كرامات العلويه

مشخصات كتاب

سرشناسه: ميرخلف زاده، علي، - 1343

عنوان و نام پديدآور: كرامات العلويه/ علي ميرخلف زاده

مشخصات نشر: قم: علي ميرخلف زاده، - 1378.

شابك: 964-5697-12-37500ريال: (ج.1)؛ 964-5697-12-37500ريال: (ج.1)؛ 964-5697-12-37500ريال: (ج.1)؛ 964-5697-12-37500ريال: (ج.1)

وضعيت فهرست نويسي: فهرستنويسي قبلي

يادداشت: چاپ سوم: 8000: 1379 ريال

يادداشت: عنوان روي جلد: كرامات العلويه: داستانهايي از ولايت.

يادداشت: كتابنامه: ص. 12 - 5

عنوان روي جلد: كرامات العلويه: داستانهايي از ولايت.

عنوان ديگر: داستانهايي از ولايت

موضوع: علي بن ابي طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- كرامتها

موضوع: علي بن ابي طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- معجزات

رده بندي كنگره: BP37/4/م 9ك 4

رده بندي ديويي: 297/951

شماره كتابشناسي ملي: م 78-1617

مقدمه

الحمد للّه ربّ العالمين والصلوة والسّلام علي محمّد صلي اللّه عليه و آله وعلي علي بن ابي طالب واله الطاهرين مصابيح الدجي سيما علي حجة بن الحسن روحي و ارواح العالمين له الفداء.

از بزرگترين امتيازات شيعه بر ساير مذاهب اين است كه پايه و زير بناي اصلي آن محبت است از زمان خود شخص رسول اللّه (ص) كه اين مذهب پايه گذاري شد. زمزمه محبت و دوستي بوده است. جلال الدين سيوطي و ساير علماي عامه در كُتب معتبر، خود نقل كرده اند وقتي كه آيه 7 سوره بينه نازل شد حضرت رسول اكرم (ص) دست مبارك خود را روي كتف آقا علي اميرالمؤمنين (ع) گذاشت و فرمود: قسم به آن كسي كه جانم دريد قدرت اوست اين مرد و شيعيانش در روز قيامت رستگارند. يا علي منظور از اين آيه تو و شيعيانت است كه فرداي قيامت در حالي مي آيند كه راضي و پسنديده باشند. آنجا كه در سخن رسول خدا (ص) جمله علي و شيعيانش رستگارند را مي شنويم گروهي را در گرد علي (ع)

مي بينيم كه شيفته و گرم و مجذوب او شدند از اين رو تشيع مذهب عشق و محبت و شيفتگي است. تولاي آنحضرت مكتب عشق و محبت است عنصر محبت در تشيع دخالت تام دارد. تاريخ تشيع با نام يك سلسله از شيفتگان و شيدايان و جانبازان سر از پانشناخته توام است. علي (ع) همان كسي است كه در عين اينكه برافراد حد الهي را جاري مي ساخت و آنها را تازيانه مي زد و يا احيانا طبق مقررات شرعي دست يكي از آنها را مي بريد باز هم از او رو بر نمي تافتند و از محبتشان چيزي كاسته نمي شد. مردي از دوستان آقا كه از وي لغزشي انجام گرفت و بايست بر او حد جاري گردد. آقا پنجه دست راستش را بريد آن مرد انگشتان دستش را با دست چپ گرفته در حاليكه قطرات خون مي چكيد از محضر آقا خارج گرديد در بين راه ابن الكواء كه فرد خارجي و آشوبگر و منافق و يكي از دشمنان آقا بود خواست از اين جريان بنفع حزب خود و بر عليه آقا استفاده كند با قيافه اي ترحم آميز جلو رفت و گفت دستت را كي بريده؟ گفت قطع يميني سيد الوصيّين … دستم را جانشين پيغمبران و پيشواي رو سفيدان قيامت ذيحقترين مردم نبست بمؤمنان امام متقين و صراط مستقيم پيشتاز بهشتيان، شجاعترين مردم و بخشيده ترين مردم، رهبر راه رشد و كمال … علي بن ابيطالب (ع) ابن الكواء گفت واي بر تو دستت را مي برد و اينچنين مدح و ثنايش را مي گوئي گفت چرا ثنايش را نگويم و حال اينكه دوستيش در پوست و گوشت و استخوان و خون و رگ و

پي من درآميخته است؟ بخدا قسم كه دستم را بجز حق نبريد. اين عشقها و علاقه هائي را كه ما اينچنين در تاريخ آقا و ياران وفادارش مشاهده مي كنيم ما را به مسئله محبت و عشق و آثار آن مي كشاند.

در جائيكه ملاحظه مي كنيم كه پيامبر عزيز اينقدر سفارش علي (ع) را مي كند و خود اين رفتارها و كردارهايش را مي بيند هر انساني عاشق و دلباخته و علاقمند و محب و يار آقا مي شود. آقا رسول اللّه (ص) فرمود: آگاه باشيد هر كه علي (ع) را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه مرا دوست بدارد خدا از او راضي مي شود.

آگاه باشيد هر كه علي (ع) را دوست بدارد نماز و روزه و قيام شبش يا همه اعمالش قبول مي گردد.

آگاه باشيد هر كه علي (ع) را دوست بدارد فرشتگان بر او استغفار مي كنند و درهاي بهشت را بسويش مي گشايند.

بدانيد و آگاه باشيد هركس علي (ع) را دوست داشته باشد از دنيا نمي رود مگر از آب كوثر او را سيراب و از ميوه هاي درخت طوبي بخوراند و جايش در بهشت است.

بدانيد هر كه علي (ع) را دوست بدارد خداوند سختيهاي مرگ را بر او آسان مي كند و قبر او را باغ بهشت مي نمايد. بدانيد و آگاه باشيد هركس علي (ع) را دوست داشته باشد خداوند فرشته مرگ را براي او به رفق و مدارا ماءمور مي فرمايد و ترس از نكير و منكر را مي برد و قبرش را منوّر و رويش را نوراني مي گرداند. بدانيد و آگاه باشيد هر كس علي (ع) را دوست داشته باشد خداوند او را از آتش دوزخ نجات مي دهد.

بدانيد و آگاه باشيد هر كس

علي (ع) را دوست داشته باشد خداوند او را در سايه عرش جا مي دهد تا با صديقين و شهداء باشد.

بدانيد و آگاه باشيد هر كس علي (ع) را دوست بدارد خداوند چشمه هاي علم و حكمت را در دلش مي گشايد و درهاي رحمت را بسوي او مي گشايد.

بدانيد و آگاه باشيد هركس علي (ع) را دوست بدارد خداوند او را در آسمانها و زمين امين خود معرفي مي كند.

بدانيد هركه علي (ع) را دوست داشته باشد فرشته اي از زير عرش الهي ندا مي كند اي بنده خدا عملت را از سربگير كه خداوند تمام گناهان تو را آمرزيده است.

آگاه باشيد هركس علي (ع) را دوست داشته باشد در روز قيامت صورتش مانند شب چهارده مي درخشد.

آگاه باشيد هركس علي (ع) را دوست بدارد از صراط مانند برق جهنده مي گذرد و به بهشت وارد مي شود.

بدانيد هر كه علي (ع) را دوست بدارد خداوند برسرش تاج كرامت مي گذارد و لباس سلامت مي پوشاند.

بدانيد و آگاه باشيد هركس علي (ع) را دوست داشته باشد خداوند جواز بيزاري از آتش جهنم را براي او صادر مي فرمايد و جواز عبور از صراط و امان از عذاب مي دهد.

بدانيد و آگاه باشيد هركه علي (ع) را دوست بدارد از ترس حسنات و ميزان و صراط در امان است. يكروز دوستي علي (ع) رابر با يكسال عبادت است … اگر روزي را بدوستي و محبت و عشق و شيفتگي علي (ع) بگذارند حقيقتا از يكسال عبادت برتر و بهتر و بافضيلتر است … فضيلتها در شأن آقا اميرالمؤمنين علي (ع) بقدري زياد است كه در كتابها و … نمي گنجد. وقتيكه هركس اين فضائل را مشاهده مي كند شيفته و گرم

و محب و عاشق او مي شود اينك من شيفته، بفكرم رسيد كه كتابي بنويسم تا تمام دوستان و عاشقان ولايت از فضائل سرشارش بي بهره نمانند و اسم كتاب را كرامات العلويه نام نهادم وجود پرارزش و بزرگوار مولي بقدري والا و گران بهاست كه در خور ستايش است زيرا كه بردن نامش يك دهان به پنهاي فلك خواهد و كافي است براي پي بردن بعظمت آن بزرگوار عالم اين رادمرد تاريخ يك قطره از اقيانوس كرامات و معجزات آن حضرت را در اين كتاب مطالعه نمود.

بذره گر نظر لطف بوتراب كند

بآسمان رود و كار آفتاب كند

اكنون اين اوراق بتحرير آمده را به پيشگاه مقدّس يكه تاز عرصه لافتي گوينده سلوني قبل اَنْ تفقدوني، مقام هاروني، ولي اللّه اعظم، باب مدينه علم رسول اكرم (ص)، پيشواي متقيان، جانشين پيامبران، پيشواي رو سفيدان عالم سرور شجاعان، امير مؤمنان علي بن ابيطالب صلوات اللّه و سلام عليه و به تنها فرزند گرامش حجة بن الحسن المهدي عجل اللّه تعالي فرجه الشريف تقديم مي نمايم انشاءاللّه اين هديه ناقبل را از اين بنده حقير بي بضاعت قبول نمايند.

والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته

دوشنبه 19 ماه مبارك رمضان 1343

24/ 12/ 1371

علي مير خلف زاده

بعد از ايمان بخدا

عبداللّه بن عباس مي گويد: شبي در عالم خواب حضرت سلمان (ع) را ديدم مشاهده كردم كه تاجي از ياقوت برسر دارد و لباسهاي عالي بهشتي بر تن پوشيده گفتم: اي مرد تو غلام آزاد شده رسول اللّه (ص) نيستي؟

گفت: بلي هستم. گفتم: اي سلمان اين مقامي را كه من مشاهده مي كنم حكايت از مقام عالي تو مي كند كه خداوند متعال به تو عنايت كرده.

فرمود: آري. گفتم: تو در

بهشت بعد از ايمان به خدا و ايمان به رسول خدا (ص) چه چيزي را بهتر از همه چيز ديدي؟

فرمود: لَيْسَ في الْجَنَّةِ بَعْدَ الاْيمانِ بِاللّهِ وَرَسُولِه شيئٌ هُوَ اَفْضَلُ مِنْ حُبّ عليِ بنِ ابيطالبٍ (ع) در بهشت چيزي بهتر از دوستي و محبت علي (ع) نيست بعد از ايمان بخدا و رسولش.

يعني بعد از ايمان به خدا و رسولش چيزي بهتر از ولايت و محبت به علي نيست. تنها چيزي كه انسان را وارد بهشت مي كند محبت علي و اولاد علي (عليهاالسلام) است.

بهشت را بهشته ام بهشت من علي بود

عليست آنكه از رخش بهشت منجلي بود

بغير ديده داشتن نشان اخولي بود

كسي است عاشق ولي كه ناظر ولي بود

نگاه به چهره علي

حضرت سلمان (ع) فرمود: يك روز خدمت حضرت رسول اللّه (ص) مشرف شدم، ديدم حضرت در حال سجده هستند و كلماتي را مي فرمايند. خوب كه گوش دادم شنيدم مي فرمايد: اِلهي بِحَقِّعليِّ خَفّف عَليَّ اَوزاري خدايا بحق علي (ع) قسمت مي دهم گناهاني را كه بر دوش من گذاشته اند سبك گردان.

سلمان مي گويد: من تعجب كردم. صبر كردم تا حضرت سر از سجده برداشت بعد عرضكردم يا رسول اللّه شما خدا را بحق علي (ع) قسم مي دهيد؟

حضرت فرمود: اي سلمان اگر مي خواهي مقام علي (ع) برايت ظاهر و واضح گردد برو به بقيع و صدا بزن بندار. وقتي او را ديدي مقام علي (ع) را از او بپرس.

سلمان مي گويد: وارد بقيع شدم و صدا زدم بندار، ناگهان شخص عظيم الجثه اي را در كنارم مشاهده كردم از احوالاتش جويا شدم؟!

گفت: من يكي از يهوديهاي مدينه بودم. لكن در دل محبت علي (ع) را داشتم.

بطوريكه هرروز صبح مي آمدم كنار راه مي ايستادم تا آقا علي

(ع) از منزل بيرون آيد و جمال نوراني او را زيارت كنم.

يكروز صبح كه از منزل بيرون آمدم و بسر راه حضرتش ايستادم خبري نشد پرس جوئي كردم گفتند آقا علي (ع) به مسجد تشريف برده اند من از ترس مسلمانها جرأت نمي كردم وارد مسجد شوم. و تا جمال آقا را زيارت نمي كردم ممكن نبود دنبال كار روم.

لذا از آمدم محاذي در مسجد ايستادم باميد آنكه شايد چشمم بجمال نورانيش بيفتد. بمجرد آنكه محاذي در آمدم ديدم آقا علي (ع) در ميان مسجد است از جاي خود حركت كرد و نگاهي بطرف من فرمود مثل اينكه ميدانست من منتظر ديدن اويم.

من هم جمال دل آراي او را زيارت كردم و پي كارم رفتم تا اينكه اجلم رسيد و در حال كفر از دنيا رفتم و مرا به آتش مبتلا نمودند و لكن قريب به يك ميل آتش از من دور است و بمن صدمه اي وارد نمي كند بخاطر اينكه در دلم محبت علي (ع) است.

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: حبّ عليٌ ايمان و بعضه كفرٌ و نفاق محبت علي (ع) ايمان و بغض و دشمني با او كفر و نفاق است.

و نيز فرمود: لو اجتمع الناس علي حبه ما خلق اللّه النار اگر همه مردم محبت علي (ع) را داشتند خداوند آتش جهنم را خلق نمي كرد.

هر كه اندر دل بدارد مهر پاك مرتضي (ع)

جاي او باشد بهشت جاودان روز جزا

كيميائيست عجب مهر علي (ع) نور خدا

مس ايجاد به گيتي شده ز اين مهر طلا

آنكه را مهر علي (ع) نيست بدل مؤمن نيست

چونكه ايمان خداوند بود مهر ولا

دعاي هنگام وفات

ابن عباس (ع) مي گويد: وقتي كه وفات حضرت رسول اكرم (ص) نزديك شد

من در كنار بستر آن بزرگوار نشسته بودم كه حال احتضار به آن حضرت روي داد من متوجه لبهاي آن وجود مقدّس شدم ديدم بحركت در آمد گوشم را نزديك بردم تا بشنوم آن حضرت در حال نزع جان چه مي گويد: خوب كه گوش دادم شنيدم كه مي فرمايد: اَللّهُمَّ اِنّي اَتَقَرَبُ اِلَيْكَ بِولايَةِ عَليِّ بنِ ابيطالب خدايا من بطرف تو مي آيم و بتو نزديك مي شوم با محبت و دوستي علي بن ابيطالب (ع).

من در آن وقت به عظمت علي (ع) توجه پيدا كردم كه آن حضرت داراي چه مقام و عظمتي است كه پيغمبر اسلام (ص) از براي نزديكي خود بحضرت سبحان متوسل بعلي (ع) مي شود.

يا علي مهر تو در عالم ذر يافته ام

وه ازاين لعل كه بي خون جگر يافته ام

تا ترا ديده ز غير تو نظر پوشيدم

دولت عشق ازين حُسن نظر يافته ام

من بي مايه كجا دولتِ عشق تو كجا

آري آن طفل فقيرم كه گُهر يافته ام

اندرين دشت كه در هر قدمش بس دام است

با ولاي تو رهائي ز خطر يافته ام

هيچ عصيان به ولايت نرساند ضرري

در احاديث من اين طرفه خبر يافته ام

حبل الله المتين

مرحوم محدث نوري اعلي اللّه مقامه الشريف در كتاب دار السلام نقل فرمود، يكسري از مردم صالح نجف اشرف كه خواب ديدند كه يكي از آن صالحان نقل كرد كه در خواب ديدم هر قبري كه در نجف اشرف است و اشخاص مؤمن در آن دفن هستند يكي يك ريسمان از هر قبري متصل به ضريح آقا علي (ع) و به بقعه شريف و مبارك حضرت حبل اللّه المتين اميرالمؤمنين (صلوات اللّه عليه) است. پس در همان حال اين اشعار را انشاء كرد

اِذا مِتُ فَادفِنّي اِلي جنب

حيدرٍ

ابي شبّرِ اكرم به و شبيرٍ

فَلَستُ اَخافُ النّار عِندَ جوارِهِ

ولا اَتَّقي مِنْ منكرٍ و نكيرٍ

فَعارٌ عَلي حامي الحِمي و هُوَفي الحِمي

اذا ضلّ في البيداء عقال بعيرٍ

وقتي كه مرُدم، مرا نزد قبر آقا علي (حيدر) دفن كنيد، چون پدر آقا امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) است و تا وقتي كه در جوار قبر مطهر هستم از آتش دوزخ ترسي ندارم و از دو ملك نكير و منكر و هم قطارانش واهمه اي ندارم.

شد منوّر جهان ز روي علي (ع)

چشم عالم بود به سوي علي (ع)

سر نهادم به آستانه او

من گدايم گداي كوي علي (ع)

از جوارش اگر چه دورم من

روز و شب دارم آروزي علي (ع)

چون به محشر ز خاك سر گيرم

ميرود دل به جستجوي علي (ع)

تشنه وصل او به روز جزا

ميخورد آب از سبوي علي (ع)

يا علي مرا راهنمائي كن

مرحوم علامه طباطبائي رضوان اللّه تعالي عليه فرمود: هنگاميكه از تبريز به قصد ادامه تحصيل علوم اسلامي، به سوي نجف اشرف حركت كردم، از وضع نجف بي اطلاع بودم، نمي دانستم كجا بروم و چه بكنم در بين راه همواره در فكر بودم كه چه درسي را بخوانم. پيش چه استادي، شاگردي نمايم و چه راه و روشي را انتخاب كنم كه پسنديده خداوند متعال باشد. وقتي به نجف اشرف رسيدم، به هنگام ورود، رو به قبّه و بارگاه اميرالمؤمنين علي (ع) كردم و عرضكردم. يا علي من براي ادامه تحصيل به محضر شما شرفياب شده ام ولي نمي دانم چه روشي را پيش بگيرم و چه برنامه اي را انتخاب كنم، از شما مي خواهم كه مرا به آنچه صلاح من است، راهنمائي كنيد.

منزلي اجاره كرده و در آن ساكن شدم. در همان روزهاي اول، قبل از

اينكه در جلسه درسي شركت كرده باشم، در منزل نشسته بودم و به آينده خود فكر مي كردم ناگهان در خانه را زدند، در را باز كردم ديدم يكي از علماي بزرگ است، سلام كرد و داخل منزل شد در اتاق نشست و خير مقدم گفت. چهره اي داشت بسيار جذّاب و نوراني، با كمال صفا و صميميّت به گفتگو نشست و با من انس گرفت. در ضمن صحبت اشعاري برايم خواند و سخناني بدين مضمون برايم گفت:

كسي كه به قصد تحصيل به نجف مي آيد، خوب است علاوه بر تحصيل به فكر تهذيب و تكميل نفس خويش نيز باشد و از نفس خود غافل نماند. اين را فرمود و حركت كرد. من در آن مجلس، شيفته اخلاق و رفتار اسلامي او شدم. سخنان كوتاه و با نفوذ آن عالم رباني چنان در دل من اثر كرد كه برنامه آينده ام را شناختم.

آن دانشمند بزرگ مرحوم آيت اللّه حاج ميرزا علي آقاي قاضي رضوان اللّه تعالي عليه بود. پس هر انساني كه مي خواهد به مقام علم و عمل و خدا برسد بايد از طريق علي و آل علي (ع) بخواهد.

تا نيفتادم ز پا دستم بگير

يا علي مرتضي دستم بگير

سرنهادم بر در احسان تو

من گدايم من گدا دستم بگير

گر بَدَم من، دوست مي دارم تو را

اي شه مُلك ولا دستم بگير

در دم مُردن به فريادم برس

پا بنه بر سر مرا دستم بگير

من ز مرگ و برزخم در وحشتم

ياريم كن از وفا دستم بگير

دردمندم، مستمندم، مضطرم

اي شه مشكل گشا دستم بگير

شفاي دست شير

سيد عبدالكريم بن طاوس نقل كرد از محمد بن عليّ شيباني كه گفت، من در كودكي با پدر و عمو حسينم

بطور پنهاني در شب بزيارت قبر آقا اميرالمؤمنين علي (ع) رفتيم. (در آن روزها دور قبر حضرت سنگهاي سياه گذاشته بودند و بناي درستي نداشت). خودمان را بقبر شريف حضرت نزديك كرده و هر كدام مشغول بقرآن و نماز و زيارت شديم.

ناگهان ديدم شيري قوي هيكل و درنده و بزرگ بطرف ما مي آيد از ترس از دور قبر كم كم دور شديم ديدم كه اين شير درنده خود را بقبر آقا علي (ع) نزديك كرد و دست مجروح خود را بقبر ماليد.

يك نفرمان نزديك شير رفت ديد تعرضي از جانب آن حيوان نمي شود. آمد ما را خبردار كرد كه ترسي نداشته باشيد اين شير براي زيارت و شفاي پايش متوسل بقبر حضرت شده، ترس ما ريخت و ما هم نزديك شير رفتيم، ديدم آن حيوان زبان بسته نزديك قبر آقا علي (ع) هي دارد دست خود را به قبر شريف آقا مي مالد و ناله مي كند يكساعت بهمين منوال بود و شفا يافت، يك وقت ديدم شير برگشت و رفت.

اي قربان تو اي كسي كه پناه گاه همه هستي.

هر چه ره طي مي كنم ورد زبانم يا عليست

بلبل آسا سوي گل آه وفغانم يا عليست

اي پناه دل، شه مردان علي مولاي دين

هركجا افتم ز پا تاب و توانم يا عليست

پاي صبرم بشكند گر سنگ محنت در جهان

خم نگردد قامتم چون قوت جانم عليست

هركجا دم مي زنم از عشق تو اي نازنين

شور و غوغاي تو و آه و فغانم يا عليست

طي الارض

فاضل محقق جناب آقاي ميرزا محمود مجتهد شيرازي از علماي نزيل سامره رحمة اللّه عليه نقل فرمود: مرحوم سيد محمد علي رشتي كه غالب عمرش را در رياضات

شرعي و مجاهدات نفسانيه گذرانيده بوده (در اوقاتيكه در مدرسه حاج قوام نجف طلبه و مشغول تحصيل علم بودم) در بين طلاب مشهور بود فرمود: كه شخص پاره دوزي كه در باب طوسي است طي الارض دارد و هر شب جمعه نماز مغرب را در مقام حضرت مهدي (عجل اللّه تعالي فرج الشريف) در وادي السلام مي خواند و نماز عشاء را در حرم حضرت سيد الشهدا (ع) بجا مي آورد. (در صورتيكه فاصله بين نجف و كربلا بيش از سيزده فرسنگ و تقريبا دو روز راه پياده رويست) من خواستم اين مطلب را تحقيق نمايم و به آن يقين كنم پس به آن مرد صالح پاره دوز رفت و آمد بر قرار و با هم رفيق شديم چون رفاقتم با او محكم شد روز چهارشنبه بيكي از طلاب كه با من هم مباحثه و به او اعتماد داشتم گفتم: امروز براي كربلا حركت كن و شب جمعه در حرم باش ببين رفيق پاره دوز را مي بيني يا نه.

وقتي رفت غروب پنجشنبه با يك تاثري نزد رفيق پاره دوزم رفتم و اظهار نارحتي كردم. گفت ترا چه مي شود گفتم مطلب مهمي است كه بايد الان بفلان طلبه رفيقم برسانم و متاسفانه كربلا رفته و به او دسترسي ندارم. گفت مطلب را بگو خدا قادر است كه همين امشب به او نامه را برساند پس نامه اي را كه نوشته بودم به او دادم ايشان نامه را گرفت و بسمت وادي السلام رفت و ديگر او را نديدم تا روز شنبه كه رفيقم آمد و آن نامه را بمن داد و گفت شب جمعه موقع نماز عشاء رفيق پاره دوز

بحرم آمد و آن نامه را بمن داد. يقين كردم كه پاره دوز طي الارض دارد در مقام بر آمدم كه از او در خواست كنم كه بشود من هم طي الارض كنم.

او را بخانه ام دعوت كردم، چون هوا گرم بود پشت بام رفتيم و گنبد مطهر حضرت علي (ع) نمايان بود. پس از صرف شام مختصري، رو به ايشان كرده گفتم، غرض از دعوت اين است كه من يقين كردم شما طي الارض داريد و آن نامه اي كه بشما دادم براي يقين خودم بوده الحال از شما خواهش مي كنم مرا راهنمائي كنيد كه چه كنم تا من هم مثل شما طي الارض نصيبم شود.

تا اين حرف را شنيد، صيحه اي زد و مثل چوب خشك افتاد بطوري كه وحشت كردم و گفتم از دنيا رفت. پس از آنكه بحال خود آمد، فرمود: اي سيد هر چه هست بدست اين آقاست (و اشاره به گنبد مطهر آقا علي (ع) كرد) هر چه مي خواهي از او بخواه. اين را گفت و رفت و ديگر در نجف اشرف ديده نشد. و هر چه تحقيق كردم ديگر كسي او را نديد. آري اگر تمام انسانها در خانه آقا علي (ع) را بزنند بي جواب نمي مانند.

دامنت را ز كف رها نكنم يا علي

عاشقم بر رخ نكوي تو يا علي

با ولايت چه غم كه روز جزا

زنده ام زنده ام ز بوي تو يا علي

از گناه بگذرد حق به آبروي او

من گدايم فقير كوي تو يا علي

چون به محشر ز خاك سر درآورم

ميروم به جستجوي تو يا علي

علي علي علي علي

علي علي علي علي

لطف علي

مرحوم آقاي شيخ محمد حسين قمشه كه از فضلا و تلاميذ

مرحوم سيد مرتضي كشميري بود نقل فرموده شبي بقصد خريد ترشي از خانه بيرون آمدم، دكان ترشي فروشي نزديك سور شهر بود (سابقا شهر نجف اشرف حصار و دروازه داشته و دروازه آن متصل ببازار بزرگ و بازار بزرگ متصل بدرب صحن مقدّس آقا اميرالمؤمنين علي (ع) و درب صحن محاذي ايوان طلا و درب رواق بوده است بطوريكه اگر تمام درها باز بود شخص از در دروازه، ضريح مطهر را مي ديد) شيخ مذبور هنگام عبور ميشنود عده اي پشت در دروازه در را مي كوبند و مي گويند: (يا علي انت فك الباب) يا علي خودت در را باز كن.

مأمورين به آنها اعتنائي نمي كنند چون اول شب كه در را مي بستند تا صبح باز كردنش ممنوع بود. آقاي شيخ مي رود ترشي مي خرد و بر مي گردد چون بدروازه مي رسد اين دفعه عده زواري كه پشت در بودند شديدتر ناله كرده و عرض مي كنند. يا علي در را باز كن و پاها را سخت بر زمين مي كوبند. آقاي شيخ تكيه به ديوار مي كند كه از طرف راست چشمش سمت مرقد مبارك و از طرف چپ دروازه را ببيند. كه ناگهان مي بيند از طرف قبر مبارك نوري باندازه نارنج آبي رنگ خارج شد و داراي دو حركت بود، يكي بدور خود و ديگري رو بصحن و بازار بزرگ و با كمال آرامي مي آيد. آقاي شيخ نيز كاملاً چشم به آن دوخته است با نهايت آرامش از جلو روي شيخ مي گذرد و به دروازه مي خورد ناگاه در و چهارچوب آن از ديوار كنده مي شود و بر زمين مي افتد. عربها با نهايت مسرت و بهجت بشهر وارد مي شوند.

امام شيعيان علي، پناه انس

و جان علي

ضياء ديدگان علي، علي علي علي علي (ع)

توئي كه در جهان دل، شدي ره نجات دل

زلطف توشدم خجل، علي علي علي علي (ع)

علي كمال هر بشر، ز خوي تو دهد خبر

مرا به عشق خود نگر، علي علي علي علي (ع)

بگنج غم نشسته ام، چو مرغ پرشكسته ام

چو دل بتو به بسته ام، علي علي علي علي (ع)

منم كه در هواي تو، بميرم از براي تو

ز دل كشم نواي تو، علي علي علي علي (ع)

سكه طلا

يكي از علماء بزرگوار نقل مي كرد كه متولّي نجف اشرف برايم مي فرمود: يكروز يك هندي آمد جلوي صحن مولي علي (ع)، دستش را دراز كرد و چيزي گفت. ديدم يك سكه طلايي در دست او گذاشته شد. رفتم پيشش گفتم اين سكه را با پول من عوض مي كني. مرد هندي با تعجب گفت براي چه؟ گفتم براي تبرك، با تعجب گفت مگر شما از اين سكه ها نمي گيريد؟ من بيست سال است كه هر روز يك سكه مي گيرم.

علي اي جلوه ذات احدي

علي اي مظهر لطف صمدي

علي اي قبله عشاق جهان

علي اي آئينه لم يزلي

علي اي حافظ اسرار خدا

علي اي دُرّ يم لم يلدي

علي اي همسر زهراي بتول

علي اي گوهر بحر ازلي

علي اي باب امامان هدي

علي اي اصل نگين علوي

انگشتر نقش علي

مرحوم شيخ محمّد سعيد آل آقا مي گفت: انگشتري داشتم كه بر روي آن نام مبارك آقا علي (ع) نقش بود و هميشه آن انگشتر را در انگشت داشتم. شبي فراموش كردم كه آن را به دست كنم و خوابيدم. در عالم خواب ديدم آقا اميرالمؤمنين علي (ع) تشريف آورده و فرمود: مگر از غلامي ما دست كشيده اي كه انگشترت را به دست نكرده اي؟ از خواب بيدار شدم و آن را بدست كردم.

علي باشد شه مردان

علي بخشد سر و سامان

علي آن حجت يزدان

علي دين و علي ايمان

علي مقصود از آن قرآن

علي منظور از جانان

علي سرچشمه حيوان

علي پيكان بر عدوان

علي بغضش بود نيران

علي حُبش بود رضوان

علي باشد شه مردان

علي آن ساحل طوفان

درس در حرم علي

شهيد آية اللّه سيد محمد باقر صدر رضوان اللّه تعالي عليه در رابطه با دوران طلبگي اش نقل كرده كه در ايّام تحصيلم هر شب، يك ساعت به حرم اميرالمؤمنين علي (ع) مشرف مي شدم و در برابر حضرت مي نشستم و به درسها و مطالب علمي خود فكر مي كردم، معتقد بودم كه از جوّ حرم و روح پاك اميرالمؤمنين علي (ع) الهام مي گيرم پس از مدتي اين كار را ترك كردم و كسي غير از خدا از اين كار من اطلاعي نداشت. روزي يكي از بانوان اقوام من حضرت اميرالمؤمنين علي (ع) را در خواب ديد كه فرمود به باقر بگو كه هر شب مي آمد نزد من درس مي خواند چرا اين كار را ترك كرده.

اي جَمال دلربايت قبله دلها علي جان

رو بسويت دارد امشب اين دل شيدا علي جان

شام ميلاد تو باشد، هر كجا ياد تو باشد

كز رُخت شد جلوه گر دنيا و ما فيها علي جان

قبله گاه مسلمين

را زادگاه خويش كردي

محترم از مولدت شد خانه يكتا علي جان

تا تو اندر كعبه زادي ديده حق بين گشا

راست شد پشت نبي، خم شد قدا علا علي جان

مقدس اردبيلي

يكي از بزرگان، مرحوم عالم بزرگوار افتخار شيعه كسي كه بارها خدمت مقدّس حضرت حجة بن الحسن عسكري (ع) رسيده علامه ملا احمد مقدس اردبيلي رضوان اللّه تعالي عليه را در خواب ديد از او پرسيد عالم آخرت را چگونه ديدي و خداوند با تو چه معامله اي كرد؟ اين عالم جليل القدر فرمود: بازار عمل كه كساد و بي رونق است نفع نداد ما را مگر صاحب اين قبر يعني حضرت اميرالمؤمنين (ع). يعني در عالم آخرت كسي ما را نجات نداد مگر آقا علي (ع).

كعبه دل را صفائي كشور جان را خدا علي جان

حق توئي بر حق توئي از رُخت پيدا علي جان

ساقي كوثر توئي تو، شافع محشر توئي تو

نفس پيغمبر توئي، اي برنفوس اولا علي جان

با ولايت زنده ام من، در لوايت بنده ام من

توشه ام نيست هم امروز و هم فردا علي جان

گر جدا سازند بند از بند من هرگز نگيرم

سر زپايت، دست از دامانت اي مولا علي جان

بدهكاري سادات

ابراهيم بن مهران يكي از راويان احاديث شيعه و مردي مورد وثوق و اطمينان و راستگوست فرمود: در همسايگي منزلم در كوفه مردي بنام ابوجعفر زندگي مي كرد او مردي خوش معامله و نيكوكار بود، بطوريكه هرگاه شخص سيّدي محتاج بپول مي شد و نزد او مي رفت فورا به او كمك مي كرد.

اگر سيّدي مي توانست پولش را پس بدهد، اسمش را از دفتر خط مي زد و اگر سيّدي قادر به باز پرداخت بدهي اش نبود، ابوجعفر به غلامش دستور مي داد در دفتر بنويس اين مبلغي است كه حضرت علي (ع) آن را قرض گرفته است.

مدتي گذشت و ابوجعفر فقير و درمانده شد و تمام ثروتش را از دست داد و در

نتيجه خانه نشين شد. روزها در خانه مي نشست و دفترش را پيش رويش مي گذاشت و به دفتر نگاه مي كرد و اگر اسم بدهكاري را مي يافت، كسي را به دنبال او مي فرستاد. كه اگر زنده است بيايد و بدهي اش را بپردازد و اگر بدهكار مُرده بود روي اسمش را خط مي كشيد.

روزي همانطوري كه در خانه اش نشسته بود و به دفترش نگاه مي كرد، يكي از دشمنان شيعه از كنارش گذشت، آن سني چون از ماجراي ابوجعفر با خبر بود، در حاليكه او را مسخره مي كرد با طعنه گفت: بدهكار بزرگت علي بن ابيطالب (ع) بدهيت را داد يا نه؟

ابوجعفر از حرفهاي آن مرد سني غمگين و ناراحت شد بهمين دليل برخاست و داخل خانه رفت و آن شب دل شكسته خوابيد. در عالم خواب ديد محضر مقدّس پيامبر و امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) مشرف شده پيامبر رو به اين دو بزرگوار نمود و فرمود: پدرتان علي اميرالمؤمنين كجاست؟

حضرت علي (ع) تشريف آورده و فرمود بنده اينجا هستم اگر فرمايشي داريد بفرمائيد: پيامبر اكرم (ص) به حضرت فرمود چرا حق ابوجعفر را نمي پردازي؟ آقا اميرالمؤمنين (ع) فرمود: پولش را آماده كرده ام و همين اَلان به او پس مي دهم. در همين حال آقا علي (ع) كيسه اي از پشم سفيد را آورد و به ابوجعفر عنايت فرمود.

پيامبر به ابوجعفر فرمود: اين را بگير، اما اگر از فرزندان من كسي به نزد تو آمد او را نااميد از در خانه ات بيرون نفرست. زيرا خداوند به تو بركت داد و بعد از اين هرگز فقير نخواهي شد.

ابوجعفر از خواب بيدار شد به دستش نظر انداخت كيسه اي از پشم سفيد را

در دستش ديد. همان لحظه همسرش را بيدار كرد و گفت: چراغ را روشن كن، وقتي كه چراغ را روشن كرد، مرد سر كيسه را باز كرد. هزار اشرفي طلا در آن ديد، پس از آن دفترش را آورد و پولهايي را كه به سادات داده بود به حساب آقا علي (ع) نوشته بود، جمع بست، ديد همان مقدار پولي است كه به سيدها و اولاد علي (ع) داده دقيقا همان است.

دم ميزنم ز شاه ولايت به هر نفس

تأثير اين نفس چو مسيحا گرفته ام

مجنون مرتضايم و محبوب من علي (ع) است

من عاشقم كه خانه به صحرا گرفته ام

امروز من ز دست علي (ع) شاه اولياء

سر خط براي راحت فردا گرفته ام

دلداده عليّم و دلدار من علي (ع) است

من دل ز دست مردم دنيا گرفته ام

من مرغ نغمه خوان گلستان حيدرم

گر آشيان به شاخه طوبي گرفته ام

با حبّ تو چه بيم ز محشر بود مرا

در سايه ولاي تو جا گرفته ام

زيارت امين الله

علامه مجلسي رضوان اللّه تعالي عليه فرمود: زيارت معروف به امين اللّه بهترين زيارتهائيست كه متعلق به آقا مولي الموحدين اميرالمؤمنين علي (ع) است هم از نظر متن و هم از نظر سند كه مي توان در جميع روضات مقدسه و عتبات عاليات و حرمهاي مطهر ائمه و امام زاده ها (عليهم السلام) بايد خواند و بر اين زيارت مواظبت كرد و كيفيت آن در مفاتيح الجنان مرحوم محدث قمي رضوان اللّه تعالي عليه آمده و چنانچه بسندهاي معتبره روايت شده از جابر از امام محمّد باقر(ع) كه فرمود هر وقت امام زين العابدين (ع) بزيارت قبر آقا اميرالمؤمنين (ع) تشريف مي آوردند. نزد قبر آنحضرت مي ايستاد و گريه و ناله مي كرد و مي فرمود: السلام

عليك يا امين اللّه في ارضه و حجته علي عباده السلام عليك يا اميرالمؤمنين اشهد انك … الي آخر. آقا امام محمد باقر(ع) فرمود: هركس از شيعيان ما اين زيارت و اين دعا را در نزد قبر و (ضريح) آقا حضرت اميرالمؤمنين (ع) يا در كنار قبر يا ضريح هر كدام از امامان و امام زادگان (عليهم السلام) بخواند حقتعالي اين زيارت و دعاي او را در نامه اي از نور بالا مي برند و مُهر حضرت محمد (ص) را بر آن نامه مي زنند و اين نامه همينطور محفوظ مي ماند تا تسليم بمقام شامخ آقا حضرت حجة بن الحسن عجل اللّه تعالي فرجه نمايند پس صاحب نامه را ببشارت و تحيت و كرامت استقبال مي فرمايند:

خانه و زادگاه تو، بيت خداست يا علي

چهره دلگشاي تو، قبله نماست يا علي

زمزمه ولايتت، سوره مؤمنون بُوَد

روز نخست بر لبت، ذكر خداست يا علي

بر دهن تو مصطفي، بوسه زد از تَبَسُّمَت

خنده تو، شكوفه، عشق و صفاست يا علي

رحمت حق، ولاي تو، ياور تو، خداي تو

هركه ز حقّ جُدا بُوَد، از تو جداست يا علي

ذكر خدا خداي تو، اشك تو، ناله هاي تو

سوز دل و، صفاي تو، روح دعاست يا علي

حب علي

آقا رسول اكرم (ص) فرمود: اگر تمام مردم دوستدار علي بن ابيطالب (ع) مي شدند خداوند عالم، جهنم را خلق نمي فرمود.روزي حضرت رسول اكرم (ص) با عده اي از مسلمانان بيرون مسجد نشسته بودند. در اين هنگام چهار نفر سياه پوست تابوتي را به سمت قبرستان مي بردند. پيامبر(ص) به آنها اشاره فرمود كه جنازه را جلوتر بياورند. چون جنازه را نزديك حضرت آوردند. حضرت رسول خدا (ص) روپوش را از روي او گشود و فرمود: اي

علي اين شخص (رباح) غلام سياه پوست (بني نجار) است.

حضرت علي (ع) با مشاهده آن مرد سياهپوست فرمود: آقا يا رسول اللّه اين غلام هر وقت مرا مي ديد شاد مي شد و مي گفت من ترا دوست دارم.

وقتي كه حضرت رسول اكرم (ص) اين سخن را شنيد، برخاست و دستور فرمود، كه جنازه را غسل دهند.

سپس لباس خود را به عنوانِ كفن بر تن مرده نمود و براي تشيع جنازه خود حضرت براه افتاد.

در بين راه صداي عجيبي از آسمان ها بلند شد. پيامبر فرمود: اين صداي نزول هفتاد هزار فرشته است كه براي تشييع جنازه اين غلام سياه آمده اند.

سپس خود حضرت در قبر رفت و صورت غلام را بر خاك نهاد و سنگ لحد را چيد. وقتي كار دفن غلام به پايان رسيد حضرت رسول خدا (ص) خطاب به حضرت علي (ع) فرمود يا علي نعمتهاي بهشتي كه بر اين غلام مي رسد همه به خاطر محبت و دوست داشتن توست.

ياد، رخش بروضه رضوان نمي دهم

خاك رهش بملك سليمان نمي دهم

دُرّ ولايتي كه نهفتم از او بدل

تا بنده، گوهري است كه ارزان نمي دهم

در رعايت سراي جهان جان عاريت

جز در نثار حضرت جانان نمي دهم

يك جلوه از جمال عزيزش بهر دو كون

با صد هزار يوسف كنعان نمي دهم

دست طلب ز دامن او بر نمي كشم

دل را به غير عترت و قرآن نمي دهم

يك قطره اشك كه ريزم بياد او

آن قطره را بگوهر غلطان نمي دهم

آب ولايتي كه گلم زان سرشته شد

آن آب را بچشمه حيوان نمي دهم

مهر عليست جان جهاني و جهان جان

بي مهر او بقابض جان، جان نمي دهم

امروز هركس بكسي سر سپرده است

من سر بغير قبله ايمان نمي دهم

خرجي ما را آقا رساند

عالم متقي مرحوم حاج ميرزا محمد صدر بوشهري نقل فرمود:

هنگامي كه پدرم مرحوم حاج شيخ محمد علي از نجف اشرف به هندوستان مسافرت نمود، من و برادرم شيخ احمد در سن شش، هفت سالگي بوديم. اتفاقا سفر پدرم طولاني شد، بطوريكه آن مبلغي را كه براي مخارج به مادرم سپرده بود تمام شد و ما بيچاره شديم.

طرف عصر از گرسنگي گريه مي كرديم و به مادر خود چسبيديم، مادرم بمن و برادرم گفت وضو بگيريد و لباس پاك بپوشيد. ما همين كار را كرديم از خانه بيرون آمديم تا وارد صحن مقدس شديم، مادرم گفت من در ايوان مي نشينم شما بحرم حضرت علي (ع) برويد و به حضرت اميرالمؤمنين (ع) بگوئيد پدر ما نيست و ما امشب گرسنه ايم و از حضرت خرجي بگيريد و بياوريد تا براي شما تدارك كنم.

ما وارد حرم شديم سر بضريح گذاشته عرضكرديم، پدر ما نيست و ما گرسنه هستيم. دست خود را داخل ضريح نموده. گفتيم خرجي بدهيد تا مادرمان شام تدارك كند.

مقداري گذشت اذان مغرب را گفتند و صداي قد قامت الصلوة را شنيدم من ببرادرم گفتم حضرت علي (ع) مي خواهند نماز بخوانند (بخيال بچگي گفتم حضرت نماز جماعت مي خوانند) پس گوشه اي از حرم نشستيم و منتظر تمام شدن نماز شديم. كمتر از ساعتي كه گذشت شخصي مقابل ما ايستاد و كيسه پولي بمن داد و فرمود: بمادرت بده و بگو تا پدر شما از مسافرت بيايد هرچه لازم داشتيد بفلان محل مراجعه كن.

بالجمله فرمود: مسافرت پدرم چند ماه طول كشيد و در اين مدت ببهترين وجهي مانند اعيان و اشراف زادگان نجف معيشت ما اداره مي شد تا پدرم از مسافرت برگشت.

شده ام گداي درت بجان چه در اين جهان

و در آن جهان

بودش شرف بهمه شهان يقين گداي تو يا علي

يل صف شكن بگه غزا، يم بخشش و كرم و سخا

وصيّ نبيّ، وليّ خدا كه بود سواي تو يا علي

تو باولياء همه سروري، تو بانبياء همه رهبري

ز سماء گرفته الي ثري، شده از نواي تو يا علي

دم ذوالفقار تو شعله كش، دل خصم دون تو در طپش

تن دشمنان تو مرتعش، گه غزاي تو يا علي

شده تاج فرق تو اِنّما، بنموده مدح تو كبريا

مه و مهر گر شده بر ضياء، بود از ضياي تو يا علي

مدح آقا

عالم زاهد و محب صادق مرحوم حاج شيخ محمد شفيع محسني جمي اعلي اللّه مقامه نقل فرمود: در كنكان يكنفر فقير در خانه مي آمد و مدح آقا اميرالمؤمنين علي (ع) را مي خواند و مردم به او احساني مي كردند. تصادفا گذرش به در خانه قاضي شهر كه ازسنّي هاي ناصبي بود مي افتد و مدح زيادي مي خواند، قاضي سخت ناراحت مي شود در را باز مي كند و مي گويد چقدر اسم علي را ميبري، چيزي بتو نمي دهم مگر اينكه مدح عمر را كني كه من بتو احسان كنم.

