نهج البلاغه از كيست؟

مشخصات كتاب

سرشناسه: آل ياسين محمد حسن 1931 - م.

عنوان و نام پديدآور: نهج البلاغه از كيست؟/مولف محمدحسن آل ياسين ؛ مترجم محمود عابدي ؛ ويراستار سيروس صدوقي.

مشخصات نشر: تهران: بنياد نهج البلاغه 1386.

مشخصات ظاهري: 52ص.

شابك: 8000 ريال 978-964-6348-99-8 ؛ 6000 ريال (چاپ دوم)

وضعيت فهرست نويسي: فاپا (چاپ دوم)

يادداشت: چاپ اول: 1386 (فيپا)

يادداشت: كتابنامه: ص. 49-50 ؛ همچنين به صورت زيرنويس.

موضوع: علي بن ابي طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- انتساب

موضوع: Ali ibn Abi-talib، Imam I. Nahjol - Balaghah -- Attribution*

شناسه افزوده: عابدي محمود، 1323 -

مترجم

شناسه افزوده: صدوقي سيروس 1321 - ،

ويراستار

شناسه افزوده: بنياد نهج البلاغه

رده بندي كنگره: BP38/05/آ75ن9 1386

رده بندي ديويي: 297/9515

شماره كتابشناسي ملي: 1067688

آشنايي با مولف

آقاي شيخ محمدحسن آل ياسين، در سال 1350 هجري در عراق و در خانواده اي كه مركز علم و تقوي و در خانداني كه همه قبيله ي آن عالمان دين بوده اند، متولد شد و بعد از سالها تحصيل در حوزه ي علميه نجف و درك محضر استاداني بزرگ، به كار تاليف و تحقيق پرداخت.

شيخ محمدرضا، پدر مولف، از مراجع معروف نجف اشرف، صاحب تاليفات عديده و از جمله شرح منظومه بحرالعلوم، شرح تبصره و … و شيخ راضي، عموي مولف، نويسنده كتاب صلح امام حسن (ع)- كه به فارسي نيز ترجمه شده است- از شهرت كافي برخوردارند.

از شيخ محمدحسن آل ياسين، آثار متعددي در زمينه ي تاليف كتب در مباحث مختلف اسلامي و نيز تصحيح متون ادبي، تاريخي و ديني به چاپ رسيده است كه به عنوان نمونه: الاسلام بين الرجعيه و التقدميه، الاسلام و الرق، الاسلام و السياسه، الاسلام و نظام الطبقات و غير آن را مي توان نام برد.

تابستان پنجاه و نه، محمود عابدي

[صفحه 3]

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين و الصلاه والسلام علي خير خلقه سيدنا محمد و آله الطيبين الطاهرين. در اوائل سال 1395 هجري- 1975 ميلادي، مجله ي عراقي «البلاغ» از من خواست كه درباره ي نهج البلاغه و انتساب آن به امير مومنان علي عليه السلام، مقاله اي بنويسم و سوال يكي از خوانندگانش را، كه در اين انتساب ترديد كرده بود، پاسخ دهم.

آن روز مقاله ي نسبتا مبسوطي تحت عنوان «نهج البلاغه از كيست؟» نوشتم و در آن، همه ي ترديدها و شبهاتي را كه در نسبت اين كتاب به علي (ع) ساخته و مطرح شده بود،: بيان كردم و با رعايت ايجاز و حوصله و حدود مجله در نشر چنين مباحثي،

به تمامي آن شبهات با دلايل كافي پاسخ گفتم.

پس از مدتي مجله ي مصري «الكاتب» شماره ي مربوط به ماه آيار 1975 م، انتشار يافت و اتفاقا به دست من رسيد. در اين مجله، استاد محمود محمد شاكر، در ضمن مقاله اي، به نهج البلاغه و كساني كه آن را از علي (ع) مي دانند حمله كرده بود. در اين مقاله شدت ضعفهاي قلمتازي نويسنده به حدي بود كه بيشتر از تعجب و تقبيح، ترحم حقيقت جويان

[صفحه 4]

را نسبت به وي برمي انگسخت و از كار ا وخنده بر لب آنان مي نشاند. البته من در رد مطالب وي مقاله ي مفصلي نوشتم و با پست سفارشي به اداره ي مجله فرستادم. اما تا آنجا كه ميدانم نه تنها نوشته ام را منتشر نكرد، بلكه با اشاره اي هم از آن نوشته سخن به ميان نياورد و چه بسا كه مجله ي مذكور با اين اهمال و غفلت خواسته است راه و رسم خود را در دوره ي جديدش، آشكارا نشان دهد.

در طول تابستان همان سال مسافرتهايي به بعضي از كشورهاي عربي كردم. در اين سفرها با بسياري از بزرگان، دانشمندان و پژوهندگان صحبتهايي داشتم. در ميان گفتگوهاي ما، طبعا ادب و فرهنگ و آثار ادبي و فرهنگي مقام اصلي را داشت و از آنجا كه نهج البلاغه سرآمد اين آثار و چشمگيرترين ذخائر فرهنگي مسلمين است، بيشتر مواقع، سخن ما به آن كتاب شريف اختصاص مي يافت. در اينجا، بسياري از اين بزرگان مرا ترغيب مي كردند كه حاصل تحقيق خود را درباره ي اسناد نهج البلاغه منتشر كنم تا ترديدهايي كه در اين مورد وجود دارد برطرف شود و ابهامي كه در اين زمينه هست روشن گردد.

اين انديشه در ذهن من بود،

تا زماني كه موج سير و سفر، مرا به بيروت رساند آن بحث را در مقاله اي مستقل آماده انتشار و هديه ي پيشگاه دوستان كردم. شايد بياني از سپاس من نسبت به لطف آنها و وسيله اي براي جلب رضايت خاطرشان گردد. اما در اين مدت چاپخانه هاي مختلف در كشورهاي عربي، هر روز مقادير وحشتناكي اي كتب و نشريات و روزنامه هاي گوناگون در اين زمينه منتشر مي كردند و با اينكه، آگاهي بر اين همه نوشته، بيرون

[صفحه 5]

از محدوده ي طاقت انسان بود، جوينده ي متتبع مي بايست انتشارات اين چاپخانه ها را تعقيب كند و كمي از بسيار آنها را بخواند.

من اين كار را كردم و در اين جستجوي پيگير، در زماني كمتر از يكسال، برايم اطمينان حاصل شد كه نقشه ي انديشيده اي براي حمله به نهج البلاغه در كار است، و بي آنكه با كار گذشتگان در ارتباط باشد، اين آقايان در پس اين حمله مدبرانه و با اين نقشه شوم به نظر خودشان هدف بزرگي را تعقيب مي كنند.

پس از مجله ي «الكاتب» و مقاله ي محمود محمد شاكر، در ماه مه مجله ي «الهلال» و مقاله ي دكتر شفيع السيد در دسامبر و سپس مجله ي «العربي» با مقاله ي دكتر محمد الدسوقي در ماه شباط پا به عرصه گذاشت. و اگر به اين ترتيب سال ديگري بگذرد، خدا مي داند كه در ماههاي آينده و در مجلات ديگر، چندبار و چه حملات تازه اي نسبت به نهج البلاغه خواهيم ديد! اما اصولا اين سوال براي ما مطرح است كه همه ي اين كارها براي چه منظوري انجام مي شود و براي مقابله با كدام فكر خطرناك و انديشه ي زيانباري است كه چنين پي در پي و سازمان يافته به نهج البلاغه مي تازند؟

و آيا

فرهنگ جديدي كه برادران ما در كويت و مصر به تبليغ آن مي كوشند و مردم را به آن دعوت مي كنند با نازيبا نمودن نهج البلاغه ماهيتي عالي و درخشان خواهد يافت و بناي آن، به ويراني اين، بستگي دارد؟

و بالاخره آيا در راه دعوت مداومي كه در باب ضرورت استقبال از افكار جديد مي شود، اين مبلغين عزيز، نهج البلاغه را سدي مي بينند كه ناگزير بايد آن را از ميان

[صفحه 6]

بردارند؟

نمي دانم و هيچكس نيز نمي داند!

اما در همه ي اين موارد، آنچه در عين خنده داري مايه ي تاسف است و به عنوان سلاح تازه اي در اين پيكار به كار گرفته مي شود، موضوعي است كه ظاهرا در گذشته به خاطر احدي نگذشته و به انديشه ي انساني خطور نكرده بوده است و شايد امروز به منزله ي ابداع و ابتكاري محسوب شود كه از دسترس توان پيشينيان دور بوده است. اين كشف جديد، سخن محمود محمد شاكر است. او براي اينكه ثابت كند نهج البلاغه ساخته و پرداخته ي ديگران است، از جمله مي گويد: «نهج البلاغه كلامي پر از ضعف و سستي است» [1] اما در عين حال كه او نهج البلاغه را كلام سست و پر از ضعف مي داند و ما مي پنداريم ايشان سلاح تازه اي به دست آورده است كه قبلا ديگران از آن بي نصيب بوده اند، مي بينيم كه متاسفانه سلاح تازه ي او، سلاح شكسته ي زنگ زده اي است كه زيانش به سوي خود او بازمي گردد و داستان اسلحه ي فاسد روزگار فاروق، خديو بدنام مصر را به خاطره ها مي آورد.

اينجا بايد توجه خواننده را به اين نكته جلب كنيم كه شك آوران پيشين- كه نهج البلاغه را پرداخته ي قلم شريف رضي مي دانستند- دليلشان اين بود كه وي اديب بزرگي است و در

بلندي تعبير و شيوايي تركيب و تازگي لفظ نامبردار است.

اما اينكه در نهج البلاغه كلام پر از ضعف و سستي وجود داشته باشد حرفي است كه تا به حال كسي نگفته و

[صفحه 7]

حتي خود شك آوران نيز چنين نظري نداده اند. براي تاييد اين سخن، كافي است از قول دكتر شفيع السيد- آخرين شك پردازان كه هرگز آخرين آنان هم نيست- بخوانيم كه مي گويد: «به علاوه با توجه به شهرتي كه امام در بلاغت سخن و استواري كلام، از آن برخوردار است، دور نيست كه اين سخنان، به سبب تركيب لفظي متين و سبك بيان شيوايي كه دارد، از وي باشد. [2] اما دست آويز ديگري كه به تازگي به چنگ اين آقايان افتاده، اين است كه با اصرار تمام مي خواهند ثابت كنند كه رابطه اي ميان «غلو» و انتساب نهج البلاغه به امام (ع) وجود دارد. براي اينكه نشانه هايي از اين مستمسك جديد را ببينيم، با هم جملات زير را مي خوانيم، دكتر شفيع السيد مي گويد: بعضي از آنان- شيعيان- چنان در بالا بردن مقام علي غلو مي كنند كه وي را با پيامبران- كه خداوند آنها را به وحي برگزيده است- برابر مي نهند و شريف رضي هم از اين دسته است. شريف رضي براي اينكه ثابت كند علي- رضي الله عنه- از همه ي خطيبان و سخنوران برتر است و در ميدان سخن بر آنان سبقت دارد، در مقدمه ي كتاب مي گويد: «عليه مسحه من العلم الالهي و فيه عبقه، من الكلام النبوي، يعني سخن علي نشانه اي از علم الهي و رايحه اي از كلام نبوي است». [3] و ما در جايي كه استاد زبان و ادب عربي از معني درست «مسحه و عبقه» غفلت دارد و

از آن تنها غلو و برگزيدن به وحي را درمي يابد، لزومي براي توضيح بيشتر نمي بينيم.

