاري - كه مي گويند، بعد از قرآن صحيح ترين و معتبرترين كتابها است - نبود، جرأت نقل آن نبود.

در هر حال، جايي كه رفتار آنها در جامعه خودشان آن گونه بوده است، توقع رفتار مناسب و انساني از آنها نسبت به شيعه آن هم ايراني بي وجه است.

شخصي از آنان در مقام تفاخر، به يك ايراني گفته بود، خداوند به ما عنايت خاصّي دارد و دليل آن اين است كه، رسول اللَّه(ص) را در بين ما فرستاده است.

شخص ايراني به آن گفته بود، بلي،

معلوم است كه تعمير كار را براي ماشين خراب و معيوب مي فرستند، براي ماشين سالم و بي عيب كه نمي فرستند.

در اينجا مناسب است به مبدأ اين طرز فكر و عقيده و پيامدهاي آن اشاره شود.

بنيان گزار گروه تندرو

به طور خلاصه اول كسي كه با زيارت اولياء و بناي مزارها مخالفت كرد ابن تيميه حراني (م 728 ق) است كه پدرش حنبلي مذهب بوده و پس از او شاگردش ابن قيّم جوزيّه (م 751 ق) است كه عقايد استادش را دنبال كرد و در اين رابطه كتابهايي هم نوشته اند.

ابن تيميه معقتد بد پيرايه هايي بر دين اسلام بسته شده كه مي بايست آنها را كنار گذارد و به سادگي اوليه اسلام برگشت منتها در اين عقيده به افراط رو آورد و روايات و سيره عملي مسلمانان را ناديده گرفت و مدعي شد كه بنابر قبور و سفر براي زيارت بدعت است.

شاگردش ابن قيم از عقايد استاد دفاع كرد ولي اين دو نفر با مخالفت علماي اسلام، روبرو شدند و كاري از پيش نبردند تا اين كه محمد بن عبدالوهاب نجدي معتقد به همان عقيده شد و چون شخصي سياسي بود و زمينه را براي ايجاد يك گروه و فرقه خاصي مناسب ديد خود را به عنوان مصلح ديني معرفي كرد و دست و سياست نيز با او همراهي نمود و پس از مدتي مردم را به مرام تازه يعني همان عقايد ابن تيميه سوق داد.

محمد بن عبدالوهاب به مدينه منوره رفت و براي اولين بار مسلمانان را از توسل و تبرك به قبر پيغمبر اكرم(ص) منع كرد و سرانجام فرقه اي تشكيل داد.

در بدو امر نام اين فرقه به نام بنيان گزار

آن مرام بود و وهابي خوانده مي شدند ولي پس از مدتي نام خود را عوض كرده و خود را سلفي خواندند و مدعي هستند كه از سلف اسلام و سنت رسول اللَّه(ص) پيروي مي كنند و در زمينه توحيد و برخي از اعمال عبادي با اكثر مسلمانان اعم از شيعه و سني مخالف و در تضاد هستند.

بر همين اساس در سالهاي 1160 تا 1206 به نام دفاع از توحيد و مبارزه با شرك جمع كثيري از مسلمانان را قتل عام كردند و در سال 1216 با يك حمله غافلگيرانه به كربلا هجوم آورده و به تخريب حرم مطهر امام حسين(ع) و ساير اماكن مقدسه كربلا پرداختند و اموال با ارزش اماكن مقدسه را به غارت بردند و جمع كثيري از اهالي كربلا را كشتند و به پير و جوان، زن و مرد رحم نكردند و خانه هاي زيادي را غارت كردند.

در سال 1343 قبور بزرگان اسلام را در حجاز تخريب كردند، در روز هشتم شوال قبور ائمه بقيع و ساير اماكن مقدّسه را منهدم نمودند، جز قبر پيامبر(ص) را كه از ترس نفرت عموم مسلمانان متعرض آن نشدند.{7}

اين گروه اكثراً خشن، متعصب، قشري و بي منطق هستند و به جاي توجه به دليل و برهانو عقل و عاطفه، بر عناد و لجاج و خشونت و تهمت زدن تكيه كرده و مسائل اسلام را در مبارزه با چند مسأله مانند زيارت، توسل، گريه بر اموات، شفاعت خلاصه كرده اند و به اندك چيزي به طور جدّي به مسلمانان نسبت شرك و كفر مي دهند و چنانچه قدرت بدستشان بيايد به سادگي خون و مال هر مسلماني كه با آنها هم عقيده نباشد

مباح و حلال مي دانند.{8}

از سويي پيروان خود را عملاً از مباحث مهم اسلام مانند عدالت اجتماعي، مسائل اقتصادي، سياسي و شناخت دشمنان اسلام و مسلمين دور نگاه داشته و آنها را نسبت به روش استعمارگران به اهداف شوم آنها ناآگاه و بي تفاوت ساخته اند.

در موسم حج و عمره افرادي را كه غالباً افغاني و به زبان فارسي آشنا هستند، تجهيز مي كنند و آنها در جمع زائران و گاهي در قبرستان بقيع همان حرفها و تهمتها را با تندي و خشونت مطرح و همه را مشرك و كافر مي خوانند، گاهي كه دانشجويان ايراني مشرّف مي شوند سراغ آنها مي روند و كتابهاي مشتمل بر عقايد انحرافي و يا كتابهايي بر ضد تشيع و بر عليه فقها شيعه در اختيار آنها قرار مي دهند، از ورود كتابهايي مانند الغدير، المراجعات و شبهاي پيشاور و مانند اينهإ؛ااّّت سخت جلوگيري مي كنند، حاضر نيستند با علماي شيعه كه از نجف اشرف و قم و ساير بلاد شيعه مشرّف مي شوند، بحث و تبادل نظر كنند.

در قبرستانهاي مورد توجه مسلمانان، خصوصاً شيعيان، تابلوهايي نصب كرده و روي آنها آيات و رواياتي نوشته اند كه مربوط به كفار و مشركين است و گويا زائران آن اماكن مقدسه مشرك و كافر هستند و آنها مي خواهند با ارائه آن آيات و روايات زائران را به اسلام دعوت كنند.

يك نفر از آنها به يك ايراني نسبت شرك داد، با تندي به او گفتم: يعني مي گويي ملك فهد مشرك را به مدينه و مكه راه داده است؟ تا اين حرف را زدم وحشت كرد و گفت: خير، مقصود من شما ايراني ها نبوده ايد و فرار كرد.

[1]. مانند آنچه در حضور آقاي هاشمي رفسنجاني

انجام داده اند.

[2]. سفينة البحار، باب الشين بعده الياء: الشيعة و اوصافهم.

[3]. نقل از كتاب، فتاوي مهمة لعموم الامة تأليف عبداللَّه بن باز، شماره 11، ص 32 و تحفة الاخوان او، ص 8.

[4].ابن تيميه در رساله زيارت القبور و الاستنجاد بالمقبور، ص 19 گفته است: «و اما من يأتي الي قبر نبيّ او صالح... و يسأله و يستنجده فهذه علي ثلاثة درجات، احدها ان يسأله حاجته مثل ان يسأله ان يزيل مرضه او مرض دوابه او يقضي دينه او ينتقم من عدوه او يعافي نفسه و اهله و نحو ذلك ممّا لا يقدر عليه الا اللَّه عزوجل، فهذا شرك صريح يجب ان يستتاب صاحبه فان تاب و الإقتل»

و در صفحه 59 گفته است: هر كس به غير خدا استغاثه كند و از غير خدا مدد بجويد كافر است و توبه داده مي شود و اگر توبه نكرد كشته مي شود.

[5]. درباره بدعت بودن امور نام برده به رساله «زيارت القبور و الاستنجاد بالمقبور» ابن تيميه، و به كتاب «تحفة الاخوان» بن باز، و «فتاوي مهمة» بن باز و «صلاةالمؤمن» القحطاني، ص 136، مراجعه شود.

[6]. صحيح بخاري، كتاب الجنائز باب البكاء عند المريض، ص 209، ح 1304 و صحيح مسلم، كتاب الجنائز «باب البكاء علي الميت» ص 394، ح 924.

[7]. به كتاب: كشف الارتباب في اتباع محمد بن عبدالوهاب، تأليف سيد محسن امين(قدس سره) مراجعه شود.

[8]. همان

عوامل تقويت وحدت جهان اسلام

براي اين كه بين شيعه و سني رابطه برقرار كنيم ، و بين آنان وحدت ايجاد نماييم، چه بايد كنيم؟

پرسش

براي اين كه بين شيعه و سني رابطه برقرار كنيم ، و بين آنان وحدت ايجاد نماييم، چه بايد كنيم؟

پاسخ

براي ايجاد وحدت اسلامي راهكارهاي متعددي وجود دارد كه به بعضي اشاره مي شود:

1) گفتگو (ديالوگ)

اولين و مهم ترين راهكار جهت همگرايي مسلمانان، گفتمان علمي است، بدين معنا كه نظريه پردازان و عالمان ديني فرقه هاي اسلامي در كنار هم قرار گرفته، گفتگوهاي علمي انجام دهند. در اين گفتگوها بر مسايل مشترك تأكيد شده و عالمان اسلامي از مباني يكديگر آشنا شوند؛ زيرا خيلي از مسايل اختلافي بين مسلمانان ناشي از آن است كه فرقه هاي اسلامي از بعضي اصول و مباني يكديگر آشنايي كامل ندارند . عدم آشنايي كامل آنها از اصول يكديگر موجب شده كه مسلمانان كه برداشت هاي نادرستي از هم داشته و نسبت به يكديگر بدبين گردند، حتي حكم تكفير يكديگر را صادر نموده و زمينه هاي برخوردهاي فيزيكي فراهم گردد. بيشتر تعصبات مذهبي و قومي نيز ريشه در عدم آگاهي از مباني گروه هاي اسلامي دارد.

عدم آشنايي مذاهب از عقايد يكديگر موجب مي شود دشمنان اسلام و آنها كه از تفرقه ها ميان فرقه هاي اسلامي سود مي برند . به واسطه جهل و ناآگاهي مردم، موارد اختلاف برانگيز را پررنگ تر كرده و مواردي را كه موجب اتحاد بين مسلمانان مي شود، ناديده گيرند.

علامه شرف الدين يكي از انديشمندان شيعي است كه به گفتمان علمي پرداخته و بين او و شيخ سليم بشري (از علماي اهل سنت) سؤال و جواب هايي مطرح شده است كه نتيجه آن كتاب "المراجعات" است كه نقش بنيادي در زمينه و فرهنگ سازي براي

وحدت اسلامي دارد.

2 - توجه به نقاط مشترك و دشمن مشترك:

يكي از عوامل مهمي كه در جهان معاصر مي تواند موجب وحدت بين دو گروه بزرگ اسلام شود، توجه به نقاط مشترك بين اين دو مذهب است. مطمئناً مسائل مورد اتفاق ميان اين دو مذهب بسيار فراتر از موارد اختلاف مي باشداما غالباً مسائل مورد اختلاف مورد توجه قرار گرفته و مسائل و اعتقادات مشترك ناديده نگاشته مي شود، كه يكي از عوامل ايجاد اختلاف و دوري هر چه بيشتر مسلمانان از يكديگر است.

هم چنين توجه به دشمن مشتركي كه اصل اسلام و كشورهاي اسلامي و مردم جهان اسلام را مورد مذمت قرار داده است، يكي از عوامل مهم اتفاق نظر و وحدت ميان كشورهاي اسلامي مي تواند مي باشد. اگر به صدر اسلام نيز نگاه كنيم، علت اساسي سكوت اميرمؤمنان و ائمه معصومين (ع) و همراهي با مخالفان فكري و عقيدتي در جهان اسلام، توجه به دشمن مشترك و مورد تهديد قرار گرفتن مرزهاي اسلامي به وسيله دشمنان اسلام بوده است.

3 - تدوين آثار فرشت هاي علمي

يكي از شيوه هاي كاربردي در ايجاد وحدت اسلامي تدوين اثار علمي در قالب كتاب ، مجله و روزنامه ، نيز برگزاري نشست هاي علمي و تبادل افكار و نظريات است . در آثار علمي بايد به عوامل وحدت و عوامل اختلاف پرداخته شده و مشكلات جهان اسلام بررسي گردد. تدوين فقه مقارن و عقايد تطبيقي و مقايسه اي نيز بايد از محورهاي مهم آثار علمي باشند . كتاب هايي مانند "الفصول المهمه" تأليف علامه شرف الدين و انتشار مجله اي مانند "رسالةالتقريب" نقش بنيادي در زمينه سازي

وحدت اسلامي داشتند. از سوي ديگر با تدوين سريال ها و نمايش نامه ها نيز مي توان جهت ايجاد وحدت اسلامي زمينه سازي نمود. بهتر است اين دست از آثار به زبان هاي مختلف ترجمه شوند و در اختيار مسلمانان قرار گيرند.

4 - صدور فتواهاي همگرايي

بي ترديد صدور فتواي مجتهدان فرقه هاي اسلامي نقش بنيادي در وحدت اسلامي دارد، همان گونه كه نقش اساسي در اختلافات مسلمانان دارد. اگر مجتهدان فتاوايي مانند جواز شركت نمودن مسلمانان در مراسم عبادي همديگر را صادر نمايند، زمينه هاي همسويي مسلمانان را فراهم مي كند. بعضي از مجتهدان و عالمان اهل سنت و تشيع در اين خصوص پيشگام بوده اند.

شيخ محمود شلتوت ، رئيس دانشگاه الازهر مصر در زمان جمال عبدالناصر يكي از كساني است كه در فتواي معروف خود، مذهب جعفري و فقه شيعه را به عنوان يك مذهب رسمي و فقهي تأييد كرد.(1) فتواي معروف او در زمان خود در نزديكي اهل سنت به شيعه تأثير به سزايي داشت.

5 - آشنايي با معارف اسلامي

يكي از راهكارهاي وحدت اسلامي، آشنايي مسلمانان با آموزه هاي ديني است. در آيات متعدد مسلمانان به همگرايي دعوت شده اند.(2) در برخي از آيات همه مسلمانان برادران ديني خوانده شده و مرزهاي جغرافيايي و ملي ناديده گرفته شده است :"انما المؤمنون اخوة..."(3)

"واعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرّقوا...".(4) در روايات اسلامي نيز همه مسلمانان به همبستگي و اتحاد اسلامي سفارش شده است. (5)

چرا مسلمانان وحدت ندارند؟

يكي از عوامل مهم آن فاصله گيري از معارف و آموزه هاي ديني است. شخصيت هايي مانند امام راحل و علامه شرف الدين بر اين باور بودند كه

جهت" ايجاد وحدت اسلامي" آشنايي كامل مسلمانان با معارف اسلامي لازم است. نكتة قابل دقت آن است كه يكي از موارد قانون اساسي "جماعة التقريب بين المذاهب الاسلامية" كه در قاهره تشكيل شده ، آن بود كه مسلمانان با معارف اسلامي آشنايي پيدا كنند.

6 - شناسايي عوامل اختلاف

براي ايجاد وحدت اسلامي، همان گونه كه شناخت عوامل و زمينه هاي همگرايي ضرورت دارد، شناخت عوامل و زمينه هاي اختلاف نيز بايسته است. بر اين اساس براي ايجاد وحدت اسلامي، بايد عوامل اختلاف همانند تعصبات قومي، قدرت گرايي و پيروي از هواهاي نفساني، شناسايي و با آنها مبارزه گردد. دشمنان خارجي نيز نقش بنيادي در ايجاد اختلاف داشته و دارند استعمارگران با شعار "اختلاف بينداز و حكومت كن" بين مسلمانان اختلاف ايجاد كرده اند. داده هاي تاريخي نشان از آن دارد كه استعمارگران در حوادث ناگواري كه در جهان اسلام به وجود آمدند، نقش اساسي داشتند. آنان با ايجاد اختلاف جنگ هاي داخلي را به وجود آوردند. حتي مي توان عامل اساسي و ريشه اي ايجاد و پيدايش بعضي از فرقه ها ميان اهل سنت و شيعه را استعمارگران دانست و دست هاي مرموز آنها را پيدا كرد.

بر اين اساس براي ايجاد وحدت اسلامي ، شناخت عوامل داخلي و خارجي اختلاف ضرورت دارد. مرحوم آيت الله بروجردي در آخرين لحظات عمر خويش يكي از راه هاي ايجاد وحدت اسلامي را شناسايي عوامل اختلاف دانست وي مي گويد : "من براي ايجاد حسن تفاهم ميان مسلمانان آرزوهاي بسيار داشتم و درصدد بودم در نامه اي به شيخ محمود شلتوت بنويسم و به ايشان يادآور شوم كه موجبات رفع

اختلاف را فراهم سازند".(6)

7 - اتخاذ سياست هاي مشترك

يكي از شيوه هاي ايجاد وحدت اسلامي ، اتخاذ سياست مشترك توسط كشورهاي اسلامي است. اين سياست ها مي توانند در روابط بين المللي و سياست هاي اقتصادي و تشكيل بازارهاي مشترك اقتصادي شكل گيرد هم چنين مي توان در صحنه هاي سياسي در برابر دشمنان مسلمانان سياست هاي راهبردي اتخاذ نموده و به حمايت از مظلومان و آسيب ديدگان جهان اسلام پرداخت.

پي نوشت ها :

1 - عبدالكريم بي آزار شيرازي، همبستگي مذاهب اسلامي . ص 310 - 311.

2 - آل عمران، آيه 103؛ تفسير نمونه، ج3، ص 43.

3 - حجرات، (49) آيه 10.

4 - آل عمران، آيه 13.

5 - تفسير نمونه، ج3، ص 46.

6 - عبدالكريم شيرازي، پيشين، 115.

قرآن چگونه به مسأله وحدت در حوزه پيروان اديان توحيدي پرداخته است؟

پرسش

قرآن چگونه به مسأله وحدت در حوزه پيروان اديان توحيدي پرداخته است؟

پاسخ

در اين باره به دو آيه از قرآن كريم اشاره مي كنيم و درباره آن دو مطالبي بيان مي نماييم.

آيه ايمان به همه پيامبران و كتب آنان

«امَن الرَّسول بِما أُنزل إِليه مِن رَبّه والمؤُمنون كلٌّ امَن بِالله و مَلائِكته وكُتبه و رُسُله لانُفرّق بَين أَحد مِن رُسُله...» بقره / 285 [پيامبر (ص) بدانچه از جانب پروردگارش بر او نازل شده, ايمان آورده است و مؤمنان, همگي به خدا وفرشتگان و كتاب معاد و فرستادگانش ايمان آورده اند [و گفتند]ميان هيج يك از فرستادگانش فرق نمي گذاريم... . ]

آيه مزبور, همه موحدان عالم را به اتحاد دعوت مي كند و ما بايد در دو جبهه اتحاد تلاش و كوشش كنيم يكي اتحاد در داخله مسلمين, كه بيش از يك ميليارد مسلمان به عنوان امت اسلام در صف واحد باشند و ديگر آن كه پس از تحصيل وحدت اسلامي, بايد پاي را فراتر نهاده, براي تأمين وحدت موحدان عالم اقدام كنيم تا همه مسلمانان با همه كساني كه داراي كتاب أسماني اند متحد شده, بتوانند بر ضد ملحدان جهان قيام كنند؛ زيرا الحاد و انكار ماوراي طبيعت و حصر موجود, در ماده و انكار وحي و رسالت و قيامت و معاد و نبوت و معجزه و ساير معارف غيبي, پيامدهاي تلخ و سوانح سنگين غير قابل تحمل را به دنبال دارد. لذا, خداي سبحان گذشته از دعوت مسلمانان به اتحاد, موحدان عالم را هم دعوت به اتحاد مي كند.

اكنون در دنياي پيشرفته از نظر علوم و صنايع بسياري از مردم به ذلّت بت پرستي تن داده اند؛ بت پرستي مرامي نيست كه

در شرايط كنوني بتواند باقي بماند اگر موحدان عالم, جبهه واحدي تشكيل دهند و از فرهنگ الاهي و توحيدي طرفي ببندند, مي توانند بت پرستان عالم را از فرو مايگي رهايي بخشند؛ وگرنه بت پرستان را خطر اِلحاد تهديد مي كند كه قابل جبران نيست؛ گرچه الحادو بي ديني مورد قبول فطرت نيست و دوام نمي يابد و بت پرستان خود را بر ملحدان ترجيح مي دهند.

اتحاد ديني موحدان, سهم به سزايي در رهايي جوامع بشري از ذلت به عزت دارد. لذا خداي سبحان هم به رسول اكرم (ص) دستور داد «قُل يا أَهل الكِتاب تَعالَو إِلي كَلِمة سَواء بَيننا وبَينكم...» آل عمران / 64 و هم به مسلمين آموخت كه با همه موحدان عالم از راه جدال اَحسن مجادله كرده, بگويند خداي همه ما يكي است و به آنچه نازل كرده ايمان داريم؛ مگر گروهي كه در كسوت اهل كتاب, اهل شرك و الحاد ونفاقند و اميد به هدايت آنها نيست «وقُولوا امنّا بِالَذي أُنزل إِلينا وأُنزل إِليكم وإلهنا وإلهكم واحد وَنَحن لَه مُسلمون»؛ عنكبوت / 46 [خداي ما وشما يكي است و ما در برابر خداي يگانه و يكتا مسلِم و متقاديم و شما نيز چنين باشيد.] اين مكتب مي تواند تمامي موحدان عالم را, كه اكثريت قاطع انسان هاي عصر حاضر را تشكيل مي دهند و در برابر ملحدان اقليتي بيش نيستند, در صف واحد قرار دهد.

آيه دعوت اهل كتاب به وحدت

«قُل يا أَهل الكِتاب تَعالوا اِلي كلمة سواء بيننا وبينكم أَلاّ نَعبد إلّا الله ولا نُشرك بِه شَيئاً ولا يَتّخذ بُعضنا بَعضاً أَرباباً من دون الله فَإِن تَولّوا فَقولوا اشْهِدوا بِأَنّا مُسلمون» أل عمران /64 [بگو اي اهل كتاب!

بياييد از آن كلمة حق كه ميان ما و شما يكسان است, پيروي كنيم و آن كلمه اين است كه جز خداي يكتا هيچ كس را نپرستيم و چيزي را با او شريك قرار ندهيم و برخي, برخي را به جاي خدا به ربوبيت تعظيم نكنيم.] پس, اگر آن ها از حق روي گردانند, بگوئيد شما گواه باشيد كه ما تسليم فرمان خداونديم.گرچه دين, نزد خداي سبحان يكي است «إنّ الدّين عندالله الإسلام ... ›› آل عمران / 64 ليكن آنچه رايج است, ادياني مانند يهوديت, مسيحيت و اسلام است كه داراي اصول مشترك فراوانند كه اگر همه موحدان عالم حول آن اصول مشترك گرد آيند, بسياري از عقايد شرك آلود؛ مانند تثليث, و ثنيت و رفتارهاي ظالمانه اجتماعي رخت بر خواهد بست.

از اين رو, قران كريم, نه تنها همه مسلمانان را به اتحاد حول محور حبل الله دعوت مي كند «واعتَصموا بِحَبل الله جَميعاً ولا تَفرقوا...» آل عمران / 103 بلكه همه موحدان عالم را به اتحاد دعوت مي كند؛ چنان كه مي فرمايد «قُل يا اهل الكِتاب تَعالَوا إِلي كَلمة سواءِ بيننا و بينكم آلّا نعبد إلّا الله ولا نشرك به شيئاً ولايتَخذ بَعضنا بعضاً آرباباً مِن دون الله فِإِن تولّوا فَقولوا اشْهدوا بأنّا مسلمون» آل عمران / 103

گفتني است «كلمة» در آيه ياد شده, به معناي حقيقتي است كه در قلب جاي مي گيرد و در عمل ظهور مي كند و در محاوره ها نيز بيان مي شود و از آن به «حرف» و «قول» نيز تعبير شده است. بنابراين, «قول», «حرف» و «كلمه» برآن معاني ومعارفي اطلاق مي شود كه هم در قلب ريشه دارد, هم در عمل ظهور مي كند

و هم بر زبان جاري مي شود.

همچنين خطاب با كلمه «يا آهل الكتاب» همانند خطاب با كلمة «يا أهل القرآن» به مسلمانان, زيباترين خطاب به يهوديان و مسيحيان است كه جاذبه اي ويژه دارد.

قرآن, چگونه به مسأله وحدت اسلامي پرداخته است؟

پرسش

قرآن, چگونه به مسأله وحدت اسلامي پرداخته است؟

پاسخ

دعوت مسلمانان به اتحاد و اُخوّت, در آيات متعددي مورد تأكيد قرار گرفته است كه به برخي از آن ها, همراه با توضيح مختصر, اشاره مي كنيم.

آيه اعتصام به حبل الله

«و اعتصَموا بِحَبل الله جَميعاً ولاتَفرّقوا واذكُروا نِعمت الله عَليكم إِذ كُنتم أَعداءً فَألَّفَ بَين قُلوبكم فَأَصبحتم بِنعمته إِخواناً و كُنتم عَلي شَفا حُفرة مِن النّار فَأَنقذكم مِنها كَذالك يُبيّن اللهُ لَكم اياته لَعلّكم تَهتدون»؛ آل عمران / 103 [همگي به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت خدا را بر خود يادكنيد؛ آن گاه كه دشمنان يك ديگر بوديد, پس ميان دل هاي شما اُلفت انداخت تا به لطف او برادران هم شديد و بر كنار پرتگاه آتش بوديد كه شما را از آن رهانيد. اين گونه, خداوند, نشانه هاي خود را براي شما روشن مي كند؛ باشد كه شما هدايت يابيد.]

مراد از برادري در اين آيه, برادري ايماني است. مسلمانان با يكديگر برادرند؛ چون هر يك از آنان همان چيزي را قصد و طلب مي كند كه ديگري در پي آن است.

امير مؤمنان (ع) در نامه اي به مالك اشتر, او را به رفتار رحيمانه با زير دستان سفارش كرده و برادري ديني و ايماني و ي را با مسلمانان مطرح ساخته است «... فَإِنّهم صِنفان إِما أَخ لَك فيِ الدِّين...» (نهج البلاغه, نامه 53, بند9)؛[مردم و رعيّت دو صنفند يا برادر ديني تو هستند... .]

اعتصام به حبل الهي, راه را براي صعودي جمعي فراهم مي آورد و پيامبر (ص) كه به تنهايي مي تواند تا «... قاب قوَسيَن أَو أدني» (سوره نجم, آيه 9) پرواز كند, مأمور مي شود كه

امّتي را در اين پرواز مدد رساند تا ديگران نيز پر و بال بگشايند و مجموعه اي متشكّل از امّت و امام,هماهنگ و منسجم را ه قرب حق را در پيش گيرند «وَاخَفضَ جَناحك لِمن اتَّبعك من المؤمنين ›› شعراء / 215

پس, سير الي الله صعود است و صعود وسيله مي طلبد «يا أَيّهُا الذَيِن آمنوا اتَّقوا الله وابتَغوا إِليه الوَسيلة وَجاهِدوا في سَبيله لَعلّكم تُفلحون» مائده / 35 و وسيله همان «حبل الله» يعني «دين» است.

اعتصام جمعي و اتحاد و هماهنگي و انسجام بر محوريت حبل الاهي, موجب مي شود همگان در برداشتن بار سنگين مسوؤليت با نشاطي فزاينده مشاركت داشته باشند و بر اساس «فَإِنّ يدالله مَع الجماعة» (نهج البلاغه. خطبه 127)با قدرتي افزون تر, رسالت الاهي خويش را به انجام برسانند.

آيه ورود همگان در سِلْم

«يا اَيُها الذَينِ امنوا ادخُلوا فِي السِّلم كافّة وَلا تتَّبِعوا خُطوات الشَيطان إِنّه لَكم عَدوّ مبُين» بقره / 208 [اي اهل ايمان! همگان در سِلْم درآييد و گام هاي شيطان را دنبال مكنيد كه او براي شما دشمني آشكار است.]

واژة «سِلْم» مقابل حرب و به معناي صلح و سازش است و كلمه «كافّه» از ماده «كفّ» به معناي مانع شدن از فعليت و ظهور چيزي است و بر جماعت اطلاق مي شود.

از ابن عباس نقل شده

اين آيه در شأن «عبدالله بن سلام يهودي» و اصحابش نازل شده است؛ آنان وقتي اسلام آوردند, با مسلمانان بر سر پاره اي از مسائل مانند تعظيم روز شنبه, كراهت گوشت و شير شتر , اختلاف كردند؛ آن گاه از پيامبر اكرم خواستند كه تورات را بياورد و به آن عمل كند. خداوند اين آيه را نازل كرد

و همگان را به صلح و زندگي مسالمت آميز دعوت كرد. در برخي از تقاسير آمده است كه از پيامبر اكرم (ص) اجاز خواستند تا تورات را در نمازهايشان بخوانند؛ آنگاه اين آيه نازل شد و آنان را از پيروي شيطان نهي كرد. (اسباب النزول واحدي,/68)

خداي سبحان در اين آيه مؤمنان را مورد خطاب قرار داده, همگان را به صلح و اتحاد و زندگي مسالمت آميز, دعوت كرده است.

ذات اقدس اله مي فرمايد اي مؤمنان! همگي با هم وارد قلعة محكم سازش و وحدت شويد؛ چون صلح و اتحاد, به منزله دژ محكم و حِصْن حَصيني است كه انسان را از هر حادثه اي حفظ مي كند؛ مانند كلمة «لا إله إلّا الله» و ولايت علي بن ابي طالب (ع) كه روايات از آن ها به نام قلعه محكم الاهي ياد كرده است؛ چون مايه حفظ و صيانت از عذاب الاهي مي شوند.

بنابراين, منظور از «سِلْم» در اين آيه, صلح و سازش و اتحاد و برادري در حوزه اسلامي ميان مسلمانان و مؤمنان است؛ نه دعوت به اسلام. پس, اين آيه, خطاب به مؤمنان است و آنان را در محدودة داخلي ايمان و اسلام, به انقياد و اتحاد همگاني دعوت و از تفرقه نهي مي كند.

آري, اگر خطاب به عموم مردم بود, مانند «يا أَيُها الناس كُلوا مِمّا فِي الأرض حَلالاً طَيّباً ولاتَتّبعوا خُطوات الشَيطان...» بقره / 168 يا نظير سوره نصر بود «وَرأَيت الناسَ يَدخلون في دين الله اَفواجاً» نصر/2 كه كلمه «ناس» دارد, ممكن بود كه «سِلم» بر اصل اسلام منطبق شود؛ چنان كه برخي از مفسّران اهل تسنن, (الجامع لأحكام القرآن, 2/ 23_24) اين گونه معنا كرده

اند.

«اُدخلوا» فعل امر است و بر وجوب دلالت دارد و چون كلمه «كافّة» در «...ادْخلوا في السِّلم كافّة» به معناي جميع و همگي است، معلوم مي شود كه حكم وجوب به اتحاد و برادري, ويژه فرد يا افراد غير معيّن نيست تا مانند واجب كفايي باشد و با انجام دادن يكي, از ديگران ساقط شود.

همچنين و اجب بودن اتحاد بر خصوص «مجموع من حيث المجموع» بار نشده است تا آن كه افراد به تنهايي تكليفي نداشته باشند؛ بلكه چون هر فردي , هم حيثيّت فردي دارد و هم حيثيت اجتماعي, حكم آيه به تك تك افراد اختصاص دارد؛ منتها با عنايت به حيثيّت اجتماعي آنان.

آيه اُخوّت ايماني

«إِنّما المؤُمنون اِخوة فَأَصلِحوا بَين أَخوَيكم و اَتقوا الله لَعلّكم تُرحمون» حجرات / 10 [در حقيقت, مومنان باهم برادرند. پس, بين برادرانتان را سازش دهيد و از خدا پروا بداريد؛ اميد كه مورد رحمت قرار گيريد.

اين آيه, مؤمنان را به اخوّت و برادري دعوت كرده است و از هر گونه تفرقه باز مي دارد تا بر اساس «.. أشدّاءُ علي الكفاّر رُحماء بينهم...»فتح/29 به خوبي و مهرباني در زير سايه اسلام, زندگي مسالمت آميزي داشته باشند.

بنابراين, بايد كسي را كه در دايرة حوزه اسلام به داعية مؤمن بودن خود, به جان مردم مي افتد و ايجاد اختلاف مي كند, از اين كار بازداشت و آن اختلاف را حلّ كرد؛ چنان كه قرآن مي فرمايد اگر دو گروه از مؤمنان , بر اثر برداشت هاي گوناگون يا تشخيص باطل, با هم به مبارزه بر خواستند, نخست بايد از راه موعظه و نصيحت بين آنان را اصلاح كنيد و اگر اصلاح نشدند و گروهي بر گروه

ديگر ستم روا داشتند, بايد طايفه و گروهي ياغي و ستمگر را با مبارزه بر سر جايشان بنشانيد تابه قانون الاهي تَن دهند؛ اگر آنان تابع قانون الاهي شدند, به وسيلة عدل, ميانشان اصلاح كنيد و عادل باشيد و نه صلح طلب؛ چون صلح و سازش در اين جا محمود وممدوح نيست؛ يعني حقّ ستمديده را از ستمگر بگيريد و به او بدهيد؛ نه آن كه ستمديده را وادار كنيد كه از حقّش بگذرد؛ زيرا اين كار, گرچه صلح و سازش ايجاد مي كند, ولي از عدل و عدالت فاصله دارد »وإِن طائِفتان مِن المُؤمنين اقتَتَلوا فَأَصلِحوا بَينَهما فَإِن بَغت إِحديهما علي الأُخري فَقاتِلوا الَّتي تَبغي حتّي تَفئَ إِلي أَمر الله فَإِن فائت فَأَصلِحوا بَينهما بِالعَدل وأَقسطوا إِنّ الله يُحبّ المُقسطين» حجرات / 9.

اميرمؤمنان (ع) به اخوت ايماني تصريح كرده, مي فرمايد «إِنّما أَنتم إِخوان عَلي دين الله ما فَرّق بَينكم إِلّا خُبث السَرائر و سوء الضَمائر»؛ [شما بر اساس دين خدا با هم برادريد؛ چيزي جز دشمني درون و بدي نيّت, شما را از هم پراكنده نكرده است.] (نهج البلاغه, خطبه113, بند6)

برادري, نخستين شعار پيامبر (ص)

نخستين شعار رسول اكرم (ص) هنگام ورود به مدينه و پيش از ساختن مسجد و پرداختن به امور عمراني, دربارة اُخوت و برادري ديني بود . آن حضرت (ص) مسلمانان را دو به دو در راه خدا برادر يك ديگر كرد «اخي النبيّ(ص) بين أصحابه من المُهاجرين و الأَنصار أَخوين أخوين» (بحار, 38, /336) و با ايجاد عقد اخوت مين مسلمانان و بين خود و حضرت اميرالمؤمنين (ع) و نيز ميان دو قبيله «اُوس» و «خزرج», اتحاد و هماهنگي را تحقق

بخشيد.

شعار وحدت, هم در آغاز تأسيس حكومت اسلام مطرح شد و هم هنگام استحكام حكومت اسلامي در مدينه و هم پس از فتح مكه و تفوّق مسلمانان بر شبه جزيره عربستان؛ چنان كه پيامبر اكرم (ص) در حجّه الوادع از حفظ وحدت, سخن به ميان آورد و فرمود «المُسلمون إِخوة َتتكافي دِمائهم يَسعي بِذَمّتهم أَدناهم وَهم يَد عَلي مَن سِواهم»؛ (بحار, 67,/ 242) [مسلمانان با هم برادرند و خون هايشان همسان يك ديگر است و خون هيچ كس ارزشمندتر از خون ديگري نيست.]

همان طور كه برادران نسبي, پدر نسبي دارند, برادران ايماني نيز پدر ايماني خواهند داشت كه همان رسول خدا و اميرمؤمنان (ع) است. بر همين اساس, پيامبر خود و حضرت علي (ع) را دو پدر امت اسلامي معرفي كرد «أَنا وَ عَليّ أبوا هذه الأُمة» (همان 16/95)

عناصر تقريب مسلمانان چيست؟

پرسش

عناصر تقريب مسلمانان چيست؟

پاسخ

عناصر و مايه هايي كه ميتواند امت اسلامي را در نقطه واحدي گرد آورد، دو گونه است:

الف: «عقيدتي و آرماني».

ب: «كرداري و رفتاري».

درباره عنصر نخست، بايد بگوييم كه قرآن مجيد بر يگانگي صراط تاكيد مي ورزد و مي گويد براي پيمودن راه رستگاري بيش از يك راه وجود ندارد و ديگر راه ها همگي انحراف از آن صراط است. چنان كه مي فرمايد:

«و اَنَّ هذا صراطي مستقيماً فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فَتَفرق بكم عن سَبيله ذلكم وَصّاكم به لعلكم تتقون». اعراف/153

[آگاه باشيد كه اين است راه راست، از آن پيروي كنيد و از راه هاي ديگر كه شما را از آن راه پراكنده مي سازد نرويد، اينها است كه خدا شما را به آن سفارش كرده تا به تقوا بگراييد.]

براي رسيدن به كمال از طريق عقيده و عمل، يك صراط بيش نيست و هر نوع راهي برخلاف آن، كژ راهي است كه انسان را از پيمودن راه سعادت باز ميدارد. تصور نشود كه اين صراط واحد، مربوط به پيامبر عظيم الشان اسلام است، بلكه تمام پيامبران مردم را به پيمودن يك راه دعوت كرده اند و آن تسليم در برابر خداوند است.

آنچه كه امروزه از آن به «صراط ها» ياد ميشود، درست نقطه مقابل وحي الهي است كه همواره بر «وحدت صراط» تاكيد داشته و دارد.

بخاطر همين وحدت صراط است كه قرآن و حديث در تمام موارد از «دين واحد» سخن بميان مي آورد نه از «اديان» و تنها در يك روايت و آن از امام هشتم(ع) است كه لفظ «دين» به صورت جمع آمده و احتمال ميرود كه حديث

نقل به معنا شده است.

اصرار قرآن بر لفظ « دين » به صورت مفرد، براي اين است كه اصول عقيدتي و قوانين كلي در مسائل عملي، در تمام ادوار يكسان بوده و خداوند يك دين بيش نداشته و نخواهد داشت، چنان كه مي فرمايد:

«ان الدين عند الله الاسلام». آل عمران/19

و همه شرايع در جوهر دين و قوانين سعادت، مانند حرمت شراب و قمار، اختلاف ندارند.

اكنون «تبيين عناصر وحدت ساز در قلمرو عقيده و آرمان»

1. يكتا پرستي و يكتا گرايي

«توحيد» در جلوه هاي مختلف، رابطه اي است كه ميتواند همه مسلمانان را در نقطه واحدي گرد آورد. مسلمانان جهان به خداي يكتا، خالق و آفريدگار يكتا و مدبر و گرداننده يكتا اعتقاد و باور دارند و آيات قرآن و همچنين دلايل عقلي، بر توحيد در ذات و توحيد در خالقيت و توحيد در تدبير گواهي مي دهند. در زير آسمان خدا، مسلماني پيدا نمي شود كه ثنويت در ذات را بپذيرد و به خالقي جز خدا و يا مدبري جز او بينديشد مگر اين كه از صراط مستقيم منحرف گردد.

يكي از مراتب توحيد، توحيد در عبادت است كه همگان به آن معتقديم و در نماز پيوسته مي گوييم:

«اياك نعبد و اياك نستعين». حمد/5

اعتقاد به اصل توحيد در عبادت، براي يك مسلمان كافي است، ديگر لازم نيست در فروع آن به بحث و گفتگو پردازد.

از توحيد كه بگذريم، نبوت عامه و نبوت خاتم رسولان، عنصر وحدت ساز است و همه مسلمانان در اين اصل يك صدا هستند و يك نظريه دارند.

مساله «خاتميت» اصل مستحكمي است كه همه مسلمانان در آن وحدت نظريه دارند و معتقدند كه با

آمدن پيامبر خاتم، باب نبوت لاك و مهر گرديد و ديگر اين باب به روي كسي باز نخواهد شد.

از اين اصل كه بگذريم اصل سومي به نام « معاد» مطرح است و همه مسلمانان معتقدند كه خداوند بزرگ روزي همه را زنده مي كند و نيكوكاران را پاداش و يدكاران راكيفر ميدهد.

قال سبحانه:

«كتب علي نفسه الرحمه ليجمعنكم الي يوم القيامه» انعام/12

[خداوند رحمت و بخشش را بر خويش واجب گردانيد و به يقين شما را در روز قيامت كه در آن شكي نيست، گرد خواهد آورد.]

اين اصول سه گانه كه از آن بعنوان «عقيده و آرمان» تعبير ميشود، عناصري است كه يك ميليارد مسلمان در آن وحدت نظريه دارند و اختلاف در جزئيات، جزو مسائل كلامي است و نبايد ماية اختلاف شود.

اعتراف به اين اصول سه گانه، مايه ايمان، و انحراف از آن مايه كفر است، بنابراين نبايد گروهي گروه ديگر را، كه هر دو در اين اصول وحدت نظريه دارند، تكفير كنند.

2. يگانگي شريعت و آيين

مقصود از شريعت و آيين، همان احكامي است كه رفتار و كردار ما را از نظر فعل و ترك، محدود مي سازد، برخي را واجب و برخي ديگر را مستحب و مواردي را مكروه و … معرفي مي كند.

سر چشمه شريعت، كتاب خدا و سنت پيامبر است و همه مسلمانان در حجيت اين دو اصل اختلافي ندارند و خوشبختانه امير مؤمنان علي(ع) هم نگهبان قرائت قرآن و هم حافظ سنت پيامبر است و در روزگاري كه نگارش سنت بدعت بود، او سنت پيامبر را در كتابي كه بعدها به نام «كتاب علي» معروف شد، گرد آورد و تا عصر حضرت

صادق (ع) در اختيار عترت بوده است.

3. وحدت رهبري

از عناصر سازنده « تقريب »، اتفاق مسلمانان بر وحدت رهبري است و اين كه رهبري را از آن خدا و رسول وي، و اولي الامر مي دانند و همگان اين اصل را از وحي الهي برگرفته اند، آنجا كه مي فرمايد:

«...اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم....» نساء/59

[از خدا اطاعت كنيد و از رسول و صاحبان فرمان از خودتان نيز اطاعت كنيد.]

رهبري اين گروه، در مسائل خاص سياسي خلاصه نمي شود، بلكه همه جوانب زندگي جامعه اسلامي را فرا ميگيرد. از اين جهت بايد در گروه سوم، شرايطي مانند تقوا و علم و دانش برتر وجود داشته باشد كه صلاحيت آنان را براي امر رهبري بيمه كند.

4. وحدت رهبري

وحدت در هدف نيز از عوامل سازنده وحدت است. امت اسلامي معتقد است كه بايد جامعه را به سوي خوبي ها و نيكي ها و فضيلت و مكرمت سوق داد، چنان كه مي فرمايد:

«كنتم خير امه اُخرجت لِلناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تومنون بالله و لو آمن اهل الكتاب لكان خيراً لهم منهم المومنون و اكثرهم الفاسقون» آل عمران/110

[شما بهترين امتي هستيد كه براي مردم پديدار شديد، به كار پسنديده فرمان مي دهيد و از كار ناپسند باز مي داريد و به خدا ايمان داريد. اگر اهل كتاب ايمان آورده بودند، قطعا؛ برايشان بهتر بود، برخي از آنان مؤمنند ولي بيشترشان نافرمانند.]

يكي از اهداف رسالت پيامبر كه همه مسلمانان بايد در تحقق آن كوشا باشند، محو شرك و بت پرستي در جهان و جايگزين ساختن توحيد به جاي آن است و اين هدف

بزرگ به وسيله مسلمانان در جهان تحقق خواهد پذيرفت و از شرك و بت پرستي اثري باقي نخواهد ماند چنان كه مي فرمايد:

«هو الذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله و لو كره المشركون» توبه/33

[او كسي است كه پيامبرش را با هدايت و دين درست، فرستاد تا آن را بر هر چه دين است پيروز گرداند، هر چند مشركان خوش نداشته باشند]

بنابراين، امت اسلامي در عقيده و شريعت، در امر قيادت و رهبري و در غرض و هدف، وحدت نظريه دارند و بايد در مجامع جهاني با هم همكاري كنند، نه اين كه به تكفير و تفسيق يكديگر بپردازند.

آيا نمي شود كه دو گروه تشيع و تسنن هماهنگ و هم عقيده شوند

پرسش

آيا نمي شود كه دو گروه تشيع و تسنن هماهنگ و هم عقيده شوند

پاسخ

اين زماني ممكن است كه تعصبات كنار رود و از عمق ضمير، بدون اندك چشم پوشي در حقايق به تفحصپرداخت. حال اگر چنين چيزي گسترش مي يافت، بسياري از عالمان و دانشمندان شيعه؛ مانند علامه تستري و صدهاو هزاران نفر ديگر از علما و ديگر پيروان امام علي(ع) - كه علامه اميني در كتاب «شهداء الفضيلة» از آنان ياد كردهاست - به جرم گفتن و نگاشتن حقايق به چوبه دار برده نمي شدند و هر روز شاهد شهادت تعدادي از شيعيان حضرت علي(ع) در پاكستان و ديگر جاها نبوديم و به صورت يك جا هشت هزار نفر از شيعيان باميان - به اعتراف دبير كل سازمان ملل - توسط طالبان به شهادت نمي رسيدند.

اميد آن داريم كه ابرهاي تيره تعصب و لجاجت كنار رود و آن خورشيد حقيقت، عالم تاب شود.

جهت آگاهي بيشتر ر.ك: شهيدان راه فضيلت، علامه اميني، ترجمه جلال الدين فارسي.

آري وحدت بسيار شيرين، گوارا و پر ثمر است؛ اما وحدت حقيقي چگونه پديد مي آيد؟ نكته اساسي اين جا است كه رمز اساسي تفرقه و وحدت، به درستي شناخته شود. البته صرف شناخت كافي نيست و به دنبالش تسليم قلبي وعمل خارجي و پيروي از راه حق و حقيقت و صراط مستقيم، لازم است.

ما عميقا اعتقاد داريم و بر اين اعتقاد برهان داريم كه وحدت واقعي و همه جانبه همه امت اسلامي، تنها زماني پديد مي آيد كه تمام آنان به آخرين وصيت پيامبر خدا(ص)؛ يعني، تمسك به ثقلين (كتاب و عترت) - كه در نصوص معتبر شيعه و سني وارد شده است - گردن نهند

و آن را بپذيرند. دليل اين مطلب آن است كه: قرآن مجيد كتابي جامع،كامل و معصوم است كه در آن هيچ نقص و كاستي و خطا راه ندارد. چنين كتابي به راه صحيح و صراط مستقيم هدايتمي كند و آدمي را از كج روي و انحراف بازمي دارد؛ ليكن هدايت به صراط مستقيم توسط قرآن چگونه صورت مي گيرد؟ هيچ ترديدي نيست كه قرآن نياز به مفسّر و قرآن شناس كامل دارد و اگر كسي نباشد كه در شناخت قرآن وتبيين و تفسير آن، «معصوم» باشد، در فرايند شناخت و عمل به قرآن، مكاتب و انديشه ها و روش هاي انحرافي گسترده اي پديد خواهد آمد. بنابراين كتاب معصوم، داننده و عامل معصوم نيز مي طلبد. وقتي تبيين گرو عمل كننده وحاكم معصوم نيز وجود داشته باشد، در شناخت و عمل به قرآن صد راهه پديد نمي آيد و امت اسلام يك پارچه ومتحد به راه خويش ادامه مي دهند. اكنون مي پرسيم اين وحدت از كجا لطمه ديده است؟ از آن جا كه برخي با سخن پيامبر(ص) مخالفت كردند و نگذاشتند وصيت پيامبر(ص) نوشته شود و راهنماي ابدي امت اسلام گردد و به دنبال آن، صدها راه انحرافي پديد آمد كه هنوز هم امت اسلامي بايد تاوان آن را بپردازد و تا زماني كه امت به سوي آنچه پيامبر(ص) وصيت كردند باز نگردد، همچنان مشكلات موجود بر سر راه آنان باقي خواهد ماند. حضرت امام خميني(ره) در وصيت نامه بسيار مهم الهي - سياسي شان فرمودند: «ذكر اين نكته لازم است كه حديث ثقلين متواتربين جميع مسلمين است و كتب اهل سنت از صحاح ششگانه تا كتب ديگر آنان، با الفاظ مختلفه و موارد مكرره ازپيغمبر

اكرم(ص) به طور متواتر نقل شده است واين حديث شريف حجت قاطع است بر جميع بشر به ويژه مسلمانانمذاهب مختلف و بايد همه مسلمانان كه حجت بر آنان تمام است جواب گوي آن باشند و اگر عذري براي جاهلانبي خبر باشد، براي علماي مذاهب نيست»،(صحيفه نور، ج 21، ص 169)

راههاي عملي براي دستيابي به وحدت شيعه و سني چيست و چه بايد كرد تا همه مسلمانان برادرانه زندگي كنند؟

پرسش

راههاي عملي براي دستيابي به وحدت شيعه و سني چيست و چه بايد كرد تا همه مسلمانان برادرانه زندگي كنند؟

پاسخ

براي رسيدن به وحدت مطلوب راههاي مختلفي بايد پيموده شود تا امت اسلامي اعتقاد و باور پيدا كند كه رمز موفقيت در يك پارچگي و يكدلي، صفا و صميميت است اما به عنوان راههاي عملي با رعايت اختصار 10 راه ذيل را پيشنهاد مي كنيم تا انشأالله مورد توجه قرار گيرد/

1 -مراجعه به قرآن و سنت و عترت رسول خدا(ص) كه همواره مسلمانان را توصيه به برادري و يكدلي و مهرباني مي فرمايند/

2 -داشتن سعه صدر و تحمل نظر مخالف/

(س)- پرهيز از تعصبات خشك و بي منطق/

4 -آشنايي بيشتر شيعه و سني از يكديگر با مطالعه كتب فرقه يكديگر و پرسش از دانشمندان/

5 -آشنايي با ترفند و و توطئه هاي دشمن براي ايجاد تفرقه/

(ص) - پرهيز از اهانت به مقدسات يكديگر/

(ع) - پرهيز از تهمت و افترا/

8 - ارتباط مستمر انديشمندان فرقه هاي اسلامي و گفتگوهاي صميمي جهت رفع سؤ تفاهم ها/

9 - كنترل افراد تندرو كه همواره موجب نفاق و تفرقه مي گردد/

10 - تأكيد و تقويت نقاط مشترك/

چه راههايي وجود دارد كه همه فرقه ها بتوانند در كمال آرامش و دوستي در كنار هم زندگي كنند؟

پرسش

چه راههايي وجود دارد كه همه فرقه ها بتوانند در كمال آرامش و دوستي در كنار هم زندگي كنند؟

پاسخ

دست يابي به زندگي مسالمت آميز و وحدت فرقه هاي اسلامي آرزوي است كه همواره توسط نخبگان و علماي دورانديش دنبال مي شده است اما، ايجاد اين دوستي و آرامش زمينه ها و ابزاري را طلب مي كند كه با تمسك به آن بتوان به اين آرزو جامه تحقق پوشاند. برخي از اين راه كارها و زمينه ها چنين است:

1 - شناخت مباني فكري، اخلاقي، فقهي و سياسي فرقه ها توسط يكديگر و رعايت حدود آنها در حد امكان. البته در قوانين حكومتي مي بايست فرقه هاي موجود در كشور، تابع مقررات دستگاه حكومتي كه سياستگزاران حكومت مجري آنها هستند باشند و به طبع آن حكومت نيز بايد حد و مرز فرقه ها را در حدي كه مقررات اجازه مي دهد رعايت نمايد.

2 - پرهيز از تهمت و افترا به يكديگر؛ به طور مثال در ميان برخي از برادران اهل سنت شايعه اي رواج يافته مبني بر اين كه شيعيان قايل به تحريف قرآن مي باشند در حالي كه محققان بزرگي چون شيخ صدوق، شيخ طوسي و سيد مرتضي تحريف به زيادت و نقصان را در قرآن باطل مي دانند{1}.

آيت اللَّه خويي در اين باره مي گويد: «يكي ديگر از شبهاتي كه بر عليه شيعه انتشار داده اند، قول به تحريف قرآن است در صورتي كه از نظر مشاهير، علما و محققان شيعه در قرآن هيچ تحريف و تغييري پديد نيامده نيامده است»{2}.

بنابراين نبايد با تمسك به برخي از اقوال نادر از علماي شيعه و پاره اي از روايات - كه مجمل و مبهم هستند و منظور آنها براي هر كسي معلوم نيست -

تحريف را به علماي شيعه نسبت داد. همچنان كه نبايد با دستاويز قرار دادن پاره اي از روايات اهل سنت، آنان را قايل به تحريف قرآن دانست.

براي نمونه در ذيل به برخي از اين روايات اشاره مي شود:

1 - دميري در حياة الحيوان از عايشه نقل كرده است: «نزلت آية الرجم و رضاعة الكبيرة عشراً و لقد كانتا في صخيفة تحت سريري، فلما مات رسول اللَّه(ص) تشاغلنا بوته، دخل داجن فأكلها»{3}.

ظاهراً يعني ده آيه در مورد رجم و حداكثر مدت شير دادن نازل شده بود. اين آيات در صحيفه اي زير تخت من قرار داشت: وقتي رسول خدا(ص) وفات يافت، مشغول امور ايشان شديم و در همان اوقات گوسفندي داخل اتاق شد و آنها را خورد.

2 - سيوطي در الدر المنثور روايات بسياري از حافظان و علماي اهل سنت پيرامون تحريف و نقصان قرآن مجيد آورده كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

- ابوالشيخ از خديفه نقل كرده كه آنچه از سوره توبه مي خوانيد (و در قرآنها موجود است) يك سوم آن است (وباقي آن حذف گرديده است){4}.

- ابن ابو داود گويد: حميده دختر يونس گفته كه پدرم كه هشتاد سال داشت در مصحف عايشه خوانده بود: «ان اللَّه و ملائكته يصلون علي النبي يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و علمموا تسليماً و علي الذين في الصفوف الاولي»{5}.

- عايشه گفته است: سوره احزاب در زمان پيامبر(ص) دويست آيه قراءت شده بود. وقتي عثمان مصحف ها را نگاشت، نتوانست به بيش از آنچه در حال حاضر از اين سوره هست، دست يابد. (در حال حاضر اين سوره 73 آيه دارد){6}. امثال اين گزارشها بسيار است. براي طولاني شدن از

ذكر آنها خودداري مي كنيم.

3 - تأسيس پژوهشكده اي به منظور بررسي نقاط اشتراك فرقه هاي اسلامي: به منظور تأكيد بر اصول و مباني مشترك نامه توحيد، نبوت، معاد و ديگر اعتقادات متفق القول ميان فرقه ها و نيز فروعات مشابه به منظور دست يابي زندگي مسالمت آميز در حد امكان.

4 - خودداري از توهين فرقه ها نسبت به مقدسات يكديگر. در اين خصوص قرآن مجيد مي فرمايد: (و لا تسبوا الذين يدعون من دون اللَّه فيسبوا اللَّه عدواً بغير علم...){7}.

5 - شناسايي و اعلان مواضع ائمه اطهار(عليهما السلام) در مواجهه با مخالفان. به طور مثال مشاهده مي شود زماني كه اصل اسلام در خطر است مولا علي(ع) از حق مسلم خويش در موضوع خلافت صرفنظر مي كند.

6 - شناسايي و اعلان آيات الهي مربوط به اتحاد ميان مسلمين، به منظور مقابله با دشمن مشترك از جمله اين آيات مي توان به آيه ي زير اشاره نمود:

- (و اعتصموا بحبل اللَّه جميعاً ولا تفرقوا){8}

- (و اطيعوا اللَّه و رسوله ولا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم){9}

- (و قالوا كونوا هوداً او نصاري تهتدوا قل بل ملة ابراهيم حنيفاً){10}

- (قولوا آمنا باللَّه و ما انزل الينا و ما انزل الي ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط و ما اوتي موسي و عيسي و ما اوتي النبيّون مِنْ ربهم لا نفرق من احد منهم و نحن له مسلمون){11}

- (يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر وانثي و جعلناكم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عنداللَّه اتقاكم){12}

- (و قاتلوا الذين لا يؤمنون باللَّه ولا باليوم الاخر ولا يحرمون ما حرم اللَّه و رسوله و لا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتي يعطوا الجزية عن يدوهم صاغرون){13}

-

(ان هذه امتكم امة واحدة وانا ربكم فاعبدون){14}

7 - شناسايي احاديثي از فرقه هاي اسلامي كه در ارتباط با اتحاد مسلمين از رسول خدا(ص) و صحابه صادر شده است، مانند: «المؤمنون اخوة تتكافاً دماؤهم و هم يد علي من سواهم...»{15}.

8 - برگزاري بحثهاي علمي بدور از مشاجرات و مغالطات براي دستيابي به نقاط مشترك در تمامي ابعاد.

9 - افشاي خطر بيگانگان نسبت به اسلام و مسلمانان و تبيين سياستهاي استثماري آنان در ابعاد سياسي، فرهنگي و اقتصادي و بررسي و بازگويي اثرات منفي تفرقه.

10 - معرفي پرچمداران وحدت و اتحاد ميان مسلمين از صدر اسلام تاكنون و بررسي زوايا و تفكرات سياسي آنان؛ شخصيتهاي چون حضرت علي(ع) از پيشينيان و فرزند برومندشان امام خميني(ره) از معاصران.

به طور قطع نشر و اشاعه افكار رهبران مصلح و خردمند - از فرقه هاي مختلف - اثر فزاينده اي در ايجاد اتحاد ميان مسلمانان دارد و آنها را از خطرات و آفات تفرقه دور مي نمايد.

آيا اين خبر صحيح است كه هنگام وفات پيامبر آن حضرت مي خواست علي(ع) را جانشين خود قرار دهد ولي وحي آمد كه مردان بزرگتري وجود دارند! اول ابوبكر و دوم عمر؟

در هيچ يك از منابع معتبر تشيع و تسنن مطلبي با اين مضمون وجود ندارد و مي توان گفت كه اين سخن ادعايي كذب، نادرست و جعلي است.

گفتني است كه با مراجعه به منابع مورد اعتماد شيعي و سني چنين برداشت مي شود كه رسول خدا(ص) نسبت به جانشين پس از خود حساسيت بسياري نشان مي داده و به مناسبتهاي گوناگون و به طور مكرر به خليفه بعد از خود اشاره و تصريح فرموده است. مهمترين اين اخبار مربوط به روز

غدير است كه در آن روز پيامبر(ص) علي(ع) را به عنوان حاكم و خليفه بعد از خود معرفي مي فرمايد. از اين رخداد مهم تاريخي تحت عنوان حديث غدير ياد شده است و اين موضوع نه تنها در كتب و جوامع روايي، كلامي و تفسيري شيعي كه در كتب مختلف اهل سنت مثل صحيح بخاري، صحيح مسلم، سنن سنايي، صحيح ابو داود، مسند حنبل، مناقب ابن مغازلي، تفسير شعلبي، كتاب وسيله{16} و بسياري از منابع به طرق گوناگون و متواتر ذكر شده است. ابن طلحه شامي شافعي گويد: «واقعه غدير خم به صد روايت از طريق اهل سنت ذكر شده و در قانون دين محمدي(ع) امري چون حادثه روز غدير - كه اگر انصاف را در نظر بگيريم، قطعاً جزو امور متواتر است - بدين پايه از مقبوليت در نگاه اهل شيعه و سني نرسيده است». ابن جوزي در كتاب خصايص گويد: اين حديث - غدير - از صحابه اي چون عمر بن خطاب، براء بن عازب، سعد بن ابي وقاص، طلحة بن عبيداله، عباس و فرزندش عبداللَّه، حسين بن علي، ابن مسعود، عمار و ياسر، ابوذر غفاري، ابو ايوب، ابن عمر، عمران بن حصين، زيد بن حصين، ابو هريره، جابر بن عبداللَّه، ابو رافع غلام پيامبر(ص)، جرير بن عبداللَّه، انس بن مالك، خديفة بن اسيد غفاري، زيد بن ارقم، عبدالرحمن بن عمر ديلمي، زيد بن سراجيل، عامر بن ابي ليلي، وهب بن حمزه، وحشي بن حرب، سعد بن جناده، عمرو بن سراجيل، جابر بن سمره، ملك بن حويرث و ابو دويب شاعر عبداله بن ربيعه روايت شده است{17}.

واما مقصود از اين حديث شريف چيست؟ در اين

خصوص پاسخ محمد بن طلحه شامي شافعي شنيدني است. وي در اين باره مي گويد: «چون لفظ «مَنْ» از الفاظ عموم است، دلالت مي كند كه هر كس كه حضرت رسول(ص) مولا و صاحب اختيار اوست امير المؤمنين(ع) نيز نسبت به او چنين است».

وي در ادامه مي گويد: «اين حديث صراحت دارد كه حضرت رسول(ص) امير المؤمنين(ع) را به منقبت و مرتبه و درجه اي، مخصوص كرده كه غير از شخص رسول خدا از رهگذر رسالت به چنين مزيتي نرسيده است». وي همچنين مي گويد: «بايد دانست كه مضمون حديث مذكور از جمله اسرار رباني است كه در آيه مباهله{18} مندرج شده است».

محمد بن طلحه در توضيح مطلب فوق گويد: «خدواند تعالي نَفْسِ نبي ونِفْسِ ولي - يعني علي(ع) - را در آيه مباهله مثل يكديگر دانسته، و هر دوي آنان را در يك كلمه عنوان كرده و به ضميري كه به رسول اللَّه اضافه شده، متصل نموده است{19}. حضرت رسالت نيز موافق كلام الهي در صدد بيان اين مطلب بر آمده كه ثابت نمايد امير المومينن نيز از ويژگيهاي آن حضرت به آن موصوف بوده و درجه اي را كه خداوند تعالي به او عنايت نموده، برخوردار است و داراي آن درجه و مقام و منزلت است{20} ولذا فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه؛ تا از اين رهگذر براي مردم معلوم شود كه چون رسول خدا(ع) اولي به مؤمنين، ناصر مؤمنين، دوست مؤمنين، سيّد مؤمنين، سردار مؤمنين و صاحب اختيار مؤمنين است، بنابراين حضرت امير نيز اين گونه است»{21}

بنابراين مي توان گفت كه مسأله جانشيني حضرت علي(ع) به عنوان مولا، رهبر، حاكم و صاحب اختيار مؤمنين از جمله امور و اخبار

و روايات متواتر است و اگر حديث يا خبري در مقابل آن وجود داشته - البته اگر باشد - ضعيف، بي اعتبار و غير قابل استدلال است.

[1]. ر.ك: تفسير صافي، ملاحسين فيض، ج 1، ص 48 - 49.

[2]. همبستگي مذاهب اسلامي، ترجمه بي آزار شيرازي، ص 248.

[3]. حياة الحيوان، ج 1، ص 453، دار الكتب العلميه.

[4]. الدار المنثور، ج 3، ص 208.

[5]. در المنثور، ج 57، ص 220، مجاورة، قائدية، سيد امير محمد كاظمي قزويني، ص 231.

[6]. ر.ك: در المنثور، ج 5، ص 180.

[7]. انعام، آيه: 108.

[8]. آل عمران، آيه 103.

[9]. انفال، آيه 46.

[10]. سوره بقره، آيه 135.

[11]. سوره بقره، آيه 136.

[12]. سوره حجرات، آيه 13.

[13]. سوره توبه، آيه 29.

[14]. سوره انبياء، آيه 92.

[15]. بحار ج 37: ص 69، روايت 6، باب 3.

[16]. تذكرة الخواص، ابن جوزي، ص 35، - 36.

2 - مسند، ابن جند، ج 4، ص 370.

3 - سنن، ابن ماجه، ج 1، ص 82، 83 و 86.

4 - ترجمة الامام علي بن ابي طالب(ع) من تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، تحقيق محمودي، ج 2، ص 5 - 90.

5 - مطالب السؤول في مناقب آل الرسول، محمد بن طلحة البيهقي، ص 16.

6 - فرائد السمطين، جويني، ج 1، ص 63.

7 - مروج الذهب، مسعودي، ج 2، ص 437.

8 - اسد الغابة، ابن اثير، تحقيق محمد ابراهيم بنا وغيره، ج 4، ص 108 - 109.

[17]. ر. ك: تحفة الشاهي، كزهرودي، تحقيق شيخ محمد علي رسولي، ص 140 به بعد.

[18]. منظور آيه 61 سوره آل عمران است: (فمن حاجّك فيه من بعد ما جاءك من العلمَ فقل تعالوا ندع ابناءنا وابناءكم ونساءنا ونساءكم وانفسنا وانفسكم

ثم نبتهل فنجعل لعنت اللَّه علي الكاذبين)؛

[19]. منظور كلمه «انفسنا» است.

[20]. بديهي است كه حضرت علي(ع) ويژگيهاي مخصوص به حضرت محمد(ص) چون مقام رسالت برخوردار نبوده اند و در حديث متواتر منزلت به اين موضوع اشاره شده است.

[21]. ر.ك: تحفة الشاهيه، ص 143 و 144، مطالب السؤول، ص 16.

وظيفه حاكم اسلامي براي برقراري وحدت بين مذاهب اسلامي چيست{1}؟

اشاره

[1]. وحدت در قرآن، محمد علوي مقدم، مجموعه مقالات كتاب وحدت، ص 49، به نقل از مجله الازهر، ش رمضان 1377 ه’ ق.

پرسش

وظيفه حاكم اسلامي براي برقراري وحدت بين مذاهب اسلامي چيست{1}؟

[1]. وحدت در قرآن، محمد علوي مقدم، مجموعه مقالات كتاب وحدت، ص 49، به نقل از مجله الازهر، ش رمضان 1377 ه’ ق.

پاسخ

براي پاسخ به اين پرسش نخست واژه وحدت را از نظر لغوي و اصطلاحي مورد بررسي قرار مي دهيم.

وحدت در لغت به معناي يگانه بودن و يكي بودن است ولي در معناي اصطلاحي به مفهوم اتحاد و يكي شدن دو چيز و يا بيشتر به كار مي رود. علامه شيخ محمد بخار در توضيح بيشتر اين اصطلاح مي گويد: «سخن ما از وحدت اسلامي است، همان وحدتي كه اگر از بين نمي رفت مسلمانان معنويت خود را از دست نمي دادند و جهان اسلام اين چنين تجزيه نمي شد و ظلم، فساد و تباهي جانشين فضيلت، راستي، معنويت و ارزشهاي واقعي اسلام نمي گرديد و استعمار نمي توانست افكار خود را به مسلمين تحميل كرده و اسلام راستين را از پيشرفت باز دارد»{1}.

با تبيين واژه و اصطلاح وحدت به خوبي روشن مي شود كه وحدت اسلامي اصل اساسي است كه در سايه آن مي توان مجد و تمدن بزرگ اسلامي را احيا نمود؛ اما پرسش اينجاست كه حاكم اسلامي براي تحقق وحدت بين مذاهب اسلامي و مسلمانان چه وظايفي را بر عهده دارد.

بي شك هيچ وحدت و اعتمادي بدون تمسك به مشتركات بين گروهها و به تبع آن مذاهب اسلامي به وجود نخواهد آمد. تكيه بر اصول مورد قبول و باور مذاهب اساسي ترين راهكاري است كه مي تواند به وحدت بين مذاهب بينجامد. حاكم اسلامي با عنايت به اين كه ابراز قدرت و سازكار حكومت را در دست دارد مي تواند نقش اساسي و كارسازتر

از ديگران در اين راهگذار ايفا كند. ايجاد زمينه هاي كه بتوان در حيطه آن به مشتركات دست يازيد همواره براي حاكم اسلامي امكان پذيرتر است و در اين خصوص راهكارهاي متعددي را مي توان در نظر گرفت. ايجاد زمينه ارتباط علماي مذاهب با يكديگر و امكان گفتگوي آنان با يكديگر، جلوگيري از تبليغات سوء هر مذهب عليه ديگري و اهانت به مذاهب ديگر، پاسخگويي پيروان هر مذهب به شبهاتي كه ممكن است در اذهان پيروان ساير مذاهب وجود داشته باشد و از همه مهم تر تبيين و ترميم مشتركات بين مذاهب و محورهاي مورد اتفاق پيروان مذاهب و بسياري ديگر از راهكارها مي تواند زمينه ساز وحدت باشد كه ايجاد امكانات دست يافتن به آنها براي حاكمان مسلمان ممكن تر و آسان تر است.

در ميان راهكارهاي كه براي نيل مسلمانان به وحدت پيشنهاد گرديده، تكيه بر مشتركات مذاهب از ساير راهكارها راهگشاتر است كه براي تبيين بيشتر موضوع به برخي از آنان اشاره مي شود:

1 - يكتا پرستي و ايمان به خداي يگانه، غيب، فرشتگان، كتابهاي آسماني، پيامبران الهي وروز بازپسين.

قرآن كريم راه اتحاد بين مسلمانان را همانا چنگ زدن به ريسمان الهي مي داند: (و اعتصموا بحبل اللَّه جميعاً ولا تفرّقوا){2} همگي به ريسمان خداوند چنگ زنيد و پراكنده نشويد. و يا در جاي ديگر با تكيه بر راه واحد و آيين يگانه همگي را به پرستش خداي متعال فرا مي خواند كه يكي شدن راه، دست يافتن به محوري مشترك براي وحدت مي باشد: (إنَّ هذا اُمتكم اُمتة واحدةً و انا ربكم فاعبدون){3} شما امت يگانه ايد و من پروردگار شمايم؛ پس مرا بپرستيد.

2 - پيروي و اطاعت از پيامبر.

آيين اسلام ميراث گرانبهاي

پيامبر اسلام است دستورات آن حضرت بعد از قرآن اساسي ترين منبع راهيابي به اسلام ناب و پيروي از سنت رسول اللَّه مسأله اي است كه مورد توافق پيروان تمامي مذاهب بوده و مي تواند به عنوان محور وحدت مورد توجه قرار گيرد.

3 - ترويج اخوت ديني.

قرآن اصل اخوت و برادري را در بين مسلمانان مورد تأكيد قرار داده و به آن سفارش نموده است: (انّما المؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم) همانا مسلمانان با هم برادرند پس بين برادرانتان صلح و آشتي برقرار كنيد. با تكيه بر اين اصل و ايجاد زمينه هاي برادري و عطوفت ميان برادران ديني مي توان وحدت اسلامي را تسهيل نمود.

4 - ترويج همياري بر مبناي تقوا در بين مردم.

قرآن كريم در راستاي استحكام بخشيدن به وحدت و هم بستگي بر همياري بين مسلمانان تأكيد مي كند (و تعاونوإ؛ّّ علي البر و التقوي ولا تعاونوا علي الائم والعدوان){4} بايد شما يكديگر را در نيكوكاري و تقوا كمك كنيد نه بر گناه ستمكاري.

5 - احيا وزنده نگه داشتن شعاير اسلامي.

احيا وبه پاداشت شعاير اسلامي مي تواند روح وحدت و همبستگي را در ميان مردم تقويت كند؛ حج، اعياد اسلامي زاد روز پيامبر وائمه(ع) و يا رحلت آن بزرگواران، فرصتهاي است كه با بزرگداشت آنها مي توان روحيه وحدت را در بين مسلمانان زنده نگه داشت و تقويت نمود.

6 - اصلاح اختلافات بين پيروان مذاهب؛

حاكم اسلامي بايد براي حفظ وحدت گروههاي مختلف اسلامي، هرگاه در بين آنان اختلافي پديد آمد آن را اصلاح كند{5}.

از آنچه گفته شد مي توان نتيجه گرفت كه حاكم اسلامي وظيفه دارد با ايجاد زمينه هاي دست يابي پيروان مذاهب به مشتركات گام نخستين تحقق وحدت را در بين

آن برداشته و با ايجاد ارتباط سالم و جلوگيري از اهانت به پيروان مذاهب و راهكارهاي ديگري كه پيشتر به آن اشاره شد زمينه هاي ايجاد وحدت را به وجود آورد.

[1]. همان.

[2]. آل عمران، آيه 103.

[3]. انبياء، آيه 91.

[4]. شوري، آيه 40.

[5]. مجموعه مقالات كتاب وحدت، مقاله وحدت رمز پيروزي وتداوم انقلاب. مهدوي كني، ص 36.

عوامل تضعيف وحدت جهان اسلام

با توجه به اين كه در قرآن وحدت مسلمانان را داريم، آيا در دعاي زيارت عاشورا كه لعنت بر اوّلي، دوّمي و سوّمي مي فرستند، آيا خللي در وحدت مسلمانان ايجاد نمي كند و اين بر خلاف قرآن نمي باشد؟

پرسش

با توجه به اين كه در قرآن وحدت مسلمانان را داريم، آيا در دعاي زيارت عاشورا كه لعنت بر اوّلي، دوّمي و سوّمي مي فرستند، آيا خللي در وحدت مسلمانان ايجاد نمي كند و اين بر خلاف قرآن نمي باشد؟

پاسخ

آري قرآن به وحدت مسلمانان توجه خاصي دارد و همه را به آن دعوت نموده است (واعتصموا بحبل اللَّه جميعاً و لا تفرقوا).

سيره پيامبر اسلام(ص) و اهل بيت معصوم آن حضرت نيز گوياي اهتمام به وحدت مسلمانان است كه در اين ترديدي وجود ندارد. حال سخن دراين است كه با اين وجود لعن هاي مندرج در زيارت عاشورا (لعن بر اولي، دومي و سومي) چگونه توجيه مي گردد. پاسخ به اين پرسش را در چند نكته بيان مي داريم:

1- زيارت عاشوراي معروف توسط دو راوي از امام باقر(ع) نقل شده است؛ يكي علقمة بن محمد حضرمي است كه مي گويد: به امام باقر(ع) عرض كردم: به من دعايي تعليم بده كه با آن در روز عاشورا امام حسين(ع) را زيارت كنم امام به او دعايي تعليم داد كه همين زيارت عاشوراي معروف است، ليكن در اين دعا جمله "اللّهم خُصّ أنت أوّل ظالم باللّعن منّي وابْدأ به اوّلاً ثم الثّاني و الثّالث" وجود ندارد.(1)

در نقل ديگري آمده است: صالح بن عقبه از پدرش و او از امام باقر(ع) همين دعا را نقل كرده است كه جمله بالا در اين نقل آمده است.(2)

2- درباره زيارت امام حسين(ع) و زيارت عاشورا از امامان اهل بيت(ع) دعاها، اذكار و زيارات بسياري نقل شده است كه در هيچ يك از آن ها جمله لعن بر اوّلي، دوّمي و سومي وجود ندارد.(3)

3- در مسائل فقهي و احكام

با يك سري شرايط مي توان خبر واحد عادل را حجّت دانست و به مقتضاي آن عمل نمود، امّا در غير از مسائل فقهي و احكام اين حجّيّت وجود ندارد، بلكه در اين حوزه يك سري ملاحظاتي وجود دارد كه به جهت پرهيز از به درازا كشيده شدن پاسخ از ذكر آن ها پرهيز مي نماييم.

4- همان گونه كه در فهم معناي آيات قرآن توجه به اسباب نزول ضروري است، در فهم سخنان و رهنمودهاي پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) توجه به اسباب صدور و بستر زمان و مكان ضرورت دارد. در همين رابطه است كه گويند در اجتهاد عنصر زمان و مكان تأثير گذار است.

حال در صورت صحت صدور و انتساب جمله: "اللّهم خُصّ أنت أّل ظالم..." به امام باقر(ع) مي بايست در فهم آن به دوره غربت شيعه، واژه فلان به صورت مبهم، ارشاد و تعليم امام به صورت خصوصي به يكي از شاگردان و مظلوميت امام حسين(ع) در دوره استبداد اموي و... توجه داشت.

شايد بتوان گفت: اكنون كه دوره ديگري است و شيعيان تا حدودي از غربت رهايي يافته اند و اوضاع اجتماعي تفاوت هايي پيدا كرده است، حكم ديگري داشته باشد.

5- به فرض صحت سند و انتساب سخن مذكور، اين سخن نمي تواند مجوزي باشد كه شيعيان به نزاع با اهل سنت بپردازند و به پيشوايان آنان ناسزا گويند.

امام صادق(ع) به شيعيانش سفارش مي كند: "با اهل سنت به خوبي رفتار كنيد. معاشرت شما با آنان به قدري پسنديده باشد كه شما را به عنوان پيشنماز و مؤذن بپذيرند و با ديدن شيعيان و خوبي هايشان به ستايش از امامان(ع) بپردازند".(4) طبيعي است اگر شيعيان به پيشوايان آنان ناسزا

گويند، نه تنها نمي توانند پيشنماز آنان گردند، بلكه به كلي مطرود آنان مي گردند.

با صرف از صحت روايت وارد شده در زيارت عاشورا و به دور از توجيهات فوق، پنهان ماندن اسامي افراد در لابلاي دعا و آورده شدن به صورت اوّل و دوم، مي تواند بيانگر اين مسئله باشد كه اصولاً نبايد در صدد تطبيق اوّل و دوم در مورد كسي بوده و مصداق خاصي براي آن تعيين كنيم و اين خود مي تواند تأييد كننده اهتمام امام(ع) به مسئله وحدت باشد، در حالي كه به يكي از ياران خاص خود تعليم داده و مي توانسته آن ها را آشكار نمايد.

پي نوشت ها:

1.مجلسي، بحارالانوار، ج 98، ص 290 - 293.

2.همان، ج 98، ص 293 - 296؛ ج 30، ص 399.

3.همان، ج 98، ص 296 به بعد.

4.شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 383.

آيا شيعه عامل افتراق مسلمانان نيست ؟

پرسش

آيا شيعه عامل افتراق مسلمانان نيست ؟

پاسخ

م_ص_ل_ح_ان و دان_ش_مندان روشنفكر اسلامى معاصر, اتحاد و همبستگى ملل و فرق اسلامى رااز ضرورى ترين نيازهاى اسلامى مى دانند, به ويژه در اوضاع و احوال كنونى كه دشمن از همه جوانب ب_ه آن_ه_ا هجوم آورده و پيوسته با وسايل مختلف در پى توسعه اختلافات كهن و اختراع اختلافات ن_وي_ن اس_ت .همان طور كه مى دانيم وحدت و اخوت اسلامى , سخت مورد عنايت و اهتمام شارع م_ق_دس اس_لام ب_وده و از اه_م م_ق_اص_د اس_لام محسوب مى شود و قرآن , سنت و تاريخ اسلام و س_يره پيامبر(ص ) گواه آن مى باشد.اما بايد ببينيم مقصود از وحدت اسلامى چيست ؟نكته مسلم اي_ن اس_ت كه وجود فرقه هاى مختلف اسلامى با برداشت هاى متفاوتى كه ازاسلام دارند و هر يك ن_يز اسلام واقعى را در نگرش فرقه و مذهب خود تلقى مى نمايند,واقعيتى است كه به هيچ عنوان ن_مى توان منكر آن شد.حال آيا مقصود از وحدت اسلامى اين است كه از ميان مذاهب اسلامى يكى ان_ت_خ_اب شودو ساير مذاهب كنار گذاشته شود ؟ يا مقصود اين است كه مشتركات همه مذاهب گ_رف_ته شود و مفترقات همه آنها كنار گذاشته شود و مذهب جديدى اختراع شود كه مانندهيچ يك از مذاهب موجود نباشد؟ يا اينكه وحدت اسلامى , به هيچ وجه ربطى به وحدت مذاهب ندارد و م_ق_ص_ود, ات_ح_اد پ_ي_روان مذاهب مختلف , در عين اختلاف نظرهاى مذهبى ,در برابر بيگانگان اس_ت ؟ب_دي_هى است كه منظور علماى روشنفكر اسلامى از وحدت , حصر مذاهب به يك مذهب و يااخذ مشتركات مذاهب و طرد مفترقات آنها نيست , زيرا

چنين انديشه اى نه معقول ومنطقى است و نه مطلوب و عملى , بلكه منظور تشكل مسلمانان در يك صف واحد دربرابر دشمنان مشتركشان م_ى ب_اش_د.ع_ال_م_ان روش_ن_ف_ك_ر ب_ر اي_ن باورند كه مسلمانان نقاط مشترك بسيارى دارند كه مى تواندمبناى يك اتحاد محكم گردد, مسلمانان همگى خداى يگانه را مى پرستند و همه به نبوت رسول اكرم (ص ) ايمان داشته و محبت اهل بيت را در دل دارند, كتاب همه قرآن وقبله همه كعبه اس_ت . ب_ا ه_م و م_ان_ن_د هم جمع مى كنند و مانند هم نماز مى خوانند,روزه مى گيرند و تشكيل خانواده مى دهند و جز در امورى جزئى با هم تفاوتى ندارند.همه از يك نوع جهان بينى برخوردارند و ي_ك فرهنگ مشترك دارند و در يك تمدن عظيم و با شكوه و سابقه دار شركت دارند.وحدت در جهان بينى , فرهنگ , سابقه تمدن , بينش و منش , معتقدات مذهبى , پرستشها ونيايشها, و آداب و سنن اجتماعى ... مى تواند ملت واحدى ساخته و قدرتى عظيم و باهيبت به وجود آورد كه قدرتهاى ع_ظ_يم جهان به ناچار در برابر آنها خضوع نمايند.به ويژه اينكه در اسلام بر اين اصل تاكيد شده و ن_ص صريح قرآنى , مسلمانان رابرادر هم دانسته است : ((انما المومنون اخوه (1))) با اين وجود چرا مسلمانان ازاين همه امكانات وسيع كه از بركت اسلام نصيبشان گشته , استفاده نمى كنند؟از نظر اي_ن گ_روه از ع_المان اسلام , هيچ ضرورتى ايجاب نمى كند كه مسلمانان به جهت اتحاد اسلامى , صلح و مصالحه و گذشتى درباره اصول يا فروع مذهبى خود بنمايند,زيرا لازمه وحدت اين

است ك_ه م_س_لمانان درباره اصول و فروع اختلافى بين خود, بحث و استدلال نكنند تا احساسات كينه ت_وزى در ميانشان شعله ور نگردد, متانت را حفظكرده و يكديگر را سب و شتم ننمايند, به يكديگر تهمت نزده و دروغ نبندند, منطق يكديگر را مسخره نكنند و بالاخره عواطف يكديگر را جريحه دار ن_ساخته و از حدودمنطق و استدلال خارج نشوند. سيره عملى بزرگان اسلام و تشيع نيز همواره همين گونه بوده است . اميرالمومنين (ع ) با اينكه بارها به غصب حق مسلم خود اعتراض مى كردو با منطقى قوى سخنان خود را در اين باره بيان مى نمود,(2) در عين حال هيچ گاه كارى نمى كرد كه اساس وحدت مسلمانان برهم بريزد و مى فرمود: تا زمانى كه روال كارمسلمانان بر منوال خود ب_اش_د و تنها بر شخص من ستم رود, دست به اقدام عملى نخواهم زد.(3) يا درباره مسائلى كه به م_ص_الح اسلام و مسلمانان مربوط مى گشت ,نظر مى داد و به مشورت خواهى خلفا جواب مساعد داده , آن_ان را راهنمايى مى كرد.(4)حتى در اجتماعات و نمازهاى آنان شركت مى كرد. البته سيره امامان ديگر شيعه هم همين گونه بوده است , تا جاييكه در كتب معتبر شيعه رهنمودهاى بسيارى خطاب به شيعيان مبنى بر الفت با ساير فرقه هاى اسلامى و شركت در اجتماعات و تشيع جنازه آنان و... آم_ده اس_ت .(5)سيره عملى عالمان بزرگ تشيع هم در طول تاريخ اين گونه بوده است , براى ن_م_ون_ه م_ى ت_وان ب_ه م_س_اع_دت و ه_مكارى مرجع بزرگ عالم تشيع حضرت آيت اللّه العظمى بروجردى در تاسيس و استمرار حركت دارالتقريب بين المذاهب

الاسلاميه و اعزام نماينده ازجانب ايشان , اعلام هفته اى به نام هفته وحدت از سوى نظام جمهورى اسلامى ورهنمودهاى رهبر كبير ان_قلاب اسلامى حضرت امام خمينى (قد سره ) و رهنمودهاى مقام معظم رهبرى درهمين زمينه اش_اره ك_رد.از آن_ج_ا ك_ه ت_ش_ي_ع ب_زرگترين آرزو و آرمان خود را گسترش و حاكميت جهانى اسلام مى داند, وحدت بين تمامى مذاهب و فرقه هاى اصيل اسلامى را نخستين گام در راه تحقيق اين ايده مقدس مى شمارد.(6)

موانع تقريب مسلمانان چيست؟

پرسش

موانع تقريب مسلمانان چيست؟

پاسخ

1. اختلافات كلامي و فقهي

پس از گذشت سه قرن از آغاز اختلافات كلامي، اهل سنت سرانجام در اصول عقايد مقلد يكي از دو امام گرديده اند و آنان عبارتند از: «اشعري» و «ماتريدي».

اما معتزله كه از نظر ما شاخه اي از اهل سنت هستند – هر چند از نظر اهل سنت جزو آنان نمي باشند – براي خود مكتب خاصي دارند و به مرور زمان نابود شده و از آنان اثري جز چند كتاب باقي نيست.

شيعه در مسائل كلامي به سه گروه تقسيم ميشوند: «اثني عشري»، «زيدي» و «اسماعيلي» ولي اگر حقيقت اين مذاهب كلامي، چه در سني و چه در شيعه، شكافته شود خواهيم ديد اختلاف در مسائلي است كه ارتباطي به ايمان و اسلام ندارد و اگر مسلمان درباره آنها سخن نگويد مشكلي نخواهد داشت، مسائلي مانند:

الف:صفات خدا عين ذات اوست يا زايد بر آن؟

ب:قرآن كريم قديم است يا حادث؟

چه كسانى از تفرقه ميان شيعيان و اهل سنت سود مى برند؟

پرسش

چه كسانى از تفرقه ميان شيعيان و اهل سنت سود مى برند؟

پاسخ

تفرقه افكنى ميان شيعه و سنى يكى از نقشه ها و توطئه هاى شوم استعمار است; زيرا استعمار براى غارت منابع مادى و معنوى ملتها، از هر راه ممكن وارد مى شود. يكى از نقشه هاى كارساز و ابزارهايى كه استعمار، در سايه آن مى تواند بخوبى به اهداف پليد خود شود، ايجاد تفرقه ميان مسلمانان است; وقتى نيروها در اثرتفرقه به ضعف گراييد، استعمار به مقصد خويش مى رسد. البته بايد توجّه داشت كه اگر شيعه و سنى به اين معنى نيست كه شيعه از اعتقادات مذهبى خويش دست بردارد; بلكه منظور اين است كه از موضع گيرى خصمانه نسبت به يكديگر احترام كرد، عليه دشمن مشترك متّحد شوند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_154_

چرا با وجود اينكه در اين زمان نياز به اتحاد وجود دارد، از مطالبى كه درباره اختلاف مذاهب است سخن گفته مى شود؟

پرسش

چرا با وجود اينكه در اين زمان نياز به اتحاد وجود دارد، از مطالبى كه درباره اختلاف مذاهب است سخن گفته مى شود؟

پاسخ

اتحاد بين مسلمانان به اين معنى است كه مسلمانان در برابر دشمنان خويش، به طور مشترك مبارزه كرده و با يكديگر اختلاف و تفرقه نداشته باشند. در برابر دشمنانشان بت نگشته، ناتوان گردند; ولى اين بدان معنى نيست كه بحث هاى علمى و منطقى را كنار بگذارند، يا يكى از دو طرف تسليم معتقدات ديگرى شود و درصدد تحقيق و بررسى درباره اعتقادات خويش نباشد.

بديهى است، مسائلى كه به اتحاد اسلامى ضربه وارد مى سازد، مسائلى است كه اختلاف و نزاع و كينه توزى را به دنبال دارد، ولى بحث علمى و استدلالى براى روشن شدن حق است و براى شخص بى طرف و منصف، منشاء هيچ گونه اختلاف و كينه توزى و دشمنى نخواهد بود.

امروز، دستهاى مرموزى در گوشه و كنار، براى دور ساختن مردم، به ويژه جوانان، از حريم دين و رهبران راستين شيعه، به فعاليت هايى دست زده اند و شبهات و اشكالاتى در اين زمينه در ميان آنان منتشر مى سازند كه اگر جوانان ما در معتقدات مذهبى خويش، با دليل و برهان آشنايى نداشته باشند، تحت تاثير واقع شده، بتدريج، اعتقادات خويش را از دست مى دهند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_21_

چرا كشورهاي اسلامي با هم متحد نيستند؟

پرسش

چرا كشورهاي اسلامي با هم متحد نيستند؟

پاسخ

وحدت در لغت به معناي يكي بودن و يگانه بودن، يگانگي و اشتراك گروهي در يك مرام و مقصد و يا به معناي يگانگي خداي تعالي مي باشد{1}.

منظور از وحدت كشورهاي اسلامي اين نيست كه از ميان مذاهب اسلامي يك مذهب اختيار شود و ساير مذاهب طرد شود يا اينكه مشتركات همه مذاهب اسلامي گرفته شود و مذهب جديدي اختيار شود، بلكه مقصود اتحاد پيروان مذاهب مختلف در عين حفظ اصول و فروع در برابر بيگانگان است{2}.

علل عدم اتحاد كشورهاي اسلامي

1-دسيسه هاي استعمار

با مراجعه به تاريخ كشورهاي اسلامي اين مطلب ثابت و روشن مي شود كه استعمار بيش از هر عامل ديگري در قرن اخير در ايجاد تفرقه بين مسلمانان موثر بوده است. از ميان بردن خلافت اسلامي كه آخرين پايگاه سياسي اسلام بود و تكه تكه كردن جهان اسلام به صورت كشورهاي پراكنده بسيار و نيز بهره گيري از فرقه هاي كوچك مذهبي در هند، سوريه، لبنان، ايران و صدها نمونه و گونه ديگر از اين دسيسه ها را مي توان ياد كرد{3}.

برخي ديگر از اين دسيسه چنين است:

تسلط استعمار بر دانشگاهها و آموزشگاههاي ديني

بخشي از نقشه ها و برنامه هاي استعمار، تسلط و نابودي فرهنگ اسلامي بوده است. نيروهاي استعمار همواره سعي در تسلط بر دانشگاهها و آموزشهاي ديني و تبديل آنها به آموزشگاههاي غربي كه در اعماق افكار دانشجويان و طلاب رسوخ نمايد داشته اند و با ايجاد روشنفكران و مبلغان وابسته كوشيده اند روحيه نفاق و تفرقه را در جامعه تزويج كنند.{4}

استعمار اقتصادي نيز از ديگر موانع وحدت مسلمين است. استعمارگران همواره سعي كرده اند كشورهاي اسلامي را از سازندگي باز دارند و مصرف كننده محصولات خود

نمايند. چنان كه هنگام اقدام آنها در جهت غير مصالح خود از حربه تحريم عليه آنها استفاده نمايند و بدين گونه از انجام كشورهاي اسلامي جلوگيري كرده اند.

تهاجم فرهنگي

سعي استعمار در تغيير فرهنگ و سنتها اسلامي يكي ديگر از موانع پيوستگي كشورهاي اسلامي به يكديگر بوده است. چرا كه رواج شربها و افكار غربي باعث اقتداي كشورهاي اسلامي، شربها و مكاتب غربي شده و از انجام آنها جلوگيري كرده است.

2 - جهل پيروان مذاهب اسلامي نسبت به عقايد و احكام يكديگر و جهل به تاريخ اسلام و تاريخ مذاهب اسلامي؛

اين جهل باعث شده كه بسياري اوقات مطالبي كه برخي مغرضان به دروغ به مذاهب اسلامي نسبت داده اند موجب نزاع در بين پيروان مذاهب و كشورهاي اسلامي گردد{5}.

3 - تعبير ماهيت مذهب در غالب قوميت و جنسيت

گاه پيروان يك مذهب فقط خود را به حق دانسته و پيروان مذاهب ديگر را تخطئه و حتي در مواردي تكفير كرده اند و اين موجب بروز اختلاف و خونريزي شده است{6}.

4 - يأس از رسيدن به وحدت

هرگاه سخن از وحدت اسلامي به ميان مي آيد كساني يافت مي شوند كه آيه يأس مي خوانند و اين كار را محال مي دانند. البته برخي افراد دست به فتنه انگيزي و شعله ور كردن دشمن هاي ديرينه مي زنند تا راه را سدّ كنند ولي برخي ديگر با وجود اختلافات مسلمين، واقعا اين كار را عملي نمي دانند. لكن واقعيت آن است كه وحدت به معناي كنار گذاشتن دشمني ها با حفظ مذاهب ممكن مي باشد{7}.

5 - فاصله گرفتن از اسلام اصيل و اوليه و نفوذ خرافات و بدعتها در عقايد مسلمانان

دور شدن از اسلام اصيل و اوليه و اكتفاي صِرف به ظواهر

و جزييات تعاليم ديني و نفوذ عقايد خرافي، و نيز پيرايه ها و بدعتها در عقايد مسلمانان موجب تفرقه كشورهاي اسلامي گرديده است{8}.

6 - اختلاف مليت و نژاد

اختلاف نژادي موجب تفرقه در بين مسلمين شده است، چرا كه برخي خود را از نژاد برتر مي دانند و ديگران را پست تر از خود مي دانند. از ديدگاه اسلام اختلاف مليت موجب امتياز و برتري گروهي بر ديگران و نژادي بر ساير نژادها نيست بلكه به خاطر اين است كه همديگر را بشناسند.

قرآن ملاك برتري افراد بر يكديگر را تقواي الهي مي داند كه در حقيقت رابطه انسان با خداست. قرآن مي فرمايد: «يا ايها الناس إنّا خَلَقْناكك مِن ذَكَرٍ و اُنثي و جعلناكم شعوباً و قبائِلَ لِتَعارَفوا إنَّ اَكْرَمَكُم عنداللَّه أتْقاكُمْ».

اي مردم ما شما را از مرد و زني آفريديم و شما را گروه گروه و قبيله قبيله قرار داديم تا يكديگر را بهتر بشناسيد. همانا گرامي ترين شما در نزد خداوند با تقواترين شما است{9}.

7 - تحزّب و تعصّب

تحزب آن است كه مسلمانان فرقه فرقه و حزب حزب شوند و هر كدام بر رأي و گفته خود پا فشاري كند. اختلاف و تفرقه در امر دين و در ساير شؤون، گسستن از هم و فرقه فرقه شدن و دلشاد شدن هر دسته به آنچه خود مي گويد و حق را زير پا نهادن و به آن ستم كردن، نشانه تحزّب است.

تعصب مذموم آن است كه انسان از مرام و مسلك و حزبي به طور مطلق حتي پس از دانستن بطلان آن حمايت كند{10}.

[1].فرهنگ فارسي، محمد معين، ج 4، ص 4988، تهران: انتشارات اميركبير، چاپ هشتم، 1371.

[2].صادقي اردستاني، وحدت امت در قرآن و سنت،

وحدت اسلام، دفتر كنگرده جهاني ائمه جمعه و جماعات، ص 501.

[3].عناصر وحدت اسلامي و موانع آن، محمد واعظ زاهد خراساني، كتاب وحدت ص 257، وزارت فرهنگ و ارشاد، 1362.

[4].وحدت و موانع حقيقي و خيالي، محمد سعد، وحدت اسلامي، ص 561، دفتر كنگره جهاني ائمه جمعه و جماعات.

[5].عناصر وحدت اسلامي و موانع آن، محمد واعظ زاده خراساني، كتاب وحدت، ص 234، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1362.

[6].همان، ص 247.

[7].همان، ص 254.

[8].احمد موثقي، استراتژي وحدت در انديشه سياسي اسلام، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، چاپ اول، 1370، ص 298.

[9].حجرات، آيه 13.

[10].محمد واعظ زاده خراساني، پيشين، ص 244.

با توجه به اين كه در حال حاضر، دشمنان خارجي از هر طرف ما را احاطه كرده اند، سب و لعن با استفاده از آيات قرآن و روايات چه حكمي دارد؟

پرسش

با توجه به اين كه در حال حاضر، دشمنان خارجي از هر طرف ما را احاطه كرده اند، سب و لعن با استفاده از آيات قرآن و روايات چه حكمي دارد؟

پاسخ

واژه سب و لعن در لغت به معناي شتم و دوري از خير مي باشد{1} اين واژه در اصطلاح نيز به همين معاني به كار مي رود و در زبان آيات و روايات نيز بسيار به كار آمده است كه برخي از آن چنين است. خداوند متعال در آيه شريفه 108 سوره انعام مي فرمايد: «و لا تسبوا الذين يدعون من دون اللَّه فيسبوا اللَّه عدوا بغير علم كذلك زينّا لكل امة عملهم ثم الي ربهم مرجعهم فينبهم بما كانوا يعملون».

كساني كه غير خدا را مي خوانند دشنام ندهيد، مبادا آنها نيز از روي ظلم و جهل خدا را دشنام دهند. اين چنين براي هر امتي عملشان را زينت داديم. سپس بازگشت آنها به سوي پروردگارشان است و - او - آنها را از آنچه كرده اند آگاه مي سازد.

امام علي(ع) هنگامي كه شنيد برخي از اصحاب آن حضرت اهل شام را دشنام مي دهند فرمود: «اني اكره لكم ان تكونوا السبابين و لكنكم لو وصفتم اعمالهم و ذكرتم حالهم كان اصوب في القول و ابلغ في الغدر»؛{2} من خوش ندارم كه شما فحاش باشيد. اگر شما به جاي دشنام، اعمال آنها را برشمريد و حالات آنها را متذكر شويد به حق و راستي نزيك تر است و براي شما حجتي.

پيامبر گرامي اسلام(ص) فرمود: «لا تبسّوا الناس فتكتبوا العداودة بينهم»؛ به مردم فحش ندهيد تا دشمني بين آنها به وجود نيايد.

از اين آيات و روايات يك نكته مسلم به نظر مي رسد و آن

اينكه اسلام دين منطق است و قرآن كريم ما را به صراحت از دشنام و سب نهي كرده و رعايت اصول ادب، عفت و نزاكت را در بيان و گفتار و حتي در برابر خرافي ترين و بدترين اديان لازم مي شمارد. سبب آن هم واضح است چرا كه با دشنام و ناسزا كسي را از مسير غلط نمي توان بازداشت.

با توجه به سيره ائمه (عليهم السلام) نيز مي بينيم آن بزرگواران نيز از دشنام گفتن نهي فرموده اند چنان كه حضرت علي(ع) اصحاب را از دشنام گفتن نهي مي فرمايد پس به روشني مي توان دريافت كه در منطق اسلام و قرآن از دشنام گفتن و سبّ نهي شده است.

اما درباره لعن و حكم آن؛ پاره اي از آيات و روايات به آن پرداخته است. خداوند متعال در آيه 18 سوره هود مي فرمايد: «و من اظلم ممن افتري علي اللَّه كذباً اولئك يعرضون علي ربهم و يقول الاشهاد هولاء الذين كذبوا علي ربهم الا لعنة اللَّه علي الظالمين»

چه كسي ستمكارتر از كساني است كه بر خدا افترا مي بندند؟ آنان بر پرودگارشان عرضه مي شوند در حالي كه شاهدان گويند: اينها همانها هستند كه به پرودگارشان دروغ بستند. همانا لعنت خدا بر ظالمان باد.

و خداوند متعال در آيه شريفه 78 سوره مائده مي فرمايد: «لُعن الذين كفروا من بني اسرائيل علي لسان داوُد و عيسي ابن مريم ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون»

كافران بني اسراييل بر زبان داوُد(ع) و عيسي بن مريم لعن و نفرين شدند. اين بدانجهت بود كه - آنان - گناه كردند و تجاوز مي نمودند.

و نيز آيه شريفه 64 سوره احزاب مي فرمايد: «ان اللَّه لعن الكافرين و اعدَّ لهم سعيرا.

خداوند كافران را

لعن كرده و از رحمت خود دور داشته و براي آنان آتش سوزاننده اي آماده نموده است.

و نيز خداوند متعال در آيه هاي ديگري لعن كرده است{3} گروههاي از عصيانگران و گنهكاران رااما روايات بسياري از پيامبر گرامي اسلام نقل شده كه در آنها حضرت از لعن كردن نهي فرموده است: «لو يكون المومن لعانا»؛ مؤمن لعن كننده نمي باشد. در روايت ديگري آن حضرت مي فرمايد: «لا ينبغي مومن ان يكون لعانا»؛ سزاوار نيست مؤمن لعن كننده باشد.

آن حضرت به طور اجمال برخي را لعن كرده اند مانند امر كنندگان به منكر ترك كنندگان معروف، عمل كنندگان به منكر و نهي كنندگان از معروف، كساني كه عمل قوم لوط را انجام مي دهند، كساني كه ذكر به غير نام خداوند گويند، كساني كه بكشند غير قاتل را، كساني كه بزنند غير ضارب را، كساني كه پدر خود را لعنت گويند، كساني كه رشوه بگيرند و بدهند و واسطه باشند، علماي يهود كه ترك كردند امر به معروف و نهي از منكر را، كساني كه چيزي بر كتاب خدا بيفزايند، كساني كه قدر الهي را تكذيب كنند، كساني كه با ايشان مخالفت كنند، كساني كه آنچه خداوند بر عترت حرام كرده حلال شمرند و كساني كه حرام خدا را حلال شمرند، همچنين آن حضرت كسي كه بدون حق، ربا بخورد، پدر و مادرش را مورد ضرب و شتم قرار دهد و عاق والدين باشد و نيز آن حضرت منجم، كاهن، ساحر و برخي ديگر از افراد را لعنت كرده اند.

پس فرد يا افرادي از مصاديق اين گروهها باشند لعن آنها ارتكاف فعل حرام نيست زيرا كساني كه آن حضرت آنها را لعن كرده

بي شك مستحق آن بوده اند. در غير اين موارد به طبق روايات وارده از آن حضرت و ساير معصومان از لعن عمومي بايد پرهيز كرده و چنانچه فرموده اند لعن عمومي شايسته نيست بنابراين بايد توجه نمود كه بين سب و لعن تفاوت وجود دارد سب به طور مطلق ممنوع است و از آن نهي شده ولي لعن در مواردي در شارع وجود دارد و جايز است.

[1]. لسان العرب، ذيل اين دو ماده.

[2]. ميزان الحكمه، ج؟، ش 8216 و نهج البلاغه، حكمت 206.

[3]. سوره نساء آيات 46، 52، 94؛ مائده آيات 60، 78؛ بقره آيات 88، 159، 161؛ توبه آيه 68؛ محمد آيه 23؛ فتح آيه 6؛ نور آيه 7؛ اعراف آيه 33؛ حجر آيه 35 و سوره ص آيه 78.

فرق كلامي

كليات

تاريخ كلامي فرق

مسايل مهم مورد اختلاف و مورد اشتراك شيعه و سنّي را توضيح دهيد و راه حل اختلافات را بيان نماييد.

پرسش

مسايل مهم مورد اختلاف و مورد اشتراك شيعه و سنّي را توضيح دهيد و راه حل اختلافات را بيان نماييد.

پاسخ

موارد اختلاف و همين طور موارد اتفاق و اشتراك شيعه و سنّي فراوان است، ولي ريشة اختلافات به يك چيز بر مي گردد، و آن امامت است.

شيعه معتقد است كه رسول خدا(ص) بعد از خودش پيشواياني را معرفي كرده و آنان را دوازده نفر دانسته كه اينان يكي بعد از ديگري پيشواي مردم هستند و بر مسلمانان واجب كرده كه از آنان اطاعت كنند و آنان را مفسّر و مبيّن قرآن ناميده است. اهل سنّت اين مطلب را قبول ندارند و امامت بعد از رسول خدا(ص) را بر عهدة شورا و انتخاب مردم مي دانند و امامان دوازده گانه را الگو و حجّت و مقتداي خود نمي دانند و فقط به آيات قرآن و سنّت پيامبر كه از طريق صحابه به آنان رسيده است عمل مي كنند. هر جا كه دليلي و حديثي نداشتند، به اجتهادات شخصي و استحسان و مصالح مرسله رو مي آورند. برخي از موارد اختلافي بين شيعه و سنّي مانند نحوة وضو، مسائل خمس و ارث ناشي از اين مسئله است، چون شيعه معتقداست قول و فعل امامان حجّت است و مسائل شرعي را از امام باقر و امام صادق و ديگر امامان سؤال مي كنند و نظر آنان را مبناي حكم شرعي مي دانند، چون آنان اهل بيت پيامبرند و به قرآن و سنّت پيامبر آگاهي كامل دارند. به عبارت ديگر: شيعه، سنّت پيامبر را از طريق اهل بيت، اميرالمؤمنين(ع) و امام حسين و امام حسين و ديگر ائمه(ع) مي

گيرند. البته رواياتي كه از طريق صحابة با تقوا و راويان مورد اعتماد به ما رسيده باشد، مقبول است.

موارد اتفاق بين شيعه و اهل سنت فراوان است. موارد اختلاف كه ناشي از امامت است، در اصول دين مانند جبر و تفويض، عدل الهي، عصمت و توحيد8 مي باشد. در فقه در فروعي مانند وضو، نماز، ارث، حج و ازدواج موقت مورد اختلاف است.

راه حل اختلافات اين است كه اهل سنت مانند شيعه به امامت ائمه(ع) كه مورد تأييد پيامبر بوده و هر كدام از آنان در زمان خويش اعلم و اتقي بوده اند مراجعه كنند و مسائل ديني از اينان بپرسند، زيرا اينان اهل ذكرند و اهل البيت بهتر از ديگران مي دانند. اگر مردم در زمان امام صادق(ع) به ايشان مراجعه مي كردند نه به ابوحنيفه مسلّماً اختلافات فقهي نبود.

آيا ابوحنيفه قابل مقايسه با امام صادق(ع) است؟ او شاگرد امام صادق(ع) بود.

8 بعضي از اهل سنت قائل به جسمانيت خدا هستند. ر.ك: صحيح بخاري، ج 7، ص 215؛ صحيح مسلم، ج1، ص 112؛ صحيح بخاري، ج 2، ص 48، و ج 8، ص 183.

اختلافات اساسي و كلّي در مذهب تشيع و تسنّن چيست؟

پرسش

اختلافات اساسي و كلّي در مذهب تشيع و تسنّن چيست؟

پاسخ

منشأ اختلافات بين شيعه واهل سنت، اختلاف در امامت بعد از رسول خدا(ص) است. اهل سنّت اعتقادي به منصوب شدن امامان دوازده گانه از طرف پيامبر ندراند ولي شيعه معتقد است كه پيامبر از طرف خدا، علي(ع) و فرزندان او را به عنوان امام و رهبر تعيين كرد و به مردم ابلاغ نمود كه آنان مبيّن و مفسر قرآن و آگاه به رمز و رموز و بطون آن هستند.

شيعيان در اعتقادات و در فروع دين تابع سلوك و تعليمات امامان(ع) بوده و معارف ديني را از آنان گرفته ومعتقدند كه ǙŘǙŘǙƠبه قرآن آԙƘǘʘѠو به سنّت پيامبر آگاه تر از ديگران بودند. شيعة علي(ع) را برتر از بقية صحابة پيامبر مي دانند و او را آگاه تر و فقيه تر و عادل تر از بقيه مي شناسد، همين طور در زمان امام باقر و امام صادق(ع) اينان از ديگران مانند ابوحنيفه داناتر بوده اند. شيعه سنّت پيامبر را از طريق اهل بيت گرفته اند ولي اهل سنّت، سنّت پيامبر را از غير اهل بيت مي گيرند. در نتيجه در بسياري از مسائل مهم اعتقادي و فقهي درمانده اند و به گمان و اجتهادات شخصي استناد كرده اند. اختلاف در جبر و اختيار، امامت و رهبري و در احكام شرعي مانند كيفيت وضو، ارث، نماز و روزة مسافر از اين قبيل است.

تفاوت ها و شباهت هاي مذهب سني و شيعه را بنويسيد؟

پرسش

تفاوت ها و شباهت هاي مذهب سني و شيعه را بنويسيد؟

پاسخ

اختلاف اساسي شيعه و سني برسد خلافت اسلامي و مرجعيت ديني است. اهل سنت امامت را به عنوان رهبري اجتماع قبول دارند، ولي امامت به معناي مرجعيت ديني و به معني ولايت را نمي پذيرند. اهل تسنن براي هيچ كس حتي براي ابوبكر و عمر و عثمان چنين منصبي را قائل نيستند، از اين رو عصمت را در امام و خليفه لازم نمي دانند، ولي شيعه امامان خود را معصوم از خطا مي دانند. از اين رو استاد مطهري(ره) اختلاف سني و شيعه را در بحث امامت ريشه اي مي داند و مي گويد: "آن چيزي كه شيعه به نام امامت معتقد است، غير از آن چيزي است كه آن ها به نام امامت معتقدند. آن چه اهل تسنن به نام امامت معتقدند، يك شأن دنيايي امامت معتقدند. امام همان حاكم ميان مسلمين، فردي از افرادي مسلمين كه بايد او را براي حكومت انتخاب كنند. آن ها بيش از حكومت بالا نرفتند، ولي امامت در شيعه مسئله اي است تالي تلو (مقارن) نبوت و بلكه از بعضي از درجات نبوت بالاتر است".

بر اين اساس امامت از نظر شيعه جزء اصول دين است، ولي نزد اهل سنت از فروع دين محسوب مي شود، زيرا امامت از منظر اهل سنت در حد رهبري سياسي مسلمانان بعد از پيامبر است.

در اين صورت يك مسئلة فرعي مثل نماز خواهد بود، اما امامت در شيعه مفهومي است نظير نبوت. در حقيقت ولايت ادامه نبوت است. اين از رو بايد در كنار نبوت به عنوان يكي از اصول دين مطرح

گردد.

اختلاف ديگر سني و شيعه در مورد صحابه رسول الله است. اهل سنت معتقدند همة صحابه عادل اند. ابن حجر مي گويد: "اهل سنت اجماع دارند بر اين كه همة صحابه عادل اند و در اين مورد جز بدعت گزاران مخالفتي ندارند".

اما شيعه معتقد است در صحابه منافق نيز وجود داشته و آيه "افك" گواه بر اين مدعا است. از طرفي ملاك جدايي مؤمن و منافق را پيامبر اكرم(ص) محبت امام علي و بغض آن حضرت قرار داده اند.

از اين رو هر كس بغض علي(ع) را داشته باشد و با او بجنگد، منافق خواهد بود و در اين جهت فرقي بين صحابه و غير صحابه نيست.

شايان ياد آوري است كه امروزه برخي از اهل سنت، عدالت صحابه را قبول ندارند.

اختلاف اصلي ديگر در منابع استنباط احكام اسلامي است. اهل سنت در كنار كتاب و سنت و اجماع، اجتهاد صحابه را نيز به عنوان يكي از منابع اصلي شناخت و تعيين احكام بر شمرده اند كه منظور از اجتهاد، عمل به رأي است. نزد شيعه و اهل بيت، قرآن و سنت دو منبع اساسي براي احكام الهي است و قياس و عمل به رأي و اجتهاد جايگاهي ندارد. اهل بيت خود نيز حكمشان را مستند به قرآن و سنت رسول مي كردند. براي مطالعه و تحقيق بيشتر به كتاب معالم المدرستين يا ترجمة آن به نام نشانه هاي دو مكتب علامه سيد مرتضي عسگري مراجعه فرماييد.

البته اختلافات ديگري نيز در مسائل جزئي و امور عبادي وجود دارد، مانند نحوه وضو گرفتن، نحوه نماز خواندن كه همه به مبناي كلامي واعتقادي بر مي گردد كه توضيح داده شد.

اما

شباهت هاي سني و شيعه زياد است. در اصل اعتقاد به توحيد و نبوت و معاد و قرآن و كعبه و وجوب نماز و روزه و زكات و بقيه فروع دين بسياري از احكام و محرمات مانند حرمت قمار و شراب و دروغ و غيبت وحدت نظر وجود دارد.

[1] حسيني دشتي، معارف و[ معاريف، ج 2، ص 588.

آيا تشريع با تفويض سازگار است ؟

پرسش

آيا تشريع با تفويض سازگار است ؟

پاسخ

تفويض يعنى واگذارى ملكيت , حق تصرف و سلطنت به ديگرى ; و تشريع يعنى امر و نهى مالكانه و مولوى . بنابراين تشريع با تفويض قابل جمع نيست .

صفوف گروههاي كلامي اسلامي، در ابتدا، چگونه مشخص شد؟

پرسش

صفوف گروههاي كلامي اسلامي، در ابتدا، چگونه مشخص شد؟

پاسخ

با طرح مسألة حسن و قبح عقلي و مسألة معلَّل بودن افعال باري به اغراض در كنار مسألة عدل و مسألة جبر و اختيار، صفوف گروههاي كلامي كاملاً مشخص شد. معتزله با شدت طرفدار عدل و عقل و استطاعت (اختيار) و حكمت (معلَّل بودن افعال باري تعالي به اغراض) شدند؛ و اشاعره كه تا آن زمان هنوز «اهل السّنّه» يا «اهل الحديث» ناميده مي شدند به شدت در مقابل معتزله و طرز تفكر آنها ايستادند.

معتزله به نام «عدليّه» خوانده شدند. اين كلمه تنها نمايندة مفهوم عدل نبود، از اين كلمه علاوه بر مفهوم عدل به شكل معتزلي، مفاهيم اختيار و حسن و قبح عقلي و معلَّل بودن فعل باري به اغراض نيز فهميده مي شد.

بحث «مستقلات عقليه» در كلام اسلامي، چگونه طرح شد و نظر معتزله و اشاعره درباره آن، چه بود؟

پرسش

بحث «مستقلات عقليه» در كلام اسلامي، چگونه طرح شد و نظر معتزله و اشاعره درباره آن، چه بود؟

پاسخ

اين بحث به اين صورت طرح شد كه آيا عقل در ادراك حسن و قبح اشياء «استقلال» دارد و به تنهائي قادر به درك و تشخيص آنها است يا نيازمند به كمك و راهنمائي شرع است؟ از اينرو حسن و قبح ذاتي به نام حسن و قبح عقلي خوانده شد.

معتزله، بشدت طرفدار حسن و قبح ذاتي عقلي شدند و مسألة «مستقلّات عقلّيه» را طرح كردند، گفتند: با لبداهه ما درك مي كنيم كه افعال ذاتاً متفاوتند و بالبداهه درك مي كنيم كه عقول ما بدون اينكه نيازي به ارشاد شرع داشته باشد، اين حقايق مسلّم را درك مي كند.

اشاعره، همچنانكه عدل را به عنوان يك صفت قبلي و ذاتي منكر شدند، حسن و قبح ذاتي قبلي عقلي را نيز مورد انكار قرار دادند. اشاعره اولاً حسن و قبح ها را اموري نسبي و تابع شرائط خاص محيطها و زمانها و تحت تأثير يك سلسله تقليدها و تلقينها دانستند؛ و ثانياً عقل را در ادراك حسن و قبح ها تابع راهنمائي شرع دانستند.

يكي از امتيازات مهمّ شيعيان بر اهل تسنن، چيست؟

پرسش

يكي از امتيازات مهمّ شيعيان بر اهل تسنن، چيست؟

پاسخ

اين است كه براي اهل سنت دوره معصوم، يعني دوره اي كه يك شخصيت معصوم در آن وجود داشته است كه از سيره او مي شود به طور جزم بهره برد، بيست و سه سال بيشتر نيست، چون تنها معصوم را پيغمبر اكرم مي دانند. و درست است كه پيغمبر در طول بيست و سه سال با شرايط مختلف بوده است و در شرايط مختلف، بسيار سيره پيغمبر آموزنده است، ولي ما شيعيان همان بيست و سه سال را داريم به علاوه تقريباً 250 سال ديگر؛ يعني ما مجموعاً، در حدود 273 سال دوره عصمت داريم و از سيره معصوم مي توانيم استفاده كنيم، از زمان بعثت پيغمبر اكرم تا زمان وفات حضرت امام عسكري(ع) يعني سال 260 هجري. 260 سال كه از هجرت مي گذرد ابتداي غيبت صغري است كه عموم، دسترسي به امام معصوم ندارند. آن 260 سال به علاوه 13 سال از بعثت تا هجرت، تمام براي شيعه دوره عصمت است. در اين 273 سال شرايط و اوضاع چندين گونه عوض شده و در تمام اين دوره ها معصوم وجود داشته است و لهذا ما در شرايط مختلف مي توانيم روش صحيح را استنباط كنيم. مثلاً امام صادق در دوران بني العباس هم بوده است در صورتي كه دوره اي شبيه دوره بني العباس براي پيغمبر اكرم رخ نداده است. از اين جهت سرمايه هاي ما غني تر و جامعتر است.

انگيزه مامون از اصرار نسبت به مسألة خلق قرآن كريم چه بود؟

پرسش

انگيزه مامون از اصرار نسبت به مسألة خلق قرآن كريم چه بود؟

پاسخ

نگارنده تا كنون سرّ اصرار مأمون را نسبت به مسألة خلق قرآن، به دست نياورده است. در اين جا دو احتمال وجود دارد:

1 _ خليفه از روي ايمان به توحيد و اينكه انديشة عدم خلق قرآن، به توحيد اسلام لطمه وارد مي سازد، وارد ميدان شده و همة پيامدهاي آن را به خاطر يك آرمان معنوي به جان خريده بود. او هرچند براي رياست چند روزه امام معصوم «حضرت رضا(ع)» را شهيد كرد، ولي در مجرمان افرادي پيدا مي شوند كه در مواردي _ آنجا كه با منافع مادي آنان در تزاحم نباشد _ كار خير انجام دهند.

2 _ طرح اين نوع مسائل بي حاصل و مشغول ساختن متفكران و محدثان به اين نوع بحثها، بر غفلت مردم از مسائل اساسي كمك مي كند وانديشة انقلاب و بر اندازي نظام را ناتوان مي سازد، وقتي دل فارغ از مسائل شد، به فكر ثوره و شورش مي افتد، نه به هنگام اشتغال جدي به اين نوع مسائل به اصطلاح بي سروته.

نامههاي چهارگانه اي كه طبري از خليفه نقل كرده، اگر به املاي خود او صورت پذيرفته باشد، حاكي از تسلط خليفه بر آيات قرآن و عمق تعقل در مضامين آنهاست. او در پرتو تأمل در آيات قرآن از طرق مختلف، بر حدوث و مخلوق بودن قران استدلال كرده و مي گويد: گواه بر مخلوق بودن قرآن متعلق جعل (مقصود «إنّا جعلنا قرآناً عربياً» است) قرار گرفتن آن و احاطة لوح محفوظ به آن است («إنّه لقرآن مجيد في لوح محفوظ») و به محدَث («وما يأتيهم من ذكر من ربهم محدث») توصيف شده

و با كلية صفات حدوث توصيف گرديده ( مقصود صفاتي از قبيل :«انزال، عربي، مبارك، نور» و غيره است) و براي او پيش رو و پشت سر تصور شده است. («لايأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه»). احاطة بر چنين آياتي و استدلال با آنها در موقع مناسب بر مقصود، نشانة حافظة توانا و درك فوق العادة نويسندة نامه است، از آنجا كه غالباً نامه هاي خلفا را ديگران تنظيم مي كردند و به امضاي او مي رسانيدند، نمي توان در اين مورد قضاوت قطعي كرد.

نامه سوم مأمون حاكي است كه انديشة عدم خلق قرآن ريشة مسيحي گيري دارد و در پوشش برخورد فرهنگي دو ملت به محيط اسلامي راه يافته است و اين گروه در اين عقيده مقلدان مسيحيانند كه عيساي كلمة الله را قديم مي دانند كه اطرافيان خلافت اموي اين انديشه را مطرح مي كردند و آن را به گونه اي در جامعة اسلامي منتشر مي ساختند.

مناظراتي كه ميان اسحاق بن ابراهيم و سران اهل حديث انجام گرفته، حاكي است كه اهل حديث، به حق افرادي جامد و دور از تعقل و استدلال بوده اند، زيرا به هنگام سؤال از قرآن همگي مي گفتند: قرآن خالق نيست، ولي حاضر نبودند بگويند قرآن مخلوق است و در نتيجه ميان خالق و مخلوق، واسطه اي ثابت مي كردند.

اگر علت پرهيز آنان از اعتراف به مخلوق بودن قرآن اين است كه مبادا دشمنان از آنان سوء استفاده و آن را مجهول بشر بدانند، كافي بود كه بگويند، قرآن مخلوق خداست نه بشر، مجعول مقام ربوبي است، ارتباطي به بشر ندارد.

عمل خليفه بدون شك دور از تعاليم معتزله بوده، زيرا اين گروه به عقيدة خود پرچمدار حريت و

آزادي بودند، هر چند پس از رسيدن به قدرت، اين اصل را زير پا نهادند و اين نوع محاكمه ها، شبيه محاكمه هاي تفتيش عقايد است كه بعدها در غرب پي ريزي شده و هزاران انسان، قرباني اين نوع محاكم گرديدند و در نتيجه گروهي سوخته، گروهي تحويل چوبة دار و گروههاي ديگر به انواع وسايل نابود شدند. (ويل دورانت، عصر ايمان بخش دوم/ فصل 28)

اين نوع اعترافها و اقرارها كه در ساية زور انجام مي گيرد، فاقد ارزش است، مگر اينكه هدف بازداري مردم از گرايش به باطل باشد اصولاً جايگاه عقيده و ايمان، قلب و دل است و زور به آنجا راه ندارد اكراه مي تواند در اندام انسان مؤثر باشد، نه در روح و روان. از اين جهت بايد گفت : هدف خلافت اين بود كه اين گروه در ساية زور، به حدوث قرآن تظاهر كنند و مردم كه از حركتهاي پشت پرده آگاهي نداشتند (به خاطر اعتمادي كه به اهل حديث داشتند) از آنان پيروي كنند و سرانجام، شرك به جامعة اسلامي راه نيابد.

نقطه اصلي اختلاف بين شيعه و سني چيست ؟

پرسش

نقطه اصلي اختلاف بين شيعه و سني چيست ؟

پاسخ

نقطه اساسي اختلاف شيعه و سني درمرجعيت و رهبري ديني و سياسي ، بعد از پيامبر اسلام است . اهل سنت در دريافت معنا و مفهوم و تحقق خارجي امامت مشكل دارند.امامت از ديدگاه شيعيان به جعل الهي است : ( ( اني جاعلك للناس اماماً ) ) و اين جعل الهي را اهل سنت لازم نمي دانند .به علاوه در عين تصديق حادثه ( ( غدير ) ) آن را به معناي بيان و ابلاغ جعل الهي نمي دانند و در نهايت حادثه و حديث غدير را به معناي لزوم محبت حضرت علي ( ع ) به شمار آورده و در واقع آن را تحريف معنوي مي كنند .ب;

تفاوت ايدئولوژي دو فرقه شيعه و سني در اسلام چيست

پرسش

تفاوت ايدئولوژي دو فرقه شيعه و سني در اسلام چيست

پاسخ

با ارتحال جانسوز پيامبر گرامي اسلام و قطع ارتباط مسلمانان با غيب و وحي دراثر استفاده از رأي و اجتهاد شخصي اختلاف هاي فراواني بين مسلمانان بوجود آمد كه در نهايت به پيدايش مذاهب مختلف و حوادث گوناگون منجر شد. از جمله موارد اختلاف در ميان مسلمانان عبارت بودند از:

1. اختلاف در امامت و جانشيني پيامبر اكرم 2. اختلاف در آوردن قلم و كاغذ طبق درخواست پيامبر گرامي پيش از وفات آن حضرت

3. اختلاف در رحلت پيامبر گرامي به اين معنا كه آيا آن حضرت مي ميرد و يا مثل حضرت عيسي غ به آسمان برده مي شود؟!

4. اختلاف در محل دفن آن حضرت 5. اختلاف در فدك كه متعلق به حضرت زهرا3 بود و... هر كدام از اختلاف هاي مذكور براي اسلام و مسلمانان زيان هايي را در بر داشت ولي مهمترين و برجسته ترين اين اختلافها بحث امامت و جانشيني پيامبر گرامي بود كه ساير اختلاف ها را تحت الشعاع خود قرار داد.

شيعيان پيرو حضرت علي و معتقد به جانشيني بي واسطة آن حضرت بعد از پيامبر گرامي و نص و تصريح ولايت آن حضرت در غديرخم از طرف پيامبر اكرم مي باشند كه در پي آن پيامبر اسلام مردم را در صحراي گرم و سوزان "خُم ْ" متوقف كرد و با بيان خطبه اي از جمله فرمود: "من كنت مولاه فهذا علي مولاه هر كس من مولا و ولي او بوده ام علي 7[ مولا و ولي او است .." و به همين مناسبت آية 62، سورة مائده نازل شد.(الكافي محمد بن يعقوب كليني ، ج 1، ص 420، دارالكتب الاسلامية تهران ) و حديث مذكور

در منابع و كتاب هاي معتبر اهل تسنن نيز نقل شده است (ر.ك الدر المنثور، جلال الدين السيوطي ج 3، ص 98، داراحيأ التراث العربي بيروت )

به اعتقاد شيعيان ولايت و امامت حضرت علي بن ابيطالب در قرآن كريم نيز مورد تأكيد قرار گرفته و شأن نزول آية 55، سورة مائده كه به آيه ولايت معروف است _ و نيز بسياري ديگر از آيات قرآن كريم دربارة حضرت علي مي باشد.(ر.ك تفسير مجمع البيان مرحوم طبرسي ، ج 2، ص 126_129، منشورات دارمكتبة الحياة بيروت )

شيعه معتقد است كه پس از حضرت علي امامام معصوم يكي پس از ديگري جانشين پيامبر و بيان كننده قرآن و احكام الهي هستند و معتقدند كه تمام وظايف و شئوون پيامبر به جز دريافت وحي تشريعي براي آنان ثابت است به همين جهت احكام و معارف اسلامي را از آنان دريافت نموده و پيرو مكتب اهل بيت مي باشند.

شيعيان همچنين معتقدند كه پيشواي مسلمانان بايد عادل عالم و معصوم باشد و چنين كسي منصوب شده از ناحيه خداوند متعال است و شخص غيرمعصوم نمي تواند امامت و ولايت مسلمانان را بر عهده بگيرد و آيه تطهير(احزاب 33) دليل روشني بر عصمت اهل بيت مي باشد.(ر.ك تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي و ديگران ج 17، ص 297_306، دارالكتب الاسلامية تهران )

ولي اهل تسنن چنين اعتقادي را ندارند و جانشيني پيامبر گرامي را به بيعت جمعي از مسلمانان با فردي و يا وصيت يك خليفه نسبت به خليفة بعد از خود و... معتبر مي دانند و اعتقاد دارند كه براي خلافت و رهبري

مسلمانان عصمت شرط نيست و مردم هر كس را برگزيدند گر چه عادل هم نباشد، كفايت مي كند! آنان بعد از رحلت پيامبر گرامي به خلافت ابوبكر، عمر و عثمان معتقد هستند و حضرت علي را خليفة چهارم مي دانند.

آنان منصبي را كه شيعيان براي امامان معصوم قائلند، قبول ندارند و اغلب آنان در احكام و معارف اسلامي از فتاواي چهار امام معروف خود و احاديثي كه در كتاب هاي روايي خود مانند "صحاح ستة و... جمع آوري شده پيروي مي كنند.

از آن جا كه شيعيان براساس دلايل عقلي و نقلي معتبر مانند: حديث "ثقلين و دلايل ديگر در احكام و معارف اسلامي پيرو مكتب اهل بيت ]قرآن و عترت مي باشد; ولي اهل سنت از آنان پيروي نمي كنند; به همين جهت بين شيعه و اهل سنت در معارف اسلامي و احكام شرعيه مانند: وضو، نماز و... تفاوت هايي وجود دارد كه در اين باره (اختلاف معارف و احكام شرعي كتاب هاي مستقلي نوشته شده كه كتاب "الخلاف مرحوم شيخ طوسي ; بحوث في الملل والنحل آية الله جعفر سبحاني الفقه المقارن للاحوال الشخصية بين المذاهب الاربعه السنية والمذهب الجعفري بدران ابوالعينين بدران و... از جمله آن ها است

اختلاف ميان اهل تسنن و تشيع در چيست ؟

پرسش

اختلاف ميان اهل تسنن و تشيع در چيست ؟

پاسخ

ريشه اساسي اختلاف آن است كه اهل تسنن به سيره خلفا روي آورده و حتي اجتهادات آنان در برابر نصوص ديني را حجت مي دانند، لذا حتي درمواردي كه سيرة خلفا برخلاف ظاهر قرآن يا پيامبر باشد، به آن عمل مي كنند.

مثلاً در باب وضو، مسأله چگونگي شستن دست ها نيز از سويي بازگشت به ترديد در سيره پيامبر مي كند و از سويي به تفسير آيه شريفه : «فاغسلواوجوهكم وايديكم الي المرافق بر اساس رواياتي كه سيره پيامبر(ص راتوضيح داده اند نحوه شستن دست ها توسط آن حضرت از بالا به پايين بوده كه مطابق روند طبيعي جريان آب است و كلمه «الي كه در آيه آمده به عنوان منتهاي غايت ذكر شده است يعني حد نهايي شستن دست ها را بيان فرموده است ليكن بنا به تفسير اهل تسنن «الي در آيه بيانگر جهت شست و شواست

وجه اصلي افتراق برادران شيعه و سني از نظر مذهب آن است كه شيعيان در فقه و نيز اصول اعتقادي خود پيرو مكتب اهل بيت مي باشند ولي برادران اهل سنت در اين زمينه از فقيهاني غير از اهل بيت نيز تبعيت مي كنند. همين امر موجب آن گرديده كه تفاوت هايي از عملي نيز در احكام بروز نمايد.

پس از پيامبر اكرم 6 افراد زيادي به عنوان صحابه و يا تابعين از آن حضرت نقل حديث مي كردند. اين نقل ها سرآغاز شكل گيري فقه و مكاتب فقهي بوده است

متأسفانه به دليل فاصله گرفتن حكومت و خلافت پس از پيامبراكرم 6 اين حكومت ها بنا به دلايل سياسي به ترويج افراد و مكاتبي كه متفاوت با مكتب اهل بيت بود همت گماشتند تا

آن جا كه حتي قرن هاي بعد همه مذاهب فقهي ديگر رسميت يافتند، ولي مكتب اهل بيت رسميت نيافت

درگيري مداوم شيعه با حكومت هاي اموي و عباسي و عثماني نيز مزيد برعلت گرديد. از همين رو مي بينيم مذهب حنفي ترويج مي شود ولي مذهب استاد ابو حنيفه مسكوت مي ماند.

اگر ائمه دائماً از مظلوميت خود سخن رانده اند يكي از مظاهر آن همين مسأله بوده است

لازم به ذكر است ابو حنيفه تنها از امام صادق 7 اخذ حديث و علم ننموده بلكه طرق ديگري نيز براي اخذ حديث داشته است

در اين زمينه ر . ك :

1- آنگاه هدايت شدم تيجاني 2- چرا شيعه شدم رازي 3- شبهاي پيشاورسلطان الواعظين 4- اديان و مذاهب جهان نبي حسيني 5- تاريخ فقه صدري 6- ادوار فقه محمود شهابي 7- اصحاب صحاح ستّه صالحي 8- يادنامه شيخ طوسي

وجوه اصلي افتراق شيعه و سني در چيست و چرا با اينكه علماء اهل سنت شاگردان ائمه (ع ) بودند از ائمه جدا شدند؟

پرسش

وجوه اصلي افتراق شيعه و سني در چيست و چرا با اينكه علماء اهل سنت شاگردان ائمه (ع ) بودند از ائمه جدا شدند؟

پاسخ

وجه اصلي افراق برادران شيعه و سني از نظر مذهب آن است كه شيعيان در فقه و نيز اصول اعتقادي خود پيرو مكتب اهل بيت(ع) مي باشند ولي برادران اهل سنت در اين زمينه از فقيهاني غير از اهل بيت(ع) تبعيت مي كنند. همين امر موجب آن گرديده كه تفاوت هايي از عملي نيز در احكام بروز نمايد.

پس از پيامبر اكرم(ص) افراد زيادي به عنوان صحابه و يا تابعين از آن حضرت نقل حديث مي كردند. اين نقل ها سرآغاز شكل گيري فقه و مكاتب فقهي بوده است.

متأسفانه به دليل فاصله گرفتن حكومت و خلافت پس از پيامبر اكرم(ص) اين حكومت ها بنا به دلايل سياسي به ترويج افراد و مكاتبي كه متفاوت با مكتب اهل بيت(ع) بود همت گماشتند تا آن جا كه حتي قرن هاي بعد همه مذاهب فقهي ديگر رسميت يافتند، ولي مكتب اهل بيت رسميت نيافت.

درگيري مداوم شيعه با حكومت هاي اموي و عباسي و عثماني نيز مزيد بر علت گرديد. از همين رو مي بينيم مذهب حنفي ترويج مي شود ولي مذهب استاد ابو حنيفه مسكوت مي ماند.

اگر ائمه(ع) دائما از مظلوميت خود سخن رانده اند يكي از مظاهر آن همين مسأله بوده است.

لازم به ذكر است ابو حنيفه تنها از امام صادق(ع) اخذ حديث و علم ننموده، بلكه طرق ديگري نيز براي اخذ حديث داشته است.

در اين زمينه ر . ك :

آنگاه هدايت شدم تيجاني چرا شيعه شدم رازي

شبهاي پيشاور سلطان الواعظين اديان و مذاهب جهان نبي حسيني

تاريخ فقه صدري ادوار فقه محمود شهابي

اصحاب صحاح ستّه صالحي

يادنامه شيخ طوسي {J

تشيع و تسنن چيست و كدام كاملترند

پرسش

تشيع و تسنن چيست و كدام كاملترند

پاسخ

اما اين كه تشيع و تسنن چيست؟ چگونه پديد آمده اند؟ كدام يك كامل تر است؟ مباحثي بسيار طولاني از جهت مفهوم شناختي، تاريخي و كلامي مي طلبد. قطعا بحث مستوفا در اين زمينه، از حوصله اين نوشتار خارج است.ازاين رو به ناچار به طور فشرده نكاتي را به آگاهي مي رساند. قبل از هر چيز بايد اين نكته را يادآور شد كه اين كه نوشته ايد: «دلايلي بنويسيد، نه ديدگاه اهل سنت و اهل شيعه» در واقع مطلبي ناشدني است. اگر اين طور باشد، پس رأي و ادله چه كساني نقل شود؟ آيا آراي مستشرقان غربي؟ آنچه مهم است اين كه به طور واقع بينانه، بايد به منابع وادله طرفين نگريست و منصفانه و بدون تعصب، در آن داوري كرد. البته همان طور كه گفته شد، مستندات و مطالب علماي شيعه، معمولاً در متون معتبر اهل تسنن نيز وجود دارد و اگر آنان به درستي و با كنار زدن حجاب تعصب در آنهابنگرند، مطالب بسياري برايشان روشن خواهد شد.

الف - بررسي مفهوم شناختي و تاريخي

_ «تسنن» نيز در لغت به معناي «سنت گروي» است.

2_ كلمه «تشيع» در لغت به معناي «پيروي» است و «شيعه»؛ يعني، «پيرو».

اگر صرفا به معناي لغوي تسنن و تشيع، نظر افكنيم و بار اصطلاحي آن را در نظر نگيريم، همه اهل تسنن، شيعه اند وهمه اهل تشيع، سني؛ زيرا اهل تسنن نيز پيروند؛ اما پيرو چه چيز؟ و همه شيعيان، نيز اهل سنت و پيرو سنت مي باشند، اما كدام سنت؟ اين جا است كه بايد قدري دقيق تر شد و معناي دقيق اصطلاحي را - كه حقيقت اين دوگروه را مي نماياند و

فرق آن دو را روشن مي سازد - به دست آورد. ناآگاهي از حقيقت اين دو مفهوم، موجب خلط ومغالطه بسياري شده است، تا آن جا كه برخي خيال مي كنند «تسنن»؛ يعني، پيروي از سنت پيامبر(ص) و «تشيع»؛يعني پيروي از ائمه اهل بيت(ع) اما آيا به راستي اين معنا درست است؟ و اگر درست نيست حقيقت مسأله چيست.در جواب اين پرسش گفتني است كه:

_ معناي واقعي «تسنن» و آنچه اهل سنت به آن معتقداند، مجموع سنت و ميراث گفتاري و كرداري «پيامبر وخلفاي راشدين» است. حامد الگار (يكي از اسلام شناسان برجسته اهل سنت و استاد دانشگاه بركلي آمريكا) روي اين مسأله انگشت نهاده و پس از اشاره به قرآن مجيد و سنت پيامبر(ص) مي گويد: «... و براي ما سني ها، تمام ميراث خلفاي راشدين [هست و ما] با استفاده از اين همه منابع اصيل، مي توانيم همه مشكلاتمان را حل كنيم»، (كتاب نقد 2 و 3- دين و دنيا، بهار و تابستان 76، ص 118 - 119).

اكنون اين سؤال پديد مي آيد كه:

اولاً، به چه دليل ميراث و سنت خلفا در كنار سنت پيامبر و جزو مصادر تشريع قرار گرفته و معتبر شمرده شده است؟

ثانيا، اگر تعارض بين سنت پيامبر و سنت و سيره خلفا پديد آيد، كدام يك مقدم است؟ با كمال تأسف مي بينيم كه الگار و ديگران، به صراحت مي گويند كه «تمام ميراث خلفاي راشدين». بنابراين اگر در موردي روش يكي از خلفا،برخلاف سنت پيامبر(ص) بود، بر اساس ديدگاه فوق، سنت خلفا مقدم شمرده مي شود و نمي توان آن را كنار گذاشت.هم چنين با كمال تأسف مي بينيم كه ميزان پاي بندي برادران اهل سنت به سنت خلفا، خيلي جدي تر از

پيروي از سيره پيامبر(ص) است. از همين رو اجتهادات خليفه را در مقابل نصوص معتبر، مقدم مي انگارند؛ در حالي كه اجتهاد درمقابل نص جايز نيست!!

مرحوم علامه سيد شرف الدين در كتاب «النص والاجتهاد»، هفتاد مورد از مواردي را كه خليفه دوم برخلاف نص قطعي و سيره و سنت پيامبر(ص) دست به اجتهاد زده است برمي شمرد و با كمال تأسف برادران اهل سنت، در اين موارد سنت خليفه را بر سنت پيامبر(ص) مقدم داشته و به آن عمل مي كنند؟! از همين رو مي توان تسنن را «مكتب خلفا» ناميد.

براي آگاهي بيشتر در اين زمينه ر.ك:

1_ اجتهاد در مقابل نص سيد شرف الدين

2_ انديشه هاي اسلامي در ديدگاه دو مكتب علامه عسكري، ترجمه: دكتر جليل تجليل

_ «تشيع» پيروي از حقيقت اسلام ناب است، كه از قرآن و سنت پيامبر(ص) به دست مي آيد و اين پيروي پس ازرحلت پيامبر(ص)، در پيروي از امام علي بن ابيطالب(ع) و سپس ديگر ائمه معصومين(ع) تجلي مي يابد و چون شيعه پس از پيامبر اكرم(ص) از پيروي مكتب خلفا دست برداشته و به پيروي از حضرت علي(ع) و ائمه اهل بيت(ع)پيوسته است، او را «شيعه علي(ع)» يا «شيعه اهل بيت(ع)» مي نامند. در اين جا توجه به چند نكته لازم است:

اولاً، كلمه «شيعه» را براي اولين بار و به كرات، خود پيامبر اكرم(ص) در مورد پيروان حضرت علي(ع) به كار برده اندو آنان را در اين باره ستوده اند؛ تا آن جا كه خطاب به حضرت علي(ع) مي فرمودند:«انت و شيعتك علي منابر من نور؛ [اي علي [تو و پيروانت [البته مقصود پيرو و شيعه حقيقي است] بر منبرهاي نور قرار داريد.

ثانيا، پيروي از اهل بيت(ع) به دستور خود پيامبر(ص) و

مبتني بر وصاياي مكرر آن حضرت بوده و در واقع پيروي از سنت خود رسول اكرم(ص) است. بنابراين تشيع؛ يعني، تسنن حقيقي و ناب. در همين رابطه دكتر تيجاني سماوي كتابي نگاشته است به نام «الشيعة هم اهل السنة» كه به فارسي به نام «اهل سنت واقعي كيست» ترجمه شده است.

ثالثا، پيروي از اهل بيت(ع) تا آن جا است كه با قرآن و سنت قطعيه پيامبر(ص) مطابقت داشته باشد. ازاين رو هيچ يك از ائمه(ع) به چيزي برخلاف قرآن و سنت پيامبر(ص) دستور نداده اند و خود آنان فرموده اند: «اگر چيزي برخلاف آنها از ما نقل شد به ديوار بزنيد و بدانيد كه ما آن را نگفته ايم». حال خود قضاوت كنيد كه كدام يك از اين دو مكتب،اصيل تر است.

از آنچه گذشت علاوه بر جنبه مفهومي، مسأله تاريخي و چگونگي پيدايش تشيع و تسنن نيز روشن شد. به عبارت ديگر تشيع و تداوم پيروي راه پيامبر(ص) در راه اهل بيت(ع) خلاصه مي شود و اين مسأله در سخنان خود پيامبراكرم(ص) ريشه دارد. ازاين رو پس از رحلت آن حضرت، مسلمانان به دو گروه تقسيم شدند:

1_ پيروان مكتب خلفا (اهل تسنن)،

2_ پيروان اهل بيت(ع) بنا به دستور پيامبر اكرم(ص) (تشيع).

براي آگاهي بيشتر ر.ك:

1_ شيعه در اسلام علامه طباطبايي

2_ بررسي مسائل كلي امامت ابراهيم اميني

3_ الحضارة الاسلامية جعفر سبحاني

4_ تشيع مولود طبيعي اسلام شهيد سيد محمد باقر صدر

- كدام يك كامل تر است؟

بهتر است پاسخ اين سؤال را از قرآن بشنويم. قرآن مجيد مي فرمايد: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دنيا»؛ امروز دين را براي شما كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم (به حد نهايي آن رساندم)

و راضي شدم كه اسلامدين شما باشد(مائده، آيه 3).

آيه ياد شده در روز غدير خم و پس از معرفي حضرت علي(ع) به عنوان جانشين پيامبر(ص) نازل گرديد و معناي آن اين است كه تا پيش از اعلام ولايت اميرالمؤمنين(ع) - كه بهترين استمرار دهنده راه پيامبر(ص) است - دين ناقص بود و نعمت خدا تمام نگشته و هنوز رضايت خاطر الهي فراهم نشده بود. افزون بر آن، اين همه ميراث عظيم علمي درباب معارف، فقه و ديگر مسائل اسلامي - كه از اهل بيت عصمت و طهارت(ع) به يادگار مانده و اقيانوس بي كران ازدانش و معرفت را در اختيار بشر قرارر مي دهد - قابل مقايسه با فرهنگ ديگر مذاهب اسلامي نيست. از امام علي(ع)فقط در مدت پنج سال خلافت با آن همه دشواري ها، كتاب عظيمي مانند «نهج البلاغه» پديد آمد كه نه تنها جهان اسلام را متحير و شگفت زده ساخته است؛ بلكه براي تمام بشريت فوق العاده زيبا و شگفت انگيز است. آري شيعه مفتخر به پيروي از امامي است كه همه جهانيان، او را مي ستايند و هر كجا سخن از علم، عرفان، زهد، شجاعت، عدالت،آزادگي، رادمردي و... است، نام مباركش چون خورشيد مي درخشد و بسياري از مسيحيان چون جرداق، زيدان،شكيب ارسلان، كتاني، ولتر و... شخصيت او را با برترين عبارات و واژه ها مي ستايند. اما جاي اين پرسش هست كه دربرابر نهج البلاغه امام علي(ع)، خلفا كدامين ميراث علمي را به يادگار نهاده اند؟ و اگر آنان چيزي در اين زمينه دارند،چيست و كجا است؟

- آيا اين كه خليفه دوم بارها و بارها در حل مسائل به امام شيعيان مراجعه مي كرد و از آن حضرت جواب سؤال هايش را

مي گرفت و خود بيش ازهفتاد بار مي گويد: « لولا علي لهلك عمر»؛ اگر علي نبود هر آينه عمر هلاك مي شد» دليلي بر كامل تر بودن مكتب اهل بيت(ع)نيست؟

- آيا اين كه طنطاوي دانشمند بزرگ اهل سنت، صحيفه سجاديه امام سجاد(ع) را فوق كلام بشر مي خواند، نشانگر برتري مكتب اهل بيت(ع)نيست؟

- آيا اين كه بسياري از راويان صحاح اهل سنت، از شيعه مي باشند و ده ها نفر از آنان را علامه سيد شرف الدين در «المراجعات» معرفي كرده اند،نشانه تفوق علمي مكتب اهل بيت(ع) نيست؟

- آيا اين كه همه اهل سنت بر عظمت و بزرگي و فضائل امامان اهل بيت(ع) اتفاق نظر دارند و هيچ كس تاكنون كمترين انتقادي نتوانسته است به آنان وارد كند، نشانگر برتري مكتب اهل بيت(ع) نمي باشد؟

- آيا اين كه همه ائمه بزرگ اهل سنت مانند:

فرق اساسي بين شيعه و سني چيست ؟

پرسش

فرق اساسي بين شيعه و سني چيست ؟

پاسخ

البته اهل سنّت فرقه ها و گروهاي مختلفي هستند كه هر كدام داراي عقايد مخصوص به خود مي باشند؛ لكن همه آنها بعد از پيامبر(ص) ابوبكر، عمر و عثمان را خلفاي پيامبر(ص) مي شمارند و حضرت علي(ع) را به عنوان خليفه چهارم قبول دارند. آنها امامان معصوم(ع) را به عنوان جانشينان پيامبر(ص) قبول ندارند؛ گرچه نسبت به آنان احتراممي كنند. پس فرق اساسي و مهم مذهب شيعه با اهل سنت در همين مسأله امامت است.

تفاوت بين عقايد و اعمال شيعه و سني (مانند وضو و نماز) ناشي از چيست ؟

پرسش

تفاوت بين عقايد و اعمال شيعه و سني (مانند وضو و نماز) ناشي از چيست ؟

پاسخ

در ابتدا ذكر يك مطلب به عنوان مقدمه و به صورت كلي لازم است : به اعتقاد شيعه اماميه , هيچ كس جز نبي اكرم (ص ) حق تشريع , تفسير و تبيين احكام الهي را ندارد. پيامبر اكرم (ص ) از طريق اتصال به منبع غيب , از احكام الهي مطلع مي شدند و مأمور به تبليغ اين احكام بودند. پس از پيامبر اسلام طبق نص و تصريح ايشان , ائمه (ع ) براي تبيين احكام الهي (و نه تشريع آن) منصوب شده اند. از جمله طبق حديث مورد اتفاق جميع فرق مسلمين : «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي ما ان تمسكتم بها لن تضلوا ابدا ; دو شيء گرانبها ميان شما باقي مي گذارم : كتاب خدا و اهل بيتم , مادامي كه به اين دو چنگ بزنيد گمراه نخواهيد شد».

اگر ائمه (ع ) حكمي يا كيفيت عملي را بيان مي كنند, صرفا" بيان حكم الهي و نحوه عمل و سيره رسول اكرم (ص ) است و از پيش خود چيزي را تشريع نمي كنند. منشأ پيدايش برخي تفاوت ها در كيفيت نماز و وضو، به دو عامل اساسي برمي گردد:

1- دور شدن از عصر حضور پيامبر اكرم (ص ) و پيدايش سؤالات جديد: با رحلت رسول اسلام , دوران دسترسي به كسي كه مبين حكم الهي بود به سير رسيد. با گذشت زمان و دور شدن از عصر نبي اكرم و پيدايش مسائل و سؤالات جديدي در زمينه هاي مختلف (از جمله در

زمينه مسائل مربوط به نماز و وضو) اهل سنت - كه راه دسترسي به بيانگر حكم الهي را بسته مي ديدند - براي يافتن پاسخ سؤالات خود, با اجتهاد و سليقه خود به پاسخ آنها پرداختند.

اما از ديدگاه شيعه ائمه معصومين , مفسر و بيانگر حكم الهي بعد از نبي اكرم و بنا به سفارش ايشان بودند. آنان تا حدود 250 سال پس از رحلت نبي اكرم , نيز دسترسي به مبين و مفسر احكام الهي داشتند و ائمه (ع ), آنچه را كه حكم الهي بود تبيين مي كردند; مثلا" در مسائلي چون : آيا مي توان با كفش نماز خواند؟ آيا اگر بر روي زمين و محل سجده نمازگزار, چيزي غير از اجزاي زمين (مثل فرش ) فاصله شود, مي توان بر آن سجده كرد يا نه ؟ آيا خواندن سوره هايي كه سجده واجب دارد در قرائت نماز جايز است و..., در حالي كه اهل سنت در اين امور به فهم و رأي خود استناد كرده اند.

2- تغييرات و تشريعاتي كه از سوي خلفا, پس از رحلت رسول اكرم (ص ) صورت گرفت - مانند مسأله تكتف (دست بسته نماز خواندن ), عموما" از زمان عمر خليفه دوم مرسوم شد. به عنوان نمونه وقتي اسيران فارس را نزد وي آوردند, آنان مقابل عمر دست بسته ايستادند. وي علت اين عمر را جويا شد, گفتند ما مقابل اميران و بزرگان خود به جهت احترام اين گونه مي ايستيم . عمر از اين نحوه اظهار ادب خوشش آمد و گفت خوب است ما هم در مقابل خداوند در نماز اين گونه بايستيم (مستند العروه

الوثقي , آيت الله خويي , ج 4, ص 445 - جواهرالكلام , ج 11, ص 19).

در مسأله وضو آمده است كه وضوي همه ي مسلمانان تا خلافت عثمان صورت واحدي داشته و مانند وضوي كنوني شيعه بوده است . اين مسأله با آيه قرآن نيز تطبيق دارد كه مي فرمايد: «وامسحوا برؤوسكم و ارجلكم» (مائده , آيه 6)

در اين آيه خداوند امر به مسح سر و پاها نموده است , در حالي كه اهل تسنن پاها را مي شويند, علت تغيير وضو اين بود كه عثمان در اواسط دوران خلافت خود نسبت به چگونگي وضوي پيامبر گرفتار ترديد شد, او سپس وضوي پيامبر را به شكلي كه اكنون در ميان اهل سنت مرسوم است اعلام نمود. اين قضيه مورد مخالفت بسياري از صحابه پيامبر واقع شد, لكن حكومت اموي بنا به اغراض سياسي در نقاط مختلف اسلامي شيوه عثمان را تبليغ كردند و جوي به وجود آوردند كه برخي از صحابه جرأت مخالفت با روش دستگاه حاكم را نداشت و در نتيجه اين گونه وضو گرفتن رواج يافت .

براي آگاهي بيشتر ر . ك : وضوء النبي من خلال ملابسات التشريع , علي الشهرستاني , نشر مشعر.

انگيزه مامون از اصرار نسبت به مسألة خلق قرآن كريم چه بود؟

پرسش

انگيزه مامون از اصرار نسبت به مسألة خلق قرآن كريم چه بود؟

پاسخ

نگارنده تا كنون سرّ اصرار مأمون را نسبت به مسألة خلق قرآن، به دست نياورده است. در اين جا دو احتمال وجود دارد:

1 _ خليفه از روي ايمان به توحيد و اينكه انديشة عدم خلق قرآن، به توحيد اسلام لطمه وارد مي سازد، وارد ميدان شده و همة پيامدهاي آن را به خاطر يك آرمان معنوي به جان خريده بود. او هرچند براي رياست چند روزه امام معصوم «حضرت رضا(ع)» را شهيد كرد، ولي در مجرمان افرادي پيدا مي شوند كه در مواردي _ آنجا كه با منافع مادي آنان در تزاحم نباشد _ كار خير انجام دهند.

2 _ طرح اين نوع مسائل بي حاصل و مشغول ساختن متفكران و محدثان به اين نوع بحثها، بر غفلت مردم از مسائل اساسي كمك مي كند وانديشة انقلاب و بر اندازي نظام را ناتوان مي سازد، وقتي دل فارغ از مسائل شد، به فكر ثوره و شورش مي افتد، نه به هنگام اشتغال جدي به اين نوع مسائل به اصطلاح بي سروته.

نامههاي چهارگانه اي كه طبري از خليفه نقل كرده، اگر به املاي خود او صورت پذيرفته باشد، حاكي از تسلط خليفه بر آيات قرآن و عمق تعقل در مضامين آنهاست. او در پرتو تأمل در آيات قرآن از طرق مختلف، بر حدوث و مخلوق بودن قران استدلال كرده و مي گويد: گواه بر مخلوق بودن قرآن متعلق جعل (مقصود «إنّا جعلنا قرآناً عربياً» است) قرار گرفتن آن و احاطة لوح محفوظ به آن است («إنّه لقرآن مجيد في لوح محفوظ») و به محدَث («وما يأتيهم من ذكر من ربهم محدث») توصيف شده

و با كلية صفات حدوث توصيف گرديده ( مقصود صفاتي از قبيل :«انزال، عربي، مبارك، نور» و غيره است) و براي او پيش رو و پشت سر تصور شده است. («لايأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه»). احاطة بر چنين آياتي و استدلال با آنها در موقع مناسب بر مقصود، نشانة حافظة توانا و درك فوق العادة نويسندة نامه است، از آنجا كه غالباً نامه هاي خلفا را ديگران تنظيم مي كردند و به امضاي او مي رسانيدند، نمي توان در اين مورد قضاوت قطعي كرد.

نامه سوم مأمون حاكي است كه انديشة عدم خلق قرآن ريشة مسيحي گيري دارد و در پوشش برخورد فرهنگي دو ملت به محيط اسلامي راه يافته است و اين گروه در اين عقيده مقلدان مسيحيانند كه عيساي كلمة الله را قديم مي دانند كه اطرافيان خلافت اموي اين انديشه را مطرح مي كردند و آن را به گونه اي در جامعة اسلامي منتشر مي ساختند.

مناظراتي كه ميان اسحاق بن ابراهيم و سران اهل حديث انجام گرفته، حاكي است كه اهل حديث، به حق افرادي جامد و دور از تعقل و استدلال بوده اند، زيرا به هنگام سؤال از قرآن همگي مي گفتند: قرآن خالق نيست، ولي حاضر نبودند بگويند قرآن مخلوق است و در نتيجه ميان خالق و مخلوق، واسطه اي ثابت مي كردند.

اگر علت پرهيز آنان از اعتراف به مخلوق بودن قرآن اين است كه مبادا دشمنان از آنان سوء استفاده و آن را مجهول بشر بدانند، كافي بود كه بگويند، قرآن مخلوق خداست نه بشر، مجعول مقام ربوبي است، ارتباطي به بشر ندارد.

عمل خليفه بدون شك دور از تعاليم معتزله بوده، زيرا اين گروه به عقيدة خود پرچمدار حريت و

آزادي بودند، هر چند پس از رسيدن به قدرت، اين اصل را زير پا نهادند و اين نوع محاكمه ها، شبيه محاكمه هاي تفتيش عقايد است كه بعدها در غرب پي ريزي شده و هزاران انسان، قرباني اين نوع محاكم گرديدند و در نتيجه گروهي سوخته، گروهي تحويل چوبة دار و گروههاي ديگر به انواع وسايل نابود شدند. (ويل دورانت، عصر ايمان بخش دوم/ فصل 28)

اين نوع اعترافها و اقرارها كه در ساية زور انجام مي گيرد، فاقد ارزش است، مگر اينكه هدف بازداري مردم از گرايش به باطل باشد اصولاً جايگاه عقيده و ايمان، قلب و دل است و زور به آنجا راه ندارد اكراه مي تواند در اندام انسان مؤثر باشد، نه در روح و روان. از اين جهت بايد گفت : هدف خلافت اين بود كه اين گروه در ساية زور، به حدوث قرآن تظاهر كنند و مردم كه از حركتهاي پشت پرده آگاهي نداشتند (به خاطر اعتمادي كه به اهل حديث داشتند) از آنان پيروي كنند و سرانجام، شرك به جامعة اسلامي راه نيابد.

ديدگاه هاي مختلف دربارة مسأله تقدم قدرت بر فعل و يا تقارن آن با فعل و نقد آن چيست؟

پرسش

ديدگاه هاي مختلف دربارة مسأله تقدم قدرت بر فعل و يا تقارن آن با فعل و نقد آن چيست؟

پاسخ

از مسائلي كه معتزله و اشاعره در آنها از يكديگر فاصلة زيادي گرفته اند، مسألة «تقدّم قدرت بر فعل » و يا «تقارن آن با فعل» است و به عبارت ديگر: انسان قادر و توانايي كه كاري را صورت مي دهد، آيا پيش از انجام فعل، قادر و توانا مي باشد؟ آنگاه كار مورد نظر خود را صورت مي دهد، يا اينكه قدرت همزمان با فعل در عضلات و اندام او پديد مي آيد، نه قبل از آن، معتزله از نظرية نخست دفاع مي كنند، در حالي كه اشاعره نظرية دوم را برگزيده و بر آن، اقامة برهان مي نمايند. اينك تحقيق موضوع در ضمن بيان چند مطلب كه به فهم هر دو نظريه كمك مي كند:

1 _ جايگاه اين مسئله باب «قدرت» و «استطاعت» است و چندان ارتباطي به باب «عدل» ندارد، ولي قاضي عبد الجبار از آن در باب «عدل» ياد نموده و علّت عنوان آن را در اين باب چنين گفته است: نظرية دوم (مقارنت قدرت با فعل) مستلزم «تكليف ما لا يطاق» است و آن كار قبيح است و شخص حكيم كار قبيح انجام نمي دهد.

2 _ قدرتي كه دربارة تقدم و تقارن او سخن مي گويند، يكي از دو معني را مي تواند داشته باشد و با يد روشن شود كه كدام يك از اين دو، مورد بحث و نزاع است و دربارة تقدّم و تقارن كدام، سخن مي گويند.

الف _ قدرت: چيزي كه وجود پديده را به هنگام وجود آن ضروري و اجتناب ناپذير مي سازد. به ديگر سخن: قدرت: يعني علّت تام

پديده كه پس از تحقق آن، هيچ نوع حالت انتظاري براي فعل نمي ماند و پديده بدون كوچكترين وقفه تحقّق مي پذيرد.

قاعدة «الشيء مالم يجب لم يوجد» يعني: «پديده تا وجود او به حد ضرورت و لزوم نرسد، جامه وجود نمي پوشد» ناظر به قدرت به اين معني است، زيرا چنين قدرتي است كه به پديده لزوم و وجوب مي بخشد، و اين كار جز با بستن تمام راههايي كه وجود پديده را تهديد مي كند، صورت نمي گيرد.

ب _ قدرت به معني « توانستن» يعني اقتدار بر انجام كار در برابر كسي كه توانايي آن را ندارد. اگر مي گوييم خياط مي تواند لباس بدوزد و يا بنّا خانه بسازد، مقصود از قدرت در اين دو مورد، اين است كه: چنين افرادي پس از آموزشهاي لازم، توانايي آ نرا دارند كه اگر مثلاً پارچه در اختيار آنان قرار گيرد آن را به صورت جامة مورد دلخواه طرف در آورند، در مقابل كساني اين توانايي و آمادگي را ندارند.

قادر و توانا به اين معنا را چنين تعريف كرده اند: «إن شاء فعل وإن لم يشأ لم يفعل» بخواهد انجام مي دهد و نخواهد انجام نمي دهد.

اكنون بايد ديد، محل نزاع ميان دو گروه، كدام يك از اين دو معني است.

3 _ قدرت به معني نخست ، متقدّم بر فعل نيست، بلكه پيوسته با فعل همزمان است، زيرا فرض اين است كه ميان چنين قدرت و فعل، جدايي امكان پذير نيست و براي تحقق فعل هيچ نوع حالت منتظره اي وجود ندارد، در اين صورت قدرت، به اين معني، بايد همزمان با فعل باشد، نه متقدّم بر آن و إلّا لازم آن، تخلف فعل ار علّت تام است

و آن امكان پذير نيست.

قدرت به معني دوم كه همان استعداد قريب به فعل است، حتماً متقدّم بر فعل است زيرا قدرت به اين معني، جز مقتضي و علّت ناقص چيزي بيش نيست، و بايد چيزهاي ديگري به آن ضميمه گردد، تا شخص مبدأ فعل گردد، مثلاً يك دوزندة كار كشته، بايد سراغ نخ و سوزن يا چرخ خياطي و پارچة مورد نظر برود تا پس از تهيّه آنها، نقش خود را ايفا كند و تهيه اين مقدمات خود زمان مي برد.

4 _ با توجه به تفسير قدرت، مي توان ميان اين دو گروه به روشني داوري كرد هر چند هيچ يك از دو گروه مقصود خود را دربارة «قدرت» روشن نگفته اند فقط در اين ميان، فخر رازي كه خود از پيروان شيخ اشعري است، توانسته است كه پرده از سيماي حقيقت بر كشد و ميان دو گروه متنازع داوري كند و او اين داوري را در مسئلة «تعلّق قدرت به ضدين» آورده است.

5 _ با توجه به روشن بودن مسأله، نيازي به نقل براهين معتزله نيست. ولي از آنجا كه دلايل اشاعره را بر همزماني قدرت با فعل نقل كرديم، از اين نظر به توضيح برخي از دلايل معتزله مي پردازيم:

الف _ اگر قدرت با فعل همزمان باشد، در اين صورت تكليف كافر به ايمان، تكليف به خارج از اختيار خواهد بود، زيرا اگر قدرت و توان داشت حتماً ايمان مي آورد (زيرا قدرت همزمان با فعل، از آن جدا نمي گردد) از اينكه ايمان نياورده بايد گفت قدرت بر ايمان نداشته است.

ب _ قدرت پيوسته بر ضدين تعلّق مي گيرد، قادر به كسي مي گويند كه فعل و ترك يك

شيء در اختيار او باشد و از درون ملزم به فعل و يا ملزم به ترك نباشد، هرگاه قدرت با فعل همزمان باشد، از آنجا كه قدرت، از فعل جدا نمي شود، بايد در كافري كه مكلّف به ايمان است در يك لحظه، ايمان و كفر گرد آيد.(قاضي عبد الجبار: 396)

در استدلال نخست، قدرت مورد بحث، به معني علّت تام گرفته شده است، علّتي كه هرگز از معلول خود جدا نشده و در آن انفصال، امكان پذير نيست.

هر گاه بگوييم شرط تكليف داشتن چنين قدرتي است و آن بايد با فعل همزمان باشد، از عدم تحقّق مكلف به (ايمان و كفر) مي توان كشف كرد كه او داراي قدرت و توان نبوده زيرا اگر دارا بود، حتماً ايمان تحقق مي پذيرفت.

در حالي كه شرط تكليف، داشتن قدرت، به معني دوم است، يعني آمادگي براي انجام تكليف و چنين شرطي در تمام كافران موجود است و نپذيرفتن ايمان، دليل بر نبودن آن نيست در اين صورت اشعري مي تواند، وجود چنين قدرتي را شرط تكليف دانسته و پيوسته آن را با تكليف همراه بداند هر چند فعل از او سر نزند و كوچكترين تالي فاسدي بر تقارن قدرت با فعل به اين معني، مترتب نمي شود.

اگر اساس استدلال نخست ، تفسير قدرت به معني علّت تام است، اساس استدلال دوم، تفسير قدرت به معني «مقتضي» و علت ناقص است، زيرا قدرت به معني اقتضاء است كه صلاحيت تعلّق بر ضدين را دارد نه علّت به معني علّت تام، زيرا آن فقط به يك طرف توجه پيدا مي كند و در اين صورت تالي فاسدي كه در استدلال قاضي است، بر اين تفسير

متوجه نمي شود، زيرا لازمة چنين قدرتي، وجود ضدين (ايمان و كفر) نيست و قدرت به معني استعداد، مستلزم وجود دو مقتضي متضاد در آن واحد است، نه دو مقتضي يعني ايمان و كفر.

خلاصه در كلام مستدل دوگانگي روشن به چشم مي خورد از طرفي مي گويد: بايد در آن واحد كفر و ايمان جمع شود و از طرفي مي گويد: قدرت بر ضدين تعلّق مي گيرد، لازم سخن اوّل، تفسير قدرت به علّت تام است و لازم سخن دوم تفسير به علّت تام و استعداد و اقتضاء است.

حق اين است كه پاسخ هر دو صورت مسئله روشن است و همگي مي دانيم كه قدرت به معني استعداد، بر انجام فعل مقدّم است و به قول محقق لاهيجي هر انسان پيش از آنكه برخيزد، خود را قادر به آن مي انديشد، و پيش از راه رفتن خود را توانا بر آن مي انگارد. (شوارق1/441)

6 _ نكته اي كه باقي ماند اين است كه انگيزة اين نزاع چيست و چرا اشاعره بر تقارن قدرت و معتزله بر تقدّم آن اصرار مي ورزند؟ قاضي عبد الجبار در اين جا نكتة آن را روشن كرده است:

«اشاعره اصرار مي ورزند كه بشر فاعل فعل خود نيست و مُحْدِث افعال در حقيقت خود خداست. از اين جهت قدرت خدا را بر فعل مقدّم بر آن و قدرت بشر را مقارن با آن قلمداد مي كنند.» (شرح اصول خمسه،396)

سخن روشنتر اينكه بگوييم اشاعره قدرت متقدّم بشر را مزاحم قدرت الهي دانسته و _ لذا _ از آن سلب تقدّم مي كنند و به تقارن آن اصرار مي ورزند و معتقدند نقش از آن قدرت متقدم است و قدرت همزمان با فعل فاقد نقش مي باشد و

از اين طريق _ به گمان خود _ توحيد در خالقيت را در تمام مراحل حفظ مي كنند.

اصولاً تفاوت شيعه و سني در چيست ؟

پرسش

اصولاً تفاوت شيعه و سني در چيست ؟

پاسخ

تفاوت شيعه و سني با شناختن عقايدشان معلوم مي شود اما عمده اختلاف در موضوع جانشيني پيامبر ( ص ) و امامت امت كه شيعه آن را يك امر مصلحتي و جزئي نمي داند كه بسته به اختيار مردم باشد بلكه ركن دين است كه حتماً بايد از طرف پيامبر ( ص) وبا نص صريح تعيين شوند و داراي ملكه عصمت و منزه از گناهان كوچك و بزرگ باشند و اين مقام به تصريح پيامبر به شخص علي (ع) و 11نفر از فرزندان ايشان مي رسد اما آنها(اهل سنت) قائل هستند هركس به هر طريقي مثل رأي گيري با انتخاب حاكم قبلي به حكومت برسد همانا خليفه مسلمين است مثلاً معنز ميگوئيد : هر كس بخاطر كتاب و سنت قيام كند شايسته اطاعت است كه قريشي باشد بر اجماع امت انتخاب مي شود .

3-شيعه تحت تعليم امامان معصوم است و اهل سنت عمده مباني اعتقادي و فرعي را از اشخاص حداقل قرن بعد از پيامبر مثل ابو حنيفه – احمدبن حنبل – مالك – شافعي ميگيرند لذا از همين رهگذر اختلافاتي در فروعات فقهي و اصول اعتقادي داريم ضمن اينكه در اصل توحيد – نبوت – معاد اصل نماز روزه و مسائل ديگر اشتراكاتي داريم اما مواردي هم مثلاً در صفات خدا – شرائط نبي و مباحثي مثل رجعت و چگونگي نماز وروزه و 000 اختلافاتي داريم .

4-همچنانكه اشاره شد اهل سنت چون اصل به امامت و عصمت اعتقادندارند درنتيجه كليه مسائل اعتقادي و احكام و ساير آموزه هاي مذهب خود را از افراد و غير معصوم

گرفته اند و اما شيعه كليه آموزه هاي ديني را از امامان معصوم فراگرفته اند .

2 كتاب جهت آشنايي

1-كتاب محمدرضا مظفر ( عقايد شيعه ) ترجمه استشهادي

2-كتاب سيد عبدالحيسن شرف الدين ( اجتهاد در مقابل نص ) جهت آشنايي با مسائل شيعه و سني مراجعه فرمايد .

3-ملل و نحل جعفر سبحاني

در مجموع بين مذهب شيعه و سني اشتراكات زيادي وجود دارد و اختلافاتي هم وجود دارد عمده اختلافاتي بين دين و مذهب در بحث جانشيني پيامبر است با اين توضيح كه اهل سنت معتقدند كه جانشيني پيامبر انتصابي است يعني به هر طريقي كه به قدرت برسد كافي است و او امام و خليفه مسلمين است ولي شيعه مي گويد چون پيامبر ( ص) معصوم بودند و اصولاً قاعده كلي اين است كه كسي ميخواهد رهبر الهي جامعه اي باشد بايد بي عيب باشد در همين رابطه جانشينان پيامبر هم بايد معصوم باشند چرا كه مردم بعد از پيامبر قرار است تمام امور ديني و دنياي خود را از امام سؤال كنند لذا بايد معصوم و بي خطا باشد والا شخص جاهل يا پر عيب چگونه ميتواند الگوي ديگران باشد لذا شيعيان معتقدند كه امام را بايد خداوند و پيامبر تعيين كنند .

شيعيان سؤالاتشان را ازكساني مي پرسند كه در زمان حضور كسي را ياري مقابله علمي و تقوايي با آنها نبوده است در حالي كه از خود خليفه اول و دوم صدها بار سؤال كردند و جواب نشنيدند و اهل سنت اصول مذهبشان را از اماماني مثل ابو حنيفه – احمدبن همبل – مالك و شافعي مگيرند كه حدود يك قرن بعد پيامبر تازه

به دنيا آمدند و بعضي مثل ابو حنيفه سر كلاسهاي امام صادق حاضر ميشود و علم ميآموخت با توجه به همين نوع تقليد يعني تقليد از معصوم و استاد ميكند و ديگري تقليد از غير معصوم و شاگردي مي كند لذا اختلافات بين شيعه و سني بيشتر شده است .

منظور از تشبيه و تجسيم چيست ؟

پرسش

منظور از تشبيه و تجسيم چيست ؟

پاسخ

عقيده تشبيه و تجسيم اين است كه شخص خداوند را شبيه به خلق و داراي جسم بداند. اين عقيده كفر و منافي با توحيد است. عده اي از اهل سنت چنين عقيده اي داشته اند.{J

شيعه و اهل سنت در چه مواردي با هم اختلاف دارند و ريشه اين اختلافات در چيست؟

پرسش

شيعه و اهل سنت در چه مواردي با هم اختلاف دارند و ريشه اين اختلافات در چيست؟

پاسخ

دين اسلام مجموعه اي از آموزه ها در سه بخش 1. عقايد 2. اخلاق 3. احكام (دستورات عملي) است شيعه و سنّي، در اصول عقايد، كه شرط مسلماني است، يعني در پذيرش اصل توحيد و نبوت و معاد و همچنين در حقانيت قرآن كريم و كعبه به عنوان قبله واحد مسلمين و نيز در بسياري از اصول اخلاقي و احكام، با هم اتفاق نظر دارند. اما در چگونگي برخي معارف ديني و بسياري از جزئيات و شاخه هاي مسائل مربوط به هر سه بخش عقايد و اخلاق و به ويژه احكام فرعي شرعي مانند كيفيت اعمال عبادي و احكام عبادي و معاملات، اختلاف نظر و فتوا دارند. منشأ و ريشه ي اين اختلاف نظرها و اختلاف فتاوا به يك اختلاف اساسي و بنيادين بر مي گردد، و آن مسأله «امامت و جانشيني پيامبر اكرم(ص) است. هم از نظر مفهوم امامت «شأن و جايگاه امام» و هم از نظر تعيين مصداق آن. از ديدگاه شيعه، نقش امام كه جانشيني پيامبر است، در دو ناحيه متجلي مي شود:

1. حكومت و اداره ي جامعه

2. مرجعيت ديني، يعني تبيين و تفسير معصومانه ي آموزه هاي دين در سه بخش عقايد و اخلاق و احكام. بر همين اساس، امامت از ديدگاه شيعه منصبي الهي است و امام كسي است كه از سوي خداوند و بر زبان نبي اكرم، منصوب شده باشد.

شيعيان با استناد به ادله متعدد از قرآن و عقل و سنت معتقدند كه علي(ع) و يازده فرزند ايشان از ناحيه خداوند و با ابلاغ به پيامبر(ص) به اين مقام منصوب شده اند.

بنابراين، پذيرش امامت ائمه معصومين(ع) از سوي شيعه تنها به معناي جانشيني آنان از نبي اكرم در مسأله حكومت و اداره ي جامعه نيست بلكه جلوه ي مهم ديگري نيز دارد و آن اينكه آنان، پس از نبي اكرم(ص) مهمترين منبع و مأخذ برخوردار از عصمت، براي كسب حقايق ديني و تعاليم اسلامي اند. اما اهل سنت كه خلافت و جانشيني پيامبر اكرم را در مسأله حكومت و اداره ي جامعه خلاصه مي كنند، به ترتيب به خلافت ابوبكر و عمر و عثمان و علي(ع) معتقدند و در ناحيه ي مرجعيت ديني و فراگيري آموزه هاي ديني به منابع ديگري از جمله قول صحابه پيامبر و احكام ظني عقل همچون قياس و استحسان پناه برده اند. بنابراين، اگر در ناحيه ي جزئيات مسائل اعتقادي، همچون صفات و افعال خداوند (عدل، تعدد و زائد بودن صفات بر ذات، جبر و تفويض)، صفات انبيا و ويژگي هاي معاد و به ويژه در ناحيه احكام شرعي همچون وضو و نماز و روزه و حج و... اختلاف نظر و فتوا ميان شيعه و اهل سنت وجود دارد، بدين جهت است كه شيعه به سخن و عمل امامان منصوب از ناحيه پيامبر اكرم استناد مي كنند، اما اهل سنت به قول صحابه و اجتهادات مبتني بر قياس و استحسان و... عمل مي كنند. قابل ذكر است كه شيعه براي اثبات امامت علي(ع) و يازده فرزندش، به ادله يقيني متعددي از جمله احاديث متواتر تمسك مي كند. مقصود از حديث متواتر اين است، كه يك سخن يا عمل نبي اكرم(ص)، توسط افراد بسياري زيادي نقل شود، به گونه اي كه براي انسان يقين به صدور آن حاصل شود.

احاديث يوم الانذار، ثقلين، غدير خم، منزلت، مدينه

العلم، از جمله احاديثي است كه به شكل متواتر توسط شيعه و سنّي نقل شده است و بر هر دو نقش و شأن علي(ع) در جانشيني نبي اكرم(ص) دلالت مي كند. بر اين اساس، بسياري از آموزه ها و احكام شرعي كه ا هل سنت به آن معتقدند و بر پايه آن عمل مي كنند مستند نمي باشد و قهرا ممكن است به سبب ناسازگاري با حق و واقع، در جامعه قابل اجرا نباشد و با مشكل مواجه شود.

براي آشنايي بيشتر و مستدل تر با مذهب شيعه و سني ر.ك: شيعه در اسلام، علامه طباطبايي.

عوامل دخيل در ايجاد دو فرقه تشيع و تسنن چه كساني بودند و هدف هر يك از گروهها چه بوده است در صورتيكه هر يك از فرقه ها خود را حق مي دانند.

پرسش

عوامل دخيل در ايجاد دو فرقه تشيع و تسنن چه كساني بودند و هدف هر يك از گروهها چه بوده است در صورتيكه هر يك از فرقه ها خود را حق مي دانند.

پاسخ

فلسفه پديداري فرقه هاي مختلف: تمامي اديان در درون خود فرقه ها و شاخه ها و گرايش هاي گوناگون و بعضا متفاوتي دارند، طرح تفصيلي اين موضوع در دو دين بزرگ يهودي و مسيحي در اينجا امكان نداشته و تنها به ذكر علل پديداري فرقه هاي مختلف در اسلام اشاره مي شود؛ امّا قبل از آن تذكر دو نكته ضروري است اوّلاً اين علل گاهي در پيدايش يك جريان با يكديگر تداخل مي كنند و برخي اوقات هر علتي موجب پديد آمدن گروه خاصي گشته و در مواقعي علتي در مؤسس آن جريان نقش چشمگير داشته و علت ديگري در پيرو و پذيرنده آن مؤثر بوده است.

ثانيا، دو مسأله شاخص و ريشه اي منشأ بسترسازي براي پديد آمدن فرق گوناگون در اسلام گشته است. يكي در نخستين زمان رحلت رسول اكرم(ص) و مربوط به مسأله خلافت و امامت است و ديگري مرتبط با ماجراي حكميّت در جريان جنگ صفين، (نگا: في علم الكلام، احمد محمود صبحي، بيروت دار النهضة، چاپ اوّل، 1405 ق، ج 1، صص 32 _ 34).

اما علل:

1. ضعف فكري و فرهنگي: اصولاً محدوديت قواي ادراكي انسان و عدم توانايي او براي حلّ قطعي همه مسائل اعتقادي، از جمله مهم ترين علل اختلاف انسان هاست، در مواردي كه مسأله به روشني قابل حلّ نيست هر كس به حدس و گمان مي رسد كه ممكن است با حدس و گمان ديگران متفاوت باشد. در اين صورت است كه اختلاف نظرها آشكار مي شود.

حضرت رسول(ص) در مدت كوتاه رسالتش فرصت بيان همه مطالب را براي مردم نيافت؛ از اين رو، لازم بود از سوي رسول خدا(ص) جانشيني همچون او

كه معصوم باشد كار را به عنوان امامت مسلمين و تبيين معارف قرآن و سنت نبوي ادامه دهند ولي چنين نشد. يكي از علل پيدايش غلات را در همين امر مي توان جست، (نگا: بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، بيروت مؤسسة الوفاء، چاپ دوّم، 1983 م، ج 25، ص 288، روايت 44).

2. تعصبات قبيله اي: پس از وفات پيامبر(ص)، مردم به جاي اين كه در مراسم خاكسپاري شركت كنند، هر گروهي مدعي شد كه حق خلافت از آن اوست. بنابر شواهد تاريخي هيچ يك از انصار و مهاجران در تعيين جانشين پيامبر(ص) از قرآن و سنت رسول خدا(ص) يا از مصلحت امت سخن نگفت، بلكه سخن در اين بود كه جانشيني پيامبر حق گروه انصار است يا مهاجر و چون در ميان انصار دو قبيله اوس و خزرج بود اين دو نيز به رقابت برخاستند و به دليل همين مخالفت مهاجران غالب شدند، (نگا: جانشيني حضرت محمد(ص)، ويلفردمادولونگ، ترجمه احمد نمايي، جواد قاسمي و... مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، چاپ اوّل، 1377 ش، صص 47 _ 65 و قيام حسين(ع)، دكتر سيد جعفر شهيدي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، بهمن 1359، صص 26 _ 36).

3. مادي: از منابع تاريخي و روايي معلوم مي شود گروهي بوده و هستند كه مثلاً با جعل مطالب و اخبار غلوآميز و انتشار آن، توجه عده اي را به خود جلب كرده و از مواهب و فضل و بخششهاي مادي آنان بهره مند شوند؛ مانند مغيرة بن سعيد كه در

تمام عمر خود در تلاش بود تا مرام جديدي احداث كرده و گروهي متشكل پديد آورد تا به اهداف مادي و دنيايي خود برسد، (نگا: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم بيروت، دار احياء الكتب العربية، چاپ دوّم، 1385 ق، ج 8، ص 21 و شهرستاني ابوالفتح، الملل و النحل، بيروت، دار المعرفة للطباعة و النشر، چاپ دوّم، بي تا، ص 83). يا برخي براي آن كه مي خواستند در محيط اسلامي راهي براي مباح كردن گناهان و ترك واجبات و فراهم ساختن بساط عيش و عشرت توأم با توجيه شرعي پيدا كنند تا توده هاي ناآگاه مسلمان به آن ايمان آورده آنگاه به كمك همين توده هاي ناآگاه تشكيلاتي به وجود آورده و به اهداف خود كه همان بسط اباحه گري بوده دست يابند. برخي از مورخان ملل و نحل يكي از علل پيدايش فرقه غلات را همين امر دانسته اند، (نگا: الاشعري، سعد بن عبدالله ابن خلف، المقالات و الفرق، تصحيح محمدجواد مشكور، تهران، مركز انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوّم، 1360 ش، صص 51 _ 52).

4. سياسي: سياست بازاني كه بيشتر به اهداف غلط خود مي انديشند براي نيل به مقصود خود از حربه هاي گوناگوني استفاده مي كنند و يكي از اين حربه هاي قوي و كارآمد ايجاد فرق و نحله هاي گوناگون مذهبي است. اينان با به وجود آوردن چنين فرقه هايي يك سلسله مسائل و آموزه هاي دور از ذهن و عقل را وارد جريان مخالف خود مي كردند تا به آن آسيب وارد كرده و آن را در مقابل چشم ديگران ناميمون جلوه دهند. مانند برخي از اخبار در مورد ائمه(ع) كه به دور از حقيقت و واقعيت

است، (نگا: الذهبي، ابي عبدالله محمد بن احمد بن عثمان، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، تحقيق علي محمد البجاوي، دار احياء الكتب العربية، چاپ اوّل، 1382 ق، ج 2، ص 45). يا پديداري فرقه كيسانيه كه پيروان مختار بن ابي عبيده ثقفي تلقي شده اند براي تضعيف ديدگاه و حركت مختار از سوي مخالفانش پديدار شد، (نگا: صفري فروشاني، نعمت الله، غاليان، مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، چاپ اوّل، 1378 ش، صص 83 _ 89).

5. گسترش حوزه جغرافيايي اسلام با فتوحات مسلمانان، به تدريج پيروان اديان و عقايد ديگر وارد حوزه حكومت اسلامي شدند. گروهي از اين افراد كه مسلمان شده بودند به طرح مسائل و مشكلات خود براي مسلمانها پرداختند و آنها كه بر دين خود باقي مانده بودند در اين مسائل با مسلمانان مجادله مي كردند اين مسأله در اواخر حكومت بني اميه و اوائل حكومت عباسيان به دليل ترجمه فلسفه يونان شدت بيشتري گرفت و باعث پديداري برخي از فرقه ها شد. بر اساس گزارش دكتر حسين عطوان، قدريه

ديدگاههاي خود را از تأثيرپذيري يهوديان و مسيحيان مسلمان شده شامي صورت مي دادند، (نگا: فرقه هاي اسلامي در سرزمين شام در عصر اموي، دكتر حسين عطوان، ترجمه حميدرضا شيخي، مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، چاپ اوّل، 1371 ش، صص 31 _ 33 و نيز نگا: تاريخ الجدل، محمد ابو زهرة، قاهره، دار الفكر العربي، صص 76 _ 81 و نيز الميزان، علامه سيد محمدحسين طباطبايي(ره)، موسسة الاعلمي للمطبوعات، ج 5، ص 276).

6. منع حديث، يكي ديگر از عوامل پديداري فرقه هاي گوناگون اسلام شد، زيرا با جلوگيري از ضبط و تدوين حديث كه در واقع ترجمان اصلي

و مفسر حقيقي وحي به شمار مي رفت، اسرائيلياتي وارد آموزه هاي ديني شد و موجب پديداري هرج و مرج در اعتقادات اعمال، اخلاق و آداب و حتي جوهره و كنه دين وارد كرد و اين خود موجب پيدايش بدعت هاي يهودي و مسيحي در آموزه هاي اسلام گرديد، (نگا: معالم المدرستين، علامه سيد مرتضي عسگري، قم، كليه اصول الدين و المجمع العلمي الاسلامي، چاپ ششم، 1416 ق (1996 م)، ج2، ص 57) اين موضوع را به خوبي مي توان در تفاسير قرآن رهيابي كرد، (در اين باب نگا: پژوهشي در باب اسرائليات در تفاسير قرآن، دكتر محمدتقي دياري، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردي، چاپ اوّل، 1379 ش، مجموع كتاب).

اين موارد بخشي از علل پيدايش فرقه ها در اسلام بود.

براي توضيح بيشتر خوب است دانسته شود حديث افتراق امت به گروه هاي مختلف در متون معتبر شيعه واهل سنت نقل شده است. از منابع اهل سنت در «سنن ابي داود» (حديث شماره 3981) آمده است: «... ان رسول اللّه ص) قام فينا فقال الا ان من قبلكم من اهل الكتاب افترقوا اثنتين و سبعين ملة و ان هذه الملة ستفترق علي ثلاث و سبعين. اثنتان و سبعون في النار و واحدة في الجنة...؛... پيامبر خدا(ص) برخاست و فرمود: همانا اهل كتاب پيش از شما به هفتاد و دو فرقه گراييدند و اين امت به زودي هفتاد و سه فرقه خواهد شد. از ميان آنان هفتاد و دو فرقه در آتش اند و يكي در بهشت».

در اين جا بايد توجه داشت كه رستگاري تنها يك فرقه درميان ديگر فرقه ها، امر عجيب و غريبي نيست؛ زيرا راه حق و صراط مستقيم الهي كه پيامبر

اكرم(ص) بدان دعوت فرموده است يكي بيش نيست. پس اگر اختلاف و دگرگوني و چند دستگي پديد آيد، ناشي از بدعت و وارد كردن تعاليم غير ديني در دين است و گريز از بخشي از آموزه هاي ديني است. اكنون اين سؤال پديد مي آيد كه راه شناخت فرقه ناجيه چيست و آنان چه كساني اند؟ عقل و منطق حكم مي كند كه بهترين راه شناخت رستگاران، سخن و تعاليم خود پيامبر است كه از افتراق امت و نجات و فلاح تنها يك گروه از ميان همه گروه ها خبر داده است.

با توجه به روايات رسيده از پيامبر(ص) متوجه مي شويم كه راه رستگاري پيروي از قرآن و اهل بيت(ع) است؛ زيرا قرآن كتاب معصوم و خطاناپذير الهي است. قطعا چنين كتابي مفسر و مجري معصوم مي طلبد و آن همان عترت پيامبر(ص) است؛ زيرا پيامبر(ص) در حجة الوداع و در آخرين وصيت فرمودند: «... اني تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي اهل بيتي ما ان تمسكتم بها لن تضلوا بعدي ابدا و انهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض فانظروا كيف تخلفوني فيهما...؛ من دو چيز گران بها در ميان شما مي گذارم: كتاب خدا و عترت و اهل بيت خويش. تا زماني كه به آن دو چنگ زنيد پس از من هرگز گمراه نخواهيد شد. آن دو از يكديگر جدايي پذير نيستند تا آن كه در حوض (كوثر) بر من وارد آيند.پس بنگريد كه پس از من با آن دو چه مي كنيد»، (بحارالانوار، ج 2، ص 100).

اين حديث به طور متواتر در متون شيعه و اهل سنت يافت مي شود. هم چنين برحسب روايت ديگري پيامبر(ص) فرمودند: «ستفترق امتي علي ثلاثة و سبعين فرقه منها فرقة

ناجية والباقون هالكون. فالناجون الذين يتمسكون بولايتكم و يقتبسون من علمكم ولا يعلمون برأيهم فأولئك ما عليهم من سبيل فسالت عن الائمة فقال عدد نقباء بني اسرائيل؛ به زودي امت من هفتاد و سه فرقه خواهند شد كه تنها يكي از آنها رستگار و بقيه هلاك خواهند شد. نجات يابندگانشان كساني اند كه به ولايت شما (اهل بيت«ع») چنگ زنند واز كردار شما الگو گيرند و به رأي خويش [در مقابل شما ]عمل نكنند...»، (بحارالانوار، ج 36، ص 33، ح 168).

در روايت ديگري نيز آمده است كه پيامبر(ص) به حضرت علي(ع) فرمودند: «يا علي مثلك في امتي مثل المسيح عيسي بن مريم افترق قومه ثلاث فرق فرقة مؤمنون و هم الحواريون و فرقه عادوه و هم اليهود و فرقة غلوا فيه فخرجوا عن الايمان و ان امتي ستفترق فيك ثلاث فرق فرقة شيعتك و هم المؤمنون و فرقة عدوك و هم الشاكون و فرقة تغلوا فيك و هم الجاحدون و انت في الجنة يا علي و شيعتك و محب شيعتك و عدوك والغالي في النار؛ اي علي! مثل تو در امت من همانند مثل عيسي بن مريم است كه امتش سه فرقه شدند: 1- گروه مؤمنان كه حواريون بودند، 2- گروه دشمنان يعني يهود، 3- گروه غلو كنندگان كه از دايره ايمان برون رفتند. همانا امت من نيز در مورد تو سه گروه مي شوند: 1- شيعيان تو كه آنان مؤمنانند، 2- دشمنان كه همان ترديد كنندگانند، 3- گروهي كه در مورد تو غلو مي كنند و آنان حق ستيزند. اي علي! تو و شيعيان و دوست داران پيروانت در بهشتيد ودشمنان و غلو كنندگان در تو اهل دوزخند»،(بحارالانوار،

ج 25، ص 264، ح 4).

ازاين رو درباره اين كه كدام يك از فرقه ها و مذاهب، به سنت پيامبر(ص) نزديكتر هستند. به دلايل مختلف عقلي، روايي و تاريخي مي توان شيعيان دوازده امامي را معرفي كرد. زيرا نزديكترين افراد به پيامبر(ص) كه مطابق سنت او عمل مي كردند امام علي(ع) و حضرت فاطمه(س) و فرزندان ايشان بودند و شيعيان به دنبال پيروي كامل از اين بزرگان هستند و كساني هم چون امام باقر(ع) و امام صادق(ع) كه آگاه ترين مردم به كلام خدا و سنت پيامبر(ص) در عصر بعد از صدر اسلام بودند. شيعيان بيشترين بهره را از احاديث آن دو بزرگوار دارند تا آنجا كه به عنوان مذهب جعفري شهرت يافته اند.

اين گونه شواهد به طور اجمال نزديكي شيعيان به سنت پيامبر(ص) را تأييد مي كند و حتي مي توان گفت شيعيان «اهل سنت واقعي» هستند. ناگفته نماند، نبايد سنت پيامبر(ص) به برخي اعمال ظاهري خلاصه كرد. اگر چه در اعمال ظاهري ديگر مذاهب نيز خلاف سنت بسيار مشاهده مي شود از آن جمله «تكتف در نماز» كه از زمان خليفه دوم آغاز شده است.

براي آگاهي بيشتر ر.ك:

1_ رهبري امام علي(ع) در قرآن و سيره پيامبر (ترجمه المراجعات)، مترجم: سيد محمد سياهپوش

2_ آنگاه هدايت شدم تيجاني سماوي

3_ بررسي مسائل كلي امامت ابراهيم اميني

4_ الغدير علامه اميني

5 _ عتبات الانوار مير حامد حسيني لكنهوي

6_ شبهاي پيشاور سلطان الواعظين شيرازي

چه فرقي ميان شيعه و سني هست؟ چرا بيش تر مردم ايران شيعه هستند، در حالي كه بيش تر مسلمانان جهان اهل سنت مي باشند؟

پرسش

چه فرقي ميان شيعه و سني هست؟ چرا بيش تر مردم ايران شيعه هستند، در حالي كه بيش تر مسلمانان جهان اهل سنت مي باشند؟

پاسخ

مهم ترين تفاوت و به عبارت ديگر مرز جدايي شيعه با اهل سنت ديدگاه اين دو مذهب در خصوص رهبري امت پس از پيامبر(ص) مي باشد با اين بيان كه، آنچه پس از پيامبر(ص) باعث به وجود آمدن دو گروه با دو ديدگاه متفاوت گرديد و مسلمانان را به دو گروه تقسيم كرد. درباره مسأله امامت و رهبري جامعه پس از رحلت نبي مكرم اسلام، در ميان مسلمانان، دو ديدگاه متفاوت ظهور كرد/

عده اي پس از رحلت پيامبر(ص) در حالي كه جنازه آن حضرت بر زمين مانده بود، در سقيفه بني ساعده گرد هم جمع شدند و پس از شور و مشورت و مضروب كردن بزرگ انصار، با ابوبكر بيعت كردند و بدين وسيله انصار را از گردونه قدرت سياسي و رهبري جامعه پس از پيامبر(ص) حذف كردند.{1}

در مقابل، برخي ديگر به خصوص بني هاشم با استناد به سخنان پيامبر(ص) در طول تاريخ بعثت، همچون حديث غديرخم،{2} حديث ثقلين،{3} حديث يوم الانذار،{4} حديث منزلت،{5} و احاديث ديگر و آياتي چند از قرآن مجيد، همچون، آيه ولايت،{6} آيه تطهير،{7}... و رواياتي كه در شأن نزول و تفسير اين آيات وارد شده، بر اين باور بودند كه منصب رهبري و امامت جامعه پس از پيامبر(ص) امري است خطير و از وظايف رسالت شمرده مي شود، به گونه اي كه آن حضرت وظيفه داشته است مصداق اين امر خطير را معين نمايد. آن حضرت نيز در انجام اين وظيفه كوتاهي نكرده و براي خلافت پس از خويش علي بن ابي طالب(ع) را در موارد

مختلف معين و معرفي كرده اند و تكليف امت را پس از خويش مشخص و روشن نموده اند تا دچار اختلاف و انحطاط نشوند/

بدين جهت اين گروه پس از دفن جنازه مطهر پيامبر(ص) با استناد به مستنداتي كه بخشي از آن ذكر شد، پيرامون حضرت علي(ع) گرد آمده و با آن حضرت به عنوان امام خويش بيعت كردند و به نوعي به جريان سقيفه كه خود در آن حضور نداشتند، معترض گشتند. اين گروه اندك، به تصريح تاريخ از همان روز به شيعيان علي(ع) معروف گشتند.

بنابراين مهم ترين اختلاف ميان شيعه و سني همان مسأله امامت است كه هم در خاستگاه بحث امامت و هم در مصداق آن اختلاف دارند. اهل سنت آن را از امور فرعيه شمرده اند اما شيعه امامت را در رديف رسالت و به عبارت ديگر تداوم رسالت و از اصول مي شمارد/

قاضي ايجي درباره امامت مي گويد: «هيعندنا من الفروع»;{8} امامت نزد ما - اهل سنت - از فروع شمرده مي شود/

از مهم ترين اختلاف شيعه و سني كه بگذريم، اختلافات ديگري همچون:

رؤيت باري تعالي، زيادت يا عينيّت صفات يا ذات، اثبات دست و پا براي خداوند از ناحيه اهل سنت، عصمت انبيأ، و مسائل فرعيه فقهي ديگر در ميان شيعه و اهل سنت ديده مي شود؛ اما مهم ترين اختلافات همان است كه ذكر شد/

در پاسخ به علت شيعه بودن اكثر ايرانيان، شهيد مطهري مي گويد:

«حقيقت اين است كه علت تشييع ايرانيان و مسلمان شدن آنان يك چيز است: ايراني روح خود را با اسلام سازگار ديد و گم گشته خود را در اسلام يافت. مردم ايران كه طبعاً مردمي با هوش بودند و به علاوه سابقه تمدن و فرهنگ

داشتند، بيش از هر ملت ديگر نسبت به اسلام شيفتگي نشان دادند و به آن خدمت كردند.

مردم ايران بيش از هر ملت ديگر، به روح و معني اسلام توجه داشتند و به همين دليل توجه ايرانيان به خاندان رسالت از هر ملت ديگر بيش تر بود. و تشييع در ميان ايرانيان نفوذ بيش تري يافت؛ يعني ايرانيان روح اسلام و معني اسلام را در نزد خاندان رسالت يافتند. فقط خاندان رسالت بودند كه پاسخگوي پرسش ها و نيازهاي واقعي روح ايرانيان بود/

آن چيزي كه بيش از هر چيز ديگر روح تشنه ايراني را به سوي اسلام مي كشيد، عدل و مساوات اسلامي بود. ايراني قرن ها از اين نظر محروميت كشيده بود و انتظار چنين چيزي را داشت. ايرانيان مي ديدند دسته اي كه بدون هيچ گونه تعصبي عدل و مساوات اسلامي را اجرا مي كنند و نسبت به آن ها بي نهايت حساسيت دارند، خاندان رسالتند/

خاندان رسالت پناهگاه عدل اسلامي مخصوصاً از نظر مسلمانان غير عرب بودند. اگر اندكي به تعصبات عربي و تبعيضاتي كه از ناحيه برخي خلفا ميان عرب و غير عرب صورت مي گرفت و دفاعي كه علي بن ابي طالب(ع) از مساوات اسلامي و عدم تبعيض ميان عرب و غير عرب مي نمود، توجه كنيم، كاملاً اين حقيقت روشن مي شود»/

معاويه در نامه اي به زياد بن اميه مي نويسد: «مراقب ايرانيان باش! هرگز آنان را با عرب هم پايه قرار مده! عرب حق دارد از آنها زن بگيرد ولي آنان حق ندارند از عرب زن بگيرند»/

از آن جايي كه تفكر شيعي از روز نخست رحلت پيامبر(ص) به كنار زده شد، همواره حاكمان كه تفكر شيعي را در مقابل انديشه اي كه خود ترويج مي كردند مي يافتند، شيعيان تحت

فشار قرار مي دادند. ظلم بر شيعيان در ايام زمامداري بني اميه و بني عباس مضاعف گشته بود. به همين دليل بسياري از علويان و سادات براي حفظ جان خويش به اطراف و اكناف ايران فراري گشتند كه حضور آنان در ايران باعث رواج تفكر شيعي شد.

شيعيان به دليل روح حقيقت جوي خويش با آغوش باز از اين تفكر استقبال كردند و بدين وسيله بذر تشييع در ايران كاشته شد/

البته در كنار حضور سادات و علويان فراري كه امروز قبور صالحان آنان با عنوان امام زاده محل زيارت شيعيان مي باشد، حضور امام هشتم(ع) را نيز نبايد ناديده گرفت كه حضور اين وجود مقدس نقش بسزايي در بسط و گسترش تفكر شيعي داشته است/

خلاصه كلام آن كه علت گرايش ايرانيان به تشييع همان روح حقيقت جويي است كه بذر تشييع در ايران به وسيله شيعيان فراري كه براي حفظ جان خويش به ايران پناهنده گشته بودند، پاشيده شد و حضور امام هشتم(ع) نيز در اين خصوص محور بسط و گسترش مذهب شيعه در ايران محسوب مي شود/

از طرفي از آن جايي كه حاكمان همواره به دنبال سركوب تفكر شيعي و ترويج انديشه مقابل فكر شيعي بوده اند، اكثريت مردم مسلمان به حكم الناس علي دين ملوكهم به تفكر مقابل شيعه گرايش پيدا كرده اند.

براي مطالعه بيش تر مراجعه به كتب ذيل پيشنهاد مي گردد:

1. الملل و النحل، استاد جعفر سبحاني؛

2. اصل الشيعه و اصولها، شيخ محمد حسين كاشف الغطأ/

3. اضوأ علي عقايد الشيعه الاماميه و تاريخهم، استاد جعفر سبحاني/

4. رابطه ايران با اسلام و تشييع، محمدي اشتهاردي/

5. خدمات متقابل اسلام و ايران، شهيد مطهري/

[1].فروغ ولايت، جعفر سبحاني، ص 136/

[2].الغدير، علامه اميني، ج 1، ص 196 به بعد/

[3].صحيح

مسلم، مسلم، ج 4، ص 1873، ح 2408؛ سنن دارمي، ج 2، ص 889، ح 3198 و مسند احمد، ج 7، ص 75، ح 19285/

[4].مسند، احمد بن حنبل، ج 1، ص 159/

[5].قادتنا كيف نعرفهم، محمدهادي حسيني ميلاني، ج 2، ص 11/

[6].سوره مائده، آيه 55/

[7].سوره احزاب، آيه 33/

[8].شرح المواقف، قاضي ايجي، ص 395/

چرا ما «شيعيان» با «اهل تسنن» اختلاف پيدا كرده ايم و سرچشمه اختلاف كجا و از چه زماني شروع شده است؟

پرسش

چرا ما «شيعيان» با «اهل تسنن» اختلاف پيدا كرده ايم و سرچشمه اختلاف كجا و از چه زماني شروع شده است؟

پاسخ

سرچشمه اختلاف و زمان پيدايش آن بحسب ظاهر از آن وقتي است كه رسول اللَّه(ص) در بستر بيماري و در حال احتضار بود و عدّه اي از رجال كه در بين آن ها عمربن خطاب نيز بود، نزد آن حضرت جمع بودند.

در صحيح بخاري هفت روايت با اندك تفاوتي نقل شده كه: رسول اللَّه(ص) در آن حال بيماري فرمود: بياييد و كاغذي بياوريد تا چيزي براي شما بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد، عمربن خطاب گفت: درد بر رسول اللَّه(ص) غلبه كرده است و كتاب خدا نزد ما موجود است و همان كتاب خدا ما را كفايت مي كند، همين كه عمر اين حرف را زد، بين حاضرين اختلاف افتاد و كار به نزاع و خصومت كشيد و هر كس چيزي مي گفت، برخي مي گفتند كاغذ بياوريم تا رسول اللَّه(ص) بنويسد و برخي حرف عمر را مي زدند و همهمه و سر و صدا بالا گرفت، حضرت فرمود: «قُومُوا عَنّي» از نزد من برخيزيد و دور شويد، سزاوار نيست نزد من با هم نزاع كنيد، ابن عباس خارج شد و سخت گريه مي كرد و مي گفت: همه مصيبتها از اينجا شروع شد كه نگذاشتند رسول اللَّه(ص) چيزي بنويسد و بين آن حضرت و آنچه مي خواست بنويسد حائل شدند.

اين روايت در صحيح بخاري در هفت مورد با كمي تفاوت آمده است.

1 - در كتاب «العلم»{1} با جمله: قال عمر: ان النبي(ص) غلبه الوجع و عندنا كتاب اللَّه حسبنا، فاختلفوا... آمده است.

2 - در كتاب «الجهاد و السير»{2} آمده است. در اين روايت است كه: «ابن

عباس زياد گريه كرد به طوري كه ريگها از اشك چشم او تَر شد» نيز در اين روايت است كه حاضرين با هم نزاع كردند: «فتنازعوا».

3 - در كتاب «الجزية و الموادعة»{3} آمده و اين روايت شبيه روايت قبل است.

4 - در كتاب «المغازي»{4} آمده است اين روايت و روايت دوم با كمي اختلاف نقل شده است.

5 - در كتاب «المغازي»{5} آمده و شبيه روايت دوم است.

6 - در كتاب «المرض»{6} آمده و در اين روايت است كه:

«لمَّا حُضِزَ رسول اللَّه(ص) و في البيت رجال فيهم عمر بن الخطاب قال النبي(ص) «هَلُّمَ اكتب لكم كتاباً لا تضلّوا بعده» فقال عمر: ان النبي(ص) قد غلب عليه الوجع و عندكم القرآن حسبنا كتاب اللَّه فاختلف اهل البيت فاختصموا...»

7 - در كتاب «الاعتصام بالكتاب و السنة»{7} آمده است، اين روايت مانند روايت قبل است.

در اينجا از باب نمونه يكي از آن روايات را عيناً مي آورم.

عن ابن عباس قال: «لمَّا خُضِرَ النّبي(ص) و في البيت رجال فيهم عمر بن الخطاب، قال: «هَلُّمَ اَكتُب لكم كِتاباً لَنْ تَضُِلُّوا بَعدَه» قال عُمر: إنَّ النّبي(ص) غَلَبَه الوَجَع و عِنْدَكُم القُرآنُ، فحسبُنا كتابُ اللَّه.

و اختلفَ اَهْلُ البَيتِ. اخْتصَمُوا، فَمنهم من يقول: قَرِّبُوا يَكتب لكم رسول اللَّه(ص) كتاباً لن تَضِلُّوا بَعْدَه، و منهم مَن يقولُ ما قالَ عُمر، فَلَمَّا اَكثَروا اللَّغَطَ{8} و الاخْتلافَ عند النَّبي(ص) قال: «قُومُوا عَنّي» قال عُبيدُ اللَّه: فكان اِبْنُ عَبَّاسٍ يَقولُ: اِنَّ الرَّزيَّةِ ما حالَ بَينَ رَسُول اللَّه(ص) و بَيْنَ اَن يكتُب لَهُم ذلك الْكِتابَ مِنْ اِخْتِلافِهِم و لَغَطِهِم.»{9}

ابن عباس گفت: وقتي رسول اللَّه(ص) در حال احتصار بود، و در خانه [آن حضرت] مرداني بودند و در بين آنها عمر بن الخطاب نيز

حضور داشت، رسول اللَّه(ص) فرمود: بياييد بنويسم براي شما نوشته اي كه بعد از آن گمراه نشويد، عمر گفت: درد بر رسول اللَّه(ص) غلبه كرده و نزد شما قرآن هست، پس كتاب خدا ما را كفايت مي كند، و كساني كه در خانه بودند اختلاف كردند با هم خصومت و دشمني كردند، پس برخي مي گفتند: بياوريد تا رسول اللَّه(ص) كتابي بنويسد، كه بعد از آن گمراه نشويد، و برخي حرف عمر را مي زدند، پس وقتي همهمه و سر و صدا را زيد كردند و نزد آن حضرت اختلاف نمودند، رسول اللَّه(ص) فرمود: «از نزد من برخيزيد» عبيداللَّه [راوي حديث] گويد: پس ابن عباس مي گفت: بدرستي كه مصيبت و همه مصيبتها آن است كه حائل شد بين رسول اللَّه(ص) و بين اينكه براي آنها آن نوشته را بنويسد از جهت اختلاف آنها و همهمه و سر و صداي آنها.

اين روايات در صحيح ترين كتابهاي اهل تسنن است و در مقدمه آن نوشته اند: صحيح بخاري بعد از كتاب اللَّه اجلّ كتب اسلام است «هو اجلّ كتب الاسلام بعد كتاب اللَّه اطلاقاً و اعظمها شأناً».

اين روايات به چند مطلب بسيار مهمّ و غير قابل انكار دلالت دارند:

اول اينكه: رسول اللَّه(ص) كساني را كه دور بسترش جمع بودند و همه مسلمانان را در معرض ضلالت و گمراهي مي ديد و به حاضرين خطاب كرد و فرمود: بنويسم تا شما هرگز گمراه نشويد. «لن تضلّوا ابداً».

دوم اينكه: وقتي نامه رسول اللَّه(ص) نوشته نشد، قهراً حاضرين يعني كساني كه گرد بسترش جمع بودند از ضلالت و گمراهي مصون نماندند، چون آنچه طبق فرموده آن حضرت آنها را از گمراهي نجات مي داد همان نامه بود كه نوشته نشد.

سوم اينكه: اختلاف در همان جلسه

و از همان زمان شروع شد. «فاختلفوا».

چهارم اينكه: نزاع و كشمكش و خصومت و دشمني از همان موقع و در همان جلسه شروع شد.

پنجم اينكه: حرف عمر و سر و صداها پس از آن، چنان رسول اللَّه(ص) را با آن حال بيماري، ناراحت كرد كه فرمود: از نزد من برويد و آنان را طرد كرد، «قُومُوا عنّي».

ششم اينكه: ابن عباس كه خود حاضر و ناظر ماجرا بود و از سويي اهميت آن نوشته را مي دانست و مي فهميد شديداً از وضع پيش آمده گريه مي كند و از حوادث تلخ و تأسف باري كه بعدها دامن گير مي كند و از حوادث تلخ و تأسف باري كه بعدها دامن گير اسلام و مسلمانان مي شود ناراحت است و تصريح مي كند كه همه گرفتاريها، همه مصيبتها از حائل شدن بين رسول اللَّه(ص) و بين نوشتن آن حضرت بوجود آمد.

بنابراين، سرچشمه همه اختلافات، خصومتها، جنگهايي كه بين مسلمانان رخ داد از همين جا سرچشمه گرفت و باعث همه مصائب آن شخص بوده است.

[1]. باب كتابة العلم، ص 25، ح 114.

[2]. باب جوائز الوفد، ص 504، ح 3053.

[3]. باب اخراج اليهود، ص 527، ح 3168.

[4]. باب مرض النبي(ص) و وفاته، ص 754، ح 4431.

[5]. باب مرض النبي(ص) و وفاته، ص 754، ح 4432.

[6]. باب قول المريض، قوموا عنّي، ص 1004، ح 5669.

[7]. باب كراهة الاختلاف، ص 1266، ح 7366.

[8]. اَللَّغَط: همهمه و سر و صداي مبهم، (اقرب الموارد).

[9]. صحيح بخاري، كتاب الاعتصام بالكتاب و السنة، باب كراهية الاختلاف، ص 1266، ح 7366.

فرقه هاي اهل تشيع و اهل تسنن را مختصراً ذكر نماييد/

پرسش

فرقه هاي اهل تشيع و اهل تسنن را مختصراً ذكر نماييد/

پاسخ(قسمت اول)

مسلمانان در ابتدا همگي پيرو پيامبر اكرم بودند، اما پس از پيامبر اكرم اختلافاتي به وجود آمد كه منجر به پيدايش گروه هاي گوناگون شد. در اينجا به طور خلاصه به بررسي برخي مي پردازيم.

گروه هاي كلامي اهل سنت عبارتند از:

1. مرجئه؛

2. قدريه؛

3. معتزله؛

4. اشعريه؛

5. ماتريديه/

مرجئه

به توده مردم مي گفتند كه خلافت بني اميه را پذيرفته بودند.

1. به معناي تأخير چنان كه در فرمايش خداوند متعال به همين معنا آمده است: (قالوا ارجه و اخاه) مهلت بده به او و به تأخير بينداز!

2. به معناي اميد دادن است: اطلاق اسم مرجئه به گروهي به معناي اول درست است؛ زيرا آنها عمل را از نيت و عقيده به تأخير مي انداختند. اما اطلاق كلمه مرجئه به معناي دوم از آن جهت درست است، كه آنها مي گفتند همان گونه كه عبادت كردن با كفر نفعي ندارد، معصيت كردن هم از ايمان نمي كاهد.{1}

معناي ديگري را نوبختي براي مرجئه ذكر كرده است كه مي گويد: ارجأ به معني اميدوار كردن است؛ زيرا اين فرقه اهل كباير را به اداي شهادتين مسلمان مي شمردند و آنان را كافر نمي شمردند و براي همه اميد آمرزش داشتند. مرجئه از مخالفان سرسخت خوارج بودند؛ زيرا خوارج مي گفتند: مسلمانان با ارتكاب گناه كبيره كافر مي شوند. اما مرجئه بر خلاف آنان عقيده داشتند كه مسلمانان با ارتكاب كبيره از اسلام خارج نمي شوند و همين عقيده باعث شد كه سياست خود را بر سكوت بنا نهند و بگويند: اگر امام يا خليفه مرتكب كبيره شود از ايمان خارج نيست و واجب الاطاعه است و مي توان در نماز به او اقتدا كرد.{2}

قدريه

قدريه يا قائلين به تفويض كساني

هستند كه قدرت و استطاعت مستقل براي انسان قائلند و نخستين مروجان اين عقيده معبد جهني (م 80) و بعد از او غيلان و جعد بن درهم مي باشند، اين گروه معتقدند:

«مقصود از قدريگري يا تفويض نفي اراده ازلي خداوند در مورد آن دسته از افعال انسان است كه متعلق تكاليف الهي مي باشند و نتيجه آن اثبات استطاعت و توانايي مستقل براي انسان در انجام كارهاي اختياري و تفويض اين كارها به اراده و قدرت خود اوست، بنابراين نظريه مزبور را مي توان با ويژگي زير بيان نمود.

1. نفي قدر پيشين نسبت به افعال اختياري.

2. نفي مشيت ازلي در مورد افعال اختياري.

3. اثبات استطاعت و قدرت مستقل براي انسان در انجام كارهاي اختياري.

4. تفويض افعال ياد شده به اراده و قدرت مستقل او،{3} و نيز معتقد است طاعت و معصيت و خير و شر فعل بندگان است نه به قضا و قدر.{4}

معتزله

يكي از دانشمندان مي گويد: «از روزي كه مسايل كلامي در محيط اسلامي به صورت ساده مطرح گرديد، مسلمانان به دو گروه تقسيم شدند»/

1. اهل حديث كه آنان را حشويه و سلفيه و حنابله مي نامند. اين گروه عقايد خود را از ظواهر آيات، و قسمت اعظم آن را از حديث مي گيرند، و براي عقل و خرد، ارزشي قائل نمي شوند، و اگر در ميان اين گروه عقايدي مانند تشبيه و تجسيم و جبر و حكومت قضا و قدر بر افعال اختياري انسان، پديد آمده و يا بر رؤيت خدا در روز قيامت اصرار مي ورزند، به سبب احاديثي است كه به آنها اعتقاد دارند.

2. معتزله به عقل و خرد بها و ارزش داده، حديث و روايتي كه با حكم

عقل مخالف باشد را رد مي كنند و عقايد خود را از نصوص قطعي كتاب و سنت و حكم عقل مي گيرند.

اشكالي كه بر آنها مي گيرند اين است كه به عقل بيش از حد، بها مي دهند و چه بسا نصوص فراواني كه در شريعت مقدس آمده به خاطر مخالفت آن با عقل به كنار مي گذارند.{5} ابتداي پيدايش معتزله را يكي ديگر از متكلمان به اين صورت بيان نموده است: در زمان بني اميه و در عهد عبدالملك مروان (65 - 686) قدريه يا معتزله ظهور كردند و با فرقه مخالف خود جبريه و صفاتيه اختلاف داشتند. جبريه معتقد بودند كه بندگان خدا صاحب افعال خود نيستند و خير و شر را به خدا نسبت مي دادند و نسبت آن دو را به انسان امري مجازي مي شمردند، بر خلاف ايشان معتزله يا قدريه طرفدار قدرت و حرمت انسان بودند و آدمي را در كردار و رفتار خويش آزاد مي پنداشتند.{6} اما معتزله داراي پنج اصل مي باشند.

1. توحيد و يكتاپرستي؛

2. عدل يعني خدا شر و فساد را دوست ندارد؛

3. وعده (مژده دادن به بهشت) وعيد (ترسانيدن از عذاب دوزخ)؛

4. منزلْ بين المنزلتين؛

5. امر به معروف و نهي از منكر، يعني وا داشتن مردم به كار نيك و باز داشتن آنان از كار زشت.

اشعريه

اشاعره پيروان يكي از شاگردان ابو علي جبائي به نام علي بن اسماعيل مي باشند. ابوالحسن اشعري (260 - 323) تا سن چهل سالگي در محضر استاد خود ابو علي جبائي به آموختن و روش معتزله مي پرداخت، ولي سرانجام بر استاد خويش اعتراض كرد، روزي در مسأله صلاح و اصلح با وي اختلاف و از استاد خويش جدا گشت و

از اعتزال توبه كرد. اشعري كه تا چهل سالگي از جمله پيروان مكتب معتزله بود، به عقايد معتزله آشنايي كامل داشت لذا ميان عقيده جبر گرايان كه فقط به ظاهر معتقد بودند و از استدلال عقلي و برهاني دوري كردند، و نيز معتزله كه ظواهر قرآن را در صورت مخالفت با عقيده اشعري با تلفيق بين اين دو عقيده، مكتب جديدي را به وجود آورد. در اين زمينه يكي از دانشمندان معاصر در مورد ابتكاري كه اشعري به آن دست زد چنيني مي گويد:

«اشعري به ارايه طرح نويني اقدام نمود كه به گونه اي تضاد موجود ميان عقل گرايي را برطرف نمايد. بدين جهت با هر يك از آن دو گروه هم موافق بود و هم مخالف. با عقل گرايان در اين جهت كه استدلال عقلي در اثبات عقايد ديني، بدعت حرام نبوده بلكه راجح و پسنديده است موافقت نمود، و به تأليف رساله «استحسان الخوض في علم الكلام» مبادرت ورزيد، و اين در حالي بود كه اهل حديث علم كلام و استدلال عقلي را بدعت و حرام مي دانستند. و از طرفي در تعارض عقل با ظواهر، را مقدم داشت، و در نتيجه در بحث صفات ذات و صفات خبريه با عقايد معتزله مخالفت نمود، همان گونه كه اصل تحسين و تقبيح عقلي و متفرعات آن را نيز مردود دانست و هيچ واجب عقلي را نپذيرفت، و در اين زمينه ها با اصل حديث هماهنگ گرديد، و چون نادرست دانستن تأويل و اصرار بر حفظ ظواهر در مواردي با اصل تنزيه و صفات جمال و جلال الهي منافات داشت، با استفاده از استدلال عقلي فرضيه هاي كلامي جديدي را ابداع

نمود، و يا اگر قبل از وي مطرح شده بود به تحكيم آن پرداخت كه اين فرضيه ها عقايد و آراي ويژه وي را در علم كلام تشكيل مي دهند».{7}

ماتريديه

در زماني كه جهان اسلام از اختلاف و تفرقه و درگيري كه بين ظاهرگرايان اهل حديث از يك طرف و معتزله از طرف ديگر رنج مي برد، دو تن از شخصيت هاي علمي و اصلاح طلب دست به اصلاحات زدند كه يكي از آنان ابوالحسن اشعري بود كه در عراق اصلاحات خود را آغاز نمود، و شخصيت ديگر محمد بن محمد بن محمود ابو منصور، تريدي بود كه از ائمه بزرگ كلامي اهل سنت به حساب مي آيد.

او قيام خود را در آسياي مركزي در محله اي در سمرقند آغاز نمود، ولي اين دو شخصيت از همديگر اطلاعي نداشتند. آرأ و نظرات ماتريدي را چنين بيان نموده اند: «ما تريدي با تمام اصول كلامي اشعري مخالفت كرده است و هر چند كه رد بر معتزله نوشته به كلام آن طائفه نزديك تر است، دانشمندان مسايل مورد اختلاف اشاعره و ماتريديه را به سيزده و برخي به چهل رسانيده اند و برخي كه ماتريدي با اشعري است از اين قرار است:

1.حسن و قبح عقلي است.

2.خداوند به كسي تكليف مالايطاق نمي كند.

3.خداوند ظلم نمي كند و عقلا محال است كه ظالم باشد.

4.تمام افعال خداوند مبني بر مصالح است.

5.انسان در افعال داراي قدرت و اختيار است و اين قدرت در پديد آمدن افعال مؤثر است.

6.ايمان كم و زياد نمي شود.

7.در حال يأس از حيات هم توبه مقبول است.

8.توسط حواس خمسه چيزي را درك كردن علم نيست بلكه ذريعه و وسيله علم است.

9.اعاده اعراض ممكن نيست.

اشاعره با تمام اين عقايد مخالفند.{8}

بعضي از دانشمندان

معاصر درباره عقايد ماتريديه چنين مي گويند: «ماتريدي نظام خود را بر دو اصل استوار كرده است يكي تنزيه و ديگري حكمت خداوند. بنابر اصل تنزيه، وي بي آنكه صفات الهي را نفي كند، با همه اشكال تشبيه و تجسم به مخالفت برخواسته است... در مورد اصل ديگر، يعني حكمت الهي، ماتريدي مي كوشيد تا آراي متعارض جبريه از يك سو، و معتزله را از سوي ديگر آشتي دهد و براي انسان حد معيني از آزادي را اثبات كند، بدون اينكه اين امر موجب نفي و انكار مشيت نافذ الهي و قدرت و تقدير او شود.

حكمت عبارت از نهادن هر چيزي در جاي خود است. بنابراين حكمت الهي شامل عدل و فضل او هم مي شود».{9}

مكاتب فقهي

1.حنفي

2.مالكي

3.شافعي

4.حنبلي

گرچه مكاتب فقهي ديگري هم در تاريخ اسم برده شده ولي آنچه كه فعلاً موجود است همين چهار مذهب مي باشد و ما در صدد بيان آنها نيستيم.

مكاتب كلامي اماميه

در ميان مكاتب كلامي اماميه اثناعشريه تنها مكتبي است كه امروز در سراسر جهان از پيروان زيادي برخوردار است و آرأ و نظرات دقيق و مدوني داјΠيكي از فضلاي معǘ՘Ѡدر زمينه كلام اماميه مي گويد: كلام اماميه از روش استدلال عقلي پيروي مي كند و به روي تفكر عقلاني اهميت بسيار قائل است ولي تفاوت آن با كلام معتزله در اين است كه فقط به عقل عادي استناد نكرده و عقل برتر (عقل آموزگاران معصوم كلام) را تكيه گاه خود قرار داده است. و به همين دليل از هر گونه لغزش و انحرافي در تبيين معارف ديني و حل معضلات كلامي مصون مانده و همه جا راه اعتدال (امر بين الامرين) را پيموده است.{10}

از عقايد اماميه چنين ياد

شده است: «اثني عشريه يا دوازده اماميه پرجمعيت ترين فرقه هاي شيعه هستند كه معتقد به دوازده امامند كه از حضرت علي آغاز مي شود و به محمد بن حسن مهدي آل محمد(ص) ختم مي گردد. از همان آغاز ايشان را در مقابل سبعيه يا هفت اماميان، اثني عشريه خواندند. ايشان در صحت شمار ائمه خود كه دوازده تن هستند به آيات قرآني از قبيل (... و بعثنا فيهم اثني عَشَرَ نقيبا);{11} (و قطّعنا هم اثني عَشرْ اسباطاً اُمَما);{12} (ان عدْ الشهور عند الله اثناعشر شهرا...);{13} استناد مي جويند، اما برخي از ادله اماميه بر امامت خاندان عترت عبارت است از وجوب عصمت در امام، زيرا اگر امام، معصوم نباشد اطمينان به وي در ابلاغ احكام سلب مي شود به علاوه ممكن است در امامت و زعامت مسلمين بر خلاف عدالت رفتار نمايد.

پاسخ(قسمت دوم)

2.نصب امام به واسطه رفع فتنه و اختلاف است و چنان چه امام را مردم تعيين كنند اين اختلاف تشديد مي شود.

3.امامت، خلافت از خدا و رسول است كه قهراً بايد توسط خدا و رسول خدا خليفه تعيين شود.

4.سيره رسول اكرم در زمان حيات خود بر استخلاف و تعيين جانشين در موارد غيبت خود از مدينه بود، بنابراين چگونه مي شود آن حضرت براي بعد از خود جانشين تعيين نكند.

زيديه

زيديه از فرق معروف شيعه است و پيرو زيد بن علي بن حسين بن علي هستند. زيد در سال 79 هجري متولد شد در سال 122 هجري وفات يافت. او معروف به زيد شهيد است. زيديه پس از امام حسين(ع) زيد شهيد را امام مي دانند، و امام زين العابدين را پيشواي علم و معرفت مي شمارند نه امام به معناي رهبر سياسي و زمامدار

اسلامي. زيرا يكي از شرايط امام از نظر آنان، قيام مسلحانه بر عليه ستمگران است. زيد در كوفه امامت داشت و از شاگردان و اصل بن عطا پيشواي معتزله بود، از اين جهت پس از وي زيديه پيرو اهل اعتزال شدند و مكتب «معتزله» را پذيرفتند، سپس زيد از كوفه به شام رفت و در رهانه در مجلس هشام بن عبدالملك حاضر شد و با او مكابره نمود، و هشام او را به زندان افكند و پنج ماه در زندان بماند. بعد از آن به مدينه و عراق بازگشت و گروهي از كوفيان او را بر خروج بر امويان برانگيختند و در سال 120 هجري، چهل هزار تن از مردم كوفه كه بيشتر ايشان خوارج و پيروان علي بن ابي طالب بودند با وي بيعت كردند، او مردم را دعوت به كتاب و سنت و جهاد با ستمگران و حمايت از محرومان مي كرد، و درباره غنايم جنگي مي گفت: بايد به عدالت قسمت شود و در رد مظالم اصرار فراوان داشت و سرانجام به دستور يوسف بن عمر ثقفي كشته شد. زيديه امامت را در اولاد فاطمه مي دانند و در غير ايشان كسي را امام ندانند و گويند هر فاطمي كه عالم و زاهد و شجاع و سخي باشد و دعوي امامت كند و خروج نمايد، امام واجب الاطاعه است خواه از اولاد حسن و يا حسين باشد.

ايشان خروج دو امام را در دو قطر از اقطار اسلام كه جامع اين خصال باشند جايز دانند و گويند هر كلام از آن دو در قطر خود واجب الاطاعه هستند. ايشان قائل به عصمت و رجعت نيستند و بر

خلاف اماميه كه قائل به نص جلي مي باشند، زيديه معتقد به نص خفي شدند و گفتند نصي را كه پيامبر درباره حضرت علي فرموده نص خفي يعني تعيين پنهان اوست و آن حضرت بنابر مصالحي راز امامت را به طور پنهان به بعضي از اصحاب خاص خويش فرموده است. از اين جهت خلافت ابوبكر و عمر و عثمان را صحيح دانند. زيديه در مقابل امامت فاضل كه امام علي باشد به امامت مفضول نيز قائلند و گفتند با وجود شخص فاضل تعيين مفضول به امامت جايز است و به همين دليل ابوبكر و عمر و عثمان را كه مفضول بودند امام مي دانند.{14}

سميطيه

يكي از فرق شيعه پيروان يحيي بن محيط هستند كه بعد از امام صادق(ع) به امامت محمد بن جعفر فرزند او قال شده اند و در كتاب ملل و نحل آمده كه امروز اين فرقه در جهان پيرو ندارد و مي گويد: «اين عقيده به رئيس اين فرقه به اسم يحيي بن سميط نسب داده شده و اين فرقه امروزه وجود ندارد نه رسماً و نه اسماً، و شيعه كه به فرق خودشان داناترين از اين گروه در كتب آنها اسمي برده نشده است.{15} و از قول مامقاني نوشته اند: «كه يحيي بن ابي سميط مردي خبيث و در حديث ضعيف بود».{16}

فطحيه

يكي ديگر از فرق شيعه «فطحيه» پيروان عبدالله بن جعفر افطح (وفات 148) هستند و مرحوم شيخ مفيد مي گويد: «عبدالله پس از اسماعيل بزرگ ترين فرزند امام جعفر صادق(ع) ولي منزلت و احترايم در پيش او نداشت»/

چون عبدالله در هنگام وفات پدرش، مهم ترين فرزند بود و در مجلس آن حضرت حضور مي يافت دعوي امامت و جانشيني پدر

كرد. نويسندگان ملل و نحل عقايد اين فرقه را چنين نگاشته اند: «فطحيه قائل به امامت اثناعشراند به علاوه عبدالله افطح فرزند امام صادق(ع) كه او ربا بعد از امام صادق و قبل از امام كاظم امام مي دانند و مرحوم شهيد گفته امامت عبدالله را بعد از امام كاظم و قبل از امام رضا(ع) مي دانند و عبدالله را افطح مي گفتند از آن جهت كه سر پهن داشت، و به قول بعضي پاهاي پهن داشت. عبدالله را افطح مي گفتند از آن جهت در نزد او دانشي نيافتند و نيز چيزهايي از او مشاهده كردند كه سزاوار شأن امام بشود لذا عده اي كه به امامت او معتقد شده بودند برگشتند، جز معدودي كه باقي ماندند، و عبدالله بعد از رحلت پدرش امام صادق(ع) بعد از هفتاد روز مرد و اين گروه را ابوالحسن اشعري عماديه هم ناميده است.{17}

اسماعيليه

اسماعيليه كه آنها قرامط هم گفته مي شود پيروان اسماعيل بن جعفر مي باشند كه امامت اسماعيل را پذيرفته و پس از مرگ او به امامت فرزندش محمد بن اسماعيل گرويدند و امروزه نيز پيروان زيادي در شبه قاره هند و افغانستان و آسياي مركزي دارد، به دو فرقه اسماعيليه خاص و اسماعيليه عام تقسيم مي شدند و در كتب ملل و نحل به اسم هايي از قبيل «باطنيه، تعليميه، سبعيه، حشيشيه»، و قرامطه نيز اشاره شده است.{18}

واقفيه

فرقه ديگر كه در اماميه به وجود آمده است واقفيه مي باشد، دليل نامگذاري اين گروه را چنين ذكر شده: در شيعه اماميه كه قائل به امامت دوازده امام اند مي گويند: امام بعد از موسي بي جعفر فرزندش علي بن موسي(ع) است و آنها ادّله متقن بر اين مطلب دارند،

و هنگام كه امام هفتم رحلت نمود واقفيه قائل به امامت فرزند او علي بن موسي نشدند.{19}

حال كه فرق و گروه هاي كلامي شيعه روشن شد، خوب است توضيح داده شود كه آنهايي كه به اشتباه گاهي يك راوي را رئيس يك فرقه معرفي كرده اند، چنان كه عبدالقاهر بغدادي مي گويد: «اماميه كه مخال زيديه، كيسانيه هستند داراي پانزده فرقه مي باشند: كاميليه، محمديه، باقريه، ناووسيه، شحيطيه، عماريه، اسماعيليه، مباركيه، موسويه فطحيه، اثنا عشريه، هشاميه، زراريه، يونسيه، شيطانيه»;{20} كساني كه اندكي آگاهي از تاريخ حديث و كلامي شيعه داشته باشند، مي دانند كه اينهايي كه عبدالقاهر بغدادي از آنها اسم برده اكثر آنها راويان حديث مي باشند نه رئيس گروه كلامي و بعضي ديگري را اصل در كتب شيعه اسمي از آنها برده نشده و ارتباط به شيعه ندارند.

[1].ملل و نحل، شهرستاني، ابي الفتح محمد بن عبدالكريم، ج 1، ص 162 - 161، طبع 141 بيروت/

[2].مكشور، محمد جواد، طبع آستان قدس رضوي، ص 402 - 403/

[3].جزوه فرق و مذاهب كلامي، علي رباني، ص 6 - 5/

[4].فرهنگ فرق اسلامي، ص 357/

[5].فرهنگ عقايد اسلامي، جعفر سبحاني، ج 4، ص 5، انتشارات توحيد/

[6].فرهنگ فرق اسلامي، محمدجواد شكور، ص 415/

[7].جزوه فرق و مذاهب كلامي، علي رباني، ص 35/

[8].فرهنگ فرق اسلامي، محمدجواد شكور، ص 380/

[9].تاريخ فلسفه در اسلام، ميرمحمد شريف، ج 1، ص 375 - 374، انتشارات دانشگاه/

[10].جزوه مذاهب كلامي، علي رباني، ص 95؛ ملل و نحل، جعفر سبحاني، ج 7، ص 53/

[11].سوره مائده، آيه 12/

[12].سوره اعراف، آيه 160/

[13].سوره توبه، آيه 36/

[14].فرهنگ فرق اسلامي، ص 214 - 216 با كمي اصلاح و نيز فرق و مذاهب كلامي، علي رباني، ص 158/

[15].ملل و نحل، جعفر سبحاني، ج

7، ص 53/

[16].فرهنگ فرق اسلامي، ص 236/

[17].ملل و نحل، سبحاني، ج 7، ص 74 و نيز فرهنگ فرق اسلامي، ص 352 - 353/

[18].همان، ص 54 و نيز جزوه مكاتب اسلامي؛ رباني، ص 133 به بعد و فرهنگ اسلامي، ص 47/

[19].همان، ص 55 و نيز فرهنگ فرق اسلامي، ص 455 - 454/

[20].الفرق بين الفرق، امام عبدالقاهر بن طاهر بن محمد بغدادي، ص 60، دارالمعوفه بيروت، طبع دوم/

رفض چيست؟ و رافضي به چه كسي گفته مي شده است؟

پرسش

رفض چيست؟ و رافضي به چه كسي گفته مي شده است؟

پاسخ

يكي از واژه هايي كه نياز به ريشه يابي و تحقيق دارد، رفض و رافضي است. در طول تاريخ، گروه ها و فرقه هاي اسلامي براي كوبيدن و از صحنه بيرون كردن گروه مخالف خود، همواره از القاب ناپسند و ناشايست استفاده مي كرده اند و متأسفانه عدم آگاهي توده هاي مردم در عصر اموي و وجود سياست هاي خاص حاكمان آن دوره بر اين مسأله دامن زده است. رفض و رافضي از جمله چنين القابي است كه برخي از نويسندگان آن را به شيعه اماميّه نسبت داده اند/

رفض در لغت

رفض به معناي ترك و رها كردن چيزي است: «رفضته اي تركته»؛ رها كننده چيزي را رافضي گويند/

در اصطلاح نويسندگان تاريخ و عقايد در مورد وجوه استعمال اين واژه اختلاف است/

نه ها و خرافات بت پرستي و طاغوت پرستي. به عبارت ديگر بازگشت به آثار و ارزش هاي جاهليت و اين حقيقت را به شخصي به نام عبداله بن سبا و پيروان او نسبت داده اند زيرا وي، امام علي بن ابيطالب(عليه السلام) را پيغمبر مي پنداشت و با اين پندار دين اسلام را رفض نمود/

«اِنّما سَمُّوا الروافضَ لِكونهم رفضُوا الدينَ»؛بدين جهت رافضي گفته اند كه دين را رها كردند/

هستند كه واژه رفض و رافضي از سال 122 ه. ق. در زمان زيد بن علي به كار برده شد. بغدادي مي نويسد: «فرقه زيديّه را رافضي مي گويند».در مفاتيح العلوم، خوارزمي آمده است: «به جماعتي كه با زيد بن علي بيعت كردند و سپس او را رها كردند رافضي گفته شده است»/

هذا المذهب و

أجاز الطعنُ في الصحابه»؛رافضي به گروهي از شيعيان كوفه گفته شده است كه زيد بن علي را رها كردند و از شيخين - ابوبكر و عمر - برائت جستند، سپس اين لقب به كساني كه در برائت آن دو غلو و زياده روي كردند و اجازه طعن در مورد صحابه دادند اطلاق شد/

به مرور زمان اين لقب درباره شيعه اماميه نيز به كار برده شد و در كتاب هاي فِرَق و مذاهب يادداشت گرديد، چنانكه ابوالحسن اشعري مي نويسد: «و اَنّما سمَّوا الاماميهَ رافضهَ لَرِفَضهم امامهَ ابي بكر و عُمر».

ذهبي نيز در الميزان و حافظ در تهذيب رافضي را به كساني اطلاق كرده اند كه شيخين را مورد طعن قرار داده اند/

هُ عليِ و تفضيلُه علَي الصحابهِ فمَن قدّمَه علي أبي بكر و عُمر فهو رافضي غال في التشيع و من لم يُقدمه عليهما فَهُو شيعيُ»؛كسي كه علي را بر ابوبكر و عمر مقدم بدارد رافضي است و كسي كه علاقمند به علي باشد و او را از صحابه افضل و برتر بداند شيعه مي باشد/

واژه رافضي به كساني كه به اهل بيت(عليهم السلام) محبت و عشق مي ورزيده اند نيز اطلاق مي شده است چنان كه امام شافعي گفته است:

«اِن كان رفَضاً حبُّ آلِ محمد ××× ×××فليشهَد الثقلانَ اِنّي رافضي»؛

اگر علاقه و محبت آل بيت محمد(صلي الله عليه وآله) رفض است پس آدميان و پريان گواه باشند كه من رافضي هستم/

اين مطلب حاكي از آن است كه هر كس نسبت به اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه وآله) محبّت و عشق مي ورزيده - هر چند سنّي باشد - لقب رافضي به او داده مي شده است/

به

نقل از بيهقي وقتي كه به امام شافعي گفته شد كه گروهي اهل بيت را دوست ندارند و هر كس چيزي در اين خصوص نقل مي كند او را رافضي مي خوانند وي اين شعر را سرود:

«اذ نحن فضّلنا عليّاً فانّنا××× ×××روافض بالتفصيل عند ذوي الجهل»؛

هنگامي كه ما علي را برتر بدانيم در نزد آنان كه از حقيقت نادان هستند به رافضي بودن متهم مي شويم/

رازي از قول بديع همداني نقل كرده كه وي بر سر مزار علي بن موسي الرضا(عليه السلام)گفت:

«أنا مع اعتقادي في التسنّن رافضي في ولائك××× ×××و الا اشتغلت بهؤلأ فلست اغفل اولئك».

و شاگردانش - . همچنين جُبّايي از علماي بزرگ اهل سنت گفته است: اگر روايت نقل شده توسط طائر صحيح باشد، علي افضل است.وي روايت مي كند كه پيامبر از خدا خواست بهترين فرد را بر سفره غذايش حاضر نمايد، آن وقت علي وارد شد و هر دو با هم غذايي بهشتي ميل فرمودند/

ابن عبدالبر نيز گفته است، پيشينيان در تفضيل ابوبكر و علي اختلاف داشته اند، افرادي مانند سلمان، ابوذر، مقداد، جابر، ابوسعيد خُدري و زيد بن ارقم، علي را بر غيرش تفضيل داده اند/

للسنهِ لم يُوجَد مِن اهل الروايهِ و الدرايهِ شئ اصلا فايّاك و التعصبُ في الدين و التجنبُ عنِ الحق و اليقين»؛اگر نقل فضايل علي(عليه السلام) رفض و ترك سنت باشد چيزي از اهل روايت و درايت حديث يافت نمي شود پس بپرهيزيد از تعصب در دين و اجتناب از حق و يقين/

ك كرده اند كه از نظر متخصصان علم حديث، مجعول است. مضمون اين روايت چنين است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) فرمود: «يَظهرُ في

آخِر الزمان قومٌ يُسمَّون الرافضهَ يرفَضَون الاسلامَ»؛ در آخر زمان قومي آشكار مي شوند كه نام آنان رافضي است و اسلام را رفض مي كنند/

اد نمي باشد؛ نخست آن كه اين روايت از نظر سند صحيح نيست چنان كه ذهبي از رجال شناسان اهل سنت مي گويد: «اين روايت از مجعولات است» و همچنين ابو عقيل يحيي بن متوكل آن را ضعيف و واهي دانسته است و ابن عبد البر نيز گفته اين حديث در نزد جميع رجاليّون ضعيف است.

ن گروه رافضي دانسته شوند و شايد مقصود حضرت همان مطلبي باشد كه در روايت ديگر آمده است كه از سرزمين حجاز «قرن شيطان»ظهور مي كند و آنها هستند كه فتنه و فساد ايجاد مي كنند و يهود و كفر را به سرزمين مقدس اسلامي دعوت كرده و اسلام واقعي را رفض و رها مي كنند/

ريدونَ منكُم و ما يُعيبوُنكم يقولَون الرّافضهَ، نَعم و اللهُ رفضَتُم الكِذبَ و أتَّبعتُم الحقَ...»؛چه شده آنان را با شما، از شما چه مي خواهند و چرا عيب مي گيرند و به شما لقب رافضي مي دهند! آري سوگند به خدا شما دروغ را رفض كرديد و حق را پيروي نموديد/

از اينجا به خوبي روشن مي شود كه دست هاي تفرقه افكن در ميان امت اسلامي، اين گونه القاب را ترويج كرده تا چهره مكتب اهل بيت را دگرگون و خدشه دار نمايد/

در كتب فِرَق و مذاهب، رفض و رافضي بودن را به گروهي به نام سبائيه نسبت داده اندسپس اين لقب به گروه هايي مانند زيديه، اماميه، كيسانيه و غلات نيز اطلاق گرديده است/

د كه داخل امت اسلامي مي باشند

و امّا فرقه سبئيّه از فرقه هاي امت اسلامي نيستند زيرا آنان علي را خدا ناميده اند. از اين بيان استفاده مي شود كه نسبت رفض به اماميه و زيديه درست نيست زيرا آنان جزو مسلمانان اند و رافضي كسي است كه از اسلام و امت اسلامي خارج باشد/

بايد دانست كه اين اصطلاح در احاديث نبوي نيامده، لقبي است كه گروهي به گروه ديگر نسبت داده اند/

عقايد رافضي ها

شيعه را روشن مي كند، عقايدي است كه در كتب فِرَق و مذاهب به عنوان عقايد رافضي ها بيان شده است زيرا شيعه اماميه به هيچ يك از اين عقايد باور ندارد و بلكه آنها را از عقايد باطل به شمار مي آورد. بغدادي در بيان عقايد رافضي ها مي نويسد عقايد رافضيان چنين است/

1- نسبت پيغمبري به علي و نسبت خطا در رساندن وحي توسط جبرييل؛ اين نسبت را برخي از نويسندگان ناآگاه به شيعه نسبت داده اند و گفته اند كه قرآن براي علي نازل شد و جبرييل - نعوذ بالله - به اشتباه آن را بر پيغمبر خوانده است/

لي بن ابيطالب؛ تا جايي كه در مرگ ايشان شبهه كردند و گفتند علي مخفي شده و مانند عيسي بن مريم(عليه السلام)به آسمان عروج نموده و گمان برده اند كه او خداست و اين عقيده به برخي ديگر مانند كيسانيه و خطابيه سرايت نمود و محمد بن حنفيه و امام صادق را خدا دانستند/

3- تحريم گوشت شتر.

اين توصيف ها روشن مي كند كه شيعه اماميه از تمامي عقايد ياد شده پاك است و در اين باره به مكتب اهل بيت ظلم شده و تاريخ نگاران و

نويسندگان ملل و نحل انصاف را رعايت نكرده اند/

موضوع: حكمت وضو و غسل

منابع كلامي فرق

چرا شيعه بيش از غير شيعه تمايل فلسفي داشته است؟

پرسش

چرا شيعه بيش از غير شيعه تمايل فلسفي داشته است؟

پاسخ

طرح مباحث الهيّات به وسيله ائمة اهل بيت(ع) و تجزيه و تحليل آن مسائل، _ كه نمونه آنها و درصدر آنها نهج البلاغه است _ سبب شد كه عقل شيعي از قديم الايام به صورت عقل فلسفي درآيد و البته اين يك بدعت و چيز تازه در اسلام نبود, راهي است كه خود قرآن پيش پاي مسلمانان نهاده است و ائمة اهل بيت(ع) به تبع تعليمات قرآني و به عنوان تفسير قرآن آن حقايق را ابراز و اظهار نمودند. اگر توبيخي هست، متوجه ديگران است كه اين راه را نرفته اند و وسيله را از دست دادند.

تاريخ نشان مي دهد كه از صدر اسلام، شيعه بيش از ديگران به سوي اين مسائل گرايش داشته است. درميان اهل تسنن گروه معتزله كه به شيعه نزديكتر بودند، گرايش بدين جهت داشتند، ولي چنانچه مي دانيم مزاج اجتماعي جماعت، آن را نپذيرفت وتقريباً از قرن سوم به بعد منقرض شدند.

احمد امين مصري، درجلد اول ظهرالاسلام اين مطلب را تصديق مي كند. او پس از بحثي درباره جنبش فلسفي درمصر به وسيله فاطميين كه شيعي بودند مي گويد:

فلسفه به تشيع بيش از تسنن مي چسبد و اين را، در عهد فاطميون مصر و آل بويه ايران مي بينيم. حتي درعصرهاي اخير نيز كشور ايران كه شيعه است، از تمام كشورهاي اسلامي ديگر بيشتر به فلسفه عنايت داشت. سيد جمال الدين اسدآبادي كه تمايلات شيعي داشت و درايران تحصيل فلسفه كرده بود، همين كه به مصر آمد، يك جنبش فلسفي درآنجا به وجود آورد.

ولي احمد امين دراين كه چرا شيعه

بيش ازغير شيعه تمايل فلسفي داشته است، عمداً يا سهواً دچار اشتباه مي شود. او مي گويد: علت تمايل بيشتر شيعه به بحثهاي عقلي و فلسفي، باطنيگري وتمايل آنها به تآويل است. آنها براي توجيه باطنيگري خود ناچار بودند از فلسفه استمداد كنند و بدين جهت مصر فاطمي و ايران بويهي و همچنين ايران صفوي و قاجاري بيشتر از ساير اقطار اسلامي تمايل فلسفي داشته است.

سخن احمد امين ياوه اي بيش نيست. اين تمايل راائمة شيعه به وجود آوردند. آنها بودندكه دراحتجاجات خود، درخطابه هاي خود، دراحاديث و روايات خود و در دعاهاي خود عالي ترين و دقيق ترين مسائل حكمت الهي را طرح كردند. نهج البلاغه يك نمونه از آنهاست، حتي ازنظر احاديث نبوي، ما در روايات شيعه، روايات بلندي مي يابيم كه درروايات غيرشيعي از رسول اكرم روايت نشده است. عقل شيعي اختصاص به فلسفه ندارد، دركلام و فقه و اصول فقه نيز امتياز خاص دارد و ريشه همه يك چيز است برخي ديگر اين تفاوت را مربوط به « ملت شيعه » دانسته اند و گفته اند: چون شيعيان ايراني بودند و ايرانيان شيعه بودند و مردم ايران متفكر و نازك انديش بودند، با فكر وعقل نيرومند خود معارف شيعي را بالاتر برده اند و به آن رنگ اسلامي داده اند.

اعتقادات شيعه در اصول و فروع; بر چه پايه اى استوار است و مبناى اماميه در سجده بر زمين و كيفيّت خاصّ آنها در وضو كدام است؟

پرسش

اعتقادات شيعه در اصول و فروع; بر چه پايه اى استوار است و مبناى اماميه در سجده بر زمين و كيفيّت خاصّ آنها در وضو كدام است؟

پاسخ

در باب اعتقادات شيعه، بايد گفت: طبق حديث ثقلين كه متواتر و مشهورترين شيعيان و اهل سنّت است، اعتقادات شيعه در اصول و فروع و كيفيّت عبادات آنان طبق مشى اهل بيت رسول((صلى الله عليه وآله)) مى باشد. آن حضرت مردم را بعد از خود در انديشه و عمل به آنها ارجاع داده است. و به همين جهت ما اعمال اهل بيت((عليهم السلام))را كاشف از اعمال و رفتار رسول خدا((صلى الله عليه وآله)) مى دانيم; هر چند شخص حضرت رسول((صلى الله عليه وآله)) بيان نكرده باشند. و ديگر اينكه پيامبر عظيم الشأن، حضرت محمّد((صلى الله عليه وآله)) فرمودند: «انا مدينه العلم و علىٌ بابها; من شهر علم هستم و على درِ آن است»(1). كسى كه بخواهد وارد شهر شود، بايد از در آن وارد شود. پس ورود به علم و سنّت و رفتار پيامبر((صلى الله عليه وآله))، اطاعت از مولا اميرالمؤمنين((عليه السلام)) است; كه شيعيان به آن توجّه دارند.

و امّا راجع به قسمت دوم سؤال، سجده بر زمين تجويز شده است. به همين جهت اگر چيزى مانند قالى، نمد و... مانع باشد سجده بر زمين انجام نشده و نماز باطل است. و يا ممكن است چيزهايى مانند گچ، سنگ هاى معدنى، كاشى، موزائيك و... مانع باشد. و سجده بر آنها جايز نيست به همين جهت شيعيان قطعه خاك پاكى با خود همراه دارند تا در موقع نماز، سجده بر خاك انجام شود، نه بر فرش و لذا جايى

كه مانعى نيست نياز به مهر نخواهد بود و اين مطلب از زمان ابتدا به تبعيّت از اهل بيت پيامبر((صلى الله عليه وآله)) معمول

پاورقي

1 - تفسر برهان، ج 1، ص 191.

_36_

بوده و مى دانيم كه روش اهل بيت((عليهم السلام)) كاشف از روش رسول خدا((صلى الله عليه وآله)) است.

و در مسأله وضو هم بايد بگوييم شيعيان به همان روش پيغمبر((صلى الله عليه وآله)) وضو مى گيرند; زيرا اگر روش آن حضرت غير از آن بود، اميرالمؤمنين علىّ ابن ابى طالب و ديگر اهل بيت((عليهم السلام)) براى ما بيان مى كردند. ولى آنان طبق نصوص همين روش را داشته اند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_37_

آيا مباني اهل سنّت مورد اطمينان است؟

پرسش

آيا مباني اهل سنّت مورد اطمينان است؟

پاسخ

مباني اهل سنّت از منبعي مطمئن و معصوم از خطا و اشتباه به دست نيامده است ، زيرا آنان سنّت را از كساني مي گيرند كه معصوم نيستند و به همين جهت، گفته آنان قابل اعتماد نيست؛ ولي علماي شيعه سنّت رسول خدا«صلي الله عليه وآله» را از منبع معصوم، يعني اهل بيت«عليهم السلام» گرفته اند و به همين جهت، آنچه كه شيعه از سنّت رسول خدا«صلي الله عليه وآله» نقل مي كند، مورد اطمينان است. در اين مورد مي توان به«حديث ثقلين»(6) كه از طريق شيعه و سنّي نقل شده، مراجعه نمود.

« بخش پاسخ به سؤالات »

كاربرد و جايگاه عقل از نگاه مذاهب اسلامي چگونه است؟

پرسش

كاربرد و جايگاه عقل از نگاه مذاهب اسلامي چگونه است؟

پاسخ(قسمت اول)

از آن جا كه اسلام، دين هميشگي است، پيامبر اكرم(ص) نيز براي نسل بشر در طول تاريخ، راهنماي هميشگي (كتاب خدا و اهل بيت )را معرّفي فرمود;{1}امّا شماري از مسلمانان بنابر عللي از اين مهم غفلت كردند و هنگام برخورد با پرسش هاي جديد به ويژه در عصر فتوحات اسلامي و برخورد با فرهنگ هاي جديد و مسلك هاي عقلي روم و ايران، جامعه فكري اسلام ابتدا دو گروه شدند:

أ. اكثريّت، موضع سلبي گرفتند و عقل ورزي و شيوه هاي منطقي را مردود دانسته، به ظاهر شريعت بسنده كردند تا آن جا كه قاضي ابو يوسف، جهل به علم كلام را علم معرّفي كرد؛

ب. شمار اندكي اهل انديشه بودند و براي تحكيم و توضيح و دفاع عقلاني از باورهاي ديني در ميدان عقل و منطق آستين بالا زدند.{2}

هر كدام از اين دو گروه، گرفتار افراط و تفريطهايي شدند و هر از چند گاهي اشخاصي ظهور مي كردند كه خواستار تعديل مي شدند و به پيدايش گروهي مي انجاميد. يگانه مكتب ثابت و حافظ دين و پويا، همان روش و مكتب اهل بيت(عليهم السلام) بود كه پيامبر اكرم(ص) معرّفي فرمود/

به هر حال، علّت عمده پيدايش فرقه ها و مذاهب، جدايي مسلمانان از اهل بيت و مفسّران واقعي اسلامي بود. مورد بحث مادر اين نوشتار مذاهبي است كه داراي انديشه هاي كلامي و مشرب خاصّ فكري باشند(نه تمام فرقه ها و مذاهب ديني و فقهي مانند مالكي و شافعي و...)؛البتّه شماري از اين مذاهب در حال حاضر پيرواني ندارند؛ امّا انديشه هاي آن ها هنوز باقي است يا نقش مهم تاريخي داشته اند.

قدريه:{3} يكي از كهن ترين فرقه هاي كلامي است كه

در جهان اسلام پديد آمد. تاريخ دقيق ظهور آنان روشن نيست؛ ولي قدر مسّلم اين است كه در اواخر قرن نخست هجري مطرح بوده و فعّاليّت داشته اند.{4}

معبد جهني(درگذشت 80 ق)، حسن بصري (درگذشت در 110 ق)، غيلان دمشقي(درگذشت 112 ق) و جعد بن درهم (درگذشت 124 ق)از رهبران و مروّجان انديشه قدري اند.{5}

محور بحث نزد اين فرقه، كارهاي اختياري انسان (بويژه كارهاي نارواي او) است. آنان گمان مي كردند كه اعتقاد به قدر الهي با مختار و مكلّف بودن انسان سازگاري ندارد. در اين صورت، مجازات خطاكاران عادلانه نيست و از طرف ديگر اگر تمام كارهاي انسان به قضا و قدر الهي باشد، كارهاي نارواي انسان به خداوند نسبت داده مي شود و اين با پيراستگي خداوند از زشتي ها، «سبحان الله» منافات دارد;{6}

پس برايدفاع از عدل الهي و اختيار انسان، قضا و قدر الهي را در حدود كارهاي اختياري انسان نفي كردند. كوشش آنان در رد عقيده جبرگرايي - انسان مجبور قضا و قدر الهي است - درست بود؛ امّا روش آن ها صحيح نبود؛ چون انسان را مستقل و خارج از مشيت خدايي مي دانستند و اين با اصل توحيد در خالقيّت منافات دارد;{7}بدين سبب مكتب اهل بيت(عليهم السلام) در صدد اصلاح و ارشاد آن ها بود؛ به طور مثال امام رضا(ع) فرمود: «بيچاره قدري ها خواستند عدالت خدا را درست كنند؛ ولي سلطنت (توحيد)او را خراب كردند».{8}

قدريّه چون با بني اميّه سازش نداشت، دوام نياورد؛ ولي انديشه آن ها را معتزله ادامه داد.{9}

از آن چه آورده شد، به خوبي به دست مي آيد كه اين گروه، قضا و قدر الهي را بر اساس عقل سليم انساني تفسير و كردند. حريّت انسان را

محور معقول بودن تكاليف الهي مي دانستند تا بدين سبب آن ها از نخستين مذاهبي هستند كه به عقل اهمّيّت دادند و آموزه هاي ديني را عقل مدار مي ديدند، نه عقل گريز و عقل ستيز/

اين ها باورهاي عقل ماَّبانه خود را با آيات و احاديث مستند و مستحكم مي كردند،براي مثال، معبد جهني از ابن عبّاس حديث شنيده، روز تحكيم را درك كرده و شخصي راستگو و از تابعي هاي ثقه بود.

قدريّه، جنبش اصلاح طلبي و جبر ستيزي را تا سر حدّ مرگ ادامه داد. بني اميّه كه در قالب تفسير نادرست از قضا و قدر الهي، تمام اشتباهات خود را به خدا نسبت مي دادند، معبد و غيلان و ديگر سران اين انديشه را به صليب كشيدند.{10}

جبّريه «جَهميّه»:نخستين فرقه اي است كه ميان مسلمانان، از انديشه هاي فلسفي ياري گرفت.{11} پيروان جهم بن صفوان (در گذشت 128 ق) شاگرد جعد بن درهم و از معاصران واصل بن عطا مؤسّس مكتب معتزله هستند. منشأ پيدايش فكر جبرگرايي، سرزمين شام و حكومت معاويه بود تا تمام جنايات و مسؤوليّت كارهاي خلاف شرع خود و واليان ستم گر را به قضا و قدر الهي مستند و خود را تبرئه كند.{12}

آنها بر اين باور بودند كه انسان ها هيچ گونه و قدرتي ندارند و هيچ كاري از كسي جز خدا سر نمي زند؛ نسبت كارها به انسان ها مجازي است؛ حقيقت ايمان را همان معرفت خالي مي دانستند، و بسياري از صفات را مانند عالم، حي، مريد و.. به خداوند نسبت نمي دادند. آنان به خيال تنزيه و رهايي از تشبيه خداوند با استفاده از اين قانون عقلي كه حركات و اشياي نامتناهي، از نظر آغاز و انجام ممكن نيست، بلكه هر چيزي اوّل

و آخر دارد و با استفاده از آياتي كه جاويدان ماندن در بهشت و دوزخ را به خواست خداوند واگذاشته است،{13} به اين نتيجه رسيده اند كه بهشت و جهنّم، ابدي و دائم نيست.

از عقايد ديگر آنان كه با مذهب معتزله و اماميّه نيز موافقت دارد مي توان نفي رؤيت بصري خداوند، عينيّت صفات ذاتي خداوند با ذات او، حادث بودن قرآن و عقلي بودن وجوب معرفت خداوند را نام برد.{14}

اين كه ايمان، صرفاً معرفت باشد با صريح آيات قرآن منافات دارد،{15} و اين كه اطلاق صفاتي مانند عالم بودن يا زنده بودن و يا... سبب تشبيه خدا به مخلوقات شود نيز پذيرفته نيست؛ چون سرانجام به تعطيلي شناخت اوصاف خدا مي انجامد؛ به همين سبب امام جواد(ع) در پاسخ اين پرسش كه آيا جايز است خدا را شئ بناميم، فرمود: آري با رعايت نفي تشبيه و نفي ابطال (تعطيل)، يعني اصل صفت درباره خداوند صادق است؛ امّا از تشبيه و هم سان نگري بايد پرهيز شود/

از بررسي مختصر آراي اين گروه، به اين نتيجه مي رسيم كه آن ها آغازگر برگشت ارتجاعي به باورهاي عصر جاهلي بودند؛ مانند جبر، تجسيم خداوند و... .{16}

مشركان و اهل كتاب مهم ترين سوغات شان مجبور بودن مطلق انسان بود.

خوارج: خوارج در آغاز، مكتب و مشرب فكري و داراي انديشه هاي خاصّي نبود؛ بلكه متولّد ناداني شماري از سران كوفه و شيطنت بني اميّه بود و صرفاً حركتيسياسي و ناشي از روي تعصّب به شمار مي رفت و بسيار زود به فرقه هاي متعدّدي تقسيم شد.{17}

بر همين اساس، آموزه ها و باورهاي خاصّ كلامي نداشتند؛ هر چند ظاهر رفتارشان جمودگرايي و مخالفت با عقل و انديشه بود. رفتار و گفتار اين

گروه در پيدايش مذاهب و انديشه هاي كلامي تأثير ژرفي داشت. آنان به ظاهر آيه شريفه«ان الحكم الاّلله»;{18} جمود ورزيدند و به اين نتيجه رسيدند كه واگذاري، سرنوشت جنگ در صفين، حَكَم قرار دادن غير خدا بود؛ پس همه مرتكب گناه شده ايم و ارتكاب گناه هم منافي ايمان است؛ بنابراين همه حتّي امير المؤمنان(ع) كافر شده ايم و بايد توبه كنيم .

از همين جا بود كه مباحث داغ ايمان، چيستي و حدّ و مرز آن مطرح شد.

معتزله: معتزله عقل گراترين مشرب ميان مذاهب كلام اسلامي است. آنان بيش از اندازه به عقل و داده هاي عقل اهمّيّت داده اند؛ حتّي در مواردي كه عقل به آن ها راهي ندارد.

تسلّط سياسي و اجتماعي انديشه اشعري و اهل حديث، مانع حفظ و طرح آثار علمي معتزله شد و كار به جاي رسيد كه امروزه، راه شناخت و آشنايي با معتزله فقط با كتاب هايي ممكن است كه به وسيله نويسنده گان اشعري مسلّم است؛ مانند مقالات الاسلاميين، اشعري؛ الفرق بين الفرق، بغدادي و الملل و النحل شهرستاني. طبيعي و روشن است كه انعكاس انديشه و آراي معتزله آن طوري كه بوده، در اين كتاب ها نيامده است؛ چون در مقام نزاع با معتزله اند.{19}

امروزه خاورشناسان به ميراث علمي و عقلي مكتب معتزله روي آورده اند كه اين امر سبب شده جهان اهل سنّت و پيشاپيش آن ها دانشمندان مصري، به تدريس، نشر و تقدير انديشه معتزله بپردازند/

برخي از عقايد معتزله: خوارج، مسلمان گنهكار را كافر و مشرك، حسن بصري او را منافق، و اكثريّت امّت اسلامي، او را مؤمن فاسق مي دانند. واصل بن عطا (80 - 131) شاگرد بصري با اين استدلال، رأي جديدي داد: ايمان، اسم مدح و

عبارت از صفات پسنديده، و فسق اسم ذم و عبارت از صفات و اعمال بد است؛ پس فاسق، مؤمن نيست و چون به توحيد اقرار دارد، كافر هم نيست. استادش او را سرزنش كرد و گفت: «اعتزل عنّا؛ از ما كناره بگير»؛ بدين سبب به آن ها معتزله گويند.{20}

معتزله در بحث هاي كلامي و تفسيري از تفكّر عقلاني استفاده مي كردند و هر جا نتايج استدلال آن ها با ظواهر ديني مخالفت داشت، به داده هاي عقلي اهمّيّت داده، ظواهر را توجيه و تأويل مي كردند تا ميان عقل و دين هماهنگي برقرار شود. فيلسوفان اسلامي نيز اغلب از راه عقل وارد مي شوند و تفكّر برهاني دارند؛ امّا معتزله غالباً تفكر جدلي داشتند/

از جمله عوامل مؤثّر در گرايش آنان به عقل، درگيري و جدال كلامي آنان با دانشمندان اهل كتاب و بت پرستان بود؛ چون استناد به نقل در مقابل آن ها كفايت نمي كرد.{21}

ابو هذيل علاف (235)، ابراهيم بن نظام (231)، ابو علي جبايي (303)، ابو هاشم جبايي (321)، قاضي عبدالجبار (415) و ابوالحسن بصري (436) از چهره هاي معروف معتزله بصره هستند/

پاسخ(قسمت دوم)

بشر بن معتمر (210) مؤسس معتزله بغداد، و ابوالقاسم بلخي كعبي از چهره هاي معروف آن است. اين دو مدرسه كلامي در اصول كلّي و روش فكري توافق دارند و ديدگاه معتزله بغداد اعلب به اصول اعتقادي اماميّه نزديك است.{22}

مذهب معتزله بر پنج اصل استوار است:{23} نخستين اصل توحيد (ذاتي، صفاتي، افعالي، و عبادي) است كه تأكيد معتزله روي توحيد صفاتي است (صفات خدا عين ذات اويند) كه در مقابل، صفاتيّه (صفات خدا زايد و غير ذات خدا است) و اشاعره قرار دارند، الهام بخش اماميّه و معتزله، احاديث نوراني اهل بيت(عليهم السلام)

است. امام باقر(ع) فرمود: «من صفْ القديم اله واحد احد صمد احدي المعني و ليس بمعان كثيرْ».{24}

اصل دوم عدل است ؛ يعني عدل، معنايي است كه عقل آن را دريافته و بر پايه آن، افعال خدا را به عدل وصف مي كند بدين معنا كهحُسن و قبح اشيا را عقل انسان به طور مستقل درك مي كند و خدا همواره كار حسن انجام مي دهد و از كار قبيح مي پرهيزد. در مقابل، اشاعره مي گويند: عقل ما به طور مستقل حسن و قبحي نمي شناسد؛ بلكه هر آن چه خسرو كند، شيرين است. نتيجه اين گفتار اين مي شود كه اگر خداوند انسان بي گناه و با تقوا را به جهنّم ببرد، ممكن است و كار قبيحي نيست؛ بلكه چون خداوند انجام داده، حسن است/

اين اصل به تنهايي در اثبات عقلي بودن مذهب اعتزال كافي است و نقطه عطف جدايي انديشه آن ها از انديشه هاي جامد و سطحي نگر مذاهب هم زمان خود است.

مبناي اين اصل، پذيرش حُسن و قبح عقلي است و اين قاعده به درخت تنومندي مي ماند كه عقايد بسياري برگ و شاخه آن مي شوند. «اهل حديث و حنبلي ها كه به فكر اين قاعده اند، از افكار، معارف و حقايق فراواني سر درآورده اند».{25}

اثبات عدل الهي در گرو سه مقدّمه اي است كه همه عقلي و از ذهن و انديشه متعالي برخاسته اند.

1. خِرَد درباره برخي از كارها به خوبي و بدي حكم مي كندصرف نظر از فاعل آن (چه خداوند چه غير او)؛

2. خداوند از حُسن و قبح كارها خبر دارد و مي داند كه نيكي در مقابل نيكي، خوب، و بدي در برابر نيكي، بد است؛

3. كار زشت از خداوند سر نمي زند، چون عالم به

زشتي و از انجام آن نياز مي باشد.{26}

مسائل ذيل بر اصل پذيرش عدالت استوارند:

أ. انسان، كننده كارهاي خود است؛ پس مسؤول است، نه مجبور؛

ب. خداوند به بندگانش تكليف فراتر از توانشان نمي دهد؛

ج. خداوند، معاصي و پليدي ها را از بندگان نخواسته؛

د. خداوند بر بندگانش لطف مي كند/

اصل سوم، وعد و وعيد است؛ يعني از آن جا كه لطف، كار حَسن و خوب است، انجام لطف بر خداوند واجب است و يكي از مصاديق لطف، وفا به وعده ها و وعيدهااست؛ بدين سبب به آن ها «وعيديّه» نيز مي گويند در مقابل مرجئه كه عفو الهي را شامل همه مي دانند.{27} مكتب اهل بيت(عليهم السلام) وفا به وعده ها را مي پذيرند؛ امّا وفا به وعيد (تهديدها و عذاب كردن گنهكاران) را لازم نمي دانند؛ چون خداوند اختيار دارد حقّ خود را ببخشد و هيچ كار قبيحي لازم نمي آيد؛ امّا اشاعره هيچ كدام را لازم نمي دانند.

اصل چهارم، منزلي ميان دو منزل است;{28} يعني مسلمان گنهكار، نه كافر و نه مؤمن است. اين عقيده از ابتكارهاي معتزله است. مكتب اهل بيت(عليهم السلام) چنين شخصي را مؤمن فاسق مي داند و بقيّه مذاهب اسلامي نيز با الهام و مشاهده استدلال كامل امامان(عليهم السلام) همين عقيده را برگزيده اند.

در اصل پنجم، خوارج امر به معروف و نهي از منكر را تا سر حّد قتل بر همه واجب عيني مي دانستند؛ امّا در مقابل عدّه اي امر به معروف و نهي از منكر را فقط در محدوده قلب و زبان واجب مي دانستند؛ بدين سبب در ماجراي صفّين علي(ع) را تنها گذاشتند بيش تر اهل حديث و حنابله همين نظر را دارند. معتزله شبيه امامّيه ضمن بها دادن به اين دو اصل مراحل شديد آن (قتل)

را وظيفه رهبر اسلامي مي دانستند.{29}

[1].صحيح ترمذي، ج 5، ص 328، دارالفكر؛ مسند احمد، ج 3، ص 17 - 59؛ ج 5، ص 181، دارالصادر بيروت؛ خصايص نسايي، ص 93، مكتبْ نينوي/

[2].بحوث في الملل و النحل، جعفر سبحاني، ج 3، ص 11، پنجم، نشر اسلامي 1423ه’ ق/

[3].گروهي مي گويند: قدريّه كساني بودند كه تمام اشيا از جمله كارهاي انسان را ناشي و مستند به قضا و تقدير الهي مي دانستند كه معادل جبريّه مي شوند؛ امّا گروهي مي گويند: آن ها منكر قضا و قدر الهي درباره كارهاي اختياري انسان ها بودند كه معادل مفوضه مي شوند يعني به مستقل بودن انسان در كارهايش قائل بودند.(بحوث في الملل و النحل، جعفر سبحاني، ج 3، ص 124)/

[4].در احاديثي كه از پيامبر(ص) نقل شده، اسم قدرّيه آمده: القدريْ مجوس هذه الامْ....( سنن ابي داوود، ج 4، ص 410، دارالفكر، بيروت)/

[5].الفرق بين الفرق، عبدالقاهر اسفرايني، ص 14، دارالاَّفاق الجديده/

[6].تاريخ علم كلام، حلبي، ص 67، اساطير، دوم؛ فرق و مذاهب كلامي، علي رباني گلپايگاني، ص 247/

[7].همان/

[8].بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 5، ص 54، مؤسسْ الوفأ، 1403 ه’ ق/

[9].فرق و مذاهب كلامي، علي رباني گلپايگاني، ص 251/

[10].بحوث في الملل و النحل،جعفر سبحاني، ج 3، ص 115/

[11].تاريخ الفرق الاسلاميه، محمد خليل الزين، ص 68، بيروت مؤسّسْ الاعلي/

[12].همان/

[13].هود، 107 و 108:(خالدين فيها ما دامت السموات و الارض الا ما شأ ربك؛ تا زمين و آسمان برقرار است، آنها در بهشت [و يا جهّنم] هستند، مگر اين كه خدا بخواهد؛ پس جاودانگي قطعي و حتمي نيست كه مشروط به مشيّت خدا شده. است؛ چون آيات پاسخ روشن فراواني مي گويند: بهشت و جهنّم جاويدان هستند كه مفسّر و روشن كننده آيه مورد بحث

است/

[14].فرق و مذاهب كلامي، رباني گلپايگاني، ص 296/

[15].به طور نمونه، نمل، 14: «و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم؛ و آن آيات را انكار كردند در حالي كه در دل يقين داشتند»؛ اين جا معرفت هست؛ اما ايمان نيست/

[16].بحوث في الملل و النحل، جعفر سبحاني، ج 3، ص 139/

[17].تاريخ الفرق الاسلاميه، محمد خليل الزين، ص 98. آن چه آشكار است، اين حقيقت است كه انگيزه تمرّد خوارج، دنيايي بود و به همين سبب با قريش حسادت مي كردند كه چرا متولّي منصب امامت و خلافت باشند.

[18].انعام، 57/

[19].بحوث في الملل و النحل،جعفر سبحاني، ج 3، ص 166«مثلاً در كتاب هاي اشاعره به معتزله نسبت داده شده كه عذاب قبر را منكرند؛ در حالي كه قاضي عبدالجبار در شرح اصول خمسه، صفحه 732 مي گويد: ما به عذاب قبر معتقديم و منكر آن نيستيم/

[20].عدّه اي تاريخ پيدايش معتزله را عصر خلافت علي(ع) مي دانند آن جا كه عدّه اي از بيعت و همراهي با علي(ع) سر باز زدند و گفتند: ما در منازل خود كناره گيري مي كنيم.( همان، ص 130، به نقل از فرق و طبقات معتزله، ص 6)/

[21].ضحي الاسلام، احمد امين، ج 3، ص 15/

[22].شيخ مفيد نمونه هايي از آن را در اوايل المقالات خود يادآور شده، و در رساله المقنعه پاره اي از نظريّات معتزله را كه با روايات اهل بيت هماهنگ است جمع كرده است، فرق و مذاهب كلامي،علي رباني گلپايگاني، ص 257/

[23].به همين دليل قاضي عبدالجبار كتاب مهم معتزلي را شرح اصول خمسه نام نهاده است/

[24].توحيد، صدوق، ص 144، انتشارات اسلامي، قم.

[25].همان، بحوث في الملل و النحل،جعفر سبحاني، ج 3، ص 169/

[26].همان، ج 3، ص 340/

[27].مذاهب الاسلاميين، عبدالرحمان بدوي، ص 55 - 73؛

تاريخ علم كلام در ايران و جهان، علي اصغر حلبي، ص 75 - 86/

[28].شيخ مفيد يگانه معرف و مشخصه مكتب اعتزال را همين اصل مي داند مصنفات، شيخ مفيد، ج 4، ص 38؛ المؤتمر العالمي ايران، اوّل، 1413ه’ق/

[29].فرق و مذاهب كلامي، علي رباني گلپايگاني، ص 236/

فرق كلامي شيعه

كليات

تعريف شيعه

كلمة شيعه به چه معنا است؟ جمله هاي " به جهان خُرسند گشتن ناداني است" يا "بدگويي از مردم بدترين بهتان است" يعني چه؟
پرسش

كلمة شيعه به چه معنا است؟ جمله هاي " به جهان خُرسند گشتن ناداني است" يا "بدگويي از مردم بدترين بهتان است" يعني چه؟

پاسخ

شيعه در لغت به معناي پيرو و تابع است. اصطلاحاً به پيروان خاندان عصمت و طهارت شيعه مي گويند. اصطلاح شيعة علي يا شيعة اهل بيت در سخنان پيامبر (ص) بسيار ديده مي شود .

در حديث ام سلمه از رسول خدا (ص) آمده است: "شيعهْْ علي هم الفائزون يوم القيامه؛ پيروان علي تنها كساني اند كه در روز قيامت اهل نجاتند ".

جابربن عبدالله انصاري مي گويد: نزد رسول خدا (ص) بودم كه علي (ع) از دور نمايان شد . پيغمبر فرمود: "سوگند به آن كه جانم به دست او است! اين شخص و شيعيانش در قيامت رستگار خواهند بود".

ابن عباس مي گويد: موقعي كه آيه "انّ الذين آمنوا و عملواالصالحات اولئك هم خيرالبريّه" نازل شد، پيغمبر (ص) به علي (ع) فرمود: "مصداق اين آيه تو و شيعيانت مي باشيد كه در قيامت خشنود خواهيد بود و خدا هم از شما راضي است".

امام كاظم (ع) فرمود: " چنين نيست هر كه ادعاي بستگي به ما نمود، مؤمن باشد، بلكه اين گونه افراد تنها ماية انس مؤمنان اند".

جملة " به جهان خرسند گشتن ناداني است" حجت و برهاني ندارد. بديهي است اشخاصي كه از سر ناگواري ها ، سختي ها و مصيبت ها سخني گفته اند، نمي توان از نظر عقلي دليلي بر آن اقامه كرد. البته اين سخن بي جانيست و به يك معنا درست است و آن اين كه از ديدگاه يك نفر عارف كه دنيا را صل نمي داند و به معنويت و توجه به خدا بيشتر اهميت مي

دهد، از ديدگاه او توجه زياد به دنيا، ناداني و بي خردي است.

امّا جملة "بدگويي از مردم بدترين بهتان است"حاكي از حقيقتي است. تهمت زدن به افراد بي گناه و بدگويي از آنان از گناهان بزرگ است. بهتان به معناي تهمت زدن به بي گناه است.

منظور از شيعه چيست ؟
پرسش

منظور از شيعه چيست ؟

پاسخ

شيعه در لغت عرب به معناى پيرو است . قرآن مجيد مى فرمايد : و ان من شيعته لابراهيم (1) يكى از پيروان نوح , ابراهيم است . ام_ا در اصطلاح مسلمانان , شيعه به گروهى اطلاق مى شود كه معتقدند پيامبر صلى اللّه عليه و آل_ه پ_ي_ش از درگ_ذش_ت خ_ود , جانشين خويش و خليفه مسلمين را در مناسبتهاى متعددى ; ازج_م_ل_ه در روز ه_يجدهم ذوالحجه , سال دهم هجرى كه به روز غدير معروف است , دريك اجتماع بزرگ معين فرمود و او را به عنوان مرجع سياسى , علمى و دينى پس ازخود , تعيين نمود . ت_وض_ي_ح آن ك_ه : پ_س از پيامبر گرامى , مهاجر و انصار به دو گروه تقسيم شدند :1 - گروهى معتقد بودند كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله مساله خلافت را ناديده نگرفته و جانشين خويش را تعيين فرموده است و همان على بن ابى طالب است ; نخستين كسى كه به وى ايمان آورد . اين جمعيت كه متشكل از گروهى مهاجر و انصار بود و در راس آنان , كليه شخصيتهاى بنى هاشم و جمعى از بزرگان صحابه ; مانند سلمان , ابوذر , مقداد , خباب بن ارث وامثال آنان قرار داشتند , بر همين عقيده باقى ماندند و شيعه على عليه السلام نام گرفتند . البته اين لقب را پيامبر گرامى , در حال حيات خود به پيروان اميرمومنان عطافرموده است . آنجا كه با اشاره به على بن ابى طالب مى فرمايد : والذى نفسى بيده , ان هذا و شيعته لهم الفائزون

يوم القيامه . (2)- س_وگ_ن_د ب_ه آن كه جان من در دست او است , او ( على عليه السلام ) و پيروان وى درروز رستاخيز , رستگارانند . ب_نابراين شيعه , عبارت است از گروهى از مسلمانان صدر اسلام كه به خاطر اعتقاد به تنصيصى بودن مقام ولايت , بدين نام معروف گرديده اند و اين جمعيت تاكنون نيزبر خط وصايت و پيروى از اهل بيت پيامبر باقى مانده اند . م_ق_ام و م_وق_ع_يت شيعه , از همين طريق معين مى شود و بدين بيان , بى پايگى گفتاربرخى از جاعلان جاهل يا مغرض , مبنى بر اين كه تشيع زاييده دورانهاى بعدى است ,روشن مى گردد . ب_راى ش_ن_اخ_ت گ_سترده تر تاريخ شيعه , به كتابهاى اصل الشيعه واصولها , المراجعات و اعيان الشيعه رجوع شود . 2 - گروه ديگر بر آن بودند كه مقام خلافت , مقامى است انتخابى , از اين رو باابوبكر بيعت نمودند و بعدها به اهل سنت يا تسنن , ملقب گرديدند . و س_ران_ج_ام ن_ت_ي_ج_ه آن شد كه بين هر دو طايفه اسلامى , با داشتن مشتركات بسيار در اصول ,اخ_ت_لاف نظر پيرامون مساله خلافت و جانشينى پيامبر به وجود آمد و هسته هاى نخستين هر دو گروه را همان مهاجر و انصار تشكيل مى دادند .

«شيعه» به چه معني است؟
پرسش

«شيعه» به چه معني است؟

پاسخ

«شيعه» در لغت به معني پيرو است و در اصطلاح به گروهي از مسلمانان گفته مي شود كه رهبري جامعة اسلامي را پس از در گذشت پيامبر اكرم(ص) از آن حضرت علي(ع) و فرزندان معصوم او مي دانند.

به گواهي تاريخ، پيامبر گرامي(ص) در طول حيات خود در موارد مختلف كراراً از فضايل و مناقب و نيز قيادت و رهبري علي(ع) پس از خويش سخن به ميان مي آورد. و اين توصيه ها و سفارشها سبب شده بود كه طبق روايات مستند، در همان زمان پيامبر، گروهي دور علي(ع) را بگيرند و به نام شيعة علي(ع) شناخته شوند. اين گروه پس از رحلت پيامبر بر همان عقيدة پيشين خود باقي ماندند و مصلحت انديشيهاي فردي و گروهي را بر تنصيص رسول خدا در باب رهبري مقدّم نداشتند، وچنين بود كه گروهي در عصر رسول خدا و پس از درگذشت او به نام شيعه معروف شدند. به اين مطلب در گفتار نويسندگان ملل و نحل نيز اشاره و تصريح شده است.

نوبختي (متوفاي 310ه_) مي نويسد: شيعه به كساني گفته مي شود كه در زمان رسول خدا و پس از او، علي(ع) را به امامت و خلافت پذيرفته و از ديگران گسسته و به او پيوسته اند» (فرق الشيعه/17).

ابوالحسن اشعري مي گويد: علت آنكه اين گروه را شيعه مي گويند آن است كه اينان علي را پيروي كرده و او را بر ديگر صحابه مقدم مي دارند (مقالات الاسلاميين: 1/65.).

شهرستاني مي نويسد: شيعه كساني هستند كه از علي(ع) بالخصوص پيروي كرده و به امامت و خلافت او از طريق نص و وصيت قائل شده اند (ملل ونحل: 1/131.).

بنابراين شيعه، تاريخي جز اسلام، و سرآغازي جز مبدأ

پيدايش اسلام ندارد، و در حقيقت، اسلام و تشيع دو روية يك سكه يا دو نيمرخ از يك چهره اند كه در يك زمان متولد شده اند. پيامبر(ص) در نخستين روزهاي دعوت آشكار خود، بني هاشم را جمع كرد و خلافت و وصايت علي را به آنان اعلان نمود، و پس از آن نيز در مراحل مختلف، بخصوص در روز غدير خلافت اورا رسماً اعلام داشت.

آري، تشيع نه زاييدة تباني اهل سقيفه و نه فراوردة حوادث دوران قتل عثمان و ديگر افسانه ها است، بلكه اين خود پيامبر گرامي بود كه با رهنمودهاي آسماني مكرر خويش، بذر تشيع را براي اولين بار در دل صحابه غرس نمود و به مرور زمان آن را رشد داد و جمعي از اصحاب كبار چون سلمان و اباذر را شيعه ناميد. مفسران اسلامي در تفسير آية «إِنّ الّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالحات و أُلئِكَ هُمْ خَيْرُ البَريِّه» (بينه/7) نقل كرده اند كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: مقصود از اين آيه علي و شيعيان اوست. (الدر المنثور: 8/589، به نقل از جابر بن عبدالله، ابن سعيد خدري، ابن عباس و علي(ع) ).

چرا بايد شيعه باشيم ؟
پرسش

چرا بايد شيعه باشيم ؟

پاسخ

] پس از قبول اسلام] مشاهده مي كنيم كه مسلمانان بعد از پيامبر اكرم(ص) به فرقه هاي مختلفي تقسيم شدند و هر يكبراي خويش طريقه اي را برگزيدند. تعاليم اسلام نيز دستخوش ذوق ها و سليقه ها و نيز تمايلات افراد و حكومت هاگرديد. در اين بين با مراجعه به گفته هاي پيامبر(ص) و نيز قرآن، به دنبال راه مي گرديم كه در اين جنجال و هياهوبالاخره بايد به چه راهي رفت و تعاليم دين و احكام آن را از چه كسي بايد فرا گرفت؟

با كمي تحقيق، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه پيامبر اكرم(ص) براي پس از خود، مردم را در سر در گمي رها نساختهو براي آنان راه و طريقه اي را مشخص كرده است. آن حضرت فرموده اند: «من دو چيز گران بها در بين شما مي گذارم.قرآن و اهل بيت». با تمسّك به همين كلام نوراني درمي يابيم كه پس از پيامبر بايد به دنبال اهل بيت آن حضرت حركتنمود تا در پيچ و خم افكار و عقايد و راه هاي گوناگون، اسير گمراهي نشد.{J

چرا شيعه شدم؟
پرسش

چرا شيعه شدم؟

پاسخ

براي آن كه به دليل عقلي و نقلي معتقدم كه پس از درگذشت پيامبر(ص)، بايد از جانب خداي متعال امامي براي مردم تعيين شود كه حافظ و نگهبان معارف و احكام دين باشد و مردم را به راه حق هدايت كند.

دليل عقلي: يك سازمان دولتي كه در كشوري تشكيل مي شود و كارهاي عمومي مردم را اداره مي كند، خودكار نيست و تا جمعي از افراد شايسته و كاردان در نگهداري و اداره آن كوشش نكنند، قابل بقا نخواهد بود و مردم را از فوائد خود بهره مند نخواهد ساخت. بدون شك، سازمان دين اسلام نيز كه به جرأت مي توان آن را از وسيع ترين سازمان هاي جهاني شمرد، همين حكم را دارد و در بقا و جريان خود به نگهبان و گرداننده نيازمند است؛ و پيوسته افراد شايسته اي مي خواهد كه معارف وقوانين آن را به مردم برسانند و مقررات دقيق آن را در جامعه اسلامي اجرا كنند و كمترين غفلت و مسامحه در رعايت و نگهداري آن روا ندارند. اگر گفته شود كه اين مطلب با وجود علما و مفسران دين حل مي شود و نيازي به تعيين جانشين از سوي خداوند وجود ندارد، مي گوييم علما هر چه صالح و با تقوا هم باشند، از خطا و معصيت مصون و معصوم نيستند و تغيير يافتن برخي از معارف و قوانين ديني از ناحيه آنان، اگر چه غيرعمدي باشد، محال نيست. بهترين شاهد اين مطلب، وجود مذاهب گوناگون و اختلافاتي است كه در اسلام به وجود آمده است.

به بيان ديگر، مي توان گفت: همان دليلي كه فرستادن پيامبران و برقرار ساختن دعوت ديني را ايجاب مي كرد، عيناً اقتضا مي كند

كه پس از درگذشتن پيامبر - كه با عصمت خود نگهبان دين و رهبر مردم بود - بايد خداوند متعال كسي را كه در اوصاف كمالي (به غير از وحي و نبوت) مانند او باشد، به جاي وي بگمارد كه معارف و شرايع دين را دست نخورده نگهباني؛ و مردم را رهبري كند؛ وگرنه برنامه هدايت عمومي به هم مي خورد و حجت مردم بر خدا تمام مي شود.

دليل نقلي: از پيغمبر اكرم(ص) به طرق مختلف روايت شده كه امت اسلام پس از آن حضرت امامان و پيشواياني دارد كه جانشينان وي مي باشند. در روايت معروفي كه شيعه و سني نقل مي كنند، آن حضرت مي فرمايد: «امامان دوازده نفر مي باشند و همه از قريشند» و در روايتي مشهور، به جابر انصاري فرموده «امامان دوازده نفرند» سپس نام هاي ايشان را يك به يك شمرده، به جابر فرمود كه «تو پنجمين امام را درك خواهي كرد. سلام مرا به او برسان» گذشته از اينها پيغمبر اكرم(ص) جانشين خود را كه حضرت اميرالمؤمنين(ع) باشد، شخصاً و با اسم و مشخصات و نشان دادن، تعيين فرموده است. آن حضرت نيز امام پس از خود را معرفي كرده و همچنين هر امامي امام بعد از خود را معين نموده است. علامه سيد محمد حسين طباطبايي، آموزش دين، ص 148 - 153.

چرا خاندان ما، مكتب شيعه را پذيرفتند؟
پرسش

چرا خاندان ما، مكتب شيعه را پذيرفتند؟

پاسخ

شيعه به معناي پيروان و ياران است از اين رو، به پيروان حضرت علي و ديگر امامان معصوم شيعه مي گويند.( قاموس قريشي ج 4، ص 94، دارالكتب الاسلامية )

از آن جا كه خداوند متعال و قرآن كريم پيامبر اكرم و حضرت علي و پيروان او را بر حق دانسته است و هر كس از مولا علي اطاعت كند، به مقصد و سعادت دنيا و آخرت مي رسد; به همين خاطر، گذشتگان ما با آگاهي كامل مكتب شيعه را پذيرفتند.

پيامبر اكرم مي فرمايد: "ان علياً و شيعته هم الفائزون حضرت علي و پيروان او همان سعادتمندند."( ميزان الحكمه محمد محمدي ري شهري ج 6، ص 2925، دارالحديث )

و نيز مي فرمايد: "يا علي نخستين چهار نفري كه وارد بهشت مي شوند، من هستم و تو و حسن و حسين و پشت سر ما ذريّة ما وارد مي شوند، و پشت ذرّية ما دوست داران ما و شيعيان ما از سمت راست و چپ ]وارد مي شوند[."(همان )

اينك براي روشن تر شدن مطلب به چند نكته دربارة حق بودن شيعه اشاره مي كنيم

حقانيت شيعه را با توجه به حقانيت امامان معصوم در قرآن مي توان اثبات كرد. در قرآن آيات فراواني در اين مورد وجود دارد; از جمله

1. آية "تطهير": "إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّه ُ لِيُذْهِب َ عَنكُم ُ الرِّجْس َ أَهْل َ الْبَيْت ِ وَ يُطَهِّرَكُم ْ تَطْهِيرًا; (احزاب 33) خداوند فقط مي خواهد پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد". علاوه بر مفسران شيعه برخي از اهل سنت نيز معتقدند: اين آيه در

عصمت اهل بيت پيامبر9 نازل شده است المسند، سليمان بن داود بن الجارود، ج 8، ص 274، حيدرآباد. ) و روشن است كه تنها معصوم مي تواند پيشوا و امام مردم باشد.

2. آية "اكمال دين : "الْيَوْم َ أَكْمَلْت ُ لَكُم ْ دِينَكُم ْ وَأَتْمَمْت ُ عَلَيْكُم ْ نِعْمَتِي (مائده 3) امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم . اين آيه در غديرخم بعد از نصب حضرت علي به خلافت نازل گرديد.

آيه شريفه به روشني بر نصب خلافت علي از جانب خداوند دلالت دارد. اكثر مفسران اهل سنت نيز به آن اعتقاد دارند.( الارشاد، جويني ص 420، چ مصر. )

3. آية "اولي الامر": "أَطِيعُواْ اللَّه َ وَأَطِيعُواْ الرَّسُول َ وَأُوْلِي الاْ ?َمْرِ مِنكُم ْ; (نسأ، 59) اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولواالامر ]= اوصياي پيامبر[ را". برخي اهل سنت در اين آية شريفه نيز مانند شيعه مي گويند: مراد از "اولي الامر"، امامان معصوم هستند.( تفسير بحرالمحيط، ابن حيان اندلسي ج 3، ص 278، السعاده مصر. )

4. اعلان رهبري و سرپرستي امامان در قرآن (مائده 55); ركن دين بودن امامان (شوري 13); حبل الله (ريسمان خدا) بودن امامان (آل عمران 103); صراط مستقيم بودن آن ها (حمد، 6 _ 7); معيار حق بودن امامان در قيامت اعراف 7); با تقواترين (بقره 2); رستگارترين (بقره 5); برترين (آل عمران 198); صابرترين (آل عمران 200); شايسته ترين براي هدايت كردن (اعراف 181); عادل ترين (اعراف 181); صادق ترين (توبه 119) و... از جمله آياتي است كه در حقانيت امامان معصوم به نقل از شيعه و سني در قرآن آمده است ( ر.ك احقاق الحق نورالله حسيني

ج 4، ص 150 _ 165 و 170، كتابفروشي اسلامي / ينابيع الموده قندوزي حنفي ج 1، ص 331 _ 332 و 343، دارالاسوه / درالمنثور، سيوطي ج 3، ص 290، چ مصر / شواهدالتنزيل حسكاني نيشابوري ج 1، ص 66، مؤسسه تبع و نشر / الشيعه في القرآن صادق الحسيني الشيرازي ص 1 _ 135، مؤسسه الوفأ. )

چرا ما «شيعيان» كه اهل بيت رسول الله(ص) را قبول داريم، به اسم و به عنوان شيعه شناخته شده ايم ولي اهل تسنن را سنّي و به عنوان اهل تسنن مي شناسند؟
پرسش

چرا ما «شيعيان» كه اهل بيت رسول الله(ص) را قبول داريم، به اسم و به عنوان شيعه شناخته شده ايم ولي اهل تسنن را سنّي و به عنوان اهل تسنن مي شناسند؟

پاسخ

شيعه به معناي «پيرو» است و شيعه اولاً معتقد است كه رسول الله(ص) در مناسبتهاي متعددي جانشين خود را تعيين نمود، در اولين جلسه اي كه دعوت خود را اظهار و مردم را به اسلام فراخواند، امام و جانشين خويش را نيز معرفي و او را به مردم شناساند.

خلاصه آن ها چنين است: رسول الله(ص) تا سال سوم بعثت مخفيانه دعوت به اسلام مي فرمود، تا اين كه آيه شريفه (و و انذر عشيرتَكَ الأَقْربينَ){1} نازل گرديد. رسول الله(ص) بستگان نزديكش را كه حدود چهل نفر بودند دعوت كرد، پس از صرف غذا فرمود:

خداوند به من دستور داده است كه شما را به آيين اسلام دعوت كنم، كدام يك از شما مرا در اين كار ياري خواهيد كرد تا برادر من وصي و جانشين من باشد؟ حاضرين همگي سرباز زدند جز علي(ع) كه از همه كوچكتر بود برخاست و عرض كرد، اي رسول الله(ص) من در اين راه يار و ياور توام، رسول الله(ص) دست بر گردن علي(ع) نهاد و فرمود: اين برادر و وصي و جانشين من در ميان شما است، سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد.

«اِنَّ هذا اَخي و وصيّي و خليفَتي فِيكُم فَاسْمَعوا له و اَطيعُوا، فقام القوم يضحكون و يقولون لأبي طالب: قد أمرك أن تسمع لابنك و تطيع».

اين حديث را جمع كثيري از دانشمندان اهل تسنن، همچون ابن جرير، ابن ابي حاتم، ابن مردويه، ابونعيم، بيهقي، ثعلبي و غير اينها

نقل كرده اند. و در تفسير مجمع البيان، الميزان، برهان و نورالثقلين و غير اينها ذيل آيه شريفه (و انذر عشيرتك الأقربين){2} مضمون اين حديث نقل شده است.

همچنين رسول الله(ص) در فرصتهاي مناسب و با بيانهاي گوناگون امامت حضرت امير(ع) و يازده فرزندش را به اطلاع مردم رساند.

در سال دهم هجرت به مكه معظمه عزيمت كرد و در پايان مراسم حج در سرزمين «غدير خم» در حضور حدود صد و بيست هزار نفر، پس از حمد و ثناي پروردگار فرمود:

من به زودي از ميان شما مي روم و دو چيز گرانقدر در ميان شما به يادگار مي گذارم، كتاب خدا و خاندانم (تا آنكه) ناگهان مردم ديدند رسول الله(ص) دست علي را گرفت و بلند كرد و با صداي بلند فرمود: چه كس از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟ گفتند: خدا و رسول خدا(ص) داناترند، رسول الله(ص) فرمود: «من كنت مولاهُ فَعليٌّ مولاه»هر كس من مولا و رهبر او هستم علي(ع) مولا و رهبر او است. «اللهمّ و آل مَنْ والاهُ و عادِ من عاداهُ».

خداوند دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار. خطبه حضرت كه به پايان رسيد اين آيه نازل شد:

(اليوم اَكْمَلْتُ لَكُم دِينكُمْ و اَتْمَمْتُ عليكم نِعمتي و رَضيتُ لِكُم الاسلامَ دِيناً){3}.

اين حديت را نيز جمع كثيري از دانشمندان اهل تسنن نقل كرده اند.{4}

همچنين در عبارات ديگر مانند حديث منزلت و طير مشوي و غيره خلافت و امامت ائمه(عليهم السلام) را براي مردم بيان كرد، در حديث ثقلين و در موارد ديگر مردم را به تمسك به كتاب خدا و اهل بيت(عليهم السلام) سفارش كرد.

بر اين اساس شيعه

خود را ملزم مي داند امامت و خلافت اميرالمؤمنين علي(عليهم السلام) و يازده فرزندش را بپذيرد و پذيرفته است و از آنان پيروي مي كند لذا به عنوان شيعه شناخته شده است.{5}

ثانياً، شيعه مسائل اعتقادي و اخلاقي و فروع دين خود را از قرآن كريم و سنت پيامبر(ص) كه برگرفته از بيانات اهل بيت آن حضرت است اخذ و به آن بزرگوار رجوع و از آنان تبعيت مي كند. و طبق حديث ثقلين مرجع احكام و مسائل دين را تنها اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) مي داند و به همين لحاظ نيز به آنان شيعه (يعني پيرو) علي و آل علي(ع) گفته شده و مي شود.

ثالثاً رسول اللّه(ص) در حال حيات خود پيروان اميرالمؤمنين(ع) را به اين نام معرفي و آنان را شيعه خوانده است. آنجا كه با اشاره به علي بن ابيطالب(ع) فرموده است: «و الَّذي نَفْسي بِيَده، انَّ هذا و شيعَتَهُ لهم الفائزون يوم القيامة.»{6}

ولي اهل تسنن در مقابل شيعه است و از اهل بيت رسول اللّه(ص) اطاعت و تبعيت نكرده و نمي كنند و مدّعي هستند كه فقط به سنت رسول اللّه(ص) عمل مي كنند (كه عمدةً از طريق دو نفر فارسي الأصل{7} به آنها رسيده است) و باين لحاظ سنّي و اهل تسنن ناميده شده اند.

آري با وجود حديث ثقلين و سفارش مكرر رسول الله(ص) بر اينكه بعد از خودش، مسلمانان به كتاب خدا و اهل بيتش تمسك كنند و با اينكه اين حديث در صحاحو مسانيد اهل تسنن آمده است. در عين حال به آن اعتنا نكرده و در حالي كه خود را اهل سنت مي دانند كوچكترين توجهي به اين حديث نمي كنند و گويا حديث ثقلين را

سنت رسول الله نمي دانند.

مرحوم آية الله العظمي بروجردي(قدس سره) فرموده است:

حديث معروف به حديث ثقلين را شيعه و سني اجماع بر آن دارند، و سي و چهار نفر از اصحاب رسول خدا(ص) آن را روايت كرده اند و علاوه بر علما و محدثين شيعه دوازده امامي، بيش از يكصد و هشتاد نفر از بزرگان و مشاهير علما و محدثين اهل سنت اين حديث را در كتاب هاي خود با سندهاي صحيح نقل و ثبت كرده اند. {8}

بلي در بعضي از كتابهايي كه نزد خودشان نيز معتبر نيست،{9} بجاي «اهل بيتي» لفظ «سنتي» آمده است كه عوامل وابسته به امويها متن حديث را تغيير داده و آن را آن گونه ساخته و پرداخته اند.

گاهي كه در بحث با اهل تسنن به حديث ثقلين تمسك كرده ام و ابتدا قبول مي كردند كه حديث «اهل بيتي» است، اما وقتي از جواب عاجز مي شدند مي گفتند حديث «سنتي» حنبل{10} و سنن ترمذي{11} «اهل بيتي» است نه «سنتي» و آنها از اين جواب هيچ راه گريزي نداشتند.

[1]. سوره شعراء / 214.

[2]. سوره شعراء / 214.

[3]. سوره مائده / 3.

[4]. به «الغدير» مرحوم علامه اميني يا به: «جامع احاديث الشيعة، مرحوم آية الله بروجردي، ، ج 1 المقدمة: مراجعه شود.

[5]. پيدايش شيعه را در جزوه اي بررسي و نوشته ام به آنجا مراجعه شود.

[6]. به درّالمنثور جلال الدين سيوطي، ج 6، ذيل تفسير سوره بينه، آيه هفتم «ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير اليرية» مراجعه شود. و الميزان ج 20، ص 341 نيز اين حديث را از ابن عساكر نقل كرده است.

[7]. محمد بن اسماعيل، متولد بخارا، و متوفي و مدفون در سمرقند، صاحب صحيح بخاري

(به مقدمه صحيح بخاري، ص 2 مراجعه شود) مسلم بن حجاج، متولد و متوفي و مدفون در نيشابور، صاحب مسلم (به مقدمه آن ص 6، مراجعه شود).

[8]. الحديث المعروف به حديث الثقلين المجمع عليه بين الفريقين فانه قد رواه عن النبي(ص) اربع و ثلثون من الصحابة و الصحابيات و اخرجه مضافاًالي علماء الامامية و محدثيهم اكثر من الثمانين و المأة من اكابر اهل السنة و مشاهير علمائهم و محدثيهم في جوامعهم و صحاحهم و سنتهم باسانيد صحيحة منهم ابوالحسين مسلم بن حجاج في صحيحه - (جامع احاديث الشيعة، ج 1، المقدمة، چاپ اول، ص 29.

[9]. مانند مستدرك حاكم نيشابوري، ج 1، ص 93.

[10]. همان، ج 4، ص 437.

[11]. همان، ج 5، ح 3786.

آيا بين محب بودن و شيعه بودن تفاوتي است لطفا توضيح دهيد.
پرسش

آيا بين محب بودن و شيعه بودن تفاوتي است لطفا توضيح دهيد.

پاسخ

از جهت معناي لغوي، واژه شيعه به معناي پيروي كردن و دنباله رو بودن است و از نظر كلامي و اعتقادي، شيعه به كسي گفته مي شود كه اولين خليفه و جانشين پيامبر(ص) را علي(ع) بداند. و در اصطلاح اخلاقي شيعه علي(ع) بودن به معني پيرو آن حضرت بودن، يعني اين كه انسان شيوه زندگي و رفتار و اخلاق خود را بر اساس زندگي علي(ع) تنظيم نمايد؛ يعني آن حضرت و اولاد طاهرينش را عملاً راهنما و الگوي زندگي خويش قرار دهد و بكوشد تا كيفيات نفساني، اخلاقي و همچنين ظواهر زندگي خود را به كيفيات و كمالات آن حضرات(ع) نزديك نمايد؛ يعني اين كه انسان در زندگي فردي و اجتماعي اش و همچنين در زندگي طبيعي و معنوي، پايش را جاي پاي آن اولياء معصوم(ع) بگذارد و شيعه و دنباله رو ايشان باشد؛ منتهي نكته قابل توجه اين است كه اين تشيع، دنباله روي و همانند سازي، بدون محبت، عشق، دلبستگي و ارادت قلبي به ايشان هرگز ميسر نمي باشد و از لوازم بسيار ضروري و اساسي شيعه بودن همانا محبت و علاقه قلبي به ايشان است.

در مورد محب بودن هم گفتني است كه اصولاً محبت هنگامي واقعي و اصيل است كه بتواند محب را به محبوب نزديك كند؛ قادر باشد كه انسان مريد را به مراد خود شبيه نمايد؛ توان آن را داشته باشد كه عاشق را به پيروي و دنباله روي از معشوق وا دارد و كاري كند كه مجذوب جمال و كمال محبوب، خواسته و ناخواسته تحت اراده و فرمان معشوق خويش درآيد. بنابراين

در مورد اين كه شيعه بودن بهتر است يا محب بودن بهترين پاسخ اين است كه اين دو عنوان تنها از حيث مفهوم با هم متفاوت هستند و از حيث مصداق هر دو مساوي مي باشند، يعني لازمه شيعه بودن محب بودن و لازمه محب اهل بيت(ع) بودن (به معناي حقيقي كلمه) شيعه و پيرو ايشان بودن است. به عبارت ديگر تشيع و پيروي از اهل بيت كاري نيست كه زاييده ترس يا اكراه يا جبر و زور و امثال آنها باشد. شيعه بودن عملي است برخاسته از عشق و محبت به خاندان عصمت و طهارت و تنها نيروي عشق به آنهاست كه انسان را قادر به اطاعت، مسانخت و همگوني با ايشان مي سازد. محبت علت تشيع و شيعه بودن (به معناي حقيقي كلمه) لازمه اعتقاد عاشقانه به ايشان است.

بنابراين محبت و تشيع نسبت به اهل بيت(ع) تنها از حيث مفهوم اختلاف داشته، هر دو از مصداق واحدي برخوردار مي باشند؛ زيرا كه نه تشيع و پيروي، بدون محبت و عشق واقعي مقدور است و نه عشق و محبت واقعي، بدون دنباله روي تصور مي شود؛ ولي در عين حال بايد توجه نمود كه محبت به اهل بيت به طور كلي از دو مرحله: 1- عنوان، اسمي، شناسنامه اي و ادعائي، 2- محبت واقعي برخاسته از شناخت و آگاهي، برخوردار است كه تنها عشق و محبت واقعي برخاسته از شناخت و عمق است كه انسان را به مشابهت و پيروي عملي و مشاكلت با شخصيت و زندگي امام محبوب(ع) وا مي دارد و محبت ادعائي سطحي و شناسنامه اي ارزش كاربردي چنداني ندارد و به حقيقت نمي توان هر مدعي محبت را

شيعه واقعي به شمار آورد. اما ناگفته نماند كه محبت يك شعله گرمي بخش دروني است كه فروزش آن داراي درجات مي باشد و به هر مقدار محبت به شوق نزديك شود ثمر بخشي آن در رفتار نمايان تر است؛ ولي بايد دانست كه محبت اهل بيت(ع)، چنان اكسير اعظم و گوهر گرانبهائي است كه پايداري آن محبت در دل و جان هر انساني حتي به مقدار اندك،منشاء بركات و توفيقات فراوان در دنيا و آخرت مي شود. بنابراين اگر چه محبان علي(ع)، شيعه واقعي نباشند، امّا زمينه مساعد بسيار خوبي براي نجات از آلودگي و راهيابي به سعادت دارند.

تاريخ كلام شيعي

راز ماندگاري مذهب شيعه چيست؟
پرسش

راز ماندگاري مذهب شيعه چيست؟

پاسخ

مهم ترين دليل ماندگاري مذهب شيعه حق بودن آن است. قرآن مجيد بر اصيل بودن حق تأكيد دارد و مي فرمايد: كف روي اب نابود مي شود و اما آن چه به مردم سود مي رساند مي ماند.7

خداوند اين مثل را براي حق و باطل مطرح كرده است.8 از اين رو، با وجود مخالفت هاي شديدي كه با شيعه در طول تاريخ شده است نتوانستند آن را از صفحة روزگار محو نمايند.

براي ماندگاري علل گوناگوني مانند اهتمام ائمة اطهار(ع) و غني بودن محتواي كلام پيشوايان مذهب از جمله نهج البلاغه و احاديث اهل بيت(ع) و صحيفة سجادية امام سجاد(ع) و نشر و اشاعة فرهنگ تشيع از طريق مباحثه و مناظره و تشكيل جلسات و كلاس درس از طريق امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و پرورش شاگردان متعدد در حوزه هاي علمي و زحمات بي شائبة عالمان دين در عصر غيبت در ترويج مكتب تشيع و پويايي فقه تشيع به مقتضاي اجتهاد و حفظ شعائر مذهب از طريق اقامه مجالس عزاداري در محرم و صفر و وقوع نهضت خونين حسيني و شهادت امام حسين(ع) و اسارت خاندان پيامبر (ص) مؤثر بوده است.

7 رعد(13) آية 17.

8 همان.

چرا مذهب شيعه به چند فرقه منشعب شده است؟
پرسش

چرا مذهب شيعه به چند فرقه منشعب شده است؟

پاسخ

مهم ترين عامل انشعاب مذهبي، اختلافات كلامي و سياسي است كه در طول زمان ميان پيروان يك مذهب ايجاد مي شود. مذهب شيعه نيز از اين قاعده مستثني نيست، از اين رو انشعاب آن امري ناگزير مي نمايد.

هر چند فرقه هاي بسياري را براي مذهب شيعه ذكر كرده اند، اما در اصل وجود آن ها ترديد اساسي وجود دارد. از اين رو تعداد فرقه هاي غير قابل ترديد از سه فرقه تجاوز نمي كند كه به اختصار به آراي هر يك مي پردازيم:

1 . اثني عشريه "دوازده امامي ها" : مهم ترين و بزرگ ترين گروه شيعه است كه قائل به خلافت بلافصل امام علي(ع) بعد از پيامبر از طريق "نصب" و "نص" است.

نيز امامت امام حسن و امام حسين(ع) و نه فرزند از سلاله حضرت سيدالشهدا، كه پيامبر اكرم(ص) آنان را نام برده و معيّن كرده است، كه آخرين ايشان امام غايب و منجي عالم بشريت حضرت مهدي (عج) است.

2 . فرقه زيديه(1): منظور از زيديه كساني هستند كه خود را پيروان زيد بن علي بن حسين(ع) مي دانند، پس از شهادت زيد، بين پيروان او دانشمنداني به وجود آمدند كه به تنظيم عقايد و احكام زيديه پرداختند، بدين ترتيب، اين فرقه را پديدآوردند. گرچه دانشمندان زيديه به سيره عملي و نوشته هاي زيد توجه داشتند ، اما در عقايد از معتزله و در فقه از مكتب ابوحنيفه تاثير پذيرفته اند.

علت به وجود آمدن فرقه زيديه : كساني كه به امامت حسين بن علي (ع) معتقد بودند، پس از او پسرش علي بن الحسين(ع) را

امام دانستند. پس از رحلت او شيعيان حسني و حسيني درباره جانشيني وي اختلاف نمودند.

زيديه گفتند كه پس از او "زيد" امام است، چون به شمشير رو آورده و جهاد نموده است.(2)

به عقيده آنان يكي از اين شرايط امام، جهاد علني و مبارزه مسلحانه با ستمكاران است و دومين آن فاطمي بودن است، يعني امام از طريق پدر به يكي از حسن و حسين (ع) برسد.

(3) اسماعيليه : اسماعيليه فرقه اي هستند كه به امامت شش امام اول شيعيان اثني عشر معتقدند، اما پس از امام صادق(ع) بزرگ ترين فرزند او اسماعيل ؤ يا فرزند اسماعيل محمد) را به امامت مي پذيرند.(3)

شايد بتوان گفت كه علت يا زمينه پيدايش شيعه اسماعيليه اين باشد كه او پسر بزرگ امام صادق(ع) بود، و برخي گمان مي كردند كه حتما پسر بزرگ مي بايست امام باشد، نيز تلاش برخي از غلات همانند ابي الخطاب و پيروانش كه حاضر نشدند مرگ اسماعيل را در زمان حيات امام صادق (ع) بپذيرند.

اين ها گفتند اسماعيل نمرده است. او و يا پسرش محمد امام است.

مهم ترين ويژگي اين گروه باطن گري و تأويل آيات و احاديث و معارف و احكام اسلامي است، از اين رو به آنان "باطنيه" هم مي گويند آنان معتقدند كه متون ديني و معارف اسلامي داراي ظاهر و باطن است كه باطن آن را امام مي داند و فلسفه امامت ، تعليم باطن دين و بيان معارف باطني است.(4)

با صرف نظر از اين گروه هاي رسمي ، از فرقه هاي بسياري در شيعه نام برده شده كه به عنوان غلاة (غاليان) شناخته مي شوند. اين گروه ها كه

فرقه رسمي شيعه محسوب نمي شوند، كساني هستند كه در حق حضرت علي(ع) يا يكي از امامان شيعه غلو مي كردند و آنها را تا حد الوهيت و خداوندگاري بالا مي برند. سبب اساسي پيدايش اين گروه ها از يك طرف عظمت امامان شيعه بوده و از طرف ديگر عدم درك صحيح برخي از اين همه عظمت انساني، كه آنها را تا حد خدايي بالا دانسته اند.

پي نوشت ها:

1 - آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي ، ص 88 ؛ تاريخ اديان و مذاهب جهان، ص 1215 به بعد؛ تاريخ عقايد و مذاهب شيعه، دكتر مشكور، ص 142 به بعد.

2 - ترجمه فرق الشيعه نوبختي، صفحه هشتاد و نه (مقدمه)، دكتر محمد جواد مشكور.

3 - فرق الشيعه ص 68، به نقل از آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، ص 96 .

4 - فرق الشيعه، ص 69؛ المقالات و الفرق ، ص 81، به نقل از آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، ص 96.

تفاوت هاي جوهري دو مكتب شيعه و معتزله چيست
پرسش

تفاوت هاي جوهري دو مكتب شيعه و معتزله چيست

پاسخ

1 _ عينيت صفات با ذات يا نيابت ذات از صفات

در كلام شيعه صفات ذاتي خدا عين ذات معرفي مي شود، يعني ذات، در حالي كه واقعيت علم و قدرت و ... را داراست، با صفات يكي است. و نظريه معتزله در اين مورد چندان روشن نيست، در ميان مشايخ اعتزال تنها عبارت ابو الهذيل علاف (135_235) با نظريه اماميه انطباق كامل دارد (قاضي عبدالجبار: شرح اصول الخمسه / 183) و اگر از او بگذريم، ديگران نظريه «نيابت ذات از صفات» (اشعري: مقالات الاسلاميين 1/225) را مطرح مي كنند كه اگر توجيه نشود، سر از خلو ذات، از صفات درمي آورد، كه بي پايگي آن بر كسي پوشيده نيست و به خاطر ابهام و دو پهلو بودن نظرية نيابت، اشعري سخت ترين حمله را بر مكتب معتزله نموده و معتزله را متهم به پيروي از زنادقه كرده كه مي گويند خدا عالم و قادر و شنوا و بينا نيست. (اشعري: الابانه / 108)

2 _ بدا

اماميه، بدا را بر خدا تجويز كرده (بدائي كه موجب كشف خلاف نمي باشد) ولي معتزله، بدا را به شدت منكرند. ولي «چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند» و اگر از حقيقت بدا آگاه مي شدند به انكار آن نمي پرداختند.

3 _ نياكان پيامبر گرامي، موحد بودند

متكلمان اماميه مي گويند نياكان پيامبر گرامي همگي موحد بودند، معتزله منكر اين اصل مي باشند.

4 _ بازگشت گروهي به دنيا

بازگشت گروهي از مردم به اين جهان به نام «رجعت» از عقايد اماميه است و معتزله آن را رد مي كنند.

5 _ بهشت و دوزخ هم اكنون موجودند

اماميه و اشاعره به پيروي از ظواهر قرآن، بهشت و دوزخ

را هم اكنون موجود مي دانند، و معتزله با هر دو گروه مخالفند.

6 _ شفاعت از آنِ گنهكاران است نه مطيعان

شفاعت از نظر اماميه و اشاعره بخشوده شدن گناه گنهكاران در ساية شفاعت انبياء و اولياء است در حالي كه از نظر معتزله، واقعيت آن ترفيع درجه صالحان است، از اين نظر دو گروه نخست آن را از آن گنهكاران مي دانند در حالي كه معتزله آن را مربوط به صالحان و مطيعان و پاكدامنان مي انديشند.

7 _ مرتكب گناه كبيره مؤمن فاسق است

مرتكب گناه كبيره از نظر اماميّه و اشاعره، مؤمن فاسق است، در حالي كه از نظر معتزله نه مؤمن است و نه كافر، بلكه در حدّ ميان آن دو قرار دارند.

8 _ جاوداني در آتش از آن كافران است

جاوداني در آتش از آن كافران است، و مسلمان مرتكب گناه كبيره هر چند موفّق به توبه نشود، سرانجام از آتش بيرون مي آيد، ولي معتزله كافر و مرتكب كبيره را در رديف هم قرار داده، و هر دو را در آتش مخلّد مي دانند.

9 _ پذيرفتن توبه تفضّل الهي است

پذيرفته شدن توبة گنهكار، مورد اتفاق تمام مكاتب كلامي است، و همگي آن را ماية سقوط عذاب مي دانند امّا پذيرفته شدن توبة تائب و سقوط مجازات، از نظر اماميه و اشاعره، يك نوع تفضل الهي است و اگر نپذيرد و عقاب كند بر خلاف عدل خود رفتار نكرده است، ولي معتزله مي گويند: خرد حكم مي كند كه خدا بايد توبه تائب را بپذيرد، و از مجازات او صرف نظر كند، و هر نوع رفتار بر خلاف اين حكم، با عدل و حكمت او سازگار نيست.

10 _ احباط در موارد جزئي

باطل است

اماميه و اشاعره، جز در موارد بسيار نادري مانند ارتداد و غيره منكر احباط مي باشند، در حالي كه معتزله مي گويند: اگر انسان يك عمر اطاعت كند سرانجام مرتكب گناهي گردد، تمام اعمال نيك او باطل مي گردد، و همچنين است مطلب جانب مقابل.

11 _ عمل به «وعده» لازم ولي عمل به «وعيد» لازم نيست

بسياري از مسائل گذشته از اين اصل سرچشمه مي گيرند، همة گروهها عمل به وعده را بر خدا لازم مي دانند و مي گويند: مقتضاي حكمت الهي اين است كه اگر به كسي نويد دهد، حتماً به آن عمل كند، اگر انسان را به خاطر انجام عملي، تهديد به مجازات كند، در عمل به آن، مختار است، مي تواند مجازات نمايد، و مي تواند او را ببخشد اما معتزله عمل به هر دو را يكسان شمرده و هر دو را الزامي مي دانند.

و با دقت در محتواي اين اصل مي توان به برخي از پيامدهاي آن كه در اصول گذشته منعكس است پي برد.

12 _ عصمت پيامبران پيش از بعثت

پيامبران الهي در نظر اماميه چه پيش از بعثت و چه پس از آن، از هر نوع گناهي اعم از صغيره و كبيره مصون مي باشند، و مكتب معتزله هر نوع ارتكاب گناه را بر پيامبران پيش از بعثت تجويز مي كنند و پس از بعثت فقط آنان را از گناهان كبيره معصوم مي دانند.

13 _ امر به معروف واجب شرعي است

در اينكه امر به معروف و نهي از منكر يك فريضه است، جاي سخن نيست ولي مشاهير علماي اماميه مي گويند: دليل وجوب آن سمع، يعني كتاب و سنّت است، و از نظر خرد، دليلي بر وجوب آن نيست، در حالي كه مسأله

از نظر معتزله بر عكس اين نظر است آنان مي گويند، خرد بر لزوم آن دو حكم مي كند، و حكم شرع يك نوع تأييد و تأكيد خرد است. (بحوث في الملل و النحل 3/375)

14 _ پيامبران افضل از فرشتگان هستند

اماميه پيامبران را برتر از ملائكه مي دانند، و معتزله اين اصل را نمي پذيرند.

15_ انسان در زندگي وانهاده نيست

عقيدة اماميه در افعال انسان، حد وسطي است ميان جبر و تفويض، در صورتي كه معتزله راه تفويض را پيش گرفته و به خاطر حفظ عدل الهي، انسان را در كار خود مستقل مي دانند، و براي حفظ صفت عدل، توحيد افعالي را خدشه دار ساخته اند.

16 _ ميان وجود و عدم، واسطه اي نيست

از نظر اماميه، واسطه اي ميان وجود و عدم نيست در صورتي كه معتزله با پيش كشيدن «احوال » اين حصر را ناديده گرفته و مي گويند: يك رشته اوصافي داريم كه نه موجودند و نه معدوم بلكه ميان اين دو قرار دارند.

17 _ حكم خرد و تأويل ظواهر قرآن و سنت

در اينكه خرد يكي از ادله قطعيه در عقائد و معارف است. جاي سخن نيست، ولي معتزله در اعتماد به حكم خرد، فزون از حد پيش رفته، و در مواردي كه حكم خرد قطعي نيست و يا شايستگي داوري در آنجا راه ندارد، به حكم آن اعتماد كرده و ظواهر قرآن و سنت را تأويل كرده اند اين نوع اسراف و تجاوز از حد در كلام اماميه مطرود بوده و اصولاً در قرآن مجيد آيه اي كه ظاهر تصديقي و جملي (نه ظاهر ابتدائي و افرادي آن) با حكم صريح خرد مخالفت داشته باشد وجود ندارد.

18 _ اختلاف در مسائل مربوط به رهبري

پس از پيامبر

تا اينجا با هفده تفاوت و امتياز آشنا شديم و اگر اختلاف دو مكتب را در مسائل مربوط به امامت اضافه كنيم، شكاف، وسيع تر گشته و دامنة اختلاف گسترده مي شود زيرا:

الف _ از نظر اماميه شيوة خلافت پس از رسول گرامي، تنصيصي و از نظر معتزله شورائي است.

ب _ امام از نظر اماميه بايد معصوم باشد، و آنان امامت فاسق را تجويز مي كنند.

ج _ ناكثان و قاسطان و مارقان از نظر شيعه اماميه، ملعون و گمراه مي باشند در حالي كه آنان آنها را فاسق و احياناً مجتهد خطاكار مي انديشند.

اينها نمونه هائي از اختلافات دو مكتب است، كه با مراجعه به كتاب (اوائل المقالات/8 _16) و شرح اصول خمسة قاضي عبدالجبار، و شرح مواقف سيد شريف (ت 816) و كشف المراد علامه حلي، و شرح تجريد قوشچي، و دهها كتاب كلامي ديگر، مي توان به دلائل طرفين دست يافت، و با اين اختلافهاي چشم گير چگونه افرادي به خود اجازه مي دهند كه اماميه را تابع معتزله دانسته، و فرعي از آن بينگارند

از نظر شيخ مفيد تفاوتهاي دو مكتب شيعه و معتزله در چيست؟
پرسش

از نظر شيخ مفيد تفاوتهاي دو مكتب شيعه و معتزله در چيست؟

پاسخ

ملاحظة كتاب «اوائل المقالات» شيخ مفيد ما را به تفاوتهاي جوهري اين دو مكتب كلامي آشنا مي سازد. اينك مواردي را كه مرحوم مفيد در اين كتاب ياد آور شده از نظر خوانندگان گرامي مي گذرانيم:

1 _ اماميه اتفاق نظر دارند كه جاودانگي در آتش، از آن كفار است. مؤمن مرتكب گناه كبيره در آتش جاودان نخواهد بود برخلاف معتزله.

2 _ اماميه مي گويند: شفاعت براي نجات مرتكبان كبيره است، بر خلاف معتزله كه آن را براي مطيعان مي دانند و نتيجة آن ترفيع رتبه است.

3 _ اماميه مي گويند: مرتكب گناه كبيره از اهل معرفت، مؤمن فاسق است و معتزله آن را در منزلتي ميان كفر و ايمان جاي مي دهند.

4_ اماميه مي گويند: پذيرفتن توبه بر خدا واجب نيست بلكه از طريق تفضل مي پذيرد، در حالي كه معتزله مي گويند: اثر توبه در اسقاط عقاب، ضروري است نه تفضلي.

5 _ اماميه مي گويند: پيامبران از فرشتگان برترند، برخلاف معتزله.

6_ اماميه مي گويند: انسان نه مجبور است و نه وانهاده شده، بلكه در منزلتي بين جبر و تفويض قرار دارد در حالي كه معتزله خلاف آن را مي گويند و قائل به تفويضند.

7 _ اماميه مي گويند: لفظ «بداء» بر خدا اطلاق مي شود، بر خلاف معتزله.

8 _ اماميه معتقدند كه گروهي از مردگان پيش از قيامت به اين دنيا باز خواهند گشت بر خلاف معتزله.

9_ اماميه مي گويند: نياكان رسول خدا از آدم تا عبدالله مؤمن و موحد بودند بر خلافه معتزله.

10 _ اماميه مي گويند: ناكثان و قاسطان كافر و گمراهند و مورد لعن خدا هستند و به همين جهت در آتش جاودانند، بر خلاف معتزله كه

آنان را كافر نمي دانند بلكه مي گويند: آنان در اين نبرد اجتهاد كردند، و از اين طريق مطيع به شمار مي روند.

11 _ اماميه مي گويند: رسول گرامي علي را براي امامت نصب كرد، بر خلاف معتزله.

12_ اماميه معتقد است كه در هر زماني امام معصومي لازم است كه خدا با آن احتجاج كند، بر خلاف معتزله.

13_ اماميه معتقد است كه امام بايد معصوم از گناه باشد و بر علوم ديني تسلط كامل داشته باشد، بر خلاف معتزله.

ما در اينجا به همين تفاوتهاي سيزده گانه اكتفا كرديم و ياد آور مي شويم كه فرق اين دو گروه منحصر به اينها نيست بلكه فرق هاي ديگري نيز هست.

آيا اين ادعاي «آدم متز» درست است كه مي گويد: «تا اواسط قرن چهارم شيعه مذهب كلامي خاصي نداشته است و اصول كلامي خود را از معتزله گرفته و از نظر عقيده و مذهب، وارث معتزله بوده است؟
پرسش

آيا اين ادعاي «آدم متز» درست است كه مي گويد: «تا اواسط قرن چهارم شيعه مذهب كلامي خاصي نداشته است و اصول كلامي خود را از معتزله گرفته و از نظر عقيده و مذهب، وارث معتزله بوده است؟

پاسخ

خير. او مدعي است تا اواسط قرن چهارم شيعه مذهب كلامي خاصي نداشته است، در حالي كه متكلمان بزرگ شيعه از اوايل قرن دوم تا آن زمان، گروه بزرگي را تشكيل مي دهند، مانند:

1 _ عيسي بن روضة . نجاشي مي گويد: او حاجب منصور، متكلم نيكو كلامي بود. كتابي در امامت دارد و «احمد بن أبي طاهر» آن را در «كتاب بغداد» ستوده است، برخي از اصحاب ما اين كتاب را ديده اند و من خود وجود چنين اثري را از او در بعضي از كتابها خواندم، آنگاه كه منصور وارد حيره شد، در مجلس درس عيسي بن روضه حاضر شد. او دربارة امامت سخن مي گفت منطق او ماية اعجاب خليفه شد و آن را ستود. (رجال نجاشي، شمارة ترجمه/796)

2_ علي بن اسماعيل بن ميثم تمار بغدادي. ابن نديم مي گويد: او نخستين كسي است كه در مذهب اماميه بحث كلامي كرد و اجداد او از ياران بزرگ علي بودند، او كتابهايي به نامهاي الإمامة و الإستحقاق نوشته است. نجاشي مي گويد: او از چهره هاي معروف متكلمين شيعه است، با ابوالهذيل و نظّام مباحثاتي دارد و او كتابهايي چون «الإمامة» و «مجالس هشام بن الحكم» نوشته است. (فهرست ابن نديم/فن دوم از مقاله پنجم/223)

3 _ ابو جعفر محمد بن علي بن نعمان: معروف به مؤمن الطاق، نجاشي مي گويد: مقام و مرتبة او در دانش و استحضار بسيار معروف است. او كتابهايي به نامهاي «افعل و لا

تفعل» و «الاحتجاج» و غيره نوشته است. ابن نديم مي گويد: او در دانش كلام فوق العاده حاذق و در بديهه گويي سرآمد روزگار بود و با ابو حنيفه مناظراتي دارد. (رجال نجاشي، شمارة ترجمه886)

4 _ هشام بن الحكم، او از شاگردان برجستة امام صادق و ازمتكلمين شيعه و رازدار تشيع است. او كسي است كه باب مذاكره در امامت را گشود و راه استدلال را آسان نمود. در علم كلام استاد و حاضر جواب بود. نخست از ياران جهم بن صفوان بود و بعداً به مذهب امام صادق(ع) در آمد. (فهرست ابن نديم /334و 223)

احمد امين دربارة هشام بن الحكم مي گويد: او بزرگترين شخصيت شيعي در علم كلام بود. در جدل و مناظره با خصم قوي و نيرومند بود. با معتزله مناظره كرد و آنان نيز با او مناظره كرده اند. مناظرات او در كتب ادبي متفرق است و همگي استحضار و نيرومندي استدلال او را مي رساند. او با ابا ابوالهذيل علاف به مناظره پرداخت. (ضحي الإسلام3/268)

آيا با وجود اين شخصيتهاي بزرگ و چهره هاي درخشان كه همگي مربوط به قرن دوم و سوم اسلامي هستند، صحيح است كه اين مستشرق بگويد شيعه تا سال 334 مذهب كلامي خاصي نداشت؟ اگر چنين بود، پس اينها متكلم كدام مذهب بودند و چه ايدئولوژي داشتند؟ اگر مذهب كلامي خاصي نداشتند پس چرا با معتزله به مناظره مي نشستند؟

اين مستشرق از مناظره هاي علماي شيعه با معتزله و ردّيه هايي كه بر كتابهاي معتزله نوشته اند، چندان آگاه نيست و اگر در اين مورد به فهرست كتب شيعه مراجعه مي كرد، چنين اشتباهي براي او رخ نمي داد. اينك نمونه هايي را ياد آور مي شويم:

1_

محمد بن عبدالرحمن بن قبه كه در اوايل قرن چهارم در گذشته است، كتابي بنام «الرد علي الجبائي» نوشته است. جبائي از مشايخ اعتزال و معاصر با او بود كه در سال 303 در گذشته است. ابو الحسن سوسنجردي مي گويد: من پس از زيارت قبر امام رضا(ع) به سوي ابوالقاسم بلخي رفتم كه با او آشنايي داشتم سلامي كردم و كتابي از ابن قبة را به نام «الانصاف» كه دربارة امامت بود، همراه داشتم. او كتاب را از من گرفت و به مطالعة آن پرداخت و نقدي به نام «المسترشد في الإمامة» بر آن نگاشت. من اين كتاب را همراه خود به ري آوردم و به «ابن قبة» دادم. او به نقض آن پرداخت و آن را «نقض المستثبت في الإمامة» ناميد. من آن را براي بلخي آوردم. او مجدداً آن را نقض كرد و آن را «نقض المستثبت» نام نهاد. من نقض دوم را همراه خود به ري آوردم ولي متوجه شدم كه ابن قبة در گذشته است. (رجال نجاشي، شمارة ترجمه/1023)

2_ حسن بن موسي نوبختي از بزرگان علمي شيعه، ردودي بر معتزله نوشته است. مانند: الرد علي الجبائي، الرد علي أبي الهذيل العلاف (مدعي پايان پذيري نعمتهاي بهشت)، النقض علي أبي الهذيل (درمسألة معرفت)، النقض علي جعفر بن حرب، الرد علي أصحاب المنزلة بين المنزلتين.

3 _ شيخ مفيد، (336_ 413) قسمتي ار كتابهاي معتزله رانقد كرده است و مرحوم نجاشي از 12 كتاب كه همگي در رد عقايد معتزله است، نام مي برد. (رجال نجاشي، شمارة ترجمه/ 1068)

4 _ سيد مرتضي ( 355_ 436) آخرين جلد كتاب قاضي عبدالجبار را نقض كرده و به نام «الشافي

في الإمامة» چاپ شده است. با توجه به وجود چنين مناقشاتي، انكار اصالت كلام شيعه و پيروي آنان از كلام معتزله كاملاً بي جاست.

شخصيتهاي بزرگي كه براي حفظ عقايد شيعه زحمات بسياري متحمل شده اند چه كساني هستند؟
پرسش

شخصيتهاي بزرگي كه براي حفظ عقايد شيعه زحمات بسياري متحمل شده اند چه كساني هستند؟

پاسخ

در آغاز غيبت كبري –329ق- عالمان شيعي احساس كردند كه براي حفظ عقايد شيعه و رفع هر نوع تهمت، لازم است كه عقايد مزبور به صورت رساله هاي موجز نوشته و منتشر گردد. از اين روي شخصيتهاي بزرگواري در اين راه نوشته هاي موجزي نگاشته و به جهان اسلام عرضه داشته اند، مانند:

1.صدوق (306-381) رساله اي به نام « عقايد الاماميه ».

2.سيد مرتضي (264 _ 355) رساله اي به نام «جمل العلم و العمل».

3.شيخ طوسي (385-460) رساله اي به نام «عقايد الاماميه».

4.شيخ كراجكي ( 449-…) رساله اي به نام «البيان عن جمل اعتقاد اهل الايمان ».

5.نجم الدين محقق حلي (601-672) رساله اي موجز به نام « الماتعيه » در عقايد دارد كه متن آن در مجله تخصصي علم كلام به شماره دوم سال 1371 چاپ گرديده، سپس بصورت مستقل نيز منتشر شده است.

6.علامه حلي (648-726 ه_ .) پس از خلاصه كردن كتاب « مصباح المجتهد » شيخ طوسي در ده باب، احساس كرد كه اين كتاب دعا، بايد همراه با بابي به نام عقايد باشد. لذا فوراً باب يازدهمي بر آن افزود و طي آن عقايد شيعه را با استدلال اجمالي به رشته تحرير در آورد. بر اين كتاب كه بنام: «باب حادي عشر» معروف بوده و شايد از دو برگ تجاوز نمي كند، شروح و تعليقه هاي فراواني نوشته شده است.

7.فخر المحققين (771) به پيروي از گذشتگان رساله اي به نام « ارشاد المسترشدين » در عقايد اماميه دارد كه در مجله تخصصي علم كلام به شماره يكم، سال 1372

منتشر گرديده است.

عمل علامه حلي و ديگر دانشمندان شيعي نشان دهنده اين است كه آنان پيوسته مي كوشيده اند عقايد شيعه از كاستي و فزوني در امان بماند.

آنچه اين بزرگان نگاشته اند، يا محصول برداشت آنان از كتاب و سنت، و يا براهيني عقلي بوده است. از اين جهت، در كليات عقايد و اصول متفق بوده و اگر اختلافي هم باشد در مسائل كلامي است كه دوگانگي در آن مايه زيان نيست.

20- سهم شيعه در علوم نقليه را بررسي نمائيد؟ تعدادي از علماء و مبتكرين اين علوم را برشمريد؟
پرسش

20- سهم شيعه در علوم نقليه را بررسي نمائيد؟ تعدادي از علماء و مبتكرين اين علوم را برشمريد؟

پاسخ

((شيعه)) در تاسيس و تنقيح علوم نقليه سهم بسزايي دارند بلكه موسس و مبتكر بسياري از آنها (( شيعه)) بوده است؛ چنانكه نحو ( دستور زبان عربي را ) ابوالاسود دئلي كه از صحابه پيغمبر اكرم(ص) و علي (ع) بود به املاء و راهنمايي علي(ع) تدوين نمود و يكي از بزرگترين موسسين (1) علوم فصاحت و بلاغت ( معاني و بيان و بديع) صاحب بن عباد شيعي از وزراي آل بويه بود و اولين كتاب و لغت (2) (( كتاب العين)) است كه تأليف دانشمند معروف خليل بن احمد بصري شيعي است كه واضع علم عروض بوده است و هم در علم نحو استاد سيبويه نحوي مى باشد. و قرائت عاصم در قرآن به يك واسطه به علي (ع) مى رسد و عبدالله بن عباس كه در تفسير , مقدمترين صحابه شمرده مى شود, شاگرد علي(ع) مى باشد و مساعي اهل بيت(عليهم السلام) و شيعيانشان در حديث و فقه و اتصال فقهاي اربعه وغير آنها به امام پنجم و ششم شيعه معروف است و در اصول فقه نيز پيشرفت عجيبي كه در زمان وحيد بهبهاني (متوفاي 1205) و بالاخص به دست شيخ مرتضي انصاري ( متوفاي سال 1281 هجري قمري) نصيب شيعه شده هرگز با اصول فقه اهل سنت قابل مقايسه نيست.

(1)- وفيات ابن خلكان ص 78, اعيان الشيعه ج 11, ص 231

(2)– وفيات, ص 190

////

16- فرق هاي بين شيعيان دوازده امامي با زيديه و اسماعيليه در چيست؟
پرسش

16- فرق هاي بين شيعيان دوازده امامي با زيديه و اسماعيليه در چيست؟

پاسخ

((شيعه)) مى گفتند: خلافت اسلامي كه البته ولايت باطني و پيشوائي معنوي لازم لاينفك آن است, از آن علي و اولاد علي (ع) است كه به موجب تصريح خود پيغمبر اكرم (ص) و ساير ائمه اهل بيت, دوازده تن مى باشند و مى گفتند: تعليمات ظاهري قرآن كه احكام و قوانين شريعت مى بǘԙƘϠو در عين حال كه به حيات معنوي كامل نيز مشتملند, داراي اصالت و اعتبارند و تا درقيامت, فسخ بردار نيستند و اين احكام و قوانين را از راه اهل بيت بايد به دست آورد و بس.

و از اينجا روشن مى شود كه : فرق كلي ميان شيعه دوازده امي و شيعه زيدي اين است كه ((شيعه زيدي)) غالباً امامت را مختص به اهل بيت نمى داند و عدد ائمه را به دوازده منحصر نمى بيند و از قفه اهل بيت پيروي نمى كند بر خلاف (( شيعه دوازده امامي)) وفرق كلي ميان شيعه دوازده اماي و شيعه اسماعيلي نيز اين است كه اسماعيليه معتقدند كه امامت به دور ((هفت)) گردش ميدكند و نبوت در حضرت محمϠ(ص) ختم نشده است و تغيير و تبديل در احكام شريعت بلكه ارتقاع اصل تكليف خاصه به قول باطنيه مانع ندارد! بر خلاف شيعه دوازده امامي كه حضرت محمد صلي الله عليه و آله وسلم را خاتم الانبياء مى دانند و براي وي دوازده وصي و جانشين قائلند و ظاهر وشريعت را معتبر و غير قابل نسخ مى بيند و براي قرآن كريم وهم ظاهر و هم باطن اثبات مى كنند.

////

آيا انديشه معتزله با انديشه شيعه نزديك است ؟
پرسش

آيا انديشه معتزله با انديشه شيعه نزديك است ؟

پاسخ

معتزله در باب حسن و قبح عقلي ، با شيعه هم انديشي دارند .ولي در موارد متعددي نيز اختلاف نظر دارند، مثلا" درباب اختيار انسان معتزله قايل به تفويض مي باشند، در حالي كه شيعه نه اين ديدگاه را مي پذيرد و نه نظريه جبرگرايانه اشاعره را؛ بلكه معتقد به امربين الامرين مي باشد.;

چرا اهل سنّت شيعه را «رافضى» مى نامند؟
پرسش

چرا اهل سنّت شيعه را «رافضى» مى نامند؟

پاسخ

«رفض» به معنى ترك است و اهل سنّت شيعه را «رافضى» مى نامند، زيرا شيعه خلافت عمر و ابوبكر و عثمان را رد كرده و نپذيرفته است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1306_

مذهب شيعه به چند دسته تقسيم مى شود؟
پرسش

مذهب شيعه به چند دسته تقسيم مى شود؟

پاسخ

شيعه به كسى گفته مى شود كه عقيده دارد جانشين پيامبر، از طرف خداوند، على بن ابيطالب((عليه السلام)) است. شيعه از گروههاى مختلفى تشكيل شده است; از جمله: كيسائيه، كه محمّد بن حنفيه را بعد از امام حسين((عليه السلام)) امام مى دانند; زيديه، كه زيد بن على بن الحسين((عليهم السلام)) را بعد از امام زين العابدين((عليه السلام)) امام مى دانند; اسماعيليه، كه اسماعيل فرزند امام صادق((عليه السلام)) را بعد از آن حضرت امام مى دانند; واقفيه، كه در امام موسى بن جعفر((عليه السلام)) توقف كردند و امامان بعدى را انكار نمودند; ولى شيعه دوازده امامى كسانى هستند كه به امامت امامان دوازده گانه((عليه السلام)) كه از طرف خداوند و به وسيله رسول الله((صلى الله عليه وآله)) معيّن شده اند عقيده دارند، كه اين مذهب، همان مذهب بر حق و راستين است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1334_

عدليه چه كسانى هستند؟
پرسش

عدليه چه كسانى هستند؟

پاسخ

عدليه همان شيعه است. از آنجا كه شيعه معتقد به حسن و قبح عقلى است و اعتقاد به اين مساله، اساس اعتقاد به عدل خداوند است به شيعه، عدليه نيز گفته مى شود. در برابر ديدگاه شيعه درباره عدل خداوند ديدگاه اشاعره(از اهل سنّت) است كه با انكار حسن و قبح عقلى، لزوم عدالت خدا را انكار كرده اند. آنان مى گويند كه عقل، قطع نظر از حكم شارع، حسن و قبح چيزى را درك نمى كند و حسن و قبح اشيا تابع دستورات شرع است. بر طبق اين نظريه مانعى ندارد خداوند فرد ستمگرى را به بهشت و يا انسان مؤمنى را به جهنّم ببرد; چون او فعّال مايشاء است. بديهى است كه نتيجه اين عقيده، انكار عدل خداوند و جايز بودن ظلم و كار قبيح از سوى خداوند است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1341_

فرق مختلف شيعه كدامند و هر كدام در چه برهه اي زمان به وجود آمدند. دلايل رد يا قبول هر كدام چيست؟
پرسش

فرق مختلف شيعه كدامند و هر كدام در چه برهه اي زمان به وجود آمدند. دلايل رد يا قبول هر كدام چيست؟

پاسخ

هر مذهبي يك رشته مسائلي (كم يا زياد) دارد كه اصول اوليه آن مذهب را تشكيل مي دهند و مسائلي ديگر كه در درجه دوم واقعند و اختلاف اهل مذهب در چگونگي مسائل اصلي و نوع آنها با حفظ اصل مشترك، انشعاب ناميده مي شود.

انشعاب در همه مذاهب و خاصه در چهار دين آسماني، كليمي و مسيحي و مجوسي و اسلام و حتي در شعب آن ها نيز وجود دارد. مذهب شيعه در زمان سه پيشواي اول از پيشوايان اهل بيت (ع) (حضرت اميرالمؤمنين علي و حسين بن علي و حسين بن علي) هيچگونه انشعابي نپذيرفت ولي پس از شهادت امام سوم اكثريت شيعه بامامت حضرت علي بن حسين سجاد قائل شدند و اقليتي معروف به كيسانيه پسر سوم علي (ع) محمد بن حنفيه را امام دانستند و معتقد شدند كه محمد بن حنفيه پيشواي چهارم و همان مهدي موعود است كه در كوه رضوي غايب شده و روزي ظاهر خواهد شد.

پس از رحلت امام سجاد(ع) اكثريت شيعه بامامت فرزندش امام محمدباقر(ع) معتقد شدند و اقليتي به زيد شهيد كه پسر ديگر امام سجاد بود گرويدند و به زيديه موسوم شدند.

پس از رحلت امام محمدباقر شيعيان وي بفرزندش امام جعفر صادق(ع) ايمان آوردند و پس از درگذشت آن حضرت، اكثريت شيعه فرزندش امام موسي كاظم(ع) را امام هفتم دانستند و جمعي اسماعيل پسر بزرگ امام ششم را كه در حال حيات پدر بزرگوار خود در گذشته بود امام گرفتند و از اكثريت شيعه

جدا شده بنام اسماعيليه معروف شدند. بعضي پسر ديگر آن حضرت عبدالله افطح و بعضي فرزند ديگرش محمد را پيشوا گرفتند و بعضي در خود آن حضرت توقف كرده آخرين امامش پنداشتند.

پس از شهادت امام موسي كاظم(ع) اكثريت شيعه فرزندش امام رضا(ع) را امام هشتم دانستند و برخي در امام هفتم توقف كردند كه به واقفيه معروفند.

پس از امام هشتم تا امام دوازدهم كه پيش اكثريت شيعه مهدي موعود است انشعاب قابل توجهي بوجود نيامد و اگر وقايعي نيز در شكل انعشاب پيش آمده چند روز بيش نپائيده و خود بخود منحل شده است مانند اينكه جعفر فرزند امام دهم پس از رحلت برادر خود (امام يازدهم) دعواي امامت كرد و گروهي به وي گرويدند ولي پس از روزي چند متفرق شدند و جعفر نيز دعوي خود را تعقيب نكرد و همچنين اختلافات ديگري در ميان رجال شيعه در مسائل علمي كلامي و فقهي وجود دارد كه آن ها را انشعاب مذهبي نبايد شمرد.

فرقه هاي نامبرده كه منشعب شده و در برابر اكثريت شيعه قرار گرفته اند در اندك زماني منقرض شدند جز دو فرقه زيديه و اسماعيليه كه پايدار مانده اند و هم اكنون گروهي از ايشان در مناطق مختلف زمين مانند يمن و هند و لبنان و جاهاي ديگر زندگي مي كنند؛ از اين روي تنها به ذكر اين دو طائفه و اكثريت شيعه كه دوازده امامي مي باشند اكتفا مي شود.

شيعه زيديه:

زيديه پيروان زيد شهيد فرزند امام سجاد مي باشند. زيد سال (121) هجري بر خليفه اموي هشام ابن عبدالملك قيام كرد و گروهي با وي بيعت كردند و در جنگي كه در

شهر كوفه ميان او و لشكريان خليفه در گرفت كشته شد.

وي پيش پيروان خود امام پنجم از امامان اهل بيت شمرده مي شود و پس از وي فرزندش يحيي بن زيد كه بر خليفه اموي وليد بن يزيد قيام كرده و كشته شد، بجاي وي نشست و پس از وي محمد بن عبدالله و ابراهيم بن عبدالله كه بر خليفه عباسي منصور دوانقي شوريده و كشته گرديدند، براي امامت برگزيده شدند.

پس از آن تا زماني امور زيديه غير منظم بود تا ناصر اطروش كه از اعقاب برادر زيد بود در خراسان ظهور كرد و در اثر تعقيب حكومت محل از آنجا فرار كرده به سوي مازندران كه هنوز اهالي آن اسلام نپذيرفته بودند رفت و پس از سيزده سال دعوت جمع كثيري را مسلمان كرده بمذهب زيديه درآورد سپس بدستياري آنان ناحيه طبرستان را مسخر ساخته و به امامت پرداخت و پس از وي اعقاب او تا مدتي در آن سامان امامت كردند.

به عقيده زيديه هر فاطمي نژاد، عالم زاهد شجاع، سخي كه بعنوان قيام بحق خروج كند مي تواند امام باشد.

زيديه در ابتداء حال، مانند خود زيد دو خليفه اول را (ابوبكر و عمر) جزو ائمه مي شمردند ولي پس از چندي جمعي از ايشان نام دو خليفه را از فهرست ائمه برداشتند و از علي(ع) شروع كردند.

بنابر آنچه گفته اند زيديه در اصول اسلام مذاق معتزله و در فروع، فقه ابي حنيفه رئيس يكي از چهار مذهب اهل سنت را دارند. اختلافات مختصري نيز در پاره اي از مسائل در ميانشان هست، (مطالب از ملل و نحل شهرستاني و كامل ابن اثير مأخوذ

است)

شيعه اسماعيليه و انشعاباتشان:

باطنيه: امام ششم شيعه فرزند پسري داشت بنام اسماعيل، (مطالب از كامل ابن اثير و روضه الصفا و حبيب السير و ابي الفداء و ملل و نحل شهرستاني و بعضي جزئيات آن از تاريخ آقاخانيه مأخوذ است.) كه بزرگترين فرزندانش بود و در زمان حيات پدر وفات نمود و آن حضرت بمرگ اسماعيل استشهاد كرد حتي حاكم مدينه را نيز شاهد گرفت در اين باره جمعي معتقد بودند كه اسماعيل نمرده بلكه غيبت اختيار كرده است و دوباره ظهور مي كند و همان مهدي موعود است و استشهاد امام ششم بمرگ او يك نوع تعمد بوده كه از ترس منصور خليفه عباسي بعمل آورده است و جمعي معتقد شدند كه امامت حق اسماعيل بود و با مرگ او به پسرش محمد منتقل شد و جمعي معتقد شدند اسماعيل با اينكه در حال حيات پدر در گذشته امام مي باشد و امامت پس از اسماعيل در محمد بن اسماعيل و اعقاب او است.

دو فرقه اولي پس از اندك زماني منقرض شدند ولي فرقه ء سوم تاكنون باقي هستند و انشعاباتي نيز پيدا كرده اند.

اسماعيليه بطور كلي فلسفه اي دارند شيبه بفلسفه ستاره پرستان كه با عرفان هندي آميخته مي باشد و در معارف و احكام اسلام براي هر ظاهري باطني و براي هر تنزيلي تأويلي قائلند؛ اسماعيليه معتقدند كه زمين هرگز خالي از حجت نمي شود و حجت خدا بر دو گونه است ناطق و صامت، ناطق پيغمبر و صامت ولي و امام است كه وصي پيغمبر مي باشد و در هر حال حجت مظهر تام ربوبيت است.

اساس حجت پيوسته روي عدد هفت مي

چرخد باين ترتيب كه يك نبي مبعوث مي شود كه داراي نبوت (شريعت) و ولايت است و پس از وي هفت وصي داراي وصايت بوده و همگي داراي يك مقام مي باشند جز اينكه وصي هفتمين داراي نبوت نيز هست و سه مقام دارد. نبوت

و وصايت و ولايت . باز پس از وي هفت وصي كه هفتمين داراي سه مقام مي باشد و بهمين ترتيب.

مي گويند: آدم عليه السلام مبعوث شد با نبوت و ولايت، و هفت وصي داشت كه هفتمين آنان نوح و داراي نبوت و وصايت و ولايت بود و ابراهيم(ع) وصي هفتمين نوح و موسي وصي هفتمين ابراهيم و عيسي وصي هفتمين موسي و محمد(ص) وصي هفتمين عيسي و محمد بن اسماعيل وصي هفتمين محمد(ص) باين ترتيب محمد(ص) و علي و حسين و علي بن حسين سجاد و محمدباقر و جعفر صادق و اسماعيل و محمد بن اسماعيل (امام دوم حضرت حسن بن علي را امام نمي دانند) و پس از محمد بن اسماعيل هفت نفر از اعقاب محمد بن اسماعيل كه نام ايشان پوشيده و مستور است و پس از آن هفت نفر اول از ملوك فاطميين مصر كه الول آنان عبيدالله مهدي، بنيان گذار سلطنت فاطميين مصر مي باشد.

اسماعيليه معتقدند كه علاوه بر حجت خدا، پيوسته در روي زمين دوازده نفر نقيب كه حواريين و خواص حجت اند وجود دارد ولي بعضي از شعب (در وزيه) باطنيه شش نفر از نقباء را از ائمه ميگيرند و شش نفر از ديگران.

در سال 278 هجري (چند سال قبل از ظهور عبيدالله مهدي در آفريقا) شخصي خوزستاني و ناشناس كه هرگز نام و

نشان خود را اظهار نمي كرد در حوالي كوفه پيدا شد شخص نامبرده روزها را روزه مي گرفت و شبها را بعبادت مي گذرانيد و از دسترنج خود ارتزاق مي كرد و مردم را مذهب اسماعيليه دعوت نمود. بدينوسيله مردم انبوهي را بخود گروانيد و دوازده نفر بنام نقباء از ميان پيروان خود انتخاب كرد و خود عزيمت شام كرده از كوفه بيرون رفت و ديگر از او خبري نشد.

پس از مرد ناشناس، احمد معروف بقرمط در عراق بجاي وي نشست و تعليمات باطنيه را منتشر ساخت و چنانكه موخرين مي گويند او نماز تازه اي را به جاي نمازهاي پنجگانه اسلام گذاشت و غسل جنابت را لغو و خمر را اباحه كرد و مقارن اين احوال سران ديگري از باطنيه بدعوت قيام كرده گروهي از مردم را بدور خود گرد آوردند.

اينان براي جان و مال كساني كه از باطنيه كنار بودند هيچگونه احترامي قائل نبودند و از اين روي در شهرهائي از عراق و بحرين و يمن و شامات نهضت راه انداخته خون مردم را مي ريختند و مال شان را به يغما مي بردند و بارها و بارها راه قافله حج را زده ده ها هزار نفر از حجاج را كشتند و زاد و راحلهشان را بيغما بردند.

ابو طاهر قرمطي يكي از سران باطنيه كه در سال 311 بصره را مسخر ساخته و از كشتار و تاراج اموال مردم فروگذاري نكرد و در سال 317 با گروه انبوهي از باطنيه در موسم حج عازم مكه گرديد و پس از درهم شكستن مقاومت مختصر دولتيان، وارد شهر مكه شد و مردم شهر و حجاج

تازه وارد را قتل عام نمود و حتي در مسجد الحرام و داخل كعبه جوي خون روان ساخت پيراهن كعبه را در ميان ياران خود قسمت نمود و در كعبه را كند و حجر الاسود را از جاي خود درآورده بيمين برد كه مدت بيست و دو سال پيش قرامطه بود.

در اثر اين اعمال بود كه عامه مسلمين از باطنيه برائت كرده آنان را خارج از آئين اسلام شمردند و حتي عبيدالله مهدي پادشاه فاطمي كه آن روزها در آفريقا طلوع كرده خود را مهدي موعود و امام اسماعيليه معرفي مي كرد، از قرامطه بيزاري جست.

طبق اظهار مورخين، مشخصه مذهبي باطنيه اين است كه احكام و مقررات ظاهري اسلام را بمقامات باطني عرفاني تأويل مي كنند و ظاهر شريعت را مخصوص كساني مي دانند كه كم خرد و از كمال معنوي بي بهره بوده اند با اين وصف گاهي برخي از مقررات از مقام امامت شان صادر مي شود.

نزاريه و مستعليه و دروزيه و مقنعه:

عبيدالله مهدي كه سال 296 هجري قمري در آفريقا طلوع كرد بطريق اسماعيليه به امامت خود دعوت كرد و سلطنت فاطمي را تأسيس نمود پس از وي اعقابش مصر را دار الخلافه قرار داده تا هفت پشت بدون انشعاب سلطنت و امامت اسماعيليه را داشتند پس از هفتمين كه مستنصر بالله سعد بن علي بود دو فرزند وي نزار و مستعلي سر خلافت و امامت منازعه كردند و پس از كشمكش بسيار و جنگهاي خونين مستعلي غالب شد و برادر خود نزار را دستگير نموده زنداني ساخت تا مرد.

در اثر اين كشمكش پيروان فاطمين دو دسته شدند »نزاريه و مستعلبيه«

نزاريه گروندگان

حسن صباح مي باشند كه از مقربان مستنصر بود و پس از مستنصر، براي طرفداري كه از نزار مينمود، بحكم مستعلي از مصر اخراج شد و به ايران آمده پس از چندي از قلعه الموت از توابع قزوين سر در آورد قلعه الموت و چند قلعه ديگر مجاور را تسخير كرد و به سلطنت پرداخت در آغاز كار به نزار دعوت كرد و پس از مرگ حسن سال 518 هجري قمري »بزرگ اميد رودباري« و پس از وي فرزندش »كيا محمد« بشيوه و آئين حسن صباح سلطنت كردند و پس از وي فرزندش »حسن علي ذكره السلام« پادشاه چهارم الموتي روش حسن صباح را كه نزاري بود برگردانيده به باطنه پيوست.

تا هلاكوخان مغول بايران حمله كرد، وي قلاع اسماعيليه را فتح نمود و همه اسماعيليان را از دم شمشير گذرانيد بناي قلعه ها را نيز با خاك يكسان ساخت و پس از آن در سال 1255 هجري آقاخان محلاتي كه از نزاريعه بود در ايران بمحمدشاه قاجار ياغي شد و در قيامي كه در ناحيه كرمان نمود شكست خورده به بمبئي فرار كرد و دعوت باطني نزاري را بامامت خود منتشر ساخت و دعوتشان تاكنون باقي است و نزاريه فعلاً آقاخانيه ناميده مي شوند.

مستعليه - پيروان مستعلي فاطمي بودند كه امامت شان در خلفاء فاطمين مصر باقي ماند تا در سال 557 هجري قمري منقرض شدند و پس از چندي فرقه »بهره« در هند به همان مذهب ظهور كردند و تاكنون نيز ميباشند.

دروزيه - طائفه دروزيه كه در جبال دروز شامات ساكنند در آغاز كار پيروان خلفاء فاطميين مصر بودند تا در ايام خليفه ششم

فاطمي بدعوت نشتگين دروزي بباطنيه ملحق شدند دروزيه در »الحاكم بالله« كه به اعتقاد ديگران كشته شده متوقف گشته مي گويند وي غيبت كرده و به آسمان بالا رفته و دوباره به ميان مردم خواهد برگشت.

مقنعه - در آغاز پيروان عطاء مروي معروف به مقنع بودند كه طبق اظهار مورخين از اتباع ابو مسلم خراساني بوده است و پس از ابومسلم مدعي شد كه روح ابو مسلم در وي حلول نموده است و پس از چندي دعوي پيغمبري و سپس دعوي خدائي كرد و سرانجام در سال 162 در قلعه كيش از بلاد ماوراء النهر بمحاصره افتاد و چون بدستگيري و كشته شدن خود يقين نمود آتش روشن كرده با چند تن از پيروان خود داخل آتش شده و سوخت پيروان عطاء مقنع پس از چندي مذهب اسماعيليه را اختيار كرده و بفرقه باطنيه ملحق شدند.

شيعه دوازده امامي و فرق ايشان با زيديه و اسماعيليه

اكثريت شيعه كه اقليت هاي نامبرده از آن منشعب و جدا شده اند شيعه اماميه و دوازده امامي ناميده مي شوند و چنانكه گفتيم در آغاز پيدايش بعنوان انتقاد و اعتراض در دو مسئله اساسي از مسائل اسلامي پيدا شده اند بي آنكه در آئيني كه طبق تعليم پيغمبر اكرم(ص) در ميان مسلمين معاصر آنحضرت بود سخني داشته باشند و آن دو مسئله »حكومت اسلامي ومرجعيت علمي« بود كه شيعه آن را حق اختصاصي اهل بيت مي دانستند.

شيعه مي گفتند: خلافت اسلامي كه البته ولايت باطني و پيشوائي معنوي لازم لاينفك آن است از آن علي و اولاد علي(ع) است كه بموجب

تصريح خود پيغمبر اكرم(ص) و سائر ائمه اهل بيت، دوازده

تن مي باشند و مي گفتند: تعليمات ظاهري قرآن كه احكام و قوانين شريعت مي باشند در عين حال كه به حيات معنوي كامل نيز مشتملند داراي اصالت و اعتبارند و تا قيامت فسخ بردار نيستند و اين احكام و قوانين را از راه اهل بيت بايد بدست آورد و بس. و از اينجا روشن مي شود كه:

فرق كلي ميان شيعه دوازده امامي و شيعه زيدي اين است كه شيعه زيدي غالباً امامت را مختص باهل بيت نمي داند و عدد ائمه را به دوازده منحصر نمي بيند و از فقه اهل بيت پيروي نمي كند بر خلاف شيعه دوازده امامي. و فرق كلي ميان شيعه دوازده امامي و شيعه اسماعيلي نيز اين است كه اسماعيليه معتقدند كه امامت به دور عدد »هفت« گردش مي كند و نبوت در حضرت محمد(ص) ختم نشده است و تغيير و تبديل در احكام شريعت بلكه ارتفاع اصل تكليف خاصه بقول باطنيه مانع ندارد بر خلاف شيعه دوازده امامي كه حضرت محمد(ص) را خاتم الانبياء مي دانند و براي وي دوازده وصي و جانشين قائلند و ظاهر شريعت را معتبر غير قابل نسخ مي بيند و براي قرآن كريم هم ظاهر و هم باطن اثبات مي كنند.

خاتمه فصل: دو طائفه شيخيه و كريمخانيه كه در دو قرن اخير در ميان شيعه دوازده امامي پيدا شده اند نظر به اينكه اختلافشان با ديگران در توجيه پاره اي از مسائل نظري است نه در اثبات و نفي اصل مسائل، جدائي ايشان را انعشاب نشمرديم.

و همچنين فرقه »علي اللهي« از شيعه 12 امامي كه غلاة نيز ناميده مي شوند و مانند باطنيه

شيعه اسماعيلي تنها به باطن قائلند؛ از اين روي كه هيچگونه منطق منظمي ندارند به حساب نياورديم.

براي شناسائي فرق مختلف شيعه و عقايد آنها و بررسي صحت و بطلان آن عقايد كتب زير معرفي مي شود

1. شيعه در اسلام، علامه طباطبايي

2. ملل و نحل، استاد جعفر سبحاني، 6 جلد و يا فرهنگ فرق و مذاهب اسلامي، همان مؤلف.

انواع گروههاي مذهب شيعه را معرفي كنيد؟
پرسش

انواع گروههاي مذهب شيعه را معرفي كنيد؟

پاسخ

اصطلاح شيعه از زمان رسول خدا9 بر پيروان علياطلاق ميشد. در روايات زيادي _ كه از اهلسنّت نيز نقل شده _ وارد شده است كه پيامبر9 پس از تلاوت آية: "إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّ_َ_لِحَ_َتِ أُوْلَغكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة;(بيّنه،7) ]امّا[ كساني كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات ]خدا[ هستند" فرمود: "هم أنت و شيعتك يا علي; آنان يعني "خيرالبريّه" تو و شيعيانت ميباشيد يا علي."(تفسير نمونه، آيةالله مكارم شيرازي و ديگران، ج 27، ص 209 _ 211، نشر دارالكتب الاسلاميه.) امّا چگونگي پيدايش شيعه و فرقهاي آن، و اينكه كدام فرقه براساس قرآن، برحق است، روز هجدهم ذيالحجة _ آخرين روزي كه پيامبر9 ميتوانست با جمع كثيري از امت اسلام، كه از نواحي مختلف آمده بودند، سخن بگويد _ خداوند فرمان داد تا پيامبر9 رهبر و امام مسلمانان را براي آينده معرفي كند: "يَ_ََّأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُو وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس;(مائده،67) اي پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملاً به مردم برسان; و اگر نكني، رسالت او را انجام ندادهاي، خداوند تو را از ]خطرات احتمالي[ مردم نگاه ميدارد." پيامبر9 با آمدن اين فرمان، مردم را از امامت الهي عليآگاه ساخت; با همين نصب بود كه همة دين خدا، حتي رهبرش، كامل شد; پس فرمود: "الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الاْ سًِسْلَ_َمَ دِينًا;(مائده،3) امروز ]هجدهم ذيالحجه، روز نصب علياز طرف خداوند به امامت[ كافران از دين شما مأيوس شدند; بنابراين از آنها نترسيد و از

]مخالفت[ من بترسيد. امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آيين ]جاويدان[ شما پذيرفتم." اين مقدمه براي اين گفته شد كه اگر بين مسلمين مذاهب گوناگون اختلاف ايجاد شد; براي آن بود كه از فرمان الهي سرپيچي كردند; و به فرقههاي مختلف تقسيم شدند; امّا شيعه گوش به فرمان الهي سپرد و به امامت عليايمان آورد و اسلام واقعي و الهي در قالب تشيع، به حيات خود ادامه داد. ولي در همين طريق نيز، گروهي از فرمان الهي سرباز زدند و امامت بعضي از ائمّه: را نپذيرفتند، زيرا علاوه بر آنكه پيشاپيش و از قبل، پيامبر9 نام دوازده رهبر الهي را كه هنوز متولد نشده بودند، بيان فرموده بود،(بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 23، ص 289، مؤسسة الوفأ بيروت.) علاوه بر اين، عليكه رهبر الهي بود، خود امام بعدي را كه باز به تعيين الهي بود، مشخص فرموده و بدين ترتيب هر رهبر الهي، رهبر بعد از خود را تعيين ميكرد، ولي همانطور كه عدهاي به تعيين الهي در مورد عليتن نداده; عدهاي هم به تعيين ائمّه: در مورد امام بعدي خود _ كه به امر خدا بود _ تن ندادند; و به رأي و سليقة خود عمل كردند و مسيري غير از راه خدا را پيمودند; بدين ترتيب بود كه اماميّه نيز به چند فرقه تبديل شد. با اين مقدمه، روشن شد كه صرف اينكه فرقهاي از فِرَق، شيعه باشد، امتياز، محسوب نميشد، مگر آنكه تا آخر راه، ملتزم به تعيين الهي در "اصل امامت" باشد; مانند شيعة دوازده امامي _ اثناعشري _

كه تا آخرين امام خود، به سليقة شخصي عمل نكرد; و تن به فرمان الهي داد. غير از شيعة دوازده امامي، همة فرقهها در مسئله امامت، از فرمان الهي خارج شدند كه مهمترين آنها فرقههاي "زيديّه" و "اسماعيليّه" هستند. فرقة اوّل، سخن امام سجاد7 را _ با آنكه به نظر آنان امام سجاد رهبري بود كه خدا او را تعيين كرده بود _ در امامت فرزندش، امام باقر7 نپذيرفتند و به سليقه و رأي خودشان، قائل به امامت پسر ديگر امام سجاد7 شدند كه "زيد" نام داشت و از آن به بعد نيز خود به گروههاي مختلفي تقسيم شدند. و فرقة دوّم _ اسماعيليه _ سخن امام صادقرا _ كه فرمان خدا بود _ در مورد امامت امام موسي بن جعفر7 نپذيرفتند، و با سليقه و رأي خود، به امامت فرزند ديگر امام قائل شدند كه "اسماعيل" نام داشت و از آن به بعد به گروههاي مختلف تقسيم شدند و گروهها و فرقههاي ديگر شيعه نيز به همين روش به وجود آمدند.(ر.ك: تفسير نمونه، آيةالله مكارم شيرازي و ديگران، ج 4، ص 257 _ 272 و ج 5، ص 2 _ 22، نشر دارالكتب الاسلاميّة / اصول كافي، كليني، كتاب الحجّة، ج 1، ص 286 _ 438، نشر دارالاضوأ بيروت.) البته همانطور كه اشاره شد; فرقههاي شيعه بيشتر از آن است كه بيان شد، ولي طرح و بحث قرآني در اين باره ممكن نيست.

از چه زماني شيعه وجود يافت؟
اشاره

سنّي ها كه حضرت علي را به عنوان امام اول قبول ندارند; اين موضوع چه ارتباطي به طرز نماز خواندن آن ها دارد؟

پرسش

از چه زماني شيعه وجود يافت؟

سنّي ها كه حضرت علي را به عنوان امام اول قبول ندارند; اين موضوع چه ارتباطي به طرز نماز خواندن آن ها دارد؟

پاسخ

پيش از پرداختن به پاسخ تذكر اين نكته لازم است كه پيدايش مذهب تشيع به زمان حيات پيامبر اكرم باز مي گردد و پيامبر اكرم خود هستة اصلي تفكر شيعي را بنا نهاده است براي نمونه حديثي را در اين باره به روايت اهل سنت يادآور مي شويم سيوطي از دانشمندان به نام اهل سنت در تفسير معروفش "الدر المنثور في التفسير بالمأثور"، ذيل آيه سورة "إِن َّ الَّذِين َ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّ_َ_لِحَ_َت ِ أُولَ_ََّئِكَ هُم ْ خَيْرُ الْبَرِيَّة ِ;(بينه 7) گفته است ابن عساكر از جابر بن عبدالله، حديثي در كتاب خود ياد كرده است كه جابر مي گفت ما نزد پيامبر اكرم بوديم كه علي وارد شد; حضرت با ديدن علي فرمود: "و الذي نفسي بيده ان هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيامه و نزلت "إِن َّ الَّذِين َ ءَامَنُوا..."; سوگند به آن كه جان در يد قدرت اوست اين شخص ]علي و شيعة او در روز قيامت فائز و رستگار و موفق اند و آية "إِن َّ الَّذِين َ ءَامَنُوا; ]دربارة آن ها[ نازل شده است " سيوطي روايتي ديگر به همين معنا از ابن عباس نقل كرده است

بنابراين روايت و رواياتي ديگر، شالودة تفكر شيعي در دو محور "حكومت اسلامي و "مرجعيت علمي و ديني از همان دوران اوليه تبليغ دين مبين اسلام ريخته شده آن چه مجموعة مسلمانان را به دو فرقة شيعه و سني تقسيم كرد، اختلاف بر دو محور ياد شده بين اين دو

گروه بود.

هواداران و پيروان علي نظر به مقام و منزلت و دستورات مؤكّدي كه پيامبر اكرم دربارة جانشيني آن حضرت داده بود، در برابر گروه مخالف كه با عجله و بدون مشورت و رعايت دستورات اكيد رسول خدا9، ابوبكر را به جانشيني او انتخاب كرده بودند، از جهت اعتقادي موضع گرفته همچنان به پيروي از علي و عمل به دستور پيامبر9 ادامه دادند.

از آن پس رفته رفته و با قوت گرفتن و گسترده شدن تفكر شيعي مباحثات و مجادلات و گفتگوهاي فراواني بين دانشمندان شيعي و سني رخ داد كه در نتيجة آن دامنة اختلاف هاي ياد شده گسترده تر گرديد و پاي شماري از مباحث كلامي چون علم و عصمت امام نيز به دايرة بحث و گفتگو باز شد.(براي آگاهي بيشتر از سير تفكر شيعي ر.ك "شيعه در اسلام علامه طباطبايي انتشارات جامعه مدرسين / "تاريخ شيعه تأليف آية الله محمد حسين مظفر و ترجمة: دكتر سيد محمد باقر حجتي دفتر نشر فرهنگ اسلامي )

يادآور مي شويم كه دانشمندان و عالمان شيعي براي اثبات حقّانيت مذهب خويش كتاب هاي مسبوطي تأليف كرده اند كه "عبقات الانوار" در ده ها جلد، تأليف علامه مير حامد حسين لكهنودي نيشابوري و "الغدير" در 11 جلد، تأليف علامه اميني و "احقاق الحق از نمونه هاي برجستة آن هاست كتاب "الرجعان (مجموعه مكاتبات دو عالم شيعي و سني نوشته هاي استاد تيجاني (از دانشمندان اهل سنّت كه به مذهب تشيّع گرويده است كه به فارسي ترجمه شده در اين باره قابل استفاده است

"تشيع و "تسنن در معارف اسلامي و احكام شرعيه

با يكديگر تفاوت هاي زيادي دارند، اما ريشة همة اين اختلافات به مسأله امامت و جانشيني پيامبر9 برمي گردد.

شيعيان پيرو حضرت علي و معتقد به جانشيني بلا فصل آن حضرت بعد از پيامبر اسلام و نص ّ ولايت او در غديرخم از طرف پيامبر مي باشند; و امامان معصوم را يكي پس از ديگري جانشين پيامبر، و بيان كننده قرآن و احكام الهي مي دانند، و معتقدند كه تمام وظايف و شؤون پيامبر جز دريافت وحي براي آنان ثابت است به همين جهت احكام و معارف اسلامي را از آنان دريافت نموده و پيرو مكتب اهل بيت مي باشند.

اما اهل تسنن اين اعتقاد را ندارند و جانشيني پيامبر را به بيعت جمعي از مسلمانان با فردي و يا وصيت يك خليفه نسبت به خليفه بعد از خود و... معتبر مي دانند، و معتقد به خلافت ابوبكر، عمر و عثمان بعد از پيامبر9 هستند و حضرت علي را خليفة چهارم مي دانند.

آنان منصبي را كه شيعيان براي امامان معصوم قائلند، قبول ندارند، و اغلب آنان در احكام و معارف اسلامي از فتاواي چهار امام معروف خود، و احاديثي كه در كتاب هاي حديثي شان مانند: "صحاح سته و... جمع آوري شده پيروي مي كنند; از آن جا كه شيعه براساس حديث "ثقلين و ادلة ديگر، در احكام و معارف اسلامي پيرو مكتب اهل بيت (قرآن و عترت مي باشد; ولي اهل سنت از آنان پيروي نمي كنند; به همين جهت بين شيعه و اهل سنت در معارف اسلامي و احكام شرعيه تفاوت هايي وجود دارد كه در كتاب هاي مربوط به آن مانند كتاب الخلاف الشيخ الطوسي ; الفقه المقارن للاحوال الشخصية بين المذاهب الاربعة

السنيّة و المذهب الجعفري بدران ابوالعينين بدران بحوث في الملل و النحل استاد جعفر سبحاني امنوأ علي عقائد الشيعه الاماميه و تاريخهم الشيخ جعفر السبحاني الامام الصادق المذاهب الاربعه اسد حيدر; كتاب هاي ديگر بيان اشاره شده است

در "تشيع و "تسنن فرقه ها و مذاهب مختلفي وجود دارد.

مهمترين فرقه تشيع شيعة اماميه اثني عشريه است كه معتقد به امامت امامان دوازده گانه از حضرت علي تا امام مهدي غ هستند، و اكثريت تشيع را اين فرقه تشكيل مي دهند، و به آنان شيعة جعفري نيز گفته مي شود.

مهمترين فرقه ها و مذاهب اهل تسنن نيز چهار تا است

1 _ مالكيه پيروان ابوعبدالله مالك بن انس بن مالك 2 _ حنفيه پيروان ابوحنيفه نعمان بن ثابت 3 _ شافعيه پيروان ابوعبدالله محمد بن ادريس شافعي 4 _ حنبليه پيروان ابوعبدالله احمد بن محمد بن حنبل ر.ك دايرة المعارف تشيع ج 4، ص 271 _ 402، نشر شهيد سعيد محبّي / معارف و معاريف سيد مصطفي دشتي ج 6، ص 348 _ 353 و 600 _ 609 / فرهنگ فرق اسلامي دكتر محمد جواد مشكور، با مقدمه و توضيحات استاد كاظم مدير شانه چي آستان قدس رضوي )

با توجه به مطالب بالا مي گوييم چون ريشة اختلاف به طور كلي در فروع به دليل اختلاف در اصول است علت اختلاف هايي كه بين شيعه و سني در نماز وجود دارد نيز، به دليل اختلاف هايي است كه در اصول مشاهده مي شود. شيعه فروع و احكام جزئي كه در قرآن

نيامده را از پيامبر اكرم و جانشينان به حق آن حضرت مي گيرند، اما اهل سنت از اصحابي مانند ابوهريره و... به دست مي آورند. علماي اهل سنت در صدر اسلام برخي فروع مانند دست بسته نماز خواندن در نماز را از پيش خود اضافه كردند، در حالي كه نه پيامبر9 اين گونه نماز مي خواند و نه مي توان آن را از قرآن اثبات كرد; اما علماي شيعه احكام را از چهار منبع ]قرآن روايات عقل و اجماع استنباط مي كنند; از اين رو، در برخي احكام مانند طرز نماز خواندن اختلاف به وجود مي آيد.

علت پيدايش فرقه هاي شيعي باطني ،زيدي و ... در قرون اوليه اسلام چيست.
پرسش

علت پيدايش فرقه هاي شيعي باطني ،زيدي و ... در قرون اوليه اسلام چيست.

پاسخ

مسلمانان، پس از پيامبر اسلام به دو گروه بزرگ تقسيم شدند: شيعه و سني. و اين دو گروه، هر كدام به گروه هاي متعددي تقسيم شدند. شيعه در زمان حضرت علي، امام حسن و امام حسين(ع) هيچگونه انشعابي نداشت. پس از شهادت حضرت امام حسين(ع) اكثريت شيعه به امامت فرزند ايشان حضرت امام زين العابدين(ع) قائل شدند و اقليتي به امامت محمد بن حنفيه معتقد گشتند. اين اقليت به نام «شيعه ي كيسانيه» معروف شدند.

پس از شهادت امام زين العابدين، اكثريت شيعه به امامت فرزند آن حضرت امام محمدباقر(ع) قائل شدند و اقليتي زيد را امام دانستند. اين اقليت را «شيعه ي زيديه» مي گويند. پس از رحلت حضرت امام باقر(ع)، شيعيان او به فرزندش امام صادق(ع) ايمان آوردند. پس از رحلت حضرت امام صادق(ع) اكثريت شيعه به فرزند او امام موسي الكاظم(ع) روي آوردند و اقليتي پسر ديگر امام صادق(ع) اسماعيل را به امامت انتخاب كردند. اين اقليت به نام «شيعه ي اسماعيليه» معروف شدند.

پس از شهادت امام موسي الكاظم(ع) اكثريت شيعه به امامت فرزندش حضرت امام رضا(ع) قائل شدند و برخي در خود امام موسي الكاظم توقف كردند. اين اقليت به نام «واقفيه» معروف هستند. پس از امام رضا(ع) تا حضرت مهدي(ع) انشعاب قابل توجهي به وجود نيامد و شيعيان پس از امام رضا به امام جواد و پس از او به امام هادي، امام حسن عسكري و امام زمان ايمان آورند. اين اقليتها، در اندك زماني منقرض شدند جز دو فرقه ي زيديه و اسماعيليه كه تاكنون پايدار مانده اند، (شيعه در اسلام، ص 32).

شيعه ي دوازده امامي

دو گونه است:

الف. شيعه ي دوازده امامي پايبند به احكام شريعت و معتدل در اعتقاد.

ب. شيعه ي دوازده امامي غالي.

گروه دوم، اقليت ناچيز را تشكيل مي دهند. جمع كلمه غالي «غلات» است. غلات به معناي غلو كنندگان مي باشد.

كلمه ي غلو به معناي تجاوز از حد است، (صحاح اللغه). اين اقليت، درباره امامان معصوم اعتقادات خاصّي دارند. به عنوان مثال برخي از آنان معتقدند كه خداوند، كار جهان را به حضرت علي(ع) سپرده است، برخي از آنان مي گويند: امام صادق(ع) غايب شده و وفات نكرده است و برخي مي گويند: ابن ملجم علي(ع) را نكشت بلكه علي(ع) به آسمان عروج كرده و كسي كه كشته شده، او نبوده است و حتي برخي از اينها مي گويند كه جبرئيل وحي را بايد به علي(ع) مي رسانيد و خيانت كرد كه وحي را بر حضرت محمد(ص) آورد، (تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 3، ص 1364، عبدالله مبلّغي آباداني). اين نوع اعتقادات، تجاوز از حد و غلو ناميده مي شوند.

علي اللهي ها، جزو غلات شيعه ي دوازده امامي هستند، (شيعه در اسلام، ص 40، س 5)

براي مطالعه عقايد علي اللهي ها به لغتنامه ي دهخدا، كلمه ي «علي اللهي» مراجعه كنيد و مي توانيد به تاريخ اديان و مذاهب جهان نوشته ي عبدالله مبلغي آباداني مراجعه كنيد.

درباره كافر بودن و كافر نبودن علي اللهي ها بايد گفت:

غلات به معناي غلو كنندگان در اعتقاد و متجاوزان از حد اعتدال، چند طايفه اند: طايفه اي مي گويند: حضرت علي(ع) اله و خداي مجسم است. اگر چنين گفته باشند هم نجس و هم كافر هستند. طايفه اي از غلات مي گويند: جهان را خداوند آفريده ولي كار تشريع و تكوين به دست حضرت علي(ع) سپرده شده است. اين اعتقاد را تفويض و

معتقدان به آنرا مفوضه گويند. اگر كسي آگاهانه و عمدا چنين بگويد، ترديدي در كفر او نيست ولي اگر شبهه اي براي او حاصل شده و در اثر مطالعه برخي از روايات و دعاها به چنين اعتقادي رسيده، در اين صورت، نمي توان به كفر او حكم كرد.

به طور كلي غلوي كه به توحيد در خالقيت و توحيد در ربوبيت تكويني و تشريعي و توحيد در الوهيت و عبوديت ضرر نزند، هر چند مردود است اما موجب كفر نمي شود، (التنقيح في شرح العروه الوثقي، ج 2، ص 73، ميرزا علي تبريزي غروي، چاپ نجف).

با توجه به مطالب فوق از جهت معناي لغوي , واژه شيعه به معناي پيروي كردن و دنباله رو بودن است و از نظر كلامي و اعتقادي , شيعه به كسي گفته مي شود كه اولين خليفه و جانشين پيامبر(ص ) را علي (ع ) بداند. و در اصطلاح اخلاقي شيعه علي (ع ) بودن به معني پيرو آن حضرت بودن , يعني اين كه انسان شيوه زندگي و رفتار و اخلاق خود را بر اساس زندگي علي (ع ) تنظيم نمايد; يعني آن حضرت و اولاد طاهرينش را عملا" راهنما و الگوي زندگي خويش قرار دهد و بكوشد تا كيفيات نفساني , اخلاقي و همچنين ظواهر زندگي خود را به كيفيات و كمالات آن حضرات (ع ) نزديك نمايد; يعني اين كه انسان در زندگي فردي و اجتماعي اش و همچنين در زندگي طبيعي و معنوي , پايش را جاي پاي آن اوليا معصوم (ع ) بگذارد و شيعه و دنباله رو ايشان باشد; منتهي نكته قابل توجه اين است كه اين

تشيع , دنباله روي و همانند سازي , بدون محبت , عشق , دلبستگي و ارادت قلبي به ايشان هرگز ميسر نمي باشد و از لوازم بسيار ضروري و اساسي شيعه بودن همانا محبت و علاقه قلبي به ايشان است.

آنچه از مجموعه روايات درباره صفات شيعه مي توان فهرست نمود به شرح زير است:

1- محافظت بر وقت نمازها

2- حفظ اسرار

3- بذل اموال و مواسات با برادران ديني

4- عبادت و شب زنده داري و روزه فراوان

5- گريه و زاري بسيار در برابر خداوند

6- دوري از شهوات و پرخوري

7- اطاعت و پيروي كامل از ائمه (ع) و اوامر آنها

براي توضيح بيشتر به بحارالانوار جلد 68 صفحه 149 و ترجمه كتاب «صفات الشيعه» شيخ صدوق مراجعه نماييد.

تشيع در طول تاريخ پر بار خود، فراز و نشيب هاي فراواني را پشت سر گذاشته است ؛ فرازهايي كه گاه اين مكتب را در آستانه تسلط بر كلّ جهان اسلام قرار داده و نشيبهايي كه گاه آن را در سراشيبي سقوط نمايانده است. در اين ميان، آنچه اين مكتب را متمايز كرده، عناصري ما نند پيشينه ديرين غنا در ابعاد مختلف معارف اسلامي، ادّعاي توان تشكيل حكومت و به اثبات رسانيدن اين ادّعا در مقاطعي چند و بالاخره هويّت مستقل آن در طول تاريخ بوده است ؛ هويتي كه گاه آن را در تقابل با جريان هاي كلامي - سياسي ديگر قرار داده و موجبات تنش هايي را فراهم آورده است. اين تنش ها گاه از برخوردهاي فيزيكي فراتر رفته بستر ابهام زاديي و تشكيك در مباني عملكرد و هويت اين مكتب را گسترده است.

برخي از مورخان وارونه نگار و تحليلگران وارونه نگر در ارائه چهره اي

غير حقيقي از اين مكتب به جهانيان نقشي بس مهم داشته اند؛ به گونه اي كه متأسفانه برخي از مطالبي كه در طول تاريخ تشيع بارها نادرستي آن توسط متفكران شيعي اثبات شده است هنوز در بعضي از نوشته ها به صورت اصولي مسلّم اين مكتب آورده مي شود.

از اين رو، اهدافي چون ابهام زدايي از خاستگاه و جرهان هاي تاريخي اين مكتب و نيز پاسخگويي به پر سش هاي تاريخي غير مغرضانه مي تواند انگيزه مناسبي براي پژوهش و نگارش درباره تشيع فراهم آورد.

واژه شناسي اصولاً واژه شيعه به چه معنا است؟

به منظور روشن تر شدن بحث، بررسي معناي لغوي و اصطلاحاتي اين واژه ضرورت دارد:

شيعه در لغت

كتاب هايي چون «القاموس المحيط»1، «تاج العروس»2 «لسان العرب»3 و «النهاية ابن اثير»4 شيعه را داراي معاني زير دانسته اند:

1. پيرو و ياور در اين كتب آمده است: «شيعه الرجل اي اتباعه و انصاره؛5 شيعه كسي، يعني پيروان و ياورانش» در قرآن كريم نيز اين واژه در اين معنا به كار رفته است ؛ چنان كه در داستان حضرت موسي(ع) مي خوانيم: در فوجد فيها رجلين يقتتلان هذا من شيعته و هذا من عدوه 6

حضرت موسي(ع) در شهر با دو نفر برخورد كرد كه با هم در نزاع بودند يكي از آن ها از پيروانش بود و ديگري از دشمنان او.

درباره اين معنا توجه به د و نكته ضرورت دارد:

الف) لازم نيست شخصي رهبر مثبت باشد؛ براي مثال پيروان خاندان ابو سفيان «شيعه - آل ابي سفيان» خوانده مي شوند.

ب) كار برد اين واژه نشان دهنده شدت همبستگي ميان پيرو و رهبر است ؛ همبستگي اي كه در كاربرد و اژه هايي چون «اتباع»(پيروان) ديده نمي شوند.

بنابر اين، مي توان چنين نتيجه

گرفت نسبت ميان واژه هاي شيعه و «تبع» عموم و خصوص مطلق است. يعني هر شيعه اي تبع خوانده مي شود، ولي هر تبع و پيروي شيعه نيست. اين سخن را مي توان با تعريف راغب اصفهاني از واژه شيعه نيز تأييد كرد؛ زيرا او كه معمولاً به ريشه يابي واژه هاي قرآني مي پردازد، اين واژه را از خانواده شياع به معناي انتشار و تقويت، شمرده است و شيعه را كساني دانسته كه انسان به وسيله آن ها تقويت مي شود و انتشار پيدا مي كند؛6

به عبارت ديگر شيعيان فرد، كساني هستند كه از جهت زمان و مكان باعث افزايش گستره وجودي وي مي گردند.

2. گروهي كه حول محوري خاص اجتماع كرده اند؛ « كل قوم اجتمعوا علي امرتهم شيعه » اين معنا بر خلاف معناي قبلي، غير نسبي است؛ در آن نسبت ميان پيرو و رهبر ديده نشده است و به هر گروه مستقل داراي مرام گفته مي شود. آيه شصت و نهم سوره مريم از موارد استعمال قرآني اين معنا به شمار مي آيد: « ثم لننزعن من كل شيعه ايهم أشد علي الرحمن عتيّا 7 سپس از ميان هر گروه آن را كه بر خداوند نافرمان تر بود، بيرون مي كشيم.

3. هماهنگ در اهداف اصول و مباني

در اين كاربرد، دو شخص كه اهداف و اصول و مباني مشترك دارند، شيعه يكديگر خوانده مي شوند؛ گرچه معمولاً شخص متأخر را شيعه شخص متقدم مي نامند. در كتب واژه شناسي به اين معنا كم تر اشاره شده است، اما مي توان كاربرد آن را در قرآن كريم مشاهده كرد. در آيه هشتاد و سوم سوره صافات آمده است: « وان من شيعته لابراهيم ... ؛ ابراهيم از شيعيان او(نوح) بود{M...»

اين آيه حضرت ابراهيم(ع)

را از شيعيان حضرت نوح(ع) معرفي مي كند. با توجه به برخورداري ابراهيم از شريعت مستقل نمي توان او را پيرو حضرت نوح(ع) دانست. آن ها در اصول و مباني و اهداف مشترك بودند.

جالب آن است كه بعضي در اين آيه ضمير «شيعته» را به حضرت محمد(ص) بر گردانده اند. در اين صورت معناي آيه چنين مي شود: حضرت ابراهيم(ع) از شيعيان حضرت محمد(ص) بود8.... با توجه به آن كه حضرت ابراهيم(ع) از نظر زماني پيش از حضرت محمد(ص) مي زيست، شيعه را در اين جا به معناي «منهاج و دين يكسان داشتن» تفسير كرده و چنين گفته اند: «هو(ابراهيم) علي منهاجه [محمد(ص)] و دينه...

شيعه در اصطلاح

اين واژه در ميان مسلمانان وابستگي ويژه اي با حضرت علي(ع) پيدا كرده است ؛ وابستگي اي كه در نوشته اي مختلف به شكل هاي مختلف نمود يافته است؛

1. شيعه به معناي دوستدار و محبّ حضرت علي(ع) است.

2. شيعه يعني كسي كه حضرت علي(ع) را از عثمان برتر مي داند و در مقابل شيعه علي(ع) شيعه عثمان قرار دارد.

3. شيعه كسي است كه حضرت علي(ع) را از عثمان و دو خليفه نخستين و همه صحابه برتر مي داند.

4. شيعه كسي است كه به جانشيني بلا فصل حضرت علي(ع) اعتقاد دارد.

البته هيچ يك از اين تعاريف جامع و مانع نيست.

شايد بتوان با توجه به فرقه هاي مختلف شيعه در طول تاريخ عبارت زير را بهترين تعريف براي اين واژه دانست: شيعه كسي است كه جانشيني حضرت علي (ع) را از راه نصّ ثابت دانسته و حضرت علي(ع) را سزاوارترين شخص براي جانشين حضرت پيامبر اكرم(ص) مي داند.

در اين تعريف بر واژه نصّ تأكيد شده است كه نقطه افتراق شيعه و گروه هاي ديگر است ؛

زيرا گروه هاي ديگر جانشيني پيامبر اكرم(ص) را انتخابي مي دانند، ولي شيعه آن را به نص و بيان حضرت پيامبر اكرم(ص) منوط دانسته است.

واژه نص در اين جاعام است و هر دو نوع نص جليّ و خفي [نصّ اسمي و نصّ وصفي را شامل مي شود:

مراد از نصّ جليّ يا نصّ اسمي آن است كه بگوييم: پيامبر اكرم(ص) جانشين خود(حضرت علي) را مشخصاً با ذكر نام معرفي كرده است ؛ چنان كه گروه جاروديه از فرقه زيديه چنين اعتقادي دارند.9

مراد از نصّ وصفي آن است كه بگوييم پيامبر اكرم(ص) تنها اوصاف جانشين خود را ذكر كرده و اين اوصاف تنها بر حضرت علي(ع) منطبق است ؛ اما امت آن را بر افراد ديگر تطبيق دادند.

عموميت واژه نصّ به ماكمك مي كند تا برخي از گروه هاي زيديه را كه قائل به نصّ وصفي اند، از دايره تشيع خارج نسازيم. قيد توضيحي سزاوارترين شخص نيز به همين جهت آورده شده است ؛ زيرا اين گروه ها بر خلاف بعضي ديگر از گروه هاي شيعه خلافت دو خليفه اول را نيز نا مشروع نمي دانند.

با اين تعريف افرادي كه تنها در شمار دوستداران حضرت علي(ع) جاي دارند، از دايره شمول واژه شيعه خارج مي شوند.

تشيع اعتقادي و سياسي

تشيع اعتقادي و سياسي يعني چه؟ و چه تفاوتي ميان آن دو وجود دارد؟

برخي از نويسندگان مفهوم تشيع را به دو بخش اعتقادي ياروحي و سياسي تقسيم كرده اند و به تبيين جداگانه آن ها پرداخته اند. در نظر اينان شيعه اعتقادي كسي است كه اولاً در بعد كلامي به خلافت بلا فصل حضرت علي(ع) اعتقاد داشته باشد و ثانياً در بعد فقهي مشروعيت انحصاري مرجعيت علمي حضرت علي (ع) و

اهل بيت عصمت را بپذيرد نه آن كه آنها را مانند صحابه و تابعين ديگر، داراي حق افتا بدانند. در نگاه شيعه اعتقادي، حق اظهارنظر نهايي در بيان احكام فقهي تنها به حضرت علي(ع) و ائمه عليهم السلام تعلق دارد.10

تشيع سياسي آن است كه شخص، بدون اعتقاد به مباني فكري شيعه، در جهت درگيري هاي سياسي از رهبري اهل بيت(ع) در مبارزه با ظلم و بيداد خلفا حمايت كند. طبق اين تعريف، بسياري از زيديه كه در قيام هايي همچون قيام زيد و فرزندش يحيي عليه حكومت اموي شركت جسته يا از آن جانبداري كردند شيعه سياسي به شمار مي آيند .11

اين نظر به خروج بسياري از شيعيان زيدي از دايره تشيع اعتقادي(مفهوم حقيقي تشيع) مي انجامد ؛ در حالي كه كتب ملل و نحل و كلامي آن ها از شيعيان شمرده اند. افزون بر اين، زيديان به جوهره اصلي تشيع اعتقاد دارند، گرچه بعضي از آن ها دايره نص را وسيع تر كرده آن را شامل نص وصفي نيز مي دانند.

شيعه و واژه هاي متداول واژه هايي مانند رافضي كه گاه به معناي شيعه استعمال مي شود، چه تفاوتي با مفهوم شيعه دارد؟

واژه شيعه مفهومي عام است كه طبق تعريف پذيرفته شده همه فرقه ها و گروههاي شيعي، مانند زيديه و كيسانيه و اسماعيليه و... را شامل مي شود ؛ اما در اين ميان واژه هاي ديگري نيز وجود دارد كه با اين مفهوم عام تفاوت هايي دارد برخي از اين واژه ها عبارت است از:

1. رافضي : رفض به معناي رد كردن و ترك و و اگذاشتن كاري است. مخالفان شيعه اين واژه را معمولاً براي مذمّت و بد گويي به كار مي برند.12

درباره اين واژه گفته شده است:

از آن جا كه شيعيان خلافت دو خليفه اول را رد كردند رافضي خوانده مي شوند.13

برخي نيز گفته اند. رافضي به شيعياني گفته مي شود كه به جهت موضع نسبتاً ملايم زيد درباره دو خليفه اول در هنگام قيام خود، اردوي وي را ترك كردند.14

هر يك از دو معنا را كه بپذيريم واژه رافضي با شيعه در مفهوم عامش مترادف نيست ؛ زيرا اين كلمه گروه هايي از زيديه را در بر نمي گيرد.

2. جعفري : امام جعفر صادق(ع) با تلاش بسيار خود به شيعيان معتقد به رهبري امامان معصوم(ع) هويّت فقهي و كلامي ويژه اي بخشيد. از اين رو، شيعيان بهره مند از آموزه هاي آن بزرگوار جعفري شهرت يافتند.

امروزه واژه جعفري با شيعه اثني عشري مترادف مي نمايد؛ اما ذاتاً اسماعيليان را نيز شامل مي شود ؛ زير آن ها به امامت امام جعفر صادق(ع) اعتقاد دارند.

3. امامي : در دوران هر يك از امامان به شيعياني كه به امامت امامان معصوم(ع) از فرزندان حضرت فاطمه(س) اعتقاد داشته اند و اين خط سير را تا امام دوازدهم ادامه مي دادند، امامي خوانده مي شدند. امامي در سير تاريخي اش، به تناسب زمان هاي مختلف معاني ديگر، چون ترادف با شيعه در زمان حضرت علي(ع) نيز داشته 15 ولي امروزه معنايي معادل اثنا عشريه دارد.

4. خاصّه: اين واژه بيش تر درمتون فقهي و در مقابل لفظ عامه(اكثريت مسلمانان) به كار مي رود و به معناي شيعه است. معناي ويژه تر اين واژه درمتون فقهي اماميه اثنا عشريه است كه فقه خود را از امامان معصوم دوازده گانه مي گيرند.

5. علوي : شايد اين واژه در زمان هايي برگرايش كلامي شيعه(اعتقاد به برتري حضرت علي(ع)) دلالت مي كرده است ؛ اما بعدها بيش تر در معناي

نسبي اش بيان وابستگي نسبي افراد به حضرت علي(ع) به كار رفته است.

6. فاطمي : اين واژه بيش تر درمعناي نسبي كار برد دارد و براي تبيين تمايز فرزندان امام حسن و امام حسين عليهما السلام - از فرزندان محمد حنفيه كه كيسانيه خود را بدو منسوب مي ساختند، به كار مي رود؛ زيرا محمد حنفيه از فرزندان حضرت فاطمه(س) نبود ؛ هر چند در شمار فرزندان حضرت علي(ع) جاي داشت.

7. طالبي : اين واژه نيز مفهومي نسبي دارد ؛ ولي دايره شمولش از دو واژه پيشين بيش تر است. طالبي به معناي فرزندان ابو طالب است كه فرزندان آن بزرگوار از طريق غير از حضرت علي(ع) را نيز شامل مي شود.

فهم دقيق اين واژه با مطالعه كتاب «مقاتل الطالبين» ابو الفرج اصفهاني به دست مي آيد كه در آن از قيام هاي همه طالبي هاي و از جمله قيام هاي فرزند ان جعفر بن ابي طالب نيز نام برده است.

شيعه رافضي را توضيح دهيد؟
پرسش

شيعه رافضي را توضيح دهيد؟

پاسخ

واژه هايي مانند رافضي كه گاه به معناي شيعه استعمال مي شود، چه تفاوتي با مفهوم شيعه دارد؟

واژه شيعه مفهومي عام است كه طبق تعريف پذيرفته شده همه فرقه ها و گروههاي شيعي، مانند زيديه و كيسانيه و اسماعيليه و... راشامل مي شود ؛ اما در اين ميان واژه هاي ديگري نيز وجود دارد كه با اين مفهوم عام تفاوت هايي دارد برخي از اين واژه ها عبارت است از:

1. رافضي

رفض به معناي رد كردن و ترك و و اگذاشتن كاري است. مخالفان شيعه اين واژه را معمولاً براي مذمّت و بد گويي به كار مي برند.12

درباره اين واژه گفته شده است: از آن جا كه شيعيان خلافت دو خليفه اول را رد كردند رافضي خوانده مي شوند.13

برخي نيز گفته اند. رافضي به شيعياني گفته مي شود كه به جهت موضع نسبتاً ملايم زيد درباره دو خليفه اول در هنگام قيام خود، اردوي وي را ترك كردند.14

هر يك از دو معنا را كه بپذيريم واژه رافضي با شيعه در مفهوم عامش مترادف نيست ؛ زيرا اين كلمه گروه هايي از زيديه را در بر نمي گيرد.

لطفاً در مورد شيعه و امامانش توضيحاتي بدهيد؟
پرسش

لطفاً در مورد شيعه و امامانش توضيحاتي بدهيد؟

پاسخ

شيعه در لغت، يعني پيرو و در اصطلاح به كسي گفته مي شود كه بر اين باور است كه رسول خدا(ص) به دستور خداوند، حضرت علي(ع) و اولاد بزرگوارش جانشين خود را معرفي فرموده است. امامان بنابر روايات وارده از سوي پيامبر(ص)، دوازده نفرند كه وارثان علم پيامبر(ص) هستند. سنت آنان، همانند سنت جدشان رسول الله، حجت است و به عنوان منبع در استنباط احكام شرعي استفاده مي شود. شيعه يعني پيروي از امامت حضرت علي(ع)، شيعيان احكام و عقايد خود را از دستورهاي آنان مي گيرند. درباره پيدايش شيعه، آيات و روايات فراواني وجود دارند كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

خداوند مي فرمايد: (ان الذين آمَنوا و عملوا الصالحات اوُلئك هم خيرُ البريه)؛ كساني كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات خدا هستند. در روايات فراواني كه اهل سنت و شيعه نقل كرده اند، آيه (اولئك هم خيرُ البريه) به حضرت علي(ع) نسبت داده شده است.

ابن عباس مي گويد: هنگامي كه آيه مذكور نازل شد، پيامبر اكرم(ص) به علي(ع) فرمود: «هو انت و شيعتُك تأتي انتَ و شيعتك يوم القيامْ راضيين مرضيين و يأتي عدوُّك غضبانا»؛ منظرو از اين آيه تو و شيعيانت هستيد كه در روز قيامت وارد عرصه محشر مي شويد، در حالي كه هم شما از خدا راضي و هم خدا از شما راضي است و دشمنانت خشمگين وارد محشر مي شوند و به زور به جهنم مي روند.{1}

در حديث ثقلين آمده است: «قال رسول الله اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي مان ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابداً و انهما لن يفترقا حتي يردا

علي الحوض»؛ من در ميان، دو امانت گرانبها و نفيس مي گذارم: يكي كتاب خدا و ديگري عترت من است. شما مادامي كه به اين دو تمسك مي جوييد گمراه نمي شويد و اين دو يادگار من هيچ گاه از هم جدا نمي شوند، تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

سمهودي شافعي، از علماي معروف قرن دهم هجري، نويسنده «وفأ الوفأ»، در «جواهر العقد» كه درباره حديث ثقلين است، مي نويسد: «اِنّ ذلك يَفهَمْ وجود من يكون اهلا ليتمسك به من اهلِ البيتِ و العترِْ الطاهره في كلِ زمانِ واجدوا فيه الي قيامِ الساعْ، حتي يتوجه البحث المذكور الي التمسك به كمال ان الكتاب العزيز كذلك»؛ اين حديث مي فهماند كه در هر زماني تا روز قيامت در ميان اهل بيت(عليهم السلام) كسي وجود دارد كه شايستگي تمسك و پيروي دارد؛ همان گونه كه قرآن مجيد نيز چنين است.{2}

حضرت محمد(ص) فرمود: تا وقتي داوزده تن قريشي بر اين امت ولايت دارند اين دين پابرجاست.{3}

گروهي از دانشمندان اهل سنت اين حديث را از مسروق اين گونه آورده اند: شبي در محضر عبدالله بن مسعود نشسته بوديم و او به ما قرآن مي آموخت، در آن ميان فردي از او پرسيد: اي عبدالرحمن، آيا از رسول خدا(ص) پرسيده ايد كه جانشينان تو بر اين امت چند نفرند؟ ابن مسعود در پاسخ گفت: از آن زمان كه به عراق آمده ام، تاكنون كسي چنين پرسشي از من نكرده است. آري، از او پرسيدم و آن حضرت فرمود آنان به تعداد بني اسرائيل هستند؛ يعني دوازده نفر.

در اين كه پيامبر(ص) گرامي، خلفاي خود را دوازده نفر معرفي كرده است در ميان محدثان اسلامي سخني نيست، زيرا روايات به اندازه اي است

كه نمي توان در صحت آنها شك و ترديد نمود. در اين جا به نقل دو حديث اكتفا مي كنيم/

1. حديث جابر: «عن جابر بن سمره قال سمعتُ رسولُ الله(ص) يقول يكون اثنا عشرهَ اميراً فقال كلِمُْ لَمْ اسْمَعها فقال ابي اِنّه قال كلَّهم في قريش»؛ از جابر بن سمره نقل شده كه مي گويد: از پيامبر(ص) شنيدم كه فرمود: دوازده نفر امير خواهد بود؛ سپس كلمه اي گفت كه من نشنيدم، پدرم گفت پيامبر فرمود همگي از قريش خواهند بود.

2. حديث ابن مسعود: «ان سئَل لم يَملك هذه الامْ مِن خليفْ فقال سألنا عنها رسول الله(ص) فقال اِثنا عشر كعدِْ نقبأ بني اسرائيل»؛ از ابن مسعود پرسيده شد كه زمام اين امت را چند نفر به دست مي گيرند، گفت: ما از پيامبر(ص) سؤال كرديم، فرمود: دوازده نفر به تعداد نقباي بني اسرائيل.{4}

در روايات متعددي كه از طرق اهل سنت و شيعه نقل شده، نام امامان دوازده گانه به همان گونه كه پيروان مكتب اهل بيت معتقدند، آمده است. در بعضي روايات، تنها به نام اولين و آخرين امام به عنوان اولهم علي(ع) و آخرهم مهدي(عج) بسسنده شده و در بعضي روايات به نام امام حسين(ع) اشاره شده است؛ به اين صورت كه از پيامبر اكرم(ص) نقل شده كه اشاره به امام حسين(ع) كرده، فرمود: «هذا البخا امام، ابن امام، اخر امام ابوائمه تسعْ»؛ اين فرزندم امام است، فرزند او امام، برادر او امام، پدر امامان... و به اين ترتيب به همه امامان دوازده گانه اشاره شده است.{5}

در بعضي از روايات كه در منابع اهل سنت آمده نام تمام امامان دوازده گانه به طور كامل برده شده، يعني به ترتيب ذكر شده: علي،

حسن، حسين، علي بن الحسين، محمد بن علي الباقر، جعفر بن محمد الصادق، موسي بن جعفر الكاظم، علي بن موسي الرضا، محمد بن علي التقي، علي بن محمد النقي، حسن بن علي العسكري و محمد بن الحسن المهدي8 ؛ از جمله سليمان بن ابراهيم قندوزي حنفي در كتاب «ينابيع المودْ» دو حديث در اين زمينه نقل كرده است/

وي از «فرائد السمطين»، به سندي كه به ابن عباس مي رسد، نقل مي كند كه يك نفر يهودي خدمت پيامبر(ص) آمد و سؤالات مختلفي درباره اسلام و تعليمات اسلامي كرد؛ از جمله درباره وصي پيامبر(ص) سؤال كرد؛ رسول خدا(ص) نخستين وصي خويش را علي بن ابي طالب و سپس فرزندانش حسن و حسين و بعد ائمه نه گانه ديگر را هر كدام با اسم نام برد. مرد يهودي ايمان آورد و تصريح كرد كه من نيز در كتب انبياي پيشين و در كتاب موسي(ع) ديده ام كه نخستين جانشين پيامبر(ص) خاتم، داماد او است و دومين و سومين آنها دو برابر و فرزندان او هستند و نه نفر ديگر از اولاد سومين امام هستند.{6}

[1].تفسير نمونه، ج 27، ص 210/

[2].پيام قرآن، ج 9، ص 76/

[3].پيام قرآن، ج 9، ص 95/

[4].خدا و امامت، جعفر سبحاني/

[5].پيام قرآن، ج 9، ص 102/

[6].ينابيع الموده، ص 440، باب 76/

رفض چيست؟ و رافضي به چه كسي گفته مي شده است؟
پرسش

رفض چيست؟ و رافضي به چه كسي گفته مي شده است؟

پاسخ

يكي از واژه هايي كه نياز به ريشه يابي و تحقيق دارد، رفض و رافضي است. در طول تاريخ، گروه ها و فرقه هاي اسلامي براي كوبيدن و از صحنه بيرون كردن گروه مخالف خود، همواره از القاب ناپسند و ناشايست استفاده مي كرده اند و متأسفانه عدم آگاهي توده هاي مردم در عصر اموي و وجود سياست هاي خاص حاكمان آن دوره بر اين مسأله دامن زده است. رفض و رافضي از جمله چنين القابي است كه برخي از نويسندگان آن را به شيعه اماميّه نسبت داده اند/

رفض در لغت

رفض به معناي ترك و رها كردن چيزي است: «رفضته اي تركته»؛ رها كننده چيزي را رافضي گويند/

در اصطلاح نويسندگان تاريخ و عقايد در مورد وجوه استعمال اين واژه اختلاف است/

برخي مي گويند: رفض يعني رها كردن وحي و برگشت به افسانه ها و خرافات بت پرستي و طاغوت پرستي. به عبارت ديگر بازگشت به آثار و ارزش هاي جاهليت و اين حقيقت را به شخصي به نام عبداله بن سبا و پيروان او نسبت داده اند زيرا وي، امام علي بن ابيطالب(ع) را پيغمبر مي پنداشت و با اين پندار دين اسلام را رفض نمود/

«اِنّما سَمُّوا الروافضَ لِكونهم رفضُوا الدينَ»;{1} بدين جهت رافضي گفته اند كه دين را رها كردند/

بعضي معتقد هستند كه واژه رفض و رافضي از سال 122 ه’. ق. در زمان زيد بن علي به كار برده شد. بغدادي مي نويسد: «فرقه زيديّه را رافضي مي گويند».{2} در مفاتيح العلوم، خوارزمي آمده است: «به جماعتي كه با زيد بن علي بيعت كردند و سپس او را رها كردند رافضي گفته شده است»/

مصباح المنير نيز چنين مي نويسد: «و الرّافضُْ فِرقٌْ من

شيعِْ الكوفْ سَمُّوا بذلك لأَنّهم تركوا زيد بنُ عليٍ(ع) حين هُمْ عن الطعن في الصحابِْ فلمَّا عرَفوا مقالَته و انّه لا يَبرأ من الشيخينِ رفضَوه ثمَ استعمَل هذا اللّقبَ في كلِّ من غلافي هذا المذهب و أجاز الطعنُ في الصحابْ»;{3} رافضي به گروهي از شيعيان كوفه گفته شده است كه زيد بن علي را رها كردند و از شيخين - ابوبكر و عمر - برائت جستند، سپس اين لقب به كساني كه در برائت آن دو غلو و زياده روي كردند و اجازه طعن در مورد صحابه دادند اطلاق شد/

به مرور زمان اين لقب درباره شيعه اماميه نيز به كار برده شد و در كتاب هاي فِرَق و مذاهب يادداشت گرديد، چنانكه ابوالحسن اشعري مي نويسد: «و اَنّما سمَّوا الاماميَْ رافضَْ لَرِفَضهم امامَْ ابي بكر و عُمر».{4}

ذهبي نيز در الميزان و حافظ در تهذيب رافضي را به كساني اطلاق كرده اند كه شيخين را مورد طعن قرار داده اند/

عسقلاني مي نويسد: «التشيعُ هو محبُْ عليِِ و تفضيلُه علَي الصحابِْ فمَن قدّمَه علي أبيبكر و عُمر فهو رافضيغالٍ فيالتشيع و من لم يُقدمه عليهما فَهُو شيعيُُ»;{5} كسي كه علي را بر ابوبكر و عمر مقدم بدارد رافضي است و كسي كه علاقمند به علي باشد و او را از صحابه افضل و برتر بداند شيعه مي باشد/

واژه رافضي به كساني كه به اهل بيت(عليهم السلام) محبت و عشق مي ورزيده اند نيز اطلاق مي شده است چنان كه امام شافعي گفته است:

«اِن كان رفَضاً حبُّ آلِ محمدفليشهَد الثقلانَ اِنّي رافضي»;{6}

اگر علاقه و محبت آل بيت محمد(ص) رفض است پس آدميان و پريان گواه باشند كه من رافضي هستم/

اين مطلب حاكي از آن است كه هر كس نسبت به

اهل بيت پيامبر(ص) محبّت و عشق مي ورزيده - هر چند سنّي باشد - لقب رافضي به او داده مي شده است/

به نقل از بيهقي وقتي كه به امام شافعي گفته شد كه گروهي اهل بيت را دوست ندارند و هر كس چيزي در اين خصوص نقل مي كند او را رافضي مي خوانند وي اين شعر را سرود:

«اذ نحن فضّلنا عليّاً فانّنا روافض بالتفصيل عند ذوي الجهل»;{7}

هنگامي كه ما علي را برتر بدانيم در نزد آنان كه از حقيقت نادان هستند به رافضي بودن متهم مي شويم/

رازي از قول بديع همداني نقل كرده كه وي بر سر مزار علي بن موسي الرضا(ع) گفت:

«أنا مع اعتقادي في التسنّن رافضي في ولائك و الا اشتغلت بهؤلأ فلست اغفل اولئك».{8}

بنابراين اگر مقصود اين است كه به خاطر تفضيل و برتر دانستن علي بر ابوبكر و عمر واژه رافضي بر تشيع اطلاق مي شود، روشن است كه تفضيل باعث ترك دين نمي شود زيرا برتر داشتن علي بر ابوبكر و عمر، در نزد شيعه به خاطر دلايلي است كه علي را برتر و خليفه بلافصل معرفي مي نمايد، چنان كه در نزد جمعي از علماي اهل سنت نيز تفضيل علي بر ابوبكر مسلّم شده است؛ مانند بغداديون - بشر بن معمر، ابوجعفر اسكافي، ابوالحسن خياط، محمود بلخي و شاگردانش - . همچنين جُبّايي از علماي بزرگ اهل سنت گفته است: اگر روايت نقل شده توسط طائر صحيح باشد، علي افضل است.{9} وي روايت مي كند كه پيامبر از خدا خواست بهترين فرد را بر سفره غذايش حاضر نمايد، آن وقت علي وارد شد و هر دو با هم غذايي بهشتي ميل فرمودند/

ابن عبدالبر نيز گفته است، پيشينيان در تفضيل ابوبكر و علي

اختلاف داشته اند، افرادي مانند سلمان، ابوذر، مقداد، جابر، ابوسعيد خُدري و زيد بن ارقم، علي را بر غيرش تفضيل داده اند/

بنابراين اگر تفضيل را ملاك رفض بدانيم بايد بيشتر پيشينيان و راويان حديث را رافضي بدانيم و اين نوع برخورد تنها ناشي از تعصب است، چنان كه در اين رابطه يكي از نويسندگان اهل سنت پس از نقل فضايل و كمالات علي(ع) چنين گفته است: «فضايل علي قابل انكار نيست و انكار فضايل و نسبت رفض به معتقدان آن جز از ناحيه متعصبان صورت نمي گيرد». و نيز مي گويد: «لو كان هذا رفضاً و تركاً للسنِْ لم يُوجَد مِن اهل الروايِْ و الدرايِْ شئ اصلاً فايّاك و التعصبُ في الدين و التجنبُ عنِ الحق و اليقين»;{10} اگر نقل فضايل علي(ع) رفض و ترك سنت باشد چيزي از اهل روايت و درايت حديث يافت نمي شود پس بپرهيزيد از تعصب در دين و اجتناب از حق و يقين/

برخي از نويسندگان اهل سنت در توجيه اين لقب به روايتي تمسك كرده اند كه از نظر متخصصان علم حديث، مجعول است. مضمون اين روايت چنين است كه پيامبر(ص) فرمود: «يَظهرُ في آخِر الزمان قومٌ يُسمَّون الرافضَْ يرفَضَون الاسلامَ»؛ در آخر زمان قومي آشكار مي شوند كه نام آنان رافضي است و اسلام را رفض مي كنند/

در پاسخ اين گروه بايد گفت اين روايت به دو دليل قابل اعتماد نمي باشد؛ نخست آن كه اين روايت از نظر سند صحيح نيست چنان كه ذهبي از رجال شناسان اهل سنت مي گويد: «اين روايت از مجعولات است» و همچنين ابو عقيل يحيي بن متوكل آن را ضعيف و واهي دانسته است و ابن عبد البر نيز گفته اين حديث در نزد

جميع رجاليّون ضعيف است.{11}

دوم بر فرض صحت و سلامت حديث، حضرت گروه خاصي را مشخص نفرموده اند تا آن گروه رافضي دانسته شوند و شايد مقصود حضرت همان مطلبي باشد كه در روايت ديگر آمده است كه از سرزمين حجاز «قرن شيطان»{12} ظهور مي كند و آنها هستند كه فتنه و فساد ايجاد مي كنند و يهود و كفر را به سرزمين مقدس اسلامي دعوت كرده و اسلام واقعي را رفض و رها مي كنند/

با توجه به مطالبي كه يادآوري شد روشن مي شود كه نسبت رفض و رافضي به شيعه اماميه، به هيچ وجه صحيح نيست زيرا شيعه راهي جز راه قرآن، سنت و عترت برنگزيده است؛ چنان كه امام صادق(ع) در اين باره فرمود: «مالَهُم و لَكُم ما يُريدونَ منكُم و ما يُعيبوُنكم يقولَون الرّافضَْ، نَعم و الله رفضَتُم الكِذبَ و أتَّبعتُم الحقَ...»;{13} چه شده آنان را با شما، از شما چه مي خواهند و چرا عيب مي گيرند و به شما لقب رافضي مي دهند! آري سوگند به خدا شما دروغ را رفض كرديد و حق را پيروي نموديد/

از اينجا به خوبي روشن مي شود كه دست هاي تفرقه افكن در ميان امت اسلامي، اين گونه القاب را ترويج كرده تا چهره مكتب اهل بيت را دگرگون و خدشه دار نمايد/

در كتب فِرَق و مذاهب، رفض و رافضي بودن را به گروهي به نام سبائيه نسبت داده اند{14} سپس اين لقب به گروه هايي مانند زيديه، اماميه، كيسانيه و غلات نيز اطلاق گرديده است/

بغدادي پس از اينكه سبئيّه را به عنوان رافضي معرفي كرده است چند گروه ديگر مانند اماميه و زيديه را به اين نام مي خواند سپس مي نويسد: «امّا فرق الزيديه و فرق الاماميه فمعدودون

في فرق الأمْ و الفرقْ السبئيه ليست من فرق امْ الاسلام لتسمتيهم عليّاً الهاً»;{15} فرقه زيديه و اماميه از گروه ها و فرقه هايي هستند كه داخل امت اسلامي مي باشند و امّا فرقه سبئيّه از فرقه هاي امت اسلامي نيستند زيرا آنان علي را خدا ناميده اند. از اين بيان استفاده مي شود كه نسبت رفض به اماميه و زيديه درست نيست زيرا آنان جزو مسلمانان اند و رافضي كسي است كه از اسلام و امت اسلامي خارج باشد/

بايد دانست كه اين اصطلاح در احاديث نبوي نيامده، لقبي است كه گروهي به گروه ديگر نسبت داده اند/

عقايد رافضي ها

نكته اي كه به خوبي ناروايي نسبت رفض به شيعه را روشن مي كند، عقايدي است كه در كتب فِرَق و مذاهب به عنوان عقايد رافضي ها بيان شده است زيرا شيعه اماميه به هيچ يك از اين عقايد باور ندارد و بلكه آنها را از عقايد باطل به شمار مي آورد. بغدادي در بيان عقايد رافضي ها مي نويسد عقايد رافضيان چنين است/

1- نسبت پيغمبري به علي و نسبت خطا در رساندن وحي توسط جبرييل؛ اين نسبت را برخي از نويسندگان ناآگاه به شيعه نسبت داده اند و گفته اند كه قرآن براي علي نازل شد و جبرييل - نعوذ بالله - به اشتباه آن را بر پيغمبر خوانده است/

2- غلو درباره علي بن ابيطالب؛ تا جايي كه در مرگ ايشان شبهه كردند و گفتند علي مخفي شده و مانند عيسي بن مريم(ع) به آسمان عروج نموده و گمان برده اند كه او خداست و اين عقيده به برخي ديگر مانند كيسانيه و خطابيه سرايت نمود و محمد بن حنفيه و امام صادق را خدا دانستند/

3- تحريم گوشت شتر.{16}

اين توصيف ها روشن مي كند كه

شيعه اماميه از تمامي عقايد ياد شده پاك است و در اين باره به مكتب اهل بيت ظلم شده و تاريخ نگاران و نويسندگان ملل و نحل انصاف را رعايت نكرده اند/

[1].مقالات الاسلاميين، ابوالحسن اشعري، ص 89، پاورقي/

[2].الفرق بين الفرق، بغدادي، ص 21/

[3].مصباح المنير، فيومي/

[4].مقالات الاسلاميين، اشعري ابوالحسن، ص 89/

[5].هدي الساري، ابن حجر عسقلاني، ص 333/

[6].تفسير فخر رازي، ذيل آيه قربي و صواعق المحرقه، ابن حجر، بحث محبت اهل بيت/

[7].اتحاف بحبّ الاشراف، شيراني شافعي، ص 27 و نور الابصار، شبلنجي، ص 115/

[8].نقض، عبدالجليل بن ابي الحسين، ص 218/

[9].ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج اول، مبحث تفصيل/

[10].حاشيه شرح عقائد، نسفي، ص 230، ابوالفضل عبيدالله الحنفيالقندهاري.

[11].اسني المطالب، ص 115/

[12].شرح عقايد نسفي، تفتازاني.

[13].جامع احاديث الشيعه، ج 1، ص 10، اسماعيل المعزي الملايري.

[14].علامه بغدادي در فرق بين الفرق در مورد سبائيه مي گويد: «سبائيه گروهي پيرو عبداله بن سبا بوده اند كه در تاريخ پيدايش شيعه و سني بحث آن گذشت و روشن شد كه آنها واقعيت خارجي نداشته اند»/

[15].الفرق بين الفرق، بغدادي، با حواشي محمد محيي الدين عبدالحميد/

[16].همان، ص 223/

پي نوشت

1. القاموس المحيط، ج 3، ص 61 و 62.

2. تاج العروس، ج 5، ص 405

3. لسان العرب، ج 7، ص 258.

4. النهايه ابن اثير، ج 2، ص 246.

5. قصص(آيه): 15.

6. معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 279.

7. مريم(19): 69.

8. لسان العرب، ج 7. ص 258.

9. الملل و النحل، شهرستاني، ج 1، ص 255.

10. با استفاده از تاريخ تشيع در ايران رسول جعفريان، ص 24 - 28.

11. همان، ص 22.

12. الشيعة في مسارهم التاريخي، سيدمحسن امين عاملي، ص 43.

13. مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلّين، ابوالحسن اشعري، ص 16.

14. تاريخ شيعه و فرقه هاي اسلام تا قرن چهارم هجري

محمد جواد مشكور، ص 59؛ الملل و النحل، شهرستاني ج 1، ص 251.

15. الملل و النحل، ج 1، ص 265 - 271.

اماميه

تاريخچه كلامي اماميه

وجه تمايز شيعه و اشاعره و معتزله در چه بوده، در عدل يا امامت؟

پرسش

وجه تمايز شيعه و اشاعره و معتزله در چه بوده، در عدل يا امامت؟

پاسخ

شيعه با اشاعره و معتزله كه هر دو از اهل سنت هستند، در هر دو مسئلة عدل و امامت اختلاف نظر دارد. شيعه امامت را منصب الهي مي داند و معتقد است امام بايد معصوم و از طرف خدا باشد. اشاعره و معتزله امامت را منصب الهي نمي دانند و به عصمت امام هم اعتقاد ندارند.

وجه تمايز شيعه و معتزله با اشاعره در اصل عدل به اين است كه شيعه و معتزله به اصل عدل معتقدند، ولي اشاعره به اين اصل اعتقاد ندارند. البته واضح است كه هيچ فرقه اي از فرقه هاي اسلامي منكر عدل به عنوان يك صفت از صفات الهي نيست. كسي نگفته كه خدا عادل نيست. اختلاف معتزله با اشاعره در تفسير و توجيهي است كه دربارة عدل مي كنند. اشاعره عدل را به گونه اي تفسير مي كنند كه چنين تفسيري از نظر معتزله و شيعه مساوي است با انكار عدل معتزله مي گويد: برخي كارها في حد ذاته عدل است و برخي كارها في حد ذاته ظلم است، مثلاً پاداش دادن به مطيع و كيفر دادن به عاصي، به خودي خود عدل است و خدا عادل است، يعني به مطيع پاداش مي دهد و به عاصي كيفر، و محال است كه بر ضد اين عمل كند، ولي اشاعره معتقدند هيچ كاري به خودي خود، عدل يا ظلم نيست. آن چه كه خدا بكند، عين عدل است. فرضاً خداوند به مطيعان كيفر بدهد و به گناه كاران پاداش دهد، عين عدل است.[17]

فرق شيعه با معتزله در مسئله عدل

اين است كه گرچه عدل مورد وفاق شيعه و معتزله است، ليكن در شيعه در مسئلة جبر و اختيار كه از فروع مسئلة عدل است، با معتزله اختلاف نظر دارد.

اختيار و آزادي انسان در معتزله مساوي با تفويض است، يعني واگذاشته شدن انسان به خود و بي اثر بودن مشيت الهي از تأثير، كه اين امري است محال و نشدني، زيرا مخلوقات همان گونه كه در اصل وجود نيازمند خالقند، در بقاي وجود هم نيازمند به خالقند، مثل لامپي كه روشنايي اش از اول تا آخر وابسته به منبع برق است.

اختيار و آزادي مورد اعتقاد شيعه به اين معني است كه بندگان مختار و آزاد آفريده شده اند، اما بندگان مانند هر مخلوق ديگر، در تمام هستي و در تمام شئون هستي و از آن جمله شأن فاعليت، قائم به ذات حق و مستمند از مشيت و عنايت اويند. اين است كه اختيار و آزادي در مذهب شيعه حد وسطي است ميان جبر اشعري و تفويض معتزلي، و اين است معني جمله معروف كه از ائمه اطهار رسيده است: "لا جبر و لا تفويض بل أمرٌ بين الامرين؛ نه جبر است نه تفويض، بلكه مسئله اي است حد وسط اين دو".[18] بنابراين اختلاف سه گروه كلامي فوق الذكر كه هر كدام عقيده خاصي و جداي از عقايد دو گروه ديگر دارند، در مسئله جبر و اختيار و ارتباط آن با اراده و مشيت الهي است كه از فروع مسئله عدل الهي به حساب مي آيد.

[17] مرتضي مطهري آشنايي با علوم اسلامي(كلام عرفان) ص 29.

[18] همان، ص 63.

كدام يك از دو مكتب معتزله و اماميه اصيل است

پرسش

كدام يك از دو مكتب معتزله و اماميه

اصيل است

پاسخ

در اين جا پرسش ديگري مطرح است و آن اينكه كدام يك از دو مكتب كلامي (معتزله و اماميه) اصيل و ديگري فرع و مشتق از ديگري است. اين پرسشي است كه برخي از «خاور شناسان» آن را برانگيخته و افرادي مانند «احمد امين مصري» را به دنبال خود كشيده اند، و تصور مي كنند كه قضيه دو صورت بيشتر ندارد. يا معتزله از شيعه گرفته، و يا شيعه از معتزله. آنگاه به خاطر يك رشته تمايلات دروني ضدشيعي، ترجيح مي دهند كه كلام معتزله اصل بوده و شيعه مكتب كلامي خود را از آن گرفته است، حتي احمد امين مي گويد: دوستم ابو عبدالله زنجاني كتاب ياقوت ابو اسحاق را كه از متكلمان ديرينه شيعه اماميه است، به من هديه كرد و من آن را خواندم و موقع خواندن تصور مي كردم يكي از كتب معتزله را مي خوانم، زيرا چندان تفاوتي با كتب معتزله نداشت، جز در مسائل معدودي مانند فصل اخير كه مربوط به امامت است.

حقيقت اين است كه اصل و فرعي در كار نيست و هر دو گروه اصول مكتب را از يك جا گرفته و همگي در اين اصول، مرهون علم و دانش اهل بيت مي باشند و هرگز يكي اصل و ديگري فرع نيست، بلكه هر دو به سرچشمه واحدي مي رسند، و اگر بنا باشد، اصل و فرعي مطرح كنيم، بايد بگوييم معتزله اصول عقيدتي خود را از امام شيعيان گرفته، و در پرتو خطب و كلمات امام، صاحب مكتب شده اند.

چرا حقانيّت شيعه را نمي توانيم به جهانيان ثابت كنيم؟

پرسش

چرا حقانيّت شيعه را نمي توانيم به جهانيان ثابت كنيم؟

پاسخ

پرسش شما نشان دهندة توجه و علاقه تان به مذهب شيعه است، اما سؤال را درست طرح نكرده ايد. ثابت كردن و اثبات كردن حق چيزي نيست كه از طاقت علم بيرون باشد، و انديشمندان شيعه در طول تاريخ، با الگو گرفتن از تعاليم قرآن و اهل بيت اين موضوع را با استدلالهاي روايي و عقلي مطرح كرده اند. از جملة اين كتابها كتاب كم نظير الغدير علامة اميني است كه در 10 جلد عربي است و در 21 جلد به فارسي ترجمه شده، و جالب اينجاست كه تمام منابعي كه براي اثبات حقانيّت شيعه در آن به كار رفته است، از منابع اهل سنت استخراج شده است.

ابن ابي الحديد دانشمند سنّي كه نهج البلاغه علي( را شرح كرده است، در ابتداي كتاب خود به اين موضوع اعتراف مي كند كه علي( از جناب ابوبكر و عمر فضيلت و لياقت بيشتري براي جانشين رسول ا...( داشت. و از حضرت، تعبير به فاضل و از ابوبكر، تعبير به مفضول مي كند.(1) بويژه در قرن حاضر بر اثر تلاشهاي بي وقفة سيدشرف الدين، ميرحامد حسين، علامه بروجردي، علامه اميني و حضرت امام ( ، شيعه در جهان رشد چشمگيري يافته است، و قدرت استدلالهاي علمي شيعه به حدّي بود كه دانشمندان اهل سنت رسماً شيعه را در كنار چهار مذهب فقهي خود بعنوان دين اسلام مي پذيرند و بقية گروهها چون وهابيّت را جزء دين نمي پذيرند. در عرصة جهاني نيز انديشمنداني نظير علامة طباطبايي و علامة جعفري و شهيد مطهري به خوبي به تبيين ديدگاههاي علمي

اسلام شيعي پرداخته اند. و اگر شما به روزنامه ها مراجعه كنيد هر ماه اخباري را از افزايش گرايش مسيحيان به سوي اسلام و بويژه شيعه مي بينيد كه حتي يهوديان را نيز در برگرفته است. در هر صورت راه هدايت از راه گمراهي آشكار است و انسانهايي كه از هوي و هوس خود پيروي نكنند به آن گردن مي نهند. در مقياسي وسيعتر مي توان سؤال شما را اينگونه طرح كرد كه چرا تنها يك ميليارد و نيم مسلمان داريم، در حالي كه بيش از 3 ميليارد مسيحي هستند. اين در حالي است كه خود دانشمندان مسيحي كتابهاي فراواني در تناقض، تحريف و ناكارآمدي دين خود نوشته اند. در اين ميان تبليغات رسانه هاي استكباري و قلع و قمع انسانهاي آزاده در سرتاسر دنيا از جمله دلايل كاهش انسانهاي راستين مي باشد.

منابع و مآخذ :

1. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد

آيا مذهب شيعة جعفري مخصوص كساني است كه پس از امام صادق حضرت امام موسي بن جعفر _ امام كاظم _ را قبول دارند، يا كساني كه پس از امام جعفر صادق به پيروي پسر ديگر ايشان _ اسماعيل _ گرويدند و تنها هفت نفر امام را قبول كردند؟

پرسش

آيا مذهب شيعة جعفري مخصوص كساني است كه پس از امام صادق حضرت امام موسي بن جعفر _ امام كاظم _ را قبول دارند، يا كساني كه پس از امام جعفر صادق به پيروي پسر ديگر ايشان _ اسماعيل _ گرويدند و تنها هفت نفر امام را قبول كردند؟

پاسخ

"مذهب جعفري به مذهب پيروان ائمة دوازده گانه گفته مي شود، اگرچه ما شيعيان دوازده امامي از همة ائمه پيروي مي كنيم و همة آنها نيز يك مذهب را ترويج مي كرده اند، ولي به دليل آن كه امام جعفر صادق در زماني _ زمان انتقال حكومت ها و حاكم نشدن كامل استبداد عباسيان _ واقع شد كه براي ايشان نشر معارف مذهب بر حق ّ اماميّه ممكن بود و ايشان بيش تر از ائمّه ديگر، علم و تفسير و حديث را منتشر نموده اند، به گونه اي كه از محضر درس ايشان چهار هزار شاگرد استفاده مي كردند; به اين سبب مذهب دوازده امامي به نام ايشان شهرت پيدا كرد و اين اصطلاح _ يعني مذهب جعفري _ به شيعة غير دوازده امامي مانند "اسماعيليه گفته نمي شود.(مواقف شيعه حسين علي احمدي ميانجي ج 3، ص 133، نشر جامعه مدرسين حوزة علميه قم )

مكتب تشيع داراي چه ضعف هايي در پاسخ گويي است كه جوانان ما به سراغ مكتب هاي بيگانه مي روند؟
پرسش

مكتب تشيع داراي چه ضعف هايي در پاسخ گويي است كه جوانان ما به سراغ مكتب هاي بيگانه مي روند؟

پاسخ
اشاره

پرسش ياد شده از دو جهت با چالش مواجه است:

1. با نگاهي اجمالي به صفحات پر ماجراي تشيّع و تاريخ صد ساله اخير و به ويژه در جريان انقلاب اسلامي ايران و پس از پيروزي به جوانان بسيار زيادي بر مي خوريم كه نه تنها واله و شيفته فرهنگ ها و مكاتب بيگانه نشدند بلكه در مقابل رژيم شاه و رژيم متجاوز بعثي (به عنوان اينكه نماينده و مزدور بيگانگان و غارتگران اند)، جانانه ايستادند، بعضي به عشق همنشيني با امام شهيد شيعيان حسين بن علي(ع)، در اين راه سرباخته و شربت شهادت نوشيدند و برخي ديگر، ساير اعضاي بدن خويش را تقديم مكتب نموده تا سند افتخاري براي جانبازي در مسير هدف مقدسشان باشد. و عده اي ديگر چشم به راه فرصتي ديگرند تا دلدادگي خويش به مكتب اسلام و تشيع را به اثبات رسانده و به آرزوي ديرين خويش دست پيدا كنند. اينان مصداق بارز اين آيه شريفه قرآن هستند كه: A{من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظرو ما بدّلوا تبديلاً}A؛ M{در ميان مؤمنان، مرداني هستند كه بر سر عهدي كه با خدا بستند صادقانه ايستاده اند، بعضي پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند) و بعضي ديگر در انتظارند و هرگز تغيير و تبديلي در عهد و پيمان خود نداده اند»}M دليل ما، وجود ميليون ها بسيجي جوان و آماده فداكاري در اين كشور مسلمان است. جواناني كه با مشاركت در عرصه هاي اقتصادي، فرهنگي،

سياسي، اجتماعي و عبادي اعم از نمازهاي جمعه و جماعات، فعاليت هاي ديني و جلسات مذهبي، مراسم عزاداري ها و جشن هاي مذهبي و ساير عرصه ها، جلوه هاي بديعي از عشق به مكتب و مذهب را به نمايش مي گذارند و در مقابل هجوم هاي بيگانگان از حريم شعاير ديني، پاسداري مي كنند. البته، برخي از جوانان هم هستند كه تحت تأثير القائات فرهنگي قرار گرفته و از الگوهاي غربي پيروي مي كنند، كه در مقابل جوانان شيفته مكتب و مذهب، از فراواني بسيار كمتري برخوردارند. با اين تفصيل، اگر پرسشگر محترم مي فرمود، برخي از جوانان شيعه... با واقعيت موجود سازگارتر بود. 2. درصد بالايي از پيروان الگوهاي غربي، با انگيزه هاي گوناگون از جمله، كار، تحصيل، تجارت و نيز وسعت حوزه مباحات در فرهنگ غرب، به الگوهاي غربي تمايل پيدا كرده اند، بدون اينكه از خاستگاه ملي، فرهنگي و ديني خويش دست كشيده باشند و شيفته مكاتب بيگانه شده باشند. بنابراين، بهتر بود پرسشگر محترم به جاي جمله «شيفته مكاتب بيگانه شدن»، اينگونه مي فرمود

كه: برخي جوانان شيعه... شيفته الگوهاي غربي شدند. ناگفته پيداست كه گروهي بسيار اندك از جوانان مسلمان و شيعه هم وجود دارند كه به مكاتب بيگانه به ويژه مكاتب غربي، تمايل پيدا كرده اند كه اين درصد اندك نسبت به جامعه هفتاد ميليوني جامعه ما چيز عجيبي نيست، البته قابل بررسي است.

دلايل اين پديده را در چند عامل مي توان جستجو كرد:

1. هويت گمشده: نسل جواني كه تصوير روشني از هويت خويش ندارد و به درستي نمي داند كيست و در چه مرحله اي از زندگيبه سر مي برد و جواني كه فصل بهار زندگيش مي باشد چه اقتضائات و ويژگي هايي دارد، به سرعت تحت تأثير فرهنگ

غرب واقع مي شود و خود را مي بازد و چون از درون به شدّت تهي شده است و فقر روحي و اعتقادي زيادي احساس مي كند، به جاذبه هاي فرهنگ غرب دلبسته مي شود.

2. احساس بيگانگي با فرهنگ خودي _ به طور كلي، جواناني كه فرهنگ ملي و اسلامي خويش را به درستي مي شناسند و به آن ايمان داشته و از ميوه هاي آن استفاده مي كنند، همچون درختاني هستند كه در اعماق زمين ريشه دوانده اند. ولي در مقابل آن، جواناني هستند كه با فرهنگ اسلامي و ملي خود بيگانه مي باشند و چون با ارزش ها، باورها، افتخارات و امتيازات خويش، آشنايي ندارند و با تاريخ پرافتخار خويش قطع رابطه كرده اند، به راحتي در مقابل هر جلوه اي رنگ مي بازند و به هر ندايي پاسخ مثبت

مي دهند. در حقيقت، اينان چون به چيزي پايبند نيستند، هر پديده اي مي تواند بر آنها تأثير بگذارد.

3. احساس خودي با فرهنگ بيگانه _ غالب جوانانيكه، غرب گرا هستند، دريافت ها و اطلاعاتشان از فرهنگ بيگانه به مراتب بيش تر از شناخت آنها از فرهنگ خودي است و هر شناختي نسبت به هر پديده اي، احساس نوعي الفت و انس در فرد مي آفريند و به همين ميزان، احساس غربت با فرهنگ خودي در آنها رشد مي كند و به ويژه اين احساس دوستي و الفت، مانع مي شود كه جوانان، خطر ويرانگر تهاجم فرهنگي غرب را به درستي درك كنند و در قبال آن چاره انديشي نمايند.

4. عدم تبيين درست دين: عدم تبيين و دريافت درست دين، از مهم ترين عوامل، پيروي برخي از جوانان از الگوهاي بيگانه است. روش هاي نادرست در آموزش ديني در دوران كودكي و نوجواني، ضعف و سستي بنيان هاي ديني در خانواده، ضعف بينش

و نداشتن آگاهي درست از ماهيت دين و نقش و كاركرد آن در تأمين سعادت دنيوي و اخروي انسان و گرايش به سوي تمايلات و هواهاي نفساني از عوامل ويرانگر پايه هاي اعتقادي جوانان است. 5

. القاء ناكارآمدي دين و مذهب _ نوجواني و جواني، مقطعي از عمر آدمي است كه مشحون از انرژي و به تعبير ديگر، بمب انرژي است كه بايد به درستي از آن استفاده كرد تا مفيد واقع شود و الاّ يا به انفعال مي رسد و يا ويرانگر خواهد شد. با توجه به حاكميت نظام اسلامي در ايران از يك طرف و ناكارآمدي بعضي از مديران جامعه در اجراي برنامه هاي مدوّن حكومت ديني و عدم توزع عادلانه امكانات و فرصت ها در برخي از دستگاه هاي كشور و نيز درگيري برخي گروه ها و جناح هاي سياسي بر سر كسب، حفظ و استمرار قدرت سياسي و از ياد بردن وظايف اصلي خويش از طرف ديگر، موجب يأس و سرخوردگي جوانان براي نيل به خواسته هاي مشروع خويش، ممكن است اين خطر متوجه اصل دين و مذهب بشود كه مذهب و مكتب ناكارآمد تلقي شود، مخصوصا كه دشمنان اسلام با تبليغات سوء خويش در صدد القاي شبهه پيرامون دين و اثبات ناكارآمدي آن هستند. عوامل پيش گفته مي توانند زمينه هاي سرخوردگي جوانان از آموزه هاي ملي و اسلامي را فراهم كنند و آنان را به سمت بهشت موعود غرب!! و پيروي از الگوهاي آنان، سوق دهند. پرسش ما اين است: به راستي اگر اسلام به درستي براي جوانان تبيين مي شد و قوانين اسلامي در حد توان در جامعه به اجرا در مي آمد و به نيازهاي جدي جوانان توجه مي شد آيا

باز هم شاهد پيروي گروهي از جوانان از الگوهاي غربي بوديم؟ آيا اين جوانان، چقدر به مباني دين، آگاهي دارند؟ پاسخ اين پرسش ها دور از دسترس نيست.

در پايان بايد گفت، وظايف نهادهاي فرهنگي و اجرايي در اين ميان بيش از همه بوده چرا كه اينان مي توانند با تبيين درست هنجارهاي ديني و اجراي بدون نقص آن، زمينه هاي خودباوري و ايمان به فرهنگ اسلامي و ملي را در جوانان تقويت كنند و مانع از گرايش بي چون و چراي بعضي از آنان به الگوهاي بيگانه بشوند.