فقير مي گويد: اگر در راه عمر تو مي خواهي خيري بما برساني از زهر مار بدتر است و من نمي خواهم و نمي گيرم، قاضي عصباني مي شود و فقير را بسختي ميزند. زن قاضي واسطه مي شود و بقاضي مي گويد دست از او بردار زيرا اگر كُشته شود ترا خواهند كشت بالاخره قاضي را داخل خانه مي آورد و از فقير كاملاً دلجوئي مي كند كه فسادي واقع نشود.

قاضي بغرفه و اطاقش مي رود پس از لحظه اي زن صداي ناله عجيبي از او مي شنود وقتي كه مي آيد مي بيند قاضي حالت فلج پيدا كرده و

گنگ هم شده است بستگانش را خبر مي كنند از او مي پرسند چه شده؟ (آنچه كه از اشاره خودش فهميده شد اين بود كه تا بخواب رفتم مرا به آسمان هفتم بردند و بزرگي سيلي بصورتم زد ومرا پرت نمود كه بر زمين افتادم.) بالجمله او را بمريضخانه بحرين مي بردند و قريب دو ماه تحت معالجه واقع مي شود و هيچ فائده اي نمي بخشد او را بكويت مي برند (نقل كننده داستان فرمود) تصادفا در همان كشتي كه من بودم او را آوردند و باتفاق هم وارد كويت شديم بمن ملتجي شد و التماس دعا مي كرد من به او فهماندم كه دست همان كسي كه سيلي اش خورده بايد شفا بيابي و اين حرف به آن بدبخت اثري نكرد و بالجمله چندي هم به بيمارستان كويت مراجعه كرد فايده نبخشيد و فرمود تا سال گذشته در بحرين او را ديدم بهمان حال فقر و فلاكت در دكاني زندگي مي كرد و گدائي مي نمود. اين است اثر جسارت به ساحت مقدّس آقا علي (ع).

اي بشر راه حقيقت را بجو

تا شوي در هر دو عالم رستگار

راه حق مهر علي و آل اوست

باش در اين راه محكم، پايدار

گويمت رمزي ز اسرار غدير

تا نمائي حب حيدر اشعار

جبرئيل آمد به امر ذوالمنن

كي پيمبر كن ولي را آشكار

گر نياري امر ايزد را بجا

نيست تبليغ رسالت استوار

گر كه مي ترسي ز كين و كفر خلق

هان نگه دارد ترا پروردگار

گلواژه

ابن ابي الحديد يكي از علماي بزرگ اهل تسنن است كه در سال 655 هجري قمري از دنيا رفت او در شأن آقا حضرت علي (ع) قصيده اي سروده كه به قصيده عينيّه معروف مي باشد. يكي از اشعار آن قصيده اين است.

اَقولْ

فيكَ سُمَيْدِعٌ كَلاّ وَلا

حاشا لِمِثْلِكَ اَنْ يُقالُ سَمَيْدِعٌ

اي علي آيا درباره شما مي توان گلواژه بزرگوار به كار برد؟! هرگز، زيرا كه اين واژه را توان و قدرت آن نيست كه بازگو كننده عظمت مقام تو باشد.

وقتي خبر شهادت علي (ع) به دشمن سرسخت آنحضرت، معاويه رسيد گفت:

قُلْلِلاَ رانِبِ تَرْعي اَيْنَما سَرِحَتْ

وَلِلْظَّباء بِلاخَوْفٍ وَلاوَجَلٍ

اينك به خرگوشها و آهوان بگو هر گونه كه مي خواهي بدون ترس و بيم بچرند. يعني: شير از دنيا رفته سربازان ترسوي من راحت باشند.

منبع جود و سخا ولي داور علي

مظهر لطف خدا، شافع محشر علي

جهان منور شده ز نور روي علي

ز پرتو نور او شمس و قمر منجلي

مقام خود از بر خالق يكتا گرفت

تهنيت از بهروي ز حي داور علي

نام شريفش علي ز نام پروردگار

علم و كمال و ادب همه براي علي

حامي و يار نبي ستوده كردگار

خديو ملك بقا صاحب منبر علي

اداي قرض

شهيد بزرگوار حضرت آية اللّه العظمي مرحوم حاج عبدالحسين دستغيب رضوان اللّه تعالي عليه، در كتاب شريفش داستانهاي شگفت از قول مرحوم فاضل محقق آقاي ميرزا محمود شيرازي رضوان تعالي عليه فرموده: مرحوم شيخ محمد حسين جهرمي از فضلاء نجف اشرف و از شاگردان مرحوم آقا سيد مرتضي كشميري اعلي اللّه مقامه بود و با شخص عطاري در نجف طرف معامله بود، يعني تدريجا از او قرض الحسنه مي گرفت و هرگاه وجهي به او مي رسيد مي پرداخت.

مدت طولاني گذشت وجهي به او نرسيد كه بعطار بدهد، روزي خدمت عطار آمد و مقداري قرض خواست. عطار گفت آقاي شيخ قرض شما زياد است و من بيش از اين نمي توانم بشما قرض دهم.

شيخ ناراحت شده بحرم مطهر آقا علي (ع) مي رود و بحضرت

اميرالمؤمنين علي (ع) شكايت مي كند و مي گويد يا مولاي يا علي من در جوار شما و پناهنده بشما هستم يا علي قرض مرا اداء كنيد. يا علي ما جز شما كسي ديگر نداريم.

چند روز از اين قضيه گذشت يك نفر از جهرم مي آيد و كيسه پولي به شيخ مي دهد و مي گويد اين را بمن داده اند كه بشما بدهم و مال شماست، شيخ كيسه را گرفت فورا خدمت عطار مي آيد و چنين قصد مي كند كه تمام قرض را بپردازد و بقيّه را بمصرف فلان و فلان حاجت برساند.

بعطار مي گويد چقدر طلب داري؟ مي گويد زياد است. شيخ گفت هر چه باشد مي خواهم همه را اداء كنم.

عطار دفتر حساب را مي آورد و حسابها را جمع مي كند و مي گويد فلان مقدار (مرحوم ميرزا مبلغ را ذكر فرمود بنده فراموش كرده ام) پس كيسه پول را مي دهد و مي گويد اين مبلغ را بردار و بقيه را بده.

عطار در حضور شيخ پولها را مي شمارد و مي بيند مطابق به آنچه طلب داشته بدون يك فلس كم و زياد. شيخ با دست خالي با كمال ناراحتي بحرم مطهر آقا علي (ع) مي آيد و عرض مي كند يا مولاي مفهوم كه حجت نيست (يعني اينكه عرضكردم قرضم را اداء كنيد مفهوم آن چيز ديگر نمي خواهم مراد من نبوده) يا مولاي يا علي من فلان و فلان حاجت را دارم بالجمله چون از حرم مطهر خارج مي شود وجهي به او مي رسد مطابق آنچه كه مي خواست و رفع احتياجش مي گردد.

نه مراست قدرت آنكه دم زنم ز جلال تو يا علي

نه مرا زبان كه بيان كنم صفت كمال تو يا علي

شده مات عقل موحدين همه در جمال تو يا

علي

چو نيافت غير تو آگهي ز بيان حال تو يا علي

نبرد به وصف تو ره كسي مگر از مقال تو يا علي

توئي آنكه غير وجود خود بشهود و غيب نديده اي

همه ديده نه چنين بود شه من تو ديده ديده اي

فقرات نفس شكسته سُجات وهم دريده اي

ز حدود فصل گذشته اي بصعود وصل رسيده اي

ز فناي ذات بذات حق بود اتصال تو يا علي

علي برتر از اَنبياء

حرّه دختر حليمه سعديّه (مادر رضاعي رسول اللّه (ص) بود كه از شيعيان و دوستداران حضرت علي (ص) بود. كه زمان پيريش مصادف شد با حكومت استبداد تاريخ حجاج بن يوسف ثقفي كه يكي از سمتگران و خونخواران است و از طرف عبدالملك مروان سردار و حاكم عراق بود و او در زمان حكومتش بسياري از شيعيان را به شهادت رساند و دهها هزار نفر مردم را هلاك كرد و شيعيان را با وضع بسيار فجيع و دردناكي بشهادت مي رساند.

روزي حجاج حرّه را احضار كرد. حرّه به مجلس حجاج رفت. حجاج به او گفت: شنيده ام كه تو عقيده داري علي بن ابيطالب (ع) از ابوبكر و عمر و عثمان برتر و بالاتر است؟

حرّه گفت: هر كه اين حرف را زده دروغ گفته است. زيرا من عقيده دارم آقا اميرالمؤمنين علي (ع) نه تنها براين سه نفر بلكه بر تمام پيغمبران بغير از رسول خدا (ص) برتر و بالاتر و بهتر و با فضيلت تر است.

حجاج با شنيدن اين اعتراف جسورانه فرياد زد: واي برتو آيا علي (ع) از پيامبران اولوا العزم برتر مي داني؟ حرّه فرمود: من او را برتر و بالاتر نمي دانم، بلكه خداوند او را بر تمام انبياء برتر مي داند و در اين مورد در قرآن نيز

گواهي داده است.

حجاج گفت: اگر اين موضوع را از قرآن اثبات كردي نجات پيدا مي كني وگرنه دستور مي دهم كه در همين مجلس ترا هلاك كنند. حرّه فرمود قبول است و براين عقيده هم هستم و امّا چرا از حضرت آدم آقا علي (عليهماالسلام) بالاتر است. قرآن كريم مي فرمايد: چون آدم به درخت ممنوعه نزديك شد، خداوند عمل او را نپذيرفت.

امّا خداوند در قرآن خطاب به آقا علي (ع) مي فرمايد: عمل شما خانواده عصمت و طهارت مقبول درگاه حق است. [1].

در جاي ديگر مي فرمايد: خداوند به آدم فرمود: به درخت نزديك نشويد. [2].

ولي حضرت آدم ترك اولي كرد (ترك اولي گناه نيست بلكه انجام دادن عملي است كه بهتر از آن را مي توان انجام داد و ترك اولي براي مردم عادي جايز است خداوند انتظار دارد كه انبياء و اولياء (عليهم السلام) هميشه كار بهتر انجام داده و ترك بهتر ننمايند). و به آن نزديك شد و از ميوه آن چيد، اما خداوند همه چيز دنيا را براي اميرالمؤمنين علي (ع) حلال كرد، اما حضرت به دنيا نزديك نشد.

اما راجع به حضرت نوح (ع)، خداوند در قرآن مي فرمايد: او داراي زني بدكار و كافر بود (تحريم 3) امّا حضرت علي (ع) همسري داشت كه خداوند رضايت خود را در رضايت او قرار داده بود.

اما حضرت ابراهيم (ع)، وي بخداوند عرضكرد: خداوندا بمن نشان بده كه چگونه مردگان را زنده مي كني، خداوند فرمود: مگر ايمان نياوردي؟ عرضكرد چرا ايمان آورده ام ولي مي خواهم قلبم مطمئن تر گردد و به يقينم افزوده شود. [3].

امّا آقا علي (ع) فرمود: اگر پرده ها عقب رود تا من غيب را ببينم براي من هيچ فرقي

نمي كند و به يقينم افزوده نمي گردد، [4] يعني بقدري به قيامت ايمان دارد كه گوئي هر لحظه قيامت را مي بيند.

امّا حضرت موسي (ع)، وقتي خداوند به او امر كرد كه براي دعوت فرعون برو، حضرت موسي (ع) عرضكرد: مي ترسم مرا بكشند، زيرا يك نفر از آنها را كشته ام [5] امّا شبي كه كفّار تصميم گرفتند حضرت رسول اللّه (ص) را بقتل برسانند و چهل شمشيرزن دور خانه پيامبر (ص) جمع شده بودند پيامبر فرمود يا علي آيا جاي من مي خوابي؟ آقا علي (ع) فرمود: آيا جان شما درامان خواهد بود؟ فرمود: بله آقا فرمود جان من بفداي شما و در بستر پيامبر خوابيد و نترسيد.

امّا درباره حضرت عيسي (ع): حضرت مريم (عليهاالسلام) در عبادتگاه زندگي مي كرد، وقتي وضع حملش نزديك شد، ندا رسيد كه اينجا خانه عبادتست نه زايشگاه، در نتيجه حضرت مريم از مسجد اقصي، بيرون رفت و در بيابان كنار درختي وضع حمل كرد. اما وقتي كه مادر آقا علي (ع) ايشان را حامله بود، پرده كعبه را گرفت و خداوند را بحقّ مولودش قسم داده در نتيجه كعبه شكافته شد و او در داخل خانه خدا، حضرت علي (ع) را به دنيا آورد.

حجاج خونخوار و ستمگر بقدري از اين سخنان مبهوت شده بود كه علاوه بر آزادي او خلعت و پاداشي به او داد.

علي جانم، علي جانم

علي اي جان جانانم

ز لطف حضرت سبحان

ز شوق كعبه شد تابان

جمال حضرت جانان

سر آمد شام هجرانم

علي جانم علي جانم

علي اي جان و جانانم

شه والا تبار آمد

ولي كردگار آمد

ز كعبه آشكار آمد

علي ممدوح قرآنم

علي جانم علي جانم

علي اي جان و جانانم

همه عالم چراغان شد

توگوئي نور باران شد

تولد، شاه

مردان شد

كه آمد مهر تابانم

علي جانم، علي جانم

علي اي جان و جانانم

خدا را خود، ولي آمد

كه دلها منجلي آمد

علي آمد علي آمد

علي مولاي مردانم

علي جانم علي جانم

علي اي جان و جانانم

گمركچي

يكي از شيعيان بقصد زيارت قبر آقا و مولا علي (ع) از ايران حركت كرد تا به گمرك رسيد. آن شخصي كه مسئول گمرك بود او را خيلي اذيت كرده و بشدت او را كتك زد، مرد شيعه كه بسختي مضروب و ناراحت شده بود گفت به نجف مي روم و از توبه آن حضرت شكايت مي كنم.

گمركچي گفت برو و هرچه مي خواهي بگو، من از كسي ترسي ندارم، مرد شيعه به نجف اشرف رفت و خودش را بقبر مطهر آقا اميرالمؤمنين علي (ع) رسانيد و پس از انجام مراسم زيارت با دلي شكسته و گريه كنان عرضكرد يا اميرالمؤمنين بايد انتقام مرا از اين گمرگچي بگيري.

مرد در طي روز چند بار ديگر بحرم مشرف شد و هر بار خواسته اش را تكرار كرد. آن شب در عالم خواب آقائي را ديد كه بر اسب سفيدي سوار شده بود و صورتش مانند شب چهارده مي درخشد، حضرت مرد شيعه را به اسم صدا زد. مرد شيعه متوجه حضرت شده و پرسيد: شما كيستيد؟ حضرت فرمود: من علي بن ابيطالب هستم. آيا از گمركچي شكايت داري؟

مرد عرضكرد: بله؛ يا مولاي من، او به واسطه دوستي ما بشما مرا به سختي آزار داده و من از شما مي خواهم كه انتقام مرا از او بگيريد.

حضرت فرمود: به خاطر من از گناه او بگذر. مرد عرضكرد: از خطاي او نمي گذرم، حضرت سه بار فرمايش خود را تكرار كرد و از مرد خواست

كه گمركچي را عفو كند، اما در هر بار، مرد با سماجت بسيار برخواسته اش اصرار ورزيد.

روز بعد، مرد خواب خود را براي زائران تعريف كرد همه گفتند: چون امام فرموده كه او را ببخشي، از فرمان امام سرپيچي نكن. بازهم مرد، حرفهاي ديگران را قبول نكرد و دوباره بحرم رفت و خواسته اش را تكرار كرد.آن شب هم مانند شب قبل امام (ع) در خواب او ظاهر شده و به وي فرمود كه از خطاي گمركچي بگذرد. يك بار ديگر مرد حرف امام را نپذيرفت شب سوم، امام به مرد فرمود: او را بمن ببخش زيرا كار خيري كرده است و من مي خواهم تلافي كنم.

مرد پرسيد: اي مولاي من اين گمركچي كيست و چه كار خيري كرده است؟ حضرت، اسم او و پدرش و جدش را فرمود و فرمود چند ماه پيش در فلان روز فلان ساعت او با لشكرش از سماوه به سمت بغداد مي رفت در بين راه چون چشمش به گنبد من افتاد، از اسب پياده شد و براي من تواضع و احترام كرد و در ميان لشكرش پا برهنه حركت نمود تا اينكه گنبد من از نظرش ناپديد شد. از اين جهت او بر ما حقي دارد و تو بايد او را عفو كني و من ضامن مي شوم كه اين كار تو را در قيامت تلافي كنم.

مرد از خواب بيدار شد و سجده شكر به جاي آورد و سپس به شهر خود مراجعت نمود. در بين راه گمركچي به او رسيد و از او پرسيد آيا شكايت مرا به امام كردي؟ مرد پاسخ داد: آري، اما امام ترا بخاطر آن ادب تواضع و

احترامي را كه به ايشان نموده بودي عفو كرد. سپس ماجرا را بطور دقيق براي او بازگو كرد. وقتي گمركچي فهميد كه خواب درست بود. و مطابق با واقعيت مي باشد بلند شد، دست و سر و پاي مرد شيعه را بوسيد و گفت بخدا قسم هر چه كه امام فرموده حق و راست است.

سپس گمركچي از عقيده باطل خود توبه كرد و به مذهب شيعه در آمد و به همين مناسبت تمام زائران را سه روز مهمان كرد، سپس همراه زائران به زيارت قبر اميرالمؤمنين (ع) رفت و در نجف هزار دينار بين فقراي شيعه تقسيم نمود. بدين ترتيب اين مرد بخاطر ادب و احترامي كه به قبر اميرالمؤمنين (ع) كرده بود، عاقبت بخير شده و به راه راست هدايت شد.

نبود به پيش تو منفعل، نشود بروز جزا خجل

نگرد هر آنكه بچشم دل، رخ حق نماي تو يا علي

ز جهان من و سر كوي تو، ز مهان من مه روي تو

مِيْ كشي ز سبوي تو من خاكپاي تو يا علي

چه شود روان ز تنم بدر كنم ز دار فنا سفر كنم

همه عيبم و به كَسَمْ نظر نبود سواي تو يا علي

بِولايت گشته عجين گِلم، بكسي نه غير تو مايلم

نرود محبّتت از دلم بحقّ ولاي تو يا علي

اثر نام علي

در كلمه نام آقا علي (ع) برطبق اقوال متعدد اثرات فراواني ذكر كرده اند بطوريكه آية اللّه محلاّتي نقل فرموده: نام آقا علي (ع) يكي از اسم اعظم خدا است و برزمين و آسمان اثرات خود را ظاهر مي سازد، اگر نام آقا علي (ع) را كسي بر آسمان بخواند و اراده كند از هم مي پاشد و اگر بر زمين

بخواند مي گدازد، نقل مي كند روزي آقا علي (ع) مرد يهودي را مشاهده فرمود كه روي آب راه مي رود و كلماتي را ايراد مي كند. حضرت فرمود: اي مرد چه مي خواني؟ گفت با اخلاص اسم اعظم الهي را مي خوانم و از روي اين رودخانه و شط رد مي شوم.

حضرت فرمودند: كدام نام را مي خواني؟ عرضكرد اسم وصي پيغمبر آخر الزمان (ص) را مي خوانم حضرت فرمود: اي مرد نام مرا مي خواني زيرا وصي خاتم النبين (ص) من هستم آن مرد يهودي همين كه معرفت بر وجود مبارك امام پيدا نمود مسلمان و شيعه شد.

صاحب كتاب گوهر شب چراغ نقل كرد عده اي را ديدم با شمشير و نيزه نمايشي بر يكديگر حمله مي كنند ولي اثري از حربه ها بر بدن مضروبين نيست.

سؤال كردم: چگونه اين عمل را انجام مي دهيد و اثري در بدن شما نمي گذارد؟

گفتند در يك مجلس خلوت چهل هزار بار يا علي گفته ايم و بر اين حربه ها دميده ايم و از آزار و جريحه آنها اثري بربدن ما نمي گذارد (حتي در حال حاضر بعضي از دوستان گفته اند: ما در مجلسشان شركت كرده ايم سيخها را از طرف راست صورت مي زدند و از طرف چپ صورت بيرون مي آوردند و هيچ طور نمي شدند، نه خوني مي آمد و نه زخمي پيدا مي شد).

علامه مجلسي مي فرمايد نام فرزندان خود را علي بگذاريد چون حضرت امام باقر (ع) فرمود: هرگاه شيطان مي شنود كسي يكي از اين دو نام مقدّس محمد و يا علي را صدا بزند چنان محزون و ناراحت مي شود مثل قلع كه نزديك حرارت آتش مي رسد شيطان هم اين طور حالتي پيدا مي كند و از حضرت رسول خدا (ص) نقل شده؛ نام احمد يا علي

يا ديگر ائمه اطهار (عليهم السلام) در هر خانه اي وجود داشته باشد فقر و بي نوائي به آن منزل روي نمي آورد.

به آقا امام سجاد (ع) گفتند چرا پدرت نام تمام پسران خود را علي گذارد.

حضرت فرمود چون پدرم نام علي را از ديگر اسماء بيشتر دوست داشتند.

به جز از علي نباشد بجهان گره گشائي

طلب مدد از او كن چو رسد غم و بلائي

چو بكار خويش ماني در رحمت علي زن

به جز او بزخم دلها ننهد كسي دوائي

بشناختم خدا را چو شناختم علي را

به خدا نبرده اي پي اگر از علي جدائي

نظري ز لطف و رحمت بمن شكسته دل كن

كه تو يار دردمندي كه تو يار بينوائي

ز ولاي او بزن دم، كه رها شوي ز هر غم

سر كوي او مكان كن بنگر كه در كجائي

نادر شاه

وقتي كه نادر شاه به حكومت رسيد، عراق در دست حكومت عثماني بود. نادر شاه سپاهي مجهز نموده و به عراق حمله كرد و آن را از چنگ عثمانيها بيرون آورد، آنگاه او تصميم گرفت براي زيارت حضرت علي (ع) به نجف اشرف برود، وقتي كه خواست وارد حرم شود، كوري را ديد كه در صحن حرم نشسته است و گدائي مي كند.

نادر شاه به او گفت: چند سال است در اينجا هستي؟ كور گفت: بيست سال. نادر شاه گفت: بيست سال است در اينجا هستي و هنوز بينايي چشمانت را از اميرالمؤمنين نگرفته اي؟

من به حرم مي روم و برمي گردم اگر هنوز بينايي ات را نگرفته باشي، ترا مي كشم، شاه بحرم رفت و گدا از ترس نادر شاه شروع به دعا و ناله و زاري كرد و از حضرت اميرالمؤمنين علي (ع) در خواست كرد كه چشمانش

را به او باز گرداند.

وقتي نادر شاه از حرم بيرون آمد، ديد كه مرد بينايي اش را به بركت توسل به اميرالمؤمنين (ع) بدست آورده است.

بتاج مهر علي سر بلند گرديدم

ز آسمان گذرد گر سرم عجب مشمار

ز ذوق مهر علي آمده بچرخ افلاك

ز مهر او شده سرگرم ثابت و بسيار

محبّتش نه همين واجب است به انسان

شده محبت او فرض بر جبال و بحار

علي كه خواند رسول خدايش خير البشر

در او كسي كه شكّ آورد گشت از كفّار

نماز و روزه و حج كسي نشد مقبول

مگر بمهر علي و ائمه اطهار (ع)

دلي كه نيست در او مهر مرتضي قلبست

شود بمهر علي نقد دل، تمام عيار

دشمني با علي

يكي از شيعياني كه در شهر موصل (عراق) زندگي مي كرد نقل فرمود: يك روز تصميم گرفتم كه به مكّه معظمه بروم براي خداحافظي و حلال بودي به منزل همسايه ام كه از اعيان و اشراف موصل بود رفتم او يكي از دشمنان سرسخت آقا حضرت علي (ع) بود، اما چون همسايه ما بود و حق همسايگي بر ما داشت، به خانه اش رفتم و گفتم: من مي خواهم به مكه و مدينه بروم، اگر كاري داري بگو تا برايت انجام دهم و يا چيزي مي خواهي كه از آنجا برايت بياورم؟

او رفت و قرآني را آورد و گفت: به اين قرآن قسم بخور كه به خواسته ام عمل مي كني؟! گفتم: قسم مي خورم كه اگر توانستم، عمل نمايم.

گفت: وقتي كه به مسجد النّبي، سر قبر پيامبر اكرم (ص) رفتي به حضرت بگو آيا براي فاطمه زهرا (عليهاالسلام) شوهر قحطي بود كه او را به علي (ع) دادي؟! مردي كه جلوي سرش مو نداشت … چرا چنين كردي؟! از او

خداحافظي كردم به مكه و مدينه رفتم و بعد از مدتي اين پيغام را فراموش كردم. تا آنكه در آخرين روز اقامتم در مدينه به مسجد النبي (ص) رفتم ناگهان پيغام بيادم آمد و گفتم: يا رسول اللّه، شرمنده ام ولي همسايه ام مرا سوگند داده است كه چنين بگويم.

شب در عالم خواب، حضرت علي (ع) را در خواب ديدم. حضرت مرا با خود به موصل به خانه همسايه ام بُرد. همسايه ام در خواب بود.

حضرت لحاف را از رويش كنار زد و با كاردي كه در درستش بود گلوي همسايه را بريد، سپس كارد خونين را با لحاف پاك كرد. بطوريكه دو خط قرمز براي نشانه روي لحاف باقي ماند. پس از آن با دست مباركش سقف اتاق را بلند كرد و كارد خونين را در گوشه ديوار گذاشت. از خواب پريدم و ماجرا را براي همراهانم تعريف كردم و تاريخ ماجراي را ثبت نمودم، وقتي موصل برگشتم از احوال همسايه ام پرسيدم، گفتند: او در فلان شب به قتل رسيده است. و چون قاتلش معلوم نشده است تعدادي از همسايگان را براي تحقيق دستگير كرده اند.

به همسايه هايم گفتم بيائيد نزد حاكم برويم و ماجرا را نقل كرده واين بيچاره ها را از زندان نجات دهيم.

نزد حاكم رفته و ماجرا را بيان كرديم. تمام دوستان هم نيز شهادت دادند و تاريخ خواب را بيان كردند و گفتند كه دو نشانه موجود است يكي دو خط خون روي لحاف و ديگري، چاقو كه در فلان قسمت سقف است.

حاكم خودش آمد و نشانه ها را ديد. سپس دستور داد كه همسايگان را آزاد كنند بر اثر اين معجزه عده زيادي از مردم موصل شيعه شدند

و فاميل هاي مقتول نيز از مذهب خود دست برداشتند و جزو دوستداران و محبين آقا علي اميرالمؤمنين (ع) شدند.

من حقير چسان دم زنم ز نام علي

كه هست عقل ملك مات در مقام علي

سزد كه فخر كند بر شهنشان جهان

كسيكه از دل و جان مي شود غلام علي

براي مقام وصف مقام و بزرگيش اين بس

كه پشت چرخ شود ختم باحترام علي

خوش آنكه راه علي پويد و خدا جويد

خوش آنكسي كه بود پيرو مرام علي

بزير گنبد گردون و چرخ مينائي

نزاد مادر گيتي پسر چو امام علي

هميشه نام علي هست افتخار بشر

كه راه و رسم حقيقت بود مرام علي

كلام نغز علي راز گوش جان بشنو

چرا كه هست كلام خدا كلام علي

جايزه مداح علي

عضد الدوله، مقتدرترين سلطان آل بويه بود. آل بويه خانداني ايراني و شيعه بودند و نزديك به يك قرن با اقتدار كامل حكمروايي كردند قرن چهارم هجري كه دوران حكمروايي آنان بود، از دوران خوش و آزادي شيعيان در عراق به شمار مي رود.

عضد الدوله گنجي پيدا كرده بود، به همين خاطر در سال سيصد هجري قمري (مسعود بن آل بويه) را به نجف اشرف فرستاد تا قبر مرقد شريف و مقدس آقا اميرالمؤمنين علي (ع) را تعمير و ترميم كند.

مسعود به نجف رفت و مشغول ساختن قبّه و بارگاه و تأسيسات گرديد، در آن زمان شاعري بنام (حسين بن حجّاج) زندگي مي كرد، وي از فصيحترين شاعران عرب و شيعه اي پاكباخته و شجاع بود، او بمناسبت ساخته شدن بارگاه شعري سرود و براي خواندن آن بنجف رفت.

در مجلسي كه مسعود و سيد مرتضي حضور داشت (سيد مرتضي علم الهدي از بزرگترين علماي شيعه است. وي شاگرد شيخ مفيد و

استاد شيخ طوسي است. پس از فوت شيخ مفيد نقابت و رهبري شيعيان به وي رسيد، وي برادر سيد رضي است كه نهج البلاغه را جمع آوري كرده است) حسين قصيده اش را خواند (اي صاحب قبّه سفيد در نجف) شعر او قصيده عجيبي بود، تمام فضائل آقا اميرالمؤمنين علي (ع) را در اين اشعار جمع كرده بود، هر بيت شعرش چشمان شيعيان را روشن و چشم دشمنان را كور مي ساخت.

بالاخره در ادامه شعر به جائي رسيد كه طعن بر خلفا و بر خلاف (تقيه) بود، بهمين دليل سيد مرتضي فريادي زد و گفت كافي است ديگر نخوان …

حسين با ناراحتي مجلس را ترك كرد زيرا به جاي اينكه به او آفرين گفته شود و جايزه دهند، برسرش فرياد كشيده و او را از خود رانده بودند، او محزون و غمگين به خانه رفت.

شب در عالم رؤيا آقا حضرت علي (ع) را ديد حضرت به او فرمود: اي پسر حجاج ناراحت نباش، من براي جبران خطا دستور دادم كه فردا سيد مرتضي نزد تو بيايد. وقتي كه او آمد سرجايت بنشين تا احترامت نگاه داشته شود.

سيد مرتضي عالمي بزرگوار و بلند مرتبه و رهبر شيعيان و مورد علاقه معصومين (عليهم السلام) بود، شب در خواب، جدش حضرت اميرالمؤمنين (ع) را ديد كه ناراحت و خشمناك است، عرضكرد: اي مولاي من، من فرزند و مخلص شما هستم چرا از دست من ناراحت هستيد؟

حضرت فرمود: چرا دل شاعر ما را شكستي؟ فردا مي روي و از او عذر خواهي مي كني. در ضمن سفارش او را به آل بويه مي نمائي تا جايزه فراواني به او بدهند.

شاعران اهلبيت (عليهم السلام) هميشه جانشان را در

كف دستشان گرفته بودند و با هر بيت شعري كه مي گفتند تيري به قلب دشمنان مي افكندند و كينه و غضب دشمنان را به جان مي خريدند، هميشه جانشان در خطر بود بهمين خاطر هميشه مورد علاقه اهلبيت (عليهم السلام) بودند.

روز بعد، سيد مرتضي برخاست و به در خانه حسين رفت و در زد حسين از درون خانه فرياد زد، در باز است، اما آن آقائي كه شما را به اينجا فرستاده است به من هم امر كرده است كه از جايم برنخيزم.

سيد پاسخ داد شنيدم و اطاعت كردم. پس وارد خانه شد و معذرت خواست و حسين را نزد مسعود برد و معرفي اش كرد و فرمود: كه وي مورد نظر آقا اميرالمؤمنين علي (ع) است و مسعود نيز برايش جايزه مقرّري تعين كرد.

تا زنده ام بجهان، گويم ثناي علي

جانم فداي علي، جانم فداي علي

شور و نشاط درون، ز اندازه گشته برون

كافتد ز پرده برون امشب لقاي علي

گر در علي نگري، بيني به جلوه گري

در قالب بشري، ذات خداي علي

او برتر از بشر است، از طينتي دگر است

پوشيده از نظر است، قدر و بهاي علي

ايمان ثمر ندهد، طاعت اثر ننهد

جان از بلا نرهد، جز با ولاي علي

امن و امان همه است، روح و روان همه است

در گوش جان همه است، دانم نداي علي

شيخ مفيد

محمد بن محمد بن نعمان معروف به شيخ مفيد، از علماي برجسته و فقهاء و متكلمين بزرگ و از زهّاد و وارستگان كم نظير شيعه مي باشد كه سني و شيعه او را به علم و كمال قبول داشتند، وي بسال سيصد وسي و شش هجري قمري يازدهم ذيقعده متولد و در سال چهارصد و سيزده درسن

هفتاد و شش سالگي از دنيا رفت. جنازه او را هشتاد هزار نفر تشييع كردند و در حرم كاظمين به خاك سپردند، وي از نوابغ تاريخ است كه بيش از دويست كتاب تأليف نموده و اهل تسنن او را از بزرگترين علماي شيعه مي دانستند. از حكايات مربوط به اين نابغه بزرگ اين است كه:

روزي قاضي عبدالجبّار در بغداد در مجلس خود بود و بسياري از علماي بزرگ شيعه و سنّي در آن مجلس حضور داشتند، در اين هنگام شيخ مفيد وارد مجلس شد و در پائين مجلس نشست و پس از مدتي به قاضي رو كرد و گفت: من از تو در حضور علماء سؤالي دارم؟

قاضي گفت بپرس.

شيخ مفيد فرمود: شما در مورداين حديث چه مي گوئيد كه پيامبر (ص) در غدير فرمود: مَنْ كُنْتُ مولاه فعلّيٌ مولاه كسي كه من رهبر او هستم پس علي (ع) رهبر اوست. آيا اين حديث، مسلم و صحيح است كه پيامبر (ص) در روز غدير فرموده است؟

قاضي گفت آري، حديث صحيح مي باشد.

شيخ مفيد فرمود: منظور از كلمه مولي چيست؟

قاضي گفت: مولي به معني اولي و بهتر است.

شيخ مفيد فرمود: پس اين اختلاف و خصومت بين شيعه و سنّي چيست؟ (با اينكه پيامبر(ص) علي (ع) را بهتر از ديگران معرفي نموده است).

قاضي گفت: اين حديث، روايت است، ولي خلافت ابوبكر دِرايت (و از روي اجتهاد و درك) مي باشد، و انسان عادل روايت را همتاي درايت قرار نمي دهد (يعني درايت مقدّم است) شيخ مفيد فرمود: شما درباره اين فرمايشات پيامبر (ص) چه مي گوئيد كه به علي (ع) فرمود: حَرْبُك حَرْبي وَسلمُكَ سِلْميِ (جنگ تو جنگ من است، و صلح تو صلح

من است).

قاضي گفت: اين گفتار براساس حديث صحيح است.

شيخ مفيد فرمود: نظر شما درباره اصحاب جمل (كه به جنگ علي (ع) آمدند مانند طلحه و زبير و … ) چيست؟

قاضي گفت: اي برادر آنها توبه كردند.

شيخ مفيد فرمود: اي قاضي جنگ آنها دِرايت و (حتمي) بوده است ولي توبه كردن آنها روايت شده است و تو در مورد حديث غدير گفتي روايت معادل درايت نيست (و درايت مقدم مي باشد).

قاضي از پاسخ به شيخ مفيد عاجز و درمانده شد، سر در گريبان فرو برد و سپس گفت تو كيستي؟

شيخ مفيد جواب داد من خدمتگذار تو محمد بن محمد بن نعمان حارثي هستم. قاضي از مسند قضاوت برخاست و دست شيخ مفيد را گرفت و بر آن مسند نشانيد و گفت: اَنْتَ المفيدُ حقا براستي كه تو انسان مفيد (و سود بخشي) هستي.

چهره هاي علماي بزرگ مجلس درهم كشيده شد، وقتي قاضي ناراحتي آنها را دريافت به آنها رو كرد و گفت: اي علماء اين مرد (شيخ مفيد) مرا مجاب كرد و در پاسخ او عاجز شدم، اگر كسي از شما قادر به جواب او هست، اعلام كند تا او را بر مسند بنشانم و شيخ مفيد به جاي خود بنشيند، هيچ كس جواب نداد و اين موضوع شايع گرديد و علت نام گذاري او به مفيد از همين جا سر چشمه گرفت.

يك روز شيخ مفيد ايستاده بود ديد گربه اي روي تشك الاغ سيد علم الهدي (كه يكي از شاگردان اين بزرگوار است) را نجس كرده، شيخ مفيد ايستاد تا سيد آمد سوار الاغ شود، فرمود: من چنين ديدم و تشك شما نجس است. سيد مرتضي فرمود براي

من پاك است شيخ فرمود: خودم ديدم.

سيد فرمود: بسيار خوب، امّا بقول شما تنهائي براي من نجس نمي شود، نامه اي نوشته انداختند داخل ضريح حضرت اميرالمؤمنين علي (ع) جواب در آن نامه آمد كه نوشته بود.

اَلْقُول قُول وَلَدي وَالشَّيخ مُعْتَمدي. يعني گفته پسرم از نظر قانون اسلام درست و صحيح است اما قول شيخ هم مورد اطمينان و تأييد من است.

سيد مرتضي (علم الهدي) بشيخ فرمود: بسيار خوب قول شما و قول آقا اميرالمؤمنين علي (ع) دو قول است حالا نجس مي شود.

علي اي شاهكار آفرينش

علي اي گوهر درياي بينش

علي اي شهسوار عشقبازان

علي اي سرفراز سرفرازان

علي اي دستگير مستمندان

علي اي غمگين دردمندان

علي اي مظهر لطف خدائي

تجلي گاه نور كبريائي

علي اي قبله گاه شاه و درويش

علي اي مرحم زخم دل ريش

علي اي عرش حق رازيب و زيور

علي اي آگه از هر جان مضطر

علي اي منبع جود و كرامت

علي اي شافع روز قيامت

سزاي اهانت

مَرّه قيس از اعيان و اشراف عرب و صاحب قبيله بزرگي بود. او يك صد هزار نفر لشكر مسلح داشت. مهمترين خصوصيت او دشمني با آقا اميرالمؤمنين علي (ع) بود. او وقتي با خبر شد كه مردم از اطراف و اكناف به زيارت قبر حضرت مي روند. و به بارگاه حضرتش احترام مي گذارند، خشمناك و عصباني شد و گفت مي روم و گنبد و بارگاهش را خراب كرده و قبر حضرتش را محو مي نمايم.

او با لشكريانش به طرف نجف رفت. كسي هم جرأت مقابله با او را نداشت، بنابراين او بدون هيچ مقاومتي وارد شهر شد و با چكمه داخل حرم مقدّس گرديد، وقتي به نزديك صندوق مطهر رسيد، ناگهان انگشت مبارك حضرت از شكاف صندوق بيرون آمد و

با اشاره اي او را به دو نيم تقسيم نمود.

شعراي عرب و عجم پس از اين واقعه اشعاري سرودند:

شاهي كه به ضربت دو انگشت

چون مره قيس كافري كشت

جسد مَره چون قطعه سنگي شده بود، بدون اينكه قطره اي خون بريزد. او را از حرم بيرون آورده و در كنار دروازه نجف انداختند. و تا مدتها جسد در آنجا بود، هر حيواني كه به جسد مي رسيد، روي آن بول و كثافت مي كرد. بالاخره بستگان او و يا دشمنان حضرت علي (ع) جسد را برداشته و او را دفن كردند.

دل اگر خدا پرستي در خانه علي زن

بجهان هر آنچه هستي در خانه علي زن

ز عدم رسي به هستي در خانه علي زن

بگذر ز خود پرستي در خانه علي زن

بنگر شه و گدا را چه غني چه بينوا را

همه يكدل و صدا را همه بر سر آن لوا را

ز علي بجو خدا را كه به اوست التجا را

علي كنز لافتي را دهد از كرم گدا را

بنگر خداپرستي در خانه علي زن

بود عين حق پرستي در خانه علي زن

خطيب دمشقي

يكروز هارون الرشيد هفتاد نفر از علماي اهل سنت را فرا خواند، هنگامي كه آنها به مجلس آمدند هارون از شافعي پرسيد: چند حديث در فضائل حضرت علي (ع) از حفظ داري؟

شافعي گفت: تعداد زيادي حديث در فضيلت آقا علي (ع) به ياد دارم.

هارون گفت: چقدر است؟

شافعي گفت: مي ترسم بگويم.

هارون گفت: از كي مي ترسي؟

شافعي گفت: از تو مي ترسم.

هارون گفت: نترس در اماني، بگو.

شافعي گفت: حدود چهار صد تا پانصد حديث از حفظ هستم.

هارون از ديگري پرسيد، گفت بيشتر از هزار حديث در فضيلت علي (ع) از حفظ هستم.

هارون همين سؤال را از

ابويوسف نمود. وي پاسخ داد پانزده هزار حديث مُسند و پانزده هزار حديث مرسل درباره آقا علي (ع) از حفظ دارم.

هارون از واقدي پرسيد، او گفت من هم به اندازه ابويوسف وصف آقا علي (ع) را در احايث ديده ام.

هارون گفت: آنچه كه گفتيد از شنيده هاي شماست، امّا من فضيلتي از آقا علي (ع) را به چشم خود ديده ام، همه مشتاق شنيدن شدند.

هارون گفت: روزي حاكم دمشق برايم نامه اي نوشت كه خطيبي در اينجا زندگي مي كند كه دشمن علي (ع) است و در خطابهايش مرتبا به آقا فحش مي دهد، هر چه او را تهديد كرده ام فايده اي نكرده است چاره چيست؟

من در پاسخ او نوشتم: او را به بغداد نزد من بفرست. وقتي خطيب به اينجا رسيد او را نصيحت كردم و گفتم: چرا با حضرت علي (ع) دشمني داري؟ او گفت: براي اينكه او پدران و اجداد ما را كشته است. گفتم: آنها را به فرمان خدا و رسولش كشته است. گفت بهر حال من دشمن علي (ع) هستم.

من هم دستور دادم كه او را كتك زدند و به زندان بينداختند، همان شب در خواب ديدم كه حضرت خاتم الانبياء (ص) از آسمان فرود آمد در حالي كه پشت سر حضرت، آقا علي و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) و جبرئيل (ع) نيز قرار داشتند همه بطرف قصر من آمدند. جامهايي از آب در دست جبرئيل بود.

حضرت پيغمبر (ص)، شيعيان را يكي يكي صدا زد و آنان را از آب بهشتي سيراب مي نمود، از پنج هزار نفري كه در اين اطراف زندگي مي كنند تنها چهل نفر را كه من آنها را مي شناختم

و مي دانستم از دوستداران و محبين آقا علي (ع) هستند سيراب شدند.

در اين بين حضرت علي (ع) به پيامبر (ص) فرمود: از اين خطيب بپرسيد من با او چه كرده ام؟ خطيب را آوردند، پيغمبر به او فرمود: آيا حيا نمي كني؟ خداوندا او را مسخ كن. ناگهان خطيب به شكل سگ در آمد، من از وحشت بيدار شدم و خادم را صدا زده و گفتم: خطيب را بياوريد.

من قصد داشتم خطيب را موعظه كرده و خوابي را كه ديده بودم برايش تعريف كنم. خادم رفت و برگشت و گفت خطيب نيست امّا سگي در زندان است.

گفتم: سگ را بياور، وقتي سگ را آورد ديدم خداوند براي عبرت ديگران گوشهاي او را به شكل انسان باقي گذاشته و بدن او را بشكل سگ در آورده است و امروز شما را به اينجا دعوت كرده ام تا به چشم خودتان برتري و فضيلت آقا علي (ع) را ببينيد به دستور هارون: خطيب را كه به شكل سگ در آمده بود، آوردند. در حاليكه بند به گردنش انداخته و او را مي كشيدند، خطيب بدبخت، سر به زير افكنده بود.

شافعي گفت: اين خطيب مورد قهر و غضب خدا قرار گرفته و مسخ شده است. بنابراين بيشتر از سه روز زنده نمي ماند زودتر او را از اينجا دور كنيد كه بلاي او ما را نيز مبتلا مي كند.

خطيب را به زندان برگرداندند، طولي نكشيد كه صداي مهيبي برخاست و بر اثر صاعقه، ساختمان زندان برسر او خراب شد و جسد نحسش را سوزانيدند.

ز طريق بندگي علي نه اگر بشر بخدا رسد

بچه دل نهد بكه رو كند بچه سو رود بكجا رسد

ز خدا طلب

دل مقبلي به علي ز جان متوسلي

كه اگر رسد بعلي دلي بعلي قسم بخدا رسد

ازلي ولايت او بود ابدي عنايت او بود

ز كفايت او بود ز خدا هر آنچه بما رسد

بعلي اگر بري التجا چه در اين سرا چه در آن سرا

همه حاجت تو شود روا همه درد تو بدوا رسد

علي اي تو ياور و يار ما اسفا بحال فگار ما

نه اگر به عقيده كار ما مدد از تو عقده گشا رسد

نه بهر كه هر كه فدا شود چو فدائي تو بجا شود

كه هرآنكه درتو فنا شود ز چنين فنا به بقا رسد

دعاي شيطان

مؤمني شيطان را در وسط دريا ديد كه سرش را رو به آسمان گرفته و مي گفت: خداوندا (به حقّ آقا اميرالمؤمنين علي (ع)) مرا عذاب مكن.