[صفحه 8]

در همه ي آن نوشته ها كه قبلا بدان اشاره رفت، به جز اين دو مورد كه به عنوان حربه اي جديد و سلاحي تازه براي حمله به كار گرفته شده است، بقيه ي موارد، تكرار حرفهايي است كه گذشتگان نيز گفته اند و اينجا تنها به شكل و صورت تازه اي بيان شده اند كه خواننده ي گرامي در ضمن بحثهاي آينده، به تفصيل آن خواهد رسيد.

آرزوي من در نوشتن اين رساله ي كوچك و ناچيز، اين است كه بدين وسيله دريچه ي نوري بگشايم كه در پرتو آن: حقوق از دست رفته، احقاق شود، پرده ي ابهام ا چهره ي حقايق بر كنار رود و تيرگيهاي روزگار تعصب بيجا و دوستي هاي دل آزار، به روشنايي حقيقت بيني تبديل گردد. اگر در اين راه موفق شده باشم، مايه ي خوشبختي است وگرنه به اندازه اي كه كوشيده ام كفايت است «الحمدلله الذي هدينا لهذا و ماكنا لهنتدي لولا ان هدينا الله. و شكر خداي را كه ما را بر اين راه هدايت فرمود كه اگر لطف و هدايت الهي نبود، به خود در اين مقام نمي رسيديم» [4].

و آخر دعو انا ان الحمدلله رب العالمين.

محمدحسن آل ياسين

[صفحه 9]

گردآورنده نهج البلاغه كيست؟

چندي قبل مجله ي گرامي «البلاغ» مقاله اي از خود و نيز پاسخ آن را كه يكي از خوانندگانش نوشته بود، برايم فرستاد. اين خواننده از درجه ي صدق و كذب سخن آنهايي كه در نسبت نهج البلاغه بر اميرمومنان علي بن ابي طالب عليه السلام شك مي آورند و شريف رضي را به جعل آن متهم مي كنند، سوال مي كرد. اكنون من در اجابت خواسته ي آن مجله ي محترم، اين صفحات را روبروي آن سوال كننده و همه ي خوانندگان

عزيز مي گشايم، به اين اميد كه- اگرچه سخن كوتاه و مختصر است- اداكننده ي حق مطلب و وافي به مقصود باشد. «والله ولي التوفيق.»

همانطوري كه محققان صاحب نظر مي دانند نهج البلاغه مجموعه اي از گزيده ي كلمات امير مومنان علي (ع) است كه شريف رضي محمد بن الحسين متوفي به سال 406 هجري جمع و انتخاب كرده است و كار او- چنانكه خود در پايان كتاب به تصريح آورده- در رجب سال (400) چهارصد هجري به پايان رسيده است.

جرجي زيدان، مانند ديگر اشتباهاتش، به خطا، گردآوري نهج البلاغه را به شريف مرتضي علي بن الحسين، برادر شريف رضي، نسبت داه. [5] و اين سخن او، توهم نامعقول و خطاي غيرقابل بخششي است كه بدون تحقيق و جستجو از استادش بروكلمان

[صفحه 10]

تقليد كرده است، بروكلمان مي گويد: «حق اين است كه بگوئيم شريف مرتضي آن كتاب- نهج البلاغه- را گردآورده است». [6].

اگر بروكلمان و جرجي زيدان و كساني كه به دنبال آنان رفته اند به كتابهاي شريف رضي «حقايق التاويل» و «المجازات النبويه» - كه هر دو چاپ شده و به اندازه ي كافي مشهورند- مراجعه اي كرده بودند، به خوبي درمي يافتند كه بارها شريف رضي بدين موضوع، كه وي جامع نهج البلاغه است، اشاره كرده است حقايق التاويل ص 167 و المجازات النبويه ص 40 و 60 و 152 و 189 و 285 از مغالطه هايي كه دكتر شوقي ضيف در كتاب خود، تاريخ الادب العربي، العصر الاسلامي به كار بسته اين است كه مي خواهد اعتراف شريف رضي را به جمع نهج البلاغه دليلي بر وضع آن قلمداد كند و من نمي دانم از كي معني كلمه ي جمع به وضع قلب شده است؟

4- مجله الكاتب شماره 170 ص 30.

5-

الغدير علامه اميني ج 169 -164 /4.

و ديگري صدو يك شرح [7] مي داند.

[صفحه 11]

بلاغت علي

اما هرگز اين درجه ي برخورداري از اهميت، براي نهج البلاغه دور از انتظار نيست، زيرا نهج البلاغه همان كتابي است كه عزالدين بن ابي الحديد درباره ي صاحب آن مي گويد: «علي پيشواي اهل فصاحت و سيد ارباب بلاغت است. سخن وي فروتر از كلام خالق و فراتر از سخن مخلوق است و مردم گفتن و نوشتن را از وي آموخته اند.»

عبدالحميد بن يحيي كاتب مي گويد: «هفتاد خطبه از خطبه هاي علي را حفظ كردم و در نتيجه، از طبع من چشمه هاي سخن جوشيدن گرفت.»

ابن نباته مي گو يد: «گنجينه اي از سخنوري اندوخته ام كه حاصل اتفاق آن تنها افزايش و گسترش آن است. و اين گنج زاينده، صد فصل از مواعظ علي بن ابي طالب است.»

هنگامي كه محفن بن ابي محفن به نزد معاويه آمد، گفت: «از پيش كندزبانترين مردم به نزد تو آمدم.» و غرضش علي (ع) بود.

معاويه جواب داد: «واي بر تو! چگونه ممكن است علي (ع) كند زبانترين مردم باشد؟ به خدا جز او كسي آئين فصاحت را به قريش نياموخته است». [8].

شيخ محمد عبده شاحر نهج البلاغه مي گويد: «همه ي

[صفحه 12]

دانشمندان و آگاهان اين زبان معتقدند سخن علي (ع) بعد از كلام خداوند تعالي و پيامبرش، برترين و بليغ ترين، در جوهر و مايه پربارترين، در شيوه و سبك بلندترين و در معني جامع ترين كلام است [9].

دكتر زكي نجيب مي گويد: «هنگامي كه به همين منتخ كلمات امام علي (ع) كه شريف رضي برگزيده و بدان نهج البلاغه نام نهاده است به دقت مي نگريم، خود را در مقابل دنيايي از شگفتي تعبير و عمق معني، حيرت زده مي يابيم.

اگر بخواهيم گفته هاي علي (ع) را

تحت عناويني كلي قرار دهيم، ملاحظه مي شود كه بخش اعظم ان در اطراف سه موضوع اصلي: خدا، جهان و انسان دور مي زند و اين هر سه، موضوعاتي است كه همواره اهم كوش فيلسوفان در گذشته و حال، بدان برمي گردد بدين ترتيب مي بينيم كه اگر چه علي نخواسته است خود را فيلسوف بنمايد ولي در حقيقت و از نظر جوهر انديشه 7 فيلوسف متفكري است و گفته هاي او با آثار فلاسفه تنها اين تفاوت را دارد كه آنان معمولا حاصل انديشه ي خود را در نظام (معيني)، كه داراي مبادي و نتايج خاصي است، ارائه و بيان مي كنند، در حالي كه علي عبه مقتضاي احوال و موجباتي كه پيش آمده، نوشته و گفته است و چنين نظامي در كلمات وي ديده نمي شود» [10].

[صفحه 13]

ترديد پاره اي از نويسندگان

براي بعضي از گذشتگان دشوار بوده است كه بپذيرند نهج البلاغه نمونه اي از كلام علي (ع) و نموداري است از خط مشي كلي او در دين و سياست و اداره ي مملكت و برنامه اي كه وي مي خواست در زمان خلافت خود آن را به اجرا درآورد. و از اين جهت آن را آماج تيرهاي شك و ترديد كرده اند و پنداشته اند كه «نهج البلاغه از سخنان علي (ع) نيست بلكه سيد رضي- كه آن را جمع كرده- خود ساخته و به آن حضرت نسبت داده است [11].

از متاخران هم گروهي مقلدوار به راه گذشتگان سابق الذكر رفته و بدون انديشه و تحقيق، همان شبهات و شكوك را تكرار كرده اند. از آن جمله جرجي زيدان است كه مي گويد: «بررسي هاي دقيق حكم مي كند كه بسياري از اين خطبه ها به دليل اختلاف سبك و معني با اسلوب و شيوه و معاني

متداول آن عصر از علي نباشد» [12].

[صفحه 14]

و كار «مسيو ديمومبين» نيز به همين شيوه است، او كسي است كه بنا به گفته دكتر زكي مبارك مي خواهد «ارزش خطبه ها و نامه هايي را كه به علي (ع) نسبت داده شده است بكاهد، تنها با استناد به اينكه از زمانها پيش شايع بوده است كه شريف رضي نهج البلاغه را جعل كرده است». [13].