پرسش

براي بقاي انديشه شيعي چه بايد كرد؟

براي بقاي انديشه شيعي چه بايد كرد؟

پاسخ

رمز بقاء تفكر شيعي همان رمز ختم نبوت و غيبت وصايت است و آن همانا «اجتهاد» است. شهيد طهري در اين باره مي گويد: «علماي عصر خاتميّت كه عصر علم است، قادرند با معرفت به اصول كلي اسلام و شناخت شرايط زمان و مكان، آن كليات را با شرايط و مقتضيات زماني و مكاني تطبيق دهند و حكم الهي را استخراج و استنباط نمايند. نام اين عمل «اجتهاد» است.» البته اين بدان معنا نيست كه هر چه به نام اجتهاد معمول و مرسوم است همان مكانيسم مورد نظر براي عصر علم (عصر غيبت) باشد، چه بسا اجتهاد و مجتهدي كه شايسته عنوان تقليد و مقلّد است. براي روشن شدن مطلب پاره اي از يژگيهاي اين اجتهاد را بر مي شماريم:1انعطاف و پويايي: تداوم حيات يك تفكر در گرو آن است كه بر تمام صور متغير زندگي احاطه داشته باشد و براي هر مشكلي راه حلي ارائه نمايد. به عبارت ديگر از نوعي پويايي و انعطاف برخوردار باشد تا در مواجهه با مسائل و موضوعات جديد نفيا يا اثباتا حرف داشته باشد. منابع اسلامي خصوصا قرآني از ظرفيت و استعداد پايان ناپذيري براي تحقيق، كشف و استنباط برخوردار است و اين اختصاص به مسائل فقهي و حقوقي ندارد. با يك نگاه به تحقيقات مختلف به عمل آمده طي چهارده قرن بر روي قرآن به فياضيّت اين منبع الهي پي مي بريم. هر قدر بينش ها عمق و وسعت يابد، قرآن را با عمق و ظرفيت بيشتري خواهد يافت. 2. پرهيز از جمود و تحجّر: انعطافي كه در فوق از آن سخن به ميان آمد

با جمود و توقف بر بينش مخصوص يك زمان و يك دوره معين سازگار نيست. روي ديگر سكه جمود و تحجّر، تحقير عقل و تأكيد بر پايان پذيري، ديگر منابع اسلامي يعني قرآن و روايات است. اين در حالي است كه اولياء دين بر استعداد كاوش و تحقيق پايان ناپذير منابع اسلامي اصرار دارند. جمود و ركود فكري به گونه ديگر نيز مي تواند به تفكر شيعي آسيب رساند و آن همانا تمايلات و گرايش هاي كوركورانه به غرب گرايي است، عدم تحرّك اجتهاد در طي قرون به اين تمايلات دامن زده است. امروز جهان اسلام بيش از هر وقت ديگر نيازمند به يك نهضت قانونگزاري است كه با يك ديد نو و وسيع و همه جانبه از عمق تعليمات اسلامي برخاسته و بر استعمار فكري غرب پايان دهد. 3. پرهيز از تجددگرايي افراطي: تجددگرايي افراطي يعني آراستن اسلام به آنچه از اسلام نيست و پيراستن اسلام از آنچه از آن است تا آن به رنگ زمان درآيد و اين آفاتي بس بزرگ است.

بديهي است مشكلات نو جامعه بشري راه حل نو مي طلبد. ضرورت وجود مجتهد و رجوع به مجتهد زنده همين است اما در اين راه نبايد طريق افراط را پيمود و سخاتمندانه از اسلام مايه گذاشت و سليقه و روح زمان را معيار اسلام قرار داد مثل اينكه مَهْر نبايد باشد چون زمان نمي پسندد و همين طور حجاب.

4. پرهيز از عوامزدگي: اجتهاد پويا و بالنده كه بر آن پا مي فشاريم نقطه اعتدال است. طرف افراط آن تجددگرايي افراطي و طرف تفريط آن از يك جهت جمود و تحجّر است كه پيش از اين به آن پرداختيم و

از يك جهت عوامزدگي است. عامه مردم ميل دارند اشياء و امور را از خود دور نگاه دارند و آنها را در فضايي تاريك و مبهم ببينند در چنين صورتي است كه حول آن موضوع به خيالپردازي و توهم مي پردازند چرا كه خيال هميشه شيرين است. اين حقيقت است كه گاهي تلخ است و حقيقت را بايد بر اساس عقل كه تابع منطق و قانون است درك كرد و البته آنچه مايه بقاء يك تفكر است كشف حقايق است نه اشتغال

به موهومات. اجتهاد را كسوتي خاص نيست اما در طول تاريخ روحانيت متكفّل اين امر بوده است و از آنجا كه هر جامعه و قشري آفتي دارد آفت روحانيت و آنچه او را فلج كرده و از پا در آورده «عوامزدگي» است. اين آفت روحانيت را از ايفاي نقش پيشرو و قافله سالار باز مي دارد زيرا خاصيت عوام نگاه به گذشته و خو گرفتن با آن است. عوام هر تازه اي را بدعت يا متابعت هوا و هوس انگاشته و هميشه

طرفدار وضع موجود است. آفت عوامزدگي روحانيت را وادار مي كند تا در مسائل اجتماعي سطحي بينديشد يا نسبت به اين مسائل به گونه اي اظهار نظر كند كه علامت عقب ماندگي اسلام قلمداد شده، وسايل هجوم به اسلام را براي دشمنان فراهم سازد. 5. توجه به غرايز انسان: خالق هستي در وجود انسان غرايزي را نهاده است تا آن را به سوي هدفي كه در متن خلقت لحاظ شده، رهنمون سازد. بديهي است كه با اين غرايز نبايد معارضه كرد البته اصلاح، تعديل و تدبير غرايز مطلب ديگري است و نجارهاي

اجتماعي و واجبات و محرّمات در اين

راستا مطرح مي شود. غرايزي چون حقيقت جويي، دانش طلبي، توليد مثل، طلب مال، احترام و... در نوع انسان وجود دارد. مبارزه با اين غرايز براي هميشه نه امكان دارد و نه مطلوب است خاصه اگر اين مبارزه با نام دين صورت گيرد. رسالت دين محو غرايز نيست؛ تعديل و تدبير

آنها است. قهرا اگر با نام دفاع از دين و تفكر ديني به معارضه با غرايز برويم در اين معارضه اين تفكر ديني است كه در نهايت محكوم به شكست است. بقاء نوع بشر در گرو ارضاء متعادل و مدبرانه غرايز انساني است، قهرا ماندگاري يك تفكر نيز در گرو ارضاء متعادل غرايز است.

6. نارسايي مفاهيم ديني، اجتماعي و سياسي: يك تفكر از عناصر و مفاهيمي تشكيل شده است. تفكر ديني ممكن است از ناحيه عناصر و مفاهيم مطرح در درون خود دين ضربه بخورد. مفاهيمي چون تقوا، توكل، زهد، صبر، تقيه و... از عناصر و مفاهيم ديني هستند. اگر اين عناصر به گونه اي مسخ شده و وارونه تفسير و تبليغ شود طبق فرموده اميرالمؤمنين(ع) جامه دين را وارونه به تن كرده ايم؛H{لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا}H؛ M{و اسلام در دست اينها به پوستيني ماند كه وارونه به تن شود.}M در چنين صورتي دين كه مردمان از جانب خدا و رسول به آن دعوت مي شوند تا مايه ي حيات و زندگي آنان باشد A{يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم}A مايه سستي و رخوت و نيستي فرد و جامعه خواهد شد. گاه ممكن است يك مفهوم سياسي و اجتماعي نو و بديعي براي متفكران ديني مطرح شود، چه بسا اين مفهوم در آن سوي مرزهاي

اسلامي متولد شده است اما اكنون در زمره تجارب موفق (البته به طور نسبي) بشر امروز شمرده مي شود. مفاهيمي چون مردم سالاري، پاسخگويي صاحبان قدرت در برابر مردم، حق و حقوق شهروندي، پارلمان، قانون و... برخورد منفي متفكر ديني با

اين مقولات كه امروز جزو ميراث بشر محسوب مي شود آثار منفي در گرايش به آن تفكر بر جاي خواهد گذاشت. شهيد مطهري اين ملازمه را در تاريخ فلسفه سياسي غرب چنين بيان مي كند:

«... در تاريخ فلسفه سياسي مي خوانيم كه آنگاه كه مفاهيم خاص اجتماعي و سياسي در غرب مطرح شد و مسأله حقوق طبيعي و مخصوصا حق حاكميت مęʠبه ميان آمد و عده اي طرفدار استبداد سياسي شدند و براي توده مردم در مقابل حكمران حقي قائل نشدند و تنها چيزي كه براي مردم در مقابل حكمران قائل شدند وظيفه و تكليف بود، اين عده در استدلالهاي خود براي اينكه پشتوانه اي براي نظريات سياسي استبداد مابانه خود پيدا كنند، به مسأله خدا چسبيدند و مدّعي شدند كه حكمران در مقابل مردم

مسؤول نيست، بلكه او فقط در برابر خدا مسؤول است... از اين رو طبعا در افكار و انديشه ها نوعي ملازمه و ارتباط تصنعي به وجود آمد ميان اعتقاد به خدا از يك طرف، و اعتقاد به لزوم تسليم در برابر حكمران... و همچنين قهرا ملازمه به وجود آمد ميان حق حاكميت ملي از يك طرف و بي خدايي از طر`ديگر.» مطهري ملازمه فوق را از نظر فلسYǠǘ̘ʙŘǘٙʠاسلام مردود دانسته و مي گويد:

«از نظر فلسفه اجتماعي اسلام، نه تنها نتيجه اعتقاد به خدا پذيرش حكومت مطلقه افراد نيست و حاكم در مقابل مردم مسؤوليت دارد، بلكه از نظر اين

فلسفه تنها اعتقاد به خداست كه حاكم را در مقابل اجتماع مسؤول مي سازد و افراد را ذي حق مي كند و استيفاي حقوق را يك وظيفه لازم شرعي معرفي مي كند...

از نظر اسلام، مفاهيم ديني هميشه مساوي آزادي بوده است، درست بر عكس آنچه در غرب جريان داشته، يعني اينكه مفاهيم ديني مساوي با اختناق اجتماعي بوده است. پر واضح است كه چنين روشي، جز گريزاندن افراد از دين و سوق دادن ايشان به سوي ماترياليسم و ضديت با مذهب و خدا و هر چه رنگ خدايي دارد محصولي نخواهد داشد.» امروز در جامعه ما تفاسيري از دين كه با مردم سالاري در تضادّ است بيش از تبليغات ليبرال ها به گسترش سكيولاريزم در جامعه مساعدت مي رساند.

7. محيط اخلاقي و اجتماعي مساعد: آنچه تاكنون بيان شد بيشتر به شرايط، مقدمات و موانع نظري اجتهاد مطرح در عصر علم و غيبت مربوط است. اما بايد توجه داشت كه اجتهاد مورد نظر ممكن است با موانع عملي روبرو شود و آن عبارت است از محيط اخلاقي و اجتماعي نامساعد. هم فكري كه فكر او قرار است ظرف چنين اجتهادي باشد نياز به محيط پاك اخلاقي و اجتماعي دارد و هم ساير افراد جامعه كه محصولات اجتهاد به آنان عرضه مي شود به چنين محيطي نيازمند هستند. متفكر شهيد مطهري پيرامون

اهميت اين موضوع مي گويد: «هر تفكر و انديشه اي براي اينكه رشد كند و باقي بماند، زمينه روحي مساعدي مي خواهد. چقدر زيبا و عالي در آثار ديني گفته شده است كه: H{لا يدخل الملائكة بيتا فيه كلب أو صورة كلب}H؛ M{فرشتگان به خانه اي كه در آن خانه، سگ يا تصوير سگ وجود داشته

باشد وارد نمي گردند...}M شك نيست كه جو اجتماعي نيز بايد مساعد باشد. جو فاسد اجتماعي جو روحي را فاسد مي كند و جو فاسد روحي زمينه رشد انديشه هاي متعالي را ضعيف و زمينه رشد انديشه هاي پست را تقويت مي كند.» متفكر عصر غيبت كه عصر علم است جهد خود را در اجتهاد به كار مي بندد تا جامعه از حاصل كارش بهره مند گردد. همانطور كه فكر و قلب خالي از ايمان الهي ظرف مناسبي براي صدور تفكر شيعي نيست، جامعه اي كه از لحاظ اخلاقي و اجتماعي فاسد گرديده، قابليت جذب چنين تفكري را ندارد و با مرور زمان افكار و عقايد مردمان رنگ و بوي اعمال آنان را مي گيرد، زيرا اعقتاد و عمل تأثير متقابل بر يكديگر دارند، A{ثم كان عاقبة الذين أساؤا السوأي ان كذّبوا بايات الله}A؛M{سرانجام آنان كه به اعمال ناشايست دست زنند تكذيب آيات الهي است}M بدين سان مي توان نتيجه گرفت كه تداوم و گسترش وضعيت ناهنجار كنوني جامعه ما حيات و بقاء تفكر شيعي را به مخاطره خواهد انداخت. تلاش براي بهبود اين اوضاع مصداق اتم و اكمل امر به معروف و نهي از منكر است. از آنجا كه اين واجب الهي كه بقاء دين در گرو آن است واجبي منطقي (و نه تعبّدي) است، بر داعيان خير و ناهيان از منكر است كه با تدبير، مقدمات و شرايط حل اين مشكل را شناسايي و فراهم سازند و بر موانع راه فائق آيند.

اكنون كه در دوران حاكميت اسلام به سر مي بريم به نظر مي رسد براي توقف اين روند نامساعد محيط اجتماعي و اخلاقي و تبديل آن به جهت گيري مثبت چاره اي از طي گامهاي ذيل

نباشد:

1. تحقق باور عميق، عقلاني و مشي بر ارزشهاي اسلامي در مديران مؤثر جامعه نسبت به جايگاه مديريتي مؤثر خويش در جهت گيري فرهنگي و ارزشي جامعه و پرهيز آنان از برخورد انفعالي، يأس و تسليم در برابر عناصر ناسازگار فرهنگي كه در فرآيند جهاني شدن با آن روبرو هستيم.

2. تلاش مجموعه مديريتي كشور براي دست يابي به معرفتي واحد در مورد اصول و چارچوب هاي اساسي نظام ارزشي و سعي براي تعميق آنها.

3. تلاش براي جريان روح نظام ارزشي مورد توافق در تمامي سطوح و فعاليت ها.

4. تجلي و تجسم اين نظام ارزشي در گفتار و كردار مديران، ساختار كلان كشور و تمامي برنامه ها.

5. وجود مرجعي صاحب اختيار و پاسخگو كه با شيوه هاي حكيمانه و مجدانه روند فوق را مديريت كند.

آراءكلامي اماميه

امامت

جانشيني

فهرستي از نام هاي بعضي از صحابه و تابعين و تعداد آنان كه روايت حديث غدير را روايت كرده اند بيان كنيد.
پرسش

فهرستي از نام هاي بعضي از صحابه و تابعين و تعداد آنان كه روايت حديث غدير را روايت كرده اند بيان كنيد.

پاسخ

مرحوم علامه اميني اسامي و مشخصات 110 نفر از صحابه را ذكر كرده است كه حديث غدير را گزارش كرده اند. جهت آگاهي از اسامي و مشخصات صحابه مي توانيد به كتاب الغدير، ج1، از ص 14 - 61، چاپ سوم، 1387 هجري رجوع كنيد.

همچنين ايشان اسامي و تعداد 84 نفراز تابعين را گزارش كرده كه حديث غدير را روايت كرده اند. جهت آگاهي از مشخصات آنان مي توانيد به ص 62 - 72 كتاب مذكور رجوع كنيد.

شما چگونه ثابت مى كنيد كه ابوبكر خليفه بلافصل رسول اللّه (ص ) نيست ؟
پرسش

شما چگونه ثابت مى كنيد كه ابوبكر خليفه بلافصل رسول اللّه (ص ) نيست ؟

پاسخ

ه_م_ه ان_ب_يا و پيامبران الهى در زمان حيات خويش , جانشين خود را براى امت معرفى ومنصوب ك_رده ان_د و ب_ر اين اساس پيروان مذهب جعفرى معتقدند كه همان طورى كه ارسال رسول براى ه_دايت مردم بايد از ناحيه خداوند متعال باشد , خليفه و جانشين او نيزبايد از ناحيه خداوند عالم منصوب شود , بنابراين كسانى كه مدعى اند ابوبكر خليفه بلافصل رسول خدا هست , بايد استدلال ك_نند كه او به چه صورت اين خلافت را به دست آورده است .همان گونه كه گفته شد , جانشين پ_يامبر (ص ) بايد از طرف خداوند متعال و خود آن حضرت تعيين و اعلام شود كه اين اعلام به دو گ_ون_ه م_ى باشد :

اولا , بيان اوصاف وشرايط و ويژگى ها مى باشد كه انسان با ملاحظه آنها يقين پ_يدا مى كند كه او خليفه وامام مسلمانان بعد از رسول خداست , مثل آنچه كه در آيه شريفه ( انما ول_ي_كم اللّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون ) آمده است . (1) اين اوصاف در هركس باشد , او جانشين رسول خدا (ص ) است و خود واسطه پيام است و چون ح_ض_رت ع_ل_ى (ع ) ب_نا به نقل فريقين هم داراى آن شرايط كلى امامت است و هم به اسم ايشان ت_ص_ري_ح ش_ده اس_ت , بنابراين شيعه معتقد است كه او خليفه بلافصل رسول خدا (ص ) است . آن ح_ضرت داراى فضائل فراوانى است كه خاص ايشان است ودر

كتب فريقين نقل شده است و هيچ ي_ك از صحابى مدعى آن نبوده اند و ما به برخى از آنها اشاره مى كنيم :

1_ حديث بدء الدعوه , پيامبر اس_لام (ص ) در اوايل بعثت به فرمان خداوند سبحان ,اقوام و بستگان نزديك خود را جمع نمود و رسالت خويش را به آنان ابلاغ فرمود و درهمان مجلس اعلام نمود كه هر كس از شما در پذيرفتن دع_وت م_ن س_ب_قت جويد او پس ازمن جانشينم خواهد بود , از ميان آنان فقط حضرت على (ع ) جواب مثبت داد و دعوت آن حضرت را پذيرفت كه آن حضرت فرمود : انت اخى و وزيرى و وارثى و خ_ل_ي_ف_ت_ى م_ن ب_عدى ,تو برادر و وزير و وارث و جانشين بعد از من هستى ) . (2)

2_ آيه تبليغ , اب_واس_ح_اق ثعلبى در تفسير خود و طبرى در كتاب الولايه و ابن صباغ مالكى و... نوشته اند كه آيه ك_ري_مه تبليغ : ( يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ) (3) درباره حضرت على (ع ) نازل شده است و رسول خدا (ص ) دست ايشان را گرفت و فرمود : ( من كنت مولاه فهذا على مولاه ). (4)

3_ ح_دي_ث م_ن_زلت , احمد بن حنبل و شيخ سليمان بلخى و ابن صباغ مالكى و ديگران نوشته اند كه پ_ي_امبر اسلام (ص ) به حضرت على (ع ) فرمود : ( انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى ب_ع_دى , تو براى من به منزله حضرت هارون نسبت به حضرت موسى هستى , جز اينكه بعد از من پيامبرى نخواهد بود

) . (5)رواياتى نيز در اوصاف حضرت على (ع ) از زبان مبارك رسول خدا نقل ش_ده اس_ت ك_ه آن_هاهم مى تواند امر جانشينى را روشن كند , حضرت رسول مى فرمايد : ( انا دار الحكمه و على بابها , (6) من سراى حكمت و علم هستم و على (ع ) دروازه آن ) , يا درحديث ديگر م_ى فرمايد: ( و اقضاهم على بن ابيطالب , آگاه ترين شخص به قضاوت ,حضرت على (ع ) است ) . (7)از اي_ن رو , آن_چه شيعه به آن معتقد است بر اساس ادله قطعيه اى است كه مورد اتفاق فريقين است , اما آنچه كه خلافت بلافصل را براى ديگران اثبات نمايد , كسى مدعى نشده و ذكر هم نشده است , بنابراين اين منصب الهى است و تعيين آن هم از جانب خداست , زيرا علم به اينكه چه كسى شايستگى اين مقام را دارد , از قدرت غيرخداوند و فرستادگانش خارج است .

فرق بين امامت و خلافت را روشن نموده و توضيح دهيد كه اين دو چه نسبتي با يكديگر دارند؟ آيا مقابل هم مي باشند؟
پرسش

فرق بين امامت و خلافت را روشن نموده و توضيح دهيد كه اين دو چه نسبتي با يكديگر دارند؟ آيا مقابل هم مي باشند؟

پاسخ

اگر معناي لغوي «امامت» و «خلافت» را در نظر بگيريم، بين آن دو تقابل نيست و خليفه، «امام» نيز خوانده مي شود؛ ليكن اگر محتواي دو جريان و دو گونه رهبري را، ناظر به دو مكتب پديد آمده در جامعه اسلامي در نظر گيريم و آن دو را با معيارهاي تعيين شده در نصوص ديني بسنجيم؛ به روشني در مي يابيم كه حكومت مورد تأييد دين، همان نظام «امامت و ولايت» است. اين مطلب دلايل فراواني دارد؛ از جمله:

يكم. دلايل قرآني مبتني بر اينكه امامت، عهدي الهي است و تنها به اشخاصي كه داراي صلاحيت و شايستگي هاي ويژه اي باشند، مي رسد: (وَ اِذِ ابْتَلي اِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ اِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَتي قالَ لايَنالُ عَهْدِي الظالِمينَ) بقره (2)، آيه 124. «[به خاطر آوريد] هنگامي كه خداوند، ابراهيم را با وسايل گوناگوني آزمود و او به خوبي از عهده اين آزمايش ها برآمد؛ خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم؛ ابراهيم عرض كرد: از دودمان من [نيز اماماني قرار بده ، خداوند فرمود: پيمان من، به ستمكاران نمي رسد [و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند، شايسته اين مقام اند]». اين آيه نشان مي دهد:

1. امامت عهد و پيماني خدايي است و از سوي خداوند وضع و اعتبار مي شود.

2. ستمكاران - چه ستم پيشگان عملي و چه اعتقادي - شايستگي اين منصب الهي را ندارند؛ هر چند از ذريه پيامبر بزرگي چون ابراهيم(ع) باشند.

دوّم.

دلايل روايي مبتني بر اينكه امامت و رهبري مخصوص امامان اهل بيت عصمت و طهارت (ع) است.

اين دلايل بسيار و متواتر است. جالب اينكه بيشتر اين نصوص، در متون معتبر اهل سنت نيز يافت مي شود؛ از جمله:

پيامبر خدا(ص) فرمود: «لا تزال هذه الامة مستقيماً امرها، ظاهرة علي عدوّها، حتي يمضي منهم اثنا عشر خليفة كلّهم من قريش» ؛ منتخب كنزالعمال، ج 5، ص 321؛ تاريخ ابن كثير، ج 6، ص 249؛ تاريخ الخلفاء سيوطي، ص 10؛ كنزالعمال، ج 13، ص 26؛ الصواعق المحرقة، ص 28. «كار اين امت بسامان است، تا وقتي كه دوازده خليفه بر آنان حكم رانند، كه همگي از قريش اند».

در روايت ديگري آمده است: «كار اين امت تا هنگامي كه دوازده مرد بر آنان ولايت داشته باشند، در جريان است». نَدَوي، شرح صحيح مسلم، ج 12، ص 202؛ الصواعق المحرقة، ص 18؛ تاريخ الخلفاء سيوطي، ص 10.

مشابه اين روايات در متون شيعه و سني، بسيار زياد است. احاديث ديگري نيز در تفسير اين روايات وارد شده است؛ از جمله: امام جويني (امام الحرمين) از عبداللَّه بن عباس روايت مي كند كه پيامبراكرم(ص) فرمود:

«انا سيدالنبيّين و علي بن ابيطالب سيّد الوصيّين و ان اوصيائي بعدي اثناعشر، اولهم علي بن ابي طالب و آخرهم المهدي» ؛ فرائدالسمطين، ش 1164. «من آقا و بزرگ پيامبرانم و علي بن ابي طالب سَرْور اوصيا است. همانا اوصياي پس از من، دوازده نفرند كه نخستين آنان علي بن ابي طالب و آخرينشان مهدي(عج) است». براي آگاهي بيشتر در اين زمينه ر.ك: عسكري، علامه سيد مرتضي، امامان اين امت دوازده نفرند.

سوّم. دلايل مربوط به ولايت فقيه در عصر غيبت كه جداگانه قابل بررسي است.

عقيدة شيعه در مورد جانشيني پيامبر اكرم چيست
پرسش

عقيدة شيعه در مورد

جانشيني پيامبر اكرم چيست

پاسخ

به نظر شيعه جانشين بلافصل پيامبر اسلام حضرت اميرالمؤمنين علي است شيعه براي اين عقيدة خود دلايل فراواني از آيات قرآن كريم و رواياتي كه شيعه و اهل سنت نقل كرده اند، دارد.

گرچه در قرآن كريم نام مبارك حضرت اميرالمؤمنين علي ذكر نشده است ولي حدود 84 آيه به امامت امامان معصوم دلالت دارند از جمله آيات 59 از سورة نسأ " ?گطيعوا الله... و ?گُولي الأمر منكم "فس ?‹لوا أهل الذّكر إن كنتم لاتعلمون (نحل 43; انبيا، 7) "اتّقوا اللّه و كونوا مع الصّ_َدقين (توبه 119) "إنّما وليّكم اللّه و رسوله و الّذين ءامنوا..." (مائده 55) "يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس أهل البيت (احزاب 33) و همچنين آيه تطهير و مباهله و غيره كه اين آيات را پيامبر اكرم به ائمه اثني عشر معصومين تفسير و تك تك آنها را با نام و نشان و خصوصيات براي مسلمانان معرفي كردند كه از جمله آن اين حديث مشهور، به نقل از جابربن عبداللهانصاري است جابر مي گويد: خدمت پيامبر اكرم رسيدم در حالي كه تازه آيه 59 از سورة نسأ نازل شده بود. عرض كردم يا رسول الله، خدا و رسول خدا را شناختيم و اطاعت مي كنيم امّا اولي الامري كه در اين آيه آمده كيانند كه اطاعتشان همچون اطاعت شما و خداوند بر ما واجب شده است

پيامبر گرامي فرمودند: "اي جابر! اولي الأمر، جانشينان من و امامان مسلمانان بعد از منند كه اوّل آنها علي فرزند ابوطالب سپس حسن بعد حسين بعد علي فرزند حسين

سپس محمّد فرزند علي _ كه در كتاب آسماني تورات به باقر مشهور است و تو ايشان را خواهي ديد و وقتي ديدي سلامم را به او برسان _ سپس جعفرصادق فرزند محمّد سپس از آن موسي فرزند جعفر بعد علي فرزند موسي َ، سپس محمّد فرزند علي بعد علي فرزند محمّد پس از آن حسن فرزند علي سپس هم نام من و هم كنيه ام حجت خدا در زمين و باقيمانده خدا در ميان بندگانش فرزند حسن بن علي همان شخصي كه خداوند به وسيلة او مشارق و مغارب زمين را فتح مي كند و او از پيروانش غايب مي شود. در زمان غيبت آن حضرت كساني در اعتقاد به امامت او ثابت قدم مي مانند كه خداوند دلهايشان را با ايمان امتحان كرده است ( كتاب كمال الدين باب نص الله عزوجل علي القائم ص 253. )

در روايتي ديگر از ابوبصير نقل شده كه به امام باقر7 عرض كردم مردم اهل سنت به ما اعتراض مي كنند كه اگر امامان حقّند، چرا خدا نامي از آنها در قرآن نبرده است امام باقر فرمود: در پاسخ آنها بگوييد: خدا نماز را بر پيغمبر9 نازل كرد و اسمي از سه يا چهار ركعت آن نبرد تا اينكه رسول خدا آن را توضيح داد و نيز فريضه حج را نازل فرمود، ولي تعداد طواف هاي هفتگانه آن را نازل نكرده تا پيغمبر9 آن را تفسير كرد; همين طور است امامت ما; خداوند آية " ?گطيعوا الله و ?گطيعوا الرسول و ?گُولي الأمر منكم را نازل و پيامبر اولوالأمر را به ائمه اثني عشر تفسير فرمود و

اگر ساكت مي شد و بيان نكرده بود، آل عباس و آل عقيل و يا ديگران مدعي مي شدند كه مراد از اولي الأمر ماييم .."( تفسير عياشي ذيل آيه 59 سورة نسأ. )

بدين مطلب در برخي روايات اشاره شده است شخصي از امام باقر7 تفسير آية "إِن َّ اللَّه َ يَأْمُرُكُم ْ أَن تُؤَدُّواْ الاْ ?َمَ_َنَ_َت ِ إِلَي ََّ أَهْلِهَا; (نسأ، 58) خداوند به شما فرمان مي دهد كه امانت ها را به صاحبانش بدهيد!" پرسيد؟ امام فرمود: مقصود ما هستيم كه بايد امام سابق كُتب و علم و سلاح را (كه نشانه هاي امامت است به امام بعد از خود تحويل دهد.

در روايتي ديگر نيز آمده است كه امام رضا7 در تفسير "اهلها" در آيه شريفه مذكور (نسأ، 58) فرمود: آن ها (مقصود از اهلها) ائمه از آل محمدند كه هر امامي بايد امانت را به امام بعد از خود تحويل دهد و... .

علماي اهل تسنن با چه دلايلي مسئله ء غدير را رد مي كنند؟
پرسش

علماي اهل تسنن با چه دلايلي مسئله ء غدير را رد مي كنند؟

پاسخ

در اين نامه بنا به درخواست شما مهم ترين توجيهاتي كه اهل سنت در برابر حديث غدير اتخاذ كرده اند را از كتاب«الهيات آيت الله سبحاني، ج 4، ص 103 - 82» ذكر مي كنيم.

اشكال اول: فخر رازي امام المشككين مي گويد: مولي به معناي اولي نيست بلكه به معناي ناصر است. دليلاين كه مولي به معناي اولي نيست اين است كه نمي توان آن را به جاي اولي به كار برد. مثلاً نمي توان گفت «هو مولي منفلان» در حالي كه مي توان گفت «هو اولي من فلان».

پاسخ: اولاً اين كه مولي به معناي اولي است باعث نمي شود همه حالات لفظي آن را نيز داشته باشد. دو لفظمترادف در اصل معنا با هم شريكند ولي خصوصيات كاربردي هر يك وابسته به صيغه آنها است. مثلاً صيغه افعل كهاولي از آن صيغه است اضافه به جمع و تثنيه مي شود ولي اضافه به مفرد نمي شود. مثلاً گفته مي شود «هو افضل القوم»ولي هرگز گفته نمي شود «هو افضل زيد» بلكه بايد با «من» استعمال شود و گفته شود «هو افضل من زيد» و واضح استكه معناي افضل در هر دو مثال يكي است.

ثانيا، فخر رازي مي گويد مولي به معناي ناصر است ما همين اشكال را به عنوان جدل به او وارد مي كنيم. مثلاًخداوند فرمود: من انصاري الي الله... نحن انصار الله ، (آل عمران، آيه 52) در حالي كه نمي توان به جاي آن گفتهشود من موالي الي الله... نحن موالي الله .

ثالثا، كسي نگفته است كلمه «مولي» به معناي اولي است بلكه اسم است براي آن كس كه اولي به تصرف و صاحبتدبير كاري است.

مانند روايت نبوي: ايما امراة نكحت نفسها بغير اذن مولاها ؛ بدون اذن كسي كه نسبت به او سزاوارتراست و صاحب اختيار او است{M و اين معنا را مفسرين در آيه مأواكم النار هي مولاكم ، (حديد، آيه 15) تصريحكرده اند. لذا تفتازاني در شرح المقاصد، ج 2، ص 29 تصريح مي كند كه «الولاية بالناس» و مالكيت تدبير امور آنان بهمعناي امامت است و اشكالي را كه مطرح مي كند در متواتر نبودن حديث غدير است و هيچ اشكالي را در دلالتروايت نمي پذيرد.

در نامه قبل اثبات شد كه چگونه حديث غدير متواتر است و باز لغت دانان تصريح كرده اند كه وليّ و مولي به يكمعنا است.

فراء در معاني القرآن، ج 3، ص 124

ابن اثير در نهايه، ج 5، ص 228

فيروزآبادي در القاموس المحيط، ج 4، ص 401

زبيدي در تاج العروس، ج 10، ص 399

اشكال دوم: اگر حديث غدير صحيح باشد امكان نداشت صحابه پس از وفات پيامبر اكرم(ص) آن را ترككنند و خلافت ابوبكر را مطرح كنند.

پاسخ: اولاً، اين اشكال ناشي از برداشت باطلي است كه از صحابه پيامبر اكرم در ذهن اهل سنت است. آنانگمان مي كنند همه صحابه پيامبر اكرم عادل و پابرجاي بر دين بودند در حالي كه چنين نبود.

ثانيا، عده كثيري از صحابه پيامبر اكرم(ص) با خلافت ابوبكر مخالفت كردند اما به پيروي از امام علي(ع) دست بهشورش نزدند.

ثالثا، موارد فراواني وجود دارد كه زيرپا گذاردن اين امر را از سوي صحابه پيامبر تأييد مي كند مانند:

1- آنچه در روز پنج شنبه در بستر بيماري پيامبر اكرم رخ داد (رزيه يوم الخميس) يعني منع عمر از كتاب وصيتتوسط پيامبراكرم كه اين مسأله را اهل سنت نيز نقل كرده اند.

وقتي در زمان حيات پيامبر گفتار آن حضرت دربارهحضرت علي(ع) چنين زيرپا گذارده مي شود و به پيامبر تهمت هزيان داده مي شود پس از وفات آن حضرت آسان ترانجام مي شود.

براي مطالعه اين مطلب ر.ك: بخاري، ج 1، باب كتابة العلم، ح 2 - ج 4، ص 70 - ج 6، ص 10 و نيز مسند احمد، ج 1، ص 355.

2- سريه اسامه: پيامبر اكرم در اواخر عمر شريف خود لشگري مهيا فرمود و اسامه را فرمانده آن كرد و تأكيد فرمودكه همراه اسامه حركت كنيد واز كساني كه پيامبر اكرم(ص) تأكيد داشت كه همراه اسامه بروند ابوبكر و عمر و چند تنديگر بودند. اما آنان از اين فرمان سرپيچي كردند و نرفتند.

اهل سنت اين سرپيچي را اين گونه توجيه مي كنند كه آنان براي تسكين تشنج ناشي از مرگ احتمالي پيامبراكرم(ص) ماندند تا مبادا قلوب مردم نلرزد و جامعه اسلامي تضعيف شود، (شهرستاني، الملل والنحل، ج 1، ص 23) حالكه چنين عذري و بهانه اي در سرپيچي از فرمان حركت در لشگر اسامه جاري است در تخلف از حديث غدير نيزامكان دارد و آنان همين توجيه را نيز آورده اند و گفته اند كه امامت علي(ع) بر مردمي كه فرزندان يا پدران آنان به دستعلي(ع) كشته شده اند به صلاح امت اسلامي نيست.

در اين زمينه مي توانيد به كتبي كه در باب غدير سخن گفته اند رجوع كنيد مانند:

1- الغدير علامه اميني

2- المراجعات سيد شرف الدين

3- الالهيات آيت الله سبحاني

عقيده است كه سكينه و آرامش بر پيامبر«صلي الله عليه وآله» ناز شده است؟

پرسش

در ماجراي غار، با اين كه ابوبكر محزون و اندوهناك بود، چرا شيعه بر اين عقيده است كه سكينه و آرامش بر پيامبر«صلي الله عليه وآله»

ناز شده است؟

پاسخ

با در نظر گرفتن وضعيّت و دانستن هدف كفّار از تعقيب پيامبر«صلي الله عليه وآله»، درمي يابيم كه ناراحتي پيامبر«صلي الله عليه وآله» در آن موقعيّت امري طبيعي است. اضافه بر آن، يكي ديگر از عواملي كه به ناراحتي پيامبر«صلي الله عليه وآله» مي افزود، ترس و اندوه ابوبكر بود؛ زيرا در چنين موقعيّتهايي، اگر كسي همراه انسان باشد كه وي را تسكين دهد، تا اندازه اي از ناراحتي انسان كاسته مي شود؛ امّا اگر كسي همراه انسان باشد كه خود وي دستخوش اندوه و اضطراب باشد، باعث افزايش نگراني انسان خواهد بود؛ بر اين اساس، روشن مي شود كه حزن و اندوه ابوبكر دليل نزول سكينه و آرامش بر او نيست؛ دليل اين مطلب اين است كه اوّلاً: آيه شريفه در مقام بيان الطاف و عنايات خاصّه الهي نسبت به پيامبر و در جواب تخلفّ مسلمانان از جهاد است؛ زيرا در اوّل آيه مي فرمايد اگر شما پيامبر«صلي الله عليه وآله» را ياري نمي كنيد، خداوند همواره وي را مشمول عنايات خاصّه خويش قرار داده است؛ از جمله اين كه وي را ياري كرده، در آن هنگام كه كفّار قريش او را از مكّه بيرون كردند و با صاحب خويش در غار بود و پيامبر«صلي الله عليه وآله» به او مي فرمود: «محزون مباش كه خدا با ما است؛ در اين زمان، خدا سكينه و آرامش را بر وي نازل كرد و او را با سپاهيان غير مرئي تاييد نمود.»

با توجّه به سياق آيه، روشن مي شود كه نزول آرامش، تفسير و بيان ياري خدا نسبت به پيامبر«صلي الله عليه وآله» است و ربطي به ابوبكر ندارد. ثانياً: ضميرهايي كه

قبل و بعد از كلمه «عليه» آمده، همه به پيامبر«صلي الله عليه وآله» برمي گردد؛ «الّا تنصروه فقد نصره اللَّه اذ اخرجه الذين كفروا ثاني اثنين اذ هما في الغار اذ يقول لصاحبه لاتحزن ان اللَّه معنا فانزل اللَّه سكينة عليه و ايده بجنود لم تروها...».

تمامي ظماير در «الا تنصروه، نصره، اذا خرجه، يقول، لصاحبه، وايده» به پيامبر«صلي الله عليه وآله» برمي گردد و اگر تنها ضمير «عليه» كه در ميان اينها قرار گرفته، به ابوبكر برگردد، برخلاف محاورات عقلايي است و از روش سخن گفتن - آن هم از قرآن مجيد كه در حدّ اعلاي فصاحت و بلاغت است - به دور مي باشد.

« بخش پاسخ به سؤالات »

پيامبر اكرم چرا و چگونه حضرت علي(ع) را در كودكي به عنوان وزير و وصي و خليفه خود برگزيدند؟
پرسش

پيامبر اكرم چرا و چگونه حضرت علي(ع) را در كودكي به عنوان وزير و وصي و خليفه خود برگزيدند؟

پاسخ

شيعه بر تعييني بودن مقام خلافت از سوي خداوند اعتقاد دارد و بر اين باور است كه همان گونه كه پيامبر را خدا معرفي مي فرمايد، وصي او نيز مي بايد از جانب خداوند متعال تعيين گردد. تاريخ زندگاني رسول خدا(ص) بر اين اصل گواهي مي دهد؛ زيرا ايشان در موارد متعددي حضرت علي(ع) را به عنوان جانشين خود تعيين نموده اند، كه اينك به يكي از موارد آن اشاره مي كنيم:

در آغاز بعثت، آن گاه كه پيامبر از جانب خدا مأموريت يافت تا خويشانش را طبق فرمانِ (وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الاْ َقْرَبيِنَ);{1} به آيين توحيد دعوت كند، بستگان خويش را به خانه خود دعوت نمود و خطاب به ايشان فرمود: «هر كس مرا در اين راه ياري كند، وصي و وزير و جانشن من خواهد بود. «فَأَيُّكُمْ يُوَازِرُني فِي هذا الاْ َمْرِ عَلي أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَزِيري وَ خَلِيفَتِي وَ وَصيّي فِيكُم»؛ كدام يك از شما مرا در اين امر ياري مي نمايد تا برادر و وزير و وصي و جانشين من در ميان شما باشد؟ تنها كسي كه به اين نداي ملكوتي پاسخ مثبت داد، فرزند 13 ساله ابوطالب، علي(ع)، بود. در اين هنگام، رسول خدا(ص) روي به خويشاوندان خود كرد و فرمود: «اًِّنَّ هَذا أَخِي وَ وَصِيّي وَ خَليفَتِي فِيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوه»;{2} اين علي، برادر، وصي و جانشين من در ميان شماست؛ پس به سخنان وي گوش فرا دهيد و از او پيروي نماييد/

اما درباره اين كه چرا آن حضرت، علي(ع) را با وجود سن كم

به وصايت خويش برگزيد، اولاً بايد گفت كه اعطاي موهبتي الهي همچون نبوت و يا وصايت پيامبري به يك كودك يا نوجوان، امر غريب و نامعقولي نيست؛ همچنان كه قرآن كريم درباره حضرت يحيي(ع) مي فرمايد: (وَ آتيناه الحكم صبياً);{3} و ما فرمان نبوت را در كودكي به او داديم، ثانياً تحقق عملي جانشيني پيامبر(ص) به طور طبيعي پس از وفات پيامبر(ص) صورت مي گرفت كه حضرت ديگر در آن هنگام نوجوان نبوده اند. اعلان وصايت آن حضرت كه به امر و فرمان الهي از همان آغاز، رسالت صورت پذيرفت، بدان جهت بوده است كه جامعه اسلامي و همه مسلمانان بدانند كه خداوند چه كسي را به وصايت و خلافت بعد از رسول منصوب گردانيده است تا مبادا وفات پيامبر(ص) مايه اختلاف امت گردد. هر چند متأسفانه در عمل با وجود همه اين محكم كاري ها به گونه اي ديگر عمل شد. افزون بر اين، جهات ديگري نيز ممكن است وجود داشته باشد؛ مانند: 1. اعلام هم طرازي و آميختگي نبوت با امامت و اين كه ولايت از اركان دين و مكمل اسلام است؛ 2. اعلام اين مطلب كه امامت و ولايت و وصايت با انتصاب الهي و بر اساس ارزش ها و ملاك هاي ويژه الهي صورت مي پذيرد كه در رأس آنها دوري از شائبه هر گونه شرك و بت پرستي است، نه بر اساس انتخاب يا راه هاي ديگر.

[1].سوره شعرا، آيه 214/

[2].تاريخ الطبري، ج 2، ص 63 - 62؛ الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج 1، ص 488 - 487، ذكر امر الله تعالي نبيه(ص) باظهار دعوته؛ مسند احمد، ج 1، ص 111، (دارصادر، بيروت)؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 13، ص 211

- 210/

[3].سوره مريم، آيه 12/

دلايل فني و تاريخي قانع كننده اي كه بتوانيم بر سني ها اثبات كنيم كه پيروان شيعه، صحيح تر و اصولي تر مي باشند، چيست؟ آيا ممكن است كه بين علماي سني و شيعه اين تفاوت ها برداشته شود و آيا علماي ما در اين امور گامي برداشته آند يا خير؟ و همان طور كه مي دانيم، ب
پرسش

دلايل فني و تاريخي قانع كننده اي كه بتوانيم بر سني ها اثبات كنيم كه پيروان شيعه، صحيح تر و اصولي تر مي باشند، چيست؟ آيا ممكن است كه بين علماي سني و شيعه اين تفاوت ها برداشته شود و آيا علماي ما در اين امور گامي برداشته آند يا خير؟ و همان طور كه مي دانيم، بيشتر مسلمانان سني هستند. آيا مي شود به رهبران سني در مساجد اقتدا كرد؟ چگونه؟

پاسخ

شيعه و سني در برخي از مسايل مهم اعتقادي و فقهي و مسايل فرعي اختلاف دارد و گردآوري اين اختلاف ها خود در خور يك كتاب است. وانگهي اهل سنت - چه در اصول و چه در فروع - به فرقه ها و مذاهب گوناگوني تقسيم مي شوند. از نظر اصول آنها به فرقه هاي اهل حديث و ظاهريه، معتزله، اباضيّه، اشاعره، ماتريديه و وهابيت تقسيم مي شوند.{1} و از نظر فقهي در حال حاضر در چهار فرقه حنبلي، حنفي، مالكي و شافعي قرار مي گيرند.

براي بيان اختلافات موجود ميان فرقه هاي كلامي و فقهي اهل سنت با شيعه نگارش كتاب هاي زيادي لازم است. اما به طور كوتاه برخي از مهم ترين اختلافات عقيدتي آنها چنين است:

نخستين مسأله اي كه پس از رحلت پيامبر(ص) مورد بحث و گفتگو ميان مسلمانان قرار گرفت، مسأله خلافت و امامت بود. اگر چه اهل سنت اين مسأله را در شمار مسايل اعتقادي و كلامي نمي دانند،{2} ولي اماميه برآنند كه مسأله امامت، منصبي است الهي و در تداوم راه رسالت و نبوت و تكميل دين اسلام پرداختن به آن ضروري مي باشد و بدين جهت، صبغه اعتقادي و كلامي دارد.{3}

علاوه بر اين شيعه به مسأله امامت به عنوان مسأله اي كه سعادت واقعي مردم را در بردارد، مي نگرد و آن

را منحصر به حضرت علي(ع) و اولاد معصوم ايشان مي داند اما اهل سنت چنين منزلتي براي آن قايل نيستند و انتخاب جانشين را به عهده مردم مي دانند. حتي آنان معتقداند كه اگر كسي به قهر و غلبه بر مردم مستولي شود، حاكم و امام مردم خواهد بود و مردم بايد از او بي چون و چرا اطاعت كنند. قبيح تر آن كه حتي حاكميت و امات فرد فاسق و معصيت كار را بر ديگران پذيرفته و مجاز مي دانند.{4}

در حقانيت علي(ع) و اولاد ايشان براي اين منسب دلايل عقلي و نقلي - اعم از آيه و روايت - بسيار زيادي مطرح شده و از صدر اسلام تاكنون هزاران هزار كتاب و مقاله و جزوه در اين زمينه تدوين گشته است. در اين جا به چند دليل از قرآن و روايت اكتفا مي كنيم:

طبق آيه 124 سوره بقره، امام بايد عادل باشد.{5} به تصريح قرآن چنين ويژگي اي فقط در اهل بيت نبوت وجود دارد. زيرا در آيه 33 سوره احزاب معروف به آيه تطهير، عصمت و طهارت روحي اهل بيت اثبات شده است: «... إِنَّما يُريدُ اللَّهَ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتَ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً»؛ خداوند مي خواهد تنها آلودگي را از شما اهل بيت بردارد و پاكتان سازد.

با توجه به دو آيه ياد شده مي توان نتيجه گرفت كه منصب و مقام امامت فقط شايسته حضرت علي و اولاد ايشان است.

شايسته ذكر اين كه اهل سنت روايت هايي را به طرق گوناگوني مطرح كرده اند كه آيه تطهير در مورد پنج تن آل عباست. براي نمونه در روايتي از ابو سعيد خدري آمده كه رسول اللَّه(ص) فرمود: اين آيه در مورد پنج نفر نازل شده است:

در مورد من، علي، فاطمه، حسن و حسين... . و در روايت ديگري از ام سلمه آمده است كه در خانه من آيه «انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت» نازل شد در حالي كه در آن جا فاطمه، علي، حسن و حسين بودند. در آن وقت رسول اللَّه(ص) آنان را با عبايي كه بر دوشش بود پوشاند و فرمود: خدايا، اينان اهل بيت من هستند. آلودگي را از آنان ببر و به طور كامل پاكشان ساز.{6}

بايد توجه نمود كه روايات، احاديث و گزارش هاي تاريخي غير قابل شماري پيرامون حقانيت اهل بيت و شايستگي آنان براي خلافت و عدم شايستگي مخالفشان براي اين منصب ذكر شده است. از جمله آنها حديث ثقلين است كه دوست و دشمن آن را با سندهاي صحيح و فراوان و الفاظ قريب به هم روايت كرده اند. در يكي از آنها آمده است: «اِنّي تارِكَ فيكُمْ مارانَ تَمَتَّكْتُمْ بِهِ بَعْدي لَنْ تَضِلُّوا: كتابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتي اهْلَ بَيْتي وَ اِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الْحَوْضِ»؛{7} همانا من در ميان شما چيزي قرار مي دهم كه اگر پس از من به آن چنگ زنيد، هرگز گمراه نشويد؛ كتاب خدا و عترتم، خاندانم را و آن دو هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد تا بر من در حوض وارد شوند.

ناگفته پيداست كه اگر قرآن به تنهايي براي مسلمانان و رفع نيازمندي ها و اختلافاتشان كافي بود، رسول خدا(ص) تا به اين اندازه به همدوشي عترت با قرآن تأكيد نداشتند.

از سوي ديگر همان بي توجهي به بيان گهربار رسول اللَّه(ص) در مورد اين نكته مهم باعث به وجود آمدن فرقه هاي گوناگون عقيدتي شده و موجب اختلافات

فراواني گرديده است و اين در حالي است كه كليه فرقه ها مستندات فكري خود را غير متعارض با قرآن مي دانند. در حالي كه وقتي از بالا به قضيه بنگريم، بايد اذعان كنيم كه فقط عقايد يك فرقه مي تواند همخوان با كتاب خدا باشد و فرقه هاي ديگر باطل بوده و محلي از اعراب نخواهند داشت.

روايت ديگر حديث معروف حديث سفينه است كه در آن رسول خدا(ص) اهل بيت خويش را به كشتي نجات حضرت نوح تشبيه مي كند كه هر كس سوار آن شود نجات يافته و هر كس از آن دوري جويد، هلاك خواهد گشت: «مثل اهل بيتي كسيفينة نوح من ركبها نجي و من تخلف عنها غرق».{8}

حديث ديگر به حديث منزلت معروف است كه در آن تمامي مقامات و مناصب پيامبر - جز مقام رسالت - براي علي(ع) اثبات شده است. در اين حديث رسول خدا(ص) خطاب به امام علي(ع) مي فرمايد: «انت مني بمنزلة هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي»؛{9} تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسي هستي جز آن كه پيامبري بعد از من نخواهد بود.

حديث انذار، حديث غدير، حديث مؤاخات - برادري -، حديث مدينه و نظاير آن همگي بر برتري علي(ع) دلالت دارد ولي با اين حال بسياري از علماي اهل سنت از آنها اعراض كرده اند و همين امر نشانگر اختلاف عميق شيعه و سني در مسأله جانشيني رسول اللَّه(ص) مي باشد كه با رهايي هر انديشه سليمي از تعصب قابل اثبات است.

اختلافات مهم ديگر اعتقادي ميان اهل سنت و شيعه بر سر مسأله توحيد، جبر و اختيار، صفات الهي، مسأله عدل و جز آن است كه پرداختن

به آنها فرصت زيادي مي طلبد.{10}

اما در مورد اختلاف شيعه و سني در مسايل فرعي و فقهي. در اين گونه مسايل نيز تفاوت هاي فراواني ميان مذاهب گوناگون اهل سنت با شيعه وجود دارد كه به پاره اي از آنها اشاره مي كنيم و قضاوت در مورد صحت و سقم فتاواها و نظريات را به عهده خوانندگان مي گذاريم.

شيعه مي گويد: تنها آب مطلق است كه مي توان با آن به پاك كردن نجاست پرداخت، اما ابوحنيفه معتقد است كه با آب مضاف - مثل آب گيلاس - هم مي توان نجاست را پاك كرد.{11}

طبق نظر شيعه وضو و غسل فقط با آب مطلق رواست. اما ابوحنيفه معتقد است كه با شراب خرما در مسافرت و در حال ناچاري مي توان وضو گرفت.{12} در برخي از فتاواي وي آمده كه مي توان با آبي كه با ماده پاكي چون زعفران مخلوط شده و يكي از ويژگي هاي آن - چون بو يا رنگ يا مزه اش - تغيير يافته، وضو گرفت.{13}

همه مذاهب - اعم از سني و شيعه - جز مالكي ها سگ را نجس مي دانند.{14}

شيعه و مالكي ها و حنفي ها مني انسان را نجس و شافعي ها و حنبلي ها آن را پاك مي دانند.{15}

حنفي ها، مالكي ها و حنبلي ها مي گويند كه با انزال مني فقط وضو باطل مي شود و احتياجي به غسل نيست و شافعي ها انزال مني را ناقض و مبطل وضو هم نمي دانند. اما شيعه معتقد است كه انزال مني هم ناقض وضو و طهارت است و هم موجب غسل مي شود.{16}

اختلافات فوق و صدها اختلاف ديگر باعث گشته كه فاصله زيادي در ميان مذاهب اهل سنت و هم ميان سني و شيعه به وجود آيد. البته صرف نظر از اختلافات - با

تكيه بر نقاط مشترك كه تعداد آنها نيز بسيار مي باشد مي توان به طور نسبي به وحدت دست يافت.

وحدت مسأله اي است كه از دير باز يعني از زمان امام علي(ع) توجه فراوان به آن شده تا اصل و پايه هاي اسلام حفظ شود. و در حقيقت براي حفظ وحدت آن بزرگوار بيست و پنج سال خون جگر خوردند و خانه نشين شدند و از حق مسلم خود دست شستند. ديگر امامان شيعه نيز بدين مهم اهميت داده، در مواضع و مواقعي امور ديگر را فداي اصل اسلام مي كردند و با راهنمايي هاي سودمند خويش باعث اتحاد ميان مسلمانان مي شدند. علماي بزرگ هم به تبعيت از رهبران خويش هموار، به اين عامل حيات بخش عمل نموده و از آن چه موجب در هم شكستن پايه و اساس اسلام مي شود، پرهيز كرده اند و با نشست هاي دوستانه علمي در صدد كشف و طرح نقاط اشتراك و رسيدن به وحدت نسبي بوده و هستند.

در عصر ما نيز كساني چون آيت اله بروجردي، امام خميني و رهبر معظم انقلاب از شيعه و شيخ شلتوت و ديگران از اهل سنت در اين زمينه گام برداشته اند. و هر ساله نيز همايش هايي بدين مناسبت در نقاط گوناگون برگزار مي گردد.

و اما پاسخ بخش آخر سؤال؛ همان طور كه در كتب فقهي و رساله هاي علميه آمده، از جمله شرايط امام جماعت، شيعه دوازده امامي بودن آن است.

بنابراين در حال عادي نمي توان به ائمه جماعت سني اقتدا كرد. اما در حال تقيه و ضرورت اقتدا كردن جايز است و اين محدود به زمان حج نمي شود. امام خميني رحمة الله در پاسخ به اين پرسش - در غير موارد حج شيعيان مي توانند به امام جماعت اهل

تسنن اقتدا نمايند يا خير؟ - فرموده اند: «مي توانند».{17}

رهبر حكيم انقلاب هم از تمامي شيعيان خواسته اند كه در نماز جماعت اهل سنت بويژه در ايام حج شركت نمايند، و از انجام اعمالي كه سستي مذهب شيعه را در پي دارد، خودداري نمايند.{18}

[1].ر.ك: درآمدي بر علم كلام، علي رباني گلپايگاني، ص 237 به بعد.

[2].ر.ك: شرح المقاصد، تفتازاني، ج 5، ص 232، تحقيق عبدالرحمان عميره، تفتازاني در اين باره گويد: نزاعي نيست كه بحث هاي امامت به علم فروع شايسته تر است.

[3].ر.ك: درآمدي بر علم كلام، ص 125.

[4].ر.ك: شرح المقاصد، ج 5، ص 233.

[5].در آيه 124 آمده است: «...وَ اِذَا ابْتَلي اِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ، قالَ اِنّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ اِماماً، قالَ وَ مِنْ ذُرّيَّتي، قالَ لا تَنالُ عَهْدي الظَّالِمينَ»؛ و زماني كه آزمود ابراهيم را پروردگارش به امور چند پس او از آنها سرافراز بيرون آمد خداوند فرمود: من تو را پيشواي مردم قرار دادم. ابراهيم گف: و از فرزندانم؟ خداوند فرمود: پيمان من به ستمكاران نمي رسد.

[6].ر.ك: درالمنثور، سيوطي، ج 6، ص 603 تا 607.

[7].ر.ك: كنزالعمال، هندي، ج 1، ص 186، ش 945، تصحيح صفوة السقا، هندي چند حديث ديگر نظير آن را در شماره هاي 943، 944 و 946 و جز آن عنوان كرده است و در مصادر فراواني از شيعه و سني اين حديث روايت شده است.

[8].اين حديث به عبارت هاي مختلف ولي نزديك به هم در مآخذ شيعه و سني نقل شده است. براي نمونه ر.ك: مستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 151؛ ينابيع المودة، قندوزي، ج 2، ص 219، تحقيق اشرف حسيني، مناقب علي بن ابيطالب، ابن مغازلي، ص 132 - 134، تحقيق بهبودي، و فضائل الخمسة، فيروزآبادي، ص

56 - 58.

[9].اين روايت هم در بسياري از مآخذ مطرح گشته است، ر.ك: مناقب علي بن ابي طالب، ابن مغازلي، ص 27 به بعد؛ مناقب اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب، محب الدين طبري، ص 93 به بعد (تحقيق سراوي حسيني، دارالكوثر، دمشق، و دارذوالفقار، بيروت، چاپ دوم، 1420ه’).

[10].در اين باره مي توان به كتاب «عقايد تطبيقي»، اثر حسين رجبي، نشر دفتر نمايندگي مقام معظم رهبري در امور اهل سنت بلوچستان رجوع كرد.

[11].الفقه علي المذاهب الخمسة، محمدجواد مغنيه، ص 17 (مؤسسة الصادق، تهران، چاپ دوم، 1411ه’).

[12].المغني، ابن قدامه، ج 1، ص 38، (دارالفكر، چاپ اول، 1404ه’).

[13].المغني، ج 1، ص 40 - 41.

[14].الفقه علي المذاهب الخمسة، ص 24.

[15].الفقه علي المذاهب الخمسة، ص 25.

[16].الفقه علي المذاهب الخمسة، ص 31.

[17].استفتاآت، ج 1، ص 279.

[18].ر.ك: توضيح المسائل مراجع، ج 1، ص 197.

بحث ثبوتي است. آيا با بيعت امامت ثابت مي شود؟ يعني شخصي كه قبلاً منصب امامت را به لحاظ لياقت داشته، وقتي مردم با او بيعت كنند؟ حجت بر ديگران تمام نمي باشد؟
پرسش

بحث ثبوتي است. آيا با بيعت امامت ثابت مي شود؟ يعني شخصي كه قبلاً منصب امامت را به لحاظ لياقت داشته، وقتي مردم با او بيعت كنند؟ حجت بر ديگران تمام نمي باشد؟

پاسخ

اولاً مراد از منصب چيست؟ ثانياً: منصب كسبي و اكتسابي است يا داده شده است؟

اگر گفته شود داده شده است!! مي گوئيم كي اين منصب را داده است؟ اگر بگوئيد مردم داده اند! اين حرف دور است. توقف شيي بر نفس لازم مي آيد. اگر بيعت مردم با او متوقف بر اين است كه او داراي اين منصب باشد و ما به او اعلام وفاداري كنيم. پس او از قبل اين منصب را دارد. و ما با دست در دست گذاشتن اعلام وفاداري و التزام به لوازم به اي منصب انجام مي دهيم و اگر بنا شد با بيعت اين منصب براي او حاصل شود، دور لازم مي آيد. اگر با بيعت ما منصب منصب حاصل مي شود. پس منصب قبلاً نبوده است و بيعت علت براي حصول منصب است و اگر بيعت اعلام وفاداري باشد پس منصب بايد متقدم بر بيعت باشد و لازم مي آيد تقدم و تأخر يك شي ء در آن واحد و اين محال است.

اساس پذيرش مبناي انتخابي بودن امامت چيست؟
پرسش

اساس پذيرش مبناي انتخابي بودن امامت چيست؟

پاسخ

اساس و ريشه مبناي انتخابي بودن امامت، انكار نص است.

به اين مال توجه فرمائيد. صالح نجف آبادي كتابي به نام شهيد جاويد درباره زندگاني امام حسين و واقعه كربلا نگاشت، يكي از دوستان از او پرسيده بود. مبني نوشتن شما براي اين كتاب چه بوده است؟ بر اساس چه مبانايي نوشته ايد؟ گفته بود: من اين كتاب را بر اساس اسناد و مدارك تاريخي، صرف نظر از مقام عصمت حضرت سيد الشهداء، به عنوان يك بحث و حادثه تاريخي نوشته ام. دوست ما با يك عبارت تند از او پرسيده بود. كه بفرمائيد شما صرف نظر از انسانيت چه فرقي با يك حيوان داريد؟ مانده بود كه چه جواب بدهد. شما وقتي درباره امام حسين صرف نظر از مقام عصمت بحث كنيد. فرقي بين او و ديگران نمي ماند. لذا بحث از جانشيني رسول خدا، صرف نظر از مقام جانشيني حضرت رسول فرقي با مقام صدام و حكّام جبّار ندارد. بحث درباره جانشيني حضرت رسول اللَّه است يعني چه كسي بايد خلا؟ حضرت را پُر كند. و بعد از حضرت رسول بحث دو تا است:

1- آيا احتياج به پُر كننده خلاء وجود دارد؟

2- پُر كننده چه شخصي بايد باشد؟ چه شرائطي بايد داشته باشد.

اگر نباشد احتياج به نصب داشته باشيم، امّا احتياج به نص نداشته باشيم. چه فرقي بين اين مقام و مقام صدام وجود دارد. با قطع نظر از انسانيت زيد، فرق بين زيد و حمار چيست؟ اگر قطع نظر از نص كرديم و اجازه داديم به غير خداوند كه در پُر كردن اين خلاأ اظهار نظر كند، بايد به مردم رجوع كنيم.

شما در

بحث با يك سني از پله اول پائين نيائيد. بحث صرف نظر از عصمت يك بحث انحرافي است. اگر صرف نظر كرديد و گفتيد: فراق و خلاء را بايد مردم پُر كنند ازدو حال خارج نيست. دو اصطلاح وجود دارد. 1- بيعت 2- شورا

شورا توسط كي و براي چي بوجود آمد را عرض كرديم. بيعت هم بعد از شورا است. بيعت يعني بعد از ايمان به حقانيت خلافت يعني من جان بر كف هستم. يعني اعلام وفاداري و آمادگي عملي بر اجرا و تطبيق و تنفيذ اوامر. خلاصه بيعت بعد از ايمان و اعتقاد است، نه اينكه بيعت، ايمان باشد. بيعت ابزار اظهار ايمان است.

شورا هم عمر در اواحر حياتش اختراع كرد و در زمان بيعت ابوبكر نبوده است.

امّا اگر ادعا اجماع نمودند. ما مي گوئيم: اجماع تك تك مسلمين كه ممكن نيست، پس اجماع اهل حل و عقد بوده است. ما مي گوئيم؛ اهل حل و عقد شام يا يمن يا بصره يا حجاز يا مدينه؟ اهل حل و عقد كجا مراد است؟ چون مدينه مركز بوده مي گويند اهل حل و عقد مدينه مراد است. مي گوئيم: اهل بيعت حل عقد و عقد چه كساني بودند؟ مي گويند لا اقل عشره مبشره. سؤال مي شود آيا اين عده به خلافت ابوبكر ايمان آورده بودند؟ طلحه و زبير و حضرت علي كه نبودند، عثمان هم نبود. و بيعت عمر خلافت و امامت ابوبكر را ثابت كرد.

بنابراين آنها كه از اجماع تنزل به بيعت اهل حل و عقد نمودند، دوباره دايره را محصور به اهل مدينه كردند. دوباره گفتند: مراد از اهل مدينه عشره مبشره هستند. دوباره ديدند، واقعه تاريخي اينطوري نبوده

گفتند: بيعت يك نفر كفايت مي كند اين همان توجيه ما وقع است. و ربطي به قرآن و سنت ندارد. و مطلبي كه به كتاب و سمنت ربط نداشته باشد. بر چه پايه اي استوار است؟ در آخر مي گويند: يكفي بيعته رجل واحد. لان امامة ابي بكر ثبتت ببيعة عمر وحده

آيا اين درست است كه تمام افراد مسلمانان در شرق و غرب عالم به خلافت ابوبكر، به خاطر بيعت و اعتقاد عمر به خلافت ابوبكر معتقد باشند. به چه دليل؟ اين بحثها انحرافي و تاريخي است. و آقايان فكر كرده اند كه چگونه اين واقعه تاريخي را توجيه كنند. با يك سني وقتي وارد بحث شديد، از پله اول پائين نيائيد.

آيا شورا مثبت امامت نيست؟ مطالبي را در مورد شورا بفرمائيد.
پرسش

آيا شورا مثبت امامت نيست؟ مطالبي را در مورد شورا بفرمائيد.

پاسخ

در صحيح بخاري آمده است كه عمر در اواخر عمرش در حج به گوشش رسيد كه بعضي از اصحاب رسول اللَّه كه الان در حج هستند گفته اند وقتي عمر مرد ما با فلاني بيعت مي كنيم. عمر ناراحت شد و قرار شد مردم را در مني جمع كند و خطبه اي را ايراد كند. به او گفتند: در مني صلاح نيست بهتر اين است كه در مدينه صحبت كنيد. ابن عباس مي گويد جمعه اول بعد از ورود مردم به مدينه به مسجد رفتم و كنار منبر نشستم....

(اين مطلب را هم بدانيد. داستان سقيفه را عمر آنچه صلاح مي دانسته نقل كرده است. و راويان اين حديث هم آنچه صلاح مي دانستند نقل كرده اند. يعني اين حديث دوبار سانسور شده است)

عمر مي گويد: كه به گوشم رسيده است كه كساني گفته اند: لو مات عمر لبايعنا فلاناً. من به اينها اخطار مي كنم كه مواظب باشند. اگر بدون مشورت با ساير مسلمين با كسي بيعت كنند. هم با كسي كه بيعت شده و هم بيعت كنندگان را مي كشم. احدي حق بيعت با كسي ندارد با تهديد به قتل شور را جا انداخت.

اينها كه مي خواستند بيعت كنند چه اشخاصي بودند؟ و با چه شخصي قصد بيعت داشتند؟

با تحقيقات در اين زمينه روشن شد كه آنهايي كه قصد بيعت داشتند، بزرگان صحابه رسول خدا مانند طلحه، زبير، عمار و اين طبقه افراد بودند كه در جلسه اي در مني گفته اند: ما در داستان سركار آمدن ابوبكر شُل آمديم و كلاه سر ما رفت ما منتظر مرگ عمر هستيم تا با فلاني بيعت كنيم. بنابراين گويندگان و

كساني كه قصد بيعت داشتند، بزرگان صحابه و اهل حل و عقد بودند.

امّا به چه شخصي قصد بيعت داشتند؟ ابن حجر عسقلاني در فتح الباري كه شرح صحيح بخاري است در يكي از ابواب مقدمه آن مبهمات بخاري را روشن و تصريح مي كند و پرده از ابهامات برمي دارد و مي گويد مراد از فلان در اين حديث حضرت علي(ع) مي باشد ابن حجر به سند معتبر نقل مي كند كه آنها گفتند ما در قضيه ابوبكر كوتاه آمديم، گناه كرديم و لو مات عمر ليابعنا علياً

از اين حديث روشن مي شود كه اولاً حضرت علي حكومت را مي خواست و ثانياً صحابه در مورد حكومت علي كوتاه و شُل آمدند و مي خواستند در اولين فرصت حق را برگردانند و عمر اين مطلب را نمي خواست. عمر قصد داشت بر طبق نقشه قبلي، خلافت رسول اللَّه در بين قبائل عرب تقسيم شود اوليتم بعد عدي، بعد امويان، بعد بني زهره و بعد از عمر، عثمان و عبد الرحمن باشند. عبدالرحمن چون ريش سفيد بني زهره بود، قرار بر اين بود كه خليفه شود و وقتي عثمان به حكومت رسيد، عبدالرحمت به سراغ او نيامد و بني اميه خودشان كودتا كردند و عثمان را كشتند تا معاويه به حكومت رسيد.

بنابراين عمر تهديد مي كند كه هر كس با علي بيعت كند. علي و آنها را مي كشم. لذا شورا يعني كشتن صحابه و حضرت علي. يعني شورا درست كنيم كه علي نباشد، عثمان باشد. شورا عملاً هم كنار زدن علي بوده است. ظاهراً شورا بود اما باطنا خلافت عثمان بود. مثل بعضي از رأي گيريهايي كه در عالم وجود دارد. بنابراين قضيه عثمان، شوراي حقيقي و واقعي نبوده لذا معاويه

روي كار آمد بعد يزيد و تا امروز صدام و فردا صدامهاي ديگر و از عمر يك حديث كه دال بر مشروعيت شورا باشد نقل نشده است، بلكه شورا با زور پيش رفت.

مشورت در اسلام و در ميان تمام عقلا كل عالم معمول و مرسوم بوده است اما شورا در امامت و خلافت ريشه و مبني در اسلام ندارد.

آيا بيعت در زمان رسول خدا بوده است؟ بيعت با رسول خدا چه معني دارد؟
پرسش

آيا بيعت در زمان رسول خدا بوده است؟ بيعت با رسول خدا چه معني دارد؟

پاسخ

بيعت بعد از ايمان به نبوت رسول خدا بوده است و بيعت يعني اعلام التزام به لوازم ايمان. وقتي كه مؤمن به نبوت رسول خدا شد. البته بايد ملزم به اين لوازم بشود. هر گاه رسول خدا امر نمود، اطاعت كند.

بيعت مشتق از بيع و مبايع است. يعني انسان جانش را كه خيلي دوست دارد، بفروشد، در اين راه بدهد، يعني من تمام هستي و قوا و موجودي و امكاناتم در خدمت شما است. بيعت يعني اعلام التزام به لوازم بيعت در سيره رسول اللَّه و اميرالمؤمنين بوده است. امام حسن(ع) در كوفه مردم با او بيعت نمودند. و لكن شوراي در امامت نداريم. بله مانند حلف الفضول كه قسم مي خوردند به مشكلات ديگران و خودشان برسند. مانند بيعت يك نحوه قرار دادي بين رؤسا و مرئوسين يا اين قبيله يا قبيله ديگر بوده است. بيعت بعد از اسلام يعني اظهار عملي به اسلام. فرض كنيد، كسي كه شهادتين را گفت، خونش، مالش محفوط و محترم است. اما از نظر عملي كه بايد در اسلام نقش داشته باشد، يعني به عنوان مسلمان بايد عملاً نشان بدهند، تسليم بودن خودش را به رسول اللَّه نشان بدهد. بيعت به معناي اظهار وفاداري و عملي و التزام به لوازم اسلام است و اگر در موردي تخلف ورزد، روشن مي شود كه اظهار شهادتين به لسان واقعيت نداشته و منافق بوده است.

دان_ش_م_ندان اهل تسنن با يك سلسله روايات و احاديث , بر صحت اعمال مهاجر و انصارو حجيت اجماع و اتفاق امت , استدلال نموده اند . اين استدلالات تا چه اندازه صحيح است ؟ .
پرسش

دان_ش_م_ندان اهل تسنن با يك سلسله روايات و احاديث , بر صحت اعمال مهاجر و انصارو حجيت اجماع و اتفاق امت , استدلال نموده اند . اين استدلالات تا چه اندازه صحيح است ؟ .

پاسخ

اول - لا تجتمع امتى على خطاء (1) . امت من بر خطا مجتمع نمى شوند . استدلال به اين حديث اشكالاتى دارد كه يادآور مى شويم .

1 - اي_ن حديث با اينكه پيوسته در كتابهاى كلامى و اصولى مورد استناد دانشمندان آنان مى باشد , ولى متاسفانه هيچمدركى ندارد و در كتابهاى حديثى و صحاح آنان نقل نشده است . از اين جهت خبر واحدى خواهد بود , كه سند آن روشن نيست .

2 - ب_ر ف_رض ص_حت سند و نقل آن در كتابهاى اصيل , اين حديث گواه بر حجيت اجماع واتفاق ن_خ_واه_د ب_ود , زيرا در چنين مسائل ريشه اى خبر واحد , هر چه هم سند آن صحيح باشد , حجت نيست . و هرگز با خبر واحد نمى توان يك مساله عقيدتى و زير بنائى راثابت نمود , بلكه در اين مسائل خبر م_ت_وات_ر يا خبر واحدى كه با قرائن همراه باشد , لازم است كه بر اثر قطعى بودن , بتواند مساله اى عقيدتى را ثابت كند و خبرواحد , جز ظن , چيز ديگرى را نمى سازد .

دوم - لم يكن اللّه ليجمع امتى على خطاء (2) . خدا هرگز امت مرا بر خطا جمع نمى كند .

اشكالاتى كه بر حديث پيشين متوجه است , بر اين حديث نيز وارد مى باشد .

اولا : اي_ن حديث به اين صورت , در كتابهاى حديثى

و مدارك اصيل اسلامى نقل نشده است 0 و از ن_ظ_ر ارزش , ب_ه پ_اي_ه خبر واحد صحيح السند نمى رسد .

0ثانيا : بر فرض صحت سند , در مسائل عقيدتى و اصولى بايد با خبر متواتر و يامانند آن استدلال نمود , نه با خبر واحد . گذشته بر اين , استاد نقد حديث , نووى , در شرح مسلم , جلد 1 , باب لا تزال طائفه من امتى ب_ام_راللّه لا ي_ض_ره_م من خذلهم او خالفهم صفحه 142 , چاپ سال 1319 مى گويد : حديث لا تجتمع امتى على خطاء ضعيف و الصحيح هو حديث لا تزال طائفه من امتى قائمه على الحق . حديث امت من بر خطا جمع نمى شوند , ضعيف است و صحيح آن حديث ديگرى است و آن اينكه گروهى از امت من پيوسته بر حق هستند .

سوم - ان اللّه لا يجمع امتى على ضلاله . خداوند امت مرا بر گمراهى گرد نمى آورد .

اي_ن حديث در مسند احمد , جلد 5 , صفحه 145 نقل شده , و مولف المعجم المهفرس لالفاظ ال_ح_دي_ث النبوى اين حديث را از سنن ترمذى كتاب فتن , ومقدمه سنن دارمى , نيز نقل نموده است . اي_ن ح_ديث با اينكه در اين جوامع وارد شده است , باز چهره خبر واحد دارد و نقل سه محدث , بر تواتر آن دلالت نمى كند . ش_رط ت_واتر اين است كه حديث در هر عصرى ازاعصار , تا زمان نويسندگان اين جوامع و از زمان آن_ان ت_ا زم_ان پ_ي_ام_بر , به صورت متواتر نقل شده باشد , بطورى كه توطئه ناقلان

حديث در هر عصرى بر جعل آن , محال عادى باشد . و اين شرط در اين حديث كه سه محدث آنرا با سندى نقل كرده اند ,موجود نيست . از م_ناقشه هاى سندى كه بگذريم , اين حديث و مشابه آن گواه بر صيانت اجماع همه افراد امت از خطا و گمراهى است , و اين حقيقت را همه افراد جامعه اسلامى اعم ازشيعه و سنى مى پذيرند . شيعه , از اين نظر مضمون آن را پذيرفته است كه پيوسته در ميان امت , فرد معصومى بنام امام وجود دارد . و ات_ف_اق ه_م_ه ام_ت بر يك مطلب كه يكى از افراد آن ,خود امام معصوم است , گواه بر صحت و استوارى اتفاق خواهد بود . دانشمندان اهل تسنن , به اتكاء اين روايات , خود اجتماع و اتفاق امت را , حجت ودليل مى شمارند , نه اينكه آنرا كاشف از نظر معصوم بدانند . ولى ناگفته پيداست كه مقصود از كلمه امت همه افراد امت است , نه برخى و يا اكثريتى از آنان . و چنين اتفاق در مساله امامت تحقق نيافت . خاندان بنى هاشم پيشوائى ابوبكر را به رسميت نشناخته و با او به مخالفت برخاستند . ق_ب_ي_له خزرج كه در راس آنان سعد بن عباده بود , با خليفه نخست بيعت نكردند , و روابط خ_زرج ب_ا دس_ت_گ_اه خ_لافت , آنچنان به تيرگى گرائيد كه رئيس خزرج در دوران خلافت عمر مجبور به ترك مدينه شد و سرانجام در سرزمين شام به وضع مرموزى كشته شد و خون او آنچنان لوث گرديد كه معلوم نشد كه

وى بدست چه كسى كشته شد و سرانجام قتل او را به جنيان نسبت دادند . از آغاز سقيفه , دو گروه بصورت اقليت و اكثريت , روياروى يكديگر قرارگرفتند . ج_ام_ع_ه ش_ي_عه خلافت و جانشينى خلفاء را به رسميت نشناخته , و معتقد بودندكه آنان نصوص ولايت را به دست فراموشى سپرده اند . از اين جهت هيچ وقت امت اسلامى بر امامت و رهبرى فردى اتفاق نكرد . در اين باره كافيست سرگذشت سقيفه را بارديگر بخوانيد (3) . گ_ذشته بر همه اينها , اتفاق و اجماع امت در صورتى حجت و گواه است كه از طرف پيامبر حكم مورد اتفاق بيان نشده باشد . در غير اينصورت , اجماع جز اجتهاد درمقابل نص ارزشى نخواهد داشت . و در كتب مربوط به امامت روشن شده كه پيامبرگرامى صلى اللّه عليه و آله پس از خود , وصى و جانشين خويش را تعيين كرده وموضوع زعامت و رهبرى را به اختيار امت نگذاشته است .

چهارم - كونوا مع الجماعه , يداللّه مع الجماعه . با جماعت باشيد , دست خدا همراه جماعت است .

مرحوم شيخ طوسى در كتاب تلخيص الشافى جلد 1 , صفحه 182 , اين حديث رااز دلائل اهل تسنن شمرده است . اي_ن ح_دي_ث , گ_ذشته بر اين كه خبر واحد است , برفرض تواتر گواه مدعاى آنان نيست , زيرا جماعتى كه اين حديث ما را به آن دعوت مى كند , غير از امت است . امت به همه مسلمانان جهان مى گويند , درصورتى كه جماعت به گروه معدودى از سه نفر به بالا گفته مى شود

. مدعاى آنان اين است كه اتفاق امت حجت قاطع است , در صورتى كه اين حديث اتفاق گروهى را كه به آنان جماعت گفته شود , حجت مى شمارد . ك_سى از امت , اتفاق گروه سه نفرى را حجت ندانسته و در نتيجه مضمون حديث , مورد اعتراض همگان است و كسى به مضمون اين حديث عمل نكرده است . گذشته بر اين , حديث بر فرض صحت به اتحاد و اتفاق دعوت مى كند , و لذا در ذيل حديث دارد : فان الشيطان مع الواحد و هو عن الاثنين ابعد (4) . شيطان با يكنفر است و از دو نفر دورتر است . شكى نيست كه امورى كه از نظر عقل و شرع به اختيار امت واگذار شده است , باگرايش اكثريت ب_ه ي_ك س_و لازم اس_ت اق_ليت نيز از آن پيروى كرده و نيروها را در نقطه واحدى گرد آورند و از اختلاف و دو دستگيها بپرهيزند . لزوم پيروى از جماعت درموردى است كه جماعت صلاحيت مداخله در آن مورد را داشته باشند و در اين مورد بايدبه اكثريت پيوست . ول_ى در م_وردي_ك_ه امت و يا جماعت , حق اظهار نظر ندارند ,مانند مسائل عبادى از قبيل نماز و روزه ي_ا م_سائلى كه نمى دانيم آيا صلاحيت دارنديا نه , مانند مساله زمامدارى , در چنين موردى اي_ن حديث و مشابه آن نقش موثرى ندارند و مشروح اين قسمت را در توضيح آيه و امرهم شورى بينهم بيان كرده ايم (5) .

پنجم - مثل اصحابى كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم . ياران من بسان ستارگان آسمان هستند , از

هر كدام پيروى كرديد , هدايت مى يابيد .

اي_ن ح_ديث , نه در صحاح ششگانه نقل شده و نه در كتابهاى حديثى اصيل كه در قرون نخستين بدست محدثان زبردست اسلامى تنظيم شده است . م_ا ب_ا فحص اكيدى كه انجام داديم , اين حديث را در صحاح ششگانه معروف پيدانكرديم , صحاح ششگانه عبارتند از : صحيح بخارى , صحيح مسلم , صحيح نسائى , صحيح ترمذى , صحيح ابوداود و صحيح ابن ماجه . براى جستجوى بيشتر , به مواردى از سنن دارمى , موطا مالك , مسند احمد بن حنبل و مستدرك حاكم نيز مراجعه كرده و اثرى از اين حديث نيافتيم . نه تنها ما اثرى از آن نديديم , بلكه نويسندگان پر توان المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوى ك_ه ل_ج_ن_ه اى بر تاليف آن اشراف داشته اند , اين حديث را در هيچيك از الفاظ و مواد حديث نقل نكرده اند . بنابر اين يك چنين حديث نمى تواند براى يك مساله عقيدتى و حياتى سند و مدركى باشد . علاوه بر اين , حديث از نظر سند بسيار ضعيف است . ذهبى , متوفاى 748 , در كتاب نفيس ميزان الاعتدال فى نقد الرجال جلد 1 , طبع دار المعرفه ب_ي_روت مى نويسد : حديث اصحابى كالنجوم ايهم اخذتم بقوله اهتديتم را حمزه بن ابى حمزه جزرى نصيبى نقل كرده است و احاديث او به اندازه يك فلس ارزش ندارد , بخارى احاديث او را م_ن_ك_ر شمرده , دار قطنى احاديث او را متروك خوانده , و ابن عدى مى گويد : هر چه نقل مى كند همگى موضوع

و ساختگى است . آيا با اين وضع مى توان با چنين حديثى بر يك مساله حياتى استدلال نمود ؟ . م_ح_م_د ن_اص_رالدين , مولف كتاب سلسله الاحاديث الضعيفه و الموضوعه , صفحه 78 تا83 و ص_ف_حه 436 , اين حديث را بصورتهاى مختلف نقل كرده و همه را مجعول دانسته وجاعل آنها را معرفى كرده است . ب_راى روشنى بيشتر , فرازى از آنرا كه مربوط به داورى درباره صورتهاى مختلف اين حديث است , نقل مى كنيم .

1 - حديث : اصحابى كالنجوم , بايهم اقتديتم اهتديتم . را اب_ن عبدالبر , در كتاب جامع العلم ج 2 , صفحه 91 و ابن حزم , در كتاب الاحكام جلد 2 , صفحه 82 نقل كرده اند و سند آن به قرار ذيل است . سلام بن سليم , از حارث بن غصين , از اعمش , از ابوسفيان , از جابر . درباره ضعف سلام بن سليم , اتفاق نظر است . ابن فراش مى گويد : كذاب است . ابن حبان مى گويد : احاديث جعلى را روايت مى كند . حارث بن غصين مجهول است , كار او نقل احاديث مجعول مى باشد .

2 - حديث : ان اصحابى بمنزله النجوم فى السماء , فايها اخذتم به اهتديتم . را خ_ط_ي_ب در ك_تاب الكفايه فى علم الروايه صفحه 48 و ديگران نقل كرده اند و درسند آن سليمان بن ابى كريمه از جويبر از ضحاك از ابن عباس وارد شده است . س_ل_ي_م_ان ض_ع_ي_ف ال_ح_دي_ث است , جويبر متروك الحديث است و ضحاك اصلا ابن عباس را ملاقات نكرده است .

3

- حديث : يا محمد , ان اصحابى بمنزله النجوم فى السماء بعضها اضوء من بعض . را ب_رخ_ى ن_ق_ل كرده اند و در سند آن , نعيم بن حمال و عبدالرحيم بن ريه است كه هردو كذاب هستند .

4 - حديث : انما اصحابى مثل النجوم , فايهم اخذتم بقوله اهتديتم . را برخى نقل كرده اند و در سند آن حمزه جزرى متروك الحديث قرار دارد , كه ابن عدى درباره او مى گويد : عامه رواياته موضوعه .

5 - حديث : مثل اصحابى مثل النجوم , فمن اقتدى بشيى ء منها اهتدى . در سند آن جعفر بن عبدالواحد است و كار او وضع و جعل احاديث است (6) . گ_ذش_ت_ه بر اين , مضمون آنها بر ساختگى بودن آن ها گواهى مى دهد , زيرا پيامبر , به گواهى اه_ت_ديتم - يا اخذتم - , گروهى را مورد خطاب قرار مى دهد و سخن مى گويد , حال ببينيم طرف خطاب پيامبر كيست ؟آيا پيامبر به ياران خود كه همگى صحابه او بودند , خطاب مى كند كه ب_اي_هم اقتديتم اهتديتم ؟ در اينصورت خطاب غير صحيح خواهد بود , زيرا صحابه و ياران او به حكم مضمون حديث , هادى و راهنما و مقتدا و پيشوا هستند كه ديگران بايد به آنان اقتدا كنند , نه آنها به ديگران . در اينصورت فردى نخواهد بود كه از آنان پيروى نمايد . و يا به غير صحابه خود اين جمله ها را القاء مى نمايد ؟ اين فرض نيز صحيح نيست زيرا چنين افرادى در زمان پيامبر نبودند كه وى به

آنان خطاب كند . توضيح اينكه : گاهى سخن بصورت جعل قانون كلى است , مانند : لا رهبانيه فى الاسلام , يا لا ضرر و لا ضرار . ب_ط_ور م_س_ل_م در چ_نين قوانين كه رنگى كلى داردو بصورت جعل قانون است , در اين خطاب مخاطب و غايب , موجود و معدوم يكسانند . گاهى به صورت خطاب به گروه است . چنين سخنى براى خود , مخاطبى لازم دارد كه سخن بر او القاء شود . حال سوال مى شود : مخاطب پيامبر در اين خطاب كيست ؟ آيا خودصحابه است ؟ بطور مسلم اين خطاب به آنان صحيح نخواهد بود , زيرا فرض اين است كه آنان پيشروند نه پيرو , هاديند نه گمراه , و اي_ن س_خ_ن بايد به كسانى گفته شود كه پيرو باشند نه پيشرو , هدايت طلب باشند نه هادى و راهنما . و اگ_ر اي_ن خ_ط_اب ب_ه غ_ير صحابه است , بازهم اين خطاب غير صحيح خواهد بود , زيرا چنين گروهى در محضرپيامبر نبودند تا پيامبر درباره مطلبى به آنان خطاب كند . به عبارت فشرده تر : هرگاه اين سخن خطاب به صحابه پيامبر است , خطاب صحيح نيست . و اگر به غير صحابه است , چنين افرادى در محضر پيامبر نبودند تا پيامبر به آنان خطاب كند . م_ا از ه_مه اين سخنها صرفنظر مى كنيم و توجه خوانندگان را به نكات زير جلب مى كنيم :

اولا : پس از پيامبر خدا , ياران او به چند گروه تقسيم شدند و اختلاف عميقى درميان آنان پديد آمد . م_ثلا گروهى كمر به قتل

خليفه سوم بستند , و گروهى از اوحمايت كردند , حال ما از كداميك پ_ي_روى ن_ماييم ؟ هرگاه گروهى از دسته نخست وگروهى از دسته دوم پيروى كردند , حق با ك_دام اس_ت ؟ اگ_ر بنا باشد به مضمون حديث عمل كنيم , بايد هر دو گروه را اهل حق بدانيم آيا ممكن است هر دو گروه بر حق باشند ؟ حق پيوسته يكى است و ديگرى جز ضلال و گمراهى چيز ديگرى نيست , چنانكه خداوند تعالى مى فرمايد : فماذا بعد الحق الا الضلال فانى تصرفون (7) . پس از حق , جز ضلال و گمراهى چيز ديگرى نيست . پس به كدام سمت مى رويد ؟ .

ث_ان_ي_ا : م_ض_م_ون اين حديث با آيات قرآن مخالف است , زيرا قرآن صحابه پيامبر را به دسته هاى گوناگونى تقسيم كرده كه دسته هائى از آنان براى پيروى صلاحيت ندارند . دراي_ن ص_ورت پ_ي_ام_ب_ر چ_گ_ون_ه دس_ت_ور م_ى دهد كه از تمام آنان - كه برخى منافق و برخى ديگرسماعون و دسته سوم مرضى القلوب و 000 مى باشند - پيروى نماييم .

ثالثا : اين حديث ها با احاديث ديگرى كه در صحاح اهل سنت وارد شده است , كاملاتضاد دارد . ب_خ_ارى درب_اره گروهى از ياران رسول خدا اين چنين نقل مى كند :حديث اول يجاء برجال يوم ال_قيامه فيوخذ بهم ذات الشمال فاقول يا رب اصحابى , فيقول :انك لا تدرى ما احدثوا بعدك , ان هولاء لم يزالوا مرتدين على اعقابهم منذفارقتهم (8) . روز قيامت گروهى را مى آورند و در جرگه اصحاب شمال قرار مى دهند . م_ى گ_ويم :خدايا آنان

ياران من هستند , مى فرمايد : تو نمى دانى پس از تو آنان چه كرده اند ,آنان پس از رحلت تو , به دوران جاهليت بازگشته و راه ارتداد پيش گرفتند . از اي_ن_كه پيامبر مى گويد : خدايا آنان ياران من هستند , معلوم مى شود كه آنان صحابه غير منافق بودند كه پيامبر آنها را در جرگه صحابه خود مى شمارد . وگرنه صحيح نيست كه پيامبر درباره گروه منافق بگويد : يا رب اصحابى . ح_دي_ث دوم بينا انا قائم , فاذا زمره حتى اذا عرفتهم , خرج رجل من بينى و بينهم ,فقال : هلم , قلت : اين ؟ فقال الى النار و اللّه , قلت ما شانهم ؟ قال ارتدوابعدك على ادبارهم القهقرى 000 (9) . روز رستاخيز در حالى كه ايستاده ام , ناگهان گروهى به چشم مى خورند , كه آنان را مى شناسم . در اي_ن م_وق_ع , م_ردى م_يان من و آنان بلند مى شود و مى گويد : به سوى آتش ; من از او سوال مى كنم : به سوى چه آنان را دعوت مى كنى ؟ مى گويد : به خداسوگند , به سوى آتش . من مى گويم : آنان چه كرده اند ؟ مى گويد : آنان پس از توراه ارتداد را پيش گرفته اند . حديث سوم ليرون على اقوام اعرفهم و يعرفوننى , ثم يحال بينى و بينهم , فاقول انهم منى فيقال انك لاتدرى ما احدثوا بعدك , فاقول : سحقا سحقا لمن غير بعدى (10) . روز رس_ت_اخ_ي_ز گ_روهى را به من نشان مى دهند

كه آنان را مى شناسم و آنان مرامى شناسند , سپس ميان من و آنان چيزى حائل مى شود مى گويم : آنان از من هستند . خطاب مى آيد : تو نمى دانى آنان پس از تو چه كرده اند و چه بدعت هائى گذارده اند . در اين موقع من از آنان تبرى مى جويم و مى گويم : دور باد , دور باد , گروهى كه پس از من دين مرا دگرگون كردند . ح_دي_ث چهارم يرد على الحوض رجال من اصحابى , فيجلون عنه , فاقول يا رب اصحابى , فيقال انك لا علم لك بما احدثوا بعدك , انهم ارتدوا على ادبارهم القهقرى (11) . گروهى از اصحاب من , در كنار حوض بر من وارد مى شوند , ولى از آنجا كوچ داده مى شوند . من مى گويم : پروردگارا , آنان اصحاب من هستند . گفته مى شود : تونمى دانى كه آنان پس از تو مرتد شدند و به دوران جاهليت بازگشتند . روشن تر از همه , حديث بطانه است كه پيامبر بطور آشكار ياران خود را به دودسته تقسيم كرده اس_ت , چ_ن_ان_ك_ه ب_خارى نقل مى كند : ما بعث اللّه من نبى و لا استخلف من خليفه الا كانت له ب_طانتان , بطانه تامره بالمعروف و تحصنه عليه و بطانه تامره بالشر و تحصنه عليه , فالمعصوم من عصمه اللّه (12) . خداوند هيچ پيامبرى را برنيانگيخت و جانشينى بر روى زمين معين نكرد , مگراينكه براى او , دو دس_ت_ه رازدار قرار داد , رازدارى كه او را به كارهاى نيك دعوت

مى كرد و رازدارى كه او را به شر دعوت مى كرد . معصوم كسى است كه خدا او راباز دارد . آي_ا با وجود اين احاديث متظافر , كه همگى در صحيح بخارى - مهمترين كتاب اهل سنت , پس از ق_رآن - نقل شده است , باز مى توان گفت : مثل اصحابى كالنجوم 000 ؟ما در اينجا دامن سخن را ك_وتاه مى كنيم , و داورى صحيح درباره اين گونه ازاحاديث را - كه از احاديث موضوعه اعصار اموى و عباسى است - بر عهده خوانندگان گرامى مى گذاريم .

چرا شيعه , خلافت را تنصيصى مى داند ؟
پرسش

چرا شيعه , خلافت را تنصيصى مى داند ؟

پاسخ

روشن است كه دين مقدس اسلام , آيينى جهانى و جاودانى است و تا پيامبر گرامى درقيد حيات اس_ت , ره_ب_رى مردم بر عهده او است و پس از درگذشت وى , بايد رهبرى به شايسته ترين فرد و امت , واگذار گردد . در اي_ن كه آيا مقام و منصب رهبرى پس از پيامبر صلى اللّه عليه و آله يك مقام تنصيصى است ( كه ب_ه ف_رم_ان پروردگار جهان و تصريح رسول خدا صلى اللّه عليه و آله برگزيده مى شود ) و يا يك مقام انتخابى است , دو نظريه وجود دارد : شيعيان معتقدند كه مقام رهبرى , مقام تنصيصى است و ب_ايد جانشين پيامبر , از جانب خداتعيين گردد , در حالى كه اهل سنت معتقدند كه اين مقام , مقام انتخابى و گزينشى است و امت بايد فردى را پس از پيامبر صلى اللّه عليه و آله براى اداره امور كشوربرگزيند . م_ح_اسبات اجتماعى گواه است بر تنصيصى بودن خلافت دانشمندان شيعه , دلايل بسيارى را بر ل_زوم تنصيصى بودن مقام خلافت , در كتابهاى اعتقادى خويش بيان كرده اند , ولى آنچه در اينجا م_ى ت_وان م_ط_رح كرد , تجزيه وتحليل شرايط حاكم بر عصر رسالت است كه به روشنى بر صحت نظريه شيعه گواهى مى دهد . ب_ررس_ى سياست خارجى و داخلى اسلام در عصر رسالت , ايجاب مى كرد كه جانشين پيامبرصلى اللّه عليه و آله بايد بوسيله خدا از طريق خود پيامبر صلى اللّه عليه و آله برگزيده شود . زيرا جامعه اسلامى , پيوسته از ناحيه

يك خطر مثلث ( امپراطورى روم , پادشاهى ايران و منافقان ) به شكست و نابودى تهديد مى شد . ه_م_چ_ن_ي_ن م_ص_الح امت ايجاب مى كرد كه پيامبر با تعيين رهبر سياسى , همه امت را در برابر دشمن خارجى , در صف واحدى قرار دهد و زمينه نفوذ دشمن و تسلط او را - كه اختلافات داخلى به آن كمك مى نمايد - از بين ببرد . اينك توضيح اين مطلب يك ضلع از اين مثلث خطرناك را , امپراطورى روم تشكيل مى داد . اين قدرت بزرگ ,در شمال شبه جزيره استقرار يافته و پيوسته فكر پيامبر را به خود مشغول كرده بودو آن حضرت تا آخرين لحظه زندگانى خويش از انديشه روم فارغ نگشت . ن_خ_س_ت_ي_ن ب_رخ_ورد ن_ظ_ام_ى م_س_ل_مانان با ارتش مسيحى روم , در سال هشتم هجرى در سرزمين فلسطين بود . اين برخورد به قتل سه فرمانده به نام هاى جعفر طيار , زيد بن حارثه و عبداللّه بن رواحه و شكست ناگوار ارتش اسلام منتهى گرديد . ع_ق_ب ن_شينى سپاه اسلام در برابر سپاه كفر , مايه جرات ارتش قيصر گرديد و هر لحظه بيم آن مى رفت كه مركز اسلامى مورد تاخت و تاز قرار گيرد . از اي_ن ج_ه_ت پ_ي_ام_ب_رص_لى اللّه عليه و آله در سال نهم هجرت , با ارتش گران و سنگينى , به سوى كرانه هاى شام حركت كرد تا هر نوع برخورد نظامى را شخصا رهبرى كند . در اي_ن م_سافرت سراسر رنج و زحمت , ارتش اسلام توانست حيثيت ديرينه خود را بازيابد وحيات سياسى خود را تجديد كند . اي_ن پ_ي_روزى

ن_سبى , پيامبر صلى اللّه عليه و آله را قانع نساخت و چند روز پيش ازبيمارى خود , ارتش اسلام را به فرماندهى اسامه مامور كرد تا به كرانه هاى شام بروند و در صحنه حضور يابند . ض_لع دوم دشمن , پادشاهى ايران بود , تا آنجا كه خسرو ايران از شدت ناراحتى ,نامه پيامبر را پاره ن_م_ود و س_ف_ي_ر او را با اهانت بيرون كرد و به استاندار يمن نوشت كه پيامبر را دستگير كند و در صورت امتناع , او را بكشد . اگ_ر چ_ه خ_س_رو پرويز - پادشاه ايران - , در زمان رسول خدا صلى اللّه عليه و آله درگذشت , اما م_وض_وع استقلال ناحيه يمن - كه مدتها مستعمره دولت ايران بود - ازچشم انداز خسروان ايران دور ن_ب_ود و هرگز تكبر و نخوت به سياستمداران ايرانى اجازه نمى داد كه وجود چنين قدرتى را تحمل كنند . خ_ط_ر سوم , خطر حزب منافق بود كه پيوسته به صورت ستون پنجم در ميان مسلمانان مشغول ت_ب_ه_ك_ارى و ايجاد نفاق بودند تا آنجا كه قصد جان پيامبر نموده و خواستنداو را در راه تبوك به مدينه , ترور نمايند . گ_روهى با خود زمزمه مى كردند كه بامرگ رسول خدا , نهضت اسلامى پايان مى گيرد و همگى آسوده مى شوند . (1)قدرت تخريبى منافقان , به پايه اى بود كه قرآن از آنها , در سوره هاى :آل عمران , نساء , مائده , انفال , توبه , عنكبوت , احزاب , محمد , فتح ,مجادله , حديث , منافقين و حشر ياد مى كند . آي_ا ب_ا وج_ود

چ_نين دشمنانى نيرومند كه در كمين اسلام نشسته بودند , صحيح است كه پيامبر اس_لام , ب_راى ج_ام_عه نو بنياد اسلامى , جانشينى براى رهبرى دينى و سياسى و000 معرفى نكند ؟م_حاسبات اجتماعى مى گويد كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله بايد با معرفى زعيم ورهبر , از بروز ه_ر ن_وع اختلاف پس از خود , جلوگيرى نموده و با پديد آوردن يك خطدفاعى محكم و استوار , وحدت اسلامى را بيمه سازد . پيشگيرى از هر نوع حوادث بد وناگوار و اين كه پس از درگذشت پيامبر گرامى صلى اللّه عليه و آله , هر گروهى بگويد : بايد امير از ما باشد جز با معرفى و تعيين رهبر , امكان پذير نبود . اين محاسبات اجتماعى , ما را به صحت و استوارى نظريه تنصيصى بودن مقام رهبرى پس از پيامبر صلى اللّه عليه و آله رهنمون مى كند . گواهى نصوص رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بر اساس اين زمينه اجتماعى و جهات ديگر , پيامبر صلى اللّه عليه و آله از نخستين روزهاى بعثت تا واپسين ايام عمرخويش , مساله جانشينى را مطرح ك_رده و ج_ان_ش_ين خويش را هم در آغاز رسالت خود - درمراسمى كه به مناسبت آشكار ساختن نبوت براى خويشاوندان خود بقرار نمود - و هم در پايان عمر خود - هنگام بازگشت از حجه الوداع در غ_دي_ر خ_م - و در ط_ول زن_دگانى خويش , معين فرموده است .با در نظر گرفتن شرايط اج_ت_م_اعى ياد شده در صدر اسلام و با مراجعه به نصوص رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در مورد م_ع_رف_ى

و ت_عيين اميرمومنان به عنوان جانشين خويش , به روشنى معلوم مى گردد كه مساله تنصيصى بودن مقام خلافت مساله اى ضرورى و اجتناب ناپذير است .

م_ى دان_ي_م اج_ماع امت به طور قطع حجت است , زيرا رسول خدا (ص ) فرمود : لا تجتمع امتى على الخطا ( امتم بر خطا اجتماع نمى كنند (1) ) . و نيز فرمود : لا تجتمع امتى على ضلال ( امت من بر گمراهى , اجتماع نخواهندكرد (2) . ) بنابراين با اجماع امت بر بيعت با ابوب
پرسش

م_ى دان_ي_م اج_ماع امت به طور قطع حجت است , زيرا رسول خدا (ص ) فرمود : لا تجتمع امتى على الخطا ( امتم بر خطا اجتماع نمى كنند (1) ) . و نيز فرمود : لا تجتمع امتى على ضلال ( امت من بر گمراهى , اجتماع نخواهندكرد (2) . ) بنابراين با اجماع امت بر بيعت با ابوبكر چه خواهيد كرد ؟

پاسخ

منظور رسول خدا (ص ) از امت من بر خطا اجتماع نمى كنند و بر ضلالت وگمراهى , اجتماع ن_م_ى نمايند اين است :در امرى كه امت به مشورت پردازد و با اختيار خود و اتفاق آراء آن را مورد تصويب قرار دهد , خطا و گمراهى در آن راه نخواهد داشت . اين معنى ازسنت پيامبر (ص ) متبادر مى شود و بس . ام_ا ك_ارى ك_ه بر اساس نظريه شخصى چند نفر از امت باشد , كه براى پيشبرد آن به پا خيزند و بتوانند اهل حل و عقد و افراد فهميده و آگاه امت را بر آن مجبور سازند , دليلى بر درستى و عدم گمراهى آن وجود ندارد . ه_م_ه م_ا مى دانيم كه بيعت سقيفه از روى مشورت صورت نگرفت , بلكه عمر بن خطاب , اب_وعبيده جراح و چند نفر كه با اين دو بوده اند قيام نموده , و به طور ناگهانى , زبدگان امت و اه_ل حل و عقد را در بن بست و جريان از كار گذشته قرار دادند ; زمينه جامعه اسلامى و جوامع اطراف آن , و اوضاع زمان نيز با آنهامساعدت نمود , و بالاخره به خواسته خود رسيدند

. ابوبكر خود , تصريح نموده كه بيعت او از روى مشورت و فكر انجام نگرفته . اي_ن مطلب را در همان اوائل خلافت در حالى كه از مردم عذر خواهى مى كرد ,مى گفت : ان بيعتى كانت فلته وقى اللّه شرها و خشيت الفتنه . ( بيعت با من ناگهانى و بدون فكر صورت گرفت . خداوند , شر آن را برطرف ساخت و من از فتنه مى ترسيدم (3) ) . ع_م_ر ن_ي_ز - ( در خ_طبه اى كه در جمعه آخر خلافتش بر منبر پيامبر (ص ) ايراد كرد- آشكارا گفت و به اين معنى گواهى داد و اين معنى به همه جا رسيد . بخارى اين خطبه را در صحيح خود آورده كه ما محل شاهد را مى آوريم :به من خبر رسيده ك_ه شخصى از شما گفته است : به خدا سوگند اگر عمر بميردبا فلانى بيعت مى كنيم (4) . ( زنهار ) كسى به اين مطلب مغرور نشود , وبا خود نگويد كه بيعت با ابوبكر هم ناگهانى , بدون مشورت و فكر انجام شد و بالاخره سرگرفت ( من هم با فلانى بيعت مى كنم و سرانجام روبراه مى شود ) . بلى , بيعت با ابوبكر آنگونه انجام شد , ولى خداوند شر آن رابرطرف ساخت 000 ( مواظب باشيد ) ك_سى كه بخواهد بدون مشورت با شخصى بيعت كند ( بايد بدانيد ) نه بيعت كننده و نه ش_خ_صى كه با او بيعت شده لياقت برگزيده شدن از طرف مردم به خلافت را ندارند و نبايد با آن_ه_ا ب_ي_ع_ت ش_ود , زي_را ايمن از

كشته شدن نخواهند بود ( چرا كه كه اينها جامعه مسلمانان رابى ارزش انگاشته , بايد از اين جامعه طرد , و كشته شوند (5) ) . بخارى از قول عمر اضافه كرده كه : بلى , از جريانات گذشته پس از وفات پيامبر (ص ) اين بود كه انصار به مخالفت ما برخاستند و همه در سقيفه بنى ساعده جمع شدند . على و زبير و كسانى كه با آنها بودند نيز با ماموافق نبودند . س_پ_س جريان سقيفه را از تنازع , اختلاف نظر و سر و صدا راه افتادن كه موجب پراكندگى در اسلام شد , نقل نموده و جريان بيعت عمر باابوبكر در آن حال را نيز آورده است (6) ) . از اخبار و احاديث و تواريخ , به روشنى استفاده مى شود كه حتى يك نفر از اهل بيت نبوت و پايگاه رسالت در اين بيعت حضور نداشته و بلكه همه در خانه على (ع ) گرد آمده بودند . در اين جمع سلمان , ابوذر , مقداد , عمار , زبير , خزيمه بن ثابت , ابى بن كعب , ف_روه ب_ن ع_م_رو ب_ن ودق_ه ان_ص_ارى , براء بن عازب , خالد بن سعيد بن عاص اموى و تعدادديگرى از اين گونه افراد نيز بودند . با تخلف اين افراد , چگونه اجماع تمام و كامل مى شود ؟ در بين اين مخالفان , تمام آل محمد (ص ) ب_ودند , همانها كه نسبت به امت همچون سر نسبت به تمام بدن و همچون چشم نسبت به چ_ه_ره ه_س_ت_ند , آنها كه ثقل ووزنه سنگين رسول خدا (ص

) و ظروف علوم او هستند , آنها كه ه_م_س_ن_گ ق_رآن و س_ف_ي_ران خدايند , آنها كه كشتى نجات امتند و باب حطه آن , امان امت از گمراهى در دينندو پرچمهاى هدايت . - چنانكه در گذشته ثابت كرديم . علاوه , مقام و موقعيت آنها از استدلال بى نياز است , زيرا وجدان گواه اين حقيقت است . بخارى و مسلم در صحيح خود , - و ديگر نويسندگان سنن و اخبار - كناره گيرى على (ع ) از ب_ي_ع_ت ب_ا ابوبكر را نگاشته اند (7) و آورده اند : تا وقتى فاطمه ( عليهاالسلام ) به پدرش ملحق نشده بود - كه ششماه بعد از بيعت بود - على با زمامدار خلافت , صلح و آشتى نداشت . اما پس از ششماه , مصلحت جامعه اسلامى در آن ظروف و موقعيت سخت , وى را ناچار ساخت كه با او از در صلح و مسالمت درآيد . ح_ديث , در اين باره , مستند به عايشه است , در آنجا تصريح كرده كه : زهراء از ابوبكر قهر كرد , و پس از پيامبر (ص ) تا هنگامى كه ازدنيا رفت با او حرف نزد (8) و على هنگامى كه با آنها صلح كرد , به آنها گفت كه حقش ( خلافت ) را به زور و استبدادگرى از او غصب كرده اند . در اين حديث ,تصريح نشده كه هنگام صلح با آنها , بيعت نموده باشد . و چ_ه ج_ال_ب و رس_ا اس_ت_دلال ف_رم_وده , خ_ط_اب ب_ه ابوبكر : فان كنت بالقربى حججت خ_ص_ي_م_ه_م ف_غيرك اولى بالنبى واقرب ( اگر

تو از ناحيه خويشاوندى بر ضد مخالفان خود اس_ت_دلال ك_رده اى , دي_گ_ران ن_س_ب_ت ب_ه پيامبر اولى و نزديكترند ) و ان كنت بالشورى ملكت امورهم فكيف بهذا و المشيرون غيب (9)( و اگر وسيله مشورت زمام امور را بدست گرفتى , اين چگونه شورائى است بااينكه افراد طرف مشورت غايب بودند ) ابن عباس نيز با ابوبكر ه_مينگونه احتجاج نمود , در بحثى كه بين اين دودرگير شد : ابن عباس به او گفت : اگر به واس_ط_ه ق_رابت و نزديكى با رسول خدا خلافت راخواستى , كه حق ما را غصب نموده اى و اگر به واسطه مومنان آن راخواستار شدى , ما در ميان مومنان بر همه مقدم بوديم و اگر م_ع_تقدى كه دراثر درخواست و بيعت مومنان , بر تو واجب شد خلافت را بپذيرى , اين درست نيست و وجوب نمى آورد زيرا ما موافق نبوديم و كراهت داشتيم (10) . ب_ن_اب_راي_ن , كدام اجماع , خلافت ابوبكر را ثابت مى كند ؟ كدام اجماع پس از اين تصريح از ع_م_وى پ_ي_امبر (ص ) و شاخه وجودى پدرش ؟ و پس از اين تصريح ازپسر عم آنحضرت و ولى و برادرش ؟ و اهل بيت و خاندانش ؟

(اهل سنت مي گويند) ما كارى به سنت نبوى نداريم زيرا خيلى از موارد آن مورد اختلاف است و ما را كتاب خدا بس است
اشاره

و (چنين دليل مي آورند كه )ك_تاب خدا مى گويد : در كارهايتان با يكديگر مشورت كنيد

و از طرف ديگر (نيز)شنيده ايم : ابوبكر خليفه خود را تعيين كرد

پرسش

(اهل سنت مي گويند) ما كارى به سنت نبوى نداريم زيرا خيلى از موارد آن مورد اختلاف است و ما را كتاب خدا بس است

و (چنين دليل مي آورند كه )ك_تاب خدا مى گويد : در كارهايتان با يكديگر مشورت كنيد

و از طرف ديگر (نيز)شنيده ايم : ابوبكر خليفه خود را تعيين كرد و او را بر مسلمانان مسلط نمود بى آنكه آن را به مشورت بگذارد . آيا اين تناقض نيست ؟

پاسخ

اب_وب_كر و عمر در توطئه محو سنت پيامبر بالاخره موفق شدند تا آنجا كه امروز - وپس از چهارده قرن - وقتى با نصوص به تواتر رسيده پيامبر كه خلافت على را به اثبات رسانده , استدلال مى كنى , به تو گفته مى شود : ما هيچ كارى به سنت نبوى كه اينقدر مورد اختلاف است نداريم ; ما را كتاب خ_دا ب_س است ; و كتاب خدا هيچ جانگفته است كه على خليفه پيامبر است بلكه گفته است كه ام_رشان ميانشان به شورابايد گذارده شود \اين است احتجاج آنان و من با هر يك از علماى اهل سنت كه بحث كردم شعارش ومطلب گفتنيش فقط همين شورا بود و بس . ب_گ_ذريم از اينكه خلافت ابوبكر , كارى عجولانه بود كه خداوند شرش را از مسلمانان دور ساخت , (1) و هرگز - چنانكه برخى ادعا مى كنند - از روى شور و مشورت صورت نپذيرفت بلكه در غفلت و با زور و تهديد و كتك , تصويب شد (2) و برگزيده ترين اصحاب , از آن كناره گيرى كرده و با آن ب_ه مخالفت برخاستند كه در راس آنان

على بن ابى طالب , سعد بن عباده , عمار , سلمان , مقداد , زبير , عباس و بسيارى ديگرقرار داشتند و اغلب مورخين آن را ثبت كرده اند . م_ا از آن چ_ش_م مى پوشيم و به خلافت رسيدن عمر را به ميان مى كشيم و سپس از اهل سنت كه اي_ن_ق_در ب_ه ش_ورا پ_اي_ب_ند هستند مى پرسيم : چگونه ابوبكر خليفه خود را تعيين كرد و او را بر مسلمانان مسلطنمود , بى آنكه او را به مشورت بگذارد چنانكه ادعا مى كنيد ؟براى توضيح بيشتر ب_ه كتابهاى اهل سنت , استدلال مى كنيم , و چگونگى به خلافت رسيدن عمر توسط ابوبكر را بيان م_ى كنيم :ابن قتيبه در كتاب تاريخ الخلفاء , باب مرض ابى بكر و استخلافه عمر مى گويد :000 سپس ابوبكر , عثمان بن عفان را طلبيد و به او گفت : وصيتم را بنويس . عثمان طبق گفته ابوبكر شروع به نوشتن كرد : بسم اللّه الرحمن الرحيم . اين وصيت ابوبكر است در آخرين لحظات دنيايش و اولين روزهاى آخرتش . م_ن عمر بن خطاب را برشما خليفه قرار دادم , اگر او را انسان شايسته ديديد كه من اميدم به او اس_ت اورا ب_پ_ذي_ري_د و اگ_ر در دي_ن خ_دا ت_ب_دي_ل و تغيير كرد , من جز خير نمى خواستم و از غيب اطلاعى ندارم و آنان كه ظلم مى كنند , خواهند ديد كه چه بازگشتى خواهند داشت . سپس وصيت نامه اش را مهر كرد و به آنان واگذار نمود . م_هاجرين و انصار كه خبرتعيين جانشين را شنيده بودند نزد او آمدند

و گفتند : مى بينيم عمر را بر ماخليفه قرار دادى . تو او را مى شناختى و در دورانى كه خود زنده بودى كارهاى ناشايسته و خلافش را ديدى , الان كه از نزد ما مى روى , چگونه او را بر ما ولايت مى بخشى ؟ تو كه با خدايت ديدار خواهى كرد , اگر از تو بپرسد , چه پاسخى مى دهى ؟ابوبكر گفت : اگر خداوند از من پرسيد , به تحقيق پاسخ مى دهم كه : كسى را برآنان گماشتم كه به نظرم از همه آنان بهتر بود . (3)ب_رخى از مورخين مانند طبرى (4) و ابن اثير (5) يادآور مى شوند كه : وقتى ابوبكر , عثمان را طلبيد كه وصيتش را بنويسد , در ميان املا , ابوبكر از هوش رفت پس عثمان نام عمر بن خطاب را نوشت . وقتى به هوش آمد گفت : بخوان آنچه رانوشته اى عثمان در ميان خواندن نام عمر بن خطاب را ذكر كرد , ابوبكر گفت : ازكجا فهميدى ؟ گفت : من مى دانستم كه غير از او را نمى پذيرى . ابوبكر گفت : آرى حق با تو است . وقتى از نوشتن فارغ شد گروهى از اصحاب من جمله طلحه بر او وارد شدند و گفتند :تو فردا به پروردگارت چه مى گوئى كه يك انسان خشن تندخو را بر ما ولايت مى بخشى ;كسى كه مردم از او متنفر و قلب ها از او پراكنده اند ؟ ابوبكر پاسخ داد : مرادرست بنشانيد - او قبلا دراز كشيده بود - پس او را نشاندند . ب_ه

ط_لحه گفت : آياتو مرا از خدا مى ترسانى ؟ اگر فردا از من بازخواست كرد , به او مى گويم : بهترين آفريدگانت را بر آنها مسلط كردم . (6)ح_ال ك_ه م_ورخ_ين اتفاق نظر دارند كه ابوبكر , بدون مشورت اصحاب , عمر را جانشين خود قرارداد , پس مى توانيم بگوئيم كه : او , جانشين خود را على رغم نارضايتى اصحاب تعيين كرد . دي_گر فرقى ندارد كه ابن قتيبه بگويد : مهاجرين و انصار بر اووارد شدند و گفتند كه : تو كارهاى خلافش را در ميان ما خبر دارى . يا طبرى كه بگويد : اصحاب من جمله طلحه به او گفتند : فردا چه پاسخ پروردگارت را مى دهى ك_ه ي_ك ان_سان خشن و تندخو را كه مردم از او مى هراسند و قلب ها از او پراكنده اند ,بر ما مسلط مى كنى ؟ نتيجه يكى است و آن اينكه هرگز شورا در ميان اصحاب حكمفرمانبود و هرگز اصحاب از خ_لاف_ت ع_م_ر راض_ى نبودند بلكه ابوبكر بدون مشورت آنان , اورا به زور بر آنها مسلط نمود و نتيجه اش همين شد كه امام على قبلا از آن خبر داده بود ; آن روزى كه عمر بن خطاب بر او فشار آورد ك_ه ب_ا اب_وب_ك_ر بيعت كند , حضرت به او گفت : شيرى بدوش كه قسمتى از آن به خودت مى رسد و امروز در كار او فشار آورتا فردا , كار را به تو واگذار كند . (7)و اي_ن درس_ت ه_م_ان س_خنى بود كه يكى از اصحاب به عمر بن خطاب گفت ; آن وقت كه

عمروصيت خلافت را به او نشان داد , به او گفت : در كتاب چه نوشته است اى ابوحفص ؟ گفت : نمى دانم ولى من اولين كسى هستم كه مى شنوم و اطاعت مى كنم . آن م_رد گ_ف_ت : ولى من به خدا قسم مى دانم كه در آن چه نوشته است ؟ تو در آن سال اورا امير كردى و امروز او تو را امير كرده است . (8)و ب_دي_ن_س_ان ب_راى م_ا ك_ام_لا روش_ن م_ى ش_ود كه تئورى شورا كه اهل سنت بدان نغمه سرائى مى كنند , نزد ابوبكر و عمر هيچ اعتبارى ندارد . و ب_ه ع_ب_ارت دي_گر : ابوبكرنخستين كسى بود كه اين اصل را لغو و از بين برد و راه را براى حكام بنى اميه گشود تا خلافت را به پادشاهى تبديل كنند و فرزندان , حكومت را از پدران ارث ببرند , و ب_نى عباس نيز بر همين منوال گذراندند و تئورى شورا خواب و خيالى بيش نبود كه گاهى به سراغ اهل سنت مى آيد و هرگز محقق نشده و نمى شود .

آيا آيه استخلاف در مشروعيت خلافت خلفاى ثلاثه نازل شده است ؟
پرسش

آيا آيه استخلاف در مشروعيت خلافت خلفاى ثلاثه نازل شده است ؟

پاسخ

آي_ه ش_ريفه استخلاف : ( وعد اللّه الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما اس_ت_خلف الذين من قبلهم ).(1) متضمن دو مطلب مهم است : اول اينكه خداوندبه خلافت الهى درگ_ذش_ته اشاره دارد , دوم اينكه خلافت الهى را در آينده همراه باتمكن دين اسلام (كه همان دي_ن ح_ق اس_ت و خ_داون_د به غير آن راضى نمى گردد) و زوال خوف و جايگزين شدن امنيت و آسايش و عبادت خالصانه خداوند سبحان و بر چيده شدن بساط شرك و ظلم به مسلمانان بشارت م_ى ده_د .م_فسران در شان نزول اين آيه آورده اند : وقتى پيامبر اسلام (ص ) همراه با مسلمانان به م_دي_نه منوره هجرت كردند و ساكنان مدينه با آغوش باز و به گرمى پذيراى آنان شدند , ( كه به ح_م_ي_ت ه_م_ي_ن ع_م_ل اي_ث_ارگرانه خويش انصار رسول نام گرفتند ) اعراب آن زمان بر ضد پ_ي_امبر(ص ) و يارانش قيام نمودند, به گونه اى كه عرصه بر مسلمانان تنگ گشت و چنان تحت ف_شار قرار گرفتند كه شبها نيز شمشير به كمر بسته و به حالت آماده مى خوابيدند , در اين زمان عده اى زبان به شكوه گشوده و مى گفتند اين حالت تا چه زمانى ادامه خواهد يافت ؟ آيا زمانى فرا خواهد رسيد كه ما با خيالى آسوده شب به استراحت بپردازيم و آيا امنيت و آسايش بر ما حكم فرما خ_واه_د گ_رديد , به گونه اى كه غير از خداوند تبارك و تعالى خوف و هراسى نداشته باشيم , در اي_ن ه_ن_گ_ام ب_راى

ايجاد اميد در دل مسلمانان و تشويق آنان جهت استقامت و پايدارى درمقابل ت_ه_اج_م دش_م_ن_ان و شدائد و مشكلات آيه فوق نازل گشت .(2)قسمت اول آيه به خلافت الهى درگ_ذش_ته اشاره مى كند كه هريك از مفسران به قطعه اى ازحكومت الهى پيامبران در گذشته اشاره مى كنند. عده اى آن را منطبق با حكومت داوود,آدم و سليمان دانسته اند , چنان كه خداوند در قرآن كريم مى فرمايد : ( انى جاعل فى الارض ) (3) يا درباره حضرت داوود مى فرمايد : يا داوود ان_ا ج_ع_لناك خليفه فى الارض ).(4)عده اى ديگر از مفسران خلافت الهى را در امت هاى پيشين , م_ن_ط_ب_ق ب_ر ب_نى اسرائيل مى دانند كه با آمدن حضرت موسى (ع ) و نابود شدن قدرت و شوكت ف_رع_ون م_ال_ك حكومت بر روى زمين شدند , چنان كه خداوند مى فرمايد : ( و اورثنا القوم الذين ك_ان_واي_س_ت_ض_عفون مشارق الارض ).(5)اما با توجه به همه اقوال در اين باره مى توان گفت كه خداوند سبحان به خلافت الهى در امت هاى پيشين اشاره كرده است , اما اينكه اين خلافت را خاص زم_ان يكى از انبيابدانيم , چنين انحصارى از آيه به دست نمى آيد , بلكه خداوند به صورت كلى به خلافت در امتهاى گذشته كه داراى ايمان و عمل صالح بوده اند, اشاره نموده است .اما قسمت دوم آيه كه به خلافت الهى در آينده اشاره مى كند, مورد اختلاف مفسران است و به فرموده علامه الهى طباطبائى ( رحمهم اللّه ) اختلاف در اين جا شدت گرفته است .عده اى از مفسران بشارت خلافت الهى را خلافت

خلفاى راشدين , يعنى خلافت خلفاى ثلاث و حضرت على (ع ) دانسته و عده اى آن را م_ن_ح_ص_ر در خ_لاف_ت خ_ل_ف_اى ثلاثه دانسته اند.(6)عده اى ديگر نيز آن را خاص جميع امت پيامبر(ص ) دانسته و گفته اند : همان گونه كه امت هاى پيشين بر زمين حكومت نموده اند, جميع ام_ت پيامبر(ص ) حكومت بر زمين را به ارث خواهند برد.عده اى ديگر نيز مى گويند كه اين آيه به حكومت حضرت مهدى موعود اشاره دارد كه روايات وارده در اين باب به حد تواتر رسيده و ظهور آن ح_ض_رت را ب_ش_ارت داده است .اما با دقت به آيه شريفه , اين مطلب روشن مى شود كه خداوند سبحان به عده اى خاص ازمسلمانان , نه عموم آنان كه داراى ايمان راسخ و عمل صالح باشند , سه ب_ش_ارت داده اس_ت : 1_ اس_ت_خ_لاف حكومت الهى در زمين , 2_ اشاعه آيين حق به صورت كلى و اساسى در روى زمين , 3_ زوال خوف و هراس و جايگزين شدن امنيت و آرامش به جاى آن ,با توجه ب_ه س_ي_اق آي_ه و با صرف نظر از مسامحات مفسران در اين زمينه روشن خواهدشد كه بشارت به ع_ده اى خ_اص از م_س_ل_م_ان_ان است و نه هر مسلمانى كه داراى ايمان راسخ و عمل صالح باشد . همچنين در آيه فوق , هيچ قرينه اى دال بر اينكه آنان ازاصحاب پيامبر و يا اهل بيت آن حضرت و يا ج_م_ي_ع ام_ت پيامبر(ص ) باشد , وجود ندارد,بلكه خداوند سبحان صرفا به عده اى خاص بشارت ح_ك_ومت و امنيت و آسايش ( نه تنهاايمن ماندن از

دشمن بيرونى بلكه ايمن ماندن و نترسيدن از درون ) را داده اس_ت .ب_ا ت_وجه به اين صفات و خصوصيات مى توان گفت كه هنوز اين وعده الهى م_ت_ح_ق_ق ن_گ_ش_ته وهيچ قرينه نقلى و عقلى وجود ندارد كه ما اين آيه را خاص خلافت خلفاى ث_لاث_ه بدانيم , بلكه اينگونه سخن گفتن تحكمى بدون دليل بيش نيست .تنها مى توان گفت كه بشارت آيه فوق طبق روايات ماثوره , فقط دربǘљǠحكومت مهدى موعود (عج ) تطبيق مى نمايد.

جانشيني پيامبر (ص)ازنگاه فريقين
اشاره

آيا حضرت على (ع ) جزء خلفاى راشدين است ؟

پرسش

جانشيني پيامبر (ص)ازنگاه فريقين

آيا حضرت على (ع ) جزء خلفاى راشدين است ؟

پاسخ

اول_ي_ن اخ_ت_لاف اس_اسى كه در ميان مسلمانان پديد آمد, مسئله جانشينى پيامبر اكرم (ص )بود. ع_لى رغم نظريات مختلفى كه در طول تاريخ در ميان مسلمانان بر سر ويژگى ها وشرايط و نحوه ان_ت_خ_اب خليفه و رهبر مسلمانان وجود داشته و دارد , دو نظر كلى دراين مسئله وجود دارد كه زمان پيدايش اين دو نظريه در واقع به همان هنگام رحلت پيامبر (ص ) و نيازمندى جامعه اسلامى به تعيين خليفه و جانشين براى پيامبر گرامى (ص ) اسلام بر مى گردد.

1 _ نظر اول بر اين باور بود كه از آنجا كه جانشينى پيامبر اكرم (ص ) منصبى بسيارخطير است و شرايطى ويژه در حد عصمت را داراست , تنها بايد از طرف خداوند اعلام شده و به مردم ابلاغ گردد و با توجه به موارد فراوان و م_وق_ع_يت هاى بسيارى كه پيامبر (ص ) جانشين بعد از خود را معرفى نمود , آن شخص كسى جز حضرت على (ع )نيست . اين نظر در يك كلام به تنصيصى بودن مقام جانشينى پيامبر(ص ) اعتقاد داش_ت وگ_روه_ى از م_س_ل_مانان صدر اسلام كه در ميان آنان اصحاب بزرگ پيامبر اسلام (ص ) دي_ده مى شوند , پيرو اين نظريه بودند . (1)

2_ در نظريه دوم , برخى از مسلمانان منصب خلافت را ان_ت_خ_اب_ى دان_سته و معتقد بودندپيامبر (ص ) كسى را براى جانشينى خود برنگزيده , بلكه امت اس_لام_ى را در ان_ت_خ_اب رهبر و خليفه مسلمانان مختار و آزاد گذاشته است , البته اين انتخاب راه_ه_اى مختلفى مى تواند داشته باشد

كه مهم ترين آن اجماع مسلمانان , يا اجماع اهل حل وعقد م_ى ب_اش_د . (2)

ح_ال ب_ا ت_وجه به اين اختلاف , مسئله خلافت و امامت اميرالمومنين على (ع ) را ب_ررس_ى م_ى ن_م_ائي_م :ج_م_ع_ي_تى متشكل از گروهى از انصار و مهاجرين و در راس آنان همه ش_خ_ص_ي_ت ه_اى بنى هاشم و جمعى از بزرگان صحابه , مانند : سلمان , ابوذر , مقداد بن اسود , ج_ندب بن جناده غفارى , عمار بن ياسر و ... گرد حضرت على (ع ) را گرفته و معتقد به امامت و جانشينى او بعد از پيامبر اكرم (ص ) بودند (3) كه از همان زمان پيامبر (ص ) به شيعه حضرت على (ع ) معروف شدند .(4)تاريخ زندگانى رسول خدا (ص ) نيز بر صحت قول اين افراد (كه جانشينى پ_ي_ام_ب_ر(ص ) راتنصيصى مى دانستند ) گواهى مى دهد , كه تنها به سه مورد از آن كه در كتب م_ع_ت_ب_راهل سنت نيز آمده , اشاره مى كنيم :

1 - در آغاز بعثت و آنگاه كه پيامبر (ص ) از جانب خدا م_ام_وري_ت يافت تا خويشان خودرا به مقتضاى آيه شريفه ( وانذر عشيرتك الاقربين ) (5) به آيين ت_وح_ي_د دع_وت ك_ند ,خطاب به آن جمع فرمود : هركس مرا در اين راه يارى كند وصى , وزير و جانشين من در ميان شما است , به سخنان او گوش فرا دهيد و از او پيروى نماييد . (6)

2 _ در غزوه تبوك پيامبر(ص ) خطاب به حضرت على (ع ) فرمود: آيا تو را خشنود نمى كنداينكه تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به

موسى باشى , جز اينكه پس از من پيامبرى نيست , (7) يعنى همانگونه كه هارون وصى و جانشين بلافصل حضرت موسى بود ,تو نيز خليفه و جانشين من خواهى بود .

3_ در س_ال ده_م ه_ج_رت , رس_ول خ_دا (ص ) به هنگام بازگشت از حجه الوداع در سرزمين غديرخم حضرت على (ع ) را در ميان جمعيتى انبوه به عنوان ولى مسلمين و مومنين معرفى كرد و فرمود : ( من كنت مولاه فهذا على مولاه , هركس كه تاكنون من سرپرست وصاحب اختيار او بودم , از اين پ_س ع_ل_ى (ع ) م_ولا و س_رپرست اوست .(8) و با توجه به اقرارى كه پيامبر (ص ) در اين حادثه بر ص_اح_ب اخ_ت_يارى خود از مردم گرفت , شكى نمى ماند كه مقصود از مولا , سرپرستى و صاحب اخ_ت_ي_ارى ب_وده اس_ت .

بنابراين از نظر تنصيص , شكى نيست كه تنها كسى را كه پيامبر(ص ) به عنوان جانشين خود معرفى كرده , على (ع ) است و حتى كسى نگفته است كه خلفاى ثلاثه با نصب پ_يامبر(ص ) شايستگى خلافت يافته اند .

اما از نظر بحث انتخاب و اختيار مردم نيز شكى نيست كه ه_م_ان م_لاك_ى را كه عموم اهل سنت قائل هستند و معتقدند با همان معيار خلفا ثلاثه شايستگى خ_لافت را يافته اند, در مورد على (ع ) نيز مصداق داشته و صحيح است .

مستندات اين قول به شرح زي_ر اس_ت :

1_ پ_س از ق_ت_ل ع_ث_م_ان گ_روه زي_ادى از مسلمانان , با اصرار فراوان مسئله بيعت ب_ااميرالمومنين (ع ) را مطرح كردند كه حضرت در ابتدا به عللى استنكاف ورزيدند, ولى

سرانجام ب_راث_ر اص_رار ف_راوان پذيرفتند و فرمودند : حال كه چاره اى از بيعت نيست ,به مسجد رويم تا اين ب_ي_ع_ت در م_ن_ظر مهاجرين و انصار صورت پذيرد. پس به مسجد روان شدند در حالى كه گروه مهاجر و انصار وى را همراهى مى كردند و در پيش و جلوى آنان زبير بن عوام و طلحه بن عبيداللّه ب_ودن_د , ه_م_گ_ى ب_ي_عت نمودند مگر عده اى بسياراندك كه تعدادشان از انگشتان دست تجاوز ن_م_ى كرد . (9)

2 _ حضرت على (ع ) درباره كثرت بيعت كنندگان چنين مى فرمايد: پس از كشته شدن عثمان ,مردم براى بيعت بامن ازدحام نمودند, مانند ازدحام شتر تشنه هنگام آشاميدن آب ...و چ_ن_ان ب_ر من هجوم آورند كه گمان كردم مى خواهند مرا به قتل رسانند, يا بعضى ازايشان قصد دارن_د در حضور من بعض ديگر را بكشند . (10)

3 _ ابن عساكر از قول ابراهيم بن سويد ارمنى نقل پ_ي_ام_بر(ص ) را تنصيصى بدانيم و چه انتخابى كه با اجماع و بيعت محقق مى شود , قطعا حضرت = خلافت و جانشينى ه0 ;هستند ؟ گفت : ابوبكر و عمر و على (ع ) در هر حال جانشين و شايسته و بر حق پيامبر(ص ) محسوب مى شود .

آيا ارتباطى بين اعتقادات شيعه راجع به جانشين پيامبر و اعتقادات يهود درباره جانشين يوشع بن نون وجود دارد؟
پرسش

آيا ارتباطى بين اعتقادات شيعه راجع به جانشين پيامبر و اعتقادات يهود درباره جانشين يوشع بن نون وجود دارد؟

پاسخ

ج : يكى از سنت هاى الهى كه در اسلام و امت هاى پيشين بوده است , مسئله وصايت وتعيين وصى براى پيامبران مى باشد و كتاب هاى تاريخى , اسامى اوصياى پيامبران رانوشته اند, البته بنابر گفته خ_داون_د س_نت هاى الهى تغييرناپذير است , ((لن تجد لسنه اللّه تبديلا)).(1)مسعودى نام اوصياى پيامبران خدا را از حضرت آدم (ع ) تا حضرت محمد(ص ) پشت سرهم آورده است و مى نويسد: وصى آدم (ع ) ه_ب_ه اللّه (ع ), وص_ى اب_راه_ي_م (ع ) و اس_م_اع_يل (ع )و وصى يعقوب (ع ) يوسف (ع ) وصى م_وس_ى (ع ) ي_وش_ع ب_ن ن_ون و وص_ى خ_ات_م پ_ي_ام_ب_ران ع_ل_ى ب_ن اب_يطالب و يازده فرزند او م_ى باشند.(2)داستان جانشينى يوشع بن نون , وصى حضرت موسى (ع ) در تورات , كتاب قاموس , واژه ي_وش_ع آم_ده است و در پايان , اصحاب بيست و هفتم , از سفر عدد, انتصاب از سوى خداوند به ع_ن_وان وص_ى ح_ضرت موسى (ع ) آمده است .يعقوبى مى نويسد: چون مرگ موسى (ع ) فرا رسيد, خداوند عزوجل به او فرمان داد تايوشع بن نون را درون قبه الرمان بخواند و دست خود را بر اندام او بگذارد تابر كفش به اندام يوشع بن نون منتقل شود و او را وصى خود گرداند و اموربنى اسرائيل را ب_ه او ب_سپارد.البته بين وصى خاتم پيامبران و وصى حضرت موسى (ع ) يوشع بن نون كه همراه ح_ضرت موسى (ع ) در كوه سينا حضور

داشت و آلوده به گوساله پرستى نشد و خداوند به حضرت م_وس_ى (ع ) فرمان داد تا او را وصى خود گرداند تا سپس از او گروه خداپرستان را رهبرى كند و ح_ض_رت ع_لى (ع ) نيز همراه رسول خدا(ص ) در غار حرا حضور داشت و هرگزبتى را نپرستيد و خ_داوند هم به خاتم پيامبران دستور داد تا هنگام بازگشت از حجه الوداع در برابر حاجيان او را به عنوان وصى خود معرفى كند, وجه تشابه وجود دارد .(3)همچنين بين برخى احكام و قوانين دين اس_لام و ادي_ان س_ابق تشابهاتى وجود دارد, ازجمله اينكه اديان الهى در اصول دعوت انسان ها به ت_وحيد و يكتاپرستى و نبوت ومعاد يكسان اند, اما وجه تمايز اسلام با اديان ديگر الهى , عدم تحريف آن است و اينكه بعضى احكام در امت هاى پيشين بوده و در اسلام نسخ شده است , اما امر وصايت در امت هاى پيشين بوده و نسخ هم نشده , بلكه روايات زيادى از پيامبر(ص ) رسيده است كه به برخى اش_اره م_ى ش_ود:1_ پ_يامبر گرامى اسلام مى فرمايد: ((لياتين على امتى ما اتى على بنى اسرائيل ح_ذواال_ن_ع_ل ب_النعل )),(35) هر چه بر امت موسى آمده است , بر امت من خواهد آمد نظيرآن , و وص_اي_ت حضرت موسى (ع ) به يوشع بن نون يكى از امور واقع در بنى اسرائيل بوده است و وصايت على (ع ) هم در امت اسلام واقع شده كه در حديث منزلت به آن اشاره شده است . 2_ ح_ضرت محمد(ص ) مى فرمايد:((انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى )),(5)

ه_م_ان گ_ون_ه كه حضرت موسى (ع ) وصيى به نام هارون داشت من هم وصى دارم . آنگاه روى به ح_ض_رت ع_ل_ى (ع ) ك_رد و ف_رم_ود: تو به منزله هارون براى موسى هستى , گرچه هارون قبل از موسى (ع ) از دنيا رفت , ولى يوشع بن نون وصى بعد از رحلت حضرت موسى (ع ) بود.3_ طبرانى از ق_ول س_ل_مان فارسى آورده است كه به رسول خدا(ص ) گفتم : ((هر پيامبرى وصى داشته است , وص_ى ب_ع_د از ت_و ك_ي_س_ت ؟)) سلمان مى گويد: ((پاسخم را نداد, بعد ازمدتى مرا ديد و فرمود: س_ل_م_ان )) ب_ه خ_دم_ت او شتافتم وگفتم : بلى , فرمود: ((مى دانى وصى موسى چه كسى بوده اس_ت ؟)) گ_فتم : ((آرى يوشع بن نون .)) فرمود: چرا؟ عرض كردم :((از آن جهت كه از همه مردم آن روزگ_ار داناتر بود)). فرمود: ((همين طور هم وصى من و مخزن الاسرار من و بهترين يادگار م_ن ك_ه وظيفه مرا به عهده مى گيرد و دينم راادا مى كند, على بن ابيطالب است )).(6)4_ بريده صحابه مى گويد رسول خدا(ص ) فرمود: ((لكل نبى وصى و وارث و ان عليا وصيى و وارثى )).(7) و رس_ول خ_دا(ص ) از اول ب_ع_ثت و از روزى كه عشيره و اقربين خود راجمع كرد, بحث وصايت را م_ط_رح كرد و در سخنان صحابه آن حضرت و خود على بن ابيطالب (ع ) هم زياد است كه فرمود: ((ان_ا اخو رسول اللّه و وصيه )).(8) و در كلام امام حسن (ع ) هم آمده است كه فرمود: انا الحسن بن على و انا

ابن النبى و انا ابن الوصى )).(9) كه خود را امام حسن (ع ) فرزند وصى و فرزند نبى معرفى م_ى ك_ند و خودحضرت هم به اين لقب مشهور بوده اند. در تاج العروس ذيل واژه وصى آمده است :((الوصى كفنى لقب على )) (رضى اللّه عنه ) وصى لقب حضرت على (ع ) است )).(10)و لسان العرب در ذي_ل وص_ى آورده اس_ت كه به حضرت على (ع ) وصى مى گفتند. مبرد دركتاب الكامل آورده اس_ت : ((وص_ى همان كسى است كه ابن ملجم با كشتن او كاخ آمال امت را در هم كوبيد)).(11)با ت_وجه به آنچه گفته شد, روشن مى شود كه هر پيامبرى وصى داشته است و خود پيامبرهم وصى دارد و آن_چ_ه بر امت موسى (ع ) آمده است , در اين امت هم خواهد آمد و سخن آن حضرت تصريح دارد ك_ه وص_ى ح_ضرت موسى (ع ) يوشع بن نون بوده و وصى آن حضرت , حضرت على (ع ) است .اي_ن_كه شيعه معتقد به وصايت است , مبدا اين تشابه و اعتقاد سخنان حضرت رسول (ص )است كه ك_لام وح_ى اس_ت : ((و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى )) و اينكه درامت هاى پيشين نيز ب_وده و ح_ض_رت م_وس_ى ه_م ب_راى خ_ود وص_ى معين نموده اند, اين تشابه با دين الهى حضرت م_وس_ى (ع ) و اي_ن_ك_ه در اي_ن م_ورد نسخ حكم وصايت نيامده است ,هيچ گونه منقصتى را ايجاد نمى كند و مكلف به اخذ اعتقادات و عمل به احكام اسلام هستيم و تشابه و عدم آن با احكام امتهاى پ_يشين موجب رد حكم

الهى يا قبول آن نيست و اين تشابه نه تنها شبهه آفرين نيست , بلكه مويد و م_وك_د و نشانگر اين مطلب است كه تعيين وصى براى پيامبران از سنت هاى الهى است و از اصول ث_اب_ت ه_م_ه ادي_ان ال_ه_ى مى باشد كه در امت هاى پيشين و انبياى قبل از نبى اكرم (ص ) جارى بوده است و در امت اسلام و نبوت پيامبر(ص ) هم جارى شده است .

جريان منصوب شدن اميرمومنان (ع ) به امامت را بيان كنيد ؟
پرسش

جريان منصوب شدن اميرمومنان (ع ) به امامت را بيان كنيد ؟

پاسخ

كيفيت آن چنين بود كه پيامبر اكرم (ص ) هنگام بازگشت از حجه الوداع همه حجاج رادر محل ( غ_دي_ر خم ) جمع و ضمن ايراد خطبه مفصلى سوال كرد الست اولى بكم من انفسكم ؟ همگى يك ص_دا ج_واب مثبت دادند آنگاه زير بغل على (ع ) را گرفته و دربرابر مردم بلند كرد و فرمود : من ك_نت مولاه فعلى مولاه سپس همه مردم با آن حضرت بيعت كردند و عمر ضمن بيعت با على (ع ) گ_ف_ت ب_خ بخ لك يا على اصبحت مولاى و مولى كل مومن و مومنه و در اين روز بود كه آيه فوق نازل شد . و پيامبر اكرم (ص )تكبير گفتند و فرمودند ( تمام نبوتى و تمام دين اللّه ولايه على بعدى ) .

16_ عده اى معتقدند ائمه شيعه (ع ) هم سنى بوده اند, نظر شيعه در اين باره چيست ؟
پرسش

16_ عده اى معتقدند ائمه شيعه (ع ) هم سنى بوده اند, نظر شيعه در اين باره چيست ؟

پاسخ

ظاهرا منظور از سوال اين است كه استنادى كه بزرگان تشيع به ائمه اهل بيت (ع )داشته و اصول و ف_روع مذهب خود را به آنان منسوب مى دادند, غير واقعى و ساختگى مى باشد, بنابراين ائمه اهل ب_ي_ت خ_ود ن_ي_ز ت_اب_ع م_ذه_ب ع_ام_ه ب_وده وم_س_لكى غير از آنچه اهل سنت اختيار كرده اند, نداشته اند.ادعاى فوق با بديهيات تاريخى سازگار نمى باشد, زيرا اولا, لفظ شيعه بنا به نقل بسيارى از م_ح_دث_ي_ن ب_راى اول_ين بار توسط پيامبر(ص ) بر ياوران و پيروان على (ع )اطلاق شد.(1) ثانيا, ح_ض_رت ع_ل_ى (ع ) و بسيارى از صحابه كه از همان زمان به شيعه اومعروف بودند.(2) در مسئله خ_لاف_ت و ام_ام_ت (ك_ه فارق اصلى ميان شيعه و سنى است )نظرى غير از آنچه به وقوع پيوست , داش_ت_ن_د.(3) ث_الثا, شيعه اماميه از زمان حيات امامان (ع ) بزرگوار خود, در اصول و فروع و ساير جزئيات امور, جز به ائمه اهل بيت تكيه نكرده و جز آراى آنان را به كار نبسته و ديگران را بر امامان خود ترجيح نداده است , زيرا عده زيادى از معتمدين شيعه كه همگى اهل ورع و تقوا بوده اند وعدد آنان به حد تواتر مى رسد, اصول و فروع دين را از ائمه اخذ كرده و آن رابراى ما در طول تاريخ نسل ب_ه ن_س_ل رواي_ت ك_رده اند, تا جائى كه براى ما روشن است كه اين سلسله سند كه توسط علماى ب_زرگ_وار م_ا ب_ه زم_ان ائم_ه (ع ) مى رسد,

در اصول وفروع همانى است كه ائمه (ع ) به اصحاب و پ_ي_روان خ_ود ال_ق_ا كرده اند.اصحاب ائمه در زمان حيات خود ائمه (ع ) مسائلى را كه از پيشوايان ب_زرگوار خودمى شنيدند, به صورت تصنيف و تاليف كتاب در مى آوردند كه مرجع اهل تشيع در اص_ول وف_روع خ_ود ب_وده اس_ت , و ج_زئي_ات اي_ن م_ولفات واسامى كتاب هاى آنان در كتابهايى م_انندالفهرست ابن نديم و كتابهاى رجالى و... ضبط و ثبت است , در حالى است كه پيروان مذاهب اربعه اهل سنت , هيچ يك در زمان حيات آنان به تاليف حتى كوچكترين كتابى هم توفيق نيافته اند, زيرا آنان در زمان حيات خود, مانند ساير فقها و محدثين بوده وامتيازى بر افراد ديگر از طبقه خود نداشته اند و لذا كسى هم اهتمام به تدوين اقوال آنان نداشت و تنها پس از حيات آنان و هنگامى كه مذاهب فقهى در تقليد ازآنان منحصر گشت , اين كار تحقق پذيرفت و اين در حالى بود كه شيعه از آن_ج_ا ك_ه رج_وع ب_ه غ_ي_ر ائم_ه (ع ) را در ام_ور دي_ن_ى جايز نمى دانست , به تدوين اقوال آنان ه_م_ت گ_ماشت و تمامى همت خود را بر اين امر مصروف كرد كه نمونه آن تاليف اصول اربع ماه ت_وس_ط 400 م_ص_ن_ف (4) م_ى ب_اش_د.بنابر نقل مرحوم سيد محسن امين , قدماى شيعه از زمان ام_ي_رالمومنين (ع ) تا زمان امام حسن عسگرى (ع ) نزديك به 6600 كتاب حديث كه همگى از ائمه اطهار(ع ) نقل شده ,تاليف كرده اند.(127)اما ائمه چهارگانه اهل سنت , به هيچ وجه منزلتى را كه ائم_ه ش_ي_ع_ه (ع

) ن_زد پ_يروان خود كسب كرده بودند, در نزد پيروان خود دارا نبودند, بلكه حتى م_نزلتى را هم كه پس از حيات خود به دست آوردند, در زمان خود نداشتند, چنان كه ابن خلدون درم_قدمه معروف خود به آن اشاره كرده است .(6)بنابراين , در اينكه مذهب ائمه چهارگانه همان م_ذه_ب پ_ي_روان آنان است كه در طول زمان محور و مبناى عمل آنان بوده و در كتب خود آن را تدوين كرده اند, ترديدى نيست , زيرا پيروان اين پيشوايان از ديگران آگاه تر به مذهب آنان هستند, چنانچه شيعه نيز به مذهب ائمه (ع ) خود آگاه تر از ديگران است , يعنى همان مذهب و روشى كه به واسطه آن به خداى خود تقرب مى جويند.(7)

عقيدة شيعه نسبت به امامت و خلافت بعد از پيغمبر(ص) چيست؟
پرسش

عقيدة شيعه نسبت به امامت و خلافت بعد از پيغمبر(ص) چيست؟

پاسخ

فرقه محقه و طايفه حقه اثني عشريه معتقدند كه: در اين امت بعد از پيامبر اكرم(ص) دوازده نفر به ترتيب از حضرت اميرالمؤمنين(ع) تا امام دوازدهم، حضرت مهدي حجة بن الحسن(ع)، امام و ولي وقت و صاحب الزمان و خليفه و وصي رسول خدا(ص) ميباشند. و دلائل و براهين بر امامت آن بزرگواران بسيار است كه به تعدادي از آن ادلّه اشاره ميكنيم؛ 1_ با توجه به اينكه ثابت گرديده است كه امامت منصبي است الهي و ولايت از جانب خدا و مقام خليفه اللهي است كه به نصب و تعيين خدا و نص پيغمبر(ص) صورت پذيرفته است و حتماً اين نصب _ كه با هدايت الهيه و ربانيت، رحمانيت، رجميّت، حكمت، علم و ساير صفات جماليه او ارتباط دارد _ از سوي خدا انجام شده است، ميگوئيم: به اتفاق مسلمين، بر غير از اين دوازده نفر (ائمه اثني عشر(ع) ) تنصيص و تعيين نرسيده است. بنابراين؛ اين دوازده نفر منصوب از جانب خدا ميباشند؛ چون اگر آنها نيز منصوب نباشند امت بدون امام و زمين بدون حجت باقي خواهد مانده و علاوه، قطع فيض و نقض غرض و نقص هدايت و ربانيت و رحمانيّت الهي خواهد بود؛ و چون اين امور، همه فاسد و باطل است، پس منصوب بودن آن بزرگواران و امامتشان حق و ثابت است. رسول اكرم(ص) مكرر تنصص به امامت ائمه اثني عشر(ع) فرمود. و علاوه، هر امامي بر امام بعد از خود و بلكه بر امامان بعد از خود تنصيص و تصريح فرموده تا نوبت رسيد به امام يازدهم،

حضرت امام حسن عسگري(ع) كه او نيز امامت فرزند عزيزش، حضرت مهدي بقيه الله(ع)، را مانند پدران بزرگوارش تسجيل و تنصيص كرد كه در واقع، حضرت صاحب الامر از سوي پيامبر خدا(ص) و يازده امامي كه بعد از رسول خدا(ص) امامتشان ثابت است به امامت معرفي شدهاند؛ و لذا طبعاً، نص بر امامت آن حضرت، از نص بر امامت ساير ائمه(ع) بيشتر است و همة نصوصي كه در اعلام امامت ائمة قبل از آن حضرت است، حتي نصوصي غدير و تقلين به طور مستقيم و يا غير مستقيم، نص بر امامت حضرت مهدي ارواحنا فداه ميباشد. در كتب عهد عتيق و جديد نيز بر امامت اين بزرگواران به صراحت و اشاره تنصيص شده است

آيا پيغمبر(ص) به فرمان خدا، كسي را به عنوان امام و خليفة بعد از خود تعيين فرمود؟
پرسش

آيا پيغمبر(ص) به فرمان خدا، كسي را به عنوان امام و خليفة بعد از خود تعيين فرمود؟

پاسخ

به شهادت تواريخ معتبر و احاديث متواتر از آغاز بعثت پيامبر(ص)، اين موضوع مطرح شد و مكرر، پيامبر(ص) فرمان خدا را در اين مورد به مردم رسانيد و خلافت، وصايت و ولايت علي(ع) را در ضمن بيانات مكرر و در مناسبات بسيار ابلاغ كرد و بالاخره هم در حجة الوداع براي اينكه مطلب كاملاً مستحكم بماند و كسي نتواند بگويد پيامبر در پايان عمرش در اين امر تأكيد نداشت وگرنه مناسب بود ابلاغ و اعلانهاي سابق را تأييد و در محضر خاص و عام و مجلس رسمي آن را تجديد فرمايد.

براي اين و براي جهات ديگر كه عمدة آ« نزول آيه:

«يا اَيُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنزِلَ اِليكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفعَلْ فَما بَلَغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللهُ يُعْصَمُكَ مِنَ النّاسِ» مائده/67 [اي رسول آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن و اگر چنين نكني رسالت او را تبليغ نكردهاي و خداوند تو را از مردم محفوظ ميدارد.]

و امتثال فرمان بسيار بسيار مؤكدي است كه در اين آيه است، در غدير خم، در حضور جماعتي كه بر حسب بعضي تواريخ از نود هزار نفر كمتر نبودند، فرمان خدا را ابلاغ و علي را به خلافت بلا فصل خود برگزيد چنانكه امامت ساير امامان را نيز ابلاغ فرمود.

طبق اعتقادات شيعه زمامداري ديني و سياسي امت اسلام بعد از پيغمبر شايسته چه كسي است؟
پرسش

طبق اعتقادات شيعه زمامداري ديني و سياسي امت اسلام بعد از پيغمبر شايسته چه كسي است؟

پاسخ

شيعه زمامداري ديني و سياسي را بعد از پيغمبر اعظم يك مقام الهي و منصب خليفة اللهي مي داند كه به امر خداوند متعال، پيغمبر كسي را كه شايسته باشد معرفي و منصوب مي نمايد و همانگونه كه پيغمبر رهبري ديني، روحاني، سياسي و انتظامي جامعه را عهده دار است امام كه قائم مقام پيامبر و جانشين او است نيز رهبر جامعه است با اين فرق كه بر پيغمبر وحي نازل مي شود و بي واسطة احدي از بشر دين و شريعت را از عالم غيب فرا مي گيرد و به امّت و جامعه مي رساند ولي امام آورنده شريعت و كتاب نيست و مقام نبوّت ندارد و از مجراي كتاب و سنّت و به واسطه پيغمبر رهبري اجتماع را انجام مي دهد.

معلوم است كه اين روش موافق با عدل و عقل و منطق و صواب بوده و از هر ترتيب ديگر براي اداره امور اجتماع بيشتر مورد اعتماد و اطمينان است؛ زيرا يقيناً كسي راكه پيغمبر از جانب خدا معرفي كند واجد همة شرايط رهبري و شايسته زعامت و امامت است چنانچه فيلسوف بزرگ و مفخر حكماي شرق و غرب شيخ الرئيس ابو علي سينا گفته است:

«وَ الاِ ستخلافُ بِالنَّصِّ أَصْوَبُ فَاِنَّ ذلِكَ لا يُؤَدّي الَي التّشَعُّبِ وَ التَّشاغُبِ وَ الْاِخْتِلافِ»

[يعني، تعيين جانشين و انتخاب خليفه به نص و نصب(كه مذهب شيعه است) صواب تر است، براي آنكه منجر به تفرقه و اختلاف و شرّ و فتنه نمي شود.]

زمامداري و رهبري، آن هم رهبري روحاني و ديني و سياسي كه عهده دار آن، سخن و كارش براي

همه حجت و ميزان و حاكم بر امور دين و دنياي مردم باشد، بسيار مقام با عظمت و حساسي است و مقامي از آن بالاتر نيست. اگر در اين انتخاب اندكي اشتباه رخ دهد، فسادهاي بزرگ از آن برخواهد خاست و نقض غرض از بعثت انبياء لازم مي آيد.

«امامت» در مكتب تشيّع چه جايگاه و مقامي دارد؟
پرسش

«امامت» در مكتب تشيّع چه جايگاه و مقامي دارد؟

پاسخ

مقام امامت در مكتب شيعه به گونه ديگر و به شكلي كاملاً مغاير با امامت در مكتب اهل تسنن است. در اين مكتب، مقام امامت يك مقام و منصب الهي است كه بايد متصدي و مسئول آن را خداوند مشخص سازد.

به عبارت ديگر همان طور كه مقام نبوت، يك مقام و منصب الهي است و بايد نبي و پيامبر را خداوند تعيين نمايد، و هرگز امكان ندارد فردي از طريق گزينش مردم به مقام نبوت برسد، همچنين مقام امامت يك مقام الهي است كه هرگز فردي از طريق انتخاب مردم و يا انتخاب اهل حل و عقد و شوري به مقام امامت نمي رسد.

هرگز مردم بسان حكومتهاي دموكراتيك برنامه اي ندارند كه فردي را براي پيامبري انتخاب كنند، و يا انتخاب نكنند، بلكه بحث از انتخاب و شوري و اتفاق آراء و اكثريت در اين مورد بي معني است. در اينجا مسأله شناخت و عدم شناخت ايمان و انكار، تصديق و تكذيب مطرح است.

اگر همه مردم جهان در يك انتخابات كاملاً آزاد «مسيلمه كذاب» را با اتفاق نظر براي نبوت برگزينند، و به پيامبر اسلام يك رأي هم ندهند، دموكرات ترين روشنفكر ليبرال اگر مؤمن واقعي باشد نبايد براي چنين گزينش و ردّي، پشيزي ارزش قائل شود.

عين اين مطلب در امام نيز حكمفرما است، امامت واقعيتي است در امام، همچنانكه نبوت حقيقي است در پيامبر، از اين جهت بايد رفت و نبي و امام را شناخت، گاهي مردم راه شناسائي موضوعي را در اختيار دارند والماس را از سنگهاي قيمتي مي شناسند و آن را از شيشه و الماس تقلبي و بلور

و الماس مصنوعي تشخيص مي دهند، ولي گاهي در مردم چنين تشخيصي وجود ندارد، بلكه بايد از طريق خدا به مردم معرفي گردد.

به عبارت روشنتر امامت و پيشوائي پس از پيامبر، همان انجام وظايف مقام رسالت است و امام، تمام وظايفي را كه رسول و پيامبر بر عهده دارد، بر عهده مي گيرد تنها تفاوتي كه رسول و امام دارند اين است كه پيامبر پايه گذار دين و طرف وحي الهي و داراي كتاب است، و امام منهاي اين جهت نسخه دوم پيامبر، مبين و بيانگر اصول و فروع، حافظ و نگهبان دين از تحريف، مرجع كليه امور ديني و دنيوي و تعقيب كننده تمام وظايف مقام نبوت به عنوان جانشين از پيامبر است.

در اين نظر و ديد كه وظايف امامت، ادامه رسالت و امام نسخه دوم پيامبر منهاي نزول وحي آسماني است، بايد اين دو شرط را نيز حتماً دارا باشد:

1_ اعلم امت و آگاهترين فرد نسبت به اصول و فروع اسلام بوده و علم خود را از افراد عادي نياموخته باشد، تا بتواند مبين اصول و فروع اسلام و برطرف كننده كليه نيازهاي علمي و معنوي امت گردد و امت با وجود او به كسي و مقامي نيازمند نشود.

به عبارت ديگر داشتن اطلاع و آگاهي وسيع تر نسبت به كليه معارف و اصول و فروع و احكام اسلام، براي امام لازم است، زيرا بدون يك چنين علم وسيع، نمي تواند خلأي را كه از رفتن پيامبر در جامعه اسلامي پديد مي آيد، پر كند.

2_ مصونيت از گناه و پيراستگي از خطا، زيرا بدون داشتن عصمت نمي تواند اعتماد مردم را به گفتار و رفتار خود جلب كند و الگوئي براي

مردم باشد.

همچنانكه بدون مقام عصمت نمي تواند در قلوب و ارواح نفوذ كند، از اين رو امام به خاطر دو جهت _ جلب اعتماد مردم و نفوذ در افكار و انديشه ها _ بايد از تمام لغزشهاي عمدي و سهوي مصون بوده باشد.

بنابراين وظيفه امام در اين مكتب، علاوه بر تأمين عدالت اجتماعي و تحكيم امنيت و گسترش اسلام و ديگر امور متشابه، دو موضوع زير مي باشد:

1_ بيان اصول و فروع اسلام و رفع هر نوع نيازمنديهاي علمي و فكري و سياسي جامعه اسلامي.

2_ حفظ دين از هر نوع تحريف، تا معارف و احكام دين بصورت دست نخورده به دست مردم برسد، و از اسلاف به اخلاف منتقل گردد و سوداگران و بازرگانان حديث و تاريخ، و دشمنان خارجي با حقايق دين بازي ننمايد.

نظريه دانشمندان شيعه در مورد مسأله خلافت پيامبر و امامت و حقيقت آن چيست؟
پرسش

نظريه دانشمندان شيعه در مورد مسأله خلافت پيامبر و امامت و حقيقت آن چيست؟

پاسخ

اين نظريه مي گويد: امامت يك نوع ولايت الهي است، كه از جانب خداوند به شخص امام داده مي شود. به تعبيري روشنتر؛ امامت به سان نبوت يك مقام انتصابي بوده و عهده دار آن از طرف خود خداوند تعيين مي گردد. بر اين اساس، امامت همان امتداد رسالت است جز اينكه پيامبر پايه گذار شريعت و طرف پيك آسماني است و امام مبيّن شريعت و حافظ و نگهبان او. امام، در تمام شئون جز مسئله نزول وحي، با پيامبر اكرم(ص) همگام مي باشد و تمام شرايطي كه براي پيامبر ضروري و لازم شناخته شده است (از قبيل علم به معارف و اصول اسلام و فروع و احكام آن و مصونيت از گناه و خطا و اشتباه) عيناً براي امام نيز لازم و ضروري است.

صاحبان اين نظريه معتقدند: درست است كه پيامبر اكرم(ص) آيين كاملي براي مردم آورد و كليات معارف و دين حق را در اختيار مردم نهاده، ولي پس از پيامبر اكرم(ص) فرد لايق و توانايي لازم است كه از آن كليات، احكام جزئي را استنباط نمايد، و چنين كاري بدون علم (يك علم سرشار موهبتي) امكان پذير نيست.

درست است كه در دوران پيامبر اكرم(ص) تمام احكام اسلام تشريع شده و به وسيلة پيك وحي به او بازگو شده است، اما بر اثر نبودن شرايط و يا وجود گرفتاريهاي روزافزون بيان يك رشته از احكام بر عهدة امام گذارده شده است و تصدّي چنين مقامي بدون يك علم مستند و وابسته به وحي الهي ممكن نيست. از اين نظر شيعيان اعتقاد دارند كه امام بايد به

تمام امور شريعت واقف و آگاه باشد. امّا چرا امام بايد معصوم باشد؟ آنان امام را معلّم و مربّي امت مي دانند، و تربيت قبل از هرچيزي جنبة عملي دارد و بايد بوسيلة عمل مربي انجام گردد، هرگاه مربي خود قانون شكن و مرزنشناس باشد چگونه مي تواند در افراد اثر مطلوب بگذارد؟ و بالأخره اين نظريه مي گويد: از آنجا كه شناختن چنين فردي با آن علم سرشار و موهبتي، با آن عصمت همه جانبه، براي امت ممكن نيست، و بايد امام از طريق انتصاب از جانب خدا تعيين شود.

آيا جانشيني ابوبكر در نماز در دوران بيماري پيامبر در آخر عمر حضرت، دليل فضيلت و لياقت ابوبكر براي خلافت پيامبر است؟
پرسش

آيا جانشيني ابوبكر در نماز در دوران بيماري پيامبر در آخر عمر حضرت، دليل فضيلت و لياقت ابوبكر براي خلافت پيامبر است؟

پاسخ

خير،اين استدلال از جهاتي مردود است:

1_ از نظر تاريخ بهيچ وجه ثابت نيست كه جانشيني ابوبكر در نماز، با اذن پيامبر بوده است و بعيد نيست كه وي از پيش خود و يا به اشارة برخي اين كار را انجام داده باشد. مؤيد اين امر آن است كه ابوبكر يك بار ديگر نيز بدون اذن پيامبر به جاي پيامبر ايستاده و پيشوايي در نماز را به عهده گرفته بود.

بخاري محدّث مشهور جهان تسنن، در صحيح خود نقل مي كند: روزي پيامبر به سوي قبيلة بني عمرو بن عوف رفته بود. وقت نماز فرا رسيد، ابوبكر(ص) به جاي پيامبر ايستاد، و امامت در نماز را به عهده گرفت. وقتي پيامبر به مسجد آمد و مشاهده كرد كه نماز شروع شده است، ناچار شد كه صفهاي جماعت را بشكافد، و در محراب بايستد و پيشوايي در نماز را به عهده بگيرد و ابوبكر عقبتر برود و در صف بعدي بايستد. (صحيح بخاري 2/25)

2_ بر فرض اينكه ابوبكر، به فرمان پيامبر گرامي(ص) در جايگاه او نماز خوانده باشد، بايد گفت كه پيشوايي در حالت نماز، هرگز گواه صلاحيت او براي تصدّي امر بسيار مهم و خطيري چون فرمانروايي و خلافت اسلامي نيست.

در پيشوايي براي نماز جز قرائت صحيح و آشنايي به احكام نماز، چيز ديگري معتبر نيست (و در نظر دانشمندان اهل تسنن حتي عدالت هم شرط نيست) ولي زعامت اسلامي شرايط سنگيني دارد كه هيچ كدام از آنها در پيشوايي براي نماز لازم شمرده نشده است، مانند:

احاطة

كامل به اصول و فروع شريعت؛

توان ادارة امور مسلمانان بر اساس احكام و حدود الهي؛

مصونيت از گناه و خطا و… .

لحن استدلال مي رساند كه استدلال كننده، منصب امامت را مقامي بس كوچك گرفته و از آن جز همان فرمانروايي معمولي، چيز ديگري اراده نكرده است. لذا مي گويد جايي كه پيامبر(ص) ابوبكر را براي امر ديني انتخاب كرده است لازم است كه ما به زعامت او، كه يك امر دنيوي است، راضي تر باشيم.

اين جمله، حاكي است كه گوينده از زعامت اسلامي، همان معني سطحي آن را گرفته است، كه در تمام فرمانروايان عادي جهان وجود دارد. در صورتي كه خليفة پيامبر علاوه بر حكومت ظاهري و ادارة امور كشور، مناصب و مقامات معنوي ديگري دارد كه در فرمانروايان معمولي وجود ندارد.

3_ چنانچه پيشوايي ابوبكر براي نماز، به فرمان پيامبر صورت گرفته بود، پس چرا پيامبر(ص) با آن ضعف و تب درحاليكه يك دست بر دوش علي(ع)، و دست ديگر بر شانة «فضل بن عباس» نهاده بود، وارد مسجد شد و در كنار ابوبكر ايستاد، و شروع به نماز كرد؟ زيرا يك چنين عمل با تعيين ابوبكر براي پيشوايي در نماز سازگار نيست.

گرچه دانشمندان اهل تسنن شركت پيامبر را در نماز، از اين راه توجيه مي كنند، كه ابوبكر به پيامبر و مردم نيز به ابوبكر اقتدا كردند و به همين وضع نماز خوانده شد. (صحيح بخاري 2/22)

ناگفته پيداست كه اين توجيه، بسيار دور از تصوّر و قبول است، زيرا هرگاه جريان از اين قرار بود چه لزومي داشت كه پيامبر با آن ضعف و تب در حاليكه دستهاي خود را بر شانة عموزادگان خود بگذارد، به مسجد

بيايد و به نماز بايستد؟ بلكه تجزيه و تحليل صحيح ماجرا اين است كه پيامبر(ص) با اين عمل خود مي خواست امامت ابوبكر را بشكند و پيشوايي در نماز را خود بر عهده بگيرد.

4. از برخي از روايات استفاده مي شود كه امامت ابوبكر، براي نماز بيش از يك بار بوده است و توجيه همة آنها از طريق اجازة پيامبر بسيار پيچيده و مشكل است، زيرا پيامبر گرامي(ص) از آغاز بيماري خود پرچمي براي اسامة بن زيد بست و به همه دستور داد، كه براي نبرد با روميان مدينه را ترك گويند و به قدري نيز در رفتن اين گروه اصرار داشت كه كراراً فرمود: «جهّزوا جيش اسامة» [سپاه اسامه را مجهز و آماده سازيد] همچنين افرادي را كه از شركت در سپاه اسامه امتناع مي ورزيدند، لعن كرد و دوري از رحمت خدا را براي آنان طلبيد. (شرح نهج البلاغه حديدي 6/52) با اين وضع چگونه پيامبر مي تواند به ابوبكر اجازه دهد كه چند روزي پيشوايي در نماز را بر عهده بگيرد؟!

5. مورخان و محدّثان پذيرفته اند كه در همان لحظه أي كه ابوبكر مي خواست پيشوايي در نماز را بر عهده بگيرد پيامبر به عايشه دختر ابوبكر فرموده است: «فانّكنّ صواحب يوسف» [شما مانند زنان مصر هستيد كه دور يوسف را گرفته بودند.]

اكنون بايد ديد مفاد اين جمله چيست؟ و هدف پيامبر از آن چه بوده است؟!

اين جمله حاكي است كه عايشه همزمان با توبيخ پيامبر، دچار خيانت شده بود، همانطور كه زنان مصر دچار خيانت شده و لااقل زليخا را براي خيانت به عزيز، تشويق مي كردند. خيانتي كه در اين مورد مي توان تصوّر نمود جز اين نيست كه

عايشه بدون اذن پيامبر به پدر پيغام داده بود كه در جايگاه پيامبر نماز بگزارد.

دانشمندان اهل تسنن جملة پيامبر را طور ديگر تفسير مي كنند. آنان مي گويند: پيامبر اصرار داشت كه ابوبكر در جاي پيامبر نماز بگذارد، ولي عايشه به اين كار راضي نبود زيرا مي گفت مردم اين كار را به فال بد مي گيرند و امامت ابوبكر را براي نماز گواه بر مرگ پيامبر گرفته و او را حامل مرگ پيامبر مي خوانند. آيا اين تفسير، با عمل پيامبر (حضور در مسجد و به دست گرفتن امامت نماز) سازگار است؟!

براي بحث با برادران و خواهران اهل سنت درخصوص اصل امامت چه دلايل محكمي را ارايه كنيم ؟
پرسش

براي بحث با برادران و خواهران اهل سنت درخصوص اصل امامت چه دلايل محكمي را ارايه كنيم ؟

پاسخ

بحث كردن با برادران و خواهران اهل تسنن راه هاي متعددي دارد و دلايل محكم بسياري در اين زمينه هست ليكن استفاده از آنها بيش از هر چيز وابسته به تفطن و تسلط علمي كسي است كه به گفت وگو مي پردازد همچنين آشنايي كافي نسبت به خصوصيات فكري و روحي مخاطب بسيار لازم است . براهين موجود را مي توان به سه دسته كلي تقسيم نمود : 1 ) براهين عقلي . 2 ) دلايل قرآني . 3 ) روايات پيامبر اكرم ص . طبيعي است گستردگي هر يك از اين سري استدلالات مطالعه كتاب هاي متعددي را مي طلبد و دراين مختصرامكان بحث ازآنها نيست. ليكن اختصارا به دو برهان اشاره مي گردد : 1- از ديدگاه قرآن : الف ) از نظر قرآن حتما رهبري و امامت امت بايد به دست معصوم ودور از هر گونه كژي باشد.اين نكته به تعابيرمختلفي دركتاب الهي بيان گرديده است. از جمله هنگامي كه ابراهيم ( ع ) به امامت رسيد : ( ( اني جاعلك للناس اماما ) ) وآن منصب الهي را براي فرزندانش درخواست نمود : ( ( قال ومن ذريتي ) ) پاسخ آمد : ( ( قال لاينال عهدي الظالمين عهدمن به ستمكاران نمي رسد .) ) آيه فوق نشان مي دهد كه امامت منصبي است الهي نه به انتخاب افرادو به كساني كه از هر ظلمي با مفهوم وسيع قرآني آن پاك و مبرا باشند اعطا مي شود .ب ) مهمتر از

آن آيه شريفه ( ( اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم ) ) است كه با اندك تاملي روشن مي شود كه فقطامام معصوم راواجب الاطاعه دانسته است ( البته اين منافي ولايت فقيه در زمان غيبت نيست ×زيراولايت فقيه نيابت ازامام معصوم (ع) است ) وجه استدلال بر اين آيه آن است كه خداوند اطاعت احكام و دستورات خود را در آغاز آيه واجب نموده است و در پايان آيه اطاعت اولي الامر را واجب شمرده است . اكنون اگر اولي الامر فرد غير معصوم باشد و در موردي خلاف حكم الهي دستور دهد در آيه تناقض رخ مي دهد زيرا : 1 ) اگر بگوييم قسمت پاياني آيه اطلاق دارد به طوريكه دراين صورت هم بايد اولي الامر را اطاعت نمود با صدر آيه تناقض دارد زيرا حكمش خلاف حكم خداست و اطاعت خدا در آغاز آيه واجب شمرده شده است . 2 ) اگر بگوييم دراين صورت به حكم اول آيه نبايداو را اطاعت كرد قسمت اول آيه خلاف قسمت آخرآن حكم مي كندوآن را نقض مي نمايد.اصطلاحا اين را تناقض صدر و ذيل مي گويند و تناقض در قرآن -كه كلام خداوند است - محال است و موجب سقوط آن از اعتباراست درحالي كه با امامت امام معصوم 7اين اشكال از ريشه برطرف مي شود. زيرا چنين اموري از معصوم محال است . بنابراين روشن مي شود كه غير از اطاعت امام معصوم در آيه منظور ديگري نيست . خصوصا كه اولي الامر را در كنار پيامبرآورده واين نشان مي دهد بايد خصوصياتي حتي الامكان مشابه داشته باشد

.3 ) آيه ابلاغ : ( ( يا ايها النبي بلغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلغت رسالته ) ) و به دنبال آن آيه اكمال دين كه در خصوص ولايت اميرالمومنين است و جزييات آن در روايات متواتره بيان گرديده است . 2- از ديدگاه عقلي نيز بايد توجه داشت كه : 1- لزوم رهبري در جامعه امري ضروري و انكار ناپذير است . 2- رهبري درجامعه اسلامي بايد براساس احكام و قوانين الهي باشد .3-احكام الهي و اجراي آن توسط كسي ممكن است كه صد در صد به زواياي آن احكام آگاه و نسبت به آنها متعهد باشد .به عبارت ديگراگر پيامبرنيست ازشرايط واوصاف نزديك ترين فردبه آن حضرت باشد و به شهادت تاريخ و گواهي خلفاهيچ كس در اين جهات قابل مقايسه به امامان معصوم : نبوده است. حتي خلفا در موارد بسياري احساس نياز به ايمه : مي كردند .3- از ديدگاه روايي نيز روايات بي شماري از پيامبر اكرم 6 در كتاب هاي شيعه و سني به تواتر نقل گرديده كه به صراحت امامت و ولايت اهل بيت : را ثابت مي نمايد مانند : 1 ) روايات مربوط به حادثه غدير 2 ) روايات ليله الانذار .3 ) احاديث سفينه . 4 ) احاديث ثقلين و ... البته بايد بدانيد كه اين مقدار آگاهي هرگز كافي نيست ونيازمند مطالعات جدي است . ضمنا لازم است با كساني بحث نماييد كه اطمينان به حقيقت جويي آنان داشته باشيد و در صورت برخورد با برخي از شبهات ما را در جريان بگذاريد .براي آگاهي بيشتر به منابع

زير مراجعه فرماييد : ( ( امامت و رهبري ) ) استاد مطهري ( ( رهبري امام علي 7 در قرآن ) ) ( ترجمه المراجعات ) ( ( آن گاه هدايت شدم ) ) تيجاني سماوي ( ( بررسي مسايل كلي امامت ) ) ابراهيم اميني ( ( شيعه و تهمتهاي ناروا ) ) محمد جواد شري ;

محور اساسى مذهب تشيّع چيست؟
پرسش

محور اساسى مذهب تشيّع چيست؟

پاسخ

مذهب تشيّع بر اين اساس مبتنى است كه امام را همانند پيامبر، خداوند بايد معّين كند و همانگونه كه انسان ها نمى توانند كسى را به رسالت تعيين كنند، امام و رهبر را مردم نمى توانند تعيين نمايند; زيرا امامت تنها حكومت و سلطنت بر مردم نيست، بلكه رهبرى و زعامت بر مردم و راهنمايى آنان در تمام شؤون زندگى مادى و معنوى است و روشن است كه متصدّى اين مقام مى گردد، اولا علوم پيامبر نزد ولى بوده و از انسان هاى معمولى برتر و بالاتر و آشنا به تمام آنچه سعادت مردم بدان بستگى دارد، باشد و ثانياً مانند خود پيامبر، معصوم و خالى از اشتباه و خطا باشد، كه در ميان تمامى ياران پيامبر كسى جز على بن ابى طالب ((عليه السلام)) داراى اين شرايط نبوده است.

گذشته از اين ها پيامر خود در موقعيتهاى مختلف به جانشينى بلافصل على((عليه السلام))تصريح نموده است، كه از بارزترين آن ها صحنه غدير خم است. دانشمندان منصف اهل تسنن اعتراف دارند كه پيامبر اسلام در بازگشت از حجّة الوداع، جمعيت را متوقف ساخت و على((عليه السلام)) را روى دست بلند كرد و فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه; هركس من مولا و رهبر وى مى باشم، على هم مولا و رهبر اوست».

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1326_

فرق خلافت و امامت از نظر شيعه و اهل سنت چيست؟
پاسخ

خلافت به معنى جانشينى پيامبر و امامت به معنى پيشوايى بر مسلمانها است. شيعه و اهل سنت در مسأله خلافت با يكديگر اختلاف دارند، به طورى كه اختلاف اساسى شيعه و اهل سنت در همين مسأله است. شيعه بر اساس آيات و تصريحات رسول خدا((صلى الله عليه وآله)) معتقد

است كه امامت و جانشينى رسول الله((صلى الله عليه وآله)) مسأله اى است كه بايد از ناحيه ى خداوند مشخص شود; بر همين اساس شيعه عقيده دارد كه پس از پيامبرگرامى اسلام((صلى الله عليه وآله)) خداوند حضرت على((عليه السلام)) را به جانشينى آن حضرت و رهبرى مردم معين كرده است. در مقابل، اهل سنت عقيده دارند كه خود مردم. مى توانند امام را معين كنند.

ديگر اينكه به نظر شيعه امام بايد معصوم از گناه واشتباه باشد; امّا اهل سنّت عصمت را شرط نمى دانند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1541_

در دعوت رسول اكرم((صلى الله عليه وآله)) براى جانشينى اگر عموى ايشان ابو لهب اجابت مى كرد آيا او وصى رسول الله مى شد؟
پرسش

در دعوت رسول اكرم((صلى الله عليه وآله)) براى جانشينى اگر عموى ايشان ابو لهب اجابت مى كرد آيا او وصى رسول الله مى شد؟

پاسخ

در آنجا كه پيامبر عظيم الشأن((صلى الله عليه وآله)) فرمودند: اوّلين فردى كه به من ايمان آورد وصيى و جانشين من خواهد بود.

شكّى نيست كه اگر چنين توفيقى نصيب ابو لهب و.. مى شد نشانه اين بود كه خداوند به او توفيق داده كه به اين مقام نايل شود. و پيامبر((صلى الله عليه وآله)) به وعده اش وفا مى كرد لكن از آنجا كه خداوند مقام خلافت و وصايت را خاص معصوم قرار داده است، امثال ابو لهب توفيق چنين بهره اى را پيدا نمى كنند. و آنهم به علت ظلمى و خسارتى را كه در زندگى مرتكب شدند، زيرا خداوند مى فرمايد شما نمى توانيد از اولياء خدا باشيد زيرا اولياى خدا علامت دارند و علامت اولياى خدا اين است كه تمناى مرگ دارند، ولى شما هرگز نمى توانيد تمناى مرگ داشته باشيد زيرا تمام وجود شما آلوده به گناه است و مى دانيد كه پيشاپيش آتش را فرستاده ايد(1) و در آن جهان آتش در انتظار شماست - بنابراين ابو لهب اگر اجابت مى كند دعوت پيامبر اسلام را كه ديگر ابو لهب نمى شد. بلكه چون ابو لهب شد هرگز نمى تواند اجابت كند دعوت رسول گرامى را. اينجاست كه على((عليه السلام))است كه دعوت مى كند زيرا او در نور پرورش پيدا كرده و يك چشم به هم زدن در زندگيش مرتكب گناهى نشده است.

پس از گذشت چهارده قرن چه لزومى دارد درباره مسأله اختلاف برانگيز خلافت بعد از پيامبر را پيش كشيد؟
پرسش

پس از گذشت چهارده قرن چه لزومى دارد درباره مسأله اختلاف برانگيز خلافت بعد از پيامبر را پيش كشيد؟

پاسخ

اصل مسأله اخلافت به عنوان يك اصل اعتقادى اسلامى اكنون نيز زنده و پايدار است; زيرا اسلام دينى جاويدان است و اصول آن هم پاينده و جاويد مى باشد; از جمله اصولى كه داراى اهمّيت بسيارى است، اصل ولايت است و رابطه تنگاتنگ اصل ولايت با اسلام مسأله اى است كه هم قرآن و هم سنت بر آن دلالت روشن دارند.

بنابراين، همانگونه كه گذشت قرنها اسلام را كهنه نمى كند و تعاليم اسلام همچنان با گذشت زمان زنده و حيات بخش است، اصل ولايت هم كه از مهمترين اصول اسلامى است. بايد همواره مورد توجّه باشد.

امّا اين كه طرح اين مسأله ممكن است در شرايط كنونى با وحدت ميان تشيع تسنن منافات داشته باشد، بايد گفت كه طرح اين مسائل چنانچه براساس انصاف و تفاهم و دوستى باشد، هيچگاه باعث از بين رفتن وحدت نيست. آنچه به وحدت زيان مى رساند، كينه توزى و اختلاف است و بحث علمى براساس انصاف تفاهم هيچگاه باعث اختلاف نمى شود.

اينكه گفته مي شود امام منصوب از طرف خداست به چه معناست و چرا مردم نبايد خودشان امامشان را انتخاب كنند آن طور كه اهل سنت قادرند؟ و در اين باره كتابي براي مطالعه معرفي فرماييد.
پرسش

اينكه گفته مي شود امام منصوب از طرف خداست به چه معناست و چرا مردم نبايد خودشان امامشان را انتخاب كنند آن طور كه اهل سنت قادرند؟ و در اين باره كتابي براي مطالعه معرفي فرماييد.

پاسخ

مكتب اماميه معتقد است كه انتخاب امام و پيشواي بر حق، از عهده مردم ساخته نيست. امام خليفه مردم نيست، بلكه خليفه خدا و رسولrاست. وبايد از جانب خدا و پيامبر( معين شود. علماء امت هر چه صالح و باتقوي باشند، از خطا مصون و معصوم نيستند. و تباه شدن يا تغيير يافتن برخي از معارف و قوانين ديني از ناحيه آنان، اگر چه غير عمدي باشد، محال نيست. بهترين شاهد اين مطلب، وجود مذاهب گوناگون و اختلافي است، كه در اسلام بوجود آمده است. بنابراين اعتقاد شيعه چنين است كه هرگز متصور نيست كه خداوند مسأله سرپرستي امت را پس از رسول مكرّم اسلام( ، مورد عنايت و توجه قرار نداده باشد؛ و دستور و فرماني در اين خصوص، به پيامبر( الهام نكرده باشد.

روش پيامبر( در زمان حياتش، چنين بود كه به مجرد نفوذ اسلام در جايي، در اولين فرصت، والي و عاملي برآنجا نصب مي كرد. و نيز هرگاه از مدينه خارج مي گشت، براي خود جانشيني قرار مي داد. و اگر لشكري به سوي جهاد اعزام مي كرد، گاهي تا چند فرمانده، به ترتيب نصب مي نمود. با اين حال، آيا مي تواند نسبت به مسأله جانشيني پس از خود، بي تفاوت باشد؟ و امت را رها كند تا خود تصميم بگيرند؟ و دين خدا را بدست مردم بسپارند، تا هر گونه دخل و تصرفي در آن بنمايند؟! حتي

اگر تعيين زمامدار جامعه اسلامي پس از رسول خدا r به مردم واگذار شده باشد، بايد از پيامبر(، بيانات و دستوراتي در اين خصوص رسيده باشد. و حال آنكه از چنين بيان نبوي و دستور ديني خبري نيست.(1)

از خصوصيات امام اينست كه بايد معصوم باشد، يعني بايد هم از خطا و نسيان، و هم از گناه و عصيان، مصون باشد. و اين مقام، يك صفت روحي و دروني است، كه مردم عادي قادر به تشخيص آن نيستند. تنها فردي مي تواند چنين خصوصيتي را در مورد معصوم درك كند، كه متكي به علم وحي الهي باشد، و او پيامبر خداست. همچنين امام بايد به تمام احكام و معارف ديني، احاطه و معرفت كامل داشته باشد. تشخيص چنين مقام و مرتبتي، از لحاظ علمي نيز از عهده مردم خارج است. بلكه شناخت دقيق آن با كسي است، كه خود واجد اين علم و دانش سرشار باشد. لذا باز هم تشخيص آن، با خدا و رسول اوست. بنابراين دو موضوع علم و عصمت ايجاب مي كند، كه امام از جانب خدا انتخاب گردد. و پيامبر هم وي را به مردم معرفي كند. و بحث امامت و جانشيني پيامبر( از ابتدا در مورد شخص اميرالمؤمنين علي( مطرح مي گردد. چنانچه براي علي( چنين مقامي به ثبوت برسد، براي ساير ائمه( نيز، به فرمايش و سخن امام قبلي تمسك مي شود.

براي اثبات خلافت و امامت اميرالمؤمنين علي( ادله نقلي و عقلي و قرآني فراواني وجود دارد. از جمله آيات قرآن، اين آيه است كه مي فرمايد : "اِنَما وَليَّكمُ الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يُقيمون الصّلوة و

يؤتون الزكوة و هم راكعون." (2) (ولي امر و صاحب اختيار شما فقط خدا و رسولش، و مؤمنان هستند كه نماز مي خوانند، و در حال ركوع صدقه و زكات مي دهند.) با توجه به ماجرايي كه در اين باره در تاريخ ثبت گرديده، مفسرين شيعي و سني اتفاق نظر دارند، كه اين آيه در شأن علي( نازل شده است. و نيز مي فرمايد : "يا ايها الرسول بلغ ما اُنزل اليك مِن ربك ..."، (اي رسول ما، آنچه را از ناحيه پروردگار بسوي تو نازل شده، به مردم برسان. و اگر چنين نكني، رسالت او را انجام نداده اي... .) حكمي كه خداوند انتظار داردكه پيامبر ( به مردم ابلاغ كند، آن چنان مهم است كه مي فرمايد، اگر اين حكم را به مردم نرساني، گويي كل رسالت خود را تبليغ نكرده اي. اين آيه نيز به تأييد شيعه و سني، در غدير خم، در جريان حجة الوداع، در سال دهم هجري، بر پيامبر( نازل گشت؛ و در خصوص ولايت علي( است. چنانكه مالكي كه از معتبرترين علماي اهل تسنن است، در كتاب فصول المهمه خود ذكر كرده، كه بعد از نزول آيه فوق، رسول اكرم(امامت و خلافت علي( را ابلاغ فرمود. (4)

مطلب ديگر در پاسخ به سؤال شما، اينست كه همانها كه بعد از پيامبرr با ولايت اميرالمؤمنين( مخالفت كردند، و خلافت را غضب نمودند، بدون اينكه عموم مردم و حتي اهل بيت پيامبر( را كه از همه به او نزديكتر بودند، و شايستگي بيشتري در رأي و نظر داشتند، در جريان بگذارند، كار را يكسره كردند. در مورد خلافت خليفه دوم هم كار به

مردم واگذار نشد، بلكه خليفه اول به خلافت دومي وصيت كرد. و خليفه سوم را نيز، خليفه دوم، با يك شوراي شش نفره، كه خودش اعضا و آئين نامه آن را تعيين و تنظيم كرده بود، روي كار آورد.(5) پس مشاهده مي گردد كه در موضع خلافت، خلفاي اهل تسنن نه توصية خدا و رسول را در پيش گرفتند، و نه رأي مردم را؛ بلكه به گونه اي مبتكرانه!! و مستبدّانه، خلافت را تحميل كردند.

كتاب هاي "بررسي مسائل كلي امامت"، نوشته ابراهيم اميني، "رهبري امام علي از ديدگاه قرآن و پيامبر"، ترجمه محمدجعفر امامي، و "شيعه در اسلام" علامه طباطبايي، جهت مطالعه پيشنهاد مي گردد.

منابع و مآخذ:

1.شيعه در اسلام، علامه طباطبايي

2.سوره مباركة مائده/ آيه 55

3.سوره مباركة مائده/ آيه 72

4.شيعه در اسلام

5.همان

اهل بيت از نظر شيعه و سني چه كساني هستند و آيا زنان حضرت رسول خدا باتوجه به آيه تطهير جزء اهل بيت مح
پرسش

اهل بيت از نظر شيعه و سني چه كساني هستند و آيا زنان حضرت رسول خدا باتوجه به آيه تطهير جزء اهل بيت مح

پاسخ

گرچه آيه ئ تطهير ((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم

تطهيراش; خداوند اراده كرده است كه ناپاكي و پليدي را از شما (اهل بيت پيامبر) دور

كند و شما را از هر نظر پاك سازد)). در لابلاي آيات مربوط به همسران پيامبر(ص)

آمده است ولي لحن اين آيه با آيات قبل و بعد تفاوت دارد و نشان مي دهد كه هدف

ديگري را دنبال مي كند. چرا كه آيات قبل و بعد همه با ضماير جمع مونث است

ولي اين آيه مورد بحث با ضمائر جمع مذكر آمده است!

در آغاز اين آيه همسران پيامبر(ص) را مخاطب ساخته و به آنها دستور مي دهد

كه در خانه هاي خود بمانند و همانند رسوم جاهليت نخستين درميان مردم ظاهر

نشوند و موازين عفت را رعايت كنند، نماز را برپا دارند و زكات را پرداخت كنند و

خدا و رسولش را اطاعت نمايند (و قرن في بيوتكن و لاتبرجن تبرج الجاهلي

و اطعن الله و رسوله) تمام شش ضميري كه در

و آتين الزكا

الاولي و اقمن الصلو

اين بخش از آيه آمده است همه به صورت جمع مونث است. (دقت كنيد).

سپس لحن آيه طور ديگري مي شود و مي فرمايد: خداوند ((تنها)) مي خواهد

پليدي و گناه را از شما اهل بيت دور سازد و شما را كاملاش پاك كند)) (انما يريد الله

ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراش).

در اين بخش از آيه دو ضمير جمع به كار رفته است كه هر دو به صورت جمع

مذكر آمده است درست است. كه صدر و ذيل يك آيه معمولاش يك مطلب

را دنبال

مي كند ولي اين سخن در جايي است كه قرينه اي بر خلاف آن وجود نداشته باشد،

بنابر اين كساني كه اين قسمت از آيه را نيز ناظر به همسران پيامبر دانسته اند سخني

بر خلاف ظاهر آيه و قرينه ئ موجود در آن; يعني تفاوت ضميرها گفته اند.

از اين گذشته در مورد اين آيه دسترسي به روايات متعددي داريم كه علماي

بزرگ اسلام اعم از اهل تسنن و شيعه آن را از شخص پيامبر اكرم(ص) نقل كرده اند و

در معروفترين منابع فريقين كه مورد قبول آنها است اين روايات به وفور و كثرت

آمده است.

اين روايات همگي حاكي از آن است كه مخاطب در اين آيه، پيامبر اسلام (ص)

و علي و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) مي باشند (نه همسران پيامبر) كه

بعداش به طور مشروح خواهد آمد.

تعبير به انما كه معمولاش براي حصراست و در فارسي امروز به جاي آن فقط يا

تنها گفته مي شود دليل بر اين است كه موهبتي كه در اين آيه آمده ويژه ئ خاندان

پيامبر(ص) است و شامل ديگران نمي شود.

جمعي از مفسران اهل سنت، اهل بيت را به معني همسران پيامبر(ص)

دانسته اند ولي همان گونه كه گفتيم تغيير سياق آيه و تبديل ضميرهاي جمع مونث

در ماقبل و ما بعد اين آيه به جمع مذكر دليل روشني بر اين است كه اين جمله

محتواي جداگانه دارد و منظور از آن چيز ديگري است. مگر نه اين است كه خداوند

حكيم است و قرآن در حد اعلاي فصاحت و بلاغت و همه تغييرات آن، روي

حساب است.

گروهي ديگر از مفسران آن را مخصوص به پيامبر و علي و فاطمه و حسن و

حسين(عليهم السلام) دانسته اند. و روايات فراواني كه در منابع اهل سنت و شيعه

وارد شده و در ذيل

به بخشي از آنها اشاره مي كنيم گواه بر اين معني است.

و شايد به دليل وجود همين روايات است كه حتي كساني كه آيه را مخصوص

به اين بزرگواران ندانسته اند، معني وسيعي براي آن قائل شده اند. كه هم اين

بزرگواران را شامل مي شود و هم همسران پيامبر(ص) را، و اين تفسير سومي است

و در آيه است.

اما رواياتي كه دليل اختصاص آيه به پيامبر و علي (ع) و بانوي اسلام فاطمه ئ

زهرا(س) و دو فرزندشان حسن و حسين (عليهما السلام) مي باشد، همان گونه كه

اشاره شد بسيار زياد است.

از جمله هيجده روايت تنها در تفسير الدر المنثور نقل شده است كه پنج روايت

از ام سلمه، سه روايت از ابو سعيد خدري، يك روايت از عايشه يك روايت از

بن

انس، دو روايت از ابن عباس، دو روايت از ابي الحمرا ، يك روايت از وائل

اسقع، يك روايت از سعد، يك روايت از ضحاك بن مزاحم، يك روايت از زيد بن

ارقم است.

مرحوم علامه طباطبايي در تفسير الميزان رواياتي را كه در اين باره وارد شده

بيش از هفتاد روايت مي شمرد و مي فرمايد: آنچه از طريق اهل سنت، در اين زمينه

نقل شده بيش از آن است كه از طرق شيعه وارد شده است! و راويان ديگري را غير

از افرادي كه در بالا نام برديم نيز بر آنها مي افزايد (رواياتي كه روايت آنها در غير

تفسير الدر المنثور آمده است.)

بعضي نيز تعداد روايات و كتبي را كه اين روايات در آنها نقل شده بالغ بر صدها

ذكر كرده اند و بعيد نيست چنين باشد.

در اينجا تنها قسمتي از آن روايات را با ذكر منابع آنها مي آوريم تا روشن شود،

نزلت في النبي(ص) و علي و

آنچه واحدي در اسباب النزول مي گويد: ان الاي

لايشاركهم

فيها غيرهم; اين آيه در

و الحسنين(عليهماالسلام) خاص

فاطم

خصوص پيامبر اكرم(ص) و علي و فاطمه و حسنين (عليهم السلام) نازل شده و

كس ديگري در آن با آنها مشاركت ندارند، يك واقعيت است.

اين احاديث را مي توان در چهار بخش خلاصه كرد.

1 ؤ رواياتي كه از بعضي از همسران پيامبر(ص) نقل شده وبا صراحت مي گويد:

هنگامي كه پيامبر (ص) سخن از اين آيه شريفه مي گفت، از حضرتش سوئال كرديم

كه آيا ما هم جز اين آيه هستيم؟ فرمود: شما خوبيد اما مشمول اين آيه نيستيد!

از جمله ثعلبي در تفسير خود از ام سلمه همسر گرامي پيامبر(ص) نقل مي كند

كه پيامبر(ص) در خانه ئ خود بود كه فاطمه(س) غذايي نزد آن حضرت آورد،

پيامبر(ص) فرمود: ((همسر و دو فرزندت حسن و حسين(ع) را صدا كن))، آنها

آمدند، سپس غذا خوردند بعد پيامبر(ص) عبايي برآن ها افكند و گفت: اللهم!

هولا اهل بيتي و عترتي فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيراش; خداوندا اينها

اهل بيت من و عترت منند، پليدي را از آنها دور كن، و از هر گونه آلودگي پاكشان

گردان.)) و در اينجا بود كه آيه ((انما يريد الله....)) نازل شده... من گفتم اي رسول خدا:

آيا من هم با شما هستم؟ فرمود: ((انك الي خير; تو بر نيكي هستي)) (اما در زمره ئ اين

گروه نيستي).

و نيز ثعلبي از علماي معروف اهل سنت كه در اواخر قرن چهارم و اوائل قرن

پنجم مي زيسته و تفسير كبير او معروف است از عايشه، همسر پيامبر(ص) چنين

نقل مي كند:

هنگامي كه از او درباره ئ جنگ جمل و دخالتش در آن جنگ ويرانگر سوئال

كردند (با تاسف) گفت: اين يك تقدير الهي بود! و هنگامي كه درباره ئ علي(ع) سوئال

كردند، چنين گفت:

آيا از من درباره ئ كسي سوئال مي كني كه محبوب ترين

مردم نزد پيامبر(ص) بود و

از كسي مي پرسي كه همسر محبوب ترين مردم نزد رسول خدا(ص) بود، من با

چشم خود ديدم علي و فاطمه و حسن و حسين(ع) را كه پيامبر(ص) آنها را در زير

پارچه اي جمع كرده بود و فرمود: خداوندا! اينها خاندان منند و حاميان من، رجس

و پليدي را از آنها ببر و از آلودگي ها پاكشان فرما، من گفتم اي رسول خدا آيا من نيز از

آنها هستم فرمود: دور باش تو بر خير و نيكي هستي (اما جز اين جمع نيستي)... .

اين گونه احاديث با صراحت مي گويد كه همسران پيامبر جز اهل بيت در اين

آيه نبودند.

2 ؤ داستان حديث كسا در روايات فوق العاده فراواني با تعبيرات مختلف ودر

كتب زيادي مثل مسلم در صحيح، از قول عايشه و همچنين حاكم در مستدرك و

بيهقي در سنن و ابن جرير در تفسيرش و سيوطي در الدر المنثور آورده است.

نكته ئ ديگر اين كه فخر رازي بمناسبتي در ذيل آيه مباهله (آيه 61 سوره آل

عمران) بعد از نقل اين حديث (حديث كسا ) مي افزايد: ((بدان كه اين روايت

همچون روايتي است كه صحتش مورد اتفاق در ميان علماي تفسير وحديث است.

وامام احمد حنبل در مسند خود، اين حديث را از طرق مختلف آورده است.

3 ؤ در بخش ديگري از روايت كه آن نيز متعدد و فراوان است مي خوانيم كه

بعد از نزول آيه ئ تطهير پيامبر(ص) تا چندين ماه (كه بعضي شش ماه و بعضي نه ماه

است) هنگامي كه براي نماز صبح از كنار خانه ئ فاطمه(ص) مي گذشت صدا مي زد:

! يا اهل البيت! انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و

الصلو

يطهركم تطهيراش)). اين حديث در كتب شواهد التنزيل با راويان مختلف نقل شده

است و پيداست

كه تكرار اين سخن از ناحيه پيامبر(ص) در آن مدت طولاني يك

مساله حساب شده بوده است. او مي خواسته به وضوح و با تاكيد پي در پي روشن

سازد منظوراز اهل بيت تنها اهل اين خانه اند تا در آينده ترديدي براي كسي باقي

نماند. وجاي تعجب و حيرت است كه با اين همه تاكيد وتكرار باز مساله براي

بعضي ها نامفهوم مانده است.

4 ؤ روايات زيادي كه از ابوسعيد خدري صحابه معروف نقل شده و اشاره به

آيه تطهير كرده، با صراحت مي گويد: اين آيه درباره رسول خدا و علي و فاطمه و

حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است.

كوتاه سخن اينكه رواياتي كه درباره ئ آيه ئ تطهير و اختصاص آنها به پيامبر(ص) و

علي و فاطمه و حسن و حسين كه در منابع معروف اسلامي آمده اگر بخواهيم

احصا كنيم از هزار هم مي گذرد.

آيا اين حديث (كه همه مردم بعد از رسول خدا مرتد شدند به جز سه نفر) صحت دارد؟
پرسش

آيا اين حديث (كه همه مردم بعد از رسول خدا مرتد شدند به جز سه نفر) صحت دارد؟

پاسخ

آنچه در توجيه اين روايت صرف نظر از بحث در سند اين روايت به نظر مي رسد اين است كه ارتداد در اين روايت بهمعني ارتداد اصطلاحي كه موجب كفر و خروج از اسلام و اجراي حد قتل است نمي باشد.

ارتداد در اين روايت به معني شكستن عهد ولايت اميرالمؤمنين(ع) و نوعي رجوع از خط مشي پيامبر اكرم ورعايت نكردن وصيت هاي حضرتش و يا تسليم محض نبودن در برابر اميرالمؤمنين و دفاع از ولايت آن حضرتمي باشد، (نتايج الأفكار 1/196 سيد محمدرضا گلپايگاني).

بعد از وفات پيامبر گرامي اسلام عده اي از مردم ولايت اميرالمؤمنين را انكار كردند و خلافت ابي بكر را پذيرفتند.بسياري از آنان هم به علل مختلف بي تفاوت و ساكت بودند و عملاً خلافت خليفه اول را تأييد كردند. عده كمي هم كهولايت حضرت را قبول داشتند سست عنصر بودند و تسليم محض در برابر حضرت نبودند و به نحوي در برابر ولايتو تسليم بودن در برابر حضرتش دچار مشكل بودند.

در روايتي آمده است چهل نفر با اميرالمؤمنين(ع) بيعت كردند حضرت به جهت امتحان آنان فرمود فردا در حاليكه سرهايتان را تراشيده ايد پيش من حاضر شويد هيچكس از آنان به جز سلمان و مقداد و ابي ذر نيامدند وعمار همبعد از ظهر پيش حضرت مي آيد، (بحار 28/358).

مؤيد اين روايت كه همه مرتد مي شوند مگر سه نفر و توجيهي كه براي روايت شد روايتي است كه در كافي آمدهاست: امام صادق(ع) در ضمن حديثي كه راوي از كمي مؤمنان با حضرت صحبت مي كند مي فرمايد: تمامي مهاجرينو انصار رفتند مگر!...

و با دستشان اشاره به عدد سه (يعني فقط سه نفر باقي ماندند) راوي از حال عمار ياسر سؤالمي كند حضرت مي فرمايد خدا رحمت كند او را با اميرالمؤمنين بيعت كرد و شهيد كشته شد. راوي مي گويد من پيشخودم گفتم مگر چيزي از شهادت بالاتر است. حضرت به من نگاهي كردند و فرمودند فكر مي كني عمار مثل آن سه نفربود نه هرگز چنين نبود»، (كافي 2/244) از اين روايت و روايات مشابه ديگر معلوم مي شود كه حتي شخصيتي مثلجناب عمار هم به مانند آن سه نفر تسليم محض در برابر مولاي خود اميرالمؤمنين نبوده است تا چه رسد بهسايرين.{J

ادله متقن و روشن بر حقانيت مذهب شيعه - به ويژه در مورد اصل امامت - در برخورد با اهل تسنن را بيان كنيد.
پرسش

ادله متقن و روشن بر حقانيت مذهب شيعه - به ويژه در مورد اصل امامت - در برخورد با اهل تسنن را بيان كنيد.

پاسخ

بحث كردن با برادران و خواهران اهل تسنن، راه هاي متعددي دارد و دلايل محكم بسياري در اين زمينه هست؛ ليكن استفاده از آنها بيش از هر چيز وابسته به تفطن و تسلط علمي كسي است كه به گفت وگو مي پردازد. همچنين آشناييكافي نسبت به خصوصيات فكري و روحي مخاطب بسيار لازم است. براهين موجود را مي توان به سه دسته كليتقسيم نمود: 1. براهين عقلي، 2. دلايل قرآني، 3. روايات پيامبر اكرم(ص).

طبيعي است گستردگي هر يك از اين استدلالات، مطالعه كتاب هاي متعددي را مي طلبد و در اين مختصر امكان بحث از آنها نيست؛ ليكن اختصارا به دو برهان اشاره مي گردد:

يك. از ديدگاه قرآن:

1. از نظر قرآن حتما رهبري و امامت امت، بايد به دست معصوم و دور از هر گونه كژي باشد. اين نكته به تعابير مختلفي در كتاب الهي بيان شده است. از جمله هنگامي كه ابراهيم(ع) به امامت رسيد: «اني جاعلك للناس اماما» و آن منصب الهي را براي فرزندانش درخواست نمود: «قال ومن ذريتي» پاسخ آمد: «قال لاينال عهدي الظالمين عهد من به ستمكاران نمي رسد.

آيه بالا نشان مي دهد كه امامت منصبي الهي است؛ نه به انتخاب افراد و به كساني اعطا مي شود كه از هر ظلمي با مفهوم وسيع قرآني آن پاك و مبرا باشند.

آيه ابلاغ: «يا ايها النبي بلغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلغت رسالته» و به دنبال آن آيه اكمال دين كه درخصوص ولايت اميرالمؤمنين(ع) است و جزئيات آن در روايات متواتره

بيان گرديده است.

دو. از ديدگاه عقلي نيز بايد توجه داشت كه:

1. لزوم رهبري در جامعه، امري ضروري و انكار ناپذير است.

2. رهبري در جامعه اسلامي، بايد براساس احكام و قوانين الهي باشد.

3. احكام الهي و اجراي آن به وسيله كسي ممكن است كه صد در صد به زواياي آن احكام آگاه و نسبت به آنها متعهد باشد.

به عبارت ديگر اگر پيامبر نيست، از شرايط و اوصاف نزديك ترين فردبه آن حضرت باشد و به شهادت تاريخ و گواهي خلفا، هيچ كس در اين جهات قابل مقايسه به امامان معصوم(ع) نبوده است. حتي خلفا در موارد بسياري احساس نياز به ائمه(ع) مي كردند.

سه. از ديدگاه روايي نيز روايات بي شماري از پيامبر اكرم(ص) در كتاب هاي شيعه و سني، به تواتر نقل شده كه به صراحت امامت و ولايت اهل بيت(ع) را ثابت ميكند مانند:

1. روايات مربوط به حادثه غدير،

2. روايات ليله الانذار،

3. احاديث سفينه،

4. احاديث ثقلين و...

البته بايد بدانيد كه اين مقدار آگاهي، هرگز كافي نيست و نيازمند مطالعات جدي است.

ضمنا لازم است با كساني بحث نماييد كه اطمينان به حقيقت جويي آنان داشته باشيد.

براي آگاهي بيشتر ر.ك:

1- امامت و رهبري، استاد مطهري

2- رهبري امام علي(ع) در قرآن (ترجمه المراجعات)

3- آن گاه هدايت شدم، تيجاني سماوي

4- بررسي مسائل كلي امامت، ابراهيم اميني

5- شيعه و تهمت هاي ناروا، محمد جواد شري

شفاعت

آي_ا ج_رم ه_ر چ_ه ب_اشد مى تواند مشمول بخشودگى از طريق شفاعت شود و آيا شفاعت كننده و شفاعت شونده بايد داراى شرائط خاصى باشند ؟
پرسش

آي_ا ج_رم ه_ر چ_ه ب_اشد مى تواند مشمول بخشودگى از طريق شفاعت شود و آيا شفاعت كننده و شفاعت شونده بايد داراى شرائط خاصى باشند ؟

پاسخ

م_ساله شفاعت از نظر منطق اسلام يك موضوع بى قيد و شرط نيست بلكه شرايطى از نظرجرمى ك_ه درب_اره آن ش_ف_اع_ت مى شود از يكسو , شخص شفاعت شونده از سوى ديگر و شخص شفاعت ك_ن_ن_ده از س_وى سوم دارد مثلا گناهانى همانند ظلم و ستم بطور كلى از دايره شفاعت بيرون شمرده شده از طرف ديگر كسانى مشمول بخشودگى از طريق شفاعت مى شوندكه ايمان به خدا و حساب و ميزان و پاداش و كيفر و اعتراف به نيكى اعمال نيك وبدى اعمال بد داشته باشند . و در م_ورد شفاعت كنندگان نيز در آيه 87 سوره زخرف اين شرط ذكر شده كه بايد گواه بر حق ب_اش_د و ب_ه اي_ن ترتيب شفاعت شونده بايد يك نوع ارتباط و پيوند با شفاعت كننده برقرار سازد , پيوندى از طريق توجه به حق وگواهى قولى و فعلى به آن .

رابطه شفاعت با عدل الهى را توضيح دهيد ؟
پرسش

رابطه شفاعت با عدل الهى را توضيح دهيد ؟

پاسخ

چ_نين اشكال شده است كه اگر حكم الهى به عذاب گنهكاران , مقتضاى عدالت باشد ,پذيرفتن ش_فاعت درباره آنان خلاف عدل خواهد بود و اگر نجات از عذاب - كه مقتضاى پذيرفتن شفاعت است - عادلانه باشد حكم به عذاب كه قبلا وجود داشته غير عادلانه بوده است . جواب اين است كه هر يك از احكام الهى - چه حكم به عذاب قبل از شفاعت و چه حكم به نجات از ع_ذاب ب_عد از آن - موافق عدل و حكمت است و معناى عدالت و حكيمانه بودن هر دو , جمع بين ض_دي_ن ن_يست , زيرا موضوع آنها تفاوت دارد , زيرا : حكم به عذاب الهى , مقتضاى ارتكاب گناه اس_ت , ص_رف_ن_ظر از مقتضياتى كه موجب تحقق شفاعت و پذيرش آن در حق گنهكار مى شود و حكم به نجات از عذاب , به موجب ظهور مقتضيات مزبور است و تغيير حكم به تبعيت از تغيير قيد م_وض_وع , نظاير فراوانى در احكام ومقررات تكوينى و در احكام و قوانين تشريعى دارد و همچنان كه عادلانه بودن حكم منسوخ نسبت به زمان خودش منافاتى , با عادلانه بودن حكم ناسخ در زمان ب_ع_د از نسخ ندارد و حكيمانه بودن تقدير بلاء قبل از دعا يا دادن صدقه , منافاتى با حكيمانه بودن رف_ع آن ب_ع_د از دعاء و صدقه ندارد همچنين حكم به آمرزش گناه بعد از شفاعت هم , منافاتى با حكم به عذاب قبل از تحقق شفاعت نخواهد داشت .

آيا شفاعت موجب تغيير سنت الهى نيست ؟
پرسش

آيا شفاعت موجب تغيير سنت الهى نيست ؟

پاسخ

اش_كال ديگرى كه مطرح شده اين است كه خداى متعال پيروى از شيطان را موجب دچارشدن به عذاب دوزخ دانسته است . ( 43 و 42 ) ح_ج_ر : ان ع_ب_ادى ل_ي_س ل_ك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين و ان جهنم ل_موعدهم اجمعين : تو اى ابليس بر بندگان من تسلطى نخواهى داشت مگر گمراهانى كه از تو پيروى كنند و وعدگاه همگى ايشان دردوزخ است . در ح_ق_ي_ق_ت عذاب كردن گنهكاران در عالم آخرت , يكى از سنتهاى الهى است و مى دانيم كه س_ن_ت_هاى الهى قابل تغيير و تبديل نيست , چنانكه در آيه (43) فاطرفرموده : فلن تجد لسنه اللّه تبديلا و لن تجد لسنه اللّه تحويلا . هرگز براى سنت الهى تبديل و تغييرى نخواهى يافت . پس چگونه امكان دارد با شفاعت , سنت الهى نقض شود و تغيير يابد ؟ جواب اين است كه پذيرفتن ش_فاعت درباره گنهكاران واجد شرائط هم , يكى از سنتهاى تغيير ناپذير الهى است , زيرا سنتهاى الهى تابع ملاكها و معيارهاى واقعى است وهيچ سنتى با وجود مقتضيات و شرايط وجودى و عدمى آن تغيير ناپذير نيست , ولى عباراتى كه دلالت بر اين سنتها مى كند غالبا در مقام بيان همگى قيود موضوع وشرايط مختلف آن نيست , و از اين رو مواردى يافت مى شود كه ظاهر آيات مربوط به چند س_ن_ت م_ختلف ,شامل آنها مى گردد در صورتى كه در واقع مصداق آيه اخص و تابع ملاك اقوى است . پ_س هر سنتى با توجه به قيود و شرايط واقعى

موضوعش ( و نه تنهاقيود و شرايطى كه در عبارت آم_ده اس_ت ) ث_ابت و تغيير ناپذير است و از جمله آنهاسنت شفاعت است كه نسبت به گنهكاران خاصى كه واجد شرايط معينى و مشمول ضوابطمشخصى باشند , ثابت و غير قابل تبديل مى باشد .

آيا وعده شفاعت , باعث گستاخى گنهكاران نمى شود ؟
پرسش

آيا وعده شفاعت , باعث گستاخى گنهكاران نمى شود ؟

پاسخ

خ_ي_ر زي_را م_ش_م_ول ش_ف_اع_ت و م_غ_ف_رت واق_ع شدن , مشروط به شرايطى است كه شخص گ_نهكارنمى تواند يقين به حصول آنها پيدا كند و از جمله شرايط شفاعت شدن اين است كه ايمان خ_ود را ت_ا واپ_سين لحظات حياتش حفظ كند و مى دانيم كه هيچ كس نمى تواند به تحقق چنين شرايطى يقين داشته باشد . از س_وى دي_گر , كسى كه مرتكب گناهى شد , اگر هيچ اميدى به آمرزش نداشته باشد ,گرفتار ي_اس و ن_وميدى مى شود و همين نوميدى انگيزه ترك گناه را در او ضعيف مى كندو به ادامه راه خطاء و انحراف مى كشاند . از اين روست كه روش تربيت مربيان الهى اين است كه همواره مردم را بين خوف و رجاء نگهدارند , و نه چندان به رحمت الهى اميدوارشان كنند كه دچار امن از مكر الهى شوند و نه چندان آنان را از ع_ذاب ب_ترسانند كه گرفتار ياس از رحمت الهى گردند و چنانكه مى دانيم اينها ازگناهان كبيره به شمار مى روند .

در آي_ه چهارم سوره سجده آمده : ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع جز او ولى وشفيعى براى ش_م_ا نيست اينكه مى گويد : غير از خدا شما سرپرست و شفاعت كننده اى نداريد مفهومش اين است كه ولى و شفيع شما تنها خداست ; آيا ممكن است كسى نزدخودش شفاعت كند
پرسش

در آي_ه چهارم سوره سجده آمده : ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع جز او ولى وشفيعى براى ش_م_ا نيست اينكه مى گويد : غير از خدا شما سرپرست و شفاعت كننده اى نداريد مفهومش اين است كه ولى و شفيع شما تنها خداست ; آيا ممكن است كسى نزدخودش شفاعت كند

پاسخ

اي_ن س_وال را از س_ه راه م_ى ت_وان پاسخ گفت :

1 - با توجه به اينكه همه شفيعان بايدبه اجازه او شفاعت كنند ; بنابراين مى توان گفت كه شفاعت هر چند از ناحيه پيامبران و اولياى الهى باشد باز ب_ه ذات پاك او برمى گردد خواه شفاعت براى آمرزش گناهان باشد و يا براى رسيدن به نعمتهاى ال_ه_ى

2 - ب_ا توجه به اينكه هنگام توسل به درگاه پروردگار ما به صفات او متوسل مى شويم , از رحمانيت و رحيميتش , ازغفاريت و غفوريتش و از فضل و كرمش استمداد مى جوئيم گوئى او را نزد خودش شفيع قرار مى دهيم و اين صفات را واسطه ميان خود و ذات پاكش مى شمريم هر چند صفات اوعين ذات اوست

3 - منظور از شفيع در اينجا ناصر و يار و ياور است و مى دانيم يارو ياور و ناصر تنها خداست .

آيه 123 سوره نساء مى گويد : هر كس كه عمل بد كند كيفر داده مى شود و كسى را جزخدا , ولى و ياور خود نخواهد يافت و اين جمله مطلق شفاعت را نفى مى كند ؟
پرسش

آيه 123 سوره نساء مى گويد : هر كس كه عمل بد كند كيفر داده مى شود و كسى را جزخدا , ولى و ياور خود نخواهد يافت و اين جمله مطلق شفاعت را نفى مى كند ؟

پاسخ

معناى شفاعت اين نيست كه شفيعان همانند پيامبران و امامان و صالحان دستگاه مستقلى در برابر خداوند دارند بلكه شفاعت آنها نيز به فرمان خداست و بدون اجازه او , و شايستگى و لياقت شفاعت ش_ون_دگ_ان , ه_ي_چ_گاه اقدام به شفاعت نخواهند كرد ,بنابراين چنين شفاعتى سرانجام به خدا بازمى گردد , و شعبه اى از ولايت و نصرت وكمك و يارى خداوند محسوب مى شود .

نظر اهل سنت و برادران شيعه درباره شفاعت چيست و اگر شفاعت از نظر ديني حقيقت دارد چه كساني در روز قيامت شفاعت مي كنند؟
پرسش

نظر اهل سنت و برادران شيعه درباره شفاعت چيست و اگر شفاعت از نظر ديني حقيقت دارد چه كساني در روز قيامت شفاعت مي كنند؟

پاسخ

شفاعت در لغت از ماده شفع به معناي ضميمه شدن چيزي به چيز ديگر است{1} و در اصطلاح، عبارت است از ضميمه شدن استعداد ناقص كسي كه نياز به شفاعت دارد با دعا، و درخواست شفيع و واسطه كه در نتيجه شخصي شفاعت شده ارتقاي مقام پيدا كرده و يا از عقوبت و عذاب رهايي مي يابد /

مسأله شفاعت در قيامت، يكي از اصول مسلّم و خدشه ناپذير اسلام است كه همه فرقه ها و مذاهب اسلامي به استناد آيات قرآن و روايات، آن را پذيرفته اند /

شيخ مفيد از علماي بزرگ شيعه مي گويد : «اماميه اتفاق نظر دارند كه پيامبر گرامي 6 و ائمه اطهار (عليهم السلام) در روز رستاخيز، گناهكاران را شفاعت مي كنند ».{2}

ابومنصور ماتريدي سمرقندي كه امام اهل سنت در مشرق زمين است بعد از نقل آيه (...وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعٌَْ...);{3} و آيه (...وَ لا يَشْفَعُونَ اًّلاّلِمَنِ ارْتَضي...);{4} مي گويد : «اگرچه آيه نخست شفاعت را در ظاهر نفي مي كند، ولي آيه دوم اشاره دارد كه شفاعت در اسلام وجود دارد ».{5}

شفاعت در قرآن

در قرآن كريم، آيات فراواني پيرامون شفاعت در قيامت وجود دارد كه اين آيات را مي توان در يك جمع بندي، به سه دسته تقسيم كرد :

1 - آياتي كه شفاعت را در قيامت نفي مي كند، مانند :

(...أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلٌَّْ وَ لا شَفاعٌَْ...);{6} از آنچه به شما روزي داده ايم انفاق كنيد، پيش از آنكه روزي فرا رسد كه در آن نه داد و

ستدي است و نه دوستي و شفاعتي/

2 - آياتي كه تنها خداوند را به عنوان شفيع معرفي مي نمايد، مانند :

(قُلْ لله الشَّفاعَُْ جَميعاً...);{7} بگو شفاعت همه اش از آن خداست/

3 - آياتي كه شفاعت ديگران را مشروط به اذن و فرمان خدا كرده است، مانند :

(...مَنْ ذَا الَّذييَشْفَعُ عِنْدَهُ اًّلاّبِاًّذْنِهِ...);{8} كيست آن كسي كه جز به اذن او، در پيشگاهش شفاعت كند/

با ملاحظه مجموع اين آيات، چنين به نظر مي رسد كه شفاعت، مختص خداوند متعال است ولي در عين حال برخي افراد مي توانند با اذن و اجازه پروردگار، نسبت به اشخاصي كه زمينه شفاعت دارند، شفاعت كنند /

شفاعت گنندگان قيامت

با اثبات وجود شفاعت در قيامت با استفاده از روايت مي توان گفت كه افراد زير از اجازه شفاعت كردن برخورداراند/

1 - پيامبر اسلام (ص)

شفاعت رسول گرامي اسلام (ص) در روز قيامت، از موضوعات مورد اتفاق شيعه و سني است و روايات متواتري آن را ثابت مي كند ، كه به چند مورد از آن اشاره مي شود:

الف) در ذيل آيه شريفه: (...عَسي أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً);{9} اميد كه پروردگارت تو را به مقامي ستوده برساند. مفسران شيعه و سني با استناد به روايات گفته اند كه مقصود از «مقام محمود» مقام شفاعت است كه در روز قيامت به پيامبر اسلام اعطا مي شود . در يكي از اين روايات رسول خدا (ص) مي فرمايد : «قوله (عَسي أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً) هُوَ المَقامُ الّذيأَشْفَعَ لاِ ُمَّتيفيه»؛ مقصود از (عَسي أَنْ يَبْعَثَكَ) همان مقامي است كه من - به وسيله آن - امتم را شفاعت مي كنم/

ب) در ذيل آيه مبارك: (وَ لَسَوفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضي);{10} و به زودي پروردگارت تو را عطا

خواهد كرد تا خرسند گردي. بسياري از مفسران گفته اند : مقصود از اين آيه مقام شفاعت است /

ج) رسول خدا (ص) مي فرمايد : «أُعْطيتُ خَمْساً . . . وَأُعْطيتُ الشَّفاعََْ فَادّخَرْتُها لاِ ُمَّتي»»;{11} به من پنج چيز داده شد ، از جمله آن شفاعت است كه آن را براي امتم ذخيره نموده ام/

د) ابوذر غفاري و سلمان فارسي از رسول خدا (ص) نقل كرده اند كه فرمود : «اًِّنَّ الله أَعْطانيمَسْأَلٌُْ فَادَّخَرْتُ مَسْأَلَتيلِشَفاعَِْ المُؤمنينَ مِنْ أُمَّتييَوْمَ القِيامَِْ فَفَعَلَ ذلكَ»;{12} خداوند يك دعاي مستجاب به من عطا فرمود و من آن را براي شفاعت مؤمنان امتم در روز قيامت نگاه داشتم ، پس خداوند هم آن را پذيرفت /

2 - پيامبران، علما و شهدا

به جز رسول گرامي اسلام (ص) ساير پيامبران نيز از اجازه شفاعت برخورداراند و همچنين دانشمندان و شهدا نيز حق شفاعت كردن دارند/

از علي (ع) نقل شده است كه پيامبر (ص) فرمود : «ثَلاثٌَْ يَشْفَعُون الله عَزَّوَجَلَّ فَيَشْفَعُونَ الأَنْبيأَ ثُمَّ العُلَمأ ثُمَّ الشُّهدأَ»;{13} سه دسته در پيشگاه خداوند شفاعت مي كنند و شفاعت آنان نيز پذيرفته مي شود ، پيامبران ، دانشمندان وشهدا/

در سنن ابن ماجه - از منابع معتبر اهل سنت - آمده است كه رسول خدا (ص) فرمود : «يَشْفَعُ يَوْمَ القِيامَِْ الأَنْبيأُ ثُمَّ العُلَمأُ ثُمَّ الشُّهدأُ»;{14} پيامبران ، علما و شهدا در روز قيامت شفاعت مي كنند /

3- فرشتگان و مؤمنان

روايت شده است كه رسول خدا (ص) فرمود : «يَشْفَعُ النَّبيُّونَ وَ المَلائِكَْ والمُؤمِنُونَ»;{15} پيامبران ، فرشتگان و مؤمنان در روز قيامت شفاعت مي كنند /

4 - امامان معصوم (عليهم السلام) و اهل بيت رسول خدا (ص)

احاديث و روايات فراواني در منابع شيعه حق شفاعت را براي اهل بيت

و ائمه (عليهم السلام) ثابت نموده است /

رسول گرامي اسلام (ص) مي فرمايد : «اًِّنّيلأشْفَعُ يَوْمَ القيِامَِْ فَأَشْفَعُ وَ يَشْفَعُ عَليفَيَشْفَعُ وَ يَشْفَعُ اهل بيت يفَيَشْفَعُونَ»;{16} همانا در روز قيامت ، من و علي و اهل بيت م شفاعت مي كنيم و شفاعت ما پذيرفته مي شود /

[1].لسان العرب ، ماده شفع /

[2].اوائل المقالات، شيخ مفيد ، ص 53 /

[3].سوره بقره، آيه 48/

[4].سوره انبيا، آيه 28/

[5].تفسير ماتريدي معروف به تأويلات اهل سنت ، ص 148 /

[6].سوره بقره، آيه 254/

[7].سوره زمر، آيه 44/

[8].سوره بقره، آيه 255/

[9].سوره اسرأ، آيه 79/

[10].سوره ضحي، آيه 5/

[11].صحيح، بخاري ، ج 1 ، ص 168، باب صلاْ في مواضع الحنف و العذاب/

[12].امالي، شيخ طوسي ، ص 36 /

[13].خصال، صدوق ، ص 156 /

[14].سنن، ابن ماجه ، عمر بن يزيد ابوعبداله قزويني، تحقيق محمد فواد عبدالباقي، ج 2 ، ص 1443 ، باب شفاعت في التزويج/

[15].صحيح، بخاري ، ج 9 ، ص 799 ، كتاب التوحيد /

[16].مناقب، ابن شهرآشوب ، ج 2 ، ص 15 /

توسل

گاهي كه در حضور فردي سُنّي "يا علي" مي گوييم، مي پرسند چرا "يا خدا" نمي گوييد، در صورتي كه علي(ع) بندة خدا است. لطفاً بفرماييد ريشة "يا علي" گفتن چيست؟
پرسش

گاهي كه در حضور فردي سُنّي "يا علي" مي گوييم، مي پرسند چرا "يا خدا" نمي گوييد، در صورتي كه علي(ع) بندة خدا است. لطفاً بفرماييد ريشة "يا علي" گفتن چيست؟

پاسخ

كساني كه "يا علي" مي گويند (غير از افرادي كه علي را خدا مي دانند و بدين وسيله كافر شده اند) "يا الله" هم مي گويند، بلكه همواره "يا الله" مي گويند و فقط گاهي "يا علي" مي گويند.

"يا علي" گفتن نوعي توسل به حضرت است، يعني گويندة "يا علي" حضرت را وسيله و تشفيع درگاه خداوند قرار مي دهد كه خدا به خاطر آبرويي كه علي(ع) دارد، به شخص كمك كند و ياور وي شود. توسل به آبرومندانِ درگاه الهي اشكال ندارد و ريشه آن قرآن كريم است: "يا أيّها الّذين آمنوا اتّقوا الله وابتغو اليه الوسيله و جاهدوا في سبيل الله؛(1) اي افراد با ايمان، تقواي الهي داشته باشيد و براي تقرب به او وسيله اي جستجو كنيد و در راه وي جهاد كنيد". بايد توجه كرد كه وسيله به معناي تقرّب نيست، بلكه چيزي است كه ماية نزديكي به خدا مي گردد. يكي از وسايلي كه ماية تقرب مي گردد، جهاد در راه خدا است كه در آيه ذكر شده است. در عين حال مي تواند چيزهاي ديگر نيز وسيلة تقرب باشد، مانند نماز و روزه و ترك گناه و ... خداوند به حضرت موسي(ع) فرمود: "اي موسي، هيچ عامل و وسيله اي براي نزديكي قرب جويندگان به من مانند دوري از گناه نيست".(2)

گاهي خداوند افرادي را واسطة فيض خود قرار مي دهد، يعني به وسيلة آنان فيض و رحتمش را

به ديگران مي رساند، مثلاً پيامبر را وسيله قرار مي دهد، تا بندگانش را بيامرزد.

قرآن كريم به كساني كه گناه كرده اند، فرمان مي دهد سراغ پيامبر روند و توسط ايشان طلب مغفرت كنند و پيامبر براي آنان طلب آمرزش كند و نيز نويد مي بخشد در اين موقع خدا را توبه پذير و رحيم خواهند يافت.(3) بنابراين افراد با "يا علي" گفتن آن حضرت را به كمك و ياري مي طلبند تا خداوند به وجاهت و آبروي حضرت خواستة آنان را فراهم كند، وگرنه مي دانند كه همه چيز به دست خداوند است و هيچ كس از خود چيزي ندارد، مگر اين كه خداوند به او بدهد. اگر حضرت عيسي مرده زنده مي كند، از خودش چيزي ندارد، بلكه با تأييد و اذن الهي كارش را انجام مي دهد، و ديگران هم همين طور هستند.

جهت آگاهي بيشتر به كتاب آئين وهابيت نوشتة آيت الله سبحاني مراجعه فرماييد.

پي نوشت ها:

1. مائده (5) آية 35.

2. اصول كافي، ج 2، ص 80.

3. نساء (4) آية 64.

آي_ا خ_وان_دن و صدا زدن ديگران , مستلزم پرستش آنان و شرك است ؟آنچه كه موجب برانگيخته ش_دن اين پرسش گرديده ظاهر برخى از آيات قرآن است كه به حسب ظاهر , از خواندن غير خدا نهى مى كند . و ان المساجد للّه فلا تدعوا مع اللّه احدا . (1)- مساجد از آن خداست , پس ب
پرسش

آي_ا خ_وان_دن و صدا زدن ديگران , مستلزم پرستش آنان و شرك است ؟آنچه كه موجب برانگيخته ش_دن اين پرسش گرديده ظاهر برخى از آيات قرآن است كه به حسب ظاهر , از خواندن غير خدا نهى مى كند . و ان المساجد للّه فلا تدعوا مع اللّه احدا . (1)- مساجد از آن خداست , پس با خدا كسى را نخوانيد . و لاتدع من دون اللّه ما لا ينفعك و لا يضرك . (2)- جز خدا كسى را مخوان كه نه نفعى به تو مى رساند و نه ضررى

. گ_روهى , با دستاويز قرار دادن اين گونه آيات , نداى ديگران و خواندن اولياى خداو صالحان را , پس از درگذشت آنها , شرك و پرستش آنان دانسته اند .

پاسخ

ب_راى روش_ن ش_دن پ_اسخ اين پرسش , شايسته است معناى دو واژه دعا و عبادت را توضيح ده_يم :شكى نيست كه لفظ دعا در لغت عرب , به معناى ندا و خواندن و واژه عبادت به معناى پ_رس_ت_ش اس_ت و هرگز نمى توان اين دو لفظ را با هم مترادف و هم معنا شمرد ;يعنى نمى توان گفت هر ندا و درخواستى عبادت و پرستش است زيرا :اولا : در قرآن مجيد لفظ دعوت در موادى ب_ك_ار رفته است كه هرگز نمى توان گفت مقصوداز آن عبادت است مانند : قال رب انى دعوت قومى ليلا و نهارا . (3)- ( نوح گفت ) : پروردگارا من شب و روز , قوم خودم را ( به سوى تو ) دعوت كردم . آيا مى توان گفت مقصود نوح اين است كه من قوم خود را شب و روز عبادت كردم . بنابراين , نمى توان گفت دعوت و عبادت , مترادف يكديگرند و اگر كسى از پيامبر يامرد صالحى استمداد كرد و آنان را خواند , عبادتشان كرده است ; زيرا دعوت و ندااعم از پرستش است . ثانيا : مقصود از دعا در مجموع اين آيات , مطلق خواندن نيست . ب_ل_كه دعوت خاصى است كه مى تواند با لفظ پرستش ملازم باشد ; زيرا مجموع اين آيات در مورد بت پرستانى وارد شده است كه بت هاى خود را خدايان كوچك

مى پنداشتند . ش_ك_ى نيست كه خضوع بت پرستان و دعا و استغاثه آنان در برابر بت هايى بود كه آنهارا به عناوين م_الكان حق شفاعت و مغفرت و 000 توصيف مى كردند و آنها را متصرف مستقل در امور مربوط به دنيا و آخرت مى شناختند و ناگفته پيدا است كه در اين شرايط , هر نوع دعوت و درخواستى از اين موجودات , عبادت و پرستش خواهد بود . روش_ن ت_ري_ن گ_واه بر اين كه دعوت و خواندن آنان با اعتقاد به الوهيت بوده , آيه زير است : فما اغنت عنهم آلهتهم التى يدعون من دون اللّه من شيئى . (4)- خدايانى كه جز خداى بزرگ , آنان را فرا خواندند ( مى پرستيدند ) , آنان رابى نياز نساخت . ب_ن_ابراين , آيات مورد بحث , ارتباط به محل بحث ما ندارد , موضوع بحث ما درخواست بنده اى از بنده ديگر است كه نه او را اله و رب مى داند و نه مالك و متصرف تام الاختيار در امور مربوط به دنيا و آخرت , بلكه او را بنده عزيز و گرامى خدامى شناسد كه او را به مقام رسالت و امامت برگزيده و وع_ده داده اس_ت كه دعاى او رادرباره بندگان خود بپذيرد , آنجا كه فرموده است : و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاوك فاستغفروا اللّه و استغفر لهم الرسول لوجدوااللّه توابا رحيما . (5)- اگ_ر آن_ان هنگام ستم بر خويشتن , نزد تو مى آمدند و از خدا درخواست آمرزش مى كردند و پيامبر نيز براى آنان طلب آمرزش مى نمود , يقينا خدا را

توبه پذير ومهربان مى يافتند . ثالثا : آيات ياد شده , گوه روشن است كه مقصود از دعوت , مطلق درخواست كار وحاجت نيست بلكه دعوت پرستشى است , از اين جهت در يك آيه , پس از لفظ دعوت ,بلافاصله از همان معنا به لفظ عبادت تعبير آورده است . و قال ربكم ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين . (6)- و پروردگار شما فرمود مرا بخوانيد ( دعوت كنيد ) تا اجابت كنم شما را . آنان كه از عبادت من سركشى مى كنند , به زودى به ذلت و خوارى , به دوزخ وارد مى شوند . همانطور كه ملاحظه مى نماييد در آغاز آيه , لفظ ادعونى و در ذيل آن لفظ عبادتى بكار برده ش_ده , و اين گواه است كه مقصود از اين دعوت , درخواست ويا استغاثه خاص در برابر موجوداتى بوده است كه آنها را به صفات الهى شناخته بودند . ن_ت_يجه از سه مقدمه ياد شده چنين نتيجه مى گيريم كه هدف اساسى قرآن در اين آيات , نهى از دعوت گروههاى بت پرست است كه بت ها را شريك خدا و مدبر يا مالكان شفاعت مى دانستند و هر نوع خضوع و تذلل و يا ناله و استغاثه و طلب شفاعت و يا درخواست حاجت , از اين ديد بود كه آنان خدايان كوچك مى باشند كه عهده دار كارهاى خدايى هستند و بت پرستان معتقد بودند كه خداوند , بخشى از كارهاى مربوط به دنيا وآخرت را به آنان واگذار نموده است . اين آيات , چه ارتباطى

دارد با استغاثه ازروح پاكى كه از نظر دعوت كننده , ذره اى از مرز بندگى , گ_ام فراتر ننهاده بلكه بنده محبوب و گرامى خدا محسوب مى شود ؟اگر قرآن مى فرمايد : و ان المساجد للّه فلا تدعوا مع اللّه احدا . (7) م_س_اجد از آن خدا است , پس همراه خدا كسى را نخوانيد مقصود , دعوتهاى پرستشى است كه عرب جاهلى , بت ها و يا اجرام كيهانى و فرشته و جن را مى پرستيدند . اين آيه و نظاير آن , مربوط به دعوت از شخص يا شيئى است كه با معبود دانستن وى همراه باشد و شكى نيست كه درخواست از اين موجودات , با چنين اعتقاد , پرستش آنان خواهد بود . ليكن اين آيات چه ارتباطى به درخواست دعا از شخص دارد كه درخواست كننده هيچ مقام الهى و رب_وب_ى و تدبيرى براى او قائل نيست بلكه او بنده شايسته و محبوب خدا است ؟ممكن است تصور ش_ود كه دعوت اولياى شايسته خدا , تنها در زمان حيات آنان جايزاست و پس از درگذشت آنان , شرك مى باشد . در پاسخ اين پرسش مى گوييم :اولا : ما از ارواح پاك بندگان نيكوكارى چون پيامبر و امامان , كه ب_ه ت_ص_ري_ح آي_ات ق_رآن زن_ده ان_د و در افقى فراتر از شهدا به حيات برزخى خود ادامه مى دهند ,استمداد مى كنيم نه از بدنهاى خفته در خاك . و اگ_ر در كنار قبور آنان چنين درخواستى مى نماييم به خاطر آن است كه اين حالت , در ما ايجاد ارتباط و توجه بيشتر به ارواح مقدس

آنان مى نمايد . افزون بر اين كه طبق روايات , اين مقام ها ,محل استجابت دعا نيز هستند . ث_ان_ي_ا : زن_ده و م_رده بودن آنان , نمى تواند ملاك شرك و توحيد باشد , در حالى كه سخن ما در معيارهاى شرك و توحيد است نه مفيد و غير مفيد بودن اين دعوت ها .

آيا بزرگداشت زاد روز اولياى خدا , بدعت يا شرك است ؟
پرسش

آيا بزرگداشت زاد روز اولياى خدا , بدعت يا شرك است ؟

پاسخ

گ_رام_ى داش_ت خ_اط_ره بندگان شايسته خدا , بسان برپايى يادواره ها و جشن هاى ميلادآنان , گ_رچ_ه از ديدگاه خردمندان , مساله اى روشن است , ليكن به منظور رفع هرگونه شبهه اى در اي_ن زم_ي_ن_ه , دلائل م_ش_روع ب_ودن آن را از ن_ظر مى گذرانيم :1 - برپايى مراسم , ابراز محبت است قرآن كريم , مسلمانان را به دوستى پيامبر گرامى و اهل بيت آن حضرت دعوت مى كند : قل لا اس_ال_ك_م ع_ل_يه اجرا الا الموده فى القربى (1)- ( اى پيامبر ) , بگو از شما پاداشى جز دوستى خويشاوندانم نمى خواهم . شكى نيست كه برگزارى مراسم گراميداشت اولياى الهى , جلوه اى از عشق و علاقه مردم به آنان است كه از ديدگاه قرآن كريم مورد پذيرش است . 2 - برپايى مراسم , تعظيم پيامبر است قرآن , علاوه بر يارى رسول خدا , تجليل از مقام وى را نيز به عنوان معياررستگارى و سعادت , معرفى مى كند . فالذين آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون . (2)- آن_ان ك_ه به پيامبر گرويدند و او را گرامى داشتند و ياريش نمودند و از روشنايى كه بر وى فرو فرستاده شد پيروى كردند , رستگارانند . از آي_ه ي_اد شده , بخوبى معلوم مى شود كه گرامى داشت رسول خدا از ديدگاه اسلام ,مطلوب و پسنديده است و برگزارى مراسمى كه خاطره شكوهمند پيامبر را هميشه زنده نگاه دارد و از مقام شامخ وى تمجيد نمايد ,

مورد خوشنودى خداوند است . زي_را دراين آيه , چهار صفت براى رستگاران بيان گرديده است :الف : ايمان , الذين آمنوا به كسانى كه به وى گرويدند . ب : پيروى از نور وى و اتبعوا النور الذى انزل معه از نورى كه بر وى فرو فرستاده شد , پيروى نمودند . ج : يارى نمودن او و نصروه او را يارى كردند . د : تعظيم و تجليل از مقام پيامبر و عزروه او را گرامى داشتند . ب_ن_اب_راي_ن , اح_ت_رام و تعظيم پيامبر نيز علاوه بر ايمان و يارى وى و پيروى ازدستوراتش , امرى ضرورى است و بزرگداشت پيامبر گرامى , امتثال و عزروه مى باشد . 3 - ب_رپ_اي_ى مراسم , تاسى و پيروى از پروردگار است خداوند در قرآن مجيد , به تجليل از پيامبر گرامى پرداخته , مى فرمايد : و رفعنا لàذكرك (3) آوازه تو را در جهان , بلند كرديم . در پ_رت_و اي_ن آي_ه ش_ري_ف_ه , م_ع_لوم مى گردد كه خدا مى خواهد شكوه و جلال پيامبر درجهان گسترش يابد و خود نيز در لابلاى آيات قرآن , به تمجيد از وى برمى خيزد . ما نيز به پيروى از كتاب آسمانى خويش , با برگزارى يادواره هاى شكوهمند , ازمقام والاى آن اسوه كمال و فضيلت , تجليل نموده و از اين طريق , مراتب تاسى وپيروى خود را از پروردگار جهانيان , ابراز مى داريم . روش_ن اس_ت ك_ه هدف مسلمانان از اين مراسم , جز بلند آوازه ساختن پيامبر گرامى چيزديگرى نيست . 4 - ن_زول وح_ى , ك_م_تر از نزول مائده

نيست قرآن مجيد از زبان پيامبر خدا , عيسى عليه السلام چ_ن_ي_ن ح_ك_اي_ت مى كند : قال عيسى ابن مريم اللهم ربنا انزل علينا مائده من السماء تكون لنا عيدالاولنا و اخرنا و ايه منك و ارزقنا و انت خير الرازقين . (4)- عيسى بن مريم عرض كرد : بار الها , پروردگارا مائده اى از آسمان فرو فرست تابراى همه ما عيد باشد و نشانه اى از جانب تو , و ما را روزى ده كه بهترين روزى دهندگان تويى . حضرت عيسى , از خدا درخواست مى كند تا مائده اى آسمانى بر آنان نازل گردد وروز نزول آن را عيد بگيرند . اي_ن_ك مى پرسيم : در حالى كه پيامبر گرامى , رȘҙɠرا كه مائده آسمانى - كه موجب لذت بردن جسم انسان است - نازل گرديد ; عيد بگيرد , اكنون اگر مسلمانان جهان درروز نزول وحى خدا و ي_ا زاد روز پ_ي_ام_بر گرامى - كه نجات بخش انسان ها و مايه حيات جوامع بشرى است - مراسم جشنى بر پا سازند و آن را عيد بگيرند , مايه شرك يابدعت است ؟ 5 - سيره مسلمانان پيروان آيين اس_لام , از دي_ر زم_ان به برپايى چنين مراسمى , كه به منظور بزرگداشت خاطره پيامبر گرامى برگزار مى گردد , مبادرت مى ورزيدند . ح_س_ي_ن ب_ن م_ح_م_د ديار بكرى , در تاريخ الخميس چنين مى نگارد : و لايزال اهل الاسلام ي_ح_ت_ف_ل_ون ب_ش_هر مولده عليه السلام و يعملون الولائم و يتصدقون فى لياليه بانواع الصدقات و يظهرون السرور و يزيدون فى المبرات و يعتنون بقرائه مولده الكريم و يطهر عليهم من

بركاته كل فضل عميم . (5)- مسلمانان جهان , هماره در ماه ولادت پيامبر جشن مى گيرند و وليمه مى دهند ودر شبهاى آن , ص_دق_ه م_ى پ_ردازن_د و ابراز شادمانى مى كنند و به انواع نيكى ها جامه عمل مى پوشانند و به خ_وان_دن ي_ادن_امه ميلاد وى , اهتمام مى ورزند , و رحمتها و بركتهاى فراگير او بر همگان آشكار مى گردد . ب_ا اين بيان , حكم كلى جايز بودن و شايستگى مراسم گرامى داشت خاطره اولياى خدااز ديدگاه ق_رآن و سيره مسلمانان , بدست مى آيد و بدين سان , بى پايگى سخن آنان كه برپايى يادواره عزيزان درگ_اه خ_دا را ب_دعت دانسته اند , روشن مى گردد ; زيرا بدعت آن است كه تجويز آن به صورت خصوصى يا كلى , از قرآن و سنت استفاده نشود , درحالى كه حكم كلى مساله ياد شده به روشنى از آيات قرآن و روش و سيره هميشگى مسلمانان , بدست مى آيد . همچنين , برپايى اين مراسم , تنها به خاطر ابراز احترام و تجليل از بندگان شايسته خدا و با اعتقاد به بندگى و نيازمندى آنان به پروردگار جهان , صورت مى گيرد . بنابراين , رفتار ياد شده با اصل توحيد و يگانه پرستى كاملا سازگار است . ب_دي_ن س_ان روش_ن م_ى گ_ردد گ_ف_ت_ار ك_سانى كه برپايى مراسم بزرگداشت اولياى الهى را موجب شرك و دوگانه پرستى دانسته اند , پايه و اساسى ندارد .

ق_رآن در آي_ه 88 س_وره قصص مى فرمايد : و لا تدع مع اللّه الها آخر هيچ معبودديگرى را با خدا مخوان اين آيه صريحا از عبادت و پرستش غير خدا و اينكه نام كسانى را همراه او ببريم نهى كرده است از اينجا مى فهيم توسل و شفاعت با توحيدسازگار نيست
پرسش

ق_رآن در آي_ه 88 س_وره قصص مى فرمايد : و لا تدع مع اللّه الها آخر هيچ معبودديگرى را با خدا مخوان اين آيه

صريحا از عبادت و پرستش غير خدا و اينكه نام كسانى را همراه او ببريم نهى كرده است از اينجا مى فهيم توسل و شفاعت با توحيدسازگار نيست

پاسخ

م_نظور از اين آيه و آيات مشابه مسلما اين نيست كه ما اشخاص ديگرى را صدانزنيم ; بلكه منظور اين است يعنى ; اگر كسى كار خدا را از غير خدا بخواهد و اورا مستقل در انجام آن بداند , مشرك است . ام_ا اگ_ر همه قدرتها را مخصوص خدابدانيم و كسى را با او همراه و مبدء اثر نشناسيم ولى معتقد باشيم اولياء خدا به اذن و فرمان او شفاعت مى كنند و به آنها متوسل شويم كه در پيشگاه خدا براى م_اشفاعت كنند , اين عين توحيد است و اين همان چيزى است كه مكرر در آيات قرآن به آن اشاره شده است .

آيا اعتقاد به قدرت غيبى اولياى الهى مايه شرك است ؟
پرسش

آيا اعتقاد به قدرت غيبى اولياى الهى مايه شرك است ؟

پاسخ

روش_ن اس_ت كه هرگاه انسانى از كسى درخواست كارى نمايد , وى را در انجام آن توانامى داند و اي_ن ت_وانايى بر دو گونه است :1 - گاهى اين توانايى در چهارچوب نيروهاى مادى و طبيعى قرار دارد ; مثل اين كه از كسى بخواهيم كه ظرف آبى به ما بدهد . 2 - و گاهى اين قدرت , نيروى غيبى و خارج از چهارچوب مادى و طبيعى است . م_ث_ل اي_ن ك_ه كسى معتقد باشد كه بنده وارسته خدا - مانند عيسى بن مريم - مى توانددردهاى بى درمان را علاج نموده و با نفس مسيحايى خويش , بيماران صعب العلاج را شفادهد . روش_ن است كه اعتقاد به چنين قدرت غيبى , در صورتى كه متكى و مستند به قدرت واراده خدا ب_اش_د ; مانند اعتقاد به قدرت طبيعى است و هرگز مايه شرك نخواهد بود ;زيرا پروردگارى كه ق_درت م_ادى و ط_بيعى را به انسان ها عطا فرموده است , توانايى غيبى را نيز مى تواند به برخى از بندگان صالح خود , عنايت نمايد . اينك در توضيح پاسخ ياد شده مى گوييم : اعتقاد به سلطه غيبى اولياى الهى , به دوصورت تصور م_ى ش_ود :1 - اع_ت_ق_اد ب_ه ق_درت غ_يبى براى شخصى كه وى را به عنوان منشا مستقل و اصيل آن قدرت , تلقى نماييم بطورى كه كارى خدايى را مستقلا به او نسبت دهيم . ش_ك_ى نيست كه اعتقاد به چنين قدرت مستقل و جدا از قدرت خدا , موجب شرك است ;زيرا در اين صورت

, غير خدا را منشا قدرت مستقل و اصيل دانسته و كار خدايى رابه وى نسبت داده ايم , در حالى كه سرچشمه همه نيروها پروردگار جهان است . 2 - اع_ت_ق_اد ب_ه س_لطه غيبى برخى از بندگان وارسته خدا , با ايمان به اين كه آن نيرو از قدرت لايزال خدا سرچشمه گرفته است و اولياى الهى - به اذن خدا - تنهاوسيله تجلى و بروز آن قدرت بى پايان مى باشند و از خود استقلال ندارند , بلكه هم در هستى خويش و هم در اعمال سلطه غيبى , متكى به پروردگار بزرگ جهان هستند . روش_ن است كه چنين باورى , به معناى خدا دانستن اولياى الهى و يا نسبت دادن كارى خدايى به آن_ان نيست , زيرا در اين صورت , بندگان صالح , به اذن خدا و اراده تخلف ناپذيرى , سلطه غيبى خدادادى خويش را ابراز مى دارند . قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد : و ما كان لرسول ان ياتى بايه الا باذن اللّه . (1)- هيچ پيامبرى نمى تواند معجزه اى بياورد , مگر به اذن خدا . ب_ا اي_ن ب_يان , به روشنى معلوم مى گردد كه چنين اعتقادى , نه تنها مايه شرك نيست كه با اصل توحيد و يكتاپرستى , هماهنگى كامل دارد . س_ل_ط_ه غ_ي_ب_ى اولياى خدا از ديدگاه قرآن كتاب آسمانى اسلام , با صراحت كامل , گروهى از بندگان وارسته خدا را نام مى بردكه به اذن پروردگار داراى چنين قدرت شگرفى بودند . ب_رخ_ى از فرازهاى آن را دراين زمينه مى آوريم :1 - قدرت غيبى حضرت موسى

خداوند بزرگ , به پيامبر خود - موسى - فرمان داد عصاى خويش را بر صخره سنگى بزند تا چشمه هايى از آب گوارا , ج_ارى گ_ردد : و اذاس_ت_س_ق_ى م_وس_ى ل_قومه فقلنا اضرب بعصاك الحجر فانفجرت منه اثنتا عشره عينا . (2)- و آنگاه كه موسى براى قوم خود , طلب آب نمود , به وى گفتيم : عصاى خود را برسنگ بزن , پس دوازده چشمه آب , از آن صخره جارى گشت . 2 - س_ل_طه غيبى حضرت عيسى سلطه غيبى عيسى در موارد گوناگونى از قرآن بيان گرديده اس_ت ك_ه ب_ه ن_م_ونه اى ازآنها اشاره مى كنيم : انى اخلق لكم من الطين كهيئه الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن اللّه و ابرى الاكمه و الابرص و احى الموتى باذن اللّه 000 (3)- ( عيسى فرمود ) : من مجسمه اى را از گل مى سازم و در آن مى دمم تا به اذن خدا ,به صورت مرغى حقيقى درآيد و ن_اب_يناى مادرزاد و مبتلاى به بيمارى پيسى را به اذن خدا شفا مى دهم و مردگان را به اذن خدا , زن_ده م_ى گ_ردانم 3000 - قدرت غيبى حضرت سليمان قرآن مجيد , پيرامون نيروهاى غيبى كه س_ل_ي_م_ان در اخ_تيار داشت , چنين مى فرمايد : و ورث سليمان داوود و قال يا ايها الناس علمنا منطق الطير و اوتينا من كل شى ءان هذا لهو الفضل المبين . (4)- سليمان , وارث داوود گرديد و چنين گفت : اى مردم زبان مرغان به ما آموخته شدو از هر نوع نعمت به ما ارزانى گشت , اين فضل و بخششى

آشكار است . ش_ك_ى ن_يست كارهايى از قبيل جارى ساختن چشمه هاى آب زلال از صخره اى ستبر بر اثرتماس ع_صاى موسى با آن سنگ و يا آفرينش مرغى حقيقى از گل و شفا دادن دردهاى بى درمان و زنده ن_م_ودن م_ردگ_ان , توسط عيسى , و يا آگاهى سليمان بر منطق پرندگان و دانستن زبان آنها , امورى خارق العاده و بيرون از مجارى طبيعى هستند و نوعى اعمال قدرت و سلطه غيبى به شمار مى روند . در حالى كه قرآن مجيد در اين آيه ها و آيات بسيار ديگر , به بيان سلطه غيبى بندگان شايسته خدا م_ى پردازد , آيا اعتقاد ما به مضمون اين آيه هاى روشن قرآنى ,كه بيانگر قدرت خارق العاده اولياى ال_ه_ى اس_ت , م_وج_ب ش_رك و ي_ا م_اي_ه بدعت در دين خواهد بود ؟با اين بيان , به خوبى روشن م_ى گ_ردد كه اعتقاد به نيروى غيبى بندگان صالح , به معناى خدا دانستن آنان و يا نسبت دادن كارهاى خدايى به آنها نيست زيرا درصورتى كه چنين اعتقادى ملازم به الوهيت و خدايى آنان ب_اش_د , ب_اي_د گ_ف_ت موسى وعيسى و سليمان و 000 از نظر قرآن , به عنوان آلهه و خدايان , ش_م_رده ش_ده ان_د , در ح_الى كه همه مسلمانان مى دانند كه قرآن كريم , اولياى الهى رابندگان وارسته خدا به شمار مى آورد . تا اينجا معلوم گرديد كه اعتقاد به قدرت غيبى عزيزان درگاه خدا , در صورتى كه آن را متكى به نيروى پايان ناپذير الهى دانسته و آنان را وسيله ابراز قدرت خداوندى قلمداد نماييم , نه

تنها موجب دوگ_ان_ه پ_رس_ت_ى نيست , بلكه با اصل توحيدحقيقى هماهنگى كامل دارد ; زيرا ملاك توحيد و ي_ك_ت_اپ_رس_ت_ى آن است كه همه نيروها رادر جهان به خدا منسوب بدانيم و او را سرچشمه تمام سلطه ها و حركت ها تلقى نماييم .

آيا توسل وتوجه به اولياي خدا شرك است؟
پرسش

آيا توسل وتوجه به اولياي خدا شرك است؟

پاسخ

پس از آن كه آدمي به خدا رو آورد و خدا را شناخت در مرحلة بعدي به اولياي خدا از ان جهت كه اولياي خدا وپرستندگان خدا وفاني في الله اند ومراحل عبوديت را طي كرده اند ، رو مي آورد. در اين مرحله است كه آنها را وسيله استغفار ودعا قرار ميدهد، يعني از آنها كه بندگان صالح خدايند ودرجهان ديگر زنده اند استمداد مي كند كه از خداوند بخواهند كه في المثل به قلب او روشني عنايت فرمايد ، گناهانش را به لطف وكرم خود ببخشايد.

اين استمداد ازآن جهت رواست كه طرف ، يك موجود زنده وحتي مرزوق است ومراتب قرب را باقدم عبوديت پيموده است و مي تواند بهتر از ما مراتب تذلل وعبوديت را انجام دهد وبه همين جهت از ما مقربتر است . ما مسلمانان در زيارت رسول اكرم(ص) چنين مي خوانيم:

« اَللهُمً اِني اَعتَقِدُ حُرمةَ صاحِبِ هذا المَشهَدِ الشريفِ في غَيبَتهِ كَما اَعتَقِدُها في حَضرَتِهِ وَ اَعلَمُ اَنً رَسولَكَ وخُلَفائَكَ عَلَيهِمُ السًلامُ اَحياءُ عِندَكَ يُرزَقوُنَ ، يَرونَ مَقامي وَ يَسمَعوُنَ كَلامي وَ يَرُدونَ سَلامي.»

[خدايا من احترام صاحب اين محل را پس از وفات، همان ميدانم كه درزمان حيات داشت. من ميدانم كه پيامبر تو و جانشيناني كه تو بر گزيدي، همه در پيشگاه تو زنده و مرزوقند، مرا در جايگاهم ميبينند، سخنم را ميشنوند، سلامم را پاسخ ميگويند.]

در آخر همين زيارت چنين ميخوانيم:

«اَللهُمَ اِنًكَ قُلتَ: « وَ لَو اَنًهُم اِذ ظَلَموا اَنفُسَهُم جاؤُكَ فَاستَغفَروا اللَه وَاستَغفَرَ لَهُم الرًسولُ لَوَجَدوا اللَه تَوابا رَحيما » وَ اِني اَتيتُكَ مُستَغفِرا تائِبا مِن ذُنوبي وَ

اِني اَتَوَجًهُ بِكَ اِلَي اللِه رَبي وَ رَبكَ لِيَغفِرَ لي ذُنوبي.»

[خدايا تو در كلام مجيدت به پيامبرت گفتي : « اگر آنان آنگاه كه به خود ستم مي كنند نزد تو بيايند واز خداوند طلب آمرزش كنند وپيامبر نيز براي آنها طلب آمرزش كند ، خداوند را توبه پذير ومهربان خواهند يافت.» سپس خطاب به رسول اكرم(ص) ميگوييم : اي پيامبر عزيز، من آمدهام نزد تو در حالي كه از خداوند آمرزش ميطلبم و در حالي كه از گناه گذشتهام پشيمانم. من به وسيلة تو كه بندة صالح خدا هستي و ميتواني براي من دعا و استغفار كني، به سوي خدا كه هم پروردگار من است و هم پروردگار تو رو آوردهام تا (در اثر استغفار من واستغفار تو) گناهان مرا بيامرزد.]

توسل و توجه به اولياي خدا چون به اين صورت و به اين شكل است شرك نيست، بلكه عين عبادت خداوند است.

اگر خدا را در هر مكاني صدا مي كنيم مي شنود و ائمه هم در هر مكاني مي شنوندپس فرق خدا با بنده چيست ؟
پرسش

اگر خدا را در هر مكاني صدا مي كنيم مي شنود و ائمه هم در هر مكاني مي شنوندپس فرق خدا با بنده چيست ؟

پاسخ

بي نياز حقيقي و قايم با لذات در تمام عالم هستي يكي است ، و او خداست . همه انسان هابلكه همه موجودات سر تا پا نيازند و فقر و وابسته به آن وجود مستقل -خداي متعال - كه اگر لحظه اي ارتباطشان قطع شود همه هيچند و پوچ . بنابراين انسان ها نيازمند به او هستند و نه غير او و لذا هرگز نبايد سر تعظيم و تسليم بر آستان غير او بگذارند و رفع نيازمندي خود را از غير او بطلبند كه آنها نيزهمه مانند خودش نيازمند و محتاجند، حتي بزرگداشت و درخواست و توسل ازپيامبران و ايمه ( ع ) به خاطر آن است كه فرستادگان و نمايندگان اويند، نه اينكه از خود استقلال دارند .و اينكه گفته ايد، اگر خدا را در هر مكاني صدا كنيم بشنود و ايمه هم در هر مكاني بشنود، پس فرق خدا با بنده چيست . بايدگفت ، اولا" : خداوند خالق است و ايمه ( ع ) بنده و مخلوق مي باشند .ثانيا" : علم خداوند ازلي است ، ولي علم ايمه ( ع ) را خداوند داده است ، و در مواردي كه خداوند بخواهد مي شنوند پس شنيدن ايمه ( ع ) با خواست خدا است واجابت كردن آنها نيز با اراده خدا مي باشد .به بيان ديگر، همه عظمت ها وكرامت ها كه از ايمه ( ع ) سر مي زند، ذاتي نيست بلكه خداوند چنين خواسته

است و ايمه ( ع ) هم از خدا مي خواهند چون باب فيض خدايند .بنابراين بين سميع بودن خدا و ايمه ( ع ) تفاوتي وجود دارد مانند تفاوت خالق و مخلوق ،خداوند از ازل عليم و سيمع است بدون اينكه معلومي باشد همين طور از ازل بصير و قادر است بدون اينكه مقدور و مستبصري باشد علم و سمع در خداوندذاتي است ولي در ايمه ( ع ) عرضي است و همه كمالات و شايستگي هايي كه دربشر موجود است از انبيا و ايمه ( ع ) گرفته تا انسان هاي ديگر همه آنها عرضي وموهبت خداوند مي باشد .جمعي از وهابيين ، براي بريدن و جدا كردن ارتباطمسلمين از پيامبر اسلام و ايمه ( ع ) از طريق توسل و شفاعت طلبيدن به آياتي تمسك جسته اند و گفته اند كه هر گونه توسل به ارواح پيامبران و امامان شرك است و مخالف توحيد مي باشد .( ( ... و الذين تدعون من دونه... ؛ و كساني را كه جز او مي خوانيد و مي پرستيد ...) ) ( سوره فاطر، آيه 13 ) . ( ( ان تدعوهم لايسمعوا دعاكم و لو سمعوا ما استجابوا لكم... ؛ اگر آنها را بخوانيد صدري شما رانمي شنوند و اگر بشنوند به شما پاسخ نمي گويند ...) ) ، ( فاطر، آيه 14 ) . ( ( ... والذين تدعون من دونه لا يستطيعون نصركم و لا انفسهم ينصرون ؛ و آنهايي را كه جز او مي خوانيد نمي توانند ياريتان كنند و نه حتي خودشان را ياري دهند ) ) ، ( سوره

اعراف ، آيه 197 ) . ولي با يك نگاه ساده به آياتي كه قبل از اين آيات و بعد از آن است ، براي درك اين حقيقت كافي است . كه منظور ازآن بتها مي باشد .سخن از سنگها و چوبهايي است كه آنها را شريك خدامي پنداشتند و براي آنها قدرتي در برابر قدرت خدا قايل بودند .و اين شرك است و باطل . اما درخواست كمك و توسل از پيامبران و اوليا الله فرق دارد، بدون شك توسل به اين ارواح پاك نه به اين معني است كه براي آنهادر مقابل خداوند استقلالي قايل شويم . بلكه هدف آن است كه از آبرو وموقعيت آنها در پيشگاه خداوند مدد طلبيم و از احترام و عظمتي كه در درگاه خدا دارند كمك بخواهيم كه اين شرك كه نيست ، بلكه عين عبوديت و توحيداست . و قرآن هم با صراحت از حيات برزخي انبيا و اوليا همچون شهيدان راه خدا سخن مي گويد و اين بزرگواران داراي حيات برزخي هستند و فعاليت روحدر حيات برزخي خيلي گسترده تر وسيعتر است . [ كه اين مسيله خودش نيازبه بحث دارد ] و از طرفي خدا سبحان در قرآن كريم امر مي كند كه وسيله براي خودتان تحصيل كنيد ( ( يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيله... ؛اي افراد با ايمان پرهيز كار باشيد و به سوي خدا وسيله اي تحصيل كنيد ) ) ، ( سوره مايده ، آيه 35 ) . اين آيه بصورت كلي مي گويد وسيله تحصيل كنيد، اماوسيله چيست در خود اين آيه بيان نشده است

. انجام وظايف ديني از وسايل رستگاري است ، ولي وسيله منحصر به آن نيست بلكه با توجه به تاريخچه توسل به اوليا الهي روشن مي شود كه خود اين عمل از وسايل رستگاري مي باشد .از آيات ديگر قرآن نيز به خوبي استفاده مي شود كه وسيله قراردادن مقام انسان صالحي در پيشگاه خدا و طلب چيزي از خداوند بخاطر او به هيچوجه ممنوع نيست و منافات با توحيد ندارد .( ( و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما"؛ اگرآنها هنگامي كه به خويشتن ستم كردند و مرتكب گناهي شدند به سراغ تومي آمدند و از خداوند طلب عفو و بخشش مي كردند و تو نيز براي آنها طلب عفو مي كردي خدا را توبه پذير و رحيم مي يافتند ) ) ، ( سوره نسا، آيه 64 ) . ازروايات متعددي كه از طريق شيعه و تسنن وارد شده نيز به خوبي استفاده مي شود كه توسل به انبيا و اوليا الله اشكال ندارد .دانشمند معروف سني سمهودي در كتاب [ وفا الوفا ] آورده است . مدد گرفتن و شفاعت خواستن در پيشگاه خداوند از پيامبر ( ص ) و از مقام و شخصيت او، هم پيش از خلقت اومجاز است و هم بعد از تولد و هم بعد از رحلتش ، هم در عالم برزخ و هم در روزرستاخيز، سپس روايت معروف توسل آدم را به پيامبر ( ص ) را نقل كرده است . كه آدم روي اطلاعي كه از آفرينش پيامبر اسلام در آينده داشت به پيشگاه خداوند -

چنين عرض كرد، ( ( يا رب اسيلك بحق محمد لما غفرت لي ؛خداوندا به حق محمد از تو تقاضا مي كنم كه مرا ببخش ) ) . [ وفا الوفا، ج 3، ص 1371 [ ] التوصل الي حقيقه التوسل ، ص 215 ] ( نقل از تفسير نمونه ، ج 4،ص 367 ) . ابن حجر مكي در كتاب صواعق از امام شافعي پيشواي معروف اهل تسنن نقل مي كند، كه به اهل بيت پيامبر توسل مي جست و چنين مي گفت. آل النبي ذريعتي هم اليه وسيلتي ارجوبهم اعطي غدا" بيداليمين صحيفتي يعني : خاندان پيامبر اسلام وسيله منند، آنها در پيشگاه اوسبب تقرب من مي باشند .اميدوارم به سبب آنها فرداي قيامت نامه عمل من به دست راست من سپرده شود، ( التوصل الي حقيقه التوسل ، ص 329 -نقل از تفسير نمونه ، ج 4، ص 368 ) . در حقيقت وسيله قرار دادن ايمه ( ع ) ودرخواست كمك از آنها براي رسيدن به توحيد است آنها دربان رحمت الهي هستند و خواستن از آنها براي باز كردن در رحمت است . الف ) تمام متكلمان وفلاسفه اسلامي متفق القولند كه خداي سبحان متصف به صفات كمال و جمال ( علم و سمع و قدرت و ...) است ولي در كيفيت اين صفات در مورد خدااختلاف دارند و مورد توحيد صفاتي سه نظريه وجود دارد .1- نظريه نيابت ذات از صفات ، عده اي از معتزله براي يكتايي و تنزيه خدا از تركيب ( ذات وصفات ) به نظريه نيابت قايلند و مي گويند آنچه كه هست ذات است

صفات ورا ذات واقعيت ندارد و اين نظريه از معتزله به خاطر اين است كه مي گفتنداگر بگوييم براي خدا صفاتي است مانند علم ، در حقيقت اعتراف كرده ايم كه براي خدا هم ذات است و هم صفات و اين دو چيز است و مستلزم تركيب خداست و از طرفي نمي توانستند علم و قدرت و ديگر صفات كمال را از خدانفي كنند چون مستلزم نقص خدا مي شد، لذا قايل به نيابت ذات از صفات شده اند، ( الالهيات ، ج 2، ص 33، جعفر سبحاني ) . 2- نظريه صفات زايد برذات كه قايلين به اين نظريه اشاعره ( طوايفي از اهل سنت ) هستند ومي گويند صفت غير از ذات است . خدا خود يك حقيقتي است و هفت صفت دارد كه قايم بر ذات هستند اما عين ذات نيستند و همه اينهاقديم اند و به خاطر همين نظريه مي گويند اشاعره قايل به قدماي ثمانيه ( 8گانه ) مي باشند .3- نظريه عينيت ذات و صفات است و اين نظريه اماميه وجمعي از معتزله است كه مي گويند صفات خدا با ذاتش يكي است و عينيت دارد و صفات جز ذات چيزي نيست ، يك ذات بسيط براي خدا هست كه عقل ما از اين ذات مفاهيم مختلفي را انتزاع مي كند .بنابراين صفاتي را كه به خداي سبحان نسبت مي دهيم چيزي غير از ذات خدا نيست نه اين كه صفات موجوداتي غير از ذات باشند كه به ذات ملحق مي شوند و مي چسبند و ذات به آنها اتصاف پيدا مي كند، ( معارف قرآن ، بخش خداشناسي

، ص 79، استادمحمد تقي مصباح يزدي ) . ب ) استعمال اين صفات درباره خداي سبحان استقلالي است يعني عليم و سميع بودن خداي متعال ذاتي است . خداي سبحان بالذات عليم است وقتي كه مي گوييم خداوند سميع و بصير است يعني سميع بودنش بدون عضو است و بصير بودنش بدون ابزار مي باشد.امام صادق ( ع ) در اين مورد مي فرمايد : ( ( هو تعالي سميع بصير، سميع بغيرجارحه و بصير بغير آله بل يسمع بنفسه و يبصر بنفسه ؛ خداي سبحان مي شنودبه غير اعضا و مي بيند بدون ابزار و آلت ، بلكه خداي تعالي به نفس خودش وبالذات مي شنود و مي بيند، ( توحيد صدوق ، ص 144، نقل از الالهيات ،جعفر سبحاني ، ج 1، ص 162 ) . و در ايمه ( ع ) چنين نيست ، يعني سميع و عليم بودن در ايمه استقلالي نيست بلكه عرضي است از قبل نبوده بعدخداي تعالي داده است ، بنابراين وقتي كه عرضي شد تشابه خالق و مخلوق به وجود نمي آيد، چرا كه خود خداي سبحان اين كرامت را بر آنها بخشيده است ، علم و قدرت و شنيدن آنها در طول علم و قدرت و شنيدن خداست نه در عرض آن و موثر در شنيدن حاجت مومنين توسط ايمه ( ع ) نيز خداي سبحان است و اين شرك نيست بلكه عين توحيد است و اگر خدا نخواهد نمي توانندبشنوند .;

آيا لعن بر يزيد جايز است نظر اهل سنت در اين باره چيست؟
پرسش

آيا لعن بر يزيد جايز است نظر اهل سنت در اين باره چيست؟

پاسخ

اهل تسنن و تشيع نظر اتفاق دارند، در اين كه كسى كه باعث آزار خدا و رسولش شود مورد لعن خداوند متعال است و لعنش جايز است، و يزيد از كسانى است كه با به شهادت رساندن امام حسين((عليه السلام)) و به اسارت بردن امام زين العابدين((عليه السلام)) و خاندان رسالت و اهل بيت((عليهم السلام)) سبب آزار رساندن به رسول خدا((صلى الله عليه وآله)) و خدا است.

آنها كه خدا و پيامبرش((صلى الله عليه وآله)) را آزار مى دهند خداوند آنان را در دنيا و آخرت مورد لعن قرار داده و از رحمت خود دور ساخته است و براى آنها عذاب خوار كننده اى آماده كرده است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

پاورقي

(1)1 - سوره احزاب، آيه 57.

_6_

چرا هنگام زيارت ضريح را مي بوسيم در حالي كه از نظر اهل تسنن اين كار نوعي بت پرستي است نظر اسلام در اين باره چيست
پرسش

چرا هنگام زيارت ضريح را مي بوسيم در حالي كه از نظر اهل تسنن اين كار نوعي بت پرستي است نظر اسلام در اين باره چيست

پاسخ

برخي از گروه ها، مانند فرقة وهابيت ساختن ضريح و بارگاه روي قبر امامان و بزرگان و بوسيدن آن و حتي ساختن مسجد در كنار مزارشان را جايز ندانسته آن را عبادت و پرستش صاحب قبر، و نوعي شرك و بت پرستي مي دانند. لذا حكومت وهّابي عربستان در حدود هشتاد سال پيش بارگاه و مزار متبركة ائمه بقيع در مدينه را خراب كرد و فقط صورتي از قبر آنان به جاي گذاشت آنان براي اثبات اين عقيدة باطل خود، دليل هايي آورده اند كه هيچ كدام قابل پذيرش و ثابت كنندة مدعاي آنان نيست جهت آگاهي بيشتر از تاريخ پيدايش اين عقيده و هم چنين بررسي دليل ها و جواب آنان به كتاب "آئين وهّابيت ، استاد جعفر سبحاني نشر دفتر انتشارات اسلامي مراجعه فرماييد.

شرك و بت پرستي آن است كه كسي براي خداوند سبحان شريك قائل شود، و غير او را پرستش نمايد; بنابراين ساختن ضريح و بوسيدن آن اگر به منظور پرستش صاحب قبر يا پيامبر و امام باشد، بدون شك اين عمل شرك و ممنوع مي باشد، ولي اگر براي تعظيم و احترام صاحب قبر (يعني كسي كه سزاوار احترام است ) باشد شرك محسوب نمي شود; زيرا هر تعظيمي شرك نيست بزرگداشت چيزي كه به پروردگار منسوب باشد، تعظيم شعائر به شمار مي آيد كه قرآن كريم به محترم شمردن آن سفارش نموده است "وَ مَن يُعَظِّم ْ شَعَغ رَ اللَّه ِ فَإِنَّهَا مِن

تَقْوَي الْقُلُوب ِ ;(حج 32) هر كه نشانه هاي خدا را بزرگ دارد، همانا آن بزرگ داشت از پرهيزكاري دل ها است چنان كه لمس نمودن و بوسيدن "حجر الاسود" جزء شعائر الهي است و اين كار شرك به حساب نمي آيد; بنابراين همان گونه كه تخريب قبور و بناها، اهانت و تحقير صاحب قبر به شمار مي آيد، وجود بارگاه ضريح و بوسيدن آن بزرگ داشت شعائر و احترام به پيامبر، امامان و اولياي الهي است

افزون بر آن بوسيدن ضريح بزرگان نشانة پيوند و علاقة ما به آنان است نه پرستش آنان چنان كه پدر به نشانة محبتي كه به فرزند خردسالش دارد، او را مي بوسد، و يا مسلمانان جهت احترام و علاقة به قرآن مجيد، جلد آن را مي بوسند، و اين كارها شرك به حساب نمي آيد.

درست است كه در، ديوار، قبر و ضريح جز خاك و فلز چيز ديگري نيست ولي اين ها بر اثر مجاورت و نزديك بودن به بدن مقدّس آنان داراي احترام ارزش و آثار خاصّي شده اند; چنان كه پيراهن حضرت يوسف غ پارچه اي بيش نبود; ولي بر اثر مجاورت با يوسف داراي ارزش و خاصيتي شده بود كه حضرت يعقوب غ آن را به چشم خود ماليد و بينا شد. (ر.ك يوسف 96)

اولياي الهي داراي آثار درخشان معنوي هستند، كه بهره گيري از آثار آنان نه تنها شرك نيست بلكه توحيد خالص است زيرا چنين آثاري از عقيدة پاك و ناب توحيدي آن ها، نشأت گرفته است ( اقتباس از: عقايد تطبيقي حسين رجبي ص 81، انتشارات دفتر

نمايندگي مقام معظم رهبري در امور اهل سنت بلوچستان / معالم المدرستين علامه سيد مرتضي عسگري ج 1، ص 67_74، نشر المجمع العلمي الاسلامي / صد و يك مناظره جالب و خواندني محمدي اشتهاردي ص 175 _ 177، انتشارات علامه قم / آيين وهابيت استاد جعفر سبحاني دفتر انتشارات اسلامي )

چرا تبرّك كردن پارچه و غيره بر ضريح ها و مكان هاي مقدس _ كه يكي از اعمال مردم كشور ما و شيعيان است سنّي ها شرك مي شمارند؟ آيا در اين باره قرآن كريم مطلبي فرموده است
پرسش

چرا تبرّك كردن پارچه و غيره بر ضريح ها و مكان هاي مقدس _ كه يكي از اعمال مردم كشور ما و شيعيان است سنّي ها شرك مي شمارند؟ آيا در اين باره قرآن كريم مطلبي فرموده است

پاسخ

در بين مسلمانان گروهي به نام وهابيت معتقدند، كسي كه به قبر و ضريح و مانند آن تبرّك جويد، آن را معبود (و مورد پرستش قرار داده است و كسي كه غير خدا را معبود قرار دهد مشرك است لذا اين كار را شرك به شمار مي آورند. امّا شيعه و اهل سنت چنين عقيده اي را ندارند.( ر.ك عقايد تطبيقي حسين رجبي ص 83، انتشارات دفتر نمايندگي مقام معظم رهبري در امور اهل سنت بلوچستان ) چرا كه ما با اين كار آن ها را مورد پرستش قرار نمي دهيم و آنان را مستقل در تأثير نمي دانيم تا منافات با توحيد داشته باشد; بلكه معتقديم خداوند، چنين بركتي در وجود پاك اولياي خود قرار داده است

"تبرّك به معناي طلب بركت و "بركت به معناي ثبوت خير خدايي در چيزي است ( ر.ك مفردات الفاظ القرآن راغب اصفهاني ص 41، دارالكاتب العربي )

از آيات و روايات روشن مي شود، هر چيزي كه نوعي تعلق و انتساب به اولياي الهي داشته باشد، بركت ارزش و شرافت پيدا مي كند و تبرك جستن به آن منافاتي با توحيد ندارد; به عنوان نمونه به دو مورد كه در قرآن آمده است اشاره مي كنيم 1. قصة پيراهن يوسف غ قرآن كريم از قول حضرت يوسف مي فرمايد: "اذْهَبُواْ بِقَمِيصِي هَ_َذَا فَأَلْقُوه ُ عَلَي َ

وَجْه ِ أَبِي يَأْت ِ بَصِيرًا;(يوسف 93) اين پيراهن مرا ببريد، و بر صورت پدرم بيندازيد تا بينا شود" بعد مي فرمايد: "هنگامي كه بشارت دهنده آمد، آن را بر صورت او افكند، ناگهان بينا شد"(يوسف 96). پيراهن پارچه اي بيش نبود، ولي بر اثر مجاورت و انتساب به حضرت يوسف داراي چنين بركت و خاصيتي شد كه چشمان يعقوب غ را بينا نمود.

اين رفتار حضرت يوسف و يعقوب كه پيامبر خدا و منادي توحيد حقيقي بودند، به ما مي فهماند كه تبرك جستن به چيزهايي كه به اولياي الهي تعلق دارد، منافاتي با توحيد ندارد.

2. قصة تبرك جستن بني اسراييل به صندوق در بني اسراييل صندوقي بود كه آثار انبياي الهي مانند: عمامه و عصاي موسي الواح و... در آن بود. اين صندوق با اين كه چوب يا فلزي بيش نبود، اما وقتي در ميان بني اسراييل بود، به بركت آن دشمن فرار مي كرد و وجودآن در ميان لشكر، در ميدان جنگ ماية سكون و آرامش آنان بود: "فِيه ِ سَكِينَة ٌ مِّن رَّبِّكُم ْ وَبَقِيَّة ٌ مِّمَّا تَرَكَ ءَال ُ مُوسَي َ وَءَال ُ هَ_َرُون َ تَحْمِلُه ُ الْمَلَغ كَة (بقره 248) در آن (صندوق آرامشي از پروردگار شما، و يادگارهاي خاندان موسي و هارون قرار دارد; در حالي كه فرشتگان آن را حمل مي كنند."( ر.ك بحارالانوار، علامه مجلسي ، ج 13، ص 452 و ج 40، ص 283، مؤسسه الوفأ بيروت )

در روايات شيعه و اهل سنت نيز آمده است كه اصحاب در زمان حيات و بعد از وفات پيامبر اكرم به آثار آن حضرت مانند: آب وضو، مو، ظرف آب منبر و قبر پيامبر تبرّك مي جستند.( جهت آگاهي بيشتر

از اين موضوع و روايات آن مي توانيد به كتاب هاي "معالم المدرستين علامه سيد مرتضي عسكري ج 1، ص 42_49، نشر المجمع العلمي الاسلامي / التبرّك علي الاحمدي دارالاسلاميه بيروت / التبرك بالصالحين و الاخيا و المشاهد المقدسه صباح علي البياتي المجمع العالمي لاهل البيت قم / تبرك و توسل جواد محدثي مركز پژوهش هاي فارسي الغدير" مراجعه فرماييد. )

چنان كه در روايت آمده است هنگامي كه پيامبر اكرم وضو مي گرفتند، اصحاب نمي گذاشتند قطره اي از آن به زمين بيفتد، و در تبرّك جستن به آب وضوي آن حضرت با يكديگر به رقابت مي پرداختند.( ر.ك بحارالانوار، علامه مجلسي ، ج 20، ص 332، مؤسسة الوفأ بيروت / الدرالمنثور، سيوطي ج 6، ص 77، دارالمعرفه )

در پايان لازم به يادآوري است كه تبرك به هر چيز، كاري مناسب همان چيز خواهد بود، به عنوان مثال تبرك به خوردن و نوشيدني به خوردن و نوشيدن است چنان كه در روايات آمده است كه نوشيدن آب زمزم موجب شفا است ( كنزالعمال المتقي الهندي ج 12، ص 225، مؤسسة الرساله بيروت )

تبرك به خانة خدا، با زيارت طواف دست كشيدن به حجرالاسود و دعا كردن در آن جا انجام مي گيرد، و تبرك به مساجد و مقام هاي مقدس به نماز خواندن در آن جاهاست چنان كه خداوند دستور داده در مقام ابراهيم نماز خوانده شود: "وَ اتَّخِذُواْ مِن مَّقَام ِ إِبْرَ َهِيم َ مُصَلًّي (بقره 125).

بنابراين تبرك با همان ملاكي كه در نوشيدن از چشمة زمزم دست كشيدن

به حجرالاسود، نماز خواندن در مقام ابراهيم و... به شرك منتهي نمي شود; در تبرك به ضريح هاي مقدس نيز موجب شرك نمي شود.( اقتباس از عقايد تطبيقي حسين رجبي ص 82_83، انتشارات دفتر نمايندگي مقام معظم رهبري در امور اهل سنت بلوچستان با اندكي تغيير و اضافات )

چرا ما «شيعيان» مفاتيح الجنان و دعاهاي آن را قبول داريم و مي خوانيم ولي اهل تسنن چنين نيستند و اگر دست ما ببينند آن را از ما مي گيرند و گويا همراه داشتن و خواندن مفاتيح جرم است؟
پرسش

چرا ما «شيعيان» مفاتيح الجنان و دعاهاي آن را قبول داريم و مي خوانيم ولي اهل تسنن چنين نيستند و اگر دست ما ببينند آن را از ما مي گيرند و گويا همراه داشتن و خواندن مفاتيح جرم است؟

پاسخ

اهل تسنن و خصوصاً گروه تندرو به دعا و زيارات چندان اهميت نمي دهند و اصولاً دعاهاي وارده از معصومين - عليهم السلام - را ندارند و طعم و لذت دعا و مناجات و زيارات را نچشيده اند و حال اينكه اگر به دعاي كميل كه تماماً در رابطه با توحيد و عذرخواهي از گناهان در پيشگاه خداوند است توجه كنند، يا مناجات خمس عشرة يا دعاي ابوحمزه و مانند اينها را بخوانند ديدشان عوض مي شود ولي از آنها سلب توفيق شده است كه جا دارد درباره برخي از آنان اين آيه خوانده شود: (ختم اللّه علي قلوبهم و علي سمعهم و علي ابصارهم غشاوة){1}.

در هر صورت، حساسيت آنها، خصوصاً گروه تندرو، نسبت به زيارت عاشورا است كه در مفايتح آمده و آن هم نسبت به لعن اول و دوم و سوم است. و همچنين از جهت لعن به ابوسفيان و معاويه كه در اين زيارت است و در نتيجه آن گونه برخورد مي كنند.

[1]. سوره بقره / 7.

اصول دين

آيا اسناد مذهب شيعه - هم دراصول و هم در فروع - به ائمه اهل بيت عليهم السلام صحيح است ؟
پرسش

آيا اسناد مذهب شيعه - هم دراصول و هم در فروع - به ائمه اهل بيت عليهم السلام صحيح است ؟

پاسخ(قسمت اول)

1 - اف_راد آگ_اه , ك_ام_لا , و ب_دون هيچ ترديد , و به طورى ضرورى مى دانند كه شيعه اماميه , ه_م_واره در اصول دين و فروع آن به عترت پاك رسول خدا (ص ) وابسته بوده و از آنها يك ذره هم جدا نشده است . ب_ن_ابراين , راى و نظريه شيعه تابع راى ائمه عترت (ع ) است هم در اصول دين , هم در فروع دين , و هم در سائر علومى كه از قرآن و سنت گرفته مى شود و يابه آنها تعلق دارد . در ه_ي_چ_يك از اين قسمتها جز به ائمه اهل بيت (ع ) اعتمادنمى كنند و به ديگرى در اين باره مراجعه نمى نمايند . ب_ن_اب_راين , آنها متدين به آيين خداوند هستند و به او تقرب مى جويند ولى فقط ازطريق مذهب اهلبيت (ع ) . راهى براى انصراف از آنها براى خود نمى بينند وديگرى را به جاى آنان هرگز نمى پذيرند . بر همين منوال , گذشتگان صالح شيعه گذرانده اند . آن_ه_ا از زم_ان ام_ي_رم_وم_ن_ان , امام حسن , امام حسين و امامان نه گانه از نسل امام حسين ( عليهم السلام ) 000 تا هم اكنون و اين عصر , زندگى خويش را بدينگونه سپرى نموده اند . از هر كدام از ائمه (ع ) عده فراوانى از ثقات و حفاظ شيعه , اصول وفروع مذهب خود را فرا گرفته اند . از اين جمعيت , تعداد آنها كه اهل

ورع , ضبط و اتقان هستند بيش از حد تواتر است و اي_ن_ان ب_راى كسانى كه باقى مانده اند طبق تواتر قطعى مطالب را نقل نموده اند اين نسل نيز براى كسانى كه پس از آن مى زيسته اند همينگونه نقل كرده است ; همچنان هر نسلى براى نسل بعد از خ_ود , 000 ت_ا ب_ه ما رسيده كه همچون خورشيد هنگام ظهر - كه پرده و حجابى بر آن نيست - مى درخشيد . ب_ن_اب_راي_ن , ما , هم اكنون در فروع و اصول بر همانيم كه ائمه آل رسول ( عليهم السلام ) بر آن بودند . اين مذهب را با تمام ريزه كاريهايش , تمام پدران ما براى ما از همه پدرانشان نقل نموده اند و آنها همه از جميع نياكانشان اين وضع همچنان در تمام نسلها 000تا زمان امام عسكرى , امام هادى , ام_ام ج_واد , ام_ام رض_ا , امام كاظم , امام صادق , امام باقر , امام سجاد , امام حسين , امام حسن و اميرمومنان ( عليهم السلام ) يكنواخت به پيش مى رود . ما هم اكنون به تمام افراد از پيشينيان شيعه , كه از صحابه ائمه بوده اند و احكام دين را از آنها شنيده و علوم اسلام را از آنان فراگرفته و نگهدارى كرده اند , احاطه نداريم چرا كه تلاش و كوشش وسيع , قدرت استقصاءو شمارش آنها را ندارد (1) . ك_اف_ى اس_ت ب_ه آن_چه از قلمهاى اعلام و بزرگان آنها تراوش كرده , يعنى , به نوشته هاى آنها مراجعه شود , با توجه به اينكه شمارش آنها در اينجا

ممكن نيست (2) . و ب_دون ت_ردي_د ت_وج_ه داري_د كه اين نوشته ها را همه از نور دانش ائمه هدى , آل محمد (ص ) اق_تباس كرده اند و با پيمانه وجود خود از اقيانوس علوم آنها برداشت نموده , از دهان آنها شنيده و از دو لب آنان گرفته اند . ب_ن_ابراين , اين نوشته هادفتر دانش آنان و عناوين حكمشان مى باشد كه در عهد خودشان نگاشته شده (3) و پس از آن بزرگواران , مرجع و مدرك براى شيعه گشته است . ب_ه اي_ن وس_ي_له , امتياز مذهب اهل بيت (ع ) از مذاهب ساير مسلمين آشكارمى گردد , زيرا ما ح_ت_ى ي_ك ش_خص از مقلدان ائمه اربعه اهل سنت را نمى شناسيم كه در عهد خود آنها كتابى درباره مذهبشان نگاشته باشد , بلكه مردم با مذهب آنهاالفت گرفته و كم كم پس از مرگ آنها بر تعدادشان افزوده شد . (4) و اي_ن اف_زون_ى ب_ه اين خاطر بود كه از ناحيه حكومت زمان , تقليد را به يكى از چهار مذهب ,منحصر كردند و پيشوائى در فروع مذهب به اين چهار نفر اختصاص يافت , وگرنه اين چهار نفر نيز در عصر خود همچون فقهاء و محدثان معاصر خود بودند و بر آنهاامتيازى نداشتند . از اين جهت , در عصر خودشان كسى نبود كه به تدوين اقوال آنهااهميت دهد . ول_ى ش_ي_عه , از اول در تدوين اقوال ائمه معصومين ( عليهم السلام ) اهتمام مى ورزيد زيرا در مسائل دينى و مذهبى , جز رجوع به اينان را جائز نمى دانست . و ل_ذا , سخت اطراف آنان

را گرفت و در گرفتن دستورات دينى , تنها به آنهامراجعه نمود , و قدرت و تلاش خود را در تدوين آنچه از آنها شنيد به كار برد , وآنچنان همت و عزم خود را در اين راه به كار انداخت كه بيش از آن امكان پذيرنبود . و اين , به خاطر حفظ و نگهدارى علم و دانشى بود كه - طبق نظريه شيعه -غير از آن در پيشگاه خدا , قابل قبول نيست . ك_اف_ى اس_ت ب_دان_ى , تنها در عصر امام صادق (ع ) چهارصد اصل نوشته شده كه به اصول اربعماه معروف است . و اين چهارصد اصل چهارصد كتاب بود كه چهارصد نويسنده آنها را نوشته اند . اين نوشته ها فتاواى امام صادق (ع ) درعصر خود بوده است (5) . اص_ح_اب امام صادق (ع ) غير از اين چهارصد اصل چندين برابر ديگر نوشته دارند كه تفصيل آن را به زودى خواهى دانست -ان شاءاللّه . اما ائمه چهارگانه اهل سنت , در پيشگاه هيچكس آن منزلت و مقامى را كه ائمه اهل بيت (ع ) در ن_زد ش_ي_ع_ه دارند , ندارند بلكه در زمان حيات خود , اين مقامى را كه پس از مرگشان برايشان انتخاب كرده اند , نداشته اند -چنانكه ابن خلدون در مقدمه خود در فصلى كه براى علم فقه گشوده , به آن اعتراف نموده (6) , و عده اى ديگر از اعلام اهل سنت نيز به اين معنى اذعان كرده اند . - و م_ا ب_ا ه_م_ه اينها , ترديد نداريم كه مذهب آنها همين مذهبى است كه اتباع آنها دارند ,

و مدار علمشان در هر نسلى مى باشد و در كتابهاى خويش تدوين نموده اند . زيرا اتباع هر مذهبى به مذهب خويش آشناترند . چنانكه شيعيان نيزبه مذهب ائمه خويش آگاهترند , همان مذهبى كه خداوند را بر مقتضاى آن ,عبادت مى كنند و قصد تقرب به خداوند در غير اين صورت , از آنها محقق نمى شود . 2 - اهل بحث و تحقيق به روشنى مى دانند كه شيعه در تدوين علوم اسلامى از ديگران پيشقدم تر ب_وده است زيرا در عصر نخستين , غير از على (ع ) و شيعيان دانشمندش كسى تصدى اين كار را به عهده نگرفت (7) . و شايد سر اين مطلب , همان اختلاف صحابه بود كه نوشتن علوم مباح است يانه ؟ - چنانكه ع_سقلانى در مقدمه فتح البارى و ديگران نيز نقل كرده اندكه : - عمر بن خطاب و عده اى ديگر نوشتن آن را خوشايندشان نبود , از ترس اينكه احاديث با قرآن مخلوط گردد (8) , اما ام_ام ع_ل_ى (ع ) و ف_رزن_دو ج_ان_ش_ي_نش امام مجتبى (ع ) و گروهى از صحابه , آن را مباح مى شمردند . اوضاع , بر همين حال بود , 000 تا اينكه در قرن دوم , اواخر عصر تابعين , اجماع بر اباحه آن , مقرر گشت و بر مباح بودن آن , اتفاق نظر پيدانمودند . و اي_ن ه_نگام بود كه ابن جريح كتاب تاريخ خود را به نقل از مجاهد و عطاء تاليف نمود كه اين , نخستين كتابى است كه از طريق غيرشيعه در اسلام نوشته شده است . و پ_س

از آن كتاب معتمر بن راشد صنعانى در يمن نوشته شده و سپس كتاب موطا مالك مى باشد . در م_ق_دم_ه ال_بارى آمده كه ربيع بن صبيح نخستين كسى است كه نوشته اى را جمع آورى كرده است , وى درآخر عصر تابعين مى زيسته است . ب_ه ه_ر ح_ال , اج_ماع منعقد است كه غير از شيعه , مسلمانان ديگر , در عصرنخست تاليفى نداشته اند (9) . اما على (ع ) و شيعيانش در همان عصر اول متصدى اين كار شدند . و ن_خستين چيزى كه اميرمومنان (ع ) تدوين و جمع آورى نمود قرآن بود زيرا او پس از فراغ از ت_ج_هيز و دفن پيامبر (ص ) , سوگند ياد كرد كه جز براى نماز , عبا بردوش ننهد تا قرآن را جمع نمايد . و آن را به ترتيب نزول جمع آورى نمود . و در , آن به عام و خاص , مطلق و مقيد , محكم و متشابه , ناسخ و منسوخ , واجبات و آنچه تركش جائز است , سنن و آدابش اشاره فرمود . و ضمنا اسباب نزول آيات را نيز آورد و بعضى از مطالب كه ازجهاتى مشكل بود توضيح داد . اب_ن س_يرين همواره مى گفت :اگر به آن قرآن دست مى يافتم , به علوم واقعى دست يافته بودم (10) . ال_بته افراد ديگرى از قراء صحابه تصميم بر جمع قرآن گرفتند امانتوانستند آن را بر طبق نزول جمع نمايند . و مقدورشان نشد كه هيچكدام ازمطالب و رموزى كه به آن اشاره كرديم , در آن بياورند (11) . بنابراين , قرآنى كه

امام على (ع ) جمع آورى نموده به تفسير بيشترشباهت دارد . پ_س از ف_راغ_ت از جمع قرآن , كتابى را براى فاطمه زهراء (ع ) تاليف فرمودكه نزد فرزندان پاك آن بانوى بزرگ , مصحف فاطمه (ع ) معروف گرديد . اي_ن ك_ت_اب , م_تضمن حكمتها , امثال , مواعظ و پندهاى عبرت آميز , اخبار و مطالب نمونه اى بود كه موجب تسلى آنحضرت در برابر مرگ پدرش رسول خدا(ص ) مى شد (12) . سپس كتابى درباره ديات ( ديه هائى كه در اثر ضرب و جرح و قتلها بايدپرداخت ) تاليف فرمود و نام آن را صحيفه گذارد . اي_ن كتاب را ابن سعد در آخر كتاب معروف خود الجامع - با اسناد به اميرمومنان (ع ) آورده است . بخارى و مسلم متذكر اين صحيفه مى شوند و در چند مورد از صحيح خود ,مطالبى از آن نقل مى كنند . و احمد بن حنبل در مسند از اين صحيفه فراوان نقل كرده است (13) . و در روايتى از صفار از عبدالملك آمده كه ابوجعفر (ع ) , كتاب على را خواست و جعفر (ع ) برايش آورد , آن كتاب پيچيده شده و به ضخامت ران يك انسان بود 000 امام ابوجعفر (ع ) فرمود : سوگند به خدا اين , خطعلى و املاء رسول خدا (ص ) است (14) . گروهى از شيعيان به اميرمومنان (ع ) اقتدا نموده و در همان عصر , مشغول تاليف شدند . از جمله - چنانكه ابن شهر آشوب گفته - سلمان و ابوذر مى باشند . وى م_ى گويد :

نخستين كسى كه در اسلام كتاب نوشت على بن ابى طالب (ع ) بود , آنگاه سلمان فارسى و سپس ابوذر (15) . و ن_ف_ر ب_ع_د , اب_ورافع , آزاد شده رسول خدا (ص ) و رئيس بيت المال اميرمومنان (ع ) كه از خواص دوستان امام و آشناى به شان آنحضرت بود . وى كتاب سنن , احكام وقضايا را از احاديث على (ع ) گرد آورده بود . اي_ن كتاب , در پيشگاه اسلاف ما داراى مقامى بلند و عظيم بود , كه اصحاب ما آن را به طرق خود به او اسنادداده اند (16) . يكى ديگر از اينان , على بن ابى رافع مى باشد . وى - چ_ن_ان_ك_ه در ش_رح حالش دركتاب الاصابه آمده است - عصر پيامبر (ص ) به دنيا آمده و پيامبر (ص ) وى را على نام گذارده است . وى كتابى در فنون فقه - طبق مذهب اهلبيت (ع ) -دارد . ائمه ( عليهم السلام ) اين كتاب را بزرگ مى داشتند و شيعان خويش را به آن اجماع مى دادند (17) . يكى ديگر از اين گروه , عبيداللّه بن ابى رافع - نويسنده و دوستدار على (ع ) - است . ابن حجر وى را در قسمت اول كتاب الاصابه به نام عبيداللّه بن اسلم آورده , زيرا نام پدرش اسلم بوده است . عبيداللّه كتابى را درباره آندسته از اصحاب پيامبر (ص ) كه در جنگ صفين حضوريافته اند تاليف نموده است . ابن حجر در الاصابه فراوان از اين كتاب نقل مى كند (18) . از اين گروه , ربيعه

بن سميع را بايد نام برد . او كتابى درباره زكات حيوانات دارد . احاديث آن , احاديثى است كه على (ع ) از رسول خدا (ص ) نقل نموده است (19) . از اين گروه , بايد عبداللّه بن حر فارسى را برشمرد . او كتابى در حديث دارد . در اي_ن ك_تاب , احاديثى كه على (ع ) از رسول خدا (ص ) نقل نموده ,جمع آورى كرده است (20) . از اين افراد , اصبغ بن نباته - يار پاكباخته اميرمومنان (ع ) و ازپيوستگان سخت به آن حضرت - مى باشد . همو كه عهد نامه مالك اشتر و وصيت امام على (ع ) به فرزندش محمد را نقل نموده است . اصحاب ما , اين دو را با سند صحيح از نامبرده نقل مى نمايند (21) . از جمله اين افراد , سليم بن قيس هلالى - يار اميرمومنان (ع ) - است . سليم از امام (ع ) و از سلمان فارسى نقل حديث نموده . وى ك_ت_ابى درباره امامت دارد كه امام محمد بن ابراهيم نعمانى در كتاب الغيبه از آن نام ب_رده و گ_ف_ته است : در اين حقيقت بين تمام دانشمندان و علماى شيعه و ناقلان حديث , گفتگوئى نيست كه كتاب سليم بن قيس يكى از كتب اصلى است كه حاملان علم و راويان احاديث اهلبيت (ع ) - از همان قديم الايام - آن را نقل نموده و مورد اعتمادشان بوده است . اي_ن ك_ت_اب , ي_ك_ى از ه_م_ان ك_تابهاى اصلى است كه شيعه به آن مراجعه مى كندو مورد اعتمادش مى باشد (22)

. در مورد افرادى كه در آن عصر , داراى كتاب بوده اند , عده اى از اصحاب ما , جمع آورى نامهايشان را به عهده گرفته اند و در اين زمينه تاليفاتى دارند . كسانى كه خواهان آن هستند به كتابهاى فهرست و رجال مراجعه مى نمايند (23) . 3 - اما مولفان پيشين ما , در طبقه دوم - يعنى در بين تابعين - , بايداعتراف كنيم كه اكنون براى ما ميسور نيست كه بتوانيم آنها را برشماريم ; و مدرك و مرجع براى شناسائى آنها و شناسائى ن_وش_ت_ه ه_اى آن_ان و اسناد آن نوشته ها - به طورتفصيل - همان كتابهاى فهرست علماى ما و نوشته هاى آنها در شرح حال رجال است (24) . در ع_ص_ر اي_ن ط_بقه , نور اهلبيت (ع ) درخشش نمود , در حالى كه پيشتر با ابرهاى تيره ستم ستمگران پوشيده بود . و اين درخشش به اين خاطر بود كه فاجعه طف ( نبرد خونين كربلا ) دشمنان آل محمد (ص ) را م_ف_ت_ض_ح س_اخت آنها را از چشم افراد عاقل و آگاه انداخت توجه محققان را به مصائب اهلبيت (ع ) جلب نمود , توجه به مصائبى كه از زمان فقدان رسول خدا (ص ) شروع شده بود . اين فاجعه - با همان كوبندگيش - مردم را ناچار ساخت تا درباره اساس اين مصيبت به بحث و ك_اوش پ_ردازند آنها را واداشت تا از ريشه ها و اسباب آن جستجو به عمل آورند , كه بالاخره بذر و نهالهاى آن را شناختند , و متوجه شدند كه اين مصائب از كجا شروع شده

است . ب_دين خاطر بود كه مسلمانانى كه رگ مردانگى در بدنشان بود , براى حفظ مقام اهلبيت (ع ) و ي_ارى آن_ه_ا ب_ه پاخاستند , چرا كه فطرت و سرشت بشرى علاقه مند به يارى مظلوم است و از ستمگرو ظالم متنفر . گويا مسلمانان , پس از اين فاجعه , در دوره اى جديد قرار گرفتند لذا , به موالات و دوستى ام_ام ع_ل_ى بن الحسين زين العابدين (ع ) پرداختند و براى آگاهى از اصول و فروع دين به او پيوستند . ه_مچنين در تمام مطالبى كه از قرآن وسنت گرفته مى شود , يعنى سائر فنون اسلامى , به او مراجعه نمودند و پس ازاو به فرزندش امام باقر (ع ) روى آوردند . لذا , اصحاب اين دو امام ( امام سجاد ع و امام باقر ع ) - كه از اسلاف شيعه به شمار مى آيند - هزاران نفربودند كه شمارش آنها ممكن نيست . ام_ا ك_س_ان_ى ك_ه نامهاى آنها و شرح حالشان دركتابهاى رجال آمده , يعنى آنها كه از علماى اص_حاب به شمار مى آمدندقريب چهار هزار نفرند و تعداد كتابهائى كه نوشته اند ده هزار يا بيشترمى باشد . اين كتابها را هر كدام از اصحاب ما , از نسل پيش از خود , با اسنادصحيح نقل نموده اند . گروهى از اعلام اين جمعيت به خدمت اين دو امام و به خدمت امام صادق (ع ) فائزشده اند و حظ و بهره كامل براى كسانى از اينان بود كه از پيمانه پرى از دانش وعمل برخوردار گرديدند . يكى از اين جمعيت , ابوسعيد ابان

بن تغلب بن رياح جريرى است . ه_م_ان كس كه هم به قرآن وارد بود , هم فقيه , هم محدث , هم مفسر و هم آگاه از علم اصول يعنى , همان لغوى مشهور . او از موثق ترين مردم بود . هر سه امام ( عليهم السلام ) را ملاقات نموده و دانش فراوان و احاديث بسيارى را از آنان فراگرفته و نقل نموده است . ه_م_ين بس كه بدانى , او تنها از امام صادق (ع ) - آنطور كه ميرزا محمد ( دانشمندمعروف علم رجال ) در كتاب منهج المقال در شرح حال ابان با اسناد به ابان بن عثمان از امام صادق (ع ) آورده - سى هزار حديث نقل كرده است (25) . وى در پيشگاه اين امامان ( عليهم السلام ) داراى سابقه درخشان و مقامى بلنداست

پاسخ(قسمت دوم)

م_ى ب_ينيم امام محمد باقر (ع ) - در آن هنگامى كه هر دو در مدينه هستند - به او مى فرمايد : اج_لس فى المسجد و افت الناس فانى احب ان يرى فى شيعتى مثلك ( در مسجد بنشين و براى مردم فتوا بده كه من دوست دارم در شيعيانم مثل تو ديده شود (26) . و امام صادق (ع ) به او فرموده : ناظر اهل المدينه فانى احب ان يكون مثلك من رواتى و رجالى ( با اهل مدينه بحث كن من دوست دارم مانند توئى از راويان حديث و رجالم به شمارآيند (27) ) اب_ان هنگامى كه وارد مدينه مى شد , به او توجه مى كردند , از گرد علماى ديگر- كه جلسات د داش_تند فاصله

- مى گرفتند و ستون مخصوص پيامبر (ص ) را درمسجد براى او خالى و مهيا مى نمودند . امام صادق (ع ) به سليم بن ابى حبه فرمود : پيش ابان برو كه از من احاديث فراوان شنيده است ; آنچه او براى تو نقل نمود , تو شخصا مى توانى از زبان من نقل كنى . (28) و ن_ي_ز آن_حضرت به ابان بن عثمان فرمود : ابان بن تغلب سى هزار حديث از من روايت كرده تو هم آنها را فراگير و از او نقل كن (29)و هرگاه بر امام صادق (ع ) وارد مى شد , آن ح_ض_رت ب_ا وى مصافحه و معانقه مى نمود و دستور مى داد بالش و پشتى براى او بگذارند و خود , درست روبروى اومى نشست (30) . هنگامى كه مرگ او را به امام (ع ) گزارش كردند , فرمود : اما واللّه لقداوجع قلبى موت ابان ( سوگند به خدا مرگ ابان , قلب مرا درد آورد . (31) ) ابان در سال 141 هجرى قمرى , چشم از جهان فروبست . (32) اب_ان از ان_س بن مالك , اعمش , محمد بن منكدر , سماك بن حرب , ابراهيم نخعى , فضيل بن عمرو , و حكم رواياتى نقل كرده . و م_سلم و اصحابش سنن اربعه - ابوداود , ترمذى , نسائى و ابن ماجه - به احاديث او استدلال نموده اند (33) . و اگ_ر ب_خ_ارى از او نقل حديث نكرده , به او زيانى وارد نمى سازد زيرا وى به ائمه اهلبيت ي_ع_ن_ى ام_ام ص_ادق , ام_ام ك_اظ_م , ام_ام

رض_ا , امام جواد و امام حسن عسكرى ( عليهم السلام ) اقتدا كرده است و بخارى ازاين بزرگواران نيز روايتى نقل ننموده , بلكه از سبط اكبر , سيد جوانان اهل بهشت امام حسن مجتبى (ع ) نيز چيزى نياورده است . بلى او از مروان بن حكم , عمران بن حطان , عكرمه بربرى و از امثال اينان نقل خبر نموده است (34)- انا للّه و انا اليه راجعون . ابان نوشته هاى پر ارزشى دارد كه مى توان تفسير غريب القرآن را از آنهابه شمار آورد , كه در آن براى استشهاد درباره كلماتى كه در قرآن آمده - ازجنبه هاى ادبى آن - از اشعار عرب گواه فراوان اقامه كرده است (35) . عبدالرحمان بن محمد ازدى كوفى بعدا آمده و كتاب ابان و كتاب محمد بن سائب كلبى و كتاب ابن روق , عطيه بن حارث را جمع كرده , و همه را يك كتاب قرار داده است , سپس موارد اختلاف و اتفاق آنها را توضيح داده است . بنابراين ,گاهى كتاب ابان به تنهائى مشاهده مى شود و گاهى همراه با كتابى ديگر واين , به خاطر همان كارى است كه عبدالرحمان انجام داده است . اصحاب ما , هر كدام از اين دو كتاب را با سند معتبر و از طرق مختلف نقل كرده اند . ابان دو كتاب ديگر به نام الفضائل و صفين نيز دارد . و او داراى ي_ك اصل نيز هست يعنى , يكى از همان چهارصد اصل يا چهار صد كتابى كه به اص_ول ارب_ع_ماه معروف است , كه مورد اعتماد و

مراجعه شيعه در احكام شرعى مى باشدتمام كتابهاى وى با اسناد از او نقل شده كه تفصيل آن را بايد در كتب رجال خواند (36) . از اين گروه , ابوحمزه ثمالى , ثابت بن دينار را بايد نام برد . وى ازافراد موثق و بزرگان پيشينيان شيعه به حساب مى آيد . او از امام زين العابدين , از امام باقر و از امام صادق ( عليهم السلام ) علم فراگرفته , سخت به آنها پيوسته و در پيشگاه آنها مقرب بوده است (37) . ام_ام ص_ادق (ع ) او را چنين ستوده است : ابوحمزه در زمان خود , همچون سلمان فارسى در زمانش مى باشد . (38) و امام رضا (ع ) درباره اش فرموده : ابوحمزه در زمان خود , همچون لقمان درزمان خويش اس_ت (39) وى ك_تابى در تفسير قرآن دارد كه امام طبرسى در تفسير مجمع البيان از او نقل مى كند (40) . و نيز كتابى به نام النوادر و كتابى در زهد دارد . كتاب رساله الحقوق را او از امام زين العابدين (ع ) روايت كرده است (41) . دعاى سحر ماه رمضان آنحضرت را نيز او نقل نموده كه از خورشيد وماه درخشندگيش بيشتر است . وى از انس و شعبى نقل روايت نموده , و از طرفى وكيع , ابونعيم , و عده اى ديگر از اين طبقه - چه از شيعه و چه ديگران - از او نقل حديث نموده اند (42) . ق_هرمانان علمى ديگرى وجود دارند كه به خدمت امام سجاد (ع ) مشرف نشده اند ولى محضر امام باقر و

امام صادق ( عليهماالسلام ) را درك كرده اند . از اي_ن ج_م_ع_يتند : ابوالقاسم بريد بن معاويه عجلى , ابوبصير ليث بن مرادبخترى مرادى , اب_وال_ح_س_ن زراره ب_ن اع_ي_ن , ابوجعفر محمد بن مسلم بن رباح كوفى طائفى ثقفى 000 و گروهى ديگر از اعلام و نشانه هاى هدايت و چراغهاى تاريكى , كه مقام , گنجايش استقصاء آنها را ندارد (43) . ولى اين چهار نفر , به آنچنان مرتبه اى نائل شده اند , به پيمانه پرى دست يافته اند , و به مقام بلندى رس_ي_ده ان_د كه امام صادق (ع ) هنگامى كه آنان راياد كرد , درباره شان فرمود : هولاء امناء اللّه على حلاله و حرامه ( اينان امينان خداوند بر حلال و حرامش هستند (44) )و نيز فرمود : ما اجد اح_دا اح_ي_ى ذك_رنا الا زراره , و ابوبصير ليث , و محمد بن مسلم , و بريد , و لولا هولاء ما كان احد يستنبط هذا . ( من احدى را نيافتم كه ياد ما را زنده بدارد جز زراره , ابوبصيرليث , محمد بن مسلم , و بريد . و اگر اينها نبودند , احكام را كسى استنباط نمى كرد . )س_پ_س درب_اره آن_ان ف_رم_ود : ه_ولاء حفاظ الدين , و امناء ابى على حلال اللّه وو حرامه , و هم السابقون الينا فى الدنيا و السابقون الينا فى الاخره . ( اي_ن_ان , ح_ف_اظ دي_ن , امينان پدرم بر حلال و حرام خدا , و سبقت جويان به ما دردنيا و سبقت گيرندگان به سوى ما در آخرت هستند . ) (45)ب_از ام_ام (ع )

ف_رمود : خاشعان را به بهشت بشارت ده سپس نام اين چهارنفر را برد (46) . و در س_خنى طولانى , كه آنان را در آن ياد نمود , فرمود : پدرم آنها را در حلال و حرام خدا امين مى شمرد ; آنها ظرف دانشش بودند ; و همينگونه امروز , آنها رازداران من هستند . آنها اصحاب راستين پدرم , و ستارگان درخشنده در ميان شيعيان من , هم در حال زندگى و هم پس از مرگ مى باشند . به وسيله اينان , خداوند هربدعتى را برملا مى كند و از بين مى برد . اي_ن_ان , ن_ق_ش_ه هاى باطل كاران را از اين دين , برطرف و نقش بر آب مى كنند , و تفسير و تاويل كسانى را كه درباره امامان غلو مى كنند , از بين مى برند (47) . 000 و س_خ_نان پر ارج ديگرى از اين امام (ع ) درباره اين افراد , كه فضل ,كرامت و ولايت آنها را ثابت مى سازد 000 كه عبارتى گنجايش بيان آنها را ندارد . در ايام حيات امام صادق (ع ) آنقدر علم منتشر شد كه بالاتر از آن تصورنمى رفت و شيعيان پدرش از تمام اماكن به سرعت به او روى آوردند ; آنحضرت نيزبا آغوش باز از آنان استقبال كرد ; و با آنان مانوس گرديد ; و از هيچ تلاشى درآگاه ساختن آنان خوددارى نكرد ; و ذره اى از امكانات خ_وي_ش , در راه آش_ن_ائي_ه_ا ازاس_رار ع_ل_وم , از آن_ان دري_غ نفرمود اسرار علوم , دقايق و ريزه كاريهاى حكمت و حقايق امور را تعليمشان

داد . ابوالفتح شهرستانى در كتاب خود الملل و النحل - در آنجا كه از امام صادق (ع ) نام مى برد - به اين معنى اعتراف كرده , گفته است : او داراى علوم فراوان در دين , ادب كاملى در حكمت , زهدى بالغ در دنيا , وورع تامى در برابر شهوات بود . س_پ_س اض_اف_ه م_ى ك_ن_د : او مدتى در مدينه ,شيعيان منسوب به خود را از علوم بهره مند مى ساخت و بر دوستانش باران اسرارو رموز علوم مى باريد . (48) جمع زيادى و گروه كثيرى از اصحاب امام صادق (ع ) مقام علم و عمل خود را به آنچنان م_رح_له اى از بروز رسانيدند كه خود , جزو پيشوايان هدايت , چراغهاى تاريكى , درياهاى دانش , و ستارگان روشنى بخش و رهنما قرار گرفتند . از اي_ن ع_ده , آنها كه نام و شرح حالشان در كتابهاى تراجم و رجال آمده , چهار هزار به شمار مى آيند . اي_ن_ان از اه_ل ع_راق , ح_جاز , فا و سوريه مى باشند , و داراى مصنفات و كتابهائى ه_س_ت_ن_د كه در نزد شيعه معروف و مشهور است و اصول اربعماه از ميان نوشته هاى همين افراد , برگزيده شده است . اصول اربعماه چهارصد كتاب است كه چهارصد نفر از اصحاب و شاگردان آن حضرت نوشته اند . در آن_ه_ا ف_ت_اواى امام صادق (ع ) آمده است و مدار علم و عمل پس از آنحضرت قرار گرفته است . س_پ_س گ_روه_ى از اعلام امت , و وكلاى ائمه , آنها راتلخيص نموده , و در كتابهاى خاصى يكجا

گرد آوردند , تا بر طالبان آسان شود وزودتر به خواسته هاى خود برسند . از ميان اين كتابهاى جمع آورى شده كتب اربعه بهترين است كه از صدر اول 000 تا هم اكنون , مرجع و مدرك شيعه اثناعشرى در اصول دين و فروع آن بوده است . كتب اربعه عبارتند از : كافى , تهذيب , استبصار و من لايحضره الفقيه (49) . اي_ن كتابها متواتر هستند و صحت مضامين آنها ( كه ازاين نويسندگان بوده و دست تحريف در آنها دخالت نداشته ) قطعى است . از اين ميان , كتاب كافى از بقيه قديمى تر , با عظمت تر , احسن و متقن تراست . در اين كتاب 16199 حديث , موجود است . ي_ع_نى , بيش از صحاح سته ( كتابهاى ششگانه اهل تسنن ) حديث دارد - چنانكه مرحوم شهيد در كتاب ذكرى (50) و عده اى ديگر از اعلام , تصريح نموده اند . ه_شام بن حكم - از اصحاب امام صادق (ع ) و امام كاظم (ع ) - كتابهاى فراوانى نوشته كه 29 كتابش معروف است . اين 29 كتاب را اصحاب ما , با سند ,از خود وى نقل كرده اند (51) . كتابهاى هشام بن حكم كتابهائى بس مفيد و در روشنى بيان و درخشندگى استدلالاتش تلالو خاصى دارد . اي_ن ك_ت_اب_ها درباره اصول و فروع دين , در توحيد و فلسفه عقلى ورد بر تمام زنادقه , ملحدان , طبيعى مسلكها , معتقدان به قضا و قدر , جبريها ,غلو كنندگان درباره على (ع ) و اهلبيت , رد ب_ر خ_وارج و ن_اص_ب_ي_ه_ا

, رد ب_رمنكران وصايت على (ع ) و ائمه پس از او , و در رد بر مبارزه ك_ن_ن_دگان با آن حضرت - يعنى كسانى كه قائل به جواز تقدم مفضول بر فاضل هستند - و غيراز اين گروهها , بحث و استدلال و تحقق مى كند . ه_ش_ام در ميان مردم قرن دوم در علم كلام , حكمت الهى , و سائر علوم و فنون پيشگام بوده است . او از ك_س_ان_ى اس_ت كه علم كلام در مورد امامت را شكافت و حقيقت درون آن را آشكار نموده , و مذهب را با دقت و نظر و تفكر , مهذب ساخت (52) . او از ام_ام ص_ادق و ام_ام ك_اظم ( عليهاالسلام ) حديث نقل مى كند و درپيشگاه آنان مقام و منزلتى داشته كه در توصيف نمى گنجد . وى از ناحيه آنها طورى ستوده شده كه ارزش و قدرش را در ملا اعلى بالا مى برد . او در آغاز از جهميه ( يكى از فرقه هاى گمراه ) بود ولى در ملاقات با امام صادق (ع ) هدايت يافت و به او ملحق گرديد . وى پس از آنحضرت به امام كاظم (ع ) پيوست و بر همه اصحاب اين دو بزرگوار , فائق آمد . در عصر امام كاظم , امام رضا , امام جواد , امام هادى و امام عسكرى ( عليهم السلام ) تاليفات بسيار و كتابهاى فراوانى نوشته شد . و راوي_ان_ى كه از آنها مستقلا و يا از شاگردان آنها روايت مى كردند در شهرها منتشر شدند ;بازوى تواناى اجتهاد را آنچنان در تحقيق گرفتند كه

آن را خسته نمودند ; دامن تلاش و رنج و جديت را ب_ه كمر زدند ; در درياى علوم فرو رفتند ; و در اعماق اسرارآن به غواصى پرداختند ; مسائل آن را اح_صاء نموده , و حقائق آن را از نادرستيهاجدا ساختند ; در تدوين مباحث و فنون مختلف از هيچ ك_وش_ش_ى ب_از ن_اي_ستادند ; و درجمع آورى معارف پراكنده از به كار انداختن هيچ امكانى دريغ ننمودند . م_حقق - كه خدا مقامش را بالا برد - در كتاب معتبر مى گويد : در ميان شاگردان امام ج_واد (ع ) ف_ض_لائى وجود داشته اند همچون حسين بن سعيد ,برادرش حسن , احمد بن م_ح_مد بن ابى نصر بزنطى , احمد بن محمد بن خالدبرقى , شاذان , ابوالفضل العمى , اي_وب ب_ن ن_وح , اح_م_د ب_ن محمدبن عيسى و غير از اينها كه تعداد و شمارش آنها به طول مى انجامد . م_ح_ق_ق اض_اف_ه مى كند : كتابهاى آنها - كه تا هم اكنون بين ما رواج دارد -دلالت بر علم و دانش فراوان آنها مى كند (53) . كافى است بدانى كه كتابهاى برقى از يكصد كتاب متجاوز است (54) . بزنطى كتاب بزرگى دارد كه به جامع بزنطى معروف است . و حسين بن سعيد30 كتاب نوشته است (55) . ام_ك_ان ن_دارد در اينجا تمام آنچه شاگردان اين امامان (ع ) - كه از فرزندان امام صادق (ع ) هستند - تاليف كرده اند , احصاء كرد . لذا , شما را به كتابهاى تراجم ( شرح حال راويان ) و فهرست ها ارجاع مى دهم (56) . لطفادر آن كتابها

, براى آگاهى بيشتر , به شرح حال اين افراد , مراجعه فرماييد : محمد بن سنان , على بن مهزيار , حسن بن محبوب , حسن بن محمد بن سماعه , صفوان بن يحيى , ع_لى بن يقطين , على بن فضال , عبدالرحمان بن نجران , فضل بن شاذان - كه داراى 200 ك_ت_اب اس_ت - , محمد بن مسعود عياشى - كه بيش از 200 تاليف دارد - , محمد بن اب_ى ع_م_ير , احمد بن محمد بن عيسى - كه خود , از 100 نفر از اصحاب امام صادق (ع ) نقل رواي_ت م_ى ك_ند - , محمد بن على بن محبوب , طلحه بن طلحه بن زيد , عمار بن موسى س_اب_اطى , ع_لى بن نعمان , حسين بن عبداللّه , احمد بن عبداللّه بن مهران - كه به ابن خانه معروف است - , صدقه بن منذرقمى , عبيداللّه بن على حلبى - كه كتاب خويش را به ام_ام ص_ادق (ع ) عرضه داشت و امام آن را صحيح دانست و به نيكى ياد نمود و فرمود : آيا براى اينان ( اهل تسنن ) مثل اين , كتاب مى بينى ؟ (60) - , ابوعمرو طبيب , عبداللّه بن سعيد - كه كتاب خويش را به امام رضا (ع ) عرضه نمود - و يونس بن عبدالرحمن كه او نيز كتاب خويش را بر امام حسن عسكرى (ع ) عرضه داشت (61) . ك_س_ى ك_ه در ش_رح حال پيشينيان شيعه تتبع كند اصحاب هر كدام از ائمه نهگانه از اولاد ح_سين (ع ) را بررسى نمايد تاليفات آنها

در همان عصر ائمه را احصاء نمايد وضع كسانى كه اين كتابها را از آنها روايت كرده اند مورد مطالعه قرار دهد -يعنى , وضع همانها كه حامل احاديث آل محمد (ص ) در مورد اصول و فروع بودند , كه هزاران نفرند سپس به جمع آورى و دقت در ش_رح ح_ال ح_ام_لان اين علوم در هر طبقه بپردازد - كه اين علوم را هر طبقه از طبقه ديگر و دس_ت ب_ه دس_ت از زم_ان ائمه معصومين (ع ) 000 تابه امروز گرفته اند براى او قطع حاصل مى شود كه :مذهب ائمه اهلبيت (ع ) متواتر است . و ترديدى نمى كند كه : فروع و اصول و آنچه ما به آن معتقديم , از خاندان رسول خدا (ص ) گرفته شده است . و اين حقيقت را جز شخص معاند , لجوج , و كسى كه نمى خواهد حق رابپذيرد , و يا شخصى جاهل كودن , انكار نمى كند .

آيا شيعه منكر ختم نبوت است ؟
پرسش

آيا شيعه منكر ختم نبوت است ؟

پاسخ

ي_كى از اركان اعتقادى پيروان اديان الهى اعتقاد به نبوت است (1) كه بشر ازبدو خلقت همواره از اين نعمت بهره مند بوده است , تا اينكه پيامبر گرامى اسلام (ص )به عنوان آخرين سفير و فرستاده ال_هى مامور ابلاغ پيام آسمانى قرآن گرديد و دين اسلام را به عنوان جامع ترين و كامل ترين برنامه ه_داي_ت و ت_امين كننده سعادت بشردر تمام اعصار و دورانها به ارمغان آورد. و هركس با اقرار به وح_دان_يت خداوندسبحان و رسالت آن حضرت , پيرو دين و شريعت او شمرده مى شود و به فتواى ه_م_ه ف_رق اس_لام_ى مسلمان محسوب مى گردد.(2) اقرار به رسالت نبى مكرم اسلام (ص ) عين اع_ت_راف ب_ه خ_ات_م_ي_ت رس_ال_ت آن حضرت مى باشد, زيرا اقرار و اعتراف به نبوت پيامبر عظيم الشان اسلام (ص ) به معناى پذيرفتن آيين و شريعتى است كه از جانب خداوند به وسيله آن حضرت وارد ش_ده اس_ت و ي_ك_ى از م_س_ل_م_ات ش_ريعت اسلام اعتقاد و التزام به خاتميت رسالت پيامبر گرامى (ص ) است كه قرآن آن را به صراحت و پيامبر گرامى اسلام را به عنوان خاتم الانبيا معرفى ك_رده اس_ت : ((م_ا ك_ان اب_ا اح_د من رجالكم و لكن رسول اللّه و خاتم النبيين و كان اللّه بكل شى ع_ل_يما))(3)پس هر كس دين اسلام را پذيرفته , خاتميت نبوت و مسدود شدن باب رسالت را نيز م_ع_ت_ق_دگ_ش_ت_ه اس_ت , زيرا اعتقاد به اسلام مستلزم پذيرش ختم نبوت است , و بدون پذيرش خ_تم نبوت , اسلام محقق نخواهد شد.بنابراين , شيعه با اقرار و اعتقاد و التزام

به شهادتين مسلمان ب_ودن خ_ود رااث_ب_ات م_ى ك_ن_د و پ_يامبر گرامى اسلام (ص ) را به عنوان خاتم الانبيا, دين او را خ_ات_م الادي_ان و كتابش را نيز ناسخ همه كتب آسمانى مى داند و مانند ساير مسلمانان خودرا پيرو آي_ين و شريعت جهانى اسلام و مكلف به انجام فرائض آن دين مى داند و به مسلمانى خويش افتخار م_ى نمايد. البته نه تنها شيعه خود را مسلمان مى داند, بلكه ساير فرق اسلامى نيز شيعه را مسلمان دان_س_ت_ه و پ_ي_روى و عمل بر طبق فتواى فقهاى شيعه را جايز دانسته اند و شيخ محمود شلتوت رئيس دانشگاه الازهر فتوا داد كه اگرچنانچه پيروان يكى از مذاهب اربعه اهل سنت , شيعه شده و به فقه شيعه عمل نمايند, عمل آنها مجزى است و همانند آن است كه مالكى از فقه حنفى متابعت ن_م_ايدو يا بالعكس .(4)يكى از اعتقادات شيعه آن است كه براى اجراى دستورات اسلام در جامعه پ_س ازپ_يامبر(ص ) نياز به رهبرى است كه بايد به وسيله شخص پيامبر(ص ) به مردم معرفى شده ب_اش_د. در اي_ن_ج_ا ب_ه پاره اى از سخنان گهربار پيامبر گرامى اسلام كه على (ع ) راامام , رهبر و ج_ان_ش_ين پس از خود معرفى مى كند, اشاره مى كنيم :پيامبر گرامى اسلام در حديثى خطاب به ع_ل_ى ب_ن اب_ي_طالب (ع ) مى فرمايد: ((انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى , (5) ج_اي_گ_اه ت_و يا على نسبت به من مانند جايگاه هارون نسبت به موسى است , يعنى همان گونه كه ه_ارون وصى و جانشين حضرت موسى بود, تو نيز جانشين من هستى

, با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نخواهد آمد)).نيز در جريان غدير خم كه پيامبر(ص ) على (ع ) را به عنوان جانشين خويش م_عرفى نمود, فرمودند: ((الا فليبلغ شاهدكم غائبكم لا نبى بعدى ))(6) پيامبر پس از آنكه حضرت على (ع ) را درحضور مردم به جانشينى منصوب كرد, فرمودند كه شاهدان به غايبان ابلاغ كنند كه پس از من پيامبرى نخواهد آمد. پيامبر(ص ) درحالى كه جانشين خود رامعرفى نمود, ختم نبوت را ن_ي_ز گ_وش_زد كرده , تا كسى تصور نكند كه باب نبوت همچنان باز است .شيعه همچنان كه صدر ج_م_ل_ه را م_ع_تقد است , به مفاد ذيل جمله نيز كه ختم نبوت است , معتقد است و پيامبر را خاتم پ_ي_ام_بران الهى مى داند و علماى شيعه همواره بر ختم نبوت تاكيد داشته و در كتب خويش ختم ن_ب_وت را ي_ك_ى از ضروريات دين اسلام شمرده و منكر ختم نبوت را كافر دانسته اند و بسيارى از ع_ل_ماى درباره ختم نبوت كتاب مستقل نوشته اند.امام صادق (ع ) مى فرمايد: ((ان اللّه ختم نبيكم ال_ن_بيين فلا نبى بعده ابدا و ختم بكتابكم الكتب فلا كتاب بعده ابدا,(7) خداوند سبحان به وسيله ن_ب_ى ش_م_ا پ_ي_امبراسلام سلسله نبوت را ختم نمود و تا ابد پيامبرى بعد از آن حضرت نمى آيد و ب_ه وس_ي_ل_ه كتاب شما, يعنى قرآن مجيد باب نزول كتاب آسمانى را نيز بست و پس از قرآن تا ابد, ك_تاب وحيانى نخواهد آمد.نتيجه آنكه : امامان معصوم (ع ) همواره بر ختم نبوت تاكيد داشته اند و ع_ل_م_اى ش_يعه نيز به پيروى از آنان مبلغ ختم نبوت بوده

و منكر آن را كافر دانسته اند.همچنين اع_تقادات شيعه مورد احترام ساير مسلمانان بوده , تا جايى كه علماى اهل سنت شيعه شدن و عمل به فتواى علماى شيعه را جايز دانسته اند.

نظر «شيعه» در مورد «اختيار» چيست؟
پرسش

نظر «شيعه» در مورد «اختيار» چيست؟

پاسخ

در مكتب شيعي هرگز «اختيار» به صورت «تفويض» و واگذاري كه نوعي سلب اختيار از ذات حق و نوعي استقلال در فاعليّت و نوعي خداگونگي براي انسان است كه طبعاً ملازم با شرك است، تفسير نشد. در اين مكتب، براي اولين بار ائمة اطهار(ع) كه الهام بخش اين مكتب بودند اصل «اَمْرٌ بَيْنَ الْاَمْريْنِ» را طرح كردند و اين جمله، معروف و مشهور شد كه: «لا جَبْرَ وَ لا تَفْويضَ بَلْ اَمْرٌ بَيْنَ الْاَمْريْنِ»

آيا اين نظر كه ريشه اختلاف در مسأله «عدل» و ديگر مسائل، نياز اقتصادي و مادي است، درست است؟
پرسش

آيا اين نظر كه ريشه اختلاف در مسأله «عدل» و ديگر مسائل، نياز اقتصادي و مادي است، درست است؟

پاسخ

خير، اينگونه توجيه تاريخ، يكسونگري است. شك ندارد كه نياز مادي، يك عامل بسيار مهم و اساسي در گرايشهاي انسان است و احياناً جاي پايي از علل اقتصادي نيز در جبهه گيريهاي فكري و اجتماعي و سياسي اسلامي مي توان يافت. اما نمي توان همة جاذبه هايي كه انسان را احاطه كرده و تحت نفوذ قرار مي دهد و همة عوامل اصلي و اساسي اي را كه در بافت تاريخ انسان مؤثر است، در نيازهاي اقتصادي خلاصه كرد؛ و شايد هنوز زود است كه دربارة مجموع عوامل اساسي حاكم بر زندگي فردي و اجتماعي انسان، اظهار نظر قاطع بشود. قدر مسلم اين است كه نيازهاي مادي را به عنوان نياز اصلي منحصر نتوان مورد قبول قرار داد.

چگونه با اين قالبها و معيارها مي توان توجيه كرد كه مثلاً چرا مأمون و معتصم و واثق بشدت طرفدار مكتب اعتزال مي شوند واصل عدل را مي پذيرند و در مقابل، متوكل كه وابسته به همان طبقه و همان گروه و همان خون بود، گرايشي در جهت مخالف پيدا مي كند و با طرفداران عدل همان را مي كند كه اسلافش با مخالفان عدل كردند.

يا مثلاً چگونه مي توان فكر صاحب بن عُبّاد را كه يكي از برخوردارترين و متنّعم ترين مردم جهان بود در حمايت شديد از اصل عدل توجيه كرد، در صورتي كه اكثريت قريب به اتفاق علماي مرحوم زمان او منكر اين اصل بودند و عقيدة اشعري داشتند.

صاحب بن عُبّاد وزير برخورداري است و از اين نظر كمتر نظير دارد. او اولاً برخلاف اكثر وزرا كه سري سالم به

گور نمي برند و عاقبت مغضوب بالاتر از خود مي گردند، تا آخر عمر وزير باقي ماند و تشييع جنازة تاريخي كم نظيري چه از نظر كميت و چه از نظر كيفيت از او شد.

ابن خَلَّكان مي گويد:

«هيچكس مانند صاحب بن عبّاد خوشبختي و خوش شانسي زمان حيات و بعد از ممات را توأم با يكديگر جمع نكرد».

صاحب بن عباد كه هم وزير بود وهم عالم، زندگي را مانند هم طبقه هاي خودش از وزرا، در كمال كامراني گذرانيد و بر عكسِ آنها كه منفور از دنيا مي روند و با رفتنشان نامشان هم مي رود، خوشنام و محبوب باقي ماند؛ ومردنش مانندهم طبقه هاي ديگرش، يعني علما صورت گرفت كه غالباً عمري را به گمنامي و محروميت بسر مي برند وشهرت و محبوبيت واحترامشان از وقت مردن آغاز مي شود.

صاحب بن عباد، علاوه بر اينكه تا آخر عمر در پست وزارت باقي ماند، و علاوه بر اينكه خوشنامي علما را نيز براي خود تحصيل كرد، از يك مزيت فوق العادة ديگر نيز برخوردار بود، و آن اينكه مي گويند تنها وزير تاريخ است كه پدر و جدّش نيز وزير بوده اند و سه نسل متوالي، وزارت را از يكديگر به ارث بردند. نام خودش اسماعيل، و نام پدرش عباد، و نام نيايش عباس است.

صاحب بن عباد با همة اين برخورداريها و تنعّمها از طرفداران جدي اصل عدل است و به آن افتخار مي كند. مي گويد:

اگر قلب من شكافته شود، در ميان آن، دو سطر ديده مي شود كه بدون نويسنده نگارش يافته است: عدل و توحيد در يك طرف، و محبت اهل البيت در طرف ديگر.

در عدل فقهي نيز عيناً نظير اينها را مي بينيم. في المثل ابو يوسف

قاضي القضاه هاروني طرفدار جدي اصل عدل مي شود و احمد بن حنبل، حبس كشيدة تازيانه خورده، بشدت روش عدل را محكوم مي كند.

چرا اماميه به حُسن و قبح عقلي اعتقاد دارد؟
پرسش

چرا اماميه به حُسن و قبح عقلي اعتقاد دارد؟

پاسخ

از آنجا كه مسئله حسن و قبح عقلي پايه بسياري از عقايد ما شيعيان است، ذيلاً به صورت فشرده به دو دليل از دلايل متعدد آن اشاره مي كنيم:

الف- هر انساني، پيرو هر مسلك و مرا مي باشد و در هر نقطه از نقاط جهان زندگي كند، زيبايي دادگري و زشتي ستم، و همچنين زيبايي عمل به پيمان و زشتي پيمان شكني و حسن «پاسخ نيكي را به نيكي دادن» و قبح «در برابر نيكي بدي كردن» را درك مي كند. مطالعه تاريخ بشر به اين حقيقت گواهي مي دهد، و تاكنون ديده نشده است كه انسان عاقلي اين مطلب را انكار نمايد.

ب- چنانچه فرض كنيم عقل از درك حسن و قبح افعال بكلي ناتوان است، و انسانها بايد در شناخت حسن و قبح همه افعال، به شرع مراجعه كنند، ناگزير بايد بپذيريم كه حتي حسن و قبح شرعي نيز قابل اثبات نيست.

زيرا اگر فرض كنيم شارع از حسن يك فعل و زشتي فعل ديگر خبر دهد، ما نمي توانيم از اين خبر، به حسن و قبح آنها پي ببريم، مادام كه احتمال كذب در سخن او مي دهيم. مگر اينكه قبلاً زشتي كذب و منزه بودن شارع از اين صفت زشت اثبات شده باشد، و آن هم جز از طريق عقل امكان پذير نيست (عبارت محقق طوسي در تجريد الاعتقاد ناظر به اين برهان است، آن جا كه گفته است:«ولا نتفائهما مطلقاً لو ثبتا شرعاً»: اگر راه اثبات حسن و قبح منحصر در شرع باشد، حسن و قبح افعال به كلي منتفي مي شود نه شرعاً و نه عقلاً ثابت نمي شود).

گذشته از اين ، از

آيات قرآني استفاده مي شود كه عقل بشر بر درك حسن و قبح پاره اي افعال توانا است. ازينروي خداي متعال خرد و وجدان آنان را به داوري مي خواند، چنانكه مي فرمايد:

«أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمينَ كالمُجْرِمينَ * ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُون» قلم/36-37 [آيا افراد مطيع را با مجرمان برابر مي نهيم؟ شما را چه شده است، چگونه داوري مي كنيد؟!]

نيز مي فرمايد:

«هًلْ جَزاءُ الإحْسانِ إلا الإحْسانُ» الرحمن/60 [آيا پاداش احسان چيزي جز احسان است؟]

در اينجا سؤالي مطرح است كه لازم است به آن پاسخ گوييم. خدا در قرآن مي فرمايد: «لا يُسئلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هم يُسألون» انبياء/23: [خدا در مورد كاري كه انجام مي دهد مورد سؤال واقع نمي شود و اين انسانها هستند كه مورد بازخواست قرار مي گيرند]. اكنون سؤال مي شود خداوند خود را برتر از آن مي داند كه از وي سؤال شود، بنابراين هر فعلي از او صادر شود مورد بازخواست قرار نمي گيرد، در حاليكه بنابر حسن وقبح عقلي اگر فرضاً خدا فعل قبيحي را انجام دهد، مورد سؤال قرار مي گيرد كه چرا انجام داد؟

پاسخ: علت اينكه خدا مورد سؤال قرار نمي گيرد اين است كه او حكيم است و از فاعل حكيم هيچگاه فعل ناروا سر نمي زند، و پيوسته حكمت ملازم با حسن فعل است، بنابراين موضوعي براي سؤال باقي نمي ماند.

چرا عدالت يكى از اصول مذهب شيعه است و مدارك عقلى و همچنين آيات و رواياتى كه آ را ثابت مى كند بيان كنيد؟
پرسش

چرا عدالت يكى از اصول مذهب شيعه است و مدارك عقلى و همچنين آيات و رواياتى كه آ را ثابت مى كند بيان كنيد؟

پاسخ

خداوند را بايد عادل دانست زيرا ما بايد دلائل و براهين عقلى خدائى را ثابت مى كنيم كه هيچگونه نياز و نقص در او نيست و دانش او نيز بى پايان است و ضمناً همه كارها را از روى حكمت و براى غرضى اجام مى دهد ومحال است كه او كارى برخلاف عدالتانجام دهد و آيات و روايات زيادى نيز اين حقيقت را تأييد مى كند و بطور نمونه چند آيه و روايت ذكر مى شود.

و ان الله ليس بظلا للعبيد ترجمه، خداوند هرگز در حق بندگان خود ستم نخواهد كرد، ال عمران آيه 182 فما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون ترجمه و در حق آنها حكم به عدل شود و در كيفر آنها هيچ ستمى نشود سوره يونس آيه 54 و آيات زياد ديگرى به همين مضامين مى باشد.

_469_

اما روايات: در جلد 5 بحارالانوار روايات زيادى در اين موضوع نقل شده است كه ما به ذكر چند روايت اكتفا مى كنيم حضرت صادق((عليه السلام))مى فرمايد و اما العدل فان لاتنسب الى خالقك ما لامك عليه يعنى عدل اين است كه كارهائى را كه خداوند آنرا تو را ملامت و سرزنش نموده به او نسبت ندهى و باز در صفحه 19 ضمن روايت ديگر جور و ستم و بيهودگى و ظلم و تكليف نمودن بندگان به امورى كه قدرت آنرا ندارند نيست، روايات ديگرى به همين مضامين.

در اينجا اين سؤال مطرح مى شود كه شيعه به چه علت

عدل را مورد توجه خاص قرار داد و آيا بين عدل و ساير صفات كمال خداوند چه فرقى هست كه عدل جزء اصول مذهب شيعه شيعه قرار داده شده است؟ در پاسخ اين سؤال وتوضيح عرض مى شود كه علت اينكه عدل جزء اصول مذهب شيعه ذكر مى شود اين است كه (اولاً) عده يى از مسلمانان (اشاعره) درمقيايسى سنجش خوبى و بدى اعمال اختيارى ترديد كردند و گفتند كه اصلاًعقل به تنهايى نمى تواند خوبى بدى بعضى از كارها را درك كند تنها موقعى عقل مى تواند خوبى يا بدى كارى را تصديق كند كه شرع درباره آن كار حكمى كند و به آن امر و يا از آن نهى نمايد و نتيجه اين نظر اين

_470_

مى شود كه ما مثلاً نمى توانيم بگوييم كه فلان كار قبيح و ظلم است و خداوند حكيم آنرا انجام نخواهد داد و يا آن كه فلان كار نيكو است و خداوند كه عالم به همه حقايق و مصالح است حتماً اين كار را انجام خواهد داد و در نتيجه نزد(شاعره) ما نمى ندارد كه خداوند كارهايى را كه ما (عدليه) قبيح و ظلم مى دانيم مرتكب شود بلكه بالاتر از آن عملاً نيز چنين افعالى از خداوند صادر شده است مثلاً بشر را بركارهاى زشت و معصيت مجبور مى نمايد و بعد آنها را بر همان كارها عقاب مى نمايد ثانياً بر مسئله امامت كه اشاعره مى گويند ما نمى توانيم درك كنيم كه رها كردن مردم به حال خود و تعيين و نصب نكردن امام بريا آنها كار زشت و قبيحى است و خداوند چنين كارى نكرده

است. روى اين حسابها بود كه شيعه عدل را به طور جدا از صفات ديگر خداوند جزء اصول مذهب قرار داد معناى اين كار اين است كه شيعه مى گويد كه من خدا را عادل حقيقى و واقعى مى دانم و مقياس درستى نيز براى عدالت در دست دارم نه آنكه اسماً خدا را عادل بدانم و در ضمن همه گونه كارهاى زشت و ناشايسته به او نسبت دهم (مانند اشاعره) وباز ما بمقتضاى عدالت خداوند دانستيم كه محال است خداوند بندگانرا بر كارهاى زشت و

_471_

معصيت مجبور كند و بعد آنها را برهمان كارها عقاب نمايد و همچنين مى دانيم كه خداوند بعد از رحلت پيامبر((صلى الله عليه وآله))مردم را به حال خود رها نكرد بلكه خداوند عادل حتماً براى آنها رهبرى تعيين فرمود كه آنها را در راه پيشرفت و تكامل راهنايى كند و غير اينها از حقايق ديگر كه شيعه بر اساس اعتقاد به عدالت خداوند به آن ها اعتقاد دارد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_472_

اگر شيعه چيزى جز اسلام نيست، چرا اصول دين از اصول مذهبّ جداست؟
پرسش

اگر شيعه چيزى جز اسلام نيست، چرا اصول دين از اصول مذهبّ جداست؟

پاسخ

اين كه شيعه چيزى جز اسلام نيست، با اين امر كه اصول دين را«توحيد و نبوّت و معاد» و اصول مذهب را «عدل و امامت» بدانيم منافاتى ندارد; زيرا اين كه اصول دين و اصول مذهب دو امر جداگانه شمرده شده، به اين معنا نيست كه مذهب چيزى در برابر دين است. بلكه مذهب عبارت است از«يك روش و جريانى كه در داخل دين وجود دارد». پس از درگذشت پيامبر اسلام، دو جريان مخالف در ميان مسلمانان پديد آمد كه يكى از آن دو مطابق با اسلام راستين به رهبرى و امامت على((عليه السلام)) بود. جريان ديگر، گرايشى بود كه اكثريّت مسلمانان آن را پذيرفتند و آن اين كه على((عليه السلام)) را از خلافت پيامبر((صلى الله عليه وآله)) و تصدّى حكومت اسلامى محروم ساخته، عناصر غيرصالح را براساس شيوه اى ناروا و غيرصحيح به جاى وى، قرار دادند. شيعه اين جريان را برخلاف اسلام راستين مى داند و در تقسيم اصول دين، اين حقيقت را بادآور مى شود كه اسلام حقيقى كه توحيد و نبوّت و معاد است، در درون خويش امامت و عدل را نيز داراست و بدون اين دو اصل، توحيد و نبوّت و معاد براى سعادت انسان در تمام ابعاد زندگى، كافى نخواهد بود.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_32_

اصول دين با اصول مذهب چه تفاوتى دارد؟
پرسش

اصول دين با اصول مذهب چه تفاوتى دارد؟

پاسخ

اصول بنيادى تشيّع با يكديگر تفاوت اساسى ندارند; زيرا تشيّع چيزى جز اسلام حقيقى و راستين نيست; بنابراين، نبايد اصول دين و اصول مذهب را در برابر يكديگر گذاشت و گفت كه عدل و امامت، آيا از اصول اسلام است يا از اصول تشيّع؟ اما اين كه برخى از بزرگان گفته اند اصول دين سه تاست : توحيد، نبوّت و معاد، و اصول مذهب دوتاست: عدل و امامت، به خاطر اين است كه تمام مسلمانان، در اعتقاد به سه اصل توحيد و نبوّت و معاد مشتركند; از اين رو، آن سه را اصول دين، و عدل و امامت را كه در ميان مسلمانان مورد اختلاف است اصول مذهب ناميده اند; در توضيح مطلب بايد بگوييم كه امامت، مايه افتراق شيعيان با اهل سنت است كه اهل سنّت به امامت ائمه معصومين معتقد نيستند و مقصود ما از عدل، تعارض ما در اين مسئله با اشاعره است; زيرا اشاعره كه گروهى از اهل سنت مى باشند، به مطالبى اعتقاد دارند كه لازمه آن اسناد ظلم به خدا است. آنان معتقدند كه اگر خداوند فرد ظالمى را به بهشت ببرد، انسان مؤمنى را به جهنّم ببرد، كار صحيحى انجام داده است; در حالى كه لازمه سخن اشاعره«حسن و قبح عقلى از جانب خداوند و در نتيجه؟اسناد ظلم به خدا است. و از آن جا كه يكى از اصول دين را، به عنوان اصول مذهب، عدل و ديگرى را امامت مى دانيم، تا موضعمان در برابر دو مسأله مذكور مشخصى باشد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_16_

شيعه مي گويد اصول مذهب 5 تاست اهل سنت مي گويد 3 تاست اصول دين، تفاوت اصول دين و اصول مذهب چيست؟ و علت آن چيست؟
پرسش

شيعه مي گويد اصول مذهب 5 تاست اهل سنت مي گويد 3 تاست اصول دين،

تفاوت اصول دين و اصول مذهب چيست؟ و علت آن چيست؟

پاسخ

اصول دين عبارتست از شالوده ها و زيرسازها و مباني باورهاي ديني بگونه اي كه پذيرش آن شرط مسلماني و عدم اعتقاد بدان موجب خروج از گستره دينداري و مسلماني خواهد بود. نظير اعتقاد به پديد آورنده با شعور هستي و اعتقاد به بازگشت همگان بسوي او.

و اصول مذهب عبارتست از: اصول و مباني باورهاي يك مذهب و مذهب نوع نگرش خاص و ويژه به اسلام است كه از آغازين روزهاي ارتحال پيامبر ( بوجود آمده كه پذيرش آن اصول نشانه پذيرش نگرش مذهبي خاص است و عدم آن نشانه عدم پذيرش نظير اعتقاد به ضرورت استمرار حركت پيامبر توسط شايستگان و منصوبين از طرف پيامبر بعنوان امامت كه نشانه پذيرش مذهب تشيع است و رد آن نشانه عدم پذيرش تشيع است گر چه با مسلماني در تضاد نمي باشد و رد آن مسلمان را از گستره اسلام خارج نمي سازد و با حقيقت اسلام در تعارض است.

چرا شيعيان به سه اصل توحيد، نبوت، و معاد دو اصل ديگر يعني عدل و امانت را اضافه كرده اند؟
پرسش

چرا شيعيان به سه اصل توحيد، نبوت، و معاد دو اصل ديگر يعني عدل و امانت را اضافه كرده اند؟

پاسخ

اصل مطلب اين است كه شيعيان چيزي را بر اصول ديني نيفزوده اند. اصول ديني، يا اصول اعتقادات در اسلام همان سه اصل معروف بوده است لكن به دو علت شيعيان بر عدل و امامت تأكيد داشته.

1. علت اعتقادي: مسلمانان در صفات خداوند به جز اصل عدالت و در مسئله جانشيني پيامبر حق و اصل امامت، با يكديگر اختلافي نداشتند، اگر هم اختلافي بود مطرح نبود. اما خلافت آنها در مسئله عدل و امامت شديد بوده است، بطوري كه اعتقاد و عدم اعتقاد به آن دو، علامت "مذاهب" شمرده مي شد كه مثلاً اين شخص شيعه است يا سني است معتزلي است يا اشعري.

2. علت سياسي: بيشترين توجه اسلام به عدالت و امامت در قرن هفتم و هشتم بوده است. زيرا در اين دوران بيش از هر زماني جامعه اسلامي در هجوم جبهة ظلم تبعض طبقاتي، استبداد و اختناق اجتماعي است و مسلمانان براي مبارزه با اين هجوم خانمان بر انداز، لبه تير مبارزه اشان بر اين اصل منطبق مي شود. پس زمان اين چنين اقتضا مي كند كه اسلام براي اشاعه توحيد و اصل عدالت و امامت بيشتر از بقيه روي آورد.

در اين رابطه به كتاب فلسفه و كلام شهيد مطهري مراجعه فرماييد.

چرا «شيعه» عدل را از اصول مذهب مي شمارد؟
پرسش

چرا «شيعه» عدل را از اصول مذهب مي شمارد؟

پاسخ

علت اينكه اين صفت جزو اصول دين و مذهب و در رديف توحيد و امامت قرار گرفته است و شيعه آن را از صفات ديگر خدا جدا نموده و مستقلاً آن را اصل قرار داده است دو مطلب است:

1_ اهميتي كه اين مسأله در حل بسياري از بحث هاي اعتقادي دارد، زيرا عدل و حكمت الهي پايه بسياري از عقايد «عدليه» را تشكيل مي دهد، از اين جهت شايسته است كه به صورت اصل مستقل عنوان گردد.

2_ روزي كه علم كلام تدوين گرديد، مسأله صلاحيت عقل براي تشخيص حسن و قبح و نيكي و زشتي افعال، دانشمندانِ علم كلام را دو دسته كرد:

گروهي گفتند كه عقل نمي تواند خوبيها و بديها را از هم تشخيص دهد و براي تشخيص آن بايد از شرع الهام بگيرد و آنچه را شرع نيك بداند نيك است و آنچه را او زشت و قبيح بنامد زشت و قبيح خواهد بود.

روي اين اساس چون عقل قادر به تشخيص خوبيها و بديها نيست، نمي تواند درباره عدل و ظلم داوري كند و بگويد عدل نيك و حسن است و ظلم زشت و قبيح، و اگر داوري كرد رأي او پذيرفته نمي شود و بنابراين ديگر دليل ندارد خدا را به عدل توصيف كنيم و او را از ظلم و ستم منزه بدانيم، بلكه هرچه را خدا انجام داد، همان شايسته مقام او است خواه در نظر ما و به عقل ما با عدل و داد تطبيق كند و يا با ظلم و ستم.

در برابر اين دسته، دانشمندان شيعه و گروهي از دانشمندان اهل تسنن «معتزله» صلاحيت عقل را

براي تشخيص خوبي و بدي تأييد كرده و او را يگانه داور اين دادگاه دانسته اند و چون در نظر عقل، ظلم و تعدي از صفات زشت و ناپسنديده است گفته اند بايد خدا را از اين صفت منزه بدانيم.

از اين جهت، اين گروه عدل را شعار خود قرار داده و از اين جهت حساب خود را از آن گروه جدا ساخته و به نام «عدليه» ناميده شده اند و صفت عدل خدا را در رديف ساير اصول دين قرار داده اند تا امتيازي باشد بين آنان و گروه نخست از اهل تسنن كه «اشاعره» ناميده مي شوند.

آيا در مسلماني شخص اعتقاد به اصول دين داشتن كفايت مي كند، ولو هيچ فرعي از فروع دين را انحام ندهد؟ ويا بايد التزام عملي به فروع دين داشته باشد؟فروع دين چندتا است؟
پرسش

آيا در مسلماني شخص اعتقاد به اصول دين داشتن كفايت مي كند، ولو هيچ فرعي از فروع دين را انحام ندهد؟ ويا بايد التزام عملي به فروع دين داشته باشد؟فروع دين چندتا است؟

پاسخ

درخصوص سؤالي كه فرموديد نكات زير قابل توجه مي باشد :

1.دراينكه بايد يك مسلمان التزام به فروع دين داشته باشد، شكي نيست وشكي هم در اين نيست كه اعتقاد به اصول دين كفايت نمي كند زيرا هر ديني خصوصاً دين اسلام يكسري هست ها ونيست ها دارد كه همان جهان بيني يا اصول عقايد است ويك سري بايدها ونبايدها دارد كه همان اصول عملي يا ايدئولوژي ويا فروع دين مي باشد _ پس بايد بدانيم كه اين دو يعني اصول و فروع دين مستلزم يكديگرند واز يكديگر جدائي ناپذيرند واعتقاد وعمل به اين دو است كه انسان را در دنيا وآخرت سعادتمند مي نمايد منتهي بايد به اين نكته مهم توجه داشت كه انجام ندادن فروع دين با انكار آن فرق مي كند وهمچنين انكار دانسته با انكار ندانسته فرق مي كند _ گاهي اوقات هست كه شخصي يكي از فروع دين يا بعضي و يا تمام آنرا انجام نمي دهد اما منكر آن نيست اين فرد بنا بر فتواي اكثر قريب به اتفاق علماء و مراجع عاليقدر، مسلمان و پاك است منتهي فاسق ومعصيت كار مي باشد ولي اگر انجام ندادن او همراه با انكار است بنابر فتواي اكثر مراجع عاليقدر كافر ونجس مي باشد"1" منتهي بعضي مثل حضرت امام خميني"ره"مي فرمايند : "...چنانچه بداند آن چيز ضروري دين است و انكار آن چيز برگردد به انكار خدا يا توحيد يا نبوت

نجس مي باشد واگر نداند، احتياطاً بايد ازاو اجتناب كرد، گرچه لازم نيست.""2"

2.فروع دين 10 تا است كه عبارتند از : نماز، روزه، حج، خمس، زكات، جهاد، تولي، تبري، امر به معروف ونهي از منكر "3" (1) توضيح المسائل مراجع، ج1.ص84به بعد اجوبه الاستفتائات،ج1،ص98،توضيح المسائل،ج1.ص41

(2) توضيح المسائل مراجع، ج1.ص84به بعد اجوبه الاستفتائات،ج1،ص98،توضيح المسائل،ج1.ص41

كتاب فروع دين آيت ا...شيرازي،ترجمه مصطفي زماني

بنابر روايات معاد در اعتقاد اهل سنت جنبه روحاني دارد ولي در اعتقاد اهل تشيع همه جنبه روحاني دارد و هم جنبه جسماني در اين مورد بيشتر توضيح دهيد؟
پرسش

بنابر روايات معاد در اعتقاد اهل سنت جنبه روحاني دارد ولي در اعتقاد اهل تشيع همه جنبه روحاني دارد و هم جنبه جسماني در اين مورد بيشتر توضيح دهيد؟

پاسخ

با استفاده از صراحت آيات قرآن و احاديث معصومان به خوبي مي توان دريافت كه برخي لذت ها و دردها در قيامت همراهي جسم و روح را مي طلبد. مانند: تكيه بهشتيان در مقابل يكديگر «متكئين عليها متقابلين» (واقعه، آيه 16) و همچنين برخي از عذاب هاي جهنمي بر جسم اثر دارد «كلما نضجت جلودهم بدلنا هم جلودا غيرها؛ هر چه پوستشان بريان گردد پوست هاي ديگري بر جايش نهيم تا عذاب را بچشند۠(نساء، آيه 56).

لذا به آساني مي توان گفت معاد جسماني است و ما معتقديم انسان - كه مجموعه اي از روح و جسم است - مجموعا محشور خواهد شد و اين طور نيست كه روح تنها محشور و مؤاخذ گردد و انسان در قيامت، روح بدون جسم باشد. همچنين درست است كه حقيقت انسان روح و نفس او؛ يعني،جنبه هاي تجردي او است و نه حيثيت مادي او؛ ولي در عين حال اين نكته بسيار مهم را نبايد فراموش كرد كه انسان، در هر صورت، تركيبي از جسم و روح است و تركيب او هم، يك تركيب مخلوطي يا اعتباري (مانند تركيب نخود و لوبيا) نيست كه هر يك وجود مستقلّي داشته باشند. تركيب انسان از جسم و روح، يك تركيب حقيقي است؛ تركيبي كه حقيقت واحدي را تشكيل مي دهند. انسان، يك موجود واحد است كه باطن او جنبه هاي تجردي و روحاني او و ظاهر او، همين بدن مادي و جسماني او است.

در قيامت هم

همين انسان، مورد محاسبه و معاقبه واقع خواهد شد. ازاين رو نمي توان گفت كه تنها روح او بايد عذاب شود و يا جسم او.كسي هم كه در دنيا زندگي كرده دستش به گناهي آلوده شده است، همين انسان است. هم چنين نمي توان گفت كه روح او گناه كرده است و نه جسم او. اگر روح و جسم در انسان، تفكيك شود، ديگر حقيقتي به نام انسان - كه صاحب اراده و اختيار و تكليف و مسؤوليت باشد - وجود نخواهد داشت. انسان داراي جسم و رو͠و زندگي است كه مختار، مكلف و مسؤول است و در آخرت مورد محاسبه و پاداش و جزا واقع خواهد شد. موضوع تمامي قضايايي كه در قرآن كريم و روايات اسلامي وجود دارد و راجع به تكاليف شرعي انسان است و به او وعده بهشت يا وعده جهنم داده شده است، انسان است، نه روح تنها و يا جسم فقط.

حال اگر گفته مي شود: حقيقت انسان روح او است و نه جسم او؛ به اين دليل است كه رابطه جسم و روح، رابطه ظاهر و باطن است. روح از اين جهت كه باطن انسان است، از وجود حقيقي تري نسبت به جسم - كه ظاهر او است - برخوردار مي باشد؛ مانند حق تعالي كه رابطه اش با جهان مظهري، همان رابطه باطن و ظاهر است. از اين رو گفته مي شود كه حقيقت هستي، او است و غير او، هر چه هست همه مظاهر و افعال و آثار او مي باشند.

براي مطالعه بيشتر ر.ك: ترجمه تفسير الميزان، ج 13، ص 291؛ تفسير نمونه، ج 2، ص 307.

چرا ميان صفات خداوند تنها عدل او جز اصول دين شيعه قرار دارد و چرا اهل تسنن عدل را قبول ندارند؟
پرسش

چرا ميان صفات خداوند تنها عدل او جز اصول

دين شيعه قرار دارد و چرا اهل تسنن عدل را قبول ندارند؟

پاسخ

كليه فرقه هاي اسلامي به توحيد و نبوت پيامبر گرامي اسلام و معاد اعتقاد دارند. البته در فهم برخي از جزئيات اختلافاتي است و آن هم به دليل نزديك بودن يا دور بودن از اصل و منبع علم يعني اهل بيت پيامبر(ص) است.

درباره امامت، شيعه معتقد به امامت است و اهل سنت چنين اعتقادي را ندارد. همچنين شيعه به عدل نيز به عنوان يكي از اصول دين اعتقاد دارد. اما در اهل سنت، تنها معتزله به چنين اصلي اعتقاد دارند. و علت اين كه جزء اصول دين آمده به خاطر آن است كه از گذشته هاي دور و در گفت و گوي با دانشمندان مذاهب، علماي شيعه بر عدالت خداوند تأكيد داشتند به همين جهت از اصول مذهب شيعه شمرده شد. اما برخي از مذاهب اهل سنت مانند اشاعره به دليل اعتقاد به جبر، گفت و گو درباره عدالت خدا را سزاوار نمي دانند و معتقد بودند هر آنچه خداوند انجام مي دهد عدل است اگر چه به نظر ما ظلم باشد. اما شيعيان معتقد بودند خداوند جز عدل كاري انجام نمي دهد، لذا اگر ظلمي در جامعه ديده مي شود از كوتاهي مردم و ظلم حاكمان است.

درباره مفهوم عدل توجه شما را به مطالب زير جلب مي كنيم:

عدل به معاني از قبيل؛ قصد، ميانه در امور، وضع و قرار دادن هر چيزي در جايگاهش، موزون بودن و تساوي به كار مي رود كه در هيچ يك از اين معاني در مقابلش ظلم نيست. معناي ديگر عدل عبارت است از رعايت حقوق افراد

و عطا كردن به هر ذي حق او را اين معناي از عدل گرچه در مقابل ظلم قرار مي گيرد و ظلم در مقابلش عبارت از پايمال كردن حقوق و تجاوز و تصرف در حقوق ديگران، لكن اين معناي از عدل هم به خداوند متعال اطلاق نمي شود و عنوان «عدل الهي» به خود نمي گيرد. استاد مطهري در اين زمينه مي فرمايد اين معني از عدل و ظلم به حكم اين كه از يك طرف براساس اولويت ها است و از طرف ديگر از يك خصوصيت ذاتي بشر ناشي مي شود كه ناچار است يك سلسله انديشه هاي اعتباري استخدام نمايد و بايدها و نبايدها بسازد و حسن و قبح انتزاع كند از مختصات بشري است و در ساحت كبريايي راه ندارد زيرا... او در هر چه هرگونه تصرف كند در چيزي تصرف كرد كه به تمام هستي بر او تعلق دارد و ملك طلق اوست.

اما براي عدل به معنايي كه بر خداوند متعال اطلاق مي شود «عدل الهي» معاني متعددي ذكر كرده اند:

1. عدل در خداوند يعني دوري آفريدگاري از انجام هر عملي كه برخلاف مصلحت و حكمت است.

2. عدل در خداوند يعني همه انسانها در پيشگاه خداوند از هر جهت يكسان و برابرند و هيچ انساني نزد او بر ديگري برتري ندارد مگر به تقوا.

3. قضاوت و يا دانش به حسن: يعني خداوند هيچ عملي را هر چند خيلي ناچيز و كوچك باشد از هيچ كس ضايع نمي كند.

4. يعني اين كه خداوند هر پديده و مخلوقي را در جاي خود آفريده و مواد تركيبي هر موجودي را به اندازه لازم آن

معين كرده و تعادل و تناسب در تمام پديده هاي جهان آفرينش وجود دارد.

5. عمل بر مبناي هدف: يعني تمام آفرينش در جهان هستي بر مبناي هدف است و هيچ چيز بيهوده و بي هدف نيست و براي هر يك از اين معاني به آياتي تمسك جسته اند (اصول اعتقادات، اصغر قائمي، ص 46- 44). لكن همه اين موارد در حقيقت بيان بعضي مصاديق عدل الهي است و جامع ترين تعرف در اين زمينه كه شامل همه موارد فوق مي شود تعريف استاد مطهري است كه مي فرمايند [عدل الهي به معناي] رعايت استحقاق ها در افاضه وجود و امتناع نكردن از افاضه و رحمت به آنچه امكان وجود يا كمال دارد و در توضيح اين تعريف مي فرمايند هر موجودي در هر مرتبه اي كه هست از نظر قابليت استفاضه استحقاقي خاص به خود دارد ذات مقدس حق كه كمال مطلق و خير مطلق و فياض علي الاطلاق است به هر موجودي آنچه را كه براي او ممكن است از وجود و كمال وجودعطا مي كند و امساك نمي نمايد عدل الهي در نظام تكوين طبق اين نظريه يعني هر موجودي هر درجه از وجود كمال وجود كه استحقاق و امكان آن را دارد دريافت مي كند. از نظر حكماي الهي صفت عدل آنچنان كه لايق ذات پروردگار است و به عنوان يك صفت كمال براي ذات احديت اثبات مي شود به اين معناست... حكما معتقدند كه هيچ موجودي بر خدا حقي پيدا نمي كند كه دادن آن حق انجام وظيفه و اداء دين شمرده شود و خداوند از آن جهت عادل شمرده شود

كه به دقت تمام وظايف خود را در برابر ديگران انجام مي دهد. عدل خداوند عين فضل و عين جود اوست يعني عدل خداوند عبارت است از اين كه خداوند فضلش را از هيچ موجودي در حدي كه امكان تفضل به آن موجود باشد دريغ نمي دارد (مجموعه آثار شهيد مطهري، ج 1، صص 82 - 81).

براي دقيق تر بودن تعريف با توجه به حوزه هاي اصلي عدالت خداوند مي توان عدل الهي را به اقسام كلي زير تقسيم كرد:

1. عدل تكويني: خداوند به هر موجودي به اندازه شايستگي هاي او از مواهب و نعمت ها عطا مي كند. به بيان ديگر خداوند متعال به هر يك از بندگان خويش به اندازه ظرفيت وجودي و به قدر قابليتشان از كمالات بهرمند مي سازد.

2. عدل تشريعي: خداوند از يك سو در وضع تكاليف و جعل قوانيني كه سعادت انسان در گروه آن است فروگذاري نمي كند و از سوي ديگر هيچ انساني را به عملي كه بيش از طاقت و استطاعت اوست مكلف نمي سازد.

3. عدل جزائي به خداوند در مقام پاداش و كيفر بندگان خود جزاي هر انساني را متناسب با اعمالش مقرر مي كند.

نكته اي كه در آخر تذكرش لازم است اين كه عدل مانند علم و قدرت يكي از اوصاف خداوند متعال است ولي به دليل اهميت وصف ناپذير آن جايگاه ويژه اي در مباحث اعتقادي و كلامي دارد تا آنجا كه از عدل به عنوان يكي از اصول پنجگانه دين يا مذهب ياد مي شود و اين اولا به خاطر نقش اساسي اين اصل در جهان بيني ما. ثانيا، به خاطر اين

كه از همان سده هاي نخست محل بحث بوده و ثالثا، به خاطر شبهات زيادي كه در رابطه يا اين اصل شده و مباحث مفصل درباره اين اصل مطرح شده كه جاي تفصيل نيست.

در رابطه با اين موضوع منابع زيادي موجود است كه مناسبتر از همه كتب ذيل مي باشد:

- عدل الهي، استاد مطهري

- آموزش كلام اسلامي، محمد سعيدي مهر

بدا چيست و شيعه و سنّي درباره آن چه نظري دارند؟
پرسش

بدا چيست و شيعه و سنّي درباره آن چه نظري دارند؟

پاسخ

بدا در لغت به معناي ظاهر و آشكار شدن است و در اصطلاح،به دگرگوني مسير طبيعت و سرنوشت انسان در برابر انجام رفتار صالح و پسنديده اطلاق مي شود. شيعه اعتقاد به آن را از آيات كريم و روايات معتبر گرفته است. خداوند متعالي در قرآن مجيد مي فرمايد:"يمحوا الله ما يشأ و يثبت و عنده ام الكتاب".{1}

امام صادق(ع) مي فرمايد: «خداوند هيچ پيامبري را به پيامبري برنينگيخت، مگر اين كه از او به سه چيز پيمان گرفت: 1. اعتراف به بندگي؛ 2. پرهيز از شرك؛ 3. عقيده به بدا(آن چه را كه خدا بخواهد مي تواند ثبت و محو كند).{2}

بدا نزد اهل سنّت جز آن چيزي كه شيعه مي گويد نيست و در روايات رسيده در كتاب هاي آن ها به صورت هاي گوناگون نقل شده كه انفاق و دعا سرنوشت انسان را تغيير مي دهد و اين همان بدااست.

راوي سليمان مي گويد: «رسول خدا(ص) فرموده: هيچ عاملي نمي تواند قضاي الهي را برطرف كند، مگر دعا و چيزي بر عمر انسان نمي افزايد، مگر احسان و نيكي به مردم».{3}

ثوبان مي گويد كه رسول خدا فرمود: «چيزي عمر انسان را زياد نمي كند، مگر احسان و نيكي و هيچ عاملي تقدير الهي را تغيير نمي دهد، مگر دعا، و اعمال زشت و گناهان، انسان را از نعمت هاي الهي محروم مي كند».{4}

[1].رعد، 39/

[2].توحيد، صدوق، باب 272 و اوائل المقالات، شيخ مفيد، ص 46، دارالمفيد، بيروت، طبع دوم، 1414 ه’ ق/

[3].صحيح ترمذي، ترمذي، ج 3، ص 305، دارالفكر، دوم، 1403 ه’ ق/

[4].سنن، ابن ماجه، ج 1، ص 35، درالفكر، بيروت/

ساير موارد

كتاب هايي برايم معرفي كنيد كه با مطالعه آن ها بفهميم چه چيزهايي وارد اسلام شده كه در واقع اين طور نيست و ساخته دست بشر است و چه چيزهايي كه در اصل از اسلام است امّا آن را از اسلام نمي دانيم.
پرسش

كتاب هايي برايم معرفي كنيد كه با مطالعه آن ها بفهميم چه چيزهايي وارد اسلام شده كه در واقع اين طور نيست و ساخته دست

بشر است و چه چيزهايي كه در اصل از اسلام است امّا آن را از اسلام نمي دانيم.

پاسخ

پيش از پاسخ، نخست بنگريم بدعت به چه معنا است و بدعتگذار چه كسي است؟

معناي لغوي بدعت، چيزي است كه بدون پيشينه و الگوي قبلي ايجاد گردد، يا گفتاري كه بدون پيشينه بر زبان جاري گردد، از اين رو خداوند بديع آسمان ها و زمين است (بديع السماوات و الارض) (1) بديع از ماده "بدع" است، به معناي نوآور. اما از لحاظ اصطلاحي ؛ يعني چيز تازه اي كه در قرآن و سنت ريشه ندارد؛ (2) يعني كم و زياد كردن دين، با نام دين و هر كاري كه با قصد دينداري انجام شود، در حالي كه دين آن را نگفته است. بدعت گذار كسي است كه فرمان خدا را ناديده گيرد و به دلخواه خود و با نام دين آن را پديد آورد. (3)

اما از جهت مصداق كه چه عملي بدعت است؟

از قرن اوّل به بعد به تناسب فرايند پيدايش فرقه ها و مذاهب با توجه به نادرست دانستن همگان به بدعت در دين، هر يك ديگري را به بدعت در دين متهم مي كرد. حنبلي ها و وهابي ها بيش از همه از اتهام بدعت براي نامشروع قلمداد كردن باورها و آيين هاي ديگر فرقه ها استفاده كرده اند و "ابن تيميه" از سردمداران اين جريان فكري است.

از نظر وي همه متكلمان شيعي، معتزلي ، جهمي، اشعري و خوارج بدعتگذارند ، نيز همة فلاسفه از جمله فارابي و ابن سينا در دام بدعت گرفتار شده اند. او حتي از برگزاري جشن ها و آيين هاي ديني انتقاد مي كند

و آن ها را نوعي بدعت مي داند.

بر اين مبنا "قرطبي" ترجمه كتاب هاي يوناني و آوردن فرهنگ فلسفي را ميان مسلمانان بدعت مي خواند و مأمون عباسي را كه سر منشأ اين كار بود، بدعتگذار مي داند.

برخي از متكلمان، فيلسوفان را بدعتگذار و متكلمان اشعري همة فرقه ها جز خود را اهل بدعت بر مي شمرند و معتزله مرجئه و اشاعره را اهل بدعت مي دانند.

اهل سنت نيز همة فرقه ها جز خود را اهل بدعت مي داندو شيعة اماميه ، اهل سنت و غلات و معتزله و خوارج و صوفيه را .

حال با وجود اين نگاه هاي گوناگون و متضاد در مورد مصاديق بدعت، توجه خواهيد داشت كه نمي توان به صورت كلي بيان داشت كه چه كارهايي بدعت است.

مي توان بدعت ها را از نگاه و زاوية خاص مذهبي بيان كرد و توضيح داد، مثلا در نگاه وهابي ها بسياري از كارهاي مسلمانان از جمله شيعيان بدعت و حرام است. آنان مي گويند:

مُهر در نماز، رفتن به زيارت قبور پيشوايان اسلام و زيارت حرم امامان و امام زاده ها و اولياء الله، توسل، برپايي مجالس عزا و گريستن براي مظلومان كربلا، برپايي مجالس جشن و سرور به مناسبت ميلاد پيامبر و امامان (ع) و حتي گذاشتن سنگ روي قبر و برپايي مجالس فاتحه و ترحيم همه بدعت و حرام است.

آنان مي گويند: اين گونه امور ريشة ديني ندارد، بنابراين بدعت است . اما بزرگان شيعه در پاسخ به اين اتهام مي گويند: اين مراسم ريشه ديني دارد و پيامبر (ص) و ديگر اهل سنت اين كارها را پذيرفته اند.

براي آگاهي بيشتر به كتاب آيين

وهابيت نوشتة جعفر سبحاني مراجعه كنيد.

ديدگاه شيعه اماميه: شيعه مي گويد برخي از اموري كه اهل سنت در عبادتشان دارند، بدعت است از جمله گفتن آمين بعد از پايان سورة حمد در نماز، دست بسته نماز خواندن، حذف "حيّ علي خير العمل" از اذان، افزودن جمله "الصلاة خير من النوم" در اذان صبح، نماز تراويح و حرام دانستن ازدواج موقت. اين باورها از بدعت هايي است كه توسط خلفا بر دين تحميل شده است.

حتي شيعه معتقد است: اگر كسي در اذان و اقامه "اشهد أن علياً ولي الله" را به عنوان اذان و اقامه ( نه به عنوان قصد تيمن و تبرك) بگويد، بدعت است ، البته برخي از امور در افكار عامه مردم يا در سخن برخي از سخنرانان وجود دارد كه در دين نيامده و يا به صورت ناقص و منحرف شده ميان مردم جريان دارد كه آنها نيز جزء بدعت هاي ديني محسوب مي شود، مانند مواردي كه استاد مطهري در كتاب حماسه حسيني در مورد بدعت هاي عاشورا توضيح مي دهد.

گروه ديگر كه به روشنفكران شناخته مي شوند، نيز در برخي موارد دچار برخي بدعت ها در دين مي شوند و به اسم نو شدن و به روز بودن دين، برخي از احكام و دستورهاي ديني را از مذهب پاك كرده و يا بر آن اضافه مي كنند، كه اينها نيز نوعي بدعت محسوب مي شود. در اين باره مي توانيد از كتاب اسلام و مقتضيات زمان استاد مطهري استفاده كنيد.

پي نوشت ها :

1 - بقره (2) آيه 117.

2 - مجمع البحرين، طريحي، ج1، ص 164.

3 - محمد محمدي ري شهري، ميزان الحكمه، ج1، ص

107

چ_را ش_ي_ع_ه , فرزندان على بن ابى طالب ( حسن و حسين عليهماالسلام ) را فرزندان رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مى خواند ؟
پرسش

چ_را ش_ي_ع_ه , فرزندان على بن ابى طالب ( حسن و حسين عليهماالسلام ) را فرزندان رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مى خواند ؟

پاسخ

با بررسى كتابهاى تفسير و تاريخ و روايات , روشن مى شود كه اين گفتار , به شيعه اختصاص ندارد ب_لكه مى توان گفت : همه محققان مسلمان , از تمام گروه هاى اسلامى براين مساله , اتفاق نظر دارند . اي_ن_ك ب_ا استناد به قرآن مجيد و احاديث و سخنان مفسران مشهور , دلايل روشن اين مساله را از ن_ظ_ر م_ى گ_ذران_يم :

اصولا قرآن كريم , فرزندان صلبى انسان را فرزندان او مى داند , همچنين كسانى راكه اولاد وى [ اعم از دختر يا پسر ] به دنيا مى آيند , فرزندان وى مى خواند . از ديدگاه كتاب و سنت , شواهد فراوانى بر اين حقيقت وجود دارد كه برخى از آنهاعبارتند از :

1 - ق_رآن م_ج_ي_د , در آي_ه ذيل , حضرت عيسى را از فرزندان ابراهيم خليل مى شمارد ,در حالى كه عيسى فرزند مريم است و از طريق مادر , به حضرت ابراهيم مى رسد : و وهبنا له اسحق و يعقوب ك_لا ه_دي_نا و نوحا هدينا من قبل و من ذريته داوود وسليمان و ايوب و يوسف و موسى و هرون و كذلك نجزى المحسنين , و زكريا و يحيى وعيسى . (1)- و م_ا به ابراهيم , اسحق و يعقوب را عطا نموديم و همه را به راه راست هدايت كرديم و نوح را ن_يز پيش از ابراهيم و از فرزندان ابراهيم : داوود و سليمان وايوب و يوسف و موسى

و هارون را نيز هدايت نموديم و اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم . و [ همچنين از فرزندان ابراهيم ] زكريا و يحيى و عيسى . دان_ش_مندان مسلمان , آيه ياد شده را گواهى روشن بر اين دانسته اند كه امام حسن وامام حسين عليهماالسلام فرزندان رسول خدا و ذريه او هستند . ب_راى ن_م_ون_ه , به يكى از آن موارد اشاره مى كنيم :جلال الدين سيوطى نقل مى كند كه : ارسل ال_حجاج الى يحيى بن يعمر فقال : بلغنى انك تزعم ان الحسن و الحسين من ذريه النبى صلى اللّه عليه و آله تجده فى كتاب اللّه و قد قراته من اوله الى آخره فلم اجده . قال : الست تقرا سوره الانعام : و من ذريته داوود و سليمان حتى بلغ ويحيى و عيسى ؟ قال : بلى . قال : اليس عيسى من ذريه ابراهيم و ليس له اب ؟قال : صدقت . (2)روزى حجاج , به دنبال يحيى بن يعمر فرستاد و به وى گفت : برايم گزارش داده اند كه تو مى پندارى حسن و حسين , فرزندان و ذريه پيامبرند و اين سخن را دركتاب خدا ( قرآن ) يافته اى , در حالى كه من از آغاز تا پايان قرآن را خوانده ام و اين سخن را نيافتم . يحيى بن يعمر گفت : آيا اين آيه از سوره انعام را نخوانده اى كه مى فرمايد و من ذريته داوود و سليمان تا آنجا كه مى فرمايد : و يحيى و عيسى ؟گفت : چرا , خوانده ام . يحيى گفت : آيا در اين

سخن قرآن , حضرت عيسى به عنوان ذريه ابراهيم به شمارنرفته است در ح_ال_ى ك_ه براى او پدرى نبود [ و از طريق مادر به ابراهيم مى رسد ؟ ]حجاج پاسخ داد : سخن تو , درست است . از م_جموع آيه ياد شده و سخنان مفسران قرآن , به روشنى معلوم مى گردد كه نه تنهاشيعه بلكه ت_م_ام دان_شمندان مسلمان , امام حسن و امام حسين عليهماالسلام را ذريه و فرزندان رسول خدا مى نامند .

2 - يكى از آيات روشن قرآن كه بر صحت گفتار ياد شده , گواهى مى دهد , آيه مباهله در سوره آل عمران است . اينك نص آيه مباهله را همراه با سخنان مفسران مى آوريم : فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من ال_ع_لم فقل تعالوا ندع - ابناءنا و انباءكم ونساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه اللّه على الكاذبين . (3)- هر كس با تو در مقام مجادله برمى آيد , پس از آن كه به وحى خدا آگاه گشتى ,بگو : بياييد ف_رزن_دان م_ا و ف_رزندان شما , و زنان ما و زنان شما , و جان هاى ما وجان هاى شما را فرا خوانيم , سپس يكديگر را نفرين نماييم و لعنت خدا را نثاردروغگويان سازيم . مفسران مى گويند : آيه ياد شده كه به آيه مباهله معروف است , در مقام مناظره پيامبر گرامى ب_ا س_ران مسيحيان نجران و پس از لجاجت ورزيدن آنان , فرو فرستاده شد و آن حضرت به فرمان خ_دا , ه_مراه با على بن ابى طالب و فاطمه زهرا و امام حسن و

امام حسين - سلام اللّه عليهم - به م_ن_ظ_ور م_ب_اه_ل_ه به راه افتادند و چون بزرگان نصارى , رفتار پيامبر و اهل بيت آن حضرت را مشاهده نمودند , بر جان خود بيم كردند و از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله درخواست كردند تا از م_ب_اهله و نفرين آنان صرف نظر نمايد و آن حضرت هم پيشنهاد آنان را پذيرفت و با بستن پيمانى ,اين قضيه خاتمه يافت . از آن_جا كه دانشمندان هر دو گروه شيعه و سنى , بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه در روز مباهله , ام_يرمومنان و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسين عليهم السلام , همراه پيامبر گرامى بودند , ب_ه روش_نى معلوم مى گردد كه مقصود از ابناءنا [ يعنى فرزندان ما ] در سخن رسول خدا , امام ح_سن و امام حسين مى باشند , و بدين سان روشن مى گردد كه حسن و حسين عليهماالسلام در آيه ياد شده ,فرزندان پيامبر گرامى قلمداد شده اند . لازم به ذكر است كه مفسران , پس از نقل روايات بسيار در ذيل آيه مباهله , بر صحت اين برداشت روشن , گواهى مى دهند و ما به عنوان نمونه , به برخى از آنها , اشاره مى كنيم :الف : جلال الدين س_ي_وطى به نقل از حاكم و ابن مروديه و ابونعيم , از جابر بن عبداللّه , چنين مى گويد : انفسنا و انفسكم : رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و على , و ابناءنا :الحسن و الحسين و نساءنا : فاطمه . (4)- م_قصود از انفسنا [ جان هاى

ما ] , على بن ابى طالب است و ابناءنا [ فرزندان ما ] حسن و حسين و نساءنا [ بانوان ما ] فاطمه . ب : فخر الدين رازى در تفسير خود , پس از بيان روايت ياد شده مى گويد : و اعلم ان هذه الروايه كالمتفق على صحتها بين اهل التفسير و الحديث . (5)- ب_دان ك_ه اين روايت , به عنوان حديثى است كه اهل تفسير و حديث , بر صحت آن اتفاق نظر دارند . آن_گ_اه چنين مى افزايد : المساله الرابعه : هذه الايه داله على ان الحسن و الحسين عليهماالسلام كاناابنى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله وعد ان يدعوا ابناءه فدعا الحسن و الحسين فوجب ان يكون ابنيه . (6)- آي_ه ياد شده گواه اين معناست كه حسن و حسين عليهماالسلام فرزندان پيامبربودند ; زيرا ق_رار ب_ود رس_ول خ_دا ص_ل_ى اللّه ع_ليه و آله , فرزندان خود را فرابخواند , پس حسن و حسين را فراخواند . ج : اب_وع_بداللّه قرطبى نيز , در تفسير خود , اينگونه آورده كه : [ ابناءنا ] دليل على ان ابناء البنات يسمون ابناءا . (7)- [ ابناءنا ] در سخن قرآن ( در آيه ياد شده ) , گواه آن است كه فرزندان دخترانسان , فرزندان انسان قلمداد مى گردند .

3 - س_خ_ن_ان رس_ول خ_دا صلى اللّه عليه و آله روشن ترين گواه است بر اين كه امام حسن و امام حسين عليهماالسلام فرزندان پيامبر گرامى اند . و اي_ن_ج_ا ب_ه دو ن_مونه از سخنان آن حضرت اشاره مى كنيم :الف : رسول خدا , در مورد حسن

و حسين فرمود : هذان ابناى من احبهما فقد احبنى . (8)- حسن و حسين , دو فرزند من هستند هر كه آن دو را دوست بدارد , مرا دوست داشته است . ب : و ن_يز پيامبر گرامى صلى اللّه عليه و آله با اشاره به حسن و حسين عليهماالسلام فرمود : ان ابنى هذين ريحانتى من الدنيا . (9)- اين دو فرزند من , دو ريحانه من از دنيا هستند .

بدعت يعني چه؟
پرسش

بدعت يعني چه؟

پاسخ

امروز، مطلق نوآوري را «بدعت» مي نامند و از بدعت حمايت مي كنند و مثلاً مي گويند فلان كس بدعت آور است. ولي ما نبايد اشتباه كنيم. اصلاً اين اصطلاح غلط است. در ميان ما از قديم «بدعت» يعني نوآوري در دين، «اِدْخالُ فِي الدّينِ ما لَيْسَ فِي الدّين.» نبايد چيز ديگر را بدعت بناميم، بعد كم كم بگوييم پس بدعت اشكالي ندارد. اگر امروز نوآوري را «بدعت» مي گويند، اين بدعت اگر در مسائل هنري، شعري، فلسفي يا علمي است، نه فقط عيب نيست، بلكه كمال است، ولي در دين، آنهم به معني آوردن نه به معني اجتهاد، يعني چيزي را كه در دين نيست از خود جعل كردن، در حد بزرگترين گناهان است. حتي حديث است:

«مَنْ زارَ مُبْدِعاً (مَبْتَدِعاً) فَقَدْ خَرَّبَ الدّينَ» (كافي 1/54 با اندكي اختلاف.)

[اگر كسي به ديدن يك اهل بدعت برود، دين را خراب كرده است.]

يعني اگر كسي بدعتي در دين ايجاد مي كند، بر ديگران حرام است كه با او ديد و بازديد كنند. ديد و بازديد هم حرام است.

بدعت يعني چه؟
پرسش

بدعت يعني چه؟

پاسخ

براي درك حقيقت بدعت، بايستي به دو مطلب توجه نمود:

1_ بدعت، نوعي تصرف در دين، از طريق افزودن يا كاستن شريعت است. بنابراين، آنجا كه نوآوري ربطي به دين و شريعت نداشته، بلكه به عنوان يك مسئلة عرفي و عادي انجام گيرد، بدعت نخواهد بود (هرچند مشروع بودن آن مشروط به اين است كه ابداع و ابتكار مزبور در شرع محرّم و ممنوع نباشد). في المثل، بشر از نظر مسكن و پوشاك و ديگر وسايل زندگي همواره دست به نوآوريهايي مي زند و بويژه در عصر ما بسياري از روشها و ابرازهاي معمول زندگي دگرگون شده و براي نمونه انواع ورزشها و تفريحات جديد پديد آمده است. بديهي است همة اينها يك نوع بدعت (به معني نوآوري) بوده، ولي ارتباط به بدعت در شرع ندارد. تنها، چنانكه گفتيم، حلال بودن آنها و استفاده از آنها مشروط به اين است كه مخالف با احكام و موازين شرع نباشند. مثلاً، اختلاط زن و مرد بدون حجاب در مجالس و محافل، كه از ارمغانهاي فاسد غرب مي باشد، حرام است ولي بدعت نيست زيرا كساني كه در اين محافل شركت مي كنند، اين كار را به عنوان يك عمل مشروع كه اسلام بر آن صحه نهاده انجام نمي دهند، بلكه احياناً با اعتقاد به اينكه امري مخالف شرع است، روي عدم مبالات تن به اين كار مي دهند. لذا گاه تنبّه يافته و تصميم جدّي مي گيرند كه ديگر در آنها شركت نورزند.

براي توضيحات فوق، چنانچه ملتي روز يا روزهايي را براي خود موسم شادي و گردهمايي معين كنند، امّا نه به اين قصد كه شرع چنين دستوري داده است، چنين

كاري بدعت نيست، هرچند بايستي حلّيّت و حرمت آن از جهات ديگر مورد بحث و بررسي قرار گيرد.

از اينجا روشن مي شود كه بسياري از نوآوريهاي بشري در زمينة هنر، ورزش، صنعت و غيره از قلمرو بدعت اصطلاحي بيرون بوده، و آنچه دربارة آنها مطرح است مسئلة حلال و حرام بودن آنها از جهات ديگر است كه خود ملاك و مقياس خاص خويش را دارد.

2_ اساس بدعت در شرع به اين نكته بازمي گردد كه چيزي را به عنوان يك امر شرعي كه دين به آن فرمان داده به كاربرند، در حاليكه براي مشروعيت آن، اصل يا ضابطه اي در شرع وجود نداشته باشد؛ ولي هرگاه كاري را كه انسان به عنوان يك عمل ديني انجام مي دهد، دليل شرعي يي (به صورت خاص، يا كلّي و عام) بر مشروعيت آن وجود داشته باشد، آن عمل بدعت نخواهد بود. از ينروست كه علامه مجلسي، عالم بزرگ شيعي، مي گويد: «البِدْعَهُ في الشَّرعِ ما حَدَثَ بَعْدَ الرَّسُولِ {بما انّه من الدين} وَ لَمْ يَكُنْ فِيهِ نَصٌّ عَلي الخٌصوصِ وَ لا يَكُونُ داخلاً في بَعْضِ العُمُوماتِ» (بحار الأنوار: 74/202) [بدعت در شرع، چيزي است كه پس از رسول گرامي حادث شده و دليل شرعي خاص يا عامّي نيز برجواز آن در كار نباشد].

ابن حجر عسقلاني، دانشمند مشهور اهل سنت، نيز مي گويد: «البدعهُ ما أُحدثَ و ليس له أصل فِي الشرع، و ما كانَ له أصل يدلّ عليه الشّرع فليس ببدعهٍ» (فتح الباري: 5/156، 17/9) : [بدعت چيزي است كه (پس از پيامبر) پديد آمده باشد، دليلي حاكي از جواز آن در شريعت يافت نشود ؛ و آن چيزي كه اصل و ريشه اي

در دين دارد، بدعت نخواهد بود].

آري، هرگاه عملي را كه به شرع نسبت مي دهيم مسند به دليلي خاص يا ضابطه اي كلي در شرع باشد، مسلّماً بدعت نخواهد بود. صورت نخست (وجود دليل خاص) نياز به بيان ندارد. مهم توضيح قسمت دوم است، زيرا چه بسا ممكن است يك عمل ظاهراً حالت نوآوري داشته و در تاريخ اسلام بي سابقه باشد ولي معناً تحت ضابطه اي قرار گيرد كه شرع اسلام آن را به صورت كلي پذيرفته است. به عنوان نمونه، مي توان از سربازگيري عمومي ياد كرد كه امروزه در نوع كشورها اجرا مي شود. دعوت جوانان به خدمت زير پرچم به عنوان وظيفة ديني، هرچند حالت نوآوري دارد، ولي چون يك اصل و قاعدة ديني پشتيبان آن است بدعت نخواهد بود. زيرا قرآن مي فرمايد: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ» انفال/60. بديهي است بر اثر تحوّلات جهاني، آموزش عمومي رزمي براي جوانان موجب آمادگي بيشتر در مقابل دشمن مترصد و گوش بزنگ است و عمل به روح آية شريفه، در عصر ما، مقتضي همين امر است.

از بيان فوق، بسياري از شبهات واهي كه بر دست و پاي برخي از افراد پيچيده است حل مي شود. براي نمونه، انبوه مسلمانان جهان روز ميلاد پيامبر اكر(ص) را جشن مي گيرند و گروهي اين امر را بدعت مي نامند! در حاليكه، طبق آنچه گفتيم، هرگز ملاك بدعت بر آن صادق نيست. زيرا به فرض هم كه اين نوع تكريم و اظهار محبت، در شرع وارد نشده باشد، ولي اظهار محبت به پيامبر گرامي اسلام خاندان او _ سلام الله عليهم اجمعين _ يكي از اصول مسلّم اسلام است كه اين گونه جشنها

و احتفالات مذهبي جلوه و مظهري از آن اصل كلّي است. پيامبر گرامي (ص) فرمود: «لا يُؤْمِنُ أَحدُكُمْ حَتّي أَكونَ أَحبَّ إِليهِ مِنْ مالِهِ وَ أَهلِهِ وَ النّاس أجْمَعين» (جامع الأُصول 1/238) [هيچكدام از شما مؤمن نخواهد بود، مگر آنكه من نزد او از فرزندان وي و تمامي مردم، محبوبتر باشم].

ناگفته پيداست كساني كه در مواليد پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت او (ع) اظهار شادماني كرده و بدين منظور مجالسي تشكيل مي دهند، هدفشان اين نيست كه برگزاري جشن در اين ايام، منصوص بوده و دستور برگزاري جشن عيناً به صورت خاص امروزي، در شرع وارد شده است؛ بلكه اعتقاد آنان اين است كه اظهار محبت به رسول گرامي و اهل بيت او يك اصل كلي است كه در كتاب و سنت با تعابير گوناگون بر آن تكيه شده است.

قرآن كريم مي فرمايد: «قُلْ لا أَسأْلُكُمْ عَلَيهِ أَجْراً أِلاّ المَودَّهَ فِي القُربي» شوري/23: [بگو من براي ابلاغ رسالت پاداش نمي طلبم مگر دوستي خويشاوندان و نزديكان]؛ واين اصل مي تواند در شئون مختلف زندگي فردي و اجتماعي مسلمين، براي خود جلوه ها و مظاهري پيدا كند. گرفتن جشن در مواليد، جنبة يادآوري نزول رحمت و بركت خدا در آن ايام، و شكرگزاري به درگاه الهي را دارد و اين امر(جشن در روز نزول رحمت)، در شرايع پيشين نيز سابقه داشته است، چنانكه به صريح قرآن، حضرت عيسي(ع) از خداي متعال درخواست كرد مائده اي آسماني بر وي و جمع يارانش فرو فرستد تا روز نزول مائده را او و پيروانش _ در توالي نسلها _ عيد گيرند:

«قالَ عيسي بنُ مَرْيَمَ اَللّهّمَّ ربَّنا أِنْزِلْ عَلَيْنا مائده مِنَ السَّماءِ تكُونُ لَنا

عِيداً لأَوّلنا وَآخِرِنا وَ آيهً مِنْكَ...» مائده/114.

همانگونه كه يادآور شديم، بدعت عبارت از آن نوع تصرفات در دين است كه براي آنها مدرك صحيحي در شرع (به صورت خاص يا عام) وجود نداشته باشد، و بايد توجه نمود كه روايات ائمة اهل بيت(ع)، به حكم حديث متواتر «ثقلين»، از مصادر شريعت و دلايل احكام ديني به شمار مي رود. بنابراين، هرگاه حضرات معصومين (سلام الله عليهم اجمعين) بر جواز يا منع چيزي تصريح كنند، پيروي از گفتار آنان پيروي از دين بوده و مشمول عنوان بدعت گذاري در دين نخواهد بود.

در پايان يادآور مي شويم بدعت به معني تصرف بدون اذن، پيوسته قبيح و حرام بوده و قرآن از آن با جمله: «اللهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَي اللهِ تَفْتَرُونَ» يونس/59 ياد مي كند. در اين صورت تقسيم بدعت (به اين معني) به قبيح وحسن و حرام وجائز، معني صحيحي نخواهد داشت.

آري «بدعت» در معناي عام لغوي آن، به معني نوآوري در امور زندگي بدون آنكه آن را به شرع منسوب دارند، مي تواند صور گوناگون داشته و مشمول يكي از احكام خمسة تكليفيه (واجب، حرام، مكروه، مستحب و مباح) قرار گيرد.

معناي لغوي بدعت چيست؟
پرسش

معناي لغوي بدعت چيست؟

پاسخ

بدعت در لغت عرب، به معني كار بي سابقه است كه نمونه قبلي نداشته باشد. قرآن، خدا را چنين توصيف مي كند: «بَدِيعُ الْسَّمَاواتِ والأرضِ» انعام /101

[آفرينند آسمان و زمين است.] كه آنها را بدون الگو و نمونه پيشين، آفريده است، و به عبارت ديگر، هر چيز جديد و بي سابقه را «بديع» و كار نو ظهور را «بدعت» توصيف مي كنند. راغب در مفردات مي گويد:

«ابداع، پديد آوردن چيزي است كه نمونه و سابقه اي نداشته باشد و چاهي را كه تازه حفر كرده باشند، بديع مي گويند.»

قرآن پيامبر را چنين توصيف مي كند:

«قُلْ مَا كُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ» احقاف/9

[بگو من در ميان پيامبران پديدة نو ظهوري نستم، بلكه پيش از من نيز پيامبراني آمده اند].

بدعت به معني لغوي، يعني كارهاي نو ظهور، نمي تواند بدون قيد وشرط حرام باشد، زيرا جهان زندگي پيوسته در دست تغيير و دگرگوني است و همان طور كه طبيعت به طور مستمر در حركت و تغيير و نو آوري است، زندگي انسان نيز از نظر پوشاك و خوراك و مسكن و صنايع، پيوسته در حال دگرگوني و نو شدن است و هيچ عاملي نمي تواند حركت عظيم زندگي انسان را متوقف سازد، بلكه او بايد طبق سنت الهي گام به پيش نهد و زندگي را هر روز رنگين تر ساخته و چهرة زندگي را هر روز تازه تر سازد.

شيعه مي گويد فلان عالم سني عقايد شيعه را تاييدمي كند پس چرا عمل نمي كند؟
پرسش

شيعه مي گويد فلان عالم سني عقايد شيعه را تاييدمي كند پس چرا عمل نمي كند؟

پاسخ

- اين كه گفته مي شود فلان عالم سني حقانيت عقايد شيعه را تاييد مي كند و يا مثلا" گفته مي شود خود اهل سنت روايات مطابق مذهب تشيع را نقل كرده اند و ...سوال مي شود كه چرا خود اهل سنت يا آن عالم سني عمل نكرده است ؟

پاسخ :

اولا"، تاييد عقايد شيعه از سوي يك عالم سني ممكن است دو حالت داشته باشد :

1- در واقع شيعه شده است زيرا حقانيت عقايد شيعه را پذيرفته است ولي در ظاهر و اسم هنوز سني مانده است .

2- حقانيت شيعه را تاييد مي كندولي حقانيت مذهب خود را نيز مي پذيرد .بدين معنا كه شيعه را به عنوان يكي از مذاهب اسلامي مي پذيرد، همان گونه كه مذاهب چهارگانه اهل سنت هريك ديگري را مي پذيرند .چنان كه شيخ شلتوت مفتي مصر چنين فتوا داد.البته پذيرش مذاهب ديگر فقط در فروع و احكام است نه در تمام عقايد، مگربراساس مباني پلوراليزم .

ثانيا"، در بسياري از موارد عالم سني مباني مكتب تشيع را تصديق مي كند اما به دليل تعصب بر مذهب آن را نمي پذيرد .اين حالت در علماي غير محقق اهل سنت فراوان است و نويسنده شخصا" مواردمتعددي از اين حالت را مشاهده كرده است .

ثالثا" : گاه گفته مي شود روايات مويد شيعه در منابع اهل سنت وجود دارد اما برخورد اهل سنت با اين روايات به گونه هاي زير است :

1- آن روايات را گرچه از نظر سند و دلالت تمام مي دانند اما صرفا" به

دليل مخالفت با مذهبشان ناديده مي گيرند كه منشاآن همان تعصب مذهبي است مانند برخوردي كه با روايات فسق يا نفاق برخي از صحابه موجود است و يا روايات متعددي كه در باب وضو يا برخي از شرايط نماز وارد شده است .

2- آن روايات را از لحاظ سند صحيحنمي دانند زيرا روايات معارضي در برابر آنها در منابع رواييشان موجود است كه يكي از دسيسه هاي خلفاي اموي جعل همين روايات بوده است ( توضيحاين كه تا سال 100 هجري كتابت حديث ممنوع بوده است و از آن پس كتابت حديث نبوي آغاز شد .واضح است كه جعل حديث در اين حالت بسيار آسان صورت مي گيرد .قانون منع كتابت حديث از سوي عمر بن الخطاب در زمان خلافت ابوبكر صادر شد و تا سال 100 هجري از سوي خلفاي اموي اجرامي شد.

3- گاه روايت را به گونه اي معنا مي كنند كه با مذهبشان سازگار باشد.يعني عقايد مذهب را قرينه بر معناي روايت مي گيرند كه اين برخورد معمولا"با رواياتي است كه از لحاظ سند به هيچ وجه قابل خدشه نيست . مانندبرخوردي كه با حديث غدير دارند.;

تفويض چه اشكالى دارد؟
پرسش

تفويض چه اشكالى دارد؟

پاسخ

موجود بر دو قسم است

1 - موجود مستقل كه به چيزى متكى نيست و هستى خويش را از ديگرى نگرفته است و هستى خداوند متعال چنين است بنابراين او در هستى و تمام - كمالات هستى بى نياز است و هيچگونه نيازى در ذاتش راه ندارد.

2 - موجود غير مستقل كه از او به وجود امكانى تعبير مى شود كه در هستى استقلال ندارد و متكى و مربوط به ديگرى است و تمام موجودات آفرينش هستى شان چنين است يعنى ذاتشان هستى نيست و در هستى و تمام كمالات هستى به خداوند نيازمند مى باشند.

چنانكه قرآن مجيد فرموده است : يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و هو الغنى الحميد ترجمه: اى مردمان شما نيازمند بخدائيد و خداست كه بى نياز و ستوده است. با اين مقدمه روشن شد كه تفويض باطل است زيرا تفويض به اين معنى است كه خداوند دست

_88_

از كار بكشد و از سلطنت كناره گيرد و افاضه ى هستى نكند و روشن است كه در اين صورت يا موجودات به هستى ادامه مى دهند يا نه اگر ادامه دهند لازم مى آيد مستقل در وجود باشند با اينكه ذاتاً نيازمندند.

براين اساس معلوم شد كه تفويض محال و مستلزم انقلاب در وجود مخلوقات است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_89_

آيا آيه اى كه همراهى ابوبكر باپيامبر را در غار يادآور شده دليلى بر مدح ابوبكر است؟
پرسش

آيا آيه اى كه همراهى ابوبكر باپيامبر را در غار يادآور شده دليلى بر مدح ابوبكر است؟

پاسخ

دقت در اين آيه روشن مى سازد كه در آيه هيچ چيز كه دال بر فضيلت ابوبكر باشد وجود ندارد و اهل سنت كه آيه را دال بر فضيلت ابوبكر مى دانند آيه را بدرستى معنى نمى كنند حال براى روشن شدن مطلب آيه را از اول براى شما مى آوريم و معنى مى كنيم: الا تنصروه فقد نصره الله اذا خرجه الذين كفروا ثانى اثنين اذ جعل كلمة الذين كفروا السفلى و كلمة الله هى العليا و الله عزيز حكيم ترجمه: اگر شما پيامبر را يارى نكنيد (زيانى به او وارد نمى كنيد) چه اينكه خدا (ياور او است) او را يارى كرد زمانيكه كافران او را (از مكه) خارج كردند در حالى كه با شخص ديگرى همراه بود آن زمانى كه آن دو در غار بودند آنزمان كه به همراهش مى گفت اندوهگين مباش كه خدا با ما است پس خداوند آرامش خود را بر او نازل كرد و او را به سپاهيانى كه شما نمى بينيد تأييد نمود و كلمه كافران را در جايگاهى پشت و كلمه «الله» را در جايگاهى بلند قرار داد و خداوند عزيز و داراى حكمت است.

همانگونه كه مى بينيد در آيه محور سخن يارى خداوند نسبت به پيامبر است و اينكه اگر امت دست از يارى پيامبر بردارد اما آن حضرت همواره مورد حمايت خداوند و نصرت وى مى باشد و يك مصداق بارز از يارى و نصرت خداوند نسبت به پيامبران را بيان مى كند و سه خصوصيت و

ويژگى براى آن ذكر مى نمايد خصوصيت اول اينكه كفار آن حضرت را (از وطن) اخراج كرده بودند و شخص ديگرى هم همراه پيامبر بود. خصوصيت دوم اينكه آن دو در غار بودند خصوصيت سوم اينكه آن حضرت به همراهش مى گفت اندوهگين مباش كه خدا با ما است اين سه خصوصيت مقتضى است كه خداوند هر چه بيشتر پيامبر رااز آرامش و تأييد خود برخوردار كند اولاً اخراج قوم كه او را از شهر و ديارش بيرون كرده بودند ثانياً آن دو نفر در غار قرار گرفته و (ترس اين بود كه در غار مورد هجوم قرار بگيرند) ثانياً شخصى كه همراه پيامبر بود نه تنها به پيامبر تسكين نمى داد كه خودش در نوسان و اضطراب بود كه پيامبر به او مى فرمود اندوهگين مباش كه خداوند با ما است پس ازبيان اين سه خصوصيت نوع يارى و نصرت پيامبر را بيان كرده مى فرمايد خداوند آرامش خود را بر او نازل كرد و او را به سپاهانى تأييد نمود كه شما آنها را نمى بينيد.

آيا با اين وصف جا دارد گفته شود كه ضمير عليه به صاحب كه ابوبكر منظور است بر مى گردد و منظور اين است كه خدا آرامش را بر ابوبكر نازل كرد اين سخن اولاً مطابق با سياق آيه نيست زيرا تمام ضميرها به پيامبر بر مى گردد (به آيه توجه شود) اگر ضمير عليه تنها به ابوبكر برگردد برخلاف سياق آيه است ثانياً بدون مناسب است چون لازمه اش اين است كه پس از اينكه سخن درباره يارى پيامبر است بدون مناسب انزال سكينه بر ابوبكر مطرح

شود ثالثاً هيچ دليلى وجود ندارد كه خير به ابى بكر برگردد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

چرا اهل سنت تشيّع را كه همان اسلام راستين است؟
پرسش

چرا اهل سنت تشيّع را كه همان اسلام راستين است؟

پاسخ

پذيرفتن مذهب حق ايمان بدان در صورتى است كه در وهله نخست مبانى آن مذهب دلايل و براهين قوى داشته باشد، تا با مراجعه به آن حق براى انسان روشن شود; ولى بى ترديد اين كافى نيست، بلكه عوامل ديگرى هم بايد وجود داشته باشند، مانند اينكه انسان تحت تاثير تعصبات، تقليد، حبّ جاه و مقام، ترس و مانند اين ها قرار نگيرد.

مذهب تشيّع بر دليل هاى قاطع عقلى و نقلى محكم استوار است; بنابراين، كسى كه تحت تأثير عوامل مذكور نباشد، ايمان مى آورد و تسليم مذهب حق مى گردد. اساس اختلاف مذهب تشيّع و اهل سنت اختلاف در مسأله امامت است، كه شيعه برخلاف اهل سنت آيات قران كريم و سنت نبوى و حكم عقل بر اين اعتقاد است كه امام از ناحيه خداوند تعيين مى شود.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1285_

منظور اسلام از "تبري" آيا دوري جستن قلبي است؟ چون در غير اين صورت فرد در جامعه و در روابط اجتماعي خود با مشكلات فراواني روبرو مي شود؟
پرسش

منظور اسلام از "تبري" آيا دوري جستن قلبي است؟ چون در غير اين صورت فرد در جامعه و در روابط اجتماعي خود با مشكلات فراواني روبرو مي شود؟

پاسخ

تولي و تبري همان قانون جذب و دفعي است كه در گياهان، حيوانات و انسانها وجود دارد. بدون شك پيوندهاي اجتماعي نيازمند جاذبة قوي و فراوان است.

ولي حذف و دفع و از بين بردن نيروي دافعه بسترساز سازشكاري، نفاق، چندچهره اي و بي شخصيتي مي باشد.

از اين رو با تمام توان بايد از جاذبه در سالم سازي زيست اجتماعي استفاده كرد و به اندازة ضرورت از نيروي دافعه در انگل زدايي و درمانگري بهره جست چنانكه در بهداشت و درمان بايسته هاي فراواني جهت سالم سازي و درمان بكار مي روند و گاهي چاره اي جز پرهيز از محيط آلوده و فرار از بيماري و حتي قطع و بيزاري از آن نمي باشد.

در برخورد با انگلهاي اجتماعي نيز اگر با جذب و محبت و تكريم و شايستگي درمان پيدا ننمايند و بيماري آنان مسري نيز باشد و موجب آلودگي زيست اجتماعي گردد چاره اي جز دفع و گريز و بيزاري قلبي، افشاگري و حتي فيزيكي نمي باشد.

براي اطلاع بيشتر به كتابهاي ذيل مراجعه فرماييد:

1. جاذبه و دافعه علي (، اثر استاد شهيد مطهري

2. آذرخشي ديگر اثر استاد مصباح يزدي

3. ولائها و ولايتها اثر استاد شهيد مطهري

اتبعوا من لايسئلكم اجراً (يس)
اشاره

جمع مساله خمس (سهم سادات و پيامبر) و اينكه پيامبراز امتش اجري نخواست مگر موّت في القربي.

پرسش

اتبعوا من لايسئلكم اجراً (يس)

جمع مساله خمس (سهم سادات و پيامبر) و اينكه پيامبراز امتش اجري نخواست مگر موّت في القربي.

پاسخ

يكي از وظايف امت در قبال امامان (ع) حب و دوستي نسبت به آنان است و روايات بسياري در اين باره از منابع شيعه و سني نقل كرديده. از جمله اين روايت است، پيامبر مي فرمايد:

"آگاه باشيد هر كس با محبت آل محمد بميرد شهيد از دنيا رفته و هركس با دشمني و عداوت آل محمد از دنيا برود كافر از دنيا رفته است. (1)

قرآن نيز به مردم توصيه مي كند كه نسبت به اهل بيت رسول خدا (ص)، محبت ورزند: "قل لا اسئلكم عليه اجراً الا المودة في القربي". بگو در برابر انجام رسالتم، خواستار اجر و پاداشي از شما نيستم جز اينكه به خاندانم دوستي كنيد و مهر بورزيد"(2)

مسلماً منافع و اثرات ثمر بخش اين دوستي ومودت باز هم به خود مسلمانان باز خواهد گشت. چنان كه قرآن مي فرمايد:

"اي رسول بگو آنچه از شما به عنوان مزد رسالتم خواستم، يعني دوستي با اهل بيتم، آنهم براي خود شماست، همانا اجر من با خداست و او بر همه چيز گواه است." (3)

پيامبر در واقع با اين درخواست مي خواهد موضوع امامت و رهبري ائمه (ع) را پس از خود در ميان مردم تحكيم بخشد، كه همان ادامه هدايت و سرپرستي مردم توسط معصومين از آن محمد (ص) است. و گرنه اجر و مزد رسالت پيامبر چيزي نيست كه با فراهم شدن امكانات مادي و بذل مال از سوي مردم قابل پرداخت باشد. بنابراين جز خداوند كسي نمي تواند پاداش حقيقي خدمات و

زحمات و رنجهايي كه رسول اكرم (ص) در طريق هدايت مردم متحمل گشته بپردازد.

نكته مهمي كه بايد بدان توجه كرد اينست كه در اسلام، پيامبر و ائمه (ع) مسئوليت رهبري و سرپرستي مسلمانان را هم از بعد مذهبي و هم سياسي و اجتماعي بر عهده دارند و قطعاً هر عقل سليمي مي پذيرد كه فردي كه رهبر و حاكم جامعه است بايد از يك سري امكانات مادي برخوردار باشد تا بتواند به ادراة امور بپردازد و اين ارتباطي با امر رسالت كه خداوند مي فرمايد پاداش زحمات و رنجهاي تو در امر پيامبري و هدايت مردم بر من است ندارد. چرا كه هرگز از سوي مردم قابل پرداخت نبوده و نيست، بلكه تعلق خمس به پيامبر و ائمه بدان جهت است كه دست اين بزرگواران را در خدمت رساني بيشتر به مردم نيازمند از نظر مادي و تقويت امور ديني كه هزينه هايي را در بر دارد، باز گذارد. و از آنجايي كه مصرف زكات در مورد سادات حرام است. خداوند مصرف خمس را براي آنان مقرر فرموده است. امام صادق (ع) مي فرمايد: "خداوند هنگامي كه زكات را بر ما حرام كرد، خمس را براي ما قرار داد. بنابراين زكات بر ما حرام و خمس بر ما حلال است. " (4)

نص صريح قرآن كريم هم به موضوع پرداخت خمس از سوي مسلمين اشاره دارد و در اين باره مي فرمايد:

"بدانيد هر گونه غنيمتي كه به شما رسد خمس آن (يك پنجم) متعلق به خداوند و پيامبر (ص) و ذي القربي (امامان اهل بيت) و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان است، اگر شما

به خدا و آنچه بر بنده خود در روز جدايي حق از باطل روز درگيري دو گروه (درگيري جنگ بدر) نازل كرديم ايمان آورده ايد" (5)

لذا طبق مقررات الهي نيازمندان غير سادات مي توانند مخارج سال خود را از محل وجوهات زكات دريافت كنند ولي از خمس محرومند و نيازمندان سادات مننها مي توانند از محل خمس نيازهاي خود را برطرف كنند و حق استفاده از زكات را ندارند.

اما نكته قابل توجه در اين باره اين است كه پرداخت خمس به جهتي تأييد همان درخواست نبوي مبني بر دوستي اهل بيت از سوي مردم است. زيرا ياري دادن پيامبر و امام معصوم از نظر مادي در جهت تقويت و نشر حقايق ديني و برطرف كردن نيازمنديهاي مادي سادات مستمند در واقع گامي است در طريق دوستي و محبت پيامبر و اهل بيت (ع).

منابع و مآخذ:

1_ تفسير كشاف، ج4، ص220-221، بنقل از تفسير نمونه، ج20, ص414_415

2_ شوري، 23

3_ سيأ، 47

4_ وسايل الشيعه، ج6، بخش خمس، بنقل از تفسير نمونه، ج7، ص175

5_ انفال 41

آيا رحمت خدا مخصوص شيعيان است؟
پرسش

آيا رحمت خدا مخصوص شيعيان است؟

پاسخ

براي پاسخ به سؤال شما نيازمند توجه به چند نكته هستيم :

1.رحمت الهي دو نوع است كه در آية شريفه بسم ا...الرحمن الرحيم به آن اشاره شده است.

رحمان : عموميت رحمت خداست كه براي همة موجودات از انسان و غيرانسان و مسلمان و كافر مي باشد؛ مثلاً نعمت وجود، سلامتي، قدرت و ...

رحيم : رحمت ويژة خداست كه به بندگان صالح خود مي دهد. مانند ايمان، لذت مناجات، توفيق فهم عميق معارف دين، همنشيني با اولياء خدا و معصومان و ...

2. شيعه يعني كسي كه از چهارده معصوم پيروي مي كند و در اعمال خود از آنها تبعيت دارد.(1) مردي به نزد امام حسن( آمد و گفت : "من از شيعيان شما هستم. امام فرمود : بندة خدا! اگر در اوامر و نواهي ما مطيع هستي، راست گفتي و اگر جز اين است با ادعاي مرتبة شريفي كه اهليّت آن را نداري، به گناهان خود ميفزا. نگو : من شيعة شما هستم ولي بگو من از مواليان و محبان شما و دشمن دشمنان شما هستم. در اين حال در خير و به سوي خير هستي"(2) پس مقام شيعيان مقام والايي است كه ادعاي آن نيازمند به عمل به وظايف است. استادي را به ياد دارم كه براي تذكر اين موضوع به ما مي گفت : هر وقت شيعه اي را ديديد، سلام من را به او برسانيد.

3. پس، از دو شمارة قبل نتيجه گرفتيم كه رحمت خدا مخصوص تمامي بندگان است، و اما رحمت ويژة او به بندگان خاصش كه انبياء، اولياء و پيروان و شيعيان آنهاست تعلق پيدا

مي كند و ما بايد تلاش كنيم و از اهل بيت عصمت و طهارت با عجز و توسّل بخواهيم كه ما را از مواليان و محبان خود بپذيريند و به ما توفيق دهند تا انشاءا... روزي در صف شيعيان آنها وارد شويم و اين با تلاش و جديّت قابل تحقّق است.

4. آنچه گفتيم در مجموعة اعتقادي ما مي گنجد اما آنگاه كه وارد اجتماع مي شويم بايد توجه كنيم كه در اجتماع هيچ فرقي بين مسلمان، مسيحي و كافر نيست. همه از حقوق اجتماعي برخوردارند و همانطور كه امنيت و احترام مسلمان بايد محفوظ باشد، امنيت و احترام آنها نيز محفوظ است و اينكه ما شيعه يا محبّ اهل بيت هستيم، مجوّز برتري جويي، تحقير ديگران و يا هر گونه اقدامي كه با فطرت و عقل منافات داشته باشد نيست.

از خداوند مي خواهم من و شما را از شيعيان اهل بيت قرار دهد.آمين.

منابع و مآخذ :

ميزان الحكمه، ج5، ص232، حديث9937

همان، حديث 9944

آيا اهل تسنن كه ولايت و امامت را قبول ندارند از وعده هاي بهشتي كه در قرآن آمده بهرمند هستند و نسبت به پيروان اديان ديگر چه فرقي دارند؟
پرسش

آيا اهل تسنن كه ولايت و امامت را قبول ندارند از وعده هاي بهشتي كه در قرآن آمده بهرمند هستند و نسبت به پيروان اديان ديگر چه فرقي دارند؟

پاسخ

در مورد سؤال شما بايد به نكات زير توجه كنيم.

الف)- بهشت و جهنم مخصوص انسانهايي كه پس از بعثت پيامبر (ص) ما آمده اند نيست كه فقط ويژة شيعيان يا حتي مسلمانان باشد. بنابراين همة انسانهاي صالح كه در امتهاي گذشته بوده اند نيز وارد بهشت مي شوند و همانطور كه قرآن كريم فرموده است: "ان الدين عندا... الاسلام"(الف) دين در نزد خدا اسلام است. و بنابراين دين همة پيامبران اسلام است، گرچه دين حضرت ختمي مرتبت بطور ويژه اسلام ناميده مي شود(ب) و كاملترين دين است و تمام معارف اديان گذشته را در خود دارد.

ب)- قرآن كريم بهشت را با اسامي زيادي توصيف نموده است از جمله دارالمتّقين. (ج) پس هر كس با تقوا و متّقي باشد اهل بهشت خواهد بود.

قرآن كريم در آيات متعدد ويژگي بهشتيان را بيان كرده است كه آنها كساني هستند كه اعمال نيكشان بر اعمال بد غالب آمده است. از جمله اين آيات مي توان به اين مورد اشاره كرد: "آنها كه ترازويشان سنگين است رستگارانند"(د)

"هر كه ترازويش سنگين باشد در يك زندگي پسنديده است."(ه)

ج)- از اين بيان معلوم شد كه بهشت نه ويژه شيعيان و نه ويژه مسلمانان است. اما بعد از بعثت نبي مكرّم اسلام، اگر بر كسي اسلام عرضه شود و عليرغم آشنايي وي با اسلام، از پذيرش آن سرباز زند چنين فردي كافر است. همچنين در مورد فرق اسلامي، معتقديم كساني كه به خاندان پيامبر احترام

نگذارند و اصطلاحاً ناصبي باشند _ يعني به اهل بيت بي حرمتي كنند و به آنها ناسزا بگويند _ اهل دوزخ مي باشند.

ولي در مورد عموم برادران اهل سنت در صورتيكه حقيقت شيعه به آنها عرضه نشده باشد نمي توانيم ادعا كنيم كه آنها بهشتي نخواهند بود. چرا كه با تبليغات سنگيني كه از جمله توسط وهّابيون عليه شيعيان انجام مي شود، بسياري از برادران مسلمان اهل سنت آشنايي صحيحي با شيعه ندارند، اما به امامان ما احترام فراوان مي گذارند كه انشاءا... همين موضوع باعث نجات آنان خواهد بود. و در شرايط كنوني كه استكبار جهاني بدنبال تفرقه بين مسلمانان و دست اندازي و تسلط به منابع آنان

مي باشد وظيفة ما حفظ وحدت مي باشد.

منابع و مآخذ:

الف) سوره مباركه آل عمران/آيه19

ب) برگزيدة تفسير نمونه، ج1، ص270 و 304

ج) دانشنامة قرآن، بهاءالدين خرمشاهي، ج1، ص400

د) سوره مباركه اعراف/آيه8

ه) سوره مباركه قاعده/آيات 6و7

آيا صحت دارد كه شيعه در جهنم نمي رود و در برزخ حسابش صاف مي شود؟ (هم شيعة واقعي و هم شناسنامه اي مثل ايرانيان
پرسش

آيا صحت دارد كه شيعه در جهنم نمي رود و در برزخ حسابش صاف مي شود؟ (هم شيعة واقعي و هم شناسنامه اي مثل ايرانيان

پاسخ

"شيعه به معناي پيرو، در بين مسلمانان نام اختصاصي دوستداران علي و اهل بيت است

دربارة شيعيان و فضائل آن ها و نيز چگونگي برخورد با آن ها در قيامت روايات بسيار زيادي در كتب شيعي و سني نقل شده كه براي نمونه چند مورد را بازگو مي كنيم

_ پيامبر گرامي اسلام فرمود: "شيعة علي هم الفائزون يوم القيامة (عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق ج 2، ص 52; بحارالانوار، علامه مجلسي ج 65، ص 9، حديث 5، چاپ بيروت امالي شيخ صدوق ص 217.) همانا شيعة علي در قيامت رستگارند."

_ نيز فرمود: يا علي بهشت مشتاق تو و شيعة تو است و ملائكه مقرب عرش به آمدن شيعيان تو خوشحال و براي آن ها استغفار مي كنند.(بحارالانوار، ج 65، ص 41.)

_ امام باقر7 از جدش رسول خدا9 روايت مي كند كه آن حضرت به علي فرمود: "ان الذين ءامنوا و عمل الصالحات اولئك هم خيرالبريه

حضرت فرمود: "آن ها تو و شيعيان تو هستيد و قرار من و شما كنار حوض ]كوثر[ است وقتي مردم ]در قيامت محشور مي شوند، تو و شيعيانت در حالي كه سير و سيراب بوده و از همه پرنورتريد، وارد مي شويد"(احتجاج طبرسي ج 1، ص 79; الشيعه في احاديث الفريقين ص 137، حديث 159 / براي آگاهي بيشتر از فضايل و مناقب شيعيان اهل بيت ر. ك الشيعه في احاديث الفريقين سيد مرتضي ابطحي )

در بين روايات فراواني كه در

منقبت شيعيان وارد شده رواياتي ديده مي شود كه گروه اندكي از آنان را استثنا و اهل آتش معرفي كرده است اين گروه غلات هستند كه در محبت علي غلو نمودند و او را شريك خدا قرار دادند. در روايتي از پيامبر گرامي اسلام مي خوانيم "اي علي تو در ميان امت من مانند عيسايي چرا كه پيروانش سه فرقه شدند; گروهي مؤمن و آن ها حواريون اند و گروهي دشمن و آن ها يهودند و گروهي در او غلو كردند و ازايمان خارج شدند و اين امت من نيز دربارة تو به سه دسته تقسيم ميشوند: فرقه اي شيعة تو و با ايمانند و گروهي دشمنان و به شك افتادگانند و گروهي غلات و منكرانند، و تو يا علي و شيعة تو و دوستداران ايشان در بهشت و دشمنان تو و غلات در محبت تو، در جهنم خواهند بود.(بحارالانوار، ج 25، ص 264، حديث 4.)

در روايت ديگري از امام حسن عسكري از پيامبر گرامي اسلام شيعيان و دوستداران آن ها به چند دسته تقسيم شده اند، گروهي كه گناهان آن ها كم است در دنيا و يا هنگام مرگ با سختي هايي روبه رو مي شوند و تصفيه مي گردند; برخي نيز كه گناهانشان سنگين تر است كارشان به بعد ازمرگ مي انجامد و در مراحل بعدي (برزخ و قيامت تصفيه مي شوند، برخي نيز كه گناهان سنگيني دارند كارشان به جهنم مي كشد. اينان به طبقه بالاي جهنم وارد شده و پس از تصفيه و پاك شدن بيرون آمده و به بهشت مي روند. به فرموده پيامبر9 اينان "شيعه نيستند، بلكه دوستداران و علاقه مندان اند. در ادامه حديث آمده است شخصي

از پيامبر9 سؤال كرد: فلاني به ناموس همسايه اش نگاه مي كند و اگر براي او ممكن شود، از گناه ابايي ندارد. پيامبر9 غضب كرده فرمودند: او را نزد من بياوريد! شخص عرض كرد: او از شيعيان و معتقدان به شما و علي است و از دشمنان شما بري است حضرت فرمود: مگر او از شيعيان ما است كه اين دروغ است شيعة ما كسي است كه ]علاوه بر پيروي در اعتقادات ها در اعمال نيز از ما پيروي كند و آنچه كه از او نقل كردي جزو اعمال ما نيست [(تفسير امام حسن عسكري ع ، ص 306 _ 307، ط جديد.)

برخي از محققان نفي اسم "شيعه در اين حديث و احاديث مشابه را به برخي از گنهكاران نفي كمال مي دانند; يعني شيعيان درجاتي دارند كه هركس به سهم خود بهره مند مي شود; چنان كه در آية 2 سوره انفال مي خوانيم "مؤمنان همان كساني هستند كه چون خدا ياد شود دل هايشان بترسد، و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد و بر پروردگار خود توكّل مي كنند.

نيز در روايت ديگري از امام باقر7 مي خوانيم كه آن حضرت در پاسخ شخصي كه گفته بود: شيعه بين ما زياد است فرمود: آيا غني و ثروتمند بر فقير عطوفت دارد؟ و آيا نيكوكار از گنهكار درمي گذرد و برادري مي كنند؟ آن شخص پاسخ داد: خير! حضرت فرمود: آن ها شيعه نيستند، شيعه كسي است كه اين چنين باشد.(اصول كافي محمد بن يعقوب كليني ج 2، ص 173، دارالكتب الاسلاميه / نيز بنگريد بحارالانوار، علامه مجلسي ج 65، ص

164 - 165، مؤسسه الوفأ _ بيروت )

آيه به كساني اشاره دارد كه "مراحل بالاي ايمان قرار دارند و اين به معناي انكار ايمان از ديگر مؤمنان كه از صفات ياد شده در آيه بي بهره اند نمي باشد.(الشيعه في احاديث الفريقين ص 543.)

چرا شيعيان با اهميت دادن بيشتر به دعا و مفاتيح نسبت به قرآن دستاويزي به عربستاني ها براي سرزنش كردن مي دهند؟
پرسش

چرا شيعيان با اهميت دادن بيشتر به دعا و مفاتيح نسبت به قرآن دستاويزي به عربستاني ها براي سرزنش كردن مي دهند؟

پاسخ

بر اساس روايت مشهور پيامبر اكرم "إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي .." قرآن و عترت كه اين عترت گاه در دعا جلوه كرده است از هم جدا شدني نيستند. تمسك به يكي از آن ها بدون ديگري ناقص و عملي انحرافي است همان گونه كه ترك احاديث و دعاهاي اهل بيت و بسنده كردن به قرآن كريم مذموم است همچنين كنار گذاشتن قرآن كريم و بسنده كردن به دعاها ناپسند است

همان قرآني كه بر تلاوت خودش "فَاقرَءوا ما تَيَسَّرَ مِن َ القُرءان ِ" (مزمل 20) دعوت كرده است همان قرآن نيز بر دعا كردن "اُدعوني اَستَجِب لَكُم (غافر، 60) فرا خوانده است بهترين و شيواترين و بليغ ترين دعاها، دعاهايي است كه از ائمه رسيده است بنابر اين اصل توازن كه در متون ديني بر آن تأكيد شده است ايجاب مي كند كه انسان از هيچ يك غافل نگردد. ما شيعيان بر آنيم كه دعاها، تفسيري از قرآن كريم كه كليات را بيان كرده است مي باشد. و يكي از راه هاي نزديك شدن به خداوند دعاها مي باشند كه به انسان حال خاصي هنگام خواندن مي دهند. بنابر اين دعاها، در راستاي قرآن بوده جداي از او نيستند. مهم در هر دو معرفت خداوند و عمل به محتواي قرآن كريم و دعاها مي باشد.

وانگهي وهابيت با اصل دعا و خواندن آن مشكل ندارند، اشكال و ايراد آنان به توسل و شفاعت در دعاها

مي باشد كه در صورت نياز در نامه بعدي كه مي نويسيد پاسخ داده خواهد شد.

آراءكلامي مذهب جعفري

آيا مذهب شيعه حق است يا مذهب اهل سنت به چه دليل

پرسش

آراءكلامي مذهب جعفري

آيا مذهب شيعه حق است يا مذهب اهل سنت به چه دليل

شيعه وسني هر كدام براي خودنظري خاص و متضاد دارند با آنكه خدا مي دانست چنين مي شود, چرانام اهل بيت و.. را در قرآن صريحا نياورد تااختلاف حل شود؟
پرسش

شيعه وسني هر كدام براي خودنظري خاص و متضاد دارند با آنكه خدا مي دانست چنين مي شود, چرانام اهل بيت و.. را در قرآن صريحا نياورد تااختلاف حل شود؟

پاسخ

اين كه با آمدن نام ائمه اطهار عليهم السلام يا جزئيات مسائل درقرآن ديگر همه مشكلات واختلافات حل مي شد وريشه پيدايش مذاهب مختلف و پراكنده از اساس زده مي شد تصوري نادرست است. بر عكس بايد گفت: قرآن مجيددر اين مسائل بسيار از روش دقيق و حساب شده اي استفاده كرده كه ما نام آن را شيوه «تلفيق بين كنايه و تصريح»مي ناميم و اگر غير از اين عمل مي شد خطري بسيار بزرگ تر از اختلافات موجود كه ويرانگر اساس مكتب بود اسلام وقرآن را تهديد مي كرد. براي روشن شدن مطلب بايد دو نكته را در نظر گرفت: الف)روند طبيعي پيدايش مذاهب و آرايمختلف در اديان. ب) ويژگي ها و شرايط خاص جامعه اي كه قرآن در آن نازل گرديده است.

الف) پيدايش آرا و نهايتا مذاهب و نحله هاي گوناگون در درون يك دين امري كاملا طبيعي است. مطالعه در تاريخاديان نشان مي دهد كه حتي اگر آراي فاسد هم در كار نباشد در موارد بسياري برداشت و تفسير دانشمندان و توده ها ازريز و درشت مسائل ديني متفاوت و چه بسا معارض است. گاه اين تفاوت ها عميق و در مسائل بسيار اصولي است وكار را به جايي مي كشاند كه صاحبان اديان و يا حتي ارباب مذهب واحد در ميان خود به اختلافات شديدي گرفتارشده تا آنكه هر كسي ديگري را تكفير واز حوزه دين به كلي خارج مي شمارد. اين مساله واقعيتي است تا حدودي گريزناپذير و در همه اديان وجود

دارد. مانند اختلافات شديد ده ها مذهب مسيحي (مانند مذهب كاتوليك ارتدكسپروتستان و فرقه هايي چون اسيوخي ماكيوني كالوخي ويگلفي ژان هوسي پورتين يسوعي نسطوري آريوسي هوژنتيمونوفيزيستي آرتموني نادنيي ستبيه و...) .ممكن است بگوييد همه اينها يك راه حل دارد و آن اين است كه: دين وشريعت نازله آن چنان دقيق و روشن با تمام جزئيات آن نازل شود كه نه تنها همه انسان ها در تمام مسائل دينيبرداشت واحد داشته باشند. بلكه حتي راه هر گونه تفسير سوء و فريب كاري بدعت گذاران و تحريف گران نيز بستهشود. با كمي ژرف انديشي روشن مي شود كه چنين ديدگاهي پنداري تحقق ناپذير است. زيرا:

1) از ديدگاه معرفت شناختي(اپيستمولوژيك) كيفيت شناخت و درك انساني در هر زمينه مكانيسم ويژه ومحدوديت هاي خاصي دارد به طوري كه در يك رشته از معارف بويژه در معارف ديني كه از گستردگي و ژرفايي بسياربالا برخوردارند هرگز نمي توان همه انسان ها را(در همه مسائل آن مجموعه) متحد النظر و داراي برداشت و دركواحد ساخت.

2) زبان در روند معرفت نقش و كاركردهاي خاصي دارد و با محدوديتهاي ويژه اي روبه روست كه خود يكي ازعوامل مهم تفاسير و برداشت هاي گوناگون از متون ديني است. بنابراين زبان شناسي نيز حكمي مشابه معرفتشناسي دارد.

3) اگر بنا شود كتاب آسماني در تمام مسائل؛ از قبيل معارف اخلاقيات احكام و دستورات فردي و اجتماعي بهصورت مجموعه اي دقيق تفصيلي و منظم همراه با تمام جزئيات و حتي تعاريف بيان شود در اين صورت به شكلدايره المعارفي در خواهد آمد كه بخشي از آن مسائل فلسفي جهان بيني انسان شناسي فلسفه تاريخ و... مطرح مي شودو بخشي از آن اخلاقيات و فلسفه اخلاق و در بخش

هاي ديگر احكام حقوق فردي و اجتماعي؛ مانند: عبادياتاقتصاد احكام سياسي فلسفه حقوق و... ممكن است بگوييد چه عيبي دارد كه چنين باشد؟ واقعيت آن است كه چنينچيزي ضربه محكمي به دين خواهد زد و مخالف فلسفه اساسي بعثت انبيا و انزال كتاب هاي آسماني است؛زيرا:

1- از طرفي كتاب آسماني را بسيار گسترده ومفصل .يعني تبديل به ده ها جلد كتاب مي كند.

2- هر بخشي از آن مجلدات مربوط به حوزه خاصي از مسائل شده و جنبه تخصصي پيدا مي كند.

3- زبان كتاب آسماني ديگر زبان توده ها نخواهد بود بلكه در هر فني زبان ويژه آن رشته را خواهد داشت.

نتيجه اين امور آن است كه متون ديني جاذبه عمومي خود را از دست خواهد داد و ديگر قدرت دعوت و كششفراگيري توده اي نخواهد داشت. بلكه در رديف كتاب هاي فلاسفه و نوابغ برجسته اي چون ارسطوافلاطونفارابي بوعلي و... قرار خواهد گرفت كه جايگاه آن به جاي خانه هاي مردم فقط كتابخانه هاي دانشمندان و ميزان تأثير وسازندگي اجتماعي اش نيز در حد تاثير فلاسفه و نوابغ خواهد بود به علاوه چنين طرحي مستلزم بسته شدن راه اجتهاداست وهمواره ايجاب مي كند كه در پي رخ دادن حوادث نو پيامبري جديد برانگيخته شود و يافتن پاسخ و حكممسائل هر عصر انگيزش و بعثت جديدي را مي طلبد و بر مساله خاتميت خط بطلان مي كشد. زيرا بيان تفصيلي مسائلعصرهاي آتي براي طالبان فعلي نه تنها جذاب نيست بلكه موجب وازدگي و چه بسا استهزا و نهايتا اعراض از كتابآسماني است.

4) كاوش هاي جامعه شناختي نشان مي دهد كه افراد و جوامع مخاطب وحي الهي از نظر انگيزه هاي دين گرايانه وميزان و حدود و كيفيت تأثير پذيري در

برابر وحي و حاملان آن (انبياي الهي) بسيار متفاوت بوده اند. از طرف ديگرحكمت الهي ايجاب مي كند پيام خود را درقالب و شكلي ابلاغ نمايد كه بيشترين و فراگيرترين جاذبه را داشته و درعين حال چيزي از حقايق نيز فرو نماند. بنابراين دو اصل در هم مي آميزند و آن دو نقش مهمي در چگونگي تفهيم وابلاغ پيام دارند: اصل «فراگيري و جاذبيت»: به عبارت ديگر دين تنها براي انسان هاي محدود صددرصد خالص كه هرچه و با هر زبان به آنان سخن گفته شود مي پذيرند نيامده است هر چند هدف اساسي آن سوق دادن انسان ها به آنسمت است . ليكن در اين مسير توده هاي عظيمي هستند كه تنها در قالب هاي خاصي مي توان آنها را جذب و هدايتكرد و چون دين براي همه آنهاست پس بايد به گونه اي سخن بگويد كه بسادگي آنان را فراري ندهد. بلكه داراي حداعلاي امكان جذب و دافعه اي در حد ضرورت باشد. اصل «جامعيت»: به حكم اين اصل دين نبايد هيچ يك ازنيازهاي ديني طالبان خود را بدون پاسخ گذارد. رعايت اين دو اصل تنها زماني ممكن است كه دين در عين جامعيتبرخي از مسائل را صريح و بي پرده و برخي را با كنايه و دو پهلو گاه با قاطعيت و گاه با نرمي بيان كند. از طرفي هم بازبان توده ها سخن راند و هم بار فكري و عظيم و دقايق عقلي عظيمي براي انديشمندان و خردورزان و لطائف عرفانيشريفي براي ارباب بصيرت داشته باشد و تيپ شناسي اجتماعي دقيقي را رعايت نمايد. راز وجود آيات محكم ومتشابه در قرآن مجيد نيز همين است.

ب) ويژگي ها و شرايط خاص محيط نزول

قرآن: جامعه اي كه قرآن در آن نازل شد و كساني كه به اين دين مبينگرويدند از نظر بينش و علايق و انگيزه هاي ديني و غير ديني بسيار متفاوت بودند. يكي از اشتباهات بزرگ آن است كهفكر كنيم جوامع ديني و نيز جامعه اسلامي تنها و تنها متأثر از دين بوده و در تمام مسائل محرك اصلي آنان دين و تعاليمديني بوده است. برعكس حتما پس از گسترش اسلام بسياري از توده ها و حتي شخصيت هاي نام آور مسلمان واصحاب رسول خدا(ص) چنان متأثر از سخن جاهلي تعصبات ناروا و اهداف شخصي و خود محورانه بودند كه درعين اظهار مسلماني به راحتي در برابر پيامبر(ص) و احكام الهي مغاير خواست هاي خود مخالفت و سرسختي نشانمي دادند و از اين جا روشن مي شودكه وجود و عدم اينگونه مسائل در قرآن مجيد چندان كارساز نيست به عنوان مثالقرآن با صراحت تمام نسبت به پيامبر مي فرمايد: «و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي. و او (پيامبر) بر اساسهوا سخن نمي گويد بلكه گفتاراو چيزي جز وحي و فرستاده نيست». در حالي كه چون پيامبر (ص) درخواست قلم وكاغذي نمود تا مساله ولايت اميرالموءمنين را ثبت نمايند و سندي مكتوب گذارند در خانه خود و نزد نزديك ترينعزيزان با مخالفت جدي برخي اصحاب مواجه شده و او فرياد زد «ان الرجل ليهجر» تا آن كه پيامبر منصرف شدند و ازثبت آن خودداري فرمودند. اين انصراف پيامبر (ص) نشان مي دهد چنان جوي وجود داشته كه اگر پيامبر نسبت به آنمساله پافشاري مي ورزيدند خطر انكار اصل رسالت و بازگرداندن بخش عظيمي از جامعه از اصل اسلام وجود داشت.قرآن مجيد نيز

با توجه به همين مسائل شيوه خاص خود را در تبيين اين گونه حقايق پيموده است؛ زيرا اگر همواره باصراحت و بي پرده بر آن پاي مي فشرد خطر انكار اصل قرآن و حجيت آن و يا دستبرد زدن و تحريف آن وجود داشت.ممكن است گفته شود كه خداوند خود وعده صيانت قرآن را داده است. گوييم: بلي ولي خداوند هر كاري را از طريقاسباب و علل خاص خود انجام مي دهد و يكي از راه هاي مصون داشتن قرآن به كاربردن همين شيوه است .يعنيشيوه اي كه لااقل از درون و متن جامعه اسلامي انگيزه تحريف آن را بخشكاند و از بين ببرد وگرنه قرآن نيز گرفتارمسائلي چون ديگر كتاب هاي آسماني مي شد. در عين حال آيات زيادي از قرآن در شان اهل بيت سخن رانده است وپيامبر(ص ) نيز كرارا و صراحتا مطالب خود را بيان فرموده اند به گونه اي كه هيچ ترديدي براي حق جويان و خرد ورزانباقي نمي گذارد.