مرد مؤمن به شيطان گفت: آيا تو هم دست به دامان ولايت اميرالمؤمنين علي (ع) شده اي؟

شيطان گفت: شش هزار سال قبل از اينكه حضرت آدم خلق شود من در عالم اعلا و در ميان ملائكه بودم. اطلاعات زيادي در رابطه با علي (ع) دارم كه شما نمي دانيد. و تا آنجا كه اطلاع دارم بعد از رسول خدا (ص) كسي مقربتر و عزيزتر و گرامي تر و آبرومندتر از علي (ع) نزد خداوند متعال نيست. و مي دانم كه هركس خداوند را به حق اميرالمؤمنين علي (ع) قسم بدهد، خداوند او را مي آمرزد از اين رو من هم خدا را به خورشيد ولايت قسم مي دهم.

مرد گفت: اي ابليس تو معلِّم فرشتگان بوده اي و علم زيادي داري مرا نصيحت كن.

شيطان گفت: يك جمله براي دنيا و يك جمله براي آخرتت مي گويم اگر مي خواهي كه زندگي به تو خوش بگذرد قناعت پيشه

كن و اگر قانع باشي، حتي اگر غذايت نان خشك باشد به تو خوش مي گذرد و آرام و آسوده زندگي مي كني.

امّا اگر حرص بزني و ثروت جمع كني و به خواست خداوند راضي نباشي هيچوقت در دنيا خوشبخت نمي شوي.

اما يك پند نيز براي آخرتت بگويم براي ساعت مرگ، سرازيري قبر، سر از قبر در آوردن، ماندن در برزخ، صحراي محشر، صراط و ميزان همه جا محبت و ولايت آقا علي (ع) را ذخيره داشته باش اگر تكيه ات به پيشواي مؤمنان باشد امنيت خواهي داشت.

مرد مؤمن شيعه نزد امام جعفر صادق (ع) رفت و ماجرا را براي حضرت تعريف كرد.

حضرت فرمود چنگ زدن شيطان به ولايت و محبّت حضرت علي (ع) به زبان است و از صميم قلب نيست بنابراين ابليس بهره اي از اين سخنان نمي برد. اگر او واقعا و از صميم قلب به آقا اميرالمؤمنين علي (ع) پناه مي برد، از عذاب الهي نجات مي يافت.

سحري بخواب ديدم شه كشور صفا را

برخش نظاره كردم مه خوب دلربا را

به ادب زبان گشودم بسرودم اين نوا را

علي اي هُماي رحمت تو چه آيتي خدا را

كه به ما سوي فكندي همه سايه هما را

صنمي كه تُرك چشمش ز كفم ربوده آئين

زده مُهر مهر خود را بقلوب اهل تمكين

بشتاب موسي دل تو بطور سينه منشين

دل اگر خدا شناسي همه در رُخ علي بين

ز علي شناختم من بخدا قسم خدا را

همه دم بر اين اميدم كه مرا ز در نراند

گرم از درش براند كس ديگرم نخواند

غم و درد عاشقان را بجز از علي كه داند

بخدا كه در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علي گرفته باشد سرچشمه بقا را

شيخ ابوعبدالله

در زمان شيخ

مفيد، كتابفروشي در بغداد زندگي مي كرد كه جعفر نام داشت. روزي از روزهايي كه جعفر كتابهايش را حراج كرده بود، شيخ مفيد، براي خريدن كتاب به نزد او رفت و از وي چند كتاب خريد.

وقتي شيخ مي خواست برگردد، جعفر به او گفت، اي شيخ بنشين تا چيزي برايت بگويم كه براي مذهب تو كه شيعه هستي، خوب است.

معجزه اي ديدم كه مي خواهم برايت تعريف كنم.

شيخ مفيد نشست و جعفر شروع به سخن كرد: من دوستي داشتم كه با او براي ياد گرفتن احاديث به نزد شيخي به نام ابوعبداللّه محدث مي رفتم. بعدها فهميديم كه او از دشمنان سرسخت حضرت علي (ع) است. گاهي او به اميرالمؤمنين جسارت مي كرد و ما او را سرزنش مي كرديم و نصيحت مي نموديم ولي او سرسختي مي كرد و مي گفت: من همين هستم و دست از عقيده ام بر نمي دارم.

روزي او بحضرت فاطمه زهرا (عليهاالسلام) جسارت كرد، ما تصميم گرفتيم كه ديگر نزد او نرويم. همان شب در خواب، خورشيد هدايت حضرت علي (ع) را ديدم. آن حضرت در كنار ابوعبداللّه ايستاده بود و با وي صبحت مي فرمود: امام به ابوعبداللّه فرمود: مگر من به تو چه بدي كرده ام؟

آيا نمي ترسي كه خداوند كورت كند؟

در همين هنگام، امام به چشم راست وي اشاره كرد و به خواست خدا چشم او كور شد.

صبح كه شد با خودم گفتم؛ بهتر است نزد رفيقم بروم و خوابم را براي او تعريف كنم و به همراه وي نزد شيخ برويم و او را نصيحت نمائيم.

از خانه كه بيرون آمدم. دوستم را ديدم كه به طرفم مي آيد. پرسيدم كجا مي روي؟

او همان خوابي را كه من ديده بودم برايم تعريف كرد،

بنابراين به همراهي او به منزل شيخ رفتيم تا وي را از عذاب الهي بترسانيم.

وقتي درب را به صدا در آورديم زني پشت در آمد وگفت: امروز كلاس درس تعطيل است.

گفتم: ما با شيخ كار خصوصي داريم و مي خواهيم او را ببينيم. زن گفت امروز شيخ بيمار است و كسي را نمي پذيرد. وقتي ما از بيماري شيخ پرسيديم، زن جواب داد، امروز صبح وقتي ابوعبداللّه از خواب بيدار شد، تا حالا دستش را روي چشمش گذاشته است و فرياد مي زند كه علي (ع) كورم كرد.

گفتم: ما براي همين موضوع به اينجا آمده ايم، در را باز كن با اصرار ما؛ زن درب را باز كرد و ما داخل شديم. شيخ با ديدن ما گفت: ديدي بالاخره علي (ع) مرا كور كرد؟

ما گفتيم: ديشب اين جريان را در خواب ديديم. بيا و از دشمني ات با داماد و جانشين بر حق رسول خدا دست بردار شايد شفاعت حضرت شامل حال تو شود و خداوند شفايت دهد.

ابوعبداللّه گفت: اگر علي (ع) چشم ديگر مرا نيز كور كند، دست از مخالفت با ايشان بر نمي دارم. ما با ناراحتي و افسردگي از خانه خارج شديم و همان شب دوباره در خواب ديديم كه آقا اميرالمؤمنين علي (ع) به چشم چپ ابوعبداللّه اشاره فرمود و چشم چپ وي نيز كور شد.

روز بعد، دوباره به ديدن شيخ رفتيم. هر دو چشمش كور شده بود، امّا او دست از لجاجت وجهالتش برنداشت تا اينكه با حال كُفر و الحاد و نفاق از دنيا رفت.

اين عذاب دنيوي مخالفت با ولايت آقا علي (ع) است واي از عذاب روز قيامت و خلود در آتش.

سرور دنيا و

دين شاهنشه مردان عليست

آفتاب برج ايمان كوكب رخشان عليست

شهسوار دين نفر بر عرصه ميدان رزم

سروران را سرور و مرد افكن ميدان عليست

وارث تاج لعمرك ابن عم مصطفي (ص)

معدن جود و سخاوت ناطق قرآن عليست

آنكه آدم را رهائي داد از درد فراق

كرده حوا را اسير فرقت دوران عليست

آنكه از گرداب ساحل بُرده كشتي راز آب

نوح را داده نجات از ورطه طوفان عليست

چطور شيعه شد

محدّت نوري اعلي اللّه مقامه نقل مي كند: در سال هزار و سيصد و هفده هجري قمري، يك خانواده سنّي در نجف اشرف به مذهب شيعه مشرف شدند. چون اين كار عجيب و استنثائي بود محدث نوري از رئيس خانواده خواست كه ماجرا را با قلم خودش بنويسد.

رئيس خانواده سيد عبدالحميد نام داشت. وي خطيب و قاري قرآن بود و در نجف اشرف كتابفروشي داشت. او ماجراي شيعه شدنش را چنين بيان كرد: روزي زن يكي از مُلايان به سردرد شديدي مبتلا گرديد، به طوري كه از خواب و خوراك افتاد و بعد از مدّتي بي خوابي، دو چشمش نيز كور شد. وقتي خانواده زن در درمان او درمانده و نااميد شدند به من مراجعه كرده و چاره اي خواستند من گفتم: بيماري او علاجي ندارد، مگر اينكه اميرالمؤمنين علي (ع) كه حلاّل مشكلات است كاري كند. شب وقتي حرم خلوت شد، او را به حرم ببريد و دست به دامن آقا علي (ع) شويد.

اتفاقا آن شب، درد زن كم شد و پس از چند شبانه روز بي خوابي به خواب عميقي فرو رفت. در عالم خواب ديد كه مي خواهد وارد حرم آقا اميرالمؤمنين (ع) شود در اين حال فرد نوراني و روحاني به وي نزديك شد و

فرمود: اي زن، راحت باش خوب مي شوي.

زن عرضكرد: آقا شما كي هستيد؟ او فرمود: من مهدي آل محمد (ص) هستم. زن از خواب بيدار شد، هنوز چشمانش نابينا بود ولي آرامشي عجيب يافته بود صبح چهارشنبه از خانواده اش خواست كه او را به وادي السلام به مقام حضرت مهدي عجل اللّه تعالي فرجه الشريف ببرند.

مادر، خواهر و بستگان وي او را به آنجا بردند. او در محراب نشست و شروع به گريه و زاري و استغاثه به حضرت بقية اللّه الاعظم عجل اللّه تعالي فرجه نمود به طوري كه بيهوش شد و از حال رفت.

در همان حال دو آقاي نوراني كه يكي از ايشان را قبلاً ديده بود، نزديكش آمد. يكي از آنان به او فرمود: راحت باش خداوند بتو شفا داد.

زن عرض كرد: آقا شما كي هستيد؟

آقا فرمود: من علي بن ابيطالب هستم و اين فرزندم مهدي است زن به هوش آمد متوجه شد كه بينا شده است و همه جا را مي بيند. از شادي فرياد كشيد مادر، شفا يافتم. او را شادي كنان به شهر آوردند پس از اين معجزه آن خانواده وعده ديگري از اهل تسنن به مذهب شيعه نائل گرديدند.

چون علي در مُلك هستي پادشاهي هست، نيست

در دو عالم غير از او مشگل گشائي هست، نيست

در رموز علم و حكمت جز شهنشاه نجف

عالمان را در شريعت مقتدائي هست، نيست

دوش ديدم رهروي مي گفت با وجد و نشاط

سالكان را غير حيدر رهنمائي هست، نيست

جز علي در گوشه ويرانه در هنگام شب

بيكسان بينوا را هم نوائي هست، نيست

فاش مي گويم بعالم چون ولي ذوالكرم

زير اين نُه طاق گردون پارسائي هست، نيست

ميوه ولايتي

اعمش كه يكي از

مفسران و محدثين است روايت كرده است كه در مسافرت به عربي رسيدم كه چشمش كور شده بود. در اين حال، در بيابان نشسته بود و دستش را به طرف آسمان گرفته بود و دعا مي كرد: كه خداوندا بحق آن قبّه اي كه دامنه اش خيلي وسيع است و بحق بارگاهي كه ميوه هايش بسيار شيرين است چشم مرا به من بازگردان.

جلو رفتم و گفتم: اي اعرابي چه مي گويي؟ قبّه و بارگاه چيست؟ و ميوه كدام است؟ گفت: منظورم از قبّه حضرت محمد (ص) و بارگاه حضرت زهرا (عليهاالسلام) و ميوه ها حضرت امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) است.

گريه ام گرفت، دو درهم از مخارج مسافرتم را به او دادم و به راه افتادم. مدتي گذشت مسافرتم به پايان رسيد و از همان راه برگشتم. ديدم آن مرد بينايي اش را بدست آورده است. احوالش را پرسيدم. و از او خواستم كه چگونگي شفا يافتن خود را برايم تعريف كند.

گفت: آل محمد (ص) مرا شفا دادند. روزي در همين جا تنها نشسته بودم و ناله مي كردم كه ناگهان ندايي از غيب آمد اگر در دوستي علي (ع) صادق هستي چشمان خود را ببند و باز كن.

چشمانم را بستم و پس از لحظه اي باز كردم، ديدم جهان روشن است و همه جا را مي توانم ببينم. هر چه نگاه كردم گوينده صدا را نديدم. گفتم: اي كسي كه به داد من رسيدي ترا به خدا قسمت مي دهم كه خودت را معرفي كن.

ندايي آمد كه من خضر نبي هستم. بدان كه دوستي علي (ع) در دنيا و آخرت انسان را نجات مي دهد.

بجلال و قدر خدا قسم نروم ز كوي تو يا علي

كه حيات

هستي من بود باميد روي تو يا علي

چو روان من رود از بدن نرود به سير گل و چمن

كه فتاد طاير جان من بكمند موي تو يا علي

من اگر بروي تو مايلم شده نقد عشق تو حاصلم

بخدا كه زنده شود دلم شنود چه بوي تو يا علي

تو مه سپهر ولايتي مه آسمان ز تو آيتي

چه شود اگر كه اقامتي بكنم بكوي تو يا علي

علي اي حقيقت عارفان تو مشو زديده ما نهان

كه روان خسته عاشقان بگرفته خوي تو يا علي

همه شب بخلوت و در خفا بنشينم كنم التجا

كه عيان بديده شود خدا ز رُخ نكوي تو يا علي

شيعه بودن

عمّار (دِهْني) كوفي از شاگردان بزرگوار امام صادق (ع) بود و در كوفه زندگي مي كرد، او فردي دانا و با تقوا و پرهيزگار و از علماي محدثين است. روزي به خاطر محاكمه اي كه پيش آمده بود وي به محضر ابوليلي قاضي كوفه رفت تا گواهي دهد.

هنگاميكه وي در محضر قاضي شهادت داد، قاضي گفت: گواهي تو قبول نيست زيرا تو رافضي و شيعه هستي (رافضي يعني ترك كننده و رها كننده مقصود ابوليلي اين بود چون عمّار پيروي از اهل سنّت را رها كرده است، گواهي اش مورد قبول نيست و شيعه يعني پيرو و در اسلام به پيروان آقا علي (ع) و امامان معصوم (عليهم السلام) اصطلاحا شيعه گفته مي شود). عمّار تا اين سخنان را شنيد، مانند ابر بهاري: شروع به گريه كرد. قاضي كه عمّار را مي شناخت و مي دانست كه او فردي دانا و با تقوا و پرهيزگار است، تحت تأثير قرار گرفته و گفت تو از علماء و حديث شناسان هستي و اگر از حرف من

ناراحت شدي مي تواني اعلان كني كه رافضي و شيعه علي، نيستي، و از اين مرام بيزاري بجوي در اين صورت در صف برادران ما خواهي شد تا من گواهي تو را بپذيرم.

عمّار گفت: گريه ام به خاطر من و توست. از اين جهت براي خودم گريه مي كنم كه تو مقام بزرگي را به من نسبت دادي كه من خود را شايسته و سزاوار آن نمي دانم تو مرا رافضي مي نامي امّا رافضي كسي است كه همه باطل ها را ترك كند و به سوي حقّ برود، در حالي كه من اينگونه نيستم. تو مرا شيعه علي (ع) مي خواني امّا من كجا و شيعه و پيرو علي (ع) بودن كجا؟

امّا گريه ام براي تو اين است كه چنين مقامهاي بزرگي را با سبكي و اهانت ذكر كردي.وقتي سخنان عمّار را به محضر حضرت امام صادق (ع) رساندند، امام فرمود: به خاطر ادب و تواضعي كه عمّار انجام داد، تمام گناهانش حتي اگر بزرگتر از آسمان و زمين بودند پاك شدند و خداوند اعمال و كارهاي خوبش را هزار برابر كرد.

بلندي از آن يافت كه او پست شد

در نيستي كوفت تا كه هست شد

آري ما كجا و شيعه علي (ع) بودن كجا؟ ما فقط شكل شيعيان علي (ع) هستيم و به همين هم دلخوشيم، آنها را دوست داريم و اميدواريم خداوند ما را با آنان محشور فرمايد.

دل اگر نيازمندي همه شب علي علي زن

ارني همچو موسي بمقام مقبلي زن

تو بطور سينه جانا جلاوات منجلي زن

برو اي گداي مسكين در خانه علي زن

كه نگين پادشاهي دهد از كرم گدا را

شده مات عقل و فكرم كه ورا چه ميتوان گفت

كه خطيب عشق ناگه

دُر معرفت چنين سُفت

چو ز بوستان وحدت گل اولين كه بشگفت

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحيرم چه نامم شه مُلك لافتي را

ز تجلي جمالش چو بتافت در دل من

شده رنج عشق آسان غم اوست مشگل من

بجهان كسي نبيند چونگار عادل من

بجز از علي كه گويد به پسر كه قاتل من

چو اسير توست اكنون به اسير كن مدارا

توسل به آقا علي

جناب حاج شيخ محمد باقر شيخ الاسلام اعلي اللّه مقامه نقل فرمود: هنگاميكه مرحوم حاج قوام الملك شيرازي مشغول ساختمان حسينيه بود سنگهاي آن را بيك نفر سيّد حجار كه در آن زمان استاد حجارهاي شيراز بود كنترات داده بود و آن سيّد در اين معامله دچار زيان سختي شد بطوري كه مبلغ سيصد تومان مديون گرديد و البته اين مبلغ در آن زمان زياد بود.

خلاصه پريشان حال و بيچاره شد. شب جمعه نماز جعفر طيّار را مي خواند و حضرت اميرالمؤمنين علي (ع) را براي گشايش كارش بدرگاه الهي وسيله قرار مي دهد و همچنين شب جمعه دوم تا شب جمعه سوم حضرت امير (ع) به او مي فرمايد فردا برو نزد حاج قوام كه به او حواله كرديم.

چون بيدار مي شود متحير مي شود چگونه به حاج قوام حرف بزنم در حاليكه نشانه اي ندارم شايد مرا تكذيب كند. بالاخره در حسينيه مي آيد و گوشه اي با هم و غم مي نشيند ناگهان مي بيند حاج قوام با فرّاشها و ملا زمانش آمدند در حاليكه آمدنش در چنان موقعي غير منتظره بود.

همينطور نزديك مي آيد تا برابر سيد حجاز مي رسد مي گويد مرا بتو كاري است بيا منزل. وقتيكه حاج قوام بمنزلش بر مي گردد سيّد مي آيد و ملازمان با كمال احترام او را نزد حاج

قوام حاضر مي كنند.

چون وارد مي شود و سلام مي كند، حاج قوام بدون پرسش از حالش بلافاصله كيسه اي كه در هر يك صد اشرفي يك توماني بود، تقديمش مي كند و مي گويد بدهي خودت را بپرداز و ديگر حرفي نمي زند.اين است آثار توسل به آقا علي (ع) و از اين داستان فهميده مي شود كه متمكنين سابق در كارهاي خير تا چه حد داراي صدق و اخلاص بودند تا اندازه اي كه مورد عنايت و التفات بزرگان دين قرار مي گرفتند و همراه خود مي بردند. در اين دوره ثروتمندان غالبا در فكر زياد كردن مال خود هستند و توفيق صرف كردن در امور خير با صدق و صفا و اخلاص نصيب آنها نمي شود.

اي آنكه پادشاه سرير ولايتي

معلول ذات و مقصد غائي علتي

اشياء ز جزء و كل همه معلول فيض تست

برتر ز ذات اقدس تو نيست خلقتي

ز امكان و از وجوب تو مبهوت مانده عقل

جز عشق در طريق تو نبود دلالتي

ادعوني استجب لكم ارفيست شأن تو

نادعلي چگونه رهاند ز شدتي

از قدرت تو قلعه خيبر بهانه بود

خود قدرتي يگانه و قادر بقدرتي

اي ناخداي كشتي احسان و بحر جود

ما را به بخش اگر بغلط شد كنايتي

مسلمانان هندو

ثقه با فضيلت و مخلص اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) جناب آقاي شيخ محمد حسن مولوي قندهاري از علماء مشهد است نقل مي كند: روزي فرمانرواي دولت حيدرآباد، دكن كه نظام لقبش بود، در عماري خود نشسته و عده اي هندوي بت پرست، آن عماري را بدوش حمل مي كردند (طبق مرسومات تشريفاتي سلطنتي آن زمان) پس در آن حالت چرت و بيخودي عارضش مي شود و حضرت اميرالمؤمنين (ع) را مي بيند.

آقا علي (ع) به او مي فرمايد: نظام حياء نمي كني بدوش

سادات عماري خود را قرار دادي؟

چشم باز مي كند و منقلب مي گردد و مي گويد عماري را برزمين گذارند، هندوان مي گويند آقا مگر از ما تقصيري سر زده؟

مي گويد: نه لكن بايد عده ديگري بيايند و عماري را بلند كنند پس جمعي ديگر مي آيند و عماري را بدوش مي كشند تا نظام بمقصد خود رفته و به منزل بر مي گردد، سپس آن افرادي كه در مرتبه اول عماري را بر دوش داشتند آنها را احضار كرده و در خلوت دست بگردن آنها انداخته و با ايشان معانقه نموده و رويشان را مي بوسد و مي گويد شما از كجائيد؟

جواب مي دهند: اهل فلان قريه، مي گويد: آيا از سابق اينجا بوديد؟ مي گويند: همينقدر مي دانيم كه اجداد ما از عربستان به اينجا آمده بودند و توطن نموده اند.

مي گويد: بايد تفحص كنيد، نوشته جاتيكه از اجدادتان داريد جمع كنيد و نزد من بياوريد. اطاعت نموده و هر چه داشتند آوردند سلطان در بين نوشته ها شجره نامه و نسب نامه اجدادشان را پيدا مي كند و مي بيند كه منسب آنها به حضرت علي بن موسي الرضا (ع) مي رسد و از سادات رضوي هستند.

نظام بگريه مي افتد و مي گويد شما چطور هندو شده ايد در حاليكه مسلمان زاده بلكه آقا زاده و سيد مسلمانانيد؛ همه آنها منقلب شده و مسلمان و شيعه اثني عشري مي شوند و نظام هم املاك زيادي به آنها عطا مي كند.

عشق علي و آل مرا در سر است و بس

چون عشق ديگران همه درد سر است و بس

ما دوستدار و عاشق خوبان عالميم

معشوق عده اي بجهان گر ز راست و بس

گر پشت پا زديم ز مستي به اين جهان

ما را مي معاشقه در ساغر است و بس

از دل مكن ولاي علي

را برون ولي

حسن عمل شفيع تو در محشر است و بس

مداح مرتضي مده نسبت به ايزدي

خاك در غلام علي قنبر است وبس

پول سفر رسيد

جناب حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ محمد انصاري دارابي كه از بزرگانند نقل فرمود:

پيش از سفر كربلا در عالم رؤيا آقا مولي الكونين حضرت اميرالمؤمنين علي (ع) را در خواب زيارت نموده و حضرت مي فرمايند آشيخ بزيارت ما نمي آيي؟

عرض كردم وسائل سفر ندارم. حضرت فرمود: بر عهده من بزيارت ما بيا.

طولي نكشيد كه مخارج سفر بمقدارش رسيد به نجف آمدم و حضرت را زيارت نمودم و تا وقتي كه توقف نمودم و بعد مراجعت كردم هم رسيد. در ضمن پسرم نيز مصروع بود و بقصد استشفاء همراهم آورده بودم و در نجف اشرف كنار قبر آقا علي (ع) برده بودم، شفا يافت و برگشتم.

مدح علي و آل بود كار و عادتم

يا رب فزون نما، تو بدل اين ارادتم

جز مدح او ثناي كسي را نمي كنم

راه عليست راه نجات و سعادتم

من پيروي ز ميثم تمار مي كنم

مولا اگر قبول كند اين شهادتم

من در جهان به عشق علي آمدم بلي

ورنه مرا چه سود بود از ولادتم

بي حب مرتضي نبود طاعتم قبول

بي مهر او خدا نپذيرد عبادتم

يا مرتضي علي ز هنر ورمپوش چشم

در حال احتضار بيا بر عيادتم

استغاثه بعد از مرگ

شهيد بزرگوار عالم متقي حضرت آية اللّه العظمي سيد عبدالحسين دستغيب كه براستي بقول فرمايشات حضرت امام رضوان اللّه تعالي عليه كه ايشان معلم اخلاق بود شهيد محراب و نماز فرمود:

تقريبا چهل سال قبل در مدرسه دار الشفاء قم شب بيست پنجم رجب مجلسي از علماء و فضلاء كه براي توسل بحضرت موسي بن جعفر (ع) بود بنده هم حاضر بودم يكنفر از آقايان فرمود:

وقتي كه مختار محله مشراق نجف اشرف (نامش را فراموش نموده ام) مرحوم شد. در عالم رويا خود را در صحن

مطهر اميرالمؤمنين علي (ع) ديدم در حاليكه آن حضرت با كمال جلال روي منبري بودند ناگهان ديدم مختار محله را كه تازه مرحوم شده بود آوردند. در حاليكه دو نفر مأمور او بودند و آثار عذاب از او آشكار بود چون محاذي حضرت رسيد استغاثه نمود به آن حضرت و طلب شفاعت نمود.

حضرت فرمود: خطاها و گناهانت را فراموش كردي؟ عرض كرد: آقا صحيح مي فرمائيد لكن من بشما حقي دارم زيرا در تمام ايام سرور شما اهلبيت محله را جمع مي نمودم و مجلس جشن و سرور مي گرفتم و در ايّام عزاداري مجالس روضه خواني و سينه زني برپا مي كردم خلاصه چنين و چنان كردم.

حضرت فرمود تمام آنچه مي كردي براي خودت بود مي خواستي رياست كني و به اين وسيله ها طلب جاه و شهرت نمائي. سربزير انداخت سپس گفت صحيح است لكن خودت مي داني كه بجان و دل شما را دوستدار بودم و بلندي نام شما را خوستار بودم وهر وقت در مجالسي نام شما بعظمت ياد مي شد دلشاد مي شدم.

حضرت او را تصديق فرمود: آنگاه بمأمورين فرمود (خَلُّوه) او را رها كنيد چون مأمورين رفتند شاد و خرّم گرديد.

شهيكه بگذرد از نه سپهر اختر او

اگر غلام علي نيست خاك بر سر او

ولي والي والا امير عرش جناب

كه هست خسرو خاور كمينه چاكر او

ز قيد خسروي هر دو كون آزاد است

كسيكه از دل و جان شد غلام قنبر او

محبت تو بود بر حرامزاده حرام

بنزد آنكه حديث نبي است باور او

محبت شه مردان مجوز بي پدري

كه دست غير گرفته است پاي مادر او

مقام عالي از آن يافت جبرئيل امين

كه خاكروب حريم تو گشت شهپر او

غذا و پول

جناب حاج سيّد محمد تقي

حشمت الواعظين طباطبائي قمي در كتاب شريف خاندان ايرواني يا راهنمايان عِلمي اُمَم صفحه چهل و يك از قول نخبة الاطياب آقاي حاج محمد موسي ايرواني به نقل از برادر ارجمندش آقاي محمد جواد ايرواني كه بيست روز قبل از رحلت مرحوم والد آية اللّه ميرزا يوسف ايرواني) به ديدار ايشان رفتم و هنگامي كه بحث تحمّل انسان در مقابل گرسنگي مطرح شد اظهار داشتند كه پدرم آقا ميرزا علي ايرواني كه از زهّاد بزرگ حوزه علميّه نجف بود و به اين صفت نيز اشتهار داشت) معتقد بود كه انسان بدون غذا خوردن مي توان چند روز زنده بماند و باكي نداشته باشد و داستاني را نقل كرد كه روزي در محضر پدر گرانقدرم مرحوم ميرزا علي ايرواني رحمة الله عليه بودم كه ناگهان اشك چشمش چون دُرّ بر پهنه گونه اش جاري شد و چنين فرمود:

در مقطعي از ايام تحصيل خود، در حجره كازروني واقع در ضلع شرقي صحن مطهّر مولاي متقيان علي (ع) سه روز پي در پي بود كه گرسنه بودم امكانات محدود اجازه به من نمي داد تا موادّ غذائي لازم را تهيّه نمايم.

اين محاصره تلخ مرا به ياد اين سخن مردم انداخت كه مي گويند اگر سه شبانه روز به آدمي غذا نرسد مي ميرد، به خود گفتم اين حرف بيجائي است و محتوي ندارد، زيرا نمونه آن منم كه پس از گذشت هفتاد و دو ساعت گرسنگي تنها ضعف وجود مرا گرفته است ولي هنوز سر پا هستم و نمرده ام.

از شدّت ضعف تصميم گرفتم تا بخوابم و همينكه خواستم بخوابم با خود انديشيدم كه اگر رو به قبله بخوابم مشروع خواهد بود زيرا امكان دارد شدّت

گرسنگي مرگ را بدنبال آورد. قبل از خفتن به حرم مولاي خود حضرت علي (عليهاالسلام) متوجّه شده و گفتم: آقا جان براي من مسئله مردن حلّ شده است، زيرا معتقدم اگر مرگ نبود، نمي توانستيم حيات جاودانه را بيابيم پس در حقيقت مرگ پلي است ميان حيات اين جهان و جهان معني.

بنابراين هيچگونه خوفي مرا تهديد نمي نمايد و نگراني ايجاد نمي كند، تنها خوف و نگراني من اين است كه مبلغ سيزده پول مديونم، مولا جان چنانچه اين مشكل مرا حل كني آغوشم براي پذيرش مرگ آماده است.

به محض آنكه حرف دلم را با آقا علي (ع) مطرح نموده و با كلمات ساده او را مخاطب قرار دادم بلافاصله خوابيدم و به خواب عميقي فرو رفتم كه ناگهان درب حجره گشوده شد و فريادي غرّا سكوت حجره را شكست كه از شدّت آن صدا از خواب بيدار شدم در حالي كه دلهره و اضطراب وجود مرا گرفته بود زائري ايراني را ديدم كه با آغوش گرم خود مرا مخاطب قرار داده و مي گويد:

بيا اين يك ديگ غذاي گرم و اين هم سيزده پول.

مرا در تن بود تا جان علي گويم علي جويم

بجنبد تا رگم در جان علي گويم علي جويم

ز پيدا و زپنهانم همين يك حرف را دانم

كه در پيدا و در پنهان علي گويم علي جويم

اگر اهل خراباتم و گر شيخ مناجاتم

بهر آئين بهر دستان علي گويم علي جويم

علي دين است و ايمانم علي درد است و درمانم

چه با درد و چه با درمان علي گويم علي جويم

علي حلال مشكلها علي آرامش دلها

كند تا مشكلم آسان علي گويم علي جويم

اگر در خانقه افتم و گر در

ميكده خفتم

بهر معموره و ويران علي گويم علي جويم

اشعار ابن صيفي

ابن صيفي فقيه و دانشمند و شاعر آگاه و اديب توانا و متعهد اسلامي است و نام و نسبش شهاب الدين ابوالفوارس، سعد بن محمد بن صيفي تميمي مي باشد، كه از بزرگان اسلام بود كه در ششم شعبان پانصد و هفتاد و چهار قمري از دنيا رفت قبرش در مقابر قريش بغداد است.

مورّخ نويس معروف ابن خلكان مي گويد: شيخ نصراللّه بن مجلي كه از دانشمندان مورد وثوق اهل تسنن است نقل مي كند: من در عالم خواب آقا علي (ع) را ديدم و به آنحضرت عرضكردم: اي اميرمؤمنان شما مكّه را در سال هجرت فتح كرديد، سپس اعلام نموديد كه هركس وارد خانه ابوسفيان شود، در امان است، سپس در مورد فرزندت حسين (ع) كه توسّط پيروان و فرزندان همين ابوسفيان آنگونه در عاشورا به شهادت رسيد، سوگوار هستيد (چرا به ابوسفيان امان داديد تا فرزندان و پيروانش با آل علي (ع) چنين كنند) حضرت در پاسخ فرمود: آيا شعرهاي ابن صيفي را در اين مورد نشنيده اي؟ گفتم: نه. حضرت فرمود: برو آن اشعار را از خودش بشنو.

شيخ نصراللّه افزود: من از خواب بيدار شدم، و با شتاب به منزل ابن صيفي رفتم و او را ملاقات نمودم و ماجراي خوابم را برايش بازگو كردم. او تا اين مطلب را شنيد، ناله اي كرد و بلند بلند گريست و سوگند خورد كه آن اشعار را با زبان و با قلم براي كسي نخوانده و ننوشته و همان شب كه شيخ نصراللّه حضرت علي (ع) را در خواب ديده سروده است. سپس اشعارش را چنين خواند:

مَلكْنا فَكانَ الْعَفْوُ مِنّا سَجيَّةً

فَلَمّا مَلِكْتُمْ سالَ بِالدَّمِ

اَبْطَحُ

وَحَلَّلْتُمْ قَتْلَ الاُْساري وَطالَما

غَدَوْنا عَليَ الاَْسْري نَمُّنُ وَنَصْفَحُ

فَحَسْبُكُمْ هذا التَّفاوُتُ بَيْنَنا

وَكُلُّ اِناءٍ بالَّذي فِيهِ يَنْضَحُ

وقتي ما حكومت را بدست گرفتيم، عفو و بخشش و انسانيت شيوه ما بود، ولي وقتي شما (بني اميه) حكومت را بدست گرفتيد تا بيابان حجاز (حمّام) خون براه انداختيد، و غير انساني رفتار نموديد. در حاليكه روش ما در طول تاريخ، لطف و مهرباني با اسيران بود، شما كشتن اسيران ما را روا داشتيد و همين تفاوت بين ما و شما (در سرزنش و نالايقي شما) كافي است و از كوزه برون همان تراود كه در اوست به اين ترتيب عجيب، علي (ع) پاسخ شيخ نصراللّه را داد كه خلاصه اش اين است، ما را با بني اميّه مقايسه نكن، اخلاق ما با آنها (زمين تا آسمان) فرق دارد، ما اهل كَرَم و بخشش و مهرباني هستيم ولي آنها خون آشام و سخت دل مي باشند.

جان مرا جانان علي هجر مرا پايان علي

درد مرا درمان علي جانم علي جانم علي

از مهر تو دارم نشان عشق رخت دارم بجان

نام تو دارم بر زبان جانم علي جانم علي

من عاشق و تو دلربا من بينوا تو پادشا

شاها نظر كن بر گدا جانم علي جانم علي

جانم فداي روي تو دل شد اسير موي تو

باشم گداي كوي تو جانم علي جانم علي

مهر جبين من توئي نقش نگين من توئي

آئين و دين من توئي جانم علي جانم علي

عشق تو را ديوانه ام گنج تو را ويرانه ام

شمع تو را پروانه ام جانم علي جانم علي

كي دل ز مهرت بركنم با نام تو دم مي زنم

زنجير تو بر گردنم جانم علي جانم علي

غررالحكم

علامه بحرالعلوم (سيد محمد مهدي طباطبائي) از مراجع بزرگ تقليد

زمانش بود، و شاگردان برجسته اي از مكتب او برخاسته اند و يكي از كسانيست كه خدمت آقا ولي عصر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف مشرف شده او عموي جد دوّم آية اللّه العظمي بروجردي است كه در نجف اشرف در سال هزار و دويست و دوازده هجري قمري دعوت حق را لبيك گفته و قبر شريفش در نجف اشرف است. از عجائب اينكه: يكي از شاگردان او محدّث و عالم بزرگ شيخ عبدالجواد عقيلي مي گويد:

در نجف اشرف روزي به زيارت مرقد شريف آقا اميرالمؤمنين علي (ع) رفتم پس از زيارت، عرض كردم: اي مولاي من، كتابي از شما مي خواهم كه محتوي نصايح و موعظه هاي خود شما باشد تا حقير از آن بهره مند گردم. سپس از حرم بيرون آمدم. ملا معصوم علي كتابفروش نزديك در صحن، مرا صدا زد و گفت، فلاني بيا اين كتاب را بخر كه كتاب خوبي است.

آن كتاب را به قيمت ارزان از او خريدم، پس از آنكه كتاب را مطالعه و بررسي كردم ديدم كتاب غررالحكم است دريافتم كه تقاضاي من از آن حضرت مورد قبول واقع شده است.

(اين مطلب به خط خود شيخ عبدالجواد عقيلي در پشت يك كتاب (غررالحكم) كه آن را وقف خاص اولاد كرده بسال هزار و دويست و هشت نوشته شده است).

كتاب غررالحكم حاوي گفتار و سخنان و مواعظ آقا اميرالمؤمنين علي (ع) است كه تاءليف علاّمه آمِدي محمد بن عبدالواحد تميمي است كه در اوائل قرن ششم بسال پانصد و ده هجري قمري از دنيا رفته و اكنون اين كتاب در دو جلد با ترجمه به چاپ رسيده و شامل شش هزار حديث و جمله

است.

اي چهره تو آينه كبريا، علي

خاك درِ تو تاج سرِ انبيا، علي

تابان ز آستان تو انوار ايزدي

بيرون ز آستين تو دست خدا، علي

مي ريزد از نگاه تو اكسير زندگي

ميجوشد از دهان تو آب بقا علي

شرك است اگر بجاي خدا خوانمت ولي

از تو جدا نبود و نباشد خدا علي

ديدم اگر ز خالق يكتا تو را جدا

پشتم شود زبار ملامت دو تا، علي

بي پرده تا جمال خدا گردد آشكار

خود يك نظر برون ز حجاب خود آ، علي

جيفه ديني

جناب حجة الاسلام والمسلمين آقاي شيخ محمد حسن مولوي قندهاري كه يكي از علماي زاهد و بزرگوار مشهد مقدّس مي باشد نقل مي فرمود: از آقاي سيد رضا موسوي قندهاري كه سيدي فاضل و متقي بود فرمود:

سلطان محمد دائي ايشان شغلش خياطي و تهيدست و پريشان حال بود. روزي او را بشاش و خندان يافتم پرسيدم چطور است امروز شما را شاد مي بينم، فرمود آرام باش كه مي خواهم از شادي بميرم، ديشب از جهت برهنگي بچه هايم و نزديكي ايام عيد و پريشاني و فلاكت خودم گريه زيادي كردم و بمولا اميرالمؤمنين علي (ع) خطاب كردم آقا تو شاه مرداني سخي و دست و دل باز روزگاري، گرفتاري هاي مرا مي بيني، چون خوابيدم ديدم كه از دروازه عيدگاه قندهار بيرون رفتم باغي بزرگ ديدم كه قلعه اش از طلا و نقره بود دري داشت كه چندين نفر نزد آن ايستاده بودند.

نزديك آنها رفتم پرسيدم اين باغ كيست؟ گفتند از آن حضرت اميرالمؤمنين علي (ع) است. التماس كردم كه بگذارند داخل شده و بحضور آن حضرت برسم. گفتند فعلاً حضرت رسول خدا(ص) تشريف دارند، بعد اجازه دادند. با خود گفتم اوّل خدمت حضرت پيامبر عزيز اسلام وارد گردم

و از ايشان سفارشي بگيرم.

چون خدمت حضرت رسول اللّه (ص) رسيدم از پريشاني خود شكايت كردم. حضرت فرمود خدمت آقايت اباالحسن برو. عرضكردم حواله اي مرحمت فرمائيد. حضرت خطي بمن دادند دو نفر را هم همراهم فرستادند چون خدمت حضرت اباالحسن علي (ع) رسيدم. حضرت فرمود: سلطان محمد كجا بودي؟ گفتم از پريشاني روزگار بشما پناه آورده ام و حواله از رسول خدا (ص) دارم.

حضرت حواله را گرفت و خواند و بمن نظر تندي فرمود و بازويم را بفشار گرفت و نزد ديوار باغ آورد و اشاره فرمود، به ديوار، ديوار شكافته شد دالاني تاريك و طولاني نمايان شد و مرا همراه خود برد من سخت ترسيده بودم. اشاره ديگري كرد، روشنائي ظاهر شد پس دري نمايان شد و بوي گندي بشدّت بمشامم رسيد حضرت فرمود: داخل شو و هر چه مي خواهي بردار، داخل شدم ديدم خرابه اي است پر از لاشه مردار حضرت بتندي فرمود: زود بردار (لاشه خوارهاي زيادي آنجا بود) از ترس مولا دست دراز كردم پاي قورباغه مرده اي بدست آمد، برداشتم. فرمود: برداشتي؟ عرضكردم بلي.

حضرت فرمود: بيا، در برگشتن دالان روشن بود. در وسط دالان دو ديك پر آب روي اجاق خاموش مانده بود. حضرت علي (ع) فرمود: سلطان محمد چيزي كه بدست داري در آب بزن و بيرون آور چون آنرا در آب زدم ديدم طلا شده است. حضرت بمن نگاهي نمود و لكن خشمش كمتر بود.

حضرت فرمود سلطان محمد براي تو صلاح نيست محبت مرا مي خواهي يا اين طلا را؟ عرض كردم محبت شما را!

فرمود: پس آنرا در خرابه بيانداز. بمجرد انداختن از خواب بيدار شدم بوئي بمشامم رسيد تا صبح از خوشحالي

گريه مي كردم و شكر خداي را نمودم كه محبت آقا علي (ع) را پذيرفتم. پس از اين واقعه اضطرار دنيوي سلطان محمد برطرف شد و وضع فرزندانش مرتب گرديد.

مست تولاي توام يا علي

خاك كف پاي توام يا علي

اي لب لعل تو مسيحاي من

وي سخنت باعث احياي من

روشني ديده بيناي من

نيست كسي غير تو مولاي من

مست تولاي توام يا علي

خاك كف پاي توام يا علي

ديده به خورشيد رخت دوختم

با نگهي سوختن آموختم

سوختن آموختم و سوختم

سوختم و نور بر افروختم

غرقاب بلا

مرحوم زاهد متقي عاشق اهلبيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) ميرزا حسن صديقيان رحمة اللّه عليه پدر بزرگ مولف كه براي والده نقل كرده بود كه يك شب گذرم به جنگل افتاد، هوا تاريك و جنگل وحشتناك، ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود ولي چون ناچار بودم گذر كردم. كه ناگهان يك سگ بزرگ و قوي هيكل و حاري كه چشمانش قرمز و پر از خون بود و دندانهاي تيزي داشت به من حمله كرد.

رنگم مانند گچ سفيد شد و از ترس سرجايم خشك شده بودم و نمي دانستم چه كنم و نزديك به سكته بودم كه يك وقت متوجه شدم دستي از پشت به شانه هايم خورد و گوينده را نديدم و فرمود هفت مرتبه اين شعر را بخوان تا نجات پيدا كني.

بغرقاب بلا افتاده ام يا مصطفي

دستي به بحر غم گرفتارم علي المرتضي

دستي ز اسرار شب معراج دانستم يداالهي

چرا دستم نگيري يا علي بهر خدا دستي

تا اين اشعار را خواندم مثل آب روي آتش بود، ديدم آن حيوان ساكت شد و من هم از نزدش گذشتم.

ز مهر او سرشت من جمال او بهشت من

هم اندر روضه رضوان علي

گويم علي جويم

علي باب اللّه عرفان علي سر اللّه سبحان

بنور دانش و عرفان علي گويم علي جويم

اگر درويش و مسكينم و گر ديندار و بيدنم

چه با كفر و چه با ايمان علي گويم علي جويم

اگر تسبيح مي گويم و گر زنار مي جويم

بهر اسم و بهر عنوان علي گويم علي جويم

ز سوره سوره قرآن ز ياسين و ز الرحمان

بهر آيه ز هر تبيان علي گويم علي جويم

اگر از وصل خوشحالم و گر از هجر مينالم

چه با وصل وچه با هجران علي گويم علي جويم

دعاي قهوه چي

در زمان مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطا رضوان اللّه عليه كه يكي از علماي بزرگ نجف اشرف بود، قحطي عجيبي شد. مردم محتاج باران شدند. بحضور شيخ آمده از او خواستند دعا كند. شيخ جعفر آمد ميان حرم و كنار ضريح مقدّس آقا اميرالمؤمنين علي (ع) شروع بدعا و تضرع و زاري نمود و عرض كرد اي مولاي من مردم محتاج باران هستند با اين همه نماز و دعا خداوند اثري بر دعاهاي مردم نمي گذارد از خداوند بخواه عنايّتي بفرمايد.

در اثر دعا و زاري زياد كنار ضريح خوابش برد. آقا علي (ع) كنار بالينش تشريف آوردند و فرمودند: اي شيخ جعفر يك مرد قهوه چي در بين راه كوفه به اين نام است برو پهلوي او و بگو بيايد در مراسم دعا شركت كند تا خدا باران رحمتش را بر مردم نازل كند.