بعد از آن استاد محمود محمد شاكر نيز به راه آنان قدم مي گذارد، نامبرده به سبب اينكه دكتر زكي نجيب محمود، تجلي شخصيت علي (ع) را در نهج البلاغه، يعني سخنان آن حضرت ديده و دچار شگفتي شده است دلگير مي شود و از اين گفته ي نجيب كه مي گويد: «براي ما لازم است كه ادب و حكمت و كشورداري و شجاعتي را كه در وجود اين شخصيت بزرگ جمع شده است، مطالعه كنيم.» برمي آشوبد و خونش به جوش مي آيد و در ضمن قلمفرسائي مفصلي مي گويد:

«آيا براي او بهتر نبود كه از دانندگان بپرسد يا حداقل خود بينديشد، تا حدود صحت انتساب مطالب اين كتاب به علي (ع) براي او محقق گردد؟ زيرا وقتي ثابت شود كه نهج البلاغه از علي نيست خود به خود تصوير شخصيت او بر پايه ي مطالب آن، كار عبث و بي معنايي است». [14] و به دنبال آن به صدور فتواي عجيب و غريبي دست مي زند و مي گويد: «نخستين نگاه به مطالب اين كتاب روشن مي كند كه هرگز همه ي آن بر زبان علي- رضي الله عنه- جاري نشده است و تحقيق دقيق ثابت مي كند كمتر از يكدهم آن از علي است. في المثل اگر نسخه اي را كه شيخ محمد عبده در حدود چهارصد صفحه چاپ

كرده است در نظر بگيريم بيش از تقريبا چهل صفحه ي آن نمي تواند

[صفحه 15]

از علي باشد [15] وي براي اثبات نظر خود تنها به همين دليل قناعت مي كند كه- بنا به اعتقاد او- در نهج البلاغه مطالبي وجود دارد كه صدور آن از زبان شخصيتي چون علي شايسته نيست و به علاوه ابوعبيد القاسم ابن سلام از شرح سخناني كه از ديگران در نهج البلاغه آمده خودداري كرده. و از اين رو در كتاب او «سخنان علي به اندازه ي يك چهارم سخنان عمر است.»

آنگاه براي اينكه اطمينان خواننده را به سخن خود بيشتر كند، مي افزايد: «و دلايل ديگري نيز موجود است كه ثابت مي كند آنچه در نهج البلاغه آمده، از علي نيست.» [16] وليكن هرگز از اين همه دلايل موجود!! سخني به ميان نمي آورد.

با وصف اين از سر اكرام و تفضل، براي اينكه به آگاهي ما بيفزايد، مي گويد: «بنابراين براي دكتر زكي، شايسته نيست كه بدون تحقيق و تفحص از كتابي همچون نهج البلاغه كه عقل و نظر و نقل و تحقيق كاملا در انتساب آن به علي ترديد دارد و در طول روزگاراني دراز نوشته شده است، مطالبي بگزيند و مورد بحث قرار دهد و آنچه را كه شامل سخنان نادرست و سست بسياري است نمونه اي از سخن علي بن ابي طالب و همچنين متعلق به قرن اول هجري بداند». [17] و بدين ترتيب همه ي اين گروه شك آوران، بدون اينكه سابقه ي آشنايي، بينشان باشد، با يكديگر همدستي و همفكري كرده اند. همدستي و كوشش براي ويران كردن بناي سر به فلك سائيده اي كه نهج البلاغه پي افكنده است.

[صفحه 16]

پاسخ ابن ابي الحديد و بعضي از محققان

اما از ديرباز بسياري از نويسندگان، اديبان و محققان در رد اين گونه افتراها

و اقامه ي برهان بر نادرستي اين پندارها و ادعاهاي كذب، كوششهاي صادقانه اي كرده اند. اولين سخن شناسي كه در مقام پاسخ دادن به اين شبهات برآمد، اديب روزگار خويش عزالدين بن ابي الحديد بود كه با شرحي كه بر نهج البلاغه نوشت بدين كار پرداخت. ما در ذيل، گوشه هايي از سخنان اين اديب بزرگ را مي آوريم.

«بسياري از هواپرستان مي گويند: بخش عظيمي از نهج البلاغه را دسته اي از سخنوران شيعي ساخته و پرداخته اند و چه بسا قسمتهايي از اين كتاب را به سيد رضي و ديگران نسبت داده اند، اما اينان كساني هستند كه پرده ي عصبيت چشم حقيقت بينشان را كور كرده است. و از راه مستقيم و آشكار حق منحرف گشته اند.

براي اينكه نادرستي اين پندار را به اختصار روشن كنم، بايد بگويم كه وضع نهج البلاغه، بنا به اين تصور كه از علي (ع) نباشد، از دو حال خارج نيست. يا همه ي آن از ديگران است يا بخشي از آن. اما سستي و بطلان صورت اول به وضوح آشكار است، زيرا كه صحت اسناد بعضي از قسمتهاي آن به علي (ع) به تواتر ثابت شده و همه يا اغلب محدثان و بسياري از مورخان، قسمتهاي زيادي از آن را نقل كرده اند و چون شيعه نبوده اند كسي نمي تواند نقل آنان

[صفحه 17]

را به غرضي حمل كند.

صورت دوم نيز، همان معني را تائيد مي كند، چون كسي كه به آئين سخن و خطابه آشنا و مانوس، باشد و از علم بيان طرفي بر بسته و در اين زمينه از ذوقي سالم و مجرب برخوردار باشد، بي ترديد سخن ركيك و فصيح و افصح و كلام اصيل و نوآمده و جديد سخنان دو يا چند خطيب، قرار گيرد، اختلاف

سبك و تفاوت سخن را در مي يابد. چنان كه ما به سبب آشنايي و معرفتي كه به شعر و نقد قصيده يا قصايدي از ديگران باشد، به مدد ذوق، آن را از شعر ابي تمام تميز مي دهيم. براي اينكه شعر او و روح و سبك و انديشه ي او در شعر، با ديگران تفاوتهايي محسوس دارد … ؟

وقتي خواننده به تامل در نهج البلاغه مي انديشد، همه ي آن را آب زلالي از يك سرچشمه، برخوردار از يك روح و جوهر و داراي يك طرز و سبك مي يابد عينا مانند جسم ساده و بسيطي كه هيچ جزء آن در ماهيت با ديگر اجزاء اختلافي ندارد و همانند قرآن كريم كه اول آن چون وسط آن و وسط آن مانند آخر آن است … با اين برهان قاطع و روشن خطاي كساني كه مي پندارند اين كتاب يا بخشي از آن به نام علي (ع) جعل و نوشته شده است آشكار مي شود» [18] و تا هنگامي كه نويسنده اي از معاصرين اين روش اصولي نقد را ندارند- اگر چه استاد ادبيات هم باشد- از وي دور نيست كه بگويد: «وابستگي شريف رضي- جامع نهج البلاغه- به خاندان علوي، زمينه ي ترديد درباره ي صحت قول او و احتمال تعصب و جانبداري او را از علي (ع) ممكن مي كند … بعضي از كساني كه

[صفحه 18]

درباره ي سيد مطالبي نوشته اند مي گويند: او شاعري بود كه لفظ، رام طبع او بود، زباني گشاده داشت. و در عين توانائي در شعر، در نثر نيز بليغ و قدرتمند بود و از اين رو براي كسي مانند او آسان بود كه سخناني همچون كلام علي (ع) با سبكي استوار و متين و با

لفظي فصيح و شيرين بپردازد [19].

ابن ابي الحديد از شيخ خود «ابي الخير واسطي» نقل مي كند: روزي ابوالخير و استادش «ابن الخشاب» خطبه اي از علي (ع) معروف به شقشقيه را مي خواندند، بعد از پايان خطبه ابي الخير سوال كرد: آيا به نظر شما اين خطبه مجعول است؟ ابن الخشاب گفت: نه به خدا، يقين دارم كه اين گفته ي خود اوست همچنانكه تو نيز تصديق مي كني.

مي گويد: با او گفتم بسياري مي پندارند كه اين خطبه از شريف رضي- رحمه الله تعالي- است. گفت: اين روح و انديشه و اين سبك و اسلوب سخن كجا و شريف رضي و ديگران كجا! ما با كلام و شيوه سخن رضي آشنايي داريم و آن را به خوبي مي شناسيم …

و آنگاه افزود: «به خدا اين خطبه را در كتابهايي كه دويست سال پيش از تولد سيد رضي نوشته شده است ديده ام. و همچنين به قلم دانشمندان و بزرگاني خوانده ام كه خط آنها را مي شناسم و سالها قبل از اينكه نقيب ابواحمد- پدر سيد شريف رضي- قدم به جهان هستي گذارد، زندگي مي كرده اند [20].

ابن ابي الحديد در شرح خطبه ي شقشقيه مي نويسد: «من قسمت زيادي از اين خطبه را در نوشته هاي شيخ بزرگ، ابوالقاسم بلخي پيشواي معتزليان بغداد يافتم. او در زمان خلافت المقتدر، سالها پيش از آنكه رضي به دنيا بيايد مي زيسته است. و نيز بخش اعظمي

[صفحه 19]

از آن را در كتاب ابي جعفر بن قبه ديدم. اين ابوجعفر از شاگردان ابوالقاسم بلخي- رحمه الله تعالي- بود و سالها پيش از آنكه رضي پاي به جهان بگذارد در گذشته است [21].

امام زبدي يحيي بن حمزه علوي (متوفي 745 هجري). در شرح حال علي (ع) مي نويسد: «بخش اعظم سخنان امير

مومنان علي (ع) همانست كه در نهج البلاغه گرد آمده است و اين موضوع به تواتر نقل شده و همگي در صحت اين قول اتفاق نظر دارند» [22].

نويسنده ي معاصر مصري، محمد عبدالغني حسن مي گويد: «و هرگز سخني را كه بعضي از خرده گيران با آن، گلوي خود را خسته كرده اند، نبايد بازگو كنم. و آن سخن اين است كه نهج البلاغه از علي- كرم الله وجهه- نيست بلكه خود شريف رضي آن را جعل كرده است. درباره ي اين توهم ابن ابي الحديد قبلا به بهترين وجهي دفاع كرده، همانطوري كه در روزگار ما شيخ محمد محيي الدين عبدالحميد اين كار را انجام داده است [23] و نيز دكتر زكي مبارك در جواب شكوك «مسيو ديمومبين» مي گويد: «اما در اين مورد، ما بايد كمال دقت و احتياط را به كار بنديم. زيرا به گفته ي جاحظ خطبه هاي علي، عمر و عثمان در مجموعه هايي گرد آمده و نگهداري مي شده است و سخن او بدين معني است كه خطبه هاي علي پيش از سيد رضي معروف بوده است،

[صفحه 20]

به علاوه كساني كه، نهج البلاغه را ساخته و پرداخته ي وي دانسته اند، سخنشان اين است كه او براي مقاصد مذهبي خود- تشيع- آنها را جعل كرده. اگر چنين باشد و بتوانيم اين احتمال را بپذيريم، آيا نمي توانيم تصور كنيم كه اهل تسنن نيز تهمت جعل نهج البلاغه را، به علت دشمني و مخالفت خود با شيعه، به شريف رضي بسته باشند؟ [24].