براي آگاهي بيشتر ر.ك:

رهبري امام علي(ع) در قرآن (ترجمه المراقبات) ترجمه سيد محمود سياهپوش

بررسي مسائل كلي امامت ابراهيم اميني

فروغ ابديت جعفر سبحاني

سيماي امام علي(ع) در قرآن موحد

آيه التطهير ابطحي

معالم المدرستين علامه عسكري

شيعه و تهمتهاي ناروا جواد شري

آن گاه هدايت شدم (ترجمه ثم اهتديت) تيجاني سماوي{J

اهل سنّت با شيعيان در بسياري از زمان ها در كنار هم بوده اند و گاهي برادران سنّي شيعه مي شوند.چرا شيعيان نمي توانند سنّي بشوند؟
پرسش

اهل سنّت با شيعيان در بسياري از زمان ها در كنار هم بوده اند و گاهي برادران سنّي شيعه مي شوند.چرا شيعيان نمي توانند سنّي بشوند؟

پاسخ

هر كس بخواهد, مي تواند به هر مسلكي گرايش پيدا بكند و مانعي براي او نيست , اما انسانِ عاقل طلارا رها نمي كند تا به خزف و سفال بچسبد. آيا انسان عاقل علي 7و زهرا3و حسن و حسين و ائمهء هدي را كه اهل بيت پيامبر بوده اند و محبّت آنان به نصّ قرآن واجب است , رها مي كند و به ديگران عقيده مند مي شود؟ آيا انسان عاقل فقه امام صادق 7را كه استاد فقهي و غير فقهي باوحنيفه و مالك و ديگران بوده و به رشتهء وحي الهي اتّصال داشته , رها مي كند و از ابوحنيفه يا مالك بن انس يا احمد بن حنبل يا شافعي تقليد كند؟ آيا در نقل سنّت پيامبر واخلاق و روحيات پيامبر6به ابوهريره كه معروف به دروغ گويي بوده , مراجعه كند, يا به علي 7و سلمان وابوذر؟ اهل سنّت چه مزيتي دارند كه شيعه اي به آن ها رو بياورد؟ تمام فضائل و مناقب و خوبي ها در آل پيامبر و علي و فرزندانِ معصومش جمع شده است . يك نفر شيعه اگر عاقل باشد, طلا را رها نمي كند و به عوض آن چيزي راانتخاب نمي كند. اگر سنّي عاقل باشد, شيعه مي شود و از اهل بيت : تبعيت مي كند. يك نمونهء تربيتي خاندان اهل بيت : امام خميني (ره ) بود كه افتخار عالم بشريت در دوران ما محسوب مي شود و همهء عاقلان

دنيا و بزرگان وانديشوران و سياستمدارانِ با انصاف , به عظمت و بزرگي اين شخصيت شيعي افتخار مي كنند. اگر در تمام اهل سنّت وتاريخ آنان بنگريم , اين چنين شخصيت هايي نمي يابيم .

رابطهء فردي بين سنّي و شيعه در بسياري از آداب و رسوم , مثلاً با هم غذا خوردن يا ازدواج كردن چه حكمي دارد؟

پاسخ: روابط فرديِ اخلاقي و غير اخلاقي شيعيان با اهل سنّت اشكالي ندارد و بايد هر چه بيشتر باهم متّحدبشوند و با هم دوست و مهربان باشند و همه باهم يكدست و يك هدف در مقابل استكبار جهاني كه كمر به نابودي اسلام بسته بايستند, نه اين كه سنيان به شيعيان , جنگي مانند جنگ عراق عليه ايران تحميل كنند يا كمك هاي مادي و غير مادي براي جنگ عليه ايران بكنند, مانند عربستان و كويت و كشورهاي سنّي نشين به صدام . اين ها اشتباهات اهل سنّت در زمان ما بود كه الآن هم شيعيان در پاكستان و افغانستان به دست سنّيان كشته مي شوند. شيعيان با اهل سنّت بايد ارتباط خوبي داشته باشند تا بتوانند در مقابل سياست هاي تهاجمي غربي و شرقي بايستند. بنابراين هم غذاشدن با آنان و ازدواج اشكالي ندارد, اما ازدواج دختري شيعه با مردي كه سنّي است , خلاف احتياط است .(1)

(پ_اورقي 1.امام خميني , تحرير الوسيله , ج 2 ص 285

آيا در قرآن آيه اي در مورد شيعيان وجود دارد؟ اين كه مي گويند مراد از (اولئك هم خيرالبريه ) شيعيان هستند, درست است ؟ آيا مراد از فرقهء ناجيه فقط شيعه است و مابقي مردم و گروه ها رستگارنخواهند بود؟
پرسش

آيا در قرآن آيه اي در مورد شيعيان وجود دارد؟ اين كه مي گويند مراد از (اولئك هم خيرالبريه ) شيعيان هستند, درست است ؟ آيا مراد از فرقهء ناجيه فقط شيعه است و مابقي مردم و گروه ها

رستگارنخواهند بود؟

پاسخ

شكي نيست كه بهترين انسان نمونه و كامل بعد از رسول خدا6حضرت اميرالمؤمنين 7بوده است . آن حضرت از جهات متعددي داراي فضائل و مناقب غير قابل مقايسه با ديگران بوده است . بعد از وفات رسول خدا وقايعي پيش آمد كه باعث تفرقهء مسلمانان شد و نفاق بعضي , از مرحلهء خفا به ظهور رسيد و خلافت را از خاندان رسالت جدا كردند. به اين جهت عده اي فدايي اين راه شدند, از جمله دختر پيامبر6حضرت فاطمهء زهرا(س ) كه در اين راه كتك خورد و مورد ضرب و جرح قرار گرفته و بالاخره با درد و رنج فراوان به شهادت رسيد. عده اي از صحابه ءپيامبر مانند سلمان , ابوذر, مقداد, عمار, ابن عباس , عباس , جابرين عبدالله , زيدبن ارقم و بني هاشم با جريان سقيفه و غصب خلافت مخالفت كردند, گرچه مجبور به بيعت شدند, ولي تا آخر ازروند كار ناراضي بودند. از آن جا نطفهء گروهي به نام طرفداران علي 7بسته شد و كم كم آنان را شيعه يعني پيروان علي 7نام نهادند. البته كلمهء شيعه در كلمات پيامبر خطاب به علي 7آمده بود:. گر چه سنّي ها به شيعيان رافضي مي گفتند, ولي اين تعمتي بيش نبود. در هر صورت شيعان عقيده دارند امامت منصوص , منحصربه دوازده نفر است . آنها خود را طرفدار اميرالمؤمنين علي 7و فرزندانش مي دانند و سنت پيامبر را از طريق اينان و از طريق صحابهء مورد اعتماد مي گيرند و مي گويند پيامبر6فرمود: . نيز فرمود: (1).

همان طور كه از اين روايت و ساير روايات استفاده مي شود, شيعياني

كه تمسك به ولايت امامان داشته باشند و به راه و رسم آنان خود را تطبيق دهند, اهل نجاتند, نه هر كس كه ادعاي شيعه بودن كند, ولي هيچ عمل صالحي انجام ندهد. از طرفي بقيهء فرقه ها در صورتي اهل هلاكت هستند كه عالماً و عامداً و بدون تحقيق و تفحص خود را در آن وادي قرار داده باشند و گرنه زنان و مرداني كه از ديگر فرقه هاي اسلامي باشند و راه حق را تشخيص نداده باشند و در اين راه كوتاهي نكرده باشند, اگر به وظائف شرعي و عقلي خود عمل كرده باشند, نمي توان گفت اهل جهنم خواهند بود.بهشت و جهنم و پاداش و عذاب منوط به اتمام حجت از جانب خداي متعال است . از طرفي مردم نبايد از قاصران و مستضعفان فكري باشند; يعني آنان حجت بر آنان اتمام نشده باشد.

براي توضيح بيشتر روايتي را نقل مي كنيم :

زراره مي گويد: با برادرم (حمران يا بكير) بر امام باقر7وارد شديم . من به امام گفتم : ما افراد را با شاقول اندازه مي گيريم . هر كسي مانند ما شيعه باشد, خواه از اولاد علي و خواه از غير آنان , با اوپيوند دوستي برقرار مي كنيم و هر كس با عقيقدهء ما مخالف باشد, ما از او به عنوان يك فرد گمراه و اهل هلاك تبرّي مي جوييم .

امام 7فرمود: اين زراره ! سخن خدا از سخن تو راست تر است . اگر آن چه تو مي گويي درست باشد, پس سخن خدا كه مي فرمايد: چه مي شود پس (المرجون لأمرالله ) چيست ؟ آنان كه خدا

دربارهء آنها فرمود: چه مي شود؟ اي زراره ! حق است بر خدا كه گمراهان (نه كافران و جاهدان ) را به بهشت ببرد.(2)

نيز امام موسي بن حعفر7فرمود: (3).

بنابراين فرقهء ناجيه كه شيعيان هستند, با شرايطي اهل نجاتند(4) و غير شيعه اگر معذور باشند, يعني حجت بر آنان اتمام نشده باشد, اميد عفو الهي دربارهء آنها مي رود و گرنه اهل هلاكت خواهند بود.

سيوطي در تفسير از عايشه نقل كرده كه به رسول خدا6گفتم : گرامي ترين خلق نزد خداي عزّ و جلّ كيست : فرمود: اي عايشه ! مگر آيهء شريفهء (انّ الذين آمنوا و عملواالصالحات اولئك هم خير البريّة) را نمي خواني ؟ ابن عساكر از جابربن عبدالله روايت كرده كه گفت : نزد رسول خدا6بوديم كه علي 7از راه رسيد. رسول خدا6فرمود: به خدايي كه جانم به دست او است ! اين مرد و پيروانش (شيعيانش ) تنها رستگاران در قيامتند. آن گاه اين آيه نازل شد: . از وقتي كه اين آيه نازل شد, اصحاب رسول خدا6هر وقت علي 7را مي ديدند, مي گفتند آمد.(5)

علامهء طباطبايي (ره ) مي گويد: در (درّالمنثور) اين معنا را از ابن عدي از ابن عباس نيز نقل كرده و نيز از ابن - مردويه آورده و نيز تفسير برهان آن را از موفق بن احمد (دركتاب مناقب ) از يزيدبن شراحيل انصاري , كاتب علي 7از آن جناب روايت كرده و در عبارت يزيدبن شراحيل چنين آمده : من از علي 7شنيدم كه فرمود: رسول خدا6از دنيا رفت , در حالي كه سر آن حضرت را به سينه ام تكيه داده بودم . در آن

حال فرمود: يا علي ! مگر نشنيدي كلام خداي عزّ و جلّ را كه مي فرمايد: ؟ شيعيان تو هستند.موعد من و موعد شما نزد حوض كوثر است . وقتي كه تمام امت ها براي حساب جمع مي شوند, شيعيان تو به نام و لقب خوانده مي شوند.(6)

(پ_اورقي 1.بحارالانوار, ج 36 ص 336

(پ_اورقي 2. مرتضي مطهري , عدل الهي , ص 396

(پ_اورقي 3. همان , ص 397

(پ_اورقي 4. امام باقر7فرمود: . يعين شيعه واقعي يكسي است كه اهل تقوا و............ باشد (عدل الهي , ص 412

(پ_اورقي 5. درالمنثور, ج 8 ص 538

(پ_اورقي 6. ترجمهء تفسير الميزان , ج 20 ص 785

با دلائل محكم و قانع كننده حقانيت شيعه 12 امامي را براي من ثابت كنيد.
پرسش

با دلائل محكم و قانع كننده حقانيت شيعه 12 امامي را براي من ثابت كنيد.

پاسخ

الف. راه اثبات حقانيت شيعه دوازده امامي تنها از طريق شيعه بمعناي عام و يا شيعه اثني عشر به معناي خاص نيست. بلكه در كتب روائي و سنن اهل سنت نيز به امامت دوازده گانه بعد از رسول خدا(ص) تصريح شده است. بر اساس روايات زيادي كه از رسول الله(ص) بر دوران امامت حضرت مهدي(ع) و استمرار آن تا قبل از قيامت آمده است اين موضوع را آشكار مي سازد كه امامت حضرت مهدي در دايره معتقدات شيعه اثني عشر مي گنجد. براي روشن شدن مسئله به بعضي از رواياتي كه در كتب عامّه در مورد ائمه اثني عشر آمده است اشاره مي شود.

1. قال رسول الله(ص): انّ هذا الامر لا ينقضي حتّي يمضي فيهم اثنا عشر خليفة ؛ اين امر (دين اسلام) به سر نيايد تا دوازده خليفه وجانشين را پشت سر گذارد{M»

2. قال رسول الله(ص): لا يزال امر الناس ماضيا ما وليهم اثنا عشر رجلاً... كلّهم من قريش ؛ تا آن كه دوازده مرد بر آنها فرمان برانندكار مردم پيوسته بگذرد... كه همگي آنان از قريش هستند.{M».

3. قال رسول الله(ص): انّ عدة الخلفاء بعدي عدة نقباء موسي ؛ شمار جانشينان من به تعداد نقباي موسي است{M».

4. لا يزال هذا الدين قائما حتي يكون عليكم اثنا عشر خليفه ؛ تا وقتي كه دوازده خليفه و جانشين بر شما حكومت كنند دينپيوسته برپاست{M».

براي آگاهي بيشتر در اين زمينه ر.ك: صحيح مسلم، ج 3، كتاب الامارة.

5. در منتخب كنز العمال از جابر بن سمره چنين نقل شده كه «بر اين امت دوازده خليفه حكومت خواهند كرد به عدد

نقباء بني اسرائيل»، (منتخب كنز العمال).

6. پيامبر اسلام(ص) در مورد ائمه دوازده گانه بيان صريح دارند الائمة بعدي اثني عشر، تسعة من صلب الحسين و التاسع مهديّهم ، (كفاية الاثر 23، نقل ازموسوعه الامام علي بن ابيطالب، ج 2، ص 48).

نظير اين روايات را كه از اهل سنت در مورد تعداد ائمه(ع) وارد شده است مي توانيد در كتب ذيل مطالعه كنيد.

1. ينابيع المودة، ص 44.

2. البداية و النهاية، ج 6، ص 247.

3. سنن ابن ماجه، ج 2 / 1367 / 4085.

4. مسند احمد بن حنبل، ج 1 / 183 / 645.

5. سنن ابي داود، 4 / 107.

بنابراين نصوصي كه از پيامبر اكرم(ص) در مورد تعداد ائمه(ع) وارد شده است و اهل سنت و شيعه آن را نقل كرده است، حقانيت شيعه اثبات مي شود. و اضافه بر آن در مورد امامت ائمه دوازده گانه(ع) چه بصورت دسته جمعي و چه به صورت فردا به فرد نصي وارد شده است وهر يك از امامان امام بعد از خود را معرفي كرده است و امام بدون نص امام نيست.

ب. اكثريت شيعه كه اقليت هاي (زيديه و اسماعيليه) از آن منشعب و جدا شده اند؛ شيعه اماميّه و دوازده امامي است، پس از رحلت امام سجاد(ع) اكثريت شيعه به امامت، امام محمدباقر(ع) معتقد شدند، و اقليّتي به پسر ديگر امام سجاد يعني زيد شهيد گرويدند. و پس از رحلتامام محمدباقر(ع) شيعيان به امامت جعفر صادق(ع) معتقد شدند و پس از درگذشت امام صادق(ع) اكثريت فرزندش امام موسي كاظم(ع) را امام هفتم دانستند و جمعي اسماعيل پسر بزرگ امام صادق(ع) را كه در حال حيات پدر خود درگذشته بود امام گرفتند و از اكثريت

شيعه جدا شدهو به نام اسماعيليه معروف گشتند و بعضي پسر ديگر آن حضرت عبدالله افطح» و بعضي فرزند ديگرش «محمد» را پيشوا گرفتند و بعضي در خود آن حضرت توقف كرده آخرين امامش پنداشتند. و پس از شهادت امام موسي كاظم(ع) اكثريت شيعه فرزندش امام رضا(ع) را امام هشتمدانستند و برخي در امام هفتم توقف كردند كه به «واقفيه» معروفند بعد از امام هشتم تا امام دوازدهم انشعاب قابل توجهي به وجود نيامد، (شيعه در اسلام، علامه طباطبايي).

بنابراين شيعه در تاريخ اسلام در زمان پيامبر(ص) و بعد از آن به كساني اطلاق مي شود كه به امامت علي و اولاد آن امام(ع) اعتقاد داشته اند. و شاخه هاي زيدي و اسماعيليه و امثال اينها به مرور زمان به علل مختلف و انگيزه هاي متعدد (سياسي، اقتصادي) بوجود آمده اند. وبرايپي بردن به حقانيت آنها اطلاع از اصول و عقايد و فروع آنها لازم است.

براي آگاهي بيشتر در اين مورد ر.ك: (شيعه در اسلام، علاّمه محمدحسين طباطبايي)

خلاصه سخن آن كه عدد 12 در روايات اهل سنت و شيعه براي ائمه بعد از پيامبر(ص) ذكر شده است و فرقه هاي شيعي غير از دوازده امامي توجيهي براي نظر خود ندارند اضافه بر اينكه پس از اثبات امامت علي(ع) امامت ائمه بعدي به تصريح امام قبل مي باشد و هر يك ازفرقه هاي شيعه (غير از دوازده امامي) در صورتي كه به كلمات امام مورد قبول خود مثلاً امام صادق(ع) رجوع كنند خواهند ديد كه تصريح به امامت امام بعد خود كرده و راويان اين روايات منحصر در شيعه دوازده امامي نيست. به عنوان نمونه نگاه كنيد (بحارالانوار، ج48، ص 12 تا ص 28)

كسي كه سني است در چه شرايط شرعي و قانوني مي تواند شيعه شود؟
پرسش

كسي

كه سني است در چه شرايط شرعي و قانوني مي تواند شيعه شود؟

پاسخ

ايمان عبارت است از: 1- اعتقاد و باور قلبي، 2- اقرار زباني، 3- عمل به وظايف و دستورات الهي.

بنابراين شيعه شدن نياز به مراسم رسمي و آداب خاص شرعي و قانوني ندارد. آنگاه كه انسان بر اثر مطالعه و تحقيق و يا از راه دل به حقيقت دست يافت. و به حقانيت علي(ع) و يازده فرزند معصومش به عنوان امام و مرجع ديني به منظور اخذ معارف و احكام دين، پي برد و به دنبال اين اعتقاد، آنان را مرجع ديني خود در اعمال و رفتار و احكام و مناسك ديني قرار داد، شيعه شده است و نيازي به اجراي مراسم خاص شرعي و قانوني (نظير غسل تعميد در مسيحيت) نيست.

در اين زمينه مطالعه كتاب هاي زير و ديگر كتب مفيد است:

1- آنگاه هدايت شدم، دكتر تيجاني

2- از آگاهان بپرسيد، دكتر تيجاني

3- شيعيان، اهل سنت واقعي، دكتر تيجاني

4- الغدير، علامه اميني

5- المراجعات، علامه شرف الدين

با توجه به اينكه طبق روايات عقلي و نقلي مذهب تشيع بهترين مذهب مي باشد چون منتهي به ائمه و وحي مي گردد چرا جوانان غير شيعه در مذهب خودشان متدين تر و پايدار تر از شيعه ها هستند و همچنين كمتربه اعتياد و مشروبات الكلي و انحرافات ديگر گرفتار مي باشند ؟
پرسش

با توجه به اينكه طبق روايات عقلي و نقلي مذهب تشيع بهترين مذهب مي باشد چون منتهي به ائمه و وحي مي گردد چرا جوانان غير شيعه در مذهب خودشان متدين تر و پايدار تر از شيعه ها هستند و همچنين كمتربه اعتياد و مشروبات الكلي و انحرافات ديگر گرفتار مي باشند ؟

پاسخ

اين كه مذهب شيعه بهترين و كامل ترين مذهب است، مطلب حق و صحيحي است. البته بايد به اين نكته مهم نيز توجه داشت كه در مسير رشد، تعالي و تكامل انسان، عوامل متعددي از قبيل: خود شخص، خانواده، محيط و زمينه هاي لازم براي رشد او مانند دين و هدايت الهي، جامعه اي سالم و.. لازم است. بنابراين كمال و درستي مذهب هر چند لازم، اما به تنهايي باعث تكامل متدينين به آن مذهب نمي شود. «انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا» (انسان، آيه 3) بلكه بايد افراد از نظر روحي و قلبي، عميقا به آن معتقد و در عمل نيز به آموزه هاي آن ملتزم باشند. در آسيب شناسي جوانان شيعه اي كه به برخي مفاسد مبتلا مي شوند ذكر نكات ذيل حايز اهميت است:

اولا، اين چنين نيست كه درصد انحراف جوانان شيعه نسبت به جوانان غيرشيعه بيشتر باشد، بلكه برعكس جوانان شيعه به دليل حقانيت اين مذهب، به هر ميزاني كه از آگاهي و اعتقاد به آموزه هاي ديني برخوردار باشند، نسبت به جوانان مشابه غير شيعه، در مقابل انحراف و مفاسد اجتماعي، مقاومت بيشتري داشته و از آسيب پذيري كمتري برخوردارند. نمونه هاي بسيار زيادي براي صحت اين مدعا از زمان صدر اسلام تاكنون وجود دارد

كه جوانان معتقد شيعه در سخت ترين شرايط، حاضر به عدول از ارزش هاي خود نشده و نمي شوند. بنابراين مذهب شيعه - كه براساس ادله متعددي از حقانيت كامل برخوردار بوده و تنها راه تعالي و هدايت انسان در مسير رشد و كمال واقعي است و اين را نيز در عرصه هاي مختلف زندگي به اثبات رسانده است - به هيچ وجه نمي تواند عامل انحطاط تلقي شود.

ثانيا، اگر در برخي موارد بعضي جوانان شيعه دچار انحراف مي شوند، ناشي از عوامل ذيل است:

1- عدم تربيت صحيح خانوادگي براساس تعاليم اصيل اسلامي.

2- عدم آگاهي و اعتقاد كامل به آموزه ها و ارزش هاي مذهبي.

3- شرايط نامساعد محيط ناشي از:

- تهاجم شديد و گسترده فرهنگي دشمنان اسلام در جهت به انحراف كشيدن نسل آينده انقلاب با به كارگيري شيوه ها و فنون پيشرفته فرهنگي و ارتباطاتي.

- فراهم نبودن امكانات اشتغال، مسكن، ازدواج و... از زمينه هاي مهم در بروز پديده مفاسد اجتماعي است.

4- سرشت ناسالم برخي از افراد كه حتي با فراهم بودن همه امكانات و زمينه هاي هدايت و تعالي، باز هم به سوي ضلالت و انحطاط ره مي پيمايند.

متأسفانه مجموعه اين عوامل باعث آلودگي بعضي جوانان به برخي انحرافات شده است.

ثالثا، با تمام اين مسائل، در مجموع جوانان شيعه نسبت به جوانان جوامع ديگر از سلامت بسيار بالايي برخوردارند و آنچه كه با وجود همه اين مشكلات - ناشي از تهاجم فرهنگي و كمبود امكانات و... - اكثريت جوانان شيعه را از ارتكاب به انحرافات باز مي دارد، هويت اصيل مذهبي و غيرت ديني آنهاست.

رابعا، اگر ما مي بينيم گاهي غير شيعه ها

يا اصولا غير مسلمان ها در جامعه ما ظاهرا پاي بندتر از خودي ها هستند دليلش آن است از آنجا كه آنها در اقليت هستند هر اقليتي سعي دارد در مقابل اكثريت خود را بهتر نشان دهد و آبروي دين و مذهب خود را حفظ كند در نتيجه اين حكم را نمي توان به همه جا سرايت داد.

نتيجه آن كه: اين ادعا كه درصد پايداري در مقابل انحرافات و مفاسد و تدين جوانان شيعه، نسبت به جوانان غير شيعه كمتر است به هيچ وجه صحيح نبوده و نكته مهم تر آن كه، مذهب شيعه عالم رشد و تعالي اكثريت جوانان شيعه و الگو بودن آنان براي ساير ملل جهان و بازدارندگي آنان در مقابل سيل ويرانگر انحرافات است.

نظر ائمهء دين در مورد شيعيان واقعي؟
پرسش

نظر ائمهء دين در مورد شيعيان واقعي؟

پاسخ

واژه شيعه به معناي پيروي كردن و دنباله رو بودن است و از نظر كلامي و اعتقادي , شيعه به كسي گفته مي شود كه اولين خليفه و جانشين پيامبر(ص ) را علي (ع ) بداند. و در اصطلاح اخلاقي شيعه علي (ع ) بودن به معني پيرو آن حضرت بودن است، يعني اين كه انسان شيوه زندگي و رفتار و اخلاق خود را بر اساس زندگي علي (ع ) تنظيم نمايد; يعني آن حضرت و اولاد طاهرينش را عملا" راهنما و الگوي زندگي خويش قرار دهد و بكوشد تا كيفيات نفساني , اخلاقي و همچنين ظواهر زندگي خود را به كيفيات و كمالات آن حضرات (ع ) نزديك نمايد; يعني اين كه انسان در زندگي فردي و اجتماعي اش و همچنين در زندگي طبيعي و معنوي , پايش را جاي پاي آن اوليائ معصوم (ع ) بگذارد و شيعه و دنباله رو ايشان باشد; منتهي نكته قابل توجه اين است كه اين تشيع , دنباله روي و همانند سازي , بدون محبت , عشق , دلبستگي و ارادت قلبي به ايشان هرگز ميسر نمي باشد و از لوازم بسيار ضروري و اساسي شيعه بودن همانا محبت و علاقه قلبي به ايشان است.

آنچه از مجموعه روايات درباره صفات شيعه مي توان فهرست نمود به شرح زير است:

1- محافظت بر وقت نمازها

2- حفظ اسرار

3- بذل اموال و مواسات با برادران ديني

4- عبادت و شب زنده داري و روزه فراوان

5- گريه و زاري بسيار در برابر خداوند

6- دوري از شهوات و پرخوري

7- اطاعت و پيروي كامل از ائمه (ع) و اȘǙŘѠآنها.

اگر در

دل شما علاقه به شيعه بودن باشϠهمʙƠعلاقه به خواست خدا شما را در مسير تشيع واقعي قرار خواهد داد. اگر شما به حقيقت علي(ع) را دوست داشته باشيد و به او از ته دل علاقه داشته باشيد در پايان كار به سوي آن حضرت جذب خواهيد شد چون علي(ع) كسي است كه هر كس او را بشناسد مجذوب مي شود مگر اين كه كسي مانند ابن ملجم باشد و دل او چراگاه شيطان باشد، در هر صورت شما بهتر است به يكي از محققان اسلامي مراجعه كنيد تا نسبت به اهميت نماز و روزه آگاهي لازم را كسب بكنيد. اميدواريم كه خداوند متعال شما و ما را به راه راست هدايت بفرمايد.

براي توضيح بيشتر ر.ك:

- بحارالانوار جلد 68 صفحه 149

- ترجمه صفات الشيعه، شيخ صدوق

خلاصه اي از اعتقادات شيعه را بيان كنيد؟
پرسش
اشاره

خلاصه اي از اعتقادات شيعه را بيان كنيد؟

پاسخ

براي آشنايي با اعتقادات شيعه مي توانيد به كتاب هاي «آيين ما» تأليف كاشف الغطأ، «شيعه در اسلام» تأليف علامه طباطبايي، «عقايد اماميه» تأليف محمدرضا مظفر، «اعتقاد ما» تأليف مكارم شيرازي و كتاب هاي ديگري كه در اين رابطه تأليف شده است مراجعه كنيد/

در اين مختصر به صورت خلاصه و فشرده به عقايد شيعه اشاره مي شود:

1- شيعه مانند همه مسلمانان اعتقاد به وحدانيت خداوند دارد و او را داراي تمامي صفات كمال و پاك از هر عيب و نقص مي داند و معتقد است كه خداوند در بين مخلوقات و بندگانش هميشه به عدل رفتار مي كند و ممكن نيست بر آنان ظلم روا دارد و همچنين عبادت را مخصوص خدا كه آفريننده و پرورش دهنده عالميان است مي داند/

2- به پيامبران الهي و رسالت و نبوت پيامبر گرامي اسلام حضرت محمدبن عبدالله(ص) ايمان دارد، و او را كه از همه مخلوقات افضل و برتر است، آخرين پيامبر دانسته و منكر خاتميت ايشان را كافر مي داند/

(س) به قرآن كريم معتقد است و آن را معجزه جاودانه و آسماني پيغمبر اسلام مي داند، كه براي هدايت بشر نازل شده است و معتقد است همين قرآني كه در دست مسلمانان جهان است، همان سوره ها و آياتي است كه خداوند متعال بر پيامبر نازل فرموده و اگر كسي يك سوره، يا يك آيه و يا يك كلمه آن را منكر شود كافر است و نيز عمل به دستوراتش را مايه سعادت دنيا و آخرت مي داند/

4- به روز رستاخيز و معاد عقيده دارد و معتقد است: خداوند همه را در قيامت براي حساب و جزاي اعمال زنده مي كند.

5- شيعه اعتقاد

دارد كه خلافت و جانشيني پيامبر(ص)، منصبي الهي است، يعني خداوند هر كسي را كه شايستگي اين مهم را داشته باشد، براي امامت بر مي گزيند و به پيامبر دستور معرفي او را مي دهد و معتقد است كه علي بن ابيطالب(ع) شرايط اين مسؤوليت را داشته و پيامبر(ص) به دستور خدا او را به عنوان نخستين جانشين خود معرفي كرده است و پس از او يازده نفر از فرزندانش به عنوان امام و جانشينان پيامبر معرفي شده اند و آخرين آنها حضرت مهدي(عج) است كه زنده است ولي از نظرها غايب مي باشد و روزي به امر خدا ظهور مي كند و جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد و حكومت جهاني اسلامي تشكيل مي دهد/

(ص) شيعه معتقد است، كه ائمه دوازده گانه برترين و كامل ترين انسان هاي زمان خود و معصوم از خطا و گناه بوده اند و علوم و احكامي كه آنها براي ما گفته اند همان علوم و احكامي است كه رسول خدا(ص) نزد آنان به وديعت گذاشته و مسايلي كه پس از پيامبر بر مردم مخفي مانده است آشكار مي نمايد، بنابراين شيعه بسياري از احكام الهي را، قبل از اينكه به سراغ اجتهاد و عقل برود از ائمه اخذ مي كند/

(ع) شيعه، احاديث ائمه دوازده گانه: را احاديث پيامبر(ص) مي داند. زيرا ائمه: در رواياتي به طور كلي فرموده اند كه در مسايل ديني هيچ مطلبي را از نزد خودمان نمي گوييم بلكه تمام مطالب ما از طريق پدرانمان به پيامبر(ص) مي رسد/

8- در بسياري از موارد كه برخي از علماي اهل سنت معتقداند درباره آنها دستور مخصوصي از پيامبر اكرم(ص) به ما نرسيده و بايد بر اساس عقل خودمان (قواعدي همچون قياس و استحسان) فتوا دهيم،

شيعه معتقد است رواياتي از ائمه اهل بيت درباه آنها رسيده است كه بيانگر نظريه پيامبر(ص) است و علت برخي تفاوتها ميان فقه شيعه و سني همين مطلب است/

9- از نظر شيعه، بودن و ديدار پيامبر(ص) و همسري ايشان يكي از افتخارات است اما معتقد است درباره آنها نيز بايد بر طبق معيار و اصل قرآني تقوا (ان اكرمكم عند الله اتقيكم) قضاوت كرد و معتقد است در ميان اصحاب پيامبر(ص) همان گونه كه افراد عادل بوده اند، افراد غير عادل نيز حضور داشته اند.{1}

[1]. ر. ك: به صحفه 4(ع) كه پرسشي پيرامون صحابه است/

موضوع: زيارت قبور

معناي لغوي بدعت چيست؟
پرسش

معناي لغوي بدعت چيست؟

پاسخ

بدعت در لغت عرب، به معني كار بي سابقه است كه نمونه قبلي نداشته باشد. قرآن، خدا را چنين توصيف مي كند: «بَدِيعُ الْسَّمَاواتِ والأرضِ» انعام /101

[آفرينند آسمان و زمين است.] كه آنها را بدون الگو و نمونه پيشين، آفريده است، و به عبارت ديگر، هر چيز جديد و بي سابقه را «بديع» و كار نو ظهور را «بدعت» توصيف مي كنند. راغب در مفردات مي گويد:

«ابداع، پديد آوردن چيزي است كه نمونه و سابقه اي نداشته باشد و چاهي را كه تازه حفر كرده باشند، بديع مي گويند.»

قرآن پيامبر را چنين توصيف مي كند:

«قُلْ مَا كُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ» احقاف/9

[بگو من در ميان پيامبران پديدة نو ظهوري نستم، بلكه پيش از من نيز پيامبراني آمده اند].

بدعت به معني لغوي، يعني كارهاي نو ظهور، نمي تواند بدون قيد وشرط حرام باشد، زيرا جهان زندگي پيوسته در دست تغيير و دگرگوني است و همان طور كه طبيعت به طور مستمر در حركت و تغيير و نو آوري است، زندگي انسان نيز از نظر پوشاك و خوراك و مسكن و صنايع، پيوسته در حال دگرگوني و نو شدن است و هيچ عاملي نمي تواند حركت عظيم زندگي انسان را متوقف سازد، بلكه او بايد طبق سنت الهي گام به پيش نهد و زندگي را هر روز رنگين تر ساخته و چهرة زندگي را هر روز تازه تر سازد.

1-چرا ما مؤمنين و شيعيان به مالمان يعني : اين دنيا يمان فكر مي كنيم ؟
اشاره

2- چرا ما شيعيان عادت كرده ايم به دروغ گفتن ؟

3-نمونه و الگوي مؤمنان غير از همسر فرعون چه كساني مي باشد ؟

پرسش

1-چرا ما مؤمنين و شيعيان به مالمان يعني : اين دنيا يمان فكر مي كنيم ؟

2- چرا ما شيعيان عادت كرده ايم به دروغ گفتن ؟

3-نمونه و الگوي مؤمنان غير از همسر فرعون چه كساني مي باشد ؟

پاسخ

هر كس دراين دنياست , چون محيط زندگي اوست مجبور است درباره آن و مسائل آن , موضوعاتي كه مجبور است با آنها سرو كار داشته باشد . فكر كند فكر كردن از بهترين كارهاست . اما تفكر افراطي روي بعضي مسائل بد است ؛ بويژه كه از مؤمنين و شيعيان باشد . هر گز نمي توان از مال و منال صرفنظر كرد و هرگز نمي توان به آن ارزش كامل بخشيد . بلكه همواره بايد بدانيم اين اموال اموالي است كه خداوند از طرق مختلف حتي با كار و زحمت خود ما به ما رساند است .آنچه مهم است اينست كه گرفتار مال اندوزي و مال پروري در راه آرزوهاي غلط نشويم . حضرت علي« عليه السلام » از ثروتمند ترين مردان روزگار خويش بود ولي تمام آن ثروت را در راه دين خدا بكار مي گرفت بطوريكه خودش مانند فقير ترين مردم مي خورد و مي نوشيد و زندگي مي كرد .

اما درغگويي از خرابي ايمان است از امام باقر عليه السلام »

« وسائل الشيعه , ج 2 , ص 233 »

و دروغگويي از نشانه هاي منافق است.

« از پيامبر « صلي الله عليه واله » مستدرك الوسائل , ج 2 , ص 10 »

و به قول امام علي« عليه السلام » بنده مزه ايمان را نمي چشد تا اينكه دروغ را چه

شوخي باشد چه جدي ترك نمايد .

« وسائل الشيعه , ج 2 , ص 234 »

آري , دروغگويي نشانه يك شخصيت ضعيف ورشد نيافته است . هنگاميكه ما به واقعيت و رفتار واقعي و زيبائي صداقت بي توجه باشيم و درباره آنها فكر نكنيم و نينديشم كه دروغ گفتن با ذات صادقانه قلب ما در تضاد است , دروغ را جدي نمي گيريم و دروغ گفتن را عادي مي شماريم . هر گاه براي ادب و شخصيت خويش ارزش قائل باشيم و هر گاه درهر رفتارمان صداقت را در نظر داشته باشم محال است كه دروغ بگوئيم .

و زنان زيادي هستند كه الگوي جهاني مي باشند . حضرت فاطمه زهرا« سلام الله عليها » زني است كه تنها براي بانوان بلكه براي تمام مردان نيز الگوي جامع شخصيت انساني هستند .

حضرت مريم « عليه السلام » مادر عيسي عليه السلام » ازجمله زنان معروف الگو است اگر چه مسيحيان هر گز مرام آن حضرت را نشناخته اند كه به او اقتدا كنند و اين مسيحيت كه آلان رايج است صرفا دست ساخته قرنها در كليساها وبدست كشيشان منحرف مي باشد .

حضرت زينب« سلام عليها» كه نياز به شناخت واقعا بيشتري دارد او يك فقيه كامل بوده است در عبادت سر آمده بوده و همين بس كه او زينب كربلاي امام حسين « عليه السلام » است .

حضرت خديجه سلام الله عليها » همسر پيامبر اسلام ازنمونه هاي عالي انساني است زن ثروتمند ي كه ثروتش را به پاي دين و مرام و اخلاق پيامبر صلي الله عليه واله » نثار كرد و

در انبوه سختيهاي صدر اسلام از دنيا رفت . بسياري ديگر كه واقعا شمارشان خيلي زياد است .

چرا شيعه حق است ؟
پرسش

چرا شيعه حق است ؟

پاسخ(قسمت اول)

مسأله حقانيت تشيع ادله متعددي دارد كه در اينجا فقط به يك مورد آن يعني واقعه غدير اشاره مي شود.

در رابطه با غدير خم، عين واقعه را به نقل از ترجمه الغدير (ج 1، ص 29 - 37) تقديم مي داريم. لازم است بدانيد كه اين واقعه و خطبه پيامبر اكرم(ص) در آن، مورد اجماع و اتفاق جميع مسلمانان شيعه و سني است و جايگاه ويژه اي در نصوص ديني و ادبيات و اشعار مسلمانان - اعم از عرب و غير عرب - دارد. در متون اسلامي هيچ روايتي به اندازه اين واقعه به حد فوق تواتر نرسيده است و احدي را ياراي ترديد در آن نيست. در ميان صحابهپيامبر(ص) 110 نفر و از تابعين 89 نفر آن را نقل كرده اند و طبقات راوي آن، به 360 نفر رسيده است. شاعران بسياري نيز اين جريان را به نظم آورده اند؛ از جمله:

در قرن اول: اميرالمؤمنين(ع)، حسان بن ثابت انصاري، قيس بن سعد بن عباده انصاري، عمر و بن عاص بن وائل، محمد بن عبداللّه حميري.

در قرن دوم: كميت بن زياد، سيد اسماعيل بن محمد حميري، شعيان بن مصعب كوفي.

در قرن سوم: ابو تمام حبيب بن اوس طايي، دعبل بن علي بن رزين الخزاعي و در قرون بعد ده ها نفر ديگر.

از اهميت اين واقعه، همان بس كه علامه اميني يازده جلد كتاب ارزشمند «الغدير» را پيرامون اين حادثه به نگارش درآورده است. اكنون اين سؤال رخ مي نمايد كه اگر اين واقعه در ميان همه مسلمين، اجماعي و مورد اتفاق است، پس اختلاف در چيست؟ اساس اختلاف بر سر همان ماهيت و دلالت اين واقعه است:

1_

برادران اهل تسنن اظهار مي دارند كه اين حادثه عظيم تاريخي و سخنان و تأكيدات پيامبر اكرم(ص)، صرفا به معناي لزوم «محبت و دوستي» حضرت علي(ع) است و هيچ دلالتي بر امامت و زمامداري و لزوم پيروي از ايشان ندارد. دليل آنان نيز آن است كه «ولايت» چند معنا دارد و يكي از معاني آن «دوستي» است. بنابراين تا زماني كه به اين معنا قابل حمل است، نمي توان به معاني ديگر آن تمسّك جست.

2_ ديدگاه شيعه اين است كه ماهيت اين حادثه و سخنان پيامبر اكرم(ص)، نصي صريح و قاطع بر امامت و پيشوايي حضرت علي(ع) است و قراين و شواهد حالي، مقالي و مقامي به گونه اي است كه هرگز نمي توان آن را تنها به دوستي و محبت تفسير كرد. البته بايد توجه داشته باشيد كه شيعه ادله بي شمار ديگري از قرآن و عقل و سنت بر امامت آن حضرت در دست دارد و اين مسأله يكي از آن ادله مي باشد، در عين حال اين رخداد، حجتي قاطع وخلل ناپذير است و به هيچ روي نمي توان از آن دست برداشت. دلايل و قرائني كه بر صحّت ديدگاه شيعه گواهي مي دهد، عبارت است:

1_ معناي ولايت: لغت شناسان و كتاب هاي برجسته و ممتاز لغت، كلمه ولايت را به معناي سرپرستي، عهده داري امور، سلطه، استيلا، رهبري و زمامداري معنا كرده اند. در اين جا معناي اين كلمه را با برخي از مشتقاتش فقط از كتاب هاي لغت اهل سنت برايتان نقل مي كنيم:

- راغب اصفهاني مي نويسد: «وِلايت؛ يعني، ياري كردن. و وَلايت؛ يعني، زمامداري و سرپرستي امور و گفته شده است كه وِلايت و وَلايت مانند دِلالت و دَلالت است و حقيقت آن

«سرپرستي» است. ولي و مولي نيز در همين معنا به كار مي رود»، (المفردات الراغب، ص 570).

- ابن اثير مي نويسد: «وليّ؛ يعني، ياور... و هر كس امري را بر عهده گيرد، مولي و وليّ آن است». سپس خودش مي گويد: «و از همين قبيل است حديث «من كنت مولاه فعلي مولاه»... و سخن عمر كه به علي(ع) گفت: «تو مولاي هر مؤمني شدي»؛ يعني، «ولي مؤمنان گشتي»، (النهاية، لابن اثير، ج 5، ص 227).

- صاحب صحاح اللغة مي نويسد: «... هر كس سرپرستي امور كسي را به عهده گيرد ولي او است»، (الصحاح في لغة العرب، ج 6، ص 2528).

- صاحب مقاييس مي نويسد: «.. هر كس زمام امر ديگري را به عهده گيرد «وليّ او است»، (معجم مقاييس اللغة، ج 6، ص ص 141).

اكنون با اين گفته هاي مصرّح ارباب لغت، چگونه مي توان «من كنت مولاه فعليّ(ع) مولاه» را به «دوستي» صرف معنا كرد و سرپرستي اجتماعي و زمامداري را از آن جدا ساخت؟! مگر نه اين است كه «ابن اثير» لغت شناس معروف عرب و سني، خودش تصريح مي كند كه كلمه «مولي» در روايت «من كنت مولاه فعليّ مولاه» از زبان پيامبر(ص) و در گفتار عمر در همين معنا به كار رفته است؟

2_ خطاب تند و قاطع الهي: آيا اگر حادثه غدير صرفا براي اعلام دوستي حضرت علي(ع) بود، آن قدر اهميت داشت كه خداوند به پيامبرش وحي كند، كه اگر آن را ابلاغ نكني، رسالت الهي را انجام نداده اي؟ خداوند مي فرمايد: يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته واللّه يعصمك من الناس ان اللّه لايهدي القوم الكافرين ، (مائده،

آيه 67). آيا اين اخطار شديد اللحن به خوبي نشان نمي دهد كه مسألهبالاتر از اين حرف ها است؟ البته محبت اميرالمؤمنين(ع) جايگاه بسيار بلندي دارد و يكي از نشانه هاي ايمان است؛ ليكن بحث در اين است كه اين خطبه بنا به دلايل ذكر شده، قطعا منحصر به «ولايت محبت» نيست.

3_ دلداري خدايي: در آيه ياد شده، خداوند پيامبر را دلداري داده، مي فرمايد: در راستاي اجراي اين مأموريت، خداوند تو را در مقابل توطئه هاي مردم محافظت مي كند واللّه يعصمك من الناس . آيا اين مسأله نشان نمي دهد كه اين مأموريت، مسأله مهمي بوده است كه پيامبر(ص) بيم آن داشته كه برخي بر اثر هواهاي نفساني به مقابله برخاسته و توطئه كنند؟ آيا فقط با اعلام دوستي حضرت علي(ع) جاي چنين خوفي بود؟

4_ گزينش مكان: آيا اين كه پيامبر(ص) جحفه (مكان جدا شدن و انشعاب مسافران) را انتخاب كردند، تا همگي قبل از انشعاب در سخنراني آن حضرت حضور داشته باشند و نيز اين كه پيامبر(ص) دستور دادند كساني كه از آن مكان گذشته بودند برگردند، و صبر نمودند تا كساني هم كه عقب مانده بودند، از راه برسند و... نشانه چيست؟

اين كه دستور دادند كه شاهدان به غايبان اطلاع دهند و اين نبأ عظيم را به گوش همگان برسانند، دلالت بر اين ندارد كه مسأله، براي امت اسلامي فوق العاده مهم و حياتي است؟ آيا عاقلانه است كه پيشواي بزرگ مسلمانان در آخرين سخنراني براي جمعيت باشكوه حج گزاران و در آن گرماي سوزان، مسافران خسته و كوفته را گرد آورد و با اين تأكيدات، با آنان سخن بگويد و تنها مقصودش اين باشد كه بگويد: «علي را دوست

داشتهباشيد»؟!

5_ نزول آيه اكمال: اين كه پس از اجراي اين مأموريت، آيه نازل شد كه: اليوم اكملت لكم دينكم و رضيت لكم الاسلام دينا ، (مائده، آيه3). آيا دلالت بر اين ندارد كه مسأله بالاتر از صرف محبت بوده و آيا فقط با دوستي حضرت علي(ع) - نه رهبري و پيشوايي آن حضرت - دين كامل شد و خداوند اسلام را پسنديد؟

اگر مسأله فقط دوستي و مودّت بود، كه در اين رابطه قبلاً آيه اي نازل شده و از اين جهت نقصي در دين نبود؛ زيرا آيه: قل لا اسألكم عليه اجرا الا المودة في القربي ، (شوري، آيه 23) قبلاً نازل گشته بود. پس نتيجه مي گيريم كه آيه اكمال، پيام ديگري را در بر دارد.

6_ چرا پيامبر(ص) در آن حادثه، به مسائل اعتقادي استشهاد نموده و در كنار آنها مسأله ولايت را مطرح كردند؟

7_ دليل ديگر حديث «ثقلين» است كه پيامبر(ص) فرمود: انّي تارك فيكم الثقلين: كتاب اللّه و عترتي... . در اين جا بايد پرسيد: چرا پيامبر(ص) عترت را در كنار قرآن و به عنوان «ثقل اصغر» ذكر نمودند؟

8_ چرا پيامبر(ص) فرمودند: قرآن و عترت از يكديگر جدا نمي شوند و فرمودند: امت بايد به هر دو چنگ بزنند؟ آيا صرف دوست داشتن قرآن كافي است يا بايد از آن پيروي كرد و آن را امام و پيشواي خود دانست؟ وحدت سياق نشان مي دهد كه در مورد اهل بيت(ع)، نيز بايد همين گونه رفتار كرد و آنان را سرمشق، الگو و پيشواي عملي خود قرار داد.

9_ چرا پيامبر(ص) به مسأله ايفاي رسالت و سپس به «اولويت» خود بر مؤمنان انگشت مي گذارد و بلافاصله مسأله ولايت را

طرح مي كند؟

10_ چرا پيامبر(ص) مسأله ولايت را سه يا چهار بار تكرار مي كند؟ اين همه تأكيد براي چيست؟

11_ چرا پيامبر(ص) بعد از اين حادثه فرمودند: «اللّه اكبر بر اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودي خدا به رسالت من و ولايت علي بعد از من»؟

نكته مهم در اين جا اين است كه اگر مقصود از «ولايت» محبت باشد ديگر قيد «بعد از من»، زايد است؛ زيرا محبت حضرت علي(ع) مقيد به زمان پس از مرگ پيامبر(ص) نيست و بسيار مسخره است اگر منظور پيامبر(ص) را اين بگيريم كه بعد از رحلت من، علي را دوست بداريد؟ زيرا محبت علي(ع) با حيات پيامبر(ص) قابل جمع است و اين رهبري امام علي(ع) است كه پس از پيامبر(ص) مورد نظر مي باشد؛ زيرا در يك زمان وجود دو پيشوا در عرضهم ممكن نيست.

12_ چرا بعد از اين ماجرا، مردم با حضرت علي(ع) بيعت كردند؟ مگر دوستي بيعت دارد؟ بيعت در لغت به معناي التزام به فرمان برداري و تبعيت است و حتي ابوبكر و عمر نيز با آن حضرت بيعت كرده و هر يك گفتند: «بخٍّ بخٍّ لك يا علي، اصبحت مولاي و مولي كل مؤمن».

13_ نكته ديگر آن كه همه حاضران در آن جلسه از خطابه پيامبر(ص) مسأله «امامت و پيشوايي حضرت علي(ع)» را فهميدند و بلافاصله «حسان بن ثابت انصاري» از پيامبر(ص) اجازه گرفت و اشعاري زيبا سرود كه در يكي از ابيات آن از زبان پيامبر(ص ) چنين مي گويد: ......... قم يا علي فانأني =رضيتك من بعدي اماماا و هادياا يعني : اي علي ! برخيز, خرسندم كه تو امام و هادي بعد از من مي

باشي . ذكر اين نكته لازم است كه ((تقرير)); يعني , سكوت و عدم مخالفت پيامبر(ص ) در برابر يك سخن يا رفتار در نزد همه مسلمانان - اعم از شيعه و سني - حجت و جزئ سنت است . بنابراين اگر مسائله غدير معنايي غير از امامت داشت , چرا پيامبر(ص ) سخنان ((حسابن بن ثابت )) را تائييد كرده و او را تشويق فرمودند؟ و چرا ديگران اعتراض نكردند كه منظور پيامبر(ص ) ((امامت و هدايت )) امت نبوده است ؟ 14- نكته بسيار جالب توجه ديگر, مسائله ((جابر بن نضر)) يا ((حارث بن النعمان الفهري )) است . در روايت است كه پس از انتشار سخن پيامبر(ص ) در غدير خم , وي نزد پيامبر(ص ) آمده و عرض كرد: ((اي محمد! از جانب خدا به ما گفتي شهادت دهيم كه جز خداي يگانه پروردگاري نيست و شهادت دهيم كه تو پيامبر خدايي و نماز بخوانيم و روزه بداريم و حج انجام دهيم و زكات بپردازيم ما نيز همه اينها را از تو پذيرفتيم ; ليكن به اين حد راضي نگشتي و پسر عمويت را بر ما برتري دادي و گفتي : ((هر كه را من مولاي اويم , اين علي مولاي او است )). اكنون بگو كه اين سخن را از پيش خود گفتي , يا از جانب خدا؟ پيامبر(ص ) فرمودند: سوگند به آن كه جز او خدايي نيست , اين مطلب از سوي خداوند است . در اين هنگام او برگشت و به سوي اسب خود شتافت , در حالي كه مي گفت : خدايا! اگر آنچه محمد(ص )

مي گويد حق است , پس سنگي بر ما ببار, يا ما را به عذابي دردناك گرفتار كن ! هنوز به اسب خود نرسيده بود كه از طرف خدا, سنگي بر سرش باريد و او را بر زمين كوبيد و جانش را بگرفت . آن گاه اين آيه نازل شد كه : ((سائل سائل بعذاب واقع , للكافرين ليس له دافع , من الله ذي المعارج )), (سوره معارج , آيات 1 - 3). اكنون بايد ديد چه چيزي در سخن پيامبر(ص ) نهفته بود كه آن مرد خيره سر را بر آشفته كرد؟ آيا اگر صرف مسائله محبت و دوستي بود, اين همه لجبازي و خيره سري پديد مي آمد؟ مسلماا مسائله بالاتر از اين بوده است ; زيرا شخص مزبور از طرفي دلي پر كينه نسبت به حضرت علي (ع ) داشت و از سوي ديگر, مي ديد با ولايت آن حضرت , بايد عمري تحت فرمان و رهبري ايشان سپري كند واز سر بي خردي و كبر و كژانديشي , مرگ و عذاب را بر ولايت مولاي متقيان و فخر كائنات ترجيح داد.

پاسخ(قسمت دوم)

براي آگاهي بيشتر ر.ك : الغدير - متن عربي - ج 1, ص 239 - 246 . 15- نكته مهم ديگر آن كه , خود اميرالموئمنين در روز ((شوري )) براي اثبات امامت خود, به حادثه غدير استناد كردند. عامربن واثله مي گويد: ((در روز شوري با علي (ع ) كنار درب خانه ايستاده بودم و شنيدم كه اميرالموئمنين (ع ) خطاب به آنان فرمود: من براي شما دليلي مي آورم كه احدي نمي تواند بر آن خدشه اي

وارد كند. سپس فرمود: ((اي جماعت ! - آيا در ميان شما كسي هست كه پيش از من به يگانگي خداوند ايمان آورده باشد؟ گفتند: نه . - آيا در بين شما كسي هست كه برادري چون جعفر طيأار داشته باشد كه با ملائك پرواز مي كند؟ گفتند: نه . - آيا كسي از شما غير از من عمويي همچون حمزه - شمشير خدا و شمشير رسول خدا(ص ) - دارد؟ گفتند: نه . - آيا غير از من كسي از شما همسري چون فاطمه (س ) دختر پيامبر(ص ) و سرور زنان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه . - آيا كسي از شما فرزنداني مانند حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت دارد؟ گفتند: نه . - آيا كسي از شما هست كه ]به دستور قرآن [ پيش از نجواي با پيامبر(ص ) صدقه داده باشد؟ گفتند: نه . - آيا در ميان شما غير از من كسي هست كه پيامبر(ص ) درباره اش فرموده باشند: ((من كنت مولاه فعلي ح مولاه , اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره , ليبلأغ الشاهد الغائب ))؟ گفتند: نه . براي آگاهي بيشتر ر.ك : الغدير, ج 1, ص 159 - 213 . 16- شاهد ديگر آن است كه پس از اعلام ولايت اميرالموئمنين (ع ), پيامبر(ص ) چنين دعا كردند: ((اللهم وال من والاه , و عاد من عاداه و احب أ من احبه ...; خدايا! آنكه علي را به ولايت برگزيند تو ولي او باش و آن كه با او به عداوت در آيد, با او دشمني كن و

دوست بدار آن كه علي را دوست دارد...)), (الغدير, ج 1 , ص 11) ]توجه داشته باشيد كه اين قسمت در متن عربي وجود دارد و در ترجمه ارسالي به خوبي ترجمه نشده است [. اكنون به خوبي روشن مي شود كه اگر مقصود از ولايت , همان محبت و دوستي باشد, آن گاه دعاي بعدي پيامبر(ص ) كه عرض داشتند: ((و احب أ من احبأه )) تكرار و لغو خواهد بود. بنابراين وجود هر دو سخن نشان مي دهد كه اينها, دو موضوع متفاوت مي باشند و ولايت چيزي برتر از صرف محبت است و البته از لوازم ولايت , محبت و دوستي ولي أ است . مشاهده مي كنيم كه مسلمانان بعد از پيامبر اكرم (ص ) به فرقه هاي مختلفي تقسيم شدند و هر يك براي خويش طريقه اي را برگزيدند. تعاليم اسلام نيز دستخوش ذوق ها و سليقه ها و نيز تمايلات افراد و حكومت ها گرديد. در اين بين با مراجعه به گفته هاي پيامبر(ص ) و نيز قرآن , به دنبال راه مي گرديم كه در اين جنجال و هياهو بالاخره بايد به چه راهي رفت و تعاليم دين و احكام آن را از چه كسي بايد فرا گرفت ؟ با كمي تحقيق , به اين نتيجه خواهيم رسيد كه پيامبر اكرم (ص ) براي پس از خود, مردم را در سر در گمي رها نساخته و براي آنان راه و طريقه اي را مشخص كرده است . آن حضرت فرموده اند: ((من دو چيز گران بها در بين شما مي گذارم : قرآن و اهل بيت )). با

تمسأك به همين كلام نوراني درمي يابيم كه پس از پيامبر بايد به دنبال اهل بيت آن حضرت حركت نمود تا در پيچ و خم افكار و عقايد و راه هاي گوناگون , اسير گمراهي نشد. تشيع و تسنن , از انشعاب هاي فكري و عملي است كه در داخل اسلام پديدار شده است . از همين رو بايستي ريشه هاي آن را در بطن اسلام جست و جو كرد, نه بيرون از آن . گفتني است كه مباني فكري تشيع , مبتني بر آيات قرآن و روايات است و بدون توجه به آنها, نمي توان راه به جايي برد. البته نه اين كه راه ديگري وجود نداشته باشد; ولي آنها به نقطه اطمينان بخشي ختم نمي شود. از جمله ئ اين مسائل و ريشه ها, تحليل تاريخ صدر اسلام و علل منتهي شدن آن به حكومت معاويه ها است . با اندك تائملي در تاريخ صدر اسلام , اين نكته به ذهن مي آيد كه چرا سيره و سنأت پيامبر اكرم (ص ) در حكومت و معيشت - كه روش پيامبران بود - مبدأل به يك نوع اريستوكراسي (ycarcotsirA) عربي و اشرافيت بي حد و مرز شد. به عبارت ديگر, خاندان ابوسفيان - كه از سرسخت ترين دشمنان پيامبر خدا(ص ) و اسلام بودند و تا آخرين سنگر (فتح مكه ) نيز به دشمني خود ادامه دادند - چگونه سر از خلافت و حكومت درآوردند و فرزند او معاويه و ديگر وابستگان خاندان اموي , بر اريكه حكومت بر مسلمانان تكيه كردند. وقتي ريشه اين حوادث را بررسي كنيم , مي بينيم كه معاويه

از جانب عمر به حكومت شام منصوب گرديد و حتي در برابر انتقاداتي كه صحابه به نحوه حكومت او داشتند, مقاومت كرد و به آنها ترتيب اثر نداد. پس از عمر نيز عثمان - كه توسط شوراي شش نفره به خلافت رسيده بود - به تقويت معاويه همت گماشت و علاوه بر آن , پايه هاي تسلط بني اميه را بر سرنوشت اسلام و مسلمانان پي ريزي كرد. پس از عثمان مردم با رشد سياسي و متنبه شدن نسبت به گذشته ها با حضرت علي (ع ) بيعت كردند; ولي اين پايه ها خود را نشان داد و عملاا حكومت حضرت علي (ع ) را با مشكل روبه رو ساخت و در نهايت نيز با شهادت اميرالموئمنين (ع ), آخرين سنگر مقاوم در برابر جريان انحراف رو به خاموشي نهاد. بايد توجه داشت كه موضوع خلافت , تنها در ابعاد سياسي محصور نبود; بلكه موجب تغييرات و ايجاد بدعت هاي گسترده اي در ديگر ابعاد; از جمله در فقه و مسائل عملي بود. در برابر اين جريان هاي مختلف انحرافي , تنها حضرت علي (ع ) و معدود ياران وفادار آن حضرت بودند كه به مقاومت پرداختند و از اساس اسلام حراست كردند. شيعه از همان صدر اسلام , به كساني گفته مي شود كه از مكتب اهل بيت (ع ) پيروي مي كردند و مي خواستند خود را از انحرافات پيش آمده , مصون بدارند. اين گروه , استمرار اسلام محمدي را در امامت علوي مي دانستند. خلاصه آن كه بررسي تاريخ و تحليل دقيق آن , مي تواند حقانيت تشيع و مواضع آن

را تا حدود زيادي روشن سازد. در رابطه با حقانيت شيعه , هزاران كتاب و ميليون ها صفحه به نگارش درآمده كه برخي از آنها مانند ((عبقات الانوار)) نوشته ئ ميرحامد حسين لكنهوي مشتمل بر ده ها مجلد است كه تمام منابع و مدارك آن بدون استثنا از منابع اوليه و صحاح و مسانيد اهل سنت مي باشد. اما اين كه با آمدن نام ائمه اطهار(ع ) يا جزئيات مسائل در قرآن ديگر مشكلات و اختلافات حل مي شد و افراد به يقين مي رسيدند, تصوري نادرست است . برعكس بايد گفت قرآن مجيد در اين مسائل بسيار از روش دقيق و حساب شده اي استفاده كرده كه ما نام آن را شيوه ((تلفيق بين كنايه و تصريح )) مي ناميم و اگر غير از اين عمل مي شد, خطري بسيار بزرگ تر از اختلافات موجود - كه ويرانگر اساس مكتب بود - اسلام و قرآن را تهديد مي كرد. براي روشن شدن مطلب بايد دو نكته را در نظر گرفت : الف ) روند طبيعي پيدايش مذاهب و آراي مختلف در اديان ; ب ) ويژگي ها و شرايط خاص جامعه اي كه قرآن در آن نازل گرديده است . الف ) پيدايش آرا و نهايتا مذاهب و نحله هاي گوناگون در درون يك دين , امري كاملا طبيعي است . مطالعه در تاريخ اديان نشان مي دهد كه حتي اگر آراي فاسد هم در كار نباشد, در موارد بسياري برداشت و تفسير دانشمندان و توده ها از ريز و درشت مسائل ديني متفاوت و چه بسا معارض است . گاه اين تفاوت ها

عميق و در مسائل بسيار اصولي است و كار را به جايي مي كشاند كه صاحبان اديان و يا حتي ارباب مذهب واحد در ميان خود به اختلافات شديدي گرفتار شده اند تا آن جا كه هر يك , ديگري را تكفير و از حوزه دين به كلي خارج مي شمارند. اين مسائله واقعيتي گريزناپذير است و در همه اديان وجود دارد; مانند اختلافات شديد ده ها مذهب مسيحي (مانند مذهب كاتوليك , ارتدكس , پروتستان و فرقه هايي چون اسيوخي , ماكيوني , كالوخي , ويگلفي , ژان هوسي , پورتين يسوعي , نسطوري , آريوسي , هوژنتي , مونوفيزيستي , آرتموني , نادنيي , ستبيه و ...) ممكن است بگوييد همه اين ها يك راه حل دارد و آن اين است كه : دين و شريعت نازله آن چنان دقيق و با وضوح و صراحت با تمام جزئيات آن نازل شود كه نه تنها همه انسان ها در تمام مسائل ديني برداشت واحد داشته باشند, بلكه حتي راه هر گونه تفسير سوئو فريب كاري بدعت گذاران و تحريف گران نيز بسته شود. با كمي ژرف انديشي روشن مي شود كه چنين ديدگاهي , پنداري تحقق ناپذير است ; زيرا: 1- از ديدگاه معرفت شناختي كيفيت شناخت و درك انساني در هر زمينه , مكانيسم ويژه و محدوديت هاي خاصي دارد, به طوري كه در يك رشته از معارف بويژه در معارف ديني - كه از گستردگي و ژرفايي بسيار بالايي برخوردار است - هرگز نمي توان همه انسان ها را (در همه مسائل آن مجموعه ) متحد النظر و داراي برداشت و درك

واحد ساخت . 2- زبان در روند معرفت , نقش و كاركرد خاصي دارد و با محدوديت هاي ويژه اي روبه روست كه خود يكي از عوامل مهم تفاسير و برداشت هاي گوناگون از متون ديني است . بنابراين زبان شناسي نيز حكمي مشابه معرفت شناسي دارد. 3- اگر بنا شود كتاب آسماني مبوب در تمام مسائل ; از قبيل معارف , اخلاقيات , احكام و دستورات فردي و اجتماعي به صورت مجموعه اي دقيق , تفصيلي و منظم همراه با تمام جزئيات و حتي تعاريف بيان شود, در اين صورت به شكل دائر²المعارفي در خواهد آمد كه بخشي از آن مسائل فلسفي و جهان بيني , انسان شناسي , فلسفه , تاريخ و .... مطرح مي شود و بخشي از آن اخلاقيات و فلسفه اخلاق و در بخش هاي ديگر احكام حقوق فردي و اجتماعي ; مانند: عبادات , اقتصاد, نظام و احكام سياسي , فلسفه , حقوق و ... . ممكن است بگوييد چه عيبي دارد كه چنين باشد؟ واقعيت آن است كه چنين چيزي ضربه محكمي به دين خواهد زد و مخالف فلسفه اساسي بعثت انبيا و انزال كتاب هاي آسماني است ; زيرا: اولاا, از طرفي كتاب آسماني را بسيار گسترده و مفصل يعني تبديل به ده ها جلد كتاب مي كند. ثانياا, هر بخشي از آن مجلدات مربوط به حوزه خاصي از مسايل شده و جنبه تخصصي پيدا مي كند. ثالثاا, زبان كتاب آسماني ديگر زبان توده ها نخواهد بود; بلكه در هر فني زبان ويژه آن رشته را خواهد داشت . نتيجه اين امور آن است كه متون ديني

جاذبه عمومي خود را از دست خواهد داد و ديگر قدرت دعوت و كشش فراگير توده اي نخواهد داشت ; بلكه در رديف كتاب هاي فلاسفه و نوابغ برجسته اي چون ارسطو, افلاطون , فارابي , بوعلي و ... قرار خواهد گرفت كه جايگاه آن به جاي خانه هاي مردم , فقط كتابخانه هاي دانشمندان خواهد بود و ميزان تائثير و سازندگي اجتماعي اش نيز در حد تاثير فلاسفه و نوابغ . به علاوه چنين طرحي مستلزم بسته شدن راه اجتهاد است و همواره ايجاب مي كند كه در پي رخ دادن حوادث نو, پيامبري جديد برانگيخته شود و يافتن پاسخ و حكم مسائل هر عصر انگيزش و بعثت جديدي را مي طلبد و بر مسائله خاتميت خط بطلان مي كشد; زيرا بيان تفصيلي مسائل اعصار آتي براي مخاطبين فعلي نه تنها جذاب نيست ; بلكه موجب وازدگي و چه بسا سخريه و استهزا و نهايتا اعراض از كتاب آسماني است . 4- كاوش هاي جامعه شناختي نشان مي دهد كه افراد و جوامع مخاطب وحي الهي از نظر انگيزه هاي دين گرايانه و ميزان و حدود و كيفيت تائثير پذيري در برابر وحي و حاملان آن (انبياي الهي ) بسيار متفاوت بوده اند. از طرف ديگر حكمت الهي ايجاب مي كند پيام خود را در قالب و شكلي ابلاغ نمايد كه بيشترين و فراگيرترين جاذبه را داشته و در عين حال چيزي از حقايق نيز فرو نماند. بنابراين دو اصل در هم مي آميزند و آن دو نقش مهمي در چگونگي تفهيم و ابلاغ پيام دارند: 1- اصل فراگيري و جاذبيت ; به عبارت

ديگر دين تنها براي انسان هاي محدود صد در صد خالص كه هر چه و با هر زبان به آنان سخن گفته شود مي پذيرند نيامده است , هر چند هدف اساسي آن سوق دادن انسان ها به آن سمت مي باشد, ليكن در اين مسير توده هاي عظيمي هستند كه تنها در قالب هاي خاصي مي توان آنها را جذب و هدايت كرد و چون دين براي همه آنهاست , پس بايد به گونه اي سخن بگويد كه به سادگي آنان را نرهاند, بلكه داراي حد اعلاي امكان جذب و دافعه اي در حد ضرورت باشد. 2- اصل جامعيت ; به حكم اين اصل دين نبايد هيچ يك از نيازهاي ديني مخاطبان خود را بدون پاسخ گذارد. رعايت اين دو اصل , تنها زماني ممكن است كه دين در عين جامعيت برخي از مسائل را صريح و بي پرده و برخي را با كنايه و دوپهلو و گاه با قاطعيت و يا با نرمي بيان كند. از طرفي هم با زبان توده ها سخن راند و هم بار فكري و عظيم و دقايق عقلي عظيمي براي انديشمندان و خرد ورزان و لطائف عرفاني شريفي براي ارباب بصيرت داشته باشد و تيپ شناسي اجتماعي دقيقي را رعايت نمايد. راز وجود آيات محكم و متشابه در قرآن مجيد نيز همين است . ب ) ويژگي ها و شرايط خاص محيط نزول قرآن : جامعه اي كه قرآن در آن نازل شد و كساني كه به اين دين مبين گرويدند, از نظر بينش و علايق و انگيزه هاي ديني و غير ديني بسيار متفاوت بودند. يكي از

اشتباهات بزرگ آن است كه فكر كنيم جوامع ديني و نيز جامعه اسلامي , تنها و تنها متائثر از دين بوده و در تمام مسائل محرك اصلي آنان دين و تعاليم ديني بوده است . برعكس پس از گسترش اسلام , بسياري از توده ها و حتي شخصيت هاي نام آور مسلمان و صحابي رسول خدا(ص ) چنان متائثر از سخنان جاهلي , تعصبات ناروا و اهداف شخصي و خود محورانه بودند كه در عين اظهار مسلماني , به راحتي در برابر پيامبر(ص ) و احكام الهي مغاير خواست هاي خود, مخالفت و سرسختي نشان مي دادند. و از اين جا روشن مي شود كه وجود و عدم وجود اين گونه مسائل در قرآن مجيد چندان كارساز نيست . به عنوان مثال قرآن با صراحت تمام نسبت به پيامبر(ص ) مي فرمايد: ((وما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي ; و او (پيامبر) براساس هوا سخن نمي گويد, بلكه گفتار او چيزي جز وحي و فرستاده نيست )). در حالي كه چون پيامبر درخواست قلم و كاغذي نمود تا مسائله ولايت اميرالموئمنين (ع ) را ثبت نمايند و سندي مكتوب گذارند, در خانه خود و نزد نزديك ترين عزيزان با مخالفت جدي برخي اصحاب مواجه شده و يكي از آنها فرياد زد: ((ان الرجل ليهجر!!)) تا آن كه پيامبر(ص ) منصرف شدند و از ثبت آن خودداري فرمودند. اين انصراف پيامبر(ص ) نشان مي دهد, چنان جوي وجود داشت كه اگر آن حضرت نسبت به آن مسائله پافشاري مي ورزيدند خطر انكار اصل رسالت و بازگرداندن بخش عظيمي از جامعه از اصل اسلام

وجود داشت . قرآن مجيد نيز با توجه به همين مسائل شيوه خاص خود را در تبيين اين گونه حقايق پيموده است ; زيرا اگر همواره با صراحت و بي پرده بر آن پاي مي فشرد خطر انكار اصل قرآن و حجيت آن و يا دستبرد زدن و تحريف آن وجود داشت . ممكن است گفته شود كه خداوند خود وعده صيانت قرآن را داده است . گوييم بلي ولي خداوند هر كاري را از طريق اسباب و علل خاص خود انجام مي دهد و يكي از راه هاي مصون داشتن قرآن به كاربردن همين شيوه است ; يعني , شيوه اي كه لااقل از درون و متن جامعه اسلامي انگيزه تحريف آن را بخشكاند و از بين ببرد وگرنه قرآن نيز گرفتار مسائلي چون ديگر كتاب هاي آسماني مي شد. در عين حال آيات زيادي از قرآن در شائن اهل بيت (ع ) سخن رانده و پيامبر نيز كراراا و صراحتاا مطالب خود را بيان فرموده اند به گونه اي كه هيچ ترديدي براي حق جويان و خردورزان باقي نمي گذارد. اثبات اين مقصود در ضمن نامه نمي گنجد. توصيه ما آن است كه با مراجعه به كتاب هاي مستند و مفيد, در اين زمينه به تقحيق بپردازيد تا حقيقت آشكار شود. در اين رابطه مي توانيد از كتاب هاي زير استفاده كنيد.

پاسخ(قسمت سوم)

1- بررسي مسائل كلي امامت ابراهيم اميني 2- امامت و رهبري شهيد مطهري 3- آنگاه هدايت شدم تيجاني سماوي , ترجمه : سيد محمد جواد مهري 4- اهل سنت واقعي كيست ؟تيجاني سماوي , ترجمه : سيد محمد جواد مهري 5-

از آگاهان بپرسيدتيجاني سماوي , ترجمه : سيد محمد جواد مهري 6- اهل بيت , كليد مشكل هاتيجاني سماوي , ترجمه : سيد محمد جواد مهري 7- همراه با راستگويان تيجاني سماوي , ترجمه : سيد محمد جواد مهري 8- عبدالله بن سبا, ج 3 - 1علامه عسكري 9- نقش ائمه در احياي دين , ج 15 - 1علامه عسكري 10- يكصد و پنجاه صحابي ساختگي علامه عسكري 11- نقش عايشه در تاريخ اسلام علامه عسكري 12- انديشه هاي اسلامي در ديدگاه دو مكتب (ترجمه معالم المدرستين ), ج 2 - 1 , علامه عسكري , ترجمه : دكتر جليل تجليل 13- حق جو و حق شناس (ترجمه ئ المراجعات ), علامه سيد شرف الدين , ترجمه محمد رضا امامي 14- شيعه در اسلام علامه طباطبايي 15- شيعه و تهمت هاي نارواعلامه جواد شري 16- شيعه پاسخ مي گويدسيد رضا حسيني نسب 17- فريب صالح الورداني 18- خاطرات مدرسه سيد محمد جواد مهري 19- سيري در صحيحين محمد صادق نجمي 20- الغديرعلامه اميني 21- عبقات الانوارميرحامد حسين 22- احقاق الحق علامه شهيد تستري 23- شبهاي پيشاورسلطان الواعظين شيرازي 24- راه ما, راه و روش پيامبر ماعلامه اميني , ترجمه : موسوي همداني

آيا اهل تشيع طبق سيره حضرت علي(ع) عبادت خود را انجام مي دهند؟
پرسش

آيا اهل تشيع طبق سيره حضرت علي(ع) عبادت خود را انجام مي دهند؟

پاسخ

شيعه در اصطلاح به معناي پيروان و ياران حضرت علي(ع) به كار مي رود و به عبارت ديگر اهل تشيع طبق دستور پيامبر اسلام(ص) مقتداي خود را پس از ارتحال آن حضرت امام علي(ع) قرار داده است. و در هر مسأله اختلافي كه بين صحابه وجود داشته است نظر و عمل حضرت علي(ع) را مقدم مي دارد.

نمونه آن اختلاف نظر در بلند گفتن بسم اللهالرحمن الرحيم در نمازهاي اخفاتيه (ظهر و عصر) است. روش و شيوه امام علي(ع) آن بود كه در اين دو نماز بسم الله را بلند قرائت مي فرمود، چنان چه شيعيان اين گونه عمل مي كنند. و نظر مخالف كه از برخي صحابه مثل أنس بن مالك نقل شده و اهل سنت به آن عمل مي نمايند، آن است كه يا بسم الله را نمي گويند - طبق نظر برخي از مذاهب اهل سنت - و يا بسم الله را آهسته مي گويند - بر اساس نظر برخي ديگر اهل سنت - /

فخررازي در جلد نخست تفسير كبير ذيل بحث بسم اللهالرحمن الرحيم پس از بيان اين دو ديدگاه مي گويد: من شيوه و روش حضرت علي(ع)را ترجيح مي دهم، چون پيامبر(ص) فرمود: »من اقتدا بعليٍ فقد استمسك بالعروْ الوثقي«، و روايت ديگر »علي مع الحق و الحق مع علي حيث ما دار«، سپس مي نويسد دليل ديگر بر ترجيح روش آن حضرت اين است كه معاويه با روش و سيره حضرت علي مخالف بود از اين رو صحابه توانايي مخالفت با معاويه را نداشتند، و نظر مخالف آن حضرت را برمي گزيدند.

اهل تشيع بر اساس دلايل نقلي و عقلي از جمله دو دليلي كه فخررازي نقل

كرده است، در تمام اعمال خود شيوه امام علي را ترجيح مي دهد چون پيامبر(ص) طبق روايات شيعه و اهل سنت او را مقتدا معرفي فرموده است/

لازم به يادآوري است كه شيوه و روش امام علي(ع) در عبادت و ساير اعمال همان شيوه و سيره پيامبر اسلام است كه در دوران بعدي توسط فرزندان آن حضرت از جمله امام باقر و امام صادق (عليهم السلام) تبيين شده و امروز شيعيان از اين سيره و سنت پيروي مي نمايند/

چرا بعضي از مؤلفان شيعه كتاب هايي را بر ضد اهل سنت تأليف مي كنند؟
پرسش

چرا بعضي از مؤلفان شيعه كتاب هايي را بر ضد اهل سنت تأليف مي كنند؟

پاسخ

تأليف كتاب از سوي فرقه يا مذهبي عليه فِرَق و مذاهب ديگر را دو گونه مي توان تصور نمود:

الف) فردي از شيعه يا اهل سنت، عقايد و تفكرات مذهب مخالف را با قلم به نقد بكشد و آن را تحليل علمي بكند و عملكرد علمأ و رهبران آن مذهب را با مباني علمي بررسي كند نوع اقدام نه تنها مذموم نيست؛ بلكه يكي از لوازم توسعه جامعه بشري و زمينه ساز ارتباط فرهنگ ها و موجب رشد تفكرات انساني است و تمدن امروزي مرهون اين نوع تأليفات محققان و دانشمندان مي باشد در حقيقت اين نوع تأليفات بود كه فرهنگي را به نام فرهنگ اسلامي پايه گذاري نمود و موجب به وجود آمدن تمدن اسلامي گرديد.

ب) اينكه تأليف كتاب عليه مذهب ديگر به قصد توهيني و افترأ و تخريب باشد كه البته اين عمل مذموم و ناپسند و زمينه ساز افتراق مسلمانان و سلطه اجانب و كفار بر كشورهاي اسلامي مي باشد.

در تاريخ سلطه اروپائيان بر كشورهاي اسلامي مطالعه و دقت بكنيم به خوبي در مي يابيم كه افرادي را به عنوان شرق شناس در چهره يك مسلمان متدين اجير مي نمودند و آنان با قلم زهرآگين خود، بذر اختلاف و افتراق را در جامعه اسلامي پاشيدند و به دنبال آن بر منابع كشورهاي اسلامي مسلط شدند.

پس اگر كسي چه شيعه و چه سني قلم به دست گرفت و مذهب مخالف خود را بدون توهين و افترأ نقد و تحليل علمي كرد از اين اشخاص بايد قدرداني نمود و زحمات آنها را ارج نهاد، ولي اگر مؤلفي به قصد توهين و افترا

مطالبي را نوشت معلوم مي شود كه آن فرد يا نادان است و نسبت به مصالح مسلمانان ناآگاه است و يا اينكه عامل بيگانه و مزدور اجنبي مي باشد.

خلاصه اي از اعتقادات شيعه را بيان كنيد؟
پرسش

خلاصه اي از اعتقادات شيعه را بيان كنيد؟

پاسخ

برايآشناييبا اعتقادات شيعه مي توانيد به كتابهاي«آيينما» تأليف كاشف الغطأ، «شيعه در اسلام» تأليف علامه طباطبايي ، «عقايد اماميه» تأليف محمدرضا مظفر، «اعتقاد ما» تأليف مكارم شيرازيو كتابهايديگريكه در اين رابطه تأليف شده است مراجعه كنيد/

در اين مختصر به صورت خلاصه و فشرده به عقايد شيعه اشاره مي شود:

خداوند دارد و او را دارايتماميصفات كمال و پاك از هر عيب و نقص مي داند و معتقد است كه خداوند در بين مخلوقات و بندگانش هميشه به عدل رفتار مي كند و ممكن نيست بر آنان ظلم روا دارد و همچنين عبادت را مخصوص خدا كه آفريننده و پرورش دهنده عالميان است مي داند/

2- به پيامبران الهيو رسالت و نبوت پيامبر گرامياسلام حضرت محمدبن عبدالله(صليالله عليه وآله وسلم) ايمان دارد، و او را كه از همه مخلوقات افضل و برتر است، آخرين پيامبر دانسته و منكر خاتميت ايشان را كافر مي داند/

شر نازل شده است و معتقد است همين قرآنيكه در دست مسلمانان جهان است، همان سورهها و آياتياست كه خداوند متعال بر پيامبر نازل فرموده و اگر كسييك سوره، يا يك آيه و يا يك كلمه آن را منكر شود كافر است و نيز عمل به دستوراتش را مايه سعادت دنيا و آخرت مي داند/

4- به روز رستاخيز و معاد عقيده دارد و معتقد است: خداوند همه را در قيامت برايحساب و جزاياعمال زنده مي كند.

ه است و پس از او يازده نفر از فرزندانش به عنوان امام و جانشينان پيامبر معرفيشدهاند و آخرين آنها حضرت مهدي (عج) است كه زنده است ولياز نظرها غايب مي باشد

و روزيبه امر خدا ظهور مي كند و جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد و حكومت جهانياسلاميتشكيل مي دهد/

فتهاند همان علوم و احكامياست كه رسول خدا(صليالله عليه وآله وسلم)نزد آنان به وديعت گذاشته و مسايليكه پس از پيامبر بر مردم مخفيمانده است آشكار مي نمايد، بنابراين شيعه بسيارياز احكام الهيرا، قبل از اينكه به سراغ اجتهاد و عقل برود از ائمه اخذ مي كند/

هگانه(عليهم السلام) را احاديث پيامبر(صليالله عليه وآله) مي داند. زيرا ائمه(عليهم السلام)در رواياتيبه طور كليفرمودهاند كه در مسايل دينيهيچ مطلبيرا از نزد خودمان نمي گوييم بلكه تمام مطالب ما از طريق پدرانمان به پيامبر(صليالله عليه وآله وسلم) مي رسد/

ه وسلم) به ما نرسيده و بايد بر اساس عقل خودمان (قواعديهمچون قياس و استحسان) فتوا دهيم، شيعه معتقد است رواياتياز ائمه اهلبيت درباه آنها رسيده است كه بيانگر نظريه پيامبر(صليالله عليه وآله وسلم) است و علت برخيتفاوتها ميان فقه شيعه و سنيهمين مطلب است/

يكياز افتخارات است اما معتقد است درباره آنها نيز بايد بر طبق معيار و اصل قرآنيتقوا (ان اكرمكم عند الله اتقيكم) قضاوت كرد و معتقد است در ميان اصحاب پيامبر(صليالله عليه وآله وسلم) همان گونه كه افراد عادل بودهاند، افراد غير عادل نيز حضور داشتهاند/

بدعت را تعريف كنيد و بر چه چيزهايي اطلاق مي شود؟
پرسش

بدعت را تعريف كنيد و بر چه چيزهايي اطلاق مي شود؟

پاسخ

واژه بدعت از «بدع» به معناي پديد آمدن چيزي است كه سابقه نداشته باشد.{1}

طريحي در مجمع البحرين مي گويد: «البدعة بالكسر، الحدث في الدين و ماليس له أصل في كتاب و لاسنّة و انما سمّيت بدعة لأن قائلها ابتدعها هو نفسه.»

بدعت عبارت است از: پديد آوردن چيزي در دين كه در قرآن و سنّت ريشه اي ندارد. بدعت را از آن جهت بدعت مي گويند كه چون بدون صاحب شريعت آن كه صاحب شريعت آن مطلب را گفته باشد در دين وارد گرديده و از آنجا كه سابقه اي در دين نداشته آن را بدعت مي گويند.

علامة مجلسي مي گويد: «بدعت آن است كه پس رسول خدا (ص) پديد آ!ده باشد و درباره آن نصي نرسيده باشد، نه به طور خصوص و نه عموم، از اين رو آنچه در عمومات داخل باشد بدعت نيست.(مراةالعقول ج2 ، ص 366).

بنابراين بدعت آن است كه اينان حكمي صادر كند و به آن عمل كند وآن را به عنوان يك حكم شرعي و ديني انجام دهد، در صورتي كه نه از كتاب و نه سنّت براي آن حجت و دليلي وجود داشته باشد.»{2}

البته مراد از بدعت هر أمر جديدي نيست چرا كه هر چيز جديدي باطل و حرام نيست بلكه چيزهايي كه از جانب شرع نهي شده و يا دليلي خواه به صورت عموم يا خصوص بر جواز و صحت آن وجود نداشته باشد.

برخي در تفسير بدعت و سنّت و معيار حق و باطل مسلمانان صدر اسلام را معيار قرار داده اند و هر كاري را كه آنان انجام نداده اند بدعت شمرده اند. به عنوان مثال ابن

يتيميه جشن گرفتن در روز ميلاد پيامبر (ص) را بدعت مي داند، به اين دليل كه سلف صالح با وجود مصّضي و فقدان مانع، چنين كاري نكرده اند. (ابن يتيميّه، قتضاء الطراط المستقيم، ص 276)

همچنين ابن يتيميّه در مورد بوسيدن مصحف مي گويد: «لا نعلم فيه شيئاً مأثوراً عن السلف.»، (الفتاوي الكبري، ج 1، ص 176)

در مورد اين نظريّه بايد گفت: عدم استناد آن به يك دليل معتبر براي بطلان آن كافي است. از اين رو محققان اهل سنّت اين نظريّه را مردود دانسته اند. از جمله تفتازاتي مي نويسد:«و من جهلة من يجعل كل أمر لم يكن في زمن الصحابة بدعة مذمومة و ان يقم دليل علي قبحه تمسكاً بقوله عليه السلام: ايّامكم و محدثات الامور و لا يعلمون ان المراد بذلك هو ان يجعل في الدين ما ليس منه عصمتاً اللَّه من اتبع الهوي.»{3}

برخي از افراد نادان هر كاري يا عملي را كه در عصر صحابه نبوده بدعت مذموم و ناپسند مي دانند، گر چه بر قبح آن اقامه نشده باشد. دليل آنان تمسّك به فرمايش پيامبر اكرم (ص) است كه فرمود: «از كارهاي جديد پرهيز نمائيد.» در صورتيكه منظور از روايت، نظريّه آنان نيست، بلكه مراد آن است كه آنچه از دين نيست، در دين داخل بنمائيم. خداوند ما را از پيروي هواي نفس نگه دارد.

از آنچه در تعريف بدعت بيان شد، روشن مي شود كه هر عمل يا كاري كه مخالف با قرآن و سنّت باشد و يا هماهنگ با كليّات اسلام نباشد، بدعت بشمار آيد. از اين رو برگزاري مجالس جشن، عزا و سوگواري در سالگردها، مهر گذاشتن در نماز، جمع خواندن نماز، زيارت اهل قبور، بناي بر

قبور ائمّه و علماو امثال اينها داخل سنّت مي شود، نه در بدعت. زيرا هر يك از اينها داخل در عمومات و اطّلاعات قرآن و سنّت مي شود. به عنوان نمونه:

در جمع بين دو نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا، اهل سنّت تنها در عرفان جايز مي دانند، اما در ساير ايّام پيروان ابو حنيفه معتقدند كه در مسافرت هم نمي توان نمازها را جمع كرد. در حاليكه اين برخلاف رواياتي است كه خودشان از پيامبر اكرم (ص) نقل مي كنند. اما مالكي ها و شافعي ها و حنفي ها جمع بين دو نماز را در سفر جايز مي دانند و در بقيّه موارد اختلاف دارند. اما شيعيان جمع بين دو نماز را در هر حال جايز مي دانند و مستند آنان علاوه بر عموم آيات «اقم الصلاة لدلوك الشمس الي عشق الليل...» رواياتي است كه از ائمّه رسيده است چنانكه اهل سنّت نيز بر جمع دو نماز روايت دارند. احمد بن حنيل در سندش از ابن عبّاس نقل مي كند: «صلي رسول اللَّه في المدينة مقيماً ير مسافر ميعاً ثمانياً»، «مسندي احمد، ص 221. موطا مالك ها، ص 164، حديث 4.مصحح مسلم، ج 2، ص 151. باب الجمع بين الصلاتين في الحضر.»

همچنين سجده بر خاك كه از روايات فراواني بدست آمده است. البته بحث درباره هر يك از اين موضوعات در سؤال و پاسخ جداگانه آمده است. در اينجا و شهادت ثلامند. همچنين عزاداري ها و زيارت اهل قبور كه هر يك از عمومات ودلايل خاصّي حاصل مي شود.

[1].- مقائيس اللغه مي نويسد: اباء و الدال و العين أصلان: احدهما ابتدا الشيي ء و صنعة لاعن مثال و الاخر الانقطاع و الكلام... - جوهري در صحاح مي گويد: ابدعت

الشيي ء: «اخترعته لاعن المثال»

[2].- عن علي (ع) في خطبة: قال و انما الناس رجلان متّبع شرعة و مبتدعة ليس معه من اللَّه برهان لسنة ولا ضياء حجة. وسائل شيعه ج 18، ص 97، روايت 31.

[3].- شرح المقاصد، ج 5، ص 232.

دلايل فني و تاريخي قانع كننده اي كه بتوانيم اثبات كنيم كه شيعه صحيح تر و اصولي تر مي باشند چيست؟
پرسش

دلايل فني و تاريخي قانع كننده اي كه بتوانيم اثبات كنيم كه شيعه صحيح تر و اصولي تر مي باشند چيست؟

پاسخ

براي دست يابي به صحت و حقانيت يك مذهب بايستي ديدگاه هاي اعتقادي و فقهي آن مذهب بررسي و با منابع و مستندات اساسي كه عبارت است از قرآن، سنت، عقل و اجماع منطبق شود. گرچه هر مذهبي ادعا مي كند كه بر حق است و ديدگاهش با منابع اسلامي نيز منطبق مي باشد اما هر انساني وظيفه دارد كه با معيارهايي كه اسلام روشن فرموده، ديدگاه هاي اعتقادي، مذهبي خويش را برگزيند. مهمترين راهي كه در قرآن و روايات به عنوان معيار تشخيص حق از باطل بيان فرموده نيروي عقل و خرد است و هر كس به ميزان عقل و خردش محاسبه و پرسش مي شود. قرآن مي فرمايد: «و لو كُنّا نسمع او نعقل ما كُنّا من أصحاب السعير».

امام كاظم در گفتاري بسيار بلند و پر معني مي فرمايد: خداوند دو حجت براي هدايت انسان قرار داده يكي حجت باطني كه عقل و خرد است و ديگري حجت ظاهر كه پيامبران مي باشد. روشن است هنگامي حجت هاي ظاهر و آشكار در رسالت خويش موفق مي شوند كه حجت باطن وجود داشته باشد چرا كه خوبي و بدي، حق و باطل، صحيح از ناصحيح به وسيله او معلوم مي شود.

بنابراين با نيروي عقل و خرد مي توان تشخيص داد كه كدام يك از دلايل و مستندات مذاهب منطبق با قرآن و سنت مي باشد. گرچه اختلاف مذاهب اسلامي در مسايل فروع و اصول فراوان است اما مهمترين اختلاف مذاهب اسلامي در دو ديدگاه اعتقادي است: 1. مسأله امامت و جانشيني پيامبر(ص)؛ 2. مسأله پيروي از تمام صحابه و عادل دانستن

آنان. روشن است كه بسياري از اختلافات ديگر از اختلاف در اين دو مسأله سرچشمه گرفته است. اهل سنت افزون بر آن كه مسأله امامت را از فروع دين دانسته اند، بر اين باورند كه پيامبر(ص) كسي را پس از خودشان معرفي نفرموده و مردم را به خودشان واگذار نموده است. و از سويي درباره صحابه مي گويند تمام صحابه عادل اند و هر چه آنان گفته و عمل نمودند مي تواند الگو و سرمشق ما باشد، هر كاري كه صحابه انجام داده اند هر چند خطا و گناه باشد قابل توجيه و تأويل است از اين رو كسي نمي تواند به آنان انتقاد نمايد و روش اصحاب را به نقد كشاند. در صورتي كه تشيع در هر دو مسأله با بهره گيري از قرآن و سنت ديدگاه خاصي دارد.

ديدگاه شيعه درباره صحابه آن است كه چون از عصمت برخوردار نبوده اند و بسياري از آنان مرتكب خطا و گناهان عمدي و غير عمدي شده اند، و در ميان آنان منافق، فاسق و... وجود داشته است از اين رو نمي توان همه آنان را عادل دانست، و هيچ دليلي بر عدالت تمام صحابه در قرآن و سنت وجود ندارد. افزون بر آن كه رفتار تمام صحابه نمي تواند الگو باشد با توجه به آن كه با يكديگر اختلافات فراواني داشته اند از جمله جنگ هاي كه در آن ده ها تن از بزرگان صابه به قتل رسيده اند، عقل نمي تواند اين مدعا را بپذيرد كه تمام صحابه عادل اند چرا كه اين مدعا با رفتار بسياري از صحابه سازگاري ندارد.

اما درباره ديدگاه امامت كه يكي از اعتقادات مهم شيعه است، تحقيق آن نياز به نوشتار جداگانه اي است در اين جا در حدّ پاسخ

به پرسش بسنده مي كنيم. آيا منابع شرعي يعني قرآن، سنت و عقل اين ديدگاه را اثبات مي كند يا ديدگاه مخالف را، نخست به دليل عقل مي پردازيم.

دليل عقل

نخست به دليل عقل مي پردازيم، تمامي مسلمانان بر اين باوراند كه كامل ترين دين الهي دين اسلام است، از اين جهت آن را خاتم اديان ناميده اند. چرا كه تمام دستورات اسلام بر اساس نياز بشر و براي برطرف نمودن آن نيازها نازل شده است. يكي از نيازهاي ضروري بشر وجود امام و خليفه اي است كه بتواند مقتدا و الگوي مسلمانان باشد و آنان را به امنيت رساند، و عدالت را بر جامعه حاكم نمايد. از اين رو هر حاكم و رئيس قبيله بلكه ريش سفيد اقوام در دقايق پاياني عمر خويش به فكر جانشين خود مي باشند، پس از او، نظم و ساماندهي حكومت از بين نرود و خود اهل سنت درباره خلفاي ثلاثه اين قاعده را پذيرفته اند كه چگونه خليفه اول براي معرفي جانشين خود نامه اي مي نويسد و عمر بن خطاب را انتخاب مي كند و خليفه دوم نيز با تشكيل شوراي جانشين معرفي مي نمايد، اما هنگامي كه سخن از جانشيني پيامبر(ص) مي شود ادعا مي كنند كه پيامبر(ص) كسي را معرفي نكرده بلكه بالاتر از آن به فكر آن هم نبوده است؟! آيا هيچ مسلماني بلكه هيچ عاقلي مي تواند باور كند كه پيامبر كسي را برنگزيند و دستوري صادر نكند؟! آيا اين فكر تضعيف و يا تحقير به پيامبر نيست؟! آيا عقل مي پذيرد كه پيامبر اسلام(ص) 23 سال زحمت و تلاش نموده و براي حفظ و حراست آن پس از خودشان هيچ تدبيري نينديشد؟! حداقل براي اختلافات دستور مي فرمود: كه من كسي معرفي

نكرده ام و خودتان انتخاب نماييد. بنابراين ديدگاه شيه مطابق عقل و روش عقلاي عالم است و نظريه ديگر را عقل تأييد نمي كند. همين دليل براي صحت ديدگاه شيعه كافي است ولي در قرآن و روايات دلايل متفرقه و محكمي وجود دارد كه دليل عقلي را تأييد مي كند از جمله در آيه 124 سوره بقره آمده است: «وَ اِذِ ابْتَلي اِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّي جاعِلُكَ لِنَّاسِ اِماماً، قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالمينِ».

آيه فوق طبق سخن استاد قمشه اي چنين ترجمه شده است: و به يادآر هنگامي كه خداوند ابراهيم را به اموري چند (مانند اعمال حج و كشتن فرزند و افتادن در آتش نمرود و غيره) امتحان كرد و او همه را به جاي آورد. خدا بدو گفت: من تو را به پيشوايي خلق برگزينم. ابراهيم عرض كرد: اين پيشوايي را به فرزندان من نيز عطا خواهي كرد؟ (خداوند) فرمود: (آري اگر شايسته باشند كه) عهد (يعني امامت) من هرگز به ستمكاران را نخواهد رسيد.

اين آيه به لزوم عصمت در امام به اين صورت دلالت مي كند:

مردم چهار دسته هستند: 1. گروهي در تمامي عمر خويش ظالم اند؛ 2. گروهي در هيچ لحظه اي از عمر خود دچار ظلم و ستم نشده اند؛ 3. گروهي در اوايل عمرشان ستمگر بوده اند و اواخر عمرشان عادل شده اند؛ 4. گروهي در اوايل عمرشان عادل بوده و در اواخر عمرشان ستمگر شده اند.

با توجه به شناختي كه از عظمت مقام حضرت ابراهيم(ع) داريم، مي فهميم كه ايشان منصب امامت را براي گروه نخست و چهارم از نسل خويش از خداوند نخواست. و لذا آيه مزبور اصلاً ارتباطي با آنها ندارد. بنابراين

دو گروه بيشتر باقي نمي مانند. و چون خداوند امامت يكي از آنها را - كه الزاماً گروه سوم مي شود - نفي كرد، يك دسته بيشتر باقي نمي ماند و آنان كساني هستند كه در هيچ لحظه اي از عمرشان دچار ظلم و ستم نشده اند.{1}

«... انَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ البَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً». خداوند مي خواهد آلودگي را فقط از شما اهل بيت بردارد و كاملاً پاكتان سازد.

اهل سنت پيرامون شأن نزول اين آيه روايات بسياري عنوان كرده اند و اين آيه را - كه به آيه تطهير معروف است - در مورد پنج تن آل عبا دانسته اند از جمله در روايتي از ابو سعيد خدري آمده كه رسول خدا(ص) فرمود: اين آيه در مورد پنج نفر نازل شده است: «در مورد من، علي، فاطمه، حسن و حسين...».{2}

البته ده ها آيه ديگر نظير آيه اطاعت اولوالأمر، آيه زكات و ركوع... نيز وجود دارد كه براي پرهيز از طولاني شدن به همين اندازه بسنده مي شود.

و اما از روايات، يكي از مهمترين احاديث بر حقانيت شيعه كه متضمن خلافت بلافصل علي(ع) است، حديث غدير است كه از سوي رسول خدا(ص) به طور متواتر و با الفاظ قريب به هم نقل شده است. در برخي از مآخذ اين گونه عنوان شده است: «من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم و آل من والاه و عاد من عاداه و احبَّ من احبَّه و ابغض من ابغضه و انصُر من نصَره و اخذُل من خذله»؛{3} هر كس كه من مولا و سرپرست او هستم، علي مولا و سرپرستش است. خدايا دوست بدار كسي را كه او را دوست مي دارد و دشمن بدار كسي را كه

او را دشمن مي دارد. خدايا آنها را كه علي را ياري كنند ياري كن و آنها كه دست از ياري او بردارند آنها را از ياري خود محروم ساز.

استدلال به اين روايت براي خلافت و امامت علي بن ابي طالب با توجه به صدور و ذيل و موقعيت حساسي كه پيامبر(ص) در منطقه غدير بيان فرموده روشن مي شود.

اگر حديث غدير به ادعاي شيعه دلالت نداشت، ابوحنيفه اصحابش را از طرح آن منع نمي كرد. گنجي شافعي در ذيل اين حديث گويد: واژه «من» كه در حديث به كار رفته از الفاظ عموم است و نشانگر آن است كه هر كس كه رسول خدا(ص) مولا و صاحب اختيار اوست، اميرالمؤمنين هم نسبت به او چنين است. وي سپس گويد: لفظ «مولي» در قرآن مجيد از روي مجاز در معاني ديگري چون ياري دهنده و وارث و دوست و جز آن استعمال شده است. و پيامبر(ص) در حديث مزبور از لفظ «مولي» استناد كرده و تصريح به معناي صاحب و اولي به تصرف ننموده و مقيد به يكي از معاني فوق ننموده تا مشخص شود كه منظور از «من كنت مولاه فعلي مولاه» يعني هر كه من - يعني پيامبر(ص) - اولي به او يا ناصر او يا دوست او يا... باشم، علي(ع) هم نسبت به او اين گونه است.

وي سپس گويد: اين حديث صريح است در اين كه رسول خدا(ص) اميرالمؤمنين را مخصوص به فضيلت و مرتبه اي گردانده كه كسي به آن نايل نگرديده و مضمون حديث مزبور از اسرار رباني است كه در آيه مباهله عنوان شده است. خداوند در آيه مباهله، رسول خدا و علي(ع) را مانند هم

دانسته و با كلمه «انفسنا» به آن اشاره كرده است. حضرت پيامبر(ص) خواست موافق و همسو با فرموده الهي، آنچه ذات نبوي بدان موصوف است و درجه اي كه خداوند به ايشان كرامت فرموده را براي اميرالمؤمنين ثابت كند و لذا فرمود: «من كنت مولاه فعلي مولاه» تا بر مردم آشكار گردد كه چون رسول اللَّه(ص) اولي به مؤمنين و ناصر مؤمنين و دوست و سيد مؤمنين و سردار و صاحب اختيار مؤمنين است، علي(ع) هم چنين مي باشد.{4} و اين از آنجا ناشي مي گردد كه علي(ع) نفس پيامبر(ص) است.

يكي از نويسندگان مي گويد: نكته عجيب و غريب آنكه بيشتر مسلمانان وقتي براي آنان حديث غدير تذكر داده مي شود، آن را نمي شناسد يا بگو آن را نشنيده اند. و عجيب تر آن كه چگونه علماي اهل سنت پس از اين حديث كه اجماع بر صحت آن وجود دارد، ادعا مي كنند كه رسول خدا(ص) جانشين براي خود مشخص نفرمود و آن را به شوراي مسلمانان واگذار كرد؟!{5}

مهمترين حديث ديگر بر خلافت ائمه اطهار و علي(ع) حديث ثقلين از رسول خدا(ص) است كه با الفاظي قريب به هم و به طور متواتر نقل شده است. در يكي از روايت هاي اين حديث آمده است: «اني تارك فيكم خليفتين: كتاب اللَّه و... عتري اهل بيتي و انهما لن ×...»؛{6} من در بين شما دو جانشين واگذار مي كنم: كتاب خدا و عترتم يعني اهل بيت خويش را و آن دو از يكديگر جدا نمي شوند.

و در برخي مآخذ آمده است: «اني تارك فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتي...»؛{7} و در برخي از منابع اين گونه حكايت شده است: «... اني تارك فيكم امرين لن تضلوا ان اتبعتموهما

كتاب اللَّه و اهل بيتي عترتي»؛{8} من در ميان شما دو امر به جا مي گذارم كه اگز از آنها پيروي كنيد، گمراه نمي شويد.

نحوه استدلال به حديث

از طرق زيادي به اين حديث بر خلافت بلافصل ائمه خصوصاً علي(ع) استدلال شده كه به پاره اي از آنها اشاره مي شود:

1. در اين حديث اهل بيت به طور مطلق عِدل و همسانِ قرآن قرار داده شده اند و لذا از مردم خواسته شده همواره از آنها در كليه مسائل و مشكلات پيروي كنند. بديهي است كه مسأله خلافت و جانشيني رسول اللَّه(ص) از جمله معضلات و امور قابل اعتناي امت بلكه مهمترين آنهاست و لذا بايستي در اين زمينه همگام با اهل بيت و موافق نظر آنان گام برداشت ولي اهل سقيفه بر خلاف آن عمل كردند.

2. طبق برخي از مصادر اين حديث، قرآن و اهل بيت به عنوان دو خليفه و جانشين پيامبر(ص) مطرح شده اند. خلافت قرآن با تمسك به آن در فهم احكام و معارف و مواعظ الهي و انطباق عملي با آن محقق مي شود و خلافت عترت پيامبر(ص) با امامت و قيام آنان به مصالح امت اسلامي و نشر و تبيين اسلام و قوانين الهي و برپايي قسط و عدل در جامعه و پيكار با معاندين و جز آن است.

3. طبق برخي از منابع، اين حديث را رسول گرامي اسلام بعد از باز گشت از آخرين حج خويش ابراز فرمود و در ابتداي آن - طبق برخي از مآخذ - گفت: گويا من (به جوار حق) فراخوانده شده پس (آن را) اجابت كرده ام.{9} سپس فرمود همانا من در ميان شما دو وزنه گذارده ام... .

از صدور و ذيل اين

روايت طبق مأخذ آن مشخص مي شود كه رحلت رسول اللَّه(ص) نزديك بوده است. همگان اطلاع دارند كه آن حضرت داراي مقام ولايت و خلافت الهي بوده است. و چون ايشان مي دانسته در حال رفتن به جوار حق است، در صدد برآمده اند تا موضوع خلافت را اظهار نمايند و جانشين بعد از خود را تعيين بفرمايند و الّا چه لزومي به ذكر اين نكته كه وفات ايشان - كه دردناك ترين حادثه براي مسلمانان بوده - نزديك مي باشد، وجود داشت؟! و نيز از تأكيد آن با اين جمله «من كنت مولاه فعلي مولاه» - كه در ذيل برخي از منابع حديث آمده - مشخص مي گردد كه رسول خدا(ص) درصدد تعيين جانشينان خود بوده است.{10}

نتيجه اين كه از آيات و روايات فوق به خوبي مي توان به مسأله جانشيني رسول اللَّه(ص) و اين كه چه كسي به اين منصب شايسته است، پي برد. و اصولي بودن ديدگاه شيعه روشن مي شود.

[1].ر.ك: الميزان، ج 1، ص 270 (تصحيح اعلمي، مؤسسة الاعلمي، بيروت، چاپ اول، 1411ه’ ق).

[2].ر.ك: درالمنثور، سيوطي، ج 6، ص 604. نيز بنگريد به صفحات 603 و 605 و 606 و 607 اين مأخذ.

[3].براي نمونه ر.ك: مسند ابي حنبل، ج 67 ص 281 (دارصادر، بيروت)؛ خصائص اميرالمؤمنين، نسايي، ص 84 به بعد؛ كنزالعمال، ج 11، ص 332 - 333، ح31661 (مؤسسة الرسالة، بيروت، تصحيح صفوة السقا، 1409 ه’).

[4].ر.ك: مطالب السؤول، تحفة الشاهية، عبدالخالق قاضي زاده كرهرودي، ص 143 - 144 (تحقيق محمدعلي رسولي، چاپ دوم، 1377).

[5].ر.ك: مناظرات في الامامة، عبداللَّه الحسن، ص 560 (نشر انوارالمهدي، چاپ اول، 1415 ه’).

[6].مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 182.

[7].فرائد السمطين، جويني، ج 2، ص

142 - 143 (تصحيح محمودي، مؤسسة المحمودي، بيروت، چاپ اول، 1400 ه’) نظير آن در مستدرك حاكم، ج 3، ص109، نقل شده است. حاكم آن را با سندهاي ديگري هم نقل كرده است. (همان، ص 109 - 110).

[8].التلخيص للذهبي، ذيل مستدرك، ج 3، ص 110.

[9].متن حديث چنين است: «كأني قد دعيت فاجبت...» (مستدرك حاكم، ج 3، ص 109).

[10].ر.ك: انوارالهدايه، غلامرضا باقري نجفي، ص 390 - 392 (چاپ اول 1398 ه’).

چه دلايلي برتطابق عقايد شيعه با سيره و سنت پيامبر(ص) وجود دارد؟
پرسش

چه دلايلي برتطابق عقايد شيعه با سيره و سنت پيامبر(ص) وجود دارد؟

پاسخ

تشيع پيروي از حقيقت اسلام ناب است كه از قرآن و سنت پيامبر به دست مي آيد. اين پيروي از رحلت پيامبر در پيروي از امام علي(ع) و ائمه ديگر است، تجلي مي يابد.

در واقع شيعيان، واقعي سنت پيامبر هستند، زيرا اوّلاً بر اساس روايت پيامبر(كه جزئي از سنت او محسوب مي شود)، اهل بيت به عنوان رهبران ديني معرفي شده اند كه بايد در احكام و تكاليف ديني پس از پيامبر به آن ها تمسك شود، و پيروي شيعيان از اهل بيت بعد از پيامبر، در واقع پيروي از خود پيامبر و سنت او است؛

ثانياً: اهل بيت پيامبر به سنت واقعي پيامبر كه بعدها دچار تحريف قرار مي گيرد، آگاه تر هستند، زيرا از خانواده پيامبرند و از سرچشمه دانش پيامبر گرفته اند، پس پيروي از اهل بيت پس از پيامبر و عمل به روايات ائمه معصومين(ع) پيروي از سنّت پيامبر خواهد بود.

از اين رو هيچ يك از ائمه به چيزي بر خلاف سنت پيامبر دستور نداده اند و خود فرموده اند: "اگر چيزي خلاف پيامبر از ما نقل شد، بدانيد كه آن را نگفته ايم".

اما اهل سنت عملاً به سنت پيامبر پاي بند نيستند، زيرا آن چه اهل سنت به آن معتقدند، مجموع سنت و ميراث گفتاري و كرداري پيامبر و خلفاي راشدين است. حتي اگر بين سنت پيامبر و سنت و سيره خلفا ناهمگوني به وجود آيد، برخي از انديشمندان اهل سنت مي گويند سنت خلفا مقدّم است و نمي توان به صرف مخالفت با سنت پيامبر، سنت و اجتهاد خلفاي راشدين را كنار گذاشت.!

ميزان پاي بندي اهل سنت به سنت خلفا خيلي

جدي تر از پيروي از سيره پيامبر است، از همين رو اجتهادات خليفه را در مقابل نصوص معتبر، مقدّم مي دانند، در حالي كه به عقيده شيعه اجتهاد در مقابل نص جايز نيست.

مرحوم علامه شرف الدين در كتاب "النص و الاجتهاد" هفتاد مورد را كه خليفه دوم بر خلاف نص قطعي و سيره و سنت پيامبر، دست به اجتهاد زده است بر مي شمرد.

اهل سنت در اين موارد سنت خليفه را بر سنت پيامبر مقدّم داشته و به آن عمل مي كنند، از اين رو در واقع اهل تسنن را بايد اهل مكتب خلفا ناميد، ولي شيعه از ائمه و پيشوايان ديني كه اهل بيت پيامبر هستند، اسلام ناب محمدي(ص) اطاعت مي كنند و هر حديثي را كه با سنت قطعي پيامبر مخالفت داشته باشد، به آن عمل نمي كنند.

چه بدعت هايي در دين اسلام وارد شده است؟
پرسش

چه بدعت هايي در دين اسلام وارد شده است؟

پاسخ

پيش از پاسخ به پرسش نخست بنگريم بدعت به چه معنا است و بدعت گزار چه كسي است؟

معناي لغوي بدعت، چيزي است كه بدون پيشينه و الگوي قبلي ايجاد گردد، يا گفتاري كه بدون پيشينه بر زبان جاري گردد، از اين رو خداوند بديع آسمان ها و زمين است (بديع السماوات و الارض) (1) بديع از ماده "بدع" است، به معناي نوآور. اما از لحاظ اصطلاحي ؛ يعني چيز تازه اي كه در قرآن و سنت ريشه ندارد؛ (2) يعني كم و زياد كردن دين، با نام دين و هر كاري كه با قصد دينداري انجام شود، در حالي كه دين آن را نگفته است. بدعت گذار كسي است كه فرمان خدا را ناديده گيرد و به دلخواه خود و با نام دين آن را پديد آورد. (3)

اما از جهت مصداق كه چه عملي بدعت است؟

از قرن اول به بعد به تناسب فرايند پيدايش فرقه ها و مذاهب با توجه به نادرست دانستن همگان به بدعت در دين، هر يك ديگري را به بدعت در دين هر يك ديگري را به بدعت در دين متهم مي كرد. حنبلي ها و وهابي ها بيش از همه از اتهام بدعت براي نامشروع قلمداد كردن باورها و آيين هاي ديگر فرقه ها استفاده كرده اند و "ابن تيميه" از سردمداران اين جريان فكري است.

از نظر وي همه متكلمان شيعي، معتزلي ، جهمي، اشعري و خوارج بدعت گذارند ، نيز همة فلاسفه از جمله فارابي و ابن سينا در دام بدعت گرفتار شده اند. او حتي از برگزاري جشن ها

و آيين هاي ديني انتقاد مي كند و آن ها را نوعي بدعت مي داند.

بر اين مبنا "قرطبي" ترجمه كتاب هاي يوناني و آوردن فرهنگ فلسفي را ميان مسلمانان بدعت مي خواند و مأمون عباسي را كه سر منشأ اين كار بود، بدعت گزار مي داند.

برخي از متكلمان فيلسوفان را بدعت گذار و متكلمان اشعري همة فرقه ها جز خود را اهل بدعت بر مي شمرند و معتزله مرجئه و اشاعره را اهل بدعت مي دانند.

اهل سنت نيز همة فرقه ها جز خود را اهل بدعت مي داندو شيعة اماميه ، اهل سنت و غلات و معتزله و خوارج و صوفيه را .

حال با وجود اين نگاه هاي گوناگون و متضاد در مورد مصاديق بدعت، توجه خواهيد داشت كه نمي توان به صورت كلي بيان داشت كه چه كارهايي بدعت است.

مي توان بدعت ها را از نگاه و زاوية خاص مذهبي بيان نمود و توضيح داد، مثلا در نگاه وهابي ها بسياري از كارهاي مسلمانان از جمله شيعيان بدعت و حرام است. آنان مي گويند: مهر در نماز، رفتن به زيارت قبور پيشوايان اسلام و زيارت حرم امامان و امام زاده ها و اولياء الله، توسل، برپايي مجالس عزا و گريستن براي مظلومان كربلا، برپايي مجالس جشن و سرور به مناسبت ميلاد پيامبر و امامان (ع) و حتي گذاشتن سنگ روي قبر و برپايي مجالس فاتحه و ترحيم همه بدعت و حرام است.

آنان مي گويند: اين گونه امور ريشة ديني ندارد، بنابراين بدعت است . اما بزرگان شيعه در پاسخ به اين اتهام مي گويند: اين مراسم ريشه ديني دارد و پيامبر (ص) و اهل

سنت اين كارها را امضا نموده اند.

براي آگاهي بيشتر به كتاب آيين وهابيت نوشتة جعفر سبحاني مراجعه نماييد.

اما از ديدگاه شيعه اماميه: شيعه مي گويد برخي از اموري كه اهل سنت در عبادتشان دارند، بدعت است از جمله گفتن آمين بعد از پايان سورة حمد در نماز، دست بسته نماز خواندن، حذف "حيّ علي خير العمل" در اذان، افزودن جمله "الصلاة خير من النوم" در اذان صبح، نماز تراويح و حرام دانستن ازدواج موقت. اين باورها از بدعت هاي است كه توسط خلفا بر دين تحميل شده است.

گرچه شيعه معتقد است: اگر كسي در اذان و اقامه "اشهد أن عليا ولي الله" را به عنوان اذان و اقامه ( نه به عنوان قصد تيمم و تبرك) بگويد، بدعت است ، يا ممكن است برخي از ما در روز عيد قربان و عيد فطر روزه بگيرند و ندانند كه روزه در اين روز اشكال دارد، يا مسافري كه بايد نمازش را در هنگام سفر شكسته بخواند ، اما تمام بخواند، و يا در هنگام وضو بيش از دو بار دست ها و صورت را بشويد، نيز زني كه در ايام عادت نبايد نماز بخواند ، نماز بخواند، يا به درختي دخيل ببندد و اين كارها را جزء دين بداند. اين گونه امور بدعت و حرام است.

البته برخي از امور در افكار عامه مردم يا در سخن برخي از سخنرانان وجود دارد كه در دين نيامده و يا به صورت ناقص و منحرف شده ميان مردم جريان دارد كه آنها نيز جزء بدعت هاي اين ديني محسوب مي شود، مانند مواردي كه استاد مطهري در كتاب حماسه

حسيني در مورد بدعت هاي عاشورا توضيح مي دهند.

گروه ديگر كه به اصطلاح روشنفكران شناخته مي شوند، نيز در برخي موارد دچار برخي بدعت ها در دين مي شوند و به اسم نوشدن و به روز بودن دين، برخي از احكام و دستورهاي ديني را از مذهب پاك نموده و يا بر آن اضافه مي كنند، كه اينها نيز نوعي بدعت محسوب مي شود. در اين باره مي توانيد از كتاب اسلام و مقتضيات زمان استاد مطهري استفاده كنيد.

پي نوشت ها :

1 - بقره (2) ايه 117.

2 - مجمع البحرين، طريحي، ج1، ص 164.

3 - محمد محمدي ري شهري، ميزان الحكمه، ج1، ص 107

چه دلايلي برتطابق عقايد شيعه با سيره و سنت پيامبر(ص) وجود دارد؟
پرسش

چه دلايلي برتطابق عقايد شيعه با سيره و سنت پيامبر(ص) وجود دارد؟

پاسخ

تشيع پيروي از حقيقت اسلام ناب است كه از قرآن و سنت پيامبر به دست مي آيد. اين پيروي پس از رحلت پيامبر در پيروي از امام علي(ع) و ائمه ديگر است، تجلي مي يابد.

در واقع شيعيان، پيروان واقعي سنت پيامبر هستند، زيرا اوّلاً بر اساس روايت پيامبر(كه جزئي از سنت او محسوب مي شود)، اهل بيت به عنوان رهبران ديني معرفي شده اند كه بايد در احكام و تكاليف ديني پس از پيامبر به آن ها تمسك شود، و پيروي شيعيان از اهل بيت بعد از پيامبر، در واقع پيروي از خود پيامبر و سنت او است؛

ثانياً: اهل بيت پيامبر به سنت واقعي پيامبر كه بعدها دچار تحريف قرار مي گيرد، آگاه تر هستند، زيرا از خانواده پيامبرند و از سرچشمه دانش پيامبر گرفته اند، پس پيروي از اهل بيت پس از پيامبر و عمل به روايات ائمه معصومين(ع) پيروي از سنّت پيامبر خواهد بود.

از اين رو هيچ يك از ائمه به چيزي بر خلاف سنت پيامبر دستور نداده اند و خود فرموده اند: "اگر چيزي خلاف پيامبر از ما نقل شد، بدانيد كه آن را نگفته ايم".

اما اهل سنت عملاً به سنت پيامبر پاي بند نيستند، زيرا آن چه اهل سنت به آن معتقدند، مجموع سنت و ميراث گفتاري و كرداري پيامبر و خلفاي راشدين است. حتي اگر بين سنت پيامبر و سنت و سيره خلفا ناهمگوني به وجود آيد، برخي از انديشمندان اهل سنت مي گويند سنت خلفا مقدّم است و نمي توان به صرف مخالفت با سنت پيامبر، سنت و اجتهاد خلفاي راشدين را كنار گذاشت.!

ميزان پاي بندي اهل سنت به سنت

خلفا خيلي جدي تر از پيروي از سيره پيامبر است، از همين رو اجتهادات خليفه را در مقابل نصوص معتبر، مقدّم مي دانند، در حالي كه به عقيده شيعه اجتهاد در مقابل نص جايز نيست.

مرحوم علامه شرف الدين در كتاب "النص و الاجتهاد" هفتاد مورد را كه خليفه دوم بر خلاف نص قطعي و سيره و سنت پيامبر، دست به اجتهاد زده است بر مي شمرد.

اهل سنت در اين موارد سنت خليفه را بر سنت پيامبر مقدّم داشته و به آن عمل مي كنند، از اين رو در واقع اهل تسنن را بايد اهل مكتب خلفا ناميد، ولي شيعه با پيروي از ائمه و پيشوايان ديني كه اهل بيت پيامبر هستند، از اسلام ناب محمدي(ص) اطاعت مي كنند و هر حديثي را كه با سنت قطعي پيامبر مخالفت داشته باشد، به آن عمل نمي كنند.

آيه تطهير بر طبق چه ملاكي بر پنج تن آل عبا شامل مي شود و از چه راه هايي ثابت مي شود؟
پرسش

آيه تطهير بر طبق چه ملاكي بر پنج تن آل عبا شامل مي شود و از چه راه هايي ثابت مي شود؟

پاسخ

انطباق آيه شريفه تطهير بر پنج تن (ع) ادله متعددي دارد از جمله:

الف) روايات متواتر از پيامبر اكرم(ص) و سيره عملي ايشان در معرفي مكرر اهل بيت(ع). مثلا پيامبر ماه ها از كنارخانه حضرت زهرا(س) مي گذشتند و با بانگ بلند به اعضاي خانه با اين تعبير سلام مي دادند.

ب ) مفاد آيه با زنان پيامبر(ص) كه مورد ادعاي اهل تسنن است سازگار نيست. زيرا با صيغه جمع مذكر آمده نهمونث. ج) اراده مذكور در آيه تكويني است و مفاد آن عصمت است در حالي كه خود اهل تسنن وجود لغزش هايي رادر مورد زنان پيامبر(ص) قبول دارند ولي نسبت به پنج تن(ع) هيچ كس حتي كساني كه معتقد به عصمت آنان نيستندهيچ گونه لغزشي را نقل نكرده اند.

براي آگاهي بيشتر ر . ك : «بررسي مسائل كلي امامت» ابراهيم اميني.{J

ويژگي هاي يك شيعه چيست ؟
پرسش

ويژگي هاي يك شيعه چيست ؟

پاسخ

آنچه از مجموعه روايات درباره صفات شيعه مي توان فهرست نمود به شرح زير است:

1-محافظت بر وقت نمازها

2-حفظ اسرار

3-بذل اموال و مواسات با برادران ديني

4-عبادت و شب زنده داري و روزه فراوان

5-گريه و زاري بسيار در برابر خداوند

6-دوري از شهوات و پرخوري

7-اطاعت و پيروي كامل از ائمه (ع) و اوامر آنها براي توضيح بيشتر به بحارالانوار جلد 68 صفحه 149 مراجعه نمائيد.

منظور از اهل بيت در قرآن كريم چه كساني است ؟
پرسش

منظور از اهل بيت در قرآن كريم چه كساني است ؟

پاسخ

اشتمال اين آيه بر پنج تن آل عبا(ع) ادله متعددي دارد كه اهل تسنن نيز همگي قبول دارند. ليكن برخي از آنها زنانپيامبر را نيز تحت شمول آيه مي دانند ولي به دلايل قطعي از قراين موجود در آيه و سخنان خود زمان پيامبر و ديگرادله اي كه بعضا علماي برجسته اهل تسنن مانند امام شافعي ذكر كرده اند. عدم شمول ايه نسبت به زوجات پيامبرثابت و مسلم مي شود. برخي از آن ادله عبارتند از:

الف) شافعي گويد: از نظر معني شناسي زوجة را نميتوان اهل بيت(ع) شخص به حساب آورد زيرا زوجيت نوعي رابطهاعتباري است كه با طلاق و مرگ از بين مي رود. ولي روابط نسبي تكوين و غيراختياري است ازاين رو طلاق بردار نيستو نسبت آن پس از مرگ نيز محفوظ است.

ب ) تغيير ضماير مؤنث به مذكر خود اشعار به تغيير مخاطب دارد و اگر دليل بر نفي شمول زنان پيامبر(ص) درخواست ام سلمه را كه از آن حضرت اذن دخول تحت كسا نمود رد كردند و در پاسخ وي نسبت به شمول آيه فرمودند:تو هم زن خوبي هستي و اين نفي مؤدبانه و كريمانه موضوع است. مشابه همين روايت در صحيح بخاري از عايشه نيزنقل شده است.

د ) صالح ترين فرد براي معرفي اهل بيت(ع) خود پيامبر(ص) هستند و در اين باره روايات متواتري در ميان شيعه وسني نسبت به شمول آيه در شأن پنج تن(ع) وارد شده و پيامبر(ص) در موارد متعددي تصريح نموده اند كهاهل بيت(ع) چه كساني هستند، از جمله روايات معتبر است كه پيامبر(ص) به مدت شش يا هشت ماه همه روزه از كنارخانه فاطمه(س) مي گذشتند و به اهل آن خانه

(علي(ع)، فاطمه(س)، حسن و حسين(ع)) سلام مي دادند ومي فرمودند: «السلام عليك يا اهل البيت».

ه ) هيچ يك از همسران پيامبر حتي عايشه كه همواره خود را ام المؤمنين مي خواند ادعا نكرده اند كه جزو اهل بيت(ع)مي باشند بلكه آن را براساس روايات وارده در صحيح بخاري و مسلم كه از معتبرترين كتب اهل سنت است ردنموده اند و بسيار شگفت انگيز است اگر كسي آيه را شامل آنان بداند.

و ) اراده مذكور در آيه اراده تكويني است و مفاد آن عصمت است، در جايي كه علماي اهل تسنن وجود برخي ازلغزش ها مانند: مخالفت عملي عايشه با ايه «وقرن في بيوتكن» در جنگ جمل را قبول دارند، ليكن نسبت بهچهارده معصوم هيچ كس حتي آنان كه عصمت را قبول ندارند اندك گناه و خطايي از آنان نقل ننموده اند.

ز ) شمول آيه بر غير پنج تن(ع) مورد ترديد است ولي مسأله عصمت و ولايت آنان از طريق روايات متعددي كه دركتب فريقين آمده ثابت شده است.

براي آگاهي بيشتر ر.ك:

1- منتخب الاثر آيت اللّه صافي گلپايگاني

2- معالم المدرستين عالمه سيد مرتضي عسكري

3- مسائل كلي امامت ابراهيم اميني

4- ثم اهتديت تيجاني سماوي

5- من هم اهل البيت تيجاني سماوي

6- في آية التطهير (علي مائدة المعقيدة) علامه عسكري

7- مع الدكتورا سالوس في آية التطهير

8- آية التطهير سيد محمدباقر ابطهي

9- الغدير علامه اميني{J

دين اسلام تنها ديني استكه انسان را به كمال مي رساند آيا در دين اسلام فقط تشيع بر حق است
پرسش

دين اسلام تنها ديني استكه انسان را به كمال مي رساند آيا در دين اسلام فقط تشيع بر حق است

پاسخ

تنها راه سعادت و كمال بشر، پيمودن راهي است كه آدمي را به سوي حق تعالي و قرب او رهنمون شود؛ ليكن اينراه چيزي نيست كه جز در پرتو هدايت هاي الهي امكان شناخت داشته باشد يا با پيروي از غير راهي كه او خود معرفيفرموده است قابل پيمودن باشد؟ بنابر اين، در درجه اول ضروري و لازم است كه انسان به دين الهي تمسّك جويد وراهي را كه خداوند براي بشر گشوده است طي كند.

از سوي ديگر خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد: ان الدين عند اللّه الاسلام تنها دين مورد قبول نزد خداونداسلام است{M لذا در منطق قرآن، دين الهي چيزي جز اسلام نيست و همه پيامبران در حقيقت دعوت كننده به سوييك دين بوده اند و معارف و مسيري كه فراروي بشر قرار داده اند، يكي بيش نيست. البته مقصود از اسلام فقط نام آننيست؛ بلكه منظور محتواي اساسي دعوت پيامبران الهي است كه همه بشريت را به تسليم در برابر خداوند سبحانفرا خوانده اند. ليكن بر اثر تحريفات تحريفگران و نيز بر اساس رشد علمي و اجتماعي بشر هر از گاهي نياز به آيينجديدي رخ مي نمود و خداوند با انگيزش پيامبري جديد، از سويي آثار تحريف در دين پيشين را مي زدود و از ديگرسو شريعت جديد خود را متناسب با درك و فهم و نيازهاي روز، كامل تر مي كرد تا آنجا كه بشريت به حدي برسد كهبتواند تمام برنامه تكاملي خود را دريافت كند. در نتيجه پيامبر خاتم را فرستاد و ختم نبوت را اعلام داشت و

در نهايتكامل شدن دين را اعلام كرد: اليوم اكملت لكم دينكم واتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا (سوره مائده، آيه 3). بنابر اين هر چند انبياي پيشين نيز مردم را به راه حق دعوت كرده اند، اما از سويي دين آنان دستخوش تحريفگرديده و از ديگر سو به مرور زمان دين الهي روند تكاملي داشته است تا آنجا كه بتوان به كمال نهايي دست يافت. ازهمين رو نه خداوند، اجازه مي دهد كه كسي راهي غير از دين خاتم برگزيند؛ زيرا موجب نقص غرض از رسالت است وهمگان را به دين اسلام دعوت مي كند، و نه عقل مي پذيرد كه با وجود دين اكمل، كسي سراغ ديگر اديان برود. بنابراين تا اينجا لزوم پذيرش و تبعيت از اسلام روشن مي شود، و هر چند ديگر اديان منسوب به پيامبران الهي نيز كم و بيشبهره هايي از حقيقت دارند؛ ولي اين مقدار مورد قبول خداوند سبحان نيست؛ چنان كه به دنبال اكمال دين فرمود: ورضيت لكم الاسلام دينا و مفهوم اين آيه، آن است كه خداوند به مرتبه پايين تر از آن راضي نيست؛ زيرا نوعي عقبگردبراي بشريت است.

اما در باب تشيّع جالب اين است كه همين آيه ياد شده _ بنابر نقل متواتر شيعه و سنّي _ در واقعه غدير و براي بيانولايت اميرالمؤمنين(ع) نازل گشت و اكمال دين با تبيين مسير رهبري امت اسلامي پس از پيامبراكرم(ص) انجام شد.روايات متواتري كه در كتاب هاي فريقين آمده است به خوبي اين مسأله را ثابت مي كند و جاي ترديد باقي نمي گذارد.براي آگاهي بيشتر در اين زمينه رجوع كنيد به:

1 رهبري امام علي(ع) در قرآن و سيره پيامبر (ترجمه المراجعات)، مترجم: سيد

محمد سياهپوش

2 آنگاه هدايت شدم تيجاني سماوي

3 بررسي مسائل كلي امامت ابراهيم اميني

4 الغدير علامه اميني

5 عتبات الانوار مير حامد حسيني لكنهوي

6 شبهاي پيشاور سلطان الواعظين شيرازي{J

كتاب در مورد حقانيت شيعه
اشاره

چه دليلي بر حقانيت شيعه داريد، در حالي كه مي بينيم عرفاي بزرگي مثل مولوي سني مذهب بوده اند؟

پرسش

كتاب در مورد حقانيت شيعه

چه دليلي بر حقانيت شيعه داريد، در حالي كه مي بينيم عرفاي بزرگي مثل مولوي سني مذهب بوده اند؟

پاسخ

اولا امثال مولوي و حافظ را به آساني به مذهبي خاص نمي توان نسبت داد چه اينكه آنها اساسا از تفرق مذهب و تعصبات موجود در اين زمينه دور بوده اند ثانيا : هيچ دليلي بر برتري عرفان مولوي بر حافظ نيست بلكه اين رويكرد مولوي گرايان است ثالثا : به فرض چنين كه شما نوشته ايد باشد اشخاص ملاك حقانيت مكتب نيستند مكتب است كه ارزش و جايگاه به افراد مي دهد و اشخاص را بايد از طريق آن شناخت . اما اينكه چرا شيعه ديدگاه خود را در مورد امامت و ديگر عقايد بر حق مي داند سخني نيست كه پاسخ آن در نامه ممكن باشد در اين زمينه مي توانيد به كتابهاي زير مراجعه فرماييد :

1- رهبري امام علي ( ع ) در قرآن ( ترجمه المراجعات ) سيد محمود سياهپوس

2- آن گاه هدايت شدم تيجاني سماوي ترجمه سيد جواد مهري

3- شيعه و تهمتهاي ناروا علامه سيد جواد شري ترجمه آستان قدس رضوي

4- بررسي مسايل كلي امامت ابراهيم اميني

5- امامت و رهبري شهيد مطهري

6- اجتهاد در مقابل نص علامه سيد شرف الدين و .... ;

كتاب درباره شيعه واهل سنت
اشاره

خواب جناب ابوبكر من يكي از دانشجويان اهل تسنن هستم و اتفاقا در عقيده مذهبي خود خيلي محكم و مصمم هستم … در واقع بودم. پريشاني من از دهم بهمن(شهادت امام محمد باقر) شروع شد.آغاز اين پريشاني از يك خواب بود. و آن خواب جناب ابوبكر بود

پرسش

كتاب درباره شيعه واهل سنت

خواب جناب ابوبكر من يكي از دانشجويان اهل تسنن هستم و اتفاقا در عقيده مذهبي خود خيلي محكم و مصمم هستم … در واقع بودم. پريشاني من از دهم بهمن(شهادت امام محمد باقر) شروع شد.آغاز اين پريشاني از يك خواب بود. و آن خواب جناب ابوبكر بود.خواب ديدم جناب ابوبكر در قبرستان بقيع عزاداري مي كنند با تعجب از ايشان پرسيدم چه اتفاقي افتاده است؟جناب ابوبكر پاسخ دادند مگر نمي بيني كه فرزند پيامبر را به شهادت رسانده اند؟ مگر تو عزادار نيستي؟ گفتم خير من سني هستم و پيرو شما هستم. جناب ابوبكر ناراحت شدند و گفتند تو پيرو من هستي و بر شهادت فرزند پيامبر عزاداري نمي كني؟ عده اي به من گفته اند كه تعبير خواب آن است كه بايد شيعه شوم ولي من هيچ دليل منطقي براي دست كشيدن از عقيده ام ندارم. 1- نمي دانم كه مي توانم به خوابم اعتماد كنم و واقعا تعبير خواب من همين است؟ 2- ضمنا در اين مدت مقداري در مورد شيعه تحقيق كرده ام و هر چه بيشتر تحقيق مي كنم بيشتر به باطل بودن نظريه تشيع پي مي برم. چه كنم؟ 3-ضمنا نامزدم كه شيعه است پس از اين خواب اصرار زيادي به تغيير مذهب من مي كند و معتقد است

در صورت خودداري من قادر نخواهد بود كه موضوع نامزدي ما را با خانواده اش مطرح كند (هنوز خانواده هايمان از نامزدي ما مطلع نيستند) 4-آيا در صورت تغيير ندادن عقيده ام در زندگي مشتركمان به خصوص با وجود تعصبات مذهبي در خانواده هر دويمان مشكلي پيش نخواهدآمد؟ آيا اين خواب به خاطر اين نگرانيها نبوده است؟

پاسخ

از حسن اعتماد شما به اين مركز فرهنگي و از اينكه مشكلات خود را با ما در ميان گذاشتيد خرسنديم و اميدواريم پاسخ هاي ما مفيد واقع گردد.

بدون ترديد همه ما مسلمانان اعم از شيعه و سني در بسياري از اعتقادات اساسي و مهم مان با هم مشترك هستيم همه ما به نبوت پيامبر(ص) معتقديم، همه ما معاد را به عنوان يك اصل تخلف ناپذير و يك وعده قطعي الهي مي دانيم و صدها آيه قرآن اين حقيقت را تأييد مي كند علاوه بر اين همه ما قرآن را وحي الهي مي دانيم و معتقديم كه كلام خداوند است و خوشبختانه قرآني كه مورد اتفاق شيعه و سني است يك كلمه اختلاف در آن نيست بنابراين ما (شيعه و سني) بسيار با هم نزديك هستيم. و يكي از بهترين مشتركات ديگر ما اين است كه همه ما محب اهل بيت پيغمبر هستيم و خداوند نيز در قرآن به اين حقيقت اشاره مي كند كه پيامبر مزد رسالت از شما نمي خواهد جز مودت، محبت و دوست داشتن اهل بيت آن حضرت.

تنها اختلاف ما در اين است كه ما معتقديم پيامبر جانشينان بعد از خودش تعيين نموده است و آنها را به عنوان راهبران ديني ما مسلمانان قرار داده

است و شما معتقديد كه چنين اتفاقي رخ نداده است و مردم رهبران خودشان را بعد از پيامبر از طريق انتخاب مردمي معين مي كنند و هر كس مورد اتفاق بود همان فرد رهبري جامعه را بعهده مي گيرد. اين مسأله منشأ اختلاف شيعه و سني است.

با توجه به اينكه ازدواج يكي از مهمترين حوادث زندگي ما محسوب مي شود زيرا بر همه جنبه هاي زندگي ما تأثير مي گذارد و براي همه عمر مي خواهيم با فردي به نام همسر و شريك زندگي مكمل يكديگر باشيم بنابراين بايد فردي را انتخاب كنيم كه كفو ما باشد و يكي از مهمترين مصاديق كفويت ايمان و معتقدات مذهبي است و از آنجايي كه شما دو نفر از نظر مذهبي نه تنها كفو يكديگر نيستيد بلكه هر دو نسبت به باورهاي مذهبي خود تعصب نيز داريد. صلاح نيست كه با يكديگر ازدواج كنيد زيرا هم در روابط زناشويي و زندگي مشترك تان دچار تنش مي شويد و هم خانواده هايتان بدليل عدم همخواني مذهبي با هم تناسبي ندارند و پذيرش همديگر ندارند و هم در آينده براي تربيت فرزندانتان دچار مشكل جدي مي شويد.

براي مطالعه بيشتر درباره شيعه و اهل سنت ر.ك:

1. نقش ائمه در احياء دين، علامه سيد مرتضي عسكري، در 14 جلد و دو مجلد، انتشارات مجمع علمي اسلامي (بهتر است چاپ سوم يا بعد از آن تهيه شود)

2. آن گاه هدايت شدم، دكتر محمد تيجاني سماوي. اين كتاب كه عنوان عربي آن «ثم اهديت» مي باشد با عناوين گوناگون و از سوي اشخاص متعدد، ترجمه شده است. به عنوان نمونه: الف. از آگاهان بپرسيد،

ترجمه سيد محمدجواد مهري، انتشارات بنياد معارف اسلامي قم، ب. راه يافته، ترجمه عباس جلالي، انتشارات مركز تحقيقات و پژوهش هاي علوم اسلامي دفتر تبليغات اسلامي.

3. صد و يك مناظره جالب و خواندني، محمدمحمدي اشتهاردي، انتشارات علامه، قم.

4. هم انديشي مذاهب اسلامي، مجموعه مقالات همايش علمي _ تحقيقي، انتشارات مؤسسه آموزشي پژوهشي مذاهب اسلامي.

5. فصل الخطاب، خواجه محمد پارسا، مقدمه و تصحيح و تعليق از دكتر جليل مسگرنژاد، مركز نشر دانشگاهي.

6. معالم المدرستين، علامه سيد مرتضي عسكري، اين كتاب به فارسي نيز ترجمه شده است.

7. شيعه در اسلام، علامه طباطبايي.

8. المراجعات.

آيا شفا خواستن از اوليا و امام زادگان جايز است؟
پرسش

آيا شفا خواستن از اوليا و امام زادگان جايز است؟

پاسخ

بدون ترديد شفادهنده حقيقي خداست و هيچ كس بدون مشيت و اراده حق تعالي نمي تواند مريضي را شفا دهد. در عين حال از آيات قرآن كريم استفاده مي شود كه پيامبران و اولياي الهي مي توانند كارهاي خارق العاده را به اذن و اجازه خدا انجام دهند و از آن جمله شفا دادن مرض هاي سخت و لاعلاج و حتي زنده كردن مردگان است/

خداوند متعال درباره حضرت عيسي(ع) مي فرمايد:

"وَ تُبْرِئُ اْلاَكْمَهَ وَاْلاَبْرَصَ بِاِذْني وَ اِذْتُخْرِجُ الْمُوْتي بِاِذْني"{1}

«كور مادرزاد و مبتلا به بيماري غير قابل علاج را به اذن من شفا مي دادي و مردگان را به فرمان من زنده مي كردي.»

و حضرت عيسي(ع) نيز به مردم مي گفت:

"وَ اُبْرِئُ اْلاَكْمَْ وَاْلاَبْرَصَ وَ اُحْيِ الْمَوْتي بِاذْنِ اللَّهِ"{2}

«با فرمان الهي، كوري و پيسي را شفا و مردگان را زنده مي كنم.»

همچنان كه دارو مي تواند موجب درمان و بهبود مريض شود در حالي كه شفا دهنده واقعي خداوند است «وَليّ اللّه» نيز مي تواند با مشيت پروردگار شفا دهد، و چون پيامبران و اولياي الهي مي توانند چنين قدرتي را داشته باشند طلب و درخواست شفا از آƢها لغو نيست، و در صورتي كه آنان را مستقل در تأثير ندانʙŘ̠جايز است. يعني اعتقاϠداشته باشيم كه آن هاگرچه مي توانند وسيله اي براي شفاي بيماران باشند ولي شفا دهنده واقعي خداوند است/

و در اين جهت فرقي بين مرده و زنده نيست، زيرا ما براي انبيا ، شهدا، صالحين و اولياي الهي زندگي كاملتري پس از مرگ معتقديم/

سمهودي از علماي اهل سنت در كتاب خود{3} نمونه هاي زيادي را از سيره و روش مسلمين بر توسل و استشفاي (درخواست شفا) از قبر رسول الله(ص) نقل كرده و نتيجه گيري مي كند كه پيامبر

پس از رحلتش مي شنود و مي توان از او درخواست كرد/

[1]. سوره مائده، آيه 11/

[2]. سوره آل عمران، آيه 49/

[3].- وفأالوفأ، ج 2، ص 21(س)1

موضوع: عمر حضرت مهدي(ع)

تقيه

آيه 68 سوره انعام به پيامبر مى گويد : در برابر دشمنان تقيه نكن و حتى اگر درمجلس آنها باشى از مجلس آنها برخيز و اين دليلى است بر عدم جواز تقيه بر رهبران دينى
پرسش

آيه 68 سوره انعام به پيامبر مى گويد : در برابر دشمنان تقيه نكن و حتى اگر درمجلس آنها باشى از مجلس آنها برخيز و اين دليلى است بر عدم جواز تقيه بر رهبران دينى

پاسخ

ش_ي_عه هرگز نمى گويد در همه جا بايد تقيه كرد بلكه تقيه در پاره اى از موارد قطعاحرام است و وجوب آن منحصر به مواردى است كه تقيه و ترك اظهار حق , منافعى داشته باشد كه از اظهار آن بيشتر باشد و يا موجب دفع ضرر و خطرناكى گردد .

آيا پيامبران تقيه مى كنند ؟
پرسش

آيا پيامبران تقيه مى كنند ؟

پاسخ

ت_ق_يه انواعى دارد , تنها يك نوع از آن تقيه خوفى است كه در مورد دعوت انبياء و ابلاغ رسالت منتفى است اما تقيه انواع ديگرى نيز دارد از جمله : تقيه تحبيبى و پوششى . زندگى انبياء مخصوصا پيامبر اسلام پر است از اين گونه تقيه هازيرا در بسيارى از مواقع هنگامى ك_ه حركت به سوى ميدان نبرد مى كرد مقصد خود رامخفى مى داشت , نقشه هاى جنگى او كاملا در خ_ف_ا ك_شيده مى شد و استتار كه نوعى ازتقيه است در تمام مراحل اجرا مى گشت گاه براى بيان حكمى از روش مرحله اى كه نوعى از تقيه است استفاده مى كرد . به هر حال تقيه در ميان همه عقلاى جهان وجود دارد ورهبران الهى هم براى رسيدن به هدفهاى مقدسشان در پاره اى از مراحل آن را انجام مى دهند .

ملاك تقيه چيست ؟
پرسش

ملاك تقيه چيست ؟

پاسخ

ت_ق_ي_ه به معناى مستور داشتن اعتقاد باطنى و كتمان نمودن ايمان در برابرمخالفان , به منظور پ_ي_ش_گ_ي_رى از زي_ان ه_اى دنيوى و خسارت هاى معنوى و دينى است ويكى از وظايف شرعى هر مسلمان مى باشد كه ريشه در قرآن كريم دارد . ت_ق_ي_ه از ديدگاه قرآن قرآن مجيد در اين زمينه آيات متعددى دارد كه برخى از آنها را مى آوريم :الف : لايتخذ المومنون الكافرين اولياء من دون المومنين و من يفعل ذلك فليس من اللّه فى شى ء الا ان تتقوا منهم تقيه . (1)- اه_ل اي_مان نبايد مومنان را رها نموده و با كافران طرح دوستى بريزند , هر كه چنين كند , با خدا رابطه اى نخواهد داشت مگر اين كه از آنان , تقيه نمايد . اي_ن آي_ه به روشنى بر اين حقيقت گواهى مى دهد كه دوستى با كافران جايز نيست مگربه خاطر تقيه و حفظ جان و پيشگيرى از خطرها , كه در اين صورت مى توان به ظاهر باآنان , ابراز دوستى و موافقت نمود . ب : م_ن ك_ف_ر م_ن ب_عد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان و لكن من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من اللّه و لهم عذاب عظيم . (2)- هر كس پس از ايمان به خدا دوباره كافر گردد , مگر كسى كه از روى اجبار اظهاركفر نمايد در ح_ال_ى ك_ه دل وى در اي_مان ثابت و مطمئن باشد , وليكن كسانى كه دل خود را آكنده از كفر نمايند , خشم و عذابى سخت بر آنان خواهد بود . م_ف_س_ران در مورد شان نزول

آيه ياد شده چنين مى گويند :روزى عمار بن ياسر , همراه با پدر و مادر خود , گرفتار دشمنان گشتند و كافران از آنان خواستند تا دست از اسلام بردارند و به كفر و شرك اعتراف نمايند . همراهان عمار , همگى به يگانگى خدا و رسالت پيامبر گرامى گواهى دادند و لذابرخى از آنان به ش_ه_ادت رس_يدند و ديگران نيز , مورد شكنجه دشمنان اسلام قرارگرفتند , ولى عمار بر خلاف ميل باطنى خويش , تقيه نمود و به ظاهر آنچه را كه كافران مى گفتند , بر زبان جارى نمود و آزاد گرديد . ه_ن_گ_ام_ى ك_ه نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله رسيد , از سخن خويش بسيار نگران وافسرده گشت , بدين جهت , پيامبر گرامى صلى اللّه عليه و آله وى را دلدارى داد وآيه ياد شده نيز در اين زمينه نازل گرديد . (3)از اي_ن آيه و سخنان مفسران روشن شد كه پنهان داشتن اعتقاد باطنى به منظور حفظجان و جلوگيرى از خسارت هاى مادى و معنوى , در زمان پيامبر نيز , تحقق داشته ومورد پذيرش اسلام بوده است . ت_ق_يه از نظر شيعه از آنجا كه حكومت هاى ستمگر بنى اميه و بنى عباس در طول تاريخ , با شيعيان س_ر س_ت_ي_زداش_ته و كمر به كشتار آنان بسته بودند , (4) آنان به فرمان قرآن تقيه نموده وعقايد راس_ت_ين خويش را كتمان كردند و بدين سان , جان خود و ديگر برادران مسلمان خويش را در آن شرايط دشوار , نجات دادند . روش_ن اس_ت كه در آن فضاى آكنده از اختناق و استبداد ,

راه رهايى ديگرى , ازطوفان ستمى كه شيعه را به نابودى تهديد مى نمود , تصور نمى شد . و ل_ذا در صورتى كه پادشاهان ستمگر و دست نشاندگان آنان , با شيعيان دشمنى نمى ورزيدند و ك_ش_ت_ارب_ى رح_م_ان_ه آن_ان را س_رل_وح_ه حكومت خويش قرار نمى دادند , دليلى بر تقيه شيعه وجودنداشت . لازم ب_ه ت_ذك_ر اس_ت ك_ه تقيه به گروه شيعه اختصاص ندارد , بلكه ديگر مسلمانان نيز ,در برابر دش_من خونريزى كه با همه مذاهب اسلامى مخالف است ( مانند خوارج وحكومت هاى ظالم كه به ه_ر ك_ار ح_رام_ى دس_ت م_ى زنند ) در صورتى كه توان مقابله باآنان نداشته باشند , به سپر تقيه پناهنده مى شوند و اعتقاد درونى خويش را به منظور حفظ جان , پنهان نگاه مى دارند . براين اساس , اگر همه اعضاى جامعه اسلامى در مذاهب فقهى خويش با هم تفاهم داشته باشند و با وحدت و هماهنگى زندگى نمايند , زمينه اى براى تقيه در ميان مسلمان باقى نمى ماند . نتيجه از مجموع آنچه گذشت نتيجه اين مى شود كه :1 - تقيه , ريشه قرآنى دارد و روش اصحاب پ_ي_ام_بر صلى اللّه عليه و آله و تاييد آن حضرت , گواه روشنى است بر تحقق و جواز آن , در صدر اسلام . 2 - ان_گ_ي_زه ت_قيه نمودن شيعه , پيشگيرى از كشتارهاى بى رحمانه شيعيان و طوفان هاى ظلم و ستمى بود كه اين مذهب را به نابودى تهديد مى كرد . 3 - تقيه , به گروه شيعه اختصاص ندارد بلكه در ميان ساير مسلمانان نيز وجوددارد . 4 -

ت_ق_يه , به پرهيز در برابر كفار و پنهان نگاه داشتن عقايد اسلامى از مشركان اختصاص ندارد , ب_ل_كه ملاك تقيه كه حفظ جان مسلمانان است , عموميت دارد و كتمان عقايد درونى در برابر هر دشمن خونريزى كه توان مقاومت در برابر او نباشد وشرايط مبارزه با وى فراهم نگردد , امرى لازم است . 5 - در ص_ورت ت_فاهم اعضاى جامعه اسلامى , زمينه اى براى تقيه در ميان مسلمانان باقى نخواهد ماند .

اسلام از سوئى مى گويد : حفظ حيثيت و آبروى جامعه اسلامى والاتر از جان است و ازسوئى ديگر م_ى گويد اگر قرار باشد به خاطر اظهار عقيده باطنى جان و مال و حيثيت انسان به خطر بيفتد واجب است تقيه كند . اين تناقض نيست ؟
پرسش

اسلام از سوئى مى گويد : حفظ حيثيت و آبروى جامعه اسلامى والاتر از جان است و ازسوئى ديگر م_ى گويد اگر قرار باشد به خاطر اظهار عقيده باطنى جان و مال و حيثيت انسان به خطر بيفتد واجب است تقيه كند . اين تناقض نيست ؟

پاسخ

در ت_اري_خ م_بارزات مذهبى و اجتماعى و سياسى زمانهايى پيش مى آيد كه مدافعان حقيقت اگر بخواهند به مبارزه آشكار دست بزنند هم خودشان و هم مكتبشان به دست نابودى سپرده مى شود و ي_ا لااق_ل در م_عرض مخاطره قرار مى گيرد در چنين موقعى راه صحيح وعاقلانه اين است كه ن_ي_روه_اى خ_ود را به هدر ندهند و براى پيشبرد اهداف مقدس خودبه مبارزات غير مستقيم و يا م_خ_ف_يانه دست بزنند و در حقيقت تقيه براى اينگونه مكتبها و پيروان آنها در چنين لحظاتى يك ن_وع ت_غ_ي_ي_ر ش_ك_ل مبارزه محسوب مى شود كه مى تواند آنها را از نابودى نجات دهد و در ادامه مجاهدات خود پيروز گرداند .

مقصود از مبارزه در حال تقيه ائمه چيست؟
پرسش

مقصود از مبارزه در حال تقيه ائمه چيست؟

پاسخ

مبارزة در حال تقيّه، مقصود سكون و بيتحركي نيست. «تقيّه» از مادة «وَقٌي» است، مثل تقوا كه از مادة «وَقٌي» است. تقيّه معنايش اين است: در يك شكل مخفيانهاي، در يك حالت استتاري از خود دفاع كردن و به عبارت ديگر سپر به كار بردن، هرچه بيشتر زدن و هرچه كمتر خوردن؛ نه دست از مبارزه برداشتن، حاشا و كَلّا.

روي اين حساب است كه ما ميبينيم همة ائمة اطهار اين افتخار را دارند كه در زمان خودشان با هيچ خليفة جُوري سازش نكردند و هميشه در حال مبارزه بودند.

تقيه يعني چه؟
پرسش

تقيه يعني چه؟

پاسخ

يكي از تعاليم قرآن اين است كه، در مواردي كه جان و عرض و مال يك فرد مسلمان در اثر اظهار عقيده به خطر خواهد افتاد مي تواند عقيدة خود را كتمان كند. در اصطلاح شرعي به اين امر «تقيه» گفته مي شود. جواز تقيه. نه تنها مدرك شرعي دارد، بلكه عقل و خرد نيز بر درستي و لزوم آن در شرايط حساس گواهي مي دهد. چه، از يك طرف حفظ جان و مال و آبرو لازم است، و از طرف ديگر عمل بر وفق عقيده يك وظيفة ديني است. امّا در مواردي كه اظهار عقيده، جان و مال و آبروي شخص را به خطر مي افكند و اين دو وظيفه عملاً با هم تزاحم و اصطكاك مي يابند، طبعاً حكم خرد آن است كه انسان وظيفه و تكليف مهمتر را بر ديگري مقدم بدارد. در حقيقت، تقيه سلاح ضعفا در مقابل اشخاص قدرتمند و بي رحم است، و پيداست كه اگر تهديدي دركار نباشد، انسان نه عقيدة خويش را كتمان مي كند و نه برخلاف اعتقاد خود عمل مي نمايد.

قرآن در مورد عمّار ياسر (و كساني كه اصولاً در چنگ كافران گرفتار شده و به رغم ايمان استوار قلبي خويش، صورتاً براي تخلص آنان لفظ كفر را بر زبان جاري مي كنند) چنين مي فرمايد: «مَنْ كَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ أِيمانِهِ أِلاّ مَن أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌ بِالإِيمانِ» نحل/106: [كسي كه پس از ايمان به خدا كفر ورزد (به سزاي عمل خود مي رسد) مگر كسي كه از روي ناچاري و اجبار اظهار كفر كند، ولي قلبش به ايمان، قرص و محكم باشد].

در آية ديگر مي فرمايد: «لا يَتّخِذِ المْؤمِنُونَ الكافِرينَ أولياءَ مِنْ

دُونِ المُؤمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذالِك فَلَيْسَ مِنَ اللهِ فِي شَيءٍ إِلاّ أَنْ تَتّقُوا مِنْهُمْ تُقاهً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفْسَهُ وَ إِلَي الله الْمَصِيرُ» آل عمران/106: [روانيست مؤمنان كافران را به جاي مؤمنان ولي خود گيرند، و هركس چنين كند پيوند خويش را با خداوند گسسه است؛ مگر اين كه خود را (براي ايمني از شر آنها) در حصن و حفاظ تظاهر به قبول ولايتشان قرار دهيد. خداوند شما را از مخالفت با خويش بر حذر مي دارد و بازگشت همگان به سوي خدا است].

مفسران اسلامي در شرح اين دو آيه، همگي اصل تقيه را اصلي مشروع دانسته اند (تفسير طبري: 3/153؛ تفسير رازي:8/113؛ تفسير نسفي، در حاشية تفسير خازن: 1/271؛ روح المعاني: 3/121؛ مجمع البيان: 3/... و 1/430).

اصولاً هركس مطالعة مختصري در تفسير و فقه اسلامي داشته باشد مي داند كه اصل تقيه از اصول اسلامي است ونمي توان آيات ياد شده در فوق و نيز عمل مؤمن آل فرعون در كتمان ايمان خويش و اظهار خلاف آن را (غافر/28) ناديده گرفت. و تقيه را به طور كلي منكر شد.

ضمناً در خور ذكر است كه هرچند آيات تقيه در مورد تقيه از كافران وارد شده، ولي ملاك آن، كه همان حفظ جان و عرض و مال مسلمين در شرايط حساس و ناگوار است، اختصاص به كافران ندارد، و اگر اظهار عقيده و يا عمل شخص بر وفق آن، نزد يك فرد مسلمان نيز موجب خوف شخص بر جال و مال خويش باشد، تقيه در اين مورد حكم تقيه از كافر را خواهد داشت. اين سخني است كه ديگران نيز به آن تصريح كرده اند. رازي مي گويد: مذهب شافعي

اين است كه هرگاه وضع مسلمانان درميان خود همان حالتي را به خود گرفت كه مسلمانان در ميان كفّار (حربي) دارند، تقيه براي حفظ جان جايز است. همچنين تقيه منحصر به ضرر جاني نبوده و حتي ضرر مالي نيزمجوّز تقيه است: مالي كه حرمت آن مانند حرمت خون مسلمان است، و اگر كسي در راه آن كشته شود، شهيد مي باشد (تفسير رازي: 8/13).

ابوهريره مي گويد: من از پيامبر اكرم (ص) دوگونه تعاليم و دستورات دريافت كرده ام. برخي را در ميان مردم منتشر كردم، ولي از نشر برخي ديگر خودداري كردم. چه، اگر انجام مي دادم كشته مي شدم (محاسن التأويل: 4/82.).

كارنامة زندگي خلفاي اموي و عباس سرشار از ظلم و ستم است. در آن روزگار، نه تنها شيعيان به علت اظهار عقيده مطرود و منزوي شدند، بلكه محدثان اهل سنت نيز در دوران مأمون در مسئله «خلق قرآن» غالباً راه تقيه را در پيش گرفته و جز يك نفر همگي پس از صدور بخشنامة مأمون دربارة خلق قرآن، برخلاف عقيدة قلبي خويش موافقت نشان دادند، كه داستان آن در تاريخ آمده است (تاريخ طبري: 7/195_ 206).

تقيّه چيست؟
پرسش

تقيّه چيست؟

پاسخ

تقيّه از نظر ريشه لغوى، از مادّه «وقايه» است به معناى بازداشتن خود يا كسى ديگر و يا چيزى، از آسيب و خطر دشمن. بنابراين، مفهوم تقيّه اين است كه انسان عمل خويش را به گونه اى انجام دهد كه بدان وسيله، آسيب دشمن به جان يا مال يا حيثيّت يا افراد همكيش اش نرسد. تقيّه مواردى گوناگون دارد. در برخى موارد، تقيّه از روى اكراه و تهديد دشمن است; مانند اين كه در صدر اسلام كفّار قريش، عمّار را به گفتن كلماتى كفرآميز واداشتند و او آن كلمات را بر زبان آورد با اين كه دلش سرشار از ايمان بود.

مورد ديگر تقيّه، جايى است كه ترس آسيب دشمن رود; مانند اين كه انسان در جايى است كه اهل تسنن در آن جا ساكنند و اگر بخواهد عمل خويش را بر خلاف آنان انجام دهد، ممكن است آسيبى بدو رسد. در اين جا وظيفه اين است كه انسان همانند آنان نماز و روزه و ديگر تكاليف شرعى را بجا آورد.

يادآورى اين نكته لازم است كه برخى موارد است كه اگر انسان تقيّه كند اساس دين در معرض خطر قرار مى گيرد و يا برخى مصالح مهم تر از بين مى رود در اين قبيل موارد جاى تقيّه نيست. برخى ديگر از موارد تقيّه اين است كه انسان اسرارى را كه مربوط به مذهب و يا تشكيلات مربوط به مذهب است از دشمن كتمان كند و با پوشيدن و پنهان داشتن آن اسرار در ظاهر در حفظ و صيانت مذهب و جان خود و افرادى كه طرفدار مذهب مى باشند بكوشند و فعّاليّت هاى

مذهبى را در پنهانى به گونه يى كه دشمن از آنها آگاه نشود انجام دهند در اين زمينه احاديث و روايات زيادى وارد شده است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_2_

هيچگاه و تا هيچ زماني تقيه كردن از گردن شيعيان ما ساقط نمي گردد تا هنگامي كه قائم ما قيام كند. (امام صادق(ع) / ؟)
پرسش

هيچگاه و تا هيچ زماني تقيه كردن از گردن شيعيان ما ساقط نمي گردد تا هنگامي كه قائم ما قيام كند. (امام صادق(ع) / ؟)

پاسخ

تقيه در لغت به معناي سپرگيري است و نوعي دستور حفاظتي و به عبارت ديگر رعايت اصل استتار حركت در برابر دشمنان است. تقيه اقسامي دارد: 1) تقيه مداراتي: اين قسم از تقيه در واقع نوعي حركت اجتماعي و براي حفظ وحدت و مصالح امت اسلامي است. 2) تقيه در برابر خطرات فردي. مانند از دست رفتن جان و... ليكن نكته مهم آن است كه موارد تقيه تحت قاعده اهم و مهم مي باشد. يعني آن جا كه حفظ جان اهم است بايد تقيه نمود و آن جا كه رعايت مصلحت اهم ديگري مانند حفظ كيان اسلام در بين باشد تقيه حرام است. مي توان گفت در رابطه با حفظ آبرو و حيثيت نيز مسأله همين طور است. يعني آن جا كه حفظ حيثيت اهم باشد تقيه رواست ولي در صورتي كه خلاف تقيه اهم از حفظ آبرو باشد تقيه

جايز نيست.

اين حديث شريف با حديث فراگير شدن ظلم در آخر الزمان هم خواني دارد. اما فراگير شدن ظلم نسبت به كل جهان است و منافات با اصلاح جامعه و تلاش براي انقلاب قيام ندارد. بلكه با رعايت الاهم فالاهم، بايد ديد كه كجا تقيه بايد كرد و كجا بايد قيام نمود. در هر حال تنها با حكومت جهاني امام زمان(عج) است كه شيعه بر سراسر عالم گسترش مي يابد و نيازي به تقيه نيست اما تا پيش از ظهور قانون تقيه يا برجاست و براساس قانون الاهم فالاهم بايد اجرا شود.

«تقيه» يعني چه؟ بخشها و جوانب آن را شرح دهيد.
پرسش

«تقيه» يعني چه؟ بخشها و جوانب آن را شرح دهيد.

پاسخ

تقيه در لغت به معناي سپرگيري است و نوعي دستور حفاظتي و به عبارت ديگر رعايت اصل استتار حركت در برابر دشمنان است. كتمان واقعيت يا حتي اظهار خلاف واقع به دليل مصلحت هايي كه در اين امر وجود دارد و يا به دليل مفسده هايي كه در اظهار واقعيت وجود دارد و از جهت شرعي ما مأمور هستيم در برخي موارد نه همه جا و به بهانه وجود مصلحت تقيه كنيم.

تقيه اقسامي دارد:

1) تقيه مداراتي: اين قسم از تقيه در واقع نوعي حركت اجتماعي و براي حفظ وحدت و مصالح امت اسلامي است.

در تقيه مداراتي خوف و خطر وجود ندارد، بلكه به خاطر نرمش و مدارا نمودن با ديگران، آن گونه كه واقعيت امر است كارها را انجام ندهيم مثلا شيعيان در مسجد الحرام يا مسجد النبي بدون مهر نماز بخوانند. لازم نيست اگر احساس خطر كردند كه اگر مهر بگذارند آنان با ما برخورد بدي مي كنند يا ما را مي زنند و ... بلكه فقها از جمله حضرت امام، مقام معظم رهبري و آيت الله فاضل، فتوا داده اند كه به جهت همراهي با آنها و مدارا و مماشات با آنها مي توانيم بلكه در مواردي بايد بدون مهر و يا طبق شرايطي كه اهل سنت نماز مي خوانند، نماز بخوانيم.

2) تقيه در برابر خطرات فردي. مانند از دست رفتن جان و... ليكن نكته مهم آن است كه موارد تقيه تحت قاعده اهم و مهم مي باشد. يعني آن جا كه حفظ جان اهم است بايد تقيه نمود و آن جا كه رعايت

مصلحت اهم ديگري مانند حفظ كيان اسلام در بين باشد تقيه حرام است. مي توان گفت در رابطه با حفظ آبرو و حيثيت نيز مسأله همين طور است. يعني آن جا كه حفظ حيثيت اهم باشد تقيه رواست ولي در صورتي كه خلاف تقيه اهم از حفظ آبرو باشد تقيه جايز نيست. ليكن در اين رابطه دو نكته را بايد در نظر داشت: الف) فرض تقيه براي حفظ آبرو فرض بسيار بعيدي است و شايد اصلا مصداق خارجي نداشته باشد. زيرا تقيه عمل بر طبق مذهب مخالف مانند بدون مهر نماز خواندن و امثال آنهاست... و انجام اين امور براي حفظ آبرو خيلي بعيد به نظر مي رسد. ب) شناخت موارد اهم و مهم بدون تشخيص ملاك هاي احكام ممكن نيست از اين رو در مواردي كه فرضا چنين مسأله اي پيش آيد بايد به طور موردي و جزئي از مرجع تقليد استفتا كرد.

تقيه براي حفظ دين است يا حفظ جان؟
اشاره

حضرت امام ره در اعلاميه اي معروف شاه دوستي يعني غارت گري فرمودند: تقيه حرام است ولو بلغ ما بلغ . اين سخن به چه معناست و آيا براي هميشه است.

پرسش

تقيه براي حفظ دين است يا حفظ جان؟

حضرت امام ره در اعلاميه اي معروف شاه دوستي يعني غارت گري فرمودند: تقيه حرام است ولو بلغ ما بلغ . اين سخن به چه معناست و آيا براي هميشه است.

پاسخ

تقيه از معتقدات كلامي - فقهي شيعه است كه ريشه قرآني دارد. در قرآن مجيد در چند آيه به طور صريح (نحل، آيه 106) يا ضمني به تقيه اشاره شده است.

تقيه به معناي كتمان واقع و پوشيده داشتن اعتقاد از مخالفان و ترك مبارزه با آن به خاطر ضرر ديني يا جاني يا دنيوي است.

تقيه از جهات گوناگون قابل تقسيم است. معروف ترين اين اقسام عبارتند از:

1. اكراهيه: انجام اعمال بر وفق دستورات حاكمي جائر.

2. خوفيه: انجام اعمال و احكام براساس فتاواي رهبران ديني مخالف مذهب.

3. كتمانيه: پنهان داشتن ايمان خويش براي به انجام رساندن فعاليت پنهاني در جهت پيشبرد هدف هاي دين (نه كساني كه هيچ گونه فعاليتي ندارند از اين تعريف خارجند).

4. مداراتي: رعايت قوانين همزيستي با اكثريت اهل سنت (نقش تقيه در استنباط، نعمت الله صفري، دفتر تبليغات، ص 201).

با توجه به موارد فوق، در هر زمان ومكاني، نوعي تقيه جايز است و شرايط خاصي از جمله علم قطعي يا ظن قوي به وجود ضرر و... دارد.

حضرت امام خميني در زماني كه خفقان همه كشور را فرا گرفته بود و عده اي به خاطر ترس از جانشان به خيال خود تقيه را در پيش گرفته بودند، متذكر مي شوند كه الان جاي تقيه نيست: «حضرات آقايان توجه داريد، اصول اسلام در معرض خطر است، قرآن و مذهب در مخاطره است، با اين احتمال، تقيه

حرام است و اظهار حقايق واجب ولو بلغ ما بلغ» (صحيفه نور، ج 1، ص 178).

توضيح اين عبارت را در متن ديگري از ايشان مي توان ديد «گاهي وقت ها تقيه حرام است. آن وقتي كه انسان ديد كه دين خدا در خطر است، نمي تواند تقيه كند، آن وقت بايد هر چه بشود برود. تقيه در فروع است، در اصول نيست، تقيه براي حفظ دين است، جايي كه دين در خطر بود، جاي تقيه نيست، جاي سكوت نيست» (همان، ج 8، ص 11).

خلاصه سخن آن كه تقيه به خاطر مصلحت يك امر ديني يا دنيوي مهم است به همين دليل هرگاه به خاطر تقيه و كتمان واقع مصلحت هاي مهمتر از دست برود يا مفسده هاي بزرگتر به وجود آيد به حكم عقل و شرع جاي تقيه نيست.

اما معناي سخن امام كه فرمودند «ولو بلغ ما بلغ» به معناي هميشگي بودن نيست بدين معناست كه سكوت يا تقيه حدي دارد ولي هرگاه به خاطر سكوت يا تقيه اسلام در خطر افتد ديگر جاي تقيه نيست حتي اگر به خاطر اظهار واقعيت و ياري نمودن اسلام، افشاگري و بسيج مردم براي حمايت از دين، خطرات جاني يا مالي مواجه شويم چون اين اصل كه «اسلام اگر افتد خطر، جان را نثارش مي كنيم» درسي است كه امام حسين(ع) با زبان و عمل خود به ما آموخت.

نظر و عقيده شيعه را درباره تقيه بيان نماييد؟ فرق تقيه با نفاق چيست؟
پرسش

نظر و عقيده شيعه را درباره تقيه بيان نماييد؟ فرق تقيه با نفاق چيست؟

پاسخ

انسان موجودي اجتماعي است كه همواره در زندگي خويش براي رسيدن به هدف با مشكلات بسياري روبه رو است و چه بسا در اين طريق خطراتي نيز او را تهديد كند. بر همين اساس همواره حفظ جان همراه با التزام و باور به اعتقادات مورد پذيرش بشر بويژه در جوامعي كه دستگاه حاكم با عقايد مورد پذيرش فرد عناد و دشمني دارند اصلي مسلم و معقول بوده است.

اين اصل درباره مسلمانان نيز جاري است، زيرا آنان همواره از ناحيه مشركان كه دين و اعتقادات ديني را سد راه اهداف و مطامع خود مي ديده اند و نيز حكام جور كه اسلام واقعي را در تعارض با خود مي دانسته اند مورد تهاجم بوده اند. بر همين اساس تقيه عبارت است از كتمان عقيده باطني براي حفظ جان و سلامت شخصي بدون عدول از عقايد و باورهاي ديني.

مرحوم شيخ مفيد از اعيان و بزرگان شيعه درباره تقيه چنين مي گويد: «التقيه ستر الاعتقاد و مكاتمْ و مكاتمْ المخالفين و ترك مظاهرتهم بما يعقب ضرراً في الدين و الدنيا»;{1} تقيه مستور داشتن اعتقاد باطني و كتمان آن در برابر مخالفان است به جهت ترس و اجتناب از زيان هاي دنيوي و ديني.

با توجه به معناي تقيه به روشني مي توان دريافت كه تقيه شيوه اي است براي اجتناب از انفاق بدون برداشتن اعتقادات. نفاق عبارت است از اظهار ايمان و كتمان كفر در حالي كه تقيه كتمان عقيده براي حفظ جان و اين اصلي است كه همواره مورد پذيرش و عملعقلا بوده و مي باشد.

مسأله تقيه افزون بر پشتوانه عقلي، داراي مبناي قرآني است

و در آيات بسياري عمل به تقيه مطرح شده و تقيه به عنوان راهي عقلايي و پسنديده مورد پذيرش قرار گرفته است كه به چند نمونه از آن اشاره مي شود:

1. (من كفر بالله من بعده ايمانه الا من اُكراه و قلبه مطمئن بالايمان ولكن من شرح بالكفر صدراً فعليهم غضب من الله و لهم عذاب عظيم).{2}

كساني كه بعد از ايمان كافر شوند - جز آنها كه تحت فشار واقع شده اند در حالي كه قلبشان آرام و با ايمان است - آري، آنها كه سينه خود را براي پذيرش كفر گشوده اند، غضب خدا بر آنهاست و عذاب عظيمي در انتظارشان مي باشد، مفسران شيعه و سني در شأن نزول اين آيه نوشته اند كه اين آيه شريفه درباره گروهي از مسلمانان صدر اسلام نازل گرديده كه از سوي كفار مجبور به اظهار كفر و شرك بودند از جمله عمارياسر، سميه، صهيب و بلال كه در اين ماجرا ياسر و سميه به سختي مقاومت نموده و اظهار شرك و اقرار به كفر را جايز ندانستند و سرانجام در زير شكنجه هاي طاقت فرسا به فيض شهادت نايل شدند، ولي عمار جوان آنچه را كه مشركان از او خواسته بودند بر زبان آورد در حالي كه قلب او مالامال از محبت و دوستي به پيامبر(ص) و ايمان به آن حضرت و خداوند سبحان بود. هنگامي كه خبر اظهار كفر عمار به گوش مسلمانان رسيد، عده اي او را محكوم به كفر كردند و گفتند عمار دست از شريعت اسلام برداشته است. ولي پيابمر(ص) فرمود: «نه، چنين نيست، عمار از سر تا پا مالامال از ايمان است و ايمان با گوشت و پوست

او آميخته است».{3}

2. (لا يتخذ المؤمنون الكافرون اوليأَ مَن دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من الله في شئ اَلاّان تتقوا منهم تُقَيًْ).{4} افراد با ايمان نبايد به جاي مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود قرار دهند و هر كس چنين كند، هيچ رابطه اي با خدا ندارد - و پيوند او به كلي از خدا گسسته مي شود - مگر اين كه از آنها بپرهيزيد - و به خاطر هدف هاي مهم تري تقيه كنيد/

بسياري از مفسران حتي مفسران اهل سنت نيز از اين آيه حكم تقيه را استفاده نموده اند.

3. (و قال رجل مؤمن من آل فرعون يكتم ايمانه اتقتلون رَجُلاً ان يقول رَبّي الله);{5} و مرد مؤمني از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان مي داشت گفت: آيا مي خواهيد مردي را بكشيد به خاطر اينكه مي گويد پروردگار من الله است.

امام صادق(ع) مي فرمايد: «التقيْ حرز المؤمن»;{6} تقيه وسيله حفظ مؤمن است. تقيه به عنوان سپري براي حفظ جان در قرآن كريم و روايات امامان معصوم مطرح است. امام صادق(ع) در اين زمينه مي فرمايد: «التقيْ تُرس الله في الارض لانّ مؤمن آل فرعون اظهر الاسلام لقتل»؛ تقيه سپر خداوند در روي زمين است زيرا اگر مؤمن آل فرعون ايمان خود را اظهار مي داشت كشته مي شد. در سيره اهل بيت(عليهم السلام) نيز استتار و استفاده از تقيه را به عنوان نوعي روش مبارزاتي مشاهده مي شود؛ حركت شبانه پيامبر اسلام(ص) بدون اطلاع از مشركان مكه به مدينه و پنهان شدن آن حضرت در غار ثور و همچنين حركت شبانه امام حسين(ع) از مدينه به مكه و از مكه به سوي كربلا هنگامي - كه مكه سرگرم مناسك حج بودند - نوعي

استتار جهت رسيدن به هدف و حفظ جان است. با توجه به آنچه گفته شد مي توان نتيجه گرفت كه تقيه و يا كتمان عقيده براي حفظ جان امري مهم و حياتي است و به عنوان اصل مسلم مورد پذيرش قرآني پيامبران و ائمه(عليهم السلام) قرار گرفته است. اين اصل همواره مورد عمل عقلاي جهان بوده و عمل به آن از ناحيه مسلمانان نيز مطرح شده و اختصاص به شيعه ندارد.

[1].تصحيح الاعتقاد، شيخ مفيد، ص 66/

[2].سوره نمل، آيه 106/

[3].تفسير المراغي، احمد مصطفي المراغي، ج 15، ص 136/

[4].سوره آل عمران، آيه 28/

[5].سوره غافر، آيه 28/

[6].وسائل الشيعه، شيخ حرعاملي، ج 11، باب 24، ص 6؛ مجمع البيان، طبرسي، ج 8، ص 521/

نظر و عقيده شيعه را درباره تقيه بيان نماييد؟ فرق تقيه با نفاق چيست؟
پرسش

نظر و عقيده شيعه را درباره تقيه بيان نماييد؟ فرق تقيه با نفاق چيست؟

پاسخ

انسان موجودي اجتماعي است كه همواره در زندگي خويش براي رسيدن به هدف با مشكلات بسياري روبرو است و چه بسا در اين طريق خطراتي نيز او را تهديد كند. بر همين اساس همواره حفظ جان همراه با التزام و باور به اعتقادات مورد پذيرش بشر بويژه در جوامعي كه دستگاه حاكم با عقايد مورد پذيرش فرد عناد و دشمني دارند اصلي مسلم و معقول بوده است.

اين اصل درباره مسلمانان نيز جاري است، زيرا آنان همواره از ناحيه مشركان كه دين واعتقادات ديني را سد راه اهداف و مطامع خود مي ديده اند و نيز حكام جور كه اسلام واقعي را در تعارض با خود مي دانسته اند مورد تهاجم بوده اند. بر همين اساس تقيه عبارت است از كتمان عقيده باطني براي حفظ جان و سلامت شخصي بدون عدول از عقايد و باورهاي ديني.

مرحوم شيخ مفيد از اعيان و بزرگان شيعه درباره تقيه چنين مي گويد:

«التقيه ستر الاعتقاد و مكاتمة المخالفين و ترك مظاهرتهم بما يعقب ضرراً في الدين و الدنيا»{1} تقيه مستور داشتن اعتقاد باطني و كتمان آن در برابر مخالفان است به جهت ترس و اجتناب از زيانهاي دنيوي و ديني.

با توجه به معناي تقيه به روشني مي توان دريافت كه تقيه شيوه اي است براي اجتناب از انفاق بدون برداشتن اعتقادات. نفاق عبارت است از: اظهار ايمان و كتمان كفر در حالي كه تقيه كتمان عقيده براي حفظ جان و اين اصلي است كه همواره مورد پذيرش و عمل عقلا بوده و مي باشد.

مسأله تقيه افزون بر پشتوانه عقلي، داراي مبناي قرآني است و در آيات

بسياري عمل به تقيه مطرح شده وتقيه به عنوان راهي عقلايي و پسنديده مورد پذيرش قرار گرفته است كه به چند نمونه از آن اشاره مي شود:

1 - (من كفر باللَّه من بعده ايمانه الا من اُكره و قلبه مطمئن بالايمان ولكن من شرح بالكفر صدراً فعليهم غضب من اللَّه و لهم عذاب عظيم){2}

كساني كه بعد از ايمان كافر شوند - جز آنها كه تحت فشار واقع شده اند در حالي كه قلبشان آرام و با ايمان است - آري، آنها كه سينه خود را براي پذيرش كفر گشوده اند، غضب خدا بر آنهاست و عذاب عظيمي در انتظارشان مي باشد. مفسران شيعه و سني در شأن نزول اين آيه نوشته اند كه اين آيه شريفه درباره گروهي از مسلمانان صدر اسلام نازل گرديده كه از سوي كفار مجبور به اظهار كفر و شرك بودند از جمله عمار ياسر، سميه، صهيب، و بلال كه در اين ماجرا ياسر و سميه به سختي مقاومت نموده و اظهار شرك و اقرار به كفر را جايز ندانستند و سرانجام در زير شكنجه هاي طاقت فرسا به فيض شهادت نايل شدند، ولي عمار جوان آنچه را كه مشركان از او خواسته بودند بر زبان آورد در حالي كه قلب او مالامال از محبت و دوستي به پيامبر(ص) و ايمان به آن حضرت و خداوند سبحان بود. هنگامي كه خبر اظهار كفر عمار به گوش مسلمانان رسيد، عده اي او را محكوم به كفر كردند و گفتند عمار دست از شريعت اسلام برداشته است.

ولي پيامبر(ص) فرمود: «نه، چنين نيست. عمار از سر تا پا مالامال از ايمان است و ايمان با گوشت و پوست او آميخته است»{3}.

2

- (لا يتخذ المؤمنون الكافرون اولياءَ مَن دون المؤمنين و من يفعل ذلك فليس من اللَّه في شي اَلّا ان تتقوا منهم تُقَيةً){4}؛

افراد با ايمان نبايد به جاي مؤمنان، كافران را دوست و سرپرست خود قرار دهند و هر كس چنين كند، هيچ رابطه اي با خدا ندارد - و پيوند او به كلّي از خدا گسسته مي شود - مگر اين كه از آنها بپرهيزيد - و بخاطر هدفهاي مهمتري تقيه كنيد -

بسياري از مفسران حتي مفسران اهل سنت نيز از اين آيه حكم تقيه را استفاده نموده اند.

3 - (و قال رجل مؤمن من آل فرعون يكتم ايمانه اتقتلون رَجُلاً ان يقول ربّي اللَّه)؛{5} و مرد مؤمني از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان مي داشت گفت: آيا مي خواهيد مردي را بكشيد به خاطر اينكه مي گويد پروردگار من اللَّه است.

امام صادق(ع) مي فرمايد: «التقية حرز المؤمن»{6}؛ تقيه وسيله حفظ مؤمن است.

تقيه به عنوان سپري براي حفظ جان در قرآن كريم و روايات امامان معصوم مطرح است. امام صادق(ع) در اين زمينه مي فرمايد: «التقية تُرس اللَّه في الارض لانّ مؤمن آل فرعون اظهر الاسلام لقتل»{7}؛

تقيه سپر خداوند در روي زمين است زيرا اگر مؤمن آل فرعون ايمان خود را اظهار مي داشت كشته مي شد.

در سيره اهل بيت(ع) نيز استتار و استفاده از تقيه را به عنوان نوعي روش مبارزاتي مشاهده مي شود؛ حركت شبانه پيامبر اسلام(ص) بدون اطلاع از مشركان مكه به مدينه و پنهان شدن آن حضرت در غار ثور و همچنين حركت شبانه امام حسين(ع) از مدينه به مكه و از مكه به سوي كربلا هنگامي - كه همه سرگرم مناسك حج بودند - نوعي استتار جهت رسيدن

به هدف و حفظ جان است.

با توجه به آنچه گفته شد مي توان نتيجه گرفت كه تقيه و يا كتمان عقيده براي حفظ جان امري مهم و حياتي است و به عنوان اصلي مسلم مورد پذيرش قرآني پيامبران و ائمه(ع) قرار گرفته است. اين اصل همواره مورد عمل عقلاي جهان بوده و عمل به آن از ناحيه مسلمانان نيز مطرح شده و اختصاص به شيعه ندارد.

[1]. تصحيح الاعتقاد شيخ مفيد، ص 66.

[2]. نمل، آيه 106.

[3]. تفسير المراغي احمد مصطفي المراغي، ج 15، ص 136.

[4]. آل عمران، آيه 28.

[5]. غافر، آيه 28.

[6]. وسائل الشيعه شيخ حر عاملي، ج 11، باب 24، ص 6.

[7]. مجمع البيان طبرسي، ج 8، ص 521.

اگر هدف و وظيفه ائمه(عليهم السلام) حفظ اسلام بوده است؟ پس چرا تقيه كرده اند؟
پرسش

اگر هدف و وظيفه ائمه(عليهم السلام) حفظ اسلام بوده است؟ پس چرا تقيه كرده اند؟

پاسخ

شكي نيست كه امامان(عليهم السلام) از برترين و بهترين چهره هاي زمان خويش بوده اند؛ به گونه اي كه تمام مردم، بلكه همه علما به آنان مراجعه نموده و از وجود آنان استفاده مي برده اند. ائمه(عليهم السلام) از جانب رسول خدا امانتي در ميان مردم بوده و آنها را راهنمايي نموده و به اهداف ناب اسلام هدايت مي نمودند. پيامبر اكرم در بين امت خويش دو گوهر گرانبها و ارزشمند به جا گذاشت تا پس از خودش امت اسلامي با تمسك به آن دو گوهر گمراه نشوند. اين دو گوهر قرآن و اهل بيت مي باشد كه قرآن به تنهايي نمي تواند مقتدا و راهنماي مردم قرار گيرد؛ زيرا در قرآن آيات متشابه و محكم، ناسخ و منسوخ، عام و خاص و مانند آن وجود دارد كه بيان حقايق آن نياز به مفسر دارد تا مردم حقايق آن را بفهمند و از سرچشمه زلال قرآن سيراب گردند. از اين رو پيامبر در چندين جا مردم را به پيروي از آن دو وجود گرانبها تشويق و ترغيب فرموده است{1} لذا هر چند قرآن و سنت پيامبر منبع و مأخذ احكام اسلام است ولي مسؤوليت حفظ و تبليغ اين دو در جامعه به عهده ائمه گزارده شده است.

بدون ترديد هر يك از ائمه(عليهم السلام) در زمان خويش از كيان اسلام و مسلمين دفاع نمودند و شبهات و اشكالات گوناگون را برطرف ساختند. در دوراني كه گروهي مانع تدوين حديث بودند، حافظان حديث، اهل بيت بودند و زماني كه دشمنان اسلام از هر راه در صدد نابودي و تحريف اسلام و سنت

نبوي برآمدند، در برابر صلابت و فداكاري ائمه قرار گرفتند. در برهه از زمان كه حاكمان مستبدي بر جامعه اسلامي مسلط بودند بسياري از صحابه و تابعين و ائمه(عليهم السلام) مجمبور به تقيه مي شدند و با اين شيوه لذا اسلام حفاظت نموده و آن را تبليغ مي كردند. اگر تقيه از ديد اسلام بررسي شود شبهه تقيه نيز برطرف مي شود، براي تبيين بحث به طور مختصر به تشريح مبحث تقيه مي پردازيم.

مفهوم و ماهيت تقيه

ريشه اين كلمه در لغت از همان ريشه تقوا و اتقاست كه به معني پرهيزكردن و خويشتنداري است. بنابراين تقيه از نظر مفهوم لغوي به عمل كسي گفته مي شود كه كارش آميخته با يكنوع مراقبت و پرهيز و خويشتنداري باشد. مرحوم شيخ مفيد عالم و دانشمند معروف اسلامي تقيه را اين چنين معني مي كند: «التقيه سرّ الاعتقاد و مكامّهة المخالفين و ترك مظاهرتهم بما يعقب ضرراً في الدين و الدنيا»؛ تقيه مستور داشتن اعتقاد باطني و كتمان در برابر مخالفان به خاطر اجتناب از زيانهاي ديني و دنيوي است.{2}

همانگونه كه مشاهده مي شود عنصر اصلي تقيه دو چيز است؛ يكي مسأله كتمان اعتقاد باطني و ديگري پيشگيري از زيان و ضررهاي معنوي و مادي. اما مهم اين است كه بدانيم آيا هدف از اين پيشگيري رعايت مصالح و منافع شخصي و مقدم داشتن آن بر مصالح اجتماعي است يا هدف جلوگيري از هدر رفتن نيروهاي اصيل و سازنده و ذخيره كردن آنها براي يك مبارزه حساب شده در برابر مخالفان و دشمنان است؟

در قرآن مجيد در چند مورد به مسأله تقيه اشاره شده است:

الف) واقعه نجات جان حضرت موسي توسط يكي از اطرافيان فرعون

(قال رجلٌ مومن من آل فرعون لكيتم ايمانه اتقتلون رجلاان يقول ربي اللَّه...){3}

در اين آيه كتمان عقيده كه همان تقيه است به عنوان يك كار مثبت ذكر شده، چرا كه با تقيه جان يك رهبر بزرگ انقلابي حفظ شد و اگر مؤمن آل فرعون از تقيه به عنوان يك روش استفاده نمي كرد، جان حضرت موسي به خطر مي افتاد. او ابتدا ايمان خودش را مكتوم داشت و زماني كه جان حضرت موسي با خشم شديد فرعون به خطر افتاده بود، پا پيش نهاد و با بيانات مؤثر خود جان حضرت موسي را نجات داد.

ب) سرگذشت حضرت ابراهيم (فقال اني سقيم فتولوا عنه مدبرين){4}

حضرت ابراهيم عقيده باطني خود - شكستن بتها براي هوشياري مردم - را مكتوم داشت. وقتي از او خواستند در مجلس جشن شركت كند گفت من بيمارم. او منظورش ناراحتي و كسالت روحي بود و سرانجام بتها را شكست و مقدمات آزادي مردم بابل را از چنگال جباران فراهم ساخت. با تأمل در جواب حضرت ابراهيم مي توان دريافت كه آن حضرت و فرستادگان براي رسيدن به هدفش از تقيه استفاده نموده است.

ج) آمدن رسولان حضرت مسيح به سوي مردم انطاكيه (اذ ارسلنا اليهم اثنين فكذبوهما فعززنا بثالث){5}

در اين ماجرا دو نفر از فرستادگان مسيح(ع) پس از يك مبارزه صريح و آشكار با اصول بت پرستي در انطاكيه به زندان افتادند و كاري از پيش نبردند اما نفر سومي كه با آنها بود به كمك آنها شتافت ولي مسير مبارزه را تغيير داد. آن فرد نخست عقيده باطني خود را مكتوم داشت تا بتواند در دستگاه حاكم نفوذ كند، سپس در يك فرصت مناسب هم ياران

را از زندان نجات داد و هم يك انقلابفكري و اجتماعي در شهر به راه انداخت كه قرآن از آن به (عززنا بثالث)؛ يعني به وسيله نفر سوم آن دو را ياري كرديم و عزت و قوت بخشيديم تعبير مي كند.{6}

آيا اگر نفر سوم از همان روش دوستانش استفاده مي نمود كار درستي انجام داده بود؟ اين ابتكار يعني استفاده صحيح از روش تقيه بهتر بود يا اينكه خود را به عنوان سومين نفر معرفي كرده و راهي زندان مي شد؟

2- تقيه؛ ملتها و مكتبها

چرا نقشه هاي جنگي در نهايت اختفا انجام مي گيرد؟ چرا جنگجويان خود را مخفي مي كنند؟ چرا سلاحهاي جنگي مخفي نگه داشته مي شود؟ چرا لباسهاي سربازان هم رنگ محيط است؟ چرا مأموران اطلاعاتي در پرده استتار فرو مي روند؟

هنگامي كه درست بينديشيم تمام اين امور شكلهايي از تقيه است كه در همه جاي دنيا براي جلوگيري از هدر رفتن نيروها و يا پيروزي بر دشمنان مورد استفاده قرار مي گيرد. هيچ كس نمي گويد در برنامه هاي نظامي نبايد رمز و سري وجود داشته باشد يا اينكه سرباز بايد شجاعت كند و خود را آشكارا در تيررس قرار دهد يا مأمورين اطلاعاتي بايد هويت خود را روشن نمايند؛ اينها همه دليل بر آن است كه تقيه به معني وسيع كلمه در تمام مكتبهاي جهان با تمام اختلافي كه با هم دارند، وجود دارد و بلكه تقيه يك قانون عمومي در سراسر عالم حيات است و همه موجودات زنده براي حفظ خويشتن، به هنگام لزوم از روش تقيه و استتار استفاده، مي كنند.

بنابراين روش تقيه و استتار هويت و عقيده باطني و پنهان نگه داشتن موضع گيريها به عنوان يك روش موثر

و عاقلانه، موضوعي است كه در همه مكتبها وجود دارد؛ اما هميشه اقليتها در برابر اكثريت براي حفظ و نگهداري نيروهاي خويش نياز بيشتري به استفاده از اين روش دارند و مي توان گفت علت اصلي تقيه ائمه همين مسأله بوده است و بس. آنها براي رسيدن به اهداف تقيه مي نمودند.

به طور معمول حالت تقيه به خود گرفتن مخصوص اقليتهايي است كه در چنگال اكثريتي نيرومند و زورگو گرفتار شوند و ببينند اظهار عقيده باطني شان آنهم به صورت نامنظم و پراكنده، گذشته از اين كه هيچ گونه ثمره اي جز هشياري دشمن نخواهد داشت، بلكه نيروهاي فعال و سازنده را به تدريج به نابودي و ضعف كشانده و منجر به دور شدن آنان از اهدافشان مي شود. آيا عقل و درايت و پايان نگري ايجاب نمي كند كه اين نيروها بدين گونه تباه نشوند و با كتمان عقيده باطني، توان خود را ذخيره كنند تا در موقع لزوم و به هنگام نياز از آن به طور مؤثر براي رسيدن به اهداف بهره گيري شود؟ مثال روشني كه مي توان براي اين موضوع ذكر كرد اين است كه در بسياري از روستاها كه چشمه هاي كوچكي وجود دارد هرگز به طور مستقيم آب چشمه را به زمينها نمي فرستند زيرا آب چشمه در همان گامهاي نخستين در زمين فرو مي رود بدون آنكه به زراعتي نفع برساند، لذا لذا استخري بزرگ در كنار چشمه مي سازند و هنگامي كه استخر پر از آب شد، آبهاي ذخيره شده در استخر با سرعت و فشار در مدت كوتاهي زراعت را سيراب مي كند.

با توجه به اين حقيقت، هدف نهايي تقيه روشن مي گردد. در حقيقت تقيه حفظ جان و عقيده خود

يا ديگران است براي بهره برداري صحيح تر و سازنده تر و رسيدن به اهداف.

3- پيامبر و تقيه

در زندگي پيامبر اسلام(ص) كه دوست و دشمن در شهامت و شجاعت و تدبير او ترديد ندارند، مسايلي وجود دارد كه در كمال پنهان كاري انجام شده است همانند سه سال دعوت مخفيانه و همچنين هجرت آن حضرت كه در كمال استتار صورت گرفت، به طوري كه آن حضرت در كمال پنهان كاري از حلقه محاصره دشمن گذشت و بدون آنكه متوجه شوند از مكه خارج گرديد. شبها در راه مدينه پياده روي مي فرمود روزها با همراهان مخفي مي شدو يا اختفا در غار ثور. همه اين موارد شكلهايي از تقيه و كتمان اعتقاد يا عمل است.

پيامبر براي فتح مكه نقشه اي در نهايت اختفاطرح ريزي كرد كه حتي نزديك ترين اصحاب آن حضرت از آن اطلاع نداشتند و موارد ديگري مانند اينها دليل روشن بر استفاده از تقيه در سيره آن حضرت است و نمي توان گفت فقط ائمه تقيه نموده و امر به آن مي كردند. تقيه يكي از مؤثرترين روشها براي رسيدن به اهداف و پيروزي نهايي است و از آنجايي كه زمان و دوران ائمه با اختناق، زور، جبر و سفاكي توأم بوده است، ائمه(عليهم السلام) براي پيشبرد اهداف و زنده ماندن اسلام ومحفوظ ماندن ياران امر به تقيه مي نمودند.

بايد توجه داشت كه تقيه ممكن است با دو هدف متفاوت انجام گيرد.

1- عقيده كتمان از روي ترس و وحشت و اجتناب از صراحت و بيان واقعيتها كه مبادا منافع شخصي و زودگذر به خطر بيفتد.

2- به عنوان روشي حساب شده براي جلوگيري از استهلاك نيروها و ذخيره كردن آنها براي ضربه نهايي. تقيه در صورت

اول نشانه ضعف ايمان و عدم رشد كافي است ودر شكل دوم دليل هوشياري، بيداري و آشنايي به اصول مبارزه و رسيدن به اهداف است.

روشن است كه تقيه اسلامي و آنچه سيره ائمه بوده است، مربوط به قسم دوم آن است؛ يعني تقيه از روي عقل و به عنوان روشي براي رسيدن به اهدافنه از روي ترس و به خاطر منافع مادي و از آنجايي كه ائمه عِدل قرآن هستند و پيامبر براي هدايت امت خويش مردم را به تمسك به قرآن و اهل بيت توصيه و سفارش نمود، بين ائمه و قرآن هيچ گونه تعارضي وجود ندارد بلكه ائمه هستند كه معني و مفهوم دقيق قرآن را مي دانند و اعمال آنها دقيقاً مطابق با قرآن است. مي بينيم آنچه قرآن به صورت رمز بيان فرموده ائمه(عليهم السلام) به صراحت بيان داشته اند. خداوند در قرآن مي فرمايد: (لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء.... الا ان تتقوا منهم تقاة و يحذركم اللَّه نفسه و الي اللَّه المصير){7} افراد با ايمان نبايد دوستاني از كافران براي خود انتخاب كنند. و بلافاصله مي فرمايد: مگر آنكه تقيه كنيد كه در اين صورت مي توانيد با آنها طرح دوستي ظاهري بريزيد.

با توجه به اين آيه روشن مي شود كه تقيه در عصر پيامبر در ميان مسلمانان وجود داشته است. مكمل اين آيه، آيه ديگري است كه خداوند در آن مي فرمايد: (من كفر باللَّه من بعد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان...){8}

در شأن نزول اين آيه نام افرادي چون عمار ياسر، پدرشان ياسر و مادرش سميه، صهيب و بلال ديده مي شود كه حكايت مي كند در صدر اسلام مسلمانان تقيه نمي كردند لذا كشته مي شدند و جمعيت

مسلمانان كم و كم تر مي شد. در يكي از روزها پدر و مادر عمار در برابر دشمن مقاومت نموده و شهيد شدند اما عمار تقيه نمود، گريه كنان خدمت پيامبر آمد كه اين آيه نازل شد{9} و كار عمار را تأييد نمود و وقتي به تاريخ زندگي عمار مي نگريم او را ابرمردي مي يابيم كه براي حفظ اسلام از هيچ چيز دريغ نمي كند اما آنجا كه مصالح اسلام اقتضا مي كند دست به تغييري زند و جان خود را حفظ مي كند.

قرآن ناطق علي بن ابيطالب همو كه پيامبر درباره اش فرمود: «علي مع الحق و الحق مع علي» در مورد تقيه مي فرمايد: «التقيه من افضل اعمال المؤمن يصون بها نفسه و اخوانه عن الفاجرين»؛{10} تقيه از بهترين اعمال افراد با ايمان است كه به كمك آن هم خود و هم برادران خويش را از چنگال فاجران رهايي مي بخشند يعني نيروها را براي مبارزه اصولي ذخيره مي كنند.

حضرت امام محمد باقر(ع) نيز در مورد تقيه مي فرمايد: «اي شي اقر للعين من التقيه ان التقيه جنّة المؤمن»{11} چه چيز از تقيه بهتر مي باشد؟ تقيه سپر انسان با ايمان است.

و حضرت امام جعفر صادق در مورد تقيه مي فرمايد: «التقيه تُرس المؤمن و التقية حرز المؤمن»؛{12} تقيه سپر فرد با ايمان است و وسيله حفظ و نگاهداري او به هنگام مبارزه.

بنابراين تقيه، دروغگويي، ترس، ضعف، زبوني و فرار از زير بار مسؤوليتها نيست بلكه تقيه عبارت است از كتمان هر گونه فكر و عقيده و طرح و نقشه براي رسيدن به اهداف خاص. براي روشن شدن به بحث ذيل توجه فرماييد.

اقسام تقيه

فقهاي شيعه با استفاده از فرمايش ائمه اهل بيت(عليهم السلام) تقيه را بر دو

قسم تقسيم كرده اند: 1) تقيه حرام؛ 2)تقيه واجب؛ 3) تقيه جايز.

ائمه هدا(عليهم السلام) كه تقيه را در برخي موارد واجب و لازم مي دانند، در مواردي آن را غير لازم، غير واجب و بلكه حرام مي دانند. امام صادق(ع) مي فرمايد: «تقيه در جايي جايز است كه موجب فساد در دين نشود».{13}

كميت شاعر روزي به خدمت امام موسي بن جعفر(ع) رسيد و چهره امام را درهم ديد امام به ايشان فرمود: «تو درباره بني اميه گفته اي

فالان صرت الي اميه × والامور لها اليّ مصائر

من اكنون به دودمان اميه متوجه شدم وكارهاي آنها متوجه من است». كميت گفت: «من اين سخن را از روي تقيه سرودم، اما به خدا سوگند من به شما ايمان دارم و دوست شما هستم». امام فرمود: «اگر چنين باشد كه تقيه مجوز هر كاري گردد بايد شرابخواري نيز تحت عنوان تقيه جايز باشد».{14}

با توجه به آنچه گفته شد تقيه در خونريزي ممنوع است. امام محمدباقر(ع) مي فرمايد: «انما جعل التقيه ليحقن بها الدم فاذا بلغ الدم فليس تقيه»؛ تقيه براي اين مشروع شد كه خونها محفوظ باشد - نيروها به هدر نرود - و اگر موجب خونريزي شود مجاز نيست.{15}

مواردي كه در آن تقيه واجب مي باشد عبارت است از:

الف) تغيير براي ذخيره نيروها؛

ب) تغيير براي مكتوم داشتن برنامه ها؛

ج) تغيير براي حفظ ديگران.

[1].صحيح مسلم، ج 7 ص 122 و مستدرك، ج 3، ص 109.

[2].تصحيح الاعتقاد، شيخ مفيد، ص 66.

[3].سوره غافر، آيه 28.

[4].صافات، آيات 89 - 90.

[5].يس، آيه 14.

[6].مجمع البيان ج 8 ص 419 - نمونه ج 18 ص 362

[7].آل عمران، آيه 28.

[8].نحل، آيه 106.

[9].تفسير نمونه و مجمع البيان، ذيل آيه شريفه.

[10].وسائل الشيعه، ابواب امر بمعروف، باب 28،

حديث 3، ص .

[11].همان باب 26، حديث 24، ص .

[12].وسائل باب 24 حديث 6

[13].همان باب 25، حديث 6، ص .

[14].همان، ابواب امر به معروف، باب 25 حديث 7.

[15].همان، ابواب امر به معروف باب 31 حديث 1

تقيه چيست و اقسام آن را بيان فرماييد؟
پرسش

تقيه چيست و اقسام آن را بيان فرماييد؟

پاسخ

تقيه در لغت به معناي سپرگيري است و نوعي دستور حفاظتي و به عبارت ديگر رعايت اصل استتار حركت در برابر دشمنان است تقيه اقسامي دارد: 1) تقيه مداراتي اين قسم از تقيه در واقع نوعي حركت اجتماعي و براي حفظ وحدت و مصالح امت اسلامي است 2) تقيه در برابر خطرات فردي مانند از دست رفتن جان و... ليكن نكته مهم آن است كه موارد تقيه تحت قاعده اهم و مهم مي باشد؛ يعني آن جا كه حفظ جان اهم است بايد تقيه نمود و آن جا كه رعايت مصلحت اهم ديگري مانند حفظ كيان اسلام در بين باشد تقيه حرام است مي توان گفت در رابطه با حفظ آبرو و حيثيت نيز مسأله همين طور است يعني آن جا كه حفظ حيثيت اهم باشد تقيه رواست ولي درصورتي كه خلاف تقيه اهم از حفظ آبرو باشد تقيه جايز نيست ليكن در اين رابطه دو نكته را بايد در نظر داشت الف فرض تقيه براي حفظ آبرو فرض بسيار بعيدي است و شايد اصلا مصداق خارجي نداشته باشد. زيرا تقيه عمل بر طبق مذهب مخالف مانند بدون مهر نماز خواندن و امثال آنهاست .. وانجام اين امور براي حفظ آبرو خيلي بعيد به نظر مي رسد. ب شناخت موارداهم و مهم بدون تشخيص ملاك هاي احكام ممكن نيست از اين رو در مواردي كه فرضا چنين مسأله اي پيش آيد بايد به طور موردي و جزئي از مرجع تقليداستفتا كرد.

اسماعيليه

11- شيعيان باطنيه چه كساني هستند؟ آراء و عقايد آنان چيست؟ شرح مختصري از تاريخ آنها را بيان كنيد؟
پرسش

11- شيعيان باطنيه چه كساني هستند؟ آراء و عقايد آنان چيست؟ شرح مختصري از تاريخ آنها را بيان كنيد؟

پاسخ

((باطنيه)) : امام ششم شيعه فرزند پسري داشت به نام ((اسماعيل)) كه بزرگترين فرزندانش بود و در زمان حيات پدر وفات نمود و آن حضرت به مرگ اسماعيل استشهاد كرد حتي حاكم مدينه را نيز شاهد گرفت, در اين باره جمعي معتقد بودند كه اسماعيل نمرده بلكه غيبت اختيار كرده است! و دوباره ظهور مى كند و همان مهدي موعود است و استشهاد امام ششم به مرگ او يك نوع تعميد بوده كه از ترس منصور خليفه عباسي به عمل آورده است. و جمعي معتقد شدند كه امامت, حق اسماعيل بود و با مرگ او به پسرش ((محمد)) منتقل شد. و جمعي معتقد شدند اسماعيل با اينكه در حال حيات پدر درگذشته امام مى باشد و امامت پس از اسماعيل در ((محمد بن اسماعيل)) و اعقاب اوست.

دو فرقه اولي پس از اندك زماني منقرض شدند ولي فرقه سوم تاكنون باقي هستند و انشعاباتي نيز پيدا كرده اند.

((اسماعيليه)) به طور كلي فسلفه اي دارند شبيه به فلسفه ستاره پرستان كه با عرفان هندي آميخته مى باشد و در معارف و احكام اسلام براي هر ظاهري, باطني و براي هر تنزيلي, تآويلي قائلند. اسماعيليه معتقدند كه زمين هرگز خالي از حجت نمى شود و حجت خدا بر دو گونه است: ناطق و صامت, ناطق, (( پيغمبر)) و صامت, (( ولي و امام)) است كه وصي پيغمبر مى باشد و در هر حال حجت مظهر تمام ربوبيت است. اساس حجت, پيوسته روي عدد هفت مى چرخد

اسماعيليه معتقدند كه علاوه بر حجت خدا, پيوسته در روي زمين دوازده نفر نقيب كه

حواريين و خواص حجت اند وجود دارد ولي بعضي از شعب باطنيه (دروزيه), شش نفر از نقباء را از ائمه مى گيرند و شش نفر از ديگران.

((ابو طاهر قرمطي)) يكي از سران باطنيه كه در سال 311 بصره را مسخر ساخته و از كشتار و تاراج اموال مردم فروگذاري نكرد و در سال 317 با گروه انبوهي از باطنيه در موسم حج عازم مكه گرديد و پس از در هم شكستن مقاومت مختصر دولتيان, وارد شهر مكه شد و مردم شهر و حجاج تازه وارد را قتل عام نمود و حتي در مسجدالحرام و داخل كعبه جوي خون روان ساخت. پيراهن كعبه را در ميان ياران خود قسمت نمود و درِ كعبه را كند و حجرالاسود را از جاي خود درآورده به يمن برد كه مدت 22 سال پيش قرامطه بود. در اثر اين اعمال بود كه عامه مسلمين از باطنيه برائت كرده آنان را خارج از آيين اسلام شمردند و حتي ((عبدالله مهدي)) پادشاه فاطمي كه آن روزها در آفريقا طلوع كرده , خود را مهدي موعود و امام اسماعيله معرفي مى كرد, از قرامطه بيزاري جست.

طبق اظهار مورخين, مشخصهِ مذهبي باطنيه اين است كه احكام و مقررات ظاهري اسلام را به مقامات باطني عرفاني تأويل مى كنند و ظاهر شريعت را مخصوص كساني مى دانند كه كم خرد و از كمال معنوي بى بهره بوده اند, با اين وصف گاهي برخي از مقررات از مقام امامتشان صادر مى شود.

12- شيعيان نزاريه چه كساني بوده اند؟
پرسش

12- شيعيان نزاريه چه كساني بوده اند؟

پاسخ

((نزاريه)): گروندگان به ((حسن صباح)) مى باشند كه وي از مقربان مستنصر بود و پس از مستنصر, براي طرفداري كه از نزار مى نمود, به حكم مستعلي از مصر اخراج شد. وي به ايران آمده پس از چندي از قلعه ٍِِِِالموت از توابع قزوين سردرآورد. قلعه الموت و چند قلعه ديگر مجاور را تسخير كرد و به سلطنت پرداخت. در آغاز كار به نزار دعوت كرد و پس از مرگ حسن (سال 518 هجري قمري) ((بزرگ اميد رود باري)) و پس از وي فرزندش (( كيا محمد)) به شيوه آيين حسن صباح سلطنت كردند و پس از وي فرزندش ((حسن علي ذكره السلام)) پادشاه چهارم الموتي, روش حسن صباح را كه نزاري بود برگردانيده به باطنيه پيوست. تا اينكه هلاكوخان مغول به ايران حمله كرد, وي قلاع اسماعيليه را فتح نمود و همه اسماعيليه را از دم شمشير گذرانيد, بناي قلعه را نيز با خاك يكسان ساخت و پس از آن در سال 1255 هجري , آقاخان محلاتي كه از نزاريه بود در ايران به محمد شاه قاجار ياغي شد و در قيامي كه در ناحيه كرمان نمود شكست خورده به بمبئي فرار كرد و دعوت باطني نزاري را به امامت خود منتشر ساخت و دعوتشان تاكنون باقي است و نزاريه فعلاً ((آقاخانيه)) ناميده مى شوند.

13- شيعيان مستعليه چه كساني بوده اند؟
پرسش

13- شيعيان مستعليه چه كساني بوده اند؟

پاسخ

((مستعليه)) : پيرواني ((مستعلي)) فاطمي بودند كه امامتشان در خلفاي فاطميين مصر باقي ماند تا در سال 557 هجري قمري منقرض شدند و پس از چندي فرقه ((بهره)) در هند به همان مذهب ظهور كردند و تاكنون نيز مى باشند.

فرقه اسماعليه چگونه بوجود آمد
پرسش

فرقه اسماعليه چگونه بوجود آمد

پاسخ

اين فرقه تا امامت حضرت جعفر صادق(ع) را قبول دارند و چون اين بزرگوار

به سال 148 هجري رحمت فرمودند. در امامت اختلاف شد گروهي اسماعيل بن

جعفر را امام دانستند.

اين فرقه هم خود به چند حزب منقسم شدند بعضي تصور كردند اسماعيل زنده

است و برخي گفتند چون اسماعيل در زمان پدر از دنيا رفت و دو امام در يك عصر

محال است لذا امامت به محمد پسر او رسيد و محمد بن اسماعيل امام هفتم

است.

فرقه ئ اسماعيليه در برخي از نقاط ايران در دوران سلاجقه طرفدار زيادي پيدا كرد

كه مهمترين پايگاه آنها قلعه ئ الموت در شمال شرقي قزوين بود واز شخصيت هاي

معروف و رهبر اين فرقه حسن صباح و پس از او ابو علي دهدار زواره اي شهرت

دارند. حكومت سلجوقيان توسط خوارزمشاهيان از ميان رفت. اكنون در لبنان

حدود چهار صد هزار نفر و در سوريه حدود سيصد هزار نفر كه بنام شيعيان در وزي

معروفند ساكن مي باشند و به صورت پراكنده در برخي كشورها مثل هند و... نيز

زندگي مي كنند.

در مورد فرقه اسماعيليه و زمان پيدايش آن ،توضيح دهيد؟
پرسش

در مورد فرقه اسماعيليه و زمان پيدايش آن ،توضيح دهيد؟

پاسخ

اسماعيل، بزرگ ترين پسر امام صادق(ع) بود، امام صادق(ع) او را بسيار دوست مي داشت. به خاطر اين محبت زياد و بزرگ تر بودن او، گروهي از شيعيان در همان زمان گمان مي كردند كه پس از امام صادق(ع)، اسماعيل، امام شيعيان خواهد بود. اسماعيل هنگام حيات پدرش امام صادق(ع) وفات كرد. امام صادق(ع) در مرگ او بسيار غمگين گرديد و در وقت تشييع بدن اسماعيل، بدون كفش و بدون عبا پيشاپيش تابوت راه مي رفت. در وقت تشييع، به دستور امام چند بار تابوت را بر زمين گذاشتند و امام كفن را از چهره ي اسماعيل كنار مي زد و با اسماعيل خداحافظي مي كرد و تشييع كنندگان را متوجه مرگ اسماعيل مي كرد. امام مي خواست به اين وسيله، گمان كساني را كه اسماعيل را امام دانستند، از بين ببرد. با مرگ اسماعيل، اكثر آنان كه او را امام مي پنداشتند، دست از پندار خود برداشتند، ولي گروهي از آنان مرگ اسماعيل را منكر شدند و گفتند: اسماعيل زنده است و گروهي هم معتقد شدند كه با مرگ اسماعيل، امامت به پسرش محمد منتقل شده است.

به هر دوي اينها اسماعيليه گفته مي شود. گاهي اسماعيليه را «هفت امامي» مي نامند. اسماعيليه اي كه تا عصر حاضر ادامه يافته و منقرض نشده اند، كساني هستند كه به امامت اسماعيل و نسل او معتقد هستند(اعيان الشيعه، ج 5، ص 91، شماره 2342، چاپ رحلي).

از آن چه گذشت معلوم شد كه اسماعيليه پس از وفات امام صادق(ع)، پيدا شده اند و علت پيدايش اين ها هم اين بود كه آنان گمان مي كردند كه پس از امام صادق(ع)، امام شيعه اسماعيل است و علت اين

گمان هم عبارت بود از محبت فوق العاده امام نسبت به او و اندوه بسيار آن حضرت در مرگ اسماعيل. اين محبت و اين اندوه، عده اي را به امامت اسماعيل معتقد ساخت.

به اين نيز توجه داشته باشيم كه خود اسماعيل در زمان حياتش، ادعاي امامت نكرد، بلكه گروهي به خاطر همان محبت هاي امام او را امام پنداشتند(الاعلام زركلي، ج 1، ص 311، چاپ رحلي).

ممكن است سؤال شود كه چرا امام صادق(ع) كاري نكرد كه امام بعدي شيعه براي همه روشن باشد و جاي شك و ترديد نماند؟ در جواب اين سؤال بايد گفت كه شرايط سياسي و اجتماعي دوران امام صادق(ع) به حدّي سخت شد كه امام صادق(ع) نتوانستند آشكارا و به طور عمومي امام بعدي را معرفي كنند. به عنوان مثال به اين حديث توجه كنيد:

ابوايّوب نحوي مي گويد: منصور، خليفه عباسي، كسي را در تاريكي شب دنبال من فرستاد. نزد منصور رفتم و بر او وارد شدم. وقتي كه سلام كرد، نامه اي را به سوي من انداخت و در حالي كه گريه مي كرد گفت: اين نامه ي محمد بن سليمان است. در آن مرگ امام صادق(ع) را به اطلاع ما رسانده است. سپس گفت: جواب نامه را بنويس. اوّل نامه را نوشتم. منصور گفت: بنويس كه اگر امام صادق(ع) به شخص معيّني وصيّت كرده، بگير و گردنش را بزن. نامه فرستاده شد. جواب محمد بن سليمان آمد كه امام صادق(ع) به پنج نفر وصيت كرده است: ابوجعفر منصور كه خليفه است، محمد بن سليمان، عبداللّه بن جعفر، موسي بن جعفر و حميدة(اصول كافي، ج 1، ص 310، ح 13، عربي، الاشارة و النّص علي ابي الحسن موسي(ع)).

اين

حديث و حديث هاي ديگر نشان مي دهند كه امام صادق(ع) نمي توانست جانشين خودش را آشكارا معرفي كند واگر معرفي مي كرد، حكومت عباسيان، او را مي كشت. امام فقط براي خواصّ اصحاب خود امام موسي بن جعفر را معرفي كرده بود و براي همين در مسأله امامت، مردم گروه گروه شدند و اكثريت شيعه، به امامت موسي بن جعفر(ع) معتقد شدند. ولي گروهي اسماعيل را امام پنداشتند كه اسماعيليه ناميده شدند، گروهي پسر ديگر امام صادق(ع) به نام عبداللّه را امام دانستند كه به نام «فَطحيّه» معروف شدند. گروهي پسر ديگر امام صادق(ع)، محمد را امام دانستند و گروهي هم در خود امام صادق(ع) توقف كردند و گفتند كه ديگر امامي نيست(شيعه در اسلام، چاپ اول، ص 32، 1348 شمسي).

فرقه هاي كوچك شيعه همه منقرض شدند، فقط زيديه و اسماعيليه مانده اند، ولي شعيه اماميه، از آغاز تا به امروز ثابت و استوار مانده است. زيديه و اسماعيليه در يمن، هند، لبنان و بعضي جاهاي ديگر زندگي مي كنند(شيعه در اسلام، چاپ اول، ص 32، 1348 شمسي).

اسماعيليه در حال حاضر جماعتي آرام و معتدل هستند، ولي در آن زمان، جهان اسلام را تكان دادند(تاريخ جامع اديان، جان ناس، ص 1233).

در حال حاضر، از اسماعيليه دو گروه باقي هستند: آقا خانيّه كه در بمبئي هند هستند و بُهرَه كه در هند و يمن زندگي مي كنند. كلمه ي بُهْرَه به معناي تلاش و عمل است و اين ها بسيار تلاش گر هستند و حتي در ميان آنان يك نفر هم فقير يافت نمي شود(اعيان الشيعه، ج 5، ص 91).

نذاريه و مستعلويه چه فرقه هايي هستند و به كدام امامان منصوبند.
پرسش

نذاريه و مستعلويه چه فرقه هايي هستند و به كدام امامان منصوبند.

پاسخ

يكي از فرقه هاي معروف شيعه فرقه اسماعيليه است كه قائلند اسماعيل بزرگترين فرزند امام صادق(ع) كه در زمان حيات پدر درگذشت امام است. در مذهب اسماعيليه انشعاباتي رخ داد و فرقه هاي جديدي پديد آمد مانند مباركيه، قرامطه از جمله مستعلويه كه اصطلاح صحيح آن مستعليه است كه در كشور هند معروف به بهره هستند و فرقه نذاريه كه صحيح آن نزاريه است كه بعدا معروف به آقاخانيه شدند كه از انشعابات قرامطه هستند كه خود از انشعابات اسماعيليه است.

چگونگي پيدايش مستعليه

در اوج قدرت فاطميان خليفه زمام تمام امور را شخصا به دست داشت و بر قواي سه گانه نظارت مي كرد از زمان مرگ الحاكم امراي نظامي روز به روز به قدرت خود در برابر امراي كشوري و شخص خليفه مي افزودند در سال 467 هجري، هنگامي كه بدرالجمالي فرمانده سپاه عكا به دعوت خليفه با لشكريان خودبه سوي مصر حركت كرد تا زمام امور را به دست گيرد پس از فرو نشاندن شورش هاي داخلي به تدريج بر تمام كشور سيادت يافت و خليفه عناوين رؤساي قواي سه گانه مملكت را يكجا به وي عطا كرد. از اين به بعد فرمان رواي واقعي مصر امير الجيوش بود و به زودي اين مقام به صورت يك منصب موروثي درآمد و پسر و نوه بدرالجمالي جانشين وي شدند در سال 487 افضل پسر بدرالجمالي جانشين پدر شد. در هنگام مرگ خليفه المستنصر، امير الجيوش «افضل» با مسأله انتخاب خليفه جديد مواجه شد. در يك طرف نزار يكي از پسران «المستنصر» قرار داشت

كه جواني برومند بود و قبلا به ولايتعهدي المستنصر برگزيده شده بود و در جوان ديگر مستعلي پسر ديگر خليفه كه جواني بود بي ياور و پشتيبان كه اگر به خلافت مي رسيد كاملا متكي به حامي خويش اميرالجيوش مي گشت با ملاحظه چنين وضعي افضل دختر خود را به عقد مستعلي درآورد و بعداز مرگ المستنصر داماد خود را به خلافت برگزيد. حال آن گروه از اسماعيليه كه پس از مرگ المستنصر المستعلي بالله را خليفه دانستند در مصر و يمن و مغرب و افريقا مستعليه و در هند بهره خوانده مي شوند و بهره با بوهره از اصل گجراني (Bohora) يعني تجارت گرفته شده زيرا نخستين پذيرندگان مذهب اسماعيل در گجرات بازرگانان بودند كه خود اين فرقه بهره به دو گروه داودي و سليماني تقسيم شدند. بهره به حج و نماز و روزه و ساير فروع دين كاملا معتقدند و براي زيارت روضه پيامبر(ص) و مرقد امامان معصوم تا امام ششم به مدينه و عراق سفر مي كنند قبور امامان و داعيان اسماعيلي را نيز زيارت مي كنند رسوم آنها مخلوطي از سنن هندويي و رسوم شيعيان اثني عشري است.

نزاريه «آقاخانيه»

پس از آن كه المستعلي بعد از مرگ المستنصر به حكومت رسيد نزار به اسكندريه گريخت و به مخالفت با مستعلي قيام كرد ولي به زودي دستگير شد و به قتل رسيد. هواداران او از به رسميت شناختن مستعلي سرباز زدند و هواخواهي خود را از نزار و فرزندان او اعلام كردند. فرقه نزاريه نخست در ايران توسط حسن صباح در قلعه هاي الموت دست به فعاليتي گسترده زد و پس از حمله

مغول به ايران قلع و قمع گرديد و پس از آن در سال 1255 هجري آقاخان محلاتي كه از نزاريه بود در ناحيه كرمان بر ضد محمدشاه قاجار قيام كرد ولي شكست خورد و به بمبئي هندوستان گريخت و دعوت نزاري را به امامت خود منتشر ساخت و از آن پس نزاريه به آقاخانيه شهرت يافته اند و مخالفانشان در هند آنها را خوجه يا خجاس مي نامند. آقاخانيه برعكس بهره به مراسم عبادي و ديني چندان اهميت نمي دهند. آئين مستعليه را دعوت قديم و آئين نزاريه را كه توسط حسن صباح ترويج گرديد دعوت جديد مي نامند كه در مسأله امامت و مسائل ديگر تفاوت هايي دارند كه جهت آگاهي كامل به اين دو فرقه مي توانيد به منابع ذيل مراجعه فرماييد:

1- تاريخ شيعه و فرقه هاي اسلام، شيخ محمد حسين مظفر

2- دائره المعارف تشيع، جمعي از نويسندگان

3- تاريخ الفرق الاسلاميه، محمد خليل الزين

4- فرق و مذاهب كلامي، علي رباني گلپايگاني

زيديه

10- شيعيان زيديه چه كساني هستند؟ شرح مختصري از تاريخ آنها را بيان كنيد؟
پرسش

10- شيعيان زيديه چه كساني هستند؟ شرح مختصري از تاريخ آنها را بيان كنيد؟

پاسخ

((زيديه)) پيروان زيد شهيد, فرزند امام سجاد(ع) مى باشند زيد سال 121 هجري بر خليفه اموي, هشام بن عبدالملك قيام كرد و گروهي بيعتش كردند و در جنگي كه در شهر كوفه ميان او و كسان خليفه درگرفت كشته شد.

وي پيش پيروان خود امام پنجم از امامان اهل بيت شمرده, مى شود و پس از وي فرزندش ((يحيي بن زيد)) كه بر خليفه اموي وليد بن يزيد قيام كرده و كشته شد, به جاي وي نشست و پس از وي محمد بن عبدالله و ابراهيم بن عبدالله كه بر خليفه عباسي, منصور دوانقي شوريده و كشته گرديدند, براي امامت برگزيده شدند.

پس از آنان تا زماني امور زيديه غير منظم بود تا ((ناصراطروش)) - كه از اعقاب برادر زيد بود – در خراسان ظهور كرد و در اثر تعقيب حكومت محل از آنجا فرار كرده به سوي مازندران كه هنوز اهالي آن اسلام نپذيرفته بودند رفت و پس از سيزده سال دعوت, جمع كثيري را مسلمان كرده به مذهب زيديه درآورد, سپس به دستياري آنان ناحيه طبرستان را مسخر ساخته و به امامت پرداخت و پس از وي اعقاب او تا مدتي در ان سامان امامت كردند.

به عقيده زيديه هر فاطمي نژاد, عالم زاهد شجاع , سخي كه به عنوان قيام به حق خروج كند مى تواند امام باشد.

((زيديه)) در ابتداي حال, مانند خود زيد دو خليفه اول ( ابوبكر و عمر) را جزو ائمه مى شمردند ولي پس از چندي, جمعي از ايشان نام دو خليفه را از فهرست ائمه برداشتند و از علي(ع) شروع

كردند.

بنا به آنچه گفته اند ((زيديه)) در اصول اسلام, مذاق معتزله و در فروع, فقه ابي حنيفه رئيس يكي از چهار مذهب اهل سنت را دارند.

زيدبن على كيست؟
پرسش

زيدبن على كيست؟

پاسخ

زيدبن على بن الحسين بن على بن ابى طالب((عليه السلام))، مردى بزرگوار و دانشمند و پارسا و شجاع و پس از برادرش، امام باقر((عليه السلام))، از همه فرزندان امام سجاد((عليه السلام)) با فضيلت تر بود. حضرت رضا((عليه السلام)) او را عالم آل محمد((عليهم السلام)) لقب داد و امام صادق((عليه السلام)) او را شهيد خواند و درباره اش فرمود:«او به راهى رفت كه جدّش اميرمؤمنان((عليه السلام))رفت.» و هنگامى كه خبر شهادتش را شنيد، بسيار گريست و فرمود:«خداوند مرا در اجر يارى اش شريك گرداند.» همچنين فرمود:«او در قيامش با من مشورت كرد.»

زيد به سال 120ق. هنگام حكومت هشام بن عبدالملك مروان براى امر به معروف و خونخواهى امام حسين((عليه السلام))قيام كرد و چون به كوفه رسيد، مردم كوفه پيرامونش گرد آمده، با وى بيعت كردند. پانزده هزار نفر تنها از كوفه افزون بر مردم بصره و واسط و موصل و خراسان سپاه او را تشكيل مى دادند و در آن هنگام دعوت خود را آشكار ساخت.

يوسف بن عمر، امير كوفه، از سوى امويان لشكرى گرد آورد و ميان دو گروه جنگى سخت در گرفت و سرانجام لشكر زيد پراكنده شد و او با گروهى اندك، پايمردى كرد تيرى بر پيشانى اش نشست و بدان تير درگذشت. ياران، او را دفن كردند و بر گورش آب راندند كه پيدا نباشد، ولى يوسف بن عمر زمين را بكاويد تا جسدش را بيافت و به دار كشيد و مدّت چهار سال بر چوبه دار بماند و يك تن از مردم كوفه اعتراض نكرد.

شهادت زيد به روز دوم صفر 120ق. و حضرت صادق((عليه السلام)) در مدينه بر

او نماز خواند و مبلغ هزار دينار به يكى از ياران خود داد ميان بازماندگان كسانى كه با زيد به شهادت رسيده بودند، تقسيم كند.

زيديه چگون فرقه اي است و در كجا زندگي مي كنند
پرسش

زيديه چگون فرقه اي است و در كجا زندگي مي كنند

پاسخ

اين فرقه ئ منسوب به زيد بن حسن بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب

است. آيين شيعه ئ زيديه در ايام حكمفرمايي علويان در طبرستان ايران انتشار يافت

و اكنون حدود پنجاه درصد از مردم كشور يمن بر همين اعتقاد; يعني، شيعه زيديه

مي باشند. و تعداد كمي نيز در كشورهاي ديگر زندگي مي كنند. و چون اين فرقه تا

امام باقر(ع) را قبول دارند عبادات ونحوه ئ وضو گرفتنشان همچون عبادت و وضو

گرفتن پيامبر گرامي اسلام (ص) مي باشد.

و ضمناش مردم يمن از شيعه اثني عشري بي خبر نيستند بلكه عده زيادي از

جمعيت يمن را شيعيان دوازده امامي تشكيل مي دهند.

ساير فرق شيعي

تقليد يعني چه؟
اشاره

پاسخ : تقليد; يعني پيروي كردن در مسائل و احكام ديني از عالم به احكام و دستورات اسلامي كه اصطلاحاً به آن متخصص , مرجع تقليد يا مجتهد مي گويند. تقليد تنها در مسائل ديني نيست , بلكه مردم در هر زمينه اي به متخصصان و دانشمندان مراجعه مي كنند,

پرسش

تقليد يعني چه؟

پاسخ : تقليد; يعني پيروي كردن در مسائل و احكام ديني از عالم به احكام و دستورات اسلامي كه اصطلاحاً به آن متخصص , مرجع تقليد يا مجتهد مي گويند. تقليد تنها در مسائل ديني نيست , بلكه مردم در هر زمينه اي به متخصصان و دانشمندان مراجعه مي كنند, مراجعه كردن به پزشك و مهندس و معمار و ماهران در هر فنّ و رشته درواقع نوعي تقليد است . بنا و روش عقلا بر همين روش است . در هر زمينه اي كه صاحب نظر نباشند به متخصّص آن فن مراجعه مي كنند. ما در مسائل شرعي و ديني موظّفيم كه از يك عالم ديني كه در بخش احكام و حقوق اسلامي مجتهدباشد, تقليد كنيم . بايد مرجع تقليد شرايطي داشته باشد كه در رساله هاي عمليه ذكر شده است , از همه مهمتر عدالت ,تقوا و اعلميّت است .(1)

پي نوشت ها :

1.توضيح المسائل مراجع , ج 1 مسئله 2.

پرسش: در خصوص تاريخ پيدايش فرقه شيخيه و اينكه توسط چه كسي به وجود آمد و چه گروه هايي هستند توضيح دهيد؟

پاسخ

شيخيه فرقه اي جدا شده اي شيعه اماميه است كه در قرن سيزدهم ه' ق توسط شيخ احمد احسائي به وجود آمد.(1)

اين فرقه در استنباط احكام جزو اخباريان بوده و مخالف اجتهاد از طريق اصول فقهند.(2)

پس از شيخ احمد احسايي بر سر پيشوايي ميان سيد كاظم رشتي (يكي از شاگردان شيخ احمد) و حاج محمد كريمخاني كرماني اختلافي رخ داد و هر گروه به يكي از از دو پيوستند و دسته ديگر به ميرزا شفيع تبريزي اجتماع كردند و اغلب در شهرهاي شيعه

نشين بسر مي بردند. (3) اكثر طرفداران ميرزا شفيع در تبريز زندگي مي كنند و پس از فوت حاج ميرزا شفيع (1301 ه' ق) پسرش حاج ميرزا موسي جانشين او گرديد و پس از فوت او (1319 ه' ق) آقا ميرزا علي ثقة الاسلام جانشين او گرديد، كه در سال 1330 ه' ق به جرم آزادي خواهي در تبريز به دست روس ها به دار آويخته شد.(4)

شيخيه به چند فرقه تقسيم شدند:

1 - فرقه باقريه: پيروان محمد باقر خندق آبادي كه ابتداً نماينده محمد كريم خان در همدان بود و سپس ادعاي استقلال كرد.

2 - فرقه شيخيه آذربايجان: پيروان ميرزا شفيع ثقة الاسلام تبريزي (م 1301 ق) را شيخيه ثقة الاسلاميه مي گويند.

3 - فرقه شيخيه حجه الاسلاميه: اين گروه از پيروان ميرزا محمد مامقاني، از شاگردان سيد كاظم رشتي هستند.

4 - فرقه شيخيه احقاقيه: پيران ملا باقر اسكوئي هستند كه از فضلاي شيخيه در كربلا بود. او كتابي به نام "احقاق الحق ابطال الباطل" عليه محمد كريم خان كرماني نوشت كه به احقاق الحق معروف شد.(5)

پي نوشت ها:

1 - غلام حسين مصاحب، دايرة المعارف فارسي، ج 2، ص 1534؛ مصطفي دشتي معارف و معاريف، ج 6، ص 592.

2 - علي اكبر دهخدا، لغت نامه، ج 9، ص 12919.

3 - همان.

4 - دايره المعارف فارسي، ج 2، ص 1524 - 1525.

5 - عبداللَّه مبلغي آباداني، تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 3، ص 1397 - 1398.

15- شيعيان مقنعه چه كساني بوده اند؟
پرسش

15- شيعيان مقنعه چه كساني بوده اند؟

پاسخ

((مقنعه)): در آغاز پيروان ((عطاء مروي)) معروف به ((مقنع)) بودند كه طبق اظهار مورخين از اتباع ابومسلم خراساني بوده است و پس از ابومسلم, مدعي شد كه روح ابومسلم در وي حلول نموده است و پس از چندي دعوي پيغمبري و سپس دعوي خدايي كرد! و سرانجام در سال 162 در قلعه كيش از بلاد ماوراء النهر به محاصره افتاد و چون به دستگيري و كشته شدن خود يقين نمود, آتش روشن كرده با چند تن از پيروان خود داخل آتش شده و سوخت. پيروان ((عطاء مقنع)) پس از چندي مذهب اسماعيليه را اختيار كرده و به فرقه باطنيه ملحق شدند.

درباره فرقه ( بابيه ) توضيح دهيد.
پرسش

درباره فرقه ( بابيه ) توضيح دهيد.

پاسخ

بابيه : اين فرقه توسط شخصي به نام علي محمد شيرازي متولد1235قمري پايه گذاري شد .او كه تحت تاثير شيخ احمد احسايي و سيدكاظم رشتي از شيخيه بود، مدعي شد كه همان گونه كه رسيدن به خداي تبارك و تعالي جز از طريق رسالت و ولايت ممكن نيست ، رسيدن به اين مراتب هم جز از طريق واسطه مشكل و غيرممكن است و من همان واسطه كبري هستم و چنان كه داخل شدن به خانه جز از آن در جايز نيست ،همچنين داخل شدن در خانه نبوت و ولايت جز از باب روا نيست و من آن باب هستم . اصولا" وجه تسميه در باب هم از همين ويژگي و طرز فكرمي باشد و از همين جهت است كه پيروان وي را ( ( بابي ) ) و مسلكشان را بابيه مي گويند .وي كمي بعد مدعي شد كه مهدي موعود است و ناجي تشيع. برخي از اصول عقايد او و پيروانش بدين شرح است :

1- وجوب نسخ قرآن و احكام آن .

2- حرمت تعليم و تعلم و تدريس تمامي كتب و علوم مگركتاب هاي باب .

3- حج باطل و منسوخ است .

4- روزه نوزده روز است ازاول طلوع خورشيد تا هنگام غروب و عيد نوروز جمشيدي ايراني عيد فطراست .

5- ازدواج مشروط به رضا زوجين است و رضايت ولي يا وكيل و ياشهود معتبر نيست .

6- مطهرات : آتش ، هوا، آب ، خاك و كتاب خداست.

7- طلاق به دست مرد است نه زن .

8- رفع حجاب زن و تساوي حقوق زن و مرد .

9- آزادي ارتباط

زنان با مردان بيگانه .

10- حلال بودن رباخواري.

11- حرمت نماز جماعت .

12- حلال بودن موسيقي و تراشيدن ريش و...در اين باب نگا : تاريخ جامع بهاييت ، همان ، ص 340 - 69، فصل هاي سوم تا دهم و فتنه باب اعتضاد السلطنه ، توضيحات و مقالات به قلم عبدالحسين نوايي ، انتشارات بابك تهران ، چاپ دوم ، 1351 شمسي ،مجموع كتاب . ;

واقفيه چه فرقه اى است و چرا به اين نام مشهور شده اند؟
پرسش

واقفيه چه فرقه اى است و چرا به اين نام مشهور شده اند؟

پاسخ

واقفيه فرقه اى منشعب از شيعه است كه امام موسى بن جعفر((عليه السلام)) را آخرين امام مى دانند و اعتقاد دارند آن حضرت زنده و هم او مهدى منتظر است.

بنيان گذار اين مذهب، نمايندگان مالى امام كاظم((عليه السلام)) در كوفه، مصر، خراسان و مناطق ديگر بودند; كسانى چون: على بن ابى حمزه بطائنى، زياد فندى، عثمان بن عيسى رواسى و احمد بن ابى بشر سرّاج.

در دورانى كه امام در زندان هارون بود، اموال فراوانى از طريق وجوه شرعى نزد آنها جمع بود. هنگامى كه امام وفات يافت اگر به امامت على بن موسى الرضا((عليه السلام)) اعتراف مى كردند، بايد همه اموال را به آن حضرت تسليم مى كردند; از اين رو، طمع مال دنيا آنها را بر اين داشت كه، با آنكه به حقيقت عارف بودند، منكر امامت امام رضا((عليه السلام)) شده، دست از باورها و دين خود بكشند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1342_

بكريه چه كسانى هستند؟
پرسش

بكريه چه كسانى هستند؟

پاسخ

اين فرقه پيروان بكرخواهرزاده عبدالواحد بن زيد هستند كه مى گفت، آدمى همان روان است نه كالبدى كه در آن روان باشد. ديگر اينكه مى گفت كه: خداى تعالى در روز رستاخيز پيكرى براى خود مى آفريند كه ديده شود و با بندگان خود سخن گويد ديگر ديگر اينكه مرتكبان كبيره را منافق و از پرستندگان شيطان مى خواند: گناهان على((عليه السلام)) (نعوذبالله از چنين سخنى) و طلحه و زبير، كفر و شرك بود ولى با وجود اينها، ايشان آمرزيده اند. زيرا ايشان اهل بدراند و اهل بدر بنا به حديثى كه از رسول خدا روايت شده است، آمرزيده اند.

او مى گفت: كودكان گهواره اى احساسا درد نمى كنند، حتّى اگر پاره اى از تن آنان ببرند و يا اينكه انان را به آتش بسوزانند. گريه و شيون ايشان نشانه لذّت و خشنوديشان است... عبدالواحد دايى بكر مردى صوفى و از اصحاب حسن بصرى به شمار مى رفت.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1345_

آيا فرقه فاطمى همان فرقه اسمعيليه است در صورت منفى بودن جواب روشن، آئين آنها چيست؟
پرسش

آيا فرقه فاطمى همان فرقه اسمعيليه است در صورت منفى بودن جواب روشن، آئين آنها چيست؟

پاسخ

فاطمى از نظر لغت به كسى گفته مى شود كه منسوب به فاطمه باشد و از اين رو آنان كه از فرزندان حضرت فاطمه زهرا((عليها السلام)) محسوب مى شدند فاطميين گفته مى شد و زمانى كه خلفاى بنى عبّاس به خلافت رسيدند به كسانى كه نسبشان از طريق امام هفتم موسى بن جعفر((عليه السلام)) به حضرت فاطمه((عليها السلام)) منتهى مى گرديد نام علويين اطلاق مى نمودند و كلمه فاطميين به كسانى كه از اولاد اسمعيل فرزند امام ششم جعفر بن محمّد((عليه السلام)) بودند اختصاص يافت.

بنابراين فاطميين از نظر تاريخ روياين اصل به كسانى گفته مى شود كه از نسل

_1346_

اسمعيل به دنيا آمده باشند.

و فرقه اسمعيليه كسانى هستند كه پس از امام ششم حضرت امام جعفر صادق((عليه السلام)) به امامت اسمعيل فرزند ايشان معتقد باشند و از نظر ما عقيده آنها باطل است چون ما به ادلّه فراوان و محكم امام را حضرت موسى بن جعفر((عليه السلام)) مى دانيم.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1347_

كيسانيه چه گروهى هستند؟
پرسش

كيسانيه چه گروهى هستند؟

پاسخ

محمد بن حنفيه فرزند پنجم اميرالمؤمنين على((عليه السلام)) و مادر وى همسر گرامى آن حضرت به نام خوله حنفيه دختر جعفر بن قيس بود جماعت كيسانيه او را امام مى دانستند و او را مهدى آخرالزمان مى خواندند و به اعتقاد ايشان محمد در جبال رضوى كه كوهستان يمن است اقامت نموده و زنده است تا گاهى كه خروج كند و الحمدلله اهل آن مذهب منقرض شدند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

درباره فرقه (بابيه ) توضيح دهيد.
پرسش

درباره فرقه (بابيه ) توضيح دهيد.

پاسخ

بابيه: اين فرقه توسط شخصي به نام علي محمد شيرازي متولد 1235قمري پايه گذاري شد. او كه تحت تأثيرشيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي از شيخيه بود، مدعي شد كه همان گونه كه رسيدن به خداي تبارك و تعالي جزاز طريق رسالت و ولايت ممكن نيست، رسيدن به اين مراتب هم جز از طريق واسطه مشكل و غيرممكن است و منهمان واسطه كبري هستم و چنان كه داخل شدن به خانه جز از آن در جايز نيست، همچنين داخل شدن در خانه نبوتو ولايت جز از باب روا نيست و من آن باب هستم. اصولاً وجه تسميه در باب هم از همين ويژگي و طرز فكر مي باشد واز همين جهت است كه پيروان وي را «بابي» و مسلكشان را بابيه مي گويند. وي كمي بعد مدعي شد كه مهدي موعوداست و ناجي تشيع. برخي از اصول عقايد او و پيروانش بدين شرح است:

1- وجوب نسخ قرآن و احكام آن.

2- حرمت تعليم و تعلم و تدريس تمامي كتب و علوم مگر كتاب هاي باب.

3- حج باطل و منسوخ است.

4- روزه نوزده روز است از اول طلوع خورشيد تا هنگام غروب و عيد نوروز جمشيدي ايراني عيد فطر است.

5- ازدواج مشروط به رضاء زوجين است و رضايت ولي يا وكيل و يا شهود معتبر نيست.

6- مطهرات: آتش، هوا، آب، خاك و كتاب خداست.

7- طلاق به دست مرد است نه زن.

8- رفع حجاب زن و تساوي حقوق زن و مرد.

9- آزادي ارتباط زنان با مردان بيگانه.

10- حلال بودن رباخواري.

11- حرمت نماز جماعت.

12- حلال بودن موسيقي و تراشيدن ريش

و...

در اين باب نگا: تاريخ جامع بهائيت، همان،

صص 340 - 69، فصل هاي سوم تا دهم و فتنه باب اعتضاد السلطنه، توضيحات و مقالات به قلم عبدالحسين نوائي،انتشارات بابك تهران، چاپ دوم، 1351 شمسي، مجموع كتاب.{J

علي محمد شيرازي كيست و آيين او چيست ؟
پرسش

علي محمد شيرازي كيست و آيين او چيست ؟

پاسخ

بابيه : اين فرقه توسط شخصي به نام علي محمد شيرازي متولد )قمري پايه گذاري شد. او كه تحت تائثير شيخ احمد احسائي و سيد كاظم رشتي از شيخيه بود, مدعي شد كه همان گونه كه رسيدن به خداي تبارك و تعالي جز از طريق رسالت و ولايت ممكن نيست , رسيدن به اين مراتب هم جز از طريق واسطه مشكل و غيرممكن است و من همان واسطه كبري هستم و چنان كه داخل شدن به خانه جز از آن در جايز نيست , همچنين داخل شدن در خانه نبوت و ولايت جز از باب روا نيست و من آن باب هستم . اصولا" وجه تسميه در باب هم از همين ويژگي و طرز فكر مي باشد و از همين جهت است كه پيروان وي را ((بابي )) و مسلكشان را بابيه مي گويند. وي كمي بعد مدعي شد كه مهدي موعود است و ناجي تشيع .

برخي از اصول عقايد او و پيروانش بدين شرح است :

1- وجوب نسخ قرآن و احكام آن .

2- حرمت تعليم و تعلم و تدريس تمامي كتب و علوم مگر كتاب هاي باب .

3- حج باطل و منسوخ است .

4- روزه نوزده روز است از اول طلوع خورشيد تا هنگام غروب و عيد نوروز جمشيدي ايراني عيد فطر است.

5- ازدواج مشروط به رضائ زوجين است و رضايت ولي يا وكيل و يا شهود معتبر نيست.

6- مطهرات : آتش , هوا, آب , خاك و كتاب خداست.

7- طلاق به دست مرد است نه زن.

8- رفع حجاب زن و تساوي حقوق زن و

مرد.

9- آزادي ارتباط زنان با مردان بيگانه .

10- حلال بودن رباخواري .

11- حرمت نماز جماعت .

12- حلال بودن موسيقي و تراشيدن ريش

در اين باب نگا: شيخيگري , بابيگري , مدرس چهاردهي , كتابفروشي فروغي تهران , بي تا,مجموع كتاب و تاريخ جامع بهائيت (نوماسوني ), بهرام انواسيبابي , انتشارات سخن , تهران , چاپ پنجم 1374 صص 340 - 69, فصل هاي سوم تا دهم و فتنه أا باب اعتضاد السلطنه , توضيحات و مقالات به قلم عبدالحسين نوائي , انتشارات بابك تهران , چاپ دوم , 1351 شمسي , مجموع كتاب .

بهائيت :

پايه گذار اين فرقه شخصي به نام ميرزا حسينعلي ميرزا بهائالله بود كه نخست خود از پيروان فرقه بابيه بود. از آنجا كه بابيان شورش هايي بر عليه دولت وقت ايران به راه انداخته و تا سرحد سوئ قصد به جان ناصرالدين شاه پيش رفته بودند, بيگانگان و از جمله و مهم تر از همه , روسيه تزاري حمايت گسترده اي نسبت به اين گروه كرده و شخص دالگوروكي سفير روسيه در تهران براي نجات ميرزا بهائالله كه به زندان افتاده بود, پادرمياني كرده و فرستاده خودرا باوي همراه نمود تا به سلامت از ايران خارج شود. ارتباط بهائالله با سفيران دول گوناگون حكايتگر اين حقيقت است كه اين فرقه به دلائل سياسي ظهور يافته است . مي توان گفت فرقه بهائيت همان فرقه بابيت با تغييراتي چند مي باشد.

اجمالي از عقايد وي و پيروانش چنين است :1

ب1هبائالله و باب خدايند و اجهائالله خداي عالي تر است . 2

- در مقطعي بهائالله خود را عيساي مسيحيان معرفي مي كند.

3- نه ركعت نماز

هنگام زوال و در صبح ها و شام ها واجب است و از تعداد ديگر عفو شده است .

4- نماز به طرف اقدس بهائالله يعني مقام قدس (عكا) كه خداوند آن را محل طواف ملائ اعلي و محل اقبال مردم قرار داده خوانده شود.

5- معاف داشتن مردم از خواندن نماز آيات .

6- نماز جماعت باطل است .

7- عيد فطر همان عيد نوروز است .

8- هر كه مستطيع است به غير از زن ها بايد به حج خانه (يعني محل دفن بهائالله در عكا) برود. اين فرقه پيوند عميقي با صهيونيزم و كشور اسرائيل دارد و اسرائيل به صراحت از آنان حمايت كرده و مي كند. شرح اين ماجرا خارج از حوصله اين نوشتار است , (در اين باب نگا: تاريخ جامع بهائيت , همان , از فصل يازدهم تا فصل هيجدهم ).

فرق كلامي غير شيعه

اهل سنت

تاريخچه اهل سنت

با توجه با اين حديث كه هر كس بميرد امام حي خود را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است چرا سخنرانان كه اينك نقش تبليغ دين را دارند جوانان را به معرفت امام حي دعوت نمي كنند بعد از يك ساعت سخنراني نياز به امام حي پر رنگ نمي شود و حركت بسمت امام ايجاد نمي شود؟
پرسش

با توجه با اين حديث كه هر كس بميرد امام حي خود را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است چرا سخنرانان كه اينك نقش تبليغ دين را دارند جوانان را به معرفت امام حي دعوت نمي كنند بعد از يك ساعت سخنراني نياز به امام حي پر رنگ نمي شود و حركت بسمت امام ايجاد نمي شود؟

پاسخ

همانگونه كه بدرستي اشاره نموديد، شناخت صحيح امام حي، كه در زمان ما همان امام زمان (عج) مي باشد مورد تأييد جدي روايات اهل بيت (ع) قرار گرفته و مردن انسان بدون شناخت امام زمان (عج) را به مردن در عصر جاهليت تشبيه نموده است. براي آنكه دغدغدة شناخت امام زمان در سطح جامعه و كشور مورد توجه قرار گيرد، يكي آن كه رسانه هاي ملي و عمومي مانند صدا و سيما، مطبوعات، حوزة چاپ و نشر كتاب و تريپون هاي جمعه و جماعات و ... در برنامه هاي خود به اين موضوع بپردازد و ديگر آن كه خطبا و مبلغان و روحانيت نيز همان گونه كه شما فرموديد، در سخنراني ها و برنامه هاي تبليغي خود به موضوع شناخت امام زمان (عج) توجه ويژه بنمايند.

نسبت به امر اول اگر به برنامه هاي رسانه ها ملي توجه كنيم مي بينيم كه خوشبختانه در سالهاي اخير شبكه هاي مختلف تلويزيون و راديو و ساير رسانه ها تا حدودي به اين موضوع مهم توجه كرده است به عنوان نمونه مثال پخش مستقيم و هفتگي دعاي ندبه و سخنراني هاي آن از شبكه اول، اختصاص بخش مهمي از برنامه صبح جمعة شبكة 2 و شبكة 4 به مسأله مهدويت و انتظار،

از نمونه هاي اين امر است، در مورد مجلات و نشريات نيز هم اكنون كارهاي خوبي صورت گرفته كه چاپ و انتشار مجلة "انتظار" با مدير مسئولي حاج آقاي قرائتي يكي از اين امور ارزنده است، البته با مكاتبه و نامه نگاري به اين رسانه ها مي توان تقاضاي افزايش چنين برنامه هايي را نمود و اين تقاضا را يكايك هموطنان خدا دوست مانند جنابعالي مي توانند داشته باشند. اما در مورد دوم كه شما هم سؤال فرموديد كه چرا سخنرانان به اين موضوع مهم اشاره نمي كنند، شايد خود شما هم با اين نكته موافق باشيد كه هر سخنراني دوست دارد سخناني بگويد كه مورد نياز و خواست مستمعين خود باشد لذا اگر خطيب و سخنراني بداند كه مستمعين دوست دارند پيرامون شناخت امام (ع) سخن بگويد او نيز تلاش خواهد كرد تا مطالعات و مباحث خود را به اين سو ببرد. بنابراين شايد يك راه حل مسأله اين باشد كه اگر جنابعالي پاي سخنراني كسي مي نشينيد با نوشتن يك نامه يا گفتگوي شفاهي از او بخواهيد تا در اين باره نيز سخن بگويد و بديهي است وقتي تعداد مستمعين و تقاضا كنندگان بيشتر باشد تأثير نامه يا گفتگوي آنان بيشتر است.

سنت يعني چه؟
پرسش

سنت يعني چه؟

پاسخ

سنت يعني گفتار يا كردار يا تأييد معصوم. بديهي است كه اگر در سخنان رسول اكرم يك حكمي بيان شده باشد، و يا ثابت شود كه رسول اكرم عملاً وظيفهاي ديني را چگونه انجام داده است و يا محقق شود كه ديگران برخي وظايف ديني را در حضور ايشان به گونهاي انجام مي دادند و مورد تقرير و تأييد و امضاي عملي ايشان قرار گرفته است؛ يعني ايشان عملاً با سكوت خود صحّه گذاشتنه اند، كافي است كه يك فقيه بدان استناد كند.

واژه «سني» كه در مقابل «شيعه» به كار مي رود از چه زماني شروع شد؟
پرسش

واژه «سني» كه در مقابل «شيعه» به كار مي رود از چه زماني شروع شد؟

پاسخ

كلمه «سني» كه فعلاً در مقابل «شيعه» اصطلاح شده در سابق به اين معني گفته نمي شد، بلكه اين كلمه را به آنهايي مي گفتند كه منكر اصل عدل و حسن و قبح واقعي اشياء بودند، و چون عدليه منحصر بود به شيعه و معتزله، و معتزله از زمان متوكل تحليل رفتند و به صورت يك مكتب مشخص نتوانستند قد علم كنند و تنها متكلمين شيعه بودند كه عقيده خود را حفظ كردند، بعد ها همه مسلمانان غير شيعه را اهل سنت و جماعت گفتند.

تفكيك ميان زمامداري و رهبري معنوي در ميان اهل سنت، به چه زماني برمي گردد و نقد آن چيست؟
پرسش

تفكيك ميان زمامداري و رهبري معنوي در ميان اهل سنت، به چه زماني برمي گردد و نقد آن چيست؟

پاسخ

تفكيك مقام زمامداري از مقام رهبري معنوي چيزي نيست كه زاييدة فكر امروز دانشمندان تسنن باشد، بلكه سابقه أي كهن و بسيار ديرينه دارد.

توضيح اينكه: ماجراي سقيفه به پايان رسيد، و ابوبكر زمام امور را به دست گرفت، و مقام فرمانروايي را به ظاهر اشغال كرد. در ميان ياران رسول خدا گروهي از عقب زدن امير مؤمنان از مقام خلافت، سخت عصباني و ناراحت بودند زيرا هنوز نداي پيامبر در لحظة خروج از مدينه در جنگ تبوك و در روز غدير و دوران بيماري در گوش آنان طنين انداز بود.

از اين جهت گروهي بي غرض از ربودن گوي خلافت، آن هم با آن صحنه سازي رسوا، سخت برآشفته بودند و بدون اينكه خود را به يكي از طرفين منتسب سازند، نزد خęʙYǠمي آمدند و او را دربارة علي سؤال پيچ مي كردند. خليفه و همفكران وي پاسخي جز اين نداشتند كه به حربة تفكيك دو مقام، متوسل شده و مي گفتند: مقام فرمانروايي و رهبري معنوي هرگز در يك خانواده جمع نمي شوند.

بريدة بن خصيب از ياران رسول خدا است كه موقع رحلت پيامبر در مأموريت بود. وي پس از درگذشت پيامبر وارد مدينه شد و اوضاع را دگرگون ديد، پرچمي را كه در دست داشت در برابر خانة علي(ع) نصب كرد، و با چهره اي برافروخته وارد مسجد گشت، و با خليفه و همفكر وي به گفتگو پرداخت. او گفت:

به خاطر داريد كه روزي پيابر گرامي(ص) به همة ما دستور داد كه، به عنوان رئيس و فرمانرواي مؤمنان، بر علي سلام كنيم

و بگوييم: «السلام عليك يا امير المؤمنين». (پيامبر به ياران خود فرمود: سَلِّموا عَلي عَليٍّ بأمرة المؤمنين.) اكنون چه شد كه اين توصيه ها و سفارشها را به دست فراموشي سپرديد؟

خليفه در پاسخ «بريده» به نظرية تفكيك دو مقام از هم چسبيد و گفت: هر روز خداوند، كاري پس از كاري انجام مي دهد، هرگز خداوند در يك خاندان، نبوت(رهبري معنوي) و فرمانروايي را جمع نمي كند.

يعني اهل بيت و بستگان پيامبر، يا بايد رهبر معنوي و پيشواي امّت، در بيان احكام و شرايع الهي باشند، و يا زمامدار مسلمانان؛ و اين دو منصب هرگز با هم جمع نمي شود.

قدري در سخن خليفه دقت كنيم؛ فكر نمي كنيم كه مقصود وي اين باشد كه هرگز اين دو مقام در يك جا مطلقاً جمع نمي شوند زيرا پيامبر گرامي(ص) شخصاً هر دو مقام را دارا بود، هم فرمانرواي مسلمانان، و هم رهبر معنوي مردم بود. علاوه بر پيامبر گرامي اسلام(ص)، پيامبران ديگري مانند حضرت سليمان ƙʘҠاز هر دو مقام بهرة كاملي داشتند. لابد مقصود وي اين است كه پس از درگذشت پيامبر، اين دو مقام در خاندان او جمع نمي شوند، ولي اين نظر نيز به سان نظرية پيشين بي اساس است، و لذا هنگامي كه امام باقر(ع) نظرية تفكيك را از گردانندگان سقينه نقل مي كند فوراً براي ابطال آن از آية زير، كه حاكي از اجتماع هردوم منصب در فرزندان ابراهيم است، كمك مي گيرد: «ام يَحسُدون عَلي ما آتاهم الله مِن فَضله فَقد آتينا آل ابراهيم الكتاب والحِكمه و آتيناهم مُلكاً عَظيماً» نساء/50 [آيا آنان بر آنچه كه خداي متعال از كرم و فضل خود به اولاد ابراهيم بخشيد، رشك مي ورزند، همانا ما به

فرزندان ابراهيم كتاب و حكمت و فرمانروايي عظيمي داديم.]

امام باقر(ع) پس از تلاوت آيه فرمود: «فكيف يُقرّون في آل إبراهيم و يُنكرونه مِن آل محمّد» چگونه به اجتماع اين دو مقام در خاندان ابراهيم اعتراف مي كنند، ولي همان را در دودمان محمّد(ص) انكار مي نمايند؟

اصولاً تفكيك اين دو مقام از يكديگر، يك نوع مسيحي گرايي است كه بر زبان همفكران اين نظريه جاري شده است. زيرا اين آيين مسيحيت تحريف شدة كنوني است كه مي گويد من مأمورم امور قيصر را به خود قيصر واگذار كنم، نه آيين اسلام كه سراسر قوانين آن حاكي از يك نظام كلي و همه جانبة مادي و معنوي است كه مي تواند نيازمنديهاي بشر را در زمينة امور اجتماعي و اخلاقي و سياسي و اقتصادي تأمين كند.

آيين اسلام، كه ريشه و اساس و تاروپود احكام و قوانين آن را سياست انساني كه همان تدبير امور جامعه اسلامي تشكيل مي دهد، نمي تواند مقام رهبري معنوي را از حكومت و فرمانروايي سياسي جدا سازد.

آري در اسلام حكومت و فرمانروايي بر مردم، خود هدف نيست و حاكم اسلامي از آن نظر اين مقام را مي پذيرد كه در ساية آن بتواند حقّي را زنده كند و يا باطلي را بميراند.

امير مؤمنان با تعريض به آن نوع فرمانروايي كه حكومت را هدف مي داند و نه وسيلة احياي حق، مي فرمود: «واِنّ دُنيا كم هذه أَزهدي عِندي مِن عِفطه عنز». (نهج البلاغه، خطبة سوم).

[دنياي شما مردم و اين حكومتي كه براي آن سرودست مي شكنيد، در نظر من پست تر از آبي است كه از دماغ بزي مي ريزد.]

گروهي از روشنفكران در گذشته و حال تصوّر مي كنند كه راه اتحاد ميان دو گروه شيعه و سني

اين است كه اين دو منصب را ميان خلفا و خاندان پيامبر اكرم تقسيم كنند، حكومت و فرمانروايي را از آن خلفا، و رهبري معنوي را از آن اهل بيت بدانند، و با اين را بر نزاع هزار و چهار صدساله خاتمه بخشند و مسلمانان را در برابر دو اردوگاه امپرياليسم شرق و غرب متحد و نيرومند سازند.

ولي اين فكر نيز خطا است، زيرا شالودة اين وحدت را انديشة باطلي كه حاكي از يك نوع مسيحي گرايي يا سكولاريزم است، تشكيل مي دهد. چرا ما بر خلاف تصريح قرآن اين دو منصب را از هم جدا سازيم و به سان گوشت قرباني آن را قسمت كنيم؟!

تفكيك ميان زمامداري و رهبري معنوي در ميان اهل سنت، به چه زماني برمي گردد و نقد آن چيست؟
پرسش

تفكيك ميان زمامداري و رهبري معنوي در ميان اهل سنت، به چه زماني برمي گردد و نقد آن چيست؟

پاسخ

تفكيك مقام زمامداري از مقام رهبري معنوي چيزي نيست كه زاييدة فكر امروز دانشمندان تسنن باشد، بلكه سابقه أي كهن و بسيار ديرينه دارد.

توضيح اينكه: ماجراي سقيفه به پايان رسيد، و ابوبكر زمام امور را به دست گرفت، و مقام فرمانروايي را به ظاهر اشغال كرد. در ميان ياران رسول خدا گروهي از عقب زدن امير مؤمنان از مقام خلافت، سخت عصباني و ناراحت بودند زيرا هنوز نداي پيامبر در لحظة خروج از مدينه در جنگ تبوك و در روز غدير و دوران بيماري در گوش آنان طنين انداز بود.

از اين جهت گروهي بي غرض از ربودن گوي خلافت، آن هم با آن صحنه سازي رسوا، سخت برآشفته بودند و بدون اينكه خود را به يكي از طرفين منتسب سازند، نزد خليفه مي آمدند و او را دربارة علي سؤال پيچ مي كردند. خليفه و همفكران وي پاسخي جز اين نداشتند كه به حربة تفكيك دو مقام، متوسل شده و مي گفتند: مقام فرمانروايي و رهبري معنوي هرگز در يك خانواده جمع نمي شوند.

بريدة بن خصيب از ياران رسول خدا است كه موقع رحلت پيامبر در مأموريت بود. وي پس از درگذشت پيامبر وارد مدينه شد و اوضاع را دگرگون ديد، پرچمي را كه در دست داشت در برابر خانة علي(ع) نصب كرد، و با چهره اي برافروخته وارد مسجد گشت، و با خليفه و همفكر وي به گفتگو پرداخت. او گفت:

به خاطر داريد كه روزي پيابر گرامي(ص) به همة ما دستور داد كه، به عنوان رئيس و فرمانرواي مؤمنان، بر علي سلام

كنيم و بگوييم: «السلام عليك يا امير المؤمنين». (پيامبر به ياران خود فرمود: سَلِّموا عَلي عَليٍّ بأمرة المؤمنين.) اكنون چه شد كه اين توصيه ها و سفارشها را به دست فراموشي سپرديد؟

خليفه در پاسخ «بريده» به نظرية تفكيك دو مقام از هم چسبيد و گفت: هر روز خداوند، كاري پس از كاري انجام مي دهد، هرگز خداوند در يك خاندان، نبوت(رهبري معنوي) و فرمانروايي را جمع نمي كند.

يعني اهل بيت و بستگان پيامبر، يا بايد رهبر معنوي و پيشواي امّت، در بيان احكام و شرايع الهي باشند، و يا زمامدار مسلمانان؛ و اين دو منصب هرگز با هم جمع نمي شود.

قدري در سخن خليفه دقت كنيم؛ فكر نمي كنيم كه مقصود وي اين باشد كه هرگز اين دو مقام در يك جا مطلقاً جمع نمي شوند زيرا پيامبر گرامي(ص) شخصاً هر دو مقام را دارا بود، هم فرمانرواي مسلمانان، و هم رهبر معنوي مردم بود. علاوه بر پيامبر گرامي اسلام(ص)، پيامبران ديگري مانند حضرت سليمان نيز از هر دو مقام بهرة كاملي داشتند. لابد مقصود وي اين است كه پس از درگذشت پيامبر، اين دو مقام در خاندان او جمع نمي شوند، ولي اين نظر نيز به سان نظرية پيشين بي اساس است، و لذا هنگامي كه امام باقر(ع) نظرية تفكيك را از گردانندگان سقينه نقل مي كند فوراً براي ابطال آن از آية زير، كه حاكي از اجتماع هردوم منصب در فرزندان ابراهيم است، كمك مي گيرد: «ام يَحسُدون عَلي ما آتاهم الله مِن فَضله فَقد آتينا آل ابراهيم الكتاب والحِكمه و آتيناهم مُلكاً عَظيماً» نساء/50 [آيا آنان بر آنچه كه خداي متعال از كرم و فضل خود به اولاد ابراهيم بخشيد، رشك مي ورزند، همانا

ما به فرزندان ابراهيم كتاب و حكمت و فرمانروايي عظيمي داديم.]

امام باقر(ع) پس از تلاوت آيه فرمود: «فكيف يُقرّون في آل إبراهيم و يُنكرونه مِن آل محمّد» چگونه به اجتماع اين دو مقام در خاندان ابراهيم اعتراف مي كنند، ولي همان را در دودمان محمّد(ص) انكار مي نمايند؟

اصولاً تفكيك اين دو مقام از يكديگر، يك نوع مسيحي گرايي است كه بر زبان همفكران اين نظريه جاري شده است. زيرا اين آيين مسيحيت تحريف شدة كنوني است كه مي گويد من مأمورم امور قيصر را به خود قيصر واگذار كنم، نه آيين اسلام كه سراسر قوانين آن حاكي از يك نظام كلي و همه جانبة مادي و معنوي است كه مي تواند نيازمنديهاي بشر را در زمينة امور اجتماعي و اخلاقي و سياسي و اقتصادي تأمين كند.

آيين اسلام، كه ريشه و اساس و تاروپود احكام و قوانين آن را سياست انساني كه همان تدبير امور جامعه اسلامي تشكيل مي دهد، نمي تواند مقام رهبري معنوي را از حكومت و فرمانروايي سياسي جدا سازد.

آري در اسلام حكومت و فرمانروايي بر مردم، خود هدف نيست و حاكم اسلامي از آن نظر اين مقام را مي پذيرد كه در ساية آن بتواند حقّي را زنده كند و يا باطلي را بميراند.

امير مؤمنان با تعريض به آن نوع فرمانروايي كه حكومت را هدف مي داند و نه وسيلة احياي حق، مي فرمود: «واِنّ دُنيا كم هذه أَزهدي عِندي مِن عِفطه عنز». (نهج البلاغه، خطبة سوم).

[دنياي شما مردم و اين حكومتي كه براي آن سرودست مي شكنيد، در نظر من پست تر از آبي است كه از دماغ بزي مي ريزد.]

گروهي از روشنفكران در گذشته و حال تصوّر مي كنند كه راه اتحاد ميان دو گروه شيعه

و سني اين است كه اين دو منصب را ميان خلفا و خاندان پيامبر اكرم تقسيم كنند، حكومت و فرمانروايي را از آن خلفا، و رهبري معنوي را از آن اهل بيت بدانند، و با اين را بر نزاع هزار و چهار صدساله خاتمه بخشند و مسلمانان را در برابر دو اردوگاه امپرياليسم شرق و غرب متحد و نيرومند سازند.

ولي اين فكر نيز خطا است، زيرا شالودة اين وحدت را انديشة باطلي كه حاكي از يك نوع مسيحي گرايي يا سكولاريزم است، تشكيل مي دهد. چرا ما بر خلاف تصريح قرآن اين دو منصب را از هم جدا سازيم و به سان گوشت قرباني آن را قسمت كنيم؟!

شوراى اهل حلّ و عقد چيست؟
پرسش

شوراى اهل حلّ و عقد چيست؟

پاسخ

منظور از اهل حلّ و عقد - كه اصطلاح اهل سنّت است - شخصيّتهايى هستند كه در مسايل سياسى و اجتماعى از آگاهى برخوردار هستند. به تبادل فكرى چنين افرادى شوراى اهل حلّ و عقد مى گويند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1490_

علت به وجود آمدن مذاهب اهل تسنن چه بوده است؟
پرسش

علت به وجود آمدن مذاهب اهل تسنن چه بوده است؟

پاسخ

با اين كه رسول اكرم((صلى الله عليه وآله)) در طول 23سال رسالت خود در فرصتهاى مناسب، مسأله خلافت و جانشينى على((عليه السلام)) را تذكر مى داد. در سال آخر عمر آن حضرت نيز در غدير خم وحى الهى درباره على((عليه السلام)) را به مردم ابلاغ نمود كه. «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس; اى پيامبر ما، آنچه را به تو نازل شده به مردم ابلاغ كن، كه اگر ابلاغ نكنى، رسالت او را ابلاغ نكرده اى و خدا تو را از شرّ دشمنان حفظ مى كند». رسول اكرم((صلى الله عليه وآله))نيز در همان جا در مقابل جمعى در حدود صد هزار نفر مسأله خلافت و امامت على((عليه السلام)) را با بيانى بسيار محكم و ساده بيان كردند; آن حضرت على((عليه السلام)) را بر سر دست بلند كرده، گفتند كه:« هر كس من مولى و صاحب اختيار او هستم، على مولى و صاحب اختيار اوست.» و سپس براى دوستان و ياوران على((عليه السلام))دعا و در حق دشمنان و ستمگران به على نفرين فرمودند. ليكن سفارشها و تأكيدهاى آن حضرت در طول 23 سال جمعى از صحابه پس از رحلت ايشان در «سقيفه بنى ساعده» جمع شده، خود خليفه تعيين كردند و كار را به جايى رساندند كه على((عليه السلام)) مجبور به خانه نشينى شد. پيدايش مذهب تسنّن از زمانى بود كه خلافت از خاندان رسالت گرفته شد و از مجراى اصلى خود خارج گشت و در مسيرى انحرافى قرار گرفت.

از آنجا كه على((عليه

السلام)) در احقاق حق خود باعث اختلاف داخلى بين مسلمان مى شد و احتمال غلبه كفار بر آن ها وجود داشت، از حق مسلّم خود چشم پوشى كرد و تا آن جا كه مى توانست با راهنمايى هاى حكيمانه خود، به پيشرفت اسلام و مسلمانان كمك نمود.

با اين همه، انحراف خلافت از محور اصلى خود، باعث اختلاف بسيارى در زمينه و

_23_

احكام عملى و به وجود آمدن مذاهب مختلف گرديد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_24_

تسنن به چه معنا است
پرسش

تسنن به چه معنا است

پاسخ

الف - بررسي مفهوم شناختي و تاريخي

1ؤ ((تسنن)) در لغت به معناي ((سنت گروي)) است.

2ؤ كلمه ((تشيع)) در لغت به معناي ((پيروي)) است و ((شيعه)) ; يعني، ((پيرو)).

اگر صرفاش به معناي لغوي تسنن و تشيع، نظر افكنيم و بار اصطلاحي آن را در

نظر نگيريم، همه اهل تسنن، شيعه اند و همه اهل تشيع، سني ; زيرا اهل تسنن نيز

پيروند ; اما پيرو چه چيز؟ و همه شيعيان، نيز اهل سنت و پيرو سنت مي باشند،

اما كدام سنت؟ اين جا است كه بايد قدري دقيق تر شد و معناي دقيق اصطلاحي

را - كه حقيقت اين دو گروه را مي نماياند و فرق آن دو را روشن مي سازد - به

دست آورد. نا آگاهي از حقيقت اين دو مفهوم، موجب خلط و مغالطه بسياري

شده است، تا آن جا كه برخي خيال مي كنند ((تسنن)) ; يعني، پيروي از سنت

پيامبر(ص) و ((تشيع)) ; يعني، پيروي از ائمه اهل بيت(ع) اما آيا به راستي اين معنا

درست است؟ و اگر درست نيست حقيقت مسا له چيست. در جواب اين پرسش

گفتني است كه:

1ؤ معناي واقعي ((تسنن)) و آنچه اهل سنت به آن معتقداند، مجموع سنت و ميراث

گفتاري و كرداري ((پيامبر و خلفاي راشدين)) است. حامد الگار (يكي از اسلام

شناسان برجسته اهل سنت و استاد دانشگاه بركلي آمريكا) روي اين مسا له

انگشت نهاده و پس از اشاره به قرآن مجيد و سنت پيامبر(ص) مي گويد: ((... و

براي ما سني ها، تمام ميراث خلفاي راشدين [هست و ما] با استفاده از اين همه

منابع اصيل، مي توانيم همه مشكلاتمان را حل كنيم))، (كتاب نقد 2 و 3 - دين و

دنيا، بهار و تابستان 76، ص 118 - 119).

اكنون

اين سوئال پديد مي آيد كه:

اولاش، به چه دليل ميراث و سنت خلفا در كنار سنت پيامبر و جزو مصادر

تشريع قرار گرفته و معتبر شمرده شده است؟

ثانياش، اگر تعارض بين سنت پيامبر و سنت و سيره خلفا پديد آيد، كدام يك

مقدم است؟ با كمال تا سف مي بينيم كه الگار و ديگران، به صراحت مي گويند كه

((تمام ميراث خلفاي راشدين)). بنابراين اگر در موردي روش يكي از خلفا، برخلاف

سنت پيامبر(ص) بود، بر اساس ديدگاه فوق، سنت خلفا مقدم شمرده مي شود و

نمي توان آن را كنار گذاشت. هم چنين با كمال تا سف مي بينيم كه ميزان پاي بندي

برادران اهل سنت به سنت خلفا، خيلي جدي تر از پيروي از سيره ئ پيامبر(ص)

است. از همين رو اجتهادات خليفه را در مقابل نصوص معتبر، مقدم مي انگارند ;

در حالي كه اجتهاد در مقابل نص جايز نيست!!

مرحوم علامه سيد شرف الدين در كتاب ((النص والاجتهاد))، هفتاد مورد از

مواردي را كه خليفه دوم برخلاف نص قطعي و سيره و سنت پيامبر(ص) دست به

اجتهاد زده است برمي شمرد و با كمال تا سف برادران اهل سنت، در اين موارد

سنت خليفه را بر سنت پيامبر(ص) مقدم داشته و به آن عمل مي كنند؟! از

همين رو مي توان تسنن را ((مكتب خلفا)) ناميد.

براي آگاهي بيشتر در اين زمينه ر . ك :

1ؤ اجتهاد در مقابل نص سيد شرف الدين

2ؤ انديشه هاي اسلامي در ديدگاه دو مكتب علامه عسكري، ترجمه:

دكتر جليل تجليل

2ؤ ((تشيع)) پيروي از حقيقت اسلام ناب است، كه از قرآن و سنت پيامبر(ص) به دست

مي آيد و اين پيروي پس از رحلت پيامبر(ص)، در پيروي از امام علي بن

ابيطالب(ع) و سپس ديگر ائمه معصومين(ع) تجلي مي يابد و چون شيعه پس از

پيامبر اكرم(ص) از پيروي مكتب خلفا دست برداشته و به پيروي

از حضرت

علي(ع) و ائمه اهل بيت(ع) پيوسته است، او را ((شيعه علي(ع))) يا ((شيعه اهل

بيت(ع))) مي نامند. در اين جا توجه به چند نكته لازم است:

اولاش، كلمه ((شيعه)) را براي اولين بار و به كرات، خود پيامبر اكرم(ص) در مورد

پيروان حضرت علي(ع) به كار برده اند و آنان را در اين باره ستوده اند ; تا آن جا كه

خطاب به حضرت علي(ع) مي فرمودند: ((انت و شيعتك علي منابر من نور ; [اي

علي تو و پيروانت [البته مقصود پيرو و شيعه حقيقي است بر منبرهاي نور قرار داريد)) و...

.ثانياش، پيروي از اهل بيت(ع) به دستور خود پيامبر(ص) و مبتني بر وصاياي

مكرر آن حضرت بوده و در واقع پيروي از سنت خود رسول اكرم(ص) است.

بنابراين تشيع ; يعني، تسنن حقيقي و ناب. در همين رابطه دكتر تيجاني سماوي

)) كه به فارسي به نام ((اهل سنت

هم اهل السن

كتابي نگاشته است به نام ((الشيع

واقعي كيست)) ترجمه شده است.

ثالثاش، پيروي از اهل بيت(ع) تا آن جا است كه با قرآن و سنت قطعيه

پيامبر(ص) مطابقت داشته باشد. از اين رو هيچ يك از ائمه(ع) به چيزي برخلاف

قرآن و سنت پيامبر(ص) دستور نداده اند و خود آنان فرموده اند: ((اگر چيزي

برخلاف آنها از ما نقل شد به ديوار بزنيد و بدانيد كه ما آن را نگفته ايم)). حال خود

قضاوت كنيد كه كدام يك از اين دو مكتب، اصيل تر است.

از آنچه گذشت علاوه بر جنبه مفهومي، مسا له تاريخي و چگونگي پيدايش

تشيع و تسنن نيز روشن شد. به عبارت ديگر تشيع و تداوم پيروي راه پيامبر(ص)

در راه اهل بيت(ع) خلاصه مي شود و اين مسا له در سخنان خود پيامبر اكرم(ص)

ريشه دارد. از اين رو پس از رحلت آن حضرت،

مسلمانان به دو گروه تقسيم شدند:

1ؤ پيروان مكتب خلفا (اهل تسنن)،

2ؤ پيروان اهل بيت(ع) بنا به دستور پيامبر اكرم(ص) (تشيع).

براي آگاهي بيشتر ر.ك:

ؤ شيعه در اسلام علامه طباطبايي

ؤ بررسي مسائل كلي امامت ابراهيم اميني

جعفر سبحاني

الاسلامي

ؤ الحضار

ؤ تشيع مولود طبيعي اسلام شهيد سيد محمد باقر صدر

ؤ بررسي مسائل كلي امامت ابراهيم اميني

ؤ امامت و رهبري شهيد مطهري

ؤ آنگاه هدايت شدم تيجاني سماوي، ترجمه: سيد محمد

جواد مهري

ؤ اهل سنت واقعي كيست؟تيجاني سماوي، ترجمه: سيد محمد

جواد مهري

ؤ از آگاهان بپرسيدتيجاني سماوي، ترجمه: سيد محمد

جواد مهري

ؤ اهل بيت، كليد مشكل هاتيجاني سماوي، ترجمه: سيد محمد

جواد مهري

ؤ همراه با راستگويان تيجاني سماوي، ترجمه: سيد محمد

جواد مهري

ؤ نقش عايشه در تاريخ اسلام علامه عسكري

ؤ انديشه هاي اسلامي در ديدگاه دو مكتب (ترجمه معالم المدرستين)، ج 2 - 1

، علامه عسكري، ترجمه: دكتر جليل تجليل

ؤ حق جو و حق شناس (ترجمه ئ المراجعات)، علامه سيد شرف الدين، ترجمه محمد

رضا امامي

ؤ شيعه و تهمت هاي نارواعلامه جواد شري

ؤ شيعه پاسخ مي گويدسيد رضا حسيني نسب

ؤ فريب صالح الورداني

ؤ خاطرات مدرسه سيد محمد جواد مهري

ؤ سيري در صحيحين محمد صادق نجمي

ؤ الغديرعلامه اميني

ؤ عبقات الانوارميرحامد حسين

ؤ احقاق الحق علامه شهيد تستري

ؤ شبهاي پيشاورسلطان الواعظين شيرازي

ؤ راه ما، راه و روش پيامبر ماعلامه اميني، ترجمه: موسوي همداني

مذاهب و فرقه هاي اهل سنت چه نام دارند؟
پرسش

مذاهب و فرقه هاي اهل سنت چه نام دارند؟

پاسخ

مذاهب اهل سنت از نظر فقهي عبارتنداز:

احناف كه مقلدان «نعمان بن ثابت» معروف به «ابوحنيفه» (متولد سال 80 و متوفّاي سال 151 ه' . ق) مي باشند/

مالكيه كه پيروان مالك بن انس (متولد سال 95 و متوفّاي سال 9(ع)1 ه' . ق) مي باشند

شافعيه كه پيروان محمدبن ادريس شافعي (متولد سال 151 و متوفاي سال 204 ه' . ق) مي باشند

حنابله كه پيروان احمدبن حنبل (متولد سال 4(ص)1 و متوفاي سال 241 ه' . ق) مي باشند/

از نظر اعتقادي نيز اهل سنت به فرقه هاي زير تقسيم مي شوند/

اشاعره كه اكثريت اهل سنت و پيروان ابوالحسن علي بن اسماعيل اشعري هستند/

اهل حديث كه پيروان احمدبن حنبل مي باشند/

معتزله كه پيروان واصل بن عطا هستند/

بسياري از حنفي هاي شرق جهان اسلام نيز در عقايد پيرو مذهب «ماتريديه» هستند كه مؤسس آن ابومنصور ماتريدي سمرقندي است/

آنچه را برشمرديم مذاهب معروف كلامي و فقهي اهل سنت بود. البته در طول تاريخ فرقه هاي كلامي و فقهي فراواني به وجود آمده و منقرض شده اند و يا احياناً اكنون در گوشه و كنار جهان به صورت محدود وجود دارند/

لازم به ذكر است كه مذاهب فقهي اهل سنت از قرن چهار منحصر به اين چهار مذهب شد ولي قبل از آن بيش از چهل مذهب فقهي در ميان اهل سنت مطرح بود، سپس به علل گوناگون از جمله كاهش اختلافات تنها چهار مذهب فقهي رسمي شد و از نظر كلامي نيز فقط مذهب اشعري به رسميت شناخته شد و اين موضوع موجب منقرض شدن مذهب معتزله و ساير مذاهب اعتقادي و فقهي ديگر گشت/

موضوع: شفا خواستن از اوليا

اهل سنت پيروان سنت پيامبرند يا خلفاي راشدين ؟
پرسش

اهل سنت پيروان سنت پيامبرند يا خلفاي راشدين ؟

پاسخ

منظور آنان از سنت مجموع سنت پيامبر و خلفاي راشدين است.

تعبير اهل سنّت در اصطلاح علم كلام، چند كاربرد دارد؟
پرسش

تعبير اهل سنّت در اصطلاح علم كلام، چند كاربرد دارد؟

پاسخ

اصطلاح اهل سنّت در يكي از معاني زير به كار مي رود:

1. در مقابل اصطلاح شيعه؛ به مسلماناني كه معتقدند كه نصي از كتاب و سنت وارد نشده و تعيين جانشين پيامبر(ص) و پيشواي مسلمانان پس از رسول اكرم(ص) به انتخاب خود مسلمانان واگذار شده، اهل سنّت مي گويند اين معنا بر همه فرق اسلامي، غير از شيعه، منطبق است/

2. در مقابل اهل بدعت؛ كه در اين صورت به طور غالب با كلمه «الجماعه» همراه است و گفته مي شود: «اهل السنْ و الجماعْ»/

اين معنا نزد متكلمان «اشاعره» و «ماتريديه» رايج است. آنان بر اساس اين معنا، فقط خود را اهل سنّت و فرقه هاي ديگر، از قبيل قدريه، معتزله، خوارج و شيعه را اهل بدعت ناميده اند/

ابو منصور بغدادي، اهل سنّت را شامل فقهاي مذاهب چهارگانه فقهي (حنفيه، مالكيه، حنبليه و شافعيه) و متكلمان صفاتيه (كساني كه صفات خداوند را زايد بر ذات مقدسش مي دانند) مي داند و معتزله، اماميه و فرق ديگر اسلامي را «اهل البدع و اهوأ» ناميده است.{1}

بغدادي، ملاك سني بودن را، ايمان به حدوث عالم، يگانگي آفريدگار جهان و صفات كمال و جلال او، نبوت پيامبر(ص) عموميت و خاتميت نبوت و شريعت او، قرآن و كعبه دانسته است. از نظر او، هر كس به اين امور ياد شده ايمان داشته باشد و بدعتي در دين ايجاد نكند كه منجر به كفر شود، سنّي يكتاپرست خواهد بود.{2}

روشن است كه همه فرق اسلامي به اصول ياد شده، ايمان دارند. بنابراين، تنها كساني از اصطلاح اهل سنّت بيرون خواهد بود كه عقايد آنها به كفر بينجامد، مانند كساني كه قائل به تشبيه و تجسيم هستند/

3.

در مقابل كساني كه دست به تأويل آيات و روايات مي زنند؛ طبق اين معنا اهل سنّت كساني هستند كه ظواهر آيات و روايات را اخذ مي كنند و از به كار گرفتن تأويل، حتي در متشابهات كتاب و سنّت خودداري مي كنند/

بر اساس اين نظريه، بايد از هر گونه اظهار نظر و بيان معناي آيه يا حديث خودداري كرد و به اصطلاح، قائل به تفويض شد/

بنابراين، طبق اين نظريه، كساني كه در مورد متشابهات دست به تأويل مي زنند، اهل سنّت نخواهند بود/

اين معنا تنها بر عده اي از اهل حديث و حنابله قديم و سلفيه در عصر حاضر منطبق مي گردد؛ چنانچه ابن رجب حنبلي گفته است: «طريقه صواب همان است كه سلف صالح پيموده اند كه از تفسير آيات و روايات و بيان چگونگي و ذكر مثال، خودداري كرده و در معاني آنها خوض نكرده اند و در كلمات آنان، مطالبي كه در كلمات متكلمين آمده است يافت نمي شود.{3}

4. بر اساس يك اصطلاح، اهل سنّت به كساني گفته مي شود كه به افضليت شيخين (ابوبكر و عمر) و محبت ختنين (عثمان و علي بن ابيطالب) اعتقاد دارند.{4}

امروز، اصطلاح اهل سنّت براي پيروان مذاهب چهارگانه فقهي (حنفي، مالكي، شافعي و حنبلي) و دو مذهب كلامي «ماترديه» و «اشعريه» و نيز «سلفيه» اطلاق مي شود.{5}

[1]. الفرق بين الفرق، ص 6، 7 و 13/

[2]. همان، ص 318 و 322/

[3]. اصول السنه، ص 43، چاپ دارالسلام/

[4]. شرح العقائد النسفيه، ص 108/

[5]. علي رباني گلپايگاني، فرق و مذاهب كلامي، ص 165/

مبدأ ظهور اصطلاح اهل سنت در چه عصري بوده است؟
پرسش

مبدأ ظهور اصطلاح اهل سنت در چه عصري بوده است؟

پاسخ

در اين باره اقوال مختلفي ذكر شده است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1- از كلمات برخي از اهل حديث و اشاعره استفاده مي شود كه اين اصطلاح در عصر صحابه معروف بوده است، اما هيچ گونه مستند حديثي ياتاريخي اين نظريه را تأييد نمي كند.

2- ابوحاتم رازي در كتاب «الزينه» تاريخ پيدايش اين اصطلاح را عهد خلفاي عباسي دانسته و مي گويد: در عصر معاويه گروهي از مسلمانان كه هواخواه عثمان بودند «عثمانيه» ناميده مي شدند و دوستداران علي«علويه» خوانده مي شدند و آنان پيش از آن به «شيعه» معروف بودند آنگاه در عهد حكومت عباسيان نام «علويه» و «عثمانيه» نسخ گرديد و علويه به نام پيشين خود يعني شيعه تغيير كرد و ديگران اهل سنت ناميده شدند و اين دو نام پس از آن ادامه يافت.{1}

3- قول ديگر اين است كه تاريخ اين اصطلاح به اواخر قرن دوم هجري باز مي گردد، چنان كه در رساله اي كه عمر بن عبدالعزيز (متوفاي 101 ق) در بطلان نظريه «قَدَر» نوشته، اصطلاح اهل سنت به كار رفته است.{2} اگر چه از ظواهر كلمات عمربن عبدالعزيز استفاده مي شود كه اهل سنت به معناي اصطلاحي آن نيست، بلكه مقصود از آن، محدثان، ناقلان و عاملان به سنت نبوي است.{3}

[1].اعيان الشيعه، ج 1، ص 18.

[2].بحوث في الملل و النحل، ج 1، ص 334.

[3].رباني گلپايگاني، فرق و مذاهب كلامي، ص 167.

معيار در فهم كلمه «سنت» چيست؟
پرسش

معيار در فهم كلمه «سنت» چيست؟

پاسخ

واژگان «سنت» در لغت به معناي راه و روش و جمع آن «سنن» مي باشد. و در اصطلاح شرع به اوامر و نواهي قول يا فعلي رسول خدا(ص) اطلاق مي شود و اين در موردي است كه در قرآن چيزي اشاره نشده باشد و لذا در لسان دليل گفته مي شود «الكتاب و السنّة» يعني قرآن و حديث.{1} البته در غالب استعمالات كلمه «أهل» به آن اضافه مي گردد و گفته مي شود «اهل سنت» و نيز گاهي كلمه «جماعت» بر آن عطف گرفته مي شود: «اهل سنت و جماعت».

بديهي است طبق آن چه گفته شد تمام مسلمانان دوست ندارند اهل سنت باشند و پيروي از اوامر و نواهي پيامبر اسلام نمايند زيرا همه مسلمانان اتفاق نظر دارند كه رسول گرامي اسلام به عنوان رهبر الهي، هدايتگر و معلم بزرگ بشر مبعوث شده اند و پيروي از دستورات آن حضرت قطعاً در تأمين سعادت و خوشبختي نقش اساسي دارد. اما آن چه مهم است دستيابي به «سنت» واقعي است.

قرآن به عنوان بزرگ ترين عطيه الهي تامين كننده سعادت بشري است ولي از بدو بعثت رسول خدا(ص) امت اسلامي در كنار قرآن به سنت نبوي هم نظر هدايترگي داشتند و همواره از گفتار و كردار آن حضرت بهره مي جستند و غوامض كتاب را از آن معلم بزرگ سؤال مي كردند. آن گاه اين ارتكاز موجود در ميان امت اسلامي به وسيله خود قرآن هم تأييد شد، آن جا كه مي فرمايد: «ما اتاكم الرّسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا».{2}

بر اين اساس بايد سيره و روش اصحاب پاك نيز بر حفظ و ضبط سيره نبوي مي بود تا هر كدام به نوعي

ضمن عمل به آنچه از رسول خدا(ص) مي ديدند آن را حفظ و به نسل پس از خود منتقل كنند تا به صورت سنت حسنة و جاويد باقي بماند و بر اساس آن پايه هاي «مدينه فاضله» پي ريزي شود.

نياز به «سنت» در كنار قرآن پس از رحلت شهادت گونه رسول خدا(ص) بيشتر احساس شد وليكن متأسفانه شعار مشهور «حسبنا كتاب اللَّه» راه بسط و گسترش آن را بر نسل بعد مسدود كرد و به اين امر بسنده نشد تا آن جا كه درصدد جلوگيري از كتاب حديث شدند و در توجيه اين عمل گفتند: پيامبر بشري بوده كه در حال خشم و خشنودي سخن مي گفته است،{3} يا اين كه مي ترسيم قرآن با سخن پيامبر مخلوط شود و كتاب خدا رها شود،{4} و سخناني از اين دست. تا آن جا كه طرفداران منع حديث سعي كردند آن را به پيامبر(ص) استناد دهند و رواياتي جعل كردند كه پيامبر نوشتن هر چيزي جز قرآن را ممنوع كرده است.{5} و براي تحقق اين امر بسياري از احاديث نبوي در زمان خلافت ابوبكر و عمر سوزانده شد،{6} وقتي چند تن از صحابه مثل ابو درداء و ابن مسعود به علت زياد نقل كردن حديث توسط عمر زنداني شدند.{7}

اين عملكرد از سوي سران صحابه باعث شد گروهي از مستشرقان ادعا كنند فرهنگ اسلامي بدون پشتوانه است،{8} زيرا بين رحلت پيامبر و آغاز كتابت حديث حدود 100 سال فاصله شد و در اين ميان نسل اول و دوم مسلمانان از دنيا رفتند بدون اين كه چيزي بنويسند و به نسل آينده منتقل نمايند. لذا اعتماد بر حافظه و خطا و اشتباه در آن

و كمبود منابع حديثي راه را براي وضع و جعل احاديث باز نمود.

با توجه به اين سير كه ملاحظه شد دستيابي به «سنت» واقعي چگونه است؟ و با اين فاصهل نسبتاً طولاني چگونه مي توان به حافظه انسان فقط اعتماد نمود؟ بنابراين سنت پيامبر كه امتداد قرآن و تبيين كننده آن است براي رسيدن به سعادت نهايي و جعد هر دو در كنار هم لازم بود.

اما در اين ميان در حوزه حديثي شيعه تدوين سنت از زمان پيامبر اكرم(ص) آغاز شد و در زمان امام باقر و صادق(عليهم السلام) به اوج خود رسيد و اين در حالي است كه اعتقاد شيعه به عصمت ائمه اهل بيت و اهل سنت به وثاقت آنها راه وصول به سنت واقعي را هموار نمود.

شما سؤال كننده محترم خود قضاوت كنيد، ميان اين دو جريان سنت نگاري كدام قابل اعتماد است؟ يك جريان در ضبط و جمع آوري سنت كه پس از حدود 100 سال از هجرت رسول اسلام(ص) شروع شد و يك جريان هم در زمان خود آن حضرت و تحت نظر و اشراف ايشان توسط بزرگاني چون اميرالمؤمنين{9} و عبداله بن عباس{10} و جابر بن عبداله انصاري و ابو رافع غلام آزاد شده پيامبر و ديگر صحابه انجام مي شده است. زيرا آن چه مهم و حجتيه آن قطعي است و مورد اتفاق تمام فرق اسلامي است. قول و فعل و تقرير رسول خداست و مادامي كه كردار و روش ما استناد به آن داشته باشد بر ما «سنّي» اطلاق مي گردد. بنابراين ما براي به دست آوردن سنت واقعي نيازمند اسناد صحيح هستيم و معيار در فهم سنت عدالت راويان و

سلسله سندي است كه سنت نبوي را به ما منتقل مي نمايد لذا يكي از معيارهاي فهم و درك صحيح از سنت اهل بيت آن حضرت مي باشد زيرا طبق آن چه بسيار بلكه تمام برادران اهل سنت بر آن اتفاق دارند (بلكه تمام فرق مسلمين) و اهل بيت عدول و مورد ثقه هستند (منظور امامان اثني عشر است) گرچه به مقتضاي حديث كساء بعضي از بزرگان اهل سنت عصمت امامان شيعه را قائل شدند{11} ولي حداقل عدالت آنان محرز است. بر اين اساس و طبق آن چه ثابت شده كه نگارش و ثبت سنت در حوزه حديثي شيعه از زمان خود پيامبر وجود داشته روايات امامان دوزاده گانه طريق خوبي براي فهم سنت مي باشد.

بعضي از اهل سنت واژه «سنت» را بر عمل اصحاب رسول خدا نيز اطلاق نمودند و در اين رابطه حديثي از آن حضرت آورده اند كه عليكم بسنتي و سنة الخلفاء المهدين الراشدين تمسكوا بها و عضوا عليها ×{12} و نيز اين روايت:... ما انا عليه و اصحابي.

ولي ظاهراً صحيح بودن اين دو حديث مشكل است زيرا اولاً: لازمه تصديق آن عصمت صحابه است و اين امري است كه كسي از فرق مسلمين آن را ادعا نكرده و ثانياً: حديث اول اختصاص به خلفاء راشدين دارد بنابراين دليل اخص از مدعاست و شامل همه اصحاب نمي گردد و ثالثاً: سنت صحابه با هم اختلاف دارد به گونه اي كه در مسأله اي يكي قايل به وجوب و ديگري قائل به عدم وجوب شده،{13} و رابعاً: امام بخاري و امام مسلم از حديث اول اعراض نمودند و راويان آن در نزد علماء جرح و تعديل مورد ضعف و طعن مي باشند.

مضاف

بر اين امور در زندگي بعضي از صحابه ندامت ها و پشيماني هايي مشاهده مي شود كه چنگ زدن به سنت و روش آنها را بر انسان مشكل مي كند. به عنوان نمونه به ندامت خليفه اول ابوبكر در اواخر عمرش توجه كنيد:... اما آن سه عملي كه دوست داشتم ترك مي كردم!... .{14}

[1].نهايه، ابن اثير، ج 2، ص 407.

[2].الحشر، سوره 7.

[3].المستدرك علي الصحيحين، ج 1، ص 150.

[4].تقييد العلم، ص 36 - 38.

[5].صحيح مسلم، ج 4، ص 228 - 72؛ مسند احمد، ج 3، ص 21؛ با وجود اين كه اين احاديث معارض است با آن چه عبداله بن عمر نقل كرده كه من هر چه از پيامبر مي شنيدم مي نوشتم... رسول خدا فرمود بنويس كه قسم به آن كه جنم به دست اوست جز حق از دهانم خارج نمي شود؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 69.

[6].تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 5؛ كنزالعمال، 29460 - 29467.

[7].تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 7.

[8].گفته مي شود «گولد زيهر» يهودي چنين نظريه اي را داده است.

[9].قال علي(ع) ما كتبنا عنه غير القرآن و ما في هذه الصحيفه؛ صحيح بخاري، ج 4، ص 69؛ و در منابع اهل تشيع موجود است كه اميرالمؤمنين صحيفه اي را كه طول آن 70 ذراع بوده و نامش جامعه بوده است به املاء رسول خدا نوشته اند.

[10].وي از شاگردان امام علي(ع) و احاديث پيامبر را كه از اصحاب مي شنيد بر الواحي مي نوشت، الطبقات الكبري، ج 5، ص 216.

[11].رجوع شود به: غاية المرام، ص 218 - 293 - 222؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 174 - 172؛ بحارالانوار، ج 23، ص 147.

[12].سنن ترمذي، ج 5، ص 43، ح 2676؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 15، ح

42؛ مسند احمد، ج 4، ص 126 - 127.

[13].اختلاف نظر ابابكر و عمر در مورد عملكرد خالد بن وليد در قتل مالك بن نويره - اختلاف نظر در پرداخت قسمت بيت المال (ابوبكر به تساوي تقسيم مي كرد ولي عمر به تفاوت پرداخت مي كرد)، تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 153.

[14].تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 124؛ طبري، ج 2، ص 619.

صحابه و خلفا

عدالت صحابه

آيا منكر صحابه مسلمان است و آيا همه صحابه عادل بوده اند ؟
پرسش

آيا منكر صحابه مسلمان است و آيا همه صحابه عادل بوده اند ؟

پاسخ

بدون ترديد مصاحبت و همنشينى با رسول اكرم (ص ) افتخارى بس عظيم است كه خداوندمتعال ن_ص_يب گروهى از امت اسلامى گردانيده است و صحابه رسول اللّه (ص ) اولين افرادى اند كه به رسالت پيامبر (ص ) ايمان آوردند و با بذل جان و مال در راه گسترش و نشر اسلام و دفاع از حريم اس_لام ك_وش_ي_دن_د و رش_ادتهاى آنان باعث شد تا پرچم اسلام به اكناف عالم منتشر شود كه اجر خدمات آنان نزد خداوند متعال محفوظ است وصحابه پيامبر (ص ) آنان كه در اين مسير ثابت قدم م_اندند , نزد همه مسلمانان محترم اند.

يكى از مباحثى كه مورد اختلاف است , بحث عدالت تمامى ص_ح_ابه است كه مسلمانان دونظريه ارائه كرده اند :

برخى معتقدند كه همه صحابه بدون استثنا عادل مى باشند ,

امام نووى شارح صحيح مسلم مى نويسد: صحابه همگى از بهترين مردم و سروران اي_ن امت بودند و از مردم پس از خود برتر و همه عادل و نمونه بودند , هيچگونه ناخالصى درميان آن_ه_ا ن_ب_ود . (1)

اي_ن ن_ظ_ريه ناظر به برخى از آيات است كه خداوند متعال از برخى از مومنان و ص_ح_اب_ه رس_ول اللّه (ص ) به نيكى ياد كرده است , مانند آيه ( لقد رضى اللّه عن المومنين )(2) و

ب_رخى معتقدند كه جايگاه صحابه با توجه به آيات و روايات درباره آنهاسنجيده مى شود و معيار و ملاك اصلى ايمان و عمل آنها است و تقوى بايد معيار قرارگيرد و صحابى بودن منقبتى است كه در ك_نار ساير اعمال آنان سنجيده مى

شود و آيات قرآن به وجود برخى از منافقان در ميان صحابه ت_صريح دارد , مانند

آيه ( اذاجائك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول اللّه و اللّه يعلم انك لرسوله ) . (3)

بنابراين نمى توان همه صحابه را عادل دانست ,

علاوه بر اين معيار و ملاكى كه مورداتفاق باشد , وجود ندارد كه صحابه چه كسى است و مدت مصاحبت و نحوه مصاحبت به به يقين در آن وجود ندارد

و بنابر تعريف مشهور كه ابن حجر ارائه كرده است ,مى گويد : صحابى كسى است كه پيامبر اس_لام (ص ) را درك و م_لاق_ات ك_رده و ب_ه او اي_م_ان آورده و ب_ر دي_ن اسلام از دنيا رفته است . (4)

ه_مچنين نمى توان همه صحابه را كه در ميان آنان افراد ثابت الايمان و افراد ضعيف الايمان و افرادى هم كه به خاطر توطئه و تيشه زدن به ريشه اسلام وارد شده اند, يكى دانست و درباره آنان ب_ه ي_ك نحو قضاوت نمود .نكته اى كه لازم است روشن شود اين است كه مبحث اسلام و ايمان از م_ب_اح_ث اص_ول است واگر كسى اصول اسلام و يا يكى از ضروريات اسلام را منكر شود , از دايره اس_لام خارج خارج است .

اما اگر كسى منكر مناقب و فضايل آنان شود , اين بحث داخل در موضوع اي_م_ان و ك_ف_رن_م_ى شود برخى از صاحبان كتب رجالى عده اى را صحابى دانسته اند و عده اى را صحابى نمى دانند و اگر كسى صحابه بودن فردى را انكار كند , خارج از اسلام نيست و اگرفردى ه_م درباره شخصى كه در صحابه بودن او اختلاف است , معتقد به

صحابى بودن آن شخص شود , موجب زيادتى ايمان او هم نخواهد بود,بنابراين اين بحث خارج از موضوع ايمان و كفر است .

درباره ع_دال_ت ص_حابه هم مسلمانان دو دسته اند: برخى براساس مجموع آيات و روايات وبراساس عقل ق_ضاوت نموده و همه را در يك مقام نمى دانند و برخى به ظواهر برخى ازآيات اكتفا كرده و آيات دي_گ_ر و رواي_ات نبوى (ص ) و اعمال آنها را بر اساس عقل ومنطق و متخذ از اسلام سنجيده و به عدالت همگى آنها قضاوت كرده اند .

آيا تمامى صحابه كامل الايمان و بهشتى هستند ؟
پرسش

آيا تمامى صحابه كامل الايمان و بهشتى هستند ؟

پاسخ

در اب_ت_دا واژه ص_ح_اب_ى را ت_عريف نموده و سپس جايگاه آنان را از ديدگاه قرآن و سنت بررسى م_ى ك_ن_ي_م :ص_ح_اب_ى در لغت به معناى همراه و ملازم است و درباره كسى اطلاق مى شود كه م_دت_ى ك_وت_اه يا طولانى مصاحب و همراه ديگرى باشد .صحابه در اصطلاح بين مسلمانان داراى معانى متفاوت است كه مشهورترين آنها از ابن حجر است كه در تعريف صحابى مى نويسد : صحابى ك_سى است كه پيامبر اسلام (ص ) را درك و ملاقات كرده و به او ايمان آورده است و بر دين اسلام ه_م از دن_ي_ا رفته است . (1)بدون ترديد مصاحبت و همنشينى با رسول اكرم (ص ) افتخارى بس ع_ظ_ي_م است كه خداوندمتعال نصيب گروهى از امت گردانيده است و صحابه رسول اللّه (ص ) اولين افرادى هستند كه به رسالت پيامبر (ص ) ايمان آورده اند و با بذل جان و مال در راه گسترش و نشر اسلام دفاع از حريم اسلام كوشيدند و رشادتهاى آنان باعث شد تا اسلام به اكناف عالم منتشر ش_ود كه البته اجر خدمات و جهاد آنان نزد خداوند متعال محفوظ است و همه مسلمانان به آنها به دي_ده اح_ترام و عزت مى نگرند و در واقع اين دسته از صحابه داراى منقبت بزرگى هستند .آيات قرآن كريم و روايات امامان معصوم اصحاب را به سه دسته تقسيم كرده است :1_ ياران شايسته اى كه تا لحظه مرگ بر پيمان و عهدى كه بسته بودند, باقى ماندندو صداقت و اخلاص در عمل نشان دادند و خداوند متعال درباره آنان مى

فرمايد :( والسابقون الاولون من المهاجرين والانصار و الذين اتبعوهم باحسان رضى اللّه عنهم و رضوا عنه و اعدلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها اب_دا ذل_ك ال_ف_وزال_ع_ظ_ي_م , (2) پ_يشتازان نخستين از مهاجران و انصار و كسانى كه از يكى از آن_ان پ_يروى نمودند , خداوند از آنان خشنود و آنان نيز از خداوند خشنودند و خداوندبهشتهايى را كه در آنها نهرها جارى است , براى آنان مهيا فرموده و اين به حقيقت رستگارى بزرگى است ) .2_ اصحابى كه اسلام آوردند و از پيامبر گرامى اسلام (ص ) پيروى كردند , اما به جهت پيروى از هواها و خ_واه_ش ه_اى ن_فسانى و مطامع زودگذر دنيوى و يا به جهت ترس دچارلغزش شدند و براى اسلام آوردنشان بر پيامبر (ص ) منت گذاشتند و به آزار و اذيت اذيت پيغمبر خدا (ص ) پرداختند و در ب_سيارى موارد از دستورات آن حضرت تخلف ونافرمانى مى كردند و خود را صاحب راى و نظر م_ى دان_س_ت_ن_د , اي_ن دسته از صحابه موردسرزنش قرار گرفته اند و خداوند متعال درباره آنان م_ى ف_رم_اي_د :( و م_م_ن ح_ول_ك_م من الاعراب منافقون و من اهل المدينه مردوا على النفاق لا ت_ع_لمهم نحن نعلمهم , (3) برخى از باديه نشينان كه در اطراف شما هستند , منافق اند و برخى از اه_ل م_دي_ن_ه در نفاق فرو رفته اند , تو آنها را نمى شناسى ما آنها را مى شناسيم ).دو محدث بزرگ اه_ل س_ن_ت , ب_خ_ارى و مسلم از رسول اكرم (ص ) روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود : در روز ق_ي_ام_ت گ_روهى از اصحاب من

از امتم بر من وارد مى شوند. پس از ورودو نزديك شدن آنان به ح_وض ك_وث_ر ج_لوگيرى مى شود, سپس من مى گويم : خدايا اينها اصحاب من هستند , خداوند مى فرمايد : تو به آنچه آنان پس از تو انجام دادند آگاه نيستى آنان به همان حالت سابق برگشتند (4) .3_ ص_ح_اب_ى ك_ه ص_رف_ا ب_راى ش_طينت و حيله گرى و تيشه زدن به ريشه اسلام با پيامبر اس_لام (ص ) ه_م_راه شدند كه به ظاهر ادعاى اسلام مى كردند اما در باطن كفر مى ورزيدند ,آنان براى توطئه در دين و فريب مسلمانان خود را در لباس اسلام درآورده بودندكه در واقع اين گروه ب_زرگ ت_رين خطر و تهديد براى اسلام و مسلمانان چه در عصررسول مكرم (ص ) چه در عصرهاى بعدى _ هستند و خداوند متعال در يك سوره كامل به مذمت اين گروه پرداخته است و مى فرمايد :( و اذا جائك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول اللّه واللّه يعلم انك لرسوله واللّه يشهد ان المنافقين ل_كاذبون , (5) اى رسول خدا (ص ) وقتى كه منافقان نزد توآمدند و گفتند : ما گواهى مى دهيم ك_ه ت_و پيامبر (ص ) خدا هستى خداوند مى داندكه تو رسول او هستى و هم او گواهى مى دهد كه منافقان دروغ گويانند ) . (6)حال با توجه به آنچه گفته شد , نمى توان به طور يقين گفت همه آن_ان ك_امل الايمان وبهشتى اند , بلكه آنان كه از گروه اول هستند مورد احترام همه مسلمانان اند وخداوند به آنان بشارت بهشت و نعيم ابدى داده است . اما درباره ديگران سرانجام

اعمال آنان است ك_ه ج_اي_گ_اه_ش_ان را مشخص مى كند , زيرا صحابه بودن فضلى است كه باساير فضل ها و اعمال سنجيده مى شود و به تنهايى ملاك و معيار رستگارى نيست , زيراخداوند سبحان مى فرمايد : ( ان اك_رم_كم عنداللّه اتقيكم ) . به راستى تقوا معيارواقعى درباره سرنوشت همه انسانها مى باشد و در ك_ن_ار اي_ن اص_ل ساير مناقب وفضائل مفيد است و اگر تقوا نباشد, مناقب ديگر نيز براى فرد مايه رستگارى نيست .

دان_ش_م_ندان اهل تسنن با يك سلسله روايات و احاديث , بر صحت اعمال مهاجر و انصارو حجيت اجماع و اتفاق امت , استدلال نموده اند . اين استدلالات تا چه اندازه صحيح است ؟ .
پرسش

دان_ش_م_ندان اهل تسنن با يك سلسله روايات و احاديث , بر صحت اعمال مهاجر و انصارو حجيت اجماع و اتفاق امت , استدلال نموده اند . اين استدلالات تا چه اندازه صحيح است ؟ .

پاسخ

براي پاسخ به اين پرسش بهتر است احاديث مور تمسك آنها را يك يك ذكر كنيم و به بررسي آنها به پردازيم.

اول - لا تجتمع امتى على خطاء (1) . امت من بر خطا مجتمع نمى شوند .

استدلال به اين حديث اشكالاتى دارد كه يادآور مى شويم .

1 - اي_ن حديث با اينكه پيوسته در كتابهاى كلامى و اصولى مورد استناد دانشمندان آنان مى باشد , ولى متاسفانه هيچ مدركى ندارد و در كتابهاى حديثى و صحاح آنان نقل نشده است. از اين جهت خبر واحدى خواهد بود , كه سند آن روشن نيست . 2 - ب_ر ف_رض ص_حت سند و نقل آن در كتابهاى اصيل , اين حديث گواه بر حجيت اجماع واتفاق ن_خ_واه_د ب_ود , زيرا در چنين مسائل ريشه اى خبر واحد , هر چه هم سند آن صحيح باشد , حجت نيست . و هرگز با خبر واحد نمى توان يك مساله عقيدتى و زير بنائى راثابت نمود , بلكه در اين مسائل خبر م_ت_وات_ر يا خبر واحدى كه با قرائن همراه باشد , لازم است كه بر اثر قطعى بودن , بتواند مساله اى عقيدتى را ثابت كند و خبرواحد , جز ظن , چيز ديگرى را نمى سازد .

دوم - لم يكن اللّه ليجمع امتى على خطاء (2) . خدا هرگز امت مرا بر خطا جمع نمى كند .

اشكالاتى كه بر حديث پيشين

متوجه است , بر اين حديث نيز وارد مى باشد .

اولا : اي_ن حديث به اين صورت , در كتابهاى حديثى و مدارك اصيل اسلامى نقل نشده است 0 و از ن_ظ_ر ارزش , ب_ه پ_اي_ه خبر واحد صحيح السند نمى رسد 0

ثانيا : بر فرض صحت سند , در مسائل عقيدتى و اصولى بايد با خبر متواتر و يامانند آن استدلال نمود , نه با خبر واحد . گذشته بر اين , استاد نقد حديث , نووى , در شرح مسلم , جلد 1 , باب لا تزال طائفه من امتى ب_ام_راللّه لا ي_ض_ره_م من خذلهم او خالفهم صفحه 142 , چاپ سال 1319 مى گويد : حديث لا تجتمع امتى على خطاء ضعيف و الصحيح هو حديث لا تزال طائفه من امتى قائمه على الحق . حديث امت من بر خطا جمع نمى شوند , ضعيف است و صحيح آن حديث ديگرى است و آن اينكه گروهى از امت من پيوسته بر حق هستند .

سوم - ان اللّه لا يجمع امتى على ضلاله . خداوند امت مرا بر گمراهى گرد نمى آورد .

اي_ن حديث در مسند احمد , جلد 5 , صفحه 145 نقل شده , و مولف المعجم المهفرس لالفاظ ال_ح_دي_ث النبوى اين حديث را از سنن ترمذى كتاب فتن , ومقدمه سنن دارمى , نيز نقل نموده است . اي_ن ح_ديث با اينكه در اين جوامع وارد شده است , باز چهره خبر واحد دارد و نقل سه محدث , بر تواتر آن دلالت نمى كند . ش_رط ت_واتر اين است كه حديث در هر عصرى ازاعصار , تا زمان نويسندگان

اين جوامع و از زمان آن_ان ت_ا زم_ان پ_ي_ام_بر , به صورت متواتر نقل شده باشد , بطورى كه توطئه ناقلان حديث در هر عصرى بر جعل آن , محال عادى باشد . و اين شرط در اين حديث كه سه محدث آنرا با سندى نقل كرده اند ,موجود نيست . از م_ناقشه هاى سندى كه بگذريم , اين حديث و مشابه آن گواه بر صيانت اجماع همه افراد امت از خطا و گمراهى است , و اين حقيقت را همه افراد جامعه اسلامى اعم ازشيعه و سنى مى پذيرند . شيعه , از اين نظر مضمون آن را پذيرفته است كه پيوسته در ميان امت , فرد معصومى بنام امام وجود دارد . و ات_ف_اق ه_م_ه ام_ت بر يك مطلب كه يكى از افراد آن ,خود امام معصوم است , گواه بر صحت و استوارى اتفاق خواهد بود . دانشمندان اهل تسنن , به اتكاء اين روايات , خود اجتماع و اتفاق امت را , حجت ودليل مى شمارند , نه اينكه آنرا كاشف از نظر معصوم بدانند . ولى ناگفته پيداست كه مقصود از كلمه امت همه افراد امت است , نه برخى و يا اكثريتى از آنان . و چنين اتفاق در مساله امامت تحقق نيافت . خاندان بنى هاشم پيشوائى ابوبكر را به رسميت نشناخته و با او به مخالفت برخاستند . ق_ب_ي_له خزرج كه در راس آنان سعد بن عباده بود , با خليفه نخست بيعت نكردند , و روابط خ_زرج ب_ا دس_ت_گ_اه خ_لافت , آنچنان به تيرگى گرائيد كه رئيس خزرج در دوران خلافت عمر مجبور به ترك مدينه

شد و سرانجام در سرزمين شام به وضع مرموزى كشته شد و خون او آنچنان لوث گرديد كه معلوم نشد كه وى بدست چه كسى كشته شد و سرانجام قتل او را به جنيان نسبت دادند . از آغاز سقيفه , دو گروه بصورت اقليت و اكثريت , روياروى يكديگر قرارگرفتند . ج_ام_ع_ه ش_ي_عه خلافت و جانشينى خلفاء را به رسميت نشناخته , و معتقد بودندكه آنان نصوص ولايت را به دست فراموشى سپرده اند . از اين جهت هيچ وقت امت اسلامى بر امامت و رهبرى فردى اتفاق نكرد . در اين باره كافيست سرگذشت سقيفه را بارديگر بخوانيد (3) . گ_ذشته بر همه اينها , اتفاق و اجماع امت در صورتى حجت و گواه است كه از طرف پيامبر حكم مورد اتفاق بيان نشده باشد . در غير اينصورت , اجماع جز اجتهاد درمقابل نص ارزشى نخواهد داشت . و در كتب مربوط به امامت روشن شده كه پيامبرگرامى صلى اللّه عليه و آله پس از خود , وصى و جانشين خويش را تعيين كرده وموضوع زعامت و رهبرى را به اختيار امت نگذاشته است .

چهارم - كونوا مع الجماعه , يداللّه مع الجماعه . با جماعت باشيد , دست خدا همراه جماعت است .

مرحوم شيخ طوسى در كتاب تلخيص الشافى جلد 1 , صفحه 182 , اين حديث رااز دلائل اهل تسنن شمرده است . اي_ن ح_دي_ث , گ_ذشته بر اين كه خبر واحد است , برفرض تواتر گواه مدعاى آنان نيست , زيرا جماعتى كه اين حديث ما را به آن دعوت مى كند , غير از امت است . امت

به همه مسلمانان جهان مى گويند , درصورتى كه جماعت به گروه معدودى از سه نفر به بالا گفته مى شود . مدعاى آنان اين است كه اتفاق امت حجت قاطع است , در صورتى كه اين حديث اتفاق گروهى را كه به آنان جماعت گفته شود , حجت مى شمارد . ك_سى از امت , اتفاق گروه سه نفرى را حجت ندانسته و در نتيجه مضمون حديث , مورد اعتراض همگان است و كسى به مضمون اين حديث عمل نكرده است . گذشته بر اين , حديث بر فرض صحت به اتحاد و اتفاق دعوت مى كند , و لذا در ذيل حديث دارد : فان الشيطان مع الواحد و هو عن الاثنين ابعد (4) . شيطان با يكنفر است و از دو نفر دورتر است . شكى نيست كه امورى كه از نظر عقل و شرع به اختيار امت واگذار شده است , باگرايش اكثريت ب_ه ي_ك س_و لازم اس_ت اق_ليت نيز از آن پيروى كرده و نيروها را در نقطه واحدى گرد آورند و از اختلاف و دو دستگيها بپرهيزند . لزوم پيروى از جماعت درموردى است كه جماعت صلاحيت مداخله در آن مورد را داشته باشند و در اين مورد بايدبه اكثريت پيوست . ول_ى در م_وردي_ك_ه امت و يا جماعت , حق اظهار نظر ندارند ,مانند مسائل عبادى از قبيل نماز و روزه ي_ا م_سائلى كه نمى دانيم آيا صلاحيت دارنديا نه , مانند مساله زمامدارى , در چنين موردى اي_ن حديث و مشابه آن نقش موثرى ندارند و مشروح اين قسمت را در توضيح آيه و امرهم شورى بينهم

بيان كرده ايم (5) .

پنجم - مثل اصحابى كالنجوم بايهم اقتديتم اهتديتم . ياران من بسان ستارگان آسمان هستند , از هر كدام پيروى كرديد , هدايت مى يابيد .

اي_ن ح_ديث , نه در صحاح ششگانه نقل شده و نه در كتابهاى حديثى اصيل كه در قرون نخستين بدست محدثان زبردست اسلامى تنظيم شده است . م_ا ب_ا فحص اكيدى كه انجام داديم , اين حديث را در صحاح ششگانه معروف پيدانكرديم , صحاح ششگانه عبارتند از : صحيح بخارى , صحيح مسلم , صحيح نسائى , صحيح ترمذى , صحيح ابوداود و صحيح ابن ماجه . براى جستجوى بيشتر , به مواردى از سنن دارمى , موطا مالك , مسند احمد بن حنبل و مستدرك حاكم نيز مراجعه كرده و اثرى از اين حديث نيافتيم . نه تنها ما اثرى از آن نديديم , بلكه نويسندگان پر توان المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوى ك_ه ل_ج_ن_ه اى بر تاليف آن اشراف داشته اند , اين حديث را در هيچيك از الفاظ و مواد حديث نقل نكرده اند . بنابر اين يك چنين حديث نمى تواند براى يك مساله عقيدتى و حياتى سند و مدركى باشد . علاوه بر اين , حديث از نظر سند بسيار ضعيف است . ذهبى , متوفاى 748 , در كتاب نفيس ميزان الاعتدال فى نقد الرجال جلد 1 , طبع دار المعرفه ب_ي_روت مى نويسد : حديث اصحابى كالنجوم ايهم اخذتم بقوله اهتديتم را حمزه بن ابى حمزه جزرى نصيبى نقل كرده است و احاديث او به اندازه يك فلس ارزش ندارد , بخارى احاديث او را م_ن_ك_ر شمرده ,

دار قطنى احاديث او را متروك خوانده , و ابن عدى مى گويد : هر چه نقل مى كند همگى موضوع و ساختگى است . آيا با اين وضع مى توان با چنين حديثى بر يك مساله حياتى استدلال نمود ؟ . م_ح_م_د ن_اص_رالدين , مولف كتاب سلسله الاحاديث الضعيفه و الموضوعه , صفحه 78 تا83 و ص_ف_حه 436 , اين حديث را بصورتهاى مختلف نقل كرده و همه را مجعول دانسته وجاعل آنها را معرفى كرده است .

ب_راى روشنى بيشتر , فرازى از آنرا كه مربوط به داورى درباره صورتهاى مختلف اين حديث است , نقل مى كنيم . 1

- حديث : اصحابى كالنجوم , بايهم اقتديتم اهتديتم . را اب_ن عبدالبر , در كتاب جامع العلم ج 2 , صفحه 91 و ابن حزم , در كتاب الاحكام جلد 2 , صفحه 82 نقل كرده اند و سند آن به قرار ذيل است . سلام بن سليم , از حارث بن غصين , از اعمش , از ابوسفيان , از جابر . درباره ضعف سلام بن سليم , اتفاق نظر است . ابن فراش مى گويد : كذاب است . ابن حبان مى گويد : احاديث جعلى را روايت مى كند . حارث بن غصين مجهول است , كار او نقل احاديث مجعول مى باشد .

2 - حديث : ان اصحابى بمنزله النجوم فى السماء , فايها اخذتم به اهتديتم . را خ_ط_ي_ب در ك_تاب الكفايه فى علم الروايه صفحه 48 و ديگران نقل كرده اند و درسند آن سليمان بن ابى كريمه از جويبر از ضحاك از ابن عباس وارد شده است

. س_ل_ي_م_ان ض_ع_ي_ف ال_ح_دي_ث است , جويبر متروك الحديث است و ضحاك اصلا ابن عباس را ملاقات نكرده است .

3 - حديث : يا محمد , ان اصحابى بمنزله النجوم فى السماء بعضها اضوء من بعض . را ب_رخ_ى ن_ق_ل كرده اند و در سند آن , نعيم بن حمال و عبدالرحيم بن ريه است كه هردو كذاب هستند .

4 - حديث : انما اصحابى مثل النجوم , فايهم اخذتم بقوله اهتديتم . را برخى نقل كرده اند و در سند آن حمزه جزرى متروك الحديث قرار دارد , كه ابن عدى درباره او مى گويد : عامه رواياته موضوعه .

5 - حديث : مثل اصحابى مثل النجوم , فمن اقتدى بشيى ء منها اهتدى . در سند آن جعفر بن عبدالواحد است و كار او وضع و جعل احاديث است (6) .

گ_ذش_ت_ه بر اين , مضمون آنها بر ساختگى بودن آن ها گواهى مى دهد , زيرا پيامبر , به گواهى اه_ت_ديتم - يا اخذتم - , گروهى را مورد خطاب قرار مى دهد و سخن مى گويد , حال ببينيم طرف خطاب پيامبر كيست ؟آيا پيامبر به ياران خود كه همگى صحابه او بودند , خطاب مى كند كه ب_اي_هم اقتديتم اهتديتم ؟ در اينصورت خطاب غير صحيح خواهد بود , زيرا صحابه و ياران او به حكم مضمون حديث , هادى و راهنما و مقتدا و پيشوا هستند كه ديگران بايد به آنان اقتدا كنند , نه آنها به ديگران . در اينصورت فردى نخواهد بود كه از آنان پيروى نمايد . و يا به غير صحابه خود اين جمله ها را

القاء مى نمايد ؟ اين فرض نيز صحيح نيست زيرا چنين افرادى در زمان پيامبر نبودند كه وى به آنان خطاب كند . توضيح اينكه : گاهى سخن بصورت جعل قانون كلى است , مانند : لا رهبانيه فى الاسلام , يا لا ضرر و لا ضرار . ب_ط_ور م_س_ل_م در چ_نين قوانين كه رنگى كلى داردو بصورت جعل قانون است , در اين خطاب مخاطب و غايب , موجود و معدوم يكسانند . گاهى به صورت خطاب به گروه است . چنين سخنى براى خود , مخاطبى لازم دارد كه سخن بر او القاء شود . حال سوال مى شود : مخاطب پيامبر در اين خطاب كيست ؟ آيا خودصحابه است ؟ بطور مسلم اين خطاب به آنان صحيح نخواهد بود , زيرا فرض اين است كه آنان پيشروند نه پيرو , هاديند نه گمراه , و اي_ن س_خ_ن بايد به كسانى گفته شود كه پيرو باشند نه پيشرو , هدايت طلب باشند نه هادى و راهنما . و اگ_ر اي_ن خ_ط_اب ب_ه غ_ير صحابه است , بازهم اين خطاب غير صحيح خواهد بود , زيرا چنين گروهى در محضرپيامبر نبودند تا پيامبر درباره مطلبى به آنان خطاب كند . به عبارت فشرده تر : هرگاه اين سخن خطاب به صحابه پيامبر است , خطاب صحيح نيست . و اگر به غير صحابه است , چنين افرادى در محضر پيامبر نبودند تا پيامبر به آنان خطاب كند .

م_ا از ه_مه اين سخنها صرفنظر مى كنيم و توجه خوانندگان را به نكات زير جلب مى كنيم :

اولا : پس از پيامبر خدا , ياران او

به چند گروه تقسيم شدند و اختلاف عميقى درميان آنان پديد آمد . م_ثلا گروهى كمر به قتل خليفه سوم بستند , و گروهى از اوحمايت كردند , حال ما از كداميك پ_ي_روى ن_ماييم ؟ هرگاه گروهى از دسته نخست وگروهى از دسته دوم پيروى كردند , حق با ك_دام اس_ت ؟ اگ_ر بنا باشد به مضمون حديث عمل كنيم , بايد هر دو گروه را اهل حق بدانيم آيا ممكن است هر دو گروه بر حق باشند ؟ حق پيوسته يكى است و ديگرى جز ضلال و گمراهى چيز ديگرى نيست , چنانكه خداوند تعالى مى فرمايد : فماذا بعد الحق الا الضلال فانى تصرفون (7) . پس از حق , جز ضلال و گمراهى چيز ديگرى نيست . پس به كدام سمت مى رويد ؟ .

ث_ان_ي_ا : م_ض_م_ون اين حديث با آيات قرآن مخالف است , زيرا قرآن صحابه پيامبر را به دسته هاى گوناگونى تقسيم كرده كه دسته هائى از آنان براى پيروى صلاحيت ندارند . دراي_ن ص_ورت پ_ي_ام_ب_ر چ_گ_ون_ه دس_ت_ور م_ى دهد كه از تمام آنان - كه برخى منافق و برخى ديگرسماعون و دسته سوم مرضى القلوب و 000 مى باشند - پيروى نماييم .

ثالثا : اين حديث ها با احاديث ديگرى كه در صحاح اهل سنت وارد شده است , كاملاتضاد دارد . ب_خ_ارى درب_اره گروهى از ياران رسول خدا اين چنين نقل مى كند :حديث اول يجاء برجال يوم ال_قيامه فيوخذ بهم ذات الشمال فاقول يا رب اصحابى , فيقول :انك لا تدرى ما احدثوا بعدك , ان هولاء لم يزالوا مرتدين على اعقابهم منذفارقتهم (8) . روز

قيامت گروهى را مى آورند و در جرگه اصحاب شمال قرار مى دهند . م_ى گ_ويم :خدايا آنان ياران من هستند , مى فرمايد : تو نمى دانى پس از تو آنان چه كرده اند ,آنان پس از رحلت تو , به دوران جاهليت بازگشته و راه ارتداد پيش گرفتند . از اي_ن_كه پيامبر مى گويد : خدايا آنان ياران من هستند , معلوم مى شود كه آنان صحابه غير منافق بودند كه پيامبر آنها را در جرگه صحابه خود مى شمارد . وگرنه صحيح نيست كه پيامبر درباره گروه منافق بگويد : يا رب اصحابى . ح_دي_ث دوم بينا انا قائم , فاذا زمره حتى اذا عرفتهم , خرج رجل من بينى و بينهم ,فقال : هلم , قلت : اين ؟ فقال الى النار و اللّه , قلت ما شانهم ؟ قال ارتدوابعدك على ادبارهم القهقرى 000 (9) . روز رستاخيز در حالى كه ايستاده ام , ناگهان گروهى به چشم مى خورند , كه آنان را مى شناسم . در اي_ن م_وق_ع , م_ردى م_يان من و آنان بلند مى شود و مى گويد : به سوى آتش ; من از او سوال مى كنم : به سوى چه آنان را دعوت مى كنى ؟ مى گويد : به خداسوگند , به سوى آتش . من مى گويم : آنان چه كرده اند ؟ مى گويد : آنان پس از توراه ارتداد را پيش گرفته اند . حديث سوم ليرون على اقوام اعرفهم و يعرفوننى , ثم يحال بينى و بينهم , فاقول انهم منى فيقال انك لاتدرى ما احدثوا بعدك ,

فاقول : سحقا سحقا لمن غير بعدى (10) . روز رس_ت_اخ_ي_ز گ_روهى را به من نشان مى دهند كه آنان را مى شناسم و آنان مرامى شناسند , سپس ميان من و آنان چيزى حائل مى شود مى گويم : آنان از من هستند . خطاب مى آيد : تو نمى دانى آنان پس از تو چه كرده اند و چه بدعت هائى گذارده اند . در اين موقع من از آنان تبرى مى جويم و مى گويم : دور باد , دور باد , گروهى كه پس از من دين مرا دگرگون كردند . ح_دي_ث چهارم يرد على الحوض رجال من اصحابى , فيجلون عنه , فاقول يا رب اصحابى , فيقال انك لا علم لك بما احدثوا بعدك , انهم ارتدوا على ادبارهم القهقرى (11) . گروهى از اصحاب من , در كنار حوض بر من وارد مى شوند , ولى از آنجا كوچ داده مى شوند . من مى گويم : پروردگارا , آنان اصحاب من هستند . گفته مى شود : تونمى دانى كه آنان پس از تو مرتد شدند و به دوران جاهليت بازگشتند . روشن تر از همه , حديث بطانه است كه پيامبر بطور آشكار ياران خود را به دودسته تقسيم كرده اس_ت , چ_ن_ان_ك_ه ب_خارى نقل مى كند : ما بعث اللّه من نبى و لا استخلف من خليفه الا كانت له ب_طانتان , بطانه تامره بالمعروف و تحصنه عليه و بطانه تامره بالشر و تحصنه عليه , فالمعصوم من عصمه اللّه (12) . خداوند هيچ پيامبرى را برنيانگيخت و جانشينى بر روى زمين معين نكرد ,

مگراينكه براى او , دو دس_ت_ه رازدار قرار داد , رازدارى كه او را به كارهاى نيك دعوت مى كرد و رازدارى كه او را به شر دعوت مى كرد . معصوم كسى است كه خدا او راباز دارد . آي_ا با وجود اين احاديث متظافر , كه همگى در صحيح بخارى - مهمترين كتاب اهل سنت , پس از ق_رآن - نقل شده است , باز مى توان گفت : مثل اصحابى كالنجوم 000 ؟ما در اينجا دامن سخن را ك_وتاه مى كنيم , و داورى صحيح درباره اين گونه ازاحاديث را - كه از احاديث موضوعه اعصار اموى و عباسى است - بر عهده خوانندگان گرامى مى گذاريم .

آيا نظر اهل سنت در مورد تكفير ابوطالب صحيح است؟
پرسش

آيا نظر اهل سنت در مورد تكفير ابوطالب صحيح است؟

پاسخ

اهل سنت بر اندام تمام صحابه جامه «عدالت» بلكه «عصمت» مي پوشانند ولي شخصي را كه نزديك به 13 سال از جان و كيان رسول گرامي(ص) دفاع كرده و همه چيز، حتي شخصيت اجتماعي خود را فداي او نموده تكفير مي كنند، ما اگر بخواهيم پايه ايمان فردي را نسبت به موضوعي به دست آوريم از دو راه مي توانيم به اين هدف برسيم:

1.رفتار و كردار او.

2.آثار ادبي و فرهنگي او.

درباره راه نخست، ياد آور ميشويم كه فداكاري ابوطالب را نمي توان معلول عصبيت به بيت بني هاشم دانست بلكه فداكاري عظيم او، اثر ايمان او به راستگويي برادر زاده اش بود. او بسان تمام شهيدان راه حق پروانه وار سوخت و جان باخت.

در اينجا فرصت آن نيست كه خدمات ابوطالب بيان گردد اما به اتفاق همه نويسندگان، او همه بلاها و رنج ها را به جان خريد و از حريم رسالت دفاع نمود، چگونه ميتوان چنين فردي را كافر ناميد !

درباره راه دوم مي گوييم: آثار ادبي كه از او به يادگار مانده، به روشني گواهي مي دهد كه او به راه و رسم برادر زادة خود مؤمن بوده و او را بسان موسي و مسيح (ع) از پيامبران الهي مي دانست، چنان كه مي فرمايد:

الم تعلموا انا وجدنا محمدانبياً كموسي خط في اول الكتب (سيره ابن هشام 1/352)

« نمي دانيد كه ما محمد را پيامبري، مانند موسي مي دانيم كه در كتابهاي پيشينيان نوشته شده است ».

و در قصيدة ديگر مي فرمايد:

« بهترين مردم بدانند كه محمد پيامبري است مانند موسي و مسيح

بن مريم ».

« او مانند آن دو نفر با هدايت هاي الهي به سوي ما آمد و هر يك از پيامبران به فرمان خدا هدايت كرده و از گمراهي باز ميدارند».

اين اشعار و غير آنها، حاكي از ايمان خالص اين مرد الهي است و بسيار دور از انصاف است كه چنين مردي را بخاطر برخي از روايات ساخته و پرداختة عناصر اموي، از جرگة مؤ منان دور سازيم.

اينك به بررسي برخي از روايات، كه دربارة تكفير او آمده است، مي پردازيم:

مسلم در صحيح خود از ابوهريره نقل مي كند كه رسول خدا به عموي خود ابوطالب گفت: عمو! بگو: «لا اله الاالله» تا من در روز رستاخيز به نفع تو گواهي دهم.

ابوطالب گفت: اگر ترس از سرزنش قريش نبود من اين جمله را به زبان جاري مي كردم و از اين طريق ديدگان تو را روشن مي ساختم، در اين هنگام آيه ذيل فرود آمد:

«انك لا تهدي من احببت ولكن الله يهدي من بشاء ….» قصص/56

[تو تمي تواني آن كس را كه دوست مي داري، هدايت كني. خدا هر كس را كه بخواهد هدايت مي كند.]

اين حديث از دو جهت مردود است:

نخست: ابوطالب در سال دهم بعثت چشم از جهان بر بست و ابوهريره در سال هفتم هجرت به مدينه آمد و ايمان آورد. او اين جريان را چگونه با چشم خود ديد، همچنان كه ظاهر حديث حاكي از آن است. و اگر واسطه در ميان بوده، آن واسطه كيست؟ و در هر دو صورت، حديث واجد شرايط حجيت نيست.

دوم: ايمان – كه نوعي توبه است – در آخر زندگي نجاب بخش نيست، چگونه پيامبر

اكرم (ص) به او چنين كاري را پيشنهاد مي كند و قرآن در اين مورد چنين مي فرمايد:

«وليست التوبه للذين بعملون السيئات حتي اذا حضر احدهم الموت قال اني تبت الان و لاالذين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا عذابا اليماً». نساء/18

[و توبه كساني كه گناه مي كنند و آنگاه كه مرگ يكي از ايشان در رسد، مي گويد: اكنون توبه كردم، پذيرفته نيست و نيز توبه كساني كه در حال كفر مي ميرند، پذيرفته نخواهد بود، آنانند كه برايشان عذابي دردناك آماده كرده ايم.]

از اينجا ميتوان به ضعف روايات پي برد كه غالبا” راويان آنان از دشمنان خاندان رسالت بودند.

اصولاً براي آگاهي از خصوصيات زندگي بزرگ قبيله، بايد به سراغ بستگان و نزديكان او رفت. اما در اينجا شگفت آن است كه بجاي مراجعه به فرزندان ابوطالب و وابستگان اين خانواده، به سراغ افرادي مي روند كه ده سال پس از فوت او وارد مدينه شده و ايمان آورده اند ! و اين در حالي است كه فرزندان آن حضرت همگي به توحيد و ايمان او گواهي مي دهند، ديگر صحيح نيست با اين همه آثار ادبي و تصريح فرزندان و فداكاريهاي كم نظير او، در ايمان چنين فردي شك كنيم.

كليني در كافي از امام باقر (ع) نقل مي كند كه مردي به او عرض كرد: ديگران گمان مي كنند كه ابوطالب كافر مرده است. امام در پاسخ گفت: دروغ مي گويند، چگونه او در حال كفر درگذشت در حالي كه ايمان خود را در اشعار خود اظهار كرده است، آنجا كه مي گويد:

الم تعلموا انا وجدنا محمداًنبيا كموسي خط في اول الكتب (اصول

كافي/244)

همچنين مردي به امام صادق (ع) گفت: ابوطالب فاقد ايمان بوده است، امام در پاسخ فرمود: چگونه او را به كفر متهم مي كنيد در حالي كه ابوطالب مي گويد:

لقد علموا ان ابننا لا مكذب لدينا و لا يعبا بقيل الاباطل (همان)

[مي دانند كه فرزندانش دروغي به او گفته نشده است و ما هرگز به گفتار پيروان باطل اعتنا نمي كنيم.]

ديدگاه اهل سنت و شيعه در مورد عدالت صحابه و تابعين چيست؟
پرسش

ديدگاه اهل سنت و شيعه در مورد عدالت صحابه و تابعين چيست؟

پاسخ

اهل سنت مي گويند: همه كساني كه با رسول خدا ديداري داشتند، عادل بودند و در ميان آنان خطاكار و فاسقي وجود نداشته است. ولي بر خلاف صحابه، تابعان آنان، به دو دسته تقسيم ميشوند: عادل و فاسق، صالح و طالح.

در حالي كه عقيده شيعه به خلاف آن است. شيعيان معتقدند: ديدن پيامبر عدالت آفرين نيست و ماهيت افراد را دگرگون نمي سازد، بنابراين صحابه و تابعين حكم يكسان دارند.

در پاسخ آنان كه مي گويند: ما دين خود را از صحابه گرفته ايم، پس بايد آنان عادل باشند.، بايد گفت: اگر دين خود را از صحابه گرفته ايد از تابعان نير گرفته ايد، پس بايد همگان عادل باشند. دودمان بني اميه، يزيد بن معاويه و حجاج بن يوسف ثقفي نيز همگي از تابعان هستند ! بنابراين بايد كوشش كنيد تا دين خود را از عدول آنان بگيريد.

آيا لعن بر يزيد جايز است نظر اهل سنت در اين باره چيست؟
پرسش

آيا لعن بر يزيد جايز است نظر اهل سنت در اين باره چيست؟

پاسخ

اهل تسنن و تشيع نظر اتفاق دارند، در اين كه كسى كه باعث آزار خدا و رسولش شود مورد لعن خداوند متعال است و لعنش جايز است، و يزيد از كسانى است كه با به شهادت رساندن امام حسين((عليه السلام)) و به اسارت بردن امام زين العابدين((عليه السلام)) و خاندان رسالت و اهل بيت((عليهم السلام)) سبب آزار رساندن به رسول خدا((صلى الله عليه وآله)) و خدا است.

آنها كه خدا و پيامبرش((صلى الله عليه وآله)) را آزار مى دهند خداوند آنان را در دنيا و آخرت مورد لعن قرار داده و از رحمت خود دور ساخته است و براى آنها عذاب خوار كننده اى آماده كرده است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

پاورقي

(1)1 - سوره احزاب، آيه 57.

_6_

آيا اهل سنت يزيد را مستحق لعن مي دانند؟ پس چرا لعن نمي كنند؟
پرسش

آيا اهل سنت يزيد را مستحق لعن مي دانند؟ پس چرا لعن نمي كنند؟

پاسخ

براي پاسخ به اين پرسش به سراغ كلام علامه تفتازاني يكي از علماي بزرگ اهل سنت مي رويم. ايشان پس از نقل ستمهايي كه در صدر اسلام بر اهل بيت پيامبر وارد شده است؛ آنها را به گونه اي مي داند كه در برابر انجام آنها نزديك است آسمان و زمين و آسمانيان و زمينيان بر آنها گريه كنند. او مي گويد:

"فَلَعنَُْ الله عَلي مَن باشَرَ اَوُ سَعي اَوْ رَضِيَ"

«لعنت خداوند بر كسي كه مباشر اين ظلمها بوده و يا در اين راه تلاش نموده و يا به انجام اين ستمها راضي بوده است.»

آنگاه اين سؤال را مطرح مي كند كه:

"فان قلت فمن علمأ المذهب من لم يجوز اللعن علي اليزيد مع علمهم بانه يستحق ذلك و يزيد قلت تحامياً من ان يرتقي الي الاعلي فالاعلي"/

«اگر بگوييد پس چرا برخي از علماي مذهب ما لعن يزيد را تجويز نمي كنند با اين كه مي دانند يزيد استحقاق لعن و بيشتر از لعن دارد؟ من پاسخ مي گويم كه هدف آنها پيشگيري زا رواج و سرايت آن به شخصيت هاي برتر است.»{1}

پس همچنان كه از كلام علامه تفتازاني استفاده مي شود علما و بزرگان اهل سنت يزيد را مستحق لعن و بيشتر از لعن مي دانند و اگر برخي از لعن او جلوگيري كرده اند، در واقع يك نوع مصلحت انديشي نموده اند. شاهد ديگر بر اين كه بسياري از علماي اهل سنت لعن يزيد را جايز مي دانند، در اين زمينه شخصي به نام ابن جوزي كتابي تأليف نموده است. اين نويسنده افرادي را كه با لعن و مذمت يزيد مخالف بوده اند، متعصب و لجوج معرفي كرده و نام كتابش را «الرد

علي المتعصب العنيد المانع من لعن يزيد» گذاشته است/

نكته ديگر اين كه هنگامي كه از امام احمد بن حنبل درباره لعن يزيد سؤال كردند ايشان پاسخ داد: لعن بر يزيد بر اساس چند آيه قرآن جايز است/

[1]. همان مدرك/

موضوع: راههاي عملي دست يابي به وحدت

معناي صحابه چيست؟
پرسش

معناي صحابه چيست؟

پاسخ

1. در لغت؛

راغب اصفهاني، مي گويد: صاحب، همان ملازم است؛ چه اين ملازمت و همراهي فيزيكي و بدني باشد چه با تلاش و همت كسي را همراهي كند؛ لكن در بيش تر موارد، معناي اصلي مصاحبت، همان ملازمت و همراهي فيزكي و جسمي است. فرق مصاحبت و ملازمت با يك جا بودن در اين است كه مصاحبت همراهي بيش تري را مي رساند.{1}

پس معناي لغوي صاحب و اصحاب و صحابي چيزي فراتر از ديدن و با هم بودن كوتاه مدت و غير مؤثر است؛ چنان كه صحابه و اصحاب به معناي ياران، همنشينان و فرمانبرداران نيز آمده است.{2}

2. در قرآن؛

قرآن مجيد كه به زبان عربيِ، كاملاً فصيح نازل شده، بهترين مرجع براي شناخت دقيق معاني الفاظ است. كلمات تُصاحبني، صاحِبُهما، صاحبه، اصحاب و...، مجموعاً حدود 97 بار در قرآن كريم آمده اند. از كاربرد اين موارد، سه نكته به دست مي آيد:

الف) اين كلمه در قرآن كريم، معاني لغوي را در برمي گيرد؛ يعني قرآن براي كلمه اصحاب و مصاحبت، مفهوم جديدي در مقابل لغت وضع نكرده است/

ب) وصف اصحاب و مصاحب بودن، وصف تمجيدي نيست و اثبات امتياز نمي كند؛ بلكه گاهي در مواردي به كار رفته كه موجب مذمت و سرزنش شده است، مانند:

(فان الذين ظلموا ذنوباً مثل ذنوب اصحابهم);{3} و براي كساني كه ستم كرده اند سهم بزرگي از عذاب است همانند سهم يارانشان.

(لا يستوي اصحاب النار و اصحاب الجنْ);{4} ياران بهشت با ياران جهنم يكسان نيستند/

ج) كلمه اصحاب فقط به مصاحبت و همراهي انسان با انسان منحصر نمي شود؛ بلكه مطلق همراهي را مي رساند، مانند: (الم تر كيف فعل رب باصحاب الفيل);{5} آيا نديدي خداوندت با صاحبان فيل چه

كار كرد؟

3. در سنت نبوي9

از ملاحظه رواياتي كه از پيامبراكرم(ص) نقل شده، به خوبي روشن مي شود كه لفظ صحابه و اصحاب، وصف ويژه عده محدودي نبوده، بلكه بر هر مسلماني اطلاق مي شده، اعم از مؤمن، فاسق، منافق. مثلاً وقتي خليفه دوم از پيامبر اكرم(ص) خواست تا عبداله بن اُبي - منافق مشهور - را بكشد، پيامبر(ص) فرمود: عمر، با حرف مردم چه خواهي كرد كه بگويند محمد، اصحاب خود را مي كشد.{6}

نيز آن حضرت فرمود: منافقاني ميان اصحاب من هستند.{7}

پس در قرآن مجيد و سنت پيامبر(ص) لفظ صحابي و اصحاب تعريف و توضيح داده نشده، اما از موارد استعمال اين الفاظ در كلام وحي، روشن مي شود كه:

اولا، صرف ديدن پيامبر اكرم(ص) يا ملاقات كوتاه مدت ايشان، در صدق صحابي بودن كفايت نمي كند.

ثانياً، صدق و اطلاق وصف صحابي بر شخصي، موجب مزّيت و برتري و دگرگوني شخصيت او نمي شود/

4. نزد اكثر اهل سنت

صحابي كسي است كه به پيامبر اكرم ايمان آورده، به ملاقات او نايل شده (ولو به اندازه يك ساعت) و مسلمان از دنيا رفته است.{8} وي مي گويد اين تعريف، صحيح ترين تعريف و برگزيده نزد محققان، مانند بخاري، استادش احمد بن حنبل و پيروانشان است.{9}

بنابر اين تعريف، كساني كه آن حضرت را فقط ديده اند؛ اگر چه با او همنشين نشده اند، در جنگ ها با او شركت نداشته اند و روايتي از او نقل نكرده اند، صحابي اند؛ حتي كودكان و كساني كه به ظاهر اسلام آورده بودند اما در واقع كافر و يا منافق بودند صحابي اند/

5. نقد و ارزيابي تعريف اكثر اهل سنت از مفهوم صحابي

اولاً، تعريف آنان، مخالف لغت،{10} آيات و روايات است؛ زيرا در هيچ كدام ديده نشده

كه كسي را به صرف ديدن شخصي اصحاب و صحابي او بخوانند.

ثانياً، تعريف آنان تمامي ملت عصر پيامبر(ص) را برمي گيرد؛ چون اكثريت قريب به اتفاق مسلمانان آن عصر، موفق به ديدار آن حضرت شده اند. دعوت ها، بيعت ها، غزوه ها، فتح مكه و حجْالوداه، آن حضرت را ديده اند. سيره آن حضرت هم اين بود كه همه را مي پذيرفتند و بدون تشريفات، در كوچه ها و بازارها با مردم گفت وگو مي كردند. مسلمانان جزيرْ العرب از راه هاي دور و نزديك به زيارت آن حضرت مي آمدند، حتي نوزادان خود را جهت تبرك خدمت آن حضرت مي بردند.{11}

[1].اصفهاني، راغب، مفردات، ص 275؛ طريحي، فخرالدين، مجمع البحرين، ج 2، ص 584، تحقيق احمد حسيني چاپ سوم، 1408ه’ق؛ ازهري، محمد بن احمد، معجم تهذيب اللغْ، ج 2، ص 1979، بيروت چاپ اول مي گويد: أصحب اذا افقاد يعني مصاحبت و صحابي بودن يعني تلسيم و فرمانبردار شدن/

[2].رجوع شود به ابن منظور - محمد بن مكرم -، لسان العرب، ج 1، ص 519؛ زبيدي، محمد مرتضي، تاج العروس، ج 3، ص 186، دارالهدايه، 1386ه’/

[3].ذاريات، آيه 59/

[4].سوره حشر، آيه 20/

[5].سوره فيل، آيه 1/

[6].ابن هشام، السيرْ النبويْ، ج 3، ص 303؛ دار احيأ التراث العربي، بيروت، تحقيق مصطفي السقأ، ابن كثير، السيرْ النبويْ، ج 3، ص 299/

[7].احمد بن حنبل، مسند احمد، ج 5، ص 40؛ داراحيأ التراث العربي، بيروت، چاپ اول، سال 1412 ه’. ق حديث 16323، ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص 399/

[8].عسقلاني، ابن حجر، الاصابْ في تمييز الصحابه، ج 1، ص 11/

[9].المحامي احمد حسين يعقوب، نظريه عدالْ الصحابْ، ص 15، بيروت چاپ اول، 1413ه’ق/

[10].در لغت گرچه به صرف ملاقات مصاحبت اطلاق مي شود لكن در صدق صحابي كه

مشتق و وصف است هيچ عرف لغت و ادب به صرف وقوع يكبار اسم و وصف آن كار را اطلاق نمي كشد به مباحث اصول فقه فصل مشتق مراجعه شود/

[11].همان الاصابْ، ص 16/

بعضي برادران هستند كه اصحاب پيامبر را منافق و كافر مي خوانند در حالي كه پيامبر(ص) فرمودند: «اصحابي كالنجوم...» ودر اين مورد استثنايي قايل نشدند؟
پرسش

بعضي برادران هستند كه اصحاب پيامبر را منافق و كافر مي خوانند در حالي كه پيامبر(ص) فرمودند: «اصحابي كالنجوم...» ودر اين مورد استثنايي قايل نشدند؟

پاسخ

شايسته است در آغاز به تعريف صحابه اشاره شود، صحابه از ريشه صحب به معناي معاشرت وملازمت است و راغب در مفردات مي گويد: «در عرف تنها به كسي كه ملازمت با او زياد شود صاحب گفته مي شود.» بنابراين ياران پيامبر(ص) آن گونه كه اين اصطلاح تعريف مي كند كه با آن حضرت معاشرت زياد داشته باشد و البته مسلمان نيز باشداين در حالي است كه اهل سنت اعتقاد دارند كه هركس پيامبر راديده باشد جزو صحابه به شمار مي آيد چنان كه فيومي گفته است: «كسي است كه بااو - پيامبر(ص) مجالستي داشته و يا او را ديده است - صحابه است -».{1}

در تعريف صحابي تعريف هاي گوناگون ديگري نيز ارايه شده كه به برخي از آنها اشاره مي شود:

1- سعيدبن مسيب مي گويد: صحابي كسي است كه به مدت يك يا دو سال باپيامبر بوده وهمراه وي در يك يا دو نبرد شركت داشته و جنگيده است/

2- محمد بن اسماعيل بخاري گويد: هر كسي از مسلمانان با پيامبر مصاحبت داشته و يا آن حضرت را ديده از اصحاب آن حضرت است/

3- احمد بن حنل مي گويد: هر كس يك ماه و يا يك روز و يا يك ساعت با پيامبر مصاحبت داشته و يا آن حضرت را ديده جزو اصحاب است.{2}

باتوجه به آنچه گفته شد لازم است پيش از آنكه حديث نجوم بررسي شود، بايد توجه نمود كه از ديدگاه مسلمانان باتوجه با شاخص عدالت وعادل بودن صجابه به دو گروه تقسيم مي شوند:

گروه اول كساني كه

اتفاق نظر دارند كه صحابه نيز مانند ساير مردم داراي افرادي عالم، عادل، فاسق، مؤمن و منافق اند و همنشيني و مصاحبت با پيامبر(ص) هر چند يك افتخار است ولي به تنهايي نمي تواند موجب بركناري آنان از خطا و و اشتباه شود و زشتي ها را از آنان نفي مي كند. اين ديدگاه ويژه شيعه است/

گروه دوم كساني هستند كه همه صحابه را عادل مي شمارند و تكذيب روايت آنان را جايز نمي دانند و معتقدند كه اين لياقت به سبب همنشيني با رسول خدا(ص) در ايشان پديد آمده است. اين عقيده اكثريت اهل سنت مي باشد كه در اثبات آن به روايتي از رسول اكرم (ص) در مورد فضيلت صحابه استناد شده است. يكي از معروف ترين احاديثي كه بدان تمسك شده حديث «مثل اصحابي كالنجوم بايهم اقتديتم اهديتم» ياران من بسان ستارگان آسمان هستند از هر كدام پيروي كرديد هدايت مي يابيد، مي باشد/

از ديدگاه علماي رجال اهل سنت اين حديث از نظر سند بسيار ضعيف استروايان اين حديث به اختصار اين افراد مي باشد:

1- حديث نجوم ار از عبدالله بن عمر نقل كرده اند و در سند آن فردي به نام عبدالرحيم بن زيد وجود دارد. اين فرد در كتابهايي چون كتاب الضعفاي بخاري ونسايي، الموضوعات ابن جوزي، ميزان الاعتدال، الكاشف ذهبي، اللعل ابن ابي حاتم و منابع معتبر ديگر مورد طعن و ذمّ فراوان قرار گرفته است مانند «ليس بشي، كذاب، ضعيف و كذّاب خبيث.» {3}

2- در سند، زيداالعمّي به ضعف اين شخص نيز تصريح كرده اند به نقل مناوي از ابن عدي كه گفت:«عامْ ما يرويه و من يروي عنه ضعفأ»{4}

3-روايت نجوم را به سند ديگري از عبدالله بن عمر نقل

كرده اند كه در سند آن حمزه جزري است كه بخاري مي گويد: حمزه جزري منكر الحديث است و سنائي مي گويد: هو متروك الحديث و ذهبي مي نويسد: حديث نجوم را حمزْ بن ابي حمزْ جزري نقل كرده و احاديث او به اندازه يك پول سياه ارزش ندارد و بخاري احاديث او را منكر شمرده و دارقطني احاديث او را متروك خوانده و ابن عدي مي گويد: هر چه نقل مي كند همگي موضوع و ساختگي است.{5}

4-حديث نجوم را از عمربن خطاب نقل كرده اند و در سند روايات فردي مانند (نعيم بن حماد) است كه ابن جوزي و مناوي مي گويد: مخدوش است و به سند دومي هم آن رااز جابر روايت كرده اند ولي در سند آن ابوسفيان است كه ابن حزم درباره او گفته است «ابوسفيان ضعيف»و نيز در سند آن سلام بن سليم است كه ابن حجر درباره او بيان داشته «وسلام ضعيف» وابن خراش گفته است كه «هو كذاب»{6}

5- درسند، (حارث بن غضين) است كه ابن عبدالبر پس از آنكه حديث نجوم را باسناد از جابر نقل كرده است مي گويد: هذا اسناد لاتقوم حجْ لان الحارث بن عصين مجهول {7}

6- روايت نجوم رااز ابن عباس نيز روايت كرده اند كه در سند روايت فردي چون (سليمان بن ابي كريمه) است كه ابو حاتم رازي و جلال الدين سيوطي و محمدبن طاهر وي راضعيف شمرده اند وابن عدي گفته است: عامْ احاديثه مناكير{8}

7- درسند، (جويبربن سعيد) است كه نسايي در كتاب الضعفأ درباره او گفته «متروك الحديث» و بخاري هم در كتاب الضعفأ آورده است كه: «جويبر بن سعيد البلخي عن الضحاك قال علي بن يحيي:«كنت اعرف جويبرا بحديثين ثم اخرج

هذه الاحاديث فضعف» ودارالقطني گفته است «و هو متروك الحديث» {9}

8- در سند، (ضحاك بن مزاحم) است كه درباره اين شخص آمده است كه: «ان الرجل كان يحدث عنه ضعيفا في الحديث مجروحا»{10}

9- در سند،(جعفرابن عبدالواحد القاضي الهاشمي) وجود دارد كه در مورد وي گفته اند«كان هذا الرجل متهما بوضع الحديث و سرقته متروكا كذبا....»{11}

10- حديث نجوم را از انس بن مالك نقل كرده اند و در سند روايت فردي چون (بشر بن الحسين است) وي روايت را از زبير بن عدي از انس نقل كرده است كه ذهبي دركتاب المغني گفته قال الدار قطني هو متروك و ساير گفته هايي كه در خدمت او وارد شده مي توانيد در كتاب لسان الميزان ابن حجر ملاحظه كنيد{12}

آيا با اين وضع مي توان با چنين حديثي بر يك مسأله حياتي استدلال نمود؟ افزون بر آن كه اين روايت با آيات قرآن و روايات رسيده و دليل عقل مخالف است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1- آياتي از سوره انفال و سوره برائت و سوره احزاب و سوره جمعه و سوره منافقين در مذمت و نكوهش عده اي از اصحاب وارد شده است و صحابه پيامبر را به دسته هاي گوناگوني تقسيم كرده كه دسته هائي از آنان براي پيروي صلاحيت ندارند/

2- برخي از صحابه گناهان بزرگي مانند: قتل، شرب خمر، زنا، شهادت دروغ و امثال آن را مرتكب شده اند و كساني كه درحالات آنان دقت كنند به خوبي اين واقعيات روشن مي شود/

3- حديث نجوم با احاديث ديگري كه در صحاح اهل سنت از رسول خدا(ص) در نكوهش صحابه رسيده است منافات دارد كه ما به چند نمونه از آنها اشاره مي كنيم:

1- «ليَرُونَّ

علي اقوام اعرفهم و يعرفونني ثم يحال بيني و بينهم فاقول انهم مني فيقال انك لا تدري ما احدثوا بعدك فاقول: سحقاسحقا لمن غير بعدي»{13}

يعني روز رستاخيز گروهي را به من نشان مي دهند كه آنان را مي شناسم و آنان مرا مي شناسند سپس ميان من و آنان چيزي حائل مي شود مي گويم: آنان از من هستند خطاب مي آيد: تو نمي داني آنان پس از تو چه كردند و چه بدعتهائي گذارده اند در اين موقع من از آنان تبري مي جويم و مي گويم: دورباد، دورباد گروهي كه پس از من دين مرا دگرگون كردند/

2- «يرد علي الحوض رجال من اصحابي فيجلون عنه فاقول يا رب اصحابي فيقال انك لاعلم لك بما احدثوا بعدك انهم ارتدوا علي ادبارهم القهقري »{14}

يعني گروهي از اصحاب من در كنار حوض بر من وارد مي شوند ولي از آنجا كوچ داده مي شوند من مي گويم: پروردگارا آنان اصحاب من هستند گفته مي شود: تو نمي داني كه آنان پس از تو مرتد شدند و به دوران جاهليت بازگشتند/

3- «بينا انا قائم فاذا زمرْ حتي اذا عرفتهم خرج رجل من بيني و بينهم فقال هلم قلت: أين؟ فقال الي النار و الله قلت ما شانهم؟ قال ارتدوا بعدك علي ادبارهم القهقري»{15}

يعني روز رستاخيز در حالي كه ايستاده ام ناگهان گروهي به چشم من مي خورند كه آنان را مي شناسم در اين موقع مردي ميان من وآنان بلند مي شود و مي گويد: به سوي آتش؛ من از او سؤال مي كنم: به سوي چه آنان را دعوت مي كني؟ مي گويد: آنان پس از تو راه ارتداد را در پيش گرفته اند.

آيا با وجود چنين احاديث متظافر كه همگي در صحيح بخاري مهمترين كتاب اهل سنت نقل شده

است باز هم مي توان گفت:«مثل اصحابي كانجوم...»

4- اعتراف خود صحابه به عدم شايستگي خودشان براي رهبري مردم است و در كتاب اهل سنت احاديث بسياري وجود دارد كه خود صحابه به عدم شايستگي خود براي رهبري اعتراف كرده اند و غالب مورّخان نيز يادآور شده اند كه گروهي از صحابه در حوادث و مسائلي كه پيش مي آمد براي بدست آوردن حكم شرعي به ديگران متوسل مي شدند و در ميان صحابه افرادي بودند كه خود اعتراف داشتند «كل الناس افقه منّي حتي المخدرات في الحجال» بلكه برخي از آنها از سر جهل به احكام در يك قضيه چند حكم متناقص مي دادند طبري در تفسير خود موارد شگفت آوري را از بعضي صحابه آورده است بنابراين محال است رسول خدا(ص) كه علم اولين و آخرين نزد اوست چنين افرادي رابا وجود جهلشان به احكام و معارف به عنوان مراجع و رهبران امت معرفي نمايد/

5- آنكه عده اي از صحابه بسياري از احكام دين و سنت رسول خدا(ص) به آنها نرسيده بود و از آنها اطلاعي نداشتند و به همين دليل بسيار اتفاق مي افتاد كه بر خلاف حكم رسول خدا(ص) عمل مي كردند و چه بسا برخي اوقات برخلاف قرآن و نص آن رفتار مي نمودند/

6- اينكه امور زيادي از ناحيه صحابه خودسرانه و بدون علم چه به صورت فتوا(اجتهاد در برابر نص) و چه غير فتوا به ظهور رسيده كه به چند مورد آن اشاره مي كنيم:

1- بعضي صحابه فتوا دادند كه بوسيدن وضو را باطل مي كند/

2- بعضي فتوا دادند كه ميّت با گريه زندگان مورد عذاب قرار مي گيرد/

3- برخي به حرمت ازدواج متعه فرمان دادند/

4- از جاري كردن حدّ زنا بر يكي

از صحابه كه مرتكب اين عمل شده بود خودداري كردند/

5- برخي از بزرگان صحابه سهميه «مؤلفْ قلوبهم» را كه رسول اكرم(ص) به آن اهتمام فراوان داشت از بيت المال قطع كردند/

6- به دستور بعضي از صحابه بزرگ فجائه سلمي را دست بسته در آتش افكندند و سوزاندند در حالي كه رسول اكرم(ص) نهي اكيد فرموده بود/

7- بعضي از صحابه كه از پيامبر شنيده بودند«كسي كه فاطمه رااذيت كند مرا آزرده و كسي كه مرابيازارد خدارا آزرده است با اين حال زهراي مرضيه را به خشم آوردند و در خانه اش را به آتش كشيدند.»

8- بعضي از دستور اكيد پيامبر مبني بر پيوستن به لشكر اسامْ بن زيد سر پيچي كردندبه اين بهانه كه چرا پيامبر فردي جوان را بر ما گمارده است/

9- در حجتي كه پيامبر به همراهي مسلمانان به جا آورد برخي از بزرگان صحابه صريحا از دستور پيامبر مبني بر تراشيدن سر بعد از ذبح قرباني سرپيچي كردند/

و موارد زيادي از اين قبيل وجود دارد كه ما به همين اندازه اكتفا مي كنيم و اگر كسي مي خواهد بيشتر ازاين مورد صحابه و سرپيچي آنها از دستورات رسول خدا(ص) بداند به كتب تاريخ و زندگي آنها مراجعه كند و خلاصه اينكه آيات قرآن واحاديث نبوي و كتب تاريخ وفقه شاهد وگواه بر بطلان حديث نجوم اند ونيز دلالت دارند بر اينكه رسول خدا(ص) هرگز اجازه پيروي و اقتداي به چندين هزار صحابه رادر حالي كه در ميان آنان افرادي منافق، فاسق و مجرم نيز وجود داشته است رانمي دهدافزون بر آن كه ميان صحابه در زمينه هاي اعتقادي، فقهي و غيره اختلاف بوده است/

[1].قاموس المحيط، ماده صحب؛المفردات من

غريب القرآن ماده صحب، و مصباح المنير ماده صحب/

[2].اسدالغابه، ج 1،ص 18-12/

[3].تهذيب التهذيب: ابن حجر عسقلاني تحقيق عبدالقادر عطا ج 4 ص 441 بيروت

[4].تهذيب التهذيب ج2 ص 238

[5].بخاري الضعفأ ص26 ونسايي - الضعفأ ص 32 و ميزان الاعتدال: ذهبي ج1 طبع: بيروت

[6].تهذيب التهذيب ج10 ص 408 وسلسلْ الاحاديث الصعيفه و الموضوعه ج1 ص 78 و تهذيب التهذيب ج2 ص 462

[7].جامع بيان العلم ج2 ص 90

[8].الموضوعات: ابن جوزي و ميزان الاعتدال: ذهبي ولسان الميزان: ابن حجر وقانون الموضوعات: محمدبن طاهر

[9].تهذيب التهذيب ابن حجر ج1 ص 397

[10].تهذيب التهذيب ج2 ص572 والميزان واالمغني: ذهبي.

[11].تهذيب التهذيب ج1 ص 383 و ميزان الاعتدال ج1 ص 413 و لسان الميزان: ابن حجر/

[12].لسان الميزان: ابن حجر

[13].صحيح بخاري ج4 ص 94 باب الصراط خبر جهنم/

[14].صحيح بخاري ج3 ص 30 باب غزود الحديبيه

[15].صحيح بخاري ج ص 94 باب الحوض/

آيا طعن صحابه موجب طرد روايات نبوي نيست؟
پرسش

آيا طعن صحابه موجب طرد روايات نبوي نيست؟

پاسخ

خداوند در قرآن مي فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا مالكم اذا قيل لكم انفروا في سبيل الله اثاقلتم الي الارض ارضيتم بالحياْ الدنيا من الاخرْ فما متاع الحياْ الدنيا في الاخرْ الا قليل الا تنفروا يعذبكم عذاباً اليماً و يستبدل قوماً غيركم و لا تضروه شيئاً و الله علي كل شي قدير»

اي مؤمنان، شما را چه شده است وقتي كه به شما گفته مي شود در راه خدا - براي شركت در جنگ - كوچ كنيد به زمين دل بسته ايد؟ آيا به زندگي ديني به جاي آخرت خوشنود شده ايد؟ متاع زندگي دنيا در مقايسه با آخرت جز اندك نيست. اگر شما كوچ نكنيد - خداوند - شما را به عذاب دردناكي معذب مي سازد و شما افراد ديگري را مي آورد و به او زياني وارد نمي سازيد و خدا بر هر چيز قادر و توانا است{1}/

پيش از پاسخ به پرسش، معناي صحابه را ذكر مي كنيم/

صحابه: صحب، يصحب، صحبْ، صحابْ: اي لازمه و رافقه و عاشره؛ صحابه به معناي ملازم و رفيقمعاشر آمده است. صحابْ يعني اصحاب و ياران پيامبر مسلمين(ص) كه او را ديده اند و زماني دراز با او زيسته اند{2}/

بنابر قول اهل لغت، صحابه به ياران پيامبر گرامي اسلام كه آن حضرت را درك كرده و با آن حضرت زندگي كرده اند اطلاق مي شود؛ البته تعاريف ديگري را غير اهل لغت گفته اند از جمله ابن حجر عسقلاني مي گويد: «الصحابي من لقي النبي مومناً به و مات علي الاسلام فيدخل في من لقيه من طاعت مجالسته له او قصرت و من روي عنه اولم يرو و من غزا معه اولم يغز، و من

زواه رويْ ولو لم بجالسه و من لم يره لعارض كالعمي»{3}، صحابي كسي است كه با وصف ايمان پيامبر ملاقات كرده و مسلمان از دنيا رفته باشد؛ جه مجالست او با پيامبر طولاني باشد يا خير، از آن حضرت روايتي نقل كرده باشد يا خير؛ در غزوه اي با پيامبر شرت جسته باشد يا خير، با آن حضرت مجالست كرده باشد و يا نه، آن بزرگوار را ديده باشد يا يا پيامبر را به خاطر عوارضي مثل كوري نديده باشد. بنابراين، تمام كساني كه در زمان حيات رسول اكرم(ص) ايمان آورده اند و از اسلام خود برنگشته اند صحابه اطلاق مي شود. وي در ادامه مي گويد: «و انه لم يبق بمكْ ولاالطائف احد في سنْ عشر الاسلام و شهد مع النبي حجْ الوداع و انه لم يبق في الاوس و الخزرج احد في آخر عهد النبي الادخل في الاسلام و ما مات النبي و واحد منهم يظهر الكفر»{4}؛ و در مكه و طائف كسي در سال دهم هجري نمانده بود مگر اين كه اسلام آورده و با پيامبر در حج وداع حاضر بود و همچنين هيچ كس از دو طايفه بزرگ اوس و خزرج نبود مگر اين كه داخل اسلام شده و هيچ كدام از اينها در زمان حيات پيامبر اظهار كفر نكرده اند. بنابراين، همه آنان جز صحابه حضرت رسول(ص) به شمار مي آيند/

پرسش اين است كه آيا همه صحابه افراد خوبي بوده اند يا خير؟ آيا همه كساني كه مدتي طولاني در كنار پيامبر(ص) زندگي كرده و در جنگها با آن حضرت همراه بوده اند يا در آخر عمر اسلام آورده و پيامبر(ص) را مدت طولاني درك نكرده اند يا در جنگها

شركت نكرده اند همه آنان افرادي عادل و قابل اعتماد هستند؟ آنان آيا به هر حديثي كه آنان نقل كرده اند مي توان اعتماد كرد؟ در اين زمينه دو قول مهم وجود دارد:

1. نظريه اهل سنّت؛

2. نظريه شيعه/

اهل سنّت همه كساني را كه در زمان حضرت رسول اكرم(ص) مي زيستند و آن حضرت را زيارت كرده اند، عادل مي دانند، به شرط آن كه در زمان حيات رسول اكرم(ص) از دين خود برنگشته و اظهار كفر نكرده باشند. با اين وصف، قول آنان حجت است و هر چه نقل كنند مورد قبول است و وقتي كه حديثي يا نقل از صحابه باشد، بحث كردن از عدالت صحابه براي آنان معنا ندارد، كما اين كه ذهبي در ميزان الاعتدال مي گويد: «فاني اسقطهم لجلالْ الصحابْ ولا اذكرهم في هذا المصنف فان الضعف انما جز من جهْ الرواْ اليهم»{5}؛ نام صحابه را به خاطر عظمتي كه دارند نمي آورم و اگر در حديثي مروي از آنان ضعف است، ضعف تنها از ناحيه كساني است كه از آنان روايت نقل كرده اند/

شيعه اعتقاد دارد كه بيشتر صحابه افراد جليل القدر و والامقام بوده اند و حق هم صحبتي با پيامبر اكرم(ص) را مراعات كرده و بعضي هم در ركاب پيامبر(ص) به شهادت رسيده اند، اما يكسان دانستن همه صحابه به صرف هم صحبتي با پيامبر دور از انصاف واقع بيني است و حتي خود اهل سنّت نيز اين ديدگاه را قبول ندارند و دايره عدالت را تنگ تر مي كنند. مازربي در شرح برهان مي گويد:

«سنا نفي بقولنا الصحابْ عدول كل من راه(ص) يوماً ما اوزاره مماماً او اجتمع به لغرض وانصرف عن كتب و انما نعني به الذين الازموه و عرزوه و نصووه و

اتبعوا النور الذي انزل معه اولئك هم المفلحون»{6}

ما وقتي مي گوييم صحابه عادل اند، مقصودمان تمام كساني نيستند كه پيامبر(ص) را روزي يا زماني اندك ديده اند يا به خاطر غرضي با وي اجتماع داشته اند و از نزد وي باز گشته اند، بلكه مقصودمان كساني هستند كه ملازم پيامبر بوده، و آن گرامي را نصرت كرده و از نوري كه با او نازل شده پيروي كرده اند كه آنان رستگارند/

به نقلي، بالغ بر 100/000 با پيامبر(ص) هم صحبت بوده اند، امّا آيا مقام هم مساوي بوده و همه از يك جايگاه برخوردار بوده اند؟ آيا اسلام همه آنان واقعي بود؟

خداوند در سوره منافقون مي فرمايد: «اذا جأك المنافقون قالوا نشهد انك رسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون»{7}؛ هنگامي كه منافقان نزد تو آيند مي گويند ما شهادت مي دهيم كه يقيناً تو رسول خدايي، خداوند مي داند كه تو رسول او هستي، ولي خداوند شهادت مي دهد كه منافقان دروغگو هستند و به گفته خود ايمان ندارند/

خداي متعال به حضرت رسول مي فرمايد: به منافقان بگو كه شما هنوز ايمان نياورده ايد، بلكه مي گوييد اسلام آورده ايم و هنوز ايمان در قلب شما داخل نԘϙǠاست: «ولكن قولوا اسلمنا ولما يدخل الايمان في قلوبكم»{8}

بǠتوجǠبه آيه «والسابقون ǙĘӘǘș™șƠاولئك المربون»{9} و «افمن كان مؤمناً كن كان فاسقاً لايستون»{10} درجات مؤمنان با فاسقان مساوي نيست/

وقتي خداوند متعال مي فرمايد: اي پيامبر مواظب باش هنوز در قلب عده اي ايمان رسوخ نكرده و عده اي منافق هستند و يا فاسق، و يا عدّه اي از بقيه بهتراند و كارهاي آنها براي رضايت خداوند متعال است: «وانما نطعيكم لوجه الله لانريد منكم جزأ ولاشكوراً» ما شما را به خاطر خدا اطعام مي كنيم و

هيچ پاداشي از شما نمي خواهيم.{11} يا وقتي مي فرمايد: در مسير الهي حركت كنيد، نمي گويد با همه صحابه حركت كنيد و از همه پيروي كنيد، بلكه مي فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله» اي كساني كه ايمان آورده ايد: از مخالفت فرمان الهي بپرهيزيد و با صادقان باشيد.{12}

با اين اوصاف مشخص است در ميان صحابه عده اي غير صادق بوده اند كه خداي متعال آنان را از ديگران جدا مي كند/

خداوند در قرآن مي فرمايد: «و ممن حولكم من الاعراب منافقون و من اهل المدينْ مردوا علي النفاق لاتعلمهم نحن نعلمهم»{13} و از ميان اعراب باديه نشين كه اطراف شما هستند جمعي منافق اند و از اهل مدينه نيز گروهي سخت به نفاق پاي بندند، تو آنها را نمي شناسي ولي ما آنها را مي شناسيم/

وقتي خداي متعال اين گونه صحابه را معرفي مي كند، ديگر چه دليلي وجود دارد كه كسي بگويد همه صحابه عادل هستند. پس روشن گرديد كه عده اي از اطرافيان پيامبر(ص) مسلمانان راستين بوده اند و ايمان آنها داخل شده است و عده اي ديگر را نه/

عادل نداستن عده اي از صحابه، باعث طرد همه روايات نبوي نيست؛ زيرا عده اي ديگر از صحابه كه هم اهل سنّت و هم شيعه آنان را عادل مي دانند رواياتي را نقل كرده اند كه به آن روايات هم شيعه و هم سني استناد مي شود/

در مورد بعضي از روايات گرچه از لحاظ سندي اشكال دارند ولي علماي شيعه به آنها به عنوان موثق الصدور نگاه كرده و به آن عمل مي كنند و مهمتر از آن اين كه همه صحابه نيز رواي نبوده اند؛ يعني طبق تعريفي كه اهل سنّت از صحابه دارند معلوم است كه همه صحابه راوي نبوده و حديث روايت نكرده اند/

[1].سوره

توبه / 39 / 38/

[2].المنجد في اللغْ و الاعلام، تاج العروس، محمد مرتضي حسيني زبيدي ؛ لسان العرب، جمال الدين محمد بن مكرم بن منظور/

[3].ابن حجر عقلاي، الاصحابْ في تمييز الصحابه، ج 1، ص 7، حاشيه ابن عبدابرقرطبي، چاپ اول، داراحيأ التراث العربي، 1328 ه ق/

[4]. همان/

[5]. ميزان الاعتدال، ج 1، ص 2، دارلاحيأ الكتب العربيه/

[6]. ابن حجر عسقلاني در الاصحابْ، ص 7. به نقل از شرح برهان مازري/

[7]. سوره منافقون/

[8]. سوره الحجرات، آيه 14/

[9]. سوره واقعه، آيه 11 - 10/

[10]. سوره سجده، آيه 18/

[11]. سوره دهر، آيه 9/

[12]. سوره توبه، آيه 118/

[13]. سوره توبه، آيه 101/

آية صدم سورة توبه براين دلالت دارد كه خداوند از همة مهاجران و انصار رضايت كامل دارد و براي آن ها ورود به بهشت را تضمين كرده است اين معنا با آنچه شيعه دربارة خلفا و برخي از صحابه معتقد است منافات دارد؟ توضيح دهيد.
پرسش

آية صدم سورة توبه براين دلالت دارد كه خداوند از همة مهاجران و انصار رضايت كامل دارد و براي آن ها ورود به بهشت را تضمين كرده است اين معنا با آنچه شيعه دربارة خلفا و برخي از صحابه معتقد است منافات دارد؟ توضيح دهيد.

پاسخ

ترجمة آيه 100 سورة توبه "پيشگامان نخستين از مهاجران و انصار و آن ها كه به نيكي از آن پيروي كردند، خداوند از آن ها خشنود و آن ها ]نيز[ از او خشنود شدند، و باغ هايي از بهشت براي آنان فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جريان دارد; جاودانه در آن خواهند ماند، و اين پيروزي بزرگي است "

اهل سنت اين آيه را دليلي بر عدالت و درستكار و پاك بودن همة صحابه دانسته اند، ولي اين پندار به دلايل قرآني و غير قرآني باطل است

دلايل قرآني الف _ رضايت پروردگار در آيه مورد بحث افزون بر صحابه شامل تابعان نيز مي شود و منظور از تابعان همة كساني هستند كه از روش مهاجران و انصار نخستين و برنامه هاي آن ها پيروي مي كنند; بنابراين بايد تمام امت بدون استثنا اهل نجات باشند. برخي از مفسران اهل سنت مانند فخررازي در تفسير كبير و رشيد رضا در المنار، براي تابعان شرط "باحسان را مطرح مي كنند; يعني بر خلاف صحابه كه همه آن ها درستكارند، تنها كساني از تابعان درستكارند كه از برنامه هاي نيت صحابه پيروي كنند. اين سخن صحيح نيست زيرا وقتي حكم تابعان كه فرع به شمار مي روند، مشروط باشد، حكم اصل بايد به طريق اولي به اين شرط مشروط باشد; چرا كه در غير اين

صورت اين حكم در درون خود تضاد داشته و غير معقول است يعني يك كار را اگر صحابي انجام دهد، پاداش مي گيرد و مشمول رضايت پروردگار مي گردد، ولي اگر تابعي انجام دهد، كيفر مي شود و به غضب و سخط الهي گرفتار مي گردد! بنابراين مقصود آيه اين است كه در رضايت و خشنودي خدا شامل حال همة مهاجران و انصار نخستين كه داراي برنامة صحيحي بودند و همه پيروان آن هاست نه اين كه همه مهاجران و انصار، چه خوب و چه بد، مشمول رضايت و رحمت الهي و تابعان با قيد و شرط مشمول عنايت خداوندند.

ب _ در آيه مورد بحث سخن از همة مهاجران و انصار نيست بلكه گروه اندكي از آنان را شامل مي شود: "والسّ_َبِقون َ الاَوَّلون َ مِن َ المُه_َجِرين َ والاَنصارِ..." (توبه 100) در تفسير مراغي آمده است "پيشينيان از مهاجران همان گروهي هستند كه پيش از صلح حديبيه هجرت كردند و پيشينيان از انصار كساني بودند كه در عقبه در مني َ بيعت نمودند كه مرتبة اول (سال يازدهم بعثت هفت نفر و مرتبة دوم هفتاد مرد و دو زن بودند."( تفسير مراغي احمد مصطفي مراغي ج 11، ص 11، دارالاحيأ التراث العربي چ دوم لبنان 1958 م )

ج _ قيد "باحسان كه تبعيت تابعان بدان قيد شده نشان مي دهد كه صحابه مورد بحث در آيه احتمال خطا، بلكه خطا داشته اند كه تابعان نبايد از آن ها پيروي كنند.

د _ سياق آيه 100 و آيه 101 و 102 يكي است و لازم است همة آن ها با هم بررسي شود.

در آيه 101 آمده است "و از ]ميان اعراب باديه نشيني كه اطراف شما هستند، جمعي از منافقانند، و از اهل ]خود[ مدينه ]نيز[ گروهي سخت به نفاق پاي بندند كه آن ها را نمي شناسي و ما آن ها را مي شناسيم به زودي آن ها را دوباره مجازات مي كنيم ]مجازاتي به وسيلة رسواي اجتماعي و مجازاتي به هنگام مرگ ; سپس به سوي مجازات بزرگي ]در قيامت فرستاده مي شوند."

اين آيه به صراحت از وجود منافقاني كه در اطراف پيامبر بودند، پرده بر مي دارد. روشن است كه اين منافقان در ظاهر در حكم "صحابي هستند. در آيه 102 آمده است "و گروهي ديگر به گناهان خود اعتراف كردند و اعمال صالح و ناصالحي را به هم آميختند، اميد مي رود كه خداوند توبة آن ها را بپذيرد، خداوند غفور و رحيم است " اين آيه نيز از كساني سخن مي گويند كه هم ايمان دارند و هم مرتكب معاصي مي شوند. شأن نزول اين آيه ابو كنانه بن عبدالمنذر و دو نفر ديگر بوده كه از شركت در جنگ تبوك خود داري كردند و سپس توبه نمودند.( ر.ك تفسير الميزان علامه طباطباي ترجمه سيد محمدباقر موسوي همداني ج 9، ص 606، بنياد علمي و فكري علامه طباطبايي )

'û _ افزون بر آيات اين سوره آيات ديگري نيز وجود دارد كه گروه هاي ديگري را از صحابه معرفي مي كند. آيه 33 سورة احزاب از گروهي سخن به ميان آورده كه معصوم و پاكند: "اِنَّما يُريدُ اللّه ُ لِيُذهِب َ عَنكُم ُ الرِّجس َ اَهل َ البَيت ِ ويُطَهِّرَكُم تَطهيرا" مصاديق اين گروه به اقرار دانشمندن شيعي و سني (مانند

سيوطي در الدالمنثور) پنج تن آل عبا مي باشند.

بنابراين در مجموع صحابه به چهار دسته يكي تقسيم مي شوند: الف _ معصومان ب _ صحابه اي كه گوش به فرمان پيامبر9، بودند و همة دستورات را اجراي مي كردند; امّا اين مؤمنان مخلص و مجاهدان در راه خدا گاه به دليل معصوم نبودن مرتكب لغزش مي شوند كه بلافاصله از درگاه ربوبي طلب عفو و معرفت مي كردند(رضي اللّه عنهم

ج _ صحابه اي كه ثواب و گناه را مخلوط مي كردند و مرتكب هر دو مي شدند; هم شراب مي خوردند و هم در جنگ شركت مي كردند و به نماز مي ايستادند "وءاخَرون َ اعتَرَفوا بِذُنوبِهِم خَلَطوا عَمَلاً ص_َ_لِح_ًا وءاخَرَ سَيِّئ_ًا"

د _ منافقان و دورويان

صحابه در آيينة روايات در كتب روايي و تاريخي گناهاني از برخي صحابه روايت شده كه آن ها را تا حد فسق و ارتداد پيش مي برد. برخي از گناه ها عبارت است از: شرب خمر، تهمت ناروا به ناموس مردم دزدي زناي محصنه و غير محصنه جاسوسي و...( ر.ك گفتگوي مذاهب (عدالت صحابه ، محمد حسن زماني ص 63 _ 117، تهيه و تحقيق مركز مطالعات و تحقيقات اسلامي پژوهشكدة فلسفه و كلام انشارات دفتر تبليغات اسلامي چ اول قم 1381. )

در پايان توجه شما را به دو نكته جلب مي نماييم

1. برخي از بزرگان و دانشمندان اهل تسنن نيز مانند شيعيان به عدالت صحابه _ كه بازگشت پرسش به آن است _ اعتقادي ندارند; از جمله "آمدي در كتاب مهم الاحكام في اصول الاحكام دربارة عدالت صحابه شش نظريه را از دانشمندان اهل سنت روايت كرده است كه

عبارتند از:

الف _ اكثر پيشوايان بر عدالت همة صحابه اتفاق كرده اند.

ب _ صحابه با ديگر مسلمانان در اين كه اثبات عدالت هر كدام نيازمند دليل خاصي است يكسانند.

ج _ عدالت صحابه تا قبل از درگيري ها و فتنه ها مسلم بوده اما پس از آن به تحقيق نياز دارد.

د _ هر صحابي كه با علي بن ابي طالب جنگيده است به دليل خروج بر امام عادل فاسق و مردود الرواية است

'û_ روايات همة صحابه مردود است چون همه با هم جنگيدند و طرف حق براي ما معين نيست

و _ روايت صحابي اي كه مشكوك الفسق نباشد، قبول است ( ر.ك الاحكام في اصول الاحكام علي بن ابي علي بن محمد آمدي ج 2، ص 128، دارالكتب العلميه بيروت 1400 ه_. )

2. شمار صحابه بسيار است و شيعيان تنها دربارة گروه كوچكي از آنان سخن دارند و آن ها را از عدالت ساقط مي دانند.

چرا شيعه عايشه همسر پيامبر6را قبول ندارد با اين كه او است ؟
پرسش

چرا شيعه عايشه همسر پيامبر6را قبول ندارد با اين كه او است ؟

پاسخ

پيش از اين گفتيم عشق و علاقه و محبت خوب است , اما نه به هر چيز و به هر كس , بلكه به چيزي و كسي كه از طرف شرع مقدس و صاحب شريعت معيّن و مشخص شده باشد.

خداوند متعال در قرآن به حضرت محمد6امر كرد: بگو: به خاطر رسالت و زحماتي كه در اين باره متحمّل شدم مزدي از شما نمي خواهم , ولي به جاي آن به اهل بيتم علاقه مند باشيد.(1)

پيامبر اكرم 6در اواخر عمر پر بركت خويش فرمود: .(2)

اين گونه آيات و روايات نشان مي دهد انسان بايد به كسي علاقه مند باشد كه به اهل بيت عصمت و طهارت عشق بورزد, يا حداقل عناد و دشمني با آن ها داشته باشد.

راستي عايشه چنين بود؟! اگر با آن ها عناد نداشت , چرا بعد از رحلت پيامبراكرم 6وقتي پدرش روي كارآمد و حق مسلّم علي 7را غصب كرد, حتي يك بار هم به او اعتراض نكرد و از علي و خاندانش دفاع نكرد؟!

آيا در تاريخ سراغ داريد به كتك و سيلي زدن به زهرا3و سقط فرزندش و آتش زدن درِ خانه اعتراض كند؟آيا عايشه نبود كه با هم كاري ناكثين (گروه طلحه و زبير) عليه امام المسلمين علي بن ابي طالب 7قيام كرد وجنگ جمل را راه انداخت ؟ آيا عايشه نبود كه از دفن امام حسن 7كنار جدّش جلوگيري كرد و در آخر دستورداد جسد سبط اكبر رسول اللّه را تير باران كنند؟!

با توجه به نكات مذكور شيعه مي تواند به عايشه علاقه مند باشد و

او را ام المؤمنين بداند؟!

(پ_اورقي 1.شوري (42 آيه 23

(پ_اورقي 2.علامه محمد باقر مجلسي , بحار, ج 2 ص 226 كتاب العلم .

ديدگاه شيعه در مورد صحابه و خلفاء

آيا لعن هايي كه در زيارت عاشورا آمده است , شامل خلفاي اوّل تا سوم هم مي شود؟
پرسش

آيا لعن هايي كه در زيارت عاشورا آمده است , شامل خلفاي اوّل تا سوم هم مي شود؟

پاسخ

شامل همهء كساني كه در حق اهل بيت : ظلم كرده اند مي شود, به ويژه كساني كه سنگ بناي اين ظلم را نهادند و حق ولايت علي 7را غصب كردند, ولي اكنون كه وحدت مسلمانان از واجبات است ,نبايد به اين مسئله اشاره شود, همان طور كه در زيارت , صراحتاً بيان نشده , بلكه به هر كس كه در حق اهل بيت : ظلم كرده است , بايد لعن و نفرين شود.

چرا بر دشمنان امام حسين(ع) لعن مي فرستيد. اين كار براي چيست و چرا دشمنان ابي عبد الله(ع) را لعن مي كنيد؟ اين كار نوعي خشونت و بدبيني است. اين يك نوع احساسات منفي است و با منش «انسانِ مدرن» نمي سازد. امروز زماني است كه بايد با همه مردم با خوشي و شادي و لبخ
پرسش

چرا بر دشمنان امام حسين(ع) لعن مي فرستيد. اين كار براي چيست و چرا دشمنان ابي عبد الله(ع) را لعن مي كنيد؟ اين كار نوعي خشونت و بدبيني است. اين يك نوع احساسات منفي است و با منش «انسانِ مدرن» نمي سازد. امروز زماني است كه بايد با همه مردم با خوشي و شادي و لبخند رفتار كرد. امروز بايد دم از زندگي زد، دم از شادي زد، دم از صلح و آشتي زد. اين روحيه لعن و تبري و پشت كردن به ديگران خشونت هايي است كه به هزار و چهار صد سال پيش، يعني زماني كه امام حسين(ع) را كشتند برمي گردد و با آن زمان مناسبت دارد. اما امروز ديگر جامعه و مردم اين كارها را نمي پسندند. چرا مقيد به صد لعن هستيد؟!

پاسخ

همان گونه كه سرشت انسان فقط از «شناخت» ساخته نشده است، تنها از احساسات و عواطف «مثبت» هم ساخته نشده است. آدميزاد موجودي است كه هم احساس مثبت و هم احساس منفي دارد. هم عواطف مثبت و هم عواطف منفي دارد. همان گونه كه شادي در وجود ما هست، غم هم هست. خدا ما را اين گونه آفريده است.

هيچ انساني نمي تواند بي غم و يا بي شادي زندگي كند. همچنان كه خدا استعداد خنديدن به ما داده، استعداد گريه كردن هم به ما عطا فرموده است. در جاي خودش بايد خنديد و به جاي خود هم بايد گريست. تعطيل كردن بخشي از وجودمان، به اين معنا است كه از داده هاي خدا در راه آنچه آفريده شده استفاده نكنيم.

دليل اينكه خدا در ما گريه را قرار داده، اين است كه در مواردي بايد گريه كرد.

البته مورد آن را بايد پيدا كنيم، و مگر استعداد گريه در وجود ما لغو خواهد بود. خدا چرا در انسان اين احساس را قرار داده است كه به واسطه آن، حزن و اندوه پيدا مي كند و اشك از ديدگانش جاري مي شود؟ معلوم مي شود گريه كردن نيز در زندگي انسان، جاي خود را دارد. گريه براي خدا، به انگيزه خوف از عذاب يا شوق به لقاي الهي و شوق به لقاي محبوب، در تكامل انسان نقش دارد. انسان در اثر دلسوزي نسبت به محبوب مصيبت ديده خود، رقت پيدا مي كند؛ اين طبيعت انسان است كه در مواردي بايد رقت قلب پيدا كند و در اثر آن گريه سر دهد.

خداوند در ما محبت را آفريده است تا نسبت به كساني كه به ما خدمت مي كنند، نسبت به كساني كه كمالي دارند، - خواه كمال جسماني، يا كمال عقلاني يا رواني و يا عاطفي - به ابراز علاقه و محبت بپردازيم.

هنگامي كه انسان احساس مي كند، در جايي كمالي و يا صاحب كمالي يافت مي شود، نسبت به آن كمال و صاحب كمال محبت پيدا مي كند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام «بُغض و دشمني» قرار داده شده است. همان گونه كه فطرت انسان بر اين است كه كسي را كه به او خدمت مي كند دوست بدارد؛ فطرتش نيز بر اين است كه كسي را كه به او ضرر مي زند، دشمن بدارد.

البته ضررهاي ماديِ دنيوي براي مؤمن اهميتي ندارد. چون اصل دنيا براي او ارزشي ندارد. اما دشمني كه دين و سعادت ابدي را از انسان بگيرد، آيا قابل اغماض است؟ قرآن مي فرمايد: «ان

الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدواً» فاطر (35)، آيه 6. شيطان دشمن شما است، شما هم بايد با او دشمني كنيد. با شيطان ديگر نمي شود لبخند زد و كنار آمد، وگرنه انسان هم مي شود شيطان.

اگر بايد با اولياي خدا دوستي كرد، با دشمنان خدا هم بايد دشمني كرد. اين فطرت انساني است و عامل تكامل و سعادت انساني است. اگر «دشمني» با دشمنان خدا نباشد، به تدريج رفته رفته رفتار انسان با آنها دوستانه مي شود و در اثر معاشرت، رفتار آنها را مي پذيرد و حرف هاي آنان را قبول مي كند. كم كم شيطان ديگري مثل آنها مي شود.

به عبارت ديگر، دشمني با دشمنان، سيستمي دفاعي در مقابل ضررها و خطرها ايجاد مي كند. بدن انسان همان گونه كه عامل جاذبه اي دارد كه مواد مفيد را جذب مي كند، يك سيستم دفاعي نيز دارد كه سموم و ميكرب ها را دفع مي كند. اين سيستم با ميكرب مبارزه مي كند و آنها را مي كشد. كار گلبول هاي سفيد همين است. اگر سيستم دفاعي بدن ضعيف شد، ميكرب ها رشد مي كنند. رشد ميكرب ها به بيماري انسان منجر مي شود و انسان بيمار ممكن است با مرگ رو به رو شود.

اگر بگوييم ورود ميكرب به بدن ايرادي ندارد! به ميكرب خوش آمد گفته و بگوييم مهمان هستيد! احترامتان واجب است! آيا در اين صورت بدن سالم ميماند؟

بايد ميكرب را از بين برد. اين سنت الهي است. اين تدبير و حكمت الهي است كه براي هر موجود زنده اي، دو سيستم در نظر گرفته است: يك سيستم براي جذب و ديگري سيستم دفع. همان طور كه جذب مواد مورد نياز، براي رشد هر موجود زنده اي لازم است، دفع سموم و

مواد مضر از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نكند، نمي تواند به حيات خود ادامه دهد.

موجودات زنده قوه دافعه دارند. اين قوه دافعه به خصوص در حيوانات و انسان همين نقش را ايفا مي كند. در روح انسان نيز بايد چنين استعدادي وجود داشته باشد. بايد يك عامل جاذبه رواني داشته باشيم تا از كساني كه براي ما مفيد هستند، خوشمان بيايد، دوستشان بداريم، به آنها نزديك شويم. از آنان علم، كمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگيريم.

چرا انسان بايد افراد و امور پسنديده را دوست دارد؟ براي اينكه وقتي به آنان نزديك مي شود، از آنها استفاده مي كند. نسبت به خوباني كه منشأ كمال هستند و در پيشرفت جامعه مؤثرند بايد ابراز دوستي كرد و در مقابل، بايد عملاً با كساني كه براي سرنوشت جامعه مضر هستند دشمني كرد: «قد كانت لكم اسوة حسنةفي ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انّا برئاء منكم و ممّا تعبدون من دون اللّه، كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء ابداً حتّي تؤمنوا باللّه وحده» سوره ممتحنه (60)، آيه 4..

قرآن مي فرمايد شما بايد به حضرت ابراهيم(ع) و ياران او تأسي كنيد. مي دانيد كه حضرت ابراهيم(ع) در فرهنگ اسلامي جايگاه بسيار رفيعي دارد. پيغمبر اكرم(ص) هم مي فرمود من تابع ابراهيم هستم.

اسلام هم نامي است كه حضرت ابراهيم(ع) به اين دين و آيين داد: «هوس مّاكم المسلمين من قبل» سوره حج (22)، آيه 78. خداوند مي فرمايد شما بايد به ابراهيم(ع) تأسي كنيد. كار ابراهيم(ع) چه بود؟ ابراهيم(ع) و يارانش به بت پرستاني كه با آنها دشمني كردند و ايشان را از شهر و ديار خود بيرون

راندند، گفتند: «انّا برئاء منكم» ؛ ما از شما بيزاريم. اعلان برائت كردند. بعد به اين هم اكتفا نمي كند، مي فرمايد: بين ما و شما تا روز قيامت دشمني و كينه برقرار است؛ مگر اينكه دست از خيانتكاري خود برداريد.

تنها دوستي دوستان خدا كافي نيست؛ اگر دشمني با دشمنان خدا نباشد، دوستي دوستان هم از بين خواهد رفت. اگر سيستم دفاعي بدن نباشد، آن سيستم جذب هم، نابود خواهد شد. آنچه مهم است اين است كه ما جاي جذب و دفع را درست بشناسيم.

گاهي متأسفانه امور مشتبه مي شود. در موردي كه بايد جذب كنيم، عملاً به دفع مي پردازيم. كسي كه از روي ناداني سخني به اشتباه و خطا گفته و لغزشي براي او پيش آمده و بعد هم پشيمان گرديده است و يا اگر براي او توضيح دهيم، از روي انصاف قبول خواهد كرد؛ نسبت به چنين كسي نبايد دشمني كرد. صِرف اينكه كسي مرتكب گناهي شد، نبايد او را از جامعه طرد كرد؛ بلكه بايد در صدد اصلاح او برآييم. او بيماري است كه بايد به پرستاري اش پرداخت. در اين مورد جاي اظهار دشمني نيست؛ مگر كسي كه تعمد داشته باشد و به طور علني گناه را در جامعه رواج دهد. اين ديگر خيانت است، و بايد با چنين شخصي دشمني كرد.

ما نمي توانيم از بركات حسيني استفاده كنيم؛ مگر اينكه اول دشمنان او را لعن كنيم، بعد بر او سلام بفرستيم. قرآن هم اول مي فرمايد: «أشدّاء علي الكفّار» ،فتح (48)، آيه 29. بعد مي فرمايد: «رحماء بينهم» .همان. پس در كنار سلام، بايد لعن هم باشد. در كنار ولايت، تبرّي و اظهار دشمني نسبت به دشمنان

اسلام نيز بايد باشد.

چرا شيعيان نسبت به عايشه، طلحه وزبير نگاه بدبينانه اي دارند؟
پرسش

چرا شيعيان نسبت به عايشه، طلحه وزبير نگاه بدبينانه اي دارند؟

پاسخ

شاخص ترين عاملي كه موجب مي شود زندگي و شخصيت عايشه همسر پيامبر(ص) و طلحه و زبير دو تن از اصحاب معروف آن حضرت زير سوال برود و يك نوع نگرش بدبينانه نسبت به آنان درميان گروه هايي از مسلمانان پديد آيد؛ شركت گسترده اين سه نفردر طراحي جنگ بر عليه اميرمومنان علي(ع) مي باشد آنان با اين حركت خويش علاوه بر خروج بر عليه امام و خليفه بر حق مسلمانان موجب ريختن خون هاي بسياري از مردم مسلمان گرديدند. در اين جنگ تعداد كشته شده گان از ده هزار تا بيست و پنج هزار نفر نقل شده است.{1} و در نتيجه عملكرد اين سه نفر خسارت هاي فراواني بر پيكره جامعه اسلامي وارد آمد. در حالي كه آنان مي دانستند كه پيامبر گرامي اسلام(ص) قبل از رحلت خويش بارها فرموده بود كه: يا علي! جنگ با تو جنگ با من است و صلح و دوستي با تو صلح و دوستي با من است.{2}

اما عايشه و طلحه و زبير اين سخن پيامبر(ص) و ده ها توصيه شبيه آنرا ناديده گرفته و با وصي و خليفه مسلمانان در افتادند. گذشته از اين بنا به نقل حاكم نيشابوري در مستدرك صحيحين رسول گرامي اسلام در نوبت هاي متعدد به همسر خويش، عايشه هشدار داده بود كه مباد به پيكار بر عليه علي(ع) برخيزي و فرموده بود: يا حميرأ اَن لا تكوني اَنْتِ;{3} اي عايشه!{4} مواظب باشد تو آن كس نباشي كه بر عليه علي(ع) خروج مي كند. حتي بنا به نوشته صحيح بخاري پيامبر اكرم(ص) گاهي به خانه عايشه اشاره كرده و آنجا را مركز فتنه و

توطئه معرفي مي كرد.{5}

بنا بر آنچه گفته شد عايشه خطاي بزرگي را در تاريخ زندگي اش مرتكب شد و به همين خاطر هم بعد از واقعه جنگ جمل نادم و پشيمان بود، او پيوسته آيه (وَقَرَنَ في بيُوتكُنَّ)، را مي خواند و گريه مي كرد عايشه آن قدر اشك مي ريخت كه قطران آن پوشش بدنش را خيس مي كرد و مي گفت: اي كاش من از خاطرات مردم فراموش مي شد و در واقعه جمل شركت نمي كردم.{6}

افزودن بر جنگ جمل خطاهاي ديگري نيزدر تاريخ زندگي عايشه در كتاب هاي معتبر اهل سنت وجود دارد كه نه تنها شيعيان بلكه هر خواننده اي را نسبت به شخصيت عايشه بدبين مي سازد. فاش كردن اسرار خانوادگي و زناشويي پيامبر(ص) توسط عايشه و شرح آن براي ساير مردان{7}، دادن نسبت هاي دروغ و ناروا به پيامبر(ص) كه آن نسبت ها به يك شخص عادي بعيد مي نمايد كجا رسد به پيامبر(ص)، اما عايشه شرم آورترين نسبت ها را به رسول گرامي اسلام نسبت داده است.{8} با اين حال چگونه يك مسلمان آن حركات را ببيند و به عايشه بدبين نباشد. به نظرمي رسد اگر شخص با انصاف و بدور از تعصب اين وقايع و حوادث را در زندگي اين سه نفر مطالعه و عميقاً بررسي نمايد بدون ترديد در او بدبيني ايجاد خواهد شد/

زبير و طلحه نيز سرنوشتي شبيه عايشه دارند و ما فقط به نقل دو روايت از پيامبر(ص) در مورد زبير عوام و به يك روايت هم در مورد طلحه و زبير بسنده مي كنيم.

1. قيس بن ابي حازم نقل مي كند در صحنه جنگ جمل علي(ع) به زبير گفت: به ياد مي آوري روزي را كه من و تو در سقيفه قومي

از انصار بوديم و پيامبر(ص) خطاب به تو فرموداي زبير! آيا علي را دوست داري؟ و تو گفتي: چرا دوست نداشته باشم! و پيامبر فرمود: بدان و آگاه باش كه تو روزي براي پيكار با او خروج خواهي كرد و تو آن روز ستمكار مي باشي.{9}

2. عقاب بن ثعلبه روايت مي كند كه ابوايوب انصاري در دوران خلافت عمر خطاب به من گفت: رسول اكرم(ص) به علي بن ابيطالب(ع) دستور داد كه پس از رحلتش با ناكثان (طلحه و زبير) و با قاسطان (معاويه و لشگريانش) و با مارقان (خوارج) نبرد كند.{10} بنابراين اگر طيفي از مسلمانان به اين سه نفر بدبين باشد بر اساس سخنان پيامبر اكرم(ص) و با توجه به عملكرد آنان بعد از رحلت آن حضرت مي باشد/

[1]. تاريخ طبري، ج 3، ص 543، الجمل ص 223/

[2]. مسند احمد، ج 2، ص 442؛ سنن ابن ماجه، ج 1 ص 52؛ سنن الترمذي، ج 5، ص 656؛ المستدرك الصحيحين، ج 3، ص 149؛ تاريخ بغداد، ج 7، ص 137؛ مناقب ابن المغازلي، ص 64، اُسد الغابه، ص11؛ مجمع الزوائد ج 9، ص 169/

[3]. مستدرك الصحيحين، محمد حاكم نيشابوري، ج 3، ص 119؛ كنز العمال، ج 6 ص 86 و همان ص 83؛ تاريخ طبري، ج 3، ص 485؛ المستدرك، ج 3، ص 120؛ مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 97؛ الاصابه، ج 8، القسم 1، ص 111؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 234؛ همان، ج 8، ص 289، الاستيعاب، ج 2، ص 745؛ الامامْ و السياسْ، ص 55؛ نورالابصار شبلنجي، ص 81.

گفتني است عبارت اين منابع گاهي نهي پيامبر(ص) از عايشه را مختلف نقل كرده اند

عبارت متن فوق با مستدرك الصحيحين مطابق است/

[4]. رسول گرامي(ص) گاهي عايشه را با لقب حميرأ خطاب مي كرد/

[5]. صحيح بخاري، كتاب فرض الخمس، باب ما جأ في بيوت ازواج النبي(ص)؛ مسند احمد بن حنبل، ج 2 ص 23/

[6]. طبقات ابن سعد، ج 8، ص 81؛ تاريخ بغداد، ج 9، ص 185؛ تاريخ طبري، ج 3، ص 548؛ الدرالمنثور در ذيل آيه (وقرن في بيوتكن) در سوره احزاب مجمع الزوائد هيثمي، ج 9، ص 112؛ فتح الباري، عسقلاني، ج 16، ص 165؛ مستدرك الصحيحين، حاكم نيشابوري، ج 3، ص 119/

متن حديث در تاريخ بغدادي ج 9، ص 185 چنين است: عن هشام بن عروْ عن ابيه قال: ما ذكرت عائشْ مسيرها في وقعه الجمل قط الابكت حتب تبل خمارها و تقول: يا ليتني كنت نسيا منسيا. قال الخطيب قال سفيان النسي المنسي الحيضْ الملقاْ/

[7]. صحيح ابن ماجه، كتاب طهارْ، باب وجوب الغسل/

[8]. مسند امام احمد حنبل، ج 6، ص 27/

[9]. مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 366؛ اُسد الغابه، ابن اثير، ج 2، ص 199؛ الاصابه، ابن حجر، ج 3، ص 6؛ تهذيب التهذيب، ج 6، ص 325؛ كنز العمال، ج 6، ص 82؛ همان ص 85؛ الامامْ و السياسْ، ابن قتيبه ص 63 داستان اهل جمل/

[10]. مستدرك حاكم، ج 3، ص 139؛ تاريخ بغداد، ج 8، ص 340/

چرا شيعيان (حديث عشره مبشره را قبوا ندارند)؟
اشاره

با خلفاي ثلاث (ابوبكر، عمر و عثمان) كه از بهشتيان و در زمره عشره مبشره اند، مخالفند؟

پرسش

چرا شيعيان (حديث عشره مبشره را قبوا ندارند)؟

با خلفاي ثلاث (ابوبكر، عمر و عثمان) كه از بهشتيان و در زمره عشره مبشره اند، مخالفند؟

پاسخ

1. با اينكه اين روايت در ميان اهل سنت معروف است و در كتاب هاي مختلف از طرق گوناگون نقل شده، ولي در مهم ترين كتب حديثي اهل سنت يعني در كتاب هاي صحيح بخاري و صحيح مسلم نقل نشده است. اين موضوع در ذهن ايجاد سؤال مي كند و اين احتمال را در ذهن به وجود مي آورد كه مؤلفين آنها، اعتمادي به اين حديث نداشته وگر نه اين حديث را در ضمن مناقب يكي از آن ده نفر نقل مي نمودند. با اينكه احاديثي را در فضيلت بعضي از آنان نقل كرده اند، كه اهميتش بسيار كمتر از بشارت به بهشت است، كه در اين حديث وجود دارد/

2. حديث عشره مبشره، در سُنن ترمذي و مسند حنبل، تحت عنوان «حديث عبدالرحمن بن عوف» آمده است. اين حديث از قول حُميد بن عبدالرحمن نقل شده است كه مي گويد: «من حديث عشره مبشره را از پدرم شنيدم و او از پيامبر اكرم(ص) آن را نقل كرده است». اين در حالي است كه حُميد بن عبدالرحمن، متولد سال 32 ه’ ق است{1} و پدرش (عبدالرحمن بن عوف) در همان سال يا سال 33 از دنيا رفته است.{2} بنابراين حميد بن عبدالرحمن هنگام فوت پدرش، حدود يك سال يا كم تر داشته است. با اين حال، او چگونه مي توانسته است از پدرش حديث نقل كند؟!

از طرفي، در سند اين روايت، شخصي به نام عبدالعزيز بن محمد دراوردي است كه طبق نظر ابوحاتم، سخنانش قابل احتجاج نيست.{3}

ب) حديث عشره مبشره در سنن ابي داود،

باب الخلفأ، از سعيد بن زيد نقل شده است.{4} در سند اين روايت شخصي به نام عبدالله بن ظالم است كه بخاري و مسلم از احتجاج به حديث وي استنكاف مي ورزيده اند. بخاري گفته است: «حديث وي صحيح نيست».{5}

ج) حديث فوق در سنن ترمذي،{6} كتاب المناقب، باب مناقب ابي الاعور (سعيد بن زيد) از طريق ديگري نيز نقل شده است. در سند او شخصي به نام حجاج بن محمد مصيصي است كه قيرواني او را در كتابخود، ضعيف شمرده است.{7}

همچنين در سنن ترمذي، باب مناقب عبدالرحمن بن عوف، طريق ديگري براي اين حديث نقل شده، در سندش فردي به نام موسي بن يعقوب زمعي است،{8} و علي بن المديني، حديث وي را ضعيف و ناشناخته دانسته است.{9}

حديث عشره مبشره در سنن ابن ماجه، مقدمه باب 11، در قسمت فضائل العشرْ آمده است،{10} و در طريق آن هشام بن عمار است كه ابو داود درباره اش مي گويد: «وي چهارصد حديث مسند نقل كرده است كه بدون پايه و اساس است».{11}

اين روايت در سنن ابي داود{12} هم به طريقي حكايت شده است در زمره اسناد آن كسي به نام عبدالواحد بن زياد عبدي بصري وجود دارد و اين شخص، به نظر كساني مانند ابن حبان، غير قابل اعتماد است.{13}

اين حديث را طبراني هم در المعجم الأوسط نقل كرده، اما در سندش شخصي به نام وليد بن عبدالله بن جميع زهري است كه ابن حبان وي را در كتاب الضعفا در شمار راويان ضعيف و غير قابل اعتماد آورده است؛ البته او در كتاب الثقات هم روايت عشره مبشره را مطرح كرده است،{14} و اين، بسيار شگفت انگيز است. عقيلي هم

مي گويد: در روايت وي اضطراب وجود دارد.{15}

د. افزون بر اين، روايت در متن حديث عشره مبشره، اختلاف وجود دارد؛ در يكي از آنها ابو عبيده، جز ده تن به شمار آمده است;{16} ولي در روايتي كه حاكم نيشابوري در مستدرك نقل كرده است، به جاي وي نام ابن مسعود آمده است.{17} در روايتي كه در سنن ابي داود و سنن ابن ماجه نقل شده است، نه نامي از ابو عبيده است و نه نامي از ابن مسعود؛ بلكه به جاي آنها نام رسول خدا9 عنوان شده است.{18} در الاستيعاب، به اين اختلافات اشاره شده است.{19} همچنين در يكي از روايات ابي داود، يكي از آن ده تن، سعد بن ابي وقاص است؛ اما در روايات ديگري كه ابي داود ناقل آن است، به جاي سعد بن ابي وقاص، سعد بن مالك ذكر شده است.{10}

ه’ نكته ديگري كه باعث تضعيف اين حديث مي شود، آن است كه نام عبدالرحمن بن عوف و سعيد بن زيد جز افراد بشارت داده شده به بهشت است؛ اين در حالي است كه آنان خود اين حديث را نقل كرده اند. چنين چيزي، موجب شك و ترديد است. از طرفي، چرا اين حديث از بقيه آن ده تن، يعني از هشت نفر باقي مانده، نقل و حكايت نشده است؟! چرا در جايي نيامده است كه يكي از آنان براي اثبات مطلب و احتجاجي به نفع خويش، به اين حديث استناد كرده باشد؟! چرا در روز سقيفه كه بر سر خلافت، اختلاف بود و مهاجرين براي شايستگي خود فضايلي را نقل مي كردند، كسي به اين حديث استناد نكرد؟! آيا اين سؤالات و نظاير آن

حاكي از اين نيست كه چنين حديثي اصلاً وجود نداشته و بعدها جعل شده است؟!

و. علامه اميني پس از يادكرد حديث عشره مبشره از كتب اهل سنت، مي گويد: «چنان كه مشاهده مي شود، سند روايت هاي احمد و ابوداود، به عبدالرحمن بن عوف و سعيد بن زيد منتهي مي شود و طريق عبدالرحمن يك بار به عبدالرحمن بن حميد بن عبدالرحمن زهري از پدرش از عبدالرحمن بن عوف، و يك بار هم به رسول خدا9 مي رسد، و اين اسناد، باطل است و ناتمام؛ زيرا حميد بن عبدالرحمن، پدر عبدالرحمن بن حميد، صحابي نبود، بلكه تابعي بوده و عبدالرحمن بن عوف را درك نكرده است. حميد بن عبدالرحمن در 73 سالگي، يعني در سال 105 ه’ ق از دنيا رفته است؛ بنابراين او در سال 32 ه’ق، يعني درست سالي كه عبدالرحمن بن عوف، از دنيا رفته يا يك سال بعد از آن، متولد شده است. با اين حال، چگونه مي تواند از عبدالرحمن بن عوف روايت نقل كرده باشد؟ به اين دليل است كه ابن حجر به طور جزم، روايت حميد بن عبدالرحمن را از عمر و عثمان، منقطع و غير قابل اسناد مي داند و اين در حالي است كه عثمان بعد از عبدالرحمن بن عوف از دنيا رفته است.

پس سند اين دو طريق، صحيح نيست. مي ماند طريق سعيد بن زيد، طريقي كه او خود را در آن جزو 10 تني كه به بهشت بشارت يافته اند، به شمار آورده است. سعيد چنين روايتي را در كوفه در ايام معاويه روايت كرده، و اين حديث از وي تا آن زمان شنيده نشده بود و پيش از آن نيز هيچ كس از

وي نقل نكرده؛ فقط در آن زمان كه دوران تبهكاري و جعل حديث و تبليغات سؤ بوده، آن را به زبان آورده است. كسي از اين صحابي نپرسيد كه چه سرّ و رمزي در كارش بود كه آن حديث را مكتوم داشته و هيچ گاه نقل نكرده، حتي در دوره خلفاي راشدين نيز ياد ننموده است، در حالي كه او و ديگر اصحاب، سخت به چنين روايتي نياز داشته اند تا موضع خويش را مستحكم سازند و آن را حجت خود سازند و در اقناعِ منطقي ديگران از آن سود گيرند و از خون ريزي ها جلوگيري نمايند و بسياري از حقوق را كه در آن سال هاي پر كشمكش و خونين، پايمال گشته بود، محفوظ و در امان بدارند. گويي اين حديث، درست در روزي كه معاويه بر تخت سلطنت نشست و رژيم فاسدش را بر مسلمانان تحميل كرد، به او الهام شده است/

سعيد بن زيد هنگامي كه نتوانست حملات و دشنام هاي مخالفين علي(ع) را تحمل كند و در برابر كساني كه معاويه بر كوفه گماشته بود، نتوانست مقاومت نمايد، بر جان خويش بيمناك شد؛ خصوصاً اين كه او نسبت به دستگاه حاكمه وقت هم در موضعي مخالف بود و از بيعت با ولايت عهدي يزيد خودداري ورزيده و در اين زمينه سخني تند به مروان بن حكم گفته بود. از اين روي، او براي اين كه خود را از آسيب وي برهاند، اين روايت را جعل كرد تا آن را سپر حمايتي خويش قرار دهد و اتهام علاقه مندي و عشق به علي(ع) را از خويش دور سازد؛ زيرا در آن عصر هر كس را كه طرفدار و

دوستدار امام علي(ع) يا متهم به چنين عقيده اي مي شناختند، در معرضِ شكنجه و آزارهاي گوناگون و زنداني و اعدام قرار مي دادند/

بدين سان، سعيد با جعل اين حديث و بخشيدن بهشت به مخالفان و دشمنان علي(ع) و كساني كه از بيعت با علي(ع) سر باز زده و عليه خلافتش قيام مسلحانه كرده بودند، حاكم وقت را خشنود و خطر شكنجه و مرگ را از خود دور نمود.

ز. آيا اين حديث، با جنگ پاره اي از افرادي كه در حديث نام برده شده با يكديگر و حلال دانستن خون يكديگر چگونه سازگاري دارد. چگونگ بهشتيان خون يكديگر را روا داشته اند/

[1].ابن حجر در تهذيب التهذيب به نقل از برخي نوشته است كه حميد بن عبدالرحمن در سال 105 هجري از دنيا رفت. و به طور جزم گفته است كه 73 سال سن داشت. بنابراين او به سال 32 متولد شده است؛ تهذيب التهذب، ابن حجر، ج 3، ص 41 - 40، (نشر دارالفكر، چاپ اول، 1404ه’)/

[2].تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلاني، ترجمه عبدالرحمن بن عوف، ج 6، ص 222.(دارالفكر)

[3].ر.ك: ميزان الاعتدال، ذهبي، ترجمه عبدالعزيز محمد دراوردي، ج 2، ص 634 (تحقيق علي محمد البجاوي، نشردارالفكر)/

[4].سنن ابي داود، تحقيق سعيد محمد لحام، ج 3 و 4، كتاب السنْ، باب 9، في الخلفأ، ص 401، (دارالفكر، چاپ اول، 1410)/

[5].ر.ك: المستدرك علي الصحيحين، حاكم نيشابوري، بذيله التلخيص للذهبي، الجز الثالث، ص 317، كتاب معرفْ الصحابْ، (دارالكتاب العربي، بيروت)/

[6].الجامع الصحيح، تحقيق ابراهيم عطوه عوض، ج 5، ص 652 (داراحيأ التراث العربي، بيروت)/

[7].ر.ك: تهذيب التهذيب، ابن حجر، ترجمه حجاج بن محمد مصيصي، ج 2، ص 181 (دارالفكر، چاپ اول، 1404ه’)/

[8].الجامع الصحيح، ج 5، ص 648/

[9].تذكر: ترمذي

صاحب سنن پس از نقل برخي از اين روايات گفته اين حديث صحيح است يا حسن است اما بايد توجه داشت كه علماي حديث شناس اهل سنت به اين گونه عمل ترمذي توجهي نمي كنند و او را در اين جهت سهل انگار مي دانند چه اينكه گاه از افرادي حديث نقل مي كند و صحيح مي نامد كه اكثر علماي رجال آنها را ضعيف و يا دروغگو مي دانند، مباركفوري كه سنن ترمذي را شرح كرده در مقدمه كتابش گويد: «ترمذي هر چند در حديث امام بود و جلالت شأن داشت اما در صحيح يا حسن ناميدن احاديث سهل انگار بود». و نيز ذهبي در ميزان الاعتدال در ترجمه كثير بن عبداله بن عمرو و بن عوف المدني گويد: «علما بر تصحيح ترمذي (صحيح دانستن وي حديثي را) اعتمادي ندارند/

[10].سنن ابن ماجه، ج 1، ص 48، باب 11 باب في فضائل اصحاب رسول الله، فضائل العشرْ/

[11].تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلاني، ج 11، ص 47، ترجمه هشام بن عمار بن نصير، (دارالفكر)/

[12].سنن ابي داود، ج 3 و 4، ص 402/

[13].ر.ك: تذكرْ الحفاظ، ذهبي، ترجمه عبدالواحد بن زياد عبدي بصري، ج 1، ص 258، (دارالكتب العلميه، بيروت)/

[14].ر.ك: تهذيب التهذيب، ابن حجر، ترجمه وليد بن عبدالله بن جميع زهري، ج 11، ص 122، (دارالفكر)/

[15].ر.ك: تهذيب التهذيب، ابن حج، ترجمه وليد بن عبدالله بن جميع زهري، ج 11، ص 122/

[16].الجامع الصحيح، محمد بن عيسي بن، سورْ كتابْ المناقب، (دارالاحيأ التراث العبي - بيروت - لبنان)، ج 5، ص 647، باب مناقب عبدالرحمن بن عوف/

[17].المستدرك علي الصحيحين، حاكم نيشابوري، پالجز الثالث، كتاب معرفْ الصحابْ، باب مناقب عبدالله بن مسعود، ص 317/

[18].سنن ابي داود، ج 3 و

4، ص 402 - 401، كتاب السنْ، (باب فيالخلفأ)؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 48، باب 11 في فضائل اصحاب رسول الله9، (تحقيق عبدالباقي، دارالفكر)/

[19].الاستيعاب بهامش الاصابه لابن حجر، الجز الثالث، ص 2 حرف ه باب عامر، (دارالحيأ التراث العربي، بيروت، چاپ اول، 1328ه’)/

[20].سنن ابي داود، ج 3 و 4، ص 401 - 402، كتاب السنْ، باب 9 في الخلفأ/

چرا ما شيعيان نسبت به برخي از صحابه بي تفاوت و بي اعتنا هستيم ولي اهل تسنن اظهار علاقه مي كنند تا جايي كه امام جمعه مسجدالنبي در يكي از خطبه هاي نماز جمعه (82/5/17) با گريه از او تعريف مي كرد؟
پرسش

چرا ما شيعيان نسبت به برخي از صحابه بي تفاوت و بي اعتنا هستيم ولي اهل تسنن اظهار علاقه مي كنند تا جايي كه امام جمعه مسجدالنبي در يكي از خطبه هاي نماز جمعه (82/5/17) با گريه از او تعريف مي كرد؟

پاسخ

به طور خلاصه بايد گفت شيعيان نسبت به صحابه اي بي اعتنا هستند كه مورد غضب خدا و رسول خدا(ص)مي باشند و غصب حق نموده اند.

اما تفصيلا:دلايلي كه در كتب معتبر شيعه موجود است زياد مي باشند، و ما دردر اينجا به برخي از علل بي اعتنايي - كه در كتاب «صحيح مسلم» و «صحيح بخاري» كه اهل تسنّن اين دو كتاب را بعد از قرآن كريم، صحيح ترين كتابها مي دانند و صد در صد مورد اعتماد و قبول آنهاست - اشاره مي كنم:

الف - در «صحيح بخاري» آمده است كه رسول خدا(ص) فرمود:

فاطمه (س) پاره تن من است پس كسي كه فاطمه را به غضب آورد مرا به غضب آورده است.{1}

«صحيح بخاري» اين روايت را در چند مورد نقل كرده است.

همچنين در همين كتاب آمده است كه:

عايشه خبر داد كه فاطمه (س) بعد از رحلت رسول اللَّه(ص) از ابوبكر مطالبه ارث و آنچه از رسول اللَّه(ص) به جاي مانده بود كرد، ابوبكر گفت: رسول اللَّه(ص) فرموده است: كسي از ما ارث نمي برد و آنچه ما بعد از خود به جا بگذاريم صدقه است.

عايشه گويد:

فاطمه (س) غضب كرد و ابوبكر را ترك كرد و تا زنده بود با او حرف نزد و از او دوري كرد (با ابوبكر براي هميشه قهر كرد)، و فاطمه (س) شش ماه بعد از رسول اللَّه(ص) زنده بود.{2}

ب - در «صحيح مسلم» است كه رسول اللَّه(ص) بالاي منبر (در حضور مسلمانان) فرمود:

دختر من پاره

تن من است ناراحت مي كند مرا آنچه او را ناراحت كند و اذيّت مي كند مرا آنچه فاطمه را اذيّت كند.{3}

اكنون سؤال مي كنيم كه چه اذيّتي بالاتر از اينكه حرف فاطمه (س) را رد كنند تا آنكه مجبور شود براي اثبات مدعاي خويش شاهد و گواه ارائه دهد، و به طوري كه در «صحيح بخاري» است، حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) نزد ابوبكر شهادت داد{4} در عين حال ابوبكر ترتيب اثر نداد و چيزي از تركه رسول اللَّه(ص) را در اختيار فاطمه (س) قرار نداد، بلي همان عايشه خبر داده است كه: بعد از ابوبكر، عمر صدقات مدينه را كه متعلّق به رسول اللَّه(ص) بود در اختيار علي(ع) و عباس قرار داد ولي بقيه تركه رسول اللَّه(ص) را از فدك و خيبر تحويل نداد.{5}

آري اين امر نشان مي دهد كه صحّت ادعاي حضرت فاطمه (س) را قبول داشته اند و جاي شك و ترديد نبوده است در عين حال آن حضرت را ردّ كرد، و بر فرض كه چنين نباشد و آن روايت كه ابوبكر نقل كرد از رسول اللَّه(ص) باشد چه مي شد كه لااقل مقداري از تركه رسول اللَّه(ص) را در اختيار پاره تن او قرار مي دادند. آيا رسول اللَّه(ص) نهي كرده بود كه چيزي به دخترش فاطمه(س) بدهند؟ آيا فاطمه(س) اين مقدار حق نداشت؟ آيا زحمات رسول اللَّه(ص) اين اندازه احترام نداشت؟ بر فرض كه تركه رسول اللَّه(ص) متعلق به همه مسلمانان باشد، آيا مسلمانان راضي نبودند كه چيزي از آن به فاطمه(س) تحويل شود؟ آيا مسلمان مي تواند اينها را بداند و باز به مسبّب و عامل و حامي آن اعتنا و رغبت داشته باشد؟ العياذ باللَّه.

و امّا اينكه اهل تسنّن نسبت به برخي از صحابه

اظهار محبّت و حتّي براي او گريه مي كنند (لابد گريه شوق) اين است كه آنها قضايا را با يك چشم مي نگرند و تنها به رواياتي كه در كتابهاي خودشان در فضيلت برخي از صحابه نقل شده است مي نگرند در صورتي كه اگر لااقل آنچه را در كتابهاي صحيح خودشان از ناحيه برخي از خلفا نسبت به فاطمه (س) - طبق خبر عايشه - وارد شده مطالعه كنند و مورد توجّه قرار دهند آنها نيز مانند شيعيان تغيير موضع مي دادند و به جاي گريه شوق بر او، گريه بر مظلوميت فاطمه (س) مي كردند.

[1]. صحيح بخاري، ص 626، كتاب فضائل اصحاب النّبي(ص) باب 12: مناقب قرابة رسول اللَّه(ص) [و منقبة فاطمه (س)]، ح 3714: قال رسول اللَّه: (فاطمة بضعة منّي فمن اغضبها اغضبني) و همين مضمون در ص 633، ح 3767 آمده است.

[2]. كتاب فرض الخمس، ص 512، ح 3092 و 3093 - ان عائشة اخبرت أنّ فاطمة3 بنت رسول اللَّه(ص) سألت ابابكر بد وفاة رسول اللَّه(ص) أن يقسم لها ميراثها، ما ترك رسول اللَّه(ص) مما افاء اللَّه عليه، فقال لها ابوبكر: انّ رسول اللَّه(ص) قال: «لا نُوَرثُ، ما تركنا صدقة» فغضبت فاطمةُ بنت رسول اللَّه(ص) فهجرت أبابكر فلم تزل مُهاجَرته حتّي توفّيت و عاشت بعد رسول اللَّه(ص) ستة اشهر...

[3]. صحيح مسلم، ص 1056، كتاب فضائل الصحابة، باب فضائل فاطمة عليها الصلاة و السّلام، ح 2449، قال رسول اللَّه(ص): فانّما ابنتي بضعة منّي يَريبني منا رابّها ويؤذيني ما آذاها.

[4]. صحيح بخاري: كتاب فضائل اصحاب النبي(ص)، ص 626، ح 3712، در ذيل حديث آمده است «فتشهّد عليّ».

[5]. صحيح بخاري، كتاب فرض الخمس، ص 512، ذيل حديث 3093.

چرا شيعه عمر را به عنوان خليفه قبول ندارند؟
پرسش

چرا شيعه عمر را به عنوان خليفه قبول ندارند؟

پاسخ

از نگاه شيعه، خليفه و امام بايد داراي اين شرايط باشد:

1.افضيلت؛ 2. اعلميت؛ 3. عصمت؛ 4. منصوب شدن از جانب خدا/

از آيه «و جعلنا هم ائمْ يهدون بامرنا{1} و اذا بتلي ابراهيم ربّه بكلمات فاتهنّ قال انّي جاعلك للنّاس اماماً قال و من ذرّيّتي قال لاينال عهدي الظالمين{2} يا داود انّا جعلناك خليفْ في الارض فاحكم بين النّاس بالحقّ»{3} بدست مي آيد كه خداوند امام را براي مردم تعيين مي كند. لذا اقوام بسياري در صدر اسلام نزد پيامبر اكرم(ص) مي آمدند و به آن حضرت پيشنهاد مي كردند ما به شرطي اسلام مي آوريم كه جانشين خويش را از ما قرار دهي؛ از جمله كه پيامبر در موسم حج قوم بني عامر را دعوت به اسلام كردند رئيس و بزرگ آن قوم به پيامبر(ص) گفت ما به شرطي اسلام مي آوريم كه جانشين خويش را از قوم ما قرار دهيد، اما آن حضرت فرمود: «الامرالي الله يضعه حيث يشأ» «ولم يكن ذلك الامر مختصاً بالنبي»، تعيين جانشيني پيامبر تنها مختص پيامبر نيست، بلكه خداوند هر كسي را بخواهد خليفه و جانشين پيامبر قرار دهد.{4} نبايد روايات فراوان، كه پيامبر بارها در منابستهاي مختلف به اين وظيفه عمل نمود و حضرت علي را به جانشيني خويش معرفي فرمود. وقتي آيه «وانذر عشيرتك الاقربين» بر پيامبر نازل شد، پيامبر اكرم(ص) چهل نفر از اقوام و نزديكان خويش را دعوت كرد تا رسالت خويش را به آنان اعلام كند. در آن جلسه، سه بار پيامبر اكرم(ص) به حاضرين كه همه از بني هاشم بودند فرمود: هر كسي امروز از همه جلوتر ايمان بياورد و

رسالت مرا تصديق نمايد او وصيّ و خليفه بعد از من است. همه حاضرين سكوت كردند جز حضرت علي(ع) كه از همه كوچكتر بود و بلند شد و اعلام كرد كه من به آنچه شما فرموديد ايمان آوردم، پيامبر(ص) در مرتبه سوم با اشاره به حضرت علي(ع) فرمود: «هذا اخي و وصي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و اطيعوا»، اين برادر و وصي و جانشين من در ميان شما مسلمانان است. پس آنچه مي گويد گوش فرا دهيد و از دستورهاي او پيروي نمائيد.{5}

احمد در كتاب مسندش و بخاري و مسلم در صحاح خودشان از طريقاي مختلف ذكر كردند پيامبر وقتي مي خواست به جنگ تبوك برود حضرت علي(ع) را در شهر مدينه جاي خويش گذاشت تا از هل بيت پيامبر سرپرستي و محافظت كند. حضرت علي(ع) به پيامبر گفت: «ماكنت او ثر ان تخرج في وجه الا و انا معك»، من در شهر مدينه نمي مانم در حالي كه تو از شهر مدينه خارج مي شوي مگر من هم همراه شما باشم، پيامبر اكرم(ص) به او جواب فرمود: «اما ترضي ان تكون مني بمنزلْ هارون من موسي الا انّه لانبي بعدي»، آيا راضي نيستي نسبت به تو من همان نسبت هارون به موسي باشد مگر بعد از موسي پيامبري بود ولي بعد از من پيامبري نخواهد آمد{6}/

علامه اميني در كتاب الغدير از 110 نفر از اصحاب و 84 نفر از تابعين و بسياري از علماي شيعه و سني نقل كرده كه در روز هيجدهم ذي حجه در محل غدير خم در منزلگاهي جحفه كه محل انشعاب خطوط كارواني به مدينه و مصر و شام و غيره بود و

حجاج از يكديگر جدا مي شدند و هر كدام به شهر و ديار خود باز مي گشتند، رسول خدا در آنجا به كاروانيان دستور توقف داد و مقرر داشت تا در همان جا فرود آيند. آن گاه فرمان داد تا آن جمعيت بسيار كه بنا به قولي بالغ بر 12000 نفر بودند متفرق نشوند. سپس مقرر داشت تا مردم را به اداي نماز جماعت فرا خواند. رسول خدا(ص) نماز ظهر را با انبوه جمعيت حاجيان در آن گرماي طاقت فرسا بجا آورد، سپس برخاست و به سخنراني پرداخت و در آخر فرمود: «الست اولي بكم من انفسكم»؛ آيا من از شما مؤمنين به خود شما شايسته تر نيستم. همه حاضرين در پاسخ گفتند بلي يا رسول الله. پس آن حضرت دست حضرت علي(ع) را گرفتند و بلند كردند تا آن جا كه همه مردم سپيدي زير بغل آن حضرت را ديدند. سپس پيامبر اكرم(ص) فرمود: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه»؛ هر كسي كه من مولي و سرپرست او هستم پس اين علي نيز مولي و سرپرست اوست. بعد از آن، در حق حضرت علي(ع) دعا كرد و فرمود: «اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله»، خدايا دوست بدار دوست دار علي را و دشمن بدار دشمن علي را و ياري كن كسي را كه علي را ياري كند و ذليل و خار گردان كسي را كه با علي در افتد. بعد از دعاي پيامبر، حاضرين «آمين» گفتند و مسلمانان، از جلمه خليفه اول و خليفه دوم به حضرت علي(ع) تبريك گفتند{7}/

علاوه بر دلائل نقلي بر تعيين جانشيني

پيامبر، عقل سليم نيز حكم مي كند اگر كسي بخواهد مسافرت طولاني برود براي سرپرستي و نگهداري خانواده و عيالش جانشين و نماينده اي تعيين مي كند تا از آنان مواظبت و نگهداري كند. چطور ممكن است پيامبري كه 23 سال براي نشر و ترويج اسلام زحمتها كشيده و مشقات بسياري متحمل شده، حالا كه مي خواهد به سفر ابدي عزيمت نمايد براي حفظ اتمام زحمتهاي 23 ساله اش جانشيني تعيين نكردند و انتخاب آن را به مردم واگذار كردند تا مردم آن را انتخاب كنند/

اهل سنّت مي گويند پيامبر اكرم(ص) كسي را به عنوان جانشيني خويش منصوب نكرد و آن را به مردم واگذار كردند تا مردم آن را انتخاب كنند. لذا بعد از رحلت پيامبر اسلام افراد محدودي جلسه سقيفه بني ساعده را تشكيل دادند و چون خليفه اول از همه حاضرين پيرتر بودند او را به خلافت و جانشيني پيامبر(ص) انتخاب كردند و بعضي از مردم با او بيعت كردند و او كمتر از سه سال در مقام خلافت بر مردم حكومت كرد و لحظه آخر در بستر مرگ، عمر را كه از مهاجران قريش بود به جانشيني خودش تعيين كرد/

مردم نيز پس از مرگ خليفه اول و بنا به دستو او، حكومت عمر را پذيرفتند و با او بيعت كردند و او دوازده سال بر مردم حكومت كرد.{8} دليل اين كه شيعه ابوبكر و عمر و عثمان را به عنوان خليفه قبول ندارد اين است كه آنان شرايط را كه ذكر كرديم دارا نيستند. شيعه حضرت علي(ع) را جانشين پيامبر و امام اول مي داند؛ چون خلافت و جانشيني پيامبر تنصيصي است و پيامبر حضرت علي را جانشين خويش

قرار دادند و تنها آن حضرت شايستگي اين مقام و منزلت را داشتند، ولي متأسفانه تاريخ گواه اين است كه حضرت علي(ع) با آن شايستگي هايي كه داشتند 25 سال خانه نشين شدند و حقش را غصب كردند و بر كرسي خلافت نشستند/

[1]. سوره انبيأ، آيه 73/

[2]. سوره بقره، آيه 124/

[3]. سوره ، آيه 26/

[4]. السّيرْ النّبويه، ابن هشام، ج 2، ص 424-425، چاپ بيروت/

[5]. تاريخ طبري، ج 2، ص 63/

[6]. صحيح مسلم، ج 14، ص 175، چاپ بيروت، داراحيأ التراث العربي، صحيح بخاري، ج 6، ص 309، چاپ بيروت دارالقلم/

[7]. الغدير، علامه اميني، ج 1، ص 14 به بعد چاپ ايران، دارالكتب الاسلاميه/

[8]. نقش عايشه در تاريخ اسلام، چاپ دوم، ج 1، ص 143-144/

چرا شيعيان، طلحه و زبير را قبول ندارند؟
پرسش

چرا شيعيان، طلحه و زبير را قبول ندارند؟

پاسخ

خاستگاه ديدگاه شيعه، مهم ترين و اصلي ترين منبع احكام و اعتقادات ديني، يعني قرآن كريم است؛ از اين رو براي پي بردن به استحكام ديدگاه شيعه در خصوص صحابه پيامبر گرامي اسلام(ص) آيات قرآن را كه در خصوص ياران و اطرافيان پيامبر(ص) مي باشد، مرور مي كنيم.

خداوند در تعريف و تمجيد از ياران پيامبر(ص) مي فرمايد:

«وَ السَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرينَ وَ الْأنْصَارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظَيمُ»؛{1} پيشگامان نخستين از مهاجران و انصار و كساني كه به نيكي از آنها پيروي كردند، خداوند از آنها خشنود گشت و آنها (نيز) از او خشنود گشتند. و باغ هايي از بهشت براي آنان فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جاري است، جاودانه در آن خواهند ماند و اين است پيروزي بزرگ.

در جاي ديگر مي فرمايد:

«لِلْفُقَرَآءِ الْمُهَاجِرينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَ أمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانَاً وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُوْلَئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُ الدَّارَ وَ الإِيْمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِمَّآ أُوتُوا وَ يُؤثِروُنَ عَلَي أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛{2} اين اموال براي فقيران مهاجري است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند؛ در حالي كه فضل الهي و رضاي او را مي طلبند و خدا و رسولش را ياري مي كنند و آنها راستگويانند. و براي كساني است كه در اين سرا - سرزمين مدينه - و در سراي ايمان -

سرزمين مكه - پيش از مهاجران مسكن گزيدند و كساني را كه به سويشان هجرت كنند دوست مي دارند و در دل خود نيازي به آنچه به مهاجران داده شده است، احساس نمي كنند و آنها را بر خود مقدم مي دارند، هر چند خودشان بسيار نيازمند باشند و كساني كه از بخل و حرص نفس خويش باز داشته شده اند رستگارانند.

خداوند در جاي ديگر درباره اصحاب و ياران پيامبر(ص) مي فرمايد:

«مِنَ الْمُؤمِنينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَن قَضَي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَن يَنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْديِلاً»؛{3} در ميان مؤمنان مرداني هستند كه بر سر عهدي كه با خدا بستند، صادقانه ايستاده اند: بعضي پيمان خود را به آخر بردند - در راه او شربت شهادت نوشيدند - و بعضي ديگر در انتظارند و هرگز تغيير و تبديلي در عهد و پيمان خود ندادند.

در سوره ديگري خداوند چنين فرموده است: «لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤمِنيِنَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الْشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَل

َ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحَاً قَريباً»؛{4} خداوند از مؤمنان - هنگامي كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند - راضي و خشنود شد. خداوند آنچه را در درون دل هايشان (از ايمان و صداقت) نهفته بود مي دانست؛ از اين رو آرامش را بر دل هايشان نازل كرد و پيروزي نزديكي، براي پاداش، نصيب آنها فرمود.

در خصوص اين آيات، چند نكته قابل ذكر است كه با توجه به آنها بايستي نتيجه گيري كرد.

اولاً: آيات ذكر شده عام مي باشد و واضح است كه هيچ عامي در عموم خود صريح نمي باشد، بلكه ظاهر در عموم است، مگر آن كه به عموميت تصريح شده باشد و بصراحت نفي

استثنا شده باشد و يا آن كه لسان دليل خالي از تخصيص باشد، به گونه اي كه امكان تخصيص در آن وجود نداشته باشد؛ مانند «اِنَّ اللَّهَ علي كُلَّ شي ءٍ قديرٌ». آيات ياد شده، اين گونه نيستند و قابل تخصيص مي باشند. از اين رو مفاد آيات با آنچه در خارج واقع شده از عموميت خارج مي شود؛ چه اين كه اثبات فسق براي بعضي از صحابه منافاتي با آيات ندارد.

ثانياً: رضايت الهي از صحابه در يك وضعيت خاص، دليل رضايت ابدي الهي نيست؛ بدين معنا كه آنان براي ابد مرضيّ رضاي الهي باشند؛ چه اين كه خداوند نفرموده است كه براي ابد از آنان راضي است. لذا عدالت شخصي در زماني به معناي عدالت ابدي او نيست و ممكن است كه انسان عادل، در آينده دچار لغزش و اشتباه گردد و از مقام عدالت، عدول كند.

ثالثاً: اين نظريه در درون خود دچار تناقض است؛ زيرا در صحنه عمل همه صحابه به يك راه نرفتند و قطعاً همه آن راه ها، صراط مستقيم نبوده است.

× كار برخي از آنان به اجتهاد و فرار از بن بست و زير پا گذاشتن اصول مي باشد؛ زيرا اجتهاد در مقابل نص و راه روشن و رفتن به راهي كه خود رونده بر بطلان آن اذعان دارد، اجتهاد نيست.