شيخ جعفر از خواب بيدار شد و آمد بين راه كوفه و نجف ديد يك دكان قهوه خانه در آنجاست و مرد قهوه چي را يافت رفت داخل قهوه خانه نشست تا شب شد، مرد خواست درب قهوه خانه را ببندد كه شيخ فرمود امشب مي خواهم

ميهمان تو باشم و مرد هم قبول نمود. شيخ شب را تا صبح بيدار بود كه ببيند اين مرد قهوه چي چه عملي را انجام مي دهد كه اينقدر مورد عنايت حضرت اميرالمؤمنين (ع) است.

شب صبح شد ديد اين مرد قهوه چي فقط نماز عادي خودش را مي خواند و دائم الذكر هم كه نيست و بقدر متعارف عبادت مي كند شيخ آمد نزد قهوه چي ايستاد و فرمود: اي مرد توجه كن كه مولا علي (ع) تو را وسيله استجابت دعا قرار داده است علت اين ارزش را بگو؟

عرض كرد: من شاگرد قهوه چي بودم مادرم مي گفت آرزو دارم تو را داماد كنم. پولي جمع كرده بمادرم دادم دختري را برايم خواستگاري نمود مقدمات عروسي من مهيا شد، شب زفاف ديدم عروس خيلي متوحش است به او گفتم چرا ناراحتي؟

گفت: داستانم را نقل مي كنم مي خواهي مرا بكشي، بكش و مي خواهي ببخشي ببخش من سرمايه بكارتم را از دست داده ام و حالا حامله هستم و هيچكس جز خدا نمي داند.

من گفتم خداوندا حالا بهترين وقت است كه من براي رضاي تو از اين موضوع صرف نظر كنم و پرده آبروي اين زن را نَدِرَم (يا سَتّار العيوب) اي كسي كه پرده روي عيوب و بديها مي پوشاني اي خدا، تو هم روي عيب ما را بپوشان و از سر تقصير ما در گذر، هيچ نگفتم مگر اينكه قول به همسرم دادم كه چنانچه تا بحال كسي ندانسته از حال ببعد هم كسي نخواهد دانست و فردا صبح هم اظهار رضايت كردم تا بحال هم با آن زن زندگي مي كنم احدي جز خدا ماجرا را نمي داند.

شيخ جعفر مي گويد: اي مرد بحق خدا عملي بزرگ انجام

دادي و تسليم خدا نمودي حالا بيا دعا كن كه آقا علي (ع) فرموده كه دعاي تو مستجاب است.

قهوه چي دست بطرف آسمان بلند كرد و گفت: خدايا مردم محتاج رحمت تواند آقا علي (ع) پيغام داده من دعا كنم از پيشگاه با عظمت تو براي خود و مردم طلب عفو مي كنم و در خواستم اينست كه باران رحمت خويش را نازل فرمايي.

هنوز دستهاي مرد قهوه چي بلند بود كه ابرها در آسمان ظاهر شد و باران شديدي باريد.

تا صورت پيوند جهان بود علي بود

تا نقش زمين بود و زمان بود علي

بود شاهي كه ولي بود و وصي بود

علي بود سلطان سخا و كرم وجود علي بود

آن كاشف قرآن كه خدا در همه قرآن

كردش صفت عصمت و بستود علي بود

آن قلعه گشائي كه در قلعه خيبر

بركند بيك حمله و بگشود علي بود

آن گُرد سرافراز كه اندر ره اسلام

تا كار نشد راست نياسود علي بود

آن شير دلاور كه براي طمع نفس

برخوان جهان پنجه نيالود علي بود

سزاي دروغ

مرحوم آية اللّه آشيخ علي اكبر نهاوندي رضوان اللّه تعالي عليه در كتاب شريفش از مرحوم عالم جليل القدر سيد حسين بن سيد حسن طالقاني رضوان اللّه تعالي عليهم نقل فرمود: شخصي كه مذهب شيعه داشت و از اهل ايران بود به مكه رفته بود و از يك نفر سنّي كه صراف بود پولي طلب داشت.

مرد سنّي بعد از چند وقت انكار كرد كه تو هيچ مبلغي از من طلب نداري. شيعه ايراني گفت: قسم بخور كه من از تو پولي طلب ندارم.

مرد سنّي گفت: قسم مي خورم به ابوبكر و عمر و عثمان كه از مشايخ ثلاثه هستند تو از من پولي

طلب نداري. مرد شيعه گفت: نه قسم بخور به آقا علي اميرالمؤمنين (ع) و اين طور بگو: به آقا علي ابن ابي طالب تو از من پولي طلب نداري.

مرد سنّي گفت به علي ابن ابي طالب تو از من پولي نمي خواهي تا اين را گفت در همان وقت زبان و دهن او بسته و گرفته شد.

شير خدا و لنگر عرش خدا علي است

مرآت حق و آينه حق نما، علي است

در روز حشر شافع امّت محمّد است

باب النجاة سلسله انبياء علي است

بعد از وجود اقدس خاتم، حبيب حق

بركل جنّ و انس و ملك رهنما، علي است

اول رَجُل كه دين محمد قبول كرد

و ان دومين زخمسه آل عبا علي است

نفس نبي و باب علوم محمد است

چارم نفر كه رفته بزير كساء علي است

گر افتخار ديگري از بهر او نبود

اين افتخار بس كه شه لافتي علي است

سوگند كذب

سيد جليل عالم عامل سيد نصراللّه مدرس كربلائي نقل نمود: يك بنده خدائي چند گاو را نزديك اعرابي بطور امانت سپرد. پس از برگشت مطالبه حقش را نمود ولي آن اعرابي انكار وقايع نمود. آن بنده خدا وقتي انكار اعرابي را ديد خيلي ناراحت شد فكري نمود و به اعرابي گفت؛ پس بيا برويم نزد قبر آقا علي (ع) سوگند ياد كن كه من گاوها را نگرفته ام آن وقت من با تو كاري ندارم. هر دو نزد ضريح آقا اميرالمؤمنين (ع) آمدند وقتي كه بروضه مقدّس حضرت تشريف آوردند، آن اعرابي بدروغ سوگند ياد نمود. كه اين شخص از من گاوي طلب ندارد.

تا اين جمله را گفت؛ تمام اعضاء بدن بي حس شده و نقش زمين گرديد، مردم ريختند كه او را حركت دهند

و از زمين بردارند نتوانستند تا اينكه آن مرد اعرابي اقرار به حقيقت نمود و از حضرت و آن مرد معذرت خواست تا توانست از زمين جدا گردد.

اي اسم نيكويت دوا

اي ذكر دلجويت شفا

اي مظهر لطف خدا

جانم علي جانم علي

راز و نياز من توئي

سوز و گداز من توئي

آگه بر از من توئي

جانم علي جانم علي

از هجر تو دارم بسي

اي دوست دارم مطلبي

باز آمرا برسر شبي

جانم علي جانم علي

اي جان جانانم علي

مدح مقبول

حضرت آية اللّه مولوي قندهاري كه يكي از علماي برجسته مشهد هستند نقل فرمود: بنده ساكن مشهد مقدّس بودم و از فيوضات آقا حضرت امام رضا(ع) در جواني مرهون احسان امام رئوف و از قابليت خود زيادتر، منبرم جذّاب بود، ملازم مرحوم شيخ علي اكبر نهاوندي و سيد رضا قوچاني و شيخ رمضانعلي قوچاني و شيخ مرتضي بجنوردي و شيخ مرتضي آشتياني كه همگي از علماي عظام و برجسته مشهد بودند، بودم ايشان مرا به اطراف ايران مثل پاكستان و قندهار و غيره مي فرستادند.

يكشب كه وارد مشهد شدم آمدم مسجد گوهرشاد تازه اذان مغرب مي گفتند مرحوم آية اللّه آشيخ علي اكبر نهاوندي مشغول نماز گرديد و پس از اتمام نماز خدمتش رسيدم. با حضرتش معانقه نمودم و خدمتش نشستم در اين وقت مرحوم حاج قوام لاري ايستاد و بناي مقدمه روضه را نمود و ابتدايش اين دو شعر را خواند كه من قبل از آن اين اشعار را نشنيده بودم.

ها علي بشر كيف بشر

ربه فيه تجلي و ظهر

هو والواجب نور و بصر

هو والمبدء شمس و قمر

حالم منقلب شد. آقاي شيخ علي اكبر نهاوندي داشت با من صحبت مي كرد كه يك گوشم به ايشان و

گوش ديگرم به حاج قوام بود.

با حال منقلب بخانه آمدم تنها بودم در خودم طبع رسائي يافتم مداد را برداشتم آن اشعار را شير و شكري تضمين كردم.

ها علي بشر كيف بشر

ربه فيه تجلي و ظهر

عقل كُل بما داد خبر

انا كالشمس و علي كالقمر

هو والواجب نور و بصر

هو والمبدء شمس و قمر

عشق افكند بدلها اخگر

عشق نبود هويدا محشر

عشق چه بود اسداللّه حيدر

ها علي بشر كيف بشر

ربه فيه تجلي و ظهر

بشري بس گل آدم كه سرشت

گر حقي تخم عبادت كه بكشت

روئيت آئينه هرهشت بهشت

مويت آويزه هر ديرو كنشت

كيميا كن بنظر اين گل وخشت

تا شود خشت و گلم حور سرشت

من نيم ناصبي و غالي زشت

عشق سرمشق من اينگونه نوشت

كه بمحراب تو هر شام و سحر

سجده آريم بنزد داور

ها علي بشر كيف بشر

ربه فيه تجلي و ظهر

گفت غالي كه علي اللّه است

نيست اللّه صفات اللّه است

متشرع كه محب جاه است

او هم از بيخبري در چاه است

خوب از بيت حجره آگاه است

غافل از قبله شاهنشاه است

شهر احمد عليش درگاه است

رو به آن قبله عرفان آور

درس اعمال ز قرآن آور

ها علي بشر كيف بشر

ربه فيه تجلي و ظهر

علي اي مخزن سر معبود

رونق افزاي گلستان وجود

كعبه از قوس نزولت مسعود

مسجد كوفه ترا قوس صعود

خالقت چون در هستي بگشود

عشق بازي بتو بودش مقصود

غرض از عشق و محبت اين بود

تا گشايد بجهان سفره جود

من چه گويم بمديح حيدر

عاجز از مدح علي جن و بشر

ها علي بشر كيف بشر

ربه فيه تجلي و ظهر

حسن روسيه نامه تباه

پناه آورده بقنبر اي شاه

اگرش بار دهد و اشوقاه

وربر اندز درش واويلاه

يا علي قنبرت انشاءاللّه

رد سائل نكند از درگاه

قنبرا كن بمن خسته نگاه

حسبي اللّه و ما شاءاللّه

مستم از باده

حب حيدر

عليم جنت و قنبر كوثر

ها علي بشر كيف بشر

ربه فيه تجلي و ظهر

چهار سال گذشت نمي دانستم اين مدح قبول شده يا نه؟

روزي بعد از ناهار خوابيده بودم در عالم واقعه ديدم مشرف شدم كربلاي مُعلّي وارد رواق مبارك شدم ديدم درهاي حرم بسته و زوار بين رواق مشغول خواندن زيارت وارث هستند.

حالم دگرگون شد كه چرا درها بسته است من حالا تازه رسيده ام. پرسيدم آيا درها باز مي شود؟ گفتند؛ بلي يكساعت ديگر باز مي شود و حالا مجتهدين و علماي اولين و آخرين در حرم حضرت سيد الشهداء (ع) هستند و مشغول مدح و تعزيه اند.

من در همان عالم خواب بسمت قتلگاه آمدم دلم آرام نمي گرفت. نزد آن شباكي (پنجره) كه بالاي سر مبارك قرار گرفته است نظر كردم از ميان شباك علماء را ديدم عده اي را شناختم، علامه مجلسي، ملامحسن فيض كاشاني، سيد اسماعيل صدر، ميرزا حسن شيرازي، شيخ جعفر شوشتري حضور داشتند حرم مملو از جمعيت بود همه بضريح و پشت بشباك بودند و سركرده همه، مرحوم حاج آقا حسين قمي بود. ايشان دستور مي داد فلان آقا برود بخواند. پس از خواندن ديگران احسنت احسنت مي گفتند و گريه مي كردند.

چند نفري را ديدم بالا رفتند و خواندند و پائين آمدند. در همان عالم رؤيا مانند بچه ها از گوشه شباك بخودم فشار آوردم و اينطرف و آنطرف كرده ناگهان خود را داخل حرم مطهر ديدم ولي هيچ جا نبود مگر پهلوي خود آقاي قمي ناچار همانجا نشستم.

(بنده وقتي كه آقاي قمي در مشهد مقدّس بود بايشان ارادت داشتم و در آخر كار نيز وكيلشان بودم). همينكه مرا ديد فرمود مولوي حسن. عرضكردم بله قربان. فرمود برخيز

و بخوان. من ميان دو راهي واقع شدم امر آقا را چه كنم و با حضور اين اعلام كدام آيه را عنوان كنم كدام حديث را تطبيق كنم چگونه گريز روضه بزنم مثل اينكه ناگهان بدلم الهام غيبي شد خواندم، اشعار ها علي بشر كيف بشر تا آخر قصيده اي كه گذشت. وقتي كه از خواب بيدار شدم دلم مي طپيد عرق زيادي كرده بودم مثل اينكه مرده بودم شكر خداي را بجا آوردم كه بحمد اللّه مديحه ام مورد عنايت واقع شده است.

تو دست خداوند و خدا از تو جدا نيست

آنجا همه حق است كه پايت بميانست

قومي بتو عامي شد و قومي خدا خواند

از شأن تو آگاه نه اين است و نه آنست

از مدح تو درماند خرد زانكه مقامت

والاتر از انديشه و برتر ز گمانست

آنكو بشب از گريه نياسود شگفتا

در جنگ قوي چنگتر از شير ژيانست

روزي كه زوحشت همه جانها بلب آيد

نازم بولاي تو كه آن خط امانست

مهر تو و قهر تو ببازار حقيقت

آن مطلق سود آمد و اين عين زيانست

چشم دشمنان كور

شيخ ابوتراب نهاوندي نقل كرده: خدمت شيخ طه عرب كه مرجع تقليد بود آمدند و گفتند: يك جواني از دنيا رفته، بيائيد به جنازه اش نماز بخوانيد، آقا به راه افتاد كه برجنازه او نماز بخواند، بعضي ها گفتند: اين جوان گنهكار است و همه از معصيتهاي او خبر دارند، آنقدر سعايت كردند كه آقا از خواندن نماز بر جنازه جوان معصيت پيشه پشيمان شد و شخص ديگري نماز خواند و دفنش كردند.

صبح فردا كه شاگردان براي درس آمدند، فرمود: جوان را كجا دفن كردند، گفتند در فلان قبرستان، فرمود: برويم من مي خواهم به قبرش نماز بخوانم، گفتند شما

به خودش نماز نخوانديد حالا به قبرش مي خواهيد بخوانيد، گفت ديشب خوابش را ديدم چه جائي و چه مقامي داشت گفتم به من گفته بودند كه تو آدم بدي هستي چطور اينجا را به تو داده اند؟

گفت: وقت مرگ رختخوابم يك پارچه آتش شد، آب غسلم آتش بود، عذابم مي كردند. دو ملك مرا مي كشاندند و مي بردند به جائي كه عذاب كنند، در راه كه مي بردند سه نفر سوار مي رفتند يكي گفت: اينها را مي شناسي؟ گفتم: نه، گفت آنكه پيشاپيش همه مي رود آقا اميرالمؤمنين (ع) است آن دو نفر يكي آقا امام حسين (ع) و يكي حضرت ابوالفضل (ع) است من فرياد زدم يا علي يا اميرالمؤمنين جواب نداد، گفتم آقا نمي گويم از من شفاعت كن ولي يك سؤال از شما دارم، حضرت ايستاد عرض كردم آقا اينجا كه مرا مي برند عذاب كنند، همه ناصبي و از دشمنان شما هستند، اگر يك ناصبي به من بگويد تو اينهمه يا علي يا علي گفتي از علي چه استفاده ديدي من چه بگويم شما يك جواب به ما بدهيد من به دشمنان شما بگويم.

حضرت علي اميرالمؤمنين (ع) فرمود: راست مي گويد او را برگردانيد، برگرداندند و اين مقام را به من دادند و از گناهم گذشتند.

نه مراست قدرت آنكه دم زنم از جلال تو يا علي

نه مرا زبان كه بيان كنم صفت كمال تو يا علي

شده مات عقل موحدين همه در جمال تو يا علي

چو نيافت غير تو آگهي ز بيان حال تو يا علي

نبرد بوصف تو ره كسي مگر از مقال تو يا علي

توئي آنكه غير وجود خود بشهود و غيب نديده

همه ديده نه چنين بود شه من تو

ديده ديده

فقرات نفس شكسته سُبحات وهم دريده

ز حدود فصل گذشته بصعود وصل رسيده

بكدام كَس مثلت زنم كه بود مثال تو يا علي

جنت مولي

مرحوم شيخ محمود تاج الواعظين لنگرودي جدّ مؤلّف كتاب دين ما علماي ما متولد كربلا و از طلاّب حوزه نجف اشرف و همدوره مرحوم آية اللّه شيخ محمد حسين غروي معروف به آية اللّه كمپاني بود كه عمر شريفش را در مطالعه گفتار اهل بيت اطهار (عليهم السلام) صرف نموده و در منبر منابع حديث و تفسير آيات را آنچنان بيان مي كرد كه او را بحار متحرك لقب دادند.

نامبرده در لنگرود و اطراف آن شهر منبر مي رفت ولي مرحوم آية اللّه حاج شيخ مهدي لاكاني براساس شناختي كه از وي داشت خواست كه آقا ي تاج به رشت برود زيرا در محيط بزرگتر قدرداني مردم بيشتر خواهد بود.

معظّم له سالها در رشت منبر رفت و سرانجام روز اوّل ذي الحجة الحرام سال 1320 شمسي براساس سكته قلبي دارفاني را وداع گفت مرحوم حاج شيخ مهدي لاكاني مي فرمود: او را در خواب ديدم و گفتم: مرگ و قبر را چگونه يافتي؟

در جواب گفت: مولايم حضرت اميرالمؤمنين علي (ع) را ديدم كه از من دعوت كرد تا در باغي مملوّ از گل قدم بزنيم، من با مولايم حركت كردم و همچنان در ناز و نعمتم كه بودم، هنيا لَهُ، عاشَ سعيدا و ماتَ سعيدا.

دل شد زنامت صيقلي، و از مهر چهرت منجلي

گويم به آواي جلي مولا علي مولا علي

والاتر از ولا علي، بالاترين بالا علي

مولا علي اولي علي، حلال مشكلها علي

گفتا سفير آخرين، ختم رسولان امين

بر خلق عالم اينچنين، حق را علي باشد وليّ

از بعد احمد

مصطفي، از جمله خاصّان خدا

از ما خَلَق از ما سِوي، هم اكملي هم اعقلي

جان تشنه احسان تو، ما بنده فرمان تو

دست من و دامان تو، اي حقتعالي را ولي

حلال مشكلها علي، حلال مشكلها علي

حلال مشكلها علي، حلال مشكلها علي

علم الهدي

درباره علت ملقب شدن، سيد مرتضي به علم الهدي مرحوم محدّث قمي (رضوان اللّه تعالي عليهما) در منتهي الا مال آورده است كه شيخ اجل شهيد در رساله چهل حديث و غيره بيان نموده اند: محمد بن حسين وزير قادر عباسي در سال چهار صد و بيست به سختي بيمار شد و بيماري او بطول انجاميد تا آنكه بعد از توسلات شبي در خواب خدمت و محضر مقدس آقا اميرالمؤمنين علي (ع) مشرف مي شود و از بيماري خود به حضرت شكايت مي نمايد حضرت علي (ع) به او مي فرمايند: به علم الهدي بگو كه براي تو دعايي بخواند تا شفا يابي.

مي گويد: عرض كردم: اي مولاي من علم الهدي كيست؟ آقا علي (ع) فرمودند: علي ابن حسين موسوي (سيد مرتضي) است.

وزير نامه اي به سيد نوشت و در آن نامه تقاضاي دعا نموده بود و در ضمن سيد را به لقب علم الهدي مخاطب قرار داد. وقتي سيد نامه را خواند. خود را لايق آن لقب نمي دانست (شكست نفس بود) در جواب وزير نوشت (الله الله في امري فانّ قبولي لهذا اللّقب شناعة عليَّ) فرمود قبول كردن اين لقب براي من عيب است و من سزاوار اين لقب نيستم.

وزير به عرض رسانيد واللّه من از خود نگفته ام بلكه، اميرالمؤمنين علي (ع) اين لقب را براي شما ذكر كرده است. بعد از آنكه وزير به دعاي سيد شفا يافت، صورت قضيه را

به قادر عباسي عرض كرد و قبول نكردن سيد را هم ياد آور شد.

قادر به سيد عرضكرد: آنچه را كه جدّت ترا به آن ملقب ساخته است قبول كن و حكم كرد كه منشيان آن را در القاب سيد داخل سازند و از آن پس به لقب علم الهدي مشهور گرديد.

گر سرّ ذات خويش هويدا كند علي

اثبات ذات خالق يكتا كند علي

حق با علي است بلكه علي خويشتن حقست

از حق بغير حق چه تمنّي كند علي

از ذات او مشيّت حق پرده در شود

از روي كار پرده اگر وا كند علي

در پرده حجاب ز اسرار سرّ غيب

بهر رسول حلّ معمّا كند علي

نهايه شيخ طوسي

جناب عالم بزرگوار حاج سيد امير محمد صالح حسيني خاتون آبادي در (حدائق المقربين) نقل كرده در پشت كتاب قديمي نهايه شيخ طوسي (رضوان اللّه تعالي عليهما) ديدم نوشته:

جمعي و گروهي از بزرگان شيعه مانند حمداني قزويني و عبدالجبار بن عبداللّه مقري رازي و حسن بن بابويه، در كتاب شيخ طوسي اختلاف نظر داشتند كه آيا مورد اعتماد هست يا نه و خلاصه همه به حضرت شيخ اعتراض كرده بودند و در صحت عمل آن كتاب شك داشتند.

بالاخره همه علماء جمع شدند و قرار بر اين گذاشتند كه به نجف اشرف مشرف شده و سه روز، روزه بگيرند و غسل كنند و شب جمعه در حرم حضرت اميرالمؤمنين علي (ع) بمانند و مشغول عبادت شوند تا بلكه از طرف آقا علي (ع) مطلب براي همه روشن گردد.

آمدند نجف اشرف پس از سه روز روزه، و عبادت در شب جمعه در حرم متوسل شدند، اوآخر شب همه به خواب رفتند و همه حضرت اميرالمؤمنين علي

(ع) را در خواب ديدند و حضرت علي (ع) به آنها فرموده بود: در فقه اهلبيت كتابي كه سزاوار اعتماد و اقتداء و رجوع كردن به آن باشد مانند كتاب نهايه تصنيف نشده، يعني كتاب نهايه از تمام كتب فقهي شيعه معتبرتر است به علت آنكه مصنف او با قصد خلوص و بدون غرض ديگري جز خدا آن را نوشته است و او از هر جهت بي نياز كننده است شما را از كتابهاي ديگر. در صحت آن شك نكنيد و به آن عمل كنيد. چون از خواب بيدار شدند هر يك اظهار نمودند كه خوابي ديده اند كه دليل بر صحت كتاب نهايه است. ولي قرار گذاشتند كه هيچكدام خوابشان را نقل نكنند بلكه روي كاغذي بنويسند و بعد تطبيق نمايند تا چگونگي خوابها معلوم شود.

وقتي كه همه آنچه در خواب ديده بودند را روي كاغذ نوشتند، ديدند خواب همه يكي بوده حتي عبارتها با هم هيچ فرقي نداشته همه خوشحال شدند آمدند به منزل شيخ كه داستان را به شيخ خبر دهند وقتي كه وارد منزل شدند تا شيخ آنها را ديد فرمود: حرف و گفته مرا درباره كتاب قبول نكرديد تا آنكه از حضرت اميرالمؤمنين علي (ع) تعريف و مدح كتاب مرا شنيديد.

علي مهر جهان آرا، علي ماه فلك پيما

علي بدرو علي بيضا، علي نجم، و علي اختر

علي در مُلك دين حاكم، امير قائد و قائم

قضا بزم و قدر خادم، ملك عبد و فلك چاكر

علي درياي بي ساحل، علي غواص بحر دل

علي شاهنشه عادل، علي سلطان بحر و بر

سفيران نبوت را، علي پيرو علي مرشد

نكوكاران امت را، علي يار و علي ياور

ولايت را علي والي،

نبوت را علي تالي

امامت را علي مخزن، كرامت را علي گوهر

ميرزاي قمي

شخصي خدمتگذاري مقبره مرحوم ميرزاي قمي (رضوان اللّه تعالي عليه) را اختيار نموده بود، و دائما مشغول قرائت قرآن بود، بدون اينكه حقوقي بگيرد يا بخواهد.علت را از او پرسيدند؟ گفت از مكه مراجعت مي نمودم، همياني داشتم كه تمام دارائي من در آن بود موقع سوار شدن به كشتي به دريا افتاد.

آمدم نجف اشرف وارد حرم شدم و با دلي شكسته به حضرت علي اميرالمؤمنين (ع) متوسل و درد دل كردم كه آقا اين همه راه را بعشق و علاقه شما آمدم و آدمي ندار نيستم بلكه آبرو دارم و حالا تمام دارائيم از بين رفته از حضرتت استدعا دارم كه مال مرا به من برسانيد زيرا دستم خيلي تنگ شده …

همان شب به خواب رفتم در عالم رؤيا خدمت آقا مولي المؤحدين اميرالمؤمنين علي (ع) مشرف شدم، حضرت به من فرمود اگر مالت را مي خواهي برو از ميرزاي قمي بگير.

از خواب بيدار شده و خدمت و محضر ميرزاي قمي رسيدم مطلب را با ايشان در ميان گذاشتم. ميرزا فرمود: چند روز است كه انتظار تو را دارم هميان را به من داد و فرمود هميان خود را بگير ولي تا وقتي كه زنده هستم اين ماجرا را براي كسي تعريف نكن.

دَمبدم دَم از ولاي مرتضي بايد زدن

دست دل در دامن آل عبا بايد زدن

نقش حب خاندان بروح جان بايد نگاشت

مُهر مِهر حيدري بر دل چو ما بايد زدن

دم مزن با هر كه او بيگانه باشد از علي

گر نفس خواهي زدن با آشنا بايد زدن

رو بروي دوستان مرتضي بايد نهاد

مدعي را تيغ غيرت برقفا

بايد زدن

لا فتي الا علي لا سيف الي ذوالفقار

اين نفس را از سر صدق و صفا بايد زدن

در دو عالم چارده معصوم را بايد گُزيد

پنج نوبت بر در دولتسرا بايد زدن

پيشوائي بايدت جستن از اولاد رسول

پس قدم مردانه در راه خدا بايد زدن

ولايت علي

حضرت استاد و علامه بزرگوار مرحوم آية اللّه حاج سيد حسين طباطبائي تبريزي صاحب الميزان رضوان اللّه تعالي عليه نقل فرمودند.

از مرحوم آية الحق عارف عظيم الشأن حاج آقا ميرزا علي آقاي قاضي رضوان اللّه تعالي عليه كه فرمود:

در نجف اشرف در نزديكي منزل ما، مادر يكي از دخترهاي افندي فوت كرد (افنديها سنّي هاي عثماني بودند كه از طرف دولت عثماني در آن وقت كه عراق در تحت تصرف آنها بود به مشاغل حكومتي اشتغال داشتند و بعد از جنگ بين المللي اول كه دولت كفر بر اسلام غلبه كرد و كشور عثماني را تجزيه نمود عراق از تحت قيومت عثماني خارج شد). اين دختر در مرگ مادر بسيار ضجّه و ناله و بي تابي مي كرد و جدا متألم و ناراحت بود و با تشييع كنندگان تا قبر مادر آمد و آنقدر ناله كرد كه تمام جمعيّت مشيّعين را منقلب نمود.

تا وقتي كه قبر را آماده و خواستند مادر را در قبر گذارند فرياد ميزد كه من از مادرم جدا نمي شوم، هر چه خواستند او را آرام كنند مفيد واقع نشد. ديدند اگر بخواهند اجبارا دختر را جدا كنند بدون شك جان خواهد سپرد.

بالاخره بنا شد مادر را در قبر بخوابانند و دختر هم پهلوي جسد مادر در قبر بماند ولي روي قبر را از خاك انباشته نكردند و فقط روي آنرا از

تخته اي پوشانيدند و سوراخي هم براي قبر گذاردند تا دختر نميرد و هر وقت خواست بيرون آيد از آن دريچه و سوراخ بيرون آيد. دختر در شب اول قبر، پهلوي مادر خوابيد، فردا آمدند و سر پوش را برداشتند كه ببينند بر سر دختر چه آمده است، ديدند تمام موهاي سرش سفيد شده است.

گفتند، چرا اينطوري شده است؟ گفت: هنگام شب كه پهلوي مادرم خوابيده بودم، ديدم دو نفر از ملائكه آمدند و در دو طرف مادرم ايستادند و يك شخص محترمي آمد و در وسط ايستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد او شدند و او جواب مي داد سؤال از توحيد نمودند، جواب داد: خداي من واحد است و سؤال از نبوّت كردند جواب داد، پيغمبر من محمد بن عبداللّه است، سؤال كردند امامت كيست؟

آن مرد محترم كه در وسط ايستاده بود. گفت: لَسْتُ لَهُ بِامامٍ من امام او نيستم، در اين حال آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند كه آتش به آسمان زبانه كشيد من از وحشت و دهشت اين واقعه به اين حال كه مي بينيد در آمدم.

مرحوم قاضي رضوان اللّه تعالي عليه فرمود: چون تمام طايفه دختر سنّي مذهب بودند و اين واقعه طبق عقايد شيعه واقع شد، آن دختر شيعه شد و تمام طائفه او كه از افندي ها بودند همگي به بركت وجود آقا علي و عقيده پيدا كردن دختر، شيعه شدند.

بجز از علي نباشد بجهان گره گشائي

طلب مدد از او كن چو رسد غم و بلائي

چوبكار خويش ماني در رحمت علي زن

بجز او بزخم دلها ننهد كسي دوائي

ز ولاي او بزن دم كه رها شوي زهر

غم

سر كوي او مكان كن بنگر كه در كجائي

شناختم خدا را چو شناختم علي را

بخدا نبرده اي پي اگر از علي جدائي

علي اي حقيقت حق علي اي ولي مطلق

تو جمال كبريائي تو حقيقت خدائي

نظري ز لطف و رحمت بمن شكسته دل كن

تو كه يار دردمندي تو كه يار بينوائي

حب علي

حضرت سيّدنا الاعظم و استادنا الاكرم علاّمه بزرگوار حاج سيد حسين طباطبائي رضوان اللّه تعالي عليه نقل فرمود: در كربلا واعظي بود به نام سيد جواد كه از اهل كربلاي معلي بود. و لذا او را سيد جواد كربلائي مي گفتند، او ساكن كربلا بود ولي در ايّام محرّم و عزا به اطراف و نواحي و قصبات دور دست جهت تبليغ و ارشاد مي رفت، نماز جماعت مي خواند و مسئله مي گفت و سپس به كربلا مراجعت مي نمود.

يك مرتبه گذرش افتاد به قصبه اي كه همه آنها سنّي مذهب بودند و در آنجا با پيرمردي كه محاسن سفيد و نوراني داشت. برخورد نمود و چون ديد سنّي مذهب است از در مذاكره و صحبت وارد شد، ديد الا ن نمي تواند تشيّع را به او بفهماند چون اين مرد ساده لوح و پاك دل چنان قلبش از محبّت افرادي كه غصب مقام خلافت را نموده اند سرشار است كه آمادگي ندارد و شايد ارائه مطلب نتيجه معكوس داشته باشد.

تا اينكه يك روز كه با آن پيرمرد صحبت مي كرد از او پرسيد: شيخ شما كيست؟ (شيخ در نزد مردم عادي عرب بزرگ و رئيس قبيله را مي گويند) سيد جواد مي خواست با اين سؤال كم كم راه مذاكره را با او باز كند تا به تدريج ايمان در دل او پيدا شده و او را

شيعه نمايد.

پيرمرد در پاسخ گفت: شيخ ما يك مرد قدرتمندي است كه چندين خان ضيافت دارد. (خان ضيافت به معناي مهمانسري است كه در ميان اعراب مشهور است كه با اين خانها، از هر كس كه وارد شود خواه آشنا و خواه غريب پذيرائي مي كنند). چقدر گوسفند دارد، چقدر عشيره و قبيله دارد.

سيد جواد گفت: به به از شيخ شما چقدر مرد متمكن و قدرتمندي است. بعد از اين مذاكرات پيرمرد رو كرد به سيد جواد و گفت شيخ شما كيست؟

گفت: شيخ ما يك آقائي است كه هر كس هر حاجتي داشته باشد برآورده مي كند. اگر در مشرق عالم باشي و او در مغرب عالم و يا در مغرب عالم باشي و او در مشرق عالم، اگر گرفتاري و پريشاني براي تو پيش آيد اسم او را ببري و او را صدا كني فورا به سراغ تو مي آيد و رفع مشكل از تو مي كند.

پيرمرد گفت: به به عجب شيخي است، شيخ خوبي است اگر اينطور باشد، اسمش چيست؟

سيد جواد گفت: اسمش شيخ علي است.

ديگر در اين باره سخني به ميان نيامد مجلس متفرق شد و از هم جدا شدند. و سيّد جواد هم به كربلا آمد. امّا آن پيرمرد از شيخ علي خوشش آمده بود و بسيار در انديشه او بود. تا پس از مدت زماني كه سيّد جواد به آن قريه آمد با عشق و علاقه فراواني كه مذاكره را به پايان برساند و شيخ را شيعه كند و با خود مي گفت: مادر آن روز سنگ زير بنا را گذاشتيم و حالا بنا را تمام مي كنيم، مادر آن روز نامي از شيخ علي برديم

و امروز شيخ علي را معرفي مي كنيم و پير مرد روشن دل را به مقام مقدّس ولايت آقا اميرالمؤمنين علي (ع) رهبري مي نمائيم.

چون وارد قريه شد و از آن پيرمرد پرسش كرد، گفتند: از دنيا رفته است خيلي متأثر شد با خود گفت: عجب پيرمردي، ما به او دل بسته بوديم كه او را به ولايت آقا علي و آل علي (عليهم السلام) آشنا كنيم، حيف از دنيا رفت بدون ولايت، ما مي خواستيم كاري انجام دهيم و پيرمرد را دستگيري كنيم، چون معلوم بود كه اهل عناد و دشمني نيست القاآت و تبليغات سوء پيرمرد را از گرايش به ولايت محروم نموده است. بسيار فوت او در من اثر كرد و به شدّت متأثر شدم. بديدن فرزندانش رفتم و به آنها تسليت گفتم و تقاضا كردم مرا سر قبرش ببريد.

فرزندانش مرا بر سر تربت او بردند و گفتم: خدايا من در اين پيرمرد اميد داشتم چرا او را از دنيا بردي؟ خيلي به آستانه تشيّع نزديك بود، افسوس كه ناقص و محروم از دنيا رفت. از سر تربت پيرمرد باز گشتم و با فرزندانش به منزل پيرمرد آمديم. من شب را همانجا استراحت كردم، چون خوابيدم در عالم رؤيا ديدم، دري است وارد شدم، ديدم دالان طويلي است و در يك طرف اين دالان نيمكتي است بلند، و در روي آن دو نفر نشسته اند و آن پيرمرد سنّي نيز در مقابل آنها است، پس از ورود سلام كردم و احوالپرسي نمودم، ديدم در انتهاي دالان دري است شيشه اي و از پشت آن باغي بزرگ ديده مي شد. من از پيرمرد پرسيدم: اينجا كجاست؟

گفت: اينجا عالم قبر و

برزخ من است. و اين باغي كه در انتهاي دالان است متعلّق به من و قيامت من است. گفتم: چرا در آن باغ نرفتي؟ گفت: هنوز موقعش نرسيده است، اول بايد اين دالان طيّ شود و سپس در آن باغ بروم.

گفتم: چرا طيّ نمي كني و نمي روي؟ گفت: اين دو نفر معلّم من هستند اين دو فرشته آسماني اند آمده اند مرا تعليم ولايت كنند، وقتي ولايتم كامل شد مي روم، آقا سيد جواد! گفتي امّا نگفتي (يعني گفتي كه شيخ ما كه اگر از مشرق يا مغرب عالم او را صدا زنند جواب مي دهد و به فرياد مي رسد اسمش شيخ علي است امّا نگفتي اين شيخ علي، آقا علي بن ابيطالب (ع) است) به خدا قسم همين كه صدا زدم شيخ علي بفريادم رس، همين جا حاضر شد.

گفتم: داستان چيست؟ گفت: چون از دنيا رفتم مرا آوردند در قبر گذاردند و نكير و منكر به سراغ من آمدند و از من سؤال كردند.

مَنْ رَبُك وَ مَن نَبيُّك وَمَنْ اِمامُك؟

من دچار وحشت و اضطراب سختي شدم و هر چه مي خواستم پاسخ دهم به زبانم چيزي نمي آمد، با آنكه من اهل اسلام هستم، هر چه خواستم خداي خود را بگويم و پيغمبر را بگويم به زبانم جاري نمي شد.

نكير و منكر آمدند كه اطراف مرا بگيرند و مرا در حيطه غلبه و سيطره خود در آورده و عذاب كنند، من بيچاره شدم، بيچاره به تمام معني، و ديدم هيچ راه گريز و فراري نيست، گرفتار شده ام، ناگهان به ذهنم آمد كه تو گفتي: ما يك شيخي داريم كه اگر كسي گرفتار باشد و او را صدا زند اگر او در مشرق

عالم باشد يا در مغرب آن فورا حاضر مي شود و رفع گرفتاري از او مي كند. من هم صدا زدم: اي عليّ به فريادم رس.

فورا علي بن ابيطالب اميرالمؤمنين (ع) حاضر شدند اينجا و به آن دو ملك نكير و منكر فرمودند: از اين مرد دست برداريد، او معاند نيست او از دشمنان ما نيست، اينطور تربيت شده، عقايدش كامل نيست چون سِعِه نداشته است. حضرت آن دو ملك را ردّ كردند و دستور دادند دو فرشته ديگر بيايند و عقايد مرا كامل كنند اين دو نفري كه روي نيمكت نشسته اند دو فرشته اي هستند كه به امر آن حضرت آمده اند و مرا تعليم عقايد مي كنند، وقتي عقايدم صحيح شد من اجازه دارم اين دالان را طيّ كنم و از آن وارد باغ گردم.

مرا در تن بود تا جان علي گويم علي جويم

چه در پيدا چه در پنهان علي گويم علي جويم

بكامم تا زبان باشد تا در دهان باشد

بهر لفظ و بهر عنوان علي گويم علي جويم

علي مولاي درويشان، صفا بخش دل ايشان

بهر دردي پي دَرمان علي گويم علي جويم

ز قدسيّات سبحاني هم از آيات قرآني

بهر تفسير و هر تبيان علي گويم علي جويم

نخواهم جز علي ديني نه جز آئينش آئيني

بهر دم از سَر ايمان علي گويم علي جويم

ز مهرش مست و حيرانم غم و شادي نميدانم

چه در باغ و چه در بستان علي گويم علي جويم

سيد حميري

در جلد دوّم الغدير صفحه دويست و هفتاد و چهار از عون نقل مي كند: كه سيد اسماعيل حميري در مرضي كه بهمان مرض فوت كرد. بعيادتش رفتم. عده اي از همسايه هاي عثماني مذهبش هم آمده بودند، سيد اسماعيل معروف به سيد

حميري مردي خوش صورت و گشاده رو بود. وقتي كه من وارد شدم در حال احتضار بود. در اين موقع نقطه سياهي در پيشانيش ظاهر شد، كم كم زياد شد تا اينكه تمام صورتش را فرا گرفت.

شيعيان حاضر در مجلس از اين پيشامد محزون شدند و بر عكس ناصبي ها و سنّي ها خوشحال، و شروع بسرزنش كردند چيزي نگذشت كه از همان محل نقطه سياه يك روشني پديدار گرديد.

(بنقل ديگر در همان كتاب صفحه دويست و هفتاد و سه) سيد وقتي كه تمام صورتش سياه شد سه مرتبه گفت: اَهكَذا يَفْعَلُ بِاَوْلِيائِكَ يا عَلي آيا با دوستان و محبين خودت اينطور معامله مي شود يا علي. در اين موقع نقطه سفيدي در صورتش پيدا شد. رفته رفته زياد شد تا تمام صورت سيد نوراني گشت و زبان او باز شد. شروع به لبخند نمود و اين شعر را در همانحال گفت:

كَذَّبَ الزّاعمونُ اَنَّ عَليا

لَنْ يُنْجي مُحِبَّهُ مِن هنات

دروغ گفتند آن كسانيكه خيال مي كنند علي (ع) دوستانش را از گرفتاريها نجات نمي دهد.

سوگند به خدا داخل بهشت شدم و خداوند تمام گناهم را بخشيد اينك اي دوستان و اي محبين آقا علي، شاد باشيد و آن آقا را تاهنگام مرگ دوست بداريد و پس از او فرزندانش را يكايك با صفاتيكه براي آنها معين شده تشخيص دهيد و نسبت به آن بزرگوار نيز ولايت پيدا كنيد.

تا زدم باده ز پيمانه تو يا مولا

شده ام عاشق و ديوانه تو يا مولا

از همان روز كه تر شد لبم از باده عشق

ساكنم بر در ميخانه تو يا مولا

مست جام تو چنانم كه شب و روز كنم

سجده بر تربت خمخانه تو يا مولا

شده ام رند

و خراباتي و پيمانه بدست

ز صفاي لب پيمانه تو يا مولا

هيچ سودا نكنم سلطنت عالم را

به گدائي در خانه تو يا مولا

شمع بزم همه رندان قلندر گردد

هركسي شد پَرِ پروانه تو يا مولا

تا نگردم ز تو يك لحظه جدا پيچيدم

زلف خود را بدم شانه تو يا مولا

پسر هارون

هارون الرشيد پسري داشت به نام قاسم كه برعكس پدرش انسان با تقوا و با ورع و زاهد و عاشق اهلبيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) و ولايت علي (ع) در دلش زياد بود. و كاري هم به كارهاي پدرش نداشت بلكه گاهي اوقات به كارهاي پدرش و كسانيكه در اطراف پدرش بودند اعتراض مي كرد.

روزي هارون با وزراء نشسته بود، قاسم مؤتمن آمد و از كنارشان گذشت، جعفر برمكي بي اختيار خنده بلندي نمود. هارون سبب خنده را پرسيد.

جعفر گفت: براي اين خنديدم كه اين پسر آبروي تو را در برابر شاهان برده بعلت اينكه با اين لباسهاي مندرس و نشستن با طبقات فقير در شأن پسر سلطان نيست.

هارون گفت او را به مجلس آوريد. آوردند گفت: پسرم تو را چه شده كه با اين وضع رقت بار حركت مي كني و مرا نزد سلاطين بي آبرو كردي؟

قاسم بدون تأمل گفت: پدر من چه كنم بجرم اينكه پسر خليفه هستم نزد اهل اللّه آبرو ندارم.

خليفه لبخندي زد و گفت فهميدم تو چرا اين رقم زندگي مي كني براي اينكه تا بحال ترا منصبي نداديم، دنباله اين كلمات فرمان حكومت مصر را بنامش نوشت.

قاسم گفت: بايد براي رضاي خدا مرا رها كني مرا با حكومت چه كار من مايلم تا عمر داشته باشم دقيقه اي از ذكر خدا غافل نشوم.

وزراء گفتند حكومت با عبادت منافات

ندارد هم حكومت كن و يك گوشه از قصر بعبادت مشغول شو. سپس همه تبريك مقام به او گفتند و بنا شد فردا صبح بيايد و فرمان از پدر گرفته بطرف مصر برود.

شب پا به فرار گذاشت و ناپديد شد. مأمورين خليفه هر چه بجستجوي او رفتند ولي آثاري بدست نياورند مگر يك اثر پايش روي زمين ديده شد كه تا لب آب آمده بود و معلوم نيست به آسمان رفته يا به زمين فرو رفته يا خود را بدريا انداخته.

هارون بتمام حكام ولايات نامه اي نوشت كه پسرم قاسم را هر كجا يافتيد محترمانه بطرف من روانه كنيد. از آن طرف در شهر بصره عبداللّه بصري ديوار خانه اش خراب شد به دنبال عمله اي مي گشت تا رسيد كنار مسجدي جواني را ديد كه نشسته و قرآن مي خواند. گفت پسر حاضري خانه من كار كني و مزد بگيري.

جوان گفت آري خدا بنده اش را آفريده كه هم كار كند هم استراحت نمايد و هم عبادت كند. قبول كرد با يك درهم كه فراد صبح بخانه عبداللّه كار كند. شروع بكار كرده. عبداللّه مي گويد شب شد ديدم اين جوان بقدر سه نفر كار كرده خواستم بيشتر به او مزد بدهم، قبول نكرد و يك درهم گرفت و رفت.