[صفحه 21]

تفصيل شبهات

به هر صورت با اينكه اين رساله جاي تفصيلي را- كه شايسته ي اين موضوع است- ندارد، ما به تناسب امكان، مجال سخن را مي گستريم و شبهاتي را كه در اين مساله مطرح شده است، عينا و به

ايجاز مي آوريم و به جواب گفتن يكايك آنها مي پردازيم. به اميد اينكه حق آشكار و نادرستي كشف شود و صبح روشن حقيقت براي هر ديده ور صاحب بصيرت طلوع نمايد. و اينك شبهات:

اول: تعريض به اصحاب رسول خدا (ص) در نهج البلاغه، كه اين سخنان با مقام امام و خلق و خوي و بزرگواري وي تناسبي ندارد.

دوم: تكرار كلمه ي وصي و وصايه در نهج البلاغه، اين كلمه در آن روز آشناي زبان مسلمانان نبوده و بلكه سالها پس از آن ساخته شده است.

سوم: طولاني بودن بعضي از خطبه ها، مانند خطبه ي «قاصعه» و «اشباح» و نيز بعضي از نامه ها مانند عهدنامه اي كه حضرت هنگام نصب مالك اشتر به ولايت شام خطاب به وي نوشته است. و اين كار برخلاف روش مالوف بليغان آن روز از صحابه و ديگران مي باشد.

چهارم: وجود سجع و موازنه و ديگر آرايشهاي لفظي و معنوي كه ادب عربي، بعد از عصر امام با آن آشنا شده است.

[صفحه 22]

پنجم: توصيفهاي دقيق، چنانكه در خطبه هاي مربوط به وصف «خفاش» و «طاووس» و «مورچه» و «ملخ» به كار رفته است. ما نمونه اي براي اينگونه توصيفها در گفته هاي بزرگان صدر اسلام نمي يابيم. اين چنين وصفهاي دقيق از آثار ترجمه ي كتب يوناني و ايراني و نتيجه ي تاثر عرب از آن و خود به خود از نظر زماني پس از عصر زندگي امام است.

ششم: دسته بندي كردن و تقسيم بندي معاني و مسائل، مانند اينكه استغفار بر شش معني است يا اعيان داراي چهار ركن و صبر داراي چهار شاخه است. اين معني نيز تحت تاثير ترجمه ي آثار ديگران پيدا شده و در زمان امام چندان شايع و آشنا نبوده است.

هفتم: وجود عباراتي

در نهج البلاغه كه گاهي خواننده در آنها ادعاي علي (ع) را از آگاهي به غيب مي بيند و اين معنايي است كه بايد شان علي (ع) برتر از آن دانسته شود، زيرا كه علم به غيب از خصايص بزرگ نبوت است و كسي جز پيامبر (ص) را نمي رسد كه دست ادعا به سوي آن دراز كند.

هشتم: سخنان بسياري در نهج البلاغه كه در باب زهد و ياد مرگ گفته شده و اين معني از سويي نتيجه ي برخورد مسلمين با مسيحيان و از سوي ديگر حاصل تاثر از صوفيه است كه اين هر دو را ثمره ي روزهاي بعد از علي (ع) بايد دانست.

نهم: انتساب پاره اي از جملات نهج البلاغه به اشخاص ديگر به وسيله ي بعضي از كتب و ماخذ قديمي. و بالاخره دهم: بسياري از كتب لغت و ادب از نهج البلاغه شاهدي ذكر نكرده اند و اين امر نشان مي دهد كه اين بزرگان نسبت آن را به علي (ع) مردود مي شناخته و لذا از استشهاد به آن اعراض نموده اند.

اينها عينا خلاصه اي از همه ي شكوك و شبهاتي است كه در

[صفحه 23]

نسبت نهج البلاغه به علي (ع) گفته شده است و ما بعد از اين، جواب شبهات مذكور را به ترتيب خواهيم آورد به اين اميد كه موجب رضايت جويندگان و اقناع مرددان باشد.

[صفحه 24]

جواب شبهات

جواب شبهه ي اول: (تعريض)

«صحبت» در لغت، معنايي بيشتر از همنشيني و همزماني ندارد و هرگز براي دو مصاحب هماهنگي و اتفاق در راي و عقيده را اثبات نمي كند. خداوند- تبارك و تعالي- در قرآن كريم مي فرمايد: «قال له صاحبه و هو يحاوره: اكفرت بالذي خلقك؟ همنشين در مقام گفتگو و پند و اندرز به او گفت: آيا به

آنكه تو را آفريد كافر شدي؟ از آيه 7ي3 كهف» يا در خطاب به كفار مكه مي فرمايد: «ما بصاحبكم من جنه صاحب شما مجنون نيست، از آيه ي 46 سباء» و شواهد ديگري از آيات قرآني و حديث و شعر كه ما به علت پرهيز از طول كلام از ذكر آن خودداري مي كنيم.

از اينجا دانسته مي شود كه اگر كسي با رسول خدا (ص) همزمان و همنشين باشد، اگر چه اطلاق «الصاحب: همنشين» هم بر او درست آيد، به مجرد اين همزماني و همنشيني نمي توان او را به ايمان و تقوي و ورع و وثاقت متصف دانست، بلكه بي شك بايد تمام زندگي او را از هر جهت بررسي كرد تا آشكار شود كه آن صحابي در رفتار و ديانت و تعهد و مسئوليت تا جه درجه اي استحقاق دارد و در چه ميزاني از تقوي و وثاقت و تزكيه ي حقيقي قرار گرفته است. براي دقت در شناخت صحابه ي رسول (ص) كافي است كه آنچه را بخاري از پيامبر اكرم نقل كرده است در اينجا

[صفحه 25]

بياوريم، به نقل بخاري رسول خدا فرمود:

«گروهي از شما براي شفاعت به سوي من خواهند آمد و در حالي كه در برابر من بر خود مي لرزند، بر آن مي شوم كه از آنان شفاعت كنم و مي گويم: «خدايا اينان از اصحاب منند.» ندا در مي رسد: «نمي داني بعد از تو چه كردند.»

و در حديث ديگري، مي گويم: «اينان امت منند.» ندا درمي رسد: «نمي داني كه آنان چگونه به گذشته بازپس گشتند.»

و در حديث سوم گفته مي شود: «آنچه را كه آنان بعد از تو تغيير دادند نمي داني.» و من مي گويم:

«از رحمت حق دور باد كسي كه بعد از

من آئين حق را تبديل كند.»

در سنن «ابن ماجه» آمده است: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «لعنت بر شما يا واي بر شما باد اگر بعد از من به كفر بازگرديد كه در آن حال خون بعضي از شما به دست برخي ديگر ريخته خواهد شد». [49] در چنين حالي همه ي صحابه ي رسول پاك و منزه نيستند و همه ي آنان چنان ساحتي ندارند كه جاي ايراد و اشكالي بر آن نباشد و از اين رو هرگز منعي ندارد اگر علي (ع) كسي را كه در خور ملامت و نكوهش است، به عيب و مذمت ياد كند. مخصوصا كساني را كه بر وي خروج كردند و علنا با او بر سر جنگ شدند و به هر وسيله اي كه ممكن بود درصدد قتل و ريختن خون او برآمدند.

بدين سبب اگر آن حضرت، ناسزاواري را نكوهيده و به مذمت گرفته باشد چنان نيست كه گفته شود: «صدور اين سخنان از زبان شخصيتي مانند علي، با آن درجه از دين و علم و تقوي شايسته نيست» ، چنانكه محمود محمد شاكر مي پنداد. يا چنان

[صفحه 26]

نيست كه انكار آن لازم باشد «تا از تنزل مقام علي به چنان سطحي جلوگيري شود.» چنانكه دكتر شفيع السيد ادعا دارد.

و آيا اصولا مذمت و محكوم كردن ناكثين و قاسطين و سرزنش و ملامت مارقين و منحرفين كاري بر خلاف تقوي و احكام دين است؟

اگر مذمت اين نابكاران بر خلاف تقوي و دين نيست- كه نيست- پس سرزنش آنان و نظايرشان را دور از شان امام نمي توان دانست و اگر چنين سخني در نهج البلاغه آمده باشد، نمي توان نسبت آن را

به علي (ع) مورد ترديد و شك قرار داد. خاصه اينكه آن حضرت ياران وفادار و ثابت قدم پيامبر را به نيكوترين تعبيرها مي ستايد و در فراق آن صاحبدلان، دردمندانه مي نالند. به دليل اينكه «الذين تلوا القرآن فاحكموه و تدبروا الفرض فاقاموه، احيوا السنه اماتوا البدعه آنان قرآن را خواندند و با عمل خود بدان قوت بخشيدند، درباره ي فرايض انديشيدند و بر پاي داشتند و در احياي سنتهاي الهي كوشيدند و در از بين بردن بدعتها پاي فشردند» [50] آري اين همان راه پر درد سر و اعجاب انگيزي بود كه علي (ع) در طول حيات خود به پاي اخلاص پيمود: پيوسته سخن بحق و صداقت گفت، شايسته ي مدح را ستود، در خور مذمت را به بدي ياد كرد. و در هيچ گوشه اي از كارهاي خود جائي براي حرف خرده گيران باقي نگذاشت.

[صفحه 27]

جواب شبهه ي دوم: «وصي و وصيت»

كلمه «وصيت» و مشتقاتش بارها در قرآن كريم [51] و احاديث نبوي تكرار شده است. از مواردي كه در كلام پيامبر (ص) به كار رفته، مربوط به اجتماع «انذار» است كه در آنجا رسول خدا (ص) فرمود: «فايكم يوازرني علي هذا الامر علي ان يكون اخي و وصيي و خليفتي فيكم؟ در اين كار بزرگ چه كسي به ياري من برمي خيزد تا برادر، وصي و جانشين من در ميان شما گردد؟» همه حاضران از اظهار جواب مثبت دم فروبستند، اما از آن ميان علي برخاست و گفت: «من يا رسول الله … الخ [52].

همچنين احاديث متعددي كه در آنها علي (ع) به اوصافي مانند «وصي» ، «افضل الاوصياء» و «خاتم الوصيين» توصيف شده است و منابع اين احايدث، كتب بسيار و

مراجع معتبري است كه در نزد همه ي مسلمين قابل اعتماد است [53].

شعراي معروف آن عصر نيز اين معني را در شعر خود به كار برده اند كه از جمله ي لغوي و نحوي مشهور ابوالاسود الدوئلي را مي توان نام برد. وي مي گويد:

[صفحه 28]

احب محمدا حبا شديدا

و عباسا و حمزه و الوصيا [54].

«محمد (ص)، را از جان و دل دوست مي دارم و عباس، حمزه و وصي را هم.» و نيز حسان بن ثابت كه در ضمن قصيده اي خطاب به علي عليه السلام، مي گويد:

الست اخاه في الهدي و وصيه

و اعلم منهم بالكتاب و بالسنن؟ [55].