طلحه و زبير، حكومت حضرت علي(ع) را مشروع دانسته، با آن حضرت بيعت كردند. بر اين اساس، تقابل آنها با علي(ع) و به راه انداختن جنگ جمل نمي تواند مشروع باشد؛ زيرا قيام در مقابل خليفه و نائب رسول خدا مي باشد.

رابعاً: آنچه كه در آيات بالا ذكر گرديده است، در خصوص صحابه گرانقدري است كه پس از پيامبر(ص) حرمت فرامين

نوراني آن حضرت را نگه داشته، اوامر و دستورات آن حضرت را تغيير ندادند. به همين دليل، در قرآن كريم آيات ديگري است كه به مذمت بعضي از ياران و صحابه پيامبر(ص) پرداخته است كه به پاره اي از آيات اشاره مي شود:

«وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الأَعْرابِ مُنَافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ المَديِنَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبَهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَي عَذَابٍ عَظِيمٍ»؛{5} و از (ميان) اعراب باديه نشين كه اطراف شما هستند جمعي منافقند، و از اهل مدينه (نيز) گروهي سخت به نفاق خود پايبندند. تو آنها را نمي شناسي، ولي ما آنها را مي شناسيم. به زودي آنها را دو بار مجازات مي كنيم (مجازاتي با رسوايي در دنيا و مجازاتي به هنگام مرگ) سپس به سوي مجازات بزرگي (قيامت) فرستاده مي شوند.

«وَ إِذا يَقُولُ المُنافِقُونَ وَ الَّذيِنَ فِي قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ ما وَعَدْنا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ الّا غُرُوراً»؛{6} و (نيز به خاطر آوريد) زماني را كه منافقان و بيماردلان مي گفتند: خدا و پيامبرش جز وعده هاي دروغين به ما نداده اند.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أَمَنُوا إنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيْبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصِْبحُوا عَلَي مَا فَعَلْتُمْ نَادِمينَ»؛{7} اي كساني كه ايمان آورده ايد! اگر شخص فاسقي خبري براي شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد. مبادا به گروهي از روي ناداني آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد.

اين آيه درباره وليدبن عقبه كه يكي از صحابه به حساب مي آمد، نازل شده و قرآن آن صحابي را فاسق معرفي كرده است. علامه طباطبايي رحمة الله رواياتي را كه در شأن نزول آيه وارد شده است، مستفيض مي داند.{8}

«و َلَقَدْ عَلِمْنا الْمُسْتَقْدِمينَ مِنْكُمْ وَ لَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأخِرِينَ»؛{9} ما هم پيشينيان شما را دانستيم و

هم متأخران را.

در تفسير اين آيه روايتي از ابن عباس اين گونه نقل شده است:

«زني زيبا صورت به نماز جماعت پيامبر(ص) حاضر مي شد. عده اي از صحابه به جهت آن كه او را نبينند، در صف اول حاضر مي شدند؛ اما عده اي ديگر به جهت ديدن او در صف آخر مي ايستادند تا در هنگام ركوع از ميان دو پا به او نگاه كنند».{10} در صحيح بخاري حديثي از پيامبر(ص) نقل شده است كه فرداي قيامت، پيامبر(ص) عده اي از صحابه خويش را مي بيند كه به جهنم مي برند. پيامبر(ص) مي گويد: «هؤلاء اصحابي». خداوند در پاسخ پيامبر(ص) مي فرمايد: «تو نمي داني كه اين جماعت پس از تو چه كردند؟!»

با توجه به اين آيات و آنچه كه تاريخ از عملكرد صحابه پس از پيامبر(ص) نقل مي كند، صحت و درستي ديدگاه شيعه و پيروان اهل بيت بخوبي روشن مي گردد كه صحابه را بدون بررسي عملكردشان، به صرف همراهي و هم نشيني با پيامبر(ص) نمي توان مصون از هرگونه خطا و اشتباه دانست؛ بلكه آنان كه پس از رحلت آن حضرت(ص) حرمت حريم رسالت را نگه داشته، حق اطاعت از اوامر آن حضرت را به جا آوردند و باعث تغيير و تبدّل امر رسالت نگرديدند، از نظر شيعه محترم و از جايگاه والايي برخوردارند. درباره چنين صحابه گرانقدري امام سجاد، چهارمين پيشواي پيروان اهل بيت، اين گونه دعا كرده اند:

«الّلهم و أصحابُ محمّدٍ(ص) خاصَّةً؛ الّذين أحسنوا الصّحابة، و الّذين أبلوا البلاءَ الحسن في نصره و كانفوه و أسرعوا إلي وِفادته و سابقوا إلي دعوته و استجابوا له حيثُ أسمعهم حجّة رسالاته و فارقوا الأزواج و الأولاد في إظهار كلمته و قاتلوا الآباء و الأبناء في تثبيت نبوّته و انتصروا

به. و من كانوا منطوين علي محبّته يرجون تجارةً لن تبور في مودّته. و الّذين هجرتهم العشائر إذ تعلّقوا بعروته و انتفت منهم القرابات إذ سكنوا في ظلّ قرابته فلا تنس لهم. الّلهمّ ما تركوا لك و فيك و أرضهم مِنْ رضوانك و بما حاشوا الخلق عليك و كانوا مع رسولك دعاةً لك اليك و اشكرهم علي هجرهم فيك ديار قومهم و خروجهم من سعة المعاش إلي ضيقه»؛{11} خدايا به اصحاب محمد(ص) درود باد؛ آنان كه همراه بودن با آن حضرت(ص) را نيكو به پايان بردند و آنان كه براي ياري او در جنگ شجاعت و دلاوري برجسته اي را آشكار ساختند و با ايمان آوردن او را ياري كردند و دعوتش را پاسخ دادند. هنگامي كه رسالت خويش را اعلام كرد، براي آشكار كردن دعوت او از زن و فرزند دوري گزيدند و براي استوار كردن پيامبري او با پدران و فرزندان خويش جنگيدند. آنان كه محبت و دوستي اش را در دل داشتند و در دوستي اش تجارت سعادت را آرزو داشتند؛ تجارتي كه هيچ گاه كسادي در آن راه ندارد. و آنان كه چون خود را به ريسمان ايمان حضرتش آويختند، عشيره شان ايشان را از خود راند و چون در سايه خويشي با او جاي گرفتند، عشيره و قبيله هايشان از ايشان دوري كردند. پس خدايا آنچه را كه در راه تو از دست داده اند، بر ايشان فراموش مكن و به جهت آن كه مردم را بر دين تو گرد آوردند و همراه پيامبر(ص) دعوت كنندگان به سوي تو بودند، ايشان را از رحمت خود خشنود ساز و در برابر آن كه در راه تو از شهرها و

خويشاوندان خود دوري گزيدند و از زندگي فراخ و وسيع به زندگي سخت و تنگ روي آوردند، جزا و پاداش فراوان ده. از مجموع آيات و مطالب بالا مي توان نتيجه گرفت كه به صرف مصاحبت با پيامبر، هيچ كس مصون از خطا و اشتباه نخواهد بود. آنچه مهم است حفظ اين مقام و حرمت مصاحبت با پيامبر(ص) است. طلحه و زبير پس از بيعت با علي بن ابي طالب نقض بيعت كردند و ام المؤنين عايشه را به جنگ عليه امام و خليفه مسلمين، يعني علي(ع)، تحريك نمودند. ايشان عليه امام واجب الاطاعه خروج كردند و خون بسياري از مسلمين را ريختند. از اين روي شيعه به عملكرد طلحه و زبير پس از رحلت پيامبر(ص) معترض است و اعمالشان را براي هيچ مسلماني قابل قبول نمي داند.

[1].سوره توبه، آيه 100.

[2].سوره حشر، آيه 8 - 9.

[3].سوره احزاب، آيه 23.

[4].سوره الفتح، آيه 18.

[5].سوره توبه، آيه 101.

[6].سوره احزاب، آيه 12.

[7].سوره حجرات، آيه 6.

[8].الميزان، ج 18، ص 319، ذيل آيه 6 سوره حجرات.

[9].سوره الحجر، آيه 24.

[10].زمخشري، تفسير الكشاف، ج 2، ص 576، ذيل آيه ياد شده.

[11].صحيفه كامله سجاديه، ص 38، دعاي چهارم.

آيا با بيعت، خلافت آنها ثابت مي شود؟
پرسش

آيا با بيعت، خلافت آنها ثابت مي شود؟

پاسخ

علماي عامه توجيه گران ماوقع هستند. يكي از شواهد اين حرف، همين بحث است. اينها وقتي مي بينند امامت ابوبكر با بيعت عمر به تنهايي واقع شد مي گويند: بيعت يك نفر كافي است. چون واقع شده است و كافي هم است. تارةً نه ما كان ينبغي ان يقع و ما كان يجب ان يقع مورد بحث است و تارةً ما مقام اثبات را دليل بر ثبوت مي گيريم و اين غلط است. يعني آنچه واقع شده براي ما حجت باشد. اينها در جريان سقيفه نوشته اند كه امامت ابوبكر با بيعت عمر واقع شد و تكفي لامامة رجل ببيعة شخص واحد. لان امامة ابي بكر ثبتت ببيعة عمر وحده بحث در اين جا منتقل مي شود به اينكه حجيت فعل عمر از كجا ثابت است؟ به چه مناسبت بيعت يك نفر دليل حجيت امام براي همه اشخاص في مشارق الارض و مغاربها باشد؟ بحث منتقل به حجيت فعل عمر و حجيت فعل صحابه مي شود؟ به چه دليل عمل او براي ما حجت باشد؟

چرا با اينكه درباره پاكدامني حضرت عايشه 24 آيه نازل شده است، هنوز بعضي از شما يعني اهل شيعه به اين اصل اعتقاد نداريد، دليل شما چيست؟ چون در قرآن آمده كه هر كس حتي يك آيه از قرآن مجيد را قبول نداشته باشد، مسلمان نيست.
پرسش

چرا با اينكه درباره پاكدامني حضرت عايشه 24 آيه نازل شده است، هنوز بعضي از شما يعني اهل شيعه به اين اصل اعتقاد نداريد، دليل شما چيست؟ چون در قرآن آمده كه هر كس حتي يك آيه از قرآن مجيد را قبول نداشته باشد، مسلمان نيست.

پاسخ

در آيه يازدهم سوره نور درباره تهمت زدن به شخص بي گناهي در مورد عمل منافي عفت سخن به ميان آمده است. در اين كه فرد مورد نظر چه كسي است، اختلاف وجود دارد. طبق روايات اهل سنت شخص مورد نظر، عايشه است و طبق پاره اي از روايات شيعي، ماريه قبطيه كنيز - اهدا شده از سوي زمامدار مصر به نام «مقوقس» به پيامبر(ص) منظور مي باشد. در يكي از احاديثي كه در اين باره در برخي از مآخذ شعيي نقل شده، آمده است: وقتي ابراهيم - فرزند رسول اللَّه(ص) از ماريه - از دنيا رفت. پيامبر(ص) سخت ناراحت شدند. وقتي عايشه اين حالت حضرت را ديد، گفت: چه چيزي شما را ناراحت كرده، او - ابراهيم - فرزند جريح{1} بود.

در پي آن، رسول اللَّه(ص) علي(ع) را فرستاد و دستور كشتن جريح را صادر كرد. در دنباله روايت، ماجراي تعقيب و گريز حضرت علي(ع) و جريح حكايت شده تا آن كه سرانجام بر اثر حادثه اي امام متوجه مي شود، جريح فاقد آلت جنسي است. وقتي اين مطلب را به پيامبر(ص) گزارش مي كند، رسول خدا(ص) مي فرمايد: «الحمدللَّه الذي صرف عنّا السُّوء اهل البيت»؛ شكر خدا كه بدي را از ما اهل بيت باز گرداند.{2}

چنان چه مشخص است فردي كه تهمت ناپاكي به ماريه وارد نموده، عايشه است و او مورد افتراي كسي واقع نگرديده

است. اما طبق روايات بسياري كه اهل سنت نقل كرده اند، شأن نزول آيه مورد نظر و چند آيه بعد در مورد عايشه است. طبق برخي از اين روايت ها عايشه در يكي از جنگ ها به همراه پيامبر(ص) بود. بعد از اتمام جنگ، لشكر اسلام به سوي مدينه در حركت شد. وقتي شب فرا رسيد. عايشه براي حاجتي از لشكر فاصله گرفت. چون بازگشت، آنها را نديد و در نهايت همان جا به خواب رفت. هنگام صبح يكي از سپاهيان به نام صفوان او را پيدا كرد و بدون آنكه تقريباً با وي سخني بگويد او را به تنهايي سوار بر مركب نمود و به شهر رساند. و همين موضوع باعث شد كه عايشه مورد افترا قرار گيرد. آن كه بيش از همه بر اين ناهنجاري دامن زد، عبداللَّه بن ابي بن سلول بود.{3}

در دنباله ماجرا آمده است كه پيامبر(ص) از اين موضوع سخت ناراحت شد و رفتارش را با عايشه تغيير داد و براي همين موضوع نزديك بود ميان اوس و خزرج جنگي اتفاق افتد كه به واسطه رسول خدا(ص) آرامش برقرار شد. و در نهايت آياتي كه نشانگر بي اساس بودن آن افترا و پاكي عايشه بود، نازل گرديد.{4}

طبق روايات فوق، عايشه از سوي كساني چون عبداللَّه بن ابي مورد افترا قرار گرفته بود كه در نهايت با انزال وحي براءت وي به اثبات رسيد. هر چند برخي از بزرگان در هر دو دسته از اين روايات خدشه كرده اند. و آن را مناسب با شأن و مقام پيامبر(ص) و همسو با آيات مورد بحث ندانسته اند، اما نكته جالبي از آنها قبل استنباط است و آن اين كه

نه شيعه و نه سني صحه بر حقانيت اين افترا نگذاشته و هر دو گروه به پيراستگي عايشه از آن عمل خلاف اعتراف دارند. بنابر آن چه در متن سؤال آمده كه شيعه به پاكدامني عايشه اعتقاد ندارد، كذب محض است.

اصولاً طبق اعتقاد شيعه نه تنها دامان زنان رسول اللَّه(ص) كه دامان زنان تمامي پيامبران از فساد و فحشا مبرا و پيراسته بوده است و احدي در اين زمينه نظر مخالف ندارد. علامه طباطبايي ضمن نقد روايات افك گويد: تسرّب فحشاء به اهل و خانواده پيامبر موجب انزجار قلب هاي مردم از او مي شود. لذا بر خداوند واجب است كه ساحت همسران انبياء را از لوث زنا و فحشا پاك بدارد و الّا دعوت آنان لغو خواهد بود.

بر اساس همين برهان عقلي، عفت و پاكدامني واقعي - نه فقط ظاهري - همسران پيامبران اثبات مي گردد.{5} البته نكته فوق به معناي عصمت عايشه از هر گناه و جرم و خطا نيست. براي نمونه شيعه طبق ادله و گزارش هاي تاريخي فراواني كه از فريقين وجود دارد، معتقد است او نسبت به امامان عصر خويش مخصوصاً امام علي(ع) لغزش ها و نافرماني هاي فراواني نموده است.

[1].جريح از سوي مقوقس به پيامبر(ص) اهدا شده بود تا خدمتگزار ماريه باشد. (ر.ك: الميزان، ج 15، ص 105 (مؤسسه اعلمي، بيروت، چاپ اول، 1411 ه’).

[2].ر.ك: تفسير نورالثقلين، حويزي، ج 3، ص 582 - 581 و تفسير قمي ، ذيل آيه فوق به نقل از تفسير الميزان، ج 15، ص 104 - 105.

[3].ر.ك: الدر المنثور، سيوطي، ج 6، ص 150 - 140. سيوطي در اين زمينه چند روايت نقل كرده و در همه آنها ماجراي مورد

نظر در آيه را مربوط به عايشه دانسته است.

[4].بنگريد به تفسير الميزان، ج 15، ص 97 به بعد.

[5].ر.ك: الميزان، ج 15، ص 103.

سپس نويسنده به اين مطلب اشاره مي كند كه عمر فاروق محبوب اهل بيت بوده چنان كه نزد پيامبر(ص) محبوب بوده است. دليل ايشان سه روايت از پيامبر اكرم(ص) درباره خليفه دوم است و به فرازهايي از سخنان اميرمؤمنان علي بن ابيطالب در نهج البلاغه اشاره مي كند.
پرسش

سپس نويسنده به اين مطلب اشاره مي كند كه عمر فاروق محبوب اهل بيت بوده چنان كه نزد پيامبر(ص) محبوب بوده است. دليل ايشان سه روايت از پيامبر اكرم(ص) درباره خليفه دوم است و به فرازهايي از سخنان اميرمؤمنان علي بن ابيطالب در نهج البلاغه اشاره مي كند.

اما روايت هايي را كه نويسنده از پيامبر اكرم(ص) نقل مي كند عبارت است از:

1- دخلت الجنة فاذا انا بالرميماء امرأة ابي طلحة... رأيت قصراً بفنائه جارية، فقلت: لمن هذا؟ فقالوا العمر بن الخطاب.

2- بينا أنانا ثم رأيتني علي قلبب عليها دلو... ثم استحالت عز با فاخذها عمر بن الخطاب فلم راعبقريا ينزع نزع عمر حتي ضرب الناس بعطن.

3- انّ اللَّه جعل الحق علي لسان عمر و قلبه

آيا اين روايات را مي توان پذيرفت؟ آيا سند و دلالت آنها تمام است؟

پاسخ

در كتاب الموضوعات ابن الجوزي و ساير كتابهايي كه در اين زمينه نوشته شده به اين نكته اشاره مي كنند كه پاره اي از رواياتي كه در مناقب صحابه وارد شده مجعول و موضوع است چنانكه از مضامين و معناي روايت بدست مي آيد اين روايات نمي تواند درست باشد كه به نكاتي اشاره مي كنيم.

1- در صدر ذكر شده كه پيامبر(ص) داخل بهشت شده و با همسر ابوطلحه مواجه شده و او را ديده، اما وقتي مي خواهد وارد قصري كه متعلق به عمر است، بشود، خودداري مي كند.

چون در كنار آن قصر جاريه اي مشاهده مي نمايد. دليلي كه پيامبر(ص) براي عدم ورود خويش به قصر ذكر مي كند، يادآوري غيرت عمر است. اشكالاتي كه در اين بخش از حديث وجود دارد، به قرار ذيل است:

الف: آيا وقتي به پيامبر(ص) اجازه ورود به بهشت را داده اند، بدين معنانيست كه به

تمامي مكانها و قصرهاي آن هم مي تواند وارد شود؟

ب: چرا پيامبر(ص) وقتي با همسر ابي طلحه مواجه شد، صحبت از غيرت ابي طلحه به ميان نياورد ولي وقتي به نزديك قصر عمر آمد، از غيرت او سخن به ميان آورد به حدي كه از ورود به آن قصر منصرف شد؟ آيا غيرت عمر از ابوطلحه بيشتر بوده است؟ اگر هم در دار دنيا غيرت عمر از ابوطلحه بيشتر بوده آيا در برزخ نيز غيرت عمر از وي افزونتر بوده؟

اصولاً آيا احكام و ويژگيهاي دارتكليف در جهان ديگر محل و بست دارد تا از غيرت و نظير آن سخن به ميان آيد يا اينكه چنين ويژگيهايي به دنيا كه دار تكليف است، اختصاص دارد؟ وانگهي چنانكه بزرگاني چون سيوطي و ابن حجر و اين ملقن و برخي از شيوخ اهل سنت گفته اند، از جمله خصائص پيامبر(ص) اباحه نگاه ايشان به زنان اجنبي و خلوت با آنان بوده است. در اين باره در «الخصائص الكبري» (ج 2، ص 247 و 248) آمده است: «باب اختصاصه(ص) باباحة النظر الي الاجنبيات و الخلوة بهن»... قال ابن حجر: الذي وضح لنا بالادلة القوية اني من خصائص النبي(ص) جواز الخلوة بالاجنبية و النظر اليها و هو الجواب الصحيح عن قصته ام حرام بنت ملحان في دخوله(ص) عليها و نومه عندها و تفليتها رأسه و لم يكن بينهما محرمية و لازوجية...قال ابن الملقن: و النبي(ص) معصوم فيقال كان من خصائصه الخلوة بالجنبية وقد ادعاه بعض شيوخنا»

وقتي براي پيامبر نگاه به زن اجنبي و خلوت با او جايز و مباح باشد، ديگر جايگاهي براي غيرت باقي نمي ماند تا مانع ورود پيامبر(ص) به قصر كذايي شود.

آيا

رسول خدا(ص) از اين ويژگي خويش اطلاع نداشت يا آنكه از عمر مي ترسيد؟!

بنابراين بايد به مجعول بودن اين روايت حكم كنيم.

2- روايت دوم درباره يكي ديگر از رؤياهاي پيامبر(ص) و به قرار ذيل است: «بينا اناناثم رايتني علي قليب عليها دلو فنزعت منها ما شاء اللَّه ثم اخذها ابن ابي قحافه فنزع منها ذنوبا او ذنوبين و في نزعه ضعف و اللَّه يغفر له ضعفه ثم استحالت غربا فاخذها عمر بن الخطاب فلم ارعبقريا ينزع نزع عمر حتي ضرب الناس بعطن»

اين روايت تنها مطلبي كه مي گويد آن است كه پيامبر(ص) هر مقدار كه خدا مي خواست از چاه آب كشيد. بعد ابوبكر يك يا دو دلو از آن آب كشيد. و سپس عمر بعد از آنكه دلو به صورت بزرگتري نمايان شد، آبهاي فراواني از آن چاه استخراج كرد.

نشانه هاي جعلي بودن اين روايت به قرار ذيل است:

جمله «استحالت غربا» به معناي بزرگ شدن دلو است و علما از آن به حكومت و خلافت تعبير كرده اند كه مردم از آن نفع و سود فراواني مي برند، اين جمله درست است كه مردم در زمان خليفه دوم نفع بيشتري از زمان رسول خدا به گونه اي القا شده كه خواننده گمان مي كند كه عمر در آب كشيدن حتي از رسول خدا(ص) هم بردند. مگر نه آن است كه هر چه از زمان وحي دورتر مي شويم ضرر بيشتر مي كنيم قويتر بوده است و حال آنكه همگان مي دانند كه كسي در قوه و توان از آن حضرت پيشي و تقدم نداشته است.

در شرح صحيح مسلم (ج 4، ص 1860 و 1861 طبع دار احياء التراث العربي) ذيل اين روايت آمده است كه:

قال العلماء: هذا المنام مثال واضح لما جري لابي بكر و عمر في خلافتهما و حسن سيرتهما و ظهور آثارهما و انتفاع الناس بهما...» افزون بر آن با اين روايت خلافت خليفه سوم و چهارم زير سؤال مي رود مگر در آن دوره هيچ نفعي براي مسلمانان نداشتند؟!

در روايت سوم از لسان پيامبر(ص) آمده است كه درباره عمر فرموده اند: «ان اللَّه جعل الحق علي لسان عمر و قلبه»

اين حديث هم مطمئناً جعلي و كذب است. زيرا مفهوم حديث مشابه اين آيه است: «و ما ينطق عن الهوي» اگر به مضمون روايت اذعان و اعتراف كنيم، بايد بپذيريم كه عمر هيچگاه سخن باطل بر زبان نراند و نگفت و معصوم و مصون از خطا و اشتباه و گناه بوده است در صورتي كه علماي اهل سنت اجماع دارند كه ابوبكر و عمر معصوم نبوده اند. (ر. ك: المراصد علي شرح المقاصد، ص 249 به نقل از الامامة في اهم الكتب الكلامية، ص 165).

افزون بر اين اشتباه در رفتار و گفتار حاكي از اين است كه خداوند حث را بر لسان و قلب وي جاري ننموده است. در ذيل به برخي از آنها اشاره مي شود.

الف) روي البخاري انه لما اشتد بالنبي(ص) و جعه قال: ائتوني بكتاب اكتب لكم كتاباً لا تفلوا بعده، قال عمر: ان النبي غلبه الوجع و عندنا كتاب اللَّه حسبنا فاختلفوا و كثر اللغط...» (صحيح البخاري بحاشيه السندي، ج 1، ص 32 و 33 كتاب العلم، باب كتابة العلم، عن سبعة من السلف، ص 91).

در ذيل روايت، ابن عباس كه ناقل آن است، از فرط نارا حتي گويد: «ان الرزية كل الرزية ما حال بين رسول

اللَّه(ص) و بين كتابه» (نيز درباره اين واقعه اسفناك بنگريد به صحيح بخاري با حاشيه سندي، ج 4، ص 7،صحيح مسلم، ج 3، ص 1259 به تحقيق محمدفؤاد عبدالباقي، مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 24، حديث 3253، طبقات ابن سعد، 2 ق ج 2 / 37 طبع ليدن به نقل از سبعة من السلف، حاشيه ص92).

- عمر حج تمتع و متعه زنان را بعد از آنكه قرآن ورسول خدا(ص) حلال دانسته بود، تحريم كرد. در اين باره در مآخذ بسياري سخن به ميان آمده از جمله در سنن بيهقي ج 7، ص 204 به نقل از عمر آمده است: «متعتان كاثنا علي عهد رسول اللَّه(ص) و انا انهي عنهما و اعاقب عليهما: احداهما متعة النساء و لا اقدر علي رجل تزوج ارأة الي اجل الاغيبة بالحجارة و الاخري متعة الحج، افصلوا حجلم من عمرتكم خانه اتم لحجكم و اتم لعمرتكم» (به نقل از سبعة من السلف، ص 112)

- بدعت ديگر عمر درباره طلاق ثلاث بود. در اين باره بنگريد به صحيح مسلم، ج 1، ص 314. (مسلم در اين باره گويد: «عن طاوس ان ابا الصهباء قال لابن عباس: اتعلم انما كانت الثلاث تجعل واحدة علي عهد النبي(ص) و ابي بكر و ثلاثا من امارة عمر؟ فقال ابن عباس: اتعلم انما كانت الثلاث تجعل واحدة علي عهد النبي(ص) و ابي بكر و ثلاثا من امارة عمر؟ فقال ابن عباس: نعم.») نيز بنگريد به السنن الكبري بيهقي، ج 7، ص 336؛ سنن دار قطني، ج 4، ص 46 تا 47 به نقل از سبعة من السلف، ص 133، و مآخذ ديگر.

- بدعت عمر در اين باره كه

كسي كه به آب دست نيابد، نماز فريضه بر او لازم نيست: «روي مسلم بسنده عن عبدالرحمن بن ابزي ان رجلا اتي عمر فقال اني اجنبت فلم اجد ماء فقال: لا تصل. فقال عمار: اما تذكر يا اميرالمؤمنين اذ انا و انت في سرية فاجنبنا فلم بخدما اما انت فلم تصل و اما انا فتمعكت في التراب فصليت، فقال النبي(ص) انما كان يكفيك ان تضرب بيديك الارض ثم تنفع ثم تمسح بهما وجهك و كفيك. فقال عمر: اتق اللَّه يا عمار. قال: ان شئت لم احدث به. (صحيح مسلم، ج 1، ص 193 تا 194 طبع آستانه؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 188 تحقيق محمد فؤاد عبدالباقي؛ السنن الكبري، ج 1، ص 209 بطريق عديدة؛ شرح معاني الآثار للطحاوي، ج 1، ص 110 تحقيق الشيخ محمد زهري البخار» به نقل از سبعة من السلف، ص 135) و مآخذ ديگر.

- اگر حق بر لسان و قلب عمر جاري شده بود او نمي گفت: «كل احد افقه (يا اعلم) من عمر». در اين باره بنگريد به السنن الكبري، ج 7، ص 233؛ كنزالعمال، طبع حيدرآباد، ج 7، ص 298؛ تفسير الكشاف، ج 1، ص 514؛ مفاتيح الغيب، الفخر الرازي، دارالكفر، ج 10، ص 14، به نقل از سبعة من السلف، ص 144 و 145.

واما مطالبي كه نويسنده از امام علي(ع) حكايت كرده، هيچ دلالتي بر شايستگي و فضيلت عمر ندارد. نويسنده در ابتدا به اين جمله (و وليهم وال، فاقام و استقام حتي ضرب الدين بحرانه) تمسك حسبة است. با آنكه نويسنده شأن صدور اين فرمايش مولا علي(ع) را از زبان ابن ابي الحديد نقل كرده امادچار

دو اشتباه و مغالطه شده است. نخست آنكه تمام گفته ابن ابي الحديد را ذكر نكرده است؛ زيرا امام بعداز كلمه «بجرانه» اينعبارت را افزوده است: «علي عسف و عجزكانا فيه»{1} كه دلالت بر گمراهي و انحراف و عجز و ناتواني عمر مي كند. و ثانياً اينكه نويسنده گونه اي خاص معناي خطبه و شأن صدور ان را از خواننده پنهان داشته است. زيرا امام در اين خطبه در صدد بيان جايگاه و منزلت و مقام والاي خويش در نزد رسول اللَّه(ص) و شايستگي خود به مقام خلافت است. مردم با آنكه از ويژگيهاي امام اطلاع داشتند كس ديگري را كه ضعيف و عاجز بود، بر مسلمانان مسلط كرد و سپس چند تن از همين ناتوانان فردي را كه هيچ تسلطي بر هواي نفس خود نداشت، جانشين دومي كردند.

جالب توجه اينكه حداقل شخص اول به وسيله مردم يا غالب آنان برگزيده شد ولي دومي به حكم و فرمان اولي.

نكته ديگري كه در اين خطبه هست و به آن اشاره شد و نشانگر عدم كارداني و شايستگي اين سته تن براي خلافت و امارت بر مسلمين است، اوصافي است كه امام براي هر كدام در قالب «علي ضعف و عجز كانا فيه» (براي اولي) و «علي عسف و عجز كانا فيه» (براي دومي) و «لم يكن يملك امر نفسه شيئاً» و نظير آن (براي سومي) مطرح كرده و حال آنكه همگان مي دانند كه والي مسلمانان بايد ضعيف و عاجز و هواپرست و منحرف نباشد.

شرح فوق در صورتي است كه جمله مزبور (يعني «وليهم وال فاقام و استقام حتي ضرب الدين بجرانه») را درباره خليفه ثاني و مربوط به

خطبه طولاني اي كه امام(ع) در مان خلافتش، فرموده، بدانيم. اما اگر آن را عبارت و فرمايش مستقلي فرض كنيم، چون مرجع ضمير مشخص نيست، جزو متشابهات از كلام آن حضرت مي شود. مگر اينكه با قرائن و شواهدي از داخل و خارج عبارت، مرجع آن را كشف كنيم. جالب اينكه در تعليقه شيخ محمد عبده بر اين عبارت، مراد از «والي» رسول اللَّه(ص) عنوان شده است. وي در اين باره گويد: «يريد به النبي(ص)، اي تولي امورهم و سياسة الشريعة فيهم...» (شرح نهج البلاغه علي محمدعلي دخيل، ج 3، حلقه 36 - 35 ص 90).

حمله ديگري كه نويسنده از امام علي(ع) به منظور تعريف از عمر نقل كرده اين است: «للَّه بلاد فلان، فقد قوم الاودو داوي العمد و خلف الفتنة و اقام السنة، ذهب نقي الثوب قليل العيب، اصاب خيرها و سبق شرها، ادي الي اللَّه طاعته و اتقاه بحقه...»

تمسك به اين جملات هم مقصود نويسنده را تأمين نمي كند. چو اولاً در نگاه شارحان در اينكه مقصود از فلان چه كسي است، اختلاف هست كه آيا مالك اشتر است يا سلمان يا عمر يا ابوبكر يا شخص ديگري.

سخن كساني كه آن را بر عمر و ابوبكر تطبيق كرده اند، كاملاً نادرست است. زيرا كه حضرت علي(ع) درباره امام و خليفه مسلمين در نهج البلاغه ويژگيهايي را برشمرده كه بر آنان قابل انطباق نيست. مثلاً ضمن خطبه 129 مي فرمايد: «و قد علمتم انه لا ينبغي ان يكون الوالي علي الفروج والدماء و المغانم و الاحكام و امامة المسلمين البخيل... و لا الجاهل فيضلهم بجهله... و لا المعطل للسنة فيهلك الامة».

وقتي به شرح حال و زندگاني ويژگيهاي عمر مي نگريم، مي بينيم

او هم جاهل بوده وهم تعطيل كننده سنت پيامبر(ص). جمله معروف «لو لا علي لهلك عمر» (كه بيشتر بدان اشاره شد) را اين خليفه در مواردي كه دچار اشتباهات فاحشي مي شده و امام علي(ع) به فريادش مي رسيده و آن را تصحيح مي كرده، گفته است. نيز جمله معروف «كل احد افقه من عمر» و نظير اين عبارت از زبان همين خليفه صادر شده است. (ر.ك: السنن الكبري، ج 7، ص 233؛ كنزالعمال، ج 8، ص 298 ؛ مفاتيح الغيب، الفخر الرازي، ج 10، ص 14؛ الدرالمنثور، ج 5، ص 229؛ تنسير كشاف، ج 1، ص 514) نيز اين حقيقت كه عمر از معناي «كلاله» اطلاعي نداشته، در مثل كنزالعمال (ج 6، ص 20) عنوان شده است. اين را نيز همگان مي دانند كه عمر به علت جهالت خويش و نيز غلبه هواي نفس، بدعتهايي و منع كرده كه به تعدادي از آنها اشاره شد. بنابراين طبيعتاً شخصيتي كه جهل به احكام الهي و سخنان پيامبر(ص) دارد، سنن پيامبر(ص) را معطل خواهد گذارد و به آنها آنگونه كه بايد عمل نخواهد كرد و در جامعه برقرار نخواهد ساخت. در نتيجه آيا عمر شايستگي ولايت و امارت بر مسلمين را داشته است؟! اصولاً كسي كه خود راه راست را از نادرست - كه مبتني بر علم وسيع به قرآن و سنت است - تشخيص نمي دهد، چگونه مي تواند مصداق «قوم الاودو داوي العمد» باشد؟! كسي كه از دستور صريح پيامبر(ص) مبني بر آوردن كاغد و قلم خودداري كرده، و بدعتهاي زيادي در اين گذارده، چگونه مي تواند مصداق «ادي الي اللَّه طاعته» و «واقتاه بحقه» باشد؟! بنابراين بايد به طور خبر

مي گفت كه مقصود از «فلان» عمر نيست. زيرا اگر چنين سخني بگوييم، بايد بپذيريم كه در نهج البلاغه تعارض و تناقض وجود دارد. چون براي نمونه درجايي مثل خطبه شقشقيه بشدت روش و منش عمر مورد توبيخ و تخطئه امام علي(ع) قرار گرفته و در جايي مثل عبارتهاي مورد ادعاي نويسنده مقاله، توصيفات بسيار زياد و جالبي از او شده است؟! و چون همگان از هوش و حافظه زياد و سرشار امام علي(ع) اطلاع داشته اند، مي دانند كه ايشان مطلبي را كه در خطبه شقشقيه و نظير آن كه درباره انحراف خلافت از مسير اصلي آن است) فراموش نكرده است. لذا به هيچ وجه نمي توان پذيرفت كه مقصود از «فلان» عمر باشد. بر فرض كه مقصود عمر باشد براي جمع بين سخنان حضرت علي(ع) بايد به صورت توريه، تقيه و يا مصلحت ديگري ابراز فرموده است.

[1].ر. ك: شرح نهج البلاغه ابن ميثم، طبع دار احياء التراث، ج 2، ص 644.

آيا خلفاي اهل سنت مانند ائمه شيعه داراي كرامت ومعجزه اند؟
پرسش

آيا خلفاي اهل سنت مانند ائمه شيعه داراي كرامت ومعجزه اند؟

پاسخ

براي روشن شدن مطلب لازم است معني معجزه و كرامت مشخص شود. معجزه به كارهاي خارق العاده اي گفته مي شود كه انسان هاي عادي و معمولي از انجام آنها عاجز باشد واين كار خارق العاده توأم با مدعا هماهنگ با آن باشد؛ كه خداوند متعال آن را در اختيار پيامبران و امامان به عنوان نشانه اي بر صدق نبوت و امامت آنها نهاده است تا حجت بر خلق تمام باشدو مردم از ايشان فرمان برداري نمايند؛ و بدين وسيله از ممالك دنيا و آخرت نجات يابند ورستگار شوند. حال اين امر خارق العاده اگر با تحدي و ادعا باشد «معجزه» نام دارد و اگر بدون ادعا و تحدي باشد به آن «كرامت» گويند.{1}

بنابراين هم كرامت و هم معجزه هر دو خارق العاده و فوق قدرت عادي بشر هستند و البته از يك جهت با هم تفاوت دارند و آن اين است كه كرامت برخلاف معجزه، همراه با ادعاي نبوت نيست، و شخص صاحب كرامت، هرگز مدعي رسالت آسماني نمي باشد. با توضيحي كه براي معجزه و كرامت بيان شد، بديهي است كه «معجزه» مخصوص انبياي الهي است؛ اما «كرامت» براي اوليا الهي نيز هست. اين كه آيا خلفاي اهل سنت مانند ائمه شيعه داراي كرامت و معجزه اند در كتاب هاي حديثي و تاريخي شيعه براي آنان كرامتي بيان نشده است و هيچ جايي از متون شيعه نقل نشده است كه خليفه اول يا خليفه دوم كرامتي داشته است.

اما در كتاب هاي اهل سنت كراماتي براي خليفه اول و خليفه دوم و سوم نقل شده است.{2}

اما اين كه آيا آنها واقعا اهل

كرامت بوده اند، قضاوت را بر عهده خواننده محترم مي گذاريم.

[1].ر. ك: علاّمه حلي كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص 350 - 351.

[2].براي نمونه، ر. ك: يوسف بن اسماعيل بنهاني، جامع كرامات الاولياء، ص 127، 150 - 156؛ حافظ جلال الدين عبدالرحمان، تاريخ الخلفا، ص 36 و 125.

شما كه ادعا مي كنيد حكومت اسلامي است، چرا در اين حكومت به افراد طراز اول اسلام بالاخص اصحاب گرامي پيامبر شديداً بي احترامي مي شود؟
پرسش

شما كه ادعا مي كنيد حكومت اسلامي است، چرا در اين حكومت به افراد طراز اول اسلام بالاخص اصحاب گرامي پيامبر شديداً بي احترامي مي شود؟

پاسخ

حكومت اسلامي يعني اداره جامعه بر مبناي فرامين و احكام دين مبين اسلام و از آن جا كه در ميان مسلمانان ايران مذاهب فقهي و كلامي مختلفي وجود دارد، قاعدتاً بايد اداره كشور ايران طبق مذهبي باشد كه اكثريت مردم به آن اعتقاد داشته و قائل به حقانيت آن هستند. (شيعه اماميه). از عبارت جناب عالي (... بالاخص اصحاب...) چنين مفهومي برداشت مي شود كه به همه افراد اسلام بي احترامي مي شود و به اصحاب گرامي پيامبر اسلام بيش از ديگران. اين عبارت صحيح نيست و شايد شما اين نظر را نداشته ايد، بلكه در بردن عبارات كم توجهي شده است. در كتاب هاي لغت، كلمه «احترام» به گرامي داشتن و بزرگ داشتن معنا شده است؛ و بي احترامي يعني كسي را بزرگ نداشتن و گرامي نداشتن؛ اما لازمه اين گرامي نداشتند، توهين يا هتاكي نيست؛ بلكه صرفاً احترام زائدالوصفي ننمودن است.

از آن جا كه نظام و حكومت داراي كارگزاراني است كه تصميم گيري در مورد مسائل مختلف جامعه بر عهده آنها مي باشد و هر سه قوه قضائيه، مجريه و مقننه زير نظر ولايت امر، آيا رؤساي سه قوه، وزرا و نمايندگان مجلس و يا افراد پايين تر از اين ها به صحابه بي احترامي نموده و يا كلمات خلاف عرف به كار برده اند؟ نكته اي كه بايد در نظر داشت اين است كه به عقيده شيعه اماميه، خلافت و وصايت بلافصل حضرت علي(ع) از سوي پيامبر گرامي اسلام(ص) در غدير خم و در مكان ها و زمان هاي مختلف به طور

مكرر اعلام شد. پس حكومت حضرت علي(ع) حكومت حق بوده و كساني كه با او جنگيدند با حق مخالفت كردند و اين جنگيدن با حضرت علي باعث مي شود كه ما به گفتار و كردار برخي از صحابه با ديدي انتقادي نگريسته و كردار آنها را مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم؛ همان طور كه در كتاب هاي اهل سنت هم اين كار صورت گرفته است. براي مثال، در كتاب شرح مواقف{1} آمده است كه: «اكثريت امت اسلام معتقد است كساني كه با حضرت علي(ع) جنگيدند اشتباه و خطا كرده اند چون علي(ع) امام بود و مخالفت با او قطعاً حرام بود. منتها، علماي امت دو دسته شده اند: برخي مثل قاضي ابي بكر گفته اند كه اين كه اين اشتباه و خطا باعث فاسق شمردن آنها مي شود (اين ترجمه عبارت قاضي ايجي و جرجاني بود). سپس كساني كه در جنگ حمل و صفين بوده اند، به اذعان اين عالم بزرگ، از طرف تعداد زيادي از علماي اهل سنت نيز تفسيق شده اند كه بعضي از صحابه پيامبر(ص) نيز در بين آنان بوده اند. و اين يك نظر و رأي است كه با ادله متعدد به آن رسيده اند. بنابراين، اعلام نظر و رأي كلامي بي احترامي شمرده نمي شود.

[1].ج 8، مبحث «امامت»، مقصد هفتم، ص 374.

نظر شيعه نسبت به صحابه چيست ؟
پرسش

نظر شيعه نسبت به صحابه چيست ؟

پاسخ

از دي_دگ_اه ش_ي_ع_ه , ك_س_ان_ى كه به ديدار و مصاحبت پيامبر صلى اللّه عليه و آله تشرف حاصل ن_م_وده اند به چند گروه تقسيم مى شوند و ما پيش از آن كه به شرح اين سخن بپردازيم , شايسته است كه به صورت اجمال , صحابى را تعريف نماييم .

در اي_ن_ج_ا , ت_ع_ريف هاى گوناگونى پيرامون صحابى پيامبر وجود دارد كه به برخى ازآنها اشاره مى كنيم .

1 - س_عيد بن مسيب گويد : صحابى كسى است كه به مدت يك يا دو سال با پيامبربوده و همراه وى در يك يا دو نبرد , شركت داشته و جنگيده است . (1)

2 - واق_دى گويد : دانشمندان برآنند كه هر كس پيامبر را ديده و به اسلام گرويده و در امر دي_ن , ان_دي_ش_ه ن_موده و به آن راضى گرديده است , نزد ما از اصحاب پيامبرمحسوب مى شود , گرچه به مدت يك ساعت از روز باشد . (2)

3 - محمد بن اسماعيل بخارى آورده است : هر كس از مسلمانان با پيامبر مصاحبت داشته و يا او را ديده , از اصحاب آن حضرت است . (3)

4 - اح_م_د بن حنبل گويد : هر كس يك ماه و يا يك روز و يا يك ساعت , با پيامبرمصاحبت داشته و يا آن حضرت را ديده جزء اصحاب است . (4)

در م_يان علماى اهل سنت , عدالت صحابه به عنوان يك اصل مسلم پذيرفته شده است , به اي_ن م_ع_ن_ا كه هر كس مصاحبت با پيامبر را درك كرده باشد , عادل است (5)

اينك در پرتو آيات

روش_ن_گ_ر ق_رآن , به بررسى اين سخن مى پردازيم و ديدگاه شيعه راكه برخاسته از منطق وحى است , مى آوريم :

تاريخ , نام و نشان بيش از دوازده هزار تن را به عنوان صحابه پيامبر صلى اللّه عليه و آله ضبط نموده است كه در ميان آنان , چهره هاى گوناگونى وجود دارد .

ش_ك_ى ن_ي_س_ت كه مصاحبت با پيامبر گرامى , افتخار بزرگى بود كه نصيب گروهى گرديد و ام_ت اس_لام_ى پيوسته با ديده احترام به آنان نگريستند ; زيرا آنان , پيشتازان آيين اسلام بودند كه براى نخستين بار , پرچم شوكت و عزت اسلام را به اهتزاز درآوردند .

ق_رآن ك_ري_م نيز به تمجيد از آن پرچمداران پيشگام مى پردازد و مى فرمايد : لا يستوى منكم من انفق من قبل الفتح و قاتل اولئك اعظم درجه من الذين انفقوامن بعد و قاتلوا . (6)- آنان كه پيش از فتح ( مكه ) , بخشش و مبارزه نمودند , نسبت به كسانى كه پس ازآن , انفاق و جهاد كردند , مساوى نيستند , بلكه در درجه اى بالاتر قرار دارند .

در عين حال بايد اعتراف نمود كه مصاحبت با پيامبر خدا , كيميايى نبوده است كه ماهيت انسان ها را دگرگون سازد و همه آنان را تا پايان عمر بيمه كند و در جرگه دادگران قرار دهد .

براى روشن شدن مساله , سزاوار است پيش از هر چيز به قرآن كه مورد اتفاق همه مسلمانان جهان است , روى آوريم و در حل اين مساله , از آن كتاب مقدس آسمانى مددجوييم :صحابى از ديدگاه ق_رآن در م_ن_ط_ق وح_ى , انسانهايى كه

به محضر پيامبر گرامى شرفياب شده و مصاحبت ايشان رادرك ك_رده ان_د , دو دسته اند :

گروه نخستين كسانى كه آيات جاودانه قرآن , به مدح و ستايش آن_ان مى پردازد و از آنان به عنوان پايه گذاران كاخ مجد و شوكت اسلام , ياد مى كند و ما در اينجا ب_رخ_ى از ف_رازه_اى ك_ت_اب ال_هى را پيرامون اين دسته از صحابه , يادآور مى شويم :

1 - پيشتازان ن_خستين و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان رضى اللّه عنهم و رضوا عنه و اعدلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا ذلك الفوز العظيم . (7)- و پ_يشتازان نخستين از مهاجران و انصار و كسانى كه به نيكى از آنان پيروى نمودند , خدا از آن_ان خ_وش_نود و آنان نيز از خدا خوشنودند و خداوند , بهشتهايى را كه در آنها نهرها جارى است , براى آنان مهيا فرموده و اين به حقيقت ,رستگارى بزرگى است .

2- بيعت كنندگان در زير درخت لقد رضى اللّه عن المومنين اذ يبايعونك تحت الشجره فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينه عليهم و اثابهم فتحا قريبا . (8)- خ_داون_د از مومنانى كه در زير درخت با تو بيعت نمودند , خوشنود گرديد و آنچه در دلهاى آنان مى گذشت را دانست , پس آرامش را بر آنان فرو فرستاد و پيروزى نزديك را به آنان پاداش داد .

3 - مهاجران للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلا من اللّه ورضوانا و ينصرون اللّه و رسوله اولئك هم الصادقون . (9)- ب_راى م_ستمندان مهاجرى كه از ديار و دارايى خود رانده

و دور شدند , در جستجوى فضل و خوشنودى خدا هستند و خدا و پيامبر را يارى مى نمايند . آنان راستگويان هستند .

4 - اصحاب فتح محمد رسول اللّه و الذين معه اشداء على الكفار و رحماء بينهم تريهم ركعا وسجدا يبتغون فضلا من اللّه و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود . (10)- محمد فرستاده خدا است و ياران و همراهانش بر كافران سخت دل و با يكديگرمهربانند . آنان را در حال ركوع و سجود مى بينى كه در جستجوى فضل و خوشنودى خداهستند و بر رخسار آنان , آثار سجده پديدار است .

گ_روه دوم دس_ت_ه دي_گر از كسانى كه مصاحبت پيامبر را درك كردند , مردمانى بودند دو چهره يابيمار دل كه قرآن كريم به افشاگرى آنان پرداخته و پيامبر را از وجود آنان بيم مى دهد .

در اي_ن_ج_ا چ_ن_د ن_مونه از اين گروه را نيز يادآور مى شويم :

1 - منافقان شناخته شده اذ جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول اللّه و اللّه يعلم انك لرسوله و اللّه يشهد ان المنافقين لكاذبون . (11)- ( اى پ_ي_ام_ب_ر ) آنگاه كه منافقان نزد تو آمدند و گفتند : ما گواهى مى دهيم كه تو پيامبر خدايى , خدا مى داند كه تو رسول او هستى و هم او گواهى مى دهد كه منافقان دروغ گويانند .

2 - منافقان ناشناخته و ممن حولكم من الاعراب منافقون و من اهل المدينه مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم 000 . (12)- ب_رخى از باديه نشينان كه در اطراف شما هستند , منافقانند و برخى از اهل مدينه , در نفاق فرو رفته

اند , تو آنها را نمى شناسى , ما مى شناسيم .

3 - بيمار دلان و اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض ما وعدنا اللّه و رسوله الاغرورا . (13)- هنگامى كه منافقان و بيماردلان مى گفتند وعده خدا و پيامبر , فريبى بيش نبوده است.

4 - گ_ن_اه_ك_اران و آخ_رون اع_ت_رفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا عسى اللّه ان يتوب عليهم ان اللّه غفور رحيم . (14)- ب_رخ_ى كه به گناهان خود اعتراف كردند , عمل شايسته را با كار بد به هم آميختند , باشد كه خدا توبه آنان را بپذيرد , خدا آمرزنده و مهربان است .

ع_لاوه ب_ر آي_ات ش_ريفه قرآن , روايات فروانى , از ناحيه پيامبر گرامى در مذمت برخى از صحابه رس_ي_ده اس_ت

كه به عنوان مثال دو نمونه از آنها را يادآور مى شويم :

1 - ابوحازم از سهل بن سعد روايت مى كند كه گفته است پيامبر گرامى فرمود : انا فرطكم على الحوض من ورد شرب و من شرب لم يظما ابدا و ليردن على اقوام اعرفهم و يعرفوننى ثم يحال بينى و بينهم . - من شما را به سوى حوض , مى فرستم هر كس بر آن وارد شود از آن مى نوشد و هر كس بنوشد , تا اب_د ت_ش_ن_ه ن_م_ى شود و گروه هايى بر من وارد مى شوند كه من آنان رامى شناسم و آنان نيز مرا مى شناسند , سپس بين من و آنان , جدايى مى افتد . اب_وح_ازم گ_فته است در حالى كه من اين حديث را مى خواندم , نعمان بن ابى عياش شنيد ,

پس گفت : اين چنين از سهل شنيدى ؟ گفتم آرى . گ_ف_ت : گ_واه_ى م_ى دهم كه ابوسعيد خدرى نيز بر اين حديث چنين اضافه مى كرد كه پيامبر مى فرمايد : انهم منى فيقال انك لا تدرى ما احدثوا بعدك فاقول سحقا سحقا لمن بدل بعدى . (15)- آنان از من هستند . پ_س گفته مى شود تو نمى دانى كه آنان بعد از تو چه كردند پس من مى گويم دور باد از رحمت خدا آن كه پس از من ( احكام را ) دگرگون ساخت . از اين جمله كه من آنها را مى شناسم و آنان مرا مى شناسند و جمله ديگر كه فرمود : پس از من , دگ_رگ_ون س_اخ_ت معلوم مى گردد كه مراد از آنان , اصحاب آن حضرت هستند كه مدتى با ايشان همراه بودند ( اين حديث را بخارى و مسلم نيز ,روايت نموده اند ) .

2 - بخارى و مسلم از پيامبر روايت كرده اند كه فرمود : يرد على يوم القيامه رهط من اصحابى - او ق_ال من امتى - فيحلوون عن الحوض فاقول يا رب اصحابى فيقول انه لاعلم لك بما احدثوا بعدك انهم ارتدوا على ادبارهم القهقرى . (16)- در روز رس_ت_اخيز , گروهى از اصحاب من - يا فرمود از امتم - بر من وارد مى شوندپس از حوض ( كوثر ) دور مى گردند , ( از ورود و نزديك شدن آنان به حوض كوثرجلوگيرى مى شود ) پ_س م_ن مى گويم : خدايا اينها اصحاب من هستند , خدامى فرمايد : تو به آنچه آنان پس از تو

انجام دادند , آگاه نيستى , آنان به همان حال سابق ( دوران جاهليت ) بازگشتند . ن_تيجه از آيات قرآن و سنت پيامبر روشن مى شود كه اصحاب و افرادى كه به مصاحبت پيامبرنايل ش_ده ان_د , ه_مه در يك سطح و يك نواخت نبودند , بلكه گروهى از آنان ,انسانهايى پيراسته و در اوج ش_اي_س_تگى بودند كه خدمات ارزنده آنها سبب بارور شدن نهال نوپاى اسلام گرديد و دسته ديگر از همان آغاز , افرادى دو چهره و منافق ,بيمار دل و يا گناهكار بودند . (17)و ب_دي_ن بيان , نظر شيعه در مورد صحابه پيامبر كه همان ديدگاه كتاب خدا و سنت است , روشن مى گردد .

آي_ا لعنت و فحش نسبت به بنى اميه و آل سفيان جائز است ؟ يا بخاطر آنكه بنى اميه و بنى هاشم از يك پدر هستند و لعنت نسبت به آنها بازگشت به پيامبر نيز مى كندجايز نمى باشد ؟
پرسش

آي_ا لعنت و فحش نسبت به بنى اميه و آل سفيان جائز است ؟ يا بخاطر آنكه بنى اميه و بنى هاشم از يك پدر هستند و لعنت نسبت به آنها بازگشت به پيامبر نيز مى كندجايز نمى باشد ؟

پاسخ

اولا : در زم_ان پ_ي_ام_ب_ر ش_عراء بسيارى مانند حسان بن ثابت در رد هنده مادر معاويه و فجايع او اشعارى سروده اند و چنين توهمى هم در آن زمان در اذهان نبود .

ث_ان_يا : اميه و هاشم از يك پدر نبوده اند چون اميه از صلب عبد شمس نبود بلكه زنا زاده اى بود كه عبد شمس او را به فرزندى پذيرفت (1) .

ث_ال_ثا : همانطور كه خدا به حضرت نوح در مورد پسرش كه در حال غرق شدن بود خطاب مى كند ك_ه ف_رزن_دت از اهل تو نيست بلكه او عملى غير صالح است (2) , ممكن است درمورد بنى اميه و بنى هاشم هم مسئله همينطور باشد , يعنى بر فرض كه از يك شجره باشند اما اعمالى كه ابوسفيان و م_ع_اويه انجام دادند , و جنگهاى متعدد بر عليه اسلام به راه انداخته , و فساد و ظلم را در اسلام پايه گذارى كردند , و باعث تمام بدبختى هاى امروزه مسلمين شدند , باعث انحراف آنها و خروج از قداست آن شجره طيبه شده باشند .

مى دانيم همسران پيامبر بعد از او حق ازدواج نداشتند , چگونه خداوند همسران پيامبر (ص ) را كه بعضى به هنگام وفات او نسبتا جوان بودند از حق انتخاب همسرمحروم ساخته است ؟
پرسش

مى دانيم همسران پيامبر بعد از او حق ازدواج نداشتند , چگونه خداوند همسران پيامبر (ص ) را كه بعضى به هنگام وفات او نسبتا جوان بودند از حق انتخاب همسرمحروم ساخته است ؟

پاسخ

اولا :بعضى به عنوان انتقامجويى و توهين به ساحت مقدس پيامبر (ص ) چنين تصميمى را گرفته ب_ودند و از اين راه مى خواستند ضربه اى بر حيثيت آن حضرت وارد كنندثانيا اگر اين مساله مجاز بود جمعى به عنوان اين كه همسر پيامبر (ص ) را بعد ازاو در اختيار خود گرفته اند ممكن بود اين كار را وسيله سوء استفاده قرار دهند وبه اين بهانه موقعيت اجتماعى براى خويش دست و پا كنند و ي_ا ب_ه ع_ن_وان اي_ن_ك_ه آگاهى خاصى از درون خانه پيامبر و تعليمات و مكتب او دارند به تحريف اسلام بپردازند و يا منافقين مطالبى را از اين طريق در ميان مردم نشر دهند كه مخالف مقام پيامبر باشد .

نظر شيعه درباره حجاج عادل و خدمتگزار اسلام چيست ؟
پرسش

نظر شيعه درباره حجاج عادل و خدمتگزار اسلام چيست ؟

پاسخ

ح_جاج بن يوسف ثقفى در سال 41 هجرى در شهر طائف به دنيا آمد , در سال 75 هجرى از طرف ع_ب_دال_م_لك بن مروان به عنوان حاكم عراق انتخاب شد كه مدت خلافت وى رامجموعا 31 روز نوشته اند . (1)در تاريخ آمده است كه وقتى عبدالملك , حجاج را به جنگ با عبداللّه بن زبيرفرستاد . ف_رمان حكومت مكه را نيز برايش نوشت و او پس از پيروزى بر عبداللّه بن زبير از مكه راهى مدينه ش_د . وق_ت_ى ح_جاج به مدينه رسيد دو ماه در مدينه رحل اقامت افكند و به شهادت تاريخ در اين م_دت ك_مال بد رفتارى را با مردم داشت و به مردم تحقير و اهانت روا مى داشت و در توجيه عمل خ_وي_ش م_ى گفت اينها قاتل خليفه خليفه رسول اللّه , عثمان بن عفان هستند .(2) يا ابن خلكان درب_اره اخ_لاق و رف_ت_ارش ب_ا مردم مى نويسد:( و كان الحجاج فى القتل و سفك الدما و العقوبات غ_رائب ل_م ي_س_مع مثلها).(3)از آدم كشى و خون ريزى و عقوبت دادن و شكنجه نمودن حجاج , داس_ت_ان_ه_ا و افسانه هاى عجيب و غريبى نقل شده كه شبيه آن را تا به حال از كسى نشنيده است .سيوطى ديگر مورخ اهل سنت , برخورد حجاج با مردم را اينگونه توصيف مى نمايد : ( وقد قتل من الصحابه و التابعين ما لا يحصى فعلا من غيرهم و ختم فى عنق انس و غيره من الصحابه حتما , (4) ح_جاج تعداد بى شمارى از صحابه رسول خدا و تابعين را به قتل

رسانيد تا چه رسد به قتل و غارت دي_گ_ران , غ_ير از صحابه و تابعين , او بى حرمتى را به جايى رسانيد كه علايمى را برگردن صحابه بزرگوار رسول خدا , انس بن مالك وحتى ديگران نهاد ) .شخصيتى كه با صحابه پيامبر خدا(ص ) اي_ن گ_ون_ه رفتار مى نمايد و به مردم مدينه النبى آن همه بى حرمتى روا مى دارد , به طور حتم با دي_گ_ر مخالفان خود خصوصا آنان كه متعهد به پيروى از اهل بيت پيامبر (ص ) بوده اند , رفتارى به مراتب سخت تر و شديدترداشته است .پيشواى پنجم پيروان اهل بيت پيامبر , امام محمد باقر (ع ) در توصيف رفتار حجاج باشيعيان و محبان اهل بيت پيامبر (ص ) مى فرمايد : شنيدن كلمه زنديق و يا ك_اف_ر ب_راى حجاج بسيار بهتر و آسان تر از آن بود كه كلمه شيعه على بن ابيطالب را بشنود .(5)او ش_ي_ع_يان و محبان حضرت على (ع ) را آن چنان شكنجه مى داد كه زير شكنجه جان مى سپردند , مثلا افرادى , مانند عطيه بن سعد را به جرم دوستى و محبت على بن ابيطالب در يك محفل چهار صد ضربه شلاق مى زد تا يك ناسزا به حضرت على (ع )بگويد . (6)بنابراين چنين شخصيتى را كه با ص_ح_اب_ه پيامبر و محبان و دوستداران اهل بيت پيامبر (ص ) اينگونه رفتار مى كرده است , چگونه مى توان خدمتگزار اسلام ناميد , ازاين رو شيعه نه تنها حجاج را خدمتگزار اسلام و عادل نمى داند , ب_ل_ك_ه او را ي_ك_ى از ف_ت_ن_ه ه_اى دوران ح_كومت بنى اميه

مى داند و دوران حكومتش را يكى از س_ي_اه ترين دوران ها ميداند كه بر مسلمين و اسلام گذشته است .اما اين سوال مطرح مى شود كه چ_گ_ونه حجاجى كه اين همه ظلم و اجحاف كرده است ,عده اى او را به عنوان خدمتگزار اسلام و م_س_ل_م_ي_ن و خ_ل_يفه عادل مى دانند ؟ البته علت آن روشن و واضح است , زيرا همواره در كنار ح_اك_م_ان ظالم , عده اى انسان متملق و چاپلوس بوده اند كه نان به نرخ روز مى خورده اند و براى رس_يدن به دنيا و مال و منال به دروغ پردازى پرداخته و اعمال ناشايست و به دور از خوى انسانى خ_ل_فاى جائر را توجيه مى كرده اند , بنابراين اگر حجاج خليفه عادل مى شود , خيلى جاى تعجب نيست .

چرا شيعيان با خلفاى ثلاثه كه از بهشتيان و جز عشره مبشره هستند, مخالف هستند؟
پرسش

چرا شيعيان با خلفاى ثلاثه كه از بهشتيان و جز عشره مبشره هستند, مخالف هستند؟

پاسخ

براى پاسخ به اين سوال توجه به نكات ذيل لازم است :

1_ به نص صريح قرآن كريم , امامت و وصايت پ_ي_امبر(ص ) عهدى الهى است و انتخاب امام به وسيله وحى صورت مى گيرد , چنان كه خداوند سبحان در جواب حضرت ابراهيم (ع ) كه از خداوند خواست تا از ذريه اش كسانى را امام قرار دهد , ف_رمود : امامت عهد من است و عهد من به ظالمين نمى رسد.(1) همچنين بعضى از قبايل عرب و سران كشورهايى كه پيامبر گرامى اسلام (ص ) آنها را به اسلام دعوت كردند در پاسخ مى گفتند : اگر مارا به جانشينى خود انتخاب كنى , اسلام خواهيم آورد حضرت در پاسخ مى فرمودند :مسئله خ_لاف_ت و ج_ان_ش_ينى مربوط به خداست و از اختيار من خارج است , هر كس او راانتخاب كند , ج_ان_ش_ي_ن م_ن خ_واهد بود .(2)

2_ از طرفى تداوم و بقا و گسترش هر مكتب و نفوذ آن در دلها ن_ي_ازم_ن_د دفاع ومراقبت هاى فكرى و عملى است , مكتب اسلام نيز از اين قاعده مستثنا نيست . پ_ي_ام_ب_رگ_رام_ى اس_لام (ص ) ت_ا آن روز ك_ه در قيد حيات بودند , خود شخصا در پرتو وحى با هرنوع انحراف فكرى و تهاجم فرهنگى و علمى مبارزه مى كردند, پس از رسول اكرم نيز حريم قرآن و سنت آن بزرگوار به حكم عقل نيازمند مراقبت است و پرواضح است كه توان هيچ كدام از صحابه براى اين مهم , به اندازه توان فكرى و عملى حضرت على (ع

) نبوده است , زيرا على ( اعلم الناس ) ب_ع_د از رس_ول خ_دا (ص ) و در ش_ه_ر علم پيامبر (ص )مى باشد.

3_ پيامبر گرامى اسلام (ص ) از نخستين روزهاى حيات خويش به صورت هاى مختلف وگوناگون به امر خداوند سبحان حضرت على (ع ) را به عنوان خليفه و جانشين خودمعرفى مى كردند و عهد الهى امامت و هدايت جامعه را ب_ه اي_ش_ان س_پ_ردن_د كه از جمله مى توان به حديث ( يوم الانذار ) و حادثه بسيار مهم و حساس ( غ_دي_رخ_م ) اش_اره ن_مود.(3)

بنابراين شيعه خلافت ديگران غير از على (ع ) را قبول ندارد و فقط م_عتقد به امامت و خلافت بلافصل حضرت على (ع ) است .همچنين اين سوال اين ايهام را دارد كه چ_را ش_يعه با اينكه خلفاى ثلاثه از بهشتيان هستند, با آنان باز مخالفت دارد؟حديثى كه معروف و م_ش_ه_ور ب_ه ( ع_شره مبشره ) مى باشد , در كتب روايى و حديثى اهل سنت نقل شده است كه آن ح_دي_ث چ_ن_ي_ن مى باشد: پيامبر گرامى اسلام (ص ) فرمودند :( اين افراد دهگانه از اهل بهشت ه_ستند: ابوبكر , عمر , على , عثمان , طلحه ,زبير , عبدالرحمن بن عوف , سعد ابن وقاص , سعيد ب_ن زي_د , اب_و ع_ب_يده جراح ).درباره اين حديث توجه به دو نكته لازم و ضرورى است :الف ) سند راوي_ان ح_دي_ث ب_ه عبدالرحمن بن عوف و سعيد بن زيد منتهى مى گردد كه پر واضح است نقل ف_ضليت از كسى درباره خودشان قابل اعتماد نيست . (4)ب ) افرادى را به صورت قطعى مى توان ب_ه_ش_تى قلمداد

كرد كه به مقام عصمت رسيده باشند و هيچ كس درباره هيچ كدام از ده نفر ياد شده , غير از على بن ابيطالب قائل به عصمت نيست , البته عده اى از اهل سنت نيز عصمت على بن اب_ي_ط_ال_ب را ق_ب_ول ن_دارند , پس با علم به اينكه غير از على بن ابيطالب در ميان عشره مبشره م_ع_ص_وم_ى وج_ود ن_دارد , چ_گ_ون_ه مى توان معتقد به بهشتى بودن آنان شد , بر همين اساس , روايت بنابر نظر اهل سنت مخدوش است .از آنجا كه شيعه معتقد است كه خلافت امر و امانت الهى است و خداوند آن را به افراد واجد شرايط و شايسته واگذار مى نمايد, نمى تواند به امامت و خلافت غير على (ع ) معتقد باشد , علاوه بر آن حديث فوق قابل اعتماد نيست , پس شيعه نمى تواندمعتقد به خلافت خلفاى ثلاثه باشد .

با توجه به اينكه ابوبكر , و عمر و عثمان جزء ده نفرى هستند كه در قرآن به آنهابشارت بهشت داده ش_ده (1) و ع_م_ر از ب_يعت كنندگان زير درخت است كه خدا از آنهااعلام رضايت كرده (2) پس چگونه شيعيان آنان را لعنت و نفرين مى كنند ؟
پرسش

با توجه به اينكه ابوبكر , و عمر و عثمان جزء ده نفرى هستند كه در قرآن به آنهابشارت بهشت داده ش_ده (1) و ع_م_ر از ب_يعت كنندگان زير درخت است كه خدا از آنهااعلام رضايت كرده (2) پس چگونه شيعيان آنان را لعنت و نفرين مى كنند ؟

پاسخ

اولا عقلاء و پاكان از شيعيان خلفا را لعن و سب نمى كنند و امامان ما لعن بر آنهارا حرام كرده اند .

و ث_ان_ي_ا اي_نطور نيست كه تمام اصحاب پيامبر از مهاجرين و انصار مورد رضايت خداوند باشند , و ق_رآن اي_ن_گ_ون_ه اس_ت كه بعضى از آن بعض ديگر را تفسير مى كند ,پس اگر همه اصحاب مورد رض_اي_ت خ_دا بودند پس آن آيه اى كه از بازگشت اصحاب پيامبربه اعقاب و جاهليت خود پس از رح_ل_ت پيامبر خبر مى دهد (3) و معلوم است كه استفهام انكارى در آيه دال بر زشت و منكر بودن آن ع_م_ل است چه مى فرمايد ؟مضافا بر اينكه روايات متعددى در صحاح اهل سنت ( مثل صحيح ب_خ_ارى و ص_ح_ي_ح مسلم )نقل شده كه مضمون آنها اين است كه عده اى از اصحاب پيامبر را در ق_ي_ام_ت به طرف جهنم مى برند و وقتيكه پيغمبر از علت آن سوال مى كند پاسخ داده مى شود كه اينهابعد از تو مرتد شده و به طريق جاهليت خود برگشتند . و ح_دود 20 رواي_ت در ص_حيح بخارى و صحيح مسلم وجود دارد كه اكثر اصحاب پيامبر بعداز او مرتد شده و به جاهليت اول خود بازگشتند . و ام_ا ص_رف_ ن_ظ_ر از ك_ت_اب و سنت , اگر به عقل مراجعه شود

معلوم است كه اگر دو نفربا هم خصومت پيدا كنند و كار به جائى برسد كه هر كدام خون ديگرى را حلال بداندحتما حق با يكى از آن دو م_ى ب_اشد و امكان ندارد كه هر دو ذي حق باشند و سلب وايجاب در حق نيست چون سلب و اي_ج_اب ن_ق_ي_ض يكديگرند و دو نقيض با هم جمع نمى شوندهمانگونه كه هر دو با هم مرتفع نيز نمى شوند . حال كه چنين است آيا اهل مدينه كه در ميان آنها تعدادى از اصحاب پيامبر ( ازمهاجرين و انصار ) بودند عثمان را به قتل نرساندند ؟ آيا آنها قتل او را جايزنمى دانستند كه كمر به نابودى او بستند ؟ و اين در حالى است كه پيامبر( صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در روايتى فرمود كه قتل مسلمان جايز نيست مگروقتى كه يكى از سه امر در او باشد : 1 - ارتداد از ايمان 2 - زناى با احصان3 - قتل نفس محترمه . و آي_ا كداميك از اين سه در عثمان بود كه صحابه قتل او را جائز دانستند ؟و يا طلحه و زبير كه از خ_صوصى ترين ياران رسول اللّه ( صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بودند و شمشير زبير غصه و ناراحتى را از وج_ه رس_ول اللّه برطرف مى كرد آيابر على ( عليه السلام ) خروج نكردند و در نهايت و پس از آن_كه در آن جنگ ( جنگ جمل ) بيش از ده هزار نفر كشته شد آن دو نيز به قتل رسيدند و اين به س_بب بغى آنها بر امام زمانشان و

شكستن بيعت او بود و قرآن مى فرمايد كه متجاوز را بايدتا سرحد ت_س_ل_ي_م تعقيب كرد و قتل باغى و خروج كننده را قرآن جايز دانسته است (4)و آيا طلحه و زبير همانها نيستند كه پيامبر مى فرمايد : مى بينم اصحاب خود را كه به سوى آتش دوزخ مى برند و من سوال مى كنم كه خدايا اينها اصحاب من هستند و خدابه من پاسخ مى دهد كه تو نمى دانى كه اينها ب_عد از تو چه كردند ؟ اينها پس از تومرتد شده و به قهقرى بازگشتند ؟و اما معاويه كه او را نيز از ص_حابه مى دانند و او بر اميرالمومنين على عليه السلام قيام كرد و جنگ صفين را براه انداخت كه در آن ج_ن_گ بيش از بيست هزار نفراز طرفين كشته شدند و مسلم است كه ابوسفيان و معاويه و حكم و مروان به قدر يك چشم بر هم زدن اسلام نداشته و ايمان واقعى پيدا نكردند و فقط به ظاهر مسلمان شدند تا آن را از بين ببرند . و م_ع_اوي_ه غير از آنچه كه در جنگ صفين از مسلمين را به قتل رسانيد تعدادى ازبهترين صحابه م_ان_ند ( عمرو بن حمق خزاعى , حجر بن عدى و اصحاب ده نفره او ) رابه سخت ترين وضعى به قتل رسانيد . و ج_ن_اي_ات معاويه و محاربه او با خدا ورسولخدا , و قتل حسن و حسين عليهماالسلام بيش از آن اس_ت ك_ه ق_اب_ل ش_مارش باشد , درحاليكه معاويه را از اصحاب پيامبر كه خدا از آنها راضى است م_ى ش_م_ارند پس اگر در اين مخاصمات حق با معاويه بن

ابى سفيان و مروان بن حكم و پدرش باشد . بايد فاتحه اسلام خوانده شود و بقاء بر كفر هر آينه بهتر از اسلام معاويه مى باشد . در ع_ين حال ما هميشه نداى وحدت بين فرق اسلامى را سر داده و به مصداق آيه شريفه (5) همه مومنين را برادر دانسته و اعتصام به ريسمان محكم الهى را تنها راه نجات مسلمين مى دانيم .

نظر شيعه را درباره سب شيخين بيان فرماييد؟
پرسش

نظر شيعه را درباره سب شيخين بيان فرماييد؟

پاسخ

ي_كى از گناهان بزرگ كه هر مسلمان بايد از آن اجتناب ورزيده و پرهيز نمايد, سب و ناسزاگويى است كه از رذايل اخلاقى محسوب مى گردد. بنا به تصريح روايات , هر كس مرتكب اين عمل زشت گردد, روز قيامت مورد ملامت و نكوهش و عقاب قرار مى گيرد. (1)شخص مسلمان اصول ادب و نزاكت و عفت در كلام و گفتار راحتى در مقابل دشمنان نيزبايدرعايت كند.

قرآن كريم مى فرمايد: ((و لا تسبوا الذين يدعون من دون اللّه فيسبوا اللّه عدوابغير علم ,(2) شما مومنان به آنان كه غير خدا را مى خوانند, دشنام مدهيد تامبادا آنان نيز از روى دشمنى و جهالت خدا را دشنام دهند.))

بنابراين , آن_ج_ا كه سب و دشنام مشركان با اين صراحت ناروا شمرده شده است , واضح است كه ناسزاگويى ن_سبت به برادر مسلمان به طريق اولى ممنوع و ناروا است .

امير المومنين (ع ) در ايام جنگ صفين وق_ت_ى ك_ه اصحاب آن حضرت پيروان معاويه رادشنام مى دادند, فرمود: ((انى اكره لكم ان تكونوا س_ب_ا ب_ي_ن و لكنكم لو وصفتم اعمالهم و ذكرتم حالهم كان اصوب فى القول و ابلغ فى العذر, من دوس_ت ندارم شمافحاش باشيد, اگر به جاى دشنام اعمال آنان را برشمرده و حالاتشان را متذكر گرديدبه حق و راستى نزديك تر و براى اتمام حجت رساتر است )).(3)

((عن معاويه بن وهب , قال : ق_ل_ت له كيف ينبغى لنا ان نصنع فيما بيننا و بين قومناو من خلطائنا من الناس ممن ليسوا على ام_رن_ا؟ ق_ال : ت_ن_ظرون الى ائمتكم الذين تقتدون بهم فتصنعون ما يصنعون فواللّه

انهم ليعودون م_رضاهم و يشهدون جنائزهم ويقيمون الشهاده لهم و عليهم و يودون الامانه اليهم , از معاويه بن وه_ب ن_ق_ل ش_ده اس_ت ك_ه گ_فت : به امام صادق (ع ) عرض كردم : ما با قوم خود و مردمى كه با آن_ان م_ع_اشرت داريم ولى هم مذهب ما نيستند, چگونه رفتارى داشته باشيم ؟ حضرت فرمود:به ام_ام_ان خ_ود ك_ه از آن_ان پ_يروى مى كنيد, بنگريد و كارى كه آنان مى كنند, انجام دهيد. به خدا س_وگ_ن_د ام_ام_ان ش_م_ا بيماران آنها را عيادت كرده و بر جنازه هاشان حاضر گشته و بر سود و زي_ان_ش_ان (در م_ورد ل_زوم ) گ_واه_ى و ش_ه_ادت م_ى ده_ن_د و ام_ان_ت آن_ه_ا را ب_ه اي_شان بر م_ى گ_ردان_ن_د)).(4)

ش_ي_ع_ي_ان ه_م به پيروى از كتاب خدا و نصوص امامان معصوم (ع ) سب و ن_اسزاگويى نسبت به برادر مسلمان خود را نامشروع و ناروا مى دانند.البته گروهى اندك از عوام ممكن است در اثر جهل و عدم معرفت اعمالى را انجام دهند كه نه در مكتب آنان باشد و نه اولياى مذهب به آن راضى باشند, كه حساب آنها از حساب شيعيان و مذهب تشيع جداست , چنانچه در هر دي_ن و آي_ينى اين گونه پيروان متعصب جاهل و افراطى كم و بيش يافت مى شوند, ولى هيچ گاه اعمال چنين اشخاصى را به حساب آيين آنان نمى گذارندنكته ديگر اينكه اهل تشيع ضمن احترام ب_ه ع_قايد پيروان مذاهب ديگر و به رسميت شناختن حق آزادى عقيده براى همگان , آن را مانع از ان_ت_قاد و بيان واقعيات تاريخى و اعلام نظر خود درباره مسائل مورد اختلاف دو مذهب نمى داند, ب_ن_اب_راين

, اميرمومنان ضمن پرهيز از هرگونه سب و دشنام نسبت به آنان كه حق خلافت را از او س_لب نمودند,با رساترين و منطقى ترين بيان , انتقادات خود را مطرح مى كند و بارها عملكردخلفا را ب_ه ب_وته نقد مى كشاند كه نمونه آن را در خطبه معروف شقشقيه شاهد هستيم .ابن ابى الحديد موارد متعددى از انتقادها و اعتراض هاى آن حضرت را در شرح نهج البلاغه خود آورده است .به هر حال نسبت هاى ناروايى , مانند عقيده به سب شيخين توسط برخى از مخالفان تشيع اشاعه مى شود كه يقينا از سو برداشت و يا عداوت و جهالت سرچشمه مى گيرد.

در ق_رآن علاوه بر لعن خداوند لعن همه مردم نيز نثار افرادى شده كه حق را كتمان مى كنند مگر ل_عن خدا به تنهايى كافى نيست ؟ ثانيا چرا گفته شده ( همه مردم ) درحالى كه لااقل افرادى كه شريك اين جرمند به اين مجرمين لعن نمى كنند ؟
پرسش

در ق_رآن علاوه بر لعن خداوند لعن همه مردم نيز نثار افرادى شده كه حق را كتمان مى كنند مگر ل_عن خدا به تنهايى كافى نيست ؟ ثانيا چرا گفته شده ( همه مردم ) درحالى كه لااقل افرادى كه شريك اين جرمند به اين مجرمين لعن نمى كنند ؟

چرا شيعيان معاويه را لعن مى كنند ؟
پرسش

چرا شيعيان معاويه را لعن مى كنند ؟

پاسخ

ل_عن , يعنى دورى از رحمت الهى , بنابراين اگر بنده اى يكى از بندگان خداوند رالعن نمايد , به اي_ن معنا است كه از خداوند سبحان خواسته , تا نعمت و بركاتش رااز شخص لعنت شده بگيرد , يا ب_ه او ندهد .با توجه به معنا و مفهوم لعن در اسلام و اينكه بسيارى از كسان از زبان پيامبرگرامى اس_لام (ص ) م_ورد ل_ع_ن_ت واقع شده اند و صحابه گرامى آن حضرت نيز در مواقعى زبان به لعن ي_ك_دي_گر گشودند , ذكر دو نكته ضرورى است :

1_ على بن ابيطالب (ع ) اولين شخصيت پس از پ_ي_امبر گرامى اسلام (ص) است كه نه تنهادر ميان مسلمانان از جايگاه ويژه اى برخوردار بوده , بلكه ن_زد پ_ي_ام_ب_ر گ_رامى اسلام (ص ) نيز جايگاه ويژه و منحصر داشته است , به گونه اى كه پيامبر گ_رام_ى اس_لام (ص ) على بن ابيطالب را به عنوان محور حق و حقيقت معرفى نمودند و در حق اوف_رم_ودند على مع الحق و الحق مع على حيث دار, (1) على (ع ) مدار حقيقت است هر كجاعلى باشد , آن جا حق است .) از اين جمله معلوم مى شود كه هر كس در مقابل على (ع )قرار بگيرد , در مقابل حق قرار گرفته و بر باطل است .هم چنين پيامبر گرامى اسلام (ص ) در جريان غدير خم و معرفى حضرت على (ع ) به عنوان وصى و جانشين خويش , دست حضرت على (ع ) را گرفت و در ح_ق او چ_نين فرمود : ( اللهم وال من والاه

و عاد من عاداه , (2) خداوندا , هركس كه على (ع ) را دوس_ت ب_اش_د , ت_ون_ي_ز او را دوس_ت بدار و هر كسى با حضرت على (ع ) دشمنى ورزد , تو نيز با اودش_م_ن ب_اش و هر كس على (ع ) را ذليل نمايد , تو لباس مذلت را بر او بپوشان و هركس دست ي_ارى ب_ه ح_ض_رت على (ع ) بسپارد , او را يار و ناصر باش ) .

اين جملات كوتاه نورانى از دو بخش ت_شكيل شده است :

بخش اول , دعا براى دوستان وياوران على بن ابيطالب مى باشد ,

بخش دوم , لعن و نفرين كسانى كه در مقابل على بن ابيطالب قرار گرفته اند و درخواست انقطاع رحمت الهى از آنان آن هم توسط پيامبر گرامى اسلام (ص ) .

بنابراين , توجه به سيره پيامبر گرامى اسلام (ص ) و ف_رم_اي_ش ه_اى آن حضرت درباره على بن ابيطالب و موضع گيرى هاى او در مقابل دوستان و دش_م_ن_ان ع_لى (ع ) , بهترين دليل بر جواز لعن كسانى است كه با على بن ابيطالب ستيزه جويى ن_م_وده و دش_م_ن_ى داش_تند .

2_ در خصوص لعن معاويه روايات فراوانى آمده است كه معاويه به صورت خاص از زبان رسول گرامى اسلام (ص ) لعنت شده است .روزى رسول گرامى اسلام (ص ) م_ع_اوي_ه و پ_درش را ديد كه يكى سوار بر مركب و ديگرى پياده راه مى رفتند , حضرت فرمودند : خ_داون_د هر دو نفر سواره و پياده را لعنت كند . (3)گذشته از آن , مسئله لعن و نفرين را , معاويه ب_راى ج_ل_وگ_ي_رى از نشر فضايل اهل

بيت خصوصا على بن ابيطالب در جامعه و نهايتا مخدوش ن_م_ودن چ_هره آن حضرت به صورت يك سنت درآورد به گونه اى كه در تمامى خطبه هاى نماز جمعه لعن على بن ابيطالب مرسوم و از اعمال مستحبه شمرده مى شد . (4)

مسلم در صحيح خود م_ى نويسد : معاويه در عصر خلافت خويش مزدوران جيره خوار خود راوادار كرد تا در همه شهرها لعن و سب على (ع ) را به صورت عادتى درآورند كه همه گويندگان برفراز منبرها از آن ياد كنند . (5)

ب_نابراين , با توجه به فرمايش ها و موضع گيريهاى رسول گرامى اسلام (ص ) درباره على بن ابيطالب (ع ) و لعن معاويه و پدرش از زبان پيامبر اسلام و سيره و عملكردخود معاويه در قبال على بن ابيطالب , لعن او و درخواست دورى از رحمت الهى اشكالى ندارد .

نظر شيعه درباره مروان فقيه چه مى باشد ؟
پرسش

نظر شيعه درباره مروان فقيه چه مى باشد ؟

پاسخ

مروان بن حكم در زندگى خويش هيچ نقطه روشنى ندارد تا به وسيله آن از او تعريف و تمجيدى به ميان آيد . اولين حضور او در صحنه هاى سياسى صدر اسلام دامادى خليفه سوم مى باشد كه در همان زمان مخفيانه و بدون اطلاع خليفه كه پدر زن او بود , به حاكم مصر نامه اى نوشت تا محمد ب_ن ابوبكر و يارانش را از بين ببرد . اين اولين حركت مهم سياسى او است كه بدون اطلاع خليفه و ب_ه نام خليفه خواستار قتل فرزندخليفه اول شد .مروان بن حكم اولين خليفه اى است كه با زور و شمشير حكومت را به دست گرفت , زيرايكى از مورخان اهل سنت درباره حكومت او مى نويسد : او اول_ين كسى است كه حكومت رابه زور به دست گرفت بدون آنكه رضايت گروهى را جلب كند . (1)ت_اريخ درباره عصر حكومت مروان بر مدينه نوشته اند : در مدتى كه حاكم مدينه بود ,امام على (ع ) را م_ورد دش_ن_ام ق_رار م_ى داد .او ه_مچنين به هنگام دفن فرزند رسول اللّه (ص ) امام حسن مجتبى در كنار قبر پيامبر(ص ) و در خانه آن حضرت جلوگيرى كرد و گفت نمى گذارم كه پسر اب_و ت_راب را ب_ارس_ول اللّه (ص ) در يك جا دفن كنند , در حالى كه عثمان خليفه سوم در بقيع به خاك سپرده شده است .همچنين حاكم نيشابورى نقل مى كند كه به هنگام تولد مروان او را خدمت پ_ي_ام_ب_ر (ص )آوردن_د , پيامبر (ص ) او و پدرش را لعنت

نمود . (2)گرچه مروان بن حكم نه ماه بيشتر حكومت نكرد , ولى تاريخ , شرافت و افتخارى را درپرونده اش ثبت ننموده است , بنابراين با اي_ن ت_ص_ريحات تاريخى چگونه مى توان باوركرد كه مروان فقيهى بوده است كه غير از خدمت به دي_ن ب_ه چيز ديگرى نمى انديشد .و نه تنها شيعه به عملكرد او اعتراض دارد , بلكه آنچه از تواريخ اه_ل س_ن_ت ب_رگرفته شده است , نشان مى دهد كه اهل سنت نيز همانند شيعه ديدگاه واحدى رادرباره مروان بن حكم دارد .

دلائل شيعه مبني بر عدم عدالت همة صحابه چيست؟
پرسش

دلائل شيعه مبني بر عدم عدالت همة صحابه چيست؟

پاسخ

دلايل كساني كه به عدالت همه صحابه صحه نمي گذارند بلكه آنها را به دو گروه مختلف تقسيم مي كنند به قرار زير است

1.قرآن مجيد برخي از آنان را فاسق ناميده است و مي گويد: «ان جاء كم فاسق بنبا فتبينوا.» حجرات/6

مسلماً اين فرد فاسق، جزو صحابه بوده و در سال ششم هجرت خبر دروغي را گزراش كرده است و مفسران و مورخان مي گويند اين فرد كسي جز وليد بن عقبه نبوده است.

2. قرآن و تاريخ حاكي است كه پيامبر در روز جمعه اي، به خواندن خطبه هاي نماز جمعه مشغول بود، وقتي صداي طبل _ كه از ورود كاروان تجاري از شام حكايت ميكرد _ به گوش آنان رسيد، بيشتر آنان نماز را ترك كرده و به سراغ منافع مادي خود رفتند، چنان كه مي فرمايد: «و اذا راوا تجاره او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما.» جمعه/11

از اين دو آيه كه بگذريم، به نكته ديگري نيز بر مي خوريم و آن اين كه: پيامبر (ص) قاتلان عمارا « فئه باغيه » خواند و برخي از صحابه در راس آن فئه قرار داشتند. پيامبر به او ( عمار) فرمود: «تقتلك الفئه الباغيه»، [تو را گروه ستمگر مي كشند.]

البته ادله اي كه حاكي از انحراف برخي از صحابه مي باشد، فزون تر از آن است كه بتوانيم همه را در اينجا بياوريم، هر چند عاطفه انساني پيامبر ايجاب مي كند كه بر همه صحابه جامة عدالت بپوشاند ولي واقعيت هاي خارجي مانع از تسليم در برابر حكم عاطفه است.

4-اهل تسنن اعمال و فجايع معاويه و بعض خلفاء را چگونه توجيه مى كنند؟ ديدگاه شيعه را اين باره چيست؟
پرسش

4- اهل تسنن اعمال و فجايع معاويه و بعض خلفاء را چگونه توجيه مى كنند؟ ديدگاه

شيعه را اين باره چيست؟

پاسخ

اكثريت تسنن, اين همه كشتارهاي ناحق و بى بندوباريها را كه به دست صحابه و خاصه معاويه و كارگردانان وي انجام يافته است, توجيه مى كنند كه آنان صحابه بودند و به مقتضاي احاديثي كه از پيغمبر اكرم (ص) رسيده, صحابه مجتهدند و معذور و خداوند از ايشان راضي است و هر جرم و جنايتي كه از ايشان سر بزند معفو است!!! ولي شيعه اين عذر را نمى پذيرد؛ زيرا:

اولاًُ: معقول نيست يك رهبر اجتماعي مانند پيغمبر اكرم (ص) براي احياي حق و عدالت و آزادي بر پا خاسته و جمعي را هم عقيده خود گرداند كه همه هستي خود را در راه اين منظور مقدس گذاشته آن را لباس تحقق بخشند و وقتي كه به منظور خود نايل شد, ياران خود را نسبت به مردم و قوانين مقدسه خود آزادي مطلق بخشد و هر گونه حقكشي و تبهكاري و بى بندوباري را از ايشان معفو داند؛ يعني با دست و ابزاري كه بنايي را برپا كرده با همان دست و ابزار آن را خراب كند.

و ثانياً: اين روايات كه صحابه را تقديس و اعمال ناروا و غير مشروع آنان را تصحيح مى كند و ايشان را آمرزيده و مصون معرفي مى نمايد از راه خود صحابه به ما رسيده و به روايت ايشان نسبت داده شده است و خود صحابه به شهادت تاريخ قطعي با همديگر معامله مصونيت و معذوريت نمى كردند, صحابه بودند كه دست به كشتار و سب و لعن و رسوا كردن همديگر گشودن و هرگز كمترين اغماض و مسامحه اي در حق همديگر روا نمى داشتند.

بنابراين آنچه گذشت, به شهادت عمل خود صحابه

اين روايات صحيح نيستند و اگر صحيح باشند مقصود از آنها ديگري است غير از مصونيت وتقديس قانوني صحابه.

و اگر فرضاً خداي متعال در كلام خود, روزي از صحابه در برابر خدمتي كه در اجراي فرمان او كرده اند اظهار(1) رضايت فرمايد, معناي آن, تقدير از فرمانبرداري گذشته آنان است نه اينكه در آينده مى توانند هرگونه نافرماني كه دلشان مى خواهد بكنند. (1) سوره توبه/ 100

چرا شيعيان لعن بر عمر را جايز مى دانند؟
پرسش

چرا شيعيان لعن بر عمر را جايز مى دانند؟

پاسخ

«لعن» در لغت به معنى نفرين و دورى از رحمت خداست و در قرآن مجيد وارد شده است: «ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنيا و الاخره و اعدلهم عذاباً مهينا;(1) آنان كه خدا و رسولش را آزار مى دهند، در دنيا و آخرت از رحمت حق تعالى بركنارند و براى آنان عذاب خواركننده اى آماده ساخته است.»

از اين آيه، به خوبى استفاده مى شود كه لعن آنان كه موجبات آزار خداوند و پيامبرش را فراهم مى كنند، جايز است.

همان طور كه اطّلاع داريد، مسأله خلافت بلافصل على((عليه السلام))، از مسايلى است كه جزو اصول مذهب شيعه به شمار مى آيد و اين مسأله، با ادله عقلى فراوان و آيات قرآن و روايات قطعى(كه بسيارى از آن ها مورد پذيرش دانشمندان اهل سنّت است و در

پاورقي

1 - سوره احزاب، آيه 57.

_1438_

كتاب هاى آنان نقل شده) اثبات شده است; مثلا; يكى از مسايلى كه سند قطعى از قرآن و حديث دارد، مسأله انتخاب على((عليه السلام)) به مقام خلافت و جانشينى پيامبر اسلام((صلى الله عليه وآله)) در مكان «غدير خم»، پس از مراجعت پيامبر((صلى الله عليه وآله)) از «حجة الوداع» است كه پيامبر((صلى الله عليه وآله)) در آن جا به فرمان خداوند در برابر گروه بيشمارى(70000 نفر يا بيشتر) اين مسئله مهم را آشكار ساخت كه به اعتراف خود اهل سنّت، عُمر يكى از كسانى بود كه به على((عليه السلام)) براى اين منصب افتخارآميز تبريك گفت.

با در گذشت پيامبر اسلام((صلى الله عليه وآله)) همين عمر صحنه را عوض كرد و مسير خلافت را از محور

اصلى آن منحرف ساخت.

با كمترين انديشه، اين حقيقت روشن مى گردد كه اگر از ابتدا خلافت در اختيار على((عليه السلام)) با آن شخصيّت ممتاز از نظر علم و دادگرى و ساير فضايل عالى اخلاقى، قرار مى گرفت و امكانات وشرايط در سايه قدرت، فرصت مناسبى براى آن حضرت به

_1439_

وجود مى آورد، چقدر مسلمين در سايه اين قدرت مى توانستند پيشروى كنند و از اقيانوس بيكران دانش حضرت على((عليه السلام)) استفاده هاى شايان بنمايند; آيا در چنين عصر درخشانى دنيا مدينه فاضله نمى شد؟

آيا اين كار خلفا كه موجب شد بشريّت از پيشرفت هاى علمى و مزاياى عالى انسانى محروم بماند، جنايت نبوده است؟ و آيا به كسانى كه اين چنين با حيثيّت دين و فضايل باارزش انسانى بازى مى كنند، نبايد بدبين باشيم؟ گذشته از جنايات و ضربه هايى كه در زمان خلافت آن ها بر پيكر اسلام و مسلمين وارد شد كه نقل آن ها با نوشتن نامه سازگار نيست.

يكى ديگر از نمونه هاى جنايت خليفه دوّم، غايله بيعت گرفتن از حضرت على((عليه السلام))پس از رحلت سول اكرم((صلى الله عليه وآله)) و آمدن به در خانه فاطمه زهرا((عليها السلام)) و آزردن آن يگانه بانوى اسلام است كه در برخى از كتابهاى معتبر اهل سنّت مانند كتاب «الامامه و السياسه» صفحه 12 نقل شده است; با اين كه روايات فراوانى از خود

_1440_

اهل سنّت وارد شده كه پيامبر اسلام((صلى الله عليه وآله)) درباره فاطمه زهرا((عليها السلام)) مى فرمود كه هر كس فاطمه را بيازارد، مرا آزرده است; آيا كسى كه به اعتراف خود اهل سنّت، در آن صفحه جانگداز فاطمه((عليها السلام)) را آزرد - كه اين

خود آزردن پيامبر محسوب مى گردد - مستحق لعن چيست؟

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1441_

چرا شيعيان لعن بر عمر را جايز مى دانند؟
پرسش

چرا شيعيان لعن بر عمر را جايز مى دانند؟

پاسخ

«لعن» در لغت به معنى نفرين و دورى از رحمت خداست و در قرآن مجيد وارد شده است: «ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنيا و الاخره و اعدلهم عذاباً مهينا;(9) آنان كه خدا و رسولش را آزار مى دهند، در دنيا و آخرت از رحمت حق تعالى بركنارند و براى آنان عذاب خواركننده اى آماده ساخته است.»

از اين آيه، به خوبى استفاده مى شود كه لعن آنان كه موجبات آزار خداوند و پيامبرش را فراهم مى كنند، جايز است.

همان طور كه اطّلاع داريد، مسأله خلافت بلافصل على((عليه السلام))، از مسايلى است كه جزو اصول مذهب شيعه به شمار مى آيد و اين مسأله، با ادله عقلى فراوان و آيات قرآن و روايات قطعى(كه بسيارى از آن ها مورد پذيرش دانشمندان اهل سنّت است و در كتاب هاى آنان نقل شده) اثبات شده است; مثلا; يكى از مسايلى كه سند قطعى از قرآن و حديث دارد، مسأله انتخاب على((عليه السلام)) به مقام خلافت و جانشينى پيامبر اسلام((صلى الله عليه وآله)) در مكان «غدير خم»، پس از مراجعت پيامبر((صلى الله عليه وآله)) از «حجة الوداع» است كه پيامبر((صلى الله عليه وآله)) در آن جا به فرمان خداوند در برابر گروه بى شمارى(70000 نفر يا بيشتر) اين مسئله مهم را آشكار ساخت كه به اعتراف خود اهل سنّت، عُمر يكى از كسانى بود كه به على((عليه السلام)) براى اين منصب افتخارآميز تبريك گفت.

با در گذشت پيامبر اسلام((صلى الله عليه وآله)) همين عمر صحنه را عوض كرد و مسير خلافت را از محور اصلى آن منحرف

ساخت.

با كمترين انديشه، اين حقيقت روشن مى گردد كه اگر از ابتدا خلافت در اختيار على((عليه السلام)) با آن شخصيّت ممتاز از نظر علم و دادگرى و ساير فضايل عالى اخلاقى، قرار مى گرفت و امكانات و شرايط در سايه قدرت، فرصت مناسبى براى آن حضرت به وجود مى آورد، چقدر مسلمين در سايه اين قدرت مى توانستند پيشروى كنند و از اقيانوس بيكران دانش حضرت على((عليه السلام)) استفاده هاى شايان بنمايند; آيا در چنين عصر درخشانى دنيا مدينه فاضله نمى شد؟

آيا اين كار خلفا كه موجب شد بشريّت از پيشرفت هاى علمى و مزاياى عالى انسانى محروم بماند، جنايت نبوده است؟ و آيا به كسانى كه اين چنين با حيثيّت دين و فضايل باارزش انسانى بازى مى كنند، نبايد بدبين باشيم؟ گذشته از جنايات و ضربه هايى كه در زمان خلافت آن ها بر پيكر اسلام و مسلمين وارد شد كه نقل آن ها با نوشتن نامه سازگار نيست.

يكى ديگر از نمونه هاى جنايت خليفه دوّم، غايله بيعت گرفتن از حضرت على((عليه السلام))پس از رحلت رسول اكرم((صلى الله عليه وآله)) و آمدن به در خانه فاطمه زهرا((عليها السلام)) و آزردن آن يگانه بانوى اسلام است كه در برخى از كتابهاى معتبر اهل سنّت مانند كتاب «الامامه و السياسه» صفحه 12 نقل شده است; با اين كه روايات فراوانى از خود اهل سنّت وارد شده كه پيامبر اسلام((صلى الله عليه وآله)) درباره فاطمه زهرا((عليها السلام)) مى فرمود كه هر كس فاطمه را بيازارد، مرا آزرده است; آيا كسى كه به اعتراف خود اهل سنّت، در آن صفحه جانگداز فاطمه((عليها السلام)) را آزرد - كه اين

خود آزردن پيامبر محسوب مى گردد - مستحق لعن چيست؟

(بخش پاسخ به سؤالات )

چرا شيعيان لعن بر عمر را جايز مى دانند؟
پرسش

چرا شيعيان لعن بر عمر را جايز مى دانند؟

پاسخ

«لعن» در لغت به معنى نفرين و دورى از رحمت خداست و در قرآن مجيد وارد شده است: «ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنيا و الاخره و اعدلهم عذاباً مهينا;(1) آنان كه خدا و رسولش را آزار مى دهند، در دنيا و آخرت از رحمت حق تعالى بركنارند و براى آنان عذاب خواركننده اى آماده ساخته است.»

از اين آيه، به خوبى استفاده مى شود كه لعن آنان كه موجبات آزار خداوند و پيامبرش را فراهم مى كنند، جايز است.

همان طور كه اطّلاع داريد، مسأله خلافت بلافصل على((عليه السلام))، از مسايلى است كه جزو اصول مذهب شيعه به شمار مى آيد و اين مسأله، با ادله عقلى فراوان و آيات قرآن و روايات قطعى(كه بسيارى از آن ها مورد پذيرش دانشمندان اهل سنّت است و در

پاورقي

1 - سوره احزاب، آيه 57.

_1438_

كتاب هاى آنان نقل شده) اثبات شده است; مثلا; يكى از مسايلى كه سند قطعى از قرآن و حديث دارد، مسأله انتخاب على((عليه السلام)) به مقام خلافت و جانشينى پيامبر اسلام((صلى الله عليه وآله)) در مكان «غدير خم»، پس از مراجعت پيامبر((صلى الله عليه وآله)) از «حجة الوداع» است كه پيامبر((صلى الله عليه وآله)) در آن جا به فرمان خداوند در برابر گروه بيشمارى(70000 نفر يا بيشتر) اين مسئله مهم را آشكار ساخت كه به اعتراف خود اهل سنّت، عُمر يكى از كسانى بود كه به على((عليه السلام)) براى اين منصب افتخارآميز تبريك گفت.

با در گذشت پيامبر اسلام((صلى الله عليه وآله)) همين عمر صحنه را عوض كرد و مسير خلافت را از محور

اصلى آن منحرف ساخت.

با كمترين انديشه، اين حقيقت روشن مى گردد كه اگر از ابتدا خلافت در اختيار على((عليه السلام)) با آن شخصيّت ممتاز از نظر علم و دادگرى و ساير فضايل عالى اخلاقى، قرار مى گرفت و امكانات وشرايط در سايه قدرت، فرصت مناسبى براى آن حضرت به

_1439_

وجود مى آورد، چقدر مسلمين در سايه اين قدرت مى توانستند پيشروى كنند و از اقيانوس بيكران دانش حضرت على((عليه السلام)) استفاده هاى شايان بنمايند; آيا در چنين عصر درخشانى دنيا مدينه فاضله نمى شد؟

آيا اين كار خلفا كه موجب شد بشريّت از پيشرفت هاى علمى و مزاياى عالى انسانى محروم بماند، جنايت نبوده است؟ و آيا به كسانى كه اين چنين با حيثيّت دين و فضايل باارزش انسانى بازى مى كنند، نبايد بدبين باشيم؟ گذشته از جنايات و ضربه هايى كه در زمان خلافت آن ها بر پيكر اسلام و مسلمين وارد شد كه نقل آن ها با نوشتن نامه سازگار نيست.

يكى ديگر از نمونه هاى جنايت خليفه دوّم، غايله بيعت گرفتن از حضرت على((عليه السلام))پس از رحلت سول اكرم((صلى الله عليه وآله)) و آمدن به در خانه فاطمه زهرا((عليها السلام)) و آزردن آن يگانه بانوى اسلام است كه در برخى از كتابهاى معتبر اهل سنّت مانند كتاب «الامامه و السياسه» صفحه 12 نقل شده است; با اين كه روايات فراوانى از خود

_1440_

اهل سنّت وارد شده كه پيامبر اسلام((صلى الله عليه وآله)) درباره فاطمه زهرا((عليها السلام)) مى فرمود كه هر كس فاطمه را بيازارد، مرا آزرده است; آيا كسى كه به اعتراف خود اهل سنّت، در آن صفحه جانگداز فاطمه((عليها السلام)) را آزرد - كه اين

خود آزردن پيامبر محسوب مى گردد - مستحق لعن چيست؟

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1441_

چهار نفري كه عنوان ‹‹ اولا ، ثم الثاني ، الثالث و الرابع ›› در زيارت عاشورا از آنها نام برده مي شود چه كساني هستند ؟
پرسش

چهار نفري كه عنوان ‹‹ اولا ، ثم الثاني ، الثالث و الرابع ›› در زيارت عاشورا از آنها نام برده مي شود چه كساني هستند ؟

پاسخ

مراد ، ابوبكر ، عمر ، عثمان و معاويه است ، اما اينكه فلسفه لعن و ابراز تنفر از آنها چيست ؟

در كتب متعددي به آنها پرداخته شده است كه در اين زمينه مي توانيد به كتاب"شرح زيارت عاشورا" نوشته شمس گيلاني و نيز كتاب علي اصغر عزيزي تهراني مراجعه نماييد . ناگفته نماند ، داشتن چنين عقيده اي مانع از در آغوش فشردن برادران اهل سنت بخاطر دفاع از اصل اسلام در مقابل دشمنان مشترك اسلام و قرآن نمي باشد . و لازمه حتمي آن اظهار تنفر و لعن و نفرين نسبت به برادران اهل سنت به هيچ وجه نيست زيرا به دلايل متعددي مي توان حساب آن ملعونين چهارگانه و خامس ايشان يزيد را از انبوه مسلمانان اهل سنت جدا نمود و ابهاماتي را كه سبب پنهان ماندن چهره واقعي اين جنايتكاران گشته دليل پيروي و دفاع برخي از اهل سنت دانست و غالبا برادران اهل سنت از روي صفاي باطن و قصد دفاع از ارزشهاي ديني ( كه نادانسته به خلفاي نامبرده شده نسبت داده مي شود ) اقدام به پيروي از شعائر مذهب خود مي كنند كه اميد است در پرتو ايجاد فضايي مناسب جهت بحثهاي علمي سالم و بركنار از هياهو و جنجال ، دشمن و كينه ورزي ، رفع اين اختلافات تحقق يابد

- وضع خراجهاي سنگين و تحميل مالياتهاي مضاعف بر مردم به فقر عمومي دامن مي زد . شايد بد نباشد به اين

نكته غم انگيز اشاره شود ك برخي از خلفاي اموي براي جبران و تامين كسري بودجه خزانه خود حتي از نومسلمانان نيز جزيه مي گرفتند !! با اين ادعا كه ممكن است در دل مسلمانان نباشد . اين ستم ناروا تا زمان عمرين عبدالعزيز ادامه داشت (101-99 ه ) و او بود كه اين قانون را ملغي ساخت .

بنابر آنچه گذشت : اگر چه اقدام خليفه دوم منشا بروز برخي از جنبه هاي فقر و فلاكت در جامعه اسلامي محسوب مي شود اما تمام العله نيست ، بلكه عوامل ديگر نيز دخالت داشتند .

خداوند زن هاي پيامبر اسلام ( را در حكم امهات المسلمين آورده است ، چه مي باشد ؟ چرا زنان پيغمبر بعد از پيامبر اكرم ( حق ازدواج مجدد نداشتند ؟
پرسش

خداوند زن هاي پيامبر اسلام ( را در حكم امهات المسلمين آورده است ، چه مي باشد ؟ چرا زنان پيغمبر بعد از پيامبر اكرم ( حق ازدواج مجدد نداشتند ؟

پاسخ

پرسشگر گرامي سلام عليكم ؛

در خصوص سؤالي كه بيان فرموديد بايدعرض شود در مورد قسمت اوّل سؤال جواب اين است كه چون پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم پدر روحاني امّت محسوب مي شوند همسران ايشان نيز به خاطر او و به احترام آن حضرت مادر روحاني محسوب مي شوند _ و پدر روحاني و مادر روحاني به كساني گفته مي شود كه يك نوع حق معنوي بر ديگران داشته باشند و چه كسي را مي توان يافت كه بيشتر از پيغمبر( بر گردن ما حق داشته باشند.

و امّا در خصوص قسمت دوّم سؤال شما نيز عرض مي شود اوّلا همچنانكه از شأن نزول آيات قرآن مورد نظر سورة احزاب فهميده مي شود كه اين آيات به اين خاطر نازل شد كه بعضي به عنوان انتقام جوئي وتوهين به ساحت مقدس پيامبر ( تصميم ازدواج با زنان او را بعد از او گرفته بودند و از اين راه مي خواستند ضربه اي بر حيثيت آن حضرت وارد كنند.

ثانياٌ : اگر اين مسأله مجاز بود : جمعي به عنوان اينكه همسر پيامبر ( را بعد از او در اختيار خود گرفته اند ممكن بود اين كار را وسيله سوء استفاده قرار دهند و به اين بهانه موقعيت اجتماعي براي خود دست و پا كنند و يا به عنوان اينكه آگاهي خاص از درون خانه پيامبر( و تعليمات و مكتب او دارندبه تحريف اسلام پردازند

و يا منافقين مطالبي را از اين طريق در ميان مردم نشر دهند كه مخالف مقام پيامبر( باشد ( كه اين مطلب مهم مي باشد ).

و اين خطر هنگامي ملموس تر مي شود كه بدانيم گروهي خود را براي اين كار آماده ساخته بودند ، بعضي آنرا به زبان آورده و بعضي شايد تنها در دل داشتند و از جمله كساني را كه بعضي از مفسرين اهل سنت در اينجا نام برده اند ، طلحه است ( تفسير ؟ ج 8 ص 5310 )

خداوندي كه بر اسرار نهان و آشكار آگاه است براي بر هم زدن اين توطئه زشت يك حكم قاطع صادر فرمود و جلو اين امور را به طور كلّي گرفت و براي تحكيم پايه هاي آن به همسران پيامبر ( لقب ام المؤمنين داد تا بدانند ازدواج با آنها همچون ازدواج با مادر خويش است.

با توجه به آنچه گفته شد روشن مي شود كه چرا همسران پيامبر( لازم بود از اين محرميّت استقبال كنند؟!

در طول زندگي انسان ، گاه مسائل مهمي مطرح مي شود كه به خاطر آنها بايد فداكاري و از خود گذشتگي از خود نشان داد و از بعضي از حقوق حقه خود چشم پوشيد به خصوص اينكه هميشه افتخارات بزرگ مسئوليتهاي سنگيني نيز همراه دارد ، بدون شك همسران پيامبر ( افتخار عظيمي از طريق ازدواجشان با پيامبر ( كسب كردند داشتن چنين افتخاري نياز به چنين فداكاري هم دارد.

به همين دليل زنان پيامبر ( بعد از او در ميان امّت اسلامي بسيار محترم مي زيستند و از وضع خود بسيار راضي و خوشنود بودند و آن محروميت را

در برابر اين افتخارات ناچيز مي شمردند _ ( با استفاده از تفسير نمونه ج 17 ص 404 به بعد)

خداوند متعال همه ما را با معارف الهي هر چه بيشتر آشنا و عامل بفرمايد.

البته بايد توجه داشت كه صرف لقب ام المؤمنين براي زنان پيامبر( فضيلت نيست و اين فضيلت و افتخار مخصوص زنان پيغمبر هست، در صورتيكه با راه و رسم پيامبر( در زمان حيات آن حضرت و بعد از آن حضرت مخالفت نكنند و شأن و جايگاه مخصوص خود را حفظ كنند ، و يقيناَ لقب ام المؤمنين فضيلت نيست براي كسي كه بعد از حضرت رسول( در مقابل جانشين او مي ايستد و آن رسوايي عظيم را براي خود فراهم مي كند .

آيا در قرآن كريم در پيروي از مذهب اهل تسنن كه خلفاي آن ها (ابوبكر، عمر و عثمان هستند آيه اي وجود دارد؟
پرسش

آيا در قرآن كريم در پيروي از مذهب اهل تسنن كه خلفاي آن ها (ابوبكر، عمر و عثمان هستند آيه اي وجود دارد؟

پاسخ

خير، آيه اي كه ما را به پيروي از مذهب اهل سنت و خلفاي آن ها ملزم كرده باشد، يافت نشد. البته در معتقدات مشترك ِ بين شيعه و سني و اعمالي كه مطابق با قرآن كريم است اطاعت و پيروي مي كنيم اما نه به آن جهت كه چون اهل سنت و خلفاي آن ها گفته اند ; بلكه به اين جهت است كه قرآن كريم و امامان معصوم امر كرده اند.

گفتني است كه آيات قابل توجهي در اطاعت از امامان معصوم در قرآن كريم به چشم مي خورد كه بيان آن ها از حوصلة اين پاسخ نامه خارج است فقط به يك نمونة آن اشاره مي كنيم "يَ_ََّأَيُّهَا الَّذِين َ ءَامَنُوَّاْ أَطِيعُواْ اللَّه َ وَأَطِيعُواْ الرَّسُول َ وَأُوْلِي الاْ ?َمْرِ مِنكُم (نسأ،59) اي اهل ايمان فرمان خدا و رسول و فرمان داران را اطاعت كنيد." كه لازمه اطاعت از اين بزرگواران عدم پيروي از غير آن ها است

تمامي علما و مفسران شيعه و جمعي از اهل سنت معتقدند مراد از "اولي الامر" در اين آية شريفه امامان معصوم هستند.(ر.ك صحيح مسلم مسلم بن حجاج نيشابوري ج 6، ص 13، دارالفكر، بيروت )

با توجه به آية 11 سوره حجرات كه مؤمنين را از تمسخر و به كار گرفتن لقب هاي زشت براي يك ديگر بازداشته و هم چنين با توجه به سخن حضرت علي در نهج البلاغه دربارة عمر (ص 712، سخن 219، ترجمه فيض الاسلام و خطبة ديگر امام در مورد نهي از نفرين و لعن كردن به بندگان
پرسش

با توجه به آية 11 سوره حجرات كه مؤمنين را از تمسخر و به كار گرفتن لقب هاي زشت براي يك ديگر بازداشته و هم چنين با توجه به سخن حضرت علي در نهج البلاغه دربارة عمر (ص 712، سخن 219، ترجمه فيض الاسلام و خطبة ديگر امام در مورد نهي از نفرين و لعن كردن به بندگان خدا، آيا لعن و نفرين فرستاد به عمر و... توسط شيعيان كار درستي است

پاسخ

تمسخر و استهزا و فحاشي به ديگران به خصوص افراد با ايمان كاري زشت و غير اخلاقي است هم چنين نفرين و لعن ديگران نيز، كار صحيحي نيست مگر افرادي كه قرآن و اهل بيت ، آن ها را استثنا نموده اند.

خداوند متعال در قرآن كريم گروه و اشخاصي را مورد نفرين و لعنت خويش قرار داده است از جمله

1.تكذيب كنندگان كتاب آسماني قرآن و حق "كساني كه دلايل روشن و وسيلة هدايتي را كه نازل كرديم بعد از آن كه در كتاب براي مردم بيان ساختيم كتمان مي كنند، خدا آن ها را لعنت مي كند و همه لعن كنندگان نيز آن ها را لعن مي نمايند." (بقره 159) كه اشخاصي مانند ابوجهل ابولهب و... را شامل مي شود كه البته ابي لهب در سوره مسد، آيه 1، نيز مورد نفرين و لعنت خداوند متعال قرار گرفته است

2.كافراني كه در حال كفر از دنيا مي روند; "كساني كه كافر شدند و در حال كفر از دنيا رفتند، لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم بر آن ها خواهد بود". (بقره 161)

3.استكبارگران و زورگوياني مانند فرعون و لشكريان و ياران كه خداوند متعال آن ها را مورد لعنت

قرار داده و مي فرمايد:

"در اين دنيا لعنت پشت سر لعنت نصيب آن ها كرديم و روز قيامت از زشت رويانند." (قصص 42)

4 ابليس "و لعنت بر تو خواهد بود تا روز قيامت " (حجر، 35)

5.بني اميه براساس برخي روايات و سخنان پيشوايان معصوم منظور از "الشجرة الملعونة (درخت لعنت شده در سورة اسرأ، آيه 60، بني اميه و خاندان آن ها هستند. چنان كه حضرت امام صادق مي فرمايد: "درختي كه در قرآن مورد لعنت قرار گرفته همان خاندان اميه و بني اميه هستند."(ر. ك تفسير نمونه آيت الله مكارم شيرازي و ديگران ج 12، ص 170، دارالكتب الاسلامية تهران / تفسير العياشي محمد بن مسعود عياشي ج 2، ص 297، چاپخانه علميه تهران و... .)

6 آزار دهندگان خدا و رسول "إِن َّ الَّذِين َ يُؤْذُون َ اللَّه َ وَ رَسُولَه ُو لَعَنَهُم ُ اللَّه ُ فِي الدُّنْيَا وَ الاْ ?َخِرَة ِ وَ أَعَدَّ لَهُم ْ عَذَابًا مُّهِينًا; (احزاب 57) و آن ها كه خدا و پيامبرش را اذيت مي كنند، خداوند آن ها را از رحمت خود در دنيا و آخرت دور مي سازد، و براي آن ها عذاب خوار كننده اي آماده كرده است " و يا فقرات زيادي از ادعيه و زيارات وارد شده از معصومين مانند زيارت عاشورا كه پايه گذاران ظلم و جور به اهل بيت و قاتلين آن ها و تمام بني اميه و پيروان آن ها را مورد لعن قرار داده است با توجه به لزوم ترك لعن و نفرين به افرادي بي گناه شايسته است كه مسلمان مؤمن در نفرين و لعن ديگران دقت نموده تا مبادا فرد بي گناهي را مورد

لعن قرار دهد.

با توجه به اينكه بسياري از بزرگان ادبي ما در آثار خود مدح و ثناي خلفاي راشدين را نوشته اند و ممكن است بعضي از آنها هم شيعه بوده باشند مانند سعدي ،حافظ ،عطار و مولوي لطفا دليل و حكمت آن را بنويسيد.
پرسش

با توجه به اينكه بسياري از بزرگان ادبي ما در آثار خود مدح و ثناي خلفاي راشدين را نوشته اند و ممكن است بعضي از آنها هم شيعه بوده باشند مانند سعدي ،حافظ ،عطار و مولوي لطفا دليل و حكمت آن را بنويسيد.

پاسخ

براي روشن شدن پاسخ اين پرسش بايد به اين چند مطلب توجه شود:

الف_ آنانكه به حقيقت ، سني مذهب بودند ، نيازي نداشتند به اينكه عقايد خود را پنهان كنند چون آنان حاكم بودند و همواره امنيت داشتند. (مجالس المؤمنين ، تأليف شهيد قاضي نورالله شوشتري، ج 2 ، ص 103 به بعد، حالات شيخ عطار) ولكن شيعيان در اقليت و زير فشار حاكمان سني مذهب بودند و امنيت نداشتند. آنان براي حفظ مكتب و جان و مال خود ناچار بودند با حاكمان وقت همراهي كنند و در مواردي عقايد خود را اظهار نكنند و اين برنامه از سوي امامان شيعه ارائه شده بود و شيعيان بايد آن را اجرا مي كردند.

ب_ اگر كسي سني مذهب باشد، دو پهلو حرف نمي زند و نيازي به دو پهلو حرف زدن نيست و اگر ببينيم كسي در مواردي خلفاء را مدح مي كند و در مواردي از آنان به نيكي ياد نمي كند بايد بفهميم كه اين شخص سني مذهب تمام عيار نيست بلكه مي توان گفت كه او شيعه مذهب است و گر نه دو پهلو سخن نمي گفت و اظهار مدح يا دوستي ، براي علل خاصي بوده است. (همان)

ج_ يكي از برنامه هاي اساسي مكتب شيعهء اثني عشريه كه از سوي امامان معصوم پايه ريزي شده ، تقيه است. اصحاب كهف

در ميان مردم زندگي مي كردند ولي خود را همراه آنان كرده بودند، در اعياد و مجالس جشن شركت مي كردند، مانند آن به خود زنار مي بستند و به اين وسيله خود را حفظ مي كردند. (اصول كافي، ج 2، كتاب الكفر و الايمان ، باب التقيه ص 218 ، ص 8) عمار ياسر در زير فشار شكنجه با شكنجه گران هماهنگي كرد و در خدمت پيامبر اظهار ناراحتي مي كرد. آيه آمد كه اين عمل، اشكال ندارد و پيامبر هم به عمار فرمود: اگر باز هم چنان صحنه اي روي داد، تو همانطور عمل كن. (همان، ص 219 ح 10) در روايات فراواني ، امامان شيعه دستور به تقيه داده اند و هر كس كه پيرو امامان است در موارد تقيه ، تقيه مي كند و رفتاري از پيش خود انجام نمي دهد . براي نمونه به چند روايت از روايات صحيح السند اشاره مي كنيم:

حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: از پدرم شنيدم كه مي فرمود: به خدا سوگند در كرهء زمين براي من چيزي پسنديده تر از تقيه نيست... (همان ، ص 217 ، ص 4)

حماد بن واقد مي گويد: داشتم راه مي رفتم ديدم امام صادق (ع) از روبرو مي آيد. چهره ام را از او برگرداندم و به راه خودم ادامه دادم . فردا خدمت امام رسيدم و گفتم: قربانت گردم وقتي من تو را مي بينم از تو روي برمي گردانم تا مزاحمتي براي تو پيش نيايد . امام فرمود: خداوند تو را رحمت كند ولي ديروز مردي مرا ديد و گفت: السلام عليك يا ابا عبدالله و

كارخوبي نكرد. (همان ، ص 218 ، ح 9 س آخر)

حضرت امام صادق(ع) فرمود: به خدا سوگند خداوند به چيزي بهتر از تقيه عبادت نشده است (همان، ص 219 ح 11، آخر حديث)

امام باقر (ع) فرمود: التقيه ديني و دين آبائي و لا ايمان لمن لاتقيه له (همان، ص 219 ح 12) تقيه دين من و دين اجداد من است و شيعه ايكه تقيه ندارد دين ندارد

امام باقر (ع) فرمود: تقيه براي اين منظور تشريع شده كه خون حفظ شود و براي همين در مورد خون تقيه نيست (همان ، ص 220 ، ح 16) اگر بگويند : به فلان كسي ناسزا بگو و گرنه مي كشيمت. در اينجا بايد ناسزا بگويي و حق نداري به خاطر ناسزا نگفتن خود را به كشتن بدهي ولي اگر بگويند فلان كس را بكش و گر نه تو را مي كشيم در اينجا حق نداري او را بكشي گر چه تو را بكشند ، تو بايد كشته بشوي و كسي را به ناحق نكشي.

حضرت امام صادق(ع) فرمود: التقيه ترس المؤمن (همان ص 223-238)

تقيه سپر شيعهء مؤمن است . بنابر اين شيعه حق ندارد بي خود خود را به كشتن بدهد و اين ، محافظه كاري ذليلانه نيست بلكه رفتار خردمندانه و دستور امام معصوم است.

در مجالس المؤمنين ج دوم ص 6 مي گويد: (مخفي نماند كه اينكه اكابر اين طايفهء رفيعه، گاه مي گويند : الصوفي من لامذهب له و گاه مي گويند: عملا به احوط مي كنيم ، در حقيقت گريز است از التزام به يكي از مذاهب سنت و احتراز از تصريح به انقياد مذهب شيعه

از روي تقيه است) معناي اين جمله ها اين است كه عرفاء براي اينكه خود را مقيد به يكي از مذاهب اهل سنت نكنند ، مي گفتند كه عارف، مذهب خاصي ندارد و به شيعه بودن خود تصريح نمي كردند و اين عدم تصريح از باب تقيه بوده است.

در همين كتاب در حالات شيخ عطار مي گويد: اگر بگويند: شيخ عطار در كتابهاي خود در چند مورد به حقانيت خلفاي سه گانه تصريح كرده است پس چگونه شيخ عطار را شيعه مي دانيد؟ در جواب مي گوييم : اختصاص به شيخ عطار ندارد حتي آنهايي كه به اتفاق فريفتن شيعه هستند آنها هم از باب تقيه خلفاي ثلاثه را مدح كرده اند (مجالس المؤمنين ج 2، ص 103 ، به بعد)

خود همين قاضي نويسنده مجالس المؤمنين ، سالها در هندوستان قاضي القضاه و مدرس علوم اسلامي بوده و شيعه بودن او را كسي نمي دانست و او در تمام آن سالها به تقيه رفتار مي كرد و آن روز كه فهميدند او شيعه اماميه اثني عشريه است ، آنقدر بر او شلاق زدند كه جان به جان آفرين تسليم كرد.

از آنچه گذشت معلوم شد كه اين مدح و ثناها از باب تقيه است و هيچگونه اشكالي ندارد.

آيا كاربرد لعنت در مورد مخلوقات خداوند صحيح است يا خير؟ در صورت صحت سؤال بالا چه كساني مورد لعنت خدا قرار گرفته اند؟
پرسش

آيا كاربرد لعنت در مورد مخلوقات خداوند صحيح است يا خير؟ در صورت صحت سؤال بالا چه كساني مورد لعنت خدا قرار گرفته اند؟

پاسخ

در مورد لعن، بايد گفت لعن كه به معناي دوري از لطف و رحمت الهي است و آنچه نكوهش شده ناسزاگويي و سب به خدايان مشركان است «لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم؛ ... و آنهايي را كه جز خدا مي خوانند دشنام مدهيد كه آنان از روي دشمني [و] به ناداني خدا را دشنام خواهند داد» (انعام، آيه 108).

اما لعن به معناي طلب دوري از رحمت الهي، نسبت به كافران و ظالمان در قرآن نيز آمده است «ان الله لعن الكافرين و اعد لهم سعيرا؛ خداوند كافران را لعن مي كند و عذاب را براي آنان آماده كرده است» (احزاب، ايه 64).

و همچنين كساني كه پيامبر را آزار داده اند مورد لعن قرار گرفته اند. «ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الاخره؛ كساني كه خداوند و پيامبرش را آزار مي دهند خداوند آنان را در دنيا و آخرت مورد لعن قرار مي دهد» (احزاب، آيه 57).

براي معاندان و محاربان با امام حسين(ع) و ظالمين به اسوه ها و الگوهاي هدايت مردم، ابدي است. زيرا ملاك لعن، ابدي است. آنچه كه موجب لعن و نفرين نسبت به ظالمين به حق محمد و آل محمد(ص) شده است، و ملاك لعن است، چون باقي است لعن هم باقي است. علاوه بر اين، حقيقت و روح دين را همين حب و بغض ها تشكيل مي دهد.

حب و عشق نسبت به كساني كه بندگان مطيع و عارف

درگاه الهي بوده اند و بغض نسبت به كساني كه دشمن حق و حقيقت بوده اند (تولي و تبري) از نشانه هاي ايمان است. همچنان كه در متون ديني آمده است «هل الدين الاّ الحبّ؟ و هل الايمان الاّ الحبّ و البغض؟ آيا دين و ايمان چيزي غير از حبّ و بغض است؟»، (ميزان الحكمه، ج 2، ص 944)

و در حديث قدسي آمده است: «خداوند به موسي(ع) فرمود: آيا هرگز كاري براي من انجام داده اي؟ موسي عرض كرد: برايت نماز گزاردم، روزه گرفتم، صدقه دادم و تو را ياد كردم؛ خداوند فرمود: نماز برهان و حجّت براي توست و روزه سپر تو در برابر آتش جهنم است و صدقه، سايه ي سرت و ياد من، نوري است براي تو چه كاري براي من كرده اي؟ موسي(ع) عرض كرد: مرا به كاري كه براي توست راهنمايي فرما. خداوند فرمود: اي موسي! آيا هرگز براي من با كسي دوستي كرده اي و براي من با كسي دشمني كرده اي؟ پس، موسي دانست كه برترين اعمال، حبّ و دوستي به خاطر خدا و بغض و دشمني به خاطر خداست»، (همان، ص 966).

در زمينه حب و بغض بخاطر خدا، نقل متواتر از شيعه و سني رسيده است. نبي اكرم مي فرمايد: «حبّ و بغض به خاطر خداوند، واجب است»، (كنزالعمّال، ح 24688) بنابراين، يكي ديگر از فلسفه هاي زيارت عاشورا را همين تحكيم حبّ و بغض به خاطر خدا مي توان برشمرد.

با توجه به آنچه گفته شد، لعن بر دشمنان و صلوات بر اولياء موجب حفظ و تقويت روحيه ظلم ستيزي با دشمنان و پيوستگي با مؤمنان مي شود. به همين جهت شخصيت وارسته و جامع نگري مانند

امام راحل فرموده اند «آنچه ما داريم از محرم و صفر داريم» و «آنچه اسلام را زنده نگه داشته محرم و صفر بوده است».

و هم چنين تحليل گران دشمنان به اين نتيجه رسيده اند آنچه موجب حفظ روحيه ظلم ستيزي شيعيان شده، زنده نگهداشتن خط سرخ عاشورا است و آنچه به شيعيان اميد مي دهد، ايمان به خطر سبز انتظار است.

اما آنچه مهم است بايد برپايي مجالس عزاداري و لعن و نفرين ها، با معنا و جهت دار باشد به طوري كه نفرت از يزيدهاي زمانه را به دنبال داشته باشد و تجديد روحيه ياران باوفاي امام حسين(ع) در ميان مؤمنان امروزه به نمايش در آيد و منظور شهيد مطهري رعايت اين نكته است كه از زمان خود غافل نشويم. و شعارهاي ما بر پايه شعور باشد. البته راه هاي ظلم ستيزي متعدد است كه خودكفايي و بي نيازي از تكنولوژي دشمن نيز يكي از نمونه هاي آن است.

از روايت فهميده مي شود كه لعنت بر چهار قسم است ; لعنت حرام , مكروه , جايز و مستحب.

لعنت حرام : لعنت مؤمن و كسي كه مستحق لعنت نيست حرام مي باشد. رسول خدا(ص ) فرمودند: ((هرگاه لعنت از دهان لعنت گر خارج شود نگاه مي كند, اگر راهي به سوي آن چيزي كه متوجه آن شده است يافت به طرفش مي رود وگرنه به طرف كسي كه از دهانش خارج شده است برمي گردد)). امام باقر(ع ) فرمودند:(( از لعنت كردن مؤمن بپرهيزيد كه به خودتان برمي گردد)). حتي شخصي كسي را كه پيامبر او را حد مي زد لعنت كرد حضرت فرمودند لعنتش مكن

او خدا و رسولش را دوست دارد (گرچه گنهكار است ).

لعنت مكروه : لعنت حيوانات است كه انسان حيواني را لعن كند.

لعنت جايز: لعنت كافرين (احزاب , آيه 64), لعنت ظالمين و كساني كه به خداوند دروغ مي بندند (هود, آيه 18), لعنت مردان زن نما و زنان مردنما, بدعت آورندگان در دين , كسي كه پدر و مادر خويش را لعن كند, رشوه دهنده و رشوه ستان و واسطه ميان آن دو, كسي كه بين مرد و زني سعايت كند تاميان آنها جدايي افكند, كسي كه ميان موئمنان سخن چيني كند, كسي كه تقدير خدا را دروغ بداند, رباخوار و ربادهنده و گواهان بر ربا, كسي كه احترام مسجد را نگه ندارد, زن آوازه خوان و...., (ترجمه ميزان الحكمه , ج 11, ص 5324).

لعنت مستحب : لعنت به كساني كه خدا و رسولش را اذيت كنند (احزاب , آيه 57), كساني كه به زنان پاك دامن و مؤمن تهمت زنا مي زنند (نور, آيه 23 - هود, آيه 60 و 99 - قصص , آيه 42), كساني كه دشمن دين و اهل بيت پيامبر هستند كه در اين مسائله دو روايت در وسائل الشيعه , ج 4, كتاب الصلاه, ابواب التعقيب ذكر گشته است.

مسأله نفرين در تفكر شيعي چه جايگاهي دارد؟ ما كسي را كه از او بدي ديده ايم، نفرين مي كنيم؛ در حالي كه اهل تسنن مي گويند: هيچ كس را نفرين نمي كنيم حتي آن كساني را هم كه خطاي بزرگي كرده اند. اين، به نظر شما از جنبه هاي منفي تفكر شيعه نيست؟ آيا نفرين در روايا
پرسش

مسأله نفرين در تفكر شيعي چه جايگاهي دارد؟ ما كسي را كه از او بدي ديده ايم، نفرين مي كنيم؛ در حالي كه اهل تسنن مي گويند: هيچ كس را نفرين نمي كنيم حتي آن كساني را هم كه خطاي بزرگي كرده اند. اين، به نظر شما از جنبه هاي منفي تفكر شيعه نيست؟ آيا نفرين در روايات آمده است؟

پاسخ

اولاً، مسأله نفرين علاوه بر روايات، در آيات قرآني نيز مطرح شده است:

ألا لعنة الله علي الظالمين رحمهما الله هود / 18.«همانا لعنت خدا بر ستمگران باد». فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسية...رحمهما الله مائده / 13. «پس به [سزاي پيمان شكستنشان لعنتشان كرديم و دلهايشان را سخت گردانيديم». إن الله لعن الكافرين و أعد لهم سعيرارحمهما الله احزاب / 64.«خدا كافران را لعنت كرده و براي آنهاآتش فروزاني آماده كرده است». إن الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الآخرة و...رحمهما الله احزاب / 57.«بي گمان، كساني كه خدا و پيامبر او را آزار مي رسانند، خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده و برايشان عذابي خفت آور آماده ساخته است».

هم چنين در آيات ديگر قرآن، خداوند كساني را كه تهمت ناروا به زنان پاكدامن مي زنند [نور، آيه 23]، قوم عاد را كه حتي خداوند مرگ براي آنان خواسته است [هود، آيه 60]، فرعونيان [هود، آيه 99 - قصص، آيه 42] برخي از قوم يهود [نساء، آيه 46]، منافقان [توبه، آيه 68] و مشركان را [فتح، آيه 6] و... لعن كرده و آنها را نفرين نموده است.

روايات گوناگوني نيز از حضرت رسول(ص) وارد شده است كه با لحن هاي گوناگون، افرادي را لعن فرموده و آنها را با اين

واژه نفرين كرده است؛ از جمله: خورنده ربا، موكّل و شاهدين و كاتبين ربا، ميزان الحكمه، ج 8، ص 508، ح 17962.

كسي كه ميان مادر و فرزندش جدايي بيندازد، همان، ح 17963.

مردي را كه لباس زن بپوشد همان، ص 509، ح 17965. و... اتفاقاً اين سه روايت كه در اين جا مطرح شد، از طريق اهل سنت نقل شده و در كتب روايي اهل سنت آمده است.

بنابراين، ما مسلمانان، اعم از شيعه و سني، معتقديم كه بر طبق آيات قرآن و سيره رسول خدا(ص)، نفرين در فرهنگ اسلامي وجود دارد. اما اين نكته مهم است كه ملاحظه كنيم مدار و محك «نفرين» كجاست؟

با توجه به آيات قرآن و روايات نقل شده از رسول خدا(ص)، برخي از افراد كه مرتكب گناه بسيار بزرگ شده، با كردار ناپسند خود جامعه و نظام و كيان اسلامي را چه از لحاظ اخلاقي چه از حيث اجتماعي، سياسي و اقتصادي به خطر انداخته، نسبت به پيامبر خدا(ص) و رسالت او بي ادبي و دشمني مي كنند؛ مستحق نفرين مي باشند. بنابراين، در امور مهم و كلان، هيچ ايرادي ندارد كه تخلف كننده، نفرين و لعن شود.

اما در امور غير مهم و جزئي كه لطمه اي به مسائل اخلاقي، اجتماعي و سياسي جامعه اسلامي نمي زند؛ و همچنين نسبت به برخي افراد همچون مؤمنان و دوستان؛ نفرين نهي و منع شده است. ازاين رو، برخي روايات كه نفرين را امري حَسَن و جايز تلقي كرده است، مقصود نفرين به افراد خاص و مرتكبان خطاهاي بزرگ و اجتماعي مي باشد. در اين باب نگا: بحارالانوار، ج 72، باب 106 و 107.

نقض ميثاق و شكست توبه ها موجب لعنت شود در انتها

نقض توبه

و عهد آن اصحاب سبت موجب مسخ آمد و اِهلاك و مَقْت پس خدا آن قوم را بوزينه كرد چون كه عهد حق شكستند از نبرد

مثنوي / 5 / 2593 - 2591.

چرا برادران شيعه اصحاب پيامبر را منافق و كافر مي دانند در حالي كه همه صحابه مؤمن هستند و روايات زيادي در فضيلت آن ها وارد شده است و استثنايي نيست؟
پرسش

چرا برادران شيعه اصحاب پيامبر را منافق و كافر مي دانند در حالي كه همه صحابه مؤمن هستند و روايات زيادي در فضيلت آن ها وارد شده است و استثنايي نيست؟

پاسخ

پيش از هر چيز بايد ديدگاه فريقين نسبت به صحابه مشخص شود/

ديدگاه اهل سنّت در مورد صحابه

بنا به عقيده اهل سُنّت هر مسلماني كه رسول خدا(ص) را ولو براي يك ساعت ديده باشد، صحابي آن حضرت محسوب مي شود،{1} و از طرف ديگر همه صحابه عادل هستند{2} و مسلمانان مي توانند معارف و احكام دين را از آنان اخذ كنند و زماني كه روايتي را نقل مي كنند، بدون دغدغه از آنان بپذيرند. زيرا آنان دوران وحي و رسالت حضرت رسول را درك كرده اند و باتفسير و تأويل قرآن كريم آشنا هستند و از زبان رسول خدا(ص) احكام خدا را فرا گرفته اند و سخنان او را حفظ كرده اند و همچنين آنان توفيق مُصاحبت و ياري پامبر را داشته اند و به همين سبب خداوند در آياتي از آنان تمجيد كرده است/

بنابراين كسي حق ندارد به تنقيص صحابه بپردازد و يا روايات آنان را رد كند/

ديدگاه شيعه در مورد صحابه

شيعه مي گويد مصاحبت و ملازم بودن با رسول خدا(ص) افتخار بزرگي است{3} و بسياري از صحابه آن حضرت براي تشكيل حكومت اسلامي و گسترش اسلام مجاهدت ها و تلاش هاي فراواني انجام دادند و با ايثار جان و مال خويش اهداف عاليه و منيع رسول خدا را پي گيري نمودند و قرآن كريم پيرامون اين گروه كه از روزهاي آغازين و سخت پروانه وار به گرد رسول خدا(ص) بودند مي فرمايد:

"السَّابِقُونَ اْلاَوَّلوُنَ مِنَ المُهاجِرينَ وَ الاَْنْصارِ وَالَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِاِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضوُا عَنْهُ وَ اَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري تَحْتَهَا الاَْنْهارُ (توبه:100)

خالِدينَ فيها اَبَداً ذالِكَ

الْفَوْزُ الْعَظيمُ.

«پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار و كساني كه به نيكي از آنها پيروي كردند خداوند از آنها خشنود گشت و آنها از او خشنود شدند، و باغ هايي از بهشت براي آنان فراهم ساخته كه نهرها از زير درختانش جاري است، جاودانه در آن خواهند ماند؛ و اين است پيروزي بزرگ.»

و نيز در شأن آنان كه به عشق دين خدا، خانه و كاشانه و زندگي و دارايي خويش را رها كردند و همراه رسول خدا مهاجرت نمودند مي فرمايد:

"للْفُقَرأِ الْمُهاجِرينَ الَّذينَ اُخْرِجوُا مِنْ دِيارِهِمْ وَ اَمْوالِهِمْ يَبْتَغوُنَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُروُنَ اللَّهَ وَ رَسوُلَهُ اوُلئِكَ هُمُ

الصَّادِقُونَ"{4}

«اين اموال براي فقيران مهاجري است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند در حالي كه فضل الهي و رضاي او را مي طلبند و خدا و رسولش را ياري مي كنند و آنها راستگويانند.»

همچنين در آيات ديگري چون آيه 18 و 29 سوره فتح به تمجيد و تعريف برخي از صحابه فداكار و مؤمن مي پردازد/

آنچه كه نظر شيعه را از اهل سنّت متمايز مي سازد اين نكته است كه، شيعه مي گويد: نمي توان درباره همه صحابه به يك نحو قضاوت كرد و همه آنان را عادل و مؤمن واقعي تلقي نمود و به همه آنان براي گرفتن معارف دين اعتماد كرد. صحابي بودن موجب نمي شود كه چشم بسته به همه آنان اطمينان كنيم واحكام دين را از آنها بگيريم و لغزش ها وگناهان آنان را ناديده بگيريم، زيرا شرافت صحابي بودن از شرافت همسري پيامبر بيشتر نيست، بلكه تمامي همسران آن حضرت صحابيه نيز بوده اند{5} و قرآن كريم پيرامون همسران پيامبر مي فرمايد:

"يا نِسأَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشٍَْ مُبَيِّنٍَْ يُضاعَفْ

لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذالِكَ عَلَي اللَّهِ يَسِيراً"{6}

«اي همسران پيامبر، هركس از شما مبادرت به كار زشت آشكاري كند، عذابش دوچندان خواهد بود، و اين بر خدا همواره آسان است»

شيعه مي گويد قضاوت ما پيرامون صحابه بايستي مبتني بر قرآن كريم و سنت و شهادت تاريخ باشد و همچنان كه براي روشن شدن هر موضوعي بايد به سراغ كتاب و سنت برويم در اين موضوع نيز بايد چنين كنيم

گروهي از صحابه در قرآن

در بحث قبل به تعدادي از آيات كه در فضيلت و عظمت جمعي از صحابه بود اشاره نموديم ولي از ديدگاه شيعه همه آيات قرآن كريم را بايد در كنار هم ديد تا گرفتا برداشت! غلط نشويم. مثلاً اگر در كنار آياتي كه از صحابه تمجيد و ستايش مي كند، آن آياتي را كه گناهان و خطاهاي برخي صحابه را بيان مي كند نيز ببينيم خواهيم فهميد كه تمجيدها مربوط به همه صحابه نيست و همچنين برخي تمجيدهامربوط به عمل خوب مشخصي است كه جمعي از صحابه انجام دادند و مورد ستايش خدا قرار گرفتند امااين چنين نيست كه اگر كسي يك بار مورد تمجيد قرار گرفت ديگري براي هميشه مورد رضاي خداوند باشد هر چند بعداً به انحراف و گناه كشيده شود/

از جمله آياتي كه به نظر شيعه بايد در كنار آيات تمجيد از صحابه مورد نظر باشد عبارت است از:

الف - دو چهره ها

از قرآن كريم استفاده مي شود كه در بين اصحاب پيامبر(ص) انسان هاي دو چهره اي بودند كه به اسلام و پيامبر اكرم ايمان واقعي نداشتند و در ظاهر جز اصحاب محسوب مي شدند/

"وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الاَْعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ اَهْلِ الْمَدينَِْ مَرَدوُا عَلَي النِّفاقِ

لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدّوُن

اِلي عَذابٍ عَظيمٍ"{7}

«برخي از باديه نشيناني كه پيرامون شما هستند منافقند و از ساكنان مدينه نيز عده اي بر نفاق خو گرفته اند. تو آنان را نمي شناسي، ما آنان را مي شناسيم. به زودي آنان را دوبار عذاب مي كنيم، سپس به عذابي بزرگ باز گردانيده مي شوند.»

و روشن است زماني كه رسول خدا(ص) منافقين را نمي شناسد مسلمانان نيز آنها را نمي شناختند و آنان را جزو صحابه راستين و واقعي به حساب مي آوردند/

ب - بيمار دلها

اين گروه از منافقين نيستند ولي قلوبشان بيمار است و ضعيف الايمان هستند/

"وَ اِذْ يَقوُلُ الْمُنافِقُونَ وَالَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسوُلُهُ اِلاَّ غُروُراً"{8}

«و زماني كه منافقان و بيمار دلان مي گفتند: «خدا و پيامبرش جز وعده هاي دروغين به ما نداده اند»»

ج - فاسقان

قرآن كريم تأكيد مي كند كه مؤمنين و صحابه از خبر شخص فاسق تحرز كنند و بدون تحقيق و بررسي حرف او را نپذيرند، آن جا كه مي فرمايد:

"يا اَيُهَا الَّذينَ آمَنُوا اِنْ جائَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنوُا اَنْ تُصيبوُا قَوْماً بِجَهالٍَْ فَتُصْبِحوُا عَلي ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ"{9}

«اي كساني كه ايمان آورده ايد اگر شخص فاسقي خبري براي شما بياورد درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهي از روي ناداني آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد.»

مفسرين شيعه و سني گفته اند اين آيه درباره «وليدبن عُقبه» نازل شده است و او را به عنوان فاسق معرفي نموده است.{10}

همچنين قرآن كريم در سوره نور از وجود افراد فاسق و فاجري در ميان صحابه خبر مي دهد كه به همسر رسول خدا(ص) تهمت زدند آنجا كه مي فرمايد:

"انَّ الَّذينَ جائوُ بِالاْفكِ عُصبٌَْ مِنْكُمْ"{11}

از اين سه آيه و آيات ديگر قرآن كريم به روشني استفاده

مي شود كه در ميان صحابه و مسلمانان زمان پيامبر، كساني زندگي مي كردند كه دو چهره، مريض دل، و فاسق بودند؛ بنابراين نمي توان همه صحابه را عادل شمرد و الگوي عملي خود قرار داد و منظور نظر آيات و رواياتي كه به تمجيد صحابه مي پردازد، صحابه راستين و واقعي است/

گروهي از صحابه در سنت

همچنان كه احاديث فراواني در مناقب جمعي از صحابه وارد شده است (كه به آن اشاره شد) احاديثي نيز در نكوهش و مذمّت برخي از اصحاب وجود دارد كه بخاري آنها را در كتاب فتن جمع آوري نموده است، يكي از آن روايات عبارت است از:

پيامبر اكرم(ص) فرمود: "يَرِدُ عَلَيّ الْحَوْضَ رِجالٌ مِنْ اَصْحابي فَيُجْلَوْنَ عَنْهُ فَاَقوُلُ يا رِبِّ اَصْحابي فَيُقالُ انَّكَ لا عِلْمَ لَكَ بِما اَحْدَثوُا بَعْدَكَ..."{12}

«گروهي از اصحاب من در كنار حوض بر من وارد مي شوند ولي از آنجا كوچ داده مي شوند. من مي گويم: پروردگارا اصحاب من هستند گفته مي شود: تو نمي داني كه آنان پس از تو چه كردند...»

شهادت تاريخ درباره برخي از صحابه

از مسلمات تاريخ است كه برخي از صحابه مرتكب گناه شده اند و حتي حدود الهي نيز بر آنان جاري شده است/

به سه نمونه از اين موارد از كتاب معروف «اسد الغابْ» توجه كنيد/

وَليدبن عُقبه{13} فرماندار كوفه، شبي در خوردن شراب زياده روي كرده و در حال مستي براي اقامه نماز صبح در مسجد حاضر شد و نماز را چهار ركعت خواند و پس از نماز به مردم گفت: آيا بيشتر بخوانم؟ پس از اين جريان و شهادت مردم، بر او حدّ زدند و خليفه سوّم او را از فرمانداري كوفه عزل كرد.{14}

مُغيرْ بن شُعبه در زماني كه فرماندار بصره بود زنا

كرد و خليفه دوم بر او حد زد و او را عزل نمود.{15}

قُدامْ بن مَظعون به دليل شرب خمر توسط خليفه دوم حد خورد.{16}

از طرف ديگر تاريخ به روشني نشان مي دهد، كه مشاجرات، برخوردها و جنگ هاي فراواني بين صحابه وجود داشته است كه علت و ريشه آنها مسايل نفساني و حسد و دشمني بوده است{17} و جمعي در اين جنگ ها كشته شده اند حال چگونه مي توان همه صحابه را توصيف به عدالت و تقوا نمود؟

خلاصه بحث

شيعه به پيروي از قرآن كريم و سنت پيامبر(ص) و به شهادت تاريخ معتقد است كه در ميان صحابه انسان هاي بزرگ و بلندمرتبه اي بودند كه از ايثار جان و مال دريغ نورزيدند و چنان مخلصانه به جنگ و جهاد مي پرداختند و دشمن را به خاك مي نشاندند كه يك ضربت شمشير آنها با عبادت جن و انس برابري مي كرد و از طرفي در ميان اصحاب، گروهي دو چهره، ضعيف الايمان و نيز افرادي فاسق كه از مرتكب شدن محرمات پروا نداشته اند وجود داشته است. بنابراين نمي توان همه صحابه را عادل و با تقوا دانست و نمي توان از همه آنان معارف و احكام دين را اخذ كرد؛ بلكه بايد تك تك صحابه مورد بحث و بررسي قرار گيرند و از كساني معارف و احكام دين اخذ شود كه عدالت و وثاقت آنها محرز باشد. و صحابه نيز چون ساير مردم بايد با معيار قرآني و تقوا سنجيده شوند/

"اِنَّ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللَّهِ اَتْقيكُمْ"{18}

«گرامي ترين شما در نزد خدا با تقواترين شماست»

[1]. صحيح مسلم، شرح نووي، ج 1 ص 5(س). البته تعريفهاي ديگري از صحابه شده است؛ ابن حجر در مقدمه «الاصابْ» مي گويد: صحابي به كسي

گفته مي شود كه پيامبر(ص) را در حال ايمان ملاقات نمايد و بر اسلام نيز بميرد. برخي گفته اند كه در صدق صحابه مصاحبت طولاني لازم است چنان كه مذهب بسياري از فقها و اصوليون است. ر. ك: به شرح نووي، ص (ص)(س)/

[2]. همان، ج 1، ص (ع)1 - 22؛ «اتفق اهل السنْ علي ان الجميع عدول...»/

[3]. از نظر شيعه صحابي به كسي گفته مي شود كه معاشرت و ملازمت طولاني داشته باشد و تا آخر عمر بر ايمان خود ثابت قدم بماند چنان كه لغويون بدان تصريح كرده اند: «و لا يقال الا لمن كثر ملازمته» و «ان المصاحبْ ًّ تقتضي طول صحبته»، لسان العرب: ماده «صحب» و مفردات راغب، ماده «صحب»/

[4]. سوره توبه، آيه 100/

[5]. معالم المدرستين، علامه عسكري، ج 1، ص 98/

[6]. سوره احزاب، آيه 0(س)/

[7]. سوره توبه، آيه 101/

[8]. سوره احزاب، آيه 12/

[9]. سوره حجرات، آيه (ص)/

[10]. روح المعاني، ج (س)1، جز (ص)2، ص 144 ذيل آيه - كشاف ج (س)، ص 559 ذيل آيه/

[11]. سوره نور، آيه 11/

[12].- صحيح بخاري، ج (س)، ص 0(س). باب غزوْ الحديبيه

[13].- اين همان شخصي است كه در آيه (ص) حجرات به عنوان فاسق معرفي شد/

[14].- اسدالغابه، ج 5، ذيل اسم وليدبن عقبه/

[15].- اسدالغابْ، ج 5، ذيل اسم مغيرْ بن شعبه، ص 248/

[16].- اسدالغابْ:، ج 4، ذيل اسم قدامْ بن مظعون، ص 94(س)/

[17]. شرح مقاصد تفتازاني - اواخر كتاب الامامْ - ج 5، ص 10(س)/

[18]. سوره حجرات، آيه (س)1/

موضوع: ازدواج تحميلي

دلائل شيعه مبني بر عدم عدالت همة صحابه چيست؟
پرسش

دلائل شيعه مبني بر عدم عدالت همة صحابه چيست؟

پاسخ

دلايل كساني كه به عدالت همه صحابه صحه نمي گذارند بلكه آنها را به دو گروه مختلف تقسيم مي كنند به قرار زير است

1.قرآن مجيد برخي از آنان را فاسق ناميده است و مي گويد: «ان جاء كم فاسق بنبا فتبينوا.» حجرات/6

مسلماً اين فرد فاسق، جزو صحابه بوده و در سال ششم هجرت خبر دروغي را گزراش كرده است و مفسران و مورخان مي گويند اين فرد كسي جز وليد بن عقبه نبوده است.

2. قرآن و تاريخ حاكي است كه پيامبر در روز جمعه اي، به خواندن خطبه هاي نماز جمعه مشغول بود، وقتي صداي طبل _ كه از ورود كاروان تجاري از شام حكايت ميكرد _ به گوش آنان رسيد، بيشتر آنان نماز را ترك كرده و به سراغ منافع مادي خود رفتند، چنان كه مي فرمايد: «و اذا راوا تجاره او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما.» جمعه/11

از اين دو آيه كه بگذريم، به نكته ديگري نيز بر مي خوريم و آن اين كه: پيامبر (ص) قاتلان عمارا « فئه باغيه » خواند و برخي از صحابه در راس آن فئه قرار داشتند. پيامبر به او ( عمار) فرمود: «تقتلك الفئه الباغيه»، [تو را گروه ستمگر مي كشند.]

البته ادله اي كه حاكي از انحراف برخي از صحابه مي باشد، فزون تر از آن است كه بتوانيم همه را در اينجا بياوريم، هر چند عاطفه انساني پيامبر ايجاب مي كند كه بر همه صحابه جامة عدالت بپوشاند ولي واقعيت هاي خارجي مانع از تسليم در برابر حكم عاطفه است.

ديدگاه اهل سنت در مورداهل بيت

اهل سنت , امام علي و امامان ديگر را در چه پايه اي قبول دارند؟
پرسش

اهل سنت , امام علي و امامان ديگر را در چه پايه اي قبول دارند؟

پاسخ

اهل سنت شاخه ها و فرق گوناگوني دارند. لذا نمي توان يك حكم كلي در مورد آنها جاري كرد,درست مثل فرقه اماميه كه شامل فرق گوناگوني است . اما درعين حال , غير از گروهي كه ناصبي هستند و با ائمه معصومين دشمني دارند و آنها را سب و لعن مي كنند, عموم آنان علي 7را به عنوان چهارمين خليفه رسول خدا قبول دارند و فرزندان ايشان و ساير ائمه را به عنوان نوادگان رسول خدا محترم مي دارند. اما به عنوان امام معصوم يا امام بر حق پس از رسول خدا قبول ندارند.

چرا اهل سنت، هشتم و نهم محرم مجالس عروسي دارند و در روز دهم به تفريح گاه مي روند؟
پرسش

چرا اهل سنت، هشتم و نهم محرم مجالس عروسي دارند و در روز دهم به تفريح گاه مي روند؟

پاسخ

به طور قطع نمي توان گفت: همة برادران اهل سنت در ايام عزاداري امام حسين(ع) و ايام عاشورا، مراسم عروسي برگزار مي نمايند و در ايام دهم و نهم محرم به تفريح گاه مي روند؛ زيرا اهل بيت پيامبر اسلام(ص) در ميان مسلمانان از اهميت ويژه اي برخوردارند و برادران اهل سنت نيز نسبت به امام حسين(ع) احترام خاصي قايل اند و حتي برخي براي امام حسين(ع) عزاداري مي كنند.

برادران اهل سنت را از حيث عزاداري نسبت به امام حسين(ع) مي توان به چند گروه تقسيم نمود:

1) برخي از اهل سنت نه تنها در ايام محرم عروسي نكرده و جشن نمي گيرند، بلكه براي امام حسين(ع) عزاداري نموده و دانشمندان آنها نيز در خصوص مصايب امام كتاب نوشته اند. عبدالجليل رازي كه كتابي با عنوان مقتل الحسين، در خصوص عزاداري براي امام حسين(ع) نوشته مي نويسد: "و شيعه بدين جزع و فزع مخصوص نيستند. در همة بلادِ اصحاب شافعي و بلادِ اصحاب بوحنيفه، فحول علما چون محمد منصور ... و باقيان از فريقين در مراسم عاشورا اين تعزيه با جزع و نوحه و زاري داشته اند...".[1]

امروزه نيز برخي از اهل سنت در ايران و در كشورهاي ديگر براي امام حسين(ع) عزاداري نموده و در برخي از مراسمِ اهل تشيع شركت مي كنند.

2) برخي از اهل سنت هستند كه نه براي امام عزاداري مي كنند و نه به عروسي و تفريح مي پردازند. شايد بتوان گفت: اين طيف نيز به خاطر احترام به امام حسين(ع) در اين

ايام جشن نمي گيرند و يا افرادي هستند كه تا اندازه اي جايگاه امام حسين(ع) و نقش امام را در حفظ دين مي دانند.

3) متأسفانه برخي از برادران اهل سنت كه تحت تأثير انديشه وهابيت هستند بر اساس فقر فرهنگي و تعصبات مذهبي ممكن است در ايام محرم به تفريح گاه رفته و يا احياناً مراسم جشن برگزار كنند؛ ولي اين قشر كم بوده و تحت تأثير تبليغات سوء دشمنان اهل بيت قرار گرفته اند كه با فرهنگ سازي و آگاهي دادن، انان نيز دست از اعمال ناشايستة خود برخواهند داشت. از سوي ديگر سياست امويان نيز تأثير گذار بوده، زيرا امويان روز عاشورا را فرخنده مي شمردند و جشن گرفته، به شادي مي پرداختند و شيريني مي خوردند و لباس نو مي پوشيدند و حتي بعد از زوال حكومت بن اميه نيز اين رسم مدت ها بر جاي ماند.[2]

نكتة قابل دقت آن است كه برخي از اهل سنت كه در ايام محرم جشن مي گيرند، در راستاي آن است كه آغاز سال آنان از اوّل محرم شروع شده و بر اساس هجري قمري محاسبه مي شود؛ از اين رو در آغاز سال و سال تحويل ممكن است جشن گرفته شود.

[1] عبدالجليل رازي، مقتل الحسين، ص 592.

[2] غلام حسين مصاحب، دايره المعارف فارسي، ج 2، ص 1651، مادة عاشورا.

چرا اهل تسنن در فروع و اصول از مذهب اهل بيت عليهم السلام روى گردانده اند ؟
پرسش

چرا اهل تسنن در فروع و اصول از مذهب اهل بيت عليهم السلام روى گردانده اند ؟

پاسخ

اين زمامداران و اولياء امور امت بودند كه از ( اهل بيت (ع ) عدول كرده و ازآنها روى گردانده اند . اي_ن ج_ري_ان , از همان روز كه به خاطر ( خلافت ) از آنها عدول كردند و آن را به انتخاب و اختيار خ_ود گرفتند سرچشمه گرفته , و جريان يافته است , با اينكه نص صريح بر ( خلافت اميرمومنان على (ع ) ) وجود داشت ; چه اينكه ديدند عرب بر بودن ( خلافت ) در يك خاندان صبر نخواهد كرد ل_ذا , ن_ص_وص آن را ت_اويل بردند و( خلافت ) را به انتخاب گذاردند , تا هر كدام از قبائل آنها به آرزوى رس_ي_دن ب_ه آن باشند گرچه سالها طول بكشد , گاهى در اينجا باشد , و گاهى در آنجا , ومرتبه اى ديگر در قبيله اى دورتر . آن_ه_ا ه_ر چ_ه قدرت و قوت داشتند براى تاييد آن به كار گرفتند و تمام كسانى كه مخالف با اين معنى بودند در هم شكستند . اين وضع , آنان را ناچار ساخت كه از ( مذهب اهل بيت (ع ) ) كناره گيرند , و آنچه از ( كتاب ) و ( سنت ) , دلالت بر ( وجوب تعبد و تسليم در برابر آنان ) داشت ,تاويل نمايند . اگر آنها تسليم ظواهر ( ادله ) مى شدند و به سوى ( اهل بيت (ع ) )باز مى گشتند و خواص و عوام را در اص_ول و ف_روع ب_ه آن_ان ارجاع

مى دادند , راه بازگشت را بر خود مى بستند و از بزرگترين م_ب_ل_غ_ان و دع_وت ك_ن_ن_دگ_ان به سوى ( اهل بيت (ع ) ) مى گرديدند ; اما اين ( حقيقت ) با خواسته هاى آنان و آنچه را كه بر آن عزم داشتند سازگارى نداشت و با حزم و دورانديشى و قدرت سياسيشان وفق نمى داد . كسى كه دقت بنگرد و اين شئون را با تيزبينى ببيند , خواهد دانست كه عدول از( امامت اهل بيت (ع ) در م_ذه_ب و مباحث مذهبى ) تنها فرعى است از عدول از( امامت , ولايت و خلافت عمومى آنان پس از پيامبر (ص ) ) . و اما تاويل و توجيه ادله اى كه دلالت بر ( امامت و پيشوائى خصوصى ) آنها در مسائل مذهبى داشت , پس ازتوجيه و تاويل ادله اى بود كه دلالت بر ( امامت عامه ) و حكومت و خلافت آنها پس ازپيامبر (ص ) مى كرد . و اگر غير از اين بود , كسى از آنان روى برنمى تافت .

نظر اهل سنت د رباره ائمه ( ع ) چيست ؟
پرسش

نظر اهل سنت د رباљǠائمه ( ع ) چيست ؟

پاسخ

البته اهل سنت ائمه شيعه را به آن درجه و اعتȘǘѠكه شيعه معتقد هستند يعني بعد از رسول خدا ( ص ) آنها را امام و خليفه و رهبر جامعه اسلامي مي شمارند برادران اهل سنت به اين صورت قبول ندارند گرچه آنها را به عنوان اهل بيت پيامبر(ص) و د ر رد يف ساير صحابه قابل احترام مي دانند و مثلا" حضرت علي(ع) را خليفه چهارم مي شمارند .;

سني ها چقدر به اهل بيت ( ع ) و فاطمه زهرا ( س ) و هم چنين وجود مصلح آخرالزمان اعتقاد دارند؟
پرسش

سني ها چقدر به اهل بيت ( ع ) و فاطمه زهرا ( س ) و هم چنين وجود مصلح آخرالزمان اعتقاد دارند؟

پاسخ

- در كتاب هاي اهل سنت روايات فراواني در مورد اهل بيت ( ع ) و فاطمه زهرا ( س ) و فضايل آنان و لزوم محبت به آنها وارد شده است : هم چنين در مورد مهدي موعود ( عج ) به دليل روايات فراواني كه از پيامبر ( ص ) رسيده ، آنان به وجود مهدي اين امت اعتقاد دارند .البته آنان ، پيشوايان ما را به عنوان امام معصوم نمي شناسند؛ ولي شيعيان با استناد به آيات و روايات فراوان و دلايل عقلي ،معتقدند كه با نصب پيامبر ( ص ) ديگر جايي براي خلافت آن سه خليفه - كه با تشكيل شورايي زمام امور را به دست گرفتند - باقي نمي ماند و اين خلاف روش و دستوري است كه پيامبر ( ص ) صادر فرموده و در غديرخم رسما"اعلان كرده و از همه براي امام علي ( ع ) بيعت گرفته است ، ( اين مساله راخود برادران اهل سنت نيز نقل نموده اند ) . ب;

آيا برادران سنّى ما به امامان معصومين((عليهم السلام)) معتقدند و آيا داراى مرجع تقليد مى باشند يا نه؟
پرسش

آيا برادران سنّى ما به امامان معصومين((عليهم السلام)) معتقدند و آيا داراى مرجع تقليد مى باشند يا نه؟

پاسخ

روشن است كه آنان مانند ما كه به وجود امام معصوم((عليه السلام)) معتقديم معتقد نيستند و بدان گونه كه ما از مراجع تقليد احكام و دستورات دينى خويش را مى گيريم آنان مرجع تقليد ندارند آنان در احكام عملى معمولا از يكى از امامان چهارگانه خويش يعنى شافعى، مالك بن انس، ابوحنيفه، احمد بن حنبل، پيروى مى كنند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1261_

آيا تركمن ها به امامان دوازده گانه اعتقاد دارند؟
پرسش

آيا تركمن ها به امامان دوازده گانه اعتقاد دارند؟

پاسخ

تركمن ها، از اهل سنّت هستند و به امامت امامان ما اعتقاد ندارند; امّا به طور معمول چنين است كه اهل سنّت به امامان ما اگر چه اعتقاد ندارند، ولى براى آنان احترام خاصى قائل هستند; آرى، عدّه اى كه آنان را «نواصب» مى گويند امامان ما را دشمن داشته، به آنان ناسزا و دشنام مى دهند كه آنان در حكم كفار مى باشند و بدن آنان نجس است، ولى برادران تركمن ما از آن ها نيستند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1271_

در حال حاضر عقيده اهل سنّت درباره حضرت على((عليه السلام)) چگونه است؟
پرسش

در حال حاضر عقيده اهل سنّت درباره حضرت على((عليه السلام)) چگونه است؟

پاسخ

نظر اينان مانند عقايد پيشينيان آن ها است، كه حضرت على((عليه السلام)) را از زمره اصحاب بزرگوار پيامبر و چهارمين خليفه مى دانند، ولى براى وى پس از پيامبر حق امامت و رهبرى قائل نيستند. آنان خلافت ابى بكر را براساس نادرست، يعنى اجماع مسلمانان كه آن هم اجتماع چند نفر در سقيفه بيش نبود، ثابت دانسته اند; حال آن كه عقايد شيعه درباره امامت على((عليه السلام)) و باطل بودن خلافت ديگران، بر ادله عقلى و نقلى بسيارى متّكى است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1317_

آيا اهل تسنن فقط حضرت على((عليه السلام)) را خليفه ى چهارم مى دانند؟
پرسش

آيا اهل تسنن فقط حضرت على((عليه السلام)) را خليفه ى چهارم مى دانند؟

پاسخ

اهل تسنن به خلافت و جانشينى بلافصل على((عليه السلام)) معتقد نمى باشند. آنان پس از درگذشت پيامبر((صلى الله عليه وآله)) ابوبكر را خليفه و جانشين آن حضرت مى دانند و پس از وى عمر و پس از عمر عثمان را خليفه مى دانند. و پس از سه خليفه على((عليه السلام)) را خليفه مى دانند; ولى شيعه براساس آيات قرآن كريم و احاديث نبوى معتقد است كه خداوند حضرت على((عليه السلام)) را جانشين پيامبر((صلى الله عليه وآله)) قرار داده و پيامبر((صلى الله عليه وآله)) آن حضرت را به دستور خداوند در غدير خمّ و در موارد ديگر جانشين خويش معرّفى نموده است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_2_

نظر اهل سنت از باب عاشورا چيست؟
پرسش

نظر اهل سنت از باب عاشورا چيست؟

پاسخ

شخصيت و عظمت اباعبدا...الحسين( به گونه اي است كه تمام انسانهاي بيدار و آگاه، از فداكاري و گذشت و جوانمردي و ظلم ستيزي و ايثارو استقامت او در راه احياي دين و اقامه عدالت و ريشه كن كردن باطل سخن گفته و مي گويند.

طبق شهادت تاريخ، پس از رسول خدا( در دورة بيست و پنج ساله تا پايان حكومت اميرالمؤمنين علي(، اهل بيت محترم بودند، و همه براي آنان احترام خاصي قائل بودند، كه در منابع اهل سنت رواياتي در اين خصوص وجود دارد. حتي خلفاي راشدين(ابوبكر و عمر و عثمان) نيز براي آنان احترام قائل بودند.(1)

نامه هاي تندي كه امام حسين( به معاويه مي نگارد، اگر هر كس ديگري مي نوشت، جزايش جز مرگ چيز ديگري نبود، ولي معاويه در پاسخ اين نامه ها تحمل مي كرد و چيزي نمي گفت، و اين به سبب هيبت و وجاهت معنوي امام( بود كه حتي دشمنان را تحت تأثير قرار مي داد. از جمله اين نامه ها، نامه اي است كه امام در خصوص مذمت و نكوهش اعمال و رفتار معاويه نسبت به مسلمين و شيعيان علي( نگاشته، كه اتفاقاً اصل اين نامه در منابع اهل سنت موجود مي باشد. امام در فرازي از آن خطاب به معاويه مي فرمايد : "... بدان كه خداي بزرگ كارهاي تو را فراموش نمي كند، كه مردم را به هر گمان و تهمتي به قتل مي رساني و دوستان خدا را به شهرهاي دور دست تبعيد مي كني و براي جواني شرابخوار و ميگسار از مسلمانان بيعت مي گيري ... ، مي

بينم كه خود را هلاك كرده اي و دينت را تباه ساخته اي، امت اسلامي را بيچاره نموده اي و امانتي كه بر دوش مي كشي به سامان نرسانده اي، آري تو از بيخردان و نادانان پند مي گيري."(2)

پس از شهادت امام حسين( اكثريت مسلمانان اين حادثه دردناك را محكوم كردند و در گوشه و كنار قيامها و شورشهايي به رهبري علويان، صحابه و مريدان اهل بيت به راه انداختند. حتي نهضت بني عباس عليه بني اميه با نام حسين بن علي( شروع شد. و بالاخره سرانجام همين قيامها منجر به سرنگوني حكومت اموي گرديد.(3)

بررسي ها نشان مي دهد كه در ميان وقايع نگاران حادثه كربلا، تعدادي از مورخان و علماي اهل سنت نيز وجود دارند. از جمله مي توان به تاريخ طبري اثر محمد جرير طبري اشاره كرد. او در اين كتاب به تفصيل به نقل حوادث سال 61 هجري پرداخته، گرچه به گفتة سيد جعفر شهيدي، نويسندة محترم كتاب ارزشمند قيام حسين( ، خالي از برخي تناقضات و مطالب بي پايه و سست

نيست(4)، ولي واقعيت اين است كه مطالب ارزنده اي را هم در اين باره نقل كرده كه مورد استناد اكثر خطبا و سخنرانان و نويسندگان بوده و مي باشد.

ابن ابي الحديد معتزلي مسلك، از علماي اهل سنت دربارة قيام امام حسين( مي گويد : "مانند حسين( چه كسي را سراغ داريد كه درباره اش گفته اند كه روز عاشورا هنگامي كه تمام ياران و برادران و فرزندان خود را از دست داد و دشمن از همه سو او را احاطه كرده بود، چون شير مي غرّيد و جنگاوران دلير از سپاه دشمن

را از پاي درمي آورد."(5)

اما به هر حال در ميان اهل سنت مورخيني هم بوده اند كه از حركت امام حسين( انتقاد كرده و عمل معاويه و يزيد را عاقلانه پنداشته و امام( را مغرضانه و نابخردانه مورد سرزنش قرار داده اند. مانند احمد شلبي نويسندة كتاب "تاريخ الاسلام والحضارة الاسلاميه"(6)

بنابراين مي توان اين گونه نتيجه گرفت كه اهل تسنن در برخورد با واقعه كربلا، دو رويه را در پيش گرفتند،

گروهي به نقل حوادث پرداختند و تلويحاً و يا علناً (مانند جرير طبري، ابن قتيبه، ابن ابي الحديد ...) حمايت خود را از حركت امام( اعلام كردند،

و گروهي زبان به انتقاد و بدگويي گشودند و نابخردانه و يا مغرضانه، حركت امام را محكوم كردند. اين گروه در گذشته تحت تأثير حكومت خلفاي بني اميه و بني عباس بودند و در حال حاضر نيز گروهي ناآگاه از واقعيات و اصول اسلام را تشكيل مي دهند. پيروان و مريدان آنان در حمايت از اين اعتقادات سخيف، همواره صحنه هاي خشونت باري را در برخورد با عزاداران حسيني بوجود آورده اند. مانند آنچه در عاشوراي حسيني سال جاري توسط گروهي از اين گمراهان در پاكستان رخ داد، كه در اثر آن جمعي از شيعيان عزادار به خاك و خون كشيده شدند.

منابع و مآخذ :

1. امانتداران عاشورا، بيانات مقام معظم رهبري

2. الامامة و السياسة، ابن قُتيبه

3. امامان شيعه و جنبشهاي مكتبي، علامه محمد تقي مدرّسي

4. قيام حسين( ، جعفر شهيدي،ص4

5. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد

امامان شيعه و جنبشهاي مكتبي، علامه محمد تقي مدرّسي،ص54

الف چرا اهل تسنن با اين كه به شأن فضيلت عظمت و عصمت امامان معصوم واقفند، اما آن ها را باور ندارند؟ ب اهل تسنن كه به امامت علي بن ابي طالب و فرزندانش اعتقاد ندارند چگونه نماز و ساير اعمالشان پذيرفته مي شود؟ ج امام آن ها كيست د: با اين كه ام
پرسش

الف چرا اهل تسنن با اين كه به شأن فضيلت عظمت و عصمت امامان معصوم

واقفند، اما آن ها را باور ندارند؟ ب اهل تسنن كه به امامت علي بن ابي طالب و فرزندانش اعتقاد ندارند چگونه نماز و ساير اعمالشان پذيرفته مي شود؟ ج امام آن ها كيست د: با اين كه امام معصوم ندارند پس چرا اين قدر به نماز جماعت و نماز اول وقت اهميت مي دهند؟

پاسخ

آن چه در يك كلام در اين باره مي توان گفت اين است كه اهل تسنن وضع موجود يعني اعتقاد به خلفاي اربعه (ابوبكر، عمر، عثمان و علي بن ابي طالب را توجيه مي كنند; بدون اين كه حق پذير و برهان پذير باشند.

اهل تسنن هر چند در التزام به نماز و نظم و شكوه و عظمت آن اهميت بسيار مي دهند، و اين سنتي است كه از قديم الايام در بين آن ها رايج است اما مشكلاتي نيز از نظر كلامي و فقهي دارند، كه عبادات آن ها را بي مغز و بي روح مي كند.

دربارة اعتقاد اهل سنت به امامان معصوم و مسائلي از قبيل صحت و قبولي نماز آن ها، و... توصيه مي شود: به كتاب هايي مانند: 1. رهبري امام علي علي دواني (اين كتاب ترجمة كتاب المراجعات تأليف سيدشرف الدين جبل آملي است 2. شب هاي پيشاور 3. آن گاه كه هدايت شدم تأليف محمد سماوي بيضاوي و... مراجعه كنيد.

چرا اهل تسنن از زيارت عاشورا, دعاي كميل و غيره روي مي گردانند؟
پرسش

چرا اهل تسنن از زيارت عاشورا, دعاي كميل و غيره روي مي گردانند؟

پاسخ

}الف) آنان از زيارت عاشورا به خاطر لعن هايي كه دارد گريزانند.

ب ) نسبت به دعاي كميل ديد مثبتي دارند؛ ولي آن گونه كه دعاها در فرهنگ اهل بيت(ع) رشد و نمو داشته، درميان اهل تسنن رشد نكرده است و در واقع يكي از ذخاير ارزشمند مكتب اهل بيت(ع) همين دعاها است.{

عقيده اهل سنت در مورد 5تن را بگوئيد؟
پرسش

عقيده اهل سنت در مورد 5تن را بگوئيد؟

پاسخ

1. اكثر اهل سنت با پنج تن آل عبا به عنوان خاندان و نزديكان و اصحاب پيامبر اكرم(ص) علاقه و اعتقاد دارند و به آنها محبت مي ورزند.

2. اما متاسفانه به عللي كه در تاريخ آمده است، پس از توطئه سقيفه، اهل بيت پيامبر(ص) از جايگاه اصلي خود به عنوان حجت هاي الهي و جانشينان پيامبر(ص) كنار زده شدند و جاي آنها، نسخه هاي بدلي به مردم معرفي شد. به اين دليل از هدايت ها و راهنمايي هاي آن بزرگواران محروم شدند.

3. حق اين است كه با استناد به آيات قرآن و سخنان پيامبر اكرم(ص) پنج تن آل عبا و چهارده معصوم، حجت هاي الهي هستند و تبعيت از آنان واجب است. و آنها پس از پيامبر اكرم(ص) راهنمايان و امامان و حجت هاي بر حق الهي بر مردم هستند. امري كه در نظر اهل سنت يا انكار شده است _در نظر برخي_ يا به اهميت آن توجه لازم نشده _در نظر برخي ديگر _ بنابر اين آنها احترام زيادي بر پنج تن قائلند اما نه آن گونه كه حق آنهاست و بايد باشد.

چرا بعضي از شيعيان فكر مي كنند كه سني ها به حضرت علي(ع) و اهل بيت اعتقاد و محبت ندارند با اينكه ما به آنها علاقه داريم؟
پرسش

چرا بعضي از شيعيان فكر مي كنند كه سني ها به حضرت علي(ع) و اهل بيت اعتقاد و محبت ندارند با اينكه ما به آنها علاقه داريم؟

پاسخ

در پاسخ اين سؤال بايد گفت:

پيدا كردن راه حل ها مهم تر از پرداختن به عوامل است. از اين رو اموري را به علماي اهل سنت و شيعه متذكر مي شويم تا با توجه و اهتمام به آن عقيده اهل سنت در رابطه با محبت و دوستي اهل بيت روشن تر شود و در نتيجه انس و الفت بين شيعه و سني مستحكم تر گردد/

الف - بر علما و انديشمندان فريقين است كه بحث ها و گفتگوهاي مشترك خويش را بيشتر نمايند و در جلسات صميمي و علمي، ديدگاه ها و اعتقادات خويش در زمينه گوناگون، بويژه در موضوع اهل بيت(ع) را براي يكديگر تبيين كنند و نتيجه را در اختيار عموم مردم قرار دهند/

ب - بر علماي اهل سنت است كه فضايل علي(ع) و ساير اهل بيت را نيز همچون ساير صحابه و خلفا براي عموم اهل سنت تبيين نمايند، چه اينكه روايات رسيده در فضيلت علي(ع) و اهل بيت: در كتب صحاح سته و ساير منابع معتبر، بسيار فراوان است به گونه اي كه امام احمدبن حنبل مي گويد:

"ما جأَ لاَِ حَدٍ مِنْ اَصْحابِ رسوُل اللَّهِ(ص) مِنَ الْفَضائِل ماجأَ لِعَليّ بْنِ اَبي طالِبٍ."{1}

«براي هيچ يك از صحابه رسول خدا(ص) به اندازه علي بن ابي طالب فضايل وارد نشده است.»

و ابن عباس مي گويد:

"نَزَلَتْ في عَليِّ(ع) ثَلاثْمِاْ آيٍْ"{2}

«در رابطه با علي(ع) سيصد آيه نازل شده است»/

ج - بر علماي شيعه است كه در خطابه ها و نوشتار خود پيرامون اهل بيت: از منابع اهل سنت نيز استفاده نمايند تا عموم شيعيان با عقيده برادران اهل سنت خود بيشتر آشنا شوند كه بحمدالله پس از پيروزي

انقلاب اسلامي در ايران به اين مهم پرداخته مي شود/

د : متأسفانه گاهي مشاهده مي شود بعضي ها به دفاع از افرادي كه دشمني صريح و آشكار با اهل بيت: دارند، - همچون بني اميه - مي پردازند در حالي كه دفاع و حمايت از چنين افرادي كه بيشترين ظلم و ستم را بر اهل بيت(ع) روا داشته اند، موجبات تأثر و تألم قلوب علاقمندان به اهل بيت(ع) را فراهم مي آورد/

لذا بر علماي آگاه است كه جلوي تبليغات ناصحيح را بگيرند تا اين گونه تصور نشود كه آنان در محبت اهل بيت كوتاهي كرده اند/

نكته اي كه در پايان بر آن تأكيد داريم اين است كه: اهل بيت رسول خدا(ص) يكي از محورهاي وحدت شيعه و سني مي باشند و بر تمام مسلمانان است تا با معرفي آنان وحدت و اخوت اسلامي را پيش از بيش تحقق بخشند/

[1].- مستدرك، الصحيحين، ج (س)، ص (ع)10. و كتاب معرفْ الصحابْ/

[2].- تاريخ بغداد، ج (ص)، ص 221

موضوع: اقتدا به مسافر

چرا اهل سنت، اهل بيت پيامبر(ص) را قبول ندارند؟ با اين كه آن حضرت بسيار درباره آنان سفارش نموده است؟
پرسش

چرا اهل سنت، اهل بيت پيامبر(ص) را قبول ندارند؟ با اين كه آن حضرت بسيار درباره آنان سفارش نموده است؟

پاسخ

واقعيت آن گونه نيست كه سؤال كننده تصور كرده است، بلكه اهل سنت، اهل بيت پيامبر(ص) را قبول دارند يعني علم و تقوا و كرامات ايشان را قبول دارند و روايات فراواني را در كتب خويش در فضايل آنان نقل نموده اند بلكه در بسياري از كتابهاي حديثي آنان بابي به عنوان مناقب اهل بيت النبي: يا باب فضايل اهل بيت النبي: وجود دارد و برخي از آنان كتابهاي مستقلي درباره فضايل آنان نوشته اند مانند

كتاب «ينابيع المودْ» تاليف حنفي قندوزي

و كتاب «خصائص الامام علي» تاليف امام نسايي - يكي از مؤلفان صحاح سته اهل سنت -

و نيز اهل سنت محبت اهل بيت پيامبر: را شرط ايمان مي دانند كه براي نمونه چند روايت از روايات آنان در مورد اهل بيت ذكر مي شود:

1 - زمخشري از مفسران اهل سنت مي گويد: «هنگامي كه آيه مودت نازل شد "قُلْ لااَسْئَلَكُم عَلَيهِ اَجْراً اِلاَّ المَوَدََّْ فيِ القُربي"{1}؛ - بگو اي رسول ما كه اجر و پاداشي جز دوستي نزديكان را از شما نمي خواهم - از رسول خدا(ص) پرسيدند چه كساني مودت و دوستي آنان بر ما واجب شده است؟ فرمود: علي و فاطمه و فرزندان آن دو/

2 - همچنين زمخشري رواياتي را نقل مي كند كه در آنها پيامبر(ص) مردم را به محبت اهل بيت: فراخوانده است از جمله: "مَنْ ماتَ عَلي حُبِّ آلِ مُحَمّدٍ ماتَ شَهيداً ألا وَ مَنْ ماتَ عَلي حُبِّ آلِ مُحَمّدٍ ماتَ مَغْفُوراً له"{2}. هركس بر محبت آل محمد بميرد، شهيد و آمرزيده مرده، چنين كسي با ايمان

كامل و بر سنت و جماعت از دنيا رفته است/

(3) - در صحيح مسلم روايت شده است كه پيامبر(ص) فرمود: "اِنّي تارِكٌ فيكُم الثَّقَلَيْنِ اَوَّلهما كِتابُ الله فيهِ الهُدي وَ النُّور فَخِذُوُا بِكِتابِ الله وَ اسْتَمْسِكُوا بِه قالَ وَ اَهْلِ بَيْتي أذَكِّرُكُم الله في اَهْلِ بَيْتي أذَكّرُكُم الله في اَهلِ بيتي..."{3}

- من دو گوهر گرانبها در ميان شما مي گذارم، يكي كتاب خدا كه نور و هدايت گر است پس چنگ زنيد به آن و عمل كنيد، و اهل بيتم، توجه مي دهم شما را به خدا درباره اهل بيتم، توجه مي دهم شما را به خدا درباره اهل بيتم////

خلاصه اين كه روايات فراواني در مناقب و فضايل اهل بيت در كتابهاي روايي و حديثي اهل سنت آمده است كه نيازي به يادآوري همه آنها نيست و تنها همين حديث اخير - ثقلين - كه از نظر سند و دلالت مورد اتفاق شيعه و اهل سنت است درباره فضايل اهل بيت كافي است. بويژه با تأكيد و اصراري كه درباره اهل بيت فرموده و سه بار هشدار داده است/

در پايان توجه به چند نكته لازم است:

1 - در تاريخ آمده است كه گروه خوارج و نواصب دشمن حضرت علي(ع) بوده اند و احياناً برخي از افراد و گروههاي ديگر را هم تحت تأثير خود قرار داده و روحيه انكار يا كتمان نسبت به فضايل حضرت علي(ع) و فرزندانش، در آنها به وجود آورده اند اما حساب عموم برادران و خواهران اهل سنت از آنها جداست/

2 - برخي از اهل سنت همسران پيامبر(ص) را نيز اهل بيت مي دانند اما عده اي از آنان همانند شيعه مي گويند اهل بيت پيامبر كه در روايات آمده است

شامل آنان نمي شود چون همسر با طلاق قابل جدا شدن است، اما خويشاوندي نسبي و اولاد قابل جدا شدن نيستند و به حديث كسا نيز در اين مورد استدلال شده است/

(س) - اهل سنت ائمه اهل بيت: را معصوم نمي دانند بر خلاف شيعه/

4 - اهل سنت معتقد به انتخاب ائمه اهل بيت: از سوي خداوند به عنوان جانشينان پيامبر(ص) نيستند/

[1].- سوره شوري، آيه (س)2/

[2].- تفسير كشاف، ج (س)، ص (ع)(ص)4، ذيل آيه مودت (شوري/(س)2)/

[3].- صحيح مسلم، باب فضايل علي بن ابيطالب رضي الله عنه (صحيح مسلم با شرح نووي طبع بيروت) ج15 و (ص)1/

موضوع: درود - صلوات - بر پيامبر

چرا ما «شيعيان» اهل بيت رسول اللَّه(ص) را معصوم مي دانيم ولي اهل تسنن ظاهراً چنين نيستند و به ما هم اعتراض مي كنند، البته آنها ابوبكر و عمر و ديگر كساني را كه مورد احترامشان مي باشد نيز معصوم نمي دانند؟
پرسش

چرا ما «شيعيان» اهل بيت رسول اللَّه(ص) را معصوم مي دانيم ولي اهل تسنن ظاهراً چنين نيستند و به ما هم اعتراض مي كنند، البته آنها ابوبكر و عمر و ديگر كساني را كه مورد احترامشان مي باشد نيز معصوم نمي دانند؟

آيا در روايات اهل سنت احاديثي وجود دارد كه پيامبر(ص) به گريه كردن براي ابا عبداللَّه الحسين(ع) امر كرده باشند؟
پرسش

آيا در روايات اهل سنت احاديثي وجود دارد كه پيامبر(ص) به گريه كردن براي ابا عبداللَّه الحسين(ع) امر كرده باشند؟

پاسخ

روايات فراواني مبني بر گريه كردن شخص پيامبر(ص) و حتي اصحاب براي ابا عبداللَّه الحسين(ع) در منابع حديثي شيعه و سني وجود دارد كه به نمونه هايي از آن اشاره مي شود.

ابوالحسن علي بن محمد ماوردي در اعلام النبوة، ص 83، چنين آورده است:

«عن عايشة قالت: دخل الحسين بن علي علي رسول اللَّه، و هو يوحي إليه، فبرك علي ظهره و هو منكّب و لعب علي ظهره، فقال جبرئيل: يا محمد(ص)، إنَّ أمّتك بعدك و تقتل إبنك هذا من بعدك، و مدّ يده فأتاه بتربةٍ بيضاء و قال: في هذه الارض يقتل إبنك اسمها الطّف فلمّا ذهب جبرئيل، خرج رسول اللَّه إلي أصحابه و التربة في يده و فيهم أبوبكر و عمر و علي و حذيفة و عمار و ابوذر، و هو يبكي. فقالوا: ما يبكيك يا رسول اللَّه؟ فقال: أخبرني أنَّ البنيَّ الحسين يقتل بعدي بأرض الطّف، و جاءني بهذه التربة فأخبرني أنّ فيها مضجعه»؛ عايشه چنين روايت كرده است: روزي حسين بن علي بر پيامبر(ص) وارد شد، در حالي كه بر پيامبر(ص) وحي مي شد. او بر دوش پيامبر(ص) رفت و روي دوش پيامبر(ص) بازي مي كرد. در اين هنگام جبرئيل به پيامبر(ص) گفت: امت تو به زودي بعد از تو فتنه مي كنند و اين فرزند تو را مي كشند. آن گاه دستش را دراز كرد و خاك سفيدي را براي پيامبر آورد و گفت: در اين سرزمين فرزند تو را مي كشند كه اسم آن زمين طف است. زماني كه جبرئيل از حضور پيامبر رفت، رسول اللَّه در

حالي كه آن تربت را در دست پيامبر داشت، به سوي اصحاب خويش رفت. در ميان اصحاب ابوبكر، عمر، علي، حذيفه و عمار و ابوذر هم بودند. پيامبر مي گريست، اصحاب گفتند: چه چيزي باعث گريه شما شده است؟ پيامبر(ص) فرمودند: جبرئيل به من خبر داده است كه فرزندم حسين پس از من در سرزمين طف كشته خواهد شد و اين تربت را نيز از آن جا برايم آورده است.

اين روايت با الفاظ مختلف و طرق متفاوت در مصادر ديگري از اهل سنت همچون مستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص176 و ج 4، ص 398؛ مسند احمد بن حنبل، ج 13، ص 242 - 265 نقل شده است.

پس از آن كه اصحاب حالت گريه پيامبر را مشاهده كردند، آنان نيز همنواي با پيامبر شروع به گريه كردند و بر ابي عبداللَّه(ع) اشك ريختند. چنان كه مرحوم سيد محسن اميني عاملي مي گويد: اين اولين مجلسي بود كه در عزاي سيدالشهدا، امام حسين(ع)، برپا گرديد و مجالسي كه امروز شيعه براي ابي عبداللَّه(ع) برپا مي دارد، همانند مجلس پيامبر(ص) و اصحاب آن حضرت مي باشد.

طبراني در المعجم الكبير روايتي از ام سلمه نقل كرده است: «عن امّ سلمة قالت: كان النبي(ص) جالساً ذات يومٍ في بيتي فقال(ص): لا يدخلنّ عليّ أحدُ، فانتظرت، فدخل الحسين(ع)، فسمعت تشيج النبي(ص) يبكي فاطّلعت فاذاً الحسين(ع) في حجره أو إلي جنبه يمسح رأسه و هو يبكي، فقلت: و اللَّه ما علمت به حتي دخل. قال النبي أنّ جبرئيل كان معنا في البيت، فقال: أتحبّه فقلت: أمّا من حبّ الدنيا نعم، فقال: إنّ أمّتك ستقتل هذا بأرضٍ يقال لها بكربلا، فتناول من ترابها فاراه النبي(ص). فلمّا احيط بالحسين(ع)

حين قتل قال: ما اسم هذه الأرض؟ قالوا: أرض كربلا. قال: صدق رسول اللَّه أرض كرب و بلا»؛ ام المؤمنين، ام سلمه،روايت مي كند كه روزي پيامبر(ص) در خانه من نشسته بود. به من فرمود: كسي داخل نشود. مدتي منتظر شدم تا آن كه امام حسين(ع) بر پيامبر داخل شد. صداي گريه پيامبر(ص) را شنيدم. از پيامبر(ص) خبر گرفتم، ديدم حسين بر دامان اوست. عرض كردم: يا رسول اللَّه نديدم او چگونه داخل شد. پيامبر فرمود: جبرئيل همراه ما بود و گفت: آيا او را دوست مي داري؟ گفتم: بلي، جبرئل گفت: زود است او را در سرزميني به نام كربلا بكشند و مقداري از خاك كربلا برايم آورد. زماني كه امام حسين(ع) به كربلا رسيد، اسم آن زمين را پرسيد، گفتند: اين جا كربلاست، فرمود: پيامبر(ص) خدا چه درست فرمود: زمين كرب و بلا.

اين روايت در مصادر زيادي از اهل سنت همچون عقد الفريد، ج 2؛ مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 294؛ كنزالعمال، ج 13، ص 256، ح 37666 نقل شده است.

شيخ مفيد در ارشاد ج 2، ص 129 از اوزاعي كه يكي از اهل سنت است اين گونه نقل كرده است:

«روي الأوزاعي عن عبداللَّه بن شداد عن أمّ الفضل بنت الحارث أنّها دخلت علي رسول اللَّه(ص) فقالت: يا رسول اللَّه، رأيت الليلة حلماً منكراً. قال(ص) و ما هو؟ قالت: إنّه شديدٌ. قال(ص): ما هو؟ قلت: رأيت كانّ قطعةً من جسدك قطعت و وضعيت في حجري، فقال رسول اللَّه: خيراً رأيت فاطمة غلاماً فيكون في حجرك. فولدت فاطمة الحسين(ع) قالت: و كان في حجري كما قال رسول اللَّه. فدخلت به يوماً علي النبي و أنا أحمل الحسين

فرضعته في حجره، ثمّ حافت منّي التفاته فاذاً عينا رسول اللَّه تهرقان بالدموع، فقلت: بأبي أنت و أمّي يا رسول اللَّه ما لك؟ قال: أتاني جبرئيل فأخبرني أنّ طائفةً من أمتي ستقتل إبني هذا، و قلت: هذا قال: نعم، و أتاني بتربةٍ من تربته حمراء»؛ اوزاعي روايت كرده است: ام الفضل بر پيامبر(ص) وارد شد و گفت: شب گذشته خواب بدي ديدم. پيامبر(ص) فرمود: خوابت چيست؟ گفت: در خواب ديدم قطعه اي از بدن شما جدا شده و در دامان من قرار گرفته است. پيامبر(ص) فرمود: خير است، مي بينم فاطمه پسري را به دنيا مي آورد كه در دامان تو بزرگ مي شود. پس فاطمه حسين را به دنيا آورد و من او را شير دادم. روزي حسين در بغلم بود و بر پيامبر(ص) وارد شدم و او را در دامان پيامبر گذاشتم و ديدم پيامبر(ص) چشمانش پر از اشك شد. گفتم: پدر و مادرم به فدايت يا رسول اللَّه! چه شده است؟ فرمود: جبرئيل آمد و گفت طايفه اي از امت من اين فرزندم را خواهند كشت. گفتم: همين فرزندت را؟ گفت: آري و خاكي را از تربتش به رنگ سرخ برايم آورد.

به راستي روايات اين باب فراوان است كه پيامبر(ص) و اصحاب به كرّات در حيات امام حسين(ع) بر آن بزرگوار گريه كرده اند. آيا گريه پيامبر(ص) بهترين وجه شرعي و حجت براي ما نيست كه تا در ايام شهادت آن حضرت همچون جدّش اشك بريزيم و به آن حضرت تأسي كنيم.

آيه تطهير در نگاه علماي اهل سنت
پرسش

آيه تطهير در نگاه علماي اهل سنت

پاسخ

رواياتي كه در شأن نزول آيه تطهير و انحصار آن به خمسه طيبه در منابع اهل سنت وجود دارد و ما به عنوان نمونه به برخي از آنها اشاره مي كنيم.

1- حاكم نيشابوري در مستدرك مي نويسد: «عبد اللَّه بن جعفر از رسول خدا(ص) روايتي نقل كرده كه آن حضرت هنگامي كه رحمت الهي را در حال نزول ديد فرمودند: به سوي من بخوانيد. صفيه گفت: چه كسي را اي پيامبر اسلام(ص)؟ آن گرامي فرمود: اهل بيتم را، علي و فاطمه و حسن و حسين را. خمسه طيبه را آوردند آن حضرت عباي خويش را بر روي آنان افكند، سپس دستانش را بالا برد و عرض كرد: خداوندا! اينان اهل بيت من هستند. سپس بر محمد و آل محمد صلوات فرستاد در اين هنگام خداي حكيم اين آيه را نازل فرمود: (انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً).{1}

2- ام سلمه گويد: «آيه تطهير در خانه من و در حالي كه پنج تن آل عبا در آن بودند نازل گرديد، رسول خدا(ص) آنان را با عبايي كه بر روي آنان افكند، پوشانيد. سپس عرضه داشت: اينان اهل بيت من هستند پروردگارا رجس و پليدي را از آنان دور كن و ايشان را پاك و مطهر گردان».{2}

3- عن مسلم في صحيحه باسناده عن يزيد بن حيان عن زيد بن ارقم قال: «قال رسول اللَّه(ص) اني تارك فيكم الثقلين احدهما كتاب اللَّه هو حبل اللَّه من اتبعه كان علي الهدي و من تركه كان علي ضلاله. فقلنا من اهل بيته نسائه؟ قال: لا ايم اللَّه اِنّ المراَة تكون مع الرجال

العصر ثم الدهر ثم يطلقها فترجع الي اهلها و قومها، اهل بيته اصله و عصبية الذين حرّموا الصدقة بعده».

رسول اكرم(ص) فرموده است من در ميان شما دو گوهر گرانبها به وديعت مي گذارم، كتاب خدا كه ريسمان الهي است و هر كس كه از آن پيروي كند هدايت مي يابد و كسي كه آن را رها كند به گمراهي خواهد رفت. عرضه داشتم آيا همسران پيامبر(ص) هم از اهل بيتش هستند حضرت فرمودند؟ خير به خدا قسم زن روزگاري رابا مرد است سپس مرد او را طلاق داده و زن به قوم خود باز مي گردد. اهل بيت من كساني هستند كه صدقه را بعد از پيامبر اسلام(ص) برخود تحريم كردند.{3}

آيه تطهير از ديدگاه مذهب اماميه

شيعيان بر اين عقيده اند كه مقصود از اهل بيت در آيه فوق پنج تن آل عبا، علي(ع) و فاطمه و فرزندانش مي باشد و روايات فراواني در كتب شيعي نقل شده كه ما به دو نمونه در اين زمينه بسنده مي كنيم.

امام حسن(ع) مي فرمايد: «هنگامي كه آيه تطهير فرود آمد پيامبر اسلام(ص) من و برادرم حسين، مادرم فاطمه زهرا و پدرم علي بن ابيطالب(عليهم السلام) را اطراف خود جمع كرد و عباي بافته شده توسط اهالي قلعه خيبر را كه مال ام سلمه همسرشان بود طلبيد. خودش و همه ما را در آن جاي داد. آن روز پيامبر خدا(ص) در خانه ام سلمه بود و سپس فرمود: خدايا، ايشان اهل بيت و عترت من هستند پليدي را از آنان دور فرما و پاك و مطهرشان قرارده. امام حسن(ع) به سخنان خويش ادامه داد و فرمودند: از آن روز به بعد پيامبر اكرم(ص) هميشه هنگام طلوع فجر به خانه ما

مي آمد و مي فرمود: درود خدا بر شما اهل بيت من، وقت نماز صبح فرا رسيده است، پس آن گرامي آيه شريفه تطهير را تلاوت مي فرمود و اين فعل رسول اللَّه(ص) تا روزي كه از دنيا رخ بربست و به سراي جاويدان شتافت همواره ادامه داشت».{4}

2- ابوسعيد گويد. «رسول خدا(ص) چهل روز صبح پس از ازدواج علي(ع) با فاطمه به درب خانه علي(ع) مي آمد و مي فرمود: السلام عليكم يا اهل البيت (انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً)».{5}

3- امام سجاد(ع) با همين آيه احتجاج به فضايل اهل بيت مي كند.

هنگامي كه اسيران خاندان رسول اللَّه(ص) را به شام آوردند و در آستانه مسجد در جايگاه اسيران قرار دادند علي بن حسين كه در آن روز جواني بالغ و رشيد بود در ميانشان حضور داشت، مردي از اهل شام نزد آنان آمد و عرضه داشت: حمد و سپاس خداي را كه شما را نابود كرد و ريشه فتنه را خشكانيد. امام علي بن حسين(ع) به او فرمود: آيا كتاب الهي را نخوانده اي؟ گفت خوانده ام. حضرت فرمود: آيا آيه شريفه (قل لا اسألكم عليه اجراً الا المودة في القربي حقه و آيه انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً) را نخوانده اي؟ آن شخص گفت: خوانده ام. حضرت فرمود: ما آنانيم. آن مرد شامي دستش را به سوي آسمان برداشت و گفت: خداوندا! من توبه كرده و به سوي تو باز مي گردم. سه بار اين جمله را تكرار كرد: خدايا من از دشمنان آل رسول اللَّه(ص) به سوي تو بيزاري مي جويم. من قرآن را مي خواندم ولي تا امروز آن را درك نكرده بودم.{6}

برخي معتقداند

آيات قبل از آيه تطهير درباره همسران رسول خدا(ص) و شخصيت و وظايف ايشان نازل شده، بنابراين آيه مزبور در شأن زنان پيامبر(ص) نازل شده است.

در پاسخ بايد گفت صدر آيه تطهير مربوط به همسران رسول گرامي(ص) است و با ضمير جمع مؤنث آنان را مخاطب قرار داده و مي فرمايد: - (و قرن في بيوتكن): ولي ذيل آيه شريفه با ضمير جمع مذكر (ليذهب عنكم الرجس) آمده و اين واضح ترين دليلي است كه آيه تطهير به رسول خدا(ص) و علي و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) اختصاص دارد نه زنان پيامبر خدا(ص).

لازم به يادآوري است نويسنده كتاب ارزشمند احقاق الحق بسياري از بزرگان و محدثان اسلامي رانام مي برد كه در كتابهاي خود تصريح كرده اند كه آيه شريفه تطهير در شأن و منزلت اهل بيت رسول اكرم(ص) نازل شده نه همسران ايشان.{7}

افزون بر آن در منابع شيعي و اهل سنت روايات فراواني وجود دارد كه در آنها به اين مطلب تصريح شده كه مقصود از اهل بيت در آيه تطهير وجود مقدس خمسه طيبه مي باشد، نه زنان پيامبر(ص).

ابوسعيد خدري گويد: رسول اكرم(ص) فرمود: «آيه تطهير در شأن و مقام من و علي و فاطمه و فرزندان او نازل گرديده است».

ام سلمه مي گويد: «آيه فوق در خانه من فرود آمده است. در آن روز فاطمه زهرا(س) در حالي كه دست فرزندان خود را گرفته بود خدمت رسول اللَّه(ص) آمدند، پيامبر حسنين را در آغوش گرفت. علي در سمت راست و حضرت فاطمه زهرا در سمت چپ ايشان نشستند. جبرييل نازل شد و آيه تطهير را براي رسول خدا(ص) آورد. در اين هنگام پيامبر(ص) عبايي را كه

شبها به روي خود مي كشيد برداشت و همه را به زير آن برد سپس آن حضرت دست مبارك خويش را بيرون آورد و رو به سمت آسمان گفت: اللهم ان هولاء اهل بيتي وخاصتي فاذهب عنهما الرجس و طهرهم تطهيراً.

ام سلمه گويد: من با شنيدن اين جمله آرزو كردم به جمع آنها بپيوندم و صاحب اين فضيلت گردم وقتي كه گوشه عبا را بالا زدم تا وارد آن شوم پيامبر آن را كشيد. عرضه داشتم: اي رسول خدا(ص) من جزو اهل بيت تو نيستم؟ پيامبر(ص) فرمود: انك علي خير انك من ازواج النبي؛ تو زن نيكي هستي و از همسران پيامبري».{8}

بنابراين با توجه به مطالب ياد شده مي توان نتيجه گرفت، منظور از اهل بيت، همان پنج تن آل عبا خمسه طيبه؛ رسول خدا(ص)؛ امام علي(ع)، فاطمه و فرزندانش مي باشند و آيه شريفه تطهير به همسران پيامبر(ص) اختصاص ندارد.

[1].مستدرك حاكم بر صحيح مسلم و بخاري، ج 3، ص 147 - 148.

[2].سنن بيهقي، ج 2، ص 150.

[3].صحيح مسلم ج 5 ح 37 ص 26 و 27، مسند احمد بن حنبل ج 4 ص 107، تفسير فخر رازي ج 6 ص 783 مستدرك علي الصحيحين حاكم نيشابوري ج 2 ص 416 تفسير الدر المنثور ج 15 ص 218

[4].تفسير برهان، ج 3، ص 315.

[5].بحار الانوار، مجلسي، ج 35، ص 208.

[6].احتجاج، طبرسي، ص 157.

[7].بحار الانوار، مجلسي، ج 45، ص 156.

[8].درر المنثور، ج 5، ص 198.

آراءكلامي اهل سنت

امامت و خلافت

امامان مذاهب اهل سنت چه كساني هستند؟
پرسش

امامان مذاهب اهل سنت چه كساني هستند؟

پاسخ

1. ابوحنيفه نعمان بن ثابت بن زوطي يا نعمان بن ثابت بن نعمان بن المرزبان، متوفي در سال 150. ابوحنيفه يك نفر ايراني است كه امام اعظم اهل سنت به شمار مي رود. در جامعة تسنن، بعد از پيغمبر اكرم و خلفاي راشدين و حسنين (ع) هيچ كس به اندازة ابوحنيفه محترم نيست. پيروانش در ايران بسيار اندكند.

2. محمد بن ادريس شافعي، متوفي در سال 204. شافعي عرب قرشي است. شافعي از نظر كثرت پيروان مانند ابوحنيفه است و شايد بيش از او پيرو داشته باشد.

3. مالك بن انس، متوفي در سال 179. مالك عرب قحطاني است. بلاد مغرب غالباً پيرو مالك بن انس مي باشند.

4. احمد بن حنبل شيباني، متوفي در سال 241. احمد از لحاظ نژاد عرب است، ولي ظاهراً خاندانش در ايران (مرو) مي زيسته اند. ابن خلكان مي نويسد: مادرش در وقتي كه او را در رحم داشت از مرو خارج شد و در بغداد وضع حمل كرد.

احمد بن حنبل را مي توان جزء ايرانيان عرب نژاد محسوب داشت. عليهذا از چهار امام اهل تسنن، يكي ايراني، ديگري عرب عدناني، ديگري عرب قحطاني، چهارمي ايراني عرب نژاد است.

در طبقة پيشوايان عدة ديگر نيز بوده اند كه اكنون عملاً مذهبشان منسوخ است، از قبيل محمد بن جرير طبري متوفي در سال 310 و داود بن علي ظاهري اصفهاني متوفاي 270. داود بن علي، همان است كه مكتب ظاهري را در فقه به وجود آورد. اين مكتب نوعي اخباريگري و جمود است. ابن حزم اندلسي كه نژاد ايراني دارد اما طرفدار امويهاست و خالي از يك نوع عداوت نسبت به اهل البيت نيست، از

نظر فقهي تابع داود بن علي ظاهري است.

گروهي ديگر از فقهاي بزرگ اهل تسنن مي باشند كه بعضي صاحب مكتب و مذهب بوده اند و بعضي نه، برخي ايراني اند و برخي نه.

آيا همه فرق اسلامي نسبت به امامت ديدگاه واحدي دارند؟
پرسش

آيا همه فرق اسلامي نسبت به امامت ديدگاه واحدي دارند؟

پاسخ

در ميان ما شيعيان مسأله امامت اهميت فوق العاده اي دارد و در ميان ساير فِرَق اسلامي آنقدر براي اين مسأله اهميت قائل نيستند. سِرْ مطلب اين است كه مفهوم امامت در نزد شيعه با مفهوم امامت در نزد ساير فِرَق اسلامي متفاوت است. البته جهات مشتركي در كار هست ولي يك جهات اختصاصي هم در معتقدات شيعه در باب امامت هست كه به همين جهت مسأله امامت اهميت فوق العادهاي پيدا ميكند. مثلاً ما شيعيان وقتي كه ميخواهيم اصول دين را بر طبق مذهب شيعه بيان كنيم ميگوييم اصول دين توحيد است و نبوت، عدل، امامت و معاد؛ امامت را جزء اصول دين ميشماريم. اهل تسنن هم قائل به نوعي امامت هستند و به يك معنا اساسا منكر امامت نيستند؛ امامت را به يك شكل ديگري قائل اند ولي به آن شكلي كه قائل هستند، از نظر آنها جزء اصول دين نيست بلكه جزء فروع دين است. بالاخره ما در مسأله امامت اختلاف داريم؛ آنها قائل به نوعي امامت اند و ما قائل به نوعي ديگر.

دانشمندان اهل سنت امامت را چگونه تريف مي كنند؟
اشاره

نظريه دانشمندان اهل تسنن در مورد مسأله خلافت پيامبر و امامت و حقيقت آن چيست؟

پرسش

دانشمندان اهل سنت امامت را چگونه تريف مي كنند؟

نظريه دانشمندان اهل تسنن در مورد مسأله خلافت پيامبر و امامت و حقيقت آن چيست؟

پاسخ

كتابهاي كلامي و عقايد دانشمندان اهل سنّت، حاكي است كه «امامت» از نظر آنها سرپرستي وسيع و گستردة امور ديني و دنيوي مسلمانان است و شخص «امام» و به اصطلاح آنان «خليفه» آن فردي است كه پس از درگذشت پيامبر گرامي، عهده دار اين مقام بوده و هر نوع گرهي كه مربوط به دين و دنياي مسلمانان باشد، به همت او گشوده مي شود.

آنان «امامت» را چنين تعريف مي كنند:

«الإمامة رئاسة عامة في أُمور الدين والدّنيا خلافة عن النبي(ص)».

(شرح تجريد، علاء الدين قوشجي/472) علاوه بر اين تعريف، تعريف هاي ديگري نيز دارند كه براي اختصار از نقل آنها خودداري گرديد.

از ديدگاه اهل سنت، اين مقام و مسئوليت بزرگ ديني و اجتماعي، يك موهبت اجتماعي است كه از طرف مردم به شخص خليفه اعطا مي گردد، و خليفه از طريق انتخاب به اين مقام نائل مي شود.

حدود مسئوليت خليفه نيز در تعريف ياد شده كاملاً مشخص گرديده است.

الف: سرپرستي امور ديني: هدف از اين جمله آن است كه مشكلات ديني مردم به دست خليفه حل و فصل مي شود. مثلاً گسترش اسلام در سراسر جهان از طريق جهاد يكي از امور ديني است كه بايد آن را امام بر عهده بگيرد.

ب: سرپرستي امور دنيوي: امام و خليفه، بايستي امنيت عمومي را از طريق قدرت و نيرو حفظ كند و اموال مردم و نواميس آنان و مرزهاي كشور را حفاظت و صيانت بنمايد.

دقت در اين تعريف و كارهايي كه بر عهدة خليفه گذارده شده است، از يك حقيقت حكايت مي كند و آن اينكه،

امام از نظر آنان يك حاكم عرفي و يك زمامدار اجتماعي است كه براي اجراي قوانين كشور و حفظ امنيت عمومي و عدالت اجتماعي انتخاب مي شود، و در چنين زمامداري جز لياقت و كارداني چيز ديگري شرط نيست (نه علم كلي و وسيع به احكام اسلام، و نه عصمت و مصونيت الهي از سهو و خطا).

به عبارت ديگر: هر جامعه اي هرچه هم پاك و پيراسته از گناه و آلودگي باشد، باز فساد از ميان آنان ريشه كن نمي شود، و بالاخره در گوشه و كنار اجتماع افراد تبهكار و آلوده به گناهي پيدا مي شوند كه دست به قمار و لب به شراب مي زنند، يا اموال مردم و ثروت عمومي را به زور و يغما مي برند، و يا به فكر تجاوز به نواميس مردم مي افتند.

از اين روي، پس از درگذشت پيامبر(ص) فرد لايق و كارداني لازم است كه باتنبيه گنهكاران و متعديان از طريق اجراي حدود الهي، جلوي اين نوع تعدّيها و آلودگيها را بگيرد. اينها و مانند اينها يك رشتة امور مربوط به دنياي مردم است كه سرپرستي آنها پس از پيامبر به شخص امام واگذار شده است.

در برابر اين گونه امور، امور ديگري مربوط به پيشرفت اسلام و گسترش آن در جهان وجود دارد كه مربوط به دين مردم است. مثلاً يكي از وظايف امام اين است كه با ايجاد يك ارتش منظم و مجهز به سلاحهاي نيرومند، نه تنها مرزهاي كشور اسلامي را از هر نوع تجاوز صيانت كند بلكه در صورت امكان از طريق جهاد آيين توحيد را در سراسر جهان منتشر سازد.

لابد خواهيد گفت مردم حلال و حرام و مشكلات علمي خود را

از چه كسي بياموزند و چه مقامي عهده دار مسئوليت آن است؟ آنان در پاسخ مي گويند: صحابه و ياران پيامبر، كه احكام و حلال و حرام را از پيامبر آموخته اند، مرجع امت در اين نوع مسائلند.

هرگاه مسئوليت امام منحصر به تصدّي همين اموري باشد كه از زبان اهل سنت نقل كرديم، طبعاً در چنين امامي جز لياقت و كارداني هيچ نوع فضيلت اخلاقي و كمال انساني شرط نيست تا چه رسد به علم وسيع و گسترده و يا عصمت و مصونيت مطلق از گناه.

مع الأسف، مقام و منزلت معنوي امام در بينش اهل سنت، تدريجاً تا آنجا تنزّل يافته كه شخصي چون قاضي باقلاني به گونه اي از خليفه و جانشين پيامبر(ص) سخن مي گويد كه گويي مي تواند به منجلاب پست ترين خصال اخلاقي و سياهترين كارنامة سياسي سقوط كند و همچنان رهبر امّت باقي بماند! او مي گويد:

«لا يخلع الإمام بفسقه و ظلمه بغصب الأموال و تناول النفوس المحترمة و تضييع الحقوق و تعطيل الحدود»: (التمهيد/186)

هرگز امام به علّت نافرماني خدا، و غصب اموال مردم، و كشتن نفوس و ضايع كردن حقوق و تعطيل حدود الهي از مقام خود بركنار نمي شود بلكه بر امت است كه كجيهاي او را راست و وي را رهبري و هدايت بنمايد! و باز تعجب نخواهيم كرد هنگامي كه ببينيم دانشمندي مانند محقّق تفتازاني دربارة خليفه پيامبر چنين داوري كند:

هرگز لازم نيست كه امام از لغزش و گناه پيراسته باشد و يا برترين امّت شمرده شود و هرگز نافرماني امام و عدم آشنايي او به احكام الهي ماية بركناري و عزل او نمي شود!

(شرح مقاصد 2/271)

اين نوع داوريها دربارة خليفه اسلام، تماماً ناشي از اساسي است

كه ريخته و امام را يك حاكم عرفي و زمامدار انتخابي پنداشته اند. زيرا شرط اساسي در حاكم عرفي اين است كه نقاط قوتي داشته باشد كه بتواند نظام و آرامش را در دل اجتماع برقرار سازد، و افراد زورگو را برجاي خود بنشاند، و آلودگي او به گناه و اشتباه او مانع از اين هدف كه براي آن انتخاب شده نيست.

نظر دانشمندان اهل سنت در مورد پرداختن پيامبر به مسأله امامت در زمان حياتش و نقد آن چيست ؟
پرسش

نظر دانشمندان اهل سنت در مورد پرداختن پيامبر به مسأله امامت در زمان حياتش و نقد آن چيست ؟

پاسخ

دانشمندان اهل تسنن مي گويند: پيامبر اكرم نفياً و اثباتاً درباره شكل زعامت و نحوه امامت افراد سخني نگفته و روشن نكرده است كه مسئلة زعامت يك موضوع انتخاتي است يا انتصابي.

براستي آيا عقل و خرد باور مي كند كه پيامبر در اين مسئلة حياتي جانب سكوت را انتخاب كند، و به يكي از دو طرف قضيه تصريح يا اشاره اي نكند؟!

گذشته از داوري عقل، بررسي تاريخ اسلام نيز بر خلاف اين نظريه گواهي داده و مي رساند كه پيامبر اكرم(ص) در فواصل مختلفي تذكر مي داد كه موضوع رهبري امّت پس از درگذشت وي، مربوط به خدا است و او در اين كار اختياري ندارد. اينك نمونه هايي در اين مورد:

هنگامي كه رييس يكي از قبايل به نام «اخنس» حمايت خود را از پيامبر اكرم مشروط به اين كرد كه پس از درگذشت وي زمامداري امّت به او واگذار شود، پيامبر در پاسخ وي چنين گفت: «الأمر إِلي الله يَضعه حَيث يَشاء» [يعني كار زعامت مربوط به خداست]؛ او هر كسي را صلاح ديد، براي اين موضوع انتخاب مي كند. رئيس قبيله از شنيدن اين جمله مأيوس شد و در پيامي كه فرستاد گفت: معنا ندارد رنج و زحمت ازآن من باشد ولي زعامت و رهبري ازآن كس ديگر. (تاريخ طبري 2/172)

نيز در تاريخ اسلام مي خوانيم كه پيامبر اكرم نامه اي به زمامدار «يمامه» نوشت و او را به آيين خود دعوت نمود. وي نيز تقاضايي همانند تقاضاي «اخنس» نمود و پيامبر همچنان از پذيرفتن درخواست او امتناع ورزيد و در پاسخ او

گفت: «لا ولا كرامة» [يعني اين كار دور از عزّت نفس و بلندي روح است.] (تاريخ كامل 2/63)

اينها و مانند اينها گواهي مي دهد كه پيامبر اكرم نه تنها در مسئلة رهبري امّت جانب سكوت را انتخاب ننموده بلكه به يك طرف قضيه «انتصابي بودن امامت» نيز تصريح كرده است.

اهميّت مسئله زعامت و رهبري امّت، مطلبي نيست كه تنها ما درك كرده باشيم؛ بلكه در همان صدر اسلام اين مسئله براي اكثر مردم ملموس بود. مثلاً هنگامي كه خليفة دوم با ضربه هاي ابولؤلؤ از پاي درآمد و فرزند وي، عبدالله بن عمر، پدر را در آستانة مرگ ديد رو به پدر كرد و گفت هر چه زودتر براي خود جانشين معيّن كن و امّت محمّد را بدون چوپان رها نساز.

نيز عين همين پيام را عايشه، همسر پيامبر، به خليفة دوّم فرستاد و از وي درخواست كرد كه براي امّت محمّد حافظ و نگهباني تعيين كند. آيا صحيح است بگوييم اين دو نفر اهميت مسأله رهبري را از نزديك لمس كرده بودند امّا رسول گرامي(ص) به اندازة اين دو نفر به ضرورت مسئله پي نبرده بود؟!

نگرشي كوتاه به زندگاني پيامبر اكرم در مدّت ده سال اقامت در مدينه اين مطلب را به خوبي ثابت مي كند كه حضرتش هر موقع مدينه را به عزم جايي ترك مي گفت، فوراً كسي را به عنوان جانشين خويش در مدينه تعيين مي نمود تا در اين مدّت كوتاهي كه پيامبر اكرم در مدينه نيست، مردم بي سرپرست و بي پناه نباشند. آيا شايسته است كه چنين پيامبري كه به اهميت و ضرورت تعيين جانشين پي برده و احساس كرده بود كه حتي براي يك مدت كوتاه

هم نبايد مدينه را بدون تعيين جانشين ترك گفت، جهان را ترك گويد و جانشين براي خويش تعيين ننمايد و لااقل در شكل رهبري و نحوة زمامداري سخن نگويد؟!

پيامبر حتي هنگامي كه نقطه اي را فتح مي كرد و سپس آنجا را ترك مي گفت فوراً براي آن منطقة فتح شده رئيس تعيين مي كرد، با اين وضع چگونه مي توان گفت كه پيامبر اكرم از تعيين جانشيني كه پس از وي زمام امر امّت را در جهان اسلام به دست بگيرد و اسلام جوان را رهبري كند، غفلت ورزيده و در اين باره فكري نكرده است؟!

احاديث متواتر و تاريخ قطعي اسلام گواهي مي دهند كه نبوت و امامت، در يك روز براي مردم اعلام شده اند و روزي كه پيامبر اكرم مأموريت يافت به خويشاوندان خود رسالت خويش را اعلام كند، همان روز نيز خليفه و جانشين را تعيين كرد.

مفسران و محدّثان عاليقدر اسلام مي نويسند: هنگامي كه آية «وَ أَنذِرْ عشيرتك الأقربين» شعراء/214 [خويشاوندان نزديك خود را از مخالفت خدا بيم بده] نازل گرديد، پيامبر دستور داد علي غذايي براي گروهي از ميهمانان كه همگي از بستگان آن حضرت خواهند بود آماده كند. علي نيز به فرمان پيامبر، غذايي آماده ساخت و 45 نفر از شخصيتهاي بني هاشم در آن مجلس دور هم گرد آمدند. روز اوّل بر اثر سخنان بي اساس ابي لهب، پيامبر موفق به ابلاغ رسالت خود نگشت. فردا بار ديگر اين برنامه تكرار شد. پيامبر پس از آنكه ميهمانان غذا صرف نمودند، برخاست و پس از ستايش خداوند و اعتراف به يگانگي او چنين فرمود:

من فرستادة خدا به سوي شما و عموم جهانيان مي باشم و براي شما خير دنيا و

آخرت آورده ام، خداي من به من امر كرده شما را به اين آيين دعوت كنم و هركس از شما در اين راه مرا ياري كند او وصي و جانشين من خواهد بود.

در اين لحظه جز علي بن ابي طالب كسي برنخاست و پشتيباني خود را اعلام ننمود. پيامبر به علي فرمود بنشين. پس از آن، پيامبر مجدداً همان جملة پيشين را براي بار دوّم و سوم تكرار كرد و در دفعات بعد نيز كسي جز علي پشتيباني و فداكاري خويش در راه هدف پيامبر را اعلام نكرد. در اين موقع پيامبر رو به خويشاوندان كرد و گفت: «اِنَّ هذا أَخي و وَصييّ و خَليفتي فيكم، فَاسمعوا و اَطيعوا» [علي برادر من و وصي و جانشين من در ميان شما است، لازم است گوش به فرمان او باشيد و از وي اطاعت كنيد.] (رك: تاريخ طبري 2/62-63؛ تاريخ كامل 2/40-41)

اين قسمت از تاريخ آن چنان مسلّم است كه جز ابن تيميه كه عناد او در انكار فضايل خاندان پيامبر بر همگان روشن است كسي در صحت آن ترديد ننموده است.

اين حديث علاوه بر اينكه از دلايل امامت امير مؤمنان به شمار مي رود، خود بزرگترين گواه بر اين است كه مسئله امامت در اختيار امّت نيست و نيز مي رساند كه اعلام جانشين آن چنان مهم بوده كه دارندگان هر دو منصب (نبوت و امامت) در يك روز براي خويشاوندان اعلام گرديدند. اين حادثه در سال سوم بعثت بود و تا آن روز دعوت پيامبر به وسيلة تماسهاي مخصوصي با افراد انجام مي گرفت و در حدود 50 نفر به آن حضرت ايمان آورده بودند.

آيا اهل سنت به نصيّ از رسول خدا بر خلافت ابوبكر، استناد مي كنند؟
پرسش

آيا اهل سنت به نصيّ از رسول

خدا بر خلافت ابوبكر، استناد مي كنند؟

پاسخ

خير دلايل دانشمندان اهل تسنن پيرامون خلافت ابوبكر، همگي بر محور بيعت مهاجرين و انصار و اتّفاق نظر آنان بر خلافت وي دور مي زند، و اين مطلب كه پيشوائي وي مورد تنصيص پيامبر گرامي نبوده است، از سخنان خود ابوبكر و همفكران وي در انجمن سقيفه كاملاً نمايان است. زيرا هرگاه بر پيشوايي وي از طرف پيامبر نصي وارد شده بود، هرگز در روز سقيفه دست عمر و ابو عبيده را نمي گرفت و نمي گفت: «قد رضيت لكم هذين الرجلين» ]من اين دو نفر را براي خلافت صالح مي دانم و به انتخاب آن دو راضي هستم.]

نيز چنانچه از طريق وحي آسماني نصي بر پيشواي ابوبكر وارد شده بود، هرگز در انجمن سقيفه بر پيوند خويشاوندي قريش با پيامبر و سبقت آنان در اسلام، تكيه نمي كرد و يا هرگز دوست همفكر او استدلال خليفه را با همسفر بودن وي در غار ثور با پيامبر يا جانشيني او در نماز، تقويت نمي كرد.

خود ابوبكر در روز سقيفه در انتقاد از كانديداي انصار چنين گفت: « انّ العرب لا تعرف هذا الأمر إلاّ القريش أوسط العرب داراً ونسباً».

[جامعة عرب، خلافت را جز براي قريش كه از نظر نسب و محل زندگي بر ديگران برتري دارند، صالح نمي دانند.] اگر دربارة خلافت وي كلمه اي از رسول خدا وارد شده بود، بجاي اينگونه استدلالهاي سست، لازم بود كه به آن تمسّك جسته و بگويد: اي مردم! پيامبر در فلان سال و فلان روز، مرا به عنوان زعيم و پيشواي مسلمانان انتخاب نمود.

شگفتا! چگونه مي توان گفت كه زعامت وي از طرف پيامبر تعيين شده بود، در صورتي كه

وي در بستر بيماري آرزو مي كرد، كه أي كاش از پيامبر گرامي(ص) سؤال مي كردم كه خلافت و «رهبري امّت» از آن كيست؟

طبري، مورخ مشهور اسلامي، مشروح جريان را چنين نقل مي كند: هنگامي كه ابوبكر در بستر بيماري افتاده بود عبد الرحمان بن عوف، سرمايه دار معروف قريش، از وي عيادت كرد، پس از يك سلسله تعارفات و گفتگوها ابوبكر با تأثّر بيشتري رو به جمعيت كرد و گفت:

ناراحتيم ناشي از سه چيز است كه انجام داده ام و اي كاش انجام نمي دادم، و بر سه چيز ديگر است كه كاش آنها را از پيامبر گرامي(ص) سؤال مي كردم.

امّا آن سه چيزي كه آرزو مي كنم كه اي كاش انجام نمي دادم عبارتند از:

1_ آرزو مي كردم كاش خانه فاطمه را باز نمي كردم، هر چند كار به جنگ و جدال مي كشيد.

2_ آرزو مي كنم كاش روز سقيفه بار زعامت را بر دوش نمي كشيدم، و آن را بر دوش عمر يا ابوعبيده مي گذاشتم، و خود مقام وزارت و مشاوره را انتخاب مي كردم.

3_ آرزو مي كنم كاش اياس بن عبد الله را، كه راهزني مي كرد، در آتش نمي سوزاندم و او را با شمشير مي كشتم.

آن سه چيز ديگر كه آرزو مي كنم كه اي كاش از رسول خدا(ص) مي پرسيدم عبارتند از :

1_ كاش سؤال مي كردم كه مقام و منصب زعامت مسلمين از آن كيست؟ و لباس خلافت بر اندام چه كسي دوخته شده است؟!

2_ كاش سؤال مي كردم كه آيا براي انصار در اين موضوع حقّي هست؟

3_ كاش ميراث عمه و دختر خواهر را، از پيامبر گرامي مي پرسيدم. (تاريخ طبري 3/234)

از ديدگاه اهل سنّت، خلافت چگونه تحقق مى يابد؟
پرسش

از ديدگاه اهل سنّت، خلافت چگونه تحقق مى يابد؟

پاسخ

اهل سنّت، ضمن اين كه خلافت را با «نص رسول اكرم((صلى الله عليه وآله))و امام سابق» ثابت مى دانند، با «اجماع» و «بيعت اهل حل العقد» هم اخلافت را ثابت مى دانند; ولى در اين كه با چه تعداد از اهل حد و عقد، خلافت ثابت مى شود، در ميان آنان اختلاف نظر هست.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1278_

دلائلى كه اهل تسنن براى ردّ حديث غدير يا به طور كلّى براى ردّ امامت و جانشينى حضرت على((عليه السلام)) مى آورند، چيست؟
پرسش

دلائلى كه اهل تسنن براى ردّ حديث غدير يا به طور كلّى براى ردّ امامت و جانشينى حضرت على((عليه السلام)) مى آورند، چيست؟

پاسخ

اهل تسنن آيات و احاديثى را كه از آنها خلافت بلافصل على((عليه السلام))استفاده مى گردد. توجيه و تأويل مى كنند، به عنوان مثال درباره حديث غدير كه پيامبر فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه; هركه من مولى و سرپرست وى ميباشم على مولا و رهبر اوست» مى گويند كه مولى در اينجا به معناى دوست است; يعنى: هر كه من دوست وى هستم، على هم دوست وى مى باشد. ناگفته پيداست اينكه پيامبر اسلام((صلى الله عليه وآله)) در آن صحنه خطير و موقعيت حساس آن جمعيت انبوه را نگه دارد و خطبه اى طولانى براى آنان بخواند و آنان را به قرآن و عترت توصيه و سفارش كند و آنگاه على((عليه السلام)) را روى دست بلند كند و بفرمايد: «هر كه من دوست وى هستم، على دوست اوست». آيا امرى سست و موهن نيست؟ آيا با اين وصف كلمه مولى، جز سرپرستى و رهبرى و حق تصرف در شؤون مى تواند معناى ديگرى داشته باشد؟

اشكال ديگرى كه آنان درباره على((عليه السلام)) گرفتند، اين بود كه على((عليه السلام)) در راه

_1510_

اسلام جهاد كرده و بسيارى از پدران و برادران و بستگان مسلمان را در حالى كه كافر بودند، كشته بود. مى گفتند كه اگر على((عليه السلام)) روى كار بيايد، مسلمانان به او گرايش نخواهند يافت، چرا كه على((عليه السلام)) پدر يا برادر آنها را كشته است.

روشن است اين اشكال تا چه پايه بى ارزش است ; زيرا اولا كسى كه واقعاً ايمان دارد، نبايد

درباره شخصى كه خداوند معين كرده چون و چرا كند.

ثانياً، قتل كافران و مشركان به دست على ((عليه السلام)) به دستور خدا و پيامبر بوده است و در اين صورت بايد گفت كه، نعوذ بالله، خدا هم دست از خدايى اش بردارد و پيامبر((صلى الله عليه وآله))هم دست از پيامبرى اش بردارد. تا مردم با او دشمن نشوند. اگر مسلمانان درك صحيحى از اسلام داشته باشند، بايد بفهمند كه على((عليه السلام)) كفار را به خاطر خدا كشته است و على((عليه السلام)) را به خاطر مجاهدتها و فداكاريهايش دوست بدارند، نه دشمن.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1511_

دلائلى كه اهل تسنن براى ردّ حديث غدير يا به طور كلّى براى ردّ امامت و جانشينى حضرت على((عليه السلام)) مى آورند، چيست؟
پرسش

دلائلى كه اهل تسنن براى ردّ حديث غدير يا به طور كلّى براى ردّ امامت و جانشينى حضرت على((عليه السلام)) مى آورند، چيست؟

پاسخ

اهل تسنن آيات و احاديثى را كه از آنها خلافت بلافصل على((عليه السلام))استفاده مى گردد. توجيه و تأويل مى كنند، به عنوان مثال درباره حديث غدير كه پيامبر فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه; هركه من مولى و سرپرست وى مى باشم على مولا و رهبر اوست» مى گويند كه مولى در اينجا به معناى دوست است; يعنى: هر كه من دوست وى هستم، على هم دوست وى مى باشد. ناگفته پيداست اينكه پيامبر اسلام((صلى الله عليه وآله)) در آن صحنه خطير و موقعيت حساس آن جمعيت انبوه را نگه دارد و خطبه اى طولانى براى آنان بخواند و آنان را به قرآن و عترت توصيه و سفارش كند و آنگاه على((عليه السلام)) را روى دست بلند كند و بفرمايد: «هر كه من دوست وى هستم، على دوست اوست». آيا امرى سست و موهن نيست؟ آيا با اين وصف كلمه مولى، جز سرپرستى و رهبرى و حق تصرف در شؤون مى تواند معناى ديگرى داشته باشد؟

اشكال ديگرى كه آنان درباره على((عليه السلام)) گرفتند، اين بود كه على((عليه السلام)) در راه اسلام جهاد كرده و بسيارى از پدران و برادران و بستگان مسلمان را در حالى كه كافر بودند، كشته بود. مى گفتند كه اگر على((عليه السلام)) روى كار بيايد، مسلمانان به او گرايش نخواهند يافت، چرا كه على((عليه السلام)) پدر يا برادر آنها را كشته است.

روشن است اين اشكال تا چه پايه بى ارزش است ; زيرا اولا كسى كه واقعاً ايمان

دارد، نبايد درباره شخصى كه خداوند معين كرده چون و چرا كند.

ثانياً، قتل كافران و مشركان به دست على ((عليه السلام)) به دستور خدا و پيامبر بوده است و در اين صورت بايد گفت كه، نعوذ بالله، خدا هم دست از خدايى اش بردارد و پيامبر((صلى الله عليه وآله))هم دست از پيامبرى اش بردارد. تا مردم با او دشمن نشوند. اگر مسلمانان درك صحيحى از اسلام داشته باشند، بايد بفهمند كه على((عليه السلام)) كفار را به خاطر خدا كشته است و على((عليه السلام)) را به خاطر مجاهدتها و فداكاريهايش دوست بدارند، نه دشمن.

(بخش پاسخ به سؤالات )

امامت حضرت علي ( را از ديدگاه اهل سنت بيان كنيد.
پرسش

امامت حضرت علي ( را از ديدگاه اهل سنت بيان كنيد.

پاسخ

چنانكه مي دانيد امامت از عقايد اختصاصي شيعه است، لكن از ديدگاه اهل سنت نيز مسأله خلافت، برخاسته از دين و يك ضرورت ديني به شمار مي رود و بر مسلمين، واجب است كه از كساني كه شايستگي لازم را دارند، براي زعامت سياسي خود برگزينند.

منتهي از نظر شيعه تعيين امام بوسيله نصب است، زيرا عصمت را در امام شرط مي داند و اهل سنت چون كفايت و عدالت را كافي مي دانند، شناسايي اهل حل و عقد (خبرگان) و معرفي فرد شايسته به مردم، براي بيعت عمومي را كافي دانسته اند.

با مراجعه به كتابهاي كلامي اهل سنت نيز اين مسأله روشن مي گرددكه امامت و زعامت عامه، يك امر ضروري ديني و از متن نظامي اسلامي برخاسته و هدف حكومت دين و اجراي احكام انتظامي اسلام است كه جز بر دست صالحان امكان پذير نيست. لذا خلافت واقعي و امامت و زعامت راستين امت را، تا پايان خلافت علي ( مي دانند. براي همين نجم الدين نسفي مي گويد:

"والخلافة ثلاثون سنة، بعدها ملك و امارة"

با اين حال شواهد بيشماري در منابع اهل سنت وجود دارد كه هر كدام به نحوي روشن خلافت واقعي و امامت علي ( را تأييد مي كند. علماي شيعه تاكنون در اثبات حقانيت شيعه كوششهاي فراواني كرده اند كه از آن جمله از كتاب گرانسنگ "الغدير" نوشته علامه اميني ( "امام شناسي" اثر مرحوم آيت الله محمدحسين حسيني تهراني ( مي توان نام برد.

در سنن ترمذي ج 5 آمده است:

"ما تريدون من علي؟ انّ علياً منِي و انا منه و هو ولي كل مؤمن بعدي."

"رسول خدا ( فرمودند: از جان علي

چه مي خواهيد؟ علي از من و من از اويم و او بعد از من رهبر هر مؤمني است."

و در سنن ابن ماجه باب فضل اصحاب رسول ( آمده است: با رسول خدا ( در ايامي كه حج گذارد همراه بوديم، در راه در منزلي فرود آمدند و امر به نماز جماعت كردند، آنگاه دست علي ( را گرفتند سپس گفتند: آيا من سزاوارتر به مؤمنين از خودشان نيستم؟ عرض كردند بلي. فرمودند: آيا من سزاوارتر به هر مؤمني به خودذش نيستم؟ عرض كردند بلي. سپس فرمودند: اين علي رهبر هر كسي است كه من رهبر او هستم. خدايا! دوست بدار كسي كه او را دوست بدارد و دشمن بدار كسي را كه او را را دشمن بدارد.

همچنين ميخائيل نعيمه نويسنده نام لبنان مي گويد:

راستي بر هر مورخي هر چند هوشمند و نابغه باشد محال است كه بتواند تصويري كامل از عظيمي مانند علي به دست تو دهد، گرچه در هزار صفحه باشد.

علي ( آن قهرمان بي مانند فكر و روح و بيان، در هر زمان و هر مكان است.

ها! علي بشر؟ كيف بشرٌ؟ ربّه فيه تجلي و ظهر

چرا اهل سنت حضرت علي (ع) را به عنوان امام قبول ندارند؟
پرسش

چرا اهل سنت حضرت علي (ع) را به عنوان امام قبول ندارند؟

پاسخ

اهل سنت فرقه ها و گروههاي مختلفي هستند با عقايد مخصوص به خود كه پس از پيامبر (ص)، امام علي (ع)، ابوبكر، عمر، عثمان را جانشينان پيامبر (ص) مي دانند. اهل سنت براي ائمه معصوم (ع) احترام فراواني قايلند، تا آنجا كه شافعي يكي از بزرگان اهل سنت مي گويد:

لو كان حب آل محمد رافضفليشهد الثقلان اني رافض

"اگر دوستي و عشق آل محمد (ص) شيعه بودن است، پس قرآن و عترت گواهي مي دهند كه من شيعه هستم"

محبت اكثر اهل سنت به ائمه حتي در بعضي از موارد از دوستي هاي ظاهري برخي از شيعيان نيز بالاتر است. بنده، برادران اهل سنتي را مي شناسم كه با اعتقاد عميق به ائمه معصوم حاجت خود را با آنان در ميان گذاشته و پاسخ گرفته اند.

سخن اهل سنت اين نيست كه امام علي (ع) نمي تواند خليفه اسلامي باشد، بلكه معتقدند كه جانشين پيامبر و خليفه اسلامي لازم نيست معصوم باشد و حال آنكه در عقايد شيعي شرط اساسي براي امامت و خلافت عصمت مي باشد.

نكته قابل توجه ديگر آن است كه بسياري از اهل سنت از بيان هاي روشن و صريح قرآن و بويژه پيامبر اكرم (ص) درباره امامت علي (ع) و ائمه معصوم بي خبر بوده اند و به تعبير ديگر با مكانيسمها و شيوه هاي گوناگون آنان را در اين بي خبري و غفلت قرار داده اند.

پس از رحلت پيامبر (ص) براي ناآگاه داشتن توده ها پيرامون امام علي (ع) به دستور خليفه سخنان پيامبر (ص) ممنوع اعلام گرديد و در توجيه

آن گفتند: قرآن ما را بس است.

"حسبنا كتاب الله"

علاوه بر اين بعضي از دانشمندان اهل سنت مانند محمد بن جرير طبري و ابن كثير و حتي در دوران معاصر حسنين هيكل (وزير فرهنگ مصر در زمان خود) نيز به طرق مختلف در پنهان كردن امامت و خلافت امام علي (ع) و ائمه معصوم (ع) كوشش فراوان كردند. با اين حال جريانات سياسي حاكم در جهان اسلام ائمه معصوم را به زنجير، تبعيد و زندان كشيده و اجازه ندادند تا اطلاع رساني ائمه معصوم در باب حقيقت امامت و عصمت به شكل مطلوب صورت گيرد.

نظر اهل سنت در مورد عدل و امامت چيست
پرسش

نظر اهل سنت در مورد عدل و امامت چيست

پاسخ

ابتدا به بيان مسأله «امامت از ديدگاه شيعه و سني مي پردازيم شيعه براي امامت مراتبي قايل است كه سني ها آن مراتب را قبول ندارند. لذا شيعه امامت را جزء اصول دين مي داند. ولي اهل سنت امامت را به شكل ديگري قبول دارند و آن را جزء اصول دين نمي دانند. و اين به آن علت است كه مفهوم امامت در شيعه با آنچه در اهل سنت مطرح است متفاوت مي باشد. طبق نظر شيعه امامت داراي مراتب سه گانه است

1 - امامت به معني رهبري اجتماع يعني رياست عامه وقتي پيامبر (9)،از دنيا مي رود يكي از شئون پيامبر(9)، يعني رهبري اجتماع بلاتكليف مي ماند. از طرفي اجتماع نياز به رهبر دارد و در اين هيچ ترديدي نيست و شيعه و سني هر دو اين مطلب را قبول دارند. اما رهبر بعد از پيامبر(9) كيست شيعه مي گويد: پيامبر(9) حضرت علي (7) را به عنوان رهبر بعد از خود تعيين كردند. ولي سني ها معتقدند، پيامبر (9) شخص معيني را براي اين امر تعيين نكردند، بلكه وظيفه خود مسلمانان بود كه رهبر خود را انتخاب كنند. پس در اين قسمت شيعه و سني هر دو قايل به امامت به معني رهبري اجتماع هستند اما سني ها آن را انتخابي مي دانند. ولي شيعه به دليل آيات و روايات آن را انتصابي مي دانند. از جمله آية 55 سوره مائده «انّما وَليُكُم الله و رَسولُه ُ وَالَّذين امَنُوا، الَّذين َ يُقيمُون َ الصلوة َ و يؤتون َ الزَّكوة َ و هم راكِعون سرپرست شما فقط و فقط خدا و پيامبر

خداست و مؤمناني كه نماز به پا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند.» كه شيعه و سني به اتفاق روايت كرده اند كه اين آيه در شأن حضرت علي 7) نازل شده است آيات 3 و 67 سوره مائده كه درباره غدير خم است نيز دلالت بر اين مسأله دارد. از طرفي احاديث فراواني وجود دارد كه بيانگر نصب حضرت علي (7)به جانشيني پيامبر(9) از سوي رسول اكرم 9)، مي باشد. از جمله حديث غدير كه پيامبر(9)، فرمود: اَلَسْت ُ اولَي بكم مِن ْ انفسكم آنگاه فرمودند: مَن ْ كنت ُ مولاه فهذا علي مولاه ...

اما شيعه دو مقام ديگر براي امام (7)، قايل است كه اهل سنت اصلاً آنها را قبول ندارد. براي هيچكس از صحابه چنين مقامي را قايل نيستند و تنها براي پيامبر(9) قايل به اين دو مقام مي باشند.

2 - امامت به معناي ولايت كه اوج مفهوم امامت است يعني امام داراي چنان علو و احاطه روحي است كه بر همة دلها تسلط دارد. در زيارات ائمه :) مي خوانيم «اشهد انك تشهد مَقامي و تَسمَع كلامي و تردُّ سلامي اهل تسنن (غير از وهابي ها) اين مقام را تنها براي پيامبر(9)، قبول دارند. 3 - امامت به معناي مرجع ديني طبق آيات قرآن خداوند تبيين آيات خود را به عهده پيامبر(9) گذاشت ...وانزلنا اليك الذِّكرَ لِتُبَيِّن َ لِلنّاس مَا نُزِّل َ اِلَيهم ..(42); و ما اين ذكر را (قرآن بر تو نازل كرديم تا آنچه را كه به سوي مردم نازل شده است براي آنها روشن سازي

پيامبر اكرم (9)نيز تفصيلات احكام و معارف را بيان فرمود و در روايات

متواتر، اهل بيت :) را به عنوان مبين احكام دين معرفي نمود. حديث ثقلين كه در نقل شيعه و سني در حد تواتر است به اين مضمون دلالت صريح دارد. «انّي تارك ٌ فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي ..»

و از همين جاست كه شيعه عصمت را در امامت لازم مي داند. يعني وقتي شيعه امام (7) را در چنين مقامي تلقي كند كه حافظ و نگهبان شريعت و مرجع مردم براي شناساندن اسلام است همانطور كه براي پيامبر(9) عصمت قايل است براي امام (7) نيز عصمت قايل مي باشد.

بنابراين هر سخني كه از ناحية ائمه :)، به ما برسد، مانند كلام پيامبر (9)، معصوم از خطا و مبين دين است اهل سنت گر چه در مسايل كلامي چنين مقامي را براي احدي بعد از پيامبر (9)، قايل نيستند، اما در مسايل فقهي گفتار و رفتار صحابه پيامبر (9) را بدون پذيرش عصمت آنان مبين دين مي دانند. و امّا موضوع «عدل از ديدگاه شيعه و سني شيعه و گروهي از اهل تسنن به نام «معتزله قايل به عدل مي باشند. يعني معتقدند خداوند چه در نظام تكوين و چه در نظام تشريع به حق و عدل رفتار مي كند و ظلم نمي كند. اينان قايل به حسن و قبح عقلي بوده و با استناد به دلايل قطعي مسأله مجبور بودن انسان و اينكه قضا و قدر الهي به طور مستقيم عمل مي كند، را نفي كردند. كه به عدليه معروف شدند.

اما گروهي از اهل تسنن «اشاعره منكر حسن و قبح عقلي بوده و به دنبال آن آزادي و اختيار انسان را

انكار كردند و اصل علت و معلول را در نظام كلي جهان نپذيرفتند و قايلند كه قضأ الهي مستقيماً عمل مي كند. كه نتيجه افكار آنان انكار عدل درباره خداوند تعالي مي باشد. يعني معتقدند كه هر چه خداوند انجام دهد عين عدل است يعني حتي اگر خداوند مؤمني را كيفر دهد يا كافري را پاداش دهد... عدل خواهد بود. براي اطلاع بيشتر، مي توانيد به كتاب «عدل الهي استاد مطهري مراجعه كنيد.

اهل سنت خودشان هم در كتابهاي مختلف درباره علي(عليه السلام) و بقيه اهل بيت صلوات الله عليهم اجمعين روايات زيادي نقل كرده اند سؤال اينجا پس چرا اينها دنبال خلفاي ثلاث و امامان اربع افتادند و حق را نمي گويند مشكل اصلي آنها چه مي باشد؟
پرسش

اهل سنت خودشان هم در كتابهاي مختلف درباره علي(عليه السلام) و بقيه اهل بيت صلوات الله عليهم اجمعين روايات زيادي نقل كرده اند سؤال اينجا پس چرا اينها دنبال خلفاي ثلاث و امامان اربع افتادند و حق را نمي گويند مشكل اصلي آنها چه مي باشد؟

پاسخ

حق در نزد آنها پوشيده شده است. زيرا متأسفانه كتابهاي آنها پر از حق و باطل است و در آميخته شدن حق و باطل حق پوشيده مي شود. درست است كه روايات متعددي در حقانيت و مقام معصومين (سلام الله عليهم) در كتابهاي برادران اهل سنت موجود است، اما در مقابل روايات و سخنان متعددي در تأييد خلفاي راشدين و برخي صحابه نيز در كتابهاي خود دارند. ضمن اينكه علما و دانشمندان آنها سعي بسياري در توجيه انديشه و مرام اهل سنت داشته اند چنانكه ابن ابي الحديد دانشمند بزرگ اهل سنت در خطبه اول كتاب شرح نهج البلاغه مي نويسد «الحمد لله الذي فضل المفضول علي الافضل» يعني سپاس خدائي را كه كسي را كه در مرتبه پائين تري قرار دارد (يعني ابوبكر و عمر و عثمان) را بر كسي كه داراي مقام والاتري است (يعني حضرت علي عليه السلام) برتري داد.

در هر حال فضاي ذهني برادران اهل سنت شبهه ناك شده است و تميز حق از باطل براي آنها مشخص نيست. به اين دليل برخي از آنها خلفاء راشدين و امامان چهارگانه را برتر از ائمه اطهار مي دانند و به اين دليل به آنها اقتدا مي كنند و برخي نيز معتقدند كه اگر چه مقام علمي و معنوي ائمه اطهار بالاتر و والاتر است اما خداوند

خلفاء راشدين را بر آنها برتري داده است.

اهل تسنن معتقدند علي(ع) برتر از صحابه ديگر بوده است، از همه جهات حال با توجه به اين مطلب ، چه مانعي داشت كه كساني كه منكر صدور نص بودند، با علي(ع) بيعت مي كردند تا شكافي ميان مسلمان ها پيدا نمي شد، و وحدت كلمه حفظ مي گرديد و خواسته رسول خدا(ص) انجام مي شد
پرسش

اهل تسنن معتقدند علي(ع) برتر از صحابه ديگر بوده است، از همه جهات حال با توجه به اين مطلب ، چه مانعي داشت كه كساني كه منكر صدور نص بودند، با علي(ع) بيعت مي كردند تا شكافي ميان مسلمان ها پيدا نمي شد، و وحدت كلمه حفظ مي گرديد و خواسته رسول خدا(ص) انجام مي شد؟!

پاسخ

انسان تلاش مي كند تا به خواسته هايش برسد و اگر ببيند منافعش به خطر مي افتد، دست به مبارزه مي زند و اگر قدرت مبارزه نداشته باشد خود را در لباس موافق نشان مي دهد تا روزي بتواند از دشمن خود انتقام بگيرد.

پيامبر اكرم در سايه فداكاري ها، توانست بر دشمنان پيروز شود و بسياري از مخالفان پيامبر از ترس جان، تسليم و مسلمان شدند. همين مخالفان كه به ظاهر لباس اسلام بر تن كردند، در فكر انتقام و تسلط بودند و پس از پيامبر اسلام همين افراد سرنوشت اسلام و مسلمين را به دست گرفتند واز مسلمانان و پيامبر انتقام گرفتند.

بر اين اساس، هوس هاي نفساني عده اي از مسلمانان مانع بر سر كار آمدن علي(ع) شد گرچه خود آنان مي دانستند كه علي(ع) از سوي پيامبر به امامت و خلافت معرفي شده است.

از نظراهل سنت معناي كلمه ولي چيست؟آيا به معناي پيشواي ديني است؟
پرسش

از نظراهل سنت معناي كلمه ولي چيست؟آيا به معناي پيشواي ديني است؟

پاسخ

كلمه ولي، ولايت ومولي چه درحديث ولايت "مَن كنت مولاه فهذا علي مولاه" وچه در احاديث يا آيات قرآن، درمنابع اهل سنت به معناي مختلف آمده است كه به پاره ايي از آنها اشاره مي كنيم :

1. در"نهايه ابن ايثر" گويد : از جمله اسماء خداوند متعال ولي است، يعني ناصر وياري كننده وگفته شده است كه معناي آن: متولي اداره امور وخلايق است كه به خداوند قيام دارند و لفظ مولي درحديث بسيار آمده است : وآن اسمي است كه بر جماعت كثيري گفته شود، رب _ مالك _ سيد _ منعم _ معتِق _ ناصر _ محب _ تابع _ جار _ ابن عم _ حليف _ عقيد _ صِهر _ عبد_ معتَق _ منعم عليه .

2. محشري در"اساس البلاغه" نظير همين گفتار را آورده است.

3. ابوالفتوح رازي نيز درتفسير خود مولي را به يازده معنا آورده است :

اَوْلي بر ديگران _ مالك رِق _ معتِق _ معتَق _ حليف _ همسايه _ سيد مطاع ورئيس وامام و...

4. محمد بن طلحه شافعي بعد ازذكر حديث ولايت غدير وشأن نزول آيه تبليغ هفت معني براي كلمه مولي ذكر كرده است :

اَوْلي _ ناصر _ وارث _ عصبه _ صديق وحميم _ سيد وآقايي كه غلام خود را آزادكند.

با توجه به موارد فوق وبسياري از نظريات بزرگان اهل سنت (بخاري، طبري، واحدي، ابن جوزي، تفتازاني، سيحوطي و...) آنان درمعناي مولي به" اَوْلي باليشي" اتفاق نظر دارند ومعمولاً در اين مورد به آيه 15 ازسوره "حديد" استناد مي كنند كه خداوند درباره منافقين فرمود :

"مأواكُم النار هِي مولاكُم"

آنگاه به استناد حديث غدير اقرار به ولايت امام علي (ع) مي كنند چنانكه، ابن طلحه شافعي مي گويد :

(گفتار رسول خدا درغديرخم : "من كنت مولاه فعلي مولاه" مستقل برلفظ "مُن" است ولفظ مُن براي افاده معناي عموم وضع شده است. وبنابراين مفادش گواهي شود كه هر كس رسول خدا مولاي اوست علي بن ابي طالب مولاي اوست.

برگرفته از "امام شناسي" محمد حسين حسيني تهراني(ره)،ج 5و7

چرا برادران اهل تسنن امامت و عدل الهي را قبول ندارند با ذكر دليل؟
پرسش

چرا برادران اهل تسنن امامت و عدل الهي را قبول ندارند با ذكر دليل؟

پاسخ

امامت به معناي رهبري امت اسلامي است كه داراي سه شأن است:

1 _ رياست عامه مسلمانان؛ حكومت بر جامعه اسلامي؛

2 _ مرجع ديني مردم؛ پس از رحلت پيامبر اكرم (صلي اللّه عليه و آله و سلم)، مردم نياز به رهبران ديني دارند تا مرجعيت ديني و معنوي آنها را بر عهده بگيرد. اين شخصيت والا از نظر ما معصوم است و توسط نص مشخص مي شود.

3 _ ولايت به اين معني كه در هر دوره اي انساني كامل است كه حامل معنويت كلي انسانيت است. او حجت خدا بر روي زمين است و زمين هيچگاه از وي خالي نمي شود. اين مهمترين شأن امامت در تشيع است. احاديثي چون «من مات و لم يعرف امامَ زمانه مات ميتةً جاهليةً»-اين روايت، از پيامبر اكرم (صلي اللّه عليه و آله و سلم) است و جزء احاديث متواتر و معروف نزد شيعيان و سنيان است. نگا: بحار الانوار ج: 8 ص: 368. و به تعبير امام حسن عسكري (عليه السلام) از روز روشنتر است. نگا: وسائل الشيعه ج: 11 ص: 246.

( «هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد، در حالت جاهليت مرده است.» و «اني تاركٌ فيكم الثقلين ما ان تمسّكتم بهما لم تضلوا، كتاب اللّه و عترتي اهل بيتي و انهما لن يفترقا حتي يردا عليَّ الحوض»( «من دو امر گر-اين روايت نيز از پيامبر گرامي اسلام (صلي اللّه عليه و آله و سلم) است و جزء روايات متواتر و مسلم نزد شيعيان و اهل سنت است. نگا: وسائل الشيعه ج: 27 ص: 33.

انسنگ

نزد شما مي گذارم، آنكه به آنها چنگ زند، گمراه نمي شود: كتاب خدا و فرزندان و خاندان من؛ آنهااز هم جدا نمي شوند تا بر من بر حوض كوثر وارد شوند.» تأكيدي بر هر سه شأن به ويژه شأن سوم است. چنين امامي با اين اهميت داراي ويژگيهاي منحصر بفردي است؛ خصوصياتي چون عصمت، دوري از خطا و نسيان، جانشيني معنوي پيامبر اكرم، عِدل قرآن و نظاير آن.

اهل سنت هيچ يك از ائمه را به عنوان امام چنان كه شيعه مي شناسد، قبول ندارند. آنها امام علي (عليه السلام) را صحابي پيامبر و خليفه چهارم و امام حسن و امام حسين را فرزندان دختر پيامبر و ائمه ديگر را حداكثر به مثابه علماء امت مي شناسند.

اما اين كه چطور با وجود اين همه دلايل آنها به كژراهه رفته اند؛ چند دليل دارد. در ابتداء سياست بازان و منافقان، منافع خود را بر خانه نشين كردن امام متقيان ديدند و آنگاه در دوران طولاني بني اميه و بني عباس در خانه اهل بيت بسته نگهداشته شد و شيعيان به جرم شيعه بودن، در بند مي شدند و به شهادت مي رسيدند. و در ادامه كساني سعي در موجه جلوه دادن مقابله با اهل بيت در آمدند و مذهب اهل سنت را معقول نشان دادند؛ به ويژه اينكه سياست و حكومت نيز با آنها يار بود و از آنهاپشتيباني مي كرد. بنابراين به عامه اهل سنت، حق چنانكه بايد نرسيده است و براي بسياري هم شبهه پيدا شده است؛- امام علي(ع) مي فرمايند: «انما سُميّتْ الشبهةُ شُبهةً لانها تشبهُ الحق.» «شبهه را شبهه ناميدند، زيرا آن به حق شباهت دارد.» نهج البلاغه، خطبه 38. بنابراين تشخيص آن

بسيار سخت است.

( به گونه اي كه نمي توانند حق را از باطل تشخيص دهند. متأسفانه در طول تاريخ اسلام، روايات متعددي در فضيلت مخالفان اهل بيت جعل شد و كتابها از آنهاپر گرديده و نقل مجالس و محافل شده است و حداقل در همه دوران طولاني بني اميه و بني عباس با تمام قوا از نشر فضايل و برتريهاي ائمه اطهار جلوگيري شد. اگر اين اقدامات مخالفان نبود، شايد كسي نمي توانست منكر مقامات معنوي اهل بيت شود. اما متأسفانه چنان شبهات سراسر دنياي اسلام را فراگرفته كه تشخيص حق، حتي براي دانشمندان اهل سنت نيز بسيار كم شده است تا چه برسد به مردم عادي اهل سنت.

از ديدگاه اهل سنّت، خلافت چگونه تحقق مي يابد؟
پرسش

از ديدگاه اهل سنّت، خلافت چگونه تحقق مي يابد؟

پاسخ

اهل سنّت، ضمن اين كه خلافت را با «نص رسول اكرم«صلي الله عليه وآله» و امام سابق» ثابت مي دانند، با «اجماع» و «بيعت اهل حل العقد» هم اخلافت را ثابت مي دانند؛ ولي در اين كه با چه تعداد از اهل حد و عقد، خلافت ثابت مي شود، در ميان آنان اختلاف نظر هست.

از ديدگاه اهل سنّت، خلافت چگونه تحقق مي يابد؟
پرسش

از ديدگاه اهل سنّت، خلافت چگونه تحقق مي يابد؟

پاسخ

اهل سنّت، ضمن اين كه خلافت را با «نص رسول اكرم«صلي الله عليه وآله» و امام سابق» ثابت مي دانند، با «اجماع» و «بيعت اهل حل العقد» هم اخلافت را ثابت مي دانند؛ ولي در اين كه با چه تعداد از اهل حد و عقد، خلافت ثابت مي شود، در ميان آنان اختلاف نظر هست.

« بخش پاسخ به سؤالات »

فرق خلافت و امامت از نظر شيعه و اهل سنت چيست؟
پرسش

فرق خلافت و امامت از نظر شيعه و اهل سنت چيست؟

پاسخ

خلافت به معني جانشيني پيامبر و امامت به معني پيشوايي بر مسلمانها است. شيعه و اهل سنت در مسأله خلافت با يكديگر اختلاف دارند، به طوري كه اختلاف اساسي شيعه و اهل سنت در همين مسأله است. شيعه بر اساس آيات و تصريحات رسول خدا«صلي الله عليه وآله» معتقد است كه امامت و جانشيني رسول الله«صلي الله عليه وآله» مسأله اي است كه بايد از ناحيه ي خداوند مشخص شود؛ بر همين اساس شيعه عقيده دارد كه پس از پيامبر گرامي اسلام«صلي الله عليه وآله» خداوند حضرت علي«عليه السلام» را به جانشيني آن حضرت و رهبري مردم معين كرده است. در مقابل، اهل سنت عقيده دارند كه خود مردم. مي توانند امام را معين كنند.

ديگر اينكه به نظر شيعه امام بايد معصوم از گناه و اشتباه باشد؛ امّا اهل سنّت عصمت را شرط نمي دانند.

نظر اهل سنت درباره ولايت فقيه چيست؟
پرسش

نظر اهل سنت درباره ولايت فقيه چيست؟

پاسخ

هرچند معروف است كه اهل سنت حاكميت هر حاكم و سلطاني را پذيرفته اند اما كتابهاي فقهي و عقيدتي آنان خلاف اين سخن را ثابت مي كند زيرا از منابع اهل سنت به دست مي آيد كه رهبري جامعه را كساني بايد در اختيار بگيرند كه از جهت علمي و فقهي اعلم از ساير مردم باشند/

ن الظالمين و اتفقوا عليان الامام يشترط فيه: اولا ان يكون مسلماً ثانياً ان يكون مكلّفاً ثالثاً ان يكون حرّاً رابعاً ان يكون ذكراً خامساً ان يكون قرشياً سادساً ان يكون عالماً مجتهداً ليصرف الاحكام و يتفقه فيالدين فيعلم الناس و لايحتاج الياستفتأ غيره»/

تمام ائمه اتفاق دارند كه امامت برايمسلمانان واجب است تا در پرتو آن شعاير دين برپا داشته شود و حق مظلوم از ظالم گرفته شود. چنانكه اتفاق دارند كه حاكمان اسلامي بايد داراي ويژگيهايي باشد:

1 - مسلمان باشد؛ 2 - مكلف باشد؛ 3 - حر و آزاد باشد؛ 4 - مرد باشد؛ 5 - قرشيباشد؛ 6 - عالم و مجتهد باشد تا مردم را از احكام دين آگاه نمايد و نياز به استفتا از غير خودش نداشته باشد/

امام نووي نيز يكي از شرايط امام را قرشي و مجتهد و صاحب نظر بودن دانسته است

ه در ويژگيهايحاكم اسلاميدر منابع اهل سنت آمده به خوبيبا ولايت فقيه منطبق است و تفاوتيديده نمي شود. زيرا شيعه معتقد است كه در عصر غيبت امام معصوم(عليه السلام)حاكم اسلاميبايد از مجتهدان و فقهايدارايشرايط رهبريباشند و اجتهاد را از شرايط رهبريمي دانند/

نظر اهل سنت را در مورد غديرخم بنويسيد؟
پرسش

نظر اهل سنت را در مورد غديرخم بنويسيد؟

پاسخ

تمام مسلمانان رخداد عظيم غديرخم را كه در آخرين سفر رسول الله(ص) به حج اتفاق افتاد اعتقاد دارند و مي گويند در سال دهم هجري در روز هيجدهم ذي حجه در محل غديرخم در منزلگاهي به نام جحفه - محل انشعاب خطوط كاروان ها به مدينه و مصر و شام و مكه - كه حجاج از آن جا از يكديگر جدا شده هر كدام به شهر و ديار خود باز مي گشتند، رسول خدا در آن جا به كاروانيان دستور توقف داد و مقرر داشت تا در همان جا فرود آيند. فرمود تا پيش رفتگان را فراخوانده از راه رفته با گردانند و منتظر بمانند تا واپس ماندگان نيز از راه برسند آن گاه فرمان داد تا آن جمعيت بسيار كه بنا به قولي بر يك صد و بيست هزار نفر بالغ مي شدند متفرق نشوند.

سپس مقرر داشت تا مردم را به ادا نماز جماعت فرا خوانند ياران رسول خدا با انداختن پارچه هايي بر سرشاخ و برگ درختان سايباني براي آن حضرت فراهم كردند تا او را از گزند تابش آفتاب محفوظ دارند. رسول خدا نماز ظهر را با انبوه جمعيت حاجيان در آن گرماي طاقت فرسا به جاي آورد و سپس برخاست و به سخنراني پرداخت. در آغاز حمد و ثناي خدا به جاي آورد و در پند و نصيحت و ذكر و موعظه نهايت سعي مبذول داشت و سخن بسيار طولاني بفرمود كه در واقع مي توان گفت طولاني ترين سخنراني پيامبر است.

در آن روز آن حضرت بيش از يك ساعت از فضايل علي(ع) سخن گفت و زماني نيز دست علي(ع) را گرفت

و بلند كرد تا آن جا كه همه مردم سپيدي زير بغل آن حضرت را ديدند سپس فرمود «من كنت مولاه فهذا علي مولاه»، هر كس كه من مولي و سرپرست او هستم پس اين علي هم مولي و سرپرست او است. و بعد از آن در حق حضرت علي(ع) چنين دعا فرمودند: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله»، خديا دوست بدار كسي را كه علي را دوست مي دارد و دشمن باش با دشمنان علي(ع) و ياري كن كسي را كه يار و ياور حضرت لي است و واگذار - كمك كن - كسي را كه علي(ع) را واگذارد و همه حاضران آمين گفتند.

اين خلاصه اي از وقوع حادثه تاريخي بسيار عظيم غديرخم بود كه همه اهل اسلام تحقق و وقوع آن را قبول دارند. و آن را به طريق هاي مختلف روايت كردند.{1}

طبري مورخ مشهور اهل سنت حديث غدير را از هفتاد و پنج طريق روايت كرده و براي آن كتابي مستقل به اسم الولايه نوشته است. ابن عقده يكي از علماي معروف اهل سنت حديث غدير را از صد و پنج طريق روايت كرده و براي آن كتابي مستقل قرار داده كه آن الموالات نام نهاده است.

اما اهل اسلام در معناي حديث غدير «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» اختلاف كردند. بعضي از اهل سنت مي گويند پيامبر اكرم(ص) در روز غديرخم حضرت علي(ع) را به عنوان دوست خويش معرفي كردند. اگر چنان چه بپذيريم حديث غدير دلالت بر امامت حضرت علي(ع) مي كند نمي پذيريم كه حديث غدير دلالت بر امامت بلافصل حضرت علي مي كند تا موجب شود

خلافت سه خليفه منتفي شود.{2} به اعتقاد شيعه با توجه به مجموع گفتار رسول خدا(ص) در غدير، معناي مولا در جمله «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» دارنده قدرت ولايت در دين و امور مسلمانان است، نه معاني ديگر - پسر، عمو، دوست، ياري كننده، همسايه و... - /

معنا ندارد كه پيامبر اسلام در آن هواي گرم و سوزان طاقت فرسا در ميان آن همه مسلمان و در آن هواي گرم و نامناسب حضرت علي(ع) را به عنوان دوست خويش معرفي كرده باشند آن چه كه فهميده مي شود اين است كه پيامبر در آن هواي نامساعد يك مسأله ديني بسيار با اهميتي را به مسلمانان معرفي كردند كه آن هم مسأله با اهميت جانشيني و امامت است چون پيامبر تا آن وقت اصول و فروع دين و احكام آن ها را بيان كرده بودند به جز اين كه مسأله بسيار مهم جانشيني و امامت بعد از خودشان به نحو مراسم نصب و تبريك برگزار نكرده بودند لذا در روز غديرخم مراسم نصب و تبريك حضرت علي(ع) بود كه در غديرخم برگزار شد.{3}

از طرفي دعايي را كه پيامبر اسلام(ص) در غديرخم در حق حضرت علي(ع) داشتند كه فرمودند: «اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره اخذل من خذله» اين دعا مناسب و شايسته شخصيتي است كه زعامت و رهبري ملت اسلام را بر عهده داشته باشد و قرينه است پيامبر اسلام(ص) در آن روز حضرت علي(ع) را به عنوان خليفه و زعيم مسلمانان تعيين كردند.{4}

آن چه جاي تأمل است اين كه، پس از رحلت رسول خدا(ص) چون عده اي از تصاحب كنندگان حكومت

ادعا كردند كه رسول خدا(ص) آن چه درباره علي(ع) فرموده در آستانه وفات نسخ كرد، در واقع ياد كردن از واقعه غدير كم ارزش شد.

[1].در كتاب هاي اهل سنت نام 146 نفر از صحابياني كه در غدير حضور داشته اند ياد شده است. در اين باره ر.ك: الغدير، ج 1/

[2].دلايل الصدق، ج 2، ص 101/

[3].دلايل الصدق، ج 2، ص 93/

[4].دلايل الصدق، ج 2، ص 95/

پيامبر اسلام(ص) در سال آخر عمرش، با بيش از صد هزار تن، حجّْالوداع را به جاي آورد و در برگشت در سرزمين «خم» فرمان توقّف داد. پيش افتاده ها توقّف كردند و عقب ماندگان رسيدند و از سنگ و جهاز شترها منبري ساختند و پيامبر(ص) بر روي منبر در برابر جمعيت صد هزار نفري و در گرماي سوزان غدير، كمربند حضرت علي(ع) را گرفت و فرمود: «من كنت مولاه فعلي - فهذا علي - مولاه اللهم و ال من والاه...»؛ سپس مردم از جمله عمر با حضرت علي(ع) بيعت كردند و صداي «بخ بخ» بلند شد.{1}

از نظر شيعه، اين قضيّه مورد تأييد است و حتّي همه مفسّران شيعه معتقدند كه آيه (تبليغ» (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس);{2} اي پيامبر(ص) آن چه را از سوي پروردگارت بر تو نازل شده، به مردم ابلاغ كن و اگر نكني، رسالت خود را به طور كامل انجام نداده اي و خداوند تو رǠاز مردم بدخواه حفظ مي كند.

اين آيه، در غدير خم و درباره نصب حضرت علي(٩ نازل شده است و حدود 360 تن از دانشمندان اهل سنّت نيز اين مطلب را پذيرفته اند. دراين جا

به ديدگاه برخي از مفسّران اهل سنّت اشاره مي كنيم/

1. واحدي در كتاب اسباب النّزول، صفحه 150 مي گويد: «يا ايها الرسول...»، روز عيد غدير درباره علي بن ابي طالب نازل شده است/

2. سيوطي در كتاب الدر المنثور، جلد 2، صفحه 298 مي نويسد: «يا ايها الرسول...»، روز عيد غدير درباره علي بن ابي طالب نازل شده است/

3. فخر رازي در كتاب تفسير{3} خود مي گويد: «مفسّران ده وجه و سبب براي نزول اين آيه بيان كرده اند»؛ سپس در ادامه مي گويد: «دهم اين كه اين آيه در مقام فضيلت علي بن ابي طالب نازل شده است و هنگامي كه اين آيه نازل شد، پيامبر اسلام دست حضرت علي را گرفت و فرمود: هر كه من مولا و سرپرست و حاكم او هستم، علي هم مولاي او است»/

[1].شواهد التنزيل، حاكم حسكاني، ج 1، ص 200، مجمع أحيأ الثقافْ الاسلاميه؛ تاريخ بغداد، ج 8، ص 284، دارالكتب العلميه/

[2].مائده،66/

[3].ذيل آيه 96 سوره مائده/

آيا امامتي كه شيعيان معتقدند، سني ها اعتقاد دارند؟
پرسش

آيا امامتي كه شيعيان معتقدند، سني ها اعتقاد دارند؟

پاسخ

بله، فقط عده اي از خوارج اين امامت را قبول ندارند. در جلد چهارم فصل ابن حزم در بحث امامت آمده است كه اجمعيت الفرق كلها علي ضرورة امامة و وجود امامة بعد رسول اللَّه ما عدا بعض الخوارج يعني امامت را كه عبارت از رياست في الدين و الدنيا براي شخصي از اشخاص نيابةً عن رسول اللَّه كما اينكه در شرح مواقف، شرح مقاصد، شرح عقائد نسفيه . كتب فخر رازي آمده است را قبول دارند. يعني همان رياستي را كه رسول اللَّه در دين و دنياي مردم، مادي و معنوي، ظاهري و باطني داشته براي شخصي از اشخاص ثابت مي شود. و اين تعريف را شيعه قبول دارد و در كتب علامه و شروح تجريد نيز آمده است. و اگر مراد از امامت اداره كردن امور دنيا باشد، هر شخصي كه بتواند سزاوار آنان باشد و صفات خوب و فضيلت مانند علم لازم نيست. پس اعتبار كردن اين صفات يعني چه؟ چرا مي گوئيد الصفات المعتبره في الامام حتي مي گويند بايد مجتهد باشد.

بنابراين امامت فقط در امور دنيوي نيست. و دنياداري و نظم در امور دنيوي مردم يكي از شؤون و جهات امام است. لذا رسول خدا وقتي در شعب بودند، پيامبر هم بودند اگر چه امور دنيوي مردم را نظم نمي داد.

مباني اهل سنت در خلافت و امامت چيست؟
پرسش

مباني اهل سنت در خلافت و امامت چيست؟

پاسخ

بنده براي اهل سنت در خلافت مبني سراغ ندارم. آنها توجيه گران ماوقع هستند. و مذهب و مكتب آنها مبني ندارد. تمام اصرار ما و علماي مذهب ما، از قديم تا به حال اين است كه آنها اولاً مبني ندارند و اگر دارند، در چهارچوب كتاب و سنت نيست بلكه مبناي آنها، عِرقي، قبيله اي، دسته بندي عربهاي صدر اسلام و بعد از آن بوده است.

بنده در تحقيقات به اين جا رسيدم كه يك نحوه نقشه اي باندباز، قراردادي فاميلي و قومي و قبيله اي بوده است. سردمداران از اول تا به آخر، عبدالرحمن عوف بوده است. تعزيه گردانان اين قضيه، عبد الرحمن و عثمان بوده اند. نقشه اين بوده كه خلافت بعد رسول خدا، اول براي عبد الرحمت و بعد براي عثمان باشد. وقتي عثمان روي كار آمد و اقوام خودش را بر سر كار آورد عبد الرحمن ناراحت شد، خودشان تصريح دارند كه عبد الرحمن مُرد، در حاليكه با عثمان قهر بود.

آمدن ابوبكر و عمر و درست شدن شورا و خلافت مبني بر بيعت در چهارچوب اسلام نيست قضيه شورا عمر درست كرده است. شما به احكام السلطانيه، فراء، مراجعه نمائيد. مي گويد: امامت با بيعت يك نفر منعقد مي شود، چون امامت ابوبكر با بيعت عمر واقع شد. آنها توجيه گران ماوقع هستند. مبني ندارند. بنده تعبير رسيدگي به مباني اهل سنت را قبول ندارم. آنها سالبه به انتفاع موضوع هسند. مبني ندارند.

ما امامت بعد از نبوت رسول اللَّه را يا قبول داريم يا نداريم؟ تمام اخبار ما وقع سقيفه را عمر نقل كرده است. يعني تمام اساتيد خبر سقيفه به عمر برمي گردد،

احدي ديگر براي ما نقل نكرده است. شما اگر مي توانيد اين اخبار را از قول شخص ديگر بياوريد. بخاري و مسلم و ديگران ماجراي سقيفه را از قول عمر نقل مي كنند. يكي ازجملات نقل شده اين است كه وقتي بگو مگو بين انصار و مهاجرين در گرفت، عمر رو به ابوبكر كرد و گفت: انت خيرنا، تو افضل ما هستي، پس ما با تو بيعت مي كنيم. كل مدعي به اين حرف برمي گردد و راويش كه در مصادر بخاري و ديگران آمده است، عمر است.

شرايط حاكم اسلامي از ديدگاه اهل سنت چيست و چرا در طول قرون متمادي علماي «اكثريت مسلمانان» حكومت جور عباسيان را پذيرفته و عليه حكومت ظلم و غير اسلامي قيام نكرده اند؟
پرسش

شرايط حاكم اسلامي از ديدگاه اهل سنت چيست و چرا در طول قرون متمادي علماي «اكثريت مسلمانان» حكومت جور عباسيان را پذيرفته و عليه حكومت ظلم و غير اسلامي قيام نكرده اند؟

پاسخ

قاضي ابي يعلي محمدبن حسين فراء (از علماي قرن پنجم هجري) در كتاب احكام السلطانيه، شرايط حاكم اسلامي از ديدگاه اهل سنت را چنين بيان مي كنند:

بر دو دسته واجب كفايي است كه حكومت اسلامي را در دست بگيرند.

دسته اول، اهل اجتهاد هستند. اينان بايد داراي سه شرط باشند تا بتوانند حاكم بشوند:

1 -عدالت

2. علمي كه با آن بتوانند شخص لايق امامت را بشناسند؛

3. از اهل رأي وتدبير باشند تا اصلح رابشناسند.

دسته دوم كه بر آنان واجب كفايي است حكومت اسلامي را در دست بگيرند، اهل امامت هستند. وي كساني كه داراي چهار شرط باشند، اهل امامت مي داند: 1. از طايفه قريش باشند؛ صفات قاضي را داشته باشند (آزاد بودن، عقل، بلوغ، علم و عدالت)؛ 3. توان كافي براي اداره جنگ، سياست و اقامه حدود را داشته باشد؛ 4. از حيث علمي و ديني بالاتر از ديگران باشد، به نظر مي رسد كه ايشان با توجه به نوع حكومت هايي كه از صدر اسلام تا حكومت عباسيان تشكيل شده بود، اين شرايط را عنوان نموده است و حكومت امام را بر حكومت مجتهدان مقدم شمرده است.

اما ايشان در آخر بحث اشاره مي كند كه اگر كسي با شمشير و استفاده از قوه قهريه، بر جامعه غلبه كرد، گر چه داراي اين شرايط هم نباشد اميرالمؤمنين مي شود! و حكومت او لازم الاتباع است! وي در آخر ضمن بررسي شرايطي كه براي هر دسته گفته شده، در مورد شرط «عدالت» معتقد مي شود

كه شرط عدالت لازم نيست وفاسق هم مي تواند حاكم اسلامي باشد. اين گونه نظريات فقهي كه در آن، شرط «عدالت حاكم» منتفي دانسته شده، باعث سكوت علما در قبال ظلم و جوري گرديده است كه حكومت هاي مختلف از جمله عباسيان بر مردم مسلمان روا مي داشته اند - البته علمايي بوده اند كه قيام هاي مردمي بر ضد حكومتها را تأييد نموده و حتي در اين راه، كمك هاي مالي هم مي كرده اند؛ اما شمار آنان بسيار كم بوده و رهبري قيام ها و يا عامل قيام هم نبوده اند.

موضع صحاح سته و مسانيد مخصوصاً مسند ابي حنيفه در مقابل اهل بيت(عليهم السلام) چيست؟
پرسش

موضع صحاح سته و مسانيد مخصوصاً مسند ابي حنيفه در مقابل اهل بيت(عليهم السلام) چيست؟

پاسخ

در صحاح سته و مسانيد، روايات بسياري در مدح و فضائل اهل بيت(عليهم السلام) نيز ذكر شده است، به عنوان نمونه در صحيح مسلم در كتاب الفضائل، ابواب ذيل به چشم مي خورد:

1. فضائل علي بن ابي طالب(ع)

2. فضائل الحسن و الحسين(عليهما السلام)

3. فضائل فاطمه(س)

مسلم در صحيح مورد فضيلت امام علي بن ابي طالب(ع) چنين نقل مي كند:

سعيد بن المسيب عن عامر بن سعد ابن ابي وقاص عن ابيه قال: قال رسول الله(ص) لعلّي انت مني بمنزله هارون من موسي الاّانه لا نبي بعدي/

پيامبر گرامي اسلام(ص) به حضرت علي(ع) فرمودند: تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسي هستي جز آنكه پس از من پيامبري نخواهد آمد.{1}

مسند ابو حنيفه در خصوص اهل بيت روايت بر نفي يا اثبات ندارد.

[1].صحيح مسلم، كتاب الفضائل، ج 15، ص 175/

سايرموارد

هنگامي كه سني نماز مي خواند، اگر شخصي از مقابل ايشان رد شود، نمازشان باطل مي شود، چرا؟
پرسش

هنگامي كه سني نماز مي خواند، اگر شخصي از مقابل ايشان رد شود، نمازشان باطل مي شود، چرا؟

پاسخ

به عقيده تمام مذاهب (شيعه و اهل سنت) عبور از مقابل نمازگزار موجب بطلان نماز نمي شود، ولي در مورد حرمت چنين كاري، فتواي مذاهب، دچار اختلاف است.

اماميه (شيعه) گفته اند: براي عبور كننده و نمازگزار حرام نيست؛ فقط بر نمازگزار مستحب است جلوي خود، حائلي (مانع) بگذارد تا از جلوي او نتواند كسي رد شود.

هرگاه جلويش حائلي نبود كه مانع مرور شود، عصا يا ريسمان و يا كوپه خاك و مانند آن باشد. اگر نبود، نمازگزار براي عظمت نماز و قطع عنايت از مردم و توجه به سوي حق، علامتي جلوي خود بگذارد.

اما برخي از مذاهب اهل سنت، عبور را حرام دانسته اند، نه موجب بطلان نماز.

مالكي و حني و جنبلي ها مي گويند: عبور از جلوي نمازگزار به هر صورتي حرام است، چه نمازگزار حايل را گذاشته باشد يا نه، ولي حنفيه و مالكيه گفته اند: بر نمازگزار حرام است كه مردم جلويش رفت و آمد كنند، در صورتي كه برايش امكان داشته باشد دور از آن محل نمازگزارد. شافعيه گفته اند عبور وقتي حرام است كه نمازگزار حايلي نگذاشته باشد، اما با وجود حايل نه حرام است و نه مكروه.(1)

پي نوشت ها:

1 - فقه تطبيقي، توشه محمد جواد مغنيه، ترجمه كاظم پور جوادي، ص 139.

ديدگاه فرق اسلامي نسبت به مسآله امر به معروف و نهي از منكر و جايگاه آن در نزد ايشان چگونه است؟
پرسش

ديدگاه فرق اسلامي نسبت به مسآله امر به معروف و نهي از منكر و جايگاه آن در نزد ايشان چگونه است؟

پاسخ

بايد انصاف داد كه از نظر علمي يعني از نظر بحث در كتابها، سنيها در اين مبحث بيش از ما شيعه ها بحث كرده اند. اگر كتابهاي فقهي شيعه از «كتاب الصلوه» گرفته تا «كتاب الديات» را در مقابل فقه اهل تسنن قرار دهيم مي بينيم در تمام ابواب، فقه شيعه در مجموع دقيقتر، مشروحتر، مفصلتر، متين تر و مستدلتر است، و من مي توانم اين مطلب را ثابت كنم. ولي متآسفانه در كتب فقهي ما در ميان همه ابواب، باب امر به معروف و نهي از منكر خيلي كوچك شده است. البته در ميان سنيها هم عملا كوچك شد. معتزله_كه يكي از فرقه هاي متكلمين اهل تسنن هستند_امر به معروف و نهي از منكر را از اصول دين ميدانند نه از فروغ دين. شيعه مي گويد اصول دين پنج تا و فروغ دين ده تا يا هشت تاست و در ميان اصول دهگانه، امر به معروف و نهي از منكر را ذكر مي كند، ولي معتزله به پنج اصل در دين قائل هستند كه يكي از آنها امر به معروف و نهي از منكر است. اما خود اينها تدريجا در كتابهاي خود از اين بحث پرهيز كرده و آن را كوچك كردند. مورخين اجتماعي مي گويند علتش برخوردي بود كه بحث در اين موضوع با سياستهاي وقت داشت. چون اين بحث به اصطلاح به قباي خلفاي وقت برمي خورد و آنها مزاحمت ايجاد مي كردند، معتزله مجبور بودند آن را در كتابهاي خود

نياورند و يا كم بياورند، با اينكه اصلي از اصول دينشان شمرده مي شد. انصافا در ميان ما شيعيان نيز اين مطلب خيلي كوچك شده است تا آنجا كه چند قرن است كه درباره امر به معروف و نهي از منكر در رساله هاي عمليه مطلبي نمي نويسند. تا آنجا كه من ديده ام، در ميان رساله هاي عمليه آخرين كتابي كه اين موضوع را مطرح كرده جامع عباسي شيخ بهايي است كه تقريبا مربوط به سه و نيم قرن پيش است. ديگر بعد از آن، اين موضوع حتي از رساله هاي عمليه هم به طور كلي حذف شده است، در صورتي كه امر به معروف و نهي از منكر مثل نماز و روزه است، نبايد دفن شود. اين كه مسآله عبيد و اماء نيست كه بگوييم امروز برده اي در دنيا نيست كه بخواهيم روي آن بحث كنيم و درست هم هست. زماني كه برده وجود داشته باشد، بحث درباره احكامي كه در اسلام به نفع بردگان وجود دارد خوب است. وقتي برده اي نيست، ديگر بحث درباره آن به طور كلي غلط و بي فايده است. ولي امر به معروف و نهي از منكر موضوعي نيست كه از بين برود؛ هميشه وجود دارد و بايد در رآس مسائل قرار گيرد، هميشه بايد مطرح شود تا آن را فراموش نكنيم.

ديدگاه فِرَق اسلامي نسبت به عقيدة تناسخ چيست؟
پرسش

ديدگاه فِرَق اسلامي نسبت به عقيدة تناسخ چيست؟

پاسخ

عموم فِرَق اسلامي در اين عقيده متّفقند كه روح پس از پايان اين زندگي، به بدن ديگري در اين جهان باز نمي گردد، و دانشمندان شيعه و سنّي با صراحت تمام، عقيدة تناسخ را كه يكي از خرافات اديان باستاني هند است، محكوم ساخته اند.

تنها دستة كوچكي در اين ميان به نام «تناسخيّه» بودند كه از اين عقيده طرفداري مي نمودند، و ما امروز نام اين دسته را تنها در كتابهاي «ملل و نحل» مي يابيم و از وجود آنها در ميان صفوف مسلمانان امروز اطّلاعي نداريم، و ممكن است به سرنوشت همان دسته هايي گرفتار شده باشند كه به هنگام ترجمة كتب فلسفي يونان و كتابهاي مذهبي ديگر و گرم شدن بازار بحث و مجادله و گفتگوهاي مذهبي، از ميان افراد بي مايه و كم اطّلاع به وجود آمدند و تنها نامي از آنها در كتب «ملل و نحل» باقي ماند.

نويسندة دائرةالمعارف قرن بيستم چنين مي نويسد

عقيدة بازگشت ارواح (به بدن ديگر در اين جهان) يك اعتقاد قديمي و كهنه است كه نخستين بار در هند به وجود آمد، هم اكنون نيز اين عقيده در ميان آنها هست... .

و در اسلام هيچ كس قائل به اين عقيده نشده است جز فرقة «تناسخيّه». آنها نيز اين عقيده را از قرآن نگرفته اند، بلكه از هندوها و منقولاتي كه عرب از فلسفة آنها داشته است، اقتباس نموده اند...»

اصولاً بايد توجه داشت كه از منابع مختلف استفاده مي شود، اين عقيده بيشتر در ميان اقوامي طرفدار داشته كه به رستاخيز و معاد، آنچنان كه ما ايمان داريم و كتاب

بزرگ آسماني ما قرآن تشريح مي كند، معتقد نبوده اند.

زيرا با قبول اين كه ارواح، بار ديگر به بدنهاي جديد در اين جهان باز گردند و نتيجة اعمال خود را ببينند، ديگر لزومي براي رستاخيز و معاد باقي نمي ماند.

هنگامي كه به قول بعضي از طرفداران اين عقيده، مرد فقير و محروم، به صورت ثروتمندِ پُر پول، و يا ثروتمند ستمكار، به صورت كارگر فقير و محروم به اين جهان بازگشت كند، و يا شكست خوردگان در عشق! به وصال معشوق برسند و خيانت كنندگان در عشق! به هجران و فراق مبتلا گردند، با اين حال ديگر لزومي براي رستاخيز باقي نمي ماند، و در حقيقت رستاخيز آنها در همين زندگي دنيا صورت گرفته، و رستاخيز ديگر و فراهم ساختن محكمه و حساب و كتاب، ديگر نه تنها ضرورت ندارد، بلكه با توجّه به اين كه هركس به مكافات عمل خود رسيده است، يك نوع ظلم و ستم محسوب مي شود.

و لذا در احاديثي كه از پيشوايان بزرگ اسلام به مارسيده است، ضمن ابطال قطعي اين عقيده، توجّه به لوازم آن داده شده است.

مرحوم «صدوق» محدّث بزرگ جهان اسلام، در كتاب «عيون اخبار الرّضا» از هشتمين پيشواي ما امام عليّ بن موسي الرّضا(ع) نقل مي كند كه حضرت در پاسخ سؤالي كه مأمون از مسئلة تناسخ كرد، فرمود

«مَنْ قالَ بِالتَّناسُخِ فَهُوَ كافِرٌ بِاللهِ الْعَظيمِ؛ يَكْذِبُ بِالْجَنَّةِ وَ النّارِ؛»

[كسي كه عقيده به تناسخ داشته باشد، ايمان به خدا ندارد، و بهشت و دوزخ را انكار مي كند.]

نكته اي كه در اين حديث بيشتر بايد مورد توجّه قرار گيرد، اين است كه عقيده به تناسخ، همدوش با

عدم اعتقاد به خداوند ذكر شده است، و ارتباط اين دو، با توجّه به يك موضوع روشن مي گردد و آن اين كه در كتب «تاريخ و اديان» مي خوانيم كه يك دسته از طرفداران سر سخت تناسخ، جمعي از مادّيين بودند، آنها به اين جهت ابراز تمايل به اين مسلك مي نمودند كه بر اثر عدم اعتقاد به وجود خدا، ناچار بودند ارواح را ازلي و بدون آفريننده بدانند، طبعاً اين ارواح در طول عمر جاويدان خود مي بايست هرچند صباحي در بدني منزل گزينند، و با از ميان رفتن يك بدن، روح وارد بدن ديگري گردد و به عمر خود ادامه دهد.

مقصود اهل سنت از آيات «منسوخ التلاوه» و نيز ايرادات وارد بر اين نظريه چيست؟
پرسش

مقصود اهل سنت از آيات «منسوخ التلاوه» و نيز ايرادات وارد بر اين نظريه چيست؟

پاسخ

در صحاح و مسانيد، آيه اي است بنام «آيه رجم» كه سبك جمله بندي اش، حاكي از مجعول بودن آن است ولي نويسندگان صحاح آن را جزو قرآن دانسته و از عمر بن خطاب چنين نقل مي كنند كه اول گفت: «لو لا اني اخاف ان يقال: زاد عمر في القرآن،اثبت هذه الايه فانا كنا نقرا ها علي رسول الله(ص): الشيخ و الشيخه اذا زنيا فارجموها البته بما قضيا من الشهوه، نكالاً من الله و الله عزيز حكيم». (صحيح بخاري 8/208 _211)

محققان اهل سنت، كه قرآن را از هر نوع تحريف مصون ميدانند، در برابر اين روايت و نظاير آن انگشت تعجب به دندان گرفته و راه چاره اي انديشيده اند و گفته اند: اين آيه و نظاير آن، از قبيل آيات « منسوخ التلاوه » است، يعني روزگاري جزو قرآن بوده ليكن بعدها تلاوت آن منسوخ گرديده است، هر چند مضمون آن به قوت خود باقي است، زيرا رجم شيخ و شيخه از احكام قطعي اسلام بود.

اكنون در اين جا دو مطلب را يادآور مي شويم:

1.هر گاه آيه اي از نظر مضمون، منسوخ نباشد ( چنان كه در مورد رجم چنين است ) چرا بايد لفظ آن از قرآن حذف شود؟ ! آيا الفاظ آن در حد تحدي نبوده و از نظر فصاحت و بلاغت به پاية آيات ديگر نمي رسيد كه حذف گرديد؟ اگر چنين بود، چرا از اول فرود آمد و اگر واجد شرايط اعجاز بود چرا حذف گرديد.

اگر مضمون آيه منسوخ شده بود، مي شد براي

حذف آن مجوزي ساخت ولي فرض اين است كه معناي آيه به قوت خود باقي است و لفظ آن حذف شده است و اين نوعي تحريف ناپسندي است كه عقل و خرد آن را صحيح نمي داند.

چيزي كه محققان را بر اين كار واداشته، آن است كه صحيح بخاري در نزد آنان، بسان كتاب الهي خدشه پذير نيست ! اگر آنان به خود اجازه مي دادند كه اين كتاب نيز مانند ديگر كتابهاي بشري خدشه پذير باشد، رد روايت آسان تر از آن است كه به مساله منسوخ التلاوه پناه ببرند و در حقيقت از زير باران برخيزند و زير ناودان قرار گيرند!

فرض كنيم كه منسوخ التلاوه اصلي است صحيح، چرا روايات تحريف را، كه در كتب شيعه وارد شده، از اين طريق تصحيح نمي كنيد.

قرطبي (ت671) در تفسير خود «الجامع لاحكام القرآن»، در اول سوره احزاب مي نويسد: اين سوره داراي 73 آيه است، سپس اضافه مي كند:

«و كانت هذه السوره تعدل سوره البقره و كانت فيها آيه الرجم، «الشيخ و الشيخه اذا زنيا فارجموهما البته نكالا” من الله و الله عزيز حكيم!» ذكره ابوبكر الانباري عن ابي بن كعب».

اين سوره در آغاز و به هنگام نزول، به اندازه ء سورة بقره بود ( 286 آيه ) و آيه رجم كه مي گويد: « اگر مرد و يا زن پير زنا كردند، آن دو را سنگسار كنيد، اين انتقامي است از خدا، خدا قدرتمند و حكيم است ! » در آن بود.

و آنگاه از عايشه نقل مي كند كه سوره احزاب در عصر پيامبر 200 آيه بود، ولي هنگام نوشتن قرآن، جز بر آيات

موجود (73 آيه ) دست نيافتند !.

قرطبي سپس دست و پا زده است تا با حفظ صحت حديث، آن را بدين صورت كه: « اين آيات پس از نزول به امر الهي، به سوي او بازگشته است» توجيه كند.

شكي نيست كه اين اخبار كاملاً بي اساس است و نزول آياتي در حد اعجاز و رفع آن، كار حكيمانه اي نيست، بخصوص اگر معاني آن از رسميت برخوردار باشد. حالا فرض كنيد آنچه كه آنان مي گويند صحيح است، چرا چنين عذري را در روايات شيعه نمي پذيرند؟! شيعه هم حق دارد بگويد آياتي كه به عنوان تحريف در كتب حديث وارد شده، جزء آيات منسوخ التلاوه است و روزگاري جزو قرآن بوده و سپس از آن اخراج شده و مانند آيه رجم در اختيار ما باقي مانده است.

مقصود از تقسيم بدعت به حسنه و سيئه چيست؟
پرسش

مقصود از تقسيم بدعت به حسنه و سيئه چيست؟

پاسخ

يكي از تقسيمات رايج در نوشته هاي اهل سنت، تقسيم بدعت به حسنه و سيئه است، مثلا «صلاة تراويح» به صورت جماعت را «بدعت حسنه» مي خوانند و مي گويند زيرا نماز تراويح در زمان پيامبر، به صورت فرادي خوانده مي شد ولي در خلافت خليفة دوم به امامت ابي بن كعب به صورت جماعت برگزار گرديد، وقتي خليفة دوم اين عمل را مشاهده كرد، آن را بدعت حسنه خواند، زيرا برگزاري نماز شبهاي ماه رمضان به صورت فرادي در گوشه هاي مسجد، جلب توجه نمي كرد و در افراد ايجاد شوق و رغبت نمي نمود، وقتي به صورت جماعت خوانده شد، براي خود عظمت پيداكرد.

در اينجا ياد آور مي شويم اگر محور تقسيم به حسنه و سيئه آداب و تقاليد و رسوم ملي باشد كه ارتباط به دين و شريعت ندارند، چنين تقسيمي صحيح خواهد بود، زيرا مراسم ملي كه بعدها به صورت سنت در مي آيد، گاهي به نفع ملت و موافق با اصول شريعت مي باشد. قهراً پايه گذاري چنين رسم نويي، بدعت حسنه خواهد بود، ولي آنگاه كه سنتهاي نو به ضرر جامعه و يا مخالف اصول شريعت مقدسه باشند، قهراً بدعت بد خواهد بود. امروز در ميان مردم رسم است كه سالروز و تولد خود را جشن مي گيرند، و دوستان خود را دعوت مي كنند، مسلما چنين رسمي، اگر از معاصي پيراسته باشد رسم نيك است همچنانكه در جوامع باصطلاح متمدن در مهمانيهاي رسمي، استفاده از شراب و رقص دسته جمعي مردان و زنان، سنتي است كه به آن انس گرفته اند، ولي از نظر ما، سنت بد و امر محرمي است.

ولي

اگر محور تقسيم، نو آوريهايي باشد كه ارتباط تنگاتنگ با دين دارند و به نام دين انجام مي گيرند، چنين بدعتي فقط مي تواند يك قسم داشته باشد و آن بدعت بد و حرام است، زيرا بدعت در اين مورد، تصرف در شؤون تشريع و وارد كردن چيزي كه جز دين نيست در دين است، چنين كاري صد درصد حرام بوده و نمي توان حسن و زيبا باشد.

در همان مسألة نماز تراويح با جماعت، اگر در عصر رسالت هيچگاه به جماعت برگزار نشده باشد، تبديل نماز فرادي به جماعت، بدون دليل، بدعت سيئي بوده و هيچگاه نام حسن و نيك به خود نخواهد گرفت، مگر آنكه فرض كنيم در عصر رسالت، گاه و بيگاه به صورت جماعت خوانده شده است. هرچند غالباً به صورت فرادي مي خواندند، در اين صورت بايد يك چنين بدعت را بدعت نيك خواند و نام گذاري آن به بدعت از آن روست كه يك كار جائز از نظر شرع كه مورد توجه نبوده احيا شده است، البته از اينكه امير مؤمنان از اقامة چنين نمازي به صورت جماعت نهي كرد، مي توان حدس زد كه در عصر رسالت حتي يكبار هم اين نماز به جماعت خوانده نشده بود. ولي توجيه گران اعمال سلف مدعي هستند كه به صورت نادر و شاذ در عصر رسالت خوانده شده است.

آيا سنى ها خدا را عادل نمى دانند. در اينصورت آنها مسلمان نخواهند بود و اگر خداوند را عادل مى دانند پس چرا مى گوييم عدل از اصول مذهب است؟
پرسش

آيا سنى ها خدا را عادل نمى دانند. در اينصورت آنها مسلمان نخواهند بود و اگر خداوند را عادل مى دانند پس چرا مى گوييم عدل از اصول مذهب است؟

پاسخ

عدل در مقابل ظلم و جور از سني ها و شيعه منكر عدل به اين معنا نمى باشند يعنى همه مى گويند و اعتقاد دارند كه ظلم و تعدى در كارهاى خداوند متعال نمى باشد و همه ى كارهاى او آرزوى حكمت و عدالت مى باشد.

اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه اگر سنيها هم خدا را عادل مى دانند پس چرا مى گوييم عدل از اصول مذهب شيعه است؟

در پاسخ يادآور مى شويم چون يكدسته از سنيها (شاعره) منكر خوبى و بدى ذاتى بعضى از افعال هستند لازمه اى حرفشان اين است كه به خداوند متعال نسبت ظلم داده شود توضيح اينكه شيعه و يكدسته از سنيها (معتزله) حسن و قبيح عقلى افعال انسان را قبول دارند يعنى عقيده دارند مثلاً ظلم به حكم عقل قبيح و زشت است و عدل به حكم عقل نيكو پسنديده

_473_

است. اما دسته ديگر از سنيها- (اشاعره) مى گويند هيچ كارى ذاتاً زشت و يا زيبا نيست بلكه هر چه را خدا بگويد خوب است خوب خواهد بود و هر چه را خدا بگويد بداست بدخواهد بود چون هر كارى كه اخدا انجام دهد بجهنم ببرد اين كار، كاربدى نيست ونمى شود گفت خدا اين كار را انجام نمى دهد.

توجه داريد كه الازمه ى اين حرف نسبت ظلم و بى عدالتى به خداى متعال است پس صحيح است بگوييم عدل خدا از اصول مذهب شيعه است به لحاظ و

اعتقاد آن گروه از اهل تسنن كه لامه اش نسبت دادن ظلم به خدا است.

خلاصه آنها صريحاً نمى گويند خدا عادل نيست بلكه حرفى مى زنند كه لازمه ى آن ظالم بودن خدا است در اين باره مى توانيد به كتابهائى كه در علم كلام نوشته شده مثل جلد اول كفاية الموحدين طبرسى مراجعه كنيد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_474_

چرا اهل سنت تشيّع را كه همان اسلام راستين است؟
پرسش

چرا اهل سنت تشيّع را كه همان اسلام راستين است؟

پاسخ

پذيرفتن مذهب حق ايمان بدان در صورتى است كه در وهله نخست مبانى آن مذهب دلايل و براهين قوى داشته باشد، تا با مراجعه به آن حق براى انسان روشن شود; ولى بى ترديد اين كافى نيست، بلكه عوامل ديگرى هم بايد وجود داشته باشند، مانند اينكه انسان تحت تاثير تعصبات، تقليد، حبّ جاه و مقام، ترس و مانند اين ها قرار نگيرد.

مذهب تشيّع بر دليل هاى قاطع عقلى و نقلى محكم استوار است; بنابراين، كسى كه تحت تأثير عوامل مذكور نباشد، ايمان مى آورد و تسليم مذهب حق مى گردد. اساس اختلاف مذهب تشيّع و اهل سنت اختلاف در مسأله امامت است، كه شيعه برخلاف اهل سنت آيات قران كريم و سنت نبوى و حكم عقل بر اين اعتقاد است كه امام از ناحيه خداوند تعيين مى شود.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1285_

چرا اهل تسنن در پذيرش حق تعصّب را كنار نمى گذارند؟
پرسش

چرا اهل تسنن در پذيرش حق تعصّب را كنار نمى گذارند؟

پاسخ

اين جمله معروف است كه مى گويند: «حبّ الشيئى يعمى و يصم;اگر انسان چيزى را دوست داشته باشد، اين دوستى او را كور و كر مى كند».

لذا مورد سؤال نيز چنين است; آنان با تبعيت از پيشينيان خود اين راه را پيش گرفته اند و دل را به آن بسختى و با تمام وجود از آن كرده، دليل هاى محكم و استوارى را كه در مقابل آنان اقامه مى شود، تأويل هايى مردود و غير عقلايى مى كنند، در حالى كه در انتخاب مكتب صحيح، بايد تعصب و تقليد كوركورانه را كنار گذارد و با حريت كامل در مقام جستجو برآمد.

عده اى از دانشمندان آنها هم كه حقيقت بر آنها كاملا واضح شده، به جهت مصلحت، يا به تعبير بهتر به جهت حب رياست و مقام، حاضر نمى شوند دست از عقيده خويش بردارند; ولى در عين حال، عده زيادى هم هستند كه پس از كشف حقيقت، تعصب را كنار گداشته و دست از عقيده باطل خويش برداشته اند و شيعه شده اند.

بعيد نيست كه دستهاى استعمار نيز كه مى كوشد تا جامعه مسلمين را متفرق و ذخاير مادى و معنوى آن ها را به يغما ببرد، در اين امر دخالت داشته باشد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1303_

چرا با وجود اين همه مدارك و شواهد كه در كتابهاى دانشمندان اهل تسنن وجود دارد، پيروان آنان به حقانيّت شيعه اعتراف نمى كنند؟
پرسش

چرا با وجود اين همه مدارك و شواهد كه در كتابهاى دانشمندان اهل تسنن وجود دارد، پيروان آنان به حقانيّت شيعه اعتراف نمى كنند؟

پاسخ

ايمان به حقايق و واقعيت ها، علاوه بر دليل و برهان، نيازمند به آمادگى روحى و بى طرفى در قضاوت و انصاف و واقع بينى است. واضح است كه اين شرايط در بسيارى از موارد، در اثر تعصب و پيروى از پداران، يا تاثير محيط و عوامل ديگر، براى افراد وجود ندارد; لذا با وجود دلايل و براهين كافى، بسيارى از مردم به حقيقت اذعان نكرده، به آن ايمان نمى آورند; بخصوص هنگامى كه عده اى نيز در گمراه كردن افراد بكوشند و حقّ را بر آن ها مشتبه سازند. اين امر اختصاص به تشيّع ندارد; بلكه براهين قاطع بر حقانيت آن ، از سوى همه يهوديان و مسيحيان مورد پذيرش قرار نگرفت و بسيارى از آنان، با عناد و تعصب بر دين پدران خود باقى ماندند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1308_

97چرا اهل تسنن در اصول دين چيزي به نام عدل را قبول ندارند؟
پرسش

97چرا اهل تسنن در اصول دين چيزي به نام عدل را قبول ندارند؟

پاسخ

با عنايت بر اينكه گروهي از اهل سنت داراي چنين اعتقادي هستند توضيح داده مي شود كه متفكران و انديشمندان اسلامي در نگرش به عدل الهي داراي دو نظريه و دو برداشت اند.

1. نظرية اشاعره (گروهي از اهل سنت)

اينان مي گويند هيچ فعل و عملي داراي مفهوم عدل و ظلم ذاتاً نمي باشد بلكه معيار عادلانه بودن فعل خداوند است يعني عدل چيزي است كه خداوند انجام مي دهد و ظلم آنچه او ترك كند بر اين اساس همة افعال و عملكردها حتي آنچه از بشر سر مي زند عدل محض است. زيرا جهان فعل خدا است و فاعل مختار و انتخابگري جز خداوند وجود ندارد و آنچه او انجام دهد عدل محض است.

2. نظرية عدليه (شيعيان و معتزله: گروهي از اهل سنت)

اينان معتقدند هر فعل، عملي بدون توجه به فاعل و انجام دهنده اش داراي ارزش و ضد ارزش ذاتي است و همين معيار سنجش افعال است بنابراين عدل كاري است كه ذاتاً داراي حسن و ارزش باشد توسط هركسي انجام شود و اين مطابقت با حسن و قبح معيار فعل خداوند نيز هست البته از آنجائيكه خداوند عقل مطلق و غير متناهي است بلكه عقلهاي عالميان پرتوي از عقل او است. ساحت ربوبي او پيراسته از هرگونه آلودگي به ظلم و عمل ضدارزشي است.

با توضيحاتي كه داده شد چنين نتيجه مي شود كه نه اشاعره و نه معتزله و اماميه هيچ يك مدعي انكار عدالت الهي نبوده اند وليكن اشاعره طريقي را كه در پيش گرفته اند براي تعميم اراده و قدرت الهي از نظر معتزله و اماميه ملازم با

انكار عدالت الهي خواهد بود اگرچه اشاعره به اين مطلب توجه نداشته باشند ولي مي توانيم منازعة ميان اشاعره و معتزله و و داوري اماميه را ميان آنها به اين صورت خلاصه مي كنيم كه اشاعره براي مطلق دانستن اراده و قدرت الهي و عينيت آن با عدالت، همه چيز را از جمله افعال انسان را متعلق اراده و قدرت خدا دانستند و ناخواسته براي دفاع از عموميت قدرت الهي و عدم محدوديت آن دچار اعتقاد به جبر در رفتار انسان گرديده و بي آنكه متوجه باشند عدالت الهي را ناخواسته انكار نمودند. معتزله نيز با توجه به لوازم و نتايج گفتار اشاعره كه عدالت الهي را زير سؤال مي برد براي دفاع از عدالت الهي افعال انسان را از حيطة خواست و ارادة خداوند خارج نمودند و قائل به تفويض گشتند و بي آنكه متوجه باشند ناخواسته قدرت خداوند را محدود نمودند و اراده و فعل انسان را از آن استثناء نمودند اماميه به استناد سخن پيشوايان معصوم خود در اين منازعه چنين داوري نمودند "لاجبر ولاتفويض بل امر بين الامرين" و شرح اين سخن چنان است كه هيچ يك از از محذورات سخن آن دو فرقه را در خود ندارد. در تفصيل عقائد اماميه به كتاب عدل الهي شهيد مطهري مراجعه فرمائيد.

چرا سني ها از عمر پشتيباني مي كنند توضيح دهيد؟
پرسش

چرا سني ها از عمر پشتيباني مي كنند توضيح دهيد؟

پاسخ

علت حمايت سني ها از عمر دلايل متعددي دارد كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي نماييم :

دليل اول تعصب و لجاجت مي باشد كه عموماً درعلماي اهل سنت بيشتر ديده مي شود.

در اينجا سخنان يكي از علماي اهل سنت را كه پس از تحقيق به مذهب شيعه مشرف شده را مي آوريم. ايشان دكتر محمد تيجاني هستند كه چگونگي شيعه شدنش رادر كتاب بسيار ارزشمند "آنگاه هدايت شدم" آورده است.

ايشان در بخشي از كتاب آورده است : "اي اهل و عشيرة من؛ بياييد با هدايت خداي تبارك و تعالي، در جستجوي حقيقت گام نهيم و عصبيّت را كنار گذاريم زيرا ما قربانيان عباسيان و قربانيان تاريخ تاريك و قربانيان جمود فكري و عقبگرايي اي هستيم كه گذشتگان براي ما خواستند، ما بدون ترديد، قربانيان فريب و نيرنگي هستيم كه معاويه و عمروبن عاص و مغيرة بن شعبه و امثال آنها بدان معروف شدند."(1)

همانطوركه مشاهده مي كنيد نيرنگ عباسيان و امويان نيز از جمله دلايل ديگر اين حمايت مي باشد كه در اعتراف اين عالم و دانشمند مسلمان نيز آمده است.

امويان و عباسيان به علت دشمني باشيعيان و اهل بيت با جعل احاديث در خدشه وارد كردن به چهرة اهل بيت( و بالا بردن منزلت صحابه بسيار كوشيدند "تاحدي كه اصحاب را با اهل بيت در صلوات ملحق كردند تا مردم را به اين اشتباه بياندازند كه فكر كنند اصحاب و اهل بيت در يك سطح از فضيلت قرار دارند."(2)

دكتر محمد تيجاني در جاي ديگر پس از اينكه با تحقيق به حقايقي دست مي

يابد مي گويد : "به جان خودم قسم، اين همان حقي است كه راه گريزي از آن نيست تنها كافي است انسان از تعصب بيهوده اش رهايي يابد و خودسري و لجاجت را كنار گذارد و در برابر استدلال روشن، سرتسليم فرود آورد."(3)

همانطور كه از اين مطالب برداشت مي شود لجاجت و تعصب از عمده ترين موانع رسيدن به حقيقت مي باشد.

دليل دوم بسته بودن راه عقل و استدلال مي باشد. دكتر محمد تيجاني در جاي ديگر كتاب خود به اين دليل اشاره دارد و مي گويد : "و من هنگامي كه بعضي از موضعگيريهاي اصحاب نسبت به رسول ( را بررسي مي كنم سرگردان و متحير مي شوم، نه تنها از برخورد آن اصحاب، بلكه از موضع علماي اهل سنت و جماعت نيز آنها اصحاب را براي ما چنين از برخورد آن اصحاب، بلكه از موضع علماي اهل سنت و جماعت نيز. آنها اصحاب را براي ما چنين تعريف مي كنند كه همواره بر حق اند و هيچ كس حق تعرض و انتقاد از آنان را ندارد و بدينسان پژوهشگر را از دست يابي به حقيقت منع كرده و او را در تناقضات فكري، گرفتار مي سازند."(3)

دليل سوم حمايت سني ها از عمر نقل روايتهاي دروغيني است كه در كتاب صحاح (از كتب حديثي) آنها آمده است بطوري كه منزلت خلفا را بقدري بالا برده اند مثل اينكه آنها فرشتگاني هستند كه از هر گونه خطا و اشتباه مصون مي باشند. در كتاب "آنگاه هدايت شدم" در اين زمينه آمده است كه؛ "روايتهاي دروغيني نقل مي كنند كه حضرت فرموده است : اگر خداوند ما را به

مصيبتي گرفتار ساخت، هيچكس از آن نجات پيدا نمي كند مگر فرزند خطاب(عمر) و شايد زبان حالشان مي گويد : اگر عمر نباشد پيامبر هلاك مي شود."(4)

دليل چهارم اين است كه برخي از اهل سنت از پيشواياني پيروي مي كنند كه هم اكنون مشخص شده كه آنان بعلت حضور در جو غالب سني ها و ترس از جان خود، تقيه نموده اند مانند مولوي و سعدي كه گفته مي شود شيعه هستند اما تقيه كرده اند.

مطالبي كه بيان شد مختصري از دلايل است كه به محضرتان رسيد. شما مي توانيد با مطالعه كتبي در اين زمينه مطالب مفصل تري را بيابيد از جمله كتابهايي كه مي توان معرفي نمود همين كتاب "آنگاه هدايت شدم" است كه بسيار مفيد و قابل استفاده مي باشد.

منابع و مآخذ :

1. كتاب آنگاه هدايت شدم، دكتر محمد تيجاني، ترجمه جواد مهري، ص289

2. همان، ص151

3. همان، ص157

همان، ص148

در بين صحابه چرا اهل سنت عمر را به همه مقدم مي دارند. حتي گاهي به پيامبر صلي الله عليه هم مقدم مي كنند.
پرسش

در بين صحابه چرا اهل سنت عمر را به همه مقدم مي دارند. حتي گاهي به پيامبر صلي الله عليه هم مقدم مي كنند.

پاسخ

اهل سنت به خاطر چند موضوع عمر بن خطاب را بيش از همه دوست مي دارند برخي از اين موضوعات اشاره مي كنيم:

1. در منابع و مآخذ روائي و تاريخي براي عمر بن خطاب فضايل زيادي نسبت داده شده است. اگر كسي به اين منابع و مآخذ اعتماد داشته باشد، حق دارد عمر بن خطاب را بسيار تعظيم كند. براي مطالعه اين فضايل مي توان به اين كتاب ها مراجعه كرد:

- مناقب اميرالمؤمنين عمر بن خطاب، ابوالفرج عبدالرحمن بن الجوزي

- الرياض النضره في مناقب العشره، احمد بن عبدالله طبري، جزء دوم، ص 333

- الصحيح المسند من فضائل الصحابه، ابو عبدالله مصطفي بن العدوي

- من حياه الخليفه عمر بن الخطاب، عبدالرحمن البكري

- عمر بن الخطاب الفاروق القائد، محمد شيث خطاب

- الخليفه الفارق عمر بن الخطاب، عبدالرحمن عبدالكريم العاني

اين كتاب ها به نقل از منابع اهل سنت، همه مناقب و فضايل عمر بن خطاب را آورده است. علامه اميني در الغدير، ج 7 و 8 فضائل ابوبكر و عمر را بررسي كرده و آنها را ساختگي به حساب آورده است.

2. اهل سنت عمر بن خطاب را بزرگترين فاتح و فرمانده به حساب مي آورند. آنان معتقد هستند كه عمر بن خطاب است كه همه جهان را زير پرچم اسلام آورد و براي همين او را شجاع ترين خليفه به حساب مي آورند و او را دوست مي دارند.

3. زندگي عمر بن خطاب، بسيار ساده بود و اهل سنت اين را بسيار مهم مي

دانند و به خاطر اين او را دوست مي دارند.

بايد متذكر شد مطالب ديگري هم غير از آنچه در منابع اهل سنت آورده شده نيز وجود دارد كه قابل تأمل است.

آيا در ديگر مذاهب اسلامي مانند اهل تسنن شفاعت و ولايت وجود دارد؟Do other beliefs in Islam other than Shiite (i.e
اشاره

. Sunni,...) have "Velayah" or "Shefa'ah

پرسش

آيا در ديگر مذاهب اسلامي مانند اهل تسنن شفاعت و ولايت وجود دارد؟Do other beliefs in Islam other than Shiite (i.e

. Sunni,...) have "Velayah" or "Shefa'ah

پاسخ

در رابطه با سوال فوق به نظر مي رسد مناسب باشد سوال را به صورت دو سوال مجزا مطرح كرده و جواب هر يك بصورت مجزا مطرح شود.

مسئله شفاعت در ساير مذاهب اسلامي

به طور مقدمه بايد خاطر نشان سازيم كه مسئله شفاعت در فرهنگ قرآن كريم بعنوان يك اصل معتبر پذيرفته شده و موارد مختلفي از آيات كتاب عزيز مانند آيه 23 سوره سبا و 109 طه و 255 بقره و 3 يونس و 48 مدثر و آيات ديگر بيانگر اين است كه در قسمت معظم اين آيات پروردگار متعال اصل شفاعت شافعين را تاييد كرده و آنها را در شفاعت ماذون خود قرار داده است كه براي احاطه كامل در اين زمينه بسيار مناسب است به ترجمه تفسير گرانسنگ علامه طباطبايي جلد اول ذيل آيه 48 سوره بقره مراجعه فرماييد.

و با توجه به همين آيات و روايات بسيار زياد كه در همين زمينه از پيامبر اكرم(ص) نقل شده تمام علماء اسلامي مسئله شفاعت در قيامت را قبول داشته و دارند. (فخر رازي از علماء بزرگ اهل سنت در تفسير كبير، ج 3، ص 55 مي گويد: «اجمعت الامه علي أن لمحمد من شفاعه في الاخره» يعني امت اسلام اجماع دارند كه در آخرت براي پيامبر حق شفاعت است و دانشمند بزرگ شيعه علامه حلي در كتاب تجريد الاعتقاد، ص 262 مي فرمايد: اتفقت العلماء علي ثبوت الشفاعه للنبي(ص).)

چنانچه آيت الله سبحاني در اين زمينه مي فرمايند از زمان

پيامبر گرامي(ص) تا زمان هاي بعد روش مسلمانان درخواست شفاعت از شافعان راستين بوده و پيوسته از آنان در حال حيات طلب شفاعت مي كردند و بسياري حتي بعد از ممات اوليا درخواست شفاعت مي كردند و چنين درخواستي را هيچيك از دانشمندان اسلامي با هيچيك از مباني و اصول اسلامي مخالف نمي دانستند. (آئين وهابيت، استاد سبحاني، ص 259) كه ما براي مستند سازي مطلب به چند روايت كه علماء اهل تسنن در كتابهاي معتبرشان ذكر كرده اند اشاره مي كنيم. در كتاب سنن ابن داوود كه از كتابهاي مهم و معتبر اهل تسنن است بابي دارد بنام باب شفاعت كه در آن باب اين حديث را ذكر مي كنند. كه پيامبر(ص) فرمود: شفاعتي لاهل الكبائر من امتي. يعني شفاعت من براي مرتكبين گناهان كبيره از امتم مي باشد. (سنن ابن داود، جلد 4، ص 379) در كتاب صحيح بخاري و صحيح مسلم كه معتبرترين كتب اهل تسنن است اين حديث را نقل كرده كه جابر ابن عبدالله از حضرت مي پرسد: ان الله يخرج قوما من النار بالشفاعه؟ قال نعم (مختصر سنن ابي داود، جلد 7، ص 132_130) كه معناي حديث روشن است. و محدث معروف عامه ترمذي كه نويسنده يكي از صحاح اهل سنت است اين حديث را نقل كرده كه انس مي گويد از پيامبر درخواست كردم كه در روز قيامت در حق من شفاعت كند وي پذيرفت و گفت شفاعت خواهم كرد. گفتم تو را كجا پيدا كنم فرمود كنار صراط (سنن ترمذي ، ج 4، ص 42) و سواد ابن قارب از ياران پيامبر(ص) در ضمن اشعاري از پيامبر

درخواست شفاعت مي كند. مي گويد اي پيامبر روز رستاخيز شفيع من باش روزي كه شفاعت ديگران بحال سواد ابن قارب سودمند نخواهد بود. (قاموس الرجال، ذيل ماده سواد) كه براي اطلاع كامل از اين روايات مي توانيد به صحيح ابن حبان جلد 14 مراجعه فرماييد.

و چنانچه متذكر شديم تمام علماي مسلمان از جميع فرق با توجه به آيات و اين روايات مسئله شفاعت را از مسلمات دانسته اند. تا اينكه فرقه وهابيت پيدا شد كه ريشه اين فرقه به شخصي بنام ابن تيمه بر مي گردد كه در قرن هشتم پيدا شد كه با اين اصل و بسياري از اصول مسلم اسلامي بخاطر شبهات و طرز تفكر خاصي كه داشت مخالفت كرد و سه قرن بعد از او محمد ابن عبدالوهاب با حمايت آل سعود همان افكار ابن تيمه را ادامه داد. (براي اطلاع كامل در اين زمينه و چگونگي پيدايش وهابيت به كتاب توسل نوشته سيدمحمد ضياء آبادي مراجعه فرماييد.) كه اين فرقه با اينكه مانند ديگر مسلمانان شفاعت را به عنوان يك اصل اسلامي پذيرفته اند و مي گويند كه روز قيامت شافعان درباره گناهكاران امت شفاعت خواهند كرد و پيامبر گرامي در اين قسمت سهم بزرگتري دارد در عين حال مي گويند اما هرگز ما حق نداريم در اين جهان از آنان طلب شفاعت كنيم و مي گويند هر گاه چنين چيزي را از پيامبر كه در برزخ بسر مي برد بخواهيم شرك است. (كشف الارئياب، ص 239، نقل از الهديه السنيه، ص 240)

خلاصه اينكه وهابي ها با يك رشته پندارها درخواست شفاعت را تحريم كرده و در خواست كننده را

مشرك و عملش را شرك مي دانند. و به زعم خود بر اين مدعا ادله اي ذكر كرده اند كه حضرت آيت الله سبحاني در كتاب آئين وهابيت اين ادله را بررسي و نقد نمود. (آئين وهابيت، استاد سبحاني، ص 270 به بعد) كه مهمترين دليل آنها اين است كه مي گويند شفاعت فعل خداست و درخواست فعل خدا از غير خدا شرك است. در صورتي كه هيچ مسلماني از شفعاء نمي خواهد كه آنها مستقلا و بدون اذن خداوند شفاعت كنند بلكه شفاعت تمام شفعاء باذن الله است نه استقلالا پس از حقيقت فعل اله است و هيچ گونه شركي نيست. و براي روشن شدن بطلان ساير ادله آنها و منشا لغزش افكار اين فرقه در اين زمينه مي توانيد به كتاب آئين وهابيت آيت الله سبحاني و يا كتاب بناي بر قيور حسين غيب غلامي و كتاب توسل سيدمحمد ضياء آبادي و كتاب شفاعت در قلمرو عقل، قرآن و حديث استاد سبحاني مراجعه بفرماييد.

و اما در باره مسئله ولايت،

علماء بزرگ ساير مذاهب اسلامي به ولايت اذعان دارند. درباره آيه شريفه: انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه (سوره مائده، آيه 55) زمخشري و فخر رازي كه از بزرگترين علماء اهل سنت هستند تصريح مي كنند كهاين آيه در شان علي(ع) نازل شده است. (تفسير كشاف، زمخشري، ج 1، ص 505، چاپ مصر، تفسير كبير، فخر رازي، ج 12، ص 30) و در تفسير طبري روايات متعددي ذكر مي كنند كه اين آيه درباره علي(ع) نازل شده است. (تفسير طبري، ج 6، ص 288) و آيات متعدد

ديگر كه در اين زمينه مي توانيد به كتاب الغدير، ج 2 و يا كتاب اصول عقايد عبدالرضا حجازي ص 500 به بعد مراجعه فرماييد. لكن در اينكه مراد از ولاء ائمه(ع) چيست بين شيعه و مذاهب ديگر اختلاف است چون ولاء اقسامي دارد «ولاء محبت» «ولاء امامت» «ولاء زعامت» «ولاء تصرف» كه استاد مطهري اين اقسام را بصورت كامل مورد بحث قرار داده اند.(مجموعه آثار، ج 3، ص 268) درباره نظر علماء ساير مذاهب نسبت به اين چهار قسم ولاء خاص بايد گفت به ولاء محبت همه آنها چون شيعه معترفند و خود ناقل روايات متعددي در اين زمينه هستند چنانچه زمخشري و فخر رازي نقل مي كنند كه پيامبر فرمود هر كس بر دوستي آل محمد بميرد شهيد مرده و هر كس به دشمني آنها بميرد كافر است. (تفسير كبير، ج 27، ص 166 و تفسير كشاف ، ج 4 ذيل آيه 23 شوري) و امام شافعي كه از ائمه چهارگانه اهل سنت است اشعار بسيار زيبايي در اين زمينه دارد كه به ذكر 2 بيت اكتفاء مي كنيم. مي گويد:

يا آل بيت رسول الله جئتكم فرض من اله في القرآن انزله

يكفيكم من عظيم الفخر انكم من لم يصل علكيم لا صلاه له

(نورالابصار، ص 104)

يعني اي اهل بيت رسول دوستي شما فريضه اي است از جانب خدا كه در قرآن آنرا نازل كرده از فخر و بزرگي شما همين بس كه درود بر شما جزء نماز است و هر كس بر شما درود نفرستد نمازش باطل است و حتي امام شافعي صراحتا مي گويد كه اگر دوستي اهل بيت(ع) باعث مي شود كه

من رافضي (شيعه) شمرده شوم پس حسين و انس شهادت دهند كه من رافضي هستم. (مجموعه آثار استاد مطهري، ج 3، نقل از تفسير كبير فخر رازي، جلد 27، ص 166)

و زمخشري تصريح مي كند كه پيامبر فرمود هر كس بغض اهل بيت را داشته باشد بوي بهشت را استشمام نخواهد كرد. (تفسير كشاف زمخشري، ج 4، ذيل آيه 23 سوره شوري) بنابراين بايد گفت در مسئله ولاء محبت بين شيعه و ساير مذاهب هيچ اختلافي نيست و مورد قبول همه است. اما درباره اقسام سه گانه ديگر ولايت يعني ولاء امامت به اين معنا كه ائمه(ع) داراي مقام امامت و پيشوائي و رهبري ديني بگونه اي كه همچون پيامبر قول و فعل آنها محبت بر ما است و ولاء زعامت به معناي داشتن حق رهبري اجتماعي و سياسي و مسلط به شئون و مقدرات جامعه و مسلمانان و ولاء تصرف به اين معنا كه ائمه نمونه بارز انسان كامل كه در اثر پيمودن صراط عبوديت و وصول به مقام قرب الهي ناظر بر ارواح و نفوس و قلوب مي باشند و حجت حق كه زمين هيچگاه از چنين اوليائي كه واسطه فيض هستند خالي نيست.

علماء ساير مذاهب(براي اگاهي كامل در اين زمينه مي توانيد به الغدير علامه اميني، ج 2 و يا كتاب اصول عقايد دكتر عبدالرضا حجازي صفحه 500 به بعد مراجعه فرماييد) با اين كه مي پذيرند كه آياتي همچون آيه زكات 55 مائده، آيه اولوالامر 59 نساء، آيه اكمال 3 مائده، آيه تبليغ 67 مائده، آيه تطهير 33 احزاب، آيه ذكر 43 نحل و آياتي ديگر درباره ائمه(ع) و بعضي فقط

درباره علي(ع) است و بعضي با قرائن اثبات ولايت مطلق براي ائمه(ع) مي كند با اين حال ولايت آنها را در اين سه زمينه قبول نكرده اند و به توجيه اين آيات و روايات پرداخته اند.كه براي نمونه به بعضي اشاره مي كنيم مثلا در آيه (انما وليكم الله) كه معروف به آيه زكات و يا ولايت است با اينكه به بيان علامه اميني نزديك چهل نفر از علماء عامه اعتراف دارند آيه در شان علي(ع) نازل شده (نقل از كتاب خلافت و ولايت از نظر قرآن و سنت، ص 190، الغدير، جلد 2، ص 52) آيه را حمل بر ولاء و محبت مي كنند و مي گويند آيه فقط اثبات ولاء محبت مي كند يعني خدا و رسول(ص) و علي(ع) را دوست بداريد حال آنكه اين رداشت قطعا درست نيست چون اولا آيه شريفه با كلمه انما بكار رفته كه در عربي براي حصر است به معناي فقط و در اين صورت معناي آيه اين مي شود كه محبوب شما مسلمانان فقط خدا و رسول و علي(ع) است كه اين برداشت به طور بديهي باطل است و حصر بي معناست و ثانيا قرار گرفتن علي(ع) در كنار خدا و رسول(ص) بيانگر اين است كه همان نوع ولايتي كه خدا و رسول دارند كه هر چهار نوع باشد همان انواع ولايت را علي(ع) نيز دارد و رواياتي كه خود اهل سنت ذكر كرده اند مويد اين مطلب است.

چنانچه علامه اميني در الغدير از مدارك اهل سنت نقل مي كند كه پيامبر گفت خدايا برادرم موسي ابن عمران از تو خواست كه هارون را وزير او

كني منهم نيز همين مطلب را مي خواهم كه علي را وزير من قرار دهي و دعاي پيامبر تمام نشده بود كه جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد (الغدير، جلد 2، ص 52 و 53) با قرينه اين نوع روايات روشن مي شود كه انحصار آيه شريفه در ولاء محبت درست نيست. و در زمينه روايات هم خود اينها روايات بسيار زيادي در اين زمينه نقل مي كنند لكن به توجيه آنها مي پردازند كه در اينجا از يك نكته مهم نبايد غافل بود و آن اينكه علماء اهل تسنن روي سابقه تاريخي خود را مي بينند كه ديگران مقام خلافت را در دست گرفتند يا بايد دست از اين سابقه تاريخي و اعتقادات خود بردارند و يا به توجيه روايات بپردازند و روشن است كه دومي براي آنها كم هزينه تر است . لهذا فخر رازي با اينكه ناقل حديث ثقلين است (تفسير مفاتيح الغيب، فخر رازي، نقل از صحيح مسلم، جلد 7، ص 122) و امام احمد ابن حنبل كه ناقل حديث علي مع الحق و الحق مع علي است (غايه المرام، ص 539) و ابن صباغ مالكي با اينكه ناقل حديث انت مني بمنزله هارون من موسي و حديث انت اخي و وصيي و خليفتي هستند(الفصول المهمه نورالدين مالكي) كه اين احاديث صريح در ثبوت همان ولايتي است كه خود رسول داشت به توجيه اين روايات پرداخته اند. والسلام علي من اتبع الهدي

شيعه مي گويد فلان عالم سني عقايد شيعه را تاءييدمي كند پس چرا او به عقيده شيعه عمل نمي كند؟
پرسش

شيعه مي گويد فلان عالم سني عقايد شيعه را تاءييدمي كند پس چرا او به عقيده شيعه عمل نمي كند؟

پاسخ

- اين كه گفته مي شود فلان عالم سني حقانيت عقايد شيعه را تائييد مي كند و يا مثلا" گفته مي شود خود اهل سنت روايات مطابق مذهب تشيع را نقل كرده اند و... سوئال مي شود كه چرا خود اهل سنت يا آن عالم سني عمل نكرده است ؟

پاسخ :

اولا", تائييد عقايد شيعه از سوي يك عالم سني ممكن است دو حالت داشته باشد:

1- در واقع شيعه شده است زيرا حقانيت عقايد شيعه را پذيرفته است ولي در ظاهر و اسم هنوز سني مانده است .

2- حقانيت شيعه را تائييد مي كند ولي حقانيت مذهب خود را نيز مي پذيرد. بدين معنا كه شيعه را به عنوان يكي از مذاهب اسلامي مي پذيرد, همان گونه كه مذاهب چهارگانه اهل سنت هر يك ديگري را مي پذيرند. چنان كه شيخ شلتوت مفتي مصر چنين فتوا داد. البته پذيرش مذاهب ديگر فقط در فروع و احكام است نه در تمام عقايد, مگر براساس مباني پلوراليزم .

ثانيا", در بسياري از موارد عالم سني مباني مكتب تشيع را تصديق مي كند اما به دليل تعصب بر مذهب آن را نمي پذيرد. اين حالت در علماي غير محقق اهل سنت فراوان است و نويسنده شخصا" موارد متعددي از اين حالت را مشاهده كرده است .

ثالثا": گاه گفته مي شود روايات موئيد شيعه در منابع اهل سنت وجود دارد اما برخورد اهل سنت با اين روايات به گونه هاي زير است:

1- آن روايات را گرچه از نظر سند و دلالت

تمام مي دانند اما صرفا" به دليل مخالفت با مذهبشان ناديده مي گيرند كه منشائ آن همان تعصب مذهبي است مانند برخوردي كه با روايات فسق يا نفاق برخي از صحابه موجود است و يا روايات متعددي كه در باب وضو يا برخي از شرايط نماز وارد شده است .

2- آن روايات را از لحاظ سند صحيح نمي دانند زيرا روايات معارضي در برابر آنها در منابع رواييشان موجود است كه يكي از دسيسه هاي خلفاي اموي جعل همين روايات بوده است (توضيح اين كه تا سال 100 هجري كتابت حديث ممنوع بوده است و از آن پس كتابت حديث نبوي آغاز شد. واضح است كه جعل حديث در اين حالت بسيار آسان صورت مي گيرد. قانون منع كتابت حديث از سوي عمر بن الخطاب در زمان خلافت ابوبكر صادر شد و تا سال 100 هجري از سوي خلفاي اموي اجرا مي شد.

3- گاه روايت را به گونه اي معنا مي كنند كه با مذهبشان سازگار باشد. يعني عقايد مذهب را قرينه بر معناي روايت مي گيرند كه اين برخورد معمولا" با رواياتي است كه از لحاظ سند به هيچ وجه قابل خدشه نيست . مانند برخوردي كه با حديث غدير دارند.

با توجه به آيات 2 سوره فتح و 19 سوره محمد،چرا اهل سنت عصمت پيامبر (ص)را فقط در دريافت وحي مي پذيرند؟
پرسش

با توجه به آيات 2 سوره فتح و 19 سوره محمد،چرا اهل سنت عصمت پيامبر (ص)را فقط در دريافت وحي مي پذيرند؟

پاسخ

A{انا فتحنا لك فتحا مبينا * ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخرM{}Aما تو را پيروزي بخشيديم پيروزي درخشاني * تا خداوند از گناه گذشته و آينده تو درگذرد}M.

در آيات فوق فتح، به عنوان علت و سبب مغفرت گناه پيامبر بيان شده است. خداوند مي فرمايد: ما اين فتح را نصيب تو كرديم تا گناهت بخشيده شود، لذا اين سؤال مطرح مي شود كه چه ربطي است بين فتح و پيروزي بر مشركين مكه و مغفرت گناه پيامبر؟ آيا اين كه خداوند فتح و پيروزي را نصيب پيامبر اكرم كند مي تواند علت و سبب آمرزش گناه او باشد؟ اين چه گناهي است كه فتح و پيروزي موجب مغفرت آن است؟ پاسخ اين است كه نه «ذنب» در اين آيه به معناي ارتكاب حرام و مخالفت با امر خداوند است و نه «مغفرت» به معناي بخشيدن عقاب از مستحق آن، مي باشد. زيرا غفران ذنب متقدم و متأخر پيامبر، به دليل فتح مكه دانسته شده است و حال آن كه، هيچ ربطي بين اعطاي پيروزي و بخشش گناهان شرعي نيست. بلكه اين دو كلمه در معناي لغوي خود به كار رفته است. معناي لغوي ذنب،عبارت است از «هر كاري كه داراي پيامدها و دنباله هاي ناگوار دارد» و مغفرت هم به معناي «هر چيزي پوشش نهادن» است.

دعوت پيامبر به اسلام و مبارزه با كفر و بت پرستي و اعتقادات و آداب و رسوم مشركين، پيش از هجرت و ادامه آن پس از هجرت در جنگ ها وغزوه ها

از ديدگاه مشركين مكه، گناه محسوب مي شد و تا وقتي مشركين داراي قدرت بودند، رسول اكرم از عواقب و پيامدهاي ناگوار اين گناهي كه مشركين براي او برمي شمردند در امان نبود. اما با فتح مكه و شكسته شدن قدرت و شوكت مشركين و تسلط پيامبر بر آنان، اين گناه پوشانده شد و آثار و عواقب آن از پيامبر اكرم مرتفع گرديد. بنابراين، فتح و پيروزي سبب و علت براي مغفرت ذنب پيامبر بود. (يعني سبب پوشيده شدن و مرتفع شدن آثار و عواقب سوئي كه از ناحيه مشركين بر عمل پيامبر اكرم قبل و بعد از هجرت، مترتب مي شد). بنابراين، آيه فوق هيچ دلالتي بر ارتكاب گناه و مخالفت با امر مولوي خداوند، ندارد و اما آيه 19 سوره محمد: A{واستغفر لذنبك و

للمؤمنين والمؤمنان...M{}Aبراي گناه خويش آمرزش جوي و براي مؤمنين و مؤمنات}M.

به عنوان مقدمه بايد گفت: گناه و نافرماني داراي مراتبي است كه پيش تر بايد روشن شود عصمت از كدام يك از آنها مورد ادعاي ما مي باشد. به همين منظور لازم است مراحل و مراتب گناه را بازشناسيم:

الف) گناه قانوني و شرعي: اين همان معناي مشهور گناه است و منظور از آن تخلف از قانون مطاع اعم از قانون ديني يا غير آن) است. اين مرحله در امور شرعي مطابق است با تخلف از اوامر و نواهي مولوي - كه در نكته اول به آن اشاره شد - و ما معتقديم كه تمامي انبيا از ارتكاب اين قسم از گناه معصومند.

ب ) گناه اخلاقي: يعني كاري از شخص سرزند كه مخالف مكارم اخلاق باشد، هر چند كه از حيث قانون و شرع ممنوع و حرام

نباشد. گناه اخلاقي نسبت به موقعيت اجتماعي افراد متفاوت است. مثلاً نسبت به برخي از افراد هيچ اشكال اخلاقي ندارد كه في المثل يك نوشيدني را به دست گرفته، در معابر عمومي مشغول نوشيدن آن باشند. اما ممكن است چنين عملي براي افرادي كه از نظر موقعيت اجتماعي و ديني در مرتبه بالايي قرار دارند، خلاف اخلاق محسوب شود و مرتكب آن، مورد سرزنش قرار گيرد.

طبيعي است افرادي كه از نظر اجتماعي و ديني الگوي ديگرانند بايد از اين نوع گناهان نيز مبرا باشند. آشكار است كسي كه خداوند اخلاق او را تأييد كرده، خطاب به او مي فرمايد: A{انك لعلي خلق عظيم}A و او را الگو و اسوه تمامي آدميان معرفي مي نمايد: A{لقد كان لكم في رسول الله اسوة حسنة}A. از اين نوع تخلفات هم معصوم و مصون خواهد بود. كسي كه هدف از بعثتش تكميل مكارم اخلاقي و يا به تعبير ديگر، رسيدن به اوج و نهايت مكارم اخلاق است، نمي تواند خود نقصي در اين زمينه داشته باشد هر چند كه مخالفت با چنين عصمتي منافاتي با عصمت آنان از گناهان شرعي ندارد، مگر اين كه گفته شود برخي از اموري كه نسبت به عموم مردم گناه اخلاقي شمرده مي شود، در مورد انبيا گناه شرعي محسوب مي گردد در اين صورت، عصمت از اين قسم از گناه نيز داخل در قسم اول خواهد شد.

ج ) گناه در مقام محبت: مقام محبت لوازم و اقتضائاتي دارد كه اگر محب به يكي از آن اقتضائات و آداب عمل نكند و از آن غفلت نمايد، اين كار را بزرگترين گناه براي خويش دانسته و پيوسته از آن استغفار و اظهار

پشيماني مي كند. اقتضاي محبت كامل اين است كه محب تمام توجهش به محبوب باشد و نهايت انقياد و فرمانبرداري را از او داشته باشد و هيچ گاه از او غافل نشود. تنها و تنها به محبوب و خواسته هاي او بنگرد و همّ و غمش جلب رضايت او باشد. روشن است كه در اين حالات، مسأله وجوب و حرمت شرعي و امور اخلاقي و نفساني مطرح نيست، حساب ديگري در كار است و سر و رمزي ويژه دارد

كه جز آنان كه در آن وادي اند، خبري از آن ندارند. محبت الهي نيز مستثناي از اين حكم كلي نيست. البته موقعيت همه عاشقان و محبان نسبت به خداوند، يكسان نيست، بلكه مقام محبت، خود نيز داراي مراتب مختلفي است كه هر مرتبه اي، آداب خاص خود رادارد. در ضمن همه پيامبران هم در يك سطح

نيستند «تلك الرسل فضلنا بعضهم علي بعض». به هر حال، هر چه مرتبه تقرب آدمي به خداوند نزديك تر شود، مراتب گناه هم لطيفتر و عظيم تر خواهد شد و با عظمت و بزرگي گناه در مقام محبت براي محبان و عاشقان، به مراتب بزرگتر از محرماتي باشد كه ديگران مرتكب مي شوند. «حسنات الابرار سيئات المقربين». حال ممكن است اين سؤال مطرح شود كه چه چيز باعث مي شود انبيا و اولياي الهي به لوازم مقام محبت عمل نكرده، به اين قسم از گناه گرفتار آيند؟ پاسخ اين است كه هيچ موجود مادي با حفظ تمركز كامل نسبت به خداوند در تمامي مراحل حيات، نمي تواند زندگي كند. لازمه زندگي دنيوي، توجه - هر چند اندك - به مخلوقات است. حتي ممكن است كه اين توجهات از نظر شرعي واجب

باشند. مثلاً

خداوند حكيم خود دستور به انجام ازدواج، خوردن غذا، تأمين معاش و معاشرت با مردم داده است، ولي لازمه عمل به اين واجبات شرعي اين است كه مقداري از توجهات محب به غير محبوب معطوف شود. كسي كه در مقام محبت سير مي كند، اين گونه امور را براي خويش گناه و كوتاهي (نسبت به آن مقام) تلقي مي نمايد و در صدد استغفار و طلب رحمت از خدا برمي آيد. روشن است كه حتي مقرب ترين انسان ها و افضل و اشرف انبيا نيز نمي تواند بدون چنين اموري كه به حسب مقام محبت، گناه تلقي

مي شوند، زندگي كند و معصوم از آنها باشد، بنابراين عصمت، شامل اين نوع از گناه نمي شود.

با توجه به مقدمه فوق، گناه منافي با عصمت، نوع اول و دوم يعني مخالفت با اوامر مولوي و گناه اخلاقي است اما نوع سوم منافاتي با عصمت ندارد و اساسا لازمه وجود انسان با محدوديت هايي كه دارد، اين گناه است «وجودنا ذنب». علاوه بر اين كه، ادله متعدد عقلي و نقلي، بر عصمت انبياء دلالت دارد كه در اينجا به عنوان نمونه تنها يك دليل عقلي را ذكر مي كنيم: دليل نقض غرض: كردار پيامبران همانند گفتارشان حجت است و اساسا حصول اطمينان از سخنان هر گوينده اي در صورتي است كه رفتار او برگفتارش صحه گذارد؛ يعني تناقضي بين رفتار و گفتار كه موجب سلب اعتماد و اطمينان مي گردد به چشم نخورد. بنابراين اگر پيامبر الهي مردم را از عملي نهي نمايد و در عين حال، خود مرتكب آن شود، مردم در تشخيص راه صحيح دچار مشكل شده، قهرا غرض از بعثت - كه شناساندن راه صحيح به مردم

بود - حاصل نخواهد شد. چون از يك طرف، مردم عمل پيامبر را دليل بر جواز فعل مي پندارند، ولي از طرف ديگر، نهي پيامبر به معناي حرمت فعل و عدم جواز آن مي باشد. در اين صورت، اگر خود پيامبر نيز به خطاي خود اعتراف كرده، بگويد من نيز گاه، همانند شما، مرتكب خلاف مي شوم، اثري نخواهد داشت. زيرا مردم به چه دليل بايد سخن پيامبر را بر عمل او مقدم بدارند و عكس آن را انجام ندهند؟

تأثير تناقض بين گفتار و كردار در سلب اعتماد از مخاطب، در امور بسيار مهم، بيشتر روشن مي شود. مثلاً اگر شخصي كه تا به حال از او دروغي نشنيده ايم، بگويد: «منزل من و شما در حال آتش گرفتن است و اهل خانه در آن گرفتار آمده اند»، در عين حال، خود با خونسردي تمام دست به هيچ اقدامي نزند، آيا رفتار او موجب بي اعتمادي به گفتار او نخواهد شد؟ حال، اگر پيامبر خبر از حرمت اموري بدهد و استحقاق عقاب را بر انجام آنها گوشزد نمايد - آن هم عقابي كه قابل قياس با عقاب هاي دنيوي نيست - ولي خود برخلاف سخن خويش رفتار نمايد، چگونه مي توان به سخنان او اعتماد نمود.

در مورد دلايل عقلي و نقلي عصمت انبيا و پاسخ به اشكالاتي كه با توجه به آيات قرآن، در اين زمينه مي شود مانند گناه آدم - يونس و... به كتب ذيل مراجعه كنيد:

1- پژوهشي در عصمت معصومان، حسن يوسفيان، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه

2- راه و راهنماشناسي، آيت الله محمد تقي مصباح يزدي

3- تنزيه انبياء از آدم تا خاتم، آيت الله معرفت، انتشارات نبوغ

4- سيره پيامبران در قرآن، آيت الله جوادي آملي، تفسير

موضوعي ج 6 و 7، نشر اسراء

سني ها چند پيامبر دارند و چند نفر از آنها را قبول دارند؟
پرسش

سني ها چند پيامبر دارند و چند نفر از آنها را قبول دارند؟

پاسخ

برخي از علماي اهل سنت گويند كه اسامي پيامبران و تعداد آنها را جز خداوند كسي نمي داند.{1} اما در حديثي كه ابوذر آن را به طور مرفوع{2} ذكر كرده، تعداد آنها 124000 تن ذكر شده و اضافه شده كه 313 نفر از آنان رسول بوده اند. اين حديث در نظر ابن حبان - از علماي سني مذهب - صحيح و درست است.{3}

برخي از اهل سنت گويند كه در حصر پيامبران در عددي معين، دليلي قطعي از قرآن وارد نشده و حديثي كه در اين باره آمده - و احمد بن حنبل و طبراني آن را عنوان كرده اند - ضعيف است. و اين حديث، خبر واحدي است كه در كنارش شاهد و قرينه اي كه موجب يقين به مضمون آن باشد، وجود ندارد و خبر واحد، تنها ظن آور است و در باب اعتقادات به ظن و گمان نمي توان اعتنايي كرد. وانگهي اگر آنان را در 124000 تن محصور كنيم، شايد مجبور شويم جمعي را هم كه اصلاً پيغمبر نبوده اند، داخلشان كنيم يا عده اي را كه قطعاً پيامبر بوده اند، خارج كنيم تا منطبق با اين رقم شود.{4}

نكته قابل توجه اينكه بالاخره انبيا تعداد معيني داشته اند و در اين جهت هيچ فرقي ميان شيعه و سني نيست فقط در شماره آنها بين اين دو دسته اختلاف هست. البته طبق برخي نظريات، اهل سنت موافق با شيعه كه تعدادشان را 124000 نفر مي دانند،{5} هستند.

[1].ر.ك: الوحدة العقائدية عند السنة و الشيعة، عاطف سلام، ص 93 (دار البلاغة، چاپ اول، 1407ه’) وي اين نقل را از صاحب مختصر شرح عقيده طحاويه نقل

كرده است.

[2].در حديث مرفوع، يك يا چند تن از كساني كه واسطه نقل حديث از پيامبر(ص) هستند، حذف شده اند، يعني مشخص نيست چه افرادي مي باشند.

[3].ر.ك: منهج الحافظ ابن حجر العسقلاني في العقيدة محمد اسحاق كندو، ج 3، ص 1212 (مكتبة الرشد، رياض، چاپ اول، 1419ه’).

[4].ر.ك: اصول الدين الاسلامي، رشدي عليان و قحطان عبدالرحمن دوري، ص 212 (دارالحرية للطباعة، بغداد، چاپ اول، 1397ه’).

[5].ر.ك: حق اليقين، سيد عبداللَّه شبّر، ج 1 و 2، ص 129، (مؤسسة الاعلمي بيروت، چاپ اول، 1418ه’).

آيا بدعت به حسن و غير حسن تقسيم مي شود و منظور خليفه دوم از «نعم البدعه» چيست؟
پرسش

آيا بدعت به حسن و غير حسن تقسيم مي شود و منظور خليفه دوم از «نعم البدعه» چيست؟

پاسخ

مسلماً هر بدعتي، ضلال و گمراهي است؛ «و كل ضلال في النار»، پس تقسيم بدعت به «حسن» و «غير حسن» را بسياري از علماي اهل سنّت مردود شمرده اند؛ مانند شاطبي و ابن رجب حنبلي و غامدي از نويسندگان معاصر عربستان در كتاب «حقيقْ البدعْ و احكامها» مي نويسد: «القول بحسن بعض البدع مناقض للأدلّْ الشرعيْ الواردْ في ذمّ عموم البدع. ذلك أن النصوص الذامّْ للبدعْ و المحذرْ منها جأت مطلقْ عامْ و علي كثرتها لم يرد فيها استثنأ البتْ و لم يأت فيها ما يقتضي أنّ فيها ما هو حسن مقبول عندالله... علي انّ القاعدْ الكليّْ في ذمّ البدع لايمكن أن يخرج عن مقتضاها فرد من الافراد».{1}

«اينكه بگوييم بعضي از بدعتها حسن و نيكو است اين مطلب با ادلّه شرعي كه تمامي بدعتها را مذموم مي داند، تناقض دارد، زيرا نصوصي كه بدعت را مذمت مي كند و مردم را از آن برحذر مي كند عام است و مطلق و بدعتي از آن استثنا نشده است و دليلي هم نيامده كه بگويد بعضي از بدعتها حسن است و نزد خداوند مقبول است. و اصولاً آن قاعده كلي كه در مذمت بدعت وارد شده ممكن نيست از دايره آن، فردي از آن خارج شود»/

[1].ج 1، ص 138/

چرا سني ها عقيده به عادل بودن خدا ندارند؟ در صورتيكه بسياري از آيات قرآن دليل بر عدالت خداي پاك است؟
پرسش

چرا سني ها عقيده به عادل بودن خدا ندارند؟ در صورتيكه بسياري از آيات قرآن دليل بر عدالت خداي پاك است؟

پاسخ

عدالت خداوند يكي از مسائلي است كه ريشه ي قرآني دارد و آيات فراواني در قرآن مجيد بر آن دلالت مي كند و عقل نيز در اين مورد حكم قطعي دارد زيرا ستم كردن، معلول يكي از اين عوامل است:

1- جهل، يعني چون نمي داند فلان كار ظلم است آنرا انجام مي دهد/

2- و يا چون نمي داند ظلم قبيح و زشت است انجام مي دهد/

3- نياز و احتياج، يعني چون ستمگر نيازمند به چيزي است براي بدست آوردن آن دست به ظلم مي زند/

4- و يا مي خواهد به اين وسيله از كسي انتقام بگيرد و تسكين خاطر براي او حاصل شود و تمام اينها بر خداوند متعال محال است/

و پوشيده نماند كه همه اهل سنّت نفي عدالت خدا نمي كنند بلكه عده اي از آنان (اشاعره) كه حسن و قبح عقلي را نفي كرده اند، اين پندار موهوم آنان باعث نفي عدالت از خداوند گرديده است/

آنان چنين مي گويند كه اساساً عقل نمي تواند خوبي و بدي چيزي را بفهمد و درك كند هر چه خداوند دستور مي دهد همان خوب است و آنچه مورد نهي او واقع گرديد بد و زشت است - فرضاً اگر به محرمات امر مي كرد خوب بود و اگر از واجبات نهي مي كرد مي گفتيم بد و زشت است/

بنابراين، اگر خداوند كسي را كه تمام زندگي خويش را به عبادت و انجام وظايف مذهبي سپري كرده معذب سازد يا كساني را كه عمري جنايت و گناه انجام داده اند به بهشت ببرد و آنان را متنعم سازد قبحي نخواهد داشت/

اين نظريه از نظر عقل بي اساس

و موهوم است و هر انساني به عقل خويش مراجعه كند درك مي كند كه عقل در بسياري از موارد بطور استقلال زشتي و خوبي چيزهايي را مي فهمد و در مي يابد و در مواردي هم كه درك عقل كوتاه است و دين در آن موارد دستوارتي دارد باز دستورات دين پرده از حسن و قبح و مصالح و مفاسدي كه عقل در مورد آنها نارساست بر مي دارد/

بنابراين، روشن شد اينكه گروهي از اهل سنّت (اشاعره) خدا را عادل نمي دانند نه اين است كه آنان صريحاً بگويند خدا عادل نيست بلكه براساس اعتقاد به آن مسأله بي اساس لازمه گفتارشان اين است كه خدا عادل نيست/

نظر اهل سنت را درباره شفاعت كاملاً توضيح دهيد/
پرسش

نظر اهل سنت را درباره شفاعت كاملاً توضيح دهيد/

پاسخ

شفاعت در لغت از ماده شفع به معناي ضميمه كردن چيزي با چيز ديگر است.{1} و در اصطلاح عبارت است از اينكه در پرتو شفاعت شفيع و به پاس احترام و مقام و منزلتي كه شفيعان واقعي در دادگاه الهي دارند گروهي از گناهكاران از عذاب نجات پيدا كرده و خداوند از تقصير آنان مي گذرد.

اصل شفاعت يك عقيده قرآني است و كسي نمي تواند آن را انكار كند. قرآن كريم مي فرمايد: (من ذاالذي يشفع عنده الاّباذنه...);{2} و نيز مي فرمايد: (ما من شفيع الاّمن بعد اذنه);{3} و هيچ يك از فرقه ها و مذاهب اسلامي با اصل شفاعت مخالفتي ندارند تنها اشكالات جزئي و كوچكي در مفاد و معناي شفاعت براي معتزله از اهل سنت وجود دارد كه شفاعت را چنين معني مي كنند: شفاعت پيامبر مربوط به افراد مطيع و فرمانبردار مي باشد نه گروه گناهكاران و پيامبر هرگز درباره كساني كه محكوم به عذاب هستند شفاعت نمي كند و به عقيده اين گروه شفاعت مايه ترفيع و افزايش پاداش و ارتقا درجه خواهد بود نه بخشش گناه.{4}

ولي شيعيان و اشاعره از اهل سنت شفاعت را چنين معني مي كنند: كه شفاعت مربوط به افراد گناهكار مي باشد و آن نجات دادن گناهكاران از عذاب و كيفر اعمال است.

لذا ما آرأ و نظرات بعضي از علماي اهل سنت و شيعه را در مورد مسأله شفاعت ذكر مي كنيم:

الف) ابو منصور ماتريدي سمرقندي (متولد 333 ه’) كه امام اهل سنت در مشرق است بعد از قول خداوند كه مي فرمايد: (و لا يقبل منها شفاعْ);{5} و نيز مي فرمايد: (و لا يشفعون الاّلمن ارتضي);{6} مي فرمايد اگر چه آيه اول شفاعت را نفي

مي كند ولي آيه دوم اشاره به اين دارد كه شفاعت در اسلام وجود دارد.{7}

ب) نظام الدين قوشجي (متولد 897 ه’) در شرحي كه بر تجريد الاعتقاد نوشته مي گويد: تمام مسلمانان بر ثبوت شفاعت اتفاق دارند به خاطر قول خداوند كه مي فرمايد: (عسي أن يبعثك ربّك مقاماً محموداً)، و مقاماً محموداً را به شفاعت تفسير كرده است.{8}

ج) شيخ مفيد از علماي شيعه مي گويد: اماميه اتفاق نظر دارند كه پيامبر گرامي و ائمه اطهار(عليهم السلام) در روز رستاخيز مرتكبان گناهان را شفاعت مي كنند و بر اثر شفاعت آنان گروهي از شيعيان خطاركار نجات پيدا مي كنند.{9}

د) خواجه نصير طوسي مي گويد: عقيده به شفاعت از عقايد صحيح اسلامي است خواه به منظور افزايش پاداش باشد و خواه براي اسقاط كيفر.{10}

مطالب بالا در مورد مسأله شفاعت برگرفته از آيات قرآن و روايات مي باشد و در قرآن حدود 30 مورد درباره شفاعت بحث شده و آيات شفاعت در حقيقت به چند دسته تقسيم مي شود:

گروه اول: آياتي كه شفاعت را به طور مطلق نفي مي كند مانند: (أنفقوا ممّا رزقناكم من قبل أن يأتي يوم لا بيع فيه و لا خُلّه و لا شفاعْ);{11} (و لا يقبل منها الشفاعٌْ).{12}

گروه دوم: آياتي كه شفيع را منحصراً خدا معرفي مي كند مانند: (مالكم من دونه من ولي و لا شفيع);{13} (قل لله الشفاعْ جميعاً).{14}

گروه سوم: آياتي كه شفاعت را مشروط به اذن و فرمان خدا مي كند مانند: (من ذاالذي يشفع عنده الاّباذنه);{15} (و لا تنفع الشفاعْ عنده الاّلمن أذن له).{16}

گروه چهارم: آياتي كه شرايطي براي شفاعت شونده بيان كرده است گاهي اين شرط را رضايت و خشنودي خدا معرفي مي كند مانند: (لا يملكون الشّفاعْ الاّمن انفذ

عندالرحمن عهداً).{17}

گروه پنجم: آياتي كه صلاحيت شفاعت شدن را از بعضي مجرمان سلب مي كند مانند سلب شفاعت از ظالمان مانند: (ما لظّالمين من حميمٍ و لا شفيع يطاع).{18}

در روايات اسلامي هم تعبيرات فراواني در مورد شفاعت وجود دارد و شفيعان درگاه الهي را معرفي مي كند كه چه كساني مي تواند در روز قيامت شفاعت كنند و به خوبي مي توانيم از روايات معناي شفاعت را بفهميم و ما چند روايت را به طور اختصار از كتب اهل سنت ذكر مي كنيم:

1. پيامبر(ص): «اِنَّ شَفاعَتي يَوْمَ الْقِيامَِْ لاِ َهْلِ الْكَبائِرِ مِن أُمَتي»;{19}

شفاعت من در روز قيامت از آن كساني از امت من است كه مرتكب گناهان كبيره شده اند.

2. پيامبر(ص): «اُعْطيتُ خَمْساً... وَ أَعطيتُ الشَّفاعََْ فَادّخَرْتُها لاِ ُمَّتي»;{20}

پنج چيز به من ارزاني شد... و شفاعت به من عطا شد پس آن را براي امت خود ذخيره نمودم.

3. نخستين شفيع شخص پيامبر است چنان كه رسول الله(ص) فرمود: «انا اول شافع في الجنْ».{21}

4. تمام انبيأ روز قيامت شفاعت مي كنند چنان كه پيامبر فرمود: «يشفع الانبيأ في كل من يشهد أن لااله الاالله مخلصاً فيخرجونهم منها»;{22} پيامبران درباره تمام كساني كه از روي اخلاص به وحدانيت خداوند گواهي مي دهند شفاعت مي كنند و آنها را از دوزخ خارج مي سازند.

5. فرشتگان شفاعت مي كنند پيامبر فرمود: «يشفع النبيّون و الملائكْ...».{23}

6. خويشاوندان شفاعت مي كنند پيامبر فرمود: «الشفعأ خمسْ... و الرّحم».{24}

7. علمأ و شهيدان شفاعت مي كنند چنان كه پيامبر فرمود: «يشفع يوم القيامْ الانبيأ ثم العلمأ ثم الشهدأ»/

8. خداوند{25} متعال شفاعت مي كند پيامبر فرمود: «يشفع النبيّون و الملائكه و المؤمنون فيقول الجبار بقيت شفاعتي».{26}

[1].لسان العرب، ابن منظور، ج 7، ط بيروت/

[2].سوره بقره، آيه 255/

[3].سوره يونس، آيه 3/

[4].اوائل المقالات، شيخ مفيد، ص 54

- 53، انتشارات مكتبْ الداوري ايران/

[5].سوره بقره، آيه 48/

[6].سوره انبيا، آيه 28/

[7].تفسير الماتريدي معروف به تأويلات اهل السنْ، ص 148/

[8].شرح تجريد، علأالدين قرشجي، ص 501، ط 1307 ه’ /

[9].اوائل المقالات، شيخ مفيد، ص 53، انتشارات مكتبْ الداوري ايران/

[10].شرج تجريد، علأالدين قرشجي، ص 262، ط 1307 ه’/

[11].سوره بقره، آيه 255/

[12].سوره بقره، آيه 48/

[13].سوره سجده، آيه 4/

[14].سوره زمر، آيه 44/

[15].سوره بقره، آيه 255/

[16].سوره سبأ، آيه 23/

[17].سوره مريم، آيه 87/

[18].سوره غافر، آيه 18/

[19].سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1441، باب ذكر الشفاعْ، ط دارالفكر بيروت و مسند احمد، ج 3، ص 213، ط بيروت/

[20].مسند احمد، ج 1، ص 301، ط بيروت/

[21].صحيح مسلم، ج 3، ص 73، ط بيروت/

[22].مسند احمد، ج 3، ص 12، باب الشفاعْ، ط بيروت/

[23].صحيح بخاري، ج 9، ص 799، ط بيروت، سنه 1407 ه’، كتاب التوحيد/

[24].مناقب، ابن شهرآشوب، ج 2، ص 14/

[25].سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1443، باب ذكر الشفاعْ، ط دارالفكر بيروت/

[26].صحيح بخاري، ج 9، ص 799، ط بيروت، سنْ 1407 ه’، كتاب التوحيد/

آراءكلامي اهل سنت
اشاره

تفاوتهاي اساسي و مهم عقيدتي اهل تسنن با شيعيان چيست؟

پرسش

آراءكلامي اهل سنت

تفاوتهاي اساسي و مهم عقيدتي اهل تسنن با شيعيان چيست؟

پاسخ

برخي از عقايد ويژه اهل تسنن عبارت است از:

1 - اين كه پيامبر اكرم(صليالله عليه وآله وسلم) شخصي را به عنوان جانشين پس از خود معرفي نفرموده و انتخاب خليفه و حاكم پس از پيامبر(صليالله عليه وآله وسلم) به عهده خود مردم بوده است/

2 - تمام مسلماناني كه پيامبر گراميا سلام(صليالله عليه وآله وسلم) را ديده باشند - هرچند يك لحظه - و مسلمان مرده باشند صحابيناميده مي شوند. اهلسنت تمام صحابه را عادل دانسته، گفتار و كردار آنان را حجت مي دانند/

3 - در عين اين كه فضايل و مناقب فراوانيرا برايحضرت علي (عليه السلام) نقل نموده و به آن عقيده دارند اما اكثر اهل سنت خلفايسه گانه قبل از حضرت علي (عليه السلام) را برتر از ايشان دانسته و مي گويند ترتيب فضيلت در ميان خلفا به ترتيب خلافت است!

ايلاند و برايآنان كراماتينيز نقل نمودهاند اما معتقد به تعيين و انتخاب آنان از سويخداوند متعال به عنوان جانشينان و خلفايدوازدهگانه پيامبر(صليالله عليه وآله وسلم) نبوده و ايشان را معصوم از گناه و خطا نيز نمي دانند بلكه عصمت را ويژه انبيا مي دانند/

زمان حياتش نيز مرجع تقليد بوده بنابراين پس از فوتش بقايبر تقليد او جايز است. ضمناً لازم به ذكر است كه ائمه فقهياهل سنت بيش از اين چهار نفر بودهاند ولياز قرن چهارم يا ششم به بعد تقليد از غير آنان ممنوع گشت و مذاهب فقهياهل سنت به چهار مذهب كاهش يافت/

فرق اهل سنت

معتزله

واصل بن عطا كه بود؟
پرسش

واصل بن عطا كه بود؟

پاسخ

كنية او ابو حذيفه معروف به واصل به عطا، از اعجوبه هاي زمان در امر سخنوري بوده است، با اينكه او حرف «راء» را به درستي نمي توانست تلفظ كند، ولي در سخنرانيهاي خود كوشش مي كرد تا از به كار بردن كلمه بر مشتمل حرف «راء» خودداري كند، مثلاً او به جاي كلمة «برّ» كه به معني گندم است، لفظ «قمح» به كار مي برد و به جاي لفظ «مطر» از «غيث» بهره مي گرفت و به جاي كلمة «بئر» «قليب» مي گفت و چنان سخن مي راند كه احدي نمي دانست او صاحب مخرج راء نيست.

واصل بن عطا بنيانگذار مكتب اعتزال، درحقيقت ادامه دهندة مكتب گروه «قدريه» است كه قبل از او زندگي مي كردند، يعني آنان كه به حريت و آزادي انسان معتقد بودند. او در آغاز دهة اول قرن دوم، به هنگام سؤال از حكم مرتكب كبيره، نظرية «المنزلة بين المنزلتين» را ابراز كرد و از حلقة درس استاد حسن بصري فاصله گرفت و كم كم در فكر او ديگر اصول اعتزال جوانه زد و شايد مجموع يا بخش اعظم اصول خمسه، در آرا و نظريات او وجود داشت.

يكي از كارهاي مهم او اين بود كه گروهي را براي دعوت به توحيد و پيراستگي از تجسيم به اطراف و اكناف جهان فرستاد، مثلا «عبدالله بن حارث» را به مغرب و «حوض بن سالم» را به خراسان و «قاسم» را به يمن و«ايوب» را به جزيره و «حسن بن ذاكوان» را به كوفه و «عثمان طويل» را به ارمنستان، اعزام كرد. (احمد بن يحيي المرتضي، المنية و الأمل/19)

پس از درگذشت او نيز اين خط

ادامه داشت. او در تفسير قرآن برداشتهاي ذوقي خاصي دارد كه يكي را ياد آور مي شويم:

او مي گفت كه خدا از بندگان خواسته است، اول او را بشناسند بعداً عمل كنند، سپس بياموزند و بر گفتار خود به آيات سوره والعصر استدلال مي كند و مي گويد: جملة «إلّا الذين آمنو» اشاره به «شناخت» و جملة «و عملوا الصالحات» ناظر به عمل و جملة «وتواصوا بالحق و تواصوا بالصبر» اشاره به آموزش است. (سيد مرتضي، الغرر و الدرر1/168)

سرگذشت شگفت آور واصل با خوارج

همگي مي دانيم كه خوارج در بخشي از زندگي سياسي خود به قتل و غارت مي پرداختند و به تعبير امير مؤمنان در نهج البلاغه، به صورت دزدان بياباني در آمده بودند. (نهج البلاغة خطبة 60) روزي واصل بن عطا با گروهي از يارانش از منطقه اي عبور مي كردند، ناگهان متوجه شدند كه خوارج راه را بر آنان بسته اند. مرگ را در دو قدمي خود احساس كردند. واصل به ياران خود گفت: پاسخ اينها را به عهدة من بگذاريد. وقتي با خوارج روبرو شدند، آنان از واصل پرسيدند: تو و يارانت بر چه مذهبي هستيد؟ گفت: ما مشرك هستيم و به شما پناه آورده ايم كه كلام خدا را بشنويم.

همگي در پاسخ گفتند: ما به شما امان داديم. و اصل گفت: پس احكام خدا را به ما بياموزيد. آنان احكام خدا را به آنان برشمردند و اصل مرتب مي گفت: من و يارانم پذيرفتيم. در اين حالت گفتند: برويد شما برادران ما هستيد. واصل گفت: اين كافي نيست، بايد ما را به محل امني برسانيد، زيرا قرآن مي فرمايد: «وإن أحدٌ مِنَ المُشْرِكينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعْ كَلامَ اللهِ ثُمَّ أبْلِغْهُ مَأْمَنَه» توبه/

6

[اگر يكي از مشركان از تو پناه بخواهد او را پناه بده تا سخن خدا را بشنود، سپس او را به جايگاه امن خود برسان] آنان همة آنها را از آن منطقه، به محل امني بردند و رها كردند. (سيد مرتضي، الغرر والدرر1/166)

دربارة تهجد و زهد واصل سخن گفته اند و ابن نديم آثار او را چنين يادآور مي شود:

1 _ كتاب اصناف المرجئة.

2 _ كتاب التوبة.

3_ كتاب المنزلة بين المنزلتين.

4 _ خطبة فاقد لفظ راء، اين خطبه در سال 1951 به تحقيق عبد السلام هارون چاپ شده است.

5 _ كتاب معاني القرآن.

6 _ كتاب الخطب في التوحيد و العدل كه بعيد نيست خطبه هاي امير مؤمنان را گردآورده باشد.

7 _ مناظرات او با عمرو بن عبيد.

8 _ كتاب السبيل إلي معرفة الحق.

9 _ كتاب في الدعوة.

10 _ كتاب طبقات أهل العلم والجهل (ابن نديم، فهرست: فن اول از مقاله پنجم/203)

عمرو بن عبيد كه بود؟
پرسش

عمرو بن عبيد كه بود؟

پاسخ

دومين شخصيت گروه معتزله پس از واصل بن عطا، عمرو بن عبيد است. او از اعضاي حلقة تدريس حسن بصري بود كه بعدها از او جدا شد و به همتاي خود واصل بن عطا پيوست و علت آن مناظره اي بود كه ميان آن دو انجام گرفت و سرانجام عمرو به او جذب شد. از مجموع آنچه كه ترجمه نگاران دربارة او نوشته اند، به دست مي آيد كه او مرد وعظ و خطابه و تعليم و تدريس و تا حدي معرض از دنيا بوده است.

گاهي سخناني گفته اند كه مصداق واضح غلو مي باشد. ابن المرتضي از جاحظ نقل مي كند كه «عمرو» چهل سال تمام نماز صبح را با وضوي نماز مغرب خوانده و چهل بار با پاي پياده به مكه رفت، در اين مدت شتر خود را در اختيار محصوران از حج قرار مي داد و همه شب را با يك ركعت نماز و تكرار يك آيه، احيا مي كرد. (ابن المرتضي، المنية والأمل/22)

اين نوع اغراق گويي رسم مريدان غالي است كه با نقل اين افسانه، ديگر فضايل مسلم او را نيز زير سؤال مي برند. اشاعره براي اينكه از كاروان اغراق عقب نماند، اين نوع غلوها را دربارة ابو الحسن اشعري نيز گفته اند. تو گويي اين دو انسان در اين مدت طولاني نه مريض شده نه سفر كرده نه گرفتاري پيدا كرده و نه ميل به مسائل جنسي داشته اند.

سيد مرتضي در امالي خود مناظرة هشام را با عمرو بن عبيد، نقل كرده است. در اين مناظره هشام جوان بر پير مناظر غالب شد، ولي آن پير، اخلاق اسلامي را رعايت كرده و از هشام خواست كه

مهلت دهد دربارة سؤال او مطالعه كند و هرگز بر او پرخاش نكرد و يا او را مرتد و خارج از دين قلمداد ننمود. مناظرة او با عمرو در بسياري از كتابها آمده است كه ما عصارة آن را يادآور مي شويم:

هشام وارد بصره شد. او مي دانست كه عمرو بن عبيد دربارة امامت، نظرية خاصي دارد و آن را مقامي انتخابي مي داند، نه تنصيصي و معتقد است كه پيامبر درگذشت و خدا براي امت امامي را تعيين نكرد. وي پس از گفتگوي كوتاه به عمرو گفت: سؤالي دارم و سؤال خود را چنين آغاز كرد:

هشام: آيا خدا به شما چشم داده است و اگر داده است براي چه داده است؟ عمرو: آري _ براي آنكه با آن ديدنيها (آسمانها و زمين) را ببينم و از آنها عبرت بگيرم.

هشام: آيا خدا به شما گوش داده است؟ و براي چه؟

عمرو: آري _ براي آنكه شنيدنيها را بشنوم.

او باقيماندة اعضا را كه هر يك حامل حسي است (زبان، بيني و دست) بر شمرد و عمرو نيز به هر يك پاسخي داد كه كاملاً با آن عضو حامل حس خاص مناسب بود. هشام در پايان گفت: آيا خدا علاوه بر اين پنج حس، قلب نيز به شما داده است و اگر داده است چرا؟ گفت: براي اينكه اگر اين حواس در آنچه به من گزارش مي دهند خطا كردند، قلب به اصلاح آن بپردازد. در اينجا هشام به نتيجة مناظره اشاره كرد و گفت: تو راضي نشدي كه خدا به تو پنج حس بدهد، مگر اينكه براي آنها پيشوايي معين كند كه داور در ميان آنها باشد، چگونه راضي شدي كه خدا اين

بشر را بيافريند ولي براي آنان پيشوايي كه داور آنان باشد، قرار ندهد و پيامبر گرامي در گذرد در حالي كه خدا براي مردم پيشوايي تعيين نكند كه در موارد اختلاف، داور آنان باشد؟ اينجا بود كه عمرو سربلند كرد و گفت: بايد دربارة سؤال تو فكر كنم.

نمونه اي از دانش تفسيري و كلامي او

دربارة تفسير آيات قرآن و يا مسائل كلامي، چيزهايي از او نقل شده است كه بيانگر مرتبة علمي اوست. حالا اين پاسخها از خود اوست يا از ديگري چندان روشن نيست.

سيد مرتضي در امالي مي گويد: مردي بر او وارد شد. گفت: اختلاف اين دو آيه را چگونه حل مي كنيد: آيه اي كه مي گويد: «ولَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بين النِّساء ولَوْ حَرَصْتُم» نساء/129 و آيه اي كه مي گويد:

«فانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مَنَ النِّساء مَثْنَي وَ ثُلاثَ وَ رُبَاعَ وَ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ لاتَعْدِلُوا فَواحِدَة» نساء/3

زيرا مفاد آية اول، عدالت ميان زنان متعدد را غير ممكن مي داند، در حالي كه آية دوم از امكان آن گزارش مي دهد و مي گويد: اگر ترسيديد كه نتوانيد ميان آنان به عدالت رفتار كنيد، به يكي اكتفا كنيد.

عمرو بن عبيد در پاسخ گفت آية نخست مربوط به مهر و محبت است كه از اختيار انسان خارج بوده و براي خود ملاك خاصي دارد، ايجاد تساوي در ميان آنان از نظر تمايلات قلبي امكان پذير نيست، در حالي كه دومي مربوط به هزينة زندگي و رفتار عادلانه در ميان آنان است كه كاملاً امكان پذير است. (سيد مرتضي، الدرر و الغرر 1/170)

ياد آور مي شويم: ريشة اين اشكال به ابن أبي العوجا ملحد عصر امام صادق(ع) باز مي گردد. او در بصره اين شبهه را منتشر كرد تا

نتيجه بگيرد كه در قرآن تناقض هست. وقتي هشام بن حكم از اشكال او آگاه شد، براي فراگيري پاسخ، بصره را به عزم مدينه ترك گفت. و به حضور امام صادق رسيد و اشكال ابن أبي العوجا را مطرح كرد. امام در پاسخ او همان را گفت كه از عمرو بن عبيد نقل كرديم. وقتي هشام به بصره بازگشت و ابن أبي العوجا را از پاسخ آگاه ساخت، وي گفت: اين جواب از تو نيست. اين پاسخ را شتران از حجاز آورده اند. (بحراني، البرهان1/420/حديث 2و 3)

احتمال دارد پاسخ امام صادق به عمرو رسيده باشد، همان طور كه احتمال دارد پاسخ ابتكار خود او بوده، در اين صورت بايد هر دو را از مقولة «توارد خاطرين» ناميد.

جاحظ مي گويد: مردي با عمرو بن عبيد دربارة قدر مناظره كرد و گويا آن مرد قدري قائل به جبر بوده و تقدير الهي را ماية سلب اختيار از بشر مي دانست. عمرو در پاسخ او گفت: در قرآن آيه اي است كه شك را از دل شما مي زدايد و آن اينكه خدا مي فرمايد: «فَوَ رَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أجْمَعيِينَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُون» حجر/92 _ 93

[سوگند به خداي تو از آنچه كه آنها انجام مي دهند، سؤال خواهيم كرد.]

خدا از آنچه كه ما انجام مي دهيم سؤال مي كند، اگر ما فاقد اختيار بوديم و مجريان قضاي الهي به شمار مي رفتيم، بايد بگويد از قضا و قدر خود سؤال خواهيم كرد. (سيد مرتضي، 176 _ 177)

موضع سياسي عمرو بن عبيد

در سال 126 كه وليد بن يزيد در شام كشته شد، سران معتزله در مكه به حضور امام صادق(ع) رسيدند و سخنان زيادي در محضر آن حضرت گفتند. امام

فرمود: از ميان خود يك نفر را به عنوان سخنگو انتخاب كنيد تا من با او سخن بگويم. آنان عمرو بن عبيد را برگزيدند. او رو به امام صادق(ع) كرد و گفت اهل شام خليفة خود را كشتند. خدا برخي از آنان را به دست برخي ديگر نابود كرد و رشتة كارشان گسسته شد. ما در كار مسلمين نگريستيم. مردي را براي خلافت برگزيديم كه داراي عقل ومروت است. او محمد بن عبدالله بن الحسن «نفس زكيه» است مي خواهيم دور او را بگيريم و با او بيعت كنيم و خواسته هاي خود را (شايد توحيد و عدل) به وسيلة او آشكار كنيم.آنگاه كه سخنان او به آخر رسيد، امام با او به صورت گسترده سخن گفت و در پايان افزود: از خدابپرهيزيد. من از پدرم شنيده ام او بهترين مردم روي زمين و آگاهترين آنان به كتاب خدا و سنت و رسول بود كه پيامبر فرمود: هر كس كه مردم را با شمشير خود بزند و آنان را به سوي خود بخواند در حالي كه در ميان مسلمانان داناتر از او هست، گمراه و زور گوست. (بحار الأنوار47/213)

در اينجا هر چند عمرو بن عبيد از نفس زكيه حمايت مي كند، ولي آنگاه كه بني عباس از قيام علويان به نفع خود استفاده كردند و شتر خلافت، در خانة آنها خوابيد و زمام كار را از دست علويها گرفتند، در اين شرايط عمرو بن عبيد به گواه اينكه او رابطة بسيار حسنه اي با منصور دوانيقي داشت، تغيير موضع داد و به بني عباس پيوست.

هنگامي كه ابو جعفر منصور بر سر قبر او حاضر شد، اشعاري در سوك او

سروده كه سيد مرتضي آنها را در امالي و ابن خلكان در وفيات الاعيان آورده اند.( سيد مرتضي، الدرر و الغرر 1/178)

ديدگاه احمد امين مصري در مورد معتزله چيست؟
پرسش

ديدگاه احمد امين مصري در مورد معتزله چيست؟

پاسخ

1_ توحيد معتزله، در نهايت بلندي و سرفرازي است. به حق آنان، آية «ليس كمثله شيء» را در اين قلمرو اسوة خود قرار داده و آن را به بهترين وجه بيان كرده اند و با نظريه هاي پست «مجسمه» مبارزه نموده اند. (ضحي الإسلام 3/68)

2 _ معتزله به آزادي اراده معتقد شده، در مقابل جبر گرايان كه اختيار را از انسان سلب نموده او را بسان پر كاهي در برابر طوفان، و چوبي در درياي خروشان مي انديشند. ممكن است بگوييم معتزله در به كار گيري عقل، راه غلو در پيش گرفتند، ولي غلو در آزادي انسان و قدرت عقل، بهتر از غلو در نقطه مقابل آنهاست و نظر من اين است كه اگر مكتب معتزله تا امروز بر مسلمين حكومت مي كرد، مسلمانان در تاريخ، شرايطي غير از امروز داشتند زيرا انديشة تسليم در مقابل قضا و قدر و عقيده به جبر، آنان را از حركت باز داشت و زمينگيرشان ساخته است. (ضحي الإسلام3/70)

3_ دربارة ابراهيم بن سيار معروف به نظّام، چهارمين شخصيت معتزله مي گويد: در مكتب او دو ركن بزرگ وجود دارد كه اساس نهضت اروپاي امروز است و آن شك و تجربه است. نظّآم شك را اساس بحث قرار مي دهد و مي گويد: آدم شاك به تو از منكر نزديكتر است و هيج يقيني رخ نداد، مگر اينكه قبلاً با شك همراه گشت، هيچ كس از عقيده اي به عقيدة ديگر عدول نكرد، مگر اينكه در آن شك نمود، اين دربارة شك و اما دربارة تجربه كه «نظّام» آن را به كار گرفت، امروز جهان آن را اساس كاوشهاي خود

قرار داده است. (ضحي الإسلام 3/112)

4_ باز احمد امين تحت عنوان «المعتزلة و المحدثون» به برتري مكتب اعتزال اعتراف كرده است و مي گويد : معتزله مكتبي بسان مكتب غرب امروز داشتند. اساس كار آنان را شك اولاً و تجربه ثانياً و داوري ثالثاً تشكيل مي داد: مثلثي كه امروز بر مكاتب غربي حكومت مي كند.

و جاحظ در كتاب «الحيوان» بحث شيوايي دربارة شك نموده است. آنان حديثي را نمي پذيرفتند، مگر اينكه عقل بر آن گواهي دهد، و آيات را مطابق حكم عقل تفسير مي كردند و مي گفتند: انسان نمي تواند «جن» را ببيند، به گواه اينكه قرآن مي گويد: «إنّه يراه هو وقبيله من حيث لاترونهم» اعراف /27

[او و هم جنسانش شما را مي بينند به گونه اي كه شما آنها را نمي بينيد.]

و كساني را كه از«جن» مي ترسند، استهزا مي كنند و به خرافات و اوهام ايمان نمي آورند و اسلام را بر اساس مقتضيات عقل و فلسفة آن روز يونان تفسير مي كنند و به اقوال ارسطو از آن نظر كه ارسطوست، ايمان نمي آورند، زيرا چه بسا جاحظ معتزلي قول عربي را بر قول ارسطو، فليسوف كبير تاريخ ترجيح مي دهد. (رسالة الإسلام، سال سوم، شماره سوم)

معتزله اصل توحيد و عدل را از علي(ع) گرفته است

احمد امين با اين اعتقاد راسخ به معتزله، وقتي مي شنود كه معتزله دو اصل توحيد و عدل را از علي گرفته اند، سخت شگفت زده مي شود و مي كوشد كه رابطة آنها را از علي(ع) قطع كند. او مي نويسد: «شيعه بر آن است كه معتزله اصول خود را از آنها گرفته اند ولي من فكر مي كنم شيعه، عقايد خود را در توحيد و عدل ، از معتزله گرفته است». آنگاه يك دليل واهي

ذكر مي كند كه سند تاريخي ندارد

چرا معتزله را به اين نام خوانده اند؟
پرسش

چرا معتزله را به اين نام خوانده اند؟

پاسخ

در اين باره در ميان نويسندگان تاريخ عقايد، اختلاف عظيمي است كه ياد آور مي شويم:

1_ نوبختي در كتاب «فرق الشيعة» علت اين نامگذاري را اين مي داند كه وقتي مردم با امام علي بن ابي طالب(ع) بيعت كردند، بيعت كنندگان را «جماعت» ناميدند. آنگاه مردم به سه دسته تقسيم شدند. گروهي بر بيعت خود وفادار ماندند. گروهي ديگر مانند طلحه و زبير بيعت را شكستند و گروهي مانند سعد و قاص و عبدالله بن عمر و محمد بن مسلمة و اسامة بن زيد، گوشه گير شدند. اين ϘљșǠبه خاطر عزلت جويي از امام علي(ع) ، معتزله ناميده شدند و همانها، اسلاف معتزلة بعدي به شمار مي روند و مي گويند جنگ با علي جايز نيست همچنان كه جنگ در ركاب علي نيز جايز نيست.

و نيز مي افزايد : وقتي احنف بن قيس تميمي با گروه خود از علي كناره رفت، به قوم خود گفت: «اعتزلوا الفتنة أصلح لكم» (فرق الشيعه/5) [از فتنه دوري جوييد، صلاح شما در آن است.]

آنچه نوبختي مي گويد، شايستة پذيرش نيست، زيرا اعتزال اين گروه يك نوع اعتزال سياسي بود، آنان در آن روز از خط مشي سياسي حاكم وقت جدايي جستند، اين اعتزال ارتباطي به مكتب كلامي و عقيدتي «معتزله» ندارد و ملاك در يكي، غير از ملاك در دومي است، از اين جهت نمي تواند، اولي ريشة دومي باشد، حتي خود معتزله اين وجه تسميه را نپذيرفته اند. «بلخي» مي گويد: همة معتزله علي را بر ديگران ترجيح داده و محارب با او را گمراه مي دانند و هرگز با دشمن او رابطه اي برقرار نمي كنند، مگر آنگاه كه توبه كند، يك چنين گروه را با اين

خصوصيت نبايد معتزل از علي و سياست او دانست.

2 _ برخي مي گويند: آنگاه كه حسن بن علي با معاويه صلح كرد، گروهي از حسن بن علي جدا شدند و نام خود را «معتزله» نهادند و همة آنان در گذشته از ياران علي بودند كه ملازم مساجد و خانه هاي خود شدند و لقب «اعتزال» به خود گرفتند.

اين نظريه نيز بسان گذشته چندان استوار نيست، زيرا اعتزال اين گروه يك نوع اعتزال سياسي بوده، در حالي كه معتزله يك مكتب كلامي و نظري است و هيچ مانعي ندارد كه يك كلمه در دو مورد به كار رود بدون آنكه يكي فرع ديگري باشد.

3 _ نظر مشهور اين است كه در زماني كه حسن بصري در بصره حلقة درس و وعظ و خطابه اي داشت مردي بر او وارد شد و گفت: اي پيشواي دين، در زمان ما گروهي پيدا شده اند كه مرتكبان كبائر را تكفير مي كنند (خوارج) در حالي كه گروه ديگر، ارتكاب كبيره را منافي ايمان نمي دانند و اصولاً عمل در مذهب آنان ركن ايمان نيست و معتقدند كه گناه، مضر به ايمان نيست همچنان كه اطاعت، با كفر مفيد نيست (مرجئه).

در اين موقع «حسن بصري» سر به زير افكند تا در پاسخ پرسش سائل بينديشد، ناگهان واصل بن عطا شاگرد او به استاد مهلت نداد، گفت من مي گويم مرتكب كبيره نه مؤمن است و نه كافر، بلكه او در مرحله اي است ميان دو مرحله، آنگاه از محضر استاد برخاست و به يكي از ستونهاي مسجد تكيه كرد و پاسخ خود را به ديگران تقرير مي كرد. چشم استاد به شاگرد جدا از حلقه افتاد گفت: «إعتزال عنا

واصل» و از آن زمان او و يارانش لقب معتزله به خود گرفتند. گروه زيادي، اين وجه تسميه را ياد آور شده اند. (الفرق بين الفرق/118) حتي مرحوم شيخ مفيد در أوايل المقالات نيز به اين وجه اشاره مي كند.

ولي مستشرق «نيبريج» اين وجه تسميه را نمي پسندد و مي گويد: كلمة «اعتزال» و يا «معتزله» بيانگر مكتب آنهاست.

همين طوري كه «مرجئه» و «ارجاء» بيانگر مكتب اين گروه است مانند «رافضة» كه توضيح دهندة واقعيت اين مكتب است بايد كلمة اعتزال و معتزله را نوعي تفسير كرد كه اشاره به محتواي مكتب آنان باشد نه به وضع خارجي يكي از بنيانگذاران آن (مقدم انتصار/ 54) و لذا بايد علتي جست كه در مفهوم «اعتزال» اشاره به مكتب آنها نيز باشد.

4 _ ابوالقاسم بلخي شيخ معتزله مي گويد: علت اينكه به معتزله اين لقب را داده اند اين است كه دربارة مرتكب كبيره اختلاف نظر وجود داشت، خوارج آنان را كافر و مشرك مي پنداشتند. مرجئه آنان را به خاطر اقرارشان به خدا و رسول و كتاب او مؤمن مي انديشيدند. اهل حديث آنان را مؤمن فاسق مي دانستند. گروه معتزله از همة اين گروهها دوري جسته گفتند: ما مورد اتفاق همة آرا را مي گيريم و مورد اختلاف را حذف مي كنيم و آن اينكه ما اين آدم را فاسق مي دانيم ولي او را با كفر و ايمان و شرك كه مورد اختلاف فرق اسلامي است توصيف نمي كنيم.(مقالات الإسلاميين/115) اتفاقاً اين نظر رابغدادي نيز در الفرق بين الفرق آورده است و عبارتش اين است كه: آنان به خاطر ابداء نظر المنزلة بين المنزلتين از همة امت، منعزل شدند. و حاصل اينكه از فرق اسلامي فاصله گرفتند.

5_ علت ناميدن

اين گروه به معتزله اين است كه مرتكب كبيره را از ايمان و كفر منعزل مي دانند، نه مؤمن مي شمارند و نه كافر؛ مسعودي اين نظريه را ياد آور شده است (مروج الذهب4/22) و در حقيقت مرتكب را از هر دو گروه جدا كردند.

در هر حال نظرية سوم معروف و نظريه چهارم و پنجم به اعتبار نزديك تر است. زيرا غالباً اسامي مكتبها بيانگر نكتة اصلي مكتب است و اين جهت در چهارم و پنجم وجود دارد و علت اعتزال يكي از دو وجه است، يا خودشان با نظرية «بين الأمرين» از امت جدا شدند و يا مرتكب كبيره را از مؤمن و كافر جدا كرده اند.

نقد نظرية تفويض چيست؟
پرسش

نقد نظرية تفويض چيست؟

پاسخ

اين نظريه از يك اصل فلسفي و يا كلامي سرچشمه مي گيرد و آن تبيين «ملاك نياز ممكنات به واجب» است و اينكه نياز ممكن به واجب در اصل حدوث و تحقق و وجود پس از عدم اوست، بدين معني تا حادث نشده و لباس وجود بر تن نكرده نياز بر او حاكم است، آنگاه كه لباس وجود برتن كرد، ديگر نياز او به واجب قطع شده و مي توان روي پاي خود بايستد.

يا ملاك نياز او به علت، امكان اوست و آن اينكه ممكن است در حد ذات فقير و نيازمند بوده و نسبت وجود و عدم بر آن يكسان است و تا دستي از خارج به سوي او دراز نشود هرگز از وسط دايره خارج نمي شود، چيزي كه هست در گرايش به سوي «عدم» نبود علت وجود، كافي است، در حالي كه در گرايش به وجود، حتماً علتي است لازم كه بر آن جامة وجود بپوشاند.

هرگاه ملاك نياز به علت، امكان او باشد، اين حالت پيوسته با او هست و نمي تواند مخصوص به زمان حدوث او باشد، بلكه فقر ذاتي پيوسته با آن، قبل از حدوث و در حال حدوث و پس از آن همراه است.

نظر نخست كه به برخي از متكلمان نسبت داده شده، با برهان همراه نيست و در اثبات آن از تشبيه و تمثيل بهره گرفته مي شود و مي گويند، مثل ممكن، مثل ساختمان به گل كار است، همان طور كه ساختمان در پيدايش خود نياز به بنا دارد و پس از تحقق، نياز او از سازنده قطع مي گردد، همچنين است نسبت ممكن به واجب، چيزي كه هست امكان زوال

و نابودي براي بَنّا هست ولي براي خدا نيست.

به راستي كساني كه مي خواهند يك اصل فلسفي را با چنين تشبيه و تمثيلي اثبات كنند، نمي توانند راه استدلال را بپيمايند، زيرا نسبت بنا به ساختمان، غير از نسبت واجب به ممكن است، واجب پديد آرندة ممكن از عدم به وجود است، در حالي كه بنا فاعل حركت و جمع كنندة مصالح بر روي هم مي باشد و آنچه كه ساختمان، را سرپا نگه مي دارد، همان مايه هاي مادي و نيروهاي جسماني است كه به بنا يك نوع پيوستگي مي بخشد تا سرپا بماند، بنابراين نمي توان ممكن را به ساختمان، و واجب را به بنا قياس كرد، بلكه در حقيقت ساختمان نيز حدوثاً و بقاءً در گروه وجود فاعل است. در آغاز كار، نقش از آن بنّا است، و كار او اين است كه مصالح را روي هم مي چيند و سپس نقش قواي جسماني و مادي مي رسد كه آن را نگه مي دارد و اگر هم قياس صحيح باشد، حكم در هر دو يكسان است و اينكه پديده در پيدايش و پيوستگي بي نياز از فاعل نيست. خواه فعل، فعل الهي باشد يا فعل طبيعي.

در فلسفة اسلامي نظرية دوم با دلايل روشني ثابت شده و جاي ابهام باقي نمانده است و شايد در ميان موحدان و يا لاأقل مسلمانان كسي يافت نشود كه نياز انسان را به واجب به زمان حدوث او منحصر سازد و در ديگر زمانها او را از واجب بي نياز انديشيد و افرادي كه شيخ الرئيس از آنان در اشارات سخن گفته، از فلاسفة غير اسلامي بوده و او آن مطلب را از كتب آنان نقل كرده است

ولي _ مع الوصف _ ما اين نظريه (نياز به علت حدوثاً و بقاءً) را با دلايل متناسب با وضع بحث، روشن مي سازيم.

1 _ نسبت ممكن به واجب نسبت معني حرفي است

آنان كه مي انديشند كه نياز انسان و ساير ممكنات به واجب در لحظة حدوث است نه در بقاء از واقعيت وجود امكاني خبر ندارند. وجود امكاني نسبت به واجب و به يك معنا نسبت معلول به علت، نسبت معناي حرفي به اسمي است همين طور كه معناي حرفي نميتواند در وجود خارجي و در انديشه انساني، از وجود واقعي و يا ذهني معناي اسمي جدا گردد و جدايي او از معني اسمي در مرحلة ذهن و عين، ماية فناي اوست، همچنين است وجود امكاني نسبت به وجود واجب.

جهان هستي از نظر وجود، متعلق به واجب قائم به اوست و واقعيت اين وجود همان تعلق و وابستگي اوست، فرض عدم وابستگي و لو در حال بقا، مستلزم نابودي اوست. در اين صورت چگونه مي توان گفت كه ممكن در حدوث خود نياز به واجب دارد و در بقا بي نياز از اوست.

ما اگر بخواهيم اين حقيقت را با تمثيلي روشن كنيم، بايد چنين بگوييم: جهان هستي بسان چراغهاي پر نوري است كه اتاق و بزم را روشني مي بخشد و انسان ناآگاه چنين مي انديشد كه اين نور از آن خود آن چراغ است، در حالي كه اين فيض از دستگاه مولد برق سرچشمه مي گيرد و ارتباط پيوسته است كه او را نوراني كرده و مجلس و بزم را روشن مي سازد و اگر ارتباط چراغ با آن دستگاه مولد برق قطع شود، تاريكي همه جا را فرا مي گيرد.

يا

جهان هستي بسان آن صحراي كويري است كه زير آفتاب داغ وسوزان تابستاني قرار گيرد. مرطوب نگاه داشتن يك نقطه، نيازمند آن است كه پيوسته آب بر آن نقطه چكه كند و اگر لحظه اي تقطير قطع شود، همان نقطه به صورت خاك خشكي در مي آيد كه فاقد هر نوع حيات و روح است.

2 _ تبعيض بين بعد زماني و مكاني نارواست

همگي مي دانيم كه جسم و موجود مادي داراي دو بعد زماني و مكاني است. در بعد مكاني اجزا از هم فاصله گرفته ولي در عين حال در يك زمان متحققند، ولي در بعد زماني هر جسمي در هر زمان (حدوث) غير آن جسم، در زمان دوم (بقا) است و همچنين است در زمانهاي بعدي.

آنان كه مي گويند: انسان در حدوث و وجود خود نياز به واجب دارد، ولي در بقا بي نياز از واجب است، در واقع مي خواهند برسانند كه جسم در ابعاد زماني، در يك بعد (حدوث) محتاج به واجب بوده، ولي در بعد بعدي (بقا) نياز به واجب ندارد، در حالي كه اين سخن را در ابعاد مكاني نمي گويند، زيرا هرگز متصور نيست كه جزئي از انسان، محتاج به واجب باشد، ولي جزء ديگر او بي نياز از آن. با توجه به اين دو برهان كه نياز ممكن به واجب را در همة احوال ثابت مي كند، نظرية تفويض را در پرتو اين دو اصل مسلم ميان موحدان بررسي مي كنيم.

استقلال در ايجاد، ماية استقلال در وجود است

نظرية استقلال در فعل، در صورتي تصور دارد كه در وجود نيز بعد از حدوث مستقل و بي نياز باشد، هر گاه فاعل در ادامة وجود بي نياز از خدا

نباشد، نمي تواند در فعل مستقل گردد، زيرا فعل وابسته به فاعل، و هستي فاعل ، قائم به واجب است.

آنان كه مي گويند: انسان در ايجاد استقلال دارد، بايد استقلال در ذات را در هنگام صدور فعل بپذيرند، تا ايجاد او رنگ استقلال به خود بگيرد و إلّا با پذيرفتن نياز ذات به واجب، استقلال در ايجاد متصور نيست.

نظرية تفويض يك نوع انديشة ثنوي است

هر گاه انسان رادرايجاد فعل، بي نياز از واجب تصور كنيم، نتيجة آن اين است كه دو خالق مستقل در عرصة وجود خودنمايي كنند، يكي واجب الوجود كه آفرينندة جواهر و ذوات است و ديگري انسان كه آفرينندة افعال خود مي باشد و اين مسأله با توحيد در خالقيت كه در كتابهاي كلامي مبرهن است، سازگار نيست.

ديدگاه هاي مختلف دربارة مسأله تقدم قدرت بر فعل و يا تقارن آن با فعل و نقد آن چيست؟
پرسش

ديدگاه هاي مختلف دربارة مسأله تقدم قدرت بر فعل و يا تقارن آن با فعل و نقد آن چيست؟

پاسخ

از مسائلي كه معتزله و اشاعره در آنها از يكديگر فاصلة زيادي گرفته اند، مسألة «تقدّم قدرت بر فعل » و يا «تقارن آن با فعل» است و به عبارت ديگر: انسان قادر و توانايي كه كاري را صورت مي دهد، آيا پيش از انجام فعل، قادر و توانا مي باشد؟ آنگاه كار مورد نظر خود را صورت مي دهد، يا اينكه قدرت همزمان با فعل در عضلات و اندام او پديد مي آيد، نه قبل از آن، معتزله از نظرية نخست دفاع مي كنند، در حالي كه اشاعره نظرية دوم را برگزيده و بر آن، اقامة برهان مي نمايند. اينك تحقيق موضوع در ضمن بيان چند مطلب كه به فهم هر دو نظريه كمك مي كند:

1 _ جايگاه اين مسئله باب «قدرت» و «استطاعت» است و چندان ارتباطي به باب «عدل» ندارد، ولي قاضي عبد الجبار از آن در باب «عدل» ياد نموده و علّت عنوان آن را در اين باب چنين گفته است: نظرية دوم (مقارنت قدرت با فعل) مستلزم «تكليف ما لا يطاق» است و آن كار قبيح است و شخص حكيم كار قبيح انجام نمي دهد.

2 _ قدرتي كه دربارة تقدم و تقارن او سخن مي گويند، يكي از دو معني را مي تواند داشته باشد و با يد روشن شود كه كدام يك از اين دو، مورد بحث و نزاع است و دربارة تقدّم و تقارن كدام، سخن مي گويند.

الف _ قدرت: چيزي كه وجود پديده را به هنگام وجود آن ضروري و اجتناب ناپذير مي سازد. به ديگر سخن: قدرت: يعني علّت تام

پديده كه پس از تحقق آن، هيچ نوع حالت انتظاري براي فعل نمي ماند و پديده بدون كوچكترين وقفه تحقّق مي پذيرد.

قاعدة «الشيء مالم يجب لم يوجد» يعني: «پديده تا وجود او به حد ضرورت و لزوم نرسد، جامه وجود نمي پوشد» ناظر به قدرت به اين معني است، زيرا چنين قدرتي است كه به پديده لزوم و وجوب مي بخشد، و اين كار جز با بستن تمام راههايي كه وجود پديده را تهديد مي كند، صورت نمي گيرد.

ب _ قدرت به معني « توانستن» يعني اقتدار بر انجام كار در برابر كسي كه توانايي آن را ندارد. اگر مي گوييم خياط مي تواند لباس بدوزد و يا بنّا خانه بسازد، مقصود از قدرت در اين دو مورد، اين است كه: چنين افرادي پس از آموزشهاي لازم، توانايي آ نرا دارند كه اگر مثلاً پارچه در اختيار آنان قرار گيرد آن را به صورت جامة مورد دلخواه طرف در آورند، در مقابل كساني اين توانايي و آمادگي را ندارند.

قادر و توانا به اين معنا را چنين تعريف كرده اند: «إن شاء فعل وإن لم يشأ لم يفعل» بخواهد انجام مي دهد و نخواهد انجام نمي دهد.

اكنون بايد ديد، محل نزاع ميان دو گروه، كدام يك از اين دو معني است.

3 _ قدرت به معني نخست ، متقدّم بر فعل نيست، بلكه پيوسته با فعل همزمان است، زيرا فرض اين است كه ميان چنين قدرت و فعل، جدايي امكان پذير نيست و براي تحقق فعل هيچ نوع حالت منتظره اي وجود ندارد، در اين صورت قدرت، به اين معني، بايد همزمان با فعل باشد، نه متقدّم بر آن و إلّا لازم آن، تخلف فعل ار علّت تام است

و آن امكان پذير نيست.

قدرت به معني دوم كه همان استعداد قريب به فعل است، حتماً متقدّم بر فعل است زيرا قدرت به اين معني، جز مقتضي و علّت ناقص چيزي بيش نيست، و بايد چيزهاي ديگري به آن ضميمه گردد، تا شخص مبدأ فعل گردد، مثلاً يك دوزندة كار كشته، بايد سراغ نخ و سوزن يا چرخ خياطي و پارچة مورد نظر برود تا پس از تهيّه آنها، نقش خود را ايفا كند و تهيه اين مقدمات خود زمان مي برد.

4 _ با توجه به تفسير قدرت، مي توان ميان اين دو گروه به روشني داوري كرد هر چند هيچ يك از دو گروه مقصود خود را دربارة «قدرت» روشن نگفته اند فقط در اين ميان، فخر رازي كه خود از پيروان شيخ اشعري است، توانسته است كه پرده از سيماي حقيقت بر كشد و ميان دو گروه متنازع داوري كند و او اين داوري را در مسئلة «تعلّق قدرت به ضدين» آورده است.

5 _ با توجه به روشن بودن مسأله، نيازي به نقل براهين معتزله نيست. ولي از آنجا كه دلايل اشاعره را بر همزماني قدرت با فعل نقل كرديم، از اين نظر به توضيح برخي از دلايل معتزله مي پردازيم:

الف _ اگر قدرت با فعل همزمان باشد، در اين صورت تكليف كافر به ايمان، تكليف به خارج از اختيار خواهد بود، زيرا اگر قدرت و توان داشت حتماً ايمان مي آورد (زيرا قدرت همزمان با فعل، از آن جدا نمي گردد) از اينكه ايمان نياورده بايد گفت قدرت بر ايمان نداشته است.

ب _ قدرت پيوسته بر ضدين تعلّق مي گيرد، قادر به كسي مي گويند كه فعل و ترك يك

شيء در اختيار او باشد و از درون ملزم به فعل و يا ملزم به ترك نباشد، هرگاه قدرت با فعل همزمان باشد، از آنجا كه قدرت، از فعل جدا نمي شود، بايد در كافري كه مكلّف به ايمان است در يك لحظه، ايمان و كفر گرد آيد.(قاضي عبد الجبار: 396)

در استدلال نخست، قدرت مورد بحث، به معني علّت تام گرفته شده است، علّتي كه هرگز از معلول خود جدا نشده و در آن انفصال، امكان پذير نيست.

هر گاه بگوييم شرط تكليف داشتن چنين قدرتي است و آن بايد با فعل همزمان باشد، از عدم تحقّق مكلف به (ايمان و كفر) مي توان كشف كرد كه او داراي قدرت و توان نبوده زيرا اگر دارا بود، حتماً ايمان تحقق مي پذيرفت.

در حالي كه شرط تكليف، داشتن قدرت، به معني دوم است، يعني آمادگي براي انجام تكليف و چنين شرطي در تمام كافران موجود است و نپذيرفتن ايمان، دليل بر نبودن آن نيست در اين صورت اشعري مي تواند، وجود چنين قدرتي را شرط تكليف دانسته و پيوسته آن را با تكليف همراه بداند هر چند فعل از او سر نزند و كوچكترين تالي فاسدي بر تقارن قدرت با فعل به اين معني، مترتب نمي شود.

اگر اساس استدلال نخست ، تفسير قدرت به معني علّت تام است، اساس استدلال دوم، تفسير قدرت به معني «مقتضي» و علت ناقص است، زيرا قدرت به معني اقتضاء است كه صلاحيت تعلّق بر ضدين را دارد نه علّت به معني علّت تام، زيرا آن فقط به يك طرف توجه پيدا مي كند و در اين صورت تالي فاسدي كه در استدلال قاضي است، بر اين تفسير

متوجه نمي شود، زيرا لازمة چنين قدرتي، وجود ضدين (ايمان و كفر) نيست و قدرت به معني استعداد، مستلزم وجود دو مقتضي متضاد در آن واحد است، نه دو مقتضي يعني ايمان و كفر.

خلاصه در كلام مستدل دوگانگي روشن به چشم مي خورد از طرفي مي گويد: بايد در آن واحد كفر و ايمان جمع شود و از طرفي مي گويد: قدرت بر ضدين تعلّق مي گيرد، لازم سخن اوّل، تفسير قدرت به علّت تام است و لازم سخن دوم تفسير به علّت تام و استعداد و اقتضاء است.

حق اين است كه پاسخ هر دو صورت مسئله روشن است و همگي مي دانيم كه قدرت به معني استعداد، بر انجام فعل مقدّم است و به قول محقق لاهيجي هر انسان پيش از آنكه برخيزد، خود را قادر به آن مي انديشد، و پيش از راه رفتن خود را توانا بر آن مي انگارد. (شوارق1/441)

6 _ نكته اي كه باقي ماند اين است كه انگيزة اين نزاع چيست و چرا اشاعره بر تقارن قدرت و معتزله بر تقدّم آن اصرار مي ورزند؟ قاضي عبد الجبار در اين جا نكتة آن را روشن كرده است:

«اشاعره اصرار مي ورزند كه بشر فاعل فعل خود نيست و مُحْدِث افعال در حقيقت خود خداست. از اين جهت قدرت خدا را بر فعل مقدّم بر آن و قدرت بشر را مقارن با آن قلمداد مي كنند.» (شرح اصول خمسه،396)

سخن روشنتر اينكه بگوييم اشاعره قدرت متقدّم بشر را مزاحم قدرت الهي دانسته و _ لذا _ از آن سلب تقدّم مي كنند و به تقارن آن اصرار مي ورزند و معتقدند نقش از آن قدرت متقدم است و قدرت همزمان با فعل فاقد نقش مي باشد و

از اين طريق _ به گمان خود _ توحيد در خالقيت را در تمام مراحل حفظ مي كنند.

از ديدگاه معتزله با توجه به اصل وعد و وعيد آيا عفو از گنه كاران در صورت عدم توبه جايز است؟ نقد آن چيست؟
پرسش

از ديدگاه معتزله با توجه به اصل وعد و وعيد آيا عفو از گنه كاران در صورت عدم توبه جايز است؟ نقد آن چيست؟

پاسخ

اعتزال مكتب كلامي است كه در بغداد و بصره رشد كرده است.

اين دو گروه هر چند نقطه نظرهاي متحد فراواني دارند ولي در برخي از مسائل با هم اختلاف نظر دارند كه يكي همين مسأله است. معتزلة بغداد بر منع جواز عفو تأكيد مي كنند، در حالي كه معتزلة بصره عفو مجرمان را جايز دانسته و آن را تخلف قبيح تلقي نمي كند.

شگفت از گروه نخست است كه عقاب مجرم را امري الزامي مي دانند و ترك مؤاخذه را قبيح تلقي مي كنند، در حالي كه پاداش مطيع را امر الزامي نمي دانند و آن را از نتايج جود و احسان خدا مي شمارند و مي گويند استحقاقي در كار نيست، در حالي كه ثواب و عقاب هر دو قرين يكديگرند و طبعاً حكم واحدي خواهند داشت.

معتزلة بصره مي گويند: عقاب مجرم حق خداست در اين صورت زمام كار در دست صاحب حق است، خواست از آن بهره مي گيرد و نخواست آن را رها مي كند و در حقيقت عقاب گنهكار حكم دين را دارد و طلبكار مي تواند آن را ببخشد. بغداديها كه از طرفداران سرسخت لزوم مؤاخذه مجرمند، بر نظرية خود با اموري استدلال كرده اند كه به صورت موجز ارائه مي شود.

1_ عقاب مقتضاي لطف است

عقاب بندگان لطفي است از جانب خداي تكليف كننده. زيرا وقتي مكلف دانست كه خدا او را بر عصيان و گناه حتماً مؤاخذه خواهد كرد، به انجام واجب و ترك حرام نزديك مي شود. (قاضي عبد الجبار، /شرح اصول خمسه/646 _ 647)

پاسخ: لطف در منطق معتزله، عملي است كه

بندگان را به اداي واجب و دوري از گناه نزديك مي سازد و طبعاً جايگاه آن همين دنياست نه آخرت، بنابراين، اين كه مي گويد: عقاب بندگان (در آخرت) لطفي است از جانب خدا، معني صحيح ندارد و شايد مقصود او همان جمله اي است كه در آخر گفتارش آمده است و آن اين كه انذار و بيم بر نافرماني، لطف الهي است كه ماية قرب بندگان به انجام واجبات و ترك محرمات مي گردد و بيم و انذار در صورتي مؤثر مي افتد كه مكلف بداند كه عفو و گذشتي در كار نيست و در غير اين صورت تأثير خود را از دست مي دهد.

اين استدلال نقضاً و حلاً مخدوش است. امّا نقضاً: اگر اين منطق صحيح باشد بايد توبه مشروع نباشد؛ زيرا اگر مكلف بداند كه توبة او پذيرفته نيست كمتر به گرد گناه مي گردد يا واجبي را ترك مي نمايد واعلام عفو از طريق توبه نقش انذار و بيم را كمرنگ كرده و اثر آن را خنثي مي سازد گذشته از اين، جواز عفو غير لزوم آن است، چيزي كه اثر بيم و انذار را خنثي ميسازد دوّمي است نه اوّلي.

اگر بيم و انذار در بازداري انسان از گناه و نافرماني مؤثر است رجا و باز بودن روزنة اميد نيز در كاهش گناه تأثير به سزايي دارد. افراد مأيوس از سعادت خويش براي انجام هر نوع خلافي آماده مي باشند و چيزي را براي خود رادع و مانع نمي انگارند، از اين جهت از نظر تربيتي بايد انسان ميان خوف و رجا زندگي كند، نه براي او چراغ سبز روشن كنند تا هر چه دلش بخواهد انجام دهد و نه از سعادت

خويش محروم گردد، يا بگويد:

حالا كه آب از سر گذشت چه يك وجب و چه صد وجب، اكنون كه من محكوم به عقاب و كيفرم، چرا ديگر خواسته هاي نفساني خود را انجام ندهم.

2 _ تجويز عفو، تخلف است

خداوند مرتكب گناه كبيره را وعدة عقاب داده است، عفو از گنهكاران نوعي تخلف در وعده و دروغ در گزارش است و هر دو بر خدا محال است. (دواني: شرح عقايد عضدي2/194 ط استانبول)

مخالفان از دو راه پاسخ مي گويند:

وعده و وعيد الهي ممكن است مشروط به شروطي باشد كه عدم تحقق آنها مجوز ترك عقاب گردد.

و به ديگر سخن: وعيد الهي اگر مطلق بود و داراي شرطي نبود، در اين صورت عفو، نوعي تخلف محسوب مي شد ولي اگر مشروط به شرط و يا شروطي باشد، در اين صورت ترك شروط به خاطر عدم تحقق شرط، تخلف به حساب نمي آيد.

در توضيح اين پاسخ مي گوييم: مدعاي قائلان به جواز عفو اين نيست كه عفو الهي حتماً شامل حال مجرمان مي باشد، بلكه مدعاي آنان امكان عفو و تجويز آن در مقابل ادعاي استحاله است. در اين صورت كافي است كه احتمال بدهيم برخي و يا تمام وعيدهاي الهي مشروط به شروطي باشند تا در صورت فقدان شرط، به خاطر نبودن موضوع، عفو در نظر عقل، تخلف حساب نشود. آري اگر مدعا لزوم عفو بود، در اين صورت جواب ياد شده كافي نبود زيرا از كجا معلوم كه همة وعيدهاي الهي مشروط بوده و مطلق نمي باشد و ناگفته پيداست كه ترك عمل به وعيد مطلق در نزد خرد زشت و نازيباست.

2 _ پاسخ ديگر اين كه ميان وعد و وعيد تفاوت

بسيار است. ترك عمل به وعده در نظر خرد زشت و نازيبا و ترك عمل به وعيد نه تنها قبيح نيست، بلكه در مواردي مستحسن است.

طبق نقل انس بن مالك، پيامبر (ص) مي گويد:

«مَنْ وَعدَهُ اللهُ علي عَمَلِهِ ثواباً فَهُوَ منجزٌ لَه ومَن أوعده علي عمله عقاباً فهُوَ في الخِيار» اگر خدا بر انجام عملي وعدة پاداش دهد، او حتماً عمل خواهد كرد و اگر بيم داد، او در انجام آن مختار است. (محقق دواني، شرح عقايد عضديه 2/194)

3 _ تجويز عفو ماية جرأت است

تجويز عفو مجرم يك نوع دعوت به گناه و اغراء به فعل قبيح است، زيرا مجرم در اين صورت به اعتماد عفو مرتكب گناه مي گردد، نتيجه اين كه مؤاخذه باز دارنده از گناه است و عفو از گناه مجرم، يك نوع ايجاد برابري ميان مطيع و عاصي است كه با عدل الهي سازگار نيست. (صبحي صالح، علم الكلام قسم المعتزلة/157)

پاسخ: اين استدلال از بيان گذشته روشن مي گردد زيرا دعوت به گناه در صورتي انجام مي گيرد كه بخشودگي امر حتمي باشد نه احتمالي و اگر اين گفتار صحيح باشد، بايد تشريع توبه و شفاعت نيز داراي چنين سرنوشتي باشد. مساوات ميان مطيع و عاصي در صورتي است كه عاصي نيز بسان مطيع داراي پاداش باشد، در صورتي كه جريان چنين نيست. دومي در مواردي ممكن است معاقب باشد نه مثاب.

معناي منزلة بين المنزلتين كه يكي از اصول پنجگانة گروه معتزله مي باشد و نقد آن چيست؟
پرسش

معناي منزلة بين المنزلتين كه يكي از اصول پنجگانة گروه معتزله مي باشد و نقد آن چيست؟

پاسخ

مرتكب گناه كبيره در اواخر نيمه نخست از قرن اول، موضوع يك رشته مسائل كلامي گرديد و يكي از آن مسائل توصيف او با ايمان و يا كفر وفسق است و در اين مورد دو نظريه ابراز گرديد كه سرانجام منتهي به نظرية سوم شد كه از ابتكارات پايه گذار مكتب «اعتزال» و اصل بن عطاست و پيروان اين مكتب نيز در طول زمان بر آن صحّه نهاده اند، اينك نظريات سه گانه در اين مورد:

1 _ مرتكب كبيره كافر است.

2 _ مرتكب كبيره مؤمنِ فاسق است.

3 _ نه مؤمن است و نه كافر، بلك در مقامي ميان اين دو.

نظرية نخست را خوارج برگزيده زيرا عمل را جزء ايمان مي دانند و هر كس واجبي را ترك كند و حرامي را مرتكب گردد، از جرگة مؤمنان بيرون رفته و در عداد كافران قرار مي گيرد.

نظرية دوم، نظريه معروف ميان فقها و محدثان و متكلمان فرق اسلامي است كه ارتكاب گناه را ماية خروج از ايمان ندانسته، چيزي كه هست او را مؤمن فاسق مي خوانند.

نظرية سوم از معتزله است، آنان مي گويند: چنين فردي نه مؤمن است و نه كافر، بلكه در حد وسطي قرار مي گيرد و از آن به «منزلة بين المنزلتين» تعبير مي آورند.

علت اينكه اين گروه را معتزله مي خوانند، اين است كه آنان به وسيلة اين نظريه مرتكب كبيره را از جامعة اسلامي منعزل كرده و از آن جدا ساخته اند و يا وسيلة اين رأي و آراي ديگر، از جامعة اسلامي منعزل گرديده اند.

مهم در اين جا بررسي دليل چنين اصل است، آنان به طرق گوناگون بر اين اصل

استدلال كرده اند.

1 _ واصل بن عطا در مناظرة همتاي خود «عمرو بن عبيد» چنين گفت: «مسلمانان در توصيف او به ايمان و كفر و نفاق اختلاف نظر دارند، ولي همگان او را فاسق مي خوانند، ما مورد اتفاق را مي گيريم و با قيمانده را رها مي سازيم». (امالي سيد مرتضي1/166)

اين دليل كاملاً تمام است، از اتفاق مسلمانان جز اين نمي توان نتيجه گرفت كه مرتكب كبيره فاسق است، اما نه مؤمن است نه كافر هرگز به دست نمي آيد، مناظره اي كه ميان آن دو صورت گرفته و سيد مرتضي آن را در «امالي» خود آورده است، خالي از مغالطه نيست و ما جايگاه مغالطه را در كلام هر دو، در كتاب («بحوث في الملل والنحل» 3 /190)توضيح داده ايم، علاقمندان مي توانند به آنجا مراجعه نمايند.

2 _ مؤمن در لغت هر چند به معني «مذعن» است، ولي در شرع از آن معني ديگري اراده شده و آن كسي است كه شايستة ستايش و تعظيم باشد. گواه اين است كه خدا هر كجا از مؤمن سخن گفته، آن را با مدح و تعظيم همراه ساخته است، چنانكه مي فرمايد:

«قَد أَفلح المؤمنون» مؤمنون/1 و مي فرمايد: «أِنّما المؤمنون الَذين إِذا ذُكر الله وَجِلت قلوبهم» انفال/2 و نيز مي فرمايد: «إِنّما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله وإذا كانوا مَعَه عَلي أَمر جامِع لَم يَذهَبوا حَتي يَستأذنوه» نور/62 اين آيات حاكي است كه «مومن» در اصطلاح قرآن،كسي است كه شايستة مدح و تعظيم باشد و همچنين است لفظ «مسلم» و ناگفته پيداست مرتكب كبيره شايستة هيچ نوع ستايش و بزرگداشت نيست. (قاضي عبد الجبار، اصول خمسه/ 703)

اين دليل نيز بسان دليل گذشته سست و بي پايه است

و اساس اشتباه را خلط معني لازم آن تشكيل مي دهد، لفظ مؤمن يك معني بيش ندارد و از زمان نزول قرآن تا كنون در همان معني به كار رفته است، چيزي كه هست از لوازم ايمان تمجيد و ستايش است، نه اينكه اين دو، معني مستقيم لفظ ايمان است.

گواه بر اينكه اين لفظ بر همان معني نخستين خود باقي است، اين است كه در آيات زيادي اگر لفظ مؤمن را برداريم و به جاي آن لفظ« ممدوح و معظم» بگذاريم، آيه انسجام خود را از دست مي دهد.

اتهام آلودگي اخلاقي به معتزله چقدر واقعيت دارد؟
پرسش

اتهام آلودگي اخلاقي به معتزله چقدر واقعيت دارد؟

پاسخ

در اين مورد، دو موضوع را مورد بحث قرار مي دهيم:

1 _ معتزله و اتهام به آلودگي اخلاقي

معتزله از روز نخست به صورت گروه عقل گرا و مدافع از اصول اسلام در پرتو دليل و برهان، طلوع كردند و تا آنجا كه قدرت و توان داشتند، دراين راه پيش رفتند و زندگي پيشوايان آنها روشنترين گواه بر اين مطلب است، البته اين نه به آن معني است كه در همه جا به درستي سخن گفته اند و احياناً پا روي حق نگذاشته اند. ولي آنچه مسلّم است اين است كه اين گروه، در آغوش مناظره با مخالفان (ملاحده، مجسمه، مجبره) بزرگ شده اند.

گروهي مبارز كه حيات و عقيده و عنوان گروه مخالف را به خطر مي افكند بدون واكنش از طرف مخالف نخواهند بود و گاهي دشمن شكست خورده، به خاطر حفظ موقعيت خود از هر حربه اي بهره مي گيرد، از اين جهت برخي از مخالفان معتزله مانند: ابن قتيبه (ابن قتيبه: تأويل مختلف الحديث، 18) و ابو منصور بغدادي (ابو منصور بغدادي، الفرق بين الفرق/173) آنان را به آلودگي اخلاقي متهم كرده و در اين موارد چيزهايي نقل كرده اند.

اين نوع از اتهامها در تاريخ مناظره ها و مبارزههاي عقيدتي فراوان و غالباً فاقد ارزش است، بالأخص كه ناقل آنها ابن قتيبة سلفي و ابومنصور اشعري باشد كه از دشمنان قسم خوردة معتزله به شمار مي روند و دومي دركتاب: «الفرق بين الفرق» بيش از حد بد زبان است، او بر خود و عقايد شيخ خويش «اشعري» لباسي از عصمت پوشانيده و ديگران را ضال و مضلّ مي داند.

شما فرض كنيد يك نفر يا دو نفر

از معتزله، دچار انحراف اخلاقي شده و بساط شراب پهن مي كردند، ولي اين دليل نمي شود كه اين گروه همگي به آلودگي متهم شوند، در حالي كه در سوابق زندگي آنان بسيار نقاط درخشان است، مثلاً:

1 _ بشار بن برد، متهم به الحاد و انحراف عقيدتي بود، و اصل بن عطار او را به قتل تهديد كرد و سرانجام او را از بصره تبعيد نمود وقتي واصل درگذشت، او به بصره بازگشت وصفوان انصاري او را با ابياتي مخاطب قرار مي دهد كه يك بيت آن اين است:

رجعت إلي الآمصار من بعد واصلِوكنتَ شريراً في التهائم والنجد

(جاحظ: البيان والتبيين، 1/ 25)

[پس از درگذشت «واصل» به شهر بازگشتي، در حالي كه به صورت يك انسان شرور، در بيابانهاي «تهامة» و «نجد» زندگي مي كردي.]

2 _ واصل بن عطا گروهي را براي نشر عقيدة «تنزيه» و مبارزه با «تشبيه» به اطراف و اكناف فرستاد و مرتضي در طبقات معتزله، اسامي آنها را آورده است. (مرتضي: المنية والأمل، 20)

3 _ مي گويند: او كتابي به نام «ألف مسألة في الرد علي المأنوية» نگاشت.

4 _ حفص بن سالم را براي مناظره با جهم بن صفوان روانة خراسان كرد، تا با او به مناظره بپردازد و پس از درگذشت واصل، پيروان او نيز اين راه را ادامه دادند. (مرتضي: المنية والأمل،/21)

5 _ هارون براي مناظره با «سمنيها» در شرق آسيا، بر خلاف ميل باطني خود «معمر بن عباد» معتزلي را روانه كرد، زيرا در ميان اهل حديث، شخص شايسته اي نبود كه بتواند با اين گروه دست و پنجه نرم كند و رجوع به اهل بيت پيامبر و دست پرورده هاي آنان، با خط سياسي بني

عباس سازگار نبود.

قاضي عبد الجبار متوفاي سال 415، با تمام حق كشيهايي كه در كتاب المغني خصوصاً در جلد بيستم در حق شيعه انجام داده، ولي كار او در مقام مبارزه با ملحدان و شكاكان قابل ستايش است. كتاب «تنزيه القرآن عن المطاعن» كتاب نفيسي است كه از او به يادگار مانده است. محقق كتاب «اصول خمسه» از كتاب ديگر او به نام «تثبيت دلائل نبوة سيدنا محمد» ياد مي كند و مي نويسد: او در صدد نشر اين كتاب است.

ما در عين مخالفت با اغراق گويي و پوشانيدن لباس عصمت بر اندام دانشمندان معتزلي، يادآور مي شويم كه در مقام معدل گيري، اين گروه امتيازاتي دارند كه اشاعره فاقد آن مي باشند و در عين حال، در ميان هر دو گروه متطرف و حاد، معتدل و منصف، فراوان پيدا مي شوند و سخن ما دربارة همة گروههاي اسلامي گفتار خداست.

«رَبَّنا اغفر لَنا ولِاخواننا الذين سَبقونا بِالإيمان» حشر/10

اوج قدرت معتزله چه زماني بوده است؟
پرسش

اوج قدرت معتزله چه زماني بوده است؟

پاسخ

مكتب اعتزال به صورت يك مكتب كلامي دراوايل قرن دوم پي ريزي گرديد و به تدريج رو به تكامل نهاد و از زمان خلفاي بني اميه، فقط دو نفر به اين مكتب تمايل نشان دادند و آن دو عبارتند از:

1 _ يزيد بن وليد بن عبدالملك (ت 126) 2 _ مروان بن محمد بن مروان (ت 132) آخرين خليفة اموي. وقتي بساط خلافت امويها برچيده شد و خلفاي عباسي روي كار آمدند، در دوران خلافت ابو جعفر منصور دوانيقي (136 _ 158) ستارة اقبال معتزله درخشيد و عمرو بن عبيد (مرد شمارة دوم معتزله) با خليفة وقت رابطة صميمي داشت.

پس از درگذشت ابو جعفر، زمام امور به دست مهدي عباسي افتاد. در دوران خلافت او تحركي براي معتزله مشاهده نشد و گويا به اهل حديث تمايل داشت و با معتزله مخالف بود.

پس از مهدي عباسي، هارون عباسي روي كار آمد. او نيز مانند برادرش مهدي، از بحث و مناظره جلوگيري مي كرد و گروهي از اهل كلام را روانة زندان كرد و از روي ناچاري براي مناظره با سمنيها، يك نفر از معتزله را برگزيد.

عصر فرزندان ابو جعفر منصور، به نامهاي مهدي و هارون پايان يافت. شتر خلافت در خانة فرزند هارون به نام مأمون الرشيد زانو زد در عصر او ستارة اقبال معتزله در بلنداي افق درخشيدن گرفت و تمام مراكز دولتي در قبضة قدرت آنان در آمد، او نيز با كمال صميميت با معتزله رفتار كرد ويكي از علل رفتار او با معتزله اين بود كه مأمون فردي درس خوانده و تا حدّي اهل منطق وتعقل بود، مكتب معتزله

با روحيات او كاملاً سازگار بود، از اين جهت براي حركتهاي فرهنگي، علمي و قضايي معتزله، چراغ سبز روشن كرد و دست آنها را در نصب و عزل مقامات مسئول باز گذارد.

هارون الرشيد در سال 193، در طوس درگذشت و مأمون پس از يك رشته جنگ و نبرد با برادر خود امين، سرانجام در سال 195، زمام امور را به عنوان خليفة مسلمين به دست گرفت و از همان روز با معتزله كنار آمد و پس از شهادت امام هشتم(ع) در سال 203، جهان اسلام در قلمرو مأمون وعلماي معتزله قرار گرفت.

عمرو بن عبيد كه بود؟
پرسش

عمرو بن عبيد كه بود؟

پاسخ

دومين شخصيت گروه معتزله پس از واصل بن عطا، عمرو بن عبيد است. او از اعضاي حلقة تدريس حسن بصري بود كه بعدها از او جدا شد و به همتاي خود واصل بن عطا پيوست و علت آن مناظره اي بود كه ميان آن دو انجام گرفت و سرانجام عمرو به او جذب شد. از مجموع آنچه كه ترجمه نگاران دربارة او نوشته اند، به دست مي آيد كه او مرد وعظ و خطابه و تعليم و تدريس و تا حدي معرض از دنيا بوده است.

گاهي سخناني گفته اند كه مصداق واضح غلو مي باشد. ابن المرتضي از جاحظ نقل مي كند كه «عمرو» چهل سال تمام نماز صبح را با وضوي نماز مغرب خوانده و چهل بار با پاي پياده به مكه رفت، در اين مدت شتر خود را در اختيار محصوران از حج قرار مي داد و همه شب را با يك ركعت نماز و تكرار يك آيه، احيا مي كرد. (ابن المرتضي، المنية والأمل/22)

اين نوع اغراق گويي رسم مريدان غالي است كه با نقل اين افسانه، ديگر فضايل مسلم او را نيز زير سؤال مي برند. اشاعره براي اينكه از كاروان اغراق عقب نماند، اين نوع غلوها را دربارة ابو الحسن اشعري نيز گفته اند. تو گويي اين دو انسان در اين مدت طولاني نه مريض شده نه سفر كرده نه گرفتاري پيدا كرده و نه ميل به مسائل جنسي داشته اند.

سيد مرتضي در امالي خود مناظرة هشام را با عمرو بن عبيد، نقل كرده است. در اين مناظره هشام جوان بر پير مناظر غالب شد، ولي آن پير، اخلاق اسلامي را رعايت كرده و از هشام خواست كه

مهلت دهد دربارة سؤال او مطالعه كند و هرگز بر او پرخاش نكرد و يا او را مرتد و خارج از دين قلمداد ننمود. مناظرة او با عمرو در بسياري از كتابها آمده است كه ما عصارة آن را يادآور مي شويم:

هشام وارد بصره شد. او مي دانست كه عمرو بن عبيد دربارة امامت، نظرية خاصي دارد و آن را مقامي انتخابي مي داند، نه تنصيصي و معتقد است كه پيامبر درگذشت و خدا براي امت امامي را تعيين نكرد. وي پس از گفتگوي كوتاه به عمرو گفت: سؤالي دارم و سؤال خود را چنين آغاز كرد:

هشام: آيا خدا به شما چشم داده است و اگر داده است براي چه داده است؟ عمرو: آري _ براي آنكه با آن ديدنيها (آسمانها و زمين) را ببينم و از آنها عبرت بگيرم.

هشام: آيا خدا به شما گوش داده است؟ و براي چه؟

عمرو: آري _ براي آنكه شنيدنيها را بشنوم.

او باقيماندة اعضا را كه هر يك حامل حسي است (زبان، بيني و دست) بر شمرد و عمرو نيز به هر يك پاسخي داد كه كاملاً با آن عضو حامل حس خاص مناسب بود. هشام در پايان گفت: آيا خدا علاوه بر اين پنج حس، قلب نيز به شما داده است و اگر داده است چرا؟ گفت: براي اينكه اگر اين حواس در آنچه به من گزارش مي دهند خطا كردند، قلب به اصلاح آن بپردازد. در اينجا هشام به نتيجة مناظره اشاره كرد و گفت: تو راضي نشدي كه خدا به تو پنج حس بدهد، مگر اينكه براي آنها پيشوايي معين كند كه داور در ميان آنها باشد، چگونه راضي شدي كه خدا اين

بشر را بيافريند ولي براي آنان پيشوايي كه داور آنان باشد، قرار ندهد و پيامبر گرامي در گذرد در حالي كه خدا براي مردم پيشوايي تعيين نكند كه در موارد اختلاف، داور آنان باشد؟ اينجا بود كه عمرو سربلند كرد و گفت: بايد دربارة سؤال تو فكر كنم.

نمونه اي از دانش تفسيري و كلامي او

دربارة تفسير آيات قرآن و يا مسائل كلامي، چيزهايي از او نقل شده است كه بيانگر مرتبة علمي اوست. حالا اين پاسخها از خود اوست يا از ديگري چندان روشن نيست.

سيد مرتضي در امالي مي گويد: مردي بر او وارد شد. گفت: اختلاف اين دو آيه را چگونه حل مي كنيد: آيه اي كه مي گويد: «ولَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بين النِّساء ولَوْ حَرَصْتُم» نساء/129 و آيه اي كه مي گويد:

«فانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُمْ مَنَ النِّساء مَثْنَي وَ ثُلاثَ وَ رُبَاعَ وَ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ لاتَعْدِلُوا فَواحِدَة» نساء/3

زيرا مفاد آية اول، عدالت ميان زنان متعدد را غير ممكن مي داند، در حالي كه آية دوم از امكان آن گزارش مي دهد و مي گويد: اگر ترسيديد كه نتوانيد ميان آنان به عدالت رفتار كنيد، به يكي اكتفا كنيد.

عمرو بن عبيد در پاسخ گفت آية نخست مربوط به مهر و محبت است كه از اختيار انسان خارج بوده و براي خود ملاك خاصي دارد، ايجاد تساوي در ميان آنان از نظر تمايلات قلبي امكان پذير نيست، در حالي كه دومي مربوط به هزينة زندگي و رفتار عادلانه در ميان آنان است كه كاملاً امكان پذير است. (سيد مرتضي، الدرر و الغرر 1/170)

ياد آور مي شويم: ريشة اين اشكال به ابن أبي العوجا ملحد عصر امام صادق(ع) باز مي گردد. او در بصره اين شبهه را منتشر كرد تا

نتيجه بگيرد كه در قرآن تناقض هست. وقتي هشام بن حكم از اشكال او آگاه شد، براي فراگيري پاسخ، بصره را به عزم مدينه ترك گفت. و به حضور امام صادق رسيد و اشكال ابن أبي العوجا را مطرح كرد. امام در پاسخ او همان را گفت كه از عمرو بن عبيد نقل كرديم. وقتي هشام به بصره بازگشت و ابن أبي العوجا را از پاسخ آگاه ساخت، وي گفت: اين جواب از تو نيست. اين پاسخ را شتران از حجاز آورده اند. (بحراني، البرهان1/420/حديث 2و 3)

احتمال دارد پاسخ امام صادق به عمرو رسيده باشد، همان طور كه احتمال دارد پاسخ ابتكار خود او بوده، در اين صورت بايد هر دو را از مقولة «توارد خاطرين» ناميد.

جاحظ مي گويد: مردي با عمرو بن عبيد دربارة قدر مناظره كرد و گويا آن مرد قدري قائل به جبر بوده و تقدير الهي را ماية سلب اختيار از بشر مي دانست. عمرو در پاسخ او گفت: در قرآن آيه اي است كه شك را از دل شما مي زدايد و آن اينكه خدا مي فرمايد: «فَوَ رَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أجْمَعيِينَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُون» حجر/92 _ 93

[سوگند به خداي تو از آنچه كه آنها انجام مي دهند، سؤال خواهيم كرد.]

خدا از آنچه كه ما انجام مي دهيم سؤال مي كند، اگر ما فاقد اختيار بوديم و مجريان قضاي الهي به شمار مي رفتيم، بايد بگويد از قضا و قدر خود سؤال خواهيم كرد. (سيد مرتضي، 176 _ 177)

موضع سياسي عمرو بن عبيد

در سال 126 كه وليد بن يزيد در شام كشته شد، سران معتزله در مكه به حضور امام صادق(ع) رسيدند و سخنان زيادي در محضر آن حضرت گفتند. امام

فرمود: از ميان خود يك نفر را به عنوان سخنگو انتخاب كنيد تا من با او سخن بگويم. آنان عمرو بن عبيد را برگزيدند. او رو به امام صادق(ع) كرد و گفت اهل شام خليفة خود را كشتند. خدا برخي از آنان را به دست برخي ديگر نابود كرد و رشتة كارشان گسسته شد. ما در كار مسلمين نگريستيم. مردي را براي خلافت برگزيديم كه داراي عقل ومروت است. او محمد بن عبدالله بن الحسن «نفس زكيه» است مي خواهيم دور او را بگيريم و با او بيعت كنيم و خواسته هاي خود را (شايد توحيد و عدل) به وسيلة او آشكار كنيم.آنگاه كه سخنان او به آخر رسيد، امام با او به صورت گسترده سخن گفت و در پايان افزود: از خدابپرهيزيد. من از پدرم شنيده ام او بهترين مردم روي زمين و آگاهترين آنان به كتاب خدا و سنت و رسول بود كه پيامبر فرمود: هر كس كه مردم را با شمشير خود بزند و آنان را به سوي خود بخواند در حالي كه در ميان مسلمانان داناتر از او هست، گمراه و زور گوست. (بحار الأنوار47/213)

در اينجا هر چند عمرو بن عبيد از نفس زكيه حمايت مي كند، ولي آنگاه كه بني عباس از قيام علويان به نفع خود استفاده كردند و شتر خلافت، در خانة آنها خوابيد و زمام كار را از دست علويها گرفتند، در اين شرايط عمرو بن عبيد به گواه اينكه او رابطة بسيار حسنه اي با منصور دوانيقي داشت، تغيير موضع داد و به بني عباس پيوست.

هنگامي كه ابو جعفر منصور بر سر قبر او حاضر شد، اشعاري در سوك او

سروده كه سيد مرتضي آنها را در امالي و ابن خلكان در وفيات الاعيان آورده اند.( سيد مرتضي، الدرر و الغرر 1/178)

ايرادي كه اشاعره يا اهل حديث بر معتزله مي گرفتند، چه بود؟
پرسش

ايرادي كه اشاعره يا اهل حديث بر معتزله مي گرفتند، چه بود؟

پاسخ

خرده اي كه اهل حديث بر معتزله مي گرفتند و معتزله جواب درستي نداشتند اين بود كه اصل عدل (به مفهوم شامل اختيار و حسن و قبح عقلي و معلَّل بودن افعال باري به اغراض) با توحيد افعالي و بلكه با توحيد ذاتي سازگار نيست؛ زيرا اختيار معتزله نوعي «تفويض» است، يعني اختياري كه معتزله قائل است، نوعي واگذاري و سلب اختيار از ذات حق است و بر ضد توحيد فعلي است كه هم برهاني است و هم در سراسر قرآن به چشم مي خورد. چگونه ممكن است به بهانة تنزيه خداوند از انتساب كارهايي كه از نظر ما زشت است، براي ذات او شريكي در فاعليت قائل شويم؟! ما همين قدر كه به فاعلهايي مستقل و به خود واگذاشته شده و بي نياز از ذات حق در فاعليت قائل شديم، براي خداوند شريك قائل شده ايم و حال آنكه نصّ قرآن كريم است كه:

«… لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبيراً» اسراء/111

همچنانكه حكمت و مصلحتي كه معتزله در كارهاي خداوند فرض مي كنند، با توحيد ذاتي و غناي ذاتي و منزه بودن ذات حق از اينكه مانند داشته باشد و از اينكه معلول علتي باشد منافي است؛ زيرا اگر انسان كارهاي خود را به خاطر غايتها و هدفها انجام مي دهد، در حقيقت تحت تأثير و انگيزة آن غايتها و هدفها قرار گرفته است. مگر نه اين است كه علت غائي، علّتِ علّت فاعلي است؛ يعني علت غائي موجب فاعليت فاعل است، اگر نباشد، فاعل، فاعل نيست.

انسان كه در كارهاي خود غايت و هدف و غرض دارد، در حقيقت يك جبر از ناحية هدف و غرض بر او حكومت مي كند. خداوند متعال از هر گونه جبري آزاد و منزه است هر چند جبر غرض و هدف بوده باشد.

اشاعره مدعي شدند كه مسألة حسن و قبح ذاتي عقلي و حكم به اينكه افعال باري تعالي الزاماً بايد بر معيار اين حسن و قبح ها انجام گيرد نوعي تعيين تكليف براي خداوند است؛ مثل اين است كه بگوئيم خداوند مجبور است كارهاي خود را در «كادر ي كه عقل ما انسانها مشخص كرده است انجام دهد. اطلاق اراده و مشيت حق ابا دارد از اين محدوديتها.

خلاصة سخن، اشاعره مدعي شدند كه آنچه معتزله به نام عدل يا عقل يا اختيار و استطاعت و يا حكمت و مصلحت طرح كرده اند اولاً از نوع قياس گرفتن خالق به مخلوق است، ثانياً با توحيد ذاتي و افعالي ذات حق، منافي است

«معتزله» و «اشاعره» چه كساني بودند و اعتقاداتشان، چه بود؟
پرسش

«معتزله» و «اشاعره» چه كساني بودند و اعتقاداتشان، چه بود؟

پاسخ

در ابتداي پيدايش كلام اسلامي، متكلمين اسلامي دو دسته شدند؛ دسته اي كه از همان ابتدا «معتزله» ناميده شدند، طرفدار عدل و اختيار و دسته ديگر يعني گروه اهل حديث كه بعدها «اشاعر» ناميده شدند، طرفدار جبر و اضطرار گرديدند. البته منكران عدل، صريحاً نگفتند كه منكر عدل الهي هستيم، زيرا قرآن كريم كه هر دو دسته، خود را حامي آن مي دانستند با شدّت، ظلم را از خداوند نفي و عدل را اثبات مي كند. آنها عدل الهي را به گونه اي خاص تفسير كردند، گفتند: عدل، خود حقيقتي نيست كه قبلاً بتوان آن را توصيف كرد و مقياس و معياري براي فعل پروردگار قرار داد. اساساً معيار و مقياس براي فعل الهي قرار دادن نوعي تعيين تكليف و وظيفه و تحديد و تقييد مشيّت و اراده براي ذات حق محسوب مي شود. مگر ممكن است براي فعل حق، قانوني فرض كرد و آن قانون را حاكم بر او و فعل او قرار داد؟ همة قوانين، مخلوق او و محكوم اوست و او حاكم مطلق است. هر نوع محكوميت و تبعيّت، بر ضدّ علوّ و قاهريّت مطلق ذات اقدس الهي است. معني عادل بودن ذات حق، اين نيست كه او از قوانين قبلي به نام قوانين عدل پيروي مي كند، بلكه اين است كه او سر منشأ عدل است، آنچه او مي كند عدل است نه اينكه آنچه عدل است او مي كند، عدل و ظلم، متأخر و منتزع از فعل پروردگار است. عدل، مقياس فعل پروردگار نيست؛ فعل او، مقياس عدل است. «آنچه آن خسرو كند شيرين بود».