فردا صبح بسراغش رفتم اثري از او نديدم از حالش. جستجو كردم گفتند اين جوان هفته اي يكروز كار مي كند و بقيه ايام هفته به عبادت مشغول است. صبر كردم هفته ديگر رفتم او را بخانه آوردم كار كرد و مزدش را گرفت و رفت، هفته ديگر رفتم او را بخانه خود براي كار بياورم گفتند مريض است و در فلان خرابه بستري

مي باشد داخل خرابه شدم او را ديدم كه در حال احتضار است كنار بالين او نشستم چشم باز كرد خود را به او معرفي كردم. گفت عبداللّه چون مي دانم مي خواهم بميرم خود را بتو معرفي مي كنم بدان من قاسم مؤتمن پسر هارون الرشيدم پشت پا بخانه پدر زده بفكر عبادت خدا به اين شهر آمدم. آخرين ساعت عمر من است وصيتهاي مرا گوش بده، قرآن مرا بكسي بده كه برايم قرآن بخواند لباسهاي مرا به آنكس بده كه قبري برايم تهيه كند و در اين حال انگشتري را از دست بيرون آورده و گفت اين انگشتري است كه پدرم هارون بدستم كرده، برو بغداد روزهاي دوشنبه پدرم سواره از بازار عبور مي كند براي آن كسانيكه حاجتي دارند يا به آنها ظلمي رسيده است شخصا رسيدگي مي كند.

نزد پدرم برو و اين انگشتر را به او بده و بگو پسرت قاسم در آخرين وصيت خود گفت: بابا معلوم است تو قدرت جواب در روز حساب و قيامت را داري اين انگشتر هم مال خودت باشد.

عبداللّه مي گويد: هنوز وصيت او تمام نشده بود همينطور كه مشغول حرف زدن بود حركت كرد و صدا زد آقا خوش آمديد آقائي فرموديد.

عبداللّه مي گويد: متحير ماندم كسي را نمي ديدم اين جوان با چه كسي صحبت مي كند جوان صدا زد عبداللّه برو كنار و مؤدب بايست آقايم علي بن ابيطالب (ع) است ببالينم تشريف آورده اند.

گر طبيبانه بيائي بسر بالينم

بدو عالم ندهم لذّت بيماري را

آقا رسول اكرم (ص) فرمود: هيچ كس از شيعيان آقا علي (ع) از دنيا نمي رود مگر آنكه از حوض كوثر بكامش مي چشانند. و سقايش آقا علي است و هر كس

كه از دنيا برود آقا علي به ديدن و ملاقات او مي آيد.

علي اي ركن ايمانم، علي شمس درخشانم

علي جسم و علي جانم، علي جانم علي جانم

علي مولا علي رهبر، علي صاحب علي سرور

علي جنت علي كوثر، علي جانم علي جانم

علي حلال مشكلها، علي روشنگر دلها

علي شمس قبائل ها، علي جانم علي جانم

علي دريا، علي ساحل، علي اعظم علي كامل

علي حلال هر مشكل، علي جانم علي جانم

علي زاهد علي عابد،علي مرشد علي راشد

علي احمد علي حامد، علي جانم علي جانم

علي با انبياء همدم، شفابخش دل عالم

علي كعبه علي زمزم، علي جانم علي جانم

فرياد رس

در كتاب مستدرك الوسائل مرحوم حاجي نور عليه الرحمه از يكي از مشايخ بزرگ نقل مي كرد كه ايشان فرمود: در قريه ما مسجدي بود كه متولي آن بنام محمد بن ابي اذينه بود اين جناب شيخ متولي مسجد و مدرس نيز بود و هر روز در وقت معين مسجد مي آمد و همآنجا نيز درس مي داد.

روزي شاگردان هر چه منتظر شدند استاد نيامد دنبالش فرستادند و احوالش را پرسيدند گفتند شيخ بستري شده است همه بر خواستيم به عيادتش رفتيم ديديم شيخ در رختخواب افتاده و قطيفه اي سرتاپايش را پوشانيده است و ناله مي كند و فرياد مي زند سوختم سوختم.

احوالش را پرسيديم؟ گفت: سرتاپايم مي سوزد مگر رانهايم. پرسيديم چطور شده سوخت؟

گفت: شب گذشته خوابيدم در عالم رؤيا ديدم قيامت برپا شده و جهنم را آورده اند. پل صراط را روي آن گذاشته تا مردم از روي آن بگذرند و من هم از كساني بودم كه مي بايستي رد مي شدم، اوّل حركتم خوب بود امّا هر چه بيشتر جلو مي رفتم سخت تر مي شد زيرپايم باريكتر مي شد و جهنم شعله ورتر مي شد. مثل

قطعات كره موج مي زد

آتش سياه زير پايم موج مي زد يك پايم مي خواست بيفتد با پاي ديگر خودم را نگه داشتم بالاخره كار بجائي رسيد كه افتادم.

شراره آتش مرا رو به پائين كشانيد چيزي نمي ديدم حيرت و ترس و اضطراب مرا گرفته هر چه دست اينطرف و آنطرف مي زدم بجائي نمي رسيد فريادرسي نبود. ناگهان بدلم گذشت مگر نه علي(ع) فريادرس است علاقه به علي (ع) كار خودش را كرد و گفتم يا علي (يا علي ادركني) اي علي بفريادم برس.

تا اين جمله را بر دل و زبانم گذرانيدم نور علي (ع) را بالاي سر خود احساس كردم سرم را بالا كردم ديدم آقا اميرالمؤمنين علي (ع) روي صراط ايستاده است و به من فرمود: دستت را به من بده دست دراز كردم آقا علي (ع) دست شريف و مبارك را جلو آورد آتش كنار رفت دست لطف و عنايت آقا علي (ع) آمد و مرا از جاذبه آتش گرفت و بالا آورد دست روي رانهايم كشيد. وحشت زده از خواب بيدار شدم تمام بدنم مي سوخت جز همان جائي را كه آقا علي اميرالمؤمنين (ع) دست گذارده بود.

قطيفه را كنار زد فقط قسمتهائي از رانش سالم بود، بقيه بدنش همه تاول زده بود و سه ماه معالجه مي كرد تا خوب شد و هر وقت در مجلسي از او سؤال مي كردند و شرح ماجرا را مي گفت از هول تب مي كرد.

علي اي جان جانانم، علي اي دين ايمانم

علي روحم علي جانم علي جانم علي جانم

علي مولا علي رهبر علي سيد علي سرور

علي جنت علي كوثر علي جانم علي جانم

علي حلال مشكلها علي روشنگر دلها

علي شمس قبائلها علي جانم علي

جانم

سراي سرقت

مرحوم عالم جليل القدر حضرت آية اللّه شيخ علي اكبر نهاوندي رضوان اللّه تعالي عليه در كتاب شريف خزينة الجواهر صفحه ششصد و يك از يكي از ثقات ساكن نجف اشرف نقل فرموده اند كه زني بزيارت آقا اميرالمؤمنين علي (ع) آمد كه جهت خرج و مخارج خود دوازده تومان آورده بود، اتفاقا بعد از چند روز رفيقش و همسفرش پولهايش را به سرقت برد.

آن زن بيچاره وقتي كه آمد جهت مخارج روزانه اش پول بردارد ديد پولي در كار نيست خيلي منقلب و مضطرب شده. خدايا در اين شهر غريب و بي كس چه كار كنم؟! خدايا من فردي آبرومندم، بفريادم برس، خلاصه راه چاره را در اين ديد كه خدمت فريادرس بيچارگان آقا علي (ع) برود و خواسته اش را با آقا اميرالمؤمنين (ع) در ميان گذارد.

زن درمانده آمد حرم آقا علي (ع) و كنار ضريح و عرض مي كند يا علي پولها را به هزار مشقّت و سختي بدست آوردم كه بزيارت شما بيايم و حال در اين شهر غريب و وامانده ام … و الان اين پول را از شما مي خواهم.

بعد از درد دل به خانه برگشت ديد همسفرش دست و پايش شل و فلج و دهانش كج گرديده. زن ناراحت شده و از همسفرش پرسيد چه شده چرا اينطوري شدي؟

گفت بيا پولت را بگير كه امام علي (ع) مرا زد. بيا و مرا ببخش، آن زن پولها را گرفت و آن زن سارقه را بخشيد و از آن پول استري خريد كه در صحن مقدّس آقا علي (ع) آب بكشد و قدري را خرج كرد.

زن سارقه توبه نمود و بوسيله توسل به حضرت علي (ع)

شفا يافت.

دم همه دم علي علي، بحر كرم علي علي

صاحب دم علي علي، علي علي علي علي

آئينه خدا نما، ياور كل انبياء

نفس نفيس مصطفي، علي علي علي علي

دختر شفا يافته

دانشمند محترم جناب آقاي محمد مهدي تاج لنگرودي واعظ در كتاب توسلات يا راه اميدواران نقل فرموده اند: مطلبي كه ذيلاً از نظر خوانندگان مي گذرد مربوط به شفاي دختر مريضي است كه بعد از ياءس از اطباء حاذق بغداد از عنايات مولاي متقيان علي (ع) بهره مند شده و اصل قضيه بانشاء يكي از تجار محترم طهران (حاج سيد احمد مصطفوي قمي) فرزند حاج سيد علي آقاي قمي كه خود شاهد قضيه بودند نگارش يافته كه ذيلاً مي خوانيم.

اگر اشتباه نباشد ظاهرا در سال هزار و سيصد و سي و چهار شمسي كه در اعتاب مقدسه مشرف بودم موضوع شفاي دختر مريضي را متواترا شنيدم و براي تحقيق از چگونگي آن كوشش كردم و با پدر دختر ملاقات كردم و باتفاق پدر بمنزل ايشان رفتم و اظهارات پدر را مشروحا نوشتم و به امضاء پدر رساندم و آن اين است.

آقاي حاج جواد كه يكي از تجار متدين شيعه مذهب و در بغداد مغازه بزرگي دارد كه انواع رنگ معامله مي كند. محل مغازه در خيابان جنب بازار سوق الصفافير است خانه ايشان قبلاً در كاظمين بوده و در امور خيريه هم موفق بوده و فعلاً در كوچه مقابل مغازه، سكونت دارد.

حقير باتفاق يكي از آشنايان بمغازه وي رفتيم و از چگونگي شفاي دختر تحقيق نموديم كه ما را به منزل بردند و قضيه را اين چنين اظهار داشتند دختر من كه الساعه در همين منزل است در چهارده سالگي با

پسر خواهرم كه در حجره ام كار مي كند تزويج كرد و قرار بود كه چند ماه بعد از عقد مراسم عروسي صورت گيرد. بهمين منظور هم مادر دختر مشغول تهيه جهيزيه شدند ولي بعد از مدّت كوتاهي دختر مريض شد و كم كم مرض طولاني شد و من از هيچگونه خرجي خودداري نكردم و اطباء حاذق و درجه اول را براي معالجه او آوردم ولي متاسفانه مؤثر واقع نشد و هر روز به ضعف و ناتواني وي اضافه مي شد تا چهار سال مرض او طول كشيد، او يك پوست و استخوان فقط بود. كمترين قدرت و حركتي نداشت حتي قدرت آنكه چشم باز كند و كسي را ببيند نداشت ولي مادرش پلك هاي چشم او را بلند مي كرد تا بتواند ببيند.

خوراك دختر فقط يك زرده تخم مرغ بود كه مادر تدريجا در گلوي او ميريخت و گاهگاهي مادرش او را مثل طفل بغل مي كرد و نقل و انتقال مي داد و پيوسته از شدّت علاقه با حالت تاثرآميز غير قابل وصفي كنار دختر مي نشست و نيز براي آخرين دفعه طبيب مخصوص خانواده فيصل (خانواده سلطنتي) را با ويزيت زيادي آوردم ولي متاسفانه او با ديدن دختر بدون كمترين تامل و معاينه بيرون رفت و اصلاً نسخه اي هم ننوشت.

همه قطع اميد از حيات و زندگي او نمودند ولي با تمام اين احوال مادر دختر به هيچ وجه نمي تواند و حاضر نيست از دختر تازه عروس خود قطع اميد كند، روزهاي بيست و سه و بيست و چهار شعبان المعظم بود كه مادر دختر مصمم شد كه براي شفاء او را بحرم مطهر اميرالمؤمنين علي (ع) ببرند، اين تصميم و

تقاضاي مادر اسباب تعجب من بود زيرا دختر را چگونه مي شود برد ولي در مقابل اراده و تصميم و تقاضاي مادر كه با يكدنيا عشق و علاقه و اميد مي خواهد اين عمل را انجام دهد تسليم شدم و يك اتومبيل سواري تهيه كردم بدر منزل آوردم مادر دختر و شوهر دختر او را در اتومبيل گذاشتند و از راه كربلا حركت كردند و شب در كربلا توقف نمودند.

روز بعد عازم نجف شدند، وقتي كه وارد شدند معلوم شد كه نصري سعيد نخست وزير عراق در حرم مشرف است و كسي حق تشرف ندارد لهذا مستقيما مسجد كوفه رفتند و شب را بنجف مراجعت كرده.

دختر را بغل كرده و آوردند در حرم شاه ولايت كنار ضريح خواباندند، مادر هم با حال توسل پهلوي دختر نشسته بود و متصل عرض حاجت مي كرد.

ناگهان ديد كه دختر چشم را باز كرده مادري كه مي دانست دختر قدرت چشم باز كردن ندارد و بايد پلك چشم را با دست بالا ببرد ولي الان بدون كمك ديگري چشم باز كرده روح اميد بيشتري در وي ايجاد و با حضور قلب بيشتري توجه پيدا كرد و متوسل بود، تا اينكه تدريجا حركات بدن دختر زياد مي شود و در همان شب آنقدر مشمُول عنايت حق و توجه آقا حضرت اميرالمؤمنين علي (ع) مي شود كه دختر با معاضدت كمك مادر اطراف ضريح مقدّس طواف مي كند.

مادر با يك دنيا مسرت مي خواست فرياد بكشد و مردم را از اين لطف و عنايت خبردار سازد ولي شدّت خود را كنترل مي كند كه اگر زوار متوجه شوند ممكن است هجوم زوار دختر را هلاك كند.

شب را در نجف توقف مي كند

فردا صبح دختر با پاي خود بحرم مطهر مشرف مي شود و از حرم بيرون آمده مستقيما عازم بغداد مي شود.

(تا اينجا شرح مطلب بزبان پدر دختر بود،) آن روز كه در منزل حاج جواد بودم، سيزدهم ماه رمضان بود، دختر با كمال سلامت تمام روزه هاي ماه رمضان را گرفته و تا امروز يك ختم قرآن خوانده بود.

اميرالمؤمنين يا شاه مردان

دل ناشاد ما را شاد گردان

بگير از مرحمت دست محبان

علي جانم علي جانم علي جان

دلم را خانه عشق تو كردم

به هيچ افسون ز عشقت بر نگردم

تو آگاهي ز قلب پر ز دردم

علي جانم علي جانم علي جان

علي اي واقف از سوز و گدازم

توئي قبله توئي روح نمازم

بسوي تو بود دست نيازم

علي جانم علي جانم علي جان

شفا در ماه رجب

عبداللّه ابن بطوطه يكي از علماء اهل سنّت در سفر نامه خود كه به رِحلَه ابن بطوطه معروف و مشهور است. در بيان ورود خود از مكه بنجف اشرف چنين مي نويسد.

اهل نجف اشرف رافضي (شيعه) هستند و از براي روضه مباركه علي (ع) كراماتي قائلند، از جمله اينكه در شب بيست و هفتم ماه رجب كه نام آن شب در نجف به لَيْلَة المَحياء معروف است. و از عراقين و خراسان و بلاد فارس و روم زمين، مريضهاي درمانده و بي معالجه و گَرها و مفلوجين را به اينجا مي آورند و قريب به سي يا چهل نفر در اينجا جمع مي شوند و بعد از عشاء اين مبتلايان را كنار ضريح مقدّس آورده و مردم هم جمع مي شوند به انتظار بهبودي و شفا شب را تا صبح بسر مي برند.

تماشاچيان بعضي ها نماز مي خوانند و بعضي ها تلاوت قرآن مي كنند و بعضي ها بتماشاي روضه مباركه صحن و حرم

و بارگاه مشغول مي شوند. تا اينكه نصف يا دو ثلث از شب مي گذرد. بعد مشاهده مي شود كه اين زمين گيران كه حركت نمي كردند بر مي خيزند در حاليكه صحيح و سالم و تندرست مي باشند و علتي در آنها وجود ندارد و صداي لااله الا اللّه، محمد رسول اللّه علي، ولي اللّه و صلواتشان بلند مي شود و اين امري است كه مشهور و مستفيض و من آنشب را در آنجا درك نكردم ولي از مردم موثق كه اعتماد به آنان داشتم شنيدم و هم ديدم در مدرسه اي كه مهمانخانه آن حضرت است. سه نفر زمين گير قادر بحركت نبودند.

يكي از آنها اهل روم و ديگري از اصفهان و سيمي از خراسان بودند، از آنها پرسيدم كه چگونه است كه شما خوب نشده ايد و اينجا مانده ايد گفتند ما شب بيست و هفتم نرسيديم و همينجا مانده ايم تا شب بيست هفتم سال آينده كه شفا بگيريم و روانه خانه و كاشانه خود گرديم.

امام شيعيان علي، پناه انس و جان علي

ضياء ديدگان علي علي علي علي علي علي

توئي كه در جهان دل، شدي ره نجات دل

ز لطف تو شدم خجل علي علي علي علي علي

كمال هر بشر، ز خوي تو دهد خبر

مرا به عشق خود نگر، علي علي علي علي

بكنج غم نشسته ام، چو مرغ پر شكسته ام

چو دل بتوبه بسته ام علي علي علي علي

منم كه در هواي تو، بميرم از براي تو

ز دل كشم نواي تو، علي علي علي علي

مرا ز تن توان گذشت ز پيريم جوان گذشت

ز جان ره امان گذشت، علي علي علي علي

يا علي خلصني

زيد نساج مي گويد: در كوفه ساكن بودم و همسايه اي داشتم كه روزهاي جمعه جايي مي رفت

و من نمي دانستم كجا مي رود مي گويد يك روز به او گفتم، روزهاي جمعه كجا مي روي؟

گفت: من به نجف براي زيارت علي (ع) مي روم. گفتم: اين هفته كه خواستي بروي، مراهم با خود ببر. گفت: بسيار خوب.من روز جمعه داخل خانه معطل شدم ولي نيامد. بلند شدم به درخانه اش رفتم و در زدم، عيالش عقب در آمد و گفت: كيه؟!

گفت به زنش گفتم: بنا بود آقا بياد مرا خبر كند برويم نجف! گفت: لابد يادش رفته، و فراموش كرده است. با خودم گفتم مي روم، آمدم رسيدم نزديكي هاي مسجد حنّانه، نزديكي اين مسجد يك چاهي معروف است كه اين چاه، همان چاهي است كه شب ها علي (ع) مي آمد و سرش را تا ناف توي اين چاه مي كرد و درد دلش را به چاه مي گفت.

گفت: يك وقت ديدم رفيق ما لب اين چاه ايستاده، سطل انداخته توي چاه آب بكشد و غسل بكند. پشتش طرف من بود نگاه كردم ديدم يك زخمي روي شانه راستش است به اندازه يك وجب. تا رويش را برگرداند و ديد من مي آيم و اين زخم شانه اش را ديدم خيلي ناراحت شد، رفتم سلامش كردم، فلاني بنا بود، مرا هم خبر كني و منم بيايم؟!

گفت: يادم رفت. گفتم: اين زخم روي شانه ات چيست؟! گفت چه كار داري، خيلي اصرارش كردم، گفت: تا زنده ام به كسي نمي گوئي؟!

گفتم: نه!

گفت: فلاني! ما ده نفر بوديم و هر شب مي رفتيم سر راه مردم را مي گرفتيم و دزدي مي كرديم، گفت: يك شب منزل يكي از رفقاء مهمان بوديم آنقدر به من مشروب دادند خوردم. بعد از مهماني به خانه آمدم در ميان خانه مست ولايعقل افتاده بودم، يك

وقت عيالم شمشيرم را آورد به دستم داد و گفت: آي مرد فردا شب رفقاي تو بخانه ما مي آيند، هيچي نداريم، بلند شو بُر سر راه بگير و چيزي پيدا كن و بياور. گفت: من نصف شب حركت كردم آمدم دم دروازه كوفه، نم نم باران هم مي آمد گاهي هم رعد و برق جستن مي كرد، يك وقت برقي جستن كرد و وسط راه را نگاه كردم ديدم دو سياهي مي آيد، گفتم الحمدللّه نااميد بر نمي گردم.

يك مقداري گذشت، برق ديگري جستن كرد اين دو نفر نزديكتر شده، ديدم زن هستند، گفتم: زور يك مرد به دو زن بهتر مي رسد اگر دو مرد بودند كارم مشكل تر بود، نزديكتر آمدند يك برق ديگر جستن كرد، نگاه كردم و ديدم يكي از آنها پير و ديگري يك دختر جوان و بسيار زيبا، شيطان مرا وسوسه كرد، رفتم جلو، آنچه طلا و خلخال و نقره و لباس داشتند از اينها گرفتم تا خواستم دست خيانت طرف دختر دراز كنم يك وقت پير زن به التماس افتاد و خودش را روي قدمهايم انداخت و گفت: اي مرد: هر چه طلا و لباس زيور داشتيم بُردي نوش جانت بُرو، ولي دست درازي به طرف اين ناموس نكن!

مي داني چرا؟!

براي اينكه اوّلاً اين دختر يتيمه است، مادر ندارد و فردا شب هم زفاف اين دختر است و من خاله اين دختر هستم. اين دختر، امشب خيلي به من اصرار كرد و گفت خاله جان! من فردا شب به خانه شوهر مي روم و مشكل مي دانم به اين زوديها به من اجازه بدهند تا بروم قبر علي (ع) را زيارت كنم. امشب مي خواهم او را براي

زيارت به نجف ببرم ولي حالا تصادف و اتفاق توي راه به ما برخورد كردي، هر چه داشتيم بردي نوش جانت. ولي با حيثيت و شرف ما بازي نكن!! هر چه اين پيره زن بيچاره التماس كرد، در من اثر نكرد و گفت:

گوش اگر گوش من و ناله اگر ناله تو

آنچه البته بجايي نرسد فرياد است

گفتم: فايده اي ندارد. ديدم خيلي پافشاري مي كند، يك شمشير حواله پير زن كردم، ترسيد و بيچاره كنار رفت، نشستم و دختر را تهديد كردم تا تسليم بشود، همين جور كه نشسته بودم يك وقت ديدم دختر رويش را به طرف حرم اميرالمؤمنين برگردانيد (اي بميرد آن دلي كه عقيده ندارد به آل محمد(ص)) و صدا زد يا علي خَلِّصْني اي علي خلاصم كن.

گفت: يك دفعه ديدم صداي سُم اسب مي آيد سواره اي كنار ما ايستاد و به من تندي كرد و صدا زد؛ اي بي حيا دست از اين دختر بردار.

گفت: از آن غروري كه در من بود گفتم: اوّل خودت را از دست من خلاص كن بعد شفاعت اين دختر را بكن. گفت: تا اين جسارت را كردم يك شمشيري حواله شانه من كرد، مثل فواره خون مي آمد بي حال روي زمين افتادم ولي گوشهايم مي شنيد كه آقا به آن پيرزن و دختر مي فرمايد: طلاها و لباسها و خلخالها را برداريد از همينجا برگرديد، علي زيارت شما را قبول كرد.

گفت: يك وقت ديدم پيره زن صدا زد: اي آقا تو كه جوانمردي كردي و ما را از دست اين ظالم نجات دادي، محبّت ديگري هم به ما بنما، چند قدمي همراه باش تا كنار قبر علي كه آرزوي زيارت آقا به دل اين دختر

نماند.

يك وقت شنيدم آن آقا صدا زد: آي زنها مي خواهيد نجف برويد خاك را زيارت كنيد يا علي را؟!

جواب دادند: آقا جان چون آقا اميرالمؤمنين را در آنجا دفن كردند مي رويم تربت پاكش را زيارت كنيم.

صدا زد: آي زنها من اميرالمؤمنينم! يك وقت ديدم ديگر كسي نيست.

(ولي بعضي از كتب نوشته اند گفت: من تا متوجه شدم كه او آقا علي بن ابيطالب (ع) است. از كار خود پشيمان شدم. فورا خودم را به پاي حضرت علي (ع) انداختم عرضكردم آقا من توبه كردم مرا ببخش حضرت فرمود: اگر واقعا توبه كرده باشي خدا مي پذيرد. عرضكرم: آقا اين زخم خيلي مرا آزار مي دهد. آن حضرت مشتي خاك برداشت و بر پشت من زد. زخم من خوب شد ولي اثر آن براي هميشه بر پشتم باقي ماند).

آي گرفتارها حلال مشكل ها علي (ع) است علي علي علي جان ما صوفي نيستيم ما شيعه ايم، اصلاً علي مال ماست، علي علي علي جان به كوري چشم آنهايي كه مي خواهند نام علي (ع) را از اين زبانهايتان بگيرند شب و روز دم خانه علي و بچه هايش برويم و صدايشان بزنيم و زمزمه كنيم.

هر چه ره طي مي كنم ورد زبانم يا عليست

بلبل آسا سوي گل آه و فغانم يا عليست

اي پناه دل شه مردان علي مولاي دين

هر كجا رفتم ز پا تاب و توانم يا عليست

پاي صبرم بشكند گرسنگ محنت در جهان

خم نگردد قامتم چون قوت جانم عليست

هر كجا مي زنم از عشق تو اي نازنين

شور و غوغاي تو و آه وفغانم يا عليست

بلبل گلزار عشقم تا بجسمم جان بود

بهر ديدار رخ صاحب زمانم يا عليست

عمر شيرين طي شود هرگز ننالم در جهان

شادي

دل با غم فصل خزانم يا عليست

هر چه نوشم در جواني با غم عشق تو من

سفره مردانگي از آب و نانم يا عليست

گر چه ديوانه ترا قسمت بود فرزانگي

نام نيكت تا ابد اي مهربانم يا عليست

تصميم نبش قبر

صاحب مناقب مرحوم ابن شهر آشوب رضوان اللّه تعالي عليه فرمود: داود بن علي از افراد صاحب نفوذي بود كه در سال صد و دوازده هجري تصميم گرفت قبر آقا علي (ع) را نبش كند بخاطر آن عداوت و دشمني كه با آقا اميرالمؤمنين (ع) داشت امّا نمي دانست كه قبر مطهر كجاست. خلاصه پس از تحقيق و تفحص قبر مطهر را پيدا كرد و موضع كندن قبر مطهر را بغلامش (جمل) نشان داد و به او دستور داد كه شبانه قبر مطهر حضرت را نبش كند و قصدش از اين كار اهانت به ساحت مقدّس آقا علي اميرالمؤمنين (ع) بود.

هنگام شب غلام شروع به كندن قبر مطهر كرد كه ناگهان از محل قبر مبارك صدائي وحشتناك بلند شد كه بيهوش افتاد، داود غلامش را تا به منزل آورد از دنيا رفت. داود وقتي اين واقعه را ديد از ادامه نبش قبر و اراده ناپاكش صرف نظر كرد.

هر چه خواندم از علي سرمايه توحيد من شد

من بنور شاه مردان يافتم راه خدا را

مكتب پيغمبران را او معلم بود و منهم

در جمال پاك او ديدم جمال انبياء را

تبرك به نام علي

صاحب كتاب منتخب التواريخ نقل كرده پادشاهان آل بويه و ديلم و عضد الدوله و ركن الدوله و آلب ارسلان و فرزندش ملكشاه شيعه و مروّج مذهب تشيّع بودند و علاقه عجيبي نسبت به آقا اميرالمؤمنين علي (ع) داشتند و علتش هم اين بود كه در تمام جنگها پيروز مي شدند چون دستور داده بودند كه بر تمام دسته هاي شمشير سربازان خود و روي پرچمها نام گرانقدر وصي پيغمبر آقا علي (ع) راحك و نقش كنند يعني با ياد و نام

علي (ع) به نبرد مي رفت و غالب مي گرديد براي همين هم بود كه در هر جنگي حمله مي كردند هميشه پيروز بودند زيرا با نام آقا علي (ع) تبرك جسته و با نام آن حضرت شروع به جنگ مي كرد و بر دشمنان غالب مي گشتند و اين پادشاهان محبت و دوستيشان به نام مقدّس آقا علي (ع) زياد بود.

من بنده توام به خداي تو يا علي

دل بسته ام به مِهر و وفاي تو يا علي

جان مي دهم به شوق لقاي تو يا علي

امروز زنده ام به ولاي تو يا علي

گريه مفسر قرآن

اعمش مفسر بزرگ قرآن و محدث معروف قرن دوم هجري قمري در حالِ مرگ بود. قاضي القضاة كوفه و ابوحنيفه به عيادتش رفتند. ابوحنيفه احوال او را پرسيد، اعمش گفت: دستم از عمل خير كوتاه است.

يك مرتبه اعمش گريه اش گرفت ابوحنيفه گفت: گويا فهميده اي كه روز آخر عمرت است و گناهان زيادي كرده اي. امّا بزرگترين گناه تو اين است كه در شاءن حضرت علي (ع) و اهل بيت او حرف هاي زيادي زده اي و از آنان تعريف بسياري نموده اي.

حالا بيا و از حرفهايي كه در مورد آنها گفتي توبه كن تا خداوند ترا بيامرزد. اعمش گفت: مگر من درباره آن حضرت چه گفته ام؟

ابوحنيفه گفت: تو گفته اي حضرت علي (ع) بهشت و جهنم را بين مردم تقسيم مي كند اعمش از خانواده اش خواست كه او را بلند كنند. او را بلند كردند و نشست رو به ابوحنيفه كرد و گفت: اي يهودي! آيا به من ايراد مي گيري؟ قسم بخداي عالم، به چند واسطه از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: يا علي، تو كنار آتش جهنم مي نشيني و آتش در اختيار

توست. مردم از كنار تو رد مي شوند، هر كه را كه تو دستور دهي آتش به او كاري ندارد وگرنه آتش جهنم او را خواهد گرفت و او را در دوزخ خواهد انداخت.

جبرئيل آمد بوحي عشق و بر خواند آفرينم

گفت بر گو مدح شاه دين اميرالمؤمنينم

آفتاب از آسمان بر شد كه بوسد آستانم

ديد چون يكذره در دل مهر آن سلطان دينم

بنده عشقم كه بر شاهان عالم تاج بخشم

تا گداي درگه آن خسرو ملك يقينم

عاشق روي نگارم مست آن چشم خُبارم

و ز فراقش اشگبارم عاشقم زار و حزينم

چون ز عشق يار مستم سر خوش از جام اَلستم

ساقيا جامي دگر زان طرفه آب آتشينم

تا بمستي فاش سازم سِر هشياران عالم

عالمي شيرين دهان گردد ز كلك شكرينم

قبر آقا علي

شيخ مفيد رضوان اللّه تعالي عليه در كتاب ارشادش نقل كرده:

(حضرت علي (ع) را شب هنگام و مخفيانه به خاك سپردند، زيرا خوارج و دشمنان آن حضرت، اگر از محلّ دفنِ حضرت اطلاع پيدا مي كردند ممكن بود كارهاي ناشايستي انجام دهند.

نجف اشرف در ابتدا نيزار بود و بعد خشك گرديد. قبرستان كوفه نزديك نجف و قبر اميرالمؤمنين (سلام اللّه عليه) بر فراز يك بلندي قرار داشت ائمه (عليهم السلام)، هر چند وقت يكبار مخفيانه به زيارت اميرمؤمنان علي (ع) مي رفتند.

تا اينكه امام باقر و امام صادق (عليهاالسلام) قبر آن حضرت را به بعضي از خواص اصحاب خود نشان دادند).

وقتي كه حكومت (بني عبّاس) به هارون الرشيد رسيد. روزي به كوفه آمده بود و گفت مايلم كه امروز به شكار بروم. سگ ها و بازهاي شكاري بحركت در آمدند و به طرف بيابان به راه افتادند.

پس از مدتي به گلّه اي آهو رسيدند. سگها بر

روي زمين و بازها از هوا به آهوان حمله كردند. آهوها فرار كرده و برفراز تپّه اي رفتند. سگها در تعقيب آنها به تپّه رسيدند امّا در دامان تپه ها ماندند و بالا نرفتند بازها هم از حركت باز ايستاده و پس از مدّتي باز گشتند.

هارون از اين حادثه به شگفت آمد. مدّتي گذشت، آهوان احساس آرامش كردند و از تپه پائين آمدند. هارون دوباره دستور داد كه سگها و بازها را آزاد كنند با شروع حمله سگها، آهوان دوباره به تپّه پناهنده شدند و سگها در دامان تپه ماندند.

هارون بيشتر متعجب شد. فهميد كه به مكان عجيبي آمده است دستور داد در آن اطراف بگردند و كسي را كه آن مكان را بشناسد پيدا كنند.

پيرمردي را در آن حدود ديدند او را به نزد هارون آوردند. هارون از او پرسيد اينجا چه خبر است؟

پيرمرد ابتدا مي ترسيد پاسخ بدهد. پس از اينكه مطمئن شد كه خطري در بين نيست گفت: روزي با پدرم به اينجا آمدم. پدرم مي گفت: حضرت امام صادق (ع) فرمود: قبر آقا علي اميرالمؤمنين (ع) در اينجاست.

هارون دستور داد كه بقعه و زيارتگاهي در آنجا درست كنند (پس از او به مرور ايام ديگران در تعمير و تكريم آنجا كوشيدند. به ويژه در زمان حكومت آل بويه كه شيعه و ايراني بودند بناي با شكوهي در آنجا ساخته شد و نادرشاه آن را طلاكاري نمود).

علي ايمان، علي قرآن، علي در هر عمل ميزان

علي بر انس و جان شاهد، علي روز جزا حاسب

به خلوتگاه الاّ هو، صراط مستقيم است او

ولاي او بُوَد، شرط قبول توبه تائب

حريم كعبه همچون جسم بي جان بود پيش از اين

خدا

از نفخه رحمت، دميدش روح در قالب

حريم كعبه پيش از اين، كه بي نام و نشان بودي

ز لوح يا علي امشب معين شد ورا صاحب

اميرالمؤمنين فاروق و صديق است القابش

نباشد سارق القاب او، جز كافري كاذب

علي پيروز ميدانها، علي شبگرد ويرانها

علي مافوق انسانها علي مطلوب هر طالب

يار علي

رُشَيد هَجَري از ياران فداكار و مداح آقا اميرالمؤمنين علي (ع) بود.روزي آقا علي (ع) به او فرمود: پس از شهادت من (ابن زياد) ترا دستگير مي كند.

و مي گويد كه به من دشنام بدهي تو در آن هنگام چه مي كني؟

رُشَيد عرض كرد: مادرم به عزايم بنشيند من زنده باشم و كسي جرئت كند به شما چنين اسائه ادب كند.

حضرت فرمود: اگر به من دشنام ندهي دست و پا و زبانت را مي برند و تو را مي كشند.

رُشَيد گفت: من هم در راه خدا صبر مي كنم. و تا بتوانم از فضائل و مناقب و مدح شما را بجاي آورم بگذار بخاطر تو يا علي دست و زبان و جانم را از من بگيرند تو را از من نگيرند دست و زبان و پا و جان در راه شما دادن چيزي نيست.

حضرت فرمود: اگر چنين كني، در روز قيامت با من محشور مي شوي و در كنار ما خواهي بود.

چندين سال بعد، رُشَيد را دستگير كردند و به نزد ابن زياد بردند. وي در اين هنگام حاكم كوفه بود. ابن زياد از رُشَيد پرسيد:

شنيدم مدح و منقبت مولايت علي (ع) را مي كني؟

رشيد فرمود: بله خدا به ما توفيق داده كه هميشه در حال عبادت و ذكر باشيم. ابن زياد گفت مولايت درباره من به تو چه گفته است.

رُشَيد فرمود: مولايم فرموده كه تو قاتل من هستي. دست و

پا و زبان مرا مي بري و مرا به شهادت مي رساني.

ابن زياد گفت: براي اينكه بداني علي به تو دروغ گفته و سخنان او همه كذب از آب در آمده تو را آزاد مي كنم.

سپس دستور داد كه وي را آزاد نمايند. وقتي رُشَيد از كاخ بيرون رفت، يكي از نزديكان حاكم به او گفت: رُشَيد مرد خطرناكي است. او مداح اميرالمؤمنين علي (ع) است و مردم را بر ضد تو و حكومت به شورش وا مي دارد.

ابن زياد دستور داد كه دوباره وي را دستگير نمايند. وقتي وي را آوردند، دستور داد كه دست و پايش را ببرند، امّا زبانش را سالم نگهدارند، تا حرف علي (ع) راست از آب در نيايد.

وقتي دست و پايش را بريدند، او را رها كرده و رفتند دختر رُشَيد خود را به جسد نيمه جان پدر رسانيد و گفت: پدر سوزش دردت چطور است:

رُشَيد فرمود: دلم خوش است كه در راه مولايم اين طور شدم. مرا بخانه ببريد. وقتي او را بخانه بردند، به بستگان و مردم خبر دادند كه هر كس مي خواهد از اسرار و اخبار اميرالمؤمنين علي (ع) با خبر شود به خانه رُشَيد برود. مردم در خانه او جمع شدند و رُشَيد با آخرين رمق خود از فضائل و حقانيّت حضرت علي (ع) براي مردم صحبت كرد.

وقتي اين خبر به گوش حاكم ستمگر رسيد، دستور داد زبانش را ببرند تا وي نتواند سخن حق را بگوش مردم برساند. دستور عملي شد و همان شب رُشَيد بشهادت رسيد تا به خاطر دوستي حضرت علي (ع) با حضرتش محشور شود.

خانه و زادگاه تو، بيت خداست يا علي

چهره دلگشاي تو، قبله نماست يا

علي

زمزمه ولايتت سوره مؤمنون بود

روز نخست برلبت ذكر خداست يا علي

بردهن تو مصطفي، بوسه زد از تبسّمت

خنده تو، شكوفه عشق و صفاست يا علي

در عجب است عالمي از نهج البلاغه ات

چشمه گفته هاي تو، آب بقاست يا علي

رحمت حق ولاي تو، ياور تو خداي تو

هر كه ز حق جدا بُوَد از تو جداست يا علي

نغمه آسمانيت، سينه به سينه منعكس

در همه جا، به هر زمان، اين چه نواست يا علي

بني اميه

بني اميّه بقدري نسبت به علي (ع) دشمني و كينه داشتند كه در بالاي منبرها، به ساحت مقدّس حضرتش جسارت كرده و او را سب و لعن مي كردند و اين بدعت از ناحيه معاويه شروع شد و تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز (هشتمين خليفه اموي) ادامه داشت (يعني حدود بيش از شصت سال)

تا آنجا كه مي نويسند؛ در زمان خلافت عبدالملك (پنجمين خليفه اموي) روزي يكي از علماء در مسجد دمشق، موعظه مي كرد، ناگهان در وسط گفتارش مقداري از فضائل حضرت علي (ع) را به زبان آورد.

عبدالملك گفت: عجبا هنوز مردم علي (ع) را فراموش نكرده اند. دستور داد زبان آن عالم رباني را بريدند. شاعر در اين مورد چه زيبا گفته:

اَعْلَي الْمَنابِر تُعْلِنُونَ بِسَبِّهِ

وَ لِبسَيْعِهِ نُصِبَتْ لَكُرْ اَعْوادُها

بر فراز منبرها آشكارا به علي (ع) ناسزا مي گويند، با اينكه چوبهاي اين منبرها، با شمشير و مجاهدات علي (ع) نصب گرديد و درست شد.

علي باب الله عرفان علي سر الله سبحان

بنور دانش و عرفان علي گويم علي جويم

اگر درويش و مسكينم و گر ديندار وبيدينم

چه با كفر و چه با ايمان علي جويم علي گويم

اگر تسبيح مي گويم و گر زنار مي جويم

بهر اسم و بهر عنوان علي گويم علي جويم

ز سوره

سوره قرآن ز ياسين و ز الرحمن

بهر آيه ز هر تبيان علي جويم علي گويم

اگر از وصل خوشحالم و گر از هجر مينالم

چه با وصل و چه با هجران علي گويم علي جويم

بمحشر چون بر آدم سر بنزد خالق اكبر

بگاه پرسش و ميزان علي جويم علي گويم

عمر بن عبدالعزيز

عمر بن عبدالعزيز (هشتمين خليفه اموي) در ميان خلفاي بني اميه نيك سرشت و عدالتخواه بود، او علاوه بر كارهاي مهمّي كه در دوران خلافتش انجام داد، دو كار مهم نيز با طرح و تاكتيك خاصي، انجام داد، يكي اينكه سب و لعن اميرالمؤمنين علي (ع) را ممنوع كرد. دوم اينكه فدك را به نواده هاي حضرت زهرا (عليهماالسلام) برگرداند.

در مورد اوّل ناگفته روشن است كه مردم حدود شصت سال به سب و لعن بر علي (ع) عادت كرده بودند، و معاويه و خلفاي بعد از او، هر چه توان داشتند، كينه خود را نسبت به علي (ع) آشكار ساختند.

پيران در حال كينه علي (ع) مردند و كودكان با اين برنامه، بزرگ مي شدند. در صورت ممنوع كردن اين بدعت كه بصورت سنّت در آمده بود نياز به طرحهاي ظريف و قوي داشت.

عمر بن عبدالعزيز با يك طرح مخفيانه به اين كار دست زد، او فكر كرد كه يگانه راه برداشتن سب و لعن آقا اميرالمؤمنين علي (ع) فتواي علماي بزرگ اسلام، به اين امر است.

مخفيانه يك نفر پزشك يهودي را ديد و به او گفت، علماء را دعوت به مجلس مي كنم تو هم در آن مجلس حاضر شو. و در حضور آنها از دختر من خواستگاري كن، من مي گويم از نظر اسلام جايز نيست كه دختر مسلمان با شخص

كافر ازدواج كند، تو در پاسخ بگو پس چرا علي (ع) كه كافر بود، داماد پيغمبر(ص) شد.

من مي گويم علي (ع) كه كافر نبود، شما بگو اگر كافر نبود پس چرا او را سب و لعن مي كنيد، با اينكه سب و لعن مسلمان جايز نيست آنگاه بقيه امور با من.

طبق طرح عمر بن عبدالعزيز مجلس ترتيب يافت و طبق دعوت قبلي بزرگان و اشراف بني اميه و علماي وابسته در آن مجلس، شركت كردند، در اين شرائط، پزشك يهودي دختر عمر بن عبدالعزيز را خواستگاري كرد.

عمر گفت: اين ازدواج از نظر اسلام، جايز نيست زيرا ما مسلمان هستيم و ازدواج دختر مسلمان با مرد يهودي جايز نيست.

يهودي گفت: پس چرا پيامبر اسلام (ص) دخترش را به ازدواج علي (ع) كه كافر بود، در آورد؟

عمر گفت: علي (ع) كه كافر نيست، بلكه از بزرگان اسلام است. يهودي گفت: اگر او كافر نبود، پس چرا او را لعن و سبّ مي كنيد؟!

در اينجا بود كه همه مجلسيان، سرها را بزير افكندند و شرمنده شدند. آنگاه عمر بن عبدالعزيز، سرنخ را بدست گرفت و به مجلسيان گفت: انصاف بدهيد آيا مي توان داماد پيامبر (ص) را با آن همه فضل و كمال دشنام داد؟

مجلسيان سر به زير افكندند، و سرانجام در همان مجلس طرح عمر بن عبدالعزيز جا افتاد و او فرمان داد كه ديگر براي هيچ كس سب و لعن بر علي (ع) روا نيست.

علي امام و علي ايمن و علي ايمان

علي امين و علي سرور و علي سردار

علي عليم و علي عالم علي اعلم

علي حكيم و علي حاكم و علي مختار

علي نصير و علي ناصر و علي منصور

علي مظفر

و غالب علي سپهسالار

علي عزيز و علي عزت و علي افضل

علي لطيف و علي انور و علي انوار

عليست فتح و فتوح و عليست راحت روح

علي است بحر سخا و علي است كوه وقار

علي سليم و علي سالم و علي مسلم

علي قسيم قصور و علي است قاسم نار

مهر علي

در زمان سلطنت امير تيمور گوركان، جمعي از افراد ماوراء النهر كه از متعصّبان دشمن آقا علي (ع) بودند، مجلسي تشكيل داده و صورت مجلسي نوشتند كه در آن آمده بود:

دشمني و كينه نسبت به علي (ع) بر هر فرد مسلمان واجب است هر چند به مقدار جوي، كينه داشته باشد، زيرا او به قتل عثمان فتواي داده است.