«آيا در پيشوايي و هدايت، برادر و وصي پيامبر (ص)، و در علم كتاب و سنت از همگان پيشتر نيستي؟» و همچنين نعمان ابن عجلان در ضمن قطعه اي مي گويد:

وصي النبي المصطفي و ابن عمه

و قاتل فرسان الضلاله و الكفر [56].

«علي وصي پيامبر برگزيده و پسر عم او و كشنده ي قهرمانان ضلالت و كفر است.»

و بسياري ديگر از شاعران آن عهد كه ابن ابي الحديد در كتاب خود فصلي را به آنان اختصاص داده است. و اينان كه در شعرشان از وصايت علي (ع) سخن گفته اند، كساني هستند كه بسياري از آنان در جنگ بدر، در ركاب پيامبر بوده اند يا از صحابه ي رسول و تابعين محسوب مي شوند. [57].

اما شعراي متاخر از آن عهد، يعني عصر صحابه و تابعين، كلمه وصي را به كرات در مورد خاص علي (ع) به كار برده اند و ما در اينجا براي ذكر نام و شعر آنان مجال

[صفحه 29]

گسترده اي نداريم، و نيز شواهد بيشماري كه در همين معني در آثار مورخان، كتب تراجم و ديگران وجود دارد و در اينجا به اشاره اي هم از

آنها نمي توان ياد كرد.

بنابر آنچه گذشت، كلمه ي «وصي» ، علاوه بر اينكه در قرآن كريم به كار رفته، كلمه ي اصيل كلام نبوي است و پيامبر خدا آن را به كار برده است، و از مسلمانان و غير مسلمانان، كسي در انكار اصالت لغوي، ديني و تاريخي آن سخني ندارد و محققا مسلمانان صدر اسلام هم به همان معنايي كه گذشت بارها به كار برده اند.

[صفحه 30]

جواب شبهه سوم: «طول خطبه ها»

بلندي و كوتاهي خطبه، نامه و عهدنامه به موقعيت كلام بستگي تام دارد.

علماي سخن در باب بلاغت گفته اند: بلاغت عبارت از مطابقت مقال با مقتضاي حال است. اگر شرايط و موقعيت، طول كلام را اقتضا نمايد، سخنور بليغ بايد گفتار خود را طولاني كند و نيز در وقت ديگري كه موقعيت، كوتاهي سخن را بطلبد بايد بر كم گويي بسنده نمايد. از همين رو «سحبان وائل» - كسي كه در عرب به بلاغت مشهور است- وقتي در مجلس معاويه، مقتضي را موجود مي بيند، قيام مي كند و از پايان نماز ظهر تا هنگام نماز عصر به ايراد خطبه مي پردازد. [58] بي آنكه كسي از حاضران، سخن او را بر خلاف قواعد بلاغت و اصول سخنگويي بداند.

بسياري از نويسندگان و از جمله دكتر زكي مبارك، به اين شبهه پاسخ گفته اند، نامبرده مي گويد: «در گذشته غالبا اطناب (طولاني سخن گفتن) و ايجاز (كوتاه سخن گفتن) كلام به موقعيت و مقتضاي حال بستيگ داشت، نويسنده گاهي به ايجاز مي نوشت و گاهي سخن را به طناب مي كشاند. تنها معيار و مشخص كاتب در اين باب، شرايطي بود كه او را به نوشتن واداشته بود. البته در

[صفحه 31]

ميان نويسندگان كساني هم بودند كه پيوسته كلامشان

به ايجاز بود، اما به هر حال در اين امر هيچ اصل و قاعده اي جز رعايت توافق و تناسب با مقتضاي حال متبع نبود و شرايط و موقعيت حكم كرد كه چه مقالي در خور ايجاز و چه مقامي سزاوار اطناب است. سحبان وائل كه به طول سخن نامبرده است، كسي بود كه گاهي خطابه اش تا نيمه اي از روز هم به طول مي انجاميد. در صورتي كه از او خطابه هاي كوتاه و موجزي هم نقل شده است.»

«نوشته ها، خطبه ها، وصايا و نامه هاي علي (ع) نيز به همين شيوه است. او وقتي براي يكي از فرمانداران خود پيمان نامه اي مي نويسد، و مي خواهد مسائلي را كه رعايت آنها را براي فرماندار خود فرض مي داند، بيان دارد، به جانب اطناب مي گرايد و هنگامي كه در مساله ي خاصي براي يكي از نزديكان خويش مطلبي مي نويسد كه در آن، موقعيت طول سخن را اقتضا نمي كند، به ايجاز مي كوشد» [59].

[صفحه 32]

جواب شبهه ي چهارم: «سجع و آرايشهاي لفظي»

آوردن آرايشها و صنايع لفظي مانند سجع و مزدوج، امري نيست كه براي سخنوران و سخن شناسان زمان علي (ع) ناآشنا دانسته شود، چنانكه دكتر احمد امين مي پندارد. [60].

وجود قرآن كريم براي اثبات اين مدعا كافي است. اما براي كسي مانند علي كه شاگرد مكتب قرآن است، چه چيزي شايسته تر و سزاوارتر از اينكه از قرآن، حتي در اسلوب كلام و تعبير، و ساخت و بافت سخن پيروي كند؟ علاوه بر اين محدثان و مورخان، سخنان مسجع و مزدوج بسياري از كلام نبوي [61] و بعضي از ياران رسول خدا (ص) نقل كرده اند ولي دلالت اصيل و مطمئن قرآن شريف ما را از همه بي نياز مي كند و چنانچه

آنان در كلام خود به چنان مسائلي توجه كرده باشند روشن است كه بي ترديد تحت تاثير جاذبه ي قرآن و كلام الهي بوده اند.

دكتر زكي مبارك در اين باره مي گويد: «به نظر ما «توحيدي» كسي است كه حديث سقيفه را ابداع كرده است و اين معني را مي داند كه از قول صحابه با كلامي مسجع سخن مي گويد، زيرا كه او گفتار آنان را با همان سبك مي شناسد». [38].

[صفحه 33]

بدين ترتيب مي بينيم كه سخن آراسته به سجع، در زمان حيات علي (ع) غيرمالوف و ناآشنا نبوده است و لذا در صحت انتساب سخناني، با اين نوع آرايش ها و صنايع به پيامبر (ص) و صحابه و معاصرينش، هرگز جاي شكي وجود ندارد.

[صفحه 34]

جواب شبهه پنجم: «وصفهاي دقيق»

وصف دقيق از هر چيزي حاصل تامل دقيق در آن چيز است. در هر سخني هر چه انديشه، عميق تر و دقيق تر و توصيف، همه جانبه تر و كاملتر باشد، مي توان نتيجه گرفت كه نويسنده يا گوينده، از تيزهوشي و فراست، و نبوغ و عظمت شگفت انگيزتري برخوردار بوده است. اصولا همه ي افرادي كه علم در طول حيات خود آنها را، به عنوان عالم و دانشمند، شناخته است، بزرگاني هستند كه نبوغشان بر تامل در اشياء، در شناخت ذات، و كشف حقيقت مجهول آنها استوار است و به مدد همين استعداد، امكان مي يابند به توصيف حقايق پيچيده و اعماق كشف ناشده امور و اشيايي بپردازند كه آدمي چيزي از آنها را نمي شناسد.

من هرگز گمان نمي كنم كسي دقت وصف، نهايت كنجكاوي، قدرت كشف اسرار پوشيده و ناشناخته ي احدي از دانشمندان بزرگ را انكار كند و ناپسند شمارد. اما چرا براي دكتر احمد امين [39] و همنوايان او

پذيرفتني نيست كه علي (ع) از ملخ با توصيفي دقيق سخن گويد، يا از مورچه وصفي عميق كند؟ اين خود مساله اي در خور تامل است.

حتي بعضي از غفلت زدگان خطبه اي را كه در آن، علي عليه السلام- به وصف طاووس پرداخته است، از او نمي دانند به اين

[صفحه 35]

دليل كه در مدينه طاووس نبوده است، بايد گفت كه «آن روزها انواع ميوه ها و محصولات گوناگون، به عنوان ماليات، به كوفه آورده مي شد و هداياي پادشاهان از سراسر جهان بدان سو روان [40] بود.» و از اين رو آن حضرت طاووس را در كوفه ديده و در خلقت آن به دقت انديشيده، و دقيق تر از هر عالم هوشمند و نابغه ي تيزبيني به مطالعه ي آن پرداخته بود.

و آنچه در نهج البلاغه مي بينيم، حاصل همان دقت نظرها و تيزبيني ها است. در خلال اين خطبه است كه به مطالعه ي كنجكاوانه و مثبتي بر مشاهده ي عميق و رويت دقيق اشاره مي فرمايد و حتي مي گويد:

«اح يلك من ذلك علي معاينه ديدن طاووس را به شما سفارش مي كنم». [41] و اما شايد در همه ي اين موارد گناه علي اين است كه دقت نظر او از تمام مردم روزگارش بيشتر بود و دريغا كه اين هنر، گناهي بزرگ است1

[صفحه 36]

جواب شبهه ي ششم: «دسته بندي و تقسيم معاني»

دسته بندي و تقسيم معاني مختلف كه در نهج البلاغه آمده، امري نوظهور نيست و ظاهرا دكتر احمد امين زحمت مراجعه به كتب گذشتگان را به خود نداده است كه هرگاه از اين موضوع سخني به ميان مي آيد، مي گويد كه اين تقسيمات و دسته بندي ها در اثر ترجمه ي كتب فلسفي يوناني به زبان عربي و بعد از تدوين و تنظيم علوم گوناگون پيدا شده است.

[42].

در احاديث نبوي آمده است كه پيامبر مي فرمايد:

«ثلاثه لايكاد يسلم منهن احد … الخ [43].

سه خصلت ناپسند است كه احدي از شر آن درامان نمي ماند … »

يا «اوصافي ربي بتسع و انا اوصيكم بها [44].

… پروردگار مرا به نه چيز سفارش كرد كه من شما را بدانها وصيت مي كنم … »

و يا «اربع من النشر: شرب العسل [45].

… الخ چهار چيز بيماري جنون را درمان مي كند: خوردن عسل … »

در روايتي از خليفه ي اول، ابوبكر، آمده است: «ثلاث فعلتهن وددت اني تركتهن، و ثلاث تركتهن وددت اني فعلتهن، و ثلاث وددت اني سالت رسول الله (ص) عنهن، فاما الثلاث [46].