معتزله كه طرفدار عدل

بودند گفتند: عدل، خود حقيقتي است و پروردگار به حكم اينكه حكيم و عادل است كارهاي خود را با معيار و مقياس عدل انجام مي دهد. ما آنگاه كه به ذات افعال نظر مي افكنيم، قطع نظر از اينكه آن فعل، مورد تعلق ارادة تكويني يا تشريعي ذات حق قرار دارد يا ندارد، مي بينيم كه برخي افعال در ذات خود با برخي ديگر متفاوت است؛ برخي افعال در ذات خود عدل است، مانند پاداش به نيكوكاران؛ و برخي در ذات خود، ظلم است مانند كيفر دادن به نيكوكاران؛ و چون افعال، در ذات خود با يكديگر متفاوتند و ذات مقدس باري تعالي خير مطلق و كامل مطلق و حكيم مطلق و عادل مطلق است، كارهاي خود را با معيار و مقياس عدل انتخاب مي كند.

حال در لسان بعضى متكلمين به چه معنى است؟
پرسش

حال در لسان بعضى متكلمين به چه معنى است؟

پاسخ

برخى از معتزله معتقدند كه ميان وجود و عدم مرز و حد وسطى وجود دارد يعنى چيزهايى داريم كه نمى توان صفت وجود را به آن داد و نه صفت عدم در واقع اين دسته از متكلمين نظريه حكماء را كه گفته اند «ما ليس به موجود فهو معدوم مطلق(يعنى هر آنچه موجود نيست پس آن نيست محض است» نفى كرده و مى گويند برخى از اشياء هستند كه نه موجودند و نه معدوم البته اين سخن را به صورت كلى مطرح نمى كنند بلكه در بعضى از صفات انتزاعى موجودات به اين نتيجه رسيده اند كه اين صفات نه موجودند و نه معدوم و اين واسطه ها را اصطلاحاً(حال) ناميده اند.

اين گروه از متكلمين براى تاييد نظريه خود مثالهايى را مطرح كرده اند كه ما به طرح و نقد يكى از اين مثالها مى پردازيم آنها مى گويند نفس و خود(وجود) موجود است يا معدوم، اگر گفته شود كه وجود موجود است پس وجود داراى وجود خواهد بود و آن وجود دوم بايد وجود داشته باشد و منجر به تسلسل مى شود و از طرف ديگر نمى توان گفت وجود معدوم است پس بايد بگوئيم وجود نه موجود است و نه معدوم در پاسخ اين شبهه مى گوئيم كه(وجود) موجود است و مستلزم تسلسل هم نيست زيرا وجود و موجود يك چيزند اين كه مى گوئيم آن شئى موجود است يعنى وجود دارد پس وجود و موجود دو چيز نيستند تا سؤال شود كه آيا وجود موجود است يا معدوم؟

(بخش پاسخ به سؤالات )

_104_

چرا معتزله را به اين نام خوانده اند؟
پرسش

چرا معتزله را به اين نام خوانده اند؟

پاسخ

در اين باره در ميان نويسندگان تاريخ عقايد، اختلاف عظيمي است كه ياد آور مي شويم:

1_ نوبختي در كتاب «فرق الشيعة» علت اين نامگذاري را اين مي داند كه وقتي مردم با امام علي بن ابي طالب(ع) بيعت كردند، بيعت كنندگان را «جماعت» ناميدند. آنگاه مردم به سه دسته تقسيم شدند. گروهي بر بيعت خود وفادار ماندند. گروهي ديگر مانند طلحه و زبير بيعت را شكستند و گروهي مانند سعد و قاص و عبدالله بن عمر و محمد بن مسلمة و اسامة بن زيد، گوشه گير شدند. اين گروه به خاطر عزلت جويي از امام علي(ع) ، معتزله ناميده شدند و همانها، اسلاف معتزلة بعدي به شمار مي روند و مي گويند جنگ با علي جايز نيست همچنان كه جنگ در ركاب علي نيز جايز نيست.

و نيز مي افزايد : وقتي احنف بن قيس تميمي با گروه خود از علي كناره رفت، به قوم خود گفت: «اعتزلوا الفتنة أصلح لكم» (فرق الشيعه/5) [از فتنه دوري جوييد، صلاح شما در آن است.]

آنچه نوبختي مي گويد، شايستة پذيرش نيست، زيرا اعتزال اين گروه يك نوع اعتزال سياسي بود، آنان در آن روز از خط مشي سياسي حاكم وقت جدايي جستند، اين اعتزال ارتباطي به مكتب كلامي و عقيدتي «معتزله» ندارد و ملاك در يكي، غير از ملاك در دومي است، از اين جهت نمي تواند، اولي ريشة دومي باشد، حتي خود معتزله اين وجه تسميه را نپذيرفته اند. «بلخي» مي گويد: همة معتزله علي را بر ديگران ترجيح داده و محارب با او را گمراه مي دانند و هرگز با دشمن او رابطه اي برقرار نمي كنند، مگر آنگاه كه توبه كند، يك چنين گروه را با

اين خصوصيت نبايد معتزل از علي و سياست او دانست.

2 _ برخي مي گويند: آنگاه كه حسن بن علي با معاويه صلح كرد، گروهي از حسن بن علي جدا شدند و نام خود را «معتزله» نهادند و همة آنان در گذشته از ياران علي بودند كه ملازم مساجد و خانه هاي خود شدند و لقب «اعتزال» به خود گرفتند.

اين نظريه نيز بسان گذشته چندان استوار نيست، زيرا اعتزال اين گروه يك نوع اعتزال سياسي بوده، در حالي كه معتزله يك مكتب كلامي و نظري است و هيچ مانعي ندارد كه يك كلمه در دو مورد به كار رود بدون آنكه يكي فرع ديگري باشد.

3 _ نظر مشهور اين است كه در زماني كه حسن بصري در بصره حلقة درس و وعظ و خطابه اي داشت مردي بر او وارد شد و گفت: اي پيشواي دين، در زمان ما گروهي پيدا شده اند كه مرتكبان كبائر را تكفير مي كنند (خوارج) در حالي كه گروه ديگر، ارتكاب كبيره را منافي ايمان نمي دانند و اصولاً عمل در مذهب آنان ركن ايمان نيست و معتقدند كه گناه، مضر به ايمان نيست همچنان كه اطاعت، با كفر مفيد نيست (مرجئه).

در اين موقع «حسن بصري» سر به زير افكند تا در پاسخ پرسش سائل بينديشد، ناگهان واصل بن عطا شاگرد او به استاد مهلت نداد، گفت من مي گويم مرتكب كبيره نه مؤمن است و نه كافر، بلكه او در مرحله اي است ميان دو مرحله، آنگاه از محضر استاد برخاست و به يكي از ستونهاي مسجد تكيه كرد و پاسخ خود را به ديگران تقرير مي كرد. چشم استاد به شاگرد جدا از حلقه افتاد گفت: «إعتزال

عنا واصل» و از آن زمان او و يارانش لقب معتزله به خود گرفتند. گروه زيادي، اين وجه تسميه را ياد آور شده اند. (الفرق بين الفرق/118) حتي مرحوم شيخ مفيد در أوايل المقالات نيز به اين وجه اشاره مي كند.

ولي مستشرق «نيبريج» اين وجه تسميه را نمي پسندد و مي گويد: كلمة «اعتزال» و يا «معتزله» بيانگر مكتب آنهاست.

همين طوري كه «مرجئه» و «ارجاء» بيانگر مكتب اين گروه است مانند «رافضة» كه توضيح دهندة واقعيت اين مكتب است بايد كلمة اعتزال و معتزله را نوعي تفسير كرد كه اشاره به محتواي مكتب آنان باشد نه به وضع خارجي يكي از بنيانگذاران آن (مقدم انتصار/ 54) و لذا بايد علتي جست كه در مفهوم «اعتزال» اشاره به مكتب آنها نيز باشد.

4 _ ابوالقاسم بلخي شيخ معتزله مي گويد: علت اينكه به معتزله اين لقب را داده اند اين است كه دربارة مرتكب كبيره اختلاف نظر وجود داشت، خوارج آنان را كافر و مشرك مي پنداشتند. مرجئه آنان را به خاطر اقرارشان به خدا و رسول و كتاب او مؤمن مي انديشيدند. اهل حديث آنان را مؤمن فاسق مي دانستند. گروه معتزله از همة اين گروهها دوري جسته گفتند: ما مورد اتفاق همة آرا را مي گيريم و مورد اختلاف را حذف مي كنيم و آن اينكه ما اين آدم را فاسق مي دانيم ولي او را با كفر و ايمان و شرك كه مورد اختلاف فرق اسلامي است توصيف نمي كنيم.(مقالات الإسلاميين/115) اتفاقاً اين نظر رابغدادي نيز در الفرق بين الفرق آورده است و عبارتش اين است كه: آنان به خاطر ابداء نظر المنزلة بين المنزلتين از همة امت، منعزل شدند. و حاصل اينكه از فرق اسلامي فاصله گرفتند.

5_ علت

ناميدن اين گروه به معتزله اين است كه مرتكب كبيره را از ايمان و كفر منعزل مي دانند، نه مؤمن مي شمارند و نه كافر؛ مسعودي اين نظريه را ياد آور شده است (مروج الذهب4/22) و در حقيقت مرتكب را از هر دو گروه جدا كردند.

در هر حال نظرية سوم معروف و نظريه چهارم و پنجم به اعتبار نزديك تر است. زيرا غالباً اسامي مكتبها بيانگر نكتة اصلي مكتب است و اين جهت در چهارم و پنجم وجود دارد و علت اعتزال يكي از دو وجه است، يا خودشان با نظرية «بين الأمرين» از امت جدا شدند و يا مرتكب كبيره را از مؤمن و كافر جدا كرده اند.

ديدگاه معتزله دربارة قضا و قدر و نقد آن چيست؟
پرسش

ديدگاه معتزله دربارة قضا و قدر و نقد آن چيست؟

پاسخ

برداشت معتزله از قضاء و قدر دربارة موجودات طبيعي اين است كه خدا شيء مقدّر و مقضّي عليه را مي آفريند و هرگا بگويد: افعال انسان در قضاء و قدر الهي است نتيجة آن اين است كه خدا خود خالق گناه باشد، آن گاه براي آن مجازات نمايد، از اين جهت از قضاء و قدر دربارة افعال انسان، فقط اطلاع و آگاهي خدا از افعال يا فرمان به طاعت را پذيرفته اند، براي توضيح بيشتر برخي از كلمات آنان را نقل مي كنيم. قاضي عبد الجبار مي گويد:

«اگر كسي از شما سؤال كند« آيا افعال بندگان، به قضاي الهي صورت مي پذيرد يا نه؟ در پاسخ او بگو: مقصود شما از اين دو واژه چيست:

1 _ اگر مقصود اين است كه آنها را خلق مي كند، به خدا پناه مي برم از اين انديشه، چگونه مي توان افعال انسان را مخلوق خدا دانست در حالي كه افعال بندگان در گرو عزم و قصد، داعي و انگيزة آنها است اگر خواستند انجام مي دهند و اگر خوش نداشتند، ترك مي كنند، هر گاه افعال بندگان با اين خصوصيت مربوط به خود آنان نباشد بايد گفت، افعال خدا نيز (چنين ويژگي را نيز دارند) مربوط به خود او نيست، زيرا ما پيوسته از اين طريقه، فعل فاعل را تشخيص مي دهيم.

2 _ اگر مقصود، همان ايجاب و الزام است چگونه مي توان قضاء را به آن تفسير كرد در حالي كه برخي از افعال فاقد حسن بوده، در اين صورت چطور مي توان گفت خدا آن را واجب و يا بر وجود آن حكم كرده است.

3 _ اگر مقصود از

آن اعلام و اخبار است، اين در مواردي صحيح است ولي براي اداي اين مقصود نبايد اين واژه را به كار ببريم، زيرا لفظي كه در معني صحيح و غير صحيح به كار مي رود نبايد آن را به كار برد، مگر آن كس كه حكمت و عدل او ثابت شده است.» (شرح اصول خمسه/771)

مؤلف معتزلة اليمن كه زندگي و عقايد يحيي بن الحسين 245_ 298، (امام زيديه در عصر خويش، و ناقل آراي معتزله به يمن) نوشته از رسائل العدل و التوحيد او نقل مي كند و مي گويد: قضاء در قرآن به سه معني است:

1 _ آگاهي و دانستن مانند «قَضَينا إلي بني إسرائيل في الكتاب لَتُفسدنّ في الأرض» اسراء/ 4

2 _ امر و فرمان مانند: «وقَضي رَبّك ألّا تَعبدوا إلّا إيّاه» اسراء/3

3 _ خلق و احداث مانند: «فَقَضاهُنّ سَبع سماوات في يَومين» فصلت/12

آنگاه مي گويد: اينها معاني قضاء در قرآن است، اگر مقصود اين است كه خدا بر مخلوق خود حكم بر معصيت مي كند (مي آفريند) آنگاه بر آن عذاب ميكند، اين محال است، آنگاه به اين نقطه منتهي مي گردد كه مقصود از تقدير امر به طاعت است و او امر به معصيت نمي كند و بندگان گناهان را پس از نهي خدا مرتكب مي شوند و مي گويند اين است معني «أنا مؤمن بقضاء الله و قدره ما كرهتُ نفسي و ما رضيت» (معتزله اليمن/173_ 174)

قاضي عبد الجبار، در كتاب «المحيط بالتكليف» مي گويد: هرگز نمي توان گفت افعال بندگان در قلمرو قضاي الهي است زيرا معني آن اين است كه او آفريده است، سپس مي گويد و به طور تفصيل بگوييم:

1 _ اگر مقصود از قضاء و قدر اعلام واخبار است

صحيح است.

2 _ اگر مقصود الزام است در برخي از موارد صحيح است نه در همه موارد.

3 _ اگر مقصود خلق و آفرينش است، اطلاق آن در افعال بندگان صحيح نيست و همين احتمالات بر «قدر» نيز حاكم هست، آنگاه نتيجه مي گيرد، اين لفظ در افعال خدا به كار مي رود و بس.

مؤلف شرح الأساس مي گويد: اگر مقصود از قضاء الزام و حكم خدا بر بندگان باشد، مي توان گفت: اطاعات به قضاي الهي است و اگر مقصود از آن آفرينش باشد، نمي توان گفت: خدا خالق اطاعات ما است مگر اينكه كسي به فرقة مجبّره بپيوندد. (شرح الأساس 2/130)

دوري معتزله از واقع قضا و قدر

هدف از نقل اين كلمات _ گذشته بر آگاهي از ديدگاه معتزله دربارة قضاء و قدر_ اظهار اينكه معتزله به خاطر اصل عدل برخي از معارف عقلي و قرآني را ناديده گرفته، از آن جمله مسئلة قضا و قدر است كه در قرآن و بالأخص در روايات به صورت چشم گير وارد شده است و اين گروه به گمان منافات ميان اصل عدل و اعتقاد به قضا و قدر، مسئلة دوّم را از جدول معارف حذف كرده و در تفسير آن به همان معني اعلام و اخبار، يا امر به طاعت اكتفا ورزيدهاند در حالي كه قضاء و قدر كه از معارف قرآني است، ارتباطي به اخبار و اعلام، يا امر به اطاعت ندارد.

ما براي تبيين اين اصل به گونه اي پيرامون آن به بحث و گفتگو مي پردازيم. تقدير و قضا در پديده هاي جهان روشن است ولي شمول تقدير و قضاء به افعال بندگان نياز به توضيح دارد.

تفسير قدر و قضاء در افعال

بندگان

افعال بندگان به دو صورت مورد تعلّق قضاء و قدر الهي هستند: نخست به صورت كلي و دوم به صورت جزئي، در صورت نخست مقصود قوانين كلي آفرينش است كه بر جهان و افعال انسان، حاكم است و هر انساني محكوم اين قوانين بوده و براي او گريزي از آنها نيست، هر چند كليد گزينش هر يك از اين قوانين در دست اوست و به ديگر سخن: سنتهاي الهي، برهمه يكسان حاكم است. تفاوت در اين است كه هر انساني، كداميك از سنتها را برگزيند.

فرض كنيد ديوار عظيمي در حال فرو ريختن است، تقدير و قضاي الهي اين است كه نشستن زير آن ماية خطر و فرار از آن موجب سلامتي است. اين دو سنت، بر همه يكسان حكومت مي كند، حتي اگر معصوم هم از كنار ديوار مشرف بر انهدام بگذارد، سلامتي او را تهديد مي كند، همچنانكه اگر يك انسان عادي از درون نداي خرد را بشنود و راه دوم را برگزيند، سلامتي خود را بيمه كرده است.

كار مهم، تبيين مسئله قضا به معني ايجاب و الزام الهي است كه به صدور فعلي تعلّق مي گيرد، بايد توجه نمود تا صدور شيء، از فاعلي به حدّ لزوم نرسد، فعل تحقّق پيدا نمي كند و قاعدة «التي ما لم يجب لم يوجد» ناظر به همين اصل است.

ايجاب پديده هر چند مربوط به خود انسان است ولي اين فعل، مانند ديگر افعال او نمي تواند بريده از خدا بوده و فقط به خود انسان مستند باشد. زيرا لازم آن اين است كه در جهان هستي، دو نوع فاعل مستقل وجود داشته باشد، فاعلي كه انسان را آفريده و فاعلي كه فعل

خود را انجام مي دهد. براي حذف ثنويت چاره اي جز اين نيست كه تمام آنچه كه از انسان سر مي زند، حتي ايجاب فعل را به خدا مستند بدانيم و معني قضاي الهي اين است كه خدا صدور فعل را از انسان حتمي گردانيده، به خاطر حتميت و الزامي كه خود انسان به فعل خود _ با كمال اختيار _ مي بخشد.

از آنجا كه مسئلة قضاء و قدر از اهميّت فوق العاده اي برخوردار است و قضاي خدا، و حتميت بخشيدن او به افعال انسان در نظر گروهي ماية جبر مي باشد حتي گروهي كوشيده اند كه افعال انسان را از قلمرو قضاء و قدر الهي بيرون ببرند، از اين جهت شايسته است، دربارة مشكل ارادة ازلي كه عبارت ديگري از قضاي الهي است سخن بگوييم:

مطلبي كه در حل مشكل ارادة ازلي بسيار مهم و حساس است، شناسايي انواع علل خارجي است و از ميان آنها شناسايي دو نوع علّت، اهميّت شاياني دارد و اين دو قسم عبارتند از: شناسائي «فاعل مختار» و «علّت مضطر» توضيح اين كه:

علّتي داريم كه داراي شعور و ادراك و اختيار و اراده است و در انجام عمل مورد نظر خود، مختار و آزاد است مانند انسان و در اصطلاح دانشمندان به اين قسم «فاعل مختار» مي گويند. در اين مورد نه تنها وجود انسان در فعل او مؤثر است، بلكه اراده و اختيار او نيز از مبادي و علل فعل وي شمرده مي شوند.

به عبارت ديگر: فاعل مختار، علّتي است كه دو راه در برابر او وجود دارد و او با كمال آزادي و اختيار يكي را بر ديگري ترجيح مي دهد.

نوع ديگر از علل، درست نقطه مقابل آن است

يا اصلاً فاقد علم و شعور به خود و افعال خويش است و يا ادراك و احساس دارد ولي داراي اختيار و اراده نيست و اين دسته از علل خواه فاقد شعور باشند يا فاقد اختيار، «فاعل مضطر» ناميده مي شوند.

تابش خورشيد، رشد و نمو گياه از آن عللي است كه از فعل و كار خود آگاهي ندارند و طبعاً در انجام آن مضطر خواهند بود.

با در نظر گرفتن اين دو نوع فاعل، مشكل ارادة ازلي كه تعبير ديگري از قضاي الهي است، خود به خود حل مي شود، زيرا درست است آنچه كه در جهان هستي موجود مي شود، مورد تعلّق ارادة خداوند مي باشد و خداوند از ازل خواسته است كه چنين حوادثي در جهان مثلاً رخ دهد.

اصل وجود ارادة ازلي موجب جبر و رافع اختيار نمي گردد، بلكه بايد در نحوة چگونگي تعلّق ارادة او دقّت كافي به عمل آورد، سپس قضاوت و داوري نمود.

درست است كه تمام پديده هاي جهان از آن جمله فعل انسان از حوزة ارادة خدا خارج نيست و در قلمرو حكومت او چيزي بدون اراده و خواست او انجام نمي گيرد و ارادة او از ازل بر تحقق پديده تعلّق گرفته است، ولي آنچه را كه خدا از ازل اراده كرده اين است كه انسان از روي اختيار و آزادي، عملي انجام دهد نه از روي جبر و اضطرار و آنچه كه از ازل ارادة او به آن تعلّق گرفته است، اين است كه هر فعلي از مبادي و علل خاص خود صادر گردد، اگر فاعل مضطر است، از ازل خواسته كه به اضطرار كار خود را انجام دهد، اگر فاعل آگاه و

آزاد است، از روز نخست خواسته است كه با كمال آزادي و آگاهانه علّت فعل خود شود، يك چنين ارادة ازلي موجب جبر نيست بلكه درست در نقطة مقابل جبر قرار مي گيرد.

ارادة ازلي خداوند در يك صورت مستلزم جبر است و در يك صورت مؤيد اختيار، هر گاه بگوييم ارادة خدا بر اين تعلّق گرفته است كه هر پديده اي از مبدأ خود بدون اراده و اختيار سر بزند، در اين صورت وجود چنين ارادة ازلي موجب جبريگري است.

ولي هر گاه جهان را جهان اسباب و مسببات بدانيم و براي هر پديده اي يك علّت خاص در نظر بگيريم و در ميان علل، انسان را فاعل مختار بدانيم و بگوييم كه خواستة خدا از ازل اين بود كه هر معلولي از علّت ويژة خود صادر گردد و فعل انساني از وي با كمال آزادي و نهايت اختيار سر زند، در اين صورت ميان يك چنين ارادة ازلي و مسئلة جبريگري صدها فرسنگ فاصله وجود خواهد داشت.

از ديدگاه معتزله با توجه به اصل وعد و وعيد آيا عفو از گنه كاران در صورت عدم توبه جايز است؟ نقد آن چيست؟
پرسش

از ديدگاه معتزله با توجه به اصل وعد و وعيد آيا عفو از گنه كاران در صورت عدم توبه جايز است؟ نقد آن چيست؟

پاسخ

اعتزال مكتب كلامي است كه در بغداد و بصره رشد كرده است.

اين دو گروه هر چند نقطه نظرهاي متحد فراواني دارند ولي در برخي از مسائل با هم اختلاف نظر دارند كه يكي همين مسأله است. معتزلة بغداد بر منع جواز عفو تأكيد مي كنند، در حالي كه معتزلة بصره عفو مجرمان را جايز دانسته و آن را تخلف قبيح تلقي نمي كند.

شگفت از گروه نخست است كه عقاب مجرم را امري الزامي مي دانند و ترك مؤاخذه را قبيح تلقي مي كنند، در حالي كه پاداش مطيع را امر الزامي نمي دانند و آن را از نتايج جود و احسان خدا مي شمارند و مي گويند استحقاقي در كار نيست، در حالي كه ثواب و عقاب هر دو قرين يكديگرند و طبعاً حكم واحدي خواهند داشت.

معتزلة بصره مي گويند: عقاب مجرم حق خداست در اين صورت زمام كار در دست صاحب حق است، خواست از آن بهره مي گيرد و نخواست آن را رها مي كند و در حقيقت عقاب گنهكار حكم دين را دارد و طلبكار مي تواند آن را ببخشد. بغداديها كه از طرفداران سرسخت لزوم مؤاخذه مجرمند، بر نظرية خود با اموري استدلال كرده اند كه به صورت موجز ارائه مي شود.

1_ عقاب مقتضاي لطف است

عقاب بندگان لطفي است از جانب خداي تكليف كننده. زيرا وقتي مكلف دانست كه خدا او را بر عصيان و گناه حتماً مؤاخذه خواهد كرد، به انجام واجب و ترك حرام نزديك مي شود. (قاضي عبد الجبار، /شرح اصول خمسه/646 _ 647)

پاسخ: لطف در منطق معتزله، عملي است كه

بندگان را به اداي واجب و دوري از گناه نزديك مي سازد و طبعاً جايگاه آن همين دنياست نه آخرت، بنابراين، اين كه مي گويد: عقاب بندگان (در آخرت) لطفي است از جانب خدا، معني صحيح ندارد و شايد مقصود او همان جمله اي است كه در آخر گفتارش آمده است و آن اين كه انذار و بيم بر نافرماني، لطف الهي است كه ماية قرب بندگان به انجام واجبات و ترك محرمات مي گردد و بيم و انذار در صورتي مؤثر مي افتد كه مكلف بداند كه عفو و گذشتي در كار نيست و در غير اين صورت تأثير خود را از دست مي دهد.

اين استدلال نقضاً و حلاً مخدوش است. امّا نقضاً: اگر اين منطق صحيح باشد بايد توبه مشروع نباشد؛ زيرا اگر مكلف بداند كه توبة او پذيرفته نيست كمتر به گرد گناه مي گردد يا واجبي را ترك مي نمايد واعلام عفو از طريق توبه نقش انذار و بيم را كمرنگ كرده و اثر آن را خنثي مي سازد گذشته از اين، جواز عفو غير لزوم آن است، چيزي كه اثر بيم و انذار را خنثي ميسازد دوّمي است نه اوّلي.

اگر بيم و انذار در بازداري انسان از گناه و نافرماني مؤثر است رجا و باز بودن روزنة اميد نيز در كاهش گناه تأثير به سزايي دارد. افراد مأيوس از سعادت خويش براي انجام هر نوع خلافي آماده مي باشند و چيزي را براي خود رادع و مانع نمي انگارند، از اين جهت از نظر تربيتي بايد انسان ميان خوف و رجا زندگي كند، نه براي او چراغ سبز روشن كنند تا هر چه دلش بخواهد انجام دهد و نه از سعادت

خويش محروم گردد، يا بگويد:

حالا كه آب از سر گذشت چه يك وجب و چه صد وجب، اكنون كه من محكوم به عقاب و كيفرم، چرا ديگر خواسته هاي نفساني خود را انجام ندهم.

2 _ تجويز عفو، تخلف است

خداوند مرتكب گناه كبيره را وعدة عقاب داده است، عفو از گنهكاران نوعي تخلف در وعده و دروغ در گزارش است و هر دو بر خدا محال است. (دواني: شرح عقايد عضدي2/194 ط استانبول)

مخالفان از دو راه پاسخ مي گويند:

وعده و وعيد الهي ممكن است مشروط به شروطي باشد كه عدم تحقق آنها مجوز ترك عقاب گردد.

و به ديگر سخن: وعيد الهي اگر مطلق بود و داراي شرطي نبود، در اين صورت عفو، نوعي تخلف محسوب مي شد ولي اگر مشروط به شرط و يا شروطي باشد، در اين صورت ترك شروط به خاطر عدم تحقق شرط، تخلف به حساب نمي آيد.

در توضيح اين پاسخ مي گوييم: مدعاي قائلان به جواز عفو اين نيست كه عفو الهي حتماً شامل حال مجرمان مي باشد، بلكه مدعاي آنان امكان عفو و تجويز آن در مقابل ادعاي استحاله است. در اين صورت كافي است كه احتمال بدهيم برخي و يا تمام وعيدهاي الهي مشروط به شروطي باشند تا در صورت فقدان شرط، به خاطر نبودن موضوع، عفو در نظر عقل، تخلف حساب نشود. آري اگر مدعا لزوم عفو بود، در اين صورت جواب ياد شده كافي نبود زيرا از كجا معلوم كه همة وعيدهاي الهي مشروط بوده و مطلق نمي باشد و ناگفته پيداست كه ترك عمل به وعيد مطلق در نزد خرد زشت و نازيباست.

2 _ پاسخ ديگر اين كه ميان وعد و وعيد تفاوت

بسيار است. ترك عمل به وعده در نظر خرد زشت و نازيبا و ترك عمل به وعيد نه تنها قبيح نيست، بلكه در مواردي مستحسن است.

طبق نقل انس بن مالك، پيامبر (ص) مي گويد:

«مَنْ وَعدَهُ اللهُ علي عَمَلِهِ ثواباً فَهُوَ منجزٌ لَه ومَن أوعده علي عمله عقاباً فهُوَ في الخِيار» اگر خدا بر انجام عملي وعدة پاداش دهد، او حتماً عمل خواهد كرد و اگر بيم داد، او در انجام آن مختار است. (محقق دواني، شرح عقايد عضديه 2/194)

3 _ تجويز عفو ماية جرأت است

تجويز عفو مجرم يك نوع دعوت به گناه و اغراء به فعل قبيح است، زيرا مجرم در اين صورت به اعتماد عفو مرتكب گناه مي گردد، نتيجه اين كه مؤاخذه باز دارنده از گناه است و عفو از گناه مجرم، يك نوع ايجاد برابري ميان مطيع و عاصي است كه با عدل الهي سازگار نيست. (صبحي صالح، علم الكلام قسم المعتزلة/157)

پاسخ: اين استدلال از بيان گذشته روشن مي گردد زيرا دعوت به گناه در صورتي انجام مي گيرد كه بخشودگي امر حتمي باشد نه احتمالي و اگر اين گفتار صحيح باشد، بايد تشريع توبه و شفاعت نيز داراي چنين سرنوشتي باشد. مساوات ميان مطيع و عاصي در صورتي است كه عاصي نيز بسان مطيع داراي پاداش باشد، در صورتي كه جريان چنين نيست. دومي در مواردي ممكن است معاقب باشد نه مثاب.

از ديدگاه معتزله با توجه به اصل وعد و وعيد آيا گنه كاران در آتش مخلدند؟ نقد آن چيست؟
پرسش

از ديدگاه معتزله با توجه به اصل وعد و وعيد آيا گنه كاران در آتش مخلدند؟ نقد آن چيست؟

پاسخ

از مسائل مربوط به اصل سوم از اصول معتزله به نام «وعيد»، مسألة جاودانگي گنهكاران در آتش است، يعني : مجرماني كه بدون توبه، جهان را ترك كرده و سر در نقاب خاك كشيده اند.

اماميه و اشاعره معتقدند كه جاودانگي در آتش از ويژگيهاي كافران است، و گنهكار مسلمان، جز در موارد انگشت شماري، پس از مدتي از آتش خارج شده و روانة بهشت مي شوند، در حالي كه معتزله جاودانگي در آتش راگسترش داده و ميان كافر و مسلمان مرتكب كبيره كه موفق به توبه نشده است، فرقي قائل نشده اند (مفيد: أوائل المقالات /14) و در اين مورد به يك رشته آيات چنگ انداخته اند كه با ملاحظة سياق آنها نا استواري استدلالشان كاملاً روشن مي گردد. براي ارائه نمونه هايي، برخي را متذكر مي شويم.

آية نخست

«ومَن يَعصِ الله و رَسوله و يَتعدّ حُدوده يُدخله ناراً خالداً فيها ولَه عَذاب مُهين» نساء/14

[هركس خدا و رسول او را نافرماني كند و از حدودي كه مقرر شده است تعدي نمايد، او را وارد آتش مي كنند، در حالي كه جاودانه در آنجاست و براي اوست عذاب خوار كننده.]

ناگفته پيداست كه فرد فاسق هر چند مسلمان باشد، از كساني است كه خدا و پيامبر او را نافرماني كرده است و به حكم آيه بايد در آتش مخلد باشد. (مفيد: أوائل المقالات /14)

پاسخ

دقت در سياق آيه و جملة «ويتعد حدوده» نا استواري استدلال را روشن مي سازد، زيرا آيه جاودانگي در آتش را از آن كساني مي داند كه دو ويژگي داشته باشند:

1 _ خدا و رسول

او را نا فرماني كنند «ومن يعص الله و رسوله».

2 _ از تمام حدود مقرر شده تعدي كنند «و يتعد حدوده».

مقصود از جملة دوم كسي است كه قانون الهي را رد كند و آن را نپذيرد، به طور مسلم چنين كسي محكوم به كفر مي باشد و از جرگة مسلمانان بيرون مي رود.

آية دوم

«وَمَنْ يَقْتُل مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمَ خَالِداً فِيها وَغَضِبَ اللهُ عَلَيْهِ وَلعَنَهُ وَأَعَدَّلَهُ عَذَاباً عَظِيماً» نساء /93

[هركس مؤمني را عمداً بكشد، كيفر او دوزخ است جاودانه در آنجاست و خدا بر او خشم كرده واز رحمت خود دور گردانيده و براي او عذاب بزرگي آماده كرده است.]

ظاهر آيه اين است كه هر كس مؤمني را عمداً بكشد، خواه قاتل مسلمان باشد يا كافر، در آتش دوزخ جاودانه است. مشمول خشم الهي و از رحمت او دور مي باشد.

پاسخ

بررسي آيات گذشته نشان مي دهد كه مفاد آيه، مربوط به كسي است كه مؤمني را به خاطر ايمان او بكشد و قتل او را مباح بشمارد و اين احتمال با توجه به آية نود و يكم كه دربارة مشركان سخن مي گويد، بعيد نيست.

گواه ديگر بر اين تخصيص، آيات سوره فرقان (آيه هاي 68 _ 70) است. در اين آيات، قاتل مؤمن به عذاب ابدي و جاودانه محكوم شده، سپس آن كس كه توبه كند و ايمان بياورد و عمل صالح انجام دهد استثناء شده است. استثناي اين گروه گواه بر اين است كه موضوع خلود، كافري است كه فاقد ايمان باشد و قتل مؤمن را مباح بشمارد.

آيه سوم

«بَلي مَن كَسب سَيئة وأَحاطَت به خَطيئته فاولئك أصحاب النار هم فيها خالدون» بقره/81

[آري آن كس كه بدي كند و گناهان

او را احاطه كند، آنان دوزخياني هستند كه در آنجا جاودانه مي باشند.]

پاسخ

اين آيه با توجه به آيات ماقبل، مربوط به يهود است نه ديگران و گواه بر اين علاوه بر سياق، جملة «وأحاطت به خطيئته» است كه حاكي از فزوني گناه است كه قلب او را احاطه كند و نقطة روشني در آن باقي نگذارد. و فرد مسلمان با ارتكاب يك گناه تا اين حد تنزل نمي كند، درست است كه گناه كبيره خطاي بزرگي است ولي در قلب مؤمن نقطه هاي روشن فراواني است كه يك گناه و دو گناه روح و روان او را احاطه نمي كند.

آيه چهارم

«إِنّ المُجرمين في عَذاب جهنم خالدون لا يَفتر عَنهم و هُم فيه مُبلسون و ما ظَلمنا هم ولكن كانوا هم الظالمين» زخرف /75 _ 76

[گناهكاران در عذاب دوزخ جاودانه هستند، چيزي از عذاب آنان كم نمي شود و در آنجا از همه چيز نا اميد هستند.]

پاسخ

آيه به حكم آيه هاي ما قبل مربوط به كافران است، نه مطلق گنهكاري كه به خدا و پيامبر او ايمان آورد و شريعت او را بپذيرد و احياناً محكوم غرايز خود گردد و خلافي را انجام دهد، آنجا كه مي فرمايد:

«الَذين آمنوا بآياتنا و كانوا مُسلمين اُدخلوا الجَنة أنتم و أزواجكم تَجرون… »

[آنان كه به آيات ما ايمان آورده و مسلمان بودند، به آنان گفته مي شود، شما با همسران خود وارد بهشت شويد در حالي كه خوشحاليد…] آنگاه پس از بيان پاداش افراد با ايمان، سخن از مجرمان مي آورد و مي گويد: «إنّ المُجرمين في عذاب جهنم … » اين ارتباط تنگاتنگ و مقابلة ميان دو جمله، حاكي است كه آية اخير مربوط به قسم

خاصي از مجرمان است كه كافر باشند، نه هر خلافكاري هر چند موحد و مؤمن باشد.

دلايل مخالفان خلود

معتزله با اين آيات بر جاودانگي مرتكب كبيره در دوزخ استدلال كرده اند، ولي با بيانات پيشين نارسايي استدلال آنها كاملاً روشن گرديد، آنان در اين مسأله از آيات مخالف چشم پوشيده و آنها را ناديده گرفته اند. اگر با ديد وسيع بر مجموع آيات عذاب و رحمت مي نگريستند، در برابر مرتكب گناه كبيره چنين موضع گيري تند و حادي نمي كردند و ما در اين جا برخي از آيات را مي آورديم كه بر خلاف نظرية آنان گواهي مي دهد.

1 _ «ويَستَعجلونك بالسيئة قَبل الحَسنة وقَد خلت من قَبلهم المَثلات وإِنّ ربك لَذو مَغفرة للناس علي ظُلمهم و إنّ الله لَشديد العِقاب» رعد/7

[با شتاب عذاب را پيش از رحمت، از تو مي طلبند و پيش از آنان عقوبت امتهاي گذشته تحقق يافته است (بايد عبرت بگيرند) و خدا به مردم در حالي كه ظالمند، داراي آمرزش است و خداي تو سخت عقوبت است.]

اين آيه حاكي است كه ساية رحمت و آمرزش او آنچنان گسترده است كه عادل و ظالم را در بر مي گيرد و اين معني در صورتي روشن مي گردد كه بدانيم جملة «علي ظلمهم» حال از لفظ «للناس» است. يعني مغفرت خدا شامل حال مردم است در حالي كه آنان ظالمند.

البته مفاد آيه (گسترش رحمت حق بر سر ستمگر) به معني ارائه چراغ سبز به ظالم و ستمگر نيست كه با توجه به مفهوم آيه هر چه بخواهند انجام دهند و روز به روز بر دايرة ظلم و ستم خود بيفزايند و بگويند: «وإنّ الله لذو مغفرة للناس علي ظلمهم» زيرا هدف

آيه ايجاد نور اميد در دلي ستمگران است نه اينكه تصور كنند بايد راه پيشين خود را ادامه دهند، نه چنين نيست. بلكه رحمت و مغفرت او گسترده تر از آن است كه آنان تصور مي كنند، مي توانند از اين راه باز گردند.

از اين بيان روشن مي گردد كه گفتار قاضي عبد الجبار پيرامون رد استدلال با آيه، استوار نيست. او مي گويد: «ما نمي توانيم كه ظاهر آيه را اخذ كنيم، زيرا لازمة آن دعوت ستمگران به ظلم است و اين كار برخدا جايز نيست. چاره اي جز اين نيست كه آيه را مربوط به گروهي بدانيم كه راه توبه را در پيش گرفته و به سوي حق بازگشتند».( قاضي عبد الجبار، شرح اصول خمسه /84)

گفتار قاضي از دو جهت مخدوش است:

1 _ اگر مقصود گروه تائب بود، شايسته بود به جاي كلمة «للناس» «للمؤمنين» و نظير آن بفرمايد.

2 _ يادآور شديم اين نوع از آيات رحمت، جز ايجاد روزنة اميد چيز ديگري نيست و هرگز نمي توان بر چنين اميد محدود و مبهم كمر بست و گناه كرد، زيرا يك و عدة اجمالي است كه شروط و قيود آن روشن نيست و اصولاً قرآن در تمام آيات مربوط به شفاعت همين راه را پيموده است، به گونه اي كه كسي نتواند با تكيه بر آن گناه كند و قانون بشكند.

2 _ «إِنّ الله لايَغفر أن يُشرك به ويغفر ما دون ذلك لِمن يَشاء و مَن يُشرك بالله فَقَد افْتَري اِثماً عظيماً» نساء/48

[خداوند شرك را نمي بخشد و جز آن را دربارة هر كس كه بخواهد مي بخشد، هر كس بر خدا شرك ورزد، گناه بزرگي را افترا بسته است.]

خدا در اين آيه

ميان شرك و غير شرك فرق مي گذارد و مي فرمايد: اولي را نمي بخشد و دومي را دربارة هر كس بخواهد مي بخشد و مسلماً مفاد آيه ناظر به تائب از شرك نيست، زيرا در اين صورت فرقي ميان مشرك و غير مشرك نيست و خداوند توبة هر دو گروه را مي پذيرد، طبعاً آيه مربوط به گنهكاراني است كه راه توبه را نپيموده باشند و در اين شرايط مي فرمايد: شرك را نمي بخشد و غير آن را مي بخشد.

براي اينكه مضمون آيه بهانه اي در دست گنهكاران نباشد، نويد خود را با جملة «لمن يشاء» مقيد مي سازد تا حالت ابهام به خود گرفته و افراد نتوانند به اعتماد اين آيه مرتكب گناه شوند، زيرا هيچ كس از تعلق مشيت خدا بر مغفرت خويش آگاه نيست.

قاضي عبد الجبار پيرو معتزلة بصره در تفسير آيه به پيشداوري پرداخته و براي حفظ مسلك خود مي گويد: گناه غير از شرك كه بخشوده مي شود مجمل است، احتمال دارد كه مقصود گناهان صغيره باشد نه كبيره.

يك چنين داوري بي پايه است، زيرا اطلاق آيه قابل انكار نيست، آية مورد بحث با آيات نخست كه وي با آنها بر عقيدة معتزله استدلال كرده هيچ تفاوتي ندارد، چطور آيات گروه نخست اطلاق دارد و همه نوع گناهان كبيره را مي گيرد، ولي اين آيه نسبت به كبيره و صغيره اطلاق ندارد؟

از ديدگاه معتزله با توجه به اصل وعد و وعيد، منظور از اختصاص شفاعت به تائبان چيست؟ نقد اين نظريه چيست؟
پرسش

از ديدگاه معتزله با توجه به اصل وعد و وعيد، منظور از اختصاص شفاعت به تائبان چيست؟ نقد اين نظريه چيست؟

پاسخ

معتزله به خاطر پيشداوري در مسألة عمل به وعيد، ناچار شدند كه شفاعت را از آن تائبان بدانند و بگويند: نتيجة آن ترفيع درجه است نه بخشيدن گناه، و تمام آيات شفاعت را در قلمرو نفي و اثبات و تفصيل، از اين طريق تفسير كرده اند. در حالي كه تمام فرق اسلامي، حتي متكلمان يهود و نصارا، آن را از آن گنهكاران مي دانند و آن را به «حط ذنوب» و بخشودگي گناهان تفسير مي كنند.

مسألة شفاعت از ابتكارات اسلام نيست، بلكه يك انديشة كلامي است كه در شرايع پيشين و حتي نزد عرب بت پرست بوده، نظرية قرآن دربارة آن طبعاً مربوط به معني معروف آن نزد اقوام ملل خواهد بود كه شفاعت را پذيرفته بودند.

و به ديگر سخن: اگر قرآن شفاعت را از اصل نفي مي كند و يا آن را دربست مي پذيرد و يا دربارة آن به تفضيل قائل مي شود _ در هر حال _ در داوري خود ناظر به معني رايج آن خواهد بود، نه معني غير رايج كه زائيدة انديشة گروه معدودي كه پس از موضع گيري خاص در عفو گنهكار، به چنين تفسيري دست يافته اند.

اكنون ببينيم معني رايج شفاعت چه بود؟

ملاحظة آراي يهود و بت پرستان دربارة شفاعت، ثابت مي كند كه آنان به اميد شفاعت شافعان، دست به گناه مي زدند و معتقد بودند كه در ساية شفاعت، گناهان آنها بخشوده خواهد شد. قرآن پيرامون يك چنين انديشه با پذيرفتن اصلش، آن را به اذن خود مقيد دانسته و مي فرمايد: «مَن ذَا الذي يَشفع

عِنده إِلّا باذنه» بقره/255 [كيست كه نزد او شفاعت كند، جز به اذن او.] و در آية ديگر مي فرمايد: «وَلايَشفعون إِلّا لِمن ارتَضي» انبياء/28 [جز دربارة گروهي كه مورد رضايت خدا هستند، دربارة كسي شفاعت نمي كنند.]

بنابراين، قرآن با پذيرفتن اصل شفاعت به همان معني رايج در ميان اقوام و ملل، آن را مشروط به مأذون بودن شافع و مرضي بودن مورد (مشفوع له)، مشروط مي داند. ناگفته پيداست كه هيچ گاه در انديشة يهود و بت پرستان انديشة ترفيع درجه نبوده، يهود جهانخوار كجا و انديشة ترفيع درجه كجا؟ بت پرستانِ غرق در گناه كجا و مسألة بالا رفتن مقام در سراي ديگر كجا؟ اين دو گروه افراد متهوري بودند كه به اميد شفاعت غرق درآلودگي مي شدند.

قرآن از زبان كساني كه روز رستاخيز را فراموش كرده بودند وبا عذاب هولناك روبرو مي شوند، نقل مي كند كه مي گويند: «فَهَل لنا من شُفَعاء فَيشفعوا لنا أو نَرد فَنَعمل غير الذي كُنا نَعمل» اعراف/53 [آيا براي ما شفيعاني هست تا در حق ما شفاعت كنند، يا به دنيا بازگردانده شويم كاري غير آنچه انجام مي داديم انجام دهيم.]

اين آيه و آيات ديگر گواه بر اين است كه شفاعت مورد نظر قرآن در نفي واثبات و با تفصيل، شفاعتي است كه ماية بخشودگي گناه مي باشد و بس و تفسير آن به ترفيع درجه و تخصيص آن به تائبان، كاملاً بر خلاف ظواهر آيات قرآن است.

با دلايل معتزله در تفسير شفاعت آشنا شويم

با چنين دلالتي روشن، معتزله شفاعت به معني بخشودگي گناه را به دو دليل نفي مي كنند:

1 _ انديشة شفاعت دربارة فاسقان كه بدون توبه از دنيا رفته اند، بسان شفاعت دربارة كسي

است كه فرزند كسي را كشته و در كمين است كه ديگري را نيز بكشد، اگر شفاعت دربارة چنين انساني قبيح است، دربارة انساني كه به خاطر مرگ نمي تواند به عصيان خود ادامه دهد نيز قبيح است. (قاضي عبد الجبار، اصول خمسه /689)

استدلال قاضي جنبة عاطفي دارد و از طريق تحريك عواطف مي خواهد طرف را قانع كند، حال خواه استدلال او صحيح باشد يا نباشد، وي از نكتة خاصي در مورد شفاعت غفلت كرده است و آن اينكه: شفاعتي كه قرآن از آن خبر مي دهد، كاملاً محدود و مشروط است و شرط مهم آن قطع نشدن رابطة ايماني گنهكار با خدا و پيوند روحي او با شفيع است، در چنين شرايطي مشمول شفاعت شافعان مي گردد، ولي اگر پيوند خود را با خدا و شفيع قطع كرد، قطعاً از شفاعت محروم خواهد بود.

مثالي كه قاضي مي زند، مي تواند بيانگر حال گنهكاري باشد كه تمام پلهاي پشت سر خود را خراب كرده و هر نوع شايستگي را از خود سلب كرده است، قبح شفاعت در اين مورد، گواه بر قبح آن در ديگر موارد نخواهد بود.

2 _ هيچ گاه فرد گنهكار با شفاعت شافعان از آتش بيرون نمي رود، به گواه اينكه خدا مي فرمايد: «واتَقوا يَوماً لاتَجري نَفس عَن نَفس شَيئاً» بقره/48 [از (عذاب) روزي بپرهيزيد كه كسي از كسي كفايت نمي كند] و باز مي فرمايد: «ما للظالمين من حَميم ولاشَفيع يُطاع» غافر/18 [براي ستمگران، نه دوستي و نه شفيعي كه قول او پذيرفته شود نيست.]

پاسخ اين استدلال با توجه به سياق آيات كاملاً روشن است، زيرا آية نخست ناظر به شفاعت مورد نظر يهود و آيه دوم ناظر به

شفاعت مورد علاقة بت پرستان است و مسلماً شفاعتي كه اين دو گروه با آن گستردگي به آن اعتقاد دارند، قرآن آن را نمي پذيرد. افرادي كه رابطة ايماني آنان با خدا و رابطة روحي آنها با پيامبران قطع شده باشد، مورد شفاعت قرار نمي گيرند، بت پرستان كه از عبادت خدا سرزده و به عبادت مخلوق گراييده و يهودي كه دستش تا مرفق در خون پيامبران فرو رفته و در گرد آوري دنيا براي خود حد و مرزي قائل نمي باشند، فاقد چنين رابطه اي مي باشند و نفي شفاعت در اين دو مورد، دليل بر نفي شفاعت در مورد افراد با ايمان نيست كه با حفظ رابطه، دچار لغزش مي شوند، و به اصطلاح نفي اخص دليل برنفي اعم نيست.

در مورد شفاعت گروه گنهكار، روايات متواتر و يا متضافري وارد شده كه نمي توان آنها را ناديده گرفت.

البته اين حديث و امثال اينها جز يك روزنة اميد براي اين گروه چيزي نيست و هرگز نمي توان به اميد آن مرتكب گناه شد.

معناي منزلة بين المنزلتين كه يكي از اصول پنجگانة گروه معتزله مي باشد و نقد آن چيست؟
پرسش

معناي منزلة بين المنزلتين كه يكي از اصول پنجگانة گروه معتزله مي باشد و نقد آن چيست؟

پاسخ

مرتكب گناه كبيره در اواخر نيمه نخست از قرن اول، موضوع يك رشته مسائل كلامي گرديد و يكي از آن مسائل توصيف او با ايمان و يا كفر وفسق است و در اين مورد دو نظريه ابراز گرديد كه سرانجام منتهي به نظرية سوم شد كه از ابتكارات پايه گذار مكتب «اعتزال» و اصل بن عطاست و پيروان اين مكتب نيز در طول زمان بر آن صحّه نهاده اند، اينك نظريات سه گانه در اين مورد:

1 _ مرتكب كبيره كافر است.

2 _ مرتكب كبيره مؤمنِ فاسق است.

3 _ نه مؤمن است و نه كافر، بلك در مقامي ميان اين دو.

نظرية نخست را خوارج برگزيده زيرا عمل را جزء ايمان مي دانند و هر كس واجبي را ترك كند و حرǙřʢ را مرتكب گردد، از جرگة مؤمنان بيرون رفته و در عداد كافران قرار مي گيرد.

نظرية دوم، نظريه معروف ميان فقها و محدثان و متكلمان فرق اسلامي است كه ارتكاب گناه را ماية خروج از ايمان ندانسته، چيزي كه هست او را مؤمن فاسق مي خوانند.

نظرية سوم از معتزله است، آنان مي گويند: چنين فردي نه مؤمن است و نه كافر، بلكه در حد وسطي قرار مي گيرد و از آن به «منزلة بين المنزلتين» تعبير مي آورند.

علت اينكه اين گروه را معتزله مي خوانند، اين است كه آنان به وسيلة اين نظريه مرتكب كبيره را از جامعة اسلامي منعزل كرده و از آن جدا ساخته اند و يا وسيلة اين رأي و آراي ديگر، از جامعة اسلامي منعزل گرديده اند.

مهم در اين جا بررسي دليل چنين اصل است، آنان به طرق گوناگون بر اين

اصل استدلال كرده اند.

1 _ واصل بن عطا در مناظرة همتاي خود «عمرو بن عبيد» چنين گفت: «مسلمانان در توصيف او به ايمان و كفر و نفاق اختلاف نظر دارند، ولي همگان او را فاسق مي خوانند، ما مورد اتفاق را مي گيريم و با قيمانده را رها مي سازيم». (امالي سيد مرتضي1/166)

اين دليل كاملاً تمام است، از اتفاق مسلمانان جز اين نمي توان نتيجه گرفت كه مرتكب كبيره فاسق است، اما نه مؤمن است نه كافر هرگز به دست نمي آيد، مناظره اي كه ميان آن دو صورت گرفته و سيد مرتضي آن را در «امالي» خود آورده است، خالي از مغالطه نيست و ما جايگاه مغالطه را در كلام هر دو، در كتاب («بحوث في الملل والنحل» 3 /190)توضيح داده ايم، علاقمندان مي توانند به آنجا مراجعه نمايند.

2 _ مؤمن در لغت هر چند به معني «مذعن» است، ولي در شرع از آن معني ديگري اراده شده و آن كسي است كه شايستة ستايش و تعظيم باشد. گواه اين است كه خدا هر كجا از مؤمن سخن گفته، آن را با مدح و تعظيم همراه ساخته است، چنانكه مي فرمايد:

«قَد أَفلح المؤمنون» مؤمنون/1 و مي فرمايد: «أِنّما المؤمنون الَذين إِذا ذُكر الله وَجِلت قلوبهم» انفال/2 و نيز مي فرمايد: «إِنّما المؤمنون الذين آمنوا بالله و رسوله وإذا كانوا مَعَه عَلي أَمر جامِع لَم يَذهَبوا حَتي يَستأذنوه» نور/62 اين آيات حاكي است كه «مومن» در اصطلاح قرآن،كسي است كه شايستة مدح و تعظيم باشد و همچنين است لفظ «مسلم» و ناگفته پيداست مرتكب كبيره شايستة هيچ نوع ستايش و بزرگداشت نيست. (قاضي عبد الجبار، اصول خمسه/ 703)

اين دليل نيز بسان دليل گذشته سست و بي پايه

است و اساس اشتباه را خلط معني لازم آن تشكيل مي دهد، لفظ مؤمن يك معني بيش ندارد و از زمان نزول قرآن تا كنون در همان معني به كار رفته است، چيزي كه هست از لوازم ايمان تمجيد و ستايش است، نه اينكه اين دو، معني مستقيم لفظ ايمان است.

گواه بر اينكه اين لفظ بر همان معني نخستين خود باقي ǘӘʘ̠اين است كه در آيات زيادي اگر لفظ مؤمن را برداريم و به جاي آن لفظ« ممدو͠و معظم» بگذاريم، آيه انسجام ΙȘϠرا از دست مي دهد.

آيا اين ادعاي قاضي عبدالجبار معتزلي در مورد وجوب امر به معروف و نهي از منكر صحيح است كه مي گويد: «در ميان امت كسي با وجوب آن مخالف نيست، جز گروه اماميه»؟
پرسش

آيا اين ادعاي قاضي عبدالجبار معتزلي در مورد وجوب امر به معروف و نهي از منكر صحيح است كه مي گويد: «در ميان امت كسي با وجوب آن مخالف نيست، جز گروه اماميه»؟

پاسخ

متأسفانه او در اين نسبت راه خطا پيموده و علت آن اين است كه به كتب اماميه مراجعه نكرده و با دانشمندان آنان در اين مورد سخن نگفته است، در حالي كه كتابهاي فقهي و كلامي اماميه بر وجوب آن گواهي مي دهند.

امام باقر(ع) دربارة اين دو عامل اصلاح جامعه چنين مي فرمايد: «إِنّ الأَمر بالمعروف والنَهي عن المُنكر، سَبيل الأنبياء و مِنهاج الصُلحا، فَريضة عَظيمة تُقام بها الفرائض، وتُؤمّن المذاهب، وتَحلّ المكاسب و تَردُّ المَظالم و تُعمّر الأرض، و يَنتصفُ من الأَعداء و يَستقيم الأمر». (شيخ حر عاملي، وسائل الشيعة 11 /باب دوازدهم از باب جهاد/حديث 1)

[امر به معروف و نهي از منكر، راه پيامبران، طريقة صالحان است، فريضة بزرگي هستند كه به وسيلة اين دو، واجبات تحقق مي پذيرد و راهها امن و كسبها حلال و اموال به صاحبانشان پس داده مي شود و زمين آباد و دشمنان قصاص مي شوند و امور مسلمانان اصلاح مي پذيرد.]

انسان از مسامحة قاضي و امثال او در شگفت است كه چگونه چنين انديشة باطلي را به اماميه كه پيوسته يك سوم مسلمين را تشكيل مي دهند نسبت مي دهد، در حالي ك معاصر او شيخ مفيد استاد كلام شيعه، در كتابهاي كلامي خود بر وجوب آن تصريح مي كند و مي فرمايد:

«امر به معروف و نهي از منكر به وسيلة زبان _ در صورت نياز _ بر همه واجب كفايي است، تا حجت بر جاهل تمام شود». (اوائل المقالات/98)

خواجه در تجريد مي گويد: «والأمر بالمعروف واجب وكذا

النهي عن المنكر، و بالمندوب مندوب».

[امر به معروف و نهي از منكر واجب است و امر به مستحب، بسان خود او مستحب است] (نصير الدين /متن تجريد در كشف المراد/ 271)

شايد چيزي كه ماية اشتباه قاضي شده است، مسألة وجوب جهاد ابتدايي با كافران است كه در سخنان امام هشتم، چنين وارد شده است: «جهاد همراه با امام عادل واجب است، آن كس كه در اين جهاد در راه جان و مال خود كشته شود، شهيد است» (حر عاملي، وسائل الشيعة 11/باب 12/ حديث 10)

آيا مقصود از امام عادل، امام معصوم است يا مطلق پيشواي عادل؟ گروهي از محققان آن را به پيشواي عادل زمان هر چند امام معصوم نباشد تفسير مي كنند و فرمان او را در وجوب جهاد كافي مي دانند. (جواهر الكلام 21/13)

قاضي عبد الجبار، اماميه را به قول به عدم وجوب امر به معروف متهم كرده، ولي از عقيدة اشاعره در مورد پيروي از دستور سلطان ستمگر سخني به ميان نياورده است، در حالي كه آنان اطاعت او را واجب و خروج بر او را حرام و اطاعت او را مادامي كه امر به حرام نكند، اطاعت خدا مي انگارند. آيا يك چنين تسليم در برابر ظالم و ستمگر با وجوب امر به معروف سازگار است، در حالي كه احاديث مروي از پيامبر بر خلاف آن دلالت دارند.

پيامبر گرامي ص) فرمود: «بزرگترين جهاد، گفتار عادلانه است نزد حاكم ستمگر». (ترمذي، سنن /4)

و نيز فرمود: «هرگاه مردم ستمگر راببينند و او را از كار خودباز ندارند، ممكن است عذاب همگان را فرا گيرد» (ترمذي، سنن/4)

اتهام آلودگي اخلاقي به معتزله چقدر واقعيت دارد؟
پرسش

اتهام آلودگي اخلاقي به معتزله چقدر واقعيت دارد؟

پاسخ

در اين مورد، دو موضوع را مورد بحث قرار مي دهيم:

1 _ معتزله و اتهام به آلودگي اخلاقي

معتزله از روز نخست به صورت گروه عقل گرا و مدافع از اصول اسلام در پرتو دليل و برهان، طلوع كردند و تا آنجا كه قدرت و توان داشتند، دراين راه پيش رفتند و زندگي پيشوايان آنها روشنترين گواه بر اين مطلب است، البته اين نه به آن معني است كه در همه جا به درستي سخن گفته اند و احياناً پا روي حق نگذاشته اند. ولي آنچه مسلّم است اين است كه اين گروه، در آغوش مناظره با مخالفان (ملاحده، مجسمه، مجبره) بزرگ شده اند.

گروهي مبارز كه حيات و عقيده و عنوان گروه مخالف را به خطر مي افكند بدون واكنش از طرف مخالف نخواهند بود و گاهي دشمن شكست خورده، به خاطر حفظ موقعيت خود از هر حربه اي بهره مي گيرد، از اين جهت برخي از مخالفان معتزله مانند: ابن قتيبه (ابن قتيبه: تأويل مختلف الحديث، 18) و ابو منصور بغدادي (ابو منصور بغدادي، الفرق بين الفرق/173) آنان را به آلودگي اخلاقي متهم كرده و در اين موارد چيزهايي نقل كرده اند.

اين نوع از اتهامها در تاريخ مناظره ها و مبارزههاي عقيدتي فراوان و غالباً فاقد ارزش است، بالأخص كه ناقل آنها ابن قتيبة سلفي و ابومنصور اشعري باشد كه از دشمنان قسم خوردة معتزله به شمار مي روند و دومي دركتاب: «الفرق بين الفرق» بيش از حد بد زبان است، او بر خود و عقايد شيخ خويش «اشعري» لباسي از عصمت پوشانيده و ديگران را ضال و مضلّ مي داند.

شما فرض كنيد يك نفر يا دو نفر

از معتزله، دچار انحراف اخلاقي شده و بساط شراب پهن مي كردند، ولي اين دليل نمي شود كه اين گروه همگي به آلودگي متهم شوند، در حالي كه در سوابق زندگي آنان بسيار نقاط درخشان است، مثلاً:

1 _ بشار بن برد، متهم به الحاد و انحراف عقيدتي بود، و اصل بن عطار او را به قتل تهديد كرد و سرانجام او را از بصره تبعيد نمود وقتي واصل درگذشت، او به بصره بازگشت وصفوان انصاري او را با ابياتي مخاطب قرار مي دهد كه يك بيت آن اين است:

رجعت إلي الآمصار من بعد واصلِوكنتَ شريراً في التهائم والنجد

(جاحظ: البيان والتبيين، 1/ 25)

[پس از درگذشت «واصل» به شهر بازگشتي، در حالي كه به صورت يك انسان شرور، در بيابانهاي «تهامة» و «نجد» زندگي مي كردي.]

2 _ واصل بن عطا گروهي را براي نشر عقيدة «تنزيه» و مبارزه با «تشبيه» به اطراف و اكناف فرستاد و مرتضي در طبقات معتزله، اسامي آنها را آورده است. (مرتضي: المنية والأمل، 20)

3 _ مي گويند: او كتابي به نام «ألف مسألة في الرد علي المأنوية» نگاشت.

4 _ حفص بن سالم را براي مناظره با جهم بن صفوان روانة خراسان كرد، تا با او به مناظره بپردازد و پس از درگذشت واصل، پيروان او نيز اين راه را ادامه دادند. (مرتضي: المنية والأمل،/21)

5 _ هارون براي مناظره با «سمنيها» در شرق آسيا، بر خلاف ميل باطني خود «معمر بن عباد» معتزلي را روانه كرد، زيرا در ميان اهل حديث، شخص شايسته اي نبود كه بتواند با اين گروه دست و پنجه نرم كند و رجوع به اهل بيت پيامبر و دست پرورده هاي آنان، با خط سياسي بني

عباس سازگار نبود.

قاضي عبد الجبار متوفاي سال 415، با تمام حق كشيهايي كه در كتاب المغني خصوصاً در جلد بيستم در حق شيعه انجام داده، ولي كار او در مقام مبارزه با ملحدان و شكاكان قابل ستايش است. كتاب «تنزيه القرآن عن المطاعن» كتاب نفيسي است كه از او به يادگار مانده است. محقق كتاب «اصول خمسه» از كتاب ديگر او به نام «تثبيت دلائل نبوة سيدنا محمد» ياد مي كند و مي نويسد: او در صدد نشر اين كتاب است.

ما در عين مخالفت با اغراق گويي و پوشانيدن لباس عصمت بر اندام دانشمندان معتزلي، يادآور مي شويم كه در مقام معدل گيري، اين گروه امتيازاتي دارند كه اشاعره فاقد آن مي باشند و در عين حال، در ميان هر دو گروه متطرف و حاد، معتدل و منصف، فراوان پيدا مي شوند و سخن ما دربارة همة گروههاي اسلامي گفتار خداست.

«رَبَّنا اغفر لَنا ولِاخواننا الذين سَبقونا بِالإيمان» حشر/10

اوج قدرت معتزله چه زماني بوده است؟
پرسش

اوج قدرت معتزله چه زماني بوده است؟

پاسخ

مكتب اعتزال به صورت يك مكتب كلامي دراوايل قرن دوم پي ريزي گرديد و به تدريج رو به تكامل نهاد و از زمان خلفاي بني اميه، فقط دو نفر به اين مكتب تمايل نشان دادند و آن دو عبارتند از:

1 _ يزيد بن وليد بن عبدالملك (ت 126) 2 _ مروان بن محمد بن مروان (ت 132) آخرين خليفة اموي. وقتي بساط خلافت امويها برچيده شد و خلفاي عباسي روي كار آمدند، در دوران خلافت ابو جعفر منصور دوانيقي (136 _ 158) ستارة اقبال معتزله درخشيد و عمرو بن عبيد (مرد شمارة دوم معتزله) با خليفة وقت رابطة صميمي داشت.

پس از درگذشت ابو جعفر، زمام امور به دست مهدي عباسي افتاد. در دوران خلافت او تحركي براي معتزله مشاهده نشد و گويا به اهل حديث تمايل داشت و با معتزله مخالف بود.

پس از مهدي عباسي، هارون عباسي روي كار آمد. او نيز مانند برادرش مهدي، از بحث و مناظره جلوگيري مي كرد و گروهي از اهل كلام را روانة زندان كرد و از روي ناچاري براي مناظره با سمنيها، يك نفر از معتزله را برگزيد.

عصر فرزندان ابو جعفر منصور، به نامهاي مهدي و هارون پايان يافت. شتر خلافت در خانة فرزند هارون به نام مأمون الرشيد زانو زد در عصر او ستارة اقبال معتزله در بلنداي افق درخشيدن گرفت و تمام مراكز دولتي در قبضة قدرت آنان در آمد، او نيز با كمال صميميت با معتزله رفتار كرد ويكي از علل رفتار او با معتزله اين بود كه مأمون فردي درس خوانده و تا حدّي اهل منطق وتعقل بود، مكتب معتزله

با روحيات او كاملاً سازگار بود، از اين جهت براي حركتهاي فرهنگي، علمي و قضايي معتزله، چراغ سبز روشن كرد و دست آنها را در نصب و عزل مقامات مسئول باز گذارد.

هارون الرشيد در سال 193، در طوس درگذشت و مأمون پس از يك رشته جنگ و نبرد با برادر خود امين، سرانجام در سال 195، زمام امور را به عنوان خليفة مسلمين به دست گرفت و از همان روز با معتزله كنار آمد و پس از شهادت امام هشتم(ع) در سال 203، جهان اسلام در قلمرو مأمون وعلماي معتزله قرار گرفت.

ديدگاه هاي معتزله و اشاعره با هم چه تفاوت هايي دارد و برادران اهل سنت و تشيع از كدامين ديدگاه پيروي مي كنند؟
پرسش

ديدگاه هاي معتزله و اشاعره با هم چه تفاوت هايي دارد و برادران اهل سنت و تشيع از كدامين ديدگاه پيروي مي كنند؟

پاسخ

معتزله و اشاعره دو گروه كلامي و عقيدتي محسوب مي شوند از اين رو بايد تفاوت ديدگاه هاي آنها را در مسائل عقيدتي جستجو كرد . از اين رو به اختصار به برخي از عقايد در مورد اختلاف دو گروه اشاره مي نماييم.

الف. هر دو گروه به قدميت و ازليت خداوند متعال قائلند و لي اشاعره ذات خدا را داراي صفاتي مي دانند كه آنها نيز مانند ذات خدا قديم است. اين ديدگاه به «قديم هاي هشتگانه» (ذات خدا، حيات، قدرت، علم، سمع، بسير، اراده، كلام) معروف است (تفتازاني ، شرح المقاصله 72.2 و طباطبايي ، محمد حسين ، بدايه الحكمه المرحله الثانيه عشره، الفصل الراجع . در حالي كه معتزله صفات قديم را به هيچ وجه نمي پذيرند (شهرستاني، محمد بن عبدالكريم، الملل و النحل ، ص 49.) ولي اعتقادشان بر آن است كه خداي متعال گر چه به صفاتي متصف مي شود و گفته مي شود او عالم ، قادر و ... است ولي در همه اين موارد مراد آن است كه فعل خدا عالمانه و قادرانه و كار كسي است كه علم دارد ، نه اينكه خداوند داراي صفتي به نام علم و قدرت باشد. (طباطبايي ؛ محمد حسين، بدايد الحكمه، المرحله الثانيه عشره ، الفصل الرابع).

ب. هر دو گروه اعتقاد دارند كه يكي از صفات خدا، كلام است؛ معزله اعتقاد دارند كه كلام خدا اصوات و حروفي است كه در ذات خدا نيست بلكه خدا كلام خود را

در بيرون از ذات خود مانند لوح محفوظ ، جبرئيل و يا پيامبر قرار مي دهد در حالي كه اشاعره آن را جزو صفات ذاتي خدا دانسته و به كلام نفسي اعتقاد دارند. (سبحاني؛ جعفر، الالهيات ج 1، ص 197 و 193 ) آنها كلام خدا و قرآن را قديم مي دانند در حالي كه اشاعره آن را حادث مي دانند. (همان، ج 1، ص 205)

ج. اعتقاد ديگري كه مورد اختلاف اين دو گروه است، مسأله عدل الهي است آيا خداوند عادل است؟ اين مسأله به بحث ديگري مربوط مي شود كه به نام «حسن و قبح ذاتي» نام بردار است: آيا حسن و قبح افعال يعني خوب و بد بودن آنها به امر و نهي خدا ارتباط دارد يعني هر كاري كه خداوند متعال به آن فرمان دهد خوب و هر كاري كه خدا از آن منع شود و نهي كند بد است. آيا اين گونه است و يا نه ، كارها ذاتا خوب يا بدند و خداوند به كاري فرمان مي دهد كه ذاتا خوب و از كاري نهي مي كنند كه ذاتا زشت و پليد است ، معتزله به حسن و قبح ذاتي كارها تأكيد دارند در حالي كه اشاعره شديدا مخالف اين معنا هستند و مي گويند : «هر چه را خسرو كند ، شيرين بود» ؛ بنابراين اگر خدا امر و نهي نكند نه هيچ كاري نيكو مي شود و نه هيچكدام زشت . اين بحث رهاوردهاي مثبت و منفي زيادي دارد كه يكي از آنها مسأله جبر و اختيار است به گونه اي كه اشاعره به خاطر انكار عقيده

حسن و قبح ذاتي راهي جز پذيرش جبر ندارند بر اين اساس انسان از خود اختياري ندارد و به اصطلاح فاعل مجبور و موجب است در حالي كه معتزله با اعتقاد به حسن و قبح ذاتي مجبور بودن انسان را بر خلاف حكمت خدا ، بعثت پيامبران و ثواب و عقاب در آخرت دانسته اند. آنها معتقدند ، خدا انسان را پس از آفرينش به حال خود گذاشته ،او را كاملا مختار آفريده ، در كار او دخالت نمي كند. (ديدگاه تفويض) (ر.ك، همان ، ج 1، ص 257 تا 261)

برادران اهل سنت نسبت به اين ديدگاه عمدتا روي كرد موافق دارند؛ زيرا با حمايت حاكمان و خلفاي به ظاهر مسلمان ، معتزله سركوب شده؛ فكر اشعري رواج يافت گر چه دانشمنداني نيز در ميان اهل سنت از اعتقاد به عقائد اشاعره دست يازيده به نقد آن پرداختند كه به عنوان نمونه مي توان از دانشمند معاصر محمد بن عبده نام برد.

دانشمندان شيعه در مسأله صفات خدا ديدگاه هر دو گروه را باطل دانسته در سايه تعاليم علوي، صفات خدا را عين ذات دانسته و در بقيه مسائل نيز ديدگاه هاي ويژه اي ارائه نموده از افراط و تفريط اجتناب كردند از اين رو در مسأله جبر و اختيار نه راه جبر را پذيرفتند و نه به تفويض تن دادند . متكلمان شيعه و فلاسفه راهي ميانه را برگزيدند كه جبر مورد انكار قرار گرفته ، انسان داراي اختيار است ولي نه به صورت تفويض كه خدا دخالتي دركارش نداشته باشد.(ر.ك: بدايه الحكمه المرحله الثانيه عشره، الفصل السادس و نهايه الحكمه المرحله الثانيه عشره الفصل...

و مطهري، مرتضي، انسان و سرگذشت، و جعفري؛ محمدتقي، جبر و اختيار و ...

اين ديدگاه با پشتوانه عقل و نقل برگزيده شده و پاسخ بسياري از شبهاتي است كه در تفسير و توضيح برخي از آيات قرآن مطرح شده است.

علت توجه به مكتب اعتزال در عصر ما چيست؟
اشاره

چرا معتزله ميان اين همه معارف الهي و اصول فقط به اين پنج اصل بسنده كرده اند؟

پرسش

علت توجه به مكتب اعتزال در عصر ما چيست؟

چرا معتزله ميان اين همه معارف الهي و اصول فقط به اين پنج اصل بسنده كرده اند؟

پاسخ

معتزله در اين پنج اصل با بيش تر طوايف اسلامي اختلاف دارند، نه اين كه اين ها اصول اوّلي و مهمّ عقيدتي باشند. چه بسا اصولي مانند معاد، معصوم بودن پيامبر، خاتميّت اسلام و... در درجه اوّل اهميت باشد؛ ولي چون بيش تر مذاهب اسلامي در اين امور هم عقيده اند، از اصول مذاهب آن ها به شمار نمي آيد. نه تنها معتزله، بلكه بسياري از مذاهب اسلامي، اصول مذهب خود را از روي نقاط اختلافي تدوين كرده اند كه از وضع دردآوري حكايت مي كند؛ به ويژه كه منكران خود را گاهي به خروج از اسلام متّهم مي كنند؛ و حال آن كه برخي از آن ها جزو عقيده اصلي و مرسوم زمان پيامبر اكرم(ص) نبوده است;{1} مانند حادث يا قديم بودن قرآن، عدالت صحابه و/// /

علّت روي آوردن به مكتب اعتزال در عصر ما:

امروزه، گرايش ويژه اي در كشورهاي اسلامي به سوي انديشه مشرب اعتزالي پديد آمده كه برخي ساده لوحان خيال مي كنند سرچشمه اين گرايش ها خود جوش و از درون جامعه اسلامي است؛ در حالي كه اين گرايش از داده هاي خاورشناسان و تعريف و تمجيد آن ها از معتزله سرچشمه مي گيرد/

احمد امين در كتاب فجر الاسلام، زهدي حسن در كتاب المعتزله، محمد ابو زهره در كتاب تاريخ المذاهب الاسلامي و... به تحسين و بزرگداشت شخصيّت ها و انديشه هاي معتزلي پرداخته اند و اين در حالي است كه بيش تر اين نويسنده ها در محيطهايي زندگي مي كنند كه انديشه اشعري بر آن ها سايه افكنده و فقط آشنايي شان با استادان غربي و خاورشناسان، سبب الهام آن ها

شده است؛براي مثال، آلفرد جيوم طّي مقدّمه اي بر كتاب زهدي حسن آرزو مي كند كه روزگاري، تمام آثار معتزله نشر و چاپ شود.

شيتيز، آدام متر، هاميلتون و گلدزيهر همه در مقام تمجيد از آراي معتزله اند.{2} بعيد نيست كهچنين گرايشي با همان علّت در جامعه اسلامي ما نيز پيدا شود؛ مانند دنباله روهاي فكري شمار محدودي كه هر روز در پي نشر انديشه هايي هستند كه جوامع غربي بر اقتضاي وضعيّت فرهنگي و مذهبي خود، آن ها را در نورديده اند.

انديشه هاي درست معتزله در آموزه هاي اهل بيت(عليهم السلام) ريشه دارد. كعبي پيشواي معتزله در قرن چهارم مي گويد: سند مذهب اعتزال به پيامبر مي رسد...؛ زيرا همگي مي گويند: مكتب اعتزال به واصل بن عطا مي رسد و او اصول مذهب خود را از ابو هاشم فرزند محمد حنفيّه گرفته كه او نيز از علي(ع) و او نيز از رسول خدا آموخته است.{3}

قاضي عبدالجبّار در طبقات المعتزله و ابو الهذيل علاف كه هر دو از سران معتزله اند، به همين مطلب اعتراف دارند.{4} شهرستاني مي گويد: واصل، از ابو هاشم، فرزند محمد بن حنفيّه درس آموخته است.{5} ابن ابي الحديد مي گويد: معتزله دو اصل توحيد و عدل را از امير مؤمنان(ع) فرا گرفته اند؛ آن هم به وسيله ابو هاشم و او نيز از طريق پدرش محمد بن الحنفيّه.{6}

از آن چه گفته شد، به دست مي آيد كه خوبي هاي انديشه معتزله در آموزه هاي الهي اهل بيت(عليهم السلام) ريشه دارد؛ بلكه مكتب اهل بيت(عليهم السلام) خِرَد را در حدّ معقول و مناسب شأن و كرامت انساني در ساحت هاي عقايد راه داده اند؛ بنابراين، جبران نواقص با مراجعه به مكتب اهل بيت كارگشا خواهد بود.

اهل حديث و حنابله: در مقابلِ روش تحليلي و

عقلي معتزله كه تا حدودي بر كساني كه فقط به ظواهر آيات و روايات بسنده مي كردند و در نتيجه به جسميّت و تشبيه خدا به مخلوقات قائل بودند،{7} (ظاهريه) پيروز شدند، گروهي تحت عنوان اهل حديث ظهور كردند كه به شدّت طرفدار حفظ ظواهر متون و مخالف بحث، مناظره و عقل ورزي بودند. احمد بن حنبل (161 - 241) در ضبط و نقل احاديث و اين كه اعيان به همه آن چه در آن ها است، لازم است، سعي بليغي كرد؛ بدين جهت او را امام اهل الحديث مي گويند.{8}

جمود و ظاهرگرايي اين ها سرانجام ابوالحسن اشعري شكست و زمينه براي پيدايش مكتب اشعري آماده شد. موضع مكتب اهل بيت در برابر اين گروه نيز حفظ اعتدال بود؛ براي مثال وقتي از سران اهل حديث در مورد معناي عرش و استوا در آيه« الرحمن علي العرش استوي»، پرسيده شد، در پاسخ گفت: معناي استوا معلوم، چگونگي اش مجهول، ايمان به آن واجب و سؤال از آن بدعت است.{9} مذهب اماميه به دستور قرآن مجيد كه مي فرمايد:«افلا يتدبرون القرآن ام علي قلوبهم اقفالها»;{10} و...، اين گونه آيات را تفسير صحيح كرده اند.

اشاعره: ابوالحسن اشعري، به سال 260 قمري (آغاز غيبت صغرا) در بصره به دنيا آمد. پدرش از طرفداران اهل حديث بود. اشعري تا چهل سالگي به روش معتزلي بود و براي رفع تضاد ميان معتزله و اهل حديث از مكتب اعتزال كناره گرفت. شايد اين يك ترفند كلامي و به سبب نجات عقايد از تجسيم و تشبيه بوده و در واقع با روش اعتزال مخالف نبوده است. به هر حال، او در برابر مذاهب فقهي اهل سنّت بي طرف ماند.

اشعري با

در اين جهت كه استدلال عقلي در اثبات عقايد ديني، بدعت و حرام نيست، عقل گرايان موافقت كرد و از طرفي در تعارض عقل با ظواهر ديني، ظواهر را مقّدم داشت و با ظاهرگرايي موافق بود. اصل تحسين و تقبيح عقلي و متفرّعات آن را مردود دانست و هيچ واجب عقلي را نپذيرفت؛ بلكه با اهل حديث (ظاهرگرايان) موافقت كرد و چون نادرست دانستن تأويل و اصرار بر حفظ ظواهر را در مواردي با اصل تنزيه و صفات جمال خداوند مخالف مي ديد، فرضيه هاي كلامي جديدي را اختراع كرد.{11}

قاضي ابوبكر باقلاني (403)، امام الحرمين جويني (478)، محمّد غزالي (505)، فخرالدّين رازي (606)، عبدالكريم شهرستاني (548)، سعدالدين تفتازاني (791) از چهره هاي اين مكتب هستند.

دو مكتب متضاد ابتدا جبريّه و مفوّضه (قدريّه)، و در انتها، معتزله و اشاعره بودند.{12} روش و مكتب اهل بيت(عليهم السلام) در مقابل اين دو تفكّر افراطي و تفريطي همواره بر پايه وحي و عقل و اعتدال قرر داشت.

ماتريديه: در همان زمان كه اشعري در بصره و بغداد به اصلاح عقايد ديني پرداخت، ابو منصور ماتريدي (333) در سمرقند نيز همين كار را كرد. او به نادرستي تقليد در عقيده و ايمان اعتقاد داشت و نيز پيروي از سلف (گذشتگان) را به تنهايي و زياد بودن پيروان را علامت حقّانيّت نمي دانست؛ بلكه ملاك حقيقت را مطابقت با براهين عقلي مي دانست/

درباره روش و مشرب كلامي ماتريدي دو نظر است: يكي اين كه ماتريدي، همانند اشعري، روش متوسّطي ميان ظاهرگرايان و عقل گرايان را داشت. نظر دوم اين كه روش ماتريدي، از روش اشعري عقلي تر و حدّ وسط ميان اشاعره و معتزله است. استاد سبحاني مي فرمايد: گر

چه ماتريدي به عقايد معتزله انتقاد شديد دارد، روش او به معتزله نزيك تر از اشعري به معتزله است.{13}

اصل حُسن و قبح عقلي كه يكي از مهم ترين اصول كلامي عدليّه(اماميّه و معتزله) به شمار مي رود، اشعري و پيروان او آن را منكرند؛ امّا ماتريدي به طور كلّي آن را قبول دارد/

ماتريديه درباره قديم يا حادث بودن كلام الهي همان نظريّه اشاعره را ارائه كرده اند كه كلام الهي دو مرتبه دارد: لفظي كه حادث است و نفساني كه قديم است. درباره امكان ديده شدن خداوند نيز موافق اشعري است (ديدن خدا را ممكن مي داند) امّا معتزله و اماميّه رؤيت خدا را ممتنع مي دانند.{14} ابواليسر محمد بزدودي (421) ميمون بن محمد نسفي، كمال الدين البياضي، ملا علي قاري از چهرهاي اين مكتبند.

شيعه اماميه: كساني كه امامت و خلافت علي(ع) و فرزندان يازده گانه اش پس از پيامبر اكرم(ص) را باور دارند و معتقدند كه امامان معصوم به دستور وحي به وسيله پيامبر اكرم(ص) منصوب و معرّفي شده اند. پيامبر اكرم(ص) در جاهاي گوناگون لفظ شيعه را بر علي(ع) و شماري از اصحاب اطلاق فرموده است.{15}

اصول پنجگانه مذهب شيعه عبارت مي باشد از توحيد، نبوّت، معاد، عدل و امامت. عدل الهي از ديدگاه شيعه، يعني اين كه افعال از نظر حُسن و قُبح دو گونه اند: افعال حسَن مانند عدالت، وفا به عهد و...، و افعال قبيح مانند ظلم، پيمان شكني و... و خداوند از هر گونه قبيح و ناروايي منزّه و پاك است؛ بنابراين، كار لغو و بيهوده انجام نمي دهد؛ پس آفرينش، هدفمند است و بر كسي ظلم نمي كند؛ چون عالم و بي نياز است.

حضرت علي(ع) كه مقام علمي اش نزد صحابه مسلّم است، در مسائل

مهم كلامي چون توحيد، قضا و قدر، امر بين امرين و... بحث هاي زيبايي دارند؛ پس كلام و مشرب شيعه، قديم ترين روش ها است. بيش ترين تكيه گاه، كلمات امامان اهل بيت(عليهم السلام) است كه كلام شان از كلام وحي گرفته شده و در گام دوم، روش شيعه بر استدلال، تبيين و احتجاج بر پايه عقل مبتني است، ويژگي مهمّ روش اماميّه، «طريق اعتدال» و پرهيز از افراط و تفريط است؛ البتّه عقل را صرفاً در محدوده خودش معتبر مي دانند، و در تفسير آيات قرآن، متشابهات را به كمك محكمات تفسير مي كنند.

از ديدگاه مكتب اهل بيت(عليهم السلام) عموميّت قدرت و خالقيّت خدا، مستلزم استناد قبايح انسان ها به او نيست؛ چون قدر و مشيّت تكويني خدا شامل تمام اشيا است و اشيا به اعتبار وجودشان همه خيرند؛ امّا قدرت و مشيّت تشريعي خدا فقط به افعال و اشياي نيك تعلّق مي گيرد و هر كاري از جهت وجودي خير است؛ امّا بعضي كارها از جهت صدورش از انسان؛ به زشتي و معصيت متّصف است كه مورد مشيّت تشريعي خداوند نيست؛براي مثال، كار سرقت از اين جهت كه دست و پاي انسان، كاري را انجام داده، خير، و شامل قضا و قدر الهي است؛ امّا از اين جهت كه به مال مردم دست برده و مخالف دستور خدا بوده، معصيت و مسؤوليّتش به عهده انسان است. بهترين بيان و سازگاري ايمان به قضا و قدر با اختيار و مسؤول بودن انسان، در كلام نوراني حضرت علي(ع) آمده است.{16}

شهيد مطهري مي فرمايند: «تعقّل و تفكّر شيعي نه تنها با تفكّر حنبلي كه از اساس منكر به كار بردن استدلال در عقايد مذهبي بود، و با

تفكّر اشعري اصالت را از عقل گرفته و آن را تابع ظواهر الفاظ مي كرد، مخالف و مغاير است، با تفكّر معتزلي نيز با همه عقل گرايي آن مخالفت مي كند؛ زيرا تفكّر معتزله هر چند عقلي است، جدلي است، نه برهاني؛ به همين جهت اكثريّت قريب به اتّفاق فيلسوفان اسلامي، شيعه بوده اند.{17}

هشام بن الحكم (179)، محمد بن علي مؤمن الطاق، ابن شاذان نيشابوري (261)، حسن نوبختي (310)، شيخ صدوق (381)، محمد بن نعمان شيخ مفيد (338)، سيّد مرتضي (436 - 355)، شيخ طوسي (460)، محقّق طوسي (672) و... از مشاهير كلامي مكتب اماميه اند. قسمت عمده روش و مباني كلامي شيعه در بررسي ساير مذاهب روشن شد.

منابعي جهت مطالعه بيش تر:

1. تاريخ الجهميْ و المعتزله، جمال الدين قاسمي؛

2. مرجئه، رسول جعفريان؛

3. فرهنگ عقايد و مذاهب اسلامي، جعفر سبحاني؛

4. خوارج در تاريخ، يعقوب جعفري/

[1].بحوث في الملل و النحل،جعفر سبحاني/

[2].همان، بحوث في الملل و النحلل، ج 3، ص 167 به بعد/

[3].همان، ص 188، به نقل از مقالات الاسلاميين، بلخي، ذكر المعتزله، ص 64/

[4].همان/

[5].الملل و النحل، عبدالكريم الشهرستاني، ج 1، ص 49، دارالمعرفْ، بيروت، 1404 ه’ ق/

[6].شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 17، اوّل، اسماعيليان، 1378 ه’ش تهران/

[7].در طول حيات اسلام، همواره گروهي ظاهرگرا، اهل جمود و مخالف به كارگيري عقل در تحليل عقايد ديني وجود داشته اند. با توجّه به آيات و رواياتي كه صورت و دست و مكان را به خدا نسبت مي دهد، اين عدّه بدون استمداد از عقل و تفسير معصومان خيال كرده اند واقعاً خداوند دست و صورت و جسم دارد.(مراجعه شود به الملل و النحل، عبدالكريم شهرستاني، ج 1، ص 92، دارالكتب بيروت)/

[8].فرق و مذاهب كلامي، علي

رباني گلپايگاني، ص 169/

[9].الملل و النحل، عبدالكريم شهرستاني، ج 1، ص 80، دارالكتب بيروت/

[10].محمد، 24: آيا در مورد قرآن انديشه نمي كنند يا بر دل هايشان قفل و بندها است/

[11].الملل و النحل، عبدالكريم شهرستاني، ج 1، ص 101 و 102، دارالمعرفْ، بيروت؛ فرق و مذاهب كلامي، علي رباني گلپايگاني، ص 178 - 198/

[12].استاد شهيد مطهري خلاصه و حاصل اين دو طرز تفكّر را چنين بيان مي فرمايد: معتزله توحيد افعالي را به خيال خود فداي عدل كردند و اشاعره به گمان خود، عدل را فداي توحيد افعالي نمودند؛ امّا در حقيقت نه معتزله توانست عدل را به شكل صحيح توجيه كنند و نه اشاعره به عمل توحيد افعالي رسيدند. عدل الهي، ص 19، جامعه مدرسين قم، 1361ه’ش/

[13].بحوث في الملل و النحل، جعفر سبحاني، ج 3، ص 71 - 77، انتشارات اسلامي، 1423ه’ ق/

[14].فرق و مذاهب كلامي،علي رباني گلپايگاني، 209 - 244/

[15].الدرالمنثور، سيوطي، ج 8، ص 589، دارالفكر. از جابر بن عبداله انصاري و ابن عباس و علي(ع) روايت كرده كه پيامبر(ص) در تفسير آيه «ان الذين آمنوا و عملو الصالحات اولئك هم خير البريه» به علي(ع) اشاره كرد و فرمود: او و شيعيانش روز قيامت رستگار خواهند بود. (فرق الشيعه، نوبختي، ص 17)/

[16].تاريخ الفرق الاسلاميه، محمد خليل الزين، ص 65. انديشه قضا و قدر، جامعه يهود و نصاري آن روز را مشغول كرده بود؛ حتّي ميان مسلمانان صدر اسلام نيز نفوذ يافته بود؛ به اين جهت از علي(ع) سؤال شد كه آيا رفتن ما به سوي صفين به قضا و قدر الهي است؟ فرمود بلي. سؤال شد اگر چنين است، پس اجر و ثوابي نداريم؟ فرمود چنين نيست

كه شما مجبور و بدون اختيار باشيد. سؤال شد پس چگونه كارهاي ما تحت قضا و قدر است؟ فرمود اين ها تحت قضا و قدر حتمي خدا نيستند وگر نه ثواب و عقاب و بعثت پيامبر و... لغو، و تمجيد خوبان و سرزنش بدان بي وجه و دليل مي شد/// /

[17].آشنايي با علوم اسلامي، مرتضي مطهري، ج 2، ص 54/

:«معتزله» و «اشاعره» چه كساني بودند و اعتقاداتشان، چه بود؟
پرسش

: «معتزله» و «اشاعره» چه كساني بودند و اعتقاداتشان، چه بود؟

پاسخ

: در ابتداي پيدايش كلام اسلامي، متكلمين اسلامي دو دسته شدند؛ دسته اي كه از همان ابتدا «معتزله» ناميده شدند، طرفدار عدل و اختيار و دسته ديگر يعني گروه اهل حديث كه بعدها «اشاعر» ناميده شدند، طرفدار جبر و اضطرار گرديدند. البته منكران عدل، صريحاً نگفتند كه منكر عدل الهي هستيم، زيرا قرآن كريم كه هر دو دسته، خود را حامي آن مي دانستند با شدّت، ظلم را از خداوند نفي و عدل را اثبات مي كند. آنها عدل الهي را به گونه اي خاص تفسير كردند، گفتند: عدل، خود حقيقتي نيست كه قبلاً بتوان آن را توصيف كرد و مقياس و معياري براي فعل پروردگار قرار داد. اساساً معيار و مقياس براي فعل الهي قرار دادن نوعي تعيين تكليف و وظيفه و تحديد و تقييد مشيّت و اراده براي ذات حق محسوب مي شود. مگر ممكن است براي فعل حق، قانوني فرض كرد و آن قانون را حاكم بر او و فعل او قرار داد؟ همة قوانين، مخلوق او و محكوم اوست و او حاكم مطلق است. هر نوع محكوميت و تبعيّت، بر ضدّ علوّ و قاهريّت مطلق ذات اقدس الهي است. معني عادل بودن ذات حق، اين نيست كه او از قوانين قبلي به نام قوانين عدل پيروي مي كند، بلكه اين است كه او سر منشأ عدل است، آنچه او مي كند عدل است نه اينكه آنچه عدل است او مي كند، عدل و ظلم، متأخر و منتزع از فعل پروردگار است. عدل، مقياس فعل پروردگار نيست؛ فعل او، مقياس عدل است. «آنچه آن خسرو كند شيرين بود».

معتزله كه

طرفدار عدل بودند گفتند: عدل، خود حقيقتي است و پروردگار به حكم اينكه حكيم و عادل است كارهاي خود را با معيار و مقياس عدل انجام مي دهد. ما آنگاه كه به ذات افعال نظر مي افكنيم، قطع نظر از اينكه آن فعل، مورد تعلق ارادة تكويني يا تشريعي ذات حق قرار دارد يا ندارد، مي بينيم كه برخي افعال در ذات خود با برخي ديگر متفاوت است؛ برخي افعال در ذات خود عدل است، مانند پاداش به نيكوكاران؛ و برخي در ذات خود، ظلم است مانند كيفر دادن به نيكوكاران؛ و چون افعال، در ذات خود با يكديگر متفاوتند و ذات مقدس باري تعالي خير مطلق و كامل مطلق و حكيم مطلق و عادل مطلق است، كارهاي خود را با معيار و مقياس عدل انتخاب مي كند.

بحث «مستقلات عقليه» در كلام اسلامي، چگونه طرح شد و نظر معتزله و اشاعره درباره آن، چه بود؟
پرسش

بحث «مستقلات عقليه» در كلام اسلامي، چگونه طرح شد و نظر معتزله و اشاعره درباره آن، چه بود؟

پاسخ

اين بحث به اين صورت طرح شد كه آيا عقل در ادراك حسن و قبح اشياء «استقلال» دارد و به تنهائي قادر به درك و تشخيص آنها است يا نيازمند به كمك و راهنمائي شرع است؟ از اينرو حسن و قبح ذاتي به نام حسن و قبح عقلي خوانده شد.

معتزله، بشدت طرفدار حسن و قبح ذاتي عقلي شدند و مسألة «مستقلّات عقلّيه» را طرح كردند، گفتند: با لبداهه ما درك مي كنيم كه افعال ذاتاً متفاوتند و بالبداهه درك مي كنيم كه عقول ما بدون اينكه نيازي به ارشاد شرع داشته باشد، اين حقايق مسلّم را درك مي كند.

اشاعره، همچنانكه عدل را به عنوان يك صفت قبلي و ذاتي منكر شدند، حسن و قبح ذاتي قبلي عقلي را نيز مورد انكار قرار دادند. اشاعره اولاً حسن و قبح ها را اموري نسبي و تابع شرائط خاص محيطها و زمانها و تحت تأثير يك سلسله تقليدها و تلقينها دانستند؛ و ثانياً عقل را در ادراك حسن و قبح ها تابع راهنمائي شرع دانستند.

چه شد كه «معتزله» به بي اعتنايي نسبت به سنت و حديث، متهم شدند؟
پرسش

چه شد كه «معتزله» به بي اعتنايي نسبت به سنت و حديث، متهم شدند؟

پاسخ

اشاعره، چون به «عقل مستقل» و به عبارت ديگر به «مستقلّات عقليّه» اعتراف نداشتند و عقيدة معتزله را مبني بر اينكه عقل بشر، بدون نياز به ارشاد شرع، حسن و قبح، و بايستني و نبايستني را درك مي كند، تخطئه مي كردند و مدعي بودند كه به طور كلي اينكه: عدل چيست؟ ظلم چيست؟ نيكو چيست؟ ناپسند چيست؟ همه بايد از لسان شرع اخذ شود وبايد در اين مسائل تابع و تسليم «سنّت اسلامي» بود و بس؛ خود را «اهل سنّت» يا «اهل حديث» خواندند. اشاعره ضمناً از اين نام و عنوان يك «پايگاه اجتماعي» محكم براي خود درميان تودة مردم ساختند؛ يعني اختلاف معتزله و اشاعره كه بر اساس قبول و عدم قبول «مستقلّات عقليّه» بود، از نظر تودة مردم به صورت قبول و عدم قبول «سنّت» و «حديث»و يا به صورت تعارض عقل و سنّت تلقّي شد و همين جهت، پايگاه اجتماعي اشاعره را در ميان تودة مردم تقويت، و پايگاه معتزله را تضعيف كرد.

معتزله هرگز به سنّت بي اعتنا نبودند، ولي اشاعره با انتخاب اين نام براي خود و قرار دادن معتزله در مقابل خود، كلاه معتزله را در تاريكي برداشتند. مسلماً اين جهت، در شكست معتزله در اوايل قرن سوم در ميان تودة عوام، تأثير بسزائي داشت. كار اين اشتباه عاميانه بدانجا رسيده كه پاره اي از مستشرقين، دانسته و يا ندانسته، معتزله را به عنوان «روشنفكران ضد سنّت» معرفي كنند. ولي افراد وارد مي دانند كه اختلاف ديد و نگرش معتزله و اشاعره هيچگونه ربطي به ميزان پايبندي آنها به دين اسلام،

ندارد. معتزله عملاً از اشاعره نسبت به اسلام دلسوزتر و پايبندتر و فداكارتر بودند.

مكتب معتزله در انديشه هاي كلامي خود چقدر از خطبه ها و سخنان علي(ع) الهام گرفته است؟
پرسش

مكتب معتزله در انديشه هاي كلامي خود چقدر از خطبه ها و سخنان علي(ع) الهام گرفته است؟

پاسخ

به شهادت بزرگان «معتزله» واصل بن عطا، انديشه هاي كلامي بالاخص دو اصل «توحيد و عدل» را از مكتب اهل بيت آموخته، و خطب و سخنان امير مؤمنان الهام بخش اصول فكري او بوده است، شاهد و گواه در اين مورد به اندازه اي است كه نمي توان همه را در اين جا منعكس كرد. و فقط بخشي از آن را از نظر خوانندة عزيز مي گذرانيم:

1 _ كعبي (273_319) كه از شيوخ معتزله در قرن چهارم است، مي گويد: يكي از امتيازات معتزله اين است كه سند اصول آن، به پيامبر گرامي مي رسد و اين امتياز منحصر به اين مكتب است، حتي دشمنان معتزله مي دانند كه «واصل» مذهب خود را از فرزند محمد حنفيه «ابو هاشم» و او از پدرش، و او از علي بن ابي طالب اخذ كرده است و علي نيز از پيامبر فراگرفته است. (كعبي: ذكر المعتزله / 67)

2 _ قاضي عبدالجبار (324_415) مي گويد: واصل بن عطا و عمرو بن عبيد دانش خود را از «ابو هاشم» فرزند محمد حنفيه آموخته، و او از پدرش، و او از پدر خود علي امير مؤمنان آموخته اند و دانش علي نيز به پيامبر منتهي مي گردد (قاضي عبدالجبار: طبقات المعتزله / 164 و 226) و نيز مي گويد مردم به عمق دانش «ابو هاشم» موقعي پي بردند كه شاگرد او واصل، در صحنة كلام ظاهر گرديد. (قاضي عبدالجبار: طبقات المعتزله / 164 و 226)

3 _ شهرستاني مي گويد: واصل انديشه هاي خود را از ابو هاشم عبدالله بن محمد حنفيه فرا گرفت. (شهرستاني: الملل و النحل 1/49)

4 _

ابن المرتضي (816) كه طبقات معتزله قاضي عبدالجبار را تكميل كرده در كتاب «المنية و الأمل» كه گاهي آن را «طبقات المعتزله» نيز مي نامند مي گويد: در سند مذهب معتزله كوچك ترين نگراني نيست. آنگاه سخن قاضي عبدالجبار را تكرار مي كند و مي رساند كه ريشه مذهب به علي(ع) مي رسد. (ابن المرتضي: طبقات المعتزله / 5 و 6 و 11)

در اين مورد سيد مرتضي در امالي خود (سيد مرتضي: امالي 1/18) و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه (ابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه 1/17) سخنان مشابهي دارند، و جوهر همه يكي است و آن اينكه معتزله مبادي مكتب خود را از امير مؤمنان آموخته است، تنها قدماي معتزله نيستند كه به اين حقيقت اعتراف دارند، بلكه نويسندگان اخير (دكتر حسن ابراهيم حسن: تاريخ الاسلام 2/156) نيز آن را پذيرفته اند.

با اين اعترافها جاي شك و شبهه نيست كه معتزله قسمت مهمي از اصول خود را از «باب علم النبي» آموخته و مرهون خطبه ها و سخنان او هستند، حتي قاضي عبدالجبار مي گويد: اصل سوم اعتزال كه مرتكب كبيره نه مؤمن است و نه كافر، مأخوذ از ابو هاشم فرزند محمد حنفيه است. (شرح الاصول الخمسه / 138)

اصول مكتب معتزله چيست و چرا به اين اصول اكتفا كرده اند؟
پرسش

اصول مكتب معتزله چيست و چرا به اين اصول اكتفا كرده اند؟

پاسخ

اساس مكتب « اعتزال» را پنج اصل كلامي تشكيل مي دهد و هر كس اين پنج اصل را به طور «دربست» بپذيرد از اين گروه بوده و هر گاه يكي را منكر شود و باقيمانده را بپذيرد از اين گروه نخواهد بود، اين پنج اصل _ بر خلاف پنج اصلي كه در ميان ما معروف است _ عبارتند از:

1 _ توحيد 2 _ عدل 3 _ وعد و وعيد 4 _ منزلة بين المنزلتين 5 _ امر به معروف و نهي از منكر.

ابوالحسن خياط ( م 311) كه يكي از اركان معتزله در اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم است، چنين مي گويد: بر هيچ كس نام «اعتزال» شايسته نيست، مگر اينكه پنج اصل ياد شده را معتقد شود و هر كس كه اين پنج اصل را پذيرفت، معتزلي است. ( خياط، انتصار، /126)

مسعودي مورخ قرن چهارم اسلامي، آنگاه كه اصول پنجگانة معتزله را مطرح مي كند، مي گويد: هر كس به اين اصول پنجگانه عقيده داشته باشد، معتزلي است و اگر به بيش از اين پنج اصل يا كمتر از آن عقيده پيدا كرد، شايستة نام اعتزال نيست. (مسعودي، مروج الذهب3/222)

چرا آنان در ميان اين همه معارف الهي و اصول، تنها به اين پنج اصل اكتفا كرده اند، در حالي كه برخي از اين اصول، جزو احكام فرعي اسلام به شمار مي روند؟ نكتة آن اين است كه معتزله در اين پنج اصل با بيشتر طوايف اسلامي اختلاف دارند، تنظيم اين اصول پنجگانه نه به خاطر آن است كه اين اصول از نظر مسائل عقيدتي در درجة اول اهميت قرار

دارند، بلكه چه بسا اصولي مانند معاد و بازگشت انسان به زندگي جديد بر اكثر اين اصول تقدم دارد ولي چون مسألة معاد، مورد اختلاف ميان آنان و حشويه و اهل حديث و اشاعره نبود، از اين جهت آن را جزء اصول پنجگانه قرار نداده و اصولي را به عنوان اصول اعتزالي معرفي كرده اند كه در آن با اهل حديث و اشاعره اختلاف نظر داشتند و در حقيقت اين اصول پنجگانه يك رشته آراي كلامي هستند كه با آن، به مخالفان خود مي تازند و آنها را از خود دور مي كنند و اگر ديگر فرق اسلامي در اين اصول موافقت مي كردند، هرگز آنان به اكثر اين پنج اصل اهميت نداده و آن را جزء اصول خود نمي شمردند.

معتزله از چه زماني در سراشيبي ضعف قرار گرفتند؟
پرسش

معتزله از چه زماني در سراشيبي ضعف قرار گرفتند؟

پاسخ

واثق بالله درگذشت و فرزند او متوكل، زمام خلافت را در دست گرفت. نخستين كار او اين بود كه هر نوع بحث و جدل، بالأخص پيرامون خلق قرآن را ممنوع ساخت و به محدثان اجازه داد، به نقل حديث بپردازند و كساني كه به خاطر عدم اعتراف به خلق قرآن به زندان افتاده بودند، همه را آزاد ساخت و به آنان خلعت بخشيد.

نخستين ضربتي كه از ناحية متوكل بر معتزله متوجه شد اين بود كه هر نوع بحث و جدل و نزاع و مناظره كه سلاح برندة معتزله بود، ممنوع گرديد. ولي اين ضربت چندان كاري نبود، بالأخره سران معتزله باز در مصادر امور بودند و احمد بن دوأد قاضي القضاة كشور بود و تا فلج نشده بود، بر سر كار بود. در سال 233 كه او به بيماري فلج مبتلا شد، فرزندش محمد بن احمد بن أبي دوأد، به اين مقام منصوب گرديد. ولي متوكل براي كسب موقعيت در ميان تودة مردم كه نبض آنان در دست اهل حديث و فقه بود، به تدريج قدرت را از دست سران اعتزال باز ستاند، آنگاه ضربت بسيار مهلكي بر حيثيت و شئون اجتماعي آنان وارد ساخت كه در سال 234 ، تمام مشايخ و اساتيد معتزلي را ازمساجد و مدارس بيرون كرد و به جاي آنان مشايخ اهل حديث را گمارد و به اين نيز اكتفا نكرد، دستور داد در مجالس و محافل، بر رد معتزله و جهميه سخن گويند و دربارة رؤيت خدا داد سخن بدهند.

در ايجاد فشار بر معتزله به اين مقدار بسنده نكرد و

به دو شخصيت از اهل حديث به نامهاي عثمان بن ابي شيبه و أبوبكر بن شيبه، اجازه داد كه به منبر بروند و پيرامون معتزله و جهميه سخن بگويند. اولي در مدينه «منصور» دومي در مسجد «رصافه» در حالي كه قريب سي هزار نفر پاي منابر هر يك حاضر بودند، به نقد از اين دو مذهب پرداختند.

متوكل هر روز بر فشار خود بر معتزله مي افزود، اراضي مزروعي احمد بن دوأد را مصادره كرد و فرزند او محمد بن احمد كه مدتها دستگاه قضايي را پس از بيماري پدر اداره مي كرد، به زندان انداخت. سرانجام پسر در ذيقعدة 240 و پدر بيست روز پس از او در گذشت و چراغ اين خانواده كه ساليان درازي نبض حكومت را در دست داشتند، خاموش گرديد.

در اين هنگام كه ستارة بخت معتزله به افول و غروب گراييد، زخم زبان زياد شد و شعراي وقت به هجو آنان پرداختند. يك از اين شعرا به طور درست و نادرست، قصيدة خود را با اين نيم بيت آغاز مي كند و مي گويد : «افلت سعود نجومك ابن دوأد» اي فرزند دوأد ستارة بخت تو غروب كرد. سپس مي گويد:

كم من كريمة مغتر ارملتهاو محدث اوثقت بالاقياد

چقدر زنان را بيوه كردي و محدثها به زنجير كشيدي

كم مجلس لله قد عطلتهكيلا يحدث فيه بالاسناد

چقدر مجالس خدايي را تعطيل كردي تا محدثان در آن با سند درس نگويند.

خدا نكند ستارة اقبال گروهي افول كند، چه بسا گروه نا اهل فرصت را مغتنم شمرده حتي روايتي در مذمت آنان از پيامبر نقل مي كنند، از اين جهت رواياتي در ذم معتزله جعل و منتشر شد و تنفر عمومي را براي آنان

برانگيخت.

دگرگوني شرايط و كارهاي نسنجيدة معتزله در «عصر خلفاي سه گانه» سبب ضعف جامعة اعتزال گرديد. ولي باز شخصيت هاي علمي آنان در اطراف و اكناف، فراوان بودند ولي دو عامل ديگر، هستي آنان را به باد داد:

1 _ فرقه گرايي در ميان معتزله، نابودي آنان را قطعي ساخت. آنان علاوه بر انقسام به دو منهج بزرگ به نامهاي معتزلة بغداد و معتزلة بصره، به صورت بيست گروه در آمدند كه جز در پنج اصل، در اكثر مسائل با هم اختلاف داشتند و در سراشيبي ضعف، دو تن از متفكرين آنان به نامهاي ابو علي جبايي (م/ 303) و فرزند او ابو هاشم (320) هر چه خواستند مجد پيشين را باز گردانند، كاري از پيش نبردند، حتي نتوانستند دامن اختلاف را كوتاه كنند، بلكه خود آنان نيز گرهي بر گره هاي اختلاف افزودند.

2 _ رجوع ابو الحسن اشعري از اعتزال

ضربة ديگري از ناحية «ربيب» ابو علي، يعني ابو الحسن اشعري متوجه معتزله شد. او با داشتن چهل سال سابقه در اعتزال، در يكي از روزها به منبر رفت و بازگشت خود را از مذهب اعتزال، به مكتب اهل حديث، (در پيشاپيش آنان احمد بن حنبل) اعلام كرد.

او پس از بازگشت، به افشاگري پرداخت و چيزهايي به معتزله نسبت داد كه هرگز نمي توان باور كرد و آنان را همگام با ملاحده دانست. چيزي كه هست اين گروه سخت سخن خود را آشكارا و گروه دوم در پوشش يك رشته مسائل كه منتهي به سخن آنان مي گردد، بيان مي دارند و او به اين مطلب در بحث صفات تصريح مي كند.

در سال 406، قادر بالله يكي از خلفاي عباسي، كتابي

به نام: «البيان القادري» تأليف نمود و در آن فضايل صحابه را به ترتيبي كه اهل حديث قائلند آورد، سپس فضايل عمر بن عبد العزيز را نقل كرد و به تكفير معتزله پرداخت. اين كتاب در تمام جمعه ها در جلسات اهل حديث در مسجد «المهدي» بر مردم قرائت مي شد.

او در همين سال دستور دستگيري تمام معتزله را صادر نمود و آنان را واداشت كه صريحاً از منهج اعتزال باز گردند و دست خطي از همه گرفت و افزود كه اگر كسي از اين به بعد، دست از پا خطا كند و غير راه اهل حديث برود شديداً مجازات خواهد شد.

در ساية فرمان القادر محمود سبكتكين امير خليفه در منطقة خراسان، به كشتار معتزله و شيعه و اسماعيليه و قرامطه پرداخت و آنان را به دار آويخت و گروهي را زنداني كرد و به اصحاب حديث دستور داد كه بالاي منبر، آنها را لعن كنند. (خطيب، تاريخ بغداد، 4/37 _ 38) و تمام كتابهاي مربوط به فلسفه و نجوم و اعتزال را سوزانيد.

در اين شرايط معتزله نه تنها از نظر سياسي و اجتماعي سقوط كردند، بلكه از نظر علمي و فكري نيز سقوط نمودند و پس از جبائيان در قرن چهارم، وقاضي عبد الجبار در قرن پنجم، ديگر شخصيتي در دامن اين مكتب پرورش نيافت كه هم سنگ پيشينيان و در رديف او الهذيل علاف و نظام قرار گيرد. آنان كه پس از اين شخصيتها در صحنة علمي ظاهر شدند، مانند: حاكم جشمي م 494) و يا زمخشري _م 538) و ابن ابي الحديد (م 655) همگي بيانگر آراي گذشتگان و توضيح دهندگان مطالب آنان بودند، نه

مؤسس اصلي يا اصولي.

محققان علت سقوط بني اميه را انحراف آنان از خط حريت و آزادي دانسته و مي گويند: اعمال ناشايست آنان در عصر مأمون و معتصم و واثق، انحلال آنان را فراهم ساخت. ولي در اينجا عوامل ديگري هست كه از نظر محققان اهل سنت مخفي مانده.

چه عواملي باعث سقوط معتزله شد؟
پرسش

چه عواملي باعث سقوط معتزله شد؟

پاسخ

علل دهگانه اي كه سقوط معتزله را حتمي ساخت به صورت موجز بيان مي كنيم:

1 _ به استناد گروهي كه خلافت از پيامبر را مقام تنصيص مي دانند و مي گويند: پيامبر خليفة خود را در حال حيات خويش معين كرد _ به استثناي اين گروه _ تمام فرق اسلامي، تحت عنوان «اهل سنت» قرار مي گيرند و خود را بخشي از آنان مي دانند، حالا گروهي از اهل سنت، معتزله، خوارج و حتي اشاعره را از اهل سنت نمي دانند، مطلب ديگري است. اين احتكار و تخصيص، يك نوع خود محوري است و گرنه تمام فرق اسلامي، سنت پيامبر را محترم شمرده و به آن احترام مي گذارند، فقط سخن در اين جاست كه آيا فلان حديث، گفتار پيامبر است يا دروغي است كه دروغگويان جعل و نشر كرده اند؟

شيعة امام علي به خاطر لقب خاصي كه از پيامبرگرفته اند، خود را شيعه معرفي مي كردند، ولي گروههاي ديگر كه همه سنت صحيح پيامبر را كمتر از قرآن نمي دانند، همگي تحت عنوان: «اهل سنت» قرار گرفته و همه خود را جزئي از آن اكثريت مي شمردند.

از آنجا كه معتزله نمي توانست در كنار شيعه قرا گيرد ناچار بود خود را جزء همان گروه اكثريت معرفي كند كه به نام «اهل سنت و جماعت» معروف گرديدند.

از عقايد اهل سنت، عدالت همه صحابه و استواري احايث جبر و تشبيه و تجسيم است. معتزله به خاطر انتساب به اين اكثريت، ناچار بودند كه به اين اصول احترام بگذارند در حالي كه تفكر آنان در مسائل جبر و تشبيه درست نقطه مقابل اين احاديث بود.

معتزله سعي مي كردند كه جزئي از اين اكثريت باشند كه بر

صد هزار صحابي لباس عدالت بلكه عصمت پوشانيده و گفتار و سخنان آنان را بدون كم و زياد حجت مي دانستند، از طرف ديگر مي خواستند متفكر و آزاد منش نيز باشند كه در ساية پرتو عقل، بر معارف دست يابند و چون اين دو باهم سازگار نبودند، از اين جهت نتوانستند به حيات علمي و اجتهادي خود ادامه دهند و اصولاً مزاج جامعة تسنن پذيراي آنان نبود.

خلاصه تسنن حقيقي با استدلال و برهان و با تفكر و تعقل سازگار نيست. او به دنبال ظواهر قرآن و رواياتي است كه از طريق صحابه بدست آنان رسيده است، ايمان به يك چنين اصلي كه نتيحة آن اعدام عقل و خرد است ، نمي تواند با اعتزال سازگار باشد و در نتيجه معتزله در چنين جامعه اي ، حالت و صلة ناهمرنگ پيدا كردند كه از دور، بيگانگي آنها از جامعة اسلامي معلوم و آشكار بود. حنابله از ابو الحسن اشعري (پس از بازگشت از«اعتزال» به مذهب آنان) استقبال نكردند، زيرا او مي خواست عقايد حنابله را با دليل و برهان ثابت كند و مزاج مذهب حنبلي، پذيراي آن نبود. وقتي او به حضور «بربهاري» رئيس حنابلة وقت رسيد و از شيوة كار خود سخن گفت، وي چهره در هم كشيد و گفت: من اينها را كه مي گويي نمي فهمم، احمد بن حنبل چه مي گويد؟!!

در يك چنين جامعه اي براي معتزله جايگاهي نبوده، زيرا هرگز نمي توانستند در عين بستگي به آن، به نشر عقايد و افكار خود بپردازند، يا بايد حساب خود را از آن جدا سازند كه اين شدني نبود و يا دست از عقايد خود بردارند و در غير اين دو صورت بايد محكوم

به فنا گردند.

2 _ مزاج جامعة اسلامي در دست خطبا و محدثان و ائمة جمعه و جماعات بود و غذاي روحي آنان را، روايات و احاديث تشكيل مي داد. مخالفت معتزله با اين گروه، حميت و غيرت ديني آنان را بر مي انگيخت، از اين جهت ساليان دراز از قدرت منبر و اجتماعات بهره گرفتند و بر ضد آنان سخن گفتند و همين امر كافي بود كه معتزله از چشم مردم افتاده و كينة آنان در دل توده ها لانه گزيند.

3 _ عقايد معتزله، عواطف تودة مردم را خدشه دار مي ساخت. نوع مسلمانان معتقدند كه پيامبر گرامي دربارة گناهكاران امت شفاعت خواهد كرد، زيرا او فرموده است: «ادخرت شفاعتي لأهل الكبائر من امتي» [شفاعت خود را بر مرتكبان كباير از امت خود ذخيره كرده ام]، ولي معتزله مي گفتند: شفاعت از آن عادلان است و هدف از آن ترفيع درجه است نه محو گناه، بلكه گناهكاراني كه بدون توبه بميرند در آتش دوزخ جاودان خواهند ماند.

اهل حديث دهها روايت پيرامون شفاعت مي خواندند و مردم را به شفاعت پيامبر اميدوار مي ساختند، در حالي كه از معتزله نقل مي كردند كه آنان منكر شفاعتند، يا شفاعت را به گونه اي ديگر تفسير مي كنند.

4 _ درست گفته آن كس كه فرموده است: «الناس علي دين ملوكهم» تا مأمون و معتصم و واثق بر سر كار بودند، عزت و عظمت آنان محفوظ بود، وقتي شمشير قدرت به دست بيگانگان افتاد و مدتها بر اريكة قدرت تكيه زدند، به تدريج به اعتزال زدايي پرداختند و دانشمندان و آثار علمي آنان را منزوي نمودند و به مرور زمان، منقرض گرديدند و جز آثار كمي در ميان شيعه يمن چيزي از

آنان باقي نماند و شايد در كتابخانه هاي عظيم دنيا غير آنچه كه امروز موجود است، آثاري از آنها باشد.

5 _ استقامت احمد بن حنبل در طريق عقيده، او را در ميان مردم به عنوان اسطورة مقاومت و سمبل شكيبايي در راه دين معرفي كرد. هجوم سرسختانة او بر اين گروه، عواطف مردم را بر ضد معتزله تحريك كرد، تا آنجا كه به آنان از ديدة تنفر مي نگريستند.

6 _ معتزله كه پرچمدار حريت و آزادي بشر در عمل و عقيده بود، با پي ريزي جريان تفتيش عقايد، آب پاكي بر مكتب خود ريختند و عملاً بر ناسازگاري عمل با عقيده صحه گذاردند. اگر آنان در اين كار عجله نمي كردند و با كمال متانت و آرامش به روشنگري پرداخته و با تربيت نيرو به نشر دعوت مي پرداختند، چيزي نمي گذشت كه پايه هاي مكتب، محكمتر شده و عطر و بوي خوش دعوت، به مشام مسلمانان جهان مي رسيد و اگر هم دگرگوني بنيادي در جامعه پديد نمي آمد، لااقل موجوديت آنان محفوظ مي ماند و به تدريج به كار خود ادامه مي دادند.

7 _ روح ارتجاع در نفوس مردم آن زمان، رسوخ كرده بود، اعتقاد به عدالت صحابه و قداست سلف، جزء مسلمات عقايد آنان بود و مخالفت با اين اصل نوعي الحاد و مبارزه با اصل اسلام به شمار مي رفت و طبعاً گروه مخالف با اين اصل نمي توانند در مقابل سيل بنيانكن جامعه مقاومت كنند.

8_ ابوالحسن اشعري پس از بازگشت از اعتزال به آيين حنابله، منطقي را كه از معتزله آموخته بود، بر ضد خود آنها به كار برد. او به جاي اينكه با اين منطق، با ارتجاع و بازگشت

به تجسيم و تشبيه و جبر در عمل، مبارزه كند، متأسفانه _ به هر نيتي بود _ سلاح منطق را بر ضد معتزله به كار برد و سرانجام ارتجاع را تأييد و خرد و خردمندان را كوبيد.

9 _ عقايد اهل حديث بر حفظ قدرت و سيطرة خلفاي عباسي كمك مي كرد، زيرا آنان مخالفت با سلطان جائر را حرام و اطاعت او را واجب مي دانستند و شعارشان اين بود: «صلّ خلف كل برّ وفاجر» [پشت سر هر انسان خوب و بد نماز بگزار]، طبعاً چنين عقيده اي به نفع دستگاه خلافت بوده و بايد متوكلها و قادريها آن را تأكيد كنند.

10 _ سرانجام نبايد از سنت الهي غفلت كرد، سنت او بر اين جاري است كه قدرت و سلطه بايد دست به دست بگردد و در هر برهه اي گروهي قدرت را در دست بگيرند، چنانكه مي فرمايد:

«تِلك الأَيام نُداولها بين الناس» آل عمران/140 در تاريخ بشر، بر هيچ قومي ابديت و پيوستگي نوشته نشده و جهان پيوسته مركز تبادل قدرتها و سلطه ها بوده است و از تسليم در برابر اين اصل، چاره اي نيست.

مكتب معتزله در انديشه هاي كلامي خود چقدر از خطبه ها و سخنان علي(ع) الهام گرفته است؟
پرسش

مكتب معتزله در انديشه هاي كلامي خود چقدر از خطبه ها و سخنان علي(ع) الهام گرفته است؟

پاسخ

به شهادت بزرگان «معتزله» واصل بن عطا، انديشه هاي كلامي بالاخص دو اصل «توحيد و عدل» را از مكتب اهل بيت آموخته، و خطب و سخنان امير مؤمنان الهام بخش اصول فكري او بوده است، شاهد و گواه در اين مورد به اندازه اي است كه نمي توان همه را در اين جا منعكس كرد. و فقط بخشي از آن را از نظر خوانندة عزيز مي گذرانيم:

1 _ كعبي (273_319) كه از شيوخ معتزله در قرن چهارم است، مي گويد: يكي از امتيازات معتزله اين است كه سند اصول آن، به پيامبر گرامي مي رسد و اين امتياز منحصر به اين مكتب است، حتي دشمنان معتزله مي دانند كه «واصل» مذهب خود را از فرزند محمد حنفيه «ابو هاشم» و او از پدرش، و او از علي بن ابي طالب اخذ كرده است و علي نيز از پيامبر فراگرفته است. (كعبي: ذكر المعتزله / 67)

2 _ قاضي عبدالجبار (324_415) مي گويد: واصل بن عطا و عمرو بن عبيد دانش خود را از «ابو هاشم» فرزند محمد حنفيه آموخته، و او از پدرش، و او از پدر خود علي امير مؤمنان آموخته اند و دانش علي نيز به پيامبر منتهي مي گردد (قاضي عبدالجبار: طبقات المعتزله / 164 و 226) و نيز مي گويد مردم به عمق دانش «ابو هاشم» موقعي پي بردند كه شاگرد او واصل، در صحنة كلام ظاهر گرديد. (قاضي عبدالجبار: طبقات المعتزله / 164 و 226)

3 _ شهرستاني مي گويد: واصل انديشه هاي خود را از ابو هاشم عبدالله بن محمد حنفيه فرا گرفت. (شهرستاني: الملل و النحل 1/49)

4 _

ابن المرتضي (816) كه طبقات معتزله قاضي عبدالجبار را تكميل كرده در كتاب «المنية و الأمل» كه گاهي آن را «طبقات المعتزله» نيز مي نامند مي گويد: در سند مذهب معتزله كوچك ترين نگراني نيست. آنگاه سخن قاضي عبدالجبار را تكرار مي كند و مي رساند كه ريشه مذهب به علي(ع) مي رسد. (ابن المرتضي: طبقات المعتزله / 5 و 6 و 11)

در اين مورد سيد مرتضي در امالي خود (سيد مرتضي: امالي 1/18) و ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه (ابن ابي الحديد: شرح نهج البلاغه 1/17) سخنان مشابهي دارند، و جوهر همه يكي است و آن اينكه معتزله مبادي مكتب خود را از امير مؤمنان آموخته است، تنها قدماي معتزله نيستند كه به اين حقيقت اعتراف دارند، بلكه نويسندگان اخير (دكتر حسن ابراهيم حسن: تاريخ الاسلام 2/156) نيز آن را پذيرفته اند.

با اين اعترافها جاي شك و شبهه نيست كه معتزله قسمت مهمي از اصول خود را از «باب علم النبي» آموخته و مرهون خطبه ها و سخنان او هستند، حتي قاضي عبدالجبار مي گويد: اصل سوم اعتزال كه مرتكب كبيره نه مؤمن است و نه كافر، مأخوذ از ابو هاشم فرزند محمد حنفيه است. (شرح الاصول الخمسه / 138)

علت داوريهاي نادرست در مورد معتزله چيست؟
پرسش

علت داوريهاي نادرست در مورد معتزله چيست؟

پاسخ

با كمال تأسف، تعصب اشاعره و پيشوايان اهل حديث سبب شد كه بسياري از آثار معتزله از ميان برود و تنها مقدار ناچيزي از آنها به جاي بماند.

ناپديد شدن كتابهاي معتزله سبب شده كه نويسندگان مقالات و فرق در اعصار متأخر در تحليل عقايد آنان به كتابهاي دشمنان آنها پناه ببرند و عقايد معتزله را از آنها بگيرند و در اين كتابها چيزهايي به معتزله نسبت داده اند كه با آثار به دست آمده از آنان موافق نيست.

داوريهاي نادرست دربارة معتزله

مدرك تحليل عقايد معتزله تا ديروز، كتابهاي «مقالات الإسلاميين» شيخ اشعري (260 _ 324) «الفرق بين الفرق» عبد القاهر بغدادي (م 429) و «ملل و نحل شهرستاني» (م 548) بود، در حالي كه اينان مخالفان سرسخت معتزله هستند. هر چه هم امين و راستگو باشند، نوشته هاي آنان نمي تواند سند گفتار معتزله باشد، مگر اينكه عبارت طرف را بدون كم و زياد بياورند، آنگاه به نقادي آن بپردازند.

القابي كه به معتزله نسبت داده شده، چيست؟
پرسش

القابي كه به معتزله نسبت داده شده، چيست؟

پاسخ

معتزله در كتابهاي موافق و مخالف، با القابي خوانده مي شوند:

1 _ عدليه: آنان را عدليه مي گويند چون خدا را به عدل و حكمت توصيف مي كنند. ولي اين لقب منحصر به آنان نيست، بلكه همة مكتبهاي قائل به عدل را فرا مي گيرد. 2 _ الموحّدة: زيرا بر خلاف اشاعره، قديمي جز خدا نمي شناسند، در حالي كه اشاعره به صفات جدا از ذات و در عين حال قديم و كلام قديم قائل هستند.

3 _ أهل الحق: زيرا اين گروه خود را فرقة ناجيه مي دانند البته به موجب آية «كل حزب بما لديهم فرحون» اين لقب را همگان به خود مي دهند.

4 _ القدرية: اين لقب را مخالفان معتزله به آنان مي دهند تا مشمول حديثي باشند كه از پيامبر نقل شده كه «القدرية مجوس هذه الامة» ولي از نظر قواعد ادبي، اين لقب به قائلان به قدر كه همان اشاعره و اهل حديث باشند تناسب بيشتري دارد، نه با معتزله كه نافي قدر هستند همچنانكه عدليه به گروهي گفته مي شود كه قائل به عدلند نه نافي آن.

5 _ ثنويه: اين لقب را نيز دشمنان معتزله به آنان داده اند و علت آن اين است كه معتزله مي گويند: خير از خداست و شر از بندگان خداست، و گاهي گفته مي شود كه وجه آن اين است كه آنان، بندگان خدا را در افعال خود مستقل مي انديشند و ارتباط آنان را باخدا قطع مي كنند، تو گويي در جهان دو فاعل مستقل و دو خالق متمايز داريم .

6 _ معطّلة: چون صفات خدا را عين ذات مي دانستند، تو گويي ذات را از توصيف به صفات تعطيل مي كنند.

ولي حق اين است كه معطله از اوصاف جهميّه است كه اصولاً ذات را با صفات توصيف نمي كنند و هيچ نوع واقعيتي براي صفات قائل نيستند، در حالي كه معتزله، خدا را با صفات ذاتي توصيف مي كنند، چيزي كه هست در اين مورد دو مسلك دارند، يكي مسلك نيابت ذات از صفات، ديگري مسلك عينيت ذات با صفات و اگر هم بر قول به نيابت بتوان نام تعطيل نهاد، قول دوم نقطه مقابل تعطيل است.

7 _ جهميّه: اين لقب را احمد بن حنبل به آنان داده است، در حالي كه جهميّه منسوب به «جهم بن صفوان» مقتول در سال 128 هستند ولي چون او در پاره اي از موارد با معتزله موافق است، از اين جهت احمد بن حنبل همه را به يك چوب رانده و به همه مي گويد «جهمي»

8 _ وعيديه: مقصود اين است كه آنان مي گويند: خدا همان طور كه بايد به وعدة خود عمل كند، به خاطر صادق بودن، به وعيد خود هم نيز عمل مي نمايد و اگر بنده اي بدون توبه بميرد، قطعاً معذب خواهد بود.

اينها القابي است كه موافق و مخالف به آنان دادهاند و قسمتي از آنها از مصاديق «تنابز» به القاب است. شايسته اين است كه به آنان فقط معتزله بگوييم و از ديگر القاب دوري بجوييم.

سرگذشت معتزله در عصر معتصم چگونه بود؟
پرسش

سرگذشت معتزله در عصر معتصم چگونه بود؟

پاسخ

مأمون در تاريخ 218 در گذشت. برادر او معتصم، زمام خلافت را به دست گرفت و تا سال 227، بر پهنة اسلامي حكم راند. او نيز پيرو راه مأمون بود، بر قائلان به عدم خلق قرآن سخت گرفت. احمد حنبل را كه سمبل اين گروه بود، دستگير كرد وشخصاً با او سخن گفت. احمد در پاسخ پرسش خليفه گفت: من دربارة خلق قرآن چيزي نمي دانم. معتصم بازجويي مجدد را از احمد بن حنبل بر عهدة عبد الرحمان بن اسحاق نهاد. او در محضر گروهي از فقها با احمد سخن گفت، سر انجام نتوانست از او اقرار بگيرد. از اين جهت به چند ضربة شلاق محكوم گرديد. اسحاق بن ابراهيم (رئيس شرطة دوران مأمون) به معتصم گفت: بازجويي او را بر عهدة من بگذار. خليفه با درخواست او موافقت كرد. اينك سخناني كه ميان اين دو رد و بدل شده است و مي تواند بيانگر قدرت فكري اسحاق و جمود طرف مقابل باشد.

اسحاق بن ابراهيم : دانشي كه داريد آيا از فرشته اي آموخته اي يا از رجال زمان خويش؟

احمد: از رجال زمان خود آموخته ام.

اسحاق: يكجا آموخته اي يا به تدريج؟

احمد: به تدريج آموخته ام

اسحاق: چيزي مانده كه نياموخته باشي؟

احمد: بلي.

اسحاق: اين همان چيزي است كه تو نمي داني، ولي امير مؤمنان آن را مي داند.

احمد: من همان را مي گويم كه امير مؤمنان مي گويد.

اسحاق: در خلق قرآن؟

احمد: بلي، در خلق قرآن

در اين موقع، شهود بر اقرار او گواهي دادند و تبرئه گرديد و به او خلعت بخشيدند و روانة منزلش شد. (يعقوبي التاريخ 2 /472)

آيا مناظرة عبدالرحمان و اسحاق با احمد در يك مجلس بوده،

يا در دو مجلس؟ بنابر فرض دوم، مجلس دوم به فاصلة چند روز برگزار شده، چندان روشن نيست.

مسعودي فقط بخش اول گفتار يعقوبي را آورده، مي گويد: در سال 219، معتصم بر احمد 38 شلاق زد تا به خلق قرآن اعتراف كند. (مروج الذهب 4/349 /ط بيروت)

جزري در تاريخ خود يادآور مي شود، معتصم احمد را احضار كرد و از او در خواست كرد بر خلق قرآن اعتراف كند. او ابا ورزيد. دستور داد كه او را تازيانه بزنند، تا آنجا كه از هوش رفت و پوست او زخم برداشت و دست بسته روانة زندان گرديد. (جزري 5 /233)

مسألة محنت احمد در عصر معتصم، بعدها رنگ سياسي به خود گرفت. اهل حديث و حنابله كوشش مي كنند كه از احمد قهرماني بسازند كه در راه عقيدة خود استقامت ورزيد و راه «بغداد» و «رقه» را در حالي كه به زنجير كشيده شده بود پيمود و در محضر معتصم به اندازه اي تازيانه خورد كه از حال رفت و از عقيدة خود باز نگشت. در حالي كه ديگران از اين شدت عمل چيزي گزارش نمي كنند. حداكثر مي نويسند كه معتصم او را 38 ضربه تازيانه زد و بنا به نگارش يعقوبي، او به خلق قرآن اعتراف كرد.

ابن جوزي در كتاب مناقب الإمام أحمد، ابن كثير در كتاب البداية و النهاية و نويسندة معاصر ابوزهره در كتاب ابن حنبل، بيشترين مبالغه را در حق او دارند، در حالي كه در كتاب يعقوبي (ت 290)و تاريخ طبري (ت 310) و مروج الذهب (ت 345) از اين مبالغه خبري نيست. (البداية والنهاية، 10/320 _ 343)

جاحظ كه از سران معتزله است و عصر معتصم و واثق

را به خوبي درك كرده، ياد آور مي شود از سخت گيريهايي كه گفته مي شود خبري نبود. در مجلس امتحان بد رفتاري نبود. نه وضع مأيوس كننده و نه به زنجير كشيده شده بود ونه قلب او بر اثر تهديد، از جاي كنده مي شد…. (جاحظ: الفصول المختارة)

سرگذشت معتزله در عصر واثق بالله چگونه بود؟
پرسش

سرگذشت معتزله در عصر واثق بالله چگونه بود؟

پاسخ

معتصم در سال 227 در گذشت. فرزند او «واثق» بر اريكة خلافت تكيه زد. او نيز راه عمو و پدر را ادامه داد، پيرامون «خلق قرآن» بخشنامه كرد و دستور داد كه مردم به وسيلة آن مسأله مورد آزمايش قرار گيرند، فقط شهادت كساني پذيرفته شود كه معتقد به خلق قرآن باشند (قرآن را قديم ندانند و براي خدا شريك قائل نشوند) از اين طريق، گروه زيادي دستگير شدند. (يعقوبي تاريخ 2 /482)

ابن كثير مي نويسد: واثق دستور داد از مسلماناني كه در بند روميان بودند و بنا بود با پرداخت غرامت آزاد شوند، آزمون به عمل آيد و هر كس را كه به خلق قرآن و عدم امكان رؤيت خدا در آخرت اعتراف نكند، تحويل نگيرند. ابن كثير وقتي اين بخش از تاريخ را نقل مي كند، آن را بدعت شنيع و عمل كوركورانه كه دليلي از كتاب و سنت ندارد، توصيف مي نمايد. (ابن كثير: البداية و النهاية 10/307)

از آنچه كه طبري در تاريخ خود پيرامون حوادث سال 231 نوشته است معلوم مي شود كه واثق خليفة وقت، فشار را بر اهل حديث دو چندان كرده بود و آنان نيز در فكر بر اندازي و قتل خليفة وقت افتاده بودند. مالك خزاعي از نقيبان بني العباس بود، نوة او به نام احمد بن نصر بن مالك به وسيلة اهل حديث فريفته شد تا مقدمات قتل خليفه را فراهم سازد. او در اين مجالس از مسألة خلق قرآن انتقاد مي كرد. كم كم كار او رو شد و دستگير گرديد و به دار الخلفاي «سامرا» منتقل گرديد و پس از يك

گفتگو پيرامون خلق قرآن و رؤيت خدا و سراي ديگر، به وسيلة خود خليفه با شمشير موروثي از «عمرو بن معديكرب» به قتل رسيد. (طبري تاريخ 7/ حوادث سال 231/ 328 _ 329)

واثق فرمان داد كه مرزنشينان را دربارة «خلق قرآن» بيازمايند. پس از يك آزمون همه به مخلوق بودن آن اعتراف كردند جز چهار نفر كه به فرمان واثق كشته شدند. (مدرك پيش /331)

واثق به دنبال كار «معتصم» اسيران مسلمان را كه در بند روميان بودند، مورد آزمايش قرار داد. هر كس كه به خلق قرآن اعتراف مي كرد، با پرداخت غرامت به ميهن اسلامي برگردانيده شد و آن كس كه از اعتراف به آن خود داري مي نمود، در بند روميان باقي مي ماند.

اين فشار تا سال 232 ادامه داشت كه واثق در آن سال درگذشت و تمام اين فشارها و به اصطلاح بگير و ببندها زير نظر سران سياسي معتزله انجام مي گرفت كه در رأس آنان »ثمامة بن اشرس»، «احمد بن أبي دوأد دزيات» قرار داشت.

منظور از« محنت احمد» چيست؟
پرسش

منظور از« محنت احمد» چيست؟

پاسخ

در تاريخ مناقشات معتزله با اهل حديث ، موضوعي به نام «محنت احمد» هست و مقصود از آن آزمايش احمد و پاية استقامت او در راه عقيده است و او در تاريخ، دو بار در بوتة آزمايش قرار گرفته، يكي در دوران مأمون، ديگري در عصر «معتصم» بود. او نيز راه مأمون را مي پيمود و بر محدثان سخت مي گرفت و به معتزله آزادي در تدريس و تبليغ مي داد. در اينجا استقامت احمد قابل ستايش است، هر چند عقيدة او پاية صحيحي نداشت و مأمون در نامة چهارم خود يادآور مي شود كه آفت احمد در جهل و ناآگاهي اوست.

نظر «معتزله» و «اشاعره» در مورد غايت داشتن افعال الهي، چيست ؟
پرسش

نظر «معتزله» و «اشاعره» در مورد غايت داشتن افعال الهي، چيست ؟

پاسخ

معتزله طبعاً طرفدار غايت داشتن و غرض داشتن صنع الهي شدند و حكيم بودن خداوند را كه در قرآن كريم، مكرّر به آن تصريح شده است به همين گونه تفسير كردند كه او در كارهاي خويش، غرض و هدف دارد و از روي كمال دانائي، كارها را براي اغراض و اهداف مشخص و معين با انتخاب اصلح و ارجح انجام مي دهد.

اما اشاعره منكر غايت و غرض داشتن خداوند در فعل خويش شدند و مفهوم حكمت را كه در قرآن كريم، مكرّر آمده است همانگونه توجيه كردند كه عدل را توجيه كردند؛ يعني گفتند آنچه خداوند مي كند حكمت است نه اينكه آنچه حكمت است خدا مي كند.

از نظر معتزله، افعال ذات باري براي يك سلسله مصلحتها است ولي از نظر اشاعره غلط است كه بگوئيم افعال ذات باري به خاطر يك سلسله مصلحتهاست. خداوند متعال همانطوري كه خالق و آفرينندة مخلوقات است، خالق و آفرينندة آن چيزهايي كه مصلحت ناميده مي شود نيز هست، بدون آنكه مخلوقي را به خاطر مصلحتي آفريده باشد و بدون آنكه رابطه اي تكويني و ذاتي و علّي و معلولي ميان اشياء و مصلحتهايي كه براي آنها فرض مي شود وجود داشته باشد.

ساير فرق كلامي اهل سنت

درخصوص فرقه مجسمه توضيح دهيد.
پرسش

درخصوص فرقه مجسمه توضيح دهيد.

پاسخ

نويسندگان ملل و نحل از گروهي از مسلمانان به عنوان مشبّهه و مجسّمه ياد كرده اند. اين گروه و فرقه خداوند را به موجودات جسماني، تشبيه مي كنند و براي خداوند دست و پا و ديگر اعضاي موجودات جسماني را قرار مي دهند. مجمسه به معناي اعتقاد به جسماني بودن خداوند است.

نفوذ عقايد پيروان اديان و مذاهب ديگر در دنياي اسلام، پس از تلاقي و برخورد امت اسلامي با ملل مختل در پيدايش چنين عقيده اي و يا لااقل در توسعه آن مؤثر بوده، ولي نبايد اين مطلب را ناديده گرفت كه آيات متشابه درباره صفات خداوند زمينه ساز آن بوده. زيرا در اين آيات صفاتي براي خداوند ثابت شده كه مفاد ظاهري و ابتدايي آن، تشبيه و تجسم است. ابن خلدون (متوفاي 808 هجري) در اين باره سخن گويايي دارد كه يادآور مي شويم:

أ) آياتي كه بر تنزيه خداوند از صفات اجسام دلالت دارد.

ب) آياتي كه ظاهر آنها موهم تشبيه است.

اكثر صحابه و تابعين دسته اول را گرفته و درباره دسته دوم سكوت كرده اند، ولي عده اي به ظاهر آيات متشابه تمسك كرده، گرفتار تشبيه شده اند. برخي به تشبيه در ذات گراييده و براي خدا دست و پا و صورت ثابت كرده اند، در نتيجه گرفتار تجسم آشكار شده اند. اما نه مانند ديگر اجسام گروهي از آنان به تشبيه در صفات قايل شدند و براي خداوند جهت و استوا نزول و صدا و حرف و مانند آن را اثبات كردند. چون اين صفات مستلزم تجسم است، براي رهايي از پيامدهاي نادرست آن گفتند: خداوند جهت دارد، ولي نه مانند جهات اجسام؛ صدا دارد، نه مانند ساير صداها.(1)

در

شكل گيري گروه مجسمه علاوه بر جمود فكري در تفسير آيات، اخبارگري،(2) جعل احاديث و برخي حكومت ها نيز نقش داشته اند(3)، مضافاً بر اين كه دوري از معارف اهل بيت(ع) نيز در شكل گيري اين گروه تأثيرگذار بوده است. اگر بنيانگذاران و طرفداران اين گروه در تفسير آيات و روايات پيامبر(ص) از معارف اهل بيت و عقل بهره مي گرفتند، دچار انحراف فكري نمي شدند. در آيات متعدد و روايات مختلف آمده است كه خداوند جسم نيست: "ليس كمثله شي ء و هو السّميع البصير؛ همانند او چيزي نيست او شنوا و بينا است".(4)

پي نوشت ها:

1 - الملل و النحل شهرستاني،، ج 1، ص 103 به بعد؛ عبدالله مبلغي، ج 3، ص 1308 - 1314.

2 - جعفر سبحاني، فرهنگ عقايد و مذاهب اسلامي، ص 69.

3 - عبدالله مبلغي، همان.

4 - شورا (42) آيه 11.

مكتب ماتريديه چگونه شكل گرفت؟
پرسش

مكتب ماتريديه چگونه شكل گرفت؟

پاسخ

در آغاز قرن چهارم، دو شخصيت در دو قطر و منطقه، سر بلند كردند و مكتبي را كه در حقيقت مكتب معتدلي ميان اهل حديث و مكتب معتزله بود، پديد آوردند.

يكي از اين دو نفر ابوالحسن اشعري ( 260 – 324) است كه در عراق از مذهب اعتزال توبه كرد، و خود را يار و ياور احمد بن حنبل معرفي نمود، و در عين حال، در مذهب ابن حنبل تصرفاتي پديد آورد، و به تدريج مذهب رسمي اهل سنت شد. همان طور كه مذاهب چهارگانة فقهي به تدريج مذهب اهل سنت گرديدند.

ديگري ابو منصور ماتريدي سمرقندي (250 – 333) كه در مشرق جهان اسلام، به جانبداري از اهل حديث برخاست، و درست همان كاري را انجام دارد كه همتاي او «اشعري» انجام داد، و عجيب اين كه اين دو بنيانگذار، در حالي كه در يك عصر مي زيستند و در يك مسير گام بر مي داشتند، از كار يكديگر آگاه نبودند.

منطقة شرق اسلامي در آن روز، مركز بحثهاي كلامي بود، همان طور كه بصره زادگاه اشعري نقطة برخورد آراي عقايد مختلف به شمار مي رفت و افكار بيگانگان به هنگام فتوحات اسلامي، از كشورهاي مختلف به صورت افكار وارداتي به جهان اسلام منتقل شده بود.

از نظر فقهي مذهب حنفي در خراسان رواج كامل داشت، در حالي كه مردم بصره بيشتر شافعي بودند از اين جهت، حنفيها گرايش فراواني به ماتريدي پيدا كردند، در حالي كه شافعيها بيش از همه به اشعري گرويدند، ماتريدي قسمتي از انديشههاي كلامي خود را از ابو حنيفه گرفته و از كتاب «فقه اكبر» او كه مربوط به عقايد است متأثر مي باشد، از

اين جهت پيروان بيشتر ماتريدي در خراسان مي زيستند و در فقه، حنفي بودند مانند:

1 – فخر الإسلام محمد بن عبدالكريم بَزدَوي (493)

2 – أبو حفص عمربن محمد نسفي (573)

3 – سعد الدين تفتازاني (791)

4 – كمال الدين احمد بياضي (قرن 11)

5 – كمال الدين محمد بن همام الدين (861)

با دقت در تاريخ مكتب ماتريدي، به روشني ثابت مي شود كه او انديشه هاي كلامي خود را از ابو حنيفه گرفته، زيرا ابو حنيفه پيش از آنكه به فقه بپردازد، داراي حلقة كلامي بوده. آنگاه كه با «حماد بن أبي سليمان» رابطه برقرار كرد، بحث كلامي را ترك كرد و به فقه پرداخت.

اين تنها ماتريدي نيست كه عقايد كلامي خود را از ابوحنيفه گرفته، بلكه معاصر او ابو جعفر طحاوي (321) مؤلف عقايد طحاوية، انديشه هاي كلامي خود را از ابو حنيفه گرفته، حتي در آغاز رسالة خود مي گويد: اين رساله عقيدة فقهاي امت اسلامي است، آنگاه از ابو حنيفه و دو نفر ديگر از تلاميذ معروف او به نامهاي: أبو يوسف و محمد بن حسن شيباني نام مي برد. (شرح العقيدة الطحاوية/25)

عبدالقاهر بغدادي مؤلف كتاب «الفرق بين الفرق» در كتاب ديگر خود به نام «اصول دين» ياد آور مي شود كه ابو حنيفه كتابي به نام «الفقه الأكبر دارد كه در آنجا ردّي بر قدريه نگاشته است و در رسالة ديگر، قول اهل سنت در مسأله اي (مقصود «تقارن قدرت با فعل يا تقدم آن بر فعل» است) را تأييد كرده است البته رسائل موروث از ابي حنيفه بيش از اين دو رساله است كه او يادآور شده است.

از آنجا كه مسائل كلامي در رساله هاي ابو حنيفه فاقد نظم و انسجام بود، كمال الدين بياضي،

در قرن يازدهم اسلامي به تنظيم اين مسائل پرداخت، و كتابي به نام «اشارات المرام من عبارات الإمام» نوشت، و در آن كتاب مي گويد: من اين مسائل را از كتابهاي: 1_ الفقه الأكبر 2 _ الرسالة 3 _ الفقه الأبسط 4 _ كتاب العالم و المتعلم 5 _ الوصية كه همگي از ابو حنيفه به وسيلة مشايخ نقل شده است تنظيم نمودم. (اشارات المرام/21_ 22)

از مجموع آنچه كه يادآور شديم، روشن مي شود كه ريشه هاي «مكتب ماتريدي» باسند خاصي به ما تريدي و به گونه اي به ابو حنيفه مي رسد، اين مكتب، يك منهج معتدل ميان اهل حديث و اعتزال ميباشد. حتي اين مكتب، به شيوة تعقل و اعتزال نزديكتر است تا به مكتب اهل حديث.

نقاط اختلاف دو مكتب اشعري و ما تريدي چيست؟
پرسش

نقاط اختلاف دو مكتب اشعري و ما تريدي چيست؟

پاسخ

1_ معرفت خدا قبل از بعثت پيامبران

اشاعره، وجوب معرفت را سمعي مي دانند و مي گويند: پيش از بعثت پيامبران، معرفت خدا و صفات او، واجب نيست. آنگاه كه پيامبري آمد و فرماني آورد و فرمود: «قُل انظُروا ما ذا في السَّماوات والأرضِ» معرفت بر ما واجب مي شود. (شرح مواقف 1/ 124)

مسلّماً نظر اشعري در اين مورد بسيار سست و بي پايه است، تا آنجا كه نويسندة مواقف و شارح آن كه خود از پيشوايان اشاعره بشماره مي روند، بر اين نظريه انتقاد دارند، ولي شيخ ماتريدي وجوب معرفت را كاملاً عقلي دانسته و مي گويد:

به حكم عقل، بايد وجود خدا و يگانگي و علم و قدرت و كلام و ارادة او و حدوث جهان، و گواهي معجزه بر صدق رسول را شناخت. (اشارات المرام /53)

2_ حسن و قبح عقلي

حسن و قبح عقلي نقش مهمي در مسائل كلامي دارد و مسائل فراواني بر آن مبتني است. اشاعره به گمان اينكه اعتراف به استقلال عقل در اين زمينه ماية محدوديت مشيت الهي مي گردد، به كلي آن را انكار كرده و پيامدهاي آنها راپذيرفته اند، حتي از نظر آنها سوزاندن كودك بي گناه در دوزخ مانعي ندارد، در حالي كه «ماتريديه» در اينجا دوشادوش معتزله پيش مي روند.

بياضي كه از شارحان كلام «ماتريدي» در قرن يازدهم است مي گويد: ابو منصور ماتريدي حكم عقل را در مسألة استحقاق مدح و ثواب و يا استحقاق نكوهش و عقاب مي پذيرد واز طريق حكم عقل، حكم الهي نيز كشف مي شود.

گفتار ماتريدي درست همان گفتار معتزله است و هرگز معتزله حكم عقل را حاكم بر خدا نمي دانند، بلكه آن را كاشف

از مشيت الهي مي انديشند و مي گويند: با توجه به مبادي حكيمانه كه در ذات خدا هست، صدور اين فعل از او محال است. و يك چنين داوري ماية محدوديت مشيت الهي نيست، بلكه اين خود مشيت الهي است كه به كمال آزادي، زيبا را انجام مي دهد و نازيبا را ترك مي كند، در حالي كه بر هر دو قدرت و توانايي دارد.

3_ تكليف به بيش از توانايي

مسأله تكليف به بيش از توانايي يعني مسألة «تكليف بما لايطاق» مورد قبول «اشعري» است و او از آيات قرآن بر جواز آن استدلال مي كند و مي گويد : خدا به ملائكه گفت: «أنبئوني بأسماء هؤلاء» بقره/30 [مرا از نامهاي اين اشياء خبر دهيد.] در حالي كه فرشتگان قادر بر چنين كاري نبودند. و شارحان مكتب «ماتريدي» آن را جايز نمي دانند و بياضي صريحاً مي گويد: تكليف بما لا يطاق به خاطر نبودن قدرت يا شرط فعل محال است. (اشارات المرام/54) اين چيزي است كه بياضي آن را ياد مي كند، ولي پايه گذار مكتب يعني خود ابو منصور در كتاب توحيد قائل به تفصيل است. مي گويد: هر گاه كسي قدرت خود را از روي تقصير از دست بدهد، مي توان با نبودن قدرت به او تكليف كرد، به خلاف كسي كه در اين راه مرتكب تقصير نباشد.(التوحيد/ 66)

4_ افعال خدا در گرو اغراض و غايات است

«اشاعره» مي گويند: افعال خدا خالي از هر نوع غرض و هدف است، زيرا اگر در گرو اغراض بود، بايد او موجود ناقصي باشد كه از طريق تحصيل غرض مي خواهد به كمال برسد. ( المواقف /31)

درحالي كه همتاي او «ابو منصور» افعال خدا را در گرو مصالح و حكم

مي داند كه همگي به بندگان برمي گردد.

5_ استطاعت پيش از فعل است، يا همراه آن؟

الهيون اتفاق نظر دارند كه قدرت خدا متقدم بر فعل اوست. او قبل از آنكه اشياء را خلق كند، قادر بوده و اين قدرت پيوسته با او همراه است، ولي دربارة انسان اختلاف نظر است، اشعري مي گويد: قدرت انسان بر فعل، مقارن با فعل پيدا مي شود، نه قبل از آن (اللمع/93_ 94)، ولي «ماتريدي» در مسأله ميان قدرت به معني علت ناقصه و قدرت به معني علت تامّه فرق مي گذارد، اولي را جلو تر از فعل و دومي را همراه با فعل مي انديشد. (التوحيد/256)

6 _ قدرت نسبت به فعل و ترك يكسان است

قدرت در برابر كلمة ايجاب به كار مي رود ايجاب فقط به يك طرف تعلق مي گيرد، مانند آتش كه فاعل موجب به شمار مي رود و پيوسته متوجه يك سوست و فقط مي تواند حرارت توليد كند، نه برودت، در حالي كه قدرت چيزي است كه بر فعل و ترك تعلق مي گيرد. گاهي برخي از «اشاعره» صلاحيت تعلق قدرت را نسبت به هر دو طرف منكر مي شوند، ولي معتزله و ماتريديه، معتقدند كه بر هر دو طرف تعلق مي گيرد. (ماتريدي: التوحيد/263)

7_ افعال بندگان فعل مستقيم خداست

اشاعره در تفسير «هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيراللهِ» راه افراط را در پيش گرفته و همة پديده ها را صنع مستقيم خدا مي دانند و هر نوع رابطه را ميان طبيعت و اثر آن قطعي مي شمارند، تو گويي خدا جانشين همة علل و معدات طبيعي است.

اشاعره دربارة افعال خدا معتقدند كه فعل انسان اثر مستقيم خداست و قدرت انسان در پديد آمدن آن تآثير ندارد، چيزي كه هست هر موقع انسان

اراده كند، قدرتي در وجود او پديد مي آيد، اما اين قدرت كوچكترين تأثيري در پيدايش فعل ندارد.

اشعري به خاطر جمع ميان حصر خالقيت در خدا «هل من خالق غير الله» و توجيه مسؤوليت بشر در مقابل افعال خود، اصطلاحي پديد آورده يا از اصطلاحي پيروي كرده است به نام كسب و مي گويد: خالق خداست و بندگان خدا كاسب هستند، بنده فعل خود را پديد نمي آورد، بلكه آن را كسب مي كند، اما در تفسير «كسب» آنچنان سخنان مختلف گفته اند كه خود كسب يكي از لغزهاي جهان در آمده است و روشن ترين معني آن چيزي است كه علاءالدين قوشچي شارح عقايد اشعري، در شرح «تجريد» آورده است. او مي گويد: مقصود از كسب اين است كه قدرت و ارادة انسان با صدور فعل از او مقارن مي باشد، در حالي كه هيچ يك از اين دو (اراده و قدرت انسان) در فعل او تأثير نگذاشته و انسان ظرف فعلي است كه خدا آفرينندة اوست. (قوشچي/ شرح تجريد/ 444_ 445)

در حالي كه «ماتريدي» نقطة مقابل اين سخن را مي گويد: و او در اين مسأله از شيخ مكتب خود ابو حنيفه پيروي كرده، مي گويد: عبد از آن نظر مسؤول است كه قدرت خدا دادي را به نقطه اي متوجه مي سازد، مثلاً به جاي آنكه در طاعت مصرف كند، در معصيت به كار مي برد. (اشارات المرام/249)

در حقيقت شيخ ماتريدي مي گويد: كسب اين است كه بندة خدا قدرت خدادادي را در يكي از دو راه، از روي اختيار مصرف كند، اين همان قول «عدليه» است. خود شيخ ماتريدي نيز در كتاب «التوحيد» به صورت مشروح اين را تبيين كرده است و ياد آور

مي شود : خدا به مطيعان، نويد پاداش داده و گنهكاران را بيم عذاب داده است هرگاه چنين است، بايد فعل او به او واقعاً منتسب باشد و در آخر كلام مي گويد: هر يك از ما مي داند كه او در انجام كار خود مختار است. (اصول الدين/101)

8 _ صفات خدا عين ذات اوست

متكلمان اسلامي اتفاق دارند كه خدا داراي اوصافي مانند علم و قدرت و حيات است، ولي معتزله و اماميه عقيده دارند كه صفات ذاتي او عين ذات اوست و خدا از نظر كمال و جمال به نقطه اي رسيده است كه ذات او سراسر علم و قدرت است، در حالي كه اشاعره اين صفات را زايد بر ذات دانسته و كساني را كه صفات ذاتي او را عين ذات او مي دانند، متهم به نفي صفات كرده است، در حالي كه «ماتريدي» بر خلاف شيخ اشعري مسألة عينيت را پذيرفته است و با عدليه در اينجا همگام است.

9 _ تفسير صفات خبري

از نقاطي كه اين دو مكتب در آن با هم اختلاف دارند، تفسير صفات خبري است كه يكي از موارد آن تفسير آيه «أنّ الله علي العرش استوي» است. اشعري به پيروي از احمد بن حنبل، استوا را به معني استقرار گرفته و به روشني مي گويد: «إنّ اللهَ مستوٍ علي العرشِ الَّذي فَوقَ السماوات» خدا بر عرشي كه بالاي آسمانهاست استقرار دارد. آنگاه براي آنكه متهم به تجسيم نشود، چنين مي گويد: خدا همان طور كه گفته است بر عرش خود به نحوي كه لايق مقام اوست قرار دارد و گواه اين مطلب آن است كه خدا در آخرين ثلث شب، فرود مي آيد و مي گويد، كيست

كه مرا بخواند تا او را اجابت كنم؟ (الابانة/85)

بنابراين، اشعري اين نوع از صفات را به همان معناي حرفي بر خدا ثابت مي داند و هرگز معني آن را به خدا تفويض و يا تأويل نمي كند ولي براي اينكه متهم به تجسيم نشود، با جملة: «به نحوي كه شايستة اوست» از آن فرار مي كند، در حالي كه ماتريدي در اين نوع از صفات خبري كه تفسير حرفي آن، مستلزم تجسيم است، رأي ديگري دارد. او در اين مسأله مي گويد، بايد معاني اين نوع صفات به خدا تفويض شود.

اينك ترجمة گفتار او:

«اصل در نزد ما آية «ليس كمثله شيء» است». خدا از هر نوع شباهت به خلق را نفي كرده است و ما ثابت كرديم كه خدا در ذات و صفت از هر نوع شباهت، پيراسته است. از اين جهت بايد به آية «الرحمن علي العرش استوي» همين طوري كه در قرآن آمده و عقل نيز دلالت دارد، ايمان آورد، ولي ما بر تفسير آن قاطعانه آگاه نيستيم.

احتمال دارد واقع آن غير آن باشد كه ما مي انديشيم و ما به آنچه كه خدا از آن اراده كرده است، ايمان آورده ايم. (التوحيد/نوشته ماتريدي/74)

اگر بخواهيم راه و روش اين دو پيشواي اهل سنت را در صفات خبريه به صورت كوتاه بيان كنيم، بايد بگوييم اشعري جزء مثبتين صفات خدا است به همان ظاهري كه در قرآن آمده است، ولي ماتريدي جزء مفوضه است و معاني اين آيات را به خدا وا مي گذارد.

اين مسائل نه گانه به عنوان نمونه هاي بارز، براي تبيين و مقدار اختلاف ميان دو مكتب بيان شد.

بعضي از پيروان مكتب ماتريدي چه كساني هستند؟
پرسش

بعضي از پيروان مكتب ماتريدي چه كساني هستند؟

پاسخ

1_ أبو اليسر محمد بزدوي (421_ 493)

مترجمان همان طوري كه نسبت به ابو منصور قصور ورزيده اند، همچنين در ترجمة حال اتباع او نيز كوتاهي نموده اند.

يكي از پيروان مكتب، همين ابو اليسر محمد بزدوي است و معرف پاية علمي او كتاب اصول دين اوست و اين كتاب را مستشرقي به نام دكتر «هانس بيسترلنس» تحقيق كرده و در سال1383 در قاهره منتشر شده است. او عقايد ماتريدي را از پدر خود آموخته است و در مواردي در اين كتاب از او نام مي برد (بزدوي/ أصول الدين /28و 156) و احياناً در اثناي كتاب خود از ابو الحسن اشعري انتقاد مي كند. (بَزدَوي/ اصول دين /301) و نجم الدين عمر بن محمد النسقي ( 460_ 537) كه يكي از تلاميذ اوست دربارة بَزدوي مي گويد: ابواليسر استاد همتايان ما در همة بلاد ماوراء النهر بود، او پيشواي پيشوايان بود و از اطراف و اكناف به او روي مي آوردند و شرق و غرب از مؤلفات او پر شده است. (مقدمة اصول دين، به نقل از طبقات حنفيه)

آثار علمي شيخ «بَزدَوي» علاوه بر اصول دين عبارت است از:

1_ تعليقه اي بركتاب «الجامع الصغير» شيباني.

2 _ الواقعات.

3 _ المبسوط در فروع فقهي (مقدمة اصول دين نگارش بزدوي/ 1_ 3)

2 _ نسفي ميمون بن محمد ( 418_ 508)

ميمون بن محمد بن معبد بن مكحول مكني به «ابوالمعين» و معروف به نسفي، وي از متكلمان بزرگ ماتريدي است كه مدتي در سمرقند مي زيست، بعد ساكن بخارا گرديد از آثار علمي اوست:

1_ بحر الكلام (ط)

2_ تبصرة الأدلة كه هنوز مخطوط است و مي گويند: ابوحفص نسفي كتاب عقايد نسفيه را بر اساس

اين كتاب نوشته است. (در كتاب «الجواهر المضيئة» 2/189 ترجمة او آمده است.)

3_ عمر بن محمد النسفي (460 _ 537)

وي ابو حفص معروف به نجم الدين نسفي است كه در سرزمين «نسف» ديده به جهان گشود و در سمرقند در گذشت و كتاب عقايد نسفيه از آثار اوست و افراد زيادي آن را شرح كرده اند. و در كتاب هاي: (الفوائد البهية في تراجم الحنفية نگارش محمد بن عبد الحي، /149 و الجواهر المضيئة، 1/394 و لسان الميزان، 4/327 و الاعلام، نگارش خير الدين زركلي، 5/60 و ريحانة الأدب، نگارش مدرّس 6/173 ترجمة او آمده است.)

4 _ ابن الهمام، محمد بن عبد الواحد (790 _ 860)

كمال الدين، معروف به ابن الهمام، متكلم حنفي مؤلف كتاب «المسايرة في العقائد المنجية في الآخرة» از آثار اوست و اين كتاب به وسيلة محقق مصري، محمد محيي الدين عبد الحميد چاپ و منتشر شده است و نيز كمال الدين ابو شريف شرحي بر آن نوشته و در مصر بدون تاريخ چاپ شده است. و از آثار اوست «فتح القدير» در شرح هداية در هشت جلد در فقه حنفي و در مصادر پيشين كه ترجمة نسفي آمده، شرح زندگاني او نيز وارد شده است.

5 _ البياضي، كمال الدين احمد بن حسن رومي حنفي

وي از علماي قرن يازدهم است و در خانوادة علم و قضا چشم به جهان گشوده و از والد خود و دانشمند ديگري به نام منقاري علم آموخته، در سال 1077، قضاوت حلب و در سال 1083 قضاوت مكّه را بر عهده داشت و از آثار اوست، «اشارات المرام من عبارات الإمام» كه با مقدمة محمد زاهد كوثري و تحقيق

يوسف عبد الرزاق، در سال 1368 چاپ و منتشر شده است.

تاريخچة زندگي ماتريدي چيست؟
پرسش

تاريخچة زندگي ماتريدي چيست؟

پاسخ

بررسي كتابهاي تراجم، اين مطلب را قطعي مي سازد كه بنيانگذاران اين مكتب، در عصر خود معروفيت كامل پيدا نكرد و بعدها نيز ترجمه نگاران به ضبط زندگي او كمتر پرداختند، در حالي كه همة تذكره نگاران به بيان زندگي اشعري پرداخته و از او به گونه اي ياد كرده اند و شايد نكتة آن اين باشد كه «ماتريدي» دور ازعاصمة آن روز اسلام يعني «عراق» زندگي مي كرد، در حالي كه «اشعري» در عاصمة اسلام به دنيا آمد و در همان جا درگذشت و دوستان و دشمنان او هريك به گونه اي از او ياد كرده اند.

ابن نديم (م 388) در فهرست خود، از «ماتريدي» ياد ننموده درحالي كه ترجمة مختصري از اشعري انجام داده است، كتاب شيخ طحاوي پيشواي حنفيها در مصر مورد عنايت قرار گرفته و شروح زيادي بر آن نوشته شده است، در حالي كه اين كار دربارة كتابهاي « ماتريدي» صورت نپذيرفته است از اين جهت مي بينيم ترجمه نگاران مانند:

1 _ ابن خلكان (681) مؤلف «وفيات الأعيان» 2 _ صلاح الدين صفدي (764) مؤلف «الوافي بالوفيات» 3 _ ابن شاكر كتبي، (764) مؤلف «فوات الوفيات» 4 _ تقي الدين سلامي 774)، مؤلف «الوفيات» 5 _ ابن خلدون (808) مؤلف «مقدمه و تاريخ» 6 _ جلال الدين سيوطي (911) مؤلف «طبقات المفسرين» و همچنين ديگر نويسندگان از «ماتريدي» نامي نبرده اند، در حالي كه از افرادي كه از نظر علمي كمتر بوده اند، نام برده اند، حتي كساني كه به ترجمة او پرداخته اند، چيز مفصلي ياد نكرده اند، و آنچه نگارنده توانسته از لابلاي كتابها دربارة زندگي او به دست آورد، همين است كه اينجا مي نگارد.

مترجمان زندگي «ماتريدي» مي گويند

وي در سال 333 چشم از جهان بست، در حالي كه از سال تولد او چيزي گزراش نمي كنند، ولي به گونه اي مي توان گفت كه او در حدود 248 يا 250 متولد شده است، زيرا وي از «نصير بن يحيي بلخي» اخذ حديث نموده و او در سال 268 در گذشته است. اگر او در آن روز 20 سال داشت، طبعاً تولد او همان خواهد بود كه ياد آور شديم.

او در منطقه اي به نام «ماتريد» كه يكي از بخشهاي سمرقند در «ماوراء النهر» است ديده به جهان گشود و سپس به نامهاي «ماتريدي» سمرقندي و يا علم الهدي معروف شده است و گويا از نظر نسب به «أبو أيوب انصاري» مي رسد كه ميزبان پيامبر گرامي بود. (بياضي: اشارات المرام/ 23)

او در عقايد و كلام و فقه از امام مذهب خود، ابو حنيفه پيروي نموده، و از اين افراد نيز درس آموخته است:

1 – ابوبكر احمد بن اسحاق جوزجاني 2 – ابو نصر احمد بن العياض 3 – نصير بن يحيي، تلميذ حفص بن سالم پدر مقاتل 4 – محمد بن مقاتل ( اشارات المرام/ 23)

كلام اهل سنت ساخته و پرداختة دو نفر است يكي حنفي و ديگري شافعي است، حنفي ابومنصور ماتريدي و شافعي ابوالحسن اشعري است. ( مفتاح السعادة و مصباح السيادة 2/22 – 23)

مصلح الدين قسطلاني مي گويد: معروفترين فرد در علم كلام در سرزمين خراسان و عراق و شام و بيشتر مناطق، ابوالحسن اشعري است، و در ماوراء النهر ابو منصور ما تريدي است. (حاشيه كستلي بر شرح العقائد النسفيه /17)

زبيدي مي گويد: هرگاه اهل سنت گفته شود، مقصود اشاعره و ماتريديه است. (اتحاف السادة

المتقين بشرح اسرار احياء علوم الدين :2/8)

گروهي از شخصيتهاي كلامي از او بهره گرفته اند كه اسامي برخي را مي آوريم:

1 – ابوالقاسم: اسحاق بن محمد معروف به حكيم سمرقندي (340)

2 – امام ابو الليث بخاري.

3 – ابو محمد عبد الكريم بن موسي بَزدَوي.

وي جد پدر محمد بن محمد بن الحسين بن عبدالكريم بَزدَوي مؤلف كتاب «اصول الدين» است. وي در اين كتاب مي گويد: من كتاب توحيد ابو منصور ماتريدي سمرقندي را ديدم كه مطابق مذهب اهل سنت بود. پدرم از جدش عبدالكريم بن موسي كرامǘʙʠاز ابو řƘՙȘѠما تريدي نقل مي كرد، وجد ما، مقاصد كتابهاي مشايخ و كتاب توحيد و تأويلات را از ابو منصور ماتريدي فرا گرفت. چيزي كه هست كتاب «توحيد» ماتريدي خالي از اغلاق نيست و اگر دور از اغلاق بود، ما به همان كتاب اكتفا مي كرديم.

ابو منصور آثار فراواني از خود به يادگار نهاده و آنچه الآن موجود است، سه كتاب بيش نيست. دو تاي از آنها چاپ و منتشر شده و ديگري به حالت مخطوط باقي مانده است.

1 – كتاب التوحيد، اين كتاب بزرگترين منبع براي عقايد فرقة ماتريدي است. او در اين كتاب در اثبات آراي خود، از كتاب و سنت و خرد بهره مي گيرد و گاهي به عقل، برتري بيشتري مي بخشد، اين كتاب در سال 1390 در بيروت در 412 صفحه منتشر شده و دكتر فتح الله خليف به تحقيق نص آن پرداخته است، و همان طوري كه بزودي مؤلف اصول الدين ياد آور شده، در تعبير خالي از اغلاق نيست.

2 – تأويلات اهل سنة، اين كتاب در تفسير قرآن كريم نگاشته شده و در آن، عقايد اهل سنت و آراي فقهي

امام خود ابو حنيفه را مطرح مي كند، و در حقيقت كتاب عقيدتي و فقهي است. و يك دوره تفسير قرآن است و جزء اخير آن، از سوره منافقين، تا آخر قرآن را در بر مي گيرد. و آن را دكتر «ابراهيم عوضين» به كمك شخصي ديگر در قاهره منتشر نموده است. به هنگام مقايسه، روشن مي شود كه اين دوكتاب در مسائل عقيدتي، از نظر مطلب و لفظ كاملاً به هم نزديكند.

3 – المقالات، محقق كتاب التوحيد مي گويد: نسخه اي از آن در كتابخانه هاي اروپا موجود است و اما ديگر آثار او كه نام آنها در كتابهاي ترجمه آمده، عبارتند از:

4 _ أخذ الشرايع 5 _ الجدل في أصول الفقه 6 _ بيان وهم المعتزلة 7 _ ردّ كتاب الأصول الخمسة للباهلي 8 _ ردّ الإمامة لبعض الروافض 9 _ الرد علي أصول القرامطة 10_ رد تهذيب الجدل للكعبي 11_ رد وعيد الفساق للكعبي 12 _ ردّ أوائل الأدلة للكعبي

از اين كتابها تا كنون اثري به دست نيامده است.

تفاوت دو مكتب اشعري و ماتريدي چيست؟
پرسش

تفاوت دو مكتب اشعري و ماتريدي چيست؟

پاسخ

شيخ اشعري و ماتريدي هردو، در يك عصر به عنوان دفاع از عقيدة اهل سنت برخاستند و هدف پاسخگويي به نظريات معتزله بود ولي هرگز نمي توانند اين دو نفر از نظر فكري يكسان باشند. شيخ اشعري قيد اعتزال را زد و مكتب ابن حنبل را پذيرفت و با پذيرفتن عقايد وي نتوانست در مسائل عقيدتي آزادانه فكر كند، لذا ناچار شد بر ظواهر جمود كند، و از ارزش عقل و برهان بكاهد. از اين جهت، در عقايد حنابله تصرف بنيادي به عمل نياورد. در حالي كه ابو منصور ماتريدي پيرو امام خود ابو حنيفه است. امامي كه در فقه به قياس و استحسان عمل مي كند و فقه او رنگ عقلي بيشتري دارد، از اين رو اين دو فرد نمي توانند در اصول تا چه رسد در فروع صد در صد به توافق برسند.

مسأله تفاوت اين دو مكتب مورد توجه نويسندگان قرار گرفته و افكار و عقايد مختلفي ابراز نموده اند كه نظرية برخي را منعكس مي كنيم:

الف – احمد امين مصري مي گويد: ماتريدي و اشعري در مسائل اساسي با هم به توافق رسيده اند و كتابهاي فراواني در شرح مذهب ماتريدي مانند عقايد نسفي و شرح مذهب اشعري مانند «سنوسيه» و«الجوهرة» نوشته شده است. حتي برخي دربارة مسائل اختلاف اين دو امام، كتابهايي نوشته اند و برخي نقاط اختلاف را به چهل مسأله رسانده اند آنگاه اضافه مي كند كه فكر اعتزال در مكتب اشعري بيش از مكتب ماتريدي است، زيرا اشعري مدتها از معتزله پيروي مي كرد و نمونة آن اين است كه اشعري مي گويد: معرفة الله پيش از بعثت پيامبران عقلاً واجب است، در حالي

كه «ماتريدي» تنها به وجوب نقلي و شرعي آن قائل است. (ظهر الإسلام1/91)

گفتار احمد امين، اساس صحيحي ندارد. و او در اين داوري به حدس اعتماد نموده است، بلكه رنگ عقلي در مكتب «ماتريدي» بيش از مكتب اشعري است و دو كتاب منتشر شده از آن ، به نامهاي توحيد و تأويلات أهل سنت و همچنين آراي پيروان او، بر خلاف گفتار او گواهي مي دهد، وعجيب اينكه در مسأله معرفة الله جريان بر خلاف گفتار احمد امين است و خود احمد امين در جايي از آن كتاب، عكس آن را نقل كرده است و يادآور شده است كه ماتريديه مي گويد: اگر خدا پيامبري را برنيانگيزد، بر مردم لازم است خدا و صفات او را بشناسند، و اين مسأله از ابو حنيفه نقل شده است، ولي مشايخ اشاعره مي گويند: پيش از بعثت پيامبران، چيزي بر انسان واجب نيست. (فجر الإسلام /95)

2 – ابوزهره مي گويد: در طريق ماتريدي عقل از قدرت بيشتري برخوردار است، در حالي كه اشاعره به نقل، پاي بندترند و در حقيقت مكتب اشعري، مكتبي است ميان اعتزال و اهل حديث و مكتب ما تريدي مكتبي است ميان معتزله و اشاعره. آنگاه مي گويد: شكي نيست كه همگي اين چهار فرقه، از اهل ايمان بوده و هركدام گوشه اي از ميدان ايمان را گرفته اند. گوشه اي از آن در دست معتزله، گوشه اي ديگر در دست اهل حديث، و گوشه اي در دست ماتريدي و گوشه اي ديگر در دست اشاعره. (تاريخ المذاهب الإسلامية 1/199)

3 – شيخ محمد زاهد كوثري محقق معاصر، ماتريديه را به خوبي شناخته و آن را مكتبي ميان اشعري و معتزلي معرفي كرده است. ولي مي گويد

: اختلاف ميان اين دو مكتب لفظي است. (مقدمة تبيين كذب المفتري/19)

محمد زاهد كوثري، خود از فرقه ماتريديه پيروي مي كند هرچند به آن تظاهر نمي كند و به نشر آثار اين فرقه پرداخته و به حق محقق توانايي است كه توانسته است با تتبع زايد الوصف، آثار حشويه و اهل الحديث و وهابيت را نقد كند، ولي در اين داوري، دچار عواطف شده و خواسته به تقريب اين دو مكتب بپردازد، تنها، آگاهي از يك تفاوت ميان اين دو مكتب، كافي است كه اين دو را، فرسنگها از هم جدا سازد و آن، مسألة حسن قبح عقلي است كه «ماتريديه» مثبت آن، و اشاعره منكر آن هستند و تنها بر همين اصل مسائل فراواني از علم كلام، مبتني است و در هر حال، اين دو مكتب با هم اختلافاتي دارند. شيخ بزدوي مؤلف اصول دين كه از علماي قرن پنجم اسلامي است، اختلاف اين دو مكتب را به سه مسأله منحصر مي سازد. (أصول دين نگارش بَزدَوي/242)

كمال الدين بياضي، مسائل اختلافي دو مكتب را مطرح كرده و آنها را به پنجاه مسأله رسانده است. (اشارات المرام/ 53 – 58)

عبد الرحيم بن علي معروف به شيخ زاده مسائل اختلافي را به نظم در آورده و به نام نظم الفرائد و جمع الفوائد در سال 1317 ه_ . ق در قاهره به طبع رسيده است. ابي عذبة كتابي به نام «الروضة اليهية في ما بين الاشعريه و الماتريديه» نگاشته و در سال 1332 ه_ . ق در حيدر آباد به طبع رسيده است.

عبدالله بن عثمان بن موسي كتابي به نام خلافيات الأشاعرة مع الماتريدية نوشته كه نسخة خطي آن در

دار الكتب المصرية، به شماره 2441 موجود است. ( به مقدمه كتاب توحيد ماتريدي /25 مراجعه شود)

تاج الدين السبكي مؤلف طبقات الشافعية، قصيده اي در مسائل اختلافي ميان اين دو مكتب دارد كه نسخة خطي آن در اسكندريه موجود است. (به مقدمه كتاب توحيد ماتريدي /25 مراجعه شود).

اين نوع نگارشها حاكي از آن است كه فاصلة اين دو مكتب بيش از آن است كه «بزودي» تصور كرده و آن را در سه مسأله خلاصه كرده است.

پاسخ اشاعره به اشكال تعدد قدما و نقد آن چيست؟
پرسش

پاسخ اشاعره به اشكال تعدد قدما و نقد آن چيست؟

پاسخ

1 _ قاضي عضد الدين ايجي مي گويد: آنچه كه ماية كفر است اين است كه ذات قديم را متعدد بدانيم نه يك ذات و چند صفت قديم. (عضد الدين ايجي/757)

اين پاسخ از قاضي ماية شگفت است، زيرا قانون امتناع تعدد قدما يك حكم عقلي است و قانون عقلي، قابل تخصيص نيست. عقل مي گويد: قديم منحصر به يك شيئ است خواه اين شيئ ذات باشد، خواه صفت، در اين صورت تجويز تعدد چند قديم از مقولة وصف، ناديده گرفتن داوري خرد در كلي بودن اين حكم است.

2 _ صفات خدا نه خدا هستند و نه جدا از خدا؛ از اين جهت توصيف آنها به قديم، اشكالي نخواهد داشت. (مفيد، أوائل المقالات/17)

اين پاسخ، جز لغز و پيچيده گويي چيزي نيست. در حالي كه عقايد اسلامي از سهولت و آساني بر خوردار است. خلاصه يا بايد تعدد قدما را پذيرفت و توحيد اسلامي را خدشه دار ساخت، آن هم به خاطر يك رشته ظواهر كه در صدد بيان كيفيت علم و قدرت نيست، و يا اينكه صفات خدا را عين ذات او دانست نه زايد بر ذات.

صائبي به چه كسي مي گويند؟ همچنين وهابي، زنادقه، اشاعره، معتزله، زيديه واسماعيليه؟
پرسش

صائبي به چه كسي مي گويند؟ همچنين وهابي، زنادقه، اشاعره، معتزله، زيديه واسماعيليه؟

پاسخ

در پاسخ به سؤال شما دوست عزيز در توضيح اصطلاحاتي كه درخواست كرده بوديد عرض مي شود :

صائبي

درخصوص صائبين آيه اي در قرآن كريم است كه مي فرمايد : "الذين امنوا والذين هادوا والصائبين و النصاري و المجوس والذين اشركوا ان ا... يفصل بينهم يوم القيامة"(1) يعني : كساني كه ايمان آورده اند و يهود و صائبين و نصاري و مجوس و مشركان خداوند در ميان آنها روز قيامت داوري مي كند و حق را از باطل جدا مي سازد خداوند بر هر چيز گواه است (و از همه چيز آگاه)

مفسرين در توضيح صائبين مي فرمايند : از آيه فوق اجمالاً استفاده مي شود كه آنها نيز پيرو بعضي از مذاهب آسماني بوده اند بخصوص كه در آيه، در ميان طايفه يهود و نصاري قرار گرفته اند، برخي آنها را از پيروان يحيي بن زكريا مي دانند كه مسيحيان او را "يحيي تعميد دهنده" مي نامند و بعضي معتقدند آنها برخي از عقايد يهود و برخي از عقايد مسيحيان را گرفته و بهم آميخته اند، و لذا مذهب آنها را برزخي ميان ايندو مذهب مي دانند.(2)

دانشمند معروف راغب در كتاب مفردات مي نويسد : آنها جمعيتي از پيروان نوح ( بوده اند، و ذكر اين عده در رديف مؤمنان و يهود و نصارا نيز دليل آنست كه اينان مردمي متدين به يكي از اديان آسماني بوده و به خداوند و قيامت نيز ايمان داشته اند.

در فرهنگ دهخدا پس از تأييد اينكه اين كلمه عبري است مي گويد : صائبين جمع "صائبي" و

مشتق از ريشه عبري (ص . ب . ع) به معني فرو رفتن در آب (يعني تعميد كنندگان) مي باشد كه به هنگام تعريب "ع" آن ساقط شده و مغتسله كه از دير زماني نام محل پيروان اين آيين در خوزستان بوده و هست، ترجمه جامع و صحيح كلمه "صابي" است.

اما علت اختلافات درباره اين طايفه اينست كه در اثر كمي جمعيت آنها و اصرار به نهان داشتن آيين خود و منع از دعوت و تبليغ بر اينكه آيين آ نها آيين اختصاصي است نه عمومي، و پيغمبرشان فقط براي نجات آنها مبعوث شده است و بس وضع آنها را به صورت اسرار آميزي در آورده و جمعيت آنها به سوي انقراض مي رود اين به خاطر همان احكام خاص و اغسال مفصل و تعميدهاي طولاني است كه بايد در زمستان و تابستان انجام دهند، ازدواج با غير هم كيش خود را حرام مي دانند و حتي الامكان به رهبانيت و ترك معاشرت بانوان دستور مؤكد دادند وبسياري از آنها بر اثر آميزش فراوان با مسلمانان تغيير آيين مي دهند. (3)

وهابيت

در توضيح فرقه وهابيه بايدگفت : "وهابيه پيروان محمد بن عبدالوهاب مي باشند و اگر بخواهيم عقايد وهابيان را بيان كنيم بيشتر بايد بر نفي و انكار آنها تأكيد بورزيم به ديگر سخن، عقايد آنها عمدتاً نفي عقايد و اعمال ديگر مسلمانان و اتهام شرك به ديگران است.

از جمله مواردي كه وهابيت آنها را شرك مي دانند عبارتند از : توسل به اولياي الهي، و طلب شفاعت از آنان، سفر به قصد زيارت قبر پيامبر( و اهل بيت( و تبرك و استشفاء به آثار اولياي الهي،

تعمير و زيارت قبور اولياي الهي و ساختن مسجد در كنار قبور و نذر بر اهل قبور، و خداوند را به حق و مقام اوليائش سوگند دادن و اعتقاد به سلطة غيبي آنان.

دليلي كه محمد بن عبدوهاب براي ادعاي خود اقامه مي كند اين است كه ا خذ هر نوع واسطه اي ميان خدا و بنده به منزلة پرستش اوست و مستلزم شرك خواهد بود، در حالي كه لازمة اين سخن آن است كه همةافراد حتي خود گوينده هم مشرك و كافر باشد، زيرا هيچ كس به تنهايي و بدون كمك گرفتن از ديگران قادر به حيات نيست علاوه بر اين توسل و طلب شفاعت، در احاديث به تعدد و در خود كتب اهل سنت آمده است و اساساً خود خداوند به اين كار امر كرده است بنابراين اين اعمال نه تنها شرك نيست بلكه عين عبادت خداست.(4)

زنادقه

زنادقه : اصطلاح زنديق درباره كساني به كار گرفته مي شود كه از دين خارج شده باشند، در فرهنگ لغت زندقه به معناي خروج از دين و بي ديني آمده است.(5)

معتزله

معتزله : دسته اي از مسلمانان كه پيشواي ايشان واصل بن عطا بوده به معتزله شهرت يافته اند. از واصل بن عطا چهار نظريه نقل شده است : 1. منزلة بين المنزلين : ميان ايمان و كفر مرتبه اي وجود دارد كه به مرتكب كبيره اختصاص دارد. 2. نفي صفات از خداوند متعال : واصل به اين دليل كه لازمه اثبات صفات قديم براي خداوند تعدد قدما و تعدد الهه است صفات الهي را انكار مي كرد. 3. اختيار انسان : از آنجا كه خداوند حكيم و عادل

است و شر و ظلم به او منسوب نمي شود، جايز نيست انسانها را به گناه مجبور كند وسپس آنها را به مجازات رساند پس انسانها در انجام كارهاي خود مختارند. 4.حق وباطل : واصل درباره امام علي( و مخالفان او و نيز درباره عثمان و مخالفانش معتقد بود كه يكي از دو گروه حق و ديگري باطل و فاسق است، اما مشخص نيست كه كدام گروه حق و كداميك باطل است.

- در انديشه معتزله عقل نقش اساسي و تعيين كننده در كشف و اثبات عقايد دين و اثبات و دفاع از آنها را دارد.

براي تعبد دراين عقايد جايگاهي وجود ندارد.

اصول اعتقادي معتزله عبارتند از : منزلة بين المنزلين،توحيد عدل، وعد و وعيد، امر به معروف و نهي از منكر.

- توحيد داراي مراتب سه گانه ذاتي، صفاتي و افعالي است، متكلمين معتزله تفسيرهاي مختلفي از توحيد صفاتي ارائه كرده اند.

- معتزله و اماميه بر اساس قول به حسن و قبح عقلي معتقدند كه خداوند مرتكب ظلم و كار قبيح نمي شود.

-بنابر اصل معتزلة بين المنزلين معتقدند مرتكب كبيره منزلتي ميان كفر و ايمان دارد. بنا بر اصل وعد و وعيد معتزله مي گويند : خداوند نه خلف وعده (پاداش) مي كند و نه خلف وعيد(كيفر).

اصل امر به معروف و نهي از منكر مورد قبول همه مسلمين است و اختلاف در مراتب و شرايط آن است. معتزله براي آن شروطي مثل احتمال تأثير و عدم مفسده قائلند و آن را محدود به زبان و قلب هم نمي دانند.(6)

اشاعره

اشاعره : به دنبال روش افراطي معتزله در استفاده از عقل و روش تفريطي اهل حديث در سركوب عقل مذهب

اشعري در اوايل سده چهارم هجري به منظور تعديل اين دو جريان توسط ابوالحسن اشعري پا به ميدان گذاشت.

-صفات خبريه : صفاتي هستند كه در آ يات و اخبار آ مده ولي عقل به خودي خود آنها را براي خدا اثبات نمي كند. مانند داشتن دست و پا و ... براي خدا. برخي از اهل حديث به نام حشويه، اين صفات را به همان معنايي كه در مخلوقات وجود دارند به خدا نسبت مي دادند معتزله دست به تأويل اين موارد مي زدند اما اشاعره از يك سو نظر اهل حديث را در اثبات اين صفات مي پذيرفتند و از طرف ديگر قيد بلا تشبيه را بر آن مي افزودند.

-در مسأله جبر و اختيار اهل حديث گرفتار نظريه جبر شدند و معتزله هم آزادي انسان را مطلق دانستند. اشاعره براي مراعات نمودن هر دو جنبه، نظريه كسب را مطرح كردند.

-تفسيرهاي مختلفي از نظريه كسب شده است. تفسير اشعري اينست، قدرت قديم از آن خداست كه در خلق فعل مؤثر است. اما قدرت حادث اثري در ايجاد فعل ندارد و تنها فايده اش اينست كه صاحب قدرت در خود احساس آزادي مي كند. فعل انسان مخلوق خداست چون تنها قدرت قديم در خلقت مؤثر است كه اين قدرت هم خاص خداست. نقش انسان كسب كردن فعل است كه عبارت است از مقارنت خلق فعل با خلق قدرت حادث شده در انسان. بنابراين در فعل اختياري، انسان در هنگام فعل داراي قدرت حادث مي شود و احساس آزادي مي كند.

البته اشعري خود كسب را هم مخلوق خدا مي داند و در مورد نسبت دادن آن به انسان معتقد است مكتب

يا كاسب بودن محل كسب بودن است نه ايجاد كسب.

-دربحث كلام هم كه اهل حديث آن را اصوات و حروف و قديم مي دانستند و معتزله حادث، اشعري براي يافتن راه ميانه كلام را به دو قسم تقسيم كرد. قسم اول كلام لفظي است كه از اصوات و حروف تشكيل شده و حادث است و قسم دوم كلام نفسي است كه قائم به نفس است و قديم.

-حشويه رؤيت خدا را با چشم قايل بودند و معتزله هرگونه رؤيت را انكار مي كردند اشاعره در اينجا هم به حد وسط قائل شدند كه خداوند ديده مي شود اما نه مانند ساير اشياء.اشاعره بر خلاف معتزله كه حسن و قبح را عقلي و ذاتي مي دانند، اساساً حسن و قبح واقعي اشياء را انكار مي كردند.

- معتزله : تكليف ما لا يطاق را عقلاً محال مي دانستند ولي اشاعره بر خلاف آنان نظر دارند.(7)

زيديه

زيديه : زيديه فرقه اي هستند كه پس از امام علي( و امام حسن( و امام حسين( به امامت زيد فرزند امام سجاد( قائل اند و ائمه بعدي را امام نمي دانند بلكه تنها به عنوان پيشوايان علم و معرفت مي پذيرند.

-زيد فرزند امام سجاد( در نيمه قرن اول و نيمه قرن دوم مي زيست و برضد هشام بن عبدالملك حاكم اموي قيام كرد و به شهادت رسيد. امامان معصوم و دانشمندان اماميه زيد را به جهت دانش تقوي و شجاعتش مي ستايند و به نظر آنها زيد مدعي امامت نبوده است و تنها به قصد امر به معروف و نهي از منكر و اصلاح امور و واگذاري حكومت به ائمه ( قيام كرده است.با

اين حساب مي توان خود زيد را شيعه امامي دانست.

-فرقه هايي از زيديه خلافت ابوبكر و عمر را مشروع مي دانند و دليلشان جواز خلافت مفضولي با وجود افضل است اما اين اعتقاد را نمي توان به زيد نسبت داد و جملاتي هم كه از زيد در برخي كتب فرق نقل شده، تنها تفاوت دو خليفه را با بني اميه نشان مي دهد و بنابراين نمي توان روايات صحيحي كه دال بر اماميه بودن زيد است را رد كرد.

-پس از زيد دانشمنداني به تنظيم عقايد واحكام زيد پرداختند و مذهب زيديه پديد آمد.

-به عقيده زيديه تنها سه امام نخست اماميه ازجانب پيامبر( به امامتشان تصريح شده است و پس از امام سوم در ميان امامان معصوم كسي كه شرط مبارزه با ستمگران را داشته باشد نيست و لذا آنها به امامت امام سجاد( و ديگران كه به جهاد علني نپرداختند اعتقاد ندارند در عوض زيد و يحيي بن زيد و محمد بن عبدا... (نفس زكيه) و عده اي ديگر را كه به جهاد پرداختند امام مي دانستند.

بنابراين يكي از تفاوتهاي زيديه با اماميه در اينست كه زيديه شرط امام بودن را مبارزه مسلحانه مي دانند.(8)

اسماعيليه

اسماعليه : فرقه اي هستند كه پس از شش امام اول شيعيان، فرزند بزرگ امام صادق ( به نام اسماعيل يا فرزند اسماعيل، محمد را به امامت مي پذيرند، يعني به هفت امام قائلند لذا به سبعه نيز ناميده شده اند.

مهمترين ويژگي اسماعيليه باطني گري و تأويل آيات و روايات است و در اين راه از آراء فلاسفه يونان هم سودي مي جسته اند. به اعتقاد هرزق اسلامي، آنها در تأويل

دين افراط مي كردند.

-گروهي از اسماعيليان منكر مرگ اسماعيل شدند. و او را امام قائم دانستند كه اسماعيليه خالصه ناميده شده اند. گروه ديگري مرگ او را پذيرفته و فرزندش محمد را امام دانستند كه مباركيه نام دارند. اينها پس از مدتي به دو فرقه منشعب شدند برخي مرگ محمد را پذيرفته و سلسله ائمه را در فرزندان او ادامه دادند و برخي منكر مرگ او بودند و او را امام قائم مي پنداشتند. اينان قرامطه ناميده شده اند.

-فاطميان از همان گروه از اسماعيليه اند كه امامت را در فرزندان محمد بن اسماعيل جاري مي دانند آنان امامان را به دو قسم ظاهر و مستور تقسيم مي كنند كه پس از هفت امام نخست، نوبت به امامان مستور مي رسد كه بطور مخفيانه مردم را به سوي آيين اسماعيلي دعوت مي كردند. آخرين امام در سلسله امامان مستور المهدي بالله است كه امامت خود را آشكار كرد و دوره امامان ظاهر فرا رسيد المهدي حكومت فاطميان را در مغرب تأسيس كرد.

-فاطميان همانند ديگر فرق اسماعيليه به تمايز ميان ظاهر و باطن دين معتقدند برخلاف قرامطه كه تنها باطني اند...

-قرامطه پيروان ترمط اند و از فرقه مباركيه منشعب شده اند اينها بيش از ديگر فرق اسماعيلي به باطني گري و ضديت با عقايد قطعي مسلمان مبادرت كردند به نحوي كه نمي شود آنها را فرقه اي اسلامي ناميد.

-قرامطه به هفت پيغمبر اولوالعزم معتقدند و همه احكام قرآن و سنت را داراي باطن و ظاهري مي دانند و عمل به ظاهر را سبب گمراهي مي شمارند.(9)

منابع و مآخذ:

1. سوره مباركه حج / آيه15

2. تفسير نمونه،جمعي از نويسندگان، ج14،

ص64

3. همان، ج1، ص289-290

4. آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، رضا برنجكار، ص146-150

5. فرهنگ خرد فارسي، م . سعيدي پور، آذينفر

6. آشنايي با فرق اسلامي، رضا برنجكار، ص111

7. همان، ص135-134 (با اندكي حذف)

8. همان، ص92-93(با اندكي حذف)

همان، ص103-105(با اندكي حذف)

پاسخ اشاعره به اشكال تعدد قدما و نقد آن چيست؟
پرسش

پاسخ اشاعره به اشكال تعدد قدما و نقد آن چيست؟

پاسخ

1 _ قاضي عضد الدين ايجي مي گويد: آنچه كه ماية كفر است اين است كه ذات قديم را متعدد بدانيم نه يك ذات و چند صفت قديم. (عضد الدين ايجي/757)

اين پاسخ از قاضي ماية شگفت است، زيرا قانون امتناع تعدد قدما يك حكم عقلي است و قانون عقلي، قابل تخصيص نيست. عقل مي گويد: قديم منحصر به يك شيئ است خواه اين شيئ ذات باشد، خواه صفت، در اين صورت تجويز تعدد چند قديم از مقولة وصف، ناديده گرفتن داوري خرد در كلي بودن اين حكم است.

2 _ صفات خدا نه خدا هستند و نه جدا از خدا؛ از اين جهت توصيف آنها به قديم، اشكالي نخواهد داشت. (مفيد، أوائل المقالات/17)

اين پاسخ، جز لغز و پيچيده گويي چيزي نيست. در حالي كه عقايد اسلامي از سهولت و آساني بر خوردار است. خلاصه يا بايد تعدد قدما را پذيرفت و توحيد اسلامي را خدشه دار ساخت، آن هم به خاطر يك رشته ظواهر كه در صدد بيان كيفيت علم و قدرت نيست، و يا اينكه صفات خدا را عين ذات او دانست نه زايد بر ذات.

مذهب حنبلي و اخباري و جعفري را توضيح دهيد و از ميان مذاهب كدام مذهب بهتر است؟
پرسش

مذهب حنبلي و اخباري و جعفري را توضيح دهيد و از ميان مذاهب كدام مذهب بهتر است؟

پاسخ

مذهب حنبلي:

به پيروان احمد بن محمد بن حنبل، ابو عبدالله شيباني وائلي (164 - 241 ه’) رئيس مذهب حنبلي، حنابله مي گويند. احمد در راه كسب علم و حديث فردي سختكوش بود و از محضر بسياري از علماي اهل سنت بهره برد كه معروف ترين آنها شافعي، ابو يوسف قاضي و وكيع بن جراح است.

از جمله خصايص احمد - برخلاف پيشوايان ديگر اهل سنت - اين بود كه نوشتن و تدوين اصول فقهي را از نظر ديني جايز نمي دانست و فقط تدوين احاديث را مباح و جايز مي دانست. وي از شدت احتياط در سنت گرايي، با هر چيز تازه اي مخالف بود و آن را بدعت مي دانست، و از همين رونوشتن و تدوين مطالب علمي و فقهي به جز قرآن و حديث را انحراف از دين مي دانست. لذا نه خودش چيزي مي نوشت و نه به شاگردانش چنين اجازه اي مي داد. كتاب معروف او به نام المسند يادداشت هاي پراكنده او در باب حديث است كه بعد از مرگ وي و به توصيه خودش، به وسيله فرزندش عبدالله بن احمد تنظيم شد. در المسند روايات ضعيف و قوي از شيعه و سني جمع آوري شده كه بالغ بر سي هزار روايت است.

از ديگر خصايص احمد اين است كه جنبه محدث بودن وي بيش تر از جنبه فقاهت اوست؛ لذا او خود را به عنوان يك محدث معرفي نموده و ديگران نيز چنين عقيده اي نسبت به او دارند. بنابراين او را فقيه و مجتهد به حساب نمي آورند. بر همين مبنا او طبق اخبار و احاديث فتوا مي داد

و اگر در حكم و مسأله اي حديثي نمي يافت، به استنباط اجتهادي و گاهي به قياس روي مي آورد.

بنابر گفته برخي از صاحب نظران همچون ابو زهره، اصول و مباني فقه احمد شش اصل است:

1. كتاب؛ 2. سنت (كه شامل احاديث و رفتار و گفتار پيامبر(ص) و فتواهاي اصحاب او مي شود)؛ 3. اجماع؛ 4. قياس (كه در موارد اضطراري كه مبنا و ملاك ديگري براي حكم نمي يافت، به آن متوسل مي شد. البته طبق گفته ابو زهره او از ميان انواع قياس، قياس منصوص العله را ملاك حكم فقهي قرار مي داد)؛ 5. استصحاب؛ 6.مصالح مرسله/

مذهب حنبلي از نظر اهميت و نفوذ و انتشار در بلاد اسلامي نسبت به سه مذهب ديگر، همواره در اقليت بوده است. علت آن چند چيز بوده است: 1. پيروان مذهب حنبلي سخت به حديث و سنت پيامبر(ص) تعصب دارند و با هر فرقه از مذاهب اسلامي كه قدري آزادانه فكر كنند مخالفند و حتي با آنان درگيري هاي داشته اند. ابن اثير گويد: وقتي در سال 322 هجري مذهب حنبلي توسعه يافت معتقدان به اين مذهب در كوچه و بازار مي گشتند و اگر آلت موسيقي مي يافتند، صاحب آن را مي زدند و آلت مزبور را مي شكستند و در كارهاي خصوصي مردم هم مداخله مي كردند. براي نمونه، چنان چه مي ديدند زن و شوهري در شهر با هم راه مي روند ممانعت مي كردند و بسا آنها را به دست شرطه مي دادند و به آنان نسبت نابجاي فحشا مي دادند. حتي برخي از حنابله بغداد خود را به نابينايي مي زدند و در مساجد مي نشستند و اگر يك نفر شافعي مذهب از كنارشان عبور مي كرد، او را مي زدند. همچنين با شيعيان خيلي دشمني

داشتند و با آنان ستيزه مي نمودند و همواره آنان را به كفر و ضلالت و انحراف از اره مستقيم نسبت مي دادند.

پطروشفسكي مي نويسد: حنبليان حتي كوچك ترين تجلي آزادي عقيده را در مسايل ديني جايز نمي شمارند. اينان از پيروان فرق و مذاهب ديگر اسلامي، متعصب ترند. ارتجاع عقيدتي كه بعد از سقوط معتزله ظهور كرد، موجب شيوع مذهب ارتجاعي حنابله شد. در فاصله قرن هاي دهم تا چهاردهم ميلادي، حنبليان گرچه در سراسر عالم بسيار بودند اما ظاهراً در هيچ يك از بلاد اسلامي اكثريت نداشتند. در آستانه قرن سيزده و چهارده ميلادي، احمد بن تيميه، فقيه نام حنبلي، با تعصب مفرطي كه داشت عليه هر گونه نوانديشي و بدعت قيام كرد و چون مواعظ و تبليغات وي ناشيانه بود سرانجام خسران و زيانكاري حنبليان را در پي آورد و موجب دشمني ديگران عليه آنان گشت. قشري بودن و متابعت از ظاهر كلمات، بدويت افكار و تعصب مفرط حنبليان و دور افتادگي مكتب فقهي آنان از واقعيت زنده تاريخي و مهجور بودن آنان از هر چه در اجتماع و زندگي روزمره تازه بود، سرانجام منجر به سقوط و انحطاط اين مذهب شد.

بدين سان مي بينيم كه مذهب حنبلي از نظر شيوع و انتشار و اهميت، روز به روز در حال افول بود تا آنكه به وسيله ابن تيميه و بدعت هاي او و سپس در قرن دوازدهم هجري به وسيله محمد بن عبدالوهاب و بدعت هاي نشأت گرفته اش از ابن تيميه، حيات تازه اي به خود گرفت.{1}

مذهب جعفري

مذهب جعفري همان مذهب شيعه اثني عشري است. شيعيان اثني عشري و پيروان مذهب جعفري كساني هستند كه به امامت اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) كه دوازده

نفرند معتقدند و سبب ناميده شدن اين مذهب به مذهب جعفري آن است كه دوره زندگي امام صادق(ع) مصادف بود با اواخر حكومت امويان و اوايل خلافت عباسيان و به سبب درگيري ها و اختلافاي كه ميان اين دو خاندان به وجود آمده بود مجال نسبتاً زيادي براي توسعه تشيع ايجاد گرديد و از اين فرصت به خوبي بهره برد و با تشكيل حلقات درس و تبيين معارف و مباني تشيع، به نشر و تبليغ اسلام پرداخت و روايات بسيار زيادي را بيان فرمود. به همين جهت حيات مجددي در كالبد شيعه دميده شد و معارف و احكام شيعه بيش از هر زماني گفتگو و بازگو گرديد و نظم و ترتيب خاص و ارزنده اي به شيعه داده شد. به همين جهت اين مذهب را به اين امام همام منسوب مي نمايند. زيرا علاوه بر تحكيم مباني آن، عمده احاديث اين مذهب - نسبت به امامان ديگر - از اين امام بزرگوار نقل شده است. جالب اين كه در مجلس درس ايشان هزاران تن شركت مي كردند. برخي از آنان مانند ابو حنفيه، مالك بن انس، جابر بن حيان و زرارْ بن اعين، از اركان و بزرگان اهل سنت و شيعه به شمار مي آمدند.

بديهي است كه چون معارف، مباني و احكام مذهب جعفري با توجه به قرآن و سنت پيامبر و قول و فعل و تقرير اهل بيت و احكام قابل قبول عقلي و اجماع علماست، و باب اجتهاد را در استنباط باز مي داند، و محدوديت هايي را كه اهل سنت در درك و فهم احكام دارند، ندارد و از پويايي صحيح تر و معقول تري نسبت به مذاهب اهل تسنن برخوردار است.

به همين سبب در حال حاضر بهترين مذهب براي پذيرش، مذهب جعفري است.{2}

مسلك اخباري گري

يكي از انحرافاتي كه در سده هاي اخير به وجود آمد، رشد و توسعه عقيده اي بود كه باب اجتهاد را مانند اهل سنت بسته مي دانست. و لذا از اين مقطع يعني از قرن يازده هجري به بعد طايفه شيعه اثني عشري به دو گروه اخباريان و اصوليان (يا مجتهدان) تقسيم شدند. مؤسس مسلك اخباري گري يعني ملا محمد امين استرآبادي (م 1033 ق) نخستين كسي بود كه باب ملامت مجتهدان و اصوليان شيعه را بگشود. وي مي گفت اجتهاد علماي شيعه بر طبق مبناي قدما نيست؛ چون قرآن داراي ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه است و استخراج احكام دين از آن دشوار مي باشد، بايد به اخبار ائمه رجوع كرد و بنابراين، اجتهاد باطل است. زيرا مجتهد بايد به ظن خود عمل كند و ظن ما را از حق بي نياز نمي كند.

اخباري ها هر چه از ائمه(عليهم السلام) نقل مي شود، بدون تدبر و تعمق شايسته و در خور، بدان عمل كرده و آن را دليل قطعي مي دانند. آنان ظواهر قرآن را حجت نمي دانند؛ زيرا معتقدند كه چون قرآن داراي مطلقات و عمومات است و بسياري از آنها تخصيص و تقييد شده، مجمل و نامفهوم گشته و نمي تواند حجت باشد. نيز مي گويند چون قرآن مشتمل بر مضامين عالي است، فهميدن آن براي همه ميسر نيست؛ بلكه منحصر به راسخان در علم و علماي تأويل است و نمي توان الفاظش را بر معناي ظاهري آنها حمل كرد و آنها را حجت دانست.

اما اصوليان و مجتهدان بهانه هاي اخباريان را نپذيرفته، ظواهر قرآن را در كنار سنت پيامبر(ص) و اهل بيت(عليهم السلام)

و عقل و اجماع، حجت و راه رسيدن به احكام الهي را از اين طريق چهارگانه مي دانند و معتقدند كه اجتهاد از صدر اسلام رايج و شايع بوده و چيزي نيست كه آنان ايجاد كرده باشند.

ذكر اين نكته لازم است كه مسلك اخباري گري چندان در اثر تلاش هاي خستگي ناپذير مجدد بزرگ «آيت الله وحيد بهبهاني» در مسير احيا و گسترش علم اصول، سرانجام مسلك اخباري گري رو به زوال گذاشت؛ به طوري كه امروزه شمار پيروان اين مسلك، بسيار ناچيز و غير قابل اعتنا است.

[1].ر.ك: مناظرات امام فخر رازي، ترجمه و تحقيق يوسف خضايي، ص 188/

[2].ر.ك: تاريخ شيعه و فرقه هاي اسلام تا قرن چهارم، محمدجواد مشكور، ص 106 - 105/

غلات

چيستي غلو

آيا شيعه معتقد به الوهيت حضرت على (ع ) است ؟
پرسش

آيا شيعه معتقد به الوهيت حضرت على (ع ) است ؟

پاسخ

درب_اره ش_خ_ص_ي_ت ه_اى ب_زرگ ج_هان موضع گيرى هاى بسيار متفاوت و گاه متضادى ديده مى شود.از يك سو دوستانى پيدا مى كنند كه در راه آنان سر از پا نشناخته و جان راپروانه وار فداى آن_ان و آرم_ان ه_اي_شان مى كنند و به پاس دوستى و محبت خويش بدترين شماتت ها و سخت ترين ش_كنجه ها را به جان خريدار مى شوند و از سوى ديگر, دشمنانى بسيار كينه توز و لجوج كه در اين راه از م_روت و ان_س_ان_يت و منطق پا فراترگذاشته و همه چيز را فداى دشمنى و عناد و عداوت خويش مى كنند.دشمنى و دوستى شخصيت هاى بارز تاريخ چنان شدت و وسعت مى گيرد كه حد و م_رز, زم_ان وم_ك_ان ن_م_ى شناسد و دامنه آن بر زمان ها و مكان هاى بعدى نيز منتقل مى شود. ال_بته شدت و وسعت دوستى و دشمنى ها بستگى به علو شخصيت و عظمت انسانى دارد كه مورد ب_غ_ض و ك_ي_ن_ه و ي_ا م_ح_ب_ت و دوس_ت_ى ق_رار گ_رف_ت_ه است . در ميان مردان بزرگ تاريخ و ش_خصيت هاى بزرگ عالم هستى شخصيتى را نمى توان يافت كه مانند على (ع ) مورد بغض و كينه وم_ح_ب_ت و دوس_ت_ى ق_رار گ_رفته باشد و در صحنه جذب و دفع محل توجه دو قطب مخالف واق_ع شده باشد و اين همه مورد داورى هاى ضد و نقيض قرار گرفته باشد.از ميان شخصيت هاى بزرگ جهان و عظيم آسمانى , حضرت مسيح (ع ) را شايد بتوان از اين حيث مانند على (ع ) دانست , زي_را

وى ن_ي_ز در ق_ل_مرو جذب و دفع دوستى و محبت محل توجه دو گروه كاملا مخالف است . ح_ضرت مسيح به پندار بسيارى از مسيحيان همان خداى مجسم است كه براى نجات بندگان از گناه موروثى ابوالبشر, يعنى حضرت آدم آمد, درمقابل ,گروهى از يهوديان آن حضرت را به افترا و دروغ گ_وي_ى م_ت_ه_م ك_رده و شنيع ترين تهمت را به مادر پاك آن حضرت نسبت دادند.درباره ح_ض_رت ع_ل_ى (ع ) ن_يز گروهى به جهت كمى ظرفيت و كوتاهى فكر و علو و عظمت شخصيت متحير العقول على (ع ) از فرط علاقه سرور يكتاپرستان را تا مقام الوهيت بالا برده و كرامت هايى را ك_ه از او در ط_ول ت_اريخ نقل شده است , گواه خدايى اوگرفته اند. در برابر اين گروه عده اى از نخستين روزهاى خلافت ظاهرى امام (ع ) عداوت او را در پيش گرفتند و پس از مدتى به صورت گروه هايى به نام خوارج و نواصب درآمدند. (1)كه پيامبر اكرم (ص ) در يك سخن كوتاه خطاب به ع_لى بن ابيطالب كه از زبان خود حضرت نقل شده است , از ظهور و هلاكت و ضلالت و گمراهى ه_ر دو گروه خبر داده است . پيامبر(ص ) خطاب به على (ع ) مى فرمايد: ((هلك فيك اثنان محب غ_ال و م_بغض قال ))(2) همچنين على (ع ) در نهج البلاغه مى فرمايد: هلك فى اثنان محب غال و م_ب_غ_ض ق_ال ))(3) از م_ي_ان اف_رادى ك_ه درباره من به قضاوت نشسته اند, دو گروه به هلاكت مى رسند, يكى گروهى كه در قضاوت درباره من گرفتار غلو شدند و گروهى

ديگر كه او بغض و ك_ي_ن_ه و عداوت مرا به دل گرفتند. راز اين موضع گيرى ها درباره على (ع ) شخصيت فوق العاده اوم_ى ب_اش_د, ت_م_ام ف_ض_ائل ان_س_ان_ى از ك_رم , لطف , عطوفت , حكمت و علم , عدالت آزادگى وآزادي_خ_واه_ى , اي_ثار, شجاعت , مردانگى و... در وجود على (ع ) نهفته است و به عنوان نقطه هاى روش_ن وج_ود آن حضرت تابنده و درخشان است . از اخلاص و ايمان و بندگى على (ع ) جذبه پيدا ش_ده و على (ع ) را به عنوان آيت بزرگ حق و مظهر صفات رب ,محبوب قلبها قرار داده است و در واقع پشتوانه عشق على (ع ) پيوند جانها با حضرت حق است كه براى هميشه در فطرتها نهاده شده و چ_ون ف_ط_رت_ها جاودانى است , مهرعلى (ع ) نيز جاودانى است .(4)على (ع ) داراى چنان ارتباط ع_م_ي_ق_ى ب_ا خ_داى خ_ود اس_ت و خ_ود را در مقابل او خوارو ذليل مى بيند كه در دعاى كميل م_ى ف_رم_اي_د: ((ال_ل_هم انى اسئلك سوال خاضع متذلل خاشع ان تسامحنى و ترحمنى و تجعلنى ب_ق_سمك راضيا قانعا,(5) بارالها از تو تقاضادارم , تقاضاى شخصى فروتن و خاشع كه از من چشم پ_وش_ى ك_ن_ى و بر من رحمت آورى و به داده ات خشنود و خرسندم سازى و در همه حال فروتنم دارى )). ي_ا در جاى ديگرمى فرمايد: ((يا رب ارحم ضعف بدنى و رقه جلدى و دقه عظمى ,(6) اى پروردگار من برناتوانى جسمم رحم كن و بر نازكى پوست و شكنندگى استخوانم ببخشاى )).اين ارت_ب_اط ق_وى ب_ا خ_دا, ب_اع_ث جاودانگى حب او در

قلبها گرديده است و آنچنان وثيق است كه پ_يامبر(ص ) در پيكار آن حضرت با عمرو بن عبدود فرمود: ((برز الاسلام كله الى الشرك كله ,(7) ع_ل_ى (ع ) همه اسلام است )), يا مى فرمايد: ((على مع الحق و الحق مع على )).(8)همه اين مطالب ب_ي_ان_گ_ر آن است كه على (ع ) بنده مخلص و شايسته خداوند مى باشد ودر بندگى خداوند چنان ذوب ش_ده اس_ت كه پيامبر(ص ) فرمودند: ((يا على لا يحبك الامومن و لا يبغضك الا منافق )).اما در عين حال آن چنان به بندگى او اعتراف دارد كه مى فرمايد: هركس درباره اودچار لغو گردد, تا چه رسد به اعتقاد به الوهيت آن حضرت , راه هلاكت را پيموده است , بر همين اساس تمام علماى ش_يعه حضرت على (ع ) را بنده صالح خداوند دانسته وهر كس را كه معتقد به الوهيت آن حضرت ب_اشد كافر دانسته اند.بر همين اساس شيعيان مانند ديگر مسلمانان هر روز در اذان و اقامه و ديگر مراسم دينى روزمره خود به وحدانيت خداوند شهادت داده و الوهيت همه اله هاى ارضى وسماوى را انكار مى كنند.

غلوي كه در كتب فقه و كلام از آن بحث شده است و قائل به آن كافر شمرده شده چيست؟
پرسش

غلوي كه در كتب فقه و كلام از آن بحث شده است و قائل به آن كافر شمرده شده چيست؟

پاسخ

غلو اين است كه كسي پيامبر اكرم(ص) و ائمه طاهرين را خدا و معبود بداند يا ايشان را در الوهيت و ربوبيت و خالقيت و رازقيت شريك خدا بداند و يا اين كه بگويد، خدا در ايشان حلول كرده يا متحد شده است يا اينكه بدون تعليم و افاضه خدا، عالم به غيوب هستند يا آن كه براي ائمه نيز مقام پيامبري و نبوت قائل باشد يا اينكه معتقد باشد كه با ولايت و محبت خاندان رسالت، نيازي، به عبادت و اطاعت و پرهيز از معاصي نيست و امثال اين عقايد كه شرك است يا انكار ضروري كه هر دو كفر است.

غلوي كه در كتب فقه و كلام از آن بحث شده است و قائل به آن كافر شمرده شده چيست؟
پرسش

غلوي كه در كتب فقه و كلام از آن بحث شده است و قائل به آن كافر شمرده شده چيست؟

پاسخ

اين است كه كسي پيامبر اكرم(ص) و ائمه طاهرين را خدا و معبود بداند يا ايشان را در الوهيت و ربوبيت و خالقيت و رازقيت شريك خدا بداند و يا اين كه بگويد، خدا در ايشان حلول كرده يا متحد شده است يا اينكه بدون تعليم و افاضه خدا، عالم به غيوب هستند يا آن كه براي ائمه نيز مقام پيامبري و نبوت قائل باشد يا اينكه معتقد باشد كه با ولايت و محبت خاندان رسالت، نيازي، به عبادت و اطاعت و پرهيز از معاصي نيست و امثال اين عقايد كه شرك است يا انكار ضروري كه هر دو كفر است.

غلو با شرك چه ربطهاي دارد؟
پرسش

غلو با شرك چه ربطهاي دارد؟

پاسخ

غلو اعم از شرك است؛ مثلاً قول به تقديس انبيا از اكل و شرب و منافات آن با مقام نبوت، غلوّ است، اما شرك نيست. ولي كلاً از شرك و بعد از آن از غلو، عقيدهاي خطرناكتر و فاسدتر و باطلتر نيست.

غلّو يعني چه و «غالي» به چه كسي گفته مي شود؟
پرسش

غلّو يعني چه و «غالي» به چه كسي گفته مي شود؟

پاسخ

«غلو» در لغت تجاوز از حد است، قرآن در خطاب به اهل كتاب مي فرمايد: «يا أَهْلَ الكِتابِ لا تَغْلُوا في دِينِكُمْ وَ لا تَقُلُوا عَلي اللهِ إِلا الحَقّ» نساء/171 [اي اهل كتاب (مقصود مسيحيان است) در دين خود از حد تجاوز نكنيد و درباره خدا جز سخن حق نگوييد]. آنان را از اين جهت از غلو نهي مي كند كه در حق حضرت مسيح از مرز حق تجاوز كرده و او را خدا يا فرزند خدا دانسته اند.

پس از درگذشت پيامبر گرامي (ص) گروههايي درباره آن حضرت و پيشوايان معصوم، از مرز حق تجاوز كرده و مقاماتي را براي آنان قائل شدند كه از آن خداست. از اين جهت آنان «غالي» يا «غاليان» ناميده شدند كه از مرز حق تجاوز كردند.

شيخ مفيد مي گويد: غاليان گروههايي هستند كه به اسلام تظاهر نموده ولي براي اميرمؤمنان و پيشوايان از فرزندان او، الوهيت و نبوت ثابت نموده اند، و آنان را با صفاتي معرفي كرده اند كه از مرز حقيقت فراتر است. (تصحيح الاعتقاد/109) علامه مجلسي مي گويد: «غلو» درباره پيامبر و پيشوايان اين است كه آنها را خدا بناميم يا در عبادت و پرستش شريك خدا بينگاريم، و يا آفرينش و روزي را از آن آنها بدانيم، و يا معتقد شويم خدا در آنها حلول كرده است و يا بگوييم آنان بدون الهام از جانب خدا از غيب آگاهند، و يا امامان را پيامبر بينديشيم، يا تصور كنيم كه شناخت و معرفت آنان ما را از هر نوع عبادت خدا بي نياز مي سازد و تكليف را از ما بر مي دارد». (بحارالانوار:25/364)

اميرمؤمنان و فرزندان پاك

او (ع) پيوسته از غاليان دوري جسته و بر آنها لعنت فرستاده اند، ما در اين جا به نقل يك حديث بسنده مي كنيم، امام صادق (ع) به پيروانش چنين دستور مي دهد: «إحذَروا علي شبابِكُمُ الغلاه لا يُفْسِدُوهُمْ فإن الغلاه شرُّ خَلقِ الله، يُصغِّرون عظمَه الله و يدعونَ الربوبيه لعباد الله» (مدرك قبل/265): [بر جوانان خود از غالين بترسيد، مبادا باورهاي ديني آنها را فاسد سازند، حقا كه غاليان بدترين مردمند، كوشش مي كنند از عظمت خدا بكاهند و براي بندگان خدا ربوبيت و كردگاري ثابت كنند.]

از اين جهت تظاهر آنها به اسلام بي ارزش مي باشد، و بزرگان اسلام آنها را كافر مي دانند، يادآور مي شويم كه در عين اينكه بايد از غلو پرهيز نمود ولي نبايد هر نوع عقيده و انديشه درباره پيامبران و اولياء الهي را غلو انديشيد. و بايد، مانند همه جا، حزم و احتياط را از دست نداد، و با سنجش درست، عقايد را سنجيد.

آيا كاردرويشان اهل سنت كه با انجام حركاتي نام پيامبر(ص ) را مي برند و خنجروامثال اينهارادربدن خود فرو مي كنند بدون كوچكترين خونريزي صحيح است
پرسش

آيا كاردرويشان اهل سنت كه با انجام حركاتي نام پيامبر(ص ) را مي برند و خنجروامثال اينهارادربدن خود فرو مي كنند بدون كوچكترين خونريزي صحيح است

پاسخ

درويشان و مرتاضان در سراسر جهان چنين كارهايي انجام مي دهند و هيچ اختصاصي به پيروان يك دين و مذهبندارد و حتي ارتباطي به عقيده به خدايي ندارد. هر كس مي تواند با رياضت هاي طولاني و آموزش هاي لازم چنينكارهايي را انجام دهد. چنان چه هم اكنون در هندوستان مرتاضان كارهايي شگفت آور انجام مي دهند ولي اين نوع رياضت ها از نظر شرع مقدس اسلام حرام بوده و موجب خروج انسان از حد اعتدال مي گردد. بلي رياضت هاي مشروعبراي خودسازي و تقرب يافتن به خدا در دين وجود دارد كه مرحله نخست آن پرهيز از محرمات و عمل به واجباتاست و اگر كسي جدا پي گير مطلب باشد توانايي هايي در او ايجاد مي شود فوق آنچه دراويش بدان مي بالند. همانندخبر از آينده و يا تصرف در طبيعت و ... (براي توضيح بيشتر در اين موارد به كتاب «نشان از بي نشان ها» مراجعهفرماييد).{J

آيا فرقه اهل حق نجس و كافر هستند لطفا در مورد اين فرقه توضيحاتي بدهيد.
پرسش

آيا فرقه اهل حق نجس و كافر هستند لطفا در مورد اين فرقه توضيحاتي بدهيد.

پاسخ

ظاهرا مقصود شما فرقه «اهل حق» است. فرقه اهل حق از جمله آيين هاي التقاطي بوده و مخلوطي از عقايد باستاني و نيز اديان مسيحيت اسلام و... مي باشد. در حال حاضر اهل حق به سه گروه عمده تقسيم شده اند.

الف) شيطان پرستان ؛ اين گروه شيطان را تقديس كرده و خوك را مقدس مي دانند و با هرگونه طهارت مخالف اند. بيشتر پيروان اين گروه در كرند سرپل ذهاب و نواحي مجاور آن سكونت دارند.

ب ) علي الله ي ها ؛ اين گروه مي پندارند كه حضرت علي(ع) خدا است و دين خود را كلا "از اسلام جدا مي دانند. اين گروه نيز عمدتا در شمال غرب ايران و در برخي نواحي ديگر پراكنده اند.

ج) گروه اهل حق مسلمان ؛ اين گروه خود را شيعه مي دانند ولي در سير و سلوك و آداب متفاوت از شيعه هستند. عمده آثار در دست از اين فرقه مربوط به گروه سوم است ؛ چون دو گروه اول اساسا فاقد هرگونه پايه فكري بوده و تنها از پيشينيان خود تقليد كوركورانه مي كنندو تقريبا آيين و يا معتقدات قابل توجهي ندارند.

براي مطالعه بيشتر درباره اين گروه به منابع زير مي توانيد مراجعه كنيد:

1_ شاهنامه حقيقت (حق الحقايق)، جيحون آبادي

2_ برهان الحق، حاج نور علي

3_ آثار الحق، حاج نور علي

4_ اهل حق، قاسم افضلي

در مجموع درباره اين فرقه و يا ديگر فرقه ها مي توانيم بگوييم: هر گروهي كه از مسير قرآن و عترت فاصله بگيرد دچار انحراف هاي خطرناكي در زمينه هاي مختلف مي شود. بنابراين راه سلامت همان راه قرآن و عترت است كه مرجعيت شيعه در طول تاريخ

علمدار اين راهبوده اند و به غير از اين هيچ طريقي را قبول نداشته اند و مطلبي كه درباره حمايت برخي از علماي بزرگ از اينها نقل شده به هيچ عنوان صحت ندارد.

كساني كه اميرموءمنان(ع) را خدا بدانند كافر و نجس هستند و بايد از غذاي آنها اجتناب نمود. اما مسلماناني كه نماز نمي خوانند ولي منكر نماز نيستند اگر چه معصيت بزرگي انجام مي دهند لكن پاك هستند و استفاده از غذاهاي حلال آنها مانع ندارد.{J

غلو چيست و غالي كيست.
پرسش

غلو چيست و غالي كيست.

پاسخ

غلو در لغت گذشتن از حد و خارج شدن از حد اعتدال است (تصحيح الاعتقاد، شيخ مفيد، ص 109).

در اصطلاح عبارت است از اين كه انساني خواه ائمه(ع) يا پيامبران يا افراد ديگر را از مقام مخلوق و بنده بودن بالاتر برده و قائل به مشاركت آنها با خداوند در الوهيت، معبوديت، خالقيت و رازقيت شويم يا اين كه معتقد به چيزي شويم كه ملازم با يكي از اينها است مثل حلول روح خدا در اينها و يا اين كه خداوند بعد از خلق اينها امر خلق را به آنها تفويض كرده يا اين كه آنها نمرده و به آسمان عروج كرده اند.

علامه مجلسي مظاهر غلو را در اعتقاد به امور زير شمرده :

الف) الوهيت پيامبر و ائمه(ع)

ب ) در معبوديت يا خالقيت و رازقيت شريك خدايند.

ج ) حلول خداوند در آنها يا اتحاد خداوند با آنان.

د ) آنان بدون وحي و الهام الهي از غيب آگاهند.

ه ) اعتقاد به نبوت درباره ائمه طاهرين(ع).

و ) تناسخ ارواح ائمه در بدن هاي يكديگر.

ز ) با معرفت آنان اطاعت خداوند و ترك معصيت الهي لازم نيست (بحارالانوار، ج 25، ص 346).

غالي كسي است كه به معناي اصطلاحي و لغوي كه در بالا ذكر شد معتقد باشد. مثل فرقه نصيريه كه قائل بودند علي بن ابي طالب خداست يا الوهيت در او حلول كرده [فرق و مذاهب كلامي، علي رباني گلپايگاني، ص 326] و يا مثل فرقه منصوريه كه معتقدند امام باقر(ع) به آسمان عروج كرد. يا مثل فرقه جناحيه كه معتقد بودند روح خدا حلول در آدم و پيامبران بعد از او

كرد تا به عبدالله ابن معاويه رسيد. و فرقه هايي چون تشبيه، حلاجيه، غرابيه، حماريه و... [الفرق بين الفرق، عبدالقاهر بغدادي، ص 230 به بعد] كه خوشبختانه همه منقرض شده اند. تنها فرقه هايي مانند اهل حق (علي اللهي) دروزيه به صورت پراكنده در بعضي كشورها پيرواني دارند.

ذكر اين نكته لازم است كه نوعا اصطلاح غالي بر افرادي كه ائمه و پيامبران را از مقامشان بالاتر ببرند اطلاق مي شود ولي گاهي به كساني كه افراد غير معصوم را هم از حد عبد و مخلوق بودن بالاتر ببرند اطلاق غالي مي شود. مثل فرقه دروزيه كه درباره الحاكم بامرالله (متوفاي 411 ه) كه از خلفا بود قائل شدند به آسمان رفته و دوباره باز خواهد گشت [فرق و مذاهب كلامي، ص 318] و يا مثل فرقه منصوريه كه بيانش گذشت.

موضع اهل البيت و فقها درباره غلات:

امامان شيعه به شديدترين وجه غلو را مردود دانسته و غاليان را نكوهش و تكفير كرده اند. علامه مجلسي حدود 100 روايت از ائمه در اين باره در كتاب بحارالانوار ذكر نموده از جمله:

امام علي(ع) فرمود: «اللهم اني بريء من الغلاه كبرائه عيسي بن مريم من النصاري؛ خداوندا من از غلات بيزاري مي جويم همانگونه كه عيسي بن مريم از نصارا بيزاري جست» (بحارالانوار، ج 25، ص 365).

امام صادق(ع) فرمود: «بر جوانان خود از خطر غلات برحذر باشيد مبادا عقيده آنان را تباه سازند»

و در حديث ديگر حتي از معاشرت و همنشيني با آنها نهي فرموده است (بحارالانوار، ص 296).

حكم غلات از نظر فقها:

فقها مي فرمايند اگر غلو به نحوي باشد كه به يكي از اقسام توحيد ضرر بزند غالي

كافر است، لذا تاريخ نويسان اين گروه را تحت فرق مسلمانان ذكر نمي كنند بلكه مي گويند فرقي كه منسوب به اسلام هستند و از مسلمانان نيستند (الفرق بين الفرق، ص 230).

و كلام شيخ مفيد كه مي فرمايد: اعتقاد ما درباره غلات اين است كه كافرند و بدتر از يهود و نصارا و مجوس و... و ديگر فرقه هاي گمراه مي باشند[الاعتقادات في دين الاماميه، ص 71] ناظر به همين گروه است.

اما اگر اعتقاد آنها مستقيما به توحيد ضرر نزند گرچه ملازم با آن است لكن خود شخص به اين ملازمه آگاه نيست يا مطلبي درباره ائمه بگويد كه دليلي بر آن نداريم بلكه دليل بر نفي اش داريم مثل نبوت ائمه(ع) اينها موجب كفر نمي شود. چنانچه ميرزا علي تبريزي در شرح عروه مي فرمايد: به طور كلي غلوي كه به توحيد در خالقيت و ربوبيت تكويني و تشريعي و توحيد در الوهيت و عبوديت ضرر نزند هر چند مردود است اما موجب كفر نمي شود (التنقيح في شرح عروه الوثقي، ج 2، ص 73، ميرزا علي غروي تبريزي).

جهت تحقيق بيشتر در اين زمينه مي توانيد به آثار ذيل مراجعه فرماييد:

- فرق و مذاهب كلامي، علي رباني گلپايگاني

- الفرق بين الفرق، عبدالقادر بغدادي اسفرائيني

- ترجمه بدايه المعارف الهيه في عقايد الاماميه، ج 2، آيت الله سيد محسن خرازي، ترجمه مرتضي متقي نژاد

غاليان (غلو كنندگان) به چه كساني گفته مي شود؟ آيا آنها مسلمان محسوب مي شوند؟
پرسش

غاليان (غلو كنندگان) به چه كساني گفته مي شود؟ آيا آنها مسلمان محسوب مي شوند؟

پاسخ

غلو در لغت به معني تجاوز از حد است. قرآن خطاب به اهل كتاب مي فرمايد: «يا أَهلَ الكِتابِ لا تَغلُوا فِي دينِكُم وَ لا تَقُولُوا عَلَي اللَّهِ إِلاّ الحَق» سوره نسا، آيه 171. اي اهل كتاب در دين خود، غلو (تجاوز از حد) نكنيد، و درباره خدا غير از حق نگوييد. قرآن كريم آنان را از اين جهت از غلو نهي مي كند كه در حق حضرت مسيح(ع) از مرز حق تجاوز كرده و او را خدا يا فرزند خدا دانسته اند.

پس از درگذشت پيامبر گرامي اسلام(ص) گروه هايي درباره حضرت علي(ع) و يا ساير پيشوايان معصوم(ع) از مرز حق تجاوز كردند و مقاماتي را براي ايشان قايل شدند كه ويژه خداست. از اين جهت آنان را «غلاة» يا «غاليان» (جمع غالي) ناميده اند.

شيخ مفيد(ره) مي گويد: «غاليان، گروه هايي هستند كه به اسلام تظاهر نموده ولي براي امير مؤمنان و پيشوايان از فرزندان او(ع)، الوهيت و نبوت قايل شده اند و آنان را با صفاتي معرفي كرده اند كه از مرز حقيقت فراتر است.تصحيح اعتقادات الامامية، الشيخ المفيد، ص 131، (فصل في الغلو و التفويض)، (دارالمفيد، 1414 ه ق).

علامه مجلسي - اعلي اللَّه مقامه - مي نويسد: «غلو درباره پيامبر و پيشوايان، اين است كه آنها را خدا بناميم يا در عبادت و پرستش، ايشان را شريك خدا بينگاريم؛ يا آفرينش و روزي را از آنِ آنها بدانيم؛ يا معتقد شويم خدا در آنها حلول كرده است؛ يا بگوييم آنان بدون الهام از جانب خدا از غيب آگاهند؛ يا امامان را پيامبر بدانيم، يا تصور كنيم كه شناخت و معرفت

آنان، ما را از هر نوع عبادت خدا بي نياز مي سازد و تكاليف را از ما برمي دارد».بحارالانوار، ج 25، ص 346، (مؤسسة الوفاء، بيروت، 1404 ه ق).

اميرالمؤمنان و فرزندان پاك او(ع) پيوسته از غاليان دوري جسته و بر آنها لعنت فرستاده اند. ما در اين جا تنها به نقل يك حديث بسنده مي كنيم. امام صادق(ع) به پيروانش چنين دستور مي دهد: «إِحذَرُوا عَلَي شَبَابِكُمُ الْغُلاةَ لايُفْسِدُوهُمْ فإِن الْغُلاةَ شَر خَلْقِ اللَّهِ يُصَغرُونَ عَظَمَةَ اللَّهِ وَ يَدعُونَ الربُوبِيةَ لِعبادِ اللَّه» ؛ بحارالانوار، ج 25، ص 265، ح 6، (مؤسسة الوفاء، بيروت، 1404). بر جوانان خود از غاليان بترسيد تا مبادا باورهاي ديني آنها را فاسد سازند. حقا كه غاليان بدترين مردمند. آنان مي كوشند كه از عظمت خدا بكاهند و براي بندگان خدا ربوبيت را اثبات كنند.

از اين جهت، تظاهر غاليان به اسلام بي ارزش است و بزرگان اسلام آنها را كافر مي دانند. همچنين شيخ صدوق در اعتقادات خود مي نويسد: «اعتقاد ما درباره غاليان اين است كه آنان كافر به خدايند و بدتر از يهود و نصاري، مجوس و قدريه قدريه، گروهي از معتزله هستند كه معتقدند هر انساني خالق اعمالش است و كفر و معاصي به تقدير خدا نيست. و حروريه اند حروريه، فرقه اي از خوارجند. ر.ك: الاعتقادات في دين الاماميه، شيخ صدوق، ص 97. و از تمام اهل بدعت بدترند. يادآور مي شويم در عين اين كه بايد از غلو پرهيز نمود، نبايد هر نوع فضيلتي درباره پيامبران و اولياي الهي را بدون معيار غلو دانست.

درباره اعتقاد (مفوضه ) توضيح دهيد.
پرسش

درباره اعتقاد (مفوضه ) توضيح دهيد.

پاسخ

مفوضه: تفويض به معني واگذار كردن است. اين عنوان به كساني گفته مي شود كه عقيده دارند خداوند امورعالم را به حضرت محمد و يا حضرت علي(ع) واگذار و قدرت و اختيار آفرينش و تدبير عالم را به آنان تفويض كرد.علاوه بر اين مطلب مهم ترين اعتقادات آنها عبارت است از:

1- ائمه شريعت ها را نسخ مي كنند.

2- ملائكه بر ائمه فرود مي آيند و به آنها وحي مي رسانند.

3- حضرت رسول(ص) و ائمه(ع) خالق موجودات و رازق آنهايند.

4- حقيقت صفاتي كه در قرآن به عنوان صفات خداوند ذكر شده است مانند واحد، صمد، قادر، خالق، باري و حيّ از خداوند قديم ساقط شده وبه آنهايي منتقل شده كه امر به آنها واگذار شده است يعني حضرت رسول(ص) و ائمه(ع) و...

در اين باب نگا:

1- المقالات والفرق، سعد بن عبداللّه بن ابي خلف اشعري قمي، تصحيح محمد جواد مشلور، مركز انتشارات علمي و فرهنگي تهران، چاپ دوم، 1361، صص 61 -60

2- والاعتصام، ابراهيم بن موسي بن محمد مخمي غرناطي، مطبعة السعادة قاهرة، 1332 ق، ج 2، ص 219

نام رهبر اين فرقه ذكر نشده است، ازاين رو اثبات وجود اين فرقه از نظر تاريخي مشكل است. اما در عين حالروايات زيادي از ائمه وارد شده است كه در آنها مفوضه به عنوان گروهي جداي از غلات قرار گرفته اند (بحارالانوار، ج25، ص 345) از اين گروه به خصوص در زمان امام رضا(ع) فراوان نام برده شده است بدون اين كه نامي از پيروان و يارهبر اين گروه ذكر شده باشد.

در لسان روايات مفوضه با اين اعتقادات مشرك خوانده شده اند، (نگا: همان، ج 25، صص 328 و 329).{J

انديشه هاي بنيادين غلات چيست؟ با ذكر منبع و ادله آن را مشروح بيان نماييد.
پرسش

انديشه هاي بنيادين غلات چيست؟ با ذكر منبع و

ادله آن را مشروح بيان نماييد.

پاسخ

غلو در لغت، گذشتن از اندازه در هر چيزي و يا عبور از حد را گويند و معمولاً در جايي به كار برده مي شود كه تجاوز از حد زياد باشد و وقتي گفته مي شود مردم در كاري غلو نمودند يعني آن كار را از حد گذراندند. غلو در دين عبارت است از افراط ورزيدن در معتقدات ديني به گونه اي كه از معيارهاي حق در دين فراتر رود.{1} در قرآن كريم، غلو در دين مورد مذمت قرار گرفته است.{2}

در طول تاريخ، گروه هاي بسيار زيادي به گونه اي گرفتار غلو شده اند. در تاريخ اديان و مذاهب نيز اين گونه تعديات به وضوح وجود داشته است. از اصول اوليه اي كه برهمايي ها و بودايي ها و صائبين (مذهب انشعابي) عقيده خويش را بر آن مبتني نموده اند، تناسخ است.{3} يهود و نصاري از اديان پيشين محسوب مي شوند كه يكي با تشبيه خالق به خلق و ديگري با تشبيه خلق به خالق خود را به اين معضل مبتلا نموده اند. در دين اسلام نيز فرقه هاي مختلفي به وجود آمدند كه در بسياري از آنها انشعابات متعددي هم صورت گرفت. بعضي نويسندگان در انتساب بعضي فرقه ها به مذهب شيعه نگرش تعصب آميز داشته اند.

غلوّ كنندگان از ابتداي حكومت اسلامي به صورت فردي و سپس به صورت فرقه اي با موضع گيري شديد امامان معصوم(عليهم السلام) مواجه شدند. ابو منصور عجلي، از غلوكنندگان مشهور، به جهت در سر داشتن اهداف سياسي توسط حكومت اموي كشته شد.{4} در زمان عباسي ها فرقه اي از راونديه منصور را خداي خود خطاب كردند. زماني كه منصور، ابو مسلم را مي كشد، آنان بر منصور مي شورند و منصور عباسي آن ها را

قتل عام مي كند.{5}

از جمله باورهاي مذهبي غلات است. الوهيت ائمه يا اشخاص، نبوت ائمه، حلول، تناسخ، تشبيه و تفويض. اينك به توضيح مختصري از هر كدام مي پردازيم:

1. ابو منصور عجلي افكاري غلوآميز داشت. او خود را به امام باقر(ع) منسوب ساخت، اما امام او را طرد كرد. سپس وي ادعاي امامت كرد. او پس از امام باقر(ع) اعلام كرد كه امامت به وي منتقل شده است. انتظار بازگشت امام باقر(ع) را مي كشيد و خود را خليفه امام در زمان غيبت وي مي دانست. او حضرت علي(ع) را نبي رسول مي دانست و خود را همچون ابراهيم خليل مي دانست و مدعي بود خدا او را به سوي خود خوانده، با وي سخن گفته و دستش را بر سر او كشيده است. او و پيروانش هدفي سياسي را دنبال مي كردند. پس از مرگ او پيروانش بر دو گروه تقسيم شدند.{6} در زمان امام حسن عسكري(ع) محمد بن نصير نميري آن امام را خداوند و خود را پيامبر مي دانست.{7}

2. اعتقاد به نبوت ائمه: فرقه علويه علي را خدا و مي داند و رسالت را حق او فرقه شريكيه علي را شريك پيامبر در رسالت قلمداد كرده است. طرز تفكري چون قرار گرفتن روح القدس در وجود پيامبر و انتقال آن به ائمه نيز از باورهاي غلات است. كه اين تفكرات در فرهنگ ائمه مردود است.{8} به عنوان مثال، روايات زيادي موجود است كه امام صادق(ع) نبوت را به صراحت از خود و ائمه ديگر نفي نموده است.{9}

3. حلول؛ و آن عبارت از حلول روح خداوند يا اجزايي از آن در يك شخصي همچون نبي، امام يا هر شخص ديگر و متحد

شدن با او، چرا كه دليل بر عصمت پيامبر وائمه حلول روح الهي است و يا كندن در خيبر نشأت گرفته از قوه ملكوتي و امثال آن.

4. تناسخ؛ يعني روح كه از بدن كسي جدا شد بلافاصله به بدن ديگري تعلق مي گيرد. غلات بر اين باورند كه روح الهي در پيامبران حلول كرده است و از آنان به ائمه و اين سلسله ادامه دارد و به آياتي چون آيه 38 سوره انعام هم تمسك مي ورزند: (و ما مِن دابّةٍ في الارض و لا طائرٍ يطيرُ بجناحيه إلّا أُممٌ امثالكُم)؛ بدانيد كه هر جنبده اي در زمين و هر پرنده اي كه به دو بال در هوا پرواز مي كند امت هايي مانند شما انسان ها مي باشند.{10}

5. تشبيه؛ خدا را به خلق شبيه دانستن و تصور اعضا و مكان براي او كه به آيات: 5 سوره طه، 22 سوره فجر و 210 سوره بقره تمسك ورزيده اند.

6. تفويض؛ يعني خداوند حضرت محمد را خلق كرد، بعد تدبير و خلق عالم را به او واگذار كرد و او نيز تدبير عالم را به حضرت علي واگذار نمود.{11}

امروز نيز فرقه هايي از آنان همچون اهل حق، اهل نياز، علي اللهي، فرقه بكتاشيه، ابراهيميه و قزلباشيه، كم و بيش وجود دارند.{12}

[1].لسان العرب، ابن منظور، ج 10، ص 112؛ العين، ابو عبدالرحمن الخليل بن احمد الفراهيدي، ج 4، ص 446؛ معجم مقاييس اللغة، ابوالحسين احمد بن فارس زكريا الرازي، ج 2، ص 300؛ مجمع البيان، ج 3، ابو علي الفضل بن الحسن الطبري، ص 222.

[2].سوره نساء، آيه 171.

[3].الميزان، السيد محمدحسين الطباطبايي، ج 10، ص 290.

[4].دائرة المعارف بزرگ اسلامي، كاظم موسوي بجنوردي، ج 6، ص 287.

[5].فرق الشيعه، نوبختي،

ص 66.

[6].دائرة المعارف بزرگ اسلامي، كاظم موسوي ببجنوردي، ج 6، ص 289.

[7].فرق الشيعه، نوبختي، ص 103 - 102.

[8].تاريخ شيعه، ص 178؛ الفرق المفترقة، ص 30؛ فرهنگ فرق اسلامي، ص 327.

[9].رجوع شود به بحارالانوار، مجلسي، ج 25، ص 291 - 296 - 297 و... .

[10].سوره انعام، آيه 38.

[11].الفرق بين الفرق.

[12].رجوع شود به تاريخ اديان و مذاهب جهان، مبلغي آباداني، صص 1357 - 1364 - 1365 - 1375 - 1376 - 1384.

مقصود از مغالات و غلو چيست؟
پرسش

مقصود از مغالات و غلو چيست؟

پاسخ

ج: در طول تاريخ اسلام فرقه هايي پديده آمده اند كه درباره پيامبر اكرم(ص) يا ائمه اهل بيت(ع) غلو نموده اند. علماي اسلام - اعم از شيعه و اهل سنت - اين فرقه ها را مرتد و كافر دانسته اند.

مؤلف كتاب «الفرق بين الفرق» باب جداگانه اي از كتاب خود را به غاليان اختصاص داده و در مقدمه كتاب خود نوشته است: «باب چهارم از ابواب اين كتاب در بيان فرقه هايي است كه به اسلام نسبت داده شده اند ولي در واقع از امت اسلامي نسيتند». وي بيست فرقه از غاليان را نام برده است.{1}

اسفراييني نيز باب سيزدهم كتاب خود را به فرقه هاي غلات اختصاص داده{2}.

اما در تعريف واژه غلو شيخ مفيد مي گويد: «غلو در لغت گذشتن از حد و خارج شدن از اعتدال است. خداوند متعال نصاري را از غلو درباره حضرت مسيح نهي كرده ومي فرمايد: (يا اهل اكتاب لا تغلوا في دينكم ولا تقولوا علي اللَّه الّا الحق){3}. وي در ادامه كتاب خود درباره غلات و مفوضّه چنين مي گويد: «غلات گروهي از متظاهرين به اسلام اند كه امير المؤمنين، امامان و فرزندان ايشان را به الوهيّت و نبوت توصيف كرده اند و در حق آنان از حد اعتدال تجاوز نموده اند. مفوضّه نيز عده اي از غلات مي باشند ولي تفاوت آنها با غلات در اين است كه ائمه و احاديث آنان را مخلوق خداوند دانسته و گفته اند خداوند آنان را آفريده و امر خلقت را به آنها تفويض فرموده است.{4}

علامه مجلسي مظاهر غلو را اعتقاد با اموري مي داند كه عبارت است از:

1 - الوهيت پيامبر و ائمه طاهرين(ع).

2 - شراكت پيامبر و ائمه(ع) در معبوديت،

خالقيت، رزاقيت با خداي متعال.

3 - حلول خداوند و يا اتحاد خداوند با آنان.

4 - نبوت ائمه طاهرين(ع).

5 - آگاهي پيامبر و ائمه(ع) از غيب بدون وحي و الهام.

6 - تناسخ ارواح ائمه در بدنهاي يكديگر{5}

ائمه اهل بيت(ع) غلو را به شديدترين وجه مردود دانسته و غاليان را نكوهش و تكفير كرده اند. علامه مجلسي حدود صد روايت از ائمه را درباره غاليان در كتاب بحارالانوار نقل كرده است كه به دو نمونه از آنها اشاره مي شود:

1 - حضرت علي(ع) مي فرمايد: «اللهم اني بري ءٌ من الغلاة كبراءة عيسي بن مريم من النصاري اللهم اخذلهم ابداً ولا تنصر منهم احداً؛{6} خدواندا من از غلات بيزاري مي جويم، همان گونه كه عيسي بن مريم از نصاري بيزاري جست. خدايا آنان را خوار گردان و احدي از آنها را ياري مكن.

2 - امام صادق(ع) فرموده است: «احذروا علي شبابكم الغلاة لا يفسدوهم فانّ الغلاة شرّ خلق اللَّه، يصغّرون عظمة اللَّه و يدّعون الربوبية العباد اللَّه؛{7} جوانان خود را از خطر غلات بر حذر داريد، مبادا عقيده آنان را تباه سازند؛ زيرا غلات بدترين خلق خدا مي باشند، عظمت خدا را كوچك نشان داده و براي بندگان خدا ادعاي ربوبيت مي كنند. علماي اماميه نيز با شدّت غلات را نكوهش و تكفير كرده اند. شيخ صدوق در اين باره مي گويد: «اعتقاد ما درباره غلات و مفوضّه اين است كه آنها كافراند و بدتر از يهود، نصاري، و مجوس، قدريه، حروريه و ديگر فرقه هاي گمراه اند»{8}.

شيخ مفيد نيز آنان را گمراه و كافر دانسته و تأكيد كرده است كه ائمه اهل بيت(ع) به كفر و خروج آنها از اسلام حكم فرموده اند{9}.

و علامه مجلسي نيز پس از

ذكر اقسام و مظاهر غلو گفته است: «اعتقاد به هر يك از آنها سبب كفر و الحاد و خروج از دين است»{10}.

[1]. الفرق بين الفرق، ص 230 - 233.

[2]. التبصير في الدين، ص 123.

[3]. سوره نساء، آيه 171.

[4]. تصحيح الاعتقاد، ص 109.

[5]. بحار الانوار، ج 25، ص 346.

[6]. همان، ص 365.

[7]. همان .

[8]. الاعتقادات في دين الاماميه، ص 71.

[9]. تصحيح الاعتقاد، ص 109.

[10]. بحار النوار، ج 25، ص 346.

چرا شيعه جزء غلات محسوب مي شود؟ ادله آن چيست؟ وجه افتراق آنها با ما چيست؟
پرسش

چرا شيعه جزء غلات محسوب مي شود؟ ادله آن چيست؟ وجه افتراق آنها با ما چيست؟

پاسخ

اگر فردي كه مخلوق خداست، خود را خدا بداند و كساني اشيايي را كه شأنيت خدا بودن ندارند،به عنوان خدا معرفي نمايند و يا افرادي پيغمبر خود يا هر شخصي را به خاطر خصوصيات والايي، فرزند خدا قلمداد نمايند معيار توحيد و يكتاپرستي را ناديده گرفته اند؛ كما اين كه فرعون و يهوديان و مسيحياني كه عزيز و مسيح را فرزند خدا دانستند و با غلوي كه مرتكب شدند، اساسي ترين اصل مذهب يعني توحيد را مورد استحاله خويش قرار دادند.

در بينش اسلامي هم اگر يك عقيده ديني، حقانيت دين حقي كه برخاسته از قرآن و سنت است را ناديده بگيرد و بنيه هاي اعتقادي آن دين حق را با افراطورزي و تجاوز از حق و تحريف و تفسير به رأي خود فراتر از آن چه كه هست، نشان دهد و يا آموزه هاي حق نماي خويش را به نام آن دين حق جلوه دهد، با اين عبور از حق خود را گرفتار غلو كرده است. معيار غلو با استفاده از بيان رسالت و امامت آن است كه انسان رسول خدا را فراتر از حد و حقي كه خدا برايش معين كرده، بالاتر ببرد و به اعتبار مقام عصمت و بعثت و امثال آن او را بنده خدا نداند و يا در محبت ورزيدن به امامي كه جامع اضداد است اما كمال مطلق نيست و كمال مطلق فقط خدا است، افراط بورزد.

رسول خدا(ص) مي فرمايد: «لا ترفعوني فوق حتي فانّ اللَّه تبارك و تعالي اتخذني عبداً قبل أن يتخذني نبياً»، مرا بالاتر از حقم بالا

مبريد، چون خداوند تبارك و تعالي قبل از آن كه مرا نبي خلق كند، بنده خلق كرده است. علي(ع) نيز مي فرمايد: «يهلك في اثنان و لا ذنب لي: محب مفرط، و مبغض مفرط»؛ دو گروه هلاك مي شوند و چيزي هم بر عهده من نيست، يك كسي كه در محبت ورزيدن (به امام) زياده روي كند و ديگر كسي كه با بغض ورزيدن (به امام) كوتاهي كند.{1}

شيعه معتقد به وحدانيت خداوند است، او را واجب الوجود و كمال مطلق مي داند. از باور شيعه، علم و قدرت خداوند عين ذاتش است، تمام موجودات؛ از انسان با همه مراتبش تا جماد و نبات و همه جهان هستي، مخلوق او هستند. از آدم تا خاتم، او را پيامبران و رسولاني است كه بعد از پيامبر اسلام پيامبر ديگري نيست كه بر او وحي شود و ائمه اطهار(عليهم السلام) از علي تا مهدي جانشينان خاتم او هستند كه لطف الهي امام دوازدهم را در راستاي نجات و راهنمايي بشريت در پشت پرده غيبت نگه داشته است.

شيعه، نبوت ائمه و انتساب الوهيت و صفات خداوند به ائمه خود را به شدت رد مي كند لذا انتساب واژه غلات به شيعه چيزي جز تهمت و افترا و در راستاي خدشه دار كردن چهره مكتب تشيع نمي تواند باشد و علت آن حسادت يا اظهار عجز در رويارويي با شاگردان ائمه و يا خواسته هاي نفساني انگ زنان مي باشد. هشام بن حكم، فقيه، متكلم و از خواص شاگردان امام صادق(ع) است كه در عصر كثرت فرقه هاي مختلف و در اوج بحث هاي كلامي و رواج جدل در زمان عباسي اول، با وسعت فكر و منطق و برهان قوي در مجالس

مناظره، پيروزمندانه مكتب جعفري را تبيين و از حريم آن دفاع مي كند و به همين سبب مورد بغض واقع شود و اتهام هاي گوناگون شبهه و مجسمه و... را بدون هيچ سند و مستندي منتسب به او مي كنند.{2}

شالوده فكر كساني مانند ابوالخطاب بر نوعي غلو درباره ائمه، بويژه امام صادق(ع)، مبتني مي گردد كه به گفته سعد اشعري، كشي و كليني، با مخالفت شديد امام صادق(ع) نيز روبرو مي شود و منشأ يك طرز تفكر براي گروه هاي مختلفي به نام خطابيه مي شود كه اگر اساس تفكر آن ها را برگرفته از ابوالخطاب بدانيم، به دست مي آيد كه وي حلول روح الهي در آدمي، تناسخ و اباحي گري را باور داشته است.{3} علت اين كه شيعه با غلو مخالف است، مواضع صريح و روشن و مكرر ائمه اطهار(عليهم السلام) است كه بارها تصريح فرمودند: ما بندگان پروردگار يكتا هستيم. ائمّه از غلو كنندگان برائت جستند و آنان را خارج شدگان از ايمان و داخل شدگان در آتش جهنم دانستند، مجالست و معاشرت و كمك و اعتماد بر آنان را مساوي با خروج از ولايت خدا و رسول و اهل بيت قلمداد نموده اند و فرمودند: شفاعت ما به آن ها نمي رسد، و آنان را مورد لعن قرار دادند.{4}

[1].بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، ج 25، ص 272.

[2].الامام الصادق و المذاهب الاربعة، اسد حيدر، ج 2،90 - 91.

[3].دائرة المعارف بزرگ اسلامي، كاظم موسوي بجنوردي، ج 5، ص 433.

[4].مراجعه شود به بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، ج 25، چاپ دارالاحياء التراث، ص 261 - 350، خصوصاً ح 273 18، 266 ح 7، 265 ح 4، 273 ح 19، 269 ح 11.

فرق غالي

علي اللهي

علي اللهي ها چه كساني اند و چه عقيده اي دارند؟
پرسش

علي اللهي ها چه كساني اند و چه عقيده

اي دارند؟

پاسخ

اهل حق يا علي اللهي ها فرقه اي هستند كه عقايد و آداب خاصي دارند و بيش تر در مناطق غرب , مخصوصاً سر پل ذهاب و كرند و همدان زندگي مي كنند و نيز در بين تركمن ها و كردهاي سليمانيه وكركوك عراق هستند. دين آن ها تركيبي از عقايد غلات (كساني كه دربارهء بعضي امامان غلو كرده و گاه آن ها را درحد خدا مي برند) و آداب صوفيه با بقايايي از مذهب يهود و مجوس و مانوي است و به حلول و تناسخ اعتقاددارند.(1)

حلول عبارت است از: فرود آمدن خداوند متعال و وارد شدن در جسم و جان بعضي افراد.

تناسخ حقيقي يعني روح يك انسان وارد بدن هاي مختلفي شود, خواه حيوانات يا پرندگان و يا انسان .

در گذشته علي اللهي ها به صراحت اعلان مي كردند علي خدا است و يكي از آن ها در مصاحبه اي اظهارداشت : ما بر خلاف شيعه معتقديم خدا ديده مي شود و علي خدا است .(2)

در كتاب دائرة المعارف تشيع آمده است : علي اللهيان يكي از سه گروه اهل حق به شمار مي آيند. اين هامي گويند: علي , حسباً و ذاتاً خدا است . و دين خود را جداي از دين اسلام مي دانند و واجبات شرعي را قبول ندارند.(3)

در كتاب آمده است : بلا شك علي ذات خدا است و ناطق به آيات قرآن مي باشد.(4)

گفتني است امروزه كسي با صراحت به خدايي علي 7اعتراف نمي كند, بلكه مي گويند: علي خدا نيست ,اما از خدا هم جدا نيست .

تذكر: در اين نوشته از جزوهء شماره 206تحت عنوان استفاده

شد.

(پ_اورقي 1.غلامحسين مصاحب و جمعي از نويسندگان , دائرةالمعارف فارسي , ج 1 ص 315

(پ_اورقي 2.سيد محمد علي خواجه الدين , سر سپردگان , ص 79

(پ_اورقي 3.دائرة المعارف تشيّع , ج 3 ص 613

(پ_اورقي 4.جيحون آبادي , شاهنامهء حقيقت , ص 205

فرقه اهل حق يا على اللهى چه فرقه اى است؟
پرسش

فرقه اهل حق يا على اللهى چه فرقه اى است؟

پاسخ

آنها فرقه اى مذهبى اند كه معمولا در بلاد غربى ايران مخصوصاً در زهاب و كرند و همدان و در بين تركمانان و كردهاى كركوك و سليمانيه عراق وجود دارند و داراى عقايد و آداب خاصّى هستند. ديانت آنها تركيبى از عقايد غلاة و آذاب صوفيه با بقايايى از مذاهب يهود و مجوس و مانوى است. و اعتقاد به حلول و تناسخ جزء اصلو عقايد آنها است. و از جمله عقايد آنان اعتقاد به الوهيت امام على((عليه السلام)) است و به طورى كه در برخى كتب نقل شده نماز و روزه نيز دارند نه بگونه اى كه ما انجام مى دهيم.

به نظر حضرت امام خمينى((رحمه الله)) كسانى كه منكر يكى از ضروريات دين باشند به

_1348_

گونه اى كه اين انكار آنان به انكار اصل رسالت پيامبر باز گردد يا به گونه اى درباره ئ پيامبر و امام غلو كنند كه غلو آنها مستلزم انكار الوهيت يا توحيد يا رسالت باشد كافر و نجس خواهد بود و اگر فرقه مذكور از گروه اول يا دوم شمرده شوند كافر و نجس محسوب خواهند شد.

از سخنان حضرت اميرالمؤمنينعلى((عليه السلام)) است كه فرمودند: دو گروه درباره من هلاك شدند يكى دوستان افراطى و ديگرى دشمنان سرسخت(1).

(بخش پاسخ به سؤالات )

پاورقي

1 - نهج البلاغه، كلمات قصار، 117.

_1349_

نظر شيعه را در مورد گروه هايي كه خود را اهل حق و منسوب به حضرت علي (علي اللهي) مي دانند و در ابتداي زمستان مراسم جشن مانندي دارند، توضيح دهيد.
پرسش

نظر شيعه را در مورد گروه هايي كه خود را اهل حق و منسوب به حضرت علي (علي اللهي) مي دانند و در ابتداي زمستان مراسم جشن مانندي دارند، توضيح دهيد.

پاسخ

اهل حق، علي اللهي، سرسپردگان، يارسان، غُلات، نُصيريه، علويان و... نام هايي است براي افراد و گروه هايي كه درباره امام علي (ع) راه غُلو را پيموده و او را به درجه خدايي رسانيده اند و براي خود آداب و رسوم خاصي وضع كرده اند. برخي از اين گروه ها حتي درباره رؤساي خود نيز غُلو مي كنند. در كشور ما ايران درباره اين گروه ها معمولاً از اسامي و عناوين »اهل حق« و »علي اللهي« استفاده مي شود، گرچه خود آنها ترجيح مي دهند كه بر آنان اهل حق اطلاق شود و القاب علي اللهي و غُلات خوشايندشان نيست، در تركيه به اين گروه بكتاشي و علوي و در سوريه نُصيريه و علويان مي گويند.

{P - آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، رضا برنجكار، ص 160، نشر مؤسسه فرهنگي طه، قم P}

گروه هاي مختلف اهل حق، در آراء و عقايد و آداب و رسوم اختلافات زيادي دارند به طوري كه به راحتي نمي توان اهل حق را فرقه و مذهب واحدي دانست. برخي از آنان صريحاً امام علي (ع) را خدا مي دانند. برخي ديگر كه شيطان پرست ناميده مي شوند، شيطان را تقديس مي كنند و حرام هاي الهي را حلال مي دانند و مخالف طهارت و عبادت اند. گروهي از اينان خود را مسلمان و شيعه اثني عشريه معرفي مي كنند و مي كوشند تا عقايد خود را با عقايد شيعه اماميه هماهنگ سازند و به شريعت، اعمال و عبادات اسلامي پايبند باشند.

برخي از اهل حق - چنان كه اشارت رفت - همان اعتقادي كه درباره حضرت

علي (ع) دارند در مورد برخي از بزرگان و مرشدان خود نيز دارند و معتقدند خداوند در جامه هاي مختلف به ميان مردم آمده است: در وهله اول در جامه خداوندگار، در مرتبه دوم در جامه علي (ع)، در مرحله سوم در جامه شاه خوشين، در مرتبه چهارم در جامه سلطان سحاك، در مرتبه پنجم در جامه قرمزي (شاه ويس قلي)، در مرتبه ششم در جامه محمد بيك و در مرتبه هفتم در جامه خان آتش ظاهر شده است.

{P - سرسپردگان، سيد محمد علي خواجه الدين، تاريخ و شرح عقايد ديني و آداب و رسوم اهل حق (يارسان)، ص 13 و 107، كتابفروشي منوچهري، تهران، 1363. P}

از ديگر عقايد رايج ميان اهل حق، مسأله حلول است. حلول به معناي وارد شدن چيزي در غير خود است و در اصطلاح به معناي حلول ذات خدا در اشياء و افراد است. مسأله حلول، به اعتقاد به الوهيت امام علي (ع) و برخي از بزرگان اهل حق بر مي گردد و به اين معنا است كه خداوند در حضرت علي (ع) و شاه خوشين و سلطان سحاك و ديگران حلول كرده است!

تناسخ يكي ديگر از عقايد اهل حق است. تناسخ عبارت است از داخل شدن روح انسان پس از مرگ در بدن ديگر. بر اين اساس هر انسان متناسب با اعمالي كه در زندگي خويش انجام داده است، پس از مرگ وارد بدن خاصي كه به منزله لباس جديد اوست، مي شود. روح نيكوكاران وارد بدن و لباس ثروتمندان و روح بدكاران وارد بدن فقراء و بيچارگان مي شود تا جزاي كردار خويش را ببيند.

اديان الهي به ويژه اسلام با مسأله حلول

و تناسخ به شدت برخورد كرده، آن را عقيده اي باطل و بي پايه دانسته اند.

با توجه به اين عقايد سخيف (غلو، حلول، تناسخ و...) است كه اهل حق جزو فرقه هاي ضالّه و انحرافي محسوب مي شوند و مورد تأييد قرار نمي گيرد و از اين رو نمي توان از آن ها پيروي كرد. چرا كه پيروي از راه و روش اهل حق براي رسيدن به سعادت و كمال، همانند راه پيمايي در جاده سنگلاخ و پر پيچ و خم براي رسيدن به مقصود است. اين در حالي است كه جاده اسفالته و مستقيم فرا راه ما مي باشد.

{P - ر.ك. آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، رضا برنجكار، ص 160 - 168؛ طوايف غلاة، اسكندر اسفندياري، ص 163 - 165، انتشارات سازمان تبليغات اسلامي. P}

مكتب علي اللهياريها چه مكتي هستند مسلمان هستند يا خير، چند امام هستند؟ اصلاً شيعه هستند؟ (توضيح دهيد)
پرسش

مكتب علي اللهياريها چه مكتي هستند مسلمان هستند يا خير، چند امام هستند؟ اصلاً شيعه هستند؟ (توضيح دهيد)

پاسخ

مسلمانان، پس از پيامبر اسلام به دو گروه بزرگ تقسيم شدند: شيعه و سني. و اين دو گروه، هر كدام به گروه هاي متعددي تقسيم شدند.

شيعه در زمان حضرت علي، امام حسن و امام حسين(ع) هيچگونه انشعابي نداشت. پس از شهادت حضرت امام حسين(ع) اكثريت شيعه به امامت فرزند ايشان حضرت امام زين العابدين(ع) قائل شدند و اقليتي به امامت محمد بن حنفيه معتقد گشتند. اين اقليت به نام «شيعه ي كيسانيّه» معروف شدند. پس از شهادت امام زين العابدين، اكثريت شيعه به امامت فرزند آن حضرت امام محمدباقر(ع) قائل شدند و اقليتي زيد را امام دانستند. اين اقليت را «شيعه ي زيديّه» مي گويند. پس از رحلت حضرت امام باقر(ع)، شيعيان او به فرزندش امام صادق(ع) ايمان آوردند. پس از رحلت حضرت امام صادق(ع) اكثريت شيعه به فرزند او امام موسي الكاظم(ع) روي آوردند و اقليتي پسر ديگر امام صادق(ع) اسماعيل را به امامت انتخاب كردند. اين اقليت به نام «شيعه ي اسماعيليّه» معروف شدند. پس از شهادت امام موسي الكاظم(ع) اكثريت شيعه به امامت فرزندش حضرت امام رضا(ع) قائل شدند و برخي در خود امام موسي الكاظم توقف كردند. اين اقليت به نام «واقفيّه» معروف هستند. پس از امام رضا(ع) تا حضرت مهدي(ع) انشعاب قابل توجّهي به وجود نيامد و شيعيان پس از امام رضا به امام جواد و پس از او به امام هادي، امام حسن عسكري و امام زمان ايمان آورند. اين اقليتها، در اندك زماني منقرض شدند جز دو فرقه ي زيديّه و اسماعيليه كه تاكنون پايدار مانده اند، (شيعه در

اسلام، ص 32).

شيعه ي دوازده امامي دو گونه است:

الف. شيعه ي دوازده امامي پايبند به احكام شريعت و معتدل در اعتقاد.

ب. شيعه ي دوازده امامي غالي.

گروه دوم، اقليت ناچيز را تشكيل مي دهند. جمع كلمه غالي «غُلات» است. غلات به معناي غُلُوّ كنندگان مي باشد.

كلمه ي غلوّ به معناي تجاوز از حدّ است، (صحاح اللغة). اين اقليت، درباره امامان معصوم اعتقادات خاصّي دارند. به عنوان مثال برخي از آنان معتقدند كه خداوند، كار جهان را به حضرت علي(ع) سپرده است، برخي از آنان مي گويند: امام صادق(ع) غايب شده و وفات نكرده است و برخي مي گويند: ابن ملجم علي(ع) را نكشت بلكه علي(ع) به آسمان عروج كرده و كسي كه كشته شده، او نبوده است و حتي برخي از اينها مي گويند كه جبرئيل وحي را بايد به علي(ع) مي رسانيد و خيانت كرد كه وحي را بر حضرت محمد(ص) آورد، (تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 3، ص 1364، عبدالله مبلّغي آباداني). اين نوع اعتقادات، تجاوز از حد و غلو ناميده مي شوند.

علي اللهي ها، جزو غلات شيعه ي دوازده امامي هستند، (شيعه در اسلام، ص 40، س 5)

براي مطالعه عقايد عليّ اللهي ها به لغتنامه ي دهخدا، كلمه ي «عليّ اللّهي» مراجعه كنيد و مي توانيد به تاريخ اديان و مذاهب جهان نوشته ي عبدالله مبلغي آباداني مراجعه كنيد.

درباره كافر بودن و كافر نبودن عليّ اللّهي ها بايد گفت:

غلات به معناي غلو كنندگان در اعتقاد و متجاوزان از حد اعتدال، چند طايفه اند: طايفه اي مي گويند: حضرت علي(ع) اله و خداي مجسم است. اگر چنين گفته باشند هم نجس و هم كافر هستند. طايفه اي از غلات مي گويند: جهان را خداوند آفريده ولي كار تشريع و تكوين به دست حضرت علي(ع) سپرده شده است.

اين اعتقاد را تفويض و معتقدان به آنرا مفوّضه گويند. اگر كسي آگاهانه و عمدا چنين بگويد، ترديدي در كفر او نيست ولي اگر شبهه اي براي او حاصل شده و در اثر مطالعه برخي از روايات و دعاها به چنين اعتقادي رسيده، در اين صورت، نمي توان به كفر او حكم كرد.

به طور كلي غلوي كه به توحيد در خالقيت و توحيد در ربوبيت تكويني و تشريعي و توحيد در الوهيت و عبوديت ضرر نزند، هر چند مردود است اما موجب كفر نمي رسد، (التنقيح في شرح العروة الوثقي، ج 2، ص 73، ميرزا علي تبريزي غروي، چاپ نجف).

با توجه به توضيحات فوق آيا مي توان طايفه اهل حق را شيعه ناميد و پاك دانست؟
پرسش

با توجه به توضيحات فوق آيا مي توان طايفه اهل حق را شيعه ناميد و پاك دانست؟

پاسخ

فرقه اهل حق از جمله آيين هاي التقاطي بوده و مخلوطي از عقايد باستاني و نيز اديان مسيحيت اسلام و... مي باشد. در حال حاضر اهل حق به سه گروه عمده تقسيم شده اند.

الف) شيطان پرستان ؛ اين گروه شيطان را تقديس كرده و خوك را مقدس مي دانند و با هرگونه طهارت مخالف اند. بيشتر پيروان اين گروه در كرند سرپل ذهاب و نواحي مجاور آن سكونت دارند.

ب ) علي اللهي ها ؛ اين گروه مي پندارند كه حضرت علي(ع) خدا است و دين خود را كلا " از اسلام جدا مي دانند. اين گروه نيز عمدتا " در شمال غرب ايران و در برخي نواحي ديگر پراكنده اند.

ج) گروه اهل حق مسلمان ؛ اين گروه خود را شيعه مي دانند ولي در سير و سلوك و آداب متفاوت از شيعه هستند. عمده آثار در دست از اين فرقه مربوط به گروه سوم است ؛ چون دو گروه اول اساسا " فاقد هرگونه پايه فكري بوده و تنها از پيشينيان خود تقليد كوركورانه مي كنند و تقريبا " آيين و يا معتقدات قابل توجهي ندارند.

براي مطالعه بيشتر درباره اين گروه به منابع زير مي توانيد مراجعه كنيد:

1_ شاهنامه حقيقت (حق الحقايق)، جيحون آبادي

2_ برهان الحق، حاج نور علي

3_ آثار الحق، حاج نور علي

4_ اهل حق، قاسم افضلي

در مجموع درباره اين فرقه و يا ديگر فرقه ها مي توانيم بگوييم: هر گروهي كه از مسير قرآن و عترت فاصله بگيرد دچار انحراف هاي خطرناكي در زمينه هاي مختلف مي شود.

به هر حال چنانچه حضرت علي(ع) را خدا بدانند و يا منكر يكي از ضروريات ديني

مثل نماز و روزه باشند اين انكار به طوري كه به انكار رسالت و يا تكذيب پيامبر اكرم يا ناقص دانستن شريعت برگردد، نجس هستند و نمي توان آنها را مسلمان ناميد.

ساير فرق غالي

آيا فرقه شيخيه به دوازه امام عقيده دارند؟ آيا آنها امام زمان(ع) را به عنوان امام دوازدهم و فرزند امام حسن عسكري(ع) قبول دارند؟
پرسش

آيا فرقه شيخيه به دوازه امام عقيده دارند؟ آيا آنها امام زمان(ع) را به عنوان امام دوازدهم و فرزند امام حسن عسكري(ع) قبول دارند؟

پاسخ

فرقه شيخيه دوازده امام را قبول داشته، عقيده دارند امام مشيت و قدرت و دست خدا در اجراي جميع امور وجوديه و كونيه و شرعيه بدون استثنا است و صاحب ولايت عامه مطلقه بر جميع ما سواللَّه، و شاهد و مطلع بر كل موجودات است.

هر يك از ائمه در حين تصرف در امور عالم، امام ناطق است و امام بعد از او، در حال حيات او امام صامت است؛ يعني مأذون نيست در احكام شرعي چيزي بگويد؛ مثلا امام حسن و امام حسين(ع) در زمان علي (ع) صامت بودند و حضرت علي(ع) امام ناطق بود.(1)

شيخيه عقيده دارند در زمان غيبت "ركن رابع" وجود دارد كه واسطه بين مردم و امام زمان(ع) بوده و به هدايت و رهبري مردم مي پردازند، ولي شيعه اماميه "ركن رابع" را قبول نداشته و عقيده دارند در زمان غيبت امام زمان(ع) فقيهان به گونه اي نيابت عامه حضرت را بر عهده داشته و به هدايت مردم مي پردازند.

از سوي ديگر شيخيه عقيده دارندامام زمان(ع) در عالم دنيا نيست، بلكه در دنياي ديگري به نام عالم برزخ يا هور قليا است، كه عالمي است كه سطح داخلي يااسفل آن محيط بر فلك اطلس (افلاك) است و چون خداوند بخواهد، وارد اين عالم خواهد شد. اين عالم هور قليا را اقليم ثامن نيز مي خوانند. (2)

شيعه اماميه "ركن رابع" را قبول نداشته و عقيده دارند امام زمان(ع) در همين عالم دنيا وجود دارد؛ گر چه در اين كه حضرت امام زمان در

كدام مكان است، اختلاف دارند. (3)

پي نوشت ها:

1 - غلام حسن مصاحب، دايره المعارف فارسي، ج 2، ص 1524.

2 - دايره المعارف فارسي، ج 2، ص 1524.

3 - شيخ طوسي، كتاب الغيبه، ص 266 و 162؛ بحار الانوار، ج 52، ص 153.

14- شيعيان دروزيه چه كساني بوده اند؟
پرسش

14- شيعيان دروزيه چه كساني بوده اند؟

پاسخ

((دروزيه)): طايفه دروزيه كه در جبال دروز شامات ساكنند در آغاز كار, پيروان خلفاي فاطميين مصر بودند تا در ايام خليفه ششم فاطمي به دعوت ((نشتگين دروزي)) به باطنيه ملحق شدند, دروزيه در ((اَلْحاكِمُ باللهِ)) كه به اعتقاد ديگران كشته شده, متوقف گشته مى گويند وي غيبت كرده و به آسمان بالا رفته! و دوباره به ميان مردم خواهد برگشت!

شيخيه چگونه فرقه اى است؟
پرسش

شيخيه چگونه فرقه اى است؟

پاسخ

شيخيه گروهى هستند كه رهبر آنان شيخ احمد احسايى است و عقايد آنان، كه از برخى كتابهاى آنها آمده، با عقايد اسلامى ناسازگار است; مثلا در زمينه توحيد، ذات خدا را غير صفات او دانسته، صفات را عارض بر ذات و قابل زوال مى دانند. در حالى كه صفات ذات، مانند علم و قدرت و حيات خدا عين ذات اوست; زيرا لازمه عرضى و قابل زوال بودن صفات اين است كه ذات خداوند فاقد علم و قدرت و حيات باشد. همچنين زمينه معاد اعتقاد دارند كه روح در قيامت به قالب لطيف هور قليايى تعلّق مى گيرد; در صورتى كه بر اساس آيات قرآن و احاديث پيامبر و امامان معصوم((عليهم السلام)) اعتقاد به جسمانى بودن معاد مانند اعتقاد به اصل معاد امرى ضرورى لازم است. همچنين شيخيه، اعتقاد به ركن رابع را امرى لازم مى دانند. بر اين اساس آنان براى دين چهار ركن قائل هستند، كه ركن چهارم، از نظر آنان، شيخ احمد احسانى و حاج كريم خان و فرزندان وى هستند. روشن است كه اين مطالب با اصول اعتقادى شيعه سازگار نيست.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1335_

درباره گروه (شيخيه ) توضيح دهيد.
پرسش

درباره گروه (شيخيه ) توضيح دهيد.

پاسخ

شيخيه: شيخيگري نوعي تشيع تازه است كه در قرن دوازدهم هجري قمري از مذهب شيعه اثني عشري پديدآمد.

بنيان گذار آن شيخ احمد احسائي است. وي كه در زمان فتحعلي شاه در كربلا مي زيست ذاتا مرد تيزهوش وزبان داري بوده و شاگردان زيادي هم داشت كه در ايران و عراق و جنوب عربستان بسيار معروفيت پيدا كردند. شيخاحمد احسائي از آنجا كه هم به تشيع دلبستگي داشت و هم به فلسفه يونان براي آن كه نمي توانست از يكي بريده و بهديگري بپيوندد راهي تازه و چاره اي نو انديشيد و سرانجام تغييرات و دگرگوني هايي در تشيع پديد آورد و آن را درقالب هاي مختلف گاه در لفافه و گاه به طور كنايه عنوان نمود كه باعث خشم شيعه هاي زمان خود شد.

برخي ازديدگاه هاي او و طرفدارانش چنين است:

1- آفريننده اين جهان امامان بوده، روزي دهنده و گرداننده نيز آنها هستند و خدا رشته كارها را به دست آنان سپردهاست.

2- پيامبر چون به معراج رفت در گذشتن از كره آب، عنصر آبي خود را و در گذشتن از كره باد عنصر هوايي و درگذشتن از كره آتش عنصر آتشي خود را انداخت تا بتواند از تن و چارچوب مادي به درآيد و رها گردد، سپس قادر باشداز كره هاي آسماني بگذرد.

3- در معاد انسان با جسم و عنصر ظاهر نمي شود بلكه در قالب «هور قليائي» است كه انسان دوباره جانمي گيرد.

4- انسان دو جسم و جسد دارد: نخست جسمي است كه از عناصر زماني آب، خاك، هوا و آتش تركيب شده كه آنرا مانند لباس گاهي مي پوشد و گاهي درمي آورد، هيچ گونه لذت و رنج، طاعت و معصيت به او

نسبت داده نمي شود،در هنگام مرگ اين لباس را وامي گذارد، جسد دوم كه از آن به «هور قليائي» ياد مي كند، جسدي است جاويدان و باقي وفناناپذير كه در جسد ظاهري و محسوس او پنهان است. اين جسد هور قليائي، مركب روح و از سنخ اوست و پس ازمرگ در قبر مرده باقي ميماند. روح انسان در قيامت با همين جسد هور قليائي بازخواهدگشت و حساب پس خواهدداد و داخل بهشت يا دوزخ خواهد شد.

5- اصول دين چهار اصل است: توحيد، نبوت، امامت و اعتقاد به «ركن رابع».

6- واژه امام به مفهوم پيشوا شيعه كامل و «ركن رابع» مي باشد. زمين هرگز از وجود امام و حجت خالي نيست تا آنكه خود امام (يعني حضرت صاحب(عج)) ظاهر شود. ازاين رو به كار بردن اصطلاح امام و حجت بر «شيعي كامل»اشكالي ندارد و مهم آن كه در هر عصري، در هر زماني عادلاني خواهد آمد و هستند كه وظيفه شان دفاع از دين و ارشادخلايق است.

7- مقصود از امام زمان در روايات، حضرت صاحب الامر(عج) كه غايب است نمي باشد بلكه مقصود از امام زمان«شيعه كل» و يا «ركن رابع» است كه همان حجت هاي خداوند بر خلق و واسطه هايي ميان امام غايب و خلقهستند.

در اين باب نگا: شيخيگري، بابيگري، مدرس چهاردهي، كتابXљȘԙʠفروغي تهران، بي تا،مجموع كتاب و تاريخ جامع بهائيت (نوماسوني)، بهرام انواسيبابي، انتشاراتسخن، تهران، چاپ پنجم 1374 صص 68 - 24، فصل دوم.{J

وهابيت

تاريخچه وهابيت

در خصوي وهابيت توضيح دهيد.
پرسش

در خصوي وهابيت توضيح دهيد.

پاسخ

آيين وهابيت توسط محمد بن عبدالوهاب ( 1206 - 1115) بنا نهاده شد. پدر وي قاضي شهر عيينه از بلاد نجد و پيرو مذهب حنبلي بود، وي نزد پدر فقه حنبلي آموخت، محمد با افكار ابن تيميه آشنا شد و آن را پسنديد و نهضت پاكديني را به راه انداخت. محمد در سفري به مدينه شاهد توسل مردم به پيامبر در كنار روضه شريف بود، او اين توسل را نپسنديد و به مخالفت با آن پرداخت. به بصره رفت و در آن جا با اعمال مردم به مخالفت برخاست و مردم او را از شهر بيرون كردند. سپس با احسا و حريمله نجد رفت به انكار عقايد مردم نجد پرداخت، بين او و پدرش اختلاف در گرفت. پدر در سال 1153 مرد و پس از آن وي آزادتر به اظهار عقايد خود پرداخت. برخي از مردم حريمله به او پيوستند، سپس به شهر عيينه رفت. او را در سال 1160 از عيينه بيرون راندند، وي سپس رهسپار در عيه نجد شد. او در اين شهر با محمد بن مسعود امير در عيه توافق كردند كه به ياري يكديگر بشتابند.

شيخ محمد به كمك امير محمد بن مسعود، عقايد خويش را به مردم عرضه مي كرد، هر كه مي پذيرفت در امان بود و هر كه مخالفت مي كرد، با او همانند كافر حربي برخورد مي كرد.

وهابيون در احكام پيرو فقه حنبلي اند و در اصول عقايد و بعضي از فروعات اسلام به روش ابن تيميه عمل مي كنند و اساس كار اين ها اين است كه صريح قرآن و سنت پيامبر را اخذ كنند و جز آن

را بدعت شمارند. وهابيون در عقيده به توحيد و يكتا پرستي راه افراط را پيموده اند و با ادعاي حمايت از توحيد و مبارزه با شرك، توسل را شرك مي پندارند. ابنيه روي قبور بزرگان، زيارت قبور مؤمنان و حتي قبور اولياء اللَّه را شرك مي دانند. هر گونه مراسم براي شادي روح ميت را ناروا و شرك مي دانند. هر چيزي كه در زمان پيامبر وجود نداشت و بعدا پيدا شد، مانند چاي، قهوه، توتون و دخانيات، استعمال اين ها را جايز نمي دانند.

اين ها خود را سلفي مي خوانند و مي گويند: ما بر مذهب سلف صالح؛ يعني اصحاب پيامبر هستيم و نظريات دخيله بعدي همانند آراي اشارعه و معتزله را مردود مي شمارند. اين ها هر مسلماني را كه با آن چه محمد بن عبدالوهاب مي گويد، قبول نداشته باشد، مرتد و مشرك معرفي مي كنند.

محمد بن مسعود، جد بزرگ خاندان آل سعود، از آيين پاكديني محمد بن عبدالوهاب حمايت نمود و با دولت عثماني جنگيد و شبه جزيره عربي را از چنگ آنان رهانيد و از آن تاريخ تاكنون حكومت آل سعود پرچمدار آيين وهابيت است.

اين ها همه قبور صحابه، تابعين و ائمه مسلمانان را ويران كردند.(1)

پي نوشت ها:

1 - براي آگاهي بيشتر ر. ك: جعفر سبحاني، كتاب آيين وهابيت؛ علي اصغر فقيهي؛ وهابيان و مبلغي، تاريخ اديان و مذاهب جهان، ص 1424 به بعد.

آيين وهابيت چگونه شكل گرفت؟ و پايه گذار آن چه كسي بود؟
پرسش

آييƠوهابيت چگونه شكل گرفت؟ و پايه گذار آن چه كسي بود؟

پاسخ

آئين وهابيت، هر چند به ظاهѠزائيده انديشه «محمد بن عبدالوهاب» (1115-1206 هجري قمري) نجدي است، ولي ريشه هاي آن مربوط به «احمد بن عبدالحليم» معروف به «ابن تيميه» شامي است، كه در سال 728 در زندان دمشق درگذشت، و نوشته هاي اين شخص، اساس معتقدات وهابيان را تشكيل مي دهد.

وقتي «ابن تيميه» آراء و عقائد خود را درباره زيارت قبر پيامبر و مسافرت براي آن آشكار ساخت، و آن را حرام اعلام نمود، از طرف علما و دانشمندان اهل سنت مصر و شام، آراء او مورد نقد قرار گرفت و كتابهاي ارزشمندي در رد وي نوشته شد، كه قسمت مهم آنها چاپ و منتشر شده است [به كتابنامه ردّ وهابيت در مجله مكتب اسلام سال29، و نشريه تراثنا شماره 17 مراجعه شود].

قضات چهارگانه اهل سنت بر اين اكتفا نكردند، بلكه سران آنان در مصر و شام به تفسيق او پرداخته و او را يك فرد منحرف معرفي كردند، حتي دوست معاصر «ابن تيميه» «ذهبي» در نامه دوستانه اي به او نوشته است، او را در اشاعه و گسترش فساد همتاي حجاج خوانده است (تكمله السيف الصيقل/190)

غائله اين تيميه با مرگ او فروكش كرد. شاگر معروف او «ابن القيم»، هر چند به ترويج آراء استاد پرداخت، ولي چندان از آن نتيجه نگرفت. او نيز در سال 751 درگذشت و با مرگ او مكتب استاد او نيز به دست فراموشي سپرده شد.

ولي در اواسط قرن دوازدهم هجري يعني حوالي سالهاي 1145، بار ديگر انديشه هاي «ابن تيميه» به وسيله شخصي به نام «محمد» فرزند «عبدالوهاب» در سرزمين «نجد» احيا شد. و چون

پدر او «عبدالوهاب» با عقائد فرزند مخالف بود، از اين جهت، تا پدر در قيد حيات بود، وي از اظهار عقائد خودداري مي كرد. وقتي پدر در سال 1153 درگذشت، وي عرصه را براي نشر عقائد خود مناسب ديد، لذا با همكاري امير شهر «عُيَيْنَه» به نام «عثمان بن حمد» به نشر عقائد خود پرداخت. چيزي نگذشت كه «عثمان » از طرف امير «احساء» مورد توبيخ قرار گرفت. او نيز ناچار شد كه عذر «شيخ» را بخواهد و او را از «شهر»بيرون كند.

«شيخ محمد» در سال 1160، از شهر «عيينه» بيرون رفت، و رهسپار «درعيه» شد. در آن زمان رياست شهر با «محمد بن سعود» (جد آل سعود) بود، سرانجام ميان آن دو، ارتباط برقرار شد امير شهر به او وعده پشتيباني، و او نيز به امير، نويد قدرت و غلبه بر بلاد داد.

شيخ دعوت خود را تحت عنوان «توحيد» و مبارزه با شكرت آغاز كرد، و جز خود و پيروان مكتب را، مشرك معرفي كرد. حملات او به اطراف و اكناف و نجد آغاز گرديد. و نفوس زيادي از زن و مرد و كودك قبائل اطراف، به دست اتباع شيخ كشته شد، و اموال زيادي تحت عنوان «غنائم از مشركان» گرد آمد.

در زماني كه «شيخ محمد» به «درعيه» آمد و با «محمد بن سعود» توافق كرد، مردم آنجا در نهايت تنگدستي و احتياج بودند.

«آلوسي» از قول «ابن بشر نجدي» نقل مي كند كه من (ابن بشر در او ل كار شاهد تنگدستي مردم «درعيه» بودم، سپس آن شهر را در زمان «سعود» مشاهده كردم، در حالي كه مردم آن از ثروت فراوان برخوردار بودند، و سلاحهاي

ايشان با زر و سيم زينت يافته بود، بر اسبان اصيل و نجيب سوار مي شدند و جامه هاي فاخر در برمي كردند، و از تمام لوازم ثروت بهره مند بودند، به حدي كه زبان از شرح و بيان آن قاصر است.

روزي در يكي از بازارهاي «درعيه» ناظر بودم، كه مردان در طرفي زنان در طرف ديگر قرار داشتند، در آنجا طلا و نقره و اسلحه و شتر و گوسفند و اسب و لباسهاي فاخر و گوشت و گندم و ديگر مأكولات به قدري زياد بود كه زبان از وصف آن عاجز است، تا چشم كار مي كرد بازار ديده مي شد و من فرياد فروشندگان و خريداراني را مي شنيدم كه مانند همهمه زنبور عسل، درهم پيچيده بود كه يكي مي گفت فروختم، و ديگري مي گفت خريدم»

البته «ابن بشر» شرح نداده است كه اين ثروت هنگفت از كجا پيدا شده بود، ولي با قرائن تاريخي معلوم مي شود كه از حمله به مسلمانان قبائل و شهر هاي ديگر «نجد» به جرم موافقت نكردن باعقائد وي، و به غنيمت گرفتن و غارت كردن اموال آنان به دست آمده است.

روش «شيخ محمد» در مورد غنائم جنگي كه از مسلمانان آن ديار مي گرفت، اين بود كه آن را هر طور مايل بود به مصرف مي رسانيد. گاهي تمامي غنائمي را كه در جنگي نصيب او شده بود و مقدار آنهم خيلي زياد بود، تنها به دو يا سه نفر عطا مي كرد. غنائم هر چه بود در اختيار شيخ قرار داشت و امير نجد هم با اجازه او مي توانست سهمي ببرد.

يكي از بزرگترين نقاط ضعف برنامه زندگي «شيخ»، همين است كه با مسلماناني كه از عقائد كذائي او پيروي

نمي كردند، معامله كافر حربي مي كرد، و براي جان و ناموس آنان ارزشي قائل نبود. كوتاه سخن اينكه، «محمد بن عبدالوهاب» به توحيد، اما توحيد غلطي كه او مي گفت دعوت مي كرد و هر كس مي پذيرفت خون و مالش سالم مي ماند. و گرنه خون و مالش مانند كفار حربي حلال و مباح بود.

جنگهائي كه «وهابيان» در «نجد» و خارج از «نجد» - از قبيل «يمن» و «حجاز» و اطراف «سوريه» و عراق» - مي كردند، بر همين پايه قرار داشت. هر شهري كه با جنگ و غلبه بر آن دست مي يافتند، بر ايشان حلال بود. اگر مي توانستند آن را جزو متصرفات و املاك خود قرار مي دادند، والاّ به غنائمي كه به دست آورده بودند، اكتفا مي كردند [جزيره العرب في القرن العشرين ص 341].

كساني كه با عقائد او موافقت مي كردند، و دعوت او را مي پذيرفتند مي بايست با او بيعت نمايند. و اگر كساني به مقابله برخيزند، بايد كشته شوند، و اموالشان تقسيم گردد. طبق اين رويه، مثلاً از اهالي يك قريه به نام «فصول» در شهر «احسا» سيصد مرد را به قتل رسانيدند و اموالشان را به غارت بردند (تاريخ المملكة العربية السعودية 1/51)

«شيخ محمد بن الوهاب» در سال 1206، در گذشت (در تاريخ تولد وفوت شيخ، غير از 1115-1206 اقوال ديگر هم هست)، و پس از «شيخ محمد» هم، پيروان او به همين روش ادامه دادند. مثلاً در سال 1216، «امير سعود» وهابي، سپاهي مركب از بيست هزار مرد جنگي تجهيز كرد و به شهر كربلا حمله ور شد. كربلا در اين ايام در نهايت شهرت و عظمت بود و زائران ايراني و ترك و عرب بدان روي

مي آوردند. «سعود» پس از محاصره شهر، سرانجام وارد آن گرديد و كشتار سختي از مدافعين و ساكنين آن نمود.

سپاه «وهابي» آنچان رسوائي در شهر كربلا به بار آورد. كه به وصف نمي گنجد پنج هزار تن يا بيشتر (تا بيست هزار هم نوشته اند) را به قتل رسانيدند. پس از آنكه «امير سعود» از كارهاي جنگي فراغت يافت، به طرف خزينه هاي حرم امام حسين (عليه السلام) متوجه شد. اين خزائن، از اموال فراوان و اشياء نفيسي انباشته بود، وي هر چه در آنجا يافت، برداشت و به غارت برد.

«كربلا» پس از اين حادثه به وضعي درآمد كه شعرا براي آن مرثيه مي گفتند (تاريخ كربلا و حائر حسين (ع)، 172-174) «وهابيها» در مدت متجاوز از دوازده سال، گاه و ناگاه به شهر كربلا و اطراف آن ، و همين طور به شهر «نجف» حمله مي بردند و غارت مي كردند. نخستين اين حملات هجوم در سال 1216بود، كه شرح داده شد و اين هجوم به نوشته عموم نويسندگان شيعه در روز «عيد غدير» آن سال انجام گرفته است.

حملات وهابيان متمركز در نجد، به جده و مكه و مدينه و سوريه و عراق، بيش از آنست كه در اين جا بيان گردد. پيوسته جنگهاي خونين حكومت عثماني از طريق امراء مصر، و وهابيان وجود داشت. و گاهي بر اثر ضعف دولت عثماني، وهابيان بر طائف و مكه و مدينه دست يافته و آثار و مشاهد اسلامي را ويران كرده و اموال را به غارت مي بردند و سرانجام از آنجا به نجد طرد مي شدند و عثمانيها تسلط خود را بر اين مناطق با گماردن خاندان «شريف» بر رياست حرمين حفظ مي كردند.

در جنگ نخست

جهاني، مسأله «پان عربيسم» زنده شد، و با اشغال شام و اردن و عراق از طريق دول بزرگ مانند بريتانيا و فرانسه، وحدت كشورهاي عربي از هم گسست، و هر نقطه اي از اين بلاد به اميري كه مطيع دول بزرگ بود، سپرده شد. بلاد نجد، به آل سعود كه بزرگ آن در آن روز «عبدالعزيز بن سعود» (پدر فهد شاه كنوني) واگذار گرديد و اين به خاطر همكاري نزديكي بود كه عبدالعزيز با بريتانيا در شكستن قدرت عثماني انجام داده بود. اين واگذاري، تحت شرائطي صددرصد استعماري انجام گرفت كه در تاريخ مذكور است.

بعدها مصالح بريتانيا خصوصاً و جهان استعمار عموماً، ايجاب كرد كه بر قلمرو قدرت وهابيان افزوده شود و حرمين شريفين و منطقه حجاز در اختيار آل سعود قرار گيرد. از اين رو، با برنامه ريزي خاصي كه در آن بريتانيا دست داشت، در سال 1344 ه_.ق، وهابيان، حرمين شريفين را پس از يك جنگ خونين تصرف كردند، و تنها در طائف دوهزار نفر از علما و بزرگان و زن و مرد را كشتند، به گونه اي كه خود «عبدالعزيز» بر اين جنايت اعتراف كرد. در نتيجه، به حكومت خاندان «شرفا» در اين سرزمين خاتمه داده شد، اين دو منطقه وسيع اسلامي به ضميمه نجد و حجاز به نام يك فاميل «سعودي» در دفاتر دول بزرگ استعماري، به ثبت داده شد، نام «نجد» و «حجاز» منسوخ گرديد و عبدالعزيز خود را در سال 1350 ه_.ق. (1310 ه_.ش) شاه دو منطقه خواند و كشور به نام «مملكت عربي سعودي» (نه اسلامي سعودي) نامگذاري شد. وي تا سال 1374 (1334ش) زمام امور را به دست داشت و

پس از درگذشت او فرزندان وي به نامهاي: (سعود، فيصل، خالد، فهد) اشغالگران حكومت بر اين سرزمين بوده و هستند.

نخستين برنامه اي كه محمد بن عبد الوهاب براي محاربه با كفّار ريخت چه بود؟
پرسش

نخستين برنامه اي كه محمد بن عبد الوهاب براي محاربه با كفّار ريخت چه بود؟

پاسخ

گرفتن انتقام از امير «عُييِنة» به نام «عثمان بن معمر» بود، زيرا وي به اشارة امير«احساء» و «قطيف» كه در منطقه از مقام برتري برخوردار بود، پيمان خود را شكست. انديشة انتقام هنگامي قوت گرفت كه شيخ آگاه شد وي با امير «احساء» مكاتبات سرّي دارد، و در صدد خيانت به شيخ مي باشد، از اين جهت دو نفر از جانب شيخ به نامهاي «احمد بن راشد» و «ابراهيم بن زيد» اعزام شدند كه امير عيينه را ترور كنند. هر دو نفر پس از ورود به منطقه او را در حال خواندن نماز جمعه ترور كردند، و اين مطلبي است كه هم اكنون سعوديها به آن اقرار دارند، و در كتابي كه اخيراً به عنوان «رسائل محمّد بن عبد الوهاب» با نظارت عبد العزيز بن باز مفتي عربستان سعودي منتشر شده چنين آمده است:

«عثمان بن معمر مشرك و كافر بود و مسلمانان وقتي از كفر او آگاه شدند، تصميم گرفتند كه او را بكشند.»

از اين جهت در ماه رجب 1163 وقتي او از نماز جمعه فارغ گشت، هنوز از مصلّي خارج نشده بود كه او را به قتل رساندند. سه روز پس از قتل او، خود شيخ وارد عيينه شد و براي آنان حاكمي به نام «مشاري بن معمر» تعيين كرد. (فليبي، عبدالله: تاريخ نجد /97)

اين نخستين خوني بود كه بوسيله ايادي شيخ، در منطقه ريخته شد. و در حقيقت نخستين كافري!!! كه به دست آنان كشته شد، مردي بود كه در سنگر عبادت، اقامه نماز مي كرد!! و هنوز دقايقي از پايان نماز نگذشته

بود كه به خون خود درغلطيد. او جرمي جز اين نداشت كه حاضر به خضوع در برابر شيخ نشده بود. «وَما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَنْ يُؤْمِنُوا باللهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيِدِ» بروج/ 8

ترور امير عيينه به اتهام كفر و شرك، حاكي از عقيدة شيخ دربارة همه مردم نجد، بلكه تمام مسلمانان است، زيرا جز گروه معدودي در «درعيّه» همة مردم نجد و همة مسلمانان با امير «عيينه» هم عقيده بودند. اگر انگيزه قتل او كفر و شكر او بود، مي بايست همه را به اين جرم بكشد.

اتفاقاً كليه لشكر كشي ها و نبردهاي شيخ با طوائف نجد و قبائل منطقه روي اين اصل بود. و در حقيقت همة مسلمانان جهان جز شيخ و اتباع او كافر و مشرك بودند!!!

چرا ابن تيميه در دعوت خود پيروز نگشت اما شاگردش محمد بن عبد الوهاب پيروزي نسبي پيدا كرد؟
پرسش

چرا ابن تيميه در دعوت خود پيروز نگشت اما شاگردش محمد بن عبد الوهاب پيروزي نسبي پيدا كرد؟

پاسخ

پاسخ اين سئوال با توجه به محيط دعوت روشن مي شود. ابن تيميه بذر خود را در محيطي افشاند كه مملو از دانشمندان اسلامي بود كه هر يك به تنهائي مي توانست تبليغ او را خنثي نمايد. محيط شام و مصر در آن زمان، از بزرگترين مراكز اسلامي بود كه در آنها محدثان و محققان و متكلمان بزرگي مي زيستند و به آساني توانستند دعوت او را بي اثر سازند، و ابن تيميه را رسوا و ضلالت و گمراهي را در نطفه خفه كنند، ولي محمد بن عبدالوهاب در نجد و در ميان اعراب بيابانگردي مي زيست كه از هر علم و دانشي به دور بودند، و كوچكترين اطلاعي دربارة شرك و توحيد نداشتند و در بست در پرتو قدرت آل سعود در اختيار شيخ بودند و نا گفته پيدا است كه دعوتهاي گمراه كننده در ميان افراد نا آگاه فوراً رشد كرده و پر و بال باز مي كند و پيوسته دجالان زمان در ميان دور افتادگان از فرهنگ، به تبليغ دست زده و ساده لوحان را فريب مي دهند، ولي در سرزمينهاي عالم خيز و دانشمند پرور كه پيوسته مردم زير پوشش ارشاد دانشمندان واقع بين قرار دارند، اين نغمه ها جائي ندارند. البته اين بدان معني نيست كه هيچ عالم و دانشمندي را نمي توان فريب داد و به عناوين گوناگون دين او را خريد، بلكه مقصود تبيين يك اصل غالب است و آن اينكه دعوت هاي گمراه كننده در محيطي رشد مي كند كه مردم آنجا آگاهي صحيح از دين نداشته باشند و

محيط فرزند عبد الوهاب كاملاً حائز اين شرط بود، در حالي كه محيط ابن تيميه، فاقد اين قابليت بود.

در سدة اخير چه كساني در نشر افكار و انديشه هاي ابن يتميه كوشش كرده و آن را احياء نمودند؟
پرسش

در سدة اخير چه كساني در نشر افكار و انديشه هاي ابن يتميه كوشش كرده و آن را احياء نمودند؟

پاسخ

تا آغاز قرن چهاردهم، «تيميه گري» و « سلفي گري» و احياء كتابهاي ابن تيميه و شاگرد او «ابن القيم» نه تنها بازار داغي نداشت، بلكه چندان مطرح نبود ولي از آغاز قرن چهاردهم، دوره بيداري شرق، دوره بازگشت مسلمانان به خويشتن، يعني باز گشت به اسلام اصيل و صحيح، افكار ابن تيميه به صورت كمرنگ به وسيلة شيخ محمد عبده (م1322) ترويج شده و جمال الدين قاسمي دمشقي (م 1333) كه خود نيز داعية اصلاح داشت، به اين گروه پيوست و آثار ابن تيميه را از اين جا و آنجا گرد آورد و در نشر و چاپ آن كوشيد، و كتاب مجموعة الرسائل و المسائل ابن تيميه كه بيانگر افكار و نظريات او است، و به صورت نسخه منحصر به فرد در كتابخانة او بود، در معرض نشر قرار داد. از اين دو نفر كه بگذريم شاگرد عبده، سيد محمد رشيد رضا پس از بريدن از شرفا (شريف حسين) و پيوستن به آل سعود، در نشر افكار ابن تيميه كوشش فراواني نمود و سرانجام سلفي گري به وسيله مجلّه «المنار» ترويج شد.

و به موازات آن، از ابن تيميه (عنصر نامطلوب چند قرن گذشته) به عنوان شيخ الإسلام زنده كنندة سنت، قلع كنندة بدعت ياد شد، و باز گشت به اسلام صحيح، و اسلام عصر رسالت در «حنبلي گري» آنهم در طيف خاصي خلاصه گرديد، و تصور شده كه دوري از فلسفه و كلام اسلامي، و طرد عقل و خرد از قلمرو مسائل عقيدتي و اقبال

به ظواهر قرآن، و احاديث باز گشت به اسلام راستين است، ولي چون حنبلي گري، و «قشري مآبي» نميتوانست عطش نسل جوان را فرو نشاند و از طرفي، بحثهاي فلسفي و كلامي، رنگ غير اسلامي به خود گرفته بود، كم كم تفسير مادي قرآن و تطبيق معارف غيبي بر عوامل طبيعي و مادي، جايگزين بحثهاي عقلي شد و خود شيخ عبده، و تفسير المنار نيز از آن مصون نماندند.

سلفي گري در چنين محيطها رنگ ديگري پيدا كرد، معارف غيبي، از قبيل فرشته و جن، وحي و برزخ، تفسير مادي به خود گرفته و اين نوع بحثها جايگزين بحثهاي عقلي و فلسفي و كلامي گرديد و در نتيجه دست خود شيخ عبده و تلميذ او تا مرفق در اين جنايت علمي فرو رفت. ( به مقدمه جلد چهارم مفاهيم القرآن اثر نگارنده مراجعه فرمائيد.)

عامل مهم در ترويج افكار ابن تيميه چه بود؟
پرسش

عامل مهم در ترويج افكار ابن تيميه چه بود؟

پاسخ

حركت نا چيزي بود كه بوسيلة محمد بن عبدالوهاب نجدي (ت 1115 – 1206) آغاز گرديد، منطقة نجد، كه از هر نوع علم و آگاهي بي بهره بود، افكار او را دربارة توحيد و شرك پذيرا شد و هر نوع خضوع و احترام را در برابر مخلوق خصوصاً اموات، عبادت و پرستش خواند، او سرانجام نعره تكفير تمام طوائف اسلامي را سرداد. و خاندان سعود، نخستين كساني بودند كه با او بيعت كردند، آنگاه اعراب ناآگاه منطقة نجد، به عنوان سپاه توحيد زير پرچم او فرا خوانده شدند و جنگهاي بي امان و حملات و حشيانة خود را بر مناطق مجاور آغاز كرده و به صورت قطّاع الطريق ، امنيت را از منطقه گرفتند. خلافت عثماني، در آنروزها دچار اختلافات داخلي بود، و صهيونيزم بين المللي با پديد آوردن ايدئولوژي «پان تركيسم» خليفه و حواشي را دچار مشكل كرده بود، از اين جهت دولت وابسته خود، يعني دولت خديويان مصر را مأمور سركوبي حركت وهابي كرد، و تا حدي در اين كار موفق گرديد و فتنه خاموش شد.

ولي در جنگ جهاني دوم كه منجر به سقوط خلافت عثماني شد و كشورهاي عربي، بسان گوشت قرباني، به صورت حكومتها و دولتهاي كوچك در آمدند، استعمار بين المللي مصلحت ديد حرمين شريفين را از چنگال، «خانوادة شريف» بيرون آورد، و در اختيار دوستان مخلص و با وفاي خود يعني آل سعود بگذارد، دوستاني كه مخلصانه در طرد تركان عثماني از منطقه با پير سياست، انگلستان همكاري كردند، و صحنه را براي ورود نيروهاي كفر جهاني، از انگلستان و فرانسه

هموار نمودند.

از آغاز تسلط آل سعود بر حرمين يعني از سال 1344 قمري هجري برابر 1304 شمسي، تا كنون، به عناوين مختلف كتابهاي ابن تيميه و پس از وي، كتابهاي محمد بن عبد الوهاب به عنوان سمبل سلفي گري چاپ و منتشر مي شود، نه تنها ابن تيمية مطرود، شيخ الإسلام، و شيخ امت اسلامي لقب گرفته، بلكه محمّد بن عبدالوهاب نيز در اين منصب با او شريك گشته است.

در سدة اخير چه كساني در نشر افكار و انديشه هاي ابن يتميه كوشش كرده و آن را احياء نمودند؟
پرسش

در سدة اخير چه كساني در نشر افكار و انديشه هاي ابن يتميه كوشش كرده و آن را احياء نمودند؟

پاسخ

تا آغاز قرن چهاردهم، «تيميه گري» و « سلفي گري» و احياء كتابهاي ابن تيميه و شاگرد او «ابن القيم» نه تنها بازار داغي نداشت، بلكه چندان مطرح نبود ولي از آغاز قرن چهاردهم، دوره بيداري شرق، دوره بازگشت مسلمانان به خويشتن، يعني باز گشت به اسلام اصيل و صحيح، افكار ابن تيميه به صورت كمرنگ به وسيلة شيخ محمد عبده (م1322) ترويج شده و جمال الدين قاسمي دمشقي (م 1333) كه خود نيز داعية اصلاح داشت، به اين گروه پيوست و آثار ابن تيميه را از اين جا و آنجا گرد آورد و در نشر و چاپ آن كوشيد، و كتاب مجموعة الرسائل و المسائل ابن تيميه كه بيانگر افكار و نظريات او است، و به صورت نسخه منحصر به فرد در كتابخانة او بود، در معرض نشر قرار داد. از اين دو نفر كه بگذريم شاگرد عبده، سيد محمد رشيد رضا پس از بريدن از شرفا (شريف حسين) و پيوستن به آل سعود، در نشر افكار ابن تيميه كوشش فراواني نمود و سرانجام سلفي گري به وسيله مجلّه «المنار» ترويج شد.

و به موازات آن، از ابن تيميه (عنصر نامطلوب چند قرن گذشته) به عنوان شيخ الإسلام زنده كنندة سنت، قلع كنندة بدعت ياد شد، و باز گشت به اسلام صحيح، و اسلام عصر رسالت در «حنبلي گري» آنهم در طيف خاصي خلاصه گرديد، و تصور شده كه دوري از فلسفه و كلام اسلامي، و طرد عقل و خرد از قلمرو مسائل عقيدتي و اقبال

به ظواهر قرآن، و احاديث باز گشت به اسلام راستين است، ولي چون حنبلي گري، و «قشري مآبي» نميتوانست عطش نسل جوان را فرو نشاند و از طرفي، بحثهاي فلسفي و كلامي، رنگ غير اسلامي به خود گرفته بود، كم كم تفسير مادي قرآن و تطبيق معارف غيبي بر عوامل طبيعي و مادي، جايگزين بحثهاي عقلي شد و خود شيخ عبده، و تفسير المنار نيز از آن مصون نماندند.

سلفي گري در چنين محيطها رنگ ديگري پيدا كرد، معارف غيبي، از قبيل فرشته و جن، وحي و برزخ، تفسير مادي به خود گرفته و اين نوع بحثها جايگزين بحثهاي عقلي و فلسفي و كلامي گرديد و در نتيجه دست خود شيخ عبده و تلميذ او تا مرفق در اين جنايت علمي فرو رفت. ( به مقدمه جلد چهارم مفاهيم القرآن اثر نگارنده مراجعه فرمائيد.)

عامل مهم در ترويج افكار ابن تيميه چه بود؟
پرسش

عامل مهم در ترويج افكار ابن تيميه چه بود؟

پاسخ

وهابيت حركت نا چيزي بود كه بوسيلة محمد بن عبدالوهاب نجدي (ت 1115 – 1206) آغاز گرديد، منطقة نجد، كه از هر نوع علم و آگاهي بي بهره بود، افكار او را دربارة توحيد و شرك پذيرا شد و هر نوع خضوع و احترام را در برابر مخلوق خصوصاً اموات، عبادت و پرستش خواند، او سرانجام نعره تكفير تمام طوائف اسلامي را سرداد. و خاندان سعود، نخستين كساني بودند كه با او بيعت كردند، آنگاه اعراب ناآگاه منطقة نجد، به عنوان سپاه توحيد زير پرچم او فرا خوانده شدند و جنگهاي بي امان و حملات و حشيانة خود را بر مناطق مجاور آغاز كرده و به صورت قطّاع الطريق ، امنيت را از منطقه گرفتند. خلافت عثماني، در آنروزها دچار اختلافات داخلي بود، و صهيونيزم بين المللي با پديد آوردن ايدئولوژي «پان تركيسم» خليفه و حواشي را دچار مشكل كرده بود، از اين جهت دولت وابسته خود، يعني دولت خديويان مصر را مأمور سركوبي حركت وهابي كرد، و تا حدي در اين كار موفق گرديد و فتنه خاموش شد.

ولي در جنگ جهاني دوم كه منجر به سقوط خلافت عثماني شد و كشورهاي عربي، بسان گوشت قرباني، به صورت حكومتها و دولتهاي كوچك در آمدند، استعمار بين المللي مصلحت ديد حرمين شريفين را از چنگال، «خانوادة شريف» بيرون آورد، و در اختيار دوستان مخلص و با وفاي خود يعني آل سعود بگذارد، دوستاني كه مخلصانه در طرد تركان عثماني از منطقه با پير سياست، انگلستان همكاري كردند، و صحنه را براي ورود نيروهاي كفر جهاني، از انگلستان و

فرانسه هموار نمودند.

از آغاز تسلط آل سعود بر حرمين يعني از سال 1344 قمري هجري برابر 1304 شمسي، تا كنون، به عناوين مختلف كتابهاي ابن تيميه و پس از وي، كتابهاي محمد بن عبد الوهاب به عنوان سمبل سلفي گري چاپ و منتشر مي شود، نه تنها ابن تيمية مطرود، شيخ الإسلام، و شيخ امت اسلامي لقب گرفته، بلكه محمّد بن عبدالوهاب نيز در اين منصب با او شريك گشته است.

با انتشار رسالة «العقيدة الحموية» از طرف ابن تيميه، چه كساني به مخالفت با او برخاستند؟
پرسش

با انتشار رسالة «العقيدة الحموية» از طرف ابن تيميه، چه كساني به مخالفت با او برخاستند؟

پاسخ

1 – در سال 698، گروهي از فقهاء بر ضد ابن تيميه قيام كرده و خواستند كه او را به مجلس قاضي جلال الدين حنفي احضار كنند، او حاضر نشد، سرانجام در شهر بر ضد رسالة او به نام «الحمويه» ندا سرداده شد.

2 – در هشتم رجب سال 705، قضات شهر همراه با ابن تيميه در قصر نائب السلطنه حاضر شدند و رساله «الواسطية» ابن تيميه قرائت شد و در دوازدهم ماه در نشست دوم، كمال الدين زملكاني با او به مناظره پرداخت، و مردم از جودت ذهن و بحث نيكوي مناظر تشكر كردند.

در هفتم شعبان، در نشست سوم، وي به تبعيد به مصر محكوم شد، و دمشق را به عزم مصر ترك گفت و چون در آنجا، نيز از نشر انديشة خود دست بر نداشت، در مجلس مخصوصي، شمس بن عدنان با او به مناظره پرداخت، سرانجام ابن محلوف مالكي، قاضي وقت، او را محكوم به زندان كرد، و رسماً بر ضد او در مصر و شام اعلاميه منتشر شد، و اين بر حنابله كه ابن تيميه نيز از آنان بوده، سنگين آمد. و سرانجام پس از فعل و انفعالها، شيخ در 22 ربيع الأول سال 707 از زندان آزاد شد و اقامت در مصر را بر انتقال به دمشق ترجيح داد.

3 – وي پس از آزادي درنشر عقايد خود پافشاري ميكرد و ابن عطاء با او مناظره نموده و او را به محكمة قاضي بدرالدين بن جماعة كشانيد، قاضي احساس كرد كه وي در سخنان خود، نسبت

به پيامبر ادب را رعايت نميكند، او را روانه زندان كرد وسرانجام در آغاز سال 708، آزاد شد.

4 – فعاليت مجدد شيخ سبب شد آخر ماه صفر 709 به اسكندرية مصر تبعيد شود و پس از هشت ماه اقامت در آنجا، در 709 به قاهره باز گشت و در آنجا ماند تا سال 712 به شام بازگشت (البداية و النهاية 14/52).

5 – در روز پنجشنبه دوم رجب سال 720، به خاطر فتاواي دور از مذاهب اسلامي به دار السعادة احضار شد، قضاة هر چهار مذهب او را نكوهش كردند، و محكوم به زندان شد تا دوم محرم 721، از زندان آزاد گرديد.

6 – شكايات فراواني از علماء و دانشمندان درباره او سبب شد كه حاكم وقت او را در قلعة دمشق زنداني سازد، و از هر نوع فعاليت حتي نوشتن، ممنوع گردد و سرانجام در سال 728 در زندان جان سپرد. (المنهج الصافي و المستوفي بعد الوافي/ 340)

در اين جا از تذكر نكته اي ناگزيريم و آن اينكه: ممكن است، كسي يك چنين مقاومت و استواري در راه انديشه را مايه ستايش بداند و او را اسطوره مقاومت و ثبات در راه عقيده تلقي كند، ولي يك چنين انديشه جز ساده نگري، چيزي بيش نيست، زيرا لجاجت در برابر حق، غير از مقاومت در راه عقيده است، خصلت نخست كاملاً محكوم و نكوهيده است، دومي در صورتي قابل ستايش است، كه خود عقيده كاملاً مقدس باشد، انساني كه روي يك رشته انگيزه هاي مادي، و اغراض شخصي به ثبات در راه عقيده تظاهر ورزد، آن نيز مقدس نيست.

اگر ثبات در راه عقيده به طور دربست كار خوبي باشد

بايد شيطان را به خاطر ثبات در عقيدة خود، ستايش كنيم زيرا او نيز در راه عقيدة خود تا درون دوزخ پيش رفت، و«نار» را بر«عار» برگزيد.

ثبات ابن تيميه، لجاجت در برابر كليه علماي اسلام و مذاهب چهارگانه اهل سنت بود، او به روشني مي ديد كه انديشه هاي او درباره صفات خدا و مقامات پيامبر، افكار كليه فقيهان و قضاة اسلام را بر ضد او شورانيده، و پيوسته دستگير و تبعيد و زنداني ميشود، و در اين ميان، مسأله سياسي نبود تا تصور شود كه گروهي روي اغراض سياسي، و يا شخصي و مادي با او در افتاده و پيوسته او را به محاكم قضائي مي كشند:

در مكتب اهل سنت اتفاق علماي يك عصر، تا چه رسد، اتفاق علماء هفت قرن، حجت و واقع نما است و تخلف از آن تخلف از جامعة اسلامي است كه دوزخ را به دنبال دارد.

وَهابيّت چه فرقه اى است؟
پرسش

وَهابيّت چه فرقه اى است؟

پاسخ

وهابيّت فرق اى است كه در نجد و حوالى آن ظاهر گرديد و مؤسس آن محمّد بن عبدالواهاب(متوفى در سال 1787 ميلادى) است. آنان در احكام، حنبلى مذهب و در اصول عقايد و بعضى فروع پيرو ابن تيميه اند. اساس اعتقادات و باورهاى اين فرقه بر اين است كه آنچه را كه قرآن و سنّت پيغمبر بدان تصريح كرده اخذ كنند و آنچه راكه در كتاب و سنّت نيابند بدعت شمارند.

وهابيان در توحيد و يكتاپرستى راه افراط پيموده، به ادعاى حمايت از توحيد و مبارزه با شرك، توسّل به اموات را، هر كس كه باشد، شرك به خدا مى پندارند. به همين دليل ساختن ضريح اساساً بنايى را بر روى قبور جايز نمى دانند; استفاده از هر چه كه در عصر پيغمبر((صلى الله عليه وآله)) نبوده، همچون: دخانيات، قهوه و چاى را حرام مى دانند.

اين گروه خود را «سلفى» مى خوانند و بر اين اعتقادند كه بر مذهب سلف صالح، يعنى

_1329_

اصحاب پيغمبر((صلى الله عليه وآله)) هستند و نظرياتى را كه بعدها در حيطه تفكّر اسلامى مطرح گرديد، مانند نظريات اشاعره و معتزله را باطل و مردود مى دانند.

محمّد بن سعود، بزرگ خاندان آل سعود، كه از پيروان و طرفداران وهابيّت بود، با دولت عثمانى جنگيد. والى مصر، محمّد على پاشا، آنان را به تسليم واداشت; ليكن آنان سپس حجاز و صحراى شبه جزيره عربستان را به سركردگى عبدالعزيز آل سعود به چنگ آوردند و همه قبور صحابه و تابعان و ائمه مسلمانان را ويران كردند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1330_

وهابيّت چه گروهى است؟
پرسش

وهابيّت چه گروهى است؟

پاسخ

وهابيّت مسلكى است كه محمّد بن عبدالوهاب آن را بنيان نهاد. وى بر اساس يك سلسله مطالب بى اساس و موهوم به بسيارى از معتقدات و اعمال مسلمانان از قبيل توسّل و زيارت و شفاعت حمله آورد و آنها را شرك قلمداد كرد. تا آنجا كه قتل كسانى را كه اين قبيل عقايد و اعمال را داشته باشند جايز شمرد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1337_

مذهب وهابيت چگونه پيدا شد و پيروان آن در چه كشورهايي هستند؟ و داراي چه عقايدي مي باشند؟
پرسش

مذهب وهابيت چگونه پيدا شد و پيروان آن در چه كشورهايي هستند؟ و داراي چه عقايدي مي باشند؟

پاسخ

بنيان گذار فرقه وهابيت «محمدبن عبدالوهاب» از شاگردان ابن تيميه مي باشد. وي با مساعدت حكام نجد توانستعقايد و ديدگاه هاي خود را بر مردم تحميل و از مخالفت آنان جلوگيري نمايد فرقه وهابيت تاريخي خونين وجنايت بار دارد. عقايد آنان نيز از آغاز توسط علماي اهل سنت و شيعه مورد نقد و اعتراض واقع شد. اولين مخالفوي پدرش عبدالوهاب بود، و اولين كسي كه بر رد او كتاب نوشت، برادرش «سليمان بن عبدالوهاب» مي باشد. مركزآنان درحال حاضر مدينه منوره است و در ميان برخي از مسلمانان جهان طرفداراني دارند، ليكن طرفداران آنها بسياراندك مي باشند. براي آگاهي بيشتر ر.ك:

(1) آيين وهابيت جعفر سبحاني

(2) وهابيان علي اصغر فقيهي

(3) فرقه وهابي و پاسخ به شبهات آنها سيد محمدحسن قزويني

(4) كشف الاسرار امام خميني

(5) نقد و تحليل پيرامون وهابيگري دكتر همايون همتي

آيا وهابيت مي تواند بعنوان خطري جدي براي خدشه دار كردن چهره اسلام در زمينه هاي گوناگون مطرح شود؟
پرسش

آيا وهابيت مي تواند بعنوان خطري جدي براي خدشه دار كردن چهره اسلام در زمينه هاي گوناگون مطرح شود؟

پاسخ

براي شناخت وهابيت و آگاهي از خطرات آنها نسبت به دين اسلام، بايد اين مسلك انحرافي را از زواياي مختلف مورد مطالعه قرار دارد، از جمله: نحوه پيدايش و بوجود آمدن آن، و طرز تفكر آنان نسبت به دين و اولياي الهي و شعائر اسلامي، عملكرد آنها در حوزه اجتماع وسياست و...

الف) مسلك وهابيت، منسوب به محمد عبدالوهاب نجدي است و علّت اين كه آن را به خود شيخ محمد نسبت نداده اند و نگفته اند «محمّديه» به جهت اين بوده است كه مبادا پيروان اين مذهب، نوعي شركت در نام پيامبر را پيدا كنند.

محمد بن عبدالوّهاب، در سال 1115 ه.ق در شهر «عيينه» چشم به جهان گشود. از كودكي به كتاب هاي تفسير، حديث و عقايد، علاقه داشت و از همان دوران جواني، اعمال مذهبي مردم «به خدا» را زشت مي شمرد، وي به مدينه رفت و در آن جا توسل مردم به پيامبر(ص) راناپسند شمرد. محمد بن عبدالوهاب، بعد از مرگ پدر، افكار و عقايد خود را _ كه قبلاً از سوي ابن تيميه و شاگردش ابن قيم پي ريزي شده بود _ اظهار نمود به تبليغ و ترويج و رسميت دادن همّت گماشت.

ب) وهابيان معتقدند: هيچ انساني، نه موحد است و نه مسلمان؛ مگر اين كه اموري را ترك كند. اين امور عبارت است از:

1. به وسيله هيچ يك از رسولان و اوليا، به خداوند توسل نجويد. و در صورت توسل در راه شرك گام نهاده و مشرك مي باشد؛

2. زائران به قصد زيارت به آرامگاه رسول خدا نزديك

نشوند و بر قبر آن حضرت دست نگذارند و در آن جا دعا نخوانند و نماز نگذارند و ساختمان و مسجد بر روي قبر نسازند؛

3. از پيامبر(ص) طلب شفاعت نكنند؛

4. زيارت قبور و ساختن گنبد و بارگاه براي آنان، شرك است؛

5. وهابيان بر اين باورند كه مسلمانان، در طي روزگار از آيين اسلام منحرف شده اند؛

6. هر گونه مراسم تشييع جنازه و سوگواري حرام است.

و امثال اين موارد كه در اين مجال نمي گنجد. براي آگاهي بيشتر در اين زمينه بايد كتاب هاي مربوطه را مطالعه كرده اين منطق خشك و بي پايه، در تقابل با منطق وحي قرار دارد، چرا كه قرآن در موارد ياد شده نظرات صريحي و مخالف وهابيان دارد:

1. قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القُربي ، (شوري، آيه 23).

يكي از مصاديق ابراز علاقه به خاندان رسالت و اهل بيت و ذي القري، قبرهاي آنان و تعمير آنها است. اين راه و رسم در ميان ملت هاي جهان وجود دارد و يك نوع سنّت عرفي به حساب مي آيد.

2. ... فقالوا ابنوا عليهم بنيانا... قال الذين غلبوا علي امرهم لنتخذّن عليهم مسجدا ، (كهف، آيه 21).

هنگامي كه وضع اصحاب كهف بر مردم آن زمان روشن شد و مردم به دهانه غار آمدند، درباره مدفن آنان دو نظر ابراز داشتند. آيه شريفه متذكر آن مي شود انتقاد يا لحن اعتراضي نسبت به نظر آنها ندارد. با توجه به آيه شريفه، هرگز نمي توان تعمير قبور اولياي الهي و صالحان راعملي حرام و يا حتي مكروه قلمداد كرد، بلكه آيه شريفه، به نوعي تشويق مي كند كه براي بزرگداشت اوليا و صالحان و حفظ قبرهاي آنان، بايد كوشا بود.

3. و

استغفر لذنبك و للمؤمنين ، (محمد، آيه 19).

4. وصلّ عليهم ان صلاتك سكن لهم ، (توبه، آيه 103).

5. و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاءوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توّابا رحيما ، (نساء، آيه64).

اين آيات بيانگر اين است كه طلب آمرزش پيامبر در حق افراد، كاملاً مؤثر و مفيد مي باشد. و موضوع شفاعت پيامبر(ص) و دعاي آن حضرت، نه تنها در آيات صريح؛ بلكه در احاديث عامّه و خاصه و سيره صحابه نيز مشهود است.

براي آگاهي بيشتر در اين مورد ر.ك:

1. صحيح مسلم، ج 1، ص 54

2. صحيح بخاري، ج 1

3. سنن ترمذي، ج 4، ص 42 (باب ما جاء في شأن الصراط)

4. مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 12

5. شفاعت در قلمرو عقل و قرآن و حديث، استاد جعفر سبحاني

ج. وهابيان قائل به جنگ با ديگر فرقه ها و مذاهب اسلامي هستند و مدعي اند كه يا بايد به آيين وهابيت در آيند و يا جزيه دهند. آنان مخالف خود را متهم به كفر و شرك مي كنند و اموال، نفوس و ناموس و ديگران را حلال مي دانند. خلاصه اين كه آيات قرآني وارده دربارهشرك و كفر را، بر مسلمانان مخالف خود منطبق مي كنند. و اين بزرگ ترين ضربه به پيكر جامعه اسلامي و مسلمانان است، (تاريخ اديان و مذاهب جهان، مبلغي آباداني، ج 3، ص 1432).

با اين تفكر بسته و خشك وهابيت بود كه وقتي كه سعودي ها (در سال 1344 هجري قمري) بر مكه و مدينته و اطراف آن تسلّط يافتند، مشاهده متبرك بقيع و آثار خاندان رسالت و صحابه پيامبر را شكستند و از بين بردند، (الذريعه، ج 8، ص 261؛كشف

الارتباب، ص 60 _ 56).

براي عملكرد و كارهايي كه وهابيت در حوزه اجتماع و سياست انجام داده اند و نگرش آنان نسبت به مسائل اجتماعي، بايد به كتاب هاي تاريخي مراجعه كرد. چهره خشن و متعصب وهابيت، در عرصه سياست، حكومت و مردم داري، همان بود كه طالبان در عمر موقت سياسيخود در كشور افغانستان به منصه ظهور رساندند. خون مردم مسلمان را بي محابا به زمين ريختند. عرض و ناموس مسلمانان را هتك كردند. و از اسلام يك چهره زشت، خشن و عقب مانده براي جهانيان ترسيم نمودند.

بنابراين وهابيت، هم در نحوه پيدايش و انعقاد تفكّر، مبغوض علماي فرقه هاي مختلف مسلمين بوده است و هم در نگرش نسبت به مسائل ديني مورد ردّ عالمان قرار گرفته است. حتي اولين كتابي كه در ردّ وهابيت نگاشته شده الصواعق الالهيه فيالرّد علي الوهابيه » به وسيله برادر محمد بن الوهاب (سليمان بن عبدالوهاب) نوشته شده است.

در عرصه سياست نيز جاده صاف كن دشمنان دين و اسلام بوده اند؛ اين آيين و مسلك، ساخته و پرداخته خود انگليسي ها مي باشد و چه ضربه و ضرري محكم تر و بيش از اين بر اسلام و مسلمانان مي توان تصور نمود.

براي آگاهي بيشتر ر.ك:

1. آيين وهابيت، جعفر سبحاني.

2. وهابيت، مباني فكري و كارنامه عملي، جعفر سبحاني.

3. تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 3، ص 1430

4. وهابيان، علي اصغر فقيهي

5. خاطرات مسترهمفر (جاسوس انگليسي در كشورهاي اسلامي، ترجمه استاد علي كاظمي)

6. وهابيت از ديدگاه مذاهب اهل سنّت، استاد خالصي خراساني

7. تاريخ عقايد وهابي، قزويني.{J

با انتشار رسالة «العقيدة الحموية» از طرف ابن تيميه، چه كساني به مخالفت با او برخاستند؟
پرسش

با انتشار رسالة «العقيدة الحموية» از طرف ابن تيميه، چه كساني به مخالفت با او برخاستند؟

پاسخ

1 – در سال 698، گروهي از فقهاء بر ضد ابن تيميه قيام كرده و خواستند كه او را به مجلس قاضي جلال الدين حنفي احضار كنند، او حاضر نشد، سرانجام در شهر بر ضد رسالة او به نام «الحمويه» ندا سرداده شد.

2 – در هشتم رجب سال 705، قضات شهر همراه با ابن تيميه در قصر نائب السلطنه حاضر شدند و رساله «الواسطية» ابن تيميه قرائت شد و در دوازدهم ماه در نشست دوم، كمال الدين زملكاني با او به مناظره پرداخت، و مردم از جودت ذهن و بحث نيكوي مناظر تشكر كردند.

در هفتم شعبان، در نشست سوم، وي به تبعيد به مصر محكوم شد، و دمشق را به عزم مصر ترك گفت و چون در آنجا، نيز از نشر انديشة خود دست بر نداشت، در مجلس مخصوصي، شمس بن عدنان با او به مناظره پرداخت، سرانجام ابن محلوف مالكي، قاضي وقت، او را محكوم به زندان كرد، و رسماً بر ضد او در مصر و شام اعلاميه منتشر شد، و اين بر حنابله كه ابن تيميه نيز از آنان بوده، سنگين آمد. و سرانجام پس از فعل و انفعالها، شيخ در 22 ربيع الأول سال 707 از زندان آزاد شد و اقامت در مصر را بر انتقال به دمشق ترجيح داد.

3 – وي پس از آزادي درنشر عقايد خود پافشاري ميكرد و ابن عطاء با او مناظره نموده و او را به محكمة قاضي بدرالدين بن جماعة كشانيد، قاضي احساس كرد كه وي در سخنان خود، نسبت

به پيامبر ادب را رعايت نميكند، او را روانه زندان كرد وسرانجام در آغاز سال 708، آزاد شد.

4 – فعاليت مجدد شيخ سبب شد آخر ماه صفر 709 به اسكندرية مصر تبعيد شود و پس از هشت ماه اقامت در آنجا، در 709 به قاهره باز گشت و در آنجا ماند تا سال 712 به شام بازگشت (البداية و النهاية 14/52).

5 – در روز پنجشنبه دوم رجب سال 720، به خاطر فتاواي دور از مذاهب اسلامي به دار السعادة احضار شد، قضاة هر چهار مذهب او را نكوهش كردند، و محكوم به زندان شد تا دوم محرم 721، از زندان آزاد گرديد.

6 – شكايات فراواني از علماء و دانشمندان درباره او سبب شد كه حاكم وقت او را در قلعة دمشق زنداني سازد، و از هر نوع فعاليت حتي نوشتن، ممنوع گردد و سرانجام در سال 728 در زندان جان سپرد. (المنهج الصافي و المستوفي بعد الوافي/ 340)

در اين جا از تذكر نكته اي ناگزيريم و آن اينكه: ممكن است، كسي يك چنين مقاومت و استواري در راه انديشه را مايه ستايش بداند و او را اسطوره مقاومت و ثبات در راه عقيده تلقي كند، ولي يك چنين انديشه جز ساده نگري، چيزي بيش نيست، زيرا لجاجت در برابر حق، غير از مقاومت در راه عقيده است، خصلت نخست كاملاً محكوم و نكوهيده است، دومي در صورتي قابل ستايش است، كه خود عقيده كاملاً مقدس باشد، انساني كه روي يك رشته انگيزه هاي مادي، و اغراض شخصي به ثبات در راه عقيده تظاهر ورزد، آن نيز مقدس نيست.

اگر ثبات در راه عقيده به طور دربست كار خوبي باشد

بايد شيطان را به خاطر ثبات در عقيدة خود، ستايش كنيم زيرا او نيز در راه عقيدة خود تا درون دوزخ پيش رفت، و«نار» را بر«عار» برگزيد.

ثبات ابن تيميه، لجاجت در برابر كليه علماي اسلام و مذاهب چهارگانه اهل سنت بود، او به روشني مي ديد كه انديشه هاي او درباره صفات خدا و مقامات پيامبر، افكار كليه فقيهان و قضاة اسلام را بر ضد او شورانيده، و پيوسته دستگير و تبعيد و زنداني ميشود، و در اين ميان، مسأله سياسي نبود تا تصور شود كه گروهي روي اغراض سياسي، و يا شخصي و مادي با او در افتاده و پيوسته او را به محاكم قضائي مي كشند:

در مكتب اهل سنت اتفاق علماي يك عصر، تا چه رسد، اتفاق علماء هفت قرن، حجت و واقع نما است و تخلف از آن تخلف از جامعة اسلامي است كه دوزخ را به دنبال دارد.

آيا وهابيت ارتباطي با شيعه و سني دارد؟سير تشكيل آن را بيان كنيد؟
پرسش

آيا وهابيت ارتباطي با شيعه و سني دارد؟سير تشكيل آن را بيان كنيد؟

پاسخ

فرقه وهابيت ربطي به تشيع ندارد، حتي علماي اهل تسنن نيز اين فرقه را قبول ندارند و حتي در رد آن از طرف دانشمندان سني و شيعي رساله هاي متعددي نگاشته شده است و اين كه وهابي گري براساس سلفي گري استوار مي باشد كه با هر نوع تجدد و دگرگوني حتي در زندگي مخالف است و اضافه بر آن اين كه اين مكتب جعلي را محمد بن عبدالوهاب به وجود نياورده بلكه اين تفكر در قرن هشتم توسط احمد بن تيميه پايه گذاري و توسط او و شاگردش ابن قيم جوزي تقويت گرديده است و در اثر مخالفت ها كه از طرف فرق مختلف مسلمين خصوصا نقدها و ردّيه هايي كه دانشمندان اهل سنت بر آن كردند موجب شد كه اين مكتب مطرود و منزوي شود تا اين كه در قرن دوازدهم به توسط شخصي به نام محمد بن عبدالوهاب حنبلي مذهب دوباره جان گرفت و از حالت انزوا بيرون آمد. اما اين دفعه با زور و قدرت شمشير محمد بن سعود (جد آل سعود) همراهي گشت كه براي احصاي جنايت هاي آن بايد به تاريخ مراجعه كرد. براي آگاهي دقيق و بيشتر از پيدايش اين مكتب و فراز و فرودهاي آن، و حمايت هايي كه حاكمان وقت از آن مكتب مي كردند، قسمت هايي از كتاب مستدل و محققانه آيت الله جعفر سبحاني را به پيوست ارسال مي شود.

مذهب وهابيت چگونه مذهبياست؟
پرسش

مذهب وهابيت چگونه مذهبياست؟

پاسخ

پاسخ به اين پرسش را در چند محور بايد خلاصه كرد:

1 - مؤسس اين مذهب؛ شيخ محمدبنعبدالوهابنجدي متولد1115ه ق و متوفي1206 ه ق مي باشد و مسلك ويبه نام پدرش «وهابيت» ناميده مي شود/

2- افكار محمدبن عبدالوهاب از انديشههايابن تيميه حنبليشاميكه در سالهاي662 - 728 هجريقمريمي زيسته گرفته شده است/

3- منشأ انحراف آنان، سطحي نگريو تمسك به ظواهر برخياز آيات و روايات است و بر اين اساس نظراتيرا ارائه نمودهاند كه مخالفت صريح با ديدگاه ساير مسلمانان، اعم از شيعه و سنيدارد.

س برداشتهايخود، پارهاياز اعتقادات مسلمين، مانند اعتقاد به جواز طلب شفاعت از انبيا و اوليايالهيو پارهاياز اعمال مسلمانان مانند توسلات و استمداد از انبيا و اوليا را مخالف اصل توحيد مي دانند و از اين رو مسلمانان را متّهم به كفر و شرك و بدعت مي كنند/

5- در بسيارياز موارد قدرتهاياستعماريو استكبارياز آنها حمايت كردهاند و با دشمنان اسلام در جهت تفرقه و ايجاد شكاف در صفوف مسلمين و پاره پاره كردن امت اسلامي ، همراه گشتهاند/

الله عليه وآله وسلم) را بدعت و حرام اعلام نمود، علمايمذاهب چهارگانه اهل سنت به مخالفت با او برخاستند و كتابهايزياديرا در بطلان عقيده ابن تيميه نوشتند و او را به دليل ابراز عقايد باطلش به زندان انداختند و سرانجام در سال 728 ه ق در زندان دمشق جان سپرد/

از آن پرداخت، محمد بن عبدالوهاب باهم پيمانيمحمدبن سعود - حاكم يكياز مناطق نجد - براياشاعه و ترويج افكار خود، به جنگها و غارتهايبسياريدامن زد و هركس از پذيرفتن عقايد او سر باز مي زد با او معامله كافر حربيمي كرد و جان و مالش

را حلال و مباح مي شمرد/

8 - علامه محمد امين مشهور به ابن عابدين از علمايبزرگ حنفيدر حاشيه خود بر كتاب «دُرّ المختار» وهابيون را خوارج اين زمان ناميده و مي گويد: «وهابيون همانند خوارج فقط خود را مسلمان و ديگران را كافر مي دانند.»

ر مي توان به كتابهاي«كشف الارتياب» نوشته علاّمه سيد محسن امين - «شناخت وهابيت و رد آن» نوشته آقايمولويروضهباغي ، «آئين وهابيت» نوشته استاد جعفر سبحاني و «عقايد اهل سنت و جماعت در رد وهابيت و بدعت» ترجمه آقايمولويعبدالرحمن چابهاريمراجعه كرد/

آراء كلامي وهابيت

آيين وهابيت بر چه اصول و عقايدي استوار است؟
پرسش

آيين وهابيت بر چه اصول و عقايدي استوار است؟

پاسخ

اساس آئين وهابيت را دو چيز تشكيل مي دهد:

1- هدم و نابودي آثار رسالت و اصالتهاي باقي مانده از دوران پيامبر(ص) و صحابه و تابعان، به گونه اي كه چيز ملموس از آن زمان باقي نماند، و همه اين كارها را در پوشش «توحيد» و مبارزة با «شرك» انجام مي دهند. از اين جهت كليه قبور متعلق به صحابه و عترت پيامبر و تابعان و علما و شخصيت هاي اسلامي را نابود كرده و با خاك يكسان مي كنند. و اگر از مسلمانان جهان نمي ترسيدند، قبر پيامبر را نيز ويران كرده و به صورت مصلي درمي آوردند.

در اثر اين «تز» نامعقول، قبور ائمه چهارگانه شيعه و عموي پيامبر(ص)، و قبر عبدالله پدر آن حضرت و قبور كليه صحابه در بقيع ويران گرديد، و به صورت تل خاكي درآمد، روشن است كه استعمار ملتي كه گذشته خود را فراموش كند، بسيار سهل و آسان مي باشد.

امروزه براي بسياري از مسيحيان غرب، وجود مسيح مريم و حواريون او به صورت يك افسانه تاريخي درآمده و در اصل وجود چنين شخصي با تمام خصوصياتي كه دارد، شك و ترديد دارند، چرا كه اثر ملموسي از مسيح و ياران او درست نيست. اگر خداي نكرده، اصالتهاي اسلامي دستخوش چنين ناجوانمردي شود، راه براي انكار اصل وجود پيامبر اسلام و ياران او آسان خواهد بود.

2- پائين آوردن مقام و موقعيت شخصيتهاي الهي از پيامبران و اولياء در حال حيات و ممات، بعنوان اينكه آنان تنها بازگو كنندگان دستورات الهي بودند، و رسالت آنها در اين قسمت با مرگ آنان پايان يافته و تفاوت چنداني با امت خود ندارند.

اين

دو اصل، دو پي آمد بسيار ناگوار داشت.

الف: آئين اسلام به صورت يك آئين خشك معرفي شد كه هر نوع حركت و تحول، رنگ و شرك و دوگانه پرستي به خود گرفت، به گونه اي كه احترام آموزگاران الهي به صورت برگزاري يادواره نيز شرك اعلام گرديد. گوئي بايد ارتباط بشر با گلهاي سر سبد آفرينش قطع شود، و از اسلام جز كتاب، و احاديث (كذايي) چيزي باقي نماند.

ب: ايجاد تفرقه در ميان مسلمين، به گونه اي كه جهان تسنن دچار تفرقه شد و جنگهاي خونيني به راه افتاد، بيشتر دانشمندان بزرگ مصر و عراق و شام و لبنان در اين سه قرن، پاسي از وقت خود را صرف نقد اين مسلك نمودند.

اساس آئين وهابيت همان دو اصل است و ديگر عقائد آنان روي اين دو اصل استوار است مانند:

1- تحريم ساختن سقف و سايبان روي قبور.

2- تحريم گزاردن نماز در مشاهد مشرفه.

3- تحريم مسافرت براي زيارت پيامبر اسلام و ديگر اولياء نيكان.

4- تحريم توسل به اولياء الهي پس از ممات.

5- تحريم تبرك و استشفاء.

6- تحريم درخواست شفاعت از شافعان واقعي.

7- تحريم برگزاري يادواره پيامبران و اولياء الهي.

8- تحريم سوگند به غير خدا.

9- تحريم نذر بر اولياء الهي.

گوئي اسلام حكمي جز تحريم، و دعوتي جز مبارزه با فطرت انسان نداشته و انسان از چپ و راست پيوسته بايد، الفاظ «شرك»، «حرام»، «ممنوع» را بشنود.

مباني فكري ابن تيميه چيست؟
پرسش

مباني فكري ابن تيميه چيست؟

پاسخ

مباني فكري ابن تيميه را در چهار بخش مي توان خلاصه كرد:

1 – حمل صفات خبري بر معاني لغوي

در اصطلاح علم كلام، بخشي از صفات خدا را صفات خبري مي نامند، صفاتي كه قرآن كريم و حديث از آن خبر داده و خرد آن را درك نكرده است، مانند «وجه» و «يد» و «استواء بر عرش» و نظائر آنها كه قسمتي از آنها در قرآن، و برخي ديگر در حديث نبوي وارد شده است.

شكي نيست كه معاني لغوي اين صفات، ملازم با جسماني بودن خداست زيرا «وجه» به معني «صورت» و «يد» به معني دست و «استواء» به معني استقرار و يا جلوس، از شؤون موجودات امكاني است، و خداي و اجب الوجود، منزه از چنين معاني، ميباشد، از اين جهت همة طوائف اسلامي به جز گروه «مجسِّمه» با توجه به قرائني كه در سياق آيات است، معاني خاص براي اين صفات مطرح ميكنند، كه با مراجعه به تفاسير و كتابهاي كلامي روشن مي گردد.

ولي متأسفانه شيخ الاسلام قرن هشتم، اصرار مي ورزد كه آنچه در اين باره وارد شده، بر همان معاني لغوي و متداول عرفي بايد حمل گردد و كساني را كه اين نوع از صفات را به كمك قرائن موجود در آيات و روايات بر معاني مجازي و كنائي حمل مي كنند، «مُؤَوِّلِه» ناميده و به باد انتقاد مي گيرد، و به اين نيز اكتفاء نميكند و ميگويد: همه صحابه و تابعان نيز بر اين عقيده بوده اند.

2 – كاستن از مقامات پيامبر اسلام (ص)

بخش دوم تفكر او عادي جلوه دادن مقامات پيامبران و اولياي الهي است و اينكه آنان پس از مرگ كوچكترين تفاوتي با

افراد عادي ندارند، او در اين راستا، مسائلي را مطرح مي كند كه همگي يك هدف را تعقيب ميكنند، و آن عادي جلوه دادن پيامبران، مخصوصاً پيامبر اسلام و اولياء بزرگ دين است. روي اين اساس مي گويد:

1 – سفر براي زيارت پيامبر حرام است.

2 – كيفيت زيارت پيامبر، از كيفيت زيارت اهل قبور تجاوز نمي كند.

3 – هر نوع پناه و سايبان بر قبور حرام مي باشد.

4 – پس از در گذشت پيامبر هر گونه توسل به آن حضرت بدعت و شرك است.

5 – سوگند به پيامبر و قرآن و يا سوگند دادن خدا به آنها شرك مي باشد.

6 – برگزاري مراسم جشن و شادي در تولّد پيامبر، بدعت به شمار مي رود.

زير بناي آراء و نظريات او در اين مسائل اين است كه براي توحيد و شرك، حدّ منطقي قايل نشده و روي انگيزه خاصي، آنها را شرك، و بدعت و يا لااقل حرام مي داند.

او در اين قسمت، آراء و نظرياتي را مطرح ميكند، كه پيش از او، احدي از علماي اسلام، نگفته، وي با لجاج خاصي به جنگ همه مي رود، و از اين جهت از همان زمان، و پس از آن افكار عمومي اهل سنت بر او شوريد و بارها دستگير و زنداني شد و دهها كتاب بر رد انديشه هاي او نوشته گرديد.

3 – انكار فضائل اهل البيت

بخش سوم از مباني فكري او را انكار فضائل مسلّم اهل بيت عصمت و طهارت كه در صحاح و مسانيد اهل سنت وارد شده، تشكيل ميدهد، وي در كتاب خود به نام« منهاج السنة» كه به حق بايد آن را «منهاج البدعة» دانست احاديث صحيحي را كه مربوط به مناقب علي و

خاندان اوست، بدون ارائه مدركي، انكار مي نمايد و همه را مجعول اعلام ميكند، فضائلي كه دهها حافظ و حاكم از محدثان آنرا نقل كرده و به صحت آنها تصريح كرده اند. از باب نمونه مي گويد:

1 – نزول آيه: «إنّما وَلِيّكم الله وَ رَسُوْله» درباره علي، به اتفاق اهل علم دروغ است. (منهاج السنه1/1) در حالي كه متجاوز از شصت و چهار محدث و دانشمند، برنزول آن درباره امام تصريح كرده اند. (الغدير 3/156 تا 172)

2 – آيه: « قُلْ لا أسألُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرَاً إِلّا الْمَوَدة فِيِ الْقُربي» دربارة خاندان رسالت نازل نشده است، (منهاج السنه 2/118)، در حالي كه متجاوز از چهل و پنج محدث و دانشمند آنرا نقل كرده اند. (الغدير 3/156 تا 172)

و همچنين … اين نوع نقد ها و ردها، علاوه بر اينكه حاكي از عدم مبالات، در انتقاد است، خالي از يك نوع دشمني باطني با خاندان پيامبر نمي باشد.

او با گشودن اين باب، زحمات احمد بن حنبل را در تثبيت فضائل امام علي(ع) به هدر داد.

تا پيش از احمد بن حنبل (م/241)، خليفة راشد بودن امام در ميان محدثان اهل سنت جا نيفتاده بود و در اين قضيه موافق و مخالف وجود داشت، او بود كه علي را رسماً خليفة چهارم ازخلفاي راشد اعلام كرد و با زحمات فراوان توانست مسألة «تربيع خلافت» را تثبيت كند، و از اين طريق با ناصبي گري، سخت مبارزه نمود و كتاب «مناقب الصحابة» او بهترين گواه بر اين مطلب است.

«حمصي» مي گويد و قتي مسألة «تربيع» از جانب احمد بن حنبل اعلام شد، به حضور او رفته و گفتم، كار شما، طعن بر طلحه و زبير است، او

صورت در هم كشيد و گفت: من چه كار با آنان دارم؟ آنگاه سخني از عبدالله بن عمر نقل كردم، او در پاسخ گفت: عمر بهتر از فرزندش است، او علي را عضو شوراي شش نفره قرار داد، و علي نيز خود را امير مؤمنان معرفي كرد، حالا من بگويم علي امير مؤمنان نيست؟ (طبقات الحنابلة 1/393)

ولي ابن تيمية حنبلي از راه امام مذهب خود، منحرف شد و با انكار فضائل امام علي(ع) روح ناصبي گري و انكار فضائل اهل البيت را پرورش داد.

4 – مخالفت با مذاهب چهار گانة اهل سنت

بخش چهارم از انحراف فكري او مخالفت وي با مذاهب چهارگانه اهل سنت در باب نكاح و طلاق است كه فعلاً براي ما مطرح نيست، و شايد در برخي از مسائل، حق با ابن تيميه باشد ولي يك چنين مخالفت با مباني فكري اهل سنت كه اجماع فقهاي يك عصر، تا چه رسد به چند عصر را حجت ميدانند، سازگار نيست.

نظر اهل سنت و فرقه وهابيت در مورد شفاعت چيست؟ آيا آنان نيز به شفاعت معتقدند؟
پرسش

نظر اهل سنت و فرقه وهابيت در مورد شفاعت چيست؟ آيا آنان نيز به شفاعت معتقدند؟

پاسخ

شفاعت به صراحت در قرآن كريم و روايات فراواني بيان شده و اصل شفاعت اولياي الهي در آخرت، مطلبي مسلّم و مورد قبول جميع مسلمين است. برخي از علماي اهل سنت، به تفصيل در مورد شفاعت سخن گفته و بر آن تأكيد كرده اند. صحيح مسلم، ج 1، ص 117 و 130 و ج 2، ص 22 و ج 7، ص 59؛ صحيح بخاري، ج 1، ل ص 36، 92، 119، 159 و ج 8، ص 83 و ج 9، ص 160، 170؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 281، 301 و ج 2، صص 307، 426، 444، 518، 528 و ج 3، صص 5، 12، 20، 63، 79، 94، 213، 218، 325، 345، 354 و ج 4، صص 108، 131، 212 و ج 5، صص 143، 149، 257، 347 و ج 6، ص 428 و مصادر معتبر متعدد روايي ديگر همچون: سنن ترمذي، سنن دارمي، موطأ مالك، سنن ابي داوود، سنن نسائي، سنن ابن ماجه. در مورد بحث هاي كلامي رجوع كنيد به: امام فخر رازي، تفسير مفاتيح الغيب، ج 3، ص 63 و قاضي عياض، شرح صحيح مسلم، ج 2، ص 58 و علاء الدين علامه قوشجي، شرح تجريد، ص 501 و دكتر ناصر الجديع، الشفاعة عند اهل السنة و الرد علي المخالفين فيها،... (در اين زمينه ر.ك: آيت الله جعفر سبحاني، شفاعت در قلمرو عقل، قرآن و حديث ، ص 21).

فرقه وهابيت نيز به شفاعت اولياي الهي در آخرت معتقدند و آن را از اصول مسلم اسلامي مي دانند.

محمد بن عبدالوهاب (مؤسس فرقه وهابي) مي نويسد: «طبق روايات اسلامي، پيامبر اسلام و نيز پيامبران ديگر و فرشتگان و اولياي الهي و كودكان در رستاخيز، شفاعت مي كنند» الهدية السنية، الرسالة الثانية، ص 42؛ كشف الارتياب، ص 193. و «از امور مسلّم در آخرت، شفاعت است و بر هر مسلماني لازم است كه به شفاعت پيامبر و ديگر شفيعان ايمان داشته باشد» كشف الارتياب، ص 240.. ابن تيميه (پايه گذار افكار وهابيان) مي نويسد: «تمام پيامبران و صديقين و غير آنان، درباره گنه كاران شفاعت مي كنند تا معذّب نشوند و اگر وارد دوزخ شده اند از آن بيرون آيند». الرسائل الكبري، ج 1، ص 407.

بنابراين شفاعت اخروي امري مسلم و مورد اتفاق جميع فرقه هاي مسلمين است. هر چند دو فرقه معتزله و خوارج، كه اقليتي از اهل سنت هستند، در عين پذيرش اصل شفاعت اخروي، آن را منحصر در ترفيع درجات مؤمنان دانسته و شفاعت اخروي در مورد گنه كاران را قبول ندارند. اين ديدگاه از سوي ساير علماي اهل سنت مورد نقد و رد قرار گرفته است. ر.ك:

الف. قاضي عيّاض، شرح صحيح مسلم، ج 2، ص 58؛

ب. فخررازي، تفسير مفاتيح الغيب، ج 3، ص 63؛

پ. ابن تيميه، الرسائل الكبري، ج 1، ص 481؛

ت. فتال نيشابوري، روضة الواعظين، ص 405. اختلاف فرقه وهابيت با عموم مسلمين در اين است كه مي گويند: فقط بايد از خدا خواست كه شفاعت شفيعان را در حق ما بپذيرد و ما حق نداريم به طور مستقيم از خود شفيعان درخواست شفاعت كنيم و مثلاً نبي اكرم را مورد خطاب قرار دهيم و از او بخواهيم براي ما شفاعت كند! در حقيقت، وهابيان منكر توسّل به اولياي

الهي اند.

عقايد و اصول فرقه وهابيت را ذكر فرماييد و موارد مورد اختلاف آنها را با مكتب تشيع ذكر فرماييد و بفرماييد كه تاريخ تأسيس اين فرقه كي بوده و دلايل تشكيل آن را ذكر فرماييد.
پرسش

عقايد و اصول فرقه وهابيت را ذكر فرماييد و موارد مورد اختلاف آنها را با مكتب تشيع ذكر فرماييد و بفرماييد كه تاريخ تأسيس اين فرقه كي بوده و دلايل تشكيل آن را ذكر فرماييد.

پاسخ

براي شناخت وهابيت و آگاهي از خطرات آنها نسبت به دين اسلام، بايد اين مسلك انحرافي را از زواياي مختلف مورد مطالعه قرار دارد، از جمله: نحوه پيدايش و بوجود آمدن آن، و طرز تفكر آنان نسبت به دين و اولياي الهي و شعائر اسلامي، عملكرد آنها در حوزه اجتماع وسياست و...

الف) مسلك وهابيت، منسوب به محمد عبدالوهاب نجدي است و علّت اين كه آن را به خود شيخ محمد نسبت نداده اند و نگفته اند «محمديه» به جهت اين بوده است كه مبادا پيروان اين مذهب، نوعي شركت در نام پيامبر را پيدا كنند.

محمد بن عبدالوهاب، در سال 1115 ه.ق در شهر «عيينه» چشم به جهان گشود. از كودكي به كتاب هاي تفسير، حديث و عقايد، علاقه داشت و از همان دوران جواني، اعمال مذهبي مردم «به خدا» را زشت مي شمرد، وي به مدينه رفت و در آن جا توسل مردم به پيامبر(ص) را ناپسند شمرد. محمد بن عبدالوهاب، بعد از مرگ پدر، افكار و عقايد خود را _ كه قبلاً از سوي ابن تيميه و شاگردش ابن قيم پي ريزي شده بود _ اظهار نمود به تبليغ و ترويج و رسميت دادن آن همت گماشت.

ب) وهابيان معتقدند: هيچ انساني، نه موحد است و نه مسلمان؛ مگر اين كه اموري را ترك كند. اين امور عبارت است از:

1. به وسيله هيچ يك از رسولان و اوليا، به خداوند توسل نجويد. و در صورت

توسل در راه شرك گام نهاده و مشرك مي باشد؛

2. زائران به قصد زيارت به آرامگاه رسول خدا نزديك نشوند و بر قبر آن حضرت دست نگذارند و در آن جا دعا نخوانند و نماز نگذارند و ساختمان و مسجد بر روي قبر نسازند؛

3. از پيامبر(ص) طلب شفاعت نكنند؛

4. زيارت قبور و ساختن گنبد و بارگاه براي آنان، شرك است؛

5. وهابيان بر اين باورند كه مسلمانان، در طي روزگار از آيين اسلام منحرف شده اند؛

6. هر گونه مراسم تشييع جنازه و سوگواري حرام است.

و امثال اين موارد كه در اين مجال نمي گنجد. براي آگاهي بيشتر در اين زمينه بايد كتاب هاي مربوطه را مطالعه كرده اين منطق خشك و بي پايه، در تقابل با منطق وحي قرار دارد، چرا كه قرآن در موارد ياد شده نظرات صريحي و مخالف وهابيان دارد:

1. قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة في القُربي ، (شوري، آيه 23).

يكي از مصاديق ابراز علاقه به خاندان رسالت و اهل بيت و ذي القري، قبرهاي آنان و تعمير آنها است. اين راه و رسم در ميان ملت هاي جهان وجود دارد و يك نوع سنّت عرفي به حساب مي آيد.

2. ... فقالوا ابنوا عليهم بنيانا... قال الذين غلبوا علي امرهم لنتخذّن عليهم مسجدا ، (كهف، آيه 21).

هنگامي كه وضع اصحاب كهف بر مردم آن زمان روشن شد و مردم به دهانه غار آمدند، درباره مدفن آنان دو نظر ابراز داشتند. آيه شريفه متذكر آن مي شود انتقاد يا لحن اعتراضي نسبت به نظر آنها ندارد. با توجه به آيه شريفه، هرگز نمي توان تعمير قبور اولياي الهي و صالحان راعملي حرام و يا حتي مكروه قلمداد كرد، بلكه آيه شريفه،

به نوعي تشويق مي كند كه براي بزرگداشت اوليا و صالحان و حفظ قبرهاي آنان، بايد كوشا بود.

3. و استغفر لذنبك و للمؤمنين ، (محمد، آيه 19).

4. وصلّ عليهم ان صلاتك سكن لهم ، (توبه، آيه 103).

5. و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاءوك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما ، (نساء، آيه64).

اين آيات بيانگر اين است كه طلب آمرزش پيامبر در حق افراد، كاملاً مؤثر و مفيد مي باشد. و موضوع شفاعت پيامبر(ص) و دعاي آن حضرت، نه تنها در آيات صريح؛ بلكه در احاديث عامه و خاصه و سيره صحابه نيز مشهود است.

براي آگاهي بيشتر در اين مورد ر.ك:

1. صحيح مسلم، ج 1، ص 54

2. صحيح بخاري، ج 1

3. سنن ترمذي، ج 4، ص 42 (باب ما جاء في شأن الصراط)

4. مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 12

5. شفاعت در قلمرو عقل و قرآن و حديث، استاد جعفر سبحاني

ج. وهابيان قائل به جنگ با ديگر فرقه ها و مذاهب اسلامي هستند و مدعي اند كه يا بايد به آيين وهابيت در آيند و يا جزيه دهند. آنان مخالف خود را متهم به كفر و شرك مي كنند و اموال، نفوس و ناموس و ديگران را حلال مي دانند. خلاصه اين كه آيات قرآني وارده درباره شرك و كفر را، بر مسلمانان مخالف خود منطبق مي كنند. و اين بزرگ ترين ضربه به پيكر جامعه اسلامي و مسلمانان است، (تاريخ اديان و مذاهب جهان، مبلغي آباداني، ج 3، ص 1432).

با اين تفكر بسته و خشك وهابيت بود كه وقتي كه سعودي ها (در سال 1344 هجري قمري) بر مكه و مدينه و اطراف آن تسلّط يافتند، مشاهده متبرك

بقيع و آثار خاندان رسالت و صحابه پيامبر را شكستند و از بين بردند، (الذريعه، ج 8، ص 261؛كشف الارتباب، ص 60 _ 56).

براي عملكرد و كارهايي كه وهابيت در حوزه اجتماع و سياست انجام داده اند و نگرش آنان نسبت به مسائل اجتماعي، بايد به كتاب هاي تاريخي مراجعه كرد. چهره خشن و متعصب وهابيت، در عرصه سياست، حكومت و مردم داري، همان بود كه طالبان را در عمر موقت سياسيخود در كشور افغانستان به منصه ظهور رساندند. خون مردم مسلمان را بي محابا به زمين ريختند. عرض و ناموس مسلمانان را هتك كردند. و از اسلام يك چهره زشت، خشن و عقب مانده براي جهانيان ترسيم نمودند.

بنابراين وهابيت، هم در نحوه پيدايش و انعقاد تفكّر، مبغوض علماي فرقه هاي مختلف مسلمين بوده است و هم در نگرش نسبت به مسائل ديني مورد رد عالمان قرار گرفته است. حتي اولين كتابي كه در رد وهابيت نگاشته شده الصواعق الالهيه فيالرد علي الوهابيه » به وسيله برادر محمد بن الوهاب (سليمان بن عبدالوهاب) نوشته شده است.

در عرصه سياست نيز جاده صاف كن دشمنان دين و اسلام بوده اند؛ اين آيين و مسلك، ساخته و پرداخته خود انگليسي ها مي باشد و چه ضربه و ضرري محكم تر و بيش از اين بر اسلام و مسلمانان مي توان تصور نمود.

در اينجا به چند عواملي از فعاليت وهابيت اشاره مي كنيم:

چند عامل را مي توان در ارتباط با گسترش اين فرقه نام برد:

1. تشديد فعاليت هاي تبليغاتي و فرهنگي وهابيت در داخل ايران و حوزه هاي مسلمان نشين خارجي (نظير حوزه قفقاز، بالكان و ساير كشورهاي مجاور ايران) كه آمادگي براي تأثيرپذيري از انقلاب اسلامي ايران

مشاهده مي شود، وهابيت به عنوان جرياني انحرافي در جهان اسلام و و ابسته به استعمارگران، وظيفه جلوگيري از تداوم و گسترش جريان اسلام گرايي اصيل _ كه به دنبال پيروزي انقلاب اسلامي در سطح جهاني در حال پيشرفت است_ را بر عهده داشته و از اينرو تخريب و ايجاد تزلزل در مباني فكري و اعتقادي شيعيان به عنوان محور اصلي اين جريان را دنبال مي نمايد. از اين رو در سالهاي اخير در جهت همسويي با تهاجم فرهنگي و نظامي آمريكا عليه كشورهاي اسلامي و به خصوص ايران، فعاليت هاي تبليغي خود را در ايران توسعه بخشيده است. البته در مقابل اين تهاجم حوزه هاي علميه و نظام اسلامي، اقدامات و تدابير امنيتي و فرهنگي مناسبي _هر چند ناكافي_ اعمال نموده اند.

2. وهابيت به دليل افكار اعتقادي خاصي كه در باب شفاعت، توسل، شرك و مانند آن دارد در تعارض كامل با مذهب شيعه است؛ هر چند كه اكثريت فرقه هاي اهل سنت با تفكرات اين گروه مخالفند از اين رو گروه ياد شده همواره در تلاش است تا با تبليغات سازمان يافته (اعم از كتاب، مقاله، سخنراني و مانند آن) بيشتر شيعه را بكوبد.

3. خطر بزرگتر اين گروه، روش هاي دور از منطق اسلامي است كه در برخورد با دنيا پيش گرفته است از جمله: ظهور گروه طالبان و القاعده (به رهبري ملاعمر و اسامه بن لادن) است كه سبب بهانه جويي غربي ها شد كه مسلمانان را به تروريسم و خشونت و مخالف تمدن معرفي كنند تا جايي كه دست قدرت هاي استعماري غرب به خصوص آمريكا را در منطقه باز گذاشته

و زمينه دخالت هاي نظامي و سياسي آنان در كشورهاي اسلامي فراهم ساخته، افغانستان و عراق دو نمونه بارز اين دخالت ها به شمار مي آيند.

براي مطالعه و تحقيق پيرامون وهابيت، كتاب هاي معرفي شده ذيل را مطالعه نماييد:

1_ آيين وهابيت جعفر سبحاني

2_ برگي از جنايات وهابي ها مرتضي رضوي ترجمه: ضيايي

3_ وهابيان علي اصغر فقيهي

4_ آيا اين است اسلام واقعي ابوالفضل حسيني

5_ فتنه وهابيت زيني دهلان ترجمه: همتي

6_ نقدي بر انديشه وهابيان موسوي قزويني ترجمه: طارمي

7_ تحليلي نو بر عقايد وهابيان حسن ابراهيمي

8_ فرقه وهابي و پاسخ به شبهات آنها قزويني ترجمه: دواني

9_ نقد و تحليلي پيرامون وهابيگري همايون همتي

10_ اشتباه بزرگ وهابي ها عيسي اهري

11_ پيشينه سياسي فكري وهابيت درّي

12_ تاريخ مكه هادي اميني ترجمه: آخوندي

13_ ترجمه كشف الارتياب، ج 4 علامه سيد محسن امين ترجمه: تهراني

14_ سخني چند با موحدين مصطفي نوراني

15- وهابيت آيت الله جعفر سبحاني

{J

چرا بعضي از ما كه پشت ديوار بقيع نماز مي خوانيم مورد اعتراض اهل تسنن قرار مي گيريم؟
پرسش

چرا بعضي از ما كه پشت ديوار بقيع نماز مي خوانيم مورد اعتراض اهل تسنن قرار مي گيريم؟

پاسخ

عده اي از اهل تسنن نماز خواندن در كنار قبر را بدعت و موجب شركت مي دانند{1} و ظاهراً نماز خواندن پشت بقيع را نماز در كنار قبر و در قبرستان تلقي مي كنند و حتي «بن باز» فتوا داده كه هر گاه در مسجدي قبر وجود داشته باشد نماز در آن مسجد صحيح نيست{2} و گفته است: اگر كسي در كنار قبر نماز بخواند واجب است منعش كنند و جلوي او را بگيرند.{3}

البته نمي دانم در مسجدالنبي كه سه قبر وجود دارد و در مسجدالحرام كه آن همه قبر از انبياء(عليهم السلام) و غير انبياء مي باشد چگونه نماز خواندن ممنوع نشده است بلكه نماز طواف واجب شده و آن همه ثواب براي نماز در آن دو مسجد بيان فرموده اند؟ همچنين چه مي گويند درباره عايشه كه طبق تواريخ خودشان چندين سال در حجره خودش در مسجد النبي در كنار قبر رسول خدا(ص) و آن دو نفر نماز مي خوانده است؟{4}

به هر حال برخي از آنها نماز خواندن در كنار بقيع و قبرستان احد را جايز نمي دانند و لازم است مؤمنين رعايت كنند و به جاي اينكه نماز زيارت را در كنار بقيع بخوانند كه موجب اتهام ناروا از جانب آنها شود. نماز را در مسجدالنبي بخوانند كه ثواب آن معادل ده هزار نماز در خارج از مسجدالنبي است.

[1]. تحفة الاخوان، ص 14 و ص 68.

[2]. تحفةالاخوان، ص 14 و ص 68.

[3]. تحفةالاخوان، ص 14 و ص 68.

[4]. التاريخ القويم، ج 1، ص 193.

شبهات وهابيت

شبهات ابن جوزي

آيا اين ادعاي ابن جوزي درست است كه «يهود درهاي خانه را مي بندد، هم چنين است شيعه »؟
پرسش

آيا اين ادعاي ابن جوزي درست است كه «يهود درهاي خانه را مي بندد، هم چنين است شيعه »؟

پاسخ

در نسخه چاپي از «موضوعات» لفظ «تسدل» آمده و آن، در مورد انداختن پرده و امثال آن به كار مي رود، نه در بستن در، - لذا- احتمال دارد كه نسخه غلط بوده و صحيح ان «تسد» باشد كه به معني « بستن در » است.

در هر حال بستن در خصوصاً هنگام غذا خوردن، نشانه بخل و باز گذاردن آن، علامت سخاوت و دست و دل بازي است، خصوصاً اعراب «بدوي» به اين مساله اهميت ميدهند، گويا ابن جوزي – در جهان شيعه – سير كرده و بر اين حالت رواني آنان پي برده است.

شايسته يك نويسنده چنين قضاوت و داوري نيست و در ميان تمام اقوام و ملل سخي و بخيل فراوان است نه اين كه تعاليم اهل بيت بخل پرور، و تعاليم ديگران سخي پرور باشد. اين دو حالت براي خود علل طبيعي و اجتماعي و تربيتي دارد.

اگر از اين اصل بگذريم، قاطعانه ميتوان گفت: كمتر ملتي است مانند شيعه در امور عام المنفعه تشريك مساعي كند. اوقاف عمومي و خصوصي، و بذل يك پنجم ثروت به عنوان حقوق واجبه نشانه روح باز و نوع پروري آنها است.

خوب بود آقاي ابن الجوزي در شناسايي بخيلان به كتاب « البخلا» هم كيش خود جاحظ (م/255) مراجعه ميكرد، آنگاه يك چنين داوري مي نمود.

آيا اين سخن « علي بن الجوزي » كه مي گويد: « منطق شيعه با منطق يهود دربارة حكومت يكي است؛ يهود مي گويد: حكومت از آن داوود و آل او است، هم چنان كه شيعه مي گويد: حكومت از علي و آل اوست » صحيح است؟
پرسش

آيا اين سخن « علي بن الجوزي » كه مي گويد: « منطق شيعه با منطق يهود دربارة حكومت يكي است؛ يهود مي گويد: حكومت از آن داوود و آل او است، هم چنان كه شيعه مي گويد: حكومت از علي و آل اوست » صحيح است؟

پاسخ

قرآن ياد آور ميشود كه ابراهيم از خداخواست كه امامت را در ذريه او قرار دهد چنان كه مي فرمايد: «...قال و من ذريتي...» بقره/124

كتاب آسماني ما يادآور ميشود كه نبوت و نزول كتاب را در « صلب » ابراهيم (ع) قرار داديم، چنان كه مي فرمايد: «و وهبنا له اسحاق و يعقوب و جعلنا في ذريته النبوه و الكتاب …». عنكبوت/27

اگر بنا باشد شيعه را به چيزي تشبيه كنيم بايد بگوييم شيعه نيز بسان قرآن كه نبوت و كتاب را در ذريه ابراهيم(ع) ميداند، شيعه نيز امامت و ولايت را از آن علي (ع) و فرزندان آن حضرت ميداند.

گذشته از اين اگر بنا است، مقابله به مثل شود، بايد بگوييم، منطق اهل سنت بسان منطق يهود است كه مي گويند حكومت از آن قريش است و هيچ قبيله و تيره صلاحيت اين كار را ندارند.

آيا اين سخن ابن جوزي درست است كه مي گويد: « يهود مي گويد: تا ظهور مسيح دجّال جهاد ساقط است و شيعه مي گويد: تا خروج مهدي جهاد مشروع نيست؟
پرسش

آيا اين سخن ابن جوزي درست است كه مي گويد: « يهود مي گويد: تا ظهور مسيح دجّال جهاد ساقط است و شيعه مي گويد: تا خروج مهدي جهاد مشروع نيست؟

پاسخ

هر گاه گفتاري كه از يهود نقل ميكند صحيح و پا برجا باشد، با گفتاري كه از شيعه نقل ميكند قابل مقايسه و اساسا” تشبيه درست نيست.

زيرا يهود طبق نقل ابن جوزي مي گويند: جهاد تا خروج مسيح دجال مشروع نيست و پس از خروج او، جهاد با او و نابود كردن وي لازم است.

در حالي كه شيعه مي گويد: جهاد تا روزي كه مهدي موعود به امر الهي از پرده غيبت بيرون آيد مشروع نيست و پس از خرج او بايد در ركاب ظفرمند او با منافقان و كافران جهاد كنند. اين دو نوع انديشه كاملا” با هم متفاوتند، زيرا يهود دست از جهاد مي كشد تا مسيح دجال خروج كند و پس از خرج او، جهاد مي كند كه او را نابود سازد، در حالي كه شيعه دست از جهاد مي كشد تا امام معصوم خروج كند و در خدمت او، نبرد نمايد.

اين نوع سخن گفتن براي ابطال يكسان نگري او است ولي حقيقت چيز ديگر است و آن اين كه شيعه به دو نوع جهاد معتقد است:

1. جهاد دفاعي

2. جهاد ابتدايي، آن هم براي دعوت مشركان و كافران به زير پرچم اسلام.

در جهاد نخست، حضور امام شرط نيست، در هر زمان و مكاني كه مسلمانان مورد هجوم دشمن قرار گرفتند، بايد از خود دفاع كنند.

ولي در جهاد به صورت دوم، اذن امام شرط است، ملاك حضور و غيبت امام نيست بلكه ملاك اذن او

است، در عصر اميرمؤمنان و امامان، هر نوع جهاد ابتدايي كه به اذن و با امضاي آنان صورت گرفته است، آن نوع از جهاد ابتدايي صحيح و احكام جهاد بر آن بار ميشود، مثلاً يك پنجم غنايم متعلق به مقام امامت و باقيمانده ميان سپاهيان تقسيم مي شود، و در غير اينصورت جزء انفال محسوب مي شود، بنابراين آنچه را كه به شيعه نسبت مي دهد- گذشته از اين كه تشبيه، باطل است _ اصل نسبت نيز از موضوعات است.

گروهي از فقها اذن مجتهد جامع الشرائط را در جهاد ابتدائي كافي مي دانند، بنا بر اين باب جهاد به روي امت هميشه باز است.

آيا اين ادعاي ابن جوزي درست است كه « يهود نماز مغرب را آنگاه به جا مي آورند كه آسمان پرستاره شود و به صورت مشبك درآيد، هم چنين است شيعه »؟
پرسش

آيا اين ادعاي ابن جوزي درست است كه « يهود نماز مغرب را آنگاه به جا مي آورند كه آسمان پرستاره شود و به صورت مشبك درآيد، هم چنين است شيعه »؟

پاسخ

نسبت تاخير نماز مغرب به يهود نياز به برسي دارد آيا در شريعت موسي، نمازي به عنوان نماز مغرب هست تا آن را در چنين وقتي انجام دهند يا نه، نگارنده فرصت آن را نداشت كه به « تلمود» و ديگر كتب شرعيات يهود مراجعه كند ولي آنچه كه به شيعه نسبت مي دهد از ريشه دروغ است شيعه نماز مغرب را سيزده دقيقه پس از غروب آفتاب انجام ميد هد، يعني موقعي كه سرخي خورشيد از طرف مشرق زايل گردد و فاصله آن با پر ستاره شدن آسمان، بسيار زياد است.

ابن جوزي، فرقه خطابيه را با مطلق شيعه يكسان گرفته، و راي اين فرقه را به همگان نسبت داده است، در حالي كه اين فرقه – نابود شده – كه در عصر حضرت صادق (ع) مي زيستند، نماز مغرب را به عقب ميانداختند، تا آسمان به همان حالت در آيد، از اين جهت امام صادق (ع) از آنان دوري جست و فرمود: «من اخر المغرب حتي تشتبك النجوم من غير عله فانا منه بري». (وسائل الشيعه3/ابواب المواقيت، ب 18)

آيا اين سخن ابن جوزي كه مي گويد: « يهود به هنگام اقامة نماز از قبله كمي منحرف مي شوند، هم چنين است شيعه » درست است؟
پرسش

آيا اين سخن ابن جوزي كه مي گويد: « يهود به هنگام اقامة نماز از قبله كمي منحرف مي شوند، هم چنين است شيعه » درست است؟

پاسخ

آنچه به يهود نسبت ميد هد، اطلاعي از آن در دست نيست ولي نسبت انحراف كمي از قبله به شيعه، دروغ است و در تمام كتب فقهي و رسائل عملي كه براي افراد عادي نوشته مي شود، كعبه به عنوان قبله معرفي ميشود.

آري براي خصوص عراقيان تمايل به چپ مستحب است، و معني آن انحراف از قبله نيست، بلكه به معني رويارويي بيشتر با كعبه است، و نكته آن را فقهاي بزرگ در كتابهاي فقهي آورده اند.

در تاريخ زندگي محقق طوسي (597-672) آمده كه وي وارد شهر حله گرديد، و به عنوان تكريم در درس فقه محقق حلي (602 _ 676) شركت كرد، اتفاقاً موضوع بحث محقق حلي در استحباب تياسر براي اهل عراق و امثال آنان بود.

محقق طوسي كه خود سرآمد روزگار در هيئت و نجوم و رياضيات بود رو به محقق كرد و گفت:

«من القبله، او الي القبله فعلي الاول يحرم، و علي الثاني يجب».

حاصل گفتارش اين است كه، ميل به سمت چپ، از دو حالت خالي نيست، يا انحراف از قبله است يا ميل به سوي آن، در صورت نخست تمايل حرام بوده و در صورت دوم واجب خواهد بود.

محقق حلي در پاسخ فرمود:« من القبله الي القبله »: توجه از قبله سوي قبله است، يعني در هر دو صورت رو به قبله است ولي در حالت تياسر كم، مقابله با قبله آن بيشتر مي شود.

توضيح اين كه: كعبه قبله كساني است كه در مسجد الحرام نماز مي

گزارند، و مسجد، قبله اهل حرم، و حرم، قبله جهانيان است. (وسائل الشيعه ج 3، ابواب قبله ح 1) اين يك مطلب.

مطلب ديگر اين كه قسمت حرم، از طرف سمت راست كعبه، چهار ميل، و از طرف سمت چپ، هشت ميل است، بنابراين انحراف به سمت راست، مظنه خروج از حرم، در حالي كه انحراف به سمت چپ، مايه تحقق تقابل بيشتر است.

اين يكي از توجيهات قول ياد شده است.

مرحوم محقق حلي، پس از مذاكره مختصر با محقق طوسي رساله اي در اين مورد نوشته و در پايان « غايه المراد » شهيد ثاني نيز به چاپ رسيده است، و در هر حال بايد دانست يك چنين انحراف امري است مستحب و هرگز واجب نيست، و آن هم نكته فني دارد.

آيا اين ادعاي ابن جوزي درست است كه مي گويد: « يهود تورات را تحريف كردند، هم چنين شيعه نيز قرآن را تحريف كرده است »؟
پرسش

آيا اين ادعاي ابن جوزي درست است كه مي گويد: « يهود تورات را تحريف كردند، هم چنين شيعه نيز قرآن را تحريف كرده است »؟

پاسخ

تمام مسلمانان جهان يك قرآن بيش ندارند، و قرآن شيعه همان است كه در اختيار ديگران است، نسبت تحريف به مسلمانان اعم از شيعه و سني، نسبت ناروايي است كه بيش از همه سلفي ها به آن دامن مي زنند، در تمام بلاد و خانه ها ي شيعي، قرآني جز همين كتاب آسماني كه هر سال هزاران نسخه از آن چاپ و منتشر مي شود، قرآن ديگري نيست. و روايات حاكي از تحريف، اخبار آحادي است كه فاقد ارزش علمي و مخالف قرآن كريم مي باشند، و چون محققان درباره عدم تحريف سخن زياد گفته اند ما به همين اندازه بسنده مي كنيم. اگر روايت دليل بر عقيده باشد، روايات تحريف را بخاري در صحيح و قرطبي در تفسير خود نقل كرده اند.

بخاري در صحيح خود از عمر بن خطاب نقل مي كند: اگر ترس آن نبود كه عمر را به تصرف در قرآن متهم بكنند من آيه «رجم شيخ و شيخه» را در قرآن مي نوشتم و ما در عصر رسول خدا مي خوانديم: «الشيخ و الشيخه اذا زنيا فارجموهما…». (صحيح بخاري 1/69)

قرطبي در آغاز تفسير سوره احزاب از عايشه نقل مي كند كه سوره مباركه احزاب درعصر پيامبر دويست آيه بوده در حالي كه اكنون هفتاد و سه آيه بيش نيست. (تفسير قرطبي 14/113)

آيا اين سخن ابن جوزي صحيح است كه مي گويد: « يهود خون مسلمانان را حلال مي شمرند، هم چنين است شيعه»؟
پرسش

آيا اين سخن ابن جوزي صحيح است كه مي گويد: « يهود خون مسلمانان را حلال مي شمرند، هم چنين است شيعه»؟

پاسخ

از نظر فقهاي اسلام اعم از شيعه و سني، هر كس به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر خاتم ايمان بياورد او در جرگه مسلمانان قرار مي گيرد، و جان و عرض آنان از احترام خاصي برخوردار ميباشد.

امام صادق (ع) مي فرمايد: «الاسلام شهاده ان لا اله الا الله، و التصديق برسول الله به حقنت الدماء، و عليه جرت المناكح و الموارث». (بحارالانوار 68/243)

[اسلام اين است كه انسان به توحيد خدا و رسالت پيامبر گرامي (ص) شهادت دهد و در چنين شرايط خون او محترم بوده و ازدواج با او جايز و قانون ارث اسلام در حق او اجرا مي گردد.]

من در شگفتم چگونه ابن جوزي به خود اجازه مي دهد كه با وجود چنين روايات و فتاوي به شيعه يك چنين تهمت بزند.

آيا اين سخن ابن جوزي صحيح است كه مي گويد: «يهود بر سه طلاق ارزش و بهايي نمي دهند، هم چنين است شيعه»؟
پرسش

آيا اين سخن ابن جوزي صحيح است كه مي گويد: «يهود بر سه طلاق ارزش و بهايي نمي دهند، هم چنين است شيعه»؟

پاسخ

از نسبيتي كه وي به يهود مي دهد، اطلاعي در دست نيست ولي آنچه كه به شيعه نسبت مي دهد واقع به غير آن صورت است، هرگاه مردي زني را در يك مجلس سه طلاقه كند و بگويد:« انت طالق ثلاثاً» بدون آن كه ميان آنها رجوعي و طلاق دومي و سومي صورت بگيرد، قول مشهور در ميان فقهاي شيعه اين است كه سه طلاق، يك طلاق حساب ميشود. (خلاف شيخ طوسي ج 2، كتاب طلاق) بنابراين، اينكه مي گويد: سه طلاقه را اصلاً به حساب نمي آورند، برخلاف نظر مشهور علماي شيعه است.

شيعه در اين فتواي فقهي از قرآن پيروي مي كند، آنجا كه مي فرمايد:

«الطلاق مرتان فامساك بمعروف او تسريح باحسان …» بقره/229

[طلاق كه در آن رجوع جايز است اين است كه دوبار طلاق بدهد سپس بايد يكي از دو راه را انتخاب كند يا بايد زن را به نحو نيكي نگاه دارد، و يا رها كند ( طلاق دهد ) ديگر نمي تواند به او رجوع كند.]

در آيه مباركه طلاقي را موثر ميد اند كه تك تك انجام گيرد و مي فرمايد: (مرتان) نه به صورت جمعي، بنابراين طلاق جمعي، طلاق نامشروع بوده و فقط يك طلاق محسوب مي شود.

اتفاقاً در عصر رسول خدا(ص) و خلافت ابي بكر و بخشي از خلافت عمر سه طلاق يك طلاق محسوب مي شد، ولي عمر بر خلاف سنت الهي، سه طلاقه را، امضا كرد و به اعتراض صحابه گوش فرا نداد.

مسلم در صحيح خود نقل

ميكند: طلاق در عصر پيامبر و ابي بكر وتا دو سه سال از خلافت عمر، يك طلاق حساب مي شد، عمر بن خطاب از اين كه مردم با عجله به سوي سه طلاق مي روند، در حالي كه خدا براي آنان مهلتي قرار داده است، آن را امضاء كرد شايد تاثيري در تقليل اين نوع طلاق ها بگذارد.

بنابراين شيعه در اين مورد، سنت رسول خدا را گرفته، و ديگران از بدعت خليفه پيروي كرده اند ودر اين صورت كدام يك شايسته نكوهش مي باشند؟

خوشبختانه امروز در محاكم مصر، به پيروي از فتواي شيعه، سه طلاقه را يك طلاق حساب مي كنند، و فقيهان مصر، پس از تامل در مدارك مساله، فتواي شيعه را مطابق كتاب و سنت تشخيص داده و به آن رسميت بخشيده اند.

آيا اين ادعاي ابن جوزي صحيح است كه مي گويد: « يهود جبرئيل را دشمن مي داند و مي گويند او دشمن ما از فرشتگان است، هم چنين شيعه اورا دشمن مي دارند و مي گويند: در مسالة وحي خطا كرده است (نبوت از آن علي بود آن را به پيامبر داد)»؟
پرسش

آيا اين ادعاي ابن جوزي صحيح است كه مي گويد: « يهود جبرئيل را دشمن مي داند و مي گويند او دشمن ما از فرشتگان است، هم چنين شيعه اورا دشمن مي دارند و مي گويند: در مسالة وحي خطا كرده است (نبوت از آن علي بود آن را به پيامبر داد)»؟

پاسخ

شيعه نسبت به تمام ملائكه مهر مي ورزد و همه را ماموران خدا ميد اند و هيچ فرشتهاي را دشمن نمي دارد و در اين مورد ميان جبرئيل و غير او فرق قايل نمي شود و منطق او آيه مباركه است كه مي فرمايد:

«من كان عدواً لله و ملائكته و رسله و جبريل و ميكال فان الله عدو للكافرين». بقره/98

[آن كس كه دشمن خدا و فرشتگان و رسولان و جبرئيل و ميكائيل باشد ( او فرد كافر است ) و خدا دشمن كافران است.]

و اما مساله: « خان الامين » كه ابن جوزي در عبارت خود به آن اشاره مي كند از شعار يهود است و به غلط آن را به شيعه نسبت مي دهند.

فخر رازي در تفسير آيه «قل من كان عدواً لجبريل فانه نزله علي قلبك …» بقره/97 به سرگذشت «خان الامين» اشاره مي كند و ياد آور مي شود كه اين شعار يهود است كه مي گويند: امين وحي (جبرئيل) به وحي خيانت كرد و نبوت را كه از آن يعقوب بود به آل اسماعيل بخشيد. آنگاه دشمنان تشيع بدون آگاهي از ريشه اين شعار آن را به شيعه نسبت مي دهند.

آيا اين ادعاي ابن جوزي درست است كه مي گويد: « صنفي از يهود و نصاري بر شيعه به خاطر دو خصلت برتري دارند: از يهود سؤال شد بهترين ملت شما كيست؟ گفتند: اصحاب و ياران موسي. از مسيحيان نيز پرسيدند، آنان نيز در پاسخ گفتند: ياران عيسي. از شيعيان پرسيدند بدترين م
پرسش

آيا اين ادعاي ابن جوزي درست است كه مي گويد: « صنفي از يهود و نصاري بر شيعه به خاطر دو خصلت برتري دارند: از يهود سؤال شد بهترين ملت شما كيست؟ گفتند: اصحاب و ياران موسي. از مسيحيان نيز پرسيدند، آنان نيز در پاسخ گفتند: ياران عيسي. از شيعيان پرسيدند بدترين ملّت اسلام كيست؟ گفتند: ياران محمّد. پس به آنان گفتند در حق ياران محمد طلب آمرزش كنيد، به جاي استغفار

در حقّ آنان بد گفتند»؟

پاسخ

بسيار جاي تاسف است كه يك نويسنده اسلامي يهود و نصاري را با آن ويژگيهايي كه در قرآن دارند بر شيعيان علي (ع) برتري مي بخشند و دو چيز ساختگي را به آنها نسبت مي دهند.

نخست اينكه از شيعه پرسيدند بدترين ملت كيست؟ آنان در پاسخ گفتند: ياران محمد.

ديگري اين كه به آنان گفتند طلب آمرزش كنيد؟ آنان به جاي استغفار بد گفتند.

درباره مطلب اول ياد آور مي شويم كه دروغي بيش نيست، چگونه شيعه ياران پيامبر را بدترين ملت اسلام مي داند در حالي كه پيشاپيش ياران پيامبر علي بن ابي طالب است و شيعيان او از ياران پيامبر، مانند سلمان، ابي ذر، مقداد، عمار، خباب بن ارط، جابر بن عبدالله انصاري، ابو ايوب انصاري و دهها صحابي پيامبر به عنوان شيعيان صدر اول معروف بوده اند.

و در باره مطلب دوم ياد آور مي شويم كه آنان هيچگاه به سب صحابه نپرداخته، بلكه در مواردي به توصيف اعمال آنان مي پردازند، به نحوي كه قرآن و احاديث پيامبر و تاريخ متواتر توصيف كرده است.

توضيح اينكه شيعه در عين احترام به صحابه پيامبر، از آن نظر كه به گرد وجود او حلقه زده بوده اند آنها را معصوم ندانسته و حتي به عدالت فرد فرد آنها اعتقاد ندارند بلكه بخشي از آنان را عادل، بخش ديگر را غير عادل، و اكثريت غالب را نمي شناسد و به علم خدا واگذار مي كند. قرآن درباره برخي از صحابه كلمه فاسق به كار ميبود، و مي فرمايد:

«ان جاءكم فاسق بنبا فتبينوا» حجرات/6

[اگر فرد گنهكاري خبري براي شما آورد …] «و مفسران مي

گويند اين فرد گنهكار وليد بن عقبه است».

خلاصه مساله معصوم ندانستن و يا تك تك آنها را بدون استثنا عادل نينديشيدن غير از اين است كه آنها را بدترين ملتها بدانند، و يا به جاي استغفار آنها را سب كنند، شيعه معتقد است صحابه مانند تابعين است همين طور كه تابعان به دو گروه عادل و غير عادل تقسيم مي شوند، آنها نيز به دو گروه تقسيم مي شوند. روشنترين گواه بر چنين تقسيمي وجود منافقان در اطراف پيامبر بود كه قرآن درباره آنها فراوان سخن گفته و جايگاه آنها را دوزخ معرفي كرده است و فرموده است:

«اِن المُنافقين في الدرك الاَسفل مِن النّار…» نساء/145

[آري، منافقان در پايين ترين درجات دوزخند.]

با توجه به چنين آيات چگونه ميتوان همه را معصوم و يا همگان را عادل انگاشت، بالاخص منافق از غير منافق شناخته نشده، حتي گاهي خود پيامبر نيز آنها را نمي شناخت، چنان كه مي فرمايد:

«و مِن اَهل المَدينه مَردوا عَلي النِّفاق لا تعلمَهم نحن نَعلمهم …» توبه/101

[برخي از باديه نشيناني كه پيرامون شما هستند منافقند، و از ساكنان مدينه ( نيز عده اي ) بر نفاق خو گرفته اند، تو آنان را نمي شناسي، ما آنان را مي شناسيم.]

شبهات پيرامون خلافت

آيا حضرت على (ع ) مشاور خليفه دوم بوده و آيا اين خود دليل موافقت با خليفه دوم نيست ؟
پرسش

آيا حضرت على (ع ) مشاور خليفه دوم بوده و آيا اين خود دليل موافقت با خليفه دوم نيست ؟

پاسخ

يكى از امورى كه در اسلام به آن اهميت ويژه اى داده شده , امر مشورت است و آياتى از قرآن نيز به آن ص_راحت دارد: ( و شاورهم فى الامر )(1) و امرهم شورى بينهم )(2)كه بيان كننده اهميت امر م_ش_ورت در اس_لام اس_ت . در ت_اريخ اسلام و سيره پيامبر (ص )وارد شده است كه آن حضرت در پ_اره اى از م_س_ائل مثل جنگ به مشورت مى پرداخت ,گرچه آن حضرت به جهت اتصال به مبدا وح_ى و غ_ي_ب از ه_رگونه نظرخواهى و مشورت نمودن بى نياز بود , اما به جهت مصالحى و ارج نمودن به مومنان در امورى كه مستقيما به امر دين و شريعت مربوط نبود , به مشورت مى پرداخت و گاهى هم نظر آنان رامى پذيرفت . اين سيره در زمان خلفاى بعد از آن حضرت هم ادامه داشت و در تاريخ مى بينيم با آن كه حضرت على (ع ) رسما مقام مشاور را نداشتند , ولى در مواردى ,خليفه دوم در ام_ورى ك_ه م_ه_م بوده است از صحابه نظرخواهى كرده و نظر حضرت على (ع )را بر نظر دي_گ_ران ترجيح داده است كه به چند مورد اشاره مى كنيم :در سال چهارم هجرى يزدگرد سوم پ_ادش_اه اي_ران س_پ_اه_ى متشكل از يكصد و پنجاه هزارنفر به فرماندهى فيروزان ترتيب داد تا به مسلمانان حمله كند . سعد وقاص و به نقلى عمار ياسر فرمانده لشكر اسلام كه حكومت كوفه را هم عهده دار بود , به خليفه

دوم اطلاع داد كه آماده است قبل از حمله لشكر ايران دست به حمله بزند. خ_ل_ي_فه دوم به مسجد رفت و صحابه را مطلع ساخت و تصميم خود مبنى بر ترك مدينه را اعلام ك_رد وب_س_ي_ارى از صحابه , مانند طلحه و عثمان ( خليفه سوم ) , خليفه دوم را تشويق به رفتن ك_ردن_د . ام_ا ح_ضرت على (ع ) فرمود : اگر مدينه را ترك كنى اعراب فرصت رامغتنم شمرده و ت_وط_ئه اى ب_ر پا مى كنند كه ضررش بيشتر از حمله ايران است وفرمانرواى كشور به منزله رشته م_ه_ره ه_ا م_ى باشد , اگر پاره شود از هم مى گسلند , ازطرفى شركت تو در جنگ موجب جرات دش_م_ن م_ى ش_ود , زي_را با كشته شدن فرمانروا پيروزمطلق است و حرص آنان بر جنگ و كسب پ_يروزى دو چندان مى شود . (3) خليفه گفت :دوست دارم از راى حضرت على (ع ) پيروى كنم . (4) در ف_تح بيت المقدس نيز خليفه دوم از راى و نظر حضرت على (ع ) متابعت كرد . (5) درباره م_ب_دا ت_اريخ هم خليفه دوم بااصحاب مشورت ØјϠكه نظرات مختلفى دادند , برخى روز ولادت ح_ض_رت رس_ول (ص ) و برخى برخى روز مبعث را پيشنهاد كردند و حضرت على (ع ) روز هجرت پ_يامبر (ص ) از سرزمين شرك را پيشنهاد كرد كه خليفه دوم آن را پسنديد و از آن روز مبدا تاريخ ق_رارگ_رف_ت و ن_ام_ه ها و اسناد براساس آن نوشته شد . (6) البته حضرت على (ع ) خود رادر امر خ_لاف_ت ذى ح_ق م_ى دانست واينكه آن حضرت تا مدتى

از بيعت خوددارى كردند, نشان از عدم رضايت او به امر خلافت است , اما به جهت مصالحى كه حفظ اسلام و يكپارچگى صفوف مسلمانان ب_ود , اق_دام_ى نكرد , اما در اين مدت هر وقت مشكلى براى مسلمانان پيش مى آمد , به راهنمائى خلفا مى پرداخت و اگر از حضرت هم نظر مى خواستند و حضرت مصلحت اسلام و مسلمانان را در ام_رى م_ى ديد , راهنمايى مى كرد و اين ارشاد وراهنمايى آن حضرت به معناى موافقت با خلافت كسى نبوده و عدم بيعت آن حضرت تامدتى يك نوع اعلام عدم رضايت است و ارشاد او براى حفظ كيان اسلام و اتحاد صفوف بوده و پذيرفتن نظرات آن حضرت توسط خلفا خود دليل فضل و منزلت والاى آن حضرت درميان صحابه است .

اگر آيه 55 سوره مائده در حق ولايت على (ع ) نازل شده چرا على (ع ) به اين دليل روشن شخصا استدلال نكرد ؟
پرسش

اگر آيه 55 سوره مائده در حق ولايت على (ع ) نازل شده چرا على (ع ) به اين دليل روشن شخصا استدلال نكرد ؟

پاسخ

اي_ن حديث در كتب متعدد از خود على (ع ) نيز نقل شده است و اين در حقيقت به منزله استدلال آن حضرت است به اين آيه شريفه علامه امينى (ره ) در كتاب الغدير حديث مفصلى نقل مى كند كه على (ع ) در ميدان صفين در حضور جمعيت براى اثبات حقانيت خوددلائل متعددى آورد از جمله استدلال به همين آيه بود و علامه بحرانى در كتاب غايه المرام مى گويد : از ابوذر چنين نقل شده كه على (ع ) روز شورى نيز به همين آيه استدلال كرد .

ب_رخ_ى چ_ن_ين گفته اند كه اگر مراد از الذين آمنوا در آيه 55 سوره مائده : انما وليكم اللّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكوه وهم راكعون نمى تواند على عليه السلام باشد زيرا مستلزم اين است كه از اطلاق جمع , واحد ( على عليه السلام ) ار
پرسش

ب_رخ_ى چ_ن_ين گفته اند كه اگر مراد از الذين آمنوا در آيه 55 سوره مائده : انما وليكم اللّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكوه وهم راكعون نمى تواند على عليه السلام باشد زيرا مستلزم اين است كه از اطلاق جمع , واحد ( على عليه السلام ) اراده شده باشد و به لحاظ دستورى لغوى اين امردرست نيست .

پاسخ

م_يان اطلاق لفظ جمع و اراده واحد و استعمال آن در واحد , و ميان ابراز حكمى كلى يا خبر دادن به وسيله يك لفظ جمع براى انطباق بر هر كسى كه صلاحيت انطباق بر اورا دارد , تفاوت است . حالت دوم را نه تنها دستور زبان و لغت مجاز مى دارد بلكه بسيار به كار مى رود . در حالت دوم امكان دارد كه تنها يك نفر صلاحيت داشته باشدكه حكم بر آنها منطبق شود . مورد آيه شريفه نيز از اين دست است . ع_لاوه ب_ر اي_ن آي_ات و م_وارد بسيارى در قرآن وجود دارد كه لفظ جمع بكار رفته و يقينا شخص خاصى اراده شده است مانند : يسالونك ماذا ينفقون ( بقره / 215 ) . سئوال كننده شخصى واحد بوده است . ʘǠيقولون لئن رجعنا الى المدينه ليخرجن الاعز منهاالاول ( منافقون / 8 ) . گوينده اʙƠحرف عبداęęљǠبن ابى بن سلول اسʠ.

اينكه گفته مى شود آيه 55 سوره مائده درباره ولايت على (ع ) نازل شده اين تفسير باآيات قبل و بعد سازگار نيست زيرا در آنها ولايت به معنى دوستى آمده است ؟
پرسش

اينكه گفته مى شود آيه 55 سوره مائده درباره ولايت على (ع ) نازل شده اين تفسير باآيات قبل و بعد سازگار نيست زيرا در آنها ولايت به معنى دوستى آمده است ؟

پاسخ

آيات قرآن چون تدريجا , در وقايع مختلف نازل گرديده هميشه پيوند با حوادثى داردكه در زمينه آن نازل شده است لذا بسيار مى شود كه دو آيه پشت سرهم نازل شده امادر دو حادثه مختلف بوده و م_سير آنها بخاطر پيوند با آن حوادث از يكديگر جدامى شود با توجه به اينكه آيه انما وليكم اللّه به گ_واه_ى ش_ان نزولش در زمينه زكات دادن على (ع ) در حال ركوع نازل شده و آيات گذشته و آينده در حوادث ديگرى نازل شده نمى توانيم روى پيوند آنها تكيه كنيم . گذشته از اينها اتفاقا آيه مزبور تناسب با آيات گذشته و آينده نيز دارد زيرا درآنها سخن از ولايت به معنى يارى و نصرت و در آيه 55 سوره مائده سخن از ولايت به معنى رهبرى و تصرف مى باشد و ش_ك ن_ي_س_ت ك_ه ش_خص ولى و سرپرست و متصرف , يار و ياورپيروان خويش نيز خواهد بود به عبارت ديگر يار و ياور بودن يكى از شئوون ولايت مطلقه است .

اگر پيامبر جانشين خود را معرّفى كرده بود، آيا هفتاد و دو ملّت در كار بود؟
پرسش

اگر پيامبر جانشين خود را معرّفى كرده بود، آيا هفتاد و دو ملّت در كار بود؟

پاسخ

اختلاف مذاهب با يكديگر دليل اين نيست كه درباره يك دين و يا يك مذهب حق دليل صريح و روشنى نداشته باشيم; زيرا انكار دين با مذهب از سوى منكران، تنها در اثر نبودن دليل روشن نيست، بلكه ممكن است انكار يك مذهب يا يك آيين در اثر عواملى، مانند تعصب، حب جاه، تقليد و عوامل ديگرى باشد، كه با وجود دليلهاى روشن انگيزه هاى مذكور موجب امتناع انسانها از پذيرش آيين صحيح بشود; بنابراين وجود اديان و مذاهب مختلفى دليل نبود نص و دليل روشن درباره خلافت نيست; چنانكه اختلاف انسانها در وجود خدا يا انكار اسلام دليل نبودن دليل قاطع در وجود خدا يا حقّانيت اسلام نيست.

حضرت على((عليه السلام))، خود فرمود: «خلافت نزد من از يك لنگه كفش كم ارزش تر است». با اين وجود شيعه غاصبان خلافت را محكوم مى كند؟
پرسش

حضرت على((عليه السلام))، خود فرمود: «خلافت نزد من از يك لنگه كفش كم ارزش تر است». با اين وجود شيعه غاصبان خلافت را محكوم مى كند؟

پاسخ

بى ارزش بودن خلافت در نظر على((عليه السلام)) با اينكه آن را بخواهد، منافات ندارد; زيرا در سايه ى حكومت حق مى توان حقى را تحكيم كرده، باطلى را كوبيد چنانكه در ذيل همين جمله آن حضرت به ابن عباس فرمود: «الاّ ان اقيم حقاً او ادفع باطلا ; مگر اينكه حقى را به پادارم يا باطلى را دفع كنم».

در بحث غدير خم اهل سنت اين بحث را مطرح مي كنند كه دور از ذهن است كه 120 هزار نفر شركت كننده در روز 18 ذي الحجه همه فراموش مي كنند وصيت پيامبر(ص) را و از اين جهت مورد شبهه قرار مي دهند چه پاسخي داريد؟
پرسش

در بحث غدير خم اهل سنت اين بحث را مطرح مي كنند كه دور از ذهن است كه 120 هزار نفر شركت كننده در روز 18 ذي الحجه همه فراموش مي كنند وصيت پيامبر(ص) را و از اين جهت مورد شبهه قرار مي دهند چه پاسخي داريد؟

پاسخ

در پاسخ به سؤال شما دوست عزيز عرض مي شود، همانطور كه مرقوم فرموده ايد، حديث غدير از احاديث متواتري است، كه احدي نمي تواند در صدور آن از پيامبر اكرم( ترديد كند. تا آنجا كه نويسنده محقق، علامه اميني، در كتاب معروف "الغدير" اين حديث را از صد وده نفر از صحابه و ياران پيامبر(، و از سيصد و شصت دانشمند و كتاب معروف اسلامي، نقل كرده است.

اما مسأله اصلي اينست كه اختلاف بنيادين شيعه و سني، به نحوه نگرش آنها به معناي امامت بر مي گردد. از نظر شيعه، امام چنانكه از عنوانش پيداست، به معني پيشوا و رهبر مسلمان است. و در اصول عقايد شيعه، امام معصوم به كسي گفته مي شود، كه در همه چيز جانشين پيامبر( است. با اين تفاوت كه پيامبر مؤسس مكتب مي باشد، و امام حافظ و پاسدار مكتب است؛ بر پيامبر وحي نازل مي گردد، ولي بر امام نه؛ او تعليماتش را از پيامبر( مي گيرد، و داراي علم فوق العاده اي است. از نظر شيعه، امام معصوم تنها به معني رهبر حكومت اسلامي نيست، بلكه رهبري معنوي و مادي، و ظاهري و باطني، و خلاصه رهبري همه جانبه جامعه اسلامي را برعهده دارد. او پاسداري از عقايد و احكام اسلامي را بدون هيچگونه اشتباه و انحراف، بر عهده دارد؛

و بندة برگزيده خداست.(1)

و شيعه با توجه به معناي امام، معتقد است كه هيچكس جز خدا و پيامبر( (آنهم به الهام الهي)، نمي تواند امام و خليفه مسلمين را تعيين كند. زيرا شرط امامت طبق اين تفسير، داشتن علم وافر به تمام اصول و فروع اسلام است. علمي كه از منبع آسماني مايه بگيرد، و متكي بر علم پيامبر باشد؛ تا بتواند شريعت اسلام را حفاظت كند. و شرط ديگر آن است كه امام بايد معصوم باشد، يعني از هرگونه خطا و گناه مصونيت داشته باشد؛ تا بتواند مقام امامت و رهبري معنوي و مادي، و ظاهري و باطني است را بر عهده بگيرد. بنابراين امامت مقام بسيار والايي بوده است. و جز خداوند، كسي توانايي تعيين امام را ندارد. همانگونه كه قرآن كريم، در ارتباط با امامت حضرت ابراهيم مي فرمايد : "و اذا ابتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال اني جاعلك للناس اماماً" (2) (خداوند ابراهيم را آزمايشهاي بزرگي كرد. هنگامي كه از عهده آزمايشها به خوبي بر آمد؛ خداوند به او فرمود : "من ترا امام و پيشواي خلق قرار دادم.") قرائن قرآني و تاريخي مختلف، نشان مي دهد كه رسيدن به اين مقام، بعد از مبارزه با بت پرستان بابل، و هجرت ابراهيم به شام، و ساختن خانه كعبه، و بردن فرزندش اسماعيل به قربانگاه بوده است. و جائي كه نبوت و رسالت، بايد از طرف خدا تعيين گردد، مقام امامت و رهبري همه جانبه خلق، كه اوج تكامل رهبري است، به طريق اولي بايد از سوي خدا تعيين گردد. (3)

اما اهل سنت، امامت و مقام امام را چنين تفسير نكرده، بلكه

آن را به معني رئيس حكومت جامعه اسلامي مي دانند. و به تعبير ديگر، زمانداران هر عصر و زمان را خلفاي پيامبر( وائمه مسلمين مي شمرند.(4) و به خاطر همين مسأله، جمعي از كساني كه سند حديث غدير را غير قابل انكار ديده اند، سعي داشته اند در دلالت آن به مسأله امامت و خلافت، ترديد كنند. لذا معناي ولايت را در حديث مذكور، صرفاً به محبت و ارادت خاصي كه مردم بايد نسبت به حضرت علي( داشته باشند، تفسيركرد.(5) معتقد است كه دقت در مضمون حديث، و شرايط مكاني و زماني آن، و قرائن ديگر، به خوبي گواهي مي دهد كه هدف از آن، چيزي جز مسأله امامت و ولايت، به معني رهبري همه جانبه خلق نبوده است :

1.طرز پياده شده حديث، با آن همه مقدمات، در آن بيابان سوزان، با آن خطبه مفصّل، و با اقرار گرفتن ازمردم، و در آن شرايط حساس زماني و مكاني، همه دليل بر اين مدّعا است.

2. تبريكهايي كه از ناحيه گروهها و اشخاص مختلف، به علي( گفته شد، و نيز اشعاري كه شعرا در همان روز و بعد از آن سرودند، همه بيانگر اين واقعيت است، كه سخن از منصب علي( و مقام والاي امامت و ولايت بوده، نه چيز ديگر. (6)

منابع و مآخذ:

1.پنجاه درس اصول عقايد براي جوانان، ناصر مكارم شيرازي، ص237

2.سوره مباركة بقره/ آيه 124

3.پنجاه درس اصول عقايد براي جوانان، ناصرمكارم شيرازي، ص268

4.همان، ص238

5.استاد مطهري در كتاب "ولاء و ولايتها"، ص45،مي فرمايند : "معناي آيه الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور"، اين نيست كه خدا دوست اهل ايمان است، بلكه معنا اين

است كه خداوند با عنايت خاص خود، متصرف در شؤون اهل ايمان بوده. آنها در حفظ و صيانت خاص پرودرگارند.

6.پنجاه درس اصول عقايد براي جوانان، ناصر مكارم شيرازي، ص283

خليفه معرفي شده اند، آن را چگونه توجيه مي كنيد؟
پرسش

خليفه معرفي شده اند، آن را چگونه توجيه مي كنيد؟

پاسخ

طبراني به سند خود از عبداللَّه بن عمرونقل مي كند: از رسول خدا (ص) شنيدم كه مي فرمود: "بعد از من دوازده خليفه خواهد آمد: ابوبكر صديق، او بعد از من بيش از مدتي كم درنگ نمي كند، وصاحب آسياب خانه اش... عمر بن خطاب...".{پاورقي . المعجم الكبير، ج 1، ص 7، ح 12. پاورقي}

پاسخ:

1 - حديث از حيث سند اشكال دارد؛ زيرا از جمله رجال آن "عبداللَّه بن صالح" است كه ذهبي احاديث او را منكر دانسته است. ونيز احمد بن حنبل مي گويد: او در آخر عمر فاسد العقيده شد. وصالح بن محمد مي گويد: به نظر من او در نقل حديث دروغگوست. احمد بن صالح او را متهم دانسته ونسائي او را غير ثقه مي داند... .

ونيز در سند آن ليث بن سعد است كه مورد اعتماد منصور عباسي بوده وسعي وكوشش فراوان در تضعيف ولاي اهل بيت در مصر داشته است.

2 - در اين حديث هر يك از خلفاي سه گانه خصوصاً عثمان با تعبيراتي ستوده شده اند كه با واقعيّات خارجي سازگاري ندارد.

3 - با مراجعه به روايات ديگر پي مي بريم كه مقصود از حديث، دوازده نفر از ذريه پيامبراكرم (ص) مي باشند.

{پاورقي . فرائد السمطين، ج 2، ص 133، ح 431 ؛ ينابيع المودة، ج 3، ص 281. پاورقي}

آيا خلافت همان سلطنت است؟
پرسش

آيا خلافت همان سلطنت است؟

پاسخ

خلافت به معناي سلطنت نيست گرچه خلفاي جور بني اميّه و بني عبّاس اين كار را كردند زيرا پيامبر«صلي الله عليه وآله» بعد از خود خلافت را مطرح كرد و عليّ بن ابي طالب«عليه السلام» را طبق احاديث وارده به جاي خود نشاند. خلافت به اين معنا كه امير المؤمنين عليّ ابن ابي طالب بر اساس همان سيره و سنّتي عمل كند كه رسول خدا«صلي الله عليه وآله» بر آن بوده است، پس خلافت اين است كه شخص متخلف عليه يعني آن كه خليفه شده در روش هماهنگ با مستحب عنه يعني كسي كه خليفه را تعيين كرده باشد.

و همين جهت در اسلام سلطنت وجود ندارد، سلطنت به معناي خود مختاري در رأي و استبداد است، همان طوري كه در تاريخ ملاحظه كرديم.

« بخش پاسخ به سؤالات »

اگر تعيين خليفه شورايي باشد، مقبوليّت خواهد داشت؟
پرسش

اگر تعيين خليفه شورايي باشد، مقبوليّت خواهد داشت؟

پاسخ

اولاً؛ جانشين رسول گرامي براي اداره امّت اسلامي و حفظ شريعت و كتاب آسماني، بايد كسي باشد كه مانند خود پيامبر باشد همانطور كه پيامبر به حضرت علي«عليه السلام» فرمودند: «انت مني بمنزلة هارون من موسي...؛(1) تو براي من مانند هاروني براي موسي جز اينكه بعد از من پيامبري نيست». هارون وزير موسي«عليه السلام» و بهترين و شايسته ترين و نزديك ترين فرد به ايشان بود. براي همين موسي«عليه السلام» در مواعده اي كه با خداوند داشتند هارون را به جاي خودش قرار مي داد.

پس خليفه رسول با نصب انتخاب مي شود؛ نه به شورا و استخلاف و... . با شورا نمي توان معصوم را شناخت. از اين گذشته، اگر شورا يك حق عمومي است، به چه دليل عمر فقط 6 نفر را - آنهم خودش به تنهايي - براي اين كار برگزيد و ديگران را از شركت انتخاب خليفه محروم كرد؟! طبيعي است شورايي را كه مردم در آن هيچ نقشي نداشته باشند، نمي توان «شورا» خواند؛ چون «امرهم شوري بينهم» مي رساند كه در كارهاي مؤمنين بايد با آنها مشورت كرد ولي هيچكدام از مردم در اين شورا سهمي نداشتند. و طبيعي است كه نظر چنين شورايي هيچ مقبوليّتي نداشته باشد.

اگر خلافت و رهبري جامعه اسلامي به صورت اجماع حاصل شود چه اشكال دارد؟ همان طوري كه بعد از رسول اكرم«صلي الله عليه وآله» اتّفاق افتاد؟
پرسش

اگر خلافت و رهبري جامعه اسلامي به صورت اجماع حاصل شود چه اشكال دارد؟ همان طوري كه بعد از رسول اكرم«صلي الله عليه وآله» اتّفاق افتاد؟

پاسخ

اوّلاً؛ بايد گفت رهبري بعد از رسول اكرم«صلي الله عليه وآله» به صورت اجماع نبوده است زيرا:

الف: همه مسلمانان آن عصر با ابوبكر بيعت نكردند تا اجماع حقيقي حاصل شود؛

ب: مسلمانان ساير بلاد هم در مدينه حضور نداشتند؛

ج: اهل بيت«عليهم السلام» و بعضي از صحابه و خويشان آن جناب از بيعت خودداري كردند.

ثانياً: امام - با توجّه به مسئوليّت سنگيني كه دارد - بايد معصوم باشد و نمي شود حافظ شريعت نبوي«صلي الله عليه وآله» از علم و عصمت برخوردار نباشد. پس امام معصوم را بايد يك معصوم معين كند، زيرا غيرمعصوم نمي تواند معصوم را بشناسد.

ثالثاً: براساس ادله قاطعي كه شيعه اماميه در اختيار دارد امامت پس از پيامبر«صلي الله عليه وآله» با نصّ آن حضرت و نصب اميرالمؤمنين علي«عليه السلام» از جانب خداوند صورت گرفته است و در موردي كه نص در كار باشد اجماع كارساز نخواهد بود.

خداوند مي فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا... فان تنازعتم في شي فرُدَّه الي اللَّه و الرسول»(4) اهل سنّت معتقدند چون خداوند در اين آيه مسلمين را هنگام اختلاف در ديدگاه ها، به خدا و رسول رجوع داده اند، ولي از ائمه نامي برده نشده. و با تكيه بر اين اعتقاد به نف
پرسش

خداوند مي فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا... فان تنازعتم في شي فرُدَّه الي اللَّه و الرسول»(4) اهل سنّت معتقدند چون خداوند در اين آيه مسلمين را هنگام اختلاف در ديدگاه ها، به خدا و رسول رجوع داده اند، ولي از ائمه نامي برده نشده. و با تكيه بر اين اعتقاد به نفي «امامت» مي پردازند. آيا نظر آن ها درست است؟

پاسخ

اين آيه، خود يكي از ادلّه امامت ائمه«عليهما السلام» است؛ زيرا اين آيه مي خواهد بفرمايد كه در هر مسأله اي كه اختلاف داريد، مرجع حلّ آن، خدا و رسول است. يكي از اساسي ترين مسائل مورد اختلاف ميان مسلمان، مسئله امامت است كه بنابر تصريح اين آيه، بايد به خداوند و رسول گرامي رجوع كرد. حال بايد از برادران اهل سنّت پرسيد: «حكم خداوند و رسول در مورد وصايت و امامت چه بوده است؟» مگر نه اين است كه طبق نقل تمام مصادر اهل سنّت و كتب تاريخي آنها و سيره هاي مختلفي كه علماي ايشان نوشته اند، پيامبر در سالهاي اوّل بعثت، قوم و عشيره خود را در مكّه جمع كرد و سه بار فرمودند: «كدام يك از شما بر مي خيزد و با من عهد مي بندد كه بعد از من وصي وزير و جانشين من باشد و براي من به منزله هارون براي موسي مي باشد»، و در هر سه بار حضرت علي«عليه السلام» برخاستند و اعلام كردند: «من اي رسول خدا«صلي الله عليه وآله»!» و آن حضرت هم علي«عليه السلام» را به عنوان وصي و جانشين خود تعيين كردند. داستان غدير خم و آيه شريفه «اليوم الكلمت لكم دينكم...»(5) هم به صورت متواتر نقل شده است. بين ابتداي رسالت تا انتهاي آن

نيز پيامبر در اين باره بسيار سخن گفته اند؛ كه بعضي از آنها توضيح آياتي است كه در شأن حضرت علي«عليه السلام» و اهل بيت رسول اكرم«صلي الله عليه وآله» نازل شده است.

اين آيه شريف اتمام حجّتي است براي تمام كساني كه در مسأله ولايت و جانشيني رسول اكرم«صلي الله عليه وآله» اختلاف دارند و مطابق آن، بعد از حكم و تقدير الهي و ابلاغ رسول اكرم«صلي الله عليه وآله» هيچ مؤمني حق مخالفت ندارد. علاوه بر اين آيه، آياتي كه در آن ها اصطلاح «اولوالامر» به كار رفته در اين مورد صراحت كافي دارد.

(براي اطّلاع بيشتر به كتابهاي: الغديرِ، نوشته علّامه اميني؛ نقش ائمه در احياي دين تأليف علّامه عسگري؛ و امامت در پرتو كتاب و سنّت، نوشته مهدي سماوي مراجعه فرماييد.)

« بخش پاسخ به سؤالات »

4) سوره نساء، آيه 58.

5) سوره مائده، آيه 3.

به گفته شيعيان، پيامبر(ص) در محلّي به نام غديرخم مردم را جمع، و علي را به جانشيني خود معرّفي كرد. مگر مي شود با وجود چنين چيزي همه صحابه به فرمايش حضرت پشت پا بزنند و خلافت غير علي رابپذيرند؟
پرسش

به گفته شيعيان، پيامبر(ص) در محلّي به نام غديرخم مردم را جمع، و علي را به جانشيني خود معرّفي كرد. مگر مي شود با وجود چنين چيزي همه صحابه به فرمايش حضرت پشت پا بزنند و خلافت غير علي رابپذيرند؟

پاسخ

حالات انسان هميشه يكسان نيست و در طول زندگي انسان فراز و نشيب هاي بسياري مي تواندپيش آيد و تحت اوضاع حاكم قرار گيرد. فقط شماري از انسان ها هستند كه مانند كوه استوارند و هيچ گاه تحت تأثير قرار نمي گيرند؛ البتّه اين گونه افراد بسيار اندك هستند.

صحابه پيامبر نيز از نظر ايمان يكسان نبودند. بعضي از آن ها مصداق آيه شريفه «و من الناس من يشتري نفسه ابتغأ مرضاْ الله;{1} بعضي مردانند كه از جان خود در راه رضاي خدا در گذرند»، و بعضي مصداق «و اذا رأوا تجارْ او لهواً انفضوا اليها و تركوك قائماً;{2} و اين مردم چون تجارتي يا لهو و لعب و بازيچه اي ببينند، بدان شتابند و تو را در نماز تنها گذارند»

عدّه اي از صحابه، سختي هاي جنگ تبوك و يوم العسرْ را تحمّل كردند و در جنگ بدر افتخار آفريدند. عدّه اي هم در جنگ اُحد گريختند و پيامبر را ميان دشمنان تنها گذاشتند و به قول بخاري در صحيح فقط 12 نفر با حضرت باقي ماندند كه در رأس آن ها امام علي(ع) بود: «و لم يبق مع النبي(ص) غير اثني عشر رجلاً».{3} در جنگ اُحد هزار نفر از مدينه عازم شدند. البتّه در بين راه، سيصد نفر از آن ها برگشتند و هفتصد نفر با رسول اكرم(ص) در جنگ اُحد شركت كردند و در اثر فشار نظامي، اكثر قريب به اتّفاق مسلمانان عقب نشيني كردند و پراكنده

شدند، و جز افرادي انگشت شمار در كنار پيامبر باقي نماندند كه به قول بخاري، تعداد ياران فداكار پيامبر بيش از 12 نفر نبود.

همچنان در نماز جمعه نيز حضرت را تنها گذاشتند و دنبال لهو و لعب و تجارت رفتند. در اين جا نيز افرادي كه پيامبر اكرم را همراهي كردند، بيش از 12 نفر نبودند. بخاري در صحيحش اين جريان را چنين نقل كرده است: «اقبلت عبر يوم الجمعه و نحن مع النبي(ص) فثار الناس الاّاثناعشر رجلاً فانزل الله و اذا رأوا تجارْ أو لهواً انقصّوا اليها».{4} راوي مي گويد: كاروان تجارتي روز جمعه وارد مدينه شد. ما با پيامبر بوديم. مردم وقتي متوجّه كاروان شدند، نماز را رها كرده، پيامبر(ص) را تنها گذاشتند و فقط 12 نفر باقي ماندند. در اين حال آيه نازل شد: و چون داد و ستد يا سرگرمي ببينند، به سوي آن روي آور شوند و تو را در حالي كه ايستاده اي، ترك مي كنند.

در جاهاي ديگر نيز در حيات رسول اكرم(ص) با وي مخالفت كرده اند؛ مانند جريان پيوستن به جيش اسامه كه پيامبر(ص) بر پيوستن افراد به لشكر اسامه اصرار داشت؛ ولي برخي مخالفت مي كردند و همچنين در آستانه عروج ملكوتي پيامبر(ص) در حالي كه در بستر بيماري به سر مي برد، در حضور همگان قلم و دوات طلبيد و فرمود: من چيزي بنويسم كه هرگز به گمراهي نگراييد. عمر از ميان حاضران برخاست و از فراهم آوردن قلم و دوات و نوشتن مسأله مورد نظر پيامبر(ص) جلوگيري كرد. هنگامي كه حاضران به او اعتراض كردند، او گفت: حسبنا كتاب الله و افزود كه أنّ الرجل ليهجر!{5}

بنابراين همان گونه كه در جنگ اُحد

و موارد ديگر با پيامبر(ص) مخالفت كردند و حضرت را تنها گذاشتند در حالي كه مقام پيامبر بالاتر از حضرت علي(ع) بود، همان گونه با امام علي(ع) مخالفت كردند و او را تنها گذاشتند. نه تنها مخالفت كردند، بلكه ستم هاي بسياري را در حقّ حضرت و اولاد وي نسل به نسل روا داشتند.

[1].بقره، 207/

[2].جمعه، 11/

[3].صحيح بخاري، كتاب تفسير، تفسير سوره آل عمران، باب قوله «و الرسول يدعوكم في اخواكم»/

[4].تفسير سوره جمعه باب قوله «و اذا رأوا تجارْ او لهواً»/

[5].صحيح، بخاري، باب مرض النبي(ص)/

آيا حديث غدير در رابطه با شبهه اي بود كه پس از جنگ تبوك پيش آمده است؟
پرسش

آيا حديث غدير در رابطه با شبهه اي بود كه پس از جنگ تبوك پيش آمده است؟

پاسخ

حديث غدير در كتاب حديثي اهل سنت و شيعه به گونه اي نقل شده است كه جاي هيچ گونه شك و شبهه اي در اصل صدور آن نيست، ابن حجر عسقلاني كه يكي از علماي اهل سنت است در ذيل حديث غدير مي نويسد: اين حديث را سي تن از صحابه روايت كرده اند و بيشتر سلسله سند آن صحيح و حسن است.{1} ذهبي كه يكي ديگر از علماي اهل سنت است مي گويد: حديث غدير جداً عالي است و متن آن به صورت متواتر مي باشد.{2}

بنابراين جاي اين نيست كه برخي در صدور آن ترديد نمايند و ترديد و شك نتيجه ناآگاهي است. اما دلات حديث بر خلافت امام امير المؤمنين(ع) بسيار روشن است. بررسي و دقت در حديث غدير، شواهد و قرينه هايي كه در خود روايت و زمان و مكان صدور روايت وجود دارد به خوبي روشن مي سازد كه حديث غدير براي ابلاغ رسالت بسيار مهمي بوده كه معرفي جانشنين پيامبر(ص) بوده است كه به نمونه هايي اشاره مي كنيم:

1. ابلاغ اين رسالت در بيابان خشك و بسيار گرم، چرا در مكه نفرمود؟

2. همراه با خبر رحلت خود؛

3. شاهد و گواه گرفتن مردم بر ابلاغ رسالت و اقرار گرفتن از آنان؛

4. بيان حديث ثقين در آغاز خطبه (اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي اهل بيتي///)؛

5. بيان اين جمله كه «ألست أولي بكم من انفسكم» آيا من از شما به خود شما سزاوارتر نيستم؛

6. تبريك گفتن به امام(ع) پس از معرفي آن حضرت؛

7. شأن نزول آيه (اليوم اكملت لكم دينكم...);{3} (يا ايها الرسول بلغ

ما أنزل اليك...);{4} كه در اين رابطه نازل شده و همچنين رواياتي كه در ذيل اين آيات وارد شده است.

بنابراين دقت در حديث غدير هر نوع تصور و توهم ديگري را باطل مي سازد. و آنچه در پرسش آمده كه پيامبر(ص) پس از جنگ تبوك فرموده است اين تمام نيست چون حضرت علي(ع) در جنگ تبوك حضور نداشتند بلكه خود پيامبر(ص) همراه مسلمانان بودند و حضرت علي(ع) را در مدينه جانشين خود قرار دادند. آنچه اهل سنت در اين باره گفته اند اين است كه در برخوردي بين خالد بن وليد و آن حضرت پس از اعزام به يمن پيش آمده است، اولاً اختلاف بين حضرت علي(ع) و خالد بن وليد در سفر ديگري بوده كه در آن سفر به مكه نيامدند بلكه به مدينه رفتند چون حضرت علي دو سفر به يمن داشته اند. دليل بر اين مطلب روايتي است كه ترمذي در كتاب سنن خود نقل مي كند كه پس از برگشت از سفر يمن خالد بن وليد تصميم گرفت خدمت پيامبر(ص) برود و از آن حضرت شكايت نمايد، پس از آن كه خدمت پيامبر(ص) رفت و از آن حضرت شكوه و گلايه نمود، چهره مبارك پيامبر(ص) دگرگون شد و سه مرتبه فرمود: «ما تريدون من عليّ ما تريدون... عليّ مني و أنا من علي»، از علي چه مي خواهيد، از علي چه مي خواهيد، از علي چه مي خواهيد علي از من است و من از علي. پس از بيان بسيار پرمحتواي آن حضرت، حقيقت براي خالد روشن شد، از اين رو نيازي نبود تا پيامبر(ص)يك برخورد و اختلاف جزيي را كه بين دو تن پديد آمده، آن را در جمع

تمام مسلمانان يادآور شوند. مقام پيامبر(ص) و اختلاف ايشان بالاتر از آن است چنين برخوردهايي را به گوش تمام ياران خود برساند. بر فرض كه اين برخورد در سفر دوم باشد، حضرت پيامبر(ص) در جمع خصوصي يادآور مي شدند چنان كه در حديث ترمذي آمده است.

بنابراين هيچ گونه ارتباطي بين حديث غدير و شبهه اي كه در اعزام يمن پيش آمده وجود ندارد. از اين رو برخي از نويسندگان اهل سنت براي خدشه و ايراد بر حديث غدير چنين توهي را نموده اند، چرا كه در سند و دلالت حديث نتوانسته اند ايراد بگيرند.

بر فرض كه حديث غدير را در رابطه با اختلاف خالد بن وليد فرموده باشند، چه اشكالي دارد كه پيامبر اسلام(ص) ضمن اصلاح ذهنيت افراد ناآگاه مانند خالد بن وليد، حضرت علي(ع) را به عنوان جانشين و رهبر آينده امت خويش معرفي فرمايد، مگر بين معرفي جانشين و برطرف نمودن دشمني ها با علي(ع) ناسازگاري وجود دارد.

حديث غدير را مي توانيد در كتاب هاي اهل سنت كه در ذيل مي آيد ملاحظه نماييد:

1. صحيح مسلم، ج 5، كتاب الفضايل، باب فضايل اهل بيت النبي(ص)، ص 25، حديث 36/

2. مسند احمد بن حنبل، ج 7، ص 75، ح 19285/

3. خصايص اميرالمؤمنين، نسائي، ص 84، ح 76/

4. صحيح ابن خزيمه، ج 4، ص 62، ح 2357/

5. المستدرك علي الصحيحين، الحاكم النيسابوري، ج 3، ص 109، 533/

6. تلخيص المستدرك، ذهبي، ج 3، ص 533 و 109/

7. السنن الكبري، النسائي، ج 5، ص 45، ح 12/8148/

8. جامع المسانيد و السنن، ابن كثير، ج 4، ص 436، ح 2827 و ج 6، ص 200، ج 5، ص 457/

9. البدايْ و النهايْ، ج 5، ص 184/

10. تفسير ابن

كثير، ج 5، ص 199.

11. السيرْ النبويْ، ابن كثير، ج 2، ص 445/

12. مصابيح السنْ البغوي، ج 4، ص 185، ح 4800/

13. مشكل الاثار، طحاوي، ج 4، ص 368/

14. جامع الاحاديث، سيوطي، ج 16، ص 306، ح 8073 - 8072/

15. جامع الاصول، ابن الاثير، ج 10، ص 102، ح 6695/

[1].صواعق المحرقْ، ص 122/

[2].سيراعلام النبلأ، ج 8، ص 335 - 334/

[3].سوره مائده، آيه 3/

[4].همان، آيه 67/

++++-

اگر از ناحيه خلفا بر فاطمه(س) ظلم و ستم روا شده است؛ چرا علي(ع) و بني هاشم با آن همه شجاعت از ايشان دفاع نكرده اند و در اين مورد سكوت نموده اند، استدلال شيعيان در اين باره چيست؟
پرسش

اگر از ناحيه خلفا بر فاطمه(س) ظلم و ستم روا شده است؛ چرا علي(ع) و بني هاشم با آن همه شجاعت از ايشان دفاع نكرده اند و در اين مورد سكوت نموده اند، استدلال شيعيان در اين باره چيست؟

پاسخ

در مورد رفتاري كه خلفا با حضرت زهرا(س) داشته اند، بهترين شيوه بررسي، مراجعه به كتاب ها و منابع حديثي و تاريخي معتبر است. و با كمال تأسف مراجعه به منابع حديثي و تاريخي و حتي منابع اهل سنت نشان مي دهد كه وقايعي چون آتش زدن در خانه حضرت زهرا(س) - و يا حداقل تهديد به آتش زدن - در واقعه گرفتن بيعت براي خليفه اول توسط خليفه دوم و يا كتك زدن آن بانوي گرانقدر در واقعه غصب فدك اتفاق افتاده است و نيز خطبه هاي آن حضرت در مسجد پيامبر(ص) و گواهي ايشان بر خلافت حضرت علي و خطابشان به مهاجر و انصار اين وقايع را تأييد مي كند و بهترين راه اطلاع از صحت و يا عدم صحت اين وقايع مراجعه به منابع و مآخذ تاريخي معتبر و قابل اعتماد است.

نكته قابل توجه در اين وقايع آن كه علماي اهل سنت نيز وقوع اين رويدادها را قبول دارند ولي در رابطه با آنها راه توجيه را در پيش گرفته اند در روايات معتبر نقل شده از پيامبر در مورد شأن و منزلت حضرت زهرا همچون: «فاطمه بضعْ مني فمن اغضبها اغضبني»؛ فاطمه پاره تن من است هر كس او را خشمناك نمايد مرا خشمگين كرده؛ هيچ گونه توجيهي در مورد آزار آن حضرت پذيرفته نيست.

براي تبيين بيشتر اين موضوع واقعه فدك را به نقل از كتاب صحيح بخاري - يكي از منابع

شش گانه اهل سنت - ذكر نموده و قضاوت در اين موضوع را به شما واگذار مي كنيم/

«أنَّ فاطمْ(س) بنت النبي(ص) أرسلت الي ابي بكر تسأله ميراثها من رسول الله(ص) مما افأ الله عليه بالمدينه و فدك و ما بقي من خمس خيبر فقال ابوبكر ان رسول الله(ص) قال لا نورث ما تركنا اًّنما يأكل آل محمد(ص) في هذا المال و انّي و الله لا أغير شيئاً من صدقْ رسول الله(ص) عن حالها التي كان عليها في عهد رسول الله(ص) و لأعلمن فيها بما عمل به رسول الله(ص) فأبي ابوبكر ان يدفع الي فاطمه منها شيئاً فوجدت فاطمه علي ابي بكر في ذلك فهجرته فلم تكلمه حتي توفيت و عاشت بعد النبي(ص) سته اشهر فما توفيت دفنها زوجها عليّ ليلا و لم يؤذن بها ابابكر و صلي عليها...»;{1}

حضرت فاطمه(س) دختر پيامبر(ص) پيش ابوبكر رفت و از او ميراثش از پيامبر را درخواست نمود - ارث از فئ مدينه، فدك و يك پنجم خيبر - /

ابوبكر در جواب گفت پيامبر فرموده: ما چيزي را به ارث نمي گذاريم، آن چه از ما باقي بماند صدقه است. به خدا سوگند تغيير نمي دهم چيزي از صدقه رسول خدا را آن گونه كه در زمان پيامبر بوده است، و عمل مي كنم همان گونه كه پيامبر در مورد آن عمل نموده بود. پس ابوبكر از واگذار نمودن آن به فاطمه(س) امتناع كرد.

سپس حضرت فاطمه(س) از او دوري و قهر نمود و با او سخن نگفت تا اين كه از دنيا رفت. آن حضرت بعد از پيامبر شش ماه زندگي كرد. هنگامي كه وفات نمود، همسرش حضرت علي(ع) او را شبانه دفن نمود و بر او نماز

خواند و به ابوبكر اجازه شركت نداد.

موضوع تهديد كردن عمر به آتش زدن خانه حضرت زهرا(س) در صورت بيعت نكردن اهل خانه با ابوبكر، از جمله وقايع تاريخي است كه افزون بر منابع شيعي در بسياري از منابع تاريخي اهل سنت نيز آمده است.{2}

اما اين كه چرا حضرت علي(ع) و بني هاشم در اين مورد صبر كردند و با آن همه شجاعت دست به شمشير نبردند؟ بايد گفت گاهي ممكن است چنين برداشتي صورت گيرد كه تنها راه رسيدن به حق، استفاده از شمشير و روز است و تنها مي توان با توسل به نيروي قهريه و بدون در نظر گرفتن شرايط و پيامدهايي كه ممكن است انجام يك عمل داشته باشد مي توان حق را ستاند. اما سيره پيامبران و بويژه پيامبر گرامي اسلام نشان مي دهد كه آن بزرگواران هرگز با توسل به زور به دنبال انجام رسالت و تبليغ دين نبوده اند و حتي در بسياري از اوقات ستم ها و ظلم هاي روا شده بر خود و پيروانشان را تحمل كرده اند تا بتوانند به مصالحي كه آن را براي پيروانشان لازم مي دانسته اند، دست يابند.

پيامبر گرامي اسلام نيز كه همانا اسوه حسنه مي باشد همواره براي دستيابي به حق خود و پيروانشان نخست راه حل هاي گوناگوني را مورد استفاده قرار مي داده اند و تا آن زمان كه مجبور نمي شده اند، دست به شمشير نمي برده اند. و گاه ممكن بوده آن حضرت انجام عملي را تا موعد مقرر آن به تأخير مي انداخته و يا اين كه به خاطر مصالح مسلمانان به پذيرش پيمان هاي ظالمانه تن مي داده اند به عنوان نمونه تمامي مفسران در مورد آيه (و انذر عشيرتك الاقربين);{3} اتفاق نظر دارند كه اين آيه در

سال سوم بعثت نازل شده و تا آن زمان هيچ يك از اقوام و خويشان پيامبر دعوت آن حضرت را از زبانشان نشنيده بودند و اين تأخير سه ساله به علت شرايط زماني و مكاني ويژه آن زمان بوده است و يا اين كه در حدود سال ششم هجرت هنگامي كه پيامبر با كفار قريش پيمان صلحي را منعقد كردند هنگام نگارش پيمان نامه آن حضرت، علي(ع) را فراخواند و گفت بنويس به نام خداوند بخشنده مهربان، سهيل بن عمرو نماينده كفار قريش گفت: اين خدايي را كه تو مي گويي من نمي شناسم و تنها بنويس به نام خدا، پيامبر گفت: همين را بنويس. پس پيامبر(ص) به علي(ع) فرمود: بنويس اين قرارداد صلحي است بين رسول خدا و سهيل بن عمرو، سهيل گفت: اگر بر پيامبري تو شهادت مي داديم كه با تو نمي جنگيديم؛ تنها نام خودت و پدرت را بنويس/

در مفاد اين قرارداد چنين آمده بود كه به مدت ده سال بين مسلمانان و كفار جنگي در نگيرد. و هر شخصي از كفار به پيامبر پناهنده شود بازگردانيده شود اما! اگر از افراد پيامبر كسي به قريش پناهنده شد باز نخواهد گشت.

مفاد اين پيمان نامه به نظر بسياري از صحابه ظالمانه و غير قابل پذيرش بود اما پيامبر براي حفظ مصالح امت اسلامي و اهدافي بسيار ژرف تر از انعقاد يك پيمان صلح آن را پذيرفت.

حضرت علي(ع) نيز با ملاحظه خطرهايي كه در صورت قيام او، جامعه اسلامي را تهديد مي كرد از قيام و اقدام مسلحانه خوددار كرد، و با آنان سازش نمود تا اصل اسلام محفوظ بماند، در اين جا به سه نمونه از خطرهايي كه اسلام و

مسلمانان را تهديد مي كرد اشاره مي كنيم:

1. خطر مرتدين

از آن جا كه بسياري از گروه ها و قبايلي كه در سال هاي آخر عمر پيامبر مسلمان شده بودند، هنوز آموزش هاي لازم اسلامي را نديده بودند، و نور ايمان كاملاً در دل آنها نفوذ نكرده بود، هنگامي كه خبر درگذشت پيامبر اسلام در ميان آنان منتشر گرديد، گروهي از آنان پرچم «ارتداد» و بازگشت به بت پرستي را برافراشتند و عملاً با حكومت اسلامي در مدينه مخالفت نموده و حاضر به پرداخت ماليات اسلامي نشدند، و با گردآوري نيروي نظامي، را به شدت مورد تهديد قرار دادند. به همين جهت نخستين كاري كه حكومت جديد انجام داد، نبرد با مرتدان بود در چنين موقعيتي كه دشمنان ارتجاعي اسلام، پرچم ارتداد را برافراشته و حكومت اسلامي را تهديد مي كردند، هرگز صحيح نبود كه امام پرچم ديگري به دست گيرد و قيام نمايد.

حضرت علي(ع) در يكي از نامه هاي خود به مردم مصر، به اين نكته اشاره مي كند و مي فرمايد: «آن گاه كه پيامبر(ص) به سوي خدا رفت، مسلمانان پس از وي در كار حكومت با يكديگر درگير شدند، سوگند به خدا نه در فكرم مي گذشت، و نه در خاطرم مي آمد كه عرب خلافت را پس از رسول خدا(ص) از اهل بيت او بگرداند، يا مرا پس از وي از عهده دار شدن حكومت باز دارند. تنها چيزي كه نگرانم كرد شتافتن مردم به سوي فلان شخص (ابوبكر) بود كه با او بيعت كردن، من دست باز كشيدم، تا آن جا كه ديدم گروهي از اسلام باز گشته، مي خواهند دين محمد(ص) را نابود سازند، پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را ياري نكنم

(و دست به قيام بزنم) رخنه اي در آن بينم يا شاهد نابودي آن باشم، كه مصيبت آن بر من سخت تر از رها كردن حكومت بر شماست، كه كالاي چند روزه دنياست...).