آن نوشته را نزد امير تيمور فرستادند، تا او نيز آن را تاييد كند و مانند خلفاي بني اميه، دستور دهد كه خطباء و سخنرانان، بالاي منبرها، نسبت به ساحت مقدّس آن حضرت به بدگوئي بپردازند.

امير تيمور گفت: چون من مريد پير مرشد، (شيخ زين الدّين نابتادي) هستم، اين نوشته را نزد او مي فرستم و او هر چه رأي داد همان را پيروي مي كنم.

آن نوشته را نزد او فرستاد او پس از خواندن آن، اين رباعي را در پشت آن نوشت.

گر آنكه بود فرق سماء منزل تو

واز كوثر اگر سرشته باشد گل تو

گر مهر علي نباشد اندر دل تو

مسكين تو و سعي هاي بي حاصل تو

و اي بر عثماني كه علي (ع) فتوي بر قتل او داده باشد. به هر حال آن شاه متنبّه شد، و آن متعصّبان را تنبيه سختي كرده و از مجلس خود بيرون نمود.

چو بدوست عهد بندد زميان پاكبازان

چو علي كه مي تواند كه بسر برد وفا را

نه خدا

توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحيرم چه گويم شه ملك لا فتي را

بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت

كه زكوي او غباري ز من آر، توتيا را

باميد آنكه شايد برسد بخاك پايت

چه پيامها كه دارم همه سوز دل صبا را

چو توئي قضاي گردان، بدعا مستمندان

كه زجان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چوناي هر دم زنواي شوق او دم

كه لسان غيب خوشتر بنوازد اين نورا

عبادت

روزي پيامبر عظيم الشأن (ص) در ميان مسجد نشسته و اصحاب اطراف آن حضرت جمع بودند. جواني به مسجد وارد شد رسول اكرم (ص) فرمود: اين جوان امروز عملي انجام داده كه خداوند در قيامت اجازه شفاعت شصت هزار نفر را به او عنايت مي فرمايد.

اصحاب نزد آن جوان رفتند و گفتند تو چه عملي امروز انجام داده اي كه پيامبر يكچنين لطفي را از خداوند متعال نسبت بتو مي فرمايد. بگو تا ما هم انجام دهيم.

جوان حضور رسول اكرم (ص) آمد و عرض كرد يا رسول اللّه من نمي دانم امروز چه عملي انجام دادم اين مردم با گفتار خويش مرا بحيرت انداختند.

حضرت فرمود اي جوان امروز صبح از خانه ات كه بيرون آمدي چه كردي؟

عرض كرد: امروز صبح زود از منزل بيرون آمدم چون بوقت كارم زود بود يادم آمد از آن روزي كه فرموديد (النظر الي وجه علي عباده) نگاه كردن بصورت آقا علي (ع) عبادت است. من هم در خانه علي (ع) رفتم حضرت را زيارت كرده و برگشتم. پيامبر اسلام (ص) فرمودند. بخدا قسم بعد دهر قدمي كه بقصد زيارت آقا علي (ع) برداشتي حق شفاعت شصت هزار نفر را در روز قيامت داري.

نور مهرت پرتوي از لطف ايزد يا

علي

روح قرآن، باب علم، و جان احمد يا علي

دست در دست يَدّاللّه در غدير خم نبي

با كلام ايزد از مدح تو دم زد يا علي

آفتاب طلعت مهدي كه تابد اين زمان

در حقيقت از گريبان تو سر زد يا علي

پياده تا قبر علي

روزي سلطاني با وزراء و لشكريانش در راه به كوفه رسيدند. بعد از استراحت خواستند حركت كنند.

سلطان گفت: به احترام اميرالمؤمنين علي (ع) وزراء و تمامي لشگر با پاي پياده تا نجف بروند وزير او كه از جمعيت عامه و اهل سنت بود، گفت قربان صلاح مقام شما نيست براي كسيكه زماني سلطان بوده حالا هم سلطاني با لشگرش پياده بطرف قبر او بروند.

سلطان گفت: ما تفال به قرآن مي زنيم تا قرآن چه قضاوت نمايد قرآن را باز كردند اوّل صفحه اين آيه آمد.

(فاخلع نعليك انك بالوادي المقدس طوي). خداوند متعال به حضرت موسي (ع) امر فرمود: نعلين خود را از پايت در آور زيرا اين طور سينا زمين مقدّسي است.

سلطان بلافاصله امر كرد علاوه بر پياده رفتن بايد با پاي برهنه تا نجف همه بروند و خود سلطان هم پياده شد و با پاي برهنه با لشكريان به نجف وارد شدند.

وزير از اين همه عظمت بيچاره شد. نزد سلطان آمده و گفت قربان بزرگي شما افتخار من است اينطور احساس مي كنم اين عمل شما باعث شوريدن مردم است بر شما، براي جبران اين عمل چاره اي بفرمائيد و آن اينست كه دستور بدهيد قبر شيخ طوسي را خراب نموده بدن او را بسوزانند. (شيخ طوسي باني حوزه علميه مي باشد هفتصد سال است نجف اشرف حوزه علميه شده اولش بر اثر زحمات شيخ بوده است).

شاه عرض كرد:

اي وزير، من سلطان زنده ها هستم سلطنت بر اموات ندارم اگر شيخ خوب بوده و يا بد جزاي او با خداي اوست.

وزير گفت صلاح در سوزانيدن بدن شيخ است. سلطان مدتي فكر نموده ديد وجود اين وزير باعث زحمت است دستور داد هيزم بسيار بيرون شهر نجف تهيه و آتش روشن كردند. امر نمود وزير را در ميان آتش انداختند. هر كه با آل علي درافتاد ورافتاد.

اين عاقبت كسي است كه عداوت و دشمني با آقا علي (ع) داشته باشد.

اي همت تو ستون قرآن

اي عزّت مؤمنون قرآن

اي مدح تو را سخُونَ في العلم

اي گفته تو، متون قرآن

روشنگر آسمان كعبه

نور افكن رهنمون قرآن

از آيت خلعت تو پيداست

هم ظاهر و، هم درون قرآن

گويد خبرت، زبس عظيم است

عمّ يتسائلون قرآن

ناميد خدا تو را يَدُاللّه

اي قدرت كاف و نون قرآن

نزول جبرئيل بر علي

بيهقي واعظ سبزواري بر اثر ازدواج با خواهر عبدالرحمن جامي نزد اهالي سبزوار به سنّي بودن متهم شده از هرات به سبزوار برگشت.

روزي بالاي منبر موعظه مي كرد تا رسيد به اين سخن كه جبرئيل دوازده هزار مرتبه بر پيغمبر اكرم نازل شده است. پيرمردي براي امتحان به نمايندگي مردم حركت كرده و گفت نزول جبرئيل به پيغمبر را گفتي نزولش را به آقا علي (ع) بگو. چند مرتبه جبرئيل به علي بن ابي طالب (ع) نازل شده.

مات و متحيّر در بالاي منبر چه بگويد روايتي نديده كه جبرئيل بر علي (ع) نازل شده باشد. اگر بگويد جبرئيل نازل شده دروغ گفته. اگر بگويد نازل نشده گمان مردم درباره او تبديل به صدق مي شود يك مرتبه به زبانش آمد اين كلمه كه گفت جبرئيل بيست و چهارهزار مرتبه به علي (ع)

نازل شده. پيرمرد گفت چه دليلي داري بر اين حرفت گفت باين دليل كه پيامبر اسلام (ص) فرمود:

انا مدينة العلم و عليٌ بابها من شهر علم هستم و علي (ع) درب آن شهر است.

واضح است جبرئيل كه دوازده هزار بار بر پيغمبر اكرم (ص) نازل شد از درب شهر وارد مي گشت. پس آقا علي (ع) را هم كه درب آن شهر است زيارت مي كرده بعد از نزول وحي هنگام مراجعت باز جمال علي (ع) را مي ديده است پس به اين دليل به اندازه اي كه به پيغمبر (ص) نازل شده دو برابر آن حضور علي (ع) رسيده و آن بيست و چهار هزار مرتبه است.

چنانكه سرور عالم بجز پيمبر نيست

ولي خاص خدا نيز غير حيدر نيست

علي ست گنج حقايق، علي ست باب علوم

دلي مجوي كه مشتاق سوي آن در نيست

علي ست مظهر ولاي شرع آزادي

جز او باهل طريقت مرا دو رهبر نيست

ميان آن همه مردان حق قسم بخدا

كسي برتبه ز شير خدا فراتر نيست

به لوح عرش بود نقش نام والايش

بجز ولي خدا كس شريف و سرور نيست

دلي كه آينه دار محبت علوي ست

بجز صفاي ربوبي در آن مخمر نيست

سگ دربار

نادر شاه در سفري كه به نجف اشرف مشرف شد درب صحن مطهر آقا اميرالمؤمنين (ع) كه رسيد دستور داد زنجيري به گردنش بيندازند و او را داخل صحن كنند (زيرا مي گفت من سگ دربار علي (ع) هستم و مي خواهم مانند سگ وارد حرم مطهر علي (ع) بشوم).

زنجير را به گردن انداخت امّا كسي جرئت نكرد آنطوري كه خودش دستور داده بود او را ببرند.

ناگهان ديدند شخصي آمد و بدون تأمّل سر زنجير را گرفت و به

همان حال داخل صحن مطهّر نمود.

پس از آن هر چه پي آن نفر گشتند او را نيافتند.

بعد تصميم گرفت گنبد مطهر را طلا كند از او خواستند كه چه نقشي روي گنبد نقش كنند.

نادرشاه گفت بنويسيد يدالله فوق ايديهم.

فرداي آن روز وزير گفت گمانم اين كلمه الهامي است از جانب خدا اگر قبول نداريد دو مرتبه از سلطان سؤال كنيد.

رفتند حضور نادر پرسيدند روي گنبد را چه امر فرموديد نقش كنيم؟

نادرشاه گفت: همانكه گفتم.

نقش ديوار حقيقت نام نيكوي عليست

تا قيامت خانه حق روشن از روي عليست

چون رخ نيكوي او را كعبه حق شد برون

كس نداند، چشم عالم خيره بر خوي عليست

اين علي در هر كجا مشكل گشاي عالمي است

قلب عالم چاك چاك از تيغ ابروي عليست

اي صبا بگذر ز كوي دوست چون عاشق نگر

در بيابان نجف كانجا سر كوي عليست

در بهشت آرزويت كوثر لعلش بجو

نخل طوبايش برخ چون سرو دلجوي عليست

هر كجا صحن و سرايش در نظر آمد ترا

هر گلي بر چشم دل ديدي گل و بوي عليست

تقاضاي داوري

عمر بن عبدالعزيز (هشتمين خليفه) بني اميّه، در ميان امويان، آدم نيك سيرت و پاك روش بود، هنگاميكه بر مسند خلافت نشست (ميمون بن مهران) را فرماندار جزيره كرد و همين ميمون بن مهران شخصي بنام علاثه را بخشدار (قرقيسار) نمود.

علاثه براي ميمون بن مهران نوشت كه در اينجا دو مرد هستند با هم نزاع و كشمكش دارند. يكي مي گويد علي (ع) بهتر از معاويه است و ديگري مي گويد: معاويه بهتر از علي (ع) است.

ميمون بن مهران جريان را براي عمر بن عبدالعزيز نوشت و از او تقاضاي داوري كرد، وقتي كه نامه بدست عمر بن عبدالعزيز

رسيد، در پاسخ نوشت:

از قول من براي علاثه (بخشدار قرقيسار) بنويس: آن مردي را كه مي گويد معاويه از علي (ع) بهتر است. به درگاه مسجد جامع ببرند و صد تازيانه به او بزنند و سپس او را از آنجا تبعيد كنند.

اين فرمان اجرا شد، به آن شخص احمق صد تازيانه زدند و سپس گريبانش را گرفتند و كشان كشان او را از دروازه اي كه (باب الدين) نام داشت از آن محل بيرون كردند.

من بنده توام به خداي تو يا علي

دل بسته ام به مهر و وفاي تو يا علي

جان مي دهم به شوق لقاي تو يا علي

امروز زنده ام به ولاي تو يا علي

نفس پيغمبر

امام فخر رازي عالم سني متعصب در تفسير كبيرش در ذيل آيه مباهله (سوره آل عمران آيه 60) مطلب مهمي يادآور شده. طبق اين آيه (فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْناءَكُمْ وَ نِسائَناوَ نِساءَكُمْ وَ اَنْفُسَنَا وَ اَنْفُسَكُمْ) شيعيان علي (ع) مي توانند ثابت كنند كه علي بن ابيطالب (ع) از همه انبيا حتي انبيا اولوالعزم نيز افضل است.

زيرا خداوند در اين آيه از علي (ع) تعبير به نفس محمد (ص) فرموده است همانطور كه محمّد (ص) اشرف از همه انبياء است علي (ع) هم كه نفس اوست بايد از همه انبياء افضل باشد.

بنده را بندگي خواجه سزاوار بود

بنده گر بنده بود بندگي اش ماجور است

آنكه شد پيرو آئين محمد، بيشك

با ولاي علي و آل، دل او جور است

راه مردان خدا، راه علي مي باشد

هر كه جز او بگزيند دل و چشمش كور است

او دم نزع بر مسلم و كافر آيد

اين خبر منتشر و در همه جا مشهور است

پيروي هيچ از اين خانه مرو كوي دگر

كه بهر

جا بروي منزل آخر گور است

بهترين انسان

در حالات ابي بكر علماي عامه نيز نوشته اند:

ابي بكر روي منبر مي گفت من شيطاني دارم كه گاهي مرا كج مي كند و از من خطا سر مي زند هرگاه من منحرف شدم مرا راست كنيد. وقتي هم كه عاجز مي شد مي گفت مرا رها كنيد من بهترين شما نيستم در حالي كه آقا علي (ع) در ميانتان است.

مهر علي و آل بر هر دل كه اندر است

سرمايه نجات وي از هول محشر است

ايمان بدون ريب، تولاّي حيدر است

آن را كه دوستي علي نيست كافر است

فضيلت علي

روايت مشهوري كه مورد اتفاق شيعه و سنّي است همه شنيده ايد:

حضرت رسول اكرم (ص) فرمود:

من شهر علم هستم و علي (ع) درب آنست انا مدينة العلم و علي بابها. پس هر كس مي خواهد بشهر وارد شود پس بايد از درب آن وارد گردد. فمن اراد المدينة و الحكمه فليأتها من بابها. درباره آقا علي (ع) فرمود: اقضاكم علي آگاه ترين شما بعلم قضاوت علي (ع) است.

اخطب خوارزمي كه از بزرگترين محدثين عامه است مي نويسد:

خاتم الانبياء محمد (ص) فرمود:

اگر درياها مركب شوند و درختها قلم و آسمان و زمين لوح و جن و انس و ملك نويسنده شوند فضائل علي (ع) را نمي توانند احصاء و شماره نمايند.

يا علي ياد تو كردن عبادتست و نظر به تو نيز عبادت، هر كس فضيلت ترا ثبت كند مادامي كه اين نقش برقرار است ملائكه برايش استغفار مي نمايند.

لذا علماء تبرك مي جستند و پشت كتابها فضيلتي از آقا علي (ع) را مي نوشتند. يا علي اگر تمام خلق بر دوستي تو جمع مي شدند و با دوستي تو از دنيا مي رفتند خداوند متعال دوزخ و جهنم را نمي آفريد.

نبي مدينه علم و علي بود

در آن

دري بسوي محمد (ص) سواي اين در نيست

علي است مظهر انوار چند ايزد متعال

پس از نبي دل فردي چو او منور نيست

بود شجاعت مولا ز عدل و انصافش

مقام و مرتبه اش بهر فتح خيبر نيست

عدالت علي بالاترين عبادت اوست

كسي چو شير خدا مرد دادگستر نيست

علي است نافع مظلوم و دافع ظالم

در آن ديار كه باشد علي، ستمگر نيست

امير ساقي كوثر امير خير كثير

بدون اين دو مرا عشق حوض كوثر نيست

دو چيز گرانبها

از جمله اخبار متواتر ميان شيعه و سنّي حديث ثقلين است كه رسول خدا (ص) در اواخر عمرش در جمع مهاجر و انصار فرمود:

من از ميان شما مي روم و دو چيز سنگين و گرانبها از خود در ميان شما باقي مي گذارم كتاب خدا (قرآن) و عترتم (علي و آل علي (ع)) اين دو هرگز از هم جدا نمي شوند تا بر من بر سر حوض كوثر درآيند.

از آن حضرت پرسيدند عترت شما كيست.

حضرت اشاره به علي (ع) كرد و دست مبارك را بر حسن و حسين (عليهاالسلام) قرار داد و فرمود: ماداميكه بقرآن و عترت من متمسك شويد هرگز گمراه نمي شويد.

حضرت فرمود: در ليلة المعراج اوصياي مرا نشانم دادند نخستين صورت نوري برادرم علي (ع) بود سپس حسن و حسين (عليهاالسلام) و وصي دوازدهمين خودم را ديدم كه مانند ستاره درخشان مي درخشيد.

در سوره سباء آيه 47 فرموده آنچه از شما پاداش خواستم براي خودتان است وگرنه پاداش من بر عهده خداست. حضرت رسول (ص) فرمود:

اينكه عرض كردم بستگانم را دوست بداريد و به آنان محبت ورزيد براي خودتان خوبست اگر علي (ع) را دوست داشته باشي، در سرازيري قبر نورش به فريادت مي رسد. دوست هم نداشته

باشي خودت را محروم از همه چيز كرده اي.

چه بيچاره هائيكه از صراط پايشان مي لغزد و نور علي (ع) بدادشان مي رسد. بواسطه دوستي اهل بيت جاذبه لطف ايشان او را نگه مي دارد.

شنيده اي كه پيغمبر بگاه رفتن داد فرمان

دو چيز هست گرانقدر، قدر آن را بدان

سپرده بر من و تو اين دو چيز سنگين را

يكي است عترت او، ديگري بود قرآن

نخست عترت او فاطمه است و شوهر او

علي است حجة بر حق، خليفه الرحمان

سپس دو سبط گرامي او حسن و حسين

امام پور امام است، تا امام زمان

دو رهنماي بزرگي، خداي داده تو را

يكي است ناطق و از ديگري برو بر خوان

چو چارده گهرش را قبول بنمودي

بكوش از پي تجليل قاطع البرهان

تقسيم كننده بهشت و دوزخ

اخطب خوارزمي و ثعلبي ذكر كرده اند:

رسول خدا(ص) فرمود: فرداي قيامت منبر بزرگي كه داراي يكصد پله است براي من نصب مي كنند بر پله اول من قرار مي گيرم و بر پله دوم علي (ع) قرار مي گيرد.

در پله پائين تر دو نفر قرار مي گيرند اولي مي گويد: اي اهالي محشر منم رضوان خازن بهشت كه كليددار بهشت هستم. خداوند بمن امر فرموده است كه كليد بهشت را تقديم محمد (ص) كنم.

دوّمي گويد: منم مالك، سرپرست دوزخ بمن امر شده كليد دوزخ را تقديم محمد (ص) كنم.

آنگاه من كليدها را مي گيرم و همه را تقديم آقا علي بن ابيطالب (ع) مي نمايم اين است معني قول حق تعالي كه مي فرمايد (القيا في جهنم كل كفار عنيد) (سوره ق آيه 24) يعني القيا يا محمد و علي في جهنم … بيندازيد شما هر دو اي محمد و اي علي هر كافر سركشي را در دوزخ.

آري قسيم الجنة و النار است يعني قسمت كننده بهشت و

دوزخ است اول صراط مي ايستد هر كس رد مي شود از صورتش پيداست دوست علي (ع) است يا دشمن.

اگر دوست است مي تواند رد شود اگر دشمن است مي فرمايد آتش او را بگيرد در تفسير آيه شريفه 24 سوره صافات (نگهداريد ايشانرا بازجويي و بازپرسي شوند) چنين رسيده كه از ولايت علي بن ابيطالب (ع) سؤال كرده مي شود. آيا ولايت علي (ع) را دارد كه وارد بهشت شود يا نه.

شاهي كه هست خصم ستمگر علي علي

پشت و پناه مردم مضطر علي علي

دشمن كش است تيغ علي در نبرد كفر

نازم بذوالفقار دو پيكر علي علي

با آن همه دلاور دوران عصر خويش

جز او كه بود فاتح خيبر علي علي

قائل بقول لحن سلوني بروزگار

در هر كجا بمسند منبر علي علي

درياي رحمت است علي دست كردگار

سلطان جود اول آخر علي علي

دوستي علي

رسول خدا (ص) فرمود:

اگر تمام خلق بر دوستي علي (ع) جمع مي شدند (و با دوستي علي (ع) از دنيا مي رفتند) خداوند دوزخ را نمي آفريد. آري جهنم براي دشمنان علي (ع) است.

مي پرسيد پس دوستان آقا علي (ع) كه با گناه از دنيا رفته اند چه مي شود؟

پاسخش آنستكه اولا دوستان آقا علي (ع) با توبه مي ميرند و خود حب علي (ع) موجب با توبه رفتن از اين عالم است و ثانيا اگر بر فرض آلوده از اينجا رفت در برزخ پاك مي شود.

روايت مشهور نبوي (ص) را شنيده ايد كه دوستي علي (ع) حسنه اي است كه با آن هيچ گناهي ضرر نمي زند و دشمني علي (ع) گناهي است كه هيچ حسنه اي با آن سودمند نمي باشد.

البته وجوه متعددي در معني آن حديث شريف است كه محقق قمي در جامع الشتات نقل كرده است هر كه خواست

مراجعه كند.

دوستي علي (ع) نعمتي است كه در هر دلي باشد گناه با آن دوستي ضرر نمي زند و دشمني آقا علي (ع) بلا و مصيبتي است كه هر چه هم حسنه از صاحبش سر بزند بكارش نمي خورد.

دوستي علي (ع) موجب پاكي از گناهان مي شود، اگر گناهانش هم زياد باشد در برزخ مقداري از محبوب محجوب مي ماند. تا گناهانش چقدر باشد. اگر بر فرض به قيامت كشيد و به جهنم رفت، بالاخره دست علي (ع) او را مي گيرد و بيرونش مي آورد.

محقق قمي مي فرمايد: خلود در جهنم يعني هميشه در آتش ماندن، براي غير دوستان علي (ع) است و شايد معني حديث هم همين باشد كه با دوستي علي (ع) هيچ گناهي او را هميشه در جهنم نگه نمي دارد، ضرري كه موجب خلود در آتش باشد ندارد هر چند بعد از سيصد هزار سال عذاب باشد.

مرا بدل بخدا جز ولاي حيدر نيست

كسي بغير علي وارث پيمبر نيست

سواي حُبّ محمد وراي مهر علي

مرا هوي و هوس هيچ در دل و سر نيست

ز مصطفي كه بود تاج تارك لولاك

چو بگذريم، كسي با علي برابر نيست

علي است سلسله جنبان عالم امكان

بجز علي به محمد (ص) كسي برادر نيست

علي است شاه ولايت، علي است شير خدا

گواه رفعت شانش از اين دو برتر نيست

زبان ناطقه لال است در مديح علي

هزار مرتبه گويم اگر مكرّر نيست

مثل اهل بيت

از سنّت نيز روايتي درباره تبعيت از اهل بيت نقل كرده حديثي كه بين شيعه و سني مسلم است كه رسول خدا (ص) فرمود:

مثل اهل بيت من مانند كشتي نوح است هر كس در آن سوار شد رستگار گرديد و هر كس از آن كناره گرفت غرق

گرديد (يا هلاك شد) و از جمله آياتيكه در تبعيت از اهلبيت رسيده است: (بريسمان محكم الهي چنگ بزنيد و پراكنده نشويد (سوره آل عمران آيه 103) حبل الله يعني وسيله ايكه خدا در ميان مردمان قرار داده تا باو متمسك شوند و نجات يابند علي (ع) و يازده فرزندانش مي باشند. چنانكه در زيارتش مي خوانيد السلام علي حبل الله المتين سلام بر تو اي ريسمان محكم الهي.

ذكر خدا خداي تو، اشك تو، ناله هاي تو

سوز دل و صفاي تو، روح دعاست يا علي

قدرت انقياد ما، از بركات عشق تو

پرتوي از ولايتت، عبوديت ماست يا علي

گاه نبرد نام تو، رمز جهاد ما بود

در همه مشكلات ما عقده گشاست يا علي

بر در آستانه ات، دوخته شد نگاه ما

عيد ولادت تو شد، وقت عطاست يا علي

اشك حسان و خنده اش بسته به قهر و مهر تو

هجر تو و وصال تو، درد و دواست يا علي

احمد بن فهد حلي

آية اللّه علامه حلي رضوان اللّه تعالي عليه نقل مي فرمايد:

يكي از اجله علماء بعضي او را احمد بن فهد حلي مي دانند در مجلس باشكوهي گرم مدح آقا علي (ع) شده بود مجلس بقدري طولاني شد كه آفتاب غروب كرد.

در آن حال شيفته حب علي (ع) خطاب بآفتاب كرد و گفت:

اي آفتابي كه براي مولايم در صفين باختيار او برگشتي آيا سزاوار است باين زودي غروب كني برگرد تا مدح من تمام شود.

در جلد نهم بحارالانوار عين همين حكايت موجود است.

اي رهبر اهل يقين

هو يا اميرالمؤمنين

اي پيشواي متقين

هو يا اميرالمؤمنين

هو يا اميرالمؤمنين

توحيد را محور توئي

اسلام را رهبر توئي

برشيعيان باور توئي

در صبح روز واپسين

هو يا اميرالمؤمنين

امير سخن

شكيب ارسلان ملقب به اميرالبيان يكي از نويسندگان زبردست عرب در عصر حاضر است.

در جلسه اي كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود، يكي از حضار مي رود پشت تريبون، و ضمن سخنان خود مي گويد:

دو نفر در تاريخ اسلام پيدا شده اند كه به حق شايسته اند (امير سخن ناميده شوند): يكي علي بن ابيطالب و ديگري شكيب.

شكيب ارسلان با ناراحتي برمي خيزد و پشت تريبون قرار مي گيرد و از دوستش كه چنين مقايسه اي كرده گله مي كند و مي گويد:

من كجا و علي بن ابيطالب كجا! من بند كفش علي (ع) به حساب نمي آيم. راستي حق هم همين است، زيرا پس از وحي و سخن خدا كلامي پر جلال تر و شيواتر از كلام علي (ع) نيامده است. و بايد چنين باشد كه او فرمانده سپاه سخن است و بر كلام او نشانه اي از دانش خدائي و بوئي از سخن نبوي موجود است.

هست عمري گشته از جان ثناخوان علي

ريزه خوار سفره اكرام و احسان علي

پاي نگذارم

براهي جز به راه مهر او

گر بود دستي مرا دارم بدامان علي

هستي از صبح ازل گرديده تا شام ابد

بر سر خوان كرم پيوسته مهمان علي

سر ندارد ارزشي تا پيش پايش افكنم

جان ندارد قدر تا گويم به قربان علي

دمبدم مي ريخت گوهر هر زمان بهر سخن

باز مي شد شكرين لعل درافشان علي

روبرو مي گشت با شير فلك گر روز جنگ

جان بدر هرگز نمي برد او زميدان علي

طلاق

آقا امام باقر(ع) همسري اختيار مي كند و آن زن خيلي مورد علاقه ايشان واقع مي شود.

اما در يك جرياني متوجه مي شود كه اين زن سنّي (ناصبيه) است. يعني با آقا علي (ع) دشمني مي ورزد و بغض آن حضرت را در دل مي پروراند.

امام (ع) او را طلاق داد.

از امام پرسيدند تو كه او را دوست داشتي چرا طلاقش دادي؟

فرمود: نخواستم قطعه آتشي از آتشهاي جهنم در كنارم باشد.

علي اي فروغ هستي تو چه مظهري خدا را

كه زند شكوه ذاتت ره عقل پابجا را

تو امام اوليني تو اميد واپسيني

كه تو آيت مبيني جلوات كبريا را

من اگر خداپرستم به ره تو پاي بستم

به خدا كه از تو جستم ره طاعت خدا را

به مقام دلنوازي چو يد كرم فرازي

به جهان فسانه سازي همه بخشش و عطا را

همه مظهر عجايب همه منبع غرايب

همه دافع مصائب دل زار مبتدلا را

ابن سكيت

ابن سكيت، از علماء و بزرگانِ ادب عربي است و هنوز هم در رديف صاحب نظران زبان عرب مانند سيبويه و ديگران نامش برده مي شود اين مرد در دوران خلافت متوكل عباسي مي زيسته در حدود دويست سال بعد از شهادت آقا علي (ع) در دستگاه متوكل متهم بود كه شيعه است! اما چون بسيار فاضل و برجسته بود، متوكل او را به عنوان معلم فرزندانش انتخاب كرد.

يك روز كه بچه هاي متوكل به حضورش آمدند و ابن سكيت هم حاضر بود و خوب از عهده درس خويش برآمده بود، متوكل ضمن اظهار رضايت از ابن سكيت و شايد به دليل سابقه ذهني كه از او داشت كه شنيده بود تمايل به تشيع دارد، از ابن سكيت پرسيد: اين دو تا (فرزندش) پيش تو محبوب ترند يا حسن و

حسين فرزندان علي (عليهم السلام)؟ ابن سكيت از اين جمله و از اين مقايسه سخت برآشفت و خونش بجوش آمد با خود گفت كار اين مرد مغرور به جائي رسيده است كه فرزندان خود را با حسن و حسين (عليهم السلام) مقايسه مي كند؟

اين تقصير من است كه تعليم آنها را برعهده گرفته ام، لذا در جواب متوكل گفت: بخدا قسم قنبر غلام علي (ع) به مراتب از اين دوتا و از پدرشان نزد من محبوبتر است.

متوكل في المجلس دستور داد زبان ابن سكيت را از پشت گردنش درآوردند.

شها تا جاي در سر داده ام سوداي مهرت را

علي گويان ز اعضا بشنوم غوغاي مهرت را

نه من تنها به مهرت پاي بند از جان شدم شاها

دل خلق است طالب گوهر والاي مهرت را

چو مهرت فرض باشد اي شه خوبان روا باشد

كه زيب دل نمايم لؤلو اي مهرت را

به عشقت مي خورم سوگند تا جان در بدن دارم

چراغ سينه سازم شمع بزم آراي مهرت را

فضيلتهاي علي

عمر بن خطاب در روز اول خلافتش به منبر رفت و گفت:

بخدا قسم دوازده فضيلت به علي بن ابيطالب (ع) داده شد كه يكي از آنها براي من نيست و نه از براي احدي از مردم. و آن دوازده تا اين است:

اولين فضيلت: بدنيا آمدن آن بزرگوار در كعبه.

دومين فضيلت: عقد حضرت فاطمه زهرا(عليهاالسلام) در آسمان براي علي (ع).

سومين فضيلت: زهرا(عليهاالسلام) همسر علي (ع) است و اين بهترين فضيلت هاست.

چهارمين فضيلت: آقا حسن و حسين (عليهماالسلام) فرزندان او هستند.

پنجمين فضيلت: فرمايشات پيغمبر(ص) در حضور من كسي كه من مولاي او هستم پس علي مولاي اوست خدايا دوست بدار كسي كه علي را دوست بدارد و دشمن بدار كسي كه علي را

دشمن بدارد.

ششمين فضيلت: روز عيد غدير خم كه حضرت رسول (ص) فرمود و من حاضر بودم يا علي منزلت تو به من مثل منزلت هارون به موسي علي نبينا و آله و عليه السّلام است يعني تو برادر و وصي بلافصل من هستي.

هفتمين فضيلت: بسته شدن تمام درهاي خانه اصحاب كه به مسجد باز مي شد. مگر در خانه علي (ع) كه بسته نشد.

هشتمين فضيلت: قول پيغمبر اكرم (ص): كسي كه عبادت كند در مثل مكه و مدينه نهصدو پنجاه سال مثل نوح (ع) كه در ما بين قومش عبادت كرد و صبر كند بر گرماي مكه و گرسنگي مدينه و انفاق كند مالش را كه بقدر كوه احد باشد و جهاد كند مابين كوه صفا و مروه در راه خدا با اختيار خودش براي رضاي خدا و نيايد روز قيامت با ولاي تو يا علي پس عمل او و زهد و انفاق او قبول نمي شود.

نهمين فضيلت: فرود آمدن ستاره در خانه علي (ع).

دهمين فضيلت برگشتن خورشيد براي علي (ع) دو مرتبه.

يازدهمين فضيلت: حرف زدن علي (ع) با مردگان باذن خداي تعالي و صحبت كردن با شير و گرگ و آهو و اژدها و ماهي و ساير حيوانات.

دوازدهمين فضيلت: علي قادر است كه پنجاه هزار نفر مثل مرا با دست چپش به قتل برساند و آقا علي (ع) حضور داشتند سر مبارك بلند فرمود و فرمودند اعتراف كرد به حق قبل از آنكه شهادت بر او بدهند.

لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار

هست عنواني كه از حق خواجه قنبر گرفت

اي خوش آن نيك اختري كز روي ايمان و خلوص

در دو عالم دامن آن مظهر داور

گرفت

كي نشيند تا ابد گرد كدورت بر دلي

كز ولايش روشني چون خسرو خاور گرفت

مي شود سيراب از چشمه فيض خداي

هركسي جامي ز دست ساقي كوثر گرفت

قبول ولايت

روزي آقا علي (ع) درهمي به بلال عنايت فرمود و فرمودند خربزه اي براي من خريداري نما. بلال به امر حضرت خربزه اي خريداري كرد.

آن حضرت خواست از آن خربزه ميل نمايد. ديد بسيار تلخ است حضرت از آن چيزي ميل نكردند و فرمودند:

از پيغمبر اكرم (ص) شنيدم كه فرمود: خداوند ولايت مرا بر جميع موجودات عالم عرضه داشته پس هر آب و ميوه اي كه قبول ولايت مرا نمود شيرين گشت. و هر ميوه و آبي كه قبول ولايت مرا ننمود تلخ گرديد و اين ميوه چون قبول ولايت مرا ننمود، پس من از او نخواهم خورد.

شور فراوانم علي فرياد و افغانم علي

در سلك حق جويان بود معناي عرفانم علي

مهر اميرالمؤمنين گرديده با قلبم عجين

مي باشد از روي يقين مفهوم ايمانم علي

در موقع رنج و محن آزار جان آلام تن

باشد بهر سروعلن دارو و درمانم علي

آندم كه گم كردم بره از فرط عصيان و گنه

باشد ز روي همچو مه شمع شبستانم علي

گلگشت و گلزارم علي محبوب و دلدارم علي

پندار و افكارم علي پيدا و پنهانم علي

در چرخ فرو اعتلا در آسمان كبريا

باشد ز چهر پر ضيامهر درخشانم علي

بخشش علي

در يكي از غزواتي كه آقا علي (ع) شركت داشتند. روزي در ميدان جنگ شخصي از دشمنان اسلام به طرف حضرت دست دراز كرد و اظهار نمود تقاضا دارم شمشير خود را به من عطا فرمائيد.

حضرت فورا شمشير را به دست او دادن آن شخص گفت در ميدان جنگ كسي شمشير را بدست غير نمي دهد.

حضرت علي (ع) فرمودند: (اِنَّكَ مَدَدَّتَ يَدُالْمَسْئَلَة اِلَيَّ وَ لَيْسَ مِنَ الْكَرَمِ اَنْ يَرُدُّ السّائِل) بدرستيكه تو دست حاجت به طرف من دراز كردي و شخص

كريم نمي تواند سائل را از خود محروم سازد. آن مرد كافر چون اين حسن برخورد را از آنجناب ملاحظه نمود اسلام اختيار كرد.

نجات اگر طلبي از شدائد دوران

ببر پناه به شير خدا شه مردان

علي عالي اعلا وصي پيغمبر

وي ايزد يكتا خديو كون و مكان

شه سر بر سلوني كه انبيا هستند

به مكتبش پي تعليم طفل ابجد خوان

خديو دين كه به عرش آستان او جبرئيل

به افتخار غلامست و حاجب و دربان

عليست مظهر ذات خداي حي قدير

عليست مظهر آيات محكم قرآن

علي يداللّه و عين اللّه و لسان اللّه

عليست جلوه مرآت خالق سبحان

بخشش در ركوع

به اتفاق شيعه و سني اين آيه در شأن آقا اميرالمؤمنين (ع) وارد شده است (انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون). هرآينه تنها ولي و سرپرست شما خداوند است و فرستاده اش كساني كه ايمان آوردند همان كساني كه نماز برپاداشته و در حال ركوع زكوة مي دهند. (سوره مائده آيه 55) ثعالبي كه يكي از بزرگان علماي سنت است در تفسير اين آيه از ابوذر (رحمة الله عليه) نقل مي كند:

روزي در مسجد رسول خدا (ص) نمازم را مي خواندم سائلي مبادرت به سؤال نمود كسي چيزي بوي نداد. آن مرد سر بسوي آسمان بلند كرد و گفت:

بار خدايا گواه باش كه من در مسجد رسول تو سؤال كردم و كسي چيزي به من نداد. علي (ع) در ركوع بود اشاره فرمود به انگشت كوچك دست راست خود كه در آن انگشتري بود سائل نزديك شده انگشتري از انگشت آنجناب بيرون كرده برداشت و رفت.

منبع جودي كه حاجتمند هنگام نماز

از كف ذي جود فياض وي انگشتري گرفت

پيغمبر اكرم

(ص) در نماز اين حالت را مشاهده فرمود چون از نماز فارغ شد سر بسوي آسمان بلند و عرض كرد: بار خدايا برادرم موسي از تو درخواست نمود كه (پروردگار من، سينه ام را گشاد گردان تا در آن بگنجد آنچه وحي مي كني و آسان گردان بر من كارم را كه تبليغ رسالت كنم و گره زبانم را بگشاي تا مردم به خوبي سخنانم را بفهمند و قرار بده وزيري براي من خاندانم هارون برادرم را و به وسيله او پشتم را قوي گردان و در امر رسلات با من شريك گردان).

آيات الهي بوي رسيد كه اي موسي آنچه خواستي به تو داديم. بار خدايا من نبيّ توام محمّدم و صفيّ و حبيب توام پس سينه مرا به وحي گشاده گردان و كار مرا بر من آسان ساز و قرار ده برايم ياري دهنده اي از اهل بيت من علي را كه پشت من به او محكم گردد.

ابوذر گفت: هنوز سخن پيغمبر اكرم (ص) به پايان نرسيده بود كه جبرئيل از جانب رب جليل بر آن حضرت نازل شد و گفت يا محمّد بخوان انما وليكم الله تا آخر آيه.

يعني جز اين نيست كه ولي شما خداي تعالي و رسول اوست و آنانكه ايمان آورده اند و بپاي مي دارند نماز را و زكوة مي دهند درحاليكه در ركوعند.

به تصديق مفسران و بزرگان علماي شيعه و سني اين آيه شريفه در شأن علي (ع) نازل شده و اين مخصوص آن سرور است كه در عبادت بدني و مالي را در يك لحظه انجام داد و ديگري را اين شرف و بزرگي دست نداد و اين آيه مباركه تصريحي است كه

از جانب حضرت رب الارباب كه علي (ع) مولي و وليّ اين امت است.

ياعلي يا احمد است و يا محمد يا علي است

با دو نام و در دو پيكر هست روح طاق او

از كمال حسن او، مبهوت هر بيننده اي

جان مشتاقان به لب، از منطق نطّاق او

دست خاتم بخش او، بوسد سليمان از ادب

چون يدالله است و دست قدرت خلاق او

بهره مند از سفره احسان او هر سائلي

گشت نازل هَل اَتي در شان يك اتفاق او

علم سلمان و اباذر يا كه مقداد و كميل

درسي از اُمُّ الكتابش، نوري از اشراق او

گفت احمد يا علي ماهر دو باب امتيم

كي خدا مي بخشد آن كس را، كه باشد عاق او

رسالت ولايت

از جمله آيات وارده در شاءن آقا علي (ع) اين است:

اي پيغمبر آنچه به تو فرستاده شده است از طرف پروردگارت برسان پس اگر نرساندي رسالتش را نرساندي و خداوند ترا از آسيب مردم نگه ميدارد. (سوره مائده، آيه 67)

يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس. بسياري از مفسرين عامه تصريح كرده اند كه اين آيه در غدير خم نازل گرديد و مضمونش اين است كه اي پيغمبر گرامي ولايت علي (ع) را به خلق برسان اگر نرساندي مثل اين است كه هيچ كاري نكرده اي و رسالت حق را نرساندي.

چقدر مسأله ولايت علي (ع) مهم است كه اينگونه در نرساندنش تهديد مي فرمايد.

زعرش آمد به فرش امين حق جبرئيل

نزد رسول انام خاتم پيغمبران

ياايُّها الرَّسول بلغ ما انزل

اليك از فرمان خالق كون و مكان

پس از آنكه رسول خدا(ص) در غدير خم علي (ع) را رسما بعنوان ولي مسلمين معرفي فرمود:

حارث بن نعمان خدمت رسول خدا (ص) آمد و عرض كرد:

گفتي ايمان بياوريد قبول كرديم، گفتي نماز بخوانيد پذيرفتيم، گفتي روزه بگيريد گرفتيم، جهاد كنيد كرديم، حج برويد رفتيم اين كار آخري چه بود علي را بر ما مسلط گردانيدي؟! آيا از طرف خودت بود يا از طرف خداوند؟

رسول خدا (ص) فرمود پناه بر خدا كه من از خودم اين كار را كرده باشم بلكه دستور الهي است.

اين بدبخت سر به آسمان بلند كرد و گفت خداوندا اگر اين مطلب حق و درست است و از جانب توست پس سنگي از آسمان بر ما فرو فرست يا عذاب دردناكي را براي ما بياور.

خدايا اگر اين جريان از طرف توست عذابي بفرست و مرا هلاك گردان كه من طاقت ديدن آن را ندارم. واي از حسد و كينه، چگونه دشمني علي (ع) در دلش جا كرده كه حاضر است از رنج ديدن خلافت علي (ع) بميرد.

دعاي مستجابي بود فورا سنگي از آسمان آمد و بر سرش خورد و از پائينش خارج شد و به جهنم واصل گرديد.

اين آيات شريف نازل گرديد كه درخواست عذاب كرد سائلي به عذاب واقع شونده، براي كافران پيشگيري از آن نيست … [6].

به ساقي گو زجا خيز و به روي ما گشا در را

نما سرمست مستان مي ساقي كوثر را

بده خُم خُم تو از خمخانه بزم غدير خم

كه جان تازه بخشد عاشقان عشق حيدر را

پيمبر چون رسيد اندر غدير خم به امر حق

براي خواندن خطبه، به پا بنمود منبر را

پس آن گه خطبه اي غرّا بيان فرمود آن حضرت

رساندي بر خلايق سر به سر پيغام داور را

كمربند علي بگرفت و گفتا ياعلي آن

دم

به كند از جا علي را آن كه كندي باب خيبر را

بگفتا اين علي باشد وصيّ و جانشين من

مبادا هيچ كس بيرون نهد از امر او، سر را

پس آنكه وال من والا بگفت و عاد من عاداه

نگه داريد پاس حرمت دين پيمبر را

عبادت بي ولاي او قبول حق نمي باشد

ببايد با ولاي او عبادت كرد داور را

آيات در شأن علي

از جمله آياتي كه در شان علي (ع) وارد شده صراط مستقيم (اهدنا الصراط المستقيم) است. (سوره حمد)

عده اي از مفسرين عامه تصريح كرده اند كه صراط مستقيم در قرآن مجيد، صراط علي بن ابيطالب (ع) است.

در آيه اهدنا الصراط المستقيم در سوره حمد فراء كه يكي از قراء قرآن و مفسر بزرگ عامه است مي نويسد يعني صراط علي بن ابيطالب (ع) و ذريه اش.

در آيه شريفه سوره حجر آيه 41-39 قال هذا صراط مستقيم گفت اين راه علي مستقيم است.

پس از آنكه شيطان به آدم سجده نكرد و رانده درگاه الهي شد گفت خدايا چون بشر باعث رانده شدنم شده همه آنها را جز بندگان خالصت گمراه خواهم نمود.

خداوند در پاسخش مي فرمايد اين راه علي (ع) مستقيم است. قرائتي رسيده كه صراط علي (ع) يعني بر من خوانده مي شود اين راه بر من مستقيم است. چون دستور ائمه (عليهم السلام) است كه بقرائتهاي متداول خوانده شود لذا اين قرائت هم درست است و براي اطلاعتان عرض كردم.

راهي كه شيطان از آن بدور است و گمراه كردن در آن نيست راه علي بن ابيطالب است.

بر قامت الف چو كمي پيچ و خم كنند

از آن الف حروف دگر مرتَسَم كنند

يعني حروف، ساخته از يك الف بُود

گر نقطه ها به پيچ و خمش، بيش و كم كنند

امّا

الف نگر، كه نمودار نقطه هاست

آن نقطه ها كه همچو خطي پيش هم كنند

پس نقطه است هر چه نويسند با حروف

جز نقطه نيست، هر رقمي با قلم كنند

در زير باء بسمله داريم نقطه اي

كآن را توان، برابر قرآن، رقم كنند

يعني حسان تمامي قرآن بود علي

هرگز نمي توان كه جداشان ز هم كنند

ذوي القربي

زمخشري در تفسير كشاف و فخررازي در تفسير كبير و در ساير كتابها چون تفسير روح البيان و تفسير ثعلبي و غيره نقل كرده اند كه از پيغمبر اكرم (ص) سؤال كردند ذوي القربي چه كساني هستند.