… سه كار

[صفحه 37]

را انجام دادم، و اي كاش نكرده بودم، و سه كار را ترك كردم كه اي كاش انجام مي دادم و سه موضوع برايم مطرح بود كه اي كاش از پيامبر (ص) مي پرسيدم. اما آن سه … »

و همچنين در روايات ديگري از خليفه ي دوم، عمر آمده است:

«النساء ثلاث [47] زنان سه دسته اند … »

«الانسان لايتعلم العلم لثلاث و لايتركه لثلاث … الخ. [48] انسان علم را در سه مورد نمي آموزد و براي سه چيز آن را ترك نمي كند … »

و يا «الرجال ثلاثه … الخ. [49] مردان سه دسته اند … »

و يا «ثلاث خصال من لم يكن فيه لم ينفعه الايمان … الخ. [50] سه خصلت است كه اگر در انسان نباشد ايمان براي او سودي ندارد … »

از امثال اين نوع جملات و عبارات. نمونه هاي بسياري از صحابه، تابعين و ديگران مي توان نقل كرد. اما آيا تمام اينها را شيعه جعل كرده و به دهان گويندگان آن گذاشته است؟

و آيا اينها را هم

شريف رضي ساخته و اينجا و آنجا به آنان بخشيده است؟

و بالاخره آيا چگونه احمد امين و همفكرانش اينهمه متون و احاديث را نديده اند

[صفحه 38]

جواب شبهه ي هفتم: «علم به غيب»

علي (ع) در ضمن خطابه اي كه در بصره ايراد مي فرمود از جنگهاي آينده و هجوم مهاجمين خبر مي داد يكي از يارانش گفت: يا اميرامومنين آيا خداوند به تو از علم غيب خود بهره اي عطا فرموده است؟

علي (ع) در جواب آن مرد كه از قبيله ي كلب بود خنديد و گفت: [51].

«اي برادر كلبي1 اين كه من گفتم، علم غيب نيست بلكه دانشي آموختني است كه از صاحب ان بايد آموخت … اين علم را خداوند به پيامبرش و آن بزرگوار به من تعليم داد و دعا كرد كه سينه ي من حافظ آن باشد» [52] و اين است عقيده ي ما در باب علم غيب امامان (ع): علمي كه از صاحب آن آموخته اند، و اين صاحب علم، پيامبر خدا، صلي الله عليه و آله است.

اين معني با آنچه شيخ مفيد، محمد بن محمد بن نعمان از ابن المغيره نقل كرده است، تائيد مي شود. وي مي گويد: «من و يحيي بن عبدالله بن الحسن در حضور ابي الحسن امام، موسي بن جعفر (ع)، بوديم. يحيي به آن حضرت گفت: فدايت شوم، عده اي مي گويند كه شما از غيب آگاهيد. فرمود سبحان الله … به خدا

[صفحه 39]

نمي دانم مگر آنچه از رسول خدا (ص) به من رسيده است» [53] از سخنان علي و فرزندش موسي بن جعفر، عليهم السلام، حقيقت معناي علم غيبي كه در سخنان ائمه وارد شده است روشن و دريافته مي شود، اما عباس محمودالعقاد، كه اين معني بر او پوشيده است و از معني سخن

امام در نهج البلاغه نيز آگاهي ندارد، بي مطالعه و شتاب زده مي گويد: «اخباري كه در نهج البلاغه به پيش بيني واقعه ي حجاج، فتنه ي زنج و هجوم مغول و تاتار و غيره، اشاره دارد، عموما مطالبي دخيل و از مسائلي است كه نسخه نويسان سالها پس از وقوع اين حوادث، به اصل كتاب افزوده اند» [54] و اين از اشكالات خنده داري است:

زيرا وقتي ايشان مي پندارد آنچه درباره ي حمله ي مغول و تاتار، در نهج البلاغه آمده از مطالب دخيل و از سخناني است كه نساخ بدان افزوده اند، توجه ندارد كه در حال حاضر، در كتاب خانه هاي جهان نسخ خطي [55].

بسياري از نهج البلاغه موجود است كه پيش از عصر مغول و اشغال بغداد كتابت شده است و متن آنها عينا همان است كه در نسخه هاي چاپي به طبع رسيده است. و همچنين است نسخه اي كه ابن ابي الحديد شرح خود را بر اساس آن نوشته و كتابت آن به دست و قلم شريف رضي بوده [56] است.

و اي عجبا چه كسي اين مطالب را به نهج البلاغه در آميخته

[صفحه 40]

و يا كدام ناسخي بر آن افزوده است؟ و آيا چنان است كه نسبت علم غيب به جاعلان و ناسخان از نسبت آن به علي پذيرفتني تر باشد؟

[صفحه 41]

جواب شبهه ي هشتم: «زهد و ياد مرگ»

احوال و اوضاع متحولي كه در صدر اسلام همه جهان را يكباره به وي مسلمانان گشود، متاسفانه عدالتي كه توزيع ثروت و تدبير معاش عمومي را به مقتضاي قسط و برابري اسلامي تحقق بخشد، به همراه خود نداشت، در اثر اين واقعه، به علت وجود نظام خاص اقتصادي، توزيع غير عادلانه ي ثروت و گردآمدن وحشتناك آن بر مال اندوزان و سودپرستان، براي اكثريت مردم فقر و

بدبختي روزافزون و مرگ زايي به بار آمد. (امام همزمان با اين شرايط، امر خلافت را به دست گرفت).

اما آنچه آن حضرت را وامي داشت كه اين گونه در امر پارسايي و زهد- كه به آن اشاره شده است- پافشاري و تاكيد كمند، اين اصل بود كه مي خواست در فاجعه ي عجيب سرمايه داري و بلاي بزرگ زندگي طبقاتي تخفيفي پديد آورد.

آنچه سخن ما را تاييد مي كند اين است كه مي بينيم وقتي افرادي از ياران علي (ع) به راستي لباس زهد مي پوشند و از دنيا بيزاري مي جويند و او مي داند كه دوستي دنيا و زر و زيور آن، پرده ي چشم آنان نخواهد شد، آنها را در زهد بيش از حد، ملامت مي كند. مانند آن روزي كه مي شنود عاصم بن زياد حارثي لباس ژنده اي پوشيده و از اهل دنيا كناره گيري كرده است، و به او مي فرمايد:

[صفحه 42]

«يا عدي نفسه1 لقد استهام بك الجنيت1 اما رحمت اهلك و ولدك1 اتري الله احل لك الطيبات و هو يكره ان تاخذها؟ «اي دشمن جان خود شيطان تو را به سرگرداني كشيده است. آيا به زن و فرزندت رحم نمي كني كه از قيام به اداي حقوق آنان چشم پوشيده اي؟ آيا مي پنداري خداوند طيبات را براي تو حلال كرده است ولي نمي پسندد كه تو از آن برخوردار باشي؟»

عاصم گفت: «يا اميرالمومنين اين كار را از تو آموختم كه لباس زبر و خشن مي پوشي و غذاي ساده و نان خشك مي خوري.»

علي (ع) گفت: «ويحك اني لست كانت، ان الله فرض علي ائمه العدل ان يقدروا انفسهم بضعفه الناس كي لايتبغ بالفقير فقره واي بر تو من مانند تو نيستم، زيرا خداوند به رهبران عادل فرض كرده

است كه زندگي خود را در سطح معاش تهيدستان قرار دهند تا ناداري، آنان را به پريشاني نيندازد و درد تهيدستي آنها را نشوراند». [57].

بنابراين علي (ع) با زهد خويش نمي خواست براي زندگي مردم رسم و راه و آئيني وضع كند، بلكه بر آن بود كه هرچه بهتر، تعهد و مسئوليت رهبري خود را جامه ي عمل پوشاند. اين نكته را آن حضرت- سلام الله عليه، در نامه اي كه براي عثمان بن حنيف، كه از جانب وي والي بصره بود- به تفصيل شرح فرموده است. در ضمن اين نامه مي گويد:

«و لو سئت لاهتديت الطريق، الي مصفي هذا العسل، و لباب هذا القمح، و نسايج هذا القز. ولكن هيهات ان ينغلبني هواي، و يقودني جشعي، الي تخير الاطعمه و لعل بالحجاز او اليمامه من لاطمع له في القرص، و لا عهد له بالشبع او ابيت مبطانا و حولي

بطون غرثي و اكباد حري؟ … ااقنع من نفسي بان يقال: هذا اميرالمومنين و لا اشاركهم في مكاره الدهر، او اكون اسوه لهم في جشوبه العيش؟ اگر مي خواستم، مي توانستم به شهد ناب عسل و مغز گندم و بافته ي ابريشم دست يابم و از آن بهره گيرم. ولي هيهات1 چگونه ممكن است من اسير هوس و تسليم حرص نفس شوم، و در خوردني ها در جستجوي غذاي بهتر برآيم و انتخاب كنم. در حاليكه در حجاز و يمامه كسي باشد كه اميدي به قرص ناني ندارد و هيچگاه طعم سيري را نچشيده است. و چگونه سزاوار است شبي انسانهايي با شكم گرسنه و جگرسوزان، شبها را به بيداري صبح مي كنند؟ آيا تنها به اين خرسند باشم كه مسلمانان مرا امير مومنان بخوانند

ولي در سختي هاي روزگار همدرد، و در تلخي هاي زندگي سرمشق آنان نباشم؟» [58].

بازمي بينيم هنگامي كه علي (ع) صفات اهل تقوي را برمي شمارد، آنها را كساني نمي داند كه به زهد و تصوف و محروميت از مواهب و نعمتهاي حلال زندگي در دنيا موصوف باشند، وقتي تاكيد مي فرمايد:

«ان المتقين ذهبوا بعاجل الدنيا و آجل الاخره، فشاركوا اهل الدنيا في دنياهم، و لم يشاركهم اهل الدنيا في آخرتهم، سكنوا الدنيا بافضل ما سكنت و اكلوا بافضل ما اكلت، فحظوا من الدنيا بما حظي به المترفون … ثم انقلبوا عنها بالزاد المبلغ و المتجر الرابح اهل تقوي و انسانهاي نيكوكار از نعمتهاي زودگذر دنيا و از موهبتهاي آينده ي آخرت بهره مي برند بدين ترتيب كه آنان در برخورداري از دنيا با دنياداران همراه مي شوند،

[صفحه 43]

ولي دنياپرستان از ذخائر اخروي بي نصيب مي مانند. آنان در بهترين جا سكونت مي گزينند و از بهترين خوردني ها مي خورند، بنابراين همانند خوشگذرانان از نعمتهاي دنيا بهره مند مي گردند … و سرانجام با توشه اي كافي و بهره اي وافي از دنيا در مي گذرند.» [59].