2. خطر مدعيان دروغين نبوت

علاوه بر خطر مرتدين، مدعيان نبوت و پيمبران درغين مانند: «مسيله»، «طليحه»، «سجاح» نيز در صحنه ظاهر شده و هر كدام طرفداران و نيروهايي دور خود گرد آوردند و قصد حمله به مدينه را داشتند كه با همكاري و اتحاد مسلمانان پس از زحماتي نيروهاي آنان شكست خوردند.

3. خطر روميان

خطر حمله احتمالي روميان نيز مي توانست مايه نگراني ديگري براي جبهه مسلمانان باشد، زيرا تا آن زمان مسلمانان سه بار به روميان رودررو يا درگير شده بودند و روميان مسلمانان را براي خود خطري جدي تلقي مي كردند و در پي فرصتي بودند كه به مركز اسلام حمله كنن، اگر حضرت علي(ع) دست به قيام مسلحانه مي زد، با تضعيف جبه داخلي مسلمانان، بهترين فرصت به دست رومي ها مي افتاد كه از اين ضعف استفاده كنند/

حضرت علي(ع) در قسمتي از سخنانشان مي فرمايند: «به خدا سوگند اگر ترس از ايجاد شكاف و اختلاف در ميان مسلمانان نبود، و بيم آن نمي رفت كه بار ديگر كفر و بت پرستي به سرزمين اسلام باز گردد و اسلام محور نابود شود، با آنان به گونه ديگري رفتار مي كرديم».{4}

با در نظر گرفتن نكات فوق به خوبي روشن مي شود كه چرا امام(ع) صبر را بر قيام ترجيح داد، او چگونه با صبر و تحمل و تدبير و دور انديش، جامعهئ اسلامي را از خطرهاي بزرگ نجات داد.{5} و اگر علاقه به اتحاد مسلمانان نداشت و از عواقب وخيم اختلاف و دو دستگي

نمي ترسيد هرگز اجازه نمي داد كه آنها با فاطمه زهرا و سرنوشت مسلمانان آن گونه رفتار نمايند، به همين جهت است كه مي فرمايد: «پس از ارزيابي درست، صبر و بردباري را خردمندانه ترديدم، پس صبر كردم در حالي كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوي من مانده بود».{6}

[1].صحيح البخاري، ج 5، ص 252، كتاب المغازي، اواخر غزوْ خيبر، نشر دارالقلم بيروت/

[2].ر.ك: تاريخ طبري، ج 2، ص 443؛ وقايع سال يازدهم هجري، مؤسسْ الاعلمي للمطبوعات بيروت؛ العقد الفريد، ابن عبد ربه الاندلسي، ج 4، ص 87، دار و مكتبْ الهلال بيروت، انساب الاشراف، بلاذري، ج 1، ص 586، نشر دارالمعارف مصر؛ الامامه و السياسْ، ابن قتيبه، ج 1، ص 12، منشورات الشريف الرضي قم/

[3].سوره شعرا، آيه 214/

[4].شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 307، داراحيأ الكتب العربيه/

[5].جهت آگاهي بيشتر به «سيره پيشوايان، مهدي پيشوايي، ص 65 - 71، نشر مؤسسه امام صادق قم» مراجعه فرماييد/

[6].نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتي، خطبه 3/

اگر حضرت علي(ع) خلافت را حق خود مي دانست، چرا براي گرفتن حق خود قيام نفرمودند و سكوت اختيار كردند؟
پرسش

اگر حضرت علي(ع) خلافت را حق خود مي دانست، چرا براي گرفتن حق خود قيام نفرمودند و سكوت اختيار كردند؟

پاسخ

بعد از رحلت نبي اكرم(ص) دشمنان اسلام از هر سوي در كمين بودند تا فرصتي مناسب به دست آورند و ضربه خود را بر پيكر نوپاي اسلام و مسلمانان وارد كنند و انتقام خود را بگيرند.

از خطرات فراواني كه اسلام و مسلمانان را تهديد مي كرد، از آن جمله:

1. پادشاه ايران كه يمن به تازگي از چنگ او خارج شده بود، اسلام را خطري بزرگ براي تاج و تخت خود مي ديد/

2. خطر ديگر، پادشاه روم بود كه هم مرز كشو اسلام شده بود و چندين بار بين آنان جنگ در گرفته بود؛ به گونه اي كه پيامبر اكرم شخصاً در غزوه تبوك شركت كرده بودند و در آخرين روزهاي حيات خويش، سپاه اسامه را براي جنگ با آنان تجهيز نموده بودند/

3. عده اي از قبايل و افراد عرب مرتد شدند و احتمالاً از ناحيه آنان خطراتي متوجه اسلام و مسلمانان بود.

4. ظهور پيامبران دروغين مانند مُسَيلمه، سجاح، اسود عنسي كه گروهي از اعراب يمن و يمامه اطراف آنان را گرفته و قدرتي پيدا نموده بودند و حتي افرادي از تازه مسلمانان اطراف آنها گرد آمده بودند؛ از جمله اشعث بن قيس كندي و شبث بن ربعي.

5. وجود منافقان داخلي، گروهي از منافقان در زمان پيامبر(ص) در منزل سُوَيلم جمع شده بودند،{1} و عليه اسلام توطئه مي كردند. پيامبر(ص) از اين توطئه با خبر شدند و دستور به آتش كشيدن محل اجتماع آنان را صادر فرمودند؛ ولي آنها جان سالم به در بردند و گريختند. دوازده نفر از اين منافقان، كه

هنوز نام آنها مخفي است در بازگشت از جنگ تبوك قصد جان پيامبر را داشتند;{2} اما خداوند آنان را رسوا كرد و پيامبر نام آنان را به حذيفه بن اليمان فرمود و در زمان خليفه دوم، هنگامي كه شخصي فوت مي كرد، در صورتي خليفه بر جنازه او حاضر مي شد كه حذيفه حاضر شده باشد;{3} زيرا تنها او بود كه نام آن دوازده نفر را مي دانست.{4}

سكوت حضرت علي(ع) همانند سكوت پيامبر است كه گاهي پيامبر نيز براي مصلحت يا رفع فتنه سكوت مي نمود؛ مانند جريان طلب نمودن كاغذ و قلم در واپسين روزهاي حيات حضرت رسول(ص) كه بعضي از حاضران گفتند: «اًِّنَّ رسول الله(ص) يَهْجر»;{5} يا به قولي: «قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ»;{6} يعني پيامبر هذيان مي گويد؛ يا درد بر او غالب شده و بيهوده حرف مي زند، حضرت دستور فرمودند همه از خانه بيرون بروند و از نوشتن صرف نظر كردند و سكوت كردند.

امير مؤمنان علي بن ابي طالب(ع) نيز به خاطر مصالح و رفع فتنه و جلوگيري از نابود شدن اسلام سكوت كردند. قال ابو طفيل: «كُنْتُ عَلَي الْبابِ يَوْمَ الشُّوْري فَارْتَفَعَتِ الاْ َصْواتُ بَيْنَهُمْ فَسَمِعْتُ عَليّاً يَقُولُ: بايَعَ النّاسُ اَبابَكْرَ وَ اَنَا وَ الله اَوْلي بِالاْ َمْرِ وَ اَحَقُّ بِهِ مِنْهُ فَسَمِعْتُ وَ اَطعْتُ، مَخافََْ اَنْ يَرْجِعَ النّاسُ كُفّاراً يَضْرِبُ بَعْضُهُمْ رِقابَ بَعْضٍ بِالسَّيْفِ ثُمَّ بايَعَ اَبُوبَكْرُ لِعُمَرٍ وَ اَنَا وَ الله اَحَقُ بِهِ مِنْهُ فَسَمِعْتُ وَ اَطَعْتُ مَخافََْ اَنْ يَرْجِعَ النَّاسُ كُفّاراً ثُمَّ اَنْتُمْ تُريدُونَ اَنْ تُبايِعُوا لِعُثْمانَ اِذاً وَ الله لا اَسْمَعُ وَ لا اُطيعُ»;{7} ابو طفيل گويد: در روز شورا من در كنار آن خانه - محل شوراي شش نفره - بودم كه سر و

صدا از اندرون بلند شد و با هم بحث مي كردند. شنيدم كه امام علي مي فرمود: زماني مردم با ابوبكر بيعت كردند به خدا قسم كه من از او سزاوارتر بودم و حق با من بود؛ اما در عين حال اطاعت كردم؛ كه مبادا مردم كافر شوند و گردن يكديگر را با شمشير بزنند، سپس ابوبكر براي عمر بيعت گرفت در حالي كه به خدا قسم من سزاوارتر بودم؛ ولي باز هم اطاعت كردم كه مبادا مردم كافر شوند و امروز شما مي خواهيد با عثمان بيعت كنند، من رضايت نمي دهم و اطاعت نمي كنم.

در نهج البلاغه نيز مي خوانيم كه آن حضرت فرمود:

«من رداي خلافت را رها ساختم، و دامن خود را از آن درپيچيدم - و كنار رفتم -، در حالي كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه آيا با دست تنها - بدون ياور - بپا خيزم - و حق خود و مردم را بگيرم - و يا در اين محيط پر خفقان و ظلمتي كه پديد آورده اند، صبر كنم؟ محيطي كه پيران را فرسوده، جوانان را پير و مردان با ايمان را تا واپسين دم زندگي به رنج وا مي دارد. - عاقبت - ديدم بردباري و صبر، به عقل و خرد، نزديك تر است، لذا شكيبايي ورزيدم، ولي به كسي مي ماندم كه خار در چشم و استخوان در گلو دارد، با چشم خود مي ديدم ميراثم را به غارت مي برند».{8} امام(ع) به صبر خود در برابر انحراف خلافت اسلامي از مسير اصل خود به منظور حفظ اساس اسلام در موارد ديگر نيز اشاره نموده است، از آن جمله در آغاز خلافت عثمان كه رأي شورا به نفع

عثمان تمام شد و قدرت به دست وي افتاد، امام رو به ديگر اعضاي شورا كرده و فرمود: «خوب مي دانيد كه من از همه كس به خلافت شايسته ترم، به خدا سوگند تا هنگامي كه اوضاع مسلمين روبراه باشد و در هم نريزد، و به غير از من به ديگري ستم نشود، همچنان مدارا خواهم كرد».{9} بنابراين حضرت علي(ع) در برابر خلافت خلفا قيام نكرد، تا زحمت هاي 23 ساله پيامبر و خون شهدايي چون حمزه، جعفر طيار و... به هدر نرود. ايشان از خلافت خود جهت حفظ اسلام صرف نظر كردند تا اصل اسلام باقي بماند/

[1].سيرْ النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 517، الاصابه، ج 2، ص 205، ترجمه الضحاك/

[2].احمد بن حنبل، ج 45، ص 45/

[3].احيأالعلوم، غزالي، ج 1، ص 69، باب السادس في آفات العلم؛ الاستيعاب، ج 1، ص 277، ترجمه حذيفه/

[4].تفسير الكشاف، ج 2، ص 290/

[5].صحيح مسلم، ج 5، ص 76، دارالفكر بيروت/

[6].صحيح مسلم، همان؛ صحيح بخاري، ج 7، ص 9، دارالفكر بيروت/

[7].مناقب الخوارزمي، ص 224، كتاب ترجمه الامام علي لابن عساكر، ج 3، ص 118/

[8].نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 3/

[9].نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه 74/

عبارتي در كتب و حتي نهج البلاغه وجود دارد كه اشاره به رضايت حضرت امير دارد. آنها را چه مي فرمائيد؟
پرسش

عبارتي در كتب و حتي نهج البلاغه وجود دارد كه اشاره به رضايت حضرت امير دارد. آنها را چه مي فرمائيد؟

پاسخ

اگر حضرت علي راضي بوده، چرا حضرت زهرا راضي نبوده و حتي وصيت نموده كه آنه بر او نماز نگذارند. آيا درست است كه بگوئيم بين فعل اين دو بزرگوار اختلاف بوده است؟

يك سني خدمت علامه اميني آمد و گفت: من درباره علي(ع) كتاب مي نويسم. آمده ام خدمت شما مرا راهنمايي بفرمائيد. علامه فرمودند چرا بي خود زحمت مي كشيديد؟ براي كي زحمت مي كشيد؟ چرا؟ چرا؟ كسي كه مستحق لعن بوده و مسلمين او را لعن مي كردند و هيچ خدمتي هم به اسلام ننموده و مسلمين او را كشتند... علامه حين گفتن اين مطالب اظهاريه جد نموده بود. اين آقا في المجلس تا مدتي از كلام علامه دچار سردرد شديدي شد بله از اين عبارات كه در كتب است. اگر چه مي گويند اين كلام براي حضرت نيست. اول بايد بررسي كنيم كه آيا اين كلام براي حضرت است؟ آنقدر در طول تاريخ چيزها با هم مخلوط شده است كه براي شناخت صحيح لازم است ما به درايه خود رجوع كنيم. شيخ مفيد جلسات مهمي داشتند يك عالم سني در جلسه او مي گويد: عايشه و طلحه و زبير توجه كردند. شيخ گفته بودند: خروج اينها بر اميرالمؤمنين درايت است و توبه اينها روايت است. و هرگز انسان دست از درايت به روايت برنمي دارد. حضرت زهرا با حالت قهر و غضب از ابوبكر از دار دنيا رفتند. و اين مطلب به حد درايت رسيده است.

آيا عدم رضايت حضرت زهرا با رضايت حضرت علي جمع مي شود؟ و باز درايت است كه بين

طرز تفكر حضرت علي(ع) و حضرت زهرا سلام اله عليها تعارض و اختلاف محال است در تهذيب در ترجمه امام صادق و در حلية الاولياء كلماتي از امام صادق بر فضائل خلفا نقل شده، آيا مي گوئيم درست است؟ ابن تيميه مي گويد: تواتر عن علي انه كان يقول علي منبر الكوفه لا او تا من يتولوني علي ابوبكر و عمر الا وجدته حد المفتري. من در مقابل اين حرف نوشتم كه به تصريح ابن جزم، بن عبدالبر، ذهبي و... كه فلاني و فلاني و فلاني از بزرگان صحابه به افضليت حضرت علي(ع) از ابوبكر قائل بودند و مانديد و نشنيده ايم كه حضرت آنها را حدود شلاق زده باشد. خلاصه تحريف و تقيه و چيزهاي ديگر يك همچنين عباراتي را به وجود آورده است. و همچنين رواياتي را نقل مي كنند كه حضرت آنها را قبول داشته و شما شيعه واقعي حضرت علي نيستيد چرا كه خلفاء را قبول نداريد.

آيا بيعت با دست در دست گذاشتن حضرت دال بر اعتقاد و ايمان او به خلافت ابوبكر نيست؟
پرسش

آيا بيعت با دست در دست گذاشتن حضرت دال بر اعتقاد و ايمان او به خلافت ابوبكر نيست؟

پاسخ

در ذهن خيلي هاست كه بيعت شرط ايمان است و اگر كسي بيعت نكند، ايمان نياورده است. در حالي كه اينطوري نيست. بين ايمان و اعتقاد و بيعت به معناي دست در دست گذاشتن عموم من وجه است. يعني ممكن است كسي مؤمن به رسالت و امامت باشد ولي بيعت (دست در دست گذاشتن) را نكرده باشد مثلاً راهش دور بوده و نيامده و گاهي هم كساني كه خيلي هستند بيعت مي كنند، دست در دست مي گذارند و منافق هم هستند. پس بين بيعت و اعتقاد عموم من وجه است. و مادّه اجتماعشان هم اين است كه كساني بيعت مي كنند و ايمان هم دارند. ولي اينكه ما بگوئيم، بيعت كاشف از اعتقاد است. اين حرف ناتمام است. ما بيعت اكراهي، بيعت نفاقي و بيعت بدون مبايعتي (دست در دست گذاشتن) هم داريم. البته ما يك تبصره هم داريم.

تبصرةٌ: هر گاه امام مردم را دعوت به سوي بيعت نمايند. در اين زمان بيعت واجب مي شود و عدم بيعت كاشف از عدم اعتقاد است لذا نتيجه گرفتن آنها از بيعت علي بر موافقت خلافت آنها اول كلام است، و شما بايد در اين زمينه تحقيق كنيد كه آيا واقعاً حضرت دست در دست ابوبكر گذاشت و يا اينكه بيعت اكراهي حضرت واقعيت نداشته و فقط مشهور است. اگر حضرت علي بيعت كرده باشد ولي حضرت زهرا و حسنين را امر به بيعت نكند، از محالات است. اگر بيعت با ابوبكر واجب باشد، بايد حضرت زهرا و حسنين نيز بيعت مي كردند. و

همه مي دانيد كه حضرت زهرا بيعت نكرد.

آيا حضرت علي(ع) بيعت ننمود؟ مطالبي را پيرامون بيعت حضرت بفرمائيد.
پرسش

آيا حضرت علي(ع) بيعت ننمود؟ مطالبي را پيرامون بيعت حضرت بفرمائيد.

پاسخ

جواب اين سؤال با چند سؤال مطرح مي شود. آيا حضرت علي(ع) بيعت نمود؟ چه زماني بيعت نمود؟ چگونه بيعت واقع شد؟ چرا حضرت بيعت كردند؟

اولاً بعضي ها مي گويند حضرت اصلاً بيعت ننمود. و بيعت ننمودن حضرت براي بطلان امامت آنها كافي است همچنين عدم بيعت طوعاً و رغبةً هم براي بطلان تمام حكومتها از ابوبكر تا آخرين صدام و ملك فهد كافي است. چون الحق مع علي و علي مع الحق و به نص حديث ثقلين و سفينه و سابر نصوص ديگر.

و بيعت كردن اعم است. يعني اعلام وفاداري اگر با اكراه و اجبار باشد كه بيعت نمي گويند مثل بيعت قيس بن سعد بن عباده با معاويه كه سني ها هم او را قبول دارند. او قسم خورد كه من با معاويه روبرو نخواهم شد مگر ما بين ما شمشير باشد. وقتي امام حسن(ع) صلح نمود او يكي از امرا لشگر امام بود. از يك طرف قسم خورده بود و از طرف ديگر بايد صلح امامش را قبول داشته باشد. لذا به او گفتند: تو آن طرف بشين و معاويه اين طرف و بين شما شمشير باشد ودست بيعت بده: آيا اين بيعت محسوب شده و ارزشي دارد؟!؟

بنابراين بيعت حضرت بايد از جهات عديده اي مورد بحث قرار گيرد. آيا بيعت اجباري و اكراهي اعلام وفاداري و بعد از ايمان و اعتقاد است؟ آيا هر نوع بيعتي دال بر اعلام وفاداري است؟

اگر ظلم بر فاطمه زهرا[(3) از سوي خلفا صحيح است پس چرا حضرت علي(ع) و بني هاشم با آن همه شجاعت از ايشان دفاع نكردند و سكوت نمودند دليل شيعيان در اين باره چيست؟
پرسش

اگر ظلم بر فاطمه زهرا[(3) از سوي خلفا صحيح است پس چرا حضرت علي(ع) و بني هاشم با آن همه شجاعت از ايشان دفاع نكردند و سكوت نمودند دليل شيعيان در اين باره چيست؟

پاسخ

اما اينكه بر فاطمه زهرا(3) از طرف خلفا ظلم صورت گرفته است مورد اتفاق همه علماي شيعه و اكثر علماي اهل سنت مي باشد به چند نمونه از رواياتي كه جريان ظلم كردن و آتش كشيدن فاطمه زهرا(3) را نقل كرده اند بيان مي كنيم.

1. ديلمي روايت كرده كه فاطمه(3) فرمود هيزم زيادي در كنار خانه مان جمع كردند و آتش آوردند كه در خانه و ما را با هم بسوزانند من در پشت لنگه در ايستادم و آنان را به خدا و پدرم سوگند دادم كه دست از ما بر دارند و بروند پس عمر تازيانه را از دست قنفذ (غلام ابوبكر) گرفت و با آن به بازوي من زد تازيانه هم چون بازوبند به دور بازويم حلقه زد عمر با لگد به در كوبيد و آن را به طرف من فشار داد در حاليكه محسن را در شكم داشتم به صورت افتادم آتش شعله مي كشيد و چهره ام را مي سوزاند عمر چنان به صورتم سيلي زد كه گوشواره از گوشم افتاد و درد زايمان مرا گرفت پس محسن را سقط كردم در حاليكه كشته بي گناه بود.{1}

2.صدوق به سند خود از علي(ع) روايت كرده كه آن حضرت فرمود روزي كه من و فاطمه(3) و امام حسن(ع) و امام حسين(ع) نزد رسول خدا(ص) بوديم آن حضرت رو به ما كرد و گريست گفتم يا رسول اللَّه گريه شما براي چيست فرمود از كتك خوردن تو

و سيلي خوردن زهرا گريه مي كنم.{2}

3.و راجع به سوزاندن خانه حضرت زهرا سليم بن قيس هلالي كه از معتمدين و موثقين روات و از تابعين است و خودش شاهد جريان بوده است مي گويد چون عمر كلمات فاطمه زهرا را شنيد به خشم آمد و گفت ما را با زنان چه كار است سپس برخاست و با همراهان خود شروع كرد هيزم جمع كردن آنها با عمر هر يك مقداري هيزم آوردند پشت در خانه زهرا ريختند در حاليكه داخل خانه علي(ع)، فاطمه(3)، حسن(ع) و حسين(ع) بودند عمر با صداي بلند گفت بطوري كه فاطمه و علي شنيدند بخدا قسم اي علي بايد از خانه بيرون بيايي و بيعت كني و گرنه خانه ات را آتش مي زنم فاطمه زهرا پشت در خانه آمد صدا كرد اي عمر ما را با تو چه كار است چرا دست از ما بر نمي داري عمر گفت اي فاطمه در را باز كن و گرنه خانه را بر شما آتش مي زنم عمر صدا كرد هيزمها را آوردند عمر آنها را آتش زد و در نيم سوخته را كه فاطمه پشت آن بود گشود و حضرت زهرا مانع ورود عمر شد گفت من راضي نيستم تو به خانه من درآيي اما او قانع نشد و سرغلاف شمشير را بر پهلوي زاهر زد زهرا فرياد برآورد يا ابتاه او براي ساكت كردن زهرا تازيانه برآورد و بر دست فاطمه كه حايل و مانع ورود عمر به خانه او بود زد زهرا با نام و فرياد صدا كرد يا ابتاه يا رسول اللَّه(ص) ببين عمر و ابوبكر پس از تو با من چه كردند.{3}

4.و باز

سلمان براي سليم چنين توصيف مي كند كه چون قنفذ فاطمه را به ضرب تازيانه مجروح ساخت فاطمه مانع بيرون بردن علي(ع) بود عمر به قنفذ دستور داد اگر فاطمه مانع شد پروا مكن از زدن او را از علي(ع) دور كن كه علي را به مسجد ببريم قنفذ در را به شدت گشود و با فشار به پهلوي حضرت زهرا زد كه پهلويش شكست و حملي كه در شكم داشت سقط شد و بيمار و بستري شد تا از دنيا رفت.

و باز اذيت و آزارهايي كه به فاطمه كردند فدك را كه پيغمبر(ص) به دخترش حضرت زهرا(3) بخشيده بو بعد از وفات پيامبر(ص) ابوبكر او را از حضرت زهرا(3) گرفت و جزء بيت المال مسلمين قرار داد كه آن هم قضيه اي مفصل است.{4}

اينها بخشي از ظلمهايي بود كه به دختر پيامبر(ص) رسيده است، زهرايي كه پيامبر راجع به او مي فرمايد فاطمه بضعة مني فمن اغضبها اغضبني، فاطمه پاره تن من است هر كس او را غضبناك كند مرا غضبناك كرده است.{5}

و در جاي ديگر مي فرمايد ان اللَّه يغضب لغضبك و يرضي لرضاك خدابخاطر غصب فاطمه غضبناك و به خاطر رضاي او راضي مي شود.{6} و باز مي فرمايد اول من يدخل الجنة انا و فاطمه و الحسن و الحسين، اولين كسي كه وارد بهشت مي شود من و فاطمه و حسن و حسن هستيم.{7}

اما راجع به شجاعت حضرت علي و سكوت آن حضرت و بني هاشم در مقابل ظلمهايي كه به فاطمه زهرا(3) شده است.

سكوت حضرت علي(ع) در برابر ظالماني كه حضرت زهرا(3) را در پيش روي آن حضرت او را كتك زدند از روي ترس نبود بلكه از روي

مصلحت و حفظ اسلام بود ابن حمزه زيدي مي گويد علي(ع) با همه شجاعتش از مراعات امر امت و طلب استقامت دين و ترك آنچه موجب پراكندگي است كوتاهي نكرد چون او را از مغلوب شدند ملامتي نباشد زيرا غلبه نه دليل حق است و نه دليل باطل، او به نص صريح امام معصوم است بر اساس عصبيت كار نمي كند بلكه بر پايه فرمان انجام وظيفه مي كند و به صبر فرمان داده شده است بنابراين در امتثال امر خداوند سبحان و فرمان رسولش كه به او وصيت كرده بود صبر پيشه كرد نه به واسطه خشم پيش رفت و نه بخاطر ترس عقب نشست{8} و بدون ترديد احدي نمي پذيرد كه همسر يا مادر و خواهرش مورد تهاجم قرار گيرد و او در خانه نشسته باشد و بگويد لا حول و لا قوة الاّ باللَّه كه اگر چنين كند مردم گويند ترسو است. اما حضرت علي(ع) بخاطر مصلحت و حفظ اسلام سكوت كرد گر چه ظالمان و مهاجمان خانه حضرت علي(ع) نمي خواستند او سكوت كند و مي خواستند كه حضرت وارد جنگ شود كه اگر حضرت وارد جنگ مي شد و با آنها درگير مي شد فرصت شناخت از بين مي رفت و فرصتي بود براي دشمنان تا همه امكانات تحريف و تغيير حقيقت را بدست گيرند.

بلكه شجاعت حضرت در اينجا صبر بر اذيت و بي توجهي به تحريكاتي است كه به ضد او راه انداخته اند علي(ع) كسي است كه همه چيز را در راه حفظ دين قرباني مي كند و اين را مسؤوليت و تكليف شرعي خود مي داند و كسي نبود در راه رسيدن به هيچ چيز از دينش كوتاه بيايد.{9}

[1].بحارالانوار

ج 8 ص 118.

[2].امالي صدوق ص 118.

[3].كتاب سليم بن قيس چ نجف ص 22.

[4].حق اليقين، علامه مجلسي بحث فدك.

[5].صحيح بخاري كتاب المناقب، مناقب فاطمه زهرا(3)

[6].المستدرك علي الصحيحين كتاب معرفة الصحابه، ذكر مناقب فاطمه ج 3، حديث 4730 چاپ بيروت.

[7].المستدرك علي الصحيحين كتاب معرفة الصحابه، ذكر مناقب فاطمه ج 3، حديث 4723 چاپ بيروت.

[8].الشافي ج 4 ص 112 مؤلف شريف مرتضي علي بن حسين موسوي.

[9].رنجهاي حضرت زهرا، ص 242 مؤلف علامه سيد جعفر مرتضي عاملي.

شبهات پيرامون حضرت علي ع

آي_ا در ن_ظ_ر ش_يعه جبرئيل در ابلاغ رسالت خيانت نموده و به جاى على بن ابى طالب ,قرآن را بر رسول خدا نازل كرده است ؟
پرسش

آي_ا در ن_ظ_ر ش_يعه جبرئيل در ابلاغ رسالت خيانت نموده و به جاى على بن ابى طالب ,قرآن را بر رسول خدا نازل كرده است ؟

پاسخ

پيش از آنكه بى پايگى اين اتهام ناروا را كه برخى افراد ناآگاه و يا مغرض به شيعه نسبت داده اند , به اث_ب_ات ب_رس_ان_ي_م , س_زاوار است به ريشه يابى آن بپردازيم :ريشه اين اتهام از آيات شريفه قرآن و اح_ادي_ث_ى كه پيرامون آنها رسيده است , روشن مى شود يهوديان برآن بودند كه جبرئيل در ابلاغ رس_ال_ت خيانت نمود ; زيرا خداوند به وى دستور داده بود نبوت را در دودمان اسرائيل قرار دهد , ل_ي_ك_ن او بر خلاف فرمان خدا , آن را درسلسله فرزندان اسماعيل قرار داد بر اين اساس , گروه ي_ه_ود جبرئيل را دشمن دانسته (1) و جمله خان الامين ( جبرئيل خيانت نمود ) را شعار خود ق_رار دادند و لذا قرآن در مقام انتقاد ازآنان و اثبات بى پايگى سخنانشان , جبرئيل را در آيه ذيل به ع_ن_وان ف_رش_ت_ه ام_ي_ن و درستكار معرفى كرد :

نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين . (2)- روح امين ( جبرئيل ) قرآن را بر قلب تو نازل كرد , تا از بيم دهندگان باشى . و در آيه ديگر مى فرمايد :

قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك باذن اللّه . (3)- بگو : هر كس با جبرئيل دشمنى ورزد , آن فرشته گرامى به اذن خدا قرآن را برقلب تو نازل نمود .

از آي_ات ي_اد ش_ده و تفسير آن ها , به روشنى معلوم مى گردد كه گروه يهود

, جبرئيل را به عللى دشمن داشته و او را فرشته عذاب مى ناميدند و به خيانت در ابلاغ رسالت متهم مى نمودند .

ب_ن_اب_راي_ن , ري_ش_ه شعار دخان الامين از خرافات قوم يهود سرچشمه گرفته است وبرخى از ن_وي_س_ن_دگ_ان ج_اه_ل كه با شيعه خصومت ديرينه دارند , به نشخوار سخن يهوديان پرداخته و ناجوانمردانه اين اتهام را به شيعه نسبت مى دهند .

نبوت از ديدگاه شيعه

شيعه به پيروى از كتاب و سنت و در پرتو روايات روشن اهل بيت پيامبر , نه ت_ن_ها محمد بن عبداللّه صلى اللّه عليه و آله را پيامبر بر حق مى داند كه به فرمان خدا به رسالتى جهانى برانگيخته شده است , بلكه آن حضرت را , خاتم پيامبران وبلندپايه ترين سفير الهى , قلمداد مى كند .

پ_ي_ش_واى ب_زرگ ش_يعه , على بن ابى طالب عليه السلام در سخنان شيواى خويش , بدين حقيقت چ_ن_ي_ن گ_واه_ى مى دهد :

و اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله , خاتم النبيين و حجه اللّه على العالمين . (4)- گواهى مى دهم كه خدايى جز پروردگار يگانه و بى همتا نيست . و گ_واه_ى مى دهم كه محمد صلى اللّه عليه و آله بنده و پيامبر خدا و خاتم پيامبران و حجت خدا براى جهانيان است .

ام_ام ص_ادق ع_ليه السلام نيز مى فرمايد : لم يبعث اللّه عزوجل من العرب الا خمسه انبياء : هودا و صالحا و اسماعيل وشعيبا و محمدا خاتم النبيين صلى اللّه عليه و آله . (5)- خ_دا از م_يان قوم عرب , تنها پنج پيامبر برانگيخت :

هود , صالح , اسماعيل ,شعيب و محمد صلى اللّه عليه و آله كه خاتم پيامبران است .

اي_ن حديث شريف , به روشنى بى پايگى اتهام ناروايى را كه به شيعه نسبت داده اند ,اثبات نموده و حضرت محمد بن عبداللّه صلى اللّه عليه و آله را آخرين پيامبر خدامعرفى مى كند . (6)ب_راين اساس , شيعيان جهان , جبرئيل را در ابلاغ رسالت , امين و درستكار دانسته ومحمد بن ع_ب_داللّه را پيامبر بر حق و آخرين رسول خدا قلمداد مى نمايند و على بن ابى طالب عليه السلام را وصى و جانشين وى مى دانند .

در اينجا شايسته است روايت زير را كه هر دو گروه شيعه و سنى بر آن اتفاق نظرداشته و آن را در ك_تاب هاى معتبر خود بيان نموده اند , از نظر شما بگذرانيم , دراين روايت كه به حديث منزلت م_ع_روف است , پيامبر گرامى صلى اللّه عليه و آله پس از بيان خاتميت رسالت خويش , على را به عنوان وصى و جانشين خود معرفى كرد .

رس_ول خدا صلى اللّه عليه و آله به على بن ابى طالب عليه السلام فرمود : اما ترضى ان تكون منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى . (7)- آي_ا خ_وش_ن_ود نمى شوى از اين كه تو نسبت به من , به منزله هارون نسبت به موسى باشى ( ي_عنى همانطور كه هارون وصى و جانشين موسى بود , تو نيز خليفه و جانشين من باشى ) جز اين كه پيامبرى پس از من وجود نخواهد داشت . اي_ن روايت كه از نظر سند , مورد اعتماد

محدثان بزرگ اسلامى , اعم از شيعه و سنى است , گواه روش_نى است بر درستى گفتار شيعه در دو زمينه زير :

1 - محمد بن عبداللّه صلى اللّه عليه و آله گ_رام_ى ت_ري_ن پ_يامبر خدا و خاتم رسولان الهى است كه به امر خداى بزرگ به رسالت جاودان و جهانى برانگيخته شد و پس از وى پيامبرى نخواهد بود .

2 - ع_ل_ى بن ابى طالب عليه السلام وصى و جانشين پيامبر صلى اللّه عليه و آله وخليفه مسلمانان پس از وى مى باشد .

م_رات_ب خلفا به ترتيب خلافت آنهاست , بنابراين اعتقاد به افضليت حضرت على (ع ) بدعت در دين است , بنابراين شيعه بدعت گذار در دين است . دراين باره چه مى گوييد ؟
پرسش

م_رات_ب خلفا به ترتيب خلافت آنهاست , بنابراين اعتقاد به افضليت حضرت على (ع ) بدعت در دين است , بنابراين شيعه بدعت گذار در دين است . دراين باره چه مى گوييد ؟

پاسخ

در پ_اس_خ بايد گفت كه

اولا , معيار برترى چيست ؟

دوم اينكه برترين اصحاب چه كسى است ؟

و س_وم ارت_ب_اط ب_دع_ت با مسئله افضليت چيست ؟

1_ اسلام كامل ترين دين الهى است كه حدود و قوانين آن ثابت است و اصول و فروع آن و كليات مباحث از آيات و روايات به خوبى استفاده مى شود . ح_ال سوال اين است كه آيا آيات و روايات معيار و ملاك افضل بودن را بيان نكرده اند كه ما ترتيب خ_لاف_ت را م_عيار قرار دهيم , يا اينكه اين خود اصلى براى تشخيص صلاحيت افراد است . با نظربه آيات و احاديث , آنچه كه مسلم و مورد اتفاق همه مى باشد , اين است كه معيار واصل , تقوا و عمل صالح است كه حتى ساير مناقب و فضايل در كنار اين اصل مفيداست , از سوى ديگر , معيار ترتيب خ_لاف_ت , ب_ا س_اير احاديث و روايات در تعارض است ونمى توان آن را پذيرفت , علاوه بر آن ادعايى ب_دون دل_ي_ل اس_ت كه با هيچ آيه و روايتى ثابت نمى شود.

2 _ با مراجعه به سخنان ارزشمند پيامبر گ_رام_ى اس_لام (ص ) ك_ه درب_اره ب_رت_رين اصحاب خود فرموده اند , درمى يابيم كه اين ترتيب با نصوصى از آيات و روايات سازگارى ندارد , زيرا آنچه كه مطرح شده مسئله امامت و وصايت است , و اگ_ر ب_ه سخنان خودصحابه و

بزرگان فريقين نظرى داشته باشيم , روشن مى شود كه برترين ص_ح_ابه حضرت على (ع ) است و ما به چند مورد اشاره مى كنيم : ابن عباس صحابى بزرگ رسول خ_دا (ص )م_ى گ_ويد : درباره حضرت على (ع ) سيصد آيه نازل شده است و همين طور از ايشان نقل است كه مى گويد: براى حضرت على (ع ) هيجده منقبت و فضل بوده كه براى هيچ يك ازافراد اي_ن ام_ت ن_ي_س_ت .خليفه دوم مى گويد: به حضرت على (ع ) سه منقبت از ناحيه پيامبر گرامى اس_لام (ص ) داده ش_ده كه براى من يكى از آنان نيست . از ايشان سوال مى شود آنها چه هستند ؟ او ج_واب مى دهد اول اينكه فاطمه (س ) را به تزويج حضرت على (ع ) درآوردند, دوم , او را درمسجد مسكن دادند و براى او در آن رفت و آمد حلال بود , در صورتى كه براى ديگران نبود , سوم , پرچم را در روز خ_ي_ب_ر ب_ه او ع_ط_ا كرد .احمد بن حنبل محدث و يكى از فقهاى چهارگانه اهل سنت م_ى گويد : هيچ فضل و منقبتى نيست كه براى صحابه وارد شده باشد و درباره حضرت على (ع ) ن_ي_ام_ده ب_اش_د .(1)اب_ن ج_عفر اسكافى يكى از علماى بزرگ اهل سنت كتاب مستقلى در اثبات اف_ض_ل_يت حضرت على (ع ) نسبت به ساير افراد جهان بعد از انبيا و رسولان , نوشته است كه آيات ورواي_ات_ى را ك_ه در شان آن حضرت آمده , بيان كرده است .(2) مانند آيات تطهير ,مباهله و... , يا رواي_ات_ى , م_ان_ن_د ح_ديث منزلت

, حديث اخوت , حديث يوم الدار و...اما آنچه در نظر است اثبات اف_ض_ليت حضرت على (ع ) از مجموع سخنان بزرگان و صحابه و آيات و روايات نبوى است و اين اع_ت_ق_اد هم منحصر به شيعه نيست , بلكه برخى ازعلماى اهل سنت و عموم معتزله به آن اعتقاد دارن_د و ك_ت_ابهاى مستقلى درباره آن نوشته اند كه به دو كتاب شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد و ك_ت_اب ال_م_عيار و الموازنه از ابى جعفر اسكافى مى توان اشاره كرد .

3 _ بحث افضليت با بدعت دو م_وض_وع ان_د كه با تبيين معناى بدعت روشن خواهد شد. بدعت در لغت عبارت است از : ( احداث ش_ى ل_م ي_ك_ن ل_ه من قبل خلق و لا ذكر و لا معرفه , به وجود آوردن چيزى كه قبل از خلق ياد و شناختى نسبت به آن نبوده است ) . (3) و دراصطلاح هم آنچه كه نص بر تحريم آن وارد شده است و ع_ب_ارت است از ( ايراد قول اوفعل لم يستن فيه بصاحب الشريعه و اصولها المتقنه , بيان حرف يا كارى است كه مستند به سنت صاحب شريعت حضرت محمد (ص ) نبوده و در اصول ثابت و متقن هم نيامده است .(4) به عبارت ديگر بدعت , ( احداث فى الدين بعد الاكمال , نوآورى در دين بعد از آنكه دين كامل گرديد ) مى باشد.(5)

اينكه گفته مى شود على (ع ) انگشتر خود را در نماز به سائل بخشيد , انگشترى با آن قيمت گزاف ك_ه در ت_اري_خ ن_وش_ت_ه ان_د على (ع ) از كجا آورده بود ؟ به علاوه پوشيدن انگشترى با اين قيمت ف_وق ال_ع_اده س_نگين اسراف محسوب نمى شود ؟ آيا اينها دليل برعدم صحت تفسي
پرسش

اينكه گفته مى شود على (ع ) انگشتر خود را در نماز به سائل بخشيد , انگشترى با آن قيمت گزاف ك_ه در ت_اري_خ ن_وش_ت_ه ان_د على (ع ) از كجا آورده بود ؟ به علاوه

پوشيدن انگشترى با اين قيمت ف_وق ال_ع_اده س_نگين اسراف محسوب نمى شود ؟ آيا اينها دليل برعدم صحت تفسير آيه 55 سوره مائده بر ولايت على (ع ) نيست ؟

پاسخ

مبالغه هايى كه درباره قيمت آن انگشتر كرده اند بكلى بى اساس است و هيچگونه دليل قابل قبولى ب_ر گران قيمت بودن آن انگشتر نداريم و اينكه در روايت ضعيفى قيمت آن معادل خراج شام ذكر شده به افسانه شبيه تر است تا واقعيت و شايد براى بى ارزش نشان دادن اصل مساله جعل شده است , و در رواي_ات ص_حيح و معتبر كه در زمينه شان نزول آيه ذكر كرده اند اثرى از اين افسانه نيست , بنابراين نمى توان يك واقعيت تاريخى را با اينگونه سخنان پرده پوشى كرد .

چرا در قرآن مجيد نام حضرت على((عليه السلام))به صراحت برده نشده است؟
پرسش

چرا در قرآن مجيد نام حضرت على((عليه السلام))به صراحت برده نشده است؟

پاسخ

اولا، به حكم عقل بر خداوند لازم است تمام آنچه انسانها در پيمودن طريق عبوديّت - كه به خاطر آن آفريده شده اند - لازم دارند، براى آنان بيان كند. كه اگر بيان نكند نقض غرض و خلاف لطف است; امّا لازم نيست چنانچه مسأله اى در قرآن مجيد در رابطه با اشخاص مطرح است، از آنان به طور صريح نام برده شود، بنابراين بايد مسأله خلافت على((عليه السلام)) از ناحيه ى خداوند بيان مى شد اما لازم نبود كه صريحاً نام حضرت على((عليه السلام)) در قرآن برده شود.

امّا اينكه اگر صريحاً نام حضرت على((عليه السلام)) در قرآن برده شده بود، اين اختلافات پايان مى يافت، بايد گفت كه سنت پيامبر نيز مانند قرآن است و فرقى با قرآن ندارد. همواره شيوه ى قرآن بر طرح مسائل كلى است و بيان آن به وسيله سنت پيامبر و امام مى باشد.

علاوه بر اين، اگر نام حضرت على((عليه السلام)) در قرآن به صراحت بيان شده بود، افرادى كه با حضرت عناد و دشمنى داشتند، درصدد بر مى آمدند كه نام آن حضرت را از قرآن بردارند و يا آن را تاويل نمايند. همچنانكه در مورد حديث معروف پيامبر((صلى الله عليه وآله)) كه: «انا مدينه العلم و علّى بابها; من شهر علم هستم و على در آن است».

برخى از علماى اهل سنت دست به توجيه بسيار سبك و نامفهومى زده اند و آن اينكه «علىّ» در اين حديث به معناى وصفى آن، يعنى: بلند آمده است و معناى حديث اين است كه:«من شهر علم هستم و

بلند است در آن شهر».آنان با اين توجيه خواسته اند يك از فضايل بزرگ حضرت على((عليه السلام)) كه در اين حديث معروف از پيامبر بزرگوار اسلام بازگو شده است، انكار كنند. بر اين اساس ممكن بود در مورد قرآن عمل كنند و به خاطر اينكه نمى توانند اين مسأله را تحمل كنند، دست به تحريف قرآن بزنند خداوند گرچه قدرتش گسترده است و مى تواند قرآن را به هر صورت ، حتى به صورت خارق العاده از تحريف مصون نگه دارد، اما سنت خداوند بر اين بوده است كه قرآن را از طريق طبيعى و اسباب عادى از توطئه دشمنان اسلام حفظ فرمايد.

عده اي از اهل تسنن مي گويند درباره ابوبكر در قرآن آيه آمده است ولي درباره علي نيامده است! همچنين اين بحث را مطرح مي كنند كه علت اختلافات شيعه و سني خصومت ايراني ها با عمر است (كه با حمله به ايران، ايران را تصرف كرد) به همين علت حرفهايي پشت سر او در آورده
پرسش

عده اي از اهل تسنن مي گويند درباره ابوبكر در قرآن آيه آمده است ولي درباره علي نيامده است! همچنين اين بحث را مطرح مي كنند كه علت اختلافات شيعه و سني خصومت ايراني ها با عمر است (كه با حمله به ايران، ايران را تصرف كرد) به همين علت حرفهايي پشت سر او در آورده اند؟

پاسخ

در پاسخ به سؤال شما دوست عزيز، عرض مي شود كه آيات زيادي در ارتباط با حضرت عليu نازل شده، كه مهمترين آنها عبارتند از : آيه تبليغ(67مائده)، آيه اطاعت اولي الامر(59نساء)، آيه ولايت (55مائده)، و آيه كريمه ولايت : "انما وليكم ا... و رسوله والذين امنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون" (وليّتان خداست و فرستاده اش، و آنان كه ايمان آورده اند، كه نماز را به پا مي دارند، و زكات را درحال ركوع ادا مي كنند.)

آيه ولايت، به اتفاق فريقين (شيعه و سني)، در مورد علي( نازل گشته. طبري روايات متعددي را در اين رابطه نقل مي كند.(1) و زمخشري كه از اكابر علماي اهل تسنن است، به طور جزم مي گويد كه اين آيه در شأن علي ( نازل شده است. (2) فخر رازي نيز كه همچون زمخشري، از اكابر بر اهل سنت و جماعت است، اعتراف مي كند : "اين آيه در شأن علي نازل گشته، و علما نيز اتفاق كرده اند كه اداي زكات در حال ركوع واقع نشده، جز از علي(. (3)

و مهمتر از همه شأن نزول آيه مباركه "اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا" (4) در ارتباط با جريان غدير،

و جمله معروف پيامبر ( "من كنت مولاه فهذا علي مولاه" (هر كس من مولاي اويم علي مولاي اوست) است كه به صورت متواتر از شيعه و سني نقل شده است. و از اولين كساني كه مقام ولايت را به حضرت علي ( تبريك گفتند، عمر و ابوبكر بودند. اما مسأله اصلي اينست كه اهل سنت معناي ولي را در آيه مذكور، صرفاً به محبت و ارادت خاصي كه مردم بايد نسبت به حضرت علي( داشته باشند، تفسير كرده اند، و معتقدند كه هر جا واژه ولي به كار برده شده، به معناي دوست مي باشد. اما شيعه اين مسأله را رد كرده است(5) ، و معتقد است كه اين آيه، ولايت و امامت حضرت علي( را پس از پيامبر، اثبات مي كند.

و اصولاً در مسأله ولاء و محبت ( و فضيلت حضرت علي()، شيعه و سني با يكديگر اختلاف نظر ندارند، مگر ناصبيها كه مبغض اهل بيت( هستند. (6)

و خود خلفاي سه گانه، بارها به فضيلت عليu بر خود، اعتراف كرده اند. اين ابوبكر بود كه گفت : "اقيلوني، اقيلوني فلست بخيركم و عليٌ فيكم" (7) (مرا رها كنيد، مرا رها كنيد زيرا من بهترين شما نيستم، در حاليكه علي در ميان شماست.) و عمر درباره خلافت ابوبكر مي گفت : "كانت بيعة الناس لا بي بكر فلته من فلتات الجاهليه وقي الله المسلمين شرها فمن عادها الي مثلها فاقتلوه" (8) يعني بيعت مردم با ابي بكر، يكي ازكارهاي بي رويه زمان جاهليت بود، كه خدا مسلمين را از شر آن محفظ نمايد. پس هر كس به سوي آن برگردد، ودوباره چنين كاري انجام دهد،او

را بكشيد. و عمر بيش ازهفتاد مرتبه اعتراف كرد : "لو لا عليٌ لهلك عمر" (9)(اگر علي نبود، آبروي عمر مي رفت؛ و هلاك مي شد.) و در جاي ديگر معترف شد : "لا ابقاني ا... لمعضلة لست فيها يا اباالحسن" (10) يعني خدا مرا زنده نگه نگذارد، در مشكلي كه پيش مي آيد، و تو در آنجا نباشي.

و اينكه گفته مي شود علت اختلافات تشيع و تسنن، خصومت ايرانيها باعمر، بخاطر حمله به ايران توسط وي مي باشد، حرف بي معنايي است؛ و در تاريخ چيزي از اين خصومت ذكر نشده است. بلكه آنچه در تاريخ آمده، اين است كه مردم ايران، در ميان همه مللي كه اسلام را پذيرفتند، از يك امتياز خاص برخوردارند، و آن اينكه هيچ ملتي مانند ايران، به اين سهولت نظام فكري پيشين خود را رها نكرد؛ و آنچنان با جديّت و عشق و علاقه، درِ دل خود را به روي افكار و عقايد دين جديد باز نكرد.(11) در همه تاريخ چند هزار ساله اين كشور، تنها اسلام است كه تدريجاً اكثريت قاطعي بدست آورد؛ و مذهبها و مسلكهايي را از قبيل مانوي و مزدكي، پس از دو سه قرن به كلي ريشه كن ساخت. بساط بودايي گري را در مشرق ايران و افغانستان برچيد. و مسيحيت و يهوديت و زردشتي گري را در اقليت ناچيزي قرار داد. (12) و به قول دوزي، مستشرق معروف : "مهمترين قومي كه تغيير مذهب داد ايرانيان بودند. زيرا آنها اسلام را نيرومند و استوار نمودند، نه عرب." (13)

در پايان تذكر اين نكته خالي از لطف نيست. كه ما با برادران اهل سنت، نقطه هاي

مشترك فراواني داريم،كه مي توانيم در برابر دشمنان مشترك، روي آنها تكيه و تأكيد كنيم. اهل سنت خود به چهار مذهب تقسيم مي شوند : "حنفي ها، حنبلي ها، شافعي ها و مالكي ها". وجود اين چهار گروه سبب تفرقه آنها نشده، و هنگامي كه آنها حداقل فقه شيعه را به عنوان مذهب فقهي پنجم پذيرا كردند، بسياري از مشكلات و پراكندگي ها بر طرف مي شود. همانگونه كه در اين اواخر، بزرگ اهل سنت، رئيس دانشگاه الازهر مصر، شيخ شلتوت، گام مؤثري برداشت، و رسميّت فقه شيعه را در ميان اهل سنت اعلام داشت؛ و از اين طريق كمك مؤثري به تفاهم اسلامي كرد، و روابط دوستانه اي ميان او و مرحوم بروجردي، مرجع بزرگ عالم تشيع برقرار شد. (14)

منابع و مآخذ:

1.تفسير طبري،ج6،ص288و289

2.اكشاف (چاپ مصر 1373)،ج1،ص505

3.تفسير الكبير(طبع مصر سال1357)، ج12،ص30

4.سوره مباركة مائده/آيه 3

5.استاد مطهري دركتاب "ولاء و ولايتها" ص45 مي فرمايند : "معناي آيه ا...ولي الذين امنوا يخرجهم من الظلمات الي النور"، اين نيست كه خدا دوست اهل ايمان است. بلكه اين است كه خداوند با عنايت خاص خود متقرب در شؤون اهل ايمان است، و اهل ايمان در حفظ و صيانت خاص پروردگارند.

6.ولاء و ولايتها، استاد مطهري، ص43

7.شرح ابن ابي الحديد، 6/20

8.همان، 2/23، 26؛ ملل و نحل، 1/30 ...

9.فصول المهمه، ابن صباغ

10.مناقب خوارزمي، 51تا 54

11.خدمات متقابل اسلام و ايران، مرتضي مطهري، ص145

12.همان، ص149

13.تاريخ ادبيات مستربرون، ج1،ص303

14.پنچاه درس اصول عقايد براي جوانان، ناصر مكارم شيرازي، ص235

داستان اعطاي انگشتر در نماز و در آوردن تيز از پاي حضرت علي (ع) را چگونه توجيه مي كنيد؟
پرسش

داستان اعطاي انگشتر در نماز و در آوردن تيز از پاي حضرت علي (ع) را چگونه توجيه مي كنيد؟

پاسخ

داستان اعطاي انگشتر به فقير در ركوع و نزول آيه 55 مائده در شأن علي ع را عده زيادي از اصحاب پيامبر نقل كرده اند از جمله ابن عباس عمار ياسر، عبدالله بن سلام انس بن مالك جابر بن عبدالله،ابوذر غفاري

در كتاب غاية المرام 24 حديث در اين باره از كتاب هاي اهل سنت ذكرگرديده است منابعي كه اين حديث در آن ذكر شده عبارتند از:

محب الدين طبري ذخائر العقبي ص 88 - قاضي شوكاني فتح الغدير،ص 50 - جامع الاصول ج 9، ص 478 - اسباب النزول واحدي ص 148 - لباب النقول سيوطي ص 105 - تفسير طبري ص 165 -تفسير فخر رازي ج 3، ص 431 - تفسير درالمنثور، ج 2، ص 393 -كنزالعمال ج 6، ص 391

مي توان گفت اين حديث از جمله احاديث متواتر است كه هيچ ترديدي در آن نيست اما اين كه چگونه زماني در نماز انگشتر به فقيرمي دهد و زماني نيز تير از پاي حضرت در نماز بيرون مي كشند؟ بايدتوجه داشت كه حالات انسان همواره يكسان نيست يعني نمي توان چنين ادعايي كرد كه حضرت علي ع در تمام نمازهاي خود حالتي داشتند كه هيچ توجهي به اطراف و يا بدن خود نداشته اند، بنابراين اشكالي ندارد كه در نمازي توجه به اطراف داشته باشند و به فقيرانگشتر بدهند و در نمازي نيز آنچنان غرق در عبادت باشند كه تير ازپايش بيرون بكشند و متوجه نشوند.

بنابراين شرايط مختلف زماني و مكاني و روحي

فرد در هر زمان اقتضايي دارد، چنان كه پيامبر خدا(ص نيز گاهي در نماز متوجه اطراف بودند مثلاً روزي پيامبر(ص در حين نماز متوجه شدند كه ديوار گلي مسجد آلوده به اخلاط سينه است حضرت در حين نمازچند قدم به جلو رفته و با چوبي آلودگي را از مسجد دور ساختند.

از دريچه اي ديگر: از ديدگاه عرفا حضور قلب و عدم آن در نماز سه مرحله دارد:

مرتبه اول اين است كه عالم كثرات و توجه به تعينات وتعلقات دنيوي مانع شهود رب و توجه به اوشود. اين مرتبه براي ائمه اطهار(ع وجودنداشته است

حجاب چهره جان مي شود غبار تنم خوشا دمي كه زجان اين غبار برفكنم مرتبه دوم آن است كه توجه به حضرت حق - جل و علا - مانع توجه به عالم تعينات وكثرات گردد. اين مرتبه در مدارج بالاي عرفان وتوحيداست و براي ائمه اطهار : چنين حالتي وجود داشته

مرتبه سوم كه بالاتر و راقي تر است مرتبه لاحجاب مطلق است و فنا وتوجه مطلق به ذات حق مانع توجه به عالم تعينات نيست بلكه از افق يلي الربي و «لاهوتي به «عالم ناسوت نظر مي شود واين حالت مخصوص اولياي كُمَّل است و ائمه اطهار (ع نيز اين حالت را دارابوده اند. ليكن گاهي در مرتبه قبل و گاه در اين مرتبه بوده اند. لذا آنچه در مورد حضرت اميرالمومنين (ع آمده بيان دو حالت از مراتب حضورو فناي في الله است البته به بيان ديگري نيز مي توان گفت هر دوحالت در يك مرتبه است وچون در مورد اول رسالتي الهي بردوش نيست كاملا از آن چشم مي پوشد ولي در مورد دوم چون رضاي خدادر تصدق

به مسكين است در آن مرتبه از حضور و فنا چنين مطلوبي كشف مي گردد و به آن جامه عمل پوشيده مي شود. اين مقام راملاصدرا سفر چهارم «سير مع الحق في الخلق مي نامد.

در ضمن بايد توجه داشت كه ميان «خارج كردن پيكان از بدن و«بخشيدن انگشتر به فقير» تفاوت بسياري است زيرا خارج كردن پيكان از بدن صرفاً جنبه شخصي و جسمي دارد و از مقام توجه كامل به خداوند و استغراق در ذات او دور است

ولي توجه به حال بنده فقير و محرومي كه در مسجد پيغمبراسلام ص نالة مظلومانه سرداده و استرحام مي كند، يك عمل خدايي و قربي است و با توجه به خدا تناسب دارد.

در حقيقت او توجه به خود نداشت زيرا توجه به حال بينوا توجه به خود نيست بلكه توجه به خداست

به عبارت ديگر: كمك به خلق خدا و مستمندان و فقيران خود يكي ازعبادات بزرگ است و با نماز كه آن هم عبادتي است بس بزرگ سنخيت كامل دارد؛ بنابراين جاي تعجب نيست كه نالة سوزان و نافذآن فقير محروم و استرحام او در برابر مسلمانان دل آگاه علي ع راهنگام نماز متوجه خود سازد و در ضمن آن عبادت عبادت ديگري كه هر دو براي خدا و جلب خشنودي او بوده است انجام دهد؛ حتي اين عمل به قدري شايسته و ارزنده بود كه آيه اي دربارة آن نازل گرديد،(مائده آيه 55).

چرا در قرآن مجيد نام حضرت علي«عليه السلام»به صراحت برده نشده است؟
پرسش

چرا در قرآن مجيد نام حضرت علي«عليه السلام»به صراحت برده نشده است؟

پاسخ

اولاً، به حكم عقل بر خداوند لازم است تمام آنچه انسانها در پيمودن طريق عبوديّت - كه به خاطر آن آفريده شده اند - لازم دارند، براي آنان بيان كند. كه اگر بيان نكند نقض غرض و خلاف لطف است؛ امّا لازم نيست چنانچه مسأله اي در قرآن مجيد در رابطه با اشخاص مطرح است، از آنان به طور صريح نام برده شود، بنابراين بايد مسأله خلافت علي«عليه السلام» از ناحيه ي خداوند بيان مي شد اما لازم نبود كه صريحاً نام حضرت علي«عليه السلام» در قرآن برده شود.

امّا اينكه اگر صريحاً نام حضرت علي«عليه السلام» در قرآن برده شده بود، اين اختلافات پايان مي يافت، بايد گفت كه سنت پيامبر نيز مانند قرآن است و فرقي با قرآن ندارد. همواره شيوه ي قرآن بر طرح مسائل كلي است و بيان آن به وسيله سنت پيامبر و امام مي باشد.

علاوه بر اين، اگر نام حضرت علي«عليه السلام» در قرآن به صراحت بيان شده بود، افرادي كه با حضرت عناد و دشمني داشتند، درصدد بر مي آمدند كه نام آن حضرت را از قرآن بردارند و يا آن را تاويل نمايند. همچنانكه در مورد حديث معروف پيامبر«صلي الله عليه وآله» كه: «انا مدينه العلم و علّي بابها؛ من شهر علم هستم و علي در آن است».

برخي از علماي اهل سنت دست به توجيه بسيار سبك و نامفهومي زده اند و آن اينكه «عليّ» در اين حديث به معناي وصفي آن، يعني: بلند آمده است و معناي حديث اين است كه:«من شهر علم هستم و بلند است در آن شهر».آنان با اين توجيه خواسته اند

يك از فضايل بزرگ حضرت علي«عليه السلام» كه در اين حديث معروف از پيامبر بزرگوار اسلام بازگو شده است، انكار كنند. بر اين اساس ممكن بود در مورد قرآن عمل كنند و به خاطر اينكه نمي توانند اين مسأله را تحمل كنند، دست به تحريف قرآن بزنند خداوند گرچه قدرتش گسترده است و مي تواند قرآن را به هر صورت ، حتي به صورت خارق العاده از تحريف مصون نگه دارد، اما سنت خداوند بر اين بوده است كه قرآن را از طريق طبيعي و اسباب عادي از توطئه دشمنان اسلام حفظ فرمايد.

در روايات آمده است كه بايد نماز با آرامش و حضور قلب خوانده شود و از حركاتي كه توجّه نمازگزار را به حضرت حق كم مي كند پرهيز شود؛ پس چرا حضرت علي(ع) در حالت ركوع، انگشتري خود را به فقير بخشيد؟
پرسش

در روايات آمده است كه بايد نماز با آرامش و حضور قلب خوانده شود و از حركاتي كه توجّه نمازگزار را به حضرت حق كم مي كند پرهيز شود؛ پس چرا حضرت علي(ع) در حالت ركوع، انگشتري خود را به فقير بخشيد؟

پاسخ

در شأن نزول آيه شريف"انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوْ و يوتون الزكوْ و هم راكعون";{1} آمده است كه مستمندي وارد مسجد پيامبر(ص) شد و از مردم كمك خواست؛ ولي كسي به او چيزي نداد.حضرت علي(ع) به او اشاره كرد و در حالي كه مشغول نماز بود (در حال ركوع)، انگشتر خود را به او بخشيد.{2}

درباره اين اقدام حضرت(ع) پرسش ها و شبهاتي مطرح شده،{3} كه يكي از آن ها،منافات اين عمل حضرت با حضور قلب و توجّه به خدااست/

در پاسخ به اين شبهه مي توان گفت:درست است كه هنگام نماز فرد نبايد حركاتي انجام دهد كه حالت توجه و آرامش او را بر هم زند؛ امّا شنيدن صداي مستمند و توجّه به حال بينوا با توجّه به خدا هيچ گونه منافاتي ندارد؛ زيرا كمك به خلق خدا چيزي جز توجّه به خدانيست ، و بيگانگي از خلق خدا، بيگانگي از خدااست/

حضرت هنگام نماز، از خود بيگانه بوده، نه از خدا تا آن جا كه پيكان تيز را از پايش درآوردند و متوجّه نشد. به بياني روشن تر مي توان گفت: آن چه با روح عبادت سازگاري ندارد، توجّه به مسائل مادّي و شخصي است، نه آن چه درمسير رضاي خدا قرار دارد. پرداخت زكات در حال نماز نيز در واقع، عبادت در عبادت است.

[1].ائده، 55/

[2].تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 71؛ جامع لاحكام

القرآن، قرطبي، ج 6، ص 221؛ الميزان،علّامه طباطبايي، ج 6، ص 16 - 30، مؤسّسْ النشر الاسلامي، قم 1402 ه’ ق /

[3].ر.ك: جزوه پرسمان آيه ولايت، منشورات داخلي مؤسّسه آموزشي - پژوهشي مذاهب اسلامي.

اگر نافرماني از دستورات پيامبر اكرم(ص) گناهي نابخشودني است (چنان كه شيعه، خليفه اول و دوم را به نافرماني از دستورات پيامبر اكرم(ص) در ملحق شدن به سپاه اسامه، متهم نموده است) پس چرا شيعه نسبت به تخلف علي(ع) از فرمان پيامبر اكرم(ص) مبني بر محو كلمه «رسول ال
پرسش

اگر نافرماني از دستورات پيامبر اكرم(ص) گناهي نابخشودني است (چنان كه شيعه، خليفه اول و دوم را به نافرماني از دستورات پيامبر اكرم(ص) در ملحق شدن به سپاه اسامه، متهم نموده است) پس چرا شيعه نسبت به تخلف علي(ع) از فرمان پيامبر اكرم(ص) مبني بر محو كلمه «رسول الله» در پيمان نامه صلح حديبيه، سكوت اختيار كرده است؟

پاسخ(قسمت اول)

اواخر سال ششم هجري بود كه پيامبر اكرم(ص) مژده شركت در مراسم عمره را به مسلمانان داد و اين خبر به سرعت در تمام نقاط عربستان انتشار يافت.

پيامبر(ص) پس از بررسي جوانب مسأله، دستور حركت را صادر نمودند و با هزار و چهار صد نفر در نقطه اي به نام ذوالحليفه احرام بست و هفتاد شتر براي قرباني تعيين نمود و آنها را نشانه گذاري كرد.

قريش از حركت پيامبر مطلع شدند و سواراني را براي جلوگيري از حركت پيامبر(ص) به سوي مسلمانان گسيل داشتند و سرانجام مسلمانان در منطقه اي به نام حديبيه از حركت بازايستادند و قريشيان با فاصله اي نه چندان زيادر در مقابل آنها صف آرايي نمودند.

نمايندگاني از دو طرف خواسته ها و شرايط طرفين را به يكديگر بازگو نمودند. اگر چه در مواردي هم به نماينده مسلمانان اهانت هايي شد ولي با صبر و بردباري مسلمانان اتفاق خاصي پيش نيامد، و سرانجام سهيل بن عمرو به عنوان پنجمين نماينده قريش مأمور شد تا با دستورات خاصي غائله را خاتمه دهد. لذا گفت: نظر سران قريش اين است كه به جهت حفظ حرمت و عزت قريش امسال از اين نقطه به مدينه باز گرديد و انجام مراسم عمره را به سال آينده موكول كنيد. مسلمانان مي توانند سال آينده مانند تمام طوائف عرب در

مراسم حج شركت كنند، مشروط بر اينكه بيش از سه روز در مكه نمانند و سلاحي جز سلاح مسافر همراه نداشته باشند.

مذاكرات سهيل با پيامبر سبب شد كه يك قرارداد كلي و وسيعي ميان مسلمانان و قريش بسته شود. سهيل در شرايط و خصوصيات پيمان فوق العاده سخت گيري مي كرد. گاهي كار به جايي مي رسيد كه نزديك بود رشته مذاكرات صلح قطع شود ولي از آنجا كه طرفين به صلح و مسالمت علاقمند بودند دو مرتبه رشته سخن را به دست گرفته در پيرامون آن سخن مي گفتند. سرانجام قرار شد مواد آن در دو نسخه تنظيم گردد و به امضا طرفين برسد.

پيامبر اكرم(ص) به علي(ع) دستور داد كه پيمان صلح را به شرح ذيل بنويسد.

پيامبر(ص) فرمود، بنويس: بسم اللهالرحمن الرحيم و علي(ع) نوشت.

سهيل گفت: من با اين جمله آشنايي ندارم بنويس باسمك اللهم/

(عده اي از مسلمانان گفتند به خدا قسم كه ما چيزي جز بسم اللهالرحمن الرحيم نمي نويسم).{1}

پيامبر فرمودند: بنويس باسمك اللهم، اين پيماني است كه محمد، پيامبر خدا با سهيل نماينده قريش بست.

سهيل گفت: ما رسالت و نبوت تو را به رسميت نمي شناسيم، اگر معترف به رسالت تو بوديم هرگز با تو از در جنگ وارد نمي شديم، بايد نام خود و پدرت را بنويسي و اين لقب را از متن پيمان برداري.

در اين نقطه، برخي از مسلمانان راضي نبودند كه پيامبر تا اين حد تسليم خواسته سهيل شود ولي پيامبر با در نظر گرفتن يك رشته مصالح عالي خواسته سهيل را پذيرفت و به علي(ع) فرمود كه لفظ «رسول الله» را پاك كند.

در اين لحظه علي(ع) با كمال ادب عرض كرد: مرا ياراي چنين جسارتي نيست كه رسالت و نبوت تو

را از پهلوي نام مباركت محوم كنم. پيامبر از علي(ع) خواست كه انگشت او را روي آن بگذارد تا او شخصاً آن را پاك كند و علي انگشت پيامبر را روي آن لفظ گذارد و پيامبر لقب «رسول الله» را پاك نمود... .{2}

و اما حديث مورد نظر

و روي ابن الاثير في جامع الاصول، عن البخاري و مسلم بسنديهما عن البرأ بن عازب قال اعتمر رسول الله(ص) في ذي القعده، فابي اهل مكه حتي قاضاهم علي ان يدخل من العام المقبل يقيم فيها ثلاثْ ايام فلما كتبوا الكتاب كتبوا هذا ما قاضي عليه محمد رسول الله قالوا لا نقربها فلو نعلم انك رسول الله ما منعناك ولكن انت محمد بن عبدالله فقال انا رسول الله و انا محمد بن عبدالله ثم قال لعلي بن ابي طالب(ع) امح رسول الله قال لا والله لا امحوك ابدا فاخذ رسول الله(ص) و ليس يحسن يكتب فكتب هذا ما قاضي عليه محمد بن عبدالله لا يدخل مكْ السلاح الا السيف في القراب و... .{3}

با عنايت به آنچه گذشت مي توان چنين پاسخ گفت:

اولاً: با توجه به رخدادهاي هنگام صلح و سخت گيري هاي دشمن در انعقاد پيمان و نوع برخورد مشركين با مسلمانان، مخصوصاً با پيامبر اكرم(ص)، همه مسلمانان به خصوص علي(ع) را به مقاومت و موضع گيري در مقابل خواسته هاي سهيل وادار مي نمود. به طوري كه علي(ع) پس از درخواست سهيل مبني بر حذف رسالت پيامبر اكرم(ص) خطاب به او مي گويد: «واي بر تو سهيل دست از دشمني ات بردار».{4} و پس از فرمايش پيامبر اكرم(ص) كه با توجه به مصالح اسلام و مسلمين حاضر بر چشم پوشي از اين حق مسلم خود شده بود و تن

به خواسته سهيل داده بود، به دفاع از پيامبر برخواسته كه يا رسول الله من هرگز مقام رسالت تو را محو نمي كنم.

ثانياً: روايات مشابهي كه در كتاب هاي معتبر شيعه و سني آمده است، پاسخ علي(ع) در مقابل خواسته پيامبر اكرم(ص) را با لغات و كلمات ديگري بيان داشته اند كه حاكي از تواضع و فروتني امير المؤمنين(ع) نسبت به مقام شامخ پيامبر اكرم(ص) مي باشد كه برخي از آنها عبارتند از:

1. «... فقال لي يا علي امح رسول الله فقلت يا رسول الله لا تُشَجَّعْنِي{5} نفسي علي محو اسمك من النبوْ...»;{6} پيامبر به من فرمودند اي علي، كلمه رسول الله را حذف كن و من عرض كردم كه يا رسول الله مرا ترغيب و وادار به حذف كردن نامتان از رسالت نفرماييد.

2. قال لعلي(ع) امح رسول الله فقال يا رسول الله ان يدي لا تنطلق{7} بمحو اسمك من النبوْ;{8} پيامبر اكرم(ص) به علي(ع) فرمود كلمه رسول الله را محو كن، پس علي(ع) عرض كرد يا رسول الله براي حذف نام تو از نبوت دستم ياراي حركت ندارد.

3. فقال النبي(ص) لعل امح رسول الله و اكتب محمد بن عبدالله فقال علي(ع) ما كنت لامحها.{9} پيامبر اكرم(ص) به علي(ع) فرمود كلمه رسول الله را حذف بنما و به جاي آن بنويس محمد بن عبدالله، سپس علي(ع) عرض كرد كه من نيستم آن كسي كه بتواند نام تو را از رسالت محو كند.

4. فقال يا علي امح رسول الله فقلت يا رسول الله لا تُسَخُّو{10} نفسي بمحو اسمك من النبوْ،{11} پيامبر(ص) فرمود اي علي: «رسول الله» را محو كن پس من عرض كردم كه يا رسول الله مرا در پاك

كردن نامت از رسالت ترك مكن و تنها مگذار/

از مجموع اين روايات مي توان دريافت كه پاسخ حضرت علي(ع) از باب تعظيم و اكرام پيامبر اكرم(ص) بوده و در حقيقت پاسخ حضرت به نحوي معاف داشتن وي از اين عمل بوده است نه تمرد و سرپيچي، چرا كه درخواست مشركين نزد علي(ع) و ديگر مسلمانان يك عمل ننگين و بي شرمانه اي بود كه عملي ساختن آن براي حضرت علي(ع) بسيار دشوار مي نمود و چه بسا وي را آزرده خاطر مي ساخت لذا علي(ع) با عذرخواهي از پيامبر خواستار معافيت از اين كار شد.

شاهد بر اين مدعا رفتار پيامبر اكرم(ص) و رواياتي است كه از آينده نگري پيامبر(ص) نسبت به علي(ع) خبر مي دهند.

علي(ع) مي فرمايد: پيامبر اكرم(ص) به من تبسمي نمود و فرمود اي علي به زودي تو را نيز به چنين عملي دعوت مي كنند و تو با مظلوميت به چنين كاري تن مي دهي.

«... ثم تبسم اليّ و قال يا علي اما انك مستام مثلها فتعطي...».{12}

ثالثاً: از سياق كلمات و فرمايشات پيامبر اكرم(ص) چنين استفاده مي شود كه اصلاً اين امر پيامبر اكرم(ص) يك امر مولوي نبوده تا با عدم اطاعت آن فردي گنهكار محسوب شود كه البته اگر اين امر، امر مولوي مي بود حضرت علي(ع) از اطاعت آن شانه خالي ƙřʢكرد، چنان كه صاحب الفصول في الاصول از علماي اهل سنت مي گويد:

انه لم يقصد به مخالفْ رسول ǙęęǨص) و انما قصد تعظيم رسول الله(ص) و تبجيل ذلك الاسم و راي ان لا يمحوه هو ليمحوه غيره فكان ذلك طاعْ منه لله تعالي و لو كان النبي(ص) قال له: قد فرض الله عليك محوها لمحاها بيده.{13}

پس بنابر آنچه گذشت مي توان چنين گفت كه

عمل علي(ع) در آن قضيه نه تنها بي توجهي و عدم اطاعت نسبت به فرمايش پيامبر اكرم(ص) نبوده، بلكه حضرت علي(ع) در صدد تعظيم و دفاع از مقام شامخ رسالت آن حضرت بوده است. بر خلاف عمل نكردن عمر بن خطاب به دستورات پيامبر(ص) كه با بررسي آن به دست مي آيد كه مركز از باب تعظيم نبوده است/

و اما تخلف خليفه اول و دوم

اگر چه در اين نوشتار قصد طعن بر خلفا را نداريم، ولي با توجه به سؤال مطروحه لازم مي بينيم اشاره اي كوتاه به چگونگي نافرماني خلفا در مورد حضور و همراهي با سپاه اسامه داشته باشيم البته قضاوت در مورد هر دو قضيه را به عهده طالبان حقيقت خواهيم گذاشت.

روزهاي آخر ماه صفر سال يازدهم هجري قمري، پيامبر اكرم(ص) دستور آماده سازي نيروها جهت نبرد با لشكر روم را صادر فرمودند.{14} همه مهاجرين و انصار از جمله ابوبكر و عمر و ابو عبيده و سعد و امثال اينها را براي حضور در سپاه فرا خواند و آنها را براي اين نبرد تجهيز نمود.{15}

روز بعد اسامْ بن زيد را به عنوان فرماندهي سپاه برگزيدند و سفارشات لازم را در مورد چگونگي نبرد به وي گوشزد نموده و فرمودند: «به سرزميني كه در آن پدرت شهيد شد رهسپار شو و اسب را بر زمين آنها بتاز، من سركردگي سپاه را به تو دادم.{16} صبحگاه بر اهل اُبْني حمله كن و سخت آنها را محاصره كن اما آنچنان به سرعت حركت كن كه پيش از رسيدن خبر به آنها به محل نبرد رسيده باشي، اگر خداوند به تو پيروزي داد در ميان آنها گم بمان و...»/

روز بعد، پيامبر

اكرم(ص) مشاهد فرمودند كه سپاه در حركت سستي مي كند و عده اي نيز كمي سن اسامه را بهانه نموده اند و او را همراهي نمي نمايند. لذا پيامبر(ص) علي رغم بيماري كه داشتند در حالي كه ناراحت و خشمگين بودند بر فراز منبر رفته و مردم را از طعنه زدن برفرماندهي اسامه نهي فرمودند.{17} و سپس آنها را براي حركت تحريص فرمود و مكرر مي فرمودند سپاه اسامه را مجهز سازيد، سپاه اسامه را حركت دهيد، سپاه اسامه را رهسپار سازيد.{18}

پاسخ(قسمت دوم)

بلاخره سپاه با تمام كُندي كه داشت پس از خداحافظي با پيامبر حركت نمود و در جُرف اردو زد و آنجا نيز آن قدر توقف كرد تا سرانجام پيامبر اكرم(ص) دار فاني را وداع گفت و آنگاه لشكر به مدينه بازگشت.

با توجه به آنچه گذشت چند نكته واضح و روشن شد/

1. پيامبر اكرم(ص) نسبت به آماده سازي و حركت لشكر امر صادر فرمودند و بارها نسبت به اين دستور تأكيد داشتند و همه مردم در وجوب اطاعت از امر پيامبر اكرم با توجه به تأكيدات آن حضرت شكي به دل راه نمي دادند، تا حدي كه خليفه اول پس از رحلت رسول خدا، علي رغم كارشكني عده اي و سفارش هاي عمر بر انحلال سپاه و عزل اسامه، سپاه اسامه را منحل نمود و اسامه را نيز عزل نكرد و گفت بايد سپاه اسامه حركت كند چرا كه پيامبر امر فرموده بودند كه اين سپاه بايد حركت كند و من نمي خواهم اولين كسي باشم كه امر پيامبر را رد كنم.{19}

2. همه انصار و مهاجران در آن سپاه فراخوانده شده بودند حتي خليفه اول و دوم/

3. پيامبر اكرم(ص) خواهان تسريع بخشيدن به حركت سپاه بودند

چنان كه در عمل پيامبر هم مشاهد شد به طوري كه پيامبر با دست خود پرچم را مي بندد و به اسامه مي گويد اعز بسم الله و في سبيل الله فقاتل من كفر بالله، حركت كن با نام خدا و در راه خدا با كفار نبرد نما.{20}

4. حركت سپاه به خاطر طعنه زنندگان و سستي سپاهيان دچار كندي شده بود.

5. پيامبر اكرم(ص) از اين كندي حركت و طعنه طعنه زنندگان خشمگين شدند و نسبت به متخلفين از سپاه اسامه نفرين كردند و فرمودند لعن الله من تخلف عنه.{21}

6. روز وفات پيامبر اكرم هر دو خليفه در شهر مدينه بودند و/// /

حال قضاوت را به عهده شما مي گذاريم تا ببينيد:

اولاً چگونه ممكن است امر پيامبر اكرم پس از وفاتشان واجب الاطاعه باشد آن چنان كه خليفه اول بر آن تأكيد داشتند ولي در زمان حيات پيامبر خدا، وجوب اطاعت آن كم رنگ بوده است و/// /

ثانياً آيا رفتار اين دو خليفه در اين قضيه قابل مقايسه با حركت امام علي(ع) در صلح حديبيه مي باشد. كه البته بر هيچ انديشمند حق جو و منطقي پوشيده نيست كه تفاوت از زمين تا آسمان است. چرا كه حركت امام علي(ع) در قضيه صلح حديبيه سراپا دفاع از مقام نبوت پيامبر اسلام(ص) بود در حالي كه در همان دل عمر مملو از شك و ترديد نسبت به نبوت پيامبر اكرم(ص) بود.{22} به طوري كه خدمت پيامبر اكرم(ص) مي رسد و سؤال مي كند آيا شما نبي حقيقي خداوند نيستي پيامبر(ص) فرمودند: آري، دوباره پرسيد آيا ما بر حق و دشمن ما بر باطل نيست؟ رسول خدا فرمودند: آري. عمر گفت: پس چرا در آيين خود زير

بار ذلت برويم و چگونه به وطن خود بدون جنگ و پيروزي برگرديم. رسول اكرم خطاب به عمر فرمودند: (گويا پيامبر اكرم(ص) از شك و ترديد عمر نسبت به نبوت خويش آگاه بودند لذا چنين پاسخ فرمودند) من رسول خدا هستم و هيچ گاه خداوند اقدامات مرا بي نتيجه نمي گذارد.{23}

متأسفانه عمر از پاسخ پيامبر(ص) قانع نشد و غضب آلود،{24} از نزد پيامبر بازگشت و پس از آمدن ابوبكر همين سؤالات را از او نيز پرسيد و او نيز پاسخ هاي مشابهي به وي داد و ظاهراً علي رغم توضيحات ابوبكر، شك و ترديد در دل او رفع نشده بود چرا كه در انتهاي يكي از احاديث آمده است كه وقتي سوره فتح نازل شد پيامبر سوره را براي عمر فرستاد، عمر گفت آيا اين مژده فتح است، پيامبر(ص) فرمود: آري، سپس گويند عمر آرام گرفت و برگشت.{25}

اگر چه ظاهراً عمر پس از آن همه قرينه و نشانه و حتي نزول سوره فتح آرام گرفته و بازگشته، ولكن در سويداي دل او او و در ذهن و خاطر او دغدغه اي نسبت به نبوت پيامبر(ص) وجود داشته كه او را نسبت به پيامبر و اوامر و نواهي ايشان بي توجه ساخته بود به طوري كه نمونه هاي زيادي از تخلفات وي در روايات و كتب تاريخي در قالب اجتهاد خليفه دوم آمده آن هم در مواردي كه فرمان صريح پيامبر وجود دارد. و گويا اين آيه كريمه قرآن را فراموش كرده كه خداوند مي فرمايد: (ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي);{26} بر همين اساس است كه وقتي پيامبر اكرم در آخرين پنج شنبه حياتشان مي فرمايد دوات و قلمي بياوريد تا وصيتنامه اي

بنويسم كه پس از آن به ظلمت و گمراهي نيفتيد؛ عمر گفت: درد بر پيامبر غلبه كرده است و قرآن ما را كفايت مي كند، با اين گفتار عمر مردم دو دسته شدند عده اي گفتند دوات و قلم بياوريد و عده اي گفتار عمر را تكرار كردند و گفتند پيامبر نعوذبالله حذيان مي گويد.{27}

گفته عمر نه تنها خود اهانت به شخص پيامبر اكرم(ص) بود بلكه سبب اهانت ديگران نيز به شخص پيامبر(ص) گرديد به طوري كه حضور پيامبر را ناديده گرفته و در نزد پيامبر به منازعه برخواستند.{28} به حدي كه پيامبر از خير نوشتن وصيت نامه منصرف شدند و فرمودند همين درد مرا كافي است ديگر طاقت شنيدن اهانت هاي شما را ندارم، برخيزيد و از اينجا دور شويد.

چون قصد شمردن تمام تخلف ها و اهانت ها را نداريم به همين جا بسنده كرده و حق جويان را به كتاب هاي النص و الاجتهاد سيد شرف الدين و كتاب سيري در صحيحين صادق نجمي كه تمام مطالب آنها مستند به كتب معتبر اهل تسنن است ارجاع داده و رشد و هدايت را از خداوند منان براي همه آزادانديشان حق گرا خواهانيم.

[2].بحارالانوار، مجلسي، ج 20، ص 333/

[2].فروغ ابديت، سبحاني، ج 2، ص 194 - 183/

[3].بحارالانوار، مجلسي، ج 38، ص 328/

[4].كشف الغمه، ابن ابي الفتح الاربلي، ج 1، ص 209/

[5].لسان العرب، ج 8، ماده شجع، شَجَّعَه: جعله شجاعا او قَوَّمي قلبه. و حكي سيبويه: هو يُشَجَّعُ اي يرمي بذلك و يقال له. و شَجَّعَهُ علي الامر: اَقْدَمَه/

[6].شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 275/

[7].مجمع البحرين، ج 5، ماده طلق؛ الانطلاق: الذهاب/

[8].بحارالانوار، مجلسي، ج 20، ص 333 و كشف الغمه، ج 1، ص 209/

[9].الفصول في الاصول، الجصاص،

ج 4، ص 35/

[10].لسان العرب، ج 14، ص 373 و كتاب العين، ج 4، ص 289، سَخَّي نفسه عنه و بنفسه: تركه، و سخيت نفسي و بنفسي عن الشياذا تركته و لم تنازعك نفسك اليه/

[11].اخبار الدولْ العباسيه، ص 41/

[12].شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 275 و بحارالانوار، مجلسي، ج 33، ص 350 و كشف الغمه، ابن ابي الحديد الاربلي، ج 1، ص 209 و اخبار الدولْ العباسيه، ص 41/

[13].الفصول في الاصول، الجصاص، ج 4، ص 35/

[14].طبقات، محمد بن سعد، ج 2، ص 190/

[15].نسبت به حضور ابوبكر و عمر در سپاه اسامه همه نويسندگان تاريخ و سير اجماع دارند مانند طبقات ابن سعد، ج 2، ص 190 و تاريخ طبري، سريه اسامه و تاريخ ابن اثير و تاريخ الخميس و السيرْ الحلبيه/

[16].عمر به اسامه مي گفت از دنيا رفت در حالي كه تو امير من بودي، ر.ك: السيرْ الحلبيه، ج 3، ص 209/

[17].پيامبر فرمودند: اي مردم اين چه سخني است كه از بعضي از شما در مورد فرماندهي اسامه به من رسيده، اگر هم اكنون در مورد امارت اسامه مرا طعنه مي زنيد پيشتر در مورد پدرش نيز طعنه مي زديد، سوگند به خدا كه او سزاوار امارت بود چنانكه پسرش نيز پس از وي به آن سزاوار است. ر.ك: طبقات الكبري، ابن سعد، ج 2، ص 190 و السيرْ الحلبيه، ج 3، ص 208 - 207/

[18].تاريخ خليفه بن خياط، ص 64 و طبقات الكبري، ج 4، ص 68 و ج 2، ص 190 و تاريخ طبري، ج 2، ص 431 و ملل و نحل، شهرستاني، ج 1، ص 30/

[19].طبقات الكبري، ابن سعد، ج 4، ص 67

و السيرْ الحلبيه، ج 3، ص 208 و تاريخ الخميس، ج 2، ص 154 و تاريخ ابن خياط، ص 64/

[20].طبقات الكبري، ابن سعد، ج 2، ص 190/

[21].ملل و نحل، شهرستاني، ج 1، مقدمه چهارم، ص 30/

[22].فقال عمر و الله ما شككت منذ اسلمت الا يومئذ، كتاب تاريخ الاسلام، ذهبي، المغازي، ص 371، و در كتاب المغازي للواقدي، ج 1، ص 607 چنين آمده است ارتبت ارتياباكم ارتبه منذ اسلمتُ الا يومئذ/

[23].صحيح بخاري، كتاب الشروط، ج 4 - 3، ص 381، و در تاريخ الاسلام ذهبي، المغازي، ص 371 چنين آمده است. فقال عمر: فقلت يا رسول الله الست نبي الله قال بلي قلت السنا علي الحق و عدونا علي الباطل؟ قال بلي قلت فلم نعطي الدفيْ في ديننا اذأ؟ قال اني رسول الله و لست اعصيه و هو ناصري/

[24].مسلم، ج 3، ص 1412، كتاب الجهاد و السير باب 34، صلح حديبيه، ح 94 و صحيح بخاري كتاب التفسير، سوره فتح.

[25].صحيح مسلم، كتاب الجهاد و السير باب 34، صلح حديبيه، ح 94/

[26].سوره نجم، آيه 4 - 3/

[27].صحيح مسلم، كتاب الوصيه، باب ترك الوصيه لمن ليس له شئ يوصي فيه، ج 3، ص 1259، ح 22 و بخاري، كتاب المرضي باب قول المريض قوموا عني، ج 9 - 7، ص 225 و كتاب رجحها و السير باب جوائز الوفد، ج 4 - 3، ص 490، و مسند احمد، مسند بني هاشم/

[28].صحيح بخاري، كتاب الجهاد و السير، باب جوائز الوفه، ج 4 - 3، ص 490/

++++-

حضرت علي(ع) در چند سالگي به پيامبر ايمان آورد و آيا اسلام آوردن كودكي ده ساله پذيرفته است؟
پرسش

حضرت علي(ع) در چند سالگي به پيامبر ايمان آورد و آيا اسلام آوردن كودكي ده ساله پذيرفته است؟

پاسخ

بعضي مطرح كرده اند كه آيا ممكن است علي(ع) نخستين مردي باشد كه اسلام را پذيرفته در حالي كه هنگام پذيرش اسلام، آن حضرت كودكي 10 ساله و نابالغ بوده است.

براي پاسخ به اين پرسش مناسب است قسمتي از گفتگوي مأمون خليفه عباسي با چهل تن از علماي اهل سنت درباره اولويت اميرالمؤمين(ع) به خلافت را نقل كنيم:

اين حديث را ابن عبدربه در عقد الفريد نقل كرده است:

در اين گفتگو مأمون به اسحاق بن حماد بن زيد مي گويد: آن روز كه پيامبر اسلام(ص) مبعوث شده چه عملي از تمام اعمال برتر بود؟

اسحاق پاسخ مي گويد: اخلاص در شهادت به توحيد و رسالت پيامبر(ص)/

مأمون: آيا كسي را سراغ داري كه بر علي(ع) در اسلام پيشي گرفته باشد؟

اسحاق: علي(ع) اسلام آورد در حالي كه كم سن و سال بود و احكام الهي بر او جاري نمي شد.

مأمون: آيا اسلام علي(ع) به دعوت پيامبر(ص) نبود آيا پيامبر اسلامش را نپذيرفت؟!

چگونه ممكن است پيامبر(ص) كسي را به اسلام دعوت كند كه اسلامش پذيرفته نيست؟!

اسحاق پاسخي نداشت كه بدهد.{1}

مرحوم علامه اميني بعد از نقل اين داستان از العقد الفريد مي افزايد: «ابو جعفر اسكافي معتزلي (م 240 ه’ق) در رساله خود مي نويسد: همه مردم مي دانند كه علي(ع) افتخار پيشگامي در پذيرش اسلام را دارد و پيامبر(ص) روز دوشنبه مبعوث شد و علي(ع) روز سه شنبه ايمان آورد و مي فرمود من هفت سال قبل از ديگران نماز خواندم و پيوسته مي فرمود: من نخستين كسي هستم كه اسلام آوردم و اين مسأله از هر مشهوري مشهورتر است و ما

كسي را در گذشته نيافته ايم كه اسلام علي(ع) را سبك بشمرد يا بگويد او اسلام آورد در حالي كه كودكي خردسال بود. عجب اين كه افرادي مثل عباس و حمزه براي پذيرش اسلام منتظر عكس العمل ابوطالب بودند ولي فرزند ابوطالب هرگز منتظر پدر ننشست و ايمان آورد».{2}

كوتاه سخن اين كه:

نخست بايد توجه نمود كه پيامبر(ص) اسلام علي(ع) را پذيرفت و كسي كه اسلام او را در آن سن و سال معتبر نداند در واقع بر پيامبر اكرم(ص) ايراد وارد كرده است.

دوم آن كه در روايات معروفي در داستان يوم الدار آمده است كه پيامبر(ص) غذايي آماده كرد و بستگان نزديكش را دعوت نمود و آنها را به اسلام فرا خواند و فرمود: نخستين كسي كه دعوت او را براي دفاع از اسلام بپذيرد برادر، وصي او و جانشين او خواهد بود. هيچ كس دعوت آن حضرت را جز علي بن ابي طالب(ع) نپذيرفت و پيامبر(ص) خطاب به علي فرمود: تو برادر و وصي من و جانشين من هستي.

آيا كسي باور مي كند پيامبر اكرم(ص) كسي را كه در آن روز نيز به حد بلوغ نرسيده بود و به گفته بهانه جويان اسلامش پذيرفته نبود به عنوان برادر، وصي و جانشين خود معرفي كند و ديگران را به پيروي از او دعوت نمايد تا آنجا كه سران شرك از روي تمسخر به ابوطالب بگويند تو بايد پيرو فرزندت باشي/

بدون شك سن بلوغ شرط پذيرش اسلام نيست و هر نوجواني كه توانايي فكري و تميز حق از باطل داشته باشد و اسلام را بپذيرد در زمره مسلمانان قرار مي گيرد.

سوم آن كه قرآن مجيد بلوغ را شرط نبوت نمي داند چنان كه برخي

از پيامبران در كودكي به اين مقام دست يافته اند چنان كه قرآن درباره يحيي مي فرمايد: (و آتَيناه الحُكمَ صَبيّاً);{3} ما فرمان نبوت را در كودكي به او داديم، و در داستان حضرت عيسي(ع) نيز آمده است كه به هنگام كودكي با صراحت گفت: (اِنّي عبدالله آتاني الكتاب وجعلني نبيّاً);{4} من بنده خدا هستم، كتاب آسماني به من بخشيده و مرا پيامبر قرار داده است.

فراتر از همه اينها همان است كه پيامبر(ص) اسلام علي(ع) را پذيرفت حتي در يوم الدار او را به عنوان برادر، وصي و جانشين خويش معرفي فرمود/

[1].عقد الفريد، ج 3، ص 43؛ امام علي(ع)، احمد رحماني همداني، ص 645، مركز فرهنگي انتشارات مفيد؛ عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق، ج 1، ص 199، مؤسسْ الاعلمي للمطبوعات بيروت/

[2].الغدير، ج 3، ص 237/

[3].سوره مريم، آيه 12/

[4].همان، آيه 30/

بنا به نقل، حضرت علي(ع) در ركوع نمازش، انگشتر صدقه داده است؛ در حالي كه مي گويند وقتي آن حضرت به نماز مي ايستد، غرق در نماز بود، به گونه اي كه حتي تير از پايش درآوردند اما حضرت متوجه نشد، چگونه اين دو با هم سازگار است؟
پرسش

بنا به نقل، حضرت علي(ع) در ركوع نمازش، انگشتر صدقه داده است؛ در حالي كه مي گويند وقتي آن حضرت به نماز مي ايستد، غرق در نماز بود، به گونه اي كه حتي تير از پايش درآوردند اما حضرت متوجه نشد، چگونه اين دو با هم سازگار است؟

پاسخ

بايد توجه داشت كه ميان خارج كردن پيكان از بدن و بخشيدن انگشتر به فقير تفاوت بسياري است؛ زيرا خارج كردن پيكان از بدن صرفاً جنبه شخصي و جسمي دارد و از مقام توجه كامل به خداوند و استغراق در ذات او دور است، ولي توجه به حال بنده فقير و محرومي كه در مسجد پيامبر اسلام(ص) ناله مظلومانه سر داده، يك عمل خدايي و معنوي است و با توجه به خدا نه تنها سازگار نيست بلكه كاملاً همسوست.

در حقيقت، آن حضرت در حال نماز اصلاً توجه به خود نداشت و توجه به حال بينوا، توجه به خود نيست، بلكه توجه به خداست. به عبارت ديگر، كمك به خلق خدا، از عبادات بزرگ است و با نماز كه آن هم عبادتي است بس بزرگ، سنخيت كامل دارد. بنابراين، جاي تعجب نيست كه ناله سوزان و نافذ آن فقير محروم در برابر مسلمانان، دل آگاه علي(ع) را هنگام نماز متوجه خود سازد و آن حضرت در ضمن آن عبادت، عبادت ديگري كه هر دو براي خدا و جلب خشنودي او بوده است انجام دهد. اين عمل به قدري شايسته و ارزنده بود كه آيه اي درباره آن نازل گرديد.{1}

افزون بر آن، عارفان در كتاب هايشان چهار سفر روحاني را براي سير و سلوك عارف ذكر كرده اند كه سفر سوم سير من الحق الي

الخلق است، يعني كسي كه در حيطه حق سير و سفر مي كند، نبايد از خلق خدا غافل باشد. از آن جا كه حضرت علي(ع) امام العرفأ و حق محض است و الحق مع علي و علي مع الحق يدور حيث مادار، اين عمل آن حضرت مي تواند از مصاديق سفر سوم باشد، كه همه عارفان آن را تأييد مي كنند، زيرا شنيدن صداي فقير و كمك به او توجه به خويشتن نيست، بلكه عين توجه به حق است و آن حضرت در نماز، از خود بيگانه بود نه از حق تعالي.

[1].سوره مائده، آيه 55/

چرا شيعيان أميرالمؤمنين(ع) را از پيامبر بالاتر مي دانند؟
پرسش

چرا شيعيان أميرالمؤمنين(ع) را از پيامبر بالاتر مي دانند؟

پاسخ

هرگز شيعيان چنين اعتقادي نداشته و ندارند. البته ايراد تهمت و نسبت هاي ناروا بر جامعه شيعي در طول تاريخ سابقه داشته است. شيعيان به موجب روايات و جريانات صحيح تاريخي حضرت علي(ع) را اولين مرد مسلمان و از بهترين ياران و اصحاب رسول گرامي اسلام(ص) مي دانند و از افتخارات آن حضرت اين است كه فرموده: «انا عبد من عبيد محمد(ص)».{1}

رسول خدا(ص) نيز در شأن او بيانات زيادي دارند از جمله فرمودند: «يا علي انت من بمنزلة هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي».{2}

خوب بود سؤال كننده محترم اين اشكال را به طور مستند بيان مي كردند و از منابع صحيح استناد آن را به عقايد شيعه ثابت مي نمودند.

اگر منظور ايشان برخورد غلوآميز گروهي از صوفيان يا علي للهي ها است كه بايد گفت اين اعتقاد شيعيان اثني عشري نيست و در منابع حديثي از ائمه اهل بيت رواياتي وارد شده كه به شدت با آنان مخالفت كردند از جمله:

1. كان الامام علي(ع) يتبرأ من الغلاة و يقول «اللهم اني برئي من الغلاة كبرائة عيسي بن مريم من النصاري اللهم افذلهم ابداً و لا تنصر منهم أحداً».{3}

2. عن الصادق(ع): «احذروا علي شبابكم الغلاة لا يفسروهم فان الغلاة شر خلق اللَّه يصغّرون عظمة اللَّه و يدّعون الربوبيه لعباد اللَّه».{4}

و ممكن است منشأ اين تهمت (كه شيعيان علي(ع) را از پيامبر اكرم(ص) بالاتر مي دانند) اين باشد كه در اعتقادات شيعيان گفته مي شود منصب امامت از نبوت بالاتر است. آري چنين است! به آيه شريفه: «و اذ تبلي ابراهيم ربه بكلمات فأتمهن قل إني جاعلك للناس اماماً»؛{5} توجه كنيد، پس از آن كه ابراهيم خليل

به نبوت مبعوث گرديد و مراحل مختلف و امتحانات سخت را با موفقيت پشت سر گذاشت به مقام امامت منصوب شد «اني جاعلك للناس اماماً». اما سخن اينجاست كه در شخصيت رسول گرامي اسلام هر دو منصب (نبوت و امامت) جمع بود. ولي علي(ع) به مقتضاي فرمايش پيامبر كه فرمود: «... إلا انه لا نبي بعدي»، حائز منصب نبوت نيستند.

[1].البداية و النهايه، ج 7، ص 340؛ البخاري، ج 57 ص 24؛ باب غزوه تبوك؛ صحيح مسلم، ج 4، ص 30، ح 1870 (مع اختلاف يسير في الالفاظ).

[2].اصول كافي، ج 1، كتاب التوحيد، ص 143، ح 5 و 8.

[3].البحار، ج 25، ص 265.

[4].البحار، ج 25، ص 286.

[5].بقره، آيه 124.

چگونه با غيرت يك فرد سازگار است كه خودش در خانه بنشيند و همسرش را به درب خانه بفرستد با وجود اينكه مي داند چه كساني پشت در هستند و احتمالا چه اتفاقاتي خواهد افتاد؟
پرسش

چگونه با غيرت يك فرد سازگار است كه خودش در خانه بنشيند و همسرش را به درب خانه بفرستد با وجود اينكه مي داند چه كساني پشت در هستند و احتمالا چه اتفاقاتي خواهد افتاد؟

پاسخ

اين تصور كه حضرت امير خود در خانه نشست و همسرش را به درب خانه فرستاد بدون توجه به مقدمات واقعه، قضاوت صحيحي نيست.

بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) چندين واقعه اتفاق افتاد و قضيه ي پشت درب رفتن حضرت زهرا(س) در راستا و طول آن وقايع بايد بررسي شود.

1. قبل از تجهيز و دفن پيامبر، گروهي از مسلمانان در سقيفه ي بني ساعده اجتماع كردند و برخلاف نظر پيامبر و خداوند خليفه تعيين نمودند.

2. از همان ابتدا شروع به تبليغات بر عليه حضرت اميرالمؤمنين(ع) نمودند. از قبيل اين كه او جوان است، اهل مزاح است، كشنده ي سران مكه است و بخش زيادي از تازه مسلمانان قبل از فتح مكّه به واسطه كشته شدن بستگانشان به دست حضرت علي(ع) نسبت به او كينه و كدورت دل دارند و... . به عبارت ديگر به تمام امكانات سعي در بي اعتبار كردن اميرالمؤمنين(ع) نمودند.

3. وظيفه ي هر مسلمان من جمله خود حضرت اميرالمؤمنين(ع) دفاع از امامت و ولايتي بود كه مورد نظر خداوند و رسول الله بود، تا اسلام ناب حفظ گشته و دچار نابودي يا تحريف نگردد.

4. دفاع هاي حضرت علي و استدلال ها و بيانات او در جامعه ي مدينه ي آن روز اثر نكرد و او را متهم به دفاع از حق شخصي مي نمودند، نه دين خداوند.

5. با توجه به روايات فراوان پيامبر اكرم(ص) در شأن حضرت زهرا(س)، مردم هنوز به دختر پيامبر(ص) احترام مي گذاشتند - حتي بخشي از احترامي

كه براي حضرت علي(ع) قائل بودند به جهت اين بود كه زوجه ي ايشان حضرت زهرا(س) است - و شاهد بر اين مسئله اين است كه تا حضرت زهرا(س) زنده بودند غاصب ها نتوانستند حضرت اميرالمؤمنين(ع) را مجبور به بيعت نمايند، ولي بعد از شهادت حضرت زهرا(س)، اميرالمؤمنين(ع) ديگر توان مقابله را نداشتند و مجبور به بيعت با ابوبكر شدند.

6. دفاع از دين و ولايت همان گونه كه وظيفه هر مسلماني بود بالاتر از همه وظيفه ي شخص دختر پيامبر(ص) نيز بود، يعني حضرت بايد از اعتبار خويش براي دين و ولايت، مايه مي گذاشتند و در روشن گري مردم تلاش مي نمودند.

در همين راستا خانم از اعتبار حسن و حسين(ع) نيز مايه گذاشتند و دست آن ها را مي گرفتند و شب ها به درب خانه ي انصار مي رفتند و آن ها را به پيروي از دين خداوند و دستور پيامبر(ص) در رابطه با امامت و ولايت ترغيب مي نمودند.

7. بايد حجت بر مردم تمام مي شد و اگر حضرت زهرا(س) خود را در اين مسئله داخل نمي نمودند تا به امروز گفته مي شد اگر امامت حضرت علي(ع) حق بود چرا حضرت زهرا(س) تا پاي جان از آن دفاع ننمود؟

با توجه به اين هفت نكته كه البته به طور اختصار ذكر شد، بعد از مأيوس شدن حضرت امير از احقاق حق خود، وظيفه حضرت زهرا(س) بود كه به پشت درب بيايند و به غاصب ها بگويند: علي با شما كاري ندارد و او بيعت نخواهد كرد، حتي به آن ها بگويد اي مردم من همان زهرايي هستم كه مي شناسيد (صديقه، طاهره، طيبه، بضغه ي رسول الله و...). من هرگز دروغ نمي گويم، پس بدانيد خلافت حق حضرت علي(ع) است و غاصبان عملي ظالمانه

انجام داده اند و... .

اين اتمام حجّت وظيفه ي شرعي حضرت زهرا(س)، بود و يك شوهر هيچ گاه نمي تواند همسر خود را از انجام واجبات شرعي مثل نماز، روزه، حج واجب و... نهي نمايد چه رسد به واجبي با اين اهميت كه جزو اصول دين است.

شبهات پيرامون توسل

چرا وهابي ها توسل به ائمه و درخواست شفاعت و زيارت ائمه : را شرك و بدعت مي دانند؟
پرسش

چرا وهابي ها توسل به ائمه و درخواست شفاعت و زيارت ائمه : را شرك و بدعت مي دانند؟

پاسخ

وهابي ها از اين جهت درخواست شفاعت از اولياي الهي رامطلقاً شرك مي دانند كه آن را نوعي پرستش تلقي كرده اند و براي ادعاي خود به اين آيه تمسك كرده اند: .(1)

با دقت در آيهء مذكور مي توان دريافت علت مشرك بودن بت پرستان آن است كه بت ها را مي پرستيدند تا آنان را شفاعت كنند.

به تعبير ديگر: بت پرستان دو كار انجام مي دادند;

اولاً: بت ها را مي پرستيدند

و ثانياً: از آن ها طلب شفاعت مي كردند. ميان شفاعت خواهي ما و شفاعت خواهي بت پرستان , فرق روشني است ; بت پرستان بت ها را مالكان شفاعت مي دانند, در صورتي كه مسلمانان , شفاعت را مختص خدا و شفاعت اولياي الهي را به اذن پروردگارمي دانند.

وهابي ها اصل زيارت پيامبر را تجويز مي كنند, ولي مسافرت براي زيارت قبور را جايز نمي دانند. دليلشان روايتي است كه از پيامبر6نقل شده است كه : بار سفر بسته نمي شود مگر براي سه مسجد (مسجدالنبي و مسجدالحرام و مسجدالاقصي ;(2) در حالي كه مضمون روايت فوق آن است كه : از اين مساجد فقط اين سه مسجد به جهت فضيلتي كه دارند, سزاوار است براي زيارت آن ها مسافرت شود. و اصلاً اين حديث به موضوع زيارت كاري ندارد. گواه اين مطلب , آن است كه نويسندگان صحاح و سنن اهل سنت رواياتي را دال بر زيارت پيامبر6نقل كرده اند.

(پ_اورقي 1.يونس (10 آيه 18

(پ_اورقي 2.جعفر سبحاني , آيين وهابيت , ص 131

در كجا ي قرآن آمده براي نزديكي به خدا بايد از ديگران و ائمه كمك جست؟ آيا اين يك نوع شرك و كفر نيست؟(پ)
پرسش

در كجا ي قرآن آمده براي نزديكي به خدا بايد از ديگران و ائمه كمك جست؟ آيا اين يك نوع

شرك و كفر نيست؟(پ)

پاسخ

وسيله به معني تقرب جستن و يا چيزي كه باعث نزديكي به ديگري از روي علاقه و رغبت مي شود است . (1) خداوند به مقتضاي لطف و رحمت بي انتهاي خويش، اسباب هدايت مردم را فراهم كرده است كه يكي از آن ها فرستادن پيامبران و نزول كتب آسماني و راهنمايي رهبران ديني است. هر چند خداوند مي تواند بدون واسطه، فيض خود را به موجودات برساند، ولي سنت الهي بر اين تعلق گرفته كه جهان هستي را بر اساس نظام اسباب و عوامل قرار دهد و فيض خود را تنها از راه علل و اسباب اعطا كند. در روايتي امام صادق(ع) مي فرمايد: "ابي الله أن يجري الاشياء الا بالأسباب؛ (2) خداوند امور و اشيا را از طريق علل و سببش جاري مي سازد".

بر اين اساس انسان در همه كارهاي زندگي به اسباب و وسايل توسل مي جويد.

خداوند براي اعطاي فيض خويش ، راه ها و اسبابي را مشخص كرده است، مانند نماز ، روزه ، نيكي به يتيم ، خدمت به مردم و غيره.

از جمله اسباب و عوامل، نزول فيض و رحمت الهي ، وجود انسان هاي به حق رسيده (امامان و پيامبران) هستند.

امام علي (ع) در روايتي وسائلي ذكر كرده كه براي نزديك شدن انسان به خدا مي توان از آنها بهره جست، مانند ايمان به خدا و پيامبر و جهاد در راه خدا و كلمه اخلاص (لا اله الا الله) و نماز و زكات و روزه و حج و عمره و صله رحم و انفاق و كارهاي نيك.(3) همان طوري كه امور برشمرده ، وسيله نزديكي

به خداوند هستند، استمداد از ارواح مطهر پيامبران و اولياي الهي نيز وسيله تقرب به خداوند است كه در قرآن و روايات بدان اشاره شده است. قرآن مجيد مي فرمايد:"وابتغوا اليه الوسيله؛ به سوي او وسيله به دست آوريد". (4) پيامبر اكرم (ص) در مورد شيوه توسل فرمود: "اللهم انّي أسألك و أتوجه اليك بنبيك نبي الرحمة".(5)

بنابراين توسل ، لازمة زندگي انسان در جهان هستي است كه بر آن قانون اسباب و عوامل حكمفرما است.

در اين ميان ، پيامبران و امامان به جهت نزديكي و قرب به خداوند، نيز به خاطر اين كه صفات الهي در آنان به گونة كامل تر از ديگر موجودات تجلي يافته است ، مورد توسل قرار مي گيرند. اينان تجلي گاه صفات خداوندند، يعني همان گونه كه خداوند رحمان و رحيم و جبار و سميع و عليم است، در حد نازل تر، صفات و اسماي الهي در اين انسان هاي به خدا پيوسته و تجلي يافته است. پس شايسته ترين افراد براي توسل و شفاعت و رسيدن به خداوند اين انسان ها هستند.

انسان با توسل به پيامبران و امامان، به مرتبه نازل وجود الهي تمسك و توسل يافته است. البته در اين زمينه بحث عرفاني خاصي وجود دارد كه مفصل است و فرصتي ديگر مي طلبد.

پي نوشت ها :

1 - تفسير نمونه، ج4، ص 464.

2 - كافي، چ1، ص 183.

3 - نهج البلاغه ، خطبه 109 ، فيض الاسلام.

4 - مائده (5) آيه 35.

5 - سنن ابن ماجه، ج1، ص 441

توسل به اولياى الهى , موجب شرك و مايه بدعت است ؟
پرسش

توسل به اولياى الهى , موجب شرك و مايه بدعت است ؟

پاسخ

ت_وس_ل م_وجود گرانمايه اى را جهت نيل به مقام قرب الهى , بين خود و خدا وسيله قرار دادن است . ابن منظور در لسان العرب مى گويد : توسل اليه بكذا , تقرب اليه بحرمه آصره تعطفه عليه . (1)- با فلان موجود به وى متوسل شد ; يعنى : به وسيله احترام و مقام آنچه نظر اورا جلب مى كند , به وى نزديك گرديد . ق_رآن م_ج_ي_د م_ى ف_رم_ايد : يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه و ابتغوا اليه الوسيله و جاهدوا فى سبيل اللّه لعلكم تفلحون . (2)- اى م_وم_نان , پرهيزكار باشيد و به سوى خداى بزرگ , وسيله فراهم سازيد و در راه او مبارزه كنيد , باشد كه رستگار گرديد . جوهرى در صحاح اللغه وسيله را اينگونه تعريف مى كند : الوسيله ما يتقرب به الى الغير . - وسيله عبارت است از آنچه با آن به ديگرى تقرب مى جوييم . ب_نابراين , موجود ارزشمندى كه به او متوسل مى شويم , گاهى اعمال شايسته و پرستش خالصانه خ_داون_د است كه به عنوان وسيله نيرومندى ما را به پروردگار جهان نزديك مى سازد و گاه يك انسان برومند كه در نزد خداى بزرگ , از مقام و احترام ويژه اى برخوردار است . اق_س_ام ت_وسل توسل را مى توان به سه قسم تقسيم نمود :1 - توسل به اعمال صالح ; چنانكه جلال الدين سيوطى در ذيل آيه شريفه و ابتغوااليه الوسيله چنين روايت كرده : عن قتاده فى قوله تعالى *( وابتغوا اليه

الوسيله )* قال : تقربوا الى اللّه بطاعته و العمل بما يرضيه . (2)- ق_ت_اده در م_ورد آي_ه واب_ت_غ_وا ال_ي_ه الوسيله مى گويد : با اطاعت خدا و عملى كه مورد خوشنودى وى باشد , به پروردگار نزديك شود . 2 - ت_وس_ل ب_ه دع_اى بندگان شايسته , چنانكه قرآن كريم , از زبان برادران يوسف چنين حكايت مى كند : قالوا يا ابانا استغفرلنا ذنوبنا انا كنا خاطئين . قال ساستغفر لكم ربى انه هو الغفور الرحيم . (3)- ( ف_رزن_دان يعقوب به پدر خويش ) گفتند : اى پدر , از خداى بزرگ , بخشش گناهان ما را بخواه كه ما در اشتباه به سر مى برديم . ( ي_ع_ق_وب ) گ_ف_ت : به زودى ازپروردگار خود , براى شما طلب بخشش مى نمايم كه او بسيار آمرزنده و مهربان است . از آيه ياد شده به روشنى معلوم مى گردد كه فرزندان يعقوب به دعا و استغفار پدرخويش متوسل گ_ردي_دند و آن را وسيله بخشودگى خود دانستند و حضرت يعقوب پيامبرنيز , نه تنها به توسل آنان اعتراض نكرد , كه به آنها وعده دعا و استغفار هم داد . 3 - ت_وس_ل به شخصيتهاى آبرومند معنوى كه در نزد خدا از مقام و حرمت خاصى برخوردارند , به منظور نيل به مقام قرب الهى . اين نوع توسل نيز از صدر اسلام مورد پذيرش و رفتار صحابه پيامبر بوده است . اينك در پرتو احاديث و رفتار صحابه رسول خدا و بزرگان جهان اسلام , دلائل اين مساله را از نظر م_ى گ_ذرانيم :1 - احمد بن حنبل در مسند خود

از عثمان بن حنيف , چنين روايت مى كند : ان رج_لا ضرير البصر اتى النبى صلى اللّه عليه [ و آله ] و سلم فقال ادع اللّه ان يعافينى , قال : ان شئت دعوت لك و ان شئت اخرت ذاك فهو خير , فقال : ادعه . فامره ان يتوضا فيحسن وضوئه فيصلى ركعتين و يدعو بهذا الدعاء . ال_ل_ه_م انى اسئلك و اتوجه اليك بنبيك محمد نبى الرحمه يا محمد انى توجهت بك الى ربى فى حاجتى هذه , فتقضى لى اللهم شفعه فى . (4)- مردى نابينا نزد پيامبر گرامى آمد و گفت : از خدا بخواه تا مرا عافيت بخشد . پيامبر فرمود : اگر مى خواهى دعا نمايم و اگر مايل هستى به تاخير مى اندازم و اين بهتر باشد . مرد نابينا عرض كرد : دعا بفرما . پيامبر گرامى او را فرمان داد تاوضو بگيرد و در وضوى خود دقت نمايد و دو ركعت نماز بگزارد و اي_ن چنين دعا كند :پروردگارا من از تو درخواست مى كنم و به وسيله محمد , پيامبر رحمت به تو روى مى آورم . اى م_حمد من در مورد نيازم به وسيله تو به پروردگار خويش متوجه مى شوم تا حجتم را برآورده فرمايى . خدايا او را شفيع من گردان . درستى اين روايت , مورد اتفاق محدثان است بطورى كه حاكم نيشابورى در مستدرك ,پس از نقل ح_ديث ياد شده , آن را به عنوان حديث صحيح توصيف مى كند و ابن ماجه نيزبه نقل از ابواسحاق م_ى گ_وي_د : اي_ن روايتى صحيح است و ترمذى در كتاب

ابواب الادعيه صحت اين روايت را تاييد مى نمايد . و م_ح_مد نسيب الرفاعى نيز دركتاب التوصل الى حقيقه التوسل مى گويد : لا شك ان هذا ال_ح_ديث صحيح و مشهور 000 و قد ثبت فيه بلا شك و لا ريب ارتداد بصرالاعمى بدعاء رسول اللّه صلى الله عليه [ و آله ] و سلم له . (6)- ترديدى نيست كه اين حديث , صحيح و مشهور است 000 و در اين روايت , ثابت شده است كه با دعاى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بينايى آن مرد نابينا , به وى بازگشت . از اي_ن روايت به خوبى روشن مى شود كه توسل به پيامبر گرامى , به منظور برآورده شدن نياز به وسيله وى , جايز است , بلكه رسول خدا آن مرد نابينا را فرمان دادتا آنگونه دعا كند . و با وسيله قرار دادن پيامبر بين خود و خدا , از پروردگارجهان درخواست نمايد . و اين معنا همان توسل به اولياى الهى و عزيزان درگاه خداوند است . 2 - ابوعبداللّه بخارى در صحيح خود مى گويد : ان عمر بن الخطاب رضى اللّه عنه كان اذا قحطوا استسقى بالعباس بن عبدالمطلب فقال : اللهم انا كنا نتوسل اليك بنبينا فتسقينا و انا نتوسل اليك بنعم نبينافاسقنا . قال فيسقون . (7)- ه_رگ_اه ق_ح_طى رخ م_ى داد , ع_مر بن خطاب به وسيله عباس بن عبدالمطلب - عموى پ_ي_ام_ب_رصلى اللّه عليه و آله طلب باران مى نمود و مى گفت : خدايا در زمان حيات پيامبربه او متوسل مى شديم و باران رحمت خود را بر ما نازل

مى فرمودى . اكنون به عموى پيامبر به سوى تو متوسل مى شويم تا ما را سيراب كنى . و سيراب مى شدند . 3 - م_س_اله توسل به اولياى خدا بقدرى معمول و رايج بوده كه مسلمانان صدر اسلام نيز در اشعار خ_ود , پ_ي_ام_بر را وسيله بين خود و خدا معرفى مى نمودند :سواد بن قارب براى پيامبر گرامى , قصيده اى سرود و در لابلاى ابيات آن چنين گفت : و اشهد ان لا رب غيره و انك مامون على كل غ_ال_ب و ان_ك اذن_ى ال_مرسلين وسيله الى اللّه يابن الاكرمين الاطائب (8)- گواهى مى دهم كه پ_روردگ_ارى ج_ز خ_دا ن_يست و تو بر هر پنهان و پوشيده اى امينى وگواهى مى دهم كه تو - اى فرزند گراميان و پاكان - در ميان ديگر پيامبران ,نزديك ترين وسيله به سوى خدا هستى . در ع_ي_ن ح_ال ك_ه پيامبر گرامى اين شعر را از سواد بن قارب شنيد , ولى هرگز وى رااز چنين سخنى باز نداشت و او را به شرك و بدعت متهم نساخت . ش_اف_ع_ى ن_يز در دو بيتى كه مى آوريم , به اين حقيقت اشاره مى كند : آل النبى ذريعتى هم اليه وس_ل_يتى اجوبهم اعطى غدا بيدى اليمين صحيفتى (9)- خاندان پيامبر وسيله من به سوى خدا هستند و اميدوارم كه به خاطر آنان , نامه عملم به دست راست من داده شود . گ_رچه روايات رسيده پيرامون جواز توسل به اولياى الهى , فراوان است , ليكن درپرتو روايات ياد ش_ده , مساله توسل و مطلوب بودن آن از ديدگاه سنت پيامبر و روش صحابه

و دانشمندان بزرگ اسلامى , روشن مى گردد و نيازى به اطاله سخن نيست . ب_ا اين بيان , بى پايگى گفتار آنان كه توسل به عزيزان درگاه خدا را شرك و بدعت دانسته اند , به ثبوت مى رسد .

آيا بزرگداشت مراسم امام حسين((عليه السلام)) شرك محسوب نمى شود؟
پرسش

آيا بزرگداشت مراسم امام حسين((عليه السلام)) شرك محسوب نمى شود؟

پاسخ

كارهاى مخالف شرع در عزادارى، از نظر شرع محكوم است، امّا اگر مخالف شرع نباشد، چون به عنوان بزرگداشت امام حسين((عليه السلام)) برگزار مى شود اشكالى ندارد. اين احترام و بزرگداشت به معناى پرستش نيست. پرستش به اين معنا است كه در برابر موجودى، نهايت خضوع اظهار شود. احترام با پرستش فرق دارد; مثلا بوسيدن دست عالم دينى - كه حضورش يادآور خدا و پيامبر او است - احترام است، نه پرستش يا تعظيم. همچنين احترام به پدر و مادر و بوسيدن ضريح پيامبر و امامان احترام است، نه پرستش. پرستش منحصر به خدا است و اگر غير خدا- هر كه باشد - پرستيده شود، شرك است، امّا احترام و تعظيم غير خدا شرك نيست. بسيارى از افراد و اشياء مقدّس بايد مورد تعظيم قرار گيرند يا با آنان به احترام رفتار شود; مانند پدر و مادر و معلّم.

با اينكه ستايش فقط از آن خدا است پس اين درست است كه براى حرمهاى امامان گنبد مى سازند و آن را از طلا مى گيرند و مانند بت مى سازند؟
پرسش

با اينكه ستايش فقط از آن خدا است پس اين درست است كه براى حرمهاى امامان گنبد مى سازند و آن را از طلا مى گيرند و مانند بت مى سازند؟

پاسخ

اگر منظور از ستايش، ستايش در حدّ پرستش باشد معلوم است پرستش از آن خداست و هيچ كس غير خدا شايسته پرستش نيست. ولى ساختن گنبد و پوشيدن آن به طلا پرستش نيست. و اگر منظور از ستايش، ستايش در حدّ احترام و تعظيم و بزرگداشت است كه احترام و تعظيم براى غير خدا به خاطر انتساب به خدا اشكالى ندارد بلكه پسنديده و مطلوب است و ساختن گنبد و چيزهاى ديگر براى امام به عنوان تعظيم و احترام است و عنوان پرستش ندارد.

بنابراين; نبايد آن را با بت پرستى مقايسه كرد زيرا بت پرستى شرك است و پرستش غير خدا محسوب مى شود بر خلاف اين گونه احترامات كه هيچ جنبه پرستش ندارد. بل يك عمل اخلاقى مثبت است. چنان كه بى احترام نسبت به اشخاص كه سزاوار احترامند سوء خلق بوده و در نزد عقلاء مورد مذمّت است.

گفتن «يا على ادركنى» شرك است؟
پرسش

گفتن «يا على ادركنى» شرك است؟

پاسخ

هنگامى گفتن اين جمله شرك است كه شخص معتقد باشد كه آن حضرت در برابر قدرت خداوند قدرت مستقلى دارد; ولى اگر معتقد باشد كه آن گرامى به اذن خداوند و يا از طريق دعا كردن و خواستن از او مى تواند خواسته انسان ديگرى را برآورد به هيچ وجه شرك نيست.

با اينكه ستايش فقط از آن خدا است پس اين درست است كه براى حرمهاى امامان گنبد مى سازند و آن را از طلا مى گيرند و مانند بت مى سازند؟
پرسش

با اينكه ستايش فقط از آن خدا است پس اين درست است كه براى حرمهاى امامان گنبد مى سازند و آن را از طلا مى گيرند و مانند بت مى سازند؟

پاسخ

اگر منظور از ستايش، ستايش در حدّ پرستش باشد معلوم است پرستش از آن خداست و هيچ كس غير خدا شايسته پرستش نيست. ولى ساختن گنبد و پوشيدن آن به طلا پرستش نيست. و اگر منظور از ستايش، ستايش در حدّ احترام و تعظيم و بزرگداشت است كه احترام و تعظيم براى غير خدا به خاطر انتساب به خدا اشكالى ندارد بلكه پسنديده و مطلوب است و ساختن گنبد و چيزهاى ديگر براى امام به عنوان تعظيم و احترام است و عنوان پرستش ندارد.

بنابراين نبايد آن را بابت پرستش مقايسه كرد زيرا بت پرستى شرك است و پرستش غير خدا محسوب مى شود بر خلاف اين گونه احترامات كه هيچ جنبه پرستش ندارد. بل يك عمل اخلاقى مثبت است. چنان كه بى احترام نسبت به اشخاص كه سزاوار احترامند سوء خلق بوده و در نزد عقلاء مورد مذمّت است.

آيا حاجت گرفتن از قبور ائمه مثل حاجت گرفتن جاهليت از بتها نيست واگر قبور ائمه را ويران كند آيا آنها
پرسش

آيا حاجت گرفتن از قبور ائمه مثل حاجت گرفتن جاهليت از بتها نيست واگر قبور ائمه را ويران كند آيا آنها

پاسخ

اگر كسي از قبر امام هشتم و يا هر كس ديگري حاجت بخواهد قطعاش كاري

نادرست انجام داده هم چنين اگر از امام (ع) حاجت بخواهد و آن حضرت را

مستقل در تاثير بپندارد به خطا رفته است ولي اگر آن حضرات را نزد خدا شفيع قرار

دهد هيچ اشكالي ندارد بلكه كاري شايسته است.

اين شفاعت با آن چه كه شما در مورد بت ها نوشته ايد بسيار متفاوت است چرا

كه اولياي الهي ماذون در شفاعت هستند ولي بت و يا ديگر معبودهاي پوشالي

(خورشيد ؤ ماه ؤ ستاره و...) چنين مقام و موقعيتي را ندارند.

قرآن مجيد پيامبر(ص) را ماذون در شفاعت مي داند ((ولو انهم اذ ظلموا

انفسهم جاوئوك فاستغفر الله و استغفرلهم الرسول لوجدو الله تواباش رحيماش;

اگر گناهكاران به درگاه خدا استغفار كنند و تو اي پيامبر براي آنان طلب مغفرت كني

خدا را وبه پذير و مهربان خواهند يافت.))

نكته ئ ديگر اين كه بنابر آنچه از آيات قرآن و روايات استفاده مي شود مرده يا

زنده امام فرقي با يكديگر ندارند چرا كه آنها داراي مقام شهادت هستند و ناظر بر

اعمال ما بنابر اين گرچه بر حسب ظاهر از دنيا رفته اند ولي مي شنوند و مي بينند .

اما اين كه اگر كسي به قول شما تبر بردارد و بخواهد قبر امام(ع) را ويران كند

چه بر سر او مي آيد مساله اي است غير قابل پيش بيني; ممكن است هيچ حادثه اي

هم به ظاهر رخ ندهد چنانكه بارها قبر امام حسين(ع) و هم چنين ائمه بقيع(ع) را

ويران كردند. چون اساساش بنا نيست كه هر كس كار خلافي انجام داد بلافاصله مورد

عقوبت

و مجازات الهي قرار گيرد. ممكن است امام معصوم(ع) را كسي بكشد ولي

حادثه فوري رخ ندهد چون سنت خداوند در اين جهان بر مهلت دادن و استدراج

است.

چرا اهل سنت , به (يا علي ) و (يا حسين ) گفتن ما ايراد مي گيرند؟
پرسش

چرا اهل سنت , به (يا علي ) و (يا حسين ) گفتن ما ايراد مي گيرند؟

پاسخ

}همه اهل تسنن چنين اعتقادي ندارند؛ بلكه اين روي كرد بيشتر در بين وهابي ها شايع است و علت آن برداشت غلط آنها از شرك و مسأله حيات پس از مرگ است. آنان چنين تصور مي كنند كه در حيات برزخي، پيامبر(ص) وائمه(ع) دعاهاي افراد را نمي شنوند و از سوي ديگر نيز توسل و استشفاع را شرك تلقي مي كنند؛ ليكن قاطبه اهل سنت اين ديدگاه وهابي ها را قبول نداشته و با شيعه وحدت نظر دارند.{

با توجه به اينكه در دعاي فرج جمله «اكفياني فانكما كافيان و انصراني فانكما ناصران» وجود دارد بعضي ها بر اين معتقدند كه خواندن اين دعا شرك است چرا كه قائل به قادر مطلق بودن پيامبر و حضرت علي (ع) هستيم و با خواندن اين دعا آنها را به درجه الوهيت مي رسانيم ضمن
پرسش

با توجه به اينكه در دعاي فرج جمله «اكفياني فانكما كافيان و انصراني فانكما ناصران» وجود دارد بعضي ها بر اين معتقدند كه خواندن اين دعا شرك است چرا كه قائل به قادر مطلق بودن پيامبر و حضرت علي (ع) هستيم و با خواندن اين دعا آنها را به درجه الوهيت مي رسانيم ضمن بر طرف كردن اين شبهه بفرماييد كه اين دعا مستند است يا نه.

پاسخ

حاجت خواستن و استمداد از پيامبر و امامان معصوم(ع) و يا هر مخلوق ديگري در صورتي شرك است كه آن مخلوق را مستقل در انجام كار و رفع حاجات خود بدانيم و كارهاي او را تحت حكومت و سيطره قدرت و اذن خداوند ندانيم.

ولي در صورتي كه مخلوق را سبب و واسطه در رفع حاجات بدانيم، نه تنها شرك نيست بلكه عين ايمان و راه رسيدن به مقصود و عمل به دستور قرآن كريم است كه مي فرمايد «فابتغوا اليه الوسيله؛ به سوي خداوند وسيله بجوييد» (مائده، آيه 35).

اگر حاجت خواستن از خداوند به هر شكلي شرك باشد لازمه آن اين است كه تمام درخواست هايي را كه ما از يكديگر مي كنيم شرك باشد از باب مثال از ديگري مي خواهيم كه به فريادم برس يا مشكل مرا حل كن و از اين قبيل موارد، اين گونه موارد حاجت خواستن از غير خداوند خواهد بود و شرك مي شود، در حالي كه اين گونه موارد را هيچ كس شرك نمي داند، به جهت اين كه فردي را كه از او درخواست مي شود صاحب كمال است در آن جهت كه از او استمداد مي شود و از

او در جهت رفع مشكل استمداد مي شود ولي در عين حال او واسطه و سبب خواهد بود و مسبب و همه كاره عالم هستي خداوند است.

به نظر مي رسد مشكل وهابيت و يا ديگر كساني كه هر جا سخن از حاجت خواستن از پيامبر و ائمه(ع) به ميان مي آيد بحث شرك را مطرح مي كنند به اين باز مي گردد كه آنان اولياي الهي را حتي در حد و اندازه ساير مخلوقات كه در رفع نيازشان به آنان مراجعه مي كنند نمي دانند، همان فردي كه حاجت خواستن از غير خداوند را شرك مي داند در زندگي روزمره اش به صدها نفر غير خداوند در جهت رفع مشكلش مراجعه مي كند و درمان درد خود را از دارو و پزشك مي جويد و هيچ به ذهن او خطور نمي كند كه حاجت خواستن از غير خداوند شرك است، حتي نمي گويد پزشك و دارو به اذن خداوند درد مرا برطرف كرد و شفا داد، ولي وقتي بحث واسطه قرار دادن اشرف مخلوقات و مقربان درگان الهي به ميان مي آيد بحث شرك و ده ها اشكال ديگر را مطرح مي كند.

بنابراين گفتن جمله «اكفياني فانكما كافيان وانصراني فانكما ناصران» حتي اگر روايت هم نباشد بلا اشكال است و موجب شرك و قول به قادر مطلق بودن پيامبر و حضرت علي(ع) نخواهد بود، بلكه درخواست حاجت از واسطه گان درگاه الهي است و در حقيقت توسل است.

و اما در مورد مستند بودن دعاي فرج، اين دعا را سيد بن طاووس در جمال الأسبوع ، ص 280 نقل كرده و كتب سيد بن طاووس در

ادعيه هميشه مورد اعتماد علماي شيعه بوده است.

همچنين كفعمي در بلدالامين، ص 152 نقل كرده است. البته مشابه جمله دعاي فرج در دعاي ديگري نيز در كتاب كافي آمده است كه امام صادق(ع) به راوي مي فرمايد: هرگاه از چيزي محزون شدي در آخر سجودت بگو «يا جبرئيل يا محمد يا جبرئيل يا محمد اكفياني ما انا فيه فانكما كافيان واحفظاني باذن الله فانكما حافظان» (فروع كافي، ج 2، ص 559).

با توجه به اينكه سجده بر غير خدا حرام است پس چرا در نماز استغاثه حضرت زهرا به سجده مي رويم و مي گوييم «يا مولاتي يا فاطمه اغيثيني »
پرسش

با توجه به اينكه سجده بر غير خدا حرام است پس چرا در نماز استغاثه حضرت زهرا به سجده مي رويم و مي گوييم «يا مولاتي يا فاطمه اغيثيني »

پاسخ

اولا، سجده فقط براي خداست و براي غير او حرام است.

ثانيا، سجده يك امر است و ذكر در سجده امر ديگري است. بيان مطلب اين كه، سجده براي خدا است و لاغير. اما در سجده مي توان ذكرهاي گوناگوني گفت و اين دو هيچ منافاتي با هم ندارند؛ يعني تفاوت ذكر ارتباطي با اصل سجده كه براي خداست ندارد.

ثالثا، خداوند متعال در قرآن فرموده است: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله وابتغوا اليه الوسيله؛ اي كساني كه ايمان آورده ايد پرهيزگاري پيشه كنيد و وسيله اي براي تقرب به خدا بجوييد..» (مائده، آيه 35).

خداوند متعال در اين آيه شريفه دستور مي دهد كه براي تقرب به خدا به دنبال وسيله اي باشيد و آنان را واسطه قرار دهيد. اما اين كه وسيله چيست؟ در پاسخ بايد گفت كه وسيله در آيه فوق معناي وسيعي دارد و شامل هر كار و هر چيزي كه باعث شود انسان را به خدا نزديك كند مي شود كه مهمترين آنها ايمان به خدا، پيامبر(ص)، جهاد، عبادات و... است.

پيامبر(ص) فرمود: «... و نحن الوسيله الي الله والوصله الي رضوان الله...؛ و ما وسيله اي به سوي خدا و اتصال به رضوان خداييم...» (بحار، ج 25، ص 23، ح 38).

رابعا، در نماز مذكور در مفاتيح آمده است كه هرگاه حاجتي داريد و سينه شما تنگ شده است پس دو ركعت نماز بجاي آوريد و بعد از سلام نماز سه مرتبه تكبير

و سپس تسبيح حضرت زهرا(س) و سپس در سجده صد مرتبه بگوييد «يا مولاتي يا فاطمه اغيثيني...» همانطور كه مشاهده مي كنيد ما نماز را براي خدا بجا مي آوريم و سجده را نيز براي او انجام مي دهيم اما با ذكر «يا مولاتي...» حضرت زهرا(س) را وسيله قرار مي دهيم تا بدينوسيله خداوند متعال حاجت ما را برآورده نموده و تنگي سينه مان را مرتفع سازد و اين هيچ منافاتي با توحيد نخواهد داشت زيرا اين عمل هرگز به اين منظور نيست كه انسان چيزي را از شخص پيامبر(ص) يا امام يا حضرت زهرا(س) مستقلا تقاضا كنند، بلكه منظور اين است كه به آنان توسل بجوييم و آنان را وسيله اي براي تقرب به خدا قرار دهيم كه اين كار علاوه بر اطاعت از امر خدا، يك نوع احترام و اهتمام به موقعيت آنهاست كه اين هم يك نوع عبادت است. بنابراين چنين اموري نه بوي شرك مي دهند و نه بر خلاف آيات قرآن است.

فلسفه بوسيدن ضريح امامان و تبرّك كردن اشياء چيست؟ وهابيان كنايه مي زنند كه ما شيعيان ضريح و سر در امامزاده ها را مي بوسيم و يا اشيائي را متبرك به ضريح مي كنيم و اين كارها شرك و حرام است؟
پرسش

فلسفه بوسيدن ضريح امامان و تبرّك كردن اشياء چيست؟ وهابيان كنايه مي زنند كه ما شيعيان ضريح و سر در امامزاده ها را مي بوسيم و يا اشيائي را متبرك به ضريح مي كنيم و اين كارها شرك و حرام است؟

پاسخ

پيامبران و امامان بدان جهت كه بندگان شايسته خداوند هستند، سزاوار احترام و محبت هستند.

احترام و ابراز ارادت به آنان، بدان جهت نيست كه براي آنان در مقابل خدا، مقام و ارزشي مستقل قائل باشيم؛ بلكه آنان مستقل از خدا هيچ ندارند و همه عظمت آنان و عشق و محبت ما به ايشان، ناشي از آن است كه آنان در اوج معرفت، بندگي و عبوديت حضرت حق قرار دارند و مورد عنايت خاص پروردگار مي باشند.

بوسيدن ضريح امامان(ع) و اولياي الهي، برخاسته از عشق و محبت نسبت به آنان است؛ همان گونه كه عاشق، هر چيزي را كه منتسب به معشوق است، مي بويد و مي بوسد و به سينه مي چسباند.

براي زائر امام معصوم(ع)، خود سنگ و چوب ارزشي ندارد. بوسيدن ضريح و در و ديوار حرم، از آن جهت است كه منسوب به محبوبش؛ يعني، امام معصوم است.

به تصريح قرآن كريم، حضرت يعقوب، لباس يوسف را بر چشم خود نهاد و بينايي خود را باز يافت: «فَلَمَّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلي وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» يوسف (12)، آيه 96. «پس چون مژده رسان آمد، آن پيراهن را بر چهره او انداخت، پس بينا گرديد. گفت: آيا به شما نگفتم كه بي شك من از [ عنايت ]خدا چيزهايي مي دانم كه شما نمي دانيد؟» تبرّك و استشفا به پيراهن يوسف، نمونه اي

از تبرّك و استشفا به چيزي است كه به شكلي منسوب به اولياي الهي است.

بر اساس روايات معتبر نزد شيعه و سني، اصحاب پيامبر اكرم(ص) هنگام وضو گرفتن ايشان، هجوم مي آوردند تا هر كسي قطره اي از آب وضوي ايشان را به عنوان تبرّك برگيرد؛ به گونه اي كه نمي گذاشتند قطره اي از آب وضوي پيامبر(ص) بر زمين بريزد و اگر به كسي چيزي نمي رسيد، از رطوبت دست ديگري استفاده مي كرد. صحيح بخاري، ج 1، ص 33 و ج 7، ص 50؛ مسند احمد، ج 4، ص 329 و 330. اگر تبرّك جستن به قطرات آب، شرك و حرام بود، وظيفه آن حضرت نهي و بازداشتن اصحاب از اين عمل بود.

سيره اصحاب، تبرّك جستن به ظرف غذاي پيامبر(ص)، چاه هايي كه آن حضرت از آن آب نوشيده اند و... - چه در زمان حيات ايشان و چه بعد از رحلت ايشان - بوده است. صحيح بخاري، ج 3، ص 35؛ كتاب المغازي؛ فضائل اصحاب النبي، باب مناقب علي بن ابيطالب؛ صحيح مسلم، كتاب الجهاد السير، ح 132؛ صحيح مسلم، كتاب الحج، ح 323 و 326؛ مسند احمد، ج 5، ص 68.

بنابراين بوسيدن و تبرّك جستن، بدون اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت (فاعليت استقلالي) شرك نيست. بر اساس داوري وهابيان - كه صرف بوسيدن و تبرّك جستن به آثار اولياي الهي شرك و حرام است - پيامبر اكرم و اصحابشان و نيز يعقوب نبي و همه انسان ها - حتي خود وهابيان كه فرزندان خود را مي بوسند - مرتكب شرك و حرام شده اند!!

يكي از اعتقادات شيعه متبرك دانستن قبور ائمه اطهار است آيا مي توان از قرآن نيز دلايلي بر اين موضوع ارائه داده ؟
پرسش

يكي از اعتقادات شيعه متبرك دانستن قبور ائمه اطهار است آيا مي توان از قرآن نيز دلايلي بر اين

موضوع ارائه داده ؟

پاسخ

طبق تصريح قرآن { و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون } كسانيكه در راه خدا شهيد شدند مپندارند آنها مردگانند بلكه در نزد پروردگار شان زنده هستند و روزي مي خورند . بنابر اين توجه ما عمده به روح ملكوتي و حاضر و ناظر آنها است ( 1)

•{ من يعظم شعائر الله فا نما من تقوي القلوب } هر كس شعائر الهي را بزرگ بشمارد اين از علامت تقواي الهي است ( 2)

هر چيز كه ياد و عظمت خدا را و آئين او را به ياد انسان مي اندازد از آنجا شعائر خداست و ائمه عليه السلام همگي حجت و اولياء خدا هستند اگر ياد آنها را در افكار و اذهان در ظاهر و باطن تعظيم كنيم و عظمت بد هيم جز ء شعائر الهي است .

•{ لنتخذن عليهم مسجدا } (3) مدفن اصحاب كهف را مسجد و محل عبادت و نيايش قرار دادند .

چون اين محل ( محل دفن اصحاب كهف مكان دفن اجساد بندگان صالح و محبوب خدا بود داراي فضيلت خاصي داشتند و بر آن مكان تبرك مي جستند و معتقد بودند عبادت و نيايش در آنجا ثواب بيشتري دارد و اين كاررا انجام دادند و قرآن آن را تاييد ميكند و اگر اشكال داشت يقينا قرآن تخطئه ميكرد.

•قرآن به زائرين خانه خدا دستور ميدهد كه در مقام ابراهيم ( نقطه اي كه حضرت ابراهيم ايستاد ) و نماز خواند آنجا داراي فضيلت و شرافتي است و دستور تبر ك آن مكان را داد.

{ و اتخذ من مقام ابراهيم مصلي

} ( 4) از مقام ابراهيم براي خود محل نما ز را اتخاذ كنيد اگر ما حرم ائمه عليهم السلام را تبرك ميداريم يعني اينكه اولا آنها را به تصريح قرآن زنده ميدانيم .

{ و لاتقولو لمن يقتل في سبيل الله اموات بل احياء و لكن لايشعرون } به كسانيكه در راه خدا كشته شده اند مرده نگوئيد بلكه آنها زندگانند و لي شما احساس نمي كنيد ( 5)

و ما در حرم امامان عليهم السلام سلام به آنها مي دهيم كه قرآن هم مي گويد :{ سلام علي موسي و هارون } ( 6) و در آنجا نماز نيايش مي پردازيم و همچنين مكاني بين صفا و مروه هم محل عبادت شد چون محل مقدس اسماعيل و هاجر بود .

* حضرت فاطمه سلام عليها مرتب به زيارت قبر حضرت حمزه مي رفت آنجا نماز مي خواند و گريه مي كرد ( 8)

* حضرت يوسف پيراهنش براي يعقوب تبركا فرستاد و حضرت يعقوب قبول كرد و بر روي صورت خود گذاشت و بينا شد : براي خدا كاري ندارد اگر به شخصي يا چيزي عظمت بدهد .

جهت اطلاع بيشتر كتاب آئين وهابيت از آيه الله جعفر سبحاني مطالعه شود.

1-آل عمران آيه, 169

2-حج آيه, 32

3-كهف آيه, 2

4-بقره آيه ,152

5-سوره بقره آيه, 154

6-سوره مباركه نساء آيه ,63

7- حج آيه, 32

8-كتاب آئين وهابيت ,ازآيه الله جعفر سبحاني

9-سوره مباركه يوسف آيه, 96- 92

چرا برادران اهل سنت در برابر عزاداري و ماتم سرايي شيفتگان امام حسين(ع)، تندي كرده و در موضع گيري خود آن را مولود بي خردي و دوري از سنت قلمداد مي كنند؟
پرسش

چرا برادران اهل سنت در برابر عزاداري و ماتم سرايي شيفتگان امام حسين(ع)، تندي كرده و در موضع گيري خود آن را مولود بي خردي و دوري از سنت قلمداد مي كنند؟

پاسخ

مستند اهل سنت، پاره اي روايات است كه در آن، بر ممنوعيت گريه و عزاداري بر مرده تأكيد شده است؛ امّا اين روايت بر اساس ديدگاه برخي از صاحب نظران اهل سنت، از جهت سند و محتوا مخدوش است. نووي از انديشمندان اهل سنت مي گويد: «روايات فوق از نظر عايشه پذيرفته نشده، او به راويان آن نسبت فراموشي و اشتباه مي دهد؛ زيرا خليفه دوم و پسرش عبدالله، اين روايات را به صورت صحيح از پيامبر نگرفته اند» و ابن عباس مي گويد: «اين روايات سخن خليفه است، نه سخن پيامبر(ص)».شرح النووي، ج 5، ص 308.

از طرف ديگر در تاريخ نمونه هايي از برپايي عزاداري مردم، براي درگذشت شخصيت هاي اهل سنت ثبت شده است مثلاً؛ براي جويني (م 478 ق) عزاداري كردند. ذهبي از درگذشت جويني و مراسم سوگواري او چنين ياد مي كند:

«نخست او را در منزلش به خاك سپردند و آن گاه پيكرش را به «مقبرةالحسين» انتقال دادند. در ماتم او منبرش را شكستند، بازارها را تعطيل كردند و مرثيه هاي فراواني در مصيبتش خواندند. او چهارصد شاگرد و طلبه داشت، آنان در سوگ استاد خويش، قلم و قلمدان هاي خود را شكستند و يك سال عزاداري نمودند و عمامه هاي خود را به مدت يك سال از سر برداشتند، بدان حد كه كسي جرأت به سر گذاشتن عمامه را نمي داشت. آنان در اين مدت در سطح شهر به نوحه خواني و مرثيه سرايي پرداختند و در فرياد و جزع زياده روي كردند».سير اعلام النبلاء، ج 18، ص 468.

ذهبي

نيز در مورد بازتاب مرگ ابن جوزي (م 597 ق) مي نويسد: «با درگذشت او، بازارها تعطيل گرديد و جمعيت زيادي در مراسم او حضور يافتند ... مردم تا پايان ماه رمضان در كنار قبر او شب را به صبح رساندند ... مراسم عزاداري را روز شنبه برپا كرديم ...»همان، ص 379..

عجب است كه مورخان به نام اهل سنت، به آساني و با مسامحه، صحنه هاي سوگواري و عزاداري مردم براي عالمان سني مذهب را گزارش و آن را بدون هيچ تحليل و يا نقدي نقل مي كنند و گاه به بزرگي از آن ياد مي نمايند، اما در برابر عزاداري بر اهل بيت(ع) و امام حسين(ع) موضع گيري غيرمنطقي مطرح مي كنند؟ به راستي راز اين دوگانگي چيست!نگا: چرايي گريه و سوگواري؟، صص 19-34.

به نظر شيعيان مقام امام حسين(ع) بالاتر است يا پيامبر اكرم(ص)؟ اگر مقام پيامبر بالاتر است چرا براي فوت ايشان يك روز و براي امام حسين دو روز تعطيل است و براي پيامبر سينه زني نمي كنند؟
پرسش

به نظر شيعيان مقام امام حسين(ع) بالاتر است يا پيامبر اكرم(ص)؟ اگر مقام پيامبر بالاتر است چرا براي فوت ايشان يك روز و براي امام حسين دو روز تعطيل است و براي پيامبر سينه زني نمي كنند؟

پاسخ

هيچ مسلماني چه شيعه و چه سني شك و ترديد ندارد كه بالاترين انسان در عالم وجود رسول اللَّه(ص) مي باشد و هيچ يك از شخصيتهاي بزرگ و حتي انبيا و اوصيا آنان و نيز اهل بيت عصمت به درجه و مقام آن حضرت نمي رسند ؛ البته در بسياري از ويژگيها، اهل بيت رسول خدا(ص) همپا و همطراز ايشان هستند ولي در مجموع، آن حضرت از اهل بيت خود برتر و داراي مقامي والاتر است.

اما اينكه چرا به خاطر وفات رسول خدا(ص) يك روز تعطيل رسمي است و براي شهادت امام حسين(ع) دو روز، اين مساله قراردادي اجتماعي است ضمن آن كه بايد توجه شود كه در روايات اشاره اي به تعطيل رسمي نشده است بلكه تنها بزرگداشت شعاير الهي مورد تأكيد قرار گرفته است و بحث تعطيل رسمي پديده اي نو ظهور در ميان كشورهاي جهان است و بي گمان اگر در سالروز وفات رسول خدا(ص) و اهل بيت مطهر ايشان، مراسمي اجرا گردد از مصاديق بارز بزرگداشت شعاير الهي است. بنابراين حتي مي توان بدون تعطيل كردن ادارات دولتي و مراكز آموزشي به احيا و بزرگداشت شعاير الهي و مراسم مذهبي پرداخت ولي براي تسهيل در انجام اين امر، مراكز دولتي و غير دولتي تعطيل مي شود البته بايد توجه نمود كه از آن جهت كه امام حسين(ع) در راستاي اهداف رسول خدا(ص) به شهادت رسيد، بزرگداشت ايشان، همانا بزرگداشت رسول خدا(ص)

است؛ چنانكه بزرگداشت رسول خدا(ص) بزرگداشت امام حسين و اهل بيت ايشان و ساير احكام، معارف و مباني ديني است و ميان آنها هيچ تعارض و اختلافي وجود ندارد. كم يا زياد شدن تعطيلات براي عناوين مختلف هيچگاه نشانگر اهميت يك موضوع نسبت به موضوعات ديگر نيست و هر دولت و حكومتي مي تواند قوانيني را وضع، جعل و اعتبار كرده و بر اساس آن مشي نمايد.

كيفيت شهادت امام حسين(ع) و عناياتي كه شخص پيامبر(ص) به وجود فرزندش حسين بن علي و چگونگي شهادت او داشته در عزاداريها بي تأثير نبوده است چنان كه اهداف مهم امام حسين(ع) در نهضت كربلا كه استمرار اسلام ناب محمدي و مبارزه بر عليه كفار و مشركان بوده، تأثير فراواني دارد.

در هر صورت تأكيد بر عزاداري سيدالشهدا هرگز به معناي بالاتر بودن مقام امام حسين(ع) نسبت به پيامبر اكرم(ص) نيست بلكه به معناي دوستي و محبت پيامبر و آل پيامبر است كه خود آن حضرت نيز از اين روش خشنود مي باشد.

چرا ما «شيعيان» به خاطر زيارت رفتن و نماز خواندن در حرم ائمه(ع) و ندز كردن و مانند اين امور متهم به شرك مي شويم ولي اهل تسنن كه بيش از ما چنين اموري را انجام داده و مي دهند، متهم به شرك نشده و مي شوند؟
پرسش

چرا ما «شيعيان» به خاطر زيارت رفتن و نماز خواندن در حرم ائمه(ع) و ندز كردن و مانند اين امور متهم به شرك مي شويم ولي اهل تسنن كه بيش از ما چنين اموري را انجام داده و مي دهند، متهم به شرك نشده و مي شوند؟

پاسخ

همه اهل تسنن ما را متهم نمي كنند بلكه عدّه اي از آنان چنين تهمتهايي را مي زنند و تهمتهاي آنها اختصاص به شيعه ندارد بلكه ديگر اهل تسنن كه عقايد آن عدّهرا نپذيرفته اند نيز به چنين اتهاماتي متهم هستند و ابن تيميه در رساله (زيارة القبور و الاستنجاد بالمقبور) به همه مسلمانان تهمت زده ولي نسبت به شيعيان بيشتر حساس هستند.

حرف آنها اين است كه مي گويند: شيعيان، اهل قبور را عبادت مي كنند و براي اهل قبور نماز مي خوانند و از اهل قبور شفاي بيماران و پيروزي بر دشمنان را مي طلبند و براي اهل قبور نذر مي كنند و مانند اين امور و مدعي هستند كه اين اعمال بدعت و شرك است.{1}

و به همين لحاظ با شيعيان عناد و بدرفتاري مي كنند. البته گاهي هم مي گويند، شيعيان فلان و فلان را سبّ مي كنند و اين امر نيز باعث عداوت آنها مي باشد.

اكنون به خلاصه اي از حرفها و ادلّه آنها در اين رابطه اشاره مي كنيم و سپس پاسخ آنها را با توضيح مختصري بيان مي كنيم:

منشأ و دليل تهمتها

در رابطه با سرچشمه تهمتها و نسبتها تنها به خلاصه اي از عبارت بن باز، اكتفا مي كنم. وي گفته است:

از بدعتهايي كه سبب شرك اكبر است، نماز و قرآن خواندن در كنار قبور است، چون رسول اللَّه(ص) فرموده است: «خدا لعنت كند يهود و نصارا را، آنها قبور انبياي خود را مسجد قرار

دادند»{2}

و نيز گفته است:

آن حضرت خطاب به مسلمانان فرموده است: «آگاه باشيد، آنان كه قبل از شما بودند قبور انبياء و صالحين خود را مسجد قرار دادند، مراقب باشيد كه شما قبور را مسجد قرار ندهيد، من شما را از چنين عملي نهي مي كنم».{3}

بن باز پس از نقله اين دو روايت نتيجه گيري كرده و گفته است:

از اين دو روايت استفاده مي شود كه نماز و قرآن خواندن در كنار قبور و ملازم شدن و ماندن نزد قبور و چيز ساختن روي قبور از اسباب شرك و غلّو نسبت به اهل قبول است و اين كارها را يهود و نصارا انجام دادند و جهّال اين امت نيز همان كارها را انجام دادند تا آنجا كه اهل قبور را عبادت كردند، براي اهل قبور قرباني كردند، به آنها استغاثه كردند، براي آنها نذر كردند، از آنها شفاي بيماران و پيروزي بر دشمنان را خواستند و اين كارها نزد قبر حسين(ع)... انجام مي شود - تا آنكه گفته است: - و رسول اللَّه(ص) نهي كرده است از بنا و گچ كاري قبور و نشستن روي قبور و گنبد ساختن روي قبور و نوشتن روي قبور.{4} و اين نهي نيست مگر از جهت اينكه اين كارها تشبيه به يهود و نصاري و سبب شرك اكبر است.{5}

چرا اين نسبتها تهمت است؟

اكنون كه به طور خلاصه ادله آنها بررسي شد و ضمناً هم معلوم گرديد كه نظر آنان عمدتاً شيعيان و أئمه شيعه عليهم السلام هستند، مي گوييم:

ما فعلاً در مقام اين نيستم كه روايات مورد استدلال آنها را از جهت سند و دلالت و جهت صدور، بررسي و صحت و سقم آنها را تأييد

يا تضعيف كنيم بلكه فرض را بر صحت آنها مي گذاريم و مي گوييم:

شيعيان در تكبيرهاي افتتاحيّه تمام نمازها چه نماز، واجب باشد چه مستحب، در هر كجا و هر وقت كه نماز مي خواند چه مسجد باشد، چه حرم ائمه(ع) يا غير آن مستحب مي دانند جمله هاي ذيل را بعد از تكبيرات افتتاحيه و قبل از شروع به حمد بخوانند:

وجّهت وجهي للذي فطر السماوات و الارض علم الغيب و الشهادة حنيفاً مسلماً و ما أنا من المشركين اِنّ صلاتي و نسكي و محياي و مماتي للَّه رب العالمين، لا شريك له و بذلك أمرت و أنا من المسلمين.{6}

من با اينمان خالص رو به سوي خدايي آوردم كه آفريننده آسمانها و زمين است، داناي نهان و آشكار است و وجودم از لوث شرك و عقايد مشركان منزه است و مسلمان هستم و من هرگز با عقيده جاهلانه مشركان موافق نخواهم بود، همانا نماز و طاعت و كليّه اعمال من - قرباني و غير آن - و حيات و مرگ من، همه براي خدا است كه پروردگار جهانيان است، او را شريك نيست و به همين اخلاص كامل مرا فرمان داده و من مطيع و تسليم امر خدا مي باشم.

اين عبارت و اين كيفيت نماز خواندن و اين عقيده و ايمان خالص، پاسخي روشن و قاطع به تمام ياوه سراييهاي آن كساني است كه شيعه را متهم به شرك مي كنند.

در عين حال برخي از ادعاها و اتهامات آنها را مطرح و به طور خلاصه پاسخ روشن و گويا مي دهيم ان شاءاللَّه.

الف) گفته اند: نماز خواندن در كنار قبور عبادت و پرستش اهل قبور است و از اسباب شرك مي باشد و عمدتاً نظر

آنها به شيعيان است كه در حرم ائمه(ع) و گاهي كنار بقيع نماز مي خوانند و همچنين بعد از زيارت، نماز زيارت مي خوانند.

پاسخ تهمت ها: اوّلاً شيعيان هر كجا و هر نمازي كه بخوانند چنانچه بخواهند نيت نماز را به زبان بياورند مي گويند: «نماز مي خوانم قربة الي اللَّه» و هرگز به ذهنشان هم خطور نمي كند كه - العياذباللَّه - «نماز مي خوانم قربةً الي صاحب القبر» و نماز زيارت نيز كه مي خوانند همين گونه نيت مي كنند و نماز را «قربةً الي اللَّه» مي خوانند و ثواب آن را به صاحب قبر هديه مي كنند، همان گونه كه مثلاً در دعاي بعد از نماز زيارت امام حسين(ع) مي گويند:

اللهم اِنّي صَلَيّتُ و رَكَعتُ و سَجَدتُ لك وَحدَكَ لا شريكَ لكَ لأنّ الصَّلاة و الرّكوع و السُّجودَ لا يكونُ اِلا لك... اللَّهم وَ هاتانِ الرَّكعتانِ هَديّةٌ مِنّي اِلي مولايَ الحسين بن عليّ عليهما السّلام.{7}

بنابراين شيعيان نماز را براي خدا مي خوانند و ثواب آن را هديه مي كنند و هرگز براي صاحب قبر نماز نمي خوانند و او را عبادت پرستش نمي كنند.

ثانياً اگر كنار قبور نماز خواندن شرك است چگونه از صدر اسلام تاكنون در مسجدالحرام كه قبور انبياء(ع) و غير انبياء - مانند هاجر مادر حضرت اسماعيل(ع) و فرزندان او - وجود دارد نماز خوانده و مي خوانند؟ در مسجدالنبي و اطراف قبور رسول اللَّه(ص) و ابوبكر و عمر و به قولي قبر حضرت زهرا (س) نيز كه در مسجد مي باشد{8} - نماز مي خوانند؟ چندين سال عايشه در كنار قبور زندگي كرده و نماز خوانده است؟ آيا اينها قبر نيستند يا دليلي بر خروج اينها وجود دارد و آيا فرقي بين قبور مي باشد؟

[1]. به تحفة الاخوان، تأليف

بن باز صفحه 10 تا صفحه 18، (البته در اين قسمت اسمي از خصوص شيعه نبرده ولي در صفحه 15، گفته است: اين كارها نزد قبر حسين(ع) انجام مي شود) و به زيارة القبور و الاستنجاد بالمقبور، تأليف ابن تيميه، ص 11 به بعد مراجعه شود.

[2]. «لعن اللَّه اليهود و النّصاري اِتَّخذوا قبول أنبيائهم مساجد».

[3]. «ألا و إنّ من كان قبلكم كانوا يتخذون قبور انبيائهم و صالحيهم مساجد ألا فلا تتخذوا القبور مساجد فانّي أنهاكم عن ذلك». (به كتاب تحفة الاخوان او، ص 10 تا 18 مراجعه شود).

[4]. «انه نهي عن تجصيص القبور و القعود عليها و البناء عليها و الكتابة عليها».

[5]. تحفة الاخوان، تأليف عبدالعزيز بن عبداللَّه بن باز، ص 13 تا 15.

[6]. عروة الوثقي، في تكبيرة الاحرام، مسأله 12.

[7]. مفاتيح الجنان حاج شيخ عباس قمي(قدس سره) زيارت مطلقه امام حسين(ع).

[8]. در كتاب: التاريخ القويم - لمكة و بيت اللَّه الكريم: تأليف محمد طاهر الكردي المكي: المجلد الأول: ص 243 ضمن توضيح حجره و قبر پيامبراكرم(ص) (مقصورة قبرالنبي(ص)) چگونگي حجره حضرت زهرا (س) را توضيح داده و از بتنوني نقل كرده كه: داخل حجره آن حضرت ضريحي وجود دارد و ضريح بر مكاني قرار دارد كه بنابر گفته جمع كثيري فاطمه زهرا (س) در آن مكان (وسط حجره شريفه) دفن شده است «قد اقيم فيما بين البابين ضريح علي المكان الذي دفنت فيه السيدة فاطمة علي قول الكثيرين».

چرا ما «شيعيان» وقتي مي گوييم يا رسول اللَّه(ص) و يا علي(ع) و مانند اينها اهل تسنن به ما اعتراض مي كنند و مي گويند صدا زدن كسي كه از دنيا رفته شرك است و فقط بايد خدا را خواند و فقط گفتن يا اللَّه بي اشكال است؟
پرسش

چرا ما «شيعيان» وقتي مي گوييم يا رسول اللَّه(ص) و يا علي(ع) و مانند اينها اهل تسنن به ما اعتراض مي كنند و مي گويند صدا زدن كسي كه از دنيا رفته شرك است و فقط بايد خدا را خواند و

فقط گفتن يا اللَّه بي اشكال است؟

پاسخ

منشأ و اصل اين اعتراض و اين تعمت، حرف ابن تيميه و بن باز است كه گفته اند: صدا زدن و خواندن اموات شرك و كفر است: «و دعاء الاموات... من الشرك باللَّه و الكفر به»{1} ولي اوّلاً ملاك اسلام و مسلمان بودن انسان گفتن شهادتين است، يعني كسي كه شهادتين را به زبان جاري كرد مسلمان است و جان و مالش محترم مي باشد و به اين چيزها از اسلام خارج نمي شود.

در صحيح بخاري از عمربن الخطاب نقل كرده كه:

«قال رسول اللَّه(ص) اُمِرتُ أن اقاتل الناس حتّي يقولوا: «لا اله الا اللَّه» فمن قال «لا اله الا اللَّه» عَصَمَ منّي ماله و نفسه الا بحقّه و حسابه علي اللَّه»{2}.

رسول اللَّه(ص) فرمود: من مأمور شدم با مردم جنگ كنم تا بگويند: «لا اله الا اللَّه» پس كسي كه «لا اله الا اللَّه» گفت، مال و جانش مصون است مگر كاري بكند كه مستحق مجازات شود. [مانند ظلم و به غير يا قتل نفس محترمه]. و حساب او با خدا است.

همين روايت با سندهاي مختلف در صحيح مسلم از رسول اللَّه(ص) آمده است.{3}

ثانياً در صحيح بخاري است كه:

رسول اللَّه(ص) در جنگ بدر امر فرمود اجساد بيست و چهار نفر از كشته شده هاي قريش را در چاهي از چاه هاي بدر ريختند و آن حضرت پس از سه روز در حالي كه اصحاب همراه بودند، تشريف آورد كنار آن چاه ايستاد و يكايك آنها را به اسم و اسم پدر ضدا زد و فرمود: يا فلان پسر فلان، يا فلان پسر فلان آيا مسرور نمي شديد اگر اطاعت خدا و رسول خدا را مي نموديد؟ بدرستي كه ما

حقانيت آنچه را خدا به شما وعده داده بود يافتيد؟ عمر گفت: يا رسول اللَّه(ص) با اجساد بي روح صحبت مي كني؟ حضرت فرمود: قسم به آن كسي كه جان محمد در دست او است، شما در شنيدن آنچه من مي گويم، شنواتر از آنها نيستند.

[يعني همانگونه كه شما زنده ها صداي مرا مي شنويد آنها نيز مي شنوند].

«اِنَّ نَبّي اللَّه(ص) اَمَرَ يومَ بَدرٍ بأربعَةٍ و عشرين رجُلاً مِن قُريش فَقُذفُوا في طَوِيٍّ مِنْ أطْواءٍ بَدْرٍ خَبيث مُخْبِثٍ، و كان اذا ظهر علي قومٍ اقام بالعرصة ثَلاث ليالٍ... ثم مشي و تبَعةُ اَصحابُه... حتي قامَ علي شفة الرَّكّي فَجَعَل يُناديهم بأسمائهم وَ أسماء آبائهم، يا فُلان بن فُلان، و يا فُلان بنَ فلانٍ، أيَسرُّكُم أنكّمُ اَطَعْتُمُ اللَّه و رَسُولَهُ؟ فانّا قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدنا رَبُّنا حقّاً فَهَل وَجَدْتُم ما وَعَدَ رَبُّكُمٌ حقّاً؟ قال: فَقالَ عُمر: يا رسولَ اللَّه(ص) ما تُكَلّم من اَجساد لا اَرواحَ لَها، فقال رَسُول اللَّه(ص) «وَ الّذي نفس مُحمّدٍ بِيَدِهِ ما اَنتُمْ بِاَسْمَعَ لِما اَقُولُ مِنْهُم».{4}

همين مطلب را در چند روايت ديگر با اين عبارت نقل كرده كه:

«ثم قال النبي(ص) انهّم الان يَسمَعُون ما اقُول».

رسول اللَّه(ص) كنار چاه بدر ايستاد و فرمود: آنها الان آنچه من مي گويم مي شنوند.

همچنين رسول اللَّه(ص) در زيارت اهل قبور، اموات را صدا زد و خطاب به آنها فرمود:

«السلام عليكم يا اهل القبور، يغفر اللَّه لنا و لكم، انتم سلفنا و نحن بالاثر»{5}

نيز نقل كرده اند كه عبداللَّه پسر عمر در زيارت رسول اللَّه(ص) و ابوبكر و عمر گفته است:

«السلام عليك يا رسول اللَّه(ص) السلام عليك يا ابابكر، السلام عليك يا ابتاه»{6}

ثالثاً همه مسلمانان در سراسر جهان در تشهد تمام نمازهايشان، مي گويند:

«السلام عليك ايّها النبي و رحمة اللَّه...»

يعني: سلام بر تو يا

رسول اللَّه(ص).

اگر بنا باشد گفتن يا رسول اللَّه(ص) يا علي(ع)، يا حسن(ع) و يا حسين(ع) و مانند اينها شرك باشد، اگر بنا باشد صدا زدن اموات حرام و موجب شرك و كفر بشود بايد العياذ باللَّه گفته شود صدا زدن رسول اللَّه(ص) كشته شده هاي قريش را و صدا زدن اهل قبور را نبايد انجام مي داد، عبداللَّه عمر كه گفت يا رسول اللَّه(ص) يا ابابكر، يا ابتاه، و آنها را صدا زد - طبق گفته ابن تيميه و بن باز - مشرك است.

همچنين همه مسلمانان كه در تشهد نمازها از دور و نزديك رسول اللَّه(ص) را مخاطب قرار مي دهند و به او سلام مي كنند، و مي گويند: «السلام عليك ايها النبي» سلام بر تو يا رسول اللَّه(ص) همه العياذ باللَّه مشرك و كافر هستند.

[1]. رساله، زيارة القبور و الاستنجاد بالمقبور، تأليف ابن تيميه، ص 12. (استنجاد: استمداد و كمك خواستن). و تحفة الاخوان، تأليف عبداللَّه بن باز، ص 18.

[2]. صحيح بخاري، كتاب استتابة المرتدين، باب قتل من ابي قبول الفرائض صفحه 1193، ح 6924.

[3]. صحيح مسلم، كتاب الايمان، باب الامر بقتال الناس حتّي يقولوا لا اله الا اللَّه، صفحه 73، ح 20 - 23.

[4]. صحيح بخاري، كتاب المغازي، باب قتل ابي جهل، ص 671، ح 3976.

[5]. صلاة المؤمن القحطاني، ص 139 به نقل از ترمذي، ح 153 و التحقيق و الايضاح تأليف عبداللَّه بن باز، ص 106.

[6]. صلاة المؤمن القحطاني، صحفه 1395 و مجموع فتاوي بن باز كتاب الحج و العمرة، ج 9، ص 289.

چرا ما شيعيان وقتي به زيارت حضرت رسول(ص) مي رويم چنانچه مقابل قبر شريف زيارت بخوانيم و دست به دعا برداريم اهل تسنّن اعتراض مي كنند و مي گويند براي دعا كردن به سمت قبله برگرديد و دعا كنيد و كمتر ديده شده كه آنها رو به قبر مطهّر دست به دعا بردارند و دعا كن
پرسش

چرا ما شيعيان وقتي به زيارت حضرت رسول(ص) مي رويم چنانچه مقابل قبر شريف زيارت بخوانيم و دست به دعا برداريم اهل تسنّن اعتراض مي كنند و مي گويند براي دعا

كردن به سمت قبله برگرديد و دعا كنيد و كمتر ديده شده كه آنها رو به قبر مطهّر دست به دعا بردارند و دعا كنند؟

پاسخ

در كتب روايي شيعه آمده است كه اهل بيت رسول الله(ص) فرموده اند:

زائر پس از خواندن زيارت رو به قبله كند و دست به دعا بردارد و حاجات خود را از خداوند متعال بخواهد كه دعا به اين كيفيت سزاوار و لايق به اجابت است{1}.

بنابر اين مستحب است زائران محترم پس از زيارت رو به قبله دست به دعا بردارند و دعا كنند و حاجات خود را از خداوند متعال طلب كنند و اين امر اختصاص به زيارت حضرت رسول(ص) ندارد بلكه نسبت به زيارت ائمه بقيع(عليهم السلام) و ديگر مشاهده مشرّفه نيز جاري است. البته چنانچه زائري رو به قبله نكند و رو به قبر شريف دست به دعا بردارد خلاف شرعي مرتكب نشده است و تنها مستحبي را ترك كرده است.

ولي عدّه اي از اهل تسنّن «به طوري كه از كتابهايشان ظاهر است» بر اين عقيده هستند كه زائر پس از زيارت وقتي مي خواهد براي حاجات خود دست به دعا بردارد لازم است رو به قبله كند. و آنان دست به دعا بلند كردن را در حالي كه شخص رو به قبر باشد مشروع و جايز نمي دانند.{3} لذا وقتي مي بينند كسي - هر چند غير شيعه - رو به قبر به دعا برداشته است منع و جلوگيري مي كنند و چون اينگونه دعا كردن را به زعم و گمان خود منكر مي دانند نهي از منكر مي كنند.

اميد است شيعيان وفّقهم اللَّه اين امر مستحب را رعايت كنند تا به اجابت نزديكتر باشد

و با اعتراض اهل تسنّن نيز مواجه نشوند ان شاء اللَّه.

[1]. در روايت است كه امام صادق(ع) كيفيت زيارت حضرت رسول(ص) را بيان كرد تا آنكه فرمود: و اگر ترا حاجتي باشد قبر مطهر را در پشت دو كتف خود قرار بده و رو به قبله كن و دو دست خود را بالا ببر و حاجت خود را طلب كن، بدرستي كه سزاوار است حاجت تو برآورده شود ان شاء اللَّه. (وسائل الشيعه، كتاب الحج، ابواب المزار، باب 6، ح 1).

و در روايت ديگر است كه حضرت سجاد(ع) پس از خواندن زيارت رو به قبله كرد و گفت: اللّهم إليك الجأت ظهري... (همان). همچنين شهيد(قدس سره) در كتاب دروس فرموده است: پس از آنكه زائر حضرت را زيارت كرد رو به قبله كند و دعا كند به آنچه مي خواهد. (جواهر الكلام، ج 20، ص 84).

[2]. كتاب: صلاة المؤمن القحطاني، ص 1391.

اين چگونه عزاداري است كه هنگام ماتم و عزاداري بر سرتان مي كوبيد و سينه مي زنيد و زنجير به خود مي زنيد؟
پرسش

اين چگونه عزاداري است كه هنگام ماتم و عزاداري بر سرتان مي كوبيد و سينه مي زنيد و زنجير به خود مي زنيد؟

پاسخ

براي پاسخ به سؤال فوق، لازم است مقدمه اي مختصر درباره اصل عزاداري بيان گردد.

مقوله عزاداري، مسأله اي است كه از صدر اسلام وجود داشته و مسلمانان بويژه پيامبر گرامي اسلام(ص) در مجالس عزاداري شركت نموده و مردم را به اقامه محافل سوگواري و گريستن بر شهدا تشويق و ترغيب فرموده است.

از منابع شيعي استفاده مي شود كه غم و اندوه و گريه بر مظلوميت ابا عبدالله الحسين(ع) نه تنها جايز و مشروع است بلكه از فضيلت فوق العاده اي برخوردار است.

پيامبر گرامي اسلام(ص) مي فرمايد: «كل عين باكيد الا عين بكت علي مصائب الحسين فانها ضاحكْ مستبشره بنعيم الجنْ»؛ هر چشمي در روز قيامت گريان است، مگر چشمي كه بر مصيبت حسين(ع) گريه كرده است، صاحب چنين چشمي خندان است و بر نعمت هاي بهشت بشارت داده مي شود.{1}

مؤلف اسدالغابه مي نويسد: وقتي رسول خدا(ص) خبر شهادت جعفر بن ابي طالب معروف به جعفر طيار را شنيد، به خانه همسر جعفر رفت به او تسليت گفت سپس آن حضرت به خانه فاطمه(س) رفت و آن بانو را در حال گريه و عزاداري مشاهده كرد پس پيامبر(ص) چنين فرمود: علي مثل جعفر فلتبك البواكي، براي شخصيتي مثل جعفر بن ابي طالب، گريه كنندگان بايد گريه كنند.{2}

همچنين پيامبر اسلام، وقتي جسد بي جان عموي خود حمزه را در جنگ احد مشاهده نمود گريه كرد و آن گاه هم كه به مدينه وارد شد آن حضرت مشاهده كرد كه براي شهيدان صداي گريه بلند است و از اينكه حمزه گريه كننده اي ندارد، پيامبر متأثر و ناراحت شد

و فرمود: ولكن حمزه لا بواكي له اليوم.{3} اما حمزه امروز گريه كننده ندارد.

اما در پاسخ به سؤال مذكور بايد گفت: سينه زني يك نوع عزاداري و از جمله مراسم ديني به شمار مي آيد نه از اصول و نه فروع دين است، بلكه هر منطقه اي طبق رسوم خود عزاداري مي كنند، پس اصل عزاداري براي امام حسين(ع) تحت عنوان حفظ شعاير اسلامي داخل و شايسته پاداش نيكوست/

البته كارهايي كه به عنوان عزاداري انجام مي شود نبايد بر خلاف شرع باشد ولي دليلي در منابع اسلامي، بر مممنوع بودن سينه زني و زنجير زني وجود ندارد، لذا بزرگان دين به اين مراسم توجه داشته و از وقوع كارهاي خلاف شرع، در اين گونه برنامه ها، جلوگيري كرده اند.

شايان ذكر است كه از حضرت امام خميني؛ درباره شبيه خواني استفتأ شده و ايشان در پاسخ فرموده اند: تعزيه و شبيه خواني، اگر مشتمل بر حرام نباشد و موجب وهن مذاهب نشود، اشكال ندارد. ولي بهتر است به جاي آن، مجالس روضه خواني بر پا كنند.{4}

همچنين از مقام معظم رهبري در اين مورد استفتأ شده و ايشان در جواب مرقوم داشته اند: عزاداري براي حضرت سيدالشهدأ و ياران با وفاي آن حضرت(ع) از اعظم قربات الي الله تعالي است و برگزاري مراسم عزاداري به همان روال سنتي معمول، اشكال ندارد ولي قمه زني، اگر خطر براي شخص داشته باشد، يا موجب وهن مذهب شود و همچنين شبيه خواني اگر مشتمل بر اباطيل باشد، و يا موجب سستي عقايد جوانان گردد، بايد اجتناب شود و در هر صورت بهتر است، به جاي آن، مجالس نوحه و مرثيه خواني و سينه زني و روضه خواني بر پا

كنند.{5}

[1].وسائل الشيعه، ج 2، ص 924/

[2].اسدالغابه، ج 2، ص 289؛ الاستيعاب، ج 1، ص 211/

[3].الاستيعاب، ج 1، ص 275/

[4].استفتائات، حضرت امام، ج 2، ص 27/

[5].به نقل از مجله آينده سازان، شماره 258، خرداد 74/

در نشريه ايقاظ مطالب ناصوابي را به تشيع و حكومت اسلامي ايران خواه در ابعاد اعتقادي يا سياسي سنت داده كه برخي از آن مطالب قسمت و افتراء است وبرخي ديگر نيز پايه علمي ندارد كه در اينجا لازم است به پاسخ چند شبهه اي كه نويسنده درباره عقايد نظير بدعت عزاداري،
پرسش

در نشريه ايقاظ مطالب ناصوابي را به تشيع و حكومت اسلامي ايران خواه در ابعاد اعتقادي يا سياسي سنت داده كه برخي از آن مطالب قسمت و افتراء است وبرخي ديگر نيز پايه علمي ندارد كه در اينجا لازم است به پاسخ چند شبهه اي كه نويسنده درباره عقايد نظير بدعت عزاداري، ولايت فقيه و موقف عمر در نزد اهل بيت پرداخته اشاره كنيم.

پاسخ

اما مطلبي كه درباره عزاداري و بدعت مي نويسد: أحقاًهل يمكن لمسلم كائنامن كان ان يدافع عن ما يفعله الشيعة يوم عاشواء.

در پاسخ نويسنده بايد گفت عزاداريهايي كه شيعيان انجام مي دهند نه تنها بدعت نيست بلكه در روايات و سيره بزرگان دين وجود داشته است تبيين مطلب:

بديهي است كه يادآوري اقعه طف، علاوه بر ذكر ايثارها و از جان گذشتگيهاي شيرمردان حسيني، روحيه مبارزه با ظلم و فساد و تسليم نشدن در مقابل اهريمنان و استعمارگران در مردم زنده و جاويد خواهد شد. لذا اثبات اين اصل كه بايد رخدادهاي مهم و نقش آفرين، به مردم و نسلهاي جديد، تذكر داده شود ،معرفه چنداني نياز ندارد. عقل سليم هم به فوائد و فلسفه ترويج حقايل در راستاي بيداري مردم براي ايجاد روحيه مبارزه در آنان اذعان و اعتراف دارد. سيره عقلا هم از قديم الايام تا كنون چنين بوده كه هيچگاه از حوادث حياتي خويش دست نمي كشيد. و در زماني خاص به زنده نمودن آنها از طريق پخش اعلاميه و نشر مطبوعات و ساختن فيلم و تئاتر و جز آن دست مي زده است.

از نظر روايي هم نه تنها هيچ اشكالي در مورد انعكاس حماسه حسيني و اصحاب ايشان به شكلهاي مختلف وجود ندارد كه تأكيد

زيادي هم در اين باره شده و ثوابهاي فراواني براي كساني كه چنين اقداماتي مي نمايند، در نظر گرفته اند. زيرا با اشاعه فرهنگ عاشورا، مكتب اسلام از گزند تاريكي و افول و تحريف و همسريي با ظالمان و ستمگران مصون، روحيه جهاد با استعمارگران در مردم زنده و جاويدان باقي مي ماند. و از اين رو به نظر مي رسد كه ثوابهاي زيادي كه درباره برپايي مجالس و مراسم عزاداري مطرح شده بيشتر ناظر به جنبه هاي سياسي و اجتماعي چنين اعمال و نيز شهادت و به جنبه فردي و عبادي محض آن كمتر نظر دارد.

شبهه بدعت

اين اشكال كه عزاداري سالار شهيدان و اصحاب بزرگواري، از مسائل مبتدعه است و برانجام مراسم عزاداري حكم حرمت مترتب مي گردد، هيچ اساس و پايه اي در نظر عقل و سيره عقلا و سنت و قرآن مجيد ندارد. زيرا بدعت، مفهومي در مقابل سنت است. رسول خدا(ص) در اين باره فرموده است: «يأتي علي الناس زمان وجوههم وجوه الآدميين و قلوبهم قلوب الشياطين... السنة فيهم بدعة و البدعة فيهم سنة.» (تاج الدين الشعيري، جامع الاخبار، ص 125 به نقل از البدعه، ص 18)).

علاءالدين هندي در حديثي از اميرالمؤمنين(ع) درباره اينكه بدعت، مفهومي مقابل دستورات الهي و فرامين پيامبر(ص) است، گويد:

«و اما اهل السنة، فالمتمسكون بما سنّه اللَّه لهم و رسوله و ان قالوا، و اما اهل البدعة، فالمخالفون لامر اللَّه تعالي و كتابه و رسوله و العاملون برأيهم و اهوائهم و ان كثروا....» (كنزالعمال، ج 16، ح 44216، ص 184 به نقل از البدعه، ص 18 و 19)

بنابراين مستحدثاتي كه در دين ايجاد شده و مخالفت كليات قرآن و سنت است، بدعت شمرده مي شود. آيا

اين مفهوم بر برپايي عزاداري و گريستن بر امام حسين(ع) و اصحاب وي صدق مي كند؟

طبق نقل تاريخ نگاران و محدثين اهل سنت رسول خدا(ص) در شهادت عموي گراميش حضرت حمزه و جناب جعفربن ابي طالب و در سوگ فرزند عزيزش ابراهيم و در كنار مزار شريف مادرش و جز آن گريسته و عزاداري فرمودند:

- گريستن رسول خدا(ص) در سوك دخترش كنار قبر وي:....عن انس بن مالك: قال دخلنا مع رسول اللَّه(ص) جالس علي القبر. قال: فرأيت عينيه تدمعان...» صحيح بخاري، ج 2، ص 549).

- گريستن ايشان بر فرزند گراميش ابراهيم:...عن انس بن مالك: قال دخلنا مع رسول اللَّه(ص) علي ابي سيفٍ القين و كان ظئرا لابراهيم(ع) فاخذ رسول اللَّه(ص) ابراهيم فقبله و شمّه. ثم دخلنا عليه بعد ذلك و ابراهيم يجود بنفسه، فجعلت عينا رسول اللَّه(ص) تذر فان... فقال رسول اللَّه(ص): ان العين تدمع و القلب يحزن و لا نقول الا ما يرضي ربنا و انا بقراقك يا ابراهيم لمحزونون...» (همان، ص 556). اين روايت به صراحت به جواز حزن و گريستن در فراق اولياء الهي دلالت مي كند.

- گريه پيامبر بر سعد بن عباده:... اشتكي سعد بن عبادة شكوي لرفأتاه النبي(ص) يعوده... فلما دخل عليه فوجده في غاشية اهله. فقال: قد قضي؟ قالوا: لا يا رسول اللَّه، فبكي النبي(ص) فلما رأي القوم بكاء النبي(ص) بكوا...» (همان، ص 557) اين گزارش بر جواز گريستن بر اثال سعد بن عباده و نيز جواز گريستن نزديكان مريض بر وي دلالت مي كند.

- تشويق و ترغيب پيامبر(ص) بر گريه بر حضرت حمزه: «... و مكتب الانصار علي قتلاهم. فسمع ذلك رسول اللَّه(ص) فقال: لكن حمزه لابواكي له، فجاء نساء الانصار الي باب

رسول اللَّه(ص) فبكين علي حمزة فدعا لهن رسول اللَّه(ص) و امرهن بالانصراف. فهن الي اليوم اذا مات الميت من الانصار، بدأ النساء فبكين علي حمزة ثم بكين علي متيهن.» (طبقات ابن سعد، ج 2، ص 44).

اين روايت دلالت بر جواز و ترجيح گريه بر اولياء الهي و تشويق ديگران براي اين منظور مي كند. و اين عيناً همان كاري است كه شيعه درباره امام حسين و برگزاري مراسم عزاداري در حق ايشان مي نمايد.

با توجه به روايات فوق و نظير آنها كه فراوان است مي توان به منطق قرآن و سيره رسول اللَّه(ص) در جواز و مرجح بوده عزاداري نسبت به امام حسين(ع) پي برد. مضافاً آنكه طبق روايات فريقين شخص پيامبر(ص) بارها از شهادت امام حسين(ع) خبر داد و در اندوه و مظلوميت وي گريستند. (ر. ك: مقتل خوارزمي، ج 1، ص 87؛ الجامع الصحيح، ج 13، ص 193؛ المجمع الزوائد، ج 9، ص 188» به نقل از پاسخ به 60 پرسش، ص 35 و 36).

بنابراين برگزاري مراسم عزادري از نظر سنت نبوي نيز اشكالي ندارد.

سيره صحابه صدر اسلام نيز بر مشروعيت و جواز عزاداري دلالت و اشاره دارد.

ام المؤمنين ام سلمه گويد: زماني كه رسول خدا(ص) در ميان ما بود، از ديدن ايشان آرامش مي يافتيم.

اما هنگامي كه رحلت فرمود، اجتماع كرده و بيدار بوده و گريه مي كرديم. سحرگاه صداي گوسفندان بلند شد. ما و مردمي كه در مسجد بوديم، بانگ برآورده و مدينه يكپارچه ناله وفرياد و فغان بود. نزديك صبح، بلال - مؤذن پيامبر(ص) - بانگ اذان سرداد. وقتي به نام مبارك پيامبر اكرم(ص) رسيد، با صداي بلند گريه كرد و با اينكار، اندوه ما چند

برابر شد...{1}

در گزارش ديگري آمده كه حتي خليفه اول و دوم در سوك پيامبر(ص) گريستند. انس بن مالك گويد: ابوبكر بعد از وفات رسول خدا(ص) به عمر گفت: «انطلق بنا الي ام ايمن نزورها. فلما انتهاينا اليها، مكتب. فقال لǘǺ ما يبكيك؟ ما عند اللَّه خير لرسوله. قالت: و اللَّه ما ابكي ان لا اكون اعلم ما عند اللَّه خير لرسوله. و لكن ابكي ان الوحي انقطع من السماء فهيجتهما علي البكاء فجعلا يبكيان.»{2}

در حديث ديگري آمده كه حضرت فاطمه(س) «تزور قبر عمها حمزة كل جمعة فتصلي و تبكي عنده»{3}

[1].اسدلاغابة، ابن عبدالبر، ج 5، ص 102.

[2].دلائل النبوة، بيهقي، ج 7، ص 266؛ حلية الاولياء، ج 2، ص 67؛ سنن ابن ماجه، كتاب الخبائز، الحديث 1635 و مصادر اخري.

[3].مستدرك الصحيحين، كتاب الجنائز، ص 377.

شبهات پيرامون شفاعت

آيا طلب شفاعت از معصومين و زيارت قبور و تبرك مزار آنان , نوعى شرك نيست ؟
پرسش

آيا طلب شفاعت از معصومين و زيارت قبور و تبرك مزار آنان , نوعى شرك نيست ؟

پاسخ

اولا ; ث_ب_وت ت_اثير در غير خدا , خواه مادى خواه غير مادى , امرى است كه انكار آن مستلزم ابطال قانون عليت و در نتيجه نفى توحيد الهى است . خداوند منان نيزبارها خود ثبوت تاثير در مخلوقاتش را بيان فرموده است . آنچه نفى شده و اعتقادبه آن نوعى شرك به حساب مى آيد , تاثير استقلالى مخلوقات . ط_ل_ب ش_فاعت يا زيارت قبور و تبرك مزار و بزرگداشت معصومان , نه از آن جهت است كه آنان م_ستقلا و در عرض خداوند داراى نفوذ و قدرت و تاثير در عالم اند , بلكه از آن جهت است كه آنان بيشترين بهره را از خداوند متعال دريافت كرده و مى كنند و درنزد خدا مقام محمود دارند . ي_ع_نى در حقيقت تقرب به آنان تقرب به خدا , شفاعت ازآنان , طلب مغفرت از خدا , بزرگداشت آنان , بزرگداشت خداوند است . ث_ان_يا ; كسانى كه چنين پرسشى دارند , درباره حجر الاسود و كعبه چه مى گويند ؟ آيااين موارد هم شرك است اما استثناء شده و حرام نيستند ؟ حكم عقل كه استثناءبردار نيست . پ_س ب_اي_د گفت كه اين موارد طريق و ابزار و راه عبادت خداونداند ; ودر اين صورت چه تفاوتى ميان حجر الاسود يا كعبه با ديگر شعائر الهى , من جمله زيارت و شفاعت از معصومين وجود دارد .

سنت الهى چنان است كه كارها و وعده هاى خداوند نه تخلف پذيرند نه داراى اختلاف . در ح_اليكه تحقق شفاعت موجب اختلاف در كارهاى خداوند است زيرا اگر شفاعت باعث شودكه همه مجرمين عفو شوند پس جعل عقاب و وعيدهاى الهى لعب و بيهوده خواهد بود واين با حكمت الهى منافات
پرسش

سنت الهى چنان است كه كارها و وعده هاى خداوند نه تخلف پذيرند نه داراى اختلاف . در ح_اليكه تحقق شفاعت موجب اختلاف در كارهاى خداوند است زيرا اگر شفاعت باعث شودكه همه مجرمين عفو شوند

پس جعل عقاب و وعيدهاى الهى لعب و بيهوده خواهد بود واين با حكمت الهى منافات دارد . و اگ_ر شفاعت سبب شود كه برخى گناهكاران يا برخى از گناهان بخشيده شود اين امر مستلزم آن است كه در كارهاى خداوند اختلاف ودگرگونى باشد زيرا گناه , گناه است و گناهكار هم گناهكار پس به چه دليل برخى گناهان يا گناهكاران بخشيده شوند و برخى نه ؟

پاسخ

ت_رديدى نيست كه سنت الهى و صراط او واحد است , اما اين سنت ثابت تنها بر اساس يك صفت از ص_فات الهى استوار نگشته است بلكه بر اساس آنچه مقتضاى جميع صفات الهى است استوار شده است . به بيان ديگر افعال الهى با توجه به جميع صفات الهى صورت مى گيرد اگر كسى را شفا مى دهد ب_ه دل_ي_ل آن ن_ي_ست كه او جان انسان ها را مى گيرد( مميت است ) يا بى هيچ سبب و مصلحتى چنين مى كند بلكه چون رئوف و رحيم است چنين مى نمايد . ب_نابراين لايتغير بودن سنت الهى و عدم اختلاف افعال او وابسته به جميع صفات مربوطه و پس از كسر و اƙØӘǘѠبين حكم و مصالح مرتبط به مورد است نه وابسته به مصلحتى واحد . از اي_ن رو وق_وع شفاعت و برطرف شدن عقاب , موجب اخʙĘǙ`در سنت الهى و صراط مستقيم او نمى شود .

ح_اك_م ع_ادل وقتى شفاعت را مى پذيرد كه متوجه خطاى خود شود و مصلحت را در انجام ندادن آنچه قبلا اراده كرده بود ببيند . و ح_اك_م ظالم نيز شفاعت اطرافيان خويش رابا علم به ظلم بودن آن مى پذيرد زيرا مصلحت كار خويش را در آن مى داند . اما هردو نوع پذيرش شفاعت در
پرسش

ح_اك_م ع_ادل وقتى شفاعت را مى پذيرد كه متوجه خطاى خود شود و مصلحت را در انجام ندادن آنچه قبلا اراده كرده بود ببيند . و ح_اك_م ظالم نيز شفاعت اطرافيان خويش رابا علم به ظلم بودن آن مى پذيرد زيرا مصلحت كار خويش را در آن مى داند . اما هردو نوع پذيرش شفاعت در مورد خداوند محال است . زي_را از طرفى اراده او بر اساس علم ازلى و تغيير ناپذير است ; و از سوى ديگر او غنى مطلق است و نيازى به مصلحت انديشى شخصى ندارد . بنابراين دليلى بر شفاعت خداوند با پذيرش شفاعت ديگران ازسوى او وجود ندارد .

پاسخ

پذيرش شفاعت از سوى خداوند مستلزم تغيير اراده و علم او نمى گردد بلكه تغيير درناحيه مراد و معلوم است . خداوند سبحان مى داند كه فلان شخص در وضعيت مشخص الف دچار حالاتى مى گردد و بعد در وض_عيتى ديگر دچار حالات متضاد با حالات اول مى گرددزيرا در هر دو وضعيت اسباب و شرايط دركارند و علم و اراده خداوند به آنها تعلق مى گيرد . ب_ه ع_ن_وان م_ث_ال م_ا مى دانيم كه تا چند ساعت ديگر هوا تاريك خواهد شد وچشمان ما جائى را ن_خ_واه_د دي_د در اين حالت اراده ما به داشتن چراغ و روشن كردن آن تعلق مى گيرد اما پس از مدتى روز خواهد شد و خورشيد همه جا را روشن خواهدساخت و در اين حالت اراده ما به خاموش ساختن چراغ تعلق خواهد گرفت . آنچه دراين مورد تغيير مى كند علم و اراده ما نيست بلكه معلوم و مراد ماست كه تغييرمى

كند . آنچه محال است اين است كه مراد و معلوم تغيير كنند اما اراده و معلوم تغيير نكنند .

وع_ده ش_ف_اع_ت ال_هى از سوى خداوند و تبليغ آن توسط انبياء عليهم السلام , مستلزم جرى شدن ب_ن_دگان بر معصيت و گمراهى آنان و هتك حرمت الهى و منافى با غرض و هدف دين كه همانا طاعت و بندگى خداوند است , مى باشد . بنابر اين هر آيه اى كه دلالت بر اين مساله خلاف ا
پرسش

وع_ده ش_ف_اع_ت ال_هى از سوى خداوند و تبليغ آن توسط انبياء عليهم السلام , مستلزم جرى شدن ب_ن_دگان بر معصيت و گمراهى آنان و هتك حرمت الهى و منافى با غرض و هدف دين كه همانا طاعت و بندگى خداوند است , مى باشد . بنابر اين هر آيه اى كه دلالت بر اين مساله خلاف اصل داشته باشد بايد تاويل شود .

پاسخ

اولا اي_ن م_ط_ل_ب اخ_ت_صاصى به شفاعت ندارد بلكه وعده پذيرش توبه و آيات حاكى از شمول و فراگيرى مغفرت و رحمت الهى را نيز شامل مى شود . ح_ال اي_نكه مغفرت و رحمت الهى و پذيرش توبه نيز از اصول مسلم دين است كه فوايد سازنده آن نياز به ذكر ندارد . ث_ان_ي_ا : وعده شفاعت و تبليغ آن در صورتى مستلزم تجرى و گمراهى بندگان مى شود كه الف : نوع گناه و شخص گناهكارى كه مورد شفاعت واقع مى شود معين و مشخص شود ;ب : شفاعت در همه موارد و انواع گناه و عقاب تاثير كند و آن را صد در صد ريشه كن سازد . ام_ا در ق_رآن ك_ري_م و در رواي_ات ه_يچگاه نوع گناه و شخص گناهكارى كه مورد شفاعت واقع مى شود معين و مشخص نشده است . در ض_من آنكه وقوع شفاعت را مشروطبه شرايط دانسته و شمول آن را در مورد برخى گناهان يا برخى اوقات مورد تصريح قرار داده است . بنابراين زمينه اى براى تجرى و گمراهى وجود ندارد .

آنچه سبب حفظ و استحكام جامعه مى گردد عمل به قانون و تعهدات اجتماعى است . ازاي_ن رو بر هر حاكمى لازم است كه روحيه اطاعت از قانون را در افراد تحت حكومت خودبيدار و پايدار نموده , از هر چيزى كه باعث تضعيف چنين روحيه اى گردد احترازكند . وع_ده ش_ف_اع_ت و بخشش
پرسش

آنچه سبب حفظ و استحكام جامعه مى گردد عمل به قانون و تعهدات اجتماعى است . ازاي_ن رو بر هر حاكمى لازم است كه روحيه اطاعت از قانون را در افراد تحت حكومت خودبيدار و پايدار نموده , از هر چيزى كه باعث تضعيف چنين روحيه اى گردد احترازكند . وع_ده ش_ف_اع_ت و بخشش گناهكاران سبب تضعيف چنين روحيه اى مى گردد و شايد به همين دليل باشد كه آمار دروغ و ظلم در ميان متدينان بيش از غير متدينان است .

پاسخ

اولا اسلام چنين تفسيرى از شفاعت ارائه نمى كند . ثانيا شفاعتى را كه اسلام به مومنان وعده داده است تاثيرات منفى مورد سئوال را در پى ندارد زيرا قرآن مى فرمايد مومنان در آتش روز قيامت جاويدان نخواهند ماند به شرط آنكه پروردگارخود را با ايمان كامل ملاقات كنند . ام_ا قرآن ايمان انسان را در خطر بزرگ گناهان , خصوصا گناهان كبيره , دانسته و اين امر سبب مى شود كه مومن بين خوف ورجاء بسر برد . در ض_من آنكه اسلام قوانين اجتماعى مادى و معنوى گوناگونى وضع كرده كه جميع حركات و س_ك_ن_ات ف_ردى و اجتماعى انسان را شامل مى شود و در قبال تخلف از قوانين كيفرها و حدود و جزاى مناسب قرار داده است . ه_مچنين براى استحكام وتحكيم اين قوانين , اصل امر به معروف و نهى از منكر و انذار و تبشير را موردتاكيد قرار داده است .

چه شباهتى ميان بت پرستان كه بتها را شفيع مى دانستند با خدا پرستان است ؟
پرسش

چه شباهتى ميان بت پرستان كه بتها را شفيع مى دانستند با خدا پرستان است ؟

پاسخ

ه_م_انطور كه تواريخ به روشنى گواهى مى دهد بت پرستان اعتقاد به تاثير بتها درسرنوشت خود داشتند و مبدئيت تاثير براى آنها قائل بودند , در حالى كه مسلمانان معتقد به شفاعت , تمام تاثير را از خدا مى دانند و براى هيچ موجودى استقلال درتاثير قائل نيستند .

ق_رآن ص_ري_ح_ا از ع_بادت و پرستش غير خدا نهى كرده پس شفاعت انبياء و 000 كه خود يك نوع عبادت محسوب مى شود چه توجيهى دارد ؟
پرسش

ق_رآن ص_ري_ح_ا از ع_بادت و پرستش غير خدا نهى كرده پس شفاعت انبياء و 000 كه خود يك نوع عبادت محسوب مى شود چه توجيهى دارد ؟

پاسخ

اولا : ق_رآن مقام شفاعت را براى جمعى از نيكان و صلحا و انبياء و فرشتگان اثبات كرده است منتها آن را م_نوط به اذن الهى دانسته است زيرا مراجعه برادران يوسف رابه پدر و همچنين ياران پيامبر را به پيامبر و تقاضاى استغفار از وى را صريحاآورده است . ثانيا : مفهوم عبادت آخرين حد خضوع و تواضع است كه به عنوان تعلق و وابستگى مطلق و تسليم بى قيد و شرط عابد در برابر معبود انجام مى گيرد و در تقاضاى شفاعت از شفيعان هيچگونه اثرى از عبادت و پرستش با اين مفهوم ديده نمى شود اما در موردخواندن غير خدا كه در آيات متعددى از آن ن_ه_ى شده است مفهومش اين نيست كه صدازدن و خواندن كسى به نام و گفتن ( مثلا ) يا حسن و يا احمد ممنوع است يا شرك .

اگر شفاعت اين است كه شفيع از موقعيت و نفوذ خود استفاده كرده و نظر شخص صاحب قدرتى را در م_ورد م_ج_ازات زي_ردس_ت او تغيير دهد اين هم انعكاسى از جوامع عقب افتاده و فئوداليت مى باشد و هم متضمن يكنوع شرك و انحراف از توحيد است هم روح سعى و تلاش را مى كشد و هم
پرسش

اگر شفاعت اين است كه شفيع از موقعيت و نفوذ خود استفاده كرده و نظر شخص صاحب قدرتى را در م_ورد م_ج_ازات زي_ردس_ت او تغيير دهد اين هم انعكاسى از جوامع عقب افتاده و فئوداليت مى باشد و هم متضمن يكنوع شرك و انحراف از توحيد است هم روح سعى و تلاش را مى كشد و هم موجب تشويق به گناه است .

پاسخ

اين اشكالات همه نتيجه شفاعت در عرف عام و معنى نادرست آن است شفاعت در منطق اسلام بر اساس تغييرات و دگرگونيهاى گوناگون در شفاعت شونده است . زي_را ك_س_ان_ى ك_ه ب_ه اصل شفاعت معتقدند براى اينكه مشمول آن شوند ناگزيرند شرائط آن را فراهم سازند و از گناهانى همانند ظلم كه اميد شفاعت را به صفر مى رساند بپرهيزند ,برنامه خود را از ي_ك دگ_رگ_ون_ى ع_م_يق و همه جانبه در وضع خويش شروع كنند از گناه توبه كنند و يا حداقل در آستانه توبه قرار گيرند خلافكارى و شكستن سد قوانين الهى را متوقف سازند و يا لااقل تقليل دهند و ايمان به خدا و دادگاه بزرگ رستاخيز را در خود زنده نگاهدارند و قوانين و مقررات او را م_ح_ترم بشمرند و ازطرفى براى برقرار ساختن پيوند ميان خود و شفاعت كننده از صفات او اقتباس كنندو يك نوع سنخيت هر چند ضعيف , ميان خود و او برقرار سازند .

آيا لازمه شفاعت اين نيست كه شفاعت كنندگان دايه مهربانتر از مادر , باشند ؟
پرسش

آيا لازمه شفاعت اين نيست كه شفاعت كنندگان دايه مهربانتر از مادر , باشند ؟

پاسخ

خ_ي_ر زي_را دل_سوزى و مهربانى شفاعت كنندگان , پرتوى از رحمت بى پايان الهى است وبه ديگر س_خ_ن : شفاعت , وسيله و راهى است كه خداى متعال خودش براى آمرزش بندگان گنهكارش ق_رار داده و در ح_ق_ي_ق_ت , ت_ج_ل_ى و تبلور بالاترين رحمتهاى اوست كه دربندگان شايسته و برگزيده اش نمايان مى شود چنانچه دعا و توبه نيز وسايل ديگرى هستند كه او خودش براى قضاى حوائج و آمرزش گناهان عنايت فرموده و مقرر كرده است .

آي_ا درخواست شفاعت از شفيعان واقعى , شرك است ؟در توضيح سئوال گفته مى شود , شفاعت حق مخصوص خدا است چنانكه قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد : قل للّه الشفاعه جميعا . (1)- بگو براى خداست حق شفاعت . ب_ن_اب_راي_ن , درخ_واس_ت ش_ف_اعت از غير خدا , درخواست حق مط
پرسش

آي_ا درخواست شفاعت از شفيعان واقعى , شرك است ؟در توضيح سئوال گفته مى شود , شفاعت حق مخصوص خدا است چنانكه قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد : قل للّه الشفاعه جميعا . (1)- بگو براى خداست حق شفاعت . ب_ن_اب_راي_ن , درخ_واس_ت ش_ف_اعت از غير خدا , درخواست حق مطلق خدا از بنده اوست وچنين درخواستى در حقيقت , پرستش غير خداست و با توحيد در عبادت سازگارنيست .

پاسخ

م_ق_ص_ود از ش_رك در اينجا , شرك در ذات يا خالقيت و يا شرك در تدبير نيست ,طبعا منظور شرك در عبادت و پرستش او است . روشن است كه تبيين اين مساله , به تفسير دقيق عبادت و پرستش بستگى دارد و همگى مى دانيم ك_ه ت_فسير معناى عبادت , در اختيار ما قرار داده نشده است تا هر خضوعى را براى مخلوقى و هر درخواستى را از بنده اى عبادت بدانيم . بنابر تصريح قرآن مجيد , فرشتگان بر آدم سجده كردند . فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين فسجد الملائكه كلهم اجمعون . (2)- پس آنگاه كه او را به خلقت كامل بياراستم , و از روح خود در وى دميدم , پس بر او به سجده درافتيد , كه همه سجده نمودند . در ع_ي_ن ح_ال , اي_ن س_ج_ده گرچه به فرمان خدا بود , ليكن از نظر ماهيت , عبادت آدم نبود , وگرنه خدا به آن فرمان نمى داد . همچنين مى دانيم فرزندان يعقوب و حتى خود آن حضرت , بر يوسف سجده نمودند . و رفع ابويه على العرش و خروا

له سجدا . (3)- و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و آنان بر او سجده كردند . اگ_ر چ_ن_ين خضوعى پرستش يوسف بود , نه حضرت يعقوب پيامبر كه از مقام عصمت برخوردار است انجام مى داد و نه به اين كار فرزندان خود راضى بود . در عين حال كه هيچ خضوعى بالاتر از سجده نيست . بر اين اساس , بايد مفهوم خضوع و يا درخواست از غير را از معناى پرستش جداسازيم . ح_قيقت پرستش آن است كه انسان , موجودى را خدا بينديشد و در برابر او به پرستش برخيزد و يا پ_دي_ده اى را م_خلوق خدا بداند وليكن تصور كند كه كارهاى خدايى از قبيل تدبير جهان و غفران ذنوب به وى تفويض گريده است . ام_ا اگ_ر خ_ض_وع م_ا درب_راب_ر ك_س_ى , آن_گ_ون_ه باشد كه او را نه خدا بدانيم و نه بينديشيم كه ك_اره_اى خ_داي_ى ب_ه وى واگ_ذار گ_رديده است , چنين خضوعى , جز احترام وى بسان تكريم فرشتگان در برابر آدم و احترام فرزندان يعقوب در مقابل يوسف , بيش نخواهد بود . در م_ورد س_ئوال ن_ي_ز ب_ايد گفت كه هرگاه تصور كنيم حق شفاعت به شافعان راستين تفويض گرديده و آنان مى توانند بدون قيد و شرط , شفاعت نمايند و مايه مغفرت گناهان گردند , چنين اع_ت_ق_ادى , م_وج_ب ش_رك خواهد بود ; زيرا كار خدا را از غيراو درخواست نموده ايم اما هرگاه ب_ي_ن_دي_ش_ي_م كه گروهى از بندگان پاك خدا , بدون اين كه مالك مقام شفاعت شوند , در يك چ_ه_ارچ_وب م_ع_ين , اجازه شفاعت در مورد گناهكاران را

دارند و مهمترين شرط همان اذن و رض_اي_ت خ_داوند است , روشن است كه درخواست چنين شفاعتى از بنده اى صالح , ملازم با خدا دان_س_تن او نيست , همچنانكه مستلزم تفويض امور خدايى به او نمى باشد , بلكه درخواست كارى است از كسى كه كار , شان او است . م_ا م_ى ب_ي_ن_ي_م ك_ه در زم_ان ح_ي_ات پ_ي_امبر , گناهكاران براى درخواست مغفرت به حضور وى مى رسيدند و آن حضرت نيز به آنان , نسبت شرك نمى داد . در س_نن ابن ماجه از پيامبر گرامى روايت مى كند كه فرمود : اتدرون ما خيرنى ربى الليله ؟ قلنا اللّه و رسوله اعلم . قال فانه خيرنى بين ان يدخل نصف امتى الجنه و بين الشفاعه فاخترت الشفاعه , قلنا يا رسول اللّه ادع اللّه ان يجعلنا من اهلها قال هى لكل مسلم . (4)- آي_ا م_ى دان_ي_د كه خدا امشب مرا بين چه چيزهايى مخير فرمود ؟ گفتيم خدا و پيامبربهتر مى دانند . ف_رم_ود : او م_را م_خير ساخت بين اين كه نصف امت من وارد بهشت گردند و بين شفاعت , پس شفاعت را اختيار نمودم . گفتيم اى پيامبر خدا , ازپروردگار خود بخواه كه ما را شايسته شفاعت گرداند . فرمود : شفاعت , براى هرمسلمانى خواهد بود . در اي_ن ح_ديث به روشنى , ياران پيامبر از خود او درخواست شفاعت مى كنند ومى گويند : ادع اللّه 000 . ق_رآن كريم نيز مى فرمايد : ولو انهم اذا ظلموا انفسهم جاوك فاستغفروا اللّه و استغفرلهم الرسول لوجدوااللّه توابا رحيما . (5)- و اگ_ر آن_ان ه_نگامى

كه بر خود ستم كردند , به سوى تو مى آمدند پس از خدا طلب مغفرت مى نمودند و پيامبر براى آنان استغفار مى كرد , بدرستى خدا را توبه پذير ومهربان مى يافتند . و در جاى ديگر به نقل از فرزندان يعقوب مى فرمايد : قالوا يا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا كنا خاطئين . (6)- گفتند : اى پدر , از خدا بر تقصيرات ما طلب مغفرت كن كه ما بر خطا بوديم . و حضرت يعقوب هم به آنان وعده استغفار داد و هرگز آنان را به شرك متهم نساخت . قال سوف استغفر لكم ربى انه هو الغفور الرحيم . (7)- گفت به زودى از درگاه خدا , براى شما مغفرت خواهم خواست , همانا او آمرزنده ومهربان است .

ع_ن_وان شفاعت در مفاهيم مذهبى شبيه يك نوع توصيه هاى بى دليل اجتماعى و پارتى بازى است زي_را مفهوم آن اين است كه افراد آنچه مى توانند گناه كنند هنگامى كه از فرق تا قدم آلوده شدند دست به دامن شفيع زنند
پرسش

ع_ن_وان شفاعت در مفاهيم مذهبى شبيه يك نوع توصيه هاى بى دليل اجتماعى و پارتى بازى است زي_را مفهوم آن اين است كه افراد آنچه مى توانند گناه كنند هنگامى كه از فرق تا قدم آلوده شدند دست به دامن شفيع زنند

پاسخ

ش_فاعت كه بوسيله بندگان خاص خدا انجام مى گيرد همانند شفاعت تكوينى است كه به وسيله عوامل طبيعى صورت مى گيرد يعنى ; همانطور كه اگر در درون يك دانه گياه ,عامل حيات و سلول زنده وجود نداشته باشد تابش هزاران سال آفتاب و يا وزش نسيم و ريزش قطرات حياتبخش ب_اران ه_يچ گونه تاثيرى در نمو و ريشه آن نخواهد كرد ,شفاعت اولياى خدا نيز براى افراد نالايق ب_ى اث_ر است , يعنى اصولا آنها براى اين گونه اشخاص شفاعتى نخواهند داشت و شفاعت نيازمند يك نوع ارتباط معنوى ميان شفاعت كننده و شفاعت شونده است و به اين ترتيب شفاعت يك عامل تربيت است نه يك وسيله پارتى بازى و فرار از زير بار مسئوليت .

ش_ف_اعت كننده بايد از دو راه وارد شود : يا اطلاعاتى درباره شايستگى و لياقت شفاعت شونده در اختيار آن شخص بزرگ بگذارد و از او بخواهد در حكمش تجديد نظركند يا رابطه شفاعت شونده را با شفاعت كننده بيان كند تا به خاطر علاقه اى كه شخص بزرگ به شفاعت كننده دارد ,
پرسش

ش_ف_اعت كننده بايد از دو راه وارد شود : يا اطلاعاتى درباره شايستگى و لياقت شفاعت شونده در اختيار آن شخص بزرگ بگذارد و از او بخواهد در حكمش تجديد نظركند يا رابطه شفاعت شونده را با شفاعت كننده بيان كند تا به خاطر علاقه اى كه شخص بزرگ به شفاعت كننده دارد , حكمش را تغيير دهد بنابراين شفاعت تغييرى است دراراده پروردگار نسبت به گناهكار

پاسخ

ه_ر ي_ك از اي_ن دو موضوع و راه , فرع بر اين است كه شفاعت كننده اطلاعاتى داشته باشد كه نزد شخصى كه در پيشگاه او شفاعت مى كند وجود نداشته باشد اما اگر اواحاطه كامل علمى به همه چ_يز و همه كس داشته باشد هيچكس نمى تواند نزد او براى كسى شفاعت كند , زيرا هم لياقتهاى اف_راد را م_ى داند و هم ارتباط آنها را بايكديگر , بنابراين تنها با اذن او شفاعت صحيح است از اينجا روشن مى شود كه شفاعت تغييرى در اراده پروردگار نسبت به گناهكار نمى دهد بلكه گناهكار اس_ت ك_ه ب_اارت_باط معنوى با شفاعت كننده نوعى تكامل و پرورش مى يابد و به سرحدى مى رسد كه شايسته عفو خدا مى گردد .

جابر بن عبدالله انصاري چه مناظره هائي درباره شفاعت داشت؟
پرسش

جابر بن عبدالله انصاري چه مناظره هائي درباره شفاعت داشت؟

پاسخ

«طلق بن حبيب» مي گويد:

من از كساني بودم كه سرسختانه شفاعت را تكذيب مي كردم تا اينكه با جابر ملاقات نمودم، من براي او آياتي را كه در آنها عذاب دوزخ به صورت عذاب جاوداني ياد شده است، خواندم و نتيجه گرفتم كه بنا به گفتة آيات بايد اهل دوزخ در آتش، مخلد و جاودان باشند.

در اين موقع جابر رو به من كرد و گفت: آيا تو تصور مي كني كه به كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) از من آشناتري آياتي را كه خواندي و در آنها عذاب دوزخ به صورت يك عذاب جاوداني ياد شده، مربوط به مشركان و بت پرستان است ولي شفاعت از آن كساني است كه دچار لغزش و گناه شده سپس كيفر اعمال خود را در دوزخ ديده اند و بعداً در اثر شفاعت از آنجا خارج شده اند.

سپس جابر به گوش خود اشاره كرد و گفت:

«ناشنوا باشد اگر آنچه مي گويم شخصاً از پيامبر نشنيده باشم، من با اين دو گوش خود از پيامبر شنيدم كه فرمود: گروهي از گنهكاران پس از آنكه وارد آتش شدند، از آن بيرون مي آيند»

از اينكه جابر آيات مربوط به دوزخيان را بر دو دسته تقسيم مي كند، و آن دسته از آيات را كه در آنها سخن از خلود در دوزخ به ميان آمده مربوط به مشركان و بت پرستان، و دستة ديگر را مربوط به مؤمنان گنهكار مي داند، مي توان موقعيت علمي جابر را در تفسير آيات قرآن به دست آورد.

تنها اين مورد نبود كه جابر، مردم را با معارف قرآن آشنا كرده است، بلكه از كتب احاديث به روشني

استفاده مي شود كه وي در يك مجمع عمومي پيرامون شفاعت، با يكي از محدثان مناظره نموده او را محكوم ساخت، اينك مناظرة او:

«يزيد فقير» مي گويد: من در كنار جابر نشسته بودم و او براي مردم از پيامبر گرامي حديث نقل مي كرد، او ضمن سخنان خود گفت: گروهي از دوزخيان از آتش آزاد مي گردند.

من از اين سخن سخت ناراحت شده رو به جابر كردم و گفتم: من از ديگران در شگفت نيستم بلكه از شما ياران محمد(ص) در شگفتم كه تصور مي كنيد گروهي از دوزخيان از دوزخ خارج مي شوند، در صورتي كه اين سخن با گفتار خدا سازگار نيست آنجا كه مي فرمايد:

«آنان مي خواهند از آتش بيرون بيايند ولي هرگز خارج نخواهند شد» مائده/37.

همينكه من اين سخن را گفتم، حاضران به من پرخاش نمودند ولي جابر با كمال بردباري به آنان گفت: او را به حال خود بگذاريد تا من او را روشن كنم، سپس گفت:

آيه اي كه دربارة خلود در آتش دوزخ تلاوت كردي، مربوط به مشركان و بت پرستان، و به طور كلي راجع به كافران است و دربارة آنان نازل شده است، آيه چنين است:

«انّ الّذين كفروا لو ان لهم ما في الارض جميعاً و مثله معه ليفتدوا به من عذاب يوم القيامة ما تقبّل منهم و لهم عذاب اليم يريدون ان يخرجوا من النّار و ما هم بخارجين منها و لهم عذاب مقيم» مائده/36_37.

جابر پس از خواندن اين دو آيه، رو به من كرد و گفت: قرآن تلاوت مي كني

گفتم: قرآن را حفظ كرده ام.

جابر در اين هنگام مرا به ياد آية ديگري انداخت كه خداوند در آن به پيامبر نويد مقام بس پسنديده اي مي دهد

و مي فرمايد:

«اي پيامبر! بخشي از شب را با انجام دادن نوافل (نمازهاي مستحبي) متهجد باش تا خداوند تو را به مقام پسنديده اي برساند» اسراء/79

آنگاه جابر افزود: اين «مقام محمود» (مقام پسنديده) همان مقام شفاعت است كه خداوند از آن سخن مي گويد. اين شفاعت شامل كساني خواهد شد كه خداوند آنان را به خاطر گناهانشان، در دوزخ بازداشت خواهد كرد و هرگز با آنان سخن نخواهد گفت و هر وقت بخواهد آنان را آزاد كند، آزاد مي نمايد.

«يزيد فقير» مي گويد: پس از شنيدن بيانات جابر، ديگر شفاعت را انكار نكردم (حياة الصحابة 3 / 471) .

در اينجا بي مناسبت نيست حديثي را كه از امير مؤمنان (ع) دربارة شفاعت نقل شده و نظرية جابر را به روشني تأييد مي كند، نقل كنيم:

امير مؤمنان (ع) از پيامبر گرامي نقل مي كند كه حضرت فرمود: من به قدري دربارة امت خود شفاعت مي كنم كه ندائي از طرف پروردگار مي رسد كه اي محمد (ص)! آيا راضي شدي؟ مي گويم: بلي راضي شدم.

امير مؤمنان (ع) پس از نقل اين حديث رو به مردم عراق كرد و گفت: اي مردم عراق! شما تصور مي كنيد اميدوار كننده ترين آيه در قرآن، آيه: «يا عبادي الّذين اسرفوا علي انفسهم لا تنقطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذّنوب جميعا انّه هو الغفور الرّحيم» زمر/53 است ولي ما خاندان پيامبر مي گوئيم: اميدوار كننده ترين آيه در كتاب خدا، آيه «و لسوف يعطيك ربك فترضي» اضحي/50 است.

آنچه خدا به پيامبر مي بخشد، همان مقام شفاعت است (حياة الصحابة 3 / 47).

ساير موارد

چرا قبور ائمه بقيع : و قبر فاطمهء بنت اسد (مادر حضرت علي 7 و عباس عموي رسول خدا6و صحابهء بزرگ آن حضرت , ضريح و گنبد و بارگاه ندارد و تا كنون به صورت ساده باقي مانده است ؟
پرسش

چرا قبور ائمه بقيع : و قبر فاطمهء بنت اسد (مادر حضرت علي 7 و عباس عموي رسول خدا6و صحابهء بزرگ آن

حضرت , ضريح و گنبد و بارگاه ندارد و تا كنون به صورت ساده باقي مانده است ؟

پاسخ

قبور آن عزيزان تا زمان تسلّط وهّابيان و ملك سعود و پيروانش , داراي ضريح , گنبد و بارگاه ومحل راز و نياز و زيارت عشّاق بود, امّا پس از تسلّط وهّابي ها بر حجاز, در پانزدهم ربيع 1343هجري , قمري ,بلافاصله در هشتم شوّال همان سال ; يعني حدود شش ماه , قبور و گنبد و بارگاه آن ها را تخريب كردند.

وهّابي ها نه تنها قبور ائمهء بقيع را تخريب كردند, بلكه در ظرف دوازده سال , به شهر مقدس كربلا و اطراف آن و نجف حمله مي كردند, كه نخستين آن در سال 1316صورت گرفت . در اين مرحله چنان رسوايي در كربلابه بار آوردند كه در وصف نمي گنجد; پنج هزار تن يا بيش تر را به قتل رسانيدند و پس از فراغت از جنگ , به طرف خزينه هاي حرم رفتند كه انباشته از اموال فراوان و اشياء نفيس بود و همه را به غارت بردند.()

(پ_اورقي 1.جعفر سبحاني , آيين وهّابيّت , ص 29

گفتني است : از جمله مسائلي كه وهابيان بر آن حساسيت خاصي دارند, تعمير قبور و ساختن بنا بر روي قبور پيامبران و اولياي الهي است , و عمدهء دليلشان دو چيز است : اجماع (اتفاق نظر) علماي اهل سنّت , وحديث ابي الهيّاج . از ابي الهيّاج نقل مي كنند كه او گفته است : روزي حضرت اميرالمؤمنين 7به من فرمود:شما را براي انجام كاري مي فرستم كه رسول خدا6مرا براي انجام آن مأمور كرد, و آن اين كه

: هر تصويري راديدي , محو كن , هر قبري را مشاهد كردي , آن را مساوي و برابر با زمين بنما.

هر دو دليل وهّابيها مخدوش است , زيرا اجماع و اتفاق علما و امت اسلامي در تمام ادوار اسلامي برخلاف اين اعتقاد بوده و در زمان خود پيامبر6و ياران او تعمير قبور و ساختن بنا بر روي آن وجود داشته است .

روزي كه اسلام در شبه جزيره انتشار يافت و قسمت مهمي از خاورميانه را گرفت , قبور پيامبراني كه مدفن آنان شناخته شده بود, سقف و سايبان و قبه و بارگاه داشت . در مكه قبر حضرت اسماعيل و مادرش در حِجْرقرار داشت و قبر دانيال در شوش , و قبر يونس و هود و صالح و ذوالكفل در عراق بود. قبر حضرت ابراهيم وفرزندش اسحاق و يعقوب و يوسف , در قدس اشغالي همگي داراي نشان بود, حتي پدر شيخ محمّد رهبرفكري وهابي ها و برادرش كه از علاما بودند, با او مخالف بودند.

سند حديث ابي الهيّاج , ضعيف است , چون در سندش وكيع , سفيان الثوري , حبيب ابن ابي ثابت , وابي وائل الاءسدي است كه مورد انتقاد حديث شناسان اند, مثلاً حافظ ابن حَجَر عقلاني در كتاب در مورد از امام احمد بن حنبل نقل مي كند :او در پانصد حديث اشتباه كرده است (انّه اخطا في خمس مأة حديث ).()

(پ_اورقي 1.تهذيب التهذيب , ج 11 ص 125 طبق نقل آيين وهابيت , ص 61

و دربارهء سفيان ثوري از ابن مبارك نقل مي كند: سفيان در حال حديث گفتن براي عده اي بود كه من رسيدم وديدم در

حديث تدليس مي كند و وقتي مرا ديد, خجالت كشيد.

و در مورد حبيب بن ابي ثابت از ابي حيان نقل مي كند كه او هم در حديث تدليس مي كرد و غير واقع را واقع جلوه مي داد, و دربارهء ابي وائل مي گويند: وي از نواصب و از منحرفان از طريق امام علي 7بود.()

(پ_اورقي 2.شرح حديد, ج 9 ص 99 به نقل از آيين وهابيت , ص 62

وانگهي از افرادي است كه از علوم نبوي بي بهره بود و در تمام صحاح ششگانه تنها يك حديث از او نقل شده است , آن هم همين حديث . معلوم است فردي كه اهل حديث نبود, نمي شود به حرف اواعتماد كرد. پس حديث سنداً مخدوش است و از نظر دلالت هم ناتوان است , چون در حديث آمده : ولا قبراًمُشرِفاً اِلاّ سَويّته ُ; مُشرف در لغت به معناي بلندي است , مخصوصاً بلندي كه به شكل كوهان شتر باشد. كلمه ء در لغت به معناي مساوي قرار دادن و كج و معوج را راست كردن است .

پس از آگاهي از معاني گفته مي شود: مقصود حضرت اين است كه روي قبر را صاف ويكسان قرار بده و از صورت پشت ماهي و كوهان شتري خارج ساز. اصلاً اين حديث ربطب به تخريب قبور وتساوي آن ها با زمين ندارد, بلكه همان طوري كه گفته شد, منظور حضرت اين است كه برآمدگي هاي روي قبر رايكسان بكن .

وقتي ثابت شد وهابي ها دليلي براي ادعاي خود ندارند, اما بر حرف خود ايستاده و نمي گذارند قبور ائمه ءاطهار: تعمير شود, متوجه خواهيم شد عملشان جز

عناد و دشمني با خاندان نبوت : توجيه ديگري ندارد.والسلام .

چرا به حرم امامان(ع) در عراق عتبات عاليات مي گويند؟ چرا ائمه در عرقا حرم و بارگاه دارند، ولي أئمه بقيع(ع) در مدينه هيچ حرم و بارگاهي ندارند؟ مگر دولت عربستان و اهل سنّت اجازة ساختن بارگاهي ندارند؟ مگر دولت عربستان و اهل سنّت اجازة ساختن بارگاه را نمي دهند
پرسش

چرا به حرم امامان(ع) در عراق عتبات عاليات مي گويند؟ چرا ائمه در عرقا حرم و بارگاه دارند، ولي أئمه بقيع(ع) در مدينه هيچ حرم و بارگاهي ندارند؟ مگر دولت عربستان و اهل سنّت اجازة ساختن بارگاهي ندارند؟ مگر دولت عربستان و اهل سنّت اجازة ساختن بارگاه را نمي دهند و خودشان به آن اعتقادي ندارند؟

پاسخ

جواب سؤال شما در دو بخش ارائه مي شود:

بخش اوّل: اطلاق عنوان "عتبات عاليات" بر قبور امامان شيعه(ع) كه در عراق به خاك سپرده شده اند:

"عتبه" در لغت به معناي "آستانة در" و جمع آن عتبات است؛ كه در اصطلاح به مشاهد متبركه اطلاق مي كنند؛ به عبارت ديگر نامي است كه اغلب بر مَشاهد متبركه اطلاق مي شود، مانند مشهد حضرت علي(ع) و حضرت حسين(ع) و قبور ديگر امامان. اما بدين جهت به اين اماكن "عاليات" مي گويند كه در بردارندة اجساد پاك ترين و برترين انسان ها يند.

در نتيجه اطلاق "عتبات عاليات"، به حرم امامان دفن شده در عراق اختصاص ندارد و مانعي ندارد كه بر مذار ديگر ائمه نيز اطلاق شود؛ گرچه امروزه نام "عتبات عاليات" تداعي كننده بارگاه امامان مدفون در عراق است.

بخش دوم: علت حرم و بارگاه نداشتن ائمه بقيع:

قبور ائمه بقيع(ع) قبل از حكومت آل سعود داراي گنبد و بارگاه بود و بين شيعه واهل سنت در اين زمينه اختلافي نيست؛ تنها عامل بدون بارگاه بدون قبور بقيع، حكومت عربستان است كه پيرو مذهب "وهّابيّت" است. اين فرقه منسوب به محمّد بن عبدالوهاب متوفاي به سال 1206 قمري (1787 ميلادي) است كه در نجد و حوالي آن ظاهر گرديد. آنان زيارت قبور را

ممنوع دانسته و ساختن بنا روي قبر ها را حرام مي دانند و آنچه را كه ساخته شده ويران مي كنند.

محمد بن سعود، بزرگ خاندان سعودي كه از پيروان وهابيت بود، با دولت عثماني جنگيد و سپس حجاز و همه شبه جزيرة عربستان را به چنگ آورد و همة قبور صحابه و تابعين و أئمه(ع) را ويران كرد.

پس از آن كه شهر مدينه در سال 1344 ه.ق به تصرّف وهابي ها در آمد، عبدالله بن بلهيد قاضي القضاه وهابي وقت، در ماه رمضان از مكه به مدينه رفت و از مردم مدينه دربارة خراب كردن قبّه ها پرسيد، مردم از ترس گفتند بايد خراب گردد. پس آنچه گنبد و بارگاه در مدينه و اطراف آن بود، ويران گرديد كه از آن جمله مي توان گنبد و بارگاه ائمة بقيع را (كه عباس عموي پيامبر(ص) نيز در آن دفن شده است) نام برد. آنان ديوارها و صندوق روي قبور را خراب كردند و گنبد مقبره عبدالله پدر پيامبر(ص) و آمنه مادر حضرت و اسماعيل بن جعفر صادق(ع) را نيز خراب نمودند. و در مدينه و اطراف آن [هيچ اثري] از قبرها باقي نگذاشتند.

شايسته است در اين قسمت اشاره اي به وضعيّت قبور ائمّه بقيع پيش از خراب شدن داشته باشيم:

ميرزا حسين فراهاني در سال 1302 قمري به سفر حج تشرف يافته و دربارة قبور بقيع گفته است: قبر چهار امام از امامان شيعه(ع) در بقعة بزرگي كه به صورت هشت ضلعي ساخته شده، واقع است و اندرون و گنبد آن سفيد كاري است. بناي اين بقعه معلوم نيست كه از چه وقت بوده، اما محمّد علي

پاشاي مصري در سال1234 قمري به دستور سلطان محمود خان عثماني آن را تعمير كرده و هر سال نيز از جانب سلاطين عثماني اين بقعة مباركه و ساير بقعه هاي واقع در بقيع تعمير مي شود.

محمد علي پاشا و خلفاي عثماني، همگي از اهل سنت بوده اند. والسّلام.

آيا لعن در اسلام با روح تعاليم اسلامي و با نهي از سب كردن كه در آموزه هاي ديني آمده است، منافات ندارد؟
پرسش

آيا لعن در اسلام با روح تعاليم اسلامي و با نهي از سب كردن كه در آموزه هاي ديني آمده است، منافات ندارد؟

پاسخ

قبل از پاسخ بايد به تفاوت دو مفهوم سبّ و لعن اشاره كنيم و آن گاه منافات نداشتن لعن با روح تعاليم اسلامي را تبيين نماييم.

سبّ به معناي دشنام دادن است و در قرآن از آن نهي شده است. در آية 108 سوره انعام آمده است: "ولا تسبوا الذين يدعون مِن دون الله فيسبوا الله عدواً بغير علم؛ كساني را كه غير خدا را مي پرستند دشنام ندهيد كه از سر دشمني و ناداني خداوند را دشنام دهند".

اين آيه يكي از ادب هاي ديني را خاطر نشان مي كند، كه با رعايت آن، احترام مقدسات جامعه ديني، محفوظ مانده و دستخوش اهانت و ناسزا و يا سخره نمي شود، چون اين مسئله از غرائز هر فرد است كه از مقدّسات خود دفاع كند، بنابراين اگر مسلمانان به منظور دفاع از پروردگار بت هاي مشركان را هدف دشنام قرار دهند، عصبيّتِ جاهليت، مشركان را وادار مي سازد حريم مقدّس خداوند را هتك كنند، از اين رو دستور مي دهد به خدايانِ مشركان ناسزا نگوييد.

لعن به معناي لعنت و نفرين كردن است. لعن در قرآن بيشتر از طرف خدا به كافران و منكران و ظالمان و دروغ گويان است. در اخرت به معناي عذاب و در دنيا به معناي بُريدگي از رحمت و توفيق است.

لعنت از طرف انسان به شخصي ديگر به معناي نفرين است. همان گونه كه در آيات مي بينيم، لعن از طرف خدا و لعن كنندگان بر انسان هاي كافر و

دروغ گويان و ظالمان وارد شده است؛(1) بنابراين تجويز لعن در آيات قرآن وارد شده، نه اين كه صرفاً در ادعيه شيعه وارد شده باشد.

لعن نوعي اعلام انزجار و بيزاري جستن از كساني است كه از سوي خداوند و رسولش مورد لعن قرار گرفته اند، زيرا ايشان با اعمال بد خويش به درجه اي از پستي رسيده اند كه مستحق لعن و نفرين شده اند، بنابراين لعن در اسلام منافاتي با روح تعاليم اسلامي ندارد، زيرا مجاز نيستيم هر فردي را لعن كنيم مگر اين كه يقين به كفر يا جواز لعن او داشته باشيم. هيچ مؤمن و مسلماني را نمي توان لعنت كرد.

سب و دشنام دادن به مخالفان اسلام در هيچ يك از آموزه هاي ديني سفارش نشده، بلكه مسلمانان را از ناسزا گفتن به مخالفان اعم از كافران، مشركان و منافقان نهي كرده است.

پي نوشت ها:

1. احزاب (33) آية 64 و هود ( ) آية 18.

چرا اسلامي كه اكنون در جامعه ترويج مي شود، به تجليل از مردگان پرداخته و مراسم عزاداري را به بهترين وجه برگزار مي كند اما به شادي ها كم توجه است؟ آيا اين مرده پرستي نيست؟
پرسش

چرا اسلامي كه اكنون در جامعه ترويج مي شود، به تجليل از مردگان پرداخته و مراسم عزاداري را به بهترين وجه برگزار مي كند اما به شادي ها كم توجه است؟ آيا اين مرده پرستي نيست؟

پاسخ

1) اين نگرش كه برگزاري مراسم براي مردگان، مرده گرايي است، قابل قبول نيست، زيرا عزاداري براي آن عده كه از دنيا رفته اند، احترام به جايگاه و مقام بلند انسان است. در آموزه هاي ديني انسان جايگاهي والا دارد و هر گونه تجليل از آن، احترام به حرمت و قداست بشر محسوب مي شود. از اين رو امروزه جهان براي بزرگان خود كه رفته اند، مراسم مي گيرند و ياد و خاطرة آنان را گرامي مي دارند.

از سوي ديگر پاسداشت ها براي شخصيت هاي سياسي و علمي و فرهنگي برگزار مي شود. تجليل از اين شخصيت ها، احياي فرهنگ و تمدن و علم است. پاسداري از علم و تمدن و خلاّقيّت ها نه تنها مرده پرستي نيست، بلكه تمدن سازي و نكو داشت از علم، فرهنگ و تمدن است.

آنچه كه مورد احترام قرار مي گيرد، شخصيت است، نه شخص. درست است كه شخص و بدن او در خاك رفته است، اما شخصيت او (در صورت داشتن صفات ارزشمند) جاودانه و زنده است.

بر همين اساس بزرگان دين براي امام حسين(ع) عزاداري نموده و ديگران را نيز به عزاداري فرا مي خواندند، چون شخصيت او كه حماسه، تن به ذلت ندادن، فرهنگ ايثار، از خود گذشتگي و ديگر صفات عالي انساني است، همه در فرهنگ عاشورا و حماسة آن وجود دارد و زنده و پايدار است، تا زماني كه انسان

روي زمين است.

افزون بر آن، در اين گونه عزاداري ها، گويندگان، شاعران و نويسندگان به بيان مطالب و حقايقي مي پردازند كه انسان ها بدان نياز دارند؛ مثلاً در عزاداري براي امام حسين(ع) از دين مداري، ستم ستيزي، شجاعت و ... سخني به ميان مي آيد كه موجب رشد فكري و فرهنگ سازي مي شوند.

البته بايد در همة امور از جمله عزاداري ها، از افراط و تفريط جلوگيري شود. عزاداري ها و مراسم بايد به گونه اي باشد كه طراوت و شادابي از بين نرود و باعث دلزدگي و رنجش نشود كه با هدف برپايي عزاداري در تضاد قرار مي گيرد.

2) در اسلام همان گونه كه به پاسداشت از مردگان سفارش شده است، به وجود آوردن شادابي و نشاط نيز اهميت دارد. بر اساس آموزه هاي ديني است كه مردم وظيفه دارند مراسم ولادت بزرگان ديني، بعثت پيامبر و ايام عيدها را جشن بگيرند. اين سفارش بدان جهت است كه هم از مقام بزرگان و شخصيت ها تجليل شود و هم شادي به وجود آيد. از سوي ديگر در اسلام بر تفريحات سالم نيز تأكيد شده است.

امروزه در جمهوري اسلامي ايران همان گونه كه براي بزرگان دين و شخصيت ها مراسم عزاداري برگزار مي شود، به مناسبت ولادت و مناسبت هاي ديگر نيز مراسم جشن برگزار مي گردد؛ مثلاً در نيمه شعبان به مناسبت ولادت امام زمان(عج) جشن با شكوه برگزاري مي گردد كه مقدمات آن از هفته ها قبل فراهم مي گردد اين از ويژگي هاي اسلام است كه جهت حفظ تعادل روحيه انسان ها هم به عزاداري توجه كرده است و هم به

شادي.

در جمهوري اسلامي از برخي شادي ها _ به دليل غير مشروع بودن آن _ جلوگيري مي شود، از اين رو بعضي تصور مي كنند در جامعه اسلامي ايران از شادي ها كاسته شده است. عدم برگزاري برخي از جشن ها و يا عدم اجراي برخي از مراسم ها در جشن ها بدان جهت است كه مشروعيت ندارند. خيلي از چيزهايي كه در جوامع غربي به عنوان شادي مطرح هستند، در اسلام مشروع نبوده و از مصاديق شادي كاذب هستند. جامعة اسلام مؤلفه ها و شاخصه هاي خاص خود را دارد و بايد عزاها و جشن ها بر اساس آموزه هاي ديني تعريف شود. در عين حال كه فرهنگ جوامع مختلف در كيفيت و چگونگي آن ها تأثير مي گذارد.

وقتيكه مى گوئيم امام حسين عليه السلام براى حفظ اسلام كشته شد به دين خدا اهانت كرده ايم , و در حقيقت پذيرفته ايم كه نابودى و بقاء اسلام منوط به بود يا نبوديك انسان است ؟
پرسش

وقتيكه مى گوئيم امام حسين عليه السلام براى حفظ اسلام كشته شد به دين خدا اهانت كرده ايم , و در حقيقت پذيرفته ايم كه نابودى و بقاء اسلام منوط به بود يا نبوديك انسان است ؟

پاسخ

م_نظور از اينكه امام حسين عليه السلام براى دفاع از دين كشته شد اين است كه دين با شهادت او زن_ده م_ى ش_ود و اي_ن وض_ع در م_ورد همه شهدا صادق است مانند حمزه , جعفرو امثال آنها كه شهادتشان موجب حيات دين شد و آنها در عوض حيات جاودانه اى نزدخدا يافتند . البته دين عبارت از احكام و قوانين است كه از طرف خدا توسط پيامبر بر مردم آورده شده و حيات آن منوط به عمل مردم به آن است و چون يزيد با اعمالش موجبات ابطال احكام و اضمحلال دين را فراهم آورده بود , و به مصداق الناس على دين ملوكهم مردم كه حاكم خود را متجاهر به فسق و شرب خمر و ارتكاب فجور و ترك نماز و روزه مى ديدند , نيز به همان مسير مى رفتند و امام حسين ( ع_ل_يه السلام ) باشهادت خود و عزيزانش جلوى نابودى دين را گرفت و خودش فرمود :ان كان دين محمد لم يستقم الا بقتلى فياسيوف خذينى پس در حقيقت امام حسين ( عليه السلام ) نفس خ_ود را ف_داى ش_رف دين و حفظ آن كرد ,و اين اهانت به دين نيست چون ما دين را با اين تفسير ب_الاتر از جان امام معصوم دانسته و قائليم كه حتى براى حفظ دين اگر لازم باشد امام هم بايد فدا شود .

چ_را ش_ي_عه از مذاهب جمهور مسلمانان پيروى نمى كند ؟ منظور مذهب اشعرى در اصول دين و مذاهب اربعه در فروع دين مى باشد , در صورتى كه گذشتگان صالح به آنها متدين بودند .
پرسش

چ_را ش_ي_عه از مذاهب جمهور مسلمانان پيروى نمى كند ؟ منظور مذهب اشعرى در اصول دين و مذاهب اربعه در فروع دين مى باشد , در صورتى كه گذشتگان صالح به آنها متدين بودند .

پاسخ

تعبد شيعه در اصول دين به غير مذهب اشعرى و در فروع دين به غير مذاهب اربعه به خاطر تحزب و دس_ت_ه ب_ندى و تعصب نيست , بلكه اين ( ادله شرعى ) است كه ( شيعه ) رابه پيروى از ( مذهب اه_ل بيت پيامبر (ص ) ) ملزم ساخته , ملزم به پيروى از مذهب همانها كه در دامن رسالت پرورش ي_اف_ت_ه اند , و رفت و آمد فرشتگان در خانه آنهابوده , و محل فرود آمدن وحى و نزول قرآن كريم بوده اند . روى اي_ن ج_ه_ات اس_ت كه ( شيعه ) در فروع دين و عقايد مذهبى , اصول فقه و قواعد آن معارف سنت و قرآن ,و علوم اخلاق و آداب و رسوم به آنها پيوسته است . اين فقط به خاطر ( تسليم در برابر ادله و برهان ) , و تنها به واسطه تعبد دربرابر سنت پيامبر اسلام (ص ) مى باشد كه اين ( راه ) را برگزيده است و بس . اگ_ر ( ادل_ه ش_رع_ى ) به ( شيعه ) اجازه مخالفت با ( ائمه اهل بيت پيامبر (ص ) ) رامى داد و يا او مى توانست به هنگام انجام وظايف - طبق مذهب ديگر - قصد قربت كند ,از جمهور تبعيت مى كرد و قدم به جاى قدم آنها مى گذارد تا پيمان دوستى محكمتر ودستگيره برادرى مطمئنتر گردد

, اما ( ادله قطعى ) راه شخص مومن را سد مى كند وبين او و خواسته هايش فاصله مى اندازد . و از شما جاى بسى شگفتى است كه مى فرمائيد : گذشتگان صالح , متدين به اين ( مذاهب اربعه ) بوده اند گويا شما مطلع نيستيد كه صالحان پيشين و هم آنها كه بعد آمده اند , يعنى ( شيعيان آل محمد (ص ) ) - كه در حقيقت نصف مسلمانان راتشكيل مى دادند - به ( مذهب ائمه اهل بيت ) و ( ثقل رسول اللّه (ص ) ) متدين بوده اند , و از آن كوچكترين انحرافى نيافته اند . آن_ها از زمان على و فاطمه (ع )تا هم اكنون , مطابق اين روش عمل مى كرده اند ; يعنى از آن زمان كه نه اشعرى و نه هيچكدام از ائمه مذاهب اربعه , و نه پدران آنها وجود داشته اند . اين مسلما برشما مخفى نيست . علاوه , مسلمانان دورانهاى سه گانه نخستين (1) , متدين به هيچكدام از اين مذاهب نبوده اند . اين مذاهب كجا و مردم دورانهاى اول و دوم و سوم كجا ؟ - كه بهترين دورانها به شمار مى رود - زيرا اشعرى در سال 270 هجرى تولد يافته و در حدود سال335 از دنيا رفته است . و احمد حنبل در 164 به دنيا آمده و در سال 241 از دنيا رفته است . و شافعى در سال 150 متولد شده و در سال 204 وفات يافته است . و مالك در سال 95 قدم به اين جهان گذارده و در سال

179 به سراى ديگر شتافته . و ابوحنيفه در سال 80 تولد يافته و در سال 150 به جهانى باقى قدم گذارده است . ام_ا ( ش_ي_عه ) از صدر اسلام , متدين به ( مذهب ائمه اهل بيت (ع ) بوده - كه اهل بيت به آنچه در خانه است آشناترند - , و غير شيعه به مذهب و روش علماء صحابه وتابعين , عمل مى كردند . ب_ن_اب_راين , چه دليلى همه مسلمانان را ملزم مى سازد كه پس از سه دوره اول به مذاهب نامبرده عمل كنند , نه مذهب ديگرى كه از پيش مورد عمل بوده است ؟

با توجه به اينكه قرآن ميفرمايد: وَلاتُلْقُوا بِاَيْديكُمْ اِلي التَهْلُكَةِ _ بقره/ 195 [خودتان را به هلاكت نيندازيد] پس چرا امام حسين(ع) حق را به كشتن داد؟
پرسش

با توجه به اينكه قرآن ميفرمايد: وَلاتُلْقُوا بِاَيْديكُمْ اِلي التَهْلُكَةِ _ بقره/ 195 [خودتان را به هلاكت نيندازيد] پس چرا امام حسين(ع) حق را به كشتن داد؟

پاسخ

القاي نفس در تهلكه, يكي از موضوعاتي است كه به حسب اختلاف احوال و عناوين، گاه موضوع حكم تحريمي و گاه موضوع حكم الزامي و وجوبي ميشود و اين طور نيست كه مطلقاّ القاي نفس در تهلكه حرام باشد. بلكه گاهي هم واجب ميشود و اگر فرضاّ اين آيه عموميت داشته باشد با ادلة ديگر تخصيص ميخورد. اگر اسلام در تهلكه بيفتد و نجات آن از تهلكه متوقف بر القاي نفس در تهلكه باشد، آيا باز هم القاي نفس در تهلكه جايز نيست و آيا عقلاً و شرعاً كسي كه براي حفظ جان خود، اسلام را در تهلكه بگذارد مسؤول نيست؟ و آيا اين مورد از جهاد و دفاع, اولي به فداكاري و وجوب نيست؟ فلسفة جهاد و دفاع، دعوت به توحيد و آزاد كردن بشر از پرستش غير خدا و حفظ اسلام و نجات دين از تهلكه و يا حفظ كشور اسلام از تسلط اجانب است كه بر مردم طبق احكام جهاد و دفاع _ با يقين به كشته شدن و افتادن نفوس بسيار در تهلكه _ واجب است. اگر دفاع از سنگر و مرزي، توقف بر كشته شدن جمعي از لشگر پيدا كرد و براي حفظ مملكت اسلام، دفاع از آن ضرورت داشت، بايد با تحمل تلفات سنگين به دفاع پرداخت و ا ين القاي در تهلكه، جايز بلكه واجب است. كسي كه در راه خدا و براي حفظ دين و مصالح عموم كشته شود, ضايع و

باطل نشده، بلكه باقي و ثابتتر گرديده و خود را به اعلي الثمن و گرانترين قيمتها فروخته است. پس در زمينة تحصيل مصلحت, يا دفع مفسدتي كه شرعاً, مهمتر از حفظ جان باشد، بذل جان و تن دادن به مرگ و شهادت القاي در تهلكه نيست، نظير صرف مال كه اگر انسان آن را دور بريزد تبذير است ولي اگر براي حفظ آبرو و شرافت يا استفادة بيشتر بدهد، بجا و مشروع است.

اگر يزيد ادعا كند اگر من فرزند علي وفاطمه ( ع ) بودم مرتكب اين جنايات نمي شدم يازني بگويد اگر من هم به جاي فاطمه بودم ،به مقامي مي رسيدم جواب شماچيست ؟
پرسش

اگر يزيد ادعا كند اگر من فرزند علي وفاطمه ( ع ) بودم مرتكب اين جنايات نمي شدم يازني بگويد اگر من هم به جاي فاطمه بودم ،به مقامي مي رسيدم جواب شماچيست ؟

پاسخ

پاسخ به پرسش شما تنها با يك ديدگاه صحيح انسان شناسانه روشن مي گردد و آنچه اين مساله را مبهم و لاينحل گذاشته نداشتن انسان شناسي درست و واقعي است ؛ يعني بايد ديد از ديدگاه انسان شناختي چه عواملي در ساختار شخصيت انسان كنش هاي او و راهي كه به سوي سعادت يا شقاوت برمي گزيند موثر است . اگر دقيقا" سوال را بكاويم مي بينيم يك پيش فرض او مانولوژيك نادرستي در آن نهفته و آن اين است كه هر انساني بدون دخالت هيچ عامل ديگري جبرا" طبق نظام تربيتي خانوادگي و اجتماعي خود حركت خواهد كرد و زبان كنش و كردار بازگو خواهد كرد . در نتيجه جبرا" در خانه معاويه يزيد و در خانه علي (ع) حسين ( ع ) پرورش مي يابد . اين ديدگاه كه تا حدودي زيربناي روان شناسي رفتارگراست سلوك آدميان را بازتاب و رفلكس شرطي محيط و مانند ترشح بزاق از دهان سگ در آزمايشات پاولف مي داند .اگر ما بشر را چنين موجودي بشناسيم قطعا" جاي اين پرسش هست و يزيد بايد بتواند آن گونه احتجاج نمايد، ليكن نگرش واقع بينانه و رياليستي قرآن آدمي را به گونه اي ديگر معرفي مي نمايد .برخي از خصوصيات اين ديدگاه از قرار زير است :

1 ) هر انساني تركيبي از گرايش هاي گوناگون و متنوع در دو جهت معنوي و مادي است .

2

) هر انساني با فطرت پاك توحيد آفريده شده و ذاتا" خداشناس و خداجوست .

3 ) هر انساني داراي اراده و اختيار و قدرت انتخاب است و لذا بااراده خود مي تواند به سمت برخي از تمايلات دروني گرايد و با بعضي ديگر مقابله نمايد .

4 ) هر انساني از درون توسط پيامبر باطني ( عقل و فطرت ) هدايت يافته و به خوبي مي تواند راه نيك را از بد باز شناسد .

5 ) خداوند منان اكتفا به هادي باطني نكرده و به لطف خويش از طريق عوامل بيروني ( پيامبران ) نيز مشعل فروزان هدايت را فرا راه انسان قرار داده ( و لكل قوم هاد ) و در قيامت هم بر اساس آنچه از طريق آنان آموخته محاسبه مي كند ( و ما كنا معذبين حتي نبعث رسولا ) .

6 ) هر انساني قابليت تاثيرپذيري از عوامل بيروني و يا خودداري از اثرپذيري و مقاومت در برابر آنها يا تغييرشان را داراست . عواملي كه برشمرديم مربوط به همه انسان هاست و از نظر ذات انساني در امور فوق فرق ماهوي بين امام حسين (ع) يزيد وجود ندارد . از اين رو هم امام حسين (ع) مي توانست در خانه علي (ع) راه يزيد را پيش گيرد و هم يزيد راه حسين (ع) را، چنان كه نمونه هاي بسياري در تاريخ وجود داشته است . مگر پيامبر اكرم (ص) و ساير مردم متعلق به يك جامعه فاسد نبوده اند؟ مگر حمزه و ابوجهل هر دو عموي پيامبر نبوده و در يك خانه رشد نيافتند؟ مگر دختر ابوسفيان ام حبيبه و دختر ابوبكر

عايشه هر دو همسر پيامبر نبودند؟ مگر حر و عمر سعد به طور يكسان نسبت به امام حسين (ع) آگاهي نداشتند و در شرايط محيطي مشابهي زيست نكرده اند؟ پس چرا با شرايط نسبتا مساوي يكي خود را به اعلي عليين رساند و ديگري به اسفل سافلين ؟ مگر پسر همين يزيد ( معاويه بن يزيد ) نبود كه پس از مرگ پدرش اعلام كرد پدر و جد م غاصب حكومت بودند و من حكومت را حق حسين بن علي (ع) مي دانم و كناره گرفت ؟ و مگر جعفر فرزند امام عسكري (ع) نيست كه به كذابيت و دروغ گويي مشهور است و خواستار غصب مقام امامت بود؟ اينها همه و همه يك نكته دقيق انسان شناختي را نشان مي دهد و آن اين است كه تربيت و محيط گرچه موثرند ولي نقش آنها تنها و تنها به مثابه ( ( علت شرطي ) ) و زمينه براي رشد يا انحطاط است نه ( ( علت حقيقي ) ) . پس علت اصلي همان اراده انساني است و اين خود انسان است كه در دو راهي ( ( سعادت ) ) و ( ( شقاوت ) ) با آگاهي و با ميل و اختيار خويش يا به نداي ( ( فطرت توحيد ) ) پاسخ مثبت مي گويد و يا به آن پشت پا زده و ره به سوي ( ( شيطان نفس ) ) مي پيمايد . اكنون مي گوييم به فرض اگر يزيد در قيامت چنين سوالي بكند آيا خدا در جوابش نخواهد گفت : اگر پدر تو معاويه بود ولي مگر

به تو فطرت الهي و گرايشات معنوي و عقل و اختيار و قدرت انتخاب صحيح و مشعل هدايت نبوي(ص) را عنايت نكردم ؟ پس آن همه الطاف كجا رفت ؟ آيا چون پدرت معاويه بود ديگر قدرت فكر و درك و انتخاب راه صحيح هم نداشتي ؟ آيا اگر اندك گامي به سوي من بر مي داشتي الطاف بيكران من به سوي تو سرازير نمي شد؟ پس چطور همسر فرعون راه خدا را برگزيد و ساحران دربار فرعون در برابر حق به سجده افتادند در حالي كه فرعون زود تر از آنها معجزه موسي (ع) را ديده و ايمان نياورده بود؟ و بر همين اساس است كه ثواب و عقاب معنا دارد .البته كساني كه در محيط سالم تربيت يافته اند براساس عدالت الهي مسئوليت بيشتري نسبت به ديگران دارند و مسلما" مسئوليت بزرگ شده در خانه معاويه به اندازه كسي كه در خانه اهل بيت - عليهم السلام - رشد يافته نيست و خداوند اعمال هر كسي را به تناسب نعمت هايي كه به وي عطا كرده مي سنجد و براي هر بنده اي در قيامت سه ديوان گشوده مي شود : ديوان ( ( سييات ) ) ( ( حسنات ) ) و ( ( نعمات ) ) . و يكي از آن نعمت ها محيط تربيتي است . جالب آن كه قرآن مي فرمايد : خداوند و فرشتگان مجرمان را مورد سوال قرار مي دهند كه : ( ( الم ياتكم نذير؟ قالوا: بلي ) ) و در مورد عذاب مي پرسند ( ( اليس هذا بالحق ؟ ) ) باز پاسخ

گويند : بلي و هيچ كس زبان به اعتراض نگشايد كه چرا من در فلان جا به دنيا آمدم و ... و باز خداوند بر آنان احتجاج و استدلال مي فرمايد كه : ( ( لقد جئناكم بالحق ولكن اكثركم للحق كارهون ) ) ( سوره زخرف آيه 78 ) . پس تنها علت گرفتاري آنها ( ( حق گريزي ) ) و كراهت از حق و حقيقت است نه شناختن آن در حالي كه فطرتا" خداوند آنان را گراينده به حق و نور و پاكي آفريده است . و جالب تر آنكه خداوند خود در قرآن مجيد اين سوال را پيش بيني كرده و راه آن را بسته و فرموده است پيامبران را فرستاديم تا ديگر كسي چنين اشكالي نكند .( ( لايكون للناس علي الله حجة بعد الرسل ) ) ( نسا آيه 165 ) آنچه گفته شد از نقطه نظر انسان شناسي بود. البته پرسش شما پاسخ فلسفه ديگري نيز دارد كه به جهت اختصار از ذكر آن خودداري مي شود . نكته ديگر آنكه اگر خداوند فاطمه ( س ) را ( ( كوثر ) ) خطاب كرده به لحاظ علم خدا نسبت به كنش اختياري آن حضرت است و چون خدا مي داند فاطمه ( س ) اين چنين رفتاري خواهد داشت از قبل شخصيتش را معرفي كرده و اگر هر كس ديگري جاي آن حضرت مي بود نيز همين گونه بود، نه اين كه گمان شود چون ( ( كوثر ) ) خطاب شده پس چنين كرده ؟ بلكه فاطمه زهرا ( س ) نيز مانند زنان ديگر مي

توانست بعدا" گناه كند و اگر مي كرد قطعا" خداوند در موردش چنين آيه اي نازل نمي فرمود . بنابراين گرچه اين آيات زمانا" از قبل بيان شده ولي در رتبه علل رفتار و شخصيت آن حضرت نيست و اما صرف اين كه نطفه آن حضرت از پيامبر ( ص ) است كمالي نسبي است و آن كوچكترين نقشي در حساب الهي و جزا و پاداش قيامت ندارد. حتي شخصيت حقيقي فرد هم به آن وابسته نيست . از اين رو پيامبران ديگر هم فرزنداني داشته اند ولي بعضي از آنان به مفاسد بسيار بزرگي گرويده اند .بنابراين شخصيت فاطمه ( س ) در خود آن حضرت است و معلول اختيار اراده و عمل خود آن حضرت مي باشد. و اگر خداوند علم و عصمت موهبتي به آن شخصيت هاي بزرگوار عنايت كرده است. به جهت آن بوده است كه مسئوليت بر عهده آنها سپرده است و اعطا هر مسئوليتي ملازم با دادن امكانات لازم مي باشد و اين يك اصل عمومي و قانون كلي است. ناگفته نماند اين علم و عصمت موهبتي به منظور ايفاي مسئوليت است و در حد پايه ( base ) مي باشد اما خود آن شخصيت هاي بزرگوار در كسب علم و مقامات معنوي هر چه بيشتر كوشش مي كردند و عبادت فراوان و جهاد و ايثار بسيار داشتند و علت برگزيد گي اين تعداد نيز بخاطر آن بوده است كه خداوند مي دانسته است چه كساني بار اين مسئوليت را بهتر مي توانند به عهده بگيرند چنان كه در قرآن مي خوانيم : ( الله اعلم حيث يجعل رسالته

) ;

مذهبى را كه پيامبر و امامان((عليهم السلام)) نتوانستند پياده كنند و پس از تحريفهاى زيادى كه در آن صورت گرفته به دست مارسيده، چگونه مى توانيم پياده نماييم؟
پرسش

مذهبى را كه پيامبر و امامان((عليهم السلام)) نتوانستند پياده كنند و پس از تحريفهاى زيادى كه در آن صورت گرفته به دست مارسيده، چگونه مى توانيم پياده نماييم؟

پاسخ

در پاسخ اين سؤال چند نكته را بايد يادآور شويم.

نخست اينكه، اين تصور كه مذهب اسلام قابل پياده شدن نيست، در اثر نداشتن بينش صحيح از مكتب اسلام است. كسى كه اصول اعتقادى اسلام را بر پايه استدلال و برهان آموخته باشد و به اين حقيقت رسيده باشد كه اسلام دينى است كه خداوند با علم نامحدود و با آگاهى از تمامى نيازهاى انسان در تمامى شؤون نازل كرده است، در مى يابد كه دين داراى كاملترين دستوراتى است كه مى تواند بر جوامع انسانى حاكم شود و انسانيت را در تمامى شؤون اداره كند.

دوم اينكه، وقتى گفته مى شود اسلام تنها آيين جامع و كاملى است كه مى تواند در جامعه پياده شود، با اينكه اين آيين در بيشتر مقاطع تاريخ در جامعه حاكميت پيدا نكرده باشد منافات ندارد; زيرا حاكميت دين شرايطى را مى طلبد كه ممكن است در تمام زمانها وجود نداشته باشد; مثلا وجود نيرو و افراد صالح براى مقابله با حكومتهاى جائر و مستبد يكى از شرايط حاكميت اسلام است. شرايت حاكميت اسلام درزمان امامان((عليهم السلام))وجود نداشته است و رهبران الهى مامور بوده اند كه با وجود عدّه وعدّه حاكميت اسلام را ايجاد كنند.

سوم اينكه، بايد به اين نكته توجّه كرد كه در تعاليم اسلامى كيفيت مقابله با حكومتهاى جائر مهم است. پيامبران و امامان((عليهم السلام))بهترين و كاملترين شيوه ها را براى مقابله با زمامداران جائر داشته و براساس آنها عمل مى

كردند. به گونه اى كه در حفظ دين و مؤمنان موفق بوده اند، گرچه حكومت را به دست نگرفته باشند.

دينى كه براى سعادت انسان آمده، چطور انسان را در برابر خاك بى ارزش به سجده مى آورد، آيا اين باعث قداست و پرستش خاك نمى شود؟
پرسش

دينى كه براى سعادت انسان آمده، چطور انسان را در برابر خاك بى ارزش به سجده مى آورد، آيا اين باعث قداست و پرستش خاك نمى شود؟

پاسخ

اگر ما خداوند را داراى علم گسترده و بى نهايت، و موجودى حكيم بدانيم، خواهيم پذيرفت كه هيچ دستورى را بى حساب نمى دهد و حتماً محاسبه آثار آن شده است، مگر اين كه مادر اين زمينه داراى مشكل باشيم.

امّا درباره سجده بر خاك، اولا; اين كار ارزشى براى خاك نيست; چون انسان براى اظهار تواضع نسبت به خداوند چنين عملى را ارتكاب مى كند و دليل آن ذكرى است كه مى گوييم و علت سجده را بيان مى كنيم. و مى بينيم كه مهر نماز در بين ما احترامى ندارد و فقط براى سجده بر خاك استفاده مى شود. و اگر هم كسى احترام مى گذارد و مى بوسد، دليلى ندارد; البته مهر امام حسين((عليه السلام)) مشهور به تربت كربلا دليل خاص دارد كه استثناء مى شود.

ثانياً; اين حركت، يك مفهوم زيبا و سمبليك دارد كه از على((عليه السلام)) پرسش شد و ايشان چنين جواب فرمودند:

سجده اول; يعنى اعتراف به اين كه خدا من چيزى نبودم، جز همين خاك سرد، اما تو به من هستى دادى.

با سجده دوم، يادآورى اين معنا مى شويم كه دوباره به همين خاك باز مى گرديم.

و هنگامى كه سر از سجده بر مى داريم، اذعان مى كنيم كه در خاك نمى مانيم و بايد پاسخگوى اعمال خويش در فرصت بين تولد تا مرگ باشيم.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_5_

آيا مي توان گفت شيعه با جمعيتي كمتر از 3 درصد جمعيت جهان تنها مذهبي است كه حق ورود به بهشت را دارند؟
پرسش

آيا مي توان گفت شيعه با جمعيتي كمتر از 3 درصد جمعيت جهان تنها مذهبي است كه حق ورود به بهشت را دارند؟

پاسخ

در اين جا بايد به چند نكته توجه داشته باشيد:

1- آيا ملاك در بهشت و جهنم رفتن افراد جنبه هاي آماري و كمي است يا ملاك پويش راه حقيقت و به تعبير ديگركيفيتها است؟ اصل اين سوال مبتني بر نگرش كمي و آماري است در حالي كه حق و باطل وصف متنوع از كميتهانيستند بلكه حق حق است هرچند سالكان آن اندك و باطل باطل هر چند پويندگانش بسيار باشند.

2- آنچه در متون روايي در اين موارد وجود دارد بيشتر تكيه بر آن دارد كه دشمنان اهل بيت(ع) و غير وافي به ولايتاهل بيت(ع) وارد بهشت نمي شوند اين مساله اختصاص به تفكر شيعه ندارد و غالب اهل تسنن نيز دشمني با آنان راحرام مي دانند و محبت آنان را واجب البته ولايت مراتبي دارد و مرتبه نهايي آن كه سعادت برين را نيز در پي داردولايت جامع و كامل است كه شامل ولايت زعامت و رهبري نيز مي شود.

3- كيفيت برخورد خداوند با بندگان در قيامت بستگي به جهتهاي ظاهري(انبيا) و باطني (عقل و فطرت) دارد كه دردنيا براي بندگان قرار داده است. بنابراين اگر كسي راه حق را شناخت و پيمود بهشتي است. ولي اگر با آن به ستيزبرخاست جهنمي است. اما كساني كه حق را تماما نشناخته اند اگر در نشناختن آن مقصر باشند از رحمت الهي دورندولي اگر تقصيري در آن رابطه نداشته باشند معذور خواهند بود. اين گروه اگر وارد بهشت هم نشوند. معذب نخواهندبود و در شرايط نسبتا مناسبي خواهند زيست.{J

چرا شيعيان به حضرت علي (ع ) بيشتر از پيامبر اكرم (ص ) و به حسينه ها بيشر از مساجد توجه دارند؟
پرسش

چرا شيعيان به حضرت علي (ع ) بيشتر از پيامبر اكرم (ص ) و به حسينه ها بيشر از مساجد توجه دارند؟

پاسخ

اولاً چنين چيزي واقعيت ندارد؛ زيرا شيعياني كه داراي عقيده صحيح باشند، هرگز حضرت علي(ع) را در مرتبهپيامبر قرار نداده و در نماز و در اذكار ديگر نام پيامبر(ص) است كه همواره مورد ذكر قرار مي گيرد. البته شيعه بنا بهجهاتي كه در اين مختصر نمي گنجد و در برابر اقدامات دشمن مبني بر مخفي كردن فضايل حضرت علي(ع) در طولتاريخ، همواره در صدد بيان مناقب و فضايل آن حضرت بوده اند.

آنچه درباره مساجد و حسينيه ها گفته ايد، با آنچه كه ما در مناطق مختلف مي بينيم مطابقت ندارد و مساجد هم ازنظر تعداد و هم از نظر اهتمام بدان ها، در مرتبه بسيار والاتري قرار دارند. احداث حسينيه ها نيز بدان جهت است كهمحدوديت هاي مسجد را از جهات مختلف نداشته باشد، تا خداي نكرده احترام آن مخدوش نگردد و البته اينحسينيه ها در اوقات مخصوص مثل ماه محرّم، شلوغ و در بقيه اوقات، خلوت مي شود.{J

از كجا بدانيم كه اهل بيت پيامبر(ص ), فقط پنج تن آل عبا هستند؟
پرسش

از كجا بدانيم كه اهل بيت پيامبر(ص ), فقط پنج تن آل عبا هستند؟

پاسخ

اشتمال اين آيه بر پنج تن آل عبا(ع) ادله متعددي دارد كه اهل تسنن نيز همگي قبول دارند. ليكن برخي از آنها زنانپيامبر را نيز تحت شمول آيه مي دانند ولي به دلايل قطعي از قراين موجود در آيه و سخنان خود زمان پيامبر و ديگرادله اي كه بعضا علماي برجسته اهل تسنن مانند امام شافعي ذكر كرده اند عدم شمول آيه نسبت به زوجات پيامبر ثابتو مسلم مي شود. برخي از آن ادله عبارت اند از :

الف) شافعي گويد: از نظر معني شناسي زوجة را نمي توان اهل بيت (ع) شخص به حساب آورد زيرا زوجيت نوعيرابطه اعتباري است كه با طلاق و مرگ از بين مي رود. ولي روابط نسبي تكويني و غير اعتباري است از اين رو طلاقبردار نيست و نسبت آن پس از مرگ نيز محفوظ است.

ب ) تغيير ضماير مؤنث به مذكر در آيه تطهير، خود اشعار به تغيير مخاطب دارد و اگر دليل بر نفي شمول زنانپيامبر(ص) در خواست ام سلمه را كه از آن حضرت اذن دخول تحت كسا نمود رد كردند و در پاسخ وي نسبت بهشمول آيه فرمودند: تو هم زن خوبي هستي و اين نفي مؤدبانه و كريمانه موضوع است. مشابه همين روايت در صحيحبخاري از عايشه نيز نقل شده است.

ج ) صالح ترين فرد براي معرفي اهل بيت(ع) خود پيامبر(ص) هستند و در اين باره روايات متواتري در ميان شيعه وسني نسبت به شمول آيه در شأن پنج تن عليهم السلام وارد شده و پيامبر(ص) در موارد متعددي تصريح نموده اند كهاهل بيت (ع) چه كساني هستند. از جمله روايات

معتبر است كه پيامبر(ص) به مدت شش يا هشت ماه همه روزه از كنارخانه فاطمه (س) مي گذشتند و به اهل آن خانه (علي«ع»، فاطمه«س»، حسن و حسين«ع») سلام مي دادند ومي فرمودند: «السلام عليكم يا اهل البيت».

د ) هيچيك از همسران پيامبر حتي عايشه كه همواره خود را امّ المؤمنين مي خواند ادعا نكرده اند كه جزو اهلبيت(ع)مي باشند بلكه آنرا بر اساس روايات وارده در صحيح بخاري و مسلم كه از معتبرترين كتب اهل سنت است رد نموده اندو بسيار شگفت انگيز است اگر كسي آيه را شامل آنان بداند.

ه ) اراده مذكور در آيه اراده تكويني است و مفاد آن عصمت است، در جايي كه علماي اهل تسنن وجود برخي ازلغزش ها مانند: مخالفت عملي عايشه با آيه «و قرن في بيوتكن» در جنگ جمل را قبول دارند، ليكن نسبت به 14معصوم هيچكس حتي آنانكه عصمت را قبول ندارند اندك گناه و خطايي از آنان نقل ننموده اند.

و ) شمول آيه بر غير پنج تن (ع) مورد ترديد است ولي مسأله عصمت و ولايت آنان از طريق روايات متعددي كه دركتب فريقين آمده ثابت شده است. براي آگاهي بيشتر ر. ك. به :

1- منتخب الاثر آية اللّه صافي گلپايگاني

2- معالم المدرسين علامه سيد مرتضي عسكري

3- مسائل كلي امامت ابراهيم اميني

4- ثم اهتديت تيجاني سماوي

5- من هم اهل البيت تيجاني سماوي

6- في آية التطهير (علي مائدة العقيدة) علامه عسكري

7- مع الدكتورا سالوس في آية التطهير

8- آية التطهير سيد محمد باقر ابطحي

9- الغدير علامه اميني

{J

يكي از دانشجويان اهل تسنن در خوابگاه ايرادي وارد كرده كه شما شيعيان بعد از اتمام نماز هر ده انگشت را بالا مي بريد وما فقط يك انگشت را و عمل شما منافي وحدت خداست و با بالا بردن يك انگشت به يگانگي خدا اقرار مي كنيم ؟
پرسش

يكي از دانشجويان اهل تسنن در خوابگاه ايرادي وارد كرده كه شما شيعيان بعد از اتمام نماز هر ده انگشت را بالا مي بريد وما فقط يك انگشت

را و عمل شما منافي وحدت خداست و با بالا بردن يك انگشت به يگانگي خدا اقرار مي كنيم ؟

پاسخ

بعد از نماز نه يك انگشت بالا بردن وارد شده است و نه ده انگشت بالا بردن. شيعه نيز انگشتي را بالا نمي برد. آنچه كه معمولا مؤمنين بعد از نماز انجام مي دهند دعا است و براي ايجاد ارتباط با خدا، نام خداي تبارك و تعالي را ده مرتبه صدا مي زنند: يا الله يا الله ... و به لحاظ شمارش عدد ده اين يك روش است كه با انگشتان دست مي شمارند. تعداد ده بار نيز در روايات آمده است. بنابراين هنگام دعا دو دست نياز را به سوي آسمان با اشاره به محل نزول رحمت از مبدأ عالي به عالم پائين بلند نموده، فقط از حضرت حق كمك مي جوئيم.

چه حقيقتي بالاتر از اينكه همه دعاهاي خود را با «اللهم» يعني اي خداي من، و يا «ربنا» پروردگار همه ما، شروع مي كنيم.

شبهه يا اتهام مذكور ناشي از نهايت ناتواني در استدلال محكم عقلي است كه به هر رطب و يابسي تمسك مي نمايند. آخر، اين چه استدلالي است كه يك انگشت و ده انگشت دليل بر حقانيت يا نقص يك مذهبي باشد؟ بهتر است به جاي آن آيات ولايت اهل بيت را پاسخ بدهند.

براي آگاهي بيشتر ر.ك: «آنگاه هدايت شدم» و «همراه با راستگويان»، دكتر تيجاني سماوي.

عناصري كه در حال حاضر بيش از همه بر ضد شيعه قلم فرسايي مي كنند، چه كساني هستند؟
پرسش

عناصري كه در حال حاضر بيش از همه بر ضد شيعه قلم فرسايي مي كنند، چه كساني هستند؟

پاسخ

عناصري كه در سالهاي اخير به استخدام صاحبان زر و زور در آمده و بر ضد تشيع قلم زده يا مي زنند بيش از آن هست كه نامشان در اين مختصر گنجد، - لذا- تنها به اسامي گروهي كه بيش از همه هيزم كش اختلاف، و آتش بيار معركه بوده اند اشاره مي كنيم:

1.ابراهيم جبهان از حجاز، 2.ابوبكر جزائري خطيب مسجد نبوي، 3.ابوالحسن ندوي هندي 4.احسان ظهير الهي پاكستاني، 5.احمد محمد تركماني جزائري، 6. عبدالحميد طه حميد مصري، 7. عبدالله محمد الغريب مصري،8. عبد الشكور لكهنوي،9. محب الدين الخطيب،10. عبدالستار تونسي پاكستاني،11. محمد مال الله بحريني، 12. مولانا نعماني پاكستاني، 13. دكتر ناصر قفاري و ….

براي اين گروه، در جهان اسلام مشكلي جز شيعه، و كاري جز ستيز با پيروان اهل بيت پيامبر (ص) نيست، و گويي مسلمانان در قدس شريف و كشمير در بند، مشكلي ندارند !

بهره گيري از حربه تهمت و افترا به شخصيتها و آيينها چيز تازه اي نيست. همه پيامبران الهي در معرض اتهام قرار گرفته اند، و در تاريخ تشيع نيز براي نخستين بار، معاويه بن ابي سفيان اين شيوه را رايج ساخت، و در بخشنامه اي ياد آور شد كه عمال وي در نشر فضايل خلفا بكوشند و از زدن هر نوع تهمت به ياران علي (ع) كوتاهي نورزند. (شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 11/44 _ 46)

چرا معروف است كه اهل سنت فقط ثقل اكبر، قرآن را گرفته اند و شيعه ثقل اصغر، اهل بيت را گرفته اند؟ چرا شيعه به كنار گذاشتن قرآن معروفند؟
پرسش

چرا معروف است كه اهل سنت فقط ثقل اكبر، قرآن را گرفته اند و شيعه ثقل اصغر، اهل بيت را گرفته اند؟ چرا شيعه به كنار گذاشتن قرآن معروفند؟

پاسخ

بنا بر حديث ثقلين _ كه ميان اهل سنت و شيعه متواتر است _ پيامبر اسلام مي فرمايد: "اني تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلو كتاب اللّه و عترتي اهل بيتي و انهما لن يفترقا حتي يردا علي ّ الحوض همانا من دو چيز گران بها در ميان شما برجاي نهادم تا هنگامي كه به آن دو چنگ زنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد، و آن دو چيز عبارتند از: كتاب خدا و عترت و اهل بيتم و آن دو هرگز از هم جدا نمي شوند تا در قيامت بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند.( وسائل الشيعه شيخ حر عاملي ج 27، ص 33، مؤسسه آل البيت )

اهل سنت از اين دو ثقل تنها قرآن را گرفتند و عترت و اهل بيت را رها كردند. منشأ اين كار، سخن خليفة دوم عمر در واپسين روزهاي حيات با بركت پيامبر و در حضور آن حضرت است كه در واكنش به دستور پيامبر به آوردن قلم و دوات براي نوشتن چيزي كه هرگز گمراه نشويد، گفت حسبنا كتاب اللّه ( بحارالانوار، علامه مجلسي ج 23، ص 473، مؤسسة الوفأ، بيروت / شرح البلاغه ابن ابي الحديد، ج 2، ص 55، كتابخانه آيت اللّه مرعشي نجفي ) كتاب خدا ما را بس است و بر همين اساس بعد از رحلت پيامبر9 خلفا از نوشتن احاديث پيامبر جلوگيري

كردند و احاديثي كه نوشته شده بود، را سوزاندند. علت اصلي اين كار، مسائل سياسي و به دست گرفتن قدرت و حكومت بود; زيرا بنا بر روايات متواتر، مانند حديث يوم الدار، منزلت غدير و... جانشين بلافصل پيامبر، حضرت امير المؤمنين علي است آنان خواستند با كنار نهادن اهل بيت پيامبر و جلوگيري از نوشتن احاديث نبوي نگذارند امير المؤمنين علي حكومت را به دست گيرد.

شيعه هم قرآن را گرفت و هم اهل بيت را. اين گونه نيست كه شيعه ثقل اصغر، اهل بيت را گرفته و ثقل اكبر، قرآن را رها كرده باشد.

بهترين دليل وجود تفاسير فراواني است كه علماي شيعه براي قرآن كريم نوشته اند.

دليل ديگر، اين كه يكي از منابع فقه شيعه قرآن كريم است

دليل سوم اين است كه به نظر دانشمندان شيعه يكي از راه هاي تشخيص حجيت و اعتبار روايات موافقت آن ها با قرآن است ( ر.ك تهذيب شيخ طوسي ج 7، ص 275، دارالكتب الاسلامية ) پس اين نسبت به شيعه كه آنان قرآن را رها كرده اهل بيت را گرفته اند، صحيح نيست

بعضي از سني ها مي گويند: بين شيعه و سني فرقي نيست بدليل اينكه امام صادق دخترش را به يك سني داد. در جواب اين افراد چه بايد گفت ؟
پرسش

بعضي از سني ها مي گويند: بين شيعه و سني فرقي نيست بدليل اينكه امام صادق دخترش را به يك سني داد. در جواب اين افراد چه بايد گفت ؟

پاسخ

در اين باره توجه به چند نكته لازم است:

1- براساس كدامين سند تاريخي ادعا شده است كه امام صادق(ع) دختر خود را به اهل تسنن تزويج كرده اند؟ اين دختر چه نام داشته و همسرش كيست؟

2- فرض كنيم امام صادق(ع) چنين كرده باشند، آيا منطقا تلازمي بين اين مسأله و حقانيت راه اهل سنت و عدم تفاوت بين تسنن و تشيع است؟ از نظر شرعي تزويج بين شيعه و سني مانعي ندارد، زيرا هر دو مسلمانند، ليكن تفاوت اساسي بين آن دو اين است كه در مكتب تسنن بخش عظيمي از دين كه مسأله ولايت وز عامت سياسي دين است از قلم افتاده و ولايت اهل بيت(ع) كه در طول ولايت و ربوبيت تشريعي خداوند است از دايره دين بيرون راندهشده است. بنابراين از نظر اصل مسلمان بودن هر دو مسلمانند، اما يكي مسلمان تك ساحتي و ناقص و ديگري مسلمان جامع و كامل. (به ضميمه يكي از ادله ولايت تقديم مي گردد).

درباره حقانيت شيعه كه اساسي ترين ركن برتري مي باشد، در طول تاريخ صدها جلد كتاب پر حجم و عميق توسط عالمان و فرزانگان نگاشته شده كه در غالب آنها استناد به معتبرترين منابع اهل سنت شده و هيچ جاي گريزي براي مخالفين باقي نگذاشته است. براي روشن شدن اين مطلب بايد ابتدا توجه كرد كه اساسي ترين ركن اختلاف بين شيعه و ديگر مسلمانان چيست؟ آنچه د راين باره مي توان گفت اين است كه شيعه معتقد است پيامبر

به امر الهيبراي رهبري ديني و اجتماعي امت افراد معصوم و شايسته اي را نصب و معرفي نموده اند كه اولين آنها حضرت علي(ع) مي باشد. بنابراين رهبر و پيشواي حقيقي امت پس از پيامبر(ص)، امامان اهل بيت(ع) مي باشند. تنها يكي از ده ها دليل متقن و معتبر شيعه در اين باره حادثه غديرخم در حجة الوداع است.

در رابطه با مسأله حجة الوداع و غدير خم، عين واقعه را به نقل از ترجمه الغدير (ج 1، ص 29 - 37) تقديم مي داريم. لازم است بدانيد كه اين واقعه و خطبه پيامبر اكرم(ص) در آن، مورد اجماع و اتفاق جميع مسلمانان شيعه و سني است و جايگاه ويژه اي در نصوص ديني و ادبيات و اشعار مسلمانان - اعم از عرب و غير عرب - دارد. در متون اسلامي هيچ روايتي به اندازه اين واقعه به حد فوق تواتر نرسيده است و احدي را ياراي ترديد در آن نيست. درميان صحابه پيامبر(ص) 110 نفر و از تابعين 89 نفر آن را نقل كرده اند و طبقات راوي آن، به 360 نفر رسيده است. شاعران بسياري نيز اين جريان را به نظم آورده اند؛ ازجمله:

در قرن اول: اميرالمؤمنين(ع)، حسان بن ثابت انصاري، قيس بن سعد بن عباده انصاري، عمر و بن عاص بن وائل، محمد بن عبداللّه حميري.

در قرن دوم: كميت بن زياد، سيد اسماعيل بن محمد حميري، شعيان بن مصعب كوفي.

در قرن سوم: ابو تمام حبيب بن اوس طايي، دعبل بن علي بن رزين الخزاعي و در قرون بعد ده ها نفر ديگر.

از اهميت اين واقعه، همان بس كه علامه اميني يازده جلد كتاب ارزشمند «الغدير» را پيرامون اين حادثه به نگارش درآورده است.

اكنون اين سؤال

رخ مي نمايد كه اگر اين واقعه در ميان همه مسلمين، اجماعي و مورد اتفاق است، پس اختلاف در چيست؟ اساس اختلاف بر سر همان ماهيت و دلالت اين واقعه است:

1_ برادران اهل تسنن اظهار مي دارند كه اين حادثه عظيم تاريخي و سخنان و تأكيدات پيامبر اكرم(ص)، صرفا به معناي لزوم «محبت و دوستي» حضرت علي(ع) است، و هيچ دلالتي بر امامت و زمامداري و لزوم پيروي از ايشان ندارد. دليل آنان نيز آن است كه «ولايت» چند معنا دارد و يكي از معاني آن «دوستي» است. بنابراين تا زماني كه به اين معنا قابل حمل است، نمي توان به معاني ديگر آن تمسّك جست.

2_ ديدگاه شيعه اين است كه ماهيت اين حادثه و سخنان پيامبر اكرم(ص)، نصي صريح و قاطع بر امامت و پيشوايي حضرت علي(ع) است و قراين و شواهد حالي، مقالي و مقامي به گونه اي است كه هرگز نمي توان آن را تنها به دوستي و محبت تفسير كرد. البته بايد توجه داشته باشيد كه شيعه ادله بي شمار ديگري از قرآن و عقل و سنت بر امامت آن حضرت در دست دارد و اين مسأله يكي از آن ادله مي باشد، نه تنها دليل. در عين حال اين رخداد، حجتيقاطع و خلل ناپذير است و به هيچ روي نمي توان از آن دست برداشت. دلايل و قرائني كه بر صحّت ديدگاه شيعه گواهي مي دهد، عبارت است:

1_ معناي ولايت: لغت شناسان و كتاب هاي برجسته و ممتاز لغت، كلمه ولايت را به معناي سرپرستي، عهده داري امور، سلطه، استيلا، رهبري و زمامداري معنا كرده اند. در اين جا معناي اين كلمه را با برخي از مشتقاتش فقط از كتاب هاي لغت اهل سنت

برايتان نقل مي كنيم:

- راغب اصفهاني مي نويسد: «وِلايت؛ يعني، ياري كردن. و وَلايت؛ يعني، زمامداري و سرپرستي امور و گفته شده است كه ولايت و ولايت مانند دِلالت و دَلالت است و حقيقت آن «سرپرستي» است. ولي و مولي نيز در همين معنا به كار مي رود»، (المفردات الراغب، ص 570).

- ابن اثير مي نويسد: «وليّ؛ يعني، ياور... و هر كس امري را بر عهده گيرد، «مولي و وليّ آن است». سپس خودش مي گويد: «و از همين قبيل است حديث «من كنت مولاه فعلي مولاه»... و سخن عمر كه به علي(ع) گفت: «تو مولاي هر مؤمني شدي»؛ يعني، «ولي مؤمنان گشتي»، (النهاية، لابن اثير، ج 5، ص227).

- صاحب صحاح اللغة مي نويسد: «... هر كس سرپرستي امور كسي را به عهده گيرد ولي او است»، (الصحاح في لغة العرب، ج 6، ص 2528).

- صاحب مقاييس مي نويسد: «.. هر كس زمام امر ديگري را به عهده گيرد «وليّ او است»، (معجم مقاييس اللغة، ج 6، ص ص 141).

اكنون با اين گفته هاي مصرّح ارباب لغت، چگونه مي توان « من كنت مولاه فعلي مولاه » را به «دوستي» صرف معنا كرد و سرپرستي اجتماعي و زمامداري را از آن جدا ساخت؟! مگر نه اين است كه «ابن اثير» لغت شناس معروف عرب و سني، خودش تصريح مي كند كه كلمه «مولي» در روايت « من كنت مولاه فعليّ مولاه » از زبان پيامبر(ص) و در گفتار عمر در همين معنا به كار رفته است؟

2_ خطاب تند و قاطع الهي: آيا اگر حادثه غدير صرفا براي اعلام دوستي حضرت علي(ع) بود، آن قدر اهميت داشت كه خداوند به پيامبرش وحي كند، كه اگر آن را

ابلاغ نكني، رسالت الهي را انجام نداده اي؟ خداوند مي فرمايد: « يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته واللّه يعصمك من الناس ان اللّه لايهدي القوم الكافرين »، (مائده، آيه 70). آيا اين اخطار شديد اللحن به خوبي نشان نمي دهد كهمسأله بالاتر از اين حرف ها است؟ البته محبت اميرالمؤمنين(ع) جايگاه بسيار بلندي دارد و يكي از نشانه هاي ايمان است؛ ليكن بحث در اين است كه اين خطبه بنا به دلايل ذكر شده، قطعا منحصر به «ولايت محبت» نيست.

3_ دلداري خدايي: در آيه ياد شده، خداوند پيامبر را دلداري داده، مي فرمايد: در راستاي اجراي اين مأموريت، خداوند تو را در مقابل توطئه هاي مردم محافظت مي كند « واللّه يعصمك من الناس ». آيا اين مسأله نشان نمي دهد كه اين مأموريت، مسأله مهمي بوده است كه پيامبر(ص)بيم آن داشته كه برخي بر اثر هواهاي نفساني به مقابله برخاسته و توطئه كنند؟ آيا فقط با اعلام دوستي حضرت علي(ع) جاي چنين خوفي بود؟

4_ گزينش مكان: آيا اين كه پيامبر(ص) جحفه را - كه مكان جدا شدن و انشعاب مسافران است - انتخاب كردند، تا همگي قبل از انشعاب در سخنراني آن حضرت حضور داشته باشند و نيز اين كه پيامبر(ص)دستور دادند كساني كه از آن مكان گذشته بودند برگردند، و صبر نمودند تا كساني هم كه عقب مانده بودند، از راه برسند و... نشانه چيست؟

اين كه دستور دادند كه شاهدان به غايبان اطلاع دهند و اين «نبأ عظيم» را به گوش همگان برسانند، دلالت بر اين ندارد كه مسأله، براي امت اسلامي فوق العاده مهم و حياتي است؟ آيا عاقلانه است كه

پيشواي بزرگ مسلمانان در آخرين سخنراني براي جمعيت باشكوه حج گزاران و در آن گرماي سوزان، مسافران خسته و كوفته را گرد آورد و با اين تأكيدات، با آنان سخن بگويد و تنها مقصودش اين باشد كه بگويد: «علي را دوست داشتهباشيد»؟!

5_ نزول آيه اكمال: اين كه پس از اجراي اين مأموريت، آيه نازل شد كه: اليوم اكملت لكم دينكم و رضيت لكم الاسلام دينا ، (مائده، آيه 3). آيا دلالت بر اين ندارد كه مسأله بالاتر از صرف محبت بوده و آيا فقط با دوستي حضرت علي(ع) - نه رهبري و پيشوايي آن حضرت - دين كامل شد و خداوند اسلام را پسنديد؟

اگر مسأله فقط دوستي و مودّت بود، كه در اين رابطه قبلاً آيه اي نازل شده و از اين جهت نقصي در دين نبود؛ زيرا آيه قل لا اسألكم عليه اجرا الا المودة في القربي ، (شوري، آيه 23) قبلاً نازل گشته بود. پس نتيجه مي گيريم كه آيه اكمال، پيام ديگري را در بر دارد.

6_ چرا پيامبر(ص) در آن حادثه، به مسائل اعتقادي استشهاد نموده و در كنار آنها مسأله ولايت را مطرح كردند؟

7_ چرا پيامبر(ص) عترت را در كنار قرآن و به عنوان «ثقل اصغر» ذكر نمودند؟

8_ چرا پيامبر(ص)فرمودند: قرآن و عترت از يكديگر جدا نمي شوند و فرمودند: امت بايد به هر دو چنگ زند؟ آيا صرف دوست داشتن قرآن كافي است يا بايد از آن پيروي كرد و آن را امام و پيشواي خود دانست؟ وحدت سياق نشان مي دهد كه در مورد اهل بيت(ع) ، نيز بايد

آيا ازواج مطهرات رسول گرامي ما در تمام مؤمنان نيستند اگر هستند چرا بعضي از برادران تشيع به حضرت عايشه محبوب ترين همسر پيامبر ناسزا مي گويند؟
پرسش

آيا ازواج مطهرات رسول گرامي ما در تمام مؤمنان نيستند اگر هستند چرا بعضي از

برادران تشيع به حضرت عايشه محبوب ترين همسر پيامبر ناسزا مي گويند؟

پاسخ

از ديدگاه تشيع همسران آن حضرت ما در مؤمنين اند چون صريح آيه قرآن است (و ازواجه امهات المؤمنين)، اما اين حكم بدين معناست كه هيچ يك از مؤمنان اجازه ازدواج با همسران آن حضرت را ندارند دليل اين نكته آن است كه مؤمنان و مسلمانان به همسران پيامبر محرم نيستند و زنان آن حضرت بدون حجاب و پوشش اسلامي اجازه نداشتند در جلو نامحرمان ظاهر شوند/

اما اين كه نوشته ايد برخي از شيعيان ناسزا مي گويند،

اولاً خودتان اشاره كرده ايد كه برخي از شيعيان

ثانياً از نظر شيعه ناسزا گفتن به غير همسران پيامبر جايز نيست چه رسد به زنان پيامبر بزرگوار اسلام و اگر برخي از افراد ناسزا مي گويند در اثر عدم آگاهي آنان است چنان كه برخي از اهل سنت نيز به مقدسات اهل تشيع در اثر ناآگاهي ناسزا مي گويند، بايد هر دو گروه آگاه شوند البته از نگاه شيعه، همسر بودن پيامبر(ص) دليل نمي شود كه رفتار ناصحيح و باطل آنان نيز گفته نشود چرا كه خود قرآن تصريح فرموده كه همسران پيامبر(ص) بايستي در خانه هاي خود بمانند (و قرن في بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهليْ)، متأسفانه عايشه بر خلاف صريح آيه قرآن از خانه بيرون آمده و به جنگ با بهترين فرد پس از پيامبر اكرم(ص) پرداخت كه در آن جنگ انسان هاي خوبي به قتل رسيدند/

سخن شيعه اين است كه

اولاًچرا همسر پيامبر(ص) برخلاف قرآن عمل نمود؟

و ثانياً اطاعت از خليفه به حق بر همه مسلمانان از جمله همسران آن حضرت واجب است؟

ثالثاً اگر اعتراضي داشت چرا از راه غير جنگ وارد نشد؟ و اين پرسش ها

را هيچ صاحب خردي ناسزا نمي داند و دليلي بر جايز نبودن طرح اين بحث ها وجود ندارد/

آيا اهل تشيع اهانت به پيامبر اكرم(ص) را جايز مي دانند؟ اگر جايز نمي دانند پس چرا در كتاب هايشان رواياتي نقل كرده اند كه به ساحت مقدس پيامبر اكرم اهانت شده و مي خواهند ايشان را نسبت به ناموس خويش بي غيرت جلوه دهند؟
اشاره

به اين حديث در اين رابطه توجه كنيد:

پرسش

آيا اهل تشيع اهانت به پيامبر اكرم(ص) را جايز مي دانند؟ اگر جايز نمي دانند پس چرا در كتاب هايشان رواياتي نقل كرده اند كه به ساحت مقدس پيامبر اكرم اهانت شده و مي خواهند ايشان را نسبت به ناموس خويش بي غيرت جلوه دهند؟

به اين حديث در اين رابطه توجه كنيد:

از حضرت علي(ع) روايت شده است كه مي گويد با رسول خدا(ص) سفر نمودم او خدمتگزاري جز من نداشت، فقط يك لحاف داشت، عايشه همراه او بود و رسول خدا بين من و عايشه مي خوابيد و روي ما سه نفر فقط يك لحاف بود، هنگامي كه رسول خدا براي نماز شب بيدار مي شد لحاف را از وسط بين من و عايه با دستش پايين مي آورد تا به فراشي كه ما بر آن خوابيده بوديم، برسد.{1}

پاسخ

براي پاسخ دادن به اين سؤال تذكر چند نكته ضروري است.

1. شيعه نه تنها اهانت به ساحت مقدس پيامبر اكرم(ص) را جايز نمي داند، بلكه براي اهانت كننده به ساحت قدسي آن حضرت احكام شديدي نيز وضع نموده است، چنان كه فتواي جهاني حضرت امام خميني؛ درباره سلمان رشدي بر هيچ كس پوشيده نيست.

2. اندك آشنايي با كتب شيعه، توهم اهانت به پيامبر اكرم(ص) را از بين مي برد لذا جهت ايجاد اين اندك معارفه به چند نكته اشاره مي شود.

2/1. شيعيان كتاب هاي روايي معتبر زيادي دارند؛ اما به هيچ كدام از آنها عنوان صحاح، - چنان كه اهل تسنن بعضي از كتب خويش را صحاح مي دانند و تمام روايات آن را بدون چون چرا مي پذيرند - نداده است.

2/2. كتاب بحارالانوار كه حديث از آن نقل شده است نيز يك كتاب جامع روايي است كه مؤلف آن مورد تأييد بوده اما

كتاب خويش را كتاب صحيح نام ننهاده است.

2/3. آنچه در كتاب هاي روايي به عنوان روايت نقل شده حتماً مورد قبول شيعه نبوده بلكه آن روايت بايد در نظر سند و متن و دلالت مورد نقد و بررسي قرار گيرد تا صحت و سقم آن واضح گردد.

2/4. اين حديث را مجلسي؛ از كتاب احتجاج طبرسي و ايشان از كتاب سليم بن قيس نقل نموده است و سليم از شخصيت هاي برجسته و از خواص اصحاب اميرالمؤمنين(ع) و امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و امام سجاد(ع) است و امام باقر(ع) را نيز درك نموده است و كتاب سليم نيز اولين كتاب شيعه در زمان امير المؤمنين(ع) بوده است. اما امروزه چند سؤال در مورد اين كتاب مطرح است.

2/4/1. آيا كتاب موجود، همان كتاب سليم هست يا خير؟{2}

2/4/2. بر فرض كه همان كتاب باشد، آيا چيزي به آن اضافه نشده است و يا از آن چيزي كم نشده است و ايا از تحريف مصون مانده يا خير؟{3}

3. بر فرض كه اين حديث از نظر سند مشكلي نداشته باشد لازم است كه خود حديث مورد دقت نظر قرار گيرد.

عن سليم قال جأ رجلي الي علي بن ابي طالب(ع) و انا اسمع... قال فاخبرني بافضل منقبْ لك من رسول الله(ص) قال(ع) نصبه ايامي بعد يرخم، فقام لي بالولايْ من الله عزوجل بامر الله تبارك و تعالي، و قوله «انت مني بمنزلْ هارون من موسي»، و سافرت مع رسول الله(ص) و ذلك قبل ان يأمر نسأه بالحجاب و انا اخدم رسول الله(ص) ليس له خادم غيري، و كان لرسول الله(ص) لحاف ليس له لحاف غيره و معه عائشه، و كان رسول الله(ص) ينام

بيني و بين عايشه ليس علينا ثلاثْ لحاف غيره، و اذا قام رسول الله(ص) يصلي حط بيده اللحاف من وسطه بيني و بين عاديشه ليمس اللحاف الفراش الذي تحتنا و يقوم رسول الله(ص) فيصلي.{4}

3/1. همان گونه كه از متن حديث پيداست اين واقعه قبل از نزول آيه حجاب بوده و قطعاً حجاب و پوشش مثل امروز نبوده است.

3/2. اين واقعه در حال سفر بوده و امكانات محدود بوده و در آن هنگام ناچار بوده اند كه هر سه نفر در زير يك لحاف بخوابند، الضرورات تبيح المعذورات/

3/3. اگر حديث را با دقت مطالعه كنيد متوجه مي شويد كه امير المؤمنين در حال بيان مناقب خويش بوده است لذا در اين جا مي خواهد اعتماد پيامبر به خويش را بيان نمايد.

3/4. واقعه از زبان خود امير المؤمنين(ع) نقل شده و اين حاكي از آن است كه امام(ع) در آن هنگام بيدار بوده كه مي ديدند پيامبر اكرم(ص) براي نماز بيدار مي شوند و لحاف را در آن وضعيت قرار مي دهند و حديث نسبت به اين كه بعد از اين قضيه باز هم علي(ع) در رختخواب مي مانده و يا همراه پيامبر به نماز مي ايستاده، ساكت است بنابراين نمي توان چنين اتهامي را به علي(ع) و بي توجهي به ناموس را به پيامبر(ص) نسبت داد.

4. اگر سؤال كننده واقعاً به دنبال رفع و دفع اهانت از ساحت مقدس پيامبر اكرم(ص) مي باشند، ضمن تحسين عمل ايشان، خاطر نشان مي سازيم كه به كتاب هاي صحاح (كه اهل تسنن آنها را اصح الكتب بعد از قرآن مي دانند و روايات آنها را صحيح مي دانند به طوري كه هيچ جاي خدشه اي در آن راه ندارد) نگاهي گذرا داشته باشند و ببينند كه

چه اهانت هايي به ساحت مقدس نبي اكرم(ص) شده است تا شايد بتوانند اين بي حرمتي ها را از دامن مقدس پيامبر گرامي اسلام بزدايند كه در اين صورت ما دعاگوي ايشان خواهيم بود، البته بايد خاطر نشان كرد كه ما ترويج اين گونه روايات را هرگز مناسب نمي دانيم، اما متأسفانه براي پاسخ به نويسندگاني كه با خورده گيري به برخي روايات شيعه را مورد حمله قرار مي دهند لازم است به برخي از آنها اشاره شود.

4/1. جاي بسي تأسف است كه در كتاب هاي صحاح اهل تسنن به پيامبري كه خداوند او را اسوه حسنه،{5} ناميده، نسبت بي حيايي به او داده و مي گويند كه آن حضرت در مقابل ديگران در حالي كه ايستاده است، ادرار مي نمايد آيا اين گفتار با شأن پيامبر خدا كه قرار است بهترين الگو براي امت اسلامي باشد سازگار است؟

من حذيفه قال رأيتين انا و النبي(ص) نتماثي فاتي سباطْ قوم خلف حائط فقام كما يقوم احدكم فبال فانتبذت منه فاشار اليّ فقمت عند عقبه حتي فرغ.{6}

4/2. متأسفانه در كتب صحاح، پيامبر اكرم(ص) و عايشه را جز علاقه مندان به رقص و آوازه خواني معرفي نموده اند كه به نمونه هايي از آن روايات اشاره مي شود/

4/2/1. منزل پيامبر اكرم(ص) كه محل نزول وحي است را جايگاه حضور رقاصان و آوازه خوان ها معرفي نموده اند و عايشه را كه ام المؤمنين است را تدارك دهنده اين مجلس رقص و پيامبر اكرم(ص) را شنونده و بيننده اين آوازها و رقص ها دانسته است و به همين جا نيز بسنده ننموده اند و مي گويند پيامبر(ص) نسبت به اعتراض ابوبكر كه به دخترش نهيب مي زند كه چرا خانه پيامبر اكرم را جايگاه آلات شيطاني نموده اي؟! ساكت نمانده و

به دفاع از كار عايشه و رقص رقاصان و آواز آوازه خوانان پرداخته است، بهتر است كه خود حديث را ببينيد.

عن عايشه قالت دخل علي رسول الله(ص) و عندي جاريتان تغنيان بغنأ بعاث فاضطجح علي الفراش و حول وجهه و دخل ابوبكر فانتهرني و قال مزمازْ الشيطان عند النبي(ص) فاقبل عليه رسول الله(ص) فقال دعهما فلما غفل غمزتهما فخرجتا.{7}

4/2/2. پيامبر و عايشه در حالي كه گونه بر گونه هم داشتند مشغول ديدن مجلس رقص و آوازه خواني بودند عن عايشه... كان يوم عيد يلعب السودان بالدّرق و الحراب فاما سالت النبي(ص) و اما قال اتشتهين تنظرين فقلت نعم فاقامني ورأه خدي علي خدّه و هو يقول دونكم يا بني ارفده حتي اذا مللت قال حسبك قلت نعم قال فاذهبي.{8}

4/2/3. پيامبر عايشه را براي ديدن رقص رقاصان در ملأ عام فرا مي خواند و عايشه در حالي كه سر بر دوش پيامبر نهاده به آنها نظاره مي كند.

عن عايشه قالت جأ حبش يزفنون في يوم عيد في المسجد فدعاني النبي فوضعت رأسي علي منكبه فجعلت انظر الي لعبهم حتي كنت انا التي انصرف عن النظر اليهم.{9}

4/2/4. حضور پيامبر در مجالس زنانه اي كه در آنها ϙ`نواخته مي شد.

قالت الربيع بنت معوذ بن عفرأ جأ النبي(ص) فدخل حسين بني علي فجلس علي فراشي كمجلسك مني، فجعلت جويريات لنا يضربن بالدف و يندن من قتل من آبائي يوم بدر، اذ قالت احداهن و فينا نبي يعلم ماف عنه، فقال(ص) دعي هذه و قولي بالذي كنت تقولين... .{10}

4/2/5. آدرس چند حديث ديگر جهت مراجعه، صحيح بخاري، ج 5، ص 151؛ كتاب مناقب الانصار، باب مقدم النبي(ص) و اصحابه المدينه؛ صحيح بخاري، ج 2 - 1،

ص 446، ح 929؛ كتاب العيدين، باب اذا فانه العيد يصلي ركعتين؛ صحيح بخاري، ج 4 - 3، ص 444؛ كتاب الجهاد، باب الدرق، ح 1096/

4/3. در بعضي از رواياتي كه در صحاح آمده متأسفانه به خاطر اينكه فضيلتي را براي خليفه اي بيان كنند، پيامبر گرامي اسلام را از عرش به فرش رسانده اند و مقام پيامبر خدا را پايين آورده اند و چه بي حرمتي ها كه به شخصيت آن بزرگوار نشده است. عايشه مي گويد پيامبر اكرم(ص) در منزل به پهلو دراز كشيده و مشغول استراحت بودند در حالي كه لباسش كنار رفته و ران هاي پيامبر(ص) مكشوف بود، خليفه اول و دوم جهت انجام كار و رفع حوايج خويش خدمت پيامبر رسيدند و پيامبر با همان حالت به آنها پاسخ داد و آنها رفتند سپس خليفه سوم وارد شد، به محض اينكه عثمان اجازه ورود گرفت پيامبر سريع از جا برخاسته و بدن خويش را پوشاند و در نهايت در مقابل سؤال عايشه كه چرا چنين فرقي بين اين سه نفر گذاشتيد؟ مي فرمايد چگونه حيا و شرم نكنم از كسي كه ملائكه از وي شرم و حيا دارند. چه بسا با توجه به خود حديث نكات ديگري نيز براي شما آشكار شود.

انّ عايشه قالت كان رسول الله مضطجعاً في بيتي، كاشفاً عن فخذيه فاستأذن ابوبكر فاذن له و هو علي تلك المحال فتحدث ثم استأذن عُمر فاذن له و هو كذلك فتحدث، ثم استأذن عثمان، فجلس رسول الله سوي ثيابه - قال محمد: و لا اقول ذلك في يوم واحد - فدخل فتحدث فلما خرج قالت عائشْ: دخل ابوبكر فلم تهتش له، و لم تباله، ثم دخل عمر

فلم تهتش له و له تباله، ثم دخل عثمان فجلست و سويت ثبابك فقال «الا استحي من رجل تستحي منه الملائكه».{11}

اكنون از شما خواننده محترم دعوت به عمل مي آوريم تا به قضاوت نشسته به دو مسأله راي و نظر خويش را صادر نموده و حق را به حق دار بدهيد/

1. با توجه به آيه كريمه قرآن كه مي فرمايد: (لقد كان لكم في رسول الله اسوْ حسنه);{12} كه پيامبر اكرم(ص) را به عنوان بهترين نمونه و سرمشق براي انسان ها معرفي مي كند و نيز با توجه به روايت پيامبر اكرم كه مي فرمايد: «انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق»;{13} كه علت بعثت خويش را اتمام مكارم اخلاق دانسته است، آيا روايات وارده در كتب اهل سنت با شخصيت چنين پيامبري سازگار است. و آيا چنين اهانت هايي به ساحت مقدس پيامبر اكرم سزاوار است؟

2. با بررسي و مقايسه روايتي كه در يكي از كتاب هاي شيعه آمده است كه در حال سفر و اضطرار چنين مسأله اي صورت پذيرفته و با توه به رواياتي كه در كتاب هاي اهل سنت آمده كه نه در حال سفر بوده و نه اضطرار چنين وقايعي رخ داده است، در كدام يك از اينها به ساحت مقدس پيامبر اهانت شده است و پيامبر را نسبت به ناموس خويش بي غيرت جلوه داده است.

البته بر هيچ مسلمان خود پيشه اي مخفي و پوشيده نخواهد ماند كه آنچه در كتاب هاي صحاح آمده اهانتي مسلم بر ساحت مقدس پيامبر اكرم(ص) بوده و بر بزرگان اهل تسنن فرض است كه يا اسم صحيح را از روي كتاب هايشان حذف كنند و يا كتاب هايشان را از اين حديث جعلي تهذيب نمايند تا سؤال كننده نيز به نتيجه

پاسخ خويش كه دفع و رفع اهانت به ساحت مقدس پيامبر اكرم(ص) است برسند/

[1].بحارالانوار، مجلسي، ج 40، ص 2/

[2].معجم رجال الحديث، ج 8، ص 220 - 217 به بعد/

[3].همان/

[4].برنامه معجم فقهي، كتاب سليم بن قيس، ص 343/

[5].سوره احزاب، آيه 21/

[6].صحيح بخاري، ج 1، ص 167، كتاب الوضؤ باب البول فائماً، با همين مضمون؛ مسęŘ̠ج 1، ص 228، كتاب الطهاљǠباب المسح علي الخفين/

[7].بخاري، ج 2 - 1، ص 435، كتاب العيدين، باب الحرب و الدرق يوم العيد، و بخاري ج 2 - 1، ص 436، كتاب العيدين، باب سنْ العيدين لاهل الاسلام و مسلم، ج 2، ص 608، كتاب صلاْ العيدين باب الرخصْ في اللعب الذي لا معصيته فيه/

[8].بخاري، ج 2 - 1، ص 435، كتاب العيدين باب المحراب و الدرق يوم العيد/

[9].مسلم، ج 2، ص 609، كتاب صلاْ العيدين، ح 20، باب الرخصْ في اللعب/

[10].بخاري، ج 6 - 5، ص 176، ح 497، كتاب المغازي باب شهود الملائكْ بدراً/

[11].صحيح مسلم به شرح النووي، ج 15، ص 168؛ فضايل عثمان، ص 169، عمدْ القاري، شرح صحيح بخاري، ج 4، ص 83 - 82 - 81 - 80 و سي دي حديث شريف (شركْ العريس للكمبيوتر) مسند احمد، ج 1، ص 114/

[12].سوره احزاب، آيه 21/

[13].بحارالانوار، مجلسي، ج 16، ص 210/

شيعه ها در عقيده خود داراي منافاتي هستند در حالي كه در قرآن آمده فقط فرشتگان و پيامبران الهي معصوم مي باشند.
پرسش

شيعه ها در عقيده خود داراي منافاتي هستند در حالي كه در قرآن آمده فقط فرشتگان و پيامبران الهي معصوم مي باشند.

پاسخ

از نحوه سؤال استفاده مي شود كه عصمت پيامبران الهي و فرشتگان در نزد سؤال كننده امري ثابت و مسلّم است و لي مازاد بر اين دو گروه (كه شايد مراد وي عصمت چهارده معصوم باشد) چه دليلي بر عصمت وجود دارد.

دلايل مختلفي در نزد شيعيان هست كه از آنها استفاده عصمت مي شود و چون بنابر اختصار است فقط به يك مورد اشاره مي گردد. قبل از آن تذكر چند نكته:

اولاً: آيه اي در قرآن كه معصوم بودن را منحصر به پيامبران و فرشتگان بداند وجود ندارد (به گونه اي كه نفي غير نمايد) آن چه مي توان گفت آن است كه انبياء در سه بخش عصمت (عصمت از خطا در گرفتن وحي و عصمت در تبليغ و رسالت و عصمت از معصيت) را دارا هستند و قرآن كريم در آيه 90 سوره انعام مي فرمايد: «اولئك الذين هدي اللَّه فبهديهم اقتده»، و ديگر آيات مثل آن چه در سوره كهف آيه 17، يس آيه 62، جن آيه 28، نساء آيه 68، نساء آيه 164 آمده است.

در مورد عصمت فرشتگان به آياتي مي توان استدلال كرد از جمله: «يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و اهليكم ناراً وقودها الناس و الحجاره عليها ملائكة غلاظ شداد لا يعصون اللَّه ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون»؛{1} و آيه مباركه «بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون»؛{2} و آيه 64 سوره مريم.

ثانياً: تكليف فرشتگان از سنخ و نوع تكليف انسان ها نيست كه اوامر و تكاليف اعتباري از ناحيه شارع مقدس جعل گردد

و بر اطاعت آن از سوي بندگان ثواب و بر عصيان آن عقاب و عذاب مترتب باشد. بلكه آنان (فرشتگان) مخلوقاتي هستند كه ذات نوراني و پاكي دارند و بر اساس آن كاري را كه مورد اراده حضرت حق است انجام مي دهند و لذا ثواب و عقابي ندارند زيرا تكاليف آنان تكاليف تشريعي نيست بلكه تكليف تكويني است؛ به گونه اي كه با اختلاف درجات و مراتب فرشتگان تغيير مي كند.{3}

از قرآن شريف و بسياري روايات و سنت نبوي استفاده مي شود كه گروه سومي از اولياء و بندگان خاص الهي هستند كه آنان هم معصوم مي باشند و اين عصمت از نوع عصمت فرشتگان نيست كه در آن نوعي جبر مشاهده گردد بلكه از نوع عصمت انبياء و پيامبران الهي است كه از اوج ايمان و بلنداي معرفت و خلوص توحيدي آنان حكايت مي كند.

دليل اول از قرآن «انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا».{4}

ام سلمة مي گويد: اين ايه در خانه من نازل شد... رسول خدا(ص) جامه خيبري را كه بر دوش داشت بر سرشان افكنده سه مرتبه فرمود: خدايا اينها اهل بيت و خواص من هستند رجس و آلودگي را از آنها برطرف كن و پاك و پاكيزشان گردان.{5}

عمر بن ابن سلمه مشابه اين داستان را نقل مي كند.{6}

شداد بن عمار مي گويد: روزي نزد واثلة بن اسقع بودم چند نفر را ديدم كه به حضرت علي(ع) بد مي گفتند. وقتي رفتند واثله به من گفت مي خواهي داستاني را كه خودم شاهد آن بودم برايت تعريف كنم؟ گفتم: آري. گفت: روزي به منزل فاطمه(س) رفتم سراغ عل(ع) را گرفتم، فرمود: به اتفاق حسن و حسين خدمت رسول

خدا(ص) مشرف شده است. من همان جا به انتظار حضرت علي(ع) نشستم تا اين كه رسول خدا(ص) دست حسن و حسين را گرفته و به اتفاق علي به منزل فاطمه وارد شد. پس علي و فاطمه را نزديك خويش قرار داد و حسن و حسين را بر دو زانوي خود نشانيد. آن گاه جامه اش را بر آنها پيچيد و آيه «انما يريد اللَّه...» را تلاوت كرد. پس فرمود: خدايا اينها اهل بيت من هستند و اهل بيت من سزاوارترند.{7}

بزرگاني از صحابه و اهل بيت شاهدان داستان كساء هستند مانند: ام سلمه همسر رسول خدا(ص)، علي بن ابيطالب(ع)، امام حسن(ع)، عايشه همسر رسول خدا(ص)، عمر پسر ام سلمه، زينب دختر ام سلمه، ثوبان غلام آزاد شده رسول خدا(ص)، واثلة بن اسقع، خود رسول گرامي اسلام، و ديگر صحابه كه اگر شاهد و ناظر نبودند ولي از آنها نقل شده.

براي مطالعه تفصيلي داستان مي توان از منابع معتبر اهل سنت مثل: جامع الاصول، الصواعق المحرقة، ذخائر العقبي، صحيح مسلم، مسند احمد، درالمنثور، سنن ترمذي، مجمع الزوائد، ينابيع الموده و غيره استفاد نمود.

علاوه براين واقعه رسول خدا مدت طولاني (شش ماه يا نه ماه يا چهل روز به حسب اختلاف روايات){8} به خانه زهرا و علي(عليهم السلام) مي آمدند مي فرمودند «انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس...».

عده اي از مفسران اهل سنت اهل بيت را به معني همسران پيامبر دانسته اند ولي اولاً: مي بينيم در ذيل حديث كساء پيامبر اكرم(ص) به ام سلمه كه صاحب بيت بوده اجازه نداد در خانه بماند و فرمود: «قومي فتحني عن اهل بيتي»، قالت: فقمت و تنحيت في البيت قريباً.{9} (برخيز و دور شو از اهل بيت

من. من هم برخواستم فاصله گرفتم در خانه نزديك به آن جا) و ثانياً: رسول خدا به اين هم اكتفا نفرمود و آنها را زير جامه خيبري جاي داد تا راه سوء استفاده ها را مسدود نمايد تا بعداً كسي از همسران آن حضرت ادعا نكند، ما هم از اهل بيت هستيم. حتي به ام سلمه فرمود: (هنگامي مي خواست در زير جامه قرار گيرد) بر جاي خويش باش تو نيز برخيزي.{10}

ثالثاً: در بسياري از روايات (هم چنان كه قبلاً اشاره شد) وارد شده كه مدت شش ماه، يا نه ماه يا... حضرت رسول(ص) درب خانه زهرا(س) مي ايستاد و همين آيه را تكرار مي فرمود. تمام اين حركات رسول خدا براي تثبيت جايگاه اهل بيت و تأكيد بر عصمت و دوري از پليدي و رجس آنان مي كند.

رابعاً: به قول مرحوم سيد شرف الدين، اگر آيه تطهير درباره زنان رسول خدا نازل شده بود بايد به صورت مؤنث ادا شده باشد يعني بگويد: «انما يريد اللَّه ليذهب عنكنّ الرجس اهل البيت و يطهركنّ تطهيراً» نه به صورت جمع مذكر.{11}

در پايان مهم است كه گفته شود گرچه مرود نزول آيه تطهير همان پنج نفر معين بودند ولي رسول گرامي اسلام بعداً موضوع را توسعه داده و اهل بيت را به عنوان جمعيت ثابت و باقي معرفي فرمود. مانند اين حديث معروف نبوي كه فرمود: «اني تارك فيكم الثقلين: كتاب اللَّه و عترتي اهل بيتي».{12}

و در جاي ديگر فرمود: مثل اهل بيت من مثل كشتي نوح است. هر كس بر آن سوار شد نجات يافت و هر كس تخلّف نمود در آتش افتاد.{13}

جابر بن عبداله از رسول خدا(ص) روايت نموده است كه فرمود: خدا

نسل هر پيغمبري را در صلب خودش قرار داد ليكن نسل مرا در صلب علي قرار داد.{14}

از حضرت علي(ع) سؤال شد معناي قول پيامبر(ص) كه فرمود: «انّي مخلّف فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتي» من باقي گذارنده پس از خودم هستم ميان شما در دو چيز گرانبها كتاب خدا و عترتم.

چيست؟ و عترت چه افرادي هستند؟ فرمود: من و حسن و حسين و نه نفر از فرزندان حسين كه نهمي آنها مهدي و قائم خواهد بود عترت رسول خدا هستيم. عترت از قران جدا نمي شود و قرآن نيز از عترت جدا نمي گردد تا در قيامت بر لب حوض كوثر با رسول خدا ملاقات كنند.{15}

و ديگر روايات در همين موضوع وارد شده كه به جهت اختصار ذكر نمي شود.{16} بنابراين سطح بالاي معرفت و ايمان اهل بيت كه خود يك افتخار و فضيلت است سبب افتخار ديگري كه عصمت است مي شود و اين مصونيت آنان در برابر گناه و پليدي ها از مقام معرفت و علم و تقواي آنها سرچشمه مي گيرد.

البته آياتي ديگر از قرآن هست كه مي توان در مسأله عصمت اهل بيت و امامان دوازده گانه به آنها استدلال كرد. مثل: «يا ايها الذين آمنوا اطيعوا اللَّه و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم»؛{17} و ديگر آيات كه به دليل اختصار ارجاع به كتب مفصله داده مي شود.

توضيح كلمه رجس

در المنجد به معناي كثيف و نجس است و به معناي كار زشت و قبيح هم آمده است. ابن اثير در نهايه رجس را به معني نجس و كثيف و نيز كار زشت و حرام آورده است. راغب اصفهاني آن را به معني كثيف و پليد آورده است.

در قرآن به

هر دو معنا آمده است. 1. معناي نجاست ظاهري مانند: «إلّا أن يكون ميتة أو دماً مسفوحاً او لحم خنزير فانّه رجس»؛{18} 2. و گاهي به معناي آلودگي باطني است «... كذلك يجعل الرجس علي الذين لا يؤمنون»؛{19} و «و امّا الذين في قلوبهم مرض فزادتهم رجساً الي رجسهم و ماتوا و هم كافرون»؛{20} و «قال قد وقع عليكم من ربكم رجسٌ و غضبٌ».{21}

مراد از رجس در اين آيات يك حالت نفساني است كه همان پليدي و سياهي و آلودگي باطني است. به اين قرينه استفاده مي شود كه رجسي كه در آيه تطهير استعمال شده نمي تواند به معناي نجات اصطلاحي باشد بلكه مراد همان پليدي است زيرا اولاً: وجوب اجتناب از نجاست هاي ظاهري اختصاصي به اهل بت ندارد بلكه بر تمام مكلفين واجب است (با توجه به اين كه كلمه «انّما» مفيد حصر است و موضوع اختصاص به اهل بيت داده است).

ثانياً: وجوب اجتناب از نجاسات براي اهل بيت مزيت و فضيلتي نيست تا پيامبر خدا با اين تشريفات خاص (جامه بر آنها انداختن و راه ندادن ام سلمه به زير جامه) بخواهد آن را ثابت نمايد يا آن كه خود اهل بيت به آن افتخار و احتجاج نمايند.

[1].التحريم، آيه 6.

[2].الانبياء، آيه 27.

[3].الميزان، ج 19، ص 334، (سوره تحريم).

[4].احزاب، آيه 33.

[5].ينابيع المودة، ص 125؛ درالمنثور، ج 5، ص 198.

[6].ينابيع المودة، ص 125؛ جامع الاصول، ج 9، ص 156.

[7].مجمع الزوائد، ج 9، ص 169؛ ينابيع المودة، ص 126.

[8].مناقب خوارزمي، ص 23؛ الامام الصادق و المذاهب الاربعه، ج 1، ص 89؛ جامع الاصول، ج 9، ص 156.

[9].مجمع الزوائد، ج 9، ص 166.

[10].ذخائر العقبي، ص 21؛ مجمع الزوائد، ج

9، ص 167.

[11].كلمة الفراد في تفصيل الزهراء، ص 213.

[12].ينابيع المودة، ص 292.

[13].ينابيع المودة، ص 291.

[14].مجمع الزوائد، ج 9، ص 172.

[15].غاية المرام، ص 218؛ بحار، ج 23، ص 147.

[16].غاية المرام، ص 222 و 293.

[17].نساء، آيه 59.

[18].انعام، آيه 145.

[19].انعام، آيه 125.

[20].توبه، آيه 125.

[21].اعراف، آيه 71.

رفض چيست؟ و رافضي به چه كسي گفته مي شده است؟
پرسش

رفض چيست؟ و رافضي به چه كسي گفته مي شده است؟

پاسخ

يكي از واژه هايي كه نياز به ريشه يابي و تحقيق دارد، رفض و رافضي است. در طول تاريخ، گروه ها و فرقه هاي اسلامي براي كوبيدن و از صحنه بيرون كردن گروه مخالف خود، همواره از القاب ناپسند و ناشايست استفاده مي كرده اند و متأسفانه عدم آگاهي توده هاي مردم در عصر اموي و وجود سياست هاي خاص حاكمان آن دوره بر اين مسأله دامن زده است. رفض و رافضي از جمله چنين القابي است كه برخي از نويسندگان آن را به شيعه اماميّه نسبت داده اند/

رفض در لغت

رفض به معناي ترك و رها كردن چيزي است: «رفضته اي تركته»؛ رها كننده چيزي را رافضي گويند/

در اصطلاح نويسندگان تاريخ و عقايد در مورد وجوه استعمال اين واژه اختلاف است/

برخي مي گويند: رفض يعني رها كردن وحي و برگشت به افسانه ها و خرافات بت پرستي و طاغوت پرستي. به عبارت ديگر بازگشت به آثار و ارزش هاي جاهليت و اين حقيقت را به شخصي به نام عبداله بن سبا و پيروان او نسبت داده اند زيرا وي، امام علي بن ابيطالب(ع) را پيغمبر مي پنداشت و با اين پندار دين اسلام را رفض نمود/

«اِنّما سَمُّوا الروافضَ لِكونهم رفضُوا الدينَ»;{1} بدين جهت رافضي گفته اند كه دين را رها كردند/

بعضي معتقد هستند كه واژه رفض و رافضي از سال 122 ه' . ق. در زمان زيد بن علي به كار برده شد. بغدادي مي نويسد: «فرقه زيديّه را رافضي مي گويند».{2} در مفاتيح العلوم، خوارزمي آمده است: «به جماعتي كه با زيد بن علي بيعت كردند و سپس او را رها كردند رافضي گفته شده است»/

مصباح المنير نيز چنين مي نويسد: «و الرّافضُْ فِرقٌْ

من شيعِْ الكوفْ سَمُّوا بذلك لأَنّهم تركوا زيد بنُ علي(ع) حين هُمْ عن الطعن في الصحابِْ فلمَّا عرَفوا مقالَته و انّه لا يَبرأ من الشيخينِ رفضَوه ثمَ استعمَل هذا اللّقبَ في كلِّ من غلافي هذا المذهب و أجاز الطعنُ في الصحابْ»;{3} رافضي به گروهي از شيعيان كوفه گفته شده است كه زيد بن علي را رها كردند و از شيخين - ابوبكر و عمر - برائت جستند، سپس اين لقب به كساني كه در برائت آن دو غلو و زياده روي كردند و اجازه طعن در مورد صحابه دادند اطلاق شد/

به مرور زمان اين لقب درباره شيعه اماميه نيز به كار برده شد و در كتاب هاي فِرَق و مذاهب يادداشت گرديد، چنانكه ابوالحسن اشعري مي نويسد: «و اَنّما سمَّوا الاماميَْ رافضَْ لَرِفَضهم امامَْ ابي بكر و عُمر».{4}

ذهبي نيز در الميزان و حافظ در تهذيب رافضي را به كساني اطلاق كرده اند كه شيخين را مورد طعن قرار داده اند/

عسقلاني مي نويسد: «التشيعُ هو محبُْ علي و تفضيلُه علَي الصحابِْ فمَن قدّمَه علي أبي بكر و عُمر فهو رافضي غالٍ في التشيع و من لم يُقدمه عليهما فَهُو شيعي»;{5} كسي كه علي را بر ابوبكر و عمر مقدم بدارد رافضي است و كسي كه علاقمند به علي باشد و او را از صحابه افضل و برتر بداند شيعه مي باشد/

واژه رافضي به كساني كه به اهل بيت: محبت و عشق مي ورزيده اند نيز اطلاق مي شده است چنان كه امام شافعي گفته است:

«اِن كان رفَضاً حبُّ آلِ محمدفليشهَد الثقلانَ اِنّي رافضي»;{6}

اگر علاقه و محبت آل بيت محمد(ص) رفض است پس آدميان و پريان گواه باشند كه من رافضي هستم/

اين مطلب حاكي از آن است كه هر

كس نسبت به اهل بيت پيامبر(ص) محبّت و عشق مي ورزيده - هر چند سنّي باشد - لقب رافضي به او داده مي شده است/

به نقل از بيهقي وقتي كه به امام شافعي گفته شد كه گروهي اهل بيت را دوست ندارند و هر كس چيزي در اين خصوص نقل مي كند او را رافضي مي خوانند وي اين شعر را سرود:

«اذ نحن فضّلنا عليّاً فانّنا روافض بالتفصيل عند ذوي الجهل»;{7}

هنگامي كه ما علي را برتر بدانيم در نزد آنان كه از حقيقت نادان هستند به رافضي بودن متهم مي شويم/

رازي از قول بديع همداني نقل كرده كه وي بر سر مزار علي بن موسي الرضا(ع) گفت:

«أنا مع اعتقادي في التسنّن رافضي في ولائك و الا اشتغلت بهؤلأ فلست اغفل اولئك».{8}

بنابراين اگر مقصود اين است كه به خاطر تفضيل و برتر دانستن علي بر ابوبكر و عمر واژه رافضي بر تشيع اطلاق مي شود، روشن است كه تفضيل باعث ترك دين نمي شود زيرا برتر داشتن علي بر ابوبكر و عمر، در نزد شيعه به خاطر دلايلي است كه علي را برتر و خليفه بلافصل معرفي مي نمايد، چنان كه در نزد جمعي از علماي اهل سنت نيز تفضيل علي بر ابوبكر مسلّم شده است؛ مانند بغداديون - بشر بن معمر، ابوجعفر اسكافي، ابوالحسن خياط، محمود بلخي و شاگردانش - . همچنين جُبّايي از علماي بزرگ اهل سنت گفته است: اگر روايت نقل شده توسط طائر صحيح باشد، علي افضل است.{9} وي روايت مي كند كه پيامبر از خدا خواست بهترين فرد را بر سفره غذايش حاضر نمايد، آن وقت علي وارد شد و هر دو با هم غذايي بهشتي ميل فرمودند/

ابن عبدالبر نيز گفته است، پيشينيان در تفضيل

ابوبكر و علي اختلاف داشته اند، افرادي مانند سلمان، ابوذر، مقداد، جابر، ابوسعيد خُدري و زيد بن ارقم، علي را بر غيرش تفضيل داده اند/

بنابراين اگر تفضيل را ملاك رفض بدانيم بايد بيشتر پيشينيان و راويان حديث را رافضي بدانيم و اين نوع برخورد تنها ناشي از تعصب است، چنان كه در اين رابطه يكي از نويسندگان اهل سنت پس از نقل فضايل و كمالات علي(ع) چنين گفته است: «فضايل علي قابل انكار نيست و انكار فضايل و نسبت رفض به معتقدان آن جز از ناحيه متعصبان صورت نمي گيرد». و نيز مي گويد: «لو كان هذا رفضاً و تركاً للسنِْ لم يُوجَد مِن اهل الروايِْ و الدرايِْ شئ اصلاً فايّاك و التعصبُ في الدين و التجنبُ عنِ الحق و اليقين»;{10} اگر نقل فضايل علي(ع) رفض و ترك سنت باشد چيزي از اهل روايت و درايت حديث يافت نمي شود پس بپرهيزيد از تعصب در دين و اجتناب از حق و يقين/

برخي از نويسندگان اهل سنت در توجيه اين لقب به روايتي تمسك كرده اند كه از نظر متخصصان علم حديث، مجعول است. مضمون اين روايت چنين است كه پيامبر(ص) فرمود: «يَظهرُ في آخِر الزمان قومٌ يُسمَّون الرافضَْ يرفَضَون الاسلامَ»؛ در آخر زمان قومي آشكار مي شوند كه نام آنان رافضي است و اسلام را رفض مي كنند/

در پاسخ اين گروه بايد گفت اين روايت به دو دليل قابل اعتماد نمي باشد؛ نخست آن كه اين روايت از نظر سند صحيح نيست چنان كه ذهبي از رجال شناسان اهل سنت مي گويد: «اين روايت از مجعولات است» و همچنين ابو عقيل يحيي بن متوكل آن را ضعيف و واهي دانسته است و ابن عبد البر نيز گفته اين

حديث در نزد جميع رجاليّون ضعيف است.{11}

دوم بر فرض صحت و سلامت حديث، حضرت گروه خاصي را مشخص نفرموده اند تا آن گروه رافضي دانسته شوند و شايد مقصود حضرت همان مطلبي باشد كه در روايت ديگر آمده است كه از سرزمين حجاز «قرن شيطان»{12} ظهور مي كند و آنها هستند كه فتنه و فساد ايجاد مي كنند و يهود و كفر را به سرزمين مقدس اسلامي دعوت كرده و اسلام واقعي را رفض و رها مي كنند/

با توجه به مطالبي كه يادآوري شد روشن مي شود كه نسبت رفض و رافضي به شيعه اماميه، به هيچ وجه صحيح نيست زيرا شيعه راهي جز راه قرآن، سنت و عترت برنگزيده است؛ چنان كه امام صادق(ع) در اين باره فرمود: «مالَهُم و لَكُم ما يُريدونَ منكُم و ما يُعيبوُنكم يقولَون الرّافضَْ، نَعم و الله رفضَتُم الكِذبَ و أتَّبعتُم الحقَ...»;{13} چه شده آنان را با شما، از شما چه مي خواهند و چرا عيب مي گيرند و به شما لقب رافضي مي دهند! آري سوگند به خدا شما دروغ را رفض كرديد و حق را پيروي نموديد/

از اينجا به خوبي روشن مي شود كه دست هاي تفرقه افكن در ميان امت اسلامي، اين گونه القاب را ترويج كرده تا چهره مكتب اهل بيت را دگرگون و خدشه دار نمايد/

در كتب فِرَق و مذاهب، رفض و رافضي بودن را به گروهي به نام سبائيه نسبت داده اند{14} سپس اين لقب به گروه هايي مانند زيديه، اماميه، كيسانيه و غلات نيز اطلاق گرديده است/

بغدادي پس از اين كه سبئيّه را به عنوان رافضي معرفي كرده است چند گروه ديگر مانند اماميه و زيديه را به اين نام مي خواند سپس مي نويسد: «امّا فرق الزيديه

و فرق الاماميه فمعدودون في فرق الأمْ و الفرقْ السبئيه ليست من فرق امْ الاسلام لتسمتيهم عليّاً الهاً»;{15} فرقه زيديه و اماميه از گروه ها و فرقه هايي هستند كه داخل امت اسلامي مي باشند و امّا فرقه سبئيّه از فرقه هاي امت اسلامي نيستند زيرا آنان علي را خدا ناميده اند. از اين بيان استفاده مي شود كه نسبت رفض به اماميه و زيديه درست نيست زيرا آنان جزو مسلمانان اند و رافضي كسي است كه از اسلام و امت اسلامي خارج باشد/

بايد دانست كه اين اصطلاح در احاديث نبوي نيامده، لقبي است كه گروهي به گروه ديگر نسبت داده اند/

عقايد رافضي ها

نكته اي كه به خوبي ناروايي نسبت رفض به شيعه را روشن مي كند، عقايدي است كه در كتب فِرَق و مذاهب به عنوان عقايد رافضي ها بيان شده است زيرا شيعه اماميه به هيچ يك از اين عقايد باور ندارد و بلكه آنها را از عقايد باطل به شمار مي آورد. بغدادي در بيان عقايد رافضي ها مي نويسد عقايد رافضيان چنين است/

1- نسبت پيغمبري به علي و نسبت خطا در رساندن وحي توسط جبرييل؛ اين نسبت را برخي از نويسندگان ناآگاه به شيعه نسبت داده اند و گفته اند كه قرآن براي علي نازل شد و جبرييل - نعوذ بالله - به اشتباه آن را بر پيغمبر خوانده است/

2- غلو درباره علي بن ابيطالب؛ تا جايي كه در مرگ ايشان شبهه كردند و گفتند علي مخفي شده و مانند عيسي بن مريم(ع) به آسمان عروج نموده و گمان برده اند كه او خداست و اين عقيده به برخي ديگر مانند كيسانيه و خطابيه سرايت نمود و محمد بن حنفيه و امام صادق را خدا دانستند/

3- تحريم گوشت شتر.{16}

اين

توصيف ها روشن مي كند كه شيعه اماميه از تمامي عقايد ياد شده پاك است و در اين باره به مكتب اهل بيت ظلم شده و تاريخ نگاران و نويسندگان ملل و نحل انصاف را رعايت نكرده اند/

[1]. مقالات الاسلاميين، ابوالحسن اشعري، ص 89، پاورقي/

[2]. الفرق بين الفرق، بغدادي، ص 21/

[3]. مصباح المنير، فيومي/

[4]. مقالات الاسلاميين، اشعري ابوالحسن، ص 89/

[5]. هدي الساري، ابن حجر عسقلاني، ص 333/

[6]. تفسير فخر رازي، ذيل آيه قربي و صواعق المحرقه، ابن حجر، بحث محبت اهل بيت/

[7]. اتحاف بحبّ الاشراف، شيراني شافعي، ص 27 و نور الابصار، شبلنجي، ص 115/

[8]. نقض، عبدالجليل بن ابي الحسين، ص 218/

[9]. ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج اول، مبحث تفصيل/

[10]. حاشيه شرح عقائد، نسفي، ص 230، ابوالفضل عبيدالله الحنفي القندهاري.

[11]. اسني المطالب، ص 115/

[12]. شرح عقايد نسفي، تفتازاني.

[13]. جامع احاديث الشيعه، ج 1، ص 10، اسماعيل المعزي الملايري.

[14]. علامه بغدادي در فرق بين الفرق در مورد سبائيه مي گويد: «سبائيه گروهي پيرو عبداله بن سبا بوده اند كه در تاريخ پيدايش شيعه و سني بحث آن گذشت و روشن شد كه آنها واقعيت خارجي نداشته اند»/

[15]. الفرق بين الفرق، بغدادي، با حواشي محمد محيي الدين عبدالحميد/

[16]. همان، ص 223/

موضوع: حكمت وضو و غسل

اشكالات وارد بر وهابيت

وهابيان به چه علّت مورد اعتراض شيعيان قرار دارند؟ آنان ها عقايدي دارند كه با قرآن سازش ندارد؟
پرسش

وهابيان به چه علّت مورد اعتراض شيعيان قرار دارند؟ آنان ها عقايدي دارند كه با قرآن سازش ندارد؟

پاسخ

وهابيان پيرو محمد بن عبدالوهاب , يكي از علماي اهل سنّت مي باشند. ايشان داراي عقايدافراطي و برداشت هاي غلط از دين بود و علت آن اين است كه بيش تر كتاب هاي را كه از افراطيون در عقايد بود, مطالعه مي كردند و تحت تأثير او واقع شدند. محمد بن عبدالوهاب وقتي به حجّ بيت الله الحرام رفت , پس از اداي مناسك حج , به مدينه رفت و در آن جا استغاثهء مردم به پيامبر6را انكار كرد. او براي جلوگيري مردم از استغاثهء به مخلوق _ هر كه باشد _ بسيار مبالغه مي كرد و آن را در حدّ شركت به خدامي دانست .

هر كس از محمد بن عبدالوهاب متابعت مي كرد, بايستي سرش را بتراشد. اتّفاقاً زني به شيخ گفت : تو وقتي زنان را وادار به تراشيدن موي سرشان مي كني , بايد مردان را هم مجبور به تراشيدن موي ريششان بكني ; زيراموي سر زن و ريش مرد زينت است . شيخ جوابي نداشت كه به آن زن بدهد.

محمد بن عبدالوهاب , جمعي كه سرشان را نتراشيده بودند, به قتل رسانيد!

وهابيان آن چه را كه در قرآن و سنّت نيامده باشد, خارج از اسلام مي دانند; به همين مناسبت آن را بدعت وحرام مي دانند, مثلاً دخانيات را حرام مي دانند و هر كس دخانيات استعمال بكند, او را همانند مشركان مي دانند و قهوه و امثال آن را نيز حرام مي دانند.

وهابيان به هر ده و شهري حمله و آن جا

را تسخير مي كردند, به ويراني ضريح ها و قبور مي پرداختند; از اين رو, پاره اي از نويسندگان اروپايي به آن ها لقب دادند. آنان تمام قبور صحابه و ائمه راخراب كردند و اجازهء زيارت آن ها را با ندادند.

آنان عكاسي را حرام و پرده بستن به ضريح پيامبر6را بدعت مي دانستند.

آنان تحت عنوان بدعت و شركت , با تمام مظاهر دين و شريعت مبارزه كردند و هر كس از شيعيان را كه درزيارت گاه هاي امام علي 7و امام حسين 7و موسي بن جعفر7و امام جواد7مي يافتند و يا اهل سنت رانزد قبور شيخ عبدالقادر و حسن بصري و زبير و امثال آنان مشاهده مي كردند كه نزد قبور آنان نماز مي خوانند واز صاحب قبر حاجت مي خواهند, از نادان ترين و گمراه ترين مردم مي دانستند و در درجهء اعلاي كفر و شرك قرار مي دادند.

وهابيان عقيده دارند اگر كسي بگويد و يا و يا و و و قصد او از اين خطاب دفع شرّ يا جلب خير باشد و اموري را در نظر بگيرد كه جز خداوند كس ديگري قدرت انجام آن را ندارد, مشرك و مهدور الدم است و تصرف در اموال او مباح مي باشد.

به طور خلاصه وهابيان عقيده دارند:

1 به وسيلهء هيچ يك از انبيا و اوليا, به خدا توسل نجوييد و هرگاه مثلاً بگوييد: چنين كسي به راه مشركان رفته است .

2 به قصد زيارت پيغمبر يا امامان سفر نكنيد و به قبر مطهر دست نگذاريد و نزد قبر دعا نخوانيد و نمازنگذاريد و روي آن ساختمان بنا نكنيد و مسجدي نسازيد و براي آن نذر

نكنيد.

3 از پيامبر طلب شفاعت نكنيد, مثلاً نگوييد, يا محمد اشفع لي عنداللّه . هر كسي از پيامبر طلب شفاعت كند, همانند اين است كه از بتان شفاعت خواسته باشد!

4 به پيامبر سوگند ياد نكنيد و او را صدا نزنيد و نگوييد: يا رسول اللّه .

5 نذر براي غير خدا و پناه بردن و استغاثه و خواندن غير خدا شرك است .(1)

به نظر بقيهء مسلمانان و شيعيان اين نظريات افراطي است و بعضي از آن ها درست نيست . بديهي است حكم كردن به كفر و شرك , صرف داشتن بعضي انحرافات عملي يا فكري , خلاف روح اسلام و منافي سيره ءپيغمبر و پيشوايان دين است , مثلاً امام باقر7فرمود: اسلام با قول و فعل ظاهر مي شود. ابوحفينه مي گويد: من هيچ يك از اهل قبله را كافر نمي دانم . پيامبر وقتي شنيد مرد بت پرستي را كه در ميدان جنگ كلمهء توحيد را بر زبان جاري ساخت , كشته است , سخت غضب كرد.

اسامه گفت : او از ترس كشته شدن كلمهء توحيد را بر زبان جاري كرد, ولي قلباً نپذيرفته بود.

پيامبر6به اسامه گفت : تو از كجا دانستي كه در قلب اعتقاد به توحيد نداشت ؟! تو كه قلب او رانشكافتي كه ببيني مسلمان نشده است !

گفتن يا رسول اللّه , يا علي , يا حسين , يا محمد اشفع لنا عندالله و يا محمد أغثني , شرك نيست , زيرا شرك ,پرستيدن و عبادت غير خدا است .

ما شيعيان پيامبر و ائمه و بزرگان را نمي پرستيم و آنان را عبادت نمي كنيم و فقط عبادت و پرستش رامخصوص

خدا مي دانيم .

زيارت قبور براي عبرت گرفتن و به ياد مرگ افتادن و دعا براي ميّت , در صورتي كه مطابق سنّت پيامبر6اشد, مستحب است و پيامبر6بر روي قبر فرزندش ابراهيم آب پاشيد و براي آن علامت گذاشت . در هرصورت هيچ يك از اتهاماتي كه وهابيان به شيعيان مي زنند, وارد نيست و ما موحّد و خداپرست هستيم و هيچ كس ديگري غير از خدا را نمي پرستيم و مشرك نيستيم .(2)

(پ_اورقي 1.علي اصغر فقيهي , وهابيان , ص 117_ 142

(پ_اورقي 2.علي اصغر فقيهي , همان , ص 140به بعد.

مقصود وهابيان از توسّلهاي مجاز و توسّلهاي ممنوع چيست؟
پرسش

مقصود وهابيان از توسّلهاي مجاز و توسّلهاي ممنوع چيست؟

پاسخ

نويسندگان وهابي، براي آنكه از كاروان متوسلان به اسباب، عقب نمانند، سه نوع توسل را تجويز كرده اند كه هرگز جاي بحث و گفتگو نبوده اند:

1 – توسل به ذات حق تعالي و اسماء و صفات او.

2 – توسل به اعمال صالحي كه انسان در گذشته انجام داده است.

3_ درخواست دعا از برادر مؤمن.

وهابيان براي جايز نشان دادن اين سه نوع توسل، صفحاتي را سياه كرده و در حقيقت كاغذ و قلم را حرام مي كنند. (به كتاب «التوصل إلي حقيقة التوسل» مراجعه فرماييد.

در صورت نخست توسل مفهوم و واقعيتي ندارد، زيرا توسل بر انگيختن وسيله است ميان خود و خدا و اگر، معني «توسل» همين است، توسل به ذات حق تعالي چه معني مي دهد؟ و همچنين توسل به اسماء و صفات او كه هر يك حاكي از حقيقتي در ذات اقدس الهي است و به حكم اينكه در ذات، تركيب نيست و از همه جهات، «بسيط» است، توسل به اسماء و صفات، نوعي توسل به ذات اقدس است و گفته شد كه توسل معني ندارد، مگر به طور مجاز.

توسل به صورت دوم، هرچند توسل است ولي احدي از مسلمانان دربارة آن بحث و گفتگو ندارد، گذشته از آن كه صورت دوم بسيار نادر است. چه فردي مي تواند عمل صالح خود را به رخ خدا بكشد و تضمين كند كه آن عمل با اخلاص توأم بوده تا خدا به خاطر آن، حاجت او را برآورده سازد؟ مگر اينكه انسان بسيار وارسته اي باشد كه از حقيقت عمل خود آگاه شود، چنانكه دربارة سه نفر از بني اسرائيل اين جريان رخ

داد. اين سه تن بر اثر ريزش كوه در غاري زنداني شدند و راه خروج از غار بر روي آنها بسته گرديد و هر يك خدا را به كار نيكي كه كرده بودند سوگند داد تا راه باز شد. (احمد/ مسند 2/16)

توسل به صورت سوم، همان توسلي است كه خدا به گنهكاران دستور مي دهد ك به نزد پيامبر بروند و از او درخواست دعا كنند، ولي وهابيان در همين نوع از توسل تصرف كرده، مي گويند: اين نوع توسل تنها مخصوص زندگان است و تنها از انسان زنده در اين جهان، مي توان درخواست دعا كرد، نه از انسان مرده (زنده در جهان برزخ) و در غير اين صورت اين گونه درخواست، نوعي شرك و بشر پرستي است.

توسلهاي ممنوع نزد وهابيان

1 – توسل به انسانهاي ارجمند و مكانهاي محترم و ماههاي گرانقدر، مانند كعبه، مشعر، ماه رمضان و شب قدر و ماههاي حج و ماههاي حرام.

2 – توسل به مقام انسانهاي با فضيلت و حرمت و قداست آنان نزد خدا.

3 – سوگند دادن خدا به حرمت و قداست چنين شخصيتها.

4 – درخواست دعا از پيامبران و صالحان پس از درگذشت آنان.

سه نوع توسل نخست، هر چند به سه صورت جلوه مي كنند ولي در واقع همگي به يك چيز باز ميگردند و آن اينكه همگي كرامت انبيا و اوليا را وسيله قرار داده اند تا خدا به احترام آنان، دعاي انسان را مستجاب كند، وگرنه ذات منهاي كرامت و قداست نمي تواند وسيلة استجابت دعا گردد.

چرا عدّه اي از اهل تسنن، ما «شيعيان» را متهم به بدعت گذاري مي كنند و خويش را مبرّاي از آن مي دانند. آيا واقعاً آنها بدعت در دين نگذاشته اند؟
پرسش

چرا عدّه اي از اهل تسنن، ما «شيعيان» را متهم به بدعت گذاري مي كنند و خويش را مبرّاي از آن مي دانند. آيا واقعاً آنها بدعت

در دين نگذاشته اند؟

پاسخ(قسمت اول)

بايد گفت: آنجا كه عيان است چه حاجت به بيان است؟ بدعت از سر تا پا و بالا و پايين آنها مي بارد كه اهل خبره با اندك توجهي به بدعتهاي بي شمار آنها پي مي برد، كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

معناي بدعت به نظر برخي از آنان

بن باز مفتي پيشين اهل تسنن حجاز، بدعت را چنين تعريف و معنا كرده است:

«البدعة هي كل ما أحدث علي غير مثال سابق»{1}

بدعت هر چيز تازه است كه در گذشته مانند نداشته است.

و ظاهراً شاگردان او مانند «القحطاني» نيز همين معنا را پذيرفته اند. طبق اين تعريف بايد گفت: بدعتهايي كه گروهي از اهل تسنن مرتكب مي شوند دو قسم است:

اول: بدعتهايي است كه طبق فقه و حرفهاي خودشان بدعت است و مرتكب مي شوند،

دوم: بدعتهايي است كه طبق فقه شيعه بدعت است.

بدعتهاي برخي از آنها طبق فقه خودشان

عدّه اي از آنان مدعي هستند هر عملي كه در زمان رسول اللَّه(ص) و در عصر صحابه نبوده و انجام نداده اند نبايد انجام داد و به طور كلي هر عمل ديني كه بعد از رسول اللَّه(ص) و اصحاب آن حضرت، رايج شده و حادث و تازه است، بدعت و حرام است و موجب شرك و كفر و خروج از دين است. و باين روايت تمسك كرده اند كه رسول اللَّه(ص) فرموده است:

اياكم و محدثات الأمور فإن كل محدثة بدعة و كل بدعة ضلالة.{2}

طبق اين معنا كه براي بدعت نموده اند و به مقتضاي اين روايت كه از رسول اللَّه(ص) نقل كرده و آن را پذيرفته اند، اموري را كه ذيلاً يادآور مي شويم بدعت است، زيرا در زمان رسول اللَّه(ص) و صحابه چنين اموري وجد نداشته و از

چيزهايي هستند كه در زمانهاي بعد حادث و رايج شده است ولي گروهي از آنان با جديت تمام آنها را انجام داده و مي دهند، و آنها عبارتند از:

1 - نسبت شرك و كفر دادن به مسلمانان.

در زمان رسول اللَّه(ص) و در عصر صحابه چنين امري وجود نداشته و با اينكه گاهي اختلاف نظر داشته و به قول خود وهابيها صحابه گاهي بر خلاف يكديگر اجتهاد مي كرده اند و حتي در مواردي با هم جنگ كرده و در برابر يكديگر صف آرايي نموده اند، و حتي خود صحابه و مسلمانان مدينه عثمان را - كه به قول آنان خليفه رسول اللَّه(ص) بود - سه روز محاصره كردند و او را كشتند و جنازه اش را پس از چند روز در جايي كه يهود دفن مي شدند دفن كردند. در عين حال يكديگر را تكفير نكرده، نسبت شرك و كفر به هم نداده اند ولي اين گروه تندرو به محض اينكه مسلماني طبق فقه و اجتهاد خودش عمل مي كند و با آنها هم عقيده نمي شود او را متهم به شرك و كفرو خروج از دين مي كنند و چنين بدعت و ضلالت و خلاف شرع و عقل و انسانيت را مرتكب مي شوند.

مضافاً بر اينكه اين عمل آنها بر خلاف قرآن كريم است كه خداوند فرموده است:

(وَ لا تَقولوا لِمَن اَلقي اِليكم السَّلامَ لَستَ مُؤمِناً){3}

اي مسلمانان بآن كس كه اظهار اسلام كند نسبت كفر ندهيد.

بنابراين يكي از بدعتهاي مسلّم آنان اين است كه مسلمانان را به اندك چيزي متهم به شرك و كفر مي كنند و بر خلاف آيه شريفه و روايتي كه خود نقل كرده اند عمل مي كنند.

2 - اموري كه نسبت به قبرستانهاي بقيع، احد و حجون

(ابوطالب) مرتكب شده و مي شوند:

الف) براي قبرستانها درب و ديوار قرار دادن بدعت است.

ب) درب قبرستانها را در شب و ساعاتي از روز بستن و مانع زيارت اهل قبور شدن، بدعت است.

ج) تابلو داخل قبرستان و خارج آن نصب كردن و چيزهاي غير مربوط بر آنه نوشتن بدعت است.

د) مأمور گذاشتن و زائرن را در مضيقه قرار دادن، بدعت است.

زيرا در زمان رسول اللَّه(ص) و در عصر صحابه هيچ يك از امور نامبرده وجود نداشته و همه اين امور از بدعتها و مستحدثات صد ساله اخير است كه ابداع و به وجود آورده اند و الا در صحيح بخاري است كه:

رسول اللَّه(ص) در نيمه هاي شب كه ظاهراً عايشه به خواب مي رفته است براي زيارت اهل قبور به بقيع مي رفته است.{4}

و در صحيح مسلم است كه:

گاهي مرده ها را شب دفن مي كرده اند و رسول اللَّه(ص) روز بعد به قبر آنها نماز مي خوانده است.{5}

بدعت آشكارتر بلكه از همه ناگوارتر اينكه، دور قبور شهداي احد را ديوار كشيده و از ورود زائران محترم - كه از كشورهاي اسلامي مي آيند - به قبرستان ممانعت كرده و علاوه بر نصب تابلوها و نوشته ها، بلند گو نيز نصب كرده و در ساعاتي كه زائران مي خواهند لااقل از پشت ديوار و در فاصله زياد، زيارت اهل قبور بخوانند، بلندگوها سر و صدا راه مي اندازند و اجازه نمي دهند مسلمانان كه شايد در عمر يك مرتبه به زيارت شهداي احد موفق شده اند، با آرامي و حضور قلب و حواس جمع زيارت اهل قبور بخوانند.

عجبا!! آيا اين اعمال بدعت نيست؟ آيا اين گونه با زائران مسلمان رفتار كردن و اين سخت گيري ها بدعت نيست؟ آيا اينها سنترسول اللَّه(ص) و پيروي از سلف

صالح است؟

3 - نماز بر مرده خواندن در مسجدالحرام و مسجدالنبي است كه بعد از نمازها معمولاً يك يا چند جنازه را داخل مسجدالحرام و مسجدالنبي مي آورند و بر آنها نماز مي خوانند.

ظاهراً، اصل جواز و مشروعيت اين عمل از روايتي برداشت شده كه عايشه دستور داد جنازه سعد بن ابي وقاص را از مسجد عبور دادند و عايشه بر آن نماز خواند، مسلمانان اعتراض كردند و عايشه را بر اين عمل سرزنش نمودند عايشه گفت: مردم چه زود فراموش كردند كه رسول اللَّه(ص) در مسجد بر جنازه سهيل نماز خواند.{6}

در صحيح بخاري كه آن را اصح و مقدم بر صحيح مسلم مي دانند اين حديث و نماز خواندن بر ميّت در مسجد نيامده و مطرح نشده است. در كتاب «الفقه علي المذاهب الاربعة» ج 1، «مباحث صلاة الجنازة: هل يجوز الصلاة علي الميت في المساجد» آمده است.

آيا نماز بر ميت در مساجد جايز است؟ سپس گفته است: نماز بر ميّت در مساجد مكروه است هر چند جنازه خارج مسجد باشد، همان گونه كه حنفي ها و مالي ها گفته اند و وارد نمودن جنازه در مسجد قبل از آنكه بر آن نماز خوانده شود مكروه است، ولي حنبلي ها گفته اند: نماز بر ميت در مسجد مباح است، ولي حنبلي ها گفته اند: نماز بر ميت در مسجد مباح است و شافعي ها گفته اند مستحب است.

در كتاب «صلاة المؤمن»{7} به حديث عايشه اشاره كرده و از «الخطابي» كه يك نفر از اهل تسنن است نقل كرده كه نماز بر جنازه ابوبكر و عمر نيز در مسجد خوانده شد امّا مدرك ارائه نكرده است.

بن باز نيز گفته است:

نماز بر جنازه در مسجد جايز است، ولي اگر

در جايي كه نماز عيد خوانده مي شود نماز بخوانند افضل است.{8}

اكنون ملاحظه مي كنيد كه آوردن جنازه در مسجد و نماز بر آن ظاهراً تنها باستناد يك روايت است و از آن روايت هم معلوم مي شود، آوردن جنازه داخل مسجد و نماز خواندن بر آن در زمان رسول اللَّه(ص) معمول نبوده و اگر اين روايت صحيح باشد تنها يك مرتبه، آن هم يك جنازه آن هم ظاهراً در غير وقت نماز، داخل مسجد آورده و رسول اللَّه(ص) بر آن نماز خوانده است، بعد هم يك جنازه و يك نماز توسط عايشه خوانده شده است. و معلوم مي شود در زمان صحابه نيز جنازه ها را داخل مسجد نمي آورده اند و در يك مورد هم كه به دستور عايشه يك جنازه را به مسجد آوردند، مسلمانان اعتراض كردند و از اين قضيه معلوم مي شود مسلمانان، كارها و اعمال خودسرانه عايشه را قبول نداشته و مشروع نمي دانستند، و عايشه در مقام دفاع از خود به عمل رسول اللَّه(ص) استناد كرد.

از مجموع آنچه از منابع معتبر اهل تسنن بدست آمد معلوم شد كه آنها برخلاف قرآن كريم و برخلاف سنت رسول اللَّه(ص) است، مرتكب مي شوند و آنها به اين قرار است:

اول) بر فرض صحت روايتي كه مي گويد رسول اللَّه(ص) و عايشه در مسجد بر ميت نماز خوانده اند اين مورد در مسجدالنبي بوده است و هيچ دليلي بر جواز و صحت آن نسبت به مسجدالحرام وجود ندارد، پس بردن جنازه در مسجدالحرام و نماز بر آن در آنجا - طبق گفته و ادعاي خود آنان بدعت است. (مگر اينكه بگويند فرق نمي كند و در اين صورت بايد بگويند نماز بر ميت در تمام مساجد جايز و مشروع است).

دوم)

در روايت مزبور است كه تنها يك جنازه در زمان رسول اللَّه(ص) و يكي هم در زمان عايشه داخل مسجد آورده و بر آن نماز خواندند، نه جنازه هاي متعدد و آن هم در هر شبانه روز گاهي پنج نوبت و گاهي پس از يك نماز، جنازه ديگر مي آورند كه گاهي در شبانه روز شش نماز يا بيشتر مي خوانند.

سوم) در آن روايت نيست كه نماز بر اموات بعد از نماز جماعت برگزار شده بلكه نماز عايشه قطعاً بعد از نماز نبوه است.

چهارم) از همه اسف انگيزتر اينكه مردم را از انجام تعقيبات و خواندن نافله بازداشتن و گاهي دو نماز ميت خواندن با اينكه تأكيد شده بعد از نماز به تعقيبات و نافله ها مشغول شوند ولي مردم ناچار مي شوند معطل شوند تا نماز ميت خوانده شود و چه بسا براي نماز بر يك طفل آن همه جمعيت را از تعقيبات تعيين شده توسط شرع مقدس باز مي دارند.

پنجم) مؤذن با بلندگو و با صداي بلند در كنار رسول اللَّه(ص) داد مي زند:«الصلاة علي الأموات» و اين عمل و داد زدن بگفته خودشان در موارد ديگر، بر خلاف اين آيه شريفه است:(انّ الذين يغضون اصواتهم عند رسول اللّه...).{9}

از همه اينها گذشته جنازه را لازم است هر چه زودتر دفن كنند ولي آنان طبق اين برنامه كه بايد نماز بر ميت در مسجد، آنهم بعد از نمازهاي جماعت خوانده شود، مثلاً، چنانچه جنازه اي آماده دفن شده و نتوانستند آن را براي نماز، بعد از نماز صبح به مسجد برسانند، اين جنازه بايد روي زمين بماند تا بعد از نماز ظهر بر آن نماز بخوانند و اين تأخير دفن خود بدعت و منكر است

كه مرتكب مي شوند.

اكنون ملاحظه فرموديد كه آنها طبق فقه و عقيده خودشان تنها در برگزاري نماز بر مرده هايشان چندين بدعت و منكر آشكار مرتكب مي شوند.

يادآور مي شوم كه در كتاب صلاة المؤمن القحطاني صفحه 1277 «الصلاة علي الميت» آمده است كه دليل جواز نماز بر ميت در مسجد، حديث عايشه است كه بر جنازه سعد نماز خواند، و از آن جواز استفاده كرده اند و ظاهر آن اين است كه روايت قابل ذكري جز روايت عايشه وجود ندارد.

بدعتهاي آنان در مورد مساجد

4 - برخي از بدعتهاي آنها در مورد مساجد، خصوصاً مسجدالحرام و مسجدالنبي و مسجد قبا به قرار ذيل است:

اول: ساخت مناره هاي متعدد و سر به فلك كشيده.

دوم: ساخت گنبدهاي متعدد خصوصاً بالاي درب 21 مسجدالنبي (باب الملك فهد) كه هفت گنبد در كنار هم و همانند ساخته اند.

سوم: تزيين در و ديوار و سقف مساجد خصوصاً مسجدالنبي با انواع نقش و نگار و با چراغهاي متعدد و گوناگون.

چهارم: نوشته هايي به درب و ديوارهاي مساجد.

پنجم: بستن دربهاي مسجدالنبي و محروم نمودن زائران و نمازگزاران در قسمتي از شب.

ششم: بناي كتابخانه هاي متعدد در داخل مسجدالنبي.

هفتم: سفره انداختن و چيز خوردن در مسجدالحرام و مسجدالنبي خصوصاً در ماه مبارك رمضان كه معمولاً هنگام نماز مغرب سفره هاي متعدد پهن مي كنند و همچون سالن غذاخوري مشغول غذا خوردن مي شوند.

هشتم: مرده ها را مرتب داخل مسجد آوردن و بعد از نمازهاي يوميه بر آنها نماز خواندن - به شرحي كه قبلاً بدعت بودن آن را متعرض شديم -.

نهم: راه دادن زنها هر روز در دو نوبت براي زيارت قبور در مسجدالنبي - كه خودشان رفتن زنها را به زيارت اهل قبور بقيع

و ساير گورستانها، به عنوان بدعت منع و حرام مي دانند -.{10}

پاسخ(قسمت دوم)

دهم: فرش كردن مسجد به فرشهاي مصنوعي و رنگارنگ و سجده بر آنها با اينكه اين فرشها از مظاهر دنيا هستند. و با اينكه رسول اللَّه(ص) بر زمين و بر حصير سجده مي كرد: (به صفحه 270 همين كتاب مراجعه شود).

يازدهم: نماز خواندن در مسجدالحرام و مسجدالنبي كه قبرهاي متعدد وجود دارد و برخلاف ادعا و فتواي بن باز، مفتي پيشين و مورد قبول آن ها مي باشد. كه گفته است:

در مسجدي كه قبر وجود داشته باشد نماز صحيح نيست و موجب شرك و غلوّ نسبت به اهل قبور است».{11}

اينها برخي از بدعتهاي آنها در خصوص مساجد است و اگر دقيقاً بررسي شود شايد بيش از آن باشد كه ذكر شد و بدعت بودن آن چه ذكر شد بر حسب ادلّه و حرفهاي خود آنها است، به علاوه از بعضي از آنها صريحاً نهي شده و نبايد انجام دهند و ما در اينجا به برخي روايات از كتابهاي مورد قبول خودشان اشاره مي كنيم.

ابن عباس گويد: پيامبر(ص) فرمود:

ما امرت بتشييد{12} المساجد{13}

امر نمي كنم (امر نشدم) به بالا بردن و طولاني كردن ساختمان مساجد.

نيز ابن عباس از آينده مسلمانان خبر داده و گفته است:

لَتُرَخرفُنَّها كما زَخْرَفَتِ اليَهُودُ وَ النَّصارَي.

مساجد را نقش و طلاكاري خواهيد نمود، همان گونه كه يهود و نصاري مي كنند.{14}

نيز، عمربن الخطاب مردم را از رنگ آميزي مساجد بر حذر داشت «ايّاك اَنْ تُحَمَّر او تُصَفَّر».{15}

از سويي نقل كرده اند كه:

ان المسجد كان علي عهد رسول اللَّه(ص) مبنِيّاً بِاللَّبن و سقفهُ الجَريد و عُمدُهُ خَشَبُ النَّخلِ فَلَم يَزِد فيه ابوبكر شيئاً، و زاد فيه عمر و بناه علي بُنيانِه في عَهد رَسول اللَّه(ص)

باللَّبنَ و الجريد و اعادَ عُمده خَشَأَثُمًّ غيرّه عثمان فزاد فيه زيادَةً كَثيرةً و بني جدارَهُ بالحجارةَ المَنقوشةِ وَ القَصَّة (گچ) و جَعل عُمده من حجارةٍ منقوشَةٍ وَ سقفَهُ بالسَّاجِ.{16}

در عهد رسول اللَّه(ص) ديوار مسجدالنبي از خشت و ستون هاي آن از تنه درخت خرما و سقف آن از شاخه هاي خرما بود، در عهد ابوبكر نيز چنين بود. پس از آن، عمر بن الخطاب مسجد را توسعه و تجديد بنا كرد به همان كيفيت زمان رسول اللَّه(ص) ولي عثمان مسجد را توسعه داد و ديوارهاي آن را با سنگهاي رنگي و گچ بنا كرد و ستونهاي آن را نيز از سنگهاي رنگي بالا برد و سقف آن را از چوبهاي مخصوص [كه از هند مي آورند] پوشاند.

ضمناً بن باز مفتي معروف آنها، گفته است:

در زماني كه مردم خانه هاي زيبا بنا مي كنند و از بناهاي قديمي دوري مي كنند چنانچه مساجد را مانند قديم به حال خود بگذارند مردم از اجتماع و نماز در آنها خودداري مي كنند و در چنين زماني مانعي ندارد كه مساجد را با سنگهاي رنگي و گچ بسازند مانند آنچه عثمان ساخت تا مردم به رفتن مسجد رغبت كنند.{17}{18}

اكنون ما درباره صحت و سقم اين روايات و حرفها بحث نمي كنيم بلكه صحبت اين است كه چه شده كه عدّه اي و در رأس آنها بن باز، در مورد مسجدالحرام و مسجدالنبي و مسجد قبا و بدعتهايي كه در اين مساجد اعمال شده و مي شود، باين روايات كه در اصح كتابهاي آنها آمده، اعتنا نمي كنند؟ به حرف عمر و ابن عباس توجه نمي كنند؟ به كلام رسول اللَّه(ص) نسبت به بالا بردن ساختمان مساجد ترتيب اثر نداده و نمي دهند؟

چه شده كه

رواياتي را كه دليلي بر بدعت بودن سفر بقصد زيارت قبر رسول اللَّه(ص) و ساير انبياء و اولياء و جشن گرفتن و امور ديگر، مي آورند و طبق آنها حكم به شرك و كفر ديگران مي كنند، در مورد بدعتهاي خود نسبت به مساجد و حرمين شريفين نمي آورند و اصلاً نمي بينند و يا مانند بن باز توجيه مي كنند؟ كه به منظور رغبت مردم به آمدن مساجد آن گونه مسجد ساختن مانعي ندارد و ارتكاب بدعت با مصلحت انديشي از بدعت و خلاف شرع بودن خارج مي شود؟

تزيين و چراغاني و نقش و نگار مساجد و ساختن مناره ها و گنبدهاي آن چناني بدعت و خلاف سنت نمي باشد و قابل توجيه است امام ساختن قبور بزرگان اسلام و تجديد بناهاي تخريب شده توسط آنها بدعت و حرام و شرك و كفر است!! نظافت و تميز كردن اطراف قبور ائمه بقيع عليهم السلام و شهداي احد با آن همه زائر بدعت و خلاف شرع و موجب شرك و كفر است!!

بدعتهاي اهل تسنن طبق فقه شيعه

برخي از بدعتهاي اهل تسنن را طبق فقه و مذهب و روايات مورد قبول خودشان ارائه كرديم، اكنون برخي از بدعتهاي بارز و آشكار آنها طبق فقه شيعه:

اول: اذان گفتن قبل از طلوع فجر كه گفتن آن به عنوان دستور شرع بدعت و حرام است.

دوم: «الصلاة خير من النوم» كه گفتن آن در اذان صبح، به عنون جزء اذان، بدعت و حرام است.

سوم: با دست بسته نماز خواندن كه (بنابر مشهور بين فقها) بدعت و حرام و مبطل نماز است.

چهارم: نگفتن «بسم اللَّه الرحمن الرحيم» در اول سوره حمد بدعت و مبطلل نماز است.

پنجم: گفتن «آمين» بعد از

خواندن سوره حمد «به قصد جزء نماز» بدعت و حرام و مبطل نماز است.

ششم: در نماز آيه سجده را خواندن و در وسط ركعت، سجده كردن بدعت و حرام و مبطل نماز است.

هفتم: نخواندن يك سوره كامل بعد از سوره حمد، ناقص كردن نمازو مبطل نماز است.

هشتم: سجده بر فرش بدعت و حرام و مبطل نماز است.

نهم: در حال سلام دادن نماز، صورت را از سمت قبله برگرداندن بدعت و حرام و موجب بطلان نماز است.

دهم: عدم رعايت اتصال صفها در نماز جماعت بدعت و مبطل نماز است.

يازدهم: نافله هاي شبهاي ماه مبارك رمضان را به جماعت خواندن به نام (نماز تراويح) بدعت و حرام است.

دوازدهم: حذف برخي از فصول اذان و اقامه به عنوان اينكه اذان و اقامه بدون آن فصول است حرام است.

سيزدهم: روز جمعه براي نماز جمعه دو اذان گفتن بدعت و حرام است.

چهاردهم: در نماز بر اموات به چهار تكبير اكتفا كردن و اين موجب بطلان نماز است.{19}

(البته برخي از اينها به طور مطلق بدعت و حرام و مبطل نيستند يا محل بحث مي باشند كه در صورت نياز به كتاب عروة الوثقي، فصل مبطلات نماز و غير آن مراجعه شود.)

ضمناً، روزهاي جمعه در نماز صبح معمولاً بعد از سوره حمد، سوره «السجدة» را مي خوانند و علاوه بر بدعت بودن آن - كه در اثناي ركعت، سجده مي روند - عدّه اي هم مسافر و ناآشنا هستند و در نتيجه به جاي سجده به ركوع مي روند و از اين جهت يقيناً نمازهايشان باطل مي شود. گذشته از اين خواندن سوره طولاني در نماز جماعت برخلاف امر رسول اللَّه(ص) است و بر امام جماعت است كه حال مأمومين

را رعايت كند. و اين امر اختصاص به نماز صبح جمعه ندارد بلكه در مطلق نماز جماعت امر شده كه رعايت حال مأمومين بشود.

در صحيح بخاري و صحيح مسلم است كه رسول اللَّه(ص) فرمود:

اذا امَّ احدكم الناس فليخفف فإن فيهم الصغير و الكبير و الضعيف و المريض (و ذا الحاجة) فإذا صلّي وحده فليصلّ كيف شاء.{20}

هر گاه يكي از شما امام جماعت مردم شد بايد نماز را سبك و كوتاه بگيرد چون در بين نمازگزاران صغير و كبير و ضعيف و بيمار و صاحب حاجت - كه كار دارد و مي خواهد به كارش برسد - وجود دارد و آنگاه كه شخص نمازش را فرادا مي خواند هر گونه كه مايل بود بخواند. (طولاني يا كوتاه).

در روايت ديگر است كه فرمود:

اذا صلّي أحدكم للناس فليخفّف فإن في الناس الضعيف و السقيم و ذا الحاجة.{21}

آنگاه كه يك نفر از شما براي مردم امام جماعت شد نماز را سبك انجام دهد، زيرا در بين مردم افراد ناتوان و بيمار و صاحب حاجت وجود دارد.

روايات به اين مضمون در كتابهاي نامبرده و غير آن در حد تواتر است ولي آنان رعايت نمي كنند و خصوصاً نمازهاي صبح را طولاني مي كنند و حال اينكه بعضي حتي در بين نماز خوابشان مي برد.

يك نفر از ايرانيها گفت: ما اينجا كه آمديم قدر امام جماعتمان را دانستيم و مي گفت: من در نماز صبح از بس روي پايم ايستادم علاوه بر خستگي چرتم برد، و اگر در ايران بخواهند نمازها را اين طور طولاني و خسته كننده بخوانند هيچ كس به مسجد نمي رود.

اينها برخي از بدعتهاي آنها در خصوص نمازهايشان مي باشد كه اگر بررسي شود شايد بيش

از اينها باشد و اللَّه العالم.

آري، شيعيان اين بدعتهاي آشكار را در نماز اهل تسنن مي بينند ولي به منظور وحدت كلمه در برابر دشمنان اسلام و مسلمانان و براي جلوگيري از تفرقه و بدبيني سكوت كرده، بلكه طبق دستور فقها و مراجع تقليد در نماز جماعت آنها شركت و با آنها در يك صف مي ايستند و نماز مي خوانند و اين دستور عيناً سفارش ائمه(عليهم السلام) است. ولي آنها با تهمت هاي گوناگون شيعه را به شرك و كفر متهم كرده و در نوشته ها و اجتماعات، توسط افراد نادان و بي منطق به پيروان اهل بيت عصمت و طهارت توهين مي كنند و نسبتهاي ناروان مي دهند و همين امر سبب شد اينجانب اين مسائل را بررسي و در اختيار شيعيان قرار دهم و من اللَّه التوفيق.

[1]. فتاوي مهمة لعموم الامة، من اجوبة عبداللَّه بن باز، شماره 11، ص 31.

[2]. فتاري مهمة لعموم الامة...، عبداللَّه بن باز، شماره 11، ص 32.

[3]. سوره نساء / 94.

[4]. صحيح بخاري، كتاب الجنائز، ص 214، ح 1340.

[5]. صحيح مسلم، كتاب الجنائز، ص 412، ح 974.

[6]. صحيح مسلم، كتاب الجنائز، ص 412، باب 34، ح 973 - و روايت چنين است: «عائشة اَمَرت اَنْ نَمرّ بجنازة سعد بن ابي وقاص في المسجد فتصلي عليه فأنكر الناس ذلك عليها فقالت: ما اسرع ما نسي الناس ما صلّي رسول اللَّه(ص) علي سهيل بن البيضاء الا في المسجد». و في لفظ «عابوا علينا أن يمرَّ بجنازة في المسجد».

[7]. تأليف وهف القحطاني، ج 2، ص 1277.

[8]. مجموع فتاوي ابن باز، ج 13، ص 164.

[9]. سوره حجرات / 3.

[10]. گفته نشود راه دادن زنها به منظور زيارت مسجدالنبي(ص) است (نه زيارت قبور) چون زنها

معمولاً داخل مسجدالنبي(ص) مستقرند و پس از خروج مردها، آنها به قصد زيارت، هجوم مي برند.

[11]. عبارت بن باز چنين است: «اذا كان في المسجد قبر فالصلاة فيه غير صحيحة سواء كان خلف المصلّين أو أمامهم أو عن أيمانهم أو عن شمائلهم... و لأن الصلاة عند القبر من وسائل الشرك و الغلّو في اهل القبور فوجب منع ذلك...، تحفة الاخوان، ص 68.

[12]. تشييد، (رفع البناء و تطويله)، صلاة المؤمن القحطاني، ص 498.

[13]. صلاة المؤمن القحطاني، ص 498 به نقل از سنن ابي داود.

[14]. صحيح بخاري كتاب صلاة، ص 77، باب بنيان المسجد ذيل حديث 445.

[15]. همان.

[16]. صحيح بخاري، كتاب الصلاة، ص 77، باب بنيان المسجد، ح 446. (السَّاج، نوع من الخشب معروف، يؤتي به من الهند، صلاة المؤمن القحطاني، ص 499).

[17]. صلاة المؤمن القحطاني، ص 500، نقلاً منه اثناء تقريره.

[18]. در الفقه علي المذاهب الاربعة، ج 1، كتاب الصلاة «الكتابة علي جدران المسجد...

و اغلاقه في غير أوقات الصلاة» است كه: به در و ديوار مسجد چيز نوشتن و درب مسجد را در غير اوقات نماز بستن مكروه است و مذاهب اربعه در اين مسأله اتفاق نظر دارند. و در صفحه 255 آمده است: چيز خوردن در مساجد مكروه است.

[19]. بعد از تكبير اول سوره حمد مي خوانند، بعد از تكبير دوم، صلوات بر محمد و آل محمد مي فرستند (به همان عبارتي كه در تشهد نمازشان مي خوانند) بعد از تكبير سوم براي ميت دعا مي كنند، بعد از تكبير چهارم مي گويند: «السلام عليكم و رحمةاللَّه» و كمي مي ايستند و متفرق مي شوند. و از اميرالؤمنين علي(ع) نقل كرده اند كه آن حضرت در نماز بر اموات پنج تكبير مي گفته است. صلاة

المؤمن القحطاني ص 1289 تا ص 1298. ولي به گونه اي كه حضرت امير(ع) نماز بر اموات مي خوانده نمي خوانند.

[20]. صحيح بخاري، كتاب الاذان، باب اذا صلي لنفسه فليطول ماشاء، ح 703. و صحيح مسلم كتاب الصلاة باب، امر الائمة بتخفيف الصلاة في تمام ح 467. و اللّفظ للمسلم.

[21]. صحيح مسلم، باب: امر الائمة بتخفيف الصلاة، ح 468.

كتابشناسي وهابيت

برخي كتابهايي كه در ردّ افكار ابن تيميه و ابن عبد الوهاب از طرف علماي اسلام نوشته شده، چيست؟
پرسش

برخي كتابهايي كه در ردّ افكار ابن تيميه و ابن عبد الوهاب از طرف علماي اسلام نوشته شده، چيست؟

پاسخ

كتابهايي كه از جانب علماي اسلام از حنفي و شافعي و مالكي و حنبلي و شيعة امامي و زيدي به زبانهاي فارسي، عربي، اردو، بنگالي و غيره نوشته شده از 200 كتاب فزونتر است، و براي اينكه خوانندگان گرامي از چنين گرفتاري فكري كه مدتهاست دامنگير جامعه اسلامي شده است، آگاه شوند، اسامي چند اثر از علماي اهل سنت در اين زمينه را مي آوريم:

1 _ مقدمة شيخ محمد بن سليمان كرد بر رسالة برادر شيخ (سليمان بن عبدالوهاب).

2 _ «تجريد سيف الجهاد لمدعي الإجتهاد» نوشته استاد شيخ (عبد الله بن عبد اللطيف شافعي).

3 _ «الصواعق و الرعود» از علامه عفيف الدين عبدالله بن داود حنبلي.

4 _ «الصارم الهندي في عنق النجدي» از شيخ عطاء مكي.

5 _ «السيف الباتر لعنق المنكر عل الأكابر» نوشتة سيد علوي بن احمد حداد.

6 _ «تحريض الأغبياء علي الإستغاثة بالأنبياء و الأولياء» از علّامه عبدالله بن ابراهيم مير غني، از علماي طائف.

7 _ «الإنتصار للأولياء الأبرار» از علّامه طاهر سنبل حنفي.

8 _ «مصباح الأنام وجلاء الظلام و…» از علّامه سيد علوي بن احمد حداد.

9 _ «الصواعق الإلهية» از برادر شيخ، به نام سليمان بن عبدالوهاب.

10 _ «سعادة الدارين في الرد علي الفريقين» _ الوهابيّة و الظاهرية – از شيخ ابراهيم سمنودي منصوري.

11 _ «الدرر السنية» از احمد زيني دخلان، مفتي مكه.

12 _ «شواهد الحق في التوسل بسيد الخلق» از شيخ يوسف نبهاني.

13 _ «الفجر الصادق» از جميل صدقي زهاوي.

14 _ «إظهار العقوق مِمّن منع التوسل بالنبي والولي الصدوق» از شيخ مشرفي مالكي جزائري.

15 _ «رسالة في

جواز التوسل» از شيخ مهدي وازناني مفتي «فاس».

16 _ «غوث العباد في بيان الرشاد» از شيخ مصطفي حمامي مصري.

17 _ «جلال الحق في كشف أحوال شرار الخلق» از شيخ ابراهيم حلبي قادري اهل اسكندريه.

18 _ «البراهين الساطعة» از شيخ سلامة عزّامي.

19 _ «النقول الشرعية في الرد علي الوهّابية» از شيخ حسن شطي حنبلي دمشقي.

20 _ «المقالات الوفية في الرد علي الوهّابية» از شيخ حسن قزبك.

دانشمندان اهل سنت معاصر و يا نزديك به عصر ابن تيميه كه با نوشتن كتاب و يا مناظره، با او به مخالفت برخاستند، چه كساني هستند؟
پرسش

دانشمندان اهل سنت معاصر و يا نزديك به عصر ابن تيميه كه با نوشتن كتاب و يا مناظره، با او به مخالفت برخاستند، چه كساني هستند؟

پاسخ

1 _ صفي الدين هندي (644 – 715)

صفي الدين از داناترين مردم به مذهب امام ابوالحسن اشعري بوده و در هر دو اصول: (اصول دين و اصول فقه) سرآمد روزگار به شمار مي رفت؛ وي نخستين كسي است كه در سال 705 در دارالسعادة با ابن تيميه به مناظره پرداخت، و در تقرير و تبيين مطلب، فوق العاده توانا بود، و در مناظره به يك نقطه فشار مي آورد، در حالي كه ابن تيميه از شاخه اي به شاخه اي مي پريد از اين جهت صفي الدين به وي گفت چرا ادب مناظره را رعايت نمي كني، تو گنجشك وار از شاخه اي به شاخه اي مي پري، مجلس مناظره در دارالسعادة دمشق، با پيروزي صفي الدين به پايان رسيد و ابن تيميه و دار و دسته او از وظائف دولتي بركنار شدند (طبقات الشافعية 9/162 – 164)

2 – كمال الدين زملكاني (ت – 667 – 733)

كمال الدين معروف به قاضي القضاة زملكاني، قاضي تواناي منطقة حلب بود، و او دومين كسي است كه در سال 705 با ابن تيميه به مناظره پرداخت، و او مؤلف كتاب «الدرة المضيئة في الرد علي ابن تيميه» است كه كشف الظنون از آن ياد كرده است، سبكي مي گويد: وي نظريه ابن تيميه را پيرامون زيارت و طلاق رد كرده است. (طبقات الشافعية 9/ 190 – 191)

3 – شهاب الدين حلبي (م 733)

شهاب الدين حلبي از دانشمندان بنام دمشق، و معاصر با ابن تيميه بوده و در نقد نظرية او پيرامون جهت

داشتن خدا رسالة مستقلي نوشته، و سبكي در طبقات الشافعيه متن رسالة وي را در ترجمه او نقل كرده است. وي در آغاز رساله مي گويد: آنچه مرا به نگارش اين رساله وادار كرد اين بود كه اخيراً رساله اي از طرف برخي منتشر شده و كساني را كه قدم راسخي در معارف ندارند، فريب داده است، من نخست عقيدة اهل سنت را نقل كرده، آنگاه به نقد عقيدة ابن تيميه مي پردازم. (طبقات الشافعية 9/35)

4 – شمس الدين ذهبي (م 748)

ذهبي از شخصيتهاي بزرگ حنابله است، و در تاريخ و رجال خدمات ارزنده اي انجام داده و كتابهاي او جزء مصادر رجالي و تاريخي است. وي در كتاب «تذكرة الحفاظ» به ترجمة ابن تيميه پرداخته و در آنجا چيزي نگفته است. ولي پس از رو شدن عقائد او، نامة گسترده اي به وي نوشته و نامه را با اين جمله ها آغاز ميكند:

«يَا رَبّ ارْحَمْنِي وَ اَقِلْنِي عَثْرَتِي… وَا اَسَفَاِهُ عَلَي السّنة وَ أهْلِها، وَاشوقَاهُ إلي إخْوان يُعاوِنُني عَلَي الْبُكاءِ…»

[خدايا بر من رحم كن و لغزش مرا پس گير، تأسف بر نابودي سنت پيامبر و اهل آن!] (تكملة السيف الصقيل/190)

5 – صدرالدين مرحل (م حدود 750)

صدر الدين پيشواي بزرگ در كلام اشعري و محقق در دو اصول (اصول دين واصول فقه) بشمار ميرود و از ذكاوت شگفت آور و حافظه فوق العاده اي برخوردار بود و مناظرات متعددي با ابن تيميه انجام داد، دشمن شكست خورده در سنگر علم در صدد سنگ اندازي در مسائل اجتماعي برآمد و او را متهم به مطالبي كرد كه از آن پيراسته بود. (طبقات الشافعية 9/253)

6 – علي بن عبدالكافي سبكي (م756)

علي بن عبد

الكافي، از محدثان و فقيهان بزرگ دمشق بوده و نويسنده « طبقات الشافعيه» تاج الدين سبكي فرزند او است، وي در جلد دهم كتاب خود ص 176 و … ترجمه گسترده اي از پدر آورده كه علاقمندان ميتوانند به آن مراجعه كنند. وي درفقه، شافعي، و در كلام، اشعري بود، شيخ ذهبي با آنكه به حنابله تعصب مي ورزيد نسبت به او فوق العاده خاضع بود. وي حافظ ترين مشايخ عصر در حديث و سخنورترين و داورترين آنهاست (فرقان القرآن /129) وي كتاب مستقلي به عنوان رد بر انديشه هاي ابن تيميه نوشت، در آن به كلية شبهات او پيرامون مسافرت براي زيارت پيامبر، و زيارت قبر او پاسخ گفته و آن را «شفاء السقام» ناميد. اين، رساله به سال 1318 در مصر چاپ شده است، وي علاوه بر اين كتاب، كتاب ديگري به نام «الدرّة المضيئة» نوشته و در آغاز آن چنين مي گويد: ابن تيميه در اصول عقايد، بدعتها نهاد، و استوانه هاي اسلام و اركان آن را شكست او مدتها در پوشش پيروي از كتاب و سنت، و تظاهر به دعوت به حق، زيست، ناگهان نقاب كنار رفت، پيروي از كتاب و سنت به بدعت گذاري و دوري از مسلمانان تبديل شد.

7 – محمد بن شاكر كتبي (م764)

محمد بن شاكر كتبي مؤلف «فوات الوفيات» كه آن را به عنوان «ذيل» كتاب وفيات الأعيان ابن خلكان نوشته است، مي گويد: ابن تيميه كتابي پيرامون فضائل معاويه نوشته و فتوي داده است كه لعن بر يزيد جائز نيست. (فوات الوفيات 1/ 77)

8 – ابو محمد يافعي (م 768)

ابو محمد عبدالله بن اسعد مورخ، معروف به يافعي نويسنده كتاب

«مرآة الجنان» در ترجمة ابن تيميه مينويسد: ابن تيميه به خاطر مسائل فكري خاصي، زنداني و بازداشت شد، بدترين فتواي وي اين بود كه از زيارت پيامبر نهي كرده و اعتقاد به «جهت» را مطرح نمود او « استوا» را در آيه «إنَّ اللهَ عَلَي الْعَرْشِ استَوي» به معني ظاهري تفسير مي كرد و براي خدا، حرف و صوت معتقد بود و براي پيشگيري از سرايت عقيده او در دمشق ندا شد كه هر كس بر عقيده او باشد جان و مال او هدر است. (مرآة الجنان 4/ 277 ‚240)

9 – ابوبكر حصني دمشقي (م 829)

تق الدين، پيشواي بزرگ، مؤلف كتاب «دفع شُبَهِ من شَبَّهَ وتمرّد» كه سال 1350 د رمصر چاپ شده است، در كتاب ياد شده مي نويسد:

در سخنان ابن تيميه نگريستم، احساس كردم كه وي ميل به باطل و گرايش به پيروي از آيات متشابه براي فتنه انگيزي دارد، در كتابهاي او چيزهايي ديدم كه زبان را ياراي گفتن وانگشتان را قدرت نگارش نيست (دفع شبهة من شبّه و تمرّد/216)

10 – ابن حجر عسقلاني (م 852)

احمد بن حجر عسقلاني، شخصيتي است كه نياز به تعريف و توصيف ندارد او در عصر خود پيشواي بلا منازع بود، و دركتاب «الدررالكامنة» زندگي ابن تيميه را منعكس كرده و مي گويد:

ابن تيميه در محكمه اي كه قاضي آن مالكي مذهب بود، محكوم و بازداشت شد، كه وقتي قاضي آگاه شده كه برخي با او در رفت و آمد هستند، دستور داد، كه اگر او را نكشته اند، هر نوع تماس با او را ممنوع سازند و چون او كفر ورزيده، كشتن او بدون مانع است.

سرانجام ياد آور مي شود، كه برخي

مي گويند: او خواهان رياست بود و از جسارت به خلفاء ابا نداشت. (الدررالكامنة1/154_ 156)

آيا گواهي اين شخصيتها كافي در انحراف فكري او نيست؟ آيا باز مي توان او را، پيرو مذهب اهل سنت و جماعت دانست؟ در حالي كه، شخصيتهاي عظيمي از آنان دست رد بر سينة او زده و افكار او را كاملاً نادرست مي شمارند و اين افراد غالباً با او معاصر بوده و يا كمي پس از او زندگي مي كردند.

برخي از دانشمندان اهل سنت كه در سده هاي پس از عصر ابن تيميه با نوشتن كتاب با انديشه هاي انحرافي او به مخالفت برخاستند، چه كساني هستند؟
پرسش

برخي از دانشمندان اهل سنت كه در سده هاي پس از عصر ابن تيميه با نوشتن كتاب با انديشه هاي انحرافي او به مخالفت برخاستند، چه كساني هستند؟

پاسخ

1 – جمال الدين اتابكي (812 – 874)

وي مؤلف كتاب «المنهل الصافي و المستوفي بعد الوافي» است كه به عنوان استدراك دوم بر « وفيات» ابن خِلّكان نوشته شده است و او مي نويسد: ابن تيميه در يكي از محاكم سندي را امضاء كرد و در آن خود را اشعري مذهب خواند، و صريحاً گفت: كه ظاهر آيه «الرَّحمنُ عَلَي الْعَرشِ اسْتَوي» مقصود نيست و نزول خدا به آسمان اول، بسان استواء او بر عرش، براي او مجهول است، آنگاه از گفته هاي قبلي خود توبه كرد و گروهي از علماء بر صحت سند و امضاء او گواهي دادند. (المنهل الصافي 1/336_ 340)

2 – شهاب الدين ابن حجر هيتمي م 973)

ابن حجر هيتمي در كتاب «الفتاوي الحديثة» ابن تيميه را چنين معرفي مي كند: ابن تيميه كسي است كه خدا او را خوار و ذليل و گمراه و كور و كر ساخته است و پيشوايان بزرگ، فساد عقيده و دروغ بودن اقوال او را روشن ساخته و هر كس مايل است؛ به كتاب پيشواي بزرگ كه در امامت و جلالت و اجتهاد او اتفاق نظر است يعني ابو الحسن سبكي، و كتاب فرزند او تاج الدين و نوشته عزبن جماعت و شخصيت هاي ديگر از فقهاي شافعي و مالكي و حنفي، مراجعه كند.

ابن تيميه نه تنها متأخرين را به باد انتقاد مي گيرد بلكه بر پيشينيان مانند عمر بن خطاب و علي بن ابي طالب نيز اعتراض مي نمايد. خلاصه، سخن او

قيمت ندارد، و بايد او را بدعت گذار، گمراه و گمراه كننده دانست. خدا با عدلش با او رفتار كند و ما را از شر عقيدة او حفظ نمايد. او براي خدا جهت ثابت كرده و براي وجود او جزء انديشيده است. (الفتاوي الحديثة/86)

3 – ملا علي قاري (م 1016)

وي شارح كتاب « الشفاء في تعريف حقوق المصطفي» نگارش عياض بن موسي (م _ 544) است و اين كتاب از نفيس ترين كتابهائي است كه دربارة حقوق پيامبر گرامي نوشته شده است و آنرا گروهي شرح كرده اند، از آنهاست، ملا علي قاري كه شرح وي بر شرح شفاي قاضي عياض معروف است، وي مي گويد: ابن تيميه سفر زيارتي را تحريم كرده و راه افراط را در پيش گرفته است، همچنان گروهي كه آن را از ضروريات دين شمرده اند، كه انكار آن مايه كفر است، راه افرط رفته اند هرچند نظرية دوم، نزديك به حقيقت است، زيرا تحريم چيزي كه علماء اسلام بر استحباب آن اتفاق دارند. بالاتر از تحريم چيزي است كه علماء بر مباح بودن آن اتفاق داشته باشند، و دومي در نظر دانشمندان ماية كفر است. (حاشيه نسيم الرياض3/514)

4 – المكناسي معروف به ابن القاضي (960 – 1025)

وي ابن تيميه را در كتاب خود به نام «درّه الحجال في اسماء الرجال» نام برده و مي گويد: او فتاواي شاذّ داشت، و خيال ميكرد كه مجتهداست. (درّة الحجال في أسماء الرجال1 /30)

5 _ شيخ محمد بخيت ( م پس از 1330)

شيخ محمد بخيت از علماي بزرگ «ازهر» و از مدرسان عالي مقام آنجا بوده و مرحوم مصلح بزرگ شيخ محمد حسين كاشف الغطاء در كتاب خود به

نام «نقض فتاوي الوهّابيّة» يادآور مي شود كه در سال 1330 در مصر، در مجلس درس او حاضر شده و از او بهره گرفته است. وي در كتاب « تطهير الفؤاد من دنس الأعتقاد» عبارت ابن حجر را در فتاواي حديثه نقل كرده، آنگاه يادآور مي شود در زمان ما گروهي به نشر كتابهاي ابن تيميّه همت گمارده، و فتنة خوابيده را بيدار مي كنند، از اين جهت بر خود لازم ديدم كه كتاب «شفاء السقام» سبكي را كه بهترين ردّ بر ابن تيميّه است منتشر سازم (تطهير الفؤاد من دنس الإعتقاد 9/12) و در حقيقت كتاب «تطهير الفؤاد» را به عنوان مقدمة كتاب سبكي نوشته و هر دو در سال 1318 در مصر چاپ شده است.

6 – يوسف ابن اسماعيل نبهاني ( 1265 – 1350)

يوسف بن اسماعيل نبهاني، رئيس محكمة حقوق بيروت، مؤلّف «القصيدة الرائية الصغري في ذمّ البدعة الوهابية» در كتاب «شواهد الحق» پس از ياد آوري گروهي از منتقدان بر تيميه مي نويسد: دانشمندان مذاهب چهارگانه بر ردّ بدعتهاي ابن تيميه اتفاق نظر دارند، نه تنها مطالب او را استوار ندانسته اند، در كمال عقل او نيز خدشه كرده اند.او با اجماع مسلمانان مخالفت كرده مخصوصاً آنچه مربوط به سرور مرسلين است.

نبهاني از نويسندگان معروف قرن چهاردهم اسلامي است و كتاب ارزشمند او به نام «الشرف المؤبدّ» از كتابهاي جاودانه مي باشد، و مجموع كتابي حاكي است كه يك فرد واقع گرا بوده است.

7 – شيخ سلامه قضاعي عزّامي م 1379)

شيخ سلامه از دانشمندان ازهر، مؤلف كتاب «فرقان الفرقان» است كه در مقدمة «الأسماء والصفات» بيهقي چاپ شده است، از همين كتاب احاطة او بر مسائل كلامي، و حديث نبوي

كاملا هويدا است وي مي گويد: مذهب ابن تيميه معجوني از مذاهب گوناگون است.

او در مسأله توحيد، كاملا از مذهب «كراميه» (منصوب به كرام سجستاني است كه در سال 250 در گذشته است و گروه مجسمه، پيرو اين مذهب مي باشند.) پيروي مي كند كه براي ذات خدا، اجزاء، جهت، مكان، حركت، فرود و بالا رفتن قائل است.

در برخورد با ديگر مذاهب اسلامي، ويژگي خوارج به خود مي گيرد، تمام فرق اسلامي را تكفير مي كند، و همه را مشرك مي داند، او در نوشته هاي خود دچار تناقض است، نخست مدعي مي شود كه اگر حوادث را تعقيب كنيم به سرآغاز آن نمي رسيم و صحابه و تابعان نيز بر اين عقيده بودهاند، اندكي بعد ميگويد: صحابه در نخستين چيزي كه خدا آفريده اختلاف كرده اند كه آيا آن آب است يا قلم، در حالي كه اختلاف در نخستين آفريده با بي نهايت بودن خلقت سازگار نيست.

او در حالي كه به «جهميه» بد مي گويد ناگهان «جهمي» مي شود و مي گويد: آتش دوزخ پايان مي پذيرد و كافران در دوزخ جاودان نيستند. ( فرقان الفرقان/132_ 137)

8 – شيخ محمد كوثري مصري (م1371)

كوثري از نوادر روزگار در تتبع و كتاب شناسي و آشنايي به فرق اسلامي است، وي با انتشار كتاب سبكي به نام «السيف الصقيل» و افزودن تكلمه اي بر آن، ضربت مهلكي بر وهابيت در مصر فرود آورد. وي در مقدمة اسماء و صفات بيهقي از كتاب غوث العباد (ط حلبي مصر) از ابن تيميه نقل مي كند كه وي تصريح كرده كه خداي مي تواند، بر پشت مگسي قرار گيرد تا چه رسد بر عرش با آن عظمت! و همة اينها گواه بر مجسّم بودن او است. (مقدمة اسماء

صفات)

9 – محمد ابو زهره (م 1396)

شيخ محمد ابو زهره كتابي پيرامون زندگي ابن تيميه نوشته و تا آنجا كه توانسته كوشيده است نقاط ضعف او را منعكس نكند، ولي سرانجام ناچار مي شود در مواردي نظريه هاي او را تخطئه كند از آن موارد: مسألة منع تبرك به آثار پيامبر است مي گويد: من با ابن تيميه در مسأله تبرك به آثار پيامبر كاملاً مخالف هستم.

تبرك به اثر، عبادت صاحب اثر نيست، بلكه ماية ياد آوري و عبرت گيري و بصيرت طلبي است. (ابن تيميه حياته و شخصيته /228)

فهرستي از آثاري را كه در رد وهابيت تاليف و منتشر شده معرفي نماييد
پرسش

فهرستي از آثاري را كه در رد وهابيت تاليف و منتشر شده معرفي نماييد

پاسخ

تعهد و احساس مسؤوليت شما در قبال دفاع از اصول و ارزش هاي متعالي مكتب شيعه سزاوار تقدير است، اميداست همواره مؤيد به تأييدات الهي باشيد. مسلم است كه با تلاش و دلسوزي افرادي همانند شما انديشه هاي منحرفزمينه اي براي رشد نمي يابند.

براي اين كه بهتر بتوان به پاسخگويي شبهات اين افراد پرداخت، لازم است موضوعاتي را كه مطرح مي كنند دقيقاشناسايي كرده و سپس به بررسي آن اقدام نمود. اين واحد آماده است در صورت ارسال چنين مواردي در حدامكانات خود پاسخ هاي آن را ارسال نمايد.

چون در نامه فعلي شما هيچ موضوع خاصي مشخص نشده تنها به ذكر منابعي كه وجود دارد اكتفا مي كنيم.

1_ آيين وهابيت جعفر سبحاني

2_ برگي از جنايات وهابي ها مرتضي رضوي ترجمه: ضيايي

3_ وهابيان علي اصغر فقيهي

4_ وهابيت ايده استعمار مستر همفر ترجمه: علم الهدي

5_ آيا اين است اسلام واقعي ابوالفضل حسيني

6_ فتنه وهابيت زيني دهلان ترجمه: همتي

7_ ناسيوناليسم و اسلام زيني دهلان ترجمه: همتي

8_ نقدي بر انديشه وهابيان موسوي قزويني ترجمه: طارمي

9_ تحليلي نو بر عقايد وهابيان حسن ابراهيمي

10_ فرقه وهابي و پاسخ به شبهات آنها قزويني ترجمه: دواني

11_ كشف الاسرار امام خميني(ره)

12_ نقد و تحليلي پيرامون وهابيگري همايون همتي

13_ اشتباه بزرگ وهابي ها عيسي اهري

14_ مجله بقيع

15_ پيشينه سياسي فكري وهابيت درّي

16_ تاريخ مكه هادي اميني ترجمه: آخوندي

17_ ترجمه كشف الارتياب، ج 4 علامه سيد محسن امين ترجمه: تهراني

18_ توسل يا استمداد از ارواح مقدسه جعفر سبحاني

19_ سخني چند با موحدين مصطفي نوراني

براي شناخت آئين وهابيت و رفع شبهات در مورد آن چه منابع و راه حلي ارائه مي نمائيد؟
پرسش

براي شناخت آئين وهابيت و رفع شبهات در مورد آن چه منابع و راه حلي ارائه مي نمائيد؟

پاسخ

بنيان گذار فرقه وهابيت «محمدبن عبدالوهاب» از شاگردان ابن تيميه مي باشد. وي با مساعدت حكّام نجد توانست عقايد و ديدگاه هاي خود را بر مردم تحميل و از مخالفت آنان جلوگيري نمايد فرقه وهابيت تاريخي خونين و جنايت بار دارد. عقايد آنان نيز از آغاز توسط علماياهل سنت و شيعه مورد نقد و اعتراض واقع شد. اولين مخالف وي پدرش عبدالوهاب بود، و اولين كسي كه بر رد او كتاب نوشت، برادرش «سليمان بن عبدالوهاب» مي باشد. مركز آنان درحال حاضر مدينه منوره است و در ميان برخي از مسلمانان جهان طرفداراني دارند، ليكن طرفدارانآنها نسبت به مجموع مسلمانان بسيار اندك مي باشند.

براي آگاهي بيشتر ر.ك:

1- آيين وهابيت جعفر سبحاني

2- فرقه وهابي و پاسخ به شبهات آنها سيد محمدحسن قزويني

3- نقد و تحليل پيرامون وهابيگري دكتر همايون همتي

تعهد و احساس مسؤوليت شما در قبال دفاع از اصول و ارزش هاي متعالي مكتب اسلام سزاوار تقدير است، اميد است همواره مؤيد به تأييدات الهي باشيد. مسلم است كه با تلاش و دلسوزي افرادي همانند شما انديشه هاي منحرف زمينه اي براي رشد نمي يابند.

براي اين كه بهتر بتوان به پاسخگويي شبهات اين افراد پرداخت، لازم است موضوعاتي را كه مطرح مي كنند دقيقا شناسايي كرده و سپس به بررسي آن اقدام نمود. اين واحد آماده است در صورت ارسال چنين مواردي در حد امكانات خود پاسخ هاي آن را ارسال نمايد و شما هممي توانيد با مطالعه و تحقيق از كتب مختلفي كه در اين مورد نگاشته شده است، شبهات وهابيون را از ديدگاه قرآن و سنت و عقل بررسي

نموده اند نسبت به اين آيين ساختگي اطلاعات بيشتري به دست بياوريد.

براي مطالعه و تحقيق پيرامون وهابيت، كتاب هاي معرفي شده ذيل را مطالعه نماييد:

1_ آيين وهابيت جعفر سبحاني

2_ برگي از جنايات وهابي ها مرتضي رضوي ترجمه: ضيايي

3_ وهابيان علي اصغر فقيهي

4_ آيا اين است اسلام واقعي ابوالفضل حسيني

5_ فتنه وهابيت زيني دهلان ترجمه: همتي

6_ نقدي بر انديشه وهابيان موسوي قزويني ترجمه: طارمي

7_ تحليلي نو بر عقايد وهابيان حسن ابراهيمي

8_ فرقه وهابي و پاسخ به شبهات آنها قزويني ترجمه: دواني

9_ نقد و تحليلي پيرامون وهابيگري همايون همتي

10_ اشتباه بزرگ وهابي ها عيسي اهري

11_ پيشينه سياسي فكري وهابيت درّي

12_ تاريخ مكه هادي اميني ترجمه: آخوندي

13_ ترجمه كشف الارتياب، ج 4 علامه سيد محسن امين ترجمه: تهراني

14_ سخني چند با موحدين مصطفي نوراني

15- وهابيت آيت الله جعفر سبحاني

{J

ساير فرق غير شيعي

راى خوارج و مرجئه در مورد ايمان و كفر , و قول حق را در برابر آنان بيان كنيد ؟
پرسش

راى خوارج و مرجئه در مورد ايمان و كفر , و قول حق را در برابر آنان بيان كنيد ؟

پاسخ

خ_وارج م_ع_ت_قدند كه ارتكاب گناه , عامل مستقلى براى شقاوت ابدى است و بلكه موجب كفر و ارت_داد م_ى ش_ود , و مرجئه اعتقاد دارند كه وجود ايمان , براى سعادت ابدى كافى است و ارتكاب گناه ضررى به سعادت مومن نمى زند . ول_ى ق_ول حق اين است كه هر گناهى موجب كفر و شقاوت ابدى نمى شود , هر چند ممكن است تراكم گناهان موجب سلب ايمان گردد . و از س_وى دي_گر چنان نيست كه با وجودايمان , هر گناهى بخشيده شود و هيچ اثر سوئى نداشته باشد .

راى خوارج و مرجئه در مورد ايمان و كفر , و قول حق را در برابر آنان بيان كنيد ؟
پرسش

راى خوارج و مرجئه در مورد ايمان و كفر , و قول حق را در برابر آنان بيان كنيد ؟

پاسخ

خ_وارج م_ع_ت_قدند كه ارتكاب گناه , عامل مستقلى براى شقاوت ابدى است و بلكه موجب كفر و ارت_داد م_ى ش_ود , و مرجئه اعتقاد دارند كه وجود ايمان , براى سعادت ابدى كافى است و ارتكاب گناه ضررى به سعادت مومن نمى زند . ول_ى ق_ول حق اين است كه هر گناهى موجب كفر و شقاوت ابدى نمى شود , هر چند ممكن است تراكم گناهان موجب سلب ايمان گردد . و از س_وى دي_گر چنان نيست كه با وجودايمان , هر گناهى بخشيده شود و هيچ اثر سوئى نداشته باشد .

عقيده خوارج درباب خلافت چه بود؟
پرسش

عقيده خوارج درباب خلافت چه بود؟

پاسخ

تنها فكر خوارج كه از نظر متجددين امروز درخشان تلقي مي شود، تئوري آنان در باب خلافت بود. انديشه اي دموكرات مآبانه داشتند، مي گفتند: خلافت بايد با انتخاب آزاد انجام گيرد و شايسته ترين افراد كسي است كه از لحاظ ايمان و تقوا صلاحيت داشته باشد، خواه از قريش باشد يا غير قريش، از قبايل برجسته و نامي باشد يا از قبايل گمنام و عقب افتاده، عرب باشد و يا غير عرب. آنگاه پس از انتخاب و اتمام بيعت، اگر خلاف مصالح جامعه اسلامي گام برداشت از خلافت عزل مي شود و اگر ابا كرد بايد با او پيكار كرد تا كشته شود. (ضحي الاسلام، 3/332)

اينها در باب خلافت در مقابل شيعه قرار گرفته اند كه مي گويد: خلافت امري است الهي و خليفه بايد تنها از جانب خدا تعيين گردد، و هم در مقابل اهل سنت قرار دارند كه مي گويند: خلافت تنها از آنِ قريش است و به جمله «اِنَّمَا الاَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ» تمسك مي جويند.

ظاهراً نظريه آنان در باب خلافت چيزي نيست كه در اولين مرحله پيدايش خويش به آن رسيده باشند، بلكه آنچنان كه شعار معروفشان «لا حُكْمُ اِلاّ لِلّه» حكايت مي كند و از نهج البلاغه (خطبه 40 و شرح ابن ابي الحديد، 2/308) نيز استفاده مي شود، در ابتدا قائل بوده اند كه مردم و اجتماع احتياجي به امام و حكومت ندارند و مردم خود بايد به كتاب خدا عمل كنند. اما بعد، از اين عقيده رجوع كردند و خود با عبدالله بن وَهَب راسِبي بيعت كردند. (كامل ابن اثير، 3/336)

ديدگاه خوارج درباره خلفا چه بود؟
پرسش

ديدگاه خوارج درباره خلفا چه بود؟

پاسخ

خلافت ابوبكر و عمر را صحيح مي دانستند به اين خيال كه آن دو نفر از روي انتخاب صحيحي به خلافت رسيده اند و از مسير مصالح نيز تغيير نكرده و خلافي را مرتكب نشده اند. انتخاب عثمان و علي را نيز صحيح مي دانستند، منتها مي گفتند: عثمان از اواخر سال ششم خلافتش تغيير مسير داده و مصالح مسلمين را ناديده گرفته است و لذا از خلافت معزول بوده و چون ادامه داده است كافر گشته و واجب القتل بوده است، و علي چون مسأله تحكيم را پذيرفته و سپس توبه نكرده است او نيز كافر گشته و واجب القتل بوده است. و لذا از خلافت عثمان از سال هفتم و از خلافت علي بعد از تحكيم، تبرّي مي جستند. (الملل و النّحل شهرستاني.)

از ساير خلفا نيز بيزاري مي جستند و هميشه با آنان در پيكار بودند

زنادقه چه كساني بودند و اعتقادشان چه بود؟
پرسش

زنادقه چه كساني بودند و اعتقادشان چه بود؟

پاسخ

زنادقه، طبقة متجدد و تحصيل كردة آن عصر بودند، طبقهاي بودند كه با زبانهاي زندة آن روز دنيا آشنا بودند، زبان سُرياني را كه در آن زمان بيشتر زبان علمي بود ميدانستند، بسياري از آنها زبان يوناني ميدانستند، بسياريشان ايراني بودند و زبان فارسي ميدانستند، بعضي زبان هندي ميدانستند و زندقه را از هند آورده بودند، كه اين هم يك بحثي است كه اصلاً ريشة زندقه در دنياي اسلام از كجا پيدا شد؟ و بيشتر معتقدند كه ريشة زندقه از مانويهاست.

زنادقه از اساس منكر خدا و اديان بودند، و اين طبقه _ حال روي هر حسابي بود _ آزادي داشتند. حتي در حرمين، يعني مكه و مدينه و حتي در خود مسجدالحرام و در خود مسجدالنبي مينشستند و حرفهايشان را ميزدند، البته به عنوان اينكه بالاخره فكري است، شبههاي است براي ما پيدا شده و بايد بگوييم.

خوارج چه كساني بودند ويژگي بارز آنان چه بود؟
پرسش

خوارج چه كساني بودند ويژگي بارز آنان چه بود؟

پاسخ

خوراج بيشتر عرب بودند و غير عرب هم كم و بيش در ميان آنها بود، ولي همة آنها, (اعم ازعرب و غير عرب) جاهل مسلك و ناآشنا به فرهنگ اسلامي بودند؛ همة كسريهاي خود را مي خواستند با فشارآوردن بر روي ركوع و سجودهاي طولاني جبران كنند. علي (ع) روحية اينها را همينطور توصيف مي كند, مي فرمايد:

جُفاهٌ طَغامٌ وَعَبيدٌ اَقْزامٌ، جُمِعوُا مِنْ كُلِّ اَوْبٍ وَ تُلُقِّطوُا مِنْ كًلِّ شَوْبٍ، مِمَّنْ يَنْبَغي اَنْ يُفَقَّهَ وَيُؤَدَّبَ وَيُعَلَّمَ وَ يُدَرَّبَ وَ يُولَّي عَلَْيْهِ وَ يؤْخَذَ عَلّي يَدَيْهِ، لَيْسوا مِنَ الْمُهاجِرينَ وَالْاَنْصارِ وَلامِنَ الَّذينَ تَبَوَّؤُاالدّارَ وَالايمانَ . (نهج البلاغه صبحي صالح ، خطبه 238)

]مردمي خشن، فاقد انديشة عالي و احساسات لطيف؛ مردمي پست، برده صفت، اوباش كه از هر گوشه اي جمع شده اند و از هر ناحيه اي فراهم آمده اند. اينها كساني هستند كه بايد اول تعليمات ببينند. آداب اسلامي به آنها تعليم داده شود، در فرهنگ و ثقافت اسلامي خبرويّت پيدا كنند. بايد بر اينها قيّم حكومت كند و مچ دستشان گرفته شود نه اينكه آزاد بگردند و شمشيرها را در دست نگه دارند و راجع به ماهيت اسلام اظهار نظر كنند. اينها نه از مهاجرين اند كه از خانه هاي خود به خاطر اسلام مهاجرت كردند و نه از انصار كه مهاجرين را در جوار خود پذيرفتند.[

پيدايش طبقة جاهل مسلك مقدس مآب كه خوارج جزئي از آنها بودند، براي اسلام گران تمام شد. گذشته از خوارج كه با همه عيبها از فضيلت شجاعت و فداركاري بهره مند بودند، عده اي ديگر از اين تيپ متنسّك به وجود آمد كه اين هنر را هم نداشت. اينها اسلام

را به سوي رهبانيت و انزوا كشاندند، بازار تظاهر و ريا را رايج كردند. اينها چون آن هنر را نداشتند كه شمشير پولادين بر روي صاحبان قدرت بكشند، شمشير زبان را بر روي صاحبان فضيلت كشيدند؛ بازار تكفير و تفسيق و نسبت بي ديني به هر صاحب فضيلت را رايج ساختند. به هر حال يكي از بارزترين مميّزات خوارج جهالت و ناداني شان بود. از مظاهر جهالتشان، عدم تفكيك ميان ظاهر؛ يعني خط و جلد قرآن و معني قرآن بود. لذا فريب نيرنگ سادة معاويه و عمروعاص را خوردند.

در اين مردم جهالت و عبادت توأم بود. علي مي خواست با جهالت آنها بجنگد. اما چگونه ممكن بود جنبة زهد و تقوا و عبادت اينها را از جنبة جهالتشان تفكيك كرد، بلكه عبادتشان عين جهالت بود. عبادت توأم با جهالت از نظر علي _ كه اسلام شناس درجة اول است _ ارزشي نداشت. لهذا آنها را كوبيد و وجهة زهد و تقوا و عبادتشان نتوانست سپري در مقابل علي قرار گيرد.

خطر جهالت اين گونه افراد و جمعيتها بيشتر از اين ناحيه است كه ابزار و آلت دست زيركها قرار مي گيرند و سد راه مصالح عالية اسلامي واقع مي شوند. هميشه منافقان بي دين، مقدسان احمق را عليه مصالح اسلامي بر مي انگيزند؛ اينها شمشيري مي گردند در دست آنها و تيري در كمان آنها. چقدر عالي و لطيف علي u اين وضع را بيان مي كند، مي فرمايد: (ثُمَّ اَنْتُمْ شِرارُ النّاسِ وَمَنْ رَمي بِهِ الشَّيْطانُ مَرامِيَهُ وَضَرَبَ بِهِ تيهَهُ.) (نهج البلاغه, خطبة 125)

]همانا بدترين مردم هستيد. شما تيرهايي هستيد در دست شيطان كه از وجود پليد شما براي زدن نشانة خود استفاده

مي كند و به وسيلة شما مردم را در حيرت و ترديد و گمراهي مي افكند

خوارج از نظر فكري چه ويژگي هايي داشتند؟
پرسش

خوارج از نظر فكري چه ويژگي هايي داشتند؟

پاسخ

مردمي تنگ نظر و كوته ديد بودند. در افقي بسيار پست فكر مي كردند. اسلام و مسلماني را در چهار ديواري انديشه هاي محدود خود محصور كرده بودند. مانند همة كوته نظران ديگر مدعي بودند كه همه بد مي فهمند و يا اصلاً نمي فهمند و همگان راه خطا مي روند و همه جهنمي هستند. اين گونه كوته نظران, اول كاري كه مي كنند اين است كه تنگ نظري خود را به صورت يك عقيدة ديني در مي آورند، رحمت خدا را محدود مي كنند، خداوند را همواره بر كرسي غضب مي نشانند و منتظر اينكه از بنده اش لغزشي پيدا شود و به عذاب ابد كشيده شود. يكي از اصول عقايد خوارج اين بود كه مرتكب گناه كبيره (مثلاً دروغ يا غيبت يا شرب خمر) كافر است و از اسلام بيرون است و مستحق خلود در آتش است. عليهذا جز عدة بسيار معدودي از بشر، همه مخلّد در آتش جهنم اند.

علي در اينجا تنگ نظري و كوته بيني را محكوم كرده و در حقيقت پيكار علي با خوارج، پيكار با اين طرز انديشه و فكر است نه پيكار با افراد؛ زيرا اگر افراد اين چنين فكر نمي كردند, علي نيز اينچنين با آنها رفتار نمي كرد؛ خونشان را ريخت تا با مرگشان آن انديشه ها نيز بميرد، قرآن درست فهميده شود و مسلمانان، اسلام و قرآن را آنچنان ببينند كه هست و قانون گذارش خواسته است.

در اثر كوته بيني وكج فهمي بود كه از سياست قرآن به نيزه كردن گول خوردند و بزرگترين خطرات را براي اسلام به وجود آوردند و علي را كه مي رفت تا ريشة نفاقها را بركند و معاويه و افكار او را براي هميشه نابود سازد،

از جنگ بازداشتند و به دنبال آن چه حوادث شومي كه بر جامعة اسلامي رو آورد!

نگرش «خوارج» به مسئله امر به معروف و نهي از منكر چگونه بود؟
پرسش

نگرش «خوارج» به مسئله امر به معروف و نهي از منكر چگونه بود؟

پاسخ

در فقه خوارج، امر به معروف و نهي از منكر يك تعبد محض است؛ يعني انسان حق ندارد حساب و منطق را در آن وارد كند. او بايد كوركورانه و چشم بسته، امر به معروف و نهي از منكر كند ولو يقين دارد كه در اينجا سرمايه را مصرف مي كند و سودي هم نميبرد. ميگويد به ما مربوط نيست، خدا گفته تو بايد به هر حال امر به معروف و نهي از منكر كني. ائمه ما به ما گفتند اين اشتباه است؛ خدا اين جور امر به معروف و نهي از منكر را دستور نداده است.

در امر به معروف و نهي از منكر قطعاً بايد حساب، تدبير، فكر و منطق به كار برده شود. علمايي كه در مسائل اجتماعي مطالعه كرده اند، گفته اند كه راز انقراض خوارج همين بود كه در امر به معروف و نهي از منكر، منكر منطق بودند. مثلاً يك نفر از آنها ميآمد در حضور يك جبار گردنكش در حالي كه شمشيرش را كشيده بود و يقين داشت كه در اينجا حرفش كوچكترين اثري ندارد، به اصطلاح خودش امر به معروف و نهي از منكر كند، او هم آناً او را معدوم ميكرد. به اصطلاح تاكتيك نداشتند، منطق و حساب در كارشان نبود، بيگدار خودشان را به آب ميزدند. در نتيجه، منقرض شدند.

نگرش «خوارج» به مسئله امر به معروف و نهي از منكر چگونه بود؟
پرسش

نگرش «خوارج» به مسئله امر به معروف و نهي از منكر چگونه بود؟

پاسخ

در فقه خوارج، امر به معروف و نهي از منكر يك تعبد محض است؛ يعني انسان حق ندارد حساب و منطق را در آن وارد كند. او بايد كوركورانه و چشم بسته، امر به معروف و نهي از منكر كند ولو يقين دارد كه در اينجا سرمايه را مصرف مي كند و سودي هم نميبرد. ميگويد به ما مربوط نيست، خدا گفته تو بايد به هر حال امر به معروف و نهي از منكر كني. ائمه ما به ما گفتند اين اشتباه است؛ خدا اين جور امر به معروف و نهي از منكر را دستور نداده است.

در امر به معروف و نهي از منكر قطعاً بايد حساب، تدبير، فكر و منطق به كار برده شود. علمايي كه در مسائل اجتماعي مطالعه كرده اند، گفته اند كه راز انقراض خوارج همين بود كه در امر به معروف و نهي از منكر، منكر منطق بودند. مثلاً يك نفر از آنها ميآمد در حضور يك جبار گردنكش در حالي كه شمشيرش را كشيده بود و يقين داشت كه در اينجا حرفش كوچكترين اثري ندارد، به اصطلاح خودش امر به معروف و نهي از منكر كند، او هم آناً او را معدوم ميكرد. به اصطلاح تاكتيك نداشتند، منطق و حساب در كارشان نبود، بيگدار خودشان را به آب ميزدند. در نتيجه، منقرض شدند

زنادقه چه كساني بودند و اعتقادشان چه بود؟
پرسش

زنادقه چه كساني بودند و اعتقادشان چه بود؟

پاسخ

زنادقه، طبقة متجدد و تحصيل كردة آن عصر بودند، طبقه اي بودند كه با زبانهاي زندة آن روز دنيا آشنا بودند، زبان سُرياني را كه در آن زمان بيشتر زبان علمي بود مي دانستند، بسياري از آنها زبان يوناني مي دانستند، بسياري شان ايراني بودند و زبان فارسي مي دانستند، بعضي زبان هندي مي دانستند و زندقه را از هند آورده بودند، كه اين هم يك بحثي است كه اصلاً ريشة زندقه در دنياي اسلام از كجا پيدا شد؟ و بيشتر معتقدند كه ريشة زندقه از مانويهاست.

زنادقه از اساس منكر خدا و اديان بودند، و اين طبقه _ حال روي هر حسابي بود _ آزادي داشتند. حتي در حرمين، يعني مكه و مدينه و حتي در خود مسجدالحرام و در خود مسجدالنبي مي نشستند و حرفهايشان را مي زدند، البته به عنوان اينكه بالاخره فكري است، شبهه اي است براي ما پيدا شده و بايد بگوييم

آيا خوارج و عده اي از مردم كه در شناخت حجت خدا دچار اشتباه مي شوند گناهي دارند؟
پرسش

آيا خوارج و عده اي از مردم كه در شناخت حجت خدا دچار اشتباه مي شوند گناهي دارند؟

پاسخ

در رابطه با اينكه خوارج به انحراف كشيده شدند و اين انحراف و اشتباه در اجتهاد آنها بود پس گناهي بر آنها نيست؛ بايد گفت:

1. حجت را خدا و پيامبرش به گونه اي براي مردم نصب كرده بودند كه جائي براي شك نبود. و اجتهاد در چنين مواردي نيز معنا ندارد. چرا كه نص صريح موجود بود و آنهم در زماني كه فاصله چنداني از زمان پيامبر اسلام نداشتند. و در اين ميان بزرگان صحابي نيز بودند حتيدر ميان خود خوارج، و از طرف خوارج نيز ادعا نشده كه علي(ع) حجت خدا وصي پيامبر نيست، مشكل آنها اين بود همانطور كه درباره خود مي گفتند در ماجراي حكميت اشتباه كرده اند و كافر شده اند بايد توبه كنند در مورد علي(ع) نز همين حرف را مي زدند و مي گفتند علي تومشرك و كافر شده اي بايد توبه كني و...» پس خوارج در مورد امامت با علي(ع) مشكل نداشتند و قبل از انحراف از طرفداران امام(ع) و در لشگر آن حضرت بودند؛ بلكه از نظر تفكّر موجودات خطرناكي بودند.

2. خوارج در جهل خود قاصر نبودند تا بگوئيم چون قاصر بودند پس معذور و بي گناه مي باشند بلكه جاهلين مقصّر بودند چرا كه مي توانستند حقيقت را پيدا كنند و امام علي(ع) هم خودش و هم نماينده اش ابن عباس، با آنها در مورد راه اشتباهي كه دنبال مي كردند حجت كردهبودند و در اين باره حجت بر خوارج تمام بود.

احتجاج امام علي(ع) در لشكرگاه خوارج در نهروان نشان مي دهد كه امام علي(ع) در متقاعد كردن آنها و

آگاه ساختن خوارج از گذشته و آينده نهايت تلاش را انجام داده است، (براي آگاهي بيشتر ر.ك: خطبه 122 شرح نهج البلاغهابن ابي الحديد / 7 / 219).

3. خوارج خودشان را مسلمان تر از همه قبول داشتند و براي خود اصول مذهب جديد درست كرده بودند كه طبق آن مردم را جايز القتل مي دانستند و با اين تفكر به حكومت اميرالمؤمنين(ع) ياغي شده و در مقابل آƘ֘͘јʠاردو زدند. باز امام(ع) با آنها مدارا كرد و از آغازگريجنگ پرهيز نمود و با اتمام حجت و سخنان بيدارگر خود موجبات بيϘǘљʠآنها را فراهم مي كјϮ چنانكه 8 هزار نفر از آنها به خود آمدند و به اردوي امام(ع) پيوستند. و منطق امام در برابر اهانت هاي خوارج جز صبر چيز ديگر نبود و با كمال متانت اهانت ها را تحمل مي كردند. خودحضرت به خوارج وقتي كه به ايشان در مسجد توهين مي كنند مي فرمايد: تا وقتي كه دست به شمشير نبرده ايد و با ما هستيد از سه اصل اساسي برخورداريد.

1. از حق بيت المال شما را محروم نمي كنيم 2. از ورود شما به مسجد براي نماز جلوگيري نمي كنيم. 3. با شما نمي جنگيم تا شما جنگ را آغاز كنيد، (تاريخ طبري، ج 6، ص 2594 و 2595، ترجمه ابوالقاسمپاينده).

لذا نمي شود گفت كه خوارج به جهت بد فهمي معذورند، و اگر فرض بر اين باشد كه خوارج عند الله به خاطر كج فهمي معذورند اين دليل نمي شود كه آنها كشته نشوند، معذوريت عند الله تأثيري در نحوه برخورد حكومت و حكم اجتماعي ندارد و معذوريت عند الله با مجازاتدنيوي آن جمع مي شود. و خوارج در مقابل اعمالي كه مرتكب مي شدند و بدون جرم مسلمانان را مي كشتند

بايد مجازات مي شدند. بلي خوارج طالب حق بودند ولي اشتباه كردند و روي زمين فساد به راه انداخته و مردان و زنان بي گناه را كشتند.

اگر به چنين خيانت ها دست نمي زدند شايد مستحق چنين هلاكتي نمي شدند.

و اضافه بر آن بايد بين كج فهمي و اشتباه در اجتهاد و بين اشتباه همراه با موضعگيري و دست به شمشير بردن و خون مسلمانان را ريختن فرق گذاشت، خوارج به هر دو آلوده بودند.

4. اضافه بر دلائل عقلي و نقلي كه بايد خوارج كشته مي شدند در روايت نيز پيش بيني از طرف پيامبر اسلام شده بود، كه بايد با آنها جنگيد و اميرالمؤمنين مي فرمايد: «من به جنگ با سه گروه فرمان دارم: قاسطين و ناكثين و مارقين را نام برد قاسطين شاميانند و ناكثين را نام بردو مارقين نهروانيانند يعني حروريه (خوارج). باز در جاي ديگر امام(ع) مي فرمايد: «پيامبر به من سفارش كرد كه با ناكثين و قاسطين و مارقين بجنگم»، (ميزان الحكمه / 3 / 1382).

بنابراين خوارج حجت الهي را خوب مي شناختند و در كشف حجت مشكل نداشتند، مشكل خوارج در اين بود كه خود را بالاتر از ديگران حتي امام مي دانستند و به راحتي و طبق بينش و اصول مذهبي كه براي خود تراشيده بودند مسلمانان را مي كشتند و بر حكومت اسلاميخروج كرده بودند و در اين ميان تسليم نصايح و روشنگري اميرالمؤمنين قرار نگرفتند و جنگ را آغاز كردند و امام(ع) نيز براي از بين بردن اين تفكر شوم و فتنه بزرگ كساني را كه تسليم نشدند از دم تيغ گذراندند.

براي آگاهي بيشتر در مورد ر.ك:

1. سيري در سيره ائمه اطهار(ع)، استاد شهيد مطهري، ص 21

الي 49.

2. خوارج از ديدگاه نهج البلاغه، آيت الله نوري همداني.

3. خطبه 93 و 122 و 36 و 127، نهج البلاغه مطالعه شود.{J

شعوبيّه چه فرقه اى است؟
پرسش

شعوبيّه چه فرقه اى است؟

پاسخ

شعوبيّه فرقه اى است كه در عهد امويان و اوايل عبّاسيان در مقابل غرور مفرط و تعصّب نژادى اعراب ظهور كرد. آنان منكر تفوّق نژادى عرب بر ساير اقوام و شعوب بودند.

بنى اميّه، به استخفاف و تحقير نسبت مسلمانان غيرعرب پرداختند. و بر خلاف گفته پيامبر((صلى الله عليه وآله)) كه فرموده بود: «لافضل لعربىّ على عجمىّ الاّ بالتقوى;(1) هيچ عربى بر عجمى برترى ندارد مگر در پرهيزگارى.» مسلمين غير عرب را موالى و بندگان خويش مى خواندند. نهضت شعوبيه در واقع عكس العملى در مقابل اين تفكّر بود.

(بخش پاسخ به سؤالات )

پاورقي

1 - ميزان الحكمة، ج 8، ح 22399.

_4_

ناصبي ها چه كساني هستند؟ آيا اكنون ناصبي وجود دارد؟
پرسش

ناصبي ها چه كساني هستند؟ آيا اكنون ناصبي وجود دارد؟

پاسخ

كلمه نصب در لغت، به معناي اظهار داشتن چيزي، درد، بلا و شر است.{1}

نصب به معناي عداوت امير المؤمنين(ع) استعمالي است به حذف متعلق كه عداوت باشد.{2} بعضي از لغويون، نواصب را به قومي معنا كرده اند كه معتقد به بغض ورزيدن به علي(ع) باشند.{3} فقيهان شيعه در معناي ناصبي اختلاف نظر دارند. بيش تر فقيهان كسي را كه اظهار عداوت نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) نمايد، ناصبي مي نامند. بنابر فتواي بعضي فقيهان معاصر، اظهار عداوت و بغض نسبت به علي(ع) موجب ناصبي شدن نمي شود، بلكه ناصبي كسي است كه معتقد باشد عداوت ورزيدن نسبت به علي(ع) جز دين است.{4}

مرحوم مظفر دوست داشتن اهل بيت(عليهم السلام) را از ضروريات اسلام كه شيعه و سني بر آن اتفاق نظر دارند، مي داند. وي ناصبي ها را دشمنان اهل بيت(عليهم السلام) مي داند كه با اين كار خود جز منكرين ضروري دين محسوب مي شوند و منكر ضروري دين، منكر رسالت به حساب مي آيد و گرچه در ظاهر اقرار به شهادتين نمايد.{5}

ناصبي ها امروزه در جهان اسلام وجود ندارند. با اين كه خوارج و ناصبي ها دو مقوله جدا از هم هستند ولو هر دو يك حكم دارند لكن از خوارج به عنوان اغلب مصاديق نواصب نام برده شده و در تعريف ناصبي گفته اند: ناصبي ها به داشتن بغض و كينه علي(ع) معروفند، چون با علي(ع) دشمني ورزيدند و بيش تر آن ها از خوارج بودند. به آنان اهل نصب و ناصبي نيز گفته مي شود و علي بن جهم سرسخت ترين ناصبي دشمن توحيد و عدل بود.

نسل خوارج نيز منقرض شده و تنها فرقه باقي مانده از خوارج، اباضيه است كه

بيش تر آنان در عمان سكونت دارند، لكن تعريف ناصبي و مرام خوارج پيشين بر آنان صادق نيست. با اين وجود، متأسفانه در بعد نگارش و رفتار و عمل، هنوز در جهان اسلام نوشته ها و اعمالي يافت و مشاهده مي شود كه تداعي كننده انديشه متروك و دفن شده ناصبي است؛ مانند تخريب بارگاه ائمه بقيع(عليهم السلام)، پايه گذاري سنت سيئه دوري از اماكن متبركه و بدگويي از آن ها، اهانت و جسارت به ساحت مقدس ائمه اطهار و امام صادق(ع) در كتاب ها و مقاله ها.{6}

[1].ناصبته الحرب و العداوْ: ظهرتها و أقمتها. قاموس اللغْ، احمد بن محمد بن علي مقري فيومي، ج 6، ص 833/

[2].شفأ الصدور في شرح زيارْ العاشورا، ميرزايي ابي الفضل الطهراني، ج 2، ص 21/

[3].لسان العرب، ابن منظور، ج 14، ص 157 - 155/

[4].مستمسك العروْ الوثقي، السيد محسن الطباطبايي، ج 1، ص 397/

[5].عقايد الاماميْ، محمدرضا مظفر، ص 324/

[6].فرهنگ نامه فرقه هاي اسلامي، شريف يحيي الامين، ص 271/

نام گروهي از مسلمانان است كه با اميرالموئمنين علي (ع ) دشمني ورزيدند, (لغت نامه دهخدا, ج 14, ص 22782). ناصبي نام فرقه خاصي نيست ولي بعضي از فرقه هاي مسلمانان با علي (ع ) دشمني مي ورزيدند و حتي او را لعن مي كردند. بيشتر آنها از خوارج بودند, (ر.ك : فرهنگنامه فرقه هاي اسلامي , شريف يحيي الامين , ترجمه : محمدرضا موحدي , انتشارات باز).

نواصب گروهى هستند كه با على((عليه السلام)) و خاندان پيامبر دشمنى كرده به آن بزرگواران دشنام مى دهند. اينان مانند كافران نجس مى باشند.

آيا خوارج در جهان معاصر موجود هستند؟ در كجا و چه مقدار؟ و در صورت نبودن، چه قرني از بين رفتنه اند؟
پرسش

آيا خوارج در جهان معاصر موجود هستند؟ در كجا و چه مقدار؟ و در صورت نبودن، چه قرني از بين رفتنه اند؟

پاسخ

هر كس بر امام حقي كه جماعت مردم اتفاق بر او دارند، خروج كند خارجي محسوب مي شود. امير المؤمنين(ع) پيشواي بر حقي بود كه بر امامت او اتفاق صورت گرفت و خوارج در زمان او به وجود آمدند.{1}

خوارج در سال 37 هجري، عليه حكومت حضرت علي(ع) شورش كردند. حضرت علي(ع) با جمعيت 12 هزار نفره خوارج صحبت كرد و 8 هزار نفر از آنان توبه كردند و كنار كشيدند. از 4 هزار نفري كه به جنگ آمدند، ده نفر زنده ماند، لكن رسوبات تفكر خارجي گري بر جاي ماند.{2} سپس به فرقه هاي متعددي تبديل شدند كه مهم ترين آنها عبارت است از: محكمه، ازارقه، بخدات، بيهيه عجاردْ، ثعالبه، اباضيه و صفريه. در ارزيابي وضعيت خوارج در جهان معاصر بايد گفت نسل اول اين فرقه، جناح افراطي مذهبي و بعداً سياسي در تاريخ اسلام محسوب مي شود كه مصداق معروف آنان ازارقه بودند. اين گروه در هماهنگ با خوارج عمان و ميامه، گروهي حدود بيست هزار نفر را تشكيل دادند و اهواز، فارس و كرمان را تصرف كردند و در منطقه دولاب اهواز بر فرستاده هاي ابن زبير پيروز شدند. ابن زبير از مهلّب بن ابي صفره براي سركوب ازارقه كمك خواست سرانجام ازارقه گريختند. يكي بعد از ديگري را به عنوان امير بيعت كردند درگيري با خوارج 19 سال ادامه يافت. در زمان حجاج بن ازارقه اختلاف شد قدرت به دست قطري افتاد. وي به دست فرستاده حجاج كشته شد و بقيه آن ها را هم كه به قومس

گريخته بودند، فرستاده حجاج كشت و بدينسان خوارج ازارقه نابود شدند.{3}

نسل بعدي خوارج، فرقه اباضيه - پيروان عبداله بن اباض تميمي - بودند. وي از خوارج افراطي كناره گرفت و راه اعتدال را پيش گرفت. گفته اند سبب اعتدال او ظاهراً سازش وي با عبدالملك بن مروان و همراهي با وي بر ضد عبداله بن زبير بود. اين گروه در زمان حكومت عمر بن عبدالعزيز، در بصره يك مركز علمي تأسيس كرد كه طلاب خوارج براي تحصيل به آن جا مي آمدند. مراكزي از جماعت هاي آن قوم در كوفه، حجاز، حضر موت، يمن و عمان ايجاد گشت. از پايان قرن اول هجري، خوارج عمان رنگ اباضي پيدا كردند. اباضيه در ليبي و الجزاير نيز تشكيل حكومت دادند. دولت آنان در ليبي بيش از سه سال (141 - 144 ه’ ق) دوام نيافت. عبداله بن رستم نيز دولت بني رستم را در شمال آفريقا تأسيس كرد كه حدود 150 سال (144 - 296 ه’. ق) دوام يافت. مركز آن شهر قاهرت در الجزاير، يكي از مراكز مهم اباضي بود. الجزاير، جبال اوراس، نصف تونس جنوبي و اكثر ليبي جز قلرو حكومت آنان بود. آنان اكنون در مناطق مختلف دنياي اسلام سكونت دارند.

مركز عمده آنان كشور عمان است كه عقايد اباضيه را به عنوان مذهب رسمي كشور پذيرفته است. گروه هايي از اباضيه در زنگبار (بخشي از تانزانيا)، صحراي بزرگ آفريقا، بويژه سرزمين ميزاب در الجزاير، كوه نفوسه در ليبي و جزيره جربه در تونس سكونت دارند.{4}

[1].الموسوعْ المسيرْ في الاديان و المذاهب المعاصرْ، مانع بن حماد الجهني، ج 2، ص 1053/

[2].الفرق بين الفرق، بغدادي، ص 78/

[3].تاريخ اديان مذاهب جهان، مبلغي

آباداني، ج 3، ص 1260 - 1262/

[4].فرق و مذاهب كلامي، رباني گلپايگاني، ص 286 - 287/

مذاهب فقهي

كليات

منابع فقهي

چرا برخي از فرقه هاي اسلام به مسئلة تقليد معتقد نيستند؟ آيا حتماً بايد از مرجع زنده تقليد كرد؟
پرسش

چرا برخي از فرقه هاي اسلام به مسئلة تقليد معتقد نيستند؟ آيا حتماً بايد از مرجع زنده تقليد كرد؟

پاسخ

همة فرقه هاي اسلامي به تقليد معتقدند، با اين تفاوت كه شيعه معتقد است از مجتهد زنده بايد تقليد كرد (بقا بر ميت هم با اجازة مجتهد زنده بايد باشد) از اين طريق مسئلة اجتهاد همواره زنده و بالنده و پويا است و بدين وسيله حكم مسايل مستحدثه و موضوعات نو و تازه از نظر حكم اسلامي به بن بست نمي رسد. از ظاهر دلايل تقليد مثل آية "فاسئلوا اهل الذّكر" و ادلة ديگر استفاده مي شود كه مرجع تقليد بايد زنده باشد، به اضافة اين كه به عقيدة شيعه مرجعيت، نيابت عامّه از حضرت ولي عصر(عج) است، بنابراين در مرجعيت، امامت و پيشوايي و رهبري نهفته است و امام و پيشوا بايد زنده باشد.

اهل تسنن فقط از چهار نفر ميت تقليد مي كنند و نظر آن ها را معتبر مي دانند.

1_ ابوحنيفه (نعمان بن ثابت) متوفاي 150 قمري.

2_ عبدالله بن ادريس شافعي، متوفاي 240 ق.

3_ احمد بن حنبل، متوفاي 240 ق.

4_ مالك بن انس، متوفاي 174 يا 179 ق.(1)

حتّي صوفيه و دراويش و اسماعيليه و ساير فرقه هاي شيعي و سنّي اهل تقليد از علماي خود هستند. البته آنان كه پاي بند دين نباشند، رجوع به متخصّص و آگاه در احكام دين (تقليد) ندارند.

پي نوشت ها:

1. عبدالله مبلّغي آباداني، تاريخ اديان و مذاهب جهان، ج 3، ص 1185، 1192، 1193 و 1196.

«فقه» در ميان اهل تسنن، چند شاخه شد و روش استنباطي هركدام، چه بود؟
پرسش

«فقه» در ميان اهل تسنن، چند شاخه شد و روش استنباطي هركدام، چه بود؟

پاسخ

در ميان اهل تسنن دو سيستم فقهي به وجود آمد:

سيستم اهل حديث كه بيشتر ميان فقهاي مدينه معمول بود

و سيستم رأي و قياس كه بيشتر ميان فقهاي عراق معمول بود.

روش اهل حديث اين بود كه در مسائل، در درجة اول به قرآن رجوع مي كردند، اگر حكم مسأله را در قرآن نمي يافتند به حديث پيغمبر مراجعه مي كردند، اگر احاديث، مختلف بود، به ترجيح احاديث از نظر راويان سند مي پرداختند،، اگر در حديث نمي يافتند و يا ترجيحي در ميان احاديث مختلف به دست نمي آوردند به اقوال و فتاواي صحابه رجوع مي كردند و اگر از اين راه هم طَرْفي نمي بستند، كوشش مي كردند به نحوي از اشاراتي كه در نصوص هست چيزي استفاده كنند و بندرت اتفاق مي افتاد كه به رأي و قياس متوسل شوند.

روش اهل قياس غير اين بود. آنها اگر حكمي را در قرآن يا سنّت، قطعي نمي يافتند به احاديث منقوله چندان اعتماد نمي كردند زيرا آنها را غالباً مجعول يا تحريف شده مي دانستند. معتقد بودند كه يك نفر فقيه در اثر ممارست در مقررات قطعي اسلامي، به روح قوانين اسلامي آشنا مي شود و از روي مشابهات مي تواند حكم مسألة مورد نظر را اكتشاف كند.

اهل رأي و قياس معتقد بودند كه «عدالت» و «مصلحت» مي تواند راهنماي خوبي براي فقيه باشد. اينجا بود كه فقيه خود را موظف مي ديد كه دربارة آنچه «مقتضاي عدالت» است و آنچه مصلحت اقتضا مي كند بينديشد. اصطلاحاتي از قبيل «استحسان» يا «استصلاح» از همين جا پيدا شد.

منابع فقه از نظر اهل حديث و اهل رأي و قياس، چيست؟
پرسش

منابع فقه از نظر اهل حديث و اهل رأي و قياس، چيست؟

پاسخ

اهل حديث ، منابع فقه را در اسلام سه چيز مي دانستند:

كتاب (قرآن)

و سنّت

و اجماع.

اما اهل رأي و قياس، منابع فقه را چهار چيز مي دانستند: سه منبع مذكور به علاوه رأي و قياس.

ديدگاه اشاعره و مخالفان آنها، در چگونگي استفاده از كتاب و سنت چيست؟
پرسش

ديدگاه اشاعره و مخالفان آنها، در چگونگي استفاده از كتاب و سنت چيست؟

پاسخ

از نظر اشعريان استفاده از كتاب و سنت بايد به شكل تعبد باشد و بس؛ يعني ما از آن جهت خداوند را به وحدت و علم و قدرت و ساير اسماء حسني توصيف مي كنيم كه در شرع وارده شده است، وگرنه ما نمي دانيم و نمي توانيم بدانيم خداوند موصوف به اين اوصاف هست يا نه، زيرا اصول و مبادي اينها در اختيار ما نيست. پس ما بايد بپذيريم كه خدا چنين است، ولي نمي توانيم بدانيم و بفهميم كه خدا چنين است. نقش نصوص ديني در اين زمينه اين است كه ما بدانيم از نظر دين چگونه بايد فكر كنيم تا همان گونه فكر كنيم و چگونه بايد معتقد باشيم تا همان گونه معتقد باشيم.