فرمود: علي و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام)

فخر رازي مي نويسد مورد اتفاق همه اصحاب است كه پيغمبر ايشانرا ذوي القربي معرفي نموده يعني همان كساني كه دوستيشان مزد رسالت است. ايشانند اولياي خداوند و معدنهاي علم و محل هبوط ملائكه، خداوند آنانرا برگزيد و دوستيشان را واجب فرموده. در جلد نهم بحارالانوار باب في ان حب علي ايمان و بغضه كفر. روايات مفصلي در حدود پنجاه برگ ذكر كرده با اسنادي كه از طريق عامه رسيده از رسول خدا (ص) كه فرمود دوستي علي (ع) ايمان و دشمنيش كفر است. يا علي دوست نمي دارد ترا جز مؤمن و دشمن نمي دارد تو را جز كافر يا منافق اين قسم روايات را بيشتر از طريق عامه نقل نموده است.

بيشتر فرقه هاي اسلامي ذكر آل محمد (ص) را در صلوات تشهد، لازم مي دانند مخصوصا فتواي شافعي بر اينست كه اگر كسي عمدا صلوات بر آل را در تشهد نماز ترك كند نمازش باطل است.

مالكي ها قائل باستحباب شده اند. غرض آنستكه آل محمد با محمدند (ص) و ميان ايشان با پيغمبر جدائي نيست. حتي نهي شده كه

در صلوات علي فاصله بيفتد اللهم صلي علي محمد و علي آل محمد بلكه بگويند اللهم صلي علي محمد و آل محمد. بلي منظور دوستي محمد و آل (ص) بود كه بايد در دل جاي بگيرد آثار عظيم محبت اهلبيت (ع) عرض شد وقتي است كه دوستي در دل جايگزين شود جوري شود كه كم نشود و از بين نرود تا انشاءالله همراه خود بگور ببريم.

اگر در دل حب و ملك و زن و طلا و رياست، جاه و شهرت و ديگر محبتهاي جزئي باشد ديگر كجا جائي براي دوستي علي (ع) مي ماند اين دل خراب شده ديگر كجا جاي مهمان عزيز است.

داخل حصن علي هستند چون عشّاق او

لذّت جنّت برد از شوق او، مشتاق او

مهر او، مهر خدا و قهر او، قهر خداست

طعم نار دوزخ اند ضربت شلاّق او

ذات حق لولا علي در خلقت لولا كه گفت

يا كه نفس مصطفي شد، بهترين مصداق او

حامي دين محمّد هادي امّت علي است

تالي خلق عظيم احمدي اخلاق او

آسمان نفس طاها بسكه باشد بي كران

مي كند شمس نبوت، جلوه در آفاق او

درويش علي

مرحوم ملا محمّد جيلاني (رحمة الله عليه) نقل نمود:

درويشي بود بنام علي كه مدت هفت سال در ايوان پشت سر نجف اشرف در زمستان و تابستان در يكي از هجره ها بسر مي برد. و گاهي بكربلاي معلي پياده مي رفت و زيارت كرده و قدري خاك مي آورد و مهر مي ساخت و بزوار كه بزيارت حضرت مي آمدند بآنها تواضع مي نمود و مُهر نماز تربت آقا سيد الشهدا مي داد و مردم نيز باو پول مي دادند. باين وسيله مبلغ هشت نه تومان جمع نموده و در جائي پنهان نمود.

اتفاقا درويشي ديگر با او رفيق

شد و بر احوال او اطلاع يافت و در فرصت مناسب آن پولها را برداشته و در جاي ديگري پنهان نمود.

درويش علي چون بر سر دفينه خود آمد، ديد پولهايش نيست شروع به ناراحتي و اضطراب و ناله كرد و هر چند با آن درويش مبالغه كرد اقرار نكرد آخر الامر تضرع بسيار نمود و گفت يا اميرالمؤمنين يا علي مدت هفت سال است كه در اين آستانه ساكنم و پناه به تو آورده ام و الحال مرا چنين محافظت نمودي. ظاهرا راضي نيستي كه من در اين مكان باشم.

آنگاه تدارك سفر خود را ديد و روانه ايران شد و آن رفيق درويش را هم همراه خود برد. دو فرسخ از نجف اشرف بيرون آمدند ناگهان شيري درنده پيدا شد و جلوي آنها ظاهر گرديد و غرشي نمود و حمله اي كرد و رفيق درويش را پاره پاره نمود در اين هنگام كيسه زر از بغلش افتاد.

شير سر كيسه را بدندان گرفته و آورد در كنار راه گذاشت و رفت درويش زر خود را برداشت و به نجف اشرف مراجعت نمود و در مكان خود ساكن گرديد و مدتي در قيد حيات بود و بعد از فوتش او را در آن مكان دفن نمود.

عليست فلك نجات بشر بموج خطر

علي بروز جزا هم صراط و هم ميزان

عليست واجد انسان كامل الاوصاف

زما سوا پي توصيفش الكن است زبان

عليست نفس محمد نبي است جان علي

دو مظهراند بيك جلوه روشن از جانان

علي قيام و قعود و عليست صوم صلوات

عليست كعبه مقصود و قبله دل و جان

مرا چه حدثناي علي كه وصف وليست

زباء بسمله تاسين سراسر قرآن

علي كه ديده گردون نديده مظلومي

چوآن

سپهر جلالت بهيچ دور و زمان

سر در علي

بر سر در حرم آقا علي (ع) نوشته شده

عَليُّ حُبُّهُ جُنَّه

قَسيمُ النّارِ وَ الجَنَّة

وَصِيُّ الْمُصْطَفي حَقا

اِمامُ الاِْنْسُ وَ الْجِنَّة

دوستي آقا علي (ع) باعث نجات است تقسيم كننده آتش وبهشت است وصي و جانشين بلافصل خاتم الانبيا محمد مصطفي (ص) است اما م پيشواي تمام بشر و جن و همه است.

حضرت (ص) فرمود علي قسمت كننده بهشت و آتش است. چون روز قيامت صراط نصب گردد بر لب جهنم كسي از روي او نمي گذرد مگر آنكس كه با او نامه اي از ولايت علي بن ابي طالب (ع) باشد.

و از طريق عامه و شيعه از پيغمبر است كه فرمود: كسي از روي صراط نمي گذرد مگر جوازي از آقا علي (ع) داشته باشد.

علي پيروز ميدانها علي شبگرد ويرانها

علي مافوق انسانها علي مطلوب هر طالب

عَليُّ حُبُّهُ جُنَّه امامُ الاِْنْسِ والجِنَّة

قَسيمُ النّار و الجَنَّة نبي را اولين نايب

نگر بربت شكن حيدر، به روي دوش پيغمبر

بود يك روح و دو پيكر، عيان زين منظر جالب

اگر مظلوم شد قرآن، بُوَد مظلوم اوّل او

كه خود معناي قرآن است و قرآن را بُوَد كاتب

شگفت از قدرت صبرش كه پيش چشم عين اللّه

حريم عصمت اَللّه را، بسوزاند يكي غاصب

حسانا پرده از اين راز عالم سوز، بردارد

چو آيد حجّت آل محمّد، مهدي غايب

ابن ملجم

كسي كه دوستي آقا علي (ع) را بر زبان دارد ثلث ايمان را دارا است و كسي كه بدل دارد دو ثلث ايمان را دارا است و كسيكه بزبان و دل دارد تمام ايمان را دارا است.

مطلبي مسلم است كه كثرت شركاء موجب قلت سهام است يعني وقتي شريكها زياد شدند سهم ها كم مي شوند مثلا اگر اطاق ده متري را بين دو نفر

قسمت كنند مقدار بسيار جزئي نصيب هر يك مي شود كه قابل ذكر و اعتناء نيست.

دلهاي خراب به چند جهت مايل است چقدر محبّتهاي جزئي آنرا فرا گرفته چقدرش براي دوستي آل محمد (ص) مي ماند گاه مي شود كه دوستي ايشان بر سر زبان است و در دل دوستي چيزهاي ديگر است.

حكايت ابن ملجم مرادي باعث عبرت است. محبت زباني و قلبي از اين داستان بخوبي واضح مي شود. حكايتش مفصل است و علامه مجلسي در جلد نهم بحارالانوار مشروحش را بيان فرموده است بنده همان قسمت را كه شاهد عرضم هست عنوان مي كنم.

پس از آنكه حكومت ظاهري به علي (ع) رسيد، حضرت نامه اي به حبيب عامل يمن نوشت و در آن امر به عدل و انصاف برعيت نمود، و در خاتمه از او خواست كه ده نفر از افراد مورد و ثوق را براي منظوري كه داشتند بفرستند.

نامه حضرت كه به عامل يمن رسيد از ميان افراد شايسته صد نفر را انتخاب و از ميان آنان ده نفر را برگزيد در ميان اين ده نفر ابن ملجم مرادي بود.

بحسب ظاهر منتخب انتخاب شده ها بود وقتي هم كه خدمت حضرت رسيدند سخنگوي آنها بود در فصاحت و بلاغت همچنين در شجاعت نمونه بود.

از جمله سخنانش در شرفيابي نخستين خدمت حضرت اين بود كه ما افتخار داريم شما فرماني بما دهيد و ما خدمتگذاري نمائيم شمشيرهاي ما براي از بين بردن دشمنان شما آماده است.حضرت او را نزديك طلبيد فرمود: اسمت چيست.

گفت: عبدالرحمن، فرمود اسم پدرت چيست گفت ملجم. از قبيله اش پرسيد گفت مراد. آنگاه سه مرتبه پرسيد: انت المرادي گفت: آري و حضرت آيه انا الله و انا اليه راجعون

را خواند.

حضرت فرمود: دايه ات يهوديه بود؟ گفت آري، كسي كه به من شير مي داد يهودي بود.

حضرت فرمود: هنگاميكه گريه مي كردي، دايه ات مي گفت اي بدتر از پي كننده ناقه صالح گفت آري.

حضرت ساكت شد و دستور داد از آنان پذيرائي نمايند. ابن ملجم بيمار شد. حضرت خودش پرستاريش كرد تا خوب شد، و گفت من از خدمت شما نمي روم. حضرت فرمود اناالله و انا اليه راجعون.

پرسيد چرا آيه استرجاع خوانديد فرمود قاتل من تو هستي.

ابن ملجم خيلي تعجب كرد. او خيال مي كرد، دوست علي (ع) است اما خبر نداشت كه دوست شهوات است، هنگاميكه امتحان پيش بيايد، معلوم مي شود آيا دين را دوست مي دارد يا دنيا را.

در محبت هر كه وي دعوي كند

صد هزاران امتحان بر وي زنند

روزي نمي گذرد كه اسباب امتحانش پيش نيايد تا معلوم شود علاقه به چيست.

ابن ملجم به سر خودش زد و گفت الان مرا بكش كه چنين مطلبي پيش نيايد. فرمود تو كاري نكرده اي چگونه قصاص قبل از جنايت كنم؟

جنگ صفين پيش آمد، در ركاب علي (ع) بود و در جنگ نهروان نيز با علي (ع) بود، هنوز گندش در نيامده بود.

عرض كرد اجازه مي دهيد من از پيش بروم و مژده مقدم شما را بدهم كه پيروزمندانه مي آئيد. حضرت فرمود چه غرضي داري گفت ابتغاء مرضات الله مي خواهم خدا از من راضي شود كه مردم را خشنود كنم علي (ع) پيروز مي آيد.

حضرت اجازه اش داد پرچمي بدست گرفته بكوفه وارد شد. البشاره البشاره را بلند كرد كه علي فتح كرده است. نزديكي هاي قصر قطامه رسيد، زني زيبا با ثروتي زياد و شهرتي فراوان در كمينش بود.

از در قصر قطامه گذشت، برادر و پدرش در اين

جنگ بدست لشكر علي (ع) كشته شده اند و دشمني سختي با آقا دارد. وقتي شنيد خبر فتح آورده است گفت او را بطلبيد تا از پدر و برادرم از او احوال آنها را بپرسم.

ابن ملجم را آوردند پذيرائي كردند، احترام نمودند خود قطامه آمد با همان نظر اول بيچاره بدبخت ابن ملجم دلش را داد ايمانش را باخت. ابن ملجم دوست علي (ع) نبود دوست شهوتش بود اينجا مسئله روشن مي شود.

قطامه از پدر و برادرش پرسيد كه آيا آنها را مي شناختي؟ گفت آري كشته شده اند قطامه بگريه افتاد و ابن ملجم نيز از اين گفته پشيمان شد. قطامه برخاست رفت آرايش شديدتري كرد و برگشت و با ابن ملجم به معاشقه سرگرم شد.

آري اينجا امتحان سخت و سرنوشت ساز شروع مي شود تا معلوم شود در دل محبت كي جا دارد علي (ع) يا شهوت؟!

نه هر كس كو مسلمان شد توان گفتنش كه سلمان شد

كز اول بايدش سلمان شد و آنگه مسلمان شد

آري نخست خالي شدن دل از دوستي ديگران لازم است تا بتواند به دوستي آل محمد (ص) مزين گردد. تا كار بجائي رسيد كه ابن ملجم بي اختيار شد و خواست به او دست درازي كند.

قطامه گفت اگر مرا مي خواهي مهر من سنگين است گفت هر چه باشد قبول دارم. قطامه گفت زياد است مقداري وجه و مشك و عنبر و … گفت ديگر چه؟

گفت سنگين است و برخاست و رفت باز هم خودش را به وضعيت ديگري آراست برگشت و عبدالرحمن را عاجز كرد، پرسيد ديگر چيست؟ آن وقت گفت: كشتن علي. آري مهر زن فاحشه اي خون علي (ع) باشد راستي كه اف بر اين دنيا چقدر پست است عبدالرحمن

يكه خورد، گفت مشكل است تا فكرش را بكنم. صبح قاصدي از صفين آمده به او خبر داد كه پدر و عمويت مرده اند و وارث آنها تو هستي. اموالشان را نگه داشته اند تا بيائي.

خوشحال شد كه مالها را مي گيرد بپاي قطامه مي ريزد نزد حضرت آمد و گفت پدر و عمويم در صفين مرده اند و مي خواهم به يمن بروم، سفارشي براي من به عامل يمن بنويسيد تا در جمع آوري ميراث كمكم كند. حضرت هم سفارشش را نوشت آري:

دوستان را كجا كني محروم

تو كه با دشمنان نظر داري

عبدالرحمن سفارش نامه حضرت را برداشت و رو به يمن آمد. در اثناء راه در بيابان اوائل شب است، ديد شعله آتش و دودي برخاست، فريادهائي هم بلند شد كه قاتل اسداللّه آمد.

لرزيد و ترسيد، حس كرد اين صدا از اجنه باشد بلي از مؤمنين جن طايفه اي كه با علي (ع) دوستي داشتند سنگبارانش كردند بقسمي كه نتوانست در آنجا بماند و استراحت نمايد از آنجا فرار كرد.

بهر جوري بود خودش را به يمن رسانيد. نامه را به عامل يمن داد عامل يمن نامه را بوسيد و بر ديده نهاد و در اسرع وقت كارش را تمام كرد ابن ملجم اموال را برداشت و خوشوقت ازاينكه با قطامه بعيش و نوش مي پردازد حركت كرد.

در اثناء راه دزدان جلويش را گرفتند و جز مركب و لباسش همه اموالش را بردند. خودش را بقافله اي رسانيد از او پذيرائي كردند. با اهل قافله ماءنوس شد، اينجا بود كه دو نفر ديگر نيز در اين قافله با او همفكر در آمدند و تصميم خود را بركشتن سه نفري كه سبب اختلافات ميان مسلمين هستند، گرفتند.

آن دو نفر مأمور كشتن معاويه و عمرو عاص و ابن ملجم ماءمور كشتن علي (ع) شد. بخانه قطامه آمد پياله اي هم زد شراب ام المفاسد با آواز نوازندگان آن بدبخت را از خود كاملا بي خود كرد.

براي قطامه بالتماس افتاد امّا آن نانجيب گفت تا كار علي (ع) را يكسره نكني نمي شود عبدالرحمن گفت همين حالا مي روم و او را مي كشم. بدبخت سرش گرم شد. و آتش شهوت سراپاي او را گرفته بخيالش كشتن علي (ع) آسانست.

قطامه گفت اينطور نمي شود، شمشيرش را گرفت هزار درهم داد آنرا صيقل زدند تا فورا اثر كند و كاملا برنده باشد به آن هم اكتفا نكرد، هزار درهم هم داد تا زهر آلودش كنند كه بر فرض اگر شمشير كارگر نشد، سم اثر خودش را بكند از جمله كسانيكه در قتل علي (ع) با ابن ملجم همكاري كرد اشعث بن قيس بود.

اين همان نامرديست كه دخترش جعده در قتل امام حسن (ع) به معاويه كمك كرد و پسرش محمد نيز با ابن زياد در قتل حسين (ع) دست داشت.

خلاصه: سخن بدرازا كشيد و راستي داستان عبدالرحمن ابن ملجم براي مدعيان دوستي علي (ع) عبرت است. بايد وزني روي خودمان بگذاريم مبادا دوستي چيزهايي ديگر بيشتر از دوستي علي (ع) باشد خداوندا خودت ما را در دوستي علي (ع) خالص و ثابت قدم بدار.

از تيغ ابن ملجم فرق علي دو تا شد

در راه دين وقرآن ريشش بخون حنا شد

شد كشته ركن ايمان

از ظلم و جور عدوان

علي علي علي علي جان

علي علي علي علي جان

فرياد واعليا آيد زعرش اعظم

روح الامين بنالد دراين مصيبت و غم

خون شد دل عزيزان

از ظلم و جور عدوان

علي علي علي جان

علي علي

علي جان

آخرين روزها

آقا علي (ع) در آخرين روز از زندگيش وصيت هاي متعدّد دارد چه نسبت به اولادهايش و چه نسبت به اصحابش، تنها به بعضي از وصايايش به اصحابش اشاره مي نمايم مطابق آنچه در كتاب شريف اصول كافي رسيده است.

پس از آنكه بواسطه ضربت ابن ملجم حضرت در بستر افتاد و خبر سو قصد به جان حضرت به اطراف منتشر گرديد دسته دسته از اهالي كوفه و حومه به ديدار علي (ع) مي آمدند. نخست اميداوار بودند آن حضرت سالم مي ماند امّا با اظهارات طبيب مسلم شد كه ديگر كار علي (ع) تمام است.لذا آن حضرت مي خواست برايشان وصيتي بفرمايد موعظه و اندرزي كند. حضرت نيز با آن حال نزار كه در شُرُف شهادت بود مع الوصف از موعظه خودداري نفرمود و جملات جالبي دارد از آن جمله مي فرمايد: همه از مرگ فرار مي كنند ولي عاقبت به آن مي رسند. هر كس سعي مي كند نميرد ولي فايده ندارد و عاقبت اين زندگي مرگ است، مي بينيد تا يك بيماري پيش مي آيد، چطور دنبال طبيب و دارو مي رويم امّا آخر در همين جنگ و گريز گرگ اجل گلويمان را مي فشارد.

كوفه اي محرم اسرار علي

شاهد خطبه و گفتار علي

كوفه تو چهره حيدر ديدي

تو مناجات علي بخشيدي

كوفه اي بارگه خاطره ها

در كجا بود علي وقت دعا

آنكه مي برد بدوشش شبها

به يتيمان پدر مرده غذا

هيچ پرسيدي از آن دل بيدار

كه به ويرانه ترا هست چكار

گر تو از بودن نامش خجلي

فاش گويم كه علي بود علي

وصيت حضرت

و امّا وصيتي اليكم فللّه لا تشركوا به شيئا نخستين سفارش من به شما اين است كه به خدا شرك نورزيد، تنها خدا را بپرستيد، حيات از خدا موت هم از خدا،

رزق از خدا و همه چيز از خدا، ازغير خدا كاري ساخته نيست پس چرا براي خدا شرك بورزيد.

خضوع و خشوع تنها براي خدا باشد، غير خدا را نپرستيد هواي نفس را كنار بگذاريد و براي ميل خودتان كار نكنيد، مثل خود علي (ع) باشيد مكرر شنيده ايد وقتي عمرو بن عبدود را با ضربه اي كه علي (ع) بر پايش زد انداخت و روي سينه اش نشست تا سر آن شجاع روزگار و پهلوان نامدار را جدا سازد، آب دهان بر صورت مباركش انداخت علي (ع) برخاست و مقداري راه رفت آنوقت بازگشت و سر او را جدا كرد پس از آنكه علت اينكار رااز او پرسيدند، حضرت فرمود او مرا بخشم آورد ترسيدم اگر در آن وقت سرش را جدا سازم، براي هواي نفسم باشد.

آري علي (ع) مرد اخلاص است تا اين حد مواظب است كه شرك نورزد. ميل خودش را در عبادت دخالت ندهد. اگر كسي كاري بكند تا مردم ببينند يا بشنوند و باو بارك الله بگويند اين شرك است رياء و سمعه است.

يا علي يا علي بقربانت

جان بقربان لطف و احسانت

خون شد از غم دل محبانت

يا علي يا علي علي جانم

تو اميد دل يتيماني

ياور و غمخوار بينواياني

تو طرفدار مستمداني

يا علي يا علي علي جانم

اي ولي خدا امام مبين

كه سر و رويت شد زخون رنگين

بر تو ناليد آسمان و زمين

ياعلي يا علي علي جانم

سنت پيغمبر

(و محمد افلا تضيعوا سنة) سفارش ديگرم اين است كه اي مسلمانان سنّت و روش نيك پيغمبر (ص) را ضايع نگذاريد، واجبات و مستحباتي كه معين فرمود بجا آوريد و محرمات و مكروهاتيكه بيان كرده ترك كنيد اين احكام تنظيم

كننده و تأمين كننده سعادت و راحتي دنيا و آخرت شما است.

اگر مي خواهيد در همين دنيا خوش باشيد ديندار باشيد اگر كسي رعايت احكام خدا را بكند راستي عيشش تاءمين مي شود مطلبي است كه با تجربه براي هر كسي ثابت مي گردد اي شيعيان علي (ع) نمازهاي پنجگانه را به وقت بخوانيد و رابطه خود را با خالق خود محكم كنيد فريب دنيا را نخوريد ريا نكنيد دروغ نگوئيد تهمت نزنيد غيبت نكنيد دست افتاده بگيريد.

آسمان بهر علي خون گريه كن

اي زمين با قلب سوزان گريه كن

هيچكس همچون علي مظلوم نيست

كس چو او از حق خود محروم نيست

آنكه نخل دين نموده بارور

كشته شد زهراي او در پشت در

آنكه شد از همّت او زنده دين

شد زجور دشمنان خانه نشين

اسباب عبرت

(انا بالامس صاحبكم و اليوم و عبرة لكم و غدا مغارقكم) من ديروز با شما بودم يعني مثل شما به مسجد مي آمدم، نماز مي خواندم، سخنراني مي كردم، امروز اسباب عبرت شما هستم، بستري شده ام اي بدنهاي سالم نگاه بفرق سر علي (ع) بكنيد و عبرت بگيريد، دست علي (ع) از اثر زهر ديگر نمي تواند تكان بخورد، همان دستي كه در قلعه خيبر را كه چهل پهلوان بزحمت باز و بسته اش مي كردند، آقا علي (ع) آن در خيبر را از جا كند و تا چهل قدم پرتاب كرد. همان دستي كه مرحب خيبري و عمروبن عبدود را كشت همان دستي كه درب قلعه را روي دست گرفت و لشكريان از روي آن گذشتند حالا براي شما عبرتست.

فردا نيز از ميان شما خواهم رفت، جنازه ام را بخاك مي سپارند، اين دستها و پاها را در كفن مي پيچند.

اي دستهاي سالم، با اين دستها

مال كسي را نبريد و به كسي ستم روا نداريد خود آقا علي (ع) روي منبر فرمود (مضمون جمله نهج البلاغه) اگر سلطنت هفت اقليم را به من بدهند، در برابر اينكه پوست جوي را از دهان موري بستم بگيرم نخواهم پذيرفت.

شما هم اي دوستان علي (ع) باركش باشيد نه بارگذار روي خلق، نيكي كنيد پيش از آنكه اعضاء و جوارحتان از بين برود.

روح ايمان معني قرآن عليست

خالقش را بنده فرمان عليست

آنكه مدحش را پيمبر گفته است

آنكه بر جاي پيمبر خفته است

خانزاد كردگار مهربان

پيشواي رهبر اهل جهان

وارث ارزنده پيغمبر است

از تمام انبياء بالاتر است

افضل اعمال حُب مرتضي است

بهترين نعمت زسوي حق ولاست

پند و عبرت

آقا اميرالمؤمنين علي (ع) فرمود:

چند روزي با شما رفيق بودم، اينك روحم به عالم اعلي مي رود و بدنم بدون جان مي ماند. بايد اين بدن بدون روح براي شما موعظه باشد، من كه مُردم بايد مُردنم براي شما پند و عبرت باشد.

يعني شما هم همينطور خواهيد شد و چنين روزي در پيش خواهيد داشت اين بدن چه بود و حال چه هست و فردا چه خواهد شد؟!

سپس وداع كرد و فرمود با شما خداحافظي مي كنم و داع كسي كه منتظر ملاقات است. يعني بهمين زودي يكديگر را خواهيم ديد، سر از قبر كه در آورديم يوم التلاق است روز بر خورد و ديدار است شما علي را مي بينيد و علي شما را، بلكه از ساعت مرگ و در عالم برزخ كه روح به بدن لطيف مثالي تعلق گرفته است.

(و سترون ايامي غدا و يكشف سريرتي لكم) فرداست كه روزگار تابناك علي (ع) را خواهيد ديد و مقام جالب و باطني او را خواهيد يافت.

بهمين زوديست كه

حقيقت و مقام علي (ع) را دريابيد در اينجا نگاه ظاهر مي كرديد صورت و جسم را مي ديديد اما درآخرت باطن و حقيقتش را مشاهده مي كنيد پس از آنكه جاي علي (ع) در اين دنيا خالي شد.

بعضي از شارحين جمله را اينطور معني كرده اند كه بزودي علي (ع) را خواهيد ديد، يعني ساعت مرگ، و شاهد اين معني روايات وارده است كه علي (ع) بر بالين هر محتضري حاضر مي شود و هر كس چه مؤمن و چه كافر هنگام مرگ علي (ع) را مي بيند.

مثل صدها و هزارها آينه كه در برابر آفتاب قرار بگيرد در يك وقت نور آفتاب همه را فرا مي گيرد هزاران نفر كه در يك لحظه بميرند علي (ع) بر بالين همه حاضر است و همه او را مي بينند.

اي كه گفتي فمن يمت يرني

جان فداي كلام دلجويت

كاش روزي هزار مرتبه من

مُردمي تا بديدمي رويت

نور علي (ع) در همه جا نور افشاني مي كند و چشم دلهاي اهل ايمان را روشن مي گرداند همانطور كه چشم دل كفار و منافقين را كورتر مي سازد. (سوره اسرا آيه 82)

مظهر كبريا توئي، حجّت حق نما توئي

مقصد هل اتي توئي، علي علي علي علي

باعث خلقِ عالمي، رُكن و مقام و زمزمي

به سِرِّ حق تو محرمي علي علي علي علي

تو صادري تو مصدري تو هادي و تو رهبري

بشهر علم دين دري علي علي علي علي

تو دستِ، دست ايزدي، حسن تو حسن سرمدي

تو ياور محمدي علي علي علي علي

صبح ز شمس روي تو، ليل ز نقش موي تو

چشم همه بسوي تو علي علي علي علي

تو حيدري تو صفدري تو گوهري تو جوهري

تو اولي تو آخري، علي علي علي علي

چهره علي

در جنگ صفين،

معاويه عليه الهاويه لشگري ويژه فراهم ساخت، دوازده هزار نفر تمام غرق آهن و فولاد بودند بقسمي كه جز چشمانشان چيزي پيدا نبود تا تير و شمشير و نيزه بآنها كارگر نشود.

تا اين لشگر پيدا شدند لشكريان علي (ع) ترسيدند و روحيه خودشانرا باختند. علي (ع) نخست براي لشگر خودش صحبت كرد و آنان را نصيحت فرمود سپس خودش يكه و تنها به آن لشگر كذائي حمله كرد و آنها را در هم پيچيده، گروهي كشته و زخمي و بقيه نيز فرار كردند بعضي از گريختگان بخيمه معاويه رسيدند به آنها اعتراض كرد چه شده كه اينگونه افتضاح بار آورديد گفتند از هر طرف نگاه مي كرديم علي (ع) را مي ديديم كه به ما حمله ور مي شود گاهي با تير و گاهي با شمشير و نيزه.

آري با بدن مثالي بدنبال اين لشگر انبوه مي گذارد و آنها را تار و مار مي كند.

يا علي فتاح خيبر يا علي

صاحب تيغ دو پيكر يا علي

حجت و مولا و رهبر يا علي

يا علي و يا علي و يا علي

يا علي اي خانزاد كبريا

يا علي اي حجّت دين خدا

جوهر قرآن وصي انبياء

يا علي و يا علي و يا علي

وارث ختم رسولان مبين

مظهر اوصاف ربّ العالمين

نور ايزد روح ايمان اصل دين

يا علي و يا علي و يا علي

علي مهمان همه

روايت شريف را شنيده ايد كه چهل نفر بتدريج در مسجد وارد شدند و صحبت كردند هر كدام مي گفت ديشب علي (ع) در خانه ما ميهمان بود.رسول خدا (ص) فرمود: ديشب علي (ع) ميهمان ما بود. جبرئيل نازل شد و عرض كرد، يا رسول اللّه ديشب علي (ع) ميهمان خدا بود.

اين ظهورات از بدن مثالي است يعني

قوه علوي و روح كلي الهي در يك آن بقدرتي كه خدا باو داده است مي تواند در چهل مجلس حاضر شود با بدن مثالي و اين غير از بدن عالم ملك است هنگام مرگ هر محتضري نيز با بدن مثالي بر بالينش حاضر مي شود.

زينت مهر نبوت پاي تو

بر سر دست پيمبر جاي تو

عالم از نور رخ زيباي تو

ياعلي و ياعلي و ياعلي

سجده بر آدم ملايك گر نمود

در حقيقت سجده بر نور تو بود

بر تو اي نور خداوندي درود

يا علي و ياعلي و ياعلي

گر خدا خوانم ترا نبود روا

گر بشر گويم ترا نبود سزا

كيستي اي از خدا سِرِّ خدا

يا علي و يا علي و يا علي

بر سوي معراج شد ختمي مآب

اشتراني ديد با بار كتاب

جملگي بودند مدح بوتراب

يا علي و يا علي و يا علي

وصيت علي

محمد حنفيه مي فرمايد:

پدرم در شب آخر عمرش همه ما را طلبيد و فرمود بر شما است كه از برادرتان حسن اطاعت كنيد و او امام بر شما است.

آنگاه رو به امام حسن (ع) كرد و فرمود تو هم هنگام شهادتت، آقا حسين (ع) را وصي خودت كن سپس رو به امام حسين (ع) كرد و فرمود تو هم هنگام مرگ اين كودك را وصي خود قرار ده. حضرت سجاد (ع) پائين بستر جدش علي (ع) نشسته بود و سن مباركش دو سه و بقولي چهار سال بود.

از آخرين سخنان حضرت، آيه شريفه را تلاوت فرمود (من يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره) هر كس هموزن ذره و سر سوزني نيكي كند فرداي قيامت آن را مي بيند و پاداش داده مي شود و هر كس هموزن ذره

بدي كند نيز آن را خواهد ديد. خيال كردي فحش دادي و جزء هوا شد و گذشت نه چنين است ظلمتش در ذات تو باقيست و در نامه عملت نيز ثبت و ضبط است، صورت زشت ملكوتي آنرا فرداي قيامت مي بيني و شرمنده مي شوي.

آنگاه آيه ديگر را خواند: لمثل هذا فليعمل العاملون يعني اين روشن است براي كسانيكه مي خواهند اهل عمل باشند. هر كس مي خواهد علوي گردد راه علي (ع) را دنبال كند. ره همان رو كه رهروان رفتند.

همينطور كه حضرت در بستر افتاده و در شرف شهادت است متوجه گرديد ام كلثوم سخت گريه مي كند. او را صدا زد و فرمود: دخترم بر پدرت باكي نيست اگر جائي كه پدرت مي خواهد برود مي ديدي، شاد مي شدي، اينك پيغمبر (ص) آمده، عمويم حمزه سيدالشهدا آمده، برادرم جعفر طيار آمده است.

سپس به ارواح پيغمبران سلام كرد و فرمود السلام عليكم يا رسل ربي و رحمة اللّه و بركاته و بالاخره فرمود السلام عليك يا عزرائيل معلوم شد كار علي (ع) خلاص است و از اين سراي بلا و مصيبت نجات مي يابد.

اي جمال دلربايت قبله دلها علي جان

رو بسويت دارد امشب اين دل شيدا علي جان

با ولايت زنده ام من در لوايت بنده ام من

توشه ام اينست هم امروز و هم فردا علي جان

كعبه دل را صفاي كشور جان را خدائي

حق توئي بر حق توئي حق از رُخت پيدا علي جان

ساقي كوثر توئي، شافع محشر توئي تو

نفس پيغمبر توئي اي بر نفوس اولا علي جان

بر سر جنازه خود

در جلد نهم بحارالانوار روايت نموده كه علي (ع) سفارش فرموده بود:

جلو جنازه را رها كنند و حسن و حسين (عليهماالسلام) دو قسمت عقب تابوت را بردارند.

و هر جا جنازه پائين آمد آنرا دفن نمايند. جلو جنازه را جبرئيل و ميكائيل مي بردند. محمد حنفيه گويد:

در اثناء راه نبود درختي مگر اينكه به جنازه علي (ع) تعظيم مي كرد در اثناء راه ناگهان نقاب روئي مشك بوي پيدا شد نخست به امام حسن (ع) سلام كرد و فرمود توئي حسن، توئي پسر بزرگ علي (ع) گفت آري آنگاه رو به امام حسين (ع) كرد و فرمود توئي حسين، توئي پسر صاحب جنازه و پدر امامان گفت بلي.

آنگاه فرمود جنازه را به من بدهيد و برگرديد گفتند پدرمان بما سفارش فرموده كه جنازه را جز جبرئيل و خضر تسليم هيچكس نكنيم.

ناگهان نقاب را از چهره عقب زد ديدند علي (ع) است، آري آقائي كه بر سر بالين هر محتضري حاضر مي شود بر سر جنازه خودش نيز حاضر است. اي شيعيان علي (ع) اگر سلطان ظاهر بخواهد بديدارتان بيايد، با لباس و بدن كثيف و سر و وضع نامرتب، خودتان خجالت مي كشيد.

سلطان عالم وجود علي بن ابيطالب (ع) بديدارتان مي آيد او نظرش بدن شما است، مبادا كثافات علائق مادي آنرا فرا گرفته باشد و از علي (ع) شرمنده شويد، بايد لقاء علي (ع) را اهميت دهيد، همت را بلند داريد و در صدد اصلاح خود برآئيد تا نزد علي (ع) خجل نشويد، قبل از مرگ آماده حضور علي (ع) شويد كاري كنيد كه هيچ علاقه اي جز علاقه خدائي در دلهايتان نباشد.

زلال كوثر رحمت به جام كعبه علي است

حسام عدل خدا در نيام كعبه علي است

تبلور صمديّت به بام كعبه علي است

معلّم بشريّت امام كعبه علي است

شكوه و رونق دين و اسلام با علي است

پس

از خداي عالم به عالم خدا علي است

پير نابينا

هنگاميكه امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) از دفن پدر برگشتند. بخرابه اي رسيدند. صداي ناله اي بلند بود. وارد خرابه شدند پيرمردي نابينا است آقا حسن (ع) از او احوال پرسي نمود.

گفت مدتي اينجا هستم يك نفر هر روز مي آمد احوالم را مي پرسيد و به من احسان مي كرد ولي نامش را به من نگفت، امروز سه روز است كه نيامده است.

حضرت مجتبي (ع) نشانه اش را پرسيد. گفت وقتي ذكر مي خواند، در و ديوار، سنگها و كلوخها با او ذكر مي خواندند.

آقا امام حسن (ع) گريست و فرمود او پدر ما علي (ع) بود كه اينك از دفنش باز مي گرديم.

اشك چشم مستمندي خنده طفلي يتيم

آن گل ايجاد را خندان گريان مي كند

قامت او را كه هرگز هم نشد جز پيش حق

آه سرد پير زالي سخت لرزان مي كند

هر نگاهش جَنّت است و هر كلامش كوثر است

هر سر گيسوي او تفسير قرآن مي كند

خوردن نانِ جوين و حكمراني مشكل است

قدرت زهد علي اين مشكل آسان مي كند

با توبه مي ميرد

به آقا امام صادق (ع) خبر دادند كه سيد حميري مداح علي (ع) از دنيا رفت. آقا امام صادق (ع) بر او ترحم فرمود و برايش طلب مغفرت فرمود.

يك نفر در مجلس گفت اي پسر پيغمبر (ص) اين شخص شراب مي خورد شما چگونه برايش طلب مغفرت و ترحم مي فرمائيد.

حضرت فرمود: شنيدم از پدرم باقر العلوم (ع) كه فرمود: دوست ما اهل بيت پيش از مرگ با توبه از دنيا خواهد رفت يعني اگر راستي محبت در دل باشد خواهي نخواهي با پشيماني از گناه خواهد مرد همان استغفارش و توبه اش كارش را درست مي كند به بركت دوستيش به علي (ع) قلبش بخدا و رسول و امام

مربوط است اگر عمل ناروائي هم از او سر زده موفق توبه مي گردد و پاك مي شود. اگر علاقه هاي به دنيا بگذارد.

ياد تو مرا روح روان است علي جان

نام تو مرا ورد زبان است علي جان

عشق تو مرا حصن اَمان است علي جان

روي تو مرا قبله جان است علي جان

بحر احدّيت دردانه است علي جان

شمع صمديّت پروانه است علي جان

حب علي

يا علي حبك ايمان و بغضك كفر (بحارالانوار) پيغمبر اكرم (ص) فرموده دوستي علي (ع) عين ايمان بخدا و رسول است در حديث سلسلة الذهب كه كلمه لا اله الا الله حصني. نظير آن رواية علي بن ابيطالب حصني نيز رسيده نه اينكه دو مطلب باشد. بلكه حقيقت ايمان توحيد در ولايت علي (ع) گنجانيده شده است نه حب دنيا و نه حب شهوات بلكه حب خدا و آخرت و دوستان خدا.

حب حق و علي (ع) با حق است و حق با علي (ع) (علي مع الحق و الحق مع علي) نماينده خدا و رسول علي است. حب يعني علاقمندي به علي به مسجد و خدا و آخرت است ولايت علي يعني فرار از شيطان و تبعيت رحمن، اهل لا اله الا لله شدن از هواي نفس فرار كردن از گناه پرهيز كردن رفتن در حكومت و ولايت علي است.

لذا مستحب است در (عروة الوثقي) آمده بر كفن اين دو حديث را بنويسيد كلمه لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني امن من عذابي و هم روايت ولاية علي بن ابيطالب حصني فمن دخل حصني امن من عذابي. هر دو روايت از حضرت رضا (ع) از آباء عظامش از جبرئيل از لوح از قلم از

ذات مقدس ربوبي جل و علي است، اين دو روايت در حقيقت يكي است هر چه در ولايت است در توحيد است هر كس در ولايت علي (ع) است در حصن توحيد است.

شكوه عشق، ز ايثار لشكرش پيداست

گواه من ز شهيدان سنگرش پيداست

اسير عشق ز بند تعلق آزاد است

چه درگه است؟ كه حُريَّت از درش پيداست

كمال عشق خدا در علي تبلور يافت

صفات و ذات الهي ز مظهرش پيداست

سر نياز من و آستان عشق علي

كسي كه منزلش نزد داورش پيداست

علي است محور توحيد و مركز ايمان

كه نور وحدت از پاي تا سرش پيداست

علي تجلي ذات پيغمبر است و خدا

كز صفات خدا پيغمبرش پيداست

برابر يكسال عبادت

در كشف الغمه از طريق عامه و خاصه از رسول خدا (ص) روايت است كه مي فرمايد: يكروز دوستي علي (ع) برابر با يكسال عبادت است حب علي يوما خير من عبادة سنه اگر روزي را به دوستي و محبت و عشق و علاقه و شيفتگي علي (ع) بگذراند حقيقتا از يكسال عبادت برتر و بالاتر و بهتر و با فضيلت تر است. اكثر انسانها غافلند.

اگر غافل نباشند دوستيشان طلوع كند بياد علي (ع) باشند و فضائل آنحضرت را ياد نمايند البته كه معادل يكسال عبادت است. اينك هم دقايقي چند بذكر فضائل علي (ع) مشغول باشيم. زبان گوينده و گوش شنونده، به فضائل علي (ع) سرگرم باشد. مرويست زباني كه فضائل علي (ع) را نقل كند كفاره گناهانيست كه با زبانش كرده و گوشي كه فضائل علي (ع) را بشنود كفاره گناهاني است كه با گوشش كرده و چشمي كه فضائل علي (ع) را مطالعه كند كفاره گناهانيست كه با چشمش كرده است.

شور او در

هر سر است و هر دلي پا بست اوست

هستي او از خدا هر چه هست از هست اوست

دامن او را بگير و هر چه ميخواهي بخواه

كاو بود دست خدا و كارها در دست اوست

بي گمان سِر جواز سجده بر آدم علي است

كعبه توحيد عصمت، خانه دربست اوست

لا فتي الا علي، لا سيف الا ذوالفقار

آيتي از قدرت بي حد و ضرب شصت اوست

نسخه ثاني ندارد، ذات احمد جز علي

هر كجا باشد محمد (ص) مرتضي پيوست اوست

اقرار معاويه

محقن بن ابي محقن يكي از كساني بود كه براي پول و دنياي خودش هر كاري را انجام مي داد روزي بنزد معاويه عليه الهاويه آمد و از آقا علي (ع) بد مي گفت.

گفت من از نزد كسي آمده ام كه پست ترين عرب و بخيل ترين عرب و عاجزترين عرب در سخن گفتن و ترسوترين عرب است.

معاويه خوب به آنها گوش داد. سپس گفت: واي بر تو اي نادان، علي (ع) چطور پست ترين عرب است با اينكه پدر او ابوطالب و جدّش عبدالمطلب و همسر او فاطمه دختر پيامبر(ص) مي باشد.

و از كجا او بخيل عرب است در صورتي كه بخدا سوگند اگر او خانه اي از طلا و خانه اي از گل داشته باشد. خانه طلائي را پيش از خانه گلي انفاق و بخشش مي نمايد.

از كجا علي (ع) ترسوترين عرب است؟ با اينكه بخدا قسم اگر دو لشگر با هم روبرو شوند و هر كدام كه علي (ع) باشد از لشگر دشمن كسي نيست كه جرات روبرو شدن با علي را داشته باشد.

چطور او عاجزترين مردم است در سخنگوئي در صورتي كه بخدا قسم فصاحت و بلاغت را براي قريش جز علي (ع) كسي نياورد. و اين تو مي باشي

كه شايسته اين او صاف مي باشي.

چون عدالت، خُجسته كار علي است

تا كه عدل است روزگار علي است

بندگي خدا و، خدمت خَلق

در عَيان، و نهان شعار علي است

سر نمي پيچد از قضاي خدا

گر چه عالَم در اختيار علي است

داد مظلوم گيرد از ظالم

گويد اين كار افتخار علي است

شب تاريك كلبه فقرا

روشن از پرتو عُذار علي است

وصف او نيست كشتن مرحب

كشتن نَفس شاهكار علي است

غرور

او مدتي در فرا گرفتن مطالب علمي زحمت كشيد و كم و بيش چيزهائي ياد گرفته بود ولي كم كم بخود مغرور شده و با خود فكر مي كرد تمام چيزها را ياد گرفته و ديگر ندانسته بر او نمانده است.

از اين روادعاي بزرگي كرد ولي خيلي زود رسوا شد و با اولين سؤالي كه از او شد و درمانده گشت متوجه ناداني و اشتباه خود شد.

اوّلين كسي كه ادعاي سلوني قبل ان تفقدوني را كرد آقا علي (ع) بود و تا بحال كسي نتوانسته اين ادعا را كند.

مقاتل بن سليمان خراساني كه يكي از مفسرين اهل سنت است به دانشهاي خود مغرور شد و يك روز به تقليد از علي (ع) كه فرمود هر چه مي خواهيد از من بپرسيد پيش از آنكه از ميان شما بروم. گفت سلوني عمادون العرش: يعني از مشكلات و مطالب خود آنچه پائين تر از عرش است از من سؤال كنيد تا پاسخ دهم.