[صفحه 44]

جواب شبهه ي نهم: «انتساب بعضي از جمل، به … »

اينكه در پاره اي از مراجع و ماخذ ادبي جمله اي چند از نهج البلاغه علي (ع) به ديگري نسبت داده شده است هرگز نسبت كل نهج البلاغه را به آن حضرت نفي، و جعلي بودن اسناد آن را اثبات نمي كند، زيرا اين معني درباره ي بعضي از احاديث نبوي و تعدادي از سخنان صحابه نيز صادق است. چنانكه نمونه اي از اين پيش آمد را در شعر بسياري از شعراي قديم عرب مي بينيم.

و از اين گذشته اگر حديثي از پيامبر (ص)، يا يك بيت شعر از شاعري، در كتابي به كسان ديگري نسبت

داده شود هرگز نمي توان نتيجه گرفت كه همه ي احاديث نبوي در معرض شك و اشكالند يا نسبت ديوان آن شاعر، به او مردود است. اصل سخن اين است ولي بايد توجه داشت، حملاتي كه اينجا و آنجا، از جانب امويان و بعضي از خلفاي عباسي، نسبت به شخصيت، فضايل و مناقب، سخنان، و چگونگي زندگي علي (ع) مي شد، بسياري را وادار كرده بود كه آنچه از علي (ع) مي دانند كتمان كنند و در بسياري از مواقع به كلام او (ع) استشهاد نمايند بدون اينكه به صراحت نام وي را بر زبان آرند.

و اصولا وقتي خليفه- يعني زمامدار مطلق العنان وقت اعلان مي كند: «هركس از ابوتراب به نيكي ياد كند خونش ريختني است.» براي اينكه سخن علي (ع) آشكارا نقل شود، مجالي مي ماند؟

[صفحه 45]

اگر جواب منفي باشد- كه بي ترديد چنين است- چگونه محمود محمد شاكر از اينكه در كتاب قاسم بن سلام، كلام منقول از علي (ع) يك چهارم سخنان عمر (رض) است، اظهار شگفتي مي كند؟ و آيا اين كار قاسم بن سلام دليل شك در نهج البلاغه است؟

[صفحه 46]

جواب شبهه ي دهم: «خالي بودن بسياري از كتب لغت از كلام علي (ع)»

بايد بگوئيم كه كتب و ماخذ ادبي و معتبر زيادي وجود دارد كه پيش از شريف رضي- جامع نهج البلاغه- تاليف شده اند [60].

آقاي عبدالزهراء خطيب حسيني تعداد صد و نه تاليف از اين ماخذ را شماره كرده و در كتاب خود نام برده است. مولفان همه ي اين كتابها، آثارشان را پيش از سال چهارصد هجري- سال جمع آوري نهج البلاغه به وسيله ي شريف رضي- نوشته، و بدين وسيله براي نسلهاي بعد از خود ثبت كرده اند، بي آنكه در موردي شك

كنند يا محل ترديدي ببينند. كافي است كه، تعدادي از پيشقدمان اين مولفين معروف را نام ببريم:

مفضل الضبي، متوفي به سال 168- نصر بن مزاحم، متوفي به سال 202- قاسم بن سلام، متوفي به سال 223- ابن سعد، متوفي به سال 230- محمد بن حبيب، متوفي به سال 245، جاحظ، متوفي به سال 255- سجستاني، متوفي به سال 255- زبير بن بكار، متوفي به سال 256- مبرد، متوفي به سال 258- ابن قتيبه، متوفي به سال 276- بلاذري، متوفي به سال 276- برقي، متوفي به سال 274 و يا

[صفحه 47]

280- يعقوبي، متوفي به سال 284- ابوحنيفه دينوري، متوفي در حدود سال 290- ابوجعفر صفار، متوفي به سال 290- ابوالعباس ثعلب، متوفي به سال 291- ابن المعتز، متوفي به سال 296- طبري، متوفي به سال 310- ابن دريد، متوفي به سال 321- ابن عبدربه، متوفي به سال 328- زجاجي، متوفي به سال 329- جهشياري، متوفي به سال 331- كندي، متوفي به سال 350- ابوالفرج اصفهاني متوفي به سال 356- و بالاخره قالي، متوفي به سال 356 هجري.

وقتي آثار اين بزرگان و سخنان علي عليه السلام، را در مولفات آنان مي بينيم، درمي يابيم كه سخن محمود محمد شاكر تا چه اندازه از حقيقت و راستي دور است، او مي گويد:

«در ميان سال وفات علي- رضي الله عنه- و جمع آوري اين مطالب حدود چهار قرن فاصله است، و شريف رضي يا برادرش مرتضي (كذا) اين اقوال را با اسنادي كه سلسله ي آنها به علي (ع) منتهي شود، ذكر نكرده اند.

بنابراين چگونه مي توان به رواياتي كه بدون ذكر سندي صحيح به ما رسيده است اطمينان داشت، در حاليكه مي دانيم روزگاري طولاني با همه ي

تطاول و يغمايسش در ميان سالهاي زندگي علي و گردآوري گفتار او (ع) فاصله بوده است؟»

و همچنين از سخنان دكتر شفيع السيد روشن مي شود كه وي تا چه اندازه به حقيقت نزديك است، او مي گويد:

«روشي كه رضي در ثبت اقوال علي (ع) به كار بسته است خود از عواملي است كه شك آوران، براي توجيه نظر خويش بدان استناد مي كنند. زيرا كه او عموما و در بيشتر موارد متني را ذكر مي كند بدون آنكه انتساب آن به امام علي به وسيله ي منابعي كه قبلا آن را ثبت كرده يا بزرگاني كه نقل نموده باشند تائيد شود.»

و نيز همين جا به درجه ي ناتواني دكتر طه حسين در مراجعه

[صفحه 48]

به منابع و ماخذ، و يا شتاب زدگي دكتر الدسوقي در اظهار نظر وقتي از طه حسين نقل قول مي كند، و صحت و سقم اين گفته بر عهده ي اوست- مي توان پي برد، او مي گويد:

«در بعضي از كتب تاريخي مانند طبري و بلاذري خطبه هايي از امام علي نقل شده، و اين امر صحت نسبت و قبول آن خطبه ها را ممكن مي سازد.»

گويي طبري و بلاذري دو مورخ استثنايي و بي همتايند1 و گويي آنچه آن دو از سخنان امام نقل نكرده اند در كتاب ديگري نيامده، و مورخ ديگري ثبت نكرده است!

در پايان سخن، شايسته است گفتار خود درباره ي نهج البلاغه را با مطلبي از خاورشناس نامدار فرانسوي، پروفسور هانري كربن، در باب اين كتاب بزرگ ختم كنيم، او مي گويد:

«بعد از قرآن و احاديث پيامبر اسم، نهج البلاغه در درجه ي اول اهميت قرار دارد، بايد گفت به طور كلي اين كتاب تنها به قلمرو حيات مذهبي تشيع محدود نيست بلكه تفكر فلسفي شيعه نيز به آن وابسته

است و از آن مايه مي گيرد. از اين رو بايد نهج البلاغه را از مهمترين سرچشمه هايي به شمار آورد كه متفكران شيعه پيوسته از آن سيراب گشته اند …

به علاوه بايد بدانيم كه تحت تاثير بسزاي اين كتاب، تنظيم ارتباط منطقي در كلام به وجود آمد، و روش استنتاج صحيح و اصولي پايه گذاري شد، و با خلق و ابداع بعضي از اصطلاحات فني و وارد كردن آنها به زبان ادب و فلسفه ي عرب، مايه ي غنا و رونق آن زبان گرديد. و همه ي اينها در آن روز كاملا مستقل از تاثير آثار يوناني بود.» [61].

[صفحه 49]

پايان سخن اينكه

«نهج البلاغه» چون خورشيدي تابان، پيوسته در سينه ي روزگار خواهد درخشيد و راه هدايت را به جويندگان راستين حق خواهد نمود، و جان و دل تشنگان حقيقت را سيراب خواهد كرد.

و هرگز غبار مه و تيرگي ابر، هر چه انبوه و دامن گسترده تر گردد، خورشيد تابنده را از چشمهاي جوينده پنهان نتواندساخت.

و راست گفت خداوند بزرگ كه فرمود: «اما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث في الارض اما كف به زودي نابود مي شود و اما آنچه به خير و منفعت مردم است در روي زمين باقي خواهد ماند.» (از آيه ي 17 سوره ي رعد).

[صفحه 50]

چند توضيح

1- از آيه ي 43 سوره مباركه ي اعراف (ترجمه ي آيات قرآني از قرآن مترجم الهي قمشه اي گرفته شده است.)

2- جرجي زيدان (1914 -1861) در بيروت متولد شد، در سال 1892 مجله ي الهلال را در مصر تاسيس كرد. از مهمترين آثار او تاريخ تمدن اسلامي، تاريخ آداب اللغه العربيه و تراجم مشاهير شرق است

3- بروكلمان (1956 -1868)، خاورشناس آلماني، صاحب كتاب تاريخ الادب العربيه و جز آن.

4- عزالدين … ابن ابي الحديد مدايني، اديب و مورخ، از علماي معروف معتزلي قرن هفتم (655 -586) و از رجال دولت بني عباس بود، مهمترين اثر او شرح نهج البلاغه شامل 20 جلد و از معروفترين شرحهايي است كه بارها به چاپ رسيده است. از ديگر آثار او العبقري الحسان … را مي توان نام برد.

5- عبدالحميد بن يحيي، كاتب و اديب معروف و از رجال بزرگ شام بود، كه در سال 132 هجري كشته شد، عبدالحميد، ايراني الاصل، استاد ابن مقفع دانشمند و نويسنده ي معروف، و مثل بلاغت است. درباره ي اوست كه گفته اند: نويسندگي با عبدالحميد آغاز شد.

6-

ابن نباته، عبدالرحيم ابن نباته (374 -335) ضرب المثل

[صفحه 51]

خطباي عرب در دوره ي اسلامي است.

7- شيخ محمد عبده (1905 -1849)، از دانشمندان مصر، مريد، همكار و ادامه دهنده ي راه سيدجمال الدين اسدآبادي است. از آثار او شرح و تعليق بر نهج البلاغه را مي توان نام برد.

8- دكتر زكي مبارك (1371 -1308) از ادبا و نويسندگان معاصر، دكتر ادبيات عرب و استاد دانشگاه مصر بود، غير از النثر الفني في قرن الرابع آثار بسيار ديگري نيز دارد.

9- ابوعبيده قاسم بن سلام: اهل هرات، و از بزرگان حديث و ادب و فقه بود در سال 213 هجري در مكه درگذشت. از آثار او «الغريب المصنف» را مي توان نام برد كه در اين فن از نخستين كارها به حساب مي آيد. ابوالطيب لغوي درباره ي او مي گويد:

«ابوعبيده نويسنده اي توانا، اما قليل الروايه است.» (زركلي)

10- محمد محيي الدين عبدالحميد، از ادباي معروف مصر، متون بسياري با تصحيح و همت وي به چاپ رسيده است.