ولي طبق نظر مخالفان آنها اين مطالب مانند هر مطلب عقلي و استدلالي ديگر قابل فهم است؛ يعني اصول و مبادي اي در كار است كه اگر بشر درست به آن اصول و مبادي واقف گردد، مي تواند آنها را فهم كند. نقش نصوص شرعي اين است كه الهام بخش عقول و افكار و محرك انديشه هاست، اصول و مبادي لازم و قابل درك را در اختيار مي گذارد. اساساً در مورد مسائل فكري تعبد معني ندارد. اينكه انسان طبق دستور و به اصطلاح «فرمايشي» بخواهد فكر و قضاوت كند و نتيجه بگيرد، مثل اين است كه در يك امر ديدني بخواهد فرمايشي ببيند؛ از طرف بپرسد اين شئ را چگونه ببينيم؟ بزرگ يا كوچك؟ سفيد يا سياه يا آبي؟ زيبا يا زشت؟ تعبدي فكر كردن

جز فكر نكردن و بدون فكر پذيرفتن معني ديگر ندارد.

آيا به سنن غير قطعي رسول خدا نيز بايد مراجعه كرد يا نه؟
پرسش

آيا به سنن غير قطعي رسول خدا نيز بايد مراجعه كرد يا نه؟

پاسخ

در اينجا نظريات تا حدّ افراط و تفريط نوسان پيدا كرده، برخي مانند ابو حنيفه به احاديث منقوله بي اعتنا بودهاند؛ گويند ابو حنيفه در ميان همه احاديث مرويّه از رسول خدا تنها هفده حديث را قابل اعتماد ميدانسته است. برخي ديگر به احاديث ضعيف نيز اعتماد مي كرده اند. ولي علماي شيعه معتقدند كه تنها حديث صحيح و موثق قابل اعتماد است؛ يعني اگر راوي حديث شيعه و عادل باشد و يا لااقل راستگو و مورد وثوق باشد به روايتش مي توان اعتماد كرد.

آيا در عصر ائمه(ع) اجتهاد و تفريع وردّ فروع بر اصول وجود داشته يا نه؟
پرسش

آيا در عصر ائمه(ع) اجتهاد و تفريع وردّ فروع بر اصول وجود داشته يا نه؟

پاسخ

برخي مي پندارند در عصر ائمه(ع) اجتهاد و تفريع و رد ّ فروع بر اصول وجود نداشته و بعد از دوران ائمه در شيعه پيدا شده، با اينكه در ميان اهل جماعت از همان قرن اوّل وجود داشته، اين تصور به ادّلهاي باطل است.

اوّلاً: اين تصور كه در عصر ائمه باب علم مفتوح بوده و نيازي به اجتهاد و فتوا نبوده غلط است. ائمه معمولاً در مدينه بودند و تنها براي شيعياني كه در مدينه مي زيستند اين امكان بود كه حكم هر مسئله اي را مستقيماً از خود ائمه بپرسند، اما شيعياني كه در عراق يا خراسان يا جاي ديگر مي زيستند كجا مي توانستند هر مسئله مورد ابتلاي فوري را از ائمه بپرسند؟ آنها ناچاراً از راويان حديث و شاگردان ائمه كه مدتي از درس آنها استفاده كرده بودند و احياناً كتابهايي تأليف كرده بودند مي پرسيدند.

ثانياً: تاريخ شيعه و ائمه شيعه حكايت مي كند كه امامان، اكابر اصحاب خويش را كه مدتها شاگردي كرده بودند و آشنا با اصول و مبادي فقه شيعه بودند تشويق مي كردند كه بنشينند و فتوا بدهند.

ثالثاً: يكي از اموري كه اجتهاد را ايجاب ميكند، جمع ميان خاص و عام، مطلق و مقيد، و حل تعارض اخبار و روايات است و همه اينها در زمان ائمه براي راويان حديث وجود داشته است. آنها ميبايست با قوة اجتهاد حلّ تعارض كنند و جمع روايات نمايند و احياناً برخي را طرد نمايند. روايات علاجيه تنها براي زمانهاي بعد از ائمه نبوده است، براي معاصران ائمه هم بوده است.

چرا اهل سنت به قياس رجوع كردند و اصولا معناي قياس چيست؟
پرسش

چرا اهل سنت به قياس رجوع كردند و اصولا معناي قياس چيست؟

پاسخ

هنگامي كه آغاز نارسائيهائي را در احكام اسلام مشاهده كردند و اگر مسأله اي پيش مي آمد ميديدند در قرآن حكم اين مسأله بيان نشده است. به سنت (آن مقدار نقل هايي كه دارند) مراجعه مي كردند، مي ديدند هيچ حكمي درباره آن وجود ندارد. بي حكم هم كه نمي تواند باشد، چه كار بايد كرد؟ گفتند «قياس». قياس يعني ما بر اساس مشابهت ميان مواردي كه درباره آنها حكمي در قرآن يا سنت موجود است و مسأله مورد نظر، حكم كنيم، بگوييم در فلان جا اينطور گفته، اينجا هم كه بي شباهت به آنجا نيست، همان حكم را دارد. شايد در آنجا كه پيغمبر (ص) فلان دستور را داده به اين مناط و علت و فلسفه بوده، اين فلسفه در اينجا هم وجود دارد، پس اينجا هم آنطور مي گوييم. بر اساس «شايد» است. بعلاوه آنجا كه سنت نارسا بود، يكي و دو تا نبود. دنياي اسلام مخصوصاً در زمان عباسيان توسعه پيدا كردو كشور هاي مختلف فتح شد و احتياجات، مرتب مسأله مي آفريد. نگاه مي كردند به كتاب وسنت، مي ديدند حكم اين مسائل وجود ندارد. مرتب قياس ميكردند.

چرا اهل سنت به قياس رجوع كردند و اصولا معناي قياس چيست؟
پرسش

چرا اهل سنت به قياس رجوع كردند و اصولا معناي قياس چيست؟

پاسخ

هنگامي كه آغاز نارسائيهائي را در احكام اسلام مشاهده كردند و اگر مسأله اي پيش مي آمد ميديدند در قرآن حكم اين مسأله بيان نشده است. به سنت (آن مقدار نقل هايي كه دارند) مراجعه مي كردند، مي ديدند هيچ حكمي درباره آن وجود ندارد. بي حكم هم كه نمي تواند باشد، چه كار بايد كرد؟ گفتند «قياس». قياس يعني ما بر اساس مشابهت ميان مواردي كه درباره آنها حكمي در قرآن يا سنت موجود است و مسأله مورد نظر، حكم كنيم، بگوييم در فلان جا اينطور گفته، اينجا هم كه بي شباهت به آنجا نيست، همان حكم را دارد. شايد در آنجا كه پيغمبر (ص) فلان دستور را داده به اين مناط و علت و فلسفه بوده، اين فلسفه در اينجا هم وجود دارد، پس اينجا هم آنطور مي گوييم. بر اساس «شايد» است. بعلاوه آنجا كه سنت نارسا بود، يكي و دو تا نبود. دنياي اسلام مخصوصاً در زمان عباسيان توسعه پيدا كردو كشور هاي مختلف فتح شد و احتياجات، مرتب مسأله مي آفريد. نگاه مي كردند به كتاب وسنت، مي ديدند حكم اين مسائل وجود ندارد. مرتب قياس ميكردند

اهل سنت در استفاده از قياس به چند فرقه تقسيم شدند؟
پرسش

اهل سنت در استفاده از قياس به چند فرقه تقسيم شدند؟

پاسخ

به دو فرقه تقسيم شدند،

يك فرقه منكر قياس شدند نظير احمدبن حنبل و مالك بن انس (كه ميگويند در تمام عمرش فقط در دو مسأله قياس كرد)،

فرقة ديگر جلوي قياس را باز گذاشتند رفت تا آسمان هفتم، مثل ابو حنيفه. ابو حنيفه ميگفت اين سنتهايي كه از پيغمبر رسيده اصلاً قابل اعتماد نيست كه واقعاً پيغمبر گفته باشد. ميگويند گفته است فقط پانزده حديث بر من ثابت است كه پيغمبر فرموده، بقيه ثابت نيست. در بقيه قياس ميكرد. شافعي موضعي بينا بين داشت، در بعضي موارد به احاديث اعتماد ميكرد و در بعضي ديگر قياس مينمود.

مدارك فقه شيعه چيست؟
پرسش

مدارك فقه شيعه چيست؟

پاسخ

شيعة اماميه، در عقايد و احكام، به احاديثي كه به وسيلة افراد ثقه و مورد اعتماد از رسول گرامي نقل شود عمل مي كند، خواه اين روايات در كتب حديث شيعه باشد، و يا در كتب حديث اهل سنت. ازينروي در كتب فقهي شيعه گاه به رواياتي نيز كه بر طريق راويان اهل سنت نقل شده استناد شده است (در تقسيم بندي حديث به اقسام چهارگانه در علم دراية شيعه به اين گونه احاديث «مؤثق» مي گويند) و بنابراين آنچه كه برخي از غرض ورزان به شيعه نسبت مي دهند كاملاً بي اساس است.

پاية فقه شيعه را كتاب، سنت، عقل و اجماع تشكيل مي دهد، و سنت عبارت است از قول و فعل يا تقرير معصومين كه در رأس آنان پيامبر گرامي اسلام (ص) قرار دارد. بنابراين، هرگاه حديثي از طريق يك راوي موثق از پيامبر اكرم (ص) نقل مي شود و مشتمل بر قول و فعل يا تقرير آن حضرت باشد، از نظر شيعه معتبر است. مندرجات كتب فقه شيعه گواه روشن اين مدعا بوده و به اعتباري بايد گفت كه در اين قسمت ميان كتب حديثي شيعه و اهل سنت فرقي نيست؛ كلامي اگر هست در تشخيص ثقه و درجة اعتبار راوي است.

اجتهاد در اهل سنت چگونه است؟
اشاره

چرا علماي اهل تسنن براي دادن فتوا جلسات افتا تشكيل مي دهند ولي علماي شيعه چنين نمي كنند؟

پرسش

اجتهاد در اهل سنت چگونه است؟

چرا علماي اهل تسنن براي دادن فتوا جلسات افتا تشكيل مي دهند ولي علماي شيعه چنين نمي كنند؟

پاسخ

اولا" : چنين نيست كه اهل سنت براي افتا مشورت كنند .اجتهاد در مذاهب اهل سنت بسته شده است و همه آنان مقلد يكي از چهار مجتهد ( احمد بن حنبل ( 164 - 241 ه ) ، مالك بن انس ( م : 179 ه ) ، محمد بن ادريس شافعي ( 150 - 204 ه ) و ابو حنيفه ( 80 - 150ه ) هستند .گرچه در عصر جديد زمزه هاي اجتهاد زنده در ميان علماي اهل سنت شنيده مي شود .

ثانيا" : علماي شيعه با مناظره و جلسات افتا، همه آراي موجود را بررسي مي كنند و سپس فتوا مي دهند تشكيل جلسات افتا از آداب متداول مراجع تقليد است .

ثالثا" : فتوا بايد منسوب به مجتهد و مرجع تقليدباشد و راي گيري و انتخاب راي اكثريت در اين زمينه مفيد نيست. ؟؟؟؟

رابعا" : عمل انسان بايد از روي اجتهاد شخصي خودش باشد و يا اگر مجتهد نيست بايد بر اساس فتواي مجتهد اعلم باشد .در اين صورت اگر عمل انسان مطابق حكم واقعي خداوند بود هم به مصالح واقعي دست يافته است و هم پاداش مي برد و اگر عمل او بر اساس خطاي در اجتهاد خودش يا مرجع تقليدش مطابق حكم واقعي خداوند نبود .

اولا" نزد خداوند معذور است و

ثانيا" اگرروش اجتهاد او بر اساس مكتب اهل بيت باشد يقينا" اين روش بهترين روشي است كه بيشترين حكم صحيح را به دست او مي دهد .

براي توضيح

اين مطلب به امور زير دقت كنيد :

اول جايگاه اجتهاد در حفظ اسلام

1- اسلام دين خاتم است و به همين دليل بايد بر خلاف ديگر اديان از دست تحريف مصون بماند .ائمه اطهار ( ع ) براي حفظ اسلام از دست تحريف دو كار انجام دادند :

2 -منابع اسلام را، كه همان كتاب و سنت است ، حفظ كردند .يعني آيات قرآن راو نيز سنت نبوي را به طور صريح بيان كردند؛ سنتي كه حدود نود سال كتابت آن ممنوع بود، ( توضيح الملل ، ترجمه الملل و النحل ، چاپ اقبال ، ترجمه جلالي نايني ، ج 1، ص 35؛ الجامع الصحيح ( صحيح بخاري ، دار احيا التراث العربي ، ج 1، ص 57، حديث 114؛ ج 2، ص 373، حديث 3053؛ ج 3، ص 181، حديث 4431؛ ج 3، ص 182، حديث 4432؛ ج 4، ص 29، حديث 5669؛ ج 4، ص 375، حديث 7366؛ مسند احمد، دار الفكر، ج 1، ص 355 ) . و غرض ورزاني در تحريف ، حذف و جعل در آن تلاش بسيار كردند.2- روش فهم دين از منابع آن را آموزش دادند؛ روشي كه انسان در طول تاريخ بتواند دين را از قرآن و سنت و عقل بفهمد، فهمي كه پسند شارع است . اين روش همان اجتهاد نزد شيعه است كه با روش فهم دين نزد اهل سنت متفاوت است . دين شناسي شيعه و سني از دو جهت متفاوت است : اول از حيث منابع ؛ زيرا سنت نبوي اي كه شيعه به آن تمسك مي كند سنت منقول ومحفوظ از ناحيه اهل بيت

( ع ) است . پيامبر اكرم ( ص ) ، خودش آنان را براي فهم دين ملاك قرار داد، ( مانند حديث ثقلين : ( ( من از ميان شما مي روم و دوشي گرانبها را مي گذارم . قرآن كتاب خدا و عترتم اهل بيتم ؛ مادامي كه به اين دو تمسك كنيد گمراه نمي شويد، ( صحيح مسلم ، ج 7، ص 122، سنن ترمذي ، ج 2، ص 307؛ مسند احمد، دار الفكر، ج 3، ص 17 و 26 و 56 : ج 4، ص 366 و 371؛ ج 5، ص 182 و 189 ) .

دوم از جهت روش ؛

زيرا روشي كه اهل سنت در فهم دين دارند بر اساس مقتضيات مكتب خلافت رسمي صدر اسلام و مبتني بر قواعدي است كه از ظنيات شخصي و غير مستند به كتاب و سنت و عقل است . دوم : مكتب تخطيه از جمله مباني كلامي فقه شيعه اين است كه احكام اسلام تابع مصالح و مفاسد واقعي است . يعني خداوند متعال براي رساندن بشر به كمال واقعي افعالي را كه او را به كمال مي رسانند و داراي مصلحت واقعي هستند، واجب يا مستحب كرده است . وافعالي را كه او را از كمال دور مي كنند و داراي مفاسد واقعي هستند، حرام يامكروه فرموده است . و آن دسته از افعال را كه در كمال و يا انحطاط انسان نقشي ندارد، يا مصلحت و مفسده آن مساوي است ، و يا مصالحي اقتضاي آزادي انسان در آن را دارد مباح كرده است . اين احكام كه بر اساس مصالح ومفاسد

واقعي است ، ( ( حكم واقعي ) ) ناميده مي شوند .اگر مجتهد در استنباط خود به همان حكم دست يافت . فتواي او مطابق واقع است ، اما اگر دراستنباط خود به حكمي غير از حكم واقعي رسيد فتواي او خطا خواهد بود واين فتوا باعث ايجاد هيچ مصلحت يا مفسده جد يدي در آن عمل نمي شود.يعني اگر عملي در واقع واجب است و مجتهد در استنباط خود به اباحه آن فتوا داد اين فتوا باعث نمي شود مصلحت واقعي آن فعل از بين رود و يا اگر به حرمت آن فتوا داد، اين فتوا باعث نمي شود مفسده اي در آن عمل ايجاد شود.و نتيجه مي گيريم كه مجتهد ممكن است در فتواي خود خطا كند از اين رو به مكتب فقهي شيعه ( ( تخطيه ) ) گفته مي شود، ( عوامل خطاي در اجتهاد در ادامه اين بحث خواهد آمد ) در مقابل ، اشاعره از اهل سنت معتقد ند فتواي مجتهد همان حكم واقعي است و خداوند احكام خود را بر اساس مصلحت يامفسده واقعي جعل نمي كند . و معتزله از اهل سنت معتقدند گر چه خداوندقبل از فتواي مجتهد حكمي دارد ولي اگر فتواي او مخالف آن باشد، حكمي مطابق آن جعل مي كند . پس بنابر هر دو نظريه اهل سنت فتواي مجتهدهمواره مطابق حكم خدا خواهد بود گرچه فتاواي مجتهدين متفاوت باشد .ازاين رو به مكتب فقهي آنان ( ( تصويب ) ) يعني ( ( اصابت به واقع ) ) مي گويند، ( براي مطالعه بيشتر مكتب تخطيه و تصويب ر.ك : درآمدي

بر قلمرو دين ، حسنعلي علي اكبريان ، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي ، ص 21 ) .

تذكر 1 : اهل سنت فقط در شناخت احكام شرعي قايل به تصويب اند و در شناخت عقايدو شناخت موضوعات احكام مخطيه هستند زيرا موضوع عقايد و موضوعات احكام از امور خارجي اند نه اعتباري و تصويب در امور خارجي بي معنااست ، ( ر.ك : همان ، ص 22؛ التنقيح في شرح العروه الوثقي ، الاجتهاد والتقليد، ميرزا علي الغروي التبريزي ، ص 36 ) .

تذكر 2 : صرف اعتقاد به تخطيه در فقه شيعه يا تصويب در فقه سني ، هيچ بار ارزشي مثبت يا منفي ندارد .زيراانكار حكم واقعي و گمان صحت دايمي فتوا از سوي مكتب تصويب ، هرگزواقع را تغيير نمي دهد .اگر در واقع حكمي موجود باشد و فتواي مجتهدمخالف آن باشد، گمان تصويب چه بار ارزشي مثبتي دارد؟!

تذكر 3 : مجتهدي كه احتمال خطا در فتواي خود مي دهد، مي داند روشي كه در استنباط حكم شرعي پيموده روشي است كه خود دين به او آموزش داده پس يقين دارد كه :

اولا" : در صورت خطا، نزد خداوند معذور است ؛

ثانيا" : اين روش گرچه احتمال خطا دارد، اما بهترين روشي است كه بيشترين حكم واقعي را براي اوبه دست مي دهد، و يقينا" عمل به اين احكام در مجموع مي تواند سعادت بشر را تضمين كند؛ زيرا خدايي كه آورنده دين است ، آگاه از توانايي هاي دستگاه ادراكي بشر و با خبر از وقايع تاريخي پس از رسالت و سرگذشت منابع دين است ، و همو اين روش را

براي فهم دين خاتم آموزش داده است. پس يقينا" احكامي كه از اين طريق فهميده مي شود مي تواند در مجموع سعادت بشر را تامين كند، ( اين مساله در كتب اصول فقه شيعه با عنوان ( ( جمع بين حكم واقعي و ظاهري ) ) مطرح مي شود و نظريه فوق راي مشهور علماي شيعه است گرچه در درون مكتب تخطيه نظريات ديگري نيز وجود دارد،رجوع كنيد به : اصول فقه ، محمدرضا مظفر، ج 2 ) .

سوم : منشا اختلاف در فتوا امكان دارد دو فقيه در فهم قرآن يا روايت با يكديگر اختلاف پيدا كنند و يا فقيهي راوي يك حديث را معتبر و فقيه ديگر او را غير معتبر بداند و همين مساله باعث اختلاف فتواي آنان بشود .در اين بين وظيفه غير مجتهد ين اين است كه از بين مجتهدين ، داناترين آنان به استنباط احكام شرعي را انتخاب و از اوتقليد كند .اين مقلد نيز به يقين مي داند عمل به فتواي مجتهد اعلم نه تنها او رالا اقل در اكثر موارد به واقع مي رساند و باعث درك مصالح واقعي و پرهيز ازمفاسد واقعي مي شود، در موارد احتمال خطا نيز عذر مقبول نزد خداوند محسوب مي شود .

تذكر : دو فقيهي كه در يك مساله با يكد يگر اختلاف دارندهيچيك فهم روش مند ديگري را خارج از چارچوب دين و تفسير به راي نمي داند .آري ، اگر فهمي از دين ، خارج از روش مورد تاييد دين باشد تفسير به راي به شمار مي آيد و نه تضمين كننده سعادت بشر و درك مصالح واقعي وپرهيز

از مفاسد واقعي است ؛ و نه در صورت مخالفت ، عذ ر نزد خدا قرارمي گيرد ( بسياري از تفسير از دين كه امروز به نام ( ( قرايت هاي آزاد از دين ) ) معرفي مي شوند منطبق بر روش آموخته دين نيست و تفسير به راي به شمارمي آيد ) . چهارم : آيا خداوند متعال ، رسول اكرم ( ص ) و ايمه اطهار ( ع ) احكام راصريح بيان نكردند؟ قرآن كريم وحي الهي است و بي كم و زياد كلام خدااست . بخش مهمي از عقايد، اخلاق و احكام و تاريخ پيامبران و امم پيشين وپند و اندرزها در آن آمده است و در بيان خود اهمال و ابهام ندارد .قرآن كريم تبيين كامل هدايت الهي را به عهده رسول اكرم ( ص ) گذاشته است ، ( نحل /44 ) و به صراحت كامل اطاعت از او را در همه اوامر و نواهي اش واجب كرده است ، ( نسا / 59 ) . پيامبر اكرم ( ص ) نيز در بيان دين و ابلاغ رسالت كوتاهي نكرد و اين نكته را قرآن كريم تصريح فرمود، ( مايده / 3 ) و ما نيز در زيارت آن حضرت شهادت مي دهيم ( ( اشهد انك قد بلغت الرساله ... اشهد انك قد بلغت رسالات ربك ... و اديت الذي عليك من الحق ) ) ، ( زيارت رسول اكرم ، مفاتيح الجنان ، شيخ عباس قمي ، شركت تعاوني ناشران قم ، ص 515 ) . پيامبراكرم ( ص ) با بياني واضح و در موارد متعدد كلام

اهل بيتش را مبين دين قرارداد و همگان را به وضوح به سوي آنان رهنمون ساخت ( مانند حديث ثقلين كه به همراه منابع آن از كتب اهل سنت ذكر شد ) . اهل بيت ( ع ) نيز در طول تاريخ حضور خود همه آنچه به عنوان دين از سوي پيامبر اكرم ( ص ) بيان شده بود به وضوح تبليغ كردند و در انجام رسالت خود هيچ كوتاهي نكردند و مااين نكته را نيز در زيارات آنان شهادت مي دهيم ، ( ( ... حتي اعلنتم دعوته ، وبينتهم فرايضه ... ) ) ، ( زيارت جامعه كبير، مفاتيح الجنان ، ص 904 ) . اما چه شده است كه امروز در فهم دين و به ويژه در احكام از سوي فقها اختلاف نظر وجوددارد .آيا علت آن از ناحيه مبلغين دين - يعني رسول ( ص ) و اهل بيت ( ص ) -است يا از امور ديگر؟ در اينجا به اختصار به مهمترين منشا اين اختلاف اشاره مي كنيم : مرور زمان به طور طبيعي مقتضي نابودي بخشي از قراين غير لفظي الفاظ قرآن و سنت است . ايمه اطهار ( ع ) سعي كردند مانع از نابودي اين قراين شوند و همه آنها را نيز بيان كردند .اما عوامل متعدد سياسي و مذهبي زمان آنان باعث شد تلاش اهل بيت ( ع ) در اين زمينه با دشواري هايي همراه شود.جعل احاديث كاذب ، منع از نشر احاديث صحيح و كتابسوزي هايي كه در اين دوران صورت گرفت از مهمترين اين دشواري ها است . امروز شناخت روايت صحيح از

غير صحيح و فهم دقيق معاني روايات ، به دليل همين عوامل بسيارمشكل شده است ، و گاه با اختلاف نظر مواجه مي شود .اين بليه تنها دامن شيعيان را نگرفت ، حتي اهل سنت را نيز كه كمتر تحت فشار و اختناق دستگاه خلافت بودند مبتلا ساخت . نزديك به يك قرن منع كتابت حديث از سوي عمر در زمان خليفه اول ( منابع تاريخي اين فاجعه در ابتداي پاسخ ذكر شد ) ،و نيز جعل روايات از سوي عالمان درباري خلافت از يك سو و نياز به توجيه فقهي و كلامي وقايع پس از وفات رسول اكرم ( ص ) از سوي ديگر، به انضمام دوري از مكتب اهل بيت ( ع ) ، علماي اهل سنت را به كلي از فهم صحيح دين و احكام آن دور ساخت و به اختلاف چشم گيري دچار ساخت به گونه اي كه در دوران اندكي اختلاف به حدي رسيد كه براي جلوگيري از آن راه اجتهاد رامنسد كردند و احكام را منحصر در فتاواي چهار مجتهد : احمد بن حنبل ( 164- 241 ه ) ، مالك بن انس ( م : 179 ه ) ، محمد بن ادريس شافعي ( 150 - 204ه ) ، ابو حنيفه ( 80 - 150 ه ) نمودند و تا امروز همه اهل سنت مقلد يكي ازاين چهار مجتهدند .در دوران معاصر حركت هايي از سوي علماي اهل سنت براي احياي فكر اجتهاد زنده صورت گرفته است تا بتوانند نواقص وضعيت موجود را جبران كنند .با توجه به مسايل ياد شده مي توان دريافت كه منشااساسي اختلاف فتوا

در ميان فقهاي شيعه در قصد مبلغان اصلي دين ، يعني رسول اكرم ( ص ) و ايمه اطهار نبوده است . بلكه عوامل شوم تاريخي زمينه آن را ايجاد كرده است . راهي كه اهل بيت ( ع ) براي فهم دين براي بشر آموزش داده اند ( يعني اجتهاد ) با توجه به اين زمينه هاي تاريخي است و راهي است كه مي تواند بيشترين احكام واقعي را تحصيل كند .پنجم : آثار ديگر اجتهادزنده : شايد چنين گمان شود اگر در طول تاريخ شيعه پس از پايان دوران حضور ايمه ( ع ) يك مجتهد با همان روش آموخته اهل بيت همه مسايل واحكام اسلام را استنباط كند و ديگران همه از او تقليد كنند هم هدف اهل بيت تامين شده است و هم مقلدين دچار سر درگمي نمي شوند .پاسخ : اولا" : معمولا" و به طور طبيعي مجتهدين نسل بعد اعلم از مجتهدين نسل قبل اندگرچه گاهي موارد و به ندرت خلاف آن نيز رخ مي دهد .پس چنين نيست كه وظيفه عملي مردم همواره تقليد از يك نفر باشد .( اين سخن با قطع نظر از ادله فقهي ممنوعيت تقليد ابتدايي از ميت است كه به دليل تخصصي بودن آن ازاشاره به آن نيز صرف نظر مي شود براي مطالعه بيشتر ادله فقهي منع از تقليدابتدايي از ميت رجوع كنيد به : التنقيح في شرح العروه الوثقي ، ميرزا علي الغروي التبريزي ) . ثانيا" : چنانكه گفته شد اين اختلاف فتوا تا زماني كه فتاواي فقها روش مند و بر اساس ضوابط است نه باعث سردرگمي مقلدين مي

شود ونه باعث از بين رفتن مصالح واقعي بلكه گاه باعث رشد و شكوفايي فقه و درنتيجه نزديكتر شدن به واقع مي شود .ثالثا" : بسياري از موضوعات جديد درزندگي بشر پيش مي آيد كه موضوع آن در قبل وجود نداشته است . اجتهادي كه احكام اين موضوعات را استنباط مي كند همان اجتهادي است كه ديگراحكام را به دست مي آورد اگر شيعه نيز مانند اهل سنت باب اجتهاد رامي بست ، نمي توانست احكام موضوعات جديد را استنباط كند و تفكيك اجتهاد در موضوعات جديد و قديم غير ممكن است . زيرا اگر كسي در مسايل جد يد مجتهد باشد يعني توانايي اجتهاد را داشته باشد نمي تواند در مسايل ديگر مقلد باشد .( تقليد بر مجتهد ممنوع است ) . رابعا" : يكي از مهمترين آثاراجتهاد زنده - كه اگر هيچيك از آثار ديگر نبود همين يك اثر براي لزوم اجتهادزنده كافي بود - تامين سياست اصلي اسلام در امت اسلامي يعني ولايت فقيه است . اگر مساله مرجعيت در فتوا را بتوان از ميت انتظار داشت مساله ولايت را نمي توان . اجتهاد مهمترين ركن ولايت فقيه و ولايت مهمترين ركن سياست اسلام است و همين اثر كافي است كه زنده بودن اجتهاد در مكتب تشيع راتوجيه و تفسير كند .براي مطالعه بيشتر جايگاه فقهي و حقوقي اجتهاد درولايت فقيه و نيز جايگاه ولايت فقيه در انديشه سياسي اسلام رجوع كنيد به : ولايت فقيه ، جوادي آملي ، مركز نشر اسرا .دين و دولت ، محمد سروش ، دفترتبليغات اسلامي . ولايت و ديانت ، مهدي هادوي تهراني ، خانه

خرد .;

ادلّه احكام نزد شيعه و اهل سنت چيست؟
پرسش

ادلّه احكام نزد شيعه و اهل سنت چيست؟

پاسخ

ادلّه احكام نزد شيعه عبارتند از:

1. كتاب;

2. سنت;

3. اجماع;

4. عقل.

و نزد اهل سنّت يا قسمتى از آنان«قياس» و «استحقان» هم از مصادر استنباط حكم به حساب مى آيد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1270_

آيا مبانى اهل سنّت مورد اطمينان است؟
پرسش

آيا مبانى اهل سنّت مورد اطمينان است؟

پاسخ

مبانى اهل سنّت از منبعى مطمئن و معصوم از خطا و اشتباه به دست نيامده است ، زيرا آنان سنّت را از كسانى مى گيرند كه معصوم نيستند و به همين جهت، گفته انان قابل اعتماد نيست; ولى علماى شيعه سنّت رسول خدا((صلى الله عليه وآله)) را از منبع معصوم، يعنى اهل بيت((عليهم السلام)) گرفته اند و به همين جهت، آنچه كهشيعه از سنّت رسول خدا((صلى الله عليه وآله)) نقل مى كند، مورد اطمينان است. در اين مورد مى توان به«حديث ثقلين»كه از طريق شيعه و سنّى نقل شده، مراجعه نمود.

(بخش پاسخ به سؤالات )

پاورقي

(1)1 - ينابيع المودة، ص 37.

_1325_

معناي تأويل و استحسان از منابع فقهي اهل سنت چيست؟
پرسش

معناي تأويل و استحسان از منابع فقهي اهل سنت چيست؟

پاسخ

1. واژه تأويل از ريشه «اول» و در لغت به معناي بازگرداندن چيزي، بازگشت از چيزي و برگرداندن به چيزي مي باشد. اين واژه در اصطلاح، برگردندان كلام از ظاهر خود به مفهومي است كه احتمال آن را داشته باشد.

2. استحسان از ريشه «حسن» و در لغت به معناي نيكو ديدن، نيكو شمردن، خوب دانستن چيزي و همچنين به معناي طلب حسن به هدف پيروي از آن بوده و در اصطلاح عبارت است از عدول از مسأله اي به موارد مشابه آن، آن چه كه مجتهد در داوري عقل خود نيكو مي شمارد، آن چه كه به فهم و درك انسان تبادر مي كنيد و...؛ از اين رو استحسان با قياس، قاعده استصلاح و مصالح مرسله پيوند داشته و عدول ياد شده نيز بر قياس استوار است.

3. معاني ذكر شده از تأويل و قياس اين نكته را به دست مي دهد كه تأويل، اصطلاح و قاعده جداگانه اي در فقه اهل سنت نبوده و تعبيري ديگر از قاعده استحسان است؛ چرا كه، تصرف در معناي ظاهري كلام كه مفهوم واژه تأويل است، خود گونه اي استحسان؛ يعني عدول به موارد مشابه يك مسأله بوده؛ وانگهي چنين عدولي با معنايي كه از تأويل بيان شد، هم خوان و هماهنگ است.

4. دليل مخالفت فقهاي شيعه با رهيافت قاعده استحسان آن است كه نگرش مزبور، دست مفتي اهل سنت را در انتساب حكمي به شرع الهي با تكيه بر ذوق و سليقه وي باز گذارده، به گونه اي كه هر آن چه را او نيكو پندارد واجب و

چنان چه قبيح و مستهجن شمرد، حرام مي شود؛ بي آن كه چنين انتسابي به دليل و نصي پاي بند گردد. اين در حالي است كه فقهاي شيعه بدون دليلي مستند از شارع، هيچ حكمي را به او نسبت نداده و فرآيند تشريع در نظرگاه آنان كاملا ضابطه مند است.

البته چنين رويكردي بدان معنا نيست كه براي حل و فصل مسايل نوين چاره انديشي نشده و راه بسته باشد؛ بلكه در اين راستا نيز سمت و سوي مبتني بودن هر حكم و فتوايي را بر نصي از شارع، همسان بودن با دليل ذكر شده در آن، و يا قاعده عقلي مورد تأييد شارع در پيش گرفته و با وسواس تمام بر همخواني احكام شرعي با منابع و خطوط تصوير شده به وسيله شارع پاي فشرده اند. مهمترين خطوط مزبور بهره گيري از قواعد تزاحم، تعارض، عرف مورد پذيرش معصوم(ع)، پيروي از مصلحت قطعي مقبول عقل مي باشد.

خلاصه آن كه شيعه، استحسان را قاعده اي مستقل در استنباط حكم شرعي به حساب نياورده، جايگزين معتبر و مطمئن تري را براي آن پيشنهاد مي كند تا آن را با اماره اي شرعي در هم آميزد.

براي مطالعه بيشتر ر.ك:

1. الذرقام، مصطفي احمد، المدخل الفقهي العام، دارالفكر، دمشق 1968م

2. سجادي، جعفر، فرهنگ معارف اسلامي، كومش، تهران 1373ش

3. صابري، حسين، عقل و استنباط فقهي، آستان قدس رضوي، مشهد 1381ش

4. جعفري لنگرودي، محمد جعفر، مبسوط در ترمينولوژي حقوق، گنج دانش، تهران، 1378ش

5. جعفري لنگرودي، محمد جعفر، ترمينولوژي حقوق، گنج دانش

6. انصاري، محمد علي، الموسوعه الفقهيه الميسره، مجمع الفكر الاسلامي، قم 1423ق

آيا اجتهاد در مذاهب اهل سنت مسدود است يا مفتوح؟
پرسش

آيا اجتهاد در مذاهب اهل سنت مسدود است يا مفتوح؟

پاسخ

پيش از پرداختن به آراي اهل سنت در اين باره، لازم است تعريف اجتهاد مشخص شود. در تعريف اجتهاد آمده است: نهايت تلاش و كوشش براي استنباط احكام شرعي و تطبيق احكام شرعي.

اين اجتهاد مخصوص گروهي از علما است كه به شناخت احكام فرعي عملي از ادله تفصيلي رسيده اند به اين علما، «مجتهد مطلق» و يا «مجتهد مستقل» گفته مي شود كه اين فقط شامل امامان مذاهب اربعه و برخي ديگر از علما مي شود كه در ذيل مي آيد».

علماي اهل سنت، فقها را به هفت مرتبه و يا رتبه تقسيم بندي مي كنند كه چهار دسته از آنها را «مجتهدان» و سه دسته آنها را «مقلدان» مي نامند.

1. كساني كه مجتهدان در شرع ناميده مي شوند. اينان اولين طبقه و بالاترين رتبه را دارند واهل سنت، آنها را مجتهدان مستقل در اجتهاد مي نامند. اين ها كساني هستندكه احكام را از كتاب و سنت استخراج مي كنند و به كمك قياس و بر طبق مصالح فتوا مي دهند و اگر مصلحتي نباشد،استحسان مي كنند. اينان تابع هيچ كس نيستند؛ مانند فقهاي صحابه و فقهاي تابعين، از جمله سعيد بن مسيب و ابراهيم نخعي و فقهاي مجتهد مثل ابوحنيفه، مالك ،شافعي، احمد واوزاعي. سؤالي كه در اين جا مطرح مي شود اين است كه آيا اين نوع از اجتهاد جايز است مفتوح باشد يا خير. علماي شافعي و اكثر علماي حنفي گفته اند كه جايز است اين نوع اجتهاد مفتوح باشد و تعداد زيادي از ايشان فعلاً اين نوع اجتهاد را مسدود دانسته اند (توضيح اين كه: «جايز است» يعني طبق دليل شرعي و عقلي، اجتهاد مطلق در هيچ

شخصي محصور نيست و ممكن است اشخاص ديگري بجز اشخاصي كه نام برده شد به درجه اجتهاد مطلق برسند و اين از حيث ادله عقلي و شرعي مانعي ندارد؛ اما بعد از افرادي كه نام برديم تا كنون كسي به اين مقام نرسيده و اجتهاد مطلق در غير اين اشخاص فعليت پيدا نكرده است. معني اين عبارت اين است كه پس از امامان مذاهب اربعه، مجتهد مطلق نداريم و بنابراين باب اجتهاد در مذاهب اهل سنت فعلاً و عملاً مسدود است.

2. رتبه دوم مجتهدان رتبه «مجتهدان منتسب» گفته مي شود و اين ها كساني هستند كه نظريات امام مذهب رادر اصول گرفته اند ولي در فروعات با امام مذهب مخالف هستند، هر چند درنهايت به نتايجي مشابه با آنچه امام به آن رسيده، برسند. و اين ها اصحاب امامان مذاهب هستند وابن عابدين گفته است اصحاب ابوحنيفه از اين دسته اند (مانند امام ابي يوسف و شيباني).

3. دسته سوم، مجتهدان در مذهب ناميده مي شوند. اينان در اصول و فروعي كه از امام رسيده تابع امام مذهب هستند و حيطه عمل ايشان، استنباط احكام مسائلي است كه درباره آنها از امامفتوايي نرسيده است. كار اين ها نيز «تحقيق مناط» است و اينان فقه مذهبي را تقرير كرده و بنيان رشد اين مذاهب را گذاشته اند و نيز ايشان بحث ترجيح بين آرا را وضع كرده اند.

4- مجتهدان و مرجحان كه بين آرا و نظرياتي كه به آنها رسيده، به كمك اصول ترجيحي كه علماي دسته قبلي براي آنها ضبط كرده اند، ترجيح مي دهند.

مقايسه شيعه واهل سنت

چرا عرب ها اولين امام خود را ابوبكر مي نامند؟
پرسش

چرا عرب ها اولين امام خود را ابوبكر مي نامند؟

پاسخ

اين عقيده اهل سنت است كه خلفاي پس از پيامبر (ص) را امام مي دانند، چه از عرب باشند، چه از غير عرب، ميان عرب ها شيعه هم هستند كه ابوبكر را امام نمي دانند، بلكه حضرت علي (ع) را امام مي دانند. اهل سنت، كساني را كه پس از پيامبر به خلافت رسيدند، امام مي گويند و چون اولين خليفه پس از پيامبر، ابوبكر بوده او را امام اوّل مي گويند.

آن ها عقيده شيعيان را قبول ندارند، شيعيان مي گويند:

پيامبر (ص) حضرت علي(ع) را جانشين خود قرار داده و فرمود: بعد از من بايد علي امام و رهبر مسلمانان باشد. شيعه مي گويد: امامت و جانشيني پيامبر (ص) منصب الهي است و خدا به پيامبرش دستور داد علي (ع) و ديگر امامان (ع) را به عنوان جانشيني معرفي كند. اما سني ها مي گويند: پيامبر (ص) جانشين خود را مشخص نكرد. بعد از رحلت حضرت، برخي از صحابه در محلي به نام سقيفه بني ساعده جمع شدند و با ابوبكر بيعت كردند، از اين راه او جانشين پيامبر شد و بعد وي عمر را براي زمامداري تعيين كرد و عمر خليفه دوم شد. عمر در سر انجام كار شش نفر را معين كرد و گفت: بين خودشان يكي را مشخص كنند، خليفه سوم باشد، كه عثمان انتخاب شد. وي به جهت اين كه عملكردش خوب نبود و مردم ناراضي شدندو شورش نمودن و سر انجام او را كشتند، بعد با اصرار تمام با حضرت علي(ع) بيعت كردند و علي (ع) خليفه يا امام چهارم آنان شد.

حالا كدام يك از اين دو ديدگاه (شيعه و سني) درست است،

بحث جداگانه اي است كه در كتاب هاي اعتقادي وجود دارد و بايد آن ها را مطالعه كرد تا حقيقت مطلب آشكار شود.

دربارة عول و تعصيب و عقيدة اماميه و اهل سنّت در اين مورد توضيح دهيد؟
پرسش

دربارة عول و تعصيب و عقيدة اماميه و اهل سنّت در اين مورد توضيح دهيد؟

پاسخ

يكي از احكام اسلام مسئلة ارث است. در اين مسئله به دو بحث مهم برخورد مي كنيم: يكي مسئلة "عول" و ديگري مسئلة "تعصيب".

سرچشمة اين بحث از آن جا شروع مي شود كه سهام ارث گاهي از مجموع مال كمتر و گاهي بيشتر است، مثلاً اگر ورثه، فقط دو خواهد (پدر و مادري) و شوهر باشند، ارث دو خواهر دو سوم مال و ارث شوهر، نصف مال است كه مجموع آن دو، هفت ششم مي شود، يعني يك ششم از مجموع مال بيشتر مي گردد، كه اين بحث پيش مي آيد. آيا يك ششم بايد به نسبت سهام از همة ورثه كم شود، يا اين كه از افراد معيّني كم گردد؟ معروف ميان دانشمندان اهل تسنّن اين است كه بايد از همه كم شود. اين را فقها "عول" مي نامند، زيرا به معني زيادي و ارتفاع و بلندي است.

در مثال بالا مي گويند: يك ششم اضافي بايد از هر دو به نسبت سهام آن ها كم شود. طرز محاسبه چنين است كه بايد از عدد كسري چهار ششم كه سهم دو خواهر است و دو ششم كه سهم شوهر است، مقدار يك ششم اضافي را به نسبت، كم كنيم، يعني يك ششم را به نسبت 4 و 3 ميان آن دو تقسيم نماييم كه طبق قاعدة "تسهيم به نسبت" كه در رياضيات آمده است، نتيجه مي گيريم: از سهم دو خواهر چهار چهل و دوم و از سهم شوهر سه چهل و دوم كسر مي شود. هم چنين در موارد

ديگر، در حقيقت سهام داران ارث را در اين جا همانند طلبكاراني فرض مي كنند كه بدهكار قادر به پرداخت مطالبات همة آن ها نيست و به اصطلاح ورشكست شده است. مي دانيم در چنين جايي مقدار كمبود را به نسبت از همة طلبكاران كسر مي كند.

به عقيدة فقهاي شيعه هميشه كمبود به افراد خاصي متوجه مي شود. در مثال فوق كمبود را فقط به دو خواهر مي زنند و مي گويند: همان طور كه در حديث وارد شده،(1) ممكن نيست خداوندي كه حساب همه چيز، حتي ريگ هاي بيابان را دارد، سهام ارث را طوري قرار دهد كه كسري داشته باشد. حتماً خداوند در اين گونه موارد، قانوني وضع كرد كه با توجه به آن قانون، كمبودي متصوّر نيست. قانون، اين است كه ميان وارث ها، بعضي در قرآن سهم ثابتي از نظر حداقل و حداكثر براي آنان ذكر شده، مانند سهم شوهر و زن و پدر و مادر، ولي بعضي ديگر چنين نيستند، مانند دو خواهر و دو دختر، كه مي فهميم هميشه كمبود و كسري بايد به آن ها بخورد كه حداقل و حداكثر سهم آن ها، مشخص نشده، يعني قابل تغيير و در نوسان است، از اين رو در مثال بالا، كمبود متوجه شوهر نمي شود و تنها بايد يك ششم اضافي را از سهم دو خواهر كم كرد.

گاهي به عكس، مجموع سهام از مجموع مال كمتر است، و چيزي اضافه باقي مي ماند، مثلاً اگر مردي از دنيا برود و تنها يك دختر و مادر از او باقي بماند، مي دانيم كه سهم مادر در اين صورت يك ششم و

دختر سه ششم مال مي باشد كه مجموع آن ها چهار ششم مي شود، يعني دو ششم اضافه مي ماند. فقهاي اهل تسنن مي گويند: اضافي را بايد به "عصبه" (بر وزن كسبه) يعني مردان طبقه بعد داد (كه اگر از طبقة اوّل كسي نباشد، نوبت به آن مي رسد، مثل برادرهاي متوفي در مثال)، كه اصطلاحاً "تعصيب" مي نامند، ولي فقهاي شيعه معتقدند همة مال را بايد ميان آن دو (دختر و مادر) به نسبت 1 و 3 تقسيم كرد، زيرا با وجود طبقة قبل، نوبت به طبقة بعد نمي رسد. به علاوه دادن مقدار اضافي به مردان طبقة بعد، شبيه قوانين دوران جاهليت است كه زنان را بدون دليل از ارث محروم مي ساختند.(2)

عبدالله بن احمد بن حنبل گفته است: داناترين اهل مدينه به فرائض ارث، علي بن ابي طالب(ع) است. شعبي گفته است حسابگر تر از علي(ع) نيافته ام. ايشان بالاي منبر خطبه مي خواند، شخصي از او دربارة مردي پرسيد كه فوت كرده و زنش و پدر و مادر و دو دخترش باقي مانده اند، نصيب زنش چقدر است؟ حضرت فرمود: يك هشتم او يك نهم مي شود. اين مسئله معروف شد به مسئلة منبريه. بعد فرمود: "اگر براي پدر و مادر دو ششم و براي دو دختر دو سوم و براي زن يك هشتم باشد، بنابراين فرض سهم آنان بيشتر از مقدار مال مي شود. يك هشتم يك نهم مي شود، زيرا مال را به بيست و هفت قسمت تقسيم مي كنيم. از بيست و هفت قسمت سه قسمت مال زن مي شود و شانزده قسمت از دو دختر و

هشت قسمت مال پدر و مادر مي شود".

طبق اين نقل حضرت علي(ع) از تمامي صاحبان فروض كم كرده است.(3)

اين مطلب از قول اهل سنت نقل شده است، ولي شيعه به اين روش معتقد نيست و آن را صحيح نمي داند، زيرا در روايات شيعه آمده است اوّلين كسي كه عَوْل را قائل شد، عمر بن الخطاب بود. زفربن اوس از ابن عباس سؤال كرد: اولين كسي كه قائل به عول شد، چه كسي بود؟ ابن عباس گفت: عمر بن الخطاب بود، وقتي كه از او دربارة ورثه اي كه يك چهارم و يك دوم و يك سوم مي برند. سؤال شد، عمر گفت: "به خدا قسم نمي دانم خدا كدام يك از شما را مقدّم داشته و كدام را مؤخر! هيچ راهي بهتر از اين كه يك سوم مازاد را بالنسبته از تمامي ورثه كم كنيم، نمي دانم".

بعد ابن عباس گفت: به خدا قسم! اگر عمر مقدّم مي داشت. آن كس را كه خدا مقدّم داشته و مؤخر مي داشت آنچه را كه خدا مؤخر داشته، هرگز فريضه اي زيادتر نمي شد.

زفربن اوس به ابن عباس گفت: خدا چه كسي را مقدم داشته و چه كسي را مؤخر داشته؟ ابن عباس گفت: هر فريضه اي كه خدا فريضة اوّلي آن را تبديل به فريضة ديگر كرده، فريضه اي است كه خدا آن را مقدّم داشته (مثلاً همسر بدون فرزند يك چهارم و با فرزند يك هشتم) اما هر فريضه اي كه وقتي بتوان آن فرض را به او داد و ديگر فرضي برايش نيست، بلكه بقيه براي اوست، فريضه اي است كه خدا مؤخر داشته

است. بنابراين فرض زوج بدون فرزند براي همسرش يك دوم است و با فرزند يك چهارم است يا زوجه يك چهارم و با فرزند يك هشتم فرض او است، پس از زوج و زوجه چيزي كم نمي شود يا مادر يك سوم حق او است، ولي گاهي تبديل به يك ششم مي شود، بنابراين از او نيز چيزي كم نمي شود. خداوند اين ها را مقدّم داشته امّا فرائضي كه خدا آن ها را مؤخر قرار داده، فريضة بنات (دختران) و اخوات (خواهران) است كه فريضة آنان دو سوم است، پس هنگامي كه از فريضة آنان كم شد، فريضة ديگري ندارند، پس اينان كساني هستند كه خدا آنان را مؤخر شمرده است. هنگامي كه بين ورثه از دو گروه:

1_ آنان كه خدا مقدّم داشته،

2_ آنان كه مؤخر شمرده شده اند باشند، ابتدا حق آنان كه مقدّم داشته شده اند، داده مي شود و بقيه را به دستة ديگر مي دهند.

زفر بن اوس به ابن عباس گفت: چرا اين مطالب را به عمر نگفتي؟ گفت: هيبت عمر مانع اين كار شد.(4)

فضل بن شاذان نقل مي كند كه امام رضا(ع) در نامه اش به مأمون نوشت: "والفرائض علي ما أنزل الله في كتابه و لا عول فيها؛ فرائض طبق آن چه كه خدا نازل كرده، تقسيم مي شود و عولي در آن ها نيست".(5)

پي نوشت ها:

1. وسائل الشيعه ج 26، ص 78، حديث 32530، باب 7 از ابواب موجبات ارث.

2. تفسير نمونه، 44، ذيل آية 13 14 سورة نساء؛ صدر سيد جوادي، دائره المعارف تشيع، واژة ارث؛ مصطفي حسيني دشتي، معارف و معاريف، واژة عول و تعصيب.

3.

بحارالانوار، ج 40، ص 160.

4. كافي، ج 7، ص 80.

5. مستدرك الوسائل، ج 7، ص 161.

چرا اهل سنت نسبت به شيعه از جمعيت بيش تري برخوردار است؟
پرسش

چرا اهل سنت نسبت به شيعه از جمعيت بيش تري برخوردار است؟

پاسخ

علت اساسي بيشتر بودن اهل سنت را بايد در موضوع حاكمان و پادشاهان و وجود ابزارهاي تبليغاتي در دست آنها جستجو كرد.

از قديم گفته اند "الناس علي دين ملوكهم؛ مردم به دين حاكمان خويش هستند".

پس از وفات پيامبر اكرم (ص) در همه قرن هايي كه بلاد اسلامي داراي حاكمان مسلمان بوده است، اكثرا گرايش به مذهب سني داشته اند و از آن مذهب دفاع و حمايت نموده و در پي نابودي مذهب شيعه برآمده اند.

گرايش عمومي به اهل سنت در ميان حاكمان اسلامي سبب شيوع اين مذهب و اكثريت يافتن آن در عالم اسلام است.

جداي از اين، شيعيان در بسياري از دوره ها ، اجازه تبليع و نشر عقايد خويش را نداشته اند، حتي گاهي شيعه بودن جرم محسوب شده و شيعيان محكوم به مرگ يا تحمل زندگي مشقت بار مي شدند، فلسفه تقيه كه در مذهب ما جايگاه ويژه اي دارد، اين بوده كه جان شيعيان از آزار مخالفان در امان باشد. همين فشارها ، تبليغات سوء مخالفان و كافر و رافضي و قرمطي و مجوس و مهدورالدم خواندن شيعيان از سوي آنان ، رويكرد عمومي را براي گرايش به اين مذهب بسيار بسيار كاهش داده است. پس طبيعي است كه شيعيان در مجموع عالم اسلام داراي جمعيت اندك بوده و در اقليت باشند.

تشيع به عنوان فرقه اي جدا شده از جامعه و پيكر اسلامي (اهل جماعت مسلمانان) قلمداد و تبليغ مي شد كه حتي در دوره هاي بسيار به عنوان يك مذهب رسمي اسلامي در ميان مسلمانان شناخته نمي شد. همان

گونه كه بيان شد با اسامي انحرافي از شيعه ياد مي كردند، در اين ميان وجود فرقه ها و تفكرات متعدد در ميان شيعيان نيز به اين مسئله دامن مي زد.

با اين حال، تشيع به عنوان يك گرايش اقليتي در دنياي اسلام، نسبت به ساير گرايش ها داراي اهميت و اعتبار بيشتري است. گرايش هاي اقليت بسياري ار مي شناسيم كه در طول تاريخ اسلام پديدار شده و پس از مدتي از بين رفته اند اما شيعه باقي مانده و توانسته است در طول تاريخ براي خود جايگاهي ويژه بيابد. هر چند عقايد و بينش هاي شيعي، اكنون مهم ترين بينش اسلامي تلقي نمي گردد، ولي يكي از تأثيرگذارترين مذاهب عالم به حساب مي آيد كه توانسته يكي از بزرگ ترين و مردمي ترين انقلاب هاي قرن گذشته ميلادي را پديد آورد.

از لحاظ اعتقاد بين شيعه و سني نسبت به امامان اختلاف وجود دارد يعني اهل سنت حضرت علي (ع) را به عنوان امام اول قبول ندارند و ايشان را خليفه چهارم مي دانند از طرفي دين اسلام توسط حضرت محمد آورده شده پس چرا در بين انجام وظايف ديني به عنوان مثال نماز خواندن و
پرسش

از لحاظ اعتقاد بين شيعه و سني نسبت به امامان اختلاف وجود دارد يعني اهل سنت حضرت علي (ع) را به عنوان امام اول قبول ندارند و ايشان را خليفه چهارم مي دانند از طرفي دين اسلام توسط حضرت محمد آورده شده پس چرا در بين انجام وظايف ديني به عنوان مثال نماز خواندن و طريقه وضو گرفتن بين اين دو گروه اختلاف وجود دارد؟(پ)

پاسخ

اختلاف شيعه و اهل سنت در اين مسائل به اختلاف در مباني استنباط احكام ديني

بر مي گردد.

هر يك از مذاهب فقهي اسلامي براي استنباط احكام دين، از يكسري اصول و مباني بهره مي گيرند. طبيعي است كه اگر در اصول، مباني و منابع استنباط با هم اختلاف داشته باشند، نتيجه و رهاورد استنباط ها متفاوت خواهد شد. بسياري از اختلافات فقهي شيعه و سني، ريشه در تفاوت ديدگاه ها در اصول و مباني استنباط دارد، مثلاً اهل سنت افزون بر قرآن و سنت پيامبر(ص) به سنت صحابه و گاهي به سنت تابعين ارزش مي دهند، ولي شيعه افزون بر قرآن و سنت پيامبر (ص)، به سنت اهل بيت پيامبر(ص) بها مي دهند و سنت صحابه را اگر مستند به سنّت پيامبر نباشد، به عنوان منبع شرعي نمي پذيرند.

برخي از اختلافات فقهي ريشه در همين نكته دارد. اختلاف در وضو هم از همين نوع است. شيعيان با تمسك به حديث ثقلين، به اهل بيت و امامان معصوم(ع) مراجعه مي كنند و احكام شرعي خويش را فرا مي گيرند، امّا اهل سنّت اين چنين نيستند.

در زمان خلفا به ويژه خليفة دوم (عمر) سياست جلوگيري از نشر حديث رواج داشت و خلفاي بعدي

تا زمان عمر بن عبدالعزيز، همين سياست را در پيش گرفتند كه سرانجام بسياري از روايت هاي پيامبر اسلام(ص) و حوادث صدر اسلام به فراموشي سپرده شد و نسل هاي بعدي نسبت به آن بيگانه شدند. زين پس شيعيان با مراجعه به امامان معصوم(ع) توانستند سنت فراموش شده پيامبر(ص) را دريابند و آن را سرمشق زندگي خويش قرار دهند؛ به عنوان مثال: امام باقر(ع) در اين راستا ظرف آبي برداشت و به وضو پرداخت و فرمود: پيامبر (ص) چنين وضو مي ساخت.(1)

كيفيت وضوي اهل سنت به جهت تفسيري است كه ايشان از آيه "فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الي المرافق" (2) دارند.

ظاهر معناي آيه چنين است كه صورت و دست ها را تا آرنج بشوييد. اهل سنت از كلمه "الي" خيال مي كنند كه آيه مي گويد دست ها را از سرانگشتان به طرف آرنج بشوييد، ولي با اندكي دقّت روشن مي شود كه كلمه "الي" تنها براي بيان حدّ شستن است، نه كيفيّت شستن.

توضيح: آيه درست به آن مي ماند كه انسان به كارگري سفارش مي كند ديوار اتاق را از كف تا يك متر رنگ كند. بديهي است منظور اين نيست كه ديوار از پايين به بالا رنگ شود، بلكه منظور اين است كه اين مقدار بايد رنگ شود، نه بيشتر و نه كمتر. بنابراين فقط مقداري از دست كه بايد شسته شود، در آيه ذكر شده اما كيفيت آن در سنت پيامبر (كه به وسيله اهل بيت به ما رسيده) آمده است و آن شستن آرنج است به طرف سر انگشتان.(3)

البته مذاهب چهارگانه اهل سنت، شستن دست هنگام وضو از سر انگشتان تا آرنج را واجب نمي دانند و مي گويند بهتر

است كه بدين طريق وضو گرفته شود.

اماميه(شيعه) گفته اند: از آرنج واجب است و عكس آن باطل است، هم چنان كه مقدّم داشتن دست راست بر چپ واجب است. باقي مذاهب گفته اند: شستن آن ها به هر طريقي كه باشد، واجب بوده و تقديم دست راست و شروع از انگشتان تا آرنج افضل است؛ (4) يعني ثواب بيشتري دارد.

شستن پا به جاي مسح كه ميان اهل سنت رواج دارد، تفسير خاصي است كه از ادامه همان آيه ارائه داده اند. به نظر آنها كلمه "ارجلكم" (پاها) بر "وجوهكم" (صورتها) عطف شده و بايد مانند آن شسته شود، اما شيعه معتقد است اين كلمه بعد از كلمه رؤوس (سرها) ذكر شده و عطف به آن است و بايد پاها را مانند سر مسح كنيد.

در هر حال اختلاف عمل در مذاهب اسلامي ناشي از اختلاف برداشت و فهم متفاوت از آيات بوده و سنت پيامبر را هر دو گروه طبق عقيده خود مي دانند، اما شيعه افتخار دارد كه پيرو ائمه اطهار بوده و پيشوايان معصوم(ع) از آيات الهي و روش و سنت و گفتار رسول خدا(ص) آگاه تر بوده و درست تر تفسير مي كنند.

و همان گونه كه بيان شددر روايات ائمه(ع) بيان شده كه روش وضوي پيامبر(ص) به روش شيعه بوده است.

مسئله دست بسته بودن (تكفير و يا تكتّف) در حال نمازكه اهل سنت انجام مي دهند, از زمان خليفهء دوم مرسوم شد و از بدعت هاي ايشان است . در زمان پيامبر و خليفهء اول اين طور نماز مي خواندندهنگامي كه اسيران جنگي ايراني بر عمر وارد شدند, همين كار راكردند. عمر از اين كار خوشش آمد و گفت : خوب

است در نماز در برابر پروردگار همين كار را بكنيم . اما شيعه با توجه به روايات امامان معصوم آن را درست نمي داند.

. امام باقر(ع) فرمود: و عليك بالاقبال علي صلاتك ... قال : ولا تكفّر فانّما يصنع ذلك المجوس ; بر تو باد به توجه قلبي بر نمازت ... و دست بر روي دست در حال نماز نگذار, زيرا اين كار مجوس است (5.

بنابر اين به عقيده شيعه اين نحو نماز خواندن درست نيست وتكفير يكي از مبطلات نماز است , زيرا بدعت در دين محسوب مي شود.پيامبر(ص)فرمود: صلّوا كما رأتيموني أصلي ; همانطور كه من نماز مي خوانم نماز بخوانيد. پيامبر و اصحاب دست بسته نمي خواندند.

پي نوشت ها:

1- شيخ حرّ عاملي، وسايل الشيعه، ج 1، ص 274، ج 7.

2 - سوره مائده (5) آيه 6.

3 - تفسير نمونه، ج 4، ص 286.

4 - محمد جواد مغنيه، فقه تطبيقي ،ترجمه كاظم پورجوادي، ص 40.

5 - وسائل الشيعه , ج 4 باب 15 از ابواب قواطع الصلاة

«فقهاء سبعه» چه كساني هستند؟
پرسش

«فقهاء سبعه» چه كساني هستند؟

پاسخ

دورة قبل از پيشوايان دروة تابعين است، دورة كساني است كه رسول اكرم را درك نكرده اند اما صحابة آن حضرت را درك كرده اند. در اين دوره هفت نفر در مدينه بودند كه به «فقهاء سبعه» معروفند و آنها عبارتند از:

1.ابوبكر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام مخزومي. اين مرد از قريش است و نسب به يكي از برادران ابوجهل مي برد. در سال 94 درگذشته است.

2. سعيد بن مسيب مخزومي. اين مرد نيز از قريش است. به زهد و عبادت معروف است. گويند پنجاه سال شب زنده داري كرد و با وضوي نماز عشا نماز صبح را خواند. علامه سيد حسن صدر در تأسيس الشيعه (تأسيس شيعه، ص 298.) و بعضي ديگر از علماي بزرگ شيعه، او را شيعه مي دانند. سعيد بن مسيب در حدود سال 91 درگذشته است.

3. قاسم بن محمد بن ابي بكر. نوادة ابوبكر و جد مادري امام صادق (ع) است. صاحب تأسيس الشيعه به تشيع او تصريح مي كند. (تأسيس الشيعه/298) مادر قاسم _ چنانكه معروف است _ يكي از دختران يزدجرد ساساني است. بنابر اين نقل، قاسم از طرف پدر قرشي و از طرف مادر ايراني است. وي در فاصلة سالهاي صد و صد و ده درگذشته است.

4. خارجة بن زيد بن ثابت انصاري، متوفي در حدود سال 99، اين مرد پسر زيد بن ثابت انصاري معروف است.

5. سليمان بن يسار. اين مرد از موالي و احتمالاً ايراني است. در حدود سال 94 درگذشته است.

6. عبيدالله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود، متوفي در حدود سال 98. اين مرد برادرزادة عبدالله بن مسعود صحابي معروف است.

7. عروة بن زبير، متوفي

در حدود سال 94. اين شخص پسر زبير بن عوام، صحابي معروف است.

چنانكه معلوم شد، از اين هفت نفر يك نفر (سليمان بن يسار) احتمالاً ايراني است، يك نفر ديگر (قاسم بن محمد) بنابر يك نقل _ كه چندان معتبر نيست _ از طرف مادر ايراني است؛ باقي همه عرب خالص مكي يا مدني مي باشند.

چرا شيعه در هنگام وضو پاها را مسح مي كنند، اما اهل سنت پاها را مي شويند، عمل كدام گروه مطابق با نظر قرآن است؟
پرسش

چرا شيعه در هنگام وضو پاها را مسح مي كنند، اما اهل سنت پاها را مي شويند، عمل كدام گروه مطابق با نظر قرآن است؟

پاسخ

در وضو، چهار عضور از حكم خاصي برخوردارند اين چهار عضو عبارتند از:

1و2. صورت و دست ها تا آرنج.

3و4. سر و پاها.

قرآن درباره دو عضو نخست مي فرمايد:

«فاغسلوا وجوهكم و أيديكم إلي المرافق».

و درباره دو عضو ديگر مي فرمايد:

«فامسحوا بروسكم و أرجلكم إلي الكعبين».

شما اين دو جمله را زير هم قرار دهيد (به نحوي كه قرار گرفته است) آنگاه درباره آن دقت كنيد در اين موقع داوري خواهيد نمود كه وحي الهي دستور مي دهدكه:

صورت و دستها را بشوييم: «فاغسلوا وجوهكم و أيديكم إلي المرافق».

سر و پاها را مسح كنيم: «فامسحوا بروسكم و أرجلكم إلي الكعبين».

و انديشه شستن پاها كاملاً با ظاهر آيه مخالف بوده، و كساني كه پاهاي خود را به جاي «مسح» مي شويند، تحت تأثير فتواي امام مذهب فقهي خود قرار گرفته، برخي از آنان از دلالت آيه بر خلاف آن آگاهند، اما چه كنند؟ اسير تقليد بي چون و چرا مي باشند.

اگر واقعاً، وظيفة وضو گير، شستن پاها است شايسته بود كه لفظ « أرجلكم» در كنار« أيديكم » قرار گيرد و بفرمايد: « فاغسلوا وجوهكم و أيديكم و أرجلكم إلي الكعبين».

و اگر تأخير و ذكر آن در ذيل جمله دوم به خاطر بيان ترتيب عمل وضو است ( شستن پا پس از مسح سرانجام گيرد) لازم بود بفرمايد:

«و امسحوا رؤوسكم و اغسلوا أرجلكم إلي الكعبين».

در حالي كه هيچ كدام انجام نگرفته و لفظ « أرجلكم» زير مجموعه « و امسحوا » وارد است و اين نشانه اين است كه وظيفه وضو گير در

مورد پاها، مانند سر، مسح است.

قرآن مجيد، كتاب هدايت و بيانگر وظايف اسلامي به زبان عربي آشكار است، هرگز نبايد در بيان چنين وظيفه خطير كه براي مسلمانان هر روز مطرح است راه اجمال و ابهام پيش گيرد، آنچنان بايد آشكار سخن بگويد، كه هر عرب زبان و عربي داني از آن بهره گيرد.

و لذا ابن عباس از سرپيچي مردم از ظاهر قرآن، سخن مي گويد و مي فرمايد:

«نزل القرآن بالمسح و أبي الناس إلا الغسل.» (تفسير طبري:6/82؛ تفسير ابن …2/27.)

[قرآن درباره پاها دستور مسح داده ولي مردم جز شستن به چيزي تن ندادند.]

و لذا گروهي از علماي اهل سنت بر دلالت آيه بر مسح پاها، اعتراف كرده هر چند عملاً مخالفت نموده اند، و برخي براي احتياط ميان مسح و غسل جمع مي كنند، و برخي با اعتراف به دلالت آيه بر مسح مي گويند علت «شستن پا» اين است كه شستن از نظافت بالايي برخوردار است، تو گويي خداي حكيم از فلسفه بافي آنان آگاه نبوده و – لذا – نظافت پايين را تكليف كرده است.

خلاصه گروهي با اعتراف بر ظاهر آيه بر لزوم مسح پاها، اعذاري براي مخالفت خود با ظاهر آيه تراشيده ايد و هم اكنون اسامي برخي از آنان را مي آوريم:

1. ابن حزم متوفاي (456) مي گويد: ان القرآن نزل بالمسح، قال الله تعالي: « و امسحوا برووسكم و أرجلكم » و سواء قرء بخفض اللام أو فتحها هي علي كل حال عطف علي الرؤوس.(المحلي:2/56،شماره 200.)

[قرآن درباره پاها حكم به مسح كرده است، و آيه نيز همين را مي رساند خواه لفظ « و أرجلكم» را به كسره بخوانيم يا به فتح و در هر حال عطف بر

«رؤوسكم» مي باشد.]

2. قرطبي (متوفاي671) مي نويسد: حجاج بن يوسف در اهواز سخنراني كرد، و آيه وضو را تلاوت نمود، و اصرار ورزيد كه حتماً پاها را بشوييد زيرا چيزي آلود ه تر از پاهاي انسان نيست.

انس بن مالك كه از اصحاب پيامبر است اين سخن را شنيد، گفت صدق الله و كذب الحجاج « خدا راست گفته و حجاج دروغ مي گويد»، خدا به مسح پاها فرمان داده است، چنان كه مي گويد: « فامسحوا برؤوسكم و أرجلكم» سپس از عامر شعبي نقل مي كند كه جبرئيل در مورد پا حكم مسح را آورده و لذا در تيمم آنچه در وضو شسته مي شود باقي مانده و آنچه كه مسح مي شود، لغو گشته است.

و قتاده نيز گفته است خدا دو شستن و دو مسح بر ما واجب كرده است.(الجامع لأحكام القرآن:6/92.)

3. علي بن برهان الدين حلبي ( متوفاي 1044ه_ .) مي گويد: جبرئيل آنگاه كه به رسول خدا وضو را آموزش داد، فرمان به مسح پا داد، سپس مي گويد محيي الدين مي گويد: مسح دو پا ظاهر كتاب است.( السيره الحلبيه:1/28.)

اينها نمونه هايي از بزرگان اهل سنت كه به دلالت قرآن بر مسح اعتراف صريح دارند.

تفسير آيه از طريق اعراب آن

درگذشته يادآور شديم كه آيه وضو مركب از دو جمله كامل است كه يكي بيانگر حكم صورت و دستها، و ديگري بيانگر حكم سر و پاها است.

درباره حكم نخست مي فرمايد:

«فاغسلوا وجوهكم و أيديكم إلي المرافق».

و درباره حكم دوم مي فرمايد:

«فامسحوا برؤوسكم و أرجلكم إلي الكعبين».

اكنون سخن در اينجا است كه آيا واژه « وأرجلكم» به كجا عطف شده است، و به تعبير ديگر: معطوف عليه آن چيست.

مفسران شيعه مي گويند: معطوف عليه آن همان لفظي است كه

در كنار آن قرار گرفته است يعني « برؤوسكم».

چيزي كه هست اين است كه در واژه « وأرجلكم» دو قرائت هست:

قرائت جر «وامسحوا برؤسكم و أرجلكم».

قرائت نصب «وامسحوا برؤوسكم و أرجلكم».

بنابر قرائت جر كه چهار قاري(ابن كثير، وابو عمرو، حمزه، عاصم به روايت ابي بكر.) از قراء سبعه وفق آن قرائت كرده اند حكم آن واضح است و آن اين كه معطوف بر ظاهر « برؤوسكم» مي باشد، و طبعاً هر دو عضو،حكم يكسان (مسح ) خواهند داشت.

و بنابر قرائت نصب كه سه قاري از قراء سبعه وفق آن قرائت كرده اند عطف بر محل «برؤوسكم» مي باشد زيرا محل آن به حكم اين كه مفعول و «وامسحوا» است منصوب ميباشد و عطف بر محل در كلام عرب و قرآن شايع است از باب نمونه:

«إن الله بريء من المشركين و رسوله». توبه/3

در اين آيه واژه « ورسوله» به محل« الله » كه به ظاهر منصوب واز نظر محل مرفوع است، عطف شده است.

خلاصه اين كه بر هر دو قرائت لفظ « وأرجلكم» معطوف بر « برؤوسكم» است گاهي بر ظاهر و گاهي بر محل و نتيجه هر دو قرائت مسح پا است.

ولي كساني كه معتقد به شستن پاها هستند در تفسير اعراب آيه در تنگناي عجيبي قرار گرفته اند و ناچار شده اند هر دو قرائت را به صورت بسيار ناكام و غير مقبول تفسير كنند.

ما اكنون نظر آنان را در بيان معطوف عليه منعكس مي كنيم

آنان به جاي اين كه « وأرجلكم» را بر لفظي كه در كنارش هست عطف كنند، آن را بر لفظ«وجوهكم» كه در جمله پيشين است عطف مي نمايند، در حالي كه اين عطف برخلاف ظاهر و

بر خلاف قواعد عربي مي باشد.

اما اينكه بر خلاف ظاهر آيه است ما اين را با طرح مثالي روشن سازيم.

فردي مي گويد:

اكرمت زيداً و عمراً – و مررت ببكر و خالد.

هر گاه اين دو جمله را به دست عرب زبان يا عربي داني بدهيم، و از او بپرسيم لفظ «خالد» بر كدام از دو لفظ عطف شده است، آيا بر لفظ « بكر» كه در كنارش قرار گرفته يا بر واژه « عمرو» كه در جمله پيشين وارد شده است، مسلماً آن را بر اسمي كه در كنارش هست عطف مي كند و مي گويد:

اين شخص دو كار صورت داده است:

زيد و عمرو را احترام كرده.

و بكر و خالد را نيز در كوچه و خيابان ديده است.

و به فكر هيچكس نمي رسد كه خالد محكوم به حكم جمله پيشين باشد و مثال ياد شده همگون با آيه مباركه است.

واما بر خلاف قواعد عربي است، زيرا بنابر اين تفسير بين معطوف « وارجكم » و معطوف عليه « وأيديكم» جمله بيگانه يعني « وامسحوا» قرار گرفته است، و چنين كار چون مايه اشتباه و التباس است در كلام فصيح وارد نمي شود و بزرگان اهل سنت بر اين حقيقت تصريح كرده اند.

آيا بر اهل سنّت احكام مسلمان مترتب مى شود؟
پرسش

آيا بر اهل سنّت احكام مسلمان مترتب مى شود؟

پاسخ

اهل سنّت امامت را قبول ندارند; گرچه با ايمان نداشتن به امام، يكى از ضروريات مذهب را كه در سعادت و نجات انسان دخالت دارد منكرند، ولى به ظاهر حكم به مسلمان بودن آنان شده و احكام مسلمان بر آنان بار مى شود.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1312_

چرا شيعيان كه ادعا دارند از سني ها برترند و بيش تر به ياد خدا و قرآن و ائمه هستند، كمتر به قرآن و پيامبر (ص) احترام مي گذارند؟
پرسش

چرا شيعيان كه ادعا دارند از سني ها برترند و بيش تر به ياد خدا و قرآن و ائمه هستند، كمتر به قرآن و پيامبر (ص) احترام مي گذارند؟

پاسخ

جواب: موضوعي كه مطرح شده ، كم و بيش درست است، اما بايد به نكاتي توجه كنيم:

1 - ادعاي شيعه به برتري بر اهل سنت، نه به جهت افراد شيعه يا مدعي تشيع، بلكه به جهت پيشوايان شيعه است، يعني پيشوايان و ائمه شيعه اند كه بر پيشوايان اهل سنت برتري دارند. نيز به جهت برتري اعتقادي تشيع است كه به قرآن و اهل بيت معتقدند و بايد تمسك كنند.

2 - برتري تشيع بر تسنن به معناي برتري افراد شيعه يا مدعي تشيع و برتري رفتارهاي آنان بر اهل سنت نيست. چه بسياري شيعياني كه ا دعاي تشيع دارند، اما ملاك تشيع ر ا( كه پيروي از ائمه (ع) است) به اجرا نمي گذارند. برخورد و عملكري كه ائمه (ع) در مقابل قرآن و مقام حضرت رسول (ص) داشتند، در زندگي بسياري از شيعيان نمود نيافته است. وصايا و سفارشهايي كه از طرف پيامبر (ص) و اهل بيت، نسبت به قرآن و حفظ و عمل به احكام و احترام به آن وارد شده ، در زندگي بسياري از شيعيان نمود نيافته است پس نمي تواند به صرف ادعاي تشيع ، كسي برتر شود. در حالي كه برخي از اهل سنت، حداقل در بخش احترام به قرآن از پيامبر (ص) و ائمه (ع) بيشتر تبعيت مي كنند.

3 - احترام ظاهري به پيامبر (ص) و قرآن نيز نمي تواند ملاك برتري رفتار يا عملكر يا اعتقاد شخص باشد.

اگر

چه بسياري از اهل سنت به حفظ قرآن ، قرائت و احترام آن اهميت بسيار مي دهند، اما معلوم نيست در عمل به آيات، از شيعيان برتر باشند.

4 - طبق حديث ثقلين ، اگر چه ثقل اكبر، كتاب خداوند و قرآن است و اهميت به آن از جهت ظاهر و باطن، برتر از همه چيز است، اما ثقل اصغر كه اهل بيت پيامبر (ص) اند، نمي تواند در كنار قرآن ناديده گرفته شوند.

اگر بپذيريم اهل سنت به قرآن از جهت ظاهر و باطن اهميت بسيار مي دهند، اما وقتي در كنار قرآن، اهل بيت (ع) را به عنوان امام و پيشوا نداشته باشند، عمل شان از كاستي برخوردار است؛ زيرا پيامبر فرموده: "اين دو از هم جدا نخواهند شد".

بنابراين اگر هر عقيده اي (شيعه يا اهل سنت) اين دو را چه از جهت ظاهر (احترام ظاهري) و چه از نظر باطن (تدبر در آيات و عمل به آن ها) جدا نمايد و تنها به يكي از آنها اهميت و ارزش نهد، فكر و عملش ناقص خواهد بود.

با اينكه خيلي از علماي سني شاگردان و يا از ياران امامان معصوم(ع) ما بودند پس چرا همين علما از مذهب شيعه جدا شده با اينكه با امامان معصوم ما بودند مثلاً با امام صادق(ع)؟
پرسش

با اينكه خيلي از علماي سني شاگردان و يا از ياران امامان معصوم(ع) ما بودند پس چرا همين علما از مذهب شيعه جدا شده با اينكه با امامان معصوم ما بودند مثلاً با امام صادق(ع)؟

پاسخ

تشكيل مذاهب چهارگانه اهل سنت از زمان حضرت صادق (ع) مي باشد. در آن زمان اوضاع سياسي دچار بحران شده بود، يعني از زمان امام باقر (ع) كه پايان دوران حكومت امويان و شروع حكومت عباسيان بود، زمينة خوبي فراهم شد تا حضرت باقر (ع) فقه و احكام و مسائل اعتقادي خاص شيعه را نشر و گسترش دهند كه اين عمل را حضرت صادق (ع) تكميل نمودند و 4 هزار شاگرد در علوم مختلف از محضر حضرت استفاده نمودند، عباسيان كه حضور اين شاگردان را خطري براي خودشان احساس مي كردند و احتمال آن مي دادند كه دست به شورش زده و از علويان دفاع نمايند، خواستند كه آنها را از حضرت جدا كنند، چون با وجود اين شاگردان نمي توانستند حضرت را به شهادت برسانند. لذا دين اين افراد را با درهم و دينار خريدند، پولهاي فراواني خرج كردند كه مذاهبي بسازند در مقابل مذهب تشيع كه با وجود اين مذاهب و گرايش بعضي افراد به اين مذاهب اطراف حضرت خالي شود و قدرت نفوذ حضرت صادق (ع) كم شود، حتي تا آنجا در ساخت مذاهب پيش رفتند كه دستور دادند هر عملي كه حضرت صادق (ع) انجام مي دهد شما عكس آن را به عنوان دين انجام دهيد. البته اول كه اين مذاهب ساخته شد در شهرهاي ديگري بود و بعنوان فقه علوي و دين پيامبر اكرم (ص) تبليغ

نمودند و پيرواني براي خويش جمع نمودند و با شهادت حضرت صادق (ع) و خفقان حاكم بر شيعيان، اين مذاهب قدرت بيشتري گرفته و در هر جايي كه اسم اسلام بود آنها وارد شده و تبليغ نمودند و اسلامي را كه به مردم معرفي نمودند اسلام ساختة خودشان بود كه در مسائل اعتقادي و شرعي با عقائد و مسائل حقيقي فاصلة زيادي دارد، امروزه اگر در تمام كشورهاي اسلامي و حتي اروپا، اسلام مطرح مي شود، اسلام اهل سنت است كه در اثر تبليغات آن زمان به يادگار مانده و ديگر شيعيان قدرت پيدا نكردند كه مثل زمان امام صادق (ع) تبليغ نمايند.

نتيجه اين شد كه پول دين افراد را خريد وحتي شاگردان حضرت صادق (ع) مثل مالك، را از حضرت جدا كردند.

منابع و مآخذ:

برگرفته از كتاب تاريخ تشيع

آيا اهل سنت بهتر از شيعه در اعمال عبادي دقت ندارند؟ مانند خواندن نماز اول وقت در 5 نوبت و قرائت قرآن و ...
پرسش

آيا اهل سنت بهتر از شيعه در اعمال عبادي دقت ندارند؟ مانند خواندن نماز اول وقت در 5 نوبت و قرائت قرآن و ...

پاسخ

هر چند اهل سنت در ظاهر بعضي از اعمال از شيعه جلوتر هستند، ولي اين دليل بهتر بودن و قبولي اعمال آنها نيست به عنوان مثال اگر ماشيني موتور نداشته باشد; هيچگاه حركت نخواهد كرد هر چند ظاهري آراسته داشته باشد ولي اگر ماشين داراي موتور باشد، هر چند ظاهر نامرتب و خراب داشته باشد، قدرت حركت را دارد. پذيرش ولايت و محبت اهل بيت نيز مانند موتور قبولي اعمال و حركت در مسير الهي است لذا آنان كه از قبولي ولايت اهل بيت سرباز مي زنند، اعمالشان قبول نخواهد شد هر چند آن را زيبا به جا بياورند. براي توضيح بيشتر بايد گفت از نظر شيعه و آيه مباركة اتمام و اكمال دين با انتخاب رهبري اتمام نعمت دنيا و آخرت مي شود. در حقيقت بعد از رحلت حضرت رسول (9)، اسلام بدون امامت اسلامي ناتمام است نكات قوتي كه به ظاهر در عملكرد اهل سنت به چشم مي خورد، (مانند توجه به نماز اول وقت و تلاوت قرآن در حد خودش جاي تمجيد دارد; ليكن اگر اسلام برتر همان است كه آنها عمل مي كنند، پس بايد مسلمانان جهان كه بيش از يك ميليارد نفر هستند، بر تمام دنيا تأثير گذار مي بودند. نه اين كه دنيا فقط روي حرف حكومت شيعي ايران كه تنها 60 ميليون مسلمان دارد، حساب باز كند و آن يك ميليار مسلمان جهان همه ذخاير موجود در كشورهايشان

به دست آمريكا و اسراييل استثمار شوند. يعني اگر در قرآن به ما آموزش داده شده است كه به دنيا و آخرت از خدا سعادت آرزو كنيم سعادت اين جهان ما به اين است كه در مقابل ديگران بتوانيم حرف منطقي خود را اعلام كنيم نه اين كه كاخ سفيد و يا امثال آن بر ما رياست كنند و ما فقط قرآن بخوانيم مگر همين قرآن در طول همان 23 سال آغاز اسلام جهان آن روز را تكان نداد؟ مگر امپراطوريهاي بزرگ آن زمان را تحت تأثير قرار نداد؟ پس چرا الان يك ميليارد مسلمان قرآن مي خوانند اما در مقابله با 2 ميليون اسراييلي توان تصميم گيري ندارند. مگر اين قرآن با آن قرآن اوليه تفاوت دارد؟ پس چرا اثرش مشاهده نمي شود. ولي جهان براي خطبه هاي نماز جمعه تهران كه مركز حكومت شيعي است حساب باز مي كند. از طرف ديگر، ما سهل انگاري بعضي از شيعيان را تأييد نمي كنيم در اسلام به نماز اول وقت و تلاوت قرآن بسيار سفارش شده و براي آن فضيلت زياد وارد شده است لذا خوب است ما شيعيان نيز به اين امور اهميت دهيم تا دست آويزي به دست دشمنان شيعه ندهيم

منشأ اختلاف وضوي شيعه و اهل سنت چيست ؟
پرسش

منشأ اختلاف وضوي شيعه و اهل سنت چيست ؟

پاسخ

وضوي همة مسلمانان تا خلافت عثمان صورت واحدي داشته و مانندوضوي كنوني شيعه بوده است اين مسأله با آيه قرآن نيز تطبيق دارد كه مي فرمايد: «وامسحوا برؤسكم و ارجلكم (سوره مائده ، آيه 6 ) در اين آيه خداوند امر به مسح سر و پاها نموده است در حاليكه اهل تسنن پاها رامي شويند، علت تغيير وضو اين بود كه عثمان در اواسط دوران خلافت خودنسبت به چگونگي وضوي پيامبر گرفتار ترديد شد، او سپس وضوي پيامبر رابه شكلي كه اكنون در ميان اهل سنت مرسوم است اعلام نمود. اين قضيه مورد مخالفت بسياري از صحابه پيامبر واقع شد، لكن حكومت اموي بنا به اغراض سياسي در نقاط مختلف اسلامي شيوه عثمان را تبليغ كردند و جوي به وجود آوردند كه برخي از صحابه جرأت مخالفت با روش دستگاه حاكم رانداشت و در نتيجه اين گونه وضو گرفتن رواج يافت

براي آگاهي بيشتر ر.ك به وضوءالنبي من خلال ملابسات التشريع علي الشهرستاني

دليل اختلاف شيعه و اهل تسنن در نماز چيست
پرسش

دليل اختلاف شيعه و اهل تسنن در نماز چيست

پاسخ

يكم: اختلاف بين شيعه و سني در نماز تنها در جزئيات است والا در كليات با هم مشتركند.

دوم: ريشه اساسي اختلاف آن است كه اهل تسنن به سيره خلفا روي آورده، و حتي اجتهادات آنان در برابر نصوص ديني را

حجت مي دانند، لذا حتي در مواردي كه سيره خلفا برخلاف ظاهر قرآن يا پيامبر باشد، به آن عمل مي كنند.

هم چنين در اين زمينه از فقيهاني غير از اهل بيت: نيز تبعيت مي كنند. ولي شيعيان در فقه و نيز اصول اعتقادي خود پيرو مكتب

اهل بيت: مي باشند همين امر موجب آن گرديده كه تفاوت هاي عملي نيز در احكام بروز نمايد.

گفتني است كه پس از پيامبر اكرم 6 افراد زيادي به عنوان صحابه و يا تابعين، از آن حضرت نقل حديث مي كردند. اين نقل ها

سرآغاز شكل گيري فقه و مكاتب فقهي بوده است.

متاسفانه به دليل فاصله گرفتن حكومت و خلافت پس از پيامبر اكرم 6 اين حكومت ها بنا به دلايل سياسي به ترويج افراد و

مكاتبي كه متفاوت با مكتب اهل بيت: بود همت گماشتند تا آن جا كه حتي قرن هاي بعد همه مذاهب فقهي ديگر رسميت

يافتند، ولي مكتب اهل بيت رسميت نيافت.

فرق نماز شيعه با نماز اهل تسنن در چيست
پرسش

فرق نماز شيعه با نماز اهل تسنن در چيست

پاسخ

كليات نماز شيعه و سني يكي است:

تكبيره الاحرام، حمد، ركوع و

سجود. ولي آمين گفتن بعد از حمد، دست به سينه

ايستادن، سوره كامل نخواندن و بعضي موارد جزيي

ديگر در نماز اهل تسنن هست كه شيعه آنها را از

نماز پيامبر(ص) نمي داند و انجام نمي دهد.

علت اختلاف بين شيعه و سني در اذان و نماز و ساير احكام چيست
پرسش

علت اختلاف بين شيعه و سني در اذان و نماز و ساير احكام چيست

پاسخ

علت اختلافي كه بين شيعه و سني درنماز و اذان و ساير احكام وجود دارد، روايات مختلفي است كه در اين زمينه ها رسيده

است; زيرا نزد شيعه تنها طريق معتبر براي دسترسي به احكام خدا و سنأت نبوي، اهل بيت پيامبر(ع) هستند. ولي اهل

سنت احكام دين را از راه قياس و استحسان و رواياتي كه ديگران نقل كرده اند به دست مي آورند. كيفيت اذان و اقامه كه از

ائمه(ع) نقل شده، به همين ترتيب است كه بعد از ذكر ((حي علي الفلاح)) دو مرتبه ((حي علي خيرالعمل)) گفته مي شود و

در اذان بعد از ((الله اكبر)) دو مرتبه نيز ((لا اله الاأ الله)) و در ابتداي اقامه ((الله اكبر)) دو بار و بعد از ((الله اكبر)) آخر نماز

((لا اله الاأ الله)) يك مرتبه گفته مي شود. همچنينرواياتي وارد شده است كه حذف ذكر ((حي علي خير العمل)) به دستور

عمر انجام گرفته است.

1/11875 سوال: لطفا در خصوص تاريخچه توضيح المسائل نويسي فقها و آغاز نظام مقلد و مرجع توضيح دهيد .
اشاره

7/10149 سوال: اولين مرجع تقليد كه بود؟ در كشورهاي اسلامي چگونه انتخاب مي شود؟

2/9522 سوال: فلسفه وجودي علم فقه و خلاصه تاريخچه آن از آغاز تا اكنون را توضي

پرسش

1/11875 سوال: لطفا در خصوص تاريخچه توضيح المسائل نويسي فقها و آغاز نظام مقلد و مرجع توضيح دهيد .

7/10149 سوال: اولين مرجع تقليد كه بود؟ در كشورهاي اسلامي چگونه انتخاب مي شود؟

2/9522 سوال: فلسفه وجودي علم فقه و خلاصه تاريخچه آن از آغاز تا اكنون را توضيح دهيد؟

2/279 سوال: در مورد زندگي مراجع بعد از نواب اربعه كتابي معرفي بفرماييد .

پاسخ

جواب زرنگار: فقه؛ يعني، علم به احكام الهي و توان استنباط آنها از طريق ادله تفصيليه (كتاب، سنت، عقل و اجماع فقيه؛ فقه كسي است كه در علوم چهارده گانه اسلامي تخصص داشته باشد و بتواند احكام الهي را از ادله.

علم فقه از وسيعترين و گسترده ترين علوم اسلامي است از نظر تاريخي از همه علوم ديگري اسلامي قديمي تر است. در همه زمانها در سطح بسيار گسترده تحصيل و تدريس مي شده است مسائل فراواني كه شامل همه شؤون زندگي بشري مي شود در فقه طرح شده است. مسائلي كه در جهان امروز تحت عنوان حقوق طرح مي شود با انواع مختلفش، حقوق اساسي، حقوق مدني، حقوق خانوادگي، حقوق جزائي، حقوق اداري، حقوق سياسي، و انواع ديگر حقوق در ابواب مختلف فقه با نامهاي ديگر بحث شده است، كه در حقوق امروز مطرح نيست مانند مسائل عبادات. خلاصه اينكه فقه مشتمل بر رشته هاي گوناگون است كه در دانشكده هاي مختلف تحصيل و تدريس مي شود. فقه در اسلام با اعمال و افعال انسان همراه است چونكه به بايد و نبايد افعال انسان مربوط مي شود. و انسان در افعال خودش با يكي از احكام پنجگانه (واجب، حرام، مستحب، مكروه، مباح) روبرو است، كه حكم فعل او را فقه بيان مي كند. لذا

موضوع فقه، يا به تعبير بهتر فلسفه وجودي فقه ميان بايد و نبايد افعال انسان است. كه حدود افعال انسان را در مسائل شخصي، اجتماعي، عبادي، اقتصادي، سياسي و... مشخص مي كند.

ب. علم فقه، يعني فقه مدوّن كه در آن كتاب تدوين و تأليف شده و آن كتب هم اكنون نيز موجود است. سابقه هزار و صد ساله دارد. فقه يكي از ارزشمندترين علوم اسلامي و نمايانگر ديد وسيع و همه جانبه اسلام است احكام فقهي آدمي را از قبل از ولادت تا بعد از وفات تحت برنامه قرار مي دهد، چه اين كه براساس آيات و روايات فراوان و نيز دريافت هاي عقلاني آفرينش انسان وجهان هدفمند است و قطعا خداي حكيم، براي رسيدن بشر به كمال كه هدف خلقت است تدبيري انديشيد، از موجودات ديگر كه بگذريم به لحاظ آن كه تكامل آنها ™ǘљʠاست و لذا ابزار آن در متن خلقت آنها يعني به طور غريزي تعبيه شده است در مورد انسان كه تكامل شخصيت انساني و اختياري و در گرو رفتارهاي اختياري اوست، از طريق هدايت تشريعي يعني ارسال انبياء و ابلاغ شريعت صورت گرفته است، ابلاغ شريعت در عصر حضور پيامبران يا اوصياء آنان بسيار ساده بود اما در عصر غيبت به لحاظ پاي بندي به عمل به دستورات خدا، بايد همان آموزه ها در قالب آيات و روايات و سنت، درست فهميده شود (اجتهاد) و به مردم ابلاغ گردد. فهم صحيح شريعت از منابع مذكرو توسط مجتهدين كه همانا متخصصين و كارشناسان فن مي باشند امري مستمر بود گرچه بنا به مقتضيات روز شيوه ها و غالب هاي عرضه احكام شرعي

به مرور تفاوت مي يافت.

توضيح آن كه بدون ترديد از آغاز پيدايش اسلام، مسايل فقهي براي مردم تبيين و تفهيم مي شود تا مردم در برخورد با مسايل شرعي خود دچار مشكل نگردند. اين امر در زمان رسول اكرم(ص) كه توسط خود آن حضرت و اصحاب گراميش در زمان امامان(ع) به وسيله خود آن بزرگواران و يارانشان، در زمان غيبت صغراي امام عصر(ع) توسط نواب خاص آن حضرت و نيز زمان غيبت كبري به دست فقهاي اسلام كه احكام را از منابع آن استنباط نموده اند صورت مي پذيرفت.

گو اين كه در همه اين مراحل، مسايل فقهي بيان مي شده، ليكن در هر دوره اي به گونه خاصي بوده است، براي مثال، مسايل فقهي كه در اين زمان بيان مي شود، گرچه در اصل با مسايل دوره تشريع تفاوتي ندارد، ولي به طور طبيعي بيان آن در اين دو زمان كاملا متفاوت است. پهناور شدن قلمرو اسلام و گستردگي دامنه مباحث فقهي موجب شده كه فقه در اين زمان به گونه اي متفاوت از شيوه هاي بيان در دوره هاي پيش تبيين گردد. براي روشن شدن جواب بايد قبل از آغاز ادوار فقهي شيعه بايد به وضع فقه در دوره حضور پيامبر اشاره نمود .اين دوره از زمان بعثت تا زمان رحلت حضرت رسول اكرم(ص) به مدت بيست و سه سال ادامه مي يابد. در ابتداي اين دوره كه هنوز آيين اسلام گسترش نيافته بود، شخص پيامبر(ص) مسايل فقه را در منزل «ارقم» عهده دار بودند ولي پس از گسترش قلمرو اسلام و افزايش مسلمانان، پيامبر اكرم عده اي از ياران خود را به نقاط

دوردست گسيل مي كردند تا از طريق نقل سنت احكام دين را به ايشان بياموزند.

اما دوره هاي مختلف فقهي شيعه و اهل سنت . به طور كلي مي توان گفت كه فقه شيعه از آغاز تاكنون نُه دوره به خود ديده است. اين دوره ها عبارتند از: 1- عصر تفسير و تبيين، 2- محدثان، 3- آغاز اجتهاد، 4- كمال اجتهاد، 5- توقف اجتهاد، 6- نهضت مجدد مجتهدان، 7- پيدايش اخباريان، 8- عصر جديد استنباط و 9- عصر كنوني.

دوره اول، با رحلت پيامبر آغاز مي شود و تا سال 329 ه.ق كه شروع غيبت كبرا است ادامه مي يابد. : در اين دوره شيعه نيازي به اجتهاد گسترده نداشت چون امامان معصوم حاضر بودند و مردم احكام دين خود را از آنان به دست مي آوردند. در اين دوره، افرادي به عنوان فقيه معروف بودند مانند علي بن ابي رافع، سعيد بن مسيّب، قاسم بن محمد بن ابي بكر، ابو خالد كابلي، زراره، بريد بن معاويه، ابوبصير، محمد بن مسلم، جميل بن دراج، محمد بن ابي عمير، صفوان بن يحيي، ابان بن عثمان، حماد بن عثمان، حمّاد بن عيسي و عبدالله بن مسكان.اگر مردم به مسأله اي نياز پيدا مي كردند يا به خود امام معصوم مراجعه مي كردند و يا به يكي از اين فقها كه از سوي امامان معرفي مي شدند مراجعه مي كردند. اين دوره به دو بخش تقسيم مي شود:

1- زمان امامان معصوم(ع) در اين زمان، خود ائمه(ع) و برخي از ياران ايشان مانند زراره، محمد بن مسلم و.... عده دار اين مسؤوليت بزرگ بودند و با كمال دقت مسايل فقهي و احكام ديني را براي مسلمانان بازگو مي كردند.

2- زمان غيبت صغري: در اين مدت

بيان احكام خصوصا پاسخ گويي به مسائل مست͘Ϙ˙Ǡتوسط نمايندگان خاص حضرت انجام مي گرفت.

دوره دوم از غيبت كبرا شروع مي شود و تا نيمه اول قرن پنجم ادامه مي يابد. دѠاين دوره براي اولين بار كتب فقهي به صورت فتوايي تدوين شد. فقهاي اين دوره عبارت بودند از: علي بن ابراهيم قمي كه استاد كليني است، محمد بن يعقوب كليني كه كافي را تأليف كرده است، جعفر بن محمد بن قولويه نويسنده «كامل الزيارة»، علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمي كه پدر شيخ صدوق است و محمد بن علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمي كه معروف به شيخ صدوق است. مي توان گفت كه اولين فقيه اين دوره، علي بن ابراهيم قمي است كه صاحب تفسير است.

دوره سوم، دوره آغاز اجتهاد است كه به وسيله ابن عقيل عمّاني و ابن جنيد اسكافي شروع مي شود و به دست شيخ مفيد و سيد مرتضي به تكامل مي رسد مي توان گفت كه در اين دوره اولين مرجع مردم در احكام ديني، شيخ مفيد بود.

دوره چهارم كه دوره كمال اجتهاد است، از دوره قبل قابل انفكاك نيست. اين دوره با شيخ طوسي آغاز مي شود. شيخ طوسي فقه شيعه را در برابر فقه اهل سنت استقلال داد و به اجتهاد تكامل بخشيد. در اين دوره، اولين مرجع مردم شيخ طوسي است. در اين دوره احكام و مسايل ديني به شكل پرسش و پاسخ و در ضمن كتاب هاي فقهي كه به صورت علمي تنظيم شده بود بيان مي شد و مانند دوره پيش، فقها تنها به نقل روايات اكتفا نمي كردند بلكه كتاب را با عباراتي كه خود بر ميگزيدند مي

نگاشتند. به عبارت ديگر پاسخ به پرسش ها را كه همان نظر و فتواي آنان بود مستند و مقرون به ادله آن يعني آيات و روايات بيان مي كردند.

دوره پنجم از ادوار فقه شيعه، دوره اي است كه در آن فقهاي شيعه به نظرات شيخ طوسي اهميت فراوان مي دادند و خلاف نظر او نظر نمي دادند. به اين دليل اين دوره را مي توان دوره تقليد فقهاء از شيخ طوسي ناميد. فقهاي اين دوره عبارتند از فضل بن حسن طبرسي، ابوالفتوح رازي، ابن حمزه و ابن شهرآشوب.

دوره ششم، دوره نهضت مجدد مجتهدان است. در اين دوره فقهاء دوباره دست به اجتهاد زدند و نظرات شيخ طوسي را نقد كردند و آراء خود را بيان كردند. فقهاي اين دوره عبارتند از: ابن ادريس حلي، نويسنده كتاب فقهي «سرائر»، محقق حلي، سيد بن طاووس، علامه حلي، محقق كركي و مقدس اردبيلي.

در اين دوره اولين فقيه كه مرجع ديني مردم بود، ابن ادريس بود.در اواخر اين دوره مردم براي حل مسايل خود به رساله هاي عمليه مراجعه مي كردند و در صورت نبود مسأله در رساله از مجتهد مي پرسيدند.

تفاوت رساله هاي عمليه اين دوره با رساله ها و كتاب هاي فقهي كه در دوره هاي قبل ارايه مي شد، بدين قرار است:

1. در رساله هاي عمليه تنها رأي و نظر مجتهد بيان مي گردد و از ذكر ادله و روايات اجتناب مي شود به خلاف كتاب هاي فقهي كه در آنها به روايات استناد و استدلال مي شود.

2. فهم و درك رساله هاي عمليه براي عموم ممكن است.

در واقع اولين رساله عمليه به سبك و شيوه كنوني كه الان مرسوم

است، نخستين بار در اين دوره به دست عالم و متفكر بزرگ جهان اسلام علامه شيخ بهايي(م 1031) آغاز شد. عنوان اين رساله «جامع عباسي» ا ست.

دوره هفتم، دوره اي است كه در آن اجتهاد به ضعف گراييد و فقهاء به روايات و اخبار اعتماد كردند و اجتهاد را تخطئه كردند. سرسلسله اين گروه محمد امين استرآبادي است. بنابراين اولين مرجع ديني اخباري ها در اين دوره، محمد امين استرآبادي است.

در دوره هشتم، اجتهاد دوباره قوت گرفت. موسس اين دوره ملا محمد باقر بن محمد اكمل معروف به وحيد بهبهاني است. فقهاي اين دوره عبارتند از: وحيد بهبهاني، سيد محمد مهدي بحرالعلوم، شيخ جعفر كاشف الغطاء، ميرزا ابوالقاسم قمي، سيد علي طباطبايي صاحب رياض و سيد محمد طباطبايي معروف به مجاهد.

دوره نهم، دوره اي است كه در آن اجتهاد به اوج خود رسيده است. سرسلسله فقهاي اين دوره شيخ انصاري است. فقهاي اين دوره عبارتند از: شيخ انصاري، ميرزا محمد حسن آشتياني، ميرزا حبيب الله رشتي، آخوند ملا محمد كاظم خراساني، سيد محمد كاظم يزدي، ميرزا محمد حسين نائيني، آقا ضياءالدين عراقي، ميرزا محمد تقي شيرازي، شيخ عبدالكريم حائري مؤسس حوزه علميه قم، حاج اقا رضا همداني، شيخ محمد حسين اصفهاني، ميرزا محمد علي شاه آبادي، سيد ابوالحسن اصفهاني، آيت الله بروجردي، آيت الله حكيم، آيت الله حجت، آيت الله خوئي، آيت الله سيد احمد خوانساري و امام خميني. اولين مرجع تقليد اين دوره شيخ انصاري است.

از آنچه گذشت به دست آمد كه اگر بخواهيم بدانيم اولين مرجع تقليد چه كسي بود، بايد به اين دوره ها توجه شود و در هر دوره، مؤسس آن مرجع دين به شمار مي رفته است و اگر مقصود، اولين

مرجع تقليد در قم باشد، بايد گفت كه پس از تأسيس حوزه علميه قم، اولين مرجع، آيت الله شيخ عبدالكريم حائري بودند.

ر.ك: تاريخ فقه و فقهاء، دكتر ابوالقاسم گرجي.

دوره هاي فقه اهل سنت:

فقه اهل سنت داراي دوره هاي مختلف است:

دوره اول، دوره صحابه است. در اين دوره برخي از صحابه، مرجع ديني اهل سنت بودند مانند عبدالله بن مسعود، سلمان فارسي، معاذ بن جبل و مانند اينها. در همين دوره اول، اهل سنت دست به اجتهاد زدند چون منابع و مآخذ احكام ديني آنان به اندازه كفايت نبود در حالي كه در همين دوره شيعه نيازي به اجتهاد نداشت براي اين كه امام معصوم حاضر بود و هرگونه مشكل شرعي پيش مي آمد آن را حل مي كرد ولي اهل سنت اين گونه مرجع ديني نداشتند.

دوره دوم، دوره تابعين است. در اين دوره اهل سنت احكام ديني خود را از فقهايي مانند قاسم بن محمد بن ابي بكر، عبدالله بن عباس، سعيد بن جبير، عبدالله بن عمر، شريح قاضي، انس بن مالك و مانند اينها اخذ مي كردند.

اهل سنت در اين دوره هم ناچار بودند اجتهاد كنند تا احكام ديني مردم را بفهمند. شيعه در اين دوره هم نياز به اجتهاد نداشت و هر چه پيش آمد، حكم آن را از امام معصوم اخذ مي كردند.

دوره سوم، دوره امامان چهارگانه است. اين دوره از اوايل قرن دوم شروع مي شود و تا نيمه قرن چهارم ادامه مي يابد. در اين دوره سنت و فقه تدوين مي شود. درخشان ترين دوره فقه اهل سنت اين دوره است. فقهاي اين دوره عبارتند از: ابوحنيفه نعمان بن ثابت، مالك بن انس، محمد بن ادريس شافعي و احمد بن حنبل شيباني و

شاگردان اين چهار نفر.

در اين دوره مذاهب اربعه شكل گرفته و با استقرار اين مذاهب، باب اجتهاد بسته شد و فقهاي بعدي، براساس اين مذاهب، احكام ديني مردم را بيان مي كردند و خودشان نظر خاصي نمي دادند. بر اين اساس هم مردم و هم فقهاي بعدي همه مقلد گرديدند.

دوره چهارم، دوره توقف اجتهاد است و دوره پنجم دوره تقليد محض است و اين دوره تا عصر حاضر ادامه دارد و دوره ششم، عصر حاضر است.

دوره تقليد محض از نيمه قرن هفتم تا اوايل قرن سيزدهم ادامه يافت و در اين هفت قرن و نيم، فقه اهل سنت ضعيف شد ولي در عصر حاضر، اهل سنت، از حالت تقليد محض خارج گشتند و حتي يكي از فقهاي عصر حاضر از اهل سنت به نام شيخ محمود شلتوت كه در سال 1383 ه.ق وفات كرد فتوا داد كه اهل سنت مي توانند به فقه جعفري عمل كنند همان گونه كه به مذاهب اربعه عمل مي كنند. اين فتوا نشانه خروج فقهاي اهل سنت از تقليد محض است.تاريخ پيدايش اجتهاد:

هم چنان كه از مطالب پيشين به دست مي آيد، تقليد در احكام دين از همان ابتداي بعثت رسول اكرم(ص) در ميان مسلمانان متداول بود و هر كسي با مراجعه آن حضرت و اصحاب ايشان مشكل خود را حل مي كرد.

اما پيدايش اجتهاد و رد فروع بر اصول و استنباط احكام شرعي از روايات، در ميان اهل تسنن و تشيع متفاوت است. اهل تسنن پس از رحلت حضرت رسول اكرم از سويي با كمبود احاديث و رشد روزافزون مسايل جديد مواجه شدند. از سوي ديگر چون اعتقادي به جانشيني حضرات معصومين(ع) نداشتند

از همان زمان اجتهاد در امور شرعي و فقهي را شروع كردند. در مقابل شيعيان با اعتقاد به امامت ائمه(ع) خود را از اجتهاد در امور شرعي بي نياز مي ديدند و با مراجعه حضوري به آن بزرگواران مانند زمان حضرت رسول اكرم(ص) مسايل خود را مي پرسيدند تا اين كه در اواخر حيات حضرت امام صادق(ع) تدوين فقه شيعه و احاديث ائمه در ميان علماي اماميه از رشد بي سابقه اي برخوردار شد. در همين دوره بود كه در ميان ناقلان احاديث ائمه در نقل حديث اختلاف افتاد و عده اي خائن به جعل حديث دست زدند. ائمه(ع) در آن زمان و پس از آن شيوه صحيح برخورد با اخبار متعارض را كه يك نوع اجتهاد است تبيين نمودند و نيز در همين دوره ائمه(ع) ميزان و مقايس هاي ديگري را براي اجتهاد و استنباط مانند استصحاب، برائت، احتياط و... تبيين كردند. لذا اين دوره فصل آغازين اجتهاد در تاريخ شيعه به حساب مي آيد اما علماي شيعه در عين مشروع بودن اجتهاد و تبيين قواعد اجتهاد از سوي ائمه(ع) به لحاظ امكان رسيدن حكم واقعي و دريافت احكام از آن بزرگواران به جز موارد اندكي اجتهاد را چندان مورد توجه و كاربرد قرار ندادند. پس از دوره غيبت صغري بود كه اجتهاد رشد و شكوفايي خود را شروع كرد و اين خود تاريخ مفصلي دارد.

براي آگاهي بيشتر ر.ك:

تاريخ فقه و فقهاء، دكتر ابوالقاسم گرجي

ادوار فقه شيعه، دكتر محمود شهابي

تاريخ الفقه الاسلامي، بدران ابوالعينين بدران

تاريخ الفقه الاسلامي، دكتر محمد يوسف موسي

الاجتهاد والتقليد، امام خميني، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني

الاجتهاد و التقليد، سيد

رضا صدر، دفتر تبليغات اسلامي

اجتهاد و تقليد، علي رحماني سبزواري، كنگره شيخ انصاريآشنايي با علوم اسلامي، جلد 3،

اصول فقه _ فقه، استاد شهيد مرتضي مطهري(ره)

مرجعيت، سيد هدايت الله طالقاني.

قصص العلماء محمود تنكابني

شهداء الفضيله علامه اميني

روضات الجنات سيد محمد باقر خوانساري ترجمه محمدباقر ساعدي خراساني

مفاخر اسلام علي دواني

مكارم الاثار معلم حبيب آبادي

مردان علم در ميدان عمل چاپ جامعه مدرسين حوزه علميه قم

نشريه حوزه، ش 56 و 57

كيهان انديشه، ش 7 - 9

در صدر اسلام مسلمانان به چه صورت نماز مي خواندند به طريق شيعه يا سني ؟
پرسش

در صدر اسلام مسلمانان به چه صورت نماز مي خواندند به طريق شيعه يا سني ؟

پاسخ

الف) در زمان پيامبر(ص) همه بر خاك كف مسجد النبي سجده مي كردند و براي عدم تأذي از خشونت سنگريزه ها و براي تسطيح آن ماسه نرم ريخته بودند هم چنين براي جلوگيري از سوزش در تابستان ها در محل سجده حصير مي گذاشتند. اين مطلب با مباني فقهي شيعه نيز كاملا سازگار است. زيرا مهر از نظر فقهي موضوعيت ندارد. بلكه تسهيل كننده دسترسي به خاك است. در روايت صحيحه هشام بن حكم كه همه فقها طبق آن فتوا داده اند آمده است: «انه قال لابي عبدالله (ع) : اخبرني عما يجوز السجود عليه و عما لايجوز قال: السجود لايجوز الا علي الارض او علي ما انبتت الارض الا مااكل او لبس. فقال له: جعلت فداك ما العله في ذلك؟ قال: لان السجود خضوع لله عزوجل فلا ينبغي ان يكون علي ما يوكل و يلبس. لان ابنا الدنيا عبيد ما ياكلون و يلبسون. و الساجد في سجوده في عباده الله عزوجل فلا ينبغي ان يضع جبهته في سجوده علي معبود ابن الدنيا الذين اغتروا بغرورها ؛ هشام از حضرت اباعبدالله- امام صادق(ع) پرسيد: مرا آگاه ساز بر چه سجده رواست و بر چه ناروا؟ فرمودند: سجده تنها بر زمين و آنچه مي رويد جايز است جز آنچه كه پوشيدني و خوردني است. باز پرسيد: فدايت شوم فلسفه آن چيست؟ فرمودند: زيرا سجده خضوع در پيشگاه خداوند عزوجل است. پس نشايد كه بر پوشيدني و خوردني انجام گيرد. زيرا دنيا گرايان بنده خوردني ها و پوشيدني هايند و سجده گر در سجده اش خداي را پرستشگر است. لاجرم نشايد كه

پيشاني خود بر معبود دنياگرايان - كه فريفته فريبايي آنند - بسايند» ، (وسائل الشيعه ج3 باب 1 از ابواب مايسجد عليه).

ب ) در مورد دست ها مدارك تاريخي نشان مي دهند كه تا زمان خليفه دوم دست بسته خواندن نماز معمول نبوده است و در زمان وي هنگامي كه اسيران فارس را به حضورش بردند وآنها را در اين حالت ديد پرسيد چرا اين گونه ايستاده ايد؟ پاسخ دادند كه آنان در برابر پادشاهان به نشانه احترام چنين مي ايستند. او از اين هيأت خوشش آمد و دستور داد در نماز چنين بايستند. زيرا خدا به تعظيم اولي است.

(مستند العروه الوثقي كتاب الصلاه ج 4 ص 446 علامه خويي)

در مورد مهر هم - چنان كه قبلا گفته شد - خود مهر موضوعيت ندارد. بلكه براساس روايات معصومين(ع) - كه جميع علماي شيعه طبق آن فتوا داده اند - سجده بايد برزمين و روييدني هاي زمين غير از خوردني ها و پوشيدني ها باشد. بنابراين آن حضرت نيز پيشاني برزمين مي ساييد و از نظر علماي شيعه نيز سر بر خاك زمين يا سنگ و امثال آن نهادن كافي است.

چرا اهل سنت بهتر از ما نماز مي خوانند؟
پرسش

چرا اهل سنت بهتر از ما نماز مي خوانند؟

پاسخ

مشتركات مذاهب اسلامي - به ويژه دو مكتب تشيع و تسنن - بسيار زياد است. در بسياري از اصول دين و فروع دين اين دو با يكديگر اشتراك دارند و عموم مسلمانان بايستي با تكيه بر مشتركات خود، راه وحدت را پيموده و يا از طرح موارد مورد اختلاف پرهيز كنند.

برادر عزيز! كاش نوشته بوديد كه كدام يك از جنبه هاي نماز برادران اهل سنت شما را مجذوب ساخته است؛ چون بسياري از موارد آن مورد اتفاق شيعه و سني است گرچه ممكن است برخي به آن عمل نكنند (مثلاً نظم صفوف، شركت در جماعت، اهتمام به نماز اول وقت و...) در اين صورت به شما خواهيم گفت كه برادران اهل سنت نوعا در اين موضوع گوي سبقت را ربوده اند؛ ولي اگر مقصود شما چگونگي نماز خواندن است، تفاوت شيعه و سني دراين مورد تنها در دست بسته نماز خواندن و گفتن آمين و سجده بر هر چيز است و در بقيه موارد تفاوت چنداني نيست.

براي اين موارد نيز فقهاي شيعه دليل فقهي دارند كه جايگاه بررسي آن در فقه استدلالي است.

اين تفاوت ها از آنجا ناشي مي شود كه شيعه، فقه خود را فقط از پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) مي گيرد؛ ولي اهل سنت از اشخاص ديگري نيز در اين زمينه بهره مي برند.{

در مورد اوقات شرعي اهل تشيع و اختلاف آن با اوقات شرعي اهل تسنن توضيح بفرماييد ،اين اختلاف از كجا و از كي شروع شده است؟
پرسش

در مورد اوقات شرعي اهل تشيع و اختلاف آن با اوقات شرعي اهل تسنن توضيح بفرماييد ،اين اختلاف از كجا و از كي شروع شده است؟

پاسخ

ترديدي نيست كه پيامبر اسلام(ص) نمازها را گاهي در سه وقت مي خواندند و به عبارت ديگر ظهر و عصر و مغرب و عشاء را پشت سر هم مي خواندند و مي فرمودند: چنين مي كنم تا امّتم راحت باشند. اين گونه روايات مي رساند كه پيامبر اسلام، راحتي امت را در نظر گرفته اند و جمع خوانده اند. شيعيان در طول تاريخ، تلاش كرده اند كه سنت هاي پيامبر را زنده نگهدارند و اين هم يكي از سنّت هاي پيامبر است. براي نمونه برخي از روايات را در زمينه ي جمع خواندن ظهر و عصر و مغرب و عشاء مي آوريم:

روايات شيعه:

امام صادق(ع) فرمود: پيامبر اسلام(ص) وقتي كه ظهر شد، نماز ظهر و عصر را با جماعت اقامه كرد، بدون اين كه عذري در كار باشد و همچنين نماز مغرب و عشاء را، بدون اين كه عذري در كار باشد، و قبل از سقوط شَفَق با جماعت اقامه كرد و پيامبر اين كار را فقط براي وسعت داشتن وقت، انجام داد(وسائل الشيعه، ج 3، ص 101، باب 7، ح 6، ابواب مواقيت، چاپ آخوندي.

).

عبدالله بن سنان از امام صادق(ع) نقل كرده كه آن حضرت فرمود: پيامبر اسلام(ص) بدون اين كه عذري در ميان باشد، ظهر و عصر، مغرب و عشاء را با يك اذان و دو اقامه، خواندند(همان، ص 160، باب 32، ح 1.

).

عبدالملك قمي مي گويد: به امام صادق(ع) گفتم: آيا مي توانم بدون اين كه عذري داشته باشم، بين دو نماز را جمع كنم؟ فرمود: پيامبر(ص) چنين مي كرد و مي خواست

با اين كارش براي امتش سبكي و گشايش بياورد(همان، ح 3.

).

اسحاق بن عمار از امام صادق(ع) نقل كرده كه آن حضرت فرمود: پيامبر خدا بدون اين كه عذري در ميان باشد ظهر و عصر را با هم خواند. عمر گفت: آيا درباره نماز چيز تازه اي نازل شده است؟ پيامبر فرمود: نه، خواستم بر امتم گشايش بدهم(همان، ح 2.

).

اين روايات مي فهماند كه پيامبر خدا نمازها را جمع خوانده است و مي خواست كه مردم جمع بخوانند تا راحت باشند. بنابراين اگر كسي جمع خواند عمل به سنّت پيامبر كرده است.

روايات اهل سنّت:

جابر بن زيد از ابن عباس نقل مي كند: صَلّي النبيُّ سَبعاً جميعاً و ثمانياً جميعاً پيامبر(ص) هفت ركعت را جمع خواندند و هشت ركعت را هم جمع خواندند{M(صحيح بخاري، ج 1، ص 206، ح 537، باب 17، باب وقت المغرب، چاپ پنجم، 1414 هجري قمري، دار ابن كثير، دمشق و بيروت.

)ابن عباس مي گويد: صلّي رسولُ الله الظُّهْرَ والعصرَ جميعاً والمغربَ و العشاءَ جميعاً من غير خوفٍ و لاسَفرٍ پيامبر اسلام(ص) ظهر و عصر و مغرب و عشاء را بدون اين كه خطر و سفري باشد، جمع خواندند{M(صحيح سنن نسائي، ج 1، ص 200، ح 600، باب 47، الجمع بين الصلوتين في الحضر، چاپ رياض، 1419، محمد ناصر الدين الالباني.

).

ابن عباس مي گويد: انّ النبي(ص) كان يُصَلّي بالمدينة يجمع بين الصلوتين بين الظهر و العصر و المغرب و العشاء من غير خوفٍ و لامطرٍ. قيل له: لِمَ؟ قال: لئلاّ يكون عَلي امتِهِ حَرَجٌ پيامبر(ص) در مدينه بدون اين كه خطري باشد و يا باران ببارد، ظهرو عصر و مغرب و مغرب و عشاء را با هم مي خواندند. از ابن عباس پرسيدند: چرا

چنين كرد؟ ابن عباس گفت: تا امت در مشقّت نباشد{M(صحيح سنن نسائي، ج 1، ص 200، ح 601.

).

سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مي كند كه: صلي رسول الله(ص) الظهر و العصر جميعاً والمغرب و العشاء جميعاً في غير خوف و لاسفر پيامبر بدون اين كه خطر و سفري باشد ظهر و عصر و مغرب و عشاء را با هم خواند{M(صحيح مسلم، ج 1، ص 489، ح 49، باب الجمع بين الصلوتين، چاپ اول، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1955 ميلادي.

).

روايات اهل سنت در اين زمينه فراوان است. براي نمونه به اين چند روايت اشاره كرديم. بر اساس اين روايات پيامبر اسلام نماز مغرب و عشاء و ظهر و عصر را با هم مي خواندند و هدفشان هم اين بود كه مردم راحت باشند و آن حضرت مي ديدند كه مردم در مشقّت هستند و به خاطر همين چنين كردند. حال اگر كسي يا گروهي و يا امّتي مانند پيامبر نماز بخواند، نه تنها كار بدي نكرده اند بلكه به سنّت پيامبر عمل كرده اند. آن چه بد است، رها كردن سنّت پيامبر است. هر كس سنّت پيامبر را رها كند، مرتكب كار زشت شده است، نه آن كس كه به اين سنت عمل مي كند.

و در جواب اين سؤال كه از كجا و از كي اختلافات شيعه و سني پيدا شد بايد گفت: اولين بار در حال حيات پيامبر اسلام، گروهي به نام «شيعه ي علي(ع)» معروف شدند مانند سلمان، ابوذر، عمار، مقداد و غير اينها(مي توانيد در اين باره به جزء 5 - 6 خطط الشام، نوشته محمد كردعلي، بحث مربوط به شيعه مراجعه كنيد.

).

پس از آن كه بدون خبر

كردن خاندان پيامبر، در سقيفه ي بني ساعده ابوبكر را به عنوان خليفه ي پيامبر انتخاب كردند، خطّ و مرز شيعه ي علي(ع) مشخص تر شد و تعدادي از صحابه غير علي(ع) را نپذيرفتند، گر چه پس از مدتي با ابوبكر بيعت كردند. پس از جنگ صفين، اين خط و مرز روشن تر از پيش شد و با پيش آمدن حادثه كربلا اختلافات بين شيعه و سني بيشتر گرديد و در زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) مرزها به طور كامل از هم جدا شد و شيعيان پيرو امام صادق(ع) و اهل سنت پيرو امامان چهارگانه خود گرديدند. اين مرزها تا به امروز همچنان از هم جدا مانده است.

چرا بين مذاهب اسلامي در چگونگي اذان گفتن اختلاف وجود دارد؟
پرسش

چرا بين مذاهب اسلامي در چگونگي اذان گفتن اختلاف وجود دارد؟

پاسخ

اذان يكي از شعاير بزرگ اسلامي است كه از آغاز بعثت پيامبر اكرم(ص) به وسيله وحي الهي تشريع شده و از آن براي اعلام وقت نماز و فراخوان جهاد استفاده مي شود. اين شعار اسلام، افزون بر دعوت مسلمانان به نماز، آنان را به اصول دين - يعني توحيد و نبوت - فرا مي خواند/

فضل بن شاذان از امام رضا(ع) روايت مي كند كه آن حضرت فرمودند: «اِنّما أَمرَ النَّاسُ بالأذان لِعلَّْ كثيرِْ مِنها أنْ يَكُونَ تَذْكيراً لِلسَّاهي، و تَنْبيهاً للغافِل، و تَعْريفاً لِمنَ جَهِلَ الْوَقتَ و اشْتَغَلَ عَنْهُ، و يَكونَ المُؤمِنُ بذلك داعياً الي عِبادِْ الخالِقِ، و مُرغِباً فيها، مُقرّاً له بالتوحيد، مجاهراً بالايمان، مُعلِناً بالاسلامِ...»؛ به علل گوناگوني مردم به گفتن اذان امر شدند، برخي از دلايل عبارت است از يادآوري نماز براي كساني كه غفلت و سهو بر آنان حاكم شده است و يا اعلام وقت نماز براي كسي كه وقت آن را نمي داند. شخص اذان گو در حالي كه به يگانگي خداوند اقرار مي كند، ايمان را آشكار نموده و به اسلام تظاهر مي كند و نيز مردم را به سوي عبادت و پرستش خداوند فرا خوانده و در مردم رغبت ايجاد مي نمايد/

اصل دستور اذان بين همه مذاهب اسلامي مورد اتفاق است و در آن اختلافي وجود ندارد اما كيفيت و برخي از اذكار آن مورد اختلاف است. گروهي جمله «شهادت ثالثه» و «حي علي خير العمل» را در اذان مي گويند و گروهي جمله «الصلاْ خير من النوم» را. ناگفته پيداست هر گروه و يا مذهبي براي نظريه خويش به دلايلي استدلال مي كنند كه در

اينجا به برخي از آن اشاره مي شود/

الف) علت حذف جمله «حي علي خيرِ العمل»

1- درباره حذف جمله «حي علي خيرِ العمل»، بنابر روايتي، در زمان خليفه دوم به خاطر فتوحات فراوان، جهاد و مبارزه از اهّميت ويژه اي برخوردار شد و از آنجا كه امكان داشت برخي از مسلمانان نماز را از جهاد با ارزش تر بدانند و در جهاد كمتر شركت كنند، به دستور خليفه دوّم براي مدتي اين جمله گفته نمي شده است. در اين باره مرحوم شيخ صدوق از محمد بن ابي عمير روايت مي كند كه از امام موسي بن جعفر(ع) پرسيدم چرا در اذان، حي علي خير العمل، گفته نمي شود، فرمود: «علت ظاهري را مي خواهي يا باطني را؟ عرض كردم هر دو را، فرمود: اَمّا العِلُّْ الظَّاهِرُْ فَلئَلاّ َ يَدعَ الناسُ الْجِهادَ اِتّكالاً علي الصّلاِْ...»؛ در ظاهر علت آن اين است كه مردم با اتكاي به نماز جهاد را رها نسازند». «و امّا الباطنُْ فاِنّ خيرَ العملِ الوَلايُْ فأرَادَ مَن أَمَرَ بِتَركِ حي عَلي خَيْرِ العَمَلِ مِنَ الأذان أنْ لا يقَعُ حَثٌ عليها وَ دُعأٌ اليها»;{1} اما علت واقعي آن است كه منظور از حي علي خير العمل مسأله ولايت است و انگيزه كسي كه به ترك حي علي خير العمل فرمان داد اين بود كه كسي به ولايت ترغيب و تشويق نشود/

2- گروهي عقيده دارند كه اين جمله از آغاز تشريع اذان گفته نمي شده، يعني در زمان پيامبر(ص) جزو اذان نبوده است/

3- نظر ائمه اهل بيت: اين است كه جمله «حي علي خير العمل» در زمان رسول خدا(ص) جزو اذان بوده است;{2} البته اين ديدگاه در پاره اي از روايات صحابه كه در كتاب هاي اهل سنت نيز

نقل شده، وجود دارد كه نمونه هاي از آن ذكر مي شود/

ابن ابي شيبه روايت مي كند كه، عبداله عمر و امام سجاد در اذان «حي علي خيرِ العمل» مي گفتند؛ ابوبكر ابي شيبه از جعفر از پدرش از مسلم بن ابي مريم روايت مي كند: «أَنّ علي بْنِ الحسينِ كان يؤذن فاذا بلغ حي علي الفلاح قال: حي علي خير العمل و يقول هوالاذان الأول...»;{3} علي بن حسين در اذان خود پس از «حي علَي الفلاح»، «حي علي خيرِ العمل» را اضافه مي كرد و مي فرمود كه اين جمله از ابتداي گفتن اذان وجود داشته است/

نافع مي گويد: عبداله بن عمر در اذان خود جمله «حي علي خير العمل» را مي گفت/

ب) علت افزودن «الصّلاُْ خيرٌ من النوم»

دليل افزودن جمله «الصلاْ خير من النوم» توسط برخي از مذاهب اسلامي به اذان صبح، رواياتي است كه تمام آنها در كتاب كنزالعمال جمع آوري شده است؛ البته اين روايات به صورت هاي گوناگون و متضاد نقل شده است. برخي از روايات حاكي از آن است كه پيامبر(ص) اين جمله را در اذان مي گفته اند و برخي ديگر دلالت دارد كه عمر بن خطاب آن را به اذان صبح افزوده است. به پاره اي از اين روايات اشاره مي شود/

1- عبداله بن بُسر روايت مي كند: «أتي بَلالُ النَّبي(ص) يُؤذِّنهُ بالصَّلاِْ مَرًَّْ، فَقيلَ لَهُ: اَنَا نائمٌ، فَنادي الصَّلاَْ خَيرٌ مِنَ النَّومِ، فَأَقرَّتْ في صَلاِْ الفَجْرِ»;{4} يك بار بلال نزد پيامبر اكرم(ص) آمد تا اذان بگويد. به او گفته شد كه پيامبر(ص) خوابيده است. بلال بانگ برآورد كه «نماز بهتر از خواب است». پس از آن تكرار اين جمله در اذان صبح رايج شد/

2- از عبداله بن عمر نقل شده است: «عمر

قال لمؤذِّنه: اذا بلغت حي علي الفلاح في الفجرِ فقُل الصلاُْ خيرٌ من النوم، الصلوُْ خيرٌ من النوم»;{5} عبداله بن عمر مي گويد: پدرم به اذان گوي خود گفت: هرگاه به جمله «حي علي الفلاح» رسيدي پس از آن جمله «الصلاُْ خيرٌ مِن النوم» را بگو/

3- مالك بن انس روايت مي كند: «اًِّنّهُ بَلغَهُ اَنَّ المؤُذّنَ جأَ اًّلي عمر بن الخطاب يُؤذّنُه بصلاِْ الصُبح فَوجَده نائِماً فقالَ: الصلاُْ خيرٌ من النوم، فأمَر عُمر أن يَجعلَها في ندأِ الصبح»;{6} روايت شده است كه مؤذني نزد عمر بن خطاب آمد تا براي نماز صبح اذان بگويد. او خوابيده بود. موذن گفت: الصلاُْ خيرٌ من النوم. عمر دستور داد تا اين جمله در اذان گفته شود/

4- ابن جريح مي گويد: «حسن بن مسلم به من خبر داد كه مردي از طاوس پرسيد چه زماني گفته شد: الصلاُْ خيرٌ من النوم؟ او گفت: اَنّها لِم تُقلْ علي عهدِ رسول الله(ص) ولكّنَ بلالاً سمعَها في زمانِ أبي بكر بعدَ وفاِْ رسولِ الله(ص) يقولها رجلٌ فأَخذها هُما منه. فأذّنَ بِها فلَمْ يَمْكُثْ أَبوبكر اًّلاّ قليلاً حَتّي اًّذِا كان عمر قال: لَوْ نُهينا بَلالاً عَن هذا الذي أحدَثَ و كأنَّه نَسيهُ و أذنَّ بهِ الناسُ حَتّي اليَوْمِ»;{7} طاوس گفت: در عهد رسول خدا اين جمله گفته نمي شد، پس از وفات رسول خدا، در زمان ابوبكر، بلال شنيد كه فردي مي گويد الصلاْ خير من النوم بلال نيز آن را در اذان مي گفت تا اين كه پس از مدتي كوتاه ابوبكر از دنيا رفت؛ البته اين مدت بسيار اندك بود. خليفه دوم در زمان خلافت خود گفت: كاش بلال را از گفتن اين جمله نهي كنيم؛ ولي گويا عمر

اين مسأله را فراموش كرد و تا امروز مردم آن را در اذان مي گويند. كه همچنين ابن جريح از عمربن حفض نقل مي كند: «اًّنّ سَعْداً أَوّلُ مَن قال: الصلاُْ خيرٌ مِنَ النَّوم في خَلافَِْ عُمر فَقال عُمر: بِدعٌْ ثمَّ تَرَكَهُ و أنَّ بَلالاً لَمْ يُؤذَنْ لِعُمَر»؛ نخستين كسي كه گفت: الصَّلاُْ خيرٌ من النوم سعد بود. عمر به او گفت اين بدعت است آنگاه سعد آن را رها كرد و بلال براي عمر اذان نگفت/

ولي شيعه با استناد به روايات ائمه اهل بيت:، ذكر اين جمله را در اذان جايز نمي داند و معتقد است كه اين جمله در زمان رسول خدا(ص) در اذان گفته نمي شده است، بلكه بعد از آن حضرت به اذان افزوده شده است؛ چنان كه پاره اي از روايات اهل سنّت نيز بر اين مطلب صحه مي گذارد. البته اگر ذكر آن به قصد تنبيه و بيداري باشد جايز است ولي اگر به عنوان جزيي از اذان گفته شود، مصداق تشريع و حرام است.{8}

ج) شهادت ثالثه در اذان

يكي از اشكالاتي كه بر شيعه گرفته مي شود افزودن شهادت به ولايت و حجت بودن امام علي(ع) است؛ چنان كه در اذان و اقامه «أشهد أنّ علياً ولي الله» مي گويد و چون اين ذكر جزو اذان نيست، بنابراين داخل كردن آن در اذان بدعت و گناه است/

براي پاسخ به اين اشكال بيان چند مقدمه ضروري است:

مقدمه نخست) در تعريف بدعت گفته شده است، اگر كسي چيزي را كه در دين نيست و دليلي از كتاب و سنّت - هر چند به نحوعموم - بر آن وجود ندارد، به عنوان بخشي از تعاليم دين به جاي آورد مرتكب بدعت شده

است/

بنابراين اگر عملي با استناد به كتاب و سنّت به جا آورده شود و يا عملي انجام گيرد اما نه به عنوان بخشي از دين و دستور شرع، به آن بدعت گفته نمي شود/

مقدمه دوم) شيعه اعتقاد دارد آنچه از اعمال و اقوال ائمه اطهار: به طور قطع و يقين نقل شده است، حجيت دارد و سنت شامل گفتار و رفتار آنان نيز مي شود؛ زيرا به تصريح روايات فراوان و به نقل از ائمه اطهار: آنچه ايشان حديث مي كنند، از رسول خداست و آنان از نزد خود چيزي نمي گويند، بلكه چون ايشان از اهل بيت مي باشند و در خاندان وحي و نبوت و علم و حكمت پرورش يافته اند، سخنان آنان، نقل اقوال و سنّت رسول خداست كه سينه به سينه توسط فرزندان پيامبر(ص) از آن حضرت نقل شده است/

برخي از روايات استناد احاديث ائمه اهل بيت(ع) چنين است:

1- جابر مي گويد: «قُلْتُ لاِ َبي جعفر(ع) اِذا حَدَّثْتَني بِحَديثٍ فَأسْنِدهُ لي فَقالَ أبي جَعْفر حَدَّثتُك عَنْ جَدّي رَسولِ الله عَنْ جَبرَئيل عن الله عزّوجل و كلّما احدثك بهذا الاسناد»;{9} به ابي جعفر(ع) گفتم: هنگامي كه حديثي مي فرماييد، سند آن را ذكر كنيد. ايشان فرمودند: روايت مي كنم از جدم پيامبر خدا و ايشان از جبرييل و جبرييل از خداي عز و جل و تمامي روايات ما چنين است/

2- هشام بن سالم و حمّاد بن عثمان و ديگران نقل مي كنند كه از اباعبداله(ع) شنيديم كه مي گفت: «حَديثي حَديثُ أبي و حَديثُ أبي حديثُ جَدّي و حَديثُ جدّي حَديثُ الحُسَين و حديثُ الحسين حديثُ الحَسَنِ و حَديثُ الحَسَنِ حديثُ أميرِالمؤمنين، و حديثُ اميرِالمؤمنين حديثُ رسولِ الله وَ حديثُ رسولِ الله قولُ الله عزّوجل»;{10} امام صادق(ع) فرمود:

روايت مي كنم از پدرم و روايت پدرم روايت جدم مي باشد و روايت او روايت حسين و روايت حسين روايت حسن و روايت حسن روايت اميرمؤمنان است و روايت ايشان حديث پيامبر و حديث پيامبر قول خداست/

در اين مورد روايات فراواني در كتاب حديثي شيعه جمع آوري شده است/

مقدمه سوّم) حضرت علي(ع) در نهج البلاغه، خويشتن را ولّي خدا معرفي مي نمايد. در نامه 25 اين كتاب آمده است: «اِنطَلِقَ علي تقوي الله وحدَه لا شريك لَهْ... ثُمْ تقول: عِبادَ الله، أرْسَلَني اًّليكم ولُي الله و خَليفَتَه لاِ َّخذَ مِنكُم حقَّ الله في أموالِكُم...»;{11} برو و با ترس از خدا كه يگانه است بگو: بندگان خدا! مرا ولي خدا و خليفه او به سوي شما فرستاده است تا حقي را كه خدا در مال هايتان نهاده از شما بگيرم/

در روايت ديگري مي خوانيم كه: «علي(ع) ولي هر مؤمني است». اين روايت در منابع اهل سنت نيز نقل شده است/

عمران بن حصين مي گويد: «رسول خدا(ص) درباره علي(ع) فرمود: «و هو ولّي كل مؤمن بعدي»».{12}

مقدمه چهارم) روايات فراواني در كتب شيعه از ائمه اهل بيت(ع) نقل شده است و در آنها شهادت به ولايت علي(ع) پس از شهادت به رسالت رسول خدا(ص)، - البته نه به عنوان جزيي از اذان - مورد تأكيد قرار گرفته است. مشهورترين آنها روايت قاسم بن معاويه از امام صادق(ع) است كه آن حضرت فرمود: «اذا قالَ أحُدُكُمْ لااًّله اًّلاّالله، محمدٌ رسولُ الله، فلْيَقُلَ علي أميرالمُؤمنين ولي الله».{13} اين روايت شمول كامل دارد و اذان را در برمي گيرد/

در روايت ديگري نيز آمده است كه امام صادق(ع) فرمود: «لمَّا خَلَقَ الله السماواتِ و الأرض، أمرَ منادياً فَنادي: أَشْهَدُ أنْ لا اًّله اًّلاّ الله؛

ثَلاثُ مرّاتٍ. أَشْهَدُ أنَّ مُحمّداً رَسُولُ الله؛ ثَلاتُ مَرّاتٍ». أَشْهَدُ أَنَّ علياً أميرُالمؤمنين؛ ثلاثُ مرّاتٍ»{14}/

در اين قسمت شايسته است به گفتار برخي از عالمان شيعي كه به اين نكته تصريح كرده اند اشاره شود:

1- آقاي حكيم در مستمسك عروْالوثقي مي گويد: «گفتن شهادت به ولايت اميرالمؤمنين(ع) به قصد استحباب مطلق اشكالي ندارد؛ به دليل نكته اي كه در خبر احتجاج هست كه وقتي كسي از شما لا اله الا الله، محمداً رسول الله مي گويد، گواهي به ولايت اميرالمؤمنين دهد».{15}

2- آيت اله گلپايگاني در توضيح المسايل مي گويد: «اشهد ان علياً ولي الله جزو اذان و اقامه نيست. ولي خوب است بعد از اشهد انّ محمّداً رسول الله به قصد قربت گفته شود».{16}

3- امام خميني نيز در توضيح المسايل خود مي فرمايند: «اَشهدُ اَنَّ علّياً ولي الله جزو اذان و اقامه نيست، ولي خوب است بعد از اشهد انّ محمّداً رسول الله به قصد قربت گفته شود».{17}

4- در استفتايي كه از رهبر معظم انقلاب صورت گرفته است ايشان فرموده اند: شهادت به ولايت علي(ع) جز اذان و اقامه نيست ولي اگر به قصد ورود و اين كه جز اذان و اقامه است، نباشد، مانعي براي گفتنش وجود ندارد بلكه اگر براي محض اظهار اعتراف و اذعان به انديشه اي كه نسبت به خليفه رسول خدا - كه درود خدا بر او و جانشينان معصومش باد - دارد، باشد، گفتنش راجح مي باشد/

[1]. وسايل الشيعه، حرعاملي، ابواب الاذان و الاقامْ، باب 19، ج 5، ص 420/

[2]. همان، ابواب الاذان و الاقامْ، باب 19/

[3]. مصنف، صنعاني، ج 1، ص 244، ج 1، ص 460، كتاب الاذان و الاقامه، باب من كان يقول في اذانه حي علي خيرالعمل،

ح 1786/

[4]. همان، ح 23246/

[5]. كنزالعمال، متقي هندي، ج 8، ح 23242/

[6]. همان، ح 23242/

[7]. همان، ح 23251/

[8]. جامع المدارك، سيد احمد خوانساري، ج 1، ص 319، كتاب الصلاْ باب اذان و الاقامْ/

[9]. امالي، شيخ مفيد، باب حجيْ فتوي الائمْ، به نقل از كتاب جامع الاحاديث الشيعه، ج 1، ص 17/

[10]. همان، به نقل از كافي، ج 1، ص 53/

[11]. نهج البلاغه، سيد رضي، نامه 25/

[12]. مسند، احمدبن حنبل، ج 5، ص 365؛ حليْالاوليأ، ج 6، ص 294؛ رياض النضره، ج 2، ص 171؛ كنزالعمال، متقي هندي، ج 6، ص 154 و///

[13]. بحارالانوار، مجلسي، ج 27، ص 1، ح 1، باب 10/

[14]. همان، ج 37، ص 295/

[15]. مستمسك عروْ الوثقي، حكيم، ج 4، ص 14/

[16]. توضيح المسايل، گلپايگاني، مسأله 928/

[17]. توضيح المسايل، امام خميني، مسأله 919/

موضوع: اهل بيت

چرا وضو و نماز اهل سنت با ما فرق مي كند و اين تفاوت از كجا به وجود آمد.
پرسش

چرا وضو و نماز اهل سنت با ما فرق مي كند و اين تفاوت از كجا به وجود آمد.

پاسخ

در ابتدا ذكر يك مطلب به عنوان مقدمه و به صورت كلي لازم است : به اعتقاد شيعه اماميه , هيچ كس جز نبي اكرم (ص ) حق تشريع , تفسير و تبيين احكام الهي را ندارد. پيامبر اكرم (ص ) از طريق اتصال به منبع غيب , از احكام الهي مطلع مي شدند و مأمور به تبليغ اين احكام بودند. پس از پيامبر اسلام طبق نص و تصريح ايشان , ائمه (ع ) براي تبيين احكام الهي (و نه تشريع آن) منصوب شده اند. از جمله طبق حديث مورد اتفاق جميع فرق مسلمين : «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي ما ان تمسكتم بها لن تضلوا ابدا ; دو شيء گرانبها ميان شما باقي مي گذارم : كتاب خدا و اهل بيتم , مادامي كه به اين دو چنگ بزنيد گمراه نخواهيد شد».

اگر ائمه (ع ) حكمي يا كيفيت عملي را بيان مي كنند, صرفا" بيان حكم الهي و نحوه عمل و سيره رسول اكرم (ص ) است و از پيش خود چيزي را تشريع نمي كنند.

منشأ پيدايش برخي تفاوت ها در كيفيت نماز و وضو، به دو عامل اساسي برمي گردد:

1- دور شدن از عصر حضور پيامبر اكرم (ص ) و پيدايش سؤالات جديد:

با رحلت رسول اسلام , دوران دسترسي به كسي كه مبين حكم الهي بود به سر رسيد. با گذشت زمان و دور شدن از عصر نبي اكرم و پيدايش مسائل و سؤالات جديدي در زمينه هاي مختلف (از جمله

در زمينه مسائل مربوط به نماز و وضو) اهل سنت - كه راه دسترسي به بيانگر حكم الهي را بسته مي ديدند - براي يافتن پاسخ سؤالات خود, با اجتهاد و سليقه خود به پاسخ آنها پرداختند.

اما از ديدگاه شيعه، ائمه معصومين , مفسر و بيانگر حكم الهي بعد از نبي اكرم و بنا به سفارش ايشان بودند. آنان تا حدود 250 سال پس از رحلت نبي اكرم , نيز دسترسي به مبين و مفسر احكام الهي داشتند و ائمه (ع ), آنچه را كه حكم الهي بود تبيين مي كردند; مثلا" در مسائلي چون : آيا مي توان با كفش نماز خواند؟ آيا اگر بر روي زمين و محل سجده نمازگزار, چيزي غير از اجزاي زمين (مثل فرش ) فاصله شود, مي توان بر آن سجده كرد يا نه ؟ آيا خواندن سوره هايي كه سجده واجب دارد در قرائت نماز جايز است و..., در حالي كه اهل سنت در اين امور به فهم و رأي خود استناد كرده اند.

2- تغييرات و تشريعاتي كه از سوي خلفا

, پس از رحلت رسول اكرم (ص ) صورت گرفت - مانند مسأله تكتف (دست بسته نماز خواندن ), عموما" از زمان عمر خليفه دوم مرسوم شد. به عنوان نمونه وقتي اسيران فارس را نزد وي آوردند, آنان مقابل عمر دست بسته ايستادند. وي علت اين عمر را جويا شد, گفتند ما مقابل اميران و بزرگان خود به جهت احترام اين گونه مي ايستيم . عمر از اين نحوه اظهار ادب خوشش آمد و گفت خوب است ما هم در مقابل خداوند در نماز اين گونه بايستيم (مستند

العروه الوثقي , آيت الله خويي , ج 4, ص 445 - جواهرالكلام , ج 11, ص 19).

در مسأله وضو آمده است كه وضوي همه ي مسلمانان تا خلافت عثمان صورت واحدي داشته و مانند وضوي كنوني شيعه بوده است . اين مسأله با آيه قرآن نيز تطبيق دارد كه مي فرمايد: «وامسحوا برؤوسكم و ارجلكم» (مائده , آيه 6)

در اين آيه خداوند امر به مسح سر و پاها نموده است , در حالي كه اهل تسنن پاها را مي شويند, علت تغيير وضو اين بود كه عثمان در اواسط دوران خلافت خود نسبت به چگونگي وضوي پيامبر گرفتار ترديد شد, او سپس وضوي پيامبر را به شكلي كه اكنون در ميان اهل سنت مرسوم است اعلام نمود. اين قضيه مورد مخالفت بسياري از صحابه پيامبر واقع شد, لكن حكومت اموي بنا به اغراض سياسي در نقاط مختلف اسلامي شيوه عثمان را تبليغ كردند و جوي به وجود آوردند كه برخي از صحابه جرأت مخالفت با روش دستگاه حاكم را نداشت و در نتيجه اين گونه وضو گرفتن رواج يافت .

براي آگاهي بيشتر ر . ك : وضوء النبي من خلال ملابسات التشريع , علي الشهرستاني , نشر مشعر.

خلاصه كلام آن كه شيعه با اعتقاد به ولايت و وصايت ائمه هدي(ع) معتقد است كه احكام فقهي مربوط به هر بخشي از زندگي از جمله نماز و وضو با هدايت اهل بيت معصوم رسول گرامي(ع) همان است كه تاكنون باقي مانده است، اين مطلب را منابع اهل سنت هم تأييد مي كند.

به عنوان مثال ، حذف «حي علي خير العمل» در اذان صبح، دست بستن در

حال قيام و قرائت نماز و يا تحريم ازدواج موقت، از اموري كه اهل سنت هم قبول دارند كه برخلاف سنت رسول خدا(ص) در عصر خلافت خليفه دوم (عمر) و با سليقه او به وجود آمده است. از اين رو بايد گفت، اهل سنت به دليل پشت كردن به امامت امير مؤمنان و فرزندان معصومين(ع) دچار تحريفات جدي در امر عقيده و عمل اسلامي شده اند كه در جاي خود براي اهل تحقيق روشن و آشكار است. در اين باره مطالعه كتاب 11 جلدي الغدير مرحوم علامه اميني و يا كتاب «المراجعات» مرحوم سيد عبدالحسين شرف الدين كه به فارسي هم برگردانده شده است (ترجمه محمد جعفر امامي) مفيد خواهد بود.

چرا اهل سنت به نماز بيشتر از اهل تشيع اهميت مي دهند و نماز را به موقع به جا مي آورند؟
پرسش

چرا اهل سنت به نماز بيشتر از اهل تشيع اهميت مي دهند و نماز را به موقع به جا مي آورند؟

پاسخ

براي پيروي و اقتدأ به معصومان(عليهم السلام) درجاتي است كه خداي سبحان در ميان آن مراتب، اول مي فرمايد: «به حضرت ابراهيم«ع» و همراهانش تأسي كنيد». (قد كانت لكم أسوْ حسنْ في ابراهيم و الذين معه).{1} و نيز مي فرمايد: «پيامبر اكرم«ص» اسوه خوبي براي شما است». (لقد كان لكم في رسول الله أسوْ حسنْ){2} و بهترين روش تأسي تهذيب روح از راه تقوا و ايمان و عمل صالح و ممارست و بهترين به منظور رسوخ قلبي آن است تا با هيچ حادثه اي رخت برنبندد و زايل نشود/

از جمله موارد سفارش به تأسي شده، كه در تهذيب نفس و تقويت ايمان و تقوا نقش انحصاري دارد، نماز است، كه خداوند فرمود: (ان الصلوْ كانت علي المؤمنين كتاباً موقوتاً).{3} نماز آنقدر عظمت و ارزش دارد كه پيامبر(ص) آن را نور چشم، معراج مؤمن، محبوب من، و... ذكر كرده است. لذا مؤمن ضمن اقامه نماز بايد تأسي به پيام آوران نيز بنمايد و مخفي نيست كه ائمه(عليهم السلام) و شخص پيامبر(ص) اهميت فراواني به اقامه نماز، آن هم در وقت آن و به خصوص جماعت قائل شده و تأكيد كرده اند كه پيروان آنان نيز بايستي چنين كنند/

اما اين كه چرا اهل سنت بيشتر از اهل تشيع به نماز اهميت مي دهند و نماز را به موقع به جا مي آورند؟! اين سؤال دو صورت دارد، اول اين كه آيا چون به موقع به جا مي آورند، اهميت بيشتر قائل هستند؟ يا چون اهميت قائل هستند، اول وقت به جا مي آورند؟ اين دو مطلب است كه بايد

از هم تفكيك شود. و در ثاني هيچ كس به ضرس قاطع نمي تواند ادعا كند كه برادران اهل سنت اهميت فراوان تري نسبت به شيعه قائل هستند، اگر چه در بعضي موارد و در بعضي زمان ها و يا مكان ها شايد اين مطلب صادق باشد. ولي في الجمله صحيح است نه بالجمله/

اما اين كه اول وقت نماز چه زماني است و اين كه شيعه دو نماز ظهر و عصر و مغرب و عشأ را با هم اقامه مي كنند و برادران اهل سنت در پنج نوبت، اين دليل بر اول وقت است، دليل هم تام نيست. چون مواردي وجود دارد كه خود پيامبر(ص) هم گاهي موارد نماز را جمع مي خوانند. پس اگر در پنج نوبت وقت مضيق باشد، بايد نماز جمع خواندن يا قضأ باشد و يا در غير وقت خودش و حال آن كه از سنت پيامبر(ص) نرسيده كه وقتي جمع مي خوانند در غير وقت يا قضأ باشد/

در كافي با ذكر سند از «يزيد بن خليفه» نقل شده كه گفت: «خدمت حضرت صادق(ع) عرض كردم: "عمر بن حنظله درباره وقت نمازها، از شما براي ما مطالبي نقل كرده"، حضرت فرمود: "او بر ما دروغ نمي بندد" - تا آن جا كه مي گويد - عرض كردم: عمر بن حنظله گويد: "وقت نماز مغرب موقعي است كه حرم آفتاب پنهان شود، ولي رسول خدا(ص) در مسافرت گاهي كه با شتاب راه مي پيمود، نماز مغرب را تأخير مي انداخت، و آن را با نماز عشأ مي خواند"، امام فرمود: "عمر بن حنظله درست گفته است"».{4}

شيخ طوسي در تهذيب با ذكر سند از «صلحْ بن زيد» از حضرت صادق(ع) از پدر بزرگوارش روايت كرده كه فرمود: «رسول

خدا(ص) در شب هايي كه باران مي باريد، نماز مغرب را به تأخير مي انداخت و در خواندن نماز عشأ عجله مي فرمود و آن دو تا را با هم يكجا مي خواند مي فرمود: "كسي كه به ديگران رحم نكند به او رحم نخواهد شد"».{5}

نيز در آن كتاب با ذكر سند از امام صادق(ع) روايت شده كه فرمود: «رسول خدا(ص) وقتي كه در سفر بود و يا كار فوري داشت، نماز ظهر و عصر را با هم مي خوند و هم چنين بين نماز مغرب و عشأ فاصله نمي انداخت».{6}

شيخ صدوق در كتاب «فقيه» به سند خود از امام صادق(ع) روايت كرده كه فرمود: «در روزهاي بسيار گرم چون مؤذن براي اذان گفتن اجازه مي خواست رسول خدا(ص) مي فرمود: "ابرد، بگذار هوا خنك شود"».{7}

غرالي در كتاب احيأالعلوم گويد: «رسول خدا(ص) هر وقت در نماز، كسي به خدمتش مي آمد و در كنارش مي نشست براي خاطر او نماز را كوتاه مي كرد. و متوجه او مي شد و مي فرمود: "آيا حاجتي داري؟" پس از آن كه حاجت او را برمي آورد، مجدداً به نماز مي ايستاد».{8}

ولي در كتاب بدائع الضائع ابوبكر كاشاني هم اين گونه روايت را آورده و مي گويد: «امام شافعي جمع بين ظهر و عصر در وقت عصر و بين مغرب و عشأ را در وقت عشأ به واسطه عذر سفر و يا باريدن باران، جايز مي داند»، و دليل اين قول را روايتي مي داند كه از ابن عباس روايت كرده كه پيامبر(ص) جمع كرد بين نماز ظهر و عصر در عرفه و بين مغرب و عشأ در مزدلفْ و اين جمع براي احتياج در سفر و باران بوده جهت رعايت حال مردم، لذا او نيز جمع بين ظهر

و عصر را جايز مي داند. اما ابوبكر كاشاني مي گويد: «دليل ما اين است كه تأخير صلاْ از وقت آن از گناهان كبيره است. پس به واسطه سفر و باران اباحه نمي شود، مثل ساير گناهان كبيره ديگر»، دليل آن را روايتي مي داند كه از ابن عباس نقل كرده كه پيامبر(ص) فرمود: «كسي كه بين دو نماز در وقت واحد جمع كند، گناه كبيره اي را انجام داده است» و از عمر نيز نقل شده كه گفت: «جمع بين دو نماز از گناهان كبيره است. چون نمازها وقت مخصوص دارند به دليل كتاب و سنت و اجماع، لذا تغيير آن جايز نيست و...»/

او اضافه مي كند كه همان گونه كه جمع بين نماز صبح و ظهر با دليل عذر هم جايز نيست، جمع بين ظهر و عصر هم جايز نيست و... .{9}

و در كتاب «الفقه الميسر» كه بر مذهب ابي حنفيه نوشته شده هم آمده كه: «جمع بين دو نماز واجب در زمان واحد جايز نيست خواه با عذر باشد و خواه بدون عذر».{10}

اينجا مي شود نتيجه گرفت كه اهل سنت جمع را جايز نمي دانند و مي گويند اگر هم جمع بوده است، تأخير در نماز نبود بلكه پيامبر(ص) و عمر و حضرت علي(ع) كه جمع انجام دادند، تأخير در نماز نبود بلكه نماز عصر را به جلو آوردند و انجام دادند. و به هر حال جمع بين دو نماز را قبول ندارند.{11} امارواياتي را ذكر مي كنند لكن بنا به دلائلي سعي در توجيه آن دارند،اگر چه تاخير را قبول ندارند ولي جلو انداختن نماز را در بعضي موارد جايز ميدانند،اين در حالي است كه شيعه جمع را جايز مي دانند و

از طرفي هم وقت نماز را وقت موسع (وقت مشترك) مي داند يعني وسعت دارد ولي برادران اهل سنت وقت آن را مضيق و تنگ مي دانند/

بنابراين يكي از دلائل اول وقت خواندن آنان در اين است كه غير از اين وقت خواندن را قضأ مي دانند كه اين دليل اهميت دادن صرف نيست بلكه دليل فقهي آنان است. و اي چه بسا اگر آنان نيز وقت موسع مي دانستند، آنان نيز اول وقت نمي خوانند. براي تفصيل بحث بايد به كتب فقهي آنان وارد شد/

دليل مذهب شيعه نسبت به اوقات فرايض يوميه، همان اطلاق آيات و سنت نبوي است به اضافه رواياتي كه دلالت به خصوص در جواز جمع دارد.{12}

از طرفي هم اهل تسنن و هم شيعه نقل كرده اند كه پيامبر(ص) نمازهايي را جمع خوانده است و اگر نماز در وقت مضيق بود، پيامبر(ص) آن را ترك نمي كرد تا نمازش قضأ شود اين كه در سنت پيامبر(ع) ولو در مواردي با عذر نماز را به تأخير مي انداخته دليل است بر موسع بودن، اگر چه در كتب فقهي هم به آيات و روايات فراوان اشاره شده و بحث شده كه بايد به آن رجوع شود/

دليل ديگر اين است كه اهل تسنن شرايطي كه براي امام جماعت نقل مي كند با نظرات شيعه فرق دارد/

اهل سنت شرايط امام جماعت را اين گونه مي شمارد: الف) مرد باشد. ب) بالغ باشد. ج) عاقل باشد. ح) سالم باشد. چ) حر و آزاد باشد.{13} ولي علمأ شيعه، براي امام جماعت بالغ بودن، عاقل، شيعه دوازده امامي، عادل، حلال زاده، مرد بودن را شرط دانسته، احراز عدالت براي مأموم را لازم مي دانند.{14} اقتدا به امام جماعت حاضر بدون شناخت

اسم و رويت چهره او را اگر به عدالت او از هر طريق ممكن اعتماد كند، جايز است.{15}

بديهي است كه شرط عدالت، احراز كردن عدالت براي امام جماعت يك شرط استثنايي است كه در فقه اهل سنت يا وجود ندارد و يا به اين حساسيت نيست، لذا با توجه به ضيق وقت و عدم عدالت امام جماعت، آنان نماز را زودتر انجام مي دهند كه اين دو دليل تا به حال دليل اهميت قائل شدن، به طور علت تامه نخواهد بود شايد علت جزئي و يا علت ناقصه باشد ولي دليل اصلي نيست. از طرفي ديگر، نگاهي اجمالي كنيم به سيره علمأ شيعه و مؤمنين شيعه و ائمه(عليهم السلام) خصوصاً در وقت سراغ نماز رفتن تا ببينيم شيعه اهميت براي نماز قائل است يا نه؟ تا ببينيم بعضي شيعه را نبايد همه شيعه انگاشت؟ و گفت همه شيعه و ببينيم در بين برادران اهل سنت كاهل به نماز اول وقت و جماعت هم فراوان است. اين گونه نيست كه نماز جماعت و اول را همگان آنان فوري انجام دهند. اگرچه نماز بي روح و بي محتوا - كه اهل بيت باشند - هم جاي صحبت دارد/

وقتي امام خميني(ره) را از قم مي بردند براي زندان (در عصر طاغوت) امام با حالتي نماز شب خوانده اند كه يكي از همراهيان - مثل اين كه سرگروه عصار بود - بعداً به من گفت كه: «ما تحت تأثير شديد نماز امام واقع شديم و يكي از آن ها تا تهران گريه كرده بود»/

«روزي هم كه از نجف عازم كويت شديم از صبح ساعت 4 حركت كرديم و شايد هم زودتر، درست بعد از اذان صبح

و بعد از آن همه گرفتاري ها ساعت 12 و شايد بيشتر، سرانجام امام در هتل بصره استراحت كردند. دو ساعت نخوابيده بودند كه ساعتشان زنگ زد و بيدار شدند و نماز شب خواندند و بعد هم نماز صبح...»{16}

مرحوم ميرزا محمد تنكابني(ره) مي فرمايد: «من در اوائل ورودم به نجف اشرف، براي نماز مغرب و عشأ به مسجد شيخ طوسي كه صاحب جواهر در آنجا اقامه جماعت مي كرد، مي رفتم و پشت سر صاحب جواهر، نماز مغرب و عشأ را مي خواندم، ولي نماز صبح را به مرحوم شفتي اقتدا مي كردم و براي درك نماز صبح او، هر روز از خانه ام كه مسافت تقريباً زيادي تا مسجد وي داشت، بدان جا مي رفتم كه در نماز جماعت، نزديك او بايستم. ايشان زماني كه تكبيرْالاحرام قرائت مي فرمود، مدّ مي داد. من از شاگردان ايشان سؤال كردم كه در الله جاي مد نيست، سيد چرا مدّ مي دهد؟ در پاسخ گفتند: "ما اين امر را از ايشان سؤال كرديم". در جواب فرمود: "زماني كه به كلمه مباركه الله اكبر، تكلم مي كنم از حالت اختيار بيرون مي روم و اين مدّ دادن اختياري نيست"/

سيد همه نماز را با خضوع تمام و با حزن بلكه با گريه قرائت مي كرد و بر هر مستمعي واضح مي شد كه نماز او با نهايت حضور قلب است و در نوافل هم ذكر ركوع و سجود را سه دفعه مي خواند».{17}

والسلام

[1].ممتحنه / 4/

[2].احزاب / 21/

[3].حاقه / 25/

[4].اصول كافي، مرحوم كليني(ره)، چاپ دارالكتب، 1365، قم، ج 3، ص 279 / في تهذيب، ج 2، ص 32/

[5].تهذيب الاحكام، شيخ طوسي(ره)، ج 2، ص 33 / في الاستبصار، دارالكتب اسلامي، قم، 1365، ج 1، ص 136/

[6].كافي،

ج 3، ص 233/

[7].من لا يحضر الفقيه، شيخ صدوق(ره)، جامعه مدرسين قم، 1413، ج 1، ص 224/

[8].به نقل از سنن النبي، مرحوم علامه طباطبائي(ره)، چاپ هفتم، 1378، كتابفروشي اسلامي، ص 250/

[9].بدائع الضائع، ابوبكر بن مسعود الكاشاني، چاپ اول، 1409، نشر مكتبْ الحبيبْ، پاكستان، ج 1، ص 126/

[10].الفقه الميسر، شفيق الرحمن الندوي، چاپ دوم، 1375، انتشارات شيخ الاسلام احمد جام، ص 62/

[11].بدائع الضائع، همان/

[12].اجوبْالاستفتائات، حضرت آيْالله خامنه اي، نشر مؤسسه فرهنگي ثقلين، چاپ پنجم، 1375، قم، ج 1، ص 101/

[13].الفقه المسير، ص 109/

[14].توضيح المسائل، آيْالله فاضل لنكراني، قسمت شرايط امام جماعت/

[15].اجوبْ الاستفتائات، ص 153/

[16].سيماي فرزانگان، رضا مختاري، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1377، ص 221/

[17].همان/

چرا ما شيعيان در اذان و غير اذان، وقتي نام مبارك رسول الله(ص) را به زبان مي آوريم يا مي شنويم صلوات مي فرستيم ولي اهل تسنّن مقيد به فرستادن صلوات نيستند؟
پرسش

چرا ما شيعيان در اذان و غير اذان، وقتي نام مبارك رسول الله(ص) را به زبان مي آوريم يا مي شنويم صلوات مي فرستيم ولي اهل تسنّن مقيد به فرستادن صلوات نيستند؟

پاسخ

علاوه بر آيه شريفه (إنّ اللّه و ملائِكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَي النَّبِيّ يا أيّهَا الّذين آمنوا صَلُّوا عَلَيْهِ و سَلّمُوا تسليماً){1}

روايات كثيره اي از رسول خدا(ص) و ائمه(عليهم السلام) در دست است كه به همه مسلمانان سفارش فرموده اند كه هر وقت و در هر حال اسم مبارك حضرت رسول(ص) يا لقب و كنيه آن جناب را بگويند يا بشنوند صلوات بفرستند و در كتابهاي اهل سنت كه به نظر خودشان صحيح و از معتبرترين كتابها مي دانند مانند «صحيح مسلم» نقل شده كه حضرت رسول(ص) فرمود:

وقتي مؤذن اذان مي گويد، جمله هاي اذان را مانند او بگوييد (حكايت كنيد) و بر من صلوات بفرستيد، به درستي كه هر كس بر من صلوات بفرستند خداوند به هر صلواتي ده صلوات بر آن كس مي فرستد.{2}

بر اين اساس شيعه خود را موظف مي داند كه وقتي نام مبارك رسول خدا(ص) را به زبان آورد يا شنيد صلوات بفرستد ولي اهل تسنن و حتي خود مؤذّن كه نام مقدّس آن حضرت را به زبان جاري مي كند شنيده نشده كه صلوات بفرستد و به رواياتي كه در كتابهاي معتبر نزد خودشان، آمده عمل نمي كنند و خود را از ثواب صلوات محرون مي سازند و اين ثمره و جزاي كساني است كه از اهل بيت پيامبر(ص) جدا شده اند.

[1]. كتاب الأذان، تأليف ابي حاتم، ص 54 - 60.

[2]. صحيح مسلم كتاب الصلاة، ص 198، باب 7: استحباب القول مثل قول المؤذن لمن سعمه ثمّ يصلّي علي النبي... قال النبي(ص) إذا

سمعتم المؤذن فقولوا مثل ما يقول ثمّ صلّوا عليّ فانه من صلّي عليّ صلاةً صلّي اللّه عليه عشراً... و در كتاب صحيح ابن خزيمة، ج 1، ص 218 (58) باب فصل الصلاة علي النبي(ع) بعد فراغ سماع الاذان، ح 418: روايتي به همين مضمون آمده است.

همچنين كتاب صلاة المؤمن، القحطاني، ص 157، همين مضمون را آورده است.

چرا ما «شيعيان» در اذان و اقامه بعد از «اشهد ان محمداً رسول اللَّه(ص) «اشهد ان علياً اميرالمؤمنين(ع) و ولي اللَّه» مي گوييم ولي اهل تسنن نمي گويند و بما هم اعتراض مي كنند و سؤال مي كنند كه «عليّ ولي اللَّه» (علي(ع) ولي خداست) يعني چه؟ مگر خدا وليّ دارد؟ پرسش
اشاره

چرا ما «شيعيان» در اذان و اقامه بعد از «اشهد ان محمداً رسول اللَّه(ص) «اشهد ان علياً اميرالمؤمنين(ع) و ولي اللَّه» مي گوييم ولي اهل تسنن نمي گويند و بما هم اعتراض مي كنند و سؤال مي كنند كه «عليّ ولي اللَّه» (علي(ع) ولي خداست) يعني چه؟ مگر خدا وليّ دارد؟

پاسخ

در فقه شيعه رواياتي وجود دارد مبني بر اين كه هر گاه شهادت به توحيد و رسالت حضرت محمد(ص) داديد، شهادت به ولايت حضرت علي(ع) نيز بدهيد و از مجموع روايات استفاده مي شود كه شهادت و اقرار به يگانگي خدا و رسالت رسول خدا و ولايت و امامت امير المؤمنين(ع) از يكديگر جدا نمي باشند و بين آنها تلازم وجود دارد و غير قابل انفكاك است، و اين كه در خصوص روايات اذان و اقامه به آن تصريح نشده و متعرض آن نشده اند ظاهراً از جهت وجود مانع بوده است، نه از جهت عدم مقتضي.

در هر حال، شهادت به ولايت از شعارهاي بارز شيعه بوده و از قديم شيعه اثني عشري را با اين شعار مي شناخته اند.

ليكن همان گونه كه در توضيح المسائل مراجع آمده است، شهادت به ولايت حضرت امير(ع) جزء اذان و اقامه نيست و ما «شيعيان» آن را به قصد جزئيت نمي گوييم بلكه در هر يك از اذان و اقامه بعد از شهادت به رسالت، يك بار به قصد تيمّن و تبرك، شهادت به ولايت نيز مي دهيم و مي گوييم «اَشْهَدُ اَنَّ عَليَّاً اَميرُ الْمُؤمنيِنَ وَ وَليُّ اللَّه» و معناي آن اين است كه علي(ع) از طرف خدا بر مردم امامت و ولايت دارد، همان گونه كه محمد(ص) از طرف خدا بر مردم رسالت دارد.{1}

ولي اهل تسنن با اصل

امامت و ولايت آن حضرت مخالفت كرده و همچنان بر مخالفت خود اصرار مي ورزند و هرگز حاضر نيستند «اشهد ان علياً ولي اللَّه» را به زبان بياورند بلكه عدّه اي از آنان از گفتن اين جمله و هر كلام ديگري كه دالّ بر فضيلت حضرت امير(ع) را نياورند حتي در مواردي كه «عليّ» به عنوان صفت خداي سبحان مطرح است و در قرآن مجيد هم آمده است: «و هو العلي العظيم»{2}، كه شيعه در پايان تلاوت قرآن مي گويد: «صدق اللَّه العليّ العظيم» آنها از گفتن لفظ «علي» امتناع كرده و مي گويند: «صدق اللَّه العظيم».

[1]. راجع به شهادت به ولايت اميرالمؤمنين(ع) به جامع المسائل استفتاءات حضرت آية العظمي فاضل لنكراني مدظله، جلد 2، مسائل اذان و اقامه مراجعه شود.

[2]. بقره / 255.

چرا «شيعيان» در مسجدالنبي كمتر به خواندن قرآن مشغول مي شوند ولي اهل تسنّن به طور چشمگيري قرآن مي خوانند، خصوصاً قبل و بعد از نمازها؟
پرسش

چرا «شيعيان» در مسجدالنبي كمتر به خواندن قرآن مشغول مي شوند ولي اهل تسنّن به طور چشمگيري قرآن مي خوانند، خصوصاً قبل و بعد از نمازها؟

پاسخ

اين امر علل مختلفي دارد و در مجموع بايد اعتراف كرد كه متأسفانه ايراني ها آن گونه كه شايد و بايد و انتظار است به خواندن قرآن مبادرت نمي ورزند و تا حدودي كوتاهي مي كنند و در واقع آن مقدار كه در مراكز زيارتي و حرمها به زيارات و ساير امور اهميّت مي دهند و وقت صرف مي كنند براي خواندن قرآن چنين نيستند كه اميد است اين كمبود برطرف گردد. ان شاء اللَّه تعالي. و به هر حال علت اين امر ظاهراً چند چيز است:

الف - از تشكيل جلسه براي قرائت قرآن توسط شيعيان «ايراني» جلوگيري مي كنند و مي گويند ممنوع است (داخل مسجد از هرگونه اجتماع ايراني ها ممانعت مي كنند).

ب - شيعيان «ايراني» كه فارس زبان هستند اكثراً از فهم حتّي ظاهر آيات قرآن محروم هستند و لذّتي كه بايد نمي برند و تنها براي ثواب، قرآن مي خوانند و در مدينه منوره و مسجدالنبّي قرآن مي خوانند و در مدينه منوره و مسجدالنبي از زيارات بيشتر لذّت و بهره مي برند خصوصاً كه مي گويند قرآن همه جا همراه ما وجود دارد اما زيارت رسول اللَّه(ص) و فاطمه (س) و ائمه بقيع(عليهم السلام) حضوراً در غير اينجا به دست نمي آيد لذا بيشتر به زيارات مشغول مي شوند.

ج - از همه مؤثر اينكه اهميّت و ارزش خواندن قرآن، آن هم در مركز نزول قرآن و در مسجد النبي براي آنها تبيين نشد ه و چه بسا قدر آن را نمي دانند بلكه اهميّت حضور و تشرّف در مسجدالنبي را نمي دانند و به آن

توجّه ندارند لذا مشاهده مي شود كه برخي از افراد در فرصتهاي مناسب و قبل و بعد از نمازها به حرفهاي غير مفيد سرگرم مي شوند با اينكه لااقل مي توانند به ذكر و صلوات و خواندن نمازهاي نافله و نماز قضاهايي كه معمولاً به ذمّه دارند مشغول شوند.

تذكر - اهميت نماز در مسجدالنّبي

در اينجا مناسب است تذكر داده شود كه زوّار محترم توجه داشته باشند كه بعد از مسجد الحرام افضل مساجد، «مسجدالنّبي» است و نماز در آن برابر ده هزار نماز در مساجد ديگر است. بلكه از روايات استفاده مي شود كه رفتن به مسجدالنبي به قصد نماز و حضور در آن مكان مقدّس في حدّ نفسه و با قطع نظر از زيارت رسول اللَّه(ص) و حضرت زهرا (س) مستحب و داراي ثواب مخصوص است.

از امام صادق(ع) روايت است كه فرمود:

در مسجدالنبي زياد نماز بخوانيد و تا توان داريد مشغول نماز باشيد كه براي شما خير است و بدانيد كه آدمي گاه است كه در كار دنيا زيرك است و مردم او را مدح مي كنند كه فلان شخص بسيار زيرك است پس چون باشد كسي كه در امر آخرت زيرك باشد.{1}

همچنين يكي از شيعيان، معروف به حضرمي مي گويد: امام صادق(ع) به من فرمود:

در مسجد رسول اللَّه(ص) زياد نماز بخوان و آن مقدار كه مي تواني به نماز بپرداز... هميشه ميّسر نيست كه به اين مكان شريف بيايي.{2}

بنابراين بر شيعيان است كه قدر حضور خود را در مسجدالنبي بدانند و آداب بودن در آن مكان مقدس را به نحو احسن رعايت كنند، ان شاء اللَّه.

اما اينكه اهل تسنّن به خواندن قرآن عنايت دارند - و حق هم همين است - ظاهراً

چند جهت دارد.

الف - عرب زبان و اهل لسان هستند و معناي ظاهري آيات قرآن را متوجّه مي شوند و از خواندن آن لذّت مي برند لذا با رغبت به خواندن آن مشغول مي شوند.

ب - آنها بعد از نمازهايشان دعايي مانند شيعه ندارند لذا به جاي آن به خواندن قرآن مشغول مي شوند.

ج - برخي آنها اصولاً براي زيارت رسول الله(ص) و غير آن حضرت طور كه بايد و شايد اهميتي قائل نيستند خصوصاً عده اي از آنها.

د آنها اكثراً در مدينه و در مسجد النبي حضور و رفت و آمد دارند لذا رغبتشان به زيارت كمتر است بنابراين با وجود چنين امور و چنين عقيده اي چه توقعي از آنان مي باشد. و ظاهراًبر همين اساس به جاي زيارت خواندن مشغول قرآن خواندن مي شوند.

[1]. فأكثروا الصلاة في هذا المسجد ما استطعتم فإنه خير لكم، واعلموا انّ الرجل قد يكون كيّسأ في امر الدنيا فيقال: ما أكيس فلاناً، فكيف من كيّس في امر آخرته. (وسايل الشيعه، ج 10، ابواب المزار، ص 274، باب 11، ح 2).

[2]. عن ابي بكر الحضرمي قال: أمرني ابوعبداللَّه(ع) أن اكثر الصلاة في مسجد رسول اللَّه(ص) ما استطعت و قال: انك لا تقدر عليه كلّما شئت. (وسايل الشيعه، ج 10، ابواب المزار، ص 264، باب 4، ح 6.)

چرا نمازهاي اهل سنت و اهل تشيع با هم فرق مي كند؟ مگر نماز خواندن رسول الله دو گونه بوده است؟
پرسش

چرا نمازهاي اهل سنت و اهل تشيع با هم فرق مي كند؟ مگر نماز خواندن رسول الله دو گونه بوده است؟

پاسخ

در اصل نماز ميان مسلمانان اختلاف اساسي وجود ندارد. مثلاً در تعداد ركعات، وجوب اذكار حمد و سوره، ركوع و سجود و تشهد و سلام، اختلافي وجود ندارد. اختلاف تنها در پاره اي فروع وجود دارد، مثل قنوت، دست بستن و قرار دادن مهر كه در ميان اهل تسنن نيز چنين اختلافات جزئي در مسأله نماز وجود دارد، مثلاً دست روي هم گذاشتن در هنگا نماز، طبق مذهب مالكيه مباح است در حالي كه مذاهب ديگر (غير شيعه) آن را مستحب مي دانند.

البته در بعضي موارد نيز پيامبر اكرم(ص) به دو نحو نماز را به پا داشته اند، مثل جمع و تفريق صلاتين پيامبر اكرم(ص) گاهي از اوقات نماز ظهر و عصر يا مغرب و عشا را بدون اضطرار با هم مي خوانده اند و بعضي مواقع هم آن دو را به جا نمي آورده اند/

خلاصه اينكه تفاوت فاحشي بين نماز اهل سنت و اهل تشيع نيست و در فروعات و موارد جزئي هم، اختلافاتي كه ديده مي شود منشأ آن گاهي نحوه عمل خود پيامبر(ص) بوده است، و گاهي تفاوت بر اثر اختلاف اجتهادي در به دست آوردن احكام پديد آمده است، مثلاً حديثي از پيامبر نزد اهل سنت معتبر است در حالي كه همان حديث نزد شيعه به جهت وجود يك روايي ضعيف به شمار مي آيد.

مذاهب فقهي شيعه

مذهب جعفري

فقه كداميك از مذاهب اهل تسنن به فقه شيعه نزديكتر است؟
پرسش

فقه كداميك از مذاهب اهل تسنن به فقه شيعه نزديكتر است؟

پاسخ

اصولا فقه اهل تسنن را نبايد با فقه جعفرى مقايسه نمود; زيرا آنان معيارهايى مانند«قياس و استحسان» در استنباط و فهم احكام دارند، كه نزد بسيارى از آنان معتبر است، اما نزد شيعه معتبر نيست.

در احاديث نيز بسيارى از راويان معتبر آنان، از نظر شيعه معتبر نيستند. بر اين اساس اهل تسنن در بسيارى از فروع، با شيعه اختلاف پيدا مى كنند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1318_

علّت اينكه تشيّع را مذهب جعفرى نيز مى نامند، چيست؟
پرسش

علّت اينكه تشيّع را مذهب جعفرى نيز مى نامند، چيست؟

پاسخ

پس از آنكه على((عليه السلام)) به دست«ابن ملجم» شهيد شد، امام حسن((عليه السلام)) مطابق وظيفه خود براى حفظ اسلام با شرايطى با معاويه صلح كرد; ولى معاويه به آن شرايط عمل نكرد. پس از آن امام حسين((عليه السلام)) در اثر زير بار نرفتن بيعت با يزيد شهيد شد. امام زين العابدين و امام محمّد باقر((عليهم السلام)) هم كه در دوران حكومت بنى اميّه قرار گرفته بودند، در اثر اختناق شديد فرصت نيافتند كه حقايق و معارف اسلام را به طور كامل براى مردم بيان كنند.

در حدود 131.ق حكومت بنى امّيه به دست «ابوالعباس سَفاح» از بين رفت و دوران خلافت عباسيان شروع شد. اين زمان، مصادف با امامت امام جعفر صادق ((عليه السلام)) بود، درست در هنگامى كه بنى اميّه و بنى عباس مشغول جنگ و نزاع بودند و براى برانداختن يكديگر مى كوشيدند، امام صادق((عليه السلام)) از فرصت استفاده كرد و به نشر معارف اسلامى و تربيت شاگردان فراوانى پرداخت; از همين رو بخشى گسترده از حقايق قرآن و احكام الهى در منابع شيعه، از امام صادق((عليه السلام)) اخذ شده است.

البته از امامان ديگر به خصوص امام باقر((عليه السلام))، نيز تا حدودى روايت و اخبار هست، ولى به اندازه روايتى كه از امام صادق((عليه السلام)) به دست ما رسيده نيست; به همين خاطر مذهب شيعه به نام «مذهب جعفرى» نيز مشهور است و به فقه شيعه «فقه جعفرى» نيز گفته مى شود.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_52_

آراءفقهي مذهب جعفري

طهارت

مگر در خصوص مباحثي مانند وضو در قرآن و احاديث ذكر نگرديده كه اهل سنت به يك نحو و شيعيان به نحو ديگر وضو مي گيرند؟
پرسش

مگر در خصوص مباحثي مانند وضو در قرآن و احاديث ذكر نگرديده كه اهل سنت به يك نحو و شيعيان به نحو ديگر وضو مي گيرند؟

پاسخ

هر يك از مذاهب فقهي اسلامي براي استنباط احكام دين، از يكسري اصول و مباني بهره ميگيرند. طبيعي است كه اگر در اصول، مباني و منابع استنباط با هم اختلاف داشته باشند، نتيجه و رهاورد استنباط ها متفاوت خواهد شد. بسياري از اختلافات فقهي شيعه و سني، ريشه در تفاوت ديدگاه ها در اصول و مباني استنباط دارد، مثلاً اهل سنت افزون بر قرآن و سنت پيامبر(ص) به نسبت صحابه و گاهي به سنت تابعين ارزش مي دهند، ولي شيعه افزون بر قرآن و سنت پيامبر (ص)، به سنت اهل بيت پيامبر(ص) بها مي دهند و سنت صحابه را اگر مستند به سنّت پيامبر نباشد، به عنوان منبع شرعي نمي پذيرند.

برخي از اختلافات فقهي ريشه در همين نكته دارد. اختلاف در وضو هم از همين نوع است. شيعيان با تمسك به حديث ثقلين، به اهل بيت و امامان معصوم(ع) مراجعه مي كنند و احكام شرعي خويش را فرا مي گيرند، امّا اهل سنّت اين چنين نيستند.

در زمان خلفا به ويژه خليفة دوم (عمر) سياست جلوگيري از نشر حديث رواج داشت و خلفاي بعدي تا زمان عمر بن عبدالعزيز، همين سياست را در پيش گرفتند كه سرانجام بسياري از روايت هاي پيامبر اسلام(ص) و حوادث صدر اسلام به فراموشي سپرده شد و نسل هاي بعدي نسبت به آن بيگانه شدند. زين پس شيعيان با مراجعت به امامان معصوم(ع) توانستند سنت فراموش شدة پيامبر(ص) را دريابند و آن را سرمشق زندگي

خويش قرار دهند؛ به عنوان مثال: امام باقر(ع) در اين راستا ظرف آبي برداشت و به وضو پرداخت و فرمود: پيامبر (ص) چنين وضو مي ساخت.8

امّا اهل سنت چون به اهل بيت پيامبر(ص) اقتدا نمي كردند به گونه اي ديگر عمل كردند كه توضيح سخن را از جزوه اي كه به پيوست ارسال مي گردد، مي توانيد پيدا كنيد.

چرا اهل تسنّن هنگام وضو دست هاي خود را از سر انگشتان تا آرنج و پاهاي خود را به جاي مسح مي شويند؟
پرسش

چرا اهل تسنّن هنگام وضو دست هاي خود را از سر انگشتان تا آرنج و پاهاي خود را به جاي مسح مي شويند؟

پاسخ

كيفيت وضوي اهل سنت به جهت تغييري است كه ايشان از آيه "فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الي المرافق" (1) دارند.

ظاهر معناي آيه چنين است كه صورت و دست ها را تا آرنج بشوييد. اهل سنت از كلمه "الي" خيال مي كنند كه آيه مي گويد دست ها را از سرانگشتان به طرف آرنج بشوييد، ولي با اندكي دقّت روشن مي شود كه كلمه "الي" تنها براي بيان حدّ شستن است، نه كيفيّت شستن.

توضيح: آيه درست به آن مي ماند كه انسان به كارگري سفارش مي كند ديوار اتاق را از كف تا يك متر رنگ كند. بديهي است منظور اين نيست كه ديوار از پايين به بالا رنگ شود، بلكه منظور اين است كه اين مقدار بايد رنگ شود، نه بيشتر و نه كمتر. بنابراين فقط مقداري از دست كه بايد شسته شود، در آيه ذكر شده اما كيفيت آن در سنت پيامبر (كه به وسيله اهل بيت به ما رسيده) آمده است و آن شستن آرنج است به طرف سر انگشتان.(2)

البته مذاهب چهارگانه اهل سنت، شستن دست هنگام وضو از سر انگشتان تا آرنج را واجب نمي دانند و مي گويند بهتر است كه بدين طريق وضو گرفته شود.

اماميه گفته اند: از آرنج واجب است و عكس آن باطل است، هم چنان كه مقدّم داشتن دست راست بر چپ واجب است. باقي مذاهب گفته اند: شستن آن ها به هر طريقي كه باشد، واجب بوده و تقديم دست راست و شروع از انگشتان تا آرن 0ج افضل است؛ (3) يعني ثواب بيشتري دارد.

شستن پا به جاي

مسح كه ميان اهل سنت رواج دارد، تسير خاصي است كه از ادامه همان آيه ارائه داده اند. به نظر آنها كلمه "ارجلكم" (پاها) بر "وجوهكم" (صورتها) عطف شده و بايد مانند آن شسته شود، اما شيعه معتقد است اين كلمه بعد از كلمه رؤوس (سرها) ذكر شده و عطف به آن است و بايد پاها را مانند سر مسح كنيد.

در هر حال اختلاف عمل در مذاهب اسلامي ناشي از اختلاف برداشت و فهم متفاوت از آيات بوده و سنت پيامبر را هر دو گروه طبق عقيده خود مي دانند، اما شيعه افتخار دارد كه پيرو ائمه اطهار بوده و پيشوايان معصوم(ع) از آيات الهي و روش و سنت و گفتار رسول خدا(ص) آگاه تر بوده و درست تر تفسير مي كنند.

در روايات ائمه(ع) بيان شده كه روش وضوي پيامبر(ص) به روش شيعه بوده است.

پي نوشت ها:

1 - سوره مائده (5) آيه 6.

2 - تفسير نمونه، ج 4، ص 286.

3 - محمد جواد مغنيه، فقه تطبيقي ،ترجمه كاظم پورجوادي، ص 40.

چرا شيعه در وضوء، دستها را از آرنج به پايين مي شويد، اما اهل سنت برعكس آنرا انجام مي دهند؟
پرسش

چرا شيعه در وضوء، دستها را از آرنج به پايين مي شويد، اما اهل سنت برعكس آنرا انجام مي دهند؟

پاسخ

براي توضيح دليل موضوع، بايد آيه مربوط به شستن دستها مطرح و مورد بررسي قرار گيرد.

قرآن در اين مورد مي گويد: «فاغسلوا وجوهكم و أيديكم إلي المرافق» مائده/46.

[دستهاي خود را تا آرنج (يا با آرنج) بشوييد.]

بايد دقت كرد كه هدف از آوردن كلمه «إلي المرافق» چيست آيا هدف بيان آن مقدار از دست است كه بايد شسته شود، يا هدف بيان كيفيت شستن آن است.

دقت در آيه نظر اول را تأييد مي كند، زيرا:

1. واژه «يد» در موارد سه گانه و يا بيشتر بكار مي رود.

أ. يد: انگشتان.

ب. يد: از انگشتان تا مچ دست.

ج. يد: از انگشتان تا آرنج.

د. يد: از انگشتان تا كتف.

عرب در همة اين موارد لفظ « يد» را به كار مي برد، و در اشعار عرب و كلمات فصيحان و بليغان براي اين استعمالات گوناگون، شاهد فراوان است و نياز به آوردن آنها نيست وكافي است كه بدانيم «يد» در مورد آيه سرقت «السارق و السارقه فاقطعوا أيديهما» مائده/37.

در خصوص انگشتان از نظر فقه شيعي يا مچ دست از نظر فقه سني بكار رفته است.

همچنان كه در آية تيمم اندازه دست محدود به مچ «فتيمموا صعيداً طيباً فامسحوا بوجوهكم و أيديكم منه» مائده/6

مي باشد.

با توجه به اين استعمالات گوناگون، در آيه وضو براي رفع ابهام و اين كه مقدار شستن را روشن كند لفظ « إلي المرافق» بكار برده شده تا روشن شود محدوده شستن، فاصله سر انگشتان تا آرنج است نه كمتر و نه بيشتر.

و اما اينكه چگونه بشوييم، از بالا آغاز كنيم يا بر عكس، آن

را بر عهده خود انسان نهاده است كه در امثال اين موارد از آن پيروي مي كنند، و مسلماً در نظافت دستها از بالا شروع مي كنند نه از پايين.

اين نوع تفسير مربوط به خصوص اين آيه نيست. در كلمات روزمره ما نيز اين نوع تركيبها كه ناظر به بيان اندازه است نه كيفيت، زياد وارد شده است كه دو نمونه را يادآور مي شويم.

صاحب خانه اي به استاد رنگ كار مي گويد: اين اتاق را تا سقف رنگ كن.

يا طبيبي به مادر طفل مي گويد: براي پايين آوردن تب، پاهاي طفل را تا زانو با آب گرم پاشو كن.

در همه اين موارد كار از بالا آغاز مي شود نه بر عكس، و هيچ فردي واژه تا (سقف) تا (زانو) را براي بيان كيفيت نمي گيرد، بلكه مي گويد براي تحديد و اندازه رنگ كردن و يا شستن است.

خلاصة مدعا اين است كه اين طور تركيبها ناظر به بيان كيفيت نيست، بلكه ناظر به تحديد است.

و اما كيفيت شستن چيزي نيست كه عرف در آن ترديد كند. او آنچه كه راحت و موافق شرايط موضع است آن را انتخاب مي كند، و لذا در مورد شستن دستها، از بالا به پايين مي شويد، ولي به هنگام مسح بر پا از نوك انگشت تا مچ پا، مسح مي كشد.

كساني كه اصرار دارند حتماً بايد دستها را بر عكس، وارونه شست، جمله«إلي المرافق» را ناظر به بيان كيفيت مي دانند نه براي تحديد اندازه دست، در حالي كه چنين برداشت از آيه بر خلاف فهم عرف در نظاير آن است.

گذشته از اين گروهي از مفسران معتقدند واژه «إلي» در آيه به معني « انتها» يا به تعبير فارسي «تا» نيست، بلكه

به معني « مع» و همراه است. وهدف از آرودن «إلي» اين است كه آرنج هم بايد شسته شود و نظير آن در قرآن دو آيه ياد شده در زير است:

«وَ لا تَأكلوا أموالَهم إلي أَموالكُم» نساء/2. أي مع أموالكم.

[اموال يتيمان را همراه اموال خود نخوريد.]

«ويزدكم قوه إلي قوتكم» هود/52. أي مع قوتكم.

[نيرويي بر نيروي خو بيفزاييد.]

هرگاه «ألي» به معني «مع» باشد استدلال مخالف كاملاً فاقد موضوع خواهد بود.

حضرت باقر (ع) وضوي رسول خدا را در حديثي بيان كرده و مي فرمايد:

«فَغَسل يده اليمني من المرفق إلي الأصابع لا يرد الماء إلي المرفقين» (تهذيب:1/59،شماره158.)

[دست راست خود را از آرنج تا سر انگشتان شست و آب را به سوي آرنج ها باز نميگرداند.]

نحوه استدلال شيعه به آيه وضو را بيان فرماييد .
پرسش

نحوه استدلال شيعه به آيه وضو را بيان فرماييد .

پاسخ

درباره آيه 6 سوره مايده و معناي ( ( الي ) ) در آن ، دانشمند و فقيه سني مذهب آقاي وهب الزحيلي مي گويد : ( ( در نزد تمامي دانشمندان و عالمان - از جمله امامان مذاهب چهارگانه اهل سنت - داخل نمودن دو آرنج در شستن واجب است ، زيراحرف ( ( الي ) ) كه براي انتهاي غايت است در اين جا به معناي ( ( مع ) ) مي باشديعني دستها را با آرنج بشوييد نه اينكه از سر انگشتان تا آرنج بشوييد مانند دو آيه شريفه ( و يزدكم قو الي قوتكم ) و ( لا تاكلوا اموالهم الي اموالكم ) كه در اين دو نيز ( ( الي ) ) به همين معنا است ، ( الفقه الاسلامي و ادلته ، ج 1، ص 218 ) و درباره نحوه وضو گرفتن پيامبر اكرم ( ص ) نيز چنين مي گويد : ودارقطني ( از دانشمندان حديث اهل سنت ) از عثمان روايت نموده كه گفت : بياييد تا مانند وضوي پيامبر ( ص ) وضو بگيريم پس صورتش و دو دستش راشست و اطراف دو آرنج را مس كرد و هم چنين دارقطني از جابر نقل نموده است كه گفت : پيامبر ( ص ) زماني كه وضو مي گرفت آب را بر دو آرنج مي ريخت . ;

اعتقادات شيعه در اصول و فروع; بر چه پايه اى استوار است و مبناى اماميه در سجده بر زمين و كيفيّت خاصّ آنها در وضو كدام است؟
پرسش

اعتقادات شيعه در اصول و فروع; بر چه پايه اى استوار است و مبناى اماميه در سجده بر زمين و كيفيّت خاصّ آنها در وضو كدام است؟

پاسخ

در باب اعتقادات شيعه، بايد گفت: طبق حديث ثقلين كه متواتر و مشهورترين شيعيان و اهل سنّت است، اعتقادات شيعه در اصول و فروع و كيفيّت عبادات آنان طبق مشى اهل بيت رسول((صلى الله عليه وآله)) مى باشد. آن حضرت مردم را بعد از خود در انديشه و عمل به آنها ارجاع داده است. و به همين جهت ما اعمال اهل بيت((عليهم السلام))را كاشف از اعمال و رفتار رسول خدا((صلى الله عليه وآله)) مى دانيم; هر چند شخص حضرت رسول((صلى الله عليه وآله)) بيان نكرده باشند. و ديگر اينكه پيامبر عظيم الشأن، حضرت محمّد((صلى الله عليه وآله)) فرمودند: «انا مدينه العلم و علىٌ بابها; من شهر علم هستم و على درِ آن است»(1). كسى كه بخواهد وارد شهر شود، بايد از در آن وارد شود. پس ورود به علم و سنّت و رفتار پيامبر((صلى الله عليه وآله))، اطاعت از مولا اميرالمؤمنين((عليه السلام)) است; كه شيعيان به آن توجّه دارند.

پاورقي

1 - تفسر برهان، ج 1، ص 191.

_1197_

و امّا راجع به قسمت دوم سؤال، سجده بر زمين تجويز شده است. به همين جهت اگر چيزى مانند قالى، نمد و... مانع باشد سجده بر زمين انجام نشده و نماز باطل است. و يا ممكن است چيزهايى مانند گچ، سنگ هاى معدنى، كاشى، موزائيك و... مانع باشد. و سجده بر آنها جايز نيست به همين جهت شيعيان قطعه خاكِ پاكى با خود همراه دارند تا در موقع نماز، سجده بر خاك انجام

شود، نه بر فرش و لذا جايى كه مانعى نيست نياز به مهر نخواهد بود و اين مطلب از زمان ابتدا به تبعيّت از اهل بيت پيامبر((صلى الله عليه وآله)) معمول بوده و مى دانيم كه روش اهل بيت((عليهم السلام)) كاشف از روش رسول خدا((صلى الله عليه وآله)) است.

و در مسأله وضو هم بايد بگوييم شيعيان به همان روش پيغمبر((صلى الله عليه وآله)) وضو مى گيرند; زيرا اگر روش آن حضرت غير از ان بود، اميرالمؤمنين علىّ ابن ابى طالب و ديگر اهل بيت((عليهم السلام)) براى ما بيان مى كردند. ولى آنان طبق نصوص همين روش را داشته اند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1198_

لطفا بفرمائيد كه نحوه وضو گرفتن بين شيعه و اهل سنت چرا فرق مي كند و از چه تاريخي شروع و اصل وضوي حضرت پيغمبر(ص) چگونه بوده است.
پرسش

لطفا بفرمائيد كه نحوه وضو گرفتن بين شيعه و اهل سنت چرا فرق مي كند و از چه تاريخي شروع و اصل وضوي حضرت پيغمبر(ص) چگونه بوده است.

پاسخ

يكي از مسائل اختلافي بين پيروان اهل بيت "ع" و اهل سنت، طريقة وضو گرفتن است. اين موضوع موجب آزار و ايذاي شيعه از طرف بعضي از اهل سنت و در مواردي، ناآگاهانه باعث هتك حرمت و تهمت به پيروان اهل بيت "ع" و موجب تفرقه بين شيعه و اهل سنت مي شود. عقل و شرع حكم مي كند به جاي توهين و لعن به ادلّة قرآني و روايي شيعه توجه شود، كه كدام طريقة وضو صحيح است؟

اگر هم قانع نشديم نبايد اين امر موجب اختلاف و افترا گردد. متأسفانه عده اي از اهل سنت به جاي اينكه تعصب را كنار زده و استدلالي و منطقي بيانديشند و دلايل شيعه را هم مورد بررسي قرار دهند، پيروان اهل بيت را رافضي و ... مي خوانند و آنها را مورد لعن و اهانت و در مواردي تحريم مي كنند، اين رفتار نه تنها پيروان اهل سنت را از واقعيت دور نگاهداشته و موجب تفرقه بيشتر خواه شد، بلكه به نفع و خواست دشمنان اسلام است.

اينك آية وضو را مورد بررسي قرار داده و سپس نتيجه گيري مي نماييم:

"يا ايها الذين آمنوا إذا اقمتم إلي الصلوة فاغسلوا وجوهكم و أيديكم إلي المرافق وامسحوا برؤوسكم و أرجُلَكم إلي الكعبين"(1)

در اين آيه شريفه به چهار عضو وضو (صورت، دست، سر، پا) اشاره كرده و براي هر يك دستوري داده است:

1. وجوه (صورت): مؤمنين، هرگاه خواستيد نماز بخوانيد صورت خود را بشوييد.

در اين آيه به كيفيت شستن صورت اشاره نشده و حد صورت هم عرفاً مشخص است و به آن هم در اين آيه اشاره نشده است، دراين مورد اختلافي نيست.

2. ايديكم (دست ها): بعد از شستن صورت دست هاي خود را (الي) تا مرفق بشوييد و از اين قسمت آيه به كيفيت (از بالا يا از پايين) اشاره نشده است و كلمة (الي) بيان حد است نه مبيّن كيفيت. ازكلمة (الي) فهميده نمي شود كه بايد دست ها را از پايين به بالا شست، اگر گفته شود ديوار منزل را رنگ كن تا (الي) سقف، اين دستور چه مفهومي خواهد داشت؟ آيا بايد از پايين شروع كند به رنگ كردن يا از بالا؟ بلكه منظور رنگ كردن ديوار است تا زير سقف (كامل) نه اين كه ملاك از پايين به بالا باشد. در قرآن (الي) را به معني (مع) مي گيرند،(2) در اين صورت معني شستن دست ها همراه مرفق خواهد بود.

مذاهب چهارگانة اهل سنت هم معتقدند كه آية كيفيت شستن دست ها را كه از پايين يا بالا اول دست چپ يا دست راست، بيان نمي كند و به هركيفيتي كه وضو گرفته شود فرقي ندارد، بلكه افضل شستن "من الأصابع إلي المَرافق" از پايين به بالا و شروع از دست راست مي باشد. پس شستن از پايين به بالا واجب نيست.

اما شيعه به پيروي از اهل بيت "ع" كه معرّف سنت پيامبر "ص" مي باشند، از بالا (مرفق) به پايين وضو مي گيرند. چون همان طوري كه قبلاً بحث شد در موارد اختلاف تنها كسي كه طبق حديث ثقلين مي تواند قرآن و

سنت رسول اكرم "ص" را تفسير كند، اهل بيت "ع" مي باشند. (3)

گذشته از موارد فوق وضو گرفتن از بالا به پايين طبيعي است و عادي تر است تا بر عكس آن.

3. رؤوسكم (سر): پس از شستن صورت و دست ها، سر خود را مسح كنيد. در اين قسمت از آيه حرف (ب) به معني تبعيض است. طبق تصريح اهل لغت (4) و روايات (5) اختلاف بين فقهاي اماميه و اهل سنت در مقدار مسح سر مي باشد. نظر اماميه "أقل ما يقع عليه اسم المسح" مسماي مسح در قسمت جلوي سر مي باشد، به دليل وجود نص از ائمه و اجماع فقهاي اماميه. (6) اما در ميان اهل سنت يازده قول وجود دارد، مثلاً شافعي به طريق اماميه و ابوحنيفه به مسح يك چهارم سر و مالك به تمام سر و ... فتوا داده اند. (7)

4. وارجلكم (پا): (واو) عاطفه است (وارجلكم) معطوف، به دو قرائت فتح لام (ارجلكم) كه عطف به محل (رؤوسكم) باشد، چون (رؤوسكم) مفعول است و منصوب، به دليل باءجارّه مكسور گرديده و يا به كسر لام (ارجلكم) عطف به ظاهر رؤوسكم باشد خوانده شده است به قرائت اول فتح لام، نافع و ابن عامر و كسايي و حفص، و ديگران به كسر لام قرائت نموده اند، بنابر هر دو قرائت، مسح پا واجب است و شستن خلاف آية شريفه مي باشد.

اين كه گروهي از اهل سنت تصور كرده اند (ارجلكم) عطف به (ايديكم) است، يك تحكم مي باشد، زيرا:

اول، اين نوع عطف جايز نيست، زيرا باعث فاصله شدن يك جملة فعليه "وامسحوا برؤوسكم" بين معطوف و معطوف عليه است، و

اين دركلام عرب غلط است، صحيح نيست اين نسبت را به قرآن بدهيم.

دوم، عطف به محل در كلام عرب صحيح و شايع است، مانند: "ليس هذا بعالم ولا عاملا" كه عالماً عطف به محل بعالم شده است و محل بعالم نصب است و اين در كلام اهل فن مشهوراست واختصاص به ضرورت شعر ندارد. (8)

آن چه دربارة ظاهر آية مباركه بنا بر هر دو قرائت گفته شد، تنها رأي شيعه نيست؛ بلكه مفسيرين اهل سنت نيز آيه مباركه را بر هر دو قرائتش مطابق با رأي شيعه در وجوب مسح پا مي دانند و آنچه از تحليل ادبي آيه گفته شد، تمام از تفاسير اهل سنت است كه مي توان به كتاب تفسيركبير فخر رازي رجوع نمود. (9)

منابع روايي شيعه و سني هم مسح پا در وضو را تأييد مي كنند نه شستن را، روايات شيعه: وسائل الشيعه، ج1، كتاب الطهاره، باب 25 از ابواب الوضو.

منابع اهل سنت به عنوان نمونه:

1. مسند احمد، ج1، ص67و108 و 158 (انتشارات دارالفكر)؛

2. كنزالعمال، ج9، ص448، ح8 . 269 (مؤسسة علوم القرآن)؛

3. سنن ابي داود، ج1، ص42، ح164 (داراحياء التراث العربي)؛

4. الغارات، به نقل از امالي شيخ مفيد (مصنفات شيخ مفيد، ج13، ص267)؛

5. طبري، تفسير طبري، ج6، ص82

6. قرطبي، الجامع لاحكام القرآن، ج6، ص92؛

7. فخر رازي، التفسير الكبير، ج11، ص161؛

8. ابن حزم، المحلي، ج2، ص59؛

براي مثال يك روايت از منابع اهل سنت نقل مي كنيم: بخاري در تاريخ خود و احمد بن ابي شيبه و ابن عمرو البغوي و طبراني و باوردي و ... از طريق ابي السود از عبادبن تميم المازني از پدرش نقل مي كند، كه گفت:

"رأيتُ رسولُ ا... "ص" يتوضأ و يمسح الماء علي رجليه؛(10) مشاهده كردم رسول خدا را كه وضو گرفت و مسح نمود پاهايش را."

در منابع ذكر شده اسامي بسياري از اصحاب رسول اكرم "ص" بيان شده كه مسح را واجب مي دانستند.

براي مثال ابن حزم مي گويد: "و قد قال بِالمسح عليَ الرجلين جماعة من السلف منهم علي بن ابي طالب و ابن عباس والحسن و عكرمه و الشعبي و جماعة غيرهم".

چه كسي دستور شستن پا را در وضو داد؟

با وجود ادلة غني و قوي قرآني و روايي و تاريخي در وجوب مسح پا، چه كسي باعث تحريف و بدعت شستن پا در وضو شده است؟

در منابع اهل سنت از جمله كنزالعمال، ج9، ص441، ح 268883 ، نقل شده است كه عثمان خليفة سوم، مردم را جمع كرد و جلوي آنان وضو گرفت؛ دست راستش را داخل ظرف كرد و بر دست چپش آب ريخت و سه بار شست، سپس سه بار مضمضه كرد وسه بار استنشاق كرد، بعد سه بار صورتش را شست، و سه بار دستش را تا مرفق شست، سپس سرش را مسح كرد و پاهايش را خوب شست، سپس گفت ديدم رسول خدا اين گونه وضو گرفت.

وضوي همة مسلمانان تا خلافت عثمان صورت واحدي داشته و مانند وضوي كنوني شيعه بوده است؛ اين مسأله با آية قرآن نيز تطبيق دارد كه مي فرمايد: "امسحوا برؤوسِكم و أرجُلَكم" (11) در اين آيه خداوند امر به مسح سر و پاها نموده است، در حالي كه اهل تسنن پاها را مي شويند، علت تغيير وضو اين بود كه عثمان در اواسط دوران خلافت خود نسبت

به چگونگي وضوي پيامبر گرفتار ترديد شد، او سپس وضوي پيامبر را به شكلي كه اكنون در ميان اهل سنت مرسوم است، اعلام نمود. اين قضيه مورد مخالفت بسياري از صحابة پيامبر واقع شد، لكن حكومت اموي بنا به اغراض سياسي در نقاط مختلف اسلامي شيوه عثمان را تبليغ كردند و جوي به وجود آوردند كه برخي از صحابه جرأت مخالفت با روش دستگاه حاكم را نداشت. و در نتيجه اين گونه وضو گرفتن رواج يافت. (12)

آيا شستن پا به نظافت نزديك تر نيست؟

گفته مي شود، شستن پا در وضو موجب نظافت است و به بهداشت نزديك تر ولي مسح كردن بهداشتي نيست. در جواب اين سوء تفاهم بايد توضيح داده شود كه اول، اين توجيه نمي تواند برخلاف دستور قرآن عمل كردن را بپوشاند، چون قرآن دستور مسح داده است. دوم، فلسفة وضو صرفاً نظافت و بهداشت نيست، حكمت هاي ديگري هم دارد، زيرا اگر حكمت وضو تنها نظافت بود پس چرا وقتي كسي حمام رفته كاملاً نظافت نموده اگر بخواهد بلافاصله نماز بخواند بايد وضو بگيرد.

سوم، مسألة نظافت و بهداشت هميشه لازم است چه كسي بخواهد وضو بگيرد يا خير؛ مي توان پا را قبل از وضو يا بعد از آن شست ولي براي وضو مسح نمود. شستن پا جهت مسائل بهداشتي و رواني و ... به خصوص در تابستان بسيار توصيه شده، اين ارتباطي با فلسفة وضو ندارد.

منابع و مآخذ:

1. سوره مباركه مائده/آيه 5

2. عبدالرحمن الجريري، الفقه علي المذاهب الاربعه. ج1، ص53 و حلية العلماء في معرفة مذاهب الفقهاء القفال، ج1، ص45

3. وسائل الشيعه، ج1، باب 19، ص285

4. ر.ك: كنزالعرفان في فقه

القرآن، ج1، ص10

5. وسائل الشيعه، ج1، أبواب وضو، باب 23

6. كنزالعرفان في فقه القرآن، ج1، ص10

7. همان و ابن عربي، احكام القرآن

8. ر.ك : ابن هشام، مغني اللبيب

9. ج11، 161،ذيل آيه سوره مائده، مسأله 38، دارالكتب العلميه، تهران

10. كنز العرفان في فقه القرآن.ج1، ص14

11. سوره مباركه مائده/ آيه5

براي آگاهي بيشتر ر.ك: علي الشهرستاني، وضو، النبي من خلال ملابات التشريع. نشر المشعر

آيا شيعيان مثل پيامبر وضو مي گيرند
پرسش

آيا شيعيان مثل پيامبر وضو مي گيرند

پاسخ

بله; شيعيان همچون پيامبر گرامي اسلام(ص) وضو مي گيرند براي اثبات اين

مدعا به روايت ذيل توجه فرماييد:

حضرت امام محمد باقر(ع) به اصحابش فرمودند: آيا نمي خواهيد وضوي

حضرت رسول خدا(ص) را عملاش براي شما حكايت كنم؟ همگان عرض كردند چرا

يابن رسول الله، بفرماييد. آن حضرت كاسه يا قدحي چوبي طلبيد كه در آن مقداري

آب بود آن راپيش روي خود گذاشت. سپس آستين دو دست را بالا زده و بعد دست

راست خود را در آب فرو برد، و فرمود: اين در موقعي است كه دست پاك باشد

سپس يك كف آب برداشت چندان كه دست پرآب شده و آن را بر پيشاني خود

گذاشت و فرمود: ((بسم الله الرحمن الرحيم)) و آب را بر اطراف پيشاني خود كشيد،

بعد دست چپ خود را در آب فرو برد و يك كف پرآب بر گرفت و بر آرنج دست

راست ريخت و كف دست خويش را بر آن كشيد تا اينكه آب از آرنج تا سرانگشتان

دست راست همه را كاملاش فرا گرفت، آنگاه دست راست را در آب برده و كفي پر كرد

و بر آرنج دست چپ ريخʠو چنان كف خود را بر آن كشيد كه آب تا سر انگشتان

جاري شد و پس از آن باتري باقيمانده ئ آب وضويش بر قسمت جلو سر و پشت دو

پايش مسح فرمود.

چرا شيعه پاها را هنگام وضو مانند اهل سنت به طور كامل نمي شويد
پرسش

چرا شيعه پاها را هنگام وضو مانند اهل سنت به طور كامل نمي شويد

پاسخ

شستن پاها پس از وضو مستحب است; ولي آنچه كه هنگام وضو واجب است مسح كشيدن است، چون آيه قرآن درباره وضو

فرموده است: ((فامسحوا برووسكم و ارجلكم منه; سپس مسح كنيد سرها و پاهايتان را از آب وضو)) بر اساس دستور اين آيه

قران، وظيفه ما مسح است نه شستن، گرچه شستن پس از مسح يا قبل از وضو استحباب دارد.

با توجه به آيه وضو شيعه چگونه مي تواند استدلال كند كه وضوي اهل تسنن اشكال دارد؟
پرسش

با توجه به آيه وضو شيعه چگونه مي تواند استدلال كند كه وضوي اهل تسنن اشكال دارد؟

پاسخ

«الي» در آيه شريفه «فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الي المرافق» به همان معناي مشهور خود (انتهاي غايت) است.يعني حد نهايي شستن دست ها مرفق است، نه اينكه لزوماً مسير شستن به سوي آن باشد. لازم به ذكر است، آيه شريف هدر مورد اين كه شستن آيا بايد از بالا به پايين و يا پايين به بالا باشد بياني ندارد، براي مثال اگر شما به نقاش بگوييد ديوار را تا فلان نقطه رنگ بزن در اين جمله هيچ دلالتي بر اين كه آيا بايد از پايين به بالا و يا بالعكس رنگ بزند وجود ندارد. حال سؤال اين است كه وقتي در آيه دلالتي نيست پس بالاخره وظيفه چيست از بالا به پايين يا بالعكس. اينجاست كه بايد به روش پيامبر(ص) و معصومين مراجعه نمود. بنا بر روايات صحيحي كه در اين زمينه وجود دارد بايداز بالا به پايين شسته شود. از نظر طبيعي نيز از بالا به پايين شستن طبيعي تر است تا عكس آن وليكن بايد توجه شودكه:

اختلاف در نحوه وضو گرفتن از اواسط خلافت عثمان پيدا شد و حتي عثمان در ابتدا به روش معمول بين شيعه وضو مي گرفت؛ ولي بعدا گرفتار شك و ترديد شد و علي رغم مخالفت بسياري از صحابه رسول خدا و از جمله حضرت علي(ع) و ابن عباس برخلاف مرسوم و برخلاف سنت پيامبر(ص) به جاي مسح پاها را شست، بعداً بني اميه مردم را مجبور به پذيرش نظريه عثمان كردند و تبليغات وسيعي در تأييد آن به راه انداختند. چنان كه در

زمان حجاج ازابو مالك اشتري كيفيت وضوي رسول خدا(ص) را پرسيدند؛ او عده اي از خواص قبيله خود را جمع كرد و پرسيد آياشخص ناشناسي بين شماست؟ وي پس از اطمينان به اين صورت وضو گرفت: ابتدا صورت و سپس دستها را شستو بعد سر و پاها را مسح كرد. از اين روايت معلوم مي شود كه در زمان بني اميه صحابه پيامبر كاملا در تقيه بودند وقدرت نداشتند برخلاف روش عثمان وضو بسازند. براي آگاهي بيشتر ر . ك : وضوء النبي من خلال ملابسات التشريع،علي شهرستاني. نيز: سبع مسائل فقهيه، الشيخ جعفر سبحاني. نكته ديگري كه در آيه وضو قرار دارد اين است كه قرآن مجيد مي فرمايد:« وامسحوا برؤسكم و ارجلكم » و اين آيه، صراحت در لزوم مسح پا دارد؛ ليكن اهل تسنن به خاطر«نصب» ارجلكم آن را عطف به ما قبل «وامسحوا» نموده و مي گويند بايد پاها را شست در حالي كه عطف به ماقبل جمله فعليه هرگز در ادبيات عرب وجود ندارد و اين يك خطاي بزرگ است؛ بلكه نصب آن به خاطر عمل آن است وعطف به محل «برؤسكم» مي باشد؛ زيرا كلمه فوق محلاً منصوب است، هر چند لفظاً به خاطر حرف «باء» كه بر سر«رؤسكم» آمده مجرور شده است.

چرا اهل سنت بهتر و درست تر از ما وضو مي گيرند؟
پرسش

چرا اهل سنت بهتر و درست تر از ما وضو مي گيرند؟

پاسخ

}در مورد وضو گرفتن نيز مسأله به همين شكل است. شيعه با تكيه بر روايات اهل بيت(ع) در مورد وضوي پيامبر(ص)، طريقه وضو گرفتن را برگزيده است؛ ولي اهل سنت از طريق فقهاي اربعه، فقه خود را اخذ كرده اند.

اختلاف در نحوه وضو گرفتن از اواسط خلافت عثمان پيدا شد و حتي عثمان در ابتدا به روش معمول بين شيعه وضو مي گرفت ولي بعدا گرفتار شك و ترديد شد و علي رڙŠمخالفت بسʘǘљʠاز صحابه رسول خدا و از جمله علي (ع) و ابن عباس بر خلاف مرسوم و سنت پيامبر به جاي مسح، پاها را شست ولي بعد در زمان بني اميه مردم را مجبور به پذيرش نظريه عثمان كرده و تبليغات وسيعي در تاييد آن به راه انداختند. چنانكه در زمان حجاج ازابومالك اشتري كيفيت وضوي رسول خدا را پرسيدند عده اي از خواص قبيله خود را جمع كرد و پرسيد آيا شخص ناشناسي بين شماست ؟ و پس از اطمينان به اين صورت وضو گرفت : ابتدا صورت و سپس دستها را شست و بعد سر و پاها را مسح كرد از اين روايت معلوم مي شود كه در زمان بني اميه صحابه پيامبر كاملا در تقيه بودند و قدرت نداشتند بر خلاف روش عثمان وضو بسازند.

در هر صورت براي يافتن وظيفه حقيقي تنها به ظواهر نبايد اكتفا كرد؛ بلكه بايد با متد و روش خاص هر رشته به بررسي آن پرداخت.{

دليل اينكه وضو گرفتن و ساعت و وقت بجاي آوردن نماز ما (نيز اينكه نمازهاي ظهر و عصر و مغرب و عشاء را پشت سر هم مي خوانيم) با برادران اهل سنت تفاوت دارد چيست؟ لطفاً علتها را ذكر نماييد.
پرسش

دليل اينكه وضو گرفتن و ساعت و وقت بجاي آوردن نماز ما (نيز اينكه نمازهاي ظهر و عصر و مغرب و عشاء را پشت سر هم مي خوانيم) با برادران اهل سنت تفاوت دارد چيست؟ لطفاً

علتها را ذكر نماييد.

پاسخ

نخست بايد دانست شيعيان با استفاده از احاديث و روش علمي امامان معصوم(ع) احكام خود و روش وضو و نماز را به دست آورده اند و امامان(ع) تا امام علي(ع) نزديك ترين افراد به پيامبر(ص) بودند، لذا به روشني مي توانيم مطمئن باشيم پيرو سنت واقعي پيامبر(ص) ما شيعيان هستيم. اگر چه برخي در انجام اعمال كوتاهي مي كنند.

براي توضيح بيشتر در اين باره توجه شما را به مطالب زير جلب مي كنيم.

«الي» در آيه شريفه «فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الي المرافق» به همان معناي مشهور خود (انتهاي غايت) است.يعني حد نهايي شستن دست ها مرفق است، نه اينكه لزوماً مسير شستن به سوي آن باشد. لازم به ذكر است، آيه شريفه در مورد اين كه شستن آيا بايد از بالا به پايين و يا پايين به بالا باشد بياني ندارد، براي مثال اگر شما به نقاش بگوييدديوار را تا فلان نقطه رنگ بزن در اين جمله هيچ دلالتي بر اينكه آيا بايد از پايين به بالا و يا بالعكس رنگ بزند وجودندارد. حال سؤال اين است كه وقتي در آيه دلالتي نيست پس بالاخره وظيفه چيست از بالا به پايين يا بالعكس. اينجاست كه بايد به روش پيامبر(ص) و معصومين مراجعه نمود. بنا بر روايات صحيحي كه در اين زمينه وجود دارد بايداز بالا به پايين شسته شود. از نظر طبيعي نيز از بالا به پايين شستن طبيعي تر است تا عكس آن وليكن بايد توجه شودكه:

اختلاف در نحوه وضو گرفتن از اواسط خلافت عثمان پيدا شد و حتي عثمان در ابتدا به روش معمول بين شيعه وضو مي گرفت؛ ولي بعدا گرفتار

شك و ترديد شد و علي رغم مخالفت بسياري از صحابه رسول خدا و از جمله حضرت علي(ع) و ابن عباس برخلاف مرسوم و برخلاف سنت پيامبر(ص) به جاي مسح پاها را شست، بعداً بني اميه مردم را مجبور به پذيرش نظريه عثمان كردند و تبليغات وسيعي در تأييد آن به راه انداختند. چنان كه در زمان حجاج ازابو مالك اشتري كيفيت وضوي رسول خدا(ص) را پرسيدند؛ او عده اي از خواص قبيله خود را جمع كرد و پرسيد آيا شخص ناشناسي بين شماست؟ وي پس از اطمينان به اين صورت وضو گرفت: ابتدا صورت و سپس دستها را شستو بعد سر و پاها را مسح كرد. از اين روايت معلوم مي شود كه در زمان بني اميه صحابه پيامبر كاملا در تقيه بودند وقدرت نداشتند برخلاف روش عثمان وضو بسازند.

براي آگاهي بيشتر ر . ك : وضوء النبي من خلال ملابسات التشريع،علي شهرستاني. نيز: سبع مسائل فقهيه، الشيخ جعفر سبحاني.

نكته ديگري كه در آيه وضو قرار دارد اين است كه قرآن مجيد مي فرمايد: وامسحوا برؤسكم و ارجلكم و اين آيه، صراحت در لزوم مسح پا دارد؛ ليكن اهل تسنن به خاطر«نصب» ارجلكم آن را عطف به ما قبل «وامسحوا» نموده و مي گويند بايد پاها را شست در حالي كه عطف به ماقبل جمله فعليه هرگز در ادبيات عرب وجود ندارد و اين يك خطاي بزرگ است؛ بلكه نصب آن به خاطر عمل آن است وعطف به محل «برؤسكم» مي باشد؛ زيرا كلمه فوق محلاً منصوب است، هر چند لفظاً به خاطر حرف «باء» كه بر سر«رؤسكم» آمده مجرور شده است.

همچنين دست بسته نماز خواندن از زمان خليفه دوم

و به دستور او شايع شد. به دليلي كه مي پنداشت رعايت احترام خدا اين گونه بيشتر خواهد بود. در صورتي كه خداوند و پيامبرش بهتر مي دانند چگونه رعايت حفظ شود، لذا در مذهب مالكي دست انداخته نماز مي خوانند.

ناگفته نماند نمازهاي يوميه را در پنج وقت خواندن مستحب است و از مشتركات مذاهب اسلامي است. در بسياري از اصول دين و فروع دين اين دو با يكديگر اشتراك دارند و عموم مسلمانان بايستي با تكيه بر مشتركات خود, راه وحدت را پيموده و يا از طرح موارد مورد اختلاف پرهيز كنند. برادر عزيز! چون بسياري از موارد آن مورد اتفاق شيعه و سني است گرچه ممكن است برخي به آن عمل نكنند (مثلا" نظم صفوف , شركت در جماعت , اهتمام به نماز اول وقت و...) در اين صورت به شما خواهيم گفت كه برادران اهل سنت نوعا" در اين موضوع گوي سبقت را ربوده اند; ولي اگر مقصود شما چگونگي نماز خواندن است , تفاوت شيعه و سني در اين مورد تنها در دست بسته نماز خواندن و گفتن آمين و سجده بر هر چيز است و در بقيه موارد تفاوت چنداني نيست . براي اين موارد نيز فقهاي شيعه دليل فقهي دارند كه جايگاه بررسي آن در فقه استدلالي است . اين تفاوت ها از آنجا ناشي مي شود كه شيعه , فقه خود را فقط از پيامبر(ص ) و اهل بيت (ع ) مي گيرد; ولي اهل سنت از اشخاص ديگري نيز در اين زمينه بهره مي برند.

وضو گرفتن شيعه ها درست است يا سني ها؟ چرا؟
پرسش

وضو گرفتن شيعه ها درست است يا سني ها؟ چرا؟

پاسخ

بدون ترديد مسلمانان در آغاز دورة اسلام، همانند پيامبر( وضو مي گرفتند. و در اين زمينه هيچ اختلافي ذكر نشده است. و اختلاف و تفاوت، پس از وفات رسول اكرم( ، روي داد. و طبق تاريخ، تا زمان عمر هم مردم همانند پيامبر( وضو مي گرفتند. و در زمان عثمان بود كه اختلاف و تفاوت دربارة وضو، در بين مردم رخ داد. و آغاز كنندة اين اختلاف، خود عثمان بود. (1)

و اهل بيت ( ، كيفيت وضوي پيامبر( را به ما نقل كرده اند. پس وضويي كه ما الآن مي گيريم، همان طريقه وضو گرفتن پيامبر( و امامان معصوم( است.

و علت اختلاف ميان شيعه و اهل سنت آيه شريف "6"، از سوره مائده است. كه مي فرمايد : "يا اَيها الذينَ آمَنُوا اِذا قُمْتُمْ اِلَي الصَّلوةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُم و اَيْدِيَكُمْ اِلَي المَرافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُم و اَرْجُلَكُمْ اِلَي الْكَعْبَيْن"

توضيح اين آيه شريفه و حدود شستن اعضاء وضو :

1.در اين آيه حدّ شستن صورت نيامده است، ولي در روايات ائمه ( بيان شده كه حدّ صورت از جهت طول از رستنگاه مو تا چانه، و از جهت عرض آنچه در ميان انگشت وسط و ابهام (انگشت شست) قرار مي گيرد، مي باشد. و اين در حقيقت توضيح همان معنايي است، كه از كلمه "وجه" در عرف فهميده مي شود.

2. حدّ دست كه بايد در وضو شسته شود، تا آرنج ذكر شده. زيرا "مرافق" جمع "مرفق" يعني آرنج است. و هنگامي كه گفته مي شود دست را بشوييد، ممكن است به ذهن چنين برسد كه دستها را تا

مچ بشوييد، زيرا غالباً اين مقدار شسته مي شود. ولي قرآن مي فرمايد : "تا آرنج بشوييد" (الي المرافق). لذا "الي" در آيه براي بيان حد شستن است، نه كيفيت شستن، كه بعضي توهم كرده اند، و خيال كرده اند كه آيه مي فرمايد كه بايد دستها را از سرانگشتان به طرف آرنج بشوييد (چنانكه بعضي از اهل سنت قائل هستند).

توضيح بيشتر اينكه اين مسأله، مانند اين است كه انسان به كارگري سفارش كند، كه ديوار اطاق را از كف تا يك متر رنگ كند. روشن است منظور اين نيست كه ديوار از پايين به بالا رنگ شود؛ بلكه بايد به اين مقدار رنگ شود، نه بيشتر، و نه كمتر. پس فقط مقداري از دست كه بايد شسته شود، در آيه ذكر شده. و اما كيفيت آن در سنت پيامبر( ، بوسيله اهل بيت( ، به ما رسيده است. و آن شستن آرنج است به طرف سرانگشتان.

طبق روايات رسيده، و همچنين آيه 6 سوره مائده، وضو گرفتن رسول اكرم مثل شيعيان يا تسنن بود؟ اهل تسنن بر اين اعتقادند كه وضو و نماز آنان مطابق سيره رسول ا... است.
پرسش

طبق روايات رسيده، و همچنين آيه 6 سوره مائده، وضو گرفتن رسول اكرم مثل شيعيان يا تسنن بود؟ اهل تسنن بر اين اعتقادند كه وضو و نماز آنان مطابق سيره رسول ا... است.

پاسخ

بدون ترديد مسلمانان در آغاز دورة اسلام، همانند پيامبر( وضو مي گرفتند. و در اين زمينه هيچ اختلافي ذكر نشده است. واختلاف و تفاوت پس از وفات رسول اكرم ( روي داد. و طبق تاريخ تا زمان عمر همه همانند پيامبر وضو مي گرفتند. و در زمان عثمان بود كه اختلاف و تفاوت دربارة وضو ميان مردم رخ داد. و آغاز كننده اين اختلاف خود عثمان بود.(1)

طريقة وضو گرفتن در شيعه، طبق قرآن كريم است. و كيفيت آن از طريق ائمه اطهار( ، كه همان سنت پيامبر ( است، به ما رسيده است. علّت اختلاف ميان شيعه و اهل سنت، آيه شريفه 6 سوره مباركة مائده است. كه قرآن مي فرمايد : "يا ايها الذين آمنوا اذا اقمتم الي الصلوة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الي المرافق و امسحوا برؤوسكم و ارجلكم الي الكعبين" توضيح اين آيه شريفه و حدود شستن اعضاء وضو :

1.در اين آيه حدّ شستن صورت نيامده، ولي در روايات ائمه ( حدّ صورت از جهت طول از رستنگاه مو تا چانه، و از جهت عرض آنچه در ميان انگشت وسط و ابهام (انگشت شست) قرار مي گيرد، ذكر شده، و اين در حقيقت توضيح همان معنايي است كه از كلمه "وجه" در عرف فهميده مي شود.

2. حدّ دست كه بايد در وضو شسته شود، تا آرنج ذكر شده؛ زيرا "مرافق" جمع "مرفق"، به معني آرنج است. و چون هنگامي

كه گفته مي شود دست را بشوييد، ممكن است به ذهن چنين برسد كه دستها را تا مچ بشوييد، زيرا غالباً اين مقدار شسته مي شود. ولي قرآن مي فرمايد : "تا آرنج بشوييد (الي المرافق)"، و لذا "الي" در آيه براي بيان حدّ شستن است، نه كيفيت شستن، كه بعضي توهم كرده اند كه آيه مي فرمايد بايد دستها را از سر انگشتان به طرف آرنج بشويد، چنانكه برخي از اهل سنت قائل هستند. اين مسأله مانند اين است كه انسان به كارگري سفارش كند كه ديوار اطاق را از كف تا يك متر رنگ كند، روشن است كه منظور اين نيست كه ديوار از پايين به بالا رنگ شود، بلكه بايد اين مقدار رنگ شود، نه بيشتر و نه كمتر. پس فقط مقداري از دست كه بايد شسته شود، در آيه ذكر شده. و اما كيفيّت آن در سنت پيامبر( ، بوسيله اهل بيت( به ما رسيده است؛ و آن شستن آرنج است به طرف سرانگشتان.

3. كلمه "رب" در "برؤوسكم"، طبق برخي از روايات، ائمه( و تصريح از اهل لغت، به معني تبعيض است، يعني قسمتي از سر را مسح كنيد؛ كه در روايات ما محل آن به يك چهارم سر كه در جلوي سر قرار دارد، محدود شده، و بايد قسمتي از اين يك چهارم را، هر چند اندك باشد، با دست مسح كرد، نه اينكه مانند اهل سنت، تمام سر شسته شود.

4. قرار گرفتن "ارجلكم" در كنار "رؤوسكم"، شاهد آن است كه پاها نيز بايد مسح شود، نه اينكه آن را بشويد.(3) (همان كاري كه اهل سنت مي كنند.)

در مورد اينكه

در مورد وضو، در زمان پيامبراكرم( و خليفه اول و دوم اختلافي نيست، بايد گفت كه اگر چنين اختلافي رخ مي داد، دلايلي حاكي از آن به ما نيز مي رسيد، و در كتب حديث و سيره و تاريخ نقل مي شد. اين نبود اختلاف بدان باز مي گردد، كه پيامبر( به عنوان يك قانونگذار در ميان مردم حضور داشت؛ و در پي آموزش و راهنمايي امّت خويش، كه تازه با اسلام آشنا مي شدند، بود. و خود مي فرمود : "نماز بگذاريد، چونان كه مي بينيد من نماز مي گذارم." در مورد نماز پيامبر نيز بايد گفت كه شيعه، شيوه وضو و نماز خود را از سنت پيامبر، و امامان معصوم، كه همان شيوه پيامبر اكرم و سنت ايشان مي باشد، گرفته است. وبه اين خاطر، از هر گونه بدعت بدور بوده است.

در مورد بدعتهايي كه صحابه در دين گذاشتند، بايد گفت كه خودشان نيز بر عليه خود شهادت به بدعت داده اند. به طوري كه در كتب معتبر حديثي اهل سنت نيز آمده است. به عنوان نمونه، علاءبن مسيّب از پدرش نقل مي كند، كه گفت : "برادبن عازب (رض) را ديدم. به او گفتم : خوشا به حالت، همراه با پيامبر( بودي و زير درخت با او بيعت كردي! پس او گفت : برادر زاده ام! نمي داني پس از او چه بدعتها (در دين) گذاشتيم! و در جاي ديگر آمده است كه انس بن مالك گويد : من هيچ چيز را در زمان پيامبر مقدم بر نماز نمي دانستم. آنگاه گفت : و مگر همين نماز را ضايع نكرديد؟ زهري گويد : بر

انس بن مالك در دمشق وارد شدم، او را گريان ديدم. گفتم : چه چيز ترا بگريه انداخته؟ گفت : من چيزي را جز نماز نمي شناختم، اين هم ضايعش كردند.(4)

اينها نمونه هايي از بدعتهايي است كه صحابه بعد از رحلت پيامبر( در دين وارد كردند، و خودشان نيز به آن اعتراف دارند، در كتب معتبر حديثي آنان نيز آمده است.

منابع و مآخذ :

1. وضوي پيامبر، تأليف حجةالاسلام سيد علي شهرستاني، ترجمه حسين صابري، ص140؛ فقيه تطبيقي، محمدجواد مغنيه، ترجمه كاظم پورجوادي، ص4و3

2. تفسير نمونه، ج4، ص288- 285

3. صحيح بخاري، ج3،ص32،باب غزوة حديبيه

صحيح بخاري، ج1،ص74

آنگاه هدايت شدم، دكتر محمد تيجاني تونسي، ص178و179

با اين كه پيامبراكرم الگوي همة مسلمانان بوده و خودش مي فرمايد: "صَلُّوا كما رأيتموني اُصلّي پس چرا بين عامه و خاصه در وضو گرفتن اختلاف است و منشأ اختلاف چيست با اين كه شيعه بر خلاف ظاهر آية شريفه "الي را به معناي "مع مي گيرند؟
پرسش

با اين كه پيامبراكرم الگوي همة مسلمانان بوده و خودش مي فرمايد: "صَلُّوا كما رأيتموني اُصلّي پس چرا بين عامه و خاصه در وضو گرفتن اختلاف است و منشأ اختلاف چيست با اين كه شيعه بر خلاف ظاهر آية شريفه "الي را به معناي "مع مي گيرند؟

پاسخ

شكي نيست كه مسلمانان در صدر اسلام همانند پيامبر وضو مي گرفتند و نماز مي خواندند، و اختلافي بين آنان نبود.

از برخي روايات استفاده مي شود كه اختلاف در وضو از زمان عثمان (خليفه سوم ، و توسط او به وجود آمد، چنان كه نقل شده است عثمان عده اي از اصحاب را جمع كرد و همانند اهل سنت وضو، گرفت يعني بجاي مسح پاهايش را شست و گفت "ديدم كه پيامبر9 همين گونه وضو گرفت و عده اي از اصحاب مانند: طلحة بن عبدالله، عبدالله بن مسعود، محمدبن ابي بكر و... نيز به او اعتراض كردند، و به او نسبت بدعت دادند، اما نتيجه اي نبخشيد، چنان كه بدعت هاي ديگري نيز به وجود آوردند.( ر.ك وضوء النبي علي شهرستاني ص 58_88، مؤسسة جوادالائمة للطباعة و النشر / اضوأ علي عقائك الشيعة الامامية الشيخ جعفر سبحاني ص 491و492، دارالمشعر. )

بنابراين روايات در اين باره از پيامبر9 به صورت مختلف نقل شده است روايات اهل سنت حاكي از اين است كه پيامبر مثل آنان وضو مي گرفته و نماز مي خوانده است چنان كه نقل مي كرده اند كه پيامبر9 هنگام نماز دست راست را روي دست چپ قرار مي داده است (مانند اهل سنت ، و بعد از سورة حمد آمين مي گفته است و...( ر.ك الامام الصادق و المذاهب الاربعة

اسد حيدر، ج 3، ص 181_364، مكتبة الصدر الطهران / الاعتصام بالكتاب و السنة العلامه فقيه جعفر سبحاني مؤسسة الامام الصادق المحلّي بالاثار، ابن حزم ج 3، دارالفكر. ) ولي روايات شيعه حاكي از آن است كه پيامبر اكرم مثل شيعه وضو مي گرفته و نماز مي خوانده است

چنان كه قرآن كريم دربارة وضو مي فرمايد: "يَ_ََّأَيُّهَا الَّذِين َ ءَامَنُوَّاْ إِذَا قُمْتُم ْ إِلَي الصَّلَوَة ِ فَاغْسِلُواْ وُجُوهَكُم ْ وَأَيْدِيَكُم ْ إِلَي الْمَرَافِق ِ وَامْسَحُواْ بِرُءُوسِكُم ْ وَأَرْجُلَكُم ْ إِلَي الْكَعْبَيْن ِ; (مائده 6) اي كساني كه ايمان آورده ايد! چون به ]عزم نماز برخيزيد، صورت و دست هايتان را تا آرنج بشوييد و سر و پاهايتان را تا مفصل ]يا برآمدگي پشت پا[ مسح كنيد."

آيه ياد شده بر واجب بودن كارهايي در وضو دلالت دارد.

1. شستن صورت محدوده و مقدار شستن صورت در آيه توضيح داده نشده ولي طبق روايات معتبر، حد آن از طرف طول از رستنگاه مو تا چانه و از طرف عرض آن چه در ميان انگشت وسط و ابهام (انگشت شصت قرار مي گيرد، مي باشد.( وسائل الشيعة شيخ حرّ عاملي ج 1، ص 403، مؤسسه آل البيت باب 17 من ابواب الوضوء. )

2. شستن دو دست طبق آيه (الي المرافق دست ها بايد تا آرنج شسته شود; ليكن آيه نسبت به شستن از پايين به بالا يا از بالا به پايين ساكت است ولي شستن طبيعي از بالا به پايين و روايات وارده از اهل بيت نيز شستن آرنج به طرف سرانگشتان را بيان مي كند.( وسائل الشيعة همان ص 405، باب 19 من ابواب الوضوء. ) از اين رو شيعه "الي

را به معناي "مع نگرفته است بلكه مي گويد: "الي تنها براي بيان حدّ شستن است نه كيفيت شستن

3. مسح سر: "و امسحوا بروؤسكم . طبق صريح برخي روايات و تصريح بعضي از اهل لغت حرف "ب به معناي تبعيض مي باشد; يعني قسمتي از سر را مسح كنيد كه در روايات محل ّ آن به يك چهارم جلوي سر معين شده است ( نمونه آية الله مكارم شيرازي و ديگران ج 4، ص 286 / وسائل الشيعة همان ص 410، باب 22. )

4. مسح دو پا: "و امسحوا بروؤسكم و ?گرجلكم إلي الكعبين قرار گرفتن "ارجلكم در كنار "روؤسكم گواه بر اين است كه پاها نيز بايد مسح شود.( نمونه همان )

(كعب ، هم به معناي برآمدگي پشت پا و هم به معناي مفصل يعني نقطه اي كه استخوان ساق پا با استخوان كف پا مربوط مي شود بيان شده است ( قاموس قرآن سيدعلي اكبر قرشي ج 6، ص 117و118، دارالكتب الاسلامية )

بنابراين پر واضح است كه وضوي رسول اكرم نيز مثل همين وضويي بوده كه شيعه مي گيرد و نيز نماز خواندن پيامبر; زيرا بعد از رسول اكرم امامان معصوم و فرزندان به حق رسول اكرم هستند كه مي توانند بيانگر سيرة راستين جدّشان باشند، و آنچه از امامان به ما رسيده نيز بيانگر همين وضو و نمازي است كه علماي شيعه به آن اعتقاد دارند.]علماي شيعه نيز احكام و فروعات دين را از روايات امامان گرفته اند[; مثلاً در روايتي از زراره و بُكير نقل شده كه از امام باقر7 دربارة وضوي رسول اكرم پرسيدند. حضرت فرمان داد

ظرف آبي آوردند دست راست خود را در آب فرو برد، مشتي از آن آب را برگرفته و به صورت خود ريخت و صورت خود را با آن شست سپس دست چپ خود را در آب فرو برد و مشتي از آن گرفت و به ساعد خود ]يعني از مرفق به پايين ريخت و دست راست خود را با آن شست ولي همواره دست را از بالا به پايين كشيد، و هيچ گاه از پايين به طرف مرفق نكشيد، نه در دست راست و نه در دست چپ سپس با كف دست راست خود، با دست چپ همان كرد كه در دست راست كرد، ..."( فروع كافي ج 3، ص 25 _ 26، ح 4 / براي مطالعه بيشتر ر.ك وسائل الشيعة همان باب 15 از ابواب كيفيت وضوء. ) وقتي امامان معصوم هم در گفتار و هم در عمل طريقة وضو گرفتن را مشخص كرده اند، و ما شكي در حجيت قول فعل و تقرير آن بزرگواران نداريم و شك نداريم كه مانند پيامبر اكرم وضو مي گرفته اند، قول و فعل آن ها حجت است و بايد پيروي كرد.

صلات

ِآيا نماز اهل تشيع كاملتر است يا نماز اهل سنت و از چه زماني اختلاف بين آنها سر گرفت
پرسش

ِآيا نماز اهل تشيع كاملتر است يا نماز اهل سنت و از چه زماني اختلاف بين آنها سر گرفت

پاسخ

الف) سؤالاتي از اين قبيل كه آيا نماز شيعيان كاملتر است يا اهل سنت يا نماز آنها قبول مي شود يا نه، آنها به بهشت مي روند يا نه و غيره در صورتي براي انسان حل مي شود كه اول به مسائل اعتقادي و اصول دين توجه شود؛ آن مسائل كه روشن گرديد، فروع دين كه براساس اصول انجام مي شود حل مي گردد.

ب) در اين رابطه سؤالاتي مطرح است از جمله اين كه تشيع و تسنن چيست؟ چگونه پديد آمده اند؟ كدام يك كامل تر است؟ كه طبيعتاً مباحثي بسيار طولاني از جهت مفهوم شناختي، تاريخي و كلامي مي طلبد.

طبيعتاً و قطعاً بحث مستوفا دراين زمينه، از حوصله اين نوشتار خارج است. ازاين رو به ناچار به طور فشرده نكاتي را به آگاهي مي رساند. قبل از هر چيز بايد اين نكته را يادآور شد كه آنچه مهم است اين كه به طور واقع بينانه، بايد به منابع و ادله طرفين نگريست و منصفانه و بدون تعصب، در آن داوري كرد. البته همان طور كه مي دانيد، مستندات و مطالب علماي شيعه، معمولاً در متون معتبر اهل تسنن نيز وجود دارد و اگر آنان به درستي و با كنار زدن حجاب تعصب در آنها بنگرند، مطالب بسياري برايشان روشن خواهد شد.

الف - بررسي مفهوم شناختي و تاريخي 1- "تسنن" نيز در لغت به معناي "سنت گروي" است.

2- كلمه "تشيع" در لغت به معناي "پيروي" است و "شيعه"؛ يعني، "پيرو".

اگر صرفاً به معناي لغوي تسنن و تشيع، نظر افكنيم و بار اصطلاحي آن را در نظر نگيريم، همه

اهل تسنن، شيعه اند و همه اهل تشيع، سني؛ زيرا اهل تسنن نيز پيروند؛ اما پيرو چه چيز؟ و همه شيعيان، نيز اهل سنت و پيرو سنت مي باشند، اما كدام سنت؟ اين جا است كه بايد قدري دقيق تر شد و معناي دقيق اصطلاحي را - كه حقيقت اين دو گروه را مي نماياند و فرق آن دو را روشن مي سازد - به دست آورد. نا آگاهي از حقيقت اين دو مفهوم، موجب خلط و مغالطه بسياري شده است، تا آن جا كه برخي خيال مي كنند "تسنن"؛ يعني، پيروي از سنت پيامبر(ص) و "تشيع"؛ يعني پيروي از ائمه اهل بيت(ع) اما آيا به راستي اين معنا درست است؟ و اگر درست نيست حقيقت مسأله چيست. در جواب اين پرسش گفتني است كه:

1- معناي واقعي "تسنن" و آنچه اهل سنت به آن معتقداند، مجموع سنت و ميراث گفتاري و كرداري "پيامبر و خلفاي راشدين" است. حامد الگار (يكي از اسلام شناسان برجسته اهل سنت و استاد دانشگاه بركلي آمريكا) روي اين مسأله انگشت نهاده و پس از اشاره به قرآن مجيد و سنت پيامبر(ص) مي گويد: "... و براي ما سني ها، تمام ميراث خلفاي راشدين [هست و ما] با استفاده از اين همه منابع اصيل، مي توانيم همه مشكلاتمان را حل كنيم"، (كتاب نقد 2 و 3 - دين و دنيا، بهار و تابستان 76، ص 118 - 119).

اكنون اين سؤال پديد مي آيد كه:

اولاً، به چه دليل ميراث و سنت خلفا در كنار سنت پيامبر و جزو مصادر تشريع قرار گرفته و معتبر شمرده شده است؟

ثانياً، اگر تعارض بين سنت پيامبر و سنت و سيره خلفا پديد آيد، كدام يك مقدم است؟

با كمال تأسف مي بينيم كه الگار و ديگران، به صراحت مي گويند كه "تمام ميراث خلفاي راشدين". بنابراين اگر در موردي روش يكي از خلفا، برخلاف سنت پيامبر(ص) بود، بر اساس ديدگاه فوق، سنت خلفا مقدم شمرده مي شود و نمي توان آن را كنار گذاشت. هم چنين با كمال تأسف مي بينيم كه ميزان پاي بندي برادران اهل سنت به سنت خلفا، خيلي جدي تر از پيروي از سيره پيامبر(ص) است. از همين رو اجتهادات خليفه را در مقابل نصوص معتبر، مقدم مي انگارند؛ در حالي كه اجتهاد در مقابل نص جايز نيست!!

مرحوم علامه سيد شرف الدين در كتاب "النص والاجتهاد"، هفتاد مورد از مواردي را كه خليفه دوم برخلاف نص قطعي و سيره و سنت پيامبر(ص) دست به اجتهاد زده است برمي شمرد و با كمال تأسف برادران اهل سنت، در اين موارد سنت خليفه را بر سنت پيامبر(ص) مقدم داشته و به آن عمل مي كنند؟! از همين رو مي توان تسنن را "مكتب خلفا" ناميد.

براي آگاهي بيشتر در اين زمينه ر.ك:

1- اجتهاد در مقابل نص سيد شرف الدين

2- انديشه هاي اسلامي در ديدگاه دو مكتب علامه عسكري، ترجمه: دكتر جليل تجليل 2- "تشيع" پيروي از حقيقت اسلام ناب است، كه از قرآن و سنت پيامبر(ص) به دست مي آيد و اين پيروي پس از رحلت پيامبر(ص)، در پيروي از امام علي بن ابيطالب(ع) و سپس ديگر ائمه معصومين(ع) تجلي مي يابد و چون شيعه پس از پيامبر اكرم(ص) از پيروي مكتب خلفا دست برداشته و به پيروي از حضرت علي(ع) و ائمه اهل بيت(ع) پيوسته است، او را "شيعه علي(ع)" يا "شيعه اهل بيت(ع)" مي نامند. در اين جا توجه به چند نكته لازم است:

اولاً، كلمه "شيعه" را

براي اولين بار و به كرات، خود پيامبر اكرم(ص) در مورد پيروان حضرت علي(ع) به كار برده اند و آنان را در اين باره ستوده اند؛ تا آن جا كه خطاب به حضرت علي(ع) مي فرمودند: "انت و شيعتك علي منابر من نور؛ [اي علي تو و پيروانت [البته مقصود پيرو و شيعه حقيقي است بر منبرهاي نور قرار داريد" و... .

ثانياً، پيروي از اهل بيت(ع) به دستور خود پيامبر(ص) و مبتني بر وصاياي مكرر آن حضرت بوده و در واقع پيروي از سنت خود رسول اكرم(ص) است. بنابراين تشيع؛ يعني، تسنن حقيقي و ناب. در همين رابطه دكتر تيجاني سماوي كتابي نگاشته است به نام "الشيعة هم اهل السنة" كه به فارسي به نام "اهل سنت واقعي كيست" ترجمه شده است.

ثالثاً، پيروي از اهل بيت(ع) تا آن جا است كه با قرآن و سنت قطعيه پيامبر(ص) مطابقت داشته باشد. ازاين رو هيچ يك از ائمه(ع) به چيزي برخلاف قرآن و سنت پيامبر(ص) دستور نداده اند و خود آنان فرموده اند: "اگر چيزي برخلاف آنها از ما نقل شد به ديوار بزنيد و بدانيد كه ما آن را نگفته ايم". حال خود قضاوت كنيد كه كدام يك از اين دو مكتب، اصيل تر است.

از آنچه گذشت علاوه بر جنبه مفهومي، مسأله تاريخي و چگونگي پيدايش تشيع و تسنن نيز روشن شد. به عبارت ديگر تشيع و تداوم پيروي راه پيامبر(ص) در راه اهل بيت(ع) خلاصه مي شود و اين مسأله در سخنان خود پيامبر اكرم(ص) ريشه دارد. ازاين رو پس از رحلت آن حضرت، مسلمانان به دو گروه تقسيم شدند:

1- پيروان مكتب خلفا (اهل تسنن)،

2- پيروان اهل بيت(ع) بنا به دستور پيامبر اكرم(ص) (تشيع).

براي آگاهي بيشتر

ر.ك:

1- شيعه در اسلام علامه طباطبايي 2- بررسي مسائل كلي امامت ابراهيم اميني 3- الحضارة الاسلامية جعفر سبحاني 4- تشيع مولود طبيعي اسلام شهيد سيد محمد باقر صدر

ب - كدام يك كامل تر است؟

بهتر است پاسخ اين سؤال را از قرآن بشنويم. قرآن مجيد مي فرمايد: "اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دنيا؛ امروز دين را براي شما كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم (به حد نهايي آن رساندم) و راضي شدم كه اسلام دين شما باشد"، (مائده، آيه 3).

آيه ياد شده در روز غدير خم و پس از معرفي حضرت علي(ع) به عنوان جانشين پيامبر(ص) نازل گرديد و معناي آن اين است كه تا پيش از اعلام ولايت اميرالمؤمنين(ع) - كه بهترين استمرار دهنده راه پيامبر(ص) است - دين ناقص بود و نعمت خدا تمام نگشته و هنوز رضايت خاطر الهي فراهم نشده بود. افزون بر آن، اين همه ميراث عظيم علمي در باب معارف، فقه و ديگر مسائل اسلامي - كه از اهل بيت عصمت و طهارت(ع) به يادگار مانده و اقيانوس بي كران از دانش و معرفت را در اختيار بشر قرار مي دهد - قابل مقايسه با فرهنگ ديگر مذاهب اسلامي نيست. از امام علي(ع) فقط در مدت پنج سال خلافت با آن همه دشواري ها، كتاب عظيمي مانند "نهج البلاغه" پديد آمد كه نه تنها جهان اسلام را متحير و شگفت زده ساخته است؛ بلكه براي تمام بشريت فوق العاده زيبا و شگفت انگيز است. آري شيعه مفتخر به پيروي از امامي است كه همه جهانيان، او را مي ستايند و هر كجا سخن از علم، عرفان، زهد، شجاعت، عدالت، آزادگي،

رادمردي و... است، نام مباركش چون خورشيد مي درخشد و بسياري از مسيحيان چون جرداق، زيدان، شكيب ارسلان، كتاني، ولتر و... شخصيت او را با برترين عبارات و واژه ها مي ستايند. اما جاي اين پرسش هست كه دربرابر نهج البلاغه امام علي(ع)، خلفا كدامين ميراث علمي را به يادگار نهاده اند؟ و اگر آنان چيزي در اين زمينه دارند، چيست و كجا است؟

- آيا اين كه خليفه دوم بارها و بارها در حل مسائل به امام شيعيان مراجعه مي كرد و از آن حضرت جواب سؤال هايش را مي گرفت و خود بيش از هفتاد بار مي گويد: "لولا علي لهلك عمر؛ اگر علي نبود هر آينه عمر هلاك مي شد" دليلي بر كامل تر بودن مكتب اهل بيت(ع) نيست؟

- آيا اين كه طنطاوي دانشمند بزرگ اهل سنت، صحيفه سجاديه امام سجاد(ع) را فوق كلام بشر مي خواند، نشانگر برتري مكتب اهل بيت(ع) نيست؟

- آيا اين كه بسياري از راويان صحاح اهل سنت، از شيعه مي باشند و ده ها نفر از آنان را علامه سيد شرف الدين در "المراجعات" معرفي كرده اند، نشانه تفوق علمي مكتب اهل بيت(ع) نيست؟

- آيا اين كه همه اهل سنت بر عظمت و بزرگي و فضائل امامان اهل بيت(ع) اتفاق نظر دارند و هيچ كس تاكنون كمترين انتقادي نتوانسته است به آنان وارد كند، نشانگر برتري مكتب اهل بيت(ع) نمي باشد؟

- آيا اين كه همه ائمه بزرگ اهل سنت مانند: ابو حنيفه، امام احمد بن حنبل و... - با واسطه و بي واسطه - از امام صادق(ع) علم ياد گرفته اند و از درياي بي كران دانش آن حضرت، جرعه اي نوشيده و مكاتب فقهي خود را پايه گذاري كرده اند، نشانه برتري مكتب اهل بيت(ع) نيست؟

جالب اينجا است كه ابو حنيفه

خود مي گويد: "لولا السنتان لهلك النعمان؛ اگر نبود آن دو سال [كه شاگردي امام صادق(ع) را نموده است هر آينه هلاك مي گشتم".

- آيا پويايي فقه شيعه و تفوق علمي و گستردگي و رشد عظيم آن، به اعتراف علماي بزرگ اهل تسنن نشانه برتري مكتب اهل بيت(ع) نمي باشد؟

آنچه گفته شد، قطره اي در برابر اقيانوسي از مطالب است كه در طول تاريخ علما و دانشمندان، با الهام از تعاليم عاليه اهل بيت(ع) بدان رسيده اند و با جان و دل، با تبعيد، شكنجه، زندان و كشته شدن، تهمت شنيدن و... از آن پاسداري كرده و براي نسل امروز به وديعت نهاده اند.

در پايان ضمن آرزوي توفيق براي شما برادر گرامي عرض مي كنيم كه چنانچه ارثي نيز شيعه باشيد بدانيد كه ارث خوبي برده ايد.

در ذيل، شمار بسيار اندكي از كتاب هايي كه برخي از آنها توسط علماي اهل تسنن - كه شيعه شده اند - نگاشته شده است، جهت مراجعه و مطالعه بيشتر معرفي مي شود:

1- بررسي مسائل كلي امامت ابراهيم اميني 2- امامت و رهبري شهيد مطهري 3- آنگاه هدايت شدم تيجاني سماوي، ترجمه: سيد محمد جواد مهري 4- اهل سنت واقعي كيست؟ تيجاني سماوي، ترجمه: سيد محمد جواد مهري 5- از آگاهان بپرسيد تيجاني سماوي، ترجمه: سيد محمد جواد مهري 6- اهل بيت، كليد مشكل ها تيجاني سماوي، ترجمه: سيد محمد جواد مهري 7- همراه با راستگويان تيجاني سماوي، ترجمه: سيد محمد جواد مهري 8- عبداللَّه بن سبا، ج 3 - 1 علامه عسكري 9- نقش ائمه در احياي دين، ج 15 - 1 علامه عسكري 10- يكصد و پنجاه صحابي ساختگي علامه عسكري 11- نقش عايشه در تاريخ اسلام علامه عسكري

12- انديشه هاي اسلامي در ديدگاه دو مكتب (ترجمه معالم المدرستين)، ج 2 - 1 ، علامه عسكري، ترجمه: دكتر جليل تجليل 13- حق جو و حق شناس (ترجمه المراجعات)، علامه سيد شرف الدين، ترجمه محمد رضا امامي 14- شيعه در اسلام علامه طباطبايي 15- شيعه و تهمت هاي ناروا علامه جواد شري 16- شيعه پاسخ مي گويد سيد رضا حسيني نسب 17- فريب صالح الورداني 18- خاطرات مدرسه سيد محمد جواد مهري 19- سيري در صحيحين محمد صادق نجمي 20- الغدير علامه اميني 21- عبقات الانوار ميرحامد حسين 22- احقاق الحق علامه شهيد تستري 23- شبهاي پيشاور سلطان الواعظين شيرازي 24- راه ما، راه و روش پيامبر ما علامه اميني، ترجمه: موسوي همداني ج) ثواب و عقاب بر حسب علم و جهل مكلف است. اگر كسي با آگاهي از حقيقت باز خلاف آن را نجام داد مثل علماي تسنن و كساني كه به حقيقت اسلام و ولايت علم دارند؛ ولي با اين حال خلاف حقيقت عمل مي كنند، اينها دچار عذاب الهي خواهند بود و اعمالشان باطل و بي اثر است؛ ولي كساني كه به حقيقت جهل دارند و بر واقعيت واقف نشده اند طبق آنچه از دين مي دانند و علمايشان به آنها گفته اند ثواب و عقاب مي بينند.

وقت صلات

با اين كه طبق احاديث نمازهاي يوميه پنج زمان متفاوت دارند, چرا شيعيان نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را با هم مي خوانند؟ اصولاً امامان معصوم : چگونه اين نمازها رامي خواندند؟
پرسش

با اين كه طبق احاديث نمازهاي يوميه پنج زمان متفاوت دارند, چرا شيعيان نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را با هم مي خوانند؟ اصولاً امامان معصوم : چگونه اين نمازها رامي خواندند؟

پاسخ

شكي نيست كه اوقات نمازهاي يوميه وسعت دارد و به اصطلاح نمازهاي يوميه واجب هاي موتسع هستند; يعني مدتي كه مي توان آن ها را انجام داد, وسيع است . مثلاً نماز صبح ازطلوع فجر صادق است تا طلوع آفتاب , كه اوّل وقت , فضيلت بيشتري دارد. وقت نماز ظهر از اوّل زوال خورشيد است تا مدتي كه وقت براي نماز عصر باقي باشد. وقت نماز عصر, بعد از مقدارزماني كه نماز ظهر خوانده مي شود, تا غروب آفتاب مي باشد. وقت نماز مغرب از غروب آفتاب (مغرب ) تا نيمه شب يا تا اذان صبح است و وقت نماز عشا, بعد از نماز مغرب تا نيمه شب يا تا اذان صبح است . و وقت نماز عشا, بعد از نماز مغرب تا نيمه شب يا تا اذان صبح است .

نمازهاي يوميه يك وقتِ فضيلت دارند و يك وقت اجزاء, مثلاً وقت فضيلت نماز صبح از طلوع فجر صادق است تا وقتي كه صفحهء افق در طرف مشرق , سرخ شود و بعد از آن تا طلوع آفتاب خواندن نماز صبح صحيح است و در وقت خود ادا است و وقتي كه خورشيد طلوع كند, قضا شده است . همين طور نماز مغرب و عشا و ظهر و عصر هر كدام وقت فضيلت دارند كه اگر در آن وقت خوانده شوند, از فضيلت بيشتري برخوردار هستند.

هم شيعيان و هم

اهل سنّت معتقدند كه وقت نمازهاي يوميه وسعت دارد. گرچه اهل سنّت مقدار توسعه اي را كه شيعيان مي گويند, قبول ندارند و مدّت زمان نماز طهر و عصر و مغرب و عشا راكمتر مي دانند, مثلاً مي گويند وقت نماز ظهر از وال خورشيد است تا وقتي كه سايهء شاخص يه اندازهء شاخص به طرف مشرق امتداد يابد. بعد از آن وقت نماز عصر شروع مي شود تا غروب آفتاب , يامي گويند وقت نماز مغرب از غروب قرص خورشيد است تا وقتي كه سرخي در افق محو شود و بعد از آن وقت نماز عشا مي شود تا نصف شب يا تا اذان صبح .(1)

اهل سنت وقت نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را به دو قسم وقت اختياري و وقت اضطراري تقسيم كرده اند و مي گويند وقت اختياريِ نماز ظهر از اول ظهر است تا رسيدن سايهء شاخص به اندازهء خودش و بعد از آن تا نزديك غروب وقت اضطراري نماز ظهر است , گرچه خواندن نماز ظهر در وقت اضطراري به صورت ادا است , نه قضا.

وقت نماز عصر و عشا

اگر وقت عصر را از لغت و عرف بگيريم , ديرتر از سايهء شاخص به اندازهء خودش كه بنابر قول اهل سنّت وقت عصر شروع مي شود, خواهد بود, چون اگر از حيث ساعت حساب كنيم , از اول ظهرتا رسيدن سايه به اندازهء خودش حدود يك تا دو ساعت بعد از ظهر خواهد بود و از آن موقع طبق قول آنان بايد وقت نماز عصر شروع شود, مثلاً ساعت 2بعدازظهر, حال آن كه عرف و لغت زمان

عصر را ديتر مي دانند; يعني حدود ساعت 4بعد از ظهر.

المنجد, عصر را به تعريف مي كند. در فرهنگ معين , عصر را به معناي پسين , آن وقت كه هوا تاريك شود, آخر روزتا هنگام غروب گرفته است . در عرفِ مردم نيز چنين است . اين كه فقهاي اهل سنّت وقت نماز عصر را از بعد از رسيدن سايهء شاخص به اندازهء خودش گرفته اند و نيز در روايات آنان وارد شده است ,(2) با لغت و عرف جور در نمي آيد و اين اشكال بر آنان وارد است .

در مورد عشا المنجد آمده : عشا آخر روز و اوّل تاريكي را گويند. در فرهنگ معين آمده است : اول تاريكي از مغرب تا نماز خفتن را گويند. بنابراين اشكالي كه بر شيعه كرده ايد, بر مبناي اهل سنّت نيز وارد مي شود.

چرا شيعيان در پنج نوبت نماز نمي خوانند؟ شيعه نيز در پنج نوبت نماز مي خواند. وقت نماز عصر را بعد از تمام شدن نماز ظهر مي داند و وقت نماز عشا را بعد از تمام شدن نماز مغرب مي داند.رواياتي بر اين مضعون وارد شده كه به بعضي از آن ها اشاره مي شود:

1 امام صادق 7فرمود:

مانند اين كه هوا باراني بود يا مسافر بودند يا عجله داشتند, بدون فاصله مي خواندند, ولي مي فرمود تفريق و جدا خواندن نمازها افضل است .>(3)

2 ابن عباس نقل مي كند كه رسول اللّه 6بين نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا جمع كرد بدون اين كه باران بيايد يا مسافر باشد. مقصود پيامبر اين بود كه بر أمّت آسان بگيرد.(4) در

روايت ديگر پيامبر6فرمود: .(5) صاحب وسائل يازده روايت در اين باب ذكر مي كند و فقهاي شيعه بر اين مبنا فتوا داده اند كه بعد از نماز ظهر مي توان فوراً نماز عصر را خواند و يا بعد از نماز مغرب , نماز عشا را خواند و لزومي ندارد كه فاصله انداخته شود, گرچه بهتر است .(6)

(پ_اورقي 1.توضيح المسائل مراجع , ج 1 ص 423به بعد.

(پ_اورقي 2.كنز العمال , ج 7 ص 356 الفقه علي المذاهب الاربع , ج 1 ص 183

(پ_اورقي 3.همان ; عروة الوثقي , اوقات الرواتب , حادي عشر.

(پ_اورقي 4.همان , ص 161 ح 5و 6

(پ_اورقي 5.همان , ص 161 ح 2

(پ_اورقي 6.محمد جواد مغنيمه , الفقه علي المذاهب الخمسة, ص 80

چرا شيعيان , نمازهاى پنجگانه را در سه نوبت مى خوانند ؟
پرسش

چرا شيعيان , نمازهاى پنجگانه را در سه نوبت مى خوانند ؟

پاسخ(قسمت اول)

ن_خست به منظور روشن شدن بحث , شايسته مى دانيم ديدگاه فقها را در اين زمينه يادآور شويم :

1 - همه گروههاى اسلامى در اين مساله اتفاق نظر دارند كه در عرفه مى توان هردو نماز ظهر و ع_صر را در وقت ظهر , با هم و بدون فاصله ادا نمود , و در مزدلفه نيز جايز است نماز مغرب و عشا را در وقت عشا بجا آوريم .

2 - حنفى ها مى گويند : جمع بين نماز ظهر و عصر در يك وقت , و نماز مغرب و عشا دريك وقت , تنها در همان دو مورد عرفه و مزدلفه جايز است و در سايرموارد , نبايد صورت پذيرد .

3 - ح_ن_ب_ل_ى ها , مالكى ها و شافعيها مى گويند : جمع بين نماز ظهر و عصر و يا جمع ميان نماز مغرب و عشا در يك وقت خاص , علاوه بر دو مورد ياد شده , در حال سفرنيز , جايز است . برخى از اين گروه ها , با هم خواندن دو نماز را , در موارداضطرارى ; مانند زمانى كه باران ببارد و يا نمازگرار بيمار يا در هراس از دشمن جايز مى دانند . (1)

4 - ش_ي_ع_ه بر آن است كه هر يك از نمازهاى ظهر و عصر و نمازهاى مغرب و عشا , يك وقت خاص دارند و يك وقت مشترك :

الف - وقت خاص نماز ظهر , از آغاز ظهر شرعى ( وقت زوال ) است تا مقدار زمانى كه چهار ركعت نماز خوانده مى شود

, در اين مدت محدود , تنها نماز ظهر را مى توان بجاآورد .

ب - وقت خاص نماز عصر , زمانى است كه از آن لحظه تا وقت غروب , تنها به اندازه مدت خواندن نماز عصر , فرصت باشد .

ج - وق_ت مشترك بين دو نماز ظهر و عصر , از انتهاى وقت خاص نماز ظهر , تا ابتداى وقت خاص نماز عصر است .

س_خ_ن ش_يعه آن است كه در تمام اين وقت مشترك , مى توانيم نماز ظهر و عصر را با هم و بدون فاصله بخوانيم ,

ولى اهل تسنن معتقدند : از اول ظهر شرعى ( وقت زوال )تا آنگاه كه سايه هر چيز , ب_ه ان_دازه خ_ود آن چ_ي_ز , گ_ردد , به نماز ظهر اختصاص دارد و نبايد نماز عصر , در اين مدت خوانده شود , و از آن پس تا موقع مغرب , به نماز عصر اختصاص دارد و نمى توان نماز ظهر را در آن وقت بجا آورد .

د - وق_ت خ_اص ن_ماز مغرب , از آغاز مغرب شرعى است تا مقدار زمانى كه سه ركعت نمازخوانده شود و در اين مدت محدود , تنها نماز مغرب را مى توان ادا نمود .

ه_ - وق_ت خاص نماز عشا , زمانى است كه از آن لحظه تا نيمه شب شرعى , تنها به اندازه خواندن نماز عشا فرصت باشد . در اين مدت كوتاه , تنها نماز عشا رامى توانيم بجا آوريم .

و - وق_ت مشترك بين دو نماز مغرب و عشا , از انتهاى وقت خاص نماز مغرب تا ابتداى وقت خاص نماز عشا ادامه دارد .

شيعه

معتقد است : در طول اين مدت مشترك , مى توانيم نماز مغرب و عشا را با هم وبدون فاصله ب_خ_وان_يم ,

ولى اهل سنت مى گويند : از اول غروب تا هنگام زوال شفق ازمغرب , به نماز مغرب اختصاص دارد و نبايد نماز عشا در اين مدت خوانده شود . واز ه_ن_گ_ام زوال ش_فق از مغرب تا نيمه شب شرعى , به نماز عشا اختصاص دارد ونمى توان نماز مغرب را در آن وقت بجا آورد .

نتيجه اين كه : بنابر نظريه شيعه , پس از فرا رسيدن ظهر شرعى , مى توانيم نمازظهر را بخوانيم و ب_لاف_اص_له به خواندن نماز عصر بپردازيم , يا نماز ظهر را تانزديك اول وقت خاص نماز عصر , به ت_اخير اندازيم بگونه اى كه نماز ظهر را پيش ازفرا رسيدن وقت خاص نماز عصر به پايان رسانيم و س_پ_س ن_ماز عصر را بخوانيم و بدين سان , بين نماز ظهر و عصر , جمع نماييم , گرچه مستحب است نماز ظهر را پس اززوال و نماز عصر را هنگامى كه سايه هر چيز به اندازه خود آن گردد , بجا آوريم . ه_مچنين مى توانيم به هنگام فرا رسيدن مغرب شرعى , نماز مغرب را ادا نماييم وبلافاصله پس از آن , به خواندن نماز عشا بپردازيم و يا نماز مغرب را تا نزديك وقت خاص نماز عشا به تاخير اندازيم ب_ط_ورى ك_ه ن_ماز مغرب را پيش از فرا رسيدن وقت خاص نماز عشا , به پايان رسانيم و سپس به خواندن نماز عشا مبادرت ورزيم و بدين سان , بين نماز مغرب و عشا جمع كنيم

, گرچه مستحب است نماز مغرب را پس از مغرب شرعى و نماز عشا را بعد از زوال شفق از جانب مغرب بجا آوريم . اي_ن بود نظريه شيعه , ليكن اهل سنت , جمع بين دو نماز ظهر و عصر و يا دو نمازمغرب و عشا به اين نحو را بطور مطلق در همه جا و همه وقت , جايز نمى دانند . بنابراين , محل بحث , عبارت است از جمع ميان دو نماز در همه زمان ها و مكان ها ,بطورى كه هر دو نماز , در وقت يكى از آنها ادا شود ; مانند جمع ميان دو نمازعرفه و مزدلفه .

5 - همه مسلمانان در اين مساله اتفاق نظر دارند كه پيامبر گرامى ميان دو نماز ,جمع نمود , ولى در تفسير اين روايت , دو نظر وجود دارد :

الف - شيعه مى گويد : مقصود اين است كه در نخستين اوق_ات ن_ماز ظهر , مى شود پس ازاتمام نماز ظهر , نماز عصر را بجا آورد و همچنين در نخستين اوقات نمار مغرب ,مى شود پس از خواندن نماز مغرب , نماز عشا را ادا نمود , و اين مساله به زمان يامكان و يا شرايط خاصى بستگى ندارد بلكه در همه جا و همه وقت , جايز است .

ب - ديگران مى گويند : مقصود روايت اين است كه نماز ظهر , در آخر وقت آن و نمازعصر در اول وقت آن بجا آورده شود و نيز نماز مغرب در آخر وقت و نماز عشا درآغاز وقت آن ادا گردد . اك_نون به منظور روشن شدن مساله , به

بررسى روايات در اين زمينه مى پردازيم وثابت مى كنيم كه مقصود از جمع در اين احاديث همان است كه شيعه مى گويد ; يعنى دونماز را در وقت يكى از آن ه_ا ب_ج_ا آوردن , نه ادا نمودن يكى از آن ها در آخر وقت آن و بجا آوردن ديگرى در اول وقت آن :

اي_ن_ك رواي_ات

1 - اح_م_د ب_ن ح_ن_ب_ل - ره_ب_ر گروه حنابله - در مسند خود از جابر بن زيد , چ_نين روايت مى كند : اخبرنى جابر بن زيد انه سمع ابن عباس يقول : صليت مع رسول اللّه صلى اللّه عليه [ و آله ] و سلم ثمانيا جميعا و سبعا جميعا . ق_ال قلت له يا ابا الشعثاء اظنه اخر الظهر و عجل العصر و اخر المغرب و عجل العشاء , قال و انا اظن ذل_ك (3)- ج_اب_ر ب_ن زي_د گ_ويد : از ابن عباس شنيدم كه مى گفت : با پيامبر گرامى هشت ركعت نماز ( ظهر و عصر ) را با هم و هفت ركعت نماز ( مغرب و عشا ) را نيز با هم به جاى آوردم . مى گويد به ابوشعثا گفتم : فكر مى كنم رسول خدا , نماز ظهر رابه تاخير انداخت و نماز عصر را زودت_ر ادا ن_م_ود و نيز نماز مغرب را به تاخيرانداخت و نماز عشا را زودتر بجا آورد , ( ابوشعثا ) گفت : من هم چنين مى انديشم . از اي_ن روايت به روشنى معلوم مى گردد كه پيامبر گرامى , هر دو نماز ظهر و عصر رابا هم و هر دو نماز مغرب و عشا را

نيز با هم و بدون فاصله , بجاى آورده است .

2 - اح_م_د بن حنبل , از عبداللّه بن شقيق , روايت ذيل را يادآور مى شود : خطبنا ابن عباس يوما بعد العصر حتى غربت الشمس و بدت النجوم و علق الناس ينادونه الصلوه و فى القوم رجل من بنى ت_م_يم فجعل يقول : الصلوه الصلوه : قال فغضب قال اتعلمنى بالسنه ؟ شهدت رسول اللّه صلى اللّه عليه [ و آله ] و سلم جمع بين الظهر و العصر , و المغرب و العشا . قال عبداللّه فوجدت فى نفسى من ذلك شيئافلقيت ابا هريره فسالته فوافقه . (3)- اب_ن ع_ب_اس ب_ع_د از ن_م_از ع_صر , براى ما سخنرانى نمود تا آنگاه كه خورشيد غروب كرد و س_ت_ارگ_ان آشكار شدند و مردم نداى نماز دادند و در آن ميان , مردى از قبيله بنى تميم به تكرار ك_لمه نماز پرداخت , ابن عباس , خشمگين گرديد و گفت : آياتو مى خواهى سنت پيامبر را به من بياموزى ؟ من شاهد و ناظر بودم كه رسول خدا بين نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا جمع نمود . عبداللّه مى گويد : براى من در اين مساله , ترديد بروز كرد و لذا در ديدارى باابوهريره در اين مورد سئوال كردم و او سخن ابن عباس را تاييد نمود . در اي_ن ح_دي_ث , دو ت_ن از ص_ح_اب_ه عبداللّه بن عباس و ابوهريره بر اين حقيقت گواهى مى دهند كه پيامبر گرامى نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا را با هم خوانده و ابن عباس نيز به رفتار

پيامبر , تاسى نموده است .

3 - م_ال_ك ب_ن انس - رهبر گروه مالكيه - در كتاب موطا اينگونه مى نگارد : صلى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله الظهر و العصر جميعا , و المغرب و العشاءجميعا فى غير خوف و لا سفر . (4)- رسول خدا صلى اللّه عليه و آله هر دو نماز ظهر و عصر را با هم خواندند و هر دونماز مغرب و عشا را نيز با هم بجا مى آورد , بدون اين كه از دشمن بهراسد و يا درسفر باشد .

4 - مالك بن انس , از معاذ بن جبل , چنين روايت مى نمايد : فكان رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله يجمع بين الظهر و العصر , و المغرب والعشاء . (5)- رسول خدا , نماز ظهر و عصر را با هم و نماز مغرب و عشا را نيز با هم مى خواند .

5 - م_ال_ك بن انس از نافع و او از عبداللّه بن عمر چنين روايت مى كند : كان رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله اذا عجل به السير يجمع بين المغرب والعشاء . (6)- هرگاه پيابر براى پيمودن مسيرى عجله داشت , نماز مغرب و عشاء را با هم مى خواند .

6 - مالك بن انس , از ابوهريره چنين روايت مى كند : ان رسول اللّه - صلى اللّه عليه [ و آله ] و سلم - كان يجمع بين الظهر و العصرفى سفره الى تبوك . (7)- پيامبر گرامى در راه تبوك , نماز ظهر و عصر را با هم بجا مى آورد .

7 - م_ال_ك در

م_وطا از نافع چنين روايت مى نمايد : ان عبداللّه بن عمر كان اذا جمع الامراء بين المغرب و العشاء فى المطر جمع معهم . (8)- هرگاه اميران , نماز مغرب و عشا را در باران با هم بخواندند , عبداللّه بن عمرهم هر دو نماز را با هم ادا مى نمود . 8 -م_الك بن انس به نقل از على بن حسين مى نگارد : كان رسول اللّه - صلى اللّه عليه [ و آله ] و س_ل_م - اذا اراد ان ي_سير يومه جمع بين الظهر و العصر و اذا اراد ان يسير ليله جمع بين المغرب و العشاء . (9)- ه_رگاه پيامبر مى خواست در روز , طى طريق نمايد , نماز ظهر و عصر را با هم ادامى كرد و هر وقت مى خواست در شب مسيرى را بپيمايد , نماز مغرب و عشا را با هم بجامى آورد .

9 - م_ح_مد زرقانى در شرح موطا , از ابى شعثا چنين روايت مى كند : ان بن عباس صلى بالبصره الظهر و العصر ليس بينهما شى ء و المغرب و العشاء ليس بينهما شى ء . (10)- ع_ب_داللّه ب_ن عباس در شهر بصره , نماز ظهر و عصر را با هم خواند , بطورى كه بين آن دو فاصله اى نبود و نماز مغرب و عشا را نيز با هم ادا نمود ; بگونه اى كه بين آن دو فاصله اى نيفتاد .

10 - زرقانى از طبرانى و او از ابن مسعود , آورده است : جمع النبى صلى اللّه عليه [ و آله ] و سلم بين الظهر و العصر

و بين المغرب والعشاء . فقيل له فى ذلك , فقال : صنعت هذا لئلا تحرج امتى . (11)- پيامبر گرامى , نماز ظهر و عصر را با هم اقامه كرد و نماز مغرب و عشا را نيزبا هم بجا آورد. در اين مورد از وى سئوال شد , فرمود : براى اين كه امت من دررنج و سختى قرار نگيرند . 11 - م_سلم بن حجاج , بواسطه ابوزبير و از سعيد بن جبير و او از ابن عباس روايت مى كند : صلى رسول اللّه - صلى اللّه عليه [ و آله ] و سلم - الظهر و العصر جميعابالمدينه فى غير خوف و لا سفر . (12)- پ_ي_ام_بر - ص - در مدينه منوره - بدون هيچ هراسى از دشمن و بدون اين كه در حال سفر باشد , نماز ظهر و عصر را با هم بجا آورد . سپس ابن عباس , در مورد هدف پيامبر از اين كار مى گويد : براى اين كه مى خواست هيچ كس از امت وى در زحمت نيفتد . (13)

12 - م_س_ل_م در ص_حيح خود , از سعيد بن جبير و او از ابن عباس روايت مى نمايد كه گفته اس_ت : ج_م_ع رسول اللّه - صلى اللّه عليه [ و آله ] و سلم بين الظهر و العصر , المغرب والعشاء فى المدينه من غير خوف و لا مطر . (13)- پيامبر گرامى , در مدينه منوره بين نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا جمع نمود , بدون اين كه هراسى در ميان باشد و يا باران ببارد . آنگاه

سعيد بن جبير مى گويد : از ابن عباس پرسيدم : چرا پيامبر به چنين رفتارى مبادرت ورزيد ؟ ابن عباس گفت : براى آن كه نمى خواست امت خود را به زحمت بيندازد . (15)

13 - اب_وع_ب_داللّه ب_خ_ارى باب ويژه اى را تحت عنوان باب تاخير الظهر الى العصر - به اين مساله اختصاص داده (16) كه خود اين عنوان , گوياترين شاهد برآن است كه مى توان نماز ظهر را به تاخير انداخت و در وقت نماز عصر , هر دو را باهم بجا آورد . آن_گ_اه بخارى در همان باب , روايت ياد شده در زير را بيان مى كند : ان النبى - صلى اللّه عليه [ و آله ] و سلم - صلى بالمدينه سبعا و ثمانيا ,الظهر و العصر , و المغرب و العشاء . (17)- پ_ي_ام_بر صلى اللّه عليه و آله هفت ركعت ( نماز مغرب و عشا ) و هشت ركعت ( نمازظهر و عصر ) را در مدينه به جاى آورد . از اين روايت به خوبى روشن مى گردد كه نه تنها مى توان نماز ظهر را به تاخيرانداخت و در وقت ن_م_از ع_ص_ر , هر دو را با هم ادا نمود , بلكه به قرينه سياق استفاده مى شود كه به پيروى از پيامبر گرامى , مى توان نماز مغرب را نيز به تاخيرانداخت و در وقت نماز عشا به جاى آورد .

14 - و لذا بخارى در جاى ديگر از صحيح مى گويد : قال ابن عمر و ابوايوب و ابن عباس رضى اللّه عنهم : صلى النبى صلى اللّه عليه [ و

آله ] و سلم المغرب و العشاء . (18)- عبداللّه بن عمر و ابوايوب انصارى و عبداللّه بن عباس گفته اند : پيامبر دونماز مغرب و عشا را با هم ( بدون فاصله ) بجا آورد . ب_خ_ارى م_ى خواهد از اين روايت استفاده كند كه پيامبر گرامى نماز مغرب و عشا را باهم خواند وگرنه معلوم است پيامبر بى نماز نبوده است .

15 - م_سلم بن حجاج در صحيح خود , چنين مى نگارد : قال رجل لابن عباس الصلوه فسكت ثم ق_ال ال_ص_ل_وه ف_س_كت ثم قال الصلوه فسكت , ثم قال : لا ام لك اتعلمنا بالصلوه و كنا نجمع بين الصلاتين على عهد رسول اللّه صلى اللّه عليه [ و آله ] و سلم - . (19)- مردى به ابن عباس گفت : نماز , او سخنى نگفت . دوباره گفت : نماز , ابن عباس سكوت نمود . باز گفت : نماز , و پاسخى نداد . ب_راى چ_ه_ارم_ي_ن ب_ار گ_فت : نماز ,ابن عباس گفت : لا ام لك مادر برايت نباشد آيا تو م_ى خ_واهى نماز را به ما بياموزى ؟ در حالى كه ما با پيامبر , بين دو نماز جمع مى نموديم و هر دو رابا هم بجا مى آورديم .

16 - م_س_لم روايت مى كند : ان رسول اللّه - صلى اللّه عليه [ و آله ] و سلم - جمع بين الصلاه فى سفره سافرها فى غزوه تبوك فجمع بين الظهر و العصر , و المغرب و العشاء . قال سعيد :فقلت لابن عباس : ما حمله على ذلك ؟ قال : اراد ان لا

يحرج امته . (20)- پ_ي_ام_بر گرامى , جمع بين نمازها را در مسافرت خود در غزوه تبوك انجام داد وبين نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا جمع نمود . س_ع_يد بن جبير مى گويد : از ابن عباس سبب آن را پرسيدم ؟ گفت : پيامبر مى خواست كه امت خود را در رنج و سختى نيندازد .

17 - مسلم بن حجاج , از زبان معاذ , چنين حكايت مى كند : خرجنا مع رسول اللّه صلى اللّه عليه [ و آله ] و سلم فى غزوه تبوك فكان يصلى الظهر و العصر جميعا و المغرب و العشاء جميعا . (21)- با پيامبر گرامى در نبرد تبوك , خارج شديم , پيامبر نماز ظهر و عصر را با هم بجا مى آورد و نماز مغرب و عشا را نيز با هم ادا مى نمود .

18 - م_ال_ك بن انس , در كتاب موطا مى نگارد : عن ابن شهاب انه سال سالم بن عبداللّه : هل ي_ج_م_ع بين الظهر و العصر فى السفر ؟فقال : نعم لا باس بذلك , الم تر الى صلاه الناس بعرفه ؟ (22)- اب_ن ش_ه_اب , از سالم بن عبداللّه پرسيد : آيا نماز ظهر و عصر در حين مسافرت باهم جمع م_ى ش_ون_د ؟ پاسخ داد : آرى , اشكالى ندارد , آيا نماز مردم را در روز عرفه ( در سرزمين عرفات ) نمى بينى ؟لازم به ذكر است كه مسلمانان جايز مى دانند در روز عرفه و در عرفات , بين نمازظهر و عصر , جمع كنند و هر دو را در وقت ظهر

و بدون فاصله مى خوانند . در اي_ن_جاسالم بن عبداللّه مى گويد : همانطور كه مردم در عرفه , هر دو نماز را با هم مى خوانند , در غير عرفه نيز مى توان بين آن دو جمع نمود .

پاسخ(قسمت دوم)

19 - متقى هندى , در كتاب كنز العمال آورده : قال عبداللّه : جمع لنا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله مقيما غير مسافر بين الظهر و العصر , و المغرب و العشاء . ف_ق_ال رج_ل لاب_ن عمر : لم ترى النبى صلى اللّه عليه و آله فعل ذلك ؟ قال : لان لا يحرج امته ان جمع رجل . (23)- ع_ب_داللّه ب_ن عمر گويد : پيامبر گرامى , در حالى كه ساكن و در حضر بود و در حال سفر نبود , بين نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا جمع نمود . پ_س م_ردى از اب_ن ع_م_ر س_ئوال نمود : چرا پيامبر به چنين رفتارى مبادرت ورزيد ؟ پاسخ داد : براى اين كه امت خود را در رنج و مشقت نيندازد , اگر شخصى بخواهد بين دو نماز جمع نمايد .

20 - همچنين در كنز العمال , چنين مى خوانيم : عن جابر , ان النبى - صلى اللّه عليه [ و آله ] و سلم - جمع بين الظهر و العصرباذان و اقامتين . (24)- ج_اب_ر ب_ن عبداللّه گويد : پيامبر صلى اللّه عليه و آله بين نماز ظهر و عصر با يك اذان و دو اقامه جمع نمود .

21 - در كنز العمال , روايت ذيل را يادآور مى شود . ع_ن ج_اب_ر ان رس_ول اللّه

- صلى اللّه عليه [ و آله ] و سلم - غربت له الشمس بمكه فجمع بينهما بسرف . (25)- جابر بن عبداللّه مى گويد : در حالى كه پيامبر گرامى در مكه بودند , خورشيدغروب نمود و هنگامى كه به منطقه سرف (26) رسيد , نماز مغرب و عشا را با هم ادا نمود .

22 - در ك_نز العمال از ابن عباس , چنين آمده : جمع رسول اللّه - صلى اللّه عليه [ و آله ] و سلم - ب_ين الظهر و العصر , والمغرب و العشاء بالمدينه فى غير سفر و لا مطر , قال : قلت لابن عباس : لم تراه فعل ذلك ؟ قال : اراد التوسعه على امته . (27)- پ_ي_ام_بر گرامى , در مدينه منوره , بين نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشا جمع نمود , بدون اين كه در حال سفر باشد و يا باران ببارد . راوى م_ى گويد : از ابن عباس پرسيدم : چرا پيامبر بين دو نماز جمع نمود ؟ ابن عباس پاسخ داد : زيراپيامبر مى خواست در رفتار امت خود توسعه و تسهيلى ايجاد نموده باشد .

نتيجه اينك در پرتو روايات ياد شده , به جمع بندى دلائل روشنى كه بر صحت تفسير جمع , ازنظر ش_ي_ع_ه گواهى مى دهد , مى پردازيم:

1 )- جمع بين دو نماز در يك وقت , به دليل تسهيل امور و پيشگيرى از رنج و زحمت :بسيارى از روايات , بر اين حقيقت گواهى مى دهد كه اگر جمع ميان ن_م_از ظ_ه_ر و ع_ص_ر وي_ا م_غ_رب و ع_شا در يك وقت جايز

نباشد , موجب رنج و مشقت در كار م_سلمانان مى گردد , و لذا پيامبر به منظور ايجاد نوعى توسعه و تسهيل در امور مسلمانان ,با هم خواندن هر دو نماز را در يك وقت , تجويز نمودند . در اين زمينه به احاديث دهم , شانزدهم , نوزدهم و بيست و دوم , مراجعه فرماييد . روش_ن اس_ت ك_ه اگر مقصود از روايات ياد شده , اين باشد كه مى توان نماز ظهر و عصررا به آخر وقت آن , ( نزديك زمانى كه سايه هر چيز به اندازه خود آن باشد ) درنزد اهل سنت تاخير انداخت و ن_م_از ع_صر را در آغاز وقت آن بجا آورد , بطورى كه هر دو نماز با هم و در عين حال در محدوده وق_ت خود خوانده شود , يك چنين كارى نه تنها مايه سهولت نيست بلكه موجب مشقت و زحمت بيشتر است در حالى كه هدف از جمع ميان دو نماز تسهيل در امور است . با اين بيان , روشن مى گردد مقصود آن است كه مى توان دو نماز را در سراسر وقت مشترك ميان آن دو , م_ان_ند اوائل وقت ياد شده و يا اواخر آن بجا آورد , نه اين كه يكى را در آخر وقت آن نماز و ديگر را در آغاز وقتش ادا نماييم .

2 )- ج_م_ع ميان دو نماز در يك وقت در عرفه , بيانگر كيفيت جمع است همه گروه هاى اسلامى , ج_مع ميان دو نماز ظهر و عصر در يك وقت را در عرفه جايزدانسته اند , (28) از سوى ديگر برخى از روايات

ياد شده , بر اين معنا گواهى مى دهد كه اينگونه جمع ميان دو نماز , در جاهاى ديگر نيز ب_س_ان ج_م_ع ميان آن ها درعرفه مى باشد و از اين نظر , تفاوتى ميان روز عرفه و ساير روزها و يا سرزمين عرفات و ساير سرزمين ها وجود ندارد . در اين مورد , به حديث هيجدهم مراجعه فرماييد . ب_ن_اب_راي_ن , ه_م_انگونه كه در عرفه مى توان نماز ظهر و عصر را در وقت ظهر , به اتفاق آراء همه مسلمانان , بجا آورد , همچنين در غير عرفه نيز , جمع ياد شده جايز مى باشد .

3 )- شيوه جمع ميان دو نماز در سفر , بيانگر كيفيت جمع است از طرفى , فقهاى حنبلى , مالكى و ش_اف_ع_ى , ج_م_ع م_يان دو نماز را در حال سفر ,جايز دانسته اند و از سوى ديگر , روايات ياد شده تصريح مى نمايد كه در اين زمينه , تفاوتى ميان سفر و حضر وجود ندارد و پيامبر گرامى صلى اللّه عليه و آله هم در سفر و هم در حضر , ميان دو نماز جمع مى نمود . در اين مورد , به روايات سوم , يازدهم , سيزدهم , نوزدهم و بيست و دوم مراجعه فرماييد . ب_ر اي_ن اس_اس , ه_م_ان_ط_ور ك_ه با هم خواندن دو نماز در يك وقت در سفر( به نحوى كه شيعه مى گويد ) جايز است , در حضور نيز جايز مى باشد .

4 )- ش_ي_وه ج_م_ع م_يان دو نماز در حال اضطرار , بيانگر كيفيت جمع در حال اختياراست تعداد ان_ب_وه_ى از رواي_ات ص_حاح و

مسانيد , بر اين حقيقت گواه است كه پيامبر گرامى و صحابه آن ح_ضرت , در مواقع اضطرارى مانند زمان بارش باران , و يا ترس از دشمن و يا در حال بيمارى , دو ن_م_از را - چنانكه شيعه مى گويد - با هم و در يك وقت ,بجا مى آوردند , و لذا بسيارى از فقيهان گروه هاى مختلف اسلامى , به جواز آن دربرخى حالت هاى اضطرارى , فتوا داده اند , در حالى كه رواي_ات ي_اد ش_ده , ت_ص_ريح مى نمايند به اين كه از اين جهت نيز , ميان حالت اضطرار و غير آن , ت_ف_اوت_ى وج_ودن_دارد و پ_ي_ام_ب_ر گ_رام_ى در غ_ير باران و هراس از دشمن نيز , ميان دو نماز جمع مى نمود . در اين زمينه به روايات سوم , يازدهم , دوازهم , و بيست و دوم ,مراجعه فرماييد . 5 - رف_تار صحابه پيامبر صلى اللّه عليه و آله بيانگر كيفيت جمع است در ميان روايات ياد شده , به اي_ن ن_ك_ت_ه ب_رخورد مى كنيم كه بسيارى از صحابه پيامبر , هر دو نماز را در وقت واحد با هم بجا م_ى آورن_د , چنانكه عبداللّه بن عباس , نماز مغرب را آنقدر به تاخير انداخت تا هوا تاريك گشت و س_ت_ارگ_ان آس_م_ان ,پ_دي_دار ش_دن_د و ه_ر ق_در ديگران , كلمه نماز را ندا مى كردند , به آنان اعتنانمى نمود و سرانجام نماز مغرب و عشاء را بعد از سپرى شدن پاسى از شب , با هم به جا آورد و در پاسخ اعتراض كنندگان گفت : من شاهد و ناظر بودم كه پيامبر

هم ,اين چنين نماز مى خواند و ابوهريره نيز , سخن ابن عباس را تاييد نمود . در اين مورد به روايات دوم , هفتم , نهم و پانزدهم , مراجعه نماييد . در پرتو روايات ياد شده , ترديدى نمى ماند كه ابن عباس , به شيوه اى كه شيعه برآن است , ميان دو نماز در وقت يكى از آنها , جمع نمود . 6 - سيره پيامبر صلى اللّه عليه و آله بيانگر شيوه جمع ميان دو نماز است از حديث بيست و يكم , به روش_ن_ى م_ع_لوم گرديد كه پيامبر به هنگام مغرب , هنوز درمكه بودند و نماز مغرب را به تاخير ان_داختند تا اين كه در منطقه سرف كه درفاصله نه ميلى مكه قرار دارد , هر دو نماز مغرب و عشا را با هم در يك وقت بجاآورد . در حالى كه روشن است اگر آن حضرت , به هنگام اول مغرب هم از شهر مكه حركت نموده باشد , ت_ا زمانى كه به منطقه سرف برسد , با توجه به وسائل كندرو وحمل و نقل قديم , طبعا قسمتى از ش_ب , گذشته بوده است , و لذا پيامبر گرامى هردو نماز مغرب و عشا را در وقت نماز عشا با هم اذا نموده است . از م_ج_م_وع رواي_ات ي_اد ش_ده - كه همگى از منابع روايى و صحاح و مسانيد اهل تسنن استخراج گرديده اند , صحت نظريه شيعه , مبنى بر جواز جمع ميان دو نماز ظهر و عصرو يا دو نماز مغرب و عشا , در يك وقت , به بيانى كه گذشت و

عموميت و گسترش آن نسبت به همه شرايط و مكانها و زمانها به ثبوت مى رسد .

آيا جمع بين دو نماز برخلاف سيرة پيامبر است و پيامد آن اين است كه يكي از دو نماز، در غير وقت خود خوانده شود؟
پرسش

آيا جمع بين دو نماز برخلاف سيرة پيامبر است و پيامد آن اين است كه يكي از دو نماز، در غير وقت خود خوانده شود؟

پاسخ

از نظر روايات، هر يك از نمازهاي ظهر و عصر، يا مغرب و عشاء دو وقت دارد:

1. وقت فضيلت

2. وقت اجزاء.

وقت فضيلت نماز ظهر، از لحظه زوال خورشيد است تا زماني كه سايه شاخص به اندازه خود آن باشد.

و وقت فضيلت عصر، از لحظه اي است كه سايه شاخص از مثل به «مثلين »برسد. كسي كه بخواهد وقت فضيلت را درك كند بايد نمازهاي ظهر و عصر را جدا از هم بخواند.

اما در وقت اجزاء، بايد گفت كه مجموع فاصله ظهر تا غروب، وقت اجزاء است و هر كدام از اين دو فريضه در اين دو فاصله بجا آورده شود، مجزي است. در اين صورت ميتوان ميان آن دو جمع كرد. چيزي كه هست به مقدار چهار ركعت از اول وقت به نماز ظهر، و به همان مقدار از آخر وقت به نماز عصر اختصاص دارد، فقط در وقت مختص هر نماز نميتوان ديگري را بجا آورد.

عين دو وقت « فضيلت » و « اجزاء» در نماز مغرب و عشا نيز هست كه در كتابهاي فقهي بيان شده است.

بنابراين، اگر دو نماز را در يك وقت بگزاريم، هر دو را در وقت خود خوانده ايم، چيزي كه هست احيانا” وقت فضيلت يكي، و گاهي هر دو را از دست داده ايم، و التزام به سنت خوب است ولي واجب نيست. چه بسا مصالح ايجاب كند كه انسان، يك تكليف مستحبي را براي كار و مصلحت برتر ترك كند و جريان

در مورد تفريق ميان دو نماز چنين است، زيرا در بسياري از كشورها، موجب حرج گرديده و احياناً سبب ترك نماز شده است.

دليل بر اين كه ميتوان ميان دو نماز بدون عذر جمع كرد، عمل رسول الله (ص) است كه بارها بدون عذر دو نماز را يك جا گزارد، تا كار را بر امت آسان سازد.

تصور نشود كه جمع ميان دو نماز، در ديگر مذاهب اسلامي وجود ندارد، آنان نيز در برخي از موارد ميان دو نماز جمع مي كنند.

پيروان ابو حنيفه در عرفه و مزدلفه ميان دو نماز جمع مي كنند.

شافعي و مالكي و حنبلي در سفر، قائل به جواز جمع هستند و برخي ديگر در مواقع عذر، مانند بارندگي، بيماري و ترس جمع ميان دو نماز را جايز ميدانند و هرگز نميتوان گفت اين افراد نماز را درغير وقت خود مي خوانند.

تا اينجا موضوع را روشن كرديم و اكنون بدنبال آن هستيم كه عمل پيامبر را بررسي كنيم.

متجاوز از بيست روايت گواهي ميد هند كه پيامبر بدون كوچك ترين عذر، ميان ظهر و عصر و يا مغرب و عشا جمع كرد و همگي در صحاح و سنن وارد شده كه ما به برخي از آنها اشاره مي كنيم: ابن عباس مي گويد:

«صلي رسول الله الظهر و العصر جميعاً و المغرب و العشاء جميعاً من غير خوف و لا سفر». (مسند احمد 1/221)

[پيامبر (ص) نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را با هم، بدون عذر، مانند خوف از دشمن يا سفر به جا آورد.]

مسلم در صحيح خود، از ابن عباس نقل مي كند كه:

«صلي رسول الله الظهر و العصر جميعاً بالمدينه من

غير خوف و لا سفر، فقال ابو الزبير فسالت سعيداً لم فعل ذلك، فقال: سالت ابن عباس كما سالتني، فقال: اراد ان لا يحرج احداً من امته». (صحيح مسلم، كتاب الصلوة باب جمع بين الصلوتين)

[رسول خدا(ص) نماز ظهر و عصر را با هم در مدينه به جا آورد، در حاليكه نه خوفي بود و نه سفر. ابو زبير مي گويد: من به سعيد بن جبير گفتم: فلسفه آن، چه بود، سعيد گفت: من از ابن عباس پرسيدم، همچنان كه تو از من پرسيدي، او در پاسخ گفت: اين بدان جهت بود كه كار را بر امت خود آسان سازد.]

چرا در مساجد ما نمازها را در 5 وعده نمي خوانيم؟ به نظر من علت اينكه خداوند در 5 وعده نماز را قرارداده اين است كه همواره به ياد خدا باشند ولي با اين روندي كه ما شيعيان پيش مي رويم آن هدف كامل تحقق نمي يابد (درست است كه پيامبر گاهي در مواقع خاص نمازها را در
پرسش

چرا در مساجد ما نمازها را در 5 وعده نمي خوانيم؟ به نظر من علت اينكه خداوند در 5 وعده نماز را قرارداده اين است كه همواره به ياد خدا باشند ولي با اين روندي كه ما شيعيان پيش مي رويم آن هدف كامل تحقق نمي يابد (درست است كه پيامبر گاهي در مواقع خاص نمازها را در سر وعده مي خواند ولي سنت پيامبر بر 5 وعده بوده است) آيا اين تنبلي و سستي ما شيعيان را نشان مي دهد؟

پاسخ

در ابتدا ذكر يك مطلب به عنوان مقدمه و به صورت كلي لازم است:

به اعتقاد شيعه اماميه، هيچ كس جز نبي اكرم (ص) حق تشريع، تفسير و تبيين احكام الهي را ندارد. پيامبر اكرم (ص) از طريق اتصال به منبع غيب، از احكام الهي مطلع مي شدند و مأمور به تبليغ اين احكام بودند. پس از پيامبر اسلام طبق نص و تصريح ايشان، ائمه (ع) براي تبيين احكام الهي (و نه تشريع آن) منصوب شده اند. از جمله طبق حديث مورد اتفاق جميع فرق مسلمين: اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي ما ان تمسكتم بها لن تضلوا ابداً، دو شي ء گرانبها ميان شما باقي مي گذارم: كتاب خدا و اهل بيتم، مادامي كه به اين دو چنگ بزنيد گمراه نخواهيد شد.

اگر ائمه (ع) حكمي يا كيفيت عملي را بيان مي كنند، صرفاً بيان حكم الهي و نحوه عمل و سيره رسول اكرم (ص) است و از پيش خود چيزي را تشريع نمي كنند.منشأ پيدايش برخي تفاوت ها در كيفيت نماز و وضو، به دو عامل اساسي برمي گردد:

1- دور شدن از عصر حضور پيامبر اكرم (ص) و پيدايش سؤالات جديد: با رحلت رسول اسلام(ص)،

دوران دسترسي به كسي كه مبيّن حكم الهي بود به سر رسيد. با گذشت زمان و دور شدن از عصر نبي اكرم(ص) و پيدايش مسائل و سؤالات جديدي در زمينه هاي مختلف (از جمله در زمينه مسائل مربوط به نماز و وضو) اهل سنت- كه راه دسترسي به بيانگر حكم الهي را بسته مي ديدند- براي يافتن پاسخ سؤالات خود، با اجتهاد و سليقه خود به پاسخ آنها پرداختند. اما از ديدگاه شيعه ائمه معصومين، مفسر و بيانگر حكم الهي بعد از نبي اكرم(ص) و بنا به سفارش ايشان بودند. آنان تا حدود 250 سال پس از رحلت نبي اكرم(ص)، نيز دسترسي به مبيّن و مفسر احكام الهي داشتند و ائمه (ع)، آنچه را كه حكم الهي بود تبيين مي كردند مثلاً در مسائلي چون: آيا مي توان با كفش نماز خواند؟ آيا اگر بر روي زمين و محل سجده نمازگزار، چيزي غير از اجزاي زمين (مثل فرش) فاصله شود، مي توان بر آن سجده كرد يا نه؟ آيا خواندن سوره هايي كه سجده واجب دارد در قرائت نماز جايز است و...، در حالي كه اهل سنت در اين امور به فهم و رأي خود استناد كرده اند.

2- تغييرات و تشريعاتي كه از سوي خلفا، پس از رحلت رسول اكرم (ص) صورت گرفت- مانند مسأله تكتف (دست بسته نماز خواندن)، عموماً از زمان عمر خليفه دوم مرسوم شد. به عنوان نمونه وقتي اسيران فارس را نزد وي آوردند، آنان مقابل عمر دست بسته ايستادند. وي علت اين عمر را جويا شد، گفتند ما مقابل اميران و بزرگان خود به جهت احترام اين گونه مي ايستيم. عمر از اين نحوه اظهار ادب خوشش آمد و گفت خوب است ما

هم در مقابل خداوند در نماز اين گونه بايستيم.(1)

در مسأله وضو آمده است كه وضوي همه مسلمانان تا خلافت عثمان صورت واحدي داشته و مانند وضوي كنوني شيعه بوده است. اين مسأله با آيه قرآن نيز تطبيق دارد كه مي فرمايد: وَ اِمْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ،(2) در اين آيه خداوند امر به مسح سر و پاها نموده است در حاليكه اهل تسنن پاها را مي شويند، علت تغيير وضو اين بود كه عثمان در اواسط دوران خلافت خود نسبت به چگونگي وضوي پيامبر گرفتار ترديد شد، او سپس وضوي پيامبر را به شكلي كه اكنون در ميان اهل سنت مرسوم است اعلام نمود. اين قضيه مورد مخالفت بسياري از صحابه پيامبر واقع شد، لكن حكومت اموي بنا به اغراض سياسي در نقاط مختلف اسلامي شيوه عثمان را تبليغ كردند و جوي به وجود آوردند كه برخي از صحابه جرأت مخالفت با روش دستگاه حاكم را نداشت و در نتيجه اين گونه وضو گرفتن رواج يافت.

براي آگاهي بيشتر ر. ك: وضوءالنبي من خلال ملابسات التشريع، علي الشهرستاني، نشر مشعر.

نمازهاي يوميه را در پنج وقت خواندن مستحب است. مشتركات مذاهب اسلامي- به ويژه دو مكتب تشيع و تسنن- بسيار زياد است. در بسياري از اصول دين و فروع دين اين دو با يكديگر اشتراك دارند و عموم مسلمانان بايستي با تكيه بر مشتركات خود، راه وحدت را پيموده و يا از طرح موارد مورد اختلاف پرهيز كنند.

برادر عزيز، چون بسياري از موارد آن مورد اتفاق شيعه و سني است گرچه ممكن است برخي به آن عمل نكنند (مثلاً نظم صفوف، شركت در جماعت، اهتمام به نماز اول وقت و...) در اين

صورت به شما خواهيم گفت كه برادران اهل سنت نوعاً در اين موضوع گوي سبقت را ربوده اند ولي اگر مقصد شما چگونگي نماز خواندن است، تفاوت شيعه و سني در اين مورد تنها در دست بسته نماز خواندن و گفتن آمين و سجده بر هر چيز است و در بقيه موارد تفاوت چنداني نيست.

براي اين موارد نيز فقهاي شيعه دليل فقهي دارند كه جايگاه بررسي آن در فقه استدلالي است.

اين تفاوت ها از آنجا ناشي مي شود كه شيعه، فقه خود را فقط از پيامبر (ص) و اهل بيت (ع) مي گيرد ولي اهل سنت از اشخاص ديگري نيز در اين زمينه بهره مي برند.

براي پاسخ به چند نكته اشاره مي كنيم:

1- اهل تسنن جواز جمع ميان نماز ظهر و عصر و نماز مغرب و عشاء را منكرند اما در هنگام سفر يا خوف و يا زماني كه هوا باراني است، جمع كردن ميان آنها را در يك وقت جايز مي دانند. هم چنانكه شيعيان اقامه مي كننداما شيعيان مدعي اند كه مي توان نمازهاي ظهر و عصر را بعد از زوال شمس در يك وقت با مراعات ترتيب اقامه كرد. و لازم نيست انسان، وقتي نماز ظهر را خواند دنبال كار ديگر برود و وقتي سايه شاخص به اندازه خود شاخص گرديد يا به اندازه دو برابر آن گرديد، (بر اساس اختلافي كه ميان آنها موجود است) براي اقامه نماز عصر آماده شود. ازاين رو به نظر شيعه گرچه نماز خواندن در پنج وقت مستحب مي باشد. اما پشت سرهم خواندن نيز اشكال ندارد.

2- دليل اهل تسنن اين است كه روايت شده پيامبر (ص) بين نماز ظهر و عصر فاصله مي انداخته است. اما به

نظر شيعه اين مطلب نمي تواند مرام آنها را در وجوب تفريق ثابت بكند. به لحاظ اينكه سيره عملي لزوماً مفيد وجوب نيست، بلكه اعم از وجوب، استحباب و اباحه است و حمل بر وجوب نياز به قرينه و دليل جداگانه دارد. افزون بر آن ملتزم بودن پيامبر (ص) به پنج وقت براي اقامه نماز جماعت به جهت اين بوده است كه مردم بر زمان آمدن پيامبر (ص) اطلاع پيدا بكنند تا سؤالاتي كه دارند از محضرش بپرسند و اين در حقيقت انگيزه اي براي اجتماع مردم در مسجد بوده است. بنابراين شيوه فوق هيچ وقت نمي تواند دلالت بكند بر اينكه جمع بين نمازهاي مترتبه جايز نيست.

3. تشيع، گذشته از اين كه مدعاي سني ها را قابل دفاع نمي داند بر مدعاي خود هم دليل دارد. و آن رواياتي است كه بر جمع نماز ظهر و عصر از جانب پيامبر (ص) حتي در غير مواقع سفر و خطر و كار تعجيلي دلالت مي كنند. از جمله، آنها در روايتي است كه عمر از علت جمع بين نماز توسط پيامبر (ص) جويا مي شود، پيامبر (ص) در جواب مي فرمايد: به خاطر گشايش و تخفيف بر امتم اين كار را كردم. اين روايات را مالك و احمد بن حنبل هم در كتبشان روايت كرده، ولي فتوا داده اند كه به علت اعراض اصحاب از عمل به آن روايات نمي توان به آن عمل كرد. افزون بر اينها، روايات زيادي از ائمه (ع) در اين باره وارد شده است از جمله امام صادق (ع) فرمود: "وقتي آفتاب زوال پيدا كرد وقت نماز ظهر و عصر داخل شده، جز اينكه نماز ظهر قبل از نماز عصر است."

مفهوم اين روايت با توجه بر اينكه ترتيب بين دو نماز ظهر و عصر امر مفروغ عنه بين تمام مسلمين بوده و به جهت روشن بودن آن نيازي به بيان امام نداشت، معلوم مي شود كه مقصود امام همانا اشاره به جواز امكان جمع بين دو نماز ظهر و عصر بوده است. در اين باره در كتاب وسائل الشيعه دو تا عنوان ذيل با مجموعه احاديثي آمده است:

1- باب جواز جمع بين دو نماز در يك وقت به خاطر عذر به شكل جماعت و هم به شكل فرادي

2- باب جواز جمع بين دو نماز در يك وقت براي خاطر غير عذر.

حاصل سخن اينكه پيغمبر (ص) نماز ظهرين و مغربين را به جمع و تفريق اداء مي فرمود و همين سيره هم در ميان ائمه (ع) رواج داشت.

براي آگاهي بيشتر ر. ك: وسائل الشيعه، ج 2، ص 159 لنكراني، نهايةالتقرير في مباحث الصلوة، ج 1، ص 33 سلطان الواعظين شيرازي، شبهاي پيشاور، ص 108 سبع مسائل فقهيه، آيت الله الشيخ جعفر السبحاني.

ظهر و عصر و مغرب و عشاء را با هم خواندن از زمان پيامبر اسلام (ص) شروع شده است و پيامبر اسلام هم بين اين دو نماز جمع مي كردند و هم به تفريق مي خواندند و هيچ گونه ترديدي در اين نيست. جمع بين ظهر و عصر و جمع بين مغرب و عشاء در روايات شيعه و روايات اهل سنت آمده است. براي نمونه به چند روايت اشاره مي كنيم:

روايات شيعه: عبدالله بن سنان از حضرت امام صادق (ع) نقل كرده كه آن حضرت فرمود: پيامبر خدا (ص) بدون اين كه عذري در كار باشد، ظهر و عصر ونيز مغرب

و عشاء را با يك اذان و دو اقامه خواندند.(3)

اسحقاق بن عمار از امام صادق (ع) نقل مي كند كه آن حضرت فرمود: پيامبر خدا بدون اين كه عذري در كار باشد، ظهر و عصر را در يك جا خواندند. عمر به آن حضرت گفت: آيا در نماز چيز تازه اي پيدا شده؟ پيامبر اكرم (ص) گفت: نه چيز تازه اي درباره نماز نيامده ولي خواستم بر امت خودم گشايشي بدهم.(4)

عبدالملك قمي مي گويد: به امام صادق (ع) گفتم: مي توانم بين دو نماز را بدون اين كه عذري داشته باشم جمع بكنم؟ امام در جواب گفت: پيامبر خدا اين كار را انجام داد و خواست كه امت را در آسايش و سبكي قرار دهد.(5).

سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده كه او گفت: پيامبر خدا بدون اين كه خطر و سفري در بين باشد، ظهر و عصر را با هم خواند. ابن عباس گفت: پيامبر خواست با اين كارش امت را در آسايش قرار دهد و كسي از امت او به زحمت و مشقت نيفتد.(6)

عبدالله بن عمر مي گويد: پيامبر(ص) با اين كه در مدينه بود و مسافر نبود نماز را تمام و با هم خواند(7)

امام باقر (ع) فرمود: پيامبر خدا ظهر و عصر و نيز مغرب و عشاء را با يك اذان و دو اقامه خواندند.(8)

روايات اهل سنت: جابر بن زيد از ابن عباس نقل كرده است كه پيامبر خدا (ص) هفت ركعت مغرب و عشاء را با هم خواند و هشت ركعت ظهر و عصر را با هم خواند و آن حضرت در مدينه بود.(9)

و نيز مي گويد: پيامبر اسلام هفت ركعت را با هم خواند و هشت

ركعت را هم با هم خواند.(10)

ابن عباس مي گويد: پيامبر اسلام در مدينه، بين ظهر و عصر و بين مغرب و عشاء را جمع مي كرد، بدون اين كه عذري در كار باشد.(11)

سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مي كند: رسول خدا (ص) ظهر و عصر و مغرب و عشاء را با هم خواند بدون اين كه خطر و يا سفري در كار باشد.(12)

عبدالله بن شقيق مي گويد: روزي ابن عباس پس از نماز عصر، براي ما سخنراني مي كرد. سخنراني طولاني شد، آفتاب غروب كرد، هوا تاريك شد، ستارگان در آسمان ظاهر شدند و مردم مي گفتند: وقت نماز است. مردي از بني تميم كه هميشه نماز را اول وقت مي خواند نزد ابن عباس آمد و گفت: بابا وقت نماز است و سخن را كوتاه كن. ابن عباس به او گفت: اي بي مادر آيا تو به من سنت پيامبر را تعليم مي دهي؟ من خودم ديدم كه پيامبر اسلام ظهر و عصر را با هم مي خواند و مغرب و عشاء را با هم مي خواند. عبدالله بن شقيق مي گويد: من به شك افتادم. رفتم نزد ابوهريره و از او پرسيدم. ابوهريره گفت: ابن عباس راست مي گويد.(13)

سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مي كند كه گفت: پيامبر اسلام بدون اين كه خطر و يا سفري در كار باشد، ظهر و عصر و مغرب و عشاء را با هم مي خواندند. سعيد بن جبير از ابن عباس از حكمت جمع كردن پرسيد. او گفت: پيامبر خواست كه امت خود را به مشقت و زحمت نيندازد.(14)

عكرمه از ابن عباس نقل مي كند كه پيامبر اسلام در مدينه، بدون اين كه مسافر باشد، مغرب و عشاء را

و نيز ظهر و عصر را با هم خواند.(15)

بر پايه اين روايات، جمع كردن بين نماز ظهر و عصر و نيز مغرب و عشا، هيچ گونه اشكالي ندارد و متهم ساختن شيعه به اين كه خلاف سنت پيامبر عمل مي كنند، كار دشمنان اسلام و مسلمين است.

منابع و مآخذ:

(1) (مستند العروةالوثقي، آيت الله خويي، ج 4، ص 445- جواهرالكلام، ج 11، ص 19)

(2) (مائده، آيه 6)

(3) (وسائل الشيعه، ج 3، ص 160، باب 32، ح 1)

(4) (وسايل، ج 3، ص 161، ح 2)

(5) (همان، ح 3)

(6) (همان، ح 4)

(8) (همان، ح 7)

(8) (همان، ح 11)

(9) (صحيح بخاري، ج 1، ص 201، باب تأخيرالظهر الي العصر، ح 518، چاپ پنجم، 1993- 1414، نشر و توزيع دار ابن كثير و اليمامه، دمشق و بيروت)

(10) (همان، ص 206، ح 537، باب وقت المغرب)

(11) (صحيح سنن نسائي، ج 1، ص 200، ح 601، باب الجمع بين الصلوتين في الحضر)

(12) (صحيح مسلم، ج 1، ص 489، ح 49، باب الجمع بين الصلوتين في الحضر، چاپ اول، دار احياء التراث العربي، 1955، 1374، بيروت)

(13) (صحيح مسلم، ج 1، ص 491، ح 57 و 58)

(14) (همان، ص 490، ح 54)

(15) (مسند احمد بن حنبل، ح 1، ص 221، س 27، چاپ شده در ضمن "موسوعة السنة" الكتب الستة و شروح ها، چاپ دوم)

چرا شيعيان امروزه نماز را در سه نوبت مي خوانند؟
پرسش

چرا شيعيان امروزه نماز را در سه نوبت مي خوانند؟

پاسخ

ظهر و عصر و مغرب و عشاء را با هم خواندن از زمان پيامبر اسلام(ص) شروع شده است و پيامبر اسلام هم بين اين دو نماز جمع مي كردند و هم به تفريق مي خواندند و هيچ گونه ترديدي در اين نيست.

جمع بين ظهر و عصر و جمع بين مغرب و عشاء در روايات شيعه و روايات اهل سنت آمده است.

براي نمونه به چند روايت اشاره مي كنيم:

روايات شيعه:

* عبدالله بن سنان از حضرت امام صادق(ع) نقل كرده كه آن حضرت فرمود: پيامبر خدا(ص) بدون اين كه عذري در كار باشد، ظهر و عصر و نيز مغرب و عشاء را با يك اذان و دو اقامه خواندند، (وسائل الشيعه، ج 3، ص 160، باب 32، ح1).

اسحقاق بن عمار از امام صادق(ع) نقل مي كند كه آن حضرت فرمود: پيامبر خدا بدون اين كه عذري در كار باشد، ظهر و عصر را در يك جا خواندند. عمر به آن حضرت گفت: آيا در نماز چيز تازه اي پيدا شده؟ پيامبر اكرم(ص) گفت: نه چيز تازه اي درباره نماز نيامده وليخواستم بر امت خودم گشايشي بدهم، (وسايل، ج 3، ص 161، ح 2).

عبدالملك قمي مي گويد: به امام صادق(ع) گفتم: مي توانم بين دو نماز را بدون اين كه عذري داشته باشم جمع بكنم؟ امام در جواب گفت: پيامبر خدا اين كار را انجام داد و خواست كه امت را در آسايش و سبكي قرار دهد، (همان، ح3).

سعيد بن جبير از ابن عباس نقل كرده كه او گفت: پيامبر خدا بدون اين كه خطر و سفري در بين باشد، ظهر و عصر را با هم خواند. ابن

عباس گفت: پيامبر خواست با اين كارش امت را در آسايش قرار دهد و كسي از امت او به زحمت و مشقت نيفتد، (همان، ح4).

عبدالله بن عمر مي گويد: پيامبر با اين كه در مدينه بود و مسافر نبود نماز را تمام و با هم خواند، (همان، ح 7).

امام باقر(ع) فرمود: پيامبر خدا ظهر و عصر و نيز مغرب و عشاء را با يك اذان و دو اقامه خواندند، (همان، ح 11).

روايات اهل سنت:

جابر بن زيد از ابن عباس نقل كرده است كه پيامبر خدا(ص) هفت ركعت مغرب و عشاء را با هم خواند و هشت ركعت ظهر و عصر را با هم خواند و آن حضرت در مدينه بود، (صحيح بخاري، ج 1، ص 201، باب تأخيرالظهر اليالعصر، ح 518، چاپ پنجم، 1993 - 1414، نشر و توزيع دار ابن كثير و اليمامه، دمشق و بيروت).

و نيز مي گويد: پيامبر اسلام هفت ركعت را با هم خواند و هشت ركعت را هم با هم خواند، (همان، ص 206، ح 537، باب وقت المغرب).

ابن عباس مي گويد: پيامبر اسلام در مدينه، بين ظهر و عصر و بين مغرب و عشاء را جمع مي كرد، بدون اين كه عذري در كار باشد، (صحيح سنن نسائي، ج 1، ص 200، ح 601، باب الجمع بين الصلوتين فيالحضر).

سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مي كند: رسول خدا(ص) ظهر و عصر و مغرب و عشاء را با هم خواند بدون اين كه خطر و يا سفري در كار باشد، (صحيح مسلم، ج 1، ص 489، ح 49، باب الجمع بين الصلوتين فيالحضر، چاپ اول، دار احياء التراث العربي، 1955، 1374، بيروت).

عبدالله بن شقيق

مي گويد: روزي ابن عباس پس از نماز عصر، براي ما سخنراني مي كرد. سخنراني طولاني شد، آفتاب غروب كرد، هوا تاريك شد، ستارگان در آسمان ظاهر شدند و مردم مي گفتند: وقت نماز است. مردي از بني تميم كه هميشه نماز را اول وقت مي خواند نزد ابنعباس آمد و گفت: بابا وقت نماز است و سخن را كوتاه كن. ابن عباس به او گفت: اي بي مادر! آيا تو به من سنت پيامبر را تعليم مي دهي؟! من خودم ديدم كه پيامبر اسلام ظهر و عصر را با هم مي خواند و مغرب و عشاء را با هم مي خواند. عبدالله بن شقيق مي گويد: من به شك افتادم.رفتم نزد ابوهريره و از او پرسيدم. ابوهريره گفت: ابن عباس راست مي گويد، (صحيح مسلم، ج 1، ص 491، ح 57 و 58).

سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مي كند كه گفت: پيامبر اسلام بدون اين كه خطر و يا سفري در كار باشد، ظهر و عصر و مغرب و عشاء را با هم مي خواندند. سعيد بن جبير از ابن عباس از حكمت جمع كردن پرسيد. او گفت: پيامبر خواست كه امت خود را به مشقت و زحمتنيندازد، (همان، ص 490، ح 54).

عكرمه از ابن عباس نقل مي كند كه پيامبر اسلام در مدينه، بدون اين كه مسافر باشد، مغرب و عشاء را و نيز ظهر و عصر را با هم خواند، (مسند احمد بن حنبل، ح 1، ص 221، س 27، چاپ شده در ضمن «موسوعةالسنة» الكتب الستة و شروح ها، چاپ دوم).

بر پايه اين روايات، جمع كردن بين نماز ظهر و عصر و نيز مغرب و عشا، هيچ گونه اشكالي ندارد و متهم ساختن شيعه

به اين كه خلاف سنت پيامبر عمل مي كنند، كار دشمنان اسلام و مسلمين است.{J

برخي از برادران اهل تسنن بيان مي كنند كه شيعيان حتي در نيت نماز هم دروغ مي گويند. مبني بر اينكه شما زماني كه اذان ظهر را مي گويند به نماز ايستاده و نماز ظهر را مي خوانيد و در حالي كه هنوز عصر نيست نيت نماز عصر كرده و نماز عصر را مي خوانيد. در مورد نماز عش
پرسش

برخي از برادران اهل تسنن بيان مي كنند كه شيعيان حتي در نيت نماز هم دروغ مي گويند. مبني بر اينكه شما زماني كه اذان ظهر را مي گويند به نماز ايستاده و نماز ظهر را مي خوانيد و در حالي كه هنوز عصر نيست نيت نماز عصر كرده و نماز عصر را مي خوانيد. در مورد نماز عشا هم همينگونه، كه در هنگام نماز مغرب نيت نماز عشا مي كنيد. حالا شما چه بياني مي فرمائيد در تبيين فلسفه اين قضيه كه بتواند پاسخي براي توجيه اين قضيه باشد؟

پاسخ

طبق رواياتي كه به ما رسيده پيامبر اكرم(ص) گاهي اوقات نماز ظهر و عصر و همين طور مغرب و عشاء را دنبال هم مي خواندند و فاصله نمي انداختند و گاهي نيز به طور متفرق.

ما در اينجا پس از بيان مقدمه اي در دو بخش به پرسش ياد شده پاسخ مي دهيم:

هرچند غير شيعه، خود را اهل سنت و پوينده روش حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه آله و سلم) مي داند اما نكته اينجاست كه آيا چگونه مي توان يقين نمود چه گروهي سنت واقعي را شناخته و به جا مي آورد؟ مگر نه اينكه از اسم تا رسم فاصله هاست و از ادعا تا عمل راههاي دور و درازي است و دليل محكمه پسند بهترين ميزان و سند حقانيت است؟

شيعه معتقد است: اهل سنت واقعي كسي است كه تمام جزئيات سنت را از منبعي دريافت مي كند كه خود پيامبر فرموده سنتم را از او دريافت كنيد! و اگر سري به منابع حديثي و روايي كه گفتارها و رفتارهاي ايشان را ثبت نموده

بزنيد، نام و نشان دقيق آن منبع را مي يابيد. فقط كافي است در برابر حقايق چشم ها را گشود ... آن حضرت بارها و بارها فرمودند پس از من به قرآن و اهل بيتم مراجعه كنيد.(صحيح مسلم، 4/ 1873) كه اگر دست به دامن اين دو بزنيد هرگز گمراه نخواهيد شد.(صحيح ترمذي، 5/ 662) فقط در بيش از 360 كتاب معروف غير شيعه، حديث غدير (من كنت مولاه فعلي مولاه) از 110 نفر صحابي و 84 نفر تابعي نقل شده است.

امام محمد باقر (عليه السلام) به «جابر ابن عبد الله انصاري» فرمودند: «اي جابر! اگر ما طبق نظر شخصي خودمان براي شما احاديثي بيان مي كرديم، قطعا از كساني بوديم كه هلاك و نابود مي شديم و لي ما احاديثي براي شما نقل مي كنيم كه به صورت گنجينه اي از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) اندوخته ايم.»(جامع احاديث الشيعه/1/18/ح116)

جهت مطالعه بيشتر در خصوص «اهل سنت واقعي شيعه است نه ...» رجوع كنيد به:

اهل سنت واقعي، دكتر محمد تيجاني(ايشان در گذشته پيرو مذهب غير شيعه بود و آنگاه شيعه شد. جهت آگاهي از چگونگي و چرائي شيعه شدنش به كتاب «آنگاه هدايت شدم» نشر بيناد معارف اسلامي مراجعه شود.)، بنياد معارف اسلامي

ايده ها و عقيده ها، سيد محمد شفيعي، بنياد معارف اسلامي(تلفن تماس با بنياد معارف جهت تهيه كتاب 7732009)

بنابراين آنجا كه بين شيعه و غير شيعه تفاوت نظري يا عملي به چشم مي خورد به معناي مخالفت حتمي با سنت پيامبر صلي الله عليه و آله نيست.

شيعه و نمازهاي پنجگانه

1- شكي نيست كه شيوه پيامبر و ائمه اطهار عليهم السلام و

الصلوه اين بوده كه هر يك از نمازهاي را در وقت فضيلت خود مي خواندند.

2- سخن اين است كه آيا اين تفريق و فاصله افكني بين نمازها، دلالت بر وجوب دارد يا كاري مستحب بسان ساير كارهاي ديني است؟ ما معتقديم قرائني وجود دارد كه از آنها مي فهميم روش رفتاري آن بزرگواران فقط نشانگر جواز (و يا حداكثر استحباب) تفريق بين نمازهاست نه اينكه چنين كاري وجوب دارد. از جمله آن قرائن عبارت است از:

محمد بن جرير طبري (از علماي غير شيعه) مي نويسد:

«علما بر اين عقيده اند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله نماز ظهر و عصر و نيز مغرب و عشا را بدون ملاحظات ضروري، به صورت تفريق يا گاهي بصورت جمع ادا مي فرمودند. روايت گر حديث مي گويد: از «ابن عباس» پرسيدم كه چرا پيامبر صلي الله عليه و آله اينچنين عمل مي كرد؟ او پاسخ داد: «لئلا يحرج امته» تا كاري كه موجب سختي است بر امتش تحميل نكند.»(محمد بن جرير طبري، المسترشد، ذيل حديˠ190)

البته در برخي روايات شيعه از حضرت امام صادق عليه السلام نيز آمده كه انگيزه حضرت رسول صلي الله عليه و آله ايجاد گشايش و راحتي براي نمازگزاران بوده.(وسائل الشيعه، 3/138/ح6- طبع رباني شيرازي)

و نيز غير شيعه روايات نقل كرده اند كه پيامبر معظم، صلي الله عليه و آله، هم در سفر و هم در غير سفر برخي نمازها را با فاصله و برخي را بدون فاصله (جمع) مي خواندند. اينك به ذكر برخي روايات اكتفا مي كنيم:

احمد حنبل از ابن عباس نقل مي كند: «صلي رسول الله الظهر و العصر جميعا، و

المغرب و العشاء جميعا من غير خوف و لا سفر» رسول خدا، صلي الله عليه و آله نمازهاي ظهر و عصر و همچنين مغرب و عشا را با هم و بصورت جمع به جا مي آورد، بدون آن كه عذري مانند ترس از دشمن و يا مسافرت وجود داشته باشد.(مسند احمد، 1/221)

از اين دست روايات در كتب غير شيعه يافت مي شود و ما به آدرس دهي برخي آنها اشاره كرده و پژوهندگان را به مراجعه فرا مي خوانيم:

مسند احمد بن حنبل، 1/251

شرح الموطا، زرقاني، 1/263

صحيح مسلم، 2/151 و 488

كنز العمال، 242

التاج الجامع للأصول في احاديث الرسول (ص)، علي ناصف، 1/148

در پايان بخش نخست اين نكته را نيز يادآور مي شويم كه حتي برخي پيشوايان غير شيعه كه نقش امام و مفتي را دارند نيز فتوا به جواز جمع بين دو نماز صادر كرده اند. از جمله «امام بخاري» (صاحب كتاب معروف صحيح بخاري) در همين كتاب جلد 2، صفحه 57 و 58.

بد نيست بدانيد كه امروزه در بسيار از مناطق، وضع زندگي طوري تنظيم شده كه مراعات استحباب تفريق در نماز موجب مشقت و حتي كاهلي نسبت به نماز گرديده و از اين رو شايسته است براي مراعات «اهم» (حفظ اصل نماز) از تفريق نماز دست برداشت و آنها را همزمان و به ترتيب به جا آورد(پاسخ به پرسشهاي مذهبي، استاد مكارم شيرازي، صفحه 200)

متأسفانه امروزه برخي فقهاي غير شيعه نيز كه به اين نتيجه رسيده اند، بخاطر ملاحظاتي از اظهار نظر خودداري مي كنند.(رساله الاسلام، سال هفتم، شماره 20، ص156)

3- با توجه به بند 1 و 2 اين حقيقت را مي پذيريم كه

بر اساس رواياتي كه شيعه هم آن را قبول دارد خواندن نماز در وقت فضيلت بهتر است، اصلا نام گذاري اين اوقات به نام «وقت فضيلت» براي هر نمازي خود گوياي اين امر است.

با وجود اين، نماز يا هر عبادت در ابعاد گوناگون ممكن است استحباب (فضيلت) يا كراهت داشته باشد، و انسان مومني كه به دنبال پاداش بيشتر خداي متعال و باريابي بيشتر به محضر حضرت پروردگار است، تلاش مي كند تا با رعايت هرچه بيشتر آداب، در مجموع بهره بيشتري ببرد. يكي از ابعاد استحباب نماز، خواندن آن با جماعت است. اگر چنانچه ممكن باشد انسان معطر، مسواك زده، در وقت فضيلت هر يك از نمازها را با جماعت (به هر تعداد نفرات بيشتر كه ممكن باشد) برگزار نمايد بدون ترديد، اين نماز بر ساير نمازها ترجيح دارد. اما اگر امر داير باشد بين نماز به جماعت يا نماز در وقت فضيلت به نحوي كه به هر دليلي در وقت فضيلت آن گونه كه بايد، نماز جماعت مناسبي برگزار نمي شود، شكي نيست كه نماز جماعت در وقت غير فضيلت به جماعت بر آن ديگري ترجيح دارد. چون به اين نحو بيشتر مستحق پاداش الهي است. چه اينكه اولا اگر تعداد نمازگزاران به جماعت هر قدر فزوني يابد ثواب آن نيز بيشتر مي شود و ثانيا هرگاه تعداد آن از ده نفر بيشتر شود، آن قدر ثواب دارد كه اگر تمام فرشتگان و جن و انس، نويسنده شوند و تمام درخت ها قلم و تمام آب هاي درياها مركب، و تمام آسمان ها كاغذ، ثواب يك ركعت از آن را نمي توانند بنويسند.

تعيين زمان اذان چگونه است . (صبح ،ظهر و مغرب) و چرا در زمان بندي موقع اذان شيعه با سني تفاوت است.
پرسش

تعيين زمان اذان چگونه است . (صبح ،ظهر و مغرب) و چرا در زمان بندي موقع اذان شيعه با سني تفاوت است.

پاسخ

به طور كلي انسان براي خواندن نماز بايد يقين به داخل شدن وقت نماز داشته باشد و اذان ملاك نيست مگر اذاني كه به وسيله شخص وقت شناس و عادل گفته شود به طوري كه انسان از شنيدن آن اطمينان به وقت نماز پيدا كƘϠ، (توضيح المسائل مراجع، ج 1، ص 391).

بهترين راه براي پي بردن به وقت نماز ظهر استفاده از شاخص است و آن اين است كه قطعه چوب صاف يا ميله اي آهني را به طور عمودي در زمين هموار فرو برند صبح كه خورشيد بيرون مي آيد سايه آن به طرف مغرب مي افتد و هر چه آفتاب بالا مي آيد اين سايه كم مي شود و در شهرهاي ما در اول ظهر شرعي به آخرين درجه كمي كه رسيد و دو مرتبه رو به زياد شدن گذاشت موقع ظهر شرعي است و همين كه رو به زيادي گذارد و سايه به سوي مشرق برگشت اول وقت (مشترك) ظهر و عصر است.

وقت نماز مغرب: مغرب موقعي است كه قرص آفتاب در افق پنهان شود و احتياط آن است كه صبر كند تا سرخي طرف مشرق كه بعد از غروب آفتاب پيدا مي شود از بالاي سر بگذرد و به طرف مغرب برگردد كه در اين صورت هنگام وقت نماز مغرب وارد مي شود و تا نيمه شب ادامه دارد و وقت مخصوص نماز عشا موقعي است كه به اندازه خواندن نماز عشا به نصف شب باقي مانده است (توضيح المسائل آيت

الله مكارم، ص 127 تا 130).

و اختلافي كه از نظر تعيين وقت نمازها بين شيعه و سني وجود دارد مربوط به ادله اي است كه مد نظر فقهاء دو طايفه قرار مي گيرد كه طرز برداشت و استنباط از آنها با يكديگر تفاوت دارد.

وقت نماز صبح: نزديك اذان صبح از طرف مشرق سفيده اي رو به بالا حركت مي كند كه آن را فجر اول مي گويند. موقعي كه آن سفيده پهن شد فجر دوم و اول وقت نماز صبح است و بهتر است نماز صبح را قبل از روشن شدن هوا در همان تاريكي اول صبح به جا آورد.

چرا شيعه نمازهاي يوميه را در پنج وقت مخصوص بجا نمي آورد؟
پرسش

چرا شيعه نمازهاي يوميه را در پنج وقت مخصوص بجا نمي آورد؟

پاسخ

مسلما خواندن نماز در پنج نوبت افضل است، ولي برخلاف ديدگاه اهل سنت اين مسأله واجب نيست.

سبب اختلاف در اوقات نمازها، اختلاف در طريق اخذ احكام است؛ زيرا مطابق رواياتي كه از ائمه اهل بيت(ع) رسيده، و همچنين بر طبق اطلاق آيه شريفه «اَقم الصلاة لدلوك الشمس الي غسق الليل» وقت نماز ظهر و عصر از اول ظهر شرعي تا غروب آفتاب است و در تمام اين وقت خواندن نماز ظهر و عصر پشت سر هم يا با فاصله جايز است. ولي براي هر يك از ظهر و عصر يك وقت فضيلت است كه خواندن نماز در اوقات فضيلت خودشان مستحب است. وقت فضيلت نماز ظهر از اوّل ظهر است تا وقتي كه سايه شاخص بعد از ظهر به اندازه «دو هفتم» خودش اضافه شود و فضيلت عصر هنگامي است كه سايه شاخص به اندازه خودش اضافه شود و اگر كسي در اول ظهر نافله ظهر و نماز ظهر را بخواند بهتر است بلافاصله نماز عصر و نافله آن را بخواند.

طبق روايات رسول خدا و اهل بيت(ع) مستحب است نمازهاي يوميه در پنج وعده خوانده شود ولي با هم خواندن هم جايز است.

اختلاف شيعيان با اهل تسنن بر سر جواز اين مسأله است؛ يعني، آنها مي گويند ظهر و عصر و مغرب و عشا جايز نيست با هم خوانده شود ولي شيعيان مي گويند جايز است، گرچه مستحب در جدا خواندن است.

چرا در ايران و مساجد ما اذان ظهر يا مغرب و صبح كه گفته مي شود شيعيان بدون فاصله نمازهاي يوميه را مي خوانند ولي اهل تسنن اذان را كه مي گويند مقداري صبر مي كنند، بعد از آن اقامه مي گويند و نماز مي خوانند، آيا آن وقت كه اذان مي گويند وقت شرعي نشده است يا عل
پرسش

چرا در ايران و مساجد ما اذان ظهر يا مغرب و صبح كه گفته مي شود شيعيان بدون فاصله نمازهاي يوميه را مي خوانند ولي اهل تسنن اذان را كه مي گويند مقداري صبر مي كنند، بعد از

آن اقامه مي گويند و نماز مي خوانند، آيا آن وقت كه اذان مي گويند وقت شرعي نشده است يا علت ديگري دارد؟

پاسخ

صبر كردن آنان بعد از اذان براي خواندن نماز نافله و جمع شدن نمازگزاران است و شيعيان نيز در مواردي كه نافله ها را مي خوانند اول نافله مي خوانند و بعد از گذشت مقداري از اول وقت، نماز واجب را مي خوانند. به هر حال جمعي از اهل تسنن نسبت به اوقات شرعي دقت و مواظبت كافي را انجام مي دهند.

در روايت است كه از امام صادق(ع) سؤال كردند آيا به اذان آنها اعتماد كنيم؟ حضرت فرمود:

بلي آنها نسبت به اوقات شديداً مواظبت دارند (فانّهم اشدّ شيٍ مواظبةً علي الوقت){1}.

البته ممكن است نظر حضرت به خصوص افرادي باشد كه مورد سؤال بوده اند لذا نمي توان گفت نظر به همه اهل تسنن و در جمع ازمنه و امكنه داشته است. بنابراين چنانچه كسي يقين به دخول وقت پيدا نكرده و خلاف تقيه نيست صبر كند تا يقين پيدا كند.

و اينكه بعد از اذان مقداري صبر مي كنند براي انجام نافله ها و جمع شدن مردم يا خنك شدن هوا است.

بنابراين همين كه اذان صبح يا ظهر را گفتند وقت شرعي شده و ما مي توانيم نماز صبح و ظهر را بخوانيم و براي روزه هنگام شروع اذان صبح آنها نبايد چيزي بخوريم، بلي نسبت به مغرب بين شيعه و آنها اختلاف وجود دارد.

وقت نماز مغرب و افطار به نظر آنها غروب آفتاب است، لذا به محض اينكه آفتاب غروب مي كند اذان مي گويند و افطار مي كنند اما نظر مشهور فقهاي شيعه بر اين است كه مغرب موقعي است كه سرخي طرف مشرق كه بعد از

غروب آفتاب پيدا مي شود از بالاي سر انسان بگذرد. به اين لحاظ، وقتي آنها اذان مغرب را مي گويند طبق نظر مشهور فقها و مراجع تقليد، ما شيعيان نمي توانيم نماز مغرب را بخوانيم يا افطار كنيم بلكه بايد حدود دوازده دقيقه صبر كنيم و ظاهراً وقتي آنها اقامه را مي گويند وقت شده و نماز و افطار بي اشكال است.

[1]. وسائل الشيعة، ج 5، ص 378، ب 3، ابواب الاذان و الاقامة، ح 1.

سجده در صلات

چرا شيعه براي نماز از مُهر استفاده مي كند؟
پرسش

چرا شيعه براي نماز از مُهر استفاده مي كند؟

پاسخ

براساس ادله اي كه از پيامبر (ص) و بزرگان دين به ما رسيده، بايد سجده بر خاك و سنگ و شن و ماسه و ديگر چيزهايي كه معدني، خوراكي و پوشاكي نباشد، انجام گيرد.(1)

از پيامبر (ص) نقل شده است: "فاذا سجدت فمكّن جبهتك من الارض؛(2) هنگامي كه سجده مي كني، پيشانيت را بر زمين قرار ده".

در روايت ديگر فرمود: "جعل لي الارض مسجداً و طهوراً"(3) يا در تعبير ديگر فرمود: "جعلت لي الارض طهوراً و مسجداً؛(4) زمين براي من محل سجده و موجب طهارت (تيمم) قرار داده شده است".

هشام بن حكم از امام صادق (ع) پرسيد: بر چه چيزهايي سجده جائز است؟ حضرت فرمود: "السجود لا يجوز الا علي الأرض أو ما أنبتت الأرض الا ما أكل أو لبس؛ سجده جائز نيست مگر بر زمين يا بر آنچه كه از زمين برويد مگر خوردني ها و پوشيدني ها".

هشام پرسيد علت آن چيست؟ حضرت فرمود: "لأنّ السجود هو الخضوع لله عزّوجلّ فلا ينبغي أن يكون علي ما يؤكل و يلبس لأنّ أبناء الدنيا عبيد ما يأكلون و يلبسون و الساجد في سجوده في عبادة الله تعالي فلا ينبغي أن يضع جبهته علي معبود أبناء الدنيا الذين اغترّوا بغرورها؛ چون سجده براي خضوع و خشوع در برابر خدا است، پس سزاوار نيست كه بر خوردني ها و پوشيدني ها كه مورد علاقه و توجه اهل دنيا است، سجده شود".(5)

بنابراين بنا به عقيده شيعه بايد سجده بر زمين و آنچه كه از زمين است باشد، به غير از معدنيات و خوردني ها و پوشيدني ها. البته اهل سنت مي گويند: اگر انسان روي زمين بايستد، بايد پيشاني را بر

زمين بگذارد، ولي اگر روي فرش بايستد، روي فرش سجده مي كنند.

تذكر اين نكته لازم است مُهر همان خاك است كه براي تسهيل و نظافت بر آن سجده مي كنند.

پي نوشت ها:

1 - توضيح المسائل مراجع، ج 1، مسئله 1076.

2 - وسائل الشيعه، ج 4، ص 684، روايت 18.

3 - بحارالأنوار، ج 16، ص 316.

4 - همان، ص 308.

5 - محمدي ري شهري، ميزان الحكمة، عنوان 1749، به نقل از علل الشرايع، ج 1، ص 341.

چرا سني ها هنگام نماز خواندن بر مهر (خاك) سجده نمي كنند؟ علت وجود مهر و اصرار شيعه براي سجده بر آن چيست؟
پرسش

چرا سني ها هنگام نماز خواندن بر مهر (خاك) سجده نمي كنند؟ علت وجود مهر و اصرار شيعه براي سجده بر آن چيست؟

پاسخ

اهل سنت و شيعه در موارد زيادي از احكام سجده با هم اتفاق نظر دارند، زيرا هر دو گروه، سجده بر خاك و سنگ و چوب و ديگر روييدني هاي غير خوردني و غير پوشيدني را جايز مي دانند اما شيعه معتقد است سجده بر غير اين موارد صحيح نيست. در بين آنها سجده بر خاك بهتر است. پيامبر(ص) فرمود: "جعلت لي الارض مسجداً و طهوراً؛ خداوند زمين را براي من محل سجده و باعث طهارت دانست".

از صحابه و اصحاب پيامبر ديده شده است كه آنان نيز بر خاك سجده مي كردند. "ابن سعد... مي نگارد: "مسروق بن اجدع، به هنگام مسافرت، خشتي را با خود برمي داشت تا در كشتي بر آن سجده نمايد". مسروق بن اجدع، يكي از تابعين است. اين سخن روشن، بي پايگي گفتار كساني را كه همراه داشتن قطعه اي از خاك و تربت را شرك و بدعت مي پندارند، اثبات مي كند و معلوم مي گردد كه پيشتازان تاريخ اسلام بدين كار مبادرت مي ورزيدند.(1)

در كتاب "الفقه علي المذاهب الاربعه" آمده است: "سجده بر هر چيز جايز است حتي دستار دور سر، به شرطي كه پاك باشد، اما پيروان ابوحنيفه سجده بر دستار را در صورت ناچاري مكروه دانسته اند، ولي اماميه مي گويد سجده جايز نيست مگر روي زمين يا آن چه زمين آن را روياينده و از آن چه خوردني و پوشيدني و معدني است نباشد".(2)

برخي از فرقه هاي اهل سنت (هابيت) چون ديده اند شيعيان به خاطر ثواب بيشتر به مهر سجده مي كنند (خصوصاً كه مهر تربت كربلا باشد) از

آن جا كه اين عمل برخلاف فقه آنان است، موجب حساسيت شده و اين تهمت هم پيدا گشته كه سجده بر مهر، پرستيدن آن است، با اين كه آن ها مي دانند سجده بر تربت، پرستش آن نيست و شيعه اصرار ندارد حتماً سجده بر خاك باشد، بلكه اگر سنگ و چوب و گياه باشد، سجده بر آن را جايز مي داند.(3)

پي نوشت ها:

1 - سيد رضا حسيني نسب، شيعه پاسخ مي دهد، ص 108.

2 - قه تطبيقي، ص 94.

3 - محمد حسين ابراهيمي با كاروان حج، ص 57.

چرا مهر درست شد؟
پرسش

چرا مهر درست شد؟

پاسخ

از زمان رسول خدا(ص) برخي اصحاب بر سنگ سجده مي كردند. جابربن عبداللَّه انصاري(3) و "مسروق بن اجدع"(4) اين كار را مي كردند؛ چه در وطن بودند و چه به هنگام مسافرت.

نيز مسلمانان قطعه اي از سنگ هاي كوه مروه را مي گرفتند و بر آن سجده مي كردند. امام صادق(ع) مي فرمايند: "سجده بر زمين، حكم واجب الهي است".(5)

چرا بر تربت كربلا سجده مي كنند؟

فلسفه اش شايد به اين امر بر گردد كه در فرهنگ اسلامي به ويژه در فرهنگ شيعه، شهيد و كشته شدن در راه خدا از اجر و ارزش بسياري بهره مند است. شيعه براي اجر نهادن به فداكاري هاي سرور شهيدان، حسين بن علي(ع) از خاك كربلا مهر درست مي كند و بر آن سجده مي كند. علامه اميني مي نويسد: آيا بهتر آن نيست كه سجده گاه، از خاكي قرار داده شود كه در آن چشمه هاي خوني جوشيده است كه رنگ خدايي داشته است؟ تربتي آميخته با خونِ كسي كه خداوند، او را پاك قرار داده و محبّت او را اجر رسالت محمّدي(ص) قرار داده است! خاكي كه با خون سرور جوانان بهشت و وديعه محبوب پيامبر و خدا عجين گشته است...".(6)

بدين جهت است كه فقيهان ما فتوا داده اند كه براي سجده بهتر از هر چيز تربيت سيد الشّهداء است.(7)

بعد از شهادت امام حسين(ع) سجده بر تربت حضرت نزد شيعيان متداول و مرسوم شد و اين را شيعه از امامان خود آموخته است. شيخ طوسي گفته كه امام صادق(ع) مقداري از تربت حضرت امام حسين(ع) را در كيسه اي از ديباي زرد قرار داده بود، و هنگام نماز آن تربت را

روي سجاده خود ريخته و بر آن سجده مي كرد و مي فرمود: "سجده كردن بر خاك تربت حضرت ابي عبداللَّه حجاب هاي هفتگانه را كنار مي زند".

اين رسم بين شيعيان بود كه تربت با خود بر مي داشتند تا هنگام نماز بر آن سجده كنند و چون همراه داشتن خاك مشكل است، كم كم به اين فكر افتادند كه خاك را به صورت مهر بسازند و اين كار به عرض حضرت ولي عصر - ارواحنا فداه - رسيد و حضرت طي توقيعي (نوشته اي) اين عمل را رخصت دادند.(8)

پي نوشت ها:

1. رساله عمليه، امام خميني، مسئله 1076.

2. لغت نامه دهخدا، واژه مهر.

3. سنن بيهقي، ج 1، ص 439.

4. طبقات الكبري، ج 6، ص 79.

5. وسائل الشيعه، ج 3، ص 593.

6. علامه اميني، سيرتنا و سنّتا، ص 166، به نقل از فرهنگ عاشورا، جواد محدّثي، ص 111.

7. رساله امام خميني، مسئله 1083.

8. دائرة المعارف تشيع، ج 4، ص 205.

چرا شيعيان , بر تربت سجده مى كنند ؟
پرسش

چرا شيعيان , بر تربت سجده مى كنند ؟

پاسخ

گ_روه_ى چنين مى پندارند كه سجده بر خاك و يا تربت شهيدان , به معناى پرستش بوده ونوعى شرك است .

در پ_اس_خ اي_ن پ_رسش بايد يادآور شد كه ميان دو جمله : السجود للّه و السجودعلى الارض تفاوت روشنى وجود دارد .

اشكال ياد شده , حاكى از آن است كه ميان اين دو تعبير , فرقى نمى گذارند . ب_ط_ور م_س_ل_م , م_فاد السجود للّه اين است كه سجده براى خداست , در حالى كه معناى السجود على الارض آن است كه سجده بر زمين صورت مى گيرد و به تعبيرديگر ما با سجده ب_ر زمين , به خدا سجده مى كنيم و اصولا تمام مسلمانان جهان برچيزى سجده مى كنند در حالى كه سجده آنان براى خدا است . ت_مام زائران خانه خدا برسنگهاى مسجدالحرام سجده مى كنند در صورتى كه هدف از سجده آنان خدا است . ب_ا اي_ن بيان , روشن مى شود كه سجده كردن بر خاك و گياه و 000 به معناى پرستش آنها نيست ب_ل_ك_ه سجود و پرستش براى خدا به وسيله خضوع تا حد خاك است , همچنين روشن مى شود كه سجده بر تربت غير از سجده براى تربت است . از طرفى , قرآن كريم مى فرمايد : و للّه يسجد من فى السماوات و الارض . (1)- هر كس در آسمان ها و زمين است , براى خدا سجده مى كند . و نيز پيامبر گرامى مى فرمايد : جعلت لى الارض مسجدا و طهورا . (2)- زمين , سجده گاه و مايه پاكيزگى براى من

گرديده است . بنابراين , سجده براى خدا با سجده بر زمين و تربت نه تنها كوچكترين منافاتى ندارد كه كاملا سازگار است ; زيرا سجده كردن بر خاك و گياه , رمز نهايت خضوع و فروتنى در برابر خداى يگانه است . در اينجا به منظور روشن تر شدن نظريه شيعه , سزاوار است به فرازى از سخنان پيشواى بزرگ خود - امام صادق عليه السلام - اشاره نماييم : عن هشام ابن الحكم قال قلت لابى عبداللّه عليه السلام : اخ_ب_رنى عما يجوز السجودعليه و عما لا يجوز ؟ قال : السجود لا يجوز الا على الارض او ما انبتت الارض الا مااكل او لبس . ف_ق_لت له جعلت فداك ما العله فى ذلك ؟ قال : لان السجود هو الخضوع للّه عزوجل فلا ينبغى ان ي_ك_ون على ما يوكل و يلبس , لان ابناء الدنيا عبيد ماياكلون على ما يوكل و يلبس , لان ابناء الدنيا ع_ب_يد ما ياكلون و يلبسون ,و الساجد فى سجوده فى عباده اللّه عزوجل فلا ينبغى ان يضع جبهته فى سجوده على معبود ابناء الذين اغتروا بغرورها . و السجود على الارض افضل لانه ابلغ فى التواضع و الخضوع للّه عزوجل . (3)- ه_ش_ام بن حكم مى گويد : از امام صادق عليه السلام درباره آنچه سجده بر آنها صحيح است پرسيدم , حضرت فرمود : سجده تنها بايد بر زمين و آنچه مى روياند - جزخوردنيها و پوشيدنى ها - انجام گيرد . گ_ف_تم : فدايت گردم , سبب آن چيست ؟فرمود : سجده , خضوع و اطاعت براى خداوند است و ش_اي_س_ته نيست بر خوردنى

ها ونوشيدنى ها صورت پذيرد ; زيرا دنيا پرستان , بردگان خوراك و پ_وش_اك_ن_د , در حالى كه انسان به هنگام سجده , در حال پرستش خدا به سر مى برد , پس سزاوار نيست پيشانى خود را بر آنچه كه معبود دنيا پرستان خيره سر است , قرار دهد . و سجده نمودن بر زمين , بالاتر و برتر است ; زيرا با فروتنى و خضوع در برابرخداى بزرگ , تناسب بيشترى دارد . اي_ن س_خ_ن گويا , به روشنى گواه آن است كه سجده نمودن بر خاك , تنها بدان جهت است كه چنين كارى با تواضع و فروتنى در برابر خداوند يگانه , سازگارتر است . در اي_ن_جا , پرسش ديگرى مطرح مى شود كه چرا شيعه مقيد به سجده بر خاك و يا برخى گياهان اس_ت و ب_ر ت_م_ام اش_ياء سجده نمى كند ؟در پاسخ اين سئوال مى گوييم : همانگونه كه اصل يك عبادت بايد از جانب شرع مقدس اسلام برسد , شرايط اجزاء و كيفيت آنها نيز بايد به وسيله گفتار و رف_تار بيانگرآن ; يعنى پيامبر گرامى روشن گردد ; زيرا رسول خدا , به حكم قرآن كريم , اسوه و نمونه همه انسان هاى وارسته است . اينك به بيان فرازهايى از احاديث اسلامى كه بيانگر سيره و سنت پيامبر است مى پردازيم كه همگى حاكى از آن است كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله هم بر خاك وهم بر روييدنى ها مانند حصير سجده م_ى ن_م_وده اس_ت , درست به همان شيوه اى كه شيعه به آن معتقد است :

1 - گروهى از محدثان اسلامى

در كتب صحاح و مسانيد خود اين سخن پيامبر را بازگوكرده اند كه آن حضرت , زمين را ب_ه ع_نوان سجده گاه خود , معرفى نموده است , آنجاكه مى فرمايد : جعلت لى الارض مسجدا و طهورا . (4)- زمين براى من , سجده گاه و مايه پاكيزگى قرار داده شده است . از ك_ل_مه جعل كه در اينجا به معناى تشريع و قانون گذارى است , به خوبى روشن مى شود كه اين مساله , يك حكم الهى براى پيروان آيين اسلام است . و ب_دي_ن س_ان ,مشروع بودن سجده بر خاك و سنگ و ديگر اجزاء تشكيل دهنده سطح زمين , به ثبوت مى رسد .

2 - دس_ته اى از روايات , بر اين نكته دلالت دارند كه پيامبر گرامى , مسلمانان رابه پيشانى نهادن ب_ر خ_اك ب_ه ه_نگام سجده , فرمان مى داد , چنانكه ام سلمه ( همسرپيامبر ) از آن حضرت روايت مى كند كه فرمود : ترب وجهك للّه . (5)- رخسار خود را براى خدا , بر خاك بگذار . و از واژه ترب در سخن پيامبر , دو نكته روشن مى شود يكى آن كه بايدانسان به هنگام سجده , پ_ي_ش_انى خود را بر روى تراب يعنى خاك بگذارد و ديگرآن كه اين رفتار , به علت امر به آن , فرمانى است لازم الاجرا زيرا كلمه ترب از ماده تراب به معناى خاك گرفته شده و به صورت صيغه امر , بيان گرديده است .

3 - رفتار پيامبر گرامى در اين مورد , گواه روشن ديگر و روشنگر راه مسلمانان است . وائل ب_ن ح_جر

مى گويد : رايت النبى صلى اللّه عليه [ و آله ] و سلم اذا سجد وضع جبهته و انفه على الارض . (6)- آنگاه كه پيامبر سجده مى نمود , پيشانى و بينى خود را بر زمين مى نهاد . ان_س ب_ن مالك و ابن عباس و برخى از همسران پيامبر مانند عايشه و ام سلمه و گروه بسيارى از محدثان چنين روايت كرده اند : كان رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله يصلى على الخمره . (7)- پيامبر , بر خمره كه نوعى حصير بود و از ليف درخت خرما ساخته مى شد , سجده مى نمود . ابوسعيد - از صحابه رسول خدا - مى گويد : دخلت على رسول اللّه صلى اللّه عليه [ و آله ] و سلم و هو يصلى على حصير . (8)- به محضر پيامبر وارد شدم در حالى كه بر حصيرى نماز مى گزارد . اي_ن س_خ_ن , گ_واه روش_ن دي_گرى بر نظريه شيعه است مبنى بر اين كه سجده بر آنچه اززمين مى رويد , در صورتى كه خوردنى و پوشيدنى نباشد , جايز است .

4 - گ_ف_ت_ار و رف_ت_ار صحابه و تابعان پيامبر نيز گوياى سنت آن حضرت است :جابر بن عبداللّه ان_ص_ارى م_ى گ_ويد : كنت اصلى الظهر مع رسول اللّه صلى اللّه عليه [ و آله ] و سلم فاخذ قبضه من الحصاء لتبرد فى كفى اضعها لجبهتى اسجد عليها لشده الحر . (9)- ب_ا پ_ي_ام_بر گرامى نماز ظهر مى گزاردم , مشتى سنگريزه برگرفته , و در دست خودنگه مى داشتم تا خنك شود و به هنگام سجده بر آنها

پيشانى گذاردم و اين به خاطرشدت گرما بود . س_پ_س راوى مى افزايد : اگر سجده بر لباسى كه بر تن داشت جايز بود , از برداشتن سنگريزه ها و نگهدارى آنها , آسان تر بود . ابن سعد ( متوفاى 209 ) در كتاب خود الطبقات الكبرى چنين مى نگارد : كان مسروق اذا خرج يخرج بلبنه يسجد عليها فى السفينه . (10)- مسروق بن اجدع , به هنگام مسافرت , خشتى را با خود برمى داشت تا در كشتى برآن سجده نمايد . لازم ب_ه ت_ذك_ر است كه مسروق بن اجدع , يكى از تابعين پيامبر و اصحاب ابن مسعودبوده است و صاحب الطبقات الكبرى وى را جزء طبقه اول از اهل كوفه پس ازپيامبر و از كسانى كه از ابوبكر و عمر و عثمان و على عليه السلام و عبداللّه بن مسعود , روايت نموده اند , به شمار آورده است . اي_ن س_خ_ن روش_ن , بى پايگى گفتار كسانى را كه همراه داشتن قطعه اى تربت را شرك وبدعت م_ى پ_ن_دارن_د , اثبات مى كند و معلوم مى گردد كه پيشتازان تاريخ اسلام نيز ,بدين كار مبادرت مى ورزيدند . (11)نافع مى گويد : ان ابن عمر كان اذا سجد و عليه العمامه يرفعها حتى يضع جبهته على الارض (12)- عبداللّه بن عمر به هنگام سجده , دستار خود را برمى داشت تا پيشانى خود را برزمين بگذارد . رزي_ن م_ى گ_وي_د : ك_ت_ب ال_ى ع_لى بن عبداللّه بن عباس رضى اللّه عنه ان ابعث الى بلوح من .احجارالمروه اسجد عليه . (13)- على بن عبداللّه بن عباس به من نوشت

: لوحى از سنگ هاى كوه مروه را براى من بفرست تا بر آن سجده نمايم .

5 - از سوى ديگر , محدثان اسلامى رواياتى را آورده اند حاكى از آن كه پيامبرگرامى كسانى را كه به هنگام سجده , گوشه دستار خود را بين پيشانى خود و زمين قرار مى دادند , نهى نموده است . ص_الح سبايى مى گويد : ان رسول اللّه صلى اللّه عليه [ و آله ] و سلم راى رجلا يسجد بجنبه و قد اعتم على جبهته فحسر رسول اللّه صلى اللّه عليه [ و آله ] و سلم عن جبهته . (14)- پيامبر گرامى , شخصى را در حال سجده كنار خود مشاهده فرمود , در حالى كه برپيشانى خود , دستار بسته بود , پيامبر صلى اللّه عليه و آله عمامه را از پيشانى وى كنار زد . ع_ي_اض ب_ن ع_بداللّه قرشى مى گويد : راى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله رجلا يسجد على كور عمامته فاوما بيده :ارفع عمامتك و اوما الى جبهته . (15)- رسول خدا مردى را در حال سجده مشاهده فرمود كه بر گوشه عمامه خود سجده مى نمود , به وى اشاره كرد كه دستار خود را بردار , و به پيشانى او اشاره فرمود . از اي_ن رواي_ات نيز به روشنى معلوم مى گردد كه لزوم سجده بر زمين , در زمان پيامبر گرامى , ام_رى م_سلم بوده است , تا جايى كه اگر يكى از مسلمانان , گوشه دستار خود را روى زمين قرار مى داد تا پيشانى خود بر زمين نگذارد , مورد نهى رسول خدا قرار

مى گرفت .

6 - پ_ي_شوايان معصوم شيعه كه از طرفى - بنابر حديث ثقلين - قرين جدايى ناپذيرقرآن و از سوى ديگر اهل بيت پيامبرند , در سخنان خود به اين حقيقت , تصريح نموده اند :امام صادق عليه السلام مى فرمايد : السجود على الارض فريضه و على الخمره سنه . (16)- سجده بر زمين , حكم الهى و سجده بر حصير , سنت پيامبر است . و در ج_اى دي_گر مى فرمايد : السجود لا يجوز الا على الارض او على ما انبتت الارض الا ما اكل او لبس . (17)- جايز نيست سجده نمودن جز بر زمين و آنچه مى روياند مگر خوردنى ها و نوشيدنى ها . نتيجه از مجموع دلايل ياد شده , به روشنى معلوم گرديد كه نه تنها روايات اهل بيت پيامبر , بلكه س_نت رسول خدا و رفتار صحابه و تابعان آن حضرت , بر لزوم سجده سجده كردن بر زمين و آنچه از آن مى رويد ( مگر خوردنى ها و نوشيدنى ها ) گواهى مى دهد . ع_لاوه ب_ر آن , ق_در م_سلم آنست كه سجده نمودن بر اشياى ياد شده جايز است در حالى كه جايز ب_ودن س_ج_ده بر ساير چيزها , مورد ترديد و اختلاف است ,

بنابراين , به مقتضاى احتياط - كه راه نجات و رستگارى است - سزاوار است در هنگام سجده كردن ,به همين اشياى ياد شده اكتفا شود . در پ_اي_ان ي_ادآور مى شويم كه اين بحث , يك مساله فقهى است و اختلاف ميان فقهاى اسلامى در اينگونه مسائل فرعى , فراوان به چشم مى خورد , ولى

يك چنين اختلاف فقهى نبايد موجب نگرانى گردد ; زيرا اينگونه اختلافات فقهى , در ميان چهار مذهب اهل سنت نيز به وفور ديده مى شود به عنوان مثال , مالكى ها مى گويند : گذاشتن بينى برسجده گاه مستحب است در حالى كه حنابله آن را واجب مى دانند و ترك آن را از موجبات باطل شدن سجده مى شمارند . (18)

آيا سجده بر قبور ائمه جايز است ؟
پرسش

آيا سجده بر قبور ائمه جايز است ؟

پاسخ

سجده مخصوص ذات خداوند است و براى غير او - هر كس باشد - جايز نيست و اگرافرادى چنين ع_م_ل_ى را ان_جام دهند , از روى جهل به مبانى مذهب است و بايد آنها رامتوجه ساخت كه سجده براى امام عليه السلام جايز نيست . ول_ى در اي_ن_ج_ا ب_ايد توجه داشت كه پيشانى گذاشتن به مهرهايى كه از خاكهاى اماكن مقدسه س_اخ_ته مى شود , سجده براى صاحب آن اماكن نيست ; بلكه طبق احاديثى كه ازپيشوايان اسلام رسيده است , در سجده براى خداوند به منظور اين كه خضوع بيشترى به عمل آيد , بايد پيشانى را در ح_ال س_جده بر زمين يا آنچه از زمين است ( و خوردنى و پوشيدنى و معدنى نباشد ) گذارد و تربت حسينى نيز خاك پاكى است كه به واسطه قيام امام حسين عليه السلام براى احياى دين خدا و توحيد , شرافت بيشترى پيداكرده است . م_خ_ص_وص_ا روى ق_انون محاكات و تداعى , سجده بر تربت كربلا خاطره فداكارى سالارشهيدان ح_سين بن على عليه السلام را در قلوب افراد نمازگزار زنده مى كند و ارواح پاك و دلهاى بيدار را دعوت به پيروى از آن مكتب عالى نموده , روح جانبازى وفداكارى را در زمينه هاى مساعد تقويت مى نمايد .

چرا شيعيان بر تربت سجده مي كنند و ترجيح مي دهند بر تربت امام حسين سجده كنند؟
پرسش

چرا شيعيان بر تربت سجده مي كنند و ترجيح مي دهند بر تربت امام حسين سجده كنند؟

پاسخ

پاسخ اين پرسش روشن است و آن اين كه سجده گاه بايد از هر آلودگي پاك باشد، و چون در هر شرايطي سجده بر زمين پاك امكان پذير نيست به پيروي از تابعي بزرگ « مسروق بن أجدع» بخشي از خاك پاك را به صورت قطعه درآورده و همراه دارند ادر همه جا سجده بر خاك پاك ممكن باشد، درست مانند كساني كه در حال سفر مقداري خاك همراه خود مي برند كه اگر نيازي به تيمم پيدا كردند بر آن تيمم كنند.

و اما اينكه چرا از ميان خاكها، تربت كربلا را انتخاب كرده اند، نكته آن اين است كه هنگامي كه نمازگزار پيشاني خود را بر آن خاك مقدس مي گذارد، به ياد فداكاريهاي بي نظير بزرگ مرد تاريخ كه از خاندان رسالت مي باشد و جان و مال و فرزندان خود را در راه اعتلاي اسلام فدا نمود و زير بارظلم و ستم نرفت و درس آزادگي و حميت و غيرت ديني به جهانيان آموخت بيفتد.

سجده بر تربت حسين (ع) نه تنها انسان را از مسير توحيد خارج نمي سازد بلكه به سجود او اخلاص مي بخشد و او را براي فداكاري در راه دين كه نماز جزئي از آن است آماده مي سازد.

علي بن عبدالله بن عباس كه از تابعان است به «رزين» نوشت: «أن ابعث إلي بلوح من أحجار المروه أسجد عليه» (اخبار مكه،تأليف ارزمي3/151.)

[قطعه سنگي از سنگ هاي كوه مروه براي من بفرست تا بر آن سجده كنم.]

كوه مروه شاهد فداكاريهاي زن با ايماني است كه براي تهيه آب، هفت بار ميان دو كوه دويد،

و در راه خدا، سختي ها تحمل نمود.

شيخ طوسي با سند خود از معاويه بن عمار نقل مي كند براي امام صادق (ع) كيسة زرد رنگي از جنس «ديبا بود كه مقداري از تربت امام حسين (ع) در آن كيسه بود، به هنگام نماز آن را بر روي سجاده خود مي ريخت و بر آن سجده مي كرد.» (وسائل:3/608،باب 16 از ابواب ما يصح عليه السجود.)

كساني كه سجده بر تربت كربلا را نوعي پرستش انسان تلقي مي كنند، «مسجودله» را از «مسجود عليه» باز نشناختند، در تمام احوال سجده براي خدا است و او «مسجودله» است، و چيزي كه پيشاني برآن مي نهيم «مسجود عليه» است، خواه خاك باشد و يا فرش.خاك كربلا باشد، يا خاك مدينه و سنگ مروه.

نظر فقهاي شيعه و اهل سنت در مورد سجده گاه و نيز مراحل تشريع اين حكم چيست؟
پرسش

نظر فقهاي شيعه و اهل سنت در مورد سجده گاه و نيز مراحل تشريع اين حكم چيست؟

پاسخ

از نظر فقه شيعي فقط ميتوان بر دو چيز سجده كرد:

1. زمين مانند خاك و سنگ و مانند آن دو.

2. چيزي كه از زمين مي رويد مشروط بر اين كه پوشيدني و خوردني نباشد.

از نظر فقه سني دايره حكم وسيعتر است، آنها سجده بر منسوجاتي مانند پشم و پنبه و مو را جاير مي دانند، تنها شافعي است كه مي گويد برگوشه دستار و اطراف جامه و آستين پيراهن سجده جايز نيست. (خلاف شيخ طوسي 1/357)

اكنون بايد ديد رواياتي كه از پيامبر گرامي (ص) در قلمرو گفتار و رفتار وي وارد شده است كدام يك از دو نظر را تائيد ميكند. مسلماً پيامبر گرامي(ص) به حكم قرآن «اسوه و الگو» است و هيچ فردي نمي تواند راي خود را بر گفتار و رفتار او مقدم بدارد.

بررسي احاديث اسلامي كه در صحاح و سنن وارد شده است اين مطلب را ثابت ميكند كه حكم نهايي سجدگاه و به تعبير فقيهان « ما يصح عليه السجود» در سه مرحله بيان گرديده است.

در مرحله نخست فقط سجده بر زمين تشريع گرديده و سجده بر غير آن جايز نبود، و هر چه هم ياران پيامبر از گرمي سنگريزه هاي مسجد نبوي شكايت مي كردند رسول گرامي (ص) به شكايت آنان ترتيب اثر نميداد، و حتي احيانا” شخصي بر گوشه دستار خود سجده مي كرد، رسول گرامي (ص) آن را از زير پيشاني طرف مي كشيد و كرارا” مي فرمود: « ترب » صورت بر خاك بگذار.

بخاطر الزامي بودن سجده بر زمين، ياران رسول

خدا(ص) براي پرهيز از گرما، سنگريزه ها را در دست خود نگاه مي داشتند تا مقداري خنك شود آنگاه به هنگام فرود براي سجده، بر آنها سجده مي كردند.

در اين مرحله فقط و فقط سجده بر زمين آن هم به صورت طبيعي جايز بود لاغير.

در مرحله دوم وحي الهي روي مصالحي موضوع را توسعه داد.، و سجده بر حصير و بوريا نيز تشريع شد، و همگي مي دانيم كه حصير و بوريا از روييدنيها است و از اين جهت گشايش در امر سجده پديد آمد.

در مرحله سوم اجازه داده شد كه به هنگام ضرورت و ناچاري مانند گرماي شديد و غيره برگوشه دستار و مانند آن سجده كنند، و در غير ضرورت از سجده كردن بر غير زمين و روييدنيها بپرهيزند.

اين مراحل سه گانه تشريع درموضوع سجده است كه ما از هر مرحله رواياتي راگزينش مي كنيم تا روشن شود چگونه فقه شيعي صد در صد مطابق رواياتي است كه محدثان اهل سنت از گفتار و رفتار آن حضرت در مورد سجده در حال نماز نقل كردند.

مرحله نخست: سجده بر زمين فقط

در اين مرحله خواهيم ديد كه پيامبر گرامي اصرار مي ورزد كه يارانش فقط بر زمين سجده كنند و اين مساله از گفتار و رفتار او كاملاً هويدا ست، روايات اين بخش فزونتر از آن است كه در اين نوشته بيايد و ما به برخي از آنها بسنده مي كنيم:

1. زمين سجدگاه و مايه پاكيزگي است

پيامبر گرامي (ص) فرمود: «و جعلت لي الارض مسجداً و طهوراً»: [زمين براي من سجده گاه و مطهر و يا مايه پاكيزگي قرار داده شده است.]

مسلماً مقصود از زمين

در اين حديث زمين طبيعي است، نه زمين مفروش با فرش و سجاده به گواه اين كه براي زمين دو ويژگي قايل شده است:

آ. سجدگاه است (مسجداً)

ب. و طهور است (مطهر و مايه پاكيزگي)

مسلماً حكم دوم كه مايه پاكيزگي است از آن زمين طبيعي است كه انسان جنب بر اثر تيمم بر زمين، نوعي طهارت پيدا مي كند.

بنابراين از آنجا كه زمين طبيعي داراي چنين ويژگي است قهرا” همان نيز سجدگاه پيامبر (ص) و همه مسلمانان است.

احمد بن علي معروف به جصاص (305-370) در كتاب خود كه پيرامون آيات احكام نوشته است، مي نويسد:

«ان ما جعله من الارض مسجداً هو الذي جعله طهوراً»

[آنچه را كه مايه پاكيزگي قرار داده همان را نيز سجدگاه معرفي كرده است.]

2. خنك كردن سنگريزه ها در دست

از آنجا كه پيامبر گرامي (ص) اصرار بر سجده بر زمين داشت و در فصل گرما سنگريزه هاي مسجد نبوي بر اثر تابش خورشيد گرم مي شدند، ياران پيامبر سنگريزه ها را در دست خود نگاه مي داشتند تا به طور موقت از تابش خورشيد جلوگيري كنند تا به هنگام سجده كردن پيشاني بر آنها بگذارند. به عنوان نمونه: جابر بن عبدالله انصاري مي گويد:

من با پيامبر نماز ظهر را برگزار مي كردم مشتي از سنگريزه ها بر ميداشتم و آنها را دست به دست مي كردم تا خنك شوند، سپس زير پيشاني نهاده بر آنها سجده مي كردم به خاطر پرهيز از گرمي آنها. (مسند احمد 3/327)

محدث بزرگوار بيهقي از استاد خويش نقل مي كند كه اين حديث گواه بر اين است كه بر لباسي كه بر تن است نمي توان سجده كرد

زيرا سجده بر چنين لباسي آسانتر از خنك كردن سنگ ريزه ها با دست به دست كردن است. (سنن بيهقي 2/105)

در اينجا شايسته بود بيهقي بر چيزي ديگر نيز استدلال كند و بگويد هرگاه سجده بر هر پوشيدني خواه بر تن انسان باشد يا نباشد، جايز بود پيامبر آن را پيشنهاد مي كرد، و ياران پيامبر نيز از اين در وارد مي شدند، مثلاً دستمال و يا سجاده اي را در بغل يا در دست مي گرفتند و بر آن سجده مي كردند.

انس بن مالك نيز يادآور ميشود و مي گويد:

ما با پيامبر در سخت ترين گرما نماز مي گزارديم هر يك از ما سنگريزه هايي بدست ميگرفت، آنگاه كه خنك مي شد به زمين مي گذاشت و بر آن سجده مي كرد. (همان/106)

اصرار پيامبر (ص) بر سجده بر زمين به حدي بود كه به شكايت ياران خود از گرمي سجده گاه ترتيب اثر نمي داد چون وحي الهي به او چنين اجازه نداده بود.

خباب بن ارت مي گويد: «شكونا الي رسول الله سجده الرمضاء في جباهنا و اكفنا فلم يشكنا.» (همان/105)

[از زيادي گرمي سجدگاه و زير دستها به پيامبر شكايت برديم، او به شكايت ما ترتيب اثر نداد بود.]

ابن اثير در كتاب ارزشمند خود « النهايه» ماده (شكي) مي گويد:

آنگاه كه ياران پيامبر از گرماي زيردست و سجدگاه براي پيامبر شكايت بردند پيامبر اجازه نداد آنان بر گوشه لباس خود سجده كنند.

شايسته بود ابن اثير بر چيز گسترده تري استدلال كند و آن اين كه اجازه نداد بر غير زمين مانند سجاده و فرش و غيره سجده كنند.

اين احاديث كه ما فقط نمونه هايي از آن را

ياد كرديم حاكي از آن است كه در اين مرحله فقط و فقط سجده بر زمين مشروع بود و لاغير.

3. فرمان خاك آلود كردن پيشاني (تتريب)

ياران پيامبر از اين كه پيشاني آنان بر اثر اصابت بر زمين خاك آلود مي شود كمي دوري مي جستند، پيامبر كراراً به آنان دستور مي داد، از اين كار پرهيز نكنند، اينك نمونه هايي در اين مورد:

الف. خالد جهني مي گويد: پيامبر صهيب را مشاهده كرد كه سجده مي كند و از خاك آلود شدن پيشاني مي پرهيزد، به او فرمود: «ترب و جهك يا صهيب» (كنز العمال:7/465، شماره 19810) [صورت خود را بر خاك بنه].

ب. ام سلمه مي گويد: پيامبر نوجواني به نام « افلح» را ديد كه به هنگام سجده، سجده گاه را « فوت» مي كند، فرمود: « يا أفلح ترب» (كنز العمال:7/459،شماره19776)

[چهره بر خاك بگذار.]

در روايت ديگر به شخصي به نام رباح فرمود: يا رباح ترب وجهك.(كنز العمال:7/459 شماره 19777.)

ج. ابو صالح مي گويد: من وارد خانه ام سلمه شدم، برادر زاده او وارد شد و بر خانه وي دو ركعت نماز گزارد. آنگاه كه سجده كرد، خاكي كه بر روي زمين بود فوت كرد، آم سلمه به او گفت: برادرزاده ام چنين مكن از رسول خدا شنيدم به جواني كه به او «يسار» مي گفتند، و سجده گاه را فوت مي كرد، فرمود: «ترب وجهك لله» (كنز العمال:7/465، شماره 19810؛ مسند احمد: 6/301)

4. كشيدن دستار از زير پيشاني

رسول گرامي (ص) كساني كه بر گوشه دستار خود سجده مي كردند و به نوعي از سجده بر زمين دوري مي جستند دستار آنها را از زير پيشاني آنها بيرون مي كشيد.

«روي ان النبي (ص) كان إذا سجد رفع العمامه عن جبهته.» (طبقات ابن

سعد:1/151.)

[روايت شده: هر موقع پيامبر (ص) سجده مي كرد، عمامه از پشاني خود برطرف مي كرد.]

صالح بن حيوان مي گويد پيامبر گرامي(ص) مردي را كه در كنارش قرار گرفته مشاهده كرد كه بر پيشاني خود پارچه بسته و بر آن سجده مي كند پيامبر(ص) پارچه را از پيشاني او كشيد.

با ملاحظه اين روايات كه در مرحله نخست بيان شد، نتيجه مي گيريم كه نخستين سالهاي تشريع اسلامي كه پيامبر (ص) در مدينه مي زيست جز سجده بر زمين در سرما و گرما، سجده بر چيزي جايز نبود، و اگر كسي از اين سنت پا فراتر مي نهاد، عملاً با مخالفت پيامبر روبرو مي شد و لذا ياران او چارهاي جز اين نداشتند جز اين كه به خنك كردن سنگريزه ها بپردازند، اين مرحله نخست است تا مرحله دوم را بررسي كنيم.

مرحله دوم: اجازه سجده بر حصير و بوريا

مصلحت اسلام ايجاب مي كرد كه مسلمانان در برهه اي از زمان فقط بر زمين سجده كنند ولي پس از اندي پيامبر گرامي (ص) در پرتو وحي مأذون شد كه بر روييدنيهاي زمين مانند حصير و بوريا نيز سجده كنند.

و در اين مورد روايات فراواني وارد شده كه برخي را يادآور مي شويم:

ابن عباس مي گويد: (مسند احمد:6/302.) «پيامبر برحصير كوچكي كه ميان زمين و صورت انسان حايل ميگردد سجده ميكرد.»

ام سلمه ميگويد: «پيامبر بر حصير كوچكي سجده مي كرد.»

مضمون اين نوع احاديث كه از سجده رسول خدا (ص) بر حصير كوچك حكايت مي كند از عايشه، ميمونه، ام سليم، عبدالله بن عمر( به مسند احمد:6/179؛6/331،335،337و2/92و98 مراجعه شود.)

نيز نقل شده است.

در اين مرحله گشايش رخ داد و مسلمانان به پيروي از پيامبر از حصير كوچك كه حائل ميان صورت و زمين بود سجده

مي كردند.

مرحله سوم: سجده بر لباس به هنگام اضطرار

آيين اسلام آيين سهل و آسان است، روزگاري مصلحت ايجاب مي كرد كه پيامبر به شكايت ياران خود از نظر گرم بودن سجده گاه، ترتيب اثر ندهد ولي بعداً به اذن پروردگار جهان اجازه داد به هنگام عذر بر گوشه لباس خود سجده كنند.

بنابراين هر گاه در برخي روايات سجده بر گوشه دستار و غيره وارد شده همگي به قرينه روايات پيش، مربوط به صورتي است كه عذري در كار باشد.

خوشبختانه در بسياري از روايات اشاره به اضطرار آمده است.

نسائي از ياران پيامبر(ص) نقل مي كند كه مي گويند: «كنا إذا صلينا خلف النبي بالظهائر سجدنا علي ثيابنا اتقاء الحر.» (ابن اثير: جامع الاُصول:5/468 شماره 3660)

[ما به هنگام ظهر پشت سر پيامبر نماز مي گزارديم به خاطر پرهيز از گرما بر لباس خود سجده مي كرديم.]

اين تاريخچه اجمالي كيفيت وضع سجده گاه در نماز است كه در سه مرحله بيان شد و مسلمانان در مرحله نخست ساليان درازي بر زمين سجده مي كردند و تربت و خاك پاك، سجده گاه آنان بود.

چرا شيعيان بايد سجده بر خاك و سنگ و غيره كه خود مي دانيم بگذارند و اهل تسنن به همه چيز سجده مي گذارند؟ چرا و به چه علت؟
پرسش

چرا شيعيان بايد سجده بر خاك و سنگ و غيره كه خود مي دانيم بگذارند و اهل تسنن به همه چيز سجده مي گذارند؟ چرا و به چه علت؟

پاسخ

سجده بر زمين و اجزاي آن از ديدگاه همه فقيهان اسلام صحيح است، ولي فقهاي شيعه خوراك و پوشاك معمول و معدني نبودن آن را نيز شرط صحت مي دانند و سجده بر خاك پاك، و تربت حضرت ابي عبدا... "ع" را بهتر مي دانند.

البته فضيلت سجده بر تربت ريشه در روايات ائمه معصومين "ع" دارد، و حكمت اين حكم استحبابي را بايد در تجليل از مقام شامخ سبط پيامبر "ص" در پيشگاه خدا، و قدرشناسي و زنده نگهداشتن ياد حضرت ابي عبدا... الحسين "ع" در برترين عبادات كه همان حالت سجده است، جستجو نمود؛ چنانكه نام و ياد جدش در أذان و إقامه و تشهد نماز، همراه با ياد و نام خدا يادآوري مي شود.

شيعيان با نهادن پيشاني بر اين مهر پاك، مِهر و بوي حسين شهيد "ع" را استشمام، و درس مبارزه با ستمگري، و از خود گذشتگي و فداكاري در راه دين، و احياي ارزشهاي اسلامي در جامعه ديني را فرا مي گيرند، و با تأسي به آن حضرت و استقبال از شهادت در راه خدا، سعادت دو سرا را براي مسلمانان تضمين، و عزت و سربلندي اسلام را بر جهان كفر و استكبار، به ارمغان مي آورند.

نكته ديگر اينكه: همان گونه كه اصل يك عبادت بايد از جانب شرع مقدس اسلام برسد، شرايط اجزاء و كيفيت آنها نيز بايد به وسيله گفتار و رفتار بيانگر آن، يعني پيامبر گرامي روشن گردد. زيرا

رسول خدا "ص" به حكم قرآن اسوه و نمونه است.

روايات بسياري بيانگر سنت پيامبر "ص" است كه حاكي از آن است كه ايشان بر خاك و هم بر روييدني ها مانند حصير سجده مي نموده اند. مثلاً در روايتي آمده است "آنگاه كه پيامبر سجده مي نمود، پيشاني و بيني خود را بر زمين مي نهاد." (1) و يا در روايت آمده است "پيامبر بر خمره كه نوعي حصير بود و از ليف درخت خرما ساخته مي شد، سجده مي نمود." (2)

پس ديدگاه شيعه آن است كه سجده بر آنچه از زمين مي رويد در صورتي كه خوردني و پوشيدني نباشد جايز است. و در روايات ديگري آمده است كه پيامبر گرامي كساني را كه به هنگام سجده، گوشه دستار خود را بين پيشاني خود و زمين قرار مي دادند. نهي نموده است.

در روايت آمده است "پيامبر گرامي شخصي را در حال سجده كنار خود مشاهده فرمود، در حالي كه بر پيشاني خود دستار بسته بود و پيامبر "ص" عمامه را از پيشاني وي كنار زد. (3)

و اهل بيت عصمت و طهارت كه مفسر قرآن كريم و قرين جدايي ناپذير قرآن هستند هم در زمينه سجده رواياتي ذكر كرده اند.

امام صادق "ع" مي فرمايد: "سجده بر زمين حكم الهي و سجده بر حصير سنت پيامبر است." (4)

و يا در جاي ديگر مي فرمايد: "جايز نيست سجده نمودن جز بر زمين و آنچه مي روياند مگر خوردني ها و پوشيدني ها."(5)

منابع و مآخذ:

1.احكام القرآن، ج3، ص209

2.سنن بيهقي، ج2، ص421

3.همان، ج2، ص105

4 وسائل الشيعه، ج3، ص593

همان، ج3، ص591

پيامبر اكرم(ص) بر چه چيزي سجده مي كرده است و چگونگي پيدايش مهر رابيان كنيد
پرسش

پيامبر اكرم(ص) بر چه چيزي سجده مي كرده است و

چگونگي پيدايش مهر رابيان كنيد

پاسخ

سرأ تفاوت ركعات نمازهاي يوميه از اموري

است كه تاكنون انديشه هاي بشري، نتوانسته به آن

پي ببرد و در متون ديني نيز به اين موضوع پرداخته

نشده است; مگر دو ، سه روايت كه تنها اشاره اي

گذرا داشته اند. در اين گونه موارد توجه به چند نكته

لازم است :

1- آنچه كه براي ما روشن مي باشد، اين است كه

روح نماز، عبوديت و تسليم در برابر خداوند متعال

است و تسليم بودن در برابر حق، يعني، اين كه بنده

دستورات خدا را بدون چون و چرا انجام دهد و...

اختلاف تعداد ركعات نماز و هم چنين تعيين اوقات

و ساير جزئيات عبادات - علاوه بر اسرار و رموزي

كه در آنها نهفته و ما از آنها اطلاعي نداريم - روحيه

تسليم در برابر خدا

و دستورات پيامبر را در ما تقويت و استوار مي كند.

2- در متون ديني; (يعني، قرآن كريم و روايات

معصومين(ع) در مواردي كه لازم و ضروري بوده،

بعضي از اسرار و فلسفه احكام مستقيما مورد اشاره

قرار گرفته است; مثل: فلسفه نماز، روزه، حج، جهاد

و ... لكن در مورد جزئيات احكام اولا: نياز و

ضرورتي براي بيان اسرار و فلسفه آنها وجود

نداشت و ثانيا: همه مردم قدرت هضم بسياري از

اسرار را نداشتند و ائمه(ع) تنها در جواب افرادي كه

چيزي در اين زمينه مي پرسيدند، مطالبي را كه

مطابق با فكر و درك آنها بود، بيان مي كردند. بديهي

است كه در اين گونه موارد، نمي شود حكم كرد كه

فلسفه و اسرار آن احكام منحصر به چيزي است كه

در آن روايت اشاره شده است; زيرا اگر پرسش

كنندگان اسرار زيادتري را مي خواستند، پيشوايان

ديني از جواب دريغ نكرده و مطالب زيادي

مي گفتند و ما از اين نمونه ها زياد داريم كه شخصي

از امام چيزي را

مي پرسيد و جوابي مي گرفت و

دوباره كه سوال مي كرد، امام مطلب عميق تري را

براي او بيان مي فرمود. از جمله اين كه فضيل

مي گويد: از امام(ع) پرسيدم: چرا كنيه پيامبر(ص) را

ابوالقاسم ناميدند؟ حضرت فرمود: براي اين كه

پسري داشتند به نام قاسم، به همين دليل آن

حضرت را ابوالقاسم گفتند. گفتم: يابن رسول الله!

اگر مرا سزاوار مي دانيد زيادتر از اين مطلب بيان

بفرماييد. گفتند: آيا مي داني كه رسول خدا(ص)

فرمود: ((من و علي دو پدر اين امتيم))؟ گفتم: بله. بعد

فرمود: آيا مي داني كه رسول خدا(ص) پدر جميع

امت است و علي نيز از امت پيامبر است و آيا

مي داني كه علي(ع) قاسم (تقسيم كننده) بهشت و

جهنم است؟ گفتم: بلي. فرمود: به پيامبر(ص) ،

ابوالقاسم گفته شد; چون او پدر كسي است كه

تقسيم كننده بهشت و جهنم است. پرسيدم; چگونه

پيامبر(ص) پدر امت است. فرمود: شفقت و مهرباني

پيامبر(ص) بر امتش، مانند شفقت و مهرباني پدر بر

فرزندانش است و علي نيز بهترين امت پيامبر(ص)

است و پس از او علي براي امت از همه دلسوزتر و

مهربان تر است و او پدر امت است. به اين جهت

پيامبر(ص) فرمودند: ((من و علي پدر اين امتيم))(1) و

اگر راوي به اين جواب نيز بسنده نكرده بود، امام(ع)

اسرار زيادتري را براي او بيان مي كردند. و در مورد

تعداد ركعات نمازها از بعضي روايات چنين استفاده

مي شود كه نماز در ابتدا دو ركعتي بوده است; چنان

كه فضيل گويد: از امام صادق(ع) شنيدم كه

مي فرمود: ((خداوند نمازها را دو ركعتي قرار داد،

سپس رسول خدا(ص) هفت ركعت به آنها افزود))(2);

ولي سرأ اين كه چرا پيامبر(ص) اين هفت ركعت را

افزودند، بر ما درست معلوم نيست.

فضل بن شاذان نيز از امام رضا(ع) روايت نموده

كه آن حضرت فرمود: ((نمازي را كه خداوند بر امأت

واجب كرد،

دو ركعتي بود، ولي رسول خدا(ص)

چون مي دانست كه مردم اين دو ركعت را آن گونه كه

شايسته است انجام نخواهند داد و حق آن را ادا

نخواهند كرد به نمازهاي ظهر، عصر و عشا دو

ركعت و به نماز مغرب يك ركعت افزود تا نقص و

كمبودي را كه در مورد اداي اصل نماز از طرف

نمازگزاران پديد مي آيد جبران شود))(3) و روي

همين حساب نيز نمازهاي چهار ركعتي در سفر دو

ركعت خوانده مي شود; چون اصل نماز هميشه و در

همه حال محفوظ است و كم و زياد نمي شود.

سعيد بن مسيأب گويد: از امام سجاد(ع) پرسيدم:

از چه هنگامي نمازها به اين صورتي كه امروز هست

واجب شد؟ حضرت فرمود: ((از هنگامي كه اسلام

قدرت يافت و جهاد بر مسلمين واجب گشت،

رسول خدا(ص) هفت ركعت به نمازها افزود; ولي

نماز صبح را به حال خود باقي گذاشت; زيرا وقت

آن تنگ بود و چون ملائكه شب در حال عروج به

آسمان و ملائكه روز نيز در حال نزول بر زمين

هستند، براي اين كه هر دو گروه از ملائكه در هنگام

نماز حضور داشته باشند، نماز صبح را به حال اول

خود باقي گذاشت و قرآن كريم نيز مي فرمايد:

((و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا))(4).

از اين روايت دو مطلب استفاده مي شود: اول

اين كه، افزايش هفت ركعت به نمازها، هم زمان با

اوج و گسترش اسلام، براي بالا بردن روحيه ايمان و

عبوديت در مسلمانان، لازم و ضروري بود و دوم

اين كه نماز صبح براي اين كه مورد شهود همه

ملائكه قرار گيرد به حالت اوليه خود باقي گذاشته

شد و از روايت ديگري نيز استفاده مي شود كه

نمازهاي يوميه هر كدام مناسب اوقات خاص خود

تعيين شده اند بدين صورت كه: صبحگاهان وقتي كه

انسان از خواب برمي خيزد،

روي مصالحي از جمله

اين كه انسان هنوز با مسائل دنيا و زندگي درگير

نشده، نماز دو ركعتي خوانده مي شود و در وسط

روز به جهت اشتغال به امور مادي و زندگي نياز

بيشتري براي راز و نياز و عبادت وجود دارد; بلكه

انسان از ياد خدا غافل نشود و او را فراموش نكند.

علت اين كه شيعه بر مهر و خاك سجده مي كند چيست و از چه زماني آغاز شد؟
پرسش

علت اين كه شيعه بر مهر و خاك سجده مي كند چيست و از چه زماني آغاز شد؟

پاسخ

در مورد سجده روايت گرديده است: كه در زمان پيامبر (ص) همه بر خاك كف مسجدالنبي سجده مي كردند و براي آزار نديدن از خشونت سنگريزه هإ؛ن و نيز براي تسطيح آن، ماسه نرم ريخته بودند. هم چنين براي جلوگيري از سوزش در تابستان ها در محل سجده، حصير مي گذاشتند. اين مطلب با مباني فقهي شيعه نيز كاملاً سازگار است؛ زيرا مهر از نظر فقهي موضوعيت ندارد؛ بلكه تسهيل كننده دسترسي به خاك است. در روايت صحيحه هشام بن حكم - كه همه فقها طبق آن فتوا داده اند - آمده است : "انه قال لابي عبدالله - عليه السلام - : اخبرني عما يجوز السجود عليه و عما لايجوز، قال: السجود لايجوز إلّا علي الارض او علي ما انبتت الارض إلّا ما اكل او لبس. فقال له: جعلت فداك ما العلة في ذلك؟ قال: لأنّ السجودَ خضوع للّه - عزّ و جلّ - فلا ينبغي ان يكون علي ما يؤكل و يلبس؛ لأنَّ ابناء الدنيا عبيد ما يأكلون و يلبسون، والساجد في سجوده في عبادة اللّه - عز و جلّ - فلا ينبغي ان يضع جبهته في سجوده علي معبود ابناء الدنيا الذين اغترَوا بغرورها؛ هشام از حضرت امام صادق(ع) پرسيد: مرا آگاه ساز بر چه سجده روا است و بر چه ناروا. فرمودند: سجده تنها بر زمين و آنچه مي رويد جايز است، جز آنچه كه پوشيدني و خوردني است. باز پرسيد: فدايت شوم! فلسفه آن چيست؟ فرمودند: زيرا سجده، خضوع در پيشگاه خداوند "عزّوجل" است. پس نشايد كه بر پوشيدني و

خوردني انجام گيرد؛ زيرا دنيا گرايان بنده خوردني ها وپوشيدني هايند، و سجده كننده در سجده اش خداي را پرستشگر است. لاجرم نشايد كه پيشاني خود برمعبود دنيا گرايان كه فريفته فريبايي آنند - بسايند"، (وسائل الشيعه، ج 3 ، باب 1 ، من ابواب مايسجد عليه، ح 1).

آيا سجده كردن بر مهر شرك نيست ؟
پرسش

آيا سجده كردن بر مهر شرك نيست ؟

پاسخ

همانطور كه خود نيز اشاره كرده ايد شيعيان بر خاك سجده مي كنند نه براي خاك توضيح مطلب اينكه سجده ازجمله كارهايي است كه بالاترين حد خضوع و فروتني انسان در مقابل كس يا چيزي را نشان مي دهد استدلال بتپرستان براي توجيه سجده شان در مقابل بتها اين بود كه چون خداي خالق جهان ديده نمي شودنمي توان او را عبادتنمود پس بايد بتهايي را كه ديدني و محسوس هستند پرستش كرد و به همين جهت در مقابل بتها كرنش و سجدهمي كردند و به آنها كه ساخته دست خودشان بودند احترام مي گذارند ولي تفكر شيعه آن است كه تنها وجود شايستهعبادت خداوند يكتا است و اگر چه ديده نمي شود و كنه ذات او در محدوده فهم و درك محدود انسان نمي گنجد وليعبادت او امري ممكن است و خودش كيفيت اين عبادت را آموخته و بايد او را به همان نحوي كه فرموده استعبادت كرد سجده بر خاك و ساييدن پيشاني بر آن كه نشاني از پايين ترين چيزهاست علامت نهايت ذلت و كوچكيانسان و اعتراف به عظمت خالق است (سبحان ربي الاعلي و بحمده) و تفاوت اين عمل و فكر بت پرستان از زمين تاآسمان است و هيچ ربطي به تفكر اصيل شيعه ندارد خصوصا اگر حالت احترام گزاردن به آن شكل يا تصوير خاص راپيدا كند. اساسا بايد توجه كرد كه اعمال افراد گاه با آنچه در مباني و منابع اصيل يك مذهب وجود دارد متفاوت استو براي شناخت صحيح يك مذهب بايد به آثار علمي و منابع اصلي آن رجوع كرد.{J

سؤال دوم - سجده بر مهر شرك است؟

اتهام شرك به يكي

از دو وجه است. الف) شيعه تراب را مي پرستند در حالي كه بايد فقط خدا را پرستيد. در اينجا خلط ميان دو مفهوم «مسجود له» و «مسجود عليه» شده است. اگر شيعه تراب را مسجود له قرار مي داد يعني براي خاك سجده مي كرد مشرك بود اما اگر براي خداي يكتا سجده كند اما محل سجده خود را به امر الهي ارض قرار دهد، عين اطاعت و توحيد است.

ب ) شيعه براي تراب يك اثر مستقلي در برابر قدرت خداوند قايل است، يعني براي تراب قدرتي الهي قايل است. اين اشكال بيشتر درباره تربت حسيني مطرح شده است. اما اين نسبت به شيعه درست نيست زيرا شيعه براي هيچ كس و هيچ چيزي قدرت الهي مستقلي قائل نيست. اين كه شيعه سجده بر تربت حسيني را ترجيح مي دهد به چند دليل است:

الف) امام صادق فرمود: حضرت زهرا(س) از تربت سيدالشهدا حمزه تسبيحي درست كرد و با آن ذكر مي گفت و مردم نيز بر او تأثي كردند وقتي امام حسين(ع) سيدالشهدا شهيد شد آن فضيلت بر تربيت امام حسين نيز داده شد، (مستدرك الوسائل، النوري، مؤسسه آل البيت، ج 4، ص 12، باب استحباب السجود علي تربة الحسين(ع) او لوح منها و اتخاذ السبحة منها).

اين روايت گرچه درباره تسبيح است نه لوحي كه بر آن سجده مي كنند اما مي تواند شبهه شرك را پاسخ بگويد.

ب ) سجده بر تربت حسيني به دليل ادله خاصي كه در اين زمينه وارد شده است ترجيح داده مي شود و اگر روايت خاصي در اين ترجيح وارد نشده بود شيعه هرگز فتوا به استحباب آن نمي داد.

ديلمي در ارشاد مي گويد: «كان الصادق لايسجد الا علي

تربة الحسين(ع) تذللاً لله و استكانة اليه»، (الوضوء والسجود في الكتاب والسنه، عرفانيان اليزدي الخراساني، ميرزا غلامرضا، ص 64، چاپخانه علميه قم، 1414 ه.ق).

عن معاوية بن عمار قال: «كان لابي عبدالله(ع) خريطة ديباج صفراء فيها تربة ابي عبدالله(ع) فكان اذا حضرته الصلاة صبه علي سجادته و سجد عليه ثم قال(ع) «ان السجود علي تربة ابي عبدالله(ع) يخرق الحجب السبع»، (همان).

چرا شيعه بر خاك امام حسين (ع) سجده مي كند؟
پرسش

چرا شيعه بر خاك امام حسين (ع) سجده مي كند؟

پاسخ

اين رفتار، به دليل فضيلت هاي فراواني است كه در تربت حضرت سيد الشهدا نهفته است.

خداوند به پاس فداكاري عظيم امام حسين(ع) و شهادتش در راه احياي دين، آثار ويژه و احكام خاصي در تربت مقدس سيد الشهدا و خاك كربلا قرار داده است. تربت خونين كربلا كه در برگيرنده آن پيكر پاك است، الهام بخش فداكاري و عظمت و يادآور جان باختن در راه ارزش هاي الهي است. از اين رو هم سجده بر آن تربت مستحب است، هم ذكر گفتن با تسبيح تربت، فضيلت بسيار دارد، هم شفا دهنده بيماري است هم شايسته است كه هنگام دفن ميت، اندكي تربت همراه او گذاشته شود يا با حنوط مخلوط شود، هم دفن شدن در كربلا ثواب دارد و ايمني از عذاب مي آورد و هم نجس ساختن آن حرام است و اگر در بيت الخلا بيفتد بايد از آنجا پرهيز كرد يا از آنجا در آورد و احكام و آثار ديگر كه در فقه مطرح است.

براي توضيح بيشتر ر.ك: دائره المعارف تشيع، ج 4، ص 25.

رسول خدا(ص) مقداري تربت كربلا به ام سلمه داد و فرمود: هرگاه ديدي اين خاك تبديل به خون شد بدان كه حسين(ع) كشته شده است (سفينه البحار، ج 1، ص 122 و 463).

گرچه خوردن خاك حرام است اما خوردن اندكي از خاك قبر سيدالشهدا به نيت شفا گرفتن (استشفاء) جايز بلكه مؤكد است و آداب و حدودي دارد (همان، ج 2، ص 103).

امام رضا(ع) فرمود: «كل طين حرام كالميته والدم و ما اهل لغير الله به ما خلاطين قبر

الحسين(ع) فانه شفاء من كل داء» هر خاكي حرام است، مثل مردار، خون و ذبح شده بي نام خدا، مگر خاك قبر حسين(ع) كه درمان هر درد است. (همان).

امام صادق(ع) فرمود: «في طين قبر الحسين شفاء من كل داء و هو الدواء الاكبر» در خاك قبر حسين(ع) شفاي هر درد است و آن دواي بزرگتر است. (من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 599 - المزار، شيخ مفيد، ص 143).

روايت است كه از فضيلت هاي ويژه حسين بن علي(ع) اين است: «الشفاء في تربته والاجابة تحت قبته والائمه من ذريته» (مناقب، ج 4، ص 82).

امام صادق(ع) دستمال زردي داشت كه در آن تربت حضرت سيدالشهداء بود. وقت نماز كه مي شد همان تربت را در موضع سجودش مي ريخت و بر آن سجده مي كرد (منتخب التواريخ، ص 298).

و نيز آن حضرت فرمود: «السجود علي تربه الحسين يخرق الحجب السبع» سجده بر تربت حسيني، حجاب هاي هفتگانه را كنار مي زند. (بحارالانوار، ج 82، ص 153 و 334).

همچنين روايت شده كه امام صادق(ع) جز بر تربت سيدالشهدا سجده نمي كرد، به عنوان فروتني و تواضع در برابر خداوند: «كان الصادق لايسجد الا علي تربه الحسين تذللا لله واستكانه اليه» (همان، ص 158، ح 25).

نسبت به برداشتن كام نوزادان با تربت كربلا نيز احاديث فراواني است. از جمله از امام صادق(ع) روايت است كه «حنكوا اولادكم بتربه الحسين فانها امان» كام فرزندان خود را با تربت حسين(ع) برداريد كه اين تربيت، امان است. (وسائل الشيعه، ج 10، ص 410، روايات تربيت را از جمله در وسائل الشيعه، ج 10، ص 408 تا 420 و ج 3،

ص 607 - المزار، شيخ مفيد، ص 143 و نيز بحارالانوار، ج 98، ص 118 ملاحظه فرماييد)

در سنت هاي چاووش خواني، اشاره به سيب بهشتي(سفينه البحار، ج 1، ص 124) و بوي سيب از تربت امام حسين(ع) مي كردند و خواندند (بوي سيب).

زتربت شهدا بوي سيب مي آيد زطوس، بوي رضاي غريب مي آيد

آنچه به تربت سيدالشهدا قداست و كرامت بخشيده، همان خون حسين(ع) و شهادت ثارالله است كه الهام بخش حريت و رادمردي و فداكاري در راه خداست. به تعبير امام خميني(قدس سره): «همين تربت پاك شهيدان است كه تا قيامت، مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفاي آزادگان خواهد بود» (صحيفه نور، ج 20، ص 239).

به همين جهات، هم «شفا خواهي» از تربت سيدالشهدا(ع) و هم «شفا يابي» در آستانه و حرم حسيني جزء فرهنگ شيعه و مستند به روايات است.

شهادت، خاك را بوييدني كرد شهادت، سنگ را بوسيدني كرد

علامه اميني(ره) مي نويسد: «آيا بهتر آن نيست كه سجده گاه، از خاكي قرار داده شود كه در آن چشمه هاي خوني جوشيده است كه رنگ خدايي داشته است؟ تربتي آميخته با خون كسي كه خداوند او را پاك قرار داده و محبت او را اجر رسالت محمدي(ص) قرار داده است؟ خاكي كه با خون سرور جوانان بهشت و وديعه محبوب پيامبر و خدا عجين گشته است؟...»(سيرتنا و سنتنا، علامه اميني، ص 166. در بحث تربت امام و الهام هاي قرآن از جمله ر.ك: مجله پيام انقلاب، شماره هاي 147 و 148 (سال 1364))

چه رازي در «تربت كربلا» نهفته است؟ تربت كربلا، خاكي آميخته با «خون خدا»ست و شگفت نيست كه خون، به

خاك، اعتبار بخشد و شهادت، در زمين و در و ديوار، آبرو و قداست بيافريند و خاك كربلا، مهر نماز عارفان گردد و در سجاده، عطر شهادت از تربت حسين(ع) به مشام عاشقان برسد و شفابخش دردها شود. درس گرفتن از تربت و فرات تنها در مكتب زيارت ميسر است و سخن خاك را با دل، تنها گوش حسينيان كربلايي مي شنود. «... در آنجا تربتي است گويا معدن مغناطيس كه افراد عاشق را كه قابل جذب اند مانند ذرات كوچك آهن به سوي خودجذب مي كند. آنجا مضحع مقدس سرباز فداكاري است كه رؤساي جمهور و پادشاهان، قبل از آن كه رسم سرباز گمنام و نهادن دسته گل معمول گردد، عصاره گل، بهترين عطر را آوردند و بوسيدند و بوييدند و پاشيدند و آرزوي اين كردند كه كاش در برابرش جنگيده و اسلام را ياري مي كردندو كشته مي شدند.

شهيد مطهري مي نويسد: «... تو كه خدا را عبادت مي كني، سر بر روي هر خاكي بگذاري نمازت درست است ولي اگر سر بر روي آن خاكي بگذاري كه تماس كوچكي، قرابت كوچكي، همسايگي كوچكي با شهيد دارد و بوي شهيد مي دهد اجر و ثواب تو صد برابر مي شود».

در كربلا خاندان معيني بودند كه متصدي تهيه مهر و تسبيح از تربت سيدالشهدا بودند و همه ساله مبلغ هنگفتي به والي بغداد مي پرداختند تا همچنان از اين امتياز برخوردار باشند.

(برگزيده از كتاب فرهنگ عاشورا از جواد محدثي، ص 109 الي 112)

چرا ما در سنت مهر گذاشتن و وقت پنج گانه ي نماز با پيامبر(ص) آنجور كه فكر مي كنم و دقيقاً در مورد مهر سنت ايشان را نمي دانم) فرق داريم؟
پرسش

چرا ما در سنت مهر گذاشتن و وقت پنج گانه ي نماز با پيامبر(ص) آنجور كه فكر مي كنم و دقيقاً

در مورد مهر سنت ايشان را نمي دانم) فرق داريم؟

پاسخ

پرسش فوق دربردارنده دو موضوع است:

1 - چرا شيعه نمازهاي پنجگانه را در پنج وقت نمي خواند و فقط به سه وقت صبح، ظهر و مغرب اكتفا مي كند؟

2- به چه علت ما شيعيان در موقع به جا آوردن سجده از مهر نماز استفاده مي كنيم؟

البته آن طور كه پرسشگر محترم در متن سوال نيز آورده، نقطه اشتراك اين دو موضوع آن است كه طايفه ديگر مسلمين كه خود را اهل سنت (به جا آورنده سنت و روش پيامبر بزرگوار صلي الله عليه و آله) مي دانند، هم نمازها را در پنج وقت مي خوانند و هم از مهر استفاده نمي كنند؟ حالا چرا شيعه با سنت آن حضرت مخالفت مي كند؟

چرا شيعه نمازهاي پنجگانه را در پنج وقت نمي خواند و فقط به سه وقت صبح، ظهر و مغرب اكتفا مي كند؟

ما در اينجا پس از بيان مقدمه اي در دو بخش به پرسش ياد شده پاسخ مي دهيم:

مقدمه

از اسم تا رسم:

هرچند غير شيعه، خود را اهل سنت و پوينده روش حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه آله و سلم) مي داند اما نكته اينجاست كه آيا چگونه مي توان يقين نمود چه گروهي سنت واقعي را شناخته و به جا مي آورد؟ مگر نه اينكه از اسم تا رسم فاصله هاست و از ادعا تا عمل راههاي دور و درازي است و دليل محكمه پسند بهترين ميزان و سند حقانيت است؟

شيعه معتقد است: اهل سنت واقعي كسي است كه تمام جزئيات سنت را از منبعي دريافت مي كند كه خود پيامبر فرموده سنتم

را از او دريافت كنيد! و اگر سري به منابع حديثي و روايي كه گفتارها و رفتارهاي ايشان را ثبت نموده بزنيد، نام و نشان دقيق آن منبع را مي يابيد. فقط كافي است در برابر حقايق چشم ها را گشود ... آن حضرت بارها و بارها فرمودند پس از من به قرآن و اهل بيتم مراجعه كنيد.(صحيح مسلم، 4/ 1873) كه اگر دست به دامن اين دو بزنيد هرگز گمراه نخواهيد شد.(صحيح ترمذي، 5/ 662) فقط در بيش از 360 كتاب معروف غير شيعه، حديث غدير (من كنت مولاه فعلي مولاه) از 110 نفر صحابي و 84 نفر تابعي نقل شده است.

امام محمد باقر (عليه السلام) به «جابر ابن عبد الله انصاري» فرمودند: «اي جابر! اگر ما طبق نظر شخصي خودمان براي شما احاديثي بيان مي كرديم، قطعا از كساني بوديم كه هلاك و نابود مي شديم و لي ما احاديثي براي شما نقل مي كنيم كه به صورت گنجينه اي از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) اندوخته ايم.»(جامع احاديث الشيعه/1/18/ح116)

جهت مطالعه بيشتر در خصوص «اهل سنت واقعي شيعه است نه ...» رجوع كنيد به:

اهل سنت واقعي، دكتر محمد تيجاني(ايشان در گذشته پيرو مذهب غير شيعه بود و آنگاه شيعه شد. جهت آگاهي از چگونگي و چرائي شيعه شدنش به كتاب «آنگاه هدايت شدم» نشر بيناد معارف اسلامي مراجعه شود.)، بنياد معارف اسلامي

ايده ها و عقيده ها، سيد محمد شفيعي، بنياد معارف اسلامي(تلفن تماس با بنياد معارف جهت تهيه كتاب 7732009)

بنابراين آنجا كه بين شيعه و غير شيعه تفاوت نظري يا عملي به چشم مي خورد به معناي مخالفت حتمي با سنت

پيامبر صلي الله عليه و آله نيست.

الف) شيعه و نمازهاي پنجگانه

1- شكي نيست كه شيوه پيامبر و ائمه اطهار عليهم السلام و الصلوه اين بوده كه هر يك از نمازهاي را در وقت فضيلت خود مي خواندند.

2- سخن اين است كه آيا اين تفريق و فاصله افكني بين نمازها، دلالت بر وجوب دارد يا كاري مستحب بسان ساير كارهاي ديني است؟ ما معتقديم قرائني وجود دارد كه از آنها مي فهميم روش رفتاري آن بزرگواران فقط نشانگر جواز (و يا حداكثر استحباب) تفريق بين نمازهاست نه اينكه چنين كاري وجوب دارد. از جمله آن قرائن عبارت است از:

محمد بن جرير طبري (از علماي غير شيعه) مي نويسد:

«علما بر اين عقيده اند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله نماز ظهر و عصر و نيز مغرب و عشا را بدون ملاحظات ضروري، به صورت تفريق يا گاهي بصورت جمع ادا مي فرمودند. روايت گر حديث مي گويد: از «ابن عباس» پرسيدم كه چرا پيامبر صلي الله عليه و آله اينچنين عمل مي كرد؟ او پاسخ داد: «لئلا يحرج امته» تا كاري كه موجب سختي است بر امتش تحميل نكند.»(محمد بن جرير طبري، المسترشد، ذيل حديث 190)

البته در برخي روايات شيعه از حضرت امام صادق عليه السلام نيز آمده كه انگيزه حضرت رسول صلي الله عليه و آله ايجاد گشايش و راحتي براي نمازگزاران بوده.(وسائل الشيعه، 3/138/ح6- طبع رباني شيرازي)

و نيز غير شيعه رواياتي نقل كرده اند كه پيامبر معظم، صلي الله عليه و آله، هم در سفر و هم در غير سفر برخي نمازها را با فاصله و برخي را بدون فاصله (جمع) مي خواندند.

اينك به ذكر برخي روايات اكتفا مي كنيم:

احمد حنبل از ابن عباس نقل مي كند: «صلي رسول الله الظهر و العصر جميعا، و المغرب و العشاء جميعا من غير خوف و لا سفر» رسول خدا، صلي الله عليه و آله نمازهاي ظهر و عصر و همچنين مغرب و عشا را با هم و بصورت جمع به جا مي آورد، بدون آن كه عذري مانند ترس از دشمن و يا مسافرت وجود داشته باشد.(مسند احمد، 1/221)

از اين دست روايات در كتب غير شيعه يافت مي شود و ما به آدرس برخي آنها اشاره كرده و پژوهندگان را به مراجعه فرا مي خوانيم:

مسند احمد بن حنبل، 1/251

شرح الموطا، زرقاني، 1/263

صحيح مسلم، 2/151 و 488

كنز العمال، 242

التاج الجامع للأصول في احاديث الرسول (ص)، علي ناصف، 1/148

در پايان اين نكته را نيز يادآور مي شويم كه حتي برخي پيشوايان غير شيعه كه نقش امام و مفتي را دارند نيز فتوا به جواز جمع بين دو نماز صادر كرده اند. از جمله «امام بخاري» (صاحب كتاب معروف صحيح بخاري) در همين كتاب جلد 2، صفحه 57 و 58.

بد نيست بدانيد كه امروزه در بسيار از مناطق، وضع زندگي طوري تنظيم شده كه مراعات استحباب تفريق در نماز موجب مشقت و حتي كاهلي نسبت به نماز گرديده و از اين رو شايسته است براي مراعات «اهم» (حفظ اصل نماز) از تفريق نماز دست برداشت و آنها را همزمان و به ترتيب به جا آورد(پاسخ به پرسشهاي مذهبي، استاد مكارم شيرازي، صفحه 200)

متأسفانه امروزه برخي فقهاي غير شيعه نيز كه به اين نتيجه رسيده اند، بخاطر ملاحظاتي از اظهار نظر خودداري مي

كنند.(رساله الاسلام، سال هفتم، شماره 20، ص156)

3- با توجه به بند 1 و 2 اين حقيقت را مي پذيريم كه بر اساس رواياتي كه شيعه هم آن را قبول دارد خواندن نماز در وقت فضيلت بهتر است، اصلا نام گذاري اين اوقات به نام «وقت فضيلت» براي هر نمازي خود گوياي اين امر است.

با وجود اين، نماز يا هر عبادت ديگر در ابعاد گوناگون ممكن است استحباب (فضيلت) يا كراهت داشته باشد، و انسان مؤمني كه به دنبال پاداش بيشتر خداي متعال و باريابي بيشتر به محضر حضرت پروردگار است، تلاش مي كند تا با رعايت هرچه بيشتر آداب، در مجموع بهره بيشتري ببرد. يكي از ابعاد استحباب نماز، خواندن آن با جماعت است. اگر چنانچه ممكن باشد انسان معطر، مسواك زده، در وقت فضيلت هر يك از نمازها را با جماعت (به هر تعداد نفرات بيشتر كه ممكن باشد) برگزار نمايد بدون ترديد، اين نماز بر ساير نمازها ترجيح دارد. اما اگر امر داير باشد بين نماز به جماعت يا نماز در وقت فضيلت به نحوي كه به هر دليلي در وقت فضيلت آن گونه كه بايد، نماز جماعت مناسبي برگزار نمي شود، شكي نيست كه نماز جماعت در وقت غير فضيلت به جماعت بر آن ديگري ترجيح دارد. چون به اين نحو بيشتر مستحق پاداش الهي است. چه اينكه اولا اگر تعداد نمازگزاران به جماعت هر قدر فزوني يابد ثواب آن نيز بيشتر مي شود و ثانيا هرگاه تعداد آن از ده نفر بيشتر شود، آن قدر ثواب دارد كه اگر تمام فرشتگان و جن و انس، نويسنده شوند و تمام درخت ها

قلم و تمام آب هاي درياها مركب، و تمام آسمان ها كاغذ، ثواب يك ركعت از آن را نمي توانند بنويسند.

ب) شيعه و استفاده از مهر

شيعيان سجده بر زمين و آنچه كه از آن مي رويد را به شرط آنكه خوراكي و پوشاكي نباشد جايز مي داند.(وسايل الشيعه، كتاب الصلوه، باب اول از ابواب «ما يسجد عليه» اما غير شيعه سجده بر همه چيز را روا دانسته(الخلاف، شيخ طوسي، 1/357) و شيعيان را به بت پرستي متهم مي دارند.( ايده ها و عقيده ها، سيد محمد شفيعي، 297 و 298؛ همراه با راستگويان، محمد تيجاني، ص385 تا 389) دليل ما آن است كه:

1- هر دو گروه فوق اين روايت را نقل كرده اند كه حضرت محمد، صلي الله عليه و آله از موضع بيان نعمت هائي كه خداوند فقط به ايشان و پيروائنش عنايت فرموده، جنين گفتند: «جعلت لي الارض مسجدا و طهورا» خداوند زمين را براي من سجده گاه و يكي از عوامل طهارت (مثل تيمم) قرار داد.(المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوي، ماده «ارض» - «سجد»)

با اين حديث اصل جواز سجده بر زمين اثبات مي شود، و به دو دليل عقلي و روايي سجده فقط بر زمين يا آنچه كه از آن مي رويد صحيح است. يكي آن كه پيامبر جز بر زمين يا حصير و آنچه كه مثل آن از زمين مي رويد سجده نكردند، و چون عبادت توقيفي و تعبدي است ما در صحت سجده به غير اين ها، اگر يقين به بطلان نداشته باشيم، حداقل شك در صحت آن داريم بنابراين اصل عقلي و عقلائي عدم جواز است. جالب اينجاست كه

در برخي از روايات كه خود اهل سنت نقل كرده اند، رسول خدا، صلي الله عليه و آله، جز بر زمين سجده نمي كردند «كان لا يسجد الا علي الارض».(مجمع الزوائد، ج2، ص57)

ديگر آنكه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام جزو اهل بيت و عترت اند و بايد به ايشان نيز مراجعه كرد،(به دلالت احاديث ثقلين كه مورد قبول شيعه و غير شيعه است) از حديث آن حضرت بهره مي جوئيم كه فرمود: «جز بر زمين يا آنچه كه از زمين مي رويد سجده مكن! مگر پنبه و كتان (و در ساير روايات: و هر آنچه خوردني يا پوشيدني است)».(الخلاف، شيخ طوسي) از اين رو ماشيعيان، اصل جواز سجده بر خاك را از حديث پيامبر صلي الله عليه و آله (كه مورد توافق با غير شيعه است) گرفته ولي عدم جواز سجده بر غير زمين را از عترت (كه طبق اعتراف غير شيعه، دستور به اخذ سنت و تبعيت از آنان داريم) دريافت مي كنيم.

2- اساسا روايات كتب معتبر غير شيعه (معروف به صحاح سته) نير دلالتي بر اينكه رسول گرامي، صلي الله عليه و آله بر غير از زمين و آنچه از زمين مي رويد (به شرط پوشيدني و خوردني نبودن) سجده كرده باشد، ندارد.

توضيح اينكه: روايات كتب ياد شده بر سه دسته اند: 1) رواياتي كه دلالت دارند آن حضرت از آغاز بعثت تا پايان عمر، همواره بر روزي خاك يا ريگ سجده مي كردند. 2) رواياتي كه دلالت دارند مسلمانان موقعي كه ريگها داغ بودند، قبل از انجام سجده، به مدت كمي آنها را در دستان خود نگه مي داشتند تا از

گرماي آن كاسته شود و سپس سجده مي كردند. 3) و اينكه گاهي به خاطر داغ بودن ريگ، چيزي (مثل خمره كه قطعه بسيار كوچكي از حصير بافته شده از ليف خرما بود) بر روي آن انداخته و سجده مي كردند.(اين تقسيم بندي توسط علامه اميني در كتاب «سيرتنا و سنتنا» كه به بررسي كتب غير شيعه صورت گرفته درج گرديده.)

و البته معلوم است كه اصلا آن زمان فرشها و زيلوهاي امروزي در كار نبود تا ادعا شود آن حضرت بر فرش نيز سجده مي كردند. (حال آنكه غير شيعه بر فرش هم سجده مي كنند!) بلي، آن حضرت هميشه بر خاك و ريگ سجده نمي كرده و گماه بر بوريا، خمره و ... نيز سجده مي كردند كه تمام اينها نيز از نظر شيعه پذيرفته شده است، زيرا اقلام فوق همان روئيدني هائي هستند كه قابليت خوراك و پوشاك ندارند.

3- منش رفتاري شيعه در سجده بر مهر، نه از روست كه بر مهر سجده كرده و آنرا همانند پروردگار شايان پرستش و قداست ببيند، بلكه چون استفاده از زمين پاك غير غصبي فاقد گرما يا رطوبت هميشه و در همه جا ممكن نيست، و از سوئي انسان نيايشگر به نماز هميشه نياز داشته و حتي در غير موقع نماز نيز به سجده مي پردازد (مثل سجده واجب قرآن كه با شنيدن اش الزامي مي گردد) از اينرو مقداري از خاك بهداشتي و جامع ويژگيهاي صحت شرعي را در قالب مهر درآورده تا راحت تر باشند.

حالا چرا از بين آن همه اشياء كه سجده بر آن صحيح است، خاك و زمين انتخاب شده، مي توان

آن رادر گرو چند علت ديد:

1) پيامبر، صلي الله عليه و آله و سلم، هيچگاه بر غير از زمين و خاك سجده نمي كرد (مگر در برخي مواقع كه دسترسي آسان به زمين پاك ممكن نبود) از «عبدالله ابن مسعود» (صحابه بزرگ پيامبر) نقل شده «كان لا يسجد الا علي الارض» كه او بر غير زمين سجده نمي كرد.(مجمع الزوائد، 2/57 دار الكتاب العربي، بيروت)

البته شافعي (از پيشوايان و علماي غير شيعه) نيز مي گويد: «جاي سجده پيشاني، زمين است و اگر پيشاني با زمين تماس نداشته باشد، سجده صحيح نيست»(شافعي، الأم 1/114، دار المعرفه، بيروت «و من لم يمس من جبهته الارض لم يجزه السجود»)

2) خاك (مخصوصا تربت حضرت سيد الشهدا عليه السلام) داراي اثر معنوي فراواني است كه مورد تأكيد حضرت رسول نيز بوده، همچنانكه به جابر فرمود: «يا جابر! زر قبر الحسين فإن كربلا قطعه من الجنه» اي جابر! قبر حسين را زيارت كن كه كربلا قسمتي از بهشت است»(اين روايت در احقاق الحق آمده. به نقل از شهيد دستغيب، كتاب سيد الشهدا (عليه السلام) ص47) و بدينسان است كه خاك كربلا بر ساير خاكها شرافت دارد.

بزرگ پيشواي مكتب تشيع، حضرت امام صادق، عليه السلام علت سجده بر خاك و جايز نبودن سجده بر غير خاك را چنين مي فرمايد: «سجده، كرنش و خضوع براي خداست، از اين رو سزاور نيست بر خوردنيها و پوشيدنيها سجده شود زيرا دنيا پرستان بنده خوراك و پوشاك اند حال آنكه سجده كننده در حال سجده خدا را پرستش مي كند. پس شايسته نيست پيشاني خود را بر معبود دنيا پرستان شيفته دنيا بگذارد. باري! سجده

بر زمين افضل است چون تواضع و خضوع در برابر خدا را بيتشر مي رساند.»(علل الشرايع 1/341)

خلاصه: سجده بر مهر، تعظيم خاك نيست بلكه كرنش براي خداست و مهر وسيله اي است جهت تسهيل سجده و عبادت در هر مكان.

دليل شيعه اثني عشري در سجده برمهر
اشاره

با توجه به اينكه معتقديم حق يكي است :يعني اينكه يا ما شيعيان راست مي گوييم و حق با ماست يا سني ها كه حق با آنهاست پس چرا بعد از 1400 سال نتوانستيم به يك راه حل مناسب برسيم في المثل همين بحث مهر گذاشتن يا آمين بعد از ولاا

پرسش

دليل شيعه اثني عشري در سجده برمهر

با توجه به اينكه معتقديم حق يكي است :يعني اينكه يا ما شيعيان راست مي گوييم و حق با ماست يا سني ها كه حق با آنهاست پس چرا بعد از 1400 سال نتوانستيم به يك راه حل مناسب برسيم في المثل همين بحث مهر گذاشتن يا آمين بعد از ولاالضالين در حمد و سوره نماز؟

پاسخ

نخست بايد دانست، روگرداني از مذهب نياكان و گرايش به آيين ديگر از اتفاقات مهمي است كه در زندگي افراد به آساني امكان پذير نيست. اگر چه برخي افراد بلند همت و با شهامت چنين موفقيتي به دست آورده اند و حتي كتاب هايي درباره چگونگي يافتن مذهب حق نوشته اند (تيجاني، محمد، آنگاه هدايت شدم، همراه با راستگويان و...).

همچنين برخي فعاليت هاي مثبت براي اطلاع از ديدگاه هاي مذاهب مختلف و نزديك شدن فرقه هاي مذهبي انجام گرفته است كه نمونه آنها، اجلاس تقريب بين مذاهب اسلامي و تشكيل دانشگاه مستقل تقريب مذاهب اسلامي در تهران مي باشد.

اما جهت اطلاع از آنچه مطابق قرآن و سنت پيامبر(ص) مي باشد. توجه شما را به مطالب زير جلب مي كنيم:

شيعيان سجده بر زمين و آنچه كه از آن مي رويد را به شرط آنكه خوراكي و پوشاكي نباشد جايز مي داند.(وسايل الشيعه، كتاب الصلوه، باب اول از ابواب «ما يسجد عليه» اما غير شيعه سجده بر همه چيز را روا دانسته(الخلاف، شيخ طوسي، 1/357) و شيعيان را به بت پرستي متهم مي دارند.( ايده ها و عقيده ها، سيد محمد شفيعي، 297 و 298؛ همراه با راستگويان، محمد تيجاني، ص385 تا 389) دليل ما

آن است كه:

1- هر دو گروه فوق اين روايت را نقل كرده اند كه حضرت محمد، صلي الله عليه و آله از موضع بيان نعمت هائي كه خداوند فقط به ايشان و پيروانش عنايت فرموده، جنين گفتند: «جعلت لي الارض مسجدا و طهورا» خداوند زمين را براي من سجده گاه و يكي از عوامل طهارت (مثل تيمم) قرار داد.(المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوي، ماده «ارض» - «سجد»)

با اين حديث اصل جواز سجده بر زمين اثبات مي شود، و به دو دليل عقلي و روايي سجده فقط بر زمين يا آنچه كه از آن مي رويد صحيح است. يكي آن كه پيامبر جز بر زمين يا حصير و آنچه كه مثل آن از زمين مي رويد سجده نكردند، و چون عبادت توقيفي و تعبدي است ما در صحت سجده به غير اين ها، اگر يقين به بطلان نداشته باشيم، حداقل شك در صحت آن داريم بنابراين اصل عقلي و عقلائي عدم جواز است. جالب اينجاست كه در برخي از روايات كه خود اهل سنت نقل كرده اند، رسول خدا، صلي الله عليه و آله، جز بر زمين سجده نمي كردند «كان لا يسجد الا علي الارض».(مجمع الزوائد، ج2، ص57)

ديگر آنكه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام جزو اهل بيت و عترت اند و بايد به ايشان نيز مراجعه كرد،(به دلالت احاديث ثقلين كه مورد قبول شيعه و غير شيعه است) از حديث آن حضرت بهره مي جوئيم كه فرمود: «جز بر زمين يا آنچه كه از زمين مي رويد سجده مكن! مگر پنبه و كتان (و در ساير روايات: و هر آنچه خوردني يا پوشيدني است)».(الخلاف،

شيخ طوسي) از اين رو ماشيعيان، اصل جواز سجده بر خاك را از حديث پيامبر صلي الله عليه و آله (كه مورد توافق با غير شيعه است) گرفته ولي عدم جواز سجده بر غير زمين را از عترت (كه طبق اعتراف غير شيعه، دستور به اخذ سنت و تبعيت از آنان داريم) دريافت مي كنيم.

2- اساسا روايات كتب معتبر غير شيعه (معروف به صحاح سته) نير دلالتي بر اينكه رسول گرامي، صلي الله عليه و آله بر غير از زمين و آنچه از زمين مي رويد (به شرط پوشيدني و خوردني نبودن) سجده كرده باشد، ندارد.

توضيح اينكه: روايات كتب ياد شده بر سه دسته اند: 1) رواياتي كه دلالت دارند آن حضرت از آغاز بعثت تا پايان عمر، همواره بر روي خاك يا ريگ سجده مي كردند. 2) رواياتي كه دلالت دارند مسلمانان موقعي كه ريگها داغ بودند، قبل از انجام سجده، به مدت كمي آنها را در دستان خود نگه مي داشتند تا از گرماي آن كاسته شود و سپس سجده مي كردند. 3) و اينكه گاهي به خاطر داغ بودن ريگ، چيزي (مثل خمره كه قطعه بسيار كوچكي از حصير بافته شده از ليف خرما بود) بر روي آن انداخته و سجده مي كردند.(اين تقسيم بندي توسط علامه اميني در كتاب «سيرتنا و سنتنا» كه به بررسي كتب غير شيعه صورت گرفته درج گرديده.)

و البته معلوم است كه اصلا آن زمان فرشها و زيلوهاي امروزي در كار نبود تا ادعا شود آن حضرت بر فرش نيز سجده مي كردند. (حال آنكه غير شيعه بر فرش هم سجده مي كنند!) بلي، آن حضرت هميشه

بر خاك و ريگ سجده نمي كرده ولي بر بوريا، خمره و ... نيز سجده مي كردند كه تمام اينها نيز از نظر شيعه پذيرفته شده است، زيرا اقلام فوق همان روئيدني هائي هستند كه قابليت خوراك و پوشاك ندارند.

3- منش رفتاري شيعه در سجده بر مهر، نه از روست كه بر مهر سجده كرده و آنرا همانند پروردگار شايان پرستش و قداست ببيند، بلكه چون استفاده از زمين پاك غير غصبي فاقد گرما يا رطوبت هميشه و در همه جا ممكن نيست، و از سوئي انسان نيايشگر به نماز هميشه نياز داشته و حتي در غير موقع نماز نيز به سجده مي پردازد (مثل سجده واجب قرآن كه با شنيدن اش الزامي مي گردد) از اينرو مقداري از خاك بهداشتي و جامع ويژگيهاي صحت شرعي را در قالب مهر درآورده تا راحت تر باشند.

حالا چرا از بين آن همه اشياء كه سجده بر آن صحيح است، خاك و زمين انتخاب شده، مي توان آن رادر گرو چند علت ديد:

1) پيامبر، صلي الله عليه و آله و سلم، هيچگاه بر غير از زمين و خاك سجده نمي كرد (مگر در برخي مواقع كه دسترسي آسان به زمين پاك ممكن نبود) از «عبدالله ابن مسعود» (صحابه بزرگ پيامبر) نقل شده «كان لا يسجد الا علي الارض» كه او بر غير زمين سجده نمي كرد.(مجمع الزوائد، 2/57 دار الكتاب العربي، بيروت)

البته شافعي (از پيشوايان و علماي غير شيعه) نيز مي گويد: «جاي سجده پيشاني، زمين است و اگر پيشاني با زمين تماس نداشته باشد، سجده صحيح نيست»(شافعي، الأم 1/114، دار المعرفه، بيروت «و من لم يمس من

جبهته الارض لم يجزه السجود»)

2) خاك (مخصوصا تربت حضرت سيد الشهدا عليه السلام) داراي اثر معنوي فراواني است كه مورد تأكيد حضرت رسول نيز بوده، همچنانكه به جابر فرمود: «يا جابر! زر قبر الحسين فإن كربلا قطعه من الجنه» اي جابر! قبر حسين را زيارت كن كه كربلا قسمتي از بهشت است»(اين روايت در احقاق الحق آمده. به نقل از شهيد دستغيب، كتاب سيد الشهدا (عليه السلام) ص47) و بدينسان است كه خاك كربلا بر ساير خاكها شرافت دارد.

بزرگ پيشواي مكتب تشيع، حضرت امام صادق، عليه السلام علت سجده بر خاك و جايز نبودن سجده بر غير خاك را چنين مي فرمايد: «سجده، كرنش و خضوع براي خداست، از اين رو سزاور نيست بر خوردنيها و پوشيدنيها سجده شود زيرا دنيا پرستان بنده خوراك و پوشاك اند حال آنكه سجده كننده در حال سجده خدا را پرستش مي كند. پس شايسته نيست پيشاني خود را بر معبود دنيا پرستان شيفته دنيا بگذارد. باري! سجده بر زمين افضل است چون تواضع و خضوع در برابر خدا را بيشتر مي رساند.»(علل الشرايع 1/341)

خلاصه: سجده بر مهر، تعظيم خاك نيست بلكه كرنش براي خداست و مهر وسيله اي است جهت تسهيل سجده و عبادت در هر مكان.

چرا شيعيان در نماز به مهر سجده مي كنند، و اصلاً فلسفه مهر چيست؟ و مهر از كجا باب شده است؟
پرسش

چرا شيعيان در نماز به مهر سجده مي كنند، و اصلاً فلسفه مهر چيست؟ و مهر از كجا باب شده است؟

پاسخ

پيامبر اكرم( فرمود : "جُعِلَتْ لي الارضُ مسجداً و طهوراً" (زمين براي من محل سجده و پاك وپاك كننده آفريده شده است.) و براي امّتم نيز زمين محل سجده و پاك و پاك كننده آفريده شده است. "جُعِلَتْ لِاُمتي الارضُ مسجداً و طهورا" (خصال شيخ صدوق، باب الاربعه، ح14)

پس خاك خالص چيزي است كه به اتفاق جميع طوائف مسلمين، سجده بر آن صحيح است.

وقتي رسول خدا( به مدينة منوره تشريف آوردند و دستور ساختن مسجدالنبي را دادند، در آن زمان مسجد فرش نداشت و پيامبر( روي همان زمين مسجد، روي همان خاكهاي مسجد سجده مي كردند. در زمان ابوبكر و عثمان و عمر و حضرت علي( نيز روي همان زمين مسجد سجده مي نمودند. بنابراين تمام نمازهاي پيامبر روي زمين بوده و سجده هاي پيامبر و مسلمانهاي صدر اسلام، بر روي خاك بوده. پس قطعاً سجده بر خاك صحيح است و شيعيان كه بر روي خاك سجده مي كنند، به واسطة تأسّي و متابعت از رسول خداست؛ پس قطعاً نمازهايشان صحيح است.

شيعه سجده را بر تمام زمين جائز مي داند، چه سنگ باشد و چه خاك. ثانياً چون شرط است كه محل سجده بايد از هر نجاستي پاك باشد و سجده بر زمين نجس جايز نيست، بدين جهت شيعيان قطعه اي از خاك پاك (مهر) را به همراه خود دارند، تا هر وقت خواستند نماز بخوانند بر آن خاك پاك سجده كنند. زيرا نمي دانند هر خاك و زميني كه بر آن مي خواهند سجده

كنند، پاك است يا نه، بدين جهت يك قطعه خاك پاك را كه يقين به طهارتش دارند، انتخاب مي كنند و بر آن سجده مي كنند.

علاوه بر اين، چون سجده عنوان خضوع و خشوع در مقابل عظمت پروردگار دارد و نمازگزار بايد اشرف اعضاي بدن را كه پيشاني است، بر زمين بگذارد، پس سر بر خاك گذاشتن در حالت عبوديت و بندگي، بيشتر دلالت بر خضوع و خشوع در پيشگاه پروردگار دارد، نسبت به ساير اشياء ديگر. اما اگر انسان در حال سجده، پيشانيش را به سجاده گران قيمت يا بر فرش نرم و لطيف، يا بر حرير و برليان و طلا و نقره، يا بر جامه هاي گران قيمت بگذارد، اينها دلالت بر تواضع و خشوع نمازگزار نسبت به پروردگار نمي كند.

علي بن جعفر از برادرش حضرت موسي بن جعفر( سؤال كرد : آيا انسان مي تواند از فرش حرير و سجاده حرير، همين طور از فرش ديباج و سجاده ديباج استفاده كند؟ بر روي آنها بخوابد، تكيه دهد، بايستد، نماز بخواند؟ امام( فرمود : خوابيدن، نشستن و

و ساير استفاده ها از آنها اشكالي ندارد، اما نمي تواند بر روي آنها سجده كند.(1)

بنابراين مي توان نتيجه گرفت كه باب شدن مهر از زماني است كه زمين مساجد فرش شده اند، و ديگر جايي بر سجده كردن نبوده و مهر از آن جا باب شده است و برروي آن شيعيان سجده مي كنند.

براي اطلاعات بيشتر به كتاب "شيعه پاسخ مي دهد" تأليف "سيدرضا حسيني نسبي" مراجعه فرماييد.

منابع و مآخذ :

بحارالانوار، ج85، ص146،ح1، به نقل از كتاب قرب الاسناد، ص121 / كتاب چرا شيعه به تربت امام

حسين( سجده مي كند، از سيدمجتبي ذاكري شانديزي

چرا شيعه از مهر استفاده مي كنند؟
پرسش

چرا شيعه از مهر استفاده مي كنند؟

پاسخ

در مورد سجده روايت گرديده است: كه در زمان پيامبر (ص) همه بر خاك كف مسجد النبي سجده مي كردند و براي عدم تأذّي از خشونت سنگريزه ها و نيز براي تسطيح آن، ماسه نرم ريخته بودند؛ نيز براي جلوگيري از سوزش در تابستان ها در محل سجده حصير مي گذاشتند. اين مطلب با مباني فقهي شيعه نيز كاملاً سازگار است؛ زيرا مهر از نظر فقهي موضوعيت ندارد؛ بلكه تسهيل كننده دسترسي به خاك است. در روايت صحيحه هشام بن حكم - كه همه فقها طبق آن فتوا داده اند - آمده است : «انه قال لابي عبداللّه - عليه السلام - : اخبرني عما يجوز السجود عليه و عما لايجوز، قال: السجود لايجوز الاعلي الارض او علي ما انبتت الارض الا ما اكل او لبس. فقال له: جعلت فداك ما العلة في ذلك؟ قال: لان السجود خضوع للّه - عز و جلّ - فلا ينبغي ان يكون علي ما يؤكل و يلبس؛ لأن ابناء الدنيا عبيد ما يأكلون و يلبسون، والساجد في سجوده في عبادة اللّه - عز و جلّ - فلا ينبغي ان يضع جبهته في سجوده علي معبود ابناء الدنيا الذين اغترَوا بغرورها ؛ هشام از حضرت امام صادق(ع) پرسيد: مرا آگاه ساز بر چه سجده رواست و بر چه ناروا. فرمودند: سجده تنها بر زمين و آنچه مي رويد جايز است، جز آنچه كه پوشيدني و خوردني است. باز پرسيد: فدايت شوم! فلسفه آن چيست؟ فرمودند: زيرا سجده خضوع در پيشگاه خداوند - عز و جل - است، پس نشايد كه بر پوشيدني و خوردني انجام گيرد؛ زيرا دنيا گرايان

بنده خوردني ها و پوشيدني هايند، و سجده گر در سجده اش خداي را پرستشگر است. لاجرم نشايد كه پيشاني خود برمعبود دنيا گرايان - كه فريفته فريبايي آنند - بسايند» ، (وسائل الشيعه، ج 3 ، باب 1 ، من ابواب مايسجد عليه، ح 1).

(جهت استفاده)

علت استفاده از مهر اين است كه:

اولاً: بنا بر روايات بسياري - كه شيعه و سني نقل نموده اند - پيامبر(ص) بر خاك سجده مي كردند و در تابستان كه بر اثر هواي عربستان خاك و ماسه هاي كف مسجد النبي(ص) بسيار گرم و سوزان مي شد، بر حصير سجده مي كردند.

ثانيا: عبادت توقيفي است و در اجزا و شرايط آن بايد براساس قول و فعل شارع عمل كرد؛ چنان كه خود پيامبر(ص) نيز فرموده اند: «صلّوا كما رأيتموني اصلي؛ آن سان كه مي بينيد من نماز مي خوانم، شما نيز نماز بخوانيد». بنابراين از نظر فقهي بر غير آنچه كه پيامبر(ص) بر آن سجده كرده اند، سجده جايز نيست.

ثالثا: اساس سجده بريدن از دنيا و متعلقات آن و خضوع و خشوع كامل در پيشگاه خدا است و در روايت است كه انسان به خوردني ها و پوشيدني هاي خود تعلق بسيار دارد. پس بر اين گونه امور سجده روا نيست و جبهه برخاك ساييدن بيشترين كرنش و تواضع و دوري جستن از تعيّنات و تعلقات را در پي دارد.

رابعا: مهر نزد شيعه موضوعيت ندارد؛ بلكه ملاك همان سجده بر خاك است و مهر وسيله اي است كه سجده بر خاك را در هر جا و هر مكان سهل و آسان مي سازد.