يك نفر كه در مجلس او بود. بلافاصله سئوال كرد كه وقتي حضرت آدم كه حج بجاي آورد (براي تقصير كه بايد سرش تراشيده شود) كي سر آدم را تراشيد؟

مقاتل سرش را پائين انداخت. مدتي فكر كرد چون ديد جوابي ندارد و خيلي زود ناداني او

معلوم گشت سرش را بلند كرد و گفت: اين سؤال از شما نيست اين مطلب را خدا به زبان شما آورد كه از من سؤال كنيد و من به ناتواني و ناداني خودم پي ببرم بخاطر آن غرور و عجب نا بجائي كه پيدا كردم.

آمده ام كه دين خود به شيعيان ادا كنم

بوصف حجّت خدا لب بلب آشنا كنم

مدح علي مرتضي خسرو انما كنم

ز گفتن صفات او خداي را رضا كنم

كور دو ديده عدو زِ نَعت مرتضي كنم

بنام نامي علي غنچه لب چو وا كنم

نثار طبع من كند هزار مرحبا علي

خيز ز جا و تيشه را بريشه اسف بزن

تيره دعاي خويش را درست بر هدف بزن

دم ز ولاي مرتضي قائمه نجف بزن

دست بدامن علي، امير لو كشف بزن

پاي بكوب برزمين خنده بصد شعف بزن

بنام نامي علي بگو علي و كف بزن

شعري از شافعي

شافعي شيخ سنت و پيشواي جماعت، مردي كه يك فرقه عظيم از فرقه هاي چهارگانه ملت اسلام را رهبري مي كند در فضيلت علي (ع) سخني مي گويد كه علماء ارجمند اماميه اين سخن را غلو و گزاف مي شمارند و روا نمي دارند.

آقا علي (ع) را تا اين پايه بستايد.

شافعي كه خود پيرو سنت است عاشقانه و حتي عابدانه از آقا علي (ع) ياد مي كند و مي گويد:

لَوْ اَنَّ الْمُرْتَضي اَبْدي مَحَلَّهُ

لَخَرَّ النّاسُ طُرّا سُجَّدا لَهُ

وَ ماتَ الشّافَعي وَ لَيْسَ يَدْري

عَليٌ رَبُّهُ اَمْ رَبُّهُ اللّهُ؟

آنچه شافعي گفت:

اگر علي مرتضي (ع) خود را آنطور كه بود نشان مي داد مردم جهان همه در برابرش سر سجده بر زمين مي گذاشتند، شافعي مي ميرد ولي نمي داند كه خداي او الله است يا علي (ع).

شافعي در دوستي اهل بيت تا به حدي رسيده بود كه به

رفضش نسبت داده اند و او را محبوس نمودند و او در آن معني شعري گفته است و يك بيت اين است:

لَوْ كانَ رَفْضا حُبُّ آلِ مُحمّد

فَلَيَشْهد الثَّقلانِ اِنّي رافِضُ

اگر به محب آل محمد و علي رافضي مي گويند پس شاهد باشند قرآن و عترت كه من رافضي و شيعه هستم.

مگر كه ذات خداوند عين ذات عليست

بگو صفات خدائي هر صفات عليست

زعقل معرفتش خواستن ز بي عقليست

ز عشق پرسش او كن كه عقل مات عليست

بحكم آنكه من الماء كل شيئي حيّ

حيوة هستي هر چيز از حيوة عليست

خدا پرستي حق راست چهارده آيت

بجز نبي همه آيات بينات عليست

كتاب محكم مُنْزَل كه خوانيش قرآن

حكم حق همه احكام محكمات عليست

شنيده تو اگر معجزات خضر و خليل

حكايتي ز كرامات و معجزات عليست

تقسيم كننده بهشت و دوزخ

قندوزي گفته است: و به شافعي هم نسبت داده شده كه او اين ابيات را سروده كه بر سر در حرم آقا علي (ع) نسبت شده:

عَليٌ حُبُّه جُنَّه

قَسيمُ النّارِ وَ الْجَنَّةِ

وَصِيُّ الْمُصْطَفي حَقا

اِمامُ الاِْنْسُ وَ الْجَنَّةِ

علي (ع) است كه محبت او سپر از آتش است و علي (ع) است كه قسمت كننده آتش و بهشت است.علي (ع) است كه به حقانيت وصي مصطفي (ص) است و علي (ع) كه امام جن و انس است.

نقش بلوح دل بود مهر ارادت علي

سعادت بشر بود درس عدالت علي

بيت خداست شاهد زهد وعبادت علي

خانه كعبه شد بنا بهر ولادت علي

اطاعت خدا بود رمز شهادت علي

شفاعت بشر بود به حشر عادت علي

شعر ابونواس

ابونواس شاعر معروف قرن دوم هجرت شاعر دربار هارون الرشيد (شاعر زن و شراب، شاعر و غوغاگري كه دنياي ادب را در عربستان بهم پيچيده بود. شاعري كه جز بخاطر شهوت و لذت و جز در بهاي سيم و زر سخن نمي گفت).

روزي در محفلي از آقا اميرالمؤمنين علي (ع) ياد كرد و آهي كشيد وگفت: يا علي.

شخصيتهائي كه درآن مجلس (با حسن بن هاني يعني ابونواس) همنشين بودند، بياد آقا اميرالمؤمنين علي (ع) تكاني خوردند و هر كدام به اندازه ذوق و شوقي كه داشتند از ابوالائمه حضرت علي (ع) تمجيد و تقديس كردند.

در اين هنگام گوينده اي به ابونواس گفت تو كه در انشاء اشعار، كار را به سحر و اعجاز كشانيده اي نمي خواهي از آقا علي (ع) ياد كني. نمي خواهي به ثناي علي (ع) لب بگشائي؟

راستي يا ابونواس در حق علي مديحه اي نخواهي ساخت؟

ابونواس اندكي فكر كرد و در آن هنگام اشعار ذيل را ارتجالا سرود:

قيلَ لِي قُلْ

فِي عَليٍ مِدحَةً

مَدحُهُ يَخْمُدُ نارا مُؤْصِدَةُ

قُلْتُ لا اَقْدَمُ فِي مَدحِ امْرءٍ

حارَ ذُوالْلُّبِّ اِلي اَنْ عَبَدَهُ

وَ النَّبِيُّ الْمُصْطَفي قَالَ لَنا

لَيْلَةَ الْمِعْراجِ لَمّا صَعَدَهُ

وَضَعَ اللّهُ عَلي كِتْفي يَدا

فَاَحَسَّ الْقَلْبَ مِنْ اَنْ بَرَدّهُ

وَ عَليُّ واصِعُ اَقْدامَهُ

فِي مَحَلِّ وَضَعَ اللّهُ يَدَهُ!

آنچه ابونواس گفت:

گفته شد كه (علي (ع)) را به شعر ستايش كن، ستايش آقا (ع) لهيب قلب را فرو مي نشاند.

گفتم درباره اين مرد چه بگويم؟ كه: مردم خردمند را ابتدا به حيرت و بعد به عبادت خود وا داشت.

رسول اكرم (ص) به ما چنين فرموده، در شب معراج هنگامي كه به آسمان ها عروج كردم،.

پروردگار متعال بر شانه ام دستي گذاشت، كه قلب من از دست خدا آرامش خود را باز يافت،

و آقا علي (ع) در روز فتح مكه در خانه كعبه، بر همانجا پاگذاشت كه پروردگار من دست خود را نهاده بود.

بهر كجا رو كنم حكايت علي بود

بهر كه گفتگو كنم روايت علي بود

درك بشر بحيرت از درايت علي بود

مشعل راه زندگي هدايت علي بود

اصل رضايت خدا رضايت علي بود

كمال نعمت خدا ولايت علي بود

يگانه روزگار

استاد جندي مصري درباره آقا اميرالمؤمنين علي (ع) مي گويد:

خداوند درباره علي (ع) اراده خير فرمود و بوجود علي (ع) كه او را به اين امت بخشيد. درباره امت اسلام نيز اراده خير فرمود.

براي او عالي ترين روش را آماده ساخت و علي (ع) را به آنچه شايسته بود و بهتر و معقول تر از آن نبود موفق گردانيد و طريق و اسباب وصول به مقامي را كه براي او آفريده و بايست بدان مي رسيد براي وي ميسّر فرمود.

ايكه وجود عالمي فناست بي وجود تو

بود و نبود عالمي بپا بود ز بود تو

عبادت خدا بود زنده ز هر سجود تو

روزي

ما دهد خدا ز خوان لطف وجود تو

قيامتي بپا كند قيام و هر قعود تو

خانه كعبه شد بنا بخاطر ورود تو

فوق العاده عجيب

استاد و عالم عمر ابونصر در ستايش علي (ع) مي گويد:

اكنون در برابر ما شخصيت فوق العاده عجيبي جلوه گر است كه در هيچ مورد شبيه و نظيري ندارد، يعني شخصيت بي مانند علي (ع) كه در عالم و اخلاق و پرهيزگاري يكتاو در شجاعت و مروت و دينداري فرد و در مدافعه از حق و حقيقت بي اندازه غيور و در جانبداري از بيچارگان و درماندگان يگانه روزگار است.

پناه بي كسان بود در دو جهان پناه تو

عفو كند گناه ما خدا بيك نگاه تو

رهبر و راه حق رسد به قرب حق ز راه تو

منور است بيت حق ز نور روي ماه تو

گرفته رونقي دگر چو گشته زادگاه تو

خرمن خصم شد فنا ز يك شرار آه تو

راه فضيلت و كمال

محمد عبده شيخ جامع الازهر مصر مي گويد:

من در مطالعه نهج البلاغه علي (ع) از فصلي به فصلي ديگر مي رسيدم و حس مي كردم كه پرده هاي سخن عوض مي شود و آموزشگاههاي پند و حكمت تغيير مي يابد.

گاهي خودم را در جهاني مي يافتم كه روح بلند معاني با زيور و عبارت تابناك آن را آباد ساخته است، اين معاني بلند پيرامون روان هاي پاك و دلهاي روشن مي گردد تا بدانها الهام رستگاري بخشد و به مقصد عالي كه دارند برساند.

و از لغزشگاهها دورشان كرده به شاهراه محكم فضيلت و كمال بكشاند و گاه مي يافتم كه عقل نوراني كه هيچ شباهتي با اجسام ندارد از عالم الوهيت جدا گشته و به روح يك انسان اتصال يافته او را از لابلاي پرده هاي طبيعت بيرون آورده و تا سراپرده ملكوت اعلي بالا برده است و تا شهودگاه فروغ فروزنده آفرينش رسانيده است.

كعبه توئي حرم توئي سعي توئي صفا توئي

ركن توئي حجر توئي

مروه توئي مني توئي

لطف توئي عطا توئي جود توئي سخا توئي

مهر توئي وفا توئي قدر توئي قضا توئي

شاه توئي گدا منم درد منم دوا توئي

بيكس و بينوا منم مونس و يار ما توئي

نداي عدالت انساني

جورج جرداق مسيحي درباره اين بزرگ مرد آقا اميرالمؤمنين علي (ع) مي گويد: در پيشگاه حقيقت و تاريخ برابر است چه اين بزرگ مرد را بشناسي و چه نشناسي زيرا حقيقت و تاريخ گواهي مي دهند كه او عنصر بي پايان فضيلت، شهيد و سالار شهيدان نداي عدالت انساني و شخصيت جاودانه شرق است.

اي جهان چه مي شد اگر همه نيروهايت را درهم مي فشردي و در هر روزگاري شخصيتي مانند (آقا) علي (ع) با آن عقل و قلب و زبان و شمشير نمودار مي كردي اسلام علي (ع) مانند اسلام ساير مسلمانان در شرايط خاصي نبود، اسلام او از نهاد قلبش مانند جريان آب از سرچشمه جوشش داشت، نيايش هر يك از مسلمانان آن روز در آغاز براي بت هاي قريش بود اما نخستين نيايش علي (ع) در برابر خداي محمد(ص) برگزار شد آري اين است اسلام مردي كه آنچنان خواسته شده تا در عشق به نيكي و ياري پيامبر رشد كند و رهبر عدالت خواهان و ناخداي كشتي در اعماق طوفانهاي سهمگين و امواج فتنه گردد.

درميان فرزندان آدم و حوا در تاريخ بشريت هيچكس مانند علي (ع) و سقراط در راه حق گام برنداشته است از يك اجتماع نوين و نيازمنديهاي تازه اي بودند كه اصول فرسوده اي را در هم ريختند و بنيادي نو درانداختند ولي مردم به دشمني آنان برخاستند.

اما آنها هم مانند كوه در راه حق پاي استقامت بدامن كشيدند هر كدام از اين دو مرد

با سرشت انساني پاك و نيروي خرد و دلگرمي روشني نهاد و ايماني كه به خيرو نيكي داشت در برابر اشرافيت و سرمايه پرستي و ظلم و قدرتهاي حكومت فاسد مقاومت و مبارزه كرد هر يك از اين دو مرد بزرگ بر انسانيت ميراثي گرانبها بشمار مي رود.

(فراموش نشود كه جورج جرداق يك مسيحي است و اين مقايسه علي و سقراط از لحاظ يك مسيحي چندان قابل سرزنش نمي باشد ولي از لحاظ يك مسلمان اين مقايسه مع الفارق است هر چند كه سقراط را در هر مرتبه اي هم بشناسند).

چه بزرگ مردي كه بشريت او را مقياس مردي و انسانيت مي بيند، آنچنان كه اگر كسي به او عشق بورزد و پيرو او باشد، عاشق و جوياي نيكي و عدالت و حق و جوانمردي است، و اگر از محبت او بركنار باشد، از نيكي و فضائل بزرگي سرزده است.

آري نام علي (ع) در تاريخ اسلام انگيزه آرزوهاي هر ستمديده اي است و فريادي است كه از گلوي هر مظلومي برمي خيزد تا آنجا كه نام علي (ع) مرادف نهضت و اصطلاحات شده است.

از نقطه آساني كار هيچ چيز را نمي توان يافت كه در اعلاميه حقوق بشر كه سازمان ملل متحد آن را انتشار داده وجود داشته و فرزند ابوطالب در قانونش آن را فرو گذار كرده باشد بلكه در قانون او چيزهائي خواهيد يافت كه به مراتب برتر و افزون تر است.

علي (ع) درياي مواجي است كه سراسر هستي را فرا گرفته اما از قطره اشك يتيمي طوفاني مي شود.

اين علي (ع) است كه در جنگ معني ديگري مي دانست غير آنكه ديگران مي دانستند و به قصد ديگر جنگ مي كرد غير آنكه ديگران

مي كردند. با زهد جهاد را برگزيد و زاهدان گوشه انزوا را، مهرباني نسبت به بيچارگان او را به فتح قلعه ها و اميداشت و در راه محبت به درماندگان كاخ ستمگران را با خاك يكسان كرد چون در مكارم اخلاق به حداعلي رسيده بود.

قرن بيستم مي آيد و ناگاه مي نگريم كه معاني و ارزشهائي كه از شخصيت فرزند ابوطالب نمودار مي شود.همواره در نفوس بزرگ مي گردد و اوج مي گيرد، و ادب اخلاق دامنه داري را نتيجه مي دهد كه بدان وسيله وفاي انسان مجسم مي شود به ارجمندترين كيفيت تجسم وفا، و همينگونه زمانها به كمك هم برمي خيزند تا همه با هم در آستانه دوستي و بزرگداشت علي (ع) فرو آيند و همانا اين دوستي عظيم و اين تجليل و بزرگداشت عظيم است كه در راه آن بيش از گذشتن هزار سال و با اختلاف زمين ها و شرايط جغرافيائي نابغه معرّه و هنرمندان لبنان بهم مي رسند.

نهج البلاغه علي (ع) از فكر و خيال و عاطفه آياتي بدست مي دهد كه تا انساني وجود دارد با ذوق بديع ادبي و هنري وي پيوند خواهد داشت.

عبارات بهم پيوسته و متناسب جوشان از حسي عميق و ادراكي ژرف بيان شده با شور و شوق واقعيت زيبا و نغز، كه زيبائي موضوع و بيان در آن بهم آميخته تا آنجا كه تعبير با مدلول و شكل با معني چنان يكي مي شود و متحد مي گردد كه حرارت با آتش و نور خورشيد با هوا، و آدمي در برابر آن چيزي نيست مگر همانند مردي در برابر سيل خروشان و درياي مواج و تند بادي كه مي وزد و تكان مي دهد.

يا مانند مردي در مقابل يك پديده طبيعي كه

بايد بالضروره و به حكم جبر، جريان به آن نحوي باشد كه اكنون هست.

با يگانگي و وحدتي كه اگر در اجزاء آن تغييري داده شود وجود آن از بين مي رود و تغيير ماهيت مي دهد. با بياني كه اگر براي انتقاد سخن گويد. گوئي تندباد خروشاني است.

اگر فساد و مفسدين را تهديد كند همچون آتشفشانهاي سهمناك و پرغرش زبانه مي كشدو اگر به استدلال منطقي بپردازد عقلها و احساسات و ادراكات بشري را مورد توجه قرار مي دهد، و راه هر دليل و برهاني را مي بندد و عظمت منطق و برهان خود را ثابت مي كند و اگر براي تفكر و دقت دعوت كند حس و عقل را در آدمي همراه مي سازد و بسوي آنچه كه مي خواهد سوق مي دهد، و آدمي را با جهان هستي پيوند مي دهد و نيرو و قواي انساني را آنچنان متحد و يگانه مي سازد كه حقيقت را كشف مي كند و اگر پند و اندرز دهد، مهر و عاطفه پدري و وفاي انساني و گرمي محبت بي انتها در آن ديده مي شود آنگاه كه براي آدمي از ارزش هستي و زيبائيهاي خلقت و كمالات جهان آفرينش سخن مي گويد.

آنها را با قلمي از نور ستارگان در دل قلب مي نويسد و ترسيم مي كند بياني كه بلاغتي از بلاغت قرآن است، بياني كه در اسباب و اصول بيان عربي به آنچه كه بوده و خواهد بود پيوند دارد. تا آنجا كه درباره آن گفته اند گفتار او پائين تر از كلام خداوند و بالاتر از سخن مخلوقات است.

انشاء علي (ع) پس از قرآن عالي ترين نمونه بلاغت است، و بلاغت ادبيات علي (ع) هميشه در خدمت تمدن و بشريت بوده و خواهد بود.

واقعا

سزاوار است كه در جهان امروز آتش افروزان جنگ و عوامل و مسببين بدبختي ملتها و افراد به سخنان و كلمات قهرمان انديشه عربي، بزرگمرد وجدان انساني علي بن ابيطالب (ع) گوش فرا دهند و آن را حفظ كنند و در مقابل گوينده بزرگ آن سخنان سر تعظيم فرو آورند …

اي به قلمرو قلم سنبل واژه ها علي

اي به صحيفه قدر قائمه قضا علي

ورد زبان من بُود نام پرافتخار تو

از آن زمان كه گشته ام با تو من آشنا علي

غنچه لعل لب اگر باز كنم به مدح تو

ز شرح وصف تو كنم قيامتي به پا علي

تويي تويي كه بسته ام دل به كمند موي تو

منم، منم كه مي كنم جان و رهت فدا علي

نه قدرتي كه دم زنم ز وصف بي زوال تو

نه جرأتي كه بي وضو تو را كنم صدا علي

حدوث را قدم توئي، كه حادث از تو شد قِدَم

كه از طفيل تو بود كون و مكان به پا علي

دست خداست دست تو هستي، ماست هست تو

كه از بقاي تو بود فناي ما بقا علي

اقيانوس انديشه

بولس سلامه مسيحي مي گويد:

آري من يك مسيحي هستم ولي ديده باز دارم و تنگ بين نيستم من يك مسيحي هستم كه درباره شخصيت بزرگي صحبت مي كنم كه مسلمانان درباره او مي گويند خدا از او راضي است.صفا با اوست و شايد هم خدا به او احترام مي گذارد و مسيحيان در اجتماعات خود از وي سخن گفته از تعليمات او سرمشق مي گيرند و دينداريش را پيروي مي نمايند، از آنجا كه در آئينه تاريخ مردم پاك و نفس كش بخوبي نمايان هستند مي توان علي (ع) را بزرگتر از همه آنها شناخت.

او بطوري از وضع رقت بار يتيمان و فقيران

متاءثر و غمگين مي گشت كه حالت وحشتناكي بخود مي گرفت.

اي علي شخصيت تو مرتفع تر از مدار ستارگان است و اين خصائص نور است كه پاك و منزه باقي مانده گرد و غبار نمي تواند آن را لكه دار و كثيف نمايد.

آن كس كه از حيث شخصيت ثروتمند و غني است هرگز نمي تواند فقير باشد، نجابت و شرافت او با غم ديگران عالي تر و بزرگتر شده است، شهيد راه دينداري و ايمان با لبخند و رضايت درد و مشقت را مي پذيرد.

اي استاد ادب و سخن شيوه گفتار تو مانند اقيانوس است كه در عرصه پهناور آن روح ها بهم مي رسند و به يكديگر مي پيوندند.

شكوه جلوه انوار كبرياست علي

قوام فلسفه كل ما سواست علي

علي است با حق و حق با علي است در همه جا

مگو خدا كه نماينده خداست علي

از اين جهت شده نامش ز نام حق مشتق

كه بين جمله اسماء حق طلاست علي

فراز حلقه انگشتر رسول امين

به قدر و رتبه نگيني گرانبهاست علي

اگر رسول امين خود مدينة العلم است

به شهر علم نبي نص بابهاست علي

گره ز توبه آدم گشود و آدم گفت

پس از خداي توانگر گره گشاست علي

تجلي حقيقت

ميخائيل نعيمه مسيحي مي گويد:

البته قهرمانيهاي علي (ع) فقط منحصر به ميدان كارزار نيست بلكه او در روشن انديشي، پاكي وجدان، شيوايي بيان، عمق و كمال انسانيت، شور و حرارت ايمان، بلندي همت و فكر، ياوري و هواداري از رنجديده ها و ستم كشيده ها در قبال جفاكاران و ستم پيشگان، فروتني در مقابل حق هر كجا كه تجلي كند نيز قهرمان بوده و به هر اندازه كه از زمان آن بگذرد هميشه پناهگاه پرمايه اي است كه امروز و هر روز ديگري كه شوق

ما براي پي ريزي اجتماع و زندگي سعادتمندانه و فاصله اي شديد مي شود بسوي آن رو مي كنيم.

در واقع بر مورخ و نويسنده اي به هر اندازه كه با هوش و با شخصيت نكته سنج نابغه هم باشد امكان ندارد كه حتي در هزار صفحه بتواند تصوير كاملي از علي (ع) نشان دهد و براي شما مجسم سازد و بتواند رويدادهاي مهمي را كه در دوران آن به وقوع پيوسته به نحو شايسته اي روشن سازد پس آنچه را كه علي (ع) درباره آن فكر و دقت نموده و آنچه كه اين شخصيت بزرگ عربي بين خود و خداي خود گفته و عمل كرده است از اموري است كه هرگز هيچ گوشي آن را نشنيده و هيچ چشمي آن را نديده البته آن خيلي بيشتر از آن است كه با دستش نمودار و يا با قلم و زبانش آشكار كرده است.

بنابراين هر صورتي كه ما از او ترسيم و نقاشي كنيم مسلما تصوير ناقصي خواهد بود ولي چيزي كه ما از آن مي خواهيم و به آن اميدواريم جنبش و تكاني است كه به زندگاني ما مي دهد.

اي خدا را به حرم محرم اسرار علي

اي نبي را به جهان قافله سالار علي

جان احمد تو خريدي كه ترا گشت احد

بهر همياري زهراش خريدار علي

شهر علم است رسول و تو براين شهر دري

كه توئي محور بيداري افكار علي

تو هماني كه نبي گفت علي جان من است

چون توئي ما حصل رحمت دادار علي

حب تو هست كليد در جنات و نعيم

مي كند بُغض تو تفسير من النار علي

روز محشر به مشامش نرسد بوي بهشت

در جهان هر كه رساند به تو آزار علي

شخصيت چند بعدي

گابريل دانگيري درباره شخصيت علي

(ع) مي گويد:

شخصيت علي (ع) داراي دو خاصيت برجسته و ممتاز است كه در هيچ يك از قهرمانان بزرگ نمي توان يافت نخست آنكه علي (ع) در عين حال كه عنوان قهرماني و امام هر دو را دارا بود.

سردار جنگي شكست ناپذير و عالم الهي و فصيح ترين خطباي صدر اسلام بشمار مي رفت. آيا ممكن است (رولان) و (بايار) دو قهرمان مشهور تاريخ اروپا را تصور كرد كه متون مقدس را استادانه تفسير نموده و نكات مهم تورات و انجيل را شرح داده و از بالاي منبر نطق نموده و بغرنج ترين معضلات قانون مدني و قانون جزا راحل نمايند؟

آيا مي توان (سن تماس داكن) و (سن ژان كريز و ستوم) يا(سونه) روحاني بزرگ مذهب را در نظر مجسم كرد كه شمشير بدست به خيل دشمنان هجوم كرده و ديوارهاي محكم ترين دژها را فرو ريزند؟

خاصيت دوم علي (ع) اين است كه از نظر تمام مذاهب اسلام مورد ستايش و تكريم است و بي آنكه او خود خواسته باشد، تمام فرق و مذاهب اسلامي او را پيشواي خود مي شناسند، در صورتي كه پيشواياني از قبيل (نسطوريوس) و (فوسيوس) و (لوتر) فقط مورد احترام كليساهاي خود هستند و از نظر كليساهاي ديگر طرد شده اند.

علي (ع) خطيبي زبردست و نويسنده اي توانا و قاضي عاليقدري مي باشد و در صف مؤسسين و واضعين مكتب ها مقام اول را دارد، و مكاتبي كه او تاسيس نموده از لحاظ صراحت و روشني و استحكام منطق و همچنين از لحاظ تمايل بارز آنها به ترقي و تجدد امتياز دارد.

علي (ع) بلند همتي و نجابت را براستي از حد گذرانده بود، بلاغت علي (ع) به پايه اي است كه گوئي سخن را

مانند جواهر تراشي مي دهد.

اي به مقام و مرتبت حجت كبريا علي

اي به مصاف منقبت سوره هل اتي علي

داشت به بحر رحمتش خداي كعبه يك صدف

درون اين صدف تويي گوهر پر بها علي

چه گويم وچه خوانمت كه از جلال و منزلت

نه خوانمت خدا تو را نه از خدا جدا علي

مكمل از ولايت تو گشت دين احمدي

اتم نعمت خدا تويي به ما سوا علي

به لوح عزّت قدر براي دوستان تو

نوشته كاتب قضا تُعِزُّ مَنْ تَشا علي

حدوث را قدم تويي كه حادث از تو شد قدم

كه تحت اختيار تو بقاست تا فنا علي

پيامبر اسلام و ايمان علي

توماس كارلايل مي گويد:

پيامبر اسلام سالياني دراز رسالت خود را به عالميان ابلاغ مي نمودند و اشراف قريش و حتي اقوام و اقارب او با او مخالفت مي كردند تا اينكه روزي مي گفت: آيا كسي به ياري من و اعلاء كلمه حق قيام خواهد كرد؟

تنها كسي كه دعوت او را اجابت نمودند نوجواني 16 ساله بنام علي بود كه تمام بزرگان مكه و اكابر قريش و اقوام و اقارب او، صاحب دعوت و ناصر، او را مضحكه نمودند و لكن اشتباه نمودند و ندانستند كه اينكار بيهوده و بازي نيست.

نمي توانيم از ستايش و مدح علي خودداري كنيم زيرا جواني بود شريف القدر و بزرگ منش، سرچشمه رحمت و لطف و رأفت آميخته بود و عدل و داد تنها شعار اخلاقي اين قهرمان مذهبي بشمار مي رفت بهترين شاهد اين مدعا عبارتي است كه پيش از رحلت خود با فرزندان خود در باب قصاص قاتل گفت و فرمود: اگر من زنده ماندم عفو يا قصاص ضارب با خود من و اگر در گذشتم اين فسخ عزيمت كرد. كار با شماست.

ولي اگر

خواستيد او را قصاص كنيد در برابر ضربتي كه به من وارد آورده است فقط يك ضربت به او بزنيد و اگر از او درگذريد و خطاي او را ببخشيد به پرهيزگاري و جوانمردي نزديكتر خواهد بود.

سر افتاده هواي تو علي

جان عالم بفداي تو علي

آيد از عرش برين جبرائيل

كه زند بوسه بپاي تو علي

هستي ما بود از هستي تو

اين بود راز بقاي تو علي

بسكه اوصاف تو پر قدر و بهاست

گفته وصف تو خداي تو علي

هيچكس غير خداوند و رسول

نبرد پي به بهاي تو علي

سايه افكند به اقليم وجود

جلوه فرهماي تو علي

دانشمند

رودلف ژايگر آلماني مي گويد: در صدر اسلام علي بن ابيطالب (ع) يكي از دانشمندان معدود اسلام بود و علي (ع) را در كشورهاي خارج بخصوص در ايران خوب مي شناختند در صورتيكه مردي جوان بشمار مي آمدو كمتر اتفاق مي افتاد كه يك دانشمند جوان بتواند در خارج از زادگاه خود معروفيت و احترام پيدا كند.

يكي از علل ارادت ايرانيان به علي (ع) معروفيت و احترامي است كه وي به عنوان يك دانشمند در ايران داشت.

به همين جهت قبل از سقوط مدائن دانشگاه جندي شاپور (واقع در خوزستان امروزي) از علي (ع) دعوت كرد كه براي تدريس به آنجا برود و علي (ع) هم مي خواست عازم ايران شود ولي جنگ عرب و ايران پيش آمد و علي (ع) فسخ عزيمت كرد.

اي كه هستي به همه خلق امير

نظر مرحمتي كن به فقير

اي كه در بارگه قدس نبي

هم مشيري و دبيري و وزير

مهر از شرم رخت گشته خجل

ماه پيش تو سر افكنده بزير

به چنان وصف تو گويم كه خدا

كرده وصف تو بقرآن تفسير

چه كسي غير تو اي آيت حق

بدهد آگهي

از سرّ ضمير

چه كسي جز تو سه شب داده غذا

به يتيم و به فقير و به اسير

شخصيت جذاب

استاد فؤاد افرام بستاني مسيحي، استاد ادبيات عربي در بيروت در كتاب علي بن ابيطالب مي نويسد:

علي بن ابيطالب (ع) داراي شخصيت جذابي است كه مورخان و دانشمندان در پيرامون آن قلمفرسائي نموده اند. و عقول نقادان و اشخاص فكور در فهم اين شخصيت كوشش كرده اند و سالكان و زاهدان به هدايت او راه پيموده اند و بسياري از ادباء در زير پرچم آن حضرت قد افراشته اند. و اختلاف آراء و نظريات متباين در صدها سال براي افزوني ظهور مقام بلند و عقل نيرومند او بوجود آمده.

شگفتا عظمت اين مرد بزرگ تا چه حد است و علو مقام اين مجسمه ادب تا چه پايه است؟

علي (ع) داراي روح بزرگ و اخلاص شديد و ايمان قوي بود.

علي (ع) در هموار ساختن راه اسلام كه دين جديدي بود و خوشنود كردن پيغمبر(ص) پسر عمويش خود را مي گداخت. در آن موقع كه پيغمبر(ص) ناچار شد به مدينه فرار كند، علي (ع) بجاي آن حضرت قرار گرفت و به خود كوچكترين هراسي راه نداد.

علي (ع) نيمي از عمر خود را در مبارزه با بت پرستان و مشركان بسر برد و بقيه را در احتياجات و اعتراضات صرف كرد و با مردان و ياراني انيس و جليس شد كه اغلب آنها معني اخلاص را نمي فهميدند.

علي (ع) در آن هنگام كه ديد نتيجه زحماتش مانند ذرات متلاشي شده دست به گريبان شد و در صلاحيت بشر براي اصلاح شك كرد و وقتي ديد حق را نفهميده. به رايگان از دست مي دهند حيات و زندگي را ملامت نمود.

حكمت

نزد پسر ابوطالب پرمعني و زيبا است عقل بي درنگ و خالص و بي نشان او حكمت را گرفته و در بوته انديشه خود فرو گداخت سپس بصورتي چنان زيبا نشان داد كه هستي را به اهتزاز در آورد.

پس علي (ع) بيش از هر كس حكيم است، او در تمام مواعظ و خطبه هاي خود فيلسوفي بي مانند است.

دنياي بدون مهر علي محوري نداشت

بي حب او سفينه دين لنگري نداشت

از خلقت جهان هدف او بود ورنه حق

از بودن جهان هدف ديگري نداشت

پيغمبري كه بود بحق ياور خداي

غير از علي بحق خدا ياوري نداشت

ذات خدا به محكمه عدل داوري

عادلتر از علي بجهان داوري نداشت

گر او نبود تارك مردان روزگار

در قدر و جاه و مرتبه تاج سري نداشت

گر او نبود سفره بيچارگان دهر

دلسوز و يار و مونس و نان آوري نداشت

اولين قديس

جبران خليل جبران فيلسوف و شاعر بزرگ مسيحي لبنان مي گويد:

به عقيده من پسر ابوطالب اولين قديسي است كه با روح كلي ملازم شده و با او همنشيني ها داشته است، و آهنگهاي ابديت را از روح كلي شنيده و در گوش قومي كه از اين گونه نغمه ها نشنيده بودند. منعكس ساخته است. هر كس از او خوشش آيد بر فطرت توحيد است و هر كس كه با او دشمن است از انباء جاهليت است.

پسر ابوطالب شهيد راه عظمت خود شد. در حالتي از دنيا گذشت كه نماز را بر زبان داشت و قلبش از شوق لقاي پروردگار سرشار بوده اعراب حقيقت مقام و موقعيت آن حضرت را نشناختند تا آن زمان كه مرداني از ايران ظهور كردند كه گوهر را از سنگريزه تشخيص دادند.

راحت جان من و اين جسم بيجانم عليست

جلوه شام

سياه و نور ايمانم عليست

بعد پيغمبر علي شد سرپرست دين حق

همسر زهراي اطهر سوي درمانم عليست

ما مسلمانان همه بايد بدستور خدا

طي كنيم راه حقيقت گوي ميدانم عليست

بعد پيغمبر امام اوّل و آخر بدهر

صاحب فرمان حق، هم عين فرمانم عليست

بي سر و سامان همه اين زندگاني طي كنيم

گفته اسلام و محشر عين سامانم عليست

ما مسلمانان همه همچون گدايان درش

گفته هر يك بدان سوباب احسانم عليست

قهرمان شكست ناپذير

بارون كاراديفو مي گويد:

علي (ع) همچون قهرمان شكست ناپذير دوشادوش پيامبر پيكار و معجزاتي نشان داد و پيامبر به او مهر ورزيد و اطميناني عميق به وي داشت تا آنجا كه يك روز در حالي كه به وي اشاره مي كرد چنين گفت: هر كس را من سرور و آقايم تو نيز سرور و آقا هستي. علي (ع) قهرماني رزمنده و شهسواري پاك نهاد و پاكباز و امامي شهيد بود كه روحي بس عميق و آرام داشت كه در ژرفاي آن اسرار خدائي نهفته بود.

نميدانم چرا ايدل علي گويم علي جويم

بهر كاري بود مشكل علي گويم علي جويم

من حيران و سرگردان بياد چهره معشوق

در اين منزل در آن منزل علي گويم علي جويم

بباغ زندگاني همچو بلبل در غزلخواني

بدين اشعار ناقابل علي گويم علي جويم

ز بد خويان بپوشم چشم به مهر و بآن نظر بندم

زبس اين دل بود مايل علي گويم علي جويم

دراين بحر سعادت غرق طوفان محبّت دل

چو من جويد ره ساحل علي گويم علي جويم

بصحن خانه حق روز و شب اندر عباداتم

چه خوش هر جا چنان سائل علي گويم علي جويم

مشعلي فروزان

استاد سليمان كتاني دانشمند و اديب مسيحي در كتاب (الامام علي نبراس و متراس) يا امام علي (ع) مشعلي و دژي مي گويد:

چه كم اند كساني كه از سرنوشت علي بن ابيطالب (ع) عبرت گرفته باشند …

زندگي از ايشان مايه بگيرد و برفراز نسل هاي بشر همچون مشعلي فروزان نهاده باشند تا با سوز و فروز پيوسته اي راه بشريت را روشن سازند.

و يا همه كمي، به ستونهائي مي مانند كه در ميانه پهنه هاي معبدي به پا ايستاده و سنگين هاي توانفرسا را بر دوش گرفته باشند تا از فراز بلندي

هايش به مناره ها نور افشانند.

بسان كوهسارند، كه وزش تند بادهاي باران ريز و غرش ابرها را به سينه مي گيرد، تا از چشمه ساران دامنه اش جويبارهايي با بركت و لطف و زيبائي بردشت ها روان گردند. در ميان همين گروه كم شمار چهره علي بن ابيطالب (ع) مي درخشد.

آن هم در هاله اي از تابش رسالت. در تاريك ترين شبي كه طولاني سياهي اعصار و قرون را با خود داشت، و آدمي را به زير خروارها ستم و انحراف به گور سرد خاموشي و فراموشي خوابانده بود …

مردي به وجود آمد با گنجينه هائي گرانبار از مواهب و استعداد و فضائل كه نمي شود كسي بدان دست يابد و هم طراز نوابغ و قهرمانان بزرگ نشود.

سخن را به علي بن ابيطالب (ع) كشاندم، آبي پاك كه عطش مرا فرو بنشاند و مايه تسلي خاطر من است.اي سرور من! آيا اين روا و سزاست كه به جاي فراهم آمدن به خدمتت درباره ات اختلاف پيدا كنند.؟

با اين مناجات، مي خواهم رو به آستان علي بن ابيطالب (ع) آورم و سخن آغاز كنم، و مي دانم كه در آمدن به آستان وي كم تر از در آمدن به محراب نيست.

آن علي (ع) كه در مكه بزاد و شصت سال بزيست و سپس شهيد شد با گذشت چهارده قرن هنوز زنده است و فرسودگي كفن را به خود نديده است.

هر سخني درباره علي بن ابيطالب (ع) گفته شود، كه او را در مكان و زمان محصور دارد، جز سخن پردازي و ترتيب الفاظ نخواهد بود. گام هرگز به محراب اين سرور بزرگوار نخواهم نهاد، مگر به حالي كه سر از تعظيم و ستايش بر درگهش فرو افكنده، و مهر

سكوت بر لب، و گوش پند نوش فرا داده باشم.

در دست او شمشيري درخشان و بران و روان بود با دو لبه: لبه اي بر سپرو ديگر لبه بر كاغذ.

و در دو جبهه مبارزه مي كرد: جبهه پيكار مسلحانه، و جبهه پيكار اعتقادي، به خاطر بر قراري نظم و حق و عدالت.

عفت و راستي در وي چنان محكم و پر صلابت است كه سپر و تيغ در دو دستش، پارسايي و بخشندگي دو بالند كه او را به سايه خويش گرفته اند: تقوي و ايمان دو احساس صميم و وفا دارند و دو چشمه پاك كه در سينه اش نفوذ كرده و از زبانش جوشيده است، چنان كه او را چون شمشيري در برانداختن بت هاي كعبه به كار مي آيند و در همان حال او را قبله اهل اسلام مي سازند.

حق و عدالت، دو صفت همراهند و دو گردن بند بي همتاو درخشان … در وجدانش احساسند و در بيانش برهان و در شمشيرش بران. عشق و اخلاص، دو رشته متيني بودند كه دل و زبانش را به هم مي پيوستند … و بشريت را با همه گروهها و نژادهايش در نظرش يگانه مي نمودند.

مواهب و فضائلي در شخصيت علي بن ابيطالب (ع) شكل گرفت و تبلور يافت كه انسان، ارزش خويش را از او مي گيرد و به او مديون است.

از علي بن ابيطالب (ع) پوزش مي خواهم اگر نتوانستم بخوبي از عهده برآيم كه او خوب ترين پوزش پذيران است و سرآمد بخشايشگران.

هزار بار علي گويم و علي جويم

بهر ديار علي گويم و علي جويم

اگر كه پيرم و عاشق بياد آن معشوق

بانتظار علي گويم و علي جويم

بياد صبح وصالش من حميده خصال

بشام تار علي گويم

و علي جويم

من شكسته دل بينواي سرگردان

باختيار علي گويم و علي جويم

به بحر عشق فتادم مرام من اينست

بحال زار علي گويم و علي جويم

شوم بكوي خموشان بجان قرآنم

بهر مزار علي گويم و علي جويم

اي دست خدا

كار و شاعر مسيحي معاصر مي گويد:

سلام بر تو اي پرچم دار حقانيت انكار ناپذير حق، اي يكپارچه ترين مردان قرون ديرين … اي دست خدا … دست آسمان … دست زمين …

سلام بر تو اي اميرالمؤمنين … اي انسان فناناپذير، انسان جاوداني، تو اي علي اي مرد تكرار ناپذير تاريخ … تو شمشير برهنه بر دست در وحشي ترين ادوار تاريخ زندگي، بخاطر نجات بشر از چنگ ظلمت، بخاطر رهائي بندگان گمنام و بيگناه خدا از سيه چال زندگي، متين و مطمئن و سرافراز سينه بازت را پناهگاه قلب محبت پرور نغمه پردازت را طپش به طپش به پاي حقيقت ريختي.

شبها خودت را بخاطر راحت خواب درماندگان با بيداري هاي پايان ناپذير به هم آميختي … صميمانه استدعا مي كنم، اي شاه مردان، پذيرا باش.

درود بي پايان يكي از بندگان مسيح را كه در مقابل عظمت روح تو زانو به زمين زده است. من به همان مسيح كه مي پرستم سوگند، مطمئنم كه اگر مسيح زنده بود با كمال صميميت همراه من بر شرافت يكپارچه تو، به عدم نيازت به فكر آفريننده و سپهر پروازت درود مي فرستاد.

همه با شور و نوا ذكر علي ميگوئيم

راه عشقيست كه با ديده تر مي پوئيم

حيف نبود كه نجوئيم بدل جاي ورا

يا نپوئيم زنو منزل و مأواي ورا

اين همه شور و نوا كز تو بپا مي بينم

هر چه بينم همه در كار خدا مي بينم

در دلم مهر تو و در نظرم روي تو هست

هر كجا

سر برهت مي سپرم كوي تو هست

نام تو ورد زبانم همه جا در شب و روز

غم تو هر چه بود دل برهش در تب سوز

هر كه شد عاشق ديدار رخ دلبر خويش

بلكه از جان گذرد يا گذرد از سر خويش

منحصر بفرد

دكتر شبلي شميّل ماترياليست معروف ميگويد:

علي بزرگ بزرگان جهان و تنها نسخه منحصر بفردي است كه در گذشته و حال شرق و غرب جهان نمونه اي مانند او را نديده است.

پناهگاه

فؤاد جرداق مسيحي مي گويد:

هر گاه دشواريهاي زندگي به من رو مي آورد و از رنج روزگار آزرده مي شوم به آستان علي (ع) از اندوه خود پناه مي برم زيرا او پناهگاه هر ماتمي است، او بر ستمكاران همچون رعد و برشكست خوردگان ياوري دلسوز و مشفق است.

ز شهر كوفه بگوشم رسد نواي علي

غريو غربت و آواي گريه هاي علي

سكوت مطلق و شبهاي كوفه ميدانند

كه چاه بود و غم و اشك و هايهاي علي

برو به كوفه و ده گوش دل به ظلمت شب

ز چاهها بشنو، بانگ ربّناي علي

زخطبه هاي علي، دل به لرزه مي افتد

بليغ تر ز علي كيست، جز خداي علي

وليّ اعظم حق را ستمگران كشتند

مگر چه بود بجز عدل، مدّعاي علي

به تيغ غيرت او زنده شد شريعت حق

كه شرط دين محمد، بود ولاي علي

جرجي زيدان

جرجي زيدان مسيحي مي گويد:

اگر بگويم مسيح از علي بالاتر است عقلم اجازه نمي دهد و اگر بگويم علي از مسيح بالاتر است دينم اجازه نمي دهد.

گوينده با عظمت

نرسيين مي گويد: اگر علي اين گوينده با عظمت، امروز در كوفه بر منبر قرار مي گرفت شما مسلمانان مي ديديد كه مسجد كوفه با همه وسعت خود از اجتماع مردم مغرب زمين براي استفاده از درياي خروشان علي موج مي زد.

واشنگتن ارونيك آمريكائي مي گويد: علي از برجسته ترين خانواده هاي نژاد عرب يعني قريش بود. او داراي سه خصلت بزرگ، شجاعت، فصاحت، و سخاوت بود، روح دلير و شجاع او بود كه او را شايسته عنوان (شير خدا) نمود، لقبي را كه پيغمبر به او عطا فرمود.

پاورقي

[1] سوره دهر، آيه 22.

[2] سوره بقره، آيه 34.

[3] سوره بقره، آيه 260.

[4] غررالحكم، ج 2، فصل 75، حديث 1.

[5] قصص 33.

[6] سوره انفال، آيه 32.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109