11- اجتماع انذار، اجتماعي است كه پس از نزول آيه ي شريفه ي «و انذر عشيرتك الاقربين» و به دعوت رسول اكرم (ص) تشكيل شد. در اين جمع پيامبر (ص) نزديكان خود را به سوي خدا دعوت فرمود، و چنانكه مي دانيم نخستين كسي كه به دعوت آن حضرت جواب مثبت داد، و به ياري و هواداري او (ص) برخاست، علي (ع) بود. جوينده براي اطلاع كامل به كتاب شريف الغدير، متن فارسي، جلد چهارم صفحات 140 به بعد مراجعه كند.

12- ابوالاسود دوئلي: ظالم بن عمرو بن سفيان مكني به ابوالاسود (متوفي به سال 99 هجري) از عالمان، بزرگان و شاعران بديهه سرا به شمار مي آيد. او از تابعين و واضح علم نحو است. در زمان علي

(ع) به ولايت بصره رسيد و در جنگ صفين در ركاب علي (ع) بود (به اختصار از زركلي).

[صفحه 52]

«ابوالاسود گفت: روزي به خدمت اميرالمومنين علي عليه السلام شدم و او را ديدم سر به فكرت فروبرده، گفتم: اميرالمومنين چه مي انديشد؟ گفت: من در اين شهر شما لحني شنيدم و خواستم كتابي در اصول عربيت وضع كنم. پس گفتم: اگر اميرالمومنين چنين كند، ما را احياء كند و اين زبان در ميان ما پايدار بماند، و سه روز پس از آن به خدمت او منشرف شدم و او صحيفه اي نزد من افكند، در آن نوشته: بسم الله الرحمن الرحيم الكلام كله اسم و فعل و حرف … پس فرمود: دنبال آن بيار و بر آن بيفزاي … لغت نامه دهخدا».

13- حسان بن ثابت انصاري، شاعر معروف رسول خداست. براي شرح حال و شعر او ، به كتاب گرانقدر الغدير، جلد سوم مراجعه شود.

14- نعمان بن عجلان انصاري (متوفي به سال 37 هجري) از صحابه است. او در جنگ صفين در سپاه علي بود و و در آن واقعه اشعاري دارد.

15- سحبان وائل، خطيبي است كه در بيان و فصاحت و بلاغت مشهور است و تعبير «اخطب من سحبان» به اين معني به كار مي برد، تكرار كلام و توقف در سخن نمي كرد و نمي نشست تا از سخن فارغ نمي شد.

16- ابوحيان توحيدي: علي بن محمد توحيدي از ادباي قرن چهارم و با ابن عميد و صاحب بن عباد معاصر بود. ياقوت حموي گويد: ابوحيان متفنن در همه ي علوم بود از نحو و لغت و شعر و ادب و فقه و كلام (بر مذهب معتزله) و شيخ صوفيه و فيلسوف ادبا و

اديب فلاسفه و امام بلغا بود.

(از لغت نامه)

17- احمد امين، (1954 -1886)، از نويسندگان معروف مصر و صاحب كتابهاي فجرالاسلام و ضحي الاسلام است.

[صفحه 53]

18- هانري كربن: از محققان و خاورشناسان معروف فرانسوي عصر حاضر بود، كتاب تاريخ فلسفه ي اسلامي او كه با همكاري محقق ديگري تاليف شده به وسيله ي آقاي دكتر مبشري به فارسي ترجمه شده است. از او آثار بسيار ديگر در زمينه ي تحقيق در متون ادبي، اسلامي به چاپ رسيده است.

پاورقي

[1] مجله الكاتب، شماره 170، مه 1975، ص 31 -30.

[2] مجله الهلال، شماره ي 12، سال 83 ص 95.

[3] مجله الهلال، شماره ي 12، سال 83 ص 95.

[4] به توضيحات آخر مقاله مراجعه شود.

[5] تاريخ آداب اللغه العربيه: 181 /1 و 288 /2.

[6] تاريخ الادب العربي، ترجمه ي عربي، 62 /2.

[7] مصادر نهج البلاغه حسيني ج 1/ ص 313 -248، دكتر شفيع السيد مي گويد كه بزرگترين شارحان نهج البلاغه از شيعه اند (الهلال شماره ي 12 سال 83 ص 96) و در همان حال وقتي تعدادي از شارحان را نام مي برد مي بينيم كه معروفترين آنان غير شيعه اند.

[8] شرح نهج البلاغه، 25 -24/1.

[9] نهج البلاغه شرح محمد عبده 5/1.

[10] نهج البلاغه شرح محمد عبده 5/1.

[11] وفيات الاعيان ابن خلكان ج 3/ ص 3 و به تقليد از پندار او الصفدي در الوافي بالوفيات ج 2/ ص 375 و اليافعي در مرآه الجنان: ج 3/ ص 55 و ابن حجر در لسان الميزان، ج 4/ص 223.

[12] تاريخ آداب اللغه العربيه: 288/2- در اين موضوع دكتر شوقي ضيف، دچار تناقض عجيبي شده است. او در يك صفحه از كتاب خود- در صفحه ي 128 ابتدا مي گويد كه از علي خطبه هاي بسياري مانده است، آنگاه اظهار عقيده مي كند كه شريف رضي نهج البلاغه

را پرداخته و جعل كرده است و براي تكميل جهت سوم اين مثلث مي گويد كه وضع و جعل نهج البلاغه به نام علي نه تنها از زمان سيد رضي بلكه از عصر مسعودي نيز مقدم تر است (دقت كنيد).

[13] نشر فني در قرن چهارم هجري: 69 /1.

[14] مجله ي الكاتب، ص 30 شماره ي 170 سال 15 مه 1975.

[15] مجله ي الكاتب، ص 30 شماره ي 170 سال 15 مه 1975.

[16] مجله ي الكاتب، ص 31، شماره ي 170 سال 15 مه 1975.

[17] مجله ي الكاتب، ص 31، شماره ي 170 سال 15 مه 1975.

[18] شرح نهج البلاغه: 10/ 129-127.

[19] دكتر شفيع السيد/ مجله ي مصري الهلال/ شماره 12 سال 73 ص 96 -95.

[20] شرح نهج البلاغه: 205 /1.

[21] شرح نهج البلاغه: 206 -205 /1- از تامل در گفتار ابن ابي الحديد درباره ي نسب و نسبت نهج البلاغه در مي يابيم كه او وقتي يقين داشت آنچه را كه شرح مي كند از سخنان علي است در اشتباه و غفلت نبود چنانكه دكتر طه حسين به روايت دكتر محمد الدسوقي مي پنداشته است (مجله العربي، شماره 207/ شباط 76 م/ ص 147) و بلكه او در كار خود جوينده اي عميق و ناقدي انديشمند، و در عين حا از عيب بزرگي به نام هوي و تعصب بركنار بود.

[22] مشكاه الانوار، ص 175.

[23] تلخصي البيان مقدمه.

[24] ص 96- النثر الفني ج 1/ ص 69.

[25] سنن ابن ماجه، ج 2 ص 1300.

[26] نهج البلاغه، ج 1 ص 344.

[27] سوره ي بقره، آيه ي 182، النساء، آيا 11 و 12، مائده 106 و غيره.

[28] تاريخ طبري ج 2 ص 321 -319 و الكامل ابن اثير ج 2 ص 42 -41 و شرح نهج البلاغه ج 13، ص 211.

[29] براي شناختن اين ماخذ و آگاهي

از احاديث مربوطه، به كتاب الغدير مراجعه شود ج 2 ص 260 -252.

[30] ديوان ابي الاسود الدوئلي ص 73.

[31] الموفقيات ص 598 و شرح نهج البلاغه ج 6 ص 35.

[32] الموفقيات ص 593.

[33] شرح نهج البلاغه، ج 1 ص 150 -143. ابن ابي الحديد در شرحي كه بر اين اشعار مي نويسد، مي گويد كه من اشعاري را كه نوشته ام از كساني است كه از رجال شيعه محسوب نمي شوند و نيز اشعاري كه متضمن كلمه وصي مي باشد بسيار است و من تنها مقداري از آنها را نقل كرده ام.

[34] سرح العيون، ص 80.

[35] النثر الفني ج 1 ص 59 -58.

[36] فجر الاسلام ص 149.

[37] شرح نهج البلاغه، ج 1 ص 130 -128.

[38] النثر الفني ج 1 ص 69.

[39] فجرالاسلام: 149.

[40] شرح نهج البلاغه ج 270 /9.

[41] نهج البلاغه ج 1 ص 307 -306.

[42] فجر الاسلام: ص 149.

[43] عقد الفريد ج 2/ ص 302.

[44] عقدالفريد: ج 2/ ص 417.

[45] عقد الفريد: ج 6، ص 272.

[46] تاريخ طبري ج 431 -430 /3.

[47] شرح نهج البلاغه: ج 12، ص 71.

[48] همان ماخذ ج 12، ص 71.

[49] شرح نهج البلاغه: ج 12، ص 72.

[50] شرح نهج البلاغه: ج 12 ص 118.

[51] يا اخا كلب1 ليس هو بعلم غيب، و انما هو تعلم من ذي علم … علمه الله نبيه فعلمنيه، و دعا لي بان يعيه صدري.

[52] نهج البلاغه، ج 1/ ص 246 -245.

[53] امالي شيخ مفيد: ص 13.

[54] عبقريه الامام: ص 141 -140.

[55] مانند نسخه ي موجود در كتابخانه ي شخصي استاد محمد محيط طباطبائي در تهران، به تاريخ كتابت 512 هجري و نسخه ي مدرسه ي فاضل خان مشهد به تاريخ كتابت 544 و نسخه ي كتابخانه ي المتحف العراقي در بغداد به تاريخ كتابت 565 و نسخه ي

كتابخانه ي آقاي يزدي در نجف اشرف به تاريخ كتابت 631 هجري.

[56] شرح نهج البلاغه، ج 12 ص 3.

[57] شرح نهج البلاغه: 423 -422 /1.

[58] شرح نهج البلاغه: 72 -2/71.

[59] نهج البلاغه، ج 2/ ص 28 -27.

[60] سيد رضي خود به نام بعضي از ماخذ تصريح مي كند مانند: البيان و التبيين جاحظ المغازي سعيد بن يحيي، المقتضب مبرد و تاريخ طبري.

[61] تاريخ الفلسفه الاسلاميه: ص 81 -80.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109