خامسا: عالمان برجسته و عارفان اهل سنت نيز سجده بر خاك را تأكيد كرده اند؛ هم چنان كه امام محمد غزالي در كتاب «احياءالعلوم» بر اين مسأله

انگشت نهاده است. بنابراين مخالفت برخي از اهل سنت با اين مسأله، از روي ناآگاهي و تعصبات جاهلانه است و از نظر منابع فقهي و عالمان برجسته اهل سنت نيز سجده بر خاك افضل است و اگر اشكالي هست در اين است كه چرا برخلاف سنت پيǙŘȘѨص) اهل سنت بر هر چيزي حتي فرش و... سجده مي كنند.

سادسا: شرك آن است كه سجده براي غير خدا باشد ولي شيعيان بر خالق سجده مي كنند، نه براي خاك. به عبارت ديگر شرك آن است كه غيرخدا «مسجود» واقع شود نه مسجد (محل سجده) و مهر و خاك مسجد است، نه مسجود. برخلاف حركت بت پرستان كه بت ها را مسجود قرار داده و در پيشگاه آنها كرنش و تواضع مي نمودند. علاوه اين كه اگر سجده بر مهر شرك است پس سجده اهل تسنن بر فرش و سجاده هم شرك است.

توضيح: اين كه سجده از جمله كارهايي است كه بالاترين حد خضوع و فروتني انسان در مقابل كس يا چيزي را نشان مي دهد. استدلال بت پرستان براي توجيه سجده شان در مقابل بتها اين بود كه چون خداي خالق جهان ديده نمي شودنمي توان او را عبادت نمود، پس بايد بتهايي را كه ديدني و محسوس هستند پرستش كرد و به همين جهت در مقابل بتها كرنش و سجده مي كردند و به آنها كه ساخته دست خودشان بودند احترام مي گذارند. ولي تفكر شيعه آن است كه تنها وجود شايسته عبادت خداوند يكتا است، او اگر چه ديده نمي شود و كنه ذات او در محدوده فهم و درك محدود انسان نمي گنجد، ولي عبادت او امري ممكن است و خودش كيفيت اين عبادت را آموخته و

بايد او را به همان نحوي كه فرموده است عبادت كرد. سجده بر خاك و ساييدن پيشاني بر آن كه نشاني از پايين ترين چيزهاست علامت نهايت ذلت و كوچكي انسان و اعتراف به عظمت خالق است (سبحان ربي الاعلي و بحمده) و تفاوت اين عمل و فكر بت پرستان از زمين تا آسمان است.

اعتقادات شيعه در اصول و فروع؛ بر چه پايه اي استوار است و مبناي اماميه در سجده بر زمين و كيفيّت خاصّ آنها در وضو كدام است؟
پرسش

اعتقادات شيعه در اصول و فروع؛ بر چه پايه اي استوار است و مبناي اماميه در سجده بر زمين و كيفيّت خاصّ آنها در وضو كدام است؟

پاسخ

در باب اعتقادات شيعه، بايد گفت: طبق حديث ثقلين كه متواتر و مشهورترين شيعيان و اهل سنّت است، اعتقادات شيعه در اصول و فروع و كيفيّت عبادات آنان طبق مشي اهل بيت رسول«صلي الله عليه وآله» مي باشد. آن حضرت مردم را بعد از خود در انديشه و عمل به آنها ارجاع داده است. و به همين جهت ما اعمال اهل بيت«عليهم السلام» را كاشف از اعمال و رفتار رسول خدا«صلي الله عليه وآله» مي دانيم؛ هر چند شخص حضرت رسول«صلي الله عليه وآله» بيان نكرده باشند. و ديگر اينكه پيامبر عظيم الشأن، حضرت محمّد«صلي الله عليه وآله» فرمودند: «انا مدينه العلم و عليٌ بابها؛ من شهر علم هستم و علي درِ آن است»(7). كسي كه بخواهد وارد شهر شود، بايد از در آن وارد شود. پس ورود به علم و سنّت و رفتار پيامبر«صلي الله عليه وآله»، اطاعت از مولا اميرالمؤمنين«عليه السلام» است؛ كه شيعيان به آن توجّه دارند.

و امّا راجع به قسمت دوم سؤال، سجده بر زمين تجويز شده است. به همين جهت اگر چيزي مانند قالي، نمد و... مانع باشد سجده بر زمين انجام نشده و نماز باطل است. و يا ممكن است چيزهايي مانند گچ، سنگ هاي معدني، كاشي، موزائيك و... مانع باشد. و سجده بر آنها جايز نيست به همين جهت شيعيان قطعه خاك پاكي با خود همراه دارند تا در موقع نماز، سجده بر خاك انجام شود، نه بر فرش و لذا جايي كه مانعي نيست نياز به

مهر نخواهد بود و اين مطلب از زمان ابتدا به تبعيّت از اهل بيت پيامبر«صلي الله عليه وآله» معمول بوده و مي دانيم كه روش اهل بيت«عليهم السلام» كاشف از روش رسول خدا«صلي الله عليه وآله» است.

و در مسأله وضو هم بايد بگوييم شيعيان به همان روش پيغمبر«صلي الله عليه وآله» وضو مي گيرند؛ زيرا اگر روش آن حضرت غير از آن بود، اميرالمؤمنين عليّ ابن ابي طالب و ديگر اهل بيت«عليهم السلام» براي ما بيان مي كردند. ولي آنان طبق نصوص همين روش را داشته اند.

« بخش پاسخ به سؤالات »

7) تفسر برهان، ج 1، ص 191.

ساير موارد

تفسير آية 6 سورة مائده چيست آيا نحوة وضوي سني ها با اين آيه تطبيق ندارد؟
پرسش

تفسير آية 6 سورة مائده چيست آيا نحوة وضوي سني ها با اين آيه تطبيق ندارد؟

پاسخ

ترجمة آيه چنين است "اي كساني كه ايمان آورده ايد، هنگامي كه براي نماز به پا خاستيد، صورت و دست ها را تا آرنج بشوييد و سرو پاها را تا مفصل مسح كنيد."

در نحوة شستن صورت اختلافي نيست ولي در نحوة شستن دست̙ǘǠبين شيعه و اهل سنت اختلاف است مذاهب چهار گانة اهل سنت مي گويند: دست ها هر گونه شسته شود، كافي است چه از آرنج تا سر انگشتان و چه از سر انگشتان تا آرنج ليكن بهتر است كه از انگشتان شروع شود و به آرنج ختم گردد.1[1]

درست است كه كمله "الي در آيه به كار رفته و دلالت بر انتهاي هدف مي كند، اما بدان معنا نيست كه مانند اهل سنت دست ها شسته شود، چون در آيه حد شستن دست را بيان كرده يعني گفته در وضو واجب است دست ها را تا آرنج بشوييد. چون كلمة دست مطلق است تا مچ را دست مي گويند. آرنج را نيز دست مي گويند. تا كتف را نيز دست مي گويند. آيه كه مي گويد: واجب است دست هايتان را بشوييد، محدودة آن را تا مرفق (آرنج قرار داده يعني ديگر شستن كتف يا كم تر از مرفق صحيح نيست بنابراين آية "فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الي المرافق مي خواهد محدودة شستن صورت و دست ها را در وضو بيان كند. ديگر كاري ندارد به اين كه از پايين به بالا بشوييد يا از آرنج به پايين اين مطلب را به عرف واگذار كرده كه عرفا و

طبيعتا هر كس بخواهد دستش را بشويد از بالا به پايين مي شويد، مثل اين كه به كسي بگويند: پاهايت را تا زانو بشوي يا اين كه به رنگ كاري گفته شود كه ديوار اطاق را از كف تا يك متر رنگ كن بديهي است منظور اين نيست كه پاها را بالا ببرد و از سرانگشتان پا تا زانو بشويد يا از پايين ديوار شروع به رنگ كاري مي كند و رو به بالا تا يك متري برود.

بنابراين فقط مقداري از دست كه بايد شسته شود، در آيه ذكر شده اما كيفيت آن در سنت پيامبر (ص كه به وسيلة اهل بيت به ما رسيده آمده است و آن شستن آرنج است به طرف سر انگشتان [2] امام باقر (ع فرمود: "وضوي پيامبر (ص به اين شكل بود"[3]

[1]الفقه علي المذاهب الاربعه ج 1، ص 53، 62، التفسير الكبير،فخررازي ج 11 ص 160.

[2]تفسير نمونه ج 4، ص 286.

[3]وسائل الشيعه ج 1، ابواب وضو، باب 15.

در مورد اذان رواياتي وارد شده است. مي گويند ابتدا اذان مختصر تر از اذان امروزي بوده و بعداً مقداري به آن اضافه شده است. لطفاً توضيح دهيد كه سير تكاملي اذان به چه صورت بوده است؟
پرسش

در مورد اذان رواياتي وارد شده است. مي گويند ابتدا اذان مختصر تر از اذان امروزي بوده و بعداً مقداري به آن اضافه شده است. لطفاً توضيح دهيد كه سير تكاملي اذان به چه صورت بوده است؟

پاسخ

برادر گرامي! اذان در سال اوّل هجرت پيامبر به مدينة منوّره تشريع شد. يكي از علت هاي اساسي تشريع اذان اين بود كه وقتي پيامبر(ص) مي خواست نماز بخواند، مسلمانان متوجه نمي شدند چه موقع پيامبر به نماز مي ايستد تا با او نماز جماعت بخوانند. از اين رو به اين فكر افتادند بايد كاري بكنيم كه همه متوجه بشوند. يكي گفت: ناقوس بزنيم. ديگري گفت: شيپور بنوازيم. سومي گفت: دود به هوا بلند كنيم(آتش روشن كنيم). چهارمي گفت: پرچمي بالا ببريم. پيامبر هيچ كدام را نپسنديد. عبدالله بن زيد در خواب ديد كه شخصي با لباس سبز به همين شكل مرسوم اذان مي گويد. پيامبر همين طور در خواب ديد، بعد به بلال گفت: همين الفاظ را بلند بگويد و بدين وسيله اذان مرسوم شد. در برخي روايات آمده كه جبرئيل اذان را به پيامبر وحي كرد. كيفيت اذان اوليه به گفتة اهل سنت چهار بار تكبير و "أشهد أن لا إله إلاّ الله" و "أشهد أنّ محمداً رسول الله" و "حيّ علي الصلاة" و "حيّ علي الفلاح" و "الله اكبر" هر كدام دو بار و يك بار "لا اله الاّ الله". فقط مالك بن انس گفته كه تكبير اوّل را نيز دوبار بايد گفت.[1]

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خلاف فرموده است: تكبير اوّل چهار مرتبه و شهادتان هر كدام دو مرتبه و "حيّ علي الصلاة" و "حيّ

علي الفلاح" و "حيّ علي خيرالعمل" و "الله اكبر" و "لا اله الاّ الله" دو مرتبه بايد گفته شود.1[2]

در كنزالعمال نيز رواياتي دربارة اذان و كيفيت آن به طريق اهل سنت كه در ابتدا ذكر شد، آمده است.[3]

امام رضا(ع) از پدران گرامي اش از رسول خدا(ص) نقل مي كند كه: "وقتي كه مرا به معراج بردند، جبرئيل اذان گفت. دوتا دوتا (يعني هر بند اذان دو تا بود) و اقامه گفت دوتا دوتا".[4]

مرحوم مجلسي در بحار بعد از نقل روايات، بحث مفصّلي در اقوال و اضافه شدن "أشهد أنّ عليّا وليّ الله" نقل كرده است. شايد علت اين اضافه شدن آن بوده كه طرفداران خلفاي راشدين گفتند: وقتي پيامبر به معراج رفت، ديد بر عرش نوشته: لااله الاّ الله، محمد رسول الله، ابوبكر الصديق. امام صادق(ع) فرمود: "وقتي كه خدا عرش را آفريد، بر آن نوشت: لا اله الاّ الله، محمد رسول الله، عليّ اميرالمؤمنين".[5]

بنا به عقيدة شيعه شهادت به ولايت علي(ع) در اذان جزء اذان نيست. شيخ طوسي در نهايه فرموده: آنچه كه در روايات ضعيف كه مورد عمل نيست وارد شده به گفتن "اشهد أنّ علياً ولي الله" و "أنّ محمداً و آله خير البشر" نبايد به آن عمل شود و هر كس آن را در اذان بگويد، خطا كار است.[6] اگر شهادت به ولايت را جزء اذان ندانيم، گفتن آن به قصد ثواب اشكال ندارد.

اهل سنت از اذان "حيّ علي خير العمل" را حذف كرده و در اذان صبح "الصلوة خيرٌ من النوم" را اضافه نموده اند.

در صورت نياز به بحث تفصيلي و يا مطالب ديگر در اين باره، در مكاتبات بعدي

ذكر كنيد.

[1]الفقه علي المذهب الاربع، ج 1، ص 312.

[2]شيخ طوسي، كتاب الخلاف، ج 1، ص 90.

[3]علي المتقي الهندي، كنزالعمال، ج 8، ص 329 به بعد.

[4]بحارالانوار، ج 81، ص 107.

[5]همان، ص 112.

[6]همان، ص 111.

6/12795 سوال: از آن جايي كه شيعيان شهادت به اميرالمومنين را در اذان وارد كرده اند در برابر ادعاي سني ها كه مي گويند دليلي بر صدق ديگر عقايد شما نيست شايد خودتان يكسري عقايد را همچون ولايت بر حق علي ع ) به اسلام اضافه كرده باشيد چگونه دفاع مي كنيم .
پرسش

6/12795 سوال: از آن جايي كه شيعيان شهادت به اميرالمومنين را در اذان وارد كرده اند در برابر ادعاي سني ها كه مي گويند دليلي بر صدق ديگر عقايد شما نيست شايد خودتان يكسري عقايد را همچون ولايت بر حق علي ع ) به اسلام اضافه كرده باشيد چگونه دفاع مي كنيم .

2/11616 / به نقل از برادران اهل سنت نداي اشهد ان عليأ ولي الله در اذان بدعتي است توسط شيعه، لطفاً موضع گيري شيعه را در اين باره بفرماييد.

4/9476 اذان از چه زماني شروع شد و در آن هنگام هم به ولايت حضرت علي (ع ) شهادت مي دادند و علت تغيير اذان چيست ؟

3/8509 شهادت به ولايت حضرت علي (ع ) هنگام اذان در زمان پيامبر با اين كه به امامت نرسيده بود چگونه گفته مي شد؟

15/7420 سوال: اگر شهادت بر ولايت علي جزء اذان نيست چرا مي گوييم ؟

2/4225 سوال: آيا شهادت به ولايت حضرت علي (ع ) جزء اذان و اقامه است ؟

2/3699 سوال: چرا اذان شيعيان (در محتوا و زمان ) با اهل تسنن فرق دارد؟

3/1349 سوال: لفظ (اشهد ان علي حجه الله ) چه وقت و توسط چه كسي به اذان اضافه شد؟

پاسخ

1) اذان يكي از مسائلي است كه در ميان شيعيان و اهل سنت موارد اختلاف است و شيعه و سني هر كدام اذان خاصي دارند. براي پاسخ به اين سؤال بايد موضوعاتي را بررسي كرد. نخست اذان از ديدگاه شيعه را توضيح مي دهيم .

اذان از ديدگاه شيعه

از ديدگاه شيعه , متن اذاني كه در عصر رسول خدا(ص ) براي نماز قرائت مي شد به

اين صورت است : الله اكبر, الله اكبر, الله اكبر, الله اكبر, اشهد ان لا اله الا الله , اشهد ان لا اله الا الله . اشهد ان محمدا" رسول الله , اشهد ان محمدا" رسول الله . حي علي الصلوه , حي علي الصلوه , حي علي الفلاح , حي علي الفلاح , حي علي خير العمل , حي علي خير العمل , الله اكبر, الله اكبر, لا اله الا الله , لا اله الا الله . نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد, (فقيه , ج 1, ص 188, چهار مجلدي , چاپ آخوندي , چاپ پنجم , وسائل الشيعه , ج 4, ص 644, ح 9. روايت ديگري هم همين 18 فصل را آورده اند). اگر كسي يك كلمه كم يا زياد كند, كار حرامي انجام داده است و هيچگونه ترديدي در اين نيست . بايد همين گونه كه هست , بجا آورده شود, (مستند العروه , ج 2, ص 287).

شيخ صدوق مي گويد: فرقه ي گمراه و ملعون ((مفوضه )) از خود, اخباري ساختند و در اذان اين جمله را اضافه كردند: ((محمد و آل محمد خير البريه )) بعضي از آنان جمله ي ((اشهد ان عليا" اميرالمؤمنين حقا")) را پس از ((اشهد ان محمدا" رسول الله )) اضافه كردند و در بعضي روايات اين گروه , پس از ((اشهد ان محمدا" رسول الله )) اشهد ان عليا" ولي الله آمده است .

شيخ صدوق اضافه مي كند: ترديدي نيست در اين كه علي (ع ) ولي الله اميرالمؤمنين بحق است و محمد و آل محمد, خير البريه هستند ولي

اين جمله ها در اصل اذان نيست , (فقيه , ج 1, ص 188). براي همين فقهاي شيعه هيچكدام نگفته اند كه اين جمله جزو اذان است بلكه آنچه آورديم , اذان همان است نه يك كلمه كم دارد و نه يك كلمه زياد. و مسأله شهادت به ولايت علي (ع ) در سطور بعدي خواهد آمد. از ديدگاه شيعه , اذان مانند احكام شرعي ديگر, به رسول خدا(ص ) وحي شده است نه اينكه پيامبر خدا با مسلمانان مشورت كند و قرار بگذارند كه به فلان شكل انجام شود و به خاطر اينكه وحي است , نمي توان كم و زياد كرد.

2) در حديث امام باقر(ع ) آمده است : «وقتي كه رسول خدا(ص ) به معراج رفت , وقت نماز كه رسيد, جبرئيل اذان و اقامه گفت و رسول خدا(ص ) با فرشتگان نماز خواندند» (همان , ح 1). حديث سوم , حديث هشتم , حديث هفدهم , و حديث دهم از باب 19, از ابواب اذان و اقامه در وسائل الشيعه , همه نشان مي دهند كه اذان از سوي جبرئيل به حضرت محمد(ص ) تعليم داده شده است و سخن ديگر وحي است نه يك امر قراردادي . بر اساس رواياتي كه مي گويد: ((پيامبر اسلام (ص ) در شب معراج اذان را از جبرئيل گرفت» مي توان گفت كه تشريع اذان پيش از هجرت بوده است چون معراج قبل از هجرت بود.

3) از حضرت امام صادق روايت شده است كه فرمود: وحي بر پيامبرتان نازل مي شود و شما گمان مي كنيد كه آن حضرت اذان را از عبدالله بن

زيد گرفته است !!, (وسائل الشيعه , ج 4, ص 612, ح 3). ابن ابي عقيل مي گويد: امام صادق (ع ) نفرين كرده است كساني را كه مي گويند پيامبر اسلام (ص ) اذان را از عبدالله بن زيد گرفته است , (همان ).

3) همانطوري كه گفتيم , حي علي خيرالعمل , جزو اذان است . اين جمله را اهل سنت حذف كردند و به جاي آن در اذان صبح ((الصلاه خير من النوم )) آوردند, (متقي هندي در كنزالعمال ,ج 4,ص 266 از طبراني نقل مي كند كه بلال در صبح اذان مي گفت و حي علي خيرالعمل را مي گفت . همچنين از عمر نقل شده كه گفت: «ثلاث كنّ علي عهد رسول الله و أنا محرمهنّ و معاقب عليهنّ: «متعة الحج» و «متعة النساء» و «حيّ علي خير العمل» في الاذان؛ سه چيز در زمان پيامبر وجود داشت و من حرام كننده ي آنها و كيفردهنده آنها هستم: متعه ي حج، متعه ي نساء و حي علي خير العمل گفتن در اذان نماز»، ((الغدير، ج 6،

عربي، ص 301 ، به نقل از منابع اهل سنّت). و نيز رجوع شود به : موطا" مالك , ج 1, 93).

محمد بن ابي عمير مي گويد: از حضرت امام رضا(ع ) پرسيدم : چرا ((حي علي خيرالعمل )) را حذف كردند؟ امام فرمود: علت ظاهري را مي خواهي يا علت باطني را؟ گفتم : هر دو را. فرمود: علت ظاهري اين است كه گفتند: ما مي خواهيم مردم با شنيدن علي خيرالعمل , از جهاد روي نگردانند و تنها به نماز مشغول نشوند ولي علت باطني اين است

كه ((خيرالعمل )) عبارت است از ولايت حضرت علي . آنان خواستند كه هر روز بر ولايت تأكيد نشود, (وسائل , ح 4, ص 647, ح 16).

اذان از ديدگاه اهل سنت

ابو محذوره مي گويد: پيامبر اسلام اين اذان را به من ياد داد: الله اكبر, الله اكبر, اشهد ان لا اله الا الله , اشهد ان لا اله الا الله . اشهد ان محمدا" رسول الله , اشهد ان محمدا" رسول الله . سپس بر مي گردد و مي گويد: اشهد ان لا اله الا الله , اشهد ان لا اله الا الله . اشهد ان محمدا" رسول الله , اشهد ان محمدا" رسول الله . حي علي الصلوه , حي علي الصلوه , حي علي الفلاح , حي علي الفلاح , الله اكبر, الله اكبر, لا اله الا الله , (صحيح مسلم , ج 1, ص 287, باب صفه الاذان , ح 6, بيروت , چاپ اول ).

اهل سنت در كيفيت تشريع اذان مي گويند: وقتي مسلمانان به مدينه هجرت كردند, براي اقامه ي نماز وقت تعيين مي كردند و در آن وقت مي آمدند و آن روزها براي نماز, اعلاني در كار نبود. روزي با يكديگر در اين مورد گفتگو كردند. برخي پيشنهاد ناقوس دادند, برخي پيشنهاد شيپور دادند و عمر بن خطاب گفت : چرا كسي را مأمور نمي كنيد كه با صداي بلند اعلان كند. پس از آن رسول خدا فرمود: اي بلال ! بلند شو و نداي نماز سر بده , (صحيح بخاري , ج 3-1, جزء 1, ص 157 داراحياء التراث العربي , 1313 قمري ).

درباره جمله هاي اذان

مي گويند: عبدالله بن زيد, نزد پيامبر آمد و گفت : خوابي ديده ام . سپس خوابش را براي پيامبر نقل كرد و پيامبر هم فرمود: خواب درست ديده اي , آنچه را كه به تو در عالم خواب گفته شده , به بلال تعليم بده و او اذان بگويد. عمر بن خطاب وقتي مراجعه عبدالله بن زيد و صداي اذان بلال را فهميد نزد پيامبر آمد و گفت : اي پيامبر! من هم مانند عبدالله بن زيد خواب ديده ام و پيامبر فرمود: پس خدا را شكر و اين پايدارتر است , (صحيح ترمذي , ج 1, ص 359, ح 189, با تحقيق و شرح احمد محمد شاكر, 1357 قمري ).

بنابراين از ديدگاه اهل سنت , اذان بر پيامبر وحي نشده بلكه پيامبر آن جمله ها را از خواب عبدالله بن زيد گرفته است . براي توضيحات بيشتر درباره ي اذان اهل سنت به كتاب ((الصحيح من سيره النبي الاعظم (ص ))) نوشته سيد جعفر مرتضي عاملي لبناني مراجعه شود. در جلد سوم , ص 80, چاپ جامعه مدرسين بررسي اذان آمده است . از آنچه گذشت معلوم شد كه از ديدگاه شيعه اذان در مكه تشريع شده و از ديدگاه اهل سنت در سال اول هجرت و در مدينه .

4)يكي از اتهاماتي كه به شيعه نسبت مي دهند اين است كه مي گويند: شيعه جمله ي ((اشهد ان عليا" اميرالمؤمنين )) را جزو اذان و گفتن آن را واجب مي دانند. اين , اتهام و كذب است چون هيچكدام از فقهاي شيعه نگفته اند كه اين جمله جزو اذان است و هيچ كدام

گفتن آن را واجب نمي دانند. صاحب جواهر مي گويد: ذكر جمله ي ((اشهد ان عليا" امير المؤمنين )) در اذان , اگر به قصد جزئيت نباشد, اشكالي ندارد و به موالات اذان ضرر نمي زند همانطوري كه ذكر جمله ((صلي الله عليه و آله )) بعد از ((اشهد ان محمد رسول الله )) به موالات اذان آسيب نمي رساند, (جواهر الكلام , ج 9, ص 86, چاپ بيروت ).

آيت الله حكيم در مستمسك العروه مي گويد: درباره شهادت به ولايت حضرت علي (ع ), شيخ طوسي در نهايه و مبسوط گفته است : روايات غيرقابل اعتمادي شهادت به ولايت را جزو اذان به حساب آورده است ولي اين روايات در اذان و اقامه , معمول عليه نيستند و نمي توان به آنها عمل كرد و اگر كسي اين جمله را بگويد, گناه نكرده است ولي بايد دانست كه اين جمله نه فضيلت اذان و اقامه است و نه از كمال اذان و اقامه است و علامه در ((منتهي )) مي گويد: اخبار شاذي كه جمله ((اشهد ان عليا" اميرالمؤمنين )) را جزو اذان و اقامه به حساب آورده , قابل اعتماد نيستند. پس از اين آيه الله حكيم مي گويد: اگر كسي اين جمله را به قصد استحباب مطلق بگويد اشكالي ندارد چون در حديثي آمده است : هر وقت كسي لا اله الا الله و محمد رسول الله گفت , بايد علي اميرالمؤمنين هم بگويد. بعد مي گويد: در عصر حاضر, جمله ((اشهد ان عليا" ولي الله )) از شعارهاي تشيع گرديده است و اگر كسي به اين خاطر آن را بگويد اشكالي

ندارد و حتي ممكن است گاهي ذكر اين جمله واجب باشد, (مستمسك العروه , ج 5, چاپ بيروت , ص 544).

در مستند العروه آمده است : ما براي گفتن جمله ((اشهد ان عليا" ولي الله )) نيازي به ورود نص نداريم چون ولايت , از متممات رسالت , از مقومات ايمان و كمال دين است و بخصوص در اين عصر هيچگونه نيازي به امر ديگري نيست چون اين جمله روشنترين شعار شيعه و آشكارترين رمز تشيع است . بر اين اساس ذكر اين جمله , چه در اذان و چه در غير اذان هيچگونه اشكال ندارد. البته اين جمله جزو اذان نيست و اگر كسي به قصد اينكه جزو اذان است , آن را بگويد, كار حرامي كرده است , (مستند العروه , ج 2, ص 287).

5) ممكن است كسي بپرسد: اصلا" چرا اين جمله مطرح شد؟ در جواب بايد گفت : بني اميه تمام تلاش خود را به كار بردند تا نام و آثار حضرت علي (ع ) محو شود. شيعه براي زنده نگه داشتن نام علي و ولايت آن حضرت در طول تاريخ با همه تلاش , با ذكر جمله ي ((اشهد ان عليا" ولي الله )) و امثال آن , مانع موفقيت دشمن شده است . فخر رازي در تفسير سوره فاتحه , در مسأله فقهي جهر به بسم الله مي گويد: علي (ع ), بسم الله الرحمن الرحيم را در نمازها بلند مي گفت و بر بلند گفتن تأكيد داشت . وقتي كه حكومت و دولت به بني اميه رسيد, آنان از بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحيم ممانعت كردند و

در اين ممانعت بسيار تأكيد داشتند و علت اصلي ممانعت آنها اين بود كه آنان سعي داشتند آثار علي (ع ) را از بين ببرند. بعد مي گويد: دلايل عقلي موافق نظر ما است و عمل حضرت علي هم كمك ما است و هر كس علي را امام دين خود كند, در دين و جان خود به زنجير ناگسستني چنگ زده است , (تفسير كبير, ج 1, ص 160, چاپ استانبول ). در آن زمان كه امويان حاكم بودند, در برخي از مناطق كشور اسلامي ياران مخلص حضرت علي (ع ) را مي كشتند, آن حضرت را سب و نفرين مي كردند و حتي نمي گذاشتند كسي نام علي را براي بچه هاي خود انتخاب كند. بر هيچكس پوشيده نيست كه چه بلاهاي از سوي امويان و عباسيان بر آل علي و سادات علوي رسيد. شيعه در برابر اين فشارها مقاومت كرد و علي را فراموش نكرد و به اين ترتيب علي , ياد علي و مكتب علي زنده ماند.

6) سوال: چرا در اذان , شهادت به ولايت علي (ع ) ذكر مي شود؟

اولا": از ديدگاه قرآن همان گونه كه رسول اكرم ولي از سوي خداوند است , حضرت علي (ع ) نيز ولي است : ((انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يؤتون الزكاه و هم راكعون ; تنها سرپرست شما خدا و رسول او و كساني هستند كه ايمان آورده اند. كساني كه نماز را به پاي مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند)), (مائده , آيه 55) كه به تصريح شيعه و سني بر امام علي

(ع ) تطبيق شده است , (ر.ك : تفسير طبري , ج 6, ص 186; احكام القرآن (تفسير جصاص ), ج 2, ص 542; تفسير بيضاوي , ج 1, ص 345; الدرالمنثور, ج 2, ص 292). ثانيا": در برخي از روايات آمده است كه هر كس ((لااله الا الله محمد رسول الله )) مي گويد: علي د اميرالمؤمنين نيز بگويد, (بحارالانوار, مؤسسه الوفاء, ج 81, ص 112, به نقل از احتجاج طبرسي , ص 83). اين روايت دلالت بر استحباب شهادت به ولايت پس از شهادت به توحيد و رسالت در همه مواضع دارد چه در اذان باشد چه در غير اذان . بله , از آنجا كه اجزاء اذان و اقامه معين است و شهادت به ولايت در آن نيست , كسي حق ندارد شهادت به ولايت را به عنوان جزء اذان و اقامه بگويد ولي اگر بدون قصد جزئيت بگويد, نه تنها حرام و بدعت نيست بنا بر روايت مذكور, مستحب هم خواهد بود.

6) حضرت آيت الله سيد اسماعيل مرعشي در كتاب اهميت اذان واقامه و سومين شهادت , دو حديث را از كتاب ((السلافه في امر الخلافه )) كه اثر محقق و دانشمند بزرگ اهل سنت شيخ عبدالله مراغي مصري است نقل مي كند و از اين دو حديث برمي آيد كه شهادت سوم از زمان رسول خدا وجود داشته است.

1- سلمان فارسي در عصر پيامبر در اذان و اقامه بعد از گواهي به يكتايي خدا و رسالت پيامبر(ص ) به ولايت اميرمؤمنان علي (ع ) نيز شهادت مي داد. يكي از اصحاب به محضر رسول خدا(ص ) رسيد و عرض كرد:

((اي رسول خدا, امروز موضوعي را شنيدم كه قبلا" نشنيده بودم . پيامبر فرمود: آن موضوع چيست ؟ او عرض كرد: سلمان اذان مي گفت . شنيدم او بعد از گواهي به يكتايي خدا و رسالت پيامبر (شهادتين ) به ولايت علي (ع ) گواهي داد (اين ماجرا بعد از حجه الوداع پس از ماجراي غدير رخ داد). پيامبر فرمو: ((سمعتم خيرا"; چيز خوبي شنيده ايد)).

2- نيز در مورد ابوذر غفاري روايت شده , يكي از اصحاب نزد پيامبر(ص ) آمد و عرض كرد: اي رسول خدا! ابوذر در اذان بعد از شهادت به رسالت پيامبر(ص ) به ولايت علي شهادت مي دهد و مي گويد: ((اشهد ان عليا" ولي الله )) پيامبر فرمود: ((كذلك اونسيتم قولي في غدير خم من كنت مولاه فعلي مولاه فمن ينكث فانما ينكث علي نفسه ; همين گونه است . مگر سخن مرا در غدير خم فراموش كرده ايد كه گفتم هر كس من رهبر او هستم پس علي (ع ) رهبر او است . هر كس پيمان را بشكند قطعا" به خودش آسيب رسانده است )). در هر حال علي (ع ) به حكم آيه ((انما وليكم الله والرسول ...)), (مائده , آيه 55) از اولياء الهي بر مسلمين است , شهادت دادن بر ولاي علي به حكم آيه , بدون آن كه آن را جزء اذان بدانيم كاري است محبوب .

7) البته هر مقلدي بايد در اين مسأله به فتواي مرجع تقليد خود عمل كند. مثلا" حضرت امام : ((اشهد ان عليا" ولي الله )) جزء اذان نيست ولي خوب است بعد از ((اشهد ان محمدا" رسول

الله )) به قصد قربت گفته شود. آيت الله شبيري زنجاني :... و خوب است كه پس از ((اشهد ان محمدا" رسول الله )) به قصد تيمن و تبرك , شهادت به ولايت و امامت بلافصل حضرت اميرالمؤمنين و ساير معصومين (ع ) به نحوي كه شبيه جملات اذان و اقامه نگردد, ذكر گردد.

آيت الله مكارم شيرازي : به قصد تبرك گفته شود, لكن به صورتي كه معلوم شود جزء اذان نيست .

آيت الله بهجت : بعيد نيست مستحب بودن اقرار به ولايت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب در اذان مستحبي , در صورتي كه به نيت مطلوب بودن گفته شود. ساير مراجع مانند حضرت امام خميني فتوا داده اند.

اگر همه ء اديان قتل مرتد را واجب بدانند, ديگر كسي مسلمان نمي شود؟
پرسش

اگر همه ء اديان قتل مرتد را واجب بدانند, ديگر كسي مسلمان نمي شود؟

شهادت به ولايت حضرت علي (ع ) هنگام اذان در زمان پيامبر با اين كه به امامت نرسيده بود چگونه گفته مي شد؟
پرسش

شهادت به ولايت حضرت علي (ع ) هنگام اذان در زمان پيامبر با اين كه به امامت نرسيده بود چگونه گفته مي شد؟

پاسخ

شهادت به ولايت حضرت علي (ع ) ((اشهد ان عليا" ولي الله )) هيچ گاه جزئ اذان نبوده است . فقها نيز در كتاب هاي فقهي خود, يادآور شده اند كه نبايستي كسي اين شهادت را به نيت جزئ اذان بگويد. ولي مستحب است كه انسان به دنبال شهادت به رسالت پيامبر(ص ) اين شهادت را نيز ذكر كند; و آن را جزء اذان به حساب نياورد. حضرت آيت الله سيد اسماعيل مرعشي در كتاب اهميت اذان واقامه و سومين شهادت , دو حديث را از كتاب ((السلافه في امر الخلافه )) كه اثر محقق و دانشمند بزرگ اهل سنت شيخ عبدالله مراغي مصري است نقل مي كند و از اين دو حديث برمي آيد كه شهادت سوم از زمان رسول خدا وجود داشته است .

1- سلمان فارسي در عصر پيامبر در اذان و اقامه بعد از گواهي به يكتايي خدا و رسالت پيامبر(ص ) به ولايت اميرمؤمنان علي (ع ) نيز شهادت مي داد. يكي از اصحاب به محضر رسول خدا(ص ) رسيد و عرض كرد: ((اي رسول خدا, امروز موضوعي را شنيدم كه قبلا" نشنيده بودم . پيامبر فرمود: آن موضوع چيست ؟ او عرض كرد: سلمان اذان مي گفت . شنيدم او بعد از گواهي به يكتايي خدا و رسالت پيامبر (شهادتين ) به ولايت علي (ع ) گواهي داد (اين ماجرا بعد از حجه الوداع پس از ماجراي غدير رخ داد). پيامبر فرمو: ((سمعتم خيرا"; چيز خوبي شنيده

ايد)).

2- نيز در مورد ابوذر غفاري روايت شده , يكي از اصحاب نزد پيامبر(ص ) آمد و عرض كرد: اي رسول خدا! ابوذر در اذان بعد از شهادت به رسالت پيامبر(ص ) به ولايت علي شهادت مي دهد و مي گويد: ((اشهد ان عليا" ولي الله )) پيامبر فرمود: ((كذلك اونسيتم قولي في غدير خم من كنت مولاه فعلي مولاه فمن ينكث فانما ينكث علي نفسه ; همين گونه است . مگر سخن مرا در غدير خم فراموش كرده ايد كه گفتم هر كس من رهبر او هستم پس علي (ع ) رهبر او است . هر كس پيمان را بشكند قطعا" به خودش آسيب رسانده است )). در هر حال علي (ع ) به حكم آيه ((انما وليكم الله والرسول ...)), (مائده , آيه 55) از اولياء الهي بر مسلمين است , شهادت دادن بر ولاء علي به حكم آيه , بدون آن كه آن را جزئ اذان بدانيم كاري است محبوب .

به نقل از برادران اهل سنت نداي اشهد ان عليأ ولي الله در اذان بدعتي است توسط شيعه، لطفاً موضع گيري شيعه را در اين باره بفرماييد.
پرسش

به نقل از برادران اهل سنت نداي اشهد ان عليأ ولي الله در اذان بدعتي است توسط شيعه، لطفاً موضع گيري شيعه را در اين باره بفرماييد.

پاسخ

از ديدگاه شيعه , متن اذاني كه در عصر رسول خدا(ص ) براي نماز قرائت مي شد به اين صورت است : ا

لله اكبر, الله اكبر, الله اكبر, الله اكبر, اشهد ان لا اله الا الله , اشهد ان لا اله الا الله . اشهد ان محمدا" رسول الله , اشهد ان محمدا" رسول الله . حي علي الصلوه , حي علي الصلوه , حي علي الفلاح , حي علي الفلاح , حي علي خير العمل , حي علي خير العمل , الله اكبر, الله اكبر, لا اله الا الله , لا اله الا الله . نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد,

(فقيه , ج 1, ص 188, چهار مجلدي , چاپ آخوندي , چاپ پنجم , وسائل الشيعه , ج 4, ص 644, ح 9. روايت ديگري هم همين 18 فصل را آورده اند).

اگر كسي يك كلمه كم يا زياد كند, كار حرامي انجام داده است و هيچ گونه ترديدي در اين نيست . بايد همين گونه كه هست , بجا آورده شود, (مستند العروه , ج 2, ص 287).

شيخ صدوق اضافه مي كند: ترديدي نيست در اين كه علي (ع ) ولي الله اميرالمومنين بحق است و محمد و آل محمد, خير البريه هستند ولي اين جمله ها در اصل اذان نيست , (فقيه , ج 1, ص 188). براي همين فقهاي شيعه هيچكدام نگفته اند كه اين جمله جزو اذان است بلكه آنچه

آورديم , اذان همان است نه يك كلمه كم دارد و نه يك كلمه زياد. و مسأله شهادت به ولايت علي (ع ) در سطور بعدي خواهد آمد. از ديدگاه شيعه , اذان مانند احكام شرعي ديگر, به رسول خدا(ص ) وحي شده است نه اينكه پيامبر خدا با مسلمانان مشورت كند و قرار بگذارند كه به فلان شكل انجام شود و به خاطر اينكه وحي است , نمي توان كم و زياد كرد. از حضرت امام صادق روايت شده است كه فرمود: وحي بر پيامبرتان نازل مي شود و شما گمان مي كنيد كه آن حضرت اذان را از عبدالله بن زيد گرفته است !!, (وسائل الشيعه , ج 4, ص 612, ح 3).

ابن ابي عقيل مي گويد: امام صادق (ع ) نفرين كرده است كساني را كه مي گويند پيامبر اسلام (ص ) اذان را از عبدالله بن زيد گرفته است , (همان ). در حديث امام باقر(ع ) آمده است : وقتي كه رسول خدا به معراج رفت , وقت نماز كه رسيد, جبرئيل اذان و اقامه گفت و رسول خدا با فرشتگان و پيامبر نماز خواندند, (همان , ح 1). حديث سوم , حديث هشتم , حديث هفدهم , و حديث دهم از باب 19, از ابواب اذان و اقامه در وسائل الشيعه , همه نشان مي دهند كه اذان از سوي جبرئيل به حضرت محمد(ص ) تعليم داده شده است و سخن ديگر وحي است نه يك امر قراردادي . بر اساس رواياتي كه مي گويد: ((پيامبر اسلام (ص ) در شب معراج اذان را از جبرئيل گرفت )) مي

توان گفت كه تشريع اذان پيش از هجرت بوده است چون معراج قبل از هجرت بود. يكي از اتهاماتي كه به شيعه نسبت مي دهند اين است كه مي گويند: شيعه جمله ي ((اشهد ان عليا" اميرالمومنين )) را جزو اذان و گفتن آن را واجب مي دانند. اين , اتهام و كذب است چون هيچكدام از فقهاي شيعه نگفته اند كه اين جمله جزو اذان است و هيچ كس گفتن آن را واجب نمي دانند.

صاحب جواهر مي گويد: ذكر جمله ي ((اشهد ان عليا" امير المومنين )) در اذان , اگر به قصد جزئيت نباشد, اشكالي ندارد و به موالات اذان ضرر نمي زند همانطوري كه ذكر جمله ((صلي الله عليه و آله )) بعد از ((اشهد ان محمد رسول الله )) به موالات اذان آسيب نمي رساند, (جواهر الكلام , ج 9, ص 86, چاپ بيروت ).

آيت الله حكيم در مستمسك العروه مي گويد: درباره شهادت به ولايت حضرت علي (ع ), شيخ طوسي در نهايه و مبسوط گفته است : روايات غيرقابل اعتمادي شهادت به ولايت را جزو اذان به حساب آورده است ولي اين روايات در اذان و اقامه , معمول عليه نيستند و نمي توان به آنها عمل كرد و اگر كسي اين جمله را بگويد, گناه نكرده است ولي بايد دانست كه اين جمله نه فضيلت اذان و اقامه است و نه از كمال اذان و اقامه است و علامه در ((منتهي )) مي گويد: اخبار شاذي كه جمله ((اشهد ان عليا" اميرالمؤمنين )) را جزو اذان و اقامه به حساب آورده , قابل اعتماد نيستند. پس از اين

آيه الله حكيم مي گويد: اگر كسي اين جمله را به قصد استحباب مطلق بگويد اشكالي ندارد چون در حديثي آمده است : هر وقت كسي لا اله الا الله و محمد رسول الله گفت , بايد علي اميرالمومنين هم بگويد. بعد مي گويد: در عصر حاضر, جمله ((اشهد ان عليا" ولي الله )) از شعارهاي تشيع گرديده است و اگر كسي به اين خاطر آن را بگويد اشكالي ندارد و حتي ممكن است گاهي ذكر اين جمله واجب باشد, (مستمسك العروه , ج 5, چاپ بيروت , ص 544).

در مستند العروه آمده است : ما براي گفتن جمله ((اشهد ان عليا" ولي الله )) نيازي به ورود نص نداريم چون ولايت , از متممات رسالت , از مقومات ايمان و كمال دين است و بخصوص در اين عصر هيچگونه نيازي به امر ديگري نيست چون اين جمله روشن ترين شعار شيعه و آشكارترين رمز تشيع است . بر اين اساس ذكر اين جمله , چه در اذان و چه در غير اذان هيچگونه اشكال ندارد. البته اين جمله جزو اذان نيست و اگر كسي به قصد اينكه جزو اذان است , آن را بگويد, كار حرامي كرده است , (مستند العروه , ج 2, ص 287). ممكن است كسي بپرسد: اصلا" چرا اين جمله مطرح شد؟ در جواب بايد گفت : بني اميه تمام تلاش خود را به كار بردند تا نام و آثار حضرت علي (ع ) محو شود. شيعه براي زنده نگه داشتن نام علي و ولايت آن حضرت در طول تاريخ با همه تلاش , با ذكر جمله ي ((اشهد ان

عليا" ولي الله )) و امثال آن , مانع موفقيت دشمن شده است.

فخر رازي در تفسير سوره فاتحه , در مسأله فقهي جهر به بسم الله مي گويد: علي (ع ), بسم الله الرحمن الرحيم را در نمازها بلند مي گفت و بر بلند گفتن تاكيد داشت . وقتي كه حكومت و دولت به بني اميه رسيد, آنان از بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحيم ممانعت كردند و در اين ممانعت بسيار تأكيد داشتند و علت اصلي ممانعت آنها اين بود كه آنان سعي داشتند آثار علي (ع ) را از بين ببرند. بعد مي گويد: دلايل عقلي موافق نظر ما است و عمل حضرت علي هم كمك ما است و هر كس علي را امام دين خود كند, در دين و جان خود به ريسمان ناگسستني چنگ زده است , (تفسير كبير, ج 1, ص 160, چاپ استانبول ).

در آن زمان كه امويان حاكم بودند, در برخي از مناطق كشور اسلامي ياران مخلص حضرت علي (ع ) را مي كشتند, آن حضرت را سب و نفرين مي كردند و حتي نمي گذاشتند كسي نام علي را براي بچه هاي خود انتخاب كند. بر هيچكس پوشيده نيست كه چه بلاهاي از سوي امويان و عباسيان بر آل علي و سادات علوي رسيد. شيعه در برابر اين فشارها مقاومت كرد و علي را فراموش نكرد و به اين ترتيب علي , ياد علي و مكتب علي زنده ماند. همانطوري كه گفتيم , حي علي خيرالعمل , جزو اذان است . اين جمله را اهل سنت حذف كردند. محمد بن ابي عمير مي گويد: از حضرت امام

رضا(ع ) پرسيدم : چرا ((حي علي خيرالعمل )) را حذف كردند؟ امام فرمود: علت ظاهري را مي خواهي يا علت باطني را؟ گفتم : هر دو را. فرمود: علت ظاهري اين است كه گفتند: ما مي خواهيم مردم با شنيدن علي خيرالعمل , از جهاد روي نگردانند و تنها به نماز مشغول نشوند ولي علت باطني اين است كه ((خيرالعمل )) عبارت است از ولايت حضرت علي . آنان خواستند كه هر روز بر ولايت تاكيد نشود, (وسائل , ح 4, ص 647, ح 16).

اذان از ديدگاه اهل سنت ابو محذوره مي گويد: پيامبر اسلام اين اذان را به من ياد داد: الله اكبر, الله اكبر, اشهد ان لا اله الا الله , اشهد ان لا اله الا الله . اشهد ان محمدا" رسول الله , اشهد ان محمدا" رسول الله . سپس بر مي گردد و مي گويد: اشهد ان لا اله الا الله , اشهد ان لا اله الا الله . اشهد ان محمدا" رسول الله , اشهد ان محمدا" رسول الله . حي علي الصلوه , حي علي الصلوه , حي علي الفلاح , حي علي الفلاح , الله اكبر, الله اكبر, لا اله الا الله , (صحيح مسلم , ج 1, ص 287, باب صفه الاذان , ح 6, بيروت , چاپ اول ).

اهل سنت در كيفيت تشريع اذان مي گويند: وقتي مسلمانان به مدينه هجرت كردند, براي اقامه ي نماز وقت تعيين مي كردند و در آن وقت مي آمدند و آن روزها براي نماز, اعلاني در كار نبود. روزي با يكديگر در اين مورد گفتگو كردند. برخي پيشنهاد

ناقوس دادند, برخي پيشنهاد شيپور دادند و عمر بن خطاب گفت : چرا كسي را مأمور نمي كنيد كه با صداي بلند اعلان كند. پس از آن رسول خدا فرمود: اي بلال ! بلند شو و نداي نماز سر بده , (صحيح بخاري , ج 3-1, جزء 1, ص 157 داراحياء التراث العربي , 1313 قمري ).

درباره جمله هاي اذان مي گويند: عبدالله بن زيد, نزد پيامبر آمد و گفت : خوابي ديده ام . سپس خوابش را براي پيامبر نقل كرد و پيامبر هم فرمود: خواب درست ديده اي , آنچه را كه به تو در عالم خواب گفته شده , به بلال تعليم بده و او اذان بگويد. عمر بن خطاب وقتي مراجعه عبدالله بن زيد و صداي اذان بلال را فهميد نزد پيامبر آمد و گفت : اي پيامبر! من هم مانند عبدالله بن زيد خواب ديده ام و پيامبر فرمود: پس خدا را شكر و اين پايدارتر است , (صحيح ترمذي , ج 1, ص 359, ح 189, با تحقيق و شرح احمد محمد شاكر, 1357 قمري ). بنابراين از ديدگاه اهل سنت , اذان بر پيامبر وحي نشده بلكه پيامبر آن جمله ها را از خواب عبدالله بن زيد گرفته است . براي توضيحات بيشتر درباره ي اذان اهل سنت به كتاب ((الصحيح من سيره النبي الاعظم (ص ))) نوشته سيد جعفر مرتضي عاملي لبناني مراجعه شود. در جلد سوم , ص 80, چاپ جامعه مدرسين بررسي اذان آمده است .

از آنچه گذشت معلوم شد كه از ديدگاه شيعه اذان در مكه تشريع شده و از ديدگاه اهل سنت در

سال اول هجرت و در مدينه .

شهادت به ولايت حضرت علي(ع) «اشهد ان عليا ولي اللّه هيچ گاه جزء اذان نبوده است. فقها نيز در كتاب هاي فقهي خود، يادآور شده اند كه نبايستي كسي اين شهادت را به نيتِ جزء اذان بگويد. ولي مستحب است كه انسان به دنبال شهادت به رسالت پيامبر(ص) اين شهادت رانيز ذكر كند؛ و آن را جزء اذان به حساب نياورد.

حضرت آيت الله سيد اسماعيل مرعشي در كتاب اهميت اذان واقامه و سومين شهادت، دو حديث را از كتاب «السلافه في امر الخلافه» كه اثر محقق و دانشمند بزرگ اهل سنت شيخ عبدالله مراغي مصري است نقل مي كند و از اين دو حديث برمي آيد كه شهادت سوم از زمان رسول خدا وجود داشته است.

1- سلمان فارسي در عصر پيامبر در اذان و اقامه بعد از گواهي به يكتايي خدا و رسالت پيامبر(ص) به ولايت اميرمؤمنان علي(ع) نيز شهادت مي داد.

يكي از اصحاب به محضر رسول خدا(ص) رسيد و عرض كرد: «اي رسول خدا، امروز موضوعي را شنيدم كه قبلاً نشنيده بودم.پيامبر فرمود: آن موضوع چيست؟ او عرض كرد: سلمان اذان مي گفت. شنيدم او بعد از گواهي به يكتايي خدا و رسالت پيامبر (شهادتين) به ولايت علي(ع) گواهي داد (اين ماجرا بعد از حجه الوداع پس از ماجراي غدير رخ داد). پيامبر فرمود: سمعتم خيرا ؛ چيز خوبي شنيده ايد{M.

2- نيز در مورد ابوذر غفاري روايت شده، يكي از اصحاب نزد پيامبر(ص) آمد و عرض كرد: اي رسول خدا! ابوذر در اذان بعد از شهادت به رسالت پيامبر(ص) به ولايت علي شهادت مي دهد و مي گويد: اشهد ان عليا ولي الله پيامبرفرمود: كذلك اَونسيتم قولي

في غدير خم من كنت مولاه فعلي مولاه فمن ينكث فانما ينكث علي نفسه ؛ همين گونه است. مگر سخن مرا در غدير خم فراموش كرده ايد كه گفتم هر كس من رهبر او هستم پس علي(ع) رهبر او است. هر كس پيمان را بشكند قطعا به خودش آسيب رسانده است{M.

در هر حال علي(ع) به حكم آيه انما وليكم الله والرسول... ، (مائده، آيه 55) از اولياء الهي بر مسلمين است، شهادت دادن بر ولاء علي به حكم آيه، بدون آن كه آن را جزء اذان بدانيم كاري است محبوب.

اذان از چه زماني شروع شد و در آن هنگام هم به ولايت حضرت علي (ع ) شهادت مي دادند و علت تغيير اذان چيست ؟
پرسش

اذان از چه زماني شروع شد و در آن هنگام هم به ولايت حضرت علي (ع ) شهادت مي دادند و علت تغيير اذان چيست ؟

پاسخ

شهادت به ولايت حضرت علي (ع ) ((اشهد ان عليا" ولي الله )) هيچ گاه جزئ اذان نبوده است . فقها نيز در كتاب هاي فقهي خود, يادآور شده اند كه نبايستي كسي اين شهادت را به نيت جزئ اذان بگويد. ولي مستحب است كه انسان به دنبال شهادت به رسالت پيامبر(ص ) اين شهادت را نيز ذكر كند; و آن را جزء اذان به حساب نياورد. حضرت آيت الله سيد اسماعيل مرعشي در كتاب اهميت اذان واقامه و سومين شهادت , دو حديث را از كتاب ((السلافه في امر الخلافه )) كه اثر محقق و دانشمند بزرگ اهل سنت شيخ عبدالله مراغي مصري است نقل مي كند و از اين دو حديث برمي آيد كه شهادت سوم از زمان رسول خدا وجود داشته است .

1- سلمان فارسي در عصر پيامبر در اذان و اقامه بعد از گواهي به يكتايي خدا و رسالت پيامبر(ص ) به ولايت اميرمؤمنان علي (ع ) نيز شهادت مي داد. يكي از اصحاب به محضر رسول خدا(ص ) رسيد و عرض كرد: ((اي رسول خدا, امروز موضوعي را شنيدم كه قبلا" نشنيده بودم . پيامبر فرمود: آن موضوع چيست ؟ او عرض كرد: سلمان اذان مي گفت . شنيدم او بعد از گواهي به يكتايي خدا و رسالت پيامبر (شهادتين ) به ولايت علي (ع ) گواهي داد (اين ماجرا بعد از حجه الوداع پس از ماجراي غدير رخ داد). پيامبر فرمو: ((سمعتم خيرا";

چيز خوبي شنيده ايد)).

2- نيز در مورد ابوذر غفاري روايت شده , يكي از اصحاب نزد پيامبر(ص ) آمد و عرض كرد: اي رسول خدا! ابوذر در اذان بعد از شهادت به رسالت پيامبر(ص ) به ولايت علي شهادت مي دهد و مي گويد: ((اشهد ان عليا" ولي الله )) پيامبر فرمود: ((كذلك اونسيتم قولي في غدير خم من كنت مولاه فعلي مولاه فمن ينكث فانما ينكث علي نفسه ; همين گونه است . مگر سخن مرا در غدير خم فراموش كرده ايد كه گفتم هر كس من رهبر او هستم پس علي (ع ) رهبر او است . هر كس پيمان را بشكند قطعا" به خودش آسيب رسانده است )). در هر حال علي (ع ) به حكم آيه ((انما وليكم الله والرسول ...)), (مائده , آيه 55) از اولياء الهي بر مسلمين است , شهادت دادن بر ولاء علي به حكم آيه , بدون آن كه آن را جزئ اذان بدانيم كاري است محبوب .

از ديدگاه شيعه , متن اذاني كه در عصر رسول خدا(ص ) براي نماز قرائت مي شد به اين صورت است : الله اكبر, الله اكبر, الله اكبر, الله اكبر, اشهد ان لا اله الا الله , اشهد ان لا اله الا الله . اشهد ان محمدا" رسول الله , اشهد ان محمدا" رسول الله . حي علي الصلوه , حي علي الصلوه , حي علي الفلاح , حي علي الفلاح , حي علي خير العمل , حي علي خير العمل , الله اكبر, الله اكبر, لا اله الا الله , لا اله الا الله . نه يك كلمه

كم و نه يك كلمه زياد, (فقيه , ج 1, ص 188, چهار مجلدي , چاپ آخوندي , چاپ پنجم , وسائل الشيعه , ج 4, ص 644, ح 9. روايت ديگري هم همين 18 فصل را آورده اند).

اگر كسي يك كلمه كم يا زياد كند, كار حرامي انجام داده است و هيچگونه ترديدي در اين نيست . بايد همين گونه كه هست , بجا آورده شود, (مستند العروه , ج 2, ص 287). شيخ صدوق مي گويد: فرقه ي گمراه و ملعون ((مفوضه )) از خود, اخباري ساختند و در اذان اين جمله را اضافه كردند: ((محمد و آل محمد خير البريه )) بعضي از آنان جمله ي ((اشهد ان عليا" اميرالمؤمنين حقا")) را پس از ((اشهد ان محمدا" رسول الله )) اضافه كردند و در بعضي روايات اين گروه , پس از ((اشهد ان محمدا" رسول الله )) اشهد ان عليا" ولي الله آمده است . شيخ صدوق اضافه مي كند: ترديدي نيست در اين كه علي (ع ) ولي الله اميرالمؤمنين بحق است و محمد و آل محمد, خير البريه هستند ولي اين جمله ها در اصل اذان نيست , (فقيه , ج 1, ص 188).

براي همين فقهاي شيعه هيچكدام نگفته اند كه اين جمله جزو اذان است بلكه آنچه آورديم , اذان همان است نه يك كلمه كم دارد و نه يك كلمه زياد. و مسأله شهادت به ولايت علي (ع ) در سطور بعدي خواهد آمد. از ديدگاه شيعه , اذان مانند احكام شرعي ديگر, به رسول خدا(ص ) وحي شده است نه اينكه پيامبر خدا با مسلمانان مشورت كند

و قرار بگذارند كه به فلان شكل انجام شود و به خاطر اينكه وحي است , نمي توان كم و زياد كرد. از حضرت امام صادق روايت شده است كه فرمود: وحي بر پيامبرتان نازل مي شود و شما گمان مي كنيد كه آن حضرت اذان را از عبدالله بن زيد گرفته است !!, (وسائل الشيعه , ج 4, ص 612, ح 3).

ابن ابي عقيل مي گويد: امام صادق (ع ) نفرين كرده است كساني را كه مي گويند پيامبر اسلام (ص ) اذان را از عبدالله بن زيد گرفته است , (همان ). در حديث امام باقر(ع ) آمده است : وقتي كه رسول خدا(ص ) به معراج رفت , وقت نماز كه رسيد, جبرئيل اذان و اقامه گفت و رسول خدا(ص ) با فرشتگان نماز خواندند, (همان , ح 1).

حديث سوم , حديث هشتم , حديث هفدهم , و حديث دهم از باب 19, از ابواب اذان و اقامه در وسائل الشيعه , همه نشان مي دهند كه اذان از سوي جبرئيل به حضرت محمد(ص ) تعليم داده شده است و سخن ديگر وحي است نه يك امر قراردادي . بر اساس رواياتي كه مي گويد: ((پيامبر اسلام (ص ) در شب معراج اذان را از جبرئيل گرفت )) مي توان گفت كه تشريع اذان پيش از هجرت بوده است چون معراج قبل از هجرت بود. يكي از اتهاماتي كه به شيعه نسبت مي دهند اين است كه مي گويند: شيعه جمله ي ((اشهد ان عليا" اميرالمؤمنين )) را جزو اذان و گفتن آن را واجب مي دانند. اين , اتهام و كذب

است چون هيچكدام از فقهاي شيعه نگفته اند كه اين جمله جزو اذان است و هيچ كدام گفتن آن را واجب نمي دانند. صاحب جواهر مي گويد: ذكر جمله ي ((اشهد ان عليا" امير المؤمنين )) در اذان , اگر به قصد جزئيت نباشد, اشكالي ندارد و به موالات اذان ضرر نمي زند همانطوري كه ذكر جمله ((صلي الله عليه و آله )) بعد از ((اشهد ان محمد رسول الله )) به موالات اذان آسيب نمي رساند, (جواهر الكلام , ج 9, ص 86, چاپ بيروت ).

آيت الله حكيم در مستمسك العروه مي گويد: درباره شهادت به ولايت حضرت علي (ع ), شيخ طوسي در نهايه و مبسوط گفته است : روايات غيرقابل اعتمادي شهادت به ولايت را جزو اذان به حساب آورده است ولي اين روايات در اذان و اقامه , معمول عليه نيستند و نمي توان به آنها عمل كرد و اگر كسي اين جمله را بگويد, گناه نكرده است ولي بايد دانست كه اين جمله نه فضيلت اذان و اقامه است و نه از كمال اذان و اقامه است و علامه در ((منتهي )) مي گويد: اخبار شاذي كه جمله «اشهد ان عليا" اميرالمؤمنين» را جزو اذان و اقامه به حساب آورده , قابل اعتماد نيستند. پس از اين آيه الله حكيم مي گويد: اگر كسي اين جمله را به قصد استحباب مطلق بگويد اشكالي ندارد چون در حديثي آمده است : هر وقت كسي لا اله الا الله و محمد رسول الله گفت , بايد علي اميرالمؤمنين هم بگويد. بعد مي گويد: در عصر حاضر, جمله ((اشهد ان عليا" ولي الله

)) از شعارهاي تشيع گرديده است و اگر كسي به اين خاطر آن را بگويد اشكالي ندارد و حتي ممكن است گاهي ذكر اين جمله واجب باشد, (مستمسك العروه , ج 5, چاپ بيروت , ص 544).

در مستند العروه آمده است : ما براي گفتن جمله ((اشهد ان عليا" ولي الله )) نيازي به ورود نص نداريم چون ولايت , از متممات رسالت , از مقومات ايمان و كمال دين است و بخصوص در اين عصر هيچگونه نيازي به امر ديگري نيست چون اين جمله روشنترين شعار شيعه و آشكارترين رمز تشيع است . بر اين اساس ذكر اين جمله , چه در اذان و چه در غير اذان هيچگونه اشكال ندارد. البته اين جمله جزو اذان نيست و اگر كسي به قصد اينكه جزو اذان است , آن را بگويد, كار حرامي كرده است , (مستند العروه , ج 2, ص 287).

ممكن است كسي بپرسد: اصلا" چرا اين جمله مطرح شد؟ در جواب بايد گفت : بني اميه تمام تلاش خود را به كار بردند تا نام و آثار حضرت علي (ع ) محو شود. شيعه براي زنده نگه داشتن نام علي و ولايت آن حضرت در طول تاريخ با همه تلاش , با ذكر جمله ي ((اشهد ان عليا" ولي الله )) و امثال آن , مانع موفقيت دشمن شده است . فخر رازي در تفسير سوره فاتحه , در مسأله فقهي جهر به بسم الله مي گويد: علي (ع ), بسم الله الرحمن الرحيم را در نمازها بلند مي گفت و بر بلند گفتن تأكيد داشت . وقتي كه حكومت و دولت

به بني اميه رسيد, آنان از بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحيم ممانعت كردند و در اين ممانعت بسيار تأكيد داشتند و علت اصلي ممانعت آنها اين بود كه آنان سعي داشتند آثار علي (ع ) را از بين ببرند. بعد مي گويد: دلايل عقلي موافق نظر ما است و عمل حضرت علي هم كمك ما است و هر كس علي را امام دين خود كند, در دين و جان خود به زنجير ناگسستني چنگ زده است , (تفسير كبير, ج 1, ص 160, چاپ استانبول ).

در آن زمان كه امويان حاكم بودند, در برخي از مناطق كشور اسلامي ياران مخلص حضرت علي(ع) را مي كشتند, آن حضرت را سب و نفرين مي كردند و حتي نمي گذاشتند كسي نام علي را براي بچه هاي خود انتخاب كند. بر هيچ كس پوشيده نيست كه چه بلاهاي از سوي امويان و عباسيان بر آل علي و سادات علوي رسيد. شيعه در برابر اين فشارها مقاومت كرد و علي را فراموش نكرد و به اين ترتيب علي , ياد علي و مكتب علي زنده ماند. همانطوري كه گفتيم , حي علي خيرالعمل , جزو اذان است . اين جمله را اهل سنت حذف كردند. محمد بن ابي عمير مي گويد: از حضرت امام رضا(ع ) پرسيدم : چرا ((حي علي خيرالعمل )) را حذف كردند؟ امام فرمود: علت ظاهري را مي خواهي يا علت باطني را؟ گفتم : هر دو را. فرمود: علت ظاهري اين است كه گفتند: ما مي خواهيم مردم با شنيدن علي خيرالعمل , از جهاد روي نگردانند و تنها به نماز مشغول نشوند

ولي علت باطني اين است كه ((خيرالعمل )) عبارت است از ولايت حضرت علي . آنان خواستند كه هر روز بر ولايت تأكيد نشود, (وسائل , ح 4, ص 647, ح 16).

اذان از ديدگاه اهل سنت ابو محذوره مي گويد: پيامبر اسلام اين اذان را به من ياد داد: الله اكبر, الله اكبر, اشهد ان لا اله الا الله , اشهد ان لا اله الا الله . اشهد ان محمدا" رسول الله , اشهد ان محمدا" رسول الله . سپس بر مي گردد و مي گويد: اشهد ان لا اله الا الله , اشهد ان لا اله الا الله . اشهد ان محمدا" رسول الله , اشهد ان محمدا" رسول الله . حي علي الصلوه , حي علي الصلوه , حي علي الفلاح , حي علي الفلاح , الله اكبر, الله اكبر, لا اله الا الله , (صحيح مسلم , ج 1, ص 287, باب صفه الاذان , ح 6, بيروت , چاپ اول ).

اهل سنت در كيفيت تشريع اذان مي گويند: وقتي مسلمانان به مدينه هجرت كردند, براي اقامه ي نماز وقت تعيين مي كردند و در آن وقت مي آمدند و آن روزها براي نماز, اعلاني در كار نبود. روزي با يكديگر در اين مورد گفتگو كردند. برخي پيشنهاد ناقوس دادند, برخي پيشنهاد شيپور دادند و عمر بن خطاب گفت : چرا كسي را مأمور نمي كنيد كه با صداي بلند اعلان كند. پس از آن رسول خدا فرمود: اي بلال ! بلند شو و نداي نماز سر بده , (صحيح بخاري , ج 3-1, جزئ 1, ص 157 داراحياء التراث العربي ,

1313 قمري ).

درباره جمله هاي اذان مي گويند: عبدالله بن زيد, نزد پيامبر آمد و گفت : خوابي ديده ام . سپس خوابش را براي پيامبر نقل كرد و پيامبر هم فرمود: خواب درست ديده اي , آنچه را كه به تو در عالم خواب گفته شده , به بلال تعليم بده و او اذان بگويد. عمر بن خطاب وقتي مراجعه عبدالله بن زيد و صداي اذان بلال را فهميد نزد پيامبر آمد و گفت : اي پيامبر! من هم مانند عبدالله بن زيد خواب ديده ام و پيامبر فرمود: پس خدا را شكر و اين پايدارتر است , (صحيح ترمذي , ج 1, ص 359, ح 189, با تحقيق و شرح احمد محمد شاكر, 1357 قمري ). بنابراين از ديدگاه اهل سنت , اذان بر پيامبر وحي نشده بلكه پيامبر آن جمله ها را از خواب عبدالله بن زيد گرفته است .

براي توضيحات بيشتر درباره ي اذان اهل سنت به كتاب ((الصحيح من سيره النبي الاعظم (ص ))) نوشته سيد جعفر مرتضي عاملي لبناني مراجعه شود. در جلد سوم , ص 80, چاپ جامعه مدرسين بررسي اذان آمده است . از آنچه گذشت معلوم شد كه از ديدگاه شيعه اذان در مكه تشريع شده و از ديدگاه اهل سنت در سال اول هجرت و در مدينه .

آيا پيامبر و حضرت علي هم در نماز (اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان عليا ولي الله) مي گفتند؟
پرسش

آيا پيامبر و حضرت علي هم در نماز (اشهد ان محمد رسول الله و اشهد ان عليا ولي الله) مي گفتند؟

پاسخ

شهادت به ولايت حضرت علي (ع ) ((اشهد ان عليا" ولي الله )) هيچ گاه جزئ اذان نبوده است . فقها نيز در كتاب هاي فقهي خود, يادآور شده اند كه نبايستي كسي اين شهادت را به نيت جزئ اذان بگويد. ولي مستحب است كه انسان به دنبال شهادت به رسالت پيامبر(ص ) اين شهادت را نيز ذكر كند; و آن را جزء اذان به حساب نياورد. حضرت آيت الله سيد اسماعيل مرعشي در كتاب اهميت اذان واقامه و سومين شهادت , دو حديث را از كتاب ((السلافه في امر الخلافه )) كه اثر محقق و دانشمند بزرگ اهل سنت شيخ عبدالله مراغي مصري است نقل مي كند و از اين دو حديث برمي آيد كه شهادت سوم از زمان رسول خدا وجود داشته است .

1- سلمان فارسي در عصر پيامبر در اذان و اقامه بعد از گواهي به يكتايي خدا و رسالت پيامبر(ص ) به ولايت اميرمؤمنان علي (ع ) نيز شهادت مي داد. يكي از اصحاب به محضر رسول خدا(ص ) رسيد و عرض كرد: ((اي رسول خدا, امروز موضوعي را شنيدم كه قبلا" نشنيده بودم . پيامبر فرمود: آن موضوع چيست ؟ او عرض كرد: سلمان اذان مي گفت . شنيدم او بعد از گواهي به يكتايي خدا و رسالت پيامبر (شهادتين ) به ولايت علي (ع ) گواهي داد (اين ماجرا بعد از حجه الوداع پس از ماجراي غدير رخ داد). پيامبر فرمو: ((سمعتم خيرا"; چيز خوبي شنيده ايد)).

2- نيز

در مورد ابوذر غفاري روايت شده , يكي از اصحاب نزد پيامبر(ص ) آمد و عرض كرد: اي رسول خدا! ابوذر در اذان بعد از شهادت به رسالت پيامبر(ص ) به ولايت علي شهادت مي دهد و مي گويد: ((اشهد ان عليا" ولي الله )) پيامبر فرمود: ((كذلك اونسيتم قولي في غدير خم من كنت مولاه فعلي مولاه فمن ينكث فانما ينكث علي نفسه ; همين گونه است . مگر سخن مرا در غدير خم فراموش كرده ايد كه گفتم هر كس من رهبر او هستم پس علي (ع ) رهبر او است . هر كس پيمان را بشكند قطعا" به خودش آسيب رسانده است )). در هر حال علي (ع ) به حكم آيه ((انما وليكم الله والرسول ...)), (مائده , آيه 55) از اولياء الهي بر مسلمين است , شهادت دادن بر ولاء علي به حكم آيه , بدون آن كه آن را جزئ اذان بدانيم كاري است محبوب .

از ديدگاه شيعه , متن اذاني كه در عصر رسول خدا(ص ) براي نماز قرائت مي شد به اين صورت است : الله اكبر, الله اكبر, الله اكبر, الله اكبر, اشهد ان لا اله الا الله , اشهد ان لا اله الا الله . اشهد ان محمدا" رسول الله , اشهد ان محمدا" رسول الله . حي علي الصلوه , حي علي الصلوه , حي علي الفلاح , حي علي الفلاح , حي علي خير العمل , حي علي خير العمل , الله اكبر, الله اكبر, لا اله الا الله , لا اله الا الله . نه يك كلمه كم و نه يك كلمه

زياد, (فقيه , ج 1, ص 188, چهار مجلدي , چاپ آخوندي , چاپ پنجم , وسائل الشيعه , ج 4, ص 644, ح 9. روايت ديگري هم همين 18 فصل را آورده اند).

اگر كسي يك كلمه كم يا زياد كند, كار حرامي انجام داده است و هيچگونه ترديدي در اين نيست . بايد همين گونه كه هست , بجا آورده شود, (مستند العروه , ج 2, ص 287). شيخ صدوق مي گويد: فرقه ي گمراه و ملعون ((مفوضه )) از خود, اخباري ساختند و در اذان اين جمله را اضافه كردند: ((محمد و آل محمد خير البريه )) بعضي از آنان جمله ي ((اشهد ان عليا" اميرالمؤمنين حقا")) را پس از ((اشهد ان محمدا" رسول الله )) اضافه كردند و در بعضي روايات اين گروه , پس از ((اشهد ان محمدا" رسول الله )) اشهد ان عليا" ولي الله آمده است . شيخ صدوق اضافه مي كند: ترديدي نيست در اين كه علي (ع ) ولي الله اميرالمؤمنين بحق است و محمد و آل محمد, خير البريه هستند ولي اين جمله ها در اصل اذان نيست , (فقيه , ج 1, ص 188).

براي همين فقهاي شيعه هيچكدام نگفته اند كه اين جمله جزو اذان است بلكه آنچه آورديم , اذان همان است نه يك كلمه كم دارد و نه يك كلمه زياد. و مسأله شهادت به ولايت علي (ع ) در سطور بعدي خواهد آمد. از ديدگاه شيعه , اذان مانند احكام شرعي ديگر, به رسول خدا(ص ) وحي شده است نه اينكه پيامبر خدا با مسلمانان مشورت كند و قرار بگذارند كه به

فلان شكل انجام شود و به خاطر اينكه وحي است , نمي توان كم و زياد كرد. از حضرت امام صادق روايت شده است كه فرمود: وحي بر پيامبرتان نازل مي شود و شما گمان مي كنيد كه آن حضرت اذان را از عبدالله بن زيد گرفته است !!, (وسائل الشيعه , ج 4, ص 612, ح 3).

ابن ابي عقيل مي گويد: امام صادق (ع ) نفرين كرده است كساني را كه مي گويند پيامبر اسلام (ص ) اذان را از عبدالله بن زيد گرفته است , (همان ). در حديث امام باقر(ع ) آمده است : وقتي كه رسول خدا(ص ) به معراج رفت , وقت نماز كه رسيد, جبرئيل اذان و اقامه گفت و رسول خدا(ص ) با فرشتگان نماز خواندند, (همان , ح 1).

حديث سوم , حديث هشتم , حديث هفدهم , و حديث دهم از باب 19, از ابواب اذان و اقامه در وسائل الشيعه , همه نشان مي دهند كه اذان از سوي جبرئيل به حضرت محمد(ص ) تعليم داده شده است و سخن ديگر وحي است نه يك امر قراردادي . بر اساس رواياتي كه مي گويد: ((پيامبر اسلام (ص ) در شب معراج اذان را از جبرئيل گرفت )) مي توان گفت كه تشريع اذان پيش از هجرت بوده است چون معراج قبل از هجرت بود. يكي از اتهاماتي كه به شيعه نسبت مي دهند اين است كه مي گويند: شيعه جمله ي ((اشهد ان عليا" اميرالمؤمنين )) را جزو اذان و گفتن آن را واجب مي دانند. اين , اتهام و كذب است چون هيچكدام از فقهاي

شيعه نگفته اند كه اين جمله جزو اذان است و هيچ كدام گفتن آن را واجب نمي دانند. صاحب جواهر مي گويد: ذكر جمله ي ((اشهد ان عليا" امير المؤمنين )) در اذان , اگر به قصد جزئيت نباشد, اشكالي ندارد و به موالات اذان ضرر نمي زند همانطوري كه ذكر جمله ((صلي الله عليه و آله )) بعد از ((اشهد ان محمد رسول الله )) به موالات اذان آسيب نمي رساند, (جواهر الكلام , ج 9, ص 86, چاپ بيروت ).

آيت الله حكيم در مستمسك العروه مي گويد: درباره شهادت به ولايت حضرت علي (ع ), شيخ طوسي در نهايه و مبسوط گفته است : روايات غيرقابل اعتمادي شهادت به ولايت را جزو اذان به حساب آورده است ولي اين روايات در اذان و اقامه , معمول عليه نيستند و نمي توان به آنها عمل كرد و اگر كسي اين جمله را بگويد, گناه نكرده است ولي بايد دانست كه اين جمله نه فضيلت اذان و اقامه است و نه از كمال اذان و اقامه است و علامه در ((منتهي )) مي گويد: اخبار شاذي كه جمله «اشهد ان عليا" اميرالمؤمنين» را جزو اذان و اقامه به حساب آورده , قابل اعتماد نيستند. پس از اين آيه الله حكيم مي گويد: اگر كسي اين جمله را به قصد استحباب مطلق بگويد اشكالي ندارد چون در حديثي آمده است : هر وقت كسي لا اله الا الله و محمد رسول الله گفت , بايد علي اميرالمؤمنين هم بگويد. بعد مي گويد: در عصر حاضر, جمله ((اشهد ان عليا" ولي الله )) از شعارهاي تشيع گرديده

است و اگر كسي به اين خاطر آن را بگويد اشكالي ندارد و حتي ممكن است گاهي ذكر اين جمله واجب باشد, (مستمسك العروه , ج 5, چاپ بيروت , ص 544).

در مستند العروه آمده است : ما براي گفتن جمله ((اشهد ان عليا" ولي الله )) نيازي به ورود نص نداريم چون ولايت , از متممات رسالت , از مقومات ايمان و كمال دين است و بخصوص در اين عصر هيچگونه نيازي به امر ديگري نيست چون اين جمله روشنترين شعار شيعه و آشكارترين رمز تشيع است . بر اين اساس ذكر اين جمله , چه در اذان و چه در غير اذان هيچگونه اشكال ندارد. البته اين جمله جزو اذان نيست و اگر كسي به قصد اينكه جزو اذان است , آن را بگويد, كار حرامي كرده است , (مستند العروه , ج 2, ص 287).

ممكن است كسي بپرسد: اصلا" چرا اين جمله مطرح شد؟ در جواب بايد گفت : بني اميه تمام تلاش خود را به كار بردند تا نام و آثار حضرت علي (ع ) محو شود. شيعه براي زنده نگه داشتن نام علي و ولايت آن حضرت در طول تاريخ با همه تلاش , با ذكر جمله ي ((اشهد ان عليا" ولي الله )) و امثال آن , مانع موفقيت دشمن شده است . فخر رازي در تفسير سوره فاتحه , در مسأله فقهي جهر به بسم الله مي گويد: علي (ع ), بسم الله الرحمن الرحيم را در نمازها بلند مي گفت و بر بلند گفتن تأكيد داشت . وقتي كه حكومت و دولت به بني اميه رسيد, آنان

از بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحيم ممانعت كردند و در اين ممانعت بسيار تأكيد داشتند و علت اصلي ممانعت آنها اين بود كه آنان سعي داشتند آثار علي (ع ) را از بين ببرند. بعد مي گويد: دلايل عقلي موافق نظر ما است و عمل حضرت علي هم كمك ما است و هر كس علي را امام دين خود كند, در دين و جان خود به زنجير ناگسستني چنگ زده است , (تفسير كبير, ج 1, ص 160, چاپ استانبول ).

در آن زمان كه امويان حاكم بودند, در برخي از مناطق كشور اسلامي ياران مخلص حضرت علي(ع) را مي كشتند, آن حضرت را سب و نفرين مي كردند و حتي نمي گذاشتند كسي نام علي را براي بچه هاي خود انتخاب كند. بر هيچ كس پوشيده نيست كه چه بلاهاي از سوي امويان و عباسيان بر آل علي و سادات علوي رسيد. شيعه در برابر اين فشارها مقاومت كرد و علي را فراموش نكرد و به اين ترتيب علي , ياد علي و مكتب علي زنده ماند. همانطوري كه گفتيم , حي علي خيرالعمل , جزو اذان است . اين جمله را اهل سنت حذف كردند. محمد بن ابي عمير مي گويد: از حضرت امام رضا(ع ) پرسيدم : چرا ((حي علي خيرالعمل )) را حذف كردند؟ امام فرمود: علت ظاهري را مي خواهي يا علت باطني را؟ گفتم : هر دو را. فرمود: علت ظاهري اين است كه گفتند: ما مي خواهيم مردم با شنيدن علي خيرالعمل , از جهاد روي نگردانند و تنها به نماز مشغول نشوند ولي علت باطني اين است

كه ((خيرالعمل )) عبارت است از ولايت حضرت علي . آنان خواستند كه هر روز بر ولايت تأكيد نشود, (وسائل , ح 4, ص 647, ح 16).

اذان از ديدگاه اهل سنت ابو محذوره مي گويد: پيامبر اسلام اين اذان را به من ياد داد: الله اكبر, الله اكبر, اشهد ان لا اله الا الله , اشهد ان لا اله الا الله . اشهد ان محمدا" رسول الله , اشهد ان محمدا" رسول الله . سپس بر مي گردد و مي گويد: اشهد ان لا اله الا الله , اشهد ان لا اله الا الله . اشهد ان محمدا" رسول الله , اشهد ان محمدا" رسول الله . حي علي الصلوه , حي علي الصلوه , حي علي الفلاح , حي علي الفلاح , الله اكبر, الله اكبر, لا اله الا الله , (صحيح مسلم , ج 1, ص 287, باب صفه الاذان , ح 6, بيروت , چاپ اول ).

اهل سنت در كيفيت تشريع اذان مي گويند: وقتي مسلمانان به مدينه هجرت كردند, براي اقامه ي نماز وقت تعيين مي كردند و در آن وقت مي آمدند و آن روزها براي نماز, اعلاني در كار نبود. روزي با يكديگر در اين مورد گفتگو كردند. برخي پيشنهاد ناقوس دادند, برخي پيشنهاد شيپور دادند و عمر بن خطاب گفت : چرا كسي را مأمور نمي كنيد كه با صداي بلند اعلان كند. پس از آن رسول خدا فرمود: اي بلال ! بلند شو و نداي نماز سر بده , (صحيح بخاري , ج 3-1, جزئ 1, ص 157 داراحياء التراث العربي , 1313 قمري ).

درباره جمله هاي

اذان مي گويند: عبدالله بن زيد, نزد پيامبر آمد و گفت : خوابي ديده ام . سپس خوابش را براي پيامبر نقل كرد و پيامبر هم فرمود: خواب درست ديده اي , آنچه را كه به تو در عالم خواب گفته شده , به بلال تعليم بده و او اذان بگويد. عمر بن خطاب وقتي مراجعه عبدالله بن زيد و صداي اذان بلال را فهميد نزد پيامبر آمد و گفت : اي پيامبر! من هم مانند عبدالله بن زيد خواب ديده ام و پيامبر فرمود: پس خدا را شكر و اين پايدارتر است , (صحيح ترمذي , ج 1, ص 359, ح 189, با تحقيق و شرح احمد محمد شاكر, 1357 قمري ). بنابراين از ديدگاه اهل سنت , اذان بر پيامبر وحي نشده بلكه پيامبر آن جمله ها را از خواب عبدالله بن زيد گرفته است .

براي توضيحات بيشتر درباره ي اذان اهل سنت به كتاب ((الصحيح من سيره النبي الاعظم (ص ))) نوشته سيد جعفر مرتضي عاملي لبناني مراجعه شود. در جلد سوم , ص 80, چاپ جامعه مدرسين بررسي اذان آمده است . از آنچه گذشت معلوم شد كه از ديدگاه شيعه اذان در مكه تشريع شده و از ديدگاه اهل سنت در سال اول هجرت و در مدينه .

اگر يك شيعه بخواهد سني بشود و يا يك سني بخواهد شيعه بشود (تغيير مذهب بدهد) شرعا و قانونا مجاز است يا خير؟ وآيا تاثيري در دنياي اخروي آن دارد يا خير؟
پرسش

اگر يك شيعه بخواهد سني بشود و يا يك سني بخواهد شيعه بشود (تغيير مذهب بدهد) شرعا و قانونا مجاز است يا خير؟ وآيا تاثيري در دنياي اخروي آن دارد يا خير؟

پاسخ

تغيير مذهب ويا انتخاب يك دين از نظر قانوني هيچ گونه منعي ندارد اما از نظر شرع و عقل، آنچه از كلام خداوند تبارك وتعالي درقرآن كريم استفاده مي شود و عقل سليم آدمي اقتضأ مي كند اين است كه پيروي انسان از دين و مذهبي نبايد كوركورانه و از روي تقليد از پدر و مادر و فاميل و جامعه و محيط خود باشد بلكه انتخاب مي بايست از روي تحقيق و بررسي عاقلانه و منطقي باشد و اگر شخصي باتحقيق وبررسي بدون هرگونه تعصب قومي و قبيله اي وپيروي از آبأ و اجداد دين و مذهبي راتشخيص داد كه بر حق است پيروي از آن نه تنها مجاز بلكه شرع اين كار را لازم هم مي داند/

خداوند تبارك و تعالي در قرآن كريم درباره عده اي از كساني كه كوركورانه از ديگران پيروي كرده اند مي فرمايد كه آنها در روز قيامت مي گويند:"ربنا انا اطعنا سادتنا وكبرائنا فاضلونا السبيلا" يعني اي پروردگار ما از سروران و بزرگان مان پيروي و اطاعت نموديم آنها ماراگمراه نمودند(سوره احزاب آيه 67)

آري چرا انسان كاري كند كه در آن دنيا پشيمان شود در همين دنيا اگر آگاهانه و با تحقيق تشخيص دهد دين و مذهبي بر حق است بايد آن را برگزيند. قرآن كريم كساني راكه عقيده شان تقليدي است مذمت مي كند و اصولا بهانه بسياري از كساني كه پيروي پيامبران 7 نمي كردند پيروي پدرانشان بود. وقتي حضرت ابراهيم به قوم خود مي گويد اين بتها

چه هستند كه بر ايشان سجده مي كنيد؟ آنها در پاسخ مي گويندپدرانمان چنين مي كردند حضرت درپاسخ فرمودند هم شما و هم پدرانتان گمراه هستيد(سوره انبيأ 54 53 52) در سوره لقمان آمده عده اي هستند كه وقتي به آنها مي گويند از قرآن تبعيت كنيد مي گويند ما پيرو آبأ و اجدادمان هستيم خداوند مي فرمايد شيطان آنهارااز اين راه به عذاب دردناكي راهنمايي مي كند(سوره لقمان آيه 21)/

از اين رو هر شخصي بايد درانتخاب دين يا مذهب كاملا هوشيار و بدون تعصب دنبال حق باشدكه مبادا در هلاكت بيفتد و روز قيامت از راه خود پشيمان شود. و هر راهي را كه تشخيص داد بر حق است نه تنها مجاز است بلكه واجب است از آن پيروي كند. و در آخرت اجر و پاداش خواهد داشت البته با اين شرط كه با تحقيق و تفحص كامل بدون هوا هوسوحب و بغض ها، انجام شود/

چرا شيعه به هنگام نماز، به طور دست بسته نماز مي خواند؟
پرسش

چرا شيعه به هنگام نماز، به طور دست بسته نماز مي خواند؟

پاسخ

الف: چون شيعه آن حرام و هيچيك از مذاهب اهل سنت آن را واجب ندانسته اند بلكه آن را عملي مستحب و نزد بعضي ديگر نمازهاي واجب، مكروه شمرده اند مثلاً رييس مذهب مالكي نماز خواندن دسته بسته را مكروه مي داند و ظاهراً همه صحابه دست باز نماز مي خواندند تا عمر اين بدعت را گذاشت. و عبدالله بنزبير - از صحابه - و حسن بصري و ابن سيرين - از تابعين - و ليث بن سعد و ابراهيم نخعي از اتباع تابعين قائل به ارسال بودند/

ب: پيامبر(ص) در نماز اين كار را نمي كردند

قرطبي مي گويد: «اختلف العلمأ في وضع اليدين أحدهما علي الأخري في الصلاْ فكره ذلك مالك في الفرض و أجازه في النفل و رأي قوم أن هذا من سنن الصلاْ و هم الجمهور، و السبب في اختلافهم انه قد جأت آثار ثابتْ نقلت فيها صفْ صلاته عليه الصلاْ والسلام، و لم ينقل فيها انه كان يشع يده اليمني علي اليسري و ثبت ايضا أن الناس كانوا يؤمرون بذلك».{1}

«يعني درباره دست روي دست گذاشتن در نماز ميان علما اختلاف شده است، مالك آن را در نمازهاي واجب مكروه و بعضي ديگر جزو آداب و سنن نماز دانسته اند. و اين نظر جمهور اهل سنت است. و علت اين اختلاف نظر اين است كه رواياتي صحيح به ما رسيده است و نماز خواندن پيامبر(ص) را توصيف مي كند و در آن نقل نشده است كه پيامبر(ص) دست راست روي دست چپ مي گذاشت و از طرفي به مردم امر مي شد كه در نماز دست روي دست بگذارند.»

ج - عمده دليل

جمهور، روايت بخاري و مسلم است/

روايت بخاري: «عن ابي حازم عن سهل بن سعد قال: كان الناس يؤمرون أن يضع الرجل اليد علي ذارعه اليسري في الصلاْ قال ابوحازم لاأعمله الا أن ذلك الي النّبي».{2}

«ابوحازم از سهل بن سعد نقل مي كند: مردم مأمور مي شدند كه - مرد - در نماز دست راست خود را بر ذراع چپ قرار دهند/

ابوحازم مي گويد: اين مطلب را صحيح نمي دانم مگر اينكه امر كننده آن پيامبر(ص) باشد»/

نكته: روشن نيست كه چه كسي مردم را به اين عمل امر كرده است؟ آيا عمر بوده و يا كس ديگر و چنانكه از عيني، شارح بخاري به دست مي آيد، اين روايت مرسل است.{3} و همچنين از سيوطي.{4}

«عن علقمْ بن وائل و مولي لهم انهما حدثاه عن ابيه وائل بن حجر أنّه راي النبي(ص) رفع يديه حين دخل الصلاْ... ثم وضع يده اليمني علي اليسري».{5}

اين روايت هم مرسل است؛ زيرا كه اهل سنّت روايت علقمْ بن وائل از پدرش را مرسل مي دانند/

ابن حجر از ابن معين نقل مي كند: «علقمْ بن وائل عن أبيه مرسل».{6}

د اهل بيت پيامبر(ص) از آن نهي كرده و گاهي بعنوان «لاتفعل ذلك التكفير» و گاهي به عنوان «يفعل ذلك المجوس...» از فعل آن جلوگيري كرده اند و طبق بعضي از نقل ها ريشه آن به اسراي عجم منتهي مي شود و خليفه ثاني اين عمل را پسنديد و دستور داد در نماز آورده شود.{7}

[1].دايْ المجتهد، ج 1، ص 136/

[2].صحيح بخاري، ج 1، ص 135/

[3].عمدْ القاري، ج 5، ص 278/

[4].التوشيح علي الجامع الصحيح، ج 1، ص 463 و نيل الاوطار، ج 2، ص 187/

[5].صحيح مسلم، ج 1، ص 150/

[6].تهذيب التهذيب، ج 7، ص 247؛ تهذيب

الكمال، ج 13، ص 193/

[7].جواهر الكلام، ج 11، ص 19؛ مصباح الفقيه، ص 402/

درباره بطلان نماز با دست بسته كه به اصطلاح تكتيف و تكفير گفته مي شود در منابع ذيل آمده است:

1- الاعتصام بالكتاب والسنة، ص 70 - 61 جعفر سبحاني

2- جواهر الكلام، ج 11، ص 25 - 15 شيخ محمد حسن نجفي

3- وسائل الشيعه، ج 4، باب 15 از باب قواطع الصلوة، ح 1 و 2 و 3 و 4 و 7 علامه حلي

4- بحارالانوار، ج 10، ص 277 علامه مجلسي

5- مستدرك الوسائل، ج 2، باب 14 از ابواب قواطع الصلوة، ح 2 نوري

درباره نماز با دست باز يا بسته مي توان به طور خلاصه به نكات ذيل اشاره نمود:

الف) نماز با حالت دست بسته امري است كه بعد از زمان پيامبر(ص) پديد آمده، مردم در زمان خليفه دوم به اين حالت از طرف آنها مأمور شدند ، (الاعتصام بالكتاب والسنة، ص 70، جعفر سبحاني).

ب ) معروف است كه عمر هنگامي كه اسيران فارس (مجوسان) را به خدمت او آوردند وي آنها را با دست بسته مشاهده كرد، از علت امر جويا شد، اسيران گفتند اين حالت رسم ماست در هنگام تعظيم بر ملوك. گويند عمر از حالت اينها خوشش آمد و دستور داد كه مسلمانان هم در موقع نماز چنين حالتي را اتخاذ كنند ، (مستند العروة الوثقي، محاضرات آيت اللّه خوئي، ج 4، ص 445).

ج ) تمام فرقه هاي مسلمانان اتفاق دارند كه بستن دست در هنگام نماز واجب نيست اما آيا مستحب است يا مكروه يا مبطل اختلاف كرده اند. حنفي، شافعي و حنبلي به استحباب قائل هستند ، (فقه علي المذاهب الخمسه، ص 110، محمد جوادمغنيه).

اما مالكي

ميگويد بستن دست اشكالي ندارد ولكن آزاد گذاشتن دست ها استحباب دارد ، (صحيح مسلم، ج 1، ص 382).

اما شيعه مشهور بين آنها اين است كه بستن دست حرام و باطل كننده است ، (جواهرالكلام، ج 11، ص 15، نجفي).

خلاصه دست بستن در كتب هيچ يك از سني ها حكم به وجوب آن داده نشده است گرچه در زمان حاضر در ميان آنها حالت وجوب پيدا كرده است و نشانه شناخت سني از غير سني شده است.

چرا ما «شيعيان» بعد از سوره حمد در نماز جماعت آمين نمي گوييم ولي اهل تسنن مي گويند، مگر سوره حمد مشتمل بر دعا نيست؟
پرسش

چرا ما «شيعيان» بعد از سوره حمد در نماز جماعت آمين نمي گوييم ولي اهل تسنن مي گويند، مگر سوره حمد مشتمل بر دعا نيست؟

پاسخ

همه مسلمانان مكلفند در نماز سوره حمد را به عنوان و به قصد قرآن بخوانند [لاصلاة الاّ بفاتحة الكتاب] نه به قصد دعا، هر چند سوره حمد مشتمل بر دعا نيز مي باشد و اهل تسنن هم اين مطلب را قبول دارند و مي گويند: خواندن فاتحة الكتاب در هر ركعت از نماز، از اركان نماز است. و نقل مي كند كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «لا صلاة لمن لم يقرأ بفاتحة الكتاب»{1} و سوره حمد را به عنوان قرآن و به قصد فاتحة الكتاب نه به قصد دعا و اما اينكه بعد از حمد آمين مي گويند تنها به دليل روايتي است كه از ابوهريره رسيده مبني بر اينكه: وقتي از حمد فارغ شديد آمين بگوييد يا وقتي امام جماعت از خواندن سوره حمد فارغ شد آمين بگوييد.

البته گفتن آن را مستحب مي دانند، چه در نماز جماعت يا فرادي، چه در نماز جهريه و اخفاتيه، منتهي مي گويند: در جهريه بلند و در اخفاتيه آهسته بگوييد.{2}

[1]. صحيح بخاري: ح 756 و صحيح مسلم: ح 3097.

[2]. صلاة المؤمن القحطاني، ج 1، ص 7: 253.[من سنن الصلاة] قول آمين بعد قرائة الفاتحة، يجهر بما في الجهرية و يسرّ في السرّية، الحديث ابي هريرة.

چرا ما «شيعيان» نمازهاي مستحبي شبهاي ماه مبارك رمضان را به جماعت برگزار نمي كنيم ولي اهل تسنن آنها را به جماعت و به نام نماز تراويح برگزار مي كنند؟
پرسش

چرا ما «شيعيان» نمازهاي مستحبي شبهاي ماه مبارك رمضان را به جماعت برگزار نمي كنيم ولي اهل تسنن آنها را به جماعت و به نام نماز تراويح برگزار مي كنند؟

پاسخ

در فقه شيعه خواندن نماز مستحبي به جماعت بدعت و حرام است و فرقي بين نمازهاي مستحبي شبهاي ماه رمضان و غير آن نيست ولي اهل تسنن نافله هاي شبهاي ماه مبارك رمضان را به جماعت برگزار مي كنند و آنها را نماز تراويح مي نامند.{1}

از دو كتاب معتبر آنها استفاده مي شود كه نماز تراويح در زمان رسول اللَّه(ص) و در حكومت ابوبكر و در اوايل حكومت عمر، به جماعت برگزار نمي شده است.{2}

مدتي از حكومت عمر گذشته بود، يك شب ماه رمضان وارد مسجد شد، ديد مردم به طور پراكنده و فرادا نماز مي خوانند ولي در گوشه مسجد چند نفر به جماعت مي خواندند، عمر گفت: اگر همه مردم نمازها را به جماعت بخهوانند نمايان تر است و تصميم گرفت (ثم عزم) و مردم با امامت يك نفر جمع كرد، شب بعد وارد مسجد شد، ديد مردم نمازها را به جماعت برگزار مي كنند، گفت: خوب بدعتي است اين. (نِعْمَ البِدعةُ هذِه).{3} البته در برخي روايات آنها است كه رسول اللَّه(ص) دو سه شب نافله شب را در مسجد خواند و عدّه اي نمازها را با آن حضرت خواندند، شب سوم يا چهارم جمعيت زياد شد، رسول اللَّه(ص) براي نماز نافله از منزل خارج نشد و بعد از نماز صبح فرمود:

من متوجه اجتماع شما شدم و اينكه نيامدم، ترسيدم نافله شب را به جماعت خواندن بر شما واجب شود و تا رسول اللَّه(ص) زنده بود نافله ها به جماعت برگزار نشد.{4}

در كتاب الفقه علي المذاهب الاربعة.{5}

مضمون همين روايات را بازگو

كرده و مي گويد:

مستحب است به جماعت برگزار شود، ولي بيست ركعت نبوده و در عهد صحابه اضافه كرده اند و بيست ركعت مي خواندند، و در حكومت عمربن عبدالعزيز با اضافه كردند و سي و شش ركعت مي خوانند ولي مشروع همان بيست ركعت است و مستحب است تمام قرآن را در نماز تراويح تا پايان ماه رمضان بخوانند. [و براي اضافه كردن و بدعت گذاري عمر و غير او توجيهاتي نموده است].

لازم به يادآوري است كه، اوّلاً نافله هايي را كه رسول اللَّه(ص) در سه شب خواند و در ماه رمضان نبوده است ثانياً بيش از يازده ركعت نخواند، ثالثاً عمربن الخطاب تصريح كرد كه اين عمل بدعت است، يعني ساخته و پرداخته سليقه شخص او بوده و سابقه نداشته است و از تعبير او معلوم مي شود استناد به عمل رسول اللَّه(ص) نكرده است، رابعاً حتي عمر نگفته است بيست ركعت بخوانند و نگفته است يك ختم قرآن در آنها خوانده شود.

آري بدعت مي گذارند به سليقه شخصي عمل مي كنند و بعد هم توجيه مي كنند كه اجتهاد كرده اند ولي اگر ببينند شيعه مثلاً در اذان و اقامه به قصد تيمن و تبرك شهادت به ولايت اميرالمؤمنين علي(ع) مي دهد فوراً حكم به بدعت بودن و كفر و شرك شيعه مي كنند: (اِنَّ هذا لَشَيٌ عُجابٌ){6}

[1]. به آنها نماز تراويح مي گويند چون بعد از هر چهار ركعت استراحت مي كنند، (صلاة المؤمن القحطاني، ص 346).

ظاهراً اين معنا از روايتي استفاده شده كه عايشه گفته است: رسول اللَّه(ص) در ماه رمضان بيش از يازده ركعت، نماز شب نمي خواند، مانند غير ماه رمضان و چهار ركعت نيكو و طولاني مي خواند و با كمي فاصله چهار ركعت ديگر مي خواند (ثمّ

يصلّي اربعاً) باز با فصله سه ركعت ديگر مي خواند (ثم يصلي ثلاثاً)، (صحيح بخاري، كتاب صلاة التراويح، ص 322، ح 2013.)

[2]. به صحيح بخاري كتاب صلاة التراويح، ص 322، ح 2009 و ح 2012 و به صحيح مسلم، باب الترغيب في قيام رمضان و هو التراويح، ص 334، ح 756 مراجعه شود.

[3]. صحيح بخاري، كتاب صحيح التراويح، ص 322، ح 2010.

[4]. صحيح بخاري، كتاب صلاةالتراويح، ص 322، ح 2010 و ص 223، ح 2012 و صحيح مسلم، باب الترغيب في قيام رمضان و هو التراويح، ص 335، ح 761.

[5]. ج 1، مباحث صلاة التطوع «صلاة التراويح»، ص 340.

[6]. سوره ص / 5.

منشأ و تشريع اذان را از ديدگاه مذهب تشيع توضيح داده، ادله آن را بازگو نماييد؟
پرسش

منشأ و تشريع اذان را از ديدگاه مذهب تشيع توضيح داده، ادله آن را بازگو نماييد؟

پاسخ

اهل سنّت منشأ اذان را خواب بعضي از اصحاب مي دانند ولي شيعه منشأ و تشريع اذان را وحي مي داند. رواياتي كه اهل سنّت درباره منشأ اذان نقل كرده اند پذيرفته نيست، زيرا اولاً، سند اين روايات ضعيف است. در سلسله اسناد آن ابي عمير، محمد بن ابراهيم بن حارث بن خالد التيمي، محمد بن اسحاق بن يسار بن فيار و عبدالله بن زيد وجود دارد كه اين افراد مجهول و ضعيف هستند.{1}

ثانياً روايات از نظر متن، مضطرب و مختلف هستند. در يك روايت، خواب عمر بن خطاب را 20 روز قبل از عبدالله بن زيد نقل كرده و در روايت ديگر، همان روز نقل شده و بعضي از روايات مي رساند كه اين خواب را چهارده نفر ديده اند، نه يك نفر يا دو نفر. شيعه معتقد است اذان از طريق وحي تشريع شده است و خداوند از راه وحي آن را به پيامبر تعليم داده است كه البته رواياتي نيز در اين مورد در مصادر اهل سنّت نيز آمده است/

ثالثاً اذان، في نفسه عبادت است و مقدمه عبادت مهمي چون نماز است، و معقول نيست كه خداوند آن را بيان ننموده باشد و پيامبر آن را از ديگران گرفته باشد. شخصي نزد امام حسن مجتبي(ع) عرضه داشت: بعضي ها مي گويند منشأاذان خواب عبدالله است. امام حسن(ع) در پاسخ فرمود: شأن بالاتر از اين مي باشد، بلكه اذان از سوي جبرئيل به پيامبر(ص) تعليم داده شده است/

«اذان جبرئيل في السمأ مثني و مثني و علمه رسول الله» مشابه اين سخن از محمد بن حنفيه نقل شده است/

رابعاً،

حتي اگر اذان از باب وحي نباشد، سزاوار مقام نبوت نيست كه صاحب شريعت (پيامبر اكرم) در مقام امر و نهي چون اذان، جاهل و متحير باشد و افرادي ديگر او را از جهل و تحير برهانند. لذا امام صادق مي فرمايد: اذان از طريقي وحي نازل شده است و اين كه بعضي ها گمان مي كنند اذان از عبدالله بن زيد اخذ شده درست نيست/

[1]. تهديب التهذيب، ابن حجر عسقلاني؛ تهذيب الكمال، جمال الدين المزي/

ما نيز معتقديم حضرت علي(ع) فضايل و مناقب فراواني دارد و جاي انكار نيست، امّا اگر بنا هست اين فضايل -نه به عنوان جزئيت- در اذان يا اقامه گفته شود، پس چرا فقط ذكر اشهد انّ علياً ولي اللّه هميشه در اذان و اقامه بلند مي شود:
پرسش

ما نيز معتقديم حضرت علي(ع) فضايل و مناقب فراواني دارد و جاي انكار نيست، امّا اگر بنا هست اين فضايل -نه به عنوان جزئيت- در اذان يا اقامه گفته شود، پس چرا فقط ذكر اشهد انّ علياً ولي اللّه هميشه در اذان و اقامه بلند مي شود:

پاسخ

سبب اين امر رواياتي است كه رسيده است و در آن روايات شهادت به ولايت علي(ع). پس از شهادت به رسالت، رسول خدا(ص) آمده است كه در رأس همه آنها روايت قاسم بن معاويه از امام صادق(ع) است كه امام صادق(ع) فرمود:

اذا قال احدكم لااله الاّاللّه، محمد رسول اللّه، فليقل: عليّ اميرالمؤمنين{1} اين روايت اطلاق دارد كه شامل اذان و غير اذان مي شود. برخي ديگر از روايات كه مي رساند ذكر شهادت به ولايت اميرمؤمنان و نظاير آن، پس از شهادت به رسالت پيامبر مطلوب است، ذكر مي كنيم

1- عن الصادق(ع) انّه قال: لا لّما خلق اللّه السماوات و الارض، امر منادياً فنادي:

اشهد لااله الّااللّه- ثلاث مرّات

اشهد انّ محمّداً رسول اللّه- ثلات مرّات

اشهد انّ علياً اميرالمؤمنين- ثلاث مرّات{2}

2- قال رسول الله(ص) من قال: لااله الّااللّه تفتحّت له ابواب السماء، و مت تلاها (اي ابتعها) ب:محمدرسول اللّه، تهلّل وجه الحق{3} سبحانه و استبشر بذلك و مت تلاها ب:علي ولّي اللّه غفرالله له ذنوبه.{4}

3- عن فاطمه الزهرا(س) قالت: قال رسول الله(ص) لمّا عُرج بي الي السماء الي سدرة المنتهي فكان قاب قوسين اواد في فابصرته بقلبي و لم اره بعيني فسمعت اذاناً مثني مثني. و اقامةً و تراً فسمعت منادياً ينادي: يا ملائكتي و سكّان سماواتي و ارضي و حملة عرشي، أشهَدوا انّي لااله الّا انا وحدي لاشريك لي. قالوا شهدنا و اقررنا قال أشهَدوا يا ملائكتي و سكان سماواتي و ارضي و حملة عرشي انّ

محمّداً عبدي و رسولي قالوا اشهدنا و اقررنا قال أشهدوا يا ملائكتي و سكّان سماواتي و ارضي و حملة عرشي انّ علّياً ولّي و ولّي رسولي و ولّي المؤمنين بعد رسولي قالوا أشهدنا و اقررنا.{5}

اين روايات و نظاير آن سبب شده است كه فقهاي شيعه فتوا به محبوبيت شهادت به ولايت علي(ع) پس از ذكر رسالت پيامبر اكرم(ص) در اذان و اقامه بدهند ولي اكثريت قريب به اتفاق تصريح كردند. اين شهادت جزء اذان و اقامه نيست.

در اين قسمت به نام برخي از بزرگان فقهاء كه به اين نكته تصريح كردند اشاره مي كنيم:

1- علّامه بزرگ شيخ مرتضي انصاري در رساله فارسي خود به نام «نخبه» ص52 مي گويد:

شهادت به ولايت علي(ع) جزء اذان نيست ولي مستحب است به قصد رجحان آورده شود.

2- فقيه گرانمايه، شيخ آقا رضا همداني در جلد اوّل مصباح الفقيه ص221 مي گويد:

الاولي ان شهد لعلي بالولاية و أمرة المؤمنين بعد الشهادتين قاصداً به امتثال العمومات الدالة علي استحبابه لا الجزئية من الاذان. كما انّ الاولي، و الاحوط الاصلاة علي محمد و آله

بعد الشهادة بالرسالة بهذا القصد

3- استاد بزرگ آخوند خراساني در ذخيره العباد ص53 گفته است:

الشهادة بالولاية لاميرالمؤمني(ع) لم تكن جزءاً من الاذان و لكن لابأس بذكرها بقصد القربة المطلفه بعد ذكر الشهادة لرسول اللّه.

4- فقيه مشهور و معروف سيد محمد كاظم يزدي در عروة الوثق ج1، ص602 مي گويد:

و امّا الشهادة لعلي(ع) بالولاية و امرة المؤمنين فليست جزءاً منها

5- ميرزاي نائيني در وسيلة النجاة ص56 گفته استيستحب الصلاة علي محمد و آله عند ذكر اسمه الشريف و اكمال الشهادتين بالشهادة لعي(ع) بالولاية و امرة المؤمنين الاذان و غيره.

6- مرجع بزرگ سيد ابوالحسن اصفهاني در

ذخيره العباد ص112 گفته است:

شهادت به ولايت علي(ع) جزء نماز نيست ولي اگر بعد از شهادت به رسالت به قصد قربت بياورد خوب است.

7- شيخ عبدالله مامقاني در لا مناهج المتّقين، ص61 مي گويد:

لواتي بالشهادة بالولانه لعلي(ع) مرّتين بعد الشهادة بالرسالة تيمّناً بقصد القربة المطلقة لا بقصد الجزئيه لم يكن به باس و كان حسناً

8- شيخ شريعت اصفهاني در كتابي به نام «الوسيله» ص68 گفته است:

و الشهادة بالولاية لعلي(ع) لم تكن جزءاً من الاذان و بقصد القربة بعد الشهادة بالرسالة حسن جّيد.

از فقها و علماي معاصر نيز بسياري فتوا دادند كه مي تواند اين شهادت را در اذان بگويد ولي نه به قصد جزئيت. كه نام برخي از آنها را ذكر مي كنيم.

1- مرحوم آقاي بروجردي در رساله علميه خود به نام «المسائل الفقهيه» و سيد عبدالهادي شيرازي و سيد محمود شاهرودي و ميرزا آقا شيرازي اصطهباناتي در رساله «ذخيرة العباد»

2- مرحوم آقاي حكيم در مستمسك العروة الوثقي ج4 ص14 مي گويد:

لابأس بالاتيان بالشهادة بقصد الاستحباب المطلق لما في خبر الاحتجاج:

«اذا قال احدكم لااله الاالله، محمداً رسول الله، فليقل علي اميرالمؤمنين...»

3- مرحوم آقاي خويي در استفتايي كه از ايشان شده است مي گويد:

لاريب في انّ الشهادة لعلي(ع) بالولاية و ان لم تكن جزءً من الاذان و الاقامة الّا انّها في نفسها مستحبة بلا اشكال...{6}

4- مرحوم آقاي نجفي مرعشي در حاشيه بر عروه مي گويد: الا حوط الايتاه بهايي دون قصد الجزئية.

5- آيةالله گلپايگاني در توضيح المسائل مسأله 928 مي گويد:

اشهد أن علياً ولي الله جزو اذان و اقامه نيست. ولي خوب است بعد از اشهد انّ محمّداً رسول الله به قصد قربت گفته شود.

6- امام خميني در مسأله 919 توضيح المسائل مي گويد:

اشهد انّ علّياً ولي الله جزو اذان

و اقامه نيست ولي خوب است بعد از اشهد انّ محمّداً رسول الله به قصد قربت گفته شود.

7- در استفتايي كه از رهبر معظّم انقلاب صورت گرفته است ايشان فرمودند:

ليست شرعاً جزؤاً من الاذان و لا الاقامة ولكن لامانع منها اذا لم تكن بقصد الورود و الجزئيه للاذان و الاقامه بل تكون راجحة اذا كانت لمجرد اظهار الاذعان و الاعتراف بما يعتقده في خليفة رسول الله(ص) صلي الله عليه و علي اوصيائه المعصومين.

نكته

البته گروه كمي از فقهاء با توجه به تسامح در ادّله سنن قائل به جزئيت شهادت ثالثة در اذان و اقامه شدند. يعني هر چند روايت قاسم بن معاويه از نظر سند ضعيف است ولي با تسامح در ادّله{7} سنن كه در روايات ما آمده است و بقيه قرائني كه گفته شد معتقدند مي توان اين شهادت را به عنوان جزء در اذان و اقامه آورد. در اين صورت هم سخن آنان بدون حجت شرعي نيست تا صدق بدعت كند.

پيوست

متن استفتاء و پاسخ رهبر انقلاب اسلامي

بسم اللّه الرحمن الرحيم

سمامة القائد العلويّ المقدّي الولي الفقيه آية اللّه سيدنا السيد الحسين علي الخامنئي «دام ظلّه العالي»

السلام عليكم و رحمةاللّه و بركاته

افتونا و أحسنوا والينا جزاكم اللّه خير جزاء المحسنين:

ما هو نظركم الشريف بخصوص الشهادة الثالثة المقدّسة بالولاية و الأمرة لسيد الأوصياء صلوات اللّه عليه و عليهم في الأذان و الأقامة للصلوات المفروضة؟

بسم اللّه الرحمن الرحيم

ليست شرعاً جزؤاً من الاذان ولا الاقامة، ولكن لا مانع منها اذا لم تكن بقصد الورود والجزؤية للاذان والاقامة بل تكون راحجة اذا كانت لمجرّو اظهار الاذعان و الاعتراف بما يقتصده في ظيفة رسول الله صلي اللّه عليه و علي أوصيائه المعصومين.

وختاماً أيدّكم اللّه ويضبركم علي أعدائكم و الخالفين لكم

و مدّ في عمركم الشريف الي يوم الفرحة الكبري حيث تخفق راية امام زماننا عليه السلام علي جميع اُرجاء العالم.

وفقنا اللّه تعالي لخدتبكم

عبدالحليم الغزّي

[1].- بحارالانوار، ج38، ص318، حديث26.

[2].- بحارالانوار، ج37، ص295.

[3].- البته واضح است مراد از تهلّل وجه الحق سبحانه و استبشر بذلك مجازي است وكنايه از رضايت خداست.

[4].- بحارالانوار، ج38، ص318.

[5].- بحارالانوار، ج23، ص282.

[6].- سرّ الايمان، ص60.

[7].- عن احمد بن محمد البرقي، عن ابيه عن علي بن الحكم عن هشام بن سالم عن الصادق(ع) انّه قال: من بلَغه عن النبي(ص) شيي ء من الثواب فعلمله، كان له اجر ذلك و ان كان رسول الله لم يقله المحاسن، ج1، ص25. و در كافي نيز نظير همين نقل شده است و خطيب در تارʘΠبغداد ج8، ص296 و مناوي در فيض القدير ج6، ص95 شبيه به اين را دارند.

ما نيز معتقديم حضرت علي(ع) فضايل و مناقب فراواني دارد و جاي انكار نيست، امّا اگر بنا هست اين فضايل -نه به عنوان جزئيت- در اذان يا اقامه گفته شود، پس چرا فقط ذكر اشهد انّ علياً ولي اللّه هميشه در اذان و اقامه بلند مي شود:
پرسش

ما نيز معتقديم حضرت علي(ع) فضايل و مناقب فراواني دارد و جاي انكار نيست، امّا اگر بنا هست اين فضايل -نه به عنوان جزئيت- در اذان يا اقامه گفته شود، پس چرا فقط ذكر اشهد انّ علياً ولي اللّه هميشه در اذان و اقامه بلند مي شود:

پاسخ

سبب اين امر رواياتي است كه رسيده است و در آن روايات شهادت به ولايت علي(ع). پس از شهادت به رسالت، رسول خدا(ص) آمده است كه در رأس همه آنها روايت قاسم بن معاويه از امام صادق(ع) است كه امام صادق(ع) فرمود:

اذا قال احدكم لااله الاّاللّه، محمد رسول اللّه، فليقل: عليّ اميرالمؤمنين{13} اين روايت اطلاق دارد كه شامل اذان و غير اذان مي شود. برخي ديگر از روايات كه مي رساند ذكر شهادت به ولايت اميرمؤمنان و نظاير آن، پس از شهادت به رسالت پيامبر مطلوب است، ذكر مي كنيم

1- عن الصادق(ع) انّه قال: لا لّما خلق اللّه السماوات و الارض، امر منادياً فنادي:

اشهد لااله الّااللّه- ثلاث مرّات

اشهد انّ محمّداً رسول اللّه- ثلات مرّات

اشهد انّ علياً اميرالمؤمنين- ثلاث مرّات{14}

2- قال رسول الله(ص) من قال: لااله الّااللّه تفتحّت له ابواب السماء، و مت تلاها (اي ابتعها) ب:محمدرسول اللّه، تهلّل وجه الحق{15} سبحانه و استبشر بذلك و مت تلاها ب:علي ولّي اللّه غفرالله له ذنوبه.{16}

3- عن فاطمه الزهرا(س) قالت: قال رسول الله(ص) لمّا عُرج بي الي السماء الي سدرة المنتهي فكان قاب قوسين اواد في فابصرته بقلبي و لم اره بعيني فسمعت اذاناً مثني مثني. و اقامةً و تراً فسمعت منادياً ينادي: يا ملائكتي و سكّان سماواتي و ارضي و حملة عرشي، أشهَدوا انّي لااله الّا انا وحدي لاشريك لي. قالوا شهدنا و اقررنا قال أشهَدوا يا ملائكتي و سكان سماواتي و ارضي و حملة عرشي انّ

محمّداً عبدي و رسولي قالوا اشهدنا و اقررنا قال أشهدوا يا ملائكتي و سكّان سماواتي و ارضي و حملة عرشي انّ علّياً ولّي و ولّي رسولي و ولّي المؤمنين بعد رسولي قالوا أشهدنا و اقررنا.{17}

اين روايات و نظاير آن سبب شده است كه فقهاي شيعه فتوا به محبوبيت شهادت به ولايت علي(ع) پس از ذكر رسالت پيامبر اكرم(ص) در اذان و اقامه بدهند ولي اكثريت قريب به اتفاق تصريح كردند. اين شهادت جزء اذان و اقامه نيست.

در اين قسمت به نام برخي از بزرگان فقهاء كه به اين نكته تصريح كردند اشاره مي كنيم:

1- علّامه بزرگ شيخ مرتضي انصاري در رساله فارسي خود به نام «نخبه» ص52 مي گويد:

شهادت به ولايت علي(ع) جزء اذان نيست ولي مستحب است به قصد رجحان آورده شود.

2- فقيه گرانمايه، شيخ آقا رضا همداني در جلد اوّل مصباح الفقيه ص221 مي گويد:

الاولي ان شهد لعلي بالولاية و أمرة المؤمنين بعد الشهادتين قاصداً به امتثال العمومات الدالة علي استحبابه لا الجزئية من الاذان. كما انّ الاولي، و الاحوط الاصلاة علي محمد و آله

بعد الشهادة بالرسالة بهذا القصد

3- استاد بزرگ آخوند خراساني در ذخيره العباد ص53 گفته است:

الشهادة بالولاية لاميرالمؤمني(ع) لم تكن جزءاً من الاذان و لكن لابأس بذكرها بقصد القربة المطلفه بعد ذكر الشهادة لرسول اللّه.

4- فقيه مشهور و معروف سيد محمد كاظم يزدي در عروة الوثق ج1، ص602 مي گويد:

و امّا الشهادة لعلي(ع) بالولاية و امرة المؤمنين فليست جزءاً منها

5- ميرزاي نائيني در وسيلة النجاة ص56 گفته استيستحب الصلاة علي محمد و آله عند ذكر اسمه الشريف و اكمال الشهادتين بالشهادة لعي(ع) بالولاية و امرة المؤمنين الاذان و غيره.

6- مرجع بزرگ سيد ابوالحسن اصفهاني در

ذخيره العباد ص112 گفته است:

شهادت به ولايت علي(ع) جزء نماز نيست ولي اگر بعد از شهادت به رسالت به قصد قربت بياورد خوب است.

7- شيخ عبدالله مامقاني در لا مناهج المتّقين، ص61 مي گويد:

لواتي بالشهادة بالولانه لعلي(ع) مرّتين بعد الشهادة بالرسالة تيمّناً بقصد القربة المطلقة لا بقصد الجزئيه لم يكن به باس و كان حسناً

8- شيخ شريعت اصفهاني در كتابي به نام «الوسيله» ص68 گفته است:

و الشهادة بالولاية لعلي(ع) لم تكن جزءاً من الاذان و بقصد القربة بعد الشهادة بالرسالة حسن جّيد.

از فقها و علماي معاصر نيز بسياري فʙȘǠدادند كه مي تواند اين شهادت را در اذان بگويد ولي نه به قصد جزئيت. كه نام برخي از آنها را ذكر مي كنيم.

1- مرحوم آقاي بروجردي در رساله علميه خود به نام «المسائل الفقهيه» و سيد عبدالهادي شيرازي و سيد محمود شاهرودي و ميرزا آقا شيرازي اصطهباناتي در رساله «ذخيرة العباد»

2- مرحوم آقاي حكيم در مستمسك العروة الوثقي ج4 ص14 مي گويد:

لابأس بالاتيان بالشهادة بقصد الاستحباب المطلق لما في خبر الاحتجا

«اذا قال احدكم لااله الاالله، محمداً رسول الله، فليقل علي اميرالمؤمنين...»

3- مرحوم آقاي خويي در استفتايي كه از ايشان شده است مي گويد:

لاريب في انّ الشهادة لعلي(ع) بالولاية و ان لم تكن جزءً من الاذان و الاقامة الّا انّها في نفسها مستحبة بلا اشكال...{18}

4- مرحوم آقاي نجفي مرعشي در حاشيه بر عروه مي گويد: الا حوط الايتاه بهايي دون قصد الجزئية.

5- آيةالله گلپايگاني در توضيح المسائل مسأله 928 مي گويد:

اشهد أن علياً ولي الله جزو اذان و اقامه نيست. ولي خوب است بعد از اشهد انّ محمّداً رسول الله به قصد قربت گفته شود.

6- امام خميني در مسأله 919 توضيح المسائل مي گويد:

اشهد انّ علّياً ولي الله جزو اذان و

اقامه نيست ولي خوب است بعد از اشهد انّ محمّداً رسول الله به قصد قربت گفته شود.

7- در استفتايي كه از رهبر معظّم انقلاب صورت گرفته است ايشان فرمودند:

ليست شرعاً جزؤاً من الاذان و لا الاقامة ولكن لامانع منها اذا لم تكن بقصد الورود و الجزئيه للاذان و الاقامه بل تكون راجحة اذا كانت لمجرد اظهار الاذعان و الاعتراف بما يعتقده في خليفة رسول الله(ص) صلي الله عليه و علي اوصيائه المعصومين.

نكته

البته گروه كمي از فقهاء با توجه به تسامح در ادّله سنن قائل به جزئيت شهادت ثالثة در اذان و اقامه شدند. يعني هر چند روايت قاسم بن معاويه از نظر سند ضعيف است ولي با تسامح در ادّله{19} سنن كه در روايات ما آمده است و بقيه قرائني كه گفته شد معتقدند مي توان اين شهادت را به عنوان جزء در اذان و اقامه آورد. در اين صورت هم سخن آنان بدون حجت شرعي نيست تا صدق بدعت كند.

پيوست

متن استفتاء و پاسخ رهبر انقلاب اسلامي

بسم اللّه الرحمن الرحيم

سمامة القائد العلويّ المقدّي الولي الفقيه آيةاللّه سيدنا السيد الحسين علي الخامنئي «دام ظلّه العالي»

السلام عليكم و رحمةاللّه و بركاته

افتونا و أحسنوا و الينا جزاكم اللّه خير جزاء المحسنين:

ما هو نظركم الشريف بخصوص الشهادة الثالثة المقدّسة بالولاية و الأمرة لسيد الأوصياء صلوات اللّه عليه و عليهم في الأذان و الأقامة للصلوات المفروضة؟

بسم اللّه الرحمن الرحيم

ليست شرعاً جزؤاً من الاذان و لا الاقامة، ولكن لا مانع منها اذا لم تكن بقصد الورود و الجزؤية للاذان و الاقامة بل تكون راحجة اذا كانت لمجرّو اظهار الاذعان و الاعتراف بما يقتصده في ظيفة رسول الله صلي اللّه عليه و علي أوصيائه المعصومين.

وختاماً اُيدّكم اللّه و يضبركم علي أعدائكم و الخالفين

لكم و مدّ في عمركم الشريف الي يوم الفرحة الكبري حيث تخفق راية امام زماننا عليه السلام علي جميع اُرجاء العالم.

وفقنااللّه تعالي لخدتبكم

عبدالحليم الغزّي

[1]. وسائل الشيعه، عاملي، ابواب الاذان و الآمامة، باب 19، ج4، منشورات مكتبه الاسلاميه.

[2]. همان مدرك، ابواب الاذان و الاقامة، باب19.

[3]. المصنف، ج1، ص244، كتاب الاذان و الاقامه، باب من كان يقول في اذانه حي علي خير العمل. المصنف صنعاني، ج1، ص460، ح1786.

[4]. همان. 23246.

[5]. كنزالعمال، متقي هندي، ج8، حديث 23242.

[6]. همان، 23242.

[7]. همان، 23251.

[8]. جامع المدارك، ج1، ص319.

[9]. جامع الاحاديث الشيعه، ج1، ص17. (حديث از امالي مفيد) باب حجية فتوي الائمة.

[10]. همان مدرك، (حديث از كافي، ج1، ص53)

[11]. مسند ابن حنبل، ج5، ص365، حليةالاولياء، ج6، ص294، الرياض النضرة، ج2، ص171، كنزالعمال، ج6، ص154 و...

[12]. النص و الاجتهاد، ص208.

[13]. بحارالانوار، ج38، ص318، حديث26.

[14]. بحارالانوار، ج37، ص295.

[15]. البته واضح است مراد از تهلّل وجه الحق سبحانه و استبشر بذلك مجازي است وكنايه از رضايت خداست.

[16]. بحارالانوار، ج38، ص318.

[17]. بحارالانوار، ج23، ص282.

[18]. سرّ الايمان، ص60.

[19]. عن احمد بن محمد البرقي، عن ابيه عن علي بن الحكم عن هشام بن سالم عن الصادق(ع) انّه قال: من بلَغه عن النبي(ص) شيي ء من الثواب فعلمله، كان له اجر ذلك و ان كان رسول الله لم يقله المحاسن، ج1، ص25. و در كافي نيز نظير همين نقل شده است و خطيب در تاريخ بغداد ج8، ص296 و مناوي در فيض القدير ج6، ص95 شبيه به اين را دارند.

جملة "أشهد أنّ محمداً رسول الله از چه زماني وارد اذان و اقامه ما شد؟ آيا حضرت محمد(ص) آن را بر زبان مي آورد؟ جملة "أشهد انّ عليّاً وليّ الله" از چه زماني وارد اذان و اقامه شد؟ آيا حضرت علي(ع) آن را بر زبان مي آورد؟
پرسش

جملة "أشهد أنّ محمداً رسول الله از چه زماني وارد اذان و اقامه ما شد؟ آيا حضرت محمد(ص) آن را بر زبان مي آورد؟ جملة "أشهد انّ عليّاً وليّ الله" از چه

زماني وارد اذان و اقامه شد؟ آيا حضرت علي(ع) آن را بر زبان مي آورد؟

پاسخ

برادر گرامي از اين كه با ما مكاتبه نموديد سپاسگزاريم.

اذان در سال اوّل هجرت پيامبر به مدينة منوّره تشريع شد. يكي از علت هاي اساسي تشريع اذان اين بود كه وقتي پيامبر(ص) مي خواست نماز بخواند، مسلمانان متوجه نمي شدند چه موقع پيامبر به نماز مي ايستد تا با او نماز جماعت بخوانند. از اين رو به اين فكر افتادند بايد كاري بكنيم كه همه متوجه بشوند. يكي گفت: ناقوس بزنيم. ديگري گفت: شيپور بنوازيم. سومي گفت: دود به هوا بلند كنيم (آتش روشن كنيم). چهارمي گفت: پرچمي بالا ببريم. پيامبر هيچ كدام را نپسنديد.

عبدالله بن زيد در خواب ديد كه شخصي با لباس سبز به همين شكل مرسوم اذان مي گويد. پيامبر همين طور در خواب ديد، بعد به بلال گفت: همين الفاظ را بلند بگويد، و بدين وسيله اذان مرسوم شد. در برخي روايات آمده كه جبرئيل اذان را به پيامبر وحي كرد. كيفيت اذان اوليه به گفتة اهل سنت چهار بار تكبير و "أشهد أن لا إله إلاّ الله" و "أشهد أنّ محمداً رسول الله" و "حيّ علي الصلاة" و "حيّ علي الفلاح" و "الله اكبر" هر كدام دو بار و يك بار "لا اله الاّ الله" است. فقط مالك بن انس گفته كه تكبير اوّل را نيز دوبار بايد گفت.[1]

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خلاف فرموده است: تكبير اوّل چهار مرتبه و شهادتان هر كدام دو مرتبه و "حيّ علي الصلاة" و "حيّ علي الفلاح" و "حيّ علي خير العمل" و "الله اكبر" و "لا اله

الاّ الله" دو مرتبه بايد گفته شود.[2]

در كنز العمال نيز رواياتي دربارة اذان و كيفيت آن به طريق اهل سنت (كه در ابتدا ذكر شد) آمده است.[3]

امام رضا(ع) از پدران گرامي اش از رسول خدا(ص) نقل مي كند: "وقتي مرا به معراج بردند، جبرئيل اذان گفت، دو تا دو تا (يعني هر بند اذان دو تا بود) و اقامه گفت دو تا دو تا".[4]

مرحوم مجلسي در بحارالانوار بعد از نقل روايات، بحث مفصّلي در اقوال و اضافه شدن "أشهد أنّ عليّا وليّ الله" نقل كرده است. شايد علت اضافه شدن آن بوده كه طرفداران خلفاي راشدين گفتند: وقتي پيامبر به معراج رفت، ديد بر عرش نوشته شده: "لا اله الاّ الله، محمد رسول الله، ابوبكر الصديق". امام صادق(ع) فرمود: "وقتي كه خدا عرش را آفريد، بر آن نوشت: لاأله ألاّ الله، محمد رسول الله، عليّ اميرالمؤمنين".[5]

بنا به عقيدة شيعه، شهادت به ولايت علي(ع) جزء اذان نيست. شيخ طوسي در كتاب نهايه فرموده: "آنچه در روايات ضعيف كه مورد عمل نيست وارد شده مبني بر گفتن "أشهد أنّ علياً ولي الله" و "أنّ محمداً و آله خير البشر" نبايد به آن عمل شود و هر كس آن را در اذان بگويد، خطا كار است".[6] اما اگر شهادت به ولايت را جزء اذان ندانيم، گفتن آن به قصد ثواب اشكال ندارد. فقها و مراجع فعلي، همين نظر را دارند كه شهادت به ولايت اميرالمؤمنين(ع) جزء اذان نيست، اما مي توان به قصد ثواب آن را گفت.

اهل سنت از اذان "حيّ علي خير العمل" را حذف كرده و در اذان صبح "الصلوة خيرٌ من النّوم" را اضافه نموده

اند.

زمان وارد شدن "اشهد انّ علياً وليّ الله" در اذان به قصد رجاء در ثواب مشخص نيست. در بعضي كتاب هاي تاريخي آمده كه در برخي قيام هاي علويان، اذان به شكل شيعي خوانده مي شد، اما آيا اين جمله در آن بوده يا نه، چيزي نيامده است. از زمان شيخ طوسي و پيشتر از او اين مسئله در كتاب هاي فقهي مورد بحث قرار گرفته است.

اما اين كه حضرت علي(ع) آن را گفته است، در هيچ سندي نيافتيم كه حضرت آن را گفته باشد، يا امامان پس از او گفته باشند.

[1] الفقه علي المذهب الاربع، ج 1، ص 312.

[2] شيخ طوسي، كتاب الخلاف، ج 1، ص 90.

[3] علي المتقي الهندي، كنز العمال، ج 8، ص 329 به بعد.

[4] بحارالانوار، ج 81، ص 107.

[5] همان، ص 112.

[6] بحارالانوار، ج 81، ص 111.

زمان پيامبر(ص) نماز به چه صورت بود، به شكل امروزي كه شيعيان انجام مي دهند، يا به شكلي كه اهل سنت آن را به جا مي آورند؟
پرسش

زمان پيامبر(ص) نماز به چه صورت بود، به شكل امروزي كه شيعيان انجام مي دهند، يا به شكلي كه اهل سنت آن را به جا مي آورند؟

پاسخ

در انجام فريضة نماز بين شيعيان و سنّي ها تفاوتي وجود ندارد، جز در چند چيز: دست بسته يا دست باز نماز خواندن، آمين گفتن بعد از "ولاالضالين"، مقيد بودن يا مقيد نبودن سجده گاه به اموري مانند خاك و سنگ.

امّا اين سؤال را كه پيامبر(ص) چگونه نماز مي خواند، مثل سني ها يا شيعيان، اگر از عالمان شيعه بپرسيد، مي گويند: ما پيرو سنّت پيامبر هستيم.

پيامبر(ص) اين گونه نماز مي خواند كه ما مي خوانيم؛ اگر از عالمان اهل سنت همين سؤال را بكنيد، آنان نيز چنين پاسخ خواهند داد. اين سخن گوياي اين حقيقت است كه همة گروه ها و مذاهب اسلامي سنّت پيامبر(ص) را قبول دارند و آن را همانند قرآن از مصادر و منابع شناخت ايدئولوژي اسلام مي دانند.

جا دارد نكته اي را به اطلاع شما برسانيم و آن اين است كه بين قرآن و سنت يك تفاوت مهم وجود دارد: در قرآن تحريف راه ندارد، ولي در رواياتي كه از پيامبر(ص) نقل شده، ممكن است بري از آن پايه و اساسي نداشته باشند و راويان به دروغ آن را به پيامبر نسبت داده باشند. بدين جهت است كه گاه روايات متضاد از پيامبر نقل شده است. اين يكي از مشكلاتي است كه فقيهان و كارشناسان اسلام مدام در پي شناخت روايات صحيح و تمايز آن با روايات نادرست هستند. آنان با يك سري معيارها به شناخت روايات ساختگي مي پردازند. اين امر در

مورد رواياتي كه دربارة نماز وارد شده، جاري است.

برخي تفاوت هاي موجود در مورد انجام فريضة نماز بين شيعيان و سنّي ها مثلاً دست بسته نماز خواندن، يا در نماز جماعت بعد از "ولاالضالين" آمين گفت كه در بين سنّي ها رواج دارد، ريشه در سنّت خلفا دارد. اين ها اموري است كه برخي از حاكمان پديد آوردند و بدعت نهادند. سيرة پيامبر(ص) اين گونه نبود، ليكن سنّي ها اين سخن را قبول ندارند اين اعمال را به پيامبر(ص) نسبت مي دهند، اما شيعيان آن را جعلي مي دانند.

شيعيان عمدتاً از زبان اهل بيت و برخي از صحابة بزرگوار به سيره و سنت پيامبر(ص) نائل مي گردند، ولي سني ها چندان به اهل بيت پيامبر(ص) التفاتي ندارند و عمدتاً از زبان صحابه نقل مي كند. اين ها ريشة تفاوت ها در نقل سنت نبوي است. دليل شيعه براي تمسك به اهل بيت خيلي روشن است، چون هم قرآن در آية تطهير به پاكيزگي اهل بيت اشاره كرده است و هم پيامبر(ص) بارها تمسك به اهل بيت را گوشزد نموده است، از جمله در حديث "ثقلين". بنابراين بهترين و مطمئن ترين راه پي بردن به سنت پيامبر(ص) راه اهل بيت است و شيعه افتخار مي كند كه از اين عروه الوثقي بهره مند است.

اگر مايليد در اين گونه امور اطلاعاتي داشته باشيد، توصيه مي كنيم كتاب نشانه هاي دو مكتب (ترجمة كتاب معالم المدرستين) اثر سيد مرتضي عسكري را مطالعه نماييد.

چرا طرز وضو گرفتن و نماز خواندن شيعه و سني با يكديگر متفاوت است، در صورتي كه دينمان يكي است و پيامبرمان يكي بوده است؟
پرسش

چرا طرز وضو گرفتن و نماز خواندن شيعه و سني با يكديگر متفاوت است، در صورتي كه دينمان يكي است و پيامبرمان يكي بوده است؟

پاسخ

تفاوت وضو و نماز بين شيعه و سني ناشي از برداشت آيات و روايات و برخي مطالب ديگر است، كه در توضيح مي آيد.

تفاوت در وضو به خاطر اين است كه اهل سنت براساس برداشتي كه از ظاهر آيه شريفه "فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الي المرافق و امسحوا برؤسكم و ارجلكم الي الكعبين" دارند دست هايشان را از سر انگشتان تا آرنج، برعكس شيعه مي شويند. نيز پاهايشان را مي شويند، بر خلاف شيعه كه روي پا مسح مي كشند. شيعه همين آيه را به نحو ديگر به همان طريقي كه وضو مي گيرد، تبيين مي كند. در اين زمينه رواياتي نيز وارده شده كه پيامبر چنين وضو مي گرفت. براساس اين آيه در وضو بايد ابتدا صورت شسته شود، بعد دست ها تا مرفق شسته شود، بعد مسح سر و سپس روي پاها تا كعب (برآمدگي) مسح شود. براي اطلاع بيشتر و مفصل تر به تفسير نمونه، جلد 4، صفحه 285 به بعد مراجعه كنيد.

در اين آيه محدوده شستن صورت بيان نشده، ولي در روايات نحوه وضوي پيامبر بيان شده كه بايد از رستنگاه مو تا چانه باشد و به اصطلاح گردي صورت شسته شود، در اين آيه حد شستن دست ها مشخص شده و آن اين كه بايد تا آرنج شسته شود. معناي اين جمله آن نيست كه از سر انگشتان شروع كنيم و تا آرنج مانند اهل سنت دست ها را بشوييم، بلكه اين آيه محدوده شستن دست ها را تا آرنج مي داند. بدين معنا كه تا كتف لازم

نيست شسته شود يا تا مچ كافي نيست، بلكه بايد تا آرنج شسته شود. بنابراين اگر از آرنج آب بريزيم و تا سر انگشتان را بشوييم، صحيح است، مانند اين كه كسي به ديگري بگويد: پاهايت را تا ران بشوي. معنايش اين نيست كه پاهايش را بالا آورد و از سر انگشتان پا شروع كند و به ران ختم كند. اين معقول نيست، بلكه اگر از ران آب بريزد تا پايين، به وظيفه اش عمل كرده است. پس اين آيه محدوده شستن دست ها را بيان مي كند، نه اين كه از كجا شروع و به كجا ختم كند.

نحوه نماز خواندن اهل سنت با ما خيلي تفاوت ندارد. فقط در برخي از مطالب از قبيل اين كه آنان دست بسته نماز مي خوانند، فرق دارد،آ يعني موقعي كه ايستاده اند، دست راستشان را روي دست چپ گذاشته و به سينه مي چسبانند، ولي ما شيعيان آن را صحيح نمي دانيم، زيرا اين عمل (كه به آن تكتف يا تكفير مي گويند) از ابداعات عمر بوده است.

وقتي كه اسيران عجم (ايران) را نزد عمر بردند، اسيران به احترام عمر دست به سينه چسباندند. عمر پرسيد: اين چه كاري است كه انجام مي دهيد، گفتند: ما در برابر بزرگان خود اين كار را مي كنيم. عمر اين كار را پسنديد و گفت: خوب است در برابر پروردگار چنين بايستيم. اين كار از بدعت هاي عمر بوده و به نظر فقهاي ما باطل كننده نماز است.

ديگر اين كه اهل سنت بعد از خواندن حمد، آمين مي گويند. اين مطلب نيز در زمان رسول الله (ص) نبوده و اهل سنت آن را ابداع كرده اند.

علت اصلي امثال اين اختلافات به مسئله امامت

برمي گردد. اهل سنت بعد از فوت پيامبر گفتند: "حسبنا كتاب الله؛ كتاب خدا ما را كافي است" و خود را از اهل بيت پيامبر (ص) جدا كردند، در حالي كه پيامبر به امت سفارش تمسك به اهل بيت را نموده بود.

جدايي از اهل بيت بلكه دشمني با آنان نتيجه اش اين مي شود كه اهل سنت از علي (ع) و فاطمه زهرا و حسن و حسين و سلمان و ابوذر و مقداد، روايات كمي نقل كرده اند، در حالي كه از ابوهريره و عايشه و ديگران هزاران روايت نقل كرده اند. آيا ابوهريره از پيامبر (ص) بيشتر روايت شنيده يا علي (ع) آيا ابوهريره بيشتر با پيامبر همراه و همنشين بوده، يا علي (ع؟ چرا اهل سنت از علي (ع) تعداد كمي روايت نقل كرده اند؟

علت اين است كه اهل سنت خود را از اهل بيت كنار كشيده اند. آنان را از صحنه سياسي و اجتماعي خارج كردند، بلكه آنان را خانه نشين و برخي را كشتند!

علت اختلاف طريقه وضو گرفتن و نماز خواندن در بين شيعيان و اهل سنت چيست؟
پرسش

علت اختلاف طريقه وضو گرفتن و نماز خواندن در بين شيعيان و اهل سنت چيست؟

پاسخ

در مورد قيامت غير مسلمان و مسلمان بي عمل: با توجه به معارف اسلامي، رستگاري در قيامت به دو چيز وابسته است: يكي از اعتقادات و انديشه راستين و ديگري عمل صالح، يا شدن و زيستي راستين است. قرآن مي گويد: "و العصر إنّ الانسان لفي خسر إلّا الذين آمنوا و عملوا الصالحات،(1) به عصر سوگند، بشر در خسران قرار دارد مگر آن كه ايمان و عمل صالح داشته باشد."

حال اگر فردي به هر دليلي از اين دو محروم شد، حساب وكتاب او در قيامت دقيقاً چگونه است، بر ما روشن نيست. قرآن در مورد برخي از اين گونه افراد متذكر مي شود كه ما نبايد قاطعانه در مورد قيامت آنان قضاوت نماييم، زيرا كارشان با خدا است.(2)

ليكن با توجه به احكام عقل و وحي مي گوييم: از جهت ايمان براي محاكمه و مجازات در روز قيامت يك سري معيارهايي وجود دارد كه از جمله آن ها اين است كه از خداوند حكيم شايسته نيست بدون اين كه دليل و جهت خويش را بر بندگانش تمام كند، آنان را محاكمه نمايد، قرآن فرمود: "ما كنا معذبين حتي نبعث رسولاً،(3) ما انسان ها را مورد عذاب قرار نمي دهيم مگر آن گاه كه با فرستادن رسول، حجت را بر آنان تمام كرده باشيم."

به مقتضاي اين آيه كساني كه حجت بر آنان تمام نشده است، و نتوانستند دين حق را بشناسند و در نتوانستن تقصيري نداشتند، مشمول عذاب الهي قرار نمي گيرند.

در منطق قرآن "قلب سليم" مايه نجات در قيامت است "يوم لا ينفع مال و لا نبون إلّا

مَن أتي اللَّه بقلب سليم(4)"

شهيد مطهري مي گويد: اگر كسي داراي صفت (در مقابل حقيقت) تسليم باشد و به عللي حقيقت اسلام بر او مكتوم مانده باشد، و او در اين راه بي تقصير باشد، هرگز خداوند او را معذب نمي سازد، بلكه او اهل نجات از دوزخ است(5)

حال در پاسخ سؤال مذكور مي گوييم: اگر افرادي همانند هندوها به عللي حقيقت اسلام بر آنان مكتوم مانده باشد و آنان در اين باره تقصيري نداشته باشند، از اين جهت كه حجت بر آنان تمام نيست، اهل نجات از دوزخند ،البته بايد توجه داشت كه اين از جهت ايمان است.

امّا از جهت عمل: براي رستگاري در روز قيامت توشه لازم است.

در روايت است كه بهشت و جهنم عمل آدمي است. اگر كسي توشه اي پيدا نكند، كار خوب و خدا پسند انجام ندهد و در پي احسان به خلق نباشد، طبيعي است كه در قيامت توشه اي ندارد. خواه به ظاهر مسلمان باشد يا نباشد، زيرا اگر چه شايد حقيقت دين به او نرسيده باشد، اما از فطرت خدايي و گرايش به نيكي كه در وجود انسان ها است، برخوردار است.

هر كه جزاي عمل خوب و بد خويش را در قيامت مي بيند، حتي اگر عملي به ظاهر خوب باشد، ولي به واقع (يعني به حسب نيت) بد باشد، پيشِ خدا مخفي نمي باشد و سزاي آن را خواهد ديد.

پي نوشت ها:

1 - عصر (23)، آيه 1.

2 - توبه(9)، آيه 106، نساء(4)، آيه 97 - 99.

3 - اسراء (17)، آيه 15.

4 - شعرا (26)، آيات 88 و 89.

5 - مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 1، ص 293.

آيا در زمان پيامبر"ص" و قبل از واقعه غدير خم صلي الله وعليه وسلم أشهد أنّ عليّاً وليّ اللَّه رحمهما الله جزء اذان بود؟
پرسش

آيا در زمان پيامبر"ص" و قبل از واقعه

غدير خم صلي الله وعليه وسلم أشهد أنّ عليّاً وليّ اللَّه رحمهما الله جزء اذان بود؟

پاسخ

"اشهد أنّ علياً ولي اللَّه" چه در زمان پيامبر(ص) و چه بعد از آن و چه در زمان كنوني جزء اذان نبوده و نيست. بندهاي اذان نزد شيعه هجده تا است؛ چهار اللَّه اكبر، اشهد ان لااله الاّاللَّه، اشهد أنّ محمّداً رسول اللَّه، حي علي الصلاة، حي علي الفلاح، حي علي خير العمل، اللَّه اكبر و لااله الاّ اللَّه، هر كدام دوبار و بندهاي اقامه هفده تا است مانند بندهاي اذان با اين تفاوت كه لااله الاّ اللَّه آخر يكي است و "قد قامت الصلاة" دوبار اضافه شده و "اللَّه اكبر" دوبار گفته مي شود.

مستحب است بعد از بردن نام پيامبر(ص) بر آن حضرت درود بفرستند، همان طوري كه مستحب است بعد از نام پيامبر شهادت به ولايت اميرالمؤمنين(ع) داده شود و در اذان و اقامه بگويند: أشهد أنّ علياً ولي اللَّه. گفتن آن تنها به قصد ثواب است، نه از آن جهت كه جزء اذان و اقامه باشد. اين نكته در رساله هاي عمليّه مراجع ذكر شده است.

از طرفي شيعه با اين شهادت، مراتب ارادت خود را به وصي پيامبر(ص) اعلام مي نمايند، ولي هرگز آن را جزء اذان و اقامه نمي دانند.

چرا عقد موقت (صيغه) را شيعه قبول دارد و اهل سنّت آن را قبول ندارد؟
پرسش

چرا عقد موقت (صيغه) را شيعه قبول دارد و اهل سنّت آن را قبول ندارد؟

پاسخ

از آية "فما استمتعتم به منهن فآتوهنّ أجورهن فريضه؛(1) زناني را كه متعه مي كنيد واجب است مهر آنان را بپردازيد". جواز ازدواج موقت استفاده مي شود. روايات فراواني دربارة جواز ازدواج موقت آمده است. در روايت مفضل، امام صادق(ع) فرمود: " از آية " فما استمتعتم به منهنّ..." استفاده مي شود كه متعه حلال است".

سپس فرمود: "مسلمانان در زمان پيامبر(ص) در حج وغير حج متعه مي كردند و در زمان ابوبكر و چهار سال اوّل ايام خلافت عمر، متعه رواج داشت، سپس عمر آن را حرام كرد".(2)

عمر خليف? دوم صريحاً اعلام كرد: "متعتان كانتان علي عهد رسول الله(ص) أنهي عنهما و أعاقب عليها متعة النساء: متعة الحج؛ دو نوع متعه در زمان پيامبر حلال بود، ولي من آن دو را حرام كردم و هر كس انجام دهد، او را عذاب مي كنم" (3)

بنابر اين اهل سنّت نيز ابتدا ازدواج موقت را قبول داشتند، سپس با تحريم "عمر" آن را براي هميشه حرام دانستند. اما چون مبناي فقهي شيعه بر اساس سنت پيامبر و روايات معصومان است و در آن ها متعه (عقد موقت) صراحتاً بيان شده، آن را قبول داشته و مي پذيرند.

فلسفة ازدواج موقت همچون ازدواج دائم اين است كه مردان و زنان از نظر غريزة جنسي كمبودي احساس نكنند و راه ازدواج صحيح باز باشد تا دچار زنا و فساد نشوند. چه بسا زناني كه شوهرانشان از دنيا رفته و بي سرپرست مانده اند و غريزة شهوت به آنان فشار مي آورد. از طرفي مرداني هستند كه زمينة ازدواج دائم

برايشان فراهم نيست. در اسلام راه صحيح ازدواج خوب و آسان فراهم شده تا كسي به گناه آلوده نشود.

در ازدواج موقت شرايطِ سخت ازدواج دائم وجود ندارد.

اين حقيقت قابل انكار نيست كه غرائز طبيعي را نمي توان از بين برد. فرضاً هم بتوانيم از بين ببريم چنين اقدامي عاقلانه نيست، زيرا اين كار مبارزه با قانون آفرينش است. بنابراين راه صحيح آن است كه آن ها را از طريق معقول و قانونمند اشباع نماييم و از آن ها در مسير سازندگي بهره برداري كنيم.

پاره اي از روانكاوان غريزة جنسي را غريزة اصيل انسان مي دانند و تمام غرائز ديگر را به آن باز مي گردانند. بنابراين در بسياري از شرايط و محيط ها، افراد فراواني در سنين خاصي قادر به ازدواج دائم نيستند، يا افراد متأهل در مسافرت هاي طولاني يا مأموريت ها با مشكل عدم ارضاي غريزة جنسي روبه رو مي شوند.

اين موضوع مخصوصاً در عصر ما كه سنّ ازدواج بر اثر طولاني شدن دورة تحصيل و مسائل پيچيدة اجتماعي بالا رفته و كمتر جواني مي تواند در سنين پايين يعني در داغ ترين دوران غريزة جنسي اقدام به ازدواج كند شكل حاد تري به خود گرفته است. با اين وضع يا بايد راه زنا و فحشا باز باشد يا ازدواج موقت و دائم گسترش يابد يا مانند راهبان و راهبه ها غريزة شهوي را سركوب كرد. از بين اين سه راه قطعاً ازدواج موقت بهتر و سالم تر است.(4)

دربارة فلسفة ازدواج موقت مي توانيد از مطالعة كتاب نظام حقوق زن در اسلام نوشتة استاد شهيد مطهري بهره مند شويد.

پي نوشت:

1 - نساء (4) آية 24.

2 - بحارالانوار،

ج 103، ص 303.

3 - كنز العمال، ج 16، ص 518؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 12 ، ص 251.

4 - تفسير نمونه، ج3، ص 341، با تلخيص.

چرا در اذان اشهد ان عليا ولى اللّه مى گوييد و به ولايت على عليه السلام گواهى مى دهيد ؟
پرسش

چرا در اذان اشهد ان عليا ولى اللّه مى گوييد و به ولايت على عليه السلام گواهى مى دهيد ؟

پاسخ

ش_اي_س_ته است در پاسخ اين سئوال , نكات ذيل در نظر گرفته شوند :

1 - فقهاى شيعه همگى در ك_ت_اب_ه_اى ف_ق_ه_ى خ_ود ; اع_م از استدلالى و غيره , تصريح مى كنند كه شهادت بر ولايت على عليه السلام جزء اذان و يا اقامه نيست و هيچ كس حق ندارد آن را به عنوان جزء آن دو بر زبان جارى كند .

2 - على عليه السلام , از ديدگاه قرآن , يكى از اولياى خدا قلمداد گرديده است ودر همان آيه , به ولاي_ت وى ب_ر مومنان تصريح مى نمايد , آنجا كه مى فرمايد : انما وليكم اللّه و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه وهم راكعون . (1)- ت_ن_ه_ا س_رپ_رس_ت ش_ما خدا و رسول او و كسانى هستند كه ايمان آورده اند و نماز را به پاى مى دارند و در حال ركوع , زكات مى پردازند . رواي_ات ص_ح_اح و م_س_ان_ي_د اهل سنت نيز بر اين امر تصريح نموده اند كه آيه شريفه درحق على عليه السلام آنگاه كه در حال ركوع , انگشتر خود را به فقير بخشيد فرودآمده است . (2) هنگامى كه اين آيه درباره على عليه السلام نازل گشت , حسان بن ثابت اين واقعه را چنين به ن_ظم درآورد :فانت الذى اعطيت اذا انت راكع فدتك نفوس القوم يا خير راكع فانزل فيك اللّه خير ولاي_ه و بينها فى محكمات الشرايع - تو آن كسى هستى كه در حال ركوع , بخشش نمودى

, جانها فداى تو باد اى برترين ركوع كنندگان . - پس خدا بهترين ولايت را درباره تو فرو فرستاد و آن را در احكام خلل ناپذيرشريعتها بيان فرمود .

3 - پ_ي_ام_بر گرامى فرمود : انما الاعمال بالنيات ميزان و حقيقت واقعيت هرعملى , به نيت انسان بستگى دارد . بنابراين هرگاه ولايت على عليه السلام يكى از اصولى كه قرآن بدان تصريح فرموده است باشد , و از س_وى دي_گ_ر جمله ياد شده به قصد جزئيت گفته نشود و جزيى از اذان محسوب نگردد , چه مانعى دارد كه اين حقيقت نيز , در كنار شهادت بررسالت پيامبر گرامى بازگو گردد ؟

در اينجا مطلبى لازم به گفتن است و آن اين كه : اگر افزودن جمله اى بر اذان ,امرى است غير مستحسن و ب_دي_ن جهت بر شيعه خرده گرفته مى شود , اين دو موردى كه درزير مى آوريم , چگونه توجيه مى گردد :

1 - تاريخ صحيح گواهى مى دهد كه فصل حى على خير العمل جزء اذان بوده است (3)در ح_ال_ى كه در دوران خلافت خليفه دوم به تصور اين كه مردم با شنيدن آن گمان مى برند كه نماز بهترين عملها است و ديگر به سراغ جهاد نمى روند , آن را حذف كردو به همين حالت باقى ماند . (4)

2 - ج_مله الصلوه خير من النوم , در زمان رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله جزءاذان نبوده و ب_ع_دها بر فصول آن اضافه گرديده است (5) و لذا شافعى , در كتاب الام مى گويد : اكره فى الاذان الصلوه خير من النوم لان ابا محذوره لم يذكره

. (6)- ي_ع_نى براى من خوشايند نيست كه در اذان بگويم : الصلوه خير من النوم ; زيراابا محذوره ( يكى از راويان و محدثان ) , آن را ( حديث خود ) نياورده است .

آيا شيعه , نماز وتر را واجب مى داند ؟
پرسش

آيا شيعه , نماز وتر را واجب مى داند ؟

پاسخ

ن_ماز وتر , از جمله نمازهاى نافله شب مى باشد كه انجام آن براى مسلمانان وپيروان رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مستحب است , ولى فقيهان شيعه , در پرتوكتاب و سنت , امورى را به عنوان ويژگى هاى پيامبر گرامى يادآور شده اند كه يكى از آنها , واجب بودن نماز وتر بر وى مى باشد . علامه حلى در كتاب تذكره الفقها حدود هفتاد چيز را از خصوصيات و ويژگى هاى پيامبر صلى اللّه ع_ل_يه و آله مى شمارد و در آغاز سخن خود , چنين مى گويد : فاما الواجبات عليه دون غيره من امته امور : الف - السواك , ب - الوتر ج -الاضحيه . روى عنه - ص - انه قال : ثلث كتب على و لم تكتب عليكم : السواك والوتر و الاضحيه 000 . (1)- آن_چ_ه ت_نها بر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله واجب است نه بر امتش , چند چيزاست : الف - مسواك نمودن ب - نماز وتر ج - قربانى كردن . از رسول خدا روايت شده كه فرمود : سه چيز بر من , واجب گرديد نه بر شما : مسواك كردن , نماز وتر وقربانى نمودن . بر اين اساس , نماز وتر - از ديدگاه شيعه - بر پيامبر گرامى صلى اللّه عليه وآله واجب , و بر ديگر مسلمانان , مستحب است .

اي_ن_كه گفته مى شود على (ع ) در نماز انگشتر خود را بخشيده اشاره على (ع ) به سائل براى اينكه ب_ي_ايد و خودش انگشتر را از انگشت على (ع ) بيرون كند از نظر فقه شيعه مصداق فعل كثير است كه منافات با نماز دارد ؟
پرسش

اي_ن_كه گفته مى شود على (ع ) در نماز انگشتر خود را بخشيده اشاره على (ع ) به سائل براى اينكه ب_ي_ايد و خودش انگشتر را از انگشت على (ع ) بيرون كند

از نظر فقه شيعه مصداق فعل كثير است كه منافات با نماز دارد ؟

پاسخ

در ن_م_از ك_اره_ايى جايز است انسان انجام بدهد كه به مراتب بيش از اين اشاره است كه على (ع ) نموده و در عين حال ضررى براى نماز ندارد . ت_ا آن_ج_ا كه كشتن حيواناتى مانند مار و عقرب و يا برداشتن و گذاشتن كودكى و حتى شيردادن بچه شيرجزء فعل كثير ندانسته اند , پس چگونه يك اشاره جزء فعل كثير شد

در اذان شيعه دو بار« حي علي خير العمل گفته مي شود » درحالي كه در اذان اهل سنت چنين جمله اي نيست، ريشة اين اختلاف چيست؟
پرسش

در اذان شيعه دو بار« حي علي خير العمل گفته مي شود » درحالي كه در اذان اهل سنت چنين جمله اي نيست، ريشة اين اختلاف چيست؟

پاسخ

يادآور مي شويم در خلافت خليفة دوم « مصلحت انديشي» از رواج بيشتري برخوردار بود چه بسا مصلحت انديشي بر حكم خدا در قرآن و سنت مقدم مي شد.

از باب نمونه، در عصر پيامبر (ص) و عصر خليفه نخست و حتي بخشي از خلافت خليفه دوم سه طلاق در يك مجلس يك طلاق حساب مي شد، اما در نيمه دوم خلافت خليفه دوم اين حكم دگرگون گشت و سه طلاقه كردن زن در يك مجلس، سه طلاق واقعي تلقي گرديد و هر نوع حق رجوع به وسيله شوهر سلب شد.( تفسير اين بخش را در كتاب «الاعتصام بالكتاب و السنه» قرائت بفرماييد،ص 175تا210و در اين مطلب ميان مؤرخان و محدثان اتفاق نظر هست؛ به صحيح مسلم:4 باب الطلاق الثلاث، حديث 1و3؛ سنن بيهقي:7/339؛ الدر المنثور: 1/279 مراجعه شود.)

مسأله«حي علي خير العمل» با مسأله پيش، سرنوشت يكسان دارند، در دوران خلافت خليفه دوم كشور گشايي از اهميت بالايي برخوردار بود، و براي ايجاد شور و نشاط در مجاهدان قرار شد كه جهاد به عنوان بهترين عمل تبليغ گردد و از آنجا كه وجود اين جمله در اذان با اين فكر سازگار نبود، سرانجام تصميم بر حذف آن از اذان گرفته شد.

متكلم معروف اشعري به نام علاء الدين قوشجي (متوفاي 879) مي گويد: عمر بن خطاب نسبت به سه چيز هشدار داد، و گفت:

«ثلاث كن علي عهد رسول الله(ص) و أنا أنهي عنهن و اُحرِمهن و أُعاقِر عليهن: مُتعه النساء، و مُتعه الحج و حي علي

خير العمل». (شرح تجريد قوشجي: بحث امامت.)

[سه چيز در عهد رسول خدا رسميت داشت و من از آنها باز مي دارم، و تحريم مي كنم و مؤاخذه مي نمايم:1. متعه زنان، 2. متعه حج، 3. گفتن حي علي خير العمل.]

مصحلت انديشي خليفه، گذشته بر اين كه نوعي اجتهاد در مقابل نص بود، مي تواند نسبت به خود حجت باشد نه براي ديگران و نه براي آيندگان، اگر آيندگان از جريان آگاه شدند بايد سنت را بر بدعت مقدم بدارند، خصوصاً كه ملاك دگرگون گرديده است و ديگر جهادي بر ضد كفر و شرك نيست.

از آنجا كه يك چنين بدعت كار آساني نبود، بزرگاني بر اين نهي ارزش قائل نشده و به هنگام اذان اين جمله را مي گفتند.

برهان الدين حلبي (975- 1044) در سيره خود مي نويسد: عبدالله بن عمر و علي بن الحسين در اذان پس از « حي علي الفلاح» جملة «حي علي خير العمل» مي گفتند( سيره حلبي:2/305.)

و از آنجا كه گفتن اين جمله نوعي شعار مخالفت بود، پيوسته در طول تاريخ موافق و مخالف از آن بهره مي گرفتند.

در انتفاضة حسني ها آنگاه كه حسين بن علي بن حسن صاحب فخ بر مدينه مسلط شد، عبدالله بن حسن أفطس بر بالاي مناره اي كه روي مرقد پيامبر گرامي(ص) است، قرار گرفت، و به مؤذن گفت: بگو: « حي علي خير العمل» مؤذن نيز اين جمله را به زبان راند.( مقاتل الطالبيين: نگارش ابو الفرج اصفهاني (284- 356)، 446)

و نيز در دولت آل بويه كه تمايلات شيعي داشتند شعار شيعيان بغداد در اذانها جمله« حي علي خير العمل» بود،آنگاه كه سلجوقي ها روي كار آمدند اين شعار ممنوع گرديد، و شگفت اين است

كه فرمان دادند كه در اذان صبح جمله « الصلاه خير من النوم» گويند، و اين جريان در سال 448 رخ داد.( سيره حلبي:2/305.)

نظر شيعه و اهل سنت در مورد قنوت در نماز چيست؟
پرسش

نظر شيعه و اهل سنت در مورد قنوت در نماز چيست؟

پاسخ

در همة نماز هاي واجبي و مستحبي در ركعت دوم قنوت قبل از ركوع مستحب است و مدرك آن علاوه بر روايات ائمه اهل بيت (ع) روايتي است كه اهل سنت از پيامبر گرامي(ص) نقل مي كنند.

براء بن عازب كه از ياران رسول خداست مي گويد: «كان رسول الله(ص) لا يصلي صلاه مكتوبه إلا قنت فيها.» (سنن دارقطني:2/37، حديث 4؛ سنن بيهقي:2/198.)

[پيامبر نماز واجبي نمي خواند مگر اين كه در آن قنوت به جا مي آورد.]

و نيز از اميرمؤمنان (ع) نقل مي كنند كه آن حضرت در نماز مغرب قنوت بجا مي آورد.(سنن بيهقي:2/245.)

هرگاه قنوت در نماز مغرب مشروع باشد با ديگر نمازها فرقي نخواهد داشت.

زراره از امام باقر (ع) نقل مي كند: «القنوت في كل صلاه في الركعه الثانيه قبل الركوع» [قنوت در تمام نمازها در ركعت دوم پيش از ركوع است.] (وسائل:4/900،باب 3 از ابواب قنوت،حديث 1.)

ولي بايد توجه نمود در ميان فقيهان اهل سنت دربارة قنوت نظر واحدي وجود ندارد در ميان آنها در اين مسأله اختلاف عميقي است.

الف: شافعي مي گويد: قنوت در نماز صبح در همه اوقات مستحب است.( بدايه المجتهد:1/131؛ المغني: 1/823.)

ابو حنيفه مي گويد: قنوت جز در نماز « وتر » در ديگر نمازها مكروه است.( هدايه مرغيناني:1/66؛ بدايه المجتهد:1/132.)

ابو يوسف شاگرد ابو حنيفه مي گويد: وظيفه مأموم پيروي از امام است، هرگاه او قنوت به جا آورد، مأموم بايد از آن پيروي كند.

احمد بن حنبل مي گويد: قنوت براي امام در نماز در صورتي درست است كه گروهي را براي جهاد اعزام كند.( المجموع:3/504.)

با اين اختلاف چگونه انتظار داريد كه شيعه با آنان هماهنگ باشد در حالي كه

روايت رسول گرامي (ص) كه براء بن عازب آن را نقل مي كند مؤيد نظر اينها است.

در اذان شيعه دو بار« حي علي خير العمل گفته مي شود » درحالي كه در اذان اهل سنت چنين جمله اي نيست، ريشة اين اختلاف چيست؟
پرسش

در اذان شيعه دو بار« حي علي خير العمل گفته مي شود » درحالي كه در اذان اهل سنت چنين جمله اي نيست، ريشة اين اختلاف چيست؟

پاسخ

يادآور مي شويم در خلافت خليفة دوم « مصلحت انديشي» از رواج بيشتري برخوردار بود چه بسا مصلحت انديشي بر حكم خدا در قرآن و سنت مقدم مي شد.

از باب نمونه، در عصر پيامبر (ص) و عصر خليفه نخست و حتي بخشي از خلافت خليفه دوم سه طلاق در يك مجلس يك طلاق حساب مي شد، اما در نيمه دوم خلافت خليفه دوم اين حكم دگرگون گشت و سه طلاقه كردن زن در يك مجلس، سه طلاق واقعي تلقي گرديد و هر نوع حق رجوع به وسيله شوهر سلب شد.( تفسير اين بخش را در كتاب «الاعتصام بالكتاب و السنه» قرائت بفرماييد،ص 175تا210و در اين مطلب ميان مؤرخان و محدثان اتفاق نظر هست؛ به صحيح مسلم:4 باب الطلاق الثلاث، حديث 1و3؛ سنن بيهقي:7/339؛ الدر المنثور: 1/279 مراجعه شود.)

مسأله«حي علي خير العمل» با مسأله پيش، سرنوشت يكسان دارند، در دوران خلافت خليفه دوم كشور گشايي از اهميت بالايي برخوردار بود، و براي ايجاد شور و نشاط در مجاهدان قرار شد كه جهاد به عنوان بهترين عمل تبليغ گردد و از آنجا كه وجود اين جمله در اذان با اين فكر سازگار نبود، سرانجام تصميم بر حذف آن از اذان گرفته شد.

متكلم معروف اشعري به نام علاء الدين قوشجي (متوفاي 879) مي گويد: عمر بن خطاب نسبت به سه چيز هشدار داد، و گفت:

«ثلاث كن علي عهد رسول الله(ص) و أنا أنهي عنهن و اُحرِمهن و أُعاقِر عليهن: مُتعه النساء، و مُتعه الحج و حي علي

خير العمل». (شرح تجريد قوشجي: بحث امامت.)

[سه چيز در عهد رسول خدا رسميت داشت و من از آنها باز مي دارم، و تحريم مي كنم و مؤاخذه مي نمايم:1. متعه زنان، 2. متعه حج، 3. گفتن حي علي خير العمل.]

مصحلت انديشي خليفه، گذشته بر اين كه نوعي اجتهاد در مقابل نص بود، مي تواند نسبت به خود حجت باشد نه براي ديگران و نه براي آيندگان، اگر آيندگان از جريان آگاه شدند بايد سنت را بر بدعت مقدم بدارند، خصوصاً كه ملاك دگرگون گرديده است و ديگر جهادي بر ضد كفر و شرك نيست.

از آنجا كه يك چنين بدعت كار آساني نبود، بزرگاني بر اين نهي ارزش قائل نشده و به هنگام اذان اين جمله را مي گفتند.

برهان الدين حلبي (975- 1044) در سيره خود مي نويسد: عبدالله بن عمر و علي بن الحسين در اذان پس از « حي علي الفلاح» جملة «حي علي خير العمل» مي گفتند( سيره حلبي:2/305.)

و از آنجا كه گفتن اين جمله نوعي شعار مخالفت بود، پيوسته در طول تاريخ موافق و مخالف از آن بهره مي گرفتند.

در انتفاضة حسني ها آنگاه كه حسين بن علي بن حسن صاحب فخ بر مدينه مسلط شد، عبدالله بن حسن أفطس بر بالاي مناره اي كه روي مرقد پيامبر گرامي(ص) است، قرار گرفت، و به مؤذن گفت: بگو: « حي علي خير العمل» مؤذن نيز اين جمله را به زبان راند.( مقاتل الطالبيين: نگارش ابو الفرج اصفهاني (284- 356)، 446)

و نيز در دولت آل بويه كه تمايلات شيعي داشتند شعار شيعيان بغداد در اذانها جمله« حي علي خير العمل» بود،آنگاه كه سلجوقي ها روي كار آمدند اين شعار ممنوع گرديد، و شگفت اين است

كه فرمان دادند كه در اذان صبح جمله « الصلاه خير من النوم» گويند، و اين جريان در سال 448 رخ داد.( سيره حلبي:2/305.)

نظر شيعه و اهل سنت در مورد قنوت در نماز چيست؟
پرسش

نظر شيعه و اهل سنت در مورد قنوت در نماز چيست؟

پاسخ

در همة نماز هاي واجبي و مستحبي در ركعت دوم قنوت قبل از ركوع مستحب است و مدرك آن علاوه بر روايات ائمه اهل بيت (ع) روايتي است كه اهل سنت از پيامبر گرامي(ص) نقل مي كنند.

براء بن عازب كه از ياران رسول خداست مي گويد: «كان رسول الله(ص) لا يصلي صلاه مكتوبه إلا قنت فيها.» (سنن دارقطني:2/37، حديث 4؛ سنن بيهقي:2/198.)

[پيامبر نماز واجبي نمي خواند مگر اين كه در آن قنوت به جا مي آورد.]

و نيز از اميرمؤمنان (ع) نقل مي كنند كه آن حضرت در نماز مغرب قنوت بجا مي آورد.(سنن بيهقي:2/245.)

هرگاه قنوت در نماز مغرب مشروع باشد با ديگر نمازها فرقي نخواهد داشت.

زراره از امام باقر (ع) نقل مي كند: «القنوت في كل صلاه في الركعه الثانيه قبل الركوع» [قنوت در تمام نمازها در ركعت دوم پيش از ركوع است.] (وسائل:4/900،باب 3 از ابواب قنوت،حديث 1.)

ولي بايد توجه نمود در ميان فقيهان اهل سنت دربارة قنوت نظر واحدي وجود ندارد در ميان آنها در اين مسأله اختلاف عميقي است.

الف: شافعي مي گويد: قنوت در نماز صبح در همه اوقات مستحب است.( بدايه المجتهد:1/131؛ المغني: 1/823.)

ابو حنيفه مي گويد: قنوت جز در نماز « وتر » در ديگر نمازها مكروه است.( هدايه مرغيناني:1/66؛ بدايه المجتهد:1/132.)

ابو يوسف شاگرد ابو حنيفه مي گويد: وظيفه مأموم پيروي از امام است، هرگاه او قنوت به جا آورد، مأموم بايد از آن پيروي كند.

احمد بن حنبل مي گويد: قنوت براي امام در نماز در صورتي درست است كه گروهي را براي جهاد اعزام كند.( المجموع:3/504.)

با اين اختلاف چگونه انتظار داريد كه شيعه با آنان هماهنگ باشد در حالي كه

روايت رسول گرامي (ص) كه براء بن عازب آن را نقل مي كند مؤيد نظر اينها است.

تقيّه چيست؟
پرسش

تقيّه چيست؟

پاسخ

تقيّه از نظر ريشه لغوى، از مادّه «وقايه» است به معناى بازداشتن خود يا كسى ديگر و يا چيزى، از آسيب و خطر دشمن. بنابراين، مفهوم تقيّه اين است كه انسان عمل خويش را به گونه اى انجام دهد كه بدان وسيله، آسيب دشمن به جان يا مال يا حيثيّت يا افراد همكيش اش نرسد. تقيّه مواردى گوناگون دارد. در برخى موارد، تقيّه از روى اكراه و تهديد دشمن است; مانند اين كه در صدر اسلام كفّار قريش، عمّار را به گفتن كلماتى كفرآميز واداشتند و او آن كلمات را بر زبان آورد با اين كه دلش سرشار از ايمان بود.

مورد ديگر تقيّه، جايى است كه ترس آسيب دشمن رود; مانند اين كه انسان در جايى است كه اهل تسنن در آن جا ساكنند و اگر بخواهد عمل خويش را بر خلاف آنان انجام دهد، ممكن است آسيبى بدو رسد. در اين جا وظيفه اين است كه انسان همانند آنان نماز و روزه و ديگر تكاليف شرعى را بجا آورد.

يادآورى اين نكته لازم است كه برخى موارد است كه اگر انسان تقيّه كند اساس دين در معرض خطر قرار مى گيرد و يا برخى مصالح مهم تر از بين مى رود در اين قبيل موارد جاى تقيّه نيست. برخى ديگر از موارد تقيّه اين است كه انسان اسرارى را كه مربوط به مذهب و يا تشكيلات مربوط به مذهب است از دشمن كتمان كند و با پوشيدن و پنهان داشتن آن اسرار در ظاهر در حفظ و صيانت مذهب و جان خود و افرادى كه طرفدار مذهب مى باشند بكوشند و فعّاليّت هاى

مذهبى را در پنهانى به گونه يى كه دشمن از آنها آگاه نشود انجام دهند در اين زمينه احاديث و روايات زيادى وارد شده است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

آيا گريستن براى مردگان رواست؟
پرسش

آيا گريستن براى مردگان رواست؟

پاسخ

گريه كه در اثر حزن و اندوه پديد مى آيد، كاملا طبيعى است; ولى بايد از ميانه روى خارج نشود و صبر و شكيبايى و تحمّل نيز لازم است.

گريستن بر مردگان و جدايى عزيزان، اگر به اندازه طبيعى باشد، هيچ اشكالى ندارد.

در حديث است كه پيامبر اكرم((صلى الله عليه وآله)) براى مردن فرزندش، ابراهيم، گريست.

سپس فرمود: چشم مى گريد و دل محزون مى شود و ما چيزى كه باعث خشم پروردگار است نمى گوئيم... .

( بخش پاسخ به سؤالات )

پاورقي

(1)1 - بحارالانوار، ج 22، ص 151، ح 16.

_2_

در رابطه با اينكه اختلافي بين ما شيعيان و اهل سنت وجود دارد در مورد اينكه بعد از قرائت سوره حمد آنها "آمين" مي گويند و ما شيعيان چرا اينگونه است و حتي با توجه به معني آن هم مي گويد "الحمدا..." ما را به راه راست هدايت فرما نه راه آنها كه مورد غضب تو هستند
پرسش

در رابطه با اينكه اختلافي بين ما شيعيان و اهل سنت وجود دارد در مورد اينكه بعد از قرائت سوره حمد آنها "آمين" مي گويند و ما شيعيان چرا اينگونه است و حتي با توجه به معني آن هم مي گويد "الحمدا..." ما را به راه راست هدايت فرما نه راه آنها كه مورد غضب تو هستند نه آنها كه گمراهند بعد از اين جمله مناسب است گفته شود آمين نه تشكر از خدا پس چگونه است؟

پاسخ

از اينكه با مؤسسه ما ارتباط برقرار نموده ايد سپاسگذارم ، اميدوارم كه جوابهاي مؤسسه مفيد و قبول شما واقع شود. در مورد سؤالي كه فرموده ايد بايد عرض كنم كه :

مسلمانان مخصوصاً شيعيان در اعمال ديني خود بايد يا مرجع تقليد و مجتهد باشند كه بتوانند احكام الهي را از منابع اسلامي مثل قرآن و روايات استخراج كرده و عمل كننده يا مقلد باشند و به فتواي مراجع معظم تقليد عمل كنند. اگر به فتاواي مراجع تقليد مراجعه كنيد تمام مراجع، گفتن كلمه " آمين " را بعد از حمد موجب بطلان نماز مي دانند و اين حكم را از روايات معصومين عليهم السلام استخراج كرده اند و چون معصومين عليهم السلام علم خود را از پيامبر دريافت كرده اند ( پيامبر فرمودند : انا مدينه العلم و علي بابها : من شهر علم هستم و علي در شهر علم است ) پس آنچه ائمه فرموده اند نظر پيامبر "ص" است و طبق آيه قرآن " لاينطق عن الهوي ان هو الا ذكر يوحي" ( كه پيامبر از روي هوس حرف نمي زند بلكه كلام وحي را مي گويد) كلام پيامبر كلام خداوند است.

پس گفتن كلمه "آمين" بعد از

حمد مخالف نظر الهي است و موجب بطلان نماز است. لذا ما حق نداريم به رأي و نظر خود بگوييم فلان كار در نماز خوب است يا بد است بلكه بايد متعهد باشيم و در آنچه نمي دانيم و نمي فهميم به كلام پيامبر و ائمه عليهم السلام اعتماد كنيم و طبق فرمودة آنها عمل كنيم . براي تشكر از خداوند و بجاي كلمه آمين بعد از حمد ، اذكار زيادي هست كه در قنوت نماز و در ركوع و سجده و سجده شكر بعد از نماز مي شود گفت و بوسيله آن خداوند را شكر كرد ، پس براي اينكه در عبادات خويش به اطمينان برسيم چاره اي جز اين نيست كه به فتواي مراجع تقليد رجوع كنيم و طبق نظر ايشان عمل كنيم .

تكميل و ارسال فرم نظر سنجي موجب تكامل و پويايي كارماست.

ذكر "أشهد أن ّ عليّاً ولي ّ الله" قبل از امامت حضرت علي بوده يا بعداً به اذان اضافه شد و به چه دليل به اذان اضافه شده است
پرسش

ذكر "أشهد أن ّ عليّاً ولي ّ الله" قبل از امامت حضرت علي بوده يا بعداً به اذان اضافه شد و به چه دليل به اذان اضافه شده است

پاسخ

همانگونه كه اشاره كرديد، به اعتقاد شيعه ذكر "أشهد أن ّ عليّاً ولي ّ الله" جزئي از اذان نيست لكن به دلايلي كه اشاره خواهيم كرد، شيعه افزودن آن را به اذان نه تنها بدعت و مخالف كتاب و سنت نمي داند، بلكه بر افزودن آن نيز اصرار دارد.(ر.ك بحارالانوار، ج 81، ص 111، چاپ سوم مصححه داراحيأالتراث العربي بيروت )

اگر به تاريخ مراجعه كنيم درمي يابيم كه به طور كلي سه ديدگاه متفاوت در برخورد با اميرمؤمنان علي وجود داشته است 1. عده اي از روي حسادت آن حضرت را دشمن داشته و ايشان را مدتها، حتي بر روي منابر لعن مي كردند.(ر.ك معالم المدرستين علامه عسكري ج 1، ص 370، مؤسسة البعثة ) 2. گروهي در دوستي و اظهار محبت نسبت به آن حضرت آنقدر افراط و غلوّ كردند كه العياذ باللّه او را خدا مي دانستند و مي گفتند: مقام او از پيامبر6 هم بالاتر است (فصل في الملل و الاهوأ و النحل ابن حزم اندلسي حاشيه شهرستاني ج 1، ص 204، نشر مكتبة المثني بغداد.) 3. دسته سوم حد اعتدال را پيش گرفته و با وجود بيان و اثبات كرامات زيادي براي آن حضرت معتقدند ايشان نه خدا بوده و نه پيامبر خدا; بلكه تنها ولي ّ خدا و امام و پيشواي معصوم شيعيان است بر اين اساس شيخ صدوق مي فرمايد: اصرار ما بر افزودن "اشهد

ان ّ عليّا ولي ّ اللّه به اين جهت است كه موضع گيري ما به عنوان شعار شيعة واقعي در برابر كساني كه ادعاي دوستي نسبت به آن حضرت را دارند، كاملاً روشن شود و بدانند كه ما علي را فقط ولي خدا مي دانيم يكي از مهمترين وجوه بيان اين "ذكر" همين نكته است (بحارالانوار، همان ) وجه ديگر اين است كه شيعه افزودن اين ذكر را به قصد رجا و اميد به مطلوبيت اين كار، انجام مي دهد، و اين مشكلي در اذان نمازگزار ايجاد نمي كند; چرا كه مثل صلوات بر پيامبر است (ر.ك جواهرالكلام نجفي ج 9، كتاب الصلوة في فصول الاذان ص 89 و 90، داراحيأ التراث العربي بيروت ) يعني همانگونه كه وقتي در اذان يا در نماز يا هر جاي ديگر، نام پيامبر اكرم را مي شنويم صلوات مي فرستيم و آن را جزئي از اذان و نماز نمي دانيم و اين كار به نحو عمومي مستحب است افزودن ذكر "اشهد ان ّ عليّا ولي ّ الله" نيز چنين است (جواهر، همان ) علامه سيدبحرالعلوم در همين باب مي فرمايد:

و اكمل الشهادتين باللتي قد اكمل الدين بها في الملة فانها مثل الصلوة خارجة عن الخصوص بالعموم و الجهة يعني شهادتين را با جمله اي كامل كن كه دين با آن كامل مي شود. (مسألة ولايت اين "ذكر" مثل "صلوات است كه به نحو عمومي در هرجا مستحب است (بحارالانوار، همان ص 112.)

از ديگر مستندات شيعه براي افزودن اين "ذكر" اين است كه شهادت به ولي خدا بودن اميرمؤمنان از شعاير شيعه است كه در آيات و روايات متعددي به اثبات رسيده و همانگونه

كه اشاره كرديد، آيه 55 مائده بر اين امر دلالت دارد; همينطور روايتي كه از امام صادق نقل شده كه فرمودند: هرگاه يكي از شما: "لا اله الاّ الله محمد رسول الله" گفت به دنبال آن "علي اميرالمؤمنين يا "ولي ّ الله" را بيفزايد.(ر.ك الاحتجاج علامه طبرسي ج 1، ص 231، منشورات دارالنعمان للطباعة و النشر نجف اشرف ) بنابراين افزودن شهادت سوم (اشهد ان ّ عليّا ولي ّ الله) در اذان بدعت نخواهد بود; بلكه به نحو عام مستند به آيات و روايات است

با توجه به تحريفاتي كه در دين شد آيا در نماز هم تحريف صورت گرفته است؟
پرسش

با توجه به تحريفاتي كه در دين شد آيا در نماز هم تحريف صورت گرفته است؟

پاسخ

آري در نماز نيز تغييرات و تحريف هايي رخ داده است كه بررسي علل وزمينه هاي آن مجال زيادي مي خواهد. ولي خوشبختانه در فقه شيعه به دليل آن كه منبع آن اهل بيت ع هستند و فقهاي شيعه با استناد به گفته هاي آنان احكام نماز را بيان كرده اند تحريفي رخ نداده است ؛ ولي در بين فرقه هاي ديگر گاه تفاوت هايي با نماز پيامبر(ص ديده مي شود.

اذان گفتن از چه سالي فرستاده شد و اختلاف شيعه و سني در اذان در چيست
پرسش

اذان گفتن از چه سالي فرستاده شد و اختلاف شيعه و سني در اذان در چيست

پاسخ

اول: در شب معراج جبرئيل اذان و اقامه گفت و پيغمبر جلو ايستاد و ملائكه و انبيا به او اقتدا كردند و اكثر دانشمندان معراج را در

سال دوازدهم بعثت مي دانند.

دوم: صورت اذان در بين مذاهب چهار گانه اهل سنت يكسان نيست و متفاوت است به عنوان نمونه 1 ؤ بعضي مانند

پيروان مالك و مذهب مالكي تكبير اذان را دو بار مي گويند 2 ؤ بعضي مانند پيروان شافعي و مذهب

شافعي شهادتين را چهار بار مي گويند و گاه حتي در يك مذهب فقهي (مانند مذهب مالكي) در اين باره

نظرات گوناگوني وجود دارد.

از نظر دانشمندان اهل سنت اين گوناگوني نظر درباره صورت اذان به جهت گوناگوني رواياتي است

كه در نزد آنان وجود دارد و به جهت همين گوناگوني روايات بعضي از علماي اهل سنت مانند احمد

حنبل هر كدام از اين صورت ها را به گونه تخيير (و نه وجوب يك گونه به خصوص) مي دانند.

و درباره جمله ((الصلاه خير من النوم)) در اذان صبح، شافعي و پيروان احمد حنبل آن را سنت پيامبر(ص) و گفتن آنرا لازم

نمي شمارند.

شيعيان بر اساس رهنمودهاي پيامبر(ص) مسايل ديني خود را از اهل بيت پيامبر(ص) دريافت مي نمايند و در روايات اهل بيت

همين اذاني كه در توضيح المسائل مراجع آمده به ما آموزش داده شده است.

براي اطلاع بيشتر ر.ك:

1 ؤ بدايه المجتهد ،اندلسي.

2 ؤ الخلاف، شيخ طوسي،1/278.

3 ؤ الفقه علي مذاهب الخمسه، محمد جواب مغنيه، ص 103.

4 ؤ تهذيب الاحكام، شيخ طوسي، 2/46.

آيا پيامبر(ص) و حصرت علي (ع) سهادت به رسالت و ولايت را در اذان واقامه مي گفتند
پرسش

آيا پيامبر(ص) و حصرت علي (ع) سهادت به رسالت و ولايت را در اذان واقامه مي گفتند

پاسخ

جمله (اشهد

ان محمداش رسول

الله(ص)) از اول جز

اذان بوده و در آن

زمان هم مي گفتند.

دليل و شواهد زيادي

در تاريخ و احاديث

دارد. و همه مسلمين

هم اتفاق نظر دارند

اما در مورد جمله

(اشهد ان علياش ولي

الله) چنانچه در

رساله توضيح

المسائل حضرت امام

و سائر مراجع هم در

قسمت اذان گفته شده

اين جمله جز اذان و

اقامه نماز نيست.

بالطبع در زمان پيامبر

هنوز ولايت و امامت

حضرت علي (ع) به

صورت رسمي مطرح

نبوده كه اين جمله

گفته شود. البته ما به

دليل اهميت امامت و

ولايت اميرالمومنين

(ع) به امامت بعد

نبوت هم اقرار

مي كنيم و اين جمله را

به عنوان يك ذكر

مطلوب پيش خداوند

در اذان مي گوئيم نه به

عنوان يك ذكري كه

جز اذان است تا

امامت هم به عنوان

ادامه راه نبوت

همواره در جامعه

مطرح باشد چون

اسلام بدون ولايت

كامل نيست.

گفتني است كه پيامير

نيز در نماز و يا در اذان

شهادت به رسالت

مي داده اند و صلوات

نيز مي فرستاده ولي

شان پيامبر در اداي

اين صلوات شان يك

فرد مومن به خدا و

رسالت محمد(ص)

است لذا هيچ ايرادي

ندارد كه صلوات بر

پيامبر(ص) بفرستد

ولي چنين كاري بدين

صورت بر ما

روانيست چون ما

داراي دو شان نيستيم

يكي ((محمد بن

عبدالله)) و ديگري

((رسالت الهي)) گرچه

ما نيز بر خودمان

سلام مي دهيم و

مي گوييم السلام

علينا و علي عباد الله

الصالحين.

اولين كسي كه براي نماز اذان گفت كه بود
پرسش

اولين كسي كه براي نماز اذان گفت كه بود

پاسخ

در روايت است كه در شب معراج پيامبر(ص) و ملائكه الهي اذان را از حضرت جبرئيل(ع) شنيدند، (كافي، ج 3، ص 483).

دلايل اختلاف شيعه و اهل سنت در وضو و نماز چيست؟
پرسش

دلايل اختلاف شيعه و اهل سنت در وضو و نماز چيست؟

دلايل شيعه در مورد كيفيت وضو چيست؟
پرسش

دلايل شيعه در مورد كيفيت وضو چيست؟

پاسخ

سوره مائده آيه 6. و احاديث زيادي كه در خصوص وضو از ائمه وارد شده كه در كتب فقهي موجود است؛ از جمله حضرت امام محمد باقر(ع) به اصحابش فرمودند: آيا نمي خواهيد وضوي حضرت رسول خدا(ص) را عملاً براي شما حكايت كنم؟ همگان عرض كردند چرا يابن رسول الله، بفرماييد. آن حضرت كاسه يا قدحي چوبي طلبيد كه در آن مقداري آب بود آن راپيش روي خود گذاشت. سپس آستين دو دست را بالا زده و بعد دست راست خود را در آب فرو برد، و فرمود: اين در موقعي است كه دست پاك باشد سپس يك كف آب برداشت چندان كه دست پرآب شده و آن را بر پيشاني خود گذاشت و فرمود: "بسم الله الرحمن الرحيم" و آب را بر اطراف پيشاني خود كشيد، بعد دست چپ خود را در آب فرو برد و يك كف پرآب بر گرفت و بر آرنج دست راست ريخت و كف دست خويش را بر آن كشيد تا اينكه آب از آرنج تا سرانگشتان دست راست همه را كاملاً فرا گرفت، آنگاه دست راست را در آب برده و كفي پر كرد و بر آرنج دست چپ ريخت و چنان كف خود را بر آن كشيد كه آب تا سر انگشتان جاري شد و پس از آن باتري باقيمانده آب وضويش بر قسمت جلو سر و پشت دو پايش مسح فرمود.

آيا پيامبر اسلام (ص) و حضرت علي(ع) شهادت به نبوت و ولايت را در اذان و اقامه مي گفتند
پرسش

آيا پيامبر اسلام (ص) و حضرت علي(ع) شهادت به نبوت و ولايت را در اذان و اقامه مي گفتند

پاسخ

ذكر "اشهد ان محمداً رسول الله" جزء اذان است و خود پيامبر(ص) و امير مؤمنان نيز به آن شهادت مي دادند؛ ولي ذكر "اشهد ان علياً ولي الله" جزء اذان و اقامه نيست؛ ولي خوب است بعد از "اشهد ان محمداً رسول الله" به قصد قربت گفته شود. پس به نظر مي رسد خود حضرت علي(ع) و پيامبر(ص)، اين ذكر را در اذان نمي گفتند.

مسائل متفرقه

طرز نماز خواندن پيامبر اسلام چگونه بود، آيا مانند ما نماز مي خواندند يا به طريقة ديگري آيا خدا نماز را به پيامبر تعليم داده يا خودشان نماز را ابداع كرده اند؟ هنگام تشهد و صلوات آن حضرت چگونه آن ها را مي خواند؟
پرسش

طرز نماز خواندن پيامبر اسلام چگونه بود، آيا مانند ما نماز مي خواندند يا به طريقة ديگري آيا خدا نماز را به پيامبر تعليم داده يا خودشان نماز را ابداع كرده اند؟ هنگام تشهد و صلوات آن حضرت چگونه آن ها را مي خواند؟

پاسخ

پيامبر(ص) همان گونه نماز مي خواند كه اكنون مي خوانيم. اصولاً ما كيفيت نماز و اصل آن را از پيامبر آموخته ايم و به گونه اي عمل مي كنيم كه او عمل كرده است. اين مسئله نه تنها در نماز، بلكه در بسياري از احكام دين است.

امام صادق(ع) فرمود: "خداوند متعال پيامبرش حضرت محمد(ص) را به معراج برد. جبرئيل اذان گفت (به همين شكلي كه اذان مي گوييم) و نماز را به پيامبر آموخت، به همين كيفيت و شكلي مي خوانيم. در تشهد به او فرمود: بر خودت و بر اهل بيتت درود بفرست. پيامبر گفت: صلي الله عليّ و علي اهل بيتي".

از اين جمله معلوم مي شود كه پيامبر در تشهد بر خود درود مي فرستاد.

در روايت ديگر اسحاق بن عمار از امام موسي بن جعفر(ع) دربارة كيفيت نماز سؤال كرد. آن حضرت فرمود: "اولين باري كه پيامبر(ص) نماز خواند، در معراج در برابر عرش الهي بود و به او چگونه وضو و تكبير و حمد و ركوع و سجود و ذكرهاي نماز آموخته شد ".

بنابراين بايد گفت: پيامبر(ص) نماز و كيفيت آن را از پيش خود ابداع نكرده و تمامي آنها به دستور و راهنمايي خدا بوده است. حتي نحوة صلوات با آموزش الهي است. نماز در همه شرايع و اديان مقرّر بوده، هر چند در كيفيت آن باهم

اختلاف داشته اند. در مكه در ابتداي بعثت، اصل نماز بر پيامبر(ص) نازل و واجب گرديد، ولي كيفيت و شمار آنها و شمار ركعات در شب معراج نازل گرديد .

به كدام دليل قرآنى شيعه معتقد به جواز تقيه است ؟
پرسش

به كدام دليل قرآنى شيعه معتقد به جواز تقيه است ؟

پاسخ

خداوند متعال در آيه 28 از سوره آل عمران مى فرمايد : لايتخذ المومنين الكافرين اولياء من دون المومنين و من يفعل ذلك فليس من اللّه فى شى ء الا ان تتقوا منهم تقيه و يحذركم اللّه نفسه و الى اللّه المصير اين آيه به صراحت دلالت بر جواز تقيه دارد و نيز آيه اى كه در مورد داستان عمار وپدر و م_ادرش و ن_يز سميه و ياسر نازل شده است چنين دلالتى دارد : من كفر باللّه من بعد ايمانه الا م_ن اك_ره و قلبه مطمئن بالايمان و لكن من شرح بالكفر صدرافعليهم غضب من اللّه و لهم عذاب عظيم ( نحل / 106 )عقل نيز مويد همين مطلب است . زيرا هدف شارع اظهار حق و بقاى آن است و گاهى باتقيه و كنار آمدن با دشمنان دين و مخالفان حق , دين و حقيقت بهتر حفظ مى شود .

عقيده شيعه را درباره تقيه بيان نماييد؟ آيا تقيه همان نفاق نيست ؟
پرسش

عقيده شيعه را درباره تقيه بيان نماييد؟ آيا تقيه همان نفاق نيست ؟

پاسخ

ان_س_ان م_وج_ودى اج_ت_م_اع_ى اس_ت ك_ه ه_مواره در زندگى خويش براى رسيدن به هدف با م_ش_ك_لات ب_س_ي_ارى روب_ه رو اس_ت و چ_ه بسا در اين طريق خطراتى او را تهديد كند بر همين اس_اس ه_م_واره در ف_ك_ر و ان_دي_ش_ه ب_وده اس_ت ك_ه چگونه مى تواند ضمن حفظ جان و مال و ناموس خويش دست از عقيده خود بر ندارد, اين اصل درباره مسلمانان نيز جارى است , زيراهمواره از ن_اح_ي_ه م_ش_رك_ان ب_ى دي_ن كه همواره دين و اعتقادات دينى را سد راه اهداف و مطامع خود م_ى ب_ينند, در معرض تهاجم قرار دارند و قرآن كريم براى رهايى ازاين تهديدات راه عقلايى را كه همه انديشمندان و عاقلان دنيا از آن استفاده كرده و مى كنند به مسلمانان پيشنهاد نموده است و آن ع_بارت از كتمان عقيده به هنگام مواجهه با خطر است كه از آن به تقيه تعبير مى شود. بنابراين ت_ق_ي_ه عبارت است ازكتمان عقيده باطنى براى حفظ جان و سلامت اعتقاد.مرحوم شيخ مفيد از اع_يان و بزرگان شيعه درباره تقيه چنين مى گويد: ((التقيه ستر الاعتقاد و مكاتمه المخالفين و ت_رك م_ظاهرتهم بما يعقب ضررا فى الدين والدنيا, تقيه مستور داشتن اعتقاد باطنى و كتمان آن در ب_راب_ر م_خالفان به جهت ترس و اجتناب از زيانهاى دنيوى و دينى است )).(1)شيخ انصارى نيز درب_اره ت_ق_ي_ه چ_ن_ين گفته است : تقيه , يعنى شخص مسلمان خود را ازضرر ديگران به وسيله موافقت نمودن با او در قول و عمل در فعلى كه مخالف حق است , حفظ نمايد.(2)با توجه به معناى

ت_قيه روشن مى شود كه تقيه كاملا در جهت مخالف با نفاق , يعنى اظهار ايمان و كتمان كفر است , از س_وى دي_گر, كتمان عقيده براى رسيدن به اهداف مهم كارى است كه همواره مورد عمل عقلا ب_وده اس_ت و م_ى ب_اش_د و اي_ن ام_ر اهميت تقيه را كه سپرى است براى مبارزه عميق تر, براى ما روش_ن ت_ر م_ى ن_م_ايد.تقيه افزون بر پشتوانه عقلى , مبناى قرآنى دارد و در آيات بسيارى عمل به ت_ق_ي_ه م_طرح بوده است و به عنوان راهى عقلايى و پسنديده مطرح مى باشد كه به چند نمونه آن اش_اره م_ى گردد:1_ ((من كفر باللّه من بعد ايمانه الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان و لكن من ش_رح ب_الكفر صدرا فعليهم غضب من اللّه و لهم عذاب عظيم )).(3)مفسران شيعه و سنى در شان ن_زول اين آيه آورده اند كه آيه شريفه درباره گروهى ازمسلمانان صدر اسلام نازل گرديده كه از س_وى كفار مجبور به اظهار كفر و شرك بودند, از جمله عمار ياسر, سميه , صهيب , بلال كه ياسر و س_م_ي_ه در اين ماجرا سخت مقاومت نموده و اظهار شرك و اقرار به كفر را جايز ندانسته و در زير ش_كنجه هاى طاقت فرسا به فيض عظماى شهادت رسيدند, ولى عمار در حالى كه جوان بود آنچه را ك_ه م_ش_رك_ان از او خ_واستند, بر زبان آورد, در حالى كه قلب او مالامال از محبت و دوستى به پ_ي_امبر(ص ) و ايمان به آن حضرت و خداوند سبحان بود.اين خبر اظهار كفر به گوش مسلمانان رسيد, عده اى او را محكوم به كفر كردند وگفتند: عمار دست

از شريعت اسلام برداشته است . ولى پيامبر(ص ) فرمود: ((نه چنين نيست , عمار از فرق تا به قدم مملو از ايمان است و ايمان با گوشت و پوست اوآميخته است )).(4)2_ ((لا يتخذ المومنون الكافرون اوليا من دون المومنين و من يفعل ذل_ك فليس من اللّه فى شى الا ان تتقوا منهم )).(5)بسيارى از مفسران حتى مفسران اهل سنت از اي_ن آي_ه حكم تقيه را استفاده نموده اند.3_ ((و قال رجل مومن من ال فرعون يكتم ايمانه اتقتلون رج_لا ان ي_ق_ول رب_ى اللّه ))(6)امام صادق (ع ) مى فرمايد: ((التقيه حرز المومن , تقيه وسيله حفظ م_وم_ن است )).(7)همان گونه كه تقيه به عنوان يك سپر در قرآن كريم و روايات امامان معصوم م_طرح است , امام صادق (ع ) در روايتى ديگر مى فرمايد: ((التقيه ترس اللّه فى الارض لان مومن آل ف_رع_ون او اظ_ه_ر الاس_لام لقتل )),(8) تقيه سپر خداوند در روى زمين است , زيرا اگرمومن آل ف_رع_ون اي_مان خود را اظهار مى داشت , كشته مى شد.در سيره اهل بيت (ع ) نيز استتار در عمل و اس_ت_ف_اده از تقيه را به عنوان يك نوع تاكتيك مشاهده مى كنيم : حركت شبانه پيامبر اسلام بدون اط_لاع از م_ك_ه به مدينه ,پنهان شدن در غار ثور, حركت امام حسين (ع ) شبانه از مدينه به مكه و ح_رك_تش از مكه به سوى كربلا زمانى كه همه سرگرم انجام مناسك حج بودند, همه اينها نوعى استتارعقيده , جهت رسيدن به هدف و حفظ جان است .با توجه به آنچه گفته شد, مى توان نتيجه گرفت كه تقيه و يا كتمان عقيده

براى حفظامرى اهم مانند جان و مال و ناموس يك اصل مسلم قرآنى است كه همواره مورد عمل عقلاى قوم بوده و عمل به آن از ناحيه مسلمانان براى رسيدن به اه_داف م_ه_م ت_ر منطقى است , از سوى ديگر, همه بشر در راه رسيدن به اهداف فروع خود, از آن استفاده كرده , به آن عمل مى كنند, بنابراين اختصاص به شيعه ندارد.

آيه 68 سوره انعام به پيامبر مى گويد : در برابر دشمنان تقيه نكن و حتى اگر درمجلس آنها باشى از مجلس آنها برخيز و اين دليلى است بر عدم جواز تقيه بر رهبران دينى
پرسش

آيه 68 سوره انعام به پيامبر مى گويد : در برابر دشمنان تقيه نكن و حتى اگر درمجلس آنها باشى از مجلس آنها برخيز و اين دليلى است بر عدم جواز تقيه بر رهبران دينى

پاسخ

ش_ي_عه هرگز نمى گويد در همه جا بايد تقيه كرد بلكه تقيه در پاره اى از موارد قطعاحرام است و وجوب آن منحصر به مواردى است كه تقيه و ترك اظهار حق , منافعى داشته باشد كه از اظهار آن بيشتر باشد و يا موجب دفع ضرر و خطرناكى گردد .

آي_ا ش_ي_ع_ه معتقد است كه ائمه (ع ) مى توانند حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال كنند و آيات قرآن را نسخ كنند؟
پرسش

آي_ا ش_ي_ع_ه معتقد است كه ائمه (ع ) مى توانند حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال كنند و آيات قرآن را نسخ كنند؟

پاسخ

از آن_جا كه از ديدگاه شيعه , امام جانشين پيامبر(ص ) در همه مناصبى است كه اوداشته است , به ج_ز وحى , در ابتدا لازم است مناصب پيامبر(ص ) را توضيح داده وآنگاه دايره اختيارات جانشينان پ_ي_ام_بر(ص ) (ائمه اطهار :) را مورد بررسى قراردهيم :پيامبر اسلام (ص ) به واسطه ويژگى دين اس_لام و ب_ه ح_ك_م ق_رآن و سيره اى كه داشتند,داراى شوون متعددى بودند.

اولين شان و اولين م_ن_ص_ب_ى كه پيامبر(ص ) از طرف خداعهده دار بود و عملا متصدى آن بود, بيان احكام و تبليغ دس_ت_ور ال_ه_ى ب_ود: ((م_اات_اكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا, آنچه پيامبر(ص ) برايتان آورده ب_گ_ي_ري_د و آنچه نهى كرده رها كنيد)).(1)

منصب ديگرى كه پيامبر اكرم (ص ) متصدى آن ب_ودن_د, م_نصب قضاست . او قاضى ميان مسلمانان بود. از آنجا كه قضاوت منصبى الهى است , تنها كسى كه از طرف خداونداذن داشته باشد, مى تواند متكفل آن شود.(2) اين منصب بنا به نص قرآن كريم , به پيامبر اسلام (ص ) تفويض شده است .(3) پس رسول اكرم (ص ) از جانب خداوند حق داشت ك_ه در اخ_ت_لاف_ات م_يان مردم قضاوت كند.

سومين منصبى كه به پيامبر(ص ) تفويض شده بود, ري_اس_ت عامه بود. او رئيس و رهبراجتماع مسلمانان بود, به تعبير ديگر, مدير و پيشواى اجتماعى مردم بود. آيه شريفه : ((اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم , از خدا و پيامبر وصاحبان امر پ_ي_روى

ك_ن_ي_د))(4) ن_اظر به همين جهت است .طبيعى است كه در هر يك از مناصب مذكور, دس_ت_ورات پ_يامبر متفاوت است , در جايى كه پيامبر(ص ) احكام الهى را بيان مى كند, پيامبر(ص ) فقط و اسطه ابلاغ بوده و ازخود هيچ گونه اختيارى ندارد: ((و ما على الرسول الا البلاغ , بر پيامبر ج_ز رساندن پيام نيست )).(5) يا مثلا نماز را چنين بخوانيد و روزه را چنان بگيريد.يا آنجا كه ميان م_ردم ق_ض_اوت م_ى ك_ند, قضاوتش بر مبناى حكم جزئى كه از طرف خداونددر هر مورد رسيده ن_ي_س_ت , بلكه طبق موازين كلى قضاى اسلامى بين آنها قضاوت مى كندو اينطور نيست كه مثلا جبرئيل به پيامبر وحى كند كه حق با كدام يك از طرفين دعوا است (البته حساب موارد استثنايى جداست ), يا زمانى كه پيامبر(ص ) به حكم اينكه رهبر اجتماع است , اگر فرمانى دهد غير از فرمانى اس_ت ك_ه تنها وحى الهى را ابلاغ مى كند, بلكه خداوند به او اختيار چنين رهبرى اى را داده و اين ح_ق رابه او واگذار كرده و او هم به حكم اينكه رهبر است , عمل مى كند و در امورى كه مربوط به اين شان است , پيامبر گاهى مشورت هم مى كند, چنان كه در جنگهاى خندق ,بدر و احد مشورت ك_رد, در حالى كه در حكم الهى نمى توان مشورت كرد.در نظر شيعه , امام و جانشين پيامبر(ص ) ه_م اي_ن س_ه م_ن_ص_ب را از طرف خداوند دارد,يعنى امام هم بيان كننده احكام الهى است و هم منصب قضا از طرف خداوند به اوتفويض شده و هم پس از

پيامبر(ص ) رهبرى اجتماع مسلمانان به او واگ_ذار ش_ده اس_ت ,ام_ا ت_ن_ها تفاوتى كه در منصب اول (بيان حكم الهى ) ميان پيامبر(ص ) و امام (ع )هست , اين است كه پيامبر(ص ) مستقيما و توسط وحى , احكام الهى را اخذ كرده و به مردم م_ى رساند, ولى ائمه (ع ) احكام الهى را از پيامبر گرفته اند, يعنى از پيامبربه على (ع ) و از على (ع ) ب_ه ام_ام بعد و از هر امامى به امام بعد رسيده است .در اين منصب شيعه هم همانند ساير فرقه هاى م_س_ل_م_ان ح_ق ت_شريع (قانون گذارى احكام شرعى ) را تنها خاص خداوند دانسته است و حتى پيامبر(ص ) را هم داراى مقام تشريع نمى داند, چه رسد به جانشينان او.مرحوم سيد محسن امين از علماى بزرگ تشيع مى گويد: تشريع از ديدگاه تشيع تنهااختصاص به خداوند دارد و پيامبر(ص ) ه_م داراى چ_ن_ي_ن م_نصبى نيست , تا چه رسد به امام (ع ). پس پيامبر(ص ) به واسطه وحى الهى , اح_ك_ام شرع را از خداوند مى گيرد ونمى تواند از جانب خود حكمى را تشريع كند. چنان كه قرآن مى فرمايد:((ان هو الا وحى يوحى (6) ((آنچه پيامبر (در مقام بيان حكم الهى ) مى فرمايد تنها وحى است كه براو نازل شده است )).درباره امام (ع ) نيز همين گونه است , يعنى امام احكام الهى را فقط از پ_ي_ام_ب_ر(ص )اخذ كرده و نمى تواند از جانب خود حكمى صادر كند. و امام تنها ناقلى است كه حكم الهى را نقل مى كند.(7) درباره نسخ هم همين گونه است , زيرا

نسخ در واقع يكى ازمصاديق تشريع است و اگر در موردى به دليلى قطعى برخورد كنيم كه مقتضاى آن نسخ باشد, تنها به اين معنا مى تواند باشد كه اين حكم از طرف خدا بوده و توسطپيامبر(ص ) به امام (ع ) گفته شده است و امام (ع ) هم در اين جهت تنها نقش اعلام ونقل حكم را دارد, نه اينكه از جانب خود حكم نسخ را صادر كرده باشد.

ب_رخ_ى گ_ف_ت_ه اند اگر شان نزول آيه 55 از سوره مائده , بخشيدن انگشتر به فقير ازسوى على عليه السلام باشد , لازم مى آيد كه بخشش انگشتر زكات باشد . در حاليكه مسلم است كه بخشش انگشتر از موارد زكات نيست .
پرسش

ب_رخ_ى گ_ف_ت_ه اند اگر شان نزول آيه 55 از سوره مائده , بخشيدن انگشتر به فقير ازسوى على عليه السلام باشد , لازم مى آيد كه بخشش انگشتر زكات باشد . در حاليكه مسلم است كه بخشش انگشتر از موارد زكات نيست .

پاسخ

از موارد گوناگون استعمال زكات در قرآن روشن مى شود كه زكات اصطلاحى مراد نيست بلكه هر نوع صدقه و انفاق در راه خدا زكات به حساب مى آيد . مثلا در قرآن آمده است كه به ابراهيم و اسحاق و يعقوب وحى كرديم كه كارهاى نيك انجام دهند , نمازبخوانند و زكات دهند : و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوه و ايتاءالزكاه ( انبياء / 73 ) . يا به نقل از عيسى عليه السلام آمده است كه : و اوصانى بالصلاه و الزكاه ما دمت حيا ( مريم / 31 ) در ح_ال_ي_كه روشن است كه در شرايع آنها زكات مالى به معناى مصطلح در اسلام وجود نداشته است .

حكم ازدواج موقت ( متعه ) بوسيله آياتى نظير آيات ذيل نسخ شده است . الف : و الذين هم لفروجهم حافظون الا على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم 000 ( مومنون / 7 )ب : يا ايها النبى اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن ( طلاق / 1 )ج : و المطلقات يتربصن بانفسهن ث_لاث_ه قرو
پرسش

حكم ازدواج موقت ( متعه ) بوسيله آياتى نظير آيات ذيل نسخ شده است . الف : و الذين هم لفروجهم حافظون الا على ازواجهم او ما ملكت ايمانهم 000 ( مومنون / 7 )ب : يا ايها النبى اذا طلقتم النساء فطلقوهن لعدتهن ( طلاق / 1 )ج : و المطلقات يتربصن بانفسهن ث_لاث_ه قروء 000 ( بقره / 228 )و نيز نقل شده است كه رسول خدا (ص ) در سال فتح مكه يا حجه الوداع , متعه راحرام كرده اند .

پاسخ

آيه سوره مومنون نمى تواند ناسخ باشد زيرا آيه اى است مكى و قبل از آيه متعه نازل شده است . علاوه بر آن در روايات نبوى متعه را نكاح و زن متعه اى زوجه دانسته شده است . اما ساير آيات نيز ناسخ نيستند بلكه يا عام و خاص اند يا مطلق و مقيداند . مثلا آيه ارث عام است و همه ازدواج ها را شامل مى شود ولى روايات ازدواج منقطع رااز شمول اين حكم اخراج كرده اند . ام_ا آي_ه م_رب_وط ب_ه ع_ده نيز بطلانش واضح است زيرا حكم عده در ازواج منقطع نيز وجوددارد گرچه مدتش فرق دارد . ام_ا رواي_ت ن_ب_وى ع_لاوه ب_ر آن_كه اينگونه روايات نمى تواند اساسا ناسخ باشد زيرامخالف با اخبار م_ت_واترى است كه دستور مى دهند روايات مخالف كتاب را طرح كنيم ;بايد گفت روايات دال بر اي_ن م_ط_لب بسيار مختلف و متفاوت اند به گونه اى در برخى ازآنها فرمان نهى رسول خدا (ص ) ق_ب_ل از ه_ج_رت است , و در برخى زمان نهى بعد از هجرت است و در

برخى سال فتح مكه , و در برخى حجه الوداع . در ح_ال_ي_ك_ه روايات دال برحليت متعه كه از نزديكترين ياران رسول خدا (ص ) نقل شده همگى مضمونى واحددارند . و اگر نهى از ايشان صادر شده بود كسانى مثل على عليه السلام و ابن عباس حتما نقل مى كردند .

ديدگاه شيعه نسبت به ولايت تشريعيّه يا شرعيّه چيست؟
پرسش

ديدگاه شيعه نسبت به ولايت تشريعيّه يا شرعيّه چيست؟

پاسخ

شيعه ولايت تشريعيّه يا شرعيّه كه از شعب ولايت و حكومت و سلطنت الهي است و از عصر پيغمبر اكرم(ص) و پيش از آن، تا حال باقي و برقرار است، مستمر و غير منقطع دانسته، هم اكنون نيز خود را تحت اين نظام و حكومت و ولايت تشريعي مي داند و در هر زمان و هر كجا باشد، بايد مطيع اين نظام باشد و اطاعت از اين نظام (نظام امامت) را ،فاضلترين وسيلة تقرّب به خدا مي شناسد و خروج از اين ولايت و حكومت و دخول در ولايت و حكومت. ديگران را، خروج از ولايت و حكومت خدا، و دخول در ولايت غير خدا مي داند و هر نظامي را غير از اين نظام، فاسد و باطل مي داند و آن را طرد مي كند و امتناع از اطاعت آن را واجب مي شمارد و مي گويد:

«لا دينَ لِمَنْ دانَ اللهَ بِوِلايَهِ إِمامٍ جائِرٍ لَيْسَ مِنَ اللهِ وَلا عَتبَ عَلي مَنْ دانَ اللهَ بِوِلايَهِ اِمامٍ عادِلٍ مِنَ اللهِ» (كافي 2/205/ترجمه مصطفوي) [هر كه خدا را با پيروي از امام ستمگري كه از جانب خدا نيست دين داري كند، دين ندارد و سرزنش نيست بر كسي كه با پيروي از امام عادل از جانب خدا دين داري كند]

خلاصة كلام اين است كه ولايت پيغمبر (ص) و ائمّه (ع) بر اموال و نفوس و امور مردم و رياست آنها بر جميع شؤون عمومي دين و دنيا از جانب خدا مسلّم و مورد هيچگونه شبهه اي نيست و از آيات كريمه قرآن، مثل آيات ذيل استفاده مي شود:

«وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ اِذا قَضَي اللهُ وَ رَسُولُهُ

أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَهُ» احزاب/36 [براي هيچ مرد و زن مؤمن، در كاري كه خدا و رسولش حكم كند، اراده و اختياري نيست]

و آية:

«يا أَيُّهَا الَّذينّ آمَنُوا أَطيعُوا الله وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» نساء/59 [اي كساني كه ايمان آورده ايد،فرمان خدا و رسول و فرمانداران (از جانب خدا و رسول) را اطاعت نمائيد]

و آية:

«اِنَّما وَليُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوهَ وَ يُؤتُونَ الزَّكواهَ وَ هُمْ راكِعُون» مائده/55 [وليّ و ياور شما تنها خدا و رسولش و كساني هستند كه ايمان آورده اند؛ آنهايي كه نماز به پا داشته و در حال ركوع به فقيران زكات مي دهند]

در اذان شيعه دو بار« حي علي خير العمل گفته مي شود » درحالي كه در اذان اهل سنت چنين جمله اي نيست، ريشة اين اختلاف چيست؟
پرسش

در اذان شيعه دو بار« حي علي خير العمل گفته مي شود » درحالي كه در اذان اهل سنت چنين جمله اي نيست، ريشة اين اختلاف چيست؟

پاسخ

يادآور مي شويم در خلافت خليفة دوم « مصلحت انديشي» از رواج بيشتري برخوردار بود چه بسا مصلحت انديشي بر حكم خدا در قرآن و سنت مقدم مي شد.

از باب نمونه، در عصر پيامبر (ص) و عصر خليفه نخست و حتي بخشي از خلافت خليفه دوم سه طلاق در يك مجلس يك طلاق حساب مي شد، اما در نيمه دوم خلافت خليفه دوم اين حكم دگرگون گشت و سه طلاقه كردن زن در يك مجلس، سه طلاق واقعي تلقي گرديد و هر نوع حق رجوع به وسيله شوهر سلب شد.( تفسير اين بخش را در كتاب «الاعتصام بالكتاب و السنه» قرائت بفرماييد،ص 175تا210و در اين مطلب ميان مؤرخان و محدثان اتفاق نظر هست؛ به صحيح مسلم:4 باب الطلاق الثلاث، حديث 1و3؛ سنن بيهقي:7/339؛ الدر المنثور: 1/279 مراجعه شود.)

مسأله«حي علي خير العمل» با مسأله پيش، سرنوشت يكسان دارند، در دوران خلافت خليفه دوم كشور گشايي از اهميت بالايي برخوردار بود، و براي ايجاد شور و نشاط در مجاهدان قرار شد كه جهاد به عنوان بهترين عمل تبليغ گردد و از آنجا كه وجود اين جمله در اذان با اين فكر سازگار نبود، سرانجام تصميم بر حذف آن از اذان گرفته شد.

متكلم معروف اشعري به نام علاء الدين قوشجي (متوفاي 879) مي گويد: عمر بن خطاب نسبت به سه چيز هشدار داد، و گفت:

«ثلاث كن علي عهد رسول الله(ص) و أنا أنهي عنهن و اُحرِمهن و أُعاقِر عليهن: مُتعه النساء، و مُتعه الحج و حي علي

خير العمل». (شرح تجريد قوشجي: بحث امامت.)

[سه چيز در عهد رسول خدا رسميت داشت و من از آنها باز مي دارم، و تحريم مي كنم و مؤاخذه مي نمايم:1. متعه زنان، 2. متعه حج، 3. گفتن حي علي خير العمل.]

مصحلت انديشي خليفه، گذشته بر اين كه نوعي اجتهاد در مقابل نص بود، مي تواند نسبت به خود حجت باشد نه براي ديگران و نه براي آيندگان، اگر آيندگان از جريان آگاه شدند بايد سنت را بر بدعت مقدم بدارند، خصوصاً كه ملاك دگرگون گرديده است و ديگر جهادي بر ضد كفر و شرك نيست.

از آنجا كه يك چنين بدعت كار آساني نبود، بزرگاني بر اين نهي ارزش قائل نشده و به هنگام اذان اين جمله را مي گفتند.

برهان الدين حلبي (975- 1044) در سيره خود مي نويسد: عبدالله بن عمر و علي بن الحسين در اذان پس از « حي علي الفلاح» جملة «حي علي خير العمل» مي گفتند( سيره حلبي:2/305.)

و از آنجا كه گفتن اين جمله نوعي شعار مخالفت بود، پيوسته در طول تاريخ موافق و مخالف از آن بهره مي گرفتند.

در انتفاضة حسني ها آنگاه كه حسين بن علي بن حسن صاحب فخ بر مدينه مسلط شد، عبدالله بن حسن أفطس بر بالاي مناره اي كه روي مرقد پيامبر گرامي(ص) است، قرار گرفت، و به مؤذن گفت: بگو: « حي علي خير العمل» مؤذن نيز اين جمله را به زبان راند.( مقاتل الطالبيين: نگارش ابو الفرج اصفهاني (284- 356)، 446)

و نيز در دولت آل بويه كه تمايلات شيعي داشتند شعار شيعيان بغداد در اذانها جمله« حي علي خير العمل» بود،آنگاه كه سلجوقي ها روي كار آمدند اين شعار ممنوع گرديد، و شگفت اين است

كه فرمان دادند كه در اذان صبح جمله « الصلاه خير من النوم» گويند، و اين جريان در سال 448 رخ داد.( سيره حلبي:2/305.)

آيا شيعه و اهل تسنن درباره زمان افطار در ماه مبارك رمضان با يكديگر اختلاف دارند؟
پرسش

آيا شيعه و اهل تسنن درباره زمان افطار در ماه مبارك رمضان با يكديگر اختلاف دارند؟

پاسخ

در اين مسأله بين مذاهب اسلامى اختلافاتى وجود دارد; چنانچه در نحوه وضو گرفتن و... . اين اختلاف به جهت اختلاف احاديث منقول از رسول خدا((صلى الله عليه وآله))است كه اهل سنّت از طريق بزرگانى مانند« مالك، ابوحنيفه، احمدبن حنبل و شافعى» سنّت رسول خدا((صلى الله عليه وآله)) را به دست مى آورند و شيعيان براساس حديث ثقلين

«انّى تارك فيكم الثقلين، كتاب اللّه و عترتى، ان تمسكتم بهما لن تظلّو ابداً».

و حديث «انا مدينه العلم و علّى بابها»

و بسيارى از احاديث مورد اتّفاق شيعه و سنّى در زمينه لزوم رجوع به ائمه هدى((عليهم السلام)) ، سنّت رسول خدا((صلى الله عليه وآله)) را از امامان معصوم((عليهم السلام)) به دست مى آورند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

پاورقي

(1)1 - ينابيع المودة، ص 35.

(2)2 - تفسير برهان، ج 1 ص 191.

_1327_

آيا تقيّه حرام است؟
پرسش

آيا تقيّه حرام است؟

پاسخ

تحريم تقيّه از جمله فتواهايى است كه به مقتضاى زمان از حضرت امام((رحمه الله)) صادر گشته است. در اين باره بايد گفت كه تقيّه از موضوعاتى است كه در فقه مورد بحث قرار گرفته و معمولا واجب است، ولى گاه احكامى ديگر مى يابد. چنان كه مى دانيد، تقيّه اين است كه انسان براى حفظ جان يا مال و يا برخى متعلّقات خود يا ديگران، به گونه اى كه با دشمن موافق است، عمل كند; مثلا در مناطقى كه اهل سنّت ساكنند و شيعيان در قيه اند، تقيّه اين است كه مانند آنان وضو بگيرند يا نماز بخوانند. در اين گونه موارد، تقيّه واجب است، ولى چنانچه تقيّه موجب از ميان رفتن اساس اسلام باشد، در چنين موردى حرام است. اين كه امام در آن زمان فرمودند: «تقيّه، حرام و اظهار حقايق واجب است.» از اين رو بود كه براساس تشخيص ايشان اگر افراد به دليل ترس از زندان يا تبعيد و يا شلّاق حقايق را باز نمى گفتند، اسلام در خطر مى افتاد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

اگر فردي منكر فروع دين باشد، مثلاً بگويد من نماز نمي خوانم ولي خدا را قبول دارم، آيا كافر است يا خير؟ ويا تارك صلاه باشد ويا تارك خمس باشد ويا تارك حجاب يا روزه؟
پرسش

اگر فردي منكر فروع دين باشد، مثلاً بگويد من نماز نمي خوانم ولي خدا را قبول دارم، آيا كافر است يا خير؟ ويا تارك صلاه باشد ويا تارك خمس باشد ويا تارك حجاب يا روزه؟

پاسخ

در خصوص سؤالي كه فرموديد نكات زير قابل توجه مي باشد :

1. به طور كلي بايد به اين مطلب وقاعده كلي توجه داشت كه ترك نماز وروزه وساير واجبات شرعي باعث ارتداد مسلمانان وكافرشدن ونجاست وي نمي گردد وتا زماني كه ارتداد وي احراز نشده است حكم ساير مسلمانان را دارد."1" پس به مجرد اينكه كسي تارك نماز يا خمس ويا حجاب يا روزه وساير واجبات شرعي گردد، نمي توان گفت كه او كافراست بلكه اين انكار است كه باعث كافر شدن مي گردد."2"

2. بعضي از فقهاء عاليقدر مانند حضرت امام خميني"ره" فرموده اند كه : "اگر كسي كه يكي از ضروريات دين را انكار مي كند، بداند آن چيز ضروري دين است كه انكار آن چيز بر مي گردد به انكار خدا يا توحيد يا نبوت نجس مي باشد واگر نداند آن چيز ضروري دين است وانكار نمايد احتياطاً بايد ازاو اجتناب كرد گرچه لازم نيست"3"

براي مطالعه وآگاهي بيشتر به رساله هاي عمليه مراجع از جمله اجوبه الاستفتائات آيت ا...خامنه اي "حفظه ا...تعالي"، ج1،ص97 وجامع المسائل آيت ا...فاضل لنكراني، ج1، ص39به بعد و...مراجعه بفرمائيد.

(1) اجوبه الاستفتائات،ج1،ص98

(2) اجوبه الاستفتائات،ج1،ص98به بعد، جامع المسائل،ج1،ص41

توضيح المسائل مراجع،ج1،ص84

اگر يك شيعه بخواهد سني بشود و يا يك سني بخواهد شيعه بشود (تغيير مذهب بدهد) شرعا و قانونا مجاز است يا خير؟ وآيا تاثيري در دنياي اخروي آن دارد يا خير؟
پرسش

اگر يك شيعه بخواهد سني بشود و يا يك سني بخواهد شيعه بشود (تغيير مذهب بدهد) شرعا و قانونا مجاز است يا خير؟ وآيا تاثيري در دنياي اخروي آن دارد يا خير؟

پاسخ

تغيير مذهب ويا انتخاب يك دين از نظر قانوني هيچ گونه منعي ندارد اما از نظر شرع و عقل، آنچه از كلام خداوند تبارك وتعالي درقرآن كريم استفاده مي شود و عقل سليم آدمي اقتضأ مي كند اين است كه پيروي انسان از دين و مذهبي نبايد كوركورانه و از روي تقليد از پدر و مادر و فاميل و جامعه و محيط خود باشد بلكه انتخاب مي بايست از روي تحقيق و بررسي عاقلانه و منطقي باشد و اگر شخصي باتحقيق وبررسي بدون هرگونه تعصب قومي و قبيله اي وپيروي از آبأ و اجداد دين و مذهبي راتشخيص داد كه بر حق است پيروي از آن نه تنها مجاز بلكه شرع اين كار را لازم هم مي داند/

خداوند تبارك و تعالي در قرآن كريم درباره عده اي از كساني كه كوركورانه از ديگران پيروي كرده اند مي فرمايد كه آنها در روز قيامت مي گويند:"ربنا انا اطعنا سادتنا وكبرائنا فاضلونا السبيلا" يعني اي پروردگار ما از سروران و بزرگان مان پيروي و اطاعت نموديم آنها ماراگمراه نمودند(سوره احزاب آيه 67)

آري چرا انسان كاري كند كه در آن دنيا پشيمان شود در همين دنيا اگر آگاهانه و با تحقيق تشخيص دهد دين و مذهبي بر حق است بايد آن را برگزيند. قرآن كريم كساني راكه عقيده شان تقليدي است مذمت مي كند و اصولا بهانه بسياري از كساني كه پيروي پيامبران 7 نمي كردند پيروي پدرانشان بود. وقتي حضرت ابراهيم به قوم خود مي گويد اين بتها

چه هستند كه بر ايشان سجده مي كنيد؟ آنها در پاسخ مي گويندپدرانمان چنين مي كردند حضرت درپاسخ فرمودند هم شما و هم پدرانتان گمراه هستيد(سوره انبيأ 54 53 52) در سوره لقمان آمده عده اي هستند كه وقتي به آنها مي گويند از قرآن تبعيت كنيد مي گويند ما پيرو آبأ و اجدادمان هستيم خداوند مي فرمايد شيطان آنهارااز اين راه به عذاب دردناكي راهنمايي مي كند(سوره لقمان آيه 21)/

از اين رو هر شخصي بايد درانتخاب دين يا مذهب كاملا هوشيار و بدون تعصب دنبال حق باشدكه مبادا در هلاكت بيفتد و روز قيامت از راه خود پشيمان شود. و هر راهي را كه تشخيص داد بر حق است نه تنها مجاز است بلكه واجب است از آن پيروي كند. و در آخرت اجر و پاداش خواهد داشت البته با اين شرط كه با تحقيق و تفحص كامل بدون هوا هوسوحب و بغض ها، انجام شود/

رفتن به قبرستان و زيارت اموات چه فايده اي دارد؟ و آيا زنان نيز مي توانند به زيارت قبر پدر، مادر و بستگانشان بروند؟
پرسش

رفتن به قبرستان و زيارت اموات چه فايده اي دارد؟ و آيا زنان نيز مي توانند به زيارت قبر پدر، مادر و بستگانشان بروند؟

پاسخ

در روايات فريقين سه فايده براي زيارت قبور مومنين ذكر شده كه به اختصار به آنها اشاره مي شود:

1- زيارت قبور مردگان موجب عبرت گرفتن زيارت كننده مي شود زيرا وي را از خواب غفلتي كه بسياري انسانها گرفتار آن هستند بيدار كرده، به او يادآوري مي كند كه زندگي دنيا براي هميشه باقي نيست و دست او نيز روزي از اين دنيا كوتاه مي شود و آنچه باقي و ماندگار است تنها عمل صالح شخص مي باشد.

پيامبر گرامي اسلام در اين باره مي فرمايند: «زوروا القبور فانها تذكركم الاخرة»؛{1} قبرها را زيارت كنيد، زيرا موجب يادآوري آخرت و قيامت مي گردد.

همچنين در روايت ديگري آن حضرت مي فرمايد: «زيارت قبور مايه يادآوري مرگ است».{2}

2- زيارت قبر مؤمن و قرائت قرآن، فاتحه و دعا در نزد قبر مؤمن موجب خشنودي و مغفرت او مي شود و او از ثواب اعمال زاير بهره مند مي گردد و از اين جهت وقتي كسي به زيارت اهل قبور مي رود، آنها خوشحال مي شوند.

اميرالمؤمنين علي(ع) در روايتي مي فرمايند: «زوروا موتاكم فانهم يفرحون بزيارتكم»؛{3} مردگانتان را زيارت كنيد كه همانا آنها با زيارت شما خوشحال مي شوند.

3-زيارت قبور علاوه بر ثوابي كه براي مرده دارد، پاداش فراواني نيز براي زيارت كننده ايجاد مي كند كه باعث برخورداري از مغفرت و رحمت الهي مي گردد. امام رضا(ع) در اين رابطه مي فرمايند: «من اتي قبر اخيه ثم وضع يده علي القبر و قرأنا انا انزلناه في ليلة القدر سبع مرّات امن يوم الفزع الاكبر»؛{4}

كسي كه به نزد قبر برادر مؤمني آيد و دستش را بر قبر گذاشته

و هفت مرتبه سوره قدر را بخواند، خداوند او را در روز قيامت از «فزع اكبر» ايمن سازد. همچنين آن حضرت مي فرمايند: «هر كس چنين كند خداوند او و صاحب قبر را بيامرزد».{5}

بنابراين مستحب است مسلمانان به زيارت قبور مؤمنان بويژه بستگان و كساني كه بر آنان حقي دارند بشتابند تا بدين وسيله مشمول رحمت و مغفرت الهي گردند و موجبات خشنودي درگذشتگان آنها نيز فراهم آيد و نيز زمينه اي باشد براي عبرت آموزي از اين وادي آرام و خاموش.

اما در مورد بخش دوم پرسش بايد گفت طبق آنچه در روايات آمده است اين فوايد سه گانه اختصاص به مردان ندارد و روايات از اطلاق عموم برخوردار است. همچنين در روايات شيعه و سني نقل شده كه فاطمه(س) دختر رسول گرامي اسلام هر هفته براي زيارت قبر عموي بزرگوار خود حمزه به احد مي رفت و در كنار قبر او نماز به جا مي آورد و براي آن شهيد بزرگوار طلب رحمت و مغفرت مي نمود.{6}

همچنين براساس روايات اهل سنت رسول خدا(ص) به همسرش نحوه زيارت كردن قبور را آموزش داد و فرمود: به هنگام زيارت قبر «السلام علي اهل الديّار من المومنين و المسلمين يرحم اللَّه المستقدمين منا و المستاخرين و انا ان شاءاللَّه بكم لاحقون»{7} بگويد.

عايشه همسر پيامبر نيز به زيارت قبور مي رفت.{8} همچنين علماي اهل سنت روايت حديث رقم 1574 «لعن رسول اللَّه زورات القبور»{9} را مصداق نهي كراهتي مي دانند. مؤلف كتاب مفتاح الحاجه - شرح صحيح ابن ماجه - مي گويد: «علما درباره اين نهي پيامبر دو نظريه دارند، گروهي آن را نهي تحريمي مي دانند و گروهي نهي كراهتي؛ ولي اكثر آنان م٘ʙ˜ϘǙƘϠدر صورتي كه زن از ٘ϙŠبروز فتنه مطمئن

باشد، مي تواند به زيارت قبر برود».{10}

البته بايد توجه داشت كه زنان بايد به هنگام زيارت اهل قبور از سر و صدا و گريه هاي بلند و نيز از اختلاط با مردان نامحرم پرهيز نمايند؛ از اين رو برخي از فقها زيارت قبور را براي خانمهاي جوان در صورتي جايز مي دانند كه زيارت آنها همراه با اختلاط و بي وقاري نباشد. مؤلف كتاب الفقه علي المذاهب الاربعه مي نويسد: «همان گونه كه زيارت قبور براي مردان جايز است براي زنان پيري نيز كه بيم فتنه براي آنان نيست، جايز است البته در صورتي كه همراه با ناله و فرياد نباشد؛ ولي اگر زيارت آنها با ناله و فرياد همراه شود حرام است. اما زيارت كردن براي زنان جواني كه خارج شدن آنها موجب فتنه و فساد مي شود حرام است».{11}

علامه محمد امين معروف به ابن عابدين - از فقهاي بزرگ حنفي مي گويد: «قول صحيح تر اين است كه زيارت قبور براي زنان جايز است ولي در شرع يقين حاصل شده كه كراهت دارد؛ به همان دليلي كه در مسأله تشييع جنازه گفته شد و نيز ديگري گفته اگر زيارت قبور توسط زنان براي تازه شدن حزن و گريه و ناله باشد همچنان كه عادت زنان است جايز نيست و حديث لعن اللَّه...، نيز به چنين رفتاري نظر دارد ولي اگر زيارت براي عبرت گرفتن و طلب رحمت براي درگذشته باشد، بدون اين كه زاير گريه كند و به قبور صالحان تبرك جويد و نيز زاير زني پير باشد اشكالي ندارد ولي اگر زيارت كننده زني جوان باشد كراهت دارد؛ همچنان كه حاضر شدن آنها در مساجد براي نمازجماعت كراهت دارد».

آيت اله سيد محمد

كاظم يزدي در كتاب مشهور خود عروةالوثقي پيرامون زيارت قبور چنين مي گويد: «زيارت قبور مؤمنين و سلام بر آنها با عبارت «السلام عليكم يا اهل الديار... و همچنين قرائت قرآن و طلب رحمت و مغفرت براي آنان بويژه در در روزهاي دوشنبه و پنجشنبه و بخصوص در عصر اين دو روز و صبح شنبه، براي مردان و زنان به شرطي كه بدون جزع و همراه با صبر باشد مستحب است».{12}

[1].صحيح، ابن ماجه، ج 1، باب «ما جاء في زيارة القبور»، ص 113.

[2]. صحيح مسلم، ج 3، آخر كتاب الجنائز باب جواز زيارة قبور المشركين، ص 65.

[3].وسائل الشيعه، ج2، كتاب الطهارة، باب 54، ح 5.

[4].همان، باب 59، ح 1، كتاب الطهارة.

[5].همان، ح 5، كتاب الطهارة.

[6].مستدرك، حاكم، ج1، ص299 و وسائل الشيعه، ج2، كتاب الطهارة، باب5، ح 2.

[7].صحيح، مسلم، ج3، باب «ما يقال عند و حول القبور»، ص64.

[8].صحيح ترمذي، ج4، كتاب الجنائز، باب «ما جاء في زيارة القبور»، ص295.

[9].صحيح، ابن ماجه كتاب الجنائز، ج 1، باب «ما جاء في النهي عن زيارة النساء القبور»، ص 502، حديث 1574.

[10].حواشي، ابن ماجه، ج1، ص114.

[11].الفقه علي المذاهب الاربعه، ج1، ص540، باب التعزيه، خاتمه في زيارة القبور.

[12].عروةالوثقي، ج1، فصل «في المستحبات قبل الدفن و حينه و بعده»، مسأله 35.

پيرامون اهل سنت

چرا بيشتر كساني كه مسلمان مي شوند، مذهب تسنن را انتخاب مي كنند؟
پرسش

چرا بيشتر كساني كه مسلمان مي شوند، مذهب تسنن را انتخاب مي كنند؟

پاسخ

اين مسئله دلايلي دارد كه از جمله آن ها وجود حكومت هاي مقتدر سني مذهب در طول تاريخ هزار و اندي ساله اسلام است. حكومت هاي مقتدر موجب شدند آنان بيش از شيعيان در زمينه مسايل اسلامي و تبليغ مذهبشان كتاب بنويسند. ديگران هم كه اسلام را بازگو مي كنند، با همين گرايش و قرائت اكثريت بازگو مي كنند. اين سه، عامل نومسلمانان براي گرايش به مذهب اكثريت است. در توضيح اين سخن مي گوييم: حال اگر كسي بخواهد در اسلام تحقيق نمايد، يا از طريق مسلمانان تحقيق مي كند كه اكثر آنان سني هستند و در كشورهاي اروپايي و آمريكا و مناطق ديگر حضور دارند. مردم آن جوامع با مسلمانان سني برخورد داشته و روبرو هستند. طبعاً افراد بسياري كه از طريق مسلمانان به اسلام گرايش مي يابند، به مذهب اهل سنت مي گروند؛ يا از طريق كتاب هاي مسلمانان تحقيق مي كنند. اين هم به جهت كثرت كتاب هاي اهل سنت است. طبيعي است كه كساني كه آن ها را مطالعه مي نمايند، تحت تأثير آن ها قرار مي گيرند. چون خاستگاه اين كتاب ها مذهب اهل سنت است، نومسلمانان توسط آن كتاب ها با مذهب سني آشنا مي شوند و تابع اين مذهب مي گردند. سومين راه اين است كه كتاب هايي را كه مستشرقان درباره اسلام نوشته اند، مطالعه نمايند. در اين صورت به جهت استفاده مستشرقان از كتاب هاي مذهب غالب، رنگ آن را به خود مي گيرد و محصولش در آغاز امر گرايش به اهل سنت است.

اصولاً تشيع و مذهب شيعه در جهان بيش از چند دهه نيست كه مطرح شده، در حالي كه كتاب هاي مستشرقان از چند صد

سال قبل نوشته شده و در مورد عقايد شيعه در كتاب هاي آنها چندان ذكري به ميان نيامده است.

از زمان پيروزي انقلاب اسلامي به بعد كه نقطه عطفي در تاريخ اسلام و تشيع به حساب مي آيد، و تحقيق و بررسي در زمينه هاي اسلام شناسي، ايران شناسي و شيعه شناسي در غرب رواج پيدا كرده است و تا حدودي اسلام با گرايش شيعه اماميه در جهان جايگاه ويژه اي به خود گرفته است، جويندگان راه حقيقت و مطالعه كنندگان در دين اسلام با گرايش شيعي به مراتب بيش تر از قبل شده اند. حتي بعضي از نوگرايان به اسلام كه ابتدا به مذهب سني گرايش مي يابند، بعدها با تحقيقاتي كه انجام مي دهند به مذهب تشيع مي گروند.

امروزه بسياري از دانشمندان غربي كه به اسلام گرويده اند، شيعه هستند، مانند فيلسوف نامي فرانسه، روژه گارودي و...

هم چنين براي بعضي از نوگرايان، اصل گرايش به اسلام اهميت دارد و مانند مسلماناني كه در خانواده اسلامي بزرگ شده اند، مسئله مذهب اهميت ندارد.

سؤال2: چرا مراجع تقليد مرد هستند و از ميان خانم ها كسي را به عنوان مرجع تقليد انتخاب نمي كنند؟

توجه شما را به چند نكته جلب مي نماييم:

1 - در ايدئولوژي اسلام زن و مرد هر دو از يك گوهر آفريده شده اند و هيچ يك بر ديگري برتري ندارند، مگر به تقوا (1)

2 - دانش طلبي و فقاهت مورد تأكيد اسلام است و در اين امر بين زن و مرد تفاوتي نيست، همان گونه كه مردان مي توانند در دانش امروزي و فقاهت به مقامات عالي برسند، زنان نيز مي توانند، ليكن با وجود تفاوت ها در سلايق، تمايلات و استعدادها در اين دو صنف، تفاوت هايي وجود دارد.

3 - همان گونه كه در كتاب

تكويني و خلقت بين زن و مرد تفاوت است و اين براساس نظام احسن در خلقت است، در كتاب تشريع، وظايف و مسئوليت ها نيز بين اين دو تفاوت است.

به قول شاعر:

جهان چون خط و خال و چشم و ابرو است

كه هر چيزي به جاي خويش نيكوست حال با توجه به نكات ياد شده مي گوييم:

ايدئولوژي اسلام، رئاليستي و واقع گرايانه است. واقعيت اين است كه زنان و مردان در كتاب خلقت متفاوتند، حتي يك تار موي زن و مرد متفاوت است. (1)

زنان و مردان هم از نظر امور جسماني و فيزيولوژيك متفاوتند و هم از نظر رواني و عواطف و پيكولوژيك لازمه اين تفاوت در آفرينش، تفاوت در مسئوليت ها و وظايف است. در همين راستا اسلام در برنامه ريزي زندگي ما مسؤليت ها و وظايف، هماهنگ با تفاوت هاي آفرينش برنامه ريزي نموده است. برخي از مسؤليت ها و وظايف در زنان و مردان يكسان و برابر، برخي متفاوت و برخي ترجيحاً به يكي از اين دو صفت واگذار شده است. خداوند حكيم از زير و بم آفرينش انسان با خبر است، با وجود تفاوت ها در آفرينش اين دو بار مسؤليت را هماهنگ با آن قرار داده است.

اگر خداوند به مردان اندامي درشت و بازواني قوي و متناسب با كارهاي سخت و سنگين داده است، كارهاي سخت به مردان سپرده مي شود. اگر به زنان اندامي ظريف، و عواطف و احساساتي لطيف داده است، كارهاي ظريف و هنري و عاطفي به آنان سپرده مي شود. هيچ كس در اين مسئوليت ها اعتراضي ندارد، و اين عين حكمت و براي دوام نسل بشر ضروري است. در تفاوت هاي مسئوليتي در برخي منصب هاي اجتماعي نيز

چنين است. لازمه زن يا مرد بودن اين است كه هر يك با مسئوليت هاي ويژه باشد. همان گونه كه جامعه پذيرفته است تمامي كارهاي پر مشقت و خطرناك به حق بايد برعهده مردان باشد، بايد پذيرفت كه برخي از سمت هاي اجتماعي برعهده مردان باشد، چون اين تفاوت ها لازمه آفرينش زنان و مردان است.

مرجعيت ديني يك حق نيست كه زنان از آن محروم شده اند، بلكه تكليف و مسئوليت است. بسياري از بزرگان فقاهت حاضر نمي شدند مرجع شوند، چون اين كار تكليف است و مسئوليت دارد. آنچه مايه ارزش آدمي است، مرجعيت نيست، بلكه فقاهت است كه در آن زن و مرد يكسانند. هر كه بخواهد مي تواند فقيه بشود. مرجعيت از شئون امامت و كارهاي اجرايي است كه با توجه به همه جوانب ايدئولوژي اسلام، از ويژگي هاي مردان است. چون در اسلام يك سري خطوط قرمز در معاشرت هاي زنان و مردان وجود دارد كه در صورت تصدي زنان به شئون امامت، چاره اي جز ناديده گرفتن اين خطوط قرمز وجود ندارد. (1)

پي نوشت ها:

1 - حجرات (49) آيه 13.

2 - دكتر سيد رضا پاك نژاد، اولين دانشگاه، ج 19، ص 280 - 293.

3 - براي توضيح بيشتر مراجعه شود، به: زن در آينه جمال و جلال، اثر آية الله جوادي آملي، فصل چهارم رحل شبهات و روايات معارض.

چرا اهل سنت نسبت به شيعه از جمعيت بيش تري برخوردار است؟
پرسش

چرا اهل سنت نسبت به شيعه از جمعيت بيش تري برخوردار است؟

پاسخ

علت اساسي بيشتر بودن اهل سنت را بايد در موضوع حاكمان و پادشاهان و وجود ابزارهاي تبليغاتي در دست آنها جستجو كرد.

از قديم گفته اند "الناس علي دين ملوكهم؛ مردم به دين حاكمان خويش هستند".

پس از وفات پيامبر اكرم (ص) در همه قرن هايي كه بلاد اسلامي داراي حاكمان مسلمان بوده است، اكثرا گرايش به مذهب سني داشته اند و از آن مذهب دفاع و حمايت نموده و در پي نابودي مذهب شيعه برآمده اند.

گرايش عمومي به اهل سنت در ميان حاكمان اسلامي سبب شيوع اين مذهب و اكثريت يافتن آن در عالم اسلام است.

جداي از اين، شيعيان در بسياري از دوره ها ، اجازه تبليع و نشر عقايد خويش را نداشته اند، حتي گاهي شيعه بودن جرم محسوب شده و شيعيان محكوم به مرگ يا تحمل زندگي مشقت بار مي شدند، فلسفه تقيه كه در مذهب ما جايگاه ويژه اي دارد، اين بوده كه جان شيعيان از آزار مخالفان در امان باشد. همين فشارها ، تبليغات سوء مخالفان و كافر و رافضي و قرمطي و مجوس و مهدورالدم خواندن شيعيان از سوي آنان ، رويكرد عمومي را براي گرايش به اين مذهب بسيار بسيار كاهش داده است. پس طبيعي است كه شيعيان در مجموع عالم اسلام داراي جمعيت اندك بوده و در اقليت باشند.

تشيع به عنوان فرقه اي جدا شده از جامعه و پيكر اسلامي (اهل جماعت مسلمانان) قلمداد و تبليغ مي شد كه حتي در دوره هاي بسيار به عنوان يك مذهب رسمي اسلامي در ميان مسلمانان شناخته نمي شد. همان

گونه كه بيان شد با اسامي انحرافي از شيعه ياد مي كردند، در اين ميان وجود فرقه ها و تفكرات متعدد در ميان شيعيان نيز به اين مسئله دامن مي زد.

با اين حال، تشيع به عنوان يك گرايش اقليتي در دنياي اسلام، نسبت به ساير گرايش ها داراي اهميت و اعتبار بيشتري است. گرايش هاي اقليت بسياري ار مي شناسيم كه در طول تاريخ اسلام پديدار شده و پس از مدتي از بين رفته اند اما شيعه باقي مانده و توانسته است در طول تاريخ براي خود جايگاهي ويژه بيابد. هر چند عقايد و بينش هاي شيعي، اكنون مهم ترين بينش اسلامي تلقي نمي گردد، ولي يكي از تأثيرگذارترين مذاهب عالم به حساب مي آيد كه توانسته يكي از بزرگ ترين و مردمي ترين انقلاب هاي قرن گذشته ميلادي را پديد آورد.

آيا مي توان گفت چون اهل سنت مسئله امامت را قبول ندارند، مسلمان نيستند؟
پرسش

آيا مي توان گفت چون اهل سنت مسئله امامت را قبول ندارند، مسلمان نيستند؟

پاسخ

اهل سنت هر چند اعتقاد به امامت نداشته باشند، مسلمان هستند، زيرا وقتي كسي شهادتين را گفت، تمام احكام اسلام دربارة او جاري مي شود و به عنوان يك مسلمان با او برخورد مي شود، ولي اعمال هر كس از جمله اهل سنت وقتي بدون ولايت باشد، به نقطه لازم از تأثير نمي رسد و انسان را به كمال برتر نمي رساند، چون ولايت فقط يك بحث نظري نيست، بلكه بدان معناست كه در عمل و در صحنه جامعه ببينيم عمل فرد بر گرد چه محوري انجام مي گيرد؟

قبولي اعمال در گرو نگرش جامع به دين و ماهيت آن و از جمله ولايت است. اگر منظورتان اين است كه عمل اهل سنت يكسره باطل و بيهوده است، چنين حرفي صحيح نيست، زيرا بسياري از اهل سنت، مستضعف فكري هستند. در احكام فقهي، اهل سنت از مسلمانان محسوب شده اند.

هم چنين در هر يك از كتاب هاي تاريخي، خواه از شيعه يا اهل سنت آمده كه مسلمانان پس از پيامبر به دو گروه سني و شيعه تقسيم شده اند.

طبق برخي از احاديث، اعمال كساني كه ولايت حضرت علي(ع) را قبول ندارند، باطل است، بنابراين تكليف اعمال كساني كه شيعه نيستند چيست؟
پرسش

طبق برخي از احاديث، اعمال كساني كه ولايت حضرت علي(ع) را قبول ندارند، باطل است، بنابراين تكليف اعمال كساني كه شيعه نيستند چيست؟

پاسخ

اين گونه افراد اگر جاهل قاصر باشند، يعني دسترسي به حقّانيّت شيعه و ولايت اميرالمؤمنين(ع) نداشته باشند، معذور خواهند بود و مورد عفو خدا قرار خواهند گرفت.

اگر دسترسي به پيدا كردن راه حقّ داشته ولي كوتاهي كرده اند، به آنان جاهل مقصّر مي گويند. در اين صورت اعمالشان قبول نيست و در روز قيامت معذّب خواهند بود. رواياتي كه در زمينة عدم پذيرش اعمال اينان وارد شده، ناظر به اين گونه افراد است. از امام سجاد(ع) آمده است: "اگر شخصي به اندازة عمر نوح به عبادت بپردازد و بين ركن و مقام در مسجدالحرام، دائم در نماز و روزه باشد، بدون ولايت اهل بيت، هيچ نفعي به حال او نخواهد داشت".(1)

در روايت ديگر از رسول اكرم(ص) نقل شده است كه اگر شخصي بين ركن و مقام نماز بخواند، در حالي كه نسبت به اهل بيت بغض داشته باشد وارد جهنم خواهد شد.(2) استاد مطهري مي گويد: آيات و رواياتي كه دلالت مي كند اعمال منكران نبوت يا امامت مقبول نيست، ناظر به آن است كه انكارها از روي عناد و لجاجت و تعصب باشد، اما انكارهايي كه صرفاً عدم پذيرش است و منشأ عدم پذيرش قصور (دسترسي نداشتن به حق) است، نه تقصير(كوتاهي)، مورد نظر آيات و روايات نيست. اين گونه منكران از نظر قرآن كريم، مستضعف و "مرجون لأمرالله"(3) به شمار مي روند. بنابراين نمي توان براي همة افراد اهل سنت دخول در جهنم را ثابت كرد، بلكه بايد بين آن

ها فرق گذاشت. چون از انگيزة انكار امامان و يا وضع افراد اطلاع نداريم، نمي توانيم در مورد آن ها قضاوتي داشته باشيم تنها مي توانيم بگوييم امرشان به خداوند واگذار شده است و خداوند به گونه اي كه حكمت و رحمتش ايجاب مي كند، عمل خواهد كرد.

پي نوشت ها:

1. لطف الله صافي، امامت و مهدويت، ج 1، ص 130.

2. بحارالانوار، ج 27، ص 173.

3. توبه (9) آية 106.

اگر علماي اهل سنّت يقين داشته باشندكه حضرت رسول(ص) در روز غدير، علي(ع) را به امامت منصوب كردند و انكار بكنند، آيا اين ردّ خدا و پيامبر نيست، وآيا اين ارتداد نمي باشد؟
پرسش

اگر علماي اهل سنّت يقين داشته باشندكه حضرت رسول(ص) در روز غدير، علي(ع) را به امامت منصوب كردند و انكار بكنند، آيا اين ردّ خدا و پيامبر نيست، وآيا اين ارتداد نمي باشد؟

پاسخ

در حكم به اسلام ظاهري اقرار به شهادتين كافي است. بلي، اگر معلوم باشد كه شخص، با علم به اينكه پيغمبر(ص) فرموده است و دلالت آن فرموده را هم بر معنايي صريح بداند، با اين وجود انكار كند؛ موجب كفر است.

آيا عبادات اهل سنّت مورد قبول درگاه خداوند واقع مى شود؟
پرسش

آيا عبادات اهل سنّت مورد قبول درگاه خداوند واقع مى شود؟

پاسخ

عبادات اهل سنّت چون همراه با ولايت نيست يعنى چون آنان به رهبرى امامان((عليهم السلام)) كه خداوند آنها را براى، پيشوائى انسانها قرار داده ايمان ندارند عباداتشان مورد قبول خداوند واقع نمى شود. و به نظر برخى از فقهاء صحيح نمى باشد زيرا ولايت شرط قبول يا صحّت اعمال است.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1263_

با اعتقاد به مذهب اهل تسنن از دنيا رفتن موجب عقاب در آخرت است؟
پرسش

با اعتقاد به مذهب اهل تسنن از دنيا رفتن موجب عقاب در آخرت است؟

پاسخ

از ديدگاه تشيّع، تنها مذهب تشيّع است كه تبلور اسلام راستين است; بنابراين، كسى كه تشيّع را نپذيرد، از حقيقت اسلام به دور است و در جهان ديگر به هلاكت و عذاب گرفتار خواهد بود، مگر اينكه در گزينش مذهب هيچ تقصيرى مرتكب نشده باشد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_55_

تكليف بقيه فرق يعني مثلا فرقي كه سني هستند و حضرت علي ( را به عنوان خليفه اول قبول ندارند چه مي شود ؟ البته با توجه به حديثي كه گفته شده است كه هر كه پيرو علي ( نباشد به بهشت وارد نمي شود آيا تكليف بقيه چيست و چه سرانجامي دارند آيا ديگر به بهشت نمي روند ي
پرسش

تكليف بقيه فرق يعني مثلا فرقي كه سني هستند و حضرت علي ( را به عنوان خليفه اول قبول ندارند چه مي شود ؟ البته با توجه به حديثي كه گفته شده است كه هر كه پيرو علي ( نباشد به بهشت وارد نمي شود آيا تكليف بقيه چيست و چه سرانجامي دارند آيا ديگر به بهشت نمي روند يا نه به بهشت ونه به جهنم نمي روند. آيا جايي هست كه نه بهشت باشد نه جهنم و اين فرق غير شيعه به آنجا روند؟

پاسخ

ولايت و معرفت شرط قبول اعمال است چنانچه حضرت امام خميني( مي فرمايند: )) از مسلمات بلكه ضروريات است و روايات در آن فوق حد تواتر است))(1) و اما اينكه ساير فرق چه مي شوند در اين ارتباط مرحوم شهيد مطهري ( در كتاب عدل الهي مفصل وارد بحث شده اند كه در اينجا نكاتي را به اختصار آورده و شما مي توانيد به تمام آن بحث مراجعه كنيد ايشان مي فرمايند: بنظر حكماء اسلام از قبيل بوعلي و صدر المتالهين اكثريت مردمي كه به حقيقت اعتراف ندارند قاصرند نه مقصر ، چنين اشخاصي اگر خداشناس نباشند معذب نخواهند بود _ هر چند به بهشت هم نخواهند رفت و اگر خداشناس باشند و به معاد اعتقاد داشته باشند و عملي خالص قربة الي الله انجام دهند پاداش نيك عمل خويش را خواهند گرفت . آيات و رواياتي كه دلالت مي كند اعمال منكران نبوت يا امامت مقبول نيست ناظر به آن است كه آن انكارها از روي عناد و لجاج و تعصب باشد، اما انكارهايي كه صرفاً عدم اعتراف است

و منشاء عدم اعتراف هم قصور است نه تقصير مورد نظر آيات و روايات نيست. اين گونه منكران از نظر قرآن كريم مستضعف و (( مرجون لامر الله )) بشمار مي روند . و مرحوم علامه طباطبائي در ذيل آيه 98 سوره نساء مي فرمايند : امر مستضعف بعهده خداست كه

"فاولئك عسي الله ان يعفو عنهم وكان الله عفوا غفوراً" و آية سورة برائت "و آخرون مرجون لامرالله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم و الله عليم حكيم" و سپس مي فرمايند: رحمت خدا بر غضب او سبقت دارد و برخي از مفسرين در توضيح اعراف گفته اند حجابي بين بهشت و جهنم است كه عده اي كه حسنات و سيئات آنها مساوي است يا جزء مستضعفين بوده اند در آنجا قرار دارند كه البته سرانجام آنها يا به بهشت ختم مي شود و يا به جهنم. در اين رابطه خوبست به تفسيرالميزان ذيل آيه 46 سوره اعراف مراجعه كنيد و ايشان وجوه متعدد آنرا و نيز رواياتي كه در اين مضمون مذكور آمده است را بيان نموده اند. 1- عدل الهي از ديدگاه امام خميني ( ، تبيان ،ص 240

طبق اصل 146 كتاب منشور عقايد اماميه (جعفر سبحاني) كه دست بسته نماز خواندن را حرام مي داند پس آيا سني ها كافر هستند با توجه به حديث نقل شده: وسايل الشيعه، ج 4، باب 15، حديث 7
پرسش

طبق اصل 146 كتاب منشور عقايد اماميه (جعفر سبحاني) كه دست بسته نماز خواندن را حرام مي داند پس آيا سني ها كافر هستند با توجه به حديث نقل شده: وسايل الشيعه، ج 4، باب 15، حديث 7

پاسخ

خير اهل سنت مسلمان هستند هر چند نماز آنها به نظر ما باطل است، و از روايت مذكور فهميده مي شود كه مسلمان نبايد دست بسته نماز بخواند، نه آن كه هر كس دست بسته بخواند كافر است.

طبق حديث ( من مات و لم يعرف امام زمانه ... ) آيا اهل سنت بر مرگ جاهليت مي ميرند؟
پرسش

طبق حديث ( من مات و لم يعرف امام زمانه ... ) آيا اهل سنت بر مرگ جاهليت مي ميرند؟

پاسخ

جمله اي كه نقل كرده ايد آيه قرآن نيست؛ بلكه روايت از پيامبر اكرم(ص) است كه اهل سنت هم آن را نقل كرده اند.

جاي شبهه نيست كه اگر كسي امام زمان(عج) خودش را بشناسد وامامت آن امام برايش ثابت شود و انكار كند يا امام را نشناسد و نشناختن او از بي مبالاتي و اهميت ندادن نسبت به امور دين باشد (در حالي كه اسباب شناختن براي او فراهم است) مردن چنين شخصي، مردن جاهليت است. اما كساني كه نسبت به امور ديني اهميت مي دهند و زمينه پذيرش واجبات الهي را دارند (كه يكي از آنها معرفت امام است)؛ ولي اسباب و موانعي براي آنها پيش آمدهكه اصلاً امامت امام به گوش آنها نخورده و يا براي آنها تفهيم نشده است، شامل اين حديث نمي شوند. تنها نسبت به آن مقدار از مسائل دين كه به آنها رسيده، مؤاخذه مي شوند.

تعداد زيادي از اهل سنت، مسأله امامت را نشنيده اند و يا براي آنها تفهيم نشده است و بنا به اعتمادي كه به بزرگان خودشان دارند از آنها تبعيت مي كنند. حكم اين گونه افراد، با كساني كه نسبت به مسائل آگاهند فرق مي كند.

آيا بر اهل سنّت احكام مسلمان مترتب مي شود؟
پرسش

آيا بر اهل سنّت احكام مسلمان مترتب مي شود؟

پاسخ

اهل سنّت امامت را قبول ندارند؛ گرچه با ايمان نداشتن به امام، يكي از ضروريات مذهب را كه در سعادت و نجات انسان دخالت دارد منكرند، ولي به ظاهر حكم به مسلمان بودن آنان شده و احكام مسلمان بر آنان بار مي شود.

« بخش پاسخ به سؤالات »

با اعتقاد به مذهب اهل تسنن از دنيا رفتن موجب عقاب در آخرت است؟
پرسش
اشاره

با اعتقاد به مذهب اهل تسنن از دنيا رفتن موجب عقاب در آخرت است؟

پاسخ

از ديدگاه تشيّع، تنها مذهب تشيّع است كه تبلور اسلام راستين است؛ بنابراين، كسي كه تشيّع را نپذيرد، از حقيقت اسلام به دور است و در جهان ديگر به هلاكت و عذاب گرفتار خواهد بود، مگر اينكه در گزينش مذهب هيچ تقصيري مرتكب نشده باشد.

« بخش پاسخ به سؤالات »

آيا براي سني ها سينه زدن واجب است؟
پرسش

آيا براي سني ها سينه زدن واجب است؟

پاسخ

اصولاً سينه زدن در مراسم عزاداري بر هيچ كس - اعم از شيعه و سني - واجب نيست. سينه زني نوعي احساس همدردي و عزاداري براي امامان شيعه خصوصاً حضرت ابا عبداللَّه الحسين(ع) است و آن برخاسته از غم جانسوزي است كه در شهادت آنان و مصايب عظيمشان بر دل دوستداران اهل بيت نشسته و آنان با زدن بر سر و سينه خويش ضمن زنده نگه داشتن ايام شهادت ائمه به سوگواري مي نشينند.

بديهي است كه هر قول و فعلي كه در قرآن و سنت از آن سخن به ميان نيامده، تا مادامي كه با اصول و قواعد كلي اسلام مخالفت و تعارض نداشته باشد، انجامش اشكالي ندارد. از جمله آنها سينه زدن است كه هر چند ظاهراً در عصر پيامبر(ص) و ائمه(عليهم السلام) نبوده، اما چون منعي در اين باره نرسيده و با دستورات كلي دين هيچ تعارضي ندارد، انجامش صحيح است. البته اين نخستين عملي نيست كه مي توان بدين طريق درباره اش حكم به جواز كرد. غالب اعمال و افعال و اقوال كساني كه بعد از عصر ائمه آمده اند، چنين است يعني نو و تازه است و با اين حال جايز است. وانگهي انگيزه هاي عزاداري در ايام شهادت ائمه و امام حسين(ع) كه چيزي جز زنده نمودن ياد و نام آنان و اسلام نيست، موجب مي شود كه با جرأت بيشتري به صحت آن اذعان و اعتراف نماييم.

با اين همه اگر باز اشكال شود كه عزاداري شيعه از جمله سينه زني بدعت است،

در پاسخ مي گوييم كه طبق ديدگاه اهل سنت، بدعت بر دو قسم است: بدعت حسن و پسنديده و بدعت

قبيح و زشت.

بدعت حسن مانند نماز تراويح و صحيح دانستن سه طلاق در يك مجلس و مقدم داشتن خطبه هاي عيد قربان و عيد فطر بر نماز عيدين است كه با آن كه هيچ دليل و روايتي بر صحت آن وجود ندارد، اما چون برخي از صحابه آن را انجام داده اند، مورد امضاي اهل سنت قرار گرفته است.

با اين توجه آيا برگزاري مراسم عزاداري و از جمله سينه زني جزو بدعت هاي حسن است يا زشت؟ مسلماً عملي زشت به شمار نمي آيد زيرا از طريق همين عزاداري ها نهضت هايي عليه حكام جور از جمله رژيم ستمشاهي بر پا شده و كاخ ستم برانداخته گشته است. بنابراين حتي طبق مباني اهل سنت هيچ اشكالي در برگزاري مراسم عزاداري و سينه زني وجود ندارد و بلكه بايد آن را عملي مستحب دانست.{1}

[1].در توضيح بيشتر ر.ك: پاسخ به شبهات عزاداري، اثر آقاي رجبي، بويژه صفحات 161 - 162 - 163، نشر دفتر نمايندگي مقام معظم رهبري در امور اهل سنت بلوچستان، چاپ اول، 1379 ه’، براي اطلاع بيشتر از چند و چون عزاداري و تاريخ آن و رواج سينه زني از قرون اوليه اسلام رجوع كنيد به تاريخ النياحة، اثر سيد صالح شهرستاني، تحقيق نبيل رضا علوان، دارالزهراء بيروت. و درباره فتواهاي علماي بزرگ شيعه پيرامون عزاداري و سينه زني و مراسم آن بنگريد به عزاداري از ديدگاه مرجعيت شيعه، اثر رباني خلخالي، طبع پنجم، 1411ه’، ناشر اين كتاب شخص مؤلف است.

آيا سني ها مسلمان هستند؟
پرسش

آيا سني ها مسلمان هستند؟

پاسخ

اسلام در اصل به معناي انقياد و تسليم شدن و ورود در دين پيامبر(ص) است. در آيه بيستم سوره آل عمران آمده است: (وَ قُلْ لِلَّذينَ اُوتُوا الْكِتابَ وَ الْاُميّينَ اأَسلَمْتُمْ فِاِنْ اَسْلَمُوا فَقِد اهْتَدوا...)؛ به اهل كتاب و بي سوادان بگو: آيا اسلام آورده ايد؟ اگر اسلام آورند، حتماً هدايت مي يابند.

گفته اند منظور از «اسلمتم»، «اَدخلتم في دين الاسلام» (يعني در دين اسلام داخل شدن) است.{1} و مقصود از ايمان، تصديق قلبي به دستورات و فرامين الهي است. براي همين در آيه 14 سوره حجرات، ايمان از كساني كه هنوز اين نور الهي به قلبهايشان راه نيافته، نفي شده است. (قالَتِ الْاَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤمِنُوا وَلكِنْ قُولُوا اَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْاِيْمانُ في قُلُوبِكُمْ)؛ اعراب گفتند: ايمان آورده ايم، بگو ايمان نياورده ايد ولي بگوييد اسلام آورده ايم و هنوز ايمان در دلهايتان وارد نشده است.{2}

اما در اينكه معناي اصطلاحي اسلام و ايمان چيست و آيا آن دو مترادف هستند يا با يكديگر ارتباط دارند يا يكي دايره اش

وسيع تر و ديگري ضيق تر است، اختلاف هست. ابوطالب مكي در كتاب قوت القلوب گويد: مباني اسلامي پنج چيز است: نخست شهادت به يگانگي خداوند و اينكه محمد(ص) بنده و رسول اوست. و اين دو مثل يك چيز مي باشند... .

دوم: بر پا داشتن نمازهاي پنجگانه، سوم: دادن زكات، چهارم: روزه ماه رمضان، پنجم: حج خانه خدا. در روايتي از رسول خدا(ص) آمده است: اسلام بر پنج چيز بنا نهاده شده است: گواهي به يگانگي خدا و اينكه محمد رسول الهي است و برپا داشتن نماز و دادن زكات و روزه ماه رمضان و حج خانه خدا.

و اركان ايمان

هفت چيز است: ايمان به اسماء و صفات خداوند و ايمان به كتب الهي و انبياء الهي و ايمان به ملائكه و شياطين و ايمان به بهشت و دوزخ و اينكه آن دو پيش از خلقت آدم(ع) مخلوق شده اند و ايمان به زنده شدن پس از مرگ و ايمان به تمامي قَدرهاي الهي چه خوب آنها و چه بد آنها.... و ايمان به احاديث صحيح پيامبر(ص) و پذيرفتن تمامي آنها و واجب دانستن فرمانبري از آن حضرت و التزام به آن زيرا خداوند پيروي و اطاعت از رسول خدا(ص) را شرط ايمان و آن را قرين طاعت خويش عنوان كرده، فرموده است: (اَطيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اِنْ كُنْتُم مُؤمنين).{3}

البته پايه دين اسلام بر گواهي به يگانگي خداوند و شهادت به رسالت حضرت محمد(ص) چيده شده و لذا منكر اين دو ركن به نظر كليه فرق اسلامي، از جرگه اسلام خارج است و در مقابل، كسي كه اين دو جمله را بر زبان بياورد، حكم اسلام بر او بار مي گردد و با او معامله فرد مسلمان مي شود.{4} و به نظر شيعه، اصول اسلام بر سه پايه توحيد، نبوت، معاد و اصول مذهب - كه نقطه افتراق و وجه تمايز اين دين با فِرق اهل سنت است - يعني عدل و امامت مي باشد.{5} البته معتزله نيز عدل را جزو اصول دين مي دانند.{6} نكته مهم قابل استنباط از اقوال پيشين آن است كه برخي از اعتقادات چون توحيد، نبوت، معاد ميان همه مسلمانان مشترك است و برخي چون امامت مورد اختلاف مي باشد. و از سويي برخي از اركان و اصول دين، صرفاً نظري است و برخي جنبه عملي

دارد. و هر كس بر پايه فرقه و مذهبي كه دارد و انتخاب كرده، بايد به حك و اصلاح عقايد و اعمال عبادي خويش برآيد و خود را با آنها تطبيق نمايد. بر اين اساس هر چند يك نفر اهل سنت متدين مسلمان محسوب مي شود ولي از نظر شيعه چون برخي از امور اعتقادي را قبول ندارد، اصطلاحاً مؤمن به شمار نمي آيد.

[1].ر.ك: موسوعة الفقه الاسلامي المقارن، ج 9، ص 275؛ المجلس الاعلي للشؤون الاسلامية، قاهرة، 1392ه’، ماده «اسلام».

[2].ر.ك: مأخذ پيشين، ص 278.

[3].ر.ك: الوحدة العقائدية عند السنة و الشيعة، عاطف سلام، ص 52 و 53، - با تصرف، دارالبلاغة، بيروت، چاپ اول: 1407ه’.

[4].موسوعة الفقه المقارن، ج 9، ص 280؛ توضيح المسائل مراجع، ج 1، ص 135، (دفتر انتشارات اسلامي، قم، چاپ سوم، 1378).

[5].ر.ك: الوحدة العقائدية، ص 59؛ اصل الشيعة و اصولها، آيت اللَّه كاشف الغطاء، ص 60 (مؤسسة الاعلمي، بيروت، چاپ چهارم، 1413ه’) هذه هي الشيعة، باقر شريف قرشي، ص 240 و 243 (ناشر: مؤلف، 1418ه’)؛ پاسخ به پرسش ها از ديدگاه تشيع و تسنن، ج 2، ص 52 و 53 (دفتر نمايندگي مقام معظم رهبري در امور اهل سنت بلوچستان قم، چاپ اول: 1380).

[6].پاسخ به پرسش ها، ج 2، ص 54.

مذاهب فقهي غيرشيعه

مذاهب اهل سنت

ما بايد با اهل سنت چگونه باشيم؟ (از نظر جزئيات مذهبي و بحثها)
پرسش

ما بايد با اهل سنت چگونه باشيم؟ (از نظر جزئيات مذهبي و بحثها)

پاسخ

احساس مسؤوليت شما نسبت به مسايل اجتماعي ومذهبي به عنوان يك جوان در جامعه اسلامي قابل تحسين و تقدير است. در خصوص سؤالي كه مطرح كرديد يادآور مي شويم كه:

اولاً عقايد هر كدام از شيعيان و مسلمانان سني مذهب براي خودشان محترم است و هيچ كدام حق نداريم عقايد، احكام و مقررات يكديگر را به باد تمسخر و استهزاء بگيريم يا نسبت به همديگر توهيني و اهانت روا داريم. اين نوع رفتار و برخورد از يك انسان مسلمان بدور است و دون شأن اوست. ما در برابر هم كيشان مسلمان خود از هر فرقه و مذهب كه باشند با رأفت و مهرباني و برادرانه رفتار كنيم و از هر گونه رفتار ناشايست و غير اخلاقي به شدت احتراز كنيم. نه تنها با همكيشان مسلمان بلكه با ديگر اقوام و ملل و پيروان مذاهب بايد با مهرباني و عطوفت رفتار كنيم و از هر گونه اهانت بشدت پرهيز كنيم.

آنان اگر برادر ديني ما نيستند به تعبير امام و پيشواي بزرگمان حضرت علي (ع) "برادر انساني" ما هستند و متحقق احترام و تكريم اند.

ثانياً وحدت و برادري و دوستي به منزله كنار گذاشتن عقايد و باورها و دستورات ديني و مذهبي نيست. وقتي مي گويم بايد با يكديگر دوست و مهربان بود به اين معني نيست كه از اعتقادات و باورهاي ديني و مذهبي خودمان دست بكشيم. و اعتقاد و باور ديگران و مذاهب ديگر را بپذيريم، ما بايد مقيد به اجراي دستورات ديني خودمان باشيم و هر جا كه مراجع و علماء اجازه

دادند برخي از مسايل را رها كنيم بخاطر حفظ وحدت رها كنيم. مثل اينكه مي گويند در نماز جماعت اهل سنت در مكه و مدينه شركت كنيد و بدون مهر نماز بخوانيد. اگر اصرار بكنيم كه بايد مهر بگذاريم خلاف است و مصلحت همان چيزي است كه مراجع مي فرمايند ولي وقتي مي گويند با آنان نماز بخوانيد به اين معني نيست كه مثل آنها بشويم و دست بسته نماز بخوانيم و بعد هم در منزل و مسجد خودمان هم همانند آنها نماز بخوانيم. ما بايد به عقايد خودمان پاي بند باشيم و آنها را انجام دهيم و هر جا كه علماي ما اعلام كردند برخي از آداب را رها كنيم تا نشان بدهيم ما اهل وحدت هستيم بايد اين كار را بكنيم و تعصب به خرج ندهيم ولي جداي از آن رها كردن دستورات ديني خودمان جايز نيست. وحدت و همدلي و برادري آري، رها كردن مذهب و به مذهب آنان در آمدن ممنوع.

ثالثاً اگر بحث از مسايل مذهبي پيش آمد با دليل و مدرك مستند بحث كنيم و اگر طرف مقابل قانع نشد با اين عبارت كه عقايد شما براي شما محترم است و ما هم به عقيده شما احترام مي گذاريم، و اما ما نيز به عقايد خودمان پاي بند هستيم و به آن عمل مي كنيم. اگر چه در بخشي از مسائل جزئي با هم اختلاف داريم ولي در مسائل كلان مثل قبله، كتاب و بسياري از مسائل ديگر با يكديگر هماهنگ هستيم و اختلافي نداريم.

دو فرقه مالكى و حنفى چگونه تأسيس گشت؟
پرسش

دو فرقه مالكى و حنفى چگونه تأسيس گشت؟

پاسخ

معروف است كه چهار هزار نفر از حضرت صادق((عليه السلام)) حديث اخذ كردند كه از آن افراد ابوحنيفه و مالك بن انس بودند، منصور دوانيقى خليفه مستبد زمان ترسيد كه خلافت و مملكت از دست او خارج شده و مردم به امام جعفر صادق((عليه السلام)) مايل شوند به ابى حنيفه نعمان ثابت كوفى و به مالك بن انس دستور داد كه از امام صادق((عليه السلام))عزلّت جسته و كناره گيرى كنند. و مذهبى جديد را به وجود آورند.

مذهبى كه غير از مذهب امام صادق((عليه السلام)) باشد. و در آن مذهب به قياس، استحسان و رأى عمل كنند. و بعدها محمد بن ادريس شافعى و احمد بن حنبل به عنوان پيشواى دو مذهب ديگر مطرح شدند و بدين ترتيب مذهب اهل سنّت در چهار مذهب(مالكى، حنفى، شافعى، جنبلى) مستقر شد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1265_

مذهب شافعى چه مذهبى است؟
پرسش

مذهب شافعى چه مذهبى است؟

پاسخ

«مذهب شافعى» يكى از مذاهب چهارگانه اهل سنّت است كه پيروان اين مذهب در اعمال خويش از« محمّدبن ادريس شافعى» الهام مى گيرند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1272_

كسانى كه هنگام وضو دست ها را از پايين به بالا مى شويند و هنگام خواندن نماز دستها را روى هم قرار مى دهند، از كداميك از فرقه هاى اسلامى هستند؟
پرسش

كسانى كه هنگام وضو دست ها را از پايين به بالا مى شويند و هنگام خواندن نماز دستها را روى هم قرار مى دهند، از كداميك از فرقه هاى اسلامى هستند؟

پاسخ

اين گروه اهل تسنن هستند، كه در اصل اعتقاد به توحيد و معاد و نبوت با ماشيعيان شريك هستند، امّا در امامت با شيعه اختلاف اساسى دارند; همچنين در احكام فرعى تفاوت هاى بسيارى با شيعه دارند كه مسأله مورد سؤال، يكى از آن هاست.

از نظر شيعه امامى، هنگام وضو دست ها بايد از بالا به پايين شسته شود. هنگام نماز، دستها روى هم قرار نگيرند.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1324_

چرا اهل سنت دست به سينه نماز مى خوانند؟
پرسش

چرا اهل سنت دست به سينه نماز مى خوانند؟

پاسخ

اهل سنت احاديثى از رسول گرامى((صلى الله عليه وآله)) نقل كرده اند كه پيامبر((صلى الله عليه وآله))در هنگام نماز دست ها را روى سينه مى گذاشته و نماز مى خوانده است; ولى از نظر شيعه اين احاديث داراى اعتبار نيست; زيرا اگر پيامبر((صلى الله عليه وآله)) به اين سبك نماز مى گذارد، حتماً از طريق اميرمؤمنان، على((عليه السلام)) و ديگران پيشوايان راستين به ما مى رسيد، چرا كه بنابر حديث نقلين «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى ان تمسكم بهاما لن تضلوا ابدا». عدل قرآن شمرده شده اند، آنان چنين مطلبى را از پيامبر((صلى الله عليه وآله))نقل نكرده اند و خود در نماز چنين روشى نداشته اند; برعكس در احاديث وارد شده است كه اين گونه عمل كردن، يعنى دست روى سينه گذاشتن شيوه مجوس است و نبايد طبق آن عمل كرد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

_1277_

به چه دليل چهار امام اهل سنت خود را امام ناميدند و براي خود مذهب اختراع كردند؟
پرسش

به چه دليل چهار امام اهل سنت خود را امام ناميدند و براي خود مذهب اختراع كردند؟

پاسخ

امام به معناي پيشوا و راهنماست و ائمه چهارگانه اهل سنت راهنمايان و پيشوايان فقهي سنت هستند و به اين دليل به نام امام معروف شده اند اما دليل اينكه براي خود مذهب اختراع كرده اند اين است كه وقتي اهل سنت خود را از منبع وحي كه عترت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است، محروم كردند، مجبور بودند كه مشكلات و مسائل زندگي خود را كه ارتباط تنگاتنگ با شريعت دارد به گونه اي حل كنند به اين دليل مذاهب اربعه اختراع شد. آري آنگاه كه اصل كنار زده شود بدل جاي آن را خواهد گرفت.

آيا 4 امام اهل سنت (حنبلي و... ) از تمام علماي اهل سنت اعلم و اعدل هستند كه اهل سنت فقط از آنها اطاعت مي كنند چرا از علماي ديگر كه اعلم از آنها بودند پيروي نكردند.
پرسش

آيا 4 امام اهل سنت (حنبلي و... ) از تمام علماي اهل سنت اعلم و اعدل هستند كه اهل سنت فقط از آنها اطاعت مي كنند چرا از علماي ديگر كه اعلم از آنها بودند پيروي نكردند.

پاسخ

علماء اهل سنت معتقد به اعلم و اعدل بودن ائمه اربعه نيستند و اساسا اين مسأله حتي اگر به نسبت به علماء مقارن يا قبل از آنها قابل اثبات باشد به نسبت به علماء بعد از آنها قابل اثبات نيست. اما اين سؤال اساساي كه با اين كه خود اينها قائل به اعلميت و اعدليت آنها نيستند چرا در فروعات فقط از اين 4 نفر پيروي مي كنند بايد گفت:

خشت اول چون نهد معمار كج تا ثريا مي رود ديوار كج

اينها چون از روز اول از ثقل اصغر يعني ائمه(ع) كه پيامبر اكرم(ص) به عنوان مصدر تشريع و مفسر ثقل اكبر (قرآن كريم) قرار داد جدا شدند و خود را از سر چشمه جوشان علم ائمه(ع) محروم ساختند تشنه لبان در كوير بهر سرابي پناهنده و به مثل «الغريق يتشبث بكل حشيش» به هر ريسماني چنگ زدند و اين باعث انحرافات متعددي شد.

از جمله: با توجه به اين كه احكام و فروعات فقهي بسيار زياد است و آيات قرآن كه بيانگر احكام فقهي باشد [آيات الاحكام] بسيار محدود و روايات نبوي هم در اين زمينه وافي نبود اين امر سبب شد كه علماء اهل تسنن كه دستشان از خرمن علم و ديوار عصمت ائمه كوتاه بود به راه هاي انحرافي بردند، لذا از جهت مصادر تشريع گاهي قائل به حجيت قياس و گاه استحسان و گاه مصالح مرسله

و... كه هيچ يك يقين آور نبود متوسل شدند و بعضي از آنها بدون هيچ برهان و دليل براي انسداد اين خلأ گفتند «الصحابه كلهم عدول» معتقد به عدالت مطلق صحابه شدند و از جهت ديگر اجماع را به عنوان دليل بر احكام ابداع كردند و در تفسير اجماع، آراء مختلف و متعددي ذكر كردند - و از جهت ديگر قائل به تصويب شدند - بدين معنا كه مجتهد هر حكمي بيان كند حكم الله است كه اين مسائل موجب مي شد كه به تعداد مجتهدها حكم باشد و موجب اختلاف عظيمي مي شد لذا بزرگان اهل سنت از باب دفع افسد به فاسد گفتند براي جلوگيري از اختلاف، به رأي معين چهار نفر اكتفا شود و باب اجتهاد را بستند كه اين اشكال عمده اي به فقه اهل سنت است كه براي مسائل مستحدثه جوابي ندارند.

در اين زمينه ر.ك:

- الامام الصادق والمذاهب الاربعه، اسد حيدر

- مباين كلامي اجتهاد، استاد هادوي تهراني

كدام فرقه فقهي اكثريت اهل سنت را در جهان اسلام داراست؟
پرسش

كدام فرقه فقهي اكثريت اهل سنت را در جهان اسلام داراست؟

پاسخ

فرقه هاي چهارگانه از جهت تاريخ انتشار، ترتيبي دارند و از نقطه نظر تعداد و پيروان گفته اند اين ترتيب با اندك تغييري جا جا به مي شود. فرقه هاي فقهي اهل سنت به ترتيب تولد و نشر عبارت است از: حنفي، مالكي، شافعي و حنبلي. از نگارش هاي تاريخي برمي آيد پيروان شافعي بعد از حنفي، بيشتر از مالكي و حنبلي است. اينك جايگاه هر كدام را به ترتيب كثرت پيروان آن ها توضيح مي دهيم.

حنفي

حنفي ها پيروان ابو حنيفه النعمان بن ثابت بن زوطي تميمي كوفي، (80 - 150 ه’ ق) هستند. وي در كوفه به دنيا آمد و در بغداد از دنيا رفت.{1} عوامل متعددي مانند روابط نزديك با دولت ها موجب تبليغ و ترويج و تثبيت اين مذهب فقهي شد. در حكايتي به نقل محمد بن اسماعيل بخاري از حمدويه ياد شده كه تعاليم ابوحنيفه جز در مدينه در همه سرزمين هاي اسلامي رونق يافته بود.{2} وي از احترام و محبوبيتي در سرزمين هاي سجستان (سيستان)، طبرستان، ديلم، آذربايجان و ارمنستان برخوردار بود، به طوري كه بيش تر آنها بر اين مذهب بودند. خراسان به پايگاه فقهي وي پس از عراق تبديل شده بود. دولت عثماني پيرو و ناشر اين مذهب بود، تا آن جا كه امروزه بيش تر مسلمانان تركيه، عراق، سوريه، لبنان و اردن به آن گرايش دارند. قضاوت در مصر بر پايه مذهب حنفي صورت مي گرفت. در حال حاضر، مذهب حنفي در افغانستان، پاكستان، هند و مصر رواج دارد.{3} يك سوم مسلمانان جهان را حنفي ها تشكيل مي دهند.{4}

شافعي

شافعي ها پيروان ابو عبداله محمد بن ادريس بن عباس بن عثمان بن شافع هاشمي قرشي

(150 - 204 ه’ ق) هستند.{5} مذهب شافعي در زمان ظهور عثمانيان در ممالك اسلامي رواج بسيار يافت و در آغاز قرن دهم هجري ديگر مذاهب را تحت الشعاع قرار داد. در مصر هم اين مذهب منتشر شد كه به دست فاطميون، فقه اهل سنت در آن جا منقرض شد و بار ديگر صلاح الدين ايوبي آن فقه را برگرداند. امروزه بسياري از مسلمانان فلسطين، اردن، سوريه، لبنان، عراق، حجاز، پاكستان، هند، اندونزي،، يمن و كردهاي ايران شافعي هستند.{6}

مالكي

مالكي ها پيروان ابو عبداله مالك بن انس بن مالك الاصبحي الحميري (93 - 179 ه’ ق) هستند. زادگاه و مدفن او مدينه است. اين مذهب فقهي در مدينه نشأت يافت و در حجاز قاره آفريقا منتشر گشت. سپس مردم مغرب و اندلس آن را پذيرفتند. مذهبي مالكي در زمان حكم بن هشام به بهترين وضعيت در اندلس رسيد كه عامل نشر آن هم يحيي بن يحيي فقيه مالكي بود.{7} اكنون اين مذهب در مراكش، الجزاير، تونس، ليبي، مصر، سودان، بحرين و كويت رواج دارد و پيروان آن نزديك به 50 نفر هستند.{8}

حنبلي

حنبلي ها پيروان احمد بن محمد بن حنبل ابو عبداله شيباني وائلي (164 - 241 ه’ ق) هستند. وي ايراني الاصل، از شهر مرو و پدرش فرماندار سرخس بود. او براي كسب دانش به كوفه، بصره، يمن، شام، مغرب، الجزاير، عراق، فارس و خراسان سفر كرد. مذهب حنبلي تا قرن هشتم رواج فراوان داشت. شمار حنبلي ها در جهان اسلام بسيار كم است.

مقدسي مي نويسد: بيش تر مردم اصفهان، ري و غير آن از بلاد ايران مذهب حنبلي داشتند و نام معاويه را احترام مي كردند و در شام و فلسطين

عده كثيري حنبلي بودند. مذهب حنبلي در قرن دوازدهم هجري به تبليغ محمد بن عبدالوهاب و شمشير خانواده آل سعود، در جزيرة العرب رواج بسيار يافت و به نام مذهب وهابي، آيين قانوني آن سرزمين گرديد و در بلاد خليج فارس و مصر شايع گشت، البته محمد بن عبدالوهاب تجديد نظري در آن مذهب كرد و عقايد خود را بر آن استوار ساخت.{9}

اين مذهب مانند سه مذهب ديگر انتشار وسيعي نيافت، لكن در جامعةالازهر مصر تدريس مي شود. علل عدم انتشار وسيع اين مذهب: 1. اعتماد زياد بر روايت و منقولات كه در بين آن ها روايات ضعيف هم هست؛ 2. عدم اجتهاد مگر به سبب ضرورت؛ 3. هيچ حكومتي از اين فقه تقليد نكرد مگر در دوره جديد در حجاز.{10}

[1].دائرة المعارف بزرگ اسلامي، كاظم موسوي بجنوردي، ج 5، ص 400.

[2].همان، ص 400 - 401.

[3].الموسوعة الميسره في الاديان و المذاهب المعاصرة، مانع بن حماد الجهني، ج 2، ص 113 - 114.

[4].تاريخ اديان و مذاهب جهان، مبلغي آباداني، ج 3، ص 2187.

[5].فرهنگ فرق اسلامي، محمدجواد مشكور، ص 248 - 250..

[6].الموسوعة الميسرة في الاديان و المذاهب المعاصرة، مانع بن حماد الجهني، ج 2، ص 124.

[7].الموسوعة الميسرة في الاديان و المذاهب المعاصرة، مانع بن حماد الجهني، ج 2، ص 118.

[8].فرهنگ و فرق اسلامي، محمدجواد مشكور، ص 384.

[9].فرهنگ فرق اسلامي، محمد جواد مشكور، ص.

[10].الموسوعة الميسرة في الاديان و المذاهب المعاصرة، مانع بن حماد الجهني، ج 2، ص 130.

چهار مذهب اهل سنّت را معرفي كنيد؟
پرسش

چهار مذهب اهل سنّت را معرفي كنيد؟

پاسخ

بعد از رحلت نبي اكرم اسلام و همزمان با گسترش روز به روز اسلام، به ويژه در اواخر قرن اول و اوئل قرن دوم هجري، يعني هنگام روي كار آمدن بني عباس، مردم مسلمان نياز بيشتري به فراگيري احكام الهي و كسب علوم و معارف ديني پيدا كردند. به دليل اين كه دسترسي به وارثان حقيقي رسول اكرم(ص) و عالمان آگاه وجود نداشت و در بسياري از مسائل جديد و مستحدثه حكمي وجود نداشت، عده اي با استفاده از روشي به نام قياس در پي حل مشكل و جواب سؤالات جديد برآمدند، عده اي هم كه در مدينه بودند براي جواب گويي به اين گونه سؤالات به احاديث رجوع كردند و عده اي نيز به فرزندان رسول اكرم(ص) مراجعه كردند/

پيشواي اهل ابراهيم نخعي متوفاي 95 ه’ق’ است/

پيشواي اهل حديث مالك ابن انس متوفاي 179 ق’ است/

آنان كه به فرزندان رسول اكرم(ص) مراجعه كردند/

مذاهب ديگري نيز رونق گرفت، اما همگي جز پنج مذهب معروف، از بين رفتند. دوام و گسترش هر يك از اين مذاهب به عللي، مانند بعضي از حكومتها و درگيري بين اين گروهها، وابسته است/

علت گسترش مذهب حنفي، حمايت دولتمردان عباسي از اين مذهب به ويژه هارون الرشيد از قاضي ابويوسف است/

قاضي يوسف از شاگردان ابوحنيفه بود و بيشترين نقش را در توسعه مذهب حنفي داشت/

هارون الرشيد بعد از سال 170 هجري قمري قاضي ابويوسف در رأس دادگستري قرار داد. قاضي يوسف از علماي در نظام قضايي بهره گرفت و از اين طريق، به گسترش مذهب حنفي پرداخت/

در همين عصر، مذهب مالكي در حجاز و بعد در آفريقا مذقب قياس

ابوحنيفه شروع به گسترش نمود. شاگردان مالك در گسترش اين مذهب نقش فراواني داشتند/

علت گسترش مذهب شافعي، ورود او به مصر در سال 198 هجري است كه سبب شد عده اي از بزرگان مصر به او روي آوردند/

قابل ذكر است كه شافعي قبل از ورود به مصر، به جهت شاگردي امام مالك، از مذهب اهل حديث پيروي كرد؛ ولي بعد از ورود به مصر، به قياس روي آورد/

امام احمد بن حنبل نيز از شاگردان مذهب اول شافعي است. مذهب حنبلي در قرن سوم هجري در بغداد، در قرن چهارم هجري در خارج از عراق و در قرن ششم هجري در مصر گسترش يافت/

محمد حنفيه چه نسبتي با حضرت علي(ع) دارد و در مورد مكتب حنفي توضيح دهيد؟
پرسش

محمد حنفيه چه نسبتي با حضرت علي(ع) دارد و در مورد مكتب حنفي توضيح دهيد؟

پاسخ

محمد حنفيه فرزند حضرت علي(ع) و مادرش خوله بنت اياس الحنفيه مي باشد، كنيه او ابوالقاسم و مقبره اش طبق نقل مورخ مشهور مسعودي در مدينه مي باشد.{1}

مكتب حنفي پايه گذار آن ابوحنيفه نعمان بن ثابت است كه نه با حضرت علي و نه با محمد حنيفه نسبتي نداشته است. ابوحنيفه در سال 80 هجري در كوفه تولد يافت و در سال 150 وفات نمود و او زندگي را از طريق تجارت خز (نوعي پارچه ابريشمي) تأمين مي كرد.{2}

ابوحنيفه محضر بسياري از فقيهان و عالمان كوفه دانش آموخت او در مدينه از محضر امامان باقر و صادق(عليهما السلام) و در مكه در محضر عمرو بن دينار و ابو زبير مكي بهره هاي علمي جسته است.{3}

از لحاظ مسايل اعتقادي بسياري از نويسندگان اصحاب حديث و اماميه و معتزله و اشاعره ابوحنيفه را از زمره مرجئه دانسته اند.{4} اين گروه معتقد بودند كه با وجود ايمان هيچ معصيتي زيانبار نخواهد بود و شخص مؤمن با ارتكاب هيچ عصياني مستحق دوزخ نخواهد شد و حيات آنان پذيرفته و سيئات مؤمنان آمرزيده است/

در اواخر قرن دوم اين امر شيوع پيدا كرد كه كلام خدا غير مخلوق است و با اينكه سخني در اين باره از پيامبر و صحابه نرسيده بود باعث اختلاف شد و مسلمين دو صف شده و به تكفير و تفسيق يكديگر پرداختند كه منشأ اين توطئه يوحنا دمشقي بوده و بحث خلق قرآن از نظريات منحصر به فرد ابوحنيفه است و او را بعنوان اولين قايل معرفي نموده اند.{5}

[1].مسعودي، مروج الذهب، ج 3، ص 139/

[2].ترمذي، صحيح ترمذي، ج 5، ص

741/

[3].ترمذي، صحيح ترمذي، ج 5، ص 741/

[4].عقيلي، ج 4، ص 283/

[5].ابن حيان، ج 3، ص 65؛ و الابانه، اشعري، ص 38/

رؤساي مذاهب اربعه - حنفي، مالكي، شافعي و حنبلي چه مذهب و مكتبي داشته اند، خصوصاً مذهب حنفي؟
پرسش

رؤساي مذاهب اربعه - حنفي، مالكي، شافعي و حنبلي چه مذهب و مكتبي داشته اند، خصوصاً مذهب حنفي؟

پاسخ

1. مذاهب اسلام به شكل امروزي كه مرزهاي آن از ساير مذاهب اسلام ديگر متمايز باشد به قرن چهارم مربوط مي شود، هنگامي كه القادر بالله در سال 381 ه’ ق به خلافت رسيد، مشاهده كرد كه اختلافات فراواني ميان فقهأ و مسائل فقهي وجود دارد بر اين اساس به چهار نفر از بزرگان مذاهب اسلامي دستور داد تا هر كدام مختصري در مذب خويش بنويسد، لذا ابوالحسن قدروي از مذهب حنفي، ابو محمد عبدالوهاب از مذهب مالكي، ماوردي از مذهب شافعي و ابوالقاسم خرقي از مذهب حنبلي براي اين كار دعوت شدند و چون حكومت تنها اين مذهب را به رسميت شناخت كم كم ساير مذاهب منقرض شدند.{1}

پس قبل از رؤساي مذاهب اربعه هر چند مجتهدين و صاحب نظراني در حوزه فقه و فقاهت وجود داشت كه داراي پيروان و مقلداني بودند؛ اما به صورت مذهب ظهور و بروز پيدا نكردند، بر اين اساس نبايد توقع داشت كه رؤساي مذاهب اربعه هر يك تابع و پيرو مذهب خاصي باشند ولي بايد توجه داشت كه آنان هر كدام از اساتيد و شيوخ خود در شيوه فقهي و احكام اسلامي پيروي مي كردند و در ذيل به برخي از شيوخ و اساتيد آنها اشاره مي شود.

اساتيد ابو حنيفه

1. حمار بن ابي سليمان، ابو حنيفه مدت 18 سال نزد او تلمذ كرد و از شيوه او بهره گرفت.

2. عطأ بن ابي رياح

3. هشام بن عروْ

4. نافع موسي ابن عمر{2}

اساتيد مالك

1. ابن هرمز مالك نزد او 7 سال درس خواند.

2. نافع موسي ابن عمر

3. ابن

شهاب زهري، او اولين كسي است كه به دستور عمر بن عبدالعزيز احاديث پيامبر را گردآوري كرد.

4. ربيعه الرأي مالك از ابن شهاب و ربيعه لبارِ تأثير پذيرفته بود.

اساتيد شافعي

1. محمد بن حسن شيباني كه وي يكي از شاگردان برجسته ابوحنيفه بوده است.

2. مسلم بن خالد زنجي

3. مالك بن انس

اساتيد حنبلي

1. محمد بن ادريس شافعي

2. هشيم بن بشير، احمد بن حنبل چهار سال پيش او درس خوانده است و تأثير بسياري از او پذيرفته است.

3. ابو يوسف او يكي از شاگردان برجسته ابو حنيفه بوده است.

4. عبدالرزاق بن همام.{3}

[1].ادوار اجتهاد، ص 204/

[2].ضحي الاسلام، ج 2، ص 182/

[3].المذهب الاسلاميْ الخمسه، ص 7 - 576/

كدام يك از رؤساي مذاهب اربعه از شاگردان با واسطه و يا بدون واسطه ائمه اطهار بوده اند؟
پرسش

كدام يك از رؤساي مذاهب اربعه از شاگردان با واسطه و يا بدون واسطه ائمه اطهار بوده اند؟

پاسخ

فضاي علمي آن زمان به گونه اي بود كه مرزهاي مذهبي مانع از دريافت حقايق علمي نمي شد، از اين رو رؤساي مذاهب معمولاً با اهل بيت(عليهم السلام) ارتباط داشتند و از خرمن علمي آنان استفاده لازم مي بردند.

الف) مالك به طور مستقيم و بلا واسطه از مكتب امام صادق(ع) استفاده كرده است به طوري كه آن حضرت را در زمره اساتيد مالك محسوب كرده اند.{1}

علاوه مالك از محضر علمي امام باقر(ع) نيز بهره گرفته است، به گونه اي كه گفته مي شود او شيوه هاي استنباط احكام و برخي از احكام معاملات را نيز از آن حضرت فرا گرفته است.{2}

ب) ابو حنيفه نيز به طور مستقيم از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) تلمذ كرده است، هر چند ابو حنيفه از نظر سني هم سن امام صادق(ع) بوده ولي از آن حضرت علم فرا گرفته است، ابو حنيفه در مورد مقام علمي امام صادق(ع) مي گويد: و الله ما رأيت أفقه من جعفر من محمد الصادق، به خدا سوگند كه فردي فقيه تر از جعفر صادق نديدم.{3}

ج) شافعي و احمد بن حنبل نيز با واسطه از علوم امام صادق(ع) استفاده كرده اند.

استاد واعظزاده خراساني در اين زمينه مي گويد: در اين اوضاع مذاهب پديد آمدند و ميان مؤسسان آنها ارتباطي بوده است و تمامي آنها به طور مستقيم يا غير مستقيم از علوم امام صادق(ع) استفاده كردند و تمامي آنان بخصوص ابوحنيفه احترام به اهل بيت را كتمان نمي كردند و شافعي كه به صراحت مودت و علاقه خود را به اهل بيت(عليهم السلام) اظهار مي كرد، آنان گرچه شيعه نبودند اما تمامي آنان دوستدار

اهل بيت بودند و اقرار به فضائل اهل بيت داشتند و آنان با اهل بيت رابطه بسيار نيكويي داشتند.{4}

[1].ائمْ الفقه التسعْ، ص 96/

[2].همان، ص 97/

[3].حياته و عصره، ابو حنيفه، ص 65 - 64/

[4].ندأ الوحدْ و التقريب بين المسلمين و مذاهبهم، ص 120/

مذهب حنبلي و اخباري و جعفري را توضيح دهيد و از ميان مذاهب كدام مذهب بهتر است؟
پرسش

مذهب حنبلي و اخباري و جعفري را توضيح دهيد و از ميان مذاهب كدام مذهب بهتر است؟

پاسخ

مذهب حنبلي: به پيروان احمد بن محمد بن حنبل، ابوعبداللَّه شيباني وائلي (164 - 241 ه’’. ق) رئيس مذهب حنبلي، حنابله مي گويند. احمد در راه كسب علم و حديث فردي سختكوش بود و از محضر بسياري از علماي اهل سنت بهره برد كه معروف ترين آنها شافعي، ابويوسف قاضي و وكيع بن جراح است.

از جمله خصايص احمد - بر خلاف پيشوايان ديگر اهل سنت - اين بود كه نوشتن و تدوين اصول فقهي را از نظر ديني جايز نمي دانست و فقط تدوين احاديث را مباح و جايز مي دانست. وي از شدت احتياط در سنت گرايي، با هر چيز تازه اي مخالف بود و آن را بدعت مي دانست، و از همين رو نوشتن و تدوين مطالب علمي و فقهي به جز قرآن و حديث را انحراف از دين مي دانست. لذا نه خودش چيزي مي نوشت و نه به شاگردانش چنين اجازه اي مي داد. كتاب معروف او به نام المسند يادداشت هاي پراكنده او در باب حديث است كه بعد از مرگ وي و به توصيه خودش، به وسيله فرزندش عبداللَّه بن احمد تنظيم شد. در المسند روايات ضعيف و قوي از شيعه و سني جمع آوري شده كه بالغ بر سي هزار روايت است.

از ديگر خصايص احمد اين است كه جنبه محدث بودن وي بيش تر از جنبه فقاهت اوست؛ لذا او خود را به عنوان يك محدث معرفي نموده و ديگران نيز چنين عقيده اي نسبت به او دارند. بنابراين او را فقيه و مجتهد به حساب نمي آورند. بر همين مبنا او طبق اخبار و احاديث فتوا مي داد و

اگر در حكم و مسأله اي حديثي نمي يافت، به استنباط اجتهادي و گاهي به قياس روي مي آورد.

بنابر گفته برخي از صاحب نظران همچو.ن ابوزهره، اصول و مباني فقه احمد شش اصل است:

1. كتاب؛ 2. سنت (كه شامل احاديث و رفتار و گفتار پيامبر(ص) و فتواهاي اصحاب او مي شود)؛ 3. اجماع؛ 4. قياس (كه در موارد اضطراري كه مبنا و ملاك ديگري براي حكم نمي يافت، به آن متوسل مي شد. البته طبق گفته ابوزهره او از ميان انواع قياس، قياس منصوص العله را ملاك حكم فقهي قرار مي داد)؛ 5. استصحاب؛ 6.مصالح مرسله.

مذهب حنبلي از نظر اهميت و نفوذ و انتشار در بلاد اسلامي نسبت به سه مذهب ديگر، همواره در اقليت بوده است. علت آن چند چيز بوده است: 1. پيروان مذهب حنبلي سخت به حديث و سنت پيامبر(ص) تعصب دارند و با هر فرقه از مذاهب اسلامي كه قدري آزادانه فكر كنند مخالفند و حتي با آنان درگيري هاي داشته اند.ابن اثير گويد: وقتي در سال 322 هجري مذهب حنبلي توسعه يافت معتقدان به اين مذهب در كوچه و بازار مي گشتند و اگر آلت موسيقي مي يافتند، صاحب آن را مي زدند و آلت مزبور را مي شكستند و در كارهاي خصوصي مردم هم مداخله مي كردند. براي نمونه، چنانچه مي ديدند زن و شوهري در شهر با هم راه مي روند ممانعت مي كردند و بسا آن ها را به دست شرطه مي دادند و به آنان نسبت نابجاي فحشا مي دادند. حتي برخي از حنابله بغداد خود را به نابينايي مي زدند و در مساجد مي نشستند و اگر يك نفر شافعي مذهب از كنارشان عبور مي كرد، او را مي زدند. همچنين با شيعيان خيلي دشمني داشتند و با آنان

ستيزه مي نمودند و همواره آنان را به كفر وضلالت و انحراف از اره مستقيم نسبت مي دادند.

پطروشفسكي مي نويسد: حنبليان حتي كوچك ترين تجلي آزادي عقيده را در مسائل ديني جايز نمي شمارند. اينان از پيروان فرق ومذاهب ديگر اسلامي، متعصب ترند. ارتجاع عقيدتي كه بعد از سقوط معتزله ظهور كرد، موجب شيوع مذهب ارتجاعي حنابله شد. در فاصله قرن هاي دهم تا چهاردهم ميلادي، حنبليان گرچه در سراسر عالم بسيار بودند اما ظاهراً در هيچ يك از بلاد اسلامي اكثريت نداشتند. در آستانه قرن سيزده و چهارده ميلادي، احمد بن تيميه، فقيه نامي حنبلي، با تعصب مفرطي كه داشت عليه هر گونه نوانديشي و بدعت قيام كرد. و چون مواعظ و تبليغات وي ناشيانه بود سرانجام خسران و زيانكاري حنبليان را در پي آورد و موجب دشمني ديگران عليه آنان گشت. قشري بودن و متابعت از ظاهر كلمات، بدويت افكار و تعصب مفرط حنبليان و دور افتادگي مكتب فقهي آنان از واقعيات زنده تاريخي و مهجور بودن آنان از هر چه در اجتماع و زندگي روزمره تازه بود، سرانجام منجر به سقوط و انحطاط اين مذهب شد.

بدين سان مي بينيم كه مذهب حنبلي از نظرشيوع و انتشار واهميت، روز به روز در حال افول بود تا آن كه به وسيله ابن تيميه و بدعت هاي او و سپس در قرن دوازدهم هجري به وسيله محمد بن عبدالوهاب و بدعت هاي نشأت گرفته اش از ابن تيميه، حيات تازه اي به خود گرفت.{1}

مذهب جعفري:

مذهب جعفري همان مذهب شيعه اثني عشري است. شيعيان اثني عشري وپيروان مذهب جعفري كساني هستند كه به امامت اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) كه دوازده نفرند معتقدند. و سبب ناميده

شدن اين مذهب به مذهب جعفري آن است كه دوره زندگي امام صادق(ع) مصادف بود با اواخر حكومت امويان و اوايل خلافت عباسيان و به سبب درگيري ها و اختلافاتي كه ميان اين دو خاندان بهوجود آمده بود مجال نسبتاً زيادي براي توسعه تشيع ايجاد گرديد و از اين فرصت به خوبي بهره برد و با تشكيل حلقات درس و تبيين معارف و مباني تشيع، به نشر و تبليغ اسلام پرداخت و روايات بسيار زيادي را بيان فرمود. به همين جهت حيات حيات مجددي در كالبد شيعه دميده شد و معارف و احكام شيعه بيش از هر زماني گفتگو و بازگو گرديد و نظم ترتيب خاص و ارزنده اي به شيعه داده شد. به همين جهت اين مذهب را به اين امام همام منسوب مي نمايند. زيرا علاوه بر تحكيم مباني آن، عمده احاديث اين مذهب - نسبت به امامان ديگر - از اين امام بزرگوار نقل شده است. جالب اين كه در مجلس درس ايشان هزاران تن شركت مي كردند. برخي از آنان مانند ابوحنفيه، مالك بن انس، جابربن حيان و زرارة بن اعين، از اركان و بزرگان اهل سنت و شيعه به شمار مي آمدند.

بديهي است كه چون معارف، مباني و احكام مذهب جعفري با توجه به قرآن و سنت پيامبر و قول و فعل و تقرير اهل بيت واحكام قابل قبول عقلي واجماع علماست، و باب اجتهاد را در استنباط باز مي داند، و محدوديت هايي را كه اهل سنت در درك و فهم احكام دارند، ندارد و از پويايي صحيح تر و معقول تري نسبت به مذاهب اهل تسنن برخوردار است. به همين سبب در حال حاضر بهترين مذهب براي

پذيرش، مذهب جعفري است.{2}

مسلك اخباري گري

يكي از انحرافاتي كه در سده هاي اخير به وجود آمد، رشد و توسعه عقيده اي بود كه باب اجتهاد را مانند اهل سنت بسته مي دانست. و لذا از اين مقطع يعني از قرن يازده هجري به بعد طايفه شيعه اثني عشري به دو گروه اخباريان و اصوليان (يا مجتهدان) تقسيم شدند. مؤسس مسلك اخباري گري يعني ملا محمد امين استرآبادي (م: 1033 ق) نخستين كسي بود كه باب ملامت مجتهدان و اصوليان شيعه را بگشود. وي مي گفت اجتهاد علماي شيعه بر طبق مبناي قدما نيست؛ چون قرآن داراي ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه است و استخراج احكام دين از آن دشوار مي باشد، بايد به اخبار ائمه رجوع كرد و بنابراين، اجتهاد باطل است. زيرا مجتهد بايد به ظن خود عمل كند و ظن، حق نيست؛ بلكه شبيه حق است.

اخباري ها هر چه از ائمه(عليهم السلام) نقل مي شود، بدون تدبر و تعمق شايسته و در خور، بدان عمل كرده و آن را دليل قطعي مي دانند. آنان ظواهر قرآن را حجت نمي دانند؛ زيرا معتقدند كه چون قرآن داراي مطلقات و عمومات است و بسياري از آنها تخصيص و تقييد شده، مجمل و نامفهوم گشته و نمي تواند حجت باشد. نيز مي گويند چون قرآن مشتمل بر مضامين عالي است، فهميدن آن براي همه ميسر نيست؛ بلكه منحصر به راسخان در علم و علماي تأويل است ونمي توان الفاطش را بر معناي ظاهري آنها حمل كرد و آنها را حجت دانست.

اما اصوليان و مجتهدان بهانه هاي اخباريان را نپذيرفته، ظواهر قرآن را در كنار سنت پيامبر(ص) و اهل بيت(عليهم السلام) و عقل و اجماع، حجت و راه رسيدن

به احكام الهي را از اين طرق چهارگانه مي دانند و معتقدند كه اجتهاد از صدر اسلام رايج و شايع بوده و چيزي نيست كه آنان ايجاد كرده باشند.

ذكر اين نكته لازم است كه مسلك اخباري گري چندان در اثر تلاش هاي خستگي ناپذير مجدّد بزرگ «آيت اله وحيد بهبهاني» در مسير احيا و گسترش علم اصول، سرانجام مسلك اخباري گري رو به زوال گذاشت؛ به طوري كه امروزه شمار پيروان اين مسلك، بسيار ناچيز و غير قابل اعتنا است.

[1].ر ك: مناظرات امام فخر رازي ،ترجمه و تحقيق يوسف خضايي، ص 188.

[2].ر. ك: محمد جواد مشكور، تاريخ شيعه وفرقه هاي اسلام تا قرن چهارم، ص 105 و 106.

آراءفقهي اهل سنت

صلات

علت آن كه سني ها نماز خواندن در غار حرا را حرام مي دانند چيست ؟ آيا شيعه هم معتقد به اين اموراست ؟
پرسش

علت آن كه سني ها نماز خواندن در غار حرا را حرام مي دانند چيست ؟ آيا شيعه هم معتقد به اين اموراست ؟

پاسخ

شكي نيست كه نماز خواندن در مكان هاي مختلف اشكال ندارد, بلكه تأكيد شده كه در جاهاي مختلف نماز بخوانيد تا آن مكان ها در روز قيامت به نفع شما شهادت دهند.

ابوكَهْمَس از امام صادق 7سؤال مي كند: آيا انسان نوافل نمازهايي را كه به جا مي آورد, در يك جا بخواند يا درمكان هاي جدا؟ حضرت فرمود: اينجا و آن جا و در جاهاي جدا بخواند, چون اين مكان ها در روز قيامت به نفع او شهادت مي دهند.(1)

حتي زمان ها شاهد كردارهاي انسان هستند. سعدة بن زياد ربعيّ از حضرت صادق 7از پدرش امام باقر7وايت كرده : چون شب داخل شود, منادي از جانب خداي متعال ندا مي كند: اي پسر آدم ! من كهشب هستم , گواه وشاهدم بر آن چه در من هست . از من بهرهء خود گير, چون همين كه آفتاب طلوع كند, ديگر حسنه و خيري رانمي تواني در من وارد سازي و به خيرات و حسناتت زياد كني و نه مي تواني نسبت به گناه انجام داده , طلب رضا وعفو كني . من گذشتم و رفتم . دوران من تا طلوع آفتاب بود. همين گفتار را روز مي گويد, وقتي كه دوران آن سپري گردد.(2)

باز امام صادق 7فرمود: هر روزي كه نو مي شود, به انسان ها خطاب مي كند اي فرزند آدم ! من روز جديدي هستم و بر توشاهدم . پس كار نيكو انجام ده تا من به نفع تو

در روز قيامت شهادت دهم .(3)

بنابراين عبادت كردن در هر مكاني جائز بلكه سفارش شده است , مگر مكانهايي كه غصبي يا مورد تهمت باشد,مانند نماز خواندن مرد و زن نامحرم در جاي خلوتي كه ديگران نمي توانند به آن جا رفت و آمد كنند, يا مكان هايي كه ماندن در آن جا خطرناك باشد, مانند مسيل رودخانه .(4)

در چند جا نماز خواندن كراهت دارد, مانند حمام ; زمين نمكزار; جاده , خيابان و كوچه كه براي عبور كنندگان مزاحمت ايجاد كند; در مقابل آتش ; در آشپزخانه ; روبروي عكس و مجسّمه ; مقابل قبر, بين دو قبر و در قبرستان .(5)

نماز خواندن در بعضي مكان ها ثواب بيشتري دارد, مانند مساجد و مشاهد مشرفه .(6)

گروهي از متحجّران مسلمان () مي گويند: چون در مورد نماز خواندن در غار حرا دليلي و حديثي واد نشده است ,(پ_اورقي 3.مراد وهابي مسلكان هستند كه مسلماناني متحجر مآب هستند و عناد خاصي با شيعه دارند.

پس اگر كسي آن جا نماز بخواند, يك نحوه تعبّد و تشريع بدون دليل است و بدعت محسوب مي شود. لذا از خواندن نماز در آن جا منع مي كنند.

اين نظريه خطا است , زيرا نماز خواندن در هر مكاني كه منع شرعي نداشته باشد, اشكالي ندارد, بلكه روايت وارد شده كه در مكان هاي مختلف نماز بخوانيد كه به بعضي اشاره شد. مضافاً بر اين كه در غار حرا پيامبر نمازخوانده است . جايي كه پيامبر نمازهاي واحب و نوافل مستحبه را مي خوانده است , قطعاً نماز خواندن مطلوب خواهدبود.

(پ_اورقي 1.بحارالانوار, ج 7 ص 318 منقول از معادشناسي , ج 7

ص 235

(پ_اورقي 2.معادشناسي , ج 7 ص 234 به نقل از بحار الانوار, ج 7 ص 325

(پ_اورقي 3.بحارالانوار, ج 7 ص 325

(پ_اورقي 4.توضيح المسائل مراجع , ج 1 مكان نمازگزار.

(پ_اورقي 5.توضيح المسائل مراجع , ج 1 مسئله 898

(پ_اورقي 6.همان , مسئلهء 893 895

چرا سني ها هنگام نماز دست ها را روي هم قرار مي دهند؟
پرسش

چرا سني ها هنگام نماز دست ها را روي هم قرار مي دهند؟

پاسخ

روي هم قراردادن دست ها در حالت ايستاده در نماز را اصطلاحاً تكفير يا تكتف مي گويند. اهل سنت اين كار را مستحب مي دانند و منشأ آن به زمان عمر برمي گردد. وقتي اسيران ايراني را نزد او آوردند، عمر ديد آنان در برابر او دست به سينه ايستادند. پرسيد: چرا اين طور كرده ايد، گفتند: ما به جهت احترام به بزرگانمان اين كار را انجام مي دهيم. عمر از اين گونه احترام خوشش آمد و گفت: خوب است در نماز در برابر پروردگار اين كار را بكنيم. از آن زمان اين بدعت در دين ايجاد شد. در روايات آمده ات: "لا تكفر انما يصنع ذلك المجوس؛ دست بسته نماز نخوان، زيرا اين كار مجوسي ها است".(1) به نظر ائمه اين كار در نماز بدعت است، چون كه نه در قرآن آمده و در كلمات پيامبر و نه پيامبر دست بسته نماز خوانده است.

پسنديدن اين كار توسط عمر نوعي استحسان است كه نمي تواند دليلي بر جواز اين كار در نماز باشد. بنابراين دست بسته نماز خواندن بدعت است و به فتواي مراجع ما چون از اين كار نهي شده، باعث بطلان نماز مي شود.(2)

پي نوشت ها:

1 - وسائل الشيعه، ج 7، ص 367، حديث 9301.

2 - توضيح المسائل مراجع، ج 1، مبطلات نماز، مسئله 1130.

چرا شيعه در ركعت سوم و چهارم نماز تسبيحات اربعه مي خواند ولي اهل سنت حمد و سوره مي خوانند؟
پرسش

چرا شيعه در ركعت سوم و چهارم نماز تسبيحات اربعه مي خواند ولي اهل سنت حمد و سوره مي خوانند؟

پاسخ

الف ريشه اساسي اختلاف آن است كه اهل تسنن به سيره خلفا روي آورده و حتي اجتهادات آنان در برابر نصوص ديني را حجت مي دانند، لذاحتي در مواردي كه سيرة خلفا برخلاف ظاهر قرآن يا پيامبر باشد، به آن عمل مي كنند.

مثلاً در باب وضو، مسأله چگونگي شستن دست ها نيز از سويي بازگشت به ترديد در سيره پيامبر مي كند و از سويي به تفسير آيه شريفه : «فاغسلواوجوهكم وايديكم الي المرافق بر اساس رواياتي كه سيره پيامبر(ص راتوضيح داده اند نحوه شستن دست ها توسط آن حضرت از بالا به پايين بوده كه مطابق روند طبيعي جريان آب است و كلمه «الي كه در آيه آمده به عنوان منتهاي غايت ذكر شده است يعني حد نهايي شستن دست ها را بيان فرموده است ليكن بنا به تفسير اهل تسنن «الي در آيه بيانگر جهت شست و شواست

وجه اصلي افتراق برادران شيعه و سني از نظر مذهب آن است كه شيعيان در فقه و نيز اصول اعتقادي خود پيرو مكتب اهل بيت مي باشند ولي برادران اهل سنت در اين زمينه از فقيهاني غير از اهل بيت نيز تبعيت مي كنند. همين امر موجب آن گرديده كه تفاوت هايي از عملي نيز در احكام بروز نمايد.

پس از پيامبر اكرم 6 افراد زيادي به عنوان صحابه و يا تابعين از آن حضرت نقل حديث مي كردند. اين نقل ها سرآغاز شكل گيري فقه و مكاتب فقهي بوده است

متأسفانه به دليل فاصله گرفتن حكومت و خلافت پس از پيامبراكرم 6 اين حكومت ها بنا به دلايل سياسي به ترويج افراد و

مكاتبي كه متفاوت با مكتب اهل بيت بود همت گماشتند تا آن جا كه حتي قرن هاي بعد همه مذاهب فقهي ديگر رسميت يافتند، ولي مكتب اهل بيت رسميت نيافت

درگيري مداوم شيعه با حكومت هاي اموي و عباسي و عثماني نيز مزيد برعلت گرديد. از همين رو مي بينيم مذهب حنفي ترويج مي شود ولي مذهب استاد ابو حنيفه مسكوت مي ماند.

اگر ائمه دائماً از مظلوميت خود سخن رانده اند يكي از مظاهر آن همين مسأله بوده است

لازم به ذكر است ابو حنيفه تنها از امام صادق 7 اخذ حديث و علم ننموده بلكه طرق ديگري نيز براي اخذ حديث داشته است

در اين زمينه ر . ك :

1- آنگاه هدايت شدم تيجاني 2- چرا شيعه شدم رازي 3- شبهاي پيشاورسلطان الواعظين 4- اديان و مذاهب جهان نبي حسيني 5- تاريخ فقه صدري 6- ادوار فقه محمود شهابي 7- اصحاب صحاح ستّه صالحي 8- يادنامه شيخ طوسي ب طبق فقه شيعه و فتاواي مراجع در دو ركعت آخر، نماز گذار مخيراست بين خواندن حمد يا تسبيحات و هر كدام را خواست بخواند بايد از اول نيت خواندن همان را داشته باشد؛ يعني اگر قصد تسبيحات داشته باشد واشتباهاً حمد خواند، بايد رها كند و تسبيحات بخواند يا از اول نيت حمد كندو حمد بخواند.

چرا اهل سنت بدون مهر نماز مي خوانند
اشاره

سؤال اول - چرا اهل سنت در غير حال ضرورت بر فرش سجده مي كنند؟

سؤال سوم - سجده بر لوح بدعت است و بدعت حرام است. اين اشكال اختصاص به سجده بر تربت امام حسين ندارد؟

پرسش

چرا اهل سنت بدون مهر نماز مي خوانند

سؤال اول - چرا اهل سنت در غير حال ضرورت بر فرش سجده مي كنند؟

سؤال سوم - سجده بر لوح بدعت است و بدعت حرام است. اين اشكال اختصاص به سجده بر تربت امام حسين ندارد؟

پاسخ

زيرا آنها سجده كردن روي هر چيز را جايز مي دانند و حتما خاك (مهر) يا سنگ يا آنچه از زمين برويد را شرط نمي دانند و روي

فرش هم سجده مي كنند.

روايات سجده در منابع اهل سنت:

روايات موجود در منابع اهل سنت را مي توان به چند دسته تقسيم كرد:

1- رواياتي كه فقط سجده بر زمين را بيان كرده است: مانند حديث نبوي: «زمين براي من محل سجده و تيمم قرار داده شد»، (صحيح بخاري، ج 1، ص 92 ، كتاب التيمم، ح 2). اين روايت كه عينا در منابع شيعي نيز موجود است، (وسائل الشيعه، كتاب الصلوة، ابواب ما يسجد عليه، الباب 1، ح 8). دلالت بر منحصر بودن محل سجده در زمين ندارد.

2- رواياتي كه زمين را به صورت انحصاري محل سجده مي دارد. مانند حديث خباب بن الارت كه گفت: «نزد پيامبر شكايت كرديم كه شدت گرماي شن ها پيشاني و دست هايمان را مي سوزاند ولي آن حضرت شكايت ما را نپذيرفت»، (بيهقي، السنن الكبري، ج 2، ص 104، باب الكشف عن الجبهه في السجود).

ابن اثير در شرح اين روايت مي گويد يعني پيامبر اجازه نداد بر گوشه لباس خود سجده كنند، (ابن اثير، النهايه، ج 2، ص 497، ماده «شكي»). در روايت ديگري جابر بن عبدالله انصاري گفت: با پيامبر نماز ظهر را مي خوانديم، به دليل شدت گرما يك مشت سنگ ريزه برمي داشتيم و از اين دست به آن

دست مي داديم تا خنك شود و بتوانيم بر آن سجده كنيم»، (مسند احمد، ج 3، ص 337).

بيهقي در ذيل اين روايت از شيخ مي گويد: اگر سجده بر لباس متصل به بدن جايز بود از خنك كردن سنگ ريزه در دستان آسان تر بود»، (بيهقي، السنن الكبري، ج 2، ص 105). از اين دو روايت و ده ها استفاده مي شود كه حتي در حالت ضرورت نيز بر لباس سجده نشده است.

3- رواياتي كه سجده بر روئيدني را نيز جايز مي داند مانند حديث ابن عباس كه گفت: «پيامبر اكرم بر «خمره» سجده مي كرد»، (مسند احمد، ج 1، ص 369، 303، 309 و 358). ابن حجر عقلاني در انتهاي بحث حيض مي گويد: «خمره با ضم خاء و سكون ميم است و طبري مي گويد آن سجاده كوچكي است كه از برگ درخت خرما بافته مي شود اندازه آن به قدري است كه صورت و دست روي آن قرار گيرد و اگر بزرگ تر باشد ديگر به آن حصير مي گويند و نخ هاي آن نيز مستور و پوشيده است، (ابن حجر العقلاني، فتح الباري، ج 1، ص 430).

از اين روايت دو مطلب استفاده مي شود: اول اين كه: سجده پيامبر بر غيرزمين، بر گياه غيرمأكول و ملبوس بوده به ويژه اين كه در نهايه گفته است كه نخ هاي خمره پوشيده و مستور است. يعني فقط گياه آن نمايان است.

دوم اين كه: پيامبر اكرم(ص) براي سجده خود يك شي ء خاص داشت. از روايت ميمونه همسر آن حضرت نيز استفاده مي شود كه هرگاه پيامبر در خانه نماز مي خواند بر خمره سجده مي كرد (زمين مسجد ماسه نرم بود ولي زمين خانه پيامبر فرش بود).

4- رواياتي كه سجده بر لباس را در

حال ضرورت اجازه داده است مانندحديث انس بن مالك: «با پيامبر نماز مي خوانديم اگر يكي از ما نمي توانست به دليل شدت گرما پيشاني خود را بر زمين بگذارد بر لباس خود سجده مي كرد»، (انس بن مالك همين روايت را به چند مضمون بيان كرده است. صحيح بخاري، ج 1، ص 188، ح 542 و نيز ص 373، ح 1208).

از اين روايت و چند روايت ديگر به همين مضمون استفاده مي شود كه سجده بر لباس در حال ضرورت جايز است.

5- روايتي كه در آن سجده بر گوشه عمامه به صورت مطلق آمده نه فقط در حال ضرورت. ابوهريره مي گويد: «پيامبر بر گوشه عمامه اش سجده مي كرد»، (المتقي الهندي، كنزالعمال، ج 8، ص 130، رقم 22238).

اين روايت اولاً با احاديث ديگري كه عادت پيامبر را در سجده بيان مي كند معارض است: «پيامبر وقتي سجده مي كرد عمامه را از پيشاني بالا مي زد»، (ابن سعد، الطبقات الكبري، ج 1، ص 151) و به ديگران نيز همين را ياد مي داد: پيامبر كسي را ديد كه بر گوشه عمامه اش سجده مي كند و به او اشاره كرد و پيشاني را نشان داد، او عمامه را از پيشني بالا زد»، (بيهقي، السنن الكبري، ج 2، ص 105) و ثانيا سند آن نيز طبق نقل اهل سنت صحيح نيست، (همان).

6- رواياتي كه سيره صحابه را در سجده بيان مي كند عبدالكريم ابي اميه گفت «رفتار دائمي ابوبكر نسبت به سجده در حال نماز اين بود كه يا بر زمين نماز مي خواند و يا در حال سجده، پيشاني را (اگر روي فرش يا مانند آن قرار مي گرفت) به سوي زمين مي كشيد»، (متقي هندي، كنزل العمال، مؤسسه الرساله،

بيروت، ج 8، ص 128، روايت 2222، باب السجود و مايتعلق به).

از عمر بن خطاب نقل شده است كه گفت «اگر كسي به دليل سرما يا گرما نمي تواند بر زمين سجده كند بر لباسش سجده كند» (يعني در حال ضرورت)، (همان، روايت 2225).

از علي بن ابيطالب(ع) نقل شده است كه فرمود: هنگامي كه كسي نماز مي خواند عمامه را از پيشاني كنار بزند»، (بيهقي، السنن الكبري، ج 2، ص 105). نافع مي گويد: ابن عمر زماني كه سجده مي كرد و عمامه داشت آن را كنار مي زد تا پيشانيش بر زمين قرار گيرد، (همان).

حال اين سؤال مطرح مي شود كه چرا وقتي در منابع روايي اهل سنت هيچ دليل معتبري وجود ندارد كه سجده بر فرش و پارچه وامثال آن را در غير حال ضرورت اثبات كند جبرا اولاً آنان در غير حال ضرورت بر فرش سجده مي كنند و ثانيا چرا وهابيت سجده شيعه بر مهر را قطعه اي از خاك است مشرك يا بدعت مي دانند.

سؤال اول - چرا اهل سنت در غير حال ضرورت بر فرش سجده مي كنند؟

1- برخي كثرت و تصريح روايات سجده مباشر بر ارض را نديده مي گيرند و مي گويند هيچ فرقي بين پيشاني و ديگر اعضاي هفت گانه سجده نيست پس مي تواند مانعي بين پيشاني و زمين باشد.

ابن حزم مي گويد هيچ فرقي بين پيشاني و ديگر اعضاء نيست نه در قرآن نه در روايات صحيح و حتي نه در روايات ضعيف نه در اجماع و نه در قياس و نه در قول يك صحابي و نه در قول هر شخص ديگري، (ابن حزم، المحلي، دارالجيل، ج 4، ص 83، مسأله 439). يعني واقعا او هيچ فرقي بين پيشاني

و ديگر اعضاء در روايات و اقوال صحابه نديده است؟!!

2- برخي مي گويند سجده بر فرش سجده بر زمين است. يعني مراد از ارض در روايات هر آن چيزي است كه انسان روي آن قرار دارد چه خاك و سنگ باشد و چه فرش، (تعليقه شيخ علي محمد معوض بر كتاب بداية المجتهد و نهاية المقتصد از قرطبي، دارالكتب العلميه، ج 2، ص 195، باب حكم الصلوة علي غير الارض. قرطبي خودش مي گويد صحت نماز بر زمين و روييدني اتفاقي است و بر غير آن اختلافي و مكروه است و اين مذهب مالك بن انس است).

قائلين به اين سخن آن را در شرح حديث نبوي «زمين براي من محل سجده و تيمم قرار گرفت» آورده اند ولي اين سخن با ظاهر روايت ناسازگار است زيرا تيمم بر فرش بنا بر هيچ مذهبي صحيح نيست، پس يقينا مراد از ارض هر چيزي كه انسان روي آن ايستاده نيست. گذشته از اين كه از روايات سجده در گرما و سرما و آنچه از سجده ابوبكر گفته شد و كنار زدن عمامه از سر، همه نشان از لزوم مباشرت پيشاني با زمين است به خلاف ديگر اعضا.

سؤال سوم - سجده بر لوح بدعت است و بدعت حرام است. اين اشكال اختصاص به سجده بر تربت امام حسين ندارد؟

بدعت در دين دو ركن دارد، (البدعة، السبحاني، الشيخ جعفر، مؤسسه الامام الصادق(ع)، ص 31).

اول: تصرف در دين چه در عقيده چه در حكم، به زيادة يا نقصان و دعوت به آن.

دوم: هيچ دليلي در شرع بر آن وجود نداشته است.

در حالي كه در مسأله سجده بر لوح نه از موارد مطلب اول است

و نه دوم؛ يعني اولاً سجده بر لوح جزء دين است و ثانيا ادله فراواني بر آن وجود دارد.

1- لوح خاكي است كه نمازگزار براي سجده خود انتخاب مي كند و تمام ادله اي كه سجده بر ارض را اجازه مي دهد، بر سجده بر لوح صحه مي گذارد.

2- دليل اين كه شيعه بر لوح نماز مي گذارد اين است كه امروزه همه مساجد مفروش است و سجده بر فرش تشريع نشده است، لذا لوحي از ارض تهيه مي كند كه اولاً ارض بر آن صدق كندو ثانيا پاك و تميز باشد.

3- رسول الله(ص) وقتي روي فرش نماز مي خواندند خمره اي از خرما تهيه كرده بودند كه براي سجده از آن استفاده مي كردند. كه روايات آن ذكر شد.

4- در روايتي كه از امام صادق(ع) درباره سجده بر تربت امام حسين(ع) آمده جواز اين عمل ذكر شده است.

5- ابن سعد در طبقات الكبري در احوال مسروق بن اجدع مي گويد: «كان مسروق اذا خرج يخرج بلبنة يسجد عليها في السفينه»، (الطبقات الكبري، ابن سعد، ج 6، ص 79، دار صادر بيروت، 1377 ه.ق) مسروق بن اجدع فقيه مدينه و از شاگردان خلفاي راشدين بود.

6- زرين مي گويد: «كتب اليّ علي بن عبدالله بن عباس رضي الله عنه ان ابعث الي بلوح من احجار المروة اسجد عليه»، (اخبار مكه (ازرقي) ج 3، ص 151 به نقل از سجده بر تربت، سيدرضا حسيني نسب، انتشارات مؤسسه سيدالشهداء قم، 1369). علي بن عبدالله بن عباس به من نوشت كه لوحي از سنگ هاي مروه برايم بياور تا بر آن سجده كنم.

از اين ادله معلوم مي شود كه سجده بر لوح بدعت نيست بلكه مي توان گفت با توجه به ادله اي كه

در باب سجده بر زمين و گياه ذكر شد، سجده بر غير اينها، در غير حالت اضطرار، باطل و بدعت است و از آنجا كه امروز وهابيت عربستان سجده بر غير ارض را تبليغ مي كند آنان بدعت گزار محسوب مي شوند.

چرا اهل سنت مثل شيعه نماز نمي خوانند و علت تكتف در نماز و سجده نكردن بر مهر را چه مي دانند؟
پرسش

چرا اهل سنت مثل شيعه نماز نمي خوانند و علت تكتف در نماز و سجده نكردن بر مهر را چه مي دانند؟

پاسخ

الف) كليات نماز شيعه و سني يكي است: تكبيرة الاحرام، حمد، ركوع و

سجود. ولي آمين گفتن بعد از حمد، دست به سينه ايستادن، سوره كامل نخواندن و بعضي موارد جزيي ديگر در نماز اهل تسنن هست كه شيعه آنها را از نماز پيامبر(ص) نمي داند و انجام نمي دهد.

ب) علت تكتف در نماز: اولاً؛ گذاردن دستها با اين كيفيت خاص در حال نماز، در ميان خود اهل تسنن نيز مورد اختلاف است و بعضي از فرقه هاي ايشان چنين نمي كنند.

ثانياً؛ ريشه تاريخ اين عمل، بدعتي است كه خليفه دوم با مشاهده نحوه احترام اهالي بعضي از كشورها به سلاطين خود، اختراع كرد و در اصل كيفيت نماز در اسلام چنين چيزي نبوده است.

ثالثاً؛ تسليم واقعي در برابر خداوند در عمل به دستورات و بايدها و نبايدهاي الهي است، لذا نماز خواندن با اين كيفيت؛ يعني، دست به روي دست گذاشتن نه تنها نشانه تسليم بيشتر نيست بلكه چون بدعت است، با حقيقت تسليم در برابر خدا كاملاً منافات دارد.

ج) آنها سجده بر هر چيزي را جايز مي دانند.

د) در روايت آمده است كه در زمان پيامبر(ص) همه بر خاك كف مسجد النبي سجده مي كردند و براي عدم تأذي از خشونت سنگريزه ها و نيز براي تسطيح آن ماسه نرم ريخته بودند نيز براي جلوگيري از سوزش در تابستان ها در محل سجده حصير مي گذاشتند. اين مطلب با مباني فقهي اماميه نيز كاملاً سازگار است. زيرا مهر از نظر فقهي موضوعيت ندارد. بلكه تسهيل كننده دسترسي به خاك است. در

روايت صحيحه هشام بن حكم كه همه فقها طبق آن فتوا داده اند آمده است: «انه قال لابي عبدالله(ع) : اخبرني عما يجوز السجود عليه و عما لايجوز قال: السجود لايجوز الا علي الارض او علي ما انبتت الارض الا ما اكل او لبس. فقال له: جعلت فداك ما العله في ذلك؟ قال: لان السجود خضوع لله عزوجل فلا ينبغي ان يكون علي ما يوكل و يلبس. لان ابنا الدنيا عبيد ما ياكلون و يلبسون. و الساجد في سجوده في عباده الله عزوجل فلا ينبغي ان يضع جبهته في سجوده علي معبود ابنا الدنيا الذين اغتروا بغرورها ؛ هشام از حضرت اباعبدالله - امام صادق(ع) پرسيد: مرا آگاه ساز بر چه سجده رواست و بر چه ناروا؟ فرمودند: سجده تنها بر زمين و آنچه مي رويد جايز است جز آنچه كه پوشيدني و خوردني است. باز پرسيد: فدايت شوم فلسفه آن چيست؟ فرمودند: زيرا سجده خضوع در پيشگاه خداوند عزّوجل است. پس نشايد كه بر پوشيدني و خوردني انجام گيرد. زيرا دنيا گرايان بنده خوردني ها و پوشيدني هايند و سجده گر در سجده اش خداي را پرستش گر است. لاجرم نشايد كه پيشاني خود بر معبود دنياگرايان - كه فريفته فريبايي آنند - بسايند)، (وسائل الشيعه ج 3 باب 1 از ابواب مايسجد عليه)

در مورد مهر هم - چنان كه قبلا گفته شد - خود مهر موضوعيت ندارد. بلكه براساس روايات معصومين(ع) - كه جميع علماي شيعه طبق آن فتوا داده اند - سجده بايد برزمين و روييدني هاي زمين غير از خوردني ها و پوشيدني ها باشد و سجده. برخاك و زمين يا سنگ و امثال آن نهادن كافي است، ولي بدان جهت كه از

نظر فقه شيعه سجده بر تربت امام حسين(ع) استحباب دارد براي تسهيل در دسترسي به خاك و تربت مهر ساخته شده است.

جهت اطلاع بيشتر ر.ك:

1 - اسرارالصلاة امام خميني

2 - پرواز در ملكوت امام خميني

3 - آداب الصلاةملكي تبريزي

چرا اهل سنت نماز را در پنج وقت به جاي مي آورند؟ كاملا توضيح دهيد.
پرسش

چرا اهل سنت نماز را در پنج وقت به جاي مي آورند؟ كاملا توضيح دهيد.

پاسخ

نمازهاي يوميه را در پنج وقت خواندن مستحب است. مشتركات مذاهب اسلامي - به ويژه دو مكتب تشيع و تسنن - بسيار زياد است. در بسياري از اصول دين و فروع دين اين دو با يكديگر اشتراك دارند و عموم مسلمانان بايستي با تكيه بر مشتركات خود، راهوحدت را پيموده و يا از طرح موارد مورد اختلاف پرهيز كنند.

برادر عزيز! چون بسياري از موارد آن مورد اتفاق شيعه و سني است گرچه ممكن است برخي به آن عمل نكنند (مثلاً نظم صفوف، شركت در جماعت، اهتمام به نماز اول وقت و...) در اين صورت به شما خواهيم گفت كه برادران اهل سنت نوعا در اين موضوع گويسبقت را ربوده اند؛ ولي اگر مقصود شما چگونگي نماز خواندن است، تفاوت شيعه و سني در اين مورد تنها در دست بسته نماز خواندن و گفتن آمين و سجده بر هر چيز است و در بقيه موارد تفاوت چنداني نيست.

براي اين موارد نيز فقهاي شيعه دليل فقهي دارند كه جايگاه بررسي آن در فقه استدلالي است.

اين تفاوت ها از آنجا ناشي مي شود كه شيعه، فقه خود را فقط از پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) مي گيرد؛ ولي اهل سنت از اشخاص ديگري نيز در اين زمينه بهره مي برند.{J

از آنجايي كه برخي از اهل تسنن اهل بيت را احترام نمي كنند چگونه در پايان تشهد در نماز به ايشان و پيامبر سلام مي فرستند؟
پرسش

از آنجايي كه برخي از اهل تسنن اهل بيت را احترام نمي كنند چگونه در پايان تشهد در نماز به ايشان و پيامبر سلام مي فرستند؟

پاسخ

تنافي و تهافت و امور ضد و نقيض در اعتقادات اهل سنت فراوان ديده مي شود .ولي در خصوص سؤال شما بايد گفت همه اهل سنت ميگويند ما محب اهل بيت هستيم ولي لازم نيست نسبت به دشمنان آنها بغض و دشمني داشته باشيم زيرا معاويه و يزيد و خلفاي ديگر به اجتهاد خود با برخي از اهل بيت جنگ و دشمني نمودند و گرچه در اين اجتهاد اشتباه كرده باشند ولي گناه كار نيستند پس آنها نسبت به صلوات بر آل رسول مشكلي ندارند و مشكل آنها بر سر لعن بر دشمنان اهل بيت است.و البته پاسخ اين نظر آنها بسيار روشن است زيرا محبت قلبي و واقعي نسبت به شخصي با محبت نسبت به دشمن او هيچ گاه جمع نمي شود و اين جمع بين دو نقيض است مگر اينكه محبت زباني و ادعايي باشد.

چرا گاهي كه ما «شيعيان» نماز مغرب و عشاء را بلافاصله پشت سر هم خوانده ايم و بعد از اذان نماز عشاي اهل تسنن از مسجد خارج مي شويم آنها با غيظ و غضب به ما نگاه مي كنند و به ما اعتراض مي نمايند؟
پرسش

چرا گاهي كه ما «شيعيان» نماز مغرب و عشاء را بلافاصله پشت سر هم خوانده ايم و بعد از اذان نماز عشاي اهل تسنن از مسجد خارج مي شويم آنها با غيظ و غضب به ما نگاه مي كنند و به ما اعتراض مي نمايند؟

پاسخ

آنها معمولاً خروج از مسجد را بعد از گفتن اذان حرام مي دانند و روايتي نقل كرده اند مبني بر اين كه هر گاه كسي در مسجد حضور داشت و اذان نماز گفته شد - هر نمازي كه باشد - حرام است از مسجد خارج شود تا نمازش را به جماعت بخواند، بلي گفته اند خارج شدن براي عذري مانند تجديد وضو يا خون دماغ شدن و امثال آن مانعي ندارد.{1}

در اوقات نماز خصوصاً بعد از گفتن اذان از مساجد خارج نشوند مگر اين كه معذور باشند.

[1]. صلاة المؤمن القحطاني: صلاة الجماعة، ص 419.

چرا امام جماعت اهل سنت بعد از سلام نماز به طرف مأمومين برمي گردد و مقداري پشت به قبله و رو به مأمومين مي نشيند؟
پرسش

چرا امام جماعت اهل سنت بعد از سلام نماز به طرف مأمومين برمي گردد و مقداري پشت به قبله و رو به مأمومين مي نشيند؟

پاسخ

اهل سنت روايت كرده اند كه «پيامبر اكرم(ص) بعد از نماز صورت مباركش را به طرف مأمومين برمي گرداند».{1}

و اهل تسنن طبق اين روايت اين عمل را مستحب مي دانند و به آن عمل مي كنند.

برخي از آنان گفته اند وجه اين عمل اين است كه، امام جماعت به خاطر حق امامت پشت به مأمومين مي كند و هم اين كه نماز جماعت تمام مي شود اين حق نيز تمام مي شود و به منظور رفع توهم ترفع و برتري جويي امام به مأمومين رو مي كند و مقداري به طرف آنها مي نشيند.{2}

ولي در دو روايت از روايات آنها آمده كه «پيامبر اكرم(ص) به طرف مأمومين توجه فرمود و براي آنها چند جمله صحبت كرد.{3}

و از اينها فهميده مي شود كه اين عمل براي آن جهتي كه برخي اهل تسنن گفتند نبوده و نيست. چون امام جماعت بايد عادل و از اين قبيل صفات به دور باشد.

[1]. صحيح بخاري، كتاب الاذان، باب: يستقبل الامام الناس اذا سلم، ح 845.

[2]. صلاة المؤمن القحطاني، ج 1، ص 626.

[3]. صحيح بخاري: كتاب الاذان، باب: يستقبل الامام الناس اذا سلم، ح 846 و 847.

چرا ما شيعيان بعد از سلام نماز، سه مرتبه تكبير مي گوييم و موقع گفتن تكبير دستها را بالا مي بريم ولي اهل تسنّن اين كار را نمي كنند؟
پرسش

چرا ما شيعيان بعد از سلام نماز، سه مرتبه تكبير مي گوييم و موقع گفتن تكبير دستها را بالا مي بريم ولي اهل تسنّن اين كار را نمي كنند؟

پاسخ

در فقه شيعه مستحب است بعد از سلام نماز سه مرتبه تكبير گفته شود مستحب است هنگام گفتن هر تكبير دستها را تا مقابل گوشها بالا ببرند، همان گونه كه مستحب است هنگام گفتن تكبير اول نماز و تكبيرهاي بين نماز دستها را بالا ببرند ولي اهل تسنّن تكبير گفتن بعد از سلام نماز را مستحب نمي دانند و نمي گويند و لذا دستهايشان را هم بالا نمي برند، البته هنگام گفتن تكبير اول نماز و تكبير قبل از ركوع و بعد از ركوع و هنگام برخاستن براي ركعت دوم مستحب مي دانند دستها را بالا ببرند{1}.

بن باز مفتي پيشين اهل تسنّن عربستان گفته است: در غير اين چهار مورد بالا بردن دست مشروع نيست و تصريح مي كند كه بالا بردن دستها بعد از سلام نماز نيز مشروع نمي باشد.{2}

و ظاهراً در اين تصريح نظرش به عمل شيعه بوده است و همين حرف سبب شده كه وقتي آنها مي بينند كه شيعيان بعد از سلام نماز دستها را بالا مي برند ناراحت مي شوند زيرا گمان مي كنند شيعه خلاف شرع مرتكب شده است. هداهم اللّه تعالي إلي الايمان و العمل بما جاء به أهل بيت رسول الله(ص) من سنّة رسول اللّه(ص).

لازم به يادآوري است كه: در صحيح بخاري (كتاب الأذان باب الذكر بعد الصلاة، ح 842) و صحيح مسلم (باب الذكر بعد الصلاة ح 583) رواياتي آمده مبني بر اينكه مردم در نماز جماعت، تمام شدن نماز پيامبر(ص) را به وسيله شنيدن تكبير باخبر مي شده اند و از

اين روايات معلوم مي شود كه طبق فقه آنها نيز بعد از نمازها تكبير گفته مي شده است.

[1]. الفقه علي المذاهب الأربعة، ج 1، رفع اليدين، ص 249 و صلاة المؤمن القحطاني، ص 252.

[2]. تحفة الاخوان، تأليف: عبدالعزيز بن عبدالله بن باز، ص 90.

چرا ما «شيعيان» در حالي كه صورتمان رو به قبله است فقط يك مرتبه سلام نماز را مي دهيم ولي اهل تسنّن صورتشان را به سمت راست و چپ برمي گردانند و دو سلام مي دهند؟
پرسش

چرا ما «شيعيان» در حالي كه صورتمان رو به قبله است فقط يك مرتبه سلام نماز را مي دهيم ولي اهل تسنّن صورتشان را به سمت راست و چپ برمي گردانند و دو سلام مي دهند؟

پاسخ

در فقه شيعه - كه برگرفته از فرمايشات و عمل رسول خدا(ص) و اهل بيت آن حضرت(ص) است - ثابت و مسلّم است كه نمازگزار حتي در حال سلام نبايد صورتش را از قبله برگرداند و إلاّ نماز باطل مي شود ولي اهل تسنن با توجه به روايتي كه در كتابهايشان نقل شده است{1} مستحب مي دانند كه ƙŘǘҚϘҘǘѠهنگام سلام دهد و باز صورت رابه سمت چپ برگرداند و يك سلام ديگر بدهد.{2} ضمناً بعضي از آنها گفته اند يك سلام كفايت مي كند ولي اكثرشان هر دو سلام را واجب مي دانند و در عين حال اتفاق دارند كه اگر كسي فقط يك سلام گفت نمازش باطل نيست.{3}

آري اگر فرضاً نماز آنها از جهات ديگر باطل نبود براي بطلان آن همين بس بود كه عمداً صورت از قبله برمي گردانند و اين است نتيجه و جزاي كسي كه از اهل بيت رسول اللَّه(ص) رو گردانده و به بيگانه رو آورده و به او دل بسته است.

تذكر: در فقه شيعه نيز آمده است كه:

مستحب است نمازگزار - چه جماعت، چه فرادي، هنگام گفتن «السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته» با گوشه چشم يا ابرو و غير آن به طوري كه صورت از قبله بر نگردد به سمت راست اشاره كند و سلام دهد. همچنين در نماز جماعت در صورتي كه سمت چپ مأموم، مأموم ديگري باشد، مستحب است به همان نحو كه گفته شد به سمت چپ اشاره كند و

سلام نماز را بدهد (ولي اين سلام دوم بر امام جماعت مستحب نيست).

لازم به يادآوري است كه بنابر احتياط واجب با گفتن «السلام عليكم و رحمة الله و بركاته» و با اشاره به سمت راست و چپ، نبايد قصد كنند كه حقيقتاًبه كسي سلام مي كنند، بلي در نماز فرادي مي توانند به قلبشان خطور دهند كه به دو ملك نويسنده اعمال، سلام مي كنند و در نماز جماعت، امام مي تواند (جايز است) به قلبش خطور دهد كه به دو ملك نويسنده اعمال و به مأمومين سلام مي كند و مأموم به قلبش خطور دهد كه به امام جماعت و مأمومين سلام مي كند{4}

[1]. صحيح مسلم: كتاب المساجد، باب: السلام للتحليل من الصلاة، ح 582.

[2]. الفقه علي المذاهب الاربعة، ج 1، «الاشارة بالإصبع السبابة في التشهد» ص 265.

[3]. تحفة الإخوان، تأليف: عبدالعزيز بن عبداللَّه بن باز، ص 112.

[4]. به مسأله 5 و 6 فصل في التسليم و «عروة الوثقي» مراجعه شود.

چرا ما، در حال تشهد دستها را روي رانها مي گذاريم و انگشتها را به يكديگر مي چسبانيم - بدون حركت - ولي اهل تسنن انگشت سبابه خود را در حال تشهد حركت مي دهند؟
پرسش

چرا ما، در حال تشهد دستها را روي رانها مي گذاريم و انگشتها را به يكديگر مي چسبانيم - بدون حركت - ولي اهل تسنن انگشت سبابه خود را در حال تشهد حركت مي دهند؟

پاسخ

ما شيعيان آداب و مستحبّات نماز را از روايات اهل بيت(عليهم السلام) و عمل آنها گرفته و به طوري كه فرموده و عمل كرده اند عمل مي كنيم و دستها و انگشتها را به آن گونه كه مطابق دستور پيامبراكرم(ص) و ائمه اطهار(عليهم السلام) است قرار مي دهيم ولي اهل تسنن برخلاف اين عمل مي كنند و دو روايت - به چند طريق - در صحيح مسلم است كه رسول اللَّه (ص) در تشهد نماز با انگشت سبابه اشاره كرد - و اشار بأصبعة السبّابة -{1} در توجيه و مقصود از آن اختلاف دارند و در كيفيت آن نيز با هم اختلاف دارند.

مالكي ها گفته اند: در حال تشهّد مستحب است انگشت سبابه را به طور مكرّر حركت دهند.

حنفي ها گفته اند: در آخر تشهد در حال گفتن «لا اله» انگشت را به طرف بالا ببرند و در حال گفتن «إلاّ اللَّه»پايين بياورند، يعني نمازگزار به وسيله زبان، با گفتن «لا إله» نفي الوهيت از غيرخدا مي كند و با اشاره به وسيله انگشت نيز نفي الوهيت از غير خدا مي كند و با گفتن «إلاّ اللَّه» اثبات الوهيت براي خدا مي كند. [بالا بردن، اشاره به نفي است و پايين آوردن اشاره به اثبات. هماهنگ كردن قول و فعل و اعتقاد].{2}

حنبلي ها گفته اند: هنگام تلفّظ نام خدا با انگشت سبابه اشاره كنند.

شافعي ها گفته اند: هنگام گفتن «إلاّ اللَّه» انگشت سبابه را بالا ببرند و در تشهّد اول تا وقت ايستادن و در تشهّد آخر تا سلام نماز

همچنان انگشت را بدون حركت بالا نگهدارند.{3}

[1]. صحيح مسلم: كتاب المساجد، ص 266، باب صفة الجلوس في الصلاة و كيفية وضع اليدين علي الفخذين، ح 579 و 580.

[2]. صلاة المؤمن القحطاني، ص 224.

[3]. الفقه علي المذاهب الاربعة، ج 1، «الاشارة بالإصبع السبابة في التشهد» ص 265.

چرا ما «شيعيان» در تشهد نمازها و غير آن صلوات مي فرستيم ولي اهل تسنّن نمي فرستند؟
پرسش

چرا ما «شيعيان» در تشهد نمازها و غير آن صلوات مي فرستيم ولي اهل تسنّن نمي فرستند؟

پاسخ

آنها نيز به مقتضاي روايات قطعي خودشان در تشهد نمازهايشان و در نماز بر مرده هايشان و در زيارت رسول الله(ص) - اگر زيارت كنند - صلوات مي فرستند، به اين صورت:

....اللّهم صلّ علي محمّد و علي آل محمّد كما صلّيت علي إبراهيم و علي آل ابراهيم إنّك حميد مجيد و بارك علي محمّد و علي آل محمّد كما باركت علي إبراهيم و آل إبراهيم إنّك حميد مجيد.{1}

البته در نماز بر مرده هايشان بعد از تكبير دوم اين صلوات را مي فرستند{2} و در زيارت رسول الله(ص) نيز همين صلوات را به عنوان زيارت مي خوانند{3} ولي خيلي آهسته صلوات مي فرستند.

همچنين گفته اند:

از اسباب اجابت دعا اين است كه در آخر آن بر محمد و آل محمد صلوات فرستاده شود.{4} و اينكه در سؤال آمده است ما «شيعيان» در غير تشهد نيز صلوات مي فرستيم ولي آنها معمولاً نمي فرستند، بايد گفت:

بلي خوشبختانه چنين است و صلوات بر محمّد و آل محمد از شعائر شيعه است و شيعه را با همين قبيل شعائر الهي مي شناسند و همان گونه كه قبلاً بيان شد، شيعه به مقتضاي آيه شريفه كه خداوند متعال امر به صلوات فرموده و با توجه به رواياتكثيره به هر مناسبتي خصوصاً بعد از نمازهاي صلوات مي فرستند، چرا كه امام صادق(ع) فرموده است:

كمال نماز به صولات است، و نماز بدون صلوات نماز نيست.{5}

اما بسياري از اهل تسنّن از فيض عظيم صلوات محروم هستند و ظاهراً سزاوار آن نبوده و توفيق اين منزلت و مرتبت از آنان سلب شده است.

[1]. الدروس المهمّة، تأليف: عبدالله بن باز، ص 20

و صحيح مسلم، كتاب الصلاة (17) باب: الصلاة علي النبي(ص) بعد التشهّد، ح 405

- 406 و كتاب الصلاة المؤمن القحطاني، ج 1، ص 257.

[2]. الدروس المهمّة، تأليف: عبدالله بن باز، ص 43: و كتاب صلاة المؤمن القحطاني، ج 1، ص 225 - 2227.

[3]. صلاة المؤمن القحطاني، ج 3، ص 1394.

[4]. اساب اجابة الدعاء:....سادساً: خاتمة الدعاء بالصلاة علي النبي(ص) اللهم صل علي محمد و علي آل محمد كما صليت علي ابراهيم و علي آل ابراهيم انك حميد مجيد، اللهم بارك علي محمد و علي آل محمد كما باركت علي ابراهيم و علي آل ابراهيم انك حميد مجيد. (تفسيرالعشر الأخير من القرآن الكريم: محمد بن سليمان الأشقر، ص 119 چاپ چهارم).

[5]. عنه(ع): أنّ الصلاة علي النبي(ص) من تمام الصلاة... و لا صلاة له إذا ترك الصلاة علي النبي(ص) (عروة الوثقي: فصل في زكاة الفطرة،) (روايت تقطيع و تلخيص شد).

علت تكتف (دست بستن) اهل سنت در نماز چيست؟
پرسش

علت تكتف (دست بستن) اهل سنت در نماز چيست؟

پاسخ

همه مذاهب اسلامي در اينكه بستن دست ها در نماز واجب نيست، اتفاق نظر دارند. يعني نمازگزار مي تواند با دست باز نماز بخواند/

حنفيه، شافعيه و حنابله بستن دست ها را در هنگام نماز سنت مي دانند/

مالكيه بستن دست ها را در نماز مستحبي، جايز اما در نمازهاي واجب، باز بودن دست ها را مستحب مي دانند. برخي ديگر از تابعين و علماي اهل سنت نظير عبدالله زبير، حسن بصري، ابن سيرين و ليث بن سعد با دست باز نماز مي خوانده اند.{1}

از نظر شيعه بستن دست در نماز جايز نيست، زيرا عبادات توقيفي است و زياده و كم كردن در آن بايستي با اجازه شارع مقدس باشد و از سوي ديگر دليل بر صحت آن وجود ندارد؛ بلكه در رواياتي كه از طريق اهل بيت به ما رسيده از آن نهي كرده اند مانند روايات محمد بن مسلم كه مي گويد: از امام باقر(ع) در مورد فردي كه با دست بسته نماز مي خواند و دست راست خود را بر روي دست چپ مي گذارد سؤال كردم حضرت در پاسخ فرمود: اين عمل را انجام مده.{2}

دليل آنها كه اين عمل را جايز مي دانند اين است كه در كتاب صحيح مسلم آمده است. از وائل بن هجر نقل شده است كه:

پيامبر وقتي كه خواست نماز بخواند، دست هايش را بالا برد و تكبير گفت، سپس با لباسش خود را پوشاند و پس از آن دست راست را بر روي دست چپ قرار داد.{3}

از جهت متن حديث كه احتجاج به فعل است، يعني طبق اين حديث پيامبر لباس را دور خودش پيچيد و دست ها را در حال نماز بست. بنابراين اولاً معلوم

نيست كه فعل پيامبر كه پيچيدن لباس به دور خودش باشد، براي چيست، ممكن است به جهت سرما يا به سبب اينكه به زمين كشيده نشود اين كار را انجام داده است. علاوه بر اينكه اصولاً در زير لباس معلوم نمي شود آيا دست ها باز است يا بسته/

اشكال دوم: از نظر سند حديث است - حديث مرسله است يعني در وسط سند حديث به سند آن قطع مي شود و به پيامبر نمي رسد، بنابراين به اين حديث نمي توان تمسك كرد.

اما شيعه روايات زيادي در دست دارد كه طبق آن پيامبر(ص) از دست بستن نهي كرده است.

1. روايد زراره از ابي جعفر(ع) مي فرمايد: «و لا تكفر فانما يفعل ذلك المجوس»؛ امام صادق(ع) به زراره فرمود دست هايت در نماز نبند چون اين عمل از اعمال مجوس است.{4}

2. روايت محمد بن علي بن الحسين به اسنادش از حماد بن عيسي از ابي عبدالله نقل كرده كه حضرت فرمود: «انّه لما صلي قام مستقبل القبله منتصباً فارسل يديه جميعاً علي فخذيه قد صمّ اصابعه»؛ شخصي به خدمت امام صادق آمد حضرت در حالي كه راست و ثابت ايستاد و دست هايش را در حال نماز باز گذاشت.{5}

[1].المجموع في شرح التهذيب، ج 3، ص 311، ط بيروت؛ الهدايه، ج 1، ص 97، چاپ لاهور/

[2].وسائل الشيعه، باب 10، از ابواب قواطع الصلاْ، حديث 3، علل الشرايع/

[3].صحيح مسلم، ج 4، ص 114؛ المغني و شرح الكبير، ج 1، مسأله 661، باب الصلاْ؛ صحيح بخاري7 ج 2، ص 353؛ الفقه علي المذاهب الاربعه، ص 251/

[5].وسايل الشيعه، ج 4، باب 15، ص 710/

[6].علل الشرايع، ص 358، باب 74/

علت تكتف در نماز:

اولا; گذاردن دستها با اين كيفيت خاص

در حال نماز، در ميان خود اهل تسنن نيز مورد اختلاف است و بعضي از فرقه هاي

ايشان چنين نمي كنند.

ثانيا; ريشه تاريخ اين عمل، بدعتي است كه خليفه دوم با مشاهده نحوه احترام اهالي بعضي از كشورها به سلاطين خود،

اختراع كرد و در اصل كيفيت نماز در اسلام چنين چيزي نبوده است.

ثالثا; تسليم واقعي در برابر خداوند در عمل به دستورات و بايدها و نبايدهاي الهي است، لذا نماز خواندن با اين كيفيت; يعني،

دست به روي دست گذاشتن نه تنها نشانه تسليم بيشتر نيست بلكه چون بدعت است، با حقيقت تسليم در برابر خدا كاملا

منافات دارد.

مسائل متفرقه

چرا متعه در مذهب اهل تسنن حرام است؟
پرسش

چرا متعه در مذهب اهل تسنن حرام است؟

پاسخ

متعه در مذاهب اهل تسنن حرام است; زيرا خليفه دوّم، عمر، آن را حرام اعلام كرد. اين يكى از بدعتهايى بود كه عمر بنا نهاد. در برخى از احاديث معصومان((عليهم السلام)) كه اگر عمر از متعه نهى نكرده بود، جز انسانهايى كه داراى شقاوت باشند كسى گرفتار زنا نمى شد.

(بخش پاسخ به سؤالات )

آيا برادران اهل سنت به موضوع خمس طوري كه شيعيان معتقدند اعتقاد دارند آيا جزاي آنها در آن دنيا مثل شيعه است و آيا علماي شيعه با علماي تسنن در اين مورد بحث نموده اند؟
پرسش

آيا برادران اهل سنت به موضوع خمس طوري كه شيعيان معتقدند اعتقاد دارند آيا جزاي آنها در آن دنيا مثل شيعه است و آيا علماي شيعه با علماي تسنن در اين مورد بحث نموده اند؟

پاسخ

خمس يكي از فرايض اسلامي است. قرآن در بيان اهميت آن، ايمان را با آن پيوند داده است.

قرآن مي فرمايد: "واعلموا انما غنمتم من شيء فان لله خمسه و للرسول و لذي القربي و اليتامي و المساكين وابن السبيل ان كنتم آمنتم بالله ..."(1)

بنابراين يكي از واجبات مهم مالي در اسلام خمس است كه از فروع دين و جزء عبادات شمرده مي شود از اين رو بايد با قصد قربت انجام گيرد. تمام مذاهب اسلامي (شيعه و سني) در اصل وجوب (واجب بودن)خمس اتفاق نظر دارند. تنها اختلاف ميان آنان، موارد و مصارف آن است. لذا بيشتر اهل سنت بر اين باورند كه تنها به غنايم جنگي و گنج خمس تعلق مي گيرد.(2) اما فقيهان شيعي معتقدند خمس در هفت چيز واجب است (غنايم جنگي، غواصي، گنج، معدن، سود تجارت و مال حلال مخلوط به حرام، زميني كه كافر ذمي از مسلمان بخرد.)

و ديگر اينكه همانطور كه اكثر اهل سنت خمس در غير غنايم جنگي را انكار نموده اند و از ديگر سوي دسترسي به صندوق زكات بر سادات بني هاشم را هم حرام دانسته اند.

اما در مورد جزاء اهل سنت در آن دنيا؛ چون طبق روايات اهل بيت "ع" و پيامبر اكرم "ص" شيعيان علي "ع" و پيروان اهل بيت رستگار هستند در مورد اهل سنت افرادي كه حقانيت علي "ع" و امامان را بدانند و اينكه آنها پيشوايان

و امامان برحق هستند و بايد از آنها پيروي كرد ولي اگر با لجاجت و يا دشمني آنها را نپذيرند قطعاً سعادتمند نيستند و اهل دوزخند.

اما كساني كه حقانيت شيعه را درك نكردند ونگذاشتند بفهمند در اين صورت اگر بر توحيد و خدا پرستي و اعمال صاحل مشغول باشند اهل نجات هستند.

در واجب بودن خمس بين تمام مسلمانان اختلافي نيست و همه آن را واجب مي دانند و از ضروريات دين است و اختلاف در چيزي است كه خمس به آن تعلق مي گيرد و در كساني كه مي شود به آنان خمس داد. و اما شيعه خمس را در هفت چيز واجب مي داند:

1.غنايم جنگي 2.چيزي كه به وسيله غواصي از دريا بيرون مي آورند 3.گنج ها و اموالي كه در زير زمين پيدا مي شود 4.معادن 5.مال حلالي كه با مال حرام مخلوط شده باشد 6.زميني كه مسلمان به كافر ذمّي انتقال دهد 7.درآمد انواع كسب ها؛ ولي اهل سنت خمس را فقط در غنايم جنگي مي دانند.

دلايل شيعه

الف)معناي غنيمت در قرآن و روايات عام است و غنيمت جنگي يكي از مصاديق آن است:

واعلموا انما غنمتم من شيء فأن لله خمسه و للرسول و لذي القربي و اليتمي و المساكين و ابن السبيل ان كنتم ءامنتم بالله و ما انزلنا علي عبدنا يوم الفرقان يوم التقي الجمعان، و الله علي كل شيء قدير. (3)

"و [اي مؤمنان] بدانيد كه هر چه به شما غنيمت برسد خمس (يك پنجم) آن خاصّ خدا و رسول خدا و خويشان او و يتيمان و فقيران و در راه سفرماندگان است [به آنها بدهيد] اگر به خدا و به

آن چه بر بنده ي خود (محمد "ص") در روز فرقان، روزي كه دو سپاه (اسلام و كفر در جنگ بدر) روبه رو شدند خدا نازل فرمود ايمان آورده ايد و بدانيد كه خدا بر هر چيز توانا است"

ب) شيعه به پيروي از دستورها و سفارش هاي پيامبر اكرم "ص" كه فرموده است دين را از اهل بيت معصوم من بگيريد سراغ اهل بيت "ع" رفته و در اين مورد هم روايات فراواني از اهل بيت "ع" داريم كه در آنها چيزهايي كه متعلق خمس قرار مي گيرند و همچنين مستحقّين خمس را مشخص فرموده اند.(4)

چرا سني ها بعد از قرائت قرآن صدق الله العظيم مي گويند بر خلاف ما شيعيان .مگر كلمه العلي كه حذف مي كنند از اسماء اعظم خداوند نيست.
پرسش

چرا سني ها بعد از قرائت قرآن صدق الله العظيم مي گويند بر خلاف ما شيعيان .مگر كلمه العلي كه حذف مي كنند از اسماء اعظم خداوند نيست.

پاسخ

همانگونه كه نوشته ايد «علي» از اسماء خداوند است و خداوند خود را با اين نام يا صفت در قرآن مجيد خوانده است. چنانكه در سوره بقره، آيه 257 آمده است «و هو العلي العظيم».

اما اين كه اهل سنت «صدق الله العظيم» مي گويند ولي شيعيان كلمه «العلي» را براي آن اضافه مي كنند سابقه ديرينه اي ندارد. امروزه اين گونه مرسوم شده است و علت خاصي براي آن به نظر نمي رسد مگر تعصبات عاميانه اي كه از هر عاملي جهت جداسازي امت اسلامي از يكديگر استفاده مي كند.

اذان نخستيني كه در مكه و مدينه و دمشق و عمان يك ساعت قبل از فجر مي گويند مدركي در روايات و يا اقوال اهل سنت دارد چگونه است كه اهل سنت شهادت سوم را در اذان نمي گويند؟
پرسش

اذان نخستيني كه در مكه و مدينه و دمشق و عمان يك ساعت قبل از فجر مي گويند مدركي در روايات و يا اقوال اهل سنت دارد چگونه است كه اهل سنت شهادت سوم را در اذان نمي گويند؟

پاسخ

در بين مذاهب چهارگانه اهل سنت شافعي، مالك و احمد بن حنبل گفتن اذان صبح را قبل از دخول وقت در نيمه دوم شب و يا سدس آخر شب - بنا بر قول مالك - جايز شمرده اند ولي حنفي ها گفتن اذان را قبول از دخول وقت حتي براي نماز صبح جايز ندانسته اند.

مستند گروه اول روايتي است كه اهل سنت نقل كرده اند كه پيامبر فرموده اند: بلال در شب اذان مي گويد [يعني قبل از طلوع فجر] پس بخوريد و بياشاميد تا ابن ام مكتوم اذان بگويد.

براساس اين روايت بسياري از اهل سنت گفتن دو اذان را يكي قبل از دخول وقت و ديگري پس از دخول وقت را جايز شمرده اند ولي ظهور روايت پيامبر(ص) بر فرض صحت آن در اين است كه گويا اذان بلال كمي قبل از دخول وقت بوده به جهت تشخيص نادرست وي به همين جهت پيامبر اذان صحيح و دقيق مطابق اول وقت را اذان ابن ام مكتوم دانسته اند و دستور به ادامه خوردن سحري تا اذان ابن ام مكتوم داده اند و استفاده دو اذان از اين حديث عجيب به نظر مي رسد (كتاب الام، ج 1، ص 102 - والمجموع نووي، ج 3، ص 87).

طريقه وضو گرفتن آنها(اهل سنت) چرا به اين صورت است؟
اشاره

چرا اهل سنت در وضو پاهايخود را مي شويند اما شيعيان پاهايخود را نمي شويند و مسح مي كنند؟

پرسش

طريقه وضو گرفتن آنها(اهل سنت) چرا به اين صورت است؟

چرا اهل سنت در وضو پاهايخود را مي شويند اما شيعيان پاهايخود را نمي شويند و مسح مي كنند؟

پاسخ

در ابتدا ذكر يك مطلب به عنوان مقدمه و به صورت كلي لازم است :

به اعتقاد شيعه اماميه , هيچ كس جز نبي اكرم (ص ) حق تشريع , تفسير و تبيين احكام الهي را ندارد. پيامبر اكرم (ص ) از طريق اتصال به منبع غيب , از احكام الهي مطلع مي شدند و مأمور به تبليغ اين احكام بودند. پس از پيامبر اسلام طبق نص و تصريح ايشان , ائمه (ع ) براي تبيين احكام الهي (و نه تشريع آن) منصوب شده اند. از جمله طبق حديث مورد اتفاق جميع فرق مسلمين : «اني تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي ما ان تمسكتم بها لن تضلوا ابدا ; دو شيء گرانبها ميان شما باقي مي گذارم : كتاب خدا و اهل بيتم , مادامي كه به اين دو چنگ بزنيد گمراه نخواهيد شد».

اگر ائمه (ع ) حكمي يا كيفيت عملي را بيان مي كنند, صرفا" بيان حكم الهي و نحوه عمل و سيره رسول اكرم (ص ) است و از پيش خود چيزي را تشريع نمي كنند.

منشأ پيدايش برخي تفاوت ها در كيفيت نماز و وضو، به دو عامل اساسي برمي گردد:

1- دور شدن از عصر حضور پيامبر اكرم (ص ) و پيدايش سؤالات جديد: با رحلت رسول اسلام , دوران دسترسي به كسي كه مبين حكم الهي بود به سير رسيد. با گذشت زمان و دور شدن از عصر نبي اكرم و پيدايش مسائل

و سؤالات جديدي در زمينه هاي مختلف (از جمله در زمينه مسائل مربوط به نماز و وضو) اهل سنت - كه راه دسترسي به بيانگر حكم الهي را بسته مي ديدند - براي يافتن پاسخ سؤالات خود, با اجتهاد و سليقه خود به پاسخ آنها پرداختند.

اما از ديدگاه شيعه ائمه معصومين , مفسر و بيانگر حكم الهي بعد از نبي اكرم و بنا به سفارش ايشان بودند. آنان تا حدود 250 سال پس از رحلت نبي اكرم , نيز دسترسي به مبين و مفسر احكام الهي داشتند و ائمه (ع ), آنچه را كه حكم الهي بود تبيين مي كردند; مثلا" در مسائلي چون : آيا مي توان با كفش نماز خواند؟ آيا اگر بر روي زمين و محل سجده نمازگزار, چيزي غير از اجزاي زمين (مثل فرش ) فاصله شود, مي توان بر آن سجده كرد يا نه ؟ آيا خواندن سوره هايي كه سجده واجب دارد در قرائت نماز جايز است و..., در حالي كه اهل سنت در اين امور به فهم و رأي خود استناد كرده اند.

2- تغييرات و تشريعاتي كه از سوي خلفا, پس از رحلت رسول اكرم (ص ) صورت گرفت - مانند مسأله تكتف (دست بسته نماز خواندن ), عموما" از زمان عمر خليفه دوم مرسوم شد. به عنوان نمونه وقتي اسيران فارس را نزد وي آوردند, آنان مقابل عمر دست بسته ايستادند. وي علت اين عمر را جويا شد, گفتند ما مقابل اميران و بزرگان خود به جهت احترام اين گونه مي ايستيم . عمر از اين نحوه اظهار ادب خوشش آمد و گفت خوب است ما هم

در مقابل خداوند در نماز اين گونه بايستيم (مستند العروه الوثقي , آيت الله خويي , ج 4, ص 445 - جواهرالكلام , ج 11, ص 19).

در مسأله وضو آمده است كه وضوي همه ي مسلمانان تا خلافت عثمان صورت واحدي داشته و مانند وضوي كنوني شيعه بوده است . اين مسأله با آيه قرآن نيز تطبيق دارد كه مي فرمايد: «وامسحوا برؤوسكم و ارجلكم» (مائده , آيه 6)

در اين آيه خداوند امر به مسح سر و پاها نموده است , در حالي كه اهل تسنن پاها را مي شويند, علت تغيير وضو اين بود كه عثمان در اواسط دوران خلافت خود نسبت به چگونگي وضوي پيامبر گرفتار ترديد شد, او سپس وضوي پيامبر را به شكلي كه اكنون در ميان اهل سنت مرسوم است اعلام نمود. اين قضيه مورد مخالفت بسياري از صحابه پيامبر واقع شد, لكن حكومت اموي بنا به اغراض سياسي در نقاط مختلف اسلامي شيوه عثمان را تبليغ كردند و جوي به وجود آوردند كه برخي از صحابه جرأت مخالفت با روش دستگاه حاكم را نداشت و در نتيجه اين گونه وضو گرفتن رواج يافت .

براي آگاهي بيشتر ر . ك : وضوء النبي من خلال ملابسات التشريع , علي الشهرستاني , نشر مشعر.

پيش از پرداختن به جواب توجه به چند نكته لازم است:

1 - همه مسلمانان اعم از شيعه و سنيدر صدد عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر(صليالله عليه وآله وسلم) هستند و اگر در موارديبين مسلمانان اختلاف وجود دارد، به دليل اختلاف در برداشتها است/

2 - امروزه عموم اهل سنت معتقد به شستن پا در وضو هستند، اما

فخر رازي در ذيل آيه «فاعلسلوا وجوهكم...» مي گويد پيرامون شستن و مسح پا در وضو چهار نظر وجود داشته است. الف: لزوم شستن پا؛ ب: لزوم مسح؛ ج: تخيير بين مسح و شستن؛ د: جمع بين شستن و مسح/

روايات اهلسنت روايات فراوانيوجود دارد كه دستور به شستن مي دهد اما روايات قابل توجهينيز مبنيبر لزوم مسح پا يافت مي شود كه 10 حديث را طبريدر تفسير خود نقل كرده است. بر اساس يكياز اين روايات ابن عباس مي گويد: "اَلْوُضوُُ غَسْلَتانِ وَ مَسْحَتانِ"

«وضو دو شستن "صورت و دستها" و دو مسح "سر و پاها" است»

همچنين بر اساس برخياز اين روايات همچون اَنَس، عكرمه، شعبي ، عامر، قتاده مي گويند:

«وظيفه در وضو مسح پاها مي باشد نه شستن آنها.»

اينك در جواب سؤال فوق بايد گفت:

اهل سنّت و شيعه برايكيفيت وضو به آيه ذيل استناد كردهاند:

"فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ اَيْديَكُمْ اِليالْمَرافِقِ وَ امْسَحوُا بِرُؤسِكُمْ وَ اَرْجُلكُمْ اِليالْكَعْبيْنِ"

(«برايوضو) صورتها و دستهايتان را تا مرفق بشوييد و سرهايتان و پاهايتان - تا قوزك - را مسح نماييد»

به عقيده علماياهل سنّت كلمه «اَرْجُلكُمْ» عطف به كلمه «وُجوُهَكُمْ» است و همچنانكه وجوه - صورتها -را بايد شست، ارجل - پاها - را نيز بايد شست/

كرد. آنها مي گويند «ارجلكم» در كنار «رؤسكم» است و بر اساس قواعد ادبي ، بايد به نزديكترين كلمه - رؤسكم - عطف شود. بر اين اساس بايد پاها را مسح نمود. علاوه براين شيعه به روايات زيادياز ائمه(عليهم السلام)استناد كردهاست كه آنان دستور به مسح پا دادهاند

فقهايمسلمان - خواه شيعه و خواه سني- در بيان كيفيت و چگونگيوضو، به اين آيه استدلال كردهاند:

" يا ايها الذين

آمنوا اذا قمتم اليالصلاْ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ اَيْديَكُمْ اِليالْمَرافِقِ وَ امْسَحوُا بِرُؤسِكُمْ وَ اَرْجُلكُمْ اِليالْكَعْبيْنِ"

«ايمؤمنان هر گاه براياقامه نماز آماده شديد صورتها و دستها را تا مرفق بشوييد و سرها و پاهايتان را تا قوزك مسح نماييد.»

و محلا منصوب است چون مفعول وامسحوا مي باشد. و چون (با) كه حروف جر است بر مفعول وارد شده و او را مكسور مي خوانيم از اين رو اگر جمله بر او عطف شود هم جايز است به نصب خوانده شود و هم جر، لذا قرأ معروف كه هفتنفر هستند هر دو قرائت را در آيه تجويز كردهاند/

با توجه به آنچه گفته شد روشن مي شود كه چرا شيعيان پاها را مسح مي كنند. بر اساس قواعد أدبي(ارجلكم) بايد به نزديكترين جمله قبليعطف گرفته شود، نه بر جملهايكه فاصله فراوانيدارد/

مانند داود اصفهانيقائل به تخيير شده است. يعنيهم شستن و هم مسح جايز استبنابراين شستن پاها طبق قواعد أدبيكه در تفاسير اهل سنت نيز آمده صحيح نيست و وضويشيعيان موافق آيه كريمه و روايات فراوانياست كه از ائمه عليهالسلام و صحابه و تابعين نيز آمده است/

چرا اهل سنت به استناد «ليس منا من ضرب الخدود و شق الجيوب و دعا بدعوة الجاهليه» عزاداري نمي كنند؟
پرسش

چرا اهل سنت به استناد «ليس منا من ضرب الخدود و شق الجيوب و دعا بدعوة الجاهليه» عزاداري نمي كنند؟

پاسخ

يكم. اين حديث مربوط به جايي است كه انسان براي عزيز از دست رفته اش خودزني و گريبان چاك كند آن هم در حالي كه معترض به قضاي الهي باشد و حرف هايي بزند و نوحه هايي گويد كه موجب خشم خداوند است. اما گريه بر امام حسين(ع) و عزاداري بر آن حضرت، از افضل قربات است و از مصاديق تعظيم شعائر الهي و اعلام وفاداري نسبت به بزرگان مكتب و پيشوايان ديني است و فلسفه هاي متعددي دارد كه در پاسخ به پرسش هاي پيشين مطرح شد.

دوم. گريبان چاك كردن نيز در مواردي استثنا شده است و اشكال ندارد؛ مانند گريبان چاك كردن در فوت پدر، مادر، برادر، چنان كه حضرت موسي(ع) در فراق هارون و امام حسن عسكري(ع) در فراق امام هادي(ع) گريبان چاك كرده اند.وسائل الشيعه، ج 22، ص 402 و ج 3، ص 274.

بنابراين گريه و نوحه و عزاداري و گريبان چاك كردن در ماتم ائمه(ع) خصوصاً امام حسين(ع) - كه پدر معنوي امت اسلامي مي باشند - اشكال ندارد؛ بلكه موجب سعادت انسان و قرب به خداي سبحان است.

گريه و نوحه اي كه در روايات مورد مذمت قرار گرفته، نوحه اي است كه با عدم رضايت خداوند همراه باشد و اين همان شيوه اي است كه در جاهليت مرسوم بود و روايت پيامبر اسلام(ص) «ليس منا من ضرب الخدود و شق الجيوب و دعا بدعوة الجاهلية» ناظر به اين نوع عزاداري است.

اما عزاداري امام حسين(ع) مقوله اي جدا است و روايات ما نيز به اين امر تشويق مي كند؛ چون در متن اين عزاداري،

بقاي اسلام و تزلزل حكومت فاسدان و ظالمان نهفته است و ثمرات معنوي و اجتماعي زيادي به همراه دارد.

قسم و نذر چيست؟ كفاره آن چگونه است؟ لطفاً ديدگاه اهل سنت را در اين مورد بيان فرماييد/
پرسش

قسم و نذر چيست؟ كفاره آن چگونه است؟ لطفاً ديدگاه اهل سنت را در اين مورد بيان فرماييد/

پاسخ

قسم آن است كه انسان درباره چيزي سوگند ياد كند، و اين در نزد شيعه و اهل سنت چند شرط دارد.

1. كسي كه قسم مي خورد بايد بالغ و عاقل باشد و از روي قصد و اختيار سوگند ياد كند؛ بنابراين قسم خوردن بچه، ديوانه و كسي كه مجبورش كرده اند، درست نيست. ولي حنفيه قسم خوردن شخصي كه مجبور به قسم شده را صحيح دانسته و مخالفت با آن را موجب كفاره مي دانند.{1}

2. كاري را كه قسم مي خرود انجام دهد، بايد حرام يا مكروه نباشد؛ و كاري را كه قسم مي خورد ترك كند، بايد واجب يا مستحب نباشد؛ اما اهل تسنن مي گويند اگر كسي قسم بخورد كه حرام شرعي را انجام دهد (مثلاً قسم بخورد كه شراب بنوشد) قسمش منعقد مي شود.{2} ولي بايد آن را بشكند، كفاره بدهد،{3} و مرتكب حرام شرعي نشود.

3. به يكي از اسامي خداوند سوگند ياد كند، بنابراين قسم به غير خدا مانند پيامبر، كعبه، قرآن و... منعقد نمي شود.{4}

4. قسم را به زبان بياورد، لذا اگر به زبان نياورد، بلكه فقط از قلب خود بگذراند درست نيست.{5}

قسم چند نوع است:

1. واجب: قسم خوردن در صورتي واجب است كه باعث نجات جان كسي شود؛

2. حرام: قسم خوردن در صورتي حرام است كه فردي بر ارتكاب حرام يا آن چه مباح نيست سوگند بخورد يا اين كه انسان قسم دروغ بخورد و با قسم خود نيت دروغ به خدا بدهد. اين نوع قسم جز گناهان است/

قسم خوردن شرايطي دارد:

كسي كه قسم مي خورد:

1- ملكف باشد. بنابراين، قسم

بچه هيچ گونه اثري ندارد/

2- مختار باشد، يعني كسي او را به قسم خوردن مجبور نكرده باشد، گرچه از نظر عرف قسم اجباري هم داخل در انواع قسم به شمار مي آيد/

3- با قصد و اراده قسم بخورد، نه از روي سهو و نسيان/

4- سوگند ياد كند كه اين كار را به جا مي آورد انشأالله قسم محبوب نمي شود/

6- قسم بايد به زبان گفته شود. بنابراين، اگر به زبان نياورد، قسم نيست/

قسم تنها با اين الفاظ منعقد مي شود: 1- والله، بالله، تالله و صفات خداوند/

بنابراين، قسم به غير نام خدا قسم مثل قسم به پيامبر، كعبه، جبرئيل منعقد نمي شود. پس اگر به غير از اسمأ خدا يا صفات او سوگند خورد، داخل در قسم نخواهد بود.{1}

كفاره قسم

اگر كسي قسم را بشكند كفاره بر او واجب مي شود كه عبارت است از: 1- اطعام ده مسكين، 2- پوشاندن آنان. 3- يا آزاد كردن يك بنده. اگر اين سه كفاره را نتوانست انجام دهد مي تواند به جاي آن سه روز روزه بگيرد. يعني در سه نوع كفاره ياد شده اختيار دارد كه هر يك را كه خواست انتخاب كند و اگر از انجام اين سه نوع عاجز باشد مي تواند به جاي آن سه روز روزه بگيرد/

مسايل ديگري نيز درباره شرايط قسم وجود دارد كه جهت رعايت اختصار آنها را ذكر نكرديم. شما مي توانيد جهت آگاهي بيشتر از نظرات مراجع تقليد شيه به توضيح المسايل مراجع، بني هاشمي، ج 2، ص 559 + 554، دفتر انتشارات اسلامي، و جهت آگاهي از نظرات مذاهب اهل تسنن به كتاب «الفقه علي المذاهب الاربعه، عبدالرحمن الجزيري، ج 2، ص 66 - 60، دارالكتب العلميه،

مراجعه فرماييد.

سوگند بر دو گونه است:

1. سوگند بر انجام يا ترك كاري در آينده

اگر كسي سوگند ياد كند كه كاري را انجام دهد يا ترك نمايد؛ مثلاً قسم بخورد كه هر روز حداقل پنجاه آيه قرآن تلاوت كند؛ يا قسم بخورد كه سيگار نكشد؛ چنان چه عمداً مخالفت كند بايد كفاره بدهد، يعني يك بنده آزاد كند يا ده فقير را سير كند، يا آنان را بپوشاند، و اگر اينها را نتواند، بايد سه روز روزه بگيرد. در اين مسأله نظر شيعه و مذاهب اهل سنت يكي است.{6} چنان كه در قرآن كريم مي خوانيم: (فكفارته اطعام عشرْ مساكين من اوسط ما تلعمون اهليكم او كسوتهم او تحرير رقبْ فمن لم يجد فصيام ثلاثه ايام ذلك كفارْ ايمانكم اذا حلفتم واحفظوا ايمانكم).{7}

2. سوگند براي اثبات يا نفي چيزي

اگر كسي براي اثبات يا نفي چيزي قسم بخورد، اگر حرف او راست باشد قسم خوردنش كراهت دارد، و اگر دروغ باشد، حرام و گناه است. ولي كفاره قسم را ندارد. اما شافعيه در اين نع از قسم هم قايل به كفاره هستند.{8} ضمناً اگر براي اين كه خودش يا مسلمان ديگري را از شر ظالمي نجات دهد قسم دروغ بخورد، اشكال ندارد، بلكه گاهي واجب مي شود.

نذر

نذر آن است كه انسان ملزم شود كه كار خيري را به خاطر خدا به جا آورد يا كاري را كه انجام ندادن آن بهتر است، به خاطر خدا ترك نمايد.

نذر بر دو گونه است:

الف) نذري كه به صورت مشروط انجام مي شود؛ مثلاً مي گويد: اگر مريض من خوب شد براي خدا بر من است كه فلان كار خير را انجام دهم/

ب) نذري كه به صورت

مطلق و بدون قيد و شرط انجام مي شود؛ مثلاً مي گويد من براي خدا نذر مي كنم كه نماز شب بخوانم.

شرايط نذر از ديدگاه شيعه و اهل سنت:

1. بايد صيغه خوانده شود (البته لازم نيست به عربي باشد)؛

2. نذر كننده بالغ و عاقل باشد و با اختيار و قصد نذر كند؛

3. كاري را نذر كند كه انجام آن برايش مقدور ممكن باشد؛

4. كاري را نذر مي كند بايد شرعاً مطلوب باشد.{9}

وفاي به نذر واجب است؛ چنان كه قرآن كريم در توصيف «ابرار و نيكان» مي فرمايد: (يوفون بالنذر و يخافون يوماً كان شره مستطيراً);{10} آنها به نذر خود وفا مي كنند، و از روزي كه شر و عذابش گسترده است مي ترسند. اما اگر كسي نافرماني كند و از روي اختيار به نذر خود عمل نكند، از ديدگه علماي شيعه و اهل سنت بايد كفاره بدهد.

اما درباره كفاره آن اختلاف نظر وجود دارد؛ برخي كفاره نذر را نيز همانند كفاره قسم دانسته اند;{11} يعني يك بنده آزاد كند يا ده فقير را سير نمايد، يا آنان را بپوشاند، و اگر اينها را نتواند، بايد سه روز روزه بگيرد/

اما برخي از علماي شيعه در كفاره نذر گفته اند كه يك بنده آزاد كند يا به شصت فقير طعام دهد، يا دو ماه پي در پي روزه بگيرد.{12}

[1].الفقه علي المذاهب الاربعه، عبدالرحمن الجزيري، ج 2، ص 60، دارالكتب العلميه/

[2].همان، ص 62/

[3].همان، ص 56/

[4].همان، ص 70 - 67/

[5].همان، ص 64/

[6].ر.ك: توضيح المسايل مراجع، بني هاشمي، ج 2، ص 554، دفتر انتشارات اسلامي؛ الفقه علي المذاهب الاربعه، همان، ج 2، ص 75/

[7].سوره مائده، آيه 89/

[8].الفقه علي المذاهب الاربعه، همان، ص 59/

[9].جهت آگاهي از اين شرايط و مسايل ديگر مربوط

به آن مي توانيد به الفقه علي المذاهب الاربعه، عبدالرحمن الجزيري، ج 2، ص 133 - 127، دارالكت العلميه؛ توضيح المسايل مراجع، بني هاشمي، ج 2، ص 545 - 541، دفتر انتشارات اسلامي، مراجعه فرماييد/

[10].سوره انسان، آيه 7/

[11].الفقه علي المذاهب الاربعه، همان، ج 2، ص 131 - 129؛ توضيح المسايل مراجعه، همان، ج 2، ص 547/

[12].توضيح المسايل مراجع، همان، ج 2، ص 548، فتواي امام خميني؛ و برخي مراجع ديگر/

++++-

نذر

نذر عبارت است از ملتزم شدن به نحو مخصوص. به انجام عملي براي رضاي خدا. شيعه و سني مي گويند: نذر فقط براي خداي تعالي درست است و نذر براي غير خدا جايز نيست. نذر مي تواند مطلق يا معلق باشد مثل اين كه بگويد: اگر فلان حاجت من برآورده شود، دو روز روزه مي گيرم يا اين كه بدون شرط نذر كند/

براي صحت نذر اين شرايط را ذكر كرده اند:

1. آنچه را كه نذر مي كنند يا از جنس طرفي باشد يا واجب، مثل: روزه، نماز و صدقه، پس اگر نذر كند كه روزه بگيرد، درست است چون اين عمل از جنس فرض است همچنين اگر نذر كند كه صدقه بدهد، نذر او درست است زيرا صدقه از جنس زكاْ است/

اعتكاف را علي رغم اين كه جنس ندارد استثنأ كرده و آن را جايز دانسته اند ولي اگر از جنس واجب نباشد عمل به نذر واجب نيست مثل عيادت مريض/

اگر انجام تكبير را نذر كند عمل بدان واجب است؛ چون از جنس فرض و واجب است/

2. اين كه آنچه نذر مي كند عبادت مقصوده باشد، يعني اين كه مثل وضؤ، غسل و من كتب و اذان نباشد چون وفاي به اين گونه امور واجب

نيست/

3. آن چه نذر مي كند معصيت خدا نباشد، مثل اين كه نذر كند كسي را بكشد/

4. قبل از نذر كردن، آن عمل بر او واجب نشده باشد، مثل اين كه قبلاً حج بر او واجب شده، حالا نذر كند امسال را به حج برود/

5. نذر از قدرت او خارج نباشد، مثل اين كه 100 تومان دارد ولي پرداخت 10/000 هزار تومان نذر را كند، در حالي كه توانايي پرداخت 100 تومان بيش تر را ندارد/

6. اين كه عمل به نذر براي او ممكن باشد و توانايي انجام آن را داشته باشد؛ مثلاً كسي كه مريض است و نمي تواند روزه بگيرد نبايد نذر كند كه روزه بگيرد/

7. آن چه نذر مي كند از ملك غير نباشد، و مال خودش باشد.{2}

اگر نذر را با شرايطي كه ذكر شده به جا نياورد، بايد كفاره بدهد. كفاره نذر هم مثل كفاره قسم است؛ يعني ده مسكين را غذا دهد.{3}

يا آنان را بپوشاند يا اين كه يك بنده را آزاد كند و در اين سه نوع اختيار دارد هر يك را كه خواست انتخاب كند، ولي اگر براي او اين سه كار ممكن نبود، بايد سه روز روزه بگيرد/

[1]. الفقه علي مذاهب الاربعه، كتاب الهمين، ج 2، ص 101/

[2]. همان، ص 891، كتاب النذر/

[3]. همان، ص 118، كتاب اليمين، مبحث كفارات/

چرا ما «شيعيان» به منظور محرميت و غيره ازدواج موقت (عقد متعه) را مشروع و صحيح مي دانيم ولي اهل تسنن مدعي هستند كه حرام است و به ما نيز اعتراض مي كنند و مي گويند دليل مشروعيت آن چيست؟
پرسش

چرا ما «شيعيان» به منظور محرميت و غيره ازدواج موقت (عقد متعه) را مشروع و صحيح مي دانيم ولي اهل تسنن مدعي هستند كه حرام است و به ما نيز اعتراض مي كنند و مي گويند دليل مشروعيت آن چيست؟

پاسخ

قرآن كريم و روايات فراواني از طريق شيعه و خود اهل تسنن دلالت بر مشروعيت و جواز آن دارد:

از قرآن اين آيه درباه مشروعيت متعه نازل شده است:

(فما اسْتَمتَعْتُم به منهن فآتوهنّ اجورهنّ فريضة){1}

در تفسير ابن كثير كه از تفاسير معروف و مورد قبول اهل تسنن است، ذيل تفسير اين آيه مباركه است كه: ابن عباس و ابي بن كعب و سعيد بن جبير و سدي، اين آيه را اين گونه قرائت كرده اند: (فما اسْتَمْتَعْتُم به منهن إلي أجل مسمّي فآتوهنّ اُجورهنّ فريضة).

و در همين تفسير است كه مجاهد گفته است: اين آيه در نكاح متعه، نازل شده است.{2}

لازم به يادآوري است كه او پس از نقل اين عبارات روايتي از حضرت امير(ع) نقل كرده كه رسول اللَّه(ص) از نكاح موقت نهي كرد و همچنين روايت ديگري نقل كرده كه رسول اللَّه(ص) در فتح مكه از نكاح موقت منع كرد.{3}

از عبارات تفسير ابن كثير كه از معتبرترين تفاسير اهل تسنن است معلوم مي شود كه شأن نزول اين آيه مباركه، ازدواج موقت است و دلالت آن بر مشروعيت متعه قطعي است.

نيز در صحيح بخاري است كه از ابن عباس از متعه سؤال كردند او گفت: متعه جايز است: «عن ابي حمزة قال: سمعت ابن عباس يُسأل عن متعة النساء فرخص»{4}

و در همين كتاب دو روايت از جابر بن عبداللَّه و از سلمة بن الأكوع است كه رسول اللَّه(ص) اجازه متعه داد «قالا: كنّا في

جيش فاتانا رسول اللَّه(ص) فقال: انه قد اذن لكم ان تستمتعوا فاستمتعوا»{5}

همچنين در صحيح مسلم چندين روايت است كه: د عهد رسول اللَّه(ص) و در زمان حكومت ابوبكر و ابتداي حكومت عمر، ازدواج موقت انجام مي شد و عمر از متعه حج و متعه نساء نهي كرد.

«جابر بن عبداللَّه يقول: كنا نستمتع بالقُبضةِ من التَّمرِ و الدّقيق، الأيّام علي عهد رسول اللَّه(ص) و ابي بكر حتي نَهي عنه عُمر في شأن عَمرِو بن حُرَيثً»{6}

در روايت ديگر چنين آمده است:

«... عن ابن نضرة، قال كنت عند جابر بن عبداللَّه فَأتاهُ آتٍ فقال: ابن عباس و ابنُ الزُّبَير اختلفا في المتعتَينِ، فقال جابر: فَعَلنا هما مَعَ رسول اللَّه(ص) ثُمَّ نهانا عنهما عُمر فَلَم نَعُد لَهما»{7}

و در همين كتاب است كه اباذر گفت: متعه نساء و متعه حج مخصوص ما است. («مخصوص ما است» مجمل است، به شروح بخاري مراجعه شود).

«قال: لا تصلح المتعتان الا لنا خاصّة، يعني متعة النساء و متعة الحج».{8}

همچنين در اين كتاب از جابربن عبداللَّه نقل كرده كه:

«قال عمر... وَ اَبِتّوا نكاح هذه النساء فَلَنْ اُوتَي برجل نكح امرأة اِلي اَجَلٍ، الاّ رَجَمْتُهُ بالحجارة».{9}

عمر گفت: از نكاح موقت اجتناب كنيد، آورده نشود نزد من مردي كه ازدواج موقت انجام داده باشد و الا او را سنگسار مي كنم.

رواياتي هم نقل كرده كه:

«عن علي بن ابيطالب، ان رسول اللَّه(ص) نهي عن متعةالنساء يوم خيبر و عن اكل لحوم الحُمُر الاهلية».{10}

علي بن ابيطالب(ع) فرمود: در فتح خيبر رسول اللَّه(ص) در فتح مكه از متعه نهي كرد.{11}

از مجموع اين روايات كه در صحيح بخاري و مسلم با سندهاي مختلف نقل شده، معلوم مي شود كه اصل ازدواج موقت مشروع بوده و مدتي هم انجام مي گرفته است

و بعد اختلاف بوجود آمده است.

در كتاب «الفقه علي المذاهب الاربعة» (ج 4، «النكاح المؤقت اونكاح المتعة»، ص 90) آمده است كه:

مشروعيت متعه در صدر اسلام به لحاظ ضرورت بوده است، چون مسلمانان نمي توانستنه اند تشكيل زندگي و عائله بدهند و درگير جنگ و مشكل اقتصادي بوده اند و از سويي مهار كردن قوه شهويه با گرفتن روزه مستلزم مشقت است و شرعاً پذيرفته نيست و به اين جهت ازداوج موقت تشريع شد ولي بعداً از انجام آن نهي شد. و در عين حال اگر كسي با ازدواج موقت با زني عمل زناشويي انجام داد حد زنا بر او جاري نمي شود چون شبهه جواز متعه وجود دارد و ابن عباس قائل به جواز بوده، ولي تعزير مي شود.

از اين عبارت - كه تلخيص شد - معلوم مي شود همه مذاهب اهل تسنن مشروعيت نكاح موقت را في الجمله قبول دارند، نيز از مجموع روايات و گفتار معلوم مي شود كه سبب تشريع نكاح موقت ضرورت بوده است.

حتي در بعضي از روايات آمده است كه در برخي جنگها به رسول اللَّه(ص) گفتند: زنان ما همراه ما نيستند آيا ما خود را اخته كنيم؟ رسول اللَّه(ص) آنها را از اين عمل نهي كرد و اذن در عقد موقت داد كه با چيز كمي مثل لباس و ردايي زني را متعه كنند.{12}

از سويي با وجود اختلاف در رواياتي كه از آن نهي شده كه برخي نهي را مستند به رسول اللَّه(ص) در فتح خيبر كرده و برخي نهي را در فتح مكه ذكر نموده و برخي نهي را مستند به عمر بن خطاب دانسته اند، با وجود چنين اختلافي نمي توان از آيه شريفه رفع يد نمود و

به طور كلي حكم به حرمت و عدم صحت آن نمود، خصوصاً از روايات و كلمات خود عامه استفاده مي شود كه تشريع نكاح موقت به جهت ضرورت بوده است.

و اگر روايتي كه گفته است عمر از متعه نساء نهي كرد، درست باشد نمي توان گفت او حق تحريم داشته است، زيرا «حلال محمد حلال الي يوم القيامة و حرام محمد حرام الي يوم القيامة» و لابد نهي عمر، نهي حكومتي آن هم به خاطر اتفاقي كه افتاده است بوده همان طور كه در يكي از روايات صحيح مسلم آمده بود: نهي عمر از متعه بلحاظ پيش آمدي است كه نسبت به عمرو بن حريث به وجود آمد. «نهي عنه عمر في شأن عمرو بن حريث».{13}

نيز از روايتي كه از اميرالمؤمنين(ع) نقل شده كه فرمود:

«نهي رسول اللَّه(ص) عن متعة النساء يوم خيبر و عن اكل لحوم الحُمُر الانسيّة» [و في رواية] «الأهلية»{14}

رسول اللَّه(ص) از متعه و لحوم حمر اهلي نهي فرمود.

بلحاظ وحدت سياق و مكروه بودن «لحوم حَمُر» معلوم مي شود نهي رسول اللَّه(ص) نهي كراهتي بوده نه تحريمي.

بهر حال علاوه بر آيه شريفه و روايات كثيره معتبره از طريق اهل بيت رسول اللَّه(ص) روايات اهل تسنن نير دلالت بر مشروعيت آن دارند. و وقتي اصل مشروعيت محرز شد تا دليل قاطع و مسلمي وجود نداشته باشد همان اصل اول حاكم است و رواياتي كه اهل تسنن براي منع از آن نقل كرده اند با توجه به اختلافي كه در آنها وجود دارد نمي تواند آيه شريفه و اصل مشروعيت را زير سؤال ببرد.

مضافاً بر اينكه روايات معارض و صريح بر خلاف روايات ناهيه وجود دارد كه يكي از آنها فرمايش اميرالمؤمنين علي(ع) است كه:

«لو

لا اَنّ عمر نهي عن المتعة ما زني الا شقي»{15}

اگر عمر از متعه جلوگيري نكرده بود جز افراد شقي، كسي به زنا آلوده نمي شد.

نيز نقل شده كه عمر بن الخطاب روي منبر گفت:

أيّها الناس ثلاث كنّ علي عهد رسول اللَّه(ص) انا اَنهي عنهُنَّ و اعاقب عليهنّ و هي متعة النساء و متعة الحج و حَيَّ علي خير العمل.

اي مردم سه چيز در زمان رسول اللَّه(ص) بود كه من آنها را نهي و تحريم مي كنم و انجام دهنده آنها را مجازات مي كنم، و آنها «متعه زنان» و «متعه حج» و گفتن «حيّ علي خير العمل» است.{16}

اكنون نتيجه بحث:

اسلام دين كامل است

همه مسلمانان معتقد هستند و پذيرفه اند كه دين مقدس اسلام كامل و جاوداني است و كمال آن به اين است كه پاسخگوي تمام نيازهاي بشر مي باشد، از سويي همه مي دانند كه احكام شرع، اوامر و نواهي دين اسلام تابع مصالح و مفاسد است، يعني هر امري به خاطر مصلحتي است كه در آن و در متعلق آن وجود دارد و هر نهيي به منظور جلوگيري از مفسده اي است، كه در متعلق آن وجود دارد، با توجه به اين مطلب مي گوييم:

در برخي موارد عقد موقت به خاطر جلوگيري از گناه و به منظور سهولت امر بر مسلمانان است، مثلاً چنانچه دو مرد كه زن هر يك از آنها به مرد ديگر نامحرم است و مي خواهند در يك منزل زندگي كنند يا با هم مسافرت كنند كه قهراً چشم هر يك از آن مردها به زن مرد ديگري مي افتد و مرتكب گناه مي شوند، به منظور جلوگيري از وقوع در معصيت قهري چنانچه هر يك دختر بچه اي داشته باشد مي توانند او

را به عقد موقت در آورند تا مادر او كه مادر زن مي شود محرم شود - به شرحي كه در رساله توضيح المسائل بيان شده - و ديگر در مضيقه و يا گرفتار گناه نشوند.

در برخي موارد عقد موقت به خاطر جلوگيري از زنا، استمنا، و يا خداي ناكرده لواط و يا حتي بيماري است، مثلاً جواني كه تنها در كشوري رفته يا محصل است و قدرت ازداوج دائم ندارد و غريزه جنسي او را آرام نمي گذارد، و امر داير است زنا كند يا استمنا يا - العياذباللَّه - لواط و بدين طريق آتش شهوت را فرو نشاند يا در چنين حالي اگر بتواند با عقد موقت جلوي چنين گناهاني بزرگ را بگيرد، عقل در چنين مواردي چه حكم مي كند؟ آيا اگر شرع مقدس همه راه ها رابر روي اين جوان واين مسلمان مسدود كند چنين شرع و ديني كامل است؟ آيا اگر دين اسلام تشريع متعه نكند دين ناقص نيست؟

و اگر در موارد ضرورت، دين اسلام عقد متعه نداشت ناقص نبود؟

آيا ضرورتي كه زمان رسول اللَّه(ص) وجود داشت و مجوِّز اذن در نكاح موقت شد در زمانهاي بعد و خصوصاً در زمان حاضر با وضع موجود زنان، ضرورت پيش نمي آيد؟

نيز در برخي موارد ازدواج موقت آرام بخش و نويد دهنده حيات است. مثلاً چنانچه زني به هر جهت از ازدواج دائم محروم شده و كسي حاضر نيست او را به عقد دائم خود در آورد، زن هم مأيوس شده ولي آرزوي شوهرداري ولو موقت و آرزوي بچه داشتن ولو از شوهر موقت دارد و علاوه بر مسائل شهوي و جنسي حاضر است هر چند مدتي كوتاه

به عقد مردي در آيد شايد داراي فرزندي حلال زاده شود، آيا اگر شارع مقدس اجازه عقد موقت را هم به او ندهد و همه درها را بر روي او ببندد، روح و روان اين زن چه مي كشد؟ آيا چنين ديني كامل است؟ آيا منع آن زن از ازدواج موقت سركوب كردن تمام آرزوها و غريزه هاي طبيعي او نيست؟ آيا در اين فرض «اليوم اكملت لكم دينكم» معنا دارد؟

اگر گفته شود، چطور شارع اجازه دهد مردي، زني را به مدت كوتاهي عقد كند و پس از گذشت مدت تعيين شده، زن را رها كند و برود؟

مي گوييم اين حرف استبعاد است و عيناً در عقد دائم هم ممكن است جريان پيدا كند. مانند اينكه زن و مردي بر عقد دائم توافق كنند و نيت آنها اين باشد كه پس از مدتي كوتاه با طلاق از يكديگر جدا شوند، يا مرد از اول نيتش اين باشد كه او را پس از مدتي كوتاه طلاق دهد، آيا كسي گفته است چنين ازدواجي كه در حقيقت موقت ولي در ظاهر دائم است، باطل است؟ آيا كسي گفته است چنين ازدواجي جايز نيست؟ هرگز.

[1]. سوره نساء / 24.

[2]. المصباح المنير في تهذيب، تفسير اين كثير، طبع دارالسلام الرياض، ص 285.

[3]. المصباح المنير في تهذيب، تفسير ابن كثير، طبع دارالسلام الرياض، ذيل تفسير آيه مزبور، ص 286.

[4]. صحيح بخاري، كتاب النكاح، باب النهي عن نكاح المتعة، ص 915، ح 5116 و ح 5117 و 5118.

[5]. همان.

[6]. صحيح مسلم كتاب النكاح، باب نكاح المتعة، ص 599، ح 1405.

[7]. همان.

[8]. صحيح مسلم، كتاب الحج، باب جواز التمتع، ص 532، ح 1224.

[9]. صحيح مسلم،

كتاب الحج، باب في المتعة بالحج و العمرة، ص 527، ح 1217.

[10]. صحيح مسلم، كتاب النكاح، باب نكاح المتعة، ص 602، ح 1407 و 1406.

[11]. همان.

[12]. صحيح مسلم، كتاب النكاح، باب نكاح المتعة، ح 1404.

[13]. صحيح مسلم، كتاب النكاح، ص 599، باب نكاح المتعة ذيل ح 1404.

[14]. صحيح مسلم، كتاب النكاح، ص 602، باب نكاح المتعة ذيل ح 1404.

[15]. در المنثور، ج 2، ص 140، ذيل تفسير آيه متعه، سوره نساء آيه 24.

[16]. شرح تجريد قوشچي، مبحث امامت.

مسأله متعه و ازدواج موقت از آغاز در اسلام وجود داشته است و در عهد پيامبر و خليفه اول انجام مي شده است و در قرآن و سنت ادله جواز آن وجود دارد، ليكن براساس مدارك بسياري كه در متون شيعه و اهل سنت موجود است خليفه دوم آن را منع كرده و اعلام داشت: متعتان كانتا من عهد رسول اللّه و امرمهما و اعاقب عليهما ؛ يعني، دو متعه در زمان پيامبر وجود داشت (متعه حج و متعه زنان) من آن دو را تحريم كرده و بر آن كيفرمي دهم».

بنابراين ريشه اختلاف در اين مسأله آن است كه فقهاي اهل سنت سيره خلفا را ملاك تشريع قرار مي دهند، ليكن فقهاي شيعه چنين چيزي را قبول ندارند. از طرف ديگر به نظر ما خليفه دوم اين مسأله را به عنوان يك دستور انضباطي حكومتي در شرايط خاص وضع كرده است و از آن منع دائمي قابل استنباط نيست.

حاصل اين حرف آن است كه رسول خدا يك بار متعه را جايز شمردند و بار ديگر حرام ودوباره آن را جايز دانسته و بار چهارم حرام . ام_ا اولا , ب_ا فرض

دلالت آيات درسوره معارج و مومنون , كه آياتى مكى مى باشند , بر حرمت متعه همانگونه كه قائل مى گويد , بايد گفت كه اين آيات را رسول خدا ابتدا نسخ فرموده اند , سپس اين نسخ را نيز نسخ كرده اند . آيا اين چيزى جز مسخره گرفتن آيات و سنن نبوى است ؟ ثانيا ; همه آياتى كه از زنا منع كرده و آن را حرام شمرده اند بسيار صريح وروشن اند و هيچ تدريج و تدرجى در آنها به چشم نمى خورد و همه آياتى مكى اند . درحالى كه آيه متعه مدنى است . ث_ال_ث_ا ; ت_رخ_يص و اجازه منسوب به پيامبر اكرم (ص ) , در چند مرتبه , اگر ترخيص واجازه غير ش_رعى است , و فرض آن است كه متعه زنا و فحشا است , بايد گفت ( العياذباللّه ) كه پيامبر اكرم (ص ) با دستور خدا مخالفت كرده اند . در حاليكه ايشان معصوم بوده , هيچ گاه مخالفت با خدا نمى كنند . و اگر ترخيص ايشان شرعى بوده است , ديگر متعه زنا و فحشا به حساب نمى آيد .

چرا ما «شيعيان» قبل از طلوع فجر اذان نمي گوييم ولي اهل تسنن حدود يك ساعت به طلوع فجر اذان مي گويند و هنگام طلوع فجر هم يك اذان براي نماز صبح مي گويند؟
پرسش

چرا ما «شيعيان» قبل از طلوع فجر اذان نمي گوييم ولي اهل تسنن حدود يك ساعت به طلوع فجر اذان مي گويند و هنگام طلوع فجر هم يك اذان براي نماز صبح مي گويند؟

پاسخ

همان گونه كه مي دانيد در فقه شيعه همه عبادات و مقدار و چگونگي آنها برگرفته از قرآن كريم و از دستور و عمل رسول اللَّه(ص) است كه توسط اهل بيت معصوم آن حضرت(ع) به دست فقهاي عظام رسيده است و به عبارت ديگر، عبادات توفيقي است{1} و منوط به جعل و تعيين از ناحيه شارع مقدس اسلام است و هيچ كس نمي تواند از پيش خود و از روي سليقه و دلخواه، عملي را به عنوان عبادت اختراع و پيشنهاد كند. و در فقه شيعه ثابت نشده كه رسول اللَّه(ص) و يا ائمه(عليهم السلام) دستور گفتن اذان قبل از طلوع فجر را داده باشند لذا ما گفتن آن را بدعت و حرام مي دانيم ولي اهل تسنن طبق چند روايتي كه در كتابهايشان آمده است{2}، اذان قبل از طلوع فجر را مشروع مي دانند و مي گويند، منظور از گفتن آن اين است كه اگر كسي براي خوردن سحري يا براي نماز شب يا براي غسل و طهارت و مهيّا شدن جهت نماز صبح، خواب مانده است بيدار شود.{3}

[1]. توفيقي است، يعني حدود و صورت و كيفيت آن از طرف شارع مقدس اسلام معين شده و تخلف از آن جايز نيست، مانند نماز كه تمام جزئيات و شرايط و موانع آن معين شده و كسي حق ندارد چيزي بر آن بيفزايد يا چيزي از آن كم كند.

[2]. صحيح بخاري، كتاب الأذان، باب 13، الأذان قبل الفجر، ح 621.

[3]. صلاة المؤمن، تأليف:

سعيد بن علي بن وهف القحطاني، ج 1، ص 149 و الفقه علي المذاهب الأربعة، ج 1، شروط الاذان، ص 314.

چرا زنان شيعه به زيارت اهل قبور مي روند ولي اهل تسنّن از ورود زنها به قبرستان بقيع و حجون (ابوطالب) جلوگيري مي كنند و بين زن و مرد فرق مي گذارند؟
پرسش

چرا زنان شيعه به زيارت اهل قبور مي روند ولي اهل تسنّن از ورود زنها به قبرستان بقيع و حجون (ابوطالب) جلوگيري مي كنند و بين زن و مرد فرق مي گذارند؟

پاسخ

در فقه شيعه ثابت و محرز است كه زيارت اهل قبور براي مرد و زن مستحب است و فرقي بين زن و مرد نيست - البته مشروط بر اينكه بي صبري و جزع نكنند - چون غرض از زيارت اهل قبور، عبرت گرفتن و تذكّر و توجه به امر آخرت و طلب آمرزش براي اموات است و در اين امر فرقي بين زن و مرد نيست ولي بين اهل تسنّن اختلاف وجود دارد.

حنبلي ها و شافعي ها گفته اند:

زيارت اهل قبور براي زنها مكروه است مطلقاً - چه سالمند باشند و چه جوان - مگر اينكه رفتن آنها به زيارت مفسده داشته باشد كه در اين صورت حرام است.

حنفي ها و مالكي ها گفته اند:

براي زنان سالمند كه خروجشان از منزل مفسده ندارد، زيارت مستحب است و براي زنهاي جوان كه خروجشان از منزل مفسده دارد حرام است.{1}

از اين اختلاف كه بين چهار مذهب اصلي اهل تسنّن وجود دارد معلوم مي شود آنها دليل قابل ذكري براي عدم جواز ندارند.

ولي بن باز مفتي پيشين عربستان و به تبع او پيروان وي گفته اند:

زيارت اهل قبور براي زنها جايز نيست و حرام است.{2}

دليل بن باز بر عدم جواز، روايتي است كه در كتابهاي غير معروف آنها نقل شده، به اين مضمون كه:

رسول اللَّه(ص) لعن كرد زنهايي را كه قبرها را زيارت كنند.{3}

اما اين روايت از چند جهت مردود و غير قابل عمل است:

الف - چهار مذهب اصلي اهل تسنّن به اين روايت عمل نكرده و طبق آن

فتوا نداده اند و از آن اعراض كرده اند و اين امر نشان مي دهد كه روايت از جهت سند و دلالت تمام نبوده است.

ب - «صحيح بخاري» و «صحيح مسلم» كه به گفته آنها صحيح ترين كتابها، بعد از قرآن عزيز و از كتب دست اوّل اهل تسنّن است اين روايت را نقل نكرده اند.

ج - در «صحيح بخاري و «صحيح مسلم» كه اصحّ كتب آنهاست رواياتي وجود دارد دالّ بر اينكه در زمان رسول خدا(ص) زنها به زيارت اهل قبور مي رفته اند.

در يكي از آن روايات است كه عايشه مي گويد:

شبي رسول اللَّه(ص) به گمان اينكه من خواب رفته ام از منزل خارج شد، من همراه او رفتم، آن حضرت به قبرستان بقيع رفت و مقداري ايستاد و دعا كرد و برگشت من با عجله برگشتم منزل [تا آنكه گويد] به رسول اللَّه(ص) گفتم: من چگونه اهل بقيع را زيارت كنم؟ فرمود: بگو.

«السلام علي أهل الديار من المؤمنين و المسلمين و يرحم اللَّه المستقدمين منّا و المستأخرين و انّا ان شاء اللَّه بكم لَلاحقون{4}».

در روايت ديگر است كه:

رسول اللَّه(ص) عبور مي كرد، زني را ديد كه نزد قبري گريه مي كند. حضرت به آن زن فرمود: «از خدا بترس و صابر باش» زن گفت: از نزد من دور شو، مصيبتي كه به من رسيده است به تو نرسيده است و آن زن رسول اللَّه(ص) را نمي شناخت وقتي رسول اللَّه(ص) رفت به زن گفتند اين شخص رسول اللَّه(ص) بود، زن به خانه آن حضرت آمد و گفت: يا رسول اللَّه شما را نشناختم، حضرت فرمود: صبر نزد صدمه، أولي است «انّما الصبّر عند الصّدمة الأولي»{5} [روايت را تلخيص كردم.]

در صحيح مسلم نيز به اين روايت اشاره شده است.{6}

از اين رويات نيز

معلوم مي شود كه زمان رسول اللَّه(ص) زنها، كنار قبر مي رفته و گريه مي كرده اند و حضرت به آن زن نفرمود چرا كنار قبر آمدي و او را نهي نكرد بلكه او را امر به صبر و تقوي نمود.

همچنين در كتابهاي اهل تسنّن است كه:

فاطمه زهرا عليها الصلاة و السّلام در زمان پدرش رسول اللَّه(ص) و بعد از آن حضرت به زيارت قبر حمزه و شهداي احد مي رفت و نماز و دعا مي خواند و گريه مي كرد.{7}

در وسايل الشيعه، كتاب الحج، ابواب المزار، باب 12، ضمن روايتي است كه:

فاطمه زهرا (س) بعد از رسول اللَّه(ص) هر هفته دو مرتبه به زيارت شهداي احد مي رفت، دوشنبه و پنجشنبه.

نيز اهل تسنّن نقل كرده اند كه:

فاطمه (س) پس از دفن رسول اللَّه(ص) مقداري از خاك قبر رسول اللَّه(ص) را برداشت و بوييد و اين اشعار را قرائت فرمود.

ماذا علي من شمّ تربة احمد

أن لا يشمّ مدي الزّمان غوالياً

صبّت عليّ مصائب لو اَنّها

صبّت علي الأيّام صِرْنَ ليالياً{8} نيز نقل كرده اند كه:

عايشه در مكّه مكرّمه قبر برادرش را زيارت مي كرد.{9}

همچنين نقل كرده اند كه عايشه در حجره اي كه رسول اللَّه(ص) و ابوبكر مدفون بودند به سر مي بره [و قهراً كنار قبرها نماز و دعا مي خوانده] تا اينكه عمر را در آنجا دفن كردند پس از دفن عمر، عايشه بين قبرها و خودش ديواري بنا كرد{10} و از عايشه نقل كرده اند كه گفت:

هميشه در حجره مقنعه و پوشيه ام را برمي داشتم «صورتم را باز مي گذاشتم» و به لباس كم اكتفا مي كردم تا اينكه عمر را دفن كردند، پس از دفن عمر دائماً خودم را به لباس محفوظ مي داشتم [روسري و پوشيه و لباسم را به طور كامل مي پوشيدم] تا وقتي كه بين خودم

و بين قبور ديواري بنا كردم.{11}

همچنين احمد حنبل نقل كرده كه عايشه گفت:

هنگامي كه داخل حجره ام كه رسول اللَّه و پدرم در آن دفن شده بود، مي شدم، لباسم را در مي آوردم و مي گفتم اينها شوهرم و پدرم مي باشند ولي آنگاه كه عمر با آنها دفن شد، پس به خدا قسم داخل حجره ام نشدم مگر اين كه لباسم رإ؛ّّت به خودم مي پيچيدم به خاطر حيا از عمر.{12}

از اين قضيه كه خود اهل تسنّن نقل كرده اند معلوم مي شود عايشه زائر تمام وقت قبور بوده است، چون زيارت حضور عند المزور يعني حضور در كنار قبر است پس معلوم مي شود نماز و عبادت نزد قبر شركت و نامشروع نيست و اينكه عايشه ديوار كشيده به خاطر اين بوده كه عمر نامحرم بود و عايشه نمي توانست آزادانه و بدون حجاب زندگي كند.

البته عمر تا زنده بود نامحرم بود و بر عايشه لازم بود خود را از او بپوشاند نه بعد از مردن و دفن شدن او، و اين كار عايشه مبناي شرعي نداشته و ندارد و زن بايد از مرد نامحرم زنده شرم و حيا كند و خود را بپوشاند ولي طبق اين روايت، عايشه مي خواهد بگويد من آنقدر مقدّس و پرهيزكار هستم كه حتي از مرده نيز حيا مي كنم و سر و صورتم را مي پوشانم.

امّا از عايشه سؤال نشد كه چرا از مرده آن هم دفن شده حيا مي كني و خود را مي پوشاني ولي برخلاف صريح آيه مباركه (وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ) از خانه خارج و سوار بر شتر و همراه مردان نامحرم تا بصره مي روي آن هم به منظور جنگ با خليفه رسول اللَّه(ص) و در جنگ پرهيز نمي كني

و چنين منكري بيّن را مرتكب مي شوي؟ (فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الأَبْصَارِ).{13}

همچنين در صحيح بخاري{14} است كه:

حسن بن حسن بن علي عليهما السلام، از دنيا رفت، زن او خيمه اي روي قبر او زد و تا يكسال آن خيمه سر پا بود، پس از يك سال خيمه برچيده شد پس شنيدند، ندا دهنده اي ندا داد كه آيا گمشده شان را يافتند؟ ندا دهنده ديگري پاسخ داد، بلكه نااميد شدند، پس بازگشتند.

از اين روايت معلوم مي شود كه در صدر اسلام حتي يك زن، آن هم از نزديكان رسول اللَّه(ص) به مدت يك سال شبانه روز در كنار قبر و روي قبرستان به سر برده و آن را حرام نمي دانسته و صحابه و خلفا نيز او را نهي نكرده اند.

در هر حال راجع به جواز زيارت اهل قبور براي زنها، گذشته از آنچه بيان شد، و اكثر اهل تسنّن خود نوشته و پذيرفته اند، هم اكنون همه مسلمانان شاهد هستند كه زنان مانند مردان به زيارت قبر رسول اللَّه(ص) مشرّف مي شوند.

به زيارت قبر حضرت زهرا (س) در مسجد النبي(ص) در كنار حجره آن حضرت و در روضه مباركه مي روند و در زمان فعلي (سال 1382 ه’ ش) شبانه روز دو نوبت مسجد و قسمتي از روضه مباركه را براي زيارت زنها اختصاص مي دهند و حتي زنان غير شيعه ظاهراً دو خليفه را نيز زيارت مي كنند و براي آنها زيارت نامه مي خوانند، همچنين زنان شيعه و سنّي به طور مرسوم و متعارف و بدون هيچ شك و شبهه اي براي زيارت قبور ائمه بقيع(عليهم السلام) و ساير مدفونين در قبرستان بقيع پشت بقيع حاضر و مانند مردها زيارت مي خوانند. همچنين به زيارت شهداي احد مي روند.

اكنون از

اهل تسنّني كه معتقدند رفتن زنها به زيارت اهل قبور جايز نيست و اجازه ورود آنها را به قبرستان بقيع و ابوطالب نمي دهند و مي گويند رسول اللَّه(ص) زناني را كه به زيارت قبور بروند لعن كرده است سؤال مي كنيم آيا رسول اللَّه(ص) اين حكم را به دختر و همسرش نفرموده بود؟ آيا آنها حكم را مي دانستند و مخالفت مي كردند؟ آيا العياذ باللَّه رسول اللَّه(ص) دختر و همسر و تمام زنهايي را كه به زيارت او يا به زيارت مدفونين در بقيع و شهداي احد رفته و مي روند مورد لعن قرار داده است؟ هرگز.

خداوند همه مسلمانان را از سخت گيري هاي افراد كوته بين و بي دانش و بي توجّه به تمام آنچه در تاريخ اسلام رخ داده است نجات دهد آمين رب العالمين.

[1]. الفقه علي المذاهب الأربعة، ج 1، كتاب الصلاة «خاتمة في زيارة القبور».

[2]. مجموع فتاوي بن باز، ج 13، ص 324.

[3]. ترمذي در كتاب الجنائز، ح 1056 و ابن ماجه نيز در كتاب الجنائز، ح 1576 از ابي هريره و غيره نقل كرده اند كه: لعن رسول اللَّه (ص) زوّارات القبور.

ضمناً كيفيت استدلال بن باز به اين روايت، در كتاب وي «مجموع فتاوي بن باز، ج 13، ص 324» و در كتاب «صلاة المؤمن القحطاني، ص 1385» آمده است.

[4]. صحيح مسلم: كتاب الجنائز، ص 412، باب 35، ح 974.

[5]. صحيح بخاري: كتاب الجنائز، ص 205، باب زيارة القبور، ح 1283.

[6]. كتاب الجنائز، باب 8، ذيل ح 926. روايت طبق نقل صحيح بخاري چنين است: مرّالنبي(ص) بامرأة عند قبر و هي تبكي، فقال: اتقي اللَّه و اصبري [إلي ان قال الراوي] فقال النّبي(ص) انّما الصبر عند الصّدمة الأولي» (صحيح بخاري، كتاب الجنائز، باب

زيارة القبور، ح 1283).

[7]. السنن الكبري: تأليف: عبدالرازق، ج 3، ص 572 و ج 4، ص 131 و مستدرك الحاكم، ج 1، ص 533.

[8]. التاريخ القويم، تأليف: محمد طاهر الكردي المكّي، ج 1، ص 196.

[9]. مستدرك الحاكم، ج 1، ص 376.

[10]. التاريخ القويم، ج 1، ص 193.

[11]. قالت «عائشة» ما زلت اضع خماري و اتفضّل في ثيابي حتّي دفن عمر، فلم ازل متحفظة في ثيابي حتّي بنيت بيني و بين القبور جداراً. (التاريخ القويم، ج 1، ص 193).

و الخمار بالكسر: غطائ الوجه. و معني اتفضّل في ثيابي اي اقتصر في لباسي... (پايان عبارت التاريخ القويم، ج 1، ص 193).

[12]. عن عائشة قالت: كنت ادخل بيتي الذي فيه رسول اللَّه(ص) و أبي و اني واضعة ثوبي و اقول انما هو زوجي و ابي فلما دفن عمر معهما فواللَّه ما دخلته الا و انا مشدودة عليّ ثيابي حياءَ من عمر. (همان ص 208).

[13]. ضمنا از اين روايت معلوم مي شود كه عايشه قبول داشته كه انسان بعد از مرگ و دفن شدن - هر چند سال هم بگذرد - از وضع و حال زنده ها آگاه است و بر رفتار و كردار زنده ها نظارت دارد، يعني عايشه معتقد بوده كه پدرش و عمر به او توجه دارند - هر چند مرده و در زير خاك مدفونند - لذا از عمر حيا مي كرده و لباسش را در نمي آورده است.

[14]. كتاب الجنائز: ص 212 ذيل ح 329.

چرا ما شيعيان، هنگامي كه مشغول نماز هستيم، چنانچه شخصي از جلوي ما عبور كند مانع نمي شويم و عكس العمل نشان نمي دهيم ولي اهل تسنن گاهي در حال نماز، حتي با تندي و خشونت از عبور اشخاص از جلوي آنها ممانعت و جلوگيري مي كنند؟
پرسش

چرا ما شيعيان، هنگامي كه مشغول نماز هستيم، چنانچه شخصي از جلوي ما عبور كند مانع نمي شويم و عكس العمل نشان نمي دهيم ولي اهل تسنن گاهي در حال نماز، حتي با تندي و خشونت از

عبور اشخاص از جلوي آنها ممانعت و جلوگيري مي كنند؟

پاسخ

در فقه شيعه ثابت است كه اگر مكان نمازگزار در معرض عبور و مرور مردم باشد مستحب است چيزي - ولو مثل تسبيح - جلوي خود بگذارند كه ميان او و آنها حائل گردد و نمازگزار بيش از اين وظيفه اي ندارد، لذا چنانچه در حال نماز كسي از جلوي ما عبور كند، مانع نمي شويم و عكس العملي نشان نمي دهيم

ولي برخي از اهل تسنن مثل حنفي ها و مالكي ها به مقتضاي رواياتي كه در كتابهاي معتبرشان وارد شده است{1} عبور از جلوي نمازگزار را حرام مي دانند و بعضي موارد موجب بطلان نماز دانسته و گفته اند: نمازگزار در همان حال نماز بايد به هر نحو ممكن جلوي عابر را بگيرد و خود آنها نيز رعايت مي كنند. و شافعي ها در بعضي از موارد حرام مي دانند و حنبلي ها مكروه مي دانند و گفته اند: بهتر است با اشاره، جلوي عابر را گرفت{2}.

با توجه به آنچه نقل كرديم، بر مؤمنين است كه رعايت كنند و اعتقادات فقهي آنان را محترم شمارند و موجب ناراحتي آنها نشوند و در حال نماز از جلوي آنها عبور نكنند و بدانند كه اگر بعضي از آنها با خشونت جلوي عابر را مي گيرند از روي غرض و عناد نيست بلكه مستند به فقه آنان مي باشد.

لازم به ذكر است كه گفته اند: مسجدالحرام به لحاظ كثرت جمعيت از اين حكم استثنا شده و مسجد النبي نيز در مواقع شلوغ و قبل از شروع و در اثناي نماز كه شخص براي پيدا كردن جا در بين صفها عبور مي كند و بعد از نماز جماعت كه مردم در حال خروج از مسجد هستند

و شلوغ است، عبور و مرور را جايز دانسته اند.{3}

[1]. صحيح بخاري، كتاب الصلاة، ابواب سترة المصلي، باب 100 و باب 101.

[2]. الفقه علي المذاهب الاربعة، ج 1، «حكم المرور بين يدي المصلي».

[3]. تحفة الاخوان، ص 88.

آيا صلوات سني ها مثل شيعه ها است؟
پرسش

آيا صلوات سني ها مثل شيعه ها است؟

پاسخ

در آيه 56 سوره احزاب آمده است: «اِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِي يا ايُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً».

خداوند متعال در اين آيه ضمن بيان اين مطلب كه فرشتگان بر پيامبر صلوات مي فرستند، از مؤمنان خواسته است بر آن حضرت صلوات و درود بفرستند. مفسران اهل سنت، ذيل اين آيه نحوه صلوات فرستادن بر آن حضرت را چنين ذكر كرده اند: كعب بن عُجره مي گويد: وقتي آيه «ان اللَّه...» نازل شد، برخاست و به پيامبر(ص) عرض كردم: اي رسول خدا! به چگونگي سلام بر شما آگاهي داريم، صلوات بر شما چگونه است؟ حضرت فرمود: بگو: «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ عَلي آلِ مُحَمَّدٍ كَما صَلَّيْتَ عَلي إبْراهيمَ وَ آلِ إبْراهيمَ اِنَّكَ حَميدٌ وَ بارِكْ عَلي مُحَمَّدٍ وَ عَلي آلِ مُحَمَّدٍ كَما بارِكْتَ عَلي إبراهيمَ وَ آلِ إبراهيمَ اِنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ»؛{1} خدايا! بر محمد و آل محمد درود بفرست؛ آن گونه كه بر ابراهيم و آل ابراهيم درود فرستادي كه تو ستوده و با عظمتي، و كرامت و شرافت محمد و آل محمد را مستدام بدار؛ آن گونه كرامت و شرافت ابراهيم و آل ابراهيم را مستدام داشتي، كه تو ستوده و با مجد و عظمتي.

در روايت ديگري از موسي بن طلحه از پدرش آمده است: شخصي به محضر رسول خدا(ص) شرفياب شده، عرض كرد: شنيدم خداوند فرموده است: «ان اللَّه و ملائكته...»، نحوه صلوات فرستادن بر شما چگونه است؟

پيامبر(ص) فرمود: بگو: «اللهم صَلِّ عَلي مُحمَّدٍ وَ عَلي آلِ مُحمَّدٍ كَما صَلَّيتَ عَلي إبراهيمَ اِنَّكَ حميدٌ مجيدٌ وَ بارَكَ عَلي مُحمَّدٍ وَ علَي آلِ مُحمَّدٍ كما باركتَ

عَلي ابرهيمَ اِنكَ حميدٌ مجيد».{2}

چنان كه ملاحظه مي شود روايت فوق تقريباً شبيه روايت گذشته در نحوه درود فرستادن بر رسول خدا(ص) است.

در حديث ديگري از بشير بن سعد آمده است: اي رسول خدا! خداوند به ما فرمان داده بر شما درود بفرستيم، چگونه بر شما درود بفرستيم؟

پيامبر سكوت كرد، به گونه اي كه آرزو كرديم كاش از ايشان چنين سؤالي نمي كرديم، آن گاه فرمود: بگوييد: «اللهم صل علي محمد و علي آل محمد كما صليت علي ابراهيم و بارك علي محمد و علي آل محمد كما باركت علي ابراهيم في العالمين...».{3}

در روايتي آمده كه وقتي آيه «ان اللَّه و ملائكته...» نازل شد، مسلمانان پرسيدند: چگونه درود فرستيم؟ پيامبر(ص) فرمودند: «لا تُصَلُّوا عَلَيَّ الصَّلواةَ البَتْراءَ، فَقالُوا: وَ مَا الصَّلاةُ الْبَتْراءُ؟ قالَ: تَقُولُونَ: اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ تَمُْكُونَ بَلْ قُولُوا: اللّهُمَّ صَلَّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»؛{4} درود ناقص بر من نفرستيد. پرسيدند: درود ناقص چيست؟ پيامبر(ص) فرمود: اين كه بگوييد خدايا بر محمد درود بفرست، و ديگر چيزي نگوييد، بلكه بگوييد: خدايا بر محمد و آل محمد درود بفرست.

اين روايت نيز نظير روايت هاي فوق است و پيدا است كه در آن براي درود فرستادن بر رسول خدا(ص) آل و عترت پاك ايشان هم ملاحظه شده اند.

علامه طباطبايي بعد از اشاره به احاديث سيوطي به نحوه صلوات فرستادن بر پيامبر(ص) و ذكر يكي از آن ها، مي گويد: سيوطي غير از روايت فوق - كه در متن الميزان عنوان شده - هجده روايت ذكر كرده كه به مشاركت آل نبي با ايشان در صلوات دلالت مي كند. اين احاديث را نويسندگان سنن و جوامع، از جمعي از صحابه از جمله ابن عباس،

طلحه، ابو سعيد خدري، ابوهريره، ابو مسعود انصاري، بريده، ابن مسعود، كعب بن عجره و علي(ع) حكايت كرده اند.{5}

در منابع شيعه - به تعبير علامه طباطبايي - «فوق حد احصاء» (بيش از آن كه به شمار درآيد) روايت آمده كه در آن ها آل محمد و عترت پاكشان را همراه با آن حضرت در مقام صلوات مطرح كرده اند.{6} مثلاً در روايتي از امام صادق(ع) آمده است: روزي رسول خدا(ص) به علي فرمود: آيا بشارت ندهم تو را؟ علي فرمود: آري، پدر و مادرم فداي شما؛ چرا كه شما همواره به هر چيزي بشارت دهنده هستيد.

پيامبر(ص) فرمود: لحظه اي پيش جبرئيل به من خبر داد... كه اگر كسي از امتم بر من درود بفرستد و در پي آن بر اهل بيتم(عليهم السلام) بفرستد، درهاي آسمان به روي او گشوده مي شود و فرشتگان بر او هفتاد بار درود مي فرستند.{7}

بنابراين در موضوع فوق بسياري از روايات اهل سنت همانند روايات شيعي هستند. البته در برخي از گزارش ها نحوه صلوات فرستادن بر آن حضرت به گونه ديگر ذكر شده است؛ مثلاً در حديثي به نقل از منابع سني آمده است كه رسول خدا(ص) در مقام مزبور فرمود: بگوييد: «اللهم صل علي محمد كما صليت علي ابراهيم، اللهم بارك علي محمد كما باركت علي آل ابراهيم».{8}

مي توان گفت كه تعارضي ميان اين دو قسم از روايات وجود ندارد؛ زيرا طبق آيه 61 سوره آل عمران، علي(ع) نَفس رسول اللَّه(ص) است و طبق اين آيه هر ويژگي و حكمي كه آن حضرت دارد، علي(ع) هم داراست؛ مگر ويژگي منحصر به فردي چون نبوت و رسالت. لذا اگر بايستي بر پيامبر(ص) صلوات فرستاد، اين حكم در

مورد علي(ع) هم جاري و ساري است.

با توجه به آن كه اهل بيت پيامبر(ص) حكم واحدي دارند و از يك شجره طيبه هستند و چون جان واحد در پيكرهايي چند مي باشند، هر حكمي كه براي پيامبر(ص) يا علي(ع) وجود داشته باشد؛ براي آنان نيز وجود خواهد داشت. و لذا بر آنان هم بايستي درود فرستاد. مطالب فوق جداي از آيات و رواياتي است كه در شأن اهل بيت و پيامبر وارد شده است. اگر آن ها نيز لحاظ گردد، مدعاي فوق بيش از پيش آفتابي و روشن خواهد شد.

[1].تفسير الطبري، ج 10، ص 329 (منشورات محمدعلي بيضون دارالكتب العلميه، بيروت، چاپ سوم، 1420 ه’)؛ الدرالمنثور، سيوطي، ج 67 ص 646 (تصحيح و نشر دارالفكر 1414ه’).

[2].تفسير طبري، ج 10، ص 329.

[3].الدرالمنثور، ج 6، ص 649، نيز بنگريد به تفسير ثعلبي، ج 8، ص 61 و 62 (تحقيق ابومحمد بن عاشور، داراحياء التراث العربي، بيروت، چاپ اول، 1422ه’).

[4].الصواعق المحرقه، ص 87 و 146، به نقل از پاسخ به 60 پرسش، ج 1، ص 25.

[5].ر.ك: الميزان، ج 16، ص 350 (منشورات الاعلمي، بيروت، چاپ اول، 1411ه’).

[6].ر.ك: الميزان، ج 16، ص 350.

[7].روايت دنباله دارد ر.ك: جامع الاخبار، شيخ محمد سبزواري7 ص 160، تحقيق علاء آل جعفر، مؤسسه آل البيت(عليهم السلام)، چاپ اول: 1413، بيروت.

[8].الدرالمنثور، ج 6، ص 647.

چرا سينه زدن براي اهل سنت گناه است؟
پرسش

چرا سينه زدن براي اهل سنت گناه است؟

پاسخ

سينه زدن يكي از شيوه هاي عزاداري و ابراز هم دردي با صاحب عزا است. اما سينه زدن براي امام حسين(ع) علاوه بر اين نكته به معناي اعلام آمادگي براي ادامه دادن راه شهيدان كربلا و طرفداري از آنها و در واقع تعظيم وبزرگداشت شعائر الهي است كه همانا بزرگداشت شعائر الهي از دستورات مورد تأكيد دين اسلام است. خداوند متعال مي فرمايد: «و من يعظّم شعائر اللَّه فإنّها من تقوي القلوب؛{1} هر كس شعائر دين خدا را بزرگ و محترم شمارد [خوشا بر او كه] اين صفت دلهاي باتقوا است».

برخي از علماي شيعه و سني به عموميت شعائر اشاره كرده اند. صاحب جان هندي حنفي از علماي اهل سنت، در ذيل آيه مذكور مي نويسد: «شعائر جمع شعير به معناي علامت است و هر چه كه انسان به وسيله آن به ياد خدا بيفتد، از جمله شعائراللَّه است. بنابراين، شعائر اختصاص به مروه و صفا ندارد».{2}

ملااحمد نراقي از علماي شيعه مي نويسد: «برخي از فقها و مفسران عقيده دارند كه آيه شريفه [و من يعظم...] دلالت بر عموم و شمول دارد و چنان چه اين نظر پذيرفته شود، تعظيم همه شعائر اگر واجب نباشد، استحباب و رجحان دارد، زيرا شعائرالهي است، زيرا اين مراسم سينه زني صرفاً عزاداري براي امام حسين(ع) نيست، بلكه با فراگيري مسائل دين، يادآوري شهامت ها و شجاعت هاي امام حسين(ع) و ياران باوفايش، و نيز درس گرفتن از حماسه كربلا، توأم است. علاوه بر اينها عزاداري، اعلام دوستي با دوستان خدا و دشمني با دشمنان خدا است كه همانا دوستي با دوستان خدا از دستورات صريح قرآن است

و آن را پاداش زحمات طاقت فرساي پيامبر(ص) در راه ابلاغ رسالت جز اين نخواهم كه مودّت و محبت مرا در حق خويشاوندان منظور داريد».

بنابراين سينه زدن براي اهل سنت نه تنها گناه نيست، بلكه اين عمل را خداوند مي پسندد و در ازاي آن اجر و پاداش نيكو مي دهد، اگر چه بعضي از فقهاي اهل سنت سينه زدن را جايز نمي دانند.{3}

[1].سوره حج، آيه 32.

[2].صاحب جان هندي حنفي، اصول الاربعه في ترديد الوهابيه، ص 30 به نقل از: شاه ولي اللَّه دهلوي، حجت البالغة، ص 69.

[3].مولانا شيخ نظام، و جمعي از علماي هند، فتاوي الهندية في مذهب الامام أبي حنيفة، ج 1، ص 162.